تفسير احسن الحديث جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، 1307 -

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث / علي اكبر قرشي.

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي ، 1366 -

شابك : دوره : 964-309-186-4 ؛ 1250ريال (ج.1) ؛ بهاي هرجلدمتفاوت ؛ ج.5 (چاپ چهارم) : 964-309-188-0

يادداشت : چاپ اول: 1366.

يادداشت : ج. 3 (چاپ اول: 1370)

يادداشت : ج. 5 (چاپ اول: 1370)

يادداشت : ج.5 (چاپ چهارم: 1386).

يادداشت : ج. 8 (چاپ اول: )1370

يادداشت : كتابنامه به صورت زيرنويس

مندرجات : ج. 1. اول سوره فاتحه تا آخر سوره بقره .-- ج. 2. اول سوره آل عمران تا آخر سوره نساآ .-- ج. 3. اول سوره مائده تا آخر آيه 147 .-- ج. 4. آيه 148 از سوره اعراف تا آخر آيه 149 از سوره هود .-- ج. 5.سوره حجرات تا آخر سوره نحل .-- .-- ج. 8. قصص سوره 28 سوره سبا

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. واحد تحقيقات اسلامي

رده بندي كنگره : BP98 /ق4ت7 1366

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 68-2270

سوره مائده

اشاره

در مدينه نازل شده و صد و بيست آيه است 1- بنا بر روايات، سوره مائده آخرين سوره مفصل است كه در مدينه نازل گرديد، در تفسير عياشى از زرارة از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه فرمود: دو ماه يا سه ماه به رحلت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله مانده بود كه سوره مائده نازل شد «1».

در ضمن روايت ديگرى از امير المؤمنين عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: به وقت نزول سوره مائده، رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله سوار بر قاطر

شهباء بود، نزول وحى بر آن حضرت سنگين شد، بطورى كه قاطر ايستاد و شكمش به طرف زمين آمد به قدرى كه مى خواست نافش بزمين برسد، بيحالى وحى آن حضرت را فرا گرفت به حدى كه دست خويش را بر موى پيشانى شيبة بن وهب جمحى گذاشت، چون بيحالى از آن حضرت رفت سوره مائده را بر ما خواند، او به آن عمل كرد، ما نيز عمل كرديم.

در الميزان فرموده: اهل نقل اتفاق دارند بر اينكه: مائده آخرين سوره مفصل است كه بر آن حضرت در اواخر عمرش نازل گرديد، در روايات آمده كه اين سوره ناسخ است و منسوخ نيست.

__________________________________________________

(1)

«عن زرارة بن اعين عن ابى جعفر (ع) قال: قال على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه: نزلت المائدة قبل ان يقبض النبى (ص) بشهرين او ثلاثة اشهر».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 4

بنا بر اين بايد اين سوره بعد از سوره توبه نازل شده باشد كه بالاتفاق در سال نهم هجرت نازل گرديده است ولى طبرسى در تفسير سوره هل اتى توبه را بعد از مائده نقل كرده، ما نيز در مقدمه تفسير به استناد سندى كه ارائه داده ايم آيه شصت و هفتم آن را آورده ايم و اللَّه اعلم.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان كوفى صد و بيست و به نظر قارئان بصره صد و بيست سه و در نقل ديگران صد و بيست دو آيه است، علّت اختيار شمارش كوفى آن است كه عاصم بن ابى النجود آن را از ابى عبد الرحمن سلمى از على عليه السّلام نقل كرده است. (مجمع البيان).

گويند: اين سوره داراى دو هزار و هشتصد و چهار كلمه

و يازده هزار و هفتصد و سى سه حرف است و اللَّه العالم.

3- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مدنى است و كسى خلاف آن را نگفته است، بايد دانست: منظور از سوره و آيه هاى مدنى آن است كه بعد از هجرت نازل شده باشند خواه در شهر مدينه يا در غير آن، مثلا آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... آيه سوم و آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ....

از اين سوره در حجة الوداع در غدير خم نازل شده است باز مدنى مى باشند.

و نيز منظور از سوره آيه هاى مكى آن است كه قبل از هجرت نازل شوند خواه در خود مكه يا در غير آن.

4- در مجمع البيان از ابى حمزه ثمالى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده سوره مائده همه اش به يك بار نازل گرديد و هفتاد هزار ملك به همراه آن فرود آمدند، از روايت امير المؤمنين سلام اللَّه عليه نيز معلوم شد، همه سوره يك دفعه نازل شده است، ناگفته نماند: اين سخن مخالف آن نيست كه آيه: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ ... تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 5

و آيه يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ... در جحفه و در غدير خم نازل شده باشد، مى شود گفت: اين دو آيه دو بار نازل شده است و يا منظور هر دو امام بزرگوار عليهما السّلام همه سوره است به استثناى اين دو آيه، كه زيرا از طرف شيعه و اهل سنت ثابت شده است كه آن دو آيه در غدير خم نازل شده اند.

5- علت نامگذارى به سوره مائده، ظاهرا آمدن آيه قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا

أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ ... آيه يكصد و چهارده در اين سوره است از باب تسميه كل باسم جزء، از روايات معلوم مى شود كه در زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به وسيله خود آن حضرت اين سوره مائده ناميده شده است.

6- اين سوره با دستور أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و فرمان وفا به عهد شروع مى شود و با وعده نزول مائده بر نصارى كه عهدى بود از جانب خدا و با بيان اينكه عيسى بن مريم به پيمان بندگى وفا كرد بانجام مى رسد، در خلال اين دو، بسيارى از احكام حلال و حرام ذكر مى شود كه همه پيمانهاى الهى هستند كه از بندگان گرفته شده است.

در اين سوره سه بار از ميثاق بنى اسرائيل و نصارى ياد شده، آن گاه مقدارى از احوال كسانى كه مقررات و پيمانهاى خدا را شكسته اند، بيان شده است، چنين به نظر مى رسد كه سوره مباركه در أَوْفُوا بِالْعُقُودِ خلاصه مى شود و همه مطالب آن در تحت همين عنوان مى باشد.

در الميزان فرموده: غرض جامع در اين سوره، دعوت به وفا به عهد و مراعات بيانهاى حق است هر چه باشد، و تهديد شديد است به آنهايى كه پيمانهاى حق را مى شكنند و به آنها اعتناء نمى كنند و اينكه عادت خدا بر آن جارى است كه بر اهل ايمان و تقوى و نيكوكارى، رحم كند و بر آنها سهل گيرد و با اهل طغيان و تجاوز و عهد شكنان سخت گيرى نمايد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 6

لذا مى بينى كه سوره بر بسيارى از احكام حدود و قصاص و بر مثل قصه مائده و سؤال عيسى، قصه فرزندان آدم، بسيارى

از مظالم و عهد شكنيهاى بنى اسرائيل شامل است و نيز بر بسيارى از آياتى كه خدا در ضمن آنها بر مردم منت مى نهد مانند اكمال دين و اتمام نعمت و حلال كردن طيبات و اينكه در دين عسر و حرج نيست، شامل مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 7

سورة المائدة مدنيّة و اياتها 120 نزلت بعد سورة الفتح

[سوره المائدة (5): آيات 1 تا 2]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ (1) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لا الْهَدْيَ وَ لا الْقَلائِدَ وَ لا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنْ رَبِّهِمْ وَ رِضْواناً وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ (2)

بنام خداى رحمن رحيم

1- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به قرار داده ها وفا كنيد. حيوانات چهار پا جز آنچه بر شما خوانده مى شود براى شما حلال شده است بى آنكه در حال احرام شكار را حلال بدانيد، خدا هر چه بخواهد حكم مى كند.

2- اى كسانى كه ايمان آورده ايد مراسم و نشانه هاى خدا و ماه حرام و قربانى و قربانيهاى قلاده دار و رهروان بيت الحرام را كه از پروردگار خويش فضل و خوشنودى مى جويند، حلال و سبك مشماريد. و چون از احرام خارج شديد شكار كنيد، دشمنى گروهى كه شما را از مسجد الحرام بازداشتند وادارتان نكند كه بآنها تعدى كنيد، به نيكى و

تقوى همكارى كنيد و به بدكارى و تجاوز همدستى مكنيد، از خدا بترسيد كه عذاب خدا سخت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 8

كلمه ها

عقود: عقد در اصل به معنى بستن و گره زدن است، جمع آن عقود است مراد از آن در اينجا همه پيمانهاست.

بهيمه: زبان بسته. يعنى در صوتش ابهام هست، آن به چهارپايان غير درنده اطلاق مى شود اعم از آنچه در خشكى باشد يا در دريا.

انعام: نعم: چهارپا. انعام: چهارپايان. مراد از آن در آيه ظاهرا چهارپايان حلال گوشت است اعم از اهلى و وحشى.

محلى: محل: حلال كننده، حلال دان محلى در اصل محلين به معنى حلال دانها است.

صيد: شكار كردن و شكار. مصدر و اسم هر دو آمده، مراد از آن معناى دوم است.

حرم: (بر وزن شتر) محرم ها. كسى را كه در حال احرام حج و عمره است محرم گويند.

شعائر: علامتها. نشانه ها. مفرد آن شعيره است.

حرام: محترم. ماههاى حرام كه جنگ در آنها ممنوع است عبارتند از ذو القعده، ذو الحجة، محرم و رجب.

هدى: قربانى. قربانى حج را هدى و غير آن را اضحيه گويند.

قلائد: قربانيهاى طوقدار. قلد: تابيدن. قلاده: گردنبند. مراد از قلائد قربانيهايى است كه به گردن آنها چيزى مى بستند تا معلوم شود قربانى است، كسى متعرض آنها نشود.

آمين: ام (بفتح اول): قصد. آم: قصد كننده. آمين: قصد كنندگان. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 9

يعنى كسانى كه قصد زيارت بيت اللَّه الحرام را دارند.

حللتم: حل در اصل به معنى باز كردن و در اينجا به معنى خروج از احرام است «حللتم» از احرام خارج شديد.

اصطادوا: صيد كنيد. فعل امر است از اصطياد. يعنى شكار كنيد.

يجرمنكم: جرم (بر وزن عقل) در

اصل به معنى قطع و در اينجا به معنى وادار كردن است لا يَجْرِمَنَّكُمْ يعنى وادار نكند شما را.

شنئان: (بر وزن جريان) كينه و عداوت.

تعاونوا: تعاون: يارى كردن يكديگر، همكارى.

عدوان: تجاوز يعنى تجاوز بر حقوق ديگران.

بر: (بكسر اول): نيكى و بفتح آن به معنى نيكوكار است.

شرحها

در اين دو آيه چند حكم از احكام الهى بيان شده: وفا به پيمانها، حرمت شكار در حال احرام، بى اعتنا نشدن به علامتهاى حج، رفتار با عدالت و لو با دشمنان همكارى در راه نيكى.

1- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ.

مراد از عقود ظاهرا همه پيمانهاى الهى است نسبت به بندگان كه در بعضى از آيات «عهد اللَّه» ناميده شده و نيز پيمانهاى مردم است به يكديگر از امام صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده كه عقود را عهود معنى كرده است «1» و از امام جواد- صلوات اللَّه عليه نقل شده: بيعت غدير و غيره نيز از عقود است «2» اين آيه

__________________________________________________

(1)

عياشى عن عبد اللَّه بن سنان عن ابى عبد اللَّه (ع) عن قول اللَّه: يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود قال: العهود.

(2)

صافى عن الجواد (ع) قال ان رسول اللَّه عقد عليهم لعلى فى عشرة مواطن ثم انزل اللَّه يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 10

انسان را بيك تعهد و مسئوليت بزرگى فرمان مى دهد.

أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ.

اضافه بهيمه بانعام براى بيان است يعنى بهيمه كه چهارپايان باشد براى شما حلال شده است در جاى ديگر بدون بهيمه آمده است ... وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ حج/ 30، مراد از «ما يتلى»

همان است كه در آيه سوم خواهد آمد غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ.

به حكم استثنا است از «احلّت» يعنى چهارپايان بر شما حلال شده بى آنكه شكار را در حال احرام حلال بدانيد. (آن را حلال شماريد) ناگفته نماند: چون شكار فقط درباره حيوانات وحشى از قبل بز كوهى، آهو و غيره است معلوم مى شود كه بَهِيمَةُ الْأَنْعامِ شامل چهارپايان وحشى نيز هست و در بعضى از روايات به بچه اى كه در شكم حيوان است تفسير شده است «1» إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ ما يُرِيدُ اشاره است به آن كه خدا آنچه درباره حلال و حرام اراده و دستور داده بايد اطاعت شود و خدا اراده نموده كه محرم نبايد شكار كند.

2- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحِلُّوا شَعائِرَ اللَّهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ لَا الْهَدْيَ وَ لَا الْقَلائِدَ وَ لَا آمِّينَ الْبَيْتَ الْحَرامَ.

مراد از حلال دانستن بى اعتنايى نمودن به حكم است، شعائر علامتهايى است كه نشانه ايمان و بندگى خداست در قرآن مجيد صفا و مروه و شتران قربانى و غيره از شعائر اللَّه شمرده شده است «2» به نظرم مراد از آن همه اعمال حج باشد

__________________________________________________

(1)

عياشى عن ابى عبد اللَّه (ع) فى قول اللَّه احلت لكم بهيمة الانعام قال الجنين فى بطن امه اذا اشعر و ادبر فذكاة امه ذكاته.

(2) إِنَّ الصَّفا وَ الْمَرْوَةَ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ بقره/ 158 وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ الحج/ 36.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 11

و آمدن هدى و قلائد براى اهميت آنست يعنى اى اهل ايمان به اعمال حج كه همه، علامت بندگى خدا و پياده شدن توحيد است بى اعتنا نباشيد و آنها را كوچك مشماريد و كسانى

را كه زيارت خانه خدا را قصد كرده و طالب فضل و خوشنودى خدا هستند از رفتن مانع نشويد وَ إِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا اين جمله در مقابل غَيْرَ مُحِلِّي الصَّيْدِ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ است يعنى چون از احرام خارج شديد شكار كنيد، آن فقط جواز صيد را مى رساند چون امر بعد از نهى است.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَنْ صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ أَنْ تَعْتَدُوا اين جمله در آيه هشتم اين سوره نيز آمده است. يعنى با دشمن، در حال پيروزى به عدالت رفتار كنيد و اينكه آنها در سال حديبيه شما را از رفتن به مكه مانع شدند وادارتان نكند كه بآنها تجاوز كنيد.

وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ برّ چنان كه در آيه وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ ... بقره/ 177 گذشت عبارت است از ايمان، عمل صالح، انفاق، جهاد، استقامت و غيره، تقوى يعنى خود نگه دارى از معاصى و نافرمانى نسبت به خدا اثم گناهى است نسبت بخود انسان عدوان تجاوز به حقوق ديگران است جمله وَ اتَّقُوا اللَّهَ ... دستور فوق را تأكيد مى كند.

اين آيه دستور بسيار سازنده و آموزنده است.

نكته ها

أَوْفُوا بِالْعُقُودِ: اين جمله چنان كه گفته شد انسان را به تعهد و مسئوليت فرمان مى دهد و از بى تفاوت زندگى كردن بر حذر مى دارد تعهد و مسئوليت نردبان تكامل انسانهاست، على بن ابى طالب در نامه اى به عثمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 12

بن حنيف فرماندار بصره مى نويسد: من از نان گندم، عسل و لباس پر قيمت كنار مى كشم زيرا شايد در اقصى نقاط

ملكت من گرسنه اى باشد، پدر متعهّد شب و روز در تهيه وسائل فرزندان جان مى كند، هكذا معلم مسئول در تربيت دانش آموزان، براى انقلاب اسلامى ايران مردان و زنان متعهّد در زندانها، و در زير شكنجه ها و در حال تبعيد بسر بردند تا انقلاب را به ثمر رساندند، نه مثل آن مرد بى تفاوت كه سالها سخن نگفت و چون شنيد اهل كوفه حسين بزرگ را كشته اند گفت: خدايا تو ميان بندگانت در اختلافى كه كرده اند داورى مى كنى.

تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى: دستور بسيار سازنده اى است، بايد پيوسته متوجه آن باشيم ملتى كه براى سعادت خلق و پيروزى راه توحيد و براى انجام كارهاى مثبت و سازنده همكارى مى كند و شعارش تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى ...

بود حتما پيروز شده و بآمال خود خواهد رسيد زيرا رمز موفقيت همين است بايد براى به وجود آوردن برّ و تقوى همكارى كرد و براى برانداختن ظلم و فساد، اثم و عدوان يار و ياور همديگر بود.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ: منطق مسلمان و كار مسلمان عدالت است حتى نسبت به دشمنان، اسلام گذشت را بعد از پيروزى بانتقام ترجيح مى دهد، هر انسان متفكر و منصف اين منطق را مى پذيرد، اكنون كه اين سطور را مى نويسيم جاسوسان آمريكا در تهران در لانه جاسوسى به دست جوانان مسلمان اسير هستند ولى به مناسبت عيد كريسمس مسيحيان از آمريكا كشيش آورده اند تا مراسم مذهبى آنها را برگزار كنند زيرا عدالت اسلامى چنين فرمان مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 13

[سوره المائدة (5): آيات 3 تا 5]

اشاره

حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ وَ ما

أَكَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِكُمْ فِسْقٌ الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (3) يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ (4) الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ (5)

3- بر شما حرام شده مردار، خون، گوشت خوك، آنچه به وسيله آن براى غير خدا ندا شده، خفه شده، با كتك مرده، سقوط كرده، به ضرب شاخ مرده، نيمخورده درنده، جز آنچه ذبح كرده ايد، آنچه بر سنگها براى بتان ذبح شده و اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 14

به وسيله تيرها تقسيم كنيد. همه اينها عصيان ورزيدن است امروز كفار از دينتان نوميد شدند از آنها مترسيد از من بترسيد، امروز دينتان را كامل كردم، نعمتم را بر شما تمام كردم، و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد، هر كس در گرسنگى ناچار (از خوردن) شود بى آنكه به گناه مايل باشد خدا آمرزنده و مهربان است.

4- از تو مى پرسند چه چيز براى آنها حلال شده؟ بگو

پاكيزه ها (طبع پسندها) براى شما حلال گشته و آنچه از سگهاى شكارى تعليم داده ايد سگها را تربيت مى كنيد و از آنچه خدايتان آموخته بآنها ياد مى دهيد، از آنچه مى گيرند بخوريد و نام خدا را بر آن ياد كنيد و از خدا بترسيد كه خدا زود حساب كن است.

5- امروز پاكيزه ها بر شما حلال گشت، طعام اهل كتاب بر شما حلال است طعام شما بر آنها حلال است و زنان عفيف مؤمن و زنان عفيف از آنها كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده اگر مهرشان را بدهيد و عفيف باشيد نه زناكار، و رفيق گير، (بر شما حلالند) هر كه ايمان را انكار كند، عملش باطل شده و در آخرت از زيانكاران است.

كلمه ها

الميتة: ميت و ميت هر دو به معنى مرده است، ميته مؤنث ميت و در عرف شرع حيوانى است كه بدون ذبح شرعى مرده باشد. خواه خود بخود بميرد يا با ذبح غير شرعى.

دم: خون، آن را در اصل دمى (بر وزن عقل) بوده و به قولى اصل آن «دمو» مى باشد.

لحم: گوشت. اين لفظ 11 بار در قرآن مجيد ذكر شده، جمع آن لحوم فقط يك بار آمده است.

اهل: اهلال: بلند كردن صدا. بسم اللَّه گفتن را در وقت ذبح حيوان اهلال گويند مشركان وقت ذبح حيوانات نام بت ها را مى بردند أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ يعنى بر آن براى غير خدا ندا شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 15

منخنقه: خنق: خفه كردن. منخنقه حيوانى است كه آن را خفه كنند.

فقط يك بار در قرآن آمده است.

موقوذة: وقذ: ضرب شديد. موقوذة: حيوانى كه با كتك مرده باشد.

مترديه: ردى به معنى هلاكت

است، مترديه حيوانى است كه از بلندى افكنده شود تا بميرد. كه در جاهليّت رسم بود.

نطيحه: نطح: شاخ زدن. نطيح و نطيحه: حيوانى كه با شاخ زدن مرده باشد.

سبع: (بر وزن عضد): درنده آن را به علّت قوى تامّ بودن سبع گويند زيرا سبع از اعداد تامه است.

ذكيتم: ذكاة و تذكيه: ذبح شرعى حيوان. «ذكيتم» يعنى ذبح شرعى كرديد.

نصب: (بر وزن شتر) و انصاب: سنگهاى منصوبى بود كه بر روى آنها قربانى مى كردند. نصب (بر وزن قفل) به معنى رنج و چيز منصوب و بر پا داشته شده است.

تستقسموا: قسم (بر وزن عقل): تجزيه و افراز كردن. اقتسام: طلب تقسيم نمودن است.

ازلام: زلم (بر وزن شرف و صرد): تير جمع آن از لام. مراد از آن تيرهاى قرعه و قمار است.

فسق: خروج از حق. «فسقت الرطبة عن قشرها»: خرما از غلاف خود خارج شد.

اضطر: اضطرار: اجبار و احتياج. «اضطر»: ناچار و مجبور شد.

مخمصة: خمص و مخمصه: گرسنگى. خمص در اصل فرو رفتن و لاغرى شكم است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 16

متجانف: جنف: ميل به باطل كردن متجانف به معناى متمايل است.

جوارح: سگهاى شكارى. جرح (بر وزن قفل) زخم. حيوان شكارى را از آن جارحه گويند كه زخمى مى كند و يا براى صاحبش شكار كسب مى كند، جمع جارحه جوارح است.

مكلبين: تربيت كنندگان سگ. مكلّب (به صيغه اسم فاعل) كسى كه به سگ تعليم شكار مى دهد.

امسكن: مسك و امساك به معنى گرفتن و نگاه داشتن است «امسكن» يعنى نگاه داشتند.

محصنات: زنان عفيف. حصن: قلعه. به مردى كه خود را از بى عفتى حفظ كند محصن گويند. به زنى كه در اثر شوهردار بودن يا عفيف بودن خود

را از بى عفتى حفظ مى كند محصنه (به صيغه فاعل و مفعول) گويند. محصن: مرد عفيف. محصنه: زن عفيف.

مسافحين: سفاح: زنا. مسافح: زناكار. مسافحين: زناكاران.

اخدان: رفيقه ها. خدن (بر وزن جسر) رفيق. رفيقى كه از روى شهوت گرفته شود در مذكر و مؤنث به كار مى رود.

شرحها

در اين آيات چند مطلب موجود است اول: بعضى از محرمات بيان گرديده و نيز اجازه داده شده كه در مواقع اضطرارى استفاده از آنها مانعى نداشته باشد دوم: طعامهاى حلال و زنان حلال نقل و توضيح داده شده و نحوه ارتباط با زنان بيان گرديده است. سوم: تذكر داده شده كه از دشمنان خارجى نترسيد بلكه از اختلاف و نفاق داخلى بترسيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 17

3- حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ اين قسمت از آيه در سوره بقره/ 173 گذشت: حرمت سه چيز اول علل طبيعى دارد، و علّت حرمت چهارمى ظاهرا پياده شدن شرك به وسيله آنست و علت جنبه معنوى دارد «به» متعلق است به «اهل» يعنى: آنچه بواسطه آن براى غير خدا ندا شده است وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّيَةُ وَ النَّطِيحَةُ از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده اهل جاهليت شتر و گوسفند را خفه كرده پس از مردن مى خوردند، پاهاى حيوان را مى بستند و آن را مى زدند و چون مى مرد گوشتش را مى خوردند، چشمهاى حيوان را مى بستند و از بلندى بزير مى افكندند، پس از مردن مى خوردند. قوچها را با هم ديگر به جنگ مى كشيدند و چون يكى مى مرد آن را مى خوردند «1» در اسلام همه اينها كه از بدعتهاى جاهليت بود حرام

شده است.

وَ ما أَكَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ.

منظور از ما أَكَلَ ... نيمخورده درنده است إِلَّا ما ذَكَّيْتُمْ ظاهرا استثنا است از همه آنچه قابل تذكيه است و آن عبارت است از شش موضع، از وَ ما أُهِلَّ به بعد، يعنى اگر هر يك از اينها را پيش از مردن ذبح شرعى كرديد، پاك و قابل خوردن است از حضرت باقر و صادق عليهما السّلام نقل شده: هر گاه حيوان را در حالى بيابى كه گوش يا دمش را حركت مى دهد و يا چشمش باز و بسته مى شود ذبحش شرعى است «2».

ظهور ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ در قربانيهايى است كه بر روى سنگها ذبح

__________________________________________________

(1) تفسير صافى از حضرت باقر (ع).

(2) مجمع البيان «ان ادنى ما يدرك به الذكاة ان تدركه يحرك اذنه او ذنبه او

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 18

مى كردند يا براى بتها و يا اينكه خود سنگها را مى پرستيدند وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ يعنى گوشتى كه با ازلام قسمت شده بر شما حرام است، مشركان مكه ده عدد تير قرعه و قمار داشتند بنامهاى: فذ، توام، مسبل، نافس، حلس، رقيب، معلّى، سفيع، منيح و رغد.

ده نفر قمار باز شترى را سر بريده و بيست هشت حصّه مى كردند، آن گاه تيرهاى قمار را بهم زده يكى يكى برمى داشتند هر كه فذ به دستش مى آيد يك حصه از گوشت مال او بود، هر كه توأم را برمى داشت دو سهم، هر كه مسبل را برمى داشت سه سهم، تا مى رسيد به معلّى كه هفت سهم مى برد، آنهايى كه سه تير اخير بدستشان آمده بود چيزى نمى بردند و پول شتر را نيز آنها مى پرداختند،

چنان كه از حضرت باقر صلوات اللَّه نقل شده است «1»

«ذلِكُمْ فِسْقٌ»

يعنى اينها همه فسق و خروج از راه حق و واقعيت هستند.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً اين قسمت از آيه را كه «اليوم» در آن دو بار تكرار شده است اگر برداريم به انسجام آيه صدمه اى نخواهد رسيد و آيه چنين مى شود: «... و ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق فمن اضطر في مخمصة ...» چنان كه آيه إِنَّما حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَ الدَّمَ وَ لَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ نحل/ 115 چنين است و نيز آيه 173 بقره و 145 از سوره انعام. پس معلوم مى شود كه اين قسمت از آيه جمله معترضه است و معناى مستقلى دارد «2» روايات شيعه و اهل سنت نيز درباره نزول آن مستقلا بحث كرده

__________________________________________________

(1) تفسير صافى و الميزان از امام باقر (ع).

(2) در الميزان فرموده آيه يا چنين نازل شده و يا رسول خدا (ص) دستور داده اند

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 19

است بدون توجه بصدر و ذيل آن.

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ نشان مى دهد كه مراد روز بخصوصى است و در آن واقعه مهمى روى داده كه دشمنان نوميد شده اند از اينكه اسلام را از بين ببرند و يا مسلمانان را به كفر برگردانند «و اخشون» دستور مى دهد كه بايد از خدا بترسند و اختلاف و تنازع بوجود نياورند و گرنه ضعيف مى شوند باز دشمن به آنها روى مى آورد الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ ... يعنى در

همين روز كه كفار مأيوس شدند دين را كامل كرديم، پس هر دو «اليوم» يكى است، اكمال دين آن است كه گفتنى ها همه گفته شده باشد ديگر نقصانى نماند مراد از «نعمتى» همان دين است كه باتمام رسيد، آن دين كامل و تمام مورد رضايت خداست كه براى شما باشد.

روايات شيعه و اهل سنت حاكى است كه آيه در حجة الوداع روز غدير خم به هنگام اعلام خلافت على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شد كه در «نكته ها» خواهد آمد.

فَمَنِ اضْطُرَّ فِي مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى در صورت اضطرار خوردن از اين محرمات مانعى ندارد ولى نبايد اضطرار را وسيله گناه قرار بدهند بلكه براى دفع ضرورت و بدون ميل قلبى استفاده كنند غَيْرَ مُتَجانِفٍ در جاى غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ است كه در بقره/ 173 گذشت و در سوره انعام و نحل خواهد آمد. وصف غَفُورٌ رَحِيمٌ علّت رفع حكم در حال اجبار است، غفران در اينجا به معنى چاره سازى و جبران است نه آمرزش.

__________________________________________________

كه در اينجا بنويسند. يا در موقع نوشتن قرآن در اينجا آورده اند در هر حال مطلب مستقلى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 20

4- يَسْئَلُونَكَ ما ذا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ عنوان أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ در آيه بعدى و در جاهاى ديگر نيز آمده است مثل وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِثَ اعراف/ 157 و وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ 32 اين آيات صريحند در اينكه طيبات و خوش آيندها بطور كلّى حلال و خبائث حرامند ولى بايد مصاديق آنها را از شرع پيدا كرد زيرا طيبات و خبائث از نظر

انسانها فرق مى كند مثلا اروپائيان حشرات را مى خورند و از نظر آنها طيباتند ولى از نظر اسلام حرام مى باشند، پس مراد، طيبات و خبائث واقعى هستند كه اسلام تعيين كرده نه آنكه هر چه به نظر طيب آمد حلال است و بالعكس (قاموس قرآن- طيب).

وَ ما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَ اذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ يعنى آنچه از سگهاى شكارى تعليم داده ايد از آنچه براى شما شكار كرده و نگاه داشته اند بخوريد و در وقت فرستادن سگ، نام خدا را ياد كنيد در اينجا چند مطلب هست: اول شكار سگ در صورتى حلال است كه تعليم ديده باشد، ميزان تعليم آن است كه سگ در اطاعت شخص باشد اگر بفرستد برود و اگر در وسط يا در اول نهى كند برگردد. دوم نظريه مكتب اهل بيت عليهم السّلام آن است كه اگر سگ شكار را بكشد حلال است و اگر زنده نگه دارد و صاحبش آن را ذبح شرعى كند حلال است. ولى اگر با مرغان شكارى و سگ تعليم نيافته شكار كند در صورتى حلال است كه نكشته باشند و از چنگ آنها بگيرد و ذبح كند «1»

__________________________________________________

(1) ابو بكر حضرمى گويد:

سئلت ابا عبد اللَّه (ع) عن صيد البزاة و الفهود و الكلاب فقال لا تاكل الا ما ذكيت الا الكلاب فقلت ان قتله؟ قال: كل. فان اللَّه يقول و ما علمتم من الجوارح مكلبين ... ثم قال كل شى ء من السباع تمسك الصيد على نفسها الا الكلاب المعلمة فانها تمسك على صاحبها ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 21

وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسابِ تأكيد

است بر آنكه از حدود خدا تجاوز نكنيد.

5- الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ وَ طَعامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ تكرار الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّباتُ براى آن است كه چيزى در مقام امتنان بر طيبات افزوده شده است و آن حلال شدن طعام و زنان اهل كتاب است.

مراد از طعام اهل كتاب كه بر مسلمانان حلال شده در نظر اهل سنت اعم از ذبيحه و غيره است، در مجمع البيان فرموده عده اى از فقهاء اماميه نيز چنين فتوى داده اند ولى در نظر اهل بيت عليهم السّلام، مراد از طعام حبوبات و چيزهايى است كه احتياج به ذبح شرعى ندارد. اما خوك و آنچه در وقت ذبح نام خدا را بر آن نبرده اند بطور حتم داخل در «طعام» نيست. (قاموس قرآن- طعام) «1» مراد از وَ طَعامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ ظاهرا بيان آن است كه شما مى توانيد از هر طعام باهل كتاب بخورانيد نه اينكه گمان كنيد اين كار شما امر حرام است. ناگفته نماند منظور حلّيت و حرمت است نه طهارت و نجاست، حرمت اكل غذاى نجس است يك امر عارضى است و لو طعام مسلم باشد.

وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ مراد از محصنات در هر دو مورد عفيفه ها هستند آمدن مؤمنان ظاهرا من باب مقدمه است، لفظ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ اشاره به علّت حلال بودن است كه آنها به علّت اهل كتاب بودن بشما نزديك مى باشند، اين آيه با آيه وَ لا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكاتِ حَتَّى يُؤْمِنَّ بقره/ 221 و آيه وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ

__________________________________________________

(1) تفسير صافى

«و فى الكافى و غيره عن

الباقر و الصادق (ع) فى عدة اخبار ان المراد به الحبوب و البقول».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 22

ممتحنه/ 10 اصلا منافاتى ندارد زيرا آن دو درباره مشركان است، قرآن مجيد مشركان را از اهل كتاب جدا كرده است لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ بينه/ 1.

ظهور وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آن است كه زنان اهل كتاب حلال هستند خواه بطور دوام باشد يا منقطع ولى اكثر فقهاء شيعه آن را منحصر بنكاح منقطع كرده و گفته اند نكاح زنان اهل كتاب بطور دوام جايز نيست ولى گروهى از فقهاء شيعه بجواز آن فتوى داده اند از جمله امام خمينى در تحرير الوسيله و مرحوم سيد اصفهانى در وسيله و علامه خويى در منهاج الصالحين ولى رعايت احتياط را در ترك آن دانسته اند، ناگفته نماند: از روايات نهى وجوبى فهميده نمى شود از مجمع البيان معلوم مى شود كه دليل. عمده فقهاء دو آيه گذشته است كه گفته شد راجع به مشركان مى باشد نه اهل كتاب، على هذا اگر قدرى دقت شود قول آنان كه فتوى به جواز نكاح دائم داده اند تقويت خواهد شد ظهور إِذا آتَيْتُمُوهُنَّ ... در حتمى بودن مهر است.

مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسافِحِينَ وَ لا مُتَّخِذِي أَخْدانٍ در سوره نساء/ 24 نظير اين جمله گذشت مراد آن است كه ارتباط شما با آن زنان بايد ارتباط ازدواج و تشكيل خانواده باشد نه زناكارى و رفيق بازى يعنى در حالى كه عفيف هستيد نه زناكار و رفيق باز وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ اشاره است به دقت و مراعات دستور فوق، مراد از «الايمان»

معناى اسمى و حقائق ثابت در قلب است كفر بايمان يعنى بى اعتنا بودن بآنچه آن را حق مى داند كه عبارت اخراى ترك عمل است.

اين بى اعتنايى و ترك عمل موجب حبط اعمال نيك و خسران آخرت است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 23

نكته ها

الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا: دشمن دو جور است خارجى و داخلى. دشمن خارجى پس از آنكه شكست خورد به فكر دشمن داخلى بود كه ستون پنجم دشمن خارجى است، مسلمانان چون پيروز شدند، دشمن خارجى از اين كه اسلام را شكست دهد مأيوس گرديد، خداوند در اين آيه دستور مى دهد كه از آنها نترسيد و از من بترسيد يعنى اگر بعد از پيروزى به دستور دين عمل نكنيد و اختلاف و دو دستگى به وجود آوريد، ضعيف گشته و وسيله هجوم دشمن را فراهم خواهيد كرد، اكنون كه سال 1400 است و انقلاب اسلامى ايران پيروز گشته است دشمن خارجى از ما مأيوس شده بايد با از بين بردن اختلاف داخلى و ايجاد همبستگى بيشتر خودمان را قويتر بكنيم.

الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ: روايات شيعه و اهل سنت بطور صريح دلالت دارند كه آيه شريفه در روز غدير خم پس از اعلام خلافت على بن ابى طالب عليه السّلام نازل شده است و با خلافت آن حضرت دين به كمال رسيده و نعمت خدا بر بندگان تمام گرديده است و براى نمونه به كتاب الغدير تأليف علامه امينى و المراجعات تأليف شرف الدين عاملى و سائر كتابها بايد رجوع شود، اگر بخواهيم در اين باره و لو مقدارى از روايات شيعه و اهل سنت را بياوريم بايد چندين صفحه بنويسيم. در اينجا دو مسئله هست

اول خلافت امير المؤمنين عليه السّلام كه اشاره شده، دوم مسئله ختم نبوت و اكمال دين، توضيح اينكه دين خدا يكى است و آن بوسيله اولين پيغمبر شروع شده و به تدريج با آمدن پيامبران و افزودن احكام لازم تكامل يافته و آخرين تكامل آن با اعلام خلافت على عليه السّلام بوده است ديگر حاجتى به آمدن پيامبر جديد نيست زيرا بوسيله حضرت رسول تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 24

اكرم صلى اللَّه عليه و اله دين خدا به كمال رسيد.

نقل است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرموده: مثل من و پيامبران گذشته مانند مردى است كه خانه اى ساخت و تمامش كرد فقط محل خشتى ناقص مانده بود من آمدم و همان خشت را گذاشته و خانه را باتمام رساندم «1» در ذيل آيه وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 اين مسئله خواهد آمد.

__________________________________________________

(1) مثلى و مثل النبيين كمثل رجل بنى دارا فاتمها الا لبنة واحدة فجئت انا فاتممت تلك اللبنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 25

[سوره المائدة (5): آيات 6 تا 7]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (6) وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ

عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (7)

6- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون به نماز برخاستيد روى ها و دستهاى خويش را تا مرفق ها بشوئيد و به سرها و پاهاى خويش تا دو برآمدگى روى پاها مسح كنيد و اگر جنب بوديد غسل كنيد و اگر بيمار يا در سفر بوديد يا كسى از شما از خلوت آمد يا با زنان مقاربت كرديد و آب نيافتيد خاك پاكى را قصد كرده روها و دستهاى خويش را بدان مسح كنيد. خدا نمى خواهد بر شما زحمتى قرار دهد بلكه مى خواهد شما را پاك گرداند و نعمتش بر شما تمام كند تا خدا را شكر كنيد.

7- نعمت خدا و پيمانى را كه از شما گرفته ياد آوريد آن دم كه گفتيد شنيديم و فرمان برديم، از خدا بترسيد كه خدا به مكنونات سينه ها داناست.

كلمه ها

فاغسلوا: بشوئيد. غسل (بر وزن عقل) شستن و بر وزن قفل حالت حاصل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 26

از شستن.

وجوه: وجه: صورت. وجوه: صورت ها.

مرافق: مرفق: آرنج. مرافق: آرنجها.

امسحوا: مسح: دست ماليدن. «امسحوا» مسح كنيد. دست بماليد.

كعبين: كعب: قوزك پشت پا. كعبين تثنيه آن است. كعوب و كعابه به معنى بزرگ شدن و بالا آمدن پستان دختر است.

جنب: (بر وزن شتر) كسى كه در اثر مقاربت يا خارج شدن منى حالت جنابت بر او عارض شده است. جنابت در اصل به معنى دورى است شخص را از آن جنب گويند كه در آن حال از نماز و مسجد دور است. بر زن و مرد و مفرد و جمع نيز جنب گفته مى شود.

فاطهروا: تطهير (از طهارت) به معنى غسل كردن است چنان كه فرموده وَ لا جُنُباً إِلَّا عابِرِي سَبِيلٍ

حَتَّى تَغْتَسِلُوا نساء/ 43.

غائط: محل خلوت. مشروح سخن در نساء/ 36.

لامستم: لمس زنان كنايه از مقاربت است.

تيمموا: تيمم به معنى قصد است فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً «طَيِّباً قصد كنيد خاك پاك را صعيد: صعد و صعود: بالا رفتن. صعيد: خاك يا روى زمين كه بالاى زمين است در مجمع البيان گفته: صعيد روى زمين است كه بى علف و بى درخت باشد.

حرج: (بر وزن شرف) مشقت و تنگى.

واثقكم: مواثقه: معاهده محكم «واثقكم» پيمان بست با شما.

صدور: صدر: سينه، صدور: سينه ها. ذات الصدور: آنچه در سينه هاست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 27

شرحها

در آيه اولى وضو، غسل و تيمم كه از پيمانهاى الهى است بيان شده و در آيه دوم روى آنها تأكيد گشته است.

6- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَ أَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرافِقِ قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ يعنى خواستيد نماز بخوانيد فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ حد شستن صورت از رستنگاه موى سر تا چانه و در عرض باندازه اى است كه انگشت بزرگ و انگشت وسطى آن را احاطه مى كند. لفظ إِلَى الْمَرافِقِ قيد است براى «ايديكم» نه براى «فاغسلوا» به عبارت ديگر حد مغسول است نه حد غسل. توضيح اينكه «يد» در لغت چند معنى دارد يك دفعه مراد از آن چهار انگشت است مثل وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما/ 38، يك دفعه از مچ بپائين است مثل فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ مائده/ 6، يك دفعه مراد از آن تا آرنج است مثل آيه مورد بحث و يك دفعه معنى آن از سر انگشتان است تا شانه چنان كه در اقرب الموارد گفته است.

لذا اگر در آيه قيد إِلَى الْمَرافِقِ نبود معلوم نمى شد

مراد كداميك از آنها است ولى قيد روشن مى كند كه مراد تا آرنج است، بنا بر اين آيه ساكت است از اينكه از مرفق شسته شود يا بالعكس. اگر روايات نبود مى گفتيم هر دو جايز است، شيعه كه مى گويد بايد از مرفق شسته شود دليلشان روايات است نه آيه (وسائل ابواب الوضوء باب 15) اهل سنت نيز كه از پائين به بالا مى شويند به آيه استناد نمى كنند بلكه از امثال ابو هريره و غيره نقل مى كنند كه حضرت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 28

رسول را ديده اند كه از پائين به بالا مى شويد (سنن ابى داود و غيره) «1».

اهل سنت بيشتر اهميت مى دهند كه «الى» در آيه به معنى «مع» باشد يعنى دستها را با مرفقها بشوئيد وانگهى اهل سنت نگفته اند اگر از بالا به پائين شسته شود وضو باطل است، طبرسى در مجمع البيان فرموده امت اسلامى اتفاق دارند كه وضو از بالا به پائين صحيح است، پس عمل اهل سنت استحبابى است.

فقهاء شيعه به استناد روايات فتوى داده اند كه شستن از پائين به بالا مبطل است مگر ابن ادريس كه آن را مكروه دانسته و نيز سيد مرتضى در بعضى از فتواهايش گفته: شستن از بالا به پائين مستحبّ است.

وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَيْنِ لفظ «ارجلكم» در قرائت منقول از عاصم بفتح لام و عطف است بمحل «برءوسكم» يعنى به سرها و پاهايتان مسح كنيد. در نقل مجمع البيان و كشاف ديگران با كسر لام خوانده اند كه عطف است بر «بروسكم» و اينكه بعضى آن را عطف بر «وجوهكم» كرده و شستن پاها را واجب دانسته اند در كمال بى اطلاعى است زيرا بعد

از آمدن فعل وَ امْسَحُوا ديگر بر مفعول «فاغسلوا» عطف نمى شود. مراد از «كعبين» در نزد اماميه دو قوزك پشت پاها است علّت تثنيه آمدن آن است كه اگر «كعاب» گفته مى شد به نظر مى آيد كه در هر پا دو قوزك هست. رجوع شود به قاموس قرآن (كعب).

وَ إِنْ كُنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّرُوا.

يعنى در صورت جنابت وضو كافى نيست بايد غسل كنيد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ مَرْضى أَوْ عَلى سَفَرٍ أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْكُمْ مِنَ الْغائِطِ أَوْ لامَسْتُمُ

__________________________________________________

(1) به نظرم روايات از مجعولات دوران اموى و عباسى ها است كه مى خواستند در مقابل فقه اهل بيت فقه مستقلى داشته باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 29

النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَيَمَّمُوا صَعِيداً طَيِّباً فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَ أَيْدِيكُمْ مِنْهُ اين قسمت در سوره نساء/ 43 نيز گذشت، حكم تيمم در اينجا شامل تيمم بدل از وضو و غسل هر دو است، قيد فَلَمْ تَجِدُوا ظاهرا شامل مريض نيست چون مريض وظيفه اش تيمم است آب باشد يا نه آنكه از مستراح برگشته در صورت نبودن آب تيمم بدل از وضو خواهد كرد، آنكه با زنان مقاربت كرده تيمم بدل غسل مى كند. اما مسافر در صورت نبودن آب اگر جنب باشد تيمم بدل از غسل و گرنه بدل از وضو مى كند ضمير «منه» به صعيد برمى گردد يعنى از آن خاك به صورت و دستها بكشيد و اين مى رساند كه بايد غبارى در دست بماند بنا بر اين بستگى كه اصلا غبار ندارد تيمم جايز نيست، بقولى «من» ابتدائيه است يعنى ابتداى مسح بعد از دست زدن به خاك باشد.

ما يُرِيدُ اللَّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لكِنْ يُرِيدُ لِيُطَهِّرَكُمْ وَ لِيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكُمْ لَعَلَّكُمْ

تَشْكُرُونَ.

جمله اول تعليل حكم تيمم به جاى وضو و غسل است، علّت عدم حرج آن است كه در صورت فقدان آب، وضو و غسل ساقط مى شود. جمله دوم حكايت دارد كه هر سه از وضو و غسل و تيمم سبب طهارتند و آن طهارت معنوى است كه نماز با آن صحيح مى شود. مراد از نعمت چنان كه در الميزان فرموده دين است، تمام نعمت و دين آن است كه همه احكام آن روشن شود، اينها همه براى آن است كه شما بنده شكر گزار باشيد تا مشمول وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ آل عمران/ 144 گرديد.

7- وَ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ مِيثاقَهُ الَّذِي واثَقَكُمْ بِهِ إِذْ قُلْتُمْ سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.

مراد از نعمت ظاهرا مزايايى است كه در اثر اسلام آوردن تا وقت نزول تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 30

آيه نصيبشان شده بود، ميثاق همان بود كه خدا درباره اسلام از آنها گرفته بود و در جواب سَمِعْنا وَ أَطَعْنا گفته بودند. يعنى نعمت و ميثاق خدا را ياد كنيد كه تا به حال عمل كرده و موفق شده ايد به اين دستور نيز عمل كنيد تا موفق شويد وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ تأكيد مطلب فوق است و اينكه خدا حتى از فكر مخالفت آگاه است.

در جوامع الجامع فرموده: مراد از ميثاق همان است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از آنها بر شنيدن و اطاعت كردن در حال سختى و آسانى بيعت گرفت گفتند:

سَمِعْنا وَ أَطَعْنا.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 31

[سوره المائدة (5): آيات 8 تا 14]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ

أَقْرَبُ لِلتَّقْوى وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (8) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ (9) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (10) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ (11) وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ (12)

فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (13) وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ وَ سَوْفَ يُنَبِّئُهُمُ اللَّهُ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ (14)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 32

8- اى كسانى كه ايمان آورده ايد قيام كنندگان براى خدا و گواهان با انصاف باشيد، دشمنى قومى وادارتان نكند كه عدالت نكنيد، عدالت كنيد آن به تقوى نزديكتر است از خدا بترسيد كه خدا به آنچه مى كنيد داناست.

9- خدا به كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند وعده نيكو داده، براى آنها است آمرزش و پاداش بزرگ.

10- و كسانى كه كافر شده و آيات ما را دروغ شمرده اند آنها

اهل آتش مى باشند.

11- اى كسانى كه ايمان آورده ايد نعمت خدا را ياد آريد آن گاه كه گروهى خواست دستهاى خويش را به سوى شما بگشايند، دستهاى آنها را از شما بازداشت، از خدا بترسيد و مؤمنان بر خدا توكل و اعتماد كنند.

12- خدا از فرزندان يعقوب پيمان گرفت و از آنها دوازده مراقب برانگيختيم و خدا گفت من با شمايم اگر نماز بپا داشتيد و زكاة داديد و به پيامبران من ايمان آورديد و تقويتشان كرديد و به خدا قرضى نيكو داديد، گناهان شما را مى پوشانم و شما را به بهشتهايى كه از زير آنها جويها روانست داخل مى كنم، هر كه بعد از آن كافر شود از راه راست گم شده است.

13- به علت پيمان شكنى لعنتشان كرديم و دلهايشان را سخت كرديم، گفته ها را از معانى اصلى منحرف مى كنند و قسمتى از آنچه با آن تذكر داده شده بودند از ياد بردند، پيوسته به خيانتى از آنها مطلع مى شوى مگر اندكى از آنها، آنها را ببخش و ناديده گير كه خدا نيكوكاران را دوست مى دارد.

14- و از كسانى كه گفتند ما نصارى هستيم پيمان گرفتيم، قسمتى از آنچه بدان تذكر داده شده بودند فراموش كردند، ميان آنها دشمنى و كينه را تا روز قيامت مداوم كرديم به زودى خدا از اعمالى كه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 33

كلمه ها

قوامين: جمع قوام. قوام للَّه كسى است كه در كارش بطور كامل رضاى خدا را در نظر آورد، و آن صيغة مبالغه قائم است.

شهداء: گواهان. مفرد آن شهيد است.

يجرمنكم: جرم (بر وزن عقل) در اصل به معنى قطع و در آيه به معنى وادار

كردن است لا يَجْرِمَنَّكُمْ يعنى: وادار نكند شما را.

شنئان: (بر وزن جريان) كينه، عداوت.

جحيم: آتش بزرگ «الجحيم: كل نار عظيم فى مهواة».

يبسطوا: بسط. باز كردن، گشودن أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ يعنى:

اينكه دست به سوى شما بگشايند.

يتوكل: توكل اگر با «على» باشد به معنى اعتماد و اگر با «الى» باشد به معنى واگذار كردن است.

نقيب: كفيل، سرپرست، مراقب. نقب: سوراخ كردن. نقيب القوم كسى است كه از احوال آنها مطلع است گويى اسرار آنها را سوراخ كرده و جستجو مى كند.

عزرتموهم: عزر (بر وزن عقل) و تعزير: يارى: يا يارى توأم با تعظيم.

«عزرتموهم» يعنى: يارى كرديد آنها را.

اقرضتم: قرض: نوعى از بريدن. وام را از آن قرض گويند كه شخصى از مالش بريده به وام گيرنده مى دهد.

اكفرن: تكفير: پوشانيدن و مستور كردن. «لاكفرن» حتما حتما مستور مى كنم و مى بخشايم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 34

سواء: برابرى. مساوى. وسط. در اينجا ظاهرا معناى اخير مراد است.

قاسية: قسو و قساوت: سخت دلى. قاسيه: سخت «قلوب قاسيه» يعنى دلهاى سخت.

يحرفون: حرف. طرف. تحريف: يك طرف بردن. تحريف كلام يعنى منحرف كردن آن از معناى اصلى. يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ يعنى كلمه ها را از معانى واقعى بر كنار مى كردند.

الكلم: كلمه ها. از لفظش مفرد ندارد. آن چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

حظا: حظ: قسمت، نصيب. «حظا» يعنى قسمتى و مقدارى.

خائنة: خائنه و خيانت هر دو مصدر هستند مثل كاذبه به معنى كذب خيانت مقابل امانت است.

اصفح: صفح: اغماض و ناديده گرفتن. «فاصفح» يعنى اغماض و چشم پوشى كن.

نصارى: نام پيروان عيسى عليه السّلام، مفرد آن نصرانى است (قاموس قرآن).

اغرينا: غرو: چسبيدن. اغراء: مسلّط كردن. ملازم كردن فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ يعنى دشمنى را ميان

آنها هميشگى و ملازم كرديم.

بغضاء: دشمنى شديد. بغض كينه و دشمنى.

ينبئهم: نبأ: خبر مهم. «ينبئهم» يعنى خبر مى دهد آنها را.

شرحها

در اين آيات قسمتى از عهدهاى خدا از قبيل قسط، عدل و بعضى از نعمتهاى الهى بيان گرديده و به پيروى از آنها دستور داده شده است و نيز گفته شده كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 35

به يهود و نصارى نيز در گذشته اين دستورها داده شد ولى اعتنا نكرده و گرفتار شدند، نتيجه آن است كه اگر شما هم اعتنا نكنيد گرفتار خواهيد شد چون كارهاى جهان از يك نظام پيروى مى كند.

8- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ.

اين آيه نظير آيه 135 از سوره نساء است كه فرموده: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ ... فَلا تَتَّبِعُوا الْهَوى أَنْ تَعْدِلُوا در آيه نساء مراد آن است كه از روى هواى نفس و دوستى خانواده از شهادت به حق منحرف نشويد ولى در سوره مائده منظور آن است كه به جهت عداوت قبلى در اداى شهادت ظلم نكنيد، لذا در آيه نساء فرموده: شهادت براى خدا باشد نه براى هوس و در مائده فرموده: شهادت از روى عدالت باشد نه از ظلم. اين است علّت تغيير لفظ در آيه «1» معنى آيه چنين است: براى خدا قيام كنيد و گواهى را از روى عدالت ادا نمائيد.

وَ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى اين قسمت نتيجه گيرى است نسبت به شُهَداءَ بِالْقِسْطِ يعنى كينه قبلى نسبت به آنها باعث نشود كه عدالت نكنيد، «هو» راجع است به «عدل» كه از «اعدلوا» فهميده مى شود. عدالت درباره

آنان كه به آنها عداوت داريم از شعبه هاى تقوى است وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ تأكيد دستور فوق است.

9- وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ اين آيه و آيه بعدى پس از آيه اول بيانگر آن است كه انسانها در مقابل

__________________________________________________

(1) شهداء بالقسط خبر بعد از خبر است يعنى: «كونوا قوامين للَّه كونوا شهداء بالقسط».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 36

اعمال نيك و بد مأجور و معاقب هستند بايد بر حذر باشند، ايمان تسليم در باطن است و عمل صالح نماينده آن در خارج، اين هر دو مانند جسم و جان، مكمل يكديگرند يكى بدون آن ديگرى نجات دهنده نيست. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ حاكى است كه ايمان و عمل سبب آمرزش گناهان نيز هست.

10- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ.

كفر با انكار در صورتى است كه كسى حق را بداند و از روى عمد انكار نمايد، به عبارت ديگر كفر از روى عناد و لجاجت باشد نه از روى جهل و نادانى، قرآن به اينگونه اشخاص وعده آتش مى دهد.

11- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ هَمَّ قَوْمٌ أَنْ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ فَكَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنْكُمْ معلوم مى شود كه خطرى متوجه مسلمين شده بود، خدا آن را دفع كرده است. گويند: مراد اهل مكه است كه در «حديبيه» مى خواستند به مسلمانان حمله كنند، ولى خدا صلح را پيش آورد و آنها را از مسلمانان باز داشت، شايد اين همان باشد كه در سوره فتح/ 20 آمده ... فَعَجَّلَ لَكُمْ هذِهِ وَ كَفَّ أَيْدِيَ النَّاسِ عَنْكُمْ وَ لِتَكُونَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ ... و آن ظاهرا جريان

صلح حديبيه است. بقولى مراد جريان يهود «بنى نضير» است كه خواستند رسول خدا را بكشند ولى ظهور آيه در آن است كه اين خطر به عموم متوجه بوده است وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ از خدا بترسيد كه چنان پيش آمد قابل تكرار است و به خدا اعتماد كنيد تا شما را يارى فرمايد.

12- لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً مراد از نقيب ظاهرا سرپرست است نظير امامان شيعه عليهم السّلام، به نظر مى آيد كه آنها رؤساى نسلهاى دوازده گانه بنى اسرائيل بوده اند، «بعثنا» نشان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 37

مى دهد كه اين سمت را از جانب خدا داشته اند، اگر بعد از موسى باشند مروج شريعت تورات بوده اند.

وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً لَأُكَفِّرَنَّ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ لَأُدْخِلَنَّكُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ اين قسمت بيان ميثاق است كه در صدر آيه آمده، «معكم» خطاب به بنى اسرائيل است، مراد از «اقرضتم» به قرينه ذكر زكاة انفاق استحبابى است، يارى كردن رسل به پيش بردن دين آنهاست «لاكفرن» دليل است كه اعمال نيك سبب آمرزش گناهان است إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ فَمَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ به نظرم «ذلك» اشاره است به اخذ ميثاق و بعثت نقباء. هر كس بعد از اين، كفر ورزد از راه راست منحرف گشته است. اين آيه به مسلمين هشدار مى دهد كه از شما نيز مثل آنها پيمان گرفته شده تا عمل كنيد.

13- فَبِما نَقْضِهِمْ مِيثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً يُحَرِّفُونَ

الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ يعنى نقض ميثاق سبب شد كه ملعون شدند به نظرم جملات چهارگانه بيان ملعون بودن است. اول اينكه دلهايشان سخت شد ديگر گفتار انبيا در آنها اثر نكرد. دوم در اثر قساوت قلب بشارات تورات را درباره رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از معناى اصلى منحرف مى كردند و مى گفتند مراد از اين وعده ها، اين پيامبر نيست و نيز كلمات تورات را مطابق ميل خود تفسير كرده و كلامى را كه براى هدايت بندگان بود در مسير اغراض خود قرار مى دادند. سوم قسمتى از تورات را از ياد برده و يا به آن بى اعتنا شدند. چهارم پيوسته خيانت مى كردند و هر روز نغمه اى ساز مى كردند كه به ضرر اسلام و مسلمين بود فَاعْفُ عَنْهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 38

وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ

عفو و اغماض ظاهرا براى آن است كه بايد با اينگونه اشخاص مدارا كرد كه نهضت و انقلاب به راه خود ادامه دهد و آنها به تدريج ذوب شده و از بين بروند و گرنه اينگونه اشخاص در مسير حق پرستى واقع نمى شوند، اين عمل از جمله نيكوكارى است، خدا نيكوكاران را دوست دارد.

14- وَ مِنَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى أَخَذْنا مِيثاقَهُمْ فَنَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ فَأَغْرَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ اين آيه راجع به نصارى است كه از آنها نيز همچون يهود، پيمان گرفته شد و همانند آنها پيمان شكنى كردند مراد از «بينهم» ظاهرا بين خود نصارى است چنان كه در آيه 65 همين سوره مراد از «بينهم»

بين يهود است. لفظ يَوْمِ الْقِيامَةِ در هر دو آيه نشان مى دهد كه يهود و نصارى تا قيامت و لو به طور اقليت خواهند ماند.

ناگفته نماند: عيسى عليه السّلام مردم را به صلح و صفا و محبت دعوت مى كرد، يكى از علل گسترش دعوت عيسى همين بود ولى يهود چون خشونت داشتند و معتقد به نژاد پرستى بودند يهوديت در جهان گسترش پيدا نكرد، اما پيروان عيسى به حكم وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُكِّرُوا بِهِ سفارشهاى آن حضرت را از ياد بردند، مسالمت ميان آنها به عداوت مبدل گرديد و پيوسته ميانشان اختلافها پديد آمد تا به جنگ اول و دوم جهانى انجاميد، مسلمانان نيز پس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله بر خلاف وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً اختلاف كرده، حقائق را زير پا گذاشته، وصيت و امامت را ناديده گرفته و بيچاره شدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 39

[سوره المائدة (5): آيات 15 تا 19]

اشاره

يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ (15) يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (16) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ

بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ (18) يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (19)

15- اى اهل كتاب رسول ما به سوى شما آمد كه بسيارى از آنچه از كتاب پنهان مى كرديد براى شما بيان مى كند و از بسيارى چشم پوشى مى كند، از خدا براى شما نور و كتابى بيانگر آمد.

16- خدا به وسيله آن كتاب هدايت مى كند به راههاى سلامت كسى را كه تابع رضاى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 40

باشد و آنها را از تاريكيها به سوى نور مى برد و به راه راست هدايتشان مى كند

17- كافر شدند كسانى كه گفتند: خدا همان مسيح پسر مريم است، بگو كيست كه از خدا صاحب اختيار چيزى باشد اگر بخواهد مسيح پسر مريم و مادر او و هر كه را كه در زمين هست يكسره نابود كند؟ ملك آسمانها و زمين و آنچه ميان آنهاست خاص خدا است آنچه بخواهد مى آفريند و خدا بر همه چيز تواناست.

18- يهود و نصارى گفتند: ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم بگو پس چرا شما را به گناهانتان عذاب مى كند (چنين نيست) بلكه شما نيز بشرى از انسانهاى خلق شده هستيد، ملك آسمانها و زمين و آنچه ميان ميان آنهاست خاص خداست و باز گشت به سوى اوست.

19- اى اهل كتاب فرستاده ما به دوران فترت پيغمبران به سوى شما آمد كه حق را به شما بيان

مى كند، مبادا كه بگوئيد براى ما بشير و نذيرى نيامد براستى كه بشير و نذيرى به شما آمد و خدا به همه چيز توانا است.

كلمه ها

نور: در تعريف نور گفته اند: چيزى كه خود ظاهر است، غير خود را نيز ظاهر مى كند.

سبل: (بر وزن شتر) راه ها. مفرد آن سبيل است.

سلام: سلامتى. خالى بودن از هر ناراحتى.

مبين: آشكار كننده و آشكار. لازم و متعدى هر دو آمده است.

مصير: بازگشت و محل بازگشت (اسم مكان و مصدر ميمى) مراد معناى اول است و در آن معناى انتقالى و تحول منظور است.

فترة: فتر: انقطاع. مراد از آن زمانى است كه در آن پيغمبرى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 41

شرحها

در تعقيب بيان پيامهاى الهى، در اين آيات تذكراتى درباره آنها به اهل كتاب داده شده و مقدارى از ضلالتهاى آنها نقل و ردّ شده است. و روشن شده كه آمدن رسول خدا حجت را بر آنها تمام نموده است و در حقيقت گوشه اى از پرونده اهل كتاب بررسى شده است.

15- يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ كَثِيراً مِمَّا كُنْتُمْ تُخْفُونَ مِنَ الْكِتابِ آنچه مخفى مى كردند عبارت بود از بشارات عهدين درباره رسول خدا چنان كه فرموده يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِيلِ اعراف/ 157 و نيز بعضى از احكام كه بنفعشان نبود مثل سنگسار كردن زناكاران كه در آيه 41 خواهد آمد خلاصه با آيات تورات هر طور كه مى خواستند بازى مى كردند وَ يَعْفُوا عَنْ كَثِيرٍ قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ كِتابٌ مُبِينٌ ظاهرا عفو براى آن بود كه اظهار آنها لزومى نداشت و گرنه مى بايست آشكار كند، «مبين» به معنى آشكار و آشكار كردن است، ولى مناسب لفظ نور معناى دوم است، قرآن نور است كه راههاى حق و باطل را روشن مى كند و انسانها را از ظلمات به

سوى نور مى برد.

16- يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ يَهْدِيهِمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ سبل سلام راههايى است كه سلامت و سعادت دنيا و آخرت در آنهاست.

اين كه نور مفرد و ظلمات جمع ذكر شده براى آن است كه راه حق يكى بيش نيست ولى راههاى باطل متعدد و بى شمار است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 42

مخفى نماند: در اين آيه آمده كه خدا به وسيله قرآن كسى را هدايت مى كند و از ظلمات خارج مى نمايد كه پيرو رضاى خدا باشد، در آيه إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنابَ رعد/ 27 فرمايد كه خدا كسى را هدايت مى كند كه به خدا رجوع كند همچنين آيه ... وَ يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ شورى/ 27.

در مقابل اين آيات آياتى آمده نظير: إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ كَذَّابٌ غافر/ 28 إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي مَنْ هُوَ كاذِبٌ كَفَّارٌ زمر/ 3 إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ قصص/ 50 يعنى خدا اسر افكار، دروغ شمارنده حقائق و قوم ظالم را هدايت نمى كند.

از مقايسه اين دو قسمت آيات معلوم مى شود كه انسان تا در مسير اسراف و ظلم است خدا او را هدايت نمى كند زيرا در ظلم و اسراف هدايت نيست ولى اگر فكر توبه و بازگشت در او پيدا شود و حالت قبول حق در او به وجود بيايد كه يك حالت واسطه ما بين ايمان و كفر است در چنين حال مشمول هدايت خدا خواهد شد. در آيه مورد تفسير ظاهرا جمله دوم و سوم بيان مطلب اول است و معلوم مى كند كه

چرا خدا چنين اشخاص را هدايت مى نمايد.

17- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ در اين آيه و آيه 72 آمده كه گروهى گفته اند: عيسى خداست و در آيه لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ مائده/ 73 آمده كه گفتند: عيسى يكى از سه خداست و در آيه أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مائده/ 116 وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ نحل/ 51 آمده كه عيسى و مادرش را دو خدا مى دانستند و در آيه: وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 20 نقل شده كه گفته اند:

عيسى پسر خداست.

دقت در اين آيات نشان مى دهد كه پس از آنكه الوهيت عيسى براى تلفيق تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 43

مسيحيت و تثليث يونان به وسيله پولس ارائه گرديد نصارى درباره آن حضرت چهار فرقه شدند كه گفته شد در سوره نساء ذيل آيه 159 در بخش نكته ها روشن گرديد كه تثليث در نصارى ارمغان حكومت يونان به وسيله پولس است.

قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ أَنْ يُهْلِكَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً جواب است از الوهيت عيسى. يعنى خدا قادر است كه عيسى و مادرش و هر كس را هلاك كند اگر عيسى خدا بود در مقابل خدا مقاومت مى كرد ولى نمى تواند.

وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ تكميل بيان قدرت و تسلط و حاكميت خداست و اينكه عيسى دخالتى در الوهيت ندارد. ما بَيْنَهُما شامل است به ابرها، بادها، اشعه ها، بارانها، هوا و تركيبات آن و ساير چيزها كه

در فضا وجود دارند يَخْلُقُ ما يَشاءُ اشاره به خلقت عيسى است كه دليل الوهيت نمى تواند باشد.

18- وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ.

مراد از أَبْناءُ اللَّهِ ظاهرا بيان مزيت و مقرب بودن است نه فرزند حقيقى و «احبائه» بيان آنست، آنها در اثر اشتباه و تلقين ناروا به برترى بى جهت عقيده داشتند و مى گفتند فقط ما محبوب و در جاى فرزند خدا هستيم نظير وَ قالُوا لَنْ يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ كانَ هُوداً أَوْ نَصارى بقره/ 111 و نيز مى گفتند لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً در جواب آمده.

قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ جواب گفته آنهاست يعنى اگر محبوب خدا و پسر خدا بوديد لازم بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 44

در مقابل گناهانتان عذابتان نكند ولى عذاب شدنتان دليل است كه امتيازى بر ديگران نداريد و در غفران و عذاب الهى با ديگران يكسان مى باشيد درباره كلمه «يشاء» توجيهى داريم كه در تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ آل عمران/ 26 گذشت. وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ إِلَيْهِ الْمَصِيرُ تعليل است براى يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ يعنى آنكه حكومت همه چيز در دست اوست و بازگشت همه به سوى اوست مى تواند آنكه را بخواهد بيامرزد يا عذاب كند.

19- يا أَهْلَ الْكِتابِ قَدْ جاءَكُمْ رَسُولُنا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ خطاب و پيام است به اهل كتاب يعنى پيغمبر ما در زمانى آمد كه در آن پيامبرى نبود مراد از «يبين» بيان حقائق است.

أَنْ تَقُولُوا ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ

لا نَذِيرٍ فَقَدْ جاءَكُمْ بَشِيرٌ وَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ اتمام حجت است بر اهل كتاب. أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا» است يعنى مبادا كه بگوئيد. آيه روشن مى كند كه به وقت نزول قرآن يهود و نصارى دچار انحرافات شده بودند كه موجب سقوط در دنيا و عذاب در آخرت بود اگر خدا پيامبر نمى فرستاد حق داشتند كه بگويند حجت را بر ما تمام نكردى ... لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا ... طه/ 135.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 45

[سوره المائدة (5): آيات 20 تا 26]

اشاره

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (20) يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ (21) قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ (22) قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (23) قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ (24)

قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلاَّ نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (25) قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ (26)

20- آن دم كه موسى به قومش گفت: اى قوم ياد آوريد نعمت خدا را بر شما، كه در ميان شما پيغمبرانى آورد و شما را آزاد كرد و به شما چيزهايى داد كه به

هيچ كسى از مردمان نداده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 46

21- اى قوم من: داخل زمين مقدس شويد كه خدا براى شما مقرر كرده و بر عقب برنگرديد، از زيانكاران مى شويد.

22- گفتند: اى موسى در آن شهر گروه ستمكارى هست، ما هرگز به آنجا داخل نخواهيم شد تا آنها بيرون روند و اگر آنها بيرون رفتند ما وارد مى شويم.

23- دو مرد از آنان كه خدا ترس و مورد نعمت خدا بودند گفتند: بر اهل شهر از دروازه وارد شويد، چون داخل شديد پيروز مى شويد و بر خدا اعتماد كنيد اگر مؤمن هستيد.

24- گفتند: اى موسى تا آنها در آنجا هستند ما هرگز به آنجا وارد نخواهيم شد، تو و پروردگارت برويد و بجنگيد ما در همين جا نشسته ايم.

25- موسى گفت: پروردگارا من و برادرم فقط به نفس خويش توانايى داريم ميان ما و اين قوم فاسق جدايى برقرار كن.

26- خدا فرمود آن محل چهل سال بر آنها حرام است كه در اين صحرا سرگردان مى مانند، به جهت قوم فاسق محزون مباش.

كلمه ها

ملوك: حكمرانان. پادشاهان. مفردش ملك (بفتح ميم و كسر لام) است.

مقدسه: پاك. مؤنث مقدس.

لا ترتدوا: برنگرديد. رد: برگرداندن. ارتداد: برگشتن.

ادبار: پشت ها. مفرد آن دبر (بر وزن شتر) است.

تنقلبوا: انقلاب: برگشتن. «فتنقلبوا» پس برمى گرديد.

جبارين: ستمكاران. مفرد آن جبار است. جبر در اصل به معنى اصلاح است با نوعى از تحميل، آن اگر به خدا اطلاق شود به معنى مصلح و اگر بانسان اطلاق شود به معنى ظالم است زيرا كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 47

مى خواهد با زور و تحميل، نقص خود را جبران كند.

يتيهون: تيه: حيرت و سرگردانى «يتيهون» يعنى سرگردان مى مانند.

تأس: اسى:

حزن و اندوه. «اسى يأسى: حزن» فلا تأس يعنى محزون مباش.

شرحها

در پى شمردن عهدهاى الهى مى رسيم به يك دستور و عهدى از طرف موسى كه بنى اسرائيل به آن اعتناء نكردند و گرفتار شدند، آن اينكه موسى به بنى اسرائيل گفت: شما كه در صحراى بى آب و علف سينا هستيد، به فلسطين پاك و آباد وارد شويد كه خدا در اثر تلاش نصيب شما خواهد كرد. گفتند: در آنجا قوم جبارى ساكن هستند ما حاضر به جنگ نيستيم خودت و خدايت برويد و بجنگيد مادر همين جا هستيم، در نتيجه چهل سال در بيابان ماندند و حتى موسى و هارون در آنجا از دنيا رفتند، هر ملتى كه از جنگ كوتاهى كرد، ذليل شد چنان كه بنى اسرائيل ذليل شدند هر ملت كه جنگيد عزيز شد چنان كه ملت ايران جنگيد عزيز شد و خاندان پهلوى را سرنگون كرد.

20- وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِياءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ اين آيه مقدمه دستور بعدى است كه خواهد آمد، در اينجا سه نعمت و كرامت الهى به عنوان تذكر نقل شده است اول: بعثت انبيا از بنى اسرائيل مانند يعقوب، اسحق، يوسف، موسى و هارون. دوم: جَعَلَكُمْ مُلُوكاً ظاهرا مراد از آن استقلال، آزادى و خود مختارى است كه شامل همه بود، يعنى شما در مصر زير دست فرعونيان بوديد و از آزادى بهره اى نداشتيد، آن خدا بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 48

كه شما را از دريا گذرانيد و آزادى داد، همه مالك سرنوشت خود شديد. سوم وَ

آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ مراد از آن به نظرم عصا، يد بيضاء، شكافتن دريا، بيرون آمدن آب از سنگ، نزول من و سلوى و غيره بود كه تا آن روز جز بنى اسرائيل در هيچ قومى ديده نشده بود.

21- يا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَرْتَدُّوا عَلى أَدْبارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خاسِرِينَ مراد از ارض مقدس فلسطين است در چهار آيه ديگرى بجاى مقدسه «با بركت بودن» آمده است مانند: وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ انبياء/ 71، ايضا: اسراء/ 1، سبأ/ 18، اعراف/ 137، طبرسى در مجمع البيان در علّت مقدس بودن فرموده: آنجا از شرك پاك شده و قرارگاه انبياء و مؤمنان گرديده است.

كَتَبَ اللَّهُ مشروط است يعنى براى شما نوشته در صورتى كه تلاش كرده وارد بشويد در تفسير الميزان از امام صادق عليهم السّلام نقل شده كه ... خدا ارض مقدس را براى آنها نوشت سپس آن را محو كرد و براى فرزندان آنها نوشت لذا آنها داخل شدند «1» دليل اين سخن لفظ «محرمة» است كه در اثر نافرمانى آنها آمد ولى لفظ أَرْبَعِينَ سَنَةً حاكى است كه بعدا به آنجا داخل مى شوند چنان كه با يوشع بن نون وصى موسى وارد شدند. منظور از لا تَرْتَدُّوا اطاعت از فرمان است كه عمل نكردند و زيانكار شدند. نتيجه مخالفت از فرمان رهبر چنين است.

__________________________________________________

(1)

فى تفسير العياشى عن ابى عبد اللَّه (ع) انه سئل عن قول ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ قال كتبها لهم ثم محاها ثم كتبها لابنائهم فدخلوها و اللَّه يمحو ما يشاء و يثبت و عنده

ام الكتاب.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 49

22- قالُوا يا مُوسى إِنَّ فِيها قَوْماً جَبَّارِينَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ يَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ مراد از «فيها» به قرينه آيه ما بعد و به قرينه وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُوا هذِهِ الْقَرْيَةَ بقره/ 58 شهرى از شهرهاى فلسطين است كه گويند نامش «اريحا» بود، آيه كاملا روشن مى كند كه نافرمانى كرده و گفتند تا آن گروه جبار در آنجا هستند ما حاضر به دخول نيستيم.

23- قالَ رَجُلانِ مِنَ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمَا ادْخُلُوا عَلَيْهِمُ الْبابَ فَإِذا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّكُمْ غالِبُونَ وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ به نقل عياشى از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- آن دو مرد عبارت بودند از يوشع بن نون وصى موسى و كالب بن يوفنا كه دو عموزاده بودند، آن دو خداشناس و خدا ترس بودند و خدا نعمت ايمان و استقامت به آنها داده بود آنها گفتند: از دروازه شهر وارد شويد چون وارد شديد غلبه خواهيد كرد و به خدا اعتماد كنيد.

24- قالُوا يا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فِيها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُونَ آنها از گفته موسى و پيشنهاد آن دو نفر برآشفته و گفته خود را تكرار كردند و جمله بى ادبانه: فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا را بر آن افزودند نظير اين بى ادبى ها در سوره بقره «ادع ربك» گذشت. اين سخن از لجاجت و نافرمانى بيحد آنها حكايت مى كند، خدا به رهبران توحيد رحمت كند چه رنجها از دست امتها كشيده اند.

25- قالَ رَبِّ إِنِّي لا أَمْلِكُ إِلَّا نَفْسِي وَ أَخِي فَافْرُقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ اندوه و

شكايت موسى بدرگاه خدا از دست آنهاست، مراد از «فافرق» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 50

ظاهرا فرق در اطاعت و عدم اطاعت است يعنى خدايا ما را مثل اينها نافرمان و گناهكار منويس «اخى» اگر عطف به محل «انى» باشد معنا چنين مى شود برادرم نيز فقط مالك نفس خويش است و اگر عطف بر «نفى» باشد مى رساند كه هارون در مقابل موسى سلم محض بود.

26- قالَ فَإِنَّها مُحَرَّمَةٌ عَلَيْهِمْ أَرْبَعِينَ سَنَةً يَتِيهُونَ فِي الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقِينَ نافرمانى تقدير را عوض كرده و چهل سال به تأخير انداخت، مراد از «الارض» صحراى سينا است، فرمان فَلا تَأْسَ ... براى آن است كه اينها خود بدبختى را به جان مى خرند ديگر غصه آنها را خوردن معنى ندارد.

نكته ها

تغيير سرنوشت: اشتباه و نافرمانى سرنوشت را عوض كرده چهل سال به تأخير انداخت، آيات قرآن شاهد صدق اين مدعا است، اعمال و فعاليتهاى فرد سرنوشت ساز است همچنين است اعمال ملّتها. در روز قيامت گفته خواهد شد كه سرنوشت اهل بهشت بودن را خود به وجود آورديد وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اعراف/ 43 و نيز درباره جهنم:

هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ نمل/ 90 و درباره هلاكت ملّتها آمده:

وَ ما ظَلَمْناهُمْ وَ لكِنْ كانُوا هُمُ الظَّالِمِينَ زخرف/ 76.

مخالفت از فرمان رهبران راستين به ضرر ملّتهاست و سرنوشت آنها را عوض مى كند على عليه السّلام فرمايد:

فان الجهاد باب من ابواب الجنة فتحه اللَّه لخاصة اوليائه ... فمن تركه رغبة عنه البسه اللَّه ثوب الذل و شملة البلاء. (نهج خطبه 27).

اين قضايا همچون داروى تجربه شده است، بايد از آنها برداشت صحيحى داشته

باشيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 51

[سوره المائدة (5): آيات 27 تا 32]

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ (27) لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ (28) إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ (29) فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ (30) فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ (31)

مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ (32)

27- خبر دو پسر آدم را مطابق واقع بر آنها بخوان، آن دم كه قربانى پيش آوردند، از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد، گفت، تو را خواهم گشت، گفت:

خدا فقط از تقوى كاران مى پذيرد.

28- اگر دست خويش به من بگشايى كه مرا بكشى، من دست خويش سوى تو باز نمى كنم كه من از خدا كه پروردگار جهانيان است مى ترسم.

29- مى خواهم تو با گناه من و گناه خودت با هم شده و از اهل آتش باشى كه سزاى ظالمان همين است.

30- نفسش كشتن برادرش را بر او آسان كرد و او را كشت و از زيانكاران شد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 52

31- خدا زاغى فرستاد كه زمين

را مى كاويد تا به او نشان دهد چگونه جثه برادر خويش را دفن كند، گفت: واى بر من آيا نتوانستم مانند اين زاغ باشم و جثه برادر خويش را دفن كنم و از ندامت يافتگان شد.

32- به اين جهت بر بنى اسرائيل مقرر كرديم كه هر كس كسى را بدون قصاص و بدون فسادى كه در زمين كرده بكشد چنان است كه تمام مردم را كشته است و هر كس كسى را زنده نمايد چنان است كه همه مردم را زنده كرده است پيامبران آيه هاى روشن را براى آنها آوردند، با وجود اين بسيارى از آنها در زمين اسرافكاران بودند.

كلمه ها

نبأ: خبر مهم. خبر با فائده. خبر مفيد يقين.

قربان: در اصل مصدر است به معنى نزديك شدن مثل عدوان و خسران و نيز اسم بكار مى رود مثل سلطان. و آن هر كارى است كه به وسيله آن به خدا و غير خدا تقرب جويند، راغب افزوده: در عرف، نام ذبيحه عبادت است.

تبوء: بوء: مساوات و رجوع. «ان تبوء» اينكه با هم و قرين باشى.

طوئت: طوع: رغبت و آسانى. تطويع: مايل كردن و آسان كردن فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ يعنى نفسش براى او قتل برادر را آسان كرد.

غراب: زاغ پرنده ايست شبيه به كلاغ داراى منقار و پاهاى سرخ، هاكس در قاموس خود گويد: از كلاغ بزرگتر است در تورات نيز آمده است.

يبحث: بحث كاويدن، جستجو كردن. يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ يعنى زمين را مى كاويد «بحث فى التراب: حفرها».

يوارى: مواراة: پوشانيدن و مستور كردن «يوارى» مستور مى كند.

سوأة: جنازه، جسد. سوء (بفتح اول) بدى. سوأة: چيزى كه آشكار شدنش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 53

ناخوش آيند است، به

جسد سوأة گفته شده زيرا آشكار شدنش بر قاتل ناپسند بود.

اجل: جهت و علّت. در اصل به معنى جنايت است.

شرحها

در اين آيات داستانى نقل شده كه برادرى برادرش را از روى حسد و بدخواهى كشت و بعد پشيمان شد ولى پشيمانى سودى نبخشيد، سپس گفته شده كه كشتن يك نفر مانند كشتن همه مردم و زنده كردن يك نفر همچون زنده كردن همه مردمان است و در آغاز دستور داده كه اين داستان بر يهود خوانده شود تا بدانند كه حسد انسان را به چه راهى مى كشد، شايد از انكار قرآن كه از روى حسد بود، دست بردارند.

اجمال قضيه آن است كه: دو برادر پاكدامن و غير پاكدامن در راه خدا قربانى مى كنند، قربانى برادر پاكدامن پذيرفته مى شود، برادر ديگر بدون آنكه علّت آن را جويا شود برادرش را از روى بدخواهى تهديد به قتل مى كند، برادر پاكدامن در جواب مى گويد تو متقى نبودى لذا قربانيت قبول نشد، تقصير من چيست و اضافه مى كند: من به فكر قتل تو نيستم و اگر بنا باشد كه تو قاتل باشى يا من، خوش دارم كه تو قاتل باشى، گناه من نيز بگردن تو باشد.

بالاخره او برادرش را مى كشد و در دفن او عاجز مى ماند و از ديدن زاغى كه زمين را مى كاود به فكر دفن جسد برادر مى افتد و از كارش نادم مى شود.

كوتاه سخن آنكه حسد كار خود را مى كند و برادرى را با دست برادرش بخاك مى برد يهود و نصارى نيز به حكم بَغْياً بَيْنَهُمْ در مقابل اسلام و قرآن از روى بدخواهى موضع گيرى كردند و نگذاشتند نهضت اسلامى به راه خود ادامه تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 54

دهد چنان كه فعلا در سال 1400 هجرى كه انقلاب اسلامى پيروز شده عده اى از مسلمانان همچون يهود و نصارى در مقابل آن موضع گيرى كرده و مى كنند.

27- وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ لفظ «بالحق» راجع است به «اتل» و حاكى است كه قصه در ميان يهود تحريف شده بود، در تورات سفر تكوين فصل چهارم اين ماجرا نقل شده ولى بحث غراب در آن نيست و حكايت از مجسم شدن خدا دارد «1» آدم كه در اين آيات آمده آيا آدم ابو البشر بود يا كسى كه نامش آدم بود؟ قربانى آن دو برادر چه چيز بود؟ قبول و عدم قبول قربانى چگونه معلوم مى شد؟ از كجا فهميدند كه قربانى يكى قبول شده و قربانى ديگرى نه؟ آيه شريفه از همه اينها ساكت است. چون منظور قرآن فقط بهره گيرى از حقيقت امر است و آن اينكه حسد و بدخواهى انسان را به كجا مى كشد.

نقل شده كه نام آن دو برادر قابيل و هابيل بود كه اولى دومى را كشت، روايت شده: در آن زمان هر كه قربانى اش قبول مى شد آتشى از آسمان آمده آن را مى سوزاند، راجع به اين روايت در قاموس قرآن (قرب قربان) توضيح داده ام گويند قربانى قابيل گندم بود كه پذيرفته نشد و قربانى هابيل گوسفند بود. آيه روشن است در اينكه قبول شدن و قبول نشدن را هر دو برادر دانسته اند.

مراد از «عليهم» يهود است يعنى اين سرگذشت را بر يهود بر خوان.

تا عبرت گيرند.

قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ

__________________________________________________

(1) استفاده

از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 55

جمله إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ ... يك قاعده كلى است، هابيل با اين جمله استدلال كرده كه برادرم من تقصيرى ندارم عدم قبول قربانى تو به علّت متقى نبودن تو است، اگر اين قاعده راجع به عمل انجام شده باشد معنايش آن است كه: خداوند هر عملى را در صورتى مى پذيرد كه عامل، آن عمل را از روى تقوى انجام دهد و شرائط آن را كاملا مراعات كند، خواه در اعمال ديگر متقى باشد يا نه. و اگر قاعده كلى و راجع به همه اعمال باشد معنايش آن است كه اعمال شخص در صورتى مقبول است كه در همه كارهايش با تقوى باشد.

28- لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ ناگفته نماند: اگر كسى به قصد كشتن به انسان حمله كند در مقام دفاع مى شود او را كشت. پس چرا برادر مؤمن مى گويد: اگر حمله كرده و خواستى مرا بكشى من براى كشتن تو دست بلند نخواهم كرد كه از خدا مى ترسم مگر آنجا جاى ترس از خداست؟ و اگر تسليم به كشته شدن مى شد شرعى بود؟! در مجمع البيان از مجاهد و جبائى و مانند آنها نقل شده: قتل طرف بطور دفاع در آن زمان جايز نبود بلكه وظيفه صبر كردن بود ولى اين سخن در غايت ضعف است.

بايد دانست: اگر قابيل براى كشتن هابيل دست دراز مى كرد او را از روى ظلم كشته بود و اگر هابيل او را در همان حال مى كشت از روى دفاع كشته بود نه ظالمانه، حتى اگر قابيل فرار مى كرد هابيل او را تعقيب

نمى نمود چون نمى خواست او را ظالمانه بكشد، پس كار قابيل در هر حال ظالمانه بود و كار هابيل غير ظالمانه.

على هذا معنى آيه اينطور مى شود اگر تو بخواهى مرا ظالمانه بكشى من تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 56

نمى خواهم تو را ظالمانه بكشم چون از رب العالمين كه بالاخره گلوى ظالم را خواهد گرفت مى ترسم از اين آيه و آيه قبلى و بعدى معلوم مى شود كه مقتول مردى مؤمن، عالم، با تقوى و مؤدب به آداب دينى بوده و چنين به نظر مى آيد كه در آن زمان از پيدايش بشر بسيار گذشته بود زيرا براى اينگونه تربيت دينى زمانها لازم است.

29- إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ يعنى اگر تو مرا ظالمانه بكشتى گناه خودت و گناه من نيز به گردن تو خواهد بود و بالعكس ولى من مى خواهم كه اين تو باشى نه من، اين سخن بنا بر روايات، انتقال سيئات است كه گناهان مقتول به قاتل منتقل مى شود از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- روايت شده هر كه مؤمنى را بعمد بكشد خدا همه گناهان مقتول را بر قاتل مى نويسد و مقتول از گناهان پاك مى شود اين است قول خدا إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ ... «1» در المنار از ابن عباس نقل شده كه «اثمى» به معنى «اثم القتل» است يعنى مى خواهم با گناه خودت و با گناه كشتن من قرين باشى و در وجه ديگر انتقال سيئات را آورده است. در اين زمينه در الميزان نيز بحث مفصل شده است. در نهج البلاغه خطبه 190 فرموده:

«اعقبه اللَّه به الندامة و الزمه آثار القاتلين الى

يوم القيامة».

ذلِكَ جَزاءُ ... اشاره به اصحاب النار بودن است، بعيد است كه به أَنْ تَبُوءَ ... اشاره باشد و بگوئيم گناهان همه بعهده ظالمان است.

__________________________________________________

(1)

محاسن برقى كتاب عقاب الاعمال باب عقاب القتل عن الباقر (ع): «من قتل مؤمنا متعمدا اثبت اللَّه على قاتله جمع الذنوب و برء المقتول منها و ذلك قول اللَّه تبارك و تعالى إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 57

30- فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ مراد از نفس ظاهرا همان حالت حسد و بدخواهى است كه قتل برادر را بر او آسان كرد ولى زيانكار شد.

31- فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُوارِي سَوْأَةَ أَخِيهِ در صافى از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده: دو زاغ آمدند يكى ديگرى را كشت و زمين را با منقار كند و جسد او را دفن نمود. در اين شك نيست كه قاتل از كاويدن زاغ متوجه شده بايد جنازه را زير زمين دفن كرد. گويند: چون هابيل اولين مقتول در روى زمين بود لذا قابيل نمى دانست با جسد او چكار كند، اگر به اين گفته دليل قطعى از روايات داشته باشيم بايد بپذيريم و گرنه سخنان مقتول نشان مى دهد كه مدتها از پيدايش بشر گذشته بود زيرا آن گونه تربيت دينى زمان زياد لازم دارد، و اگر قاتل فرزند آدم ابو البشر نباشد، بايد گفت كه قاتل تعادل روحى خودش را از دست داده و نمى دانسته چكار كند اما ديدن عمل زاغ او را به خود آورده است.

قالَ يا وَيْلَتى أَ عَجَزْتُ أَنْ أَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَأُوارِيَ سَوْأَةَ

أَخِي فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ اين قسمت مى رساند كه مدتى راه چاره بر او مسدود شده بود و نمى دانست با جسد چكار كند و از ديدن عمل زاغ با تعجب چنان گفته است فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِينَ ظهورش در آن است كه جسد برادر را دفن كرد و حالت تحريك و حسد اشباع شد و نتيجه اى به دست نيامد، برادرش نيز از دست رفت لذا در كارش پشيمان گرديد.

32- مِنْ أَجْلِ ذلِكَ كَتَبْنا عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَ مَنْ أَحْياها فَكَأَنَّما أَحْيَا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 58

النَّاسَ جَمِيعاً

يعنى: به جهت اين واقعه بر بنى اسرائيل نوشتيم كه كشتن يك انسان به منزله كشتن همه انسانهاست تا از قتل و خون ريزى بر حذر باشند و بدانند اينكار بقدرى گناه است كه گويى همه را كشته است.

بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ استثنا است يعنى اين حكم در صورتى است كه مقتول آدم نكشته و فساد نكرده باشد و گرنه كشتن او مانعى ندارد، توجيه اين تشبيه به نظرم آن است كه: انسانها در پيشگاه خدا و از نظر خلقت يك واحد و يك پيكر هستند لذا در بسيارى از آيات كشتن ديگران كشتن خود ذكر شده است مثل:

وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُمْ رَحِيماً نساء/ 29 كه مراد كشتن ديگران است و حسن ظن به ديگران حسن ظن به خود قلمداد گرديده است مانند: لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً نور/ 12 منظور حسن ظنّ به متهم است.

على هذا كشتن يك فرد مانند كشتن همه افراد و نقض غرض خداست.

وَ مَنْ أَحْياها نيز همانست، مراد از احياء زنده كردن عرفى است مانند نجات از غرق شدن يا زندان و يا گرفتارى و يا تربيت يتيم و نظير آن. در روايت آمده كه بزرگتر از همه هدايت انسان است، در قرآن مجيد هدايت، زنده كردن شمرده شده است أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ انعام/ 122 وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ اشاره است به اينكه اين موعظه ها در بنى اسرائيل مؤثر واقع نشد باز بسيارى از آنان اهل اسراف و قتل بودند، آيه دلالت دارد كه همه پيامبران اين تذكرات را داده بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 59

نكته ها

نظر به اين قصه در تورات: اين ماجرا در تورات سفر تكوين باب چهارم نقل شده است، در آن برادر مقتول شهيد هابيل نام دارد، نام قاتل قائن است ولى در نقل تورات خدا مانند يك موجود زمين با قاتل سخن مى گويد، قاتل در جواب گويد: جاى برادرم را نمى دانم مگر من پاسبان او هستم؟! معلوم است كه نقل تورات بر خلاف ساحت كبريايى است اما بيان قرآن يك بيان كاملا توحيدى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 60

[سوره المائدة (5): آيات 33 تا 40]

اشاره

إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (33) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (34) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (35) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (36) يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ (37)

وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (38) فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (39) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (40)

33- كسانى كه با خدا و پيغمبر او مى جنگند و

در زمين براى فساد مى كوشند، سزايشان جز اين نيست كه كشته شوند يا برادر شوند، يا (يكى از) دستها و (يكى از) تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 61

پاهايشان به عكس يكديگر بريده شود، يا از آن زمين تبعيد شوند، اين خفتى است براى آنها در دنيا و در آخرت عذاب بزرگى دارند.

34- مگر كسانى كه پيش از آنكه بر آنها دست يابيد توبه كنند، بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است.

35- اى كسانى كه ايمان داريد از خدا بترسيد و به او تقرب جوييد و در راه او جهاد كنيد تا رستگار شويد.

36- كسانى كه كافر شده اند اگر همه مال زمين و نيز مثل آن را داشته باشند تا از عذاب روز قيامت عوض دهند از آنها پذيرفته نمى شود و براى آنها عذابى است دردناك.

37- مى خواهند از آتش خارج شوند ولى از آن خارج شدنى نيستند و آنها راست عذابى پيوسته.

38- مرد دزد و زن دزد، دستهاى (راستشان) را ببريد كيفرى است در مقابل عملشان و مجازات خدا است، خدا توانا و حكيم است.

39- هر كس پس از ظلمش توبه كند و خود را اصلاح نمايد خدا به او توبه كند (توبه او را مى پذيرد) خدا آمرزنده و مهربان است.

40- آيا ندانسته اى كه ملك آسمانها و زمين خاص خداست، هر كه را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد مى آمرزد و خدا بر هر چيز تواناست.

كلمه ها

يحاربون: حراب و محاربه: جنگيدن. يُحارِبُونَ اللَّهَ يعنى با خدا مى جنگند.

يسعون: تلاش مى كنند. «سعى يسعى» به معنى تند رفتن و دويدن نيز آمده است.

يقتلوا: قتل: كشتن. تقتيل مبالغه آن است خواه در كيفيت باشد يا در كميت مراد

از آن در آيه شدت در كيفيت قتل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 62

يصلبوا: صلب و تصليب: به دار زدن. «او يصلبوا» يا به دار زده شوند.

خلاف: مخالف و غيرهم. تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ دستها و پاهايشان خلاف هم قطع شود مثلا دست راست با پاى چپ يا بالعكس.

ينفوا: نفى: تبعيد. آن در اصل هلاك كردن به وسيله دور نمودن است «او ينفوا» يعنى يا تبعيد شوند.

وسيله: تقرب و نزديك شدن و آنچه با آن تقرب حاصل شود اسم و مصدر هر دو آمده است ظاهرا در آيه معناى مصدرى مراد است يعنى به خدا تقرب جوييد.

تفلحون: فلح (بر وزن شرف) و فلاح و افلاح: رستگارى.

ليفتدوا: فديه: عوض. افتداء: عوض دادن «ليفتدوا» تا فديه و عوض دهند.

مقيم: اقامه كننده: پايدار و پيوسته.

سارق: سرق. دزدى. سارق: دزد. مؤنث آن سارقه است.

نكال: عقوبتى كه در آن براى ديگران عبرت باشد. نكل (بر وزن جسر) به معنى زنجير است عقوبت و كيفر را از آن نكال گويند كه همچون زنجيرى است بر انسان.

شرحها

در اين آيات به مناسبت قتل برادر به دست برادر مسئله محارب و مفسد فى الارض آمده كه بايد به شديدترين وجهى مجازات شود مطلب ديگر آنكه عقوبت آخرت مانند عقوبت دنيا قابل خريد و قابل عوض نيست. مطلب سوم آنكه:

مجازات دزد بريدن دست اوست و اگر توبه كند به ترتيبى كه خواهد آمد توبه اش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 63

پذيرفته است.

33- إِنَّما جَزاءُ الَّذِينَ يُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً.

جمله وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً بيان محاربه است يعنى آنان كه در زمين فساد مى كنند با خدا و

رسول در جنگند زيرا كه خدا و رسول خواستار اصلاح هستند از آيه مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ نيز روشن گرديد كه مفسد فى الارض مستحق قتل است، رباخوار نيز محارب است بحكم فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ بقره/ 279.

در روايات آمده است محارب كسى است كه سلاح بدست گيرد، وحشت ايجاد كند و امنيت عمومى را بهم زند خواه در شهر باشد يا در خارج آن. ولى اين معنى منحصر به سارق مسلّح نيست بلكه به حكم وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً- أَوْ فَسادٍ فِي الْأَرْضِ هر كه مفسد باشد و اختناق به وجود آورد و آزادى مردم را سلب كند و اموال ملّت را در اختيار بيگانگان قرار دهد مفسد فى الارض و محارب با خدا و رسول است على هذا حكام ظالم و پيروان آنها كه مردم را بى گناه به زندان مى اندازند و وحشت ايجاد مى كنند و ثروت ملّى را به شرق و غرب مى دهند مصداق كامل مفسد فى الارض هستند.

اعدام سران رژيم پهلوى به اين جهت بوده است. آنان كه مثلا هروئين و ترياك وارد مى كنند، يا به نفع بيگانگان جاسوسى مى كنند، يا از اجراء احكام اسلامى مانع مى شوند، يا زن و دختران مردم را فريفته و در اختيار زناكاران مى گذارند و ده ها امثال اينها، همه مصداق مفسد فى الارض هستند.

أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 64

ظهور «او» در تخيير است يعنى درباره او مى شود يكى از اين چهار كيفر را به حسب مصلحت انجام داد و قاضى هر كدام را صلاح

بداند حكم مى كند شيخ مفيد و ابن ادريس و ديگران چنين گفته اند، در مجمع البيان گفته: روايتى از امام صادق عليه السّلام در اين زمينه نقل شده است. نگارنده گويد: آن روايت جميل بن دراج از حضرت صادق عليه السّلام است كه در تهذيب و استبصار باب حكم المحارب نقل شده است كه در جواب راوى فرموده:

«ذلك الى الامام ان شاء قطع و ان شاء صلب ...»

به نظر ديگران «او» براى تخيير نيست بلكه براى ترتيب حكم است چنان كه شيخ طوسى و ديگران گفته اند، در مجمع البيان فرموده: امام باقر عليه السّلام فرموده اند: كيفر محارب بقدر جنايت او است، اگر آدم كشته عقوبتش كشتن است و اگر آدم كشته و مال برده عقوبتش كشتن و بدار زدن است و اگر فقط مال برده كيفرش بريدن دست و پا به عكس است و اگر فقط ايجاد ناامنى كرده كيفرش تبعيد است.

مؤلف گويد: آن روايت عبيد اللَّه مدائن از امام صادق و روايت محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السّلام است كه در تهذيب نقل شده است.

اما دار زدن بايد سه روز باشد نه بيشتر علّت آن عبرت ديگران است، ظهور بعضى از روايات در آن است كه اول او را مى كشند آن گاه سه روز به دار مى زنند و بعد نماز خوانده دفنش مى كنند «1».

شيخ طوسى فرموده صلب پيش از قتل جايز نيست، ولى شيخ مفيد و ديگران

__________________________________________________

(1) وسائل كتاب حدود، ابواب حد المحارب باب پنجم

«ان امير المؤمنين (ع) صلب رجلا بالحيرة ثلاثة ايام ثم انزله فى اليوم الرابع فصلى عليه فدفنه»

-«قال الصادق (ع) المصلوب ينزل عن الخشبه بعد ثلاثة ايام و يغسل و

يدفن و لا يجوز صلبه اكثر من ثلاثة ايام».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 65

گفته اند: زنده به دار زده مى شود رجوع شود به قاموس قرآن «صلب».

اما تبعيد. طبرسى فرموده: قول اماميه آن است كه از شهرى به شهر ديگرى تبعيد شود تا توبه كند و برگردد.

ذلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ.

محارب و هر جنايتكار ديگر اگر در دنيا مجازات شود و از گناه خود توبه كند پيش خدا آمرزيده است و اگر روح تمرّد در او باشد و توبه نكند در قيامت نيز در عذاب خواهد بود على هذا اقامه حدود كفاره گناه نيست.

34- إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَيْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

محارب اگر پيش از گرفتارى و ثابت شدن جرم توبه كند، توبه اش پذيرفته است جمله فَاعْلَمُوا ... دليل قبولى توبه است.

35- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَ جاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

پس از ذكر محارب كه جامعه را به ناامنى مى كشد و آزادى را سلب مى كند در اين آيه به كارهاى سازنده دستور داده شده است، اول تقوى و خود نگهدارى از معاصى و صفات ناپسند كه پايه پذيرش صفات پسنديده است، دوم تقرب به خدا با اعمال نيك و سازنده، سوم جهاد و تلاش در پيشبرد راه خدا و راه خلق و جهاد در از بين بردن خائنين بشريت و شياطين انسانها، نتيجه اين اعمال فلاح و رستگارى است قابل دقت است كه هر سه عمل مدارش اللَّه و توحيد است.

36- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُوا بِهِ مِنْ عَذابِ يَوْمِ

الْقِيامَةِ ما تُقُبِّلَ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ اين آيه در مقابل آيه فوق است اينگونه اشخاص كه به جاى تقوى، وسيله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 66

و جهاد، كفر را انتخاب كرده اند اگر در دنيا هم نفس راحتى بكشند و بند و بستى كنند در آخرت از عذاب خدا رهايى ندارند اينكه مى گويد: اگر دو برابر ثروت زمين براى آنها باشد تا بدهند و نجات يابند پذيرفته نيست حكايت از عدم خلاصى دارد و به طور مثل آمده است، آنان كه ناپاكيها بر آنها ملكه شده است در آخرت از آنها رهايى ندارند.

37- يُرِيدُونَ أَنْ يَخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنْها وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ.

تتمه آيه فوق است، تلاششان براى خروج بى اثر است و عذاب ثابت براى آنهاست رجوع شود به قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها انعام/ 128.

38- وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزاءً بِما كَسَبا نَكالًا مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

مراد از «ايديهما» بنا بر روايات اهل بيت عليهم السّلام چهار انگشت از دست راست كه انگشت بزرگ (شصت) و كف دست باقى مى ماند، عياشى نقل كرده امير المؤمنين عليه السّلام چون دست سارق را مى بريد ابهام و كف دست را باقى مى گذاشت گفتند: يا امير المؤمنين همه دست را باقى گذاشتى؟ فرمود: اگر توبه كند با چه چيز وضو بگيرد خدا مى فرمايد فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ ... لفظ نَكالًا مِنَ اللَّهِ حاكى است كه پيامبر در اين دستور دخالتى ندارد، وَ اللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ راجع به جعل حكم است يعنى خدا به چنين دستور توانا است و آن از روى حكمت

است و ظالمانه نيست به «نكته ها» رجوع شود.

39- فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

به موجب روايات اگر دزد پيش از ثبوت جرم توبه كند و مال را به صاحبش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 67

برگرداند توبه اش پذيرفته است نه در دنيا دستش بريده مى شود و نه در آخرت عذاب دارد ولى اگر جرم پيش قاضى ثابت شود حد ساقط نمى شود و لو اينكه صاحب مال، عفو كند.

صفوان بن اميه در مسجد الحرام خوابيده بود عبايش را گذاشته و براى قضاى حاجت بيرون رفت چون برگشت عبايش به سرقت رفته بود، دزد را پيدا كرده نزد رسول خدا آورد حضرت به قطع دستش فرمان داد، صفوان گفت يا رسول اللَّه به خاطر عباى من دستش بريده مى شود؟ من او را عفو كردم حضرت فرمود چرا پيش از آمدن به نزد من عفوش نكردى؟

40- أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَغْفِرُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

تعليل قبول توبه سارق است، مى دانيم كه خواست خدا بى جهت نخواهد بود، بايد انسان خود را سزاوار رحمت كند تا خدا او را بيامرزد يا خود را مستحق عذاب كند تا خدا عذابش نمايد، خدايى كه كار گردان آسمانها و زمين است مى تواند از روى حكمت و علل بيامرزد و عذاب كند.

نكته ها

چرا محارب كشته مى شود: اسلام به اصالت فرد در اصالت جامعه معتقد است، آن گاه كه فرد حق جامعه را ضايع كند و آن را از مسير خدايى منحرف نمايد بايد به نفع جامعه از بين برود و گرنه مردم

روى آرامش نخواهند ديد، پس كشتن محارب يك امر كاملا طبيعى است، به دار زدن او براى عبرت ديگران است تا افكار نامناسب در نطفه خفه شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 68

بريدن دست دزد: براى بريدن دست دزد حدود 25 شرط در فقه اسلامى ذكر شده است، پس از اجتماع آن شروط چهار انگشت از دست راست دزد قطع مى شود، كثرت شروط سبب مى شود كه مسئله به ندرت عملى شود، گويند در تاريخ اسلام در عرض چهار صد سال فقط شش دست بريده شد، على هذا جنبه ارعابى اين حكم از عملى شدنش بيشتر است و آن در از بين بردن دزدى اثر تمام دارد، مطلب همانست كه در بالا گفته شد براى آسايش جامعه بايد از فرد گذشت براى نمونه در سال 1399 چند زن هرزه كه دختران و زنان مردم را به بى عفتى مى كشيدند اعدام شدند، جامعه تهران از اين شر آسوده گرديد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 69

[سوره المائدة (5): آيات 41 تا 45]

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ (41) سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ (42) وَ

كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (43) إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلاً وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ (44) وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 70

41- اى پيغمبر كسانى كه در كفر شتاب مى كنند تو را غمگين نكنند، از آن گروه كه به زبان گويند ايمان آورديم ولى دلهايشان ايمان نياورده و از آن گروه كه دين يهود دارند به دروغزن گوشگير هستند و به قومى كه نزد تو نيامده اند مطيع مى باشند، كلمه ها را از معانى آن تغيير مى دهند و مى گويند اگر اين حكم را دادند بگيريد و اگر اين حكم را ندادند از آن حذر كنيد، هر كه خدا بخواهد به فتنه اش افكند، از خدا براى او مالك هيچ چيزى نمى شوى، آنها كسانى هستند كه خدا نخواسته دلهايشان را پاك گرداند؟ براى آنها در دنيا خوارى و در آخرت عذاب بزرگى است.

42- گوشگيران دروغگو و خورندگان حرام مى باشند اگر پيش تو آمدند ميانشان داورى كن يا از آنها اعراض كن، و اگر اعراض كنى به تو ضررى نتوانند زد و اگر حكم كنى به عدل حكم كن كه خدا

عدالت كاران را دوست دارد.

43- چگونه تو را حاكم مى كنند با آنكه تورات نزد آنها است و حكم خدا در آن هست عاقبت پس از حكم دادن تو اعراض مى كنند و آنها مؤمن نيستند.

44- ما تورات را نازل كرده ايم كه در آن هدايت و نور هست، پيامبرانى كه مطيع خدا بودند طبق آن بر يهود حكم مى كردند و ربانيون و دانشمندان كه نگهبانى كتاب خدا از آنها خواسته شده بود و هر آن گواه بودند (نيز حكم مى كردند) از مردم مترسيد و از من بترسيد و آيات مرا به بهاى اندك مفروشيد، هر كس طبق ما انزل اللَّه حكم نكند آنها كافران هستند.

45- در تورات براى يهود نوشتيم كه شخص در مقابل شخص چشم به چشم، بينى به بينى، گوش به گوش، دندان به دندان و زخمها را قصاص هست هر كه از آن عفو كند كفاره ايست بر جانى و هر كه حكم برابر فرو فرستاده شده خدا نكند آنها ظالمان هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 71

كلمه ها

يسارعون: مسارعه به معنى بين الاثنين و مبالغه در سرعت آمده است مراد از آن معناى دوم است يعنى در كفر بسيار تلاش و شتاب مى كنند.

سماعون: سامع: شنونده، گوش فرا دهنده. سماع مبالغه و سماعون جمع آن است در آن نوعى اطاعت ملحوظ است نه صرف شنيدن.

كذب: (بفتح كاف و كسر ذال) دروغ. (و بر وزن فكر) دروغگويى.

يحرفون: تحريف كلام آن است كه آن را از معناى اولى اش منحرف كنند.

فتنة: مراد از آن در اينجا گمراهى است.

اكالون: اكل: خوردن. آكل: خورنده. اكال: بسيار خورنده. جمع اكالون.

سحت: حرام. سحت (بر وزن عقل): از بين بردن (و بر وزن قفل)

شى ء مستأصل شونده. حرام را سحت گويند كه دين يا بركت را از بين مى برد.

مقسطين: قسط (بكسر اول) عدالت. و بفتح آن ظلم و انحراف، اسم فاعل اولى مقسط و مقسطون، دومى قاسط و قاسطون است.

يحكمونك: تحكيم: حكم و داور قرار دادن. «يحكمونك» يعنى تو را داور قرار مى دهند.

ربانيون: ربانى: تربيت كننده يا مخصوص به رب كه به غير خدا مشمول نباشد.

احبار: حبر (بر وزن جسر) عالم، جمع آن احبار است و در علماء اهل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 72

كتاب به كار ميرود طبرسى فرموده: آن از تحبير است به معنى تحسين كه عالم، خوب را تحسين مى كند.

استحفظوا: يعنى از آنها طلب حفظ شده كه كتاب خدا را حفظ كنند.

قصاص: مقابله به مثل در جنايت عمدى. قص و قصص به معنى پى جويى و تعقيب است چون انتقام در تعقيب جنايت است لذا آن را قصاص گفته اند.

كفارة: كفر: پوشاندن. كفار و كفاره: بسيار پوشاننده، كفاره گناه آن است كه گناه را پوشانيده و از بين مى برد.

شرحها

در شأن نزول اين آيات از حضرت باقر عليه السّلام و جمعى از مفسران نقل شده:

مردى از اشراف خيبر با زنى از اشراف زناى محصنه كرد، خوش نداشتند طبق دستور تورات آن دو را سنگسار كنند، به يهود مدينه نوشتند كه مسئله را از رسول خدا سؤال كنند شايد حكمى خلاف سنگسار بدهد، به دنبال اين نامه عده اى از يهود مدينه نزد آن حضرت آمده، فتوى خواستند حضرت فرمود: به قضاوت من راضى مى شويد؟ گفتند: آرى. جبرائيل دستور رجم را آورد، چون بر خلاف نظرشان بود نپذيرفتند و چون خواستند از نزد آن حضرت بروند، يهود بنى قريظه گفتند

يا محمّد ميان ما و يهود بنى نضير «1» داورى كن اگر آنها يكى از ما را بكشند فقط نصف خونبها مى دهند و اگر ما يكى از آنها را بكشيم هم قاتل را مى كشند و هم

__________________________________________________

(1) دو تيره از يهود مدينه بودند كه دومى از حيث ثروت و جمعيت بر اولى برترى داشت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 73

خونبهاى كامل مى گيرند، به دنبال اين سؤال خداوند حكم قصاص را نازل فرمود.

اين دو تا شأن نزول مى تواند كليدى براى فهم آيات باشد و روشن مى شود كه گروهى از رسول خدا فتوى خواسته و نظرشان آن نبود كه مطابق ميل آنها جواب دهد و نيز خواسته آنها در تورات بوده است، أيضا معلوم مى شود كه منافقان نيز در اينكار دست داشته اند؟

41- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ.

اين دسته منافقانند كه در واقع كافر هستند و در كفر و انكار حقائق، سرعت و شتاب دارند، از اين گروه جز دو بهم زنى و ايجاد اغتشاش انتظار نمى رود، رهبران راستين نبايد از اعمال آنها محزون باشند.

وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ.

معلوم مى شود كه منافقان با يهود در اينكار و كارهاى ديگر همكارى داشته اند و اولين «سماعون» به معنى گوش فرا دادن و دومى به معنى اطاعت و قبول است يعنى آنها بسيار گوش فرا مى دهند دروغ را و اطاعت مى كنند از قومى كه (يهود خيبر) پيش تو نيامده اند.

يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ يَقُولُونَ إِنْ أُوتِيتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا.

وصف قوم آخرين است كه سخنان خدا را از معناى اصلى خود

منحرف مى كردند، معلوم مى شود كه به يهود مدينه سفارش كرده اند: اگر محمّد فتواى رجم بدهد قبول نكنيد و بگوئيد در تورات چنين حكمى نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 74

وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِكَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً أُولئِكَ الَّذِينَ لَمْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ.

جمله وَ مَنْ يُرِدِ اللَّهُ ... شَيْئاً يك حكم كلى است كه مصداقش در اينجا اهل آن توطئه است، «اولئك» به نظرم شامل همه منافقان و يهود خيبر و مدينه مى باشد، منظور از فتنه ضلالت و گمراهى است، عدم تطهير راجع به كفر و نفاق است، اينكه خدا ضلالت و عدم پاكى دلها را اراده مى كند علّتش اعمال انسان است رجوع شود به تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ آل عمران/ 26.

لَهُمْ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِيمٌ.

اينان اگر ثروت و مقام هم داشته باشند ذليل و خفيف هستند و در آخرت گرفتار عذاب خواهند بود.

42- سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ.

اين دو وصف راجع به مِنَ الَّذِينَ هادُوا است كه يهود مدينه بودند معلوم مى شود سفارش يهود خيبر پول و رشوه اى به همراه داشته است كه يهود مدينه هم به دروغ آنها گوش داده و هم از رشوه اى كه از جانب مرد و زن زناكار ارسال شده بود نوش جان كرده اند و از صيغه مبالغه فهميده مى شود كه در اين كار پيوسته بوده اند و نيز معلوم مى شود كه پيامبر و قاضى در اين صورت متحير است كه فتوى بدهد يا خود را كنار بكشد زيرا مقام مسالمت نيست بلكه مقام توطئه است. چنان كه در تهذيب از حضرت

باقر عليه السّلام نقل شده است «1».

وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئاً وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ

__________________________________________________

(1)

صافى و فى التهذيب عن الباقر (ع) الحاكم اذا اتاه اهل التوراة و الانجيل يتحاكمون اليه كان ذلك اليه ان شاء تركهم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 75

بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ.

از اعراض نبايد ترسيد كه ضررى نتوانند زد ولى در صورت قضاوت بايد قضاوت عادلانه باشد كه خدا عادلان را دوست مى دارد.

43- وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فِيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ.

يعنى عجيب است با آنكه نبوت تو را قبول ندارند و حكم در كتابشان هست باز از تو داورى مى خواهند و سپس اعراض مى كنند پس آنها به كتاب خودشان نيز ايمان ندارند «1» اين آيه دليل است بر اينكه قسمتى از تورات اصلى در تورات فعلى هست.

44- إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُوا لِلَّذِينَ هادُوا وَ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ وَ كانُوا عَلَيْهِ شُهَداءَ.

اين آيه تعليل وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ و مقدمه است بر حكم قصاص كه در آيه بعدى خواهد آمد. هُدىً وَ نُورٌ هر دو نكرده اند يعنى در تورات به تناسب زمان هدايت و احكامى بود، مراد از «نور» ظاهرا احكام است. با آن تورات دو گروه بر يهود حكم مى كردند اول پيامبران كه بعد از موسى مبعوث شدند دوم آنان كه در عمل و سخن مخصوص به خدا بودند و جز خدا به كسى اخلاص نداشتند و دانشمندان كه نگهدارى تورات و حفظ آن از تحريف از آنها خواسته شده بود و بر حقانيت آن گواه بودند.

فَلا

تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآياتِي ثَمَناً قَلِيلًا.

خطاب به علماء يهود است، كتمان دستورهاى خدا دو علّت مى تواند داشته

__________________________________________________

(1) حكم رجم در تورات سفر تثنيه فصل 22 آمده است (الميزان)

. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 76

باشد يكى ترس از مردم كه در جواب فرموده فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ دوم به خاطر جاه و مال كه فرموده وَ لا تَشْتَرُوا ... ممكن است فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ متفرع بر بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ باشد يعنى حالا كه حفظ كتاب از شما خواسته شده پس از مردم در حفظ آن نترسيد و آن را به بهاى اندكى نفروشيد.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ «1».

قاعده كلى است و شامل همه مى باشد، مصداق آن در اينجا يهود هستند كه در سنگسار كردن به دستور تورات اطاعت نمى كردند امام باقر و صادق عليهما السّلام فرمايند:

هر حاكمى كه در دو درهم حكم به غير ما انزل اللَّه كند او كافر است به آنچه بر محمّد نازل گرديده است «2».

45- وَ كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ.

حرف «باء» به معناى مقابله است يعنى نفس در مقابل نفس است اگر كسى يك نفر را بكشد در عوض او را مى كشند و اگر چشم كسى را به عمد كور كرد چشمش را كور مى كنند. و هكذا.

«قصاص» مصدر است به معناى مفعول (قصاص شده) يعنى در تورات نوشتيم كه همه زخمها كه به عمد زده مى شود داراى قصاص هستند اين آيه اشاره است به قضيه بنى قريظه و بنى نضير كه قبلا گفته شد فَمَنْ

تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَهُ لفظ «به» راجع است به قصاص «له» اگر راجع به جانى باشد معنى چنين است:

__________________________________________________

(1) علت اينكه در اين آيه كافرون آمده و در آيه بعدى ظالمون، ذيل آيه 47 روشن خواهد شد.

(2)

«و عن الباقر و الصادق (ع) من حكم فى درهمين بغير ما انزل اللَّه ممن له سوط او عصا فهو كافر بما انزل اللَّه على محمد».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 77

هر كه از قصاص عفو كند آن كفاره است براى جانى، قصاص را از او ساقط مى كند نظير فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْ ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ بقره/ 178.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ.

يعنى اگر تصدق و عفو كرد هيچ و گرنه بايد قضاوت و قصاص مطابق دستور خدا باشد و هر كس به غير دستور خدا حكم كند چنان كسانى ظالمانند رابطه اين آيه با آيه الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ ... بقره/ 178 در آنجا گفته شده است، جمله فَمَنْ تَصَدَّقَ ... ظاهرا ما بقى دستورى است كه در تورات آمده و مربوط به كَتَبْنا عَلَيْهِمْ فِيها ... مى باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 78

[سوره المائدة (5): آيات 46 تا 50]

اشاره

وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (46) وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (47) وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ

عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (48) وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ (49) أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ (50)

46- در پى پيغمبران عيسى پسر مريم را آورديم كه تورات را كه پيش از او بود تصديق مى كرد و به او انجيل را داديم كه در آن هدايت و نورى بود، و تورات را كه پيش از آن بود تصديق مى كرد و در آن هدايت و موعظه اى بود براى پرهيزكاران. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 79

47- اهل انجيل بايد طبق آنچه خدا در آن نازل كرده حكم كنند، هر كه طبق آنچه خدا نازل كرده حكم نكند، آنها فاسقانند.

48- ما اين كتاب را بحق بر تو نازل كرديم كه كتابهاى پيشين را تصديق مى كند و نگهبان همه آنهاست ميان آنها طبق آنچه خدا نازل كرده قضاوت كن و هوسهاى آنها را در انحراف از آنچه از حق به سوى تو آمده پيروى مكن، براى هر يك از شما آئين و راه بخصوصى قرار داده ايم، اگر خدا مى خواست همه شما را يك امت كرده بود، ولى (نكرد) تا درباره آنچه به شما داده امتحانتان كند، به كارهاى خوب پيشى گيريد كه بازگشت همه شما به سوى خداست و از چيزهايى

كه اختلاف مى كرديد شما را خبر مى دهد.

49- ميان آنها طبق آنچه خدا نازل كرده حكم كن و تابع هوسهاى آنها مباش و حذر كن از اينكه از بعض آنچه خدا نازل كرد منحرفت كنند، و اگر اعراض كردند بدان كه خدا مى خواهد آنها را در مقابل بعض گناهانشان عقوبت كند و بسيارى از مردم فاسقانند.

50- آيا حكم جاهليت مى خواهند، كيست كه براى اهل يقين بهتر از خدا حكمى داشته باشد

كلمه ها

قفينا: قفو: در پى آمدن. تقفيه: در پى آوردن. «قفينا» يعنى در پى آنها فرستاديم.

آثارهم: اثر علامتى است كه به صاحب اثر دلالت دارد. مراد از آثار در آيه شريعتهاست.

مهيمن: مراقب و نگهدارنده. «همين على كذا: صار رقيبا عليه و حافظا» در ضمن اسماء حسنى آمده الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ يعنى ايمنى دهنده و نگهدارنده بندگان.

شرعة: شرع: راه آشكار. شرعه و شريعت: طريقه آشكار. آن در اصل تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 80

به معنى ظهور است.

منهاج: نهج و منهاج: راه آشكار، على هذا شرعه و منهاج هر دو بيك معنى است.

فاستبقوا: استباق: مسابقه و پيشى گرفتن بر يكديگر فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ يعنى در خوب ها بر يكديگر پيش گيريد.

خيرات: خوبها، اختيار شده ها. مفرد آن خير است.

مرجعكم: مرجع (بكسر جيم) مصدر ميمى است به معنى رجوع و برگشت.

اهواء: خواهشهاى نفسانى مفرد آن هوى است. در قرآن مجيد بيشتر در اميال مذموم بكار رفته است و گاهى در ميل ممدوح فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ ابراهيم/ 37.

يصيبهم: اصابه: درك، يافتن، طلب و اراده. صوب: نزول و قصد. «ان يصيبهم»: اينكه بگيرد آنها را.

حكم الجاهلية: حكم جاهليت همان است كه به موجب جهل حكم شود نه به موجب علم، اگر مراد

از آن حكم بت پرستان باشد باز همين مراد است.

يوقنون: يقن (بر وزن خطر و عقل): واضح شدن. ايقان: تحقيق كردن و بيقين رسيدن «يوقنون» يقين مى آورند يا يقين پيدا مى كنند.

شرحها

به دنبال آيات گذشته در اين آيات اولا سخن از نصارى است كه به دستورهاى انجيل مأمور بودند ثانيا قرآن با آنكه تورات و انجيل را تصديق مى كند پيامبر بايد مطابق قرآن حكم كند و نمى تواند تابع اميال اهل كتاب و ديگران باشد ثانيا با وجود يكسان بودن اصول اديان هر پيغمبر به مناسبت زمان خود احكام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 81

بخصوصى دارد بايد آنها را اجرا نمايد.

46- وَ قَفَّيْنا عَلى آثارِهِمْ بِعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَيْناهُ الْإِنْجِيلَ فِيهِ هُدىً وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ.

مراد از «آثارهم» شريعت پيامبران است يعنى در پى آنها عيسى بن مريم را آورديم كه بر شريعتهاى آنها تكيه داشت، تورات را تصديق مى كرد يعنى راهش راه موسى بود به اضافه اينكه به او كتاب انجيل را داديم.

از اين آيه به دست مى آيد اولا انجيل يك كتاب بوده نه انجيلها كه فعلا موجود است، ثانيا هُدىً وَ نُورٌ نكره است مراد از اولى هدايت و از دومى احكام است يعنى مقدارى از راهنمايى و احكام مطابق نياز زمان در انجيل بود ثالثا انجيل تورات را تصديق مى كرد، تابع شريعت تورات بود و چيزهايى بر آن مى افزود رابعا بايد بنا به دلالت هُدىً وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ به دستورهاى اخلاقى و تقوى اهتمام كامل داشت «1».

47- وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجِيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فِيهِ.

ظاهرا مراد

آن قسمت از احكام و اخلاق است كه ثابت بودند و در هيچ شريعتى نسخ نمى شدند و يا منظور حكايت زمان گذشته است يعنى در پى پيامبران عيسى را فرستاديم و به او انجيل داديم و گفتيم كه اهل انجيل به حكم آن عمل كنند، نمى شود گفت مراد عمل به احكام انجيل در زمان قرآن است و لو مخالف با قرآن باشد.

وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ.

حكم كلّى است، مصداق آن در اينجا نصارى است، با ملاحظه اين آيه

__________________________________________________

(1) استفاده از الميزان شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 82

و آيات گذشته روشن گرديد هر كس كه با دستور غير خدا قضاوت كند كافر، ظالم و فاسق است در آيه اول كافرون آمده زيرا يهود دانسته حكم تورات را درباره رجم عوض مى كردند، در آيه دومى ظالمون آمده چون در جريان قصاص ظالمانه عمل مى كردند چنان كه در شأن نزول نقل شد و در اين آيه فاسقون آمده زيرا در عدم تصديق تورات و قرآن از دستور انجيل خارج شدند.

48- وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لكِنْ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ.

لفظ «عليه» راجع به «الكتاب»، الف و لام آن براى استغراق است يعنى اين كتاب (قرآن) براى همه كتابهاى گذشته مراقب و نگهبان است. در اين آيه مطالبى هست كه بررسى مى شود:

اول: قرآن همه كتابهاى آسمانى را تصديق مى كند و اين لازم گرفته كه كه مطالب و

احكامى بالاتر از آنها داشته باشد و گر نه عين آنها مى شد و مصدق بودن منتفى مى گرديد با در نظر گرفتن: شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى شورى/ 13 قرآن عبارت اخراى شرايع انبياء است با احكامى مطابق نياز زمان كه در آنها نبود.

دوم: قرآن در عين تصديق كتابهاى گذشته، مراقب و نگهدارنده آنهاست قرآن اصول ثابت آنها از قبيل توحيد، معاد و مانند اينها را حفظ كرده و محلهاى تغيير يافته آنها را روشن مى كند، قرآن بوسيله معجزه بودن ثابت و لا يتغير مانده است آنچه را كه تصديق مى كند حق است، اگر قرآن نبود تورات و انجيل يا مورد انكار قرار مى گرفت يا با همين خرافات و تغييراتى كه دارد كتاب خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 83

معرفى مى شد و پيامبران نعوذ باللّه از پديد آورندگان شرك بودند.

سوم: به حكم شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً ... دين خدا يكى است ولى به موجب لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً هر يك از پيامبران مطابق نياز زمان احكامى آورده اند كه شريعت هر يك شريعت بخصوصى شده با حفظ وحدت اصول. لذا رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نمى تواند پيرو هواى اهل كتاب باشد و بايد از فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ تبعيت كند.

چهارم: علّت اختلاف اديان آن است كه هر ملّت و قومى با احكامى مطابق نياز زمان امتحان شوند و تكامل يابند و گر نه خدا همه را يك امت و داراى يك دين مى كرد امت واحده بودن با دين واحد ميسر است.

فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ

إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

خطاب است به مسلمانان يعنى حالا كه براى هر امت دينى است براى شما نيز اين دين آمده است، پس در كارهاى نيك از همديگر پيشى گيريد و اين اختلافها شما را ناراحت نكند، مقتضاى تكامل همين است، بالاخره همه به سوى خدا مى رويد او درباره اختلاف ها بحق داورى خواهد كرد بدين گونه كه شما در نپذيرفتن دين اهل كتاب معذوريد زيرا دين كاملتر داريد ولى آنها در نپذيرفتن دين شما مقصرند زيرا كتابشان از دين شما خبر داده است.

49- وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ.

صدر اين آيه نظير آيه 48 است در ذيل آن آيه آمده: لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً يعنى بايد حكم بما انزل اللَّه كنى زيرا هر پيغمبر شريعتى دارد تو هم اين شريعت را دارى، در ذيل اين آيه آمده: فَإِنْ تَوَلَّوْا ... ظاهرا علّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 84

تكرار، تفاوت ذيلهاست در اين آيه به پيغمبر هشدار داده شده كه مبادا تو را از دستور خدا بدور كنند آن وقت فرموده:

فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ.

يعنى اگر اعراض كنند، اعراض و عدم قبول آنها يك عقوبت الهى و كيفر بعضى از گناهان آنهاست و اكثر مردم چنين هستند، آيه روشن است در اينكه گناهان توفيق هدايت را از انسان سلب مى كند.

50- أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ.

آيا اينها حكمى و قضاوتى مى خواهند كه ناشى از جهل و نادانى

است با آنكه براى اهل يقين بهتر از خدا حاكمى نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 85

[سوره المائدة (5): آيات 51 تا 54]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (51) فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ (52) وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ (53) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (54)

51- اى كسانى كه ايمان آورده ايد يهود و نصارى را دوستان خود مى گيريد، بعض آنها دوستان بعض ديگرند هر كس از شما آنها را دوست بگيرد يكى از آنهاست، خدا قوم ظالم را هدايت نمى كند.

52- كسانى كه مريض القلبند خواهى ديد كه در دوستى آنها شتاب مى كنند، مى گويند: بيم آن داريم كه به ما حادثه اى پيش آيد، شايد خدا فتح مكه يا كارى از جانب خودش بياورد، آنها بر آنچه در دل پنهان داشته اند پشيمان گردند.

53- (آن روز) مؤمنان مى گويند: آيا اين يهود و نصارى همانند كه سوگند مؤكد خوردند با شما خواهند بود؟! اعمالشان پوچ شد و زيانكار شدند.

54- اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودى خدا قومى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 86

مى آورد كه خدا

را دوست دارند و خدا آنها را دوست دارد، بر مؤمنان نرم و بر كافران سخت باشند، در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت ملامتگرى نمى ترسند، اين فضل خداست به هر كس خواهد مى دهد، خدا كرمش وسيع و خود داناست.

كلمه ها

اولياء: دوستان. سرپرستان. حاميان. مفرد آن ولى و در اصل به معنى نزديكى است.

دائرة: حادثه بد. بلاء. دور: گردش. دائره: گردنده. حادثه و بلائى كه در دنيا مى گردد و به انسان مى رسد.

اسروا: سر: نهان و امر پوشيده. اسرار: نهان كردن «اسروا» پنهان كردند.

اقسموا: قسم: سوگند. فعل آن از باب افعال آمده است «اقسموا» سوگند ياد كردند.

جهد: (بضم و فتح اول) تلاش توأم با رنج. جَهْدَ أَيْمانِهِمْ يعنى سوگند مؤكدشان.

يرتد: ردّ: برگرداندن. ارتداد: برگشتن. «من يرتد» آن كس برگردد.

اذلة: جمع ذليل- مراد از آن در اينجا متواضعان و فرمانبران هستند.

اعزة: عزيزها. پرتوانها. عزت به معنى توانايى است.

لومة: لوم و لومة: سرزنش، ملامت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 87

شرحها

به دنبال مطالب گذشته، در اين آيات از دوست داشتن و حامى گرفتن اهل كتاب نهى شده و اينكه هر كس آنها را حامى خود قرار دهد در رديف آنهاست، بيمار دلان كه براى روز مبادا آنها را پشتيبان خود مى دانند نادم خواهند شد.

مؤمنان در آن روز خواهند گفت: چرا ياريتان نكردند، و در پايان آمده كه برگشت شما ضررى به اسلام ندارد اگر شما دست بكشيد ديگران آمده و از آن حمايت خواهند كرد.

گويند: به دنبال جهاد «بدر» يا «احد» عده اى نمى خواستند عهدى را كه پيش از اسلام با اهل كتاب بسته بودند بشكنند و گروهى مى خواستند با آنها پيمان ببندند كه در روز مبادا يار آنها باشند، آيات در اين زمينه نازل شده است.

51- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ.

اخذ اولياء به اين معنى است كه آنها را حامى خود بدانيم و در برابر خطرات به آنها اتكاء داشته باشيم و از آنها

پيروى كنيم مثل مسلمانان و رؤساء فعلى ممالك اسلامى، ولى اينكه با آنها زندگى مسالمت آميز داشته باشيم مسأله ديگرى است به «نكته ها» رجوع شود.

بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ.

يعنى آنها در اثر تحزب و هم فكرى حامى يكديگر هستند، اگر مسلمانى از آنها پيروى كند در رديف آنها و از جمله ظالمان است، ظالمان مورد هدايت خدا نيستند «1» حضرت ابراهيم عليه السّلام فرمايد: فَمَنْ تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي ابراهيم/ 36

__________________________________________________

(1) راجع به اين كه چرا خدا ظالمان را هدايت نمى كند رجوع شود به مائده/ 16 [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 88

على هذا مراد از «يتولهم» همان پيروى و تبعيت است.

52- فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنا دائِرَةٌ.

فاء نتيجه لا يَهْدِي الْقَوْمَ ... است يعنى چون خدا ظالمان را هدايت نمى كند در نتيجه مى بينى كه ... مراد از بيمار دلان در اينجا منافقانند كه خدا درباره آنها فرموده: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً بقره/ 10 يُسارِعُونَ فِيهِمْ يعنى شتاب مى كنند در موالات و حامى گرفتن آنها. عذرشان اين است كه مى ترسيم در آينده حادثه اى روى آورد كه از حمايت آنها بى بهره باشيم.

ممكن است اين سخن در ضميرشان بوده نه اينكه به زبان آورده باشند.

فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نادِمِينَ.

به نظرم مراد از «الفتح» فتح مكه است كه پيوسته در فكر مسلمانان بود و مراد از «امر» جريانى است از قبيل شكست كفار و غيره كه حكايت از استقرار اسلام كند، در اين صورت آنها از عهدى كه با اهل كتاب بسته

و آن را در دل پنهان داشتند نادم مى شدند نه از اينكه چرا عهد بسته اند بلكه از اين جهت كه مى ديدند تلاششان به هدر رفت چنان كه حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ در آيه بعدى آن را روشن مى كند.

53- وَ يَقُولُ الَّذِينَ آمَنُوا أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ.

ابو عمرو يكى از قارئان «يقول» را با فتح و ديگران با ضم خوانده اند «1»

__________________________________________________

(1) «يقول» بنا بر قرائت فتح، عطف است به «يأتى» در آيه سابق و بنا بر ضم جمله مستأنفه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 89

مراد از «هؤلاء» يهود و نصارى هستند، «معكم» خطاب به منافقين است يعنى:

مؤمنان در آن روز به منافقان گويند: آيا اين يهود و نصارى همانند كه سوگند مؤكد ياد كردند كه با شما و حامى شما خواهند بود؟! پس چرا بدادتان نرسيدند حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَأَصْبَحُوا خاسِرِينَ اين جمله به علّت حتمى الوقوع بودن به صورت ماضى آمده است يعنى زحمتى كه در موالات كفار كشيده و براى روز مبادا آنها را پشتيبان خود قرار داده اند پوچ و بى فائده خواهد شد.

54- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ.

اين آيه مربوط به آيه سابق است، مراد از ارتداد موالات يهود و نصارى است زيرا به مضمون وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ موالات آنها ارتداد است، قومى كه در اين آيه، آمدن آنها وعده شده درست به عكس آنان هستند كه در موالات اهل كتاب شتاب مى كنند، آنها به جاى اهل كتاب خدا را دوست مى دارند، خدا

نيز آنها را دوست مى دارد، آنها به عكس قوم اول بر مؤمنان خاضع و مهربان و به كفار سختگير و خشن مى باشند و در راه خدا جهاد مى كنند و از ملامت هيچ ملامتگر نمى ترسند. اينكه حب خدا قبل از حب آنها ذكر شده شايد بجهت اهميت آن باشد و گرنه حب خدا معلول حب مردم به خداست.

ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ.

اين اوصاف فضل و كرم خداست، به هر كه خواهد مى دهد كرم خدا وسيع است و مى داند به هر كس چه چيز عطا مى كند بقيه در «نكته ها» خوانده شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 90

نكته ها

موالات كفار: اين يك مسئله فطرى است كه هر كس مى خواهد همه در عقيده و ايده او باشد، يك مسلمان مى خواهد همه مسلمان باشد هكذا يك مسيحى و يك كمونيست على هذا موالات يهود و نصارى جز ضرر به اسلام نخواهد داشت كه آنها پيوسته به فكر از بين بردن اسلام هستند مخصوصا كه بدانند اسلام ضد يغماگرى است در حال حاضر يكى از بزرگترين خطرات ممالك اسلامى روابط نامبارك آنها با ابرقدرتهاست، اين استعمارگران كه تحزب يغماگرى دارند هر گاه با مملكتى پيمان دوستى به بندند در فكر چاپيدن آن مملكت خواهند بود.

بيچاره زعماى ممالك اسلامى كه با اينها عهد دوستى مى بندند، اكنون كه اين سطور را مى نويسم مملكت مصر خود را به دامن اسرائيل و آمريكا انداخته و از جهان اسلام بريده و مسلمانان را تنها گذاشته است، بايد مسلمانان از اين آيات الهام گرفته و در روابط خود با جهان يهود و مسيحيت تجديد نظر كنند نزول لا تَتَّخِذُوا بِطانَةً مِنْ دُونِكُمْ- لا

تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ براى بيدارى اسلاميان است كه راه را از چاه و دوست را از دشمن تشخيص دهند.

اين قوم كدام است: آيه فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يك نوع تعزز و بى نيازى است در مقابل آنان كه طرف خطاب اين آيه بودند و نيز روشن مى كند كه خدا چنان طرفداران متعهد و مسئول براى اسلام به وجود خواهد آورد.

هم اكنون كه سال 1400 هجرى قمرى است و نهضت اسلامى در ايران تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 91

پيروز شده چنان كسانى به وجود آمده و واقعا مصداق بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ... هستند در هر عصر چنين كسان به وجود آمده و خواهند آمد و بقول على عليه السلام در

نهج البلاغه «سيرعف بهم الزمان و يقوى بهم الايمان»

اين آيه در تفسير صافى به پيروان امام زمان عليه السلام و در مجمع البيان به ايرانيان كه قوم سلمان فارسى هستند تطبيق شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 92

[سوره المائدة (5): آيات 55 تا 56]

اشاره

إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (55) وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ (56)

55- سرپرست شما فقط خداست و رسول او و كسانى كه نماز را اقامه مى كنند و زكاة را در حال ركوع مى دهند.

56- هر كس خدا و رسول و اهل ايمان را سرپرست گيرد (حزب خدا است) حزب خدا پيروز هستند.

كلمه ها

وليكم: ولى (بر وزن عقل) در اصل به معنى نزديكى است گويند: «تباعدنا بعد ولى» يعنى بعد از نزديكى دور شديم، به اين مناسبت به سرپرست مدير، دوست و مانند اينها ولى گويند كه هر يك نوعى نزديكى است مراد از آيه سرپرستى است.

راكعون: ركوع كنندگان. مراد ركوع نماز است. ركع و ركوع: خم شدن.

يتول: يَتَوَلَّ اللَّهَ يعنى ولى و سرپرست اخذ كند خدا را.

حزب: دسته. گروه.

شرحها

55- إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ.

در آيات گذشته خوانديم: لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ ... بعد از ير أحسن الحديث، ج 3، ص: 93

اين آيات خواهد آمد: لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً ... أَوْلِياءَ على هذا آيه إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ ... جمله معترضه است ميان دو تا ولايت نهى شده. و ظهورش در آن است كه مراد از «وليكم» همان ولايت به معنى دوست و حامى باشد يعنى اهل كتاب و مشركان را دوست و حامى مى گيريد؟ دوست شما فقط خدا و رسول و نماز خوانها ... هستند اما در اين صورت چند اشكال لازم مى آيد:

اول: ولايت خدا و رسول نسبت به ديگران به صورت دوستى نيست بلكه به طور سرپرستى و كارگردانى مى باشد.

دوم: قيد وَ هُمْ راكِعُونَ مى رساند كه هر نمازگزار و زكاة بده ولى شما نيست بلكه نمازگزارانى كه در حال ركوع زكاة مى دهند حال آنكه بايد همه نمازگزاران ولى و دوست ما باشند.

سوم: ظهور آيه در يك قضيه واقع شده است نه اينكه به طور عموم و هميشگى باشد.

چهارم: روايات شيعه و اهل سنت به اين آيه به استقلال و قطع نظر

از آيات ما قبل و ما بعد نظر كرده است.

على هذا بايد گفت: اين دو آيه راجع به جريان خاصى نازل شده است علاوه لفظ «انما» نص در تخصيص است و ولايت غير خدا و رسول و الَّذِينَ ...

را نفى مى كند.

در مجمع البيان نقل فرموده: روزى عبد اللَّه بن عباس در كنار زمزم نشسته و به لفظ «قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله» به مردم حديث مى خواند، مردى كه روى خود را پوشانيده بود در آنجا حاضر شد، هر چه ابن عباس مى گفت: «قال رسول اللَّه» آن مرد نيز مى گفت. ابن عباس گفت: تو را به خدا تو كيستى؟ مرد صورت خود را باز كرد و گفت: مردم هر كه مرا شناخته هيچ و گرنه خود را معرفى مى كنم، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 94

من جندب بن جناده بدرى ابو ذر غفارى هستم با اين دو گوشم از رسول خدا شنيدم اگر دروغ گويم كر شوند و با اين دو چشم خود ديدم اگر دروغ گويم كور باشند مى فرمود:

«على قائد البررة و قاتل الكفرة و منصور من نصره و مخذول من خذله».

بدانيد روزى با رسول خدا نماز ظهر خواندم، سائلى در مسجد چيزى خواست، باو چيزى ندادند او دست به آسمان برداشت كه خدايا گواه باش من در مسجد رسول تو اظهار حاجت كردم كسى چيزى به من نداد، على عليه السّلام آن وقت در ركوع نماز بود، با انگشت كوچك دست كه به آن انگشتر مى كرد به سائل اشاره نمود، سائل آن را از انگشت على گرفت، رسول خدا اين عمل را ديد سر به آسمان كرد و گفت: خدايا برادرم موسى

از تو خواست و گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي ... وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي هارُونَ أَخِي اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي در جوابش نازل فرمود كه سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما خدايا منم برگزيده و پيغمبر تو محمّد، سينه مرا فراخ گردان، كارم را آسان كن، براى من وزيرى و يارى از اهلم معين كن، على برادرم با او مرا تقويت فرماى.

ابو ذر اضافه كرد: به خدا سوگند رسول خدا سخن خويش را تمام نكرد تا جبرئيل نازل شد و گفت: يا محمّد بخوان، فرمود چه بخوانم گفت: بخوان إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا ....

سپس طبرسى فرموده: اين خبر را ثعلبى با اين سند بعينه نقل كرده و ابو بكر رازى در كتاب احكام القرآن به نقل مغربى و رمانى روايت كرده اند كه اين آيه در حق على عليه السّلام نازل شد آن گاه كه در حال ركوع انگشتر خويش به سائل بخشيد، مجاهد و سدى نيز چنين گفته اند و اين مضمون از امام صادق عليه السّلام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 95

نيز نقل شده است.

نگارنده گويد: علامه امينى آن را در ج 2 الغدير ص 52- 53 از تفسير ثعلبى، تفسير طبرسى، اسباب النزول واحدى، تفسير فخر رازى، تفسير خازن، صواعق ابن حجر و مانند آنها كه از كتب معتبر اهل سنت است نقل كرده است و نيز در المراجعات مرحوم شرف الدين مراجعه چهلم به طور مفصل نقل شده است.

اطلاق لفظ جمع بر مفرد: اگر گويند: در اين صورت چرا وَ الَّذِينَ آمَنُوا ...

به لفظ جمع آمده

است لازم بود گفته شود: «و الذى آمن و اقام الصلاة ...» تا بر يك فرد كه امام عليه السّلام باشد اطلاق شود؟.

طبرسى رحمه اللَّه در جواب اين سؤال فرمود: الَّذِينَ آمَنُوا جمع است و بر مفرد اطلاق نمى شود زيرا اهل لغت گاهى از مفرد براى تعظيم و تفخيم به لفظ جمع تعبير مى آورند و اين در كلامشان مشهورتر از آن است كه احتياج باستدلال داشته باشد.

زمخشرى در كشاف پس از تصديق به اينكه آيه درباره امام نازل گشته مى گويد: علّت جمع آمدن با آنكه يك فرد مراد است آن است كه مردم به اين كار تشويق شوند و به ثوابى مانند آن ثواب برسند، و روشن شود كه بايد عادت مؤمنان بر كسب نيكوكارى تا آن حد باشد كه كار نيك را تا تمام شدن نماز نيز به تأخير نياندازند.

در المراجعات در جواب اين اشكال فرموده: عرب به جهتى از مفرد با جمع تعبير مى آورد، شايد آن قول خداست در سوره آل عمران: الَّذِينَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ .../ 173 مراد از «الناس» در قالَ لَهُمُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 96

النَّاسُ

به اجماع مفسران و محدثان و اهل تاريخ نعيم بن مسعود اشجعى است كه ابو سفيان او را براى ارعاب مسلمانان اجير كرد، اين به علّت آن است كه ثابت شود: مؤمنان يك نفر كه سهل است از ارعاب افراد نيز مرعوب نمى شوند.

در آيه مباهله لفظ ابناء نساء و انفس به لفظ جمع آمده، لفظ نساء بر فاطمه، ابناء بر حسنين و انفس بر على عليه السّلام تطبيق شده است (قاموس قرآن).

56- وَ مَنْ يَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ

وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ.

مراد از «يتول» بنا بر آيه فوق سرپرست اخذ كردن و قبول سرپرستى است الَّذِينَ آمَنُوا بايد همان باشد كه در آيه بالا گذشت گروهى كه سرپرست آنها خدا و رسول و على است حزب خدا هستند و چنين گروهى پيروز مى باشند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 97

[سوره المائدة (5): آيات 57 تا 63]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (57) وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا يَعْقِلُونَ (58) قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ (59) قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (60) وَ إِذا جاؤُكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ (61)

وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (62) لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ (63)

57- اى كسانى كه ايمان آورده ايد: كسانى را كه دين شما را مسخره و بازيچه گرفته اند از آنها كه پيش از شما به آنها كتاب داده شده و كفار را، دوست مگيريد. اگر مؤمن هستيد از خدا بترسيد.

58- و چون به نماز ندا مى دهيد آن را مسخره

و بازيچه مى گيرند زيرا آنها قومى هستند كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 98

درك نمى كنند.

59- بگو اى اهل كتاب آيا به ما خرده مى گيريد جز اينكه ايمان آورديم به خدا و به آنچه بر ما و به آنچه پيش از ما نازل گشته است، بسيارى از شما فاسق هستيد.

60- بگو: آيا شما را خبر دهم به چيزى كه سزايش نزد خدا از اين بدتر است، آنكه خدا لعنتش كرده و بر او غضب آورده و از آنها ميمونها و خوكها ساخته و طاغوت را پرستيده، آنها موقعيتشان بدتر و از راه راست گمراه تر مى باشند.

61- چون نزد شما آيند گويند: ايمان آورديم، ولى با كفر وارد شده و با كفر خارج گشته اند، خدا به آنچه كتمان مى كنند داناتر است.

62- بسيارى از آنها را مى بينى كه در گناه و تجاوز و حرام خوردنشان اصرار مى كنند، چه بد است اعمالى كه مى كنند.

63- چرا زهاد و علماء، آنها را از قول باطل و حرام خوردن منعشان نمى كنند چه بد است آنچه كه مى سازند.

كلمه ها

هزوا: هزء و هزو: مسخره كردن «هزوا» يعنى مسخره شده مصدر به معنى مفعول.

لعب: بازى. اصل آن از لعاب به معنى آب دهان است، شايد در آيه به معنى ملعوب باشد.

تنقمون: نقم: انكار. «نقم الامر نقما: انكره» عقوبت را نقمه گويند كه حاكى از انكار عمل از جانب عقوبت كننده است هَلْ تَنْقِمُونَ آيا انكار مى كنيد؟

مثوبة: ثوب و مثوبه: رجوع. جزاى عمل را از آن ثواب گويند كه بخود شخص برمى گردد خواه پاداش باشد يا كيفر، در آيه، دومى مراد است.

قردة: ميمونها. مفرد آن قرد (بر وزن فكر) است. خنازير: خوكها. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص:

99

مفردش خنزير.

سواء: برابر. مساوى. وسط راه، آن در آيه به معنى مستوى (راست) است.

سحت: حرام (مائده/ 42).

ربانيون: ربانى: تربيت كننده يا كسى كه مخصوص برب و خداست، مراد از آن به قرينه الاحبار زاهدان مى باشد.

احبار: حبر (بر وزن فكر): اثر پسنديده، عالم را حبر (بفتح و كسر حاء) گويند كه اثر علم و عملش پسنديده است جمع آن احبار مى باشد.

شرحها

در اين آيات از موالات و حامى گرفتن اهل كتاب و مشركان كه مكتب اسلام را مسخره مى گيرند نهى شده و آن گاه مقدارى از عهد شكنى و گناهان آنها نقل شده است، و آن هشدارى است كه دشمنان هميشه به فكر از بين بردن مكتب راستين شما هستند.

57- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَكُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ الْكُفَّارَ أَوْلِياءَ.

مراد از اتخاذ ولى دوست داشتن و حامى گرفتن و همكارى با آنهاست اتَّخَذُوا دِينَكُمْ ... علّت نهى است كسانى كه دين الهى و مكتب سعادت بخش خلقها را مسخره مى كنند «دشمن انسانيت هستند نمى شود با آنها معامله يك دوست كرد و بر سرنوشت مسلمين مسلّطشان نمود چنان كه زعماى ممالك مسلمانان مى كنند وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ نهى سابق را تأكيد مى كند، در عين حال تهديد است كه موالات آنها نقض ايمان است.

58- وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 100

لا يَعْقِلُونَ

.مصداقى از مسخره آنهاست كه نداى نماز يعنى اذان اسلامى را مسخره مى كنند و اين از نافهمى آنهاست و گرنه چطور مى توان كسانى را كه به نام خدا صدا بلند كرده و در

پيشگاه او سجده مى كنند به بازى گرفت.

59- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ هَلْ تَنْقِمُونَ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلُ.

لفظ «ان» مصدريه است و ما بعد آن در جاى «ايماننا باللَّه» است يعنى آيا در ما جز ايمان به خدا و به پيغمبران چيزى هست كه تكذيب كنيد. چرا از دين ما و مكتب ما خوشتان نمى آيد وَ أَنَّ أَكْثَرَكُمْ فاسِقُونَ ولى اكثر شما از طاعت خدا بيرون رفته ايد و علّت انكار شما همين است.

60- قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللَّهِ مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَيْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنازِيرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ.

لفظ عَبَدَ الطَّاغُوتَ عطف است بر غَضِبَ عَلَيْهِ لعن به معنى طرد از رحمت است گفته اند: اصحاب سبت مسخ به ميمون شدند و آنان كه مائده عيسى را انكار كردند به خوك مسخ گشتند. در نقل ديگرى از ابن عباس نقل شده كه هر دو گروه از يهود و اصحاب سبت بودند جوانانشان به ميمونها و پيرانشان به خنزير مسخ شدند و اللَّه اعلم. منظور از عَبَدَ الطَّاغُوتَ عبادت گوساله يا اطاعت از اربابان است. بِشَرٍّ مِنْ ذلِكَ ظاهرا تسليم منصفانه است يعنى اگر ايمان به خدا و ايمان به كتابها شر باشد شر شما بدتر از ماست زيرا شما مورد لعن خدا، و مسخ شده و عابد طاغوت بوده ايد.

أُولئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ.

يعنى دارندگان اين اوصاف از جهت موقعيت بدتر و از راه راست منحرف تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 101

هستند.

61- وَ إِذا جاءُوكُمْ قالُوا آمَنَّا وَ قَدْ دَخَلُوا بِالْكُفْرِ وَ هُمْ قَدْ خَرَجُوا بِهِ وَ

اللَّهُ أَعْلَمُ بِما كانُوا يَكْتُمُونَ.

يهود چون نان را به نرخ روز مى خوردند، مى خواستند براى روز مبادا جاى پايى داشته باشند لذا به مسلمين مى گفتند: ما ايمان آورده ايم قَدْ دَخَلُوا ...

معنايش آن است كه حالشان با ورود و خروج فرقى نكرده كافر داخل شده و كافر بيرون آمده اند، خدا از ما في الضميرشان آگاه است كه از «آمنا» گفتن قصد گول زدن دارند.

62- وَ تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يُسارِعُونَ فِي الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

كلمه «اكلهم» عطف است بر «الاثم» يعنى شتاب مى كنند در حرام خوردنشان منظور از اثم مطلق گناه و از عدوان تجاوز بديگران است، آنها كه در اين كارها شتاب مى كنند، بدكار مى كنند.

63- لَوْ لا يَنْهاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَ أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ.

توبيخ است به زهاد و علماء اهل كتاب كه چرا آنها را از قول ناحق و اكل حرام نهى نمى كنند مراد از «قول اثم» شايد طعنه هايى است كه به اسلام مى زدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 102

[سوره المائدة (5): آيات 64 تا 66]

اشاره

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (64) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ (65) وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ

وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ (66)

64- يهود گفت: دست خدا بسته است، دستشان بسته شد و به سزاى آنچه گفتند ملعون شدند (چنين نيست) بلكه دو دست خدا باز است، چنان كه بخواهد اتفاق مى كند، آنچه بر تو از پروردگارت نازل شده بر بسيارى از آنها، سركشى و كفر مى افزايد، ميان آنها تا قيامت دشمنى و كينه افكنده ايم هر وقت آتشى براى جنگ افروختند خدا آن را خاموش كرد در زمين براى فساد تلاش مى كنند، خدا مفسدين را دوست ندارد.

65- اگر اهل كتاب ايمان آورده و پرهيزكار بودند، گناهانشان را مى پوشانيديم و به بهشتهاى پر نعمت داخلشان مى كرديم.

66- و اگر آنها به تورات و انجيل و به آنچه از پروردگارشان نازل شده ايمان مى آوردند، از بالاى سرشان و از زير پاهايشان (روزى) مى خوردند از آنها گروهى معتدل هستند و بسيارى از آنها عمل بد مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 103

كلمه ها

مغلولة: بسته. غل (بضم اول) در اصل طوقى است كه به گردن زنند.

مبسوطتان: بسط: گشودن. مبسوط: باز.

ينفق: انفاق: خرج كردن. نفق (بر وزن شرف) به معنى خروج يا تمام شدن است.

عداوة: مراد از عداوت در اينجا دشمن آشكار يا تجاوز و از بغضاء كينه است.

اوقدوا: و قد: افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن «اوقدوا» افروختند.

اطفأها: طفء: خاموش شدن. اطفاء خاموش كردن. «اطفأها» خاموش كرد آن را.

ارجلهم: رجل (بر وزن فكر) پا. جمع آن ارجل است.

مقتصدة: قصد: اعتدال ميانه روى مقتصدة: معتدل.

شرحها

در ادامه كارشكنى و عهدشكنى اهل كتاب در اين آيات نيز قسمتى از گفتارهاى ناروا و افسادشان نقل شده است و اينكه فرصت را از دست داده و مى دهند و اينكه از اينكار ضرر خورده و خواهند خورد، و اينكه مسلمانان نيز بايد هشيار باشند چون حساب جهان درباره حق و ناحق يكى است.

64- وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 104

اين هم از جمله قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ است «يد» در خدا كنايه از قدرت و تثنيه آمدن آن براى نشان دادن وسعت قدرت است. غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ مقابله به مثل است كه به خدا نسبت مسلوب القدرة بودن را مى دادند و كنايه از گرفتارى و عدم توفيق است لُعِنُوا ... شايد معنى و تفسير غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ باشد و نيز نشان مى دهد كه ساختن اين قول عمدى بوده است.

گويند: چون يهود آياتى نظير وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً مزمل/ 20 را شنيدند گفتند حالا كه از بندگان قرض مى خواهد پس دستش بسته است، مؤيد اين قول جمله يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ است. ولى

اين در صورتى است كه يهود اين قول را پس از شنيدن وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ گفته باشند اما ظهور آيه در آن است كه يهود اين قول را از اول داشته اند مثل قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ توبه/ 30 وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ مائده/ 18.

به نظر مى آيد كه مراد يهود مسئله جبر مانندى است و آن اينكه: خداوند از كارهاى خود فارغ شده ديگر كارى براى خدا باقى نمانده است قهرا غرض يهود آن بود كه آمدن پيامبر اسلام يك چيز تازه اى است و چون خدا از كارها فارغ شده آمدن دين جديد و پيغمبر تازه نمى تواند از جانب خدا باشد مؤيد اين، ذيل آيه است كه مى گويد: وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ... يعنى مى گفتند: ديگر انزال كتاب يعنى چه؟! مگر خدا از كارهايش فارغ نشده است؟! در تفسير عياشى از حماد از امام صادق عليه السّلام منقول است كه مراد يهود از يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ آن است كه خدا از كائنات فارغ شده «1» همچنين است روايت شعيب بن يعقوب از آن حضرت.

در اين صورت منظور از يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ مبسوط اليد بودن خدا در كارهاست

__________________________________________________

(1)

قال عليه السّلام «يعنون انه فرغ مما هو كائن. لعنوا بما قالوا قال اللَّه عز و جل بل يداه مبسوطتان».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 105

مثل كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ الرحمن/ 29 نه اينكه منظور فقط روزى دادن باشد.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً.

زيادت كفر و طغيان ظاهرا به اين علّت است كه به حكم يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ به نسخ شريعت و آمدن شريعت جديد عقيده نداشتند.

وَ أَلْقَيْنا بَيْنَهُمُ

الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ.

اين جمله در آيه 14 درباره نصارى نيز گذشت بلفظ فَأَغْرَيْنا ... مراد از «بينهم» ظاهرا ميان يهود است نه ميان آنها و نصارى. وجود عداوت و كينه ظاهرا در اثر اختلافات ميان آنهاست چنان كه در سوره جاثيه/ 16- 17 آمده است و نيز دليل است كه تا قيامت باقى خواهد بود.

كُلَّما أَوْقَدُوا ناراً لِلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللَّهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ.

يهود براى از بين بردن انقلاب اسلام آنچه توانستند پافشارى كردند ولى هر بار آتش فساد را خدا خاموش كرد ماجراى بنى نضير، بنى قريظه و غيره شاهد آن است، «فسادا» علت «يسعون» است يعنى براى فساد تلاش مى كنند با آنكه خدا مفسدين را دوست نمى دارد لذا آنها دشمن خدا هستند.

65- وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتابِ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَكَفَّرْنا عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأَدْخَلْناهُمْ جَنَّاتِ النَّعِيمِ.

«لو» دلالت دارد بر اينكه در گذشته چيزى در اثر نبودن شرائط بوجود نيامده است يعنى اگر ايمان مى آوردند و تقوى پيشه مى كردند از عباد اللَّه الصالحين مى شدند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 106

66- وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ مِنْ رَبِّهِمْ لَأَكَلُوا مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ.

معنى «لو» در آيه قبلى گذشت، اين آيه راجع به ما قبل اسلام است مراد از ما أُنْزِلَ ... آنهايى است كه بر پيامبران بنى اسرائيل نازل شده غير از تورات و انجيل مِنْ فَوْقِهِمْ بارانها و مانند آن است، مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ چيزهايى است كه از زمين مى رويد و در زمين هست اين آيه مثل آيات ديگر دليل است بر اينكه اعمال نيك و

بد در اصلاح جامعه و تباهى آن دخالت تمام دارند ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً ... نحل/ 112 مِنْهُمْ أُمَّةٌ مُقْتَصِدَةٌ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ ساءَ ما يَعْمَلُونَ.

اشاره است به اينكه اكثريت بدكار بودند فقط گروهى متوسط و معتدل بودند روايت شده آنها همانها بودند كه اسلام آوردند.

نكته ها:

ما و اهل كتاب: اينكه قرآن اهل كتاب را در اثر اعمالشان مى كوبد از اين جهت نيست كه نفوذ باللّه خدا با گروهى از بندگان دشمنى دارد، بلكه اينها يك حساب طبيعى و جهانى است هر كس و هر ملّت كه از راه عدل و انصاف منحرف شود حسابش همانست، مسلمانان كه وصيتهاى رسول خدا را ناديده گرفته و اختلاف كردند، اگر بيشتر از يهود چوب نخورده باشند كمتر نخورده اند، لذا بايد جامعه هشيار و بيدار باشد و از راه خدا كه راه عدل و انصاف است قدم به كنار نگذارد.

ما و قرآن: آيه وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ ... در حق قرآن و اهل قرآن نيز صادق است به تعبير «و لو اننا اقمنا القرآن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 107

لاكلنا من فوقنا ...» اين قرآن كه تاريخ جهان را عوض كرد و در كمتر از نيم قرن بزرگترين امپراطوريهاى جهان را به زانو درآورد و مترقى ترين مكتب را به جهانيان عرضه كرد، داراى همان قدرت و قاطعيت اول است، اگر به قرآن روى آوريم و آن را رهبر و پيشواى خود بدانيم در زندگى به سعادت رسيده حاكم بر جهان و نجات دهنده گيتى خواهيم بود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 108

[سوره المائدة (5): آيه 67]

اشاره

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ (67)

67- اى پيغمبر آنچه از پروردگارت بر تو نازل گشته ابلاغ كن و اگر ابلاغ نكنى رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى خدا تو را از كيد مردم حفظ مى كند، خدا گروه كافران را

هدايت نمى كند.

كلمه ها

بلغ: تبليغ و ابلاغ به معنى رساندن، بلوغ به معنى رسيدن است.

رسالت: رسول: پيام آور. رسالت: پيام.

يعصمك: عصم: حفظ و امساك. «يعصمك» حفظ مى كند تو را.

شرحها

بنا بر روايات شيعه و اهل سنت اين آيه در غدير خم نازل گشته و به دنبال آن رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دست على بن ابى طالب عليه السّلام را گرفته و به حاضران به عنوان خليفه و امام معرفى كرد، پيش از آنكه به روايات و به جريان غدير اشاره كنيم مفردات آيه را بررسى مى كنيم.

67- يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ.

اين آيه با آنكه ميان آيات ذم اهل كتاب آمده است، مربوط به ما قبل و ما بعد نيست. ناچاريم بگوئيم مستقلا نازل شده است، روايات نيز آن را مستقلا بررسى مى كنند در اينجا چند مطلب هست: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 109

اول: «ما» در بَلِّغْ ما أُنْزِلَ نمى تواند مربوط بهمه قرآن و احكام اسلامى باشد، زيرا سوره مائده در مدينه نازل گشته و در درّ منثور رواياتى نقل شده كه مائده آخرين سوره اى است كه نازل شده است. پس در آن موقع اقلا صدى نود از قرآن نازل شده و از سوى آن حضرت تبليغ شده بود ديگر تحصيل حاصل است كه دستور بَلِّغْ ما أُنْزِلَ آيد پس «ما» در اينجا راجع به يك امر بخصوصى است و نيز معلوم مى شود كه اين دستور قبلا به آن حضرت رسيده بود و در اينجا فرمان تبليغ آمده است.

دوم: از وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما

بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ معلوم مى شود كه اين امر به قدرى با اهميت بود كه عدم تبليغ آن مساوى با عدم تبليغ همه اسلام بود زيرا «رسالته» مطلق و شامل همه رسالت آن حضرت است يعنى اگر اين امر را تبليغ نكنى مطلق پيام خدا را تبليغ نكرده اى پس تبليغ اين مسئله ادامه اسلام بوده است.

سوم: وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ حاكى است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از تبليغ آن پيام بيمناك بوده است، نه اينكه مى ترسيد او را بكشند بلكه ترس از آن بود كه مردم عمل او را حمل بر غرض كرده و قبول نكنند در اين صورت منظور از عصمت، نگهدارى از فتنه مخالفان است كه إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي آن را بيان مى كند يعنى فتنه و كيد آنها اثرى نخواهد داشت.

اين امور همه مؤيد رواياتى است كه صريحند آيه شريفه درباره ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام در غدير خم نازل گرديد، به دنبال آن رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دست على را گرفت و ميان هفتاد هزار نفر فرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه» سيوطى در درّ منثور نقل كرده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به دنبال نزول آيه فرمود:

خدا مرا به رساندن پيامى دستور داده كه سينه ام از آن به تنگ آمده و دانستم كه مردم مرا تكذيب خواهند كرد خدايم فرمود يا تبليغ كنم و يا عذابم خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 110

كرد «1» در مورد روايات به الغدير و ساير كتابهاى مفصل رجوع شود.

نكته ها

امامت: امامت و ولايت على عليه السّلام تداوم اسلام بود، اگر امامت به دنبال نبوت

نباشد دين ناقص خواهد بود لذا پس از نصب على عليه السّلام آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ آمد چنان كه در مائده/ 3 گذشت.

روى اين واقعيت در سال دهم هجرى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله براى اداى حج با مسلمانان به سوى مكه حركت فرمود، به ديگر مسلمانان نيز پيغام فرستاد كه در مكه حاضر شوند، على بن ابى طالب عليه السّلام آن موقع با ابو موسى اشعرى در يمن بود كه با گروهى از مسلمانان وارد مكه شدند، رسول خدا پس از پايان مراسم حج و نشاندادن مناسك به مسلمانان، از مكه خارج گرديد و راه مدينه را در پيش گرفت چون به «غدير خم» رسيد در آنجا آيه شريفه نازل شد، آن حضرت مسلمانان را در آنجا جمع كرد و پس از خطبه بليغى دست على بن ابى طالب را گرفت و با كلمه تاريخى:

«من كنت مولاه فهذا على مولاه»

آن حضرت را در جاى خود به امامت نصب فرمود، اين امر روز 18 ذو الحجة در سال دهم هجرت بود.

__________________________________________________

(1)

«ان اللَّه بعثنى برسالة فضقت به ذرعا و عرفت ان الناس مكذبى فوعدى لابلغن او ليعذبنى فانزل يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 111

[سوره المائدة (5): آيات 68 تا 71]

اشاره

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ (68) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ

يَحْزَنُونَ (69) لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلاً كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ (70) وَ حَسِبُوا أَلاَّ تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (71)

68- بگو اى اهل كتاب در چيزى قابل اعتنا نيستيد تا تورات و انجيل و آنچه را كه از پروردگارتان نازل شده مورد عمل قرار دهيد، آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده براى بسيارى از آنها سركشى و كفر مى افزايد پس بر گروه ستمكار غم مخور.

69- كسانى كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى شده اند و صائبون و نصارى هر كه از آنها به خدا و روز قيامت ايمان آورد و عمل شايسته انجام دهد براى آنها خوفى و غمى نيست.

70- از بنى اسرائيل پيمان گرفتيم و پيغمبرانى به آنها فرستاديم هر وقت پيغمبرى تعليماتى كه دلخواهشان نيست بياورد گروهى را تكذيب كرده و گروهى را مى كشتند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 112

71- گمان كردند كه فتنه اى نباشد كور و كر شدند سپس خدا به آنها برگشت و بعد بسيارى از آنها كور و كر شدند، خدا به اعمالى كه مى كنند بيناست.

كلمه ها

تقيموا: اقامه: بر پا داشتن حَتَّى تُقِيمُوا تا بر پا داريد منظور عمل كردن است.

تأس: اسى: محزون شدن. «فلا تأس» يعنى محزون مباش.

صابئون: مفردش صابى. اقليت به خصوصى هستند، رجوع شود به بقره/ 62 ميثاق: پيمان محكم. از وثاقه به معنى ثابت و محكم شدن.

تهوى: هوى: ميل نفس. آن در اصل به معنى سقوط و پائين آمدن است «لا تهوى» يعنى ميل نمى كند.

حسبوا: حسبان به

معنى ظن و گمان است «حسبوا» گمان كردند.

فتنة: امتحان. بليّه. گرفتارى.

عموا: عمى: كورى «عموا» كور شدند منظور از كورى عدم بصيرت است.

صموا: صمم: كرى. «صموا» كر شدند، مراد: ناشنوايى گوش دل است.

شرحها

در اين آيات كه در رديف آيات گذشته هستند «1» يهود و نصاراى صحيح العمل معرفى شده اند و بعد روشن گشته كه هر كه از اهل اديان به توحيد و معاد ايمان آورد و عمل شايسته انجام دهد پيش خدا مأجور خواهد بود، همه اديان درباره اين سه موضوع آمده اند: توحيد، معاد و عمل مثبت. ولى يهود با آنكه

__________________________________________________

(1) به استثناء آيه بلغ ما انزل اليك من ربك.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 113

از آنها به اين امر پيمان گرفته شده بود در اين مرز توقف نكرده و مطابق هواى خود سنت الهى را شكستند.

68- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَيْ ءٍ حَتَّى تُقِيمُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ.

مراد از «ما انزل» ظاهرا چيزهايى است كه توسط پيامبران بنى اسرائيل غير از موسى و عيسى نازل شده است در معنى اين آيه گفته اند: اى اهل كتاب شما در چيزى از ايمان و تقوى نيستيد يعنى عرضه آن را نداريد كه تورات و انجيل را بپا داريد، احتمال ديگر آن است كه مراد آن باشد: اى اهل كتاب شما در چيزى از بندگى و رضايت خدا نيستيد مگر آنكه عمل به تورات و انجيل كنيد اين قهرا درباره كسانى است كه در خصوص اسلام حجت بر آنها تمام نشده و يا عمل به تورات و انجيل لازمه اش ايمان به اسلام است.

وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْياناً وَ

كُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ.

اين قسمت در آيه 64 گذشت علّت زيادت سركشى و كفر آن است كه نمى خواستند در مقابل دين خود و كتاب خود دينى و كتابى به بينند، زيادت كفر به اين علّت است كه به دين خود ايمان درست نداشتند، انكار قرآن نيز مزيد كفر مى شد «لا تأس» تسليت است براى آن حضرت كه اينها عمدا خود را مبتلا مى كنند، جاى اندوه نيست.

69- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئُونَ وَ النَّصارى مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

وَ الصَّابِئُونَ عطف است بر حمل «الذين» چون لازم است از خبر به مبتداء تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 114

ضميرى برگردد لذا «من آمن» تقديرش «من آمن منهم» است يعنى هر كه از اين گروه ها داراى اين سه شرط باشند پيش خدا مأجور هستند اين آيه همان آيه 62 از سوره بقره است كه مفصلا در آنجا توضيح داده شده است، اين آيه مؤيد احتمال دوم در آيه گذشته است كه مى گويد: يهود و نصارى و صابئين هم اگر توحيد، معاد و عمل مثبت داشته باشند مشمول رحمت حقند لكن بايد گفت اين در صورتى است كه اسلام را ندانند و نسبت به اسلام مستضعف باشند و نسبت به دينشان با بصيرت.

70- لَقَدْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ أَرْسَلْنا إِلَيْهِمْ رُسُلًا كُلَّما جاءَهُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُهُمْ فَرِيقاً كَذَّبُوا وَ فَرِيقاً يَقْتُلُونَ.

در بحار الانوار ج 12/ 21 ط جديد و در مجمع البيان ذيل آيه 78 از سوره غافر نقل شده: خدا از بنى اسرائيل چهار هزار پيغمبر مبعوث كرد ولى

آنها گروهى از آن پيامبران را كشتند و گروهى را دروغگو خواندند در سوره بقره ذيل آيه 61 درباره قتل پيامبران به دست بنى اسرائيل توضيح داده شده است، ظاهرا اين آيه متفرع بر آيه گذشته است كه بنى اسرائيل به اسم چسبيده و در عمل پيمان خدا را شكستند. و داراى سه موضوع گذشته نشدند. زيرا گفته پيامبران مطابق هواى نفسشان نبود.

71- وَ حَسِبُوا أَلَّا تَكُونَ فِتْنَةٌ فَعَمُوا وَ صَمُّوا ثُمَّ تابَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ.

همانطور كه در رژيم منفور پهلوى علما و بزرگان دين زندانى و شكنجه و كشته مى شدند و نام آن را حفظ امنيت عمومى مى گذاشتند در بنى اسرائيل نيز پيامبران بدست پادشاهان و رؤسا كشته مى شدند و مى گفتند: اين براى جلوگيرى از فتنه است ولى بصيرتشان كور و كر شده بود زيرا پيامبران صلاح آنها را مى گفتند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 115

لفظ ثُمَّ تابَ اللَّهُ نشان مى دهد كه با آمدن بعضى از پيامبران و پشيمان شدن از گذشته ها مثل جريان أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ قالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً ... بقره/ 246 تا حدى مورد رحمت خدا شده اند ولى ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا دلالت دارد كه باز به حال اول برگشته اند لفظ كَثِيرٌ مِنْهُمْ بيان واقع است كه عده اى در حال پاكى باقى مانده اند جمله وَ اللَّهُ بَصِيرٌ ... حكايت از مسئول بودنشان دارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 116

[سوره المائدة (5): آيات 72 تا 77]

اشاره

لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ

مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ (72) لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (74) مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (75) قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (76)

قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ (77)

72- كسانى كه گفتند: خدا همان عيسى پسر مريم است، كافر شدند، با آنكه مسيح مى گفت اى پسران اسرائيل عبادت كنيد خدا را كه پروردگار من و پروردگار شماست هر كه به خدا شرك آورد خدا بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاهش آتش است و ظالمان را يارانى نيست.

73- كسانى كه گفتند: خدا سومى سه چيز است، كافر شدند با آنكه خدايى جز خداى واحد نيست، اگر از آنچه مى گويند باز نايستند به كسانى از آنها كه كافر شده اند عذاب دردناكى خواهد رسيد.

74- آيا به خدا توبه نمى كنند و از او آمرزش نمى خواهند كه خدا آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 117

75- مسيح پسر مريم نبود مگر پيغمبرى كه پيش از او پيغمبران گذشته اند، مادرش راستى پيشه بود، او

و مادرش طعام مى خوردند، ببين چطور آيات را براى آنها بيان مى كنيم سپس ببين چطور منحرف مى شوند.

76- بگو آيا غير خدا چيزى را مى پرستيد كه براى شما قدرت نفع و ضرر ندارد با آنكه خدا دانا و شنواست.

77- بگو اى اهل كتاب در دين خود بناحق غلو نكنيد، و از هوسهاى گروهى كه پيش از اين به ضلالت افتاده و بسيارى را به ضلالت افكنده اند، پيروى نكنيد آنها كه از راه راست گمراه شدند.

كلمه ها

مأوى: جايگاه. از «اوى» به معنى نازل شدن و لاحق شدن.

انصار: ناصر: يار. انصار: ياران. نصر: يارى.

ثالث: ثالث: سوم. ثلثه: سه. ثالِثُ ثَلاثَةٍ سومى سه نفر.

ينتهوا: انتهاء: ترك كردن. لَمْ يَنْتَهُوا بس نكردند، ترك نكردند.

ليمسن: مسّ: دست زدن. رسيدن. «ليمسن» حتما و حتما مى رسد.

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن. «خلت»: گذشت.

صديقة: صديق مبالغه در صدق است. كسى كه قول و فعل و عقيده او همه صدق باشد.

انى: اسم زمان است به معنى «كجا» و نيز به معنى «چگونه» در اينجا معنى دوم مراد است.

يؤفكون: افك: ساخته و برگرداندن چيزى از حقيقتش «يؤفكون» برگردانده مى شوند.

لا تغلوا: غلوّ: تجاوز از حد. «لا تغلوا» تجاوز نكنيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 118

سواء: وسط. مساوى. راست. سَواءِ السَّبِيلِ راه راست (اضافه صفت بر موصوف).

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته و اينكه مسئله توحيد و معاد و عمل صالح در مسيحيت ملاك واقع نشد، در اين آيات روشن شده: قول به اينكه عيسى خداست و يا يكى از سه خداست كفر و شرك است، مسئله الوهيت عيسى از ديگران يعنى از روم گرفته شده كه ضال و مضل بودند و گر نه عيسى پيغمبر توحيد بود و مردم را به توحيد دعوت مى كرد و اگر دنياى مسيحيت توبه نكنند عذاب سختى در پيش دارند.

72- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ.

ذيل آيه 17 همين سوره گفته ايم كه اين عقيده گروهى از نصارى بوده است، اين جمله عين همانست كه در آيه 17 آمده است، ظاهرا اين عقيده پس از آنكه مسئله تثليث «1» به وسيله پولس ارائه گرديد به وجود آمده است، ظهور آيه در آن است كه

گروهى معتقد شده اند كه خداى واقعى به صورت عيسى مجسم شده است به قول مجمع البيان كه گروهى از نصارى به نام يعقوب گفتند:

ناسوت به لاهوت مبدل شده است، ناگفته نماند كه الوهيت عيسى بيشتر در انجيل يوحنا آمده است «2».

__________________________________________________

(1) رجوع شود به سوره نساء آيه 159 كه در نكته ها جريان تثليث و كار پولس نقل شده است.

(2) در الميزان از قصص الانبياء عبد الوهاب نجار نقل شده در سال 96 ميلادى اسقفهاى آسيا و ديگران نزد يوحنا جمع شده و از وى خواستند انجيلى بنويسد و الوهيت عيسى را به نحو خاصى بيان دارند يوحنا نتوانست از خواسته آنها سرپيچى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 119

وَ قالَ الْمَسِيحُ يا بَنِي إِسْرائِيلَ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْواهُ النَّارُ وَ ما لِلظَّالِمِينَ مِنْ أَنْصارٍ.

يعنى اين عقيده از عيسى سرچشمه نگرفته است عيسى خود را مانند ديگران آفريده خدا مى دانست و مردم را به عبادت خدا مى خواند و مى گفت: خدا بهشت را بر مشركان حرام كرده است و چنين كسانى شفاعت كنندگانى نيز نخواهند داشت.

73- لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ.

اين عقيده بسيارى از نصارى است و همان است كه پولس در مقابل سه خداى روميان زائوس (پدر خدايان) سار پدون (يگانه پسر زائوس) آپولون (خداى واسطه ميان پدر و پسر) بوجود آورد و شرك خود را با شرك روميان تطبيق كرد.

اين سه خدا عبارتند از خدا، عيسى و روح القدس كه به نزد مريم آمد و ميان خدا و عيسى واسطه بود. ثالِثُ ثَلاثَةٍ يعنى سومى سه نفر يعنى يكى از سه

فرد.

لازمه اين سخن آن است كه در لفظ سه نفراند و در واقع يكى. از جواب قرآن كه فرموده: وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلَّا إِلهٌ واحِدٌ معلوم مى شود كه نظرشان تعدد واقعى بوده است زيرا «واحد» در مقابل تعدد است و اين غير معقول است كه سه چيز حقيقى يك چيز يا يك چيز حقيقى سه چيز حقيقى باشد، كشيشان در جواب اين سؤال مى گويند: اين از اسرار است بايد ايمان آورد و دم نزد.

وَ إِنْ لَمْ يَنْتَهُوا عَمَّا يَقُولُونَ لَيَمَسَّنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ.

لفظ لَمْ يَنْتَهُوا كَفَرُوا مِنْهُمْ نشان مى دهد كه خواص آنها مى دانستند اين نقشه جعلى و از بدعتهاى پولس است، لذا به آنها در صورت عدم ترك وعده عذاب داده شده است، ولى آنها كه خدا را يكى دانسته و يا در اين عقيده مستضعفند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 120

وعده عذاب بر آنها شامل نيست ولى به حكم صدر آيه آنها نيز كافر هستند و اللَّه اعلم.

74- أَ فَلا يَتُوبُونَ إِلَى اللَّهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَهُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

ترغيب است به توبه و وعده مغفرت است بعد از آن.

75- مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ.

جواب است از اينكه مى گفتند عيسى خداست و يا يكى از سه خداست يعنى عيسى پسر مريم، از انسان زائيده شده او فقط يك پيغمبر بود پيامبران همه انسان بودند و به حكم نظام خلقت از دنيا رفتند، مادر عيسى نيز صديقه بود پيغمبران را تصديق مى كرد، عيسى و مادرش طعام مى خوردند و از احتياجات اوليه هم بر كنار نبودند، چنين شخصى چگونه مى تواند خدا باشد

از جمله وَ أُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ به نظر مى آيد كه عده اى راجع به مريم هم عقيده الوهيت داشته اند چنان كه از آيه أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مائده/ 116.

معلوم مى شود انْظُرْ كَيْفَ نُبَيِّنُ لَهُمُ الْآياتِ ثُمَّ انْظُرْ أَنَّى يُؤْفَكُونَ.

اشاره است به تمام بودن استدلال و لجاجت آنها از استماع حق و انصرافشان از تفكر مثبت و مفيد.

76- قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَمْلِكُ لَكُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ اللَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

جواب دومى است از الوهيت مسيح. جواب اول آن بود كه عيسى و مادرش انسان هستند و ممكن و محتاج، چنين شخصى چطور مى تواند خدا باشد، جواب دوم آن است كه عيسى مالك نفع و ضررى نيست نمى تواند به كسى نفعى جلب كند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 121

و يا ضررى برساند چگونه مى تواند معبود باشد.

ناگفته نماند آيه اول راجع به ذات عيسى و مادرش است كه به حكم كانا يَأْكُلانِ الطَّعامَ نمى توانند خدا باشند ولى اين آيه راجع به معبود بودن و وصف است يعنى معبود بايد قادر به جلب منفعت و دفع ضرر از پرستش كنندگان باشد، عيسى داراى اين وصف نيست.

اما خدا شنوا و داناست. خواسته هاى بندگان را مى شنود و راه رساندن نفع و دفع ضرر را مى داند. ولى عيسى داراى چنين وصفى نيست.

77- قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لا تَغْلُوا فِي دِينِكُمْ غَيْرَ الْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا كَثِيراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِيلِ.

غَيْرَ الْحَقِّ وصف غلوّ است يعنى غلوّ ناحق، و آن قيد توضيحى است زيرا هر غلوّ ناحق است، غلوّ در دين آن

است كه دين را بشرك آميخته كنند و از توحيد تجاوز نمايند لا تَتَّبِعُوا أَهْواءَ قَوْمٍ ... ظاهرا اشاره است به اينكه عقيده تثليث و خدا بودن عيسى از ديگران (روميان) گرفته شده است چنان كه ذيل آيه 72 توضيح داده شد و آيه وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِكَ قَوْلُهُمْ بِأَفْواهِهِمْ يُضاهِؤُنَ قَوْلَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَبْلُ ... توبه/ 30 نيز از اين راز پرده برمى دارد.

به نظر مى آيد كه «ضلوا» ى اول راجع به تثليث روميان است يعنى با اين عقيده گمراه شده اند و «ضلوا» ى دوم اعم است يعنى مطلقا از راه راست منحرف شده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 122

[سوره المائدة (5): آيات 78 تا 86]

اشاره

لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ (78) كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (79) تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ (80) وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ (81) لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ (82)

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ (83) وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ (84) فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ

تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ (85) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (86)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 123

78- كسانى كه از بنى اسرائيل كفر ورزيدند به زبان داود و عيسى پسر مريم لعنت شدند، براى آنكه گناه كردند و تعدى مى نمودند.

79- و از كار زشتى كه مى كردند يكديگر را نهى نمى كردند چه بد بود عملى كه مى كردند.

80- بسيارى از آنها را مى بينى كه با كافران دوستى مى كنند چه بد است چيزى كه خودشان براى خودشان كرده اند، اينكه خدا بر آنها خشم آورده و در عذاب جاودانانند.

81- اگر به خدا و پيغمبر و آنچه به او نازل شده ايمان داشتند كفار را دوست نمى گرفتند ولى بسيارى از آنها گناه پيشگانند.

82- يهودان و مشركان را از همه مردم در دشمنى مؤمنان سخت تر خواهى يافت و نزديكتر از همه به دوستى مؤمنان كسانى را خواهى يافت كه مى گويند ما نصارائيم زيرا بعضى از آنها كشيشان و راهبانند و آنها تكبر نمى كنند.

83- و چون آياتى را كه به پيغمبر نازل شده مى شنوند، مى بينى كه چشمشان پر از اشك مى گردد به علت شناختن حق، گويند: پروردگار ما، ايمان آورديم ما را با گواهان ثبت فرما.

84- ما را چه شده كه به خدا و بآنچه از حق بما آمده ايمان نياوريم؟! اميدواريم كه پروردگار ما، ما را با قوم نيكوكار داخل بهشت كند.

85- خدا براى اين سخنان كه گفتند بآنها بهشتهايى داد كه از زير آنها نهرها جارى است، پاداش نيكوكاران همين است.

86- آنان كه كافر شده و آيات ما را دروغ معرفى كردند آنها اهل جهنم هستند.

كلمه ها

عصوا: عصيان: نافرمانى. خروج از طاعت «عصوا»

نافرمانى كردند.

يعتدون: اعتداء: تجاوز كانُوا يَعْتَدُونَ از حق و عدالت تجاوز مى كردند.

يتناهون: تناهى: نهى كردن همديگر. ترك كردن. «لا يتناهون» يكديگر را نهى نمى كردند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 124

منكر: ناپسند. انكار شده.

سخط: سخط: غضب شديد كه موجب عقوبت است.

مودة: ود، مودت: مهربانى.

قسيسين: قسيسين: عالم نصارى. گويند آن معرّب كشيش است، در مجمع گفته: قس در لغت به معنى نمامى و نشر حديث است، معناى دوم مناسب است.

رهبان: رهب: ترس. راهب: كسى كه از خدا مى ترسد. در عرف به راهبان و صومعه نشينان نصارى اطلاق مى شود، جمع آن رهبان است.

راغب گويد: رهبان مفرد و جمع بكار رود.

تفيض: فيض: پر شدن. جارى شدن. تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ پر مى شود از اشك يا اشك آن جارى مى شود.

دمع: اشك چشم.

اثابهم: ثوب: رجوع. ثواب پاداش يا كيفرى كه به انسان برمى گردد «اثابهم» پاداش داد به آنها.

جحيم: آتش بزرگ «الجحيم كل نار عظيمة فى مهواة».

شرحها

آيات فوق دنباله مطالب گذشته درباره اهل كتاب است. در اين آيات آمده كه كفار بنى اسرائيل به زبان پيامبرانشان لعنت شده اند.

ايضا يهود و مشركان بر مسلمانان از همه دشمن تر هستند و نصارى از همه مهربانتر مى باشند و آنانند كه اسلام را مى پذيرند. و از شنيدن آيات الهى اشك ريزان مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 125

78- لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ بَنِي إِسْرائِيلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ.

حضرت باقر عليه السّلام فرموده: چون اهل «ايله» در سبت تجاوز كردند و آن در زمان داود بود، داود بر آنها لعنت كرد و گفت: خدايا لعنت را بر آنها بپوشان چنان كه عبا دو شانه را مى پوشاند و مانند كمربند كه دو پهلو را مى پوشاند در

نتيجه، خدا مسخشان كرد به ميمونها، عيسى به كسانى لعنت كرد كه پس از آمدن مائده كافر شدند»

.ذلِكَ بِما عَصَوْا وَ كانُوا يَعْتَدُونَ.

يعنى علّت لعنت آن بود كه نسبت به پيغمبران نافرمانى كردند و نسبت به ديگران تجاوز كردند، شايد «عصوا» راجع به گناهان خصوصى و شخصى باشد وَ كانُوا يَعْتَدُونَ دلالت بر استمرار دارد.

79- كانُوا لا يَتَناهَوْنَ عَنْ مُنكَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما كانُوا يَفْعَلُونَ.

اگر لا يَتَناهَوْنَ راجع به نهى همديگر باشد اين آيه بالاتر از عصيان و تجاوز است يعنى قطع نظر از عصيان و تعدى امر به معروف و نهى از منكر نيز نداشتند و اگر به معنى ترك باشد بيان و توضيح وَ كانُوا يَعْتَدُونَ است.

80- تَرى كَثِيراً مِنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَبِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ فِي الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ.

__________________________________________________

(1)

مجمع البيان و صافى قال الباقر (ع) اما داود فانه لعن اهل ايله لما اعتدوا فى سبتهم و كان اعتدائهم فى زمانه فقال اللهم البسهم اللعنة مثل الرداء على المنكبين و مثل المنطقة على الحقوين فمخهم اللَّه قردة و اما عيسى فانه لعن الذين انزلت عليهم المائدة ثم كفروا بعد ذلك»

روايت شده كه ملعونان عيسى مسخ بخوك شدند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 126

يعنى به جاى دوست داشتن اهل توحيد، كفّار و مشركان را دوست مى دارند چه دليلى بر اعتداء و تجاوز بالاتر از اين، اين موالات كفّار بد اندوخته اى است براى آنها أَنْ سَخِطَ ... بيان «ما قدمت» است جزاى عمل در جاى عمل گذاشته شده است يعنى كيفر موالات غضب خدا و خلود در آتش است.

81- وَ لَوْ كانُوا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ النَّبِيِّ وَ ما أُنْزِلَ

إِلَيْهِ مَا اتَّخَذُوهُمْ أَوْلِياءَ وَ لكِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ فاسِقُونَ.

علت موالات كفار عدم ايمان به خدا و پيامبران و قرآن بود، اگر فرشته رود، ديو جايگزين آن مى شود، ايمان به خدا و ... آنها را از موالات كفار باز مى داشت ولى فسق و خروج از طاعت و اعتدال طبع، مانع از آن بود.

82- لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى.

پس از بررسى انحرافهاى يهود و نصارى در اين آيه نسبت آنها به مسلمين بيان شده است و آن اينكه يهود و مشركان دشمن ترين مردم به اهل اسلام، و نصارى مهربانترين مردم به آنها مى باشند.

ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ.

علّت مهربانى آنها دو چيز است: اول اينكه علماء و زهاد آنها را نصيحت و هدايت مى كردند.

دوم: اينكه متكبر و سركش نبودند شخص اگر گرفتار سركشى و خودپسندى نباشد حقائق را مى گويد و مى پذيرد.

يهود نيز علماء داشتند ولى هم يهود و هم علماء آنها گرفتار خودپسندى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 127

و لجاجت بودند. علّت دشمن بودن و مهربان بودن دو گروه همين است.

83- وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ.

وصف نصاراى غير مستكبر است چون به قرآن گوش مى دادند چشمشان پر از اشك مى شد و مى دانستند كه آن كلام خداست».

يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ.

بعد از شنيدن قرآن دعايشان اين بود.

84- وَ ما لَنا لا نُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ ما جاءَنا مِنَ الْحَقِّ وَ نَطْمَعُ أَنْ يُدْخِلَنا رَبُّنا مَعَ الْقَوْمِ الصَّالِحِينَ.

تتمه كلام آنهاست أَنْ يُدْخِلَنا يعنى ما را داخل بهشت كند، روايت

شده:

آن گاه كه جعفر بن ابى طالب با مهاجرين از حبشه به مدينه برگشت هفتاد نفر با خود آورده بود، شصت و دو نفر از حبشه و هشت نفر از شام از جمله بحيراء راهب رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله سوره يس را بر آنان خواند، آنان بگريه افتاده و ايمان آوردند و گفتند: اين سخنان چه شبيه است بر آنچه به عيسى نازل مى شد، خدا در حق آنها اين آيات را نازل كرد «1» در صافى در ذيل قضيه افزوده: چون آنها به حبشه برگشتند آيات را بر نجاشى خواندند، او و كشيشان از شنيدن آيات گريستند، نجاشى ايمان آورد و لكن به اهل حبشه اظهار نكرد.

85- فَأَثابَهُمُ اللَّهُ بِما قالُوا جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنِينَ.

__________________________________________________

(1) «مجمع البيان» در آنجا داستان مفصل رفتن جعفر و يارانش پيش نجاشى نقل شده كه بسيار آموزنده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 128

مراد از «قالوا» قول توأم با عمل است راجع به كيفيّت انهار بهشتى ذيل آيه 25 از سوره بقره توضيح داده شده و در سوره محمّد نيز خواهد آمد، جمله ذلِكَ جَزاءُ ... صريح است در اينكه همه نيكوكاران چنان بهشتهايى خواهند داشت.

86- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ.

حساب گروه دوم از اهل كتاب است كه پس از شنيدن آيات خدا آنها را تكذيب كرده و بر كفر خود باقى مى مانند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 129

[سوره المائدة (5): آيات 87 تا 93]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (87) وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالاً طَيِّباً وَ اتَّقُوا

اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ (88) لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (89) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (91)

وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (92) لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 130

87- اى كسانى كه ايمان آورده ايد چيزهاى پاكيزه را كه خدا براى شما حلال كرده، حرام نكنيد، و تعدى نكنيد كه خدا متعديان را دوست نمى دارد.

88- از روزى حلال و پاكيزه كه خدا به شما داده بخوريد و از خدايى كه به او ايمان داريد بترسيد.

89- خدا شما را در سوگندهاى بى قصد مؤاخذه نمى كند ولى شما را به سوگندهايى كه قصد كرده ايد مؤاخذه مى كند كفاره آن غذا دادن ده مستمند است از غذاى متوسطى كه باهل خود مى خورانيد يا پوشاك آنها يا آزاد كردن بنده اى، هر كه (اينها را) نيابد سه روز روزه داشتن است اين كفاره سوگندهاى شماست وقتى كه سوگند خورده ايد، قسمهاى خود

را حفظ كنيد، اين چنين خدا آيات خويش را بر شما بيان مى كند تا شكر كنيد.

90- اى كسانى كه ايمان آورده ايد حق اين است كه شراب و قمار و بتهاى منصوب و تيرهاى قرعه پليد و از عمل شيطانند از اينها دورى كنيد تا رستگار شويد.

91- حق اين است كه شيطان مى خواهد با شراب و قمار در ميان شما فتنه و دشمنى افكند و شما را از ياد خدا و نماز باز دارد آيا بس مى كنيد؟

92- خدا را اطاعت كنيد، پيغمبر را اطاعت كنيد، و (از نافرمانى) بپرهيزيد، اگر پشت كرديد بدانيد كه بر عهده پيغمبر ما فقط ابلاغ آشكار است.

93- بر كسانى كه ايمان آورده و عمل شايسته كرده اند گناهى نيست در آنچه خورده اند اگر پرهيز كرده و ايمان آورده و عمل شايسته كنند، سپس بپرهيزند و ايمان آورند، سپس تقوى و نيكوكارى كنند، خدا نيكوكاران را دوست دارد.

كلمه ها

تحرموا: حرام: ممنوع، تحريم: حرام و ممنوع كردن «لا تحرموا» حرام نكنيد.

طيبات: پاكيزه ها. دلچسب ها. مفرد آن طيبه است.

معتدين: عدو و اعتداء: معتدين: تجاوزكاران. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 131

حلال: حل: باز كردن. حلال: باز شده. چيزى كه در تصرف آن منعى نيست.

لغو: كلام بى فايده. منظور از آن در آيه كلام بدون قصد است.

ايمان: يمين: سوگند. ايمان: سوگندها. يمين در اصل به معنى دست راست و طرف راست است به قولى سوگند و پيمان را از آن يمين گفته اند كه عرب وقت پيمان بستن و هم سوگند شدن دست راست يكديگر را مى فشردند. (قاموس قرآن).

عقدتم: عقد: بستن و گره زدن. تعقيد يمين آن است كه سوگند از روى قصد و نيت باشد عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ يعنى سوگندها

را از روى قصد ياد كرديد گويى لفظ را با قصد و نيت گره مى زنند.

كفارة: مستور كننده. جبران كننده. كفر پوشانيدن.

كسوتهم: كسوت: پوشاك.

تحرير رقبة: حر: آزاد. تحرير: آزاد كردن. رقبه: گردن. مراد از آن برده است (آن را تسميه كل به اسم جزء گويند).

حلفتم: حلف: سوگند. «حلفتم» سوگند ياد كرديد.

خمر: خمر در اصل به معنى پوشاندن است. مست كننده را خمر گويند كه عقل و احساس را مى پوشاند.

ميسر: قمار. آن از يسر به معنى آسانى است به قولى قمار را از آن ميسر گويند كه بوسيله آن مال ديگران به آسانى و بى زحمت بدست مى آيد.

انصاب: نصب (بر وزن عقل، شتر، قفل) چيز نصب شده و بر پا داشته شده براى عبادت. جمع آن انصاب و نصب (بر وزن شتر) است علّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 132

ازلام: اين نامگذارى آن است كه بتها را براى عبادت نصب مى كردند.

زلم (بر وزن شرف- صرد) تير. جمع آن ازلام. مراد تيرهاى قرعه و قمار است.

رجس: پليد. زجاج گويد: رجس در لغت اسم هر عمل ناپاك است.

«رجس: عمل عملا قبيحا».

يوقع: وقوع: به وجود آمدن. ايقاع: به وجود آوردن «ان يوقع» اينكه بوجود آورد.

عداوة: هر وقت عداوة و بغضاء با هم آيند ظاهرا مراد از عداوت تجاوز ناشى از كينه و مراد از بغضاء فقط كينه قبلى است.

منتهون: نهى: زجر و منع. انتهاء: ترك كردن و انزجار. «منتهون» ترك كنندگان.

ابلاغ: بلاغ و تبليغ: رساندن.

جناح: گناه.

شرحها

اين آيات تا آيه 109 مانند كلام معترضه است ميان آياتى كه در بيان حالات اهل كتاب است، ظهور سه آيه اول در آن است كه عده اى از مسلمانان بوسيله سوگند خوردن بعضى از حلالها

را بر خود حرام مى كرده اند، به اين مناسبت پس از نهى از اينكار در آيه سوم كفاره قسم در صورت شكستن آن بيان شده است آن گاه به همين تناسب حرمت خمر و قمار و مانند آنها كه بايد حرام دانست و اجتناب كرد بيان شده است، سپس مطلبى نظير استثنا براى آنان كه پيش از تحريم مرتكب شده آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 133

روايت شده: كه آيه اول درباره على عليه السّلام و بلال و عثمان بن مظعون نازل شد اما على عليه السّلام سوگند خورد كه شبها نخوابد، بلال سوگند خورد كه هميشه روزه باشد، عثمان قسم ياد كرد كه به زنش اصلا نزديكى نكند اين خبر به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله رسيد فرمود مردم همه براى نماز جمع شوند آن گاه حضرت به منبر رفت، پس از حمد و ثنا فرمود چرا گروهى پاكيزه ها را بر خود حرام مى كنند.

من در شب مى خوابم، به زنم نزديكى مى كنم، روز افطار مى نمايم هر كس از طريقه من اعراض كند از من نيست، آنها بپا خواسته و گفتند: يا رسول اللَّه ما بر اين كار سوگند ياد كرده ايم، آيه: لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ ... نازل گرديد. در مجمع البيان مفصل نقل شده است، ما از تفسير صافى مختصرا نقل كرديم. نظير اين كلام درباره آن حضرت نيز واقع شده است: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تحريم/ 1 از اين آيات معلوم ميشود كه اسلام دين رهبانيت نيست بلكه دين اجماعى است، منظور از آيه بيان حكم است بى آنكه ذمى در بين باشد.

87- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا

طَيِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

تحريم حلال آن است كه مثلا كسى قسم خورد كه به فلان حلال نزديك نشود و يا تصميم بگيرد كه فلان حلال را انجام ندهد مثلا نخوابد، به زنان نزديك نشود مثل: يا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ تَبْتَغِي مَرْضاتَ أَزْواجِكَ تحريم/ 1 يا نظير كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ إِلَّا ما حَرَّمَ إِسْرائِيلُ عَلى نَفْسِهِ آل عمران/ 93.

در الميزان فرموده: با نبودن «طيبات» كلام تمام است، آمدن طيبات اشاره است كه تحريم آنها خروج از حكم فطرت است زيرا فطرت انسانى آنها را مى پسندد، لا تَعْتَدُوا نشان مى دهد كه اينكار تجاوز بر حريم خدا و تجاوز از حكم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 134

فطرت است إِنَّ اللَّهَ ... حكم كلى است، شامل هر متجاوز مى باشد. بايد انسان مسلمانان معتدل باشد افراط و نه تفريط.

88- وَ كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ حَلالًا طَيِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي أَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُونَ.

اين آيه نقطه مقابل لا تُحَرِّمُوا است لفظ حَلالًا طَيِّباً حال است از مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ و مى فهماند كه در تحريم آنها عذرى نخواهيد داشت وَ اتَّقُوا اللَّهَ تأكيد است كه مبادا اينها را تحريم كنيد.

89- لا يُؤاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمانِكُمْ.

اين آيه چنان كه گفته شد به مناسبت آيه اول آمده است. و آن دو مطلب را بيان مى كند يكى سوگند بدون قصد مثل و اللَّه و باللّه گفتن كه بعضى ها آن را تكيه كلام مى كنند و آن عقوبت و مؤاخذه ندارد «1» گر چه كار خوبى نيست ايضا سوگندهايى كه مطابق شرع نيست مثل اينكه كسى سوگند بخورد كه

نخوابد و ... سوگندهايى كه در شأن نزول آمده از اين قبيل بوده است و شكستن آنها ضرر نداشته است، نه اينكه سوگند بدون قصد بوده باشد ولى از قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَكُمْ تَحِلَّةَ أَيْمانِكُمْ تحريم/ 2 مى شود فهميد كه كفاره داده اند.

ديگرى سوگندى كه از روى قصد بوده و انسان بخواهد با آن تكليفى براى خود بوجود آورد مثل اينكه سوگند مى خورد مرتب در نماز جماعت شركت كند يا مثلا سيگار نكشد، آن در صورت شكستن كفاره دارد بدين طريق:

وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما عَقَّدْتُمُ الْأَيْمانَ يعنى مؤاخذه مى كند با آن قصد و نيتى كه سوگند را با آن مربوط كرده ايد (سوگند با قصد). البته اين مؤاخذه در

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «عن الصادق (ع) هو قول الرجل لا و اللَّه و بلى و اللَّه و لا يعقد على شي ء».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 135

صورت شكستن سوگند است مگر آنكه كفاره بدهد و يا كفاره همان مؤاخذه است فَكَفَّارَتُهُ إِطْعامُ عَشَرَةِ مَساكِينَ مِنْ أَوْسَطِ ما تُطْعِمُونَ أَهْلِيكُمْ أَوْ كِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِيرُ رَقَبَةٍ.

اول طعام دادن به ده نفر خواه آنها را سر سفره جمع كند و يا به هر يك مقدارى طعام بدهد كه سيرشان كند. در روايات اهل بيت عليهم السّلام يك «مد» نقل شده حدود 750 گرم، طعام متوسطى كه به خانواده اش مى دهد. دوم پوشاك ده نفر مسكين كه بهر يك مثلا يك پيراهن بدهد نانكه از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است و در بعضى از روايات آمده لباسى كه عورت او را به پوشاند «1» سوم آزاد كردن يك برده، ظهورش در آن است كه برده مؤمن و كافر هر دو كافى است ولى مؤمن

افضل است. شخص مى تواند هر يك از اين سه تكليف را اختيار كند.

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ.

اگر به هيچ يك از آن سه كفاره قادر نشد سه روز، روزه مى گيرد از اهل بيت عليهم السّلام نقل شده روزه بايد سه روز پى در پى باشد «2».

ذلِكَ كَفَّارَةُ أَيْمانِكُمْ إِذا حَلَفْتُمْ وَ احْفَظُوا أَيْمانَكُمْ.

وَ احْفَظُوا حاكى است مبادا كفاره دادن را بهانه قرار داده به سوگند خود بى اعتنا باشيد.

كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

لزوم شكر براى آن است كه اين گونه احكام انسان را از بن بست نجات مى دهد و راه خداپرستى را روشن مى كند.

__________________________________________________

(1) تفسير صافى در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده:

«و الكسوة ثوبان».

(2)

صافى عن الصادق (ع): «صيام ثلاثة ايام فى كفارة اليمين متتابعات لا يفصل بينهن».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 136

از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: سوگندها سه گونه اند سوگندى كه در آن كفاره نيست، سوگندى كه در آن كفاره هست و سوگند غموس كه موجب آتش است اول آن است كه شخص سوگند مى خورد كار نيكى را نكند، كفاره اش آن است كه آن را بكند. دوم آنكه قسم مى خورد كار بدى را نكند ولى آن را مى كند، در آن صورت كفاره واجب است، سوگند غموس كه موجب آتش است آنكه در حق مسلمانى بر حبس مالش قسم مى خورد «1».

90- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ.

به نظرم ارتباط اين آيه با آيات قبلى آن است كه: حرام آن نيست كه شما بر خود حرام مى كنيد بلكه حرام اينها است. راجع به خمر در سوره بقره/ 219 و در نكته ها

ذيل عنوان «شراب به تدريج حرام شد» سخن گفتيم و اين آيه سومين آيه در باره شراب است، انصاب و ازلام در اول اين سوره (آيه سوم) توضيح داده شد.

ميسر شامل همه انواع قمار و برد و باخت است از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

«كل ما تقومر عليه حتى الكعاب و الجوز» (صافى).

بودن ميسر حاكى است كه مراد از «ازلام» تيرهاى تفأل است. رجس بودن اينها به آن جهت است كه همه عمل قبيح و ناپاكند. مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ حاكى است كه اينها همه مضر هستند و اثر تلقينات و وسوسه هاى شياطين است چنان كه آيه بعدى روشن مى كند نظير:

وَ إِذْ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ انعام/ 41 فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ اجتناب

__________________________________________________

(1)

في الكافى عن الصادق (ع) الايمان ثلاثة يمين ليس فيه كفارة و يمين فيه كفارة و يمين غموس توجب النار فاليمين التي ليس فيها كفارة الرجل يحلف على باب بر ان لا يفعله و كفارته ان يفعل و اليمين التي تجب فيها الكفارة الرجل يحلف على باب معصية ان لا يفعله فتجب عليه الكفاره و اليمين الغموس التي توجب النار الرجل يحلف على حق امرئ مسلم على حبس ماله».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 137

از اينها بى شك يكى از اسباب رستگارى است.

91- إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ.

در آيه گذشته هر چهار چيز از عمل شيطان شمرده شده ولى در اين آيه عداوت و بغضاء اثر قمار و خمر، و منع از ذكر خدا و نماز مطلق است، اين مى فهماند كه هر چهار چيز

از ياد خدا و از صلوة مانع هستند، «انما» حاكى است كه شيطان در اين كارها غرضى جز اين ندارد.

ناگفته نماند: اگر كسى خمر خورد و عقل از سرش رفت هر خيانت و جنايت را نسبت به ديگران خواهد كرد، نتيجه اش تجاوز و كينه به يكديگر است، در جريان قمار اگر كسى در عرض يك ساعت اندوخته چندين ماهه يا چندين ساله كسى را ببرد، بازنده با او دشمن شده كار به تجاوز و كينه خواهد كشيد، مانع شدن اين چهار چيز از ياد خدا روشن است، اينكارها با ياد خدا فرسخها فاصله دارد، هر كه خدا را از ياد برد بايد از خيرش گذشت.

آمدن «صلوة» بعد از «ذكر» راجع باهميت آن است و گرنه «ذكر» شامل نماز هم مى شود

قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و اله: «الصلاة عمود الدين»

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ مؤمنون/ 1 فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ تأكيد مطلب است كه با در نظر گرفتن اين مضرات، مؤمن عاقل نبايد به دنبال آنها برود.

92- وَ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ.

تأكيد نهى از چهار عمل فوق است وَ احْذَرُوا حذر كنيد از اينكه در مسير عمل شيطان واقع شويد أَنَّما ... حاكى است كه وظيفه از طرف خدا و رسول تمام است حساب اشتباه بپاى خودتان مى باشد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 138

93- لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ.

ظهور آيه مى رساند كه آن براى دفع دخل است

گويى عده اى گفته اند:

آنان كه پيش از تحريم، اينكارها را كرده اند تكليفشان چيست؟

در مجمع البيان آمده: چون حرمت شراب و قمار نازل گرديد، صحابه گفتند: يا رسول اللَّه چه مى گويى درباره برادران ما كه مرده اند با آنكه شراب مى خوردند و قمار مى كردند؟! آيه در جواب آنها نازل شد ناگفته نماند آيه شامل آنهايى كه در وقت نزول زنده بودند، به مرده ها التزاما دلالت دارد.

در اين آيه سه دفعه «آمنوا» و سه بار «اتقوا» آمده كه بررسى مى كنيم لَيْسَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا اين قسمت راجع به كسانى است كه قبل از تحريم مرتكب شده اند إِذا مَا اتَّقَوْا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لفظ «اتقوا» به نظرم راجع به محرمات چهارگانه است يعنى در صورتى گناه ندارند كه بعد از نهى از آنها بپرهيزند و به ايمان و عمل خود ادامه دهند ثُمَّ اتَّقَوْا وَ آمَنُوا ظاهرا تأكيد جمله سابق است ثُمَّ اتَّقَوْا وَ أَحْسَنُوا ظاهرا راجع به تقواى عمومى و نيكوكارى است.

احتمال دارد كه فِيما طَعِمُوا هر طعام حلال باشد يعنى حلالهاى خدا را حرام نكنيد آنان كه اهل ايمان و تقوى و عمل هستند گناهى در خوردن حلالها ندارند، نتيجه اينكه كفار و گناهكاران آنچه مى خورند حرام است زيرا كسى كه خدا را اطاعت نمى كند نعمت خدا بر او حرام است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 139

نكته ها

سوگند: سوگند خوردن و وفا به آن و كفاره دادن در صورت شكستن آن، حاكى از متعهّد و مسئول بودن مؤمن در پيش خدا است، يكى از راههاى حل خصومت در اسلام سوگند است اگر كسى گفت:

و اللَّه به فلانى قرض ندارم قاضى او

را تبرئه ميكند و به خدا وا مى گذارد، اسلام اين چنين، انسان مى سازد كه به گفته خودش عمل مى كند و اگر تخلّف كرد كفاره مى دهد با آنكه كسى از او خبر ندارد ولى او پيش خداى خود احساس مسئوليت مى كند. مؤمن در مقابل تمام گفته و وعده هاى خود، خويش را مسئول ميداند.

خمر و ميسر: خمر و قمار سبب كينه و تجاوز به يكديگر است اين دو و انصاب و ازلام باعث فراموش كردن خدا و نماز است، هر چه ميان بنده و خدايش فاصله اندازد، هر چه باعث از بين رفتن محبت و ايجاد فتنه و دشمنى گردد در دنيا و آخرت بضرر انسان است، بايد كار كرد و تلاش نمود تا مشكلات جامعه حل گردد نه اينكه با قمار و نحو آن دسترنج ديگران را تصاحب كرد اين است كه اسلام مطابق طبيعت براه سعادت رهبرى مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 140

[سوره المائدة (5): آيات 94 تا 100]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ (94) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ (95) أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (96) جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ

قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (97) اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (98)

ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (99) قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (100)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 141

94- اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا شما را به چيزى از شكار امتحان مى كند كه دستها و نيزه هايتان به آن مى رسد، تا معلوم كند كسى را كه در غيب از خدا مى ترسد، هر كه بعد از دانستن حكم، تعدى كند براى اوست عذابى دردناك.

95- اى كسانى كه ايمان آورده ايد شكار را در حال احرام نكشيد، هر كه از شما عمدا شكار كشد سزاى او از چهارپايان حيوانى است مانند آنچه كشته كه دو عادل از شما بدان حكم كنند، قربانى كه به كعبه رسيده باشد يا كفاره اى غذا دادن مستمندان، يا معادل آن روزه است تا عقوبت كار خود را بچشد خدا از آنچه گذشته عفو كرد هر كه اين عمل را تكرار كند خدا از او انتقام مى گيرد خدا نيرومند و انتقام گيرنده است.

96- شكار دريا و غذاى آن (در حال احرام) بر شما حلال است. كه متاع شما و كاروان است و شكار خشكى ما دام كه محرم هستيد بر شما حرام است بترسيد از خدايى كه به سوى او محشور مى شويد.

97- خدا كعبه را كه خانه محترم است و ماه حرام و قربانى و قربانيهاى طوقدار

را مايه قوام مردم كرد، اين براى آن است كه بدانيد كه خدا آنچه را كه در آسمانها و زمين هست مى داند و خدا به هر چيز داناست.

98- بدانيد كه خدا شديد العقاب و آمرزنده و مهربان است.

99- بر عهده پيغمبر جز تبليغ نيست خدا مى داند آنچه را كه آشكار مى كنيد و آنچه را كه كتمان مى داريد.

100- بگو پليد و پاك يكسان نيست گر چه زيادى پليد تو را به تعجب آورد اى صاحبان عقل از خدا به ترسيد تا رستگار شويد.

كلمه ها

صيد: شكار و شكار كردن. در اينجا معناى دوم مراد است.

رماح: رمح: نيزه. رماح: نيزه ها.

حرم: (بر وزن شتر) جمع محرم. و آن كسى كه در حال احرام است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 142

(مائده/ 1).

متعمّد: عمد: قصد. عامد و متعمد: كسى كه كار را دانسته و از روى عمد انجام دهد.

نعم: (بر وزن شرف) چهارپايان مراد گاو، گوسفند و شتر است (انعام ثلاثه) اين كلمه جمع است و از لفظ خودش مفرد ندارد.

هديا: هدى: قربانى مكه. در جاهاى ديگر اضحيه گويند.

عدل: برابرى. برابر. در اينجا معناى دوم مراد است.

ليذوق: ذوق: چشيدن. «ليذوق» تا بچشد.

وبال: كيفر و عذاب. وبل: شدت. وبال كيفر و عقوبتى است كه بر انسان سنگين و سخت است.

سلف: (بر وزن شرف) گذشته و گذشتن. مصدر و اسم هر دو آمده است.

سياره: جماعت مسافر (قافله) سير: راه رفتن. سياره مؤنث سيار، به معنى گروه مسافر (قافله) نيز آيد. در اينجا مراد قافله و كاروان است.

بر: خشكى (قاموس قرآن).

قياما: قيام در اينجا مثل قوام به معنى مايه قوام و وسيله برپادارنده است «القيام: ما يقوم به الشي ء».

قلائد: قربانيهاى طوقدار رجوع شود به

آيه دوم همين سوره.

الباب: عقلها. لب: مغز، جمع آن الباب است «الالباب: العقول».

شرحها

در اين آيات بيان گرديده: كدام شكار در حال احرام حلال است و كدام حرام، كفاره شكار حرام چيست؟ و نيز روشن شده كه كعبه و عمل حج مايه قوام ملّت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 143

اسلام است، بايد حدود آن را مراعات نمود اينها همه از پيمانهاى لازم الوفا هستند كه در اول سوره آمده است.

94- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللَّهُ بِشَيْ ءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ وَ رِماحُكُمْ.

شكار در حال احرام حرام است، تفصيل آن در دو آيه بعدى خواهد آمد اين آيه مقدمه آنهاست.

مراد از تَنالُهُ أَيْدِيكُمْ شكارهايى است كه بآسانى شكار مى شوند مانند بچه هاى پرندگان، بچه هاى وحوش و تخم پرندگان و از تَنالُهُ ... رِماحُكُمْ حيوانها و پرندگان بزرگ مى باشند كه بوسيله آلت و اسلحه شكار مى شوند چنان كه از حضرت صادق- صلوات اللَّه عليه- نقل شده است «1» لِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَخافُهُ بِالْغَيْبِ فَمَنِ اعْتَدى بَعْدَ ذلِكَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِيمٌ علم در اينجا به معنى اظهار است، باء در «بالغيب» شايد به معنى ظرفيت «فى» باشد يعنى اين امتحان براى آن است كه خدا آشكار كند كسى را كه در دنيا و در حال غائب بودن از عذاب، از خدا مى ترسد «ذلك» اشاره به حكم است يعنى هر كه بعد از دانستن بر حكم خدا تعدى كند عذاب دردناكى خواهد داشت.

95- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ آيه راجع به قتل صيد در حال احرام است و از خود صيد كردن ساكت است در مجمع البيان فرموده: در مذهب اماميه، آن، راجع به

تمام وحوش است حلال گوشت باشد يا نه ولى شافعى حرمت را مخصوص به حلال گوشت مى داند در

__________________________________________________

(1)

«و الذى تناله الايدى فراخ الطير و صغار الوحش و البيض و الذى تناله الرماح الكبار من الصيد»

به نقل مجمع البيان عن الصادق (ع).

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 144

تهذيب از امام صادق عليه السّلام نقل شده: چون احرام بستى از قتل جنبندگان بپرهيز مگر افعى، عقرب و موش «2» وَ مَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ ما قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ.

اگر كسى از روى عمد صيدى را در حال احرام بكشد بايد از چهارپايان، مثل آن را قربانى كند بايد در تعيين مثل، دو نفر عادل حكم كند. در روايت اهل بيت عليهم السّلام آمده: اگر محرم شتر مرغ بكشد كفاره اش شتر و اگر الاغ وحشى بكشد كفاره اش گاو و در آهو و خرگوش، كفاره اش گوسفند است و نيز در روايت اهل بيت عليهم السّلام نقل شده: اگر در احرام عمره شكار كند بايد قربانى در مكه و در برابر كعبه باشد و اگر در احرام حج شكار كند بايد آن در «منى» ذبح شود ظاهرا هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ شامل هر دو است.

أَوْ كَفَّارَةٌ طَعامُ مَساكِينَ.

يعنى مى تواند به قيمت همان حيوان طعام خريده به مستمندان بدهد أَوْ عَدْلُ ذلِكَ صِياماً در روايت اهل بيت عليهم السّلام هست: قيمت حيوان را به مدهاى طعام حساب كرده به جاى هر دو «مد» يك روز روزه مى گردد. لِيَذُوقَ وَبالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ معلوم مى شود اين كفارات نوعى مجازات است مراد از «ما سلف» آن است كه پيش از نزول آيه بوده است،

عفو در اينجا به معنى ناديده گرفتن است.

وَ مَنْ عادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ.

__________________________________________________

(2)

صافى فى التهذيب عن الصادق اذا احرمت فاتق قتل الدواب كلها الا الافعى و العقرب و الفارة.

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 145

يعنى اگر شكار را تكرار كند ديگر كفاره ندارد، منتظر انتقام خدا باشد چنان كه از ائمه عليهم السّلام نقل شده است «1».

96- أُحِلَّ لَكُمْ صَيْدُ الْبَحْرِ وَ طَعامُهُ مَتاعاً لَكُمْ وَ لِلسَّيَّارَةِ.

مراد حلال بودن در حال احرام است، صَيْدُ الْبَحْرِ ماهى تازه و «طعامه» ماهى شور و خشكيده است بنا بر آنچه در روايات آمده، به قول بعضى صَيْدُ الْبَحْرِ ماهى مرده است كه از دريا بيرون مى افتد ولى اين در مذهب ما حلال نيست مراد از «لكم» محرم ها و از «سياره» قافله هاى غير محرم است يعنى حلال است بر محرمان و غير محرمان.

وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ ما دُمْتُمْ حُرُماً وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ در مجمع البيان فرمود: اين مقتضى تحريم شكار در حال احرام و تحريم خوردن آنست در صورتى كه ديگران شكار كنند. على عليه السّلام نيز چنين گفته است:

وَ اتَّقُوا اللَّهَ براى تأكيد نهى است.

97- جَعَلَ اللَّهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرامَ قِياماً لِلنَّاسِ وَ الشَّهْرَ الْحَرامَ وَ الْهَدْيَ وَ الْقَلائِدَ.

گويى كسى سؤال مى كند: چرا در حال احرام شكار حرام است؟ و چرا شكار در حالى حلال و در حالى حرام است آيا اينها يك نوع توهّمات و خيالات نيست؟

جواب آنكه: چون كعبه و اعمال آن قوام و نشانگر جامعه معتدل انسانى است بايد حتى حيوانات در برگذارى آن از ايمنى كامل برخوردار باشند.

در اين آيه، كعبه كه خانه خدا و

خانه مردم است همچنين ماه حرام كه ماه

__________________________________________________

(1)

فى الكافى عن الصادق عليه السلام فى محرم اصاب صيدا قال عليه الكفارة قيل فان اصاب آخر قال فان اصاب آخر فليس عليه كفارة و هو ممن قال اللَّه تعالى و من عاد فينتقم اللَّه منه» (صافى)

. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 146

صلح است و جنگ در آن حرام مى باشد، ايضا قربانيها كه نماينده ذبح بت نفس و ذبح طاغوت در برابر اللَّه و عادت كردن بكشتن و نترسيدن از آنست، نشانگر مايه قوام جامعه انسانى قرار داده شده است آنهم براى «ناس» و همه مردم نه فقط براى مسلمانان.

دقت در اعمال و مراسم حج براى انسان جامعه اى را نمايان مى كند كه در آن فقط يك قانون و حكومت اللَّه هست، فاصله طبقاتى از بين رفته، حتى علفهاى بيان و وحوش نيز در امان هستند، همه در صلح و صفا، همه در آرامش و امن، همه در پناه يك قانون و يك خدا، آرى بايد اين جامعه كوچك همه ساله تشكيل شود تا راهنماى انسانها گردد (قاموس قرآن «كعبه»).

ذلِكَ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

«ذلك» اشاره است بجعل قيام، يعنى مراسم حج الگو و نمونه كوچكى است از آنچه در آسمانها و زمين هست و به عنوان مشت نمونه خروار است نشان مى دهد خدايى كه اين مراسم را قرار داده به هر چيز و به همه آنچه در آسمان و زمين هست دانا است نظم مراسم حج حاكى از نظم جهان است و حاكى از علم خدا به نظم جهان است مثلا حركت اجرام و كرات و

زمين از غرب به شرق است، طواف حج كه بايد حتما كعبه در طرف چپ طواف كننده باشد نيز از غرب به شرق است براى يافتن اين نسبت ميان مراسم حج و ميان علم به آنچه در آسمانها و زمين هست بايد دقت بسيار كرد.

98- اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ وَ أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

تهديد است به آنها كه اين احكام و گفته ها را سهل مى گيرند و همان خدا نسبت به آنان كه به راه خدا برگردند آمرزنده و مهربان است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 147

99- ما عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ.

تأكيد آيه گذشته است مخالفت خواه در ظاهر باشد يا شخص آن را در ضمير خودش مكتوم دارد، آن بر خدا مكشوف است.

100- قُلْ لا يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَ الطَّيِّبُ وَ لَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اين آيه يك حكم كلّى است و آن اينكه ارزيابى حقائق روى واقعيات است نه قلّت و كثرت، عمل خوب، عقيده خوب و انسان خوب، مطلوب است كم باشد يا زياد و بالعكس فَاتَّقُوا اللَّهَ ... اشاره است به اينكه مبادا قلّت و كثرت را در شناخت حقائق ملاك قرار دهيد. اگر ملاك حقيقت باشد رستگار خواهيد شد.

در الميزان فرموده گويى اين آيه يك آيه مستقلى است و به ما قبل و ما بعد ارتباط ندارد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 148

[سوره المائدة (5): آيات 101 تا 105]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ (101) قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ

أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ (102) ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ (103) وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ (104) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (105)

101- اى كسانى كه ايمان آورده ايد از چيزهايى كه اگر بر شما عيان شود ناراحتتان مى كند، سؤال نكنيد، اگر از آنها در وقت نزول قرآن سؤال كنيد بر شما عيان مى شود، خدا از آنها درگذشت، خدا آمرزنده و بردبار است.

102- قومى پيش از آنها سؤال كردند سپس به آنها كافر گشتند.

103- خدا بحيره، سائبه، وصيله و حام قرار نداده ولى كسانى كافر شده اند درباره خدا دروغ مى سازند و اكثرشان نمى فهمند.

104- و چون به آنها گفته شود بيائيد به سوى آنچه خدا نازل كرده و به سوى رسول، گويند ما را بس است روشى كه پدرانمان را در آن يافته ايم و هر چند كه پدرانشان چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافته بودند.

105- اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خودتان بپردازيد آنكه گمراه شده به شما ضررى نمى زند اگر هدايت شده باشيد، برگشت همه بسوى خدا است، خدا از آنچه مى كرده ايد به شما خبر خواهد داد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 149

كلمه ها

تبد: بدو: آشكار شدن «ان تبدلكم» اگر آشكار شود براى شما.

تسؤكم: سوء (بضم سين) بد، بفتح آن، بدى «تسؤكم» ناراحت مى كند شما را.

بحيره: شترى كه گوش

آن را شكافته و رها مى كردند و به آن سوار نمى شدند و گوشتش را حرام مى دانستند و آن در صورتى بود كه پنج بچه بزايد و پنجمى نر باشد بحر به معنى شكافتن است «بحر اذن الناقة:

شقها شقا واسعا» ناقة بحيرة.

سائبة: سيب: ترك كردن و جريان، سائبه شترى است كه مشركان نذر مى كردند در صورت آمدن مريض يا شفاى بيمار آن را به سر خود رها كنند.

وصيلة: وصل چسباندن و لاحق كردن. گوسفندى كه دو بچه نر و ماده توأم مى زائيد آن را وصيله مى گفتند. در ميان مشركان رسم بود اگر گوسفند بچه ماده مى زائيد براى مشركان بود و اگر نر مى زائيد براى خدايان ذبح مى كردند و اگر دو بچه نر و ماده مى زائيد مى گفتند ماده ببرادرش وصل است، آن را براى خدا ذبح نمى كردند.

حام: شتر نرى كه از نطفه آن ده شتر بوجود آمده بود آن را حام مى گفتند كه يعنى پشت خود را نگهدارى و قرق كرده است به چنان شترى سوار نمى شدند و چيزى بار نمى كردند و از آب و علف منعش نمى نمودند.

يفترون: افتراء: جعل دروغ. فرى در اصل به معنى قطع است (قاموس قرآن)

شرحها

در اين آيات چهار مطلب هست اول: مسلمانان مأمور شده اند درباره احكام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 150

از پيامبر سؤال نكنند و گرنه قرآن جواب مى دهد و تكاليف دشوار مى شود و اى بسا سبب انكار و كفر شود مجمع البيان و صافى و غيره نقل شده: روزى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در خطبه خود فرمود: خدا حج را بر شما واجب فرموده است، مردى به نام عكاشة بن محصن بقولى سراقة بن مالك برخاست

و گفت: يا رسول اللَّه آيا در هر سال حضرت به حرف او اعتنا نكرد او حرف خود را دو يا سه بار تكرار كرد حضرت فرمود: دلم بر شما مى سوزد چه ايمنت كرده كه به گويم: آرى؟ و اللَّه اگر بگويم آرى واجب مى شود و اگر واجب شود نتوانيد و اگر ترك كنيد كافر مى شويد مرا رها كنيد تا شما را رها كرده ام آنها كه پيش از شما هلاك شدند فقط براى آن بود كه بيشتر سؤال كردند و با پيامبرانشان مخالفت نمودند.

دوم از جمله بدعتهاى مشركان آن بود كه بعضى از حيوانات را روى عللى كه گفته شده تحريم مى كردند آيه جواب مى دهد كه اينها ربطى به خدا ندارند كفار بى جهت آنها را به خدا نسبت مى دهند، سوم: نمى شود در بدعتها از پدران و بزرگان تقليد نمود، عقيده اگر از روى تفكر صحيح باشد محترم است نه از روى تقليد كور كورانه.

چهارم: مؤمن بايد مواظب خود باشد اگر او مواظب خود باشد گمراه شدن ديگران باو ضررى نمى زند.

101- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ ظهور إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ آن است كه اين اشياء از چيزهايى غير از احكام است و آشكار شدن آنها شخص را غمگين و ناراحت مى كند نظير اينكه او حلال زاده است يا نه، پدرش اهل آتش است يا نه، او در فلان وقت خواهد مرد؟

چنان كه در بعضى از روايات نقل شده است ولى جمله: وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ روشن مى كند اشياء مسئول، احكام است و در صورت سؤال لازم بود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 151

كه

قرآن به آنها جواب بدهد و اگر سؤال از اجل يا صحيح النسب بودن بود جواب دادن قرآن ضرورتى نداشت بلكه پيغمبر مى فرمود اين به صلاح تو نيست، سؤال مكن اما در سؤال از احكام نمى شود بى جواب بگذارد على هذا مراد از «تسؤكم» سنگينى احكام است كه باعث ناراحتى مى شود چنان كه فرموده: رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إِصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِنا بقره/ 286 و مثل: وَ لا يَسْئَلْكُمْ أَمْوالَكُمْ إِنْ يَسْئَلْكُمُوها فَيُحْفِكُمْ تَبْخَلُوا وَ يُخْرِجْ أَضْغانَكُمْ محمّد/ 36- 37.

عَفَا اللَّهُ عَنْها وَ اللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ.

عفو خدا بيان نكردن آنها و صرف نظر از آنهاست، خدا از روى غفران (چاره سازى) و عطوفت آنها را بيان نكرده است اين هم مى رساند سؤال راجع به احكام است و گرنه نسب و اجل موردى براى عفو ندارد.

102- قَدْ سَأَلَها قَوْمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ ثُمَّ أَصْبَحُوا بِها كافِرِينَ.

معلوم مى شود كه آنها از پيامبرانشان بسيار سؤال كرده اند، تكليف سخت شده بالاخره كار به انكار و كفر كشيده است.

103- ما جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِيرَةٍ وَ لا سائِبَةٍ وَ لا وَصِيلَةٍ وَ لا حامٍ وَ لكِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا يَفْتَرُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ.

به نظرم اين آيه مربوط به آيه حرمت شكار در حال احرام است گويى كسى سؤال مى كند اينها نيز نظير شكار حرام هستند چرا خدا شكار را در آن حال حرام مى داند ولى اينها را نه؟ آيه در جواب مى گويد: اينها در دين خدا نيستند كفار بى دليل آنها را به خدا نسبت مى دهند و در گذشته روشن شد كه حرمت شكار روى نشان دادن جامعه معتدل پر از ايمنى است. در مجمع البيان از

ابن عباس از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه اين بدعتها را در مكه عمرو بن لحىّ بوجود آورد و همو بود كه دين ابراهيم را تغيير داد و بتها را رسميت داد و اصنام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 152

نصب كرد ...

أَكْثَرُهُمْ لا يَعْقِلُونَ حاكى است كه گروهى از آنها يعنى رؤساء از اين جعل افتراء آگاه بودند و دانسته آن را مى كرده اند.

104- وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا.

اين مطلب در چند آيه تكرار شده است و آن اينكه مشركان بر عمل خود دليلى نداشتند و چون از آنها خواسته مى شد كه براه حق آيند، به تقليد كوركورانه چسبيده و مى گفتند: راه پدرانمان را خواهيم رفت ولى اين عذر پذيرفته نيست، عقيده آن وقت محترم است كه مبتنى بر تفكر صحيح باشد، تقليد و اقتباس آن وقت صحيح است كه يقين شود شخص از روى عقل و منطق آن راه را رفته است لذا مى فرمايد:

أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ.

آيا مى گويند راه پدران را خواهيم رفت و لو پدرانشان چيزى نمى فهميدند و هدايت نشده بودند؟! يعنى آن وقت مى توانستند از پدران تبعيت كنند كه آنها اهل عقل و هدايت باشند.

105- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ يعنى ملازم و نگهدار خود باشيد و خود را اصلاح كنيد و از گناهان بپرهيزيد در اين صورت گمراهان نمى توانند به مؤمن ضررى برسانند، يكى از بزرگان مى گويد: هر كارى كه

پيش آيد اول بايد فكر كنيم وظيفه خدايى درباره آن چيست إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ ... اشاره است به اينكه همه در گرو اعمال بد و خوب خود هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 153

[سوره المائدة (5): آيات 106 تا 108]

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ (106) فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ (107) ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ (108)

106- اى كسانى كه ايمان داريد چون يكى از شما را مرگ در رسد وقت وصيت كردن شهادت دو نفر عادل از شما لازم است يا دو نفر از غير خودتان، اگر در سفر بوديد و حادثه مرگ به شما رسيد، اگر از آن دو بدگمان شديد پس از نماز بازشان مى داريد تا قسم خورند كه قسم خود را به بهايى نمى فروشيم، گر چه طرف خويشاوند باشد و گواهى خدا را پوشيده نمى داريم و گرنه از گنهكارانيم.

107- اگر معلوم شد كه آن دو مرتكب گناهى شده اند (خيانت كرده اند) دو نفر ديگر از كسانى كه دو شاهد نزديك به ميت بر ضد آنها مرتكب گناه شده اند در جاى آنها مى ايستند و به خدا قسم مى خورند

كه گواهى ما از گواهى آن دو راستتر است و ما در گواهى تجاوز نكرده ايم و گرنه از ظالمانيم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 154

108- اين روش نزديكتر است كه گواهى را بصورت خود (واقعى) بياورند يا بترسند كه بعد از قسم آنها قسمهايى (به ورثه) برگردد، از خدا بترسيد و بشنويد، خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند.

كلمه ها

آخران: ديگران. آخر (بر وزن آذر): ديگر. و آخر بر وزن كافر: مقابل اول است.

ارتبتم: ريب شك: «ان ارتبتم» اگر بشك افتاديد.

قربى: نزديكى و خويش. «ذا قربى» صاحب قرابت و خويشى.

آثمين: اثم: گناه. آثم: گناهكار. آثمين: گناهكاران.

عثر: عثر و عثور: لغزش و افتادن. بطور مجاز به معنى اطلاع آية، «فان عثر» اگر اطلاع حاصل شد.

اوليان: اولى: سزاوارتر. اوليان: دو سزاوارتر. مراد از آن نزديكتر است.

اعتدينا: اعتداء: تجاوز «ما اعتدينا» تجاوز نكرديم.

ايمان: (بفتح الف) سوگندها. مفرد آن يمين است (مائده/ 89 كلمه ها)

شرحها

اين آيات درباره شهادت بر وصيت است كه با نبودن مسلمان ميشود از غير مسلمان شاهد گرفت. درباره نزول اين آيات نقل شده: سه نفر از مدينه بقصد تجارت به شام خارج شدند، آنها عبارت بودند از تميم بن اوس و برادرش عدى كه هر دو نصرانى بودند و ابن ابى ماريه كه مسلمان بود. در وسط راه ابن ابى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 155

ماريه مريض شد، وصيتنامه اى نوشت و در ميان متاع خود گذاشت، متاع را به آن دو نصرانى داد و گفت اين را به خانواده من برسانيد، چون او مرد، آن دو متاع را باز كردند هر چه خوششان آمد برداشته بقيه را به خانواده او رساندند.

وراث چون وصيتنامه را با مال تطبيق كردند مال كم آمد، جريان را به آن دو نصرانى گفتند، آنها اظهار بى اطلاعى كردند و گفتند آنچه داده بود به شما داديم شكايت پيش رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله آوردند، آيات در اين باره نازل شد (از امام صادق عليه السّلام و جماعتى از مفسران) در كافى آمده كه رسول خدا پس از نزول

آيه به ورثه مسلمانان دستور داد قسم خوردند، آن گاه مال دزديده شده را از آن دو گرفت و به وراث ميت داد.

106- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا شَهادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ.

خلاصه معنى اين آيه و آيه بعدى چنان كه در الميزان آمده آن است كه:

اگر يكى از مسلمانان در سفر باشد و بخواهد وصيت كند، بايد بر وصيت خود دو نفر مسلمان عادل را شاهد بگيرد، اگر مسلمان پيدا نشود، دو نفر از اهل كتاب باشد. اگر ورثه شهادت آن دو نفر را قبول نكردند، آن دو شاهد غير مسلمان را بعد از نماز حاضر مى كنند و به خدا سوگند مى خورند كه شهادتشان حق است، قضيه به اين صورت تمام مى شود.

اگر ورثه مطّلع شد كه شاهدها دروغ مى گويند در اين صورت دو شاهد ديگر در جاى آنها ايستاده و بر كذب آن دو شهادت مى دهند و در اين باره به خدا قسم ياد مى كنند آن وقت حرف دو شاهد بعدى پذيرفته مى شود، قسمت بالا از آيه به قرينه «منكم» راجع به صورتى است كه مسلمان شاهد گرفته است.

أَوْ آخَرانِ مِنْ غَيْرِكُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ فَأَصابَتْكُمْ مُصِيبَةُ الْمَوْتِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 156

لفظ إِنْ أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ فِي الْأَرْضِ شامل هر دو قسمت است مراد از آخَرانِ ...

غير مسلمان است، اصابه مرگ، احساس علائم مرگ است.

تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ لا نَكْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِينَ.

لفظ إِنِ ارْتَبْتُمْ حاكى است كه سوگند دادن در صورتى است كه در شهادت آن دو

شك كنيم، از حضرت باقر- صلوات اللَّه عليه- نقل شده: در حجاز اينكار را بعد از نماز عصر مى كردند كه حاضران بسيار بودند، كيفيت سوگند همانست كه در آيه آمده است، مراد از «ذا قربى» آن است كه وصيت شده (موصى له) از از اقوام قسم خورندگان باشد كه احتمال هست به نفع او وصيت را جعل كنند، اضافه شهادت بر خدا براى آن است كه شهادت راست است و براى رضاى خدا است نه اغراض ديگر. منظور از «ثمن» بهره دنيايى است.

107- فَإِنْ عُثِرَ عَلى أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ يَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِينَ اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْأَوْلَيانِ مراد از «الاوليان» دو شاهد غير مسلمان است كه از حيث وصيت اولى و نزديك به ميت هستند (چون وقت وصيت فقط آنها حاضر بوده اند) منظور از اسْتَحَقَّ عَلَيْهِمُ استحقاق اثم است، مراد از «الذين» ورثه ميت مى باشد يعنى اگر اطلاع حاصل شد كه آن دو دروغ گفته و مرتكب گناه شده اند، دو نفر در مقام آنها مى ايستند، اين دو نفر از جانب ورثه ميت كه دو شاهد نزديك به ميت هستند كه دو شاهد نزديك به ميت (دو شاهد غير مسلمان) بر عليه آنها مرتكب گناه شده اند.

فَيُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَيْنا إِنَّا إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 157

اين كيفيت سوگند آنهاست مراد از مَا اعْتَدَيْنا تجاوز در شهادت و قسم است.

108- ذلِكَ أَدْنى أَنْ يَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلى وَجْهِها أَوْ يَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَيْمانٌ بَعْدَ أَيْمانِهِمْ.

اين حكمت و علّت قسم دادن است يعنى اينگونه سوگند دادن نزديكتر است به اينكه شهادت را صحيح بدهند و يا بترسند كه در صورت درست

نگفتن بعد از سوگند آنها سوگند به ورثه برگردد و در آن صورت محكوم و رسوا شوند.

شق اول آن است كه قسم خوردن وادارشان كند كه راست بگويند. شق دوم آنكه بترسند در صورت قسم دروغ، ورثه بر عليه آنها قسم بخورند و رسوا شوند در شق اول خوف از خدا و در دوم خوف از رسوايى است. آن گاه در مقام نصيحت آمده وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ.

نصيحت و تهديد است بهر دو گروه كه اگر با دروغ پيش آيند فاسقند و مورد هدايت قرار نمى گيرند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 158

[سوره المائدة (5): آيات 109 تا 115]

اشاره

يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (109) إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (110) وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ (111) إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (112) قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ (113)

قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا

أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (114) قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ (115)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 159

109- روزى كه خدا پيغمبران را جمع مى كند و مى گويد (در رسالتتان) چه مقدار اجابت شديد؟ گويند: نمى دانيم كه داناى نهانها تويى.

110- چون خدا گفت اى عيسى بن مريم ياد كن موهبت مرا به خودت و مادرت كه تو را با روح القدس نيرو دادم كه در گهواره با مردم سخن مى گفتى و در بزرگى، و آن دم كه كتاب و حكمت و تورات و انجيل را به تو تعليم كردم و آن دم كه باذن من از گل بشكل پرنده مى ساختى و در آن ميدميدى و باذن من پرنده اى مى شد و كور مادر زاد و برص زده را شفا مى دادى و آن دم كه مردگان را به اذن من خارج (زنده) مى كردى و آن دم كه به وقت آوردن معجزات بنى اسرائيل را از تو باز داشتم كافران از آنها گفتند: اينها جز جادوى آشكار نيستند.

111- و آن دم كه به حواريين الهام كردم كه به من و رسولم ايمان آوريد گفتند ايمان آورديم و گواه باش كه ما مسلمانيم.

112- (ياد كن) آن دم را كه حواريون گفتند: اى عيسى بن مريم آيا پروردگارت مى تواند بر ما طعامى از آسمان نازل كند؟ گفت اگر مؤمنيد از خدا بترسيد.

113- گفتند: مى خواهيم از آن بخوريم و دلهايمان آرام گيرد و بدانيم كه بما راست گفته اى و بر آن گواه باشيم.

114- عيسى بن مريم

گفت: خدايا پروردگار ما، بر ما خوانى از آسمان نازل كن كه براى اول و آخر ما عيد و نشانه اى از تو باشد و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگانى.

115- خدا گفت: من آن را بر شما نازل مى كنم هر كه بعد از آن از شما كافر شود، من او را عذاب مى كنم عذابى كه به هيچ يك از جهانيان نمى كنم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 160

كلمه ها

اجبتم: اجابت شديد. (از شما قبول كردند.

علام الغيوب: علام: بسيار دانا. غيب: نهان. غيوب: نهانها.

ايدتك: ايد: نيرو قوه. تأييد: نيرومند كردن «ايدتك» نيرومند كردم تو را.

روح القدس: روح پاك. منظور از آن باحتمال قوى جبرئيل است.

المهد و كهلا: مهد: گهواره. كهل: ميانسال.

هيئة: شكل.

تنفخ: نفخ: دميدن.

تبرى ء: برى ء: كنار شدن و خلاص شدن. ابراء كنار كردن مقصود از آن در اينجا شفا دادن است.

الاكمه: كمه: كورى و معيوب شدن چشم. اكمه: كور مادرزاد.

ابرص: پيس. برص. پيسى.

كففت: كف: بازداشتن «كففت» بازداشتم.

سحر: جادو. (بقره/ 102).

حواريين: حور: سفيدى. يار مخصوص را حوارى گويند، گويى قلبش در يارى كردن پاك و مثل جامه سفيد است، جمع آن حواريون است در قرآن فقط در ياران حضرت عيسى به كار رفته و پنج بار آمده است.

مائده: طعام آسمانى. خوانى كه در آن طعام باشد. اصل آن از «ميد» به معنى حركت است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 161

عيدا: عيد را از آن عيد گويند كه هر سال رجوع مى كند از «عود» به معنى رجوع.

شرحها

در اين آيات چند مطلب ياد شده است اول: خدا در روز قيامت از پيامبران مى پرسد مردم از شما چه مقدار قبول كردند. دوم: معجزات عيسى عليه السّلام. سوم:

سؤال طعام آسمانى از عيسى بوسيله حواريون كه همه از مصاديق عهد اللَّه در اول سوره هستند.

109- يَوْمَ يَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

اين آيه مطلب مستقلى است، به نظرم مقدمه آيات بعدى باشد، بنا بر آيه ديگرى خدا روز قيامت نظير اين سؤال را از مردم خواهد كرد وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ قصص/ 65.

مراد از لا عِلْمَ

لَنا ظاهرا نفى علم كلّى و حقيقى است و گرنه پيامبران تا حدى به اندازه اجابت مردم علم داشتند و در روز قيامت به اعمال مردم شهادت خواهند داد ولى از اندازه حقيقى اطاعت آنان كه در زمان آنها بودند و آنان كه بعدا به وجود آمده و دعوت آنها را قبول كردند اطلاع نخواهند داشت، لفظ عَلَّامُ الْغُيُوبِ نيز شاهد اين احتمال است كه نهان را خدا مى داند پيامبران فقط عيان را مى دانند آنهم به مقدارى كه مقدور است.

به نظرم اين دو سؤال از مردم و انبياء براى مجاب كردن گناهكاران است 110- إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتِي عَلَيْكَ وَ عَلى والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلًا. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 162

«اذا» متعلق است به «اذكر» يعنى ياد كن زمانى را كه ... در اين آيه از نعمتى كه به مريم داده شد ذكرى به ميان نيامده است، آن در سوره آل عمران آيه 25 به بعد ذكر شده است مانند قبول شدن مريم به خدمت مسجد، بودن رزق خدايى پيش او، سخن گفتن ملائكه با او و غيره، تأييد به روح القدس اثرش در اينجا سخن گفتن در گهواره است، آمدن «كهلا» به نظرم براى آن است كه سخن گفتنت در گهواره مثل سخن گفتن در بزرگى بود نه الفاظى بى معنى و جزئى تفصيل آن در سوره مريم آمده است.

وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ.

مصداق اول «نعمتى» تأييد بروح القدس بود، مصداق دوم وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ ...

است، ظاهرا مراد از كتاب، احكام و از حكمت مواعظ و اخلاقيات است،

آمدن تورات و انجيل به نظرم براى كثرت وضوح است و گرنه تورات و انجيل همان كتاب و حكمت است، «علّمتك» نشان مى دهد كه تعليم با يك اشراق الهى بوده است، اين عبارت در سوره آل عمران/ 48 به لفظ وَ يُعَلِّمُهُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِيلَ آمده است.

وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْنِي وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِإِذْنِي.

اين معجزات در سوره آل عمران آيه 49 توضيح داده شده است، ظهور آيه در آن است كه اين قضايا واقع شده است نه آنكه فقط خبر باشد، بعضى از مفسران نظير محمّد عبده وقوع آنها را قبول نكرده و گويند فقط خبر بوده اند، ولى اين بسيار بعيد و غير قابل قبول است، تكرار «باذنى» براى آن است كه اين كارها با اراده خدا بوده است و گر نه از انسان ساخته نيست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 163

وَ إِذْ كَفَفْتُ بَنِي إِسْرائِيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

معلوم مى شود كه هنگام نشان داد اين معجزات، يهود خواسته اند عيسى را بكشند خدا او را نجات داده است، و نيز روشن مى شود كه عده اى از او پذيرفته اند ولى علماء يهود كه جاه و مال خود را در خطر ديده اند آنها را به سحر نسبت داده اند.

111- وَ إِذْ أَوْحَيْتُ إِلَى الْحَوارِيِّينَ أَنْ آمِنُوا بِي وَ بِرَسُولِي قالُوا آمَنَّا وَ اشْهَدْ بِأَنَّنا مُسْلِمُونَ.

وحى در اينجا به معنى الهام است چنان كه عياشى از امام صادق عليه السّلام نقل كرده است، مثل: وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى قصص/ 7،

اين «آمنوا» غير از ايمان اولى به خدا و عيسى است بلكه ايمان دوم حاضر شدن به فشار و شكنجه در تبليغ دين عيسى بود، چنان كه از آيه: فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصارِي إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ آل عمران/ 52 چون عيسى ديده كه بنى اسرائيل باو ايمان نمى آورند خواسته عده اى در تبليغ دين او حاضر به مشقات باشند، خدا به آنها الهام فرموده كه به عيسى جواب موافق بدهند.

112- إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ قالَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

به نظر مى آيد آمدن «ربك» دلالت بر بى ادبى نباشد چنان كه گفته اند بلكه اشاره به قدرت خدا باشد يعنى ربى كه تو را بدون پدر آفريد، ظهور هَلْ يَسْتَطِيعُ دلالت بر عدم درك آنها دارد، در اين صورت اتَّقُوا اللَّهَ راجع به نحوه سؤال است يعنى از خدا بترسيد و هَلْ يَسْتَطِيعُ نگوئيد اين دليل بر عدم درك شماست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 164

به قول بعضى مراد از «يستطيع» استطاعت مصلحتى است نه قدرت يعنى خدا صلاح مى داند يا نه؟

ولى آيه بعدى و آيه قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها حاكى است كه اتَّقُوا اللَّهَ راجع به معجزه خواستن است بدون آنكه احتياجى به آن باشد و يا شايد در صورت آمدن معجزه ايمان نياورند و در عذاب افتند.

113- قالُوا نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَ تَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا وَ نَعْلَمَ أَنْ قَدْ صَدَقْتَنا وَ نَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشَّاهِدِينَ.

در جواب عيسى گفته اند: براى چهار علت مائده مى خواهيم اول از آن بخوريم دوم قلوبمان به

اين امر مطمئن باشد مثل: أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي سوم بدانيم كه به ما راست گفته اى به نظر مى آيد عيسى به آنها گفته بود اگر شما بعد از من زحمت بكشيد دين من پيروز مى شود با اين وسيله خواسته اند شاهدى بر آن داشته باشند چهارم: در نزد ديگران بر آن گواه باشيم.

114- قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ تَكُونُ لَنا عِيداً لِأَوَّلِنا وَ آخِرِنا وَ آيَةً مِنْكَ وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.

معلوم است كه عيسى در اثر فشار آنها تسليم شده كه از خدا مائده بخواهد ولى نحوه سؤال عيسى غير از گفته آنهاست اولا خودش را با آنها شريك كرد و أَنْزِلْ عَلَيْنا گفت و اين در مستجاب بودن دعا اثر حتمى داشت دوم: بلفظ اللَّهُمَّ رَبَّنا شروع كرد كه دلالت بر اهميت مسئله دارد، سوم: علّت خواستن را نيكو بيان كرد نه مثل حواريون و گفت: خدا اين تفضّل و عيدى باشد براى همه امت آنان كه فعلا هستند و آنان كه بعدا خواهند بود و نيز نشانه و معجزه اى باشد از تو، گويى معجزه بودن غرض اصلى نبوده است تا مورد عتاب واقع شود لفظ وَ ارْزُقْنا عبارت اخرى نُرِيدُ أَنْ نَأْكُلَ مِنْها است كه با ادب رسالت بيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 165

گرديده است «1».

115- قالَ اللَّهُ إِنِّي مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَإِنِّي أُعَذِّبُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُهُ أَحَداً مِنَ الْعالَمِينَ.

وعده آمدن مائده است، به حكم إِنَّ اللَّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ حتما مائده آمده است و روايات از آمدن آن خبر مى دهد، در مجمع البيان از حسن

و مجاهد نقل شده كه مائده نازل نشد زيرا حواريون چون عذاب را شنيدند گفتند نمى خواهيم و نيازى به آن نداريم، ولى اين سخن بدون دليل است، لفظ إِنِّي مُنَزِّلُها وعده حتمى از خداست.

و چون كفر و انكار مائده بعد از نزول آن، مصداق مسخره كردن آيات خداست لذا فَمَنْ يَكْفُرْ ... عذاب انكار را بيان مى كند، ضمير لا أُعَذِّبُهُ راجع به عذاب است، يعنى او را عذاب مى كنم به عذابى كه كسى را با آن عذاب معذب نمى كنم، اين جمله دلالت بر شدت عذاب ندارد بلكه حكايت از انحصار آن مى كند، روايت شده: عذاب آن بود كه انكار كنندگان به خوك مسخ شدند و آن يك عذاب منحصر به فرد بود.

__________________________________________________

(1) اين قسمت از تفسير الميزان اقتباس شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 166

[سوره المائدة (5): آيات 116 تا 120]

اشاره

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ (116) ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (117) إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (118) قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (119) لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ

وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (120)

116- و چون خدا گفت: اى عيسى پسر مريم آيا تو به مردم گفته اى من و مادرم را دو خدا گيريد غير از خدا؟ گفت تو منزهى مرا نشايد كه آنچه حق من نيست بگويم، اگر من اين را گفته ام تو دانسته اى كه هر چه در ضمير من است مى دانى و من آنچه در تو است نمى دانم، براستى داناى نهانها تويى.

117- نگفته ام به آنها جز آنچه تو به آن مأمورم كرده بودى كه عبادت كنيد خدا را كه پروردگار من و شماست، ما دام كه ميانشان بودم بر آنها شاهد بودم و چون مرا به ميراندى خودت بر آنها مراقب بودى. و تو بر هر چيز گواهى.

118- اگر عذابشان كنى بندگان تو هستند و اگر بيامرزى تو توانا و حكمت كردارى.

119- خدا گفت: اين روزى است كه راست گفتن راستگويان سودشان مى دهد، براى آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 167

بهشتهايى است كه از زير آنها نهرها روان است، خدا از آنها راضى و آنها از خدا راضى مى باشند و اين كاميابى بزرگى است.

120- آسمانها و زمين و آنچه در آنها هست خاص خداست و او بر همه چيز تواناست.

كلمه ها

توفيتنى: توفى به معنى تحويل گرفتن و تمام كردن است در قرآن مجيد به معنى ميراندن بكار رفته كه اخذ كامل روح اخذ كامل زندگى است.

رقيب: حافظ و مراقب اعمال، آن از اسماء حسنى است. حافظى كه چيزى از او پوشيده نيست.

فوز: نجات و رستگارى.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات روشن شده كه الوهيت عيسى و مادرش به آن دو ربطى ندارد و ساخته انسانهاى نادان (پولس و مانند آن) است، عيسى روز قيامت آن را تكذيب خواهد كرد و خدا سخن او را تصديق خواهد فرمود، اين تكذيب از عيسى، عمل به ميثاق و عهد است كه منطبق بر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مى باشد از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه نصارى گمان كرده اند عيسى خودش به مردم گفته كه مرا و مادرم را معبود بدانيد روز قيامت خدا عيسى و نصارى را جمع كرده و به عيسى مى گويد: آيا تو چنان گفته اى؟ «1».

116- وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي

__________________________________________________

(1) تفسير صافى.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 168

إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ.

از آيات بعدى روشن مى شود كه اين گفتگو در روز قيامت خواهد بود امام باقر عليه السّلام فرموده: خدا اين سخن را نفرموده و در آخرت خواهد فرمود، خدا چون بداند چيزى واقع خواهد شد از آن به صورت واقع شده خبر مى دهد «1» از لفظ «الهين» معلوم مى شود كه نصارى مريم را نيز پرستيده اند، در المنار ذيل آيه شريفه آمده: پرستيدن مريم در كليساهاى شرق و غرب به غير از قسطنطنين متفق عليه بود ولى فرقه پروتسنانت كه بعد از اسلام بوجود آمده است

آن را انكار ورد نمود آن گاه از «اب لويس شيخو» نقل مى كند كه گفته است: «پرستش كليساى ارمنى به بتول پاك مادر خدا ... مشهور است» و نيز گفته: كليساى قبطى در عبادتش به بتول غبطه شده مادر خدا، ممتاز است «2» در الميزان آن را از روح المعانى آلوسى نيز نقل كرده است.

قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ.

«سبحانك» يعنى پاك و منزهى تو از اينكه من و مادرم شريك تو باشيم إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ اشاره است به اينكه اگر من گفته بودم تو خودت فعلا گواه بودى، به نظرم اين سؤال در روز قيامت براى مجاب كردن نصارى خواهد بود مراد

__________________________________________________

(1)

صافى عن الباقر (ع): «لم يقله و سيقول، ان اللَّه اذا علم شيئا هو كائن اخبر عنه خبر ما قد كان».

(2) المنار ج 7 ص 263 كلمه شيخو اين است: «ان تعبد الكنيسة، الارمنيه للبتول الطاهرة ام اللَّه لامر مشهور» «و قد امتازت الكنيسة القبطيه بعبادتها للبتول المغبوطة ام اللَّه» ناگفته نماند دنياى مسيحيت به تدريج اين اعمال و عقايد را خلاف عقل دانسته و با آنها به مبارزه برمى خيزند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 169

از ما فِي نَفْسِي- ما فِي نَفْسِكَ كارهاى باطنى و پوشيده است و شايد اشاره باشد به اينكه: نه تنها چنين چيزى نگفته ام بلكه به خاطرم نيز خطور نكرده است.

117- ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ اين همان مأموريت عيسى بود و تبليغ مى كرد.

وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما

دُمْتُ فِيهِمْ.

وظيفه دوم عيسى است كه تا در ميان امت است بر اعمال آنها ناظر باشد و رهبريشان كند.

فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

درباره وفات يا زنده ماندن عيسى رجوع شود به آيه بَلْ رَفَعَهُ اللَّهُ إِلَيْهِ نساء/ 158 و آيه پنجاه پنج از سوره آل عمران و قاموس قرآن (عيسى) جمله «توفيتنى» در وفات عيسى صريح است، آنها كه به زنده ماندن عيسى عقيده دارند مى گويند:

وفاتش بعد از آمدن از آسمان و نماز خواندن پشت سر امام زمان عليه السّلام خواهد بود جمله وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ دليل رقيب بودن است كه آرى خدا در هر امرى حاضر و ناظر است.

118- إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ يعنى اگر عذابشان كنى بندگان تو هستند، مولى مى تواند بنده عاصى را عقوبت كند و اگر عفو كنى كسى حق تعرض ندارد زيرا توانايى و كار را از روى حكمت مى كنى، على هذا «عزيز حكيم» راجع به غفران نيست كه بگوئيم مناسب بود «غفور رحيم» آيد بلكه راجع به حكومت و سلطان خداوند است.

119- قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 170

تصديق خدا دليل كذب نصارى است درباره عيسى و مادرش، «صادقين» كسانى است كه در قول و عمل صادقند چنين كسانى اهل بهشت هستند انهار بهشتى در سوره قتال توضيح داده شده است. جمله رَضِيَ اللَّهُ ... مقامى بسيار عالى و غير قابل وصف است اين قالَ اللَّهُ در

روز قيامت خواهد بود.

120- لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين آيه دليل وعده بهشت در آيه فوق است، خدايى كه آسمانها و زمين از آن او است و بر هر چيزى تواناست مى تواند مؤمنان را به چنان بهشت وارد كند روز پنجشنبه 4 ربيع الثانى 1400 مطابق 2/ 12/ 1358 از نوشتن تفسير اين سوره فارغ شدم و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 171

سوره انعام

اشاره

در مكه نازل شده و صد و شصت پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره انعام پنجاه پنجمين سوره است كه در مكه نازل گرديد، عدد آيات آن صد و شصت و پنج و در نقلى صد و شصت و شش مى باشد. قارئان شامى صد و شصت هفت گفته اند.

2- ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: سوره انعام همه اش به يك بار نازل شد و به وقت نازل شدن هفتاد هزار فرشته آن را مشايعت كرد، اين سوره را تعظيم و تبجيل كنيد. اين سخن از حضرت رضا عليه السّلام و از ابى بن كعب از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نيز نقل شده است «1».

3- از روايات معلوم مى شود كه اين سوره در زمان رسول خدا و به زبان آن حضرت سوره انعام ناميده شده است، به نظر مى آيد علّت اين نامگذارى، آيات 136 تا 146 باشد كه در آنها بدعتهاى مشركان در زمينه چهارپايان نقل شده

__________________________________________________

(1) در تفسير عياشى و مجمع البيان نقل شده:

«عن الرضا (ع): نزلت الانعام جملة واحدة شيعها سبعون الف ملك لهم زجل بالتسبيح و التهليل و التكبير فمن قرأها سبحوا له الى يوم القيامة».

در جوامع الجامع نقل شده:

«و فى حديث ابى قال رسول اللَّه (ص) نزلت الانعام جملة واحدة شيعها سبعون الف ملك ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 172

و حيوانات حلال گوشت نيز ذكر شده اند.

4- در زمينه مطالب سوره بايد بدانيم كه در اين سوره مسئله توحيد و ربوبيت خدا و تسلّط همه جانبه او بر جهان و اداره آن، به نحو احسن بيان گرديده است، و نيز مسئله معاد و بازگشت اعمال و انكار مشركان و

مقاومت آنها در برابر پيامبران بازگو شده است، دقت در مطالب آن نشان مى دهد كه در مكه و قبل از هجرت نازل شده است، شيعه و اهل سنّت نيز چنين گفته اند، در جوامع الجامع نقل شده كه شش آيه از آن در مدينه نازل گشته و به قول بعضى نه آيه. در اينجا لازم است يك مسئله مهمى را بررسى نمائيم.

مورد نزاع ما بين پيامبران و مشركان: بايد دانست نزاع ما بين پيامبران و مشركان در وجود خدا نبود، به عبارت ديگر مطلب اين نبود كه پيامبران بگويند خدا هست و مشركان بگويند خدا نيست، بلكه هر دو گروه در اعتقاد بوجود خدا توافق داشتند. قرآن مجيد از مشركان مكه نقل مى كند كه بتها را واسطه هاى خدا مى دانستند و مى گفتند: ... هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 و چون عقيده به معاد نداشتند، منظورشان واسطه بودن در كارهاى دنيوى بود و نيز مى گفتند: ... ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 4، على هذا مشركان به وجود خدا عقيده داشتند و بتها را واسطه در پيش خدا و وسيله تقرب به خدا مى دانستند در سوره اعراف و هود كه حالات پيامبرانى امثال نوح، صالح، هود، لوط و مانند آنها نقل شده است، همه سخن خود را با كلمه يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ شروع كرده اند، پس وجود خدا و آفريننده نزد هر دو گروه متسالم عليه بوده است.

على هذا اختلاف و نزاع در مسئله توحيد و اداره جهان بود، به عبارت ديگر پيامبران مى گفتند: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ خلق و تدبير و اداره جهان هر دو از تفسير أحسن

الحديث، ج 3، ص: 173

خدا است ولى مشركان اين سخن را فقط در خلقت قبول داشتند نه در چرخانيدن و اداره جهان و جلب منافع و دفع مضار.

توضيح ديگر آنكه پيغمبران مى گفتند: قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ، تُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ آل عمران/ 26- 27 هر چيز در دست خداست كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ، موجودات طبيعى همه سايه هاى خدا و واسطه مى باشند كه او آفريده و هيچ يك در كار خود استقلال ندارند.

على هذا به حكم إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ بايد به خدا عبادت كرد و از او فرمان برد و از او ترسيد و باو روى آورد و از او خواست و باو ناليد و رضاى او را در نظر گرفت. اما مشركان موجودات طبيعى را در اداره كارها مستقل مى دانستند و در دفع ضرر. و جلب منفعت به بتها روى آورده بودند، يعنى خدا را فقط خالق خالى مى دانستند و در مقام تدبير و به عبادت به كلى از خداى سبحان بريده بودند، براى نمونه مى شود وضع فعلى دنياى اروپا را مثلا در نظر گرفت كه به عنوان مسيحيت وجود خدا را قبول دارند ولى در اداره زندگى مطلقا از خدا خبرى نيست به طاغوتها روى آورده و از خود قوانين جعل كرده و پادشاهان و رؤسا را حلال مشكلات حساب كرده و به كلى از خدا بريده اند

ديگر نه توحيدى در ميان هست و نه توجه به خدا، جوامعى كه پيامبران در آن مبعوث مى شدند نظير چنين جوامعى بود، اين زندگى در دنيا بربريت و در آخرت موجب عذاب است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 174

سورة الأنعام مكيّة و اياتها 165 نزلت بعد سورة الحجر

[سوره الأنعام (6): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (1) هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2) وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ (3)

بنام اللَّه كه رحمتش همگانى و دائمى است

1- حمد خدا راست، خدايى كه آسمانها و زمين را آفريد، تاريكيها و نور را پديد كرد، با وجود اين كافران غير خدا را با خدايشان برابر مى كنند.

2- خداست كه شما را از گلى بيافريد، سپس اجلى معين كرد و اجل معينى نيز نزد او است با وجود اين، شما شك مى كنيد.

3- او است خدا در آسمانها و زمين، نهان و آشكار شما را مى داند و مى داند آنچه مى كنيد.

كلمه ها

حمد: ستايش و ثناگويى و ستودن آن نوعا در مقابل نعمت است ولى در اين آيات هم در مقابل نعمت و هم قدرت و توانايى خداست (سوره حمد).

نور: روشنايى. در تعريف آن گفته اند: آنچه بذاته آشكار است و غير خود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 175

را آشكار مى كند، به قرآن و قوانين خدا و ايمان و هدايت نيز نور اطلاق مى شود.

يعدلون: عدل: برابرى. مثل. بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ يعنى: معبودهاى خود را با خدا برابر مى كنند و مانند او مى دانند.

طين: گل: به گل خشك شده نيز طين گويند نكره بودن آن مبين خصوصيت است.

قضى: قضاء در اصل به معنى فيصله دادن و محكم كردن است، آن در آيه به معنى تعيين است كه از مصاديق فيصله دادن مى باشد.

اجل: مدت معين. اجل انسان مدت زنده بودن او است.

مسمى: تسميه

شده و معين شده (اسم مفعول از باب تفعيل).

تمترون: مريه و امتراء: مردد بودن «تمترون» ترديد مى كنيد.

جهركم: جهر: آشكار شدن و آشكار كردن. آن در آيه به معنى آشكار شده است مصدر به معنى مفعول (مجهور).

شرحها

در اين آيات روشن شده كه آفريننده آسمانها و زمين و پديد آورنده تاريكيها و روشنايى خدا است و نيز آفريننده انسان و تعيين كننده مدت زنده بودن او خداست، حكومت و تسلط خدا همه جهان را فرا گرفته است، از آشكار و نهان و اعمال مردم آگاه است، مى شود گفت كه اين سه آيه عنوان و چكيده اين سوره است و همه مطالب آن از اين سه آيه سرچشمه گرفته و مشروح آنها است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 176

1- الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ.

الف و لام حمد يا براى استغراق و يا براى جنس است و در هر دو صورت معنايش عموم حمدهاست كه اختصاص به خدا دارد چون خالق همه اوست و افاضه به همه از او است، مراد از «ظلمات و نور» ظلمات و نور مادى است، علت آمدن «جعل» بجاى «خلق» آن است كه خلقت آسمانها وجود ظلمت و نور را لازم گرفته و به عبارت ديگر در مرحله دوم خلقتند مثل اينكه بگوئيم: ديوار را آفريدم و سايه اش را قرار دادم، زمخشرى در كشاف گويد: فرق خلق و جعل آن است كه در «خلق» معناى اندازه گيرى و در «جعل» معناى تضمين هست مثل به وجود آوردن چيزى از چيزى.

نگارنده گويد: شايد به اين علت است كه در قرآن مجيد نور و ظلمت همه جا با لفظ

«جعل» آمده است.

ناگفته نماند: در قرآن همه جا «ظلمات» با لفظ جمع آمده است و لفظ «ظلمة» يك بار نيز نيامده است حتى در جاهايى كه مى بايست مفرد آيه مثل:

وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ انعام/ 59، و در بعضى از آيات آمده خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِي ظُلُماتٍ ثَلاثٍ فاطر/ 20 به نظر مى آيد در تشكيل ظلمت و تاريكى يك حقائق فيزيكى هست كه به آن جهت پيوسته جمع آمده است و اللَّه اعلم به هر حال الَّذِي خَلَقَ ... استدلال است براى الْحَمْدُ لِلَّهِ.

ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ.

اين كفر و انكار از روى عمد و يك نوع لجاجت است يعنى كفار معبودهاى خود را با پروردگار برابر مى كنند با آن كه مى دانند معبودهاى آنها دخالتى در خلقت عالم ندارند لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ نحل 20 پس بايد معبودهم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 177

نباشند.

2- هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ.

آيه اول درباره خلقت آسمانها و زمين بود، اين آيه در زمينه خلقت انسان است كه عالم صغير مى باشد و تعيين اجل او است و دليل دوم الْحَمْدُ لِلَّهِ است، ظهور «تمترون» شك در وجود خدا است و چون انسان به وجود خودش آگاهتر است لذا به لفظ خطاب «تمترون» آمده است به خلاف آيه سابق كه راجع به خلقت آسمانها و زمين بود، اگر انسان به مسأله ضرورى علت و معلول و خلقت خويش توجه كند جايى براى شك در وجود خدا نخواهد داشت.

در اينجا دو مسئله است يكى اينكه: خلقت انسان داراى دو مرحله است مرحله اول خلقت انسان از خاك

و گل، چنان كه در اين آيه و آيات ديگر آمده است دوم تكثير نسل انسان به واسطه نطفه و توالد و تناسل است قرآن فرمايد: الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ سجده 7- 8 از قرار معلوم خلقت سائر حيوانات و علفها و درختان نيز چنين است.

ديگرى آنكه براى انسان دو گونه اجل هست يكى اجل مشروط كه در صورت پيدا شدن شرط خواهد آمد ديگرى اجل حتمى كه بالاخره خواهد رسيد و تغيير ناپذير مى باشد، اجل اول قابل محو و اثبات و تقديم و تأخير است ولى اجل دوم ثابت و غير قابل تغيير مى باشد از امام صادق عليه السلام نقل شده: دو اجل وجود دارد اجل موقوف (مشروط) خدا در آن هر چه (از زياد كردن و كم كردن) بخواهد مى كند و اجل حتمى مراد از أَجَلٌ مُسَمًّى اجل حتمى است زيرا «عنده» دلالت بر ثبات و دوام دارد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 178

چراغى در نظر مى گيريم كه در آن يك ليتر نفت ريخته ايم، مدت روشن بودن چراغ دو ساعت خواهد بود بشرط آنكه بادى آن را خاموش نكند و يا نفت تازه اى نريزند. يا مى گوئيم: اين عمارت صد سال عمر دارد بشرط آنكه زلزله ويرانش نكند و يا هر سال تعميرش نكنند در اينجا دو ساعت و صد سال اجل مسمى و آمدن باد، ريختن نفت تازه زلزله و تعمير، تعيين كننده اجل مشروط و معلق است.

على هذا يك انسان مثلا بطور متعارف قدرت هفتاد سال عمر را دارد، اين اجل تعيين شده اوست ولى فوت با

تصادف يا عمر بيش از هفتاد به وسيله دارو يا عوامل ديگر تعيين كننده اجل معلق است در اين صورت صدى نود پنج مردمان با اجل معلق از دنيا مى روند از امام صادق عليه السّلام نقل شده: كسانى كه با گناه از دنيا مى روند از آن كه با اجل مى ميرند بيشتر هستند آنان كه با احسان زندگى مى كنند. از آنها كه با اجل زندگى مى كنند زيادتر مى باشند راجع به تغيير اجل رجوع شود به آيات سوره هاى ابراهيم/ 10، نوح/ 4 و 10، نحل/ 118، يونس/ 13، فاطر/ 11 و قاموسى قرآن (رجل اجل معلق).

3- وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ.

اين آيه مكمل دو آيه فوق است يعنى ديگر در جهان اعم از عالم بالا و پائين خدايى و معبودى نيست، نظير وَ هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِلهٌ ...

زخرف/ 84 مراد از ما تَكْسِبُونَ به نظرم مطلق اعمال و از «سر و جهر» سخنان و افكار است مثل سَواءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ رعد/ 10 وَ أَسِرُّوا قَوْلَكُمْ أَوِ اجْهَرُوا بِهِ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ملك/ 13 الميزان جهر و سر را شامل اعمال دانسته و ما تَكْسِبُونَ را حالات روحى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 179

كه از اعمال به وجود مى آيد و اللَّه اعلم.

نكته ها:

جهان و خدا: جهان با همه ابعاد و بزرگيش يك واحد منسجم است كه با يك اراده اداره مى شود، اشياء گوناگون جهان به حكم اعضاء يك بدن هستند آفريننده و اداره كننده جهان يكى است و به اسرار و اعمال بشر واقف و

دانا است. اسلام و قرآن مردم را به چنين توحيدى دعوت مى كنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 180

[سوره الأنعام (6): آيات 4 تا 6]

اشاره

وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاَّ كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ (4) فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (5) أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (6)

4- آيه اى از آيه هاى خدا به سوى آنها نمى آيد مگر آنكه از آن رو گردان مى شوند.

5- چون حق به سوى آنها آمد تكذيبش كردند، به زودى خبرهاى آنچه مسخره اش مى كنند به آنها مى رسد.

6- آيا ندانسته اند كه پيش از آنها چه نسلهايى هلاك كرده ايم، ايشان را در زمين تمكن داده بوديم كه به شما آن تمكن را نداده ايم، باران پربركت را بر آنها نازل كرديم و نهرهايى روان براى آنها پديد آورديم آن گاه به سزاى گناهانشان هلاكشان كرديم و از پى آنها نسل ديگرى بوجود آورديم.

كلمه ها

معرضين: اعراض: روگردانى و بى اعتنايى. معرض: روگردان. معرضين:

روگردانان.

انباء: نبأ: خبر مهم و با فائده. انباء: خبرها.

يستهزءون: هزء و استهزاء: مسخره كردن «يستهزءون» مسخره مى كنند.

قرن: (بر وزن عقل) در اصل به معنى جمع كردن است، جماعتى را كه در يك زمان نزديك بهم زندگى مى كنند قرن گويند يعنى جمع تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 181

شده ها «القرن: القوم المقترنون فى زمان واحد» جمع آن قرون است.

مكناهم: تمكين: قدرت دادن. «مكنّاهم» قدرت و امكان داديم به آنها.

مدرار: در: شير، به معنى كثرت نيز آيد «در الحليب» يعنى شير زياد شد، مراد از آن بهره و فائده است. مدرار: با فائده، مراد از «السماء» باران است أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً يعنى باران

پر فائده را بر آنها فرستاديم.

انشأنا: نشأ: بوجود آمدن. انشاء: بوجود آوردن. انشأنا: بوجود آورديم.

شرحها

پس از آنكه در آيات گذشته تسلط و احاطه خدا و آفرينش موجودات گفته شد، در اين آيات مقاومت و موضعگيرى انسانهاى لجوج در مقابل اللَّه و پيامبران و آيات خدا بيان شده و روشن گشته است كه شكست و هلاكت با لجوجان است چنان كه در گذشته نيز اينطور بوده است.

4- وَ ما تَأْتِيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلَّا كانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ اين آيه نوعى تأسف از عدم توجّه مشركان و كفار به آيات خداست، نيروهاى فعاله خدا براى سازندگى انسانها به كار مى افتد ولى جاهلها با آنها به مبارزه برمى خيزند، مصداق اولى آن مشركين مكه مى باشند.

5- فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتِيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

وعده عقوبت به تكذيب كنندگان حق و مخالفان نظام عقل و عدل است، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 182

آمدن خبرهاى حق تكذيب و مسخره شده، نظير عذابهايى است كه آيه بعدى بيان مى كنند.

6- أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْراراً وَ جَعَلْنَا الْأَنْهارَ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمْ.

آن روز مشركان مكه مى دانستند كه عاد، ثمود، قوم لوط و امثال آنها چطور تار و مار شده اند و تمدنها چطور زير خاك رفته اند، با آنكه امكانات آنها از اهل مكه بيشتر بود زيرا بارانهاى پر بركت و نهرهاى پر آب در اختيار داشتند ولى اهل مكه فاقد آن بودند، با وجود آن، در برابر قهر خدايى نتوانستند مقاومت كنند.

ناگفته نماند «لكم» خطاب به اهل مكه و كفار است و اگر

«لهم» گفته مى شد معنى، مبهم مى گرديد و احتمال مى رفت كه راجع به ضمير «مكنّاهم» است، مراد از «ما» قدرت و تمكن است، آن با جمله بعدى وصف تمكنى است كه از «مكناهم» فهميده مى شود، منظور از «السماء» باران است به علت در بالا بودن، چون بهر چيزى كه در بالا باشد سماء گفته مى شود.

فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ آيه صريح است در اينكه گناهان سبب هلاكت اقوام و سقوط تمدنها مى شوند، ممكن است اينكار به وسيله عوامل طبيعت باشد مثل جريان قوم نوح و غيره، ممكن است ستمگرى و عياشى روح مبارزه و مقاومت را از بين ببرد و در مقابل دشمن مقاومت نتوانند مثل ايران در مقابل عرب، ممكن است از ميان جامعه، قشر محروم حركت كرده كار ستمگران را يكسره كنند. در هر سه صورت اجلها جلو كشيده مى شوند و انسانها زودتر از اجل مسمى از بين مى روند و نسل صالح يا غالب جاى آنها را مى گيرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 183

[سوره الأنعام (6): آيات 7 تا 11]

اشاره

وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ (7) وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ (8) وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ (9) وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (10) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ (11)

7- اگر بر تو كتاب تمامى در جزوه اى مى فرستاديم و با دست خود آن را لمس مى كردند باز كافران مى گفتند: اين جز جادويى آشكار نيست.

8- و

گفتند: چرا بر او فرشته اى نازل نمى شود، اگر فرشته اى نازل مى كرديم كار پايان مى يافت و مهلت نمى يافتند.

9- اگر فرستاده را فرشته اى مى كرديم او را بصورت مردمى قرار مى داديم و آنچه را كه خود خلط مى كنند بر آنها خلط مى كرديم.

10- حق اين است كه پيش از تو پيامبرانى نيز استهزاء شده اند، كسانى را كه مسخره مى كردند عذابى فرا گرفت كه آن را استهزاء مى كردند.

11- بگو: در زمين سفر كنيد و بنگريد كه عاقبت تكذيب كاران چگونه شده است.

كلمه ها

قرطاس: جزوه. صحيفه. چيزى كه در آن مى نويسند. «القرطاس: الصحيفة التي يكتب فيها».

لمسوه: لمس: دست زدن. «لمسوه» بآن دست زدند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 184

سحر: جادو. تفصيل آن در (بقره/ 102) ديده مى شود.

يلبسون: لبس (بر وزن قفل): لباس پوشيدن، فعل آن از باب (علم يعلم) آيد و بر وزن عقل به معنى خلط و مشتبه كردن است، فعل آن از باب (ضرب يضرب) آيد، آن در آيه به معناى دوم است.

حاق: حيق: احاطه كردن و فرا گرفتن «حاق» فرا گرفت.

سخروا: سخر: ريشخند كردن، مسخره كردن. «سخروا» مسخره كردند.

سيروا: سير: راه رفتن «سيروا» سفر كنيد.

شرحها

در اين آيات اشكالهاى مشركان درباره نبوت نقل و جواب آنها داده شده است. شبهه اولشان آن بود كه مى گفتند: قرآن چرا يك دفعه و در يك جزوه نازل نمى شود! دوم: چرا فرشته اى از آسمان نازل نمى شود كه او را تصديق كند و با او همكارى نمايد؟ آن گاه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه پيغمبران پيشين نيز بچنين دردى مبتلا بوده اند، ولى عذاب، امتشان را فرا گرفت و در آخر به كفار و مخالفان حق يك عينيت تاريخى تذكر داده شده كه در زمين بگرديد تا به بينيد بر سر گذشتگان چه آمد، شايد عبرت شما باشد.

7- وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتاباً فِي قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ.

در اينجا سؤال كفار نقل نشده ولى از آيه روشن است كه كتابى نوشته شده و آماده خواسته اند در آيات ديگر آمده كه گفتند: أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ اسراء/ 93 و نيز

آمده: در وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً فرقان/ 32 فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ براى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 185

آنست كه نگويند شما هم ما را سحر كرده اى فَقالَ الَّذِينَ حاكى است كه اينها چنان لجوجند كه در اينصورت نيز مى گفتند: اين جادو است، چون خواسته آنها براى رفع اشتباه نبود بلكه براى لوث حقيقت و عذر بيجا بود.

8- وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ اشكال دوم آنها است كه مى خواستند نبوت را در دست انداز قرار دهند و مى گفتند: اگر او پيغمبر است چرا فرشته اى بكمك او نمى آيد در جاى ديگر گفته آنها چنين نقل شده است: لَوْ لا أُنْزِلَ، عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ هود/ 12 لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً فرقان/ 7 و نيز حجر/ 7.

از اين اشكال در جواب داده شده است اول: وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ از اين جمله و نيز آيه لَوْ ما تَأْتِينا بِالْمَلائِكَةِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ حجر/ 7 معلوم مى شود: سنت خدا بر اين جارى است كه اگر مردم از پيغمبر معجزه خواستند و خدا آن را آورد و مردم انكار كردند، عذاب الهى آنها را از بين ميبرد، خدا نمى خواست اهل مكه يكسره از بين بروند، مى خواست در مهلت زندگى كنند، شايد هدايت يابند و از نسلشان پاكان به وجود آيند. خلاصه جواب اينكه: ما فرشته نخواهيم فرستاد زيرا شما در آن صورت قبول نخواهيد كرد و عذاب شما را خواهد گرفت و ما آن را نمى خواهيم.

9- وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكاً

لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ.

جواب دوم اشكال آنهاست «يلبسون» تقديرش «يلبسونه» است، ضمير آن راجع است به «ما» يعنى اگر ميخواستيم ملك بفرستيم لازم بود او را به صورت انسان در بياوريم تا همشكل انسانها باشد و با او انس بگيرند، نتيجه اش اين مى شد كه ما امر را بر آنها مشتبه كنيم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 186

و بگويند: نمى دانيم اين انسان است يا ملك و پيغمبر، چنان كه خود امر را مشتبه مى كنند و مى گويند: نميدانيم محمد پيغمبر است يا نيست؟ و بالاخره فرستادن ملك بى فائده مى شد.

10- وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ.

مراد از «ما» عذابى است كه پيامبران وعده مى دادند و آنها مسخره مى كردند، يعنى همان عذاب مسخره شده آنها را فرا گرفت، اين آيه يك انذار عينى و خبر واقعى است و نشان ميدهد كه آنها اين سؤالات را از روى مسخره ميكرده اند.

11- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ استدلال است بر مطلب فوق، يعنى سفر كنيد و آثار و خرابه هاى گذشتگان را به بينيد تا روشن شود آنها كه در برابر پيامبران ايستادند چگونه تار و مار شدند آرى: إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً.

نكته ها:

افشاگرى: در اين آيات يك مسئله آنست كه قرآن سخن اهل باطل را به طور كامل نقل و سپس جواب مى دهد، آرى در هر قيام و نهضت بايد سخن اهل باطل را شنيد و نقل كرد و جواب داد و راه را از چاه معين نمود تا اهل انصاف از باطل رو گردان شوند و بر اهل لجاجت حجت تمام گردد و گرنه عقده ها

به وجود خواهد آمد و انسانها در ناآگاهى خواهند ماند، وانگهى اين غده هاى سرطانى را هم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 187

نمى شود ناديده گرفت بايد به مقابله منطقى برخاست و گرنه انقلاب سعادت آفرين را به لجن خواهند كشيد.

مكذبين: قرآن آنجا كه آثار ستمگران را به رخ انسانها مى كشد يك واقعيت و عينيت را بررسى مى كند، ستمكاران و مخالفان راه انبيا كه عزت خود را در ذلت ديگران مى بينند و راه زندگى را بر خلق خدا مى بندند بالاخره به دست خداى منتقم و قاصم الجبارين و يا بدست مردم ستمديده نابود خواهند شد به وقت نوشتن اين سطور كاخهاى خاندان ستمگر پهلوى در حال فرو ريختن است و آن بهترين شاهد براى ما است، خدايا به تو پناه مى بريم از غضب و انتقامت.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 188

[سوره الأنعام (6): آيات 12 تا 20]

اشاره

قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (12) وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (13) قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (14) قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (15) مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ (16)

وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (17) وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (18) قُلْ أَيُّ شَيْ ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ

شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (19) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20)

12- بگو آنچه در آسمانها و زمين هست مال كيست؟ بگو. مال خداست، رحمت را بر خويش حتمى كرده، مسلما تا روز قيامت كه شكى در آن نيست شما را جمع مى كند، كسانى كه به فطرت خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 189

13- هر چه در شب و روز قرار گرفته خاص اوست و او شنوا و داناست.

14- بگو: آيا جز خدا كه آفريننده آسمانها و زمين است سرپرستى بگيرم، اوست كه مى خوراند و خورانده نمى شود بگو: مأمورم نخستين كسى باشم كه اسلام آورده است و البته از مشركان مباش.

15- بگو: اگر پروردگارم را عصيان كنم از عذاب روزى بزرگ مى ترسم.

16- هر كه عذاب در آن روز از او برگردد خدا رحمتش كرده و آن نجات بزرگى است.

17- اگر خدا به تو ضررى، رساند جز او هيچكس برداشتن آن نتواند و اگر به تو خيرى برساند او بر همه چيز تواناست.

18- او مقتدر و بالا دست بندگان خويش است و او حكمت كردار و داناست.

19- بگو: كدام چيز در گواهى مهمتر است؟ بگو: خدا ميان من و شما گواه است. اين قرآن به من وحى شده كه شما و هر كه را كه قرآن به او رسد با آن انذار كنم، آيا شما گواهى مى دهيد كه با خدا خدايانى هست؟ بگو: من

گواهى نمى دهم، بگو حق اين است كه او خداى يكتاست من از آنچه به او شريك قرار مى دهيد بيزارم.

20- كسانى كه به آنها كتاب داده ايم پيغمبر را مى شناسند چنان كه فرزندان خويش مى شناسند كسانى كه به فطرت خويش خسارت زده اند آنها ايمان نمى آورند.

كلمه ها

خسروا: خسرو خسران: كم شدن و كم كردن (زيان- ضرر).

سكن: سكون آرام گرفتن بعد از حركت. به معنى وطن و قرار گرفتن نيز آيد، مراد از آن در آيه معناى دوم است.

فاطر: فطر: شكافتن و شكاف. فاطر: شكافنده. مراد از آن خلقت بطور شكافتن و شكفتن است.

كتب: كتابت در آيه به معنى لازم كردن و حتمى كردن است.

يصرف: صرف: برگرداندن، خواه مطلق باشد يا برگرداندن از حالى به حالى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 190

مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ هر كه عذاب از او برگردانده شود.

يمسسك: مس: دست زدن، رسيدن، رساندن و يافتن. يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ برساند بتو خدا ضررى.

القاهر: قهر: غلبه و ذليل كردن «قهره قهرا: غلبه» قاهر: غالب.

اوحى: وحى در اصل به معنى اشاره سريع و تفهيم خفى است «اوحى الى» وحى شد بمن:

شرحها

در اين آيات بر توحيد و معاد از راههاى به خصوصى استدلال شده و ناتوانى انسان در برابر نظامات متقن جهان بيان گرديده است.

12- قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ.

در برابر اين سؤال هيچ كس نميتواند بگويد: مال من و آفريده من است.

زيرا خالق و آفريننده خدا است، مالكيت انسانها اعتبارى است، انسان از آن روز كه به روى زمين قدم گذاشته وسائل زندگى را آماده ديده است لذا در جواب فرموده، قُلْ لِلَّهِ.

كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فِيهِ خدا رحمت را بر خود حتمى كرده و خود را رحمن و رحيم ناميده است، مقتضاى رحمت آنست كه حاجت هر محتاج را رفع كند و سعادت را براى انسانها فراهم آورد، اين مقتضا در صورتى تمام است كه آخرتى باشد و سعادت ابدى

نصيب انسانها گردد لذا فرموده: لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ يعنى مقتضاى وجوب رحمت، بودن آخرت است و گرنه كتابت و حتمى بودن درست نمى شود چون در اين زندگى، رحمت بطور كامل جاى خود را نمى گيرد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 191

على هذا اين دو قسمت در اثبات معاد است اول آنكه همه چيز مال خداست و مى تواند هر جور در آنها تصرف كند، دوم مقتضاى رحمت، بودن قيامت است، جمع الى يوم القيامة، ميراندن تدريجى است لا رَيْبَ فِيهِ تأكيد قسمت دوم است، الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ مراد از خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ به نظرم خسارت زدن به فطرت سليم انسانى است يعنى آنها كه بفطرت و استعداد خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند.

13- وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.

الف و لام ليل و نهار براى استغراق و مفيد عموم است، آنچه در مسير شب و روز قرار گرفته همه موجوداتى است كه شب و روز در آنها پيدا است، قرار گرفتن در شب و روز طريق تربيت و تكامل آنهاست چنان كه در سوره بقره/ 164 بيان شده است، سميع و عليم راجع بقرار گرفتن در شب و روز است يعنى چون نداى لفظى و نداى و جدان آنها را مى شنود و به همه احوال و احتياجشان داناست لذا آنها را در مسير شب و روز قرار داده است.

اين آيه تعبير عجيبى دارد آيه اول مى گويد آنچه در مكان قرار گرفته خاص خدا است اين آيه مى گويد: آنچه در مسير زمان قرار گرفته خاص خدا است. ظاهرا اين آيه متمم استدلال بر معاد است. كلمات ما هر چه مفصل

باشد نمى تواند معناى آيه را مجسم كند، مصداق يدرك و لا يوصف مى باشد.

14- قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ يعنى: پس از آنكه همه موجوداتى كه در مكان و زمان قرار گرفته خاص خدا است و آفريننده آسمانها و زمين اوست ديگر مى شود غير او را ولى و سرپرست و معبود اتخاذ كرد؟!! وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ تكميل ولايت است، توضيح تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 192

آنكه: انسان پيوسته مى خواهد منافع را به سوى خود جلب كند و ضررها را از خود كنار نمايد، وانگهى انسان از روز اول احساس كرده كه خود به تنهايى قادر به اين دو چيز نيست لذا خواسته به قدرتى تكيه كند تا او را در جلب منفعت و دفع ضرر يارى نمايد. و از همين راه است كه بشر به موجودات طبيعى رو آورده و سپس آنها را پرستش كرده است.

بت پرستى يكى از بدبختى هاى بشر است اما مى فهماند كه پرستش خدا فطرى انسان است اگر خدا را نيافت سنگ و چوب را خواهد پرستيد چون احساس مى كند بتنهايى قدرت جلب و دفع را ندارد، اين آيات و آيات بعدى ميگويد: گمشده انسان، خدا است، آنكه براى جبران كمبودهاى خود موجودات را پرستش مى كند به سوى خدا روى آورد كه مالك موجودات، او است و او يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ است يعنى مى دهد و او نقصان و احتياج ندارد. قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

مراد اولين مسلمان از امت خود بدين خودش است يعنى مامورم اولين قدم را خودم بردارم

و براى ديگران الگو باشم وَ لا تَكُونَنَّ ... تأكيد جمله فوق است.

15- قُلْ إِنِّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ.

روشن مى شود كه مشرك زيستن عذاب اخروى دارد و در آن همه يكسانند پيغمبر باشد يا غير او.

16- مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبِينُ.

آيه بالا راجع به پيغمبر بود، ولى اين آيه شامل عموم و در عين حال بركنارى عذاب را نجات بزرگى مى خواند و روشن مى كند كه رحمت خدا در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 193

دورى از عذاب سهم بسزايى دارد.

17- وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ.

اين آيه در نفى قدرت معبودهاى باطل و صفر بودن هر قدرت در مقابل قدرت خداست و دفع شر و جلب نفع را، دو آيه قبلى راجع به عذاب روز قيامت بيان گر است و اين آيه راجع به خير و شر دنياست.

18- وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

تكميل استدلال آيه فوق است و آن اينكه: بهره هايى كه از انسانها و موجودات طبيعى ميبرند سبب معبود بودن آنها نمى شود زيرا خدا ما فوق همه است و اختيارات آنها از خدا اضافه شده است و خدا از روى حكمت و دانايى چنين مقرر كرده است آنها همه در ملك خدا تصرف مى كنند (از الميزان) به نظر مى آيد كه فَوْقَ عِبادِهِ وصف قاهر باشد يعنى بندگان و مخلوقات تحت سيطره او هستند نظير: وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ اعراف/ 127.

19- قُلْ أَيُّ شَيْ ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللَّهُ شَهِيدٌ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ.

يعنى قطع نظر از اين راههاى عقلى، مسئله توحيد از لحاظ

وحى نيز به من رسيده و خدا بزرگترين گواه اين مطلب است ميان من و شما.

وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انذار درباره شرك و اطاعت غير خدا است، اين قسمت از آيه دليل عمومى و جهانى و جاودانى بودن نبوت رسول خدا و اسلام است چنان كه در نكته ها خواهد آمد.

أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ آلِهَةً أُخْرى اين جمله در مقام تعجب است يعنى با وجود اين همه دلائل عقلى و شهادت خدا، گواهى مى دهيد كه با خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 194

معبودهاى ديگرى هست؟! سپس دستور مى دهد كه تو با آنها مباشى: قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّنِي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ نفى هر گونه سازشكارى با مشركان است.

20- الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ.

صدر اين آيه در بقره/ 146 گذشته است. به نظر مى آيد: اين آيه متمّم مسئله فوق و شهادت خدا است، گويى: كسى از مشركان مى گويد: حالا كه قرآن اينطور است و براى انذار همه نازل شده و خدا خود گواه توحيد است چرا اهل كتاب باور مى كنند و ايمان نمى آورند، جواب اينكه آنها پيامبر و نبوت او را مانند شناختن پسران خود مى شناسند ولى چون بفطرت سليم و استعداد خويش خسارت زده اند ايمان نمى آورند، اشكال از ناحيه آنهاست نه از ناحيه اسلام.

نكته ها:

توليد و سازندگى: اسلام تمام قدرتها را در خدا متمركز مى داند، آنچه را كه در زمان و مكان قرار گرفته خاص خدا مى بيند، اطاعت از غير خدا را شرك مى داند و مى گويد: ... وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ انعام/ 121، اطاعت

از افكار شيطانى را عبادت شيطان مى داند و روز قيامت به آنها خطاب خواهد شد: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60، اين توحيد كه انسانها را از همه چيز بريده و به خدا پيوند مى دهد سبب آزادى و آزادگى انسان است كه پيش هيچ كس و ناكس سر فرود نياورد، عزت و ذلت را از خدا بداند أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 195

جهانى و جاودانى بودن رسالت پيغمبر (ص): جمله لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ دليل جهانى و هميشگى بودن رسالت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است چون قرآن در هر زمان و به هر كس كه برسد رسول خدا پيامبر و انذار كننده او است، همچنين است آيه وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107 نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً فرقان/ 1 و نيز آيه وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ احزاب/ 40 رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به پادشاهان آن روز نامه نوشت و آنها را به اسلام خواند اين دليل است كه آن حضرت رسالت خودش را جهانى مى دانست در ذيل آيه الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... مائده/ 3 در اين زمينه بحث شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 196

[سوره الأنعام (6): آيات 21 تا 30]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (21) وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22) ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ (23) انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما

كانُوا يَفْتَرُونَ (24) وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (25)

وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (26) وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (27) بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (28) وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (29) وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ (30)

21- كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد يا آيات خدا را تكذيب كند، حق اين است كه ستمكاران رستگار نمى شوند.

22- روزى همه آنها را محشور مى كنيم، سپس به آنان كه شرك آورده اند مى گوئيم: شريكان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 197

شما كه مى پنداشتيد كجايند؟

23- سپس معذرت آنها جز اين نباشد كه گويند قسم به خدا كه پروردگار ما است ما مشرك نبوديم.

24- ببين چگونه بر ضرر خويش دروغ گفتند و آنچه ساخته بودند از آنها مفقود گرديد.

25- از آنها كسانى هستند كه (وقت قرائت قرآن) بتو گوش فرا مى دهند ولى بر دلهايشان سرپوشها نهاده ايم از اينكه آن را بفهمند و در گوشهايشان سنگينى قرار داده ايم، اگر هر آيه اى ببينند به آن ايمان نياورند تا چون پيش تو آيند با تو مجادله مى كنند كافران مى گويند

اين (كتاب) جز افسانه هاى گذشتگان نيست.

26- و هم آنها از مصاحبت پيغمبر منع مى كنند و خود از او دورى مى جويند ولى جز خودشان را هلاك نمى كنند (اما) نمى فهمند.

27- اى كاش مى ديدى آن دم كه بر (كنار) آتش محبوس شده اند، گويند اى كاش باز مى گشتيم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى كرديم و از مؤمنان مى شديم.

28- (چنين نيست) بلكه آنچه مخفى مى كردند بر آنها آشكار شده و اگر بازگشت يابند به آنچه از آن منع شده اند باز مى گردند و آنها دروغگويند.

29- گفتند: هيچ نيست مگر اين زندگى دنياى ما، و ما برانگيخته شدگان خواهيم بود.

30- اى كاش مى ديدى كه در بازخواست خدايى بازداشت شده اند و گويند: آيا اين حق نيست؟

گويند بلى به پروردگارمان سوگند، گويد: پس براى آن انكار كه مى كرديد اين عذاب را تحمل كنيد.

كلمه ها

افترى: افتراء: جعل دروغ. اصل آن فرى به معنى بريدن و شكافتن است.

يفلح: فلح (بر وزن شرف) و فلاح: رستگارى هكذا افلاح فعلهاى آن همه از باب افعال است.

نحشرهم: حشر: جمع كردن «حشر الناس: جمعهم» مراد از آن در آيه بعثت روز قيامت است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 198

تزعمون: زعم: قول باطل و دروغ. راغب گويد قول محتمل الكذب را بلفظ زعم نقل مى كنند. «تزعمون» يعنى به دروغ مى گوئيد و باطل فكر مى كنيد.

فتنتهم: فتنه: امتحان: فتن در اصل گذاشتن طلا در آتش است تا خوبى و بدى آن معلوم شود، آن در آيه به معنى معذرت و جواب است.

اكنة: كن (به فتح- ك) پوشاندن و بكسر (ك) به معنى غلاف و حجاب و پوشش است جمع آن «اكنه» و «اكنان» مى باشد.

يفقهوه: فقه: فهم و درك. «ان يفقهوه» اينكه درك كنند

آن را.

آذانهم: اذن (بر وزن شتر) گوش. جمع آن آذان است.

وقرا: وقر: (بكسر- و) بار سنگين يا مطلق بار و بفتح (و) ثقل سامعه.

اساطير: سطر: نوشتن. اساطير: نوشته هاى باطل و افسانه ها، مفردش اسطوره است بقولى آن جمع الجمع است و جمع اولى اسطار مى باشد.

ينئون: نأى: دور شدن «ينئون» دور مى شوند.

وقفوا: وقف: حبس شدن و حبس كردن. چون با «على» متعدى شود معنى اشراف مى دهد وُقِفُوا عَلَى النَّارِ يعنى: بر آتش مشرف شدند.

بدأ: بدو: آشكار شدن «بدا» آشكار شد.

شرحها

آيات شريفه حالات مشركان و طرفداران باطل را از راههاى مختلف بررسى مى كند و نشان مى دهد كه لجاجت و انحراف از مسير توحيد، جز خسران و بدبختى و سقوط فائده اى نخواهد داشت.

21- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 199

دروغ بستن به خدا آن است كه غير خدا را شريك خدا گردانيم و به طاغوت روى آوريم، و يا چيزى از خود ساخته و به خدا نسبت دهيم. تكذيب آيات خدا تكذيب پيامبران است، آنكه از يك طرف طاغوت پرست و از طرف ديگر مكذب راه حق و عدالت باشد جامعه انسانى را به سقوط مى كشاند و ظالمتر از همه است و چنين كسان رستگار نمى شوند زيرا در قاموس نظام جهان، ظالمان اهل نجات نيستند.

22- وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

صحنه اى است از صحنه هاى قيامت درباره آنان كه در آيه فوق ذكر شدند «تزعمون» حكايت مى كند اين ادعا، ادعاى باطلى بوده و زعمى بيش نبوده است.

23- ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلَّا أَنْ قالُوا وَ اللَّهِ رَبِّنا ما

كُنَّا مُشْرِكِينَ.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: فتنه به معنى معذرت است «1» ظاهرا قسم خوردن بخاطر آن است كه اين اعتذار نفعى داشته باشد آمدن «ربّنا» تأكيد قسم است كه شركى در ما نبوده است. به هر حال: آنها مشرك بودن را انكار خواهند كرد.

24- انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ.

آنها در دنيا از شرك دست بردار نبودند، سوگند دروغ در آخرت، آنها را محكوم مى كند زيرا اقرار مى كنند كه شرك كارى باطل و ناروا بوده است، «ضل» عطف است بر «كذبوا» يعنى: ببين چطور با اين سوگند دروغ، خود را محكوم مى كنند و ببين چطور در موقع احتياج آنچه به خدا شريك كرده بودند به دادشان نرسيد و تنهايشان گذاشت و بر آنها روشن شد كه أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً بقره/ 165.

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 200

25- وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فِي آذانِهِمْ وَقْراً.

ادامه گناه و كفر در قلب اثر گذاشته و به تدريج استعداد اصلاح و ايمان را كم مى كند، تا جايى كه شخص حقيقت را افسانه تلقى مى كند و به آن اعتنايى نمى نمايد، خدا درباره اينگونه اشخاص فرموده: كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ مطففين/ 14.

اين حالت، غلافى است بر قلب و ثقلى است بر گوش كه آنها را از شنيدن و فهميدن حق باز مى دارد، اين اشخاص از روى عناد و لجاجت كافر هستند نه از روى جهل، عقلا عقيده دارند ولى به عقيده خود تسليم نيستند و بجاى گوش سپردن و دقت، مجادله مى كنند چنان كه از ذيل آيه روشن

است.

وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتَّى إِذا جاءُوكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ در اثر «اكنه- وقر» برخوردشان با آيات وحى چنين مى شود كه به هيچ آيه اى تسليم نمى شوند و با رهبران توحيد به مجادله برمى خيزند و حقائق را افسانه معرفى مى كنند وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ نمل/ 14.

26- وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.

يعنى آنها ديگران را از ايمان به قرآن نهى مى كنند و خود نيز از آن دور مى شوند ولى ندانسته خود را بدبخت مى كنند، تخلّف از حق و توحيد به زيان است نه به سود.

ضمير «عنه» در هر دو مورد راجع به قرآن است به قرينه أَنْ يَفْقَهُوهُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 201

و اگر راجع به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد باز معنى همان است در صافى و الميزان از تفسير قمى نقل شده: كه آيه را بر بنى هاشم تطبيق كرده و گفته: بنى هاشم مردم را از اذيت به پيغمبر نهى مى كردند و خود بجاى ايمان آوردن از او كنار مى شدند ولى اين بر خلاف ظاهر آيه است.

قتاده و مجاهد و جبائى گفته اند: آيه درباره ابو طالب عليه السّلام نازل شده است كه بگمان آنها مردم را از اذيت به آن حضرت نهى مى كرد ولى خود از ايمان آوردن دورى مى نمود. رجوع شود به «نكته ها».

27- وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ.

اين منطق هر طاغوت و هر مجرم است كه بعد از گذشتن فرصت و رسيدن

گرفتارى چنين آرزويى مى كنند، اين مسئله در چندين جا قرآن مجيد نقل شده است. «لو» در آيه به معنى تمنى و «اى كاش» است.

28- بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.

اين آيه جواب آيه قبلى است و پيش از تفسير آن بايد دو نكته بررسى شود يكى اينكه كفر و گناه در دنيا به صورت عمل هستند ولى در آخرت به صورت آتش خواهند بود، مال يتيم در اين دنيا وقت خوردن لقمه چرب و نرمى است ولى در آخرت به صورت آتش خواهد. إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً نساء/ 10 على هذا گناهان و كفر كه به حكم وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ بقره/ 81 در اطراف انسان هستند روز قيامت به صورت آتش آشكار مى شوند بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ.

ديگرى آنكه آن جهان عالم شهود و عيان است كه شخص عذاب را با چشم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 202

خود مى بيند آن وقت حتما نادم خواهد شد ولى چون به عالم دنيا برگشت ظرف تكليف عوض مى شود باز حالت بيخبرى عود مى كند، غفلت و عناد از سر گرفته مى شود و لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ تحقق مى پذيرد خلاصه معنى آيه چنين است:

اينكه مى گويند اى كاش برمى گشتيم و آيات خدا را تكذيب نمى كرديم از آن جهت است كه حقائق بر آنها آشكار شده است و اگر برگردند حالت عوض مى شود گناهان را از سر مى گيرند، آنها در اين ادعا دروغگو مى باشند.

29- وَ قالُوا إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ.

انكار صريح معاد است از مشركان كه گناه

و جنايت را بر آنها آسان كرده است.

30- وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ.

«لو» به معنى «اى كاش» است وقوف بر رب، حاضر شدن در محاكمه پروردگار و اشراف بر آنست، آمدن لفظ «ربهم» يك نوع استدلال بر معاد است كه اگر به «رب» و پرورش او توجه مى كردند معاد را انكار نمى نمودند.

نكته ها:

ابو طالب عليه السلام: ابو طالب عليه السّلام عموى با وفاى رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله از روزى كه آن حضرت به رسالت مبعوث شد او را حمايت كرد، شيعه و اهل سنت در اين شك ندارند كه ابو طالب تا آخرين نفس آنچه توانست از رسول خدا پشتيبانى نمود و مخصوصا در شعب ابو طالب كه بنى- هاشم و اهل اسلام از طرف مشركان مكه در محاصره اقتصادى و غيره قرار گرفتند ابو طالب از آن حضرت دست برنداشت و بلا شك وجود ابو طالب يكى از اسباب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 203

موفقيت آن حضرت بود.

ما بين شيعه و اهل سنت اختلاف عجيبى وجود دارد كه اهل سنت مى گويند ابو طالب ايمان نياورد و مشرك از دنيا رفت و هر چه از رسول خدا حمايت كرد به واسطه قوميت بود نه ايمان، آنها كه از اهل سنت اين نغمه را ساز كرده اند بيشتر براى عداوت على عليه السّلام بوده نه براى عداوت به ابى طالب، شيعه به پيروى از امامان عليهم السّلام عقيده دارند كه ابو طالب عليه السّلام ايمان آورد و مؤمنا از دنيا رفت.

يكى از دلائل اهل سنت آيه وَ

هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ ... است كه گويند در حق ابى طالب نازل شده است. حق مطلب آن است كه: افسانه عدم ايمان ابو طالب ساخته خلفاء بنى عباس است، خلفاى عباسى براى آنكه خويش را به خلافت از علويين لا يقتر نشان دهند ميان مردم تبليغ مى كردند كه جد ما عباس بن عبد المطلب به رسول خدا ايمان آورد ولى ابو طالب كه جد علويين است مشرك از دنيا رفت پس ما به خلافت از آنها احقيم «1».

مثلا ابن كثير در تفسير خود ذيل آيه شريفه از سفيان ثورى از حبيب بن ثابت از كسى كه از ابن عبّاس شنيده نقل مى كند كه آيه درباره ابو طالب نازل شد او مردم را از اذيت پيغمبر نهى مى كرد اما خودش ايمان نمى آورد و نيز آن را از عطاء بن دينار نقل مى كند ولى خود آن را قبول ندارد، در مجمع آن را از عطاء و مقابل نقل كرده و گويد: مجعول است.

ناگفته نماند سفيان ثورى در سال 161 هجرى، مقاتل در سال 150، عطاء بن دينار در زمان منصور عباسى از دنيا رفته است، اينها همه در زمان عباسى بوده بوده و همه از ملاهاى دربارى بوده اند و براى لقمه نانى به خلفاى عباسى قد خم مى كرده اند.

__________________________________________________

(1) اين سخن از مرحوم شهيد مرتضى مطهرى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 204

محققين علماء درباره ايمان ابى طالب عليه السّلام كتابها نوشته اند در اين باره كافى است به كتاب «ابو طالب مؤمن قريش» نوشته عبد اللَّه خنيزى و الغدير ج 7 ص 331 تا 412 و قاموس قرآن ج 7 لغت (نأى) رجوع شود، طبرسى رحمه

اللَّه ذيل آيه فوق فرموده: اهل بيت عليهم السّلام بالاتفاق فرموده اند كه ابو طالب ايمان آورده و مؤمنا از دنيا رفته است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 205

[سوره الأنعام (6): آيات 31 تا 36]

اشاره

قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ (31) وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاَّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (32) قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ (33) وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ (34) وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ (35)

إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ (36)

31- آنها كه معاد را دروغ شمرده اند زيان كرده اند و چون مرگ (يا قيامت) ناگهان بر- آنها در آيد گويند: اى دريغ بر آنچه در دنيا كوتاهى كرديم، آنها بارهاى گناهان خويش را بر دوش مى كشند، بدانيد كه بد بارى است آنچه بدوش مى كشند.

32- زندگى اين دنيا جز بازيچه و سرگرمى نيست سراى آخرت براى كسانى كه پرهيزكارى مى كنند بهتر است. آيا نمى فهميد!

33- مى دانيم: آنچه مى گويند تو را غمگين مى كند آنها تو را تكذيب نمى كنند، بلكه ظالمان آيات خدا را دانسته انكار مى كنند.

34- پيش از تو (نيز) پيغمبرانى تكذيب شدند، بر تكذيب شدن صبر كردند و اذيت

ديدند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 206

تا نصرت ما به ايشان رسيد هيچ چيز مشيت و وعده هاى خدا را تغيير نتواند كرد، حقا كه اخبار پيغمبران به سوى تو آمده است.

35- اگر رو گردانيدن آنها بر تو گران است اگر مى توانى نقبى در زمين يا نردبانى بر- آسمانى بجويى و معجزه اى براى آنها بياورى (بكن ولى نمى توانى) و اگر خدا مى خواست آنها را بر هدايت جمع كرده بود پس از جاهلان مباش.

36- فقط كسانى كه (دعوت تو را) اجابت مى كنند كه به فكر قبول گوش فرا مى دهند (ولى) مردگان را خدا زنده مى كند سپس به سوى محاكمه او برمى گردند.

كلمه ها

لقاء اللَّه: لقاء: روبرو شدن با شى ء. لقاء اللَّه: ملاقات رحمت يا عذاب خدا در آخرت.

الساعة: ساعت: جزئى از زمان. در قرآن مجيد به معنى وقت به كار رفته از قيامت و مرگ نيز با ساعة تعبير آمده است.

بغتة: بغت و بغته: ناگهانى. پيش بينى نشده.

يا حسرتنا: حسر: كنار زدن و زايل نمودن. حسرت: غم و اندوه با شدت ندامت. «يا حسرتنا» اى ندامت بر ما.

فرطنا: فرط: تقدم و پيش افتادن. افراط: تجاوز بيشتر. تفريط: كوتاهى و تقصير بيشتر «فرطنا»: كوتاهى و تقصير كرديم.

اوزار: وزر (بر وزن جسر) سنگينى و سنگين. آن اغلب در گناه به كار رفته كه بار سنگينى بر گناهكار است. جمع آن اوزار است «يزرون»: حمل مى كنند.

لعب: لعب: بازى. لهو: مشغوليت و سرگرمى.

يجحدون: جحد: انكار شى ء با علم به حق بودن آن. «يجحدون» دانسته تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 207

انكار مى كنند.

نفق: نفق: (بر وزن شرف) نقب و سوراخ است، اصل نفق و نفاق به معنى خروج يا تمام شدن است.

سلم: نردبان. زجاج

در علت اين تسميه گويد: آن تو را به محل صعود تسليم مى كند.

شرحها

در اين آيات از يك سو به سوء عاقبت مشركان و طرفداران باطل اشاره و از سوى ديگر به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله توصيه شده كه در موضعگيرى خود در مقابل انكارها و فشارها و توطئه ها استقامت به خرج دهد كه سبب پيروزى است و چاره اى جز آن نيست.

31- قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ.

گويند مراد از لقاء اللَّه مرگ است ولى اين درست نيست، مرگ تكذيب ندارد، بلكه مراد از آن آخرت و ملاقات رحمت يا عذاب خداست در بعضى از آيات آمده: وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ ... اعراف/ 147 فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا اعراف/ 51، خسران اينگونه اشخاص بدين علت است كه در اثر تكذيب آخرت، زندگيشان پر از تخلفات، گناهان و ستمها مى شود، در دنيا رو سياه و در آخرت از رحمت حق بدور هستند.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلى ما فَرَّطْنا فِيها ضمير «فيها» راجع بدنيا است مراد از ساعة ظاهرا مرگ است در بعضى از آيات آمده: فَكَيْفَ إِذا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ محمد/ 27، انفال/ 50 به نظر مى آيد يا حَسْرَتَنا گفتن در آن موقع خواهد بود كه اين تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 208

صحنه را مشاهده كنند ممكن است مراد از ساعة آخرت باشد و اللَّه اعلم وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ مراد از اينكه گناهان را مثل بارى بر دوش دارند ظاهرا آنست كه گناه از گناهكار جدا نمى شود به هر حال آنها علت عذاب

و مسئوليت را با خود دارند باريكه سبب آتش باشد بد بارى است.

32- وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلَّا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ.

يعنى آنها بخاطر زندگى دنيا و بخاطر جاه و مال، لقاء اللَّه را تكذيب كردند و به حكم «حب الدنيا رأس كل خطيئة» عمل و رسالت پيامبران را محكوم كردند، حال آنكه زندگى دنيا بازيچه اى بيش نيست، آخرت پايدار بهتر است آنهم براى متقيان، أَ فَلا تَعْقِلُونَ حاكى است كه در صورت دقت و تفكر صدق اين گفته را خواهند دانست.

ناگفته نماند: اطلاق لهو و لعب بر زندگى دنيا در اين سوره و در سوره هاى:

عنكبوت/ 64، محمّد/ 36، حديد/ 20 آمده است اين يك عينيت و ترسيم واقعى از زندگى دنيا است، دنيا به حكم يك ميدان ورزش، انسانها بازيگران آنند، اين حق است بى آنكه واقعيتهاى دنيا از نظر انداخته شود، بر قرآن خرده مى گيرند كه دنيا را بازيچه معرفى مى كند اما اشتباه مى كنند، واقع همين است، اين عينيت است كه مردان پاك را وادار باعمال مثبت و زهد و تلاش كرده و خود را در مقابل بازيچه چند روزه نباخته اند فرعونها و نمرودها باين بازيچه گرفتار شده در عذاب واقع شدند.

على عليه السّلام درباره شهداء صفين فرمايد:

«ما ضر اخواننا الذين سفكت دمائهم و هم بصفين ان لا يكونوا اليوم احياء يسيغون الخصص و يشربون الرفق و اللَّه قد لقوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 209

اللَّه فوفاهم اجورهم و احلهم دار الامن بعد خوفهم»

خطبه/ 180.

33- قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذِي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظَّالِمِينَ بِآياتِ اللَّهِ يَجْحَدُونَ.

مراد از الَّذِي يَقُولُونَ تكذيب رسول خداست.

اين آيه مقدمه آيه بعدى است و نيز مى گويد: اينها به ظاهر تو را تكذيب مى كنند، اما در واقع آيات خدا را انكار مى كنند زيرا مى دانند كه تو راست مى گويى، پس انكار تو، انكار آيات خداست كه بر زبان تو جارى است.

34- وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ.

تقويت روحى است بر پيغمبر كه پيامبران گذشته را نيز تكذيب كردند، اما آنها استقامت كردند تا جايى كه نصرت ما آنها را دريافت، پيروز شدند و طرفداران باطل سقوط كردند، وضع تو نيز چنين است اگر استقامت ورزى پيروز خواهى شد زيرا در نظام جهان و مشيت و وعده هاى خدا تغيير و تبديلى نيست وَ لَقَدْ جاءَكَ ... تأكيد مطلب گذشته است و اشاره مى كند به قضاياى پيامبرانى كه تا نزول اين سوره بر آن حضرت نازل شده بود.

35- وَ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِيَ نَفَقاً فِي الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِي السَّماءِ فَتَأْتِيَهُمْ بِآيَةٍ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَى الْهُدى فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلِينَ.

جواب ديگرى است به آن حضرت كه درباره تكذيب و عدم ايمان مشركان غمگين بود، در اين جواب گوشه اى از نظام هستى به آن حضرت گوشزد شده است «1»

__________________________________________________

(1) جواب «آن» محذوف است تقديرش «فان استطعت ... فافعل» است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 210

اين جواب دو قسمت است.

يكى اينكه: تو در زمينه دعوت مردم بيشتر از آنچه ما داده ايم امكان ندارى، اگر توانستى بزير زمين بروى يا به آسمان پرواز كنى و آيه اى كه قانع كننده باشد بياورى، بكن

ولى نمى توانى، فقط بايد از طريقى كه ما در اختيارت قرار داده ايم بهره گيرى.

ديگرى آنكه: خدا مردم را مختار آفريده است، نتيجه مختار بودن همانست كه عده اى ايمان بياورند و عده اى نياورند، بلى اگر خدا مى خواست همه را بطور اجبار بر هدايت جمع مى كرد ولى چنين نخواسته است، پس نظام خدايى را بدان و ناآگاه مباش، نتيجه اينكه: براى عدم ايمان اين مردم خودت را هلاك مكن، نيرويت را تلف منما. آيات ديگرى نيز در اين زمينه نازل شده است.

36- إِنَّما يَسْتَجِيبُ الَّذِينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ.

جواب ديگرى است درباره دو گروه مؤمن و غير مؤمن. و آن اينكه فقط كسانى از دعوت پيامبران استقبال مى كنند كه به فكر قبول گوش فرا دهند ولى آنان كه در اثر عناد و لجاجت همچون مردگان هستند آنها ايمان نمى آورند، روز قيامت خدا آنها را زنده مى كند، سپس به محاكمه خدا برمى گردند و مى فهمند، لفظ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ... حاكى است كه از ايمان آنان مأيوس باش، آگاهى و گوش فرا دادن آنها به قيامت مانده است در آيات ديگرى نيز اينگونه اشخاص مرده حساب شده اند و آنان كه روح تقوى و فطرت سالم دارند زنده به حساب آمده اند أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها ... انعام/ 123 إِنَّكَ لا تُسْمِعُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 211

الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ

نمل/ 80- 81، ايضا روم/ 52- 53 وَ ما

يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ يُسْمِعُ مَنْ يَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ فاطر/ 22.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 212

[سوره الأنعام (6): آيات 37 تا 45]

اشاره

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (37) وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلاَّ أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (39) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (40) بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ (41)

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (43) فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (45)

37- و گفتند: چرا معجزه اى (غير از قرآن) بر او از پروردگارش نازل نمى شود؟ بگو:

خدا مى تواند معجزه اى كه (مى خواهند) نازل كند، ليكن بسيارى از آنها نمى دانند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 213

38- هيچ جنبده اى در زمين نيست و نه پرنده اى كه به دو بال خود پرواز مى كند، مگر امتهايى مثل شما هستند، در كتاب طبيعت هيچ كوتاهى نكرده ايم، سپس به سوى پروردگار خويش محشور مى شوند.

39- كسانى كه آيه هاى

ما را تكذيب كرده اند كرانند و گنگانند و در ظلمات مى باشند، هر كه را خدا بخواهد گمراه مى كند و هر كه را بخواهد بر راهى راست قرار مى دهد.

40- بگو: به من خبر دهيد اگر عذاب خدا به شما آيد يا مرگ به شما درآيد آيا غير خدا را مى خوانيد، اگر راستگو هستيد (بگوئيد).

41- (نه) بلكه او را مى خوانيد و اگر بخواهد آنچه را كه استدعا مى كنيد برطرف مى سازد و (آن موقع) آنچه را كه شريك خدا مى دانيد فراموش مى كنيد.

42- به سوى امتهايى پيش از (پيغمبرانى) فرستاديم آن گاه به آفت و بيمارى گرفتارشان كرديم تا (به درگاه خدا) زارى كنند.

43- چرا چون صلابت ما به آنها رسيد زارى نكردند؟! بلكه دلهايشان سخت شد و شيطان كارهايى را كه مى كردند در نظرشان بياراست.

44- آن وقت كه مطالب پند داده شده را فراموش كردند، درهاى همه چيز را بر آنها گشوديم تا چون به اموالى كه داده شده بودند شادمان شدند ناگهان آنها را گرفتيم آن گاه يكباره نوميد شدند.

45- بنياد و دنباله گروهى كه ستم مى كردند قطع شد، خدا را حمد كه پروردگار همه عالم است.

كلمه ها

دابة: جنبنده. دب و دبيب: آرام راه رفتن و حركت خفيف. در حيوان و بيشتر در حشرات بكار مى رود. در قرآن در تمام جنبندگان اعم از انسان و غيره بكار رفته است.

طائر: پرنده «يطير» پرواز مى كند.

جناحيه: جناح: بال. جناحين: دو بال. جناح در اصل بمعنى طرف است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 214

امم: امت: گروه شكل يافته. جماعتى كه وجوه مشترك دارند. جمع آن امم است ام (بفتح اول) به معنى قصد است «امه: قصده».

فرطنا: تفريط: تقصير و كوتاهى (انعام/

31) «ما فرطنا» كوتاهى نكرده ايم.

صم: صمم: كر بودن. اصم: كر. صم: كرها. بقول بعضى مطلق كر و بقول بعضى كر مادرزاد، صم در اصل بمعنى بستن است «صم القارورة سدها».

بكم: بكم (بر وزن عقل) لال بودن، ابكم: لال مادرزاد. جمع آن بكم (بضم اول) است.

يكشف: كشف: زايل كردن «يكشف» زايل مى كند.

بأساء: بأس، بؤس و بأساء: سختى و ناپسند. ضراء: ضرر و زيان.

آنجا كه اين دو كلمه با هم ذكر شوند مراد از ضراء ضرر بدنى و از بأساء ضرر مالى و مانند آن است.

يتضرعون: تضرع: تذلل و زارى كردن «يتضرعون» تذلل و زارى مى كنند.

قست: قسو، قسوه و قساوت: سخت دلى. قَسَتْ قُلُوبُكُمْ دلهاى شما سخت شد.

فرحوا: فرح: شادمانى توأم با خودپسندى. «فرحوا» شادمان شدند.

مبلسون: ابلاس: يأس و نوميدى و نيز حيرت و سرگردانى «مبلسون» نوميدان.

دابر: دنباله و ريشه. دبر (بر وزن شتر). به معنى عقب مقابل جلو است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 215

شرحها

آيات فوق شامل مطالب گوناگونى است درباره توحيد، نبوت، انكار منكران و عينيت هايى است در سقوط طرفداران باطل.

37- وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ قادِرٌ عَلى أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

يكى از بهانه تراشيهاى مشركان است كه به قرآن اكتفاء نكرده مى گفتند:

چرا معجزه اى مثل عصاى موسى يا ناقه صالح نمى آورد؟ در جواب فرموده:

خدا مى تواند آنچه مى خواهند بفرستد، ولى مقتضاى زمان فرستادن قرآن است، مراد از لا يَعْلَمُونَ به نظرم عدم علم به مصالح هر عصر است، لجاجت وادارشان كرده بجاى «ربنا» بگويند: «ربه».

38- وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ

ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ.

به نظرم ربط اين آيه با آيه قبلى آنست كه: ما به مقتضاى مصلحت و رفع نياز معجزه مى فرستيم، در فرستادن مورد نياز شما نيز كوتاهى نشده چنان كه در باره هيچ يك از جنبندگان و پرندگان نيز كوتاهى نشده است، رمز اتصال دو آيه همان ما فَرَّطْنا است مراد از «دابة» بقرينه، أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ همه جنبندگان است بغير از انسان، يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ براى آنست كه مراد از طائر پرنده است نه معناى ديگر، أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ مى گويد: همانطور كه شما انسانها، امتها و جمعيتهاى شكل يافته و داراى مقاصد مشترك و نظام مشترك هستيد، همه جنبندگان و پرندگان نيز چنين مى باشند.

امروز اين مسئله كاملا روشن است، نظام زندگى مورچه ها، موريانه ها، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 216

زنبور عسل، ماهيان و غيره شاهد گوياى اين مطلب است، تمدنهايى از اين جنبندگان كه در اطراف ما هستند وجود دارد كه علم و كاوش بشرى هنوز به آنها راه نيافته است و اين آيه فتح البابى است براى كاوش در زندگى و نظامات آنها، در اين زمينه كتابهاى مفصلى نوشته شده است.

ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ مراد از كتاب، كتاب طبيعت و جهان است، يعنى ما درباره آفريده ها اصلا كوتاهى نكرده ايم و هر چيز را در جاى خودش قرار داده ايم ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ يعنى در جهان پديد مى شوند سپس بسوى پروردگارشان برمى گردند و مى ميرند مثل انسانها.

اين پديده هاى عجيب كه بعضى حتى از انسان پيشرفته تر هستند با اراده ازلى در روى اين خاك پديدار گشته و شاهد گوياى وسعت قدرت پروردگار مى باشند و آن گاه همچون انسانها در افق غروب قرار مى گيرند، خدا مى داند كه

آيا مثل انسانها زنده خواهند شد يا نه؟

نگارنده براى مجسم كردن اين آيه الفاظى پيدا نمى كنم يك بار ديگر مى خوانم ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ.

39- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِي الظُّلُماتِ مَنْ يَشَأِ اللَّهُ يُضْلِلْهُ وَ مَنْ يَشَأْ يَجْعَلْهُ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

آرى آنان كه از دريچه هاى طبيعت و جهان جمال و جلال كبريايى را نبينند و از گويندگان وحى نشنوند بلكه آنها را تكذيب كنند و در بت پرستى، طاغوت پرستى و خود پرستى بمانند، كرانند، لال هستند و در تاريكيهاى كفر و جهل بسر مى برند.

جمله مَنْ يَشَأِ اللَّهُ ... نشان مى دهد كه اين اضلال و هدايت از جانب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 217

خدا است ولى در گذشته بارها و مخصوصا در بقره/ 26 و آل عمران/ 26 گفته ايم كه در لفظ «يشاء» بايد دقت كرد، اول بنده اراده گمراهى مى كند سپس خدا گمراهش مى سازد.

40- قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السَّاعَةُ أَ غَيْرَ اللَّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

عذاب اللَّه حادثه اى است كه انسان از دفع آن عاجز است، نظير زلزله، طوفان يا دردها و گرفتاريهاى ديگرى كه انسان را عاجز مى كند، مراد از ساعة وقت آمدن مرگ و شايد آمدن قيامت باشد، انسان در اينگونه كارها رو بخدا مى آورد و از او چاره مى خواهد ولى در مقام عبادت رو مى كند به معبودهاى باطل و انسانهاى ناتوان، اين آيه مى گويد: فطرت و و جدان شما بر خدا خاضع است ولى خودتان خاضع نمى شويد.

41- بَلْ إِيَّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ.

يعنى در اينگونه مواقع به خدا رو مى آوريد،

خدا نيز در صورت تعلق اراده اش بلا را زايل مى كند، ظهور آيه آنست كه دعاى مشركان در اينگونه مواقع بشرط خواست خدا مستجاب است و اين راهى است براى بازگشت، اولا رو بخدا مى آورند، ثانيا غير خدا را كه بر آن تكيه داشتند از ياد مى برند كه مى دانند كارى از او ساخته نيست ثالثا خواسته آنها برآورده مى شود.

42- وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ.

مراد از ضراء ضررهاى بدنى و از بأساء ضررهاى مالى و غيره است اين آيه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 218

و دو آيه بعدى روشن مى كند كه: بعد از آمدن پيامبران، گروه هايى كه با آنها مبارزه مى كنند از طرف خدا به بلاهاى گوناگون گرفتار مى شوند تا شايد به ضعف و زبونى خود پى برده دعوت پيغمبر را اجابت كنند، اگر در برابر اين بلاها و امتحانها بيدار نشدند و گفتند: اينها جريانهاى طبيعى است كه پدران ما نيز ديده اند، در اينصورت خدا باز مدتى به آنها مهلت مى دهد كه شايد برگردند ولى آنها به طغيان ادامه مى دهند، آن وقت ناگهان به بلاى بى امان گرفتار مى شوند، مثلا موسى آمد، معجزات آورد، طوفان، جراد، قمّل و مانند آنها آمد ولى ايمان نياوردند تا در بحر احمر غرق شدند، اين مطلب در سوره مؤمنون/ 75 و 76، و اعراف/ 94 و 95 نيز آمده است.

43- فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا.

تأسف است از اينكه چرا از فرصت استفاده نكردند.

وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى تضرع نكردند ليكن دلهايشان سخت شد و امتحان بى اثر ماند، شيطان از كارهاى بدى كه مى كردند خوشنودشان نمود.

44-

فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ حَتَّى إِذا فَرِحُوا بِما أُوتُوا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَإِذا هُمْ مُبْلِسُونَ.

مرحله سوم و آرامش قبل از طوفان است كه طرفداران باطل به ناز و نعمت تكيه كرده و از هر چيز غافل مى شوند «مبلسون» نشان مى دهد كه گرفتارى طورى بود كه از نجات يافتن مأيوسشان نمود. و چاره اى پيدا نشد.

45- فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 219

آخرين سخن درباره آنهاست كه ريشه شان قطع شد مثل دودمان منحوس پهلوى و وابستگان آنها، لفظ «ظلموا» حاكى است كه تار و مار شدن در اثر ظلم بود، خدا درباره آنها نعوذ باللّه اعمال غرض نكرد، چون اين جريان مطابق عدل و حكمت بود لذا در اينكار حمد و ستايش براى خداست و اگر غير از اين مى شد مطابق عدل و جاى حمد نبود آرى حمد براى خداى عالمين است كه كار به عدالت انجام مى دهد، آنها كه به حكم مفسد فى الارض بودن اعدام مى شوند نه تنها موجب ناراحتى نيست بلكه حمد خدا راست كه براى نجات مستضعفين چنين راهى قرار داده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 220

[سوره الأنعام (6): آيات 46 تا 50]

اشاره

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ (47) وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (48) وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ

(49) قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ (50)

46- بگو: به من بگوئيد: اگر خدا گوش و چشمان شما را بگيرد و بر قلوبتان مهر بزند، جز او كدام معبود است كه آنها را به شما بدهد؟ ببين چطور آيات را در هر شكل بيان مى كنم و آنها روگردان مى شوند.

47- بگو: به من بگوئيد: اگر عذاب خدا ناگهان يا آشكارا به شما درآيد آيا جز قوم ستمكار هلاك مى شوند؟

48- ما پيغمبران را نمى فرستيم مگر بشارت دهنده و بيم رسان، هر كه ايمان آورد و خود را اصلاح كند نه خوفى دارند و نه محزون مى شوند.

49- كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند، عذاب ما به آنها مى رسد به علت آنكه از حق خارج مى شدند.

50- بگو: به شما نمى گويم كه خزانه هاى خدا نزد من است و نه غيب مى دانم و نه به شما تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 221

مى گويم كه من فرشته ام، جز آنچه را كه به من وحى مى شود پيروى نمى كنم بگو:

آيا كور و بينا برابرند؟ آيا فكر نمى كنيد؟

كلمه ها

ختم: ختم: مهر زدن. آن گاهى بنفسه و گاهى با «على» متعدى مى شود گويند: «ختم الكتاب و على الكتاب».

نصرف: صرف: برگرداندن از حالى بحالى. يا برگرداندن مطلق، تصريف نيز بهمان معنى است نُصَرِّفُ الْآياتِ نازل كردن آيات در قالبهاى مختلف.

يصدفون: صدف: اعراض شديد. «يصدفون» بشدت رو گردان مى شوند.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهانى و بدون پيش بينى شده.

جهرة: جهر: آشكار شدن. جهرة: آشكار شده.

مبشرين: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش «مبشرين» بشارت

دهندگان.

منذرين: نذر: دانستن. انذار: اعلام توأم با ترساندن.

يمسهم: مس: رسيدن و دست زدن يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ عذاب به آنها مى رسد يفسقون: فسق: خارج شدن، فاسق: خارج شده از ايمان با عمل.

خزائن: خزن (بر وزن عقل) حفظ و نگهدارى كردن. خزانه (بكسر اول) مكان نگهدارى (انبار) جمع آن خزائن است.

تتفكرون: فكر: انديشه أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ آيا فكر نمى كنيد!

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در زمينه تحكيم توحيد در اين آيات آمده: اگر خدا داده هاى خويش را بستاند، ديگر معبودى نيست كه آنها را جبران كند، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 222

پس خدايان باطل، به درد بخور نيستند، پيامبران فقط نظام خلقت را بيان مى كنند لذا بشارت دهنده و انذار كننده اند، هر كه در صف آنها درآيد و از طرفداران حق باشد از خطر رهايى يافته، پيامبر يك انسان عادى و معمولى است با اين فرق كه باو وحى مى شود، از اسرار غيب فقط آن مقدار مى داند كه خدا يادش داده است.

46- قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللَّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلى قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِهِ.

لفظ «به» راجع است به فرد فرد «سمع، ابصار، قلوب» گرفتن سمع و ابصار ظهورش در از بين بردن آنهاست ولى به قرينه ختم قلوب، مراد بى اثر شدن آنهاست، ختم بر قلوب از تأثير انداختن آنست كه نتواند ميان حق و باطل فرق بگذارد نظير آيه لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها اعراف/ 179، اينها كسانى هستند كه چشمها و گوشهايشان گرفته شده و بر قلوبشان مهرها زده شده است.

خلاصه سخن اين است كه: اگر خدا چنين كارى

كند معبود ديگرى داريد كه آن را جبران نمايد؟ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ.

يعنى جوابشان منفى است، ببين چطور مطالب را در قالبهاى گوناگون بيان مى كنيم ولى عكس العملشان اعراض شديد است.

47- قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللَّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلَّا الْقَوْمُ الظَّالِمُونَ.

لفظ «جهرة» نشان مى دهد كه مراد از «بغتة» پنهانى و بطور بى خبرى است كه كه نمى توان از آن فرار كرد، ظهور آيه در آن است كه عذاب در هر حال خواهد آمد و آن فقط ظالمان را خواهد گرفت، در حالات پيامبران در قرآن آمده است كه هنگام نزول بلا مؤمنان از آن محل خارج مى شدند و اگر مراد از عذاب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 223

جنگ و نظير آن باشد مسئله كاملا روشن است. دو آيه بعدى اين مطلب را روشن تر مى كند.

48- وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.

يعنى پيامبران وظيفه دارند كه متخلفين از حق و عدل را از عذاب دنيا و آخرت بترسانند و طرفداران حق را مژده سعادت بدهند، مردم در تلقى رسالت پيامبران دو گروه هستند اول گروهى كه ايمان آورده و خود را با اعمال نيك اصلاح مى كنند. دوم گروه وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا ... است كه خواهد آمد فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... ممكن است شامل دنيا و آخرت هر دو باشد لكن پياده شدن صد در صد آن در آخرت است زيرا در نعمتهاى آخرت كمبود نيست پس حزن نيست و آنها تمام شدنى نيستند پس خوفى نيست حزن هميشه براى كمبود فعلى، خوف را براى نقصان آينده است.

49-

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا يَمَسُّهُمُ الْعَذابُ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.

حال گروه دوم است، عذاب ظاهرا شامل عذاب دنيا و آخرت است. مراد از فسق كفر است، زيرا كافر از ايمان و عمل بالمره خارج است.

50- قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدِي خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ در جاى ديگر آمده قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ گويا فكر كرده اند كه پيغمبر بايد بالاتر از انسان باشد، اين آيه مى گويد: پيامبر يك انسان متعارف است، توقع نداشته باشيد كه تدبير عالم و ... در دست پيغمبر باشد.

مراد از خزائن محلهايى است كه فيض خدا از آنها به ديگران مى رسد، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 224

مثلا هوا، آب و خاك از خزائن خدا هستند كه همه خوراكيها و انسان و حيوان از آنها توليد مى شود مراد از علم غيب علم بالاستقلال است و اگر نه پيغمبر آنچه را كه خدا فهمانده مى داند عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ جن/ 21 تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ... هود/ 49، مراد از فرشته نبودن به نظرم آن است كه من مثل انسانها مى خورم، مى آشامم، ازدواج مى كنم، اينها از پيامبر بعيد نيست چون مى گفتند: ... ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ ... فرقان/ 7، نظير آيه فوق درباره نوح نيز آمده است (هود/ 31).

إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ.

فقط فرق من با شما آن است كه به من وحى مى شود و از آن پيروى مى كنم قُلْ هَلْ يَسْتَوِي ... روشن مى كند كه من در اثر وحى بينا

و آگاهم و شما در اثر نبودن وحى همچون كوريد، عقل و انديشه صحيح حكم مى كند كه كور، بينا را راهنما، و عصا كش خويش قرار دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 225

[سوره الأنعام (6): آيات 51 تا 58]

اشاره

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (51) وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ (52) وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ (53) وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (54) وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ (55)

قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ (56) قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ (57) قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ (58)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 226

51- بترسان با قرآن كسانى را كه مى ترسند به سوى خدايشان محشور گردند، با آنكه جز خدا ياور و واسطه اى ندارند تا (از گناهان) بپرهيزند.

52- طرد مكن كسانى را كه بامداد و بعد از ظهر پروردگار خويش را مى خوانند و توجه او را مى خواهند، از حساب آنها چيزى

به عهده تو نيست و از حساب تو چيزى به عهده آنها نيست كه طردشان كنى و از ستمكاران شوى.

53- و بدين گونه بعضى از آنها را به بعضى امتحان كرديم تا بگويند: آيا اينان هستند كه خدا از ميان ما موهبتشان داده است؟ آيا خدا به شكرگزاران داناتر نيست؟

54- و چون كسانى كه به آيه هاى ما ايمان دارند پيش تو آيند بگو: سلام بر شما پروردگار شما رحمت را بر خويش حتمى كرده، هر كس از شما از روى نادانى كار بدى كند و پس از آن توبه آورد و به اصلاح پردازد، او آمرزنده و رحيم است.

55- بدين گونه آيات را به تفصيل بيان مى كنم و تا راه بدكاران آشكار شود.

56- بگو: من ممنوع شده ام از اينكه بپرستم چيزهايى كه غير از خدا مى خوانيد، بگو:

هوسهاى شما را پيروى نمى كنم (و گرنه) آن گاه گمراه مى شوم و از هدايت شدگان نخواهم بود.

57- بگو: من از خدايم حجتى دارم و شما آن را تكذيب كرده ايد، آنچه به عجله مى خواهيد نزد من نيست، فرمان فقط با خداست، كه خبر درست مى گويد و بهترين داوران است.

58- بگو: اگر نزد من بود آنچه به عجله مى خواهيد، كار ميان من و شما تمام مى شد، خدا به ستمكاران داناتر است.

كلمه ها

يحشروا: حشر: جمع كردن بيك مكان «ان يحشروا» اينكه جمع شوند.

دونه: دون: غير. «من دونه» غير از او. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 227

شفيع: واسطه. شفع در اصل به معنى جمع كردن دو چيز است.

تطرد: طرد: راندن از روى بى اعتنايى. «لا تطرد»: مران، بى اعتنا مباش.

غداة: بامداد يا از اول صبح تا طلوع آفتاب.

عشى: از اول ظهر تا غروب آفتاب.

وجهه: وجه:

صورت و چهره روى هر چيز، اشرف هر چيز، به معنى مصدر (توجه كردن) نيز آمده است به معنى «ذات» نيز آيد.

فتنا: فتنه: امتحان. «فتنا» آزمايش كرديم.

سلام: سلامتى و سالم بودن.

جهالة: جهل و جهالة: نادانى و سفاهت و بى اعتنايى، در معناى اخير با علم توأم مى شود.

تستبين: بيان، تبيان و استبانت: آشكار شدن «لتستبين» تا آشكار شود.

مهتدين: هدايت: راهنمايى. اهتداء: هدايت يافتن و قبول هدايت.

تستعجلون: عجله: شتاب. استعجال: به عجله خواستن.

يقص: قصص (بر وزن شرف): سرگذشت. و نقل سرگذشت اسم و مصدر هر دو آمده است «يقص»: حكايت مى كند.

فاصلين: فصل: جدا كردن. فاصل: جدا كننده منظور جدا كردن حق از باطل و قضاوت بحق است.

قضى: قضاء در اينجا به معنى تمام شدن و فيصله يافتن است.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات به پيغمبر دستور داده شده كه با مؤمنان گرم بگيرد و آنها را با آغوش گرم بپذيرد و در رابطه فقط ايمان و مكتب را ملاك تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 228

قرار دهد نه مقام و شهرت و مال را و بايد خودش را از مشركان جدا كند و به آنها بگويد: من نه سازشكارم و نه در مكتب خود شكى دارم عذاب و سقوطى كه خدا وعده داده در اختيار من نيست، بسته به اراده خداست.

51- وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِينَ يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا إِلى رَبِّهِمْ لَيْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

لفظ «به» راجع است به قرآن، يَخافُونَ أَنْ يُحْشَرُوا ... يعنى از قيامت و حساب مى ترسند، لَيْسَ لَهُمْ ... شايد حال باشد از «يخافون» يعنى در حالى مى ترسند كه جز خدا سرپرستى و شفيعى ندارند. «يتقون» به نظرم

پرهيز از شرك و گناهان است يعنى: حالا كه مشركان رو گردانند، مؤمنان را بترسان و امت نمونه تشكيل بده، آنها هستند كه قرآن در وجودشان انقلاب ايجاد مى كند، ناگفته نماند: اين، انذار بخصوصى است و گرنه آن حضرت انذار كننده همه است.

52- وَ لا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ.

خواندن خدا در بامداد و عصر شامل نمازها و مطلق ذكر خداست يُرِيدُونَ وَجْهَهُ يعنى با توجه و رو كردن خدا مى خواهند، اين گروه هستند كه رهبران راستين ميتوانند با آنها انقلاب توحيدى پديد آورند انقلاب اصيل ايران را به رهبرى امام خمينى اين گروه به ثمر رساندند.

نقل است: عده اى از اشراف مكه از محلى عبور مى كردند، و ديدند:

بلال، عمار، خبّاب و مانند آنها كه از چهره هاى انقلابى ولى تنگدست بودند، در محضر رسول خدا نشسته اند، آنها كه فضيلت و امتياز را در پول و خانواده و شهرت مى ديدند، گفتند: يا محمّد خدا اين تهى دستان ناتوان را بر ما برترى داده است، اينها را از خود دور كن تا شايد تصميم بگيريم و با تو باشيم، آيه شريفه در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 229

اين زمينه نازل گرديد.

به هر حال ملاك روابط در اسلام توحيد و همفكرى است اسلام غير از اين مرزى نمى شناسد.

ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ.

به نظرم منظور اين است كه: رسيدن به حساب آنها بر عهده تو نيست تا از كارشان ناراضى شده طردشان كنى و رسيدن به حساب تو بر عهده آنها نيست تا از بازرسى آنها بترسى و از خود برانى، اين مطلب درباره

حضرت نوح نيز آمده است: قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ، قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ، إِنْ حِسابُهُمْ إِلَّا عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ شعراء/ 111- 114 «فتطردهم» مربوط است به وَ لا تَطْرُدِ در الميزان فرموده علت آمدن آن طول جمله معترضه است، ذيل آيه صريح است در اينكه طرد آنها ظلم است.

53- وَ كَذلِكَ فَتَنَّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِالشَّاكِرِينَ.

يعنى با اين دستور خواسته ايم اين مسئله مطرح شود و اشراف بگويند:

اين چه دينى است؟ زحمتكشان به چه دليل بر ما برترى دارند ايجاد محيط گفتگو روشنگر حقيقت است وَ كَذلِكَ فَتَنَّا يعنى: اين چنين با اين دستور و اعتبار دادن اهل ايمان و زحمتكش آنها را به مقام آزمايش درآورديم تا اين سؤال مطرح شود، در جواب سؤال آمده: أَ لَيْسَ اللَّهُ ... يعنى ملاك تقدم، شكر و خداشناسى و دانستن نعمت از جانب خداست.

54- وَ إِذا جاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 230

وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ

.اين آيه كفه را به نفع اهل ايمان سنگين مى كند، يعنى علاوه از طرد، به آنها مسئله توبه را تذكر بده از امام صادق عليه السّلام نقل شده آيه درباره اهل توبه نازل شده است از اين آيه روشن مى شود كه توبه راجع به گناه مؤمنين است، كَتَبَ رَبُّكُمْ دلالت بر حتميت دارد، قبول توبه يكى از مصاديق حتميت رحمت است. مراد از «جهالة» ندانستن نيست، بلكه بى اعتنايى

و كم عقلى است، آن با علم قابل جمع است، يوسف عليه السّلام به برادرانش گفت: هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِيُوسُفَ وَ أَخِيهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ يوسف/ 89 يعنى كم عقل و به گناه بودن كارتان بى اعتنا بوديد. «اصلح» حاكى است كه بعد از توبه، گذشته و آينده خويش را با عمل اصلاح نمايد. تناسب غفور رحيم با صدر آيه كاملا روشن است.

55- وَ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَ لِتَسْتَبِينَ سَبِيلُ الْمُجْرِمِينَ.

تفصيل آيات، بيان كردن آنهاست كه حق از باطل و معارف حقه روشن شود وَ لِتَسْتَبِينَ عطف است بر چيزى تصريح به آن يا صلاح نبوده و يا ضرورت نداشته است يعنى: اين چنين آيات را تفصيل مى دهيم براى اغراض بخصوصى و نيز تا راه گناهكاران واضح گردد و بيدار دلان از آن دورى جويند نظير اين آيه است آيه: وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ انعام/ 75 و نيز آل عمران/ 140.

56- قُلْ إِنِّي نُهِيتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قُلْ لا أَتَّبِعُ أَهْواءَكُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِينَ.

به نظر مى آيد مشركان خواسته اند يا به نظرشان آمده كه يك نوع مصالحه و سازشكارى ميان ايمان و شرك به آن حضرت پيشنهاد كنند ولى اين آيه ائتلاف را غير ممكن و سازشكارى را محكوم مى كند، جمله قَدْ ضَلَلْتُ ... حاكى است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 231

كه در شرك مطلقا هدايتى وجود ندارد.

57- قُلْ إِنِّي عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ.

مراد از ما تَسْتَعْجِلُونَ عذاب خدايى است كه

آن حضرت وعده مى كرد و آنها از روى مسخره آن را به عجله مى خواستند وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ يونس/ 48 يعنى: من در اين نبوت به دليل خدايى تكيه دارم و در مقابل تكذيب شما قدرت انتقام گيرى ندارم، دستور آن از جانب خداست و او از يك عذاب قطعى خبر مى دهد و بهترين داوران است.

58- قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ الْأَمْرُ بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِينَ.

يعنى اگر آوردن عذاب دست من بود آن را مى آوردم و كار ميان من و شما تمام مى شد وَ اللَّهُ أَعْلَمُ ... حاكى است كه گر چه عذاب دست من نيست ولى وقت آمدن، فقط شما را خواهد گرفت كه ظالميد و خدا به ظالمان داناست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 232

[سوره الأنعام (6): آيات 59 تا 67]

اشاره

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (59) وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60) وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ (61) ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ (62) قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (63)

قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ

(64) قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ (65) وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ (66) لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 233

59- خزانه هاى غيب نزد خداست، هيچ كس جز او آنها را نمى داند. هر چه در خشكى و درياست مى داند، هيچ برگى نيافتد مگر آن را مى داند، هيچ دانه اى به شكم زمين و هيچ تر و خشكى نمى افتد مگر آنكه در كتابى است روشن.

60- اوست كه شما را به شب برمى گيرد و آنچه به روز كرده ايد مى داند، سپس در روز شما را برمى خيزاند تا مدت معين تمام شود، سپس بازگشت شما به سوى او است، سپس از آنچه مى كرديد خبرتان مى دهد.

61- او غالب و بالا دست بندگان خويش است و به شما نگهبانها مى فرستد تا چون مرگ يكى از شما فرا رسد، فرستادگان ما (جان) او را مى گيرند و كوتاهى نمى كنند.

62- آن گاه به سوى خدا كه مولاى بر حق آنها است برگردانده شوند، بدانيد كه حكم و تصميم با اوست و او تندترين حسابگران است.

63- بگو: كيست كه شما را از خطرات خشكى و دريا نجات مى دهد؟ و او را به زارى و نهان مى خوانيد كه اگر ما را از اين خطر نجات دهد از شكرگزاران خواهيم بود.

64- بگو: خدا شما را از آن شدائد و از هر اندوه نجات مى دهد آن گاه شما شرك مى آوريد.

65- بگو: او مى تواند كه به شما عذابى از بالايتان يا از زير پايتان فرستد يا شما

را در حالى كه گروه هاى مختلف هستيد مختلط كند و صلابت بعضى را بر بعضى بچشاند بنگر چگونه آيه ها را در هر شكل بيان مى كنيم تا بفهمند.

66- قوم تو قرآن را كه حق است تكذيب كرد بگو من كار ساز شما نيستم.

67- هر خبرى را وقت وقوعى هست به زودى خواهيد دانست.

كلمه ها

مفاتح: مفتح (بكسر ميم و سكون فاء و فتح تاء) و مفتاح به معنى كليد و مفتح بر وزن مقعد به معنى خزانه و انبار است، جمع اولى مفاتح و مفاتيح و جمع دومى فقط مفاتح آيد، به نظرم آن در آيه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 234

به معنى خزائن است.

ورقه: و رق: برگ. مفرد آن ورقه است.

رطب: رطب: تر. يابس: خشك.

يتوفاكم: توفى به معنى اخذ كامل و تمام است. «يتوفاكم» اخذ مى كند شما را (مى ميراند).

جرحتم: جرح در اينجا به معنى كار با جارحه و اعضاء است «جرحتم» كسب كرديد.

مرجعكم: مصدر ميمى است. به معنى رجوع.

القاهر: قهر: غلبه و ذليل كردن. قاهر: غالب و بالا دست.

حفظة: حافظ: نگهدارنده، جمع آن حفظه، حافظون و حفّاظ است.

يفرطون: فرط: تقدم و پيش افتادن. افراط: تجاوز بيشتر. تفريط: كوتاهى بيشتر. «لا يفرطون» كوتاهى و تقصير نمى كنند.

موليهم: مولى: سرپرست و يار و ياور.

خفية: خفاء و خفيه: پنهانى.

كرب: (بر وزن شرم) اندوه يا اندوه شديد.

يلبسكم: لبس (بر وزن عقل): خلط و مشتبه كردن، فعل آن از باب «ضرب يضرب» آيد و (بر وزن قفل) به معنى لباس پوشيدن فعل آن از باب «علم يعلم» آيد.

شيعا: شيع (بر وزن عقل): آشكار شدن. شيعه: پيروان و ياران، جمع آن شيع (بكسر شين و فتح ياء) است در اينجا منظور گروه ها است.

يذيق:

ذوق: چشيدن. اذاقه: چشاندن. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 235

يفقهون: فقه: فهم و درك. لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ تا آنها بفهمند. (فهم عميق).

مستقر: قرارگاه، وقت قرار و قرار يافتن، اسم مكان و زمان و مصدر آيد نه اسم مفعول.

شرحها

در اين آيات تسلّط خدا بر جهان روشن شده است، مالك الرقاب قافله سالار و گرداننده هستى او است، علم نهانها در پيش او است به همه چيز احاطه دارد شبها مردم را مى ميراند و روزها از اعمالشان با خبر است ملائكه را براى حفظ انسانها موكل فرموده است بازگشت همه به سوى اوست انسانها در موقع گرفتارى به سوى او رو مى آورند و نجاتشان مى دهد، وعده و وعيد او در موقعش مى رسد. تناسب اين آيات با آيات قبلى كاملا روشن است.

59- وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِي ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلَّا فِي كِتابٍ مُبِينٍ.

اين آيه يك مطلب مستقل در معرفى علم و احاطه خدا است، بنظرم مراد از «مفاتح» خزائن و انبارها است، ظاهرا مراد از غيب چيزها و قضايايى است كه در آينده به وجود خواهند آمد و كسى به آنها راه ندارد مانند آمدن قيامت و آنچه در ارحام است و انسان به چه سرنوشتى دچار خواهد شد، مى شود از آيات زير در فهم اين آيه مدد گرفت: إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ

لقمان/ 34 ما أَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي أَنْفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها حديد/ 22. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 236

وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ شامل همه كره زمين است، از اينجا تا آخر آيه در بيان علم خدا به چيزهاى موجود و به حكم عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ است «حبة، رطب، يابس» عطف است بر «ورقة» على هذا مراد از رطب و يابس ميوه تر و خشك است، كِتابٍ مُبِينٍ يا علم خداست و يا لوح محفوظ و آن «بدل» است از إِلَّا يَعْلَمُها يعنى: هيچ برگى از درختى نمى افتد مگر آنكه خدا مى داند و هيچ دانه اى به شكم تاريك زمين نمى افتد و هيچ ميوه تر و خشكى از درخت ساقط نمى شود مگر آنكه خدا مى داند «1»، ربط اين آيه با آيه قبلى به مناسبت لَوْ أَنَّ عِنْدِي ما تَسْتَعْجِلُونَ است ناگفته نماند: ضمير إِلَّا يَعْلَمُها كه به مفاتح برمى گردد نشان مى دهد كه اضافه مفاتح به «الغيب» بيانيه است يعنى خزانه هايى كه همان غيب ها باشند پيش خداست.

60- وَ هُوَ الَّذِي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى.

توفى به معنى اخذ كامل است، قرآن آن را به معناى مرگ به كار مى برد و نيز به معناى خواب، مثل اين آيه و آيه اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِينَ مَوْتِها وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنامِها ... زمر/ 42 هكذا «بعث» هم در زنده شدن در قيامت و هم در بيدار شدن از خواب به كار رفته، است، اگر يَعْلَمُ ... حال باشد از هُوَ الَّذِي ... ميان «يتوفاكم و يبعثكم» فاصله نمى شود، يعنى:

خدا در حالى كه از كار روزانه شما آگاه است شما را شب به خواب مى برد و در روز بيدار مى كند تا مدت معين سرآيد ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ مراد از جمله اولى مرگ و از دومى روز قيامت است «ينبئكم» نشان مى دهد كه انسان روز قيامت اعمال خود را نخواهد شناخت لازم خواهد بود كه خدا آنها را معرفى

__________________________________________________

(1) به نظر بعضى لا رَطْبٍ ... جمله مستأنفه و شامل همه موجودات است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 237

كند، اين قول، بنا بر تجسم عمل است كه اعمال در اشكال بخصوصى ديده خواهند شد، اين آيه يكى از نظامات خلقت را درباره انسان بيان مى كند.

61- وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ:

اين آيه نيز حاكى از يك مسئله مستقل است و آن اينكه خدا ملائكه را تا رسيدن مرگ حافظ انسانها قرار داده است و چون مرگشان رسد همان ملائكه يا ملائكه ديگر آنها را قبض روح مى كنند، وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ انفطار/ 10- 12 ظاهرا حافظان همان نويسندگان اعمال هستند لَهُ مُعَقِّباتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رعد/ 11 مِنْ أَمْرِ اللَّهِ به نظرم بلايا و آفات است يعنى براى انسان از پس و پيش تعقيب كنندگانى هست كه او را از آفات و بليّات حفظ مى كنند از نهج البلاغه معلوم مى شود كه هم حافظند و هم كاتب

«قد وكل بكم حفظة كراما لا يسقطون حقا و لا يثبتون باطلا»

خطبه/ 181.

تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا نشان مى دهد كه مرگ فنا و نابودى

نيست بلكه روح و زندگى انسان بوسيله فرشتگان اخذ مى شود و در تحويل آنهاست، دلائل قاطع در اسلام بر اصالت روح دلالت دارند، اعتقاد به عدم روح يك عقيده متعفّن غربى است قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ سجده/ 11 خواهد آمد كه تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا با آن منافاتى ندارد.

62- ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِينَ.

پس از وفات به سوى خدا براى محاسبه برمى گردند كه سرپرست حقيقى آنهاست، داورى درباره آنها خاص خداست، و چون مهلت خدايى بپايان رسد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 238

و خدا شروع به حساب كند از همه سريعتر به حساب مى رسد و اللَّه اعلم.

63- قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

اين آيه و آيه بعدى يك عينيتى است از بى اثر بودن معبودات باطل، ظاهرا مراد از ظلمات شدائد و بلاهاست، «خفية» نشان مى دهد كه مراد از «تضرع» ناله آشكار است، مشركان و انسانهاى كم رشد تا عوامل مادى در كار است توجهى به خدا ندارند و چون در پيش آمدها وسائل مادى از كار افتاد خدا را مى خوانند و عهد مى كنند كه اگر خدا مددشان كند بنده شكرگزار خواهند بود فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ عنكبوت/ 65 و چون خدا نجاتشان داد باز به حالت اوليه برمى گردند.

64- قُلِ اللَّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ:

لفظ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ براى آن است كه نجات دادن خدا منحصر به شدائد بر و بحر نيست «تشركون» حاكى از آن است كه باز به معبودهاى بى جان و طاغوتها

باز مى گرديد با آن كه ثابت شده است كه آنها در وقت دفع شدائد كاره اى نيستند.

65- قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعاً وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ.

اين آيه بى ثباتى وجود انسان و بى ثباتى وحدت او را در مقابل خدا بيان مى كند، عذاب بالاى سر مانند صاعقه و طوفان و غيره است، عذاب زير پا نظير زلزله و مانند آن است «شيعا» حال است از «كم» يعنى شما را مختلط كند در حالى كه فرقه هاى مختلف العقيده هستيد، اختلاف سبب آشفتگى و جنگ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 239

مى شود، بعضى از بعضى عذاب و شكست مى بينند.

اين آيه تهديد عجيبى است راجع به بلاهاى آسمانى و زمينى و بروز اختلاف و ظهور جنگ و فنا. انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ يعنى مطالب را در اشكال گوناگون بيان مى كنيم تا بفهمند.

66- وَ كَذَّبَ بِهِ قَوْمُكَ وَ هُوَ الْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ.

«به» راجع است به قرآن يا عذابى كه در آيه سابق آمده است لَسْتُ عَلَيْكُمْ ... ظاهرا براى آمدن عذاب است و يا منظور آن است كه وظيفه من ابلاغ و انذار است.

67- لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ.

مراد از مستقر وقت برقرار شدن و رسيدن است يعنى براى هر خبر وقت رسيدن دارد، عذابى كه به شما وعده شده در وقتش مى رسد و مى دانيد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 240

[سوره الأنعام (6): آيات 68 تا 73]

اشاره

وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (68) وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ

وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ (69) وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ (70) قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (71) وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (72)

وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ (73)

68- و چون كسانى را به بينى كه در آيات ما به باطل سخن مى گويند از آنها اعراض كن تا در مطلب ديگرى وارد شوند و اگر شيطان از يادت برد، از پس ياد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 241

آوردن با گروه ستمكاران منشين.

69- بر كسانى كه (در آن مجلس) پرهيزكارى مى كنند از حساب آنها چيزى نيست اما اين تذكرى است تا آنها (نيز) بپرهيزند.

70- رها كن كسانى را كه دين خود را بازيچه و سرگرمى گرفته اند و زندگى دنيا فريبشان داده است و با قرآن تذكر بده مبادا كسى در اثر اعمال خويش از رحمت خدا محروم شود كه او را جز خدا يارى و واسطه اى نباشد و هر عوضى

كه دهد گرفته نشود، آنها كسانى هستند كه در اثر اعمالشان از رحمت محروم شده اند براى آنها شرابى از آب جوشان و عذاب دردناكى هست به علت كفر و انكارشان.

71- بگو: آيا جز خدا چيزى را به خوانيم كه به ما فائده اى نمى دهد و ضررى نمى زند و برگرديم به ضلالت پس از آنكه خدا هدايتمان كرده است؟! مانند كسى كه شيطان از راه حق ساقطش كرده و سرگردان است همراهانى دارد كه او را به هدايت (دروغين) مى خوانند كه سوى ما بيا، بگو هدايت خدا هدايت واقعى است و مامور شده ايم كه به رب العالمين تسليم باشيم.

72- و اينكه نماز را بپا داريد و از خدا بترسيد، او كسى است كه به سوى او محشور و جمع مى شويد.

73- او همان است كه آسمانها و زمين را آفريده و روزى (به قيامت) گويد: باش وجود مى يابد، گفته و وعده او راست است، و روزى كه در صور دميده مى شود حكومت خاص او است، داناى نهان و آشكار و حكمت كردار و آگاه است.

كلمه ها

يخوضون: خوض: داخل شدن در آب بطور استعاره به وارد شدن در امور گفته مى شود يَخُوضُونَ فِي آياتِنا يعنى در آيات ما وارد مى شوند و آنها را مسخره مى كنند.

ينسينك: نسيان: فراموشى. انساء به فراموشى واداشتن و اينكه كسى چيزى را از ياد كسى ببرد إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ: اگر شيطان از تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 242

ياد تو ببرد.

ذر: فعل امر است يعنى: ترك كن.

تبسل: بسل: منع و جلوگيرى كردن. أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ اينكه كسى از رحمت خدا ممنوع و محروم شود.

عدل: برابر. مراد از آن در آيه فديه و عوض است كه برابر

جرم باشد.

حميم: آب داغ. «الحميم: الماء الحار» به خويشان و دوستان حميم گويند كه در حمايت انسان حاد و داغ مى باشند فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ شعراء/ 101 يعنى دوست مهربان.

اعقابنا: عقب (بفتح اول و كسر دوم) پاشنه اعقاب: پاشنه ها، رد بر اعقاب برگشتن بحالت اول است، به فرزند و نسل بطور استعاره عقب گويند.

استهوته: هوى: سقوط اهواء و استهواء: ساقط كردن. «استهوته» ساقط كرد او را.

حيران: سرگردانى و سرگردان مصدر و وصف هر دو آمده است.

صور: شيپور، شاخى كه در آن مى دمند يُنْفَخُ فِي الصُّورِ در شيپور دميده مى شود.

شرحها

به دنبال مطالب گذشته در اين آيات دستور داده شده: از مجلسى كه آيات خدا در آن مسخره مى شود و توحيد و زندگى توحيدى مورد اهانت واقع مى گردد بايد به عنوان اعتراض بيرون رفت، بايد به انسانها آگاهى داد تا در اثر انحرافها از مسير حق دور و از رحمت خدا محروم نشوند بايد به خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 243

روى آورد و خدايان باطل را رها كرد زيرا كه آفريننده اوست و بازگشت همه به سوى اوست.

68- وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ.

اين يك دستور بسيار مؤثر و يكى از مصاديق امر بمعروف است، در جلسه اى كه ارزشهاى والاى توحيد مسخره مى شود يا بايد با اعتراض و آگاهى دادن چهره آن مجلس را عوض كرد و يا به عنوان اعتراض آنجا را ترك نمود. از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده: هر كه بخدا و روز قيامت ايمان دارد در مجلسى كه در آن بامام بر حقى ناسزا گويند

يا مؤمنى را غيبت كنند نمى نشينند كه خدا فرموده:

وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ ... «1» از امام سجاد عليه السّلام منقول است نمى توانى با هر كه مى خواهى در يك مجلس بنشينى زيرا خدا فرمايد وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ ... «2» اين آيه در سوره نساء/ 140 با كمى تفاوت آمده است. حَتَّى يَخُوضُوا نشان مى دهد كه اعراض تا وقتى است كه استهزاء ادامه دارد الَّذِينَ يَخُوضُونَ وصف است براى آنها، يعنى چون كسانى را كه اين صفت دارند ديدى ... لذا بايد يك «يخوضون» ديگرى در بعد از «آياتنا» در نظر گرفته شود چنان كه در الميزان آمده است.

وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

تأكيد نهى فوق است در اينجا نسبت از ياد بردن به شيطان داده شده و در

__________________________________________________

(1)

صافى عن النبى (ص): «من كان يؤمن باللّه و اليوم الاخر فلا يجلس فى مجلس يسب فيه امام او يغتاب فيه مسلم ان اللَّه تعالى يقول فى كتابه و اذا رأيت الذين يخوضون فى آياتنا ...»

(2) ايضا

عن السجاد (ع) ليس لك ان تقعد مع من شئت لان اللَّه تبارك و تعالى يقول و اذا رأيت الذين ...

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 244

آيه: زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ انفال/ 48 تزيين اعمال و در آيات ديگر ترساندن و مانند آن، معلوم است كه شيطان و شياطين انسان را در صورتى كه از ياد خدا غافل باشد گرفتار مى كنند مراد از «ذكر» ظاهرا يادآورى آن مجلس است.

69- وَ ما عَلَى الَّذِينَ يَتَّقُونَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْ ءٍ وَ لكِنْ ذِكْرى لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ.

مراد از «يتقون» در مرحله اول پرهيز از مشاركت با آنهاست يعنى در آن مجلس باشد

ولى بكار آنها راضى نشود و با آنها شركت نكند، مراد از «يتقون» در مرحله دوم به نظرم خوض كنندگانند. يعنى: براى شما كه از استهزاء پرهيز مى كنيد در بودن در آن مجلس گناهى نيست ولى اين تذكرى است كه شما بيرون رويد تا آنها از اين كار دست بردارند على هذا اعتراض براى آن است كه آنها آن كار را ترك كنند.

70- وَ ذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ.

در اين آيه دو دستور هست يكى «ذر» ديگرى «ذكر» مراد از اولى به قرينه آيات ديگر آن است كه آنها را همين طور رها كن، كارى به كارشان نداشته باش قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ انعام/ 91، مراد از دومى آگاهى دادن و تبليغ است كه هر كه فكر صحيح دارد قبول كند و از شقاوت رهايى يابد يعنى پيغمبر نمى تواند وقت خودش را به اين گونه اشخاص منحصر كند، بايد در سطح گسترده اى آگاهى دهد از آنها هم كسانى كه فكر صحيح دارند برگردند.

لَيْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَ لا شَفِيعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لا يُؤْخَذْ مِنْها.

اين قسمت حال است براى نفس، يعنى آن نفس در حالى از رحمت خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 245

ممنوع مى شود كه جز خدا ياورى و واسطه اى ندارد و هيچ عوضى از او قبول نمى شود، به عبارت ديگر در حالى ممنوع از رحمت مى شود كه تمام وسائل مادى از دست او رفته و چاره اى نداشته باشد أُولئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِما كَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا

يَكْفُرُونَ عاقبت ممنوع بودن است، علت حرمان از رحمت، عمل آنهاست توأم با انكار حق، شراب جوشان در آيات ديگرى نيز آمده است، اينها يك خبر صحيح هستند از كيفيت آن جهان نعوذ باللّه من العذاب.

71- قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُنا وَ لا يَضُرُّنا وَ نُرَدُّ عَلى أَعْقابِنا بَعْدَ إِذْ هَدانَا اللَّهُ.

منشأ پرستش جلب منفعت و دفع ضرر است، انسان خود را از دفع ضررها و جلب منافع عاجز مى بيند لذا مى خواهد به كسى و مبدئى روى آورد كه اين كار از او ساخته است به همين علت بايد به خدا روى آورد و از معبودهاى باطل دورى كرد. بلى هستند بندگان ممتازى كه از اين مرحله بالاتر رفته اند چنان كه از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده فرمود: «ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعباده فعبدتك» رد بر اعقاب كنايه است از ترك هدايت و رفتن به ضلال و يا اين مطلب درباره ياران آن حضرت صادق است و گر نه بالضرورة آن حضرت پيش از بعثت مشرك نبوده است، و شيعه و ائمه معصومين عليهم السّلام بر اين اتفاق دارند.

كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّياطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرانَ لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنا.

يعنى در صورت رد بر اعقاب و ترك هدايت مانند كسى مى شويم كه شياطين تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 246

و بدكاران او را در حال حيرت و سرگردانى به سقوط كشانده و هر يك به سويى مى كشند لَهُ أَصْحابٌ يَدْعُونَهُ ... توضيح اسْتَهْوَتْهُ ... است «ائتنا» تقديرش «يقولون له ائتنا» است يعنى هر يك نيز راه خود را راه هدايت معرفى مى كند

كسى را در نظر بگيريد كه راه خود را گم كرده، عده اى اوباش دور او را گرفته هر يك به راهى دعوتش مى كنند، اين است حال آنكه از خدا بريده بديگران روى آورده است أَرْبابٌ» مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ يوسف/ 39 قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدى وَ أُمِرْنا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعالَمِينَ جواب دعوت شياطين و بدكاران و جواب أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ ... است ناگفته نماند مراد از شياطين انسانهاى شياد و طاغوتهاست.

72- وَ أَنْ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِي إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ.

كلمه «امرنا» در آيه قبل به جاى «قيل لنا» يعنى به ما گفته شده و دستور رسيده كه تسليم خدا باشيد و نماز اقامه كنيد و از خدا بترسيد كه به سوى او محشور خواهيد شد.

73- وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ يَوْمَ يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ.

مراد از كُنْ فَيَكُونُ فناى عالم و رسيدن قيامت است تقدير آيه چنين است «يقول للقيامة كن فيكون» يعنى همان طور كه آسمانها و زمين را آفريده است، روزى اين نظم را بهم مى زند.

قَوْلُهُ الْحَقُّ وَ لَهُ الْمُلْكُ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ وَ هُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ.

مراد از قَوْلُهُ الْحَقُّ ظاهرا همان يَقُولُ كُنْ فَيَكُونُ است وَ لَهُ الْمُلْكُ ...

در جاى مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ مى باشد، اين قسمت مكمل صدر آيه است، يعنى همان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 247

طور كه آفريده است، فرمان قيامت در دست او است، كارگردان آن روز نيز اوست، داناى نهان و آشكار است و كار از روى مصلحت انجام مى دهد و خلاصه بر جهان و جهانيان در هر دو جهان مسلّط بوده و

اداره كننده او است.

نكته ها

زندگى مكتبى: در آيه 68 خوانديم: چون ديدى در مجلس به آيات ما اهانت مى شود آنجا را ترك كن تا در مطلب ديگرى وارد شوند ... معناى زندگى مكتبى همين است، مسلمان كه بايد امت نمونه و الگو باشد همين است، او همه چيز را از ديدگاه مكتب و عقيده خود مى نگرد لذا از امام صادق از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

«ملعون من جلس على مائدة بشرب عليها الخمر»

آرى در مجلس كه در آن شرب خمر مى شود مكتب اسلام مورد اهانت قرار مى گيرد و مسلمان نمى تواند در چنين مجلسى بماند مشى مسلمان مكتبى، پيوسته، اين است.

آگاهى و عمل: در آيه 70 خوانديم وَ ذَكِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ مسئله آگاهى دادن و روشن كردن بايد پيوسته مورد توجه قرار گيرد، عمل در پى آگاهى است، پيامبران چنين وظيفه داشتند، قرآن فرمايد: وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا على عليه السّلام در نهج البلاغه حكمت 478 فرموده:

«ما اخذ اللَّه على اهل الجهل ان يتعلموا حتى اخذ على اهل العلم ان يعلّموا»

بايد با اقدامهاى مؤثر پيوسته طبقه ناآگاه را آگاه كرد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 248

[سوره الأنعام (6): آيات 74 تا 83]

اشاره

وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (74) وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ (75) فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ (76) فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ (77) فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا

أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ (78)

إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ (79) وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ (80) وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82) وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (83)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 249

74- چون ابراهيم به پدر خود آزر گفت: آيا بتان را معبودها مى گيرى، من تو را و قومت را در ضلالى آشكار مى بينم.

75- بدينسان ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم مى نموديم و تا از اهل يقين شود.

76- چون تاريكى شب او را فرا گرفت، ستاره اى ديد گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت غائب شوندگان را دوست نمى دارم.

77- و چون ماه را طالع ديد گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت:

اگر پروردگارم هدايتم نكند حتما از قوم گمراهان خواهم بود.

78- و چون آفتاب را طالع ديد گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگتر است و چون غروب كرد، گفت اى قوم: من از آنچه شريك خدا مى كنيد بيزارم.

79- من صورتم را متوجه كردم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريده، موحدم و از مشركان نيستم.

80- قوم او با او محاجه كردند، گفت:

آيا درباره خدا با من محاجه مى كنيد با آنكه هدايتم كرده و از آنچه به خدا شريك مى كنيد بيم ندارم، مگر آنكه پروردگارم چيزى بخواهد كه علم او هر شى ء را فرا گرفته است آيا متذكر نمى شويد؟!

81- چطور بترسم از آنچه شريك خدا كرده ايد با آنكه شما چيزى را كه خدا درباره آن دليلى بر شما نازل نكرده شريك خدا كرده ايد و نمى ترسيد، كدام يك از دو گروه به ايمنى سزاوارتر است اگر مى دانيد؟

82- (ايمن) كسانى هستند كه ايمان آورده و ايمان خويش را به ستم (شرك) نياميخته اند ايمنى خاص آنهاست و آنها هدايت يافته گانند.

83- اين حجت ماست كه به ابراهيم بر ضد قومش داديم، هر كه را بخواهيم مرتبه ها بالا مى بريم، حقا كه پروردگار تو حكيم و داناست.

كلمه ها

آزر: نام مردى است كه جد مادرى و يا عموى ابراهيم عليه السّلام بوده است.

اصنام: صنم: بت جمع آن اصنام است كلبى در كتاب الاصنام گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 250

اگر بت. از چوب يا طلا يا نقره و به صورت انسان باشد صنم ناميده مى شود و اگر از سنگ باشد آن را «وثن» گويند.

آلهة: اله: معبود. آلهة: معبودها. آن در اصل به معنى عبادت و تحير است.

نرى: رأى: ديدن و دانستن. ارائه: نشان دادن «نرى» نشان مى دهيم.

ملكوت: ملكوت و ملك (بر وزن قفل): حكومت و تدبير. ملكوت در فهماندن اين معنا از «ملك» رساتر است.

موقنين: يقن: ثابت شدن و آشكار شدن. ايقان: به يقين رسيدن. موقن:

كسى كه به يقين رسيده است. جمع آن موقنون مى باشد.

جن: جن (بفتح اول) پوشيدن و مستور كردن فعل آن هم به نفسه متعدى مى شود و هم با «على» گويند:

«جنه و جن عليه: ستره» «جن عليه الليل» يعنى ظلمت شب او را احاطه كرد و پوشانيد.

بازغا: بزوغ: طلوع و آشكار شدن. بازغ: طالع و آشكار شونده.

آفلين: افول: غروب كردن. آفل: غروب كننده. جمع آن آفلون است.

حاجه: محاجه: به هم ديگر دليل و حجت آوردن. مجادله كردن.

سلطان: تسلط، حجت، دليل. سلطه به معنى تمكن و قدرت است.

يلبسوا: لبس (بفتح اول): آميختن و خلط كردن (انعام/ 9).

درجات: درج: راه رفتن. درجه: مرتبه و منزلت و اگر به پائين باشد درك گويند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 251

شرحها

در آيات گذشته مسئله توحيد بررسى شد، در اين آيات و آيات بعدى مسئله نبوت مورد نظر است كه چهره هاى نورانى بنام انبيا از راه بيدار كردن فطرتها و ارائه آثار طبيعت خواسته اند بشريت را در راه توحيد و آزادى و آزادگى قرار بدهند.

آثار طبيعت، چراغهاى توحيد و انبياء چراغدارانى هستند كه آنها را فرا راه انسان گرفته اند وَ سَلامٌ عَلَى الْمُرْسَلِينَ صافات/ 181، يعنى هم آثار توحيد در جهان هست و هم انبياء آن را نشان داده اند.

در اين آيات ابراهيم موحد، اول به آزر حمله مى كند كه تو و قومت در ستايش اصنام گمراه شده ايد، سپس به رب بودن ستاره و ماه و آفتاب مى پردازد و آن گاه آنها را رد مى كند، پيداست كه ابراهيم با دو گروه مشرك روبرو بوده است گروه اول بت پرستان كه آيه اول بآن راجع است و در جاهاى ديگر به تفصيل آمده است و بالاخره اجسام بى روح به دست آن پاكمرد تكه تكه و تار و مار شده اند، گروه دوم، ماه و ستاره و آفتاب پرستان بوده اند.

آيات نشان مى دهد كه ابراهيم درباره

ماه و آفتاب فكر و دقت كرده و به اين نتيجه رسيده كه آنها نمى توانند رب باشند، سپس بر كسانى كه آنها را مى پرستيدند تاخته است، استدلال آن حضرت استدلال فلسفى و تعقلى است كه يكى از راههاى قرآن در بيان توحيد است.

74- وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ لِأَبِيهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنِّي أَراكَ وَ قَوْمَكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

در «نكته ها» راجع به «آزر» سخن خواهيم گفت، در اينجا فقط حمله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 252

ابراهيم به آزر و بت پرستان ذكر شده است، اين مسئله در سوره مريم و شعراء و انبياء و مانند آن به تفصيل و با استدلال بيان گرديده است، هر چه هست اين فرياد لرزه بر اندام بت پرستان انداخت: «تو و قومت بى چون و چرا گمراهيد».

75- وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ.

«كذلك» اشاره است به مطلب قبلى، يعنى همانطور كه به ابراهيم فهمانديم كه بتهاى بيجان معبود نيستند، همچنين به او تدبير و حكومت آسمانها و زمين را نشان مى داديم تا از اهل يقين گردد و به رب العالمين پى ببرد، لفظ «و ليكون» عطف است بر علتى محذوف كه ذكرش لازم نبود، شايد آن «هدايت ديگران» و نظير آن باشد يعنى ملكوت را به ابراهيم نشان مى داديم تا ديگران را هدايت كند و خود از اهل يقين باشد. تفصيل ارائه ملكوت در آيات زير روشن شده است.

76- فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ.

گويند ستاره اى كه ابراهيم ديد زهره يا مشترى بود، لحن آيه نشان مى دهد كه ابراهيم عليه السّلام در آن وقت هنوز

به نبوت نرسيده بود و با سير در آفاق و انفس در جستجوى خدا بود.

از امام صادق عليه السّلام مى پرسند: هر كس امروز بگويد «هذا ربى» مشرك است امام فرمود:

اين از ابراهيم شرك نبود چون او در جستجوى پروردگارش بود و در روايت ديگرى آمده: ابراهيم فقط در جستجوى پروردگارش بود و كافر نشد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 253

هر كه از مردم مثل او فكر كند مانند او است «1» قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ نشان مى دهد كه ابراهيم از ديدن حركت و غروب ستاره، پى برده كه آن تحت ملكوت آسمانهاست و محكوم به حكم است لذا نمى تواند ربّ باشد پس رب غير از او است، گفته شده كه اين آيات بيان نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ است. استدلال آن حضرت در اين آيات شبيه برهان ارسطويى است كه سلسله حركات منتهى مى شود به محركى كه متحرك نيست و متحرك نمى تواند علة العلل باشد.

77- فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّي فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِي رَبِّي لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ.

از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه نقل شده: ستاره اى كه ابراهيم ديد زهره بود از اين گفتار به نظر مى آيد كه هر دو در يك شب بوده. به دنبال غروب زهره ماه خود نمايى كرده و ابراهيم با ديدن ماه آن سخن را گفته است، افول و غروب ماه بر ابراهيم روشن كرده كه ماه نيز تحت ملكوت و تدبير عالم گردش مى كند و اختيارى از خود ندارد، لذا نمى تواند رب باشد على هذا مى گويد: بايد رب من خودش به خودش هدايتم كند و گرنه از گمراهان خواهم بود.

78- فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ

بازِغَةً قالَ هذا رَبِّي هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ.

غروب خورشيد ابراهيم را به اين نتيجه مى رساند كه خورشيد نيز تحت

__________________________________________________

(1)

«ارسل العلاء بن سيابه يسئل أبا عبد اللَّه (ع) عن قول ابراهيم هذا رَبِّي و انه من قال هذا اليوم فهو عند نامشرك؟ قال: لم يكن من ابراهيم شرك انما كان فى طلب ربه ...»

«عن محمد بن مسلم عن احدهما قال فى امر ابراهيم إذ رأى كوكبا قال انما كان طالبا لربه و لم يبلغ كفرا و انه من فكر من الناس فى مثل ذلك فانه بمنزلته» (تفسير عياشى)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 254

قيمومت و ملكوت آسمانها و زمين و در مدار و حركت خويش سرگردان است و نمى تواند رب و قابل پرستش باشد لذا به مشركان كه ستاره و ماه و آفتاب را مى پرستيدند رو كرده مى گويد:

از آنچه بخدا شريك مى دانيد بى زارم. از لفظ «تشركون» فهميده مى شود كه نزاع ما بين ابراهيم و آنها در وجود خدا نبوده است بلكه وجود خدا را قبول داشتند نزاع فقط درباره رب و معبود بود در «نكته ها» به تفصيل خواهد آمد 79- إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

اين است توحيد خالص و آزادى بخش. من در حالى به آفريننده آسمانها و زمين رو مى كنم كه مايل بحق و موحدم و از آنان نيستم كه آفتاب و ماه را شريك خدا مى كنند.

80- وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونِّي فِي اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِكُونَ بِهِ «1» اينجاست كه جبهه جديدى در مقابل مشركان باز مى شود و مشركان حالت دفاع مى گيرند و

او را از غضب معبودهاى باطل مى ترسانند ولى او مى گويد:

درباره خدا كه هدايتم كرده با من محاجه نكنيد زير بار حرفهاى شما نمى روم و از خدايان شما نيز باكى ندارم.

إِلَّا أَنْ يَشاءَ رَبِّي شَيْئاً وَسِعَ رَبِّي كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ

__________________________________________________

(1) نون تحاجونى را اهل مدينه و ابن عامر به تخفيف نون و ديگران به تشديد آن خوانده اند اصل آن تحاجوننى است بعضى نون دوم را حذف و بعضى نون اول را در دوم ادغام كرده اند. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 255

«الا» استثناء منقطع است به معنى «ليكن» يعنى از آنها نمى ترسم و لكن از خدايم مى ترسم كه مكروهى براى من بخواهد زيرا كه همه چيز را مى داند، هم از كارهاى من آگاه است و هم مكروه رساندن را مى داند، آيا نمى دانيد كه اين كار از معبودهاى شما ساخته نيست؟! 81- وَ كَيْفَ أَخافُ ما أَشْرَكْتُمْ وَ لا تَخافُونَ أَنَّكُمْ أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ عَلَيْكُمْ سُلْطاناً فَأَيُّ الْفَرِيقَيْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.

از آيه قبلى حادتر است يعنى بايد شما بترسيد زيرا بى آنكه دليلى از خدا داشته باشيد غير خدا را بر خدا شريك كرده ايد كدام يك بايمنى از عذاب خدا سزاوارتريم ناگفته نماند اين آيه نيز نشان مى دهد كه نزاع و اختلاف در وجود خدا نبوده و گرنه أَشْرَكْتُمْ بِاللَّهِ گفته نمى شد.

82- الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل شده: اين تتمه قول ابراهيم عليه السّلام است، مراد از «ظلم» شرك است إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ لقمان/ 13 يعنى ايمنى از عذاب، مال كسانى است كه به خدا ايمان

آورده و ايمان خويش را با شرك مختلط نكرده اند آن منم نه شما. ايمنى از آن آنها است و آنها هدايت يافته اند.

83- وَ تِلْكَ حُجَّتُنا آتَيْناها إِبْراهِيمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ.

عَلى قَوْمِهِ متعلق است به محذوفى كه «حجتنا» آن را تفسير مى كند «1» يعنى اين حجت و دليل ماست بر قوم ابراهيم كه به ابراهيم داديم «تلك» اشاره است به

__________________________________________________

(1) تقدير آيه چنين است «تلك حجتنا آتيناها ابراهيم حجة على قومه».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 256

اهميت حجت، منظور از درجات به نظرم درجات رشد و علم است وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ انبياء/ 51، اين ترفيع و مشيت از روى علم و حكمت و مصلحت بوده است.

نكته ها

آزر كيست: در قاموس قرآن ذيل لغت «آزر» به تفصيل در اين زمينه سخن گفته ام. در مجمع البيان از زجاج نقل شده: در ميان علماء نسب اختلافى نيست در اينكه نام پدر ابراهيم تارخ بوده مسعودى در اثبات الوصية نام او را تارخ گفته و گويد: در عهد نمرود بدعوت برخاست و آن گاه او را بيست چهارمين پيغمبر از پيامبران نقل مى كند و گويد از عالم عليه السّلام نقل شده:

آزر جد امّى ابراهيم بود در كامل ابن اثير نام پدر او تارخ آمده و در تورات فعلى سفر پيدايش باب يازدهم تارح (با حاء بى نقطه) نقل شده است و نيز در كشاف زمخشرى.

در مجمع البيان پس از نقل كلام زجاج مى گويد: اين سخن گفته اصحاب ما را تقويت مى كند كه گفته اند: آزر جدّ امّى يا عموى ابراهيم بود زيرا در پيش آنها بصحت رسيده كه

اجداد پيامبر تا آدم همه موحد بوده اند و اماميه بر اين اجماع كرده اند ...

با وجود اينها در تفسير عياشى از ابى بصير از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

نام پدر ابراهيم آزر بود و در صافى از كافى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: آزر پدر ابراهيم منجم نمرود بود تا فرموده: آزر با زنش درآميخت و او به ابراهيم حامله شد و اللَّه اعلم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 257

پيامبران و بت پرستان: قرآن از بت پرستان زمان پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله نقل مى كند كه مى گفتند: ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى زمر/ 3 يعنى ما بتان را فقط براى آن عبادت مى كنيم كه ما را پيش خدا مقرب كنند و نيز مى گفتند: هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ يونس/ 18 يعنى اينها واسطه هاى ما پيش خدايند. و نيز فرموده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ لقمان/ 25، زمر/ 38، زخرف/ 9 و نيز آمده: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ عنكبوت/ 61، اين مطلب از آيات ديگرى نيز كه درباره پيامبران ديگر است فهميده مى شود. و درباره آنها آمده كه دعوت خود را با اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ اعراف/ 65 شروع كرده اند.

از اينجا معلوم مى شود كه اختلاف پيامبران با مردم در وجود خدا نبوده است بلكه هر دو وجود خدا را قبول داشته اند، اختلاف بر سر «اله» و معبود بوده پيامبران مى گفتند: مدير جهان همان خالق جهان است، بايد او را پرستيد و به قوانين عمل او كرد، ولى مشركان در اداره جهان توجهى به

خدا نداشتند، مانند تمدن فعلى دنياى غرب كه در آن فقط طاغوتها و شرك حكم فرماست آنها مى گفتند:

نه، آفريننده خداست ولى عبادت بايد خاص بتان باشد و آنها معبود هستند و نيز پيامبران مى گفتند اللَّه و رب يكى است آنها مى گفتند آفريننده اللَّه است ولى پرورش دهنده ماه و خورشيد و بتان هستند فرعون ميگفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 در جايى ظاهرا ديده نشده كه درباره وجود «اللَّه» نزاعى داشته باشند.

مگر شايد در: وَ قالُوا ما هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلَّا الدَّهْرُ جاثيه/ 24 ولى آنهم ظاهرا مربوط به انكار معاد است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 258

[سوره الأنعام (6): آيات 84 تا 90]

اشاره

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلاًّ هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (84) وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ (85) وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ (86) وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (87) ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (88)

أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ (89) أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرى لِلْعالَمِينَ (90)

84- اسحق و يعقوب را باو بخشيديم و همه را هدايت كرديم و نوح را قبلا هدايت كرده بوديم، و از فرزندان ابراهيم، داود و

سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را هدايت كرديم و نيكوكاران را همين طور پاداش مى دهيم.

85- (و هدايت كرديم) زكريا و يحيى و عيسى و الياس را و همه از شايستگان بودند.

86- و اسماعيل و يسع و يونس و لوط را، و همه را بر مردمان برترى داديم.

87- و از پدران و فرزندان و برادران آنها (جماعتى را هدايت كرديم) و آنها را برگزيديم و براه راست هدايتشان نموديم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 259

88- اين هدايت خداست، هر كه را از بندگان خويش بخواهد بدان هدايت كند و اگر آنها شرك مى آوردند حتما اعمالى كه مى كردند پوچ و باطل مى شد.

89- آنها كسانى هستند كه به آنها كتاب و حكم و رسالت داده بوديم، اگر اينان (اهل مكه) آن را انكار كنند قومى را بدان گماشته ايم كه به آن كافر نيستند

آنها كسانى هستند كه خدا هدايت كرده، به هدايت آنها اقتدا كن، بگو بر رسالتم مزدى از شما نمى خواهم آن فقط تذكرى است براى جهانيان.

كلمه ها

وهبنا: هبه: بخشيدن بدون عوض. وَهَبْنا لَهُ عطا كرديم باو.

ذريه: ذرء: آفريدن. ذريه: فرزند و نسل. جمع آن ذريات است.

اجتبيناهم: اجتباء: انتخاب و اختيار كردن. جبى در اصل به معنى جمع كردن است «اجتبيناهم»: برگزيديم آنها را.

حبط: حبط: پوچ شدن و بى اثر و باطل شدن.

وكلنا: وكل: واگذار كردن. توكيل: گماردن بكارى. وكيل كردن.

اقتده: اقتداء: پيروى كردن. «اقتده» فعل امر است يعنى پيروى كن هاء آن را هاء سكت گويند.

ذكرى: ذكر و ذكرى: ياد آورى.

شرحها

در اين آيات نام هفده تن از راهنمايان توحيد و چهره هاى نورانى انسانيت ياد شده كه به حكم كُلًّا هَدَيْنا همه به هدف توحيد آشنا و در صراط مستقيم بوده اند، آن گاه به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه در مسير آنها باشد، از اين معلوم مى شود كه غرض از اين آيات تداوم هدايت الهى و قطع نشدن آن است، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 260

بشر به تنهايى و بدون پيامبران قدرت ندارد كه همه راهها را با عقل خود بپيمايد، نبوت دليل عدم توانايى بشر در مسير توحيد و راه راستين است.

84- وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنا وَ نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ اسحاق پسر يعقوب و يعقوب پسر ابراهيم است كُلًّا هَدَيْنا نشان مى دهد كه هر يك مستقلا پيغمبر بوده اند چنان كه نُوحاً هَدَيْنا مِنْ قَبْلُ نيز همين دلالت را دارد، لفظ «وهبنا» نشان مى دهد كه فرزندان برجسته اى بودند وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ وَ أَيُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ.

لفظ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ تقديرش «و هدينا من ذريته» است.

ضمير «ذريته» بنا بر سياق آيه راجع است

به ابراهيم، گفته اند: در اين صورت بايد لوط و الياس از ذريه ابراهيم باشد. گوئيم: اما الياس، ظهور آيه در آن است كه از ذريه ابراهيم عليه السّلام بوده است و در مجمع البيان از ابن عباس و محمّد بن اسحاق و غيره، نقل شده: او از انبياء بنى اسرائيل و از فرزندان هارون برادر موسى بود، آيه: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ عنكبوت/ 27 نيز مؤيد برگشت ضمير به ابراهيم است اما لوط كه خواهرزاده ابراهيم بود مى شود گفت كه براى تغليب آمده است، روايات نيز كه خواهد آمد حكايت از برگشتن ضمير «ذريته» به ابراهيم دارد. به قولى ضمير «ذريته» راجع به نوح است ولى اين بر خلاف سياق آيه است.

لفظ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ حاكى است كه از اوصاف ممتاز آنها احسان و نيكوكارى بود و انعام: و در «نكته ها» اين مسئله روشن خواهد شد كه چرا اين پيامبران بسه گروه تقسيم شده و از صفات ممتاز هر يك ذكرى است تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 261

و نيز معلوم مى شود كه پاداش همه نيكوكاران چنين است.

85- وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيى وَ عِيسى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ.

يعنى اينها را نيز هدايت كرديم، شرح حال زكريا در سوره آل عمران و سوره مريم آمده، مختصرى از حالات يحيى در سوره مريم نقل شده، و از حالات الياس در سوره صافات آمده است، ظهور آيه در آن است كه هر چهار نفر از فرزندان ابراهيم بودند، فريد وجدى در دائرة المعارف الياس را ادريس وجد نوح دانسته است ولى اين گفته قابل قبول نيست، لفظ كُلٌّ

مِنَ الصَّالِحِينَ نشان مى دهد كه صفات مخصوص آنها صلاح و زهد بوده است و مى توان فهميد كه حكومت نداشته اند.

86- وَ إِسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطاً وَ كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ.

يعنى «و هدينا اسماعيل ...» مراد از اسماعيل ظاهرا همان اسماعيل صادق الوعد است كه شرح حالش در سوره مريم آمده است: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ ... مريم/ 54- 55، اما «يسع» نامش در اينجا و در سوره ص آيه 48 آمده است ولى از حال او چيزى در قرآن نقل نشده است در توحيد صدوق از حضرت رضا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه او مانند عيسى معجزه داشت، روى آب راه مى رفت، مرده ها را زنده مى كرد كور و برص زده را شفا مى داد، اما لوط خواهرزاده ابراهيم بود، بيست هفت بار نامش در قرآن مجيد آمده است كلًّا فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمِينَ حكايت مى كند كه جنبه هاى متعدد از فضائل را داشته اند، مراد از «عالمين» مردمان زمان آنهاست، اينكه: از اسماعيل فرزند ابراهيم نامى نيامده به نظرم از اين جهت است كه او از انبياء بنى اسرائيل نبود و در اينجا منظور نقل انبياء بنى اسرائيل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 262

87- وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَيْناهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ.

يعنى از پدران و فرزندان و برادران آنها نيز جماعتى بودند كه آنها را به پيامبرى برگزيديم و به راه راست هدايتشان كرديم مى شود گفت: تقدير وَ مِنْ آبائِهِمْ اين طور است «و جماعة من آبائهم ...» به نظرم آمدن جمله وَ اجْتَبَيْناهُمْ ... براى كثرت فاصله است.

88- ذلِكَ هُدَى اللَّهِ

يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين نبوت و برگزيدن يك هدايت مخصوص الهى است كه روى مشيت خدايى شامل حال بندگان بخصوصى مى شود ولى مخالفت با خدا و شرك در همه يكى است و اگر آنها هم شرك بودند اعمالشان حبط مى شد، انحراف و دورى از خدا و حق در حق همه يكسان است.

89- أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ.

مراد از كتاب، شريعت و قانون و از حكم، داورى و قضاوت و از نبوت، خبر دادن از خدا است. در گذشته از 18 نفر پيغمبر نام برده شده، كتاب و حكم و نبوت راجع به مجموع آنهاست نه فرد فرد آنها، مثلا به نوح و ابراهيم و موسى و عيسى كتاب داده شده نه بر همه 18 نفر، حكم و قضاوت به آنهايى داده شده كه حكومت داشته اند مثل: وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ انبياء/ 78، إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فِيها هُدىً وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ مائده/ 44، نبى فقط آنهاست كه شريعت و حكومت نداشتند و فقط مأمور تبليغ تورات بوده اند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 263

ضمير «بها» در هر دو مورد راجع است به كتاب و حكم و نبوت و شايد راجع به هدايت باشد مراد از «هؤلاء» اهل مكه است. يعنى اگر قوم تو به اينها كافر شوند قوم ديگرى را گمارده ايم كه به آنها كافر نيستند، مراد از اين قوم بايد آنهايى باشند كه ايمان آورده و مى آورند در صافى از محاسن

از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

«قوما يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و يذكرون اللَّه كثيرا».

گويند: مراد از «قوما» پيغمبران هيجده گانه اند، به قولى ملائكه، بقولى مؤمنين از ياران پيغمبر، به قولى اهل مدينه و بقولى عجم هستند ولى ظاهرا مراد آن است كه اگر مشركان مكه نپذيرند ديگران خواهند پذيرفت اى پيامبر نگران مباش.

90- أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرى لِلْعالَمِينَ.

چون راه توحيد از لحاظ كليات يكى است لذا به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دستور داده شده كه در راه آنها باشد و از راهى كه آنها رفته اند پيروى كند. «عليه» راجع به هدايت و رسالت است يعنى بامتت بگو كه من در اين رسالت از شما مزدى نمى خواهم، اين فقط تذكرى است به جهانيان، مزد نخواستن در قبول مردم بسيار دخيل است و مؤمنى كه در سوره «يس» آمده به مردم مى گفت اتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 264

نكته ها

فرزندان دختر انسان در آيات، عيسى از فرزندان ابراهيم شمرده شده با آنكه دختر زاده ابراهيم است، از اين مى شود فهميد كه دخترزادگان فرزند انسان شمرده مى شوند، بنى اميه و بنى عباس ناراحت بودند از اينكه به حسن و حسين و ائمه عليهم السّلام ابناء رسول اللَّه گفته شود، مى گفتند: چون آنها دخترزاده آن حضرتند لذا به آنها «ابن رسول اللَّه» نمى شود گفت و اين در صورتى صحيح بود كه آنها پسر زاده آن حضرت باشند ولى آيه شريفه آنها را رد مى كند.

در تفسير عياشى نقل شده: حجاج بن يوسف مأمورى به دنبال يحيى بن معمر فرستاد،

آن گاه كه يحيى آمد، حجاج گفت: به من نقل كردند كه تو مى گويى حسن و حسين فرزند پيغمبر هستند و اين را در قرآن مى يابيد، من قرآن را از اول تا آخر خواندم و چنين چيزى پيدا نكردم؟! يحيى گفت: آيا در سوره انعام نمى خوانى: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ ... وَ يَحْيى وَ عِيسى؟

آيا عيسى از فرزندان ابراهيم نبود با آنكه پدر نداشت؟ حجاج گفت: درست گفتى. آرى بنى اميه و بنى عباس به فكر كوبيدن شخصيتها بودند تا بتوانند آنها را از صحنه بيرون كنند ولى خود رسوا گرديدند، اين مسئله در الغدير بطور تفصيل نقل و بررسى شده است.

چرا پيغمبران سه گروه شده اند؟:

پيامبرانى كه بعد از مِنْ ذُرِّيَّتِهِ آمده اند چهارده نفر هستند كه به سه گروه تقسيم شده اند در ذيل ذكر گروه اول «محسنين» و در گروه دوم «صالحين» و در گروه سوم «فضلنا» آمده است، در الميزان بعد از نقل كلام المنار و فخر رازى در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 265

اين زمينه گفته است: بهتر آن است كه (در علت سه گروه بودن) گفته شود گروه اول كه شش نفر هستند داراى رسالت و رياست و حكومت بودند، گروه دوم كه چهار نفر هستند امتياز يافته اند با زهد و اعراض از زخارف دنيا (و حكومت نداشته اند: مولف) گروه چهارم كه باز چهار نفر مى باشند داراى خصائص مختلف و محنتهاى بزرگ خدايى بوده و هر يك به بعضى از آنها مختص بوده اند، و اللَّه اعلم، نگارنده گويد: ظاهرا به اين علت آن چهارده نفر مطابق زمانى كه در آن بوده اند ذكر نشده اند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 266

[سوره الأنعام (6): آيات 91 تا 94]

اشاره

وَ ما

قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ (91) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ (92) وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ (93) وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94)

91- خدا را چنان كه سزاوار شناختن اوست نشناختند، كه گفتند: خدا بر بشرى چيزى نازل نكرده است. بگو كتابى را كه موسى آورد و در آن نور و هدايتى بود چه كسى نازل كرده بود؟ همان كتابى كه آن را جزوه ها مى كنيد و آشكار مى كنيد و بسيارى را پنهان مى داريد و تعليم يافتيد چيزهايى را كه نه شما مى دانستيد و نه پدرانتان بگو: خدا، سپس بگذار در باطلشان بازى كنند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 267

92- اين كتابى است پر بركت كه ما نازل كرده ايم، كتابهاى پيش از آن

را تصديق مى كند تا اهل مكه و هر كه را در اطراف آن هست انذار كنى كسانى كه به آخرت ايمان دارند به قرآن ايمان مى آورند و بر نماز خويش مواظبت مى كنند.

93- كيست ظالمتر از آنكه بر خدا دروغ سازد يا گويد: بمن وحى شده با آنكه چيزى باو وحى نشده، يا گويد: بزودى مانند آنچه خدا نازل كرده نازل مى كنم اى كاش مى ديدى آن گاه كه ستمكاران در گردابهاى مرگند، ملائكه دستهاى خويش را گشوده كه از حيات قطع علاقه كنيد، امروز با عذاب ذلت مجازات مى شويد كه بر خدا ناحق مى گفتيد و از آيات خدا گردنكشى مى كرديد.

94- شما تك تك پيش ما آمديد چنان كه نخستين بار خلقتان كرديم و آنچه به شما عطا كرده بوديم پشت سر گذاشتيد، واسطه هايتان را كه گمان كرديد در ميان شما شريك خدا هستند با شما نمى بينم روابط شما قطع گرديد و آنچه مى پنداشتيد از شما ناپديد شده است.

كلمه ها

قدروا: قدر (بر وزن عقل): اندازه گيرى و اندازه ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ يعنى: خدا را نشناختند آن چنان كه بايد شناخت. راغب گويد:

قدر بيان كميت شى ء است در معناى غير محسوس نيز به كار رود.

قراطيس: قرطاس: صفحه و جزوه و چيزى كه در آن مى نويسند. جمع:

قراطيس.

تبدونها: بدو: آشكار شدن. ابداء: آشكار كردن «تبدونها» آشكار مى كنيد آن را.

ذرهم: و ذر: ترك كردن از روى بى اعتنايى «ذرهم» ترك كن آنها را.

خوضهم: خوض: داخل شدن در آب. داخل شدن در امور. مراد از آن در اينجا عمل باطل است (مصدر به معناى مفعول). تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 268

يلعبون: لعب: بازى. اصل آن لعاب به معنى آب دهان است، علت

اين تسميه آن است كه بازى كن بر غير جهت حق مى رود مثل آب دهان.

مبارك: با فائده. بركت به معنى فائده ثابت است، اصل آن: نمو، زيادت و ثبات و غيره است.

ام القرآى: ام: مادر و ريشه، قرى جمع قريه، مراد از ام القرى مكه است.

غمرات: غمر: پوشانيدن و در زير گرفتن. غمره آب بزرگى است كه محل خود را مى پوشاند، جهالت و غفلت را غمره گويند كه شخص را مى پوشاند غمرات موت و شدائد آن است كه انسان را احاطه مى كند.

باسطوا: بسط: گشودن. باسط: گشاينده. جمع آن باسطون است.

هون: هون (بضم ها) و هوان: ذلت و خوارى.

جئتمونا: مجى ء: آمدن «جئتمونا» آمديد پيش ما.

فرادى: فرد: تنها، تك. جمع آن افراد و فرادى است (تك تك).

مره: دفعه. مرور: گذاشتن و رفتن. گويى مره يك مرور از زمان است.

خولناكم: خول (بر وزن شرف): عطيه. «خولناكم» عطا كرديم به شما.

وراء: وراء: پس. ظهور: پشتها. مراد از ترك در وراء ظهور، بى اعتنايى است.

زعمتم: زعم: قول باطل و دروغ. سخن محتمل الكذب را با آن نقل مى كنند.

تقطع: قطع: بريدن. تقطع: بريده شدن.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 269

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه نبوت يك راه مداوم است، انبيا در هر عصر بوده اند، بشر با پاى لنگ خود بدون انبيا از رفتن راه توحيد و كمال عاجز بود در اين آيات دو مطلب بررسى شده است اول اينكه: يهود كه گروه ضد انقلاب عصر نزول قرآن بودند در جبهه گيرى در مقابل نهضت اسلامى مى گفتند:

اصلا كتابى از جانب خدا نازل نشده است، در جواب آمده: اين گفته، دين شما را باطل مى كند مگر تورات كتابى آسمانى نبود؟ دوم: نبوت يك مسئله خاصى

است هر كس در آن دخالت كند و خود را پيامبر بخواند يا همتاى پيامبران در آوردن وحى بداند ظالمترين افراد است و عذاب ذلت بارى دارد، آن گاه مقدارى از آن عذاب تشريح شده است.

91- وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ.

اين آيه روشن مى كند كه آمدن پيامبران لازمه آفرينش انسان است، هر كه گويد: خدا پيغمبر نفرستاده خدا را درست نشناخته است، زيرا از حكيم سزاوار نيست انسان بيافريند و از او تكليف بخواهد ولى راه و رسم بندگى را باو نشان ندهد و يا انسان بيافريند و او را بدون هدايت رها كند.

قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ.

در قسمت گذشته روشن شد كه آمدن پيامبران لازم و ضرورى است در اين قسمت براى آمدن كتاب و پيغمبر دو تا دليل آمده است اول اينكه مگر شما تورات را كتاب آسمانى نمى دانيد؟ شما كه تورات را جزوه جزوه مى كنيد آنچه بنفع شما است اظهار مى داريد و بسيارى از آن از جمله بشارات محمّد صلى اللَّه عليه و اله را پنهان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 270

مى كنيد و مى خواهيد به عنوان كتاب آسمانى بودن از آن بهره بريد چرا مى گوئيد:

ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ؟!! دوم: آنكه بعضى از معارف و معلومات دينى هست كه بشر با عقل خود نمى توانسته به آنها پى ببرد مثل صفات خدا، معاد، بهشت و جهنم، عالم برزخ، وجود ملائكه و مانند آنها و بسيارى از اخلاق فاضله و

احكام دينى، انتشار اين مفاهيم و معلومات خود دليل است بر اينكه پيامبرانى از جانب خدا آمده و اينها را تفهيم كرده اند و گرنه بشر نمى توانست به آنها راه يابد. على هذا «علمتم» خطاب است به يهود نه مشركان يا مسلمانان.

قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ چون مسئله روشن شد و آنها در منطق مغلوب شدند و حجت خدا تمام گرديد مى گويد: بگو خدا كتاب نازل كرده و خدا اينها را تعليم فرموده آن گاه بگذار در باطلشان بمانند.

92- وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها وَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ يُحافِظُونَ.

بعد از پاك كردن از غلطهاى آنها به وضع قرآن پرداخته است گويد قرآن نازل شده خدا و داراى بركت و فائده هاى ثابت است. تصديق كردن لازم گرفته كه از آنها بالاتر و كاملتر باشد و گرنه مثل آنها مى شد، ابن عباس گويد مَنْ حَوْلَها شامل همه اهل زمين، ولى به نظرم اين سخن اغراق است، مكه در آن روز مركز حجاز بود، حول و حوش آن نيز بايد متعارف باشد مثل: وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا قصص/ 59 جهانى بودن رسالت آن حضرت را بايد از آياتى نظير لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ انعام/ 19 وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ انبياء/ 107، و مانند آنها استفاده كرد. وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 271

به نظرم عطف است بر «مبارك» يعنى اين كتابى كه ما نازل كرده ايم تا انذار كنى اهل مكه و اطراف آن را.

اينكه فرموده: مؤمن به

آخرت، به قرآن ايمان بياورد ظاهرا نظر در وهله اول به اهل كتاب است كه اگر به آخرت ايمان داشته باشند قهرا در برابر حقائق تسليم مى شوند و حقائق را سرسرى نمى گيرند و فكر مى كنند، بالاخره ايمان مى آورند آن گاه به يكى از صفات خاص اهل ايمان اشاره شده كه نماز و ارتباط با خدا است كه هميشه به انسان در مسير اللَّه پرواز مى دهد و از اينجا به اهميت نماز پى مى بريم. قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ.

93- وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْ ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ.

در رابطه با آيه وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ در اين آيه سه مطلب يادآورى شده و مدعى هر يك ظالمترين فرد قلمداد شده است اول آنكه كسى بر خدا دروغ بندد و مثلا بگويد: ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْ ءٍ دوم اينكه ادعاى نبوت بكند و از اين فراز، كه لازمه آفرينش انسان، آمدن پيامبران است سوء استفاده كند، سوم اينكه بگويد: مى توانم مانند آنچه خدا نازل كرده نازل بكنم نظير:

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ انفال/ 31 همه اينها جبهه گيرى بود در مقابل نهضت اسلامى به خيال آنكه اين انقلاب عظيم را به سقوط كشانند.

وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِكَةُ باسِطُوا أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ.

اين اشاره به عذاب اين گروه در حال مرگ است، «لو» به معنى «اى كاش» است، معلوم مى شود كه ملائكه در آن حال

مجسم شده و ديده مى شوند، منظور تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 272

از باسِطُوا أَيْدِيهِمْ ظاهرا شروع عذاب است، غرض از أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ به نظرم آنست كه: علاقه خود را از حيات قطع كنيد با وجود اين، جمله: أَخْرِجُوا أَنْفُسَكُمُ قابل دقت است، اين آيه و آيه: وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا- تُبْصِرُونَ واقعه/ 84، وَ لَوْ تَرى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ انفال/ 50 نشان مى دهد كه هنگام مرگ، ملائكه در نزد محتضر حاضر مى باشند، مراد از «اليوم» ظاهرا روز مرگ است.

بِما كُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَ كُنْتُمْ عَنْ آياتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ.

يعنى علت عذاب را خودتان فراهم كرده ايد كه بر خدا ناحق مى گفتيد (مراد از غَيْرَ الْحَقِّ در صدر آيه گذشت) و به آيات خدا خاضع نمى شديد.

94- وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُمْ ما خَوَّلْناكُمْ وَراءَ ظُهُورِكُمْ ظاهرا اين كلام خدا است كه در آن موقع به وسيله ملائكه القاء مى شود، منظور تنها بودن از هر چيز و هر كس است مثل حال به دنيا آمدن. منظور از ما خَوَّلْناكُمْ اموال دنيا است وَ ما نَرى مَعَكُمْ شُفَعاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنْكُمْ ما كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ منظور از شفعاء معبودهاى باطلند فِيكُمْ شُرَكاءُ يعنى در ميان شما شريك خدا و كارساز شما بودند، و با آمدن مرگ رابطه شما با آنها قطع شد آنها كه به زعم شما مددكار شما بودند گم شدند و شما را تنها گذاشتند.

در آن روز است كه درهاى اميد بسته شده و نتائج اعمال روشن مى شود وَ أَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذابَ.

تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 273

[سوره الأنعام (6): آيات 95 تا 99]

اشاره

إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ (95) فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ (96) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (97) وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ (98) وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (99)

95- خدا شكافنده دانه و هسته است زنده را از مرده پديد مى كند و پديد آرنده مرده از زنده است. آنست خدا، پس به كجا برمى گرديد.

96- شكافنده صبح است، شب را وقت آرامش كرد، خورشيد و ماه را روى حسابى گرداند اين نظم خداى توانا و داناست.

97- اوست كه ستارگان را براى شما پديد كرد تا با آنها در تاريكيهاى خشكى و دريا هدايت شويد، اين آيات را براى قومى كه درك مى كنند روشن كرده ايم.

98- اوست كه خلقت شما را از يك تن شروع كرد. كه بعضى در قرارگاه و بعضى در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 274

وديعه گاهيد، اين آيه ها را براى قومى كه درك مى كنند شرح داده ايم.

99- اوست كه از آسمان آبى نازل كرد، از آن علف هر چيز را پديد آورديم و از آن علف، جوانه،

سبزى خارج كرديم و از آن دانه هاى رويهم چيده پديد مى كنيم، و از درخت خرما از غنچه اش خوشه هاى نزديك هم پديد آورديم، (و با آن آب) باغاتى از انگور، زيتون و انار مانند و نامانند هم (پديد آورديم) بنگريد به ميوه آن هنگام ميوه آوردن و بنگريد به رسيدن آن، در اينها براى قومى كه تسليم مى شوند نشانه هايى از خداست.

كلمه ها

فالق: فلق (بر وزن خلق) شكافتن. فالق: شكافنده.

نوى: نواة: هسته. جمع آن نوى است. حب: دانه.

تؤفكون: افك: ساخته و برگرداندن چيزى از حقيقتش فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ به كجا برگردانده مى شويد (به كجا برمى گرديد).

اصباح: صبح كردن، به معنى صبح نيز آيد، در اينجا معناى دوم مراد است.

سكنا: سكون: آرام گرفتن بعد از حركت، سكن (بر وزن شرف):

آرامش و محل آرامش و چيزى كه در آن آرام گيرند.

حسبان: (بر وزن قرآن) شمردن و حساب كردن، تقدير آن «ذا حسبان» است.

نجوم: ستارگان. مفرد آن نجم واصل نجم به معنى ظهور و بروز است.

انشأكم: نشأ: پديد آمدن. انشاء: پديد آوردن.

مستقر: قرارگاه و قرار گرفتن، مراد از آن در آيه معناى اول است (اسم مفعول نيست). تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 275

مستودع: محل وديعه، وديعه قرار داده شده. (اسم مكان و اسم مفعول).

خضرا: (به فتح اوّل و كسر دوم) سبز آن وصف است به معنى اخضر.

خضر (بر وزن شرف) مصدر است به معنى سبز بودن.

نبات: نبت و نبات: روئيدن. و نيز هر چه از زمين رويد نبات و نبت گويند اسم و مصدر هر دو آمده است.

متراكبا. ركوب: سوار شدن. متراكب: بعضى بالاى بعضى.

نخل: درخت خرما. در واحد و جمع بكار رود، مفرد آن نخله، اما نخيل جمع نخل و به

قولى اسم جمع است.

طلعها: طلوع و مطلع: آشكار شدن، به غنچه و گل و ميوه طلع گويند كه از درخت ظاهر مى شود مراد از آن به نظرم گل و غنچه است.

قنوان: قنو: خوشه. قنوان: خوشه ها. قِنْوانٌ دانِيَةٌ خوشه هاى نزديك به هم.

اعناب: جمع عنب. به انگور و درخت انگور عنب گفته مى شود «رمان»:

انار.

ينعه: ينع: رسيدن ميوه. «الثمار اليانعه» ميوه هاى رسيده (نهج خطبه 131).

شرحها

در آيات گذشته از شفعاء و معبودهاى باطل و اينكه چيزى نتوانند كرد و بالاخره از انسان كنار شده و او را تنها خواهند گذاشت، سخن رفت، شايد به همان نسبت در اين آيات سخن از تسلط و قدرت خدا و اينكه كارها در دست اوست به ميان آمده است، فشرده آيات چنين است: خدا دانه و هسته را مى شكافد و مى روياند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 276

خدا ظلمت شب را مى شكافد و به روز روشن مبدل مى كند، خدا آفتاب و ماه را روى حساب معينى به جريان انداخته است. او در شبهاى تار با نور ستارگان بندگان را راهنمايى مى كند، خدا انسان را از يك نفس آفريده، گروهى را به قرارگاه زمين آورده و گروهى را در وديعه گاه طبيعت نگاه داشته است.

خدا به وسيله بارانها انواع روئيدنى و خوردنيها را به وجود مى آورد، كه از جمله عجائب آنها گل دادن و رسيدن ميوه هاست، و اثر تفكر در اينها در سازندگى توحيدى انسان بر كسى پوشيده نيست و اينها درهايى است از سير صعودى انسان به طرف اللَّه.

95- إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ.

قانون خداوندى چنين است كه در اثر حرارت و رطوبت، سلول

خفته در درون دانه و مغز هسته ها بيدار شده و شروع به رشد كند و در نتيجه دانه و هسته شكافته شده و روئيدنيهاى زنده از دانه و هسته مرده و بى حركت به وجود آيد و آن گاه از درخت و بوته زنده باز دانه ها و هسته هاى مرده و بى حركت به زمين ريزد و قانون خارج كردن زنده از مرده و مرده از زنده عملى شود، رجوع شود به آيه 17 از سوره آل عمران ذلِكُمُ اللَّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ لفظ «ذلكم» همان «ذلك» است، چون طرف خطاب جمع باشد بجاى كاف «كم» آيد و اگر طرف خطاب دو نفر باشد «ذلكما» آيد، مثل ذلِكُما مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي يوسف/ 27 كه يوسف به دو جوان زندانى خطاب مى كند. يعنى: آن شكافنده و بيرون آورنده خدا است پس به كجا منحرف مى شويد؟! 96- فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً شكافتن صبح، پديد آوردن آنست مثل: وَ اللَّيْلِ إِذْ أَدْبَرَ وَ الصُّبْحِ إِذا أَسْفَرَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 277

مدثر/ 33- 34 مراد از «سكن» محل يا وقت آرامش است نظير: اللَّهُ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ غافر/ 61، آرى خدا زمين را با حجمى به مساحت هزار و هشتاد سه ميليارد و سيصد و بيست ميليون كيلومتر مكعب توأم با پنج ميليون ميليارد هواى آن، به حركت درمى آورد تا با روبرو شدن با خورشيد ظلمت شب شكافته و روز روشن پديد آيد. ادامه حركت موجب آمدن شب و وقت آرامش و تجديد قوا مى شود براى فعاليت روزانه، اگر شب نبود و خواب نبود زندگى غير ممكن بود.

آن گاه خورشيد، اين كره

سوزان با حجمى يك ميليون و سيصد هزار برابر زمين با هزار و ششصد سياره، ستاره دنباله دار و سنگهاى كوه پيكر. و ماه با آن عظمت و بزرگى روى يك حساب معين به حركت خود ادامه مى دهند الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ رحمان/ 5 وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى لقمان/ 29، آرى اينها يك اندازه گيرى و كار انداختن دقيقى است از جانب پروردگار توانا و دانا و آرى: ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.

97- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِها فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

مراد از نجوم ظاهرا ثوابتند، چون سيارات مكان عوض مى كنند و نمى توانند راه نشان دهند، در اينجا يكى از فوائد ستارگان يادآورى شده است مثل وَ عَلاماتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ يَهْتَدُونَ نحل/ 16 مراد از «يعلمون» در آيه ادراك و فهم است يعنى آنان كه درك و فهم دارند، تفصيل آيات، تبيين براى آنهاست.

98- وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ.

آيات گذشته راجع به جهان و عالم اكبر بود، اين آيه راجع به عالم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 278

اصغر و انسان است نَفْسٍ واحِدَةٍ ميشود گفت كه انسان اوليه و ابو البشر است آيات چهارگانه زير اين مطلب را روشن مى كند: خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها نساء/ 1 هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ إِلَيْها اعراف/ 189، خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها زمر/ 6، إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا حجرات/ 13.

فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ هر دو

ظاهرا اسم مكان هستند، «مستقر» نمى تواند اسم مفعول باشد چون فعلش لازم است نه متعدى، مراد از مستقر به نظرم قرارگاه زمين است مثل وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ بقره/ 36، انسانها دو قسم مى باشند عده اى متولد شده و در روى زمين هستند و عده اى هنوز به وجود نيامده و در ذرات آب و هوا و خاك و گياهان و غيره قرار دارند كه در آينده به قدرت خدا متولد خواهند شد و فعلا به صورت لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً در آب و خاك و هوا مى باشند و اين مواد، مستودع و وديعه گاه انسانهاست در اين صورت بايد «انشأكم» شامل آفريدن در ذرات آب و خاك و هوا نيز باشد يعنى: خدا آفرينش شما را از يك فرد شروع كرده.

بعضى از شما در قرارگاه زمين هستيد و به دنيا آمده ايد و بعضى در وديعه گاه هستيد كه به تدريج پديد خواهيد شد، شايد مراد از مستقر، زمين و از مستودع ارحام مادران و اصلاب پدران باشد يعنى بعضى به دنيا آمده ايد و بعضى در وجود پدران و مادران هستيد در نهج البلاغه آمده:

«و احصى ... مستقرهم و مستودعهم من الارحام و الظهور الى ان تتناهى بهم الغايات» «1»

اگر «الظهور» بيان «مستقرهم» باشد معنى همان مى شود كه گفته شد، در اين صورت مى شود «مستودع» اسم

__________________________________________________

(1) خطبه 90 صبحى صالح. در آيه ديگر آمده است ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ مؤمنون/ 13.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 279

مفعول باشد، در عده اى از روايات مستقر را استقرار ايمان در قلب و مستودع را ايمان وديعه شده نقل كرده اند در اين صورت بايد «مستقر» بكسر قاف

باشد و آن استفاده ديگرى از آيه است «1» ذيل آيه حاكى است: آنان كه مى فهمند آيات براى آنها روشن شده است.

99- وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ فَأَخْرَجْنا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَراكِباً.

اين آيه فراز ديگرى از قدرت خدا است و در آن مسئله روئيدنيها كه پشتوانه زندگى انسان و حيوان هستند بررسى شده است، مراد از «سماء» طرف بالاست. و مراد از نبات روئيدنى است «منه» در اول راجع است به «نبات» و در دوم راجع است به «خضرا» در روئيدنيها ابتدا يك علف ميرويد سپس از آن علف، جوانه اى پديد مى آيد كه ميوه از آن به وجود مى آيد، ناگفته نماند همه روئيدنيها از آب باران است، آبهاى زيرزمينى نيز همان بارانها و برفهاست كه ذخيره شده اند، آب درياها تا تبخير نشده و بشكل باران و برف در نيامده نمى تواند در روئيدن گياهان مؤثر شود.

يعنى: خدا آن است كه به وسيله آب باران علف هر ميوه را مى روياند و از آن، علف و ميوه و حبوبات را كه رويهم چيده شده اند پديد مى آورد.

وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِها قِنْوانٌ دانِيَةٌ وَ جَنَّاتٍ مِنْ أَعْنابٍ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ.

لفظ مِنَ النَّخْلِ عطف است بر «منه» ى دوم يعنى و خارج مى كنيم از

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن ابى الحسن (ع) فى قوله تعالى و هو الذى انشأكم من نفس واحدة فمستقر و مستودع» قال ما كان من الايمان المستقر فمستقر الى يوم القيامة (ابدا) و ما كان مستودعا سلبه اللَّه قبل الممات».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 280

درخت خرما از غنچه اش خوشه هاى نزديك به هم. «جنات» عطف است

بر «نبات» يعنى: رويانيديم به وسيله آن آب باغات انگور و زيتون و انار را، اما مُشْتَبِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ در آيه 141 همين سوره آمده: مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ ظاهرا مراد آن است كه بعضى با بعضى در شكل و حجم و طعم شبيه و غير شبيه هستند مثل:

يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ رعد/ 4.

انْظُرُوا إِلى ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ يَنْعِهِ إِنَّ فِي ذلِكُمْ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

اين قسمت به يك واقعيت عجيبى اشاره مى كند و آن حركت تدريجى و رسيدن ميوه و داراى طعم مخصوص شدن است.

مراد از «يؤمنون» انفعال در مقابل حقيقت است يعنى در اينها نمونه هايى از توحيد و قدرت خدا هست براى قومى كه در برابر حقائق تسليم مى شوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 281

[سوره الأنعام (6): آيات 100 تا 105]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ (100) بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (101) ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ (102) لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ (103) قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ (104)

وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (105)

100- براى خدا جن را شريك كردند با آنكه جن را خدا آفريده است، از روى بى دانشى براى خدا پسران و دختران ساختند، خدا منزه و برتر است از آنچه

وصف مى كنند.

101- پديد آورنده آسمانها و زمين است چگونه او را پسرى باشد كه او را زنى نبوده و همه چيز را او آفريده و او به هر چيز داناست.

102- آن است اللَّه كه پروردگار شماست معبودى جز او نيست، خالق همه چيز است، او را بپرستيد كه كارساز همه چيز است.

103- چشمها او را نمى بيند و او چشم ها را مى بيند و او مدار اگر و داناست.

104- از پروردگارتان دلائل روشنگر به سوى شما آمده، هر كه به ديده به نفع خويش ديده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 282

و هر كه كور بوده به ضرر خويش بوده و من نگهبان شما نيستم.

105- و بدينسان آيه ها را به هر شكل بيان مى كنيم (براى اغراضى) و تا بگويند: درس گرفته اى و تا آن را براى گروهى كه دانا هستند بيان كنيم

كلمه ها

خرقوا: خرق: شكافتن. دروغ ساختن. «خرق الكذب: صنعه» آن در آيه به معنى دروغ ساختن است.

بديع: بدع: ايجاد ابتكارى و بى سابقه. بديع: پديد آورنده بدون سابقه.

ابصار: بصر: بينايى. جمع آن ابصار است به معنى چشم و علم نيز آيد.

لطيف: لطف: رفق و مدارا و نزديكى. «لطف لطفا: رفق و دنا» لطيف از اسماء حسنى است به معنى مدارا كننده و نزديك به بندگان.

بصائر: بصيرت: بينه و دليلى كه با آن حقائق اشياء درك و ديده شود، جمع آن بصائر است (دلائل روشن كننده).

ابصر: ابصار: با بصيرت شدن «عمى» نابينا شد.

درست: درس: خواندن مداوم. «درست» درس خوانده اى.

شرحها

در آيات گذشته روشن شد كه تمام جهان از كبير و صغير همه در دست خدا و تحت قيمومت اوست و گرداننده اى جز او نيست، در اين آيات خرافه داراى پسر و دختر بودن خدا نقل و رد شده كه اين عقيده ها در واقع نفى وجود خدا است و انسان را در زندان ماديت اسير مى كند علت بروز كفر و ماديت در اروپا از آن به وجود آمد كه واتيكان خدا را با صفات مادى معرفى كرد و علم آن را نپذيرفت. آن گاه صفاتى از خدا در اين آيات ذكر شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 283

100- وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يَصِفُونَ.

فعل «و خلقهم» راجع است به جن، يعنى حال آنكه جن را خدا آفريده و مخلوق نمى تواند شريك خالق باشد در سوره صافات از آيه صد و چهل نه تا صد و پنجاه هشت معلوم مى شود كه مشركان ملائكه را دختران

خدا و جن را پسران خدا مى دانسته اند و از آيه: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً اين مسئله روشن مى شود، شريك كردن جن در آيات ديگر نيز آمده است مثل: وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلائِكَةِ أَ هؤُلاءِ إِيَّاكُمْ كانُوا يَعْبُدُونَ قالُوا سُبْحانَكَ أَنْتَ وَلِيُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ كانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ سبأ/ 40- 41.

جمله وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ بَناتٍ مطلب مستقلى است بِغَيْرِ عِلْمٍ حاكى است كه اينها نتيجه نادانى است. جمله اخير حاكى است كه خدا از اين نسبتها منزه است.

101- بَدِيعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ.

در مقدمه گفته شد: چنين خرافه ها نتيجه اش نفى وجود خدا است و خداى مادى عقلا قابل قبول نيست، بايد اين خرافه ها كاملا رد شود، در اين آيه به هر دو خرافه جواب داده شده و از اين معلوم مى شود كه جعل شركاء و تراشيدن دختر و پسر براى خدا، دو مطلب مستقل است، بَدِيعُ السَّماواتِ ... وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ جواب شريك داشتن است و روشن مى كند كه جن مخلوق خدا است و نمى تواند شريك خالق باشد، وَ لَمْ تَكُنْ لَهُ صاحِبَةٌ جواب دختر و پسر داشتن است وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ مى تواند جواب هر دو باشد يعنى اگر خدا شريك و فرزندان داشت خود مى دانست و خبر مى داد حالا كه نفى مى كند پس شريك و فرزند ندارد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 284

102- ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ.

«ذلكم» اشاره به چهار مطلب

در آيه گذشته است يعنى موصوف آن چهار وصف همان اللَّه است. خالِقُ كُلِّ شَيْ ءٍ مقدمه دستور فَاعْبُدُوهُ ... و علت لا إِلهَ إِلَّا هُوَ ميباشد، جمله وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ وَكِيلٌ راجع به فائده و نتيجه عبادت است كه اگر كارساز را بندگى كنيد كارتان ساخته مى شود، راجع به اين آيه و آيه قبلى رجوع شود به سوره رعد آيه 16.

103- لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ.

در الميزان فرموده: لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ ... رفع اشكالى است كه از وكيل بودن خدا به نظر مى آيد و آن اينكه: وكيل بودن خدا لازم گرفته كه خدا جسم باشد و ديده شود تا بندگان به او دست يابند، جواب اينكه: «وكيل بودن خدا لازمه اش آن نيست كه چشم ها او را به بيند بلكه چشمها او را نمى بيند ولى رابطه اش از بندگان قطع نيست كه او چشمها را مى بيند و به بندگان نزديك و مهربان و از كارهايشان با خبر است «1».

104- قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ.

نتيجه گيرى است از آيات سابق، اين دلائل روشن كننده را هر كسى به بيند و بهره برد به نفع خودش مى باشد و هر كه از ديدن آنها كور باشد به ضررش مى باشد ما أَنَا عَلَيْكُمْ بيان مى كند كه بايد خود تصميم بگيريد و

__________________________________________________

(1) لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ ... معنايش آن است كه هيچ كسى او را نمى بيند و او همه كس را مى بيند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 285

به فكر خود باشيد، من نگاهدارنده شما نيستم، ناگفته نماند: اين آيه جمله معترضه است كه خدا در

وسط سخن خود گويى از زبان پيغمبر به مشركان خطاب مى كند.

105- وَ كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ وَ لِيَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَيِّنَهُ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ.

لام در «ليقولوا» براى غايت است، تصريف، بيان كردن مفاهيم در قالبهاى گوناگون مى باشد وَ لِيَقُولُوا عطف است بر علتى كه بيان آن مصلحت نبوده است يعنى: ما اين آيات را در قالبهاى متعدد بيان مى كنيم براى غرضهايى و تا براى اهل درك حقائق را روشن كنيم، ولى برداشت اشقيا آن خواهد بود كه بگويند: اينها را درس خوانده اى و از جانب خدا نيست مثل وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا فرقان/ 5.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 286

[سوره الأنعام (6): آيات 106 تا 111]

اشاره

اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ (106) وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ (107) وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (108) وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ (109) وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (110)

وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلاً ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ (111)

106- پيرو آن چيز باش كه به تو از پروردگارت وحى شده، خدايى جز او نيست و از مشركان روى بگردان.

107- اگر خدا مى خواست شرك نياورده

بودند و ما تو را نگهبان (اعمال) آنها نكرده ايم و عهده دار امور آنها نيستى.

108- بتهايى را كه مشركان غير از خدا مى خوانند دشنام مگوييد كه از دشمنى و نادانى خدا را دشنام گويند بدينسان براى هر امتى عملش را زينت داده ايم، عاقبت برگشتشان به سوى خدايشان است و از اعمالى كه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

109- به خدا قسم خوردند، قسمهاى موكد، كه اگر معجزه اى سوى آنها بيايد، حتما بدان ايمان مى آورند، بگو: معجزه ها فقط نزد خداست، شما را چه چيز آگاه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 287

مى كند، حق اين است كه اگر معجزه بيايد ايمان نمى آورند.

110- دلها و ديده هايشان را دگرگون مى كنيم (لذا ايمان نمى آورند) چنان كه نخستين بار ايمان نياورند و رهايشان مى كنيم كه در طغيانشان سرگردان بمانند.

111- اگر ما به آنها ملائكه نازل مى كرديم و مردگان با آنها سخن مى گفتند و همه چيز را در روبروى آنها جمع مى كرديم (باز) ايمان نمى آوردند مگر آنكه خدا بخواهد ولى بيشترشان نادانى مى كنند.

كلمه ها

تسبوا: سب: فحش دادن، دشنام دادن، آن در اصل به معنى سبب است گويى وسيله است به بد ياد كردن، به قولى اصل آن به معنى قطع است.

عدوا: عدو: تجاوز. ظلم.

مرجعهم: مصدر ميمى است يعنى رجوع و بازگشت.

اقسموا: قسم: سوگند. «اقسموا» سوگند ياد كردند. فعل آن از باب افعال آيد.

جهد: (بر وزن فتح و قفل) صعوبت و سختى جَهْدَ أَيْمانِهِمْ سوگندهاى مؤكدشان.

يشعركم: شعر: دانستن و زيركى. اشعار: اعلام و دانا كردن.

نقلب: قلب: برگرداندن، وارونه كردن. تقليب براى كثرت و مبالغه است نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ دلهايشان را دگرگون مى كنيم.

افئدتهم: فؤاد: قلب. جمع آن افئده است.

نذرهم: و ذر: ترك كردن. «نذرهم» ترك مى كنيم و مى گذاريم آنها را.

يعمهون:

عمه: سرگردانى و حيرت «يعمهون» متحير مى شوند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 288

كلمهم: تكليم: سخن گفتن. كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى: مردگان با آنها سخن گفتند حشرنا: حشر: جمع كردن. «حشر الناس: جمعهم».

قبلا: (بر وزن عنق) جلو. روبرو و آشكار. «رأيته قبلا: عيانا و مقابلة» يجهلون: جهل: در اينجا به معنى خود را به نادانى زدن و بى اعتنا بودن است.

شرحها

اين آيات در رديف مطالب گذشته فرازهاى ديگرى از حقائق است، در اين آيات اولا به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله فرمان مى رسد كه از وحى خدا پيروى كن و در ايمان نياوردن مشركان ناراحت مباش چون خدا ايمان اجبارى نخواسته است، مختار بودن انسانها نتيجه اش آن است كه عده اى ايمان بياورند و عده اى نه. ثانيا در برخورد با كفار نبايد به مقدسات آنها ناسزا گفت زيرا دفاع از عقيده فطرى هر انسان است حق باشد يا باطل، بايد آنها را با دلائل آگاه و قانع كرد و گرنه آنها هم از روى نادانى خدا را ناسزا خواهند گفت.

ثالثا: مشركان مى گويند: اگر غير از قرآن دليلى بيايد حتما ايمان خواهيم آورد ولى اين دروغ است اگر ملائكه نازل شوند، مردگان با آنها سخن گويند و ... بدون خواست خدا ايمان نخواهند آورد زيرا اسباب بدون اراده خدا استقلال ندارند.

106- اتَّبِعْ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ.

مراد از اعراض به قرينه آيه بعدى آن است كه: منتظر نباش كه حتما همه ايمان بياورند. اين آيه مى گويد هر چه خدا فرمان مى دهد اطاعت كن، تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 289

اين اطاعت در گسترش اسلام اثر خود را بروز خواهد كرد.

107- وَ

لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكُوا وَ ما جَعَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِوَكِيلٍ.

مراد از «شاء» اراده اجبارى است، منظور از «حفيظ» به نظرم نگهدارنده از اعمال بد و شرك و مقصود از «وكيل» مسئول بودن در مقابل اعمال آنها است اين يك واقعيت ديگرى است كه بايد همه و مخصوصا پيامبران بدانند يعنى:

منتظر مباش كه همه حتما ايمان بياورند، چون خدا ايمان اجبارى نخواسته است و گرنه مشرك نمى شدند و آن گهى تو نه نگهدارنده آنها از شرك هستى و نه مسئول اعمال آنها مى باشى، كه از عدم ايمان آنها خودت را هلاك كنى فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرِينَ مائده/ 68، مجمع البيان حفيظ را دافع ضرر، وكيل را جالب منفعت فرموده است.

108- وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ مراد از «الذين» ظاهرا بتها و معبودهاى باطل است كلمه «الذين» در قرآن به اصنام و بتها اطلاق شده است يعنى: به بتهايى كه مشركان جز خدا مى خوانند ناسزا نگوئيد آنها نيز ندانسته و از روى مقابله به خدا ناسزا ميگويند بِغَيْرِ عِلْمٍ نشان مى دهد كه اگر دانا بودند اينكار را در مقابل ناسزاگويى شما نمى كردند. از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: ... مؤمنان معبودهاى مشركان را فحش مى دادند، مشركان نيز معبود مؤمنان را سب مى كردند خدا مؤمنان را از اينكار نهى فرمود ...) «1».

كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ

__________________________________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 290

علت است براى فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً مراد از «عملهم» عمل و كارى است كه از اعتقاد قلبى سرچشمه مى گيرد و عقيده را

در خارج مجسم مى كند، «ذلك» به نظرم اشاره است به علم فطرى انسان. يعنى: همانطورى كه مى دانند براى هر امت عملش و مقدساتش را مزين و محترم كرده ايم، سپس همه بازگشتش به سوى خدا است و خدا از اعمالشان به آنها خبر خواهد داد، در اينجا چند مطلب هست. اول اينكه: اين علت از مطلب آيه قبل اعم است و مى شود از آن استفاده بيشتر كرد نه اينكه فقط منحصر به فحش باشد. دوم اينكه: تزيين اعمال خوب از جانب خداست مثل: حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ حجرات/ 7 ولى تزيين اعمال بد در نظر انسان از شيطان است چنان كه آمده: وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ نمل/ 24 ولى در آيه كَذلِكَ زَيَّنَّا ... و در آيه: إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ نمل/ 4.

نسبت تزيين به خدا داده شده با آنكه مى دانيم: إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ اعراف/ 28.

جواب آن است كه: چون قدرت و مهلت شيطان از جانب خداست تزيين شيطان با واسطه به خدا مى رسد گر چه قبحش فقط براى شيطان بوده و او گناهكار است كه از قدرت خدا سوء استفاده مى كند، سوم: نتيجه آيه آن است كه بايد در بيدار كردن مردم با سلاح عقل و منطق پيش آمد.

109- وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ جاءَتْهُمْ آيَةٌ لَيُؤْمِنُنَّ بِها قُلْ إِنَّمَا الْآياتُ عِنْدَ اللَّهِ.

معلوم مى شود كه مشركان به قرآن اكتفاء نكرده و گفته اند معجزه اى مانند عصاى موسى، شفا دادن عيسى و ناقه صالح بياور و سوگند اكيد ياد كرده اند كه در آن صورت ايمان خواهند آورد چنان

كه در شأن نزول آمده است إِنَّمَا الْآياتُ ... تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 291

حاكى است كه خواسته شما در اختيار من نيست: هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا آن گاه خطاب به مسلمين فرموده: وَ ما يُشْعِرُكُمْ أَنَّها إِذا جاءَتْ لا يُؤْمِنُونَ از اينجا شروع شده جواب گفته آنها كه سوگند ياد كرده و گفتند حتما ايمان مى آوريم و خود را در اين كار مستقل و بى نياز از اراده خدا دانستند، «ما» براى استفهام است، مفعول ما يُشْعِرُكُمْ محذوف مى باشد، أَنَّها إِذا ... مطلب مستقلى است يعنى چه چيز شما را به حقيقت امر آنها واقف مى كند، حقيقت اين است كه چون آيات ما بيايد آنها ايمان نخواهند آورد. اين جواب اول است.

110- وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ نَذَرُهُمْ فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ.

لفظ «به» راجع است به ما أَنْزَلَ اللَّهُ كلمه لا يُؤْمِنُونَ بعد از «ابصارهم» بايد در نظر گرفته شود، يعنى: اينها كه خود را مستقل پنداشته و مى گويند حتما ايمان مى آوريم، ما قلوبشان و چشمهايشان را وارونه مى كنيم تا نفهمند و نبينند و در نتيجه ايمان نمى آورند، چنان كه پيش از نزول درخواستشان نيز ايمان نياورده اند، و آنها را در اين سركشى كه دارند سرگردان مى گذاريم.

اين جواب دوم است.

111- وَ لَوْ أَنَّنا نَزَّلْنا إِلَيْهِمُ الْمَلائِكَةَ وَ كَلَّمَهُمُ الْمَوْتى وَ حَشَرْنا عَلَيْهِمْ كُلَّ شَيْ ءٍ قُبُلًا ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ يَجْهَلُونَ.

مشركان با گفتن «ليؤمنن» ادعاى استقلال كردند كه ما در ايمان آوردن، و نيز معجزات در هدايت ما استقلال دارند ولى چون علل به خدا منتهى مى شود و تحت اراده خداست و اگر

كارى تحقق پذيرد و با اراده خدا تحقق پذيرفته است لذا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 292

ادعاى مشركان باطل است، مثلا اتومبيلى كه راه مى رود نمى تواند بگويد: اين منم كه راه ميروم و ربطى به مهندس ندارد، بلكه بايد بگويد: من خواست مهندسى را به وجود مى آورم، همچنين است علل و اسباب نسبت به خدا، در اين آيه كه جواب سوم است مسئله به اين حادى بيان شده، كه اگر بر آنها ملائكه نازل كنيم و مردگان زنده شده و با آنها سخن گويند و همه اشياء را جمع كرده و با آنها روبرو نمائيم و بگويند قرآن حق است باز اگر خدا نخواهد اين معجزات اثر نخواهد كرد ولى بيشترشان خود را به نادانى مى زنند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 293

[سوره الأنعام (6): آيات 112 تا 117]

اشاره

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ (113) أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلاً وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ (114) وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (115) وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاَّ يَخْرُصُونَ (116)

إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (117)

112- بدينگونه براى هر پيغمبرى شياطين انس و جن را دشمن قرار داديم كه بعضى از

آنها به بعضى گفتار آراسته را براى فريفتن القاء مى كنند، اگر پروردگارت مى خواست اين كار را نمى كردند، ايشان را با آنچه مى سازند واگذار.

113- و تا دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند به آن گفتار مايل باشد و به آن خشنود شوند و تا آنچه مى كنند بكنند.

114- آيا جز خدا داورى بجويم با آنكه اوست اين كتاب را به طور تفصيل به شما نازل كرده است، كسانى كه به آنها كتاب داده ايم مى دانند قرآن به حق از خداى تو نازل شده است پس به هيچ وجه از دودلان مباش.

115- گفتار پروردگار تو كه راست و عدالت است به انجام رسيد. كلمات او را تبديل كننده اى نيست و او شنوا و داناست.

116- اگر اكثر مردم روى زمين را اطاعت كنى از راه خدا گمراهت مى كنند كه جز گمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 294

را پيروى نمى كنند و جز تخمين نمى زنند.

117- پروردگار تو داناتر است به آنكه از راه خدا به ضلال مى رود، و او داناتر است به هدايت يافتگان.

كلمه ها

شياطين: شطن: دور شدن «شطن عنه: بعد» شيطان را به علت دور شدن از خوبى شيطان گويند «الشيطان: البعيد من الخير» به معنى متمرد نيز آمده، آن به انسان شرير نيز گفته مى شود.

زخرف: زينت. زخرف القول سخنى است باطل كه ظاهر آن حق و صدق نمايد.

غرورا: فريب دادن و تطميع به باطل. و به فتح غين: فريب دهنده.

تصغى: صغو: ميل كردن «و لتصغى» و تاميل كند، اصغاء: گوش دادن، ميل گوش.

يقترفوا: اقتراف: كسب كردن. قرف و اقتراف در اصل به معنى كندن پوست درخت و كندن پوست زخم است، بطور استعاره به معنى اكتساب مى آيد.

حكم: (بر وزن

شرف) داور. «مفصلا»: بيان شده.

ممترين: مريه: ترديد و شك. ممترين: ترديد كنندگان.

يخرصون: خرص: سخن گفتن از روى حدس و تخمين. دروغ گفتن.

«يخرصون»: دروغ مى گويند يا از روى حدس سخن مى گويند.

مهتدين: هدايت قبول كنندگان. هدايت يافته گان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 295

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات بيان شده كه براى همه پيامبران دشمنانى از انس و جن بوده كه در نهضت آنها كارشكنى مى كرده اند، آن همه نتيجه مختار بودن بندگان است ولى حق در هر حال آشكار و روشن است، به حق بودن قرآن را حتى اهل كتاب نيز گواهى مى دهند، پيامبر بايد راه خدا برود و در آن استقامت داشته و به حرف مخالفان گوش ندهد.

112- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً.

يعنى چنان كه براى تو دشمنانى قرار داديم همانطور براى همه پيامبران دشمنانى قرار داده ايم، شيطان چنان كه در كلمه ها گفته شد به معنى دور شده از خير يا متمرد است در اين آيه مانند آيات ديگر به انسانهاى بدكار شياطين اطلاق شده است.

يُوحِي بَعْضُهُمْ ... حاكى است كه شياطين جن افكار ناپاك را به شياطين انس القاء مى كنند و بدينوسيله در كار راهنمايان توحيد مشكلات به وجود مى آورند سوره ناس شاهد است كه افكار ناپاك هم از راه انسانها و هم به واسطه جن ها به شخص القاء مى شود. «غرورا» حاكى است كه اين وحى و تلقين براى فريفتن است.

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ اشاره است به اينكه عمل شياطين انس و جن در اثر قدرت و اختيارى كه خدا به آنها داده است و نتيجه

مختار بودن جز اين نمى تواند باشد و اگر خدا مى خواست مجبورشان مى كرد كه چنين نكنند ولى نخواسته است فَذَرْهُمْ ... حاكى است كه به كار تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 296

خودت ادامه بده آنها خود به خود ذوب مى شوند وقتت را درباره آن تلف مكن 113- وَ لِتَصْغى إِلَيْهِ أَفْئِدَةُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ.

«اليه» راجع است به «يوحى» و وسوسه شياطين، لام در هر سه محل براى عاقبت و غايت است مثل لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً قصص/ 8، يعنى خدا به عللى از قبيل مختار بودن و مانند آن نخواسته مانع وحى و وسوسه آنها باشد عاقبتش اين مى شود كه منكرين قيامت به آن زخرف القول مايل مى شوند و از آن خشنود مى گردند و آنچه مى خواهند مى كنند تا امتحان خدايى و نشيب و فرازهاى تكامل به وجود آيد.

114- أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا.

به نظر مى آيد زخرف القول درباره پيغمبر و قرآن بوده است كه اين آيه در جواب آن است و تصديق اهل كتاب جواب را محكمتر مى كند.

يعنى آيا براى داورى در ميان من و شما كسى را جز خدا بجويم، خدايى كه كتاب روشن به شما نازل كرده كه اگر در آن فكر كنيد مسئله روشن خواهد گرديد.

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ اين قسمت براى اطمينان پيامبر اسلام است كه مبادا از انكار مشركان و نقشه هاى شياطين دچار ترديد شود، اهل كتاب با توجه به قرآن مجيد و بشارت عهدين مى دانستند كه قرآن حق است النهايه گروه زيادى آن را

پنهان مى كردند.

115- وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 297

السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

.مراد از «كلمه» ظاهرا دين و حجت است يعنى با نزول قرآن دين و حجت پروردگار تو كه سرتاسر راست و عدالت است تمام شد «1» لا مُبَدِّلَ ... نتيجه صدق و عدل بودن است و لذا دلالت بر هميشگى احكام قرآن و اسلام دارد آرى راست و عدل دائمى است، سميع و عليم دليل لا مُبَدِّلَ ... است يعنى اين كلمات و آثار و دستورها از جانب خدايى است كه به نيازهاى طبيعى انسانها دانا و شنوا است. منظور از لا مُبَدِّلَ ... آن است كه دگرگونى زمان و معيارها نمى تواند گفته هاى خدا را عوض كند و ثابت كند كه اين گفته حق بودن را از دست داده است.

116- وَ إِنْ تُطِعْ أَكْثَرَ مَنْ فِي الْأَرْضِ يُضِلُّوكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنْ يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا يَخْرُصُونَ.

يعنى پيامبر نمى تواند از افكار و آراء مردم در مقابل گفته هاى خدا پيروى كند و گرنه گمراه مى شود، اكثريتى كه گفته آنها روى حدس و روى گمان است ولى گفته خدا حق و واقعيت است فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ يونس/ 32.

117- إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ يَضِلُّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.

تكميل آيه قبلى است، خدا به گمراهان و هدايت يافتگان داناتر است و اينكه خدا تو را حق مى داند نه ديگران را دليل آن است كه از ديگران پيروى نكنى، بقرينه «بالمهتدين» لفظ باء از «من» حذف شده است.

__________________________________________________

(1) صدقا و عدلا تميز است از «كلمه» و ممكن است حال باشد به

معنى صادقة و عادلة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 298

[سوره الأنعام (6): آيات 118 تا 121]

اشاره

فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ (118) وَ ما لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلاَّ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ (119) وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ (120) وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ (121)

118- اگر به آيات خدا مؤمنيد از آنچه نام خدا بر آن برده شده است بخوريد.

119- شما را چه شده كه از آنچه نام خدا بر آن برده شده نخوريد؟ با آنكه بر شما آنچه را كه حرام كرده به تفصيل گفته است مگر آنچه به خوردن آن مجبور شده ايد، بسيارى (از مردم) با هواى نفس و ندانسته (شما را) گمراه مى كنند، پروردگار تو به متجاوزان داناتر است.

120- گناه آشكار و گناه باطنى را ترك كنيد، آنان كه گناه مى كنند حتما در مقابل آنچه مى كنند مجازات خواهند شد.

121- از آنچه نام خدا بر آن ذكر نشده نخوريد، همانا كه آن فسق است، شياطين به دوستان خويش وسوسه ميكنند تا با شما مجادله كنند، اگر از آنها اطاعت كنيد همانا مشرك هستيد.

كلمه ها

فصل: تفصيل: متمايز كردن، تفصيل كلام روشن كردن و بيان كردن آن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 299

است فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است كه با روشن كردن مى سازد.

اضطررتم: اضطرار: احتياج و مجبور شدن «اضطررتم»: مجبور شديد.

اهواء: هوى: خواهش نفس، جمع آن اهواء است، هوى در

اصل به معنى سقوط و پائين آمدن است، هواى نفس سبب سقوط آدمى است.

معتدين: عدو و اعتداء: تجاوز «معتدين»: متجاوزان.

يقترفون: اقتراف: كسب كردن. (انعام/ 113).

فسق: در اصل به معنى خارج شدن است. در آيه به معنى خروج از حق است.

يوحون: وحى: تفهيم خفى. «يوحون» تفهيم و القاء مى كنند. «وحى يحى اوحى يوحى» هر دو به يك معنى است.

ليجادلوكم: جدال: منازعه و مخاصمه. «ليجادلوكم» تا منازعه كنند با شما.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه بايد از دستورهاى خدا پيروى كرد گرنه ديگران گمراه مى كنند، به همين مناسبت در اين آيات فرمان داده شده ذبيحه حلال بخوريد و از ذبيحه حرام اجتناب نمائيد و به وسوسه مشركان اعتنا نكنيد و گرنه در رديف آنها خواهيد بود، مقصود اصلى از چهار آيه همين دو حكم است.

118- فَكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ بِآياتِهِ مُؤْمِنِينَ يعنى حالا كه پيروى ديگران گمراه كننده است پس، از آنچه نام خدا وقت ذبح بر آن ياد شده بخوريد ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ حاكى است كه اگر نام تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 300

غير خدا برده شود و يا اصلا نامى ذكر نشود خوردن آن جايز نيست. منظور از ذكر نام خدا هر نامى است مثل بسم اللَّه، الحمد للَّه و نظير آن. محمّد بن مسلم از امام عليه السّلام سؤال مى كند: مردى وقت ذبح حيوان لا اله الا اللَّه، سبحان اللَّه، الحمد للَّه يا اللَّه اكبر مى گويد؟

امام فرمود: اينها همه از نامهاى خداست «1» ابن سنان از امام صادق عليه السّلام از ذبيحه زن و پسر (غير بالغ) سؤال كرد فرمود: آرى اگر زن مسلمان باشد و نام خدا را

ياد كند ذبيحه اش حلال مى شود، پسر اگر قدرت ذبح داشته باشد و نام خدا را ياد كند ذبيحه اش حلال مى شود و اگر مرد مسلمان باشد و نام خدا را فراموش كند مانعى از خوردن ذبيحه اش نيست اگر او را متهم نكنى «2» راجع به خوردن ذبيحه اهل كتاب به كتب فقه رجوع شود، إِنْ كُنْتُمْ ... حاكى است كه بايد علائم ايمان در عمل ظاهر شود.

119- وَ ما لَكُمْ أَلَّا تَأْكُلُوا مِمَّا ذُكِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ عَلَيْكُمْ إِلَّا مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَيْهِ وَ إِنَّ كَثِيراً لَيُضِلُّونَ بِأَهْوائِهِمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِينَ.

«ما» استفهام تعجبى است، مراد از فَصَّلَ لَكُمْ ما حَرَّمَ ... ميته، خون گوشت خوك و مانند آن است كه در سوره نحل از سوره هاى مكى بيان شده و آن پيش از سوره انعام نازل گرديده است، منظور از مَا اضْطُرِرْتُمْ همان است كه

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «... عن محمد بن مسلم قال سألته عن الرجل يذبح الذبيحة فيهلل او يسبح او يحمد او يكبر قال: هذا كله من اسماء اللَّه».

(2)

عن ابن سنان عن ابى عبد اللَّه (ع) قال سألته عن ذبيحة المرأة و الغلام هل توكل؟

قال نعم اذا كانت المرأة مسلمة و ذكرت اسم اللَّه حلت ذبيحتها و اذا كان الغلام قويا على الذبح و ذكر اسم اللَّه حلت ذبيحته و ان كان الرجل مسلما فنسى ان يسمى فلا بأس باكله اذا لم تتهمه» تفسير عياشى.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 301

به لفظ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ ذكر شده است، يعنى خدا در گذشته محرمات را براى شما بيان كرده است و آنچه نام خدا بر

آن برده شده از محرمات نيست پس چه شده كه از آن نخوريد؟ وَ إِنَّ كَثِيراً ... اشاره به گفته مشركان است كه مى گفتند: چرا از آنچه خود كشته ايد مى خوريد و از آنچه خدا كشته است نمى خوريد؟ آيه مى گويد: آنها ندانسته مى خواهند شما را به ضلالت در كشند، خدا مى داند كه آنها متجاوز مى باشند.

120- وَ ذَرُوا ظاهِرَ الْإِثْمِ وَ باطِنَهُ إِنَّ الَّذِينَ يَكْسِبُونَ الْإِثْمَ سَيُجْزَوْنَ بِما كانُوا يَقْتَرِفُونَ.

ظاهر و باطن هر دو وصف هستند كه به موصوف اضافه شده اند يعنى گناه آشكار و گناه پنهان، اين آيه يك حكم كلّى است درباره اجتناب از همه گناهان إِنَّ الَّذِينَ ... روشن مى كند كه مجازات جرم حتمى است چون اين آيه مقدمه آيه بعدى است چنين به نظر مى آيد مراد از گناه آن است كه گناه بودنش معلوم است مثل ظلم و افساد و منظور از گناه باطن آنست كه گناه بودنش آشكار نيست و احتياج به بيان خدا و رسول دارد مثل نخوردن از آنچه نام خدا بر آن ياد نشده است و گرنه انسان فكر مى كند گفتن نام خدا و نگفتن در حليت و حرمت چه اثرى دارد «1».

121- وَ لا تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ.

اگر ضمير «انه» راجع به «ما ...» باشد معلوم مى شود در اينگونه ذبيحه يك ناپاكى غير محسوس وجود دارد و اگر راجع به اكل باشد منظور آن است كه اين اكل خروج از راه حق است. وَ إِنَّ الشَّياطِينَ لَيُوحُونَ إِلى أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ لَمُشْرِكُونَ مشركان به مؤمنان

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 302

مى گفتند چرا از آنچه خود ذبح

مى كنيد مى خوريد و از آنچه خدا كشته است (ميته) نمى خوريد و چه فرق هست در ذكر نام خدا و نام بت؟ آيه مى گويد:

اين گفته ها را شياطين به آنها تفهيم مى كنند اگر از آنها اطاعت كنيد مشرك هستيد زيرا فرمان آنها را همچون فرمان خدا دانسته ايد، به نظرم مراد از شياطين انسانهاى مطرود و سردمداران آنها هستند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 303

[سوره الأنعام (6): آيات 122 تا 127]

اشاره

أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (122) وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها وَ ما يَمْكُرُونَ إِلاَّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ (123) وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ (124) فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (125) وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ (126)

لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (127)

122- آيا كسى كه مرده بود، زنده اش كرده و براى او نورى داده ايم كه با آن در ميان مردم راه ميرود مانند كسى است كه در ظلمات است و از آن خارج شونده نيست؟ بدين سبب براى كافران آنچه مى كنند آراسته شده است.

123- و بدين سبب در هر شهرى بزرگان بدكاران را معين كرديم تا در آن شهرها نيرنگ و فساد كنند (ولى) نيرنگ

نمى زنند مگر خودشان را و نمى دانند.

124- و چون آيه براى آنها آيد گويند: هرگز تسليم نمى شديم تا به ما داده شود مانند آنچه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 304

به پيغمبران خدا داده شده است خدا مى داند كه رسالت خود را در كدام محل قرار مى دهد، به آنها كه گناه كرده اند حتما در پيش خدا ذلت و عذاب شديدى خواهد رسيد اين به سبب مكرى است كه مى كنند.

125- پس هر كس را كه خدا بخواهد هدايت كند سينه اش براى پذيرش و تسليم شدن وسعت مى دهد و هر كه را بخواهد اضلال كند، سينه اش را تنگ و تنگتر مى كند گويى در آسمان سختى بالا ميرود، بدينسان خدا پليد را بر كسانى قرار مى دهد كه ايمان نمى آورند.

126- اين راه راست پروردگار تو است، آيات خود را براى قومى كه پند مى گيرند جزء جزء بيان كرديم.

127- براى آنهاست خانه سلامت نزد پروردگارشان و او سرپرست آنهاست، آن به علت اعمالى است كه مى كنند.

كلمه ها

ميتا: ميت و ميت: مرده. در انسان و غير انسان بكار رود.

مثل: (بر وزن شرف) حكايت، صفت، علامت، مثل دائر و مانند آن.

قرية: راغب گويد: قريه نام موضعى است كه مردم در آنجا جمع شوند به مردم نيز قريه گويند و در هر دو معنى به كار رود، قرى در اصل به معنى جمع كردن است، قريه اغلب به شهر بزرگ گفته مى شود و در ده كمتر به كار مى رود، به لانه مورچگان قرى النمل گويند بايد با قرينه فهميد كه مراد ده است يا شهر.

اكابر: جمع اكبر، مراد از آن بزرگ بودن از حيث مال و شهرت و مانند آن است.

مجرميها: آن جمع مجرمين است،

به جهت اضافه به ضمير نونش ساقط شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 305

صغار: (به فتح صاد) ذلت و خوارى، اصل آن صغر به معنى كوچكى است.

يشرح: شرح: وسعت دادن «شرح الشي ء: وسعه»، يَشْرَحْ صَدْرَهُ يعنى به سينه اش وسعت مى دهد.

ضيق: ضيق: تنگى. «الضيق: ضد السعه» ضيق: تنگ.

حرجا: (بر وزن شرف) تنگى و تنگ. اصل آن محل جمع شدن شى ء است كه از آن تنگى به نظر آمده لذا به تنگى و گناه حرج گفته اند، حرج به معنى تنگتر نيز آيد مراد از آن در آيه معناى دوم است.

يصعد: صعد و صعود: بالا رفتن. يصعد در اصل يتصعد از باب تفعل است و دلالت بر تكلف و سختى دارد يعنى: به سختى بالا مى رود.

رجس: پليد. هر چيز تنفر آور.

يذكرون: در اصل يتذكرون است از باب تفعل. «يذكرون» پند مى گيرند بيدار مى شوند.

دار السلام: خانه سلامت. مراد از آن بهشت موعود است.

شرحها

در اين آيات روشن شده كه انسان به حكم مرده اى است كه با نور ايمان زنده مى شود و گرنه در ظلمات جهل خواهد ماند، مترفين و طاغوتها سبب فساد جامعه هستند و در مقابل پيامبران و راهنمايان توحيد صف آرايى مى كنند، آنها مى خواهند كه به جاى پيامبران باشند با آنكه خدا بهتر مى داند چه كسى لياقت پيغمبرى دارد و نيز روشن شده: اگر خدا بخواهد كسى را هدايت كند سينه اش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 306

را وسعت مى دهد تا حقائق در آن جاى گيرد و اگر بخواهد اضلالش كند سينه اش را تنگ مى گرداند، بالاخره سعادت از آن كسانى است كه در مسير حق زندگى كنند.

122- أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي

بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها.

مراد از حيات و مرگ در اينجا هدايت و عدم هدايت است، انسانى با پذيرش هدايت الهى زنده مى شود و با يك راه مشخص و روشن در ميان انسانها زندگى مى كند ولى آنكه از تابش نور هدايت محروم است مانند كسى است كه در تاريكيها مانده و از آن خارج شدنى نيست مقايسه كنيد حال آنها را كه در توحيد زندگى مى كنند با آنهايى كه در گمراهى به سر مى برند «مثله» در اينجا به معنى حكايت است و تقدير آن «كمن مثله انه فى الظلمات» است در عده اى از آيات قرآن به ايمان حيات و نور و به كفر موت اطلاق شده است به نظرم آن از باب توسع در معناى حيات و موت است.

كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ كاف براى تعليل و «ذلك» اشاره است به «در ظلمات بودن» يعنى به علت در تاريكى قرار گرفتن كافران اعمال خويش را خوب مى دانند. اهل لغت تعليل را يكى از معانى كاف دانسته اند گر چه بعضى آن را نفى نموده است.

123- وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِمِيها لِيَمْكُرُوا فِيها به نظرم «اكابر» اضافه است بر «مجرميها»، لام در «ليمكروا» براى غايت و عاقبت است، ظاهرا «كذلك» نظير آيه سابق است يعنى: و به علت در ظلمات بودن در هر شهر بزرگان بدكاران را قرار داديم تا در شهرها مكر و فساد كنند، اين نتيجه مختار بودن انسانهاست و چون اسباب بالاخره به خدا منتهى مى شود تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 307

لذا در قالب جعل خدايى بيان شده است و از آنجا كه بزرگان كوچكان

را به دنبال مى كشند به مكر اكابر تكيه شده است وَ ما يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ جبهه گيرى در مقابل حق به ضرر انسان است بداند يا نداند.

124- وَ إِذا جاءَتْهُمْ آيَةٌ قالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتى مِثْلَ ما أُوتِيَ رُسُلُ اللَّهِ.

اين آيه وصفى است از اوصاف «اكابر»، ضمير «جاءتهم» راجع به آنهاست اينان در برابر آيه اى كه بر پيغمبرى نازل مى شد مى گفتند: هرگز باور نخواهيم كرد بايد به خودمان نازل شود، گويند: وليد بن مغيرة به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله گفت: به خدا اگر پيامبرى حق بود مى بايست بر من نازل شود كه از تو بزرگتر و ثروتمندترم (مجمع البيان) در محل ديگر آمده است وَ قالَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ لَوْ لا يُكَلِّمُنَا اللَّهُ أَوْ تَأْتِينا آيَةٌ ... بقره/ 118 در جواب آمده:

اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما كانُوا يَمْكُرُونَ:

يعنى طاغوتها نمى توانند پيام آور خدا باشند، خود بهتر مى داند چه كسى لايق رسالت است، به نظر مى آيد عَذابٌ شَدِيدٌ بيان صغار باشد رَبَّنا إِنَّكَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَيْتَهُ آل عمران/ 192 «يمكرون» همان ايستادگى در برابر حق است.

125- فَمَنْ يُرِدِ اللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ:

اسلام به معنى تسليم و پذيرش حق و حرج به معنى تنگتر است، فاء در «فمن» نتيجه گيرى است از مطالب گذشته، يعنى حالا كه انسان به حكم مرده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 308

است هر كه را خدا بخواهد هدايت كند سينه اش را براى پذيرش حق وسعت مى دهد و هر كه را

بخواهد اضلال كند سينه اش را تنگ و تنگتر مى كند گويى به سختى در آسمان بالا مى رود، پذيرش حق براى او خفقان مى آورد، در اينجا دو مسئله هست:

اول: هدايت و اضلال گر چه از خداست ولى اين در صورتى است كه بنده به اختيار خود در راه هدايت و گمراهى قدم بردارد چنان كه در سوره مائده آيه شانزده و در آل عمران ذيل آيه قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ ... توضيح داده ام، ذيل اين آيه نيز كه خواهد آمد، مسئله را روشن مى كند.

دوم: تشبيه كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ تشبيه كامل و علمى است، انسان هر قدر در آسمان بالا رود هوا رقيقتر و كمتر مى شود و در اثر نبودن اكسيژن احساس خفقان و تنگى سينه مى كند، اين يكى از معجزات قرآن مجيد است كه آن روز كسى از اين خبر نداشت، استفاده از اين تشبيه به عهده خواننده است كَذلِكَ يَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ ذلك اشاره است به ضيق و حرج، مراد از رجس همان تنگى است عَلَى الَّذِينَ ... نشان مى دهد كه ابتدا يك حالت لجاجت و عدم تسليم در انسان هست، تنگى و خفقان كه يك نوع پليدى است بر آن اضافه مى شود ولى اگر قلب از حالت عدم پذيرش بيرون رود شرح صدر جاى آن را مى گيرد.

126- وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ هذا ... ظاهرا اشاره است به شرح صدر به وقت اراده هدايت و تنگى به وقت اراده اضلال، يعنى راه راست و سنت دائمى الهى در ارشاد و اضلال همين است فرد فرد اين مطالب را براى آنان كه پند مى پذيرند روشن كرديم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 309

127- لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ لفظ «لهم» راجع است به قوم در آيه سابق، خانه سلامت بهشت موعود، عِنْدَ رَبِّهِمْ حاكى از دوام آنست، هُوَ وَلِيُّهُمْ يعنى كارشان در دست خداست، نبايد نگران باشند بِما كانُوا ... علّت رسيدن به دار السلام است وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ اعراف/ 43.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 310

[سوره الأنعام (6): آيات 128 تا 135]

اشاره

وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (128) وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (129) يا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (130) ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ (131) وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ (132)

وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ (133) إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ (134) قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (135)

128- روزى همگى را محشور مى كند (و گويد:) اى جماعت جن از آدميان بسيار اغفال كرديد، دوستان ايشان از آدميان گويند: خدايا بعضى از ما از بعض ديگر

بهره برد و رسيديم به مدتى كه براى ما تعيين كرده بودى گويد: جاى شما تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 311

جهنم است و در آن جاودانيد مگر وقتى كه خدا خواهد كه پروردگار تو حكمتكار و دانا است.

129- بدينسان بعضى از ستمگران را به سزاى عملى كه مى كرده اند به بعض ديگر مسلط مى كنيم.

130- اى گروه جن و آدميان آيا پيغمبرانى از خودتان سوى شما نيامدند كه آيات ما را براى شما حكايت مى كردند و از ديدار چنين روزتان انذار مى كردند؟ گويند عليه خويش گواهى داديم و زندگى دنيا اغفالشان كرد، و عليه خود گواهى دادند كه كافر بوده اند.

131- اين براى آنست كه پروردگار تو قريه ها را به سبب ظلمشان هلاك نمى كند در حالى كه اهلشان بى خبر است.

132- براى همه (جن و انس) از آن عملها كه كرده اند مرتبه ها است، پروردگارت از آنچه مى كنند بى خبر نيست.

133- پروردگار تو بى نياز و داراى رحمت است، اگر بخواهد شما را مى برد و از پس شما هر كه را بخواهد جانشين مى كند، چنان كه شما را از فرزندان گروهى ديگر آفريد.

134- آنچه وعده مى شود حتما آمدنى است و شما عاجز كننده خدا نيستيد.

135- بگو: اى قوم شما به توانايى خود عمل كنيد كه من نيز عمل مى كنم، بزودى خواهيد دانست كه عاقبت اين سراى از آن كيست، مطلب آنست كه ستمگران رستگار نمى شوند.

كلمه ها

يحشرهم: حشر: جمع كردن «يحشرهم» جمع مى كند آنها را (روز قيامت).

معشر: جماعت عشر در لغت به معنى معاشرت و مصاحبت است ظاهرا به جماعت و گروه از آن معشر گفته اند كه با هم مصاحبت دارند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 312

استكثرتم: كثرت: زيادت. استكثار و اكثار: زياد

كردن كار اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ يعنى: بسيار كرديد از فريفتن انسانها.

استمتع: استمتاع: انتفاع و بهره بردن «استمتع» يعنى نفع برد.

اجلت: اجل: مدت معين. تأجيل: معين كردن مدت «اجلت» معين كردى.

مثواكم: ثواء: اقامت، مثوى: اقامتگاه.

نولى: ولى (بر وزن عقل): نزديكى. «نولى»: سرپرست مى كنيم.

يقصون: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل آن. «يقصون» يعنى:

حكايت مى كنند.

مهلك: هلاك كننده. اسم فاعل از اهلاك.

القرى: جمع قريه. قريه به معنى شهر و گاهى به معنى شهر و گاهى به معنى ده است.

يستخلف: استخلاف: جانشين كردن «يستخلف» جانشين مى كند.

مكانتكم: مكانت به معنى موضع و منزلت و تمكن است مراد از آن در آيه تمكن و توانايى است.

شرحها

در آيات گذشته روشن گرديد كه شياطين انس و جن يكديگر را اغوا مى كنند و انسانها با تلقين ارواح شرير در كار انبيا كارشكنى مى كنند، در اين آيات، سخن از مجازات هر دو در روز قيامت و محكوم شدنشان در پيشگاه حق به ميان آمده است راجع به خلود مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

128- وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً يا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 313

بدكاران جن در اغفال كردن انسانهاى گناهكار سهم به سزايى دارند در سوره ناس آمده كه افكار بد از ناحيه انسانها و جن است مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ و در آيه 112 همين سوره گذشت و در آيات ديگر نيز آمده است. مراد از استكثار بسيار فريفتن است يعنى: خدا مى گويد: اى جماعت جن بسيار كرديد از فريفتن انسانها و تسلّط بر آنها.

وَ قالَ أَوْلِياؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنا أَجَلَنَا

الَّذِي أَجَّلْتَ لَنا اين جواب از طرف انسانهاى فريفته شده است كه از جانب خود و جن به خدا مى گويند، معلوم مى شود كه بدكاران جن از فريفتن انسانها لذت مى برند چنان كه انسانها از فريفته شدن و به كام رسيدن از طرف وسوسه جن لذت مى برند يعنى: پروردگارا بعضى از ما بوسيله بعضى ديگر لذت برد تا رسيديم به مدتى كه براى زندگى معين كرده بودى، به نظر الميزان مراد از بلوغ اجل رسيدن به وقت و حالت شقاوت و به نظر ديگران رسيدن مرگ است وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِينَ حَتَّى أَتانَا الْيَقِينُ مدثر/ 45.

قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ:

خدا در جواب فرمايد هر دو گروه جايگاهتان آتش است و در آن مخلد خواهيد بود مگر آنكه خدا بخواهد كه خدا از روى حكمت و علم كار مى كند راجع به خلود رجوع شود به «نكته ها».

129- وَ كَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً بِما كانُوا يَكْسِبُونَ:

اين آيه يك حكم كلى است كه در مقام تشبيه به تسلّط جن بر انس بيان گرديده است و آن اينكه خدا بعضى از ظالمان را بر بعضى مسلط و سرپرست تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 314

مى كند، آن گاه كه جامعه ستمگرى را پذيرا شد و از بى عدالتى ها استقبال كرد تابع و متبوع همه ظالم مى شوند بِما كانُوا ... حاكى است كه اين تسلط نتيجه عملكرد آنهاست.

130-ا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا شَهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا

:خطاب دوم خداست به انس و جن در روز قيامت از لفظ «منكم» معلوم مى شود كه خدا

به جن از خودشان پيامبرانى فرستاده است، از آيات سوره جن و سوره احقاف روشن مى شود كه جن مأمور بودند به قرآن و رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ايمان بياورند و ايمان آوردند از على عليه السّلام نقل شده: خدا به جن پيامبرى از خودشان مبعوث فرمود و از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به انس و جن هر دو پيغمبر بود «1».

به هر حال معلوم مى شود كه هر دو گروه مكلف و انذار شده شايسته پاداش و كيفر در روز قيامت هستند مراد ازهِدْنا عَلى أَنْفُسِنا

آن است كه خواهند گفت: بلى آمدند و انذار كردند، و اين گواهى بر عليه شان خواهد بود.

غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ

.َّتْهُمُ ...

جمله معترضه و علت عدم اعتناء آنها به انذار رسل است، «شهدوا» در مقام آن است كه خواهند گفت: ما پيامبران را تكذيب كرديم، على هذا «شهدنا» راجع به انكار آنهاست.

131- ذلِكَ أَنْ لَمْ يَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «سئل الشامى عليا (ع) هل بعث اللَّه نبيا الى الجن؟ قال نعم بعث اليهم نبيا يقال له يوسف فدعاهم الى اللَّه فقتلوه»

و

عن الباقر (ع) فى حديث ان اللَّه عز و جل بعث محمدا الى الجن و الانس».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 315

«ذلك اشاره است به ارسال رسل، يعنى: فرستادن پيامبران براى آن بود كه در سنت الهى اهل هيچ شهرى بدون اتمام حجت و در حال غفلت و بى خبرى هلاك نمى شوند، مثل وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15 خلاصه آنكه:

ظلم سبب هلاك امتهاست به شرط آنكه

حجت قبلا تمام شده باشد.

132- وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ:

ظاهرا «لكل» راجع است به جن و انس و به نظرم درجات راجع به اعمال خوب و ما رَبُّكَ بِغافِلٍ ... راجع به اعمال بد آنهاست.

133- وَ رَبُّكَ الْغَنِيُّ ذُو الرَّحْمَةِ إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِكُمْ ما يَشاءُ كَما أَنْشَأَكُمْ مِنْ ذُرِّيَّةِ قَوْمٍ آخَرِينَ اين آيه در رفع اشكالاتى است كه از مطالب گذشته به ذهن مى آيد يعنى خدا بى نياز است و به كسى و چيزى احتياجى ندارد، اين همه آفريدن و هدايت كردن و ارسال رسل از باب آن است كه خدا داراى رحمت مطلقه است و مقتضاى رحمت چنين است. جمله: إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ بيان بى نيازى است يعنى احتياجى به شما ندارد و اگر بخواهد شما را از بين مى برد، جمله وَ يَسْتَخْلِفْ ... بيان رحمت است يعنى مقتضاى رحمت آن است كه ديگران را به جاى شما بياورد چنان كه شما را در جاى ديگران آورده است «ما يشاء» به جاى «من يشاء» نشانگر وسعت قدرت خداست، شامل انسان و غير انسان است، آيه روشن مى كند كه خلقت انسان به علت رحمت خداست.

134- إِنَّ ما تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ.

اشاره به حتمى بودن وعده هاى خداست و انسان نمى تواند از آنها جلوگيرى بكند و خدا را عاجز نمايد.

135- قُلْ يا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَكانَتِكُمْ إِنِّي عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 316

مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ

:تهديد است از جانب خدا به زبان پيغمبر، يعنى آنچه مى توانيد در شرك و كفر قدم برداريد من نيز در راه توحيد و عدل

قدم برخواهم داشت، زود خواهيد دانست پيروزى از آن كيست، از آن من است زيرا شما ظالميد و ظالمان رستگار نمى شوند مراد از «الدار» ظاهرا دنياست، لفظ «من» مفعول «تعلمون» و يا براى استفهام است.

نكته ها

خلود: آيات قرآن كريم روشن و صريحند در اينكه كفار در جهنم مخلد خواهند بود، در اين رابطه چند آيه داريم كه قابل دقت مى باشند، اينك آنها را نقل و بررسى مى كنيم اول آيه: يَوْمَ يَأْتِ لا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ هود/ 105- 108، آيه اول در خلود اهل آتش صريح است ولى إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ آن را سست مى كند يعنى: آنها در آتش مخلد هستند مگر وقتى كه خدا بيرون شد نشان را بخواهد جمله إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ به نظر مى آيد كه اين استثنا واقع شدنى است، بر خلاف آيه اخير كه بعد از استثنا فرموده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ و آن نشان مى دهد كه ذكر استثناء در آيه اخير براى آن است كه خدا در بهشتى بودن آنها مسلوب القدرة نيست و اللَّه العالم.

دوم آيه: قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ انعام/ 128، اين آيه به ظاهر درباره كفار است ولى پس از وعده خلود مى گويد: تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 317

إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ

اول مى گويد: در آتش مخلدند آن وقت خطاب به پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مى گويد مگر وقتى كه خدايت بخواهد خارج شوند آمدن دو اسم حكيم و عليم به نظر مى رساند كه اين كار عملى خواهد شد و اللَّه العالم.

سوم آيه: إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً لِلطَّاغِينَ مَآباً لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً نبأ/ 21- 23 ذيل آيات نشان مى دهد كه مراد از طاغين كفار مى باشند كه قيامت را تكذيب مى كنند احقاب جمع حقب به معنى مدتهاى زياد و زمانهاى مفصل است، نتيجه اين مى شود كه كفار مدتهاى زياد در آتش خواهند بود نه هميشه.

ناگفته نماند: اگر مراد از اين آيه و از استثناها در آيات گذشته آن باشد كه گفته شد در اين صورت تمام آياتى كه درباره خلود اهل آتشند با اين آيات مقيد و تخصيص داده مى شوند و كفار پس از زمانهاى بسيارى كه خدا مى داند از آتش آزاد مى شوند و اللَّه العالم.

درباره اين استثناها گفته اند: آنها صرفا براى اثبات قدرت خداست يعنى اهل بهشت در بهشت و اهل عذاب در عذاب مخلدند ولى اين خلود طورى نيست كه از خدا سلب قدرت كند و خدا هم نتواند خارجشان كند بلكه خدا مى تواند اما اين كار را نخواهد كرد، ولى بايد دقت كرد كه درباره اهل بهشت فرموده: عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ و درباره اهل جهنم فرموده: «ان ربك فعال لما يريد ان ربك حكيم عليم».

و نيز گفته اند: آيه فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا ... و قهرا آيه قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ درباره بعضى از اهل آتش است كه پس از مدتى آزاد خواهند شد و استثنا در جاى خود واقع است، در تفسير برهان چند روايت بدين

مضمون نقل شده است از جمله نقل شده كه امام صادق عليه السّلام به عمران فرمود:

«هذه فى الذين يخرجون من النار»

و از امام كاظم عليه السّلام نقل شده:

«يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفو تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 318

اللَّه».

در تفسير ابن كثير اين قول را از ابن عباس و حسن نقل كرده است.

در اين زمينه در قاموس قرآن (خلد) به تفصيل سخن گفته ايم بايد دانست ما حق داريم درباره آيات خدا فكر و تدبير و آنها را به يكديگر برگردانيم و نتيجه گيرى كنيم، درباره خلود اهل عذاب و وقوع استثناها علم پيش خداست و به خواست خدا تسليم هستيم سيوطى در در منثور از ابن مسعود نقل مى كند: «ليأتين عليها (جهنم) زمان تخفق ابوابها» و از صحابه ديگرى نقل مى كند: «سيأتى على جهنم يوم لا يبقى فيها احد» و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 319

[سوره الأنعام (6): آيات 136 تا 140]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ (136) وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ (137) وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلاَّ مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ (138) وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ (139) قَدْ

خَسِرَ الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ (140)

136- از كشت و چهارپايان كه خدا آفريده، براى خدا سهمى قرار دادند و به زعمشان گفتند: اين براى خداست و اين براى شركاى (بتان) ما، آنچه براى شركاى آنهاست به خدا نمى رسد و آنچه براى خداست به شركائشان مى رسد حكمى كه مى كنند حكم بدى است.

137- بدينسان: براى بسيارى از مشركان، شركائشان كشتن فرزندان آنها را خوب جلوه دادند، تا هلاكشان كنند و دينشان را بر ايشان مشتبه كنند. اگر خدا مى خواست چنين نمى كردند، آنها را با دروغهايى كه مى سازند واگذار. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 320

138- گفتند: اين حيوانات و زراعتى است حرام، هيچكس جز آنكه ما بخواهيم از آن نخورد، و اين چهارپايانى است كه سوار شدنشان حرام است و چهارپايانى دارند كه نام خدا را بر آن ياد نمى كنند، افترايى است بر خدا، خدا حتما بر دروغى كه مى سازند سزايشان مى دهد.

139- و گفتند: آنچه در شكم اين چهارپايان هست خاص مردان ما است و بر زنان ما حرام است، و اگر مرده باشد همه در آن شريكند، به زودى خدا سزاى وصف ناحق كردنشان را مى دهد كه خدا حكمتكار و داناست.

140- كسانى كه اولاد خود را از روى سفاهت و نادانى كشتند و آنچه خدا روزيشان كرده با افترا بستن به او حرام كردند، به خسران افتادند، حقا كه گمراه شدند و هدايت يافته نيستند.

كلمه ها

ذرء: آفريدن. به قولى آفريد بدون نقشه قبلى، اصل آن به معنى ظهور است.

حرث: كاشتن و كشت. اسم و مصدر هر دو آمده است در اينجا

معناى دوم مراد است.

نصيب: بهره. سهيمه.

زعمهم: زعم: قول باطل و دروغ.

ليردوهم: ردى: هلاكت ارداء، به هلاكت انداختن. «ليردوهم»: تا به هلاكت كشند آنها را ليلبسوا: لبس (بر وزن عقل) مشتبه و مختلط كردن «ليلبسوا» تا مشتبه كنند.

يفترون: فرى: قطع و شكافتن. افتراء: جعل دروغ و از خود چيزى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 321

درآوردن.

حجر: (بر وزن شبر) منع. منظور از آن در اينجا ممنوع و حرام است.

وصفهم: وصف: ذكر چگونگى شى ء، منظور از آن توصيف به حلال و حرام است.

سفها: سفه: حماقت و جهالت. «السفه: ضد الحلم».

شرحها

در تعقيب آيات گذشته، در اين آيات قسمتى از بدعتهاى مشركان درباره چهارپايان و زراعت و كشتن فرزندان نقل و رد شده است.

136- وَ جَعَلُوا لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعامِ نَصِيباً فَقالُوا هذا لِلَّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا.

يكى از بدعتهايشان آن بود كه مقدارى از زراعت و چهارپايان را براى خدا و مقدارى براى اصنام معين مى كردند، مال خدا را بر ميهمانان و مساكين و سهم بتان را در ترويج آنها مصرف مى كردند، اگر سهم خدا از حيوان و زراعت زياد و خوب مى شد و سهم بتان نه، سهم خدا را به جاى سهم بتان مصرف مى كردند و در صورت عكس قضيه، چيزى در راه خدا نمى دادند و مى گفتند: خدا نيازى ندارد لذا فرموده:

فَما كانَ لِشُرَكائِهِمْ فَلا يَصِلُ إِلَى اللَّهِ وَ ما كانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلى شُرَكائِهِمْ و در رد اين بدعت فرموده: ساءَ ما يَحْكُمُونَ حكمى كه مى كنند حكم بدى است، بدعت مجعولى است.

137- وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 322

لِيُرْدُوهُمْ وَ لِيَلْبِسُوا عَلَيْهِمْ دِينَهُمْ

.«كذلك» اشاره

است به جَعَلُوا لِلَّهِ ... مراد از شركائى كه قتل اولاد را در نظرشان خوب جلوه مى دادند ممكن است بتها باشد يعنى عشق به اصنام در نظر آنها قربانى كردن فرزندان را براى اصنام مزين كرد اين در صورتى است كه قربانى براى بتان باشد، به نظر مى آيد منظور از آن بدعت گزاران باشد كه آن را رسمى كردند، «ليردوهم» لام براى عاقبت و نتيجه است لِيَلْبِسُوا ... حاكى است كه آن را از دستورات دين معرفى مى كرده اند.

ناگفته نماند: قرآن درباره فرزندان دو نوع قتل از عرب نقل مى كند يكى قتل دختران كه قبيله بنو تميم آن را مى كردند گويند: نعمان بن منذر بر قومى از عرب حمله كرد، زنان آنها را اسير نمود به هنگام استرداد اسيران دختر قيس بن عاصم حاضر نشد برگردد چون ازدواج كرده بود، قيس قسم خورد هر دخترى كه زنش بدنيا آورد زنده بگورش كند و اين در ميان آنها رسم شد، آيه: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ كورت/ 8، وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا ... نحل/ 58 راجع به آن است.

ديگرى كشتن فرزند اعم از دختر و پسر از ترس گرسنگى، چون محصول كم مى آمد فرزندان خود را مى كشتند كه از رنج گرسنگى آسوده باشند:

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ اسراء/ 31، انعام/ 151 وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما يَفْتَرُونَ.

يعنى به اين افترائشان كه به خدا مى بندند اهميت مده، ضمير ما فَعَلُوهُ ظاهرا به تزيين راجع است و آن از نتائج مختار بودن بندگان مى باشد.

138- وَ قالُوا هذِهِ أَنْعامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لا يَطْعَمُها إِلَّا مَنْ نَشاءُ بِزَعْمِهِمْ.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 323

بدعت ديگرشان آن بود كه مقدارى از چهارپايان و زراعت را معين كرده و مى گفتند: اينها به همه حرام است مگر كسى كه ما معين كنيم، نقل شده كه آن را فقط به خدمتكاران بتان حلال مى دانستند آنهم خدمت كاران مرد، «بزعمهم» حاكى است كه اين ساخته خودشان بود.

وَ أَنْعامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُها وَ أَنْعامٌ لا يَذْكُرُونَ اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهَا.

لفظ وَ أَنْعامٌ تقديرش «هذه انعام» يا «و لهم انعام» است مراد از انعام اول كه حرام مى دانستند ظاهرا همان بحيره، سائبه و مانند آن است كه در سوره مائده/ 103 گفته شد كه سوار شدن به آنها را حرام مى دانستند. و منظور از انعام دوم گويند همان بود كه وقت ذبح آنها نام بتان را ياد مى كردند يا اصلا نامى ياد نمى كردند.

افْتِراءً عَلَيْهِ سَيَجْزِيهِمْ بِما كانُوا يَفْتَرُونَ.

يعنى آن را به خدا نسبت داده و از احكام دين مى شمردند و مى گفتند:

خدا چنين فرمان داده است.

139- وَ قالُوا ما فِي بُطُونِ هذِهِ الْأَنْعامِ خالِصَةٌ لِذُكُورِنا وَ مُحَرَّمٌ عَلى أَزْواجِنا وَ إِنْ يَكُنْ مَيْتَةً فَهُمْ فِيهِ شُرَكاءُ بدعت ديگرشان آن بود كه اگر چهارپايان بحيره و سائبه حامله مى شد مى گفتند بچه هاى آنها فقط براى مردان حلال است و اگر بچه مرده بدنيا مى آيد مرد و زن از آن مى خوردند و به همه حلال بود، بقولى مراد از ما فِي بُطُونِ شير آنهاست ولى آمدن لفظ «ميته» اين احتمال را ضعيف مى كند.

سَيَجْزِيهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَكِيمٌ عَلِيمٌ.

تقدير آن «بوصفهم» است يعنى بواسطه اين توصيف ناحق، خدا مجازاتشان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 324

مى كند كه خدا به اعمالشان آگاه است و حكمت اقتضاى تأديبشان را دارد.

140- قَدْ خَسِرَ

الَّذِينَ قَتَلُوا أَوْلادَهُمْ سَفَهاً بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا ما رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِراءً عَلَى اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَ ما كانُوا مُهْتَدِينَ خلاصه و نتيجه گيرى از گذشته است كه كشتن فرزندان جز سفاهت نيست عقل آن را محكوم مى كند لذا نتيجه اش خسران مى باشد، چهارپايان نيز رزق خداست نبايد حرام شمرد، اينكه بگوئيد: خدا چنين گفته است، دروغ است و اينان گمراه بوده و هدايت يافته نيستند «كانوا» در اينجا ظاهرا منسلخ از زمان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 325

[سوره الأنعام (6): آيات 141 تا 144]

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (141) وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ (142) ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (143) وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (144)

141- اوست كه باغهاى با داربست و غير داربست آفريده و نخل و كشت كه ميوه اش مختلف است و زيتون و انار مانند هم و غير مانند هم، وقتى كه ميوه دهد از ميوه اش بخوريد و حق آن را هنگام چيدنش بدهيد، اسراف نكنيد كه خدا مسرفان را دوست نمى دارد.

142-

و از حيوانات بزرگ و كوچك بوجود آورد، از آنچه خدا روزى داده بخوريد و از گفته هاى شيطان پيروى نكنيد كه وى دشمن آشكار شما است.

143- (و پديد آورد) هشت زوج، از گوسفند دو تا (نر و ماده)، از بز دو تا (نر و ماده) بگو: آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده را يا آنچه رحم دو ماده در برگرفته است؟ اگر راستگو هستيد مرا از روى علم خبر دهيد؟ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 326

144- و از شتر دو تا و از گاو دو تا (نر و ماده) بگو: آيا دو نر را حرام كرده يا دو ماده را يا آنچه ارحام دو ماده در برگرفته است؟ آيا آن دم كه خدا به اين حكم سفارشتان مى كرد حاضر بوديد؟ كيست ستمگرتر از آنكه بر خدا دروغ بندد تا مردم را از روى نادانى گمراه كند؟ خدا گروه ستمكاران را هدايت نمى كند.

كلمه ها

معروشات: عرش: تخت حكومت، داربست انگور را عرش گويند كه تخت تاك است معروش: درخت انگورى كه در داربست است جمع آن معروشات است.

اكله: اكل (بر وزن شتر) ميوه. خوردنى. اكل (بر وزن عقل):

خوردن.

اثمر: ميوه آورد. ثمره آورد.

حصاد: حصد و حصاد: درو كردن. چيدن.

تسرفوا: اسراف: زياده روى از حد. همچنين است سرف.

حمولة: حمل: برداشتن بار و بار. حموله: شتر بار بردار. اسم جمع است از لفظ خود مفرد ندارد (مجمع البيان) احتمال دارد مراد حيوانات بزرگ باشد كه قدرت حمل بار دارد مثل شتر و گاو.

فرشا: (بر وزن عرش) در اصل به معنى گستردن و در اينجا ظاهرا به معنى چهارپايان كوچك است مثل گوسفند و بز و گويا در

زمين گسترده مى شوند.

خطوات: خطوه (بضم خاء) فاصله ميان دو پا در راه رفتن و بفتح اول، يك دفعه گام برداشتن است، جمع آن خطوات، مراد از آن وساوس تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 327

شيطان است.

ازواج: جفتها. مفرد آن زوج است. ناگفته نماند در زبان عرب به نر و ماده هر دو زوج گويند زوجين به معنى يك نر و يك ماده است بخلاف زبان فارسى كه زوجين به معنى دو جفت يعنى چهار فرد است على هذا مراد از ثمانية ازدواج اينجا چهار نر و چهار ماده يعنى هشت لنگه است.

ضأن: گوسفند: به معنى مطلق گوسفند است اعم از نر و ماده.

معز: بز. اين كلمه مثل ضأن فقط يك بار در قرآن آمده است اعم از نر و ماده.

ءالذكرين: اين لفظ مركب است از همزه استفهام و «الذكرين» يعنى آيا دو مذكر را حرام كرده يا دو مؤنث را.

الانثيين: تثنيه انثى است يعنى دو انثى و دو مؤنث.

نبئونى: نبأ: خبر مهم. نبئونى» خبر دهيد به من.

ارحام: رحم (بفتح اول و كسر دوم) رحم حيوان و انسان، جمع آن ارحام است.

شرحها

در تعقيب آنكه مشركان قسمتى از زراعت و چهارپايان و در آن بدعتها به وجود آورده بودند، در اين آيات فرموده: خدا روئيدنيها و چهارپايان را به نفع بندگان آفريده، از آنها استفاده كنيد و به بدعت مشركان اعتنا نكنيد.

141- وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ جَنَّاتٍ مَعْرُوشاتٍ وَ غَيْرَ مَعْرُوشاتٍ وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ وَ الزَّيْتُونَ وَ الرُّمَّانَ مُتَشابِهاً وَ غَيْرَ مُتَشابِهٍ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 328

اين آيه نظير آيه 99 همين سوره است مراد از معروشات باغاتى است كه با داربست ايستاده،

غير معروشات آنهايى است كه بر تنه هاى خود مى ايستند. مُخْتَلِفاً أُكُلُهُ ظاهرا قيد است براى هر دو از نخل و زرع، اختلاف ميوه در نخل راجع است به اختلاف انواع آن و در زرع مربوط به اختلاف اجناس است مثل گندم، جو، عدس، نخود و مانند آنها، تشابه و عدم تشابه در زيتون و انار راجع به اختلاف و تشابه طعم و شكل و رنگ آنهاست، همه اينها از يك آب و يك زمين و يك هوا به وجود مى آيند اينها پر از اسرار و عبرتها است النهايه هميشه موجود بودن، اين شگفتى را از بين برده است و گرنه به وجود آمدن انگور مثلا از هيزم (درخت انگور) از عجائب است.

كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.

در اينجا سه دستور هست اول كُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ ... بيان مباح بودن آنهاست يعنى به تحريم بدعتكاران اهميت ندهيد و از آنها استفاده كنيد دوم آتُوا حَقَّهُ ... به اطمينان مى شود گفت مراد زكاة واجبى نيست زيرا سوره، مكى است و زكاة در مدينه نازل شده است و در بعضى از مذكورات از قبيل انار و زيتون زكاة نيست ولى ثابت مى كند كه حقى در آن هست و بايد داده شود آنهم در وقت برداشت محصول، از امام صادق عليه السّلام نقل شده: در زرع دو تا حق هست يكى آنكه از تو گرفته شود، ديگرى آنكه خودت بدهى اما آنچه گرفته مى شود يك دهم تا نصف يك دهم (زكاة واجب) است اما حقى كه تو مى دهى خدا مى گويد وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ مشت، مشت مى دهى

تا از چيدن فارغ شوى «1» در اين زمينه روايات ديگرى نيز هست.

__________________________________________________

(1)

تفسير عياشى «عن معاوية بن ميسرة قال سمعت ابا عبد اللَّه (ع) يقول: (ان)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 329

سوم وَ لا تُسْرِفُوا ... ظاهرا راجع به عموم است يعنى بايد در آنها اسراف نشود، از قبيل اتلاف، ريخت و پاش، بى فايده گذاشتن، صرف در گناهان و مانند آن، بعيد است كه مراد اسراف در احسان باشد گر چه در آيات ديگر آمده:

وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً فرقان/ 67.

آيه روشن است در اينكه بايد از آنها قسمتى را انفاق و احسان كرد خواه به طور زكاة واجبى يا غير آن.

142- وَ مِنَ الْأَنْعامِ حَمُولَةً وَ فَرْشاً.

عطف است به جاى «جنات» يعنى براى شما به وجود آورد از چهارپايان بزرگ و كوچك را ناگفته نماند: چون آيه بعدى بيان «الانعام» است روشن مى شود كه مراد از حموله قسمت شتر و گاو و از «فرشا» گوسفند و بز است.

كُلُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ.

يعنى به بدعتها در اين زمينه اعتنا نكنيد اينها براى شما رزق و مباحند، از وسوسه هاى شيطانى اطاعت نكنيد، قدم در جاى قدمهاى شيطان نگذاريد كه حلال خدا را حرام كنيد.

143- ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَيْنِ.

بيان است براى «الانعام» در آيه سابق، «ثمانيه» تقديرش «و انشأ ثمانية ...»

است، در كلمه ها گفته شد كه مراد از زوجين نر و ماده است على هذا هشت جفت عبارت است از چهار نر و چهار ماده، يعنى خدا براى شما هشت جفت از چهارپايان آفريده است تا

بخوريد نه ماده هاى آنها حرام هستند نه نرها و نه بچه هايى كه

__________________________________________________

فى الزرع حقان حق تؤخذ به و حق تعطيه، فاما الذى تؤخذ به فالعشر و نصف العشر و اما الحق الذى تعطيه فانه يقول: وَ آتُوا حَقَّهُ يَوْمَ حَصادِهِ فالضغث تعطيه ثم الضغث حتى تفرغ».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 330

در شكم ماده ها است چهار جفت از هشت جفت عبارتند از دو جفت از گوسفند يعنى گوسفند نر و ماده و دو جفت نر يعنى بز نر و بز ماده، بقيه در آيه بعدى خواهد آمد.

قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ يعنى خدا نه نرهاى آنها را حرام كرده و نه ماده ها را و نه آنچه در شكم ماده ها است «انثيين» نسبت به گوسفند ماده و بز ماده و «الذكرين» نسبت به گوسفند و بز نر مى باشد.

نَبِّئُونِي بِعِلْمٍ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ.

يعنى ممكن است از روى جهل و عناد بگوئيد: بعضى از اينها را خدا حرام كرده است ولى از روى علم نيست.

144- وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ.

بقيه هشت جفت است يعنى از شتر دو جفت، يك نر و يك ماده، از گاو دو جفت، يك نر و يك ماده، ناگفته نماند جنس گاو ميش و گاو همه داخل در «بقر» مى باشند.

قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْهِ أَرْحامُ الْأُنْثَيَيْنِ.

نظر آيه سابق است أَمْ كُنْتُمْ شُهَداءَ إِذْ وَصَّاكُمُ اللَّهُ بِهذا توبيخ است بر- تحريم كنندگان يعنى يا آيا حاضر بوديد كه خدا شما را به تحريم آنها سفارش كرد؟! فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً لِيُضِلَّ النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ.

يعنى شما ظالمترين مردم هستيد كه در اين زمينه

به خدا دروغ بسته و ديگران را از روى نادانى گمراه مى كنيد.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ چون در ظلم هدايت نيست بلكه بايد متنبه شوند تا خدا هدايتشان كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 331

[سوره الأنعام (6): آيات 145 تا 150]

اشاره

قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلاَّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (145) وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِكَ جَزَيْناهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (146) فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ (147) سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاَّ تَخْرُصُونَ (148) قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ (149)

قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ (150)

145- بگو: در آنچه به من وحى شده چيزى را كه غذا خوار مى خورد، حرام نمى يابم مگر آنكه مردارى باشد يا خون ريخته شده يا گوشت خوك كه آن پليد است يا ذبح خلاف شرعى كه نام غير خدا بر آن ياد شده باشد، هر كه ناچار باشد تفسير أحسن الحديث، ج 3،

ص: 332

نه با رغبت و افراطكارى (و بخورد مانعى نيست) كه پروردگار تو آمرزنده و مهربان است.

146- بر كسانى كه يهوديت اختيار كرده اند هر ناخندارى را حرام كرده ايم و از گاو و گوسفند نيز پيه را بر آنها حرام كرده ايم مگر آنچه بر پشت يا بر روده ها يا به استخوان پيوسته باشد، اين را بعلت ظلمشان جزا داده ايم و ما راستگويانيم.

147- اگر ترا تكذيب كنند بگو پروردگار شما داراى رحمتى وسيع است و عذاب وى از گروه مجرمان رفع نخواهد شد.

148- كسانى كه شرك آورده اند حتما خواهند گفت اگر خدا مى خواست نه ما و نه پدرانمان شرك نمى آورديم و چيزى را حرام نمى كرديم، كسانى كه پيش از آنها بودند نيز بدينسان (سخن خدا را) تكذيب كردند تا عذاب ما را چشيدند، بگو آيا پيش شما دانشى هست كه به ما آشكار كنيد، شما جز پيروى گمان نمى كنيد و جز تخمين نمى زنيد.

149- بگو: پس دليل رسا خاص خداست كه اگر مى خواست همه شما را هدايت كرده بود.

150- بگو: گواهان خويش را كه گواهى مى دهند خدا اينها را حرام كرده، بياوريد، اگر گواهى دادند با آنها گواهى مده و پيروى مكن از هوسهاى كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده اند و كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند و به پروردگارشان همتا مى گيرند.

كلمه ها

طاعم: طعام خورنده. «يطعمه» مى خورد آن را.

مسفوحا: سفح: ريختن و ريخته شدن. جارى شدن و جارى كردن، «دم مسفوح» خون ريخته شده.

رجس: پليد. «فسق» خروج از دين و خروج از طاعت.

اهل: اهلال: بلند كردن صدا. أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ غير خدا در آن ياد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 333

شده است.

باغ: باغ يعنى طالب و

مايل «عاد» متجاوز از حد (بقره/ 173).

هادوا: هاد: يهودى شد «هادوا» يهودى شدند. «هود» داخل شدن به يهوديت.

ظفر: (بر وزن شتر) ناخن، اعم از ناخن انسان و غير انسان در قاموس قرآن گفته ام كه به مخلب (چنگال) ظفر نگويند.

شحوم: شحم: پيه جمع آن شحوم است.

حوايا: حويه: روده. حوايا: روده ها حوى به معنى جمع كردن است، چون روده در شكم جمع شده است حويه و حوايا نام گذارى گرديده است.

بغيهم: يعنى در اصل به معنى طلب و در اينجا به معنى تجاوز و ظلم است (قاموس قرآن).

بأس: شدت و سختى. در اينجا به معنى عذاب و كيفر است.

تخرصون: خرص: تخمين، حدس دروغ. «تخرصون» به حدس سخن مى گويند.

حجة بالغة: دليل كامل كه به حد مغلوب كردن خصم مى رسد.

هلم: اسم فعل است به معنى بياوريد و بيائيد، لازم و متعدى به كار رود مذكر، مؤنث، مفرد و جمع در آن يكسان است.

يعدلون: عدل: در برابر بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ به خدايشان برابر و شريك قرار مى دهند و همتا مى گيرند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 334

شرحها

بعد از بيان بدعتهاى مشركان در زمينه تحريم بعضى از حيوانات در اين آيات اولا محرمات خدايى ذكر شده كه حرام اينهاست نه بدعتهاى شما، ثانيا آنچه بر بنى اسرائيل حرام شده نمى شود دستاويز مشركان باشد زيرا آن براى يهود كيفرى بود در مقابل ظلمشان و گرنه آنها در اصل حلالند، ثالثا مشركان خواهند گفت: آنچه ما حرام كرده ايم و يا شرك مى آوريم همه خواست خدا و و مطابق اراده اوست و گرنه از اينكار جلوگيرى مى كرد. ولى اين گفته از روى بيدانشى است و از روى گمان گفته مى شود اگر علمى يا گواهى داريد بياوريد،

رابعا به رسول خدا فرمان مى دهد كه به اين افسانه ها اهميت ندهد.

145- قُلْ لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلى طاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ بِهِ.

در سوره بقره آيه 173 درباره اين محرمات به تفصيل سخن گفته ايم به آنجا رجوع شود و در آيه سوم از سوره مائده نيز گذشت فَإِنَّهُ رِجْسٌ شايد به لحم خنزير و شايد به همه راجع باشد، آنچه نام بتان بر آن ياد مى شود در رابطه با بت پرستى فسق و خروج از طاعت خداست.

ناگفته نماند محرمات بسيارى از قبيل خزندگان، حشرات و مانند آنها يا داخل در ميته اند و يا آيه ناظر به آنها نيست.

فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ.

استثناء است از محرمات فوق، در سوره بقره مشروحا گفته شد، اضطرار از جمله موضوعاتى است كه احكام را عوض مى كند، اين يك قاعده كلى است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 335

146- وَ عَلَى الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا كُلَّ ذِي ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُما إِلَّا ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوايا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ.

در اينجا دو قسمت از آنچه بر بنى اسرائيل حرام گرديده، ياد شده است اول هر حيوان ناخندار، مراد ظاهرا ناخندارى است كه سم شكافته نباشد رجوع شود به قاموس قرآن (ظفر) دوم پيه گاو و گوسفند مگر آنچه در پشت يا روده هاى آنها و يا مغز استخوان باشد، در تورات سفر لاويان بند 23 مى گويد: خدا موسى را خطاب كرده گفت: بنى اسرائيل را خطاب كرده بگو:

هيچ پيه گاو و گوسفند و

بز نخوريد، و در باب سوم سفر لاويان نيز حرمت پيه آمده است.

ذلِكَ جَزَيْنهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.

يعنى مشركان نمى توانند اين تحريم را دستاويز قرار داده و به حرمت حلالها حكم كنند زيرا اين تحريم براى تجاوز و ستمگرى بنى اسرائيل بوده است و گرنه: كُلُّ الطَّعامِ كانَ حِلًّا لِبَنِي إِسْرائِيلَ ... بقيه مطلب در آل عمران/ 93 در آيه فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ ... نساء/ 160.

147- فَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ رَبُّكُمْ ذُو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ لا يُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِينَ.

در مقابل تكذيب آنها بگو: خدا در رابطه با رحمت گسترده خويش حق را بيان مى كند و اگر در افكارتان بمانيد عذابش حتمى است.

148- سَيَقُولُ الَّذِينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللَّهُ ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ ءٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 336

خداوند داراى دو گونه اراده است: حتميه و غير حتميه، اراده غير حتميه قابل تخلف است مثلا خدا خواسته مردم مشروب نخورند، اما مى خورند، خدا خواسته مردم نماز بخوانند اما نمى خوانند، اينها در گفته خودشان اراده غير حتميه را با حتميه اشتباه كرده اند، خواست خدا در شرك نياوردن و تحريم نكردن غير حتميه است و قابل تخلّف، نتيجه اينكه: خدا خواسته شرك نياورند و تحريم نكنند اينها در شرك و تحريم مقصر هستند.

كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ حَتَّى ذاقُوا بَأْسَنا انكار آنها تكذيب رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله است گذشتگان نيز چنان كردند و گرفتار شدند، خلاصه اين جواب آن است كه اگر گفته شما حق بود، خدا خلاف آن را نازل نمى كرد.

قُلْ هَلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوهُ لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ

وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَخْرُصُونَ.

علمى به اين گفته نداريد، از گمان ديگران اطاعت مى كنيد، خود نيز از روى تخمين سخن مى گوئيد.

149- قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ.

خلاصه استدلال آنها اين بود كه خدا خواسته ما مشرك باشيم و ... ديگر فرمان تو بى مورد است، اين آيه مى گويد: عدم علم و پيروى از گمان شما را چنين كرده است، اگر استدلالتان آن باشد پس حجت كامل بر عليه شما از آن خداست زيرا بايد اراده خدا باشد در جهت هدايت نه اضلال اگر خدا مى خواست همه را بالاجبار هدايت مى كرد و حالا كه نكرده و مختار گذاشته حق دارد كه شما را از شرك و تحريم منع كند، بايد دانست كه فاء در «فلو» در جاى تعليل است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 337

150- قُلْ هَلُمَّ شُهَداءَكُمُ الَّذِينَ يَشْهَدُونَ أَنَّ اللَّهَ حَرَّمَ هذا فَإِنْ شَهِدُوا فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ.

يعنى شاهدى بر اين گفته ندارند و تازه اگر گواهى دارند اعتنايى مكن زيرا گواهى دروغ است پس تحريمى در بين نيست.

وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ بيان و تكميل فَلا تَشْهَدْ مَعَهُمْ است كسانى كه آيات خدا را تكذيب مى كنند و به آخرت ايمان نمى آورند، و به خدا شرك مى آورند پيروى از خواهش نفسانى آنها جز خسران نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 338

[سوره الأنعام (6): آيات 151 تا 153]

اشاره

قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلاَّ تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (151) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (152) وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ (153)

151- بگو: بيائيد آنچه پروردگارتان بر شما حرام كرده بخوانم اينكه چيزى را با او شريك مكنيد، و با پدر و مادر نيكى كنيد و فرزندان خويش را از ترس فقر مكشيد كه ما به شما و آنها روزى مى دهيم و به كارهاى زشت آنچه آشكار است و آنچه نهان است نزديك مشويد و تنى را كه خدا محترم داشته جز بحق مكشيد خدا شما را به اينها سفارش كرده تا تعقل كنيد و بفهميد.

152- به مال يتيم نزديك مشويد مگر به طريقى كه نيكوتر است تا اينكه او به رشد خويش رسد، پيمانه و ترازو را به عدالت تمام كنيد، ما هيچ كس را مكلف نمى كنيم مگر به اندازه توانش و چون سخن مى گوئيد عدالت را مراعات كنيد گر چه طرف خويشاوند باشد و به پيمان خدا وفا كنيد، شما را به اينها سفارش ميكند تا پند گيريد.

153- و اين راه مستقيم من است، پيرو آن شويد و به راههاى ديگر مرويد كه شما را تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 339

از راه خدا پراكنده كند شما را به اينها سفارش مى كند تا از رفتن راههاى ديگر بپرهيزيد.

كلمه ها

تعالوا: تعال: بيا. تعالوا: بيائيد. آن در اصل به معنى

«بيائيد بالا» است، سپس به معنى بيائيد به كار رفته است.

املاق: ملق (بر وزن عقل) و املاق: فقر و بى چيزى است، آن در اصل به معنى نرمى است كه فقر انسان را نرم و ذليل مى كند.

فواحش: جمع فاحشه، آن به معنى كار بسيار زشت است.

وصاكم: توصيه: سفارش و دستور «وصاكم» فرمان داده به شما.

اشد: اشد: قوه و نيرو، مراد از آن رشد و تعقل و كمال است.

الكيل: كيل: پيمانه كردن و پيمانه، مصدر و آلت آن آمده است.

القسط: (بكسر قاف) عدالت و نصيبى كه از روى عدالت باشد، به معنى ظلم نيز آيد، اسم فاعل اولى مقسط، دومى قاسط است، در قاموس و اقرب گويد: آن به كسر اول به معنى عدل و به فتح آن به معنى ظلم و انحراف است.

وسعها: وسع (بر وزن قفل): طاقت و توانايى. سعه در اصل به معنى گسترش است.

السبل: راه ها، مفرد آن سبيل است. مراد از آن راههاى غير خدايى است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 340

شرحها

چون در گذشته از حلال و حرام سخن رفت بدان جهت در اين آيات تعدادى از محرمات بيان گرديده است و در آخر فرموده از اين راه كه راه راست خداوندى است پيروى كنيد اين احكام براى اداره جامعه ضرورى است و نشان مى دهد كه در هر دين بوده است و آن مجموعا نه امر و نهى و يك قاعده كلى است:

«لا يكلف نفسا ...».

151- قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً.

أَلَّا تُشْرِكُوا ... بيان ما حَرَّمَ ... است و چون نهى لازمه اش تحريم است معنايش اين ميشود كه: خدا حرام كرده چيزى را به

او شريك گردانيد، بِالْوالِدَيْنِ ... تقديرش: «و اوصى بالوالدين احسانا» است، يعنى سفارش كرده براى والدين نيكى را مثل وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ إِحْساناً احقاف/ 15، ناگفته نماند: در اين آيه و در بقره/ 83، نساء/ 36. اسراء/ 23، نيكى به والدين بعد از نهى از شرك آمده است و آن مى رساند كه بزرگترين گناه بعد از شرك عقوق والدين است آرى بايد اول از خدا اطاعت كرد و آن وقت از پيوند خانواده شروع نمود.

وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.

در اين قسمت سه عمل حرام بيان شده است:

اول كشتن فرزندان از ترس فقر، كه عرب جاهلى وقتى كه باران كم مى آمد و علامات قحطى مشاهده مى شد فرزندان خود را مى كشت تا آنها را در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 341

ذلت گرسنگى نبيند نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ ... علت نهى است.

دوم: نزديكى به فواحش اعم از آنكه پنهان باشد يا آشكار در قرآن از زنا، لواط و اتهام زنان عفيف با «فحشاء» تعبير آمده است.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده «ما ظهر» زناى آشكار، «ما بطن» رفيق بازى سرى است. بعيد نيست مراد گناهانى باشد كه ضرر اجتماعيشان بيشتر است از قبيل بى عفتى و زنا و مانند آن.

سوم: آدم كشى مگر آنكه از روى حق باشد مثل قصاص و مانند آن، «وصاكم» بايد به معنى فرمان و دستور باشد نه سفارش اخلاقى. لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ نشان مى دهد كه درك اين مطالب آسان است به فكر و دقت بيشتر احتياج

نيست بر خلاف دو آيه بعدى كه با لفظ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

و لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ آمده است.

152- وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ

.در اين آيه چهار دستور و يك قاعده كلّى بيان شده است:

اول: نزديك شدن به مال يتيم اعم از خوردن يا تصرف ديگر، مگر به طريقى كه بهتر است مثل نگهدارى و صرف عايدات آن براى يتيم حَتَّى يَبْلُغَ

قيد است براى لا تَقْرَبُوا

يعنى نزديك نشويد و اتلاف نكنيد تا به سن رشد برسد و بتواند در مال خود تصرف كند مثل: وَ ابْتَلُوا الْيَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ نساء/ 6.

دوّم: وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ بِالْقِسْطِ

در خريد و فروش پيمانه و ترازو را از روى عدالت تمام كنيد و كم ننمائيد.

سوم: لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها

اين يك قاعده كلى است گويى كسى مى گويد: چطور مى توان عدالت واقعى را در پيمانه و ترازو مراعات كرد؟ جواب آن است كه بقدر امكان اين كار را بكنيد چون خارج از قدرت تكليف نمى كنم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 342

چهارم؟ وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبى

در گفتن و اداى شهادت و قضاوت عدالت كنيد و لو به ضرر شخص باشد كه خويشاوند شماست، عاطفه و خويشى به خلاف عدالت وادارتان نكند.

پنجم: وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا

گر چه ممكن است مراد از «عهد اللَّه» تمام فرمانهاى خدا و تكاليف دينى باشد ولى به نظر مى آيد مراد هر پيمانى است كه با شخصى بسته شود، اضافه به «اللَّه» نمايانگر شرعى بودن آن پيمان است ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ

.چون اين فرمانها مثل فرمانهاى قبيل روشن نيستند

و احتياج به تدبر دارند لذا، لفظ «تذكرون» آمده است كه دلالت بر يادآورى و تأمل دارد، اصل آن «تتذكرون» است.

153- وَ أَنَّ هذا صِراطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ.

لفظ «ان» به فتح و كسر اول هر دو خوانده است، «تفرق» در اصل «تتفرق» مراد از ياء متكلّم در «صراطى» به نظر مى آيد كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد و گرنه لازم بود «سبيله» به لفظ «سبيلى» آيد چون آن راجع به خداست يعنى:

و بگو اين راه راست من است از آن پيروى كنيد نه از راههاى ديگران و گرنه شما را از راه خدا كنار و پراكنده مى كنند. اين آيه تأكيد است بر دو آيه قبلى.

ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ مراد از تقوى به نظرم پرهيز از راههاى غير خداست.

نكته ها

موقعيت اين آيات: از ابى بصير نقل شده: پيش امام باقر عليه السّلام بودم، آن حضرت بر بساطش تكيه كرده بود كه اين آيات محكمات تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 343

را كه چيزى آنها را نسخ نكرده است، قرائت فرمود و گفت: اين آيات را وقت نازل شدن هفتاد هزار فرشته بدرقه نمود ... با كمى دقت خواهيم دانست كه اديان آسمانى، مخصوصا قرآن، انسانها را به چه سعادتى مى خوانند و براى به وجود آوردن يك جامعه سالم چه قدرتى ضرورت دارد. در اين آيات مى خوانيم:

1- شرك موقوف است. و آن رهايى از سلطه تمام طاغوتها و توجه به مبدء هستى و منبع فضائل و كمالات و سبب آزادى و آزادگى انسانهاست، بايد فقط از يك مبدء اطاعت كرد و بنده اين و آن نبود أَ

أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ.

2- بايد پيوند خانواده محكم و پدر و مادر در مقابل زحمتى كه كشيده اند مورد حمايت بوده و همواره عزيز و محترم باشند و فرزندان حق آنها را ادا كنند و صميميت و محبت در ميان آنها برقرار باشد، نبايد فرزندان مورد بى مهرى و طعمه مرگ از روى جهالت باشند زيرا هر آن كس كه دندان دهد نان دهد، بايد در تلاش روزى بود نه از بين بردن فرزندان.

3- بايد عفت و ناموس اجتماع محترم و مورد حمايت باشد، زنا و لكه دار كردن خانواده ها، امنيت اجتماعى را از بين مى برد.

4- آدمكشى بايد از جامعه ريشه كن گردد مگر آنكه قاتل باشد و يا به سبب ديگرى مستوجب قتل گردد، قصاص سبب ريشه كن شدن قتل است وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ.

5- بايد مال يتيم را حفظ و حراست كرد تا بعد از رسيدن به رشد بتواند با آن زندگى كند، يتيم نبايد ضايع و بيچاره گردد.

6- در خريد و فروش بايد كمال عدالت در نظر گرفته شود تا مردم به يكديگر اطمينان پيدا كنند و خيانت از بين برود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 344

7- در گفتار و شهادت و قضاوت بايد عدالت مد نظر باشد، قرابت و رفاقت و مانند آنها شخص را منحرف نكند، ضوابط در نظر گرفته شود نه روابط.

8- بايد پيمانها و قولها و قراردادها محترم و مورد عمل باشد، چنين جامعه اى مى تواند رشد كند و افراد آن به سعادت رسند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 345

[سوره الأنعام (6): آيات 154 تا 158]

اشاره

ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ

يُؤْمِنُونَ (154) وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (155) أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ (156) أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ (157) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ (158)

154- سپس به موسى آن كتاب را داديم به جهت تمام شدن نعمت دين بر كسى كه نيكو كرده بود و براى بيان هر چيزى كه (نياز داشتند) و به علت هدايت و رحمت، تا به ملاقات رحمت و عذاب (معاد) خدايشان ايمان بياورند.

155- و اين كتابى است پر بركت كه نازل كرده ايم از آن پيروى كنيد و از مخالفت به پرهيزيد تا مشمول رحمت شويد.

156- تا نگوئيد كه كتاب آسمانى فقط به دو طائفه پيش از ما نازل شده و ما از خواندن (و دانستن) آنها بى خبر بوده ايم.

157- يا بگوئيد: اگر بر ما كتاب آسمانى نازل مى شد از آنها هدايت يافته تر مى شديم، اينك حجتى از خدايتان و هدايت و رحمتى به شما آمده است، پس كيست ظالمتر تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 346

از آنكه آيات خدا را تكذيب كند و از آنها رو گردان شود، به زودى كسانى را كه از آيات ما روگردان مى شوند عذاب سختى را سزا

مى دهيم به علت آنكه از آيات ما روى مى گردانند.

158- منتظر نيستند مگر به آنكه ملائكه سوى آنها آيند يا (فرمان) پروردگارت بيايد، يا بعضى از آيات پروردگار تو بيايد، روزى بعضى از علائم پروردگارت بيايد به كسى ايمانش نفع نمى دهد كه از پيش ايمان نياورده و يا (در مدت) ايمانش كار خوبى نكرده است، بگو منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم.

كلمه ها

تماما: تمام: به آخر رسيدن.

لقاء: ملاقات و روبرو شدن. لقاء رب ملاقات رحمت يا عذاب خداست بقره/ 46.

مبارك: پر فائده. بركت: فائده ثابت، نمو، زيادت و مانند آن.

دراستهم: دراست (بكسر اول): درس خواندن. درس: پيوسته خواندن، يك بار خواندن درس نيست.

صدف: صدف: اعراض شديد. چنان كه راغب گفته است «يصدفون» اعراض مى كنند.

شرحها

به دنبال بيان احكام مذكوره در آيات 151 و 152 در اين آيات فرموده:

پس از بيان اجمالى اين احكام در شريعتهاى گذشته، تفصيل آنها را براى موسى در تورات بيان كرديم تا بر نيكوكاران بنى اسرائيل شريعت تمام شود و سپس قرآن پر فائده را نازل نموديم و مطالب را تفصيل داديم تا قوم تو نگويند: كتاب فقط بر يهود و نصارى نازل شد و ما بى خبر مانديم و نگويند كه اگر به ما كتاب تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 347

نازل مى شد از يهود و نصارى راه يافته تر بوديم، اينك قرآن آمده، هر كه از آن اعراض كند عذاب سختى به دنبال دارد، آن گاه تهديد مى كند كه بعد از گذشتن فرصت و عوض شدن شرائط، ايمان آوردن فائده اى نخواهد داشت.

154- ثُمَّ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ تَماماً عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً.

مراد از الَّذِي أَحْسَنَ جنس است نه يك فرد يعنى همه نيكوكاران بنى اسرائيل «تماما» و سه وصف ديگر علّت است براى آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ يعنى: ابتدا احكام دين را بطور اجمال و به مقتضاى مصلحت براى پيامبران گذشته بيان كرديم سپس به موسى كتاب داديم براى تمام شدن نعمت دين بر نيكوكاران و براى بيان كردن هر چيزى كه امت موسى به آن نياز داشت و

براى هدايت و رحمت «1».

لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ.

معلوم مى شود كه از جمله تفصيلات، مطالب معاد بوده است و تورات در صورتى مفيد واقع مى شد كه بقيامت معتقد مى شدند.

155- وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

اين قرآن كتاب پر فائده اى است كه بعد از تورات نازل كرده ايم از آن پيروى كنيد تا مشمول رحمت گرديد «و اتقوا» يعنى بپرهيزيد از مخالفت آن.

156- أَنْ تَقُولُوا إِنَّما أُنْزِلَ الْكِتابُ عَلى طائِفَتَيْنِ مِنْ قَبْلِنا وَ إِنْ كُنَّا عَنْ دِراسَتِهِمْ لَغافِلِينَ.

جمله أَنْ تَقُولُوا تقديرش «كراهة ان تقولوا، يا، لئلا تقولوا» مى باشد لفظ «ان» در «ان كنا» مخفف از ثقيله است مراد از طائفتين يهود و نصارى است.

__________________________________________________

(1) با استفاده از الميزان.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 348

يعنى: اى اهل مكه، ما قرآن را نازل كرديم تا نگوئيد: كتاب بر يهود و نصارى نازل شد و حقا كه ما از خواندن آنها بى خبر بوديم و تقصيرى نداريم.

157- أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْكِتابُ لَكُنَّا أَهْدى مِنْهُمْ فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ.

قطع عذر دوم آنهاست فَقَدْ جاءَكُمْ تفريع أَنْ تَقُولُوا، أَوْ تَقُولُوا است يعنى: پس دليل روشن و رحمت و هدايت از خدايتان آمده است ديگر عذرى نداريد.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آياتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما كانُوا يَصْدِفُونَ مجازات كسانى است كه آيات خدا را تكذيب و از آنها اعراض مى كنند. سُوءَ الْعَذابِ اضافه صفت بر موصوف است. اين آيه راجع به آن صورتى است كه تورات و انجيل را بدانند ولى بگويند كه بر ما نازل نشده است و اللَّه اعلم.

158- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ

الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ يَوْمَ يَأْتِي بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمانُها لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمانِها خَيْراً.

اشاره است به عذاب موعود در آيه سابق، در اين آيه آمدن ملائكه و آمدن خدا به طور تهديد ياد شده ولى آمدن بعضى از آيات رب بطور خبر و وعده حتمى است، اما آمدن ملائكه عبارت است از آمدن با عذاب مثل: ما نُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ ما كانُوا إِذاً مُنْظَرِينَ حجر/ 8، ظهورش در استيصال همه كفار است، اما آمدن خدا شايد آمدن عذاب بدون ملائكه باشد مثل: قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللَّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ نحل/ 26 ظاهرا آمدن رب همان آمدن عذاب اوست نظير: ير أحسن الحديث، ج 3، ص: 349

لْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ تَأْتِيَهُمُ الْمَلائِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ أَمْرُ رَبِّكَ ...

نحل/ 33 ظهور هر دو آيه نظير آيه سابق در هلاكت عمومى است. الميزان اختيار مى كند كه مراد از آمدن رب آمدن قيامت و لقاء اللَّه كه غيب بر مشهود مبدل مى شود، به- هر حال در آمدن رب، ملائكه شركت و دخالت ندارند زيرا با «او» حرف ترديد ذكر شده است.

اما آمدن بعضى از آيات رب كه وعده حتمى است توأم با دو چيز است يكى اينكه ايمان آوردن در آن حال بى فائده است دوم آنكه كسى كه ايمان آورده ولى كار نيكى انجام نداده و غرق در گناهان بوده براى او نيز نجاتى نيست. ظاهرا مراد از آن آمدن مرگ است خواه به صورت وقوع حادثه اى باشد مثل: حَتَّى

إِذا أَدْرَكَهُ الْغَرَقُ قالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرائِيلَ ... آلْآنَ وَ قَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ ... يونس/ 90 و مثل: فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا قالُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَحْدَهُ وَ كَفَرْنا بِما كُنَّا بِهِ مُشْرِكِينَ فَلَمْ يَكُ يَنْفَعُهُمْ إِيمانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنا سُنَّتَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ فِي عِبادِهِ ... غافر/ 84- 85 و خواه به صورت آمدن مرگ به طور طبيعى باشد نظير: وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ ... نساء/ 18.

جمله قُلِ انْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ حاكى از قطعيت آمدن بعضى از آيات است، در روايات شيعه و اهل سنت بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ تفسير شده است به طلوع آفتاب از مغرب، خروج دابة در آيه 82 سوره نمل و مسئله «دخان» در سوره دخان.

ناگفته نماند: طلوع خورشيد از مغرب كه از علائم آخر الزمان است ظاهرا از باب تطبيق است اما جريان خروج دابه و دخان اگر راجع به زمان رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله باشد مى شود مصداق آمدن بَعْضُ آياتِ رَبِّكَ باشد و اللَّه العالم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 350

[سوره الأنعام (6): آيات 159 تا 165]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ (159) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلاَّ مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (160) قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (161) قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (162) لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا

أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (163)

قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (164) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ (165)

159- كسانى كه دين خود را به اختلاف كشانده و گروه ها شده اند تو اصلا از آنها نيستى، كار آنها مربوط به خداست آن گاه از آنچه مى كرده اند خبرشان مى دهد.

160- هر كه كار نيكى انجام دهد براى اوست (پاداشى) ده برابر آن و هر كه كار بدى انجام دهد، جز برابر آن مجازات نمى شود و آنها مظلوم نمى شوند.

161- بگو: پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده، كه آن دين مستقيم، همان دين ابراهيم موحد است و او از مشركان نبود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 351

162- بگو: نماز و عبادت و زندگى و مرگ من خاص خداست كه پروردگار جهانيان است.

163- او شريكى ندارد و من به اين كار مأمور شده ام و من اولين مسلمانم.

164- بگو: آيا جز اللَّه پروردگارى بجويم حال آنكه او پروردگار همه چيز است، هيچكس كارى نمى كند مگر به عهده خودش و هيچ نفسى گناه ديگرى را متحمل نمى شود آن گاه بازگشت شما به سوى خدايتان است و شما را از آنچه در آن اختلاف مى كرديد خبر مى دهد.

165- او كسى است كه شما را جانشينان اين زمين كرده و بعضى را بر بعضى ديگر مرتبه هايى برترى داده تا شما را در آنچه داده است بيازمايد، حقا كه پروردگار تو سريع مجازات و

آمرزنده و مهربان است.

كلمه ها

فرقوا: تفريق: پراكنده كردن. مراد از آن در اينجا اختلاف كردن است.

شيعا: (بر وزن عنب) فرقه ها. مفرد آن شيعه است. شياع: پيروى كردن. فرقه و گروه را از آن شيعه گويند كه از يك شخص يا مكتب پيروى مى كنند.

قيما: قيم (بر وزن عنب): مستقيم. بعضى ثابت و قائم به مصالح مردم گفته اند مثل: ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ آن را به فتح قاف و تشديد ياء نيز خوانده اند، به نظر بعضى آن مخفف قيام است.

ملة: دين و شريعت. اصل آن از «امللت الكتاب» است، دين را از آن ملة گويند كه از جانب خدا املاء شده است.

نسكى: نسك (بر وزن شتر) عبادت. به معنى ذبيحه نيز آيد كه قربانى در راه خداست. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 352

محياى: محيا: زنده بودن «محياى»: زندگى من. «ممات» مرگ.

ابغى: بغى: طلب كردن. «ابغى» طلب مى كنم.

وازرة: وزر (بر وزن شبر): ثقل و سنگينى و نيز ثقيل و سنگين (بار).

اسم و مصدر هر دو آمده است، اغلب در گناه به كار رفته كه بار سنگينى به گردن گناهكار است وازرة: بردارنده بار و گناه و آن صفت نفس است «نفس وازرة» «لا تزر»: برنمى دارد و متحمل نمى شود.

خلائف: جانشينها. مفرد آن خليفه است. خلفاء نيز مثل خلائف است، به قولى خلفاء جمع خليف مى باشد.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: پيغمبر از آنهايى نيست كه در دين از روى عناد اختلاف به وجود آورده اند، بلكه او در همان دين توحيد است كه ابراهيم آورده بود، هر كه در دين توحيد باشد و اعمال صالح انجام بدهد در مقابل هر يك عمل نيك ده برابر پاداش خواهد داشت ولى سزاى يك گناه همان يكى است. آن

گاه در آيه قُلْ إِنَّنِي هَدانِي ... تا سر آيه بعدى، سوره مباركه انعام كه با توحيد و نفى شرك شروع شده خلاصه مى شود كه انسان موحد بايد همه چيز حتى مرگ و زندگى اش براى خدا باشد و چيزى و كسى در آنها شريك نباشد، در دو آيه اخير ذكر شده: «ربّى» جز خدا نمى تواند باشد زيرا رب هر چيز اوست و پاداش و كيفر آخرت نيز در دست اوست و نيز اوست كه انسانها را در زمين خليفه كرده و بعضى را بر بعضى مزيت داده است.

159- إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِي شَيْ ءٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 353

در بسيارى از آيات آنهايى كه در دين اختلاف پديد كرده و گروه ها شده اند، توبيخ و محكوم گرديده اند مثل: وَ لا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كانُوا شِيَعاً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ روم/ 32 كه درباره اختلاف مشركان است و مثل: وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ بينه/ 4 كه درباره اختلاف اهل كتاب است.

گويى اشكال مى شود يا به نظر خود پيغمبر مى آيد كه آمدن اسلام نيز اختلافى بر اختلافها افزود؟ در جواب به پيغمبر صلى اللَّه عليه و اله مى گويد تو از آنها نيستى آنها كسانى هستند كه با افزودن شرك بر اديان يا با اختلاف از روى حسد و جاه- طلبى در دين موسى و عيسى شعبه ها به وجود آوردند ولى تو دين ابراهيم دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ آوردى كه رافع اختلاف و توحيد خالص است، حساب اختلاف- كنندگان با خداست.

إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ يُنَبِّئُهُمْ بِما كانُوا يَفْعَلُونَ.

لفظ

«ينبئهم» نشان مى دهد كه اعمالشان در صورت بخصوصى مجسم خواهد شد و آن را نتوانند شناخت و خدا خبرشان خواهد داد.

160- مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزى إِلَّا مِثْلَها وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.

اين آيه يك مطلب مستقل و تفضّلى است از خدا و آن اينكه: خدا نسبت به معيارى كه در نزد اوست به يك عمل نيك، ده برابر پاداش مى دهد و روى عدالت به يك عمل بد مطابق آن سزا مى دهد، جمله وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ نشان مى دهد كه نه از ده برابر كسر مى شود و نه بر يك سزا افزوده مى گردد، ولى افزوده شدن بر ده برابر امكان دارد مانند: مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ ... بقره/ 261. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 354

آيه: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها نمل/ 89، قصص/ 84 مخالف با اين آيه نيست بلكه آيه ما نحن فيه مى تواند تفسير آن باشد.

الميزان در ارتباط اين آيه با آيات سابق مى گويد: از آيات گذشته معلوم شد كه اتفاق در دين و اختلاف در آن دو خصلت است: خوب و بد. پاداش خوب آن و سزاى بد اين است. رواياتى در اين زمينه از لحاظ مصاديق در كتب تفسير و روايات نقل شده است كه مى شود در آنها مطالعه كرد.

161- قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ.

سوره انعام با اين آيه شروع مى شود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ، اين نشان مى دهد كه سوره مباركه

در زمينه توحيد و نفى شرك نازل شده است اين آيه و دو آيه بعدى خلاصه مطالب سوره را بيان مى كند و برگشت به اول است. به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله دستور مى رسد بگو: خدايم مرا به راه راست كه دين مستقيم ابراهيم است هدايت كرده، ابراهيمى كه موحد بود و از مشركان نبود.

162- قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

نسك مطلق عبادت است، آمدن صلوة ظاهرا براى اهميت آن است يعنى:

نماز و مطلق عبادتم را و زندگى ام و شئونات آن را و مرگم را در هر وضعى كه باشد خالص خدا كرده ام و كسى و چيزى را در آن شريك نمى گردانم، توحيد خالص و صاف همين است.

163- لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ.

يعنى اين چنين مأمور شده ام، لفظ أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ در اين آيه و آيه:

وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَكُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِينَ زمر/ 12 فقط درباره رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 355

آمده و درباره پيامبران ديگر آمده: إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ يونس/ 82 لذا اين احتمال تقويت مى شود كه مراد از «اول» افضليت است و مقام آن حضرت از همه مسلمين و انبيا برتر مى باشد در صافى از تفسير عياشى نقل شده كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ابراهيم عليه السّلام را ياد كرد و فرمود:

«دينه دينى و دينى دينه و سنته سنتى و سنتى سنته و فضلى فضله و انا افضل منه»

احتمال ديگر آنست كه اول مسلمين از امت خود باشد.

164- قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا

وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ.

در اين آيه و آيه بعدى براى نفى اخذ خدايى جز خدا، سنه تعبير ذكر شده است اول چون پروردگار همه چيز خداست ديگر خدايى جز خدا جستن، غلط و عارى از حقيقت است. دوم: هر كس هر عملى كه مى كند متحمل عمل خويش است و هيچ كس بار ديگرى را حمل نمى كند و عهده دار عمل ديگران نيست و آن گاه پاداش و كيفر در دست خداست، پس طلب خدايى غير از خدا معنايى ندارد.

سوم: خدا شما را جانشينان زمين كرده و به اين زمين آورده و امتياز داده تا در اعمال، امتحانتان كند ديگر خدايى جز خدا نتواند بود.

165- وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ.

مراد از خلائف ممكن است جانشينان خدا باشد چنان كه در إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً بقره/ 30 گذشت. و شايد جانشين شدن انسانها بعضى از بعضى است، مراد از درجات به نظر مى آيد امتيازها و استعدادهاى طبيعى و امتيازهاى مادى و ظاهرى است از لحاظ زندگى مثل وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 356

لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضاً سُخْرِيًّا

زخرف/ 32، از اين معلوم مى شود كه اگر اين اختلاف نبود زندگى ميسر و اداره نمى شد.

لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَرِيعُ الْعِقابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَحِيمٌ يعنى دادن امتياز براى آن است كه معلوم شود كدام شخص در ميدان عمل پيشى گرفته و رو به تكامل قدم برمى دارد، آن وقت كيفر و آمرزش در مقابل

اعمال در دست خداست، روز سه شنبه 27 جمادى الثانى 1400 مطابق 23/ 2/ 1359 نوشتن تفسير سوره انعام به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 357

سوره اعراف

اشاره

در مكه نازل شده و دويست و شش آيه است

نظرى به كليات سوره

1- اعراف سى نهمين سوره است كه بعد از سوره «ص» در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتم است. درست معلوم نيست در چه سالى از بعثت نازل گشته ولى يقينا تاريخ نزول آن بعد از سال سوم بعثت و بعد از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 بوده است و در آن موقع، حضرت رسول دعوت خويش را آشكار كرده بود.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان حجاز و كوفه دويست و شش و در شمارش ديگران دويست و پنج است، قول اول به وسيله عاصم و ابو عبد الرحمن سلمى به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد. در تفسير خازن آمده كه اين سوره داراى سه هزار و سيصد و بيست پنج كلمه و چهارده هزار و ده حرف است.

3- تسميه آن به «اعراف» به مناسبت آيات 46- 48 آنست كه جريان اصحاب اعراف در آنها نقل شده و تنها سوره اى است كه از ماجراى اعراف پرده برمى دارد، على هذا اين تسميه از باب «تسمية الكل باسم الجزء» است.

4- سوره مباركه كه بى شك مكى است، طبرسى رحمه اللَّه از قتاده و ضحاك نقل كرده كه گفته اند: آيات وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ حاضِرَةَ الْبَحْرِ ...

__________________________________________________

(1) درباره ترتيب نزول سوره ها در مقدمه تفسير توضيح داده ايم اين سخن گرچه يقينى نيست ولى مفيد مى باشد. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 358

163- 166 در مدينه نازل شده آن قولى است بدون دليل، سياق آيات شاهد صدق نزول همه آن در مكه مى باشد.

5- صدوق عليه الرحمة در ثواب

الاعمال از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده:

«قال من قرء سورة الاعراف فى كلّ شهر كان يوم القيامه من الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون فان قرأها فى كل جمعه كان ممن لا يحاسب يوم القيامة اما ان فيها محكما فلا تدعوا قراءتها فانها تشهد يوم القيامة لكل من قرأها» «1»

طبرسى رحمه اللَّه آن را از عياشى نقل كرده است.

6- در اينكه همه سوره به يكباره نازل شده و يا به تدريج، دليلى در دست نيست احتمال قوى آن است كه به يك بار نازل شده باشد و اللَّه العالم.

7- در علت نزول سوره چيزى نقل نشده است به نظر مى آيد: علت نزول آن نياز فطرى انسانها بوده است، رحمت و حكمت بى منتهاى خدا ايجاب كرده تا حقائقى بزرگتر و وسيعتر از كهكشانهاى عالم در قالب الفاظ ريخته شده و بر- عقول و اذهان بيدار عرضه شود و گرنه فهم بشر كوتاهتر از آن است كه بيان چنين حقائقى را از رسول گرامى بخواهد و در جواب، چنين سوره اى نازل شود.

8- عظمت و وسعت مطالب سوره مباركه، ما فوق تصور و در حد «يدرك و لا يوصف» است، از قبيل توزين اعمال، مسئوليت متقابل پيامبران و مردم در مقابل خدا، تسلط شيطان بر انسان از بدو خلقت، اعراف و اهل آن، دعوت مردان

__________________________________________________

(1) هر كس سوره اعراف را در هر ماه بخواند در روز قيامت از كسانى خواهد بود كه بر آنها خوفى نيست و غمگين نمى شوند و چنانچه در هر جمعه قرائت كند از كسانى خواهد بود كه در روز قيامت در مقام حساب حاضر نمى شود آگاه باشيد در

آن سوره آيات محكمى وجود دارد پس قرائت آن را ترك نكنيد زيرا آن در روز قيامت به نفع قرائت كننده آن شهادت مى دهد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 359

توحيد از جمله: نوح، هود، صالح، لوط، شعيب، موسى، محمّد صلى اللَّه و عليه و اله و موضعگيرى جباران روزگار در مقابل آنها، داورى خدا و تار و مار شدن جباران، سير تاريخى موسى و بنى اسرائيل و فرعون، هلاك فرعون و پيروزى حق بر باطل، پيشامدهايى كه بنى اسرائيل در اثر نافرمانى با آنها مواجه شدند، راه فطرت در زمينه خدا شناسى، مسئله معاد و روئيدن انسانها از زمين مانند گياهان، خلقت آسمانها و زمين در شش دوران و امثال اين گونه مطالب.

9- سخن پيامبران عليهم السّلام در اين سوره با يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ شروع مى شود، اين سخن روشن مى كند كه مشركان به وجود خدا معتقد بوده اند، محل نزاع در رابطه با شرك و عبادت غير خدا بوده است با جزئى ترين توجه معلوم مى شود كه اين مطالب از طرف خالق جهان به قلب پاك اشرف كائنات نازل گرديده است و گرنه محال بود كه محيط شرك آميز و پر از جهل مكه چنين انسانى بپروراند و چنين سخنانى از او طلوع كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 360

سورة الاعراف مكّيّة و اياتها 206 نزلت بعد سورة ص

[سوره الأعراف (7): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

المص (1) كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (3) وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً

أَوْ هُمْ قائِلُونَ (4)

فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلاَّ أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (5) فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ (6) فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ (7) وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (8) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ (9)

«به نام اللَّه رحمن و رحيم»

1- المص «1».

2- اين كتابى است كه به تو نازل شده، سينه ات از آن تنگ نباشد (نازل شده) تا مردم را با آن انذار كنى و مؤمنان را يادآورى است.

3- اطاعت كنيد از آنچه از پروردگارتان به شما نازل شده و جز او سرپرستان نگيريد، بسيار كم متذكر مى شويد.

__________________________________________________

(1) المص در قرائت كوفى به تنهايى يك آيه است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 361

4- چه بسا قريه اى كه آن را هلاك كرديم، عذاب ما وقت شب يا وسط روز كه در خواب بودند به آن قريه آمد.

5- آن گاه كه عذاب ما آمد فريادشان جز آن نبود كه گفتند: حقا كه ما ظالمان بوديم.

6- حتما و به طور يقين سؤال خواهيم كرد از كسانى كه به سوى آنها پيامبران فرستاده شده اند و حتما سؤال خواهيم كرد از پيامبرانى.

7- (قضايا را) با علمى كه داريم بر آنها حكايت خواهيم كرد و ما از آنها غائب و كنار هستيم.

8- وزن عمل در آن روز حق بودن است، هر كه اعمالش سنگين (حق) باشد آنها رستگارانند.

9- و هر كه اعمالش سبك باشد، آنها كسانى هستند كه خود را در اثر ظلمى كه به آيات ما مى كردند به ضرر انداخته اند.

كلمه ها

المص: در نكته ها درباره آن و سائر حروف مقطعه سخن

خواهيم گفت.

حرج: (بر وزن شرف) تنگى. اصل آن به معنى جمع شدن شى ء است و از آن تنگى، به نظر آمده لذا به گناه و تنگى حرج گفته اند.

ذكرى: تذكر و يادآورى.

اولياء: سرپرستان. مفرد آن ولى است.

تذكرون: اصل آن «تتذكرون» است.

بأسنا: بأس: سختى. مراد از آن در اينجا عذاب است.

بياتا: بيات و تبييت: قصد كردن دشمن در شب. مراد از آن آمدن عذاب در شب است مثل: إِنْ أَتاكُمْ عَذابُهُ بَياتاً أَوْ نَهاراً يونس/ 50.

كم: (بر وزن جم) اسمى است كه بر كثرت دلالت دارد (اى بسا).

قائلون: قيل (به فتح قاف) و قيلوله: خوابيدن در وسط روز. قائله به معنى وسط روز است. «قائلون»: خواب رفتگان و استراحت- تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 362

كنندگان در وسط روز.

فلنسئلن: مراد از سؤال گاهى استخبار و گاهى مورد مؤاخذه و مسئول قرار دادن است. مراد از آن، در آيه، معناى دوم است.

نقصن: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل آن. مراد خبر دادن است.

وزن: سنجيدن. و سنگينى (اقرب الموارد).

الحق: حق در اصل به معنى مطابقت و واقع شدن شى ء در موقع خود است، مقابل باطل. حق را ثابت و حتم معنى كردن نيز درست است.

موازين: ميزان: آلت وزن (ترازو) جمع آن موازين است، به قولى:

مى شود جمع موزون باشد، در اين صورت موازين به معنى وزن شده هاست.

خسروا: خسر: (بضم خاء) كم شدن و كم كردن «خسروا»: به ضرر انداختند.

شرحها

در اين آيات كه سر خط سوره اند اين مطالب بيان شده: پيامبر نبايد از مسئوليت احساس سنگينى كند، زندگى صحيح و مطابق خلقت جهان، آن است كه طبق دستور خالق تنظيم شود و گرنه سقوط و شكست حتمى است، هلاكت اقوام

گذشته دليل روشن اين سقوط است. پيغمبران در ارشاد امتها و در زمينه قبول ارشاد مسئولند، خدا روز قيامت اعمال انسانها را با سنجش دقيق مى سنجد، رستگارى و عذاب روى همان سنجش تعيين مى شود.

2- كِتابٌ أُنْزِلَ إِلَيْكَ فَلا يَكُنْ فِي صَدْرِكَ حَرَجٌ مِنْهُ لِتُنْذِرَ بِهِ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 363

لفظ كتاب تقديرش «هذا كتاب» است مثل: وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ انعام/ 92، جمله فَلا يَكُنْ ... نشان مى دهد كه رسول خدا از مسئوليت احساس سنگينى مى كرد و يا ممكن بود بكند، و علت انزال همان انذار جهانيان است.

تخصيص يادآورى به مؤمنان حاكى است كه قرآن نسبت به عموم جنبه انذار دارد ولى نسبت به مؤمنان كه قلوبشان يا توحيد نورانى شده است موعظه و پند مى باشد مثل: هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ آل عمران/ 138 يعنى قرآن براى عموم بيان و هدايت و براى پرهيزكاران پند است.

3- اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ.

در آيه سابق روشن شد كه قرآن براى انذار است در اين آيه به مردم خطاب شده كه از آن پيروى كنيد، يعنى لازم است تحت ولايت و سرپرستى خدا درآئيد و گرنه سرپرستان طاغوتى گمراهتان خواهند كرد لفظ «ما» تأكيد «قليلا» مى باشد يعنى به اين حقيقت، بسيار كم، متوجه مى شويد.

4- وَ كَمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَياتاً أَوْ هُمْ قائِلُونَ يعنى آنها جز خدا را سرپرستان گرفتند، نتيجه اش آن شد كه عذاب ما آنها را وقت شب يا در اثناء روز كه در خواب و استراحت بودند، گرفت، عاقبت خروج از فرمان حق و

نظام جهان، سقوط و هلاكت است، خواه در اثر عوامل طبيعى باشد يا به دست مستضعفين. منظور آن است كه در كمال بى خبرى گرفتار شدند (نعوذ باللّه).

5- فَما كانَ دَعْواهُمْ إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا إِلَّا أَنْ قالُوا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ.

معلوم مى شود كه پس از نزول عذاب، اخطار پيامبران را ياد آورده و به گناه و تقصير خود اعتراف كرده اند يعنى خدا به ما ظلم نكرد ما خود ظالم بوديم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 364

6- فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ.

از آيات گذشته معلوم شد كه مردم موظفند در ولايت و فرمان خدا باشند و از ولايت طاغوتها كنار باشند در اين آيه نتيجه مى گيرد: پس بنا بر اين هم پيامبران مسئولند كه اين تكليف را برسانند و هم مردم مسئولند كه به آن عمل كنند» ولى پيامبران از عهده اين مسئوليت برآمده اند عقوبت و محكوميت تنها از آن ساير انسانها خواهد بود كه از پيغمبران اطاعت نكرده اند.

7- فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ.

منظور از «عليهم» ظاهرا پيغمبران و مردم هستند، نكره آمدن «علم» اشاره به كمال و احاطه آن است: از آيه قبلى به نظر مى آيد كه ممكن است مسئولين به دروغ جواب بدهند؟ در پاسخ آمده كه ما از آنها غائب نبوده ايم و روى علم كامل خود اعمال آنها را به آنها بازگو خواهيم كرد «فلنقصن» در جاى فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا است كه در بسيارى از آيات آمده است.

8- وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ.

در رابطه با مسئول بودن انبياء و مردم، در اين آيه فرموده: سنگينى و ثقل اعمال در آن روز، حق بوده و مطابق دستور خدا مى باشد، يعنى در آن صورت

قابل پاداش خواهند بود. در اينجا چند مطلب است:

اول: آنكه «وزن» اسم است به معنى ثقل و سنگينى و «الحق» خبر آن است الف و لام آن براى عهد است يعنى: حقى كه خدا تعيين فرموده است، بنا- بر اين، عملى كه مطابق دستور است سنگين و با وزن است، عملى كه مطابق دستور خدا نيست بى وزن و پوچ و باطل است، مثل فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105.

دوم: به قول ديگر: وزن به معنى توزين و «الحق» وصف آن و «يومئذ» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 365

خبر آن است، يعنى توزين حقيقى اعمال در روز قيامت خواهد بود، چنان كه در كشاف گفته و در جوامع الجامع نيز آمده است، نگارنده وجه اول را اختيار مى كنم.

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ تفريع بر مطلب فوق است، موازين اگر جمع موزون باشد مراد از آن اعمال است كه سنگينى و وزن دارند، زيرا مطابقند با دستور خدا، و اگر ميزانها باشد باز به اعتبار اعمال است، رابطه آن با وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ در نكته ها خواهد آمد.

ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ راجع به اعمال نيك است چون نتيجه آنها فلاح و بهشت است، زيرا اعمال بد مطابق دستور خدا نيستند و وزن ندارند، على هذا در اينجا خبرى از اعمال بد نيست، دقت شود، مشروح وزن اعمال در نكته ها خواهد آمد.

9- وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما كانُوا بِآياتِنا يَظْلِمُونَ.

تفريع ديگرى است بر وزن اعمال، خفت عمل به علت مطابق دستور خدا نبودن است، مانند كارهاى خوب و مفيد كفار كه اصلا وزن ندارند، زيرا در اثر نبودن ايمان و نيّت

خالص اعمالشان حبط و پوچ است أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105.

و مانند كارهاى نيك مؤمنان كه در اثر ريا و منت نهادن و عدم مراعات جهات شرعى پوچ و حبط شده اند: لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ بقره/ 264.

پس بايد بدانيم كه «خفت، ثقلت» در رابطه با اعمال نيك است و در اينجا از اعمال بد خبرى نيست، چون آنها فقط شقاوت آورند و نيز مؤمنان گناهكار از گروه ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ هستند زيرا كه اقلا مقدارى از اعمال آنها مطابق حق تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 366

و داراى وزن است، على هذا خَفَّتْ مَوازِينُهُ مخصوص كفار مى باشد، زيرا آنها در اثر ظلم به آيات خدا خود را در خسران انداخته اند (دقت شود).

نكته ها

المص: درباره حروف مقطعه كه در اوائل سوره ها واقع شده، اقوال گوناگونى هست از ائمه معصومين عليهم السّلام روايت شده كه آنها از متشابهاتند فقط خدا از آنها آگاه است «1» به قولى آنها نام سوره هايى هستند كه در اوائل آنها آمده اند، در قول ديگر: آنها اشاره به صفات خدا هستند، مثلا «الم» اشاره است به «انا اللَّه اعلم».

به قولى: آنها نامهاى قرآنند، در قول ديگر آمده: آنها نامهاى خدايند كه مورد قسم واقع شده اند، در مجمع البيان در اين زمينه ده قول نقل شده و در قول دهم آمده: مراد از آنها اين است كه: اى مردم قرآن از همين حروف تركيب شده كه شما پيوسته آنها را به كار مى بريد، اگر مى گوئيد قرآن از جانب خدا نيست، شما هم با اين حروف نظير آن

را بسازيد.

تازه ترين مطلب در اين باره نظريه دكتر رشاد مصرى است كه در ذيل نقل مى شود «2» ناگفته نماند سخن ايشان را فقط در حد يك احتمال قبول داريم نه اينكه مراد خدا همين است لا غير.

خلاصه نظر ايشان آن است كه: ميان اين حروف و حروف همه سوره هاى قرآن رابطه اى هست مثلا حرف «ن» را در نظر مى گيريم و آن را با سائر حروف سوره بقره مقايسه مى كنيم و به اين نتيجه مى رسيم كه نسبت اين حرف به سائر

__________________________________________________

(1) جوامع الجامع.

(2) ما آن را از مجله مكتب اسلام شماره چهارم سال 14 نقل مى كنيم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 367

حروف آن يك درصد است، آن گاه همين حساب را با سوره آل عمران، نساء، مائده و ... تا 114 سوره انجام مى دهيم و نتيجه مى گيريم كه اين نسبت در سوره ن وَ الْقَلَمِ كه اين حرف در اول آن واقع شده از همه بيشتر است، آن وقت اين حساب را با حرف «ص» و حرف «ق» و دو حرف «حم» و سه حرف «الم» تكرار مى كنيم و مى بينيم كه درصد اين حروف در آن سوره ها از سوره هاى ديگر بيشتر است، فكر نكنيد كه اين عمل، كار آسانى است دكتر رشاد سالها به وسيله مغز الكترونى روى حروف قرآن كار كرده تا اين نسبتها را به دست آورده و اگر مغز الكترونيكى نبود اين كار نزديك به محال بود.

از مجموع سوره هاى 114 گانه قرآن فقط در 29 سوره حروف مقطعه آمده است و آنها درست نصف حروف 28 گانه الفباى عربى را تشكيل مى دهند بدين ترتيب: ا، ح، ر، س، ص، ط، ع، ق، ك، ل،

م، ن، ه، ى.

دكتر رشاد خليفه پس از سالها تحقيق به فكرش رسيد كه شايد ميان اين حروف و حروف هر سوره كه آنها در آغازش قرار گرفته اند رابطه اى وجود دارد آن وقت سالها به وسيله مغز الكترونى روى حروف قرآن محاسبه كرده و ديده مثلا نسبت حرف «ق» به سائر حروف سوره قيامت (907/ 3) درصد است و نسبت آن به سائر حروف سوره و الشّمس (906/ 3) است تفاوت اين دو سوره چنان كه ملاحظه مى شود فقط يك هزارم درصد است، آن وقت نسبت حرف «ق» را با حروف هر يك از سوره هاى 114 گانه استخراج كرده در آخر متوجه شده كه نسبت اين حرف (ق) به سائر حروف سوره ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ كه اين حرف در آغاز آن واقع شده از نسبت آن به تمام حروف سوره هاى 114 گانه بيشتر است.

همچنين حرف «ن» كه در آغاز ن وَ الْقَلَمِ آمده نسبتش به سائر حروف اين سوره از نسبت آن به حروف هر يك از سوره هاى 114 گانه بيشتر است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 368

هكذا چهار حرف «المص» كه در آغاز سوره اعراف آمده است نسبت آنها به سائر حروف اين سوره، بيشتر از نسبت آنها به حروف سائر سوره هاى 114 گانه است.

دكتر رشاد مى گويد: ضمن محاسبه كه روى سوره «مريم» و «زمر» مى كردم ديدم نسبت «درصد» مجموع حروف (ك، ه، ى، ع، ص) در هر دو سوره مساوى است با اينكه بايد در سوره مريم بيشتر باشد كه لفظ «كهيعص» فقط در آغاز سوره مريم آمده است، اما همين كه نسبت گيرى را از رقم سوم اعشار بالا بردم روشن

شد كه نسبت مجموع اين حروف در سوره مريم يك ده هزارم (0001/ 0) بيش از سوره زمر است، اين تفاوتهاى جزئى راستى عجيب و حيرت آور است.

راستى حيرت آور است كه انسانى بتواند مراقب تعداد هر يك از حروف سخنان خود در طول 23 سال باشد و در عين حال آزادانه مطالب خود را بدون كمترين تكلّفى بيان كند، مسلما چنين كارى از عهده يك انسان بيرون است حتى محاسبه آن براى بزرگترين رياضى دانها به كمك مغزهاى الكترونى ممكن نيست. اينها همه نشان مى دهد كه نه تنها سوره ها و آيات قرآن بلكه حروف قرآن نيز روى حساب و نظام خاصى است كه فقط خداوند، قادر بر حفظ آن مى باشد.

نتيجه بحث: آيا شما حساب كلمات و حروفى را كه در يك روز با آن سخن مى گوئيد داريد؟ اگر فرضا چنين باشد تعداد كلمات و حروف يك سال خود را مى توانيد به خاطر بسپاريد؟ فرضا چنين باشد آيا هرگز امكان دارد نسبت اين حروف با يكديگر در روز و ماه و سال در عبارات شما مد نظرتان باشد مسلما چنين چيزى محال است. زيرا با وسائل عادى طى قرنها نيز نمى تواند اين محاسبات را انجام دهيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 369

آيا اگر مشاهده كرديم انسانى در مدت 23 سال با آن همه گرفتارى سخنانى آورد كه نه تنها مضامين آنها حساب شده و از نظر لفظ و معنى و محتوا در عاليترين صورت ممكن بود بلكه از نظر نسبت رياضى و عددى حروف، چنان دقيق و حساب شده بود كه نسبت هر يك از حروف الفباء در هر يك از سخنان او يك نسبت دقيق رياضى

دارد، آيا نمى فهميم كلام او از علم بى پايان پروردگار سرچشمه گرفته است؟ انسانى را در نظر بگيريد كه امروز نيم ساعت سخن مى گويد و حرف «قاف» را به زبان مى آورد و مى گويد: مثلا درصد حرف «قاف» در اين سخن بيشتر است از درصد آن در همه سخنانى كه تا به حال گفته ام و بعد از اين خواهم گفت، اين حساب جز به اعجاز خدايى ممكن و عملى نيست، اين است اهميت اين حروف.

حروف مقطعه قرآن به قرار ذيل است: الم «شش بار». المص، الر (پنج بار»، المر، كهيعص، طه، طسم، طس، الم، الم، الم، الم، يس، ص، حم «شش بار»، حمعسق، ق، ن. اين حروف به ترتيب در اوائل سوره هاى: بقره، آل- عمران، اعراف، يونس، هود، يوسف، رعد، ابراهيم، حجر، مريم، طه، شعراء، نمل، قصص، عنكبوت، روم، لقمان، سجده، يس، ص، مؤمن، حم سجده شورى، زخرف، ق، و قلم واقع شده اند، اين حروف با حذف مكررات عبارتند از چهارده حرف كه در سابق شمرده شد.

وزن اعمال: لازم است درباره وزن اعمال و متعلّقات آن توضيح بيشترى بدهيم مسئله ثقل موازين در سه محل از قرآن كريم آمده است كه يكى قرينه دو تاى ديگر است مثلا از آيات: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ مؤمنون/ 102، فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 370

فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ ...

قارعه/ 6- 9، معلوم نمى شود كه مراد از ثقل و موازين چيست؟

همچنين از فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ ... در اين سوره، ولى جمله وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ بنا بر

آنچه اختيار كرديم كليد فهم همه اينهاست و دانستيم كه اولا سنگين و وزين بودن عمل مطابق واقع بودن آن است ثانيا موازين عبارتند از اعمال، آن هم اعمال نيك كه ثقل آنها موجب فلاح است.

ثالثا: خفت موازين راجع به اعمال نيك است كه مطابق حق و فرموده خدا نيستند.

سؤال: اگر گويند: آيه وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ انبياء/ 47 صريح است در اينكه روز قيامت ترازوهاى عدالت نصب خواهد شد، در اين صورت اعمال با آنها توزين خواهد گرديد؟

گوئيم: اين سنجش با آنچه اختيار كرديم منافات ندارد، پس از آنكه ثقيل بودن روشن شد اندازه آن با ترازوها معلوم مى شود، يعنى اعمال حق را وزن و اندازه گيرى مى كنند.

در بحار از معانى الاخبار نقل شده كه: امام صادق عليه السّلام فرموده مراد از موازين قسط، انبياء و اوصياء مى باشند

«هم الانبياء و الاوصياء»

«1» و در زيارت على عليه السّلام آمده:

«السلام على ... ميزان الاعمال»

على هذا مقياس و ميزان سنجش انبياء و اوصياء هستند، سنجش اعمال معين مى كند كه اعمال مؤمنان نسبت به اعمال انبياء تا چه حد است، مؤيد اين سخن جمع آمدن «موازين» است يعنى هر عملى ميزانى دارد.

اگر گويند: بنا بر آنچه شما اختيار كرديد ثقل اعمال اعتبارى است حال

__________________________________________________

(1) تفسير برهان ذيل آيه 47 از سوره انبياء.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 371

آنكه از آيات فهميده مى شود اعمال اعم از بد و خوب داراى وزن واقعى هستند و به عبارت ديگر اعمال جوهر هستند نه عرض! گوئيم: دقت در آيات قرآن نشان مى دهد كه اعمال اعم

از خوب و بد داراى وزن و ثقل واقعى مى باشند مثل: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ زلزله/ 7 و 8 وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ عنكبوت/ 13 كه درباره پيشوايان ستمگر است يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ ... لقمان/ 16 و مانند سائر آيات، ولى اين مطلب با آنچه اختيار كرديم منافاتى ندارد زيرا مثلا گناهان مسلمانان و كفار از لحاظ اينكه جوهر و انرژى هستند وزن و ثقل دارند و از لحاظ اينكه حق نيستند باطل و پوچ مى باشند و وزن ندارند، وزنى كه موجب سعادت باشد.

اعمال بد وزن و توزين ندارند: بنا بر آنچه گفته شد اعمال بد وزن ندارند زيرا حق نيستند و توزين ندارند زيرا مقايسه با اعمال انبياء اوصياء بعد از حق بودن است، در روضه كافى ص 75 از امام سجاد عليه السّلام نقل شده: بدانيد بندگان خدا، براى اهل شرك ميزانى بر پا نمى گردد و دفترها گشوده نمى شود، بلكه گروه گروه به سوى جهنم روند، نصب ميزانها و گشودن ديوانها فقط براى اهل اسلام است «1» به نظر مى آيد علت آن حق نبودن اعمال كفار است، گناهان مسلمانان نيز چنين است. على هذا بايد مراد از مِثْقالَ حَبَّةٍ در سوره انبياء اعمال نيك اهل اسلام باشد، نتيجه اينكه وزن و توزين فقط براى اعمال نيك مؤمنين است، وزن يعنى حق بودن، توزين يعنى مقايسه

__________________________________________________

(1)

«اعملوا عباد اللَّه ان اهل الشرك لا ينصب لهم الموازين و لا ينشر لهم الدواوين و انما يحشرون الى

جهنم زمرا و انما نصب الموازين و نشر الدواوين لاهل الاسلام».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 372

با انبياء و اوصياء.

بلى درباره عذاب، ميان گناه و عذاب حساب و تناسبى هست. درباره عذاب اهل جهنم آمده، ... جَزاءً وِفاقاً نبأ/ 24 و در اين سوره پس از شمردن نعمت اهل بهشت فرمود: جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً نبأ/ 36، بنا بر آنچه گفته شد:

منظور از حساب همان وزن و توزين است اما در عذاب فقط وفاق و برابرى گناه با عذاب است و بنا بر تجسم عمل كه تقريبا از حتميات قرآن است، عذاب، خود گناهان است در اين صورت معناى وفاق و برابرى كاملا واضح مى باشد. آيات وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ ... در گناهان مى شود راجع به كم و زياد بودن باشد تا تناسب با عذاب پيدا كند.

تحابط اعمال: مطلب ديگرى كه بايد در اينجا بررسى شود تحابط اعمال است. و آن اين است كه اعمال خوب و بد يكديگر را از بين ببرند و باطل كنند، به عبارت ديگر: عمل خوبى كه امروز انجام شده است گناه ديروزى را از بين ببرد و اگر فردا عمل بدى انجام گرفت عمل خوب امروزى را باطل نمايد، نتيجه آنكه انسان پيوسته يكى از حسنات يا سيئات را خواهد داشت زيرا هر عمل بعدى، عمل قبلى را از بين مى برد.

تحابط در آخرت آن است كه: حسنات و سيئات انسان با هم سنجيده شوند و يكديگر را حبط و تباه كنند، اگر اعمال نيك زياد شود اعمال بد از بين رفته و شخص اهل بهشت گردد و در صورت عكس، إعمال نيك از بين رفته و شخص اهل جهنم

گردد و اگر اعمال نيك و بد مساوى بودند نه اهل رحمت باشد و نه اهل عذاب.

مقابل اين مطلب آن است كه بگوئيم: انسان در مقابل حسناتش متنعّم و در مقابل سيّئاتش عذاب خواهد ديد مگر آنكه سيئاتش در اثر شفاعت يا رحمت تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 373

خدا بخشوده شود ولى سيئات و حسنات يكديگر را از بين نخواهند برد چنان كه فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ على هذا اگر سيّئات آمرزيده نشد شخص در مقابل آنها عذاب ديده سپس راهى بهشت مى شود.

خواجه نصير طوسى در «تجريد الاعتقاد» فرموده: احباط باطل است زيرا مستلزم ظلم است و نيز خدا فرمايد: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ... علامه حلى در شرح آن فرموده: جماعتى از معتزله به احباط و تكفير قائل شده اند، معنى احباط و تكفير آن است كه: ثواب متقدم انسان با گناهى كه بعدا كرده از بين مى رود و يا گناهان قبلى اش با ثواب بعدى ساقط مى گردد، ولى ارباب تحقيق اين قول را رد كرده اند، دليل بطلان اين سخن آن است: كسى كه گناهش بيش از ثوابش از بين برود مانند كسى خواهد بود كه عمل خوبى نكرده است و اگر حسناتش بيشتر باشد مانند كسى خواهد بود كه گناهى از او سر نزده است و نيز خداوند فرموده: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ ....

مرحوم شيخ مفيد در اوائل المقالات تحت عنوان «القول فى تحابط الاعمال» فرموده: ميان معاصى و طاعات و ميان ثواب و عقاب تحابطى نيست، اين عقيده جماعتى از اماميه و مرجئه است ولى بنو نوبخت قائل به تحابط

هستند و در اين عقيده موافق معتزله مى باشند، مجلسى رحمه اللَّه در بحار ج 5 ص 332 فرموده:

مشهور ميان متكلّمين اماميه آن است كه: احباط و تكفير باطل است.

نگارنده گويد: آيه وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً توبه/ 102 نيز ظاهرا با قول به احباط و تكفير مخالف است.

على هذا خَفَّتْ مَوازِينُهُ مخصوص كفار است، مؤمنين گناهكار در رديف ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ هستند النهايه اگر قابل عفو و شفاعت نشوند مدتى عذاب خواهند ديد و اللَّه اعلم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 374

[سوره الأعراف (7): آيات 10 تا 18]

اشاره

وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (10) وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ (11) قالَ ما مَنَعَكَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ (12) قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ (13) قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (14)

قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ (15) قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ (16) ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ (17) قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ (18)

10- شما را در زمين تمكن داديم و در آن براى شما وسائل زندگى قرار داديم ولى بسيار كم سپاس مى داريد.

11- شما را بساختيم و سپس شكل داديم (پرداختيم) و آن گاه به ملائكه گفتيم: آدم را سجده كنيد، سجده كردند مگر ابليس كه از سجده كنندگان نبود.

12- گفت: چه چيز منعت كرد كه وقتى

فرمان دادم سجده نكردى؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش به خصوص آفريده اى و او را از گل بى اهميتى.

13- گفت از آن (منزلت) فرو شو كه در آن تكبر كردن حق تو نيست، بيرون شو كه تو از تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 375

ذليلان هستى.

14- گفت: مرا تا روزى كه مردم زنده مى شوند مهلت بده.

15- گفت: تو از مهلت داده شدگانى.

16- گفت: براى اينكه مرا گمراه كردى، در راه راستت براى (اضلال) آنها مى نشينم.

17- سپس حتما از جلو رويشان و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان مى آيم و بيشترشان را شكرگزار نخواهى يافت.

18- گفت از آن (منزلت) مذموم و مطرود بيرون شو، هر كس از آنها پيروى تو كند، جهنم را از شما به طور حتم پر خواهم كرد.

كلمه ها

مكناكم: تمكين: قدرت و امكان دادن. «مكناكم» امكان و قدرت داديم به شما.

معايش: وسائل زندگى. مفرد آن معيشت است، آن گاهى مصدر است.

به معنى زندگى مثل «معيشة ضنكا» و گاهى اسم است به معنى وسيله زندگى مثل خوراك و پوشاك.

صورناكم: صورت: شكل. جمع آن صور (بر وزن صرد) است. تصوير:

شكل دادن.

اسجدوا: سجود در اصل به معنى خضوع و اظهار فروتنى است و در شرع سجده معروف اسلامى است.

ابليس: ايلاس: يأس و نوميدى، ظاهرا شيطان را از آن ابليس گفته اند كه از رحمت خدا مقطوع و نوميد است (قاموس قرآن. بلس) 11 بار در قرآن آمده است.

طين:؟؟؟ به قول راغب آن خاك آميخته به آب است، گاهى خشكيده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 376

آن را نيز طين گويند.

فاهبط: هبوط: پائين آمدن. گاهى به معنى دخول و وارد شدن به مكانى است مثل:

اهْبِطُوا مِصْراً بقره/ 61.

صاغرين: صغر (بر وزن شرف و عنب): كوچكى. صغار: ذلت و خوارى.

صاغر: ذليل. صاغرون: ذليلها.

انظرنى: انظار: مهلت دادن. «انظرنى» به من مهلت بده. «منظرين»:

مهلت داده شدگان.

اغويتنى: غى و غواية: رفتن به راه هلاكت و ضلالت. اغواء: بردن به راه هلاكت و ضلالت و گمراه و هلاك كردن «اغويتنى»: گمراه يا هلاك كردى مرا.

آتينهم: اتيان: آمدن «آتينهم» حتما مى آيم بر آنها.

ايمانهم: يمين در اينجا به معنى طرف راست است «عن ايمانهم» از طرف راست آنها.

شمائل: شمال در اينجا به معنى طرف چپ، جمع آن شمائل است.

مذموم: ذرم و زيم: عيب شديد. به قول راغب: ملامت. «مذؤم»: ملامت شده. يا معيوب و ناقص در بندگى.

مدحور: دحر: طرد و راندن. «مدحور»: رانده شده.

لأملأن: مل ء و املاء: پر كردن. «لأملأن» حتما حتما پر مى كنم.

شرحها

در رابطه با آيه: اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ در اين آيات مسئله گذاشته شدن وسائل زندگى در اختيار بشر، تسلط شيطان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 377

بر انسان از اولين وهله و كشيده شدن انسان از اطاعت حق به اطاعت نفس، بيان گرديده است سپس اين واقعه در آيات بعدى، الگو قرار داده شده كه انسانها از آن پند گيرند.

10- وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلْنا لَكُمْ فِيها مَعايِشَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ.

اين آيه براى بيان سه مطلب است يكى اينكه انسان از لحاظ اعضاء بدن و تفكر و اراده، طورى آفريده شده كه مى تواند در اين جهان تصرف كند و اگر مثلا بدنش مثل چهارپايان يا پرندگان بود و يا قدرت تفكر و اكتشاف نداشت، نمى توانست در جهان تصرف كند، ديگر آنكه وسائل

زندگى براى او در جهان و روى زمين به وجود آمده است و اگر آب و خاك و هوا و خورشيد و ماه و ... نبود زندگى براى انسان ميسر نمى شد. سوم اينكه قدردانى انسان از اين نعمتها بسيار اندك است آرى قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ لفظ «ما» تأكيد قليل است و خطاب در اين آيه براى عموم مى باشد.

11- وَ لَقَدْ خَلَقْناكُمْ ثُمَّ صَوَّرْناكُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ لَمْ يَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ.

از اين آيه تا آيه 25 مسئله وَ لَقَدْ مَكَّنَّاكُمْ فِي الْأَرْضِ ... توضيح داده شده و اين آيات همه تفصيل آن آيه هستند.

ناگفته نماند: در سوره حجر، آيات 28- 31 و در سوره ص آيات 71- 77 صريح هستند در اينكه: خداوند به ملائكه فرموده: من بشرى از گل خواهم آفريد همين كه او را پرداخته و از روحم در آن دميدم شما به او سجده آوريد مثلا در سوره ص چنين آمده است: إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ از اين آيه مى توان فهميد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 378

كه مراد از «خلقناكم- صورناكم» خلقت آدم و بشر اوليه است و علت جمع آمدن و خطاب به همه انسانها آن است كه: آدم سمبل همه انسانها بود، خلقت او به حكم خلقت همه اين نسل است.

ناگفته نماند: منظور از «صورناكم» تصوير به وسيله نفخ روح است، زيرا اين كلمه در جاى وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي واقع است، چنان كه «خلقناكم» در جاى فَإِذا سَوَّيْتُهُ مى باشد.

در بسيارى از آيات آمده: ما شما را از خاك آفريديم

با آنكه مى دانيم فقط بشر اوليه از خاك آفريده شده، ديگران از نطفه به وجود آمده اند: فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ حج/ 5 وَ مِنْ آياتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ روم/ 20، اين نيست مگر براى آنكه خلقت بشر اولى به حكم خلقت همه بوده است. مشروح مطلب در آياتى نظير: هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ... غافر/ 67، فاطر/ 11 آمده است.

على هذا مراد از «صورناكم» فقط تصوير آدم و تسويه اوست كه در آيات ديگر به لفظ «سويته» آمده است و اللَّه العالم «1».

احتمال ضعيف آن است كه از اين آيه استفاده بشود كه: پس از خلقت انسانهاى بسيار، آدم از ميان آنها مسجود ملائكه واقع شده است، نظير آيه اى كه مى گويد: مردم امت واحده بودند، پس از آن خدا پيامبران را مبعوث كرد كانَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ ... بقر/ 212.

منظور از اسْجُدُوا لِآدَمَ ظاهرا خضوع و اقرار است بر اينكه آدم به خلافت خدايى از ملائكه برتر است نه اينكه مهر گذاشته و بر هفت اعضاء بر آدم سجده كنند، مثل: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدانِ رحمن/ 6 كه مراد خضوع و اطاعت

__________________________________________________

(1) «خلقناكم» در جاى «سويته» و «صورناكم» در جاى نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي باشد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 379

آنها از امر خداست. ملائكه از اين فرمان اطاعت كردند كه از آنها خطرى بر انسان متوجه نيست ولى ابليس قبول نكرد و پيوسته در فكر اغفال و اضلال انسانهاست. بنا بر آنچه در بقره گذشت: سجود ملائكه از روى درك برترى انسان بوده است.

12- قالَ ما مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ.

گويند «لا»

زائد است و براى تأكيد مى باشد چنان كه در آيه ديگر بدون «لا» آمده است قالَ يا إِبْلِيسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ «1» ص/ 75 به هر حال در جواب خدا كه فرمود: چه چيز منعت كرد از اينكه سجده كنى؟

گفت: من از او بهترم و به حرف خودش چنين استدلال كرد: خَلَقْتَنِي مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ مرا از آتش بخصوصى آفريده اى و او را از گل بى مقدارى.

ظاهرا نكرده آمدن «نار» براى دلالت بر نوع است كه جن از آتش بخصوصى (ظاهرا انرژى) آفريده شده است وَ خَلَقَ الْجَانَّ مِنْ مارِجٍ مِنْ نارٍ رحمن/ 15، منظور از نكره آمدن طين به نظرم اشاره به كم اهميت بودن آن است، ملعون اشتباه كرده است، خلقت از آتش چه برترى مى تواند داشته باشد لذا خدا جواب نداد و ساقطش كرد.

13- قالَ فَاهْبِطْ مِنْها فَما يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيها فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ.

خلاصه گفته ابليس، خودپسندى و خود بزرگ بينى در مقابل فرمان خدا و در مقابل خليفه خدا بود، در جواب آمده: تو را نرسد كه تكبّر كنى (زيرا كه بنده اى و آفريده اى بيش نيستى) حق آن است كه ابليس با آن امتناع از مقام و منزلت خود سقوط كرد و اين آيه زبان حال آن سقوط مى باشد، ضمير «منها»

__________________________________________________

(1) به قولى معناى «ما حملك»- «ما دعاك» بر «ما منعك» تضمين شده است يعنى «ما حملك على ان لا تسجد» در اين صورت «لا» زائد نيست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 380

- «فيها» هر دو ظاهرا به «منزلت» راجع است يعنى: از اين منزلت الهى و تقربى كه دارى فرود آى كه

به تو نرسد در آن منزلت تكبر كنى، جمله فَاخْرُجْ ...

تأكيد است براى فَاهْبِطْ ... لفظ «صاغرين» در مقام «رجيم» در آيات ديگر است «1».

14- قالَ أَنْظِرْنِي إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ.

ظهور سقوط در آن بود كه ابليس از بين برود و يا امكانات و سير و احاطه و نفوذى كه داشت از وى گرفته شود. لذا از خدا مهلت خواست كه در عين رجيم و ملعون بودن تصرفش از او گرفته نشود. يَوْمِ يُبْعَثُونَ دلالت ندارد كه خواسته حتى در برزخ بندگان را اضلال نمايد نه فقط در دنيا، بلكه دلالت دارد كه خواسته حتى بعد از انقراض بشريت نيز در مهلت باشد.

15- قالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ.

ظهور آيه در مهلت مطلق است و نيز نشان مى دهد كه مهلت شدگان ديگرى نيز هستند. ولى در سوره حجر و در سوره ص آمده: قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.

در صافى از علل الشرائع از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده مراد از يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ انقراض بشريت و تار و مار شدن عالم است «2» ظاهر آن است كه شيطان در برزخ بر اضلال بندگان تسلّطى ندارد زيرا دليلى در اين زمينه نداريم.

16- قالَ فَبِما أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقِيمَ.

__________________________________________________

(1) به قول بعضى ضمير «منها- فيها» به سماء يا جنة راجع است، ولى اين ضعيف است.

(2) آنچه روايت شده كه وقت معلوم روز ظهور قائم (ع) و آن روز شيطان به دست آن حضرت كشته مى شود ظاهرا مراد قلت تسلط وى در آن روز بر بندگان است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 381

لفظ «اغويتنى» در سوره حجر نيز آمده است ولى اين دروغى بيش نيست.

خدا او را

اغواء و اضلال نكرد، بلكه او مخالفت خدا نمود و در بدبختى واقع شد مراد از «نشستن براى آنها در صراط مستقيم به كنايه از اغواء و اضلال است كه در آيات ديگر به لفظ «لاغوينهم» آمده است. مراد از مهلت خواستن آن بوده كه قدرت اغواء از او گرفته نشود «1» و نيز ظاهرا هلاك شده و از بين نرود.

17- ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ.

اين آيه بيان آن است كه بعد از نشستن در صراط مستقيم چه كار خواهد كرد. آمدن از چهار جانب عبارت از آن است كه از چهار راه آنها را اغفال كند:

اول: از پيش رويشان يعنى نسبت به آينده، آنها را با آمال و آرزوها و وحشت از فقر و مانند آن اغفال كرده و به گناه مى كشم.

دوم: از پشت سر يعنى درباره اولاد كه بعد از خود خواهند گذاشت به گناه وادارشان مى كنم كه درباره تأمين آينده اولاد و محبّت و اغماض بيجا در خصوص آنها از راه حق منحرف شوند.

سوم: از طرف راستشان يعنى در زمينه بدعت گذارى در دين و غلوّ و انحراف در آن و اضلال ديگران اغفالشان مى كنم.

چهارم: از طرف چپ يعنى از لحاظ گناه و شهوترانى و حبّ لذات حرام اضلالشان مى نمايم.

چنان كه در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده و در الميزان اختيار كرده است. وَ لا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شاكِرِينَ نتيجه آمدن از چهار طرف و اشاره

__________________________________________________

(1) باء در «فبما» به معناى سبب و «ما» مصدريه است و تقدير آن «فسبب اغوائك اياى» است.

تفسير أحسن الحديث،

ج 3، ص: 382

به گمراه كردن اكثريت است لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ ص/ 83.

18- قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكُمْ أَجْمَعِينَ.

به نظر مى آيد كه تكرار اخْرُجْ مِنْها به علت مقدمه بودن بر مطلب بعدى است و چون مورد نظر، اغواء آدم و فرزندان او بود لذا لفظ «منهم- منكم» به صورت جمع آمده است. بعضى از بزرگان «منكم» را به معنى بعضى گرفته و گويد: جهنم با بعضى از پيروان ابليس پر خواهد شد و آن امتنانى است از خدا ولى ظاهرا «من» براى بيان است مثل: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْكَ وَ مِمَّنْ تَبِعَكَ مِنْهُمْ أَجْمَعِينَ ص./ 85 بقيه سخن در «نكته ها» بعد از آيه 25 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 383

[سوره الأعراف (7): آيات 19 تا 25]

اشاره

وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ (19) فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ (20) وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ (21) فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ (22) قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ (23)

قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (24) قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ (25)

19- و اى آدم تو و همسرت در اين جنت ساكن

شويد و از هر جا خواستيد بخوريد و به اين درخت نزديك نشويد كه از ستمگران مى شويد.

20- شيطان براى آنها وسوسه كرد تا عورتهايشان را كه از آنها پنهان بود بر آن دو نمودار كند و گفت: پروردگارتان شما را از اين درخت منع نكرد مگر از ناپسند داشتن اينكه دو فرشته شويد يا از زندگان جاويد باشيد.

21- و براى آنها سوگند اكيد خورد كه از خيرخواهان شمايم.

22- به فريبى سقوطشان داد، و چون كمى از آن درخت بخوردند عورتشان بر آن دو نمودار شد، بنا كردند از برگهاى آن باغ بر عورتهاى خود مينهادند، پروردگارشان بانگ زد: آيا شما را از اين درخت نهى نكردم؟ و آيا به شما نگفتم كه شيطان براى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 384

شما دشمن آشكارى است؟

23- گفتند: پروردگارا ما به خويشتن ستم كرديم و اگر ما را نيامرزى و رحم نكنى حتما و قطعا از زيانكاران خواهيم بود.

24- گفت: خارج شويد (در وضعى كه) بعضى از شما دشمن بعض است و براى شما در زمين قرارگاه و متاعى است تا وقتى.

25- گفت: در آن زندگى مى كنيد و در آن مى ميريد و از آن خارج مى شويد (دوباره زنده مى شويد).

كلمه ها

اسكن: يعنى سكنى و مسكن اختيار كن. امر بسكنى است نه سكون.

فكلا: تثنيه «كل» است يعنى: بخوريد شما دو نفر.

شئتما: يعنى خواستيد شما دو نفر. مصدر آن شى ء است «شاءه شيئا».

شجرة: شجر: درخت. واحد آن شجره است، مثل ثمر، ثمرة.

وسوس: وسوسه: سخنى كه در باطن انسان هست، خواه از شيطان باشد يا از انسان «وسوس له» يعنى خيرخواهى را به نظر او آورد.

ليبدى: بدو: ظهور. ابداء: ظاهر كردن. «ليبدى»: تا

ظاهر كند.

و ورى: مواراة: پوشيدن و مستور كردن «و ورى» (به صيغه مجهول):

مستور شد.

سوأتهما: سوأة: چيزى كه آشكار شدنش ناپسند باشد، از «سوء» به معنى بدى. مراد از آن در اينجا آلت تناسلى مرد و زن است (فرج و آلت رجوليت) سوآت جمع سوأة است.

ملكين: دو فرشته. تثنيه ملك (بر وزن شرف) است.

قاسمهما: قسم (بر وزن شرف) سوگند. مقاسمه نيز به همان معنى است «قاسمهما»: سوگند اكيد ياد كرد به آن دو. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 385

دلاهما: لغزش و سقوط داد به آنها. يعنى از تصميمشان بازداشت. آن از «تدلية الدلو» است يعنى فرستاد دلو را به چاه.

ذاقا: ذوق: چشيدن. «ذاقا»: چشيدند آن دو. مراد شروع به خوردن و خوردن اندك است.

طفقا: شروع كردند. در سوره طه/ 121 نيز آمده است.

يخصفان: خصف: چسباندن و قرار دادن «يخصفان» قرار مى دهند.

مستقر: قرارگاه و محل استقرار. به معنى استقرار نيز آيد (مصدر- اسم مكان).

متاع: هر آنچه از مال دنيا مورد بهره قرار گيرد متاع است و هر چه از آن لذت برند.

حين: وقت. كم باشد يا دراز. مراد از آن در اينجا مصداق دوم است.

شرحها

آيات شريفه بقيه ماجراى گذشته را بيان مى كند كه به آدم و زنش دستور سكونت در آن باغ مى رسد، آن گاه با اضلال و وسوسه شيطان مرتكب خلاف مى شوند و در نتيجه از آن محل رانده شده و در زمين استقرار مى يابند.

19- وَ يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ.

در جريان سجده از زوجه آدم خبرى نبود، ولى در سكنى گزيدن زوج او نيز آمده است، مراد از «جنة» ظاهرا باغى است كه

آدم و زوجه اش در آن بودند، جمله «فكلا ...» روشنگر حد و مرز در زندگى است و نشان مى دهد كه حرامها در مقابل حلالها اندك است. فَتَكُونا مِنَ الظَّالِمِينَ نتيجه خوردن از درخت است، مراد ظالم بر خويش بودن و خود را به زحمت انداختن است در تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 386

جاى ديگر آمده: فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى طه/ 117.

20- فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاكُما رَبُّكُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَكُونا مَلَكَيْنِ أَوْ تَكُونا مِنَ الْخالِدِينَ.

علت وسوسه كردن آن بوده كه عورت آنها را آشكار كند، در آيات بعدى خواهد آمد: يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما از اين معلوم مى شود: با خوردن از درخت لباسهاى آنها ريخته و عورتشان آشكار شده است نه اينكه متوجه عورت خود نبوده اند و با خوردن از درخت معرفت پيدا كرده اند. وَ قالَ ...

بيان وسوسه است، كلمه إِلَّا أَنْ تَكُونا تقديرش «الا كراهة ان تكونا» است خلاصه وسوسه آن بوده كه: خدا شما را از اين درخت نهى نكرده مگر براى آنكه خوش ندارد شما دو فرشته و يا هميشگى باشيد، نتيجه آنكه: اگر از اين درخت بخوريد، فرشته يا جاودانى خواهيد بود، در سوره طه/ 120 آمده:

... قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى.

21- وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ.

از اين آيه به نظر مى آيد كه ابليس بر آن دو مجسم شده و روبرو و سخن گفته است از سوره نمل آيه 17 وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ و از آيه 39 قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا

آتِيكَ بِهِ ... و از سوره سبا آيه 12 وَ مِنَ الْجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ ... معلوم مى شود كه جن مانند فرشته مى تواند مجسم شده و به صورت انسان درآيد. چنان كه ملائكه در صورت انسانها پيش ابراهيم و لوط عليهما السّلام آمدند و آن دو آنها را نشناختند تا فرشتگان خود را معرفى كردند على هذا شيطان كه به حكم كانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ كهف/ 50 از جن بود، مجسم شده و آنها را وسوسه كرده و سوگند ياد كرده است.

22- فَدَلَّاهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 387

طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ

.با غرور و فريب آنها را به زير كشيد و لغزش داد، بنا بر آيات بعدى خوردن اندكى از درخت لباسهاى آن دو را ريخت و شروع كردند كه با برگ درختان ستر عورت كنند، در ظاهر لباس ظاهرى از آنها كنده شد و در باطن لباس تقوى.

در همين گرفتارى نداى خدا رسيد:

وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَكُما عَنْ تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَكُما إِنَّ الشَّيْطانَ لَكُما عَدُوٌّ مُبِينٌ نداى خداوندى آنها را متوجه كرد كه چه اشتباه بزرگى كرده اند.

23- قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ.

چاره اى جز استغاثه به خدا نداشتند كه اشتباهشان را جبران كند، اين مى رساند كه مسئله بازگشت و توبه جبران كننده خسران است.

24- قالَ اهْبِطُوا بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَكُمْ فِي الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ.

در اين آيه «اهبطوا» به لفظ جمع و در آيه قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً ...

طه/ 123، به لفظ تثنيه آمده است، از

اين تعبير به نظر مى آيد كه هبوط آن دو هبوط همه انسانها بوده و يا مراد جمع لغوى است كه گفته اند: «و الاثنان و ما فوقها جماعة». بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ظاهرش اشاره به كشاكش و رقابتها و دشمنى ميان انسانهاست كه يك امر طبيعى مى باشد مسئله دوم استقرار انسان در زمين و استفاده از مواهب خدا تا وقت مرگ است.

محلى كه آدم و زنش در آن بودند، زندگى در آن محل به حكم: إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى طه/ 118 و 119 با زندگى كنونى متفاوت بود، به هر حال هبوط و خروج آدم از آن زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 388

و سكونت در زمين مشمول دو حكم طبيعى بود: وجود رقابت و عداوت ميان انسانها و بهره مندى از نعمتها تا مرگ و اگر «حين» راجع به عموم باشد مراد از آن انقراض بشريت است.

25- قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ.

حكم سومى انسانها است كه زندگى و مرگ آنها در روى زمين بوده و در آخرت نيز از زمين برانگيخته خواهند شد.

نكته ها

اين ماجرا: ماجراى آدم و سجود ملائكه و امتناع ابليس در سوره هاى بقره، اعراف، حجر، طه، ص و مانند آن آمده است، اين واقعه از نظر مؤلف يكى از متشابهات بزرگ قرآن مجيد است، هر چه فكر مى كنم در پياده شدن اين قصه فكرم به جايى نمى رسد كه وجدانم آرام باشد به نظر مى آيد كه خدا نخواسته بيشتر از آنچه فرموده، بيان نمايد و براى استفاده انسانها همين قدر كافى بوده است و گرنه بيشتر بيان مى فرمود.

به نظر

بعضى، اين آيات اشاره است به روابط طبيعى انسان و ملك و شيطان كه به صورت حكايت، امر، نهى، مخالفت و عصيان بيان شده است و گرنه، امر و نهى و مخالفت و غيره در كار نبوده است، و تكوين به صورت تشريع بيان شده است.

در اين صورت وعده جهنم براى ابليس يعنى چه؟ و آن گهى آيات ما بعد كه خواهد آمد حكايت از واقعه و ماجرايى دارند كه مى گويد: اى فرزندان آدم، شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از بهشت خارج كرد.

آيا آدم بشر اولى بود يا از ميان انسانها برخاست؟ ظهور آيات در اولى است، باغى كه آدم در آن بود روى اين زمين بود يا در جاى ديگرى؟ هبوط آدم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 389

و زنش، پائين آمدن از مكان بالايى بود يا خروج از جايى به جايى؟ وسوسه شيطان رو در رو بود يا القاء قلبى؟، به حكم إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً او براى زمين آفريده شده بود اگر مخالفت خدا نمى كرد چه مى شد؟ آيا وقتى كه از خاك آفريده شد يك انسان با علم و معرفت و پيغمبر گرديد يا بعد از مدتها، علم و معرفت پيدا كرد، آيا مراد از فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ آن است كه مثل عصاى موسى مجسمه گلى و خشكيده، انسان كاملى و حتى پيغمبر شد يا مراد از نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي رسيدن به حالت تفكر و عقل بود؟ آيا خوردن از درخت لباسهاى آن دو را ريخت؟ و يا با خوردن آن حالت ديگر در آنها پديد آمد؟ و

آيه هاى ديگر ...

در عين، حال اين قصه استفاده هاى علمى و عملى بيشتر را در برگرفته كه خواندن و توجه كردن به آن انسان را به حقائق زيادى رهنمون مى شود و انسان مى داند تا دم مرگ با نيروهاى رحمانى و شيطانى روبرو است تا از كدام جهت تغذيه شده و انسان را به سعادت برساند و يا در لجنزار طبيعت بدبخت گرداند.

اميد است خدا ما را از اين قصه هر چه كاملتر آگاه فرمايد.

مطلب ديگر: در همه آياتى كه شيطان به خدا مى گويد بندگانت را فريب خواهم داد، خدا نفرموده: نخواهم گذاشت چنين كارى بكنى، بلكه در محلى در جواب او فرموده: إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ و نيز فرموده: تو و پيروانت را به آتش خواهم كشيد، تسلط نداشتن شيطان به بندگان خالص خدا از آن جهت است كه در اثر نيروى ايمان از شيطان پيروى نمى كنند و اگر اشتباه نمايند به زودى توبه مى كنند.

به هر حال اين يك واقعيت است كه وجود انسان معركه حق و باطل و توحيد و شرك است از اين آيات و آيات بعدى به خوبى روشن مى شود كه هر كه در زندگى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 390

عنان را به دست شيطان بدهد، زندگى براى او جز شقاوت نخواهد زائيد، آن دم كه بشر شروع به كارى مى كند الْخَنَّاسِ الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ در حاشيه اراده اوست، اگر به خدا پناه برد و خدا را در نظر آورد، در راه حق و عدالت خواهد بود و گرنه راه ضلالت و فساد را در پيش خواهد گرفت كه تباهى خود و جامعه و عذاب آخرت را به دنبال

دارد.

اين قصّه در قرآن در چندين جا كه تكرار شده است بى جهت و براى داستانسرايى نيست، بلكه هشدارى است براى انسانها كه به خود آيند و بدانند كار جهان و كار طبيعت را نمى توان سرسرى گرفت، جهانى كه ابو لهب ها اهل آتش و سلمانها از خانواده وحى شدند رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله به دخترش فاطمه عليهم السّلام مى گويد: فاطمه عمل كن من در پيش خدا براى تو كارى نتوانم كرد:

«فاطمة اعملى فانى لا اغنى عنك من اللَّه شيئا».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 391

[سوره الأعراف (7): آيات 26 تا 36]

اشاره

يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (26) يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ (27) وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (28) قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ (29) فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (30)

يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ (31) قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (32) قُلْ إِنَّما

حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ (34) يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ (35)

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (36)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 392

26- اى فرزندان آدم ما بر شما لباسى نازل كرديم كه عورتهاى شما را مى پوشاند و بر شما زينت نازل كرديم (ولى) لباس تقوى آن بهتر است. اينها از آيه هاى خدا است شايد آنها اندرز گيرند.

27- اى فرزندان آدم شيطان شما را فريب ندهد چنان كه پدر و مادرتان را از جنت بيرون كرد لباسهاى آن دو را مى كند تا عورتهايشان را بر آنها نشان دهد، او و يارانش شما را از محلى كه هستند مى بينند (ولى) شما آنها را نمى بينيد، ما شيطانها را دوستان كسانى قرار داده ايم كه ايمان نمى آورند.

28- و چون كار بدى كنند گويند: پدرانمان را بر آن يافته ايم، خدا ما را به آن امر كرده است. بگو: خدا به فحشاء امر نمى كند آيا بر خدا چيزى نسبت مى دهيد كه نمى دانيد؟!

29- بگو: پروردگارم به عدالت فرمان داده، (عدالت كنيد) و توجه خويش را در هر- معبد ثابت و استوار نمائيد و خدا را در حال اخلاص عبادت بخوانيد، چنان كه شما را آفريده باز مى گرديد (زنده مى شويد).

30- در حالى كه گروهى را هدايت كرده و گروهى

ضلالت بر آنها حتمى شده زيرا كه آنها به جاى خدا شياطين را سرپرستان گرفتند و گمان دارند كه هدايت يافته اند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 393

31- اى فرزندان آدم: زينت خود را در هر معبدى به تن كنيد و بخوريد و بياشاميد و اسراف نكنيد كه خدا اسرافكاران را دوست نمى دارد.

32- بگو. چه كسى حرام كرد زينتى را كه خدا براى بندگانش پديد آورده و (چه كسى حرام كرده) روزيهاى پاكيزه را؟ بگو آنها در آخرت مخصوص كسانى است كه در دنيا ايمان آورده اند، اين چنين آيات را براى قوم با فهم بيان مى كنيم.

33- بگو: پروردگارم فقط كارهاى زشت را آنچه عيان است و آنچه پنهان، حرام كرده است و گناه و ظلم به ناحق را و اينكه به خدا شريك گردانيد چيزى را كه دليل به آن نازل نكرده و اينكه راجع به خدا چيزى را كه نمى دانيد بگوئيد.

34- براى هر امت مدتى هست، چون مدتشان نزديك شود نه ساعتى به تأخير مى افتند و نه مقدم مى شوند.

35- اى فرزندان آدم اگر پيامبرانى از خودتان سوى شما آيند كه آيه هاى مرا بر شما مى خوانند هر كه پرهيزكارى كند و خود را اصلاح نماييد براى آنها ترسى و اندوهى نيست.

36- و كسانى كه آيات ما را تكذيب كنند و از آنها سركشى كنند، آنها اهل آتش هستند و در آن جاودانانند.

كلمه ها

ريشا: ريش: زينت. طبرسى فرموده: ريش آن است كه در آن زينت و زيبايى بوده باشد و از آن است «ريش الطائر» پرهاى پرنده.

ظاهرا آن به زينت طبيعى مثل مو و مصنوعى مثل لباس و غيره شامل است.

لا يفتننكم: فتنه: امتحان. به ضلال و

شرك و عذاب نيز گفته مى شود «لا يفتننكم» به فتنه و ضلالت نياندازد شما را.

ينزع: نزع: كندن. «نزع الشي ء من مكانه: قلعه». تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 394

قبيله: قبيل شايد جمع قبيله باشد مراد از آن شياطين ديگر از جن است در مجمع البيان آن را نسل معنى كرده است، قرآن صريح است كه شيطان فرزندان دارد أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ أَوْلِياءَ كهف/ 50.

فاحشه: فاحشه و فحشاء: كار بسيار بد. جمع آن فواحش است.

القسط: عدالت. و حصه اى كه از روى عدالت باشد.

سلطان: تسلط. دليل.

يقصون: قصص (بر وزن شرف) سرگذشت و نقل سرگذشت، اسم و مصدر هر دو آمده است «يقصون» نقل مى كنند، حكايت مى كنند.

(مى خوانند).

شرحها

آيات يازده گانه نتيجه گيرى از ماجراى آدم و تمرد ابليس و اضلال آدم است. به فرزندان آدم دستور داده شده كه از جريان اغفال شدن آدم پند بگيرند كه شيطان در كمين همه مى باشد، در اين آيات خطاب يا بَنِي آدَمَ چهار بار تكرار شده است، يكى درباره اينكه: شيطان شما را مانند پدر و مادر اوليه در فتنه نياندازد، دو خطاب ديگر راجع به ملاحظه تقوى و مرزهاى زندگى است كه در صورت مراعات فرمان خدا مى شود از شر شيطان نجات يافت، چهارمى يك حكم كلى راجع به اطاعت از پيامبران و سرپيچى از طاعت آنهاست و نيز روشن مى شود كه اين مطالب راجع به همه اديان بوده است و اين معيارها مخصوص به دين اسلام نمى باشد.

26- يا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ وَ رِيشاً. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 395

مراد از انزال ظاهرا خلقت است، چنان كه درباره چهارپايان نيز آمده:

وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ

زمر/ 6، اين تعبير بدان علت است كه همه چيز از مشيت خدا سرچشمه گرفته است.

در جاى ديگر آمده: انبارهاى همه اشياء نزد ماست و از آنها به اندازه نازل مى كنيم وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ حجر/ 21.

آيه صريح است در اينكه وجود لباس براى دفع ضرورت طبيعى است و انسان فطرتا خوش دارد كه قسمتهايى از بدنش را بپوشاند، و خدا بر انسان منت نهاده و براى او لباس به وجود آورده كه خود را بپوشاند و نيز زينت طبيعى و مصنوعى به وجود آورده كه خود را زينت كند و خوشايند باشد. چنان كه بعدا خواهد آمد، ظاهرا «ريشا» به لباس هم شامل است چنان كه غير لباس را نيز در بر مى گيرد.

وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ولى لباس تقوى و پرهيزكارى كه چون هاله اى از نور انسان را مى پوشاند، و رذائل اخلاقى و عصيان و تمرد، و عواقب گناه و عقوبت را مستور و محو مى كند. از لباس ظاهرى و زينت بهتر است كه موجب سعادت هر دو جهان است، اين هر دو لباس ظاهرى و باطنى از آدم و زوجه اش كنده شد.

ذلِكَ مِنْ آياتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ اين لباس و زينت از آيات و موهبات خداست تا از بودن و كنده شدن آن لباس تقوى را يادآور شوند.

27- يا بَنِي آدَمَ لا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطانُ كَما أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِيُرِيَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ يَراكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لا تَرَوْنَهُمْ شيطان با اغفالش، لباس ظاهرى و لباس تقوى را از آدم و زوجه اش كند و آنچه را كه ناپسند مى داشتند

از نمودار شدن عورتشان و خروج از جنّت كه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 396

عاقبت گناه بود، به آنها نشان داد، ولى او از فرزندان آدم فقط لباس تقوى را مى كند و عواقب ناپسند آن را كه رسوايى دنيا و آشكار شدن فساد و رذائل اخلاقى در آن و عذاب آخرت است به انسان نشان مى دهد، لذا مى فرمايد: شيطان شما را گمراه نكند ... جمله إِنَّهُ يَراكُمْ ... تأكيد مطلب سابق است يعنى به هوش باشيد كه او و يارانش شما را مى بينند و در كمين هستند، شما فكر مى كنيد كه كسى در پى شما نيست، آيه ظاهر است در آنكه نسل كنونى بشر به يك پدر و مادر منتهى مى شود و نيز شياطين انسان را مى بينند «1».

إِنَّا جَعَلْنَا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ لِلَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ.

اين جمله بيان مى كند كه تصرف و اغفال شياطين فقط راجع به كسانى است كه تسليم خدا نمى شوند ولى اهل ايمان و بندگان خالص از شر او در امان خواهند بود. إِنَّ عِبادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ اسراء/ 65.

28- وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللَّهُ أَمَرَنا بِها از جريان امر و نهى آدم و ظاهر شدن عورتشان معلوم گرديد كه خدا به كارهاى بد دستور نمى دهد بلكه از آنها نهى مى كند بدين مناسبت يكى از بدعتهاى مشركين نقل و رد شده است و آن اينكه: چون كار بدى مى كردند در مقام اعتذار مى گفتند پدرانمان را در اين عمل يافته ايم و شايد در اثر حسن ظن به پدرانشان مى گفتند: آنها بر حق بودند و روى دستور خدا آن كار را مى كردند پس ما نيز به اين كار مأمور هستيم،

خدا به رسولش دستور مى دهد كه به آنها بگو: خدا به فحشاء امر نمى كند و آن را از روى جهل به خدا نسبت مى دهيد: قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ پيداست كه با اين كلام ناحق بودن پدرانشان نيز روشن مى شود.

__________________________________________________

(1) «حيث» دلالت بر مكان دارد يعنى آنها از هر مكانى كه در آن هستند شما را مى بينند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 397

در مجمع البيان نقل شده: اين آيه اشاره است به طواف مشركان كه لخت و عور طواف مى كردند و مى گفتند: در لباسى كه با آن گناه كرده ايم نمى كنيم، زن در حالى كه فقط چيز جزئى بر عورتش مى بست طواف مى كرد و مى گفت:

اليوم يبدو بعضه او كله فما بدامنه فلا احله «1»

چون به آنها گفته مى شد چنين كارى نكنيد مى گفتند: پدرانمان چنين مى كردند، خدا اين طور دستور داده است.

نگارنده گويد: پس از فتح مكه آن گاه كه سوره برائت به وسيله على عليه السّلام بر اهل مكّه خوانده شد اين عمل ممنوع گرديد. لفظ «فاحشة» در آيه شريفه با آن بدعت مى سازد.

29- قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَ أَقِيمُوا وُجُوهَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ.

پس از روشن شدن اينكه خدا امر به فحشاء نمى كند در اين آيه آنچه خدا به آن امر كرده، بيان شده است، مراد از قسط، عدالت در هر كار است و اين نمى شود مگر آنكه انسان پيوسته توجهش به خدا بوده و بنده خالص خدا باشد و فرمان او را مد نظر قرار بدهد، لذا بعد از امر به عدالت وَ أَقِيمُوا ... آمده است.

مراد از مسجد هر معبدى است كه

شخص خدا را در آن عبادت مى كند و «الدين» به معنى عبادت مى باشد، جمله وَ أَقِيمُوا ... عطف است به محلّ جمله قبلى، يعنى: «اقسطوا و اقيموا وجوهكم»، جمله وَ ادْعُوهُ مُخْلِصِينَ بيان و توضيح ثابت نگاه داشتن وجوه در هر معبد است كَما بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ

__________________________________________________

(1) فاعل «يبدو» آلت تناسلى زن است. يعنى امروز بعض يا همه آلت تناسليم آشكار مى شود، آنچه آشكار شده نگاه كردنش را حلال نمى كنم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 398

اين جمله تعليل صدر آيه است يعنى عدالت كنيد و پيوسته در عبادت خدا باشيد زيرا همانطور كه شما را آفريده در آخرت بر مى گرديد و زنده مى شويد و پاداش يا كيفر مى بينيد. بقيه سخن در آيه بعدى.

30- فَرِيقاً هَدى وَ فَرِيقاً حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ.

ظاهر آن است كه «فريقا» حال باشد از فاعل «تعودون» يعنى بر مى گرديد در حالى كه گروهى را خدا هدايت كرده و گروهى گمراهى بر آنها حتمى شده است به عبارت ديگر: عدالت كنيد و بنده خالص خدا باشيد زيرا همانطور كه شما را آفريده و به دو گروه حق و باطل تقسيم شده ايد در همين حال به طرف خدا برمى گرديد.

چون ضلالت با اختيار خود شخص است لذا نفرموده: «و فريقا اضل»، آن گاه در بيان علت ضلالت گروه دوم فرموده:

إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّياطِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ.

بدانجهت گمراه شدند كه به جاى خدا شياطين را دوستان و سرپرستان خود گرفتند و روى عدم دقت كه دارند فكر مى كنند كه در هدايتند.

31- يا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ.

اين آيه شامل سه امر

و يك نهى است كه همه متفرع بر قصه آدم مى باشد، اول اخذ زينت در هر معبد عبارت است در وقت عبادت و در وقت آمدن به مساجد و نماز جمعه و عيد با لباسهاى پاكيزه و معطر و موهاى شانه زده حاضر باشيم كه يك نوع وقار در مقابل خدا و مردم است (نه مثل كفار مكه كه لخت و عور طواف مى كردند) اين تفسير از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل شده است دوّم و سوّم تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 399

امر به خوردن و آشاميدن كه بر انسان مباح و متفرع بر فَكُلا مِنْ حَيْثُ شِئْتُما مى باشد، چهارم نهى از اسراف و اتلاف و شايد خوردن از روى حرام كه با إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ تعليل شده است.

32- قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ اين آيه در رابطه با آيه قبلى است كه امر به اخذ زينت و اكل و شرب مى كند. مراد از زينت هر چيزى است كه انسان با آن آراسته و زيبا مى شود اعم از لباس و مانند آن، تعبير به «اخرج» شايد براى آن باشد كه خدا به حكم فطرت بر بشر اهميت و لزوم آن را اظهار كرده است و انسان احساس مى كند كه در زندگى اجتماعى به زينت احتياج حتمى دارد «طيبات رزق» عبارتند از چيزهاى موافق طبع و دلچسب از قبيل خوراك و ازدواج و نوشيدنيها و مانند آن كه همه موافق طبعند. ولى قسط و عدم اسراف بايد در آنها ملحوظ باشد چنان كه گذشت.

منظور از «عباده» به قرينه ما بعد آيه، همه بندگان است اعم از مؤمن و

كافر زيرا به حكم كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ اسراء/ 20 همه در مواهب طبيعى شريكند.

به هر حال: زينت و طيبات رزق در زندگى انسان آن مقام را دارد كه اگر آن دو نبودند زندگى از بين مى رفت، لحن آيه كه در صورت استفهام انكارى است گويى تاختن است بر عقائدى كه در اين زمينه وجود داشته و يا ممكن بود از فريفته شدن آدم نتيجه بگيرند كه بهتر است انسان به لذات دنيا نزديك نشود ولى قرآن با امر به قسط و عدم اسراف، آن را مهار و تجويز كرده است و ظاهرا بدين جهت به رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله خطاب شده كه به مردم بگو ...

قُلْ هِيَ لِلَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا خالِصَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 400

لفظ «خالصة» حال است از ضمير مؤنث و فِي الْحَياةِ الدُّنْيا متعلّق است به «آمنوا» نتيجه اينكه: زينت و طيبات رزق در دنيا مال همه و در آخرت مخصوص به اهل ايمان است يعنى آنها در روز قيامت مخصوص است به كسانى كه در زندگى دنيا ايمان آورده اند.

على عليه السّلام در نهج البلاغه فرموده: بندگان خدا بدانيد كه پرهيزگاران، امروز دنيا و فرداى آخرت را بردند، با اهل دنيا در دنيائشان شريك شدند ولى اهل دنيا در آخرت آنها شريك نگشتند «1».

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ چون اهل فهم و درك از اين مطالب بهره مند مى شوند لذا روى سخن متوجه به آنها شده است، علم در اينجا به معنى تعقل و فهم است مثل: كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ روم/ 28.

33- قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما

ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ أَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ أَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

مطالب گذشته به نظر انسان مى آورد كه اى كاش: خدا محرمات را نيز بيان مى فرمود، اين آيه در رابطه با آن داعى است. فواحش بنا بر معناى لغوى گناهانى است كه قبحشان زياد است نظير زنا و لواط و امثال آن، اثم كه در اصل به معنى ضرر است بايد گناهانى كمتر از فواحش باشد، نظير شرب خمر و مانند آن، بغى به ظلم و تعدى بر ديگران، تطبيق مى شود بِغَيْرِ الْحَقِّ قيد توضيحى است يا بغيى كه از روى اشتباه نباشد، شرك به خدا شامل همه گونه افراد شرك است ما لَمْ يُنَزِّلْ ... قيد توضيحى است، نسبت چيزى بر خدا بدون علم آن است

__________________________________________________

(1)

«و اعلموا عباد اللَّه ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا و آجل الاخرة فشاركوا اهل الدنيا فى دنياهم و لم يشاركهم اهل الدنيا فى آخرتهم».

[.....] تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 401

كه از جانب خود چيزى را حلال يا حرام خوانده و به خدا نسبت بدهيم.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده: از دو خصلت به پرهيز كه در آن هلاك شده هر كه هلاك شده است، بپرهيز از اينكه با رأى خود فتوى بدهى و به آنچه نمى دانى ايمان بياورى «1».

34- وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ.

اين مطلب در سوره هاى يونس/ 49، حجر/ 5، نحل/ 61، مؤمنون/ 43 و سبأ/ 30 نيز آمده است، دقت در آنها نشان مى دهد كه مراد از «امة» قوم و گروه را

نيز شامل است اين آيه ظاهرا استخراج از آيه قالَ فِيها تَحْيَوْنَ وَ فِيها تَمُوتُونَ است كه روشن مى كند امتها نيز مانند افراد انسان اجل دارند. مراد از جاءَ أَجَلُهُمْ نزديك شدن اجل است يَسْتَأْخِرُونَ به معنى تأخير افتادن، يَسْتَقْدِمُونَ به معناى جلو افتادن مى باشد، يعنى چون اجلشان نزديك شد فقط در ساعت معين از بين ميروند نه ساعتى به تأخير مى افتند و نه مقدم مى شوند، قهرا مراد قوس نزولى امتهاست نه اينكه افراد آن از بين بروند بلكه امت بودن و آن جنبه و روح اشتراكى از بين مى رود رجوع شود به سوره يونس/ 49.

35- يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ اين آيه و ما بعد آن نظير آيه 38 و 39 بقره است كه در حين هبوط به آدم و زوجه اش خطاب شد، اين خطاب راجع به همه اديان و همه انسانهاست «اتقى» در مقام پرهيز از گناهان، «اصلح» در مقام انجام اعمال نيك است يعنى هر كه

__________________________________________________

(1) «و اياك و خصلتين فيهما هلك من هلك: اياك ان تفتى الناس برأيك و تدين بما لا تعلم».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 402

از گناهان دورى كرده و با اعمال شايسته خود اصلاح كند، در جمله فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ ... خوف راجع به فقدان نعمت در آينده و اندوه راجع به كمبود حاضر است، آن در قيامت به حد كافى قابل پياده شدن است و در دنيا نسبى مى باشد.

ظاهرا آن در آيه راجع به سعادت و توفيق هر دو جهان است.

36- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها أُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ

هُمْ فِيها خالِدُونَ.

شق دوم روبرو شدن با اديان آسمانى است «تكذيب» در صورتى است كه مطلب به شخص تبليغ شده و مورد توجه باشد كه اينگونه آدم از روى عناد كافر مى شود و اهل آتش است، راجع به خلود در ذيل آيه 128 از سوره انعام توضيح داده شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 403

[سوره الأعراف (7): آيات 37 تا 42]

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ (37) قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ (38) وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ (39) إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ (40) لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (41)

وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (42)

37- كيست ظالمتر از كسى كه بر خدا دروغ بندد يا آيات خدا را تكذيب كند، نصيب آنها از آنچه معين شده (در دنيا) به آنها مى رسد، تا وقتى فرستادگان ما پيش آنها آيند كه جانشان را بگيرند، گويند: كجاست آنچه جز خدا مى خوانديد؟ گويند:

آنها از

ما گم شدند، و بر عليه خويش گواهى دهند كه كافر بوده اند.

38- (خدا) گويد: با گروه هاى جن و انس كه پيش از شما درگذشته اند وارد آتش شويد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 404

هر وقت امتى درون شود امت همكار خود را لعنت كند، تا چون همگى در آنجا مجتمع شوند، پيروانشان درباره پيشوايانشان گويند: پروردگارا اينها ما را گمراه كردند، عذاب ايشان را از آتش دو چندان بده، خدا گويد: همه را دو چندان است و ليكن نمى دانيد.

39- پيشوايانشان به پيروانشان گويند: شما را بر ما برترى نبود، به سزاى اعمالى كه مى كرديد عذاب دو چندان را تحمل كنيد.

40- كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده و از آنها گردن كشيده اند، درهاى آسمان براى آنها باز نمى شود و به بهشت درون نمى شوند تا طناب كشتى به سوراخ سوزان در شود بدكاران را چنين سزا مى دهيم.

41- آنها را از جهنم بسترى هست و از بالايشان پرده هايى (از آتش) مى باشد و ستمگران را چنين سزا مى دهيم.

42- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام داده اند هيچكس را جز كمتر از توانش تكليف نمى كنيم آنها اهل بهشتند، فقط آنها در بهشت جاودانانند.

كلمه ها

افتراء: فرى: قطع و شكافتن. فريه: دروغ. افتراء: دروغ ساختن.

نصيبهم: نصب (بر وزن عقل) رنج دادن و رنج ديدن و برپاداشتن. نصيب:

بهره معين و ثابت.

يتوفونهم: توفّى: اخذ تمام. «يتوفونهم» مى گيرند آنها را (مى ميرانند آنها را).

اين: (بر وزن خيمه): كجا. اسمى است كه با آن از مكان شى ء سؤال مى شود.

خلت: خلاء و خلو: خالى شدن. «خلت»: گذشت. در گذشت زمان و مكان بكار رود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 405

اختها: اخت: خواهر و نظير. مراد از آن

معناى دوم است.

اداركوا: درك (بر وزن شرف) و ادراك: رسيدن به چيزى. تدارك: رسيدن به يكديگر. «اداركوا»: به يكديگر رسيدند. آن در اصل تداركوا است، تاء در دال ادغام شده و همزه وصل به اوّل آن آمده است.

اخراهم: آخر (بكسر خاء): مقابل اول، مؤنث آن اخرى است «امّت اخرى» امتى كه به آخر مانده است. همچنين است اولى (بضم الف) كه مؤنث اول است.

ضعفا: ضعف (بكسر ضاد) دو برابر و بالاتر.

يلج: ولوج: دخول. «حتى يلج»: تا داخل شود.

الجمل: جمل (بر وزن شرف): شتر نر. ريسمان كشتى. (ريسمان ضخيم).

سم: سم: سوراخ. سم كشنده را از آن سم گويند كه نفوذ و سوراخ مى كند.

الخياط: خياط (بكسر خاء) سوزن «سم الخياط»: سوراخ سوزن.

مهاد: مهد: آماده شدن و آماده شدن. مهاد نيز به معنى آماده شده است.

لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ: براى آنها از جهنم جاى آماده شده اى هست.

غواش: غشى: پوشانيدن و فرا گرفتن. غاشيه: فرا گيرنده. جمع آن «غواش» است.

وسعها: وسع (بضم واو): طاقت و توانايى و كمتر از طاقت. اصل آن به معنى فراخى و گسترش است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 406

شرحها

آيات فوق مشروح آيه يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ و ما بعد آن است بدين بيان كه تكذيب كنندگان آيات خدا به حكم نظام خلقت تا رسيدن مرگ از اين زندگى بهره مند خواهند شد ولى پس از آن در رديف تكذيب كنندگان ديگر قرار خواهند گرفت و هر امت به امتى كه مقتداى او در تكذيب آيات خدا بوده لعنت خواهد كرد و خواهد گفت كه خدايا عذاب آنها را دو چندان كن، و داخل شدن اين اقوام به بهشت و رحمت خدا مانند آن است

كه ريسمان ضخيمى از سوراخ سوزنى بگذرد، در مقابل، مردان با ايمان و عمل صالح، در بهشت جاودان خواهند بود.

37- فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهِ أُولئِكَ يَنالُهُمْ نَصِيبُهُمْ مِنَ الْكِتابِ.

مراد از افتراء على اللَّه جعل دين و بدعت گذاشتن و نسبت آن به خدا است تكذيب آيات خدا همان انكار و كفر به آنهاست ولى از آيه بعدى روشن مى شود كه مراد از افتراء كذب، شرك به خداست. مراد از «الكتاب» نوشته شده و معين شده در علم خداست. يعنى: حالا كه پيامبران حقائق را به مردم شناسانده اند پس كيست ستمگرتر از كسى كه ...

در آيه ديگر آمده: كُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّكَ وَ ما كانَ عَطاءُ رَبِّكَ مَحْظُوراً اسراء/ 57 كه اهل دنيا و اهل آخرت هر دو در دنيا از خدا در بهره مندى مدد خواهند گرفت.

حَتَّى إِذا جاءَتْهُمْ رُسُلُنا يَتَوَفَّوْنَهُمْ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا وَ شَهِدُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كانُوا كافِرِينَ.

اين بهره مند شدن تا دم مرگ است كه آن وقت ملائكه در حال قبض روح تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 407

به آنها مى گويند كجاست آنچه غير از خدا مى خوانديد؟ گويند از ما گم شدند و به يارى ما نيامدند و با اين بيان به كفر خود گواهى خواهند داد، آيه روشن است در اينكه هنگام مرگ، ملائكه با آنها گفتگو خواهند داشت.

38- قالَ ادْخُلُوا فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ فِي النَّارِ.

آيه گذشته راجع به برزخ بود كه آنجا ملائكه خطاب كرده و مى گفتند:

أَيْنَ ما كُنْتُمْ ... ولى اين خطاب در آخرت از خداست.

در

الميزان مى گويد: مخاطبها بعضى از كفار هستند كه امتهايى از جنّ و انس پيش از آنها مرده اند ولى آيه در اين معنى است: داخل شويد در آنچه گذشتگان و آيندگان شما در آن داخل شده اند، نظم كلام بدين صورت براى آن است كه روشن شود ميان اولى ها و آخرى ها تخاصم و جدال خواهد بود.

كلمه قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ در سوره احقاف/ 18 و سوره فصلت/ 25 نيز آمده است و اين روشن مى كند كه جن هم مانند انسانها اجل معين دارند كه تا به حال گروه هايى از آنها مرده و از دنيا رفته اند ولى شيطان كه از آنها است تا انقراض بشريت مهلت دارد.

كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَكُوا فِيها جَمِيعاً قالَتْ أُخْراهُمْ لِأُولاهُمْ رَبَّنا هؤُلاءِ أَضَلُّونا فَآتِهِمْ عَذاباً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ.

مراد از «اختها» امتى است كه مقدم بر امت ديگر و در اعمال بد و كفر مقتدا و پيشوا بوده است و يا امامان جور هستند.

چنان كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه مراد پيشوايان ستمگر مى باشند «يعنى ائمة الجور» اين جريان در سوره احزاب آيه 66- 68 نيز آمده است و نيز در سوره ابراهيم/ 21- 22 شعراء/ 96- 99 و جاهاى ديگر نقل شده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 408

لام در لِأُولاهُمْ براى علت است يعنى: امت آخر براى بيشتر معذب شدن امت اول، به خدا مى گويد: به اينها دو چندان عذاب بده.

به هر حال هر امتى كه داخل شود به امت پيشوا لعنت مى كند و چون سابقى و لاحقى همه به هم رسيدند، لاحقى ها از خدا آن درخواست را مى كنند.

قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ

وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ دو چندان بودن عذاب براى سابقى ها به علت آن است كه خود گمراه بوده، ديگران را نيز گمراه كرده اند و براى لاحقى ها بدين علت است كه خود گمراه شده و به سابقى ها نيز در اطاعت از امر آنها، كمك كرده اند، از اين معلوم مى شود كه منظور از سابقى ها پيشوايان ستمگرند چنان كه از امام صادق نقل شد، زيرا اين تقابل در ميان امّت گذشته و امت آينده جور در نمى آيد وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ ظاهرا براى آن است كه دو شخص معذب از اندازه عذاب و درد يكديگر آگاهى نمى توانند داشته باشند ولى خدا خبر مى دهد كه عذاب هر يك در نوبت خود مضاعف است.

39- وَ قالَتْ أُولاهُمْ لِأُخْراهُمْ فَما كانَ لَكُمْ عَلَيْنا مِنْ فَضْلٍ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْسِبُونَ.

جواب پيشوايان ستمگر است در مقابل درخواست عذاب بيشتر از طرف پيروان گمراه. كه مى گويند: شما چه فضلى بر ما داريد تا عذابتان كمتر باشد، شما هم در مقابل عملتان كه داراى دو جنبه بود عذاب مضاعف را بچشيد، به نظرم الف و لام «العذاب» براى عهد و اشاره به عذاب مضاعف است.

40- إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ.

شايد مراد از أَبْوابُ السَّماءِ ابواب بهشت باشد، جمله وَ لا يَدْخُلُونَ ...

نيز مؤيد آنست. و شايد مراد ابواب رحمت خدا باشد، گويند: براى رفتن ارواح و اعمال و دعاهاى آنها درهاى آسمان گشوده نمى شود، در مجمع البيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 409

از امام باقر عليه السّلام، روح و عمل كفار نقل شده است جمله حَتَّى يَلِجَ

الْجَمَلُ ...

حاكى است كه دخولشان به بهشت غير ممكن است بعضى ها جمل را شتر معنى كرده اند ولى مناسب سوزن، طناب ضخيم است وانگهى آن وقت لازم بود «بعير» گفته شود چون اين عدم امكان به شتر نر اختصاص ندارد. اين آيه شايد براى آنست كه تخاصم و تشاجر به حال هيچ يك فائده اى ندارد وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ.

نه تنها سزاى آنها بلكه مجازات همه مجرمان چنين است.

41- لَهُمْ مِنْ جَهَنَّمَ مِهادٌ وَ مِنْ فَوْقِهِمْ غَواشٍ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ.

يعنى در جهنم جايگاه آماده اى دارند و عذابها همچون پرده هايى از بالاى سر، آنها را احاطه كرده است، ظاهرا اين غواش همان باشد كه به لفظ «سرادق» در آيه ديگر آمده است إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها كهف/ 29، سرادق به معنى سراپرده و خيمه است نتيجه اينكه: عذاب از بالا و پائين و هر طرف آنها را احاطه كرده است، سزاى مطلق ظالمان چنين است، زيرا كه ظلمشان در دنيا انسانها را از همه جا احاطه كرده بود (نعوذ باللّه من النار) اين آيه در سوره زمر/ 16 بدين صورت آمده است: لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِكَ يُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ يا عِبادِ فَاتَّقُونِ.

42- وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.

اين آيه بيان حال گروه دوم و مقدمه است براى آيات بعدى: لا نُكَلِّفُ نَفْساً ... براى آنست كه در ايمان و عمل صالح فقط آن مقدار لازم است كه در خور توانايى شخص باشد، «وسع» چنان كه طبرسى فرموده پائين تر از توانايى انسان است. واقعيت ايمان و

عمل صالح همان بهشت و ماندن در آنست.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 410

[سوره الأعراف (7): آيات 43 تا 51]

اشاره

وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ (44) الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ (45) وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلاًّ بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ (46) وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (47)

وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالاً يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ (48) أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ (49) وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ (50) الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ (51)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 411

43- كينه اى كه در سينه هايشان بود بيرون كرده ايم، از زير (كاخ) آنها نهرها روان است، گويند: حمد خدايى را كه ما را به اين (بهشت) رهبرى كرد و اگر خدا رهبرى نمى كرد، ما راه نمى يافتيم، راستى

پيغمبران خداى ما دين حق را آورده بودند.

ندايشان كنند كه اين بهشت را در اثر اعمالى كه مى كرديد، به دست آورده ايد.

44- اهل بهشت اهل آتش را ندا كنند كه ما وعده پروردگارمان را درست يافتيم آيا شما هم وعده پروردگارتان را درست يافتيد؟ گويند: آرى. پس اعلام كننده اى ميان آنها اعلام كند: لعنت خدا بر ستمگران است.

45- (آنها) كسانى هستند كه از راه خدا اعراض مى كنند و آن را كج مى روند و آنها به آخرت كافر مى باشند.

46- ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى هست و در ارتفاعات آن مردانى هستند كه همه اهل محشر را با علامتشان مى شناسند، و اهل بهشت را در حالى كه داخل بهشت نشده و طمع آن دارند، ندا كرده گويند: سلام بر شما

47- و چون چشمشان به سوى اهل آتش بگردد: گويند: پروردگارا ما را با ستمگران قرين مكن.

48- اهل اعراف مردانى را كه با علائمشان مى شناسند ندا كنند كه جمع اموال و ياران و آن تكبر كه مى كرديد از شما كفايت نكرد (كارى براى شما نساخت)

49- آيا همين ها بودند كه قسم خورديد خدا رحمتى به آنها نمى رساند، داخل بهشت شويد، نه خوفى براى شما هست و نه غمگين مى شويد.

50- اهل آتش اهل بهشت را ندا كنند كه از آب يا از آنچه خدا روزيتان داده بر ما بريزيد، گويند: خدا آن دو را بر كافران حرام كرده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 412

51- (آنها) كسانى هستند كه دين خود را سرگرمى و بازيچه گرفته اند و زندگى دنيا مغرورشان كرده، امروز آنها را فراموش مى كنيم چنان كه ديدار امروز را فراموش كردند و چنان كه آيات ما را

دانسته انكار مى كردند.

كلمه ها

نزعنا: نزع: كندن و بيرون آوردن «نزعنا» كنديم.

غل: (بكسر غين) عداوت و كينه.

اورثتموها: يعنى: ارث داده شديد آن را از ماده «ورث».

مؤذن: اذن (بكسر اول) و اذان: اعلام. «مؤذن»: اعلام كننده. «اذن مؤذن»: اعلام كرد اعلام كننده اى.

يصدون: صد: مانع شدن و اعراض «يصدون»: مانع مى شوند. يا اعراض مى كنند.

عوجا: عوج (بر وزن شرف) كج شدن هر چيز نصب شده، مثل نيزه، ديوار. و بر وزن عنب به معنى انحراف در دين است و در اين صورت اسم مصدر مى باشد يَبْغُونَها عِوَجاً يعنى «يسلكونها منحرفا» حجاب: حجب و حجاب: پنهان كردن و مانع شدن از دخول. حجاب به معنى پرده و مانع نيز آيد. مراد از آيه همين است.

اعراف: عرف (بر وزن قفل): يال اسب، كاكل خروس و قسمتهاى بالاى كوه و تپه. مراد از آن قسمتهاى بالاى حجاب است وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يعنى ميان اهل بهشت و آتش حائلى است و در بلنديهاى آن حائل مردانى هست.

سيماهم: سيما: علامت و هيئت.

تلقاء: تلقاء: طرف و جهت. ظرف مكان نيز آيد «جلس تلقاء فلان» تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 413

يعنى مقابل او نشست.

افيضوا: فيض: پر شدن. جارى شدن. «افيضوا»: بريزيد و جارى كنيد لهو: لهو: مشغول شدن و چيزى كه مشغول مى كند. لعب: بازى و كارى كه براى غرض خيالى باشد نه حقيقى.

ننساهم: نسى و نسيان: فراموش كردن و بى اعتنايى «ننساهم» فراموش مى كنيم آنها را يعنى به آنها اعتنايى نمى كنيم.

لقاء: روبرو شدن با شى ء. «اللقاء مقابلة الشي ء و مصادفته معا» يعنى روبرو مصادف شدن با شى ء.

يجحدون: جحد: انكار از روى عمد. «يجحدون»: دانسته انكار مى كنند.

شرحها

در اين آيات قسمتى از احوال و كلمات اهل

بهشت بررسى شده است و اينكه اهل بهشت و جهنم با همديگر سخن خواهند گفت و اين مى رساند كه همديگر را خواهند ديد و نيز روشن شده كه ميان اهل آتش و اهل بهشت حائلى است و در اعراف يعنى بلنديهاى آن حائل مردانى خواهند بود كه همه اهل بهشت و آتش را با علامت خواهند شناخت و با آنها سخن خواهند گفت، اين مى رساند كه آنها مقامى بس بلند دارند كه اجازه دارند در آن وقت و در آن محل سخن گويند: و نيز اعلام كننده اى اعلام خواهد كرد كه: لعنت خدا بر ظالمان است.

43- وَ نَزَعْنا ما فِي صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ الْأَنْهارُ.

ظهور آيه در آنست كه كينه و عداوت و عواطف منفى كه پيوسته انسان را رنج مى دهد از قلوب اهل بهشت بركنده شده و دلهاى كاملا آرامى خواهند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 414

داشت، چنان كه از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده است «1» وصف نهرهايى كه از زير پاى آنها روان است در سوره بقره گفته شده و در سوره قتال خواهد آمد. به نظرم علامه در الميزان فرموده است لفظ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهِمُ حاكى است كه آنها در قصرهاى بلند بهشت ساكن خواهند شد. وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللَّهُ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ در جاهاى متعدد از قرآن مجيد گفتارهايى از اهل بهشت نقل شده كه اين جمله قسمتى از آنهاست و با اين كلمات اقرار خواهند كرد كه وسائل امروز آنها را خدا در دنيا فراهم آورده است و آنها را مورد

امتنان قرار داده است، لفظ لَقَدْ جاءَتْ ... به نظرم اشاره به قسمت اهم آن وسائل است كه هدايت به وسيله انبياء مى باشد.

وَ نُودُوا أَنْ تِلْكُمُ الْجَنَّةُ أُورِثْتُمُوها بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ شايد بكار رفتن كلمه ارث براى آن باشد كه ديگران بهشت را گذاشتند و ترك كردند و شما با عمل خود آن را بارث برديد. در مجمع البيان روايت شده:

براى هر انسان منزلى در بهشت و منزلى در آتش هست، كافر منزل مؤمن را در آتش به ارث مى برد و مؤمن منزل كافر را در بهشت.

نگارنده گويد: در اينصورت مؤمن نصف بهشت را به ارث برده است حال آنكه قرآن همه آن را مى گويد چنان كه در اين آيه مى بينيد و نيز در آيه تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا مريم/ 63، چون بهشت و نعمتهاى اخروى «مانده» اعمال دنيا هستند و اين مانده هاى اعمال، به انجام دهندگان اعمال مى رسد شايد از اين جهت لفظ ارث به كار برده شده است به نظر مى آيد

__________________________________________________

(1)

تفسير صافى «عن الباقر عليه السلام العداوة تنزع منهم»

على هذا ديگر از گفتگو با دوستان و آشنايان بهشتى هيچ عقده اى كه ناراحت كند در دل آنها به وجود نخواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 415

اين خطاب براى آنست كه بدانند اعمالشان به هدر نرفته است.

44- وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ.

اين سؤال ظاهرا براى خبر خواهى نيست زيرا كه اهل بهشت از وضع اهل آتش با خبر هستند اين، شايد يك نوع عكس العمل باشد از طرف آنان در بهشت زيرا كه مشركان

و بدكاران در دنيا اهل ايمان را مسخره مى كنند و به آنها با مسخره ريشخند مى زنند عكس العمل اينكار در آخرت چنين خواهد بود چنان كه در آخر سوره مطففين آمده است و يا در رديف أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ يس/ 60 است.

فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَيْنَهُمْ أَنْ لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ اين اعلام به نظرم براى آنست كه روشن شود ظالمان به طور قطع از رحمت خدا بر كنار مى باشند، آيه بعدى حاكى است كه مراد از ظالمان كافران هستند. در بسيارى از روايات نقل شده كه مؤذن در آن روز على بن ابى طالب عليه السّلام است چنان كه در مجمع البيان، صافى، تفسير عياشى، تفسير برهان و مانند آن نقل شده است، اگر بديده انصاف بنگريم هيچ بعدى ندارد كه خدا اين وظيفه را به آن حضرت محول فرمايد كه از مصاديق: أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً است.

45- الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ كافِرُونَ.

اين آيه وصف «الظالمين» در آيه گذشته است و علت حرمان از رحمت خدا اين سه عمل زشت مى باشد، تعبير يَبْغُونَها ... پنج بار در قرآن مجيد تكرار شده و در بعضى از آيات آمده: وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً اعراف/ 86 با اضافه مَنْ آمَنَ بِهِ، به نظر مى آيد كه تَبْغُونَها عِوَجاً كج رفتن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 416

در راه خدا و راه شرك رفتن است «1» و در آيه مورد تفسير «يصدون» به معنى اعراض و «يبغونها» عبارت آخراى آنست، يعنى كسانى كه از راه خدا و دين

اعراض مى كنند و راه خدا را كج مى روند و در عين حال به آخرت ايمان ندارند. ولى در آياتى كه مَنْ آمَنَ آمده، «يصدون» به معنى منع ديگران از راه خدا و كج رفتن آن، اضلال ديگران است.

46- وَ بَيْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَى الْأَعْرافِ رِجالٌ يَعْرِفُونَ كُلًّا بِسِيماهُمْ وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ يعنى ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى است و در بلنديهاى آن حائل مردانى قرار گرفته اند كه همه اهل محشر را با علامت آنها مى شناسند، فاعل لَمْ يَدْخُلُوها وَ هُمْ يَطْمَعُونَ أَصْحابَ الْجَنَّةِ است يعنى: اهل اعراف در حالى اهل بهشت را ندا مى كنند كه هنوز اهل بهشت وارد بهشت نشده اند ولى طمع دارند كه داخل شوند «2» على هذا الف و لام «الاعراف» اشاره به حجاب است و طمع كنندگان اهل جنت هستند نه اهل اعراف، در نكته ها مردان اعراف معرفى خواهند شد.

47- وَ إِذا صُرِفَتْ أَبْصارُهُمْ تِلْقاءَ أَصْحابِ النَّارِ قالُوا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ.

همين اصحاب اعراف پس از سلام دادن به اهل بهشت چون به طرف اهل آتش نگاه مى كنند مى گويند: خدايا ما را با اينها يك جا مكن.

48- وَ نادى أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا يَعْرِفُونَهُمْ بِسِيماهُمْ قالُوا ما أَغْنى عَنْكُمْ جَمْعُكُمْ وَ ما كُنْتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ.

آنها ظاهرا پيشوايان ستمگر مى باشند زيرا وصف جمع مال و تكبر در

__________________________________________________

(1) يبغونها عوجا به معنى «يسلكونها منحرفا» است نظير وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا.

(2) لفظ لَمْ يَدْخُلُوها ... حال است از اصحاب الجنة.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 417

آنها جمع است، علامت اينكاره بودن در قيافه آنها مجسم است، «رجالا» نشان مى دهد كه آنها

گروهى است نه همه اهل محشر، به هر حال اهل اعراف به آنها مى گويند: جمع مال و گردن كشى شما را از اين عذاب مصون نكرد و آن اسباب از شما بريده شد «1».

49- أَ هؤُلاءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لا يَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.

مراد از «هؤلاء» اهل بهشتند. يعنى اهل اعراف در تتمه كلام خود به مستكبران مى گويند: آيا اين اهل بهشت همانهايى هستند كه قسم خورديد خدا رحمتى به آنها نخواهد رسانيد؟!، آن گاه به اهل بهشت مى گويند: داخل بهشت شويد نه از آينده نعمتها هراسى براى شما هست و نه از كمبود فعلى اندوهگين ميشويد، اين استفهام براى محكوم كردن مستكبران است.

50- وَ نادى أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ.

لفظ افاضه و ريختن نشان مى دهد كه جايگاه اهل بهشت بالاتر از اهل آتش است، «نادى» حاكى از آنست كه اين خواستن با فرياد خواهد بود ولى جواب منفى است كه خدا اين نعمتها را بر كافران حرام كرده است. شايد تنها ذكر شدن آب براى آنست كه به آن بيشتر احتياج دارند.

51- الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَهْواً وَ لَعِباً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وصف كافران است، از اين معلوم مى شود كه دين يك مكتب و يك راه واقعى است و فقط با آن مى شود به خدا رسيد و هر كس دين را يك عامل مشغول كننده و باز دارنده و بازى و خيالى بداند، حتما به خدا نخواهد رسيد و غير خدا همان

__________________________________________________

(1) «ما» در ما كُنْتُمْ مصدريه و تقدير آن «ما اغنى عنكم

جمعكم و استكباركم» در صافى از امام صادق عليه السلام نقل شده:

«رجالا من اهل النار و رؤساء الكفار».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 418

عذاب و آتش است. عامل چنين روش دوستى لذات دنيا است. فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ لفظ «و ما» عطف است بر «كما»، منظور از نسيان در هر دو مورد بى اعتنايى است يعنى: امروز ما به آنها بى اعتنا مى شويم چنان كه به ديدار اين روز بى اعتنا شدند و چنان كه آيات ما را دانسته تكذيب كردند، بهر حال «كما» در جاى علت است يعنى علت عذاب همان بى اعتنايى و انكار است، ناگفته نماند: دين را لهو و لعب شمردن همان بى اعتنايى و نسيان است.

نكته ها

اعراف و اهل اعراف: دانستيم كه ميان اهل بهشت و اهل جهنم حائلى است و در بلنديهاى آن مردانى خواهند بود، دقت در آيات گذشته نشان مى دهد كه آنها انبيا و اوصيا هستند، زيرا كه خوانديم آنها همه اهل محشر را با علامتشان مى شناسند و خطاب به اهل بهشت مى گويند:

سلام بر شما و خطاب به رؤساء كفار و پيشوايان ستمگر گويند مال و مقام شما را نجات نداد ... و آن وقت به اهل بهشت دستور مى دهند كه وارد بهشت شويد، اين مى رساند كه آنها از سوى خدا اجازه سخن گفتن را دارند و مصداق لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً هستند، آنها نظير اين سخنان را در دنيا نيز به مؤمن و كافر مى گفتند.

در مجمع البيان از امام باقر عليه السّلام نقل شده: آنها آل محمد مى باشند، وارد بهشت نمى شوند مگر كسى كه آنها را بشناسد و

آنها او را بشناسند و داخل آتش نمى شود مگر كسى كه آنها را انكار كند و آنها او را انكار كنند

«هم آل محمد لا يدخل الجنة الا من عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه»

اين روايت در تفسير عياشى نيز آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 419

باز در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: اعراف تپه هايى است ميان بهشت و آتش، هر پيغمبر و جانشين پيغمبر در آن قرار مى گيرد «الاعراف كثبان بين الجنة و النار يقف عليها كل نبى و كل خليفه نبى».

با در همان كتاب در زمينه حديث مشهور «على قسيم النار و الجنة» از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده كه فرمود: اى على گويا تو را روز قيامت مى بينم كه عصائى در دست، قومى را به بهشت و قومى را به آتش سوق مى دهى: «يا على كانى بك يوم القيامة و بيدك عصا عوسج تسوق قوما الى الجنة و آخرين الى النار» اين حديث با دستور «ادخلوا الجنة» كه از طرف اهل اعراف صادر خواهد شد مى سازد.

در بحار در ضمن روايتى از امام صادق عليه السّلام نقل شده: در اعرافى كه ميان بهشت و آتش هست، محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و پاكان از آل آنها خواهند بود، «ليكونن على الاعراف بين الجنة و النار محمّد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الطيبون من آلهم» اين روايات با آيات گذشته به حكم متن و شرح مى باشند.

در بعضى از روايات آمده اهل اعراف كسانى هستند كه حسنات و سيئات آنها با هم برابر

است، روايات اهل سنت نوعا در همين زمينه مى باشد اين روايات چه شيعى و چه سنى ابدا با آيات تطبيق نمى شوند، درباره اهل اعراف حدود 14 قول هست كه در قاموس قرآن (عرف) نقل كرده ام به آنجا مراجعه شود، ولى آنچه از آيات به دست مى آيد همانست كه گفته شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 420

[سوره الأعراف (7): آيات 52 تا 58]

اشاره

وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (52) هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (53) إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (54) ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ (55) وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ (56)

وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالاً سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (57) وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلاَّ نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ (58)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 421

52- كتابى به آنها از روى علم بياورديم كه آن را شرح داده ايم، مايه هدايت همه و رحمت براى مؤمنان است.

53- منتظر نيستند مگر انجام گرفتن

آن را، روزى كه وقت انجام گرفتن (خبرهايش) رسد، كسانى كه از پيش بآن بى اعتنا بوده اند گويند: رسولان خدا خبر حق آورده بودند، آيا براى ما شفيعانى هست كه شفاعت ما كنند، يا بازگشت يا بيم تا جز آنچه كرده ايم عمل كنيم، به خود زيان زدند و آنچه به دروغ جعل مى كردند از آنها گم شده است.

54- پروردگار شما، خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس بر حكومت استقرار يافت، شب را بروز مى پوشاند كه روز به سرعت در پى شب مى آيد، و آفتاب و ماه و ستارگان رام شده را آفريد، بدانيد كه آفرينش و فرمان از اوست، والاست پروردگار عالميان.

55- پروردگار خويش را بزارى و نهانى، بخوانيد كه او متجاوزان را دوست نمى دارد.

56- و در زمين از پس اصلاح آن، فساد مكنيد، خدا را با بيم و اميد بخوانيد كه رحمت خدا به نكوكاران نزديك است.

57- اوست كه بادها را پيشاپيش رحمت خويش بشارت ده مى فرستد و چون باد ابر گرانبار بردارد آن را بديار مرده مى رانيم و از آن، آب نازل مى كنيم، و بوسيله آن همه ميوه ها را به وجود مى آوريم، بدينسان مردگان را از زمين خارج مى كنيم باشد كه متذكر شويد.

58- سرزمين پاكيزه، گياه آن به اذن پروردگارش مى رويد و آن زمين كه پليد است گياه آن جز بى فايده نرويد، بدينسان آيات را به قوم سپاسگزار گوناگون بيان مى كنيم.

كلمه ها

فصلناه: تفصيل: بيان كردن. فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 422

ينظرون: نظر: نگاه كردن و انتظار. ينظرون در اصل «ينتظرون» به معنى انتظار كشيدن است.

تأويل: اول: رجوع. «آل

إليه إي رجع» تأويل: برگشتن و برگشت دادن. تأويل قرآن، واقع شدن خبرهاى آن در خارج است.

نسوه: نسيان: فراموشى و بى اعتنايى «نسوه» بى اعتنا شدند به آن.

شفعاء: شفيع: واسطه. جمع آن شفعاء است.

يفترون: فريه: دروغ. افتراء: جعل دروغ.

ايام: روزها. مفرد آن يوم است. يوم از طلوع فجر است تا غروب آفتاب. مدتى از زمان را نيز يوم گويند. مراد از آن معناى دوم است در نهج البلاغه آمده: «الدهر يومان: يوم لك و يوم عليك».

استوى: استواء: برابرى. مثل هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمى وَ الْبَصِيرُ اگر با «على» باشد به معنى استقرار و برقرار شدن است مثل: ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يعنى سپس در حكومت استقرار يافت و اگر با «الى» باشد به معنى توجه است مثل ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ سپس به آسمان توجه كرد.

العرش: تخت حكومت. اصل آن به معنى بلندى است. مراد از اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ در دست گرفتن حكومت است.

يغشى: غشى: پوشاندن و فرا گرفتن. اغشاء: پوشانيدن چيزى بر چيزى.

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يعنى خدا شب را بر روز مى پوشاند.

حثيثا: حثيث و حثوث: سريع، با شتاب. آن فقط يك بار در قرآن آمده است و در اصل به معنى وادار كردن و ترغيب است.

مسخرات: رام شدگان. تسخير آنست كه چيزى را براى غرض بخصوصى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 423

به طور قهر سوق دهى كه عبارت اخراى رام كردن است. مسخر:

رام شده. جمع آن مسخرات است.

الخلق: مراد از خلق در اينجا آفريدن و از (الامر) اداره كردن و دستور حركت است.

تبارك: بركت: فائده ثابت تَبارَكَ اللَّهُ خدا هميشه مفيد است.

تضرعا: تضرع: تذلل و خود كم بينى. (زارى).

خفيه: بضم اول، مصدر است به معنى پنهانى.

معتدين: عدو،

اعتداء: تجاوز. معتد: متجاوز، جمع آن معتدون است.

بشرا: بشارت و بشرى: خبر مسرت بخش. بشير: مژده دهنده. جمع آن بشر (بر وزن قفل) است.

اقلت: اقلال: برداشتن. يعنى برداشتن چيزى كه نسبت به قدرت حامل قليل است. أَقَلَّتْ سَحاباً: بادها ابر را برداشتند.

سحابا: سحابه: ابر. سحاب اسم جنس جمعى است: ابرها.

ثقالا: جمع ثقيل به معناى سنگين است.

سقناه: سوق: راندن. «سقناه» رانديم آن را.

بلد: سرزمين.

نباته: نبات و نبت: روئيدن و روئيده شده اعم از درخت و علف.

نكدا: نكد (بر وزن عقل) مشقت و سختى و (بكسر كاف) كم فائده.

نصرف: صرف: برگرداندن. تصريف برگرداندن با مبالغه.

شرحها

در تعقيب بيان حال موحدين و مشركين در اين آيات فرموده: ما كتابى روشن از روى علم خود بر ايشان فرستاده ايم، خبرهاى آن روزى واقع خواهد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 424

شد ولى در آن روز به منكرين. جز حسرت نخواهد رسيد. سپس در رابطه با اين مطالب، روشن شده كه بايد از شرك و افساد دست برداشته و به سوى خدا آئيد زيرا اولا آفريننده و گرداننده آسمانها و زمين اوست. ثانيا به وسيله آن نظام، نعمتها را براى آنها به وجود آورده است، معبودهاى باطل را در اينكار دخالتى نيست. و در آخر روشن شده كه بيرون آمدن مردگان از قبر همچون روئيدن نباتات است و رحمت خدا براى انسانها يكسان است ولى آنها در اثر پذيرفتن و نپذيرفتن بهره مند و بى بهره مى شوند.

52- وَ لَقَدْ جِئْناهُمْ بِكِتابٍ فَصَّلْناهُ عَلى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ.

لفظ عَلى عِلْمٍ مربوط است به «جئناهم» مراد از آن ظاهرا معجزه بودن قرآن است نظير: فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ ... فَإِلَّمْ يَسْتَجِيبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا

أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ ... هود/ 13- 14، پس عَلى عِلْمٍ استدلال است به حق بودن قرآن يعنى آن را از روى دانشى نازل كرده ايم كه مردم را به آن راهى نيست «فصلناه» وصف كتاب و اشاره به روشن و مفيد بودن مطالب آنست.

از آن طرف، قرآن هدايت و راهنماست براى همه مردمان كه در جاى ديگر مى خوانيم: أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ بقره/ 185 و رحمت است براى مؤمنان زيرا فقط آنها به دنياى قرآن وارد شده و بهره بردارى مى كنند وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ... اسراء/ 82، اين آيه در بيان آنست كه حجت از طرف خدا تمام شده است.

53- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِيلَهُ يَوْمَ يَأْتِي تَأْوِيلُهُ يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ.

آمدن تأويل قرآن، واقع شدن خبرهاى آن در خارج است. مثلا يوسف تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 425

بعد از خواب ديدن به پدرش مى گويد: إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً بعد از مدتها كه پدر و مادر و يازده برادرش وارد مصر شده و به او خضوع كردند گفت:

يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ يوسف/ 100 پدرم اين تأويل و عينيت خواب قبلى من است، پس اگر قرآن از وقوع امرى در دنيا يا در آخرت خبر دهد، تأويل آن واقع شدنش مى باشد، در آن موقع بى اعتنايان به قرآن، خواهند گفت: پيامبران از حق خبر داده بودند، زيرا كه عينيت را به چشم خود خواهند ديد. و خواهند گفت: فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ شفاعت براى آنست كه عفو شوند، برگشتن براى آنكه نيكوكار

گردند، اين آيه گر چه مى شود راجع به آمدن گرفتارى در دنيا باشد ولى ظهورش در قيامت است قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ به نظر الميزان، اين قسمت، علت يكى از دو سؤال فوق است يعنى چرا مى گويند: اى كاش شافعى داشتيم و يا به دنيا برمى گشتيم زيرا كه خود را با شرك و گناه به ضرر انداخته اند و معبودهاى باطل از آنها گم گشته اند.

54- إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ.

اين آيه در مقام استدلال است بر اينكه بايد از معبودهاى باطل بريده به سوى خدا آئيد كه آفريننده اوست.

بنا بر آنچه ذيل آيه بيست نهم از سوره بقره گفته ايم مراد از سماوات طبقات هفتگانه هوا است. مراد از شش روز شش دوران است و منظور از استقرار بر عرش اداره آنها بعد از خلقت است نظير سوار كردن يك كارخانه و به كار انداختن آن «1».

__________________________________________________

(1) درباره عرش معناى ديگرى هست كه انشاء اللَّه در ذيل آيه وَ تَرَى الْمَلائِكَةَ حَافِّينَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ زمر/ 75 خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 426

بنا بر آنچه در سوره فصلت آمده: زمين در دو دوران از اين شش دوران آفريده شده است: قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِكَ رَبُّ الْعالَمِينَ فصلت/ 9 شايد دوران اول آن باشد كه زمين از كثرت حرارت توده گاز سوزان و از آفتاب جدا شده بود، دوران دوم مذاب شدن آن در اثر كم شدن حركت و حرارت است (اللَّه اعلم). در چهار دوران بقيه، پوسته زمين منجمد شده، درياها

كه به صورت ابر در آسمان بودند به زمين ريخته و تشكيل شده، كوه ها به وجود آمده و مقدمات حيات و شرايط پيدايش آن پديدار شده اند چنان كه فرموده: وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10.

در عرض آن چهار دوران، آسمان كه گاز غليظى بود و همچون دودى از مركز زمين بيرون آمده و اطراف آن را احاطه كرده بود، در دو دوران به تدريج رقيق شده و تشكيل هفت آسمان را داده است چنان كه فرموده: ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ فصلت/ 11- 12 از اينكه به زمين و آسمان به يك بار فرمان داده شده، دو دوران آسمان در چهار دوران زمين متداخل اند.

آن وقت در بيان استقرار بر عرش و تدبير آسمانها و زمين فرموده:

يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهارَ يَطْلُبُهُ حَثِيثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ فاعل «يطلبه» ظاهرا «النهار» است يعنى خدا شب را بر روز مى پوشاند در حالى كه روز، شب را به سرعت ميطلبد تا شب را به پوشاند مانند يُكَوِّرُ اللَّيْلَ عَلَى النَّهارِ وَ يُكَوِّرُ النَّهارَ عَلَى اللَّيْلِ زمر/ 5 شمس و قمر و نجوم بنا بر قرائت مشهور منصوبند.

و معطوفند بر «السموات» و «مسخرات» وصف آنهاست، يعنى: خداوند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 427

آفريد آسمانها و زمين را در شش روز آفريد آفتاب و ماه و ستارگان را كه همه به امر خدا رام هستند «1» على هذا، آفريدن و گردانيدن

همه در دست خدا است أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ «2» اين دليل است بر اينكه مراد از سماوات و ارض، زمين و طبقات جو است و گرنه شمس و قمر و نجوم نيز به «السموات» داخل بودند.

تَبارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ با بركت و پرفائده است پروردگار مخلوقات. كه اينهمه بركات از او است. آيه شريفه از لحاظ تفكر در خلقت جهان و گردش آن بسيار قابل دقت است.

55- ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْيَةً إِنَّهُ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.

نتيجه است از آيه سابق، حالا كه خلقت و تدبير دست خداست پس او را آشكار و نهان بخوانيد، منظور از معتدى كسى است كه با فرياد دعا مى كند و آن مناسب ساحت كبريايى نيست، ممكن است مراد از تضرع، تذلل باشد نه آشكار يعنى خدا را با تذلل و زارى و در نهان بخوانيد، در مجمع البيان فرموده:

روايت شده: رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله در سفر جنگ بود كه با ياران به بيابانى رسيدند، مردم لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر مى گفتند و فرياد مى كشيدند، فرمود: مردم متوجه خود باشيد شما يك نفر كر و غائب را نمى خوانيد، شما يك خداى شنوا را مى خوانيد كه با شماست «3».

__________________________________________________

(1) در قرائت ابن عامر همه با رفع اند و «الشمس» مبتداء و «مسخرات» خبر آن است.

(2) على هذا منظور «الامر» دستور گردش و اداره جهان است كه ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ آن را بيان مى كند، احتمال ديگرى هست كه ذيل آيه 2 سوره نحل خواهد آمد.

(3)

«روى ان النبى كان فى غزاة فاشرفوا على واد فجعل الناس يهللون و يكبرون و يرفعون اصواتهم فقال (ع) يا ايها الناس

اربعوا على انفسكم اما انكم لا تدعون الاصم و لا غائبا انكم تدعون سميعا قريبا انه معكم».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 428

56- وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ.

ادامه فرمان سابق است، آن راجع بود به آنچه در رابطه با خداست و اين راجع است به آنچه كه در رابطه با مردم است كه پس از اصلاح زمين به وسيله قوانين و نظامات خدايى، در آن با مظالم و عصيان، فساد به وجود نياورند، مشركان معبودهاى خود را به اميد جلب نفع يا دفع ضرر مى خواندند، مى فرمايد شما در اين زمينه خدا را بخوانيد در حالى كه از او مى ترسيد و چشم طمع به او دوخته ايد كه جلب نفع و دفع ضرر از صفات او است، عدم افساد و توجه به خدا باعث نيكوكارى است و رحمت خدا به نيكوكاران نزديك است.

57- وَ هُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ حَتَّى إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ.

اين آيه در رابطه با آفرينش وسائل زندگى و به وجود آمدن نعمتهاست كه زيستن بدون آنها محال مى باشد، منظور از «رحمته» باران است. در اثر تابش آفتاب درياها تبخير مى شوند، ابر كه همان هواى مرطوب است در آسمان درياها بالا مى رود، بادها و جريانهاى هوايى آنها را به خشكى ها مى برد، آن گاه مبدل به باران، شده و سرزمين مرده را زنده مى كند، اينها همه به اراده و مشيت خداست كه مى فرمايد: خدا بادها را پيش از آمدن باران، بشارت ده مى فرستد تا چون ابر سنگين بار را برداشتند آن را به سرزمين

مرده سوق مى دهيم، نتيجه نزول باران، روئيدن ميوه ها از زمين است كه فرموده: فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ آن وقت چون قيامت در پى اين زندگى است و در آيات گذشته حال اهل بهشت و جهنم نقل شده است فرموده: كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ يعنى مردگان را نيز مانند روئيدنيها روز قيامت از زمين خارج مى كنيم باشد كه از روئيدن نبات به روئيدن انسان پى ببريد. در «نكته ها» راجع به نباتات و تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 429

مردگان سخن خواهيم گفت.

58- وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً.

فاعل «لا يخرج» بقرينه اول «نباته» مى باشد، اين آيه نسبت به معناى اولى يك امر طبيعى است كه سرزمين پاك و قابل كشت، گياهش به اذن خدا، عالى و مفيد مى رويد ولى زمين ناپاك و شوره زار گياه كم و بى فائده مى روياند. اما نسبت به مطالب گذشته شايد منظور آن باشد كه رحمت خدا يكسان افاضه مى شود، اين مردم است كه در پذيرش رحمت و استفاده از آن متفرق شده اند بقول شاعر:

باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شوره زار خس

چون يادآورى اين حقيقت براى قدردانان و سپاسگزاران مفيد و مؤثر است فرموده: كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ.

نكته ها

باد و باران و نبات: عالم نبات و حيوان هر يك مكمل آن ديگرى است موازنه عجيبى ميان آن دو برقرار است، حيوانات، از جمله انسان در تنفس، اكسيژن هوا را جذب و گاز كربنيك كه يك گاز خفه كن است در آن رها مى كنند، ولى نباتات به عكس، در مقابل نور خورشيد كربن گيرى كرده و اكسيژن

را در هوا آزاد مى كنند، دانشمندان تخمين زده اند كه گياهان روى زمين ساليانه 150 ميليارد تن كربن را با 250 ميليارد تن ئيدروژن تركيب مى كنند و چهار صد ميليارد تن اكسيژن در فضا آزاد مى سازند و بيشتر اين عمل به وسيله جلبكهاى ميكروسكپى در زير سطح اقيانوسهاست. اگر عمل گياهان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 430

نبود، اكسيژن هوا در مدت كمى به وسيله حيوانات تمام مى شد و اگر عمل حيوانات نبود كربن هوا به وسيله گياهان مصرف مى گرديد، در نتيجه زندگى از بين مى رفت.

از آن طرف براى به وجود آمدن همه نعمتها سه خزانه و انبار بيكران داريم: زمين، درياها و هواى اطراف زمين كه پنج ميليون ميليارد تن تخمين زده شده، بعلاوه، فعاليت آفتاب و اشعه كيهانى كه بيدريغ وارد جو زمين مى شوند.

اقيانوسها هزار فرسخ در هزار فرسخ در برابر تابش آفتاب قرار مى گيرند، بخار آب در آسمان اقيانوسها متراكم مى شود، در اثر اختلاف درجات حرارت هواى خشكيها و اقيانوسها، بادها توليد مى شود، بدين وسيله ابرها از سطح اقيانوس به طرف خشكيها حركت مى كنند، و به صورت برف و باران به دره ها و كوه ها مى ريزند، مزارع را مشروب كرده و به درياها برمى گردند و مقدار زياد در شكم زمين ذخيره مى شوند، روئيدن گياهان و به وجود آمدن ميوه ها و حبوبات بيكران از همين فعل و انفعال است كه هر قدر به دست انسان و حيوان مصرف مى شود باز رو به افزايش است سبحان ربى الاعلى و بحمده.

روئيدن مردگان از زمين: مسئله تشبيه زنده شدن مردگان: به روئيدن نباتات در بسيارى از آيات آمده است از جمله در آيه گذشته كه خوانديم: كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى

لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ در جاى ديگر آمده: وَ الَّذِي نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَنْشَرْنا بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً كَذلِكَ تُخْرَجُونَ زخرف/ 11، ايضا اين مطلب در سوره روم/ 19، سوره ق/ 11- 9، سوره حج/ 5- 7 آمده است. مشروح مطلب در آخر سوره حجر در نكته ها ديده شود.

مى دانيم كه با رسيدن پائيز زمين جنب و جوش خود را از دست مى دهد و چون زمستان آيد يكپارچه يخبندان شده و به صورت مرده اى است كه آثارى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 431

از حيات در آن مشاهده نمى شود، ولى تخمها و هسته ها كه حافظ اسرار تابستان گذشته اند در درون زمين موجود است همچنين حيات در وجود درختان به صورت خفته منتظر بهار است با آمدن بهار و رسيدن حرارت و رطوبت تخمها و هسته ها از درون خود بيدار شده و شروع به نمو و رشد مى كنند و از نو به وجود مى آيند، پس مسئله مردن و زنده شدن در نباتات و اشجار همه ساله تجديد مى شود.

انسانها با مردن و خاك شدن، ذرات بدن آنها در زير زمين مى ماند و با آمدن بهار قيامت آن ذرات از درون خود بيدار شده شروع به رشد مى كنند، همانطور كه باكتريهاى زباله در زير زمين مبدل به كرم خاكى مى شوند، در هر حال فعلا براى پرورش نطفه انسان فقط رحم مادر صلاحيت دارد ولى در آن روز همه روى زمين همچون رحم مادر شده ذرات در آن رشد خواهد نمود وَ اللَّهُ أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَباتاً ثُمَّ يُعِيدُكُمْ فِيها وَ يُخْرِجُكُمْ إِخْراجاً نوح/ 18 تكميل اين مطلب بيشتر توضيح مى خواهد كه از حوصله تفسير خارج است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 432

[سوره الأعراف (7): آيات 59 تا 64]

اشاره

لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (59) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (60) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (61) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (62) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (63)

فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ (64)

59- حقا كه نوح را به سوى قومش فرستاديم و گفت: اى قوم من: خداى يكتا را كه جز او خدايى نداريد بپرستيد، كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم.

60- بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم.

61- گفت: اى قوم، در من هيچ ضلالتى نبست بلكه پيغمبرى از پروردگار عالميانم.

62- پيامهاى پروردگارم را به شما مى رسانم و شما را نصيحت مى كنم و از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد.

63- آيا تعجب مى كنيد از اينكه شما را از پروردگارتان پندى به وسيله مردى از شما آمده است؟ تا شما را انذار كند، تا متقى باشيد و تا مورد رحمت واقع شويد.

64- او را تكذيب كردند، سپس وى را با كسانى كه در معيت او ايمان آورده بودند در كشتى نجات داديم، و آنان را كه آيه هاى ما را تكذيب كرده بودند غرق كرديم كه آنها گروهى كوردل و بى بصيرت بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 433

كلمه ها

نوحا: اولين پيغمبر از پيغمبران اولوا العزم و صاحبان شريعت است، نام مباركش

چهل و سه بار در قرآن آمده و با سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ صافات/ 74 مفتخر شده و از پيشوايان بزرگ توحيد است كه با يك تلاش عجيب نهصد و پنجاه سال در راه توحيد زحمت كشيد.

الملأ: مل ء: (به فتح ميم) پر كردن. (و بكسر ميم) نام مقدارى است كه ظرفى را پر كند. ملاء اشراف را گويند كه هيبتشان سينه ها را پر كند و جمالشان چشمها را، به معنى جماعت نيز آيد، مراد از آن در آيه ظاهرا اشراف است.

رسالات: رسالت: پيام و دستور. رسالات: پيامها و دستورها.

انصح: نصح: (بر وزن عقل) خالص شدن و خالص كردن. و بضمّ اول به معنى اخلاص است. نصيحت: خالص بودن در خيرخواهى.

«انصح» نصيحت و خيرخواهى مى كنم.

الفلك: فلك: كشتى. در واحد و جمع بكار مى رود.

غمين: عمى: كورى و بى بصيرتى. به فاقد چشم گويند: اعمى و به فاقد بصيرت گويند: اعمى و عم. جمع «عم» عمون است «عمين» بى بصيرت ها و كور دلها.

شرحها

در رابطه با آيه: يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ آياتِي كه گذشت در اين آيات حكايت نوح عليه السّلام آمده كه مردم را به توحيد و ترك تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 434

شرك دعوت مى كرد، به همين منظور، سرگذشت هود، صالح، لوط، شعيب و موسى عليهم السّلام و عكس العمل امتهايشان نيز نقل و بررسى شده است. به نظرم چون در سوره هايى كه قبل از اعراف نازل شده اند حكايت نوح عليه السّلام به تفصيل آمده است لذا در اين سوره به اختصار نقل گرديده است. به هر حال اشراف و گردنكشان قوم نوح، او را گمراه خطاب گرده و از دعوت توحيديش

سرپيچى نموده و تكذيبش كردند و در نتيجه همه شان غرق شده و گرفتار قهر خدا گشتند.

ناگفته نماند: به موجب آيه: وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ رَسُولٌ فَإِذا جاءَ رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ يونس/ 47 هر قومى كه با پيامبر خود به مبارزه برخاسته و او را تكذيب كرده اند، يا به دست همان پيغمبر و يا با عذاب آسمانى تار و مار شده اند، ظاهرا اين يكى از سنتهاى خدايى است وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا احزاب/ 63.

59- لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

چون نوح اولين پيغمبر قانونگذار و از لحاظ زمان جلوتر از ديگران است حكايتش در اول آمده است. عبادت خدا آن است كه فقط خدا را پرستش كنيم و فقط از او فرمان بريم و فقط او را مطاع بدانيم، به عبارت ديگر عبادت خدا يگانه شدن بنده براى خداست و بريدن از معبودات باطل، به نظرم مراد از اعْبُدُوا اللَّهَ همين معنى است، جمله ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ ... آن را تأكيد مى كند و اشاره است به آنكه اگر درباره اللَّه فكر كنيد خواهيد ديد جز او معبودى نمى تواند باشد و نيز معلوم مى شود: نوح و آنها در وجود خدا توافق داشته اند، اختلاف فقط در زمينه عبادت و بندگى بوده است «1» همچنين است در جريان هود

__________________________________________________

(1) اين مطلب كه مورد نزاع ما بين پيغمبران و مشركان در وجود خدا نبود بلكه در توحيد بود، در مقدمه سوره انعام گفته شده است به آنجا رجوع شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 435

و صالح و غيره كه خواهد آمد.

إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ

عَظِيمٍ يعنى در صورت مخالفت، بر شما از عذاب روز بزرگ مى ترسم كه همان روز طوفان باشد. زندگى مطابق نظام خلقت، شناخت خدا و پيروى از فرمان اوست نه از فرمان پيشوايان ضلال، أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ آل عمران/ 64.

60- قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ.

اشراف و گردنكشان قومش كه مقام و مال خويش را در خطر مى ديدند، گفتند: تو را در اشتباه و گمراهى آشكار مى بينيم، در الميزان فرموده: آمدن «مبين» و تأكيد كلام حاكى است كه چنين انتظارى از نوح نداشته اند.

61- قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي ضَلالَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ بعد از نفى ضلال از خود، اثبات مى كند كه رسول پروردگار است و اين سخنان زائيده همان مأموريت است، 62- أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنْصَحُ لَكُمْ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.

بيانى است از وظائف رسالت. اوّل تبليغ پيامهاى خدا كه جمع آمدن، حكايت از كثرت و گسترش آنها دارد. دوم نصيحت و موعظه و ترغيب كردن به اطاعت از رسالات خدا، سوم دانستن از جانب خدا به اينكه حشر و نشر و ثواب و عقاب و مانند آن هست كه شما نمى دانيد.

63- أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ.

سنت خدا بر آن جارى است كه براى هدايت بندگان فردى از خودشان را مأمور كند نه اينكه فرشته بفرستد يا خود با مردم سخن گويد. ولى قبول اين مطلب براى مردم عجيب بوده است، در جواب امتها بيشتر به اين جمله تفسير

أحسن الحديث، ج 3، ص: 436

برمى خوريم: إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا در جاى ديگر آن را بزرگترين مانع از قبول رسالت ذكر كرده است: وَ ما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولًا اسراء/ 94 لذا است كه نوح عليه السّلام مى خواهد اين مطلب را ساده و طبيعى نشان دهد كه از اين تعجب نكنيد، منظور از آن انذار شما و پرهيزكار و با احتياط زندگى كردن شما و بالاخره رسيدن به رحمت و سعادت خدايى است.

64- فَكَذَّبُوهُ فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ.

جمله مَعَهُ تقديرش «آمنوا معه باللَّه» است يعنى با نوح به خدا ايمان آوردند فِي الْفُلْكِ مربوط و متعلّق به «انجيناه» است يعنى از طوفان در كشتى نجاتشان داديم، علت نجات آنها ايمان بود، چنان كه علت غرق ديگران تكذيب نوح بود وَ أَغْرَقْنَا الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً عَمِينَ علت تكذيب، بى بصيرت و بى فهم بودن آنها بود كه تلاش و تبليغ بى وقفه نوح را ناديده گرفتند. مشروح ماجراى نوح در سوره هود خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 437

[سوره الأعراف (7): آيات 65 تا 72]

اشاره

وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (65) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ (66) قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (67) أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ (68) أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً

فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (69)

قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (70) قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ (71) فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ (72)

65- و به قوم عاد برادرشان هود را فرستاديم، گفت اى قوم من خداى يكتا را بپرستيد كه جز او خدايى نداريد، آيا (از عذاب او) نمى ترسيد؟

66- بزرگان قوم او كه كافر بودند گفتند، ما تو را در سفاهت مى بينيم و تو را از دروغگويان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 438

مى پنداريم.

67- گفت: اى قوم، من سفيه نيستم، بلكه پيغمبرى از پروردگار مخلوقاتم.

68- پيغامهاى خدا را به شما مى رسانم و براى شما پندگوى امينم.

69- آيا تعجب كرديد از اينكه شما را از پروردگارتان به وسيله مردى از شما، پيامى آمد تا شما را انذار كند؟ به ياد آوريد آن دم كه شما را از پس قوم نوح جانشين (آنها) كرد و شما را تنومند كرد، موهبتهاى خدا را ياد آريد تا رستگار شويد.

70- گفتند: آيا سوى ما آمده اى تا خدا را به تنهايى بپرستيم و آنچه پدرانمان مى پرستيدند رها كنيم؟! اگر راست مى گويى عذابى كه وعده مى دهى بيار.

71- گفت: عذاب و غضبى از خدايتان بر شما حتمى شد، آيا با من درباره نام هايى كه شما و پدرانتان ساخته ايد و خدا در مورد آنها دليلى نازل نكرده، مجادله مى كنيد؟

منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظرم.

72- عاقبت،

وى را با كسانى كه با او بودند به رحمت خويش نجات داديم و ريشه كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند و مؤمن نبودند قطع كرديم.

كلمه ها

عاد: نام قومى است كه در سرزمين احقاف از يمن سكونت داشتند چنان كه فرموده: وَ اذْكُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ احقاف/ 21، آن در جنوب جزيرة العرب از قسمتهاى ربع الخالى (وادى دهناء) است كه در روزگار گذشته آباد و مسكن قوم عاد بوده است، در مجمع البيان و اقرب الموارد آمده كه «عاد» نام يكى از نواده هاى نوح است، على هذا قبيله با نام او نامگذارى شده است به هر حال قوم عاد از عربهاى ما قبل تاريخ است كه پيامبرى به نام هود بر آنها مبعوث گرديد. لفظ عاد 24 بار در قرآن مجيد آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 439

هود: هود عليه السّلام نام پيامبرى است كه بر قوم عاد مبعوث گرديد، نام مباركش هفت بار در قرآن آمده و از پيامبران ما قبل تاريخ است، زمانش ميان زمان نوح و ابراهيم عليهما السّلام بوده و به حكم وَ لَمَّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا هُوداً از عذاب قومش نجات يافته است.

الملأ: اشراف قوم. جماعت (اعراف/ 60).

سفاهة: حماقت، كم عقلى. به معنى جهالت نيز آيد (قاموس قرآن).

رسالات: پيامها، دستورها. مفرد آن رسالت است.

ناصح: خير خواه. اندرزگو. (اعراف/ 62).

خلفاء: جانشينان. مفرد آن خليفه است. به قولى مفرد آن خليف است.

خلف (بر وزن عمل): جانشين خوب و (بر وزن عقل): جانشين بد.

بصطة: بسط: وسعت دادن، گستردن و گشودن. بسطة: وسعت: آن در اينجا با صاد نوشته شده و در بقره/ 247 با سين است

و هر دو به يك معنى هستند.

آلاء: نعمتها. مفرد آن الى (بر وزن اسم، شرف و عنب) است و به صورت جمع 34 بار در قرآن مجيد آمده است.

تفلحون: فلح (بر وزن عمل) و فلاح: رستگارى. افعال آن همه از باب افعال به كار رفته است.

نذر: و ذر: ترك كردن. عرب از اين كلمه ماضى و مصدر و اسم فاعل به كار نبرده است، به جاى آنها: ترك، ترك و تارك به كار برده اند «نذر» در آيه صيغه متكلم مع الغير است.

رجس: پليد، مراد از آن در اينجا عذاب است گويند: رجز و رجس هر دو تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 440

يكى است.

سلطان: دليل و حجت. كه بر شخص تسلط آورد.

دابر: دبر (بر وزن عنق) عقب، مقابل جلو. دابر: آخر و ريشه و دنباله.

«قطع اللَّه دابره»: خدا ريشه او را كند دابِرُ الْقَوْمِ به معنى آخر القوم است.

شرحها

دومين منادى توحيد در اين آيات هود عليه السّلام است كه بر قوم عاد مبعوث گرديد اما با او همچون نوح معامله كردند و طبق سنت الهى با باد سوزانى كه هفت شب و هشت روز بر ديار آنها و زيد و منجمدشان كرد از بين رفتند ولى بوقت نزول عذاب هود و يارانش از عذاب نجات يافتند، اينك مجملى از شرح حال او:

65- وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ.

اين همان دعوت است كه در آيه پنجاه و نهم از نوح نقل گرديد اعْبُدُوا اللَّهَ يعنى براى خدا يگانه شويد و فقط او را بپرستيد و مطاع بدانيد و تنها از او فرمان بريد نه

فقط بر او نماز خوانيد «اخاهم» حاكى است كه خودش از آن قوم بوده است أَ فَلا تَتَّقُونَ ظاهرا مربوط به عذاب است يعنى: آيا از عذاب الهى پرهيز نمى كنيد؟! إِلى عادٍ ... تقديرش «و ارسلنا الى عاد» مى باشد «1» بقيه مطلب

__________________________________________________

(1) در الميزان از كشاف نقل شده: قالَ يا قَوْمِ جواب سؤال مقدر است، گويى بعد از وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً كسى مى پرسد: بعد از فرستادن چه شد؟ در جواب آمده:

قالَ يا قَوْمِ لذا «فقال» نيامده است ولى در آيه 59 كه اين طور نيست «فقال» آمده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 441

ذيل آيه 59.

66- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراكَ فِي سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبِينَ.

مراد از ملاء، اشراف و سردمداران قوم هستند كه مال و جاه خود را در خطر مى ديدند كه هميشه در وحله اول همين «مترفين» و پيشوايان عياش پيامبران را تكذيب كرده اند (سبأ/ 34) از زمخشرى نقل شده: آمدن الَّذِينَ كَفَرُوا حاكى است كه بعضى از بزرگان قومش ايمان آورده و ايمان خويش را كتمان مى كرده اند، به هر حال در مقابل هود گفتند: ما تو را دستخوش سفاهت مى دانيم و اين سخنان كه مى گويى حكايت از آن دارد، سپس آن را تأكيد كرده و گفتند ظن بسيار قوى آن است كه از دروغگويانى، منظور از الْكاذِبِينَ شايد پيامبران ديگر باشد كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 123.

67- قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بِي سَفاهَةٌ وَ لكِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ.

جواب آنهاست. بعد از نفى سفاهت مى گويد كه پيامبرم و بر خلاف نظر شما اين سخنان زائيده رسالت است.

68- أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ.

يعنى واقعيت گفته هايم

اين است نه نمونه سفاهت.

69- أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلى رَجُلٍ مِنْكُمْ لِيُنْذِرَكُمْ اين همان است كه در آيه 63 توضيح داده شد، آن گاه عذاب قوم نوح را يادآورى كرده و موهبتهاى خدا را به نظرشان آورده است:

وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ وَ زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ بَصْطَةً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ جانشين شدن بعد از قوم نوح در عين حال كه نعمت است، تهديد نيز مى باشد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 442

زادَكُمْ فِي الْخَلْقِ ... حاكى است كه مردمان تنومند و نيرومند بوده اند و نيز از سوره شعراء، حجر و هود معلوم مى شود كه داراى تمدن بوده اند جمله اخير يادآورى مطلق نعمتهاى خدا است، توجه و شكر آنها موجب رستگارى است.

معلوم مى شود كه آنها از جريان قوم نوح خبر نداشته اند.

70- قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ وَ نَذَرَ ما كانَ يَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ.

در اين سخن به تقليد كوركورانه چسبيده و هود را يك نوع تعجيز كرده اند كه هيچ كارى از دستت ساخته نيست، اين سخن حاكى است كه دليلى بر ردّ آن حضرت نداشته و فقط به كار پدران استناد نموده اند.

71- قالَ قَدْ وَقَعَ عَلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ رِجْسٌ وَ غَضَبٌ أَ تُجادِلُونَنِي فِي أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ.

جواب است به هر دو گفته آنها، كه گفتند ترك دين پدران نتوانيم و اگر وعده عذاب راست است آن را بياور، اول به جمله دوم آنها جواب داده كه عذاب حتمى است، عذاب همان باد سوزانى بود كه تار و مارشان كرد: وَ أَمَّا عادٌ

فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ ... حاقه/ 6- 7، دوم:

فرموده: كار پدرانتان غلط بوده كه برهانى از جانب خدا بر عبادت بتان نيامده است، در الميزان فرموده: اين بيان سَمَّيْتُمُوها ... در قرآن مكرر آمده است و اين لطيفترين و دقيقترين بيان است زيرا وقتى كه چيزى دليل نداشته باشد جز نام از آن باقى نمى ماند و آشكارترين جهالت آن است كه انسان به چنين موهوم اعتماد كند. فَانْتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ تأكيد است بر وعده عذاب.

72- فَأَنْجَيْناهُ وَ الَّذِينَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 443

بِآياتِنا وَ ما كانُوا مُؤْمِنِينَ

.صريح است كه هود و مؤمنان از مهلكه نجات يافته اند، نكره آمدن رحمت دلالت بر نوع دارد كه بيان صريح آن مصلحت نبوده است، آن گاه عذاب چنان مستأصلشان كرده كه ديگر دنباله و نسل و فرزندى براى آنها نمانده است فَهَلْ تَرى لَهُمْ مِنْ باقِيَةٍ حاقة/ 8. مشروح جريان هود عليه السّلام در سوره هود خواهد آمد.

در جريان قوم نوح گفته شد كه ظاهرا سنت خدا بر آن جارى شده كسانى كه رو در رو پيامبران را تكذيب كنند به وسيله بلاى آسمانى يا به دست آن پيامبر آنها را ريشه كن كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 444

[سوره الأعراف (7): آيات 73 تا 79]

اشاره

وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (73) وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها

قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (74) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ (75) قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ (76) فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (77)

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (78) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ (79)

73- و به سوى ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، گفت: اى قوم من، اللَّه را بپرستيد كه جز او معبودى نداريد. به سوى شما معجزه اى از پروردگارتان آمده، اين ناقه خدا آيتى است براى شما بگذاريد در زمين خدا بچرد، به او بدى نرسانيد تا عذاب اليمتان بگيرد.

74- ياد آريد آن دم كه شما را از پس قوم عاد جانشين (آنها) كرد و در زمين قدرتتان داد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 445

كه در دشتهاى آن كاخ مى سازيد و از كوه ها خانه مى تراشيد پس نعمتهاى خدا را به ياد آريد و در زمين به فساد مكوشيد.

75- اشراف قومش كه مستكبر بودند به آنان كه مستضعف شده بودند از ايمان آورندگان، گفتند: آيا باور داريد كه صالح از سوى خدايش فرستاده شده است؟ گفتند: ما به آنچه فرستاده شده است ايمان داريم.

76- كسانى كه مستكبر بودند گفتند: ما به آنچه شما ايمان آورده ايد كافريم.

77- پس ناقه را كشتند و از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند و گفتند: اى صالح اگر از پيغمبرانى عذابى را كه

به ما وعده مى دهى بياور.

78- پس لرزه شديد آنها را گرفت و در خانه خود بيجان ساقط شدند.

79- آن گاه صالح از آنها دور شد و گفت اى قوم پيغام پروردگارم را به شما رساندم و شما را نصيحت كردم اما خيرخواهان را دوست نمى داريد.

كلمه ها

ثمود: ثمود يكى از قبائل عرب ما قبل تاريخ است كه در محلّى به نام وادى القرى ما بين حجاز و شام سكونت داشتند (قاموس قرآن) در مجمع البيان آن را نام يكى از نواده هاى نوح گفته كه قبيله با نام او نامگذارى شده است. اين لفظ 26 بار در قرآن مجيد آمده است، گاهى منصرف به تأويل شخص و گاهى غير منصرف به تأويل قبيله، ثمد در اصل آبى را گويند كه ماده نداشته باشد مثل آب باران. به هر حال آنها قومى بودند بت پرست و مرفه كه دعوت صالح عليه السّلام را تكذيب كردند و با صاعقه هلاك شدند (قاموس قرآن- ثمد).

صالح: او عليه السّلام از پيامبران ما قبل تاريخ است از او و هود حتى در تورات نيز خبرى نيست و اگر قرآن مجيد از اين دو شخصيت خبرى نمى داد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 446

خبرى از آنها نبود، نام مباركش 9 بار در قرآن مجيد ياد شده و از حيث زمان بعد از نوح و قبل از ابراهيم است. او بر قوم ثمود كه بت پرست بودند مبعوث گرديد، زجرها كشيد، حتى توطئه قتل او و خانواده اش را تهيه كردند، بالاخره نصايحش مؤثر واقع نگرديد، فقط گروه اندكى به وى ايمان آوردند و آن گاه معجزه اش را كه ناقه عجيب الخلقه اى بود كشتند و طبق سنت

الهى با صاعقه اى شديد كه بر آنها باريدن گرفت از بين رفتند (قاموس قرآن- صالح).

ناقه: ناقه: شتر ماده. جمل: شتر نر، بعير و ابل: مطلق شتر.

فذروها: و ذر: ترك كردن (اعراف/ 70) «فذروها»: پس واگذاريد او را.

لا تسموها: مس: دست زدن «لا تمسوها» به آن دست نزنيد.

خلفاء: جانشينان. مفرد آن خليفه و به قولى خليف است.

بوأكم: بوء: مساوات. تبوئه: تمكين و قدرت دادن. بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تمكن داد به شما در روى زمين.

سهولها: سهل: در اصل به معنى آسانى و هموارى است مراد از آن در آيه زمين هموار و دشت است مقابل كوهسار. جمع آن سهول مى باشد.

قصور: قصر: كاخ. جمع آن قصور است (خانه اى كه ميان ديوارها مقصور و محصور است) آن در اصل قرار دادن در مقامى پائين تر از مقامى است.

تنحتون: نحت: تراشيدن. «تنحتون» مى تراشيد (تراشيدن سنگ).

آلاء: نعمتها. (اعراف/ 69).

تعثوا: عثو، عثى و عيث: افساد. وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ ظاهرا در جاى يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَساداً باشد يعنى از براى افساد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 447

در زمين تلاش نكنيد (قاموس قرآن- عثو) اين تعبير پنج بار در قرآن آمده است.

استكبروا: استكبار: اظهار بزرگى و تكبر از كسى كه اهلش نيست. مثل پيشوايان ستمگر.

استضعفوا: ضعف: ناتوانى. استضعاف آن است كه فردى يا گروهى را با زور و قهر به ضعف و ناتوانى كشند. خودشان ضعيف نيستند بلكه با عوامل خارجى و استعمار و ناآگاه گذاشتن به زبونى افتاده اند، مثل بنى اسرائيل در دست فرعون.

عقروا: عقر: بريدن. «عقر الإبل: قطع قوائمها بالسيف» عقر (بر وزن عذر): اصل و بيخ فَعَقَرُوا النَّاقَةَ: شتر را پى كردند و كشتند.

طبرسى فرموده: عقر زخمى است كه

مى كشد و از بين مى برد.

عتوا: عتو: سركشى. عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ از فرمان پروردگارشان سرپيچى كردند.

رجفه: رجف: لرزيدن و لرزانيدن. به قول راغب: اضطراب شديد.

رجفه: لرزه و اضطراب. آن ظاهرا در اثر صاعقه بود كه لرزيدند و مردند.

جاثمين: جثوم: افتادن بر روى. نشستن به زانو. جاثم: افتاده و ساقط شده جاثمين: ساقط شدگان و مردگان.

شرحها

سومين منادى توحيد در اين سلسله آيات: صالح عليه السّلام است از لحن آيات در بيان حال نوح، هود و صالح معلوم مى شود كه تمدن و پيشرفت در امور زندگى از زمان نوح تا صالح پيوسته رو به ترقى بود و در زمان صالح حتى مسئله استعمار تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 448

ديگران و مستضعف و مستكبر نيز پيش آمده است، بالاخره نصايح صالح عليه السّلام مؤثر واقع نمى شود، ناقه او را كه يك آيت خدايى بود و به تدريج مردم را به هوش مى آورد مى كشند، به فاصله سه روز عذاب و صاعقه بر آنها نازل مى شود و طبق سنت خدايى كه در جريان نوح و هود گفته شد از بين مى روند.

73- وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

يعنى: به سوى قوم ثمود برادرشان صالح را فرستاديم، «اخاهم» حاكى است كه خود از آن قوم بوده است در آيات گذشته گفتيم: مراد از اعْبُدُوا اللَّهَ يگانه شدن براى خدا و پيروى از فرمانهاى اوست در همه مراحل زندگى چنان كه ابراهيم عليه السّلام فرمود: إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ انعام/ 162 از اعْبُدُوا اللَّهَ مى دانيم كه صالح و قومش در وجود خدا اختلافى نداشته اند دعوا در

سر عبادت و بندگى بود لذا اضافه مى كند كه اگر درباره اللَّه فكر كنيد خواهيد ديد كه معبودى جز او نداريد و نمى تواند باشد.

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ.

استدلال است بر نبوت خويش با معجزه كه ناقه باشد، اضافه ناقه به اللَّه حاكى است كه آن مثل ناقه هاى معمولى نبوده است.

از آيه 155 سوره شعراء و 27 سوره قمر معلوم مى شود كه آب آن قريه ميان مردم و ناقه تقسيم شده بود، لا بد همه آب را مى آشاميده است، در نكته ها به آن اشاره خواهد شد. اينكه مى گويد: بگذاريد در زمين خدا بخورد معلوم مى شود كه چريدن او را مزاحمت مى پنداشتند و نيز ماندن ناقه به تدريج دعوت صالح را ترويج مى كرد.

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 449

نتيجه مزاحمت به ناقه گرفتار شدن به عذاب بود، معلوم است كه ناقه به تنهايى مى توانست وجودش اثبات نبوت صالح باشد.

74- وَ اذْكُرُوا إِذْ جَعَلَكُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ وَ بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً وَ تَنْحِتُونَ الْجِبالَ بُيُوتاً.

پس از استدلال به نبوّت خويش، دو چيز را يادآورى كرده است يكى اينكه خدا آنها را جانشينان زمين بعد از قوم عاد فرموده است اين در عين نعمت بودن تهديد نيز هست و آنها از جريان قوم عاد مطلع بوده اند، ديگرى آنكه:

خدا به آنها امكان و پيشرفت داده بود كه مى توانستند در دشت و كوه ساختمان كنند، سپس به طور كلّى نعمتهاى خدا را يادآورى كرده كه:

فَاذْكُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ.

پس مطلق نعمتهاى خدا را ياد كنيد و

براى فساد تلاش نكنيد، از آيه وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ نمل/ 48 معلوم مى شود كه اشراف و پيروان آنها فساد به بار مى آورده و مردم را استعمار مى كرده اند.

75- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِمَنْ آمَنَ مِنْهُمْ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ صالِحاً مُرْسَلٌ مِنْ رَبِّهِ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلَ بِهِ مُؤْمِنُونَ گفتگويى است ما بين مستضعفين و متكبرين لِمَنْ آمَنَ بدل است از لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا، معلوم مى شود كه مؤمنان از طبقه پائين بوده اند.

به نظرم منظور از اين سؤال آن بوده كه پايگاه مردمى صالح را ارزيابى كنند: از بعضى آيات معلوم مى شود كه ميان مؤمنان و كافران ستيزى بوده است وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ نمل/ 45. به هر حال مؤمنان به صراحت گفته اند كه: ما به نبوت صالح ايمان داريم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 450

76- قالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا بِالَّذِي آمَنْتُمْ بِهِ كافِرُونَ.

انكار صريح نبوت صالح است، شايد نظرشان متزلزل كردن مؤمنان بوده است.

77- فَعَقَرُوا النَّاقَةَ وَ عَتَوْا عَنْ أَمْرِ رَبِّهِمْ وَ قالُوا يا صالِحُ ائْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ.

از فاء نتيجه معلوم مى شود فكر كرده اند كه ايمان مستضعفين در اثر وجود ناقه است و اگر ناقه بماند بر تعداد پيروان صالح افزوده خواهد شد، لذا ناقه را پى كردند، خداوند كشتن ناقه را به همه نسبت داده با آنكه بعضى آن را كشته اند آن به علت رضايت همه است.

از على عليه السّلام در نهج البلاغه نقل شده كه: مردم را رضايت و نارضايتى يك جا مى كند، ناقه صالح را يك نفر پى

كرد، خدا همه را عذاب كرد چون همه به آن راضى بودند «1» قالُوا يا صالِحُ شايد سخن ضميرشان باشد نه اينكه با زبان گفته اند و شايد در مقام استكبار و تفرعن به صالح چنين گفته باشند.

78- فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

رجفه به معنى لرزه و اضطراب شديد است در بعضى از آيات هست كه آنها را صاعقه زد مثل: ... صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ فصلت/ 13، فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ ذاريات/ 44، در بعضى از آيات رجفه است مانند آيه مورد تفسير و در بعضى از آيات صيحه آمده است وَ أَخَذَ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ هود/ 67، به نظر مى آيد در اثر باريدن صاعقه كه توأم با رعد و صيحه شديد بوده است رعشه لرزه بر اندامش افتاده برق زده و صيحه زده شده و مرده اند.

لفظ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ نشان مى دهد كه حتى نتوانسته اند از خانه فرار

__________________________________________________

(1)

خطبه 192 «ايها الناس انما يجمع الناس الرضا و السخط و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد منهم فعمهم اللَّه بالعذاب لما عموه بالرضا ...».

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 451

كنند. احتمال دارد كه صاعقه و صيحه توأم با زلزله بوده باشد نه لرزيدن بدنها.

79- فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالَةَ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ وَ لكِنْ لا تُحِبُّونَ النَّاصِحِينَ.

يعنى پس از هلاكت آنها كه اجسادشان را پشت سر مى گذاشت، خطاب به اجساد آنها يا پيش خودش چنان گفت.

نكته ها

ناقة صالح: در بيان جريان نوح عليه السّلام گفته شد: ظاهرا سنت خدا بر آن جارى است كه آنهايى كه پيامبران را رو در رو و با ديدن معجزات انكار

مى كنند بدست پيامبران يا بلاى آسمانى از بين بروند چنان كه درباره قوم نوح و هود و صالح چنين شد، اما راجع به ناقه صالح بايد ديد چه جور ناقه اى بوده است.

در آيه اى آمده است: هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ شعراء/ 155 شرب (بر وزن جسر) به معنى نوبت آب و حصه آب است، معلوم مى شود يك نوبت از آب مال ناقه و يك نوبت مال مردم بوده است و ناقه در نوبت خود همه آب را مى خورده است، در آيه ديگر چنين است: وَ نَبِّئْهُمْ أَنَّ الْماءَ قِسْمَةٌ بَيْنَهُمْ كُلُّ شِرْبٍ مُحْتَضَرٌ قمر/ 28 به آنها بگو كه آب ميان آنها و ناقه مقسوم است در هر نوبت فقط صاحب نوبت حاضر شونده است نه ديگرى. اين هم نظير آيه سابق است، بايد خوراك ناقه نيز به تناسب آب باشد لذا فرموده: فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي «أَرْضِ اللَّهِ اعراف/ 73 هود/ 64 يعنى با چريدنش هم كارى نداشته باشيد از آيه فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها شمس/ 13 نيز مسئله نوبت آب كاملا روشن مى شود. آيا صالح در يك دهى بود كه فقط يك چشمه داشته و آن را هم شتر مى خورده است و يا اين نوبت گيرى در يك محلّه از شهر بوده است اللَّه اعلم. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 452

ظهور وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ نمل/ 48 تَتَّخِذُونَ مِنْ سُهُولِها قُصُوراً ...

در آن است كه شهر بزرگى بوده است.

به هر حال از آيات معلوم مى شود كه آن، ناقه عجيب الخلقه اى بوده است و اگر آن طور نبود معجزه نمى توانست باشد.

در روضه كافى حديث 214 از

امام صادق عليه السّلام در ضمن حديثى نقل شده:

آن ناقه حامله اى بود كه بنا به درخواست قوم صالح از سنگ آفريده شد در نوبت خود همه آب را مى نوشيد و همه آن قوم، صغير و كبير از شير آن مى خوردند آب را فقط يك روز در ميان مى خورد.

ابن اثير در تاريخ خود مى گويد: صالح به كنار سنگ آمد و دعا كرد، سنگ شكافته شد و ناقه از آن بيرون آمد و فى الفور بچه زائيد، آن گاه راجع به آب خوردن و شير دادن آن مثل كافى گفته است.

طبرسى نيز در تفسير سوره اعراف چنين نقل نموده است، مجلسى رحمه اللَّه در بحار روايات آن را ضمن شرح صالح آورده است.

روايات اتفاق دارند در اينكه ناقه صالح از مادر زائيده نشده، بلكه خلقت آن از سنگ به وسيله اعجاز بوده است، مثل اژدها شدن عصاى موسى و اين عجب نيست. زيرا خدا به هر چيز توانا است ماده اوليه ناقه و سنگ هر دو يك چيز است چنان كه در قاموس قرآن در «عصا» گفته شده است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 453

[سوره الأعراف (7): آيات 80 تا 84]

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (80) إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ (81) وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (82) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (83) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (84)

80- ياد كن لوط را آن دم كه به قوم خود گفت: آيا اين كار زشت را مى كنيد كه كسى از جهانيان

پيش از شما آن را نكرده است؟

81- شما براى ميل جنسى به جاى زنان با مردان مى آميزيد (نه براى رفع نياز) بلكه شما قومى متجاوزيد.

82- نبود جواب قومش مگر آنكه گفتند. اينان را از شهر خويش بيرون كنيد كه از اين كار خود را كنار مى كشند.

83- ما لوط و خانواده اش را به جز زنش نجات داديم كه زنش (در آنجا) از ماندگان بود.

84- بر آنها باران بخصوصى بارانيديم، ببين عاقبت گناهكاران چگونه بود؟

كلمه ها

اتيان: آمدن و آوردن تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ مى آوريد عمل بسيار زشت را، لَتَأْتُونَ الرِّجالَ مى آئيد به سوى مردان.

الفاحشة: فاحشه و فحشاء: كار بسيار زشت. مراد از آن در آيه لواط است.

شهوة: دوست داشتن و ميل كردن. مراد از آن ميل جنسى است.

مسرفون: سرف و اسراف: تجاوز از حد. مسرف: متجاوز، به عقيده طبرسى اگر تجاوز در جانب افراط باشد، اسراف و اگر در جانب تقصير تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 454

باشد سرف گويند.

اناس: آدمها. انس: انسان و بشر، جمع آن اناس و اناسى است.

يتطهرون: تطهر: پاك شدن و اظهار پاكى. «يتطهرون» خود را منزه مى دانند، غابرين: غبور: ماندن و رفتن، از لغات اضداد است. غابرين: ماندگان.

امطرنا: مطر (بر وزن شرف) باران. در اقرب الموارد آمده فعل مطر در خير و رحمت و «امطر» در عذاب و شر گفته مى شود. «امطر» همه جا در قرآن در باران عذاب آمده است.

شرحها

چهارمين راهنماى توحيد در اين سلسله آيات لوط عليه السّلام است، او خواهر- زاده ابراهيم عليه السّلام بود كه با وى از بابل به فلسطين هجرت كرد و در آنجا كه تقريبا محل فعلى مملكت «اردن» است به رسالت مبعوث گرديد، او با ابراهيم عليه السّلام در يك زمان پيغمبر بوده اند در حالات اين بزرگوار نوعا به مسئله انحراف جنسى كه ميان قومش شايع بوده، اشاره شده است و در اثر همين عمل و اعمال زشت ديگر از بين رفته اند، در اين آيات در جواب لوط گفته اند كه او و خانواده اش را از شهر خودتان بيرون كنيد.

80- وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ.

لفظ «لوطا» مى شود تقديرش «و اذكر

لوطا» باشد و مى شود عطف بر «نوحا» باشد يعنى «و لقد ارسلنا لوطا ...» منظور از فاحشه عمل لواط است ما سَبَقَكُمْ نشان مى دهد كه تا آن موقع اين عمل معمول نبوده است.

81- إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 455

بيان فاحشه است كه شما به جاى زنان از روى ميل جنسى به سوى مردان مى آئيد «بل» اعراض از يك مطلب مقدر است. يعنى شما اين كار را براى رفع نياز نمى كنيد زيرا براى اين كار زنان در اختيار شماست بلكه از روى تجاوز و اسراف اين عمل را مى كنيد.

82- وَ ما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلَّا أَنْ قالُوا أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ.

مراد از «اخرجوهم» ظاهرا خانواده لوط است چون به موجب فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ذاريات/ 36 در آن شهر فقط يك خانواده مسلمان وجود داشت، «يتطهرون» يعنى از كارى كه ما مى كنيم پرهيز مى كنند و خود را كنار مى كشند و همرنگ ما نيستند. يعنى جوابى كه به لوط دادند اين بود كه: اينان را از شهر خود برانيد كه از كار شما خوددارى مى كنند.

83- فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلَّا امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ.

در سوره هود آمده: ملائكه به لوط گفتند تو و خانواده ات از اين شهر بيرون رويد مگر زنت كه او نيز گرفتار خواهد شد، به هر حال چون زن لوط كافر بود لذا او از ماندگان شد و هلاك گرديد، در آن زمان مثل اوائل بعثت رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله ازدواج با زنان كافر جايز بود.

84- وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ.

مراد از

مطر سنگ باران است چنان كه در جاى ديگر آمده: وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ هود/ 82، به نظر مى آيد چون جريان مفصّل لوط در سوره هايى كه قبل از اعراف نازل شده آمده است لذا در اينجا به اجمال ذكر شده است مشروح جريان در سوره هود خواهد آمد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 456

[سوره الأعراف (7): آيات 85 تا 93]

اشاره

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (85) وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (86) وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ (87) قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ (88) قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ (89)

وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (90) فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (91) الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ

الْخاسِرِينَ (92) فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ (93)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 457

85- و به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم، گفت. اى قوم من، خدا را بندگى كنيد كه جز او معبودى نداريد، به سوى شما معجزه اى از پروردگارتان آمده، پيمانه و ترازو را تمام وزن بدهيد اشياء مردم را معيوب نكنيد، در اين سرزمين از پس اصلاح آن افساد نكنيد، اگر تسليم شويد اين براى شما بهتر است.

86- در هر راهى منشينيد كه مردم را مى ترسانيد و ايمان آورنده را از راه خدا باز مى داريد و آن را كج مى رويد، ياد آريد آن دم كه كم بوديد، خدا عده تان را زياد كرد و بنگريد عاقبت مفسدان چگونه بود.

87- اكنون كه گروهى از شما به آنچه من به ابلاغ آن مأمور شده ام ايمان آورده و گروهى ايمان نياورده اند صبر كنيد تا خدا ميان ما داورى كند كه او بهترين داوران است.

88- بزرگانى كه از قوم او گردنكش شده بودند، گفتند: اى شعيب حتما تو و ايمان آورندگانت را از شهرمان بيرون مى كنيم يا بايد بدين ما باز گرديد. گفت: آيا و اگر چه كراهت داشته باشيم؟

89- به خدا دروغ بسته ايم اگر به دين شما باز گرديم از پس آنكه خدا ما را از آن رهايى داده است، ما را نباشد كه به آئين شما بازگرديم مگر آنكه خدا بخواهد كه پروردگار ماست دانش خداى ما به همه چيز رساست، بر خدا توكل كرديم، پروردگارا ميان ما و قوممان به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى.

90- بزرگان قومش كه كافر شده

بودند، گفتند: اگر از شعيب پيروى كنيد آن وقت زيانكاريد.

91- رجفه و اضطراب شديد آنها را گرفت و در خانه خود ساقط شدند.

92- كسانى كه شعيب را تكذيب كردند گويى در آن ديار بى نياز بودند، كسانى كه شعيب را تكذيب كردند همانها زيانكار شدند.

93- شعيب از كنار آنها برگشت و گفت اى قوم پيغامهاى خدايم را به شما رساندم و شما را نصيحت كردم اكنون چطور بر مرگ قوم كافر محزون شوم.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 458

كلمه ها

مدين: نام شهرى بود كه شعيب بر اهل آن مبعوث شد، اين لفظ ده بار در قرآن مجيد آمده است، در قاموس كتاب مقدس آن را مديان نوشته و گويد: به قول بعضى زمين مديان از خليج عقبه تا مو آب و كوه سينا امتداد داشت و گويند از شبه جزيره سينا تا فرات امتداد داشت. على هذا آن نام مملكتى بوده است، در فرهنگ قصص قرآن است: اين شهر در شرق خليج عقبه بوده، مردم آن، عرب و از اولاد اسماعيل عليه السّلام بودند ... نام فعلى آن معان است.

شعيب: يكى از پيامبران معروف است، نام مباركش يازده بار در قرآن مجيد آمده است او به مردم مدين و «اينكه» مبعوث شد، عده اى به او ايمان آوردند و گروهى او را تكذيب كردند، بالاخره مؤمنان نجات يافته، كفار به عذاب الهى گرفتار شدند. او همان است كه دختر خويش را به موسى عليه السّلام تزويج كرد كه در سوره قصص نقل شده و مسلم گرفته اند كه مراد از «شيخ كبير» شعيب است، نام اين پيامبر در تورات فعلى رعوئيل است كه دختر خويش را به موسى داد

(تورات باب 2 آيه 18).

الكيل: كيل: پيمانه كردن و پيمانه. مصدر و اسم هر دو آمده است.

مراد معناى دوم است.

لا تبخسوا: بخس: كم كردن. خواه كمّى باشد مثل كم كردن از چيزى و خواه كيفى باشد مثل عيب گذاردن بر چيزى، مراد از آن در آيه ظاهرا معناى دوم است.

توعدون: وعد در خير و شر به كار مى رود، وعيد در شر، فعل آن «اوعد تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 459

ايعادا» است «توعدون» مى ترسانيد، تهديد مى كنيد.

عوجا: (بر وزن عنب): انحراف در دين تَبْغُونَها عِوَجاً به نظر مى آيد به معنى «تسلكونها عوجا» باشد يعنى راه خدا را كج مى رويد (اعراف: 45).

يحكم: حكم: داورى، قضاوت. حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ تا خدا داورى كند.

ملتنا: ملت: دين و شريعت. خواه حق باشد يا باطل. چنان كه در آيه است.

افترينا: فريه دروغ. افتراء: جعل دروغ.

كذبا: كذب (بر وزن جسر) دروغ گفتن و بكسر ذال: دروغ. استعمال قرآن مجيد چنين است.

فاتحين: فتح: باز كردن، منظور از آن فيصله دادن و قضاوت است فاتحين داوران، باز كنندگان.

ملاء: اشراف قوم گويند كه هيبتشان دلها را پر كند و جمالشان چشمها را، به معنى جماعت نيز آيد، مراد از آن ظاهرا معنى اول است.

رجفه: لرزه شديد. (اعراف/ 78).

جاثمين: جثوم: افتادن بر روى. نشستن. جاثم: ساقط شده.

لم يغنوا: «غنى فى المكان» در صورتى گويند كه چيزى يا كسى در محلى زياد بماند و بى نياز باشد كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا: گويى در آنجا از اول موجود نبوده اند.

فتولى: توليه اگر با «عن» باشد به معنى اعراض است فَتَوَلَّى عَنْهُمْ از آنها روى گردانيد. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 460

آسى: اسى: اندوه. «اسى عليه: حزن» «كيف آسى» چطور اندوهگين شوم.

شرحها

شعيب عليه السّلام پنجمين پيغمبرى است كه در اين سلسله از آيات آمده است، از آيات روشن مى شود كه مسائل اجتماعى در زمان وى پيچيده تر بوده است، او اول مردم را به عبادت خدا خوانده، سپس راجع به آشفتگى كه در خريد و فروش داشته اند اشاره مى كند و نيز از اينكه درباره پيروان وى توطئه كرده و از ايمان باز مى داشته اند، پرده برمى دارد، پيروان خويش را به استقامت توصيه مى كند، گردنكشان قوم و طاغوتها، ابتدا او و يارانش را به پذيرفتن آئين شرك دعوت مى كنند و چون از آنها مأيوس مى شوند مردم را از پذيرفتن دعوت شعيب باز مى دارند و سرانجام عذاب الهى چنان تار و مارشان مى كند كه گويى در آن ديار نبوده اند.

85- وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ.

در زمينه اين قسمت از آيه در ذكر نوح، هود و صالح صحبت شد، «اخاهم» حاكى است كه شعيب از آنها بوده است.

قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزانَ وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها.

قوم شعيب به صريح آيات سوره هود، بت پرست بودند، شعيب بعد از دعوت به توحيد، راجع به كارهاى خلافشان تذكر داده است، مراد از بينه معجزه شعيب است كه در قرآن از آن ذكرى نيامده و ظاهرا در اخبار نيز ذكر نشده تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 461

است «1» مراد از لا تَبْخَسُوا ... به نظرم آنست كه اشياء مردم را به هنگام خريد و فروش تعييب نكنيد مثلا ميگفته اند: اين جنس بدى است، بدرد نمى خورد.

على هذا فَأَوْفُوا الْكَيْلَ .... راجع به نقصان كمى،

وَ لا تَبْخَسُوا ... راجع به نقصان كيفى است. به نظرم مراد از اصلاح زمين، اصلاح آن به وسيله خدا با ايجاد نظم و هدايت انسان است يعنى پس از آنكه خدا زمين را با ايجاد نظم و آفريدن وسائل و هدايت انسانها، اصلاح كرده، در آن با ايجاد خفقان، دزدى، هتك ناموس، قتل نفوس و مانند آن به وجود نياوريد «2» آن گاه فرموده:

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ.

مراد از «ايمان» به نظرم تسليم عملى است، يعنى اگر تسليم شده و عمل كنيد به نفع شماست.

86- وَ لا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ تَبْغُونَها عِوَجاً.

به نظر مى آيد كه ضد انقلابيون در گذرگاهها نشسته، پيروان شعيب را ترسانده و از پيروى او مانع مى شده اند، على هذا «تصدون» نتيجه «توعدون» مى باشد. كلمه وَ تَبْغُونَها ... چون باو او آمده لذا مطلب مستقلى است يعنى:

ديگران را از راه خدا باز مى داريد و خود نيز منحرفيد و راه خدا را كج ميرويد، «توعدون- تصدون» حال است از فاعل «تقعدوا» يعنى: با اين غرض در راه ها ننشينيد.

وَ اذْكُرُوا إِذْ كُنْتُمْ قَلِيلًا فَكَثَّرَكُمْ وَ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

__________________________________________________

(1) در تفسير صافى فرموده: معجزه شعيب در قرآن ذكر نشده و در اخبار نيز آن را نيافتيم.

(2) گفته اند: پس از آنكه خدا زمين را به وسيله عمل انبياء و پيروانشان اصلاح كرده است. [.....]

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 462

در اينجا دو چيز را گوشزد كرده است يكى نعمت خدا كه آنها را كثرت نسل داده و عددشان را زياد كرده است، زياد شدن متناسب نفوس، باعث تقويت قوم و تسهيل كارهاست.

دوم تهديد كرده

كه به بينيد عاقبت قوم نوح و هود و صالح و غيره كه مفسد بودند چه شد.

87- وَ إِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِي أُرْسِلْتُ بِهِ وَ طائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتَّى يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ.

چون خطابهاى گذشته راجع به كفار بود، ظهور «فاصبروا» در آنست كه خطاب به هر دو گروه باشد على هذا منظور آنست كه يارانش استقامت ورزند و منتظر پيروزى باشند، دشمنانش نيز از ارعاب و تهديد دست بردارند كه در آينده پشيمان نشوند، چون داورى خدا در پيش است.

88- قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِي مِلَّتِنا قالَ أَ وَ لَوْ كُنَّا كارِهِينَ عكس العملى است از اشراف قوم و مستكبران كه با لحن آمرانه گفتند:

يا بايد خود و پيروانت به دين ما باز گرديد و يا از شهر بيرونتان مى كنيم.

ظهور لَتَعُودُنَّ ... در آنست كه، جامعه آنها پيش از بعثت شعيب يك رنگ بود، فكر كرده اند كه آن حضرت نيز بت پرست بوده است، به نظر بعضى، عود در آيه به معنى صيرورت و دخول است، يعنى تا در دين ما داخل شويد، شعيب در جواب فرمود: با وجود مكروه داشتن دين شما چطور بآن برمى گرديم؟! يعنى تبعيد را قهرا مى پذيريم.

89- قَدِ افْتَرَيْنا عَلَى اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِي مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذْ نَجَّانَا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 463

اللَّهُ مِنْها وَ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً

.جمله قَدِ افْتَرَيْنا تعليل كراهت در آيه گذشته است، يعنى برگشتن به دين شما را ناپسند مى داريم زيرا در آن

صورت به خدا دروغ بسته و براى او شريك قرار داده ايم، وَ ما يَكُونُ ... تأكيد عدم عود است، يعنى: هرگز به دين شما برنمى گرديم و چون اين كلام لازمه اش آنست كه: حتى اگر خدا هم بخواهد، لذا مشيت خدا را استثناء نموده كه إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا يعنى: چون انسان جايز الحظاست ممكن است گناهى بكند و در نتيجه سلب توفيق شده خدا او را از دين حق برگرداند «1».

زيرا كه خدا به هر چيز داناست ممكن است در علم او باشد كه ما سلب توفيق شده بدين شما برگرديم، بدين جهت به خدا توكل كرده كه سلب توفيق نشود:

عَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنا وَ بَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَيْرُ الْفاتِحِينَ.

پس از توكل به خدا و ايستادن در مقابل پيشنهاد تبعيد و برگشتن به دين آنها رو به خدا آورده و تقاضاى داورى به حق مى كند كه مؤمنان و كافران به پاداش و كيفر خود برسند، ناگفته نماند: «عدنا- نجانا» در صدر آيه شايد راجع به پيروان شعيب باشد كه به مناسبت اكثريت حكم به عموم شده است و يا مراد همرنگى جامعه است كه پيش از بعثت شعيب در آن حكمفرما بود و اللَّه العالم.

90- وَ قالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَيْباً إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ.

چون شعيب در مقابل مستكبران ايستاد و آنها را محكوم كرد، از او

__________________________________________________

(1) فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ صف/ 5

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 464

مأيوس شده شروع به تبليغ بر عليه او كرده به پيروان او كسانى كه به فكر ايمان بودند گفتند: اگر از شعيب اطاعت كنيد حتما زيان خواهيد ديد و

آن مصداق تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ است كه گذشت.

91- فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ.

ظهور آيه در آنست كه بعد از رجفه همه خشك شده و افتاده اند لذا به نظر مى آيد كه اين رجفه در اثر صاعقه و برق زدگى باشد در سوره هود آمده: وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دِيارِهِمْ جاثِمِينَ در مجمع البيان از امام صادق عليه السّلام نقل شده: خدا بر آنها صيحه اى فرستاد، همه مردند، در اين صورت صيحة باعث رجفه و لرزيدن شده است وانگهى صاعقه هميشه توأم با صيحه است.

92- كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيهَا الَّذِينَ كَذَّبُوا شُعَيْباً كانُوا هُمُ الْخاسِرِينَ.

در اين آيه دو تا مطلب هست: اول آنكه رفتن و هلاكت آنها چنان سهل بود گويى همچون مسافرانى بودند كه كوچ كردند و در آنجا ريشه ندوانيده و روزگارى مسكن نگزيده بودند، دوم: آنان كه پيروان شعيب را زيانكاران مى ناميدند، خود زيانكار شدند.

93- فَتَوَلَّى عَنْهُمْ وَ قالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ نَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرِينَ.

ظهور آيه در آنست كه بعد از نزول عذاب كه از كنار اجسادشان برمى گشت چنان گفت، اين گفته از براى عبرت است، چون آنها اسباب عذاب را فراهم آورده بودند لذا فرموده: چطور بر قومى كه حق را انكار كرده و خود را مبتلا نمودند محزون گردم؟.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 465

[سوره الأعراف (7): آيات 94 تا 102]

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ (94) ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (95) وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا

لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ (96) أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ (97) أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (98)

أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ (99) أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ (100) تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ (101) وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ (102)

94- در هيچ قريه اى پيغمبرى نفرستاديم مگر آنكه مردم آن را به سختى و بيمارى دچار كرديم تا (بدرگاه خدا) زارى كنند.

95- آن گاه به جاى بدى خوبى آورديم تا وسعت و كثرت پيدا كردند و گفتند: به پدران ما (نيز) ضرر و شادى رسيد. پس آنها را به ناگهان كه بيخبر بودند گرفتار كرديم

96- اگر اهل قريه ها ايمان آورده و پرهيزكارى كرده بودند، بركتها را از آسمان و زمين بر آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 466

مى گشوديم ولى تكذيب كردند پس آنها را باعمالى كه مى كردند گرفتار نموديم.

97- آيا مردم آباديها ايمنى دارند از اينكه عذاب ما شبانه هنگامى كه در خوابند به سوى آنها آيد.

98- و آيا مردم قريه ها ايمن هستند از اينكه عذاب ما در نيم روز هنگامى كه بازى مى كنند سوى آنها آيد؟

99- آيا از مكر خدا ايمن شده اند كه جز گروه زيانكاران از مكر خدا ايمن نمى شوند.

100- آيا (اين گفته ها)

براى كسانى كه زمين را بعد از اهلش به ميراث مى برند روشن نكرد كه اگر به خواهيم آنها را با گناهانشان مى گيريم و بر دلهايشان مهر مى نهيم تا نشنوند.

101- اين قريه هاست كه از خبرهاى مهم آنهم بر تو مى خوانيم، پيامبران آنها با معجزات به سوى آنها آمدند، ولى نبودند ايمان بياورند به آنچه قبلا آن را تكذيب كرده بودند، خدا اين چنين بر قلوب كافران مهر مى نهد.

102- غالب آنها را پايبندى به پيمانى نيافتيم و بيشترشان را خارج از عهد و دين يافتيم.

كلمه ها

قرية: قريه به شهر و روستا اطلاق مى شود ولى بيشتر موارد آن در شهر است، جمع آن «قرى» است. قرى (بر وزن عقل) در اصل به معنى جمع كردن است، شهر و روستا را قريه گويند كه محل جمع شدن مردم است.

بأساء: بأس: سختى. بأساء: سختى شديد. ضراء: ضرر شديد، بيضاوى از ازهرى نقل مى كند: بأساء ناگواريهايى است كه در وجود انسان نباشد مثل ضرر مالى، ناامنى و مانند آن، ضراء آسيبى است بدنى مانند مرض، زمين گيرى، نقص عضو و غيره. اين دو كلمه چهار بار در قرآن مجيد آمده و هر دو كلمه مفرد هستند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 467

يضرعون: در اصل يتضرعون بود. تضرع: زارى، عجز و الحاح است. لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ: تا آنها زارى كنند.

السيئة: حالت بد، پيشامد بد، چنان كه حسنه به معنى حالت و پيشامد خوب است.

عفوا: عفو در آيه به معنى كثرت است در جوامع الجامع فرموده:

«عفى البنات: كثر» «حتى عفوا» تا زياد شدند از حيث نفوس و اموال.

بغتة: بغت و بغتة: ناگهان، بدون اخطار قبلى.

بركات: بركت: فائده. بركات: فائده ها، بهره ها.

بياتا: بيات، تبييت: قصد كردن

دشمن در شب. مراد آمدن عذاب در شب است.

ضحى: ضحى: وقت گسترش نور. اصل آن به معنى ظهور است.

يلعبون: لعب: بازى و كارى كه براى غرض خيالى باشد «يلعبون» بازى مى كنند.

لم يهد: هدايت در اينجا به معنى تبيين است أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ ... يعنى آيا قضاياى گذشته بر آنها روشن نكرده كه ...

اصبناهم: صوب: نزول. قصد. اصابه: درك، يافتن و طلب «اصبناهم» يعنى:

گرفتيم آنها را.

نقص: قصص: نقل سرگذشت و سرگذشت. «نقص» حكايت مى كنيم.

انبائها: نبأ: خبر پر فائده و مهم. جمع آن انباء است.

يطبع: طبع: مهر نهادن. مراد از بين رفتن استعداد و فهم است.

عهد: عهد: نگهدارى و مراعات پى در پى پيمان را عهد گويند كه لازم المراعات است، عهد در آيه به معنى وفا بعهد يا مراعات است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 468

فاسقين: فسق: خارج شدن. فاسق: خارج شونده گناهكار را فاسق گويند كه از عمل خارج شده، كافر را فاسق گويند كه از ايمان خارج شده است.

شرحها

اين آيات تتمه قصص پيامبران پنجگانه گذشته و نتيجه گيرى از آنهاست در اين آيات بيان شده: يكى از سنن الهى آن است كه به دنبال فرستادن پيامبران اهل قريه ها را با بلاهاى بدنى و مالى و مانند آن امتحان مى كند تا از يك طرف بوسيله پيغمبر ارشاد شوند و از طرف ديگر در اثر بلاها به زبونى خود پى برده و با عجز و انابه به سوى خدا باز گردند چنان كه در سوره انعام آيه 42- 46 نيز روشن گرديد و در آيه 130 از همين سوره وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ ...

خواهد آمد.

سنت ديگر آن است كه: چون از آن

بلاها استفاده نكرده و گفتند:

اينها از حوادثى است كه پدران ما نيز ديده اند، آنها را به خود واگذارد و وسائل زندگى را بر آنها فراهم كند و آنها بى خبر و مغرور و غرق در شهوات شوند، ناگهان عذاب خدا در رسد و تار و مارشان كند مانند اقوام پيامبران گذشته و مانند خاندان جبار پهلوى آن گاه ضمن چند فرموده: مدار در نزول نعمتها و بلاها واقع شدن در نظام صحيح زندگى و انحراف از آن است وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ ....

توضيح اينكه: جهان با همه ابعاد و گستردگيهاى خود، يك واحد مرتبط و به حكم يك بدن است، چرخش طبيعى آن به سوى خدا در صورتى است كه مطابق نظام خدايى بوده و همه اجزاء آن در مسير عدل و حق باشد، اگر ملّت يا گروهى كه به حكم عضوى از اين جهان هستند از نظام جهان سرپيچى كردند تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 469

موقعى انتقام خدا به شكل قهر طبيعت آنها را تار و مار مى كند و هنگامى به حكم قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَيْدِيكُمْ توبه/ 14 ملّتى و گروهى بر عليه آنها قيام كرد آنها را از بين مى برد.

94- وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ.

ظهور آيه در عموم است، در سوره انعام آيه 42- 46 نيز گذشت، لَعَلَّهُمْ ... نشان مى دهد كه اين امتحان به خاطر آن بوده تا به ضعف و زبونى خود واقف شده و به درگاه خدا آورند، از يك طرف دعوت پيغمبر، از طرف ديگر عامل امتحان آنها را به راه

توحيد بازگرداند. بأساء چنان كه گفته شد گرفتاريهاى غير جسمى و ضراء ضررهاى بدنى است.

95- ثُمَّ بَدَّلْنا مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرَّاءُ وَ السَّرَّاءُ سراء به معنى سرور و وسعت در زندگى است. در سوره انعام آمده فَلَمَّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهِ فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ ءٍ انعام/ 44، معلوم مى شود كه پيامبران گفته اند: اين امتحانها براى بيدارى شماست، به هر حال چون آزمايش مورد استفاده نشد. خدا گرفتاريها را به رفاه مبدل كرد تا از لحاظ نفوس و اموال وسعت پيدا كردند و درباره امتحانها قضاوتشان آن بود كه گفتند: اينها جريانهاى روزگار است، پدران ما نيز از چنين چيزها ديده اند در كار خود باشيد و از اين پيشامدها نهراسيد كه جهان را رسم و عادت چنين است، در همين طغيان و عصيان و بى اعتنايى بودند كه: فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ عذاب خدا ناگهان رسيد و تار و مار شدند، از اين آيه به دست مى آيد كه اين يك سنت خدايى است، در الميزان فرموده: جلو افتادن ضراء از سراء شايد براى تطابق با مَكانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ است كه سيّئة جلو آمده است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 470

96- وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ اين مطلب در آيه 112 سوره نحل و جاهاى ديگر نيز آمده است و يكى از نظامهاى لا يتغير جهان مى باشد، ايمان به خدا و شناخت مبدء و پرهيز از ظلم و و تجاوز و اشياء سبب خواهد شد كه جوامع بشرى از موهبتهاى بيكران

آسمان و زمين بهره مند گردند و لكن انسانها به هدايت انبياء و بهدايت تكوينى و جدان اهميت نمى دهند و در اثر ظلم و اجحاف تار و مار شده و به سقوط كشانده مى شوند شاهد اين مطلب اقوام پيامبران پنجگانه گذشته است، ناگفته نماند تقواى بدون ايمان به مبدء امكان پذير نيست آنكه در جهان به خدا و حساب و كتاب واقعى عقيده ندارد چطور مى تواند پرهيز از ظلم و طغيان داشته باشد لذا «اتقوا» در صورت «آمنوا» امكان پذير است.

97- أَ فَأَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا بَياتاً وَ هُمْ نائِمُونَ در آيه چهارم اين سوره نظير اين آيه گذشت، مراد از آن آمدن عذاب در شب و در حال خواب و بى خبرى است، انسانها كه قدرت پيشگيرى از اينها را ندارد بايد به خدا رو آورده و باو پناه ببرند.

98- أَ وَ أَمِنَ أَهْلُ الْقُرى أَنْ يَأْتِيَهُمْ بَأْسُنا ضُحًى وَ هُمْ يَلْعَبُونَ شق دوم مطلب است، مراد از ضحى وقت چاشت و انتشار نور است، به نظرم «يلعبون» براى آن است كه اينگونه اشخاص روى غرضهاى خيالى در دنيا كار مى كنند نه مانند اهل توحيد كه در راه سعادت حقيقى گام برمى دارند اينهم يك نوع غفلت و بى خبرى است مثل «نائمون».

99- أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللَّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ مكر در مقابل مكر، مذموم نيست بلكه مكر ابتدايى مذموم است چون تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 471

مكر و عذاب خدا در پى معصيت بندگان است لذا مذموم نمى باشد، اين آيه جامعتر از دو آيه قبلى و شامل هر گرفتارى در هر حال است امن از مكر خدا خسران است پس هر

كه از مكر خدا خاطرش جمع است زيانكار مى باشد، اين هر سه آيه، از آيه وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى ... استفاده شده، اهل القرى در آن آيه كسانى هستند كه گرفتار شده اند ولى در سه آيه اخير كسانى مى باشد كه انذار شده اند.

100- أَ وَ لَمْ يَهْدِ لِلَّذِينَ يَرِثُونَ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِها أَنْ لَوْ نَشاءُ أَصَبْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَسْمَعُونَ تعبير أَ وَ لَمْ يَهْدِ در سوره طه/ 128 و سجده/ 26 نيز آمده است، فاعل «يهد» ظاهرا قضاياى انبياء گذشته است، «للذين» مفعول بواسطه، أَنْ لَوْ نَشاءُ ...

مفعول «لم يهد» مى باشد. يعنى: ما امتهاى آن پيامبران را در اثر گناهان گرفتار كرده و به دلهايشان مهرها زديم كه مواعظ پيامبران را نشنيدند آيا اين قضايا بر اسلاف آنها روشن نكرد كه اگر مى خواستيم اينان را نيز مانند گذشتگان گرفتار مى كرديم؟ آيات چهارگانه گذشته همه كلى بودند ولى اين آيه در عين كلّى بودن روشن مى كند كه علل سقوط اسلافشان در آنها نيز هست و اگر از پيامبرشان اطاعت نكنند راه آنها را خواهند رفت كلمه «نطبع» ظاهرا عطف است بر «اصبناهم» به قولى جمله جديد است.

101- تِلْكَ الْقُرى نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبائِها وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ.

اين آيه خطاب به حضرت رسول صلى اللَّه عليه و اله است، امتهاى پيامبران پنجگانه هم امتحانها را تكذيب كردند و هم دعوت پيامبران را، آيه وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ و ما بعدش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 472

راجع به تكذيب امتحانها و اين آيه راجع به تكذيب پيامبران

است. نظير اين آيه است: ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ (نوح) رُسُلًا إِلى قَوْمِهِمْ فَجاؤُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَما كانُوا لِيُؤْمِنُوا بِما كَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ يونس/ 74.

به نظر بعضى از محققين مراد از تكذيب قبلى، تكذيب امتحانها است يعنى آنها كه قبلا امتحانها و بأساء و ضراء را تكذيب كرده بودند در شأنشان نبود كه به دعوت پيامبران ايمان بياورند، اين اثر مهرى بود كه خدا به دلهايشان زده بود. ولى اين در صورتى است كه آمدن امتحانها پيش از آمدن پيامبران باشد با آنكه ظهور ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ در آمدن امتحانها بعد از بعثت پيامبران است وانگهى مفعول «ليؤمنوا» همان مفعول بِما كَذَّبُوا است مخصوصا نظر به لفظ «به» كه در آيه يونس/ 74 واقع شده است پس ايمان و تكذيب هر دو به يك چيز مربوط است نه به دو چيز.

به نظر مى آيد: مراد از تكذيب قبلى، حالت عدم همان قبلى باشد يعنى آنها قبل از آمدن پيامبران در اثر گناه و طغيان حالتى پيدا كرده بودند كه موعظه در آنها كارگر نبود و دلهايشان مهر شده بود، جمله كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى قُلُوبِ الْكافِرِينَ در اين آيه و جمله كَذلِكَ نَطْبَعُ عَلى قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ در سوره يونس، نشان مى دهد كه كفر و طغيان قلوب آنها را از اثر انداخته بود، يعنى آنها قبلا در اثر طغيان، حالت تكذيب در خود به وجود آورده بودند و در شأنشان نبود كه بعد از آمدن پيامبران به دعوت آنها ايمان بياورند، اين مطلب در آيه ديگرى به طور مطلق آمده است: وَ لَقَدْ

أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ وَ ما كانُوا لِيُؤْمِنُوا كَذلِكَ نَجْزِي الْقَوْمَ الْمُجْرِمِينَ يونس/ 13 در خاتمه دو نكته لازم به تذكر است:

اول: در بعضى از روايات نقل شده كه: منظور از تكذيب قبلى، تكذيب در عالم ذر است (و اللَّه العالم) دوم: اگر گويند: پس آمدن پيامبران چه اثرى تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 473

دارد با آنكه كافران در صلاحيت ايمان آوردن نبودند؟ گوئيم: همه در اين وصف نبودند، ارسال رسل نسبت به كفار اتمام حجت و نسبت به ديگران هدايت است.

102- وَ ما وَجَدْنا لِأَكْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنا أَكْثَرَهُمْ لَفاسِقِينَ.

اين آيه، تتميم مطلب آيه قبلى است، «ان» مخفف ثقيله است يعنى: براى بسيارى از آنها تعهدى و اعتنايى در قبال امتحانها و دعوت پيامبران نبود بلكه بيشترشان فاسق و خارج از راه قبول بودند.

نكته ها

1- چنان كه قبلا گفته شد، راه رفاه ملّتها و گروه ها و افراد همانست كه در مسير واقعى نظام جهان كه نظام حق و عدل است قرار گيرند و گرنه به حكم نظام طبيعت محو و ساقط خواهند شد.

2- ملّتها و خانواده هاى بيشمارى در جهان در اثر ظلم و طغيان و فحشاء از بين رفته و ديگران در جاى آنها قرار گرفته اند، بدين حساب ملل اروپا و آمريكا و همه استعمارگران در آستانه سقوط قرار گرفته و خواهند گرفت، چون علّت سقوط را در درون جامعه خود پرورش مى دهند از رسول خدا صلى اللَّه عليه و اله نقل شده:

حكومت با كفر قابل بقاست ولى با ظلم قابل بقا نيست

«الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم»

بالاخرة مستضعفان براى حق خود قيام

كرده مستكبران را ساقط خواهند كرد.

3- آنچه در اين آيات بيان شده يك ناموس طبيعى الهى است، فقط در صورتى در امان خواهيم بود كه مصداق آمَنُوا وَ اتَّقَوْا باشيم كه درهاى بركت به روى ما گشوده شود.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 474

[سوره الأعراف (7): آيات 103 تا 126]

اشاره

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (103) وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ (104) حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ (105) قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (106) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (107)

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (108) قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (109) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ (110) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (111) يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ (112)

وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (113) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (114) قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ (115) قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ (116) وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (117)

فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (118) فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ (119) وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (120) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (121) رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (122)

قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ

تَعْلَمُونَ (123) لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (124) قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (125) وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلاَّ أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ (126)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 475

103- آن گاه از پس آنها موسى را با آيه هاى خويش به فرعون و قوم او فرستاديم، آيه ها را انكار كردند بنگر سرانجام فسادكاران چگونه شد.

104- موسى گفت: اى فرعون من فرستاده از جانب پروردگار جهانيانم.

105- سزاوارم كه بر خدا جز حق نگويم، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام پس بنى اسرائيل را با من بفرست.

106- فرعون گفت: اگر از راستگويانى و معجزه اى آورده اى، آن را بياور. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 476

107- پس عصاى خويش بيفكند و در دم اژدهايى آشكار شد.

108- و دست خويش را بيرون آورد كه براى بينندگان سفيد.

109- بزرگان قوم فرعون گفتند: اين جادوگر دانايى است.

110- مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، پس چه رأى مى دهيد؟

111- گفتند: او و برادرش را مهلت ده و مأمورين جمع آورى به شهرها فرستاد.

112- تا همه جادوگر ماهرى را پيش تو آورند.

113- جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند: اگر ما غالب شديم حتما اجر خواهيم داشت.

114- فرعون گفت: آرى و شما از مقربان خواهيد بود.

115- جادوگران گفتند اى موسى يا تو اول عصاى خويش را بيافكن يا ما ابزار خويش را بيافكنيم.

116- موسى گفت: شما بيافكنيد و چون بيافكندند چشمان مردم را جادو كرده و آنها را به شدت ترسانيدند و جادويى بزرگ آوردند.

117- به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيافكن و در دم آنچه بدروغ آورده بودند مى گرفت (مى بلعيد).

118- حق

واضح گرديد و آنچه مى كردند پوچ گرديد.

119- در آن صحنه مغلوب شدند و خوار شده بازگشتند.

120- و جادوگران سجده كنان افتادند.

121- گفتند: به پروردگار مخلوقات ايمان آورديم.

122- كه پروردگار موسى و هارون است.

123- فرعون گفت: پيش از آنكه من اجازه دهم به او ايمان آورديد؟! اين نيرنگى است كه در شهر ساخته ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد، بزودى مى دانيد.

124- كه دستها و پاهايتان را به عكس قطع مى كنم آن گاه همگى را به دار مى آويزم.

125- گفتند: ما (در آن صورت) به سوى خدايمان بازگشت مى كنيم.

126- از ما بغض مى گيرى مگر آن را كه به آيه هاى پروردگار خويش كه سويمان آمد ايمان آورديم، پروردگارا بر ما صبر عطا كن و ما را مسلمان بميران.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 477

كلمه ها

بعثنا: بعث: برانگيختن. معناى مشهور آن در قرآن بعثت انبيا و بعثت روز معاد است.

فرعون: فرعون لقب فرد فرد پادشاهان مصر است مثل قيصر و كسرى كه لقب شاهان روم و ايران است.

ملائه: ملاء به معنى جماعت آمده كه روى زمين را پر مى كنند و به معنى اشراف و بزرگان قوم كه هيبتشان دلها را پر مى كند و جمالشان چشمها را. منظور از آن در آيه ظاهرا قوم و جماعت در آيه 109 بزرگان است.

حقيق: حق: ثابت و حتمى و واقع شدن شى ء در محل خود، حقيق: سزاوار بعضى به علّت تعديه با «على» آن را حريص معنى كرده اند.

آية: علامت و نشانه. آن در جاى معجزه و مانند آن كه نشانه خداست به كار رود، آيه قرآن را آيه گويند كه نشانه اى از خداست.

ثعبان: اژدها. اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است: اعراف/ 107،

شعراء/ 32 در لغت آمده: آن نوعى از مارهاى طويلى است كه بر نر و ماده هر دو اطلاق مى شود اصل ثعب به معنى جارى كردن است.

نزع: نزع كندن. گرفتن. خارج كردن دست از گريبان (قاموس).

بيضاء: بياض: سفيدى. ابيض: سفيد، مؤنث آن بيضاء است.

سحر: جادو. راغب گويد: سحر به چند معنى گفته مى شود اول: حيله ها و تخيلات بى حقيقت است رجوع شود به (بقره/ 102) ساحر:

جادوگر. جمع آن سحره است. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 478

ارجه: ارجاء: تأخير انداختن «ارجى الامر: اخّره» لفظ «ارجه» در اين آيه و آيه 36 شعراء آمده است. هاء در آن براى سكته مى باشد أَرْجِهْ وَ أَخاهُ يعنى موسى و برادرش را به تأخير انداز و در عقوبتشان عجله مكن.

مدائن: شهرها، مفرد آن مدينه است «مدن فى المكان» يعنى در مكان اقامت گزيد شهر را مدينه گويند كه محل اقامت مردم است.

حاشرين: حشر: جمع كردن چيزهاى پراكنده. حاشر: جمع آورنده، جمع آن حاشرين است.

تلقى: القاء: انداختن منظور انداختن عصا و ريسمانها است ملقى اندازنده جمع آن ملقون است.

استرهبوهم: رهب: ترس با حذر كردن. استرهاب: به شدت ترسانيدن چنان كه بيضاوى گفته است «استرهبوهم» آنها را به شدت ترسانيدند.

تلقف: لقف: گرفتن خواه با دست باشد يا با دهان و يا با گوش. آن در آيه ظاهرا به معنى بلعيدن است، اين كلمه فقط سه بار در قرآن آمده است.

يأفكون: افك: ساخته. برگرداندن چيزى از حقيقتش دروغ، «ما يأفكون» آنچه مى ساختند، يعنى: به دروغ جلوه مى دادند.

صاغرين: صغر: كوچكى. صاغر: كوچك، حقير و ذليل «صاغرين»:

خوارها.

آذن: اذن و ايذان به معنى اجازه دادن است «ان آذن» اينكه اذن بدهم.

خلاف: خلاف. مخالفت، ناسازگارى، به معنى «بعد»

نيز آيد. منظور از آن در آيه «مخالف» است مثلا دست راست با پاى چپ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 479

لاصلبنكم: صلب: دار زدن بستن به چوب. اصل آن صلابت و محكمى است، تصليب ظاهرا براى مبالغه است «لاصلبنكم» حتما و يقينا شما را به شدت بدار مى زنم.

تنقم: نقمه: عقوبت و انكار دشمنى. وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا ناخوش ندارى از ما.

افرغ: فراغ: دست كشيدن از كار. افراغ: ريختن ... أَفْرِغْ عَلَيْنا:

بريز بر ما.

توفنا: توفى: تمام اخذ كردن. «توفنا» بميران ما را.

شرحها

در رابطه با آيه: يا بَنِي آدَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ ... ششمين پيغمبر كه در اين آيات ذكر شده حضرت موسى عليه السّلام است، از آيه 103 تا 156 جريان مفصل آن حضرت در مبارزاتش در مصر، نجات دادن بنى اسرائيل از مصر، اسكان آنها در سينا، نزول تورات و غيره ذكر شده و از برادرش هارون نيز نامى آمده است.

در اين آيات به خلاف آيات قبل، موسى در مقابل يك حكومت جبار و سلطه جو قيام مى كند.

103- ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ.

باء در «بآياتنا» به معناى «مع» است، مراد از آيات عصا و يد بيضا و شايد هفت معجزه ديگر مثل طوفان و جراد و غيره باشد كه خواهد آمد و مجموعا 9 آيه مى شوند، مراد از ظلم به آيات در فَظَلَمُوا بِها بى اعتنايى به آنها و تكذيب آنهاست، عاقبت مفسدان همان غرق و تار و مار شدن است.

104- وَ قالَ مُوسى يا فِرْعَوْنُ إِنِّي رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 480

موسى با اين بيان رسالت خويش

را به فرعون بى آنكه از او ترسى داشته باشد بيان فرمود.

105- حَقِيقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلَّا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ.

در اين آيه سه مطلب هست اول مى گويد: من سزاوارم يا حريصم كه جز بحق ادعا نكنم يعنى در اين سخن كه پيامبرم صادقم، دوم استدلال به رسالتش با معجزه، سوم: نتيجه: آنكه از بنى اسرائيل دست بكشى و آنها را به من واگذار. ممكن است منظور از «فارسل» آن باشد كه آنها را بفرست تا با من از مصر خارج شده و به ارض موعود بروند چنان كه در مجمع البيان فرموده است.

106- قالَ إِنْ كُنْتَ جِئْتَ بِآيَةٍ فَأْتِ بِها إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ فرعون از سه مطلب فوق فقط دومى را عنوان كرد كه معجزه باشد و قرارش نيز همان بود.

107- فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ.

در جريان وحى به موسى لفظ «حيه» آمده كه عصا به مار مبدل شد و در نشان دادن به فرعون لفظ «ثعبان» ذكر شده كه اژدها شد، اين هر دو به تناسب موقعيت مى باشد. به هر حال چون عصا را انداخت در دم مبدل به اژدها گرديد «مبين» حاكى است كه بى چون و چرا و بى آنكه كسى اشتباه كند اژدهاى آشكار بود، در نكته ها درباره معجزه بحث خواهد شد.

108- وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ.

مراد از نزع خارج كردن دست از گريبان است چنان كه آمده: اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ قصص/ 32 در تفاسير نقل شده: دستش تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 481

سفيد مى شد كه بر نور آفتاب غلبه مى كرد، ظهور آيه در

آن است كه دستش سفيد مى شد و حاضران مى فهميدند كه چيزى خارق العاده است، به نظر مى آيد با اراده خدا سياله هاى بدن موسى در دستش جمع شده و دست او سفيد مى گرديد، در همه حال يك نور قرمز ضعيف از بدن انسان خارج مى شود كه قابل رويت نيست.

109- قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ.

اشراف و درباريان به حكم وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ دانستند كه آنها معجزه و موسى پيغمبر است ولى براى لوث كردن قضيه گفتند: اين ساحر دوره ديده اى است.

110- يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ.

در اين آيات گفته فرعون نقل نشده بلكه درباريان گفتگو و مشاوره كرده و گفته اند: موسى مى خواهد جاى ما را بگيرد و ما را از ديار خودمان براند، حال آنكه موسى فقط فَأَرْسِلْ مَعِيَ بَنِي إِسْرائِيلَ گفته بود. پس از صلاحديد، رأى آنها بر آن قرار گرفت كه فرعون تصميم درباره موسى و برادرش را به تأخير اندازد و جادوگران را جمع كند تا با عصاى موسى مقابله كنند.

111- قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ.

نتيجه مشاوره درباريان است كه گفتند: موسى و برادرش را به تأخير انداز و درباره آنها تصميمى مگير و به شهرها جمع كنندگان فرست.

112- يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَلِيمٍ تا هر جادوگر ماهر را جمع كرده پيش تو آورند.

113- وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ.

بعضى از قراء «ان لنا» را با حذف همزه و بعضى آن را «ءان» با همزه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 482

استفهام خوانده اند، آيه بعدى كه جواب فرعون است، قرائت دوم را تأييد مى كنند «1» به

هر حال ساحران قبل از زور آزمايى براى عمل خود پاداشى و مزدى خواستند فرعون در جواب گفت.

114- قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ.

نعم جواب مثبت پاداش وَ إِنَّكُمْ ... اضافه بر آنست يعنى: مزدى داريد به علاوه از مقربين درگاه خواهيد بود كه مرا در مبارزه با موسى يارى كرده ايد.

115- قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ نَحْنُ الْمُلْقِينَ.

اين آيه نشان مى دهد كه مسئله را چندان مهم تلقى نمى كردند كه گفتند:

تو مى اندازى يا ما؟

116- قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ.

در سوره بقره آيه صد و دوم درباره سحر سخن گفته ايم لفظ سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ نشان مى دهد كه سحر در چوبها و ريسمانها كه انداخته بودند اثرى نداشته و آنها بيحركت مانده بودند، سحر فقط در چشمان تماشاگران اثر گذاشته بود و آنها ديده بودند كه چوبها و ريسمانها به تندى حركت مى كنند اين جريان در باره موسى عليه السّلام نيز بود چنان كه در جاى ديگر آمده:

فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى طه/ 66، ذيل آيه مى فهماند آنچه در قدرت داشته اند به كار برده و مردم را به شدت مرعوب كرده اند كه خدا با لفظ بِسِحْرٍ عَظِيمٍ بيان مى فرمايد:

117- وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ.

__________________________________________________

(1) بنا بر قرائت بدون همزه، خبر به معناى انشاء است.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 483

يعنى عصا را انداخت و اژدها شد و ناگهان آن اژدها هر چه ساحران از چوبها و ريسمان ها كه به دروغ جلوه مى دادند مى گرفت، مى بلعيد، تعبير فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ در سوره طه/ 69، شعراء/ 45

نيز آمده است، ممكن است كه با اراده خدا آنها در شكم اژدها مبدل به ذرات شده و در هوا پراكنده شده اند و و شايد اژدها آنها را گرفته و بهر جا پراكنده باشد.

118- فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

يعنى حق در جاى خود قرار گرفت و آشكار شد و آنچه به باطل مى كردند پوچ و بى اثر گرديد، اعجاز عصا و بطلان جادو بر همه روشن گرديد.

119- فَغُلِبُوا هُنالِكَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِينَ.

يعنى فرعون و درباريانش در آن اجتماع عظيم مغلوب شده و خوار و ذليل از آن صحنه برگشتند. اما جادوگران حساب ديگرى داشتند كه فرموده:

120- وَ أُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ 121- قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ 122- رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ جادوگران كه از ديدن اين جريان يقين كردند كار موسى جادو نيست خود را در حال خضوع به زمين انداخته و ايمان آوردند و گفتند ايمان آورديم به پروردگار جهانيان و آن وقت شايد براى رفع اين شبهه كه فرعون گويد: رب منم، اضافه كردند: همان كه پروردگار موسى و هارون است.

123- قالَ فِرْعَوْنُ آمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّ هذا لَمَكْرٌ مَكَرْتُمُوهُ فِي الْمَدِينَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْها أَهْلَها فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ.

ابتداء از لحاظ تفرعن و تكبر گفته: پيش از آنكه من اجازه دهم به موسى ايمان آورديد؟ اين حاكى از نهايت طغيان و تكبّر است، آن گاه متّهم نمود كه در باطن با موسى ملاقات كرده و قرار گذاشته ايد كه چنين وضعى پيش آوريد و تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 484

آشوب به بار آورده و مردم شهر را آواره كنيد، سپس تهديد كرده كه به زودى مى دانيد چه بلائى به سرتان مى آورم.

124- لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ

وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ ثُمَّ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ.

بيان تهديد و فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ است يعنى دستها و پاهايتان را به عكس قطع مى كنم و آن گاه در همان حال بر دارتان مى زنم تا شما را مجازات و ديگران را عبرت باشد، هر دو فعل با نون و لام، تأكيد شده اند كه حكايت از شدت عمل دارد، اين تعبير در سوره طه/ 71 و شعراء/ 49 نيز آمده است.

125- قالُوا إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ.

يعنى مانعى نيست در صورت كشته شدن به سوى پروردگار خواهيم رفت و او پاداش ايمان و شكنجه مان را خواهد داد در آيات ديگر آمده: قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ شعراء/ 50 و آن گاه اضافه كردند:

126- وَ ما تَنْقِمُ مِنَّا إِلَّا أَنْ آمَنَّا بِآياتِ رَبِّنا لَمَّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِينَ.

يعنى تو در عذاب كردن ما محكومى و ما مجرم نيستيم، تو از ما بغض نمى گيرى مگر ايمانى را كه به پروردگار خود آورديم، آن گاه در مقابل تهديد او، رو به خدا كرده و گفته اند: پروردگارا ما را استقامت بخش، گويى وجود خود را ظرفى تصور كرده و از خدا خواسته اند آن را از استقامت لبريز كند، و در صورت كشته شدن در دست فرعون، مسلم از دنيا ببرد. اين دو آيه از تجلّيات ايمان است كه در مقابل آن جبار ايستاده و چنين گفتند. آرى ايمان انسان را بى باك و شكست ناپذير مى كند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 485

نكته ها

مار و عصاى موسى: معجزه انبياء خارج از قوانين اين جهان نيست ولى بشر به آن راه ندارد، بسيارى از چيزها در جهان معجزه هستند با آنكه ما آنها را

عادى و طبيعى مى دانيم، در اينگونه موارد فرق ميان طبيعى و معجزه آن است كه طبيعى را بسيار ديده و فورمول آن را دانسته ايم و گرنه هر دو معجزه اند.

مثلا مبدل شدن تخم مار به مار همان قدر معجزه است كه مبدل شدن عصا به مار، ولى تكرار پديد آمدن مار از تخم آن را طبيعى نشان داده است و اگر خدا مقدر مى فرمود كه از اول، مارها از درخت برويند اكنون آن را طبيعى دانسته و توليد مار را از تخم خلاف طبيعت مى دانستيم.

همچنين مبدل شدن يك سلّول نامرئى (نطفه) به يك شتر و مبدل شدن سنگ به شتر هر دو معجزه اند ولى اولى را بسيار ديده و آن را طبيعى مى ناميم و ديگرى را غير طبيعى، لذا تولد شتر را از مادر، طبيعى و آمدن ناقه صالح از سنگ را معجزه گفته ايم اما با دقت نظر خواهيم ديد كه تبديل سلّول به شتر در اعجوبه بودن كمتر از تبديل سنگ به شتر نيست.

امروز مسلّم شده كه ماده اوليه تمام اشياء عالم يكى است، اختلاف اشياء در اثر اختلاف ترتيب اتمهاست، قلب انسان، نوك آهنين قلم و آب دريا همه از يك چيز و يك ماده به وجود آمده اند، پس ماده اوليه عصا و مار هر دو يكى است، خدا مى تواند با تغيير ترتيب اتمها عصا را به مار و مار را به عصا تبديل كند و نيز با آن تغيير، آب را به سنگ و سنگ را به آب تبديل نمايد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 486

[سوره الأعراف (7): آيات 127 تا 136]

اشاره

وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ

قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ (127) قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (128) قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ (129) وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ (130) فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (131)

وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ (132) فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ (133) وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ (134) فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ (135) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (136)

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 487

127- بزرگان قوم فرعون باو گفتند: آيا موسى و پيروانش را رها مى كنى تا در اين سرزمين تباهى كنند، تو و خدايانت را ترك نمايد؟ گفت: به زودى پسرانشان را به شدت مى كشيم و دخترانشان را زنده مى گذاريم و ما بالا دست آنها و بر آنها غالبيم.

128- موسى به قوم خود گفت از خدا يارى بجوئيد و استقامت ورزيد كه زمين مال خداست به هر كه از بندگانش بخواهد ارث مى دهد و سرانجام نيك

از آن پرهيزكاران است

129- گفتند: پيش از آنكه به سوى ما بيايى و نيز بعد از آمدن تو اذيت ديديم گفت:

اميد است پروردگار شما دشمن شما را هلاك كند و شما را در اين زمين جانشين گرداند و بنگرد چگونه عمل مى كنيد.

130- فرعون را به سالهاى سخت و كمبود حاصل دچار كرديم شايد اندرز بگيرند.

131- چون رفاه و آسايش به آنها مى آمد مى گفتند: اين به خاطر ماست و چون حادثه بدى به آنها مى رسيد به موسى و پيروانش فال بد مى زدند، بدانيد كه عمل بد آنها نزد خداست ولى اكثرشان نمى دانند.

132- گفتند: هر چيزى از علامت براى ما بياورى تا ما را با آن جادو كنى به تو ايمان نمى آوريم.

133- پس طوفان، ملخ، شپشه، قورباغه ها و خوف كه معجزه هاى جدا از هم و روشن بودند، به آنها فرستاديم ولى گردنكشى كردند و قومى گناهكار بودند.

134- چون عذاب بر آنها واقع شد گفتند: اى موسى پروردگار خويش را با آن پيمان كه با تو نهاده بخوان، اگر اين عذاب را از ما بردارى حتما به تو ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم.

135- چون عذاب را تا مدتى كه به سر مى رسيدند از آنها برداشتيم، آن وقت پيمان شكنى مى كردند.

136- پس از آنها انتقام گرفتيم و در دريا غرقشان كرديم كه آيه هاى ما را تكذيب كردند و به آنها بى اعتنا بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 488

كلمه ها

ملاء: راجع به ملاء در ذيل آيه 103 توضيح داده شد مراد از آن در آيه بزرگان است.

تذر: و ذر: ترك كردن أَ تَذَرُ مُوسى: آيا ترك مى كنى موسى را، ايضا «يذرك».

نستحيي: استحياء: طلب زنده ماندن «نستحيي»: زنده

مى گذاريم.

نسائهم: نساء: زنان و دختران (قاموس قرآن) مراد از آن معناى دوم است.

قاهرون: قهر: غلبه و ذليل كردن. قاهر: غالب، بالا دست.

يورثها: ايراث: ارث گذاشتن «يورثها»: ارث مى گذارد، مى دهد آن را.

سنين: لفظ سنة اكثرا به معنى سال قحطى است، چنان كه «عام» به معنى سال فراوانى و راحت مى باشد مراد از سنين در آيه سالهاى سخت و قحطى است.

يطيروا: طير: پريدن، و پرندگان. تطيّر: فال بدزدن «يطيروا»: فال بد مى زنند. مراد از طائر در آيه عمل بد است (قاموس قرآن).

الطوفان: طوف: دور زدن. طوفان: هر حادثه اى كه انسانها را احاطه مى كند ولى در سيل فرا گيرنده متعارف است به معنى شدت تاريكى، مرگ عمومى، قتل عام نيز آيد.

الجراد: جراد: ملخ.

القمل: قمله: شپشه كه در گندم توليد مى شود با شپشى كه در بدن شتر تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 489

توليد مى شود، به معنى مگس كوچك نيز آيد جمع آن قمل به تشديد لام است، شپش بدن انسان را قمل (بر وزن عقل) گويند.

الضفادع: ضفدع: قورباغه، آن به همه انواع قورباغه گفته مى شود جمع آن ضفادع و فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مفصلات: مفصل: جدا شده. بيان گرديده آيات مفصلات: علامتهاى روشن.

رجز: رجز: در اصل لرزشى است در پاى شتر در اثر درد. عذاب را از آن رجز گفته اند كه سبب اضطراب و پريشانى است.

كشفت: كشف: زايل كردن و از بين بردن «كشفت»: زايل كردى.

ينكثون: نكث شكستن. در مجمع البيان گفته است: نكث، نقض عهد مى باشد.

يم: دريا. «اليم: البحر».

شرحها

در تعقيب جريان موسى و بنى اسرائيل و فرعونيان، در اين آيات بيان شده كه پس از شكست مفتضحانه فرعون و اتباعش، درباريان از فرعون مى خواهند

كه به موسى و بنى اسرائيل مجال جمع و جور شدن ندهد، او قول مى دهد كه با كمال قدرت آنها را سركوب كند بنى اسرائيل به موسى شكايت مى كنند كه آمدن تو از فشارهاى ما نكاست، موسى وعده مى دهد كه يارى خدا و هلاك دشمنان در پيش است، اهل مصر به بلاهاى گوناگون گرفتار مى شوند و از موسى مى خواهند كه دفع بلا را از خدا بخواهد ولى دفع بلا باعث ايمان آوردن آنها نمى شود، بالاخره در دريا غرق شده و از بين مى روند. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 490

127- وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ.

معلوم مى شود كه در مصر آن روز اصنامى بود كه همه و از جمله فرعون آنها را خدايان مى دانستند ولى فرعون با آنكه بت پرست بود خود را بالاترين خدايان مى دانست و مى گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى نازعات/ 24 و به موسى مى گفت:

لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ شعراء/ 29، فرعون در جواب درخواست درباريان مى گويد:

قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ وَ إِنَّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ.

يعنى: عمل گذشته را درباره بنى اسرائيل به شدت ادامه خواهيم داد كه ما بالادست آنها هستيم و بر آنها پيروزيم. مشهور است كه بعضى از كاهنان به فرعون خبر داده بود كه در بنى اسرائيل پسرى متولد مى شود و حكومت تو را از بين مى برد «1» وعده اى كه فرعون در اينجا مى دهد بعد از بعثت موسى است على هذا معلوم مى شود كه علّت كشتار پسران بنى اسرائيل به دست فرعون آن بود كه آنها در اثر زياد شدن مردان، نيرومند نشوند مبادا كه در

آن صورت شورش كرده و فرعونيان را از بين ببرند ولى زياد شدن زنان مانعى نداشت، لذا پسران را بى امان مى كشت، «سنقتل» از باب تفعيل دلالت بر كثرت دارد. آرى رسم طاغوت و طاغوتيان در هر عصر همين است.

128- قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا.

توصيه موسى به پيروانش در مقابل تهديد فرعون آن بود كه گفت: از

__________________________________________________

(1) در تفسير برهان در سوره قصص از حضرت باقر (ع) نقل شده كه كاهنان فرعون چنين خبرى باو دادند، على هذا قتل پسران بنى اسرائيل دو علت داشته است يكى اينكه موسى بعد از تولد از بين برود، دوم بنى اسرائيل از حيث مردان زياد نشوند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 491

خدا يارى بجوئيد و استقامت ورزيد اين عبارت اخراى اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ بقره/ 153، است آرى مدد خواستن از خدا و استقامت در هدف رمز پيروزى است. سپس اضافه كرد كه: إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ يُورِثُها مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ يعنى زمين مال فرعون نيست كه به هر كه بخواهد بدهد و از هر كه بخواهد بگيرد، بلكه زمين مال خدا است به هر كه خواهد مى دهد سنت خدا نشان داده كه عاقبت كار به نفع پرهيزكاران است «يورثها» بيان آن است كه از يكى مى گيرد و به ديگرى مى دهد، دليلى نيست كه در دست فرعونيان باشد و در دست شما نباشد.

129- قالُوا أُوذِينا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِيَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا بعد از شروع قيام موسى و نيمه پيروزى كه بدست آمده بود بنى اسرائيل در وحشت و گرفتارى بسر مى بردند چون فرعون و فرعونيان آنها را به

شدت مى كوبيدند تا جلو قيام را بگيرند نظير موقعى كه رهبر انقلاب ايران امام خمينى در پاريس بود و رژيم سفاك پهلوى مسلمانان را مى كوبيد، لذا به موسى گفتند: ما پيش از آمدن تو در عذاب بوديم، آمدن تو نيز دردى را دوا نكرد، موسى در جواب فرمود: قالَ عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ نويدى است نسبت به آينده كه خدا دشمن آنها را هلاك كند و آنها را جانشين فرعونيان گرداند، جمله:

فَيَنْظُرَ كَيْفَ تَعْمَلُونَ براى آن است كه اگر بعد از پيروزى راه عدالت در پيش گرفتيد، پايدار خواهيد ماند و اگر نظير فرعونيان شديد همان بلا به سرتان خواهد آمد، چنان كه بنى اسرائيل طغيان كرده در دست بخت النصر و امثال آنها تار و مار شدند اين جمله شامل حال ما ايرانيان بعد از پيروزى انقلاب نيز هست چون نظام جهان يكى است وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 492

النَّاسِ

آل عمران/ 140.

130- وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ.

اين آيه مصداق وَ ما أَرْسَلْنا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَذِيرٍ است كه گذشت، فرعونيان با بلاهايى كه در آيه بعدى خواهد آمد گرفتار شدند تا شايد به فكر آيند و توبه كنند و دعوت موسى را بپذيرند، مراد از «سنين» سالهاى قحطى است گويند:

«اسنت القوم» يعنى قوم به قحطى دچار شدند، آيه بعدى روشن مى كند كه سالهاى قحطى تقريبا يك در ميان بوده نه پشت سر هم درباره اطلاق «آل» به قوم فرعون رجوع شود به قاموس قرآن (اهل) ناگفته نماند چون نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ يكى از 9

معجزه موسى بود بايد گفت: آن بعد از سالهاى قحطى بوده است.

131- فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَيِّئَةٌ يَطَّيَّرُوا بِمُوسى وَ مَنْ مَعَهُ.

از اين معلوم مى شود كه ميان سالهاى سختى فاصله بوده است، چون رفاه مى آمد از خود دانسته و چون سختى مى آمد از دعوت موسى و بنى اسرائيل مى دانسته و آنها را به قال بد مى گرفته اند در جواب فرموده: أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.

در بعضى از آيات نظير اين آيه آمده: قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ نمل/ 47 و در بعضى از آيات آمده: قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ أَ إِنْ ذُكِّرْتُمْ يس/ 19، مراد از طائر عمل زشت آنهاست كه موجب عذاب مى شود يعنى: حق ندارند آمدن موسى را به فال بد بگيرند بلكه فال بد و عذاب آنها نزد خداست ليكن بيشترشان چنين مى پندارند كه عمل باقى نيست و موجب عذاب نمى شود. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 493

132- وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آيَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَكَ بِمُؤْمِنِينَ.

از اين آيه معلوم مى شود كه سنين قحطى را به حساب نياورده و آن را جادو شمرده اند ولى «تأتنا» حاكى است كه آن را از موسى مى دانسته اند اما دليل نبوت نمى شمرده اند، «مهما» اسم شرط است به معنى «اى شى ء»، خواسته اند با اين سخن موسى را مأيوس كنند.

133- فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آياتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ.

لفظ «مفصلات» نشان مى دهد كه اين آيات جدا جدا آمده و روشن بوده كه همه آيات الهى هستند و موسى از وقوع و علت آنها خبر

داده است، از اين آيه معلوم مى شود كه اولا سيل بى امان، خرابيها به بار آورده و از آنها دست بردار نبوده است، ثانيا ملخ بر آنها مسلط شده، مزارع و اشجارشان را خورده و از هستى ساقطشان كرده است، ثالثا: شپشه گندم و به قولى ملخهاى كوچك بى بال، همه جا را پر كرده و عرصه را بر آنها تنگ كرده است گويند: حتى به موها و ابروان و مژگانها و بدنهاى فرعونيان چسبيدند گويى آبله آورده اند، رابعا:

قورباغه ها به قدرى در ديار فرعونيان زياد شدند، حتى خانه ها پر از قورباغه گرديد هيچ كس لباسى يا ظرف طعام و شرابى باز نمى كرد مگر آنكه در آن قورباغه بود، گويند وقت سخن گفتن حتى بدهان آنها مى جهيدند، و قورباغه پيش از لقمه طعام به دهان آنها مى رفت، نه كشتن جلو آنها را مى گرفت و نه جارو كردن. خامسا: خون بر آنها فرستاده شد كه رنگ آبها خونى گرديد، به قولى خون از بينى ها جارى مى شد، اين موارد پنجگانه در تورات فعلى نيز آمده است، جمله فَاسْتَكْبَرُوا ... حاكى است كه آن همه معجزه اثرى در آنها تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 494

نكرد و در مقابل آنها گردنكشى كرده و خاضع نشدند وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِينَ علت استكبار است يعنى: گناهان گذشته شان آن استكبار را باعث شده بود.

134- وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَيْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا يا مُوسَى ادْعُ لَنا رَبَّكَ بِما عَهِدَ عِنْدَكَ لَئِنْ كَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَكَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَكَ بَنِي إِسْرائِيلَ.

لفظ «بما عهد» حاكى است كه موسى به آنها گفته بود: در صورت آمدن بلا اگر حاضر به قبول نبوت باشيد، خدا آن را برطرف خواهد كرد

لذا مى گفتند:

روى قولى كه خدايت به تو داده او را بخوان تا اين بلا را زايل كند در آن صورت حتما هم به تو ايمان مى آوريم و هم بنى اسرائيل را رها مى كنيم. كلمه «ربك» حاكى از عناد و بى اعتقادى آنها به ربوبيت خدا است.

135- فَلَمَّا كَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلى أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ يَنْكُثُونَ.

معلوم مى شود كه موسى مى فرموده: رفتن بلا تا مدتى است اگر ايمان نياوريد بلاى ديگرى خواهد آمد و نيز معلوم مى شود كه پس از رفع بلا، آن را از ياد برده باز به حالت انكار برمى گشتند.

136- فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ.

پس از آنكه آيات مفصلا مفيد واقع نشد و حتى خواستند بنى اسرائيل را به مصر برگردانند، خدا در دريا غرقشان كرد علت اين عذاب آن بود كه آيه هاى خدا را تكذيب كردند و به آنها بى اعتنا بودند.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 495

[سوره الأعراف (7): آيات 137 تا 141]

اشاره

وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ (137) وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (138) إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (139) قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ (140) وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُقَتِّلُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُمْ وَ فِي ذلِكُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ (141)

137- به قومى

كه خوار شمرده مى شدند، خاورها و باخترهاى سرزمينى را كه در آن بركت نهاده بوديم، واگذاشتيم و وعده خوب پروردگارت درباره بنى اسرائيل به پاداش استقامتى كه كردند، انجام شد، و آنچه را كه فرعون و قومش مى ساختند و آنچه بالا مى بردند ويران كرديم.

138- بنى اسرائيل را از دريا گذرانديم، بر قومى گذشتند كه بتان خويش را پرستش مى كردند، گفتند: اى موسى براى ما نيز خدايى بساز چنان كه آنها خدايانى دارند، گفت: شما قومى پيوسته جاهليد.

139- روشى كه اين قوم دارند نابود شدنى است و اعمالى كه مى كنند باطل و بى فائده است.

140- گفت: چگونه براى شما جز خدا، خدايى بجويم با آنكه او شما را بر جهانيان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 496

برترى داده است.

141- و چون شما را از فرعونيان نجات داديم كه عذاب سخت را بر شما وارد مى كردند، پسرانتان را مى كشتند، دخترانتان را زنده نگه مى داشتند و در آن از پروردگارتان امتحان بزرگى بود.

كلمه ها

يستضعفون: ضعيف: ناتوان. مستضعف: كسى كه عوامل خارجى او را ضعيف و زبون و بيچاره كرده است.

دمرنا: دمر و دمار: هلاك شدن. تدمير: هلاك كردن «دمرنا»: هلاك كرديم و از بين برديم.

يعرشون: عرش: در اصل به معنى رفع و بالا بردن است، مراد از ما كانُوا يَعْرِشُونَ سقفها و داربستها يا ساختمان ها و نظير آنست يعنى: آنچه بالا مى بردند.

جاوزنا: جوز و جواز: گذشتن از چيزى بدون مانع. جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ: بنى اسرائيل را عبور داديم، آن با «باء» متعدى شده است.

يعكفون: عكف و عكوف: ملازمت با تعظيم. يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ. تعظيم و عبادت مى كردند بر بتهايى.

اصنام: بت اگر به صورت انسان از چوب يا طلا يا نقره

باشد آن را صنم گويند، جمعش اصنام است و اگر از سنگ باشد، وثن و اوثان نام دارد از كتاب «الاصنام» كلبى/ 53.

متبر: تبار: هلاك شدن «متبر» به صيغه مفعول: نابود شده، بى فائده.

يسومونكم: سوم تحميل كردن. «يسومونكم»: تحميل و وارد مى كردند بر شما. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 497

و نيز به معنى چريدن آيد فِيهِ تُسِيمُونَ در آن مى چرانيد.

نسائكم: نساء: زنان و دختران. آن جمع است ولى مفرد ندارد.

شرحها

در تعقيب مطالب گذشته در اين آيات آمده است، كه پس از غرق شدن فرعونيان، سرزمين فلسطين را در اختيار بنى اسرائيل گذاشتيم، و آثار فرعونيان در مصر بلا صاحب مانده و تباه شدند، كاخهايشان ويرانه گرديده، بنى اسرائيل پس از ورود به صحراى سينا قومى بت پرست را مشاهده مى كنند و آنچه در مصر از پرستش گاو و غيره ديده بودند بياد مى آورند، فورا به موسى چسبيده و مى گويند:

براى ما نيز بتهايى قرار بده تا مثل اين قوم عبادتشان كنيم، معلوم مى شود كه توحيد در ميان آنها مثل لعابى، سطحى و ظاهرى بوده است، موسى از اين درخواست به آنها پرخاش مى كند كه مردم نادان هستيد، سپس عمل بت پرستان را تخطئه كرده و نعمتهاى خدا را بياد آنها مى آورد كه از فرعونيان نجاتشان داد و قضيه پايان مى پذيرد.

137- وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِي بارَكْنا فِيها.

مراد از «الارض» به قرينه بارَكْنا فِيها سرزمين فلسطين و شام است كه در چند جا از قرآن به لفظ بارَكْنا فِيها از آن ياد شده است، بنى اسرائيل پس از چهل سال بعد از وفات موسى و هارون، از صحراى سينا گذشته وارد فلسطين

شدند، شايد مراد از «اورثنا» آخر كار باشد كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ اشاره به قدرت عجيب خداست و اشاره به نظام جهان است كه مستضعفان اگر تلاش كنند و استقامت ورزند به حقشان خواهند رسيد.

وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ بِما صَبَرُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 498

مراد از كلمه حسنى وعده پيروزى است كه موسى به آنها در عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُهْلِكَ عَدُوَّكُمْ وَ يَسْتَخْلِفَكُمْ فِي الْأَرْضِ اعراف/ 129 داده بود، تمام شدن كلمه، عملى شدن و واقع شدن آنست، علت آن پيروزى همان استقامت آنها در تحمل شدائد و پيوستن به موسى بود.

وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ به نظر مى آيد مراد از ما كانُوا يَعْرِشُونَ باغات و داربستها باشد، منظور از تدمير ظاهرا بى صاحب ماندن و خراب شدن است در جاى ديگر آمده: كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ دخان/ 25.

138- وَ جاوَزْنا بِبَنِي إِسْرائِيلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى قَوْمٍ يَعْكُفُونَ عَلى أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ.

بنى اسرائيل در دين ابراهيم و اسماعيل و اسحق بودند ولى چنان كه طبيعى است فرهنگ قوم غنى و غالب در زير دستان اثر مى گذارد، لذا بت پرستى مصريان در روح آنها اثر گذاشته بود و با ديدن آن قوم بت پرست چنان درخواستى از موسى كردند، در تفسير برهان نقل شده: رأس الجالوت (يكى از يهود) به على عليه السّلام گفت: بعد از پيامبرتان سى سال درنگ نكرديد تا به روى هم شمشير كشيديد، امام در جواب فرمود: شما قدمهايتان از آب دريا خشك

نشده بود كه گفتيد: يا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ تصور كنيد موسى آن منادى توحيد از اين درخواست جاهلانه چه حالى خواهد داشت- لذا سه جور به آنها جواب داد اول: قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ حقا شما قومى هستيد نادان، آمدن «تجهلون» شايد براى آن باشد كه جهالت در شما استمرار دارد حتى بعد از ديدن آن همه آيات خدا اين جريان ظاهرا اولين ماجراى آنها در صحراى سينا است.

139- إِنَّ هؤُلاءِ مُتَبَّرٌ ما هُمْ فِيهِ وَ باطِلٌ ما كانُوا يَعْمَلُونَ. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 499

جواب دوم است يعنى راه بت پرستى كه اينان در آن هستند بى فائده است و عبادت و تلاشى كه در آن راه مى كنند پوچ و باطل است نه راه، راه حق است و نه عمل، عمل مفيد و سعادتبخش، انسان عاقل كه براى سعادت خود تلاش مى كند نبايد چنين درخواستى بكند و جز خدا را پرستش نمايد.

140- قالَ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَبْغِيكُمْ إِلهاً وَ هُوَ فَضَّلَكُمْ عَلَى الْعالَمِينَ.

جواب سوم است، معلوم است كه به وجود خداى خالق عقيده داشتند و از موسى معبود مى خواسته اند، موسى در جواب مى گويد: معبود همان خالق است آيا جز خدا براى شما معبودى بجويم، با آنكه او شما را بر جهانيان برترى داده است، خالقى كه شما را اينهمه نعمت داده بايد به او عبادت كنيد معنى تفضيل بر جهانيان در (بقره/ 47) گفته شد.

141- وَ إِذْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ ....

اين آيه تكميل جواب سوم است و مى تواند جواب مستقلى باشد، يعنى إلهى كه بايد عبادت كنيد همان خدايى كه شما را از دست فرعونيان نجات داد،

ظاهرا خطاب در اين آيه از خداست به بنى اسرائيل و علت تغيير از گفتار موسى به نظرم براى آنست كه: من شما را نجات دادم پس بايد مرا عبادت كنيد، متن آيه در بقره/ 49 گفته شد.

تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 500

[سوره الأعراف (7): آيات 142 تا 147]

اشاره

وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ (142) وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ (143) قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ (144) وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلاً لِكُلِّ شَيْ ءٍ فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ (145) سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلاً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ (146)

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (147)

142- با موسى سى شب را وعده كرديم، و آن را با ده شب كامل نموديم، وعده پروردگارش چهل شب تمام شد، موسى به برادرش هارون گفت: ميان قوم من جانشين من باش و كارشان را اصلاح كن و

از راه مفسدان پيروى مكن. تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 501

143- چون موسى به وعده گاه ما آمد و خدايش با او سخن گفت. موسى گفت: خدايا خودت را به من بنما تا ترا بنگرم، گفت: هرگز مرا نخواهى ديد و ليكن باين كوه بنگر، اگر در محلّ خود برقرار ماند مرا توانى ديد، چون خدايش بر كوه جلوه كرد آن را كوبيده ساخت و موسى بيهوش افتاد، چون به هوش آمد گفت:

پاكى تو، توبه به تو آوردم و من نخستين مؤمنانم.

144- خدا گفت: اى موسى من تو را با پيغامهاى خود و سخن گفتنم بر مردم برگزيدم، پس آنچه كه داده ام بگير و از سپاسگزاران باش.

145- براى او در آن لوح ها از هر چيز موعظه اى و براى هر حكم تفصيلى نوشتيم، آنها را محكم بگير و به قوم خويش فرمان بده كه نيكوتر آنها را بگيرند، به زودى سراى عصيان پيشگان را به شما نشان خواهم داد.

146- به زودى كسانى را كه در اين سرزمين به ناحق گردنكشى مى كنند از آيه هاى خود منصرف مى كنم كه هر آيه اى ببينند ايمان نياورند و اگر راه هدايت بينند آن را پيش نگيرند و اگر راه ضلالت بينند آن را پيش گيرند، زيرا كه آيه هاى ما را تكذيب كرده اند و از آنها غفلت ورزيده اند.

147- كسانى كه آيه هاى ما و ديدار آخرت را دروغ شمرده اند اعمالشان باطل گشته، آيا جز آنچه مى كنند ثواب داده مى شوند؟

كلمه ها

واعدنا: مواعده هم براى مفرد باشد و هم بين الاثنين، آن در اينجا به معناى وعده كردن است.

ميقات: وقت معين. وعده وقتدار. مكان معين براى عملى.

ارنى: فعل امر است از ماده رأى يعنى: خودت را

به من بنمايان.

تجلى: تجلى: ظاهر شدن خواه عينى باشد يا با دليل.

دكا: دك: كوبيدن. آن در آيه به معنى مفعول است جَعَلَهُ دَكًّا آن را تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 502

كوبيده و ريز ريز كرد. «جعله مدكوكا».

خر: خرور: (بر وزن عقول): و خرّ (بر وزن عقل): افتادن با صدا مثل سقوط ديوار.

صعقا: صعق (بر وزن عقل): شدت صوت. صاعقه نيز از آن است، صعق (بكسر- ع) به معنى مصعوق (صاعقه زده) و بيهوش مى باشد.

افاق: افاقه: بيدار شدن از بيهوشى و رجوع صحت و عقل به انسان.

اصطفيتك: صفو: خالص شدن از آميختگى. اصطفاء: اختيار كردن و گرفتن خالص شى ء. «اصطفيتك» انتخاب كردم تو را.

رسالاتى: رسالت: پيغام. جمع آن رسالات است.

الواح: لوح: صفحه اى كه در آن مى نويسند، از چوب باشد يا غير آن.

جمع آن الواح است. بايد دانست: لوح در اصل به معنى ظهور است، صفحه را از آن لوح گفته اند كه نوشته در آن آشكار مى شود.

ساريكم: ارائه: نشان دادن «ساريكم»: حتما نشان مى دهم به شما.

رشد: هدايت و كمال. «غى»: گمراهى.

حبطت: حبط: باطل و بى اثر شدن.

شرحها

در اين آيات خدا به موسى وعده مى دهد كه سى شب در وعدگاه باشد و ده شب بر آن اضافه مى كند، آيات بعدى نشان مى دهد كه اين وعده براى آمدن تورات بوده است، پس از آنكه خدا با موسى سخن مى گويد، موسى از خدا مى خواهد كه خودش را براى او بنماياند، در جواب اين سؤال با تجلى خدا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 503

كوه مبدل به خاك مى شود و موسى بيهوش مى گردد، پس از بيدار شدن، خدا به موسى دستور مى دهد كه به تورات نازل شده عمل نمايد و قوم خود

را دستور دهد كه به آن عمل كنند، آن گاه كسانى كه به آن عمل نكنند تهديد به عذاب شده اند.

142- وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً.

در سوره بقره آيه 51 آمده: وَ إِذْ واعَدْنا مُوسى أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ... و در آنجا علت اين دو تعبير را گفتيم. بهر حال اين وعده براى آمدن تورات بوده است، به نظر مى آيد چون سخن گفتن خدا در شبها انجام مى گرفته لذا «ليلة» آمده است و گرنه روزها نيز جزء وعده بوده است، موسى ناچار بود در غياب خدا جانشينى براى قوم خود تعيين كند و آن هارون بود.

وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ.

پس از دستور جانشينى او را از پيروى راه مفسدان بر حذر مى دارد و اين مى رساند كه موسى وقوع فتنه را در غياب خود پيش بينى كرده بود.

143- وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرانِي.

مراد از «ميقات» ظاهرا مكان گفتگو است، ظهور آيه در آنست كه موسى از خدا خواسته خويش به موسى بنماياند، چون خدا جسم نيست على هذا ديده شدن خدا محال است، از طرفى از موسى عليه السّلام بعيد است كه اين واقعيت را نداند و خود در آيات آينده آن سؤال را «كار سفيهان» خوانده است. لذا بعضى از محققين فرموده اند: مراد موسى رؤيت قلبى است نه ديدن تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 504

با چشم، يعنى موسى خواسته است حالتى پيدا كند كه هميشه خدا به طور

علم حضورى و ضرورى در نظرش باشد و آنى از او غفلت نكند و چون اين كار شدنى نيست و انسان طاقت مقاومت آن را ندارد لذا جواب، لَنْ تَرانِي آمده است.

ناگفته نماند: اين سخن فى حد نفسه درست است ولى با ظهور آيه سازگار نيست و رؤيت قلبى آن طور كه گفته شد و لو مدت كمى محال نمى باشد اما لَنْ تَرانِي آن را به طور كلى نفى مى كند. ممكن است آن هفتاد نفر كه با موسى در ميعاد بودند و به موسى گفتند: أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً نساء/ 153 لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً بقره/ 55، او را وادار كرده اند تا چنين سؤالى از خدا بكند و آن قضيه واقع شود تا آن هفتاد نفر قانع گردند، با آنكه موسى مى دانست كه خدا قابل رؤيت نيست (و اللَّه العالم).

خدا در جواب اين سؤال فرموده: هيچ وقت مرا نتوانى ديد. آن گاه اين عدم توانايى چنين تقريب شده است: به اين كوه نگاه كن اگر با اين محكمى در مقابل تجلى من خود در جاى خود ماند تو هم مى توانى مرا به بينى و اگر ريز ريز شدن بدان كه وجود تو قدرت ديدن خدا را ندارد و فنا مى شوى.

فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً.

ضمير «جعله» ظاهرا راجع به «جبل» است يعنى تجلى خدا كوه را كوبيد و موسى از واهمه بيهوش افتاد. بقول بعضى از محققان: ظاهرا مقصود آن است كه اين مقدار تجلى كه سبب ايجاد موجودات شده براى عالم كافى است، اگر بيش از آن باشد جهان ريز ريز مى شود چنان كه ريز ريز شد.

فَلَمَّا أَفاقَ

قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ.

لفظ «تبت» حاكى است كه موسى احساس كرده كه سؤالش سؤال بيجايى بوده است مراد از «انا اول المؤمنين» معلوم نيست آن باشد كه: با اين عمل ايمان تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 505

آوردم كه تو قابل رؤيت نيستى بلكه مراد آن است كه من پيش از اين امتحان، اولين ايمان آورندگان بودم كه تو قابل ديدن نيستى و اين با آنچه گفته شد مى سازد كه آن هفتاد نفر موسى را به اين سؤال وادار كرده اند.

144- قالَ يا مُوسى إِنِّي اصْطَفَيْتُكَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتِي وَ بِكَلامِي فَخُذْ ما آتَيْتُكَ وَ كُنْ مِنَ الشَّاكِرِينَ.

اين خطاب بعد از بيدار شدن موسى آمد و آن اينكه اى موسى با دو چيز تو را بر مردم برترى دادم يكى اينكه تو را حامل پيغامهاى خود كردم، ديگرى آنكه با تو سخن گفتم: پس اين تورات را بگير و شكر گزار باش.

145- وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصِيلًا لِكُلِّ شَيْ ءٍ.

لفظ «من» براى تبعيض است، مراد از «كل شى ء» در هر دو مورد هر چيزى است كه لازم و مورد احتياج بوده است، «تفصيلا» عطف است بر موعظة و مراد از آن تفصيل احكام است. يعنى: براى موسى در الواح تورات از هر چيز لازم، پندى و براى هر چيز لازم از احكام، تفصيلى و بيانى نوشتيم، از اين معلوم مى شود كه تورات به يك بار و در الواحى نازل شده است چنان كه در روايات آمده و در سوره آل عمران ذيل آيه سوم در نكته ها گفته شد. درباره الواح و چگونگى و عدد آنها اقوالى هست كه

در قاموس قرآن (لوح) گفته ام. آن گاه در نتيجه سخن فوق فرموده:

فَخُذْها بِقُوَّةٍ وَ أْمُرْ قَوْمَكَ يَأْخُذُوا بِأَحْسَنِها سَأُرِيكُمْ دارَ الْفاسِقِينَ.

ضمير «ها» راجع است به «كل شى ء»، منظور از اخذ بقوه، جدى گرفتن است، آمدن احسن يا براى آن است كه همه آنها احسن است مانند وَ اتَّبِعُوا تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 506

أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ

زمر 55 چنان كه دعاى مشهور سحر بدان دلالت دارد

«اللهم انى اسئلك من بهائك بأبهاه و كل بهائك بهي ...»

و يا يك امر ارشادى است كه لازمه حب شى ء و حب جمال، اختيار نكوتر در مقابل نيكو است. منظور از دارَ الْفاسِقِينَ ظاهرا همان پيشامد و نتائج است كه در دو آيه بعدى آمده است يعنى: تو آنها را جدى بگير و به قومت نيز دستور جدى گرفتن بده عاقبت كسانى را كه بدان عمل نمى كنند بزودى به شما نشان مى دهم و آن اينكه:

146- سَأَصْرِفُ عَنْ آياتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ.

لفظ بِغَيْرِ الْحَقِّ قيد توضيحى است، چون تكبر در برابر آيات خدا جز به ناحق نمى شود، يعنى آن متكبران را از ايمان آوردن به آيات خود دور مى كنم، مثل: ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ توبه/ 127، آن گاه به حدى از كفر و عناد مى رسند كه به هيچ آيه اى ايمان نمى آورند و اگر راه هدايتى ديدند آن را اختيار نمى كنند چنان كه فرموده:

وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا وَ إِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الغَيِّ يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا.

آن گاه «يتكبرون» را علّتى اين چنين بيان فرموده است ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ كانُوا عَنْها غافِلِينَ اثر تكذيب آيه هاى

خدا و بى اعتنايى به آنها همين است.

147- وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ.

اين آيه اثر اخروى تكذيب آيات و عدم اعتنايى به آنهاست و آن اينكه تفسير أحسن الحديث، ج 3، ص: 507

اعمال خوبى كه در دنيا كرده اند بى اثر شده و در آخرت از آنها بهره اى نخواهند برد، مراد از «يجزون» ثواب است يعنى در آخرت ثوابى نخواهند داشت چون آنچه كرده اند از بين رفته است و علمى ندارند هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا ما كانُوا يَعْمَلُونَ يعنى مردم جز به اعمال خوب ثواب داده نمى شوند، نتيجه آنكه آنها در عذاب خواهند بود چون ثوابى ندارند.

در همين جا جلد سوم به پايان مى رسد و جلد چهارم از آيه 148 سوره مباركه اعراف آغاز مى گردد و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109