تفسير احسن الحديث جلد 12

مشخصات كتاب

سرشناسه : قرشي بنابي، علي اكبر، - 1307

عنوان و نام پديدآور : تفسير احسن الحديث/ مولف علي اكبر قرشي

مشخصات نشر : تهران: بنياد بعثت، مركز چاپ و نشر، - 1374.

مشخصات ظاهري : ج 12

شابك : 964-309-186-4(ج.1):(دوره) ؛ 964-309-021-3(ج.1) ؛ 964-309-019-1(ج.2) ؛ 964-055-8(ج.4) ؛ 964-309-194-5(ج.11) ؛ 964-309-195-3(ج.12)

وضعيت فهرست نويسي : فهرستنويسي قبلي

يادداشت : چاپ قبلي: بنياد بعثت، واحد تحقيقات اسلامي 1366

يادداشت : هر يك از جلدها به تفسير سور و آيات خاصي اختصاص دارد

يادداشت : ج. 6-5 (چاپ سوم: 1378)(دوره) :ISBN 964-309-186-4؛ (ج. 1) :ISBN 964-309-188-0؛ (ج. 2) :ISBN 964-309-189-9

يادداشت : ج. 2 (چاپ سوم: 1377)؛ ج. 3 (چاپ دوم: 1377)؛ ج. 7-10 (چاپ سوم: 1378):(دوره)ISBN 964-309-186-4؛ :(ج. )2ISBN 964-309-019-1؛ :(ج. )3ISBN 964-309-187-2؛ :(ج. )7ISBN 964-309-190-2؛ :(ج. )8ISBN 964-309-191-0؛ :(ج. )9ISBN 964-309-192-9؛ :(ج. )10ISBN 964-309-193-7

يادداشت : ج. 4 (چاپ سوم: )1378

يادداشت : كتابنامه

موضوع : تفاسير شيعه -- قرن 14

شناسه افزوده : بنياد بعثت. مركز چاپ و نشر

رده بندي كنگره : BP98/ق 4ت 7 1374

رده بندي ديويي : 297/179

شماره كتابشناسي ملي : م 74-5845

سوره مرسلات

اشاره

در مكه نازل شده و پنجاه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- مرسلات سى و سومين سوره است كه بعد از سوره همزه در مكه نازل گرديد اكنون «غار المرسلات» در «منى» روبروى كوه معروف «ثبير» محل زيارت مسلمين است كه اين سوره در آن غار نازل شد.

در تفسير ابن كثير از عبد اللَّه بن مسعود نقل شده: ما با رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در غارى در «منى» بوديم كه سوره «و المرسلات» بر آن حضرت آمد حضرت مى خواند و من مى آموختم، مارى از گوشه اى بيرون آمد، فرمود: آن را بكشيد، خواستيم كه آن را بكشيم در سوراخى فرو رفت، پيامبر فرمود: من از شر شما نگه داشته شده ام چنان كه شما از شر آن مار.

به نظر مى آيد كه اين سوره در سال چهارم يا پنجم بعثت بعد از اظهار دعوت نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هفتاد و هفت مى باشد.

2- عدد آيات آن به قول همه قارئان، پنجاه آيه است، طبرسى رحمه اللَّه در اين باره ادعاى اجماع مى كند، به نقل تفسير خازن، اين سوره داراى صد و هشتاد كلمه و هشتصد و شانزده حرف است.

3- علّت نامگذارى به مرسلات ظاهرا وقوع اين كلمه در اول آنست ظاهرا اين تسميه بواسطه رسول خدا بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است، آيات و مطالب آن گواه اين مطلب

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 4

هستند و كسى خلاف آن را نگفته است.

5- اين سوره درصدد اثبات معاد و تهديد منكرين آنست و آيه وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ده بار در آن تكرار شده است، در اين سوره با پنج يا شش طريق به

وقوع قيامت استدلال شده «1» و آخرت نيكوكاران و بدكاران به طرز مخصوصى ترسيم گشته است، اين مطلب حاكى است كه در وقت نزول آن، مسأله قيامت شديدا از طرف مشركان انكار شده و آن را افسانه حساب مى كرده اند، شأن نزول سوره نيز همين مطلب است. مطالب آن و راه هاى استدلال به قيامت بعدا خواهد آمد.

______________________________

(1) طرز استدلال آنست كه خدايى كه اين نظمها را به وجود آورده قدرت ايجاد معاد را دارد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 5

سورة المرسلات مكيّة و هى خمسون اية نزلت بعد الهمزه

[سوره المرسلات (77): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً (1) فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً (2) وَ النَّاشِراتِ نَشْراً (3) فَالْفارِقاتِ فَرْقاً (4)

فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً (5) عُذْراً أَوْ نُذْراً (6) إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ (7) فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ (8) وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ (9)

وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ (10) وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ (11) لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ (12) لِيَوْمِ الْفَصْلِ (13) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ (14)

وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (15)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 6

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به فرستاده هاى پى در پى

2- پس قسم به وزندگان به شدت

3- قسم به پراكنده كنندگان به كمال

4- پس قسم به جدا كنندگان به طور كامل

5- پس قسم به القا كنندگان تذكر.

6- به علت اتمام حجت يا انذار

7- كه آنچه وعده مى شويد حتما واقع مى شود

8- وقتى كه ستارگان تاريك گردند

9- وقتى كه آسمان شكافته شود.

10- وقتى كه كوه ها بركنده شوند.

11- وقتى كه فرستاده ها معين الوقت گردند

12- براى چه چيز به تأخير افتاده اند

13- براى روز قيامت

14- چه مى دانى روز قيامت چيست؟

15- واى در آن روز بر مكذبين آن

كلمه ها

مرسلات: فرستاده ها. رسل (بكسر اول) در اصل به معنى برخاستن با تأنّى است، رسول به معنى برخاسته، از همان است، مراد از مرسلات

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 7

چنان كه خواهيم گفت بادهاست «رسل» نيز به معنى فرستاده ها است.

عرفا: عرف (بر وزن قفل): پى در پى. گويند: «طار القطا عرفا» يعنى بعضى در پى بعضى پرواز كرد «جاء القوم عرفا» يعنى پى در پى آمدند، على هذا آن در آيه وصف است.

عاصفات: عصف: شدّت. رِيحٌ عاصِفٌ باد تند و شديد، منظور از عاصفات بادهايى است كه تند و به شدّت

مى وزند. «عصف الريح عصفا:

اشتدّ» ناشرات: نشر: پراكنده شدن و پراكنده كردن. لازم و متعدى هر دو آمده است، مراد از ناشرات ظاهرا بادهايى است كه پراكنده مى كنند يا پراكنده مى شوند.

فارقات: جدا كنندگان. راغب گويد: فرق قريب است به فلق، ليكن فلق باعتبار شكافته شدن و فرق به اعتبار انفصال و جدايى گفته مى شود.

ملقيات: لقاء: روبرو شدن با شى ء و مصادف شدن. القاء: انداختن. راغب گويد: القاء انداختن هر چيز است به محلى كه مى بينى، سپس در عرف به هر انداختن اسم شده است، ملقيات: القاء كنندگان منظور القاء معنوى است.

عذرا: عذر (بر وزن قفل): اعتذار كردن. و قبول كردن عذر.

نذرا: نذر (بر وزن قفل): انذار كردن.

طمست: طمس و طموس: كهنه شدن و محو شدن و نيز محو و هلاك كردن.

لازم و متعدى هر دو آمده است. راغب ازاله اثر شى ء گفته است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 8

آن با خاموش شدن و تيره شدن نجوم سازگار است.

فرجت: فرج: شكاف. جمع آن فروج است يعنى: شكافها. بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ ق/ 6 و نيز مصدر است به معنى شكافتن و باز كردن.

نسفت: نسف: كندن و پراكندن. «نسفت الريح التراب: فرقه و ذره» و نيز گويند: «نسف البناء نسفا: قلعه».

اقتت: توقيت به معنى تعيين وقت است «وقته توقيتا: جعل له وقتا يفعل فيه» كلمه «اقّتت» در اصل «وقّتت» با واو است. اين يكى از قواعد عربى است گويند: «اكّدت- وكّدت».

فصل: بريدن و جدا كردن. «فصل الشي ء: فصلا: قطعه و ابانه» يوم الفصل:

روز جدا كردن حق از باطل.

شرحها

در اين آيات، ابتدا به گوشه اى از نظام خلقت سوگند ياد شده كه قيامت خواهد آمد،

سپس مقدارى از مقدمات قيامت از قبيل تاريك شدن ستارگان و شكافتن آسمان، ذكر شده و نيز گفته شده كه اين نظام تا روز داورى و قيامت ادامه خواهد داشت، آن گاه فرموده: واى بر كسى كه روز جز را تكذيب كند.

1- 7- وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً فَالْفارِقاتِ فَرْقاً فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً عُذْراً أَوْ نُذْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ جواب قسم ها آيه إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ است ناگفته نماند اين سبك قسمها در سه محل از قرآن كريم آمده و در هر سه محل، وقوع قيامت از آن نتيجه گيرى شده است يكى اين آيات، ديگرى آيات وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 9

فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ

سوم در سوره نازعات كه فرموده: وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً. يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ ...

چنان كه ملاحظه مى شود در هر سه مورد پس از قسمها، مسأله قيامت به ميان مى آيد و چون قرآن مجيد در اينگونه موارد به دليل مطلب سوگند مى خورد، بايد همين قسمها دليل وقوع قيامت باشد، در سوره ذاريات در اين مورد سخن گفته ايم، به آنجا رجوع شود «1» به هر حال به نظر مى آيد كه منظور از اين قسمها، بادها و ابرهاست، بادها از سطح اقيانوسها و درياها حركت كرده و پى در پى به طرف خشكيها حركت مى كنند، مى دانيم كه هواى خشكيها در مقابل اشعه آفتاب پيش از هواى درياها گرم مى شود و به بالا ميرود، در نتيجه هواى سرد درياها به طرف خشكيها مى آيد كه همان الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً باشد، الف و لام آن براى عهد و اشاره به

آن بادهاست (و اللَّه يعلم) لفظ «عرفا» حال است از مرسلات.

از آن طرف اين بادها گاهى شدت يافته به صورت طوفان در مى آيند كه همان فَالْعاصِفاتِ باشد، فاء آن حاكى است كه بادها به طوفانها تبديل مى شوند «2».

در جريان «ناشرات» مسأله ابرها مطرح مى شود، ابر كه همان هواى رطوبتدار است به وسيله بادها پراكنده و در هوا تقسيم مى شود و هر قسمت به محلى روان مى گردد در اين عمل، بادها ناشرات هستند كه ابرها را پراكنده كرده

______________________________

(1) و آن اينكه: خلقت و تدبير جهان در دست خداست و او پروردگار انسانهاست و او وعده كرده كه قيامت خواهد آمد و از طريق انبيا آن را اعلام كرده است.

(2) در مجمع البيان اولين معنى درباره مرسلات، عاصفات، ناشرات، بادها را اختيار كرده و آن را از ابن مسعود و ابن عباس و ديگران نقل كرده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 10

و ميان آنها جدايى مى افكندند، لذا فَالْفارِقاتِ با فاء تفريع آمده است يعنى فارقات متفرع بر ناشرات است. ظاهرا چون در مرتبه ناشرات، ابرها نيز در نظر هستند، لذا ناشرات با واو آمده است. و اللَّه العالم.

فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً متفرّع است بر قسمهاى گذشته، يعنى آنها تذكر و ياد آورى مى كنند كه قيامت حق است و خواهد آمد.

على هذا، اين القاء تذكر براى گروهى كه حق را قبول ندارند عذر و اتمام حجت است از جانب خدا كه روز قيامت نگويند ما ندانستيم و نشنيديم و براى گروهى انذار است كه بترسند و عمل كنند، بنا بر اين عُذْراً أَوْ نُذْراً مفعول له هستند از فَالْمُلْقِياتِ و شايد تقدير آن «اعذارا و انذارا» باشد.

به نظر الميزان:

اوصاف پنجگانه همه مربوط به ملائكه است زيرا گرچه سوگندهاى اول و دوم قابل تطبيق به بادها و طوفانهاست، اما فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً تقريبا صريح است كه مراد ملائكة آورنده وحى مى باشند كه براى اتمام حجت يا انذار، وحى را بپيامبران مى آورند، دو صفت باقى نيز به اين معنى متناسبند اگر دو صفت اول را به بادها و سه وصف اخير را به ملائكه حمل كنيم تناسب نخواهد داشت، پس بهتر است همه را به ملائكه حمل كنيم، تأنيث مرسلات و اوصاف ديگر به اعتبار جماعات است يعنى جماعات ملائكه كه آورنده وحى هستند.

على هذا وَ الْمُرْسَلاتِ يعنى قسم به ملائكه اى كه پى در پى فرستاده مى شوند فَالْعاصِفاتِ قسم به ملائكه اى كه در سرعت هبوط مانند بادهاى شديد حركت مى كنند وَ النَّاشِراتِ قسم به ملائكه اى كه صحف وحى را نشر و باز مى كنند تا پيامبر آن را اخذ كند. فَالْفارِقاتِ قسم به ملائكه اى كه با نشر كتب حق را از باطل جدا مى كنند فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً قسم به ملائكه اى كه قرآن را بر پيامبر يا مطلق وحى را براى انبياء مى خوانند براى اتمام حجت يا انذار. قسم به همه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 11

اينها كه إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ

فرموده الميزان از چند جهت قابل گفتگو است يكى اينكه: خلاصه آن چنين مى شود: قسم به ملائكه آورنده وحى كه قيامت حق است ظاهرا اين طرز اداى بيان قانع كننده نباشد خواه به مؤمنان خطاب شود يا به مشركان، گرچه در اين سوگندها به كارهاى ملائكه نيز اشاره شده است و اللَّه اعلم.

ديگر آنكه ملائكه اولوا العقلند و در همه جاى قرآن كلمات اولوا العقل درباره آنها به

كار رفته است مانند: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ انبياء/ 27، وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الْأَرْضِ شورى/ 5 و ده ها آيات ديگر، لذا بعيد به نظر مى آيد كه اينهمه مرسلات، عاصفات و ... كه با الف و تاء جمع بسته شده اند به ملائكه اطلاق شوند، زيرا كه اينگونه جمعها يا وصف مؤنث حقيقى واقع مى شوند مثل مضروبات، مقتولات، مظلومات، حور مقصورات، و يا وصف مذكر لا يعقل آيند، مانند مرفوعات، مجرورات، ايام خاليات، على هذا چندان قوى به نظر نمى آيد كه با تأويل به جماعات. وصف ملائكه باشند و اللَّه اعلم.

ناگفته نماند در تطبيق اين اوصاف به بادها نيز چندان قلب انسان مطمئن نمى شود ولى تطبيق به ملائكه به نظر مى آيد ضعيفتر باشد، به هر حال ما بين اين قسمها و وقوع قيامت رابطه هايى وجود دارد كه شايد براى آيندگان بيشتر روشن گردد و نيز ممكن است مراد از آنها نظامات كلى جهان باشد و اللَّه العالم.

8- 11- فَإِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ وَ إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ وَ إِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ اين آيات در بيان وقوع قيامت است كه در إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ گفته شد جواب «إذا» محذوف است يعنى «فاذا النجوم طمست و ... وقع ما توعدون»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 12

اينگونه قسمها در سوره هاى تكوير، انشقاق، انفطار و مانند آن تكرار شده است.

منظور از طمس نجوم ظاهرا رفتن نور آنهاست كه در وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ تكوير/ 2 خواهد آمد اگر نجوم از خورشيدها كسب نور مى كنند با خاموش شدن آنها، نجوم نيز تاريك مى شوند و اگر روشنايى نجوم از خودشان

است با تمام شدن سوختشان، خاموش و تاريك خواهند شد.

غرض از إِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ كه در إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ انشقاق/ 1 بيان شده است شكافته شدن آن و متلاشى شدن اجرام آن مى باشد كه همان از بين رفتن نظام كنونى است (رجوع شود به سوره انشقاق/ 1).

در زمينه كنده شدن و ريز ريز شدن و روان شدن كوه ها، آيات زيادى داريم كه همه از شرائط قيامت مى باشند نظير: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً طه/ 105.

وَ إِذَا الرُّسُلُ أُقِّتَتْ از سياق آيات مى شود فهميد كه مراد از «رسل» موجودات ارسال شده و رها شده از جانب خداست مانند: أَرْسَلْنَا الرِّياحَ حجر/ 22، فَأَرْسَلْنا عَلَيْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ اعراف/ 133 أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ فيل/ 3 موجودات طبيعى از جانب خدا ارسال شده و همه در كار هستند ولى در وقوع قيامت معيّن الوقت مى گردند يعنى وقت از كار افتادن آنها مى رسد.

طبرسى، زمخشرى و بيضاوى گفته اند منظور آمدن پيامبران در روز حشر است تا بر امتها شهادت كنند، الميزان نيز آن را اختيار كرده است.

در مجمع از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

اقتت اى بعثت في اوقات مختلفة

ظاهرا اين همان روايت است كه در طريق آن ابو الجارود واقع است چنان كه در تفسير الميزان از تفسير قمى از ابو الجارود از آن حضرت نقل شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 13

12- 15- لِأَيِّ يَوْمٍ أُجِّلَتْ لِيَوْمِ الْفَصْلِ وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الْفَصْلِ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ ضمير «اجّلت» راجع است به طمس نجوم، شكافتن آسمان و كنده شدن كوه ها. يعنى: اين قضاياى عجيب و مهيب براى آمدن روز قيامت به تأخير افتاده اند

كه وقوع آنها همان وقوع قيامت است، «يوم الفصل» يعنى روزى كه خدا در آن به حق داورى ميكند و حق را از باطل جدا مى نمايد. جمله وَ ما أَدْراكَ ...

براى بيان اهميت و عظمت روز فصل است، در آخر، تكذيب كنندگان قيامت تهديد شده اند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 14

[سوره المرسلات (77): آيات 16 تا 40]

اشاره

أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ (16) ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ (17) كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ (18) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (19) أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ (20)

فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ (21) إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ (22) فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ (23) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (24) أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً (25)

أَحْياءً وَ أَمْواتاً (26) وَ جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً (27) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (28) انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (29) انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ (30)

لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ (31) إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ (32) كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ (33) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (34) هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ (35)

وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ (36) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (37) هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ (38) فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ (39) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (40)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 15

16- آيا پيشينيان را هلاك نكرديم؟

17- سپس پسينيان را به آنها تابع مى كنيم

18- با گناهكاران چنين مى كنيم

19- واى در آن روز بر تكذيب كنندگان آخرت

20- آيا شما را از آبى حقير نيافريديم؟

21- پس قرار داديم آن را در قرارگاهى با مكانت

22- تا مدتى معين.

23- پس تواناييم ما، بهتر تواناييم.

24- واى در آن روز بر مكذبين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 16

25- آيا زمين را كافى قرار نداديم؟

26- براى زندگان

و مردگان؟

27- و در آن كوه هاى محكم و مرتفع قرار داديم و شما را از آبى گوارا آب داديم

28- واى در آن روز بر مكذبين

29- برويد بطرف عذابى كه تكذيب مى كرديد

30- برويد به طرف سايه اى كه داراى سه شعبه است

31- گوارا نيست و از شعله آتش باز نمى دارد

32- آن آتش شراره هايى مانند قصر مى اندازد.

33- گويى آن شراره ها شتران زرد رنگ هستند

34- واى در آن روز بر مكذبان

35- اين روزى است كه سخن نمى گويند.

36- اجازه داده نمى شود تا اعتذار كنند.

37- واى در آن روز بر مكذبين

38- اين روزى است كه شما و گذشتگان را جمع كرده ايم

39- اگر حيله اى داريد حيله ام كنيد.

40- واى در آن روز بر مكذبين

كلمه ها

مهين: هون (بضم- ه) و هوان و مهانت: خوارى مهين. حقير، آنچه به حساب نيايد.

قرار: قرارگاه. و قرار و ثبات. در اينجا معناى اول مراد است.

مكين: داراى مكانت و منزلت. إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكِينٌ أَمِينٌ قدر: (بر وزن شرف): اندازه و توانايى. آن در «فقدرنا» به معنى توانايى است.

كفاتا: جمع كردن و گرفتن. «كفت الشي ء الى نفسه: ضمه و قبضه» آن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 17

در آيه ظاهرا به معنى جامع است.

رواسى: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء يرسو: ثبت» رواسى جمع راسيه به معنى ثابت و راسخ است.

شامخات: شمخ: بلند شدن. شامخ: بلند، جمع آن شامخات و شوامخ است.

فراتا: بسيار گوارا. در جوامع الجامع فرموده: «البالغ في العذوبة» چنان كه «عذب» به معنى مطلق گوارا است.

شعب: شعبه: تكه و پاره. در نهايه آمده: «الحياء شعبة من الايمان» جمع آن شعب است.

ظليل: شى ء سايه دار. راغب گويد: ظليل كنايه از رفاه و غضارت

عيش است.

لهب: شعله آتش و مشتعل شدن. اسم و مصدر هر دو آمده است.

شرر: شراره: جرقه آتش. شرر (بر وزن شرف): مطلق شراره، واحد آن شرره است.

قصر: كاخ، درخت ضخيم، ريشه درختان بزرگ.

جمالت: جمل: شتر نر. جمع آن جمالت است.

صفر: اصفر: زردرنگ. جمع آن صفر (بر وزن قفل) است.

شرحها

در اين آيات سه بخش از نظام حاكم بر انسان و جهان كه هر سه دليل قدرت و يگانگى خدا مى باشند نقل شده و نتيجه گرفته مى شود كه اختيار و قدرت در دست خداست، آنچه بخواهد مى كند، آمدن معاد مقتضاى اين نظام است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 18

بخش اول آنكه: همانطور كه گذشتگان را هلاك كرديم شما را نيز هلاك مى كنيم، شما قدرت مقاومت در مقابل اين مشيت را نداريد.

بخش دوم آنكه: خدا شما را با وضع مرموزى از نطفه آفريده است.

بخش سوم آنكه: زمين را با همه امكانات آن در اختيار شما قرار داده ايم، چون اين هر سه بخش دليل قدرت خدا به قيامت است لذا در آخر هر قسمت، منكرين قيامت تهديد شده اند، آن گاه در آيات اخير، مقدارى از وضع آخرت و حالات كفار و مشركان ذكر شده است.

16- 19- أَ لَمْ نُهْلِكِ الْأَوَّلِينَ ثُمَّ نُتْبِعُهُمُ الْآخِرِينَ كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ اين آيات اولين بخش از سه بخش فوق است، منظور از «آخرين» ظاهرا مشركين زمان نزول آيه است، سپس به طور عموم فرموده: عمل با همه مجرمان چنين است، خدايى كه همه بدكاران را در نظام خلقت مى كوبد و آنها قدرت مقاومت ندارند، پس واى بر آنان كه آمدن معاد و توانايى خدا را در ايجاد معاد، تكذيب مى كنند.

خدا چرا

انسانها را هلاك مى كند؟ چون خدا بر خود لازم كرده تا بندگان را هدايت نمايد، و گرنه در راه توحيد تكامل پيدا نمى كردند، هدايت لازم گرفته تا نيكوكاران را پاداش و بدكاران را كيفر دهد و اين وجود آخرت را لازم گرفته است چنان كه در آخر سوره «حجر» گفته شده است.

20- 24- أَ لَمْ نَخْلُقْكُمْ مِنْ ماءٍ مَهِينٍ فَجَعَلْناهُ فِي قَرارٍ مَكِينٍ إِلى قَدَرٍ مَعْلُومٍ فَقَدَرْنا فَنِعْمَ الْقادِرُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ بخش دوم از آيات است كه به معاد استدلال مى شود، انسانها اگر در خلقت مرموز خويش فكر كنند ذره اى شك نخواهند كرد در اينكه آفريننده انسان، به خلقت دوباره او توانا است، اين آيات، استدلال به معاد از راه قدرت خداست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 19

الميزان فرمايد: آيات دليل توحيد ربوبيت و حجت تحقق قيامت است چون ربوبيت لازم گرفته انسانها به ساحت حق كه دين و تكليف از جانب او است خاضع شوند، تكليف تمام نمى شود مگر اينكه بر طاعت پاداش و بر عصيان، كيفر قرار داده شود، روز پاداش و كيفر همان روز قيامت است.

منظور از «قرار مكين» رحم مادر است، رحم واقعا قرارگاه با منزلت است، در جهان تنها ظرفى كه مى تواند نطفه را به انسان مبدل كند همين رحم مادر است، اين كيسه گوشتى، از قدرت نمائيهاى عجيب خداست كه فعاليت و عمل آن انسان را غرق در حيرت مى كند، هر چه درباره عجيب بودن آن سخن گفته شود باز كم است، غرض از «قدر معلوم» مدت حمل است كه حدود نه ماه (دويست و هفتاد روز) است، در اين فاصله يك نطفه ذره بينى بيك انسان تبديل

مى شود «قدرنا» اگر بمعنى توانايى و قدرت باشد معنايش آنست كه ما تواناييم ما بهر چيز تواناييم و بهتر تواناييم، همانطور كه تواناييم نطفه بيافرينيم و از آن انسان خلق كنيم، مى توانيم بار ديگر انسان را بيافرينيم، على هذا واى بر آنان كه قيامت را تكذيب مى كنند.

الميزان آن را به معنى اندازه گيرى گرفته و فرموده است: شما را خلق كرديم و آنچه از حوادث و اوصاف و احوال بر شما خواهد آمد اندازه گرفته و مقدر كرده ايم نظير طول عمر و كوتاهى عمر و هيئت و جمال و صحت و مرض و روزى و امثال آن.

25- 28- أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً أَحْياءً وَ أَمْواتاً وَ جَعَلْنا فِيها رَواسِيَ شامِخاتٍ وَ أَسْقَيْناكُمْ ماءً فُراتاً وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ اين بخش سوم از نظام هستى و دليل توحيد ربوبيت و در عين حال دليل قدرت خدا بر معاد است خداوند زمين را به قدرى وسيع آفريده كه جامع و كافي

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 20

براى زندگان و مردگان است. هر دو قسمت را اداره مى كند و در آن كوه هاى بلند قرار داده و در نتيجه، مردم را از آب گوارا سيراب كرده است، اين نظام نمى تواند عبث باشد، اين نظام جريان معاد را در پى دارد أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ و شايد استدلال به معاد از طريق قدرت خدا باشد. مثل أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى قيامة/ 40.

«كفاتا» مفعول دوم «نجعل» است، أَحْياءً وَ أَمْواتاً هر دو حال هستند از مفعول «كفانا» يعنى: «الم نجعل الارض جامعا للناس تكفتهم احياء و امواتا» در تفسير برهان نقل شده:

امير المؤمنين عليه السّلام وقت برگشتن از صفين نگاه كرد به قبرستان فرمود:

هذه كفات الاموات

سپس به خانه هاى كوفه نگاه كرد فرمود:

هذه كفات الاحياء

آن گاه آيه أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفاتاً ... را قرائت فرمود اين روايت از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است.

از اين آيه معلوم مى شود كه زمين تا قيامت براى زندگان و مردگان كفايت خواهد كرد، نظريه «مالتوس» كشيش انگليسى و ديگران كه مى گويند: بشر آن قدر زياد خواهد شد كه زمين كفايت تأمين آنها را نخواهد كرد، حرف باطلى است.

مبدل شدن آب شور و تلخ درياها به آب شيرين و گوارا، كه در اثر تبخير آبهاى درياها و تبديل به ابر و باران انجام مى گيرد يكى از نظامات متقن جهان و دليل توحيد و نفوذ اراده خدا در تدبير زندگى است، كوه هاى روى زمين در نگهدارى برفها و تغييرات جوى و جارى شدن رودخانه ها سهم به سزايى دارند ديدن اين نظام و انكار معاد كه وعده خداست از روي لجاجت است، على هذا وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ

29- 34- انْطَلِقُوا إِلى ما كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ذِي ثَلاثِ شُعَبٍ لا ظَلِيلٍ وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ إِنَّها تَرْمِي بِشَرَرٍ كَالْقَصْرِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 21

كَأَنَّهُ جِمالَتٌ صُفْرٌ «1» وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ قسمت چهارم از آيات است كه وعده ويل در آنها تكرار شده است، اين آيات در بيان حال عذاب و مكذبين است.

انطلاق به معنى انتقال بدون مكث است، مراد از ما كُنْتُمْ ... جهنّم و عذاب است يعنى: به آنها گفته مى شود: از محشر به طرف عذابى كه تكذيب مى كرديد منتقل شويد، انْطَلِقُوا إِلى ظِلٍّ ... ظاهرا

خاصّ بعد از عامّ است كه آن قسمتى از عذاب جهنم است، منظور از «ظل» ظاهرا سايه اى از دود است كه در آيات ديگر آمده: وَ ظِلٍّ مِنْ يَحْمُومٍ لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ واقعه/ 43.

سه شعبه بودن آن شايد به علّت كفر، ترك واجبات و فعل محرمات است كه هر يك سبب شعبه اى از عذاب شده اند، در كشاف گويد: آن اشاره به عظمت دخان است كه دود بزرگ به شاخه ها تقسيم مى شود، الميزان نيز آن را نقل كرده است.

«لا ظليل» يعنى آن سايه، گوارا و خوشايند نيست يا آن سايه دخان است و سايه دار و نگهدارنده از حرارت نيست، در اين صورت وَ لا يُغْنِي مِنَ اللَّهَبِ تفسير آن است، الميزان فرموده: «ظل ظليل» آنست كه از حرارت مانع شود، در سوره واقعه كه گذشت به جاى «لا ظليل» جمله لا بارِدٍ وَ لا كَرِيمٍ آمده است.

آيات اخير راجع به شراره هاى آتش است (نعوذ باللّه) ضمير «انها» راجع به آتش است كه از آيات فهميده مى شود «كانّه» راجع به لفظ «شرر» مى باشد.

35- 37- هذا يَوْمُ لا يَنْطِقُونَ وَ لا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ تتمه حالات اهل عذاب است، در آيات ديگر ناله و استغاثه هاى اهل عذاب

______________________________

(1) ظاهرا تشبيه به شتران فقط راجع به رنگ شراره هاست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 22

بسيار نقل شده است على هذا مراد اذن و اعتذار، اذن و اعتذارى است كه مفيد به حال آنها باشد و مورد قبول درگاه حق گردد، لذا مى شود گفت وَ لا يُؤْذَنُ ... تفسير لا يَنْطِقُونَ است يعنى روز فصل روزى است كه اهل عذاب سخن نمى گويند سخنى كه با اذن

خدا و شامل اعتذار باشد و مورد قبول گردد.

نظير: فَيَوْمَئِذٍ لا يَنْفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُوا مَعْذِرَتُهُمْ وَ لا هُمْ يُسْتَعْتَبُونَ روم/ 57، پس اهل عذاب اعتذار خواهند كرد ولى اعتذارى كه با اذن خدا و مورد قبول باشد نخواهند داشت.

38- 40- هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ فَكِيدُونِ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ بقيه سخن خداست نسبت به اهل عذاب، فَإِنْ كانَ لَكُمْ كَيْدٌ ... حاكى از عجز انسان است كه در آن روز ابدا تاب مقاومت نخواهد داشت، مراد از «جمعناكم» تكذيب كنندگان از امت اسلام هستند، چنان كه «الاولين» امتهاى پيش از اسلام مى باشند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 23

[سوره المرسلات (77): آيات 41 تا 50]

اشاره

إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ (41) وَ فَواكِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ (42) كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (43) إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (44) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (45)

كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلاً إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ (46) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (47) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ (48) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (49) فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ (50)

41- حقا كه اهل تقوى در سايه ها و چشمه سارهايى هستند

42- در نعمتها به سر مى برند از آنچه بخواهند و خوش دارند

43- بخوريد و بنوشيد گوارا، در مقابل آنچه مى كرديد

44- ما نيكوكاران را چنين پاداش مى دهيم

45- واى در آن روز بر تكذيب كنندگان

46- كمى بخوريد و لذت ببريد كه گناهكاريد

47- واى در آن روز بر مكذبين

48- و چون به آنها گفته شود: ركوع كنيد، ركوع نمى كنند

49- واى در آن روز بر مكذبين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 24

50- پس به كدام حديث بعد از قرآن تسليم مى شويد؟!

كلمه ها

فواكه: هر چيز خوردنى و لذت بخش، مفرد آن فاكهه است، فيومى در مصباح گويد: فاكهه هر آن چيزى است كه با خوردن آن متنعم شوند، خشك باشد يا تر، در اقرب الموارد نقل شده: «الفاكهة ما يتنعّم با كله» اين معنى با آيات سازگار است، بعضى آن را ميوه ها به استثناى انار و انگور گفته اند هنيئا: هنأ: گوارا بودن، هنى ء: گوارا.

شرحها

در اين آيات، به پاداش اهل ايمان مختصر اشاره اى شده، آن گاه حالات اهل عذاب تعقيب گرديده است.

41- 45- إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَ عُيُونٍ وَ فَواكِهَ مِمَّا يَشْتَهُونَ كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئاً بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ. وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ

لفظ ظلال و عيون هر دو نكره اند و دلالت بر تفخيم دارند، «فواكه» تقديرش «فى فواكه» است، بِما كُنْتُمْ ... حاكى است كه علّت نعمتهاى بهشتى اعمال دنياست كُلُوا وَ اشْرَبُوا براى افاده اباحه است و مى شود حاكى از همه تصرفات در بهشت باشد تكذيب در ذيل آيات شايد در رابطه با نعمتهاى بهشت است.

46 و 47- كُلُوا وَ تَمَتَّعُوا قَلِيلًا إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ امر اكل و تمتع براى وجوب نيست، بلكه بيان واقعيت است، كه شما فقط مدتى مى توانيد از نعمت دنيا استفاده بكنيد، إِنَّكُمْ مُجْرِمُونَ تعليل قليل

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 25

بودن است كه اگر اهل ايمان و عمل مى بوديد نعمتتان در قيامت نيز ادامه داشت.

48- 50- وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لا يَرْكَعُونَ وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ فَبِأَيِّ حَدِيثٍ بَعْدَهُ يُؤْمِنُونَ منظور از ركوع شايد مطلق خم شدن و خاضع شدن به حق باشد كه همان قبول كردن آئين توحيد است، به قولى منظور از

آن نماز است به علّت شامل بودن آن به ركوع.

آيه فباىّ حديث ... بيان حالت يأس از ايمان مشركان است، يعنى اگر به قرآن كه آيت الهى و پر از حكمتها و حقائق است ايمان نياورند به كدام سخن و كتاب ايمان خواهند آورد و كدام كتاب حقيقى تر از قرآن خواهد بود تا ايمان بياورند.

روز ششم رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 31/ 1/ 1362 تفسير سوره مرسلات به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 26

سوره نبأ

اشاره

در مدينه نازل شده و چهل آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر اين نقلى كه در مقدمه تفسير آمده است. سوره مباركه نبأ هشتادمين سوره است كه بعد از سوره معارج در مكه نازل گرديد، شايد بعد از سال دهم بعثت نازل شده باشد.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان مكه و بصره، چهل و يك و در شمارش ديگران چهل آيه است، اين اختلاف بدان علّت است كه قارئان مكه و بصره إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً را يك آيه حساب كرده اند ولى بقيّه آن را با آيه بعدى يكى شمرده اند، از نظر ما، چهل بودن معتبر است زيرا آن عدد كوفى است و به واسطه «عاصم بن ابى النجود» به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ميرسد «1».

3- تسميه آن به «سوره نبأ» ظاهرا به علّت آمدن اين لفظ در اول آنست به عنوان تسميه كل به اسم جزء مى باشد، به نظرم مطالب اين سوره نيز در نامگذارى مؤثر است يعنى سوره اى كه ماجراى حادثه بزرگ در آنست. گرچه بنا به نقل مجمع البيان سوره معصرات و سوره تسائل نيز ناميده مى شود، در روايات شيعه و اهل سنت در زبان رسول خدا و ائمه عليهم السّلام «عم يتساءلون» ناميده شده

______________________________

(1) بنا به نقل تفسير خازن كلمات اين سوره صد و هفتاد سه و حروف آن نهصد و هفتاد است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 27

طبرسى نيز «عمّ» گفته است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است زيرا چنان كه در مقدمه تفسير گفته ايم: آيات و سوره هاى مكى بيشتر در زمينه جنبه هاى عقيدتى و زير- بنائى اسلام است، مانند توحيد. معاد، نبوت، نظام متقن جهان

و امثال آن، و نيز روشن است كه همه سوره مانند يك پيام، به يك بار نازل شده است.

غرض سوره

5- دقت در سوره مباركه نشان مى دهد كه علّت نزول آن، اين بود كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، مكرر از روز قيامت خبر مى داد و آن سبب گفتگو ميان مشركان مى شد و آن را انكار مى كردند.

در اين سوره بعد از نقل اختلاف و انكار معاد، ابتدا نظام فعلى جهان و نظام زندگى تذكر داده شده و سپس ماجراى قيامت درباره مؤمنان و كافران بيان گرديده است.

به نظر نگارنده: سوره در صدد اثبات قيامت از طريق قدرت خدا و قياس آخرت به دنيا است، يعنى: خدايى كه نظام متقن فعلى را به وجود آورده، مى تواند آن را در شكل ديگر و شرائط ديگرى كه همان قيامت است به وجود بياورد.

على هذا مطالب آن نظير: أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلى وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِيمُ يس/ 81، و أَ لَيْسَ ذلِكَ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتى قيامت/ 40، مى باشد «1» و اين يك برهان بسيار قاطع مى باشد و

______________________________

(1) بالاتر از اين، ارتباط آيات دنيا و قيامت در اين سوره نشان مى دهد كه آخرت ادامه خلقت فعلى است به تفسير آيات رجوع شود

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 28

يكى از راههاى ششگانه اثبات معاد است كه در آخر سوره حجر مشروحا گفته ايم.

ناگفته نماند: در همين سوره مطالب زيادى راجع به اسرار كائنات آمده است كه تذكر داده خواهد شد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 29

سورة النّبأ مكيّة و هى أربعون اية نزلت بعد سورة المعارج

[سوره النبإ (78): آيات 1 تا 17]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

عَمَّ يَتَساءَلُونَ (1) عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ (2) الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ (3) كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (4)

ثُمَّ كَلاَّ سَيَعْلَمُونَ (5) أَ لَمْ

نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً (6) وَ الْجِبالَ أَوْتاداً (7) وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً (8) وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً (9)

وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً (10) وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً (11) وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً (12) وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (13) وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً (14)

لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً (15) وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً (16) إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً (17)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 30

به نام اللَّه كه رحمتش همگانى و هميشگى است

1- از چه چيز مى پرسند؟

2- از آن خبر مهم بزرگ

3- خبرى كه آن را منكر هستند

4- انكار نكنند، بزودى خواهند دانست

5- سپس انكار نكنند، بزودى خواهند دانست

6- آيا زمين را مهيا (براى زندگى) نكرده ايم

7- آيا كوه ها را ميخها قرار نداده ايم

8- شما را جفتها (نر و ماده) آفريده ايم

9- خوابتان را مايه راحتى قرار داده ايم

10- شب را لباس بخصوصى گردانيده ايم

11- روز را وقت معيشت قرار داده ايم

12- بالاى شما هفت آسمان محكم بنا كرده ايم

13- چراغ پر نور و حرارت آفريده ايم

14- از ابرهاى فشارنده آبى ريزان نازل كرده ايم

15- تا با آن دانه و علف را برويانيم

16- و نيز باغاتى انبوه (برويانيم)

17- روزى داورى وقت تمام شدن اين نظام است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 31

كلمه ها

عم: در اصل «عما» است، ما براى استفهام و «عن» حرف جر است «عم»: از چه چيز.

نبأ: خبر مهم. نبأ و انباء در قرآن فقط در چيزهاى پر اهميت و عظيم- الشأن به كار رفته است (اقرب الموارد).

كلا: حرف ردع و ردّ و براى ابطال قول قائل است به معنى «چنين نيست و چنين نكنند» آيد، گاهى به معناى

«حقا» نيز به كار مى رود.

مهاد: مهد: آماده كردن. «مهد الفراش: بسطه و وطأه» گهوار را مهد گويند كه براى استراحت بچه آماده شده است «مهاد» آماده شده براى زندگى.

اوتادا: وتد (بر وزن شرف): ميخ، جمع آن «اوتاد» است ازواج: زوج: جفت. در نر و ماده به كار رود، زوجه و زوجات لغت غير فصيح است، لذا در قرآن مجيد فقط زوج و ازواج آمده است خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً يعنى شما را زنان و مردان آفريديم.

سباتا: سبت: قطع و بريدن «سبت الشي ء: قطعه» سبات به معنى راحت است، در صحاح آمده: «السبات: النوم و اصله الراحة» پس خواب قطع عمل قواى فعّاله و موجب راحت و آرامش است.

لباس: لباس بدن انسان را مى پوشاند، ظلمت شب نيز اشياء را مستور مى كند.

معاشا: عيش: زندگى. زندگى انسان و حيوان، آن از حيات اخصّ است زيرا حيات در خدا و ملائكه نيز به كار رود، معاش و معيشت مصدر

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 32

هستند به معنى زندگى. معاش را در آيه مصدر گرفته و مضاف مقدر كرده اند مثل «وقت معاش» ولى مى شود آن را اسم زمان گرفت به معنى وقت زندگى و تلاش. چنان كه شب وقت سكون و آرامش است.

شداد: شد: بستن به طور محكم. شديد: محكم و سخت. جمع آن شداد است.

وهاج: وهج: افروخته شدن و حرارت دادن. وهّاج صيغه مبالغه است: بسيار حرارت ده و نور افشان، راغب گويد: وهج حصول نور و حرارت است از آتش، طبرسى فرموده: «و هو المشتعل بالنور العظيم».

معصرات: عصر. فشردن، معصر: فشارنده، معصرات: فشارنده ها.

ثجاجا: ثج: جارى شدن. «ثج الماء و الدم: سأل» ثجاج: آنكه به شدت جارى مى شود و مى ريزد.

الفافا: لف: پيچيدن

و جمع كردن. لفيف: پيچيده، جمع آن الفاف است يعنى پيچيده ها و درهم فرو رفته ها (انبوه) ميقات: وقت معين براى كارى. وعده وقتدار. مكان معين شده براى عملى مراد از آن در آيه معناى اول يا دوم است

شرحها

آيات هفده گانه ابتدا از اختلاف و گفتگويى كه مشركان درباره معاد داشته اند خبر مى دهند و آن گاه نظام متقن خلقت را يادآورى مى كنند كه از آن نتيجه گرفته مى شود: خدايى كه اين نظام احسن را به وجود آورده است مى تواند آن را در شكل ديگرى با شرائط ديگرى به وجود آورد، در آخر فرموده: روز

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 33

قيامت و روز جدا شدن حق از باطل، وقت معين براى بر چيده شدن اين نظام و آمدن نظام جديد است.

1 و 2- عَمَّ يَتَساءَلُونَ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ

اين سؤال و جواب از خداست و نشان مى دهد كه چون رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از معاد خبر مى داد كفار از يكديگر به طور مسخره و انكار و بى اعتنايى مى پرسيدند چه مى گويد، بعد از مردن زنده مى شويم يعنى چه؟ ظاهر آيه آنست كه اين تسائل ما بين خود مشركان بوده است نه ما بين مشركان و مؤمنان. خداوند پس از طرح سؤال، جواب مى دهد كه، از خبر و واقعه بسيار مهمى گفتگو مى كنند، توصيف نبأ با «عظيم» مهمتر بودن را مى رساند.

3 و 4 و 5- الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَيَعْلَمُونَ

به قرينه «سيعلمون» معلوم مى شود كه مراد از «مختلفون» انكار كنندگانند نه اينكه خود درباره معاد اختلاف كنند، اين اختلاف در واقع اختلاف با حق است كه عبارت اخراى انكار مى باشد، بعضى

از بزرگان فرموده اند كه كفار ميان خود اختلاف مى كردند، بعضى معاد را محال و بعضى بعيد مى دانستند و بعضى در قلب اقرار و به زبان انكار مى كردند، در اين زمينه آياتى نيز از اقوال كفار كه معاد را تكذيب مى كردند نقل كرده است ولى حق آنست كه ما انتخاب كرديم.

كَلَّا سَيَعْلَمُونَ به طور تكرار و تأكيد مى گويد: قيامت را انكار نكنند به زودى خواهند دانست كه قيامت حق است و يا انكار نكنند كه با اين بيان خواهند دانست كه آن حق است زيرا آن ادامه همين خلقت است كه مى بينند.

6 و 7- أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهاداً وَ الْجِبالَ أَوْتاداً.

از اين آيات تا آخر سوره، استدلال به معاد و تحقق بخشيدن به كَلَّا سَيَعْلَمُونَ است، دقت در آيات نشان مى دهد كه خداوند مى خواهد بفرمايد:

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 34

چرا آخرت را انكار مى كنند مگر نمى بينند كه ما اين خلقت را به وجود آورده ايم و آن را ادامه خواهيم داد، ادامه آن همان وجود و آمدن آخرت است كار اين خلقت، وقتى كه به مرحله انقلاب آخرت رسيد، خلقت متوقف نخواهد شد بلكه در دنباله آن شما فوج فوج خواهيد آمد و چنين و چنان خواهد شد و دنيا و آخرت هر دو يك خلقتند، اميد است خوانندگان در اين بيان دقت فرمايند كه كليد معما در اينجا است.

به هر حال در اينجا سخن از آماده شدن زمين براى زندگى است كه در سوره فصلت گذشت: قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ ... وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/

9 و 10، اينها ظاهرا همان آماده كردن زمين از جانب خداست.

راجع به وَ الْجِبالَ أَوْتاداً در بسيارى از آيات آمده است: وَ أَلْقى فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ و در تفسير آن آيات گفته ايم كه اگر كوه ها نبود مركز زمين كه مذاب و دريايى سهمگين است در اثر حركت، پوسته زمين را بالا و پائين مى برد و زندگى را مختل مى كرد اما كوه ها آن را در ميان و وسط پوسته ميخكوب كرده اند در نهج البلاغه خطبه اول فرموده است

«و وتد بالصخور ميدان ارضه»

يعنى خدا با سنگها بالا و پائين آمدن زمين را ميخكوب كرد.

8 و 9- وَ خَلَقْناكُمْ أَزْواجاً وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً.

اين هر دو آيه راجع به ادامه حيات و تداوم آن در روى زمين است كه عبارت اخراى ادامه خلقت و پشت سر هم بودن آنست تا برسد به خلقت آخرت، كه گفتيم آخرت ادامه خلقت دنيا است، اگر انسانها نر و ماده و زن و مرد آفريده نمى شدند خلقت ادامه پيدا نميكرد و نيز اگر خواب نبود خلقت انسان قطع مى شد و ادامه پيدا نمى كرد و چون استمرار خلقت تا رسيدن به معاد در نظر است لذا از همه ويژه گى هاى انسان، فقط اين دو تا را بيان فرموده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 35

ناگفته نماند: مسئله نر و مادگى در انسان و حيوان و نباتات و يكى از اسرار عجيب خلقت و قدرت نمايى خداست كه قلم از شرح آن عاجز است بلكه به حكم: وَ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ذاريات/ 49 اين مسئله حتى به اتمها و الكترون و پروتون كه بار مثبت و منفى دارند

نيز مى رسد.

وانگهى مسئله خواب يكى از حقائق عجيبى است كه ادامه حيات بدون آن ميسر نيست، دانشمندان به تجربه دريافته اند كه: بدون خواب زندگى محال است، حيواناتى كه بيست روز بى غذايى را تحمل مى كنند چهار پنج روز بيخوابى آنها را از پا در مى آورد، انسان ممكن است تا شش هفته بدون غذا زنده بماند ولى اگر ده شبانه روز خواب نرود خواهد مرد (دانستنيهاى جهان علم/ 150) آزمايشهايى كه در روى حيوانات انجام شده نشان داده است كه بعد از هشت روز بى خوابى از پا در مى آيند، اينجاست كه اهميت وَ جَعَلْنا نَوْمَكُمْ سُباتاً بر ما روشن مى شود كه خواب مايه استراحت و تجديد قوا و آماده شدن براى زندگى جديد است.

10 و 11- وَ جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِباساً وَ جَعَلْنَا النَّهارَ مَعاشاً.

اين دو آيه نيز در يك رديف هستند، وجود شب و روز در ادامه زندگى دخالت كامل دارند، در نور دائم و در ظلمت مستمر حيات ميسّر نيست، شب لباسى است كه با ظلمت خود اشياء را مى پوشاند و وقت آرامش و استراحت و تجديد قواست، روز وقت تلاش و تهيه وسائل زندگى است، استراحت و تلاش براى زندگى دو ركن تداوم حيات در روى زمين است رجوع شود به آيه 164 از سوره بقره در زمينه شب و روز.

12 و 13- وَ بَنَيْنا فَوْقَكُمْ سَبْعاً شِداداً وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً.

آفتاب و آسمان در ارتباط با تأمين زندگى در زمين جزء العلة هستند و بدون آنها حيات در زمين امكان پذير نيست، به عبارت ديگر آن دو قسمتى از

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 36

نظام متقن جهان را تشكيل مى دهند، منظور از سبع

شداد و اللَّه اعلم طبقات هفتگانه هوا است كه در بقره/ 29 بيان گرديد، شديد و محكم بودن شايد به مناسبت آنست كه خواص و آثار خود را حفظ مى كنند و از جاى خود تكان نمى خورند و به حكم وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها فصلت/ 11 هر يك وظيفه محوله را به نيكى انجام مى دهند، چراغ نور افشان كه نور و حرارت مى دهد همان آفتاب عالمتاب است.

14 و 15 و 16- وَ أَنْزَلْنا مِنَ الْمُعْصِراتِ ماءً ثَجَّاجاً لِنُخْرِجَ بِهِ حَبًّا وَ نَباتاً وَ جَنَّاتٍ أَلْفافاً در اثر حرارت آفتاب دريا تبخير مى شود و ابرها تشكيل مى گردد، ابرها در اثر تراكم يكديگر را مى فشارند تا بخار تبديل به آب شده و به صورت باران فرو مى ريزد و در اثر باران، دانه ها، نبات و درختان و باغات انبوه از زمين مى رويند از آيه: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ ... نور/ 43، روشن مى شود كه تراكم ابرها سبب فشار و تقطير مى گردد گرچه فشار طبقه هواى سرد بالا نيز مؤثر است و اللَّه اعلم.

به هر حال اين نظم عجيب داراى دقت بيشتر است، ادامه اين خلقت همان آمدن آخرت است.

17- إِنَّ يَوْمَ الْفَصْلِ كانَ مِيقاتاً مراد از يَوْمَ الْفَصْلِ به قرينه آيه بعدى، روز قيامت است، فصل به معنى قضاوت و داورى و جدا كردن حق از باطل مى باشد يعنى روز قيامت برچيده شدن اين نظام و وقت تمام شدن آنست كه بلافاصله، خلقت در شكل ديگر ادامه پيدا مى كند و آخرت پديد مى گردد. و يا منظور آنست كه: روز قيامت وقت رسيدن به

حساب شماست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 37

[سوره النبإ (78): آيات 18 تا 40]

اشاره

يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً (18) وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً (19) وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً (20) إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً (21) لِلطَّاغِينَ مَآباً (22)

لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً (23) لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً (24) إِلاَّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً (25) جَزاءً وِفاقاً (26) إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً (27)

وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً (28) وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (29) فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلاَّ عَذاباً (30) إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً (31) حَدائِقَ وَ أَعْناباً (32)

وَ كَواعِبَ أَتْراباً (33) وَ كَأْساً دِهاقاً (34) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً (35) جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً (36) رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً (37)

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً (38) ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً (39) إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً (40)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 38

18- روزى كه در صور دميده مى شود و دسته دسته مى آئيد:

19- آسمان باز شده و درب ها مى گردد.

20- كوه ها به راه افتند و سراب مى گردند.

21- جهنم (در آن روز) كمينگاه است

22- براى اهل طغيان محل رجوع است

23- روزگارانى در آن مى مانند

24- در آن نه خنكى مى چشند و نه شرابى

25- مگر آبى جوشان و چركى بد بو

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 39

26- كيفرى است موافق اعمالشان

27- كه آنها حسابى را اميد نمى داشتند

28- آيات ما را مصرا انكار مى كردند

29- هر چيز را به طور نوشتن شمرده ايم

30- بچشيد كه

جز عذاب مزيدتان نمى كنيم

31- حقا كه متقيان را نجاتى هست

32- باغها و تاكهايى

33- و زنان سينه بر آمده، و همسال با شوهران

34- و كاسه اى پر از شراب

35- در آنجا نه بيهوده اى مى شنوند و نه تكذيب همديگر.

36- پاداش و عطائى است از خدا، به حساب

37- پروردگار آسمانها و زمين است كه از طرف او به سخن گفتن مجاز نيستند

38- روزى كه روح و فرشتگان صف به صف مى ايستند، سخن نمى گويند مگر آن كس كه خداى رحمان به او اجازه دهد و حرف راست بگويد

39- آن روز حتمى است، هر كه بخواهد به سوى پروردگارش رجوع صحيحى اتخاذ كند

40- ما شما را از عذابى نزديك بيم داديم، روزى كه انسان به آنچه دو دستش فرستاده است مى نگرد و كافر مى گويد: اى كاش خاك مى بودم.

كلمه ها

صور: (بضم اول): شيپور. در قاموس و اقرب الموارد گويد صور شاخى است كه در آن مى دمند. و نيز جمع صورت است چنان كه در دو كتاب فوق آمده است، مجمع البيان آن را از حسن مفسر نقل مى كند، آن ده بار در قرآن مجيد آمده است و همه درباره قيامت است.

سراب: شى ء بى واقعيت. چيز كاذب. اهل لغت گويند: زمين شوره زار كه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 40

در آفتاب مى درخشد، منظور از آيه آنست كه: كوه ها از دور كوه ديده مى شوند حال آنكه كوه نيستند بلكه ذرات غبار مى باشند مرصاد: رصد: مراقبت كردن و چيزى را زير نظر گرفتن مرصاد اسم مكان است يعنى كمين و محل مراقبت مآب: اوب: رجوع و بازگشت. مأب: اسم مكان است يعنى محل بازگشت مصدر ميمى و اسم زمان نيز

آيد.

لابثين: لبث: توقف. ماندن «لابثين»: ماندگان.

احقاب: حقب (بر وزن شتر): دهر. زمان. جمع آن احقاب است به معنى زمانها و روزگاران، راغب گويد: حقبه مدتى مبهم از زمان است در نهج البلاغه خطبه 87 به معنى زمانها آمده است، به نظر بعضى آن هشتاد سال و در قول ديگرى چهل سال است.

برد: خنك. «البرد: نقيض الحر و البرودة نقيض الحرارة» برد به معنى خواب نيز آيد، راغب در علّت اين تسميه گفته است كه خواب سبب عروض سردى بر بدن است.

حميم: آب جوشان. «الحميم: الماء الحار» راغب قيد شدت بر آن افزوده است، حمام نيز بدين مناسبت است، اقربا را نيز حميم گويند كه در محبت انسان گرم و پر حرارتند.

غساق: چرك بد بو. «غسقت القرحة»: چرك زخم جارى شد، راغب گويد: آنچه از پوست اهل آتش متقاطر مى شود، آن را آب كثيف و تيره نيز گفته اند.

وفاق: وفق (بر وزن عقل): مطابقت ميان دو چيز، همچنين است وفاق آن در آيه به معنى فاعل و موافق است مفاز: مصدر ميمى و اسم مكان است، در آيه هر دو معنى صحيح است،

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 41

نجات يا محل نجات گرچه معناى دوم انسب است.

اعناب: عنب به انگور و درخت انگور هر دو گفته مى شود، جمع آن اعناب است.

كواعب: كعوب و كعابه: بزرگ شدن پستان دختر، كاعب: دخترى كه پستانش بزرگ شده است، جمع آن كواعب مى باشد.

اتراب: ترب (بر وزن جسر): همسال كه با همسال خود در يك زمان به دنيا آمده است: «الترب: من ولد معك ... هذه ترب فلانة: اذا كانت في سنها» علّت اين تسميه آنست كه هر دو با هم خاكبازى مى كنند

جمع آن اتراب است.

كاس: ظرف را كه شراب در آن باشد كاس گويند «الاناء بما فيه من الشراب» به شراب تنها و ظرف تنها و ظرف تنها نيز كأس گفته مى شود چنان كه در اقرب الموارد آمده است.

دهاق: دهق: پر كردن. دهاق در آيه ظاهرا مصدر به معناى مفعول است يعنى: كاسه پر شده.

كذاب: تكذيب شديد، شايد مفعول مطلق مفيد شدت تكذيب باشد.

صواب: سخن حق و راست. «الصواب: الحق و ضد الخطاء».

شرحها

آيات شريفه در بيان چهار مطلب است اول از بين رفتن نظام كنونى و بعد تشكيل نظم جديد و زنده شدن مردگان، دوم شرح آخرت كفار، سوم شرح آخرت متّقيان، چهارم مسأله شفاعت مشروط.

ارتباط اين آيات با آيات قبلى همانست كه در مقدمه سوره گفته شد يعنى آخرت ادامه خلقت در دنيا است و هر دو بهم متصل است، النهايه ادامه خلقت در

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 42

شكل ديگرى خواهد بود و آن يك استدلال تامّ و تمام است كه اين جهان را خدا آفريده و در اشكال ديگرى ادامه خواهد داد.

18- يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً ناگفته نماند در عده اى از آيات آمده است كه با نفخ صور اول مردمان از بين مى روند و با نفخ دومى همه زنده مى شوند مانند وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ زمر/ 68.

و در بعضى از آيات به جاى نفخ صور، صيحه آمده است نظير: ما يَنْظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ يس/ 49 و در زمينه زنده شدن فرموده:

إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا

هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يس/ 53 على هذا صيحه و نفخ صور يكى است درباره اين آيه در گذشته ذيل آيات يُنْفَخُ فِي الصُّورِ صحبت شده است.

لفظ يَوْمَ يُنْفَخُ بدل است از يَوْمَ الْفَصْلِ چنان كه در مجمع البيان فرموده است، جمله فَتَأْتُونَ أَفْواجاً شايد در رابطه با آيه يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ اسراء/ 71، باشد يعنى اين افواج با تبعيت از پيشوايان حق و باطل تشكيل خواهد يافت. مثلا درباره فرعون آمده است يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ هود/ 98.

در مجمع البيان درباره افواج حديثى از معاذ بن جبل نقل شده است، به آنجا رجوع شود.

19 و 20- وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً ظاهر آنست كه وقوع اين دو آيه پيش از آمدن فوج فوج مردم است، در اين صورت تقدم فَتَأْتُونَ أَفْواجاً شايد به تناسب كَلَّا سَيَعْلَمُونَ است يعني اختلاف نكنند به زودى مى دانند آن گاه كه نفخ صور مى شود و فوج فوج مى آيند و ممكن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 43

است كه اين دو واقعه بعد از زنده شدن مردگان باشد.

فُتِحَتِ السَّماءُ فَكانَتْ أَبْواباً نشان مى دهد كه حالت سقف محفوظ بودن از آسمان خواهد رفت كه در آيه: وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً انبياء/ 32 است و يا منظور آنست كه عالم ملائكه به عالم انسان متصل مى شود.

چنان كه در مجمع البيان و الميزان نظر داده است و در سوره فرقان/ 25 مى خوانيم: وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلًا.

در زمينه سراب بودن كوه ها و ريز ريز شدن آنها آيات زياد است از جمله وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا واقعه/ 5.

21-

22- إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً. لِلطَّاغِينَ مَآباً از اين دو آيه ماجراى اهل جهنّم شروع مى شود كه جهنّم كمينگاه است براى صيد اهل طغيان، آيه اخير حاكى است: كسانى كه از حد بندگى و اطاعت حق تجاوز كرده اند، بازگشت آنها به جهنم است.

23 تا 26- لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً. لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً، إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً. جَزاءً وِفاقاً از لفظ «احقاب» خلود فهميده نمى شود و فقط روزگاران را شامل است در اين زمينه در سوره انعام ذيل آيه: قالَ النَّارُ مَثْواكُمْ خالِدِينَ فِيها/ 128 سخن گفته ايم، الميزان آن را روزگاران بلانهايه فرموده و گويد: با خلود منافات ندارد ولى حق آنست كه خلود را نمى رساند، طبرسى زمانهاى زياد فرموده است.

در تفسير برهان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده كه فرمود اين آيه درباره كسانى است كه از جهنم خارج مى شوند «1».

در مجمع البيان آن را از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل كرده و به حديث

______________________________

(1)

«... هذه الاية فى الذين يخرجون من النار»

رجوع شود به سوره هود/ 106

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 44

امام صادق عليه السّلام اشاره فرموده است.

منظور از «بردا» ظاهرا خنكى است گرچه آن را خواب نيز گفته اند، جَزاءً وِفاقاً حاكى است كه اين كيفر مطابق شرك و اعمال ناشايست آنهاست چنان كه آمده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْيَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ تحريم/ 7.

27، 28- إِنَّهُمْ كانُوا لا يَرْجُونَ حِساباً وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا كِذَّاباً تعليل اهل جهنم بودن آنهاست، اين تعليل به دو بخش تقسيم مى شود اول آنكه به حساب آخرت اميد نداشتند و از آن مطمئن بودند و اين مفيد انكار

آنهاست دوم: گفته پيغمبر را نيز تكذيب مى كردند. تكذيبى عجيب و توأم با اصرار.

29، 30- وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً فَذُوقُوا فَلَنْ نَزِيدَكُمْ إِلَّا عَذاباً آيه اول متمّم تعليل سابق است، يعنى: كيفر موافق اعمال آنها است، زيرا هر چيز از جمله اعمال آنها را به طور كامل شمرده ايم، نظير: وَ كُلَّ شَيْ ءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ يس/ 12، آن وقت به طور التفات از غيبت به خطاب فرموده است:

پس بچشيد عذاب را، مراد از فَلَنْ نَزِيدَكُمْ ... يا ادامه عذاب است و يا عذاب بعدى زائد بر عذاب قبلى است و عذابشان پيوسته در حالت تزايد است (نعوذ باللّه) 31 تا 34: إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً وَ كَواعِبَ أَتْراباً وَ كَأْساً دِهاقاً از اين آيات بيان قيامت متقيان شروع مى شود، در آيات كفار، عنوان «طاغين» به كار برده شده كه طغيان از اطاعت حق سبب اهل جهنم بودن است و در اين آيات «متقين» عنوان شده است كه تقوى و دورى از بديها و پرهيز از مخالفت حق سبب اهل بهشت شدن است.

مفاز مى تواند مصدر ميمى يا اسم مكان باشد، منظور از «اتراب» ظاهرا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 45

همسال بودن با شوهران خود است، در اينجا دو تا مطلب را لازم است ياد كنيم اول: نكره آمدن الفاظى است كه نعمتهاى بهشت يا عذاب آخرت را بيان مى كنند اين در تمام قرآن مجيد مورد نظر است و مى رساند كه نعمتها و عذابها از لحاظ اسم مانند اشياء دنيا هستند ولى از لحاظ حقيقت، واقعيتى ديگر دارند.

دوم: در بسيارى از آيات قرآن، از زنان بهشتى ياد شده كه براى مؤمنان زنان دلبخواهى خواهند

بود ولى گفته نشده كه براى زنان نيز مردانى ايد آل وجود خواهد داشت، اين به نظر نگارنده براى حفظ احترام زن است، و اگر قرآن مى فرمود: اى زنان شما را نيز مردان چنين و چنان خواهد بود، آن مناسب مقام زن نبود، ولى در روايات اين مطلب عنوان شده كه زنان را مردانى پاك و مورد پسند خواهند بود.

35 و 36- لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً. جَزاءً مِنْ رَبِّكَ عَطاءً حِساباً يعنى اهل بهشت در سخن گفتن بيهوده نمى گويند و يكديگر را تكذيب نمى كنند، در جاى ديگر آمده است: لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 25- 26، آيه اخير حاكى است كه نعمت بهشتى جزاء و پاداش است، در مقابل عمل و عطيه اى است حساب شده، «جزاء» حال است، عَطاءً، حِساباً وصف جزاء است و هر دو به معناى مفعول مى باشند.

در آيات بسيارى درباره اهل بهشت آمده است، يُرْزَقُونَ فِيها بِغَيْرِ حِسابٍ آن ظاهرا راجع به اضافه كردن خداست مانند وَ لَدَيْنا مَزِيدٌ و مانند آن، ولى در هر حال به هر كس مطابق اعمالش داده خواهد شد، جَزاءً وِفاقاً درباره اهل جهنم و عَطاءً حِساباً درباره اهل بهشت همه روشنگر يوم الفصل هستند كه داورى به عدالت خواهد بود.

37- رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا الرَّحْمنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 46

بيان «ربك» در آيه قبلى است يعنى ربى كه پيامبر، مردم را به سوى او مى خواند، تنها رب انسانها نيست بلكه رب همه مخلوقات است و همان رب، رحمان است و رحمت او همه مخلوقات را مانند ربوبيتش احاطه كرده است

چنان كه فرموده است: رَبَّنا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْ ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً جمله لا يَمْلِكُونَ ... مربوط به آيه بعدى است.

38- يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِكَةُ صَفًّا لا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً كلمه يَوْمَ يَقُومُ ... ظرف است براى «لا يملكون» در آيه قبلى، ظاهرا مراد از خطاب، سخن گفتن درباره شفاعت باشد، فاعل «لا يملكون» همه حاضر شوندگان در محشر هستند اعم از جن و انس و ملائكه، فعل «لا يتكلمون» بيان است براى لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطاباً.

منظور از روح به احتمال قوى جبرئيل است كه در اين زمينه در ذيل آيه يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي اسرا/ 85 سخن گفته شده است، خلاصه آيه چنين مى شود: روزى كه روح و ملائكه صف مى ايستند هيچ كس از جانب خدا مالك سخن گفتن و شفاعت نيست و تكلم نمى كنند مگر آن كس كه خدا به او اذن تكلم داده است و او سخن بحق خواهد گفت. يعنى اولا بايد خدا اجازه سخن گفتن و شفاعت كردن داده باشد، ثانيا طرز شفاعت را بداند و بداند به كدام كسان شفاعت خواهد كرد، على هذا شافعان مى دانند كه شفاعت درباره كدام اشخاص و كدام اعمال قبول است و در كدام قبول نيست در اينجا چند مطلب هست: اول تعبير روح و ملائكه در سه جا از قرآن كريم آمده است يكى اينجا، ديگرى در تَعْرُجُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ معارج/ 4، سومى تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ ... قدر/ 4.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 47

دوم: از حضرت صادق

صلوات اللَّه عليه در مجمع البيان نقل شده كه فرمود روح ملكى است بزرگتر از جبرائيل و ميكائيل

«قال هو ملك اعظم من جبرائيل و ميكائيل».

سوم: در تفسير آيه شريفه از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل شده كه فرموده است به خدا قسم مائيم مأذون در روز قيامت و گويندگان صواب، راوى سؤال مى كند چه خواهيد گفت: فرمود: خدا را حمد خواهيم كرد، پيغمبران را صلوات خواهيم گفت و به شيعيان خويش شفاعت خواهيم كرد، خدا در آن روز سخن ما را رد نمى كند «1» در تفسير برهان پنج روايت در اين زمينه از حضرت صادق و حضرت كاظم سلام اللَّه عليهما نقل شده است، مفسر كبير طبرسى آن را از معاوية بن عمّار از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند، ناگفته نماند: روايت از قبيل بيان مصداق است و گرنه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، ملائكه، و ديگران نيز از جمله شافعانند رجوع شود به آيه وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً بقره/ 48 39: ذلِكَ الْيَوْمُ الْحَقُّ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ مَآباً اين آيه نتيجه گيرى از بيان سابق است، «ذلك» اشاره است به «يوم الفصل» يعنى روز قيامت روزى است حتمى و ثابت، «اتخذ» در معناى امر است يعنى اخذ كند، پس حالا كه آن روز حتمى است هر كه خواهد، به سوى خدايش رجوعى اخذ كند كه او را در وصف متقين گرداند و از طاغين به دور كند.

40: إِنَّا أَنْذَرْناكُمْ عَذاباً قَرِيباً يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ما قَدَّمَتْ يَداهُ وَ يَقُولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنِي كُنْتُ تُراباً آخرين آيه سوره است، نزديك بودن آخرت از آن جهت

است كه

______________________________

(1)

«قال نحن و اللَّه المأذون لهم يوم القيامة و القائلون صوابا قال قلت ما تقولون اذا تكلمتم؟ قال نحمد ربنا و نصلى على نبينا و نشفع شيعتنا فلا يردنا ربنا» تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 48

به محض رسيدن مرگ اگر كافر در برزخ عذاب شود، كيفر او شروع مى شود و به آخرت متصل مى گردد و اگر در عالم برزخ چيزى احساس نكند، آن وقت آخرت در نظر او به وقت مرگ وى متصل است، الميزان در علت قريب بودن فرموده است، چون آخرت حق است و شكى در آن نيست و هر آينده نزديك است، نظر طبرسى نيز چنين است.

يَوْمَ يَنْظُرُ الْمَرْءُ ... حكايت از تجسم اعمال دارد، نظير يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ آل عمران/ 30 معنى جمله اخير اين است كه كافر مى گويد: اى كاش خاك مى بودم، يعنى اى كاش زنده نمى شدم و در همان خاك بودن مى ماندم و شايد منظور آن باشد كه اى كاش مانند خاك فاقد شعور بودم، چيزى و عذابى درك نمى كردم و اللَّه العالم، ناگفته نماند انسان فقط با دو دست عمل نمى كند، علت آمدن ما قَدَّمَتْ يَداهُ شايد آنست كه بيشتر كارها با دو دست انجام مى گيرد.

روز شنبه 25 رمضان 1402 مطابق 26/ 4/ 1361 طرف عصر تفسير سوره نبأ به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 49

تفسير احسن الحديث ج 12 93

سوره نازعات

اشاره

در مكه نازل شده و چهل و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

اين سوره از لحاظ ترتيب نزل، هشتاد و يكمين سوره است كه بعد از سوره نبأ در مكه نازل گرديد به احتمال قوى نزول آن بعد از سال دهم بعثت بوده است «1» از لحاظ ترتيب فعلى سوره هفتاد و نهم است.

2- عدد آيات آن در شمارش كوفى چهل و شش و در غير كوفى چهل و پنج است ولى نقل كوفى پيش ما معتبر است، اين اختلاف به علت آنست كه در شمارش كوفى وَ لِأَنْعامِكُمْ به تنهايى يك آيه است و در شمارش ديگران، مجموع مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ يك آيه مى باشد.

به نقل تفسير خازن كلمات اين سوره صد و نود و هفت كلمه و حروف آن هفتصد و پنجاه و سه حرف است.

3- اين سوره، نازعات ناميده شده است، علت اين تسميه ظاهرا وقوع لفظ النَّازِعاتِ در اول آن است. اين نامگذارى شايد به وسيله حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده و شايد به طور شهرت، در حال حيات آن حضرت انجام انجام گرفته است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، اهل تفسير نيز چنين

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 50

گفته اند، در مقدمه تفسير گفته ايم كه سوره هاى مكى، بيشتر در زمينه جنبه هاى عقيدتى و زير بنائى اسلام بحث مى كنند و نيز پيداست كه سوره مباركه به حكم يك پيام است و به يك بار نازل گشته است.

5- در اين سوره، سخن از گوشه اى از نظام خلقت شروع مى شود، پشت سر آن مسئله آخرت پيش كشيده مى شود كه (و اللَّه اعلم) قيامت

ادامه همين زندگى است، نبايد در وقوع آن ترديد كرد، آن وقت اشكالى از كفار نقل و جواب داده مى شود، سپس يك عينيت تاريخى از طاغوتهايى كه در برابر پيامبران ايستادند و هلاك شدند نقل مى شود، (فرعون و هلاكت او).

آن گاه اشاره به عظمت خلقت آسمانها و زمين و نظامات آن است كه خلقت انسان در مقابل آنها كم مئونه تر است و در آخر با موعظه اى و سؤال و جوابى سوره مباركه به آخر مى رسد.

به نظر مى آيد سوره مباركه در زمينه اثبات معاد دو مطلب را پيش كشيده است، اول: اينكه معاد ادامه خلقت اين جهان است اين خلقت كه خدا شروع فرموده پايانش به آخرت مى انجامد و هر دو به هم متصل هستند، معاد يك تحول و انتقالى بيش نيست و خدا آن را خواهد آورد.

دوم: از راه قدرت و توانايى خدا، خدايى كه اين نظام را به وجود آورده است قادر است كه خلقت را در شكل ديگرى و در قالب ديگرى به وجود بياورد و ادامه دهد، على هذا تقريب اين سوره در رابطه با مسئله معاد همان تقريب سوره نبأ است.

6- علّت نزول سوره را مى توان از متن آن به دست آورد، در آيه دهم و ما بعد آن مى خوانيم: يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً ...

از اين معلوم مى شود كه مشركان معاد را به مسخره گرفته و آن را غير ممكن قلمداد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 51

كرده اند و آن سبب نزول اين سوره بوده است، مى شود قسمتى از علّت نزول هم سؤال مشركان باشد از وقت قيامت، چنان كه در آيه 42 آمده است: يَسْئَلُونَكَ

عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها.

به هر حال اين دو امر سبب شده كه اين سوره در اين سطح بسيار عالى با اين حقائق بسيار بزرگ نازل شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 52

سورة النّازعات مكّية و هى ست و اربعون اية نزلت بعد سورة النّبأ

[سوره النازعات (79): آيات 1 تا 26]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً (1) وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً (2) وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً (3) فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً (4)

فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً (5) يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ (6) تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ (7) قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ (8) أَبْصارُها خاشِعَةٌ (9)

يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ (10) أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً (11) قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ (12) فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ (13) فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ (14)

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى (15) إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (16) اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (17) فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى (18) وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى (19)

فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى (20) فَكَذَّبَ وَ عَصى (21) ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى (22) فَحَشَرَ فَنادى (23) فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى (24)

فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى (25) إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى (26)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 53

به نام اللَّه، دارنده رحمت همگانى و هميشگى

1- قسم به كنندگانى كه به شدت مى كنند

2- و قسم به خارج شوندگان، خارج شدنى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 54

3- و قسم به شنا كنندگان شنا كردنى

4- پس قسم به سبقت كنندگان سبقت كردنى

5- پس قسم به تدبير كنندگان فرمان مخصوص خدا

6- ياد كن روزى را كه لرزنده مى لرزد.

7- زلزله دومى آن را تعقيب مى كند.

8- دلهايى در آن روز مضطرب و ترسانند

9- چشمهاى آنها ذليل است

10- مشركان مى گويند: آيا ما به حالت

اول بر خواهيم گشت؟

11- آيا وقتى كه استخوانهاى پوسيده شويم؟!

12- گفتند: آن رجوع در آن صورت رجوع زيانبارى است

13- قيامت فقط يك راندن با صيحه است

14- آن گاه مردم در روى زمين باشند.

15- آيا حكايت موسى را شنيده اى؟

16- كه پروردگارش او را در صحراى پاك طوى ندا كرد

17- كه بسوى فرعون برو كه او از حد تجاوز كرده است

18- بگو: آيا مايل هستى كه پاك شوى؟

19- و به سوى پروردگارت هدايت كنم تا از او بترسى؟

20- معجزه بزرگ را به او نشان داد.

21- نبوت موسى را تكذيب كرد و او را عصيان نمود

22- سپس از موسى دور شد (براى جمع ساحران) تلاش مى كرد

23- مردم را گردآورد و در ميان آنها فرياد كشيد

24- و گفت: پروردگار والاتر شما هستم.

25- خدا او را با عقوبت آخرت و دنيا گرفتار كرد

26- در حديث موسى موعظه هست براى كسى كه مى ترسد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 55

كلمه ها

نازعات: نزع: كندن، مانند كندن علف از جاى آن، «نزع الشي ء من مكانه: قلعه» نازع: كننده، جمع آن نازعات است، اين وزن براى مفرد مذكر لا يعقل جمع بسته مى شود. مانند ايام خاليات، مرفوعات و منصوبات.

غرقا: غرق (بر وزن شرف): فرو رفتن در آب يا در نعمت، و بر وزن عقل به معنى شدت است «غرق و اغرق في القوس» يعنى كمان را به شدت كشيد، تقدير آن «نزعا غرقا» است.

ناشطات: نشط: خارج شدن و خارج كردن «نشط من المكان: خرج» منظور از آن در آيه معناى لازم است، اين جمع مفردش ناشط است چنان كه در نازعات گفته شد: يعنى خارج شونده.

سابحات: سبح: شنا كردن. سابحات: شنا كننده گان. مفرد

آن سابح است چنان كه در نازعات گفته شد.

مدبرات: تدبير كنندگان و اداره كنندگان.

ترجف: رجف: لرزيدن و لرزاندن. «رجفه رجفا: حرّكه» و نيز آمده است: «رجف: تحرك و اضطرب شديدا» على هذا راجفه به معنى لرزنده و حركت كننده است.

رادفة: ردف: تبعيّت. «ردفه ردفا: تبعه» طبرسى از ابن اعرابى آن را لاحق شدن نقل كرده است «رادفة»: تابع و آنكه در پى ديگرى آيد.

واجفة: وجف، و جوف: اضطراب. «وجف الشي ء: اضطرب» «واجفة»:

مضطرب و ترسان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 56

خاشعة: خشوع: تذلل و تواضع. ضد آن تكبر است خاشعه: متواضع، ذليل، مطيع.

حافرة: حفر: كندن. حفره: گودال. در مجمع فرموده: عرب به اول شى ء و ابتداء كار حافره گويد پس حافره به معنى حالت اول است «رجع على حافرته» يعنى به راهى كه آمده بود بر گشت منظور از آن در آيه زندگى اول است.

نخرة: نخر (بر وزن فرس): پوسيدن و متلاشى شدن. «نخر العظم: بلى و تفتّت» ناخر و نخر (بفتح نون و كسر خاء): پوسيده. نخرة جمع نخر است.

كرة: كرّة: رجوع و برگشتن. «خاسرة»: زيانبار.

زجرة: زجر: راندن با صدا. «الزجر: طرد بصوت» در مطلق راندن و صدا نيز به كار مى رود، آن را منع و نهى نيز معنى كرده اند، مراد از آن در آيه صيحه است و يا حركت دادن.

ساهرة: سهر (بر وزن شرف): شب زنده دارى. «سهر الرجل: لم ينم ليلا» ساهره: روى زمين و بيابان. عرب، بيابان را ساهره گويند كه شخص در آن از ترس بيدار مى ماند.

واد: وادى: سيلگاه. دره طبرسى دامنه كوه فرموده است، اصل آن به معنى جريان آب است.

طوى: نام واديى است كه در آن به موسى وحى

آمد، فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است: طه/ 12، نازعات/ 16.

يسعى: سعى: تند رفتن. بطور استعاره به جديت در كار سعى گفته مى شود مراد از آيه همين است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 57

حشر: حشر: جمع كردن. «حشر الناس: جمعهم» نكال: نكل (بكسر نون): زنجير. نكال عقوبتى است كه براى مجرم كيفر، و براى ديگران موعظه و ارهاب باشد.

شرحها

در اين آيات، ابتدا به قسمتى از موجودات طبيعت و نظام خلقت و يا به ملائكه اى كه واسطه فيض در تدبير جهان هستند سوگند ياد شده، سپس وقوع قيامت از آن نتيجه گيرى شده است، كه قيامت همان ادامه خلقت جهان و انسان است. آن گاه استبعاد مشركين در زمينه قيامت نقل و جواب داده شده است، در آخر ماجراى فرعون كه در مقابل حق ايستاد و كوبيده شد ديده مى شود و اضافه شده كه اين راه براى هر طاغوت و منكر حق شامل خواهد بود.

1 تا 7- وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً وَ النَّاشِطاتِ نَشْطاً وَ السَّابِحاتِ سَبْحاً فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً. يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ بايد دانست اين سبك بيان، در سه محل از قرآن كريم آمده است و در هر- سه مورد، وقوع قيامت نتيجه گيرى شده است، اول در سوره ذاريات كه مى خوانيم وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً. فَالْحامِلاتِ وِقْراً. فَالْجارِياتِ يُسْراً. فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَصادِقٌ 1 تا 5.

دوم سوره مرسلات كه فرموده: وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً فَالْفارِقاتِ فَرْقاً فَالْمُلْقِياتِ ذِكْراً عُذْراً أَوْ نُذْراً إِنَّما تُوعَدُونَ لَواقِعٌ 1- 7 سوم: نازعات كه گفته شد. فرقى كه اين سوره با دو سوره فوق دارد آنست كه، در آن دو جواب قسمها إِنَّما

تُوعَدُونَ ... است ولى در اينجا يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ مى باشد، از اين به نظر مى آيد كه منظور خدا در اين سوره آنست كه آخرت ادامه اين زندگى است و آن نظام تتمّه و تكميل اين نظام مى باشد بر خلاف

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 58

دو سوره فوق كه سخن از تحقق وعده خدا و تخلّف ناپذيرى آنست.

ناگفته نماند: آفتاب بر سطح درياها و اقيانوسها كه هزار فرسخ در هزار فرسخ وسعت دارند مى تابد، آبها تبخير شده به هوا بلند مى شوند، در اثر اختلاف حرارت خشكى ها و درياها، نسيم و بادها وزيدن آغاز مى كند، بدان وسيله ابرها از سطح اقيانوسها حركت كرده و مانند درياهاى بالدار بر خشكى ها منتقل مى شوند آن گاه به صورت باران و برف به زمين مى ريزند، روئيدنى ها مى رويد، زندگى ادامه پيدا مى كند و تدبير خدايى انجام مى گيرد.

على هذا مراد از «نازعات» بادهايى هستند كه ابرها را از بالاى اقيانوسها مى كنند و حركت مى دهند، «ناشطات» همان ابرها هستند كه از جاى خود حركت مى كنند و از سطح اقيانوسها خارج مى شوند، و به خشكى ها روي مى آورند، يعنى بادها ابر را حركت مى دهند و ابرها به آرامى و به طور مخصوص خارج مى شوند و حركت مى كنند. «سابحات» همان ابرهاى شناگر هستند كه در درياى آسمان شنا مى كنند، شناى كامل.

در نتيجه شنا كردن از يكديگر سبقت مى گيرند، بعضى جلو مى روند، بعضى در اطراف دريا مى مانند لذا با فاء تفريع فرموده: فَالسَّابِقاتِ سَبْقاً نتيجه دوم آنكه: آنها تدبير امر خدا مى كنند، واسطه هاى فيض خدا هستند و اين صنع عجيب و نظام متقن پيوسته تكرار مى شود.

ناگفته نماند: اين گفته در حد احتمال است، نمى گوئيم كه منظور قرآن فقط

همين است.

اهل تفسير فرموده اند: جواب اين سوگندها محذوف و آن كلمه «ليبعثن» است يعنى: قسم به نازعات و ناشطات و ... حتما مردم در روز قيامت برانگيخته مى شوند، ارتباط اين سوگندها با وقوع قيامت در گذشته گفته شد.

يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ لفظ «يوم» منصوب است به كلمه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 59

«اذكر» يعنى ياد كن روزى را كه زمين مى لرزد و در تعقيب آن زلزله ديگرى مى آيد مراد از «راجفه» زمين است، رادفه صفت «رجفه» است كه از «راجفه» فهميده مى شود ممكن است رجفه اول اشاره به نفخ صور اول و دومى اشاره به نفخ صور دوم و زنده شدن مردگان باشد.

اما آنچه اهل تفسير در اين زمينه گفته اند:

نازعات: ملائكه اى كه ارواح كفار را به شدت از بدنشان خارج مى كنند يا ملائكه اى كه ارواح انسانها را اعم از مؤمن و كافر از بدن خارج مى كنند، يا مرگ كه روح ما را قبض مى كند يا ستارگان كه از افقى به افقى نزع شده، طلوع و غروب مى كنند، يا كمانهايى كه تيرها را رها مى كنند، درباره ناشطات و سابحات و سابقات نيز نظير نازعات گفته اند چنان كه در مجمع البيان نقل فرموده است. علامه طباطبائى در الميزان بعد از نقل اقوال فرموده است: اوصافى كه در اين مقسم به ما آمده است، قابل انطباق بر صفات ملائكه است در رابطه با امتثال امرى كه از جانب خدا به آنها صادر مى شود و كار جهان تدبير مى گردد در اين زمينه مطلبى در «المرسلات» گذشت و اللَّه العالم.

8 و 9: قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ واجِفَةٌ أَبْصارُها خاشِعَةٌ اين دو آيه درباره كفار است يعنى قلوب كفار از ديدن احوال

قيامت مضطرب و ترسان است، «ابصارها» راجع به قلوب است يعنى چشمهاى آن قلوب ذليل و مطيع است به عبارت ديگر حالت تواضع و تسليم دارند نظير وَ تَراهُمْ يُعْرَضُونَ عَلَيْها خاشِعِينَ مِنَ الذُّلِ شورى/ 45 10- 12 يَقُولُونَ أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ. أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً قالُوا تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ نقل اشكال و تمسخر مشركان است، جوابش در آيات بعدى خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 60

اشكال آن بود كه در مقام انكار مى گفتند: آيا ما پس از مردن و پوسيدن به حالت اول برخواهيم گشت نظير: وَ قالُوا أَ إِذا كُنَّا عِظاماً وَ رُفاتاً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً اسراء/ 49 جمله: أَ إِذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً تأكيد انكار است.

اما جمله: تِلْكَ إِذاً كَرَّةٌ خاسِرَةٌ لفظ تلك راجع است به رجعت كه از لَمَرْدُودُونَ فهميده مى شود. خاسرة زيانبار يا به معنى «ذات خسران» است ظاهرا اين جمله را از باب تمسخر گفته اند يعنى بر گشتن زيانبارى است؟!! و شايد به عنوان تشأم و نامباركى گفته باشند، يعنى اگر چنين باشد رجوع شومى خواهد بود.

13 و 14- فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَةِ جواب استبعاد آنهاست كه وجود آخرت و زنده شدن مردگان در نظر شما مشكل و دشوار است ولى با يك صيحه، مردم زنده شده و در روى زمين خواهند بود نظير: إِنْ كانَتْ إِلَّا صَيْحَةً واحِدَةً فَإِذا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ يس/ 53.

لفظ «هى» راجع است به «كرة» مراد از «زجرة» نفخه صور در مرحله دوم است، ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ زمر/ 68، گويا علّت آمدن زجره كه معناى راندن مى دهد آنست كه

انسان ها بواسطه آن صيحه، از عالم مرگ به جهان قيامت رانده مى شوند.

15- 19- هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى إِذْ ناداهُ رَبُّهُ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى فَقُلْ هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى در اينجا در ضمن دوازده آيه جريان فرعون و طغيان و هلاكت او بيان مى شود، اين در آن روز هشدارى بود به مشركان كه در مقابل رسول خدا موضع گيرى و انكار نكنند كه فرعون چنين كرد و هلاك شد و در عين حال استدلال به معاد است از طريق تصحيح دعوت موسى عليه السّلام.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 61

يعنى موسى رسول راستين بود به فرعون وعده عذاب داد و به وقوع پيوست پس موسى در دعوت به معاد نيز حق بوده است و نيز تسليتى است به رسول خدا كه در مقابل مشركان صبر كند و مطمئن آينده باشد و آن تهديدى است بر هر منكرى كه در مقابل حق قيام كند.

إِذْ ناداهُ ظرف و بيان «حديث» است «هل اتى» براى تذكر و توجه دادن است يعني: اين سخن بشنو، «طوى» نام وادى مقدس است لفظ «هل لك» تقديرش «هل لك ميل او رغبة» است، منظور از «تزكى» پاك شدن از كفر و شرك مى باشد وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ ... بيان تزكى است «فتخشى» نتيجه هدايت است كه روح خشيت در انسان بوجود مى آورد.

20- 24 فَأَراهُ الْآيَةَ الْكُبْرى فَكَذَّبَ وَ عَصى ثُمَّ أَدْبَرَ يَسْعى فَحَشَرَ فَنادى فَقالَ أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى منظور از آيه كبرى، عصاى موسى است كه در پيش فرعون به زمين انداخت و در دم اژدها شد فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ

اعراف/ 107، منظور از أَدْبَرَ يَسْعى همان است كه از موسى مهلت گرفت كه در روز عيد ساحران را براى موسى جمع كند يعنى: به موسى پشت كرد و از او كنار شد و براى جمع كردن ساحران تلاش مى كرد و چون مردم را گرد آورد در ميانشان فرياد كرد كه أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى ظاهرا «يسعى» تلاش براى جمع كردن ساحران است ولى فحشر» راجع به جمع كردن همه مردم است.

ناگفته نماند: فرعون خودش بت پرست بود، آن گاه كه درباريان فرعون به او پيشنهاد كردند كه با موسى و قومش سخت بگيرد چنين گفتند: وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسى وَ قَوْمَهُ لِيُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ اعراف/ 127. پس فرعون معتقد به وجود خدايان بود كه درباريان مى گفتند: آيا موسى و قوم او را رها مى كنى تا فساد كنند و تو و خدايانت را ترك نمايند؟

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 62

از طرف ديگر فرعون خودش را اله و معبود معرفى مى كرد و به موسى عليه السّلام فرمود: ... لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ شعراء/ 29.

على هذا منظور فرعون از أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى آنست كه شما خدايان زياد و ارباب زيادى داريد ولى من و الا مقامترين آنها هستم، مرادش آن نيست كه من خالق و آفريننده شما هستم بلكه منظورش همان تربيت و اداره و كارگردانى و اصلاح شئون و ارزاق و امثال آنست و در جاى ديگر به مردم گفته است يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي قصص/ 38.

به هر حال، اين سخن فرعون حاكى از آن بود كه بايد از خداى خالق

بريده و رو به من آوريد.

25- 26- فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَكالَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولى إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى يعنى در مقابل آن طغيان و لجاجت، خدا او را به عقوبت دنيا و آخرت گرفتار فرمود، عذاب دنيا همان غرق شدن بود و عذاب آخرت، خلود در آتش مى باشد يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ هود/ 98 گويى «اخذه» در جاى «نكله» است يعنى «نكله اللَّه نكال الاخرة و الاولى» عذاب دنيا نكال است يعنى براى فرعون عقوبت. و براى ديگران عبرت است وعده عذاب آخرت نيز براى شنوندگان عبرت است.

در مجمع البيان از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده: ميان قول انا ربكم الاعلى و غرق شدن، چهل سال فاصله بود، ابو بصير از آن حضرت نقل مى كند جبرئيل گفت: خدايا فرعون را وا مى گذارى با آنكه مى گويد: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى خداوند فرمود: اين سخن را مثل تو كسى مى گويد كه از فوت گناهكار مى ترسد.

به نظر بعضى مراد از «الاخرة» قول فرعون است كه گفت انا ربكم الاعلى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 63

و از «الاولى» قول او است كه قبلا گفته بود: ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي يعنى «فاخذه اللَّه نكال كلمة الاخرة و الاولى» ولى استفاده آن از آيه مشكل است إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِمَنْ يَخْشى لفظ «ذلك» اشاره است به حديث موسى مفعول يخشى به نظر الميزان نظير شقاوت و عذاب است يعنى در اين حديث، موعظه است براى كسى كه از شقاوت و گرفتارى آينده مى ترسد كه انسان موجودى است از آينده و از شقاوت خويش مى ترسد. طبرسى فرموده است «لمن يخشى اللَّه

...».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 64

[سوره النازعات (79): آيات 27 تا 46]

اشاره

أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها (27) رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها (28) وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها (29) وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها (30) أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها (31)

وَ الْجِبالَ أَرْساها (32) مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (33) فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى (34) يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى (35) وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى (36)

فَأَمَّا مَنْ طَغى (37) وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا (38) فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى (39) وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى (40) فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى (41)

يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها (42) فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها (43) إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها (44) إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها (45) كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها (46)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 65

27- آيا شما در خلقت محكمتر هستيد يا آسمان كه خدا آن را بنا نهاد

28- ارتفاع آن را بالا برد و آن را ساخت

29- شبش را تاريك گردانيد و نورش را خارج كرد

30- زمين را پس از آسمان، بگسترانيد

31- از زمين آب آن و روئيدنى آن را خارج كرد

32- و كوه ها را ثابت گردانيد.

33- متاعند براى شما و چهار پايانتان

34- وقتى كه آن حادثه فراگيرنده بزرگ ببايد

35- در آن روز انسان آنچه را كه كرده است ياد مى آورد.

36- جهنم بر همه بينندگان آشكار مى شود

37- پس اما هر كه طغيان كند

38- و زندگى دنيا را بر آخرت اختيار كند

39- جايگاه او فقط آتش است.

40- و اما كسى كه از ربوبيت پروردگارش بترسد و نفس خويش را از خواهشها باز دارد

41- جايگاه او فقط بهشت است.

42- از تو از

قيامت مى پرسند كه وقوع آن كدام وقت است؟

43- تو در چه حالى از علم آن؟

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 66

44- امر آن به پروردگارت مربوط است.

45- تو فقط انذار كننده اى، كسى را كه از آن مى ترسد

46- روزى كه مردم آن را مى بينند، گويا در دنيا توقف نكرده اند مگر بعد از ظهرى يا قبل از ظهر آن.

كلمه ها

أشد: محكمتر. شدّ در اصل به معنى محكم بستن است.

سمكها: سمك (بر وزن عقل): سقف، ارتفاع «سمك السماء»: آسمان را بالابرد و مرتفع كرد، سقف خانه را «سمك البيت» گويند.

سواها: تسويه به معنى ساختن و پرداختن است «سواها»: ساخت آن را.

اغطش: غطش (بر وزن عقل): تاريك شدن. «غطش الليل غطشا: اظلم» اغطاش، لازم و متعدى هر دو آمده است «اغطش»: تاريك گردانيد.

ضحيها: ضحى: نور. راغب و ديگران انتشار نور آفتاب و گسترش شعاع آن گفته اند.

دحاها: طبرسى فرموده: دحو و دحى به معنى بسط كردن و گستردن است، جوهرى گستردن و غلطانيدن گفته است در نهج البلاغه خطبه 89 فرموده «و سكنت الارض مدحوّة في لجّة طيّارة» يعنى زمين به حالت گسترده در دريايى مواج و روان آرام گرفت در خطبه 70 فرموده است: «اللهم داحى المدحوات و داعم المسموكات اى خدايى كه گسترنده گسترده ها و بر پا كننده بالا رفته هايى.

«دحاها» گسترانيد آن را.

مرعى: چراگاه. رعى به معنى مراعات و محافظت است، چراگاه را از

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 67

آن مرعى گويند كه چهارپايان در آن با چريدن محافظت مى شوند.

ارساها: رسو: ثبوت و رسوخ. «رسا الشي ء: ثبت»، ارساء: اثبات و پايدار كردن «ارساها»: استوار كرد آنها را.

طامة: طمّ: غلبه و تجاوز «جرى الوادى فطمّ على القرى» يعنى سيل جارى شد

و بر روستاها غلبه كرد، قيامت را از آن طامة گفته اند كه بر هر چيزى غلبه و برترى كند «طامة» حادثه بزرگ و فراگيرند، آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

برزت: بروز: آشكار شدن. «البروز: الظهور».

آثر: ايثار: برگزيدن و اختيار كردن آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا: زندگى دنيا را بر آخرت برگزيد.

جحيم: آتش بزرگ الجحيم كل نار عظيمة في مهواة» مرساها: مرسى: مصدر ميمى، اسم زمان و اسم مكان آيد، آن در آيه ظاهرا به معنى وقوع است كه مصدر ميمى مى باشد.

الساعة: ساعة: وقت حاضر جزئى از اجزاء شب و روز، منظور از آن در آيه قيامت است.

يلبثوا: لبث: درنگ و توقف لَمْ يَلْبَثُوا توقف نكردند.

عشية: طبرسى و زمخشرى گفته اند: عشى از اول ظهر است تا غروب، عشيه همان عشى است، به قولى تاء آن براى وحدت است.

شرحها

اين آيات استدلال بر معاد و جواب أَ إِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحافِرَةِ است و تقرير

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 68

آن چنين مى باشد: خدايى كه اين آسمان محكمتر از شما را آفريده و نور و ظلمت در آن بر قرار كرده و زمين را بگسترده است، به آفريدن ورزنده كردن شما تواناست و در عين حال اشاره به ادامه تدبير و اتصال آخرت به دنيا است كه ادامه خلقت آمدن قيامت را بدنبال دارد، آخرت جز تداوم خلقت نمى باشد، پس در آن شكى نداشته باشيد وانگهى روشن است كه آيات در قالب توبيخ و سرزنش بيان شده است، در آخر به قيامت نيكوكاران و بد كاران اشاره گرديده است.

27- 30- أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَناها. رَفَعَ سَمْكَها فَسَوَّاها وَ أَغْطَشَ لَيْلَها وَ أَخْرَجَ ضُحاها وَ الْأَرْضَ بَعْدَ

ذلِكَ دَحاها در اين آيات چنان كه ملاحظه مى شود دحو الارض يعنى گسترانيدن زمين يا به حركت در آوردن و غلطانيدن آن، بعد از تشكيلات آسمانهاست ولى در آيات ديگر، زمين پيش از منظم شدن آسمانها، خلق و منظم شده است مانند اين آيه هُوَ الَّذِي خَلَقَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ بقره/ 29 و در آيات سوره فصلت چنين مى خوانيم:

قُلْ أَ إِنَّكُمْ لَتَكْفُرُونَ بِالَّذِي خَلَقَ الْأَرْضَ فِي يَوْمَيْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ... ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ ... فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِي يَوْمَيْنِ ... فصّلت/ 9- 12 به نظر مى آيد و اللَّه العالم، در آيه بقره و فصّلت، سخن از زمين و هفت طبقه هواى محيط بر آن است، در اين جريان به حكم ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ گازهاى غليظ و سياه كه از زمين خارج شده به تدريج به هفت طبقه جو مبدل شده است چنان كه در سوره بقره به تفصيل گفته ام.

ولى در آيه أَمِ السَّماءُ بَناها سخن از مطلق آسمانها يا لا اقل از منظومه شمسى است لذا نسبت شب و روز را نيز به آسمان داده است، يعنى آيا شما در خلقت محكمتر هستيد يا اين منظومه يا اين آسمان كه با اين ستارگان تشكيل يافته است، خدا آن را بنا نهاد و ارتفاعش را بالا برد و شب آن را كه نور آفتاب در

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 69

آن نيست تاريك گردانيد و نور آن را خارج كرد و روز گردانيد، در اين نظم و نظام گسترده شدن و يا به

حركت در آمدن و غلطيدن زمين، بعد از آسمان است. آيه لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ غافر/ 57 نشان مى دهد كه منظور از السماء، مطلق آسمان است.

31- 33- أَخْرَجَ مِنْها ماءَها وَ مَرْعاها وَ الْجِبالَ أَرْساها. مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ اين ها نتيجه گستردن زمين است همانطور كه روئيدنى ها از زمين خارج مى شود، از آيه فهميده مى شود كه دريا نيز از زمين به صورت گاز غليظ خارج شده و سپس در هوا تشكيل ابر داده و به صورت باران بر زمين ريخته و درياها تشكيل شده است، به نظر بعضى منظور بيرون آمدن چشمه هاست.

مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ روشن مى كند كه مراد از «مرعى» مطلق روئيدنيها است اعم از خوراك انسان و حيوان اين آيه نظير وَ جَعَلَ فِيها رَواسِيَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَكَ فِيها وَ قَدَّرَ فِيها أَقْواتَها فِي أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِينَ فصلت/ 10 است مَتاعاً لَكُمْ ..

مفعول له فعلهاى مقدم مى باشد. رجوع شود به (عبس/ 23).

34- 36- فَإِذا جاءَتِ الطَّامَّةُ الْكُبْرى يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ ما سَعى وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى فاء تفريع در «فاذا» حاكى است كه آمدن قيامت نتيجه و از لوازم خلقت دنيا است، يَوْمَ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ روشن مى كند كه انسان كارهاى دنيا را به ياد خواهد آورد، به واسطه حافظه خود و شايد به واسطه شهادت اعضاء و نامه اعمال هم.

منظور از «لمن يرى» هر بيننده است، زمخشرى مى گويد: يعنى به همه بينندگان و به هر كس، آن مثلى است كه به هر كار آشكارى كه بر كسى پوشيده نيست، زده مى شود و چون گويى: «يرز الامر لمن يرى» منظور آنست كه اين كار

تفسير احسن الحديث، ج 12،

ص: 70

بر همه آشكار است.

مجمع البيان و الميزان نيز نزديك به آن گفته اند. نظير اين آيات است آيات سوره تكوير و انفطار، كه در اولى آمده: ... عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ 14 و در دومى: ... عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ 5.

37- 39- فَأَمَّا مَنْ طَغى وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا فَإِنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأْوى يعنى چون قيامت و طامه كبرى واقع شود، مردم دو قسمت خواهند بود:

اهل آتش و اهل بهشت، اهل آتش هر آن كسى است كه از مرحله عبوديت و بندگى و اطاعت خدا، تجاوز و طغيان كند. و زندگى دنيا را اختيار نمايد و از آخرت دست بردارد. آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا يعنى تمام هم و غم و تلاش او براى دنيا باشد و به آخرت بى اعتنا گردد، اين عبارت اخراى كفر است. زمخشرى گويد: «فاما ...» جواب فَإِذا جاءَتِ است.

الف و لام «المأوى» عوض از مضاف اليه و تقدير آن «هى مأواه» است، لفظ «هى» مفيد اختصاص است يعنى محل او فقط آتش مى باشد.

40 و 41- وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوى بيان قسمت دوم و اهل بهشت است «مقام» اسم مكان است يعنى محل ايستادن ولى گاهى از آن موقعيت و منزلت و عظمت اراده مى شود، مثلا در كلام نوح عليه السّلام كه فرموده: إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ يونس/ 71، منظور نبوت و تبليغ احكام است.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: مقام خدا آنست كه انسان را مى بيند، گفته هاى او را مى شنود و به آنچه مى كند داناست، اين مقام شخص را از كار بد باز مى دارد

و سبب وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى مى شود.

روايت امام صادق عليه السّلام چنين است

«قال من علم ان اللَّه يراه و يسمع ما يقول

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 71

و يعلم ما يعلمه من خير او شر فيحجزه ذلك عن القبيح من الاعمال فذلك الذى خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى»

«1» خلاصه اينكه بدانيم در حضور خدا هستيم.

42- 44- يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها.

سؤال و جوابى است درباره وقت آخرت، كه در قرآن مجيد چندين بار تكرار شده است و در هر بار جواب آمده كه علم آن پيش خداست نظير: يَسْئَلُكَ النَّاسُ عَنِ السَّاعَةِ قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ احزاب/ 63 يَسْئَلُونَكَ عَنِ السَّاعَةِ أَيَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي ... يَسْئَلُونَكَ كَأَنَّكَ حَفِيٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ اعراف/ 187 و آيات ديگر. نقل شده: روزى از آن حضرت درباره قيامت پرسيدند فرمود: «ما المسئول با علم من السائل» يعنى: از من كه مى پرسيد من به قيامت از شما داناتر نيستم.

«يسئلونك» استمرار سؤال را مى رساند، گويا مرتب درباره زمان آن از آن حضرت سؤال مى كرده اند، كفار به طور استهزاء، مسلمانان به طور استفسار.

«مرسى» به معنى اثبات و استقرار است يعنى اثبات و وقوع آن چه زمانى خواهد بود؟ «ذكرى» اگر به معنى علم باشد چنان كه طبرسى فرموده است، معنى فِيمَ أَنْتَ مِنْ ذِكْراها بطور استفهام انكارى آنست كه: در چه چيزى تو از دانستن آن.

يعنى تو نمى دانى و اگر ذكرى به معنى ياد آورى بيشتر باشد معنايش «في اى شى ء انت من كثرة ذكر الساعة» يعنى ياد آورى زياد تو را

به آن، عالم نمى كند چنان كه الميزان فرموده است.

إِلى رَبِّكَ مُنْتَهاها تكميل آيه سابق و تعليل آنست، معناى اين جمله چنين است: «الى ربك ينتهى امرها» يعنى كار قيامت به خدا مى رسد وقت آن، وقوع آن. آوردن آن مربوط به خدا و در دست خداست، تو را و ديگران را به وقت

______________________________

(1) تفسير برهان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 72

آن علمى نمى تواند باشد، مانند قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ اعراف/ 187، بعضى گفته اند «الى ربك منتهى علمها».

45 و 46- إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا عَشِيَّةً أَوْ ضُحاها يعنى وظيفه تو فقط انذار است نه تعيين وقت آن، مراد از خشيت چنان كه الميزان گفته است به طور شأنيت است يعنى انذار مى كنى كسى را كه بعد از شنيدن، روح خشيت در او پيدا مى شود نه اينكه قبلا در او خشيت هست. مانند إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ يس/ 11.

جمله كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَها ... مثلى است براى زود آمدن و نزديك بودن قيامت، گويى از سؤال أَيَّانَ مُرْساها دور بودن آن به نظر آمده است، نظير إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَراهُ قَرِيباً معارج/ 6 و 7. منظور از لَمْ يَلْبَثُوا ظاهرا ماندن در دنيا است يعنى: آخرت به قدرى نزديك است كه مردم پس از رسيدن به قيامت و ديدن آن، به نظرشان خواهد آمد كه در دنيا فقط به قدر نصف روز توقف كرده اند.

به نظر بعضى مراد توقف در قبور و برزخ است ضمير أَوْ ضُحاها راجع به عشيه است يعنى: توقف نكرده اند در دنيا مگر به قدر بعد

از ظهر يك روز يا قبل از ظهر آن، نظير: كَأَنَّهُمْ يَوْمَ يَرَوْنَ ما يُوعَدُونَ لَمْ يَلْبَثُوا إِلَّا ساعَةً مِنْ نَهارٍ.

روز پنجشنبه پانزده شوال 1402 قمرى مطابق 14/ 5/ 1361 تفسير سوره نازعات به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 73

سوره عبس

اشاره

در مدينه نازل شده و چهل و دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره مباركه «عبس» بيست و چهارمين سوره است كه بعد از سوره «النجم» در مكه معظمه نازل گرديد. به نظر مى آيد كه در سال سوم يا چهارم بعثت، بعد از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل شده باشد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله، مأمور شد دعوت خويش را علنى كند، زيرا از شأن نزول اين سوره معلوم مى شود كه حضرت دعوت خود را علنى كرده بود، اما از لحاظ ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره هشتادم است.

2- عدد آيات آن در قول قارئان كوفه و حجاز، چهل و دو است ولى بصريها چهل و يك و شاميها چهل گفته اند قول كوفى ها به وسيله عاصم بن ابى النجود به امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه مى رسد، عدد كلمات اين سوره بنا به نقل تفسير خازن صد و سى و حروف آن پانصد و سى و سه است.

3- نامگذارى آن به «سوره عبس» ظاهرا به علت آمدن اين لفظ در اول آنست و نيز «عبوس شدن» در نزول اين سوره موضوعيت داشته است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: سوره «سفره» نيز خوانده مى شود، آن ظاهرا در زمان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و به زبان آن حضرت «سوره عبس» خوانده شده است.

4- اين سوره به شهادت آيات و بنا به شأن نزول آن، در مكه نازل گشته و

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 74

از سوره هاى قبل از هجرت مى باشد و پيداست كه همه به يك بار نازل شده است.

5- در علّت نزول اين سوره مطلبي هست كه مفسران اهل سنت به

آن اعتماد كرده اند و در بعضى از روايات شيعه نيز به آن اشاره شده است، ما آن را از مجمع البيان نقل مى كنيم.

مرحوم طبرسى چنين آورده است: گويند: اين آيات درباره ابن ام مكتوم نازل گشته است اسم او عبد اللَّه بن شريح بن مالك ... مى باشد، او نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد، آن حضرت با عتبة بن ربيعه و ابو جهل بن هشام و عباس بن عبد المطلب و ابىّ و اميّة پسران خلف، سخن مى گفت و آنها را به خدا دعوت مى كرد و اميد داشت كه اسلام آورند.

ابن ام مكتوم (كه نابينا بود) گفت: يا رسول اللَّه بر من قرآن بخوان و از آنچه خدا تعليمت كرده مرا تعليم كن، او با صداى بلند آن حضرت را مى خواند و حرف خويش را تكرار مى كرد و نمى دانست كه او مشغول سخن گفتن با ديگرى است، تكرار و بلند گفتن او كه سبب قطع كلام آن حضرت گرديد، موجب آن شد كه قيافه آن حضرت تغيير كند و آثار كراهت در آن مشهود گردد آن جناب در دلش گفت: اكنون اينها مى گويند: پيروان او فقط نابيناها و بردگانند «1».

لذا حضرت توجهى بر او نكرد و به سخنش با آن پنج نفر ادامه داد، در نتيجه، اين آيات (عتاب آميز) نازل شد، پس از اين ماجرا حضرت، ابن ام مكتوم را احترام مى كرد و چون او را مى ديد مى فرمود: به به به كسى كه پروردگارم مرا درباره او عتاب كرده است و به او مى فرمود آيا حاجتى دارى؟ و او را دو بار در مدينه چون به جنگ رفت، جانشين خود فرمود.

______________________________

(1) معلوم نيست

ناقل اين سخن از درون قلب آن حضرت چطور واقف شده كه اين سخن را گفته است به هر حال نقل مجمع البيان چنين است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 75

طبرسى رحمه اللَّه در ادامه قضيه فرموده است: از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله چون ابن ام مكتوم را مى ديد مى فرمود: مرحبا مرحبا، نه و اللَّه ديگر كارى نمى كنم كه خدا درباره تو مرا عتاب كند، آن حضرت به او بسيار تفقد مى فرمود تا حدى كه او از حضور در محضر آن حضرت خوددارى مى كرد (يعنى احساس مى كرد كه رسول خدا هر وقت او را مى بيند از ياد آورى آن ماجرا ناراحت مى شود).

آن گاه طبرسى در ادامه سخن چنين فرموده است: از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه اين آيات درباره مردى از بنى اميه نازل گشته كه در محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود ابن ام مكتوم آمد، مرد اموى چون او را ديد، او را چركين حساب كرد و خودش را كنار كشيد و روترش كرد و از او اعراض نمود، خدا در اين جريان او را حكايت و اينكار را تقبيح فرمود.

آن گاه طبرسى رحمه اللَّه از سيد مرتضى علم الهدى نقل مى كند كه فرموده است: در ظاهر اين آيات دلالتى نيست كه عتاب متوجه آن حضرت، باشد نقل بالا فقط يك خبر است كه به «منجر به» تصريح نشده است وانگهى دلالت دارند كه منظور آن حضرت نيست زيرا رسول خدا با دشمنانش عبوس نبود كجا مانده دوستانش باشد آن گاه اينكه او به اغنياء توجه كند و

از فقراء غفلت نمايد، دور از اخلاق نيك آن حضرت است، مؤيد اين سخن آنست كه خدا در وصف او فرموده است إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ ... پس ظاهر آنست كه عَبَسَ وَ تَوَلَّى راجع به كسى غير از آن حضرت است.

علامه طباطبائى نيز در الميزان قبول ندارد كه عتاب در اين آيات راجع به آن حضرت باشد، طبرسى رحمه اللَّه در جوامع الجامع قول اول را بدون اظهار نظر نقل فرموده و به قول سيد مرتضاى مرحوم اشاره نمى كند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 76

ناگفته نماند: دقت در آيات نشان مى دهد كه طرف خطاب يك مقام مسئول و بسيار بزرگ است، بسيار بعيد است كه اين آيات خطاب به يك انسان غير مسئول و خطاكار باشد، بلكه چنان كه خواهيم گفت از آيات فهميده مى شود كه اين مقام مسئول به مكتب خود بسيار علاقه داشته و آن سبب اين پيشامد ناگوار شده است. و اللَّه العالم.

6- در اين ماجرا، پيشامد طورى شده كه مؤمن فقير تحقير شده و كافر ثروتمند مورد احترام واقع گرديده است و اين بر خلاف نظام اسلام است، بلكه اهانت از آن كافر و احترام از آن مؤمن بايد باشد، آيات از اينكار بشدت نهى مى كند و مى گويد: مردم همه در استفاده از دين خدا يكسانند، كسى را بر كسى مزيتى نيست. مى شود گفت فقر و ثروت در نظر نيست بلكه مؤمن تحقير شده و كافر تكريم.

7- مطالب سوره مباركه از اين قرار است: يك مقام مسئول و بسيار بزرگ مورد ملامت قرار مى گيرد به علّت آنكه از آمدن يك نفر نابينا عبوس گشته و به او بى اعتنا شده است،

زيرا كه همه حق استفاده از دين خدا را دارند نبايد كسى را بر كسى مزيت و برترى قائل شد، سپس انسان عنود و لجوج مورد حمله سخت قرار گرفته است كه بدون توجه به خلقت خود و اينكه اختيارش در دست خالق است با آيات خدا و رسول او مبارزه مى كند.

و نيز انسان قطع نظر از خلقت خويش اگر به طعامى كه مى خورد توجه نمايد و نظامى را كه در به وجود آمدن آن طعام از قبيل باريدن باران، روئيدن روئيدنيها و غيره به كار رفته است، در نظر بگيرد، حتما به پديد آورنده اين نظام خاضع خواهد شد، آن وقت فرموده ادامه خلقت به آخرت منتهى خواهد شد كه مردم طبق ايمان و عمل و كفر و استكبار خويش، پاداش يا كيفر خواهند ديد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 77

سورة عبس مكيّة و هى اثنان و أربعون آية نزلت بعد سورة النجم

[سوره عبس (80): آيات 1 تا 16]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

عَبَسَ وَ تَوَلَّى (1) أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى (2) وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى (3) أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى (4)

أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى (5) فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى (6) وَ ما عَلَيْكَ أَلاَّ يَزَّكَّى (7) وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى (8) وَ هُوَ يَخْشى (9)

فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى (10) كَلاَّ إِنَّها تَذْكِرَةٌ (11) فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ (12) فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ (13) مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ (14)

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ (15) كِرامٍ بَرَرَةٍ (16)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 78

به نام خداى رحمان رحيم

1- عبوس شد و رو گردانيد

2- از اينكه آن نابينا پيش او آمد

3- چه چيز تو را دانا كرد شايد كه او پاك شود؟!

4- يا پند گيرد و تذكر به او نفع دهد؟!

5- كسى

كه خود را بى نياز مى داند!

6- تو به او توجه مى كنى!

7- حال آنكه بر تو باكى نيست كه از شرك پاك نگردد!

8- و اما آنكه به شتاب پيش تو مى آيد!

9- و از خدا مى ترسد!

10- تو از او به ديگران مشغول مى شوى!

11- اين كار مكن، آيات ما پندى است

12- هر كه بخواهد آن را ياد مى گيرد

13- (آن آيات) در صفحه هاى با ارزش است

14- بلند مقام و پاك شده از باطل است

15- در دست نويسندگانى است

16- كه محترم و نيكوكارانند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 79

كلمه ها

عبس: عبس (بر وزن فلس): روترش كردن و قيافه در هم كشيدن و رو ترش شدن، لازم و متعدى هر دو آمده است «عبس وجهه عبسا و عبوسا: كلح».

تولى: تولى اگر با «عن» باشد به معنى اعراض و اگر با «الى» باشد به معنى رو كردن آيد، در آيه به معنى اعراض است.

يزكى: آن در اصل «يتزكى» است تاء به زاء عوض شده و در آن ادغام گرديده است «تزكى» از باب تفعل به معنى پاك شدن است «يزكى»: پاك مى شود.

يذكر: آن در اصل «يتذكر» است به معنى پند گرفتن و ياد آور شدن مى باشد تاء به ذال عوض شده و در آن ادغام گرديده است «تذكرة» از باب تفعيل: يادآورى.

استغنى: استغناء: طلب بى نيازى «استغنى اللَّه: سأله ان يغنيه» به نظر راغب، آن مانند غنى به معنى بى نيازى است.

تصدى: تصديه: رد كردن. توجه كردن، اصل آن «صد و» به معنى كف زدن و دست به هم زدن است (قاموس قرآن) تلهى: لهو: مشغول شدن. «تلهى»: مشغول شدن و غفلت كردن.

صحف: (بر وزن عنق): جمع صحيفه، يعنى: صحيفه اى كه در

آن مى نويسند.

مكرمة: كرم بر وزن شرف»: شرافت. گرانقدرى و عزيز بودن مكرمة:

گرانقدر و پرارزش. «كرام» جمع كريم به معنى محترم و با

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 80

ارزش است.

سفره: سفر (بر وزن عقل): آشكار كردن، پرده برداشتن. «السفر: كشف الغطاء» و به كسر سين به معنى كتاب و نامه است كه حقائق و مطالب را روشن و آشكار مى كند، سافر به معنى كتاب و نويسنده است «سفرة»: نويسندگان.

بررة: برّ به (فتح اوّل) نيكوكار و احسان كننده. جمع آن بر ره و ابرار است.

شرحها

در اين آيات ماجراى آن مرد نابينا و موحد و تحقير او و تكريم كافر نقل شده و اين عمل مورد عتاب سخت قرار گرفته است، آن وقت گفته شده كه همه در استفاده از دين خدا يكسانند، كسى را بر كسى در اين كار مزيتى نيست و در آخر از قرآن و آنان كه در ترويج قرآن مى كوشند تجليل شده است.

1 و 2- عَبَسَ وَ تَوَلَّى أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى لفظ أَنْ جاءَهُ تقديرش: «لان جاءه» است و آن تعليل عَبَسَ وَ تَوَلَّى مى باشد يعنى به علت آمدن آن نابينا روترش كرد و از او اعراض نمود منظور از لى» اعراض از نابينا و عدم اعتنايى به او است.

3 و 4- وَ ما يُدْرِيكَ لَعَلَّهُ يَزَّكَّى أَوْ يَذَّكَّرُ فَتَنْفَعَهُ الذِّكْرى جمله اول در صورتى است كه اعمى قبلا پند گرفته است و با آمدن پيش؟؟ ت، عملى ياد مى گيرد و با آن عمل خود را پاك مى كند يا با ياد گرفتن؟؟ قلب او از جهل پاك مى شود، جمله دوم در صورتى است كه قبلا پند نگرفته؟؟ ن پند مى گيرد و سپس از آن

پند استفاده مى كند و با عمل به آن پاك

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 81

مى شود «1».

يعنى: تو چه مى دانى شايد آن اعمى با آمدن و ياد گرفتن از تو عمل كند و پاك شود و يا پند گيرد و بياموزد و سپس از آن بهره برد.

در الميزان فرموده: در اين چهار آيه عتاب شديدى هست، و بر شدت عتاب مى افزايد اينكه دو آيه اول به صورت غيبت است و به علت تشديد انكار عمل، از خطاب اعراض شده است و در دو آيه بعدى به صورت خطاب و روبرو و الزام حجت و توبيخ و بدون واسطه سخن گفته شده است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده است: علّت غيبت در دو آيه اول اجلال آن حضرت است كه عبوس شدن و اعراض را به او نسبت نداده است.

الميزان فرموده است: اين سخن با خطاب أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى جور در نمى آيد.

5 تا 10- أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى فَأَنْتَ لَهُ تَصَدَّى وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ يَسْعى وَ هُوَ يَخْشى فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهَّى به قرينه وَ أَمَّا مَنْ جاءَكَ ... به نظر مى آيد كه مراد از «استغنى» بى نيازى در قبول دين است يعنى آنكه در قبول دين خود را بى نياز مى داند، تو به او توجه مى كنى با آنكه بر تو باكى نيست كه ايمان نياورد و از شرك پاك نگردد، اما آنكه به شتاب پيش تو مى آيد تا پند گيرد و پاك شود و در حالى كه از خدا مى ترسد، تو از او به ديگران مشغول مى شوى.

جمله وَ هُوَ يَخْشى بيان آنست كه تعليم تو به او حتما مفيد خواهد بود.

زيرا به حكم

سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى اعلى/ 10 هر كه خشيت دارد متذكر مى شود الميزان فرموده است: جلو افتادن «انت» در دو محل و آمدن «له- عنه» همه

______________________________

(1) «فتنفعه» را با نصب خوانده اند كه جواب «لعله» با تقدير «ان» است و با رفع نيز خوانده اند كه عطف بر «يذكر» مى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 82

براى تسجيل عتاب و ملامت است.

بعضى «ما» در وَ ما عَلَيْكَ أَلَّا يَزَّكَّى را استفهاميه دانسته اند يعنى چه محذوري بر تو لازم مى آيد اگر اسلام نياورد و از شرك پاك نگردد؟ طبرسى رحمه اللَّه درباره «استغنى» فرموده است «استغنى بالمال».

11 تا 16- كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ. فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ. مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ. بِأَيْدِي سَفَرَةٍ. كِرامٍ بَرَرَةٍ از اين آيات فهميده مى شود (و اللَّه اعلم): توجه آن حضرت به آن چند نفر براى آن بود كه ايمان بياورند و اسلام قوت گيرد و تا حدى عجله به خرج مى داده است، گويى مختصر نگرانى هم در قلب مباركش بوده تا آن قضيّه ناگوار واقع شده است.

خدا در اين آيات مى فرمايد: چنين مكن و از آينده اسلام نگران مباش.

اين آيات از باطل و شك پاك شده اند، در جزوه هاى با ارزش و والا مقام با دست نويسندگان محترم و نيكوكار ثبت مى شود و تبليغ مى گردد و به همه مى رسد و در قلبها جاى مى گيرد و از بين نمى رود، على هذا اين آيات، هم آن حضرت را از تكرار جريان نابينا منع مى كند و هم اطمينان مى دهد كه دين تو پايدار خواهد بود، نيازى به توجه به سران مشركان نيست.

اين تفسير در صورتى صحيح است كه مراد از «سفرة» نويسندگان معمولى قرآن و مبلّغين آن باشد چنان

كه طبرسى از قتاده نقل مى كند كه گفته است:

مراد از «سفره» قارئان قرآنند كه آن را مى نويسند و مى خوانند، بايد دانست كه قرآن به وسيله همين قارئان، نويسندگان، مفسرين، باقى مانده و به دست ديگران رسيده است، در تفسير برهان از ابو ايوب حذاء از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده كه مراد از سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ امامان عليهم السّلام مى باشند

«قال هم الأئمة»

آرى آنها عليهم السّلام فرد اكمل «سفره» هستند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 83

ابن عباس و مجاهد «سفره» را ملائكه گفته اند. الميزان سفره را جمع سفير به معنى فرستاده و نماينده دانسته كه ملائكه مى باشند و فرموده: «بايدى سفراء من الملائكة كرام على ربهم ...» با مراجعه به لغت خواهيم ديد: سفير به اين معنى در لغت نيامده است فقط به معنى نماينده اى كه براى اصلاح اعزام مى شود آمده است، آنهم در آيه مناسب نيست على هذا معناى اول اصح است.

إِنَّها تَذْكِرَةٌ يعنى آيات قرآن، و شايد «ها» راجع به قرآن باشد و تأنيث آن بجهت «تذكره» است فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ يعنى: آن تذكره نوشته شده است در صحيفه هاى با ارزش مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ يعنى والا مقام و گرانقدر هستند و پاك شده اند از باطل و شك و تناقض و اختلاف. لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ حم سجده/ 42 إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ طارق/ 14.

بِأَيْدِي سَفَرَةٍ صفت چهارم «صحف» است يعنى آن صحيفه هاى پاك در دست نويسندگان كريم و نيكوكار است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 84

[سوره عبس (80): آيات 17 تا 42]

اشاره

قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ (17) مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ (18) مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ (19) ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ (20) ثُمَّ

أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ (21)

ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ (22) كَلاَّ لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ (23) فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ (24) أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا (25) ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا (26)

فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا (27) وَ عِنَباً وَ قَضْباً (28) وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلاً (29) وَ حَدائِقَ غُلْباً (30) وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا (31)

مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ (32) فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ (33) يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ (34) وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ (35) وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ (36)

لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (37) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (38) ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ (39) وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ (40) تَرْهَقُها قَتَرَةٌ (41)

أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ (42)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 85

17- بميرد انسان چه ناسپاسى است؟!

18- بنگرد خدا او را از چه آفريد

19- از نطفه آفريد و ساخت او را

20- سپس راه هدايت را بر او آسان كرد

21- آن گاه او را بميرانيد و در قبر كرد

22- سپس وقتى كه بخواهد او را زنده مى كند

23- نه، هنوز انسان امر خدا را به انجام نبرده است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 86

24- بنگرد انسان به طعام خويش.

25- ما آب را به طرز مخصوصى از آسمان ريختيم

26- سپس زمين را به نحو مخصوصى شكافتيم

27- پس در آن دانه ها رويانديم

28- و انگور سبزى

29- و درخت زيتون و درخت خرما

30- و باغهاى انبوه

31- و ميوه و چراگاه

32- متاع است براى شما و چهارپايان شما

33- چون آن صيحه گوش خراش آيد

34- در روزى كه شخص از برادرش بگريزد

35- و از مادر و پدرش

36- و از زن و فرزندانش

37- براى هر كس را در آن روز كارى است كه

مشغولش مى كند

38- چهره هايى در آن روز نورانى هستند.

39- خندان و شادمانند.

40- و چهره هايى در آن روز بر آنها تيرگى هست

41- سياهى آنها را احاطه كرده است

42- آنها كافران و بدكارانند

كلمه ها

ما اكفره: صيغه تعجب است، يعنى چه قدر كافر يا چه قدر ناسپاس است.

نطفه: آب اندك. طبرسى رحمه اللَّه ذيل نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ فرموده است اصل نطفه به معنى آب كم است، گاهى به آب زياد نيز گفته ميشود ولى راغب آن را آب صاف معنى كرده است: «النطفة: الماء الصافى»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 87

اين با «سلالة» كه در آيات آمده است بهتر مى سازد.

اقبره: اقبار: در قبر كردن و ميراندن «اقبره»: در قبر كرد او را انشره: نشر: گستردن و گسترده شدن. لازم و متعدى آمده است آن گاه نشر و انشار به معنى زنده كردن به كار مى رود «نشر اللَّه الموتى و انشرهم: احياهم» صببنا: صب: ريختن. لازم و متعدى هر دو آمده است.

شقا: شق: شكافتن و شكاف. مصدر و اسم به كار مى رود.

قضبا: قضب در اصل به معنى قطع است، سبزى خوردنى را قضب گويند كه پيوسته چيده مى شود، اهل لغت آن را «قتّ» معنى كرده اند كه سبزى خوردنى است.

غلبا: غلباء: باغ انبوه و پر درخت. «الغلباء: الحديقة المتكاثفه»، جمع آن «غلب» (بر وزن قفل) است.

اب: چراگاه. «الأب: المرعى من الحشيش و سائر النباتات تأكله الدواب» الصاخة: صاخّه: فريادى كه شدت آن. گوش را كر مى كند، آن از نامهاى قيامت است در اقرب الموارد گويد: «صخ الصوت الاذن: اصمها» يعنى فرياد: گوش را كر نمود.

شأن: كار. حال. «الشأن: الامر و الحال» بكار عظيم نيز شأن گويند «الخطب من الامور» مسفرة: سفر

(بر وزن عقل): پرده برداشتن و آشكار كردن. «مسفره» نورانى.

مستبشرة: شادمان. استبشار: طلب شادى، يافتن يا دانستن چيزى كه شاد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 88

مى كند، آن به معنى بشارت دادن نيامده است.

غبرة: غبار. راغب گويد: غبارى است كه بر روى چيزى نشيند و آنچه به رنگ غبار باشد، ظاهرا مراد از آن تيرگى و گرفتگى است در مقابل «مسفره» مثل يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ آل عمران/ 106.

ترهقها: رهق: احاطه كردن «ترهقها»: احاطه مى كند آنها را.

قترة: قتر (بر وزن شرف): غبار. دودى كه از بريان و چوب و نحو آن بلند شود. شايد مراد از آن سياهى باشد نظير: كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً

شرحها

در اين آيات به مناسبت: أَمَّا مَنِ اسْتَغْنى دو مطلب بيان شده است، يكى اينكه: انسان از آيات «انفس» كه راجع به خلقت خودش باشد، استفاده نكرده و در راه توحيد قرار نمى گيرد. قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ بميرد انسان چقدر ناسپاس است!!! دوم از آيات آفاقى بهره نمى برد اگر دقت كند در طعامى كه مى خورد و نظامى كه در به وجود آمدن آن به كار رفته است، در مقابل قدرت و مشيت خدا خاضع مى شود.

آرى تفكر در اينكه ميكروبى با يك نظام بسيار عجيب و حساب شده، پس از هزاران مراحل، به صورت انسان در مى آيد و روى همان نظام متولد مى شود و اعضاء بدنش در ظاهر و باطن شامل ميليونها اسرار پيچيده است كه هنوز براى بشر كشف نشده است و تفكر در هماهنگى نظام جهان، با بقاء اين موجود عجيب كه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 89

همه حوائجش در جهان بيرون تأمين مى شود و به زندگى

ادامه مى دهد، هر انسان عاقل را ناچار مى كند كه به آفريننده اين نظام خاضع شود.

ناگفته نماند: قرآن مجيد گرچه در اينگونه آيات راه شناخت خداوند را در مطالعه طبيعت با روش حسّى بيان مى كند، اما راه فلسفه و تعقل را نيز عنوان كرده است چنان كه در لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ انبياء/ 22 و در مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ ... مؤمنون/ 91 گذشت.

در آخر آيات در زمينه معاد كه ادامه آفرينش و متصل به خلقت دنيا است مطالبى ذكر شده و روشن مى كند كه دنيا و آخرت يك مجموعه هستند و از يكديگر جدا نيستند. آنها كه وجود دنيا را پذيرفته اند بايد آخرت را نيز بپذيرند.

17- 20- قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ. مِنْ نُطْفَةٍ خَلَقَهُ فَقَدَّرَهُ ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ در اينجا اول مى گويد: بميرد انسان چقدر كافر يا ناسپاس است!! آن گاه استدلال شده كه اگر انسان در خلقت خويش بيانديشد، به خدا و آفريننده اش خاضع مى شود و در راه او زندگى مى كند، اينهمه انسانهاى ستمگر كه در طول تاريخ خار راه بشريت بوده و هستند، توجهى به خلقت و ضعف خويش در مقابل آفريننده ندارند مِنْ أَيِّ شَيْ ءٍ خَلَقَهُ يعنى فكر كند انسان كه خدا او را از چه چيز آفريده است، نظير فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ ...

طارق/ 5 و 6.

«قدره» به معنى اندازه گرفتن است، مراد از آن تكميل خلقت و ساختن انسان در حد معتدل و با اعضاى مناسب و مورد احتياج است، نظير الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى اعلى/ 2 الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ انفطار/ 7.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 90

«السبيل» را، راه

تولد و آمدن به دنيا گفته اند يعنى در شكم مادر او را ساخت و پرداخت سپس راه خروج و ولادت را بر او آسان كرد، اين قول ابن عباس است ديگران سبيل را طاعة اللَّه گفته اند يعنى راه رسيدن به خير و سعادت را براى او آسان كرد، اين قول صحيح تر است.

21- 23- ثُمَّ أَماتَهُ فَأَقْبَرَهُ. ثُمَّ إِذا شاءَ أَنْشَرَهُ. كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ اين آيات تتمه ادوار وجود انسان است كه پس از زندگى دنيا، خدا او را مى ميراند و سپس روز قيامت او را زنده مى كند، بشر در مسير خلقت و مردن و زنده شدن در آخرت مسلوب الاختيار است و جريان مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى را بايد به پيمايد.

كَلَّا لَمَّا يَقْضِ ما أَمَرَهُ گويى: كسى سؤال مى كند: انسان در مقابل اين خلقت و تدبير و هدايت و اقبار و انشاء چه كرد؟ آيا به خداى خود خاضع شد؟

و راه توحيد را اختيار كرد؟ در جواب مى گويد: نه، هنوز انسان فرمان خدا را انجام نداده است.

ناگفته نماند: آيه راجع به حالت اوليه انسان است قطع نظر از تربيت توحيدى كه موحدان با آن زينت شده و حالت اوليه را ترك كرده اند.

24- 32- فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى طَعامِهِ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِيها حَبًّا وَ عِنَباً وَ قَضْباً وَ زَيْتُوناً وَ نَخْلًا وَ حَدائِقَ غُلْباً وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ در آيات گذشته، خلقت و ادوار زندگى و مرگ انسان بررسى شده كه دقت در آنها انسان را در مسير توحيد مى اندازد، در اين آيات به قسمتى از جهان خارج

اشاره شده كه تأمين زندگى و بقاء انسان بسته بر آنست و آن دسترسى انسان به طعام است از راه روئيدنيها و نيز از راه حيوانات، كه مواد روى زمين و گازهاى هوا در اثر يك نظام اتم و اكمل، به خوردنيها و گوشت حيوانات مبدل

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 91

شده و در اختيار انسان قرار مى گيرد.

درياها در اثر نور آفتاب تبخير مى شوند، ابرها تشكيل مى گردند بارانها در زمين فرو مى روند، جوانه ها از زمين سر در مى آورند، حبوبات، انگور، تره هاى خوردنى درختان زيتون و خرما باغات انبوه، ميوه ها و چراگاهها، بوجود مى آيند تا انسان و چهارپايان از آنها استفاده كنند و مدار زندگى به گردش در آيد، در زمينه مَتاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعامِكُمْ بايد دانست يكى از دلائل دخالت عقل و شعور در كارى، غايت و نتيجه آنكار است. شما اگر اطاقى را ملاحظه كنيد از چيدن فرش و ظرف و صندلى خواهيد دانست كه براى غايتى آنها را مرتب كرده اند هكذا از اينكه انسان و حيوان حاجت به غذا دارد و آن با روئيدن از زمين تأمين شده است دخالت اراده خدايى را روشن مى كند.

اگر انسان فكر كند كه اين انگورها و سيب ها مثلا چطور از درختان كه هيزمى بيش نيستند، به وجود مى آيند، يا اين هندوانه و خربوزه مثلا از اين تخمهاى كوچك چگونه متولد مى شوند يا دانه ها و هسته ها در درون زمين چگونه شكافته شده، درختان و بوته ها را تشكيل مى دهند و هزاران امثال اينها، خود را ناگزير خواهد ديد از خضوع در مقابل آن مشيت كه اينها را به وجود مى آورد تكرار اين كارها به انسان عادت شده و حيرت انگيز

بودن آنها را در نظر انسان كم كرده است، قرآن مجيد اين تذكر را در ما به وجود آورد كه در اينها دقت نمائيم، در خصوص «ابا» روايتى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

33- 37- فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّةُ. يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ

آيه اول اشاره به خاتمه نظام دنيا و آمدن صيحه آخرت است كه نظام زندگى از بين مى رود. آيات يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ در اشاره به شدت احوال قيامت است انسان چون در وجود خود گرفتار شود و گرفتارى شدت گيرد همه چيز و همه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 92

كس را فراموش مى كند، آيه لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ در بيان اين مطلب است يعنى كار و گرفتارى خود، او را چنان مشغول كرده كه در فكر ديگران نمى تواند باشد شايد فرار از آن جهت باشد كه مبادا از من چيزى و يارى بخواهند در آيات ديگرى آمده است وَ لا يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً يُبَصَّرُونَهُمْ يَوَدُّ الْمُجْرِمُ لَوْ يَفْتَدِي مِنْ عَذابِ يَوْمِئِذٍ بِبَنِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ أَخِيهِ وَ فَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْوِيهِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ يُنْجِيهِ معارج/ 10- 14.

در مجمع البيان روايت شده: از سوده زن حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله كه آن حضرت به وى گفت: مردم روز قيامت عريان و پا برهنه و غير مختون محشور مى شوند، عرقشان به آنها مانند لجام مى شود و به نرمه گوشها مى رسد

«يبعث الناس عراة حفاتا غرلا «1» يلجمهم العرق و يبلغ شحمة الاذن»

سوده گفت: يا رسول اللَّه وا ويلا بعضى از ما به بعضى نگاه

مى كند؟! حضرت فرمود: مردم در آن روز از چنين فكرى مشغول مى شوند آن گاه فرمود: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ 38- 42- وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ ضاحِكَةٌ مُسْتَبْشِرَةٌ وَ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْها غَبَرَةٌ تَرْهَقُها قَتَرَةٌ أُولئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ.

ناگفته نماند: آثار شادى و بلا و گرفتارى پيوسته در چهره انسان نمايان مى شود و چهره از غم يا شادى حكايت مى كند، لذا در بسيارى از آيات «وجوه» و مجسم شدن سعادت و شقاوت در آنها ذكر شده است، بعضى از چهره ها نورانى و خندان و شادمانند، آنها اهل ايمان و عملند، منظور از «غبرة» ظاهرا رنگ غبار و تيرگى آن است «قتره» به معنى سياهى و شدت «غبره» است مثل: يَوْمَ تَبْيَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ آل عمران/ 106 كَأَنَّما أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مُظْلِماً يونس/ 27، آنها كسانى هستند كه حق را انكار كرده و فاجر و بدكار شده اند.

______________________________

(1) غرل: ختنه نشدن. اغرل: ختنه نشده. جمع آن غرل بر وزن قفل است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 93

نكته ها

و فاكهة و أبا: در رابطه با اين آيه در ارشاد مفيد نقل شده: از ابو بكر معناى «اب» را پرسيدند؟ گفت: فاكهه را مى دانيم، اما «اب» خدا به آن داناتر است. اين سخن به امير المؤمنين عليه السّلام رسيد فرمود:

سبحان اللَّه مگر ندانسته كه «اب» علف و چراگاه است، خدا در وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا نعمتهايى كه بر خلق و چهارپايان داده است، مى شمارد، زمخشرى اين روايت را از عمر نقل كرده و اعتذار مى كند كه همت آنها مصروف به عمل بود نه دانستن چيزى كه مورد عمل نيست.

در روز دو شنبه دهم ذو القعدة هزار

و چهار صد و دو مطابق 8/ 6/ 1361 تفسير سوره عبس به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 94

تفسير احسن الحديث ج 12 144

سوره تكوير

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- بنا بر آنكه در مقدمه تفسير گفته شد: سوره مباركه كه تكوير هشتمين سوره است كه بعد از سوره «مسد» در مكه نازل گرديد و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و يك است قرائن نشان مى دهد كه در سال اول يا دوم بعثت نازل شده است.

2- عدد آيات آن در قول همه بيست و نه است و اختلافى مشاهده نشده است و داراى صد و چهار كلمه و پانصد و سى حرف است.

3- در روايات سوره إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ناميده شده.

طبرسى رحمه اللَّه آن را «سوره كورت» مى نامد و گويد: بعضى آن را سوره تكوير ناميده اند.

غرض سوره

4- اين سوره بى شك مكى است، آيات آن به مكى بودن شهادت مى دهد كسى خلاف آن را ظاهرا نگفته است و قهرا همه اش به يك بار نازل شده است.

5- در اين سوره ابتدا، مسأله قيامت با شرائط عجيب و بسيار مهم آن، مطرح است كه در آن روز براى انسان همه اعمالش مكشوف و روشن مى گردد سپس با قسمهاى بسيار حيرت انگيز، بيان شده كه قرآن توسط فرشته آسمان به آن حضرت

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 95

القاء مى شود و آن تلقين شيطانى نيست.

آن گاه تهمت جنون كه به آن حضرت مى زدند، رفع شده است و بعد فرموده إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ اين قرآن براى بيدارى نازل شده است و در آخر مشيت خدا را در ايمان مردم شرط مى كند.

به خدا قسم: اگر كسى در تركيب اين آيات و مطالب بسيار عجيب آن فكر كند، آن گاه به نظر آورد كه اين كلمات در محيط جهل، از حلقوم يك انسان درس نخوانده خارج شده

است، به يقين خواهد دانست كه قرآن از جانب خدا است امكان ندارد كه ساخته دست بشر باشد.

6- شأن نزول به خصوصى براى اين سوره نقل نشده است، ولى دقت در آيات آن نشان مى دهد كه انكار معاد، نسبت دادن قرآن به تلقينات شيطان و نسبت جنون به آن حضرت، علّت نزول اين سوره بوده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 96

سورة التّكوير مكيّة و هى تسع و عشرون آيه نزلت بعد سورة المسد

[سوره التكوير (81): آيات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ (1) وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ (2) وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ (4)

وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ (5) وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ (6) وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ (7) وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ (8) بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (9)

وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ (10) وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ (11) وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ (12) وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ (13) عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ (14)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 97

به نام خداى رحمان رحيم

1- وقتى كه آفتاب درهم پيچيده شود.

2- وقتى كه ستارگان تاريك شوند.

3- وقتى كه كوه ها سير داده شوند.

4- وقتى كه حامله ها خالى گردند.

5- وقتى كه حيوانات وحشى محشور گردند.

6- وقتى كه درياها گداخته گردند.

7- وقتى كه روحها با بدنها جفت شوند.

8- وقتى كه از دختر زنده به گور سؤال شود

9- كه به چه گناهى مقتول شده است

10- وقتى كه نامه هاى اعمال توزيع شوند

11- وقتى كه آسمان بر كنده شود

12- وقتى كه جهنم افروخته گردد

13- وقتى كه بهشت نزديك شود

14- مى داند هر كس هر عملى را كه حاضر كرده است

كلمه ها

كورت: كور و تكوير: پيچيدن. در مصباح فيومى آمده: «كار العمامة كورا: ادارها على رأسه» در اقرب الموارد گويد: كور العمامة على رأسه تكويرا: لفّها» تكوير شمس، انقباض و پيچيده و خاموش شدن آنست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 98

انكدرت: كدر و كدورت: تيرگى. به معنى پراكنده شدن نيز آيد گويند «انكدرت النجوم: تناثرت».

عشار: حامله ها. مفرد آن عشراء است. ابن اثير در نهايه گويد: عشراء شترى است كه ده ماه از حاملگى آن گذشته است، سپس اين كلمه عموميت يافته كه به هر حامله عشراء گويند.

عطلت: عطالت:

خالى شدن. «عطل الرجل من المال و الادب: خلا».

تعطيل: خالى كردن. «التعطيل: التفريغ» على هذا «عطّلت» به معنى خالى شدن است.

وحوش: وحشى در مقابل اهلى است. راغب گويد: وحش خلاف انس است حيواناتى كه با انسان انس ندارند، وحش ناميده مى شوند، جمع آن وحوش است.

سجرت: سجر: افروختن آتش. پر كردن. سرخ كردن تنور. اين هر سه معنى را اهل لغت گفته اند، در قاموس آمده: «سجر التنور:

احماه و النهر: ملائه» سجرت»: افروخته يا سرخ كرده شد.

موءوده: و وأد: زنده به گور كردن. «واد بنته» يعنى دخترش را زنده- به گور كرد «موءودة»: دختر زنده به گور شده، «وئيده» نيز همانست.

كشطت: كشط: كندن پوست شتر. برداشتن پرده از روى چيزى در كندن پوست شترى به جاى سلخ، كشط گويند. «كشطت»: كنده شد بر داشته شد.

سعرت: سعر: افروختن آتش و افروخته شدن آن سعر، اسعار و تسعير همه به معنى افروختن است.

ازلفت: زلف: نزديك شدن و مقدم گشتن. در اقرب الموارد گويد. «زلف

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 99

زلفا: تقدم و تقرب» در صحاح آمده: «ازلفه: قرّبه» «ازلفت» نزديك كرده شد.

شرحها

قيامت داراى سه مرحله است: مرحله اول ويرانى عالم و از بين رفتن نظم كنونى.

مرحله دوم: تشكيل نظام جديد، زنده شدن مردگان و رسيدگى به حساب خلائق.

مرحله سوم: زندگى در بهشت و جهنم. در اين آيات به مرحله اول و دوم اشاره شده و با وضع بسيار عجيبى از ويرانى جهان سخن به ميان آمده است. اين سخنان به بزرگى جهان بزرگ هستند، اين آيات انسان را به درياى حيرت فرو مى برد، اين آيات براى آمدن قيامت مقدماتى بيان مى كند كه مانند سنگينى قيامتند. اين آيات از

حلقوم انسانى خارج شده كه لحظه اى پاى درس استادى و معلمى ننشسته است اين آيات توسط قلبى همچون آئينه صاف، از جهان غيب به جهان ما منعكس شده است.

عجب!!! آفتاب خاموش مى شود، ستارگان تاريك مى گردند، كوه ها مانند غبار به راه مى افتند، حامله ها خالى مى شوند، اقيانوسها تبخير مى گردند، ارواح به ابدان مراجعت مى كنند، طبقات هوا از اطراف زمين كنده مى شوند، شما را به خدا در عظمت اين سخنان فكر كنيد تا بدانيد قرآن چيست.

1 و 2- إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ منظور از تكوير شمس در هر حال خاموش شدن آنست.

در مجمع البيان فرموده: «اى ذهب ضوؤها و نورها فاضمحلّت» در الميزان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 100

فرموده: شايد مراد از آن، ظلمانى شدن جرم آفتاب است به طورى كه ظلمت آن را احاطه كند، زمخشرى گويد: نور آن پيچيده شده و مى رود.

ناگفته نماند: تكوير و خاموش شدن خورشيد در حال حاضر يك مسأله علمى است و دانشمندان بر آن اذعان دارند، چنان كه در كتاب «معاد از نظر قرآن و علم» مشروحا توضيح داده ام «1» اگر در كتب نجوم عكس سحابى را ملاحظه كنيد خواهيد ديد كه به طور مار پيچى مى پيچند، خورشيد چنان كه دانشمندان گفته اند از مركزش خاموش مى شود و در آينده قسمت خاموش شده آن به قشر ظاهرى منتقل شده و قشر ظاهرى به مركز آن خواهد رفت و آن قهرا به طور مارپيچى خواهد بود كه همان تكوير است و شايد: منظور منقبض شدن آن در اثر خاموشى باشد و اللَّه العالم.

به هر حال ماجراى عجيبى است، وانگهى، بيان آن در روزگارى كه كسى از آن خبر نداشت. عجيبتر

است.

غرض از انكدار نجوم، اگر تاريك شدن آنها باشد، در اينصورت اگر مراد از آن ثوابت است كه آنها آفتابند و از كثرت فاصله به صورت نقطه هاى نورانى ديده مى شوند، آنها نيز سرنوشتى همچون آفتاب دارند، و اگر منظور سيارات هستند، پيداست كه با خاموش شدن خورشيد، تاريك خواهند گرديد.

ممكن است منظور از انكدار پراكنده شدن باشد كه در سوره انفطار خواهد آمد.

3- 7- وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ

______________________________

(1) ناگفته نماند مسائل علمى مسائل پايدارى نيستند، هر آن احتمال هست كه فرضيه جديدى در جاى آنها بنشيند، كمك گرفتن از آنها درباره قرآن فقط احتمال است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 101

پنج علامت از علامات آخرت و از بين رفتن نظام كنونى، مقدماتى هستند به سنگينى قيامت و ناقوس مرگ جهان هستند كه به صدا در خواهند آمد.

اول وَ إِذَا الْجِبالُ سُيِّرَتْ تحول و دگرگونى كوه ها در بسيارى از آيات با تعبيرهاى گوناگون آمده است مانند وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ قارعه/ 5، وَ سُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكانَتْ سَراباً نبأ/ 20 وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسًّا فَكانَتْ هَباءً مُنْبَثًّا واقعه/ 5 و 6 و آيات ديگر، اينها همه حكايت از تحول همگانى در كوه ها دارند.

دوم: وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ گفته اند: منظور از عشار شتران آبستن است كه عرب به آنها علاقه شديدى داشت، «عطلت» يعنى رها كردند، بى آنكه صاحبى و حافظى داشته باشند، در اينصورت، نسبت به آيات قبلى و بعدى از لحاظ مفهوم بسيار كوچك خواهد بود. ممكن است منظور مطلق حامله ها باشد حامله ها خالى مى شوند، چيزى درون چيزى نمى ماند،

طبرسى از جبائى نقل كرده كه منظور از عشار ابرها است، اين معناى مناسبى است ولى ازهرى گويد: اين را در لغت نيافته ام.

سوم: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ اگر اين آيه راجع به مرحله اول قيامت و شروع فناى عالم باشد، منظور آن مى شود كه از واهمه و دگرگون شدن شرائط زندگى، از لانه ها و كنامها و بيشه ها خارج شده و دورهم جمع مى شوند و اگر راجع به روز قيامت باشد، منظور آنست كه مانند انسانها زنده مى شوند.

الميزان فرموده: ظاهر آيه ... آنست كه وحوش مانند انسان محشور مى شوند مؤيد آن آيه وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُكُمْ ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ انعام/ 38 است اما بعد از حشر كارشان به كجا خواهد رسيد، در قرآن و اخبار معتمد چيزى كه قضيه را روشن كند نرسيده است ... نگارند گويد: بايد علم آن را موكول به خدا كرد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 102

چهارم: و اذا البحار سجرت» در سوره انفطار آمده است: وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ به نظر مى آيد منظور از تسجير درياها، جوشيدن و تبخير شدن آنها در اثر حرارت باشد، قرآن صريح است در اينكه: آن روز آسمان مانند فلز مذاب داغ خواهد بود يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ معارج/ 8 در اينصورت ديگر دريايى نخواهد ماند و همه تبخير خواهند گرديد، شايد منظور از انفجار و شكافتن نيز همان باشد كه در آيه انفطار آمده است، تحول بس عظيمى!!! اقيانوسها كه كران تا كران سطح زمين را گرفته اند، به هوا مى روند و بستر آنها مكشوف مى گردد (سبحان اللَّه).

پنجم: وَ إِذَا

النُّفُوسُ زُوِّجَتْ به نظر مى آيد: منظور آنست كه ارواح به ابدان بر مى گردند و با هم جفت مى شوند، چنان كه طبرسى رحمه اللَّه از عكرمه و شعبى و ابو مسلم نقل كرده است.

ناگفته نماند: مبعوث شدن عين انسانها فقط به واسطه روح مجرد است كه در جهان باقى است و گرنه، با روئيدن انسان از ذرات ابدان. فقط مثل بودن محقق مى شود نه عينيت، شما هر قدر به مغز خود فشار آوريد، عينيت را نمى توانيد تصور كنيد مگر با بر گشتن روحى كه در جهان زنده بوده است.

اين روايت در بيان مطلب كافى است

«عن الصادق عليه السّلام قال: من مات و هو ما حض للايمان محضا او ما حض للكفر محضا نقلت روحه من هيكله الى مثله فى الصورة و جوزى باعماله الى يوم القيامة فاذا بعث اللَّه من فى القبور، انشأ جسمه و رد روحه الى جسده و حشره ليوفيه اعماله ...» بحار ج 6/ 253.

در الميزان فرموده: نفوس پاكان با زنان بهشت جفت مى شوند نظير لَهُمْ فِيها أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ نساء/ 57 وَ زَوَّجْناهُمْ بِحُورٍ عِينٍ دخان/ 52 و نفوس اشقياء با قرين هاى خود كه شياطين هستند، نظير آيه: وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ زخرف/ 36.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 103

نگارنده گويد: اين سخن مطابق روايتى است كه از ابى الجارود از امام باقر عليه السّلام نقل شده است و اللَّه اعلم.

8- 14- وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ...

در اين آيات شش مسأله عنوان شده كه دو تا راجع به انسان و چهار تا راجع به مقدمات قيامت است.

اول: وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ اين

آيه گرچه يك مطلب جزئى است و در رديف موضوعات ما قبل و ما بعد نيست ولى به نظر مى آيد مسأله به قدرى هولناك است كه لازم بوده در رديف آنها مطرح شود، بعضى ها آن را سمبل حقوق ضايع شده دانسته اند، جريان زنده به گور كردن دختران در ميان بعضى از قبائل عرب عادت بود چنان كه در ذيل آيه، وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا ...

نحل/ 59 مفصلا گفته ايم. مسئول در حقيقت، پدر دختر است، اسناد سؤال به دختر شايد براى آنست كه، قاتل لياقت آن را ندارد، لذا از خود دختر سؤال مى شود.

طبرسى فرمايد: معنى اين سؤال توبيخ قاتل است، زيرا دختر خواهد گفت: من بدون گناه كشته شده ام، دقت در آيه نشان مى دهد: اين تعبير براى مجسم كردن جنايت، بسيار مناسب است، گويى غضب به قاتل در حدى است كه از روبرو شدن با او صرف نظر شده است.

دوم: وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ منظور از آن ظاهرا توزيع نامه هاى عمل است كه در آيات ديگر آمده است فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ ... وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ ... و يا منظور از باز شدن، متوجه شدن مردم به آنهاست كه مى بينند و مى خوانند چنان كه فرموده است: ... وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتاباً يَلْقاهُ مَنْشُوراً اسراء/ 13، به هر حال هنگامه عجيبى است كه تفصيل آن را جز خدا نمى داند.

سوم: وَ إِذَا السَّماءُ كُشِطَتْ به نظر مى آيد: منظور از «السماء» هواى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 104

محيط بر زمين است كه از اطراف زمين كنده مى شود، در آيات ديگرى آمده است يَوْمَ تَمُورُ السَّماءُ مَوْراً طور/ 9،

مور به معنى جريان سريع است مانند گردباد.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آسمان از موضع خودش زايل مى شود مانند كنار شدن پوست از بدن حيوان و شايد اشاره باشد به وَ السَّماواتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ زمر/ 67، به هر حال تحول بسيار عظيمى است و ويرانگر.

چهارم: وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ آن گاه كه آتش بزرگ و جهنم افروخته شود اين وصف براى جهنم در بسيارى از آيات آمده است، و در بعضى هست كه جهنم را در آن روز مى آورند وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ فجر/ 23، ظهور آيه در آنست كه افروخته شدن، در آن روز خواهد بود.

پنجم: وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ بهشت براى داخل شدن اهل آن، نزديك كرده شود: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ شعراء/ 90.

ششم: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ اين آيه جواب «اذا» ها است منظور از «نفس» جنس نفس و شامل همه است و از «ما» مطلق عمل مى باشد اين آيه نظير يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ آل عمران/ 30 است، در سوره انفطار آمده است: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ به هر حال تمام اعمالى كه انسان انجام داده است در پيش چشم او خواهد بود «الهم انصرنا على اهوال يوم القيامة».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 105

[سوره التكوير (81): آيات 15 تا 29]

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (15) الْجَوارِ الْكُنَّسِ (16) وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ (17) وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ (18) إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ (19)

ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ (20) مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ (21) وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ (23) وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ (24)

وَ ما هُوَ

بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ (25) فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ (26) إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (27) لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ (28) وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (29)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 106

15- پس نه، قسم مى خورم به ستارگان پنهان شونده.

16- كه در حركت هستند و فانى شونده.

17- قسم به شب وقتى كه پشت مى كند

18- قسم به صبح وقتى كه گسترش مى يابد.

19- كه اين قرآن سخن فرشته عزيزى است

20- قوى و نزد خدا صاحب تقرب است

21- مطاع در نزد خدا و امين است

22- رفيق شما ديوانه نيست

23- جبرئيل را در آن ناحيه روشن ديده است

24- رسول خدا بروحى بخيل نيست

25- اين قرآن سخن شيطان رانده شده نيست

26- پس به كجا مى رويد؟!

27- آن فقط تذكر است براى مردمان

28- براى آنكه بخواهد در بندگى حق، استوار باشد

29- شما استوار شدن را نخواهيد خواست مگر آنكه پرودگار جهانيان بخواهد

كلمه ها

خنس: خنس (بر وزن عقل): پنهان شدن، كنار رفتن، واپس ماندن.

در اقرب الموارد گويد: «خنس عنه: رجع و تنحى و تأخر و انقبض» خانس اسم فاعل، جمع آن «خنس» است يعنى: پنهان شونده ها كنار رونده ها طبرسى فرموده: خنوس پنهان شدن بعد از ظهور است. كشاف آن را رجوع كنندگان گفته است.

الجوار: جوار در اصل جوارى به معنى جارى شوندگان است، مفرد آن جارى (جار) است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 107

كنس: كنس (بر وزن عقل): نهان شدن «كنس الظبى كنوسا: تغيب، و استتر في كناسه» يعنى آهو در نهانگاه خود نهان شد، اين كلمه فقط يك بار در قرآن آمده است.

عسعس: راغب گويد: «عسعسه» رقيق شدن تاريكى است و آن در

اول و آخر شب است از اين رو «عسعس الليل» به رفتن و آمدن شب معنى شده كه در هر دو، تاريكى رقيق مى شود. ولى به تناسب وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ معناى رفتن بهتر است. اين كلمه فقط يك بار در كلام اللَّه آمده است.

تنفس: نفس (بر وزن فرس) و تنفس: گسترش و وسعت يافتن دم زدن به علّت گسترش يافتن و بزرگ شدن «ريه» نفس ناميده شده است.

مكين: داراى مكانت و منزلت.

ثم: اشاره است به مكان بعيد يعنى «آنجا» و آن فقط چهار بار در قرآن مجيد آمده است.

افق: در كلام عرب به معنى ناحيه و طرف است، جمع آن آفاق مى باشد به معنى اطراف و نواحى.

ضنين: «ضنين» به معنى بخيل و «ضنه» بخل ورزيدن به چيز نفيس است.

يستقيم: استقامت: استوارى و پايدارى،

شرحها

اين آيات در رابطه با نزول قرآن و آمدن آن به وسيله فرشته وحى است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 108

و اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله او را بالعيان ديده است و او در ميان ملائكه مورد اطاعت است، و اين سخنان تلقين و سخن شيطان رجيم نيست، بلكه بيدارى و تذكر است براى مردمان، مشيت خدا در ايمان آوردن مردم، شرط و دخيل است و اگر خدا نخواهد كسى ايمان آوردن را نخواهد خواست.

به عبارت اخرى: اين آيات استدلال است بر مطالب گذشته كه در اول سوره خوانديم.

15- 19- فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ الْجَوارِ الْكُنَّسِ وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ در اين جا به سه پديده از نظام خلقت سوگند ياد شده كه قرآن سخن يك فرشته بزرگوار است، نه سخن

شيطان يعنى در تلقينات شيطانى و در گفته هاى ديوانگان چنين مطالب شدنى نيست، سخن از ستارگان، سخن از شب و روز سخن از ناموس خلقت، سخن از خاموشى آفتاب، سخن از تبخير درياها و ... سخن ديوانگان و سخن شيطان نمى تواند باشد، على هذا اينها يعنى سوگندها خود دليل است كه قرآن از جانب خداست.

به بينيد ديوانگان چه مى گويند، به بينيد جن زده ها چه تكلم مى كنند آن گاه قرآن را با سخن آنها مقايسه كنيد، به هر حال اين آيات، ترسيم عجيبى هستند.

نظير اينها است آيات: فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ واقعه/ 75- 80 در اينجا هم در حقانيت قرآن سخن از محلهاى ستارگان و اين قسمت از كائنات است.

در توضيح آيات، اشاره به چند امر لازم است اول اينكه: از باب تفسير

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 109

فرموده اند: لفظ «لا» در «فلا اقسم» براى تأكيد قسم است و معناى آن «سوگند مى خورم» است.

طبرسى در جوامع فرموده: دخول «لاء» نافيه بر فعل قسم. مستفيض است ...

و فائده آن تأكيد قسم است، قول ديگر آنست كه اين «لا» نفى سخن خصم است مثلا در آيه لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ منظور آنست كه: نه، اى منكر قيامت حرف تو صحيح نيست، سوگند مى خورم به قيامت كه قيامت حق است، به نظر نگارنده اين قول صحيحتر است.

دوم: منظور از «خنس- كنس» ظاهرا همه ستارگان است كه در شب آشكار و در روز پنهان مى شوند و همه در حركت هستند و آن گاه همه مانند پنهان شدن آهو در لانه اش، تاريك

خواهند شد و منكدر خواهند گشت، على هذا منظور از خانس بودن استتار آنها در روز و از «جوار» در حركت بودن آنها و غرض از كانس بودن، سير نهايى است كه در اول سوره خوانديم: وَ إِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ و اينكه سخن از پنهان شدن و تاريك شدن و جريان است، در رابطه با قيامت است كه بسوى زوال مى روند، رفتن شب و گسترش روز كه در آيات بعدى عنوان شده ادامه همين مسير است.

الميزان اول ترجيح مى دهد كه مراد همه ستارگان يا بعضى آنها باشد آن گاه فرموده: صفات خنوس، حركت و كنوس بيشتر با «خمسه متحيره»: زحل، مشترى، مريخ، زهره و عطارد تطبيق مى شود.

نگارنده گويد: بسيار بعيد است كه مراد ستارگان پنجگانه باشد، بلكه آيات از كلّيت و مشمول و عموم حكايت دارند.

در تفسير صافى فرموده: از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده: آنها ستارگان پنجگانه هستند: زحل، مشترى، مريخ، زهره و عطارد. روايت به لفظ «عن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 110

امير المؤمنين» است و اللَّه اعلم.

«آيه» إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ جواب قسمها است، ضمير «انه» ظاهرا راجع به قرآن است و يا به آيات سابق، منظور از «رسول» جبرئيل است، آن گاه در وصف جبرئيل فرموده:

20 و 21- ذِي قُوَّةٍ عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ مُطاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ لفظ «ثم» اشاره است به عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ از اين آيه معلوم مى شود كه در آنجا ملائكه اى هستند كه از جبرئيل اطاعت مى كنند، به هر حال در اين آيه و آيه قبلى، جبرئيل با شش صفت موصوف شده است و خداوند بهترين صفات را براى او آورده است، اول اينكه رسول و فرستاده

خداست براى پيامبران، دوم: در نزد خدا كريم و عزيز است. سوم: صاحب قدرت و نيرومندى است، شايد منظور سرعت انتقال او در رفتن به آسمان و آمدن به زمين باشد، در جاى ديگر نيز او با شَدِيدُ الْقُوى توصيف شده است عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى نجم/ 5 و 6، به نظر مى آيد نيرومند بودن در رساندن وحى دخيل است.

چهارم عِنْدَ ذِي الْعَرْشِ مَكِينٍ يعنى در نزد خدا صاحب مكانت و تقرب است، پنجم: مطاع بودن براى ملائكه است، ششم: امين بودن در رساندن وحى و عدم خيانت در تبليغ پيامهاى خداوند است.

درباره نيرومند بودن جبرئيل در مجمع البيان و در الميزان از «در منثور» خبرى نقل شده كه خالى از بعد نيست.

22- 26- وَ ما صاحِبُكُمْ بِمَجْنُونٍ وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبِينِ وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ اين آيات در نفى جنون از آن حضرت و نفى بودن قرآن، از تلقينات شياطين است منظور از صاحب، رسول خداست، آمدن اين لفظ اشاره به آنست كه دو رفيق شماست مدتها با او در يك شهر زندگى كرده ايد و از او اختلاف مشاعر مشاهده نكرده ايد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 111

در يك شهر زندگى كرده ايد و از او اختلال مشاعر مشاهده نكرده ايد.

فاعل «رآه» رسول خداست يعنى رسول خدا جبرئيل را در يك ناحيه روشن ديده است، مثل ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى نجم/ 7 «1» مراد از «الغيب» وحى است كه خبر غيبى مى باشد يعنى: آن حضرت بر وحى آسمانى بخيل نيست هر چه خدا وحى مى كند در اختيار مردم مى گذارد بى آنكه تصرفى در

آن بكند و يا از تحويل آن بخل ورزد.

لفظ «رجيم» در جمله وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَيْطانٍ رَجِيمٍ استدلال است بر اينكه قرآن از تسويلات شيطان نيست، زيرا رجيم و رانده شده از درگاه خدا كارش تخريب و اضلال مى تواند باشد نه آياتى پر از هدايت و سعادت انسانها، چنان كه در جاى ديگر آمده است وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ شعراء/ 21 آرى شيطان و شرير، كلمات هدايت تلقين نمى كند.

آن گاه در نتيجه گيرى از آيات سابق، آمده است: فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ پس كجا مى رويد و از پيروى حق كنار مى شويد؟ استفهام براى توبيخ است.

27- 29- إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ لِمَنْ شاءَ مِنْكُمْ أَنْ يَسْتَقِيمَ وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ

در تكميل نفى جنون از آن حضرت و اينكه قرآن از تسويلات شيطان نيست بلكه از جانب خداست، در اين آيات فرموده: قرآن فقط تذكر است براى مردمان، آرى قرآن براى همه مردم جهان، بيدارى است، اين آيه ترسيم بسيار عجيبى است كه الفاظ از اداى حق آن عاجز است.

«لمن شاء» بدل است از «العالمين» يعنى: هر كه بخواهد در اطاعت حق استوار باشد، اما براى ديگران: وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً، آيه وَ ما تَشاؤُنَ ...

______________________________

(1) در سوره هود و جاهاى ديگر از تمثل فرشته و ظاهر شدن بر پيامبران خدا سخن رفته است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 112

دفع دخل است يعنى شما در اراده استقامت مستقل نيستيد بلكه بايد خواستن شما را اول خدا بخواهد، بعد شما بخواهيد.

ناگفته نماند: اراده خداوند در طول اراده بنده است يعنى: خدا خواسته است كه

بندگان با اختيار خود كار كنند، خوب باشد يابد، على هذا، مشيت خدا اثر اراده بنده را باطل نمى كند. خواست قبلى خدا ايجاد وسائل، فراهم آوردن امكانات است، اگر اين اراده از خدا نباشد، بندگان به هيچيك از كارهاى حق يا باطل قدرت نخواهند داشت، نظير اين دو آيه است آيات: إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيماً حَكِيماً دهر/ 29- 30.

در شب پانزدهم ذو الحجة الحرام يكهزار چهار صد و دو مصادف با شب ولادت حضرت امام هادى صلوات اللَّه عليه و على آبائه و ابنائه مطابق 11/ 7/ 1361 تفسير تكوير به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 113

سوره انفطار

اشاره

در مكه نازل شده و نوزده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- بنا بر ترتيب نزول كه در مقدمه گذشت، اين سوره هشتاد و دومين سوره است كه بعد از سوره نازعات در مكه معظمه نازل گرديد، اتفاقا از لحاظ ترتيب فعلى قرآن نيز: سوره هشتاد و دوم مى باشد.

طبرسى رحمه اللَّه آن را سوره «انفطرت» ناميده و فرمايد: سوره انفطار نيز گفته اند.

2- عدد آيات آن نوزده است، در اين زمينه اختلافى مشاهده نگرديد و به نقل تفسير خازن داراى هشتاد كلمه و سيصد و بيست و هفت حرف است.

3- نامگذارى آن به «انفطار» ظاهرا به علّت وقوع كلمه «انفطرت» در اول آنست و تسميه كل باسم الجزء مى باشد وانگهى همه مطالب اين سوره در اثر انفجار آسمان و پشت سر آن به وقوع خواهد پيوست، على هذا گويى: اين سوره يك پارچه انفطار مى باشد و اللَّه العالم.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، كسى خلاف آن را نگفته است و از ترتيب نزول به نظر مى آيد كه در نزديكهاى هجرت نازل شده باشد.

غرض سوره

5- در اين سوره مقدارى از شرايط قيامت و به هم ريختن نظام كنونى و زنده

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 114

شدن انسانها سخن رفته و حالات نيكوكاران و بدكاران در قيامت بيان گرديده است و با اين سخن كه: در آن روز همه كارها مربوط به خداست و كسى حق تصميم گيرى درباره كسى ندارد، مطلب تمام شده است.

ولى مى شود گفت: بيان همه آن مطالب مربوط به يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ است يعنى منظور از اين سخنان بيدار كردن انسان و توجه دادن او به توحيد و خداست و بالاخره: اى انسان تو كه جزئى از اين

نظام هستى و مقهور اراده خدا مى باشى و از خود چيزى ندارى، كدام علّت سبب مى شود كه به پروردگارت نافرمان و عاصى باشى؟! و ادعاى منم، منم كنى؟! 6- دقت در آيات سوره نشان مى دهد كه شأن نزول بخصوصى نداشته و وضع آن روز، نزول و بيان آن را ايجاب مى كرده است و اللَّه اعلم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 115

سورة الانفطار مكيّة و هى تسع عشرة آية نزلت بعد سورة النازعات

[سوره الانفطار (82): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ (1) وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ (2) وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ (3) وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ (4)

عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ (6) الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ (7) فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ (8) كَلاَّ بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ (9)

وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ (10) كِراماً كاتِبِينَ (11) يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ (12) إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ (13) وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ (14)

يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ (15) وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ (16) وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (17) ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ (18) يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ (19)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 116

به نام خداى رحمان رحيم

1- وقتى كه آسمان شكافته شود

2- وقتى كه ستارگان پراكنده شوند.

3- وقتى كه دريا منفجر شوند

4- وقتى كه قبرها متحول گردند!

5- مى داند هر كس آنچه از پيش فرستاده و آنچه به تأخير انداخته است

6- اى انسان چه چيز تو را به پروردگار كريمت جرى كرده است.

7- پروردگارى كه تو را آفريده و ساخته و متعادل كرده است.

8- و در هر شكلى كه خواسته تركيبت

كرده است.

9- نه، بلكه جزا را تكذيب مى كنيد.

10- حقا كه براى شما نگهبانانى هست

11- بزرگواران نويسندگان

12- مى دانند آنچه را كه مى كنيد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 117

13- راستى كه نيكوكاران در نعمت وسيع مى باشند

14- و فاجران در آتش بزرگى هستند

15- روز جزا به آن داخل و ملازم مى شوند.

16- و از آن غائب (كنار) نخواهند بود.

17- چه چيز دانايت كرد كه روز جزا چيست

18- سپس چه چيز دانايت كرد كه روز جزا چيست

19- روزى است كه كسى براى كسى مالك چيزى نيست فرمان در آن روز مخصوص خداست.

كلمه ها

انفطرت: فطر به معنى شكافتن و انفطار به معنى شكافته شدن است، طبرسى فرمايد: «اصل الفطر: الشق» راغب، شكافتن طولى گفته است كواكب: كوكب: ستاره، جمع آن كواكب است.

انتثرت: نثر: پراكندن. انتثار: پراكنده شدن. راغب گويد: «نثر الشي ء نشره و تفريقه» فجرت: فجر و تفجير: شكافتن، بعضى قيد وسعت را بر آن افزوده اند.

بعثرت: بعثر: باز شدن. آشكار شدن. مجمع البيان آن را زير و رو شدن گفته است، جوهرى استخراج و كشف معنى كرده است، ابن اثير در نهايه گويد: «تبعثرت نفسى: جاشت و انقلبت».

غرك: غر و غرور و غره: فريب دادن و تطميع به باطل. در اقرب الموارد آمده: «ما غرك بفلان» يعنى چطور بر او جرئت كردى على هذا ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ يعنى چطور به پروردگارت جرئت پيدا كردى سواك: مراد از تسويه در آيه، ساختن و گذاشتن هر عضو از بدن در جاى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 118

مناسب خود است (الميزان).

عدلك: منظور از عدل در آيه ظاهرا تناسب اعضاء با همديگر است اگر مثلا با اين بدن، درازى دست دو متر

بود تعادل وجود نداشت.

نعيم: نعمت پر وسعت و زياد «النعيم: النعمة الكثيره» (راغب).

جحيم: آتش بزرگ. در صحاح اللغة گفته: «الجحيم كل نار عظيمه في مهواة».

يصلونها: صلّى: داخل شدن با ملازمت «صلّى الرجل النار: لزمها» «يصلونها»: داخل و ملازم آن مى شوند.

شرحها

مطالب اين سوره به قرار ذيل است.

1- شرايط قيامت، ويرانى جهان در ابعادى بسيار وسيع كه به بزرگى قيامت بزرگ است و از يك فكر عادى مخصوصا در آن روز امكان پذير نبود لذا خبر دهنده از ويرانى اين موجودات همان آفريننده آنهاست.

2- مستحضر شدن انسان در روز قيامت، به همه اعمال كه كرده است.

3- توبيخ انسان كه با اينهمه دلائل چرا به خدايش تسليم نمى شود؟! 4- جريان نيكوكاران و بدكاران در قيامت.

5- حكومت و سلطه مطلق خدا در قيامت.

1 و 2- إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ سماء عبارت است از همين آسمان، ستارگان. اجرام سماوى، كهكشانها خورشيد، ماه و امثال آن به نظر مى آيد منظور از شكافته شدن آن، از بين رفتن جاذبه يا هر نيروى ديگرى است كه خداوند به واسطه آن موجودات بالا را نگاه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 119

داشته است. در اين صورت پراكنده شدن ستارگان و بيرون شدن از مدارات نتيجه همان انفطار است، در سوره انشقاق خواهد آمد كه: إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ

آيه: فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ رحمن/ 27 وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ حاقّه/ 16 نيز خبر از شكافتن آسمان است كه گذشت، اينها خبرهاى عجيبى هستند، اينها به بزرگى قيامت بزرگند اگر در عظمت اين سخنان و در محيط آن روز مكه كه جز جهالت چيزى نبود دقت كنيم خواهيم ديد

كه اين گفته ها، ساخته بشر نمى تواند باشد، بلكه از جانب آفريننده اين كائنات است، بزرگى و عظمت اين سخنان «يدرك و لا يوصف» است:

3- وَ إِذَا الْبِحارُ فُجِّرَتْ اين حقيقت در سوره تكوير به لفظ: وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ گذشت، ظاهرا مراد از هر دو يكى است و آن تبخير شدن درياها در اثر تخليه نيروها و در اثر يَوْمَ تَكُونُ السَّماءُ كَالْمُهْلِ معارج/ 8 است و اللَّه العالم.

مفسران در تفسير آن گفته اند: درياها بعضى بر بعضى باز مى شوند حايل از ميان آنها برداشته مى شود، شور به شيرين مختلط مى شود و همه يك دريا مى شوند ولى نگارنده اين سخن را بعيد مى دانم. حقيقتى است بسيار بزرگ و اللَّه العالم.

4- وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ بنا بر معناى «بعثر» كه گذشت، به نظر مى آيد: منظور از اين كلمه متحول شدن خاكهاى قبر به انسانهاست، آيات و روايات شاهد هستند كه انسانها در درون خاك مى رويند و ساخته مى شوند آن گاه زمين شكافته مى شود و انسانها از درون آن سر بيرون مى آورند يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ ق 44 در جاى ديگر آمده: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً على هذا منظور! «بعثرت» منقلب شدن و متحول شدن قبرها است چنان كه دانه ها در زير زمين متحول مى شوند و مى رويند كَذلِكَ الْخُرُوجُ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 120

5- عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ در سوره تكوير خوانديم: عَلِمَتْ نَفْسٌ ما أَحْضَرَتْ اين آيه جواب «اذا» ها، است، ظاهرا منظور از «ما قدمت» اعمالى است كه انسان پيش از مرگ كرده است و از «ما اخرت» آثارى است كه در دنيا از خود باقى گذاشته است،

نظير: إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتى وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ يس/ 12، نظير اين آيه است آيه يُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ قيامة/ 13.

در اين زمينه روايات زيادى داريم كه: هر كس سنّت خوبى در دنيا از خود بگذارد، به اندازه پاداش آنان كه به آن سنّت عمل كرده اند، خدا به او پاداش خواهد داد، آنها هم پاداش خود را به طور كامل دريافت خواهند كرد و هر كه سنت بدى از خود بگذارد، به اندازه گناه كسانى كه به آن سنت عمل كرده اند، پيش خدا گناه خواهد داشت، آنها هم سزاى گناهشان را به طور كامل خواهند ديد.

طبرسى رحمه اللَّه در ذيل آيه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل كرده:

«فقال النبى من استن خيرا فاستن به فله اجره و مثل اجور من اتّبعه غير منتقص من اجورهم شيئا و من استن شرا فاستن به فعليه مثل وزره و مثل أوزار من اتبعه غير منتقص من أوزارهم»

اين روايت در الميزان از «در منثور» نقل شده و همين مضمون در اصول كافى باب «ثواب العالم و المتعلم» در زمينه تعليم هدايت و تعليم ضلالت از حضرت باقر و حضرت صادق صلوات اللَّه عليهما نقل شده است.

به هر حال، اين آيه نظير يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ ... آل عمران/ 30، است، منظور از «نفس» جنس نفس و شامل همه است و غرض از عَلِمَتْ نَفْسٌ حاضر شدن اعمال است نه فقط دانستن آنها اگر ميان إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ ... و عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ علّيت وجود داشته باشد، مراد آن مى شود

كه آمدن قيامت همه چيز را متحول و منقلب خواهد كرد اعمال را نيز كه به صورت نيروها بوده اند به ماده مبدل كرده و مجسم خواهد نمود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 121

6- 8- يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ اين سه آيه يك نتيجه گيرى است از آيات سابق و مقدمه است نسبت به مطالب آيات ما بعد.

پس از آنكه در آيات گذشته روشن شد كه جهان رو به زوال است و انسان مقهور قدرت خدايى مى باشد، در اين آيات خطاب به انسان مى گويد: چه چيز تو را به پروردگارت جرى كرد و وادارت نمود تا طغيان كنى و خاضع نباشى؟! آن گاه با جملات الَّذِي خَلَقَكَ ... به ربوبيت استدلال شده است.

در اينجا در انسان چند جهت در نظر گرفته شده اول: خلقت و آفرينش انسان، دوم: تسويه و گذاشتن هر يك از اعضاء انسان در جاى مناسب خود، سوم:

متعادل كردن اعضاء و تناسب آنها نسبت به همديگر، مثلا اگر دست به اندازه دو متر بود تعادل از بين مى رفت، از اين تسويه و تعادل، شكل و صورتى كه منظور نظر خداست به وجود مى آيد، صورت و شكلى كه براى هر كس مخصوص است و به واسطه آن شناخته مى شود لذا بدون عطف فرموده: فِي أَيِّ صُورَةٍ ما شاءَ رَكَّبَكَ در اينجا دو چيز بايد مورد توجه باشد.

اول: آفريده شدن انسان با آن اعضاء مختلف ظاهرى و باطنى و گذاشته شدن هر يك از اعضاء در جاى مناسب خود و تعادل اعضاء درونى و بيرونى با هم از دلائل بسيار روشن بر ربوبيت خالق

يكتاست كه عقول از اين نظام عجيب در حيرت هستند فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ

دوم: چهره و قيافه و شكل انسانها كه مخصوص و منحصر به فرد است و اگر آدمها مانند اجناس يك كارخانه، از همديگر شناخته نمى شدند، نظام زندگى از بين مى رفت، انسان، دوست و دشمن را از هم نمى شناخت، فرزندان و زنان خود را از ديگران تميز نمى داد، به طور كلّى زندگى مختل مى گرديد آرى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 122

اختلاف اشكال و قيافه هاى انسانها، يكى از اسرار عجيب خلقت است.

به نظر بعضى كلمه «الكريم» تلقين حجت از جانب خداست كه اگر روز قيامت خدا به انسان فرمايد: ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ در جواب بگويد: كرم تو مرا مغرور كرد، از بعضى نقل شده كه در جواب خدا چنين خواهم گفت.

ولى آمدن دو وصف بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ چنان كه الميزان فرموده، براى تكميل استدلال و ابلغ بودن توبيخ است يعنى كسى كه تو را تربيت كرده و بزرگوار است و از نيكى به تو قصد بهره بردن ندارد. چرا با او مخالفت مى كنى؟!! 9- 12- كَلَّا بَلْ تُكَذِّبُونَ بِالدِّينِ وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ به نظر مى آيد «كلا» راجع به ربوبيت و كرامت است يعنى: نه، ربوبيت و كرامت خدا سبب جرئت و جسارت شما نيست كه آن دو سبب طاعت مى باشند، بلكه سبب جرئت و طغيان شما آنست كه به جزاء و قيامت ايمان نمى آوريد.

اين آيات اولا علت جرئت به ساحت خدا را بيان مى كند و آن گاه محفوظ بودن اعمال و نويسندگان اعمال را شرح مى دهد يعنى: آخرت هست، اعمالتان نيز محفوظ است، راجع به نوشته شدن اعمال

انسان توسط ملائكه كرام در بسيارى از آيات سخن رفته است در سوره ق/ 17 و 18 آمده: إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمِينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ در جاى ديگر آمده:

بَلى وَ رُسُلُنا لَدَيْهِمْ يَكْتُبُونَ زخرف/ 80.

از آيات گذشته معلوم مى شود: ملائكه موكل بر انسان، دو وظيفه دارند يكى حفظ انسان از بليات و حوادث كه در ذيل يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رعد/ 11 گذشت، ديگرى نوشتن اعمال انسان و در آخر فرموده: آنچه مى كنيد مى دانند «1»

______________________________

(1) در نهج البلاغه حكمت 201 آمده:

«ان مع كل انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء القدر خليا بينه و بينه و ان الاجل جنة حصينة». تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 123

در وسائل از موسى بن جعفر صلوات اللَّه عليه نقل شده: كه راوى از آن حضرت مى پرسد آيا وقتى كه بنده قصد گناه مى كند دو فرشته مى دانند؟ فرمود:

بوى كنيف و بوى خوب يكى است؟ گفتم: نه. فرمود: بنده چون قصد عمل خوب كند نفس او با بوى خوش خارج مى شود، فرشته اى كه در طرف راست اوست به فرشته طرف چپ مى گويد: پاشو او قصد عمل خوب كرده است، چون عمل را انجام دهد زبانش قلم و آب دهانش مركب او مى شود، فرشته آن عمل را براى او ثبت مى كند، و چون قصد گناه كند نفس او بدبو خارج مى شود. فرشته اى كه در طرف چپ او است به فرشته طرف راست مى گويد: دست نگهدار كه او قصد گناه كرده است، وقتى كه آن گناه را انجام داد زبانش قلم و آب دهانش مركب مى شود، فرشته آن عمل را براى او ثبت مى كند (وسائل

ج اول ابواب مقدمات عبادات باب 7).

از روايت معلوم مى شود كه از وقت قصد عمل خوب و بد، ملائكه آن را مى دانند و گرنه نيت مردم را ندانند، خوب و بد اعمال را نمى توانند تشخيص بدهند.

13- 16- إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ وَ إِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ يَصْلَوْنَها يَوْمَ الدِّينِ وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ اين آيات، جايگاه و آينده طرفداران توحيد و طرفداران شرك را معين مى كند. يعنى كتابت اعمال آخرش باين امر منتهى مى شود و جمله هاى فعليه كه دلالت بر ثبوت دارند، حكايت از حتميت مى كنند، ضمير «يصلونها» به جحيم راجع است، جملة وَ ما هُمْ عَنْها بِغائِبِينَ دلالت بر خلود دارد، يعنى آنها از جهنم خارج نخواهند شد وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النَّارِ بقره/ 167.

17- 19- وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ ثُمَّ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئاً وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 124

جمله وَ ما أَدْراكَ كه در بسيارى از آيات آمده است براى نشان دادن اهميت مى باشد، تكرار اين جمله براى آيه اخير است يعني روز قيامت روزى است هيچ كس درباره هيچ كسى حق تصميم گيرى ندارد، كارها فقط مربوط به خداست حكومت و سلطه مطلقه مال او است، روابط دنيوى در آن روز به كلّى از بين خواهد رفت وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ بقره/ 166.

در روز يكشنبه 29 ذو الحجة الحرام هزار و چهار صد و دو مطابق 25/ 7/ 1361 تفسير سوره انفطار به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 125

سوره مطففين

اشاره

در مكه و مدينه نازل شده و سى و شش آيه

است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه گفته شد: اين سوره هشتاد و ششمين و آخرين سوره است كه در مكه نازل گرديد، ولى آن حتمى نيست، آيات سوره خلاف آن را مى رساند.

در الميزان فرموده: مناسبتر آنست كه اول سوره، در مدينه نازل شده باشد چون در تهديد كم فروشان است و بقيه در مكه معظمه.

به نظر نگارنده: اين سخن حق است، نمى شود اول سوره در مكه نازل شده باشد چون چنان مناسبتى آن روز در مكه نبود، آن در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و سوم است.

2- عدد آيات سوره به اتفاق همه سى و شش آيه است در تفسير خازن گفته شده: آن داراى صد و شصت و نه كلمه و هفتصد و سى حرف است.

3- تسميه به «مطففين» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست. به نقل طبرسى رحمه اللَّه: آن را سوره تطفيف نيز ناميده اند، مى شود گفت كه اين تسميه توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- در شأن نزول اين سوره نقل شده: وقتى كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله وارد مدينه شدند مردم آن از بدترين كم فروشان بودند، خداوند وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ را نازل فرمود در نتيجه پيمانه را درست كردند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 126

اين سخن در مجمع البيان از ابن عباس و ديگران نقل شده و در برهان آن را از ابى الجارود از حضرت باقر سلام اللَّه عليه نقل فرموده است و نيز در مجمع فرموده: چون آن حضرت به مدينه آمدند مردى به نام: ابو جهنه در بازار دو پيمانه داشت: با يكى مى خريد و با ديگرى مى فروخت، به نقل

«سدى» آيات در اين زمينه نازل گرديد.

ناگفته نماند: اوائل سوره، نشان مى دهد كه چنين كارى بوده است.

5- در اينسوره، ابتدا كم فروشان به شدت تهديد شده اند، و آن گاه حقائقى چند در اصالت عمل و اينكه سعادت اهل ايمان و شقاوت كفار ناشى از اعمال آنهاست در عبارات بسيار عالى بيان شده است، مسأله تجسم عمل در آيات آن ديده مى شود و نيز مى فرمايد:

فقط متجاوزان و اهل عناد، روز قيامت را تكذيب مى كنند و ايضا از انقلاب قلب انسان در اثر اعمال بد سخن رفته است، در آخر سوره مى خوانيم: اهل باطل كه امروز اهل حق را مسخره مى كنند در جهان بعدى توسط اهل حق مسخره خواهند شد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 127

سورة المطفّفين مكيّة و هى و ستّه و ثلاثون آية نزلت بعد سورة العنكبوت

[سوره المطففين (83): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ (1) الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ (2) وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ (3) أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ (4)

لِيَوْمٍ عَظِيمٍ (5) يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- واى بر كم فروشان

2- كسانى كه چون از مردم كيل مى گيرند تمام مى گيرند.

3- و چون براى فروختن به آنها پيمانه يا وزن مى كنند كم مى كنند.

4- آيا آنها گمان نمى كنند كه برانگيخته شدگانند.

5- براى روز بزرگى؟

6- روزى كه مردم براى حكم و داورى خدا از قبرها بر مى خيزند؟

كلمه ها

مطففين: تطفيف: كم كردن پيمانه و ترازو. طفيف: شى ء قليل مطفف: كم

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 128

فروش. جمع آن مطففين است.

اكتالوا: كيل: پيمانه كردن و آلت پيمانه. اكتيال به معنى كيل گرفتن است، اگر گوئيم: «كلته الطعام» يعنى به او كيل دادم و فروختم و اگر بگوئيم «اكتلت عليه» يعنى از او كيل گرفتم و خريدم، پس اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يعنى كيل مى خرند از مردم إِذا كالُوهُمْ يعنى زمانى كه كيل مى فروشند به مردم.

يخسرون: خسر: كم شدن و كم كردن. اخسار: كم كردن «يخسرون»:

كم مى كنند.

شرحها

چنان كه در شأن نزول گفته شد: اين آيات تهديدى است بر كم فروشان، كم فروشى و خيانت در معامله، قطع نظر از عذاب اخروى باعث سلب اعتماد در زندگى است لذا در جاى ديگر مى خوانيم: وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ إِذا كِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا اسراء/ 35 تأويل همان نتيجه و آينده كار است يعنى در صورت صحيح بودن ترازو و پيمانه، در ميان شما اعتماد پيدا مى شود و آينده اين كار براى شما بهتر است.

1- 3- وَيْلٌ لِلْمُطَفِّفِينَ الَّذِينَ إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ وَ إِذا كالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ يُخْسِرُونَ لفظ «ويل» حاكى از مسئوليت و عذاب است إِذَا اكْتالُوا عَلَى النَّاسِ يَسْتَوْفُونَ في نفسه كار بدى نيست زيرا وقت خريدن اگر انسان حق خود را به طور كامل بگيرد مانعى ندارد، اما آن توأم باشق دوم، كار بدى است و آن اينكه وقت خريدن تمام بگيرد و وقت فروختن كم بدهد، كالُوهُمْ ... تقديرش «كالوا لهم و زنوا لهم» است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 129

4- 6- أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ

لِيَوْمٍ عَظِيمٍ يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمِينَ اين آيات در مقام تعجب است يعنى: آيا نمى دانند كه روز جزائى هست پس چطور كم فروشى مى كنند، ايمان به قيامت، باعث منظم شدن انسان در كارها است. به نظر بعضى، ظن در آيه به معنى علم است ولى اگر به معنى خود هم باشد مطلب تمام است، زيرا ظن به خطر و ظن به اينكه خدا مجازات خواهد كرد باعث مى شود كه انسان از كار بد اجتناب كند.

منظور از «يقوم» ظاهرا زنده شدن و برخاستن از قبرهاست، لام در «لرب» براى تعليل است يعنى براى حكم و قضاوت خدا از قبرها بيرون مى آيند على هذا يَوْمَ يَقُومُ بيان «مبعوثون» است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 130

[سوره المطففين (83): آيات 7 تا 17]

اشاره

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ (7) وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ (8) كِتابٌ مَرْقُومٌ (9) وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ (10) الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ (11)

وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلاَّ كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ (12) إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (13) كَلاَّ بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (14) كَلاَّ إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ (15) ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ (16)

ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ (17)

7- كم فروشى نكنند كه عمل فاجران در سجين است.

8- چه چيز دانايت كرد كه سجين چيست؟

9- كتابى است نوشته شده

10- واى در آن روز بر مكذبين

11- كسانى كه قيامت را تكذيب مى كنند

12- قيامت را تكذيب نمى كند مگر هر متجاوز عاصى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 131

13- وقتى كه آيات ما بر او خوانده شود گويد: افسانه هاى گذشتگان است.

14- افسانه نيستند، بلكه اعمالى كه مى كردند بر قلوبشان زنگ گذاشته است.

15- نه، آنها

در آن روز از پروردگارشان در حجابند.

16- سپس آنها حتما وارد شونده جحيم هستند

17- سپس گفته مى شود: اين، آنست كه تكذيب مى كرديد.

كلمه ها

فجار: فاجر: گناهكار. جمع آن فجار و فاجرون است، فجر در اصل به معنى شكافتن مى باشد، به نظر راغب گناه را از آن فجور گويند كه پرده ديانت را پاره مى كند.

سجين: سجن: زندان. سجين: زندان سخت. كثرت حروف آن روشن كننده شدت آنست چنان كه گفته اند.

مرقوم: رقم: نوشتن. نقطه گذاشتن. آشكار كردن (اقرب الموارد) «مرقوم» نوشته شده.

معتد: عدو: تجاوز. اعتداء نيز به معنى متجاوز است «معتد»: متجاوز اثيم: اثم: گناه. «اثيم» صيغه مبالغه است يعنى: بسيار گناهكار.

اساطير: افسانه ها. سطر به معنى نوشتن و خط وصف است، منظور از اساطير نوشته هاى باطل و حكايتهاى دروغ است، راغب از مبرّد نقل مى كند كه آن جمع اسطوره است مثل احدوثه و احاديث.

بعضى آن را جمع الجمع دانسته و گفته اند: آن جمع اسطار است، در مجمع البيان از اخفش نقل كرده: آن جمعى است كه واحد ندارد مثل ابابيل. اساطير 9 بار در قرآن آمده و همه به «الاولين» اضافه شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 132

ران: رين: زنگ. به معنى غلبه و تغطيه نيز آمده است «ران على قلبه» بر قلبش زنگار گذاشت.

صالوا: در اصل «صالون» است كه نون به علّت اضافه افتاده است، «صالون»: داخل شوندگان و ملازم شوندگان. «صلّى»: دخول ملازمت.

شرحها

در اين آيات حقيقت عجيبى درباره گناهان بيان شده است و آن اينكه:

گناهان مانند آجرهاى يك ساختمان است، همانطورى كه ساختمان از آجرها به وجود مى آيد، گناهان نيز به شكل مصالح ساختمانى مجسم شده و زندانى به وجود مى آورند كه گناهكار در آن زندانى مى شود، در اين آيات، زندان كتاب خوانده شده و حروف و كلمات اين كتاب همان اعمال است، على هذا مى شود يك

ساختمان را كتاب ناميد كه حروف و كلمات آن آجرها و تيرها و درهاى آن است در اين زمينه روايتى هست كه در ذيل كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ خواهد آمد.

ايضا: در اين آيات آمده است: علّت تكذيب قيامت از طرف مكذبين آنست كه اعمال بد، قلوب آنها را عوض و تاريك كرده كه نور حقيقت در آنها نفوذ نمى كند و گرنه به آن ايمان مى آوردند، در نتيجه، آنها در آخرت از مواهب الهى در حجاب خواهند بود و به آنها گفته خواهد شد: اين همان جهنم است كه تكذيب مى كرديد.

اين آيات نشان مى دهد كه اگر انسان، با انصاف به دلائل معاد گوش بدهد و در آنها دقت نمايد، اعتقاد به معاد بر او آسان خواهد شد نه اينكه چيز ناممكنى است، ولى بدكاران در اثر لجاجت آن را تكذيب مى كنند و پيش خدا معذور نمى باشند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 133

7- 9- كَلَّا إِنَّ كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ وَ ما أَدْراكَ ما سِجِّينٌ كِتابٌ مَرْقُومٌ اين سه آيه اولا ردع ورد عمل كم فروشان است يعنى: كم فروشى نكنيد كه اعمال بدكاران براى آنها زندان خواهد شد، على هذا «كلا» در معناى اصلى خود مى باشد.

ثانيا: در بيان حقيقتى است كه گفته شد، منظور از كتاب نوشته ها است كه همان اعمال باشد، اين اعمال در يك زندان سخت و سجين مى باشند و چون سجين نيز كتاب نوشته شده اى است، على هذا اعمال مجسم شده در سجين است سجين نيز از اعمال به وجود آمده است، نظير اينكه بگوئيم: آجرها در ساختمان است ساختمان نيز از آجرها به وجود آمده است اين يك واقعيت عجيبى است كه عمل

بد به انسان زندان مى شود اين كتاب با عمل نوشته شده است، منظور از «مرقوم» همين معنى است و اللَّه اعلم.

الميزان كتاب را در هر دو جا به معنى مجازات حتمى گرفته و سجين را محل عذاب فرموده است يعنى: مجازات حتمى فجار در سجين خواهد بود و سجين مجازات حتمى است، منظور از مرقوم، آشكار و غير مبهم است.

10- 13- وَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ الَّذِينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدِّينِ وَ ما يُكَذِّبُ بِهِ إِلَّا كُلُّ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ آياتُنا قالَ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ در آيات گذشته سخن از معاد و مجازات روز قيامت بود، به همين تناسب اين آيات در بيان منكرين معاد است، مى فرمايد: انسانهاى منصف معاد را دروغ نمى شمارند بلكه متجاوزان و آنهايى كه به گناه عادت دارند آن را تكذيب مى كنند كه به وقت شنيدن آيات معاد، گويند: اين افسانه گذشتگان است، آرى آنها در مقابل فرموده رسولان خدا مى گويند.

از اينجا معلوم مى شود كه ايمان به معاد كار مشكلى نيست اما حالت عصيان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 134

و تمرد انسان را به تكذيب وادار مى كند.

14- 17- كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ كَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ثُمَّ إِنَّهُمْ لَصالُوا الْجَحِيمِ ثُمَّ يُقالُ هذَا الَّذِي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ لفظ «كلا» در اول مربوط است به «اساطير»، يعنى آيات ما افسانه ها نيست بلكه اعمال ناشايست كفار قلوبشان را منحرف كرده تا درباره آنها چنين گويند.

از اين آيه معلوم مى شود اولا قلوب به حسب طبيعت اولى داراى صفا و نورانيت است كه اگر عوامل، آنها را منحرف نكند درك توحيد و معاد براى آنها آسان است، ثانيا: گناهان در قلوب،

نقش مى بندند، ثالثا آن نقشها از ورود نور ايمان به قلوب، مانع مى شوند، در اين زمينه روايتى در نكته ها خواهد آمد.

«كلا» ى دوم شايد به معنى «حقّا» بوده باشد كه يكى از معانى «الا» است و شايد ردع باشد از گناهان، يعنى بواسطه گناه قلوب خود را از كار نياندازند كه چنين كسان از رحمت خدا در حجاب و حرمان خواهند بود. از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در مجمع البيان درباره «محجوبون» نقل شده: كه آنها از ثواب و كرامت خدا محرومند. نتيجه حرمان همان وارد شدن به آتش است، آن وقت براى شدت توبيخ گفته مى شود: اين همان عذابى است كه در دنيا دروغ حساب مى كرديد «ثم» در اول تراخى در ترتيب كلام است و در دوّم شايد به حسب وقت باشد.

نكته ها

اثرات گناه در قلب: در زمينه آيه: بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ روايتى از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده كه قابل

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 135

دقت است، زراره از آن حضرت نقل كرده كه فرمود: در قلب هر بنده اى نكته سفيدى هست چون گناه كند در آن نكته، نكته سياهى پديد مى شود، اگر توبه كند آن نكته سياه از بين مى رود و اگر به گناهان ادامه دهد آن سياهى زياد مى گردد تا جايى كه همه آن سفيدى را فراگيرد و چون سفيدى را فراگرفت ديگر صاحب چنين قلبى به خير بر نمى گردد، آن است قول خداى عز و جل:

كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ اينك متن روايت:

«عن زرارة عن ابى جعفر عليه السّلام قال (قال) ما من عبد إلا و في قلبه نكتة بيضاء

فاذا اذنب ذنبا خرج فى النكتة، نكتة سوداء فان تاب ذهب ذلك السواد و ان تمادى في الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض فاذا تغطّى البياض لم يرجع صاحبه الى خير ابدا و هو قول اللَّه عز و جل كَلَّا بَلْ رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ (كافى كتاب الايمان و الكفر باب الذنوب حديث 20).

در روايت ديگرى امام صادق عليه السّلام از پدرش نقل كرده كه مى فرمود: هيچ چيز بيشتر از گناه قلب را فاسد نمى كند قلب خطا مى كند و ادامه مى دهد تا گناه بر قلب غالب شود و بالاى آن را پائين آن كند (همان محل حديث اول).

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 136

[سوره المطففين (83): آيات 18 تا 28]

اشاره

كَلاَّ إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ (18) وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ (19) كِتابٌ مَرْقُومٌ (20) يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ (21) إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ (22)

عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (23) تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ (24) يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ (25) خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ (26) وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ (27)

عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ (28)

18- نه، حقا كه ابرار در عليين است.

19- تو چه مى دانى عليون چيست

20- كتابى است نوشته شده (با عمل).

21- مقربان درگاه حق در آن حاضر مى شوند.

22- حقا كه نيكوكاران در نعمت وسيع مى باشند

23- بر تخت هاى مزين تماشا مى كنند.

24- در چهره آنها طراوت نعمت را مى شناسى.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 137

25- از شرابى مهر شده خورانده شوند

26- مهر آن از مشكى است به خصوص، و در آن سبقت گيرندگان سبقت گيرند.

27- مخلوط آن از چشمه تسنيم است

28- چشمه اى كه مقربون از آن مى آشامند

كلمه ها

كتاب: در اصل مصدر است به معنى نوشتن، ولى به معناى مفعول (نوشته شده) به كار رود، منظور از آن در آيه ظاهرا اعمال مجسم شده است.

ابرار: برّ (بفتح اول): نيكوكار، جمع آن ابرار است.

عليين: طبرسى فرموده: علّيون به معنى علوّ مضاعف (چند برابر) است و براى اظهار تفخيم و عظمت شأن با واو جمع بسته شده و به اولوا العقل تشبيه گرديده است، علّيون مراتب بالايى است توأم با جلال، اهل لغت آن را جمع على (به كسر عين و تشديد لام و ياء) گفته اند ولى ظاهرا مفرد مضاعف است.

نعيم: نعمت وسيع و گسترده. مفرد است جمع نيست.

ارائك: اريكه: تخت زينت شده. جمع آن ارائك است.

نضرة: طراوت. زيبايى. «النضرة: الحسن كالنظارة».

رحيق: راغب رحيق را خمر، طبرسى

شراب خالص، صحاح شراب صاف گفته است، اين كلمه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

مختوم: مهر شده. ختام»: آنچه با آن مهر مى كنند يا آخرين طعم.

بعضى آن را مهر گفته اند.

يتنافس: تنافس به معنى مسابقه دو نفر است در رسيدن به چيز مطلوب.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 138

راغب گويد: آن مجاهده نفس است در رسيدن و شبيه شدن به فضلاء بى آنكه ضررى به ديگرى برساند.

مزاجه: مزج: آميختن. «مزج الشراب بالماء مزجا: خلطه به» مزاج مصدر است و به معنى مفعول آيد (مخلوط شده) آن در آيه به معناى ممزوج «ما يمزج به» مى باشد.

تسنيم: آن در اصل به معنى بالا بردن است «سنم الشي ء: رفعه» آن در آيه نام چشمه اى است در جوامع الجامع فرموده: علت اين تسميه آنست كه آن بالاترين شراب بهشت است و يا اينكه از فوق جارى مى شود مثل آبشار.

شرحها

اين آيات در مقابل آيات گذشته است و درباره اعمال نيكوكاران همان حساب را پيش كشيده، كه در زمينه اعمال بدكاران گذشت. اعمال نيك مجسم مى شوند و به صورت واحدهايى در مى آيد و از آنها عليون يعنى «غرف فوقها غرف» زمر 20 به وجود مى آيد، مقربون در آنجا ساكن مى شوند.

اينها واقعيتهايى است كه جز قرآن مجيد كسى آنها را مطرح نكرده است حقائقى است بس عجيب.

مطلب ديگر آنست كه: در سوره واقعه مردم در روز قيامت به سه دسته تقسيم شده اند: اصحاب يمين، اصحاب شمال و سابقون (مقرّبون): وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً فَأَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ ما أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ واقعة/ 7- 11 در همان سوره آخرت و قيامت هر سه گروه

به تفصيل بيان شده است در اين آيات خواهيم ديد كه مقربون از

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 139

خالص چشمه تسنيم مى آشامند ولى به شراب اصحاب يمين قسمتى از آن را مخلوط مى كنند.

18- كَلَّا إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِي عِلِّيِّينَ لفظ «كلا» مانند گذشته مربوط به تطفيف است، يعنى: كم فروشى نكنند و نيكوكار باشند كه اعمال نيكو كان چنين و چنان است.

19- 21- وَ ما أَدْراكَ ما عِلِّيُّونَ كِتابٌ مَرْقُومٌ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ آنچه به نظر مى آيد و اللَّه العالم اين است كه منظور از كتاب، اعمال مجسم شده است كه عليون را تشكيل مى دهند و عليون كتابى و مكان والايى است كه از اعمال مجسم نوشته شده به وجود آمده است. اين حقيقتى است كه قرآن بيان مى دارد و اگر غرض از «علّيون» مقامات همه اهل بهشت باشد باز مطلب صحيح است كه اعمال هر انسان قسمتى از آن را به وجود آورده است، نظر الميزان در اين باده در آيات كِتابَ الفُجَّارِ لَفِي سِجِّينٍ گفته شد.

مراد از يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ آنست كه آنجا جايگاه مقربون است و مقربون در آنجا حاضر مى شوند، على هذا مراد از «الأبرار- المقربون» همان وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ هستند، اما اينكه بگوئيم: مقربون آن را مى بينند يا مراد از مقربون ملائكه مى باشند، بسيار بعيد است.

22 و 24- إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِي نَعِيمٍ عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ بنا بر آيه تسنيم كه خواهد آمد، مراد از «الأبرار» اصحاب يمين هستند كه مقامشان از مقربين تا حدى پائين است، اگر «ينظرون» را اعم بگيريم شامل هر آن چيزى است كه اهل بهشت به آن مى نگرند، از مناظر بهشتى، حتى عذاب اهل

جهنم، آثار نعمت گسترده خدايى از طراوت و زيبايى چهره شان پيداست.

25- 26- يُسْقَوْنَ مِنْ رَحِيقٍ مَخْتُومٍ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 140

الْمُتَنافِسُونَ نكره آمدن رحيق دلالت بر عظمت و خصوصيت آن دارد غرض از خِتامُهُ مِسْكٌ آنست كه مهر آن از مشك بخصوصى است و يا آخرين طعمى كه از آن به مذاق مى رسد طعم مشك بخصوصى است «ذلك» اشاره است به همه آنچه در اين آيات و آيات سه گانه فوق گذشت يعنى پيشى گيرندگان براى اين نعمت پيشى گيرند مانند سابِقُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَ جَنَّةٍ ... حديد/ 21.

در وصيّت رسول اكرم صلّى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام آمده است:

«من ترك الخمر للَّه سقاه من الرحيق المختوم».

27 و 28- وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ تسنيم چنان كه گفته شد نام چشمه ايست و لفظ «عينا» تميز و بيان آن است علت اين تسميه در كلمه ها گفته شد، ضمير «مزاجه» راجع به «رحيق» است يعنى آنچه به رحيق مخلوط شده مقدارى از چشمه تسنيم است و آن چشمه اى است كه مقربون از خالص آن مى آشامند، اين فرق ما بين مقربين و اصحاب يمين است نظير اين است آيه: إِنَّ الْأَبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْسٍ كانَ مِزاجُها كافُوراً عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ ... دهر/ 5 و 6: «شربه و شرب به» هر دو به يك معنى است. اللهم اجعلنا من المقربين.

در تفسير برهان از امام سجاد عليه السّلام از جابر بن عبد اللَّه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله منقول است:

«قال هو (تسنيم) اشرف شراب في الجنة يشربه محمّد و آل محمّد

و هم المقربون السابقون، رسول اللَّه و على بن ابى طالب و الأئمة و فاطمة و خديجة و ذريتهم الذين اتبعوهم باحسان ...»

صلوات اللَّه عليهم اجمعين.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 141

[سوره المطففين (83): آيات 29 تا 36]

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ (29) وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ (30) وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ (31) وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ (32) وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ (33)

فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ (34) عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ (35) هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ (36)

29- آنان كه مجرمند به كسانى كه ايمان آورده اند مى خندند

30- و چون بر آنها گذر كنند با چشم اشاره مى كنند

31- و چون پيش اهل خويش بر مى گردند شادمان بر مى گردند.

32- و چون آنها را ببينند گويند: اينان گمراهانند.

33- با آنكه بر آنها نگهبان فرستاده نشده اند

34- امروز كسانى كه ايمان آورده اند به كفار مى خندند

35- بر تختهاى مزين تماشا مى كنند

36- آيا كفار با عمل خود مجازات شدند؟

كلمه ها

يتغامزون: غمز: اشاره با چشم و پلك و ابرو. «غمزه بالعين ... اشاره اليه».

«يتغامزون»: به يكديگر با چشم اشاره مى كنند. آن فقط يك

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 142

بار در قرآن مجيد آمده است.

فكهين: فكه (بفتح اول و كسر دوم) بذله گو و متكبر. جمع آن فكهين است.

ثوب: ثواب در اصل به معنى رجوع است پاداش را از آن، ثواب گويند كه به انسان بر مى گردد، لذا به كيفر اعمال نيز اطلاق ثواب درست است، آن، در آيه به معنى مجازات مى باشد.

شرحها

اين آيات حاكى است: آنهايى كه در اين دنيا به اهل ايمان مسخره مى كنند و ايمان و توحيد را به باد استهزا مى گيرند، روز قيامت از طرف مؤمنان مسخره مى شوند و با كارى كه خود در دنيا انجام داده اند مجازات مى شوند، مشركان وقتى كه مؤمنان را مى ديدند به آنها مى خنديدند و آنها را به يكديگر با اشاره چشم نشان مى دادند و چون پيش خانواده خويش مى رفتند به آن كار افتخار مى كردند لذا در آخرت به همان كار گرفتار خواهند شد، شايد اين آيات براى تسليت اهل ايمان و موعظه كفار آمده باشد.

29 و 30- إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ اين آيه بيان حال مجرمين است، به نظر مى آيد «كانوا» منسلخ از زمان و به معنى «هستند» است لفظ «من» در «من الذين» نشان مى دهد كه منشأ خنده كفار، مؤمنان است، در لغت آمده: «ضحك منه، به، عليه» فاعل «مروا» جمله الَّذِينَ آمَنُوا است منظور از «يتغامزون» اشاره به طور استهزاء و تحقير است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 143

در مجمع البيان آمده: گويند آيه درباره على

بن ابى طالب عليه السّلام نازل شد، او با گروهى از مسلمانان محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمدند، منافقان آنها را مسخره كردند و خنديدند و به يكديگر اشاره نمودند آن گاه پيش رفقاى خود بر گشته و گفتند: امروز اصلع «1» را ديديم و خنديديم، حاكم حسكانى در شواهد التنزيل نقل كرده: از ابن عباس كه گفت: إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا منافقان قريشند و «الذين آمنوا» على بن ابى طالب و ياران او هستند، روايت اول در كشاف نيز آمده است بنا بر اين آيه مدنى است، به هر حال مورد، مخصص آيه نيست بلكه آيه يك واقعيت كلى را نشان مى دهد. در نقل ديگر كشاف شأن نزول آيه، عمار، خباب و بلال و سائر مسلمانان مى باشند.

31- 33- وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَكِهِينَ وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّونَ وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ بقيه تحقير و استهزاء مجرمين است نسبت به مؤمنين، آنها وقت بر گشتن به اهل خويش از استهزاء خود شادمان بودند و آن را به حالت لذت بردن نقل مى كردند، در وقت ديدن مؤمنان مى گفتند: اينها گمراه هستند، محمّد آنها را گمراه كرده است وَ ما أُرْسِلُوا عَلَيْهِمْ حافِظِينَ يعنى اين كفار نگهدارنده و متولى كار مؤمنان نيستند، آنها را چه رسد در حق مؤمنان قضاوت كنند، اين گفته آنها بدون منطق است.

34- 35- فَالْيَوْمَ الَّذِينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفَّارِ يَضْحَكُونَ، عَلَى الْأَرائِكِ يَنْظُرُونَ اينجا است كه استهزاء به خودشان بر مى گردد، لفظ «من» حاكى است كه منشأ خنده مؤمنان، كفار و گرفتار بودن آنها در عذاب است، منظور از

______________________________

(1) كسى كه در جلو سرش موى

نروئيده باشد او را «اصلع» گويند، آن از اوصاف امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 144

«ينظرون» ظاهرا تماشا كردن به كفار است.

36- هَلْ ثُوِّبَ الْكُفَّارُ ما كانُوا يَفْعَلُونَ استفهام براى تقرير است اين جمله در مقام مفعول براى «ينظرون» مى باشد يعنى مؤمنان تماشا مى كنند به مجازات كفّار در مقابل اعمالشان.

در روز اول صفر الخير هزار و چهار صد و سه مطابق 26/ 8/ 1361 تفسير سوره مطففين به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 145

تفسير احسن الحديث ج 12 181

سوره انشقاق

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و پنج آيه است

نظرى به كليات سوره

1- انشقاق هشتاد و سومين سوره است كه بعد از سوره انفطار در مكه نازل گرديد، به نظر مى آيد: حدود سالهاى دوازدهم يا سيزدهم بعثت نازل شده است «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و چهارم مى باشد.

2- عدد آيات آن در نظر قارئان بصره و شام بيست و سه و در شمارش ديگران از جمله قرائت كوفى بيست و پنج است كه توسط «عاصم» به امير المؤمنين عليه السّلام مى رسد، در تفسير خازن فرموده: عدد كلمات آن صد و هفت و حروف آن چهار صد و سى مى باشد.

3- تسميه آن به «انشقاق» به علّت كلمه «انشقت» در اوّل آنست و نيز به علّت آن است كه همه ماجراهاى اين سوره معلول شكافته شدن آسمان است.

طبرسى و زمخشرى نام آن را «سوره انشقت» گفته اند طبرسى اضافه كرده:

به قولى نام آن انشقاق است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، ارباب تفسير نيز چنين

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 146

گفته اند، النهايه بنا بر ترتيب نزول، بايد در نزديكهاى هجرت نازل شده باشد و نيز پيداست كه همه آن در يك دفعه نازل شده است.

5- اين سوره در سطح بسيار عالى و بهت آور، قسمتى از نظام متقن جهان را بيان مى كند كه انسان در عين فاعل مختار بودن، از قبول اين نظام ناچار است و بايد در فراز و نشيب آن بالا و پائين برود.

در پايان اين نظام آسمان شكافته مى شود، زمين گسترش پيدا مى كند و آنچه در درون دارد بيرون مى اندازد و خالى مى ماند. انسان تا

رسيدن به پروردگار در اين نظام بايد تلاش كند و در رنج و تعب باشد، اين كدح و تلاش اگر در راه مثبت و توحيد باشد نامه عملش به دست راست داده مى شود، و اگر در راه منفى و شرك و معاصى باشد به دست چپش آن گاه مشركان مورد ملامت واقع شده اند كه چرا در مقابل اين واقعيت تسليم نمى شوند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 147

سورة الانشقاق و مكيّة و هى خمس و عشرون آية نزلت بعد الانفطار

[سوره الانشقاق (84): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ (1) وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (2) وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ (3) وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ (4)

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ (5) يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ (6) فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ (7) فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً (8) وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً (9)

وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ (10) فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً (11) وَ يَصْلى سَعِيراً (12) إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً (13) إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ (14)

بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً (15)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 148

به نام خداى رحمان رحيم

1- وقتى كه آسمان شكافته شود

2- و اطاعت كند از پروردگارش و اطاعتش حتمى است.

3- وقتى كه زمين گسترش يابد.

4- و آنچه در درون دارد بيافكند و خالى ماند.

5- و اطاعت كند از پروردگارش و اطاعتش حتمى است

6- اى انسان تو تا رسيدن به پروردگارت در رنج و تلاش بوده و او را ملاقات خواهى كرد.

7- پس اما هر كس كتابش به دست راستش داده شود.

8- به زودى حساب مى شود حسابى آسان.

9- و بر مى گردد به

طرف اهل خود، شادمان.

10- و اما هر كس كتابش از پشت سرش داده شود.

11- به زودى فرياد مى كشد: و اهلاكا.

12- و داخل مى شود به آتش افروخته.

13- كه او در ميان اهلش مسرور بود.

14- او گمان كرد كه هرگز به آخرت، بر نخواهد گشت

15- بلى كه پروردگارش به حال او بينا بود.

كلمه ها

انشقت: شقّ: شكافتن و شكاف، مصدر و اسم هر دو آمده است انشقاق: شكافته شدن.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 149

اذنت: اذن در قرآن به معناى اجازه، اراده، اعلام، علم و اطاعت آمده است، مراد از آن در اينجا اطاعت است.

حقت: حق: ثابت. راغب گويد: حق در اصل به معنى مطابقت و موافقت است «حقت» يعنى حتمى و ثابت شد.

مدت: مدّ به قول طبرسى به معنى زيادت است و به قول راغب به معنى كشيدن. «مدت»: كشيده شد و گسترش يافت.

كادح: كدح: تلاش توأم با رنج. اين قول راغب است، طبرسى فرموده:

«الكدح السعى الشديد في الامر و الدأب في العمل».

ثبورا: ثبور: هلاكت. «ثبر ثبورا: هلك» سعيرا: سعر: افروختن آتش و افروخته شدن آن. «سعير»: آتش افروخته فعيل در اينجا به معنى مفعول است.

يحور: حور: رجوع. «المحور: الرجوع. حار يحور: اذا رجع».

شرحها

در اين آيات، ابتدا سخن از مرحله اول آخرت است يعنى از بين رفتن نظام كنونى، شكافتن آسمان و گسترش و تخليه زمين، اين مطالب در آن روز به ذهن كسى نمى آمد، آنهم مطالبى به اين عظمت و دهشت. آن گاه سخن در اين است كه انسان، خوب باشد يا بد تا رسيدن به پروردگار و ملاقات او، بايد در تلاش و مشقت باشد، اين تلاش اگر در راه ايمان و توحيد باشد نتيجه اش بهشت و اگر در راه شرك و كفر باشد نتيجه اش عذاب خواهد بود.

1 و 2- إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ در سوره انفطار خوانديم: إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ و در سوره حاقه آمده

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 150

است: وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ/ 16 مراد از هر

سه آيه و لا اقل از آيه اول و دوم، يكى است.

فضايى را در نظر بگيريد كه در آن صدها توپ بازى كوچك و بزرگ با ريسمانهايى به هم بسته و در فاصله هاى معين به دور خود و يكديگر حركت مى كنند، اگر انفجار بزرگى رخ دهد اين توپها از هم پاشيده و در فضا پراكنده خواهند گشت، به قرينه: وَ إِذَا الْكَواكِبُ انْتَثَرَتْ كه در سوره انفطار گذشت، به نظر مى آيد، شكافتن آسمانها چنين خواهد بود، اينهمه اجرام كه در فواصل معين به دور خود و ديگران حركت مى كنند، در اثر انفجار قيامت از هم مى پاشند و ظاهرا خود اجرام نيز منفجر شوند.

وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ معنايش آنست كه: در اين انفجار و شكافتن به دستور پروردگارش گوش مى دهد و اطاعت مى كند و حتمى است كه اطاعت خواهد كرد «اى و حق لها ان تطيع».

3- 5: وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ وَ أَذِنَتْ لِرَبِّها وَ حُقَّتْ

در سوره زلزال آمده است: إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها از اين آيات همين قدر مى فهميم كه زمين گسترش پيدا مى كند و آنچه در جوف خود از مردگان و غير آنها را دارد بيرون مى اندازد، احتمال هست منظور از بيرون انداختن همان زنده شدن و بيرون آمدن مردگان باشد مانند:

يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً معارج/ 43، هر چه هست زمين در اينكار از پروردگار خود اطاعت خواهد كرد و اطاعت كردنش حتمى است.

6- يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ نظير اين آيه است آيه: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ بلد/ 4، اين يك واقعيت است كه انسان

بايد تا رسيدن به پروردگار در تلاش توأم با رنج خواهد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 151

بود، بد و خوب هيچ يك قادر نيستند كه خويش را از اين قانون مستثنى كنند و بايد در ميان منگنه روزگار فشرده شوند به قول امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه

«دار بالبلاء محفوفة»

ضمير «ملاقيه» راجع به «ربك» است، احتمال دارد كه به «كدحا» راجع باشد يعنى عمل خويش را ملاقات خواهى كرد.

در اينجا دو نكته هست. اول اينكه: انتهاء زندگى و سير انسان به خداست منظور از رسيدن به خدا، رسيدن به ثواب يا عذاب خدايى و رسيدن به جايى است كه جز حكم خدا حكمى و حكومتى نيست أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعاً لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ.

دوم اينكه: همانطور كه سماء و ارض مقهور قدرت و اراده خدا هستند، همين طور انسان نيز مقهور اراده و مشيت او است و بايد اين مسير را ادامه دهد و نيز از اين آيه جواب «اذا» ها معلوم مى شود يعنى: وقتى كه اينكارها به وقوع پيوست، انسان خداى خويش را ملاقات مى كند و به پاداش يا كيفر اعمال خود مى رسد، نظير عَلِمَتْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ كه در سوره انفطار گذشت.

7- 9 فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً وَ يَنْقَلِبُ إِلى أَهْلِهِ مَسْرُوراً مسئله داده شدن نامه عمل به دست راست يا چپ انسان در بسيارى از آيات آمده است در سوره جاثيه/ 27 آمده است كه امتها را نيز نامه عملى خواهد بود، منظور از حِساباً يَسِيراً حساب سهل و بدون مناقشه است، شايد ملائكه فقط به آن اكتفاء كنند كه ببينند كتاب در دست

راست او است.

در تفسير برهان از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند هر حساب شده معذب است، شخصى گفت: يا رسول اللَّه پس فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً يعنى چه؟ فرمود: آن فقط باز كردن است اينك متن حديث:

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 152

«عن ابى جعفر عليه السّلام قال قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كل محاسب معذب. فقال له قائل يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله فاين قول اللَّه: فَسَوْفَ يُحاسَبُ حِساباً يَسِيراً قال ذلك العرض يعنى التصفيح».

مراد از «اهله» هر كسى است كه مؤمن در بهشت با او زندگى خواهد كرد، حور، غلمان و اهل دنيا كه مانند مؤمن اهل بهشت باشد در تفسير برهان در روايت امام صادق عليه السّلام آمده است:

«اهله فى الدنيا هم اهله فى الجنة ان كانوا مؤمنين».

10- 12: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُوا ثُبُوراً وَ يَصْلى سَعِيراً در بعضى از آيات آمده: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ فَيَقُولُ يا لَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتابِيَهْ حاقه/ 25، جمع آيه با اين است كه از پشت سر به دست چپش داده مى شود، و چون آن علامت جهنمى بودن است، لذا با دادن آن فرياد «و اهلاكا» مى كشد و وارد آتش مى شود، (نعوذ باللّه منه) لفظ وَراءَ ظَهْرِهِ تقديرش «من وراء ظهره» است.

13- 15: إِنَّهُ كانَ فِي أَهْلِهِ مَسْرُوراً إِنَّهُ ظَنَّ أَنْ لَنْ يَحُورَ بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً يعنى در عصيان حق بود و به آن افتخار مى كرد شايد مراد از «اهله» همه كسانى باشد كه در دنيا با آنها مأنوس بود وانگهى

معاد را تكذيب مى كرد و گمان مى كرد كه بر گشتى نيست، آمدن «ظن» شايد براى آن باشد كه به عدم معاد نمى شود يقين كرد. اين دو آيه، نظير: وَ كانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ وَ كانُوا يَقُولُونَ أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ واقعه/ 46- 47 است.

بَلى إِنَّ رَبَّهُ كانَ بِهِ بَصِيراً ردّ ظن او است يعنى: بلى رجوع مى كند زيرا كه پروردگارش به او بينا بود و اين ربوبيت و دانايى موجب آن بود كه آخرت

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 153

و مجازات و حساب و كتاب باشد تا كارها با عدل و قسط فيصله يابد چنان كه در آخر سوره «حجر» مفصلا گفته ايم: على هذا ربوبيت و دانايى خدا به حال بندگان، مستوجب وجود آخرت است.

ناگفته نماند: آيات فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِيَمِينِهِ وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتابَهُ بِشِمالِهِ معلوم نيست همه اهل آخرت را شامل باشد كه اولى درباره مؤمنان و اهل بهشت و دومى درباره كفار و اهل جهنم است، با آنكه گناهكاران اهل ايمان، اول به آتش مى روند و سپس آزاد مى شوند، اينها جزء هيچ يك از دو گروه نيستند و كسانى كه مشمول آيه وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ توبه/ 106، هستند ظاهرا جزء هيچ يك نيستند، در سوره واقعه مردم را به سه قسمت تقسيم كرده: اصحاب ميمنة و اصحاب مشئمة و و سابقون، به نظر مى آيد كه سابقون از دو گروه كه كتاب به دست راست يا چپشان داده مى شود خارج مى باشند.

در الميزان فرموده: جايز است كه بگوئيم تقسيم اهل آخرت به اصحاب يمين و اصحاب

شمال شامل همه نيست بلكه بهشتيان و اهل خلود در آتش مخصوص شده اند بذكر وصفشان كه همان داده شدن كتاب بدست راست يا چپشان باشد همچنين است حال مكذبين و متقين در سوره مرسلات و نبأ و نازعات و عبس و مطففين و غير آنها، پس غرض ذكر نمونه اى از اهل ايمان و طاعت و اهل كفر و تكذيب است، ديگران مسكوت مانده اند تا مردم بدانند سعادت در جانب تقوى و شقاوت در جانب تمرد و طغيان است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 154

[سوره الانشقاق (84): آيات 16 تا 25]

اشاره

فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ (16) وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ (17) وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ (18) لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ (19) فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (20)

وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ (21) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ (22) وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ (23) فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ (24) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (25)

16- پس نه قسم به سرخى شامگاهان

17- و قسم به شب و آنچه جمع مى كند

18- و قسم به ماه وقتى كه جمع مى شود.

19- حتما و يقينا بالا مى رويد به حالى از حالى.

20- چه شده بر آنها كه ايمان نمى آورند

21- و چون قرآن بر آنها خوانده مى شود سجده نمى كنند.

22- بلكه آنان كه كافر شده اند تكذيب مى كنند.

23- خدا به آنچه در قلب دارند داناتر است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 155

24- بشارتشان بده به عذاب دردناكى

25- مگر آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، آنها راست پاداشى دائم.

كلمه ها

شفق: (بر وزن شرف) سرخى مغرب پس از غروب آفتاب. در مجمع البيان فرموده: از ائمه طاهرين عليهم السّلام نقل است كه شفق را سرخى مغرب فرموده اند.

وسق: وسق (بر وزن عقل): جمع كردن «وسق الشي ء: جمعه» راغب جمع كردن اشياء متفرق گفته است. اتّساق به معنى جمع شدن مى باشد.

طبق: طبرسى فرموده: اصل طبق به معنى حال است زمخشرى نيز آن را حال گفته است طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ يعنى به حالى از حالى. راغب آن را چيزى را بالاى چيزى گذاشتن گفته است.

يوعون: وعى: حفظ كردن. اعم از آنكه حديث باشد يا غير آن ايعاء حفظ و جمع كردن، گويند: «اوعى المتاع» يعنى متاع را در ظرفى گذاشت و

ذخيره كرد.

ممنون: من: قطع. غَيْرُ مَمْنُونٍ يعنى غير مقطوع.

شرحها

در اين آيات، ابتدا حال به حال شدن و تغيير يافتن بعضى از عوامل طبيعت ياد شده و آن گاه انسان نيز در همان رديف قرار گرفته و شاهدى است براى كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً و نشان مى دهد كه سير الى اللَّه حالى بعد از حالى و تغييرى بعد از تغييرى است و نيز مقدمه است بر آيات: فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ...

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 156

واقعا انسان كه چنين مقهور است و از خود قدرتى ندارد چرا به خدايى كه او را چنين كرده است خاضع نشود آن وقت باز مردم دو قسمت شده اند و هر يك به پاداش كيفر عمل خود مى روند.

16- 18: فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ وَ الْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ اينها سه عامل طبيعى است يكى پس از ديگرى، اول شفق است كه با غروب آفتاب شروع مى شود، پس از آن شب مى آيد و موجودات مرئى را جمع مى كند و در ظلمت و تاريكى فرد مى برد، پس از آن ماه مى آيد و به تدريج وسعت مى يابد، يعنى بر نورش افزوده مى شود تا چهارده شبه مى گردد، اينها حال به حال شدن و يكى پس از ديگرى است.

گويند: «لا» در «فلا اقسم» براى تأكيد قسم است، و گويند نفى سخن خصم است يعنى: نه، حرف شما درست نيست بلكه قسم مى خورم ...

19- لَتَرْكَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ بالا مى رويد بحالى از حالى، از نطفه تا جنين، طفوليت، جوانى، پيرى، مرگ، برزخ، قيامت، لقاء اللَّه. لفظ «عن» نشان مى دهد كه هر درجه بعدى بالاتر از قبلى است، آرى انسان در سير الى

اللَّه با كدح و فشار بايد اين مراحل را سير نمايد.

در مجمع البيان از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«لتركبن سنن من كان قبلكم من الاولين و احوالهم»

يعنى هر چه به سر اقوام گذشته آمده به سر شما نيز خواهد آمد، اين ظاهرا يك نوع استفاده از قرآن است، نه اينكه معنى آيه آن باشد كه امامان عليهم السّلام از اينگونه تطبيقها نسبت به قرآن مجيد بسيار دارند.

20 و 21- فَما لَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ وَ إِذا قُرِئَ عَلَيْهِمُ الْقُرْآنُ لا يَسْجُدُونَ تفريع و نتيجه گيرى از آيات سابق است، يعنى مطالب گذشته، مى بايست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 157

سبب ايمان آنها باشد و وقت خوانده شدن به قرآن خاضع باشند و تسليم شوند، سجده در آيه به معنى خضوع و اطاعت است نه سجده معمولى اسلام.

22 و 23- بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُكَذِّبُونَ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُوعُونَ يعنى نه تنها ايمان نمى آورند بلكه آن را تكذيب هم مى كنند، روشن مى شود كه علّت تكذيب، كفر ديرينه آنهاست، خدا داناتر است به كفرى كه در قلب خود نگاه مى دارند. در نهج البلاغه آمده است:

«ان هذه القلوب اوعية فخيرها.

أوعاها».

24- فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ عاقبت و نتيجه تكذيب آنهاست، بشارت در خير و شر هر دو آمده است گويند:

استعمال آن در شر به طور تحكم است.

25- إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ

استثناء منقطع است به معنى «لكن» منظور از غَيْرُ مَمْنُونٍ پيوسته و دائمى است الميزان منّت را به معنى ثقل گرفته و فرمايد: مراد از اجر غير ممنون ثقيل نبودن آن به انسان است.

روز سيزده صفر الخير هزار و چهار صد و سه قمرى

مطابق 8/ 9/ 1361 با دلى آكنده از غم در اثر جور دشمنان دوست نما، تأليف سوره انشقاق به پايان رسيد.

و آخر دعوانا ان الحمد للَّه رب العالمين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 158

سوره بروج

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و دو آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- اين سوره از حيث ترتيب نزول بيست و هفتمين سوره است كه بعد از سوره «الشمس» در مكه نازل گرديد احتمال قوى آنست كه در اوائل سال چهارم بعثت بعد از اظهار دعوت آن حضرت نازل شده باشد از آيات آن معلوم مى شود:

مسلمانان در آن زمان شكنجه ميشده اند، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و پنجم است.

2- عدد آيات آن به اتفاق همه بيست و دو آيه است، طبرسى رحمه اللَّه فرمود «مكية اثنتان و عشرون آية بالاجماع» و داراى يكصد و نه كلمه و چهار صد و شصت و پنج حرف است.

3- تسميه آن به «سوره بروج» ظاهرا به علت وقوع لفظ «بروج» در اول آنست، على هذا تسميه «كل باسم جزء» مى باشد.

4- سوره مباركه بشهادت آيات آن مكى است، ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

غرض سوره

5- در اين سوره به آسمان و روز قيامت و شاهد و مشهود قسم ياد شده آن وقت واقعه اى بيان گرديده كه عده اى را در كانالى به علت مقاومت در دين توحيد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 159

سوزانده اند، قهرا آن يك عينيت تاريخى بوده است و اين نشان مى دهد كه به وقت نزول سوره مؤمنان در مكه به دست مشركان زير شكنجه مى رفته اند و اين سوره مى گويد: تنها شما نيستيد كه در راه خدا شكنجه مى شويد، بلكه ديگران نيز چنين بوده اند خويشتن دار باشيد كه پيروزى از آن شماست، على هذا غرض سوره تسليت بر مؤمنان است.

از اينجا معلوم مى شود كه اين سوره پس از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل شده، آن گاه كه در سال چهارم بعثت آن

حضرت رسالت خويش را آشكار كرد و كفار شروع به شكنجه مؤمنان كردند تا جايى كه خباب بن ارت به آن حضرت گفت:

«يا رسول اللَّه ادع لنا قال: انكم لتعجلون لقد كان الرجل ممن كان قبلكم يمشط بامشاط الحديد و يشق بالمنشار فلا يرده ذلك عن دينه ...» (تاريخ يعقوبى ج 2/ 16).

آن گاه در اين سوره آمده: شكنجه گران اگر توبه نكنند در عذاب سوزان خدا خواهند بود و مؤمنان در بهشت و نيز شواهدى از فرعون و ثمود آورده شده و تسلّط خدا بر همه و حق بودن قرآن و وعده هاى آن بيان گرديده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 160

سورة البروج مكيّة و هى اثنان و عشرون آية نزلت بعد سورة الشمس

[سوره البروج (85): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ (1) وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ (2) وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (3) قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ (4)

النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ (5) إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ (6) وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ (7) وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ (8) الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (9)

إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ (10) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ (11)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 161

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به آسمان كه داراى ستارگان است.

2- قسم به روز وعده شده (قيامت)

3- قسم به نظاره گر و نظاره شده

4- ملعون شد اهل آن كانال

5- اهل آن آتش كه داراى آتشگيره است.

6- وقتى كه آنها كنار

آتش نشسته بودند

7- و آنها بر آنچه به مؤمنان مى كردند نظاره گر بودند.

8- از مؤمنان مكروه نداشتند مگر ايمان آورد نشان را به خداى توانا و پسنديده.

9- خدايى كه سرپرستى آسمانها و زمين در دست او است و او بر هر چيز حاضر است.

10- آنان كه مؤمنين و مؤمنات را شكنجه كردند، سپس توبه ننمودند براى آنهاست عذاب جهنم و براى آنهاست عذابى سوزان.

11- كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، براى آنهاست بهشتهايى كه از زير آنها نهرها روان است و آن نجات بزرگى است.

كلمه ها

بروج: منظور از بروج ستارگانند كه به علّت روشن و درخشان بودن بروج ناميده شده اند. برج و تبرج در اصل به معنى ظهور و آشكار شدن است طبرسى در ذيل آيه 60 از سوره نور فرمايد: تبرج آنست كه زن زينت خود را آشكار كند، اصل آن به معنى ظهور است.

اخدود: راغب گويد: خد و اخدود به معنى گودال مستطيل و عميق است، جمع آن اخاديد مى باشد، به نظر راغب اصل آن به معنى رخسار است و استعمال آن در گودال استعاره است در نهج البلاغه خطبه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 162

163 فرموده: «

اضرع اللَّه خدودكم

»: خدا چهره هايتان را ذليل كند، ديگران نيز اخدود را كانال و جدول گفته اند.

وقود: و قد: افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن آتش، وقود (به فتح واو): هيزم و مانند آن كه وسيله آتش افروزى است وقود (بضم واو): مصدر است ولى در قرآن نيامده است.

قعود: جمع قاعد به معنى نشستگان است، قعود مصدر نيز آمده است نقموا: نقم: انكار. «نقم الامر: نقما: انكره» آن را انكار و اشد الكرهه نيز گفته اند،

انتقام در واقع انكار كردن كار بد به واسطه عقوبت است، آن در آيه به معنى مكروه داشتن است فتنوا: فتنه به معنى امتحان است، آن با عذاب كردن نيز سازگار است و در آيه به معنى عذاب است در اقرب الموارد گويد: «فتن الشي ء فتنا: احرقه» و منه يَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ يُفْتَنُونَ

حريق: سوزان، فعل در اينجا به معنى فاعل است.

شرحها

در اين آيات، اول به آسمان و روز قيامت و شاهد و مشهود قسم ياد شده و آن گاه به جريان اصحاب اخدود اشارت رفته كه آنها مؤمنان را در آتش سوزاندند و خود در كنار گودال نشسته و شكنجه مؤمنان را تماشا مى كردند علت سوزاندن اين بود كه چرا آنها به خداى واحد ايمان آورده اند، آن گاه گفته شده كه حكومت آسمانها و زمين در دست خداست چنين كسان را به عذاب سوزان خواهد برد و مؤمنان را به بهشت برين.

1- 3- وَ السَّماءِ ذاتِ الْبُرُوجِ وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ وَ شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 163

منظور از بروج ستارگانند به علت روشن و درخشان بودن بروج ناميده شده اند، اين تعبير سه بار در قرآن مجيد آمده است يكى در اين آيه، ديگرى در آيه وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَيَّنَّاها لِلنَّاظِرِينَ حجر/ 16، سوم: تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً فرقان/ 61 آيه اخير در معنى ستارگان كاملا روشن است زيرا «قمرا» و سراجا كه آفتاب است قرينه آن مى باشد. در تفسير برهان ذيل آيه سوم از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

بروج عبارتند از كواكب.

اما اينكه بگوئيم: منظور بروج

دوازده گانه يونانى هستند مانند حمل ثور، جوزا ... اين سخن درست نيست، يونانيان قديم آن نامها را از نام بتهاى خود گرفته اند و آن بروج اعتبارى هستند.

در قاموس قرآن (برج) در اين زمينه صحبت كرده و از بعضى روايات مجعول نيز جواب داده ام.

منظور از يوم موعود روز قيامت است، نكره آمدن شاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ براى تفخيم و عظمت است مراد از شاهد كسى است كه شكنجه آن مؤمنان را مشاهده كرده و ديده است و شهادت خواهد داد و از مشهود:، ظاهرا مؤمنان و شكنجه آنهاست.

به حكم: فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهِيداً نساء/ 41 پيامبران درباره اعمال امت خود شهادت خواهند داد، اين مستلزم آن است كه در دنيا شاهد اعمال امت خود باشند و به حكم: ... أُولئِكَ يُعْرَضُونَ عَلى رَبِّهِمْ وَ يَقُولُ الْأَشْهادُ هؤُلاءِ الَّذِينَ كَذَبُوا عَلى رَبِّهِمْ أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ هود 18، شاهدانى بر اعمال بدكاران وجود خواهند داشت.

على هذا شاهد تطبيق مى شود به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نسبت به اين امت و به

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 164

حضرت عيسى عليه السّلام نسبت بامت خويش، مى شود به خداى متعال نيز تطبق شود كه هُوَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ در تطبيق شاهد و مشهود اقوال زيادى هست كه در مجمع البيان و كتابهاى ديگر آمده است.

به نظر مى آيد: سوگند به آسمان به علت آنست كه مؤمنان در وقت شكنجه و انداخته شدن به آتش، به آسمان نگاه كرده و خدا را مى خواندند، يعنى: سوگند به آسمان پر از ستاره كه مؤمنان رو به آن كرده و به آتش رفتند،

قسم به روز قيامت كه در آن مؤمنان به پاداش و كافران به كيفر خواهند رسيد و قسم به شاهد كه بر اين ستمها گواهى خواهد داد و قسم به آن شكنجه و شكنجه شدگان كه مشهود همه بودند حقا كه اصحاب اخدود ملعون شده و از رحمت خدا به دور گشتند.

4- 7- قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ. النَّارِ ذاتِ الْوَقُودِ. إِذْ هُمْ عَلَيْها قُعُودٌ وَ هُمْ عَلى ما يَفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِينَ شُهُودٌ در تفسير برهان از على بن ابراهيم رحمهما اللَّه نقل شده: مردى از پادشاهان يمن بنام ذو نواس دين يهوديت اختيار كرد و خودش را يوسف ناميد، مدتى در اين كار بود، به وى اطلاع دادند قومى در «نجران» در دين نصرانيت و عيساى مسيح هستند و بزرگ آنها «عبد اللَّه بن بريامن» مى باشد، مردم ذو نواس را وادار كردند كه به نجران لشكر كشد او با لشكريان خويش به آنجا آمد و مردم نجران را به دين يهود دعوت كرد، مردم از قبول درخواست وى امتناع كردند، آنها را تهديد به قتل نمود ولى مؤثر واقع نشد، بالاخره به دستور ذو نواس كانال بزرگى كنده و در آن آتش افروختند عده اى از مؤمنان در آتش سوختند، گروهى با شمشير شهيد شدند و گروهى تكه پاره گرديدند ... آيات شريفه در صدد بيان همان مطلب است اين جريان طور ديگرى هم نقل شده كه بايد در مجمع البيان و برهان و

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 165

كتابهاى ديگر ديده شود.

منظور از «قتل» لعن و رانده شدن از رحمت خداست، گويى ديگر روحى در او نمانده است تا رحمت و توفيق خدا در او اثر كند. در

اقرب الموارد آمده است: «قتل اللَّه الانسان: لعنه» لفظ «النار» بدل است از «الاخدود»، تقدير آن «قتل اصحاب النار» است اين ظاهرا براى آنست كه، آن تنها يك كانال نبود بلكه دريايى از آتش بود، شايد ذاتِ الْوَقُودِ نيز اشاره به عظمت و بزرگى آن آتش باشد.

لفظ «هم» راجع به اصحاب اخدود است و دو آيه بعدى نشان مى دهد كه آنها سوخته شدن مؤمنان را تماشا مى كرده اند.

8 و 9- وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَنْ يُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ.

اين دو آيه، علت شكنجه كردن مؤمنان را بيان مى كند يعنى: علت اين شكنجه آن بود كه چرا آنها به خداى توانا و پسنديده ايمان آورده اند، خدايى كه سرپرستى آسمانها و زمين در دست اوست و خدايى كه بر هر چيز شاهد و ناظر است؟!! آرى گناه آنها تنها آن بود كه به خداى توانا و سرپرست جهان و شاهد بر هر چيز، ايمان آوردند، پس به چه چيز ايمان مى آوردند؟!! 10- إِنَّ الَّذِينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَرِيقِ اين آيه مآل كار شكنجه گران است، در عين حال كه وعده عذاب مى دهد باز مسأله توبه را عنوان مى كند كه اينگونه اشخاص اگر بخواهند مى توانند بر گردند، توبه يكى از درهاى بزرگ رحمت خداست كه انسان تا در دنياست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 166

مى تواند خود را بازسازى كند و گرنه عاقبت چنان كسان عذاب سوزان است لفظ «فتنوا» مى شود شامل اصحاب اخدود و مشركان مكه هر دو بوده باشد.

11- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ

جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ذلِكَ الْفَوْزُ الْكَبِيرُ شق دوم مسأله است، راجع به انهار بهشتى كه چه چيز در آنجا جارى مى شود در سوره بقره/ 25 و سوره قتال توضيح داده شد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 167

[سوره البروج (85): آيات 12 تا 22]

اشاره

إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ (12) إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ (13) وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ (14) ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ (15) فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ (16)

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ (17) فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ (18) بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ (19) وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ (20) بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ (21)

فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ (22)

12- مؤاخذه و انتقام خدا بسيار سخت است

13- او بحقيقت نخست خلق را بيافريند و باز بعرصه قيامت برگرداند

14- و هم او بسيار آمرزنده و مهربان است

15- و خداوند عرش اقتدار و عزت است

16- و هر چه بخواهد آن را در كمال قدرت و اختيار انجام دهد

17- اى رسول آيا احوال لشكرها بر تو حكايت شده است؟

18- داستان فرعون و قوم ثمود

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 168

19- بلكه كافران در تكذيب هستند

20- خدا از هر جهت بر آنها احاطه دارد

21- بلكه آن قرآنى است با عظمت

22- در لوحى محفوظ از خطا و دروغ

كلمه ها

بطش: اخذ شديد. آن با عذاب و انتقام نيز مى سازد كه هر دو گرفتن و اخذ است. راغب آن را اخذ به صلابت گفته است در كتب لغت آمده است «بطش به بطشا: اخذه بالعنف و تناوله بالشدة عند الصولة» يبدء: بدء: شروع. ابداء: در آيه به معنى آفريدن و شروع به آفريدن است.

الودود: ود (بفتح و ضم و كسر اول): دوست داشتن. و دود از اسماء حسنى است به معنى دوست دارنده. اقرب الموارد آن را صيغه مبالغه (كثير الحب) فرموده است، اين كلمه فقط دو بار در قرآن مجيد آمده است.

مجيد: مجد: عظمت و بزرگوارى. «المجد: العز و الرفعة» مجيد:

پر عظمت و بزرگوارى. منظور از

آن اهميت و پرفائده بودن قرآن است، مجيد بودن عرش به سبب عظمت آن مى باشد.

لوح: لوح در اصل به معنى آشكار شدن است «لاح الشي ء لوحا: بدا» آن گاه به هر تخته و صفحه لوح گويند كه معانى در آن به وسيله كتابت آشكار مى شود. آن به صورت مفرد فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 169

شرحها

در تعقيب وعده و وعيدهاى گذشته، در اين آيات كه تكميل مطالب قبلى است ابتداء سخن از قدرت و توانايى پروردگار است و اينكه همه چيز در اختيار اوست، آن وقت ماجراى فرعون و ثمود شاهد آورده شده كه طغيان كردند و هلاك شدند و آن گاه گفته شده: خبرهاى قرآن حق است و آن از هر اشتباه و غلط محفوظ است و آنچه خبر مى دهد عين صدق مى باشد.

12- 16- إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِيدٌ إِنَّهُ هُوَ يُبْدِئُ وَ يُعِيدُ وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ. ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ هر پنج آيه در رابطه با وعده عذاب و رحمت در آيات سابق است در بطش قيد شدت ملحوظ است آمدن «لشديد» مفيد مبالغه است، آمدن «رب» و اضافه آن به كاف مطلب را تأكيد و قلب آن حضرت و شنونده را تسليت مى دهد.

منظور از «يبدء» آفرينش اول و از «يعيد» آفرينش در آخرت است نظير:

وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم/ 27، اين آيه تعليل آيه قبلى است آنكه خلقت اولى و دوم در دست اوست قدرت انجام هر كارى را دارد.

آيه وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ در رابطه با وعده بهشت و توبه است كه خدا بسيار آمرزنده

و بسيار دوست دارنده است.

و نيز حكومت مجيد و فراگيرنده در دست او است، منظور از عرش تسلط و حكومت است، فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ حاكى است كه دست خدا در كارهايش باز است.

17- 20- هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْجُنُودِ فِرْعَوْنَ وَ ثَمُودَ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي تَكْذِيبٍ وَ اللَّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحِيطٌ آيه اول و دوم شاهد تاريخى براى عذاب كافران و مكذبان است و در رابطه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 170

با بطش شديد و فَعَّالٌ لِما يُرِيدُ است، فرعون و ثمود بدل است از «الجنود» يعنى آنهايى كه نيروهاى خود را در مقابل انبياء بسيج كردند، زمخشرى گويد:

«بل» حاكى است كه جريان قوم تو از گذشتگان عجيبتر است (كه آنها فقط از پيامبران وعده هلاك را شنيدند و تكذيب كردند) ولى اينها هلاكت آنها را دانستند اما باز تو را تكذيب كردند، آيه اخير نشان مى دهد كه آنها از چنگ خدا رهايى ندارند «ورائهم» شامل هر شش جهت مى شود.

21 و 22- بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ يعنى تكذيبشان درست نيست، قرآن دروغ نيست بلكه قرآنى است مجيد و با عظمت و در لوحى است محفوظ از غلط و اشتباه و دستكارى.

در قرائت مشهور لفظ «محفوظ» مجرور است كه صفت «لوح» بوده باشد، على هذا آن لوح از هر غلط و خطا محفوظ است، در آيات ديگر درباره قرآن مجيد آمده است: وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 2- 4 و نيز آمده است: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ واقعه/ 77- 79، از اين آيات معلوم

مى شود كه قرآن مجيد را اصلّى و مكانى هست كه از آن نازل گرديده و در آن غلطى، خطايى و دروغى نيست و از همه آنها محفوظ است، پس قرآن كه از آن اصل محفوظ نازل شده غلطى و دروغى در آن نمى شود باشد على هذا فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ نشان مى دهد كه جاى قبلى و اصلى قرآن همانجاست.

روز بيست و پنجم صفر الخير هزار و چهارصد و سه مطابق 20/ 9/ 1361 تفسير سوره بروج به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 171

سوره طارق

اشاره

در مكه نازل شده و هفده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- طارق سى و ششمين سوره است كه بعد از سوره «بلد» در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و ششم است، آيه إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً نشان مى دهد كه نزول آن بعد از سال چهارم بعثت و بعد از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 بوده است و آن وقت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دعوت خويش را آشكار كرده بود.

2- عدد آيات آن به اتفاق همه هفده است، به نقل تفسير خازن، اين سوره داراى شصت و يك كلمه و دويست و سى و نه حرف مى باشد.

3- تسميه آن به «طارق» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست از باب تسميه كل باسم جزء، به نظر مى آيد كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- سوره مباركه بى شك مكى است، مطالب آن از مكى بودن حكايت دارد، و كسى خلاف آن را نگفته است.

غرض سوره

5- اين سوره در صدد اثبات معاد است، به اين بيان كه انسان در آفريده

______________________________

(1) بنا بر آنكه ترتيب نزول قطعى باشد كه نيست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 172

شدن هيچ نقشى از خود ندارد، بلكه طبق نقشه و اراده الهى با يك وضع حيرت- آورى خلق مى شود، همان مشيت كه او را آفريده باز او را زنده خواهد كرد.

اين مطلب با دو واقعيت در اول و آخر سوره تأييد شده است، به تعبير ديگر از اول سوره معلوم مى شود كه آسمان و ستارگان در چرخش و رفت و آمد از اراده خدا پيروى مى كنند و از خود اختيارى ندارند، و از

آخر آن روشن مى گردد كه زمين و آسمان در «رجع و صدع» مسلوب الاختيار هستند پس انسان نيز در رديف آنهاست و از خود اختيارى ندارد، خدايى كه او را آفريده دوباره زنده اش خواهد كرد، اگر قدرت زنده كردن نداشت قدرت آفريدن هم نداشت.

آن گاه در مقام تأكيد فرموده: اين سخن جدى است، شوخى نيست إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 173

سورة الطّارق مكّية و هى سبع عشر آية نزلت بعد سورة البلد

[سوره الطارق (86): آيات 1 تا 10]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ (1) وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ (2) النَّجْمُ الثَّاقِبُ (3) إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ (4)

فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (5) خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ (6) يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ (7) إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ (8) يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ (9)

فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ (10)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به آسمان و قسم به طارق

2- و چه مى دانى تو كه طارق چيست؟

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 174

3- آن ستاره درخشنده است

4- نيست هيچ نفسى مگر آنكه او را حافظى است.

5- بنگرد انسان از چه چيز خلق شده؟

6- آفريده شده از آبى جهنده

7- كه از ميان استخوانهاى سخت و نرم خارج مى شود

8- خدا به برگرداندن او قادر است

9- روزى كه سريره ها آشكار شود

10- او را نه قدرتى هست و نه يارى

كلمه ها

طارق: طرق در لغت به معنى كوبيدن است مانند كوبيدن آهن و در زدن «طرقه طرقا: ضربه بالمطرقه- طرق الباب: قرعه» و نيز به معنى آمدن در شب باشد گويند: «طرق القوم طرقا: اتاهم ليلا» اين شايد بدان علت است كه چنين شخصى درها را مى زند، و به راه طريق گويند كه راه رو آن را با قدم مى زند مراد از طارق، ستاره است به علت ظاهر شدن در شب.

نجم: ستاره. اين كلمه در اصل به معنى آشكار شدن است گويند: «نجم القرن و النبات» يعنى: شاخ و علف روئيد و ظاهر شد، ستاره را از آن نجم گويند كه طلوع مى كند و ظاهر مى شود.

ثاقب: ثقب: نفوذ، پاره كردن. ثاقب: نافذ، نجم ثاقب: ستاره نافذ و نورانى

كه ظلمت را مى شكافد و در آن نفوذ مى كند.

دافق: دفق: جهيدن. دافق: جهنده.

صلب: (بر وزن قفل) سخت و محكم. در نهج البلاغه خطبه 45 فرموده:

«الاوان الشجرة البريه اصلب عودا» منظور از آن در آيه مهره هاى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 175

پشت و مجارى نطفه است كه به علت محكم بودن صلب گفته شده است.

ترائب: استخوانهاى نرم. طبرسى آن را استخوانهاى سينه زن گفته و گويد علت اين تسميه آنست كه استخوانهاى سينه مانند خاك به آسانى حركت مى كنند كه ترائب از «تراب» به معنى خاك است رجوع شود به (شرحها).

تبلى: بلى (بر وزن علم): كهنه شدن. گويند: «بلى الثوب بلى و بلاء» يعنى لباس كهنه شد. امتحان را از آن ابتلاء گويند كه گويى امتحان كننده امتحان شده را از كثرت سؤال كهنه مى كند، منظور از تُبْلَى السَّرائِرُ امتحان شدن و آشكار شدن آنهاست لذا بعضى «تبلى» را آشكار شدن گفته است.

سرائر: سر: نهان. امر پوشيده. در صحاح گويد: «السر: الذى يكتم» سريره مانند سرّ. به معنى امر پوشيده است، جمع آن سرائر مى باشد منظور از آن، افكار و اعمال انسان است كه روز قيامت آشكار خواهند شد.

شرحها

در اين آيات بعد از دو قسم مهم، فرموده: انسان را نگهدارنده اى هست اگر باور نمى كند در خلقتش بيانديشد كه چطور از آب جهنده و با چه وضع شگفت آورى آفريده شد، همان نگهدارنده و آفريننده، به خلقت مجدد او تواناست، هم چنان كه در خلقت و مردن و آفريده شدن مجدد، اختيارى از خود ندارد، روزى كه اسرارش برملا گردد نه قدرت پنهان كردن دارد و نه ياورى خواهد يافت.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 176

به جان

خودم قسم: استدلال اين آيات چنان قوى و محكم است كه براى مجسم كردن آن كلمه اى را پيدا نمى كنم اگر در نظر آوريم كه اين سخنان در آن محيط پر از جهل از حلقوم يك انسان درس ناخوانده خارج شده است شكى نخواهيم داشت در اينكه: اين سخنان، سخن آفريننده جهان است.

1 و 2 و 3- وَ السَّماءِ وَ الطَّارِقِ وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ النَّجْمُ الثَّاقِبُ منظور از سماء مطلق آسمان و منظور از طارق ستاره اى است كه در شب مى درخشد و نور آن فضا را شكافته و به زمين مى رسد، وَ ما أَدْراكَ مَا الطَّارِقُ براى تفخيم مطلب است، مراد از «النجم» ظاهرا مطلق نجوم است «النجم» بيان «الطارق» مى باشد.

در هر حال اين آيات، آسمان و ستاره آن را مطرح مى كند كه با زمين ارتباط دارد، نورش به زمين مى رسد، آرى آن مقام بالا و فضاى پهناور ارتباط با زمين دارد آيا مى خواهد بفهماند كه قرآن نيز چنين است و از مقام بالا و صقع ربوبيت درخشيده و به زمين آمده است، مانند آيات فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ واقعه/ 75- 80 و يا مى خواهد بفهماند كه آسمان و ستاره نيز مانند زمين مسلوب الاختيار هستند.

4- إِنْ كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْها حافِظٌ:

اين آيه جواب قسم است «لما» به معنى «الا» مى باشد، مراد از نفس ظاهرا شخص و انسان است نه فقط روح او. ارتباط قسم با مقسم به براى من روشن نشد العلم عند اللَّه. يعنى: نيست هيچ انسانى مگر آنكه براى او حافظى

است كه خود او و اعمال او را حفظ و نگهدارى مى كند، نظير: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظِينَ كِراماً كاتِبِينَ انفطار/ 10 كه ملائكه هم حافظ انسانند و هم كاتب اعمال او، چنان كه در وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً انعام/ 61 و ... يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رعد/ 11 گذشت

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 177

ولى منظور از «حافظ» در آيه خداست، نكره آمدن براى تفخيم است.

5- 7- فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ. خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ اين آيات استدلال است بر آيه فوق كه براى هر نفسى حافظى هست، انسان اگر در آفرينش خودش فكر كند كه با چه راههاى مرموز و عجيبى از نطفه آفريده مى شود و چطور يك «سلول» نامرئى به صورت انسان در مى آيد، شكى نخواهد داشت در اينكه او در خلقت خود دستى نداشته و آفريننده او خداى دانا و توانا است. قيد «دافق» كه فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است، ظاهرا براى آنست كه دفق و جهيدن نطفه، در خلقت انسان ضرورى است، نطفه در وقت انزال اگر جهيدن نداشته باشد نمى تواند وارد لوله رحم شود.

اكثريت قريب به اتفاق مفسران، ترائب را استخوانهاى سينه زن گفته اند يعنى ماء دافق از ميان صلب مرد و استخوانهاى سينه زن خارج مى شود ولى اين بسيار عجيب است چون مسأله دفق و جهيدن فقط در نطفه مرد است، تحقيقات علمى اثبات كرده كه نطفه زن پس از پنج روز از عادت ماهانه از تخمدان زن جدا شده و در لوله رحم قرار مى گيرد، اگر در اين مدت، مقاربت روى دهد نطفه مرد خودش را به نطفه زن

مى رساند و مبدء فرزند مى شود پس ماء دافق در كجاى زن است؟! بايد منظور از صلب، استخوان محكم و از ترائب استخوانهاى نرم باشد، ناگفته نماند: مجراى منى از بيضه امتداد يافته و از مجراى معينى در امتداد كشاله ران به طرف داخل شكم مى رود و به طرف مثانه كه در پشت استخوان عانه است بر مى گردد و در زير مثانه از ميان پروستات (غده اى است كه در محل خروج بول قرار دارد و مجراى ناقل منى از وسط آن عبور مى كند) رد شده، وارد مجراى بول مى شود، قسمتى از اين مجرى كه داخل شكم است، اطرافش

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 178

حلقه استخوانى است كه در جلو، استخوان عانه و در طرفين و عقب، استخوان خاصره و در پشت، ستون مهره و استخوان خارجى مى باشد. على هذا مقصود از صلب، قسمت آخر ستون مهره و از ترائب استخوان ديگرى است كه منى از ميان آنها گذشته وارد مجراى ادرار مى شود، به عبارت ديگر منظور از ترائب استخوانهاى نرم است و اللَّه العالم.

8- 10- إِنَّهُ عَلى رَجْعِهِ لَقادِرٌ. يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَ لا ناصِرٍ نتيجه گيرى است از آيات سابق. يعنى: خدايى كه او را آفريده است، قدرت دارد كه او را بعد از مردن به حيات جديد برگرداند و زنده كند، ضمير «رجعه» راجع به خداست كه براى واضح بودن ذكر نشده است، احتمال دارد كه به «حافظ» برگردد، اين آيه يكى از راه هاى استدلال به معاد است كه در آخر سوره حجر توضيح داده شد.

«يوم» ظرف رجوع است يعنى رجوع در روزى خواهد بود كه در آن روز سريره ها و

اعمال و افكار مخفى آشكار مى شوند، ديگر نه نيرويى براى مخفى كردن دارد و نه يارى و كمكى براى دفاع: إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ بقره/ 284.

در مجمع البيان از معاذ بن جبل نقل شده كه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پرسيد:

«ما هذه السرائر التي تبلى بها العباد في الاخرة؟ فقال: سرائركم هى اعمالكم من الصلاة و الصيام و الزكاة و الوضوء و الغسل من الجنابة ...

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 179

[سوره الطارق (86): آيات 11 تا 17]

اشاره

وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ (11) وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ (12) إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ (13) وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ (14) إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً (15)

وَ أَكِيدُ كَيْداً (16) فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً (17)

11- قسم به آسمان كه ستارگان را بر مى گرداند

12- قسم به زمين كه شكافته مى شود

13- اين قرآن قول جدى است

14- آن شوخى و عبث نيست

15- مشركان به گونه اى حيله مى كنند

16- من نيز بگونه اى حيله مى كنم

17- مهلت بده كافران را، مهلت بده اندكى

كلمه ها

رجع: بر گرداندن و برگشتن. لازم و متعدى هر دو آمده است.

ذات: مؤنث «ذو» به معنى صاحب است ذاتِ الرَّجْعِ صاحب برگرداندن يا برگشتن.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 180

صدع: شكافتن. «صدعه صدعا: شقه».

فصل: فصل در اصل به معنى بريدن و جدا كردن است «فصل الشي ء فصلا:

قطعه و ابانه»، آن در آيه به معنى مفعول (جدا شده) است «قول فصل» يعنى سخنى كه از شوخى بودن و باطل بودن قطع شده است حق و جدى است.

هزل: در اصل به معنى لاغر شدن است. كلام بى فائده را هزل گويند.

كه تشبيه شده به لاغرى. منظور از آن شوخى و غير جدى است.

مهل: مهل: آرامى و عجله نكردن. تمهيل و امهال به معنى مهلت دادن است «مهل- امهل» هر دو فعل امر هستند.

رويدا: رويد به معنى كم و قليل است، صاحب قاموس آن را مصغر «رود» گويد يعنى: بسيار كم.

شرحها

اين آيات تأكيد مطلب آيات سابق و تهديد مشركان و منكران معاد است.

قسم مى خورد به آسمان كه ستارگان در آن طلوع و غروب مى كنند و به زمين كه روئيدنيها را مى روياند كه قيامت حق است.

آن گاه مى گويد: كمى صبر كن و بنگر به سر مشركان چه بلائى خواهد آمد در عين حال روشن مى شود كه آسمان و زمين نيز در كار خود مانند انسان از مشيت خدا اطاعت مى كند.

11- 14- وَ السَّماءِ ذاتِ الرَّجْعِ وَ الْأَرْضِ ذاتِ الصَّدْعِ إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ منظور از ذات الرجع شايد آن باشد كه آسمان صاحب برگشتن است و ما در آن. اجرام را ملاحظه مى كنيم كه پيوسته طلوع و غروب مى كنند، مى روند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 181

و بر

مى گردند (و لو اين مشاهده به وسيله حركت زمين باشد) و نيز هر چه در زمين مى كاريم، شكافته شده و آن را مى روياند، مناسبت اين دو قسم با مسأله معاد و زنده شدن مردگان كاملا روشن است، به قولى مراد از رجع بارانهاست كه به زمين بر مى گردند.

إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ ... جواب قسم است ضمير «انه» راجع به قرآن و يا به وعده قيامت قول جدى است نه شوخى، در روايت امام صادق عليه السّلام «انه» راجع به قرآن است.

15- 17- إِنَّهُمْ يَكِيدُونَ كَيْداً وَ أَكِيدُ كَيْداً فَمَهِّلِ الْكافِرِينَ أَمْهِلْهُمْ رُوَيْداً كيد كفار آن بود كه مى خواستند دعوت قرآن را با انكار معاد و انكار نبوت باطل كنند، نكره آمدن آن شامل هر گونه كيد مى شود، كيد خدا آنست كه به تدريج قابليت هدايت را از آنها مى گيرد و عذاب را به آنها نزديك مى كند و حيله هاى آنها را خنثى مى گرداند.

در الميزان فرموده: «مهل و امهل» هر دو به يك معنى است ولى باب «تفعيل» براى تدريج و «افعال» براى دفعى بودن است، يعنى در هلاك كفار عجله نكن بلكه صبر كن و منتظر باش، به نظر مى آيد «امهل» براى تأكيد است و تبديل كلمه براى مكرر نبودن است. در جاى ديگر آمده: وَ ذَرْنِي وَ الْمُكَذِّبِينَ أُولِي النَّعْمَةِ وَ مَهِّلْهُمْ قَلِيلًا مزمل/ 11.

روز جمعه بيست و دوم ربيع الاول هزار و چهار صد و سه مطابق 17/ 10/ 1361 تفسير سوره طارق به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 182

تفسير احسن الحديث ج 12 226

سوره اعلى

اشاره

در مكه نازل شده و نوزده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره اعلى هفتمين سوره است كه بعد از سوره تكوير در مكه (لا اقل اوائل آن) نازل گرديد على هذا بايد در اوائل بعثت نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و هفتم مى باشد.

2- عدد آيات آن نوزده آيه است، مجمع البيان گويد نوزده بودن آيات آن اجماعى است و به نقل خازن اين سوره شامل هفتاد و دو كلمه و دويست و نوزده حرف است.

3- در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده كه اين سوره مكى است و از ضحاك نقل نموده كه گويد مدنى است، زمخشرى و بيضاوى نيز آن را مكى گفته اند.

در الميزان آمده: سياق آيات اول سوره نشان مى دهد كه در مكه نازل شده ولى آيات ذيل سوره از قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى تا آخر، از طريق اهل بيت عليهم السّلام و نيز از طريق اهل سنت وارد شده كه مراد از آن زكاة فطره و نماز عيد است.

و معلوم است كه روزه، زكاة فطره و صلاة عيد در مدينه بعد از هجرت تشريع شده است، پس صدر سوره مكى و ذيل آن مدنى است، آنچه در اقوال بزرگان آمده كه اين سوره مكى است منافاتى ندارد كه آن، قابل حمل بر اوائل سوره

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 183

است. طبرسى رحمه اللَّه در ذيل آيه قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى فرموده: احتمال دارد صدر سوره در مكه نازل شده و آخر آن در مدينه انجام يافته باشد.

4- تسميه آن به «اعلى» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، و اين تسميه ظاهرا در زمان رسول خدا و

توسط ايشان بوده است.

5- در فضيلت اين سوره رواياتى نقل شده كه مناسب است به بعضى از آنها اشاره شود:

اول: در مجمع البيان از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سوره سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى را دوست مى داشت و اولين كسى كه «سبحان ربى الاعلى گفت» ميكائيل بود.

دوّم: در همان كتاب از ابى بصير از حضرت صادق عليه السّلام منقول است:

هر كس سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى را در نماز واجب يا نافله بخواند، روز قيامت به او گفته مى شود: از هر كدام درهاى بهشت مى خواهى داخل شو.

من قرء سبح اسم ربك الاعلى فى فريضة او نافلة قيل له يوم القيامة ادخل من اى ابواب الجنة شئت»

اين روايت در تفسير برهان از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده است.

سوم: در همان كتاب از تفسير عياشى از مردى به نام ابى حميصه منقول است كه گويد: بيست شب، پشت سر امير المؤمنين عليه السّلام نماز خواندم. جز سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ را نخواند، و فرمود: اگر مردم بدانند در آن چه هست، هر كس روزى بيست بار آن را مى خواند و هر كه آن را بخواند گويا صحف موسى و ابراهيم را خوانده است.

غرض سوره

6- براى سوره مباركه شأن نزولى نقل نشده ولى مى شود از آيات آن فهميد كه آيه سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى و تشريع صلوة عيد و زكاة فطره، سبب نزول اين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 184

سوره بوده است، خدا به آن حضرت قول مى دهد كه او را طورى خواناى وحى كند كه آيات را مطلقا فراموش ننمايد.

7- اين سوره با سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى شروع مى شود،

آن گاه مقدارى در وصف خدا و در توجيه رَبِّكَ الْأَعْلَى سخن گفته مى شود سپس به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب مى شود كه ما تو را خوانا خواهيم كرد على هذا حقائق را يادآورى كن كه هر كس روح خشيت دارد متذكر خواهد شد، در آخر به ذكر نماز عيد و زكاة فطره مى رسد و مى گويد: اين مطالب در نامه هاى ابراهيم و موسى نيز آمده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 185

سورة الاعلى مكّية و هى تسع عشر آية نزلت بعد سورة التكوير

[سوره الأعلى (87): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى (1) الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى (2) وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى (3) وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى (4)

فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى (5) سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى (7) وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى (8) فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى (9)

سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى (10) وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى (11) الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى (12) ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى (13) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى (14)

وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى (15) بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا (16) وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (17) إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى (18) صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى (19)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 186

به نام خداى رحمان رحيم

1- تنزيه كن نام پروردگارت را كه والاتر است

2- خدايى كه آفريد و تركيب كرد (پرداخت).

3- و خدايى كه اندازه گرفت و هدايت كرد

4- و خدايى كه چراگاه را رويانيد

5- سپس آن را خشك و سياه كرد

6- حتما تو را خوانا مى كنيم كه فراموش نكنى

7- مگر آنچه را كه خدا بخواهد، او داناى آشكار و نهان است

8- تو را به آسانترين راه موفق مى كنيم

9- ياد آورى كن اگر ياد آورى نفع دهد

10- آنان كه از خدا بترسد حتما متذكر مى شود

11- آدم بدبخت از تذكره اجتناب مى كند

12- همان كس كه به آتش بزرگ داخل مى شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 187

13- سپس در آن نه مى ميرد و نه زنده مى شود

14- رستگار شد آن كس كه پاك شد

15- و نام پروردگارش را ياد كرد و نماز خواند

16- ولى شما زندگى دنيا را اختيار مى كنيد

17- آخرت بهتر و پايدارتر است

18- اين مطلب در نامه هاى اولين هست

19- كه نامه هاى ابراهيم و موسى باشد

كلمه ها

سبح: تسبيح يعنى تنزيه خدا از هر نقص و نالايق چنان كه در مجمع البيان گفته است. راغب گويد: «التسبيح: تنزيه اللَّه» پس تسبيح آنست كه در زبان بگوئيم و در قلب باور كنيم كه خدا از هر نقص و ناپسند به دور است.

اعلى: اسم تفضيل على است يعنى: والاتر.

سوى: مساوات: برابرى. تسويه: برابر كردن. پرداختن و مرتب كردن.

قدر: قدر، قدرت و مقدرت: توانايى. ايضا قدر به معنى اندازه گيرى آيد، هكذا تقدير. راغب گويد: «القدر و التقدير: تبيين كميّة الشي ء»:

مرعى: رعى: چرانيدن. مرعى: چراگاه.

غثاء: خاشاك. «غثاء السيل و غثاء القدر» يعنى خاشاك سيل و كف ديك كه به اطراف مى ريزد. آن فقط دو بار در قرآن آمده است مؤمنون/ 41، اعلى/ 5. مراد علفهاى خشكيده است.

احوى: حوه: سياهى. احوى: سياه تر. راغب گويد «احوى: شديد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 188

السواد» منظور تيره رنگى است.

نقرئك: قرائت: خواندن. قرء در اصل به معنى جمع كردن است، خواندن را قرائت گويند كه حروف و كلمات كنار هم جمع مى شوند، اقراء:

خوانا كردن «نقرئك»: خوانا مى كنيم

تو را.

نيسرك: يسر (بر وزن قفل): آسانى. تيسير: آسان كردن. «نيسّرك»:

آسان مى كنيم تو را يعنى توفيق مى دهيم به تو چنان كه در مجمع و صحاح گفته است «يسرى» مؤنث ايسر است يعنى آسانتر، موصوف آن بايد مؤنث باشد مانند شريعت و طاعت و طريقه.

تزكى: آن از باب تفعل به معنى پاك شدن است، منظور پاك شدن با دادن زكاة فطره است بنا بر روايات.

تؤثرون: ايثار: اختيار كردن. انتخاب كردن «تؤثرون» اختيار مى كنيد

شرحها

در اين آيات، ابتدا امر به تسبيح و تنزيه خدا شده است و اينكه آفريننده و اداره كننده اوست. قدرتى كه جهان پهناور هستى را آفريده، آن را در راه كمال و غرض غايى پيش مى برد و تو را خوانا خواهد كرد كه آيات وحى را از ياد فراموش نكنى و ...

1- سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى تسبيح و تنزيه ذات خدا آنست كه او را از هر بدى، عجز، شريك، نياز و مانند آن پاك و منزه بدانيم، تسبيح اسم خدا آنست كه در سخن گفتن درباره خدا غير خدا را به طورى كه منافى پاكى باشد با خدا قرين نكنيم و نگوئيم: غير خدا در آفرينش يا اداره جهان دخيل مى باشند و يا لياقت پرستش دارند. اين بالاخره

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 189

به تنزيه ذات بر مى گردد، در آيات ديگر آمده است: وقتى كه خدا را به يكتايى ياد كنى مشركان ناراحت مى شوند:

وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ زمر/ 45 يعنى: خوش دارند كه خدايان آنها نيز با خدا ياد شوند، پيداست كه در اين صورت تسبيح

اسم نخواهد بود، ايضا آيه:

وَ إِذا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلى أَدْبارِهِمْ نُفُوراً اسراء/ 46. بقيه مطلب در فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ واقعه/ 74 گذشت.

رَبِّكَ الْأَعْلَى مى تواند تعليل تسبيح باشد، ربوبيت و برتر و غالب بودن خدا مقتضى آنست كه او را پاك و منزه بدانيم از شرك و نقائص. او كه پرورش دهنده است، او كه از هر والا والاتر است، پس نمى شود كسى يا چيزى را با او قرين كرد.

در مجمع البيان از تفسير عياشى از عامر جهنى نقل كرده:

«قال لما نزلت فسبّح باسم ربّك العظيم قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله اجعلوها فى ركوعكم و لمّا نزلت سبح اسم ربك الاعلى قال اجعلوها فى سجودكم».

2- 5- الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى اين چهار آيه برهان ربوبيت است كه در «ربك» گذشت. يك مسأله خلقت و آفرينش است، مسأله دوم تسويه و تركيب موجودات و گذاشتن هر عضوى در جاى خودش است، مثلا هر عضو اعضاء بدن در محل خودش باشد، مسأله سوم متناسب و متعادل بودن اعضاء و اجزاء است مثلا اگر سر انسان به قدر گنبدى بود با بدن تناسب نداشت چنان كه خوانديم: الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ انفطار/ 7 در آيه خَلَقَ فَسَوَّى به مسأله اول و دوم اشاره شده كه از دلائل ربوبيت و نفوذ مشيت خدا در جهان است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 190

وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى اين آيه نظير قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى طه/ 50، يعنى خداوند براى هر موجودى نحوه زندگى او را اندازه گرفت و در همان

راه آن را به طور تكوين هدايت و رهبرى كرد و همه را در راهى كه معين كرده پيش مى برد، كرات و اجرام آسمانى، كائنات عالم حيوانات و نباتات و انسان و به طور كلى كاروان خلقت همه در راههايى كه خدا قرار داده است پيش مى روند مثلا يك پرنده مانند يك متخصص دوره ديده به طرز زندگى خود آشناست و در آن راه به حيات خود ادامه مى دهد، پس از او نسل وى جاى او را مى گيرد همچنين است حركت اجرام، درياها، تغييرات فصول و ...

گوشه اى از اين نظام و هدايت تكوينى، روئيدن چراگاه ها و سپس خشكيدن آنهاست تا راه براى روئيدنيهاى ديگر باز شود، آرى وَ الَّذِي أَخْرَجَ الْمَرْعى فَجَعَلَهُ غُثاءً أَحْوى

6- 8- سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى

در مجمع البيان از ابن عباس نقل كرده: چون جبرئيل وحى مى آورد، حضرت از ترس آنكه از يادش فراموش شود آن را مى خواند، گاهى مى شد كه جبرئيل به آخر وحى نرسيده بود كه حضرت شروع به اول آن مى كرد. تا اين آيه نازل شده ديگر چيزى را فراموش نكرد.

ناگفته نماند ظهور آيه بر اين مطلب دلالت دارد.

منظور از اقراء و خوانا كردن آنست كه، خداوند بالاتر از وضع معمولى به آن حضرت چنان عنايت فرمايد كه آيات وحى را مطلقا فراموش نكند و همانطور كه نازل شده به ديگران تعليم دهد.

إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ استثناء است و دلالت مى كند كه جريان به حدى نيست كه حتى خدا هم نتواند از ياد تو ببرد، گرچه اين كار را نخواهد كرد مانند

تفسير احسن الحديث، ج 12،

ص: 191

وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ عَطاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ هود/ 108، معلوم است كه خدا آنها را از بهشت خارج نخواهد كرد، پس معنى إِلَّا ما شاءَ ... آنست كه خدا در اينكار مسلوب الاختيار نيست.

إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما يَخْفى يعنى خدا آنچه آشكار است از ديدنى و شنيدنى و آنچه پنهان است مى داند، اين جمله چنان كه الميزان فرموده: تعليل «سنقرئك» است يعنى خدايى كه آشكار و نهان را مى داند حال تو را نيز مى داند و مى داند كه احتياج به خوانا شدن دارى تا چيزى از وحى را فراموش نكنى.

وَ نُيَسِّرُكَ لِلْيُسْرى اين آيه عنايت دوم از خداست نسبت به آن حضرت و آن اينكه: خدا او را موفق خواهد فرمود كه با طريقه آسان و طريقه فطرت، مردم را هدايت كند، به نظر مى آيد منظور آماده كردن آن حضرت و سعه صدر و تحمل بر شدائد است نظير: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ انشراح/ 1- 3، پس مراد از «نيسرك» موفق كردن و آسان كردن و از «يسرى» طريقه آسان است يعنى تو را موفق مى كنيم براى تبليغ دين با راه آسان.

9- 13- فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى سَيَذَّكَّرُ مَنْ يَخْشى وَ يَتَجَنَّبُهَا الْأَشْقَى الَّذِي يَصْلَى النَّارَ الْكُبْرى ثُمَّ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى اين آيات نتيجه گيرى است از سَنُقْرِئُكَ ... و نشان مى دهد كه خدا با اين وعده آن حضرت را خوانا و موفق فرموده است، يعنى: حالا كه تو را خوانا و موفق كرديم، پس مردم را تبليغ كن كه گروهى

هدايت مى شوند و گروهى را حجت تمام مى شود.

به نظر الميزان: شرط در إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى شرط حقيقى است، چون اگر تذكر فائده نداشته باشد لغو خواهد بود و خدا امر به لغو نمى كند، اگر انسان روح خشيت داشته باشد تذكر در اول دفعه، او را مايل به حق مى كند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 192

و تكرارش بر ميل او مى افزايد، اما آنكه در قلب خشيت ندارد تذكر بار اول حجت را بر او تمام مى كند و از اين جهت نافع است اما بار دوم فائده اى نخواهد داشت و لغو خواهد بود، لذا در آيه فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنا وَ لَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَياةَ الدُّنْيا نجم/ 29 امر به اعراض فرموده است (از الميزان).

به نظر بعضى: شرط حقيقى نيست و آن حاكى است كه تذكر حتما مفيد خواهد بود، به نظر بعضى: شق دوم كلام حذف شده است يعنى: «ان نفعت أ و لم تنفع» و گويند: «ان» به معنى «قد» است، اما آنچه از الميزان نقل شد مورد اعتماد مى باشد.

غرض از «يخشى» خوف از خداست چنان كه فرموده: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّكْرَ وَ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْبِ يس/ 11 منظور از لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى آنست كه (نعوذ باللّه) انسان در جهنم نه مى ميرد تا با مردن راحت باشد و نه زنده ماندنش طورى است كه به آن زندگى گويند: لا تُبْقِي وَ لا تَذَرُ مدثر/ 28 پس منظور از حيات زندگى لذت بخش است.

14- 17- قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكَّى وَ ذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةُ خَيْرٌ وَ أَبْقى

به قرينه بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا مراد از

«تزكى» پاك شدن از علائق دنيا است كه انسان را دنيا پرست مى كند، حتى ياد خدا و نماز خواندن و وضو از مصاديق «تزكى» و پاك شدن است، پس «تزكى» يعنى پاك شد از علائق مادى پاك شد روحش به وسيله نماز و توجه به خدا و ...

در روايات اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت آمده: منظور از آيه، زكاة فطره و نماز عيد فطر است در وسائل الشيعه كتاب ابواب صلوة العيد باب 17 از فقيه نقل شده:

«و سئل الصادق عن قول اللَّه عز و جل: قد افلح من تزكى؟ قال: من اخرج الفطرة فقيل له و ذكر اسم ربه فصلّى؟ قال خرج الى الجبانة فصلّى»

در كشاف

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 193

آن را از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل كرده است (جبانه به معنى صحراء است).

بَلْ تُؤْثِرُونَ ... اعراض است از كلام سابق، يعنى: حق آنست كه از علائق مادى و به وسيله نماز و صدقه پاك باشيد ولى شما زندگى دنيا را انتخاب مى كنيد:

با آنكه آخرت، بهتر و پايدارتر است. ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ نحل/ 96.

18 و 19- إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى

هذا اشاره است به آنچه در اين سوره گفته شد، يعنى اين مطالب تازگى ندارد، بلكه در كتابهاى پيامبران گذشته نيز گفته شده است. نظير وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ شعراء/ 196. به نظر مى آيد منظور از صحف موسى الواح تورات باشد، در تفسير برهان از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

«... ان عندنا الصحف التي قال اللَّه سبحانه صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى قال قلت جعلت فداك

و ان الصحف هى الالواح؟ قال نعم».

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: از صحف ابراهيم معلوم مى شود كه به آن حضرت كتاب نازل شده بود بر خلاف بعضى (از يهود و نصارى) كه گويند به آن حضرت كتاب نازل نشده است و فرموده: از ابو ذر نقل شده: كه گفت: يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله پيامبران چند نفر بودند؟ فرمود: صد و بيست و چهار هزار. گفتم: چند نفر از آنها مرسل بودند؟ فرمود سيصد و سيزده نفر، بقيه انبيا بودند. گفتم آدم نبى بود؟

فرمود: آرى خدا با او سخن گفت و با دست خود او را خلق كرد.

اى ابا ذر چهار نفر از انبيا عرب بودند: هود، صالح، شعيب و پيامبر تو گفتم: يا رسول اللَّه خدا چند كتاب نازل كرده است؟ فرمود: صد و چهار كتاب ده لوح به آدم عليه السّلام، پنجاه صحيفه بر شيث، سى صحيفه بر اخنوخ كه همان ادريس

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 194

است، و اول كسى كه با قلم خط نوشت، بر ابراهيم ده صحيفه و تورات و انجيل و زبور و قرآن. گويند همه كتابهايى كه از طرف خدا نازل شده در رمضان نازل شده است.

روز سى ام ربيع الاول هزار و چهار صد و سه مطابق 25/ 10/ 1361 تفسير سوره مباركه اعلى به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 195

سوره غاشيه

اشاره

در مكه نازل شده و بيست و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- غاشيه شصت و هفتمين سوره است كه بعد از سوره ذاريات در مكه نازل گرديد، احتمال دارد كه حدود سال دهم بعثت نازل شده باشد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره هشتاد و هشتم است.

2- عدد آيات آن به اتفاق قراء بيست و شش آيه است، در تفسير خازن آمده كه عدد كلمات آن نود و دو و حروف آن سيصد و هشتاد و يك مى باشد.

3- تسميه آن به «غاشيه» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست از باب «تسميه كل باسم جزء» ظاهر آنست كه اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه بوده است، در روايتى از حضرت صادق عليه السّلام نام آن هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ مى باشد (مجمع البيان).

4- همه ارباب تفسير آن را مكى گفته اند، سياق و مطالب آياتش شاهد اين مطلب است كه سوره هاى مكى بيشتر جنبه عقيدتى دارند و در زمينه توحيد، معاد نبوت، نظام حاكم بر جهان و امثال آن صحبت مى كنند.

5- شأن نزولى براى سوره، نقل نشده است، مطالب عاليه آن نشان مى دهد كه وضع آن روز اسلام و هدايت انسانها مقتضى آن بوده كه اين سوره مباركه نازل شود و گوشه اى از نظام اتم كائنات و آخرين مسير حيات بشرى را روشن نمايد.

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 196

غرض سوره و مطالب آن

6- در اين سوره مباركه، از وقوع قيامت خبر مى دهد، آن گاه مردم به دو دسته تقسيم مى شوند، سپس روشن شده كه كار اين دو گروه به نعمت جاويد و عذاب اليم خواهد رسيد، آن گاه با خلقت و نظام كنونى جهان، به وجود آخرت استدلال شده است يعنى خدايى

كه اين نظام را به وجود آورده، مى تواند آن را در شكل ديگر و با شرائط ديگرى به وجود مى آورد آخرت همان شكل ديگر اين جهان است، در پايان به رسول خدا فرمان مى دهد كه تبليغ كن، ياد آورى كن كه كار تو همين است، خدا به حساب كافران خواهد رسيد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 197

سورة الغاشية مكّية هى و ستة و عشرون آية نزلت بعد سورة الذّاريات

[سوره الغاشية (88): آيات 1 تا 26]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ (1) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ (2) عامِلَةٌ ناصِبَةٌ (3) تَصْلى ناراً حامِيَةً (4)

تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ (5) لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلاَّ مِنْ ضَرِيعٍ (6) لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ (7) وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ (8) لِسَعْيِها راضِيَةٌ (9)

فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ (10) لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً (11) فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ (12) فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ (13) وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ (14)

وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ (15) وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ (16) أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19)

وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ (20) فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21) لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاَّ مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ (24)

إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ (26)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 198

(88/ 26- 1)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 199

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا حكايت روز فراگيرنده به تو رسيده است؟

2- چهره هايى در آن روز ذليل هستند.

3- كار كننده و زحمت بيننده مى باشند.

4- به آتش شديد داخل مى شوند.

5- از چشمه جوشان آشاميده مى شوند.

6- براى آنها طعامى نيست مگر از ضريعى

7- كه فربه نمى كند و گرسنگى را

فرو نمى نشاند.

8- چهره هايى در آن روز در نعمت قرار مى گيرند.

9- از تلاشى كه در دنيا كرده اند خوشنودند.

10- در بهشت والايى قرار دارند.

11- در آن بيهوده اى نمى شنوند.

12- در آن چشمه اى است روان.

13- در آن تختهايى است بلند شده.

14- جامهايى است در كنار هم.

15- پشتى هايى است رديف هم.

16- فرشهايى است گسترده.

17- آيا نمى نگرند به شتر چگونه آفريده شده است؟

18- آيا نمى نگرند به آسمان چگونه برافراشته شده است؟

19- و به كوه ها كه چگونه ايستاده شده اند؟

20- و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟

21- يادآورى كن كه تو فقط يادآورى.

22- بر آنها مسلط و مراقب نيستى.

23- مگر آنكه از حق اعراض كرده و كافر شده است.

24- كه خدا او را به عذاب بزرگتر عذاب خواهد كرد.

25- حقا كه بازگشت آنها به سوى ماست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 200

26- سپس حسابشان بر عهده ماست.

كلمه ها

غاشية: غشى: پوشاندن و فراگرفتن «غشيه الامر: غطاه» غاشيه: فراگيرنده و پوشاننده، آخرت را غاشيه گفته است كه عموم را فرا مى گيرد واحدى از آن مستثنى نيست وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً خاشعة: ذليل و متواضع «خشع خشوعا: ذل و تطامن».

ناصبة: نصب (بر وزن عقل): رنج دادن، رنج ديدن و بر پا داشتن مراد از آن در آيه «رنج ديده و زحمت كشيده» است.

حامية: حمى: حرارت شديد «حمى النهار و حمى التنور: اشتد حرهما» «حاميه»: شديد الحرارة.

آنية: انى (بر وزن عقل و جسر): نزديك شدن و رسيدن عَيْنٍ آنِيَةٍ چشمه اى كه آبش به شدت حرارت رسيده است.

ضريع: طعام اهل آتش است. در نهايه گويد: علفى است در حجاز كه خارهاى بزرگ دارد. در مجمع فرموده: علفى است كه شتر آن را مى خورد، نفع و ضررى

ندارد.

لا يسمن: سمن (بر وزن عقل): چاقى. اسمان: چاق كردن «لا يسمن»:

فربه نمى كند.

ناعمة: ناعم: صاحب نعمت. كسى كه در نعمت است مؤنث آن ناعمه است.

لاغية: لغو: كلام بى فائده «لاغية» كلام قبيح و بى فائده.

اكواب: كاسه ها، جام ها، مفرد آن كوب است (طبرسى و راغب).

نمارق: نمرق و نمرقه: پشتى «النمرق: الوسادة» جمع آن نمارق است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 201

نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ پشتى هاى صف كشيده.

زرابى: زريبه: فرش فاخر. جمع آن زرابى است راغب گويد: زرب (بر وزن قفل) نوعى از لباس راحت است ... زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ فرشهاى گسترده.

مصيطر: مسلّط. «تصيطر فلان على فلان و صيطر: اذا تسلّط» در اقرب الموارد گويد: المسيطر و المصيطر: الرقيب الحافظ و المسلّط على الشي ء».

ايابهم: اوب و اياب: برگشتن. «آب: رجع».

شرحها

كليات مطالب سوره در بند 6 از مقدمه آن نقل گرديد، اينك آيات آن را بررسى مى كنيم.

1- 7- هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ الْغاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خاشِعَةٌ، عامِلَةٌ ناصِبَةٌ تَصْلى ناراً حامِيَةً تُسْقى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ در اين آيات بعد از گفتن اينكه قيامت هست، آخرت و عذاب كفار و مكذبان ذكر شده است.

علت تسميه به غاشيه ظاهرا آنست كه قيامت فراگيرنده همه است وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً كهف/ 47 خاشع و ذليل بودن عده اى در اثر ديدن عذاب و آثار معاصى است درباره عامِلَةٌ ناصِبَةٌ.

در الميزان فرموده و در مجمع نقل كرده كه عمل كننده است در دنيا و زحمت افتاده است در آخرت يعنى در دنيا در معاصى و خلاف حق تلاشى مى كنند و در آخرت به رنج و عذاب مى افتند، اين گفته با آينده

لِسَعْيِها راضِيَةٌ تأييد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 202

مى شود. تقدير آن «وجوه يومئذ ناصبة».

در مجمع از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: همه دشمنان ما اهل بيت هر چند عبادت كنند و تلاش نمايند مصيرشان به اين آيه است عامِلَةٌ ناصِبَةٌ «1» اين يك نوع تطبيق و استفاده از قرآن مجيد است.

نسبت عاملة، تصلى، تسقى به «وجوه» باعتبار ذكر الجزء و ارادة الكل است، لفظ «ضريع» نكره است، هر چه باشد يك خوراك بى فائده است چنان كه در تعريف آن فرموده است: فربه نمى كند و از گرسنگى بى نياز نمى كند قهرا از روى اضطرار آن را مى خورند.

ناگفته نماند: براى اهل جهنم چندين قسم طعام در قرآن مجيد نقل شده است بدين طريق: زقوم إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثِيمِ كَالْمُهْلِ يَغْلِي فِي الْبُطُونِ دخان/ 43، غسلين فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هاهُنا حَمِيمٌ وَ لا طَعامٌ إِلَّا مِنْ غِسْلِينٍ لا يَأْكُلُهُ إِلَّا الْخاطِؤُنَ حاقه/ 36.

صديد: وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ. يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ ابراهيم/ 16، ضريع: لَيْسَ لَهُمْ طَعامٌ إِلَّا مِنْ ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْنِي مِنْ جُوعٍ غاشيه/ 7.

8 و 9- وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناعِمَةٌ لِسَعْيِها راضِيَةٌ از اين آيات حالات گروه دوم كه اهل بهشتند شروع مى شود، نسبت ناعمة به وجوه يا براى آنست كه نعمت در چهره ها متجلى مى شود و يا از باب ذكر الجزء و اراده كل است نظير تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ مطففين/ 24، «لسعيها» مفعول «راضية» است يعنى: «رضيت سعيها» از تلاشى كه در دنيا كرده راضى است زيرا مشاهده مى كند كه علت بهشت رفتن همان سعى و عمل صالح اوست، به نظر الميزان «لام» آن براى تقريب است،

طبرسى تقدير آن را «لثواب سعيها»

______________________________

(1)

«و قال ابو عبد اللَّه عليه السلام كل ناصب لنا و ان تعبد و اجتهد يصير الى هذه الاية عامِلَةٌ ناصِبَةٌ. تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 203

گفته است، به هر حال، آن، مقابل عامِلَةٌ ناصِبَةٌ است.

10 و 11- فِي جَنَّةٍ عالِيَةٍ لا تَسْمَعُ فِيها لاغِيَةً يعنى: آنها در بهشتى عالى هستند كه در آن كلام بيهوده و باطل از همديگر نمى شنوند لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا تَأْثِيماً إِلَّا قِيلًا سَلاماً سَلاماً واقعه/ 26 عالى بودن جنت در اثر نعمتها و پيوسته بودن و خالى از نقض بودن آنست وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ توبه/ 21.

در مجمع فرموده: گويند عالى بودن بهشت هم از جهت شرافت و هم از جهت علو مكان است كه بر جاهاى ديگر اشراف دارد.

12- 16- فِيها عَيْنٌ جارِيَةٌ. فِيها سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ وَ أَكْوابٌ مَوْضُوعَةٌ وَ نَمارِقُ مَصْفُوفَةٌ وَ زَرابِيُّ مَبْثُوثَةٌ هر يك از عين، سرر، اكواب، نمارق و زرابى نكرده اند يعنى يك نوع چشمه و يك نوع تختها، كه از جهت اسم، با آنچه در دنيا مى شناسيم شريكند، امّا از لحاظ واقع چيز ديگر هستند گويى مراد از «عين» جنس آنست و گرنه در آيات ديگر فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ آمده است، «مصفوفه»: صف شده است و «مبثوثة» به معنى گسترده مى باشد.

ناگفته نماند: غرائزى كه در وجود انسان هست، خداوند آنها را در قيامت به حد اعلا ارتقاء مى دهد و در همان حد آنها را از نعمتهاى بهشتى اشباع و ارضاء خواهد فرمود، بهشت مادى است و جاى لذائذ مادى و معنوى است وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ أَكْبَرُ اللهم ارزقنا بحق محمّد و آله

الطاهرين صلواتك عليهم.

17- 20- أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَى السَّماءِ كَيْفَ رُفِعَتْ وَ إِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ وَ إِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ به نظر مى آيد: اين آيات يك استدلال لطيفى است بر معاد كه از اول سوره تا اينجا ذكر شده است، يعنى شما اگر مى خواهيد معاد را بفهميد در خلقت اين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 204

جهان و نظام جارى آن بنگريد، خدايى كه اين كائنات را آفريده و اين نظام را به وجود آورده است، مى تواند آن را در شكل ديگرى به وجود آورد، آخرت، همان اين جهان است كه در قالب ديگرى و در شكل ديگرى به وجود خواهد آمد يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ ابراهيم/ 48.

آرى مسأله همين است و اين يكى از استدلالهاى قيامت است كه در آخر سوره «حجر» گذشت و آن مقايسه آخر خلقت به اول آن مى باشد چنان كه فرموده:

وَ هُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ روم/ 27.

به هر حال اين آيات در معناى آيه: يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ انبياء/ 104 است.

اشاره به حال شتر براى آنست كه سوره مكى است و آنها با شتر مأنوس بوده اند، منظور از سماء همه اجرام آسمانى و مانند آنها هستند كه بالاى زمين قرار گرفته اند، نصب كوه ها ايستادن و سر به فلك كشيدن آنهاست كه در تعادل هواى زمين و بارانها و برف ها و حركت زمين، اثر مستقيم دارند، منظور از «سطحت» گسترده و هموار بودن قسمتهاى مفصلى از زمين است كه اگر

همه جا، كوهستان و به صورت ديوارهاى طبيعى بود، امكان زندگى در آن نبود، چنان كه در ذيل آيه: وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلًا لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ انبياء/ 21 شرح داده ايم نظير:

وَ اللَّهُ جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ بِساطاً نوح/ 20.

21- 26- فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ. لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ. إِلَّا مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ. إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ نتيجه گيرى است از آيات و مطالب سابق، يعنى حالا كه قيامت حتمى است و مآل نيكوكاران و بدكاران روشن است، پس تذكر بده تا بيدار شوند و به راه سعادت و توحيد در آيند، إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ راجع به اين است كه حسابرس و عذاب كننده و نعمت دهنده خداست، رسولان وظيفه شان تبليغ است نظير: فَإِنْ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 205

أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفِيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلَّا الْبَلاغُ شورى/ 48. اين منافى آن نيست كه كار پيامبر بالا گيرد و حكومت تشكيل دهد، زيرا جزاى اعمال مربوط به خدا است. «مصيطر» راجع به حسابرسى و مجازات است.

به نظر بعضى إِلَّا مَنْ تَوَلَّى استثنا است از مفعول محذوف «فذكر»، و تقدير آن «فذكر الناس إلا من تولى و كفر» است يعنى: به مردم تذكر بده مگر كسى را كه از حق رو گردانده و كافر شده است، كه تذكر به چنين كسى بى فايده است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: استثناء منقطع است به معنى «لكن» بنا بر قول اول اين آيه مانند فَذَكِّرْ إِنْ نَفَعَتِ الذِّكْرى مى باشد، دو آيه: إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ ...

تعليل فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ ... است.

از على بن ابراهيم نقل شده است:

«قال الصادق عليه السّلام كل امة يحاسبها امام زمانها و يعرف

الأئمة اوليائهم و اعدائهم بسيماهم و هو قوله و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم ...» (تفسير برهان).

در الميزان بعد از نقل حديث فرموده: آن در بصائر از امام صادق عليه السّلام و در كافى از امام باقر و امام كاظم عليهما السّلام و در فقيه از امام هادى عليه السّلام در زيارت جامعه نقل شده است.

روز يكشنبه پانزدهم ربيع الثانى هزار و چهار صد و سه مطابق 10/ 11/ 1361 تفسير سوره غاشيه به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 206

سوره فجر

اشاره

در مكه نازل شده و سى آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- فجر دهمين سوره است كه بعد از سوره «و الليل» در مكه نازل گرديد اگر اين نقل قطعى باشد، بايد در سال دوم يا سوم بعثت نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن كريم سوره هشتاد و نهم است.

2- عدد آيات آن به نقل قارئان كوفى سى آيه، به نقل حجازى ها سى و دو و به نقل بصرى ها بيست و نه مى باشد (مجمع البيان) در تفسير خازن مى گويد:

عدد كلمات آن صد و سى و نه و حروف آن پانصد و نود و هفت است.

3- تسميه آن به «فجر» به علت وقوع اين كلمه در اول آنست، ظاهرا اين نامگذارى توسط حضرت رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله بوده است.

4- در فضيلت آن رواياتى از معصومين عليهم السّلام نقل شده كه لازم است به بعضى از آنها اشاره شود، صدوق عليه الرحمه در ثواب الاعمال از داود بن فرقد از امام صادق عليه السّلام نقل كرده كه فرمود: سوره فجر را در نمازهاى واجب و مستحبّ خود بخوانيد كه آن سوره حسين بن على عليهما السّلام است، هر كه آن را بخواند در قيامت با حسين عليه السّلام خواهد بود در درجه او در بهشت:

«قال: اقرءوا سورة الفجر في فرائضكم و نوافلكم فانها سورة الحسين بن على عليه السّلام من قرأها كان مع الحسين عليه السّلام يوم القيامة في درجة من الجنة ان اللَّه عزيز حكيم»

به نظر مى آيد: نظر امام عليه السّلام به آيه يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ است كه به امام حسين عليه السّلام تطبيق مى شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 207

5- سوره مباركه به شهادت

آيات آن، مكى است و همه به اين اعتراف دارند، ظاهرا شأن نزولى براى آن نقل نشده، هدايت بشرى لازم گرفته بود كه اين حقائق از طرف خدا نازل شود.

غرض سوره و مطالب آن

6- در اين سوره قسمهايى ياد شده كه رويهم رفته دلالت بر گذشت زمان و رسيدن وعده هاى خدا دارند، به عبارت ديگر: همه چيز در مسير گذر و سيلان و زمان قرار گرفته است، روزگار به سرعت پيش مى رود، وعده هاى ظالمان فرا مى رسد، در اين رابطه بلاهايى كه بر عاد و ثمود و ديگران وارد آمد، نقل مى شود كه يعنى: حساب آيندگان نظير گذشتگان است.

آن گاه اين واقعيت مطرح مى شود كه: انسان در صورت به قدرت رسيدن خود را فعال ما يشاء دانسته و طغيان مى كند بى آنكه بيانديشد كه آن امتحانى بيش نيست و انسانى كه در ضيق قرار گرفته كافر مى شود كه اين چه زندگى است چرا خدايم مرا خوار كرده است؟ با آنكه او نيز در معرض آزمايش است، مى شود گفت: غرض عمده از سوره همين مطلب است.

آن وقت فرموده: قدرتمند چگونه مى تواند بگويد پيش خدا عزيزم با آنكه جامعه را به فساد مى كشد، يتيمان را بى چاره مى كند، اينگونه اشخاص آن وقت بيدار مى شوند و به خود مى آيند كه نظام كنونى متلاشى گردد و عذاب حاضر شود ولى آن وقت بيدارى فائده اى نخواهد داد» وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى

ولى آنان كه در راه خدا قدم برداشته، و قلبشان به ايمان و وعده هاى الهى مطمئن است مانند بدكاران نخواهند بود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 208

سورة الفجر مكّية و هى ثلاثون آية نزلت بعد سورة الّيل

[سوره الفجر (89): آيات 1 تا 14]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْفَجْرِ (1) وَ لَيالٍ عَشْرٍ (2) وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ (4)

هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ (5) أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ (6) إِرَمَ ذاتِ

الْعِمادِ (7) الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ (8) وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ (9)

وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ (10) الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ (11) فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ (12) فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ (13) إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ (14)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 209

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به صبح (درخشان).

2- قسم به شبهاى ده گانه.

3- قسم به زوج و فرد.

4- قسم به شب وقتى كه مى رود.

5- آيا در اينها براى خردمند سوگندى هست؟

6- آيا ندانستى كه پروردگارت به قوم عاد چه كرد؟

7- به شهر «ارم» كه كاخهاى مرتفع داشت؟

8- شهرى كه نظير آن در سرزمينها به وجود نيامده بود؟

9- و قوم ثمود كه سنگها را در دره قطع كردند؟

10- و فرعون كه داراى وسائل حكومت بود؟

11- كسانى كه در شهرها طغيان كردند.

12- در آن شهرها تباهى زياد كردند

13- پروردگارت تازيانه عذاب را بر آنها فرو ريخت.

14- كه پروردگارت در كمين است

كلمه ها

فجر: شكافتن. «فجر القناة: شقه» بعضى قيد وسعت را در آن ذكر كرده اند صبح را از آن فجر گويند كه شب را مى شكافد. منظور از آن در آيه صبح است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 210

شفع: شفع و شفاعت: منضم كردن چيزى به چيزى. راغب گويد:

«الشفع: ضم شى ء الى مثله» در اقرب الموارد گفته است «شفع العدد: صيره زوجا اي اضاف الى الواحد ثانيا» شفع در آيه اسم است به معنى جفت.

وتر: تك و فرد، مقابل زوج. آن در آيه به فتح واو و كسر آن خوانده شده است. طبرسى فرموده: اصل آن به معنى قطع است، فرد را از آن وتر گويند كه از غير قطع شده و تنها مانده است.

حجر: عقل.

اصل آن به معنى منع است، علّت اين تسميه آنست كه: عقل انسان را از ناشايسته ها منع مى كند در اقرب الموارد گويد: «لحجره الانسان عما لا ينبغى» رجوع شود به قاموس قرآن.

يسر: سرى: (بر وزن صرد) رفتن در شب. راغب گويد: «السرى:

سير الليل» آن در آيه «يسري» است كه ياء آن حذف شده است عاد: نام قومى است كه در يمن در سرزمين احقاف سكونت داشتند و از اعراب ما قبل تاريخ مى باشند، هود عليه السّلام بر آنها مبعوث گرديد با باد هلاك شدند.

ارم: بر وزن عنب، ابن اثير در نهايه گويد: ارم به معنى سنگهايى است كه براى نشاندادن راه در بيابانها روى هم مى چينند، جمع آن آرام است. «ارم» در آيه نام شهرى است داراى بناهاى بزرگ كه تا آن روز نظير آن ساخته نشده بود و آن مركز و پايتخت قوم عاد بوده است.

عماد: بناهاى رفيع مفرد آن عماده است. در اقرب الموارد گويد:

«العماد ... الأبنية الرفيعة» و نيز مفرد آيد به معنى ستون جمع

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 211

آن عمد (بر وزن عنق) آيد. عمد بر وزن شرف اسم جمع است.

ثمود: نام قومى است از اعراب ما قبل تاريخ كه در شمال عربستان (شام) مى زيسته اند صالح عليه السّلام بر آنها مبعوث گرديد با صاعقه از بين رفتند.

جابوا: جوب: بريدن. «جاب الثوب جوبا: قطعه» منظور در آن بريدن و تراشيدن سنگ است در آيات ديگر آمده وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً شعراء/ 149.

الواد: دره. راغب گويد: وادى در اصل به معنى سيلگاه است، دره را از آن وادى گفته اند، طبرسي كرانه كوه گفته است به هر حال مراد از آن دره

و جلگه اى است كه در آن ساكن بودند.

اوتاد: وتد: ميخ. جمع آن اوتاد است، آن در سوره ص/ 12 نيز آمده است، گويند علّت اين تسميه آن بود كه فرعون چون مى خواست كسى را شكنجه كند او را به چهار ميخ مى كشيد ولى ظاهرا منظور از اوتاد لشكريان، ساز و برگ وسائل حكومت و مانند آن است كه همچون ميخهايى حكومت او را محكم كرده بودند (قاموس قرآن).

صب: صب: ريختن. لازم و متعدى آمده است.

سوط: شلاق. كه از پوست بافند، آن در اصل به معنى آميختن است كه تارهاى شلاق به هم بافته و آميخته است (راغب).

مرصاد: رصد: مراقبت كردن. زير نظر گرفتن. به معنى مراقب نيز آيد مرصاد: كمينگاه. اسم مكان است يعنى: محل مراقبت.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 212

شرحها

در اين آيات به زمان و آنچه در مسير زمان واقع است سوگند ياد شده كه عذاب خدا در دنيا و آخرت كافران را خواهد گرفت و نعمت و فقر از جانب خدا امتحان است، سپس به قسمتى از عقوبتهاى دنيا كه كافران و اهل طغيان را گرفت اشاره شده است.

1- 5- وَ الْفَجْرِ، وَ لَيالٍ عَشْرٍ، وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ، وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ، هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ پيش از آنكه اقوال مفسران را نقل كنيم به نظر ما اين آيات، قسمهايى است به زمان و موجوداتى كه در مسير زمان واقع هستند گذشت زمان وعده هاى خدا را به مرحله وجود مى رساند، در نتيجه نيكوكاران به سعادت و بدكاران به شقاوت مى رسند قيد «يسر» در وَ اللَّيْلِ إِذا يَسْرِ بهترين دليل است كه منظور از اين قسمها زمان و گذشت آنست

و گرنه قيد «رفتن» در آن نمى آمد.

توضيح اينكه: فجر، ليال عشر و ليل، همه زمانند و همه در حركتند اما شفع و وتر، بايد بدانيم كه موجودات دو گونه هستند، يكى مذكر و مؤنث (نر و و ماده) مانند انسان و حيوانات و نباتات، ديگرى آنكه نر و ماده بودن در آنها نيست مانند كوه ها، درياها، زمين و امثال آنها، به نظر مى آيد مراد از «الشفع» قسمت اول و از «وتر» قسمت دوم است يعنى قسم به موجوداتى كه نر و ماده هستند و قسم به موجوداتى كه جفت بودن در آنها نيست يعنى: قسم به همه كائنات.

بدين بيان هضم و فهم آيه: هَلْ فِي ذلِكَ قَسَمٌ لِذِي حِجْرٍ آسان خواهد بود يعنى: قسم به زمان و قسم به آفريده ها كه در مسير زمانند آيا در اين سخن براى خردمند قسم هست؟ آرى كه قسم هست. و اللَّه العالم مانعى نيست كه مردم آن زمان اين مطلب را به طور كامل نفهميده باشند، زيرا قرآن براى همه و براى هر زمان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 213

است، آنها فقط مقدارى فهميده اند، مقدارى هم اهل اين زمان مى فهمند اينك مى پردازيم به مفردات آيات شريفه:

«و الفجر» قسم به فجر. آنچه طبيعى به نظر مى رسد آنست كه خدا در اين آيه به مطلق فجر و روشنايى اول روز سوگند مى خورد.

چنان كه در مجمع البيان از عده اى نقل كرده و الميزان آن را اختيار كرده است، اهل تفسير گفته اند: فجر ذى الحجة، فجر اول محرم، فجر روز عيد قربان مطلق روز، اما روايتى در اين زمينه كه نبوى باشد يا از امامان نرسيده است.

وَ لَيالٍ عَشْرٍ ممكن است منظور

دهه اول ذو الحجه باشد كه ميان اهل مكه مشهور بود، نكره آمدن براى تفخيم است، به نظر بعضى منظور دهه آخر رمضان است، ولى اين چگونه مى شود؟ با آنكه روزه در مدينه واجب شده است گويند: منظور آن ده روزى است كه بر وعده موسى در طور سينا افزوده شد وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِينَ لَيْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ اعراف/ 142، در اين زمينه روايتى از اهل بيت عليهم السّلام نقل نشده است، ولى در تفسير ابن كثير از جابر بن عبد اللَّه از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرموده است:

«ان العشر عشر الاضحى ...»

وَ الشَّفْعِ وَ الْوَتْرِ طبرسى فرموده: در روايت ابو سعيد خدرى از آن حضرت منظور از شفع مخلوق و از «وتر» خداست. در روايت ابن حصين از آن حضرت منظور از شفع و وتر نماز است كه بعضى زوج و بعضى فرد است و در روايت جابر از آن حضرت، شفع: روز قربان، و وتر: روز عرفه است، اين روايات در تفسير اهل سنت نيز آمده است.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل كرده: الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ

قال قال: عشر ذى الحجة و الشفع قال قال: ركعتان و الوتر ركعة

قال و في حديث آخر قال الشفع: الحسن و الحسين و الوتر امير المؤمنين» عليهم السّلام.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 214

ناگفته نماند: جواب قسم محذوف است و آن همه مطالب بعدى است كه در اول «شرحها» گفته شد، الميزان نيز آن را اختيار كرده است.

6- 8- أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ. إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ. الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ اين سه آيه يكى از

شواهد قسمها و يكى از وعده هاى الهى كه در مسير زمان به قوم عاد رسيده است، ماجراى آنها در بسيارى از آيات قرآن ذكر شده است با بادى سوزان منجمد شده و از بين رفتند. وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِكُوا بِرِيحٍ صَرْصَرٍ عاتِيَةٍ سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ حُسُوماً حاقه/ 6- 8. ولى مراد از آيه ظاهرا از بين رفتن شهر آنهاست أَ لَمْ تَرَ در آيه به معنى دانستن است كه يكى از معانى «رأى» علم است.

«ارم ...» عطف بيان است از «بعاد» و تقدير آن: «ا لم تر كيف فعل ربك بارم ذات العماد» مى باشد و اگر اينطور نبود معلوم نمى شد كه آن شهر مربوط به قوم عاد بوده است.

به هر حال آيه صريح است در اينكه شهر ارم شهرى بود كه در آن روزگار شهرى به عظمت و شكوه آن در روى زمين وجود نداشت، بهشت شداد كه در تفسير اين آيه در تفاسير نقل شده است، از افسانه هاست، پهلوان اين افسانه كعب الاحبار يهودى و وهب بن منبه است. من مشروح آن را در قاموس قرآن (ارم) نوشته ام به آنجا رجوع شود.

9- 12- وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ. وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ. الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ. فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ اين آيات دومين شاهد قسم ها و مقسم به هاى ادله سوره است يعنى قسم به زمان و انسانهايى كه در مسير زمان واقع هستند كه عذاب خدا در كمين طاغيان است.

«و ثمود» عطف است به «عاد» و تقدير آن «الم تر كيف فعل ربك بثمود»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 215

است، علت نصب آن غير منصرف بودن است مانند «فرعون». قوم ثمود

چنان كه در بسيارى از آيات آمده است ناقه صالح عليه السّلام را كشتند در نتيجه عذاب خدا آنها را گرفت و از ابرى كه بالاى سرشان بود آن قدر صاعقه ريخت تا همه هلاك شدند، علت هلاكت آنها و فرعون همان طغيان و فساد بود كه در روى زمين به وجود آوردند، تفصيل جريان آنها در سوره هود گذشت، لفظ جابُوا الصَّخْرَ ...

كه در جاهاى ديگر نيز آمده است حاكى از پيشرفت آنها در زندگى است.

در تفسير برهان از علل الشرائع از ابان احمر نقل كرده گويد از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه سؤال كردم از وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ چرا فرعون را ذِي الْأَوْتادِ گفته اند؟ فرمود: او چون مى خواست مردى را شكنجه كند او را بر رو به زمين مى انداخت، دستها و پاهايش را به چهار ميخ مى بست، گاهى او را روى چوبى مى گذاشت و به چهار ميخ مى كشيد و مى گذاشت تا بميرد لذا خدا او را ذِي الْأَوْتادِ ناميد.

13 و 14- فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ يعنى نتيجه طغيانها و افسادها آن بود كه خدا پشت سر هم عذاب شديد و دردناك را بر آنها فرو ريخت. آمدن «صب» بجاى «انزل» حاكى از متتابع و پشت سر هم بودن، و نكره آمدن عذاب حاكى از تفخيم و بزرگ بود آن است.

إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ تعليل آمدن عذاب در اثر طغيانها است، يعنى اين عذاب تار و مار كننده به علت آنست كه پروردگار در كمين ظالمان و طاغيان است اين جمله از آنست كه عذاب و انتقام خدا در پى بدكاران و ستمگران مى باشد نه اينكه خدا در مكانى نشسته

باشد، آرى اين يك قانون لا يزال الهى است در گذشته و حال و آينده، خاندان منفور پهلوى نيز روى اين قانون تار و مار شدند.

در خطبه 95 نهج البلاغه فرموده:

«و لئن امهل اللَّه الظالم فلن يفوت اخذه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 216

و هو له بالمرصاد على مجاز طريقه و بموضع الشجى من مساغ ريقه»

يعنى اگر خدا به ظالم مهلت مى دهد كه از گرفتن او غفلت نمى كند. خدا در گذرگاه راه اوست و در جاى استخوان از محل فرو رفتن آب دهان اوست.

در مجمع البيان آمده: روايت شده كه على عليه السّلام در معنى اين آيه فرموده خداى تو قادر است كه اهل معاصى را با جز ايشان مجازات كند:

«قال معناه ان ربك قادر على ان يجزى اهل المعاصى جزائهم»

و نيز در مجمع البيان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده: مرصاد پلى است بر صراط كه بنده اى با ظلم به بنده اى از آن نمى گذرد:

«عن الصادق عليه السّلام انه قال المرصاد قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة عبد».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 217

[سوره الفجر (89): آيات 15 تا 30]

اشاره

فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19)

وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا (20) كَلاَّ إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا (21) وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا (22) وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى (23) يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي (24)

فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ (25) وَ لا يُوثِقُ

وَثاقَهُ أَحَدٌ (26) يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ (27) ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً (28) فَادْخُلِي فِي عِبادِي (29)

وَ ادْخُلِي جَنَّتِي (30)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 218

15- اما انسان، چون پروردگارش او را امتحان كند، اكرام نمايد و نعمتش دهد گويد پروردگار من مرا اكرام كرده است.

16- و اما چون او را امتحان كند و روزى اش را بر او تنگ گيرد، پروردگارم مرا ذليل گردانيد.

17- نه، بلكه يتيم را اكرام نمى كنيد.

18- بر طعام مسكين يكديگر را تشويق نمى كنيد

19- ميراث را با حصه ديگران مى خوريد.

20- مال را به طور افراط دوست مى داريد.

21- نه، چون زمين به طور كامل كوبيده شود.

22- پروردگارت و ملائكه صف صف بيايند.

23- آن روز جهنم آورده شود، آن روز اين گونه انسان متذكر مى شود ولى تذكر چه فائده اى بر او دارد.

24- گويد: اى كاش براى اين زندگيم چيزى از پيش مى فرستادم.

25- آن روز كسى مانند خدا عذاب نمى كند.

26- و كسى مانند خدا نمى بندد.

27- اى نفس با اطمينان.

28- بر گرد به سوى پروردگارت راضى و مرضى

29- داخل شوميان بندگان من

30- داخل شو به بهشت من.

كلمه ها

قدر: تنگ گرفت. يكى از معانى قدر، تنگ گرفتن است: «قدر اللَّه عليه الرزق: ضيقه».

اهانن: هون (بضم- ه) و هوان: خوارى و ذلت. اهانت: خوار كردن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 219

و ذليل كردن.

تكرمون: كرم (بر وزن شرف) و كرامت: شرافت، نفاست، عزت «لا تكرمون» عزيز و محترم نمى داريد.

يتيم: كودكى كه پدرش مرده است، اگر به سن بلوغ رسيد باو يتيم گفته نمى شود، در حيوانات با مردن مادر است.

تحاضون: حض: تشويق و ترغيب محاضه: بين الاثنين و تشويق كردن يكديگر است.

تراث: وراثت: منتقل شدن مال به كسى

از ديگرى بدون خريدن و نظير آن، لذا مال ميت را ميراث، ارث و تراث گفته اند «الميراث ما صار للباقى من جهة البادى».

لما: لم (بر وزن شم): جمع كردن. «لم الشي ء لما: جمعه و ضمه» آن در آيه به معنى (ملموم- مجموع) است يعنى حصه او با حصه وراث ديگر جمع شده است.

جما: جم كثير و بسيار. «جمّ الماء: كثر و اجتمع» به معنى متعدى نيز آيد: يعنى زياد كردن.

دكا: كوبيدن. و كوبيده شده. «دك الحائط دكا: دقه و هدمه و كسره حتى سواه بالارض» على هذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا يعنى به طور كامل كوبيده شد.

وثاق: وثوق، ثقة: اعتماد كردن «وثق به وثوقا و ثقة» يعنى به او اعتماد كرد. وثاق (بكسر اول و فتح آن): چيزى است كه با آن مى بندند مانند زنجير و ريسمان. مصدر نيز آيد به معنى بستن.

ايثاق نيز به معنى بستن است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 220

شرحها

در اين آيات مى فرمايد نعمت و گرفتارى هر دو آزمايشى است از جانب خدا، صاحب نعمت پيش خدا عزيز نيست گرفتار پيش خدا ذليل نيست، بلكه هر دو در معرض آزمايش هستند تا از امتحان چطور خارج شوند. انسان داراى نعمت، كه در مال ديگران خيانت مى كند، به وارث صغار ظلم مى كند به مسكينان بى اعتناست چطور مى تواند پيش خدا عزيز و محترم باشد؟! او در وقت آمدن عذاب بيدار خواهد شد ولى فائده اى به حالش ندارد، اما آنكه از آزمايش خوب در آيد وارد رديف بندگان خاص خدا خواهد شد، خدا از او خشنود، او از خدا خشنود (اللهم ارزقنا).

15 و 16- فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ

فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ اين دو آيه تفريع است بر آيات: أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ ... و نيز اين دو آيه زبان حال و حكايت وضع دو گروه است، نه اينكه به زبان چنين سخنى بگويند. و ايضا حكايت حال «انسان بما هو انسان» است و گرنه تربيت شدگان توحيد چنين نيستند.

ناگفته نماند: انسانها به دو گروه تقسيم مى شوند: گروهى در نعمت و گروهى گرفتار و مبتلا. گروه اول خود را مورد كرامت و لياقت ذاتى پنداشته و نعمت را به برترى و فضيلت ذاتى خود مستند مى دانند و بحكم: إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى علق/ 6 و 7، طغيان مى كنند و كوس أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلى مى زنند چنان كه درباره عاد، ثمود و فرعون گفته شد.

گروه دوم كفر مى ورزند، به زمين و زمان بد مى گويند و بيدين مى شوند، خود را مورد اهانت خدا مى دانند و «خدا زده» مى پندارند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 221

ولى هر دو گروه، با نعمت و گرفتارى امتحان مى شوند، نه گروه اول پيش خدا عزيز هستند و نه گروه دوم نزد خدا خوار و ذليل مى باشند. عزت و ذلت بسته به آنست كه چگونه از عهده امتحان بربيايند، نظير اين دو آيه آيات بسيارى داريم از جمله: وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ اعراف/ 168 يعنى انسانها با نعمتها و گرفتاريها آزمايش مى شوند: وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ انبياء/ 35، آرى شر و خير هر دو امتحانند. ايضا: فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ انعام/ 42، صريح است در اينكه گرفتارى براى آزمايش

و براى بر گشتن به سوى خدا بوده است.

بنا بر آنچه گفته شد: منظور از فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فقر و گرسنگى نيست بلكه عبارت اخراى گرفتارى و مبتلا شدن به بلاهاست و اين جمله در جاى «سيئات- شر- بأساء و ضراء» است و اينكه كسانى در اثر عدم كار و فعاليت و عدم تفكر صحيح گرسنه بمانند و فقير شوند بگوئيم گرسنه ماندن آنها امتحان خدايى است بسيار بعيد است، تنگ شدن روزى گرسنه ماندن نيست بلكه آنست كه گرفتارى و بلاها نمى گذارد از رزقى كه دارد بهره ببرد و اللَّه العالم.

گرچه سخن مفصل شد ولى باز چند نكته باقى است، اول اينكه به قرينه رَبِّي أَكْرَمَنِ رَبِّي أَهانَنِ ظاهرا مراد از «الانسان» در آيه انسان خداشناس است آيات بعدى در زمينه ارث و مسكين نيز آن را تأييد مى كند اگر منظور انسان مشرك باشد كلمه «ربى» نداى فطرت او است گرچه به زبان انكار مى كند.

دوم: امتحان لازمه زندگى و طريق تكامل در مراحل انسانيت است در صورتى كه از عهده آن بربيايد و در تكامل براى اهل عذاب شدن است، اگر از عهده اش برنيايد آرى إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ آل عمران/ 178.

سوم: فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ نشان مى دهد كه نعمت دادن يك نوع اكرام ابتدايى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 222

است كه اگر از عهده امتحان بربيايد مداوم خواهد بود.

17- 20- كَلَّا بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتِيمَ وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلًا لَمًّا وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا لفظ «كلا» ردع است از رَبِّي أَكْرَمَنِ يعنى: نه، خدا با نعمت دادن شما را محترم و عزيز

نداشته است زيرا كه شما يتيم را اكرام نمى كنيد و در كار مسكينان بى اعتنائيد ... و نيز اين آيات روشن مى كند كه اكرام خدا در صورتى است كه به اين فرمانها و تحريمها عمل كنند.

يعنى اگر يتيم را اكرام كرديد و نگذاشتيد ضايع شود و اگر يكديگر را بر انفاق و طعام نيازمندان تشويق كرديد و جامعه را متعادل نموديد، و مال فرزندان صغار را تصاحب نكرديد، و دنيا پرست و مال پرست نشديد، پيش خدا محترم هستيد. اين مطالب اگر مورد عمل قرار گيرند جامعه انسانى روى سعادت خواهد ديد.

در مجمع البيان فرموده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله انگشت سبابه و انگشت وسطى دستش را نشان داد و فرمود:

«انا و كافل اليتيم في الجنة لهاتين».

21- 24- كَلَّا إِذا دُكَّتِ الْأَرْضُ دَكًّا دَكًّا وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ يَتَذَكَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى يَقُولُ يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي آيات شريفه در رابطه با انسانى است كه اهل طغيان است و مى گويد:

رَبِّي أَكْرَمَنِ يعنى اينگونه انسان بعد از آمدن قيامت و عذاب نادم مى شود ولى ندامت به حال او سودى نخواهد داشت.

لفظ «كلا» باز ردع است از فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ يكى از شرائط آمدن قيامت كوبيدن و ريز ريز شدن زمين است، تكرار «دكا» دلالت بر كمال كوبيده شدن دارد «كشاف گويد: «دكا بعد دك» منظور از آمدن خدا، آمدن فرمان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 223

خداست «1» وَ الْأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ انفطار/ 19، به عبارت ديگران منظور از آمدن خدا آنست، وعده هاى خدا چنان عملى مى شود و چنان تحقق پيدا مى كند كه تمام حجابات

و ابهامها از آنها بر طرف مى شود نظير: يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ نور/ 25، على هذا نسبت «آمدن» به خدا مجاز عقلى است.

آمدن ملائكه براى اجراء فرمان خداست، در جاى ديگر آمده است وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلًا فرقان/ 25، «صفا صفا» حال است به معنى «مصطفين» زمخشرى در تفسير آن گويد: «فيصطفون صفا بعد صف».

ظهور وَ جِي ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ آنست كه جهنم قابل نقل و انتقال است و آن را مى آورند، شايد منظور از آن آشكار شدن جهنم باشد نظير: وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى نازعات/ 36 وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ شعراء 91.

در زمينه آمدن جهنم روايتى در مجمع البيان از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از طريق ابو سعيد خدرى نقل شده كه آن حضرت فرمود ... هفتاد هزار ملك جهنم را مى آورند و با هفتاد هزار افسار آن را مى كشند، يكباره چنان گسترده مى شود كه اگر در آن حال بماند همه را مى سوزاند، من پيش جهنم مى آيم، جهنم مى گويد اى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله با من چكار دارى؟ خدا گوشت تو را بر من حرام كرده است همه در آن روز «نفسي نفسى» گويند

«و ان محمّدا يقول رب امتى امتى».

اين روايت در كشاف و تفسير ابن كثير و جاهاى ديگر با كمى تفاوت نقل

______________________________

(1)

عن على بن فضال قال: سئلت الرضا عليه السلام عن قول اللَّه عز و جل وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا فقال ان اللَّه سبحانه لا يوصف بالمجي ء و الذهاب تعالى عن الانتقال انما يعنى بذلك و جاء امر ربك (الميزان)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 224

شده است.

و در تفسير برهان از امالى شيخ از حضرت رضا از پدرانش از امير المؤمنين از رسول خدا صلوات اللَّه عليهم نقل گرديده است.

وَ أَنَّى لَهُ الذِّكْرى كنايه از بى فائده بودن تذكر است، يعنى «من انى ينفع له الذكرى»، آن وقت با نهايت تأثر مى گويد: يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي اى كاش براى اين زندگيم عملى از پيش مى فرستادم، منظور از «حياتى» حيات آخرت است.

25- 26- فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ قرائت مشهور در «يعذب- يوثق» صيغه معلوم است، از مردى بنام ابو قلابه نقل شده كه مردى كه از رسول خدا خوانده بود كه بر من بفتح ذال و ثاء خواند (مجمع البيان).

ضمر «عذابه- وثاقه» راجع به خداست يعنى در آن روز هيچ كس مانند خدا عذاب نمى كند و هيچ كس مانند خدا به زنجير نمى كشد، يعنى عذاب و بستن خدا در آن روز بالاتر از بستن و عذاب خلق است، اين تعبير براى تشديد انذار است. و اين اختيار مجمع البيان و الميزان مى باشد.

بنا بر قرائت دوم ضمير «عذابه- وثاقه» راجع به انسان است يعنى در آن روز كسى مانند اين انسان طاغى عذاب نمى شود و مانند او به زنجير كشيده نمى شود (نعوذ باللّه من النار).

27- 30- يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلِي فِي عِبادِي وَ ادْخُلِي جَنَّتِي ترسيم مرگ و آخرت انسانى است كه موحّد است و از عهده امتحان بر آمده است، نفس مطمئن انسانى است كه قلبش با وعده هاى خدا اطمينان و آرامش پيدا كرده و در زندگى مطيع خدا بوده است، اين نفس، مطمئن

و آرام است،

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 225

مى داند كه هر چه براى خدا انجام دهد بى پاداش نخواهد بود و هر گرفتارى كه در راه خدا پيش آيد سبب رفعت مقام او است، پس قلبش كاملا مطمئن و آرام است.

در اثر اطاعت از خدا و رسيدن به پاداش، به مقام «راضيه مرضية» رسيده است كه او از خدا و خدا از او خشنود است (اللهم ارزقنا) منظور از «عبادى» بندگان خالص خداست كه از پيش گذشته اند.

خطاب ارْجِعِي إِلى رَبِّكِ ... شامل وقت مرگ تا رسيدن به بهشت است وَ ادْخُلِي جَنَّتِي راجع به دخول بهشت است، اضافه جنت بياء متكلم براى تشريف و عظمت بهشت است، اين تعبير فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

ناگفته نماند: ظاهرا منظور از «نفس مطمئنة» در آيه روح انسان است در اين زمينه روايتى در كافى كتاب جنائز نقل شده است:

سدير صيرفى گويد به امام صادق عليه السّلام گفتم: فرزند رسول خدا فدايت شوم آيا مؤمن قبض روح خود را ناپسند مى دارد؟ فرمود: نه و اللَّه چون ملك الموت براى قبض روح او مى آيد، جزع و ناله مى كند، ملك الموت مى گويد: اى دوست خدا ناله مكن به خدايى كه محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را برانگيخته است من براى تو از يك پدر مهربان، نيكوكارتر و مهربانترم كه بالاى سر تو حاضر شود، نگاه كن ببين.

در اين هنگام رسول خدا، امير المؤمنين، فاطمه، حسن، حسين، امامان كه از فرزندان آنها هستند عليهم السّلام بر او ممثل و نمودار مى شوند، به او گفته مى شود: اين رسول خدا و امير المؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و امامانند

صلوات اللَّه عليهم كه رفقاى تو هستند، فرمود: چشم خود را باز كرده و نگاه مى كند.

در آن موقع ندا كننده اى از جانب خداى با عزت روح او را ندا مى كنند يا ايتها النفس المطمئنة كه به محمّد و اهل بيت او مطمئن بودى ارجعى الى ربك

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 226

راضية (بالولاية) مرضية (بالثواب» فَادْخُلِي فِي عِبادِي (يعنى محمّدا و اهل بيته) وَ ادْخُلِي جَنَّتِي در آن وقت چيزى به او محبوبتر از خروج روح او و لا حق شدن به منادى نيست.

روز چهار شنبه دوم جمادى الاولى سال هزار و چهار صد و سه مطابق 27/ 11/ 61 تفسير سوره «و الفجر» به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهرين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 227

تفسير احسن الحديث ج 12 269

سوره بلد

اشاره

در مكه نازل شده و بيست آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره بلد سى و پنجمين سوره است «1» كه بعد از سوره «ق و القران» در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود مى باشد، احتمال دارد كه در سال سوم بعثت، قبل از اظهار دعوت و پيش از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل شده باشد و اللَّه العالم.

2- عدد آيات آن به اجماع قارئان بيست آيه است و به نقل تفسير خازن داراى هشتاد و دو كلمه و سيصد و بيست حرف است.

3- علّت نامگذارى با «بلد» ظاهرا وقوع كلمه بلد در اول آن است از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه در فضيلت آن چند روايت در تفسير برهان نقل شده است.

4- سوره مباركه به شهادت آيات آن، مكى است، الميزان گويد: به قولى مدنى است، ولى سياق آيات آن را تأييد نمى كند.

5- شأن نزولى براى اين سوره ظاهرا يافته نيست، هدايت بشر نزول آن را لازم گرفته است.

6- خلاصه مطالب سوره به گفته الميزان چنين است: خلقت انسان بر رنج و مشقت پايه گذارى شده، هيچ كارى از كارهاى زندگى خالى از مشقت و زحمت

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 228

نيست، راحتى خالص فقط در آخرت ميسر است، پس چه بهتر كه انسان بر تكاليف و فرموده هاى خدا صبر و عمل كند و رنج ترك معصيت را بر خود هموار سازد و داخل عقبه اطعام گرسنگان و اكرام يتيمان شود تا از اصحاب يمين و نيكوكاران گردد و الا آخرتش مانند دنيا پر از عذاب و رنج خواهد بود

هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 229

سورة البلد مكّية و هى عشرون آية نزلت بعد سورة ق

[سوره البلد (90): آيات 1 تا 20]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ (1) وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ (2) وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ (4)

أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ (5) يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالاً لُبَداً (6) أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ (7) أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ (8) وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ (9)

وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ (10) فَلا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ (11) وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ (12) فَكُّ رَقَبَةٍ (13) أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ (14)

يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ (15) أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ (16) ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ (17) أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ (18) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ (19)

عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ (20)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 230

به نام خداى رحمان رحيم

1- نه، قسم مى خورم به اين سرزمين

2- حال آنكه تو ساكن هستى در اين سرزمين

3- قسم به پدرى بزرگوار و پسرى كه توليد كرد.

4- حقا كه انسان را در رنج آفريده ايم

5- آيا گمان مى كند كه هرگز كسى بر او قادر نيست

6- مى گويد: مال فراوانى را تباه كردم

7- آيا مى پندارد كسى او را نديده است؟

8- آيا براى او دو چشم نيافريده ايم؟

9- و يك زبان و دو لب؟

10- و هدايت كرده ايم او را به دو راه خير و شر

11- داخل آن گردنه نشد

12- چه مى دانى آن گردنه چيست؟

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 231

13- آزاد كردن برده است.

14- يا طعام دادن در روز گرسنگى

15- يتيمى را كه

خويشاوند است

16- يا مسكين خاك افتاده اى را

17- سپس (نشد) از آنان كه ايمان آورده و سفارش به صبر كردند و سفارش به رحمت.

18- آنها اهل بركت هستند كسانى كه آيات ما را انكار كردند آنها

19- اهل شومى و شقاوتند

20- بر آنهاست آتشى پيوسته

كلمه ها

بلد: سرزمين. در قاموس گويد: «البلد و البلدة ... كل قطعة من الارض مستحيزة عامرة او غامرة» على هذا بلد به معنى شهر نيست بلكه به معنى سرزمين و ديار است، استعمال قرآن نيز چنين است.

حل: مصدر است به معنى نازل شدن. گويند: «حل به حلا و حلولا:

نزل» آن در آيه به معنى فاعل «نازل- مقيم» است. در مجمع فرموده «الحل: الحال و هو الساكن».

كبد: (بر وزن شرف) سختى و رنج. «الكبد: شدة الامر» و بر وزن كتف به معنى جگر است. راغب گويد: بر وزن فرس، به معنى درد جگر و بر وزن كتف به معنى جگر است.

لبدا: (بضم اول و فتح دوم) به معنى كثير و بسيار است، طبرسى فرموده:

لبد به معنى كثير و مأخوذ است از «تلبد الشي ء» يعنى شى ء رويهم انباشته شد.

نجدين: نجد: محل مرتفع. سرزمين نجد را در عربستان از آن نجد گفته اند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 232

كه نسبت به «تهامه» مرتفع است، هر زمين مرتفع را نجد گويند (مجمع البيان) مراد از «النجدين» در آيه دو راه خير و شر است است، به علّت واضح و آشكار بودن نجدين گفته شده است «نجد الامر نجودا: وضح و استبان».

اقتحم: اقتحام: هجوم و داخل شدن به تندى، «اقتحم النزل: هجمه» «افتحم فلان عقبه» رمى نفسه فيها بشدة و مشقة».

العقبة: گردنه. راهى در قله كوه طبرسى در علّت

تسميه آن فرموده:

لازم است در آن، عقوبت و تنگى و خطر را متحمل شد، به قولى علّت تسميه آن است كه بايد با تعاقب از آن عبور كرد.

فك: باز كردن، جدا كردن «فك الشي ء فكا: فصله و ابان بعضه عن بعض».

رقبه: گردن. اطلاق آن به انسان از باب «قصد الكل من الجزء» است مراد از آن در آيه «برده» است.

مسغبه: سغب و مسغبه: گرسنگى. راغب و اقرب توأم با رنج بودن را اضافه كرده اند.

مقربة: مقربه و قربى: قرابت نسبى.

متربة: مجمع البيان آن را احتياج شديد گفته است كه گويى: فقير از كثرت فقر به خاك چسبيده است «ذا متربه»: به خاك افتاده.

مرحمة: رحمت و مرحمت هر دو به يك معنى است.

ميمنة: يمن (بر وزن عقل و قفل) مبارك بودن «اليمن: البركة» ميمنه را قاموس بركت گفته و راغب طرف راست معنى كرده مثل ميسره.

اقرب الموارد هر دو را گفته است، آن در آيه به معنى بركت است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 233

مشئمة: شومى و نامباركى. همچنين است «شؤم».

مؤصدة: وصد: بافتن. ثبوت. «وصد الثوب: نسجه» و گويند: «و صد الشي ء» يعنى ثابت شد «و صد بالمكان» يعنى ملازم و مقيم شد، ايصاد را بستن و در تنگنا قرار دادن گفته اند، ظاهرا مراد از «مؤصده» پيوسته، ثابت و ملازم است.

شرحها

خلاصه مطالب اين سوره همان است كه در بند 6 از الميزان نقل گرديد، اينك مى رسيم به تفسير آيات شريفه.

1- 4- لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ در اين آيات، خداوند سوگند ياد مى كند كه انسان را در سختى و رنج آفريده است، نظير:

يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّكَ كادِحٌ إِلى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ انشقاق/ 6، ابتدا مفردات آيات سپس تناسب قسم با مقسم به را مطرح مى كنيم.

درباره «لا اقسم» در سوره تكوير/ 15 توضيح داده ايم كه به احتمال قوى «لا» براى نفى كلام مفروض خصم است يا براى تأكيد قسم، آيه وَ أَنْتَ حِلٌ موقعيت بلد را مستحكم مى كند يعنى: سزاوار است كه به بلد سوگند ياد شود كه تو در آن ساكن هستى، تو كه حامل وحى خدايى، سبب عظمت اين سرزمين مى باشى.

در ميان احتمالاتى كه درباره والِدٍ وَ ما وَلَدَ گفته اند، مناسبتر از همه آنست كه مراد از «والد» ابراهيم و از «ما ولد» پسرش اسماعيل عليهما السّلام باشد كه بانى كعبه و سبب به وجود آمدن مكه بوده اند، نكره آمدن «والد» حاكى از عظمت-

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 234

آنست و اطلاق «ما» به اولى العقل نظير وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما وَضَعَتْ آل عمران/ 36 است كه حاكى از عظمت مريم مى باشد، اينكه گفته شد مورد قبول الميزان است «1» به نظر بعضى مراد ابراهيم و همه فرزندان او است و به قولى منظور آدم و فرزندان او مى باشد.

ناگفته نماند: تربيت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و مشكلاتى كه در رسالت خويش با آنها مواجه شد از آن طرف اسكان هاجر و اسماعيل در مكه توسط حضرت ابراهيم كه گفت: رَبَّنا إِنِّي أَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ ابراهيم/ 37، از نمونه هاى بارز مشقات زندگى است، بدين وسيله رابطه قسم و مقسم به در آيات كاملا روشن مى شود.

على هذا اين سوگندها در آيات، سوگند به دليل مطلب است گويى نويسنده اى مى گويد: قسم به اين

نوشته كه نويسنده ام يعنى قسم به اين سختيها و گرفتاريها كه انسان در مشقت آفريده شده است.

5- 7- أَ يَحْسَبُ أَنْ لَنْ يَقْدِرَ عَلَيْهِ أَحَدٌ يَقُولُ أَهْلَكْتُ مالًا لُبَداً أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ.

آيه اول نتيجه مطلب سابق است يعنى انسان در مشقت آفريده شده اگر اختيار در دست خودش بود، در مشقت نبود، پس انسان مقهور قدرت و اراده خداست، نمى تواند بگويد: كسى بر من قدرت و برترى ندارد و آن وقت تكبر و طغيان بكند.

از آيه دوم فهميده مى شود كه بعضى از مردم ايمان آورده و مقدارى در راه خدا انفاق كرده و در مقام منت گفته است: مالى زيادى تلف كردم. ولى آيا

______________________________

(1) جمع آمدن موازين دلالت دارد كه هر يك از اعمال از لحاظ حق بودن ميزان بخصوصى دارد مگر آنكه بگوئيم: موازين جمع موزون است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 235

مى پندارد كه كسى او را نمى بيند، حال آنكه خدا او را مى بيند و پاداش خواهد داد، در آيات بعدى آمده: سعادت در ايمان، عمل، انفاق و امثال آن است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: گويند او حرث بن عامر بن نوفل بن عبد مناف بود كه گناه كرد و از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله درباره آن پرسيد، حضرت امر فرمود مقدارى كفاره بدهد، گفت: از وقتى كه به دين محمّد وارد شدم مال من در كفارات و نفقات از بين رفت.

8- 10- أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ اين سه آيه ظاهرا در رابطه با آيه أَ يَحْسَبُ أَنْ لَمْ يَرَهُ أَحَدٌ است يعنى:

خدايى كه به انسان دو چشم داده و به واسطه

آن دو، او را بينا كرده، آيا مى شود خودش بينا نباشد و انفاقگران را نبيند؟! خدايى كه به او زبان و دو لب داده تا ما فى الضمير خويش را به ديگران بفهماند و آنها را دانا كند، آيا مى شود خودش دانا نباشد و از كار بندگان بيخبر ماند؟! خدايى كه راه خير و شر را به او فهمانده و او خوب و بد را تشخيص مى دهد آيا مى شود خودش اعمال نيك و بد بندگان را تشخيص ندهد؟! منظور از «نجدين» دو راه آشكار خير و شر است نظير وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 7 و 8.

در مجالس شيخ از امام صادق عليه السّلام نقل شده است آن حضرت به هشام بن سالم درباره وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ فرمود:

«الخير و الشر»

و در روايت ديگرى از آن حضرت:

«قال نجد الخير و نجد الشر 3» (برهان).

11- 16- فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ وَ ما أَدْراكَ مَا الْعَقَبَةُ فَكُّ رَقَبَةٍ أَوْ إِطْعامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ يَتِيماً ذا مَقْرَبَةٍ أَوْ مِسْكِيناً ذا مَتْرَبَةٍ اين آيات نتيجه گيرى است از آيات سابق، يعنى حالا كه انسان در مشقت آفريده شده، حالا كه خير و شر را تشخيص مى دهد چرا اين قسمت مشقات را

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 236

اختيار نمى كند تا به سعادت برسد، او كه بناست پيوسته در مشقت باشد، لا اقل راه خوب را اختيار كند تا آخرتش مثل دنيا نباشد.

در اين آيات، آزاد كردن برده، اطعام يتيم و مسكين، داخل شدن به عقبه و تحمل مشكل خوانده شده است. در كافى كتاب الزكاة باب «فضل اطعام الطعام» از معمر بن خلاد نقل كرده: حضرت رضا صلوات

اللَّه عليه وقت غذا خوردن كاسه اى در نزد خويش مى گذاشت، طعامى كه محضر آن حضرت مى آوردند از هر يك مقدارى در آن كاسه مى گذاشت، بعد مى فرمود آن را به مساكين بدهند، سپس آيه فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ را تلاوت مى كرد و مى فرمود خداى عز و جل دانسته است كه همه قدرت آزاد كردن بنده ندارند، طعام دادن را راه براى بهشت گردانيده است.

17- و 18- ثُمَّ كانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ وَ تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ أُولئِكَ أَصْحابُ الْمَيْمَنَةِ به نظر الميزان «ثم كان» عطف است بر «اقتحم» يعنى: «فلا اقتحم العقبة و لا كان من الذين آمنوا» قول الميزان از همه آنچه گفته اند، قوى به نظر مى رسد «تواصوا» سفارش كردن به همديگر است، آمدن توصيه راجع به صبر و رحمت در زمينه خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي كَبَدٍ است يعنى به اين دو مشقت در راه خدا، يكديگر را سفارش مى كنند يكى خويشتن دارى به كف نفس از گناهان و فرمانبرى از خدا، ديگرى رحمت و عاطفه نسبت به فقراء و يتيمان.

«اولئك» اشاره است به آنچه از فحواى آيات گذشته معلوم مى شود يعنى آنان كه وارد عقبه شده و ايمان آورده و سفارش به صبر و رحمت كرده اند اهل بركت مى باشند و مبارك مى باشند، منظور از «ميمنة» به قرينه «مشئمة» به يمن و مباركى است نه اصحاب يمين، آرى آنها مفيد و پرفائده هستند هم به خودشان و هم به ديگران.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 237

19- 20- وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِنا هُمْ أَصْحابُ الْمَشْأَمَةِ عَلَيْهِمْ نارٌ مُؤْصَدَةٌ مقابل آيه قبلى است، شايد مراد از آيات، هم آيات آفاقى و انفسى باشد كه بوجود خدا و توحيد او

دلالت دارند و هم آياتى كه توسط انبيا بر مردم خوانده مى شود، آنها اهل شومى و بدبختى مى باشند كه آتشى جاويدان و ملازم در كمين آنهاست، آخرتشان مانند دنيايشان پر از زحمت و رنج خواهد بود.

در روز چهارشنبه نهم جمادى الاولى هزار و چهار صد و سه مطابق 4/ 12/ 1361 تفسير سوره بلد به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 238

سوره شمس

اشاره

در مكه نازل شده و پانزده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره مباركه شمس بيست و ششمين سوره است كه بعد از سوره «قدر» در مكه نازل گرديد. در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و يك است.

2- عدد آيات آن در شمارش قارئان مكى شانزده و در شمارش ديگران پانزده است و چون قارئان كوفى جزء غير مكى هاست، لذا پانزده بودن را انتخاب كرديم «1» علّت اختلاف آن است كه قارئان مكى، فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها را يك آيه شمرده اند ولى بقيه، آن را تا «فسواها» يك آيه دانسته اند، به نقل تفسير خازن، اين سوره داراى پنجاه و چهار كلمه و دويست چهل و هفت حرف است.

3- نامگذارى آن به «سوره شمس» ظاهرا براى وقوع لفظ شمس در اول آن است.

4- آيات سوره شاهد صدق است كه سوره مكى است و ظاهرا كسى خلاف آن را نگفته است.

5- شأن نزولى براى اين سوره نقل نشده است، وانگهى سؤال از چنين حقيقتى به خيال كسى نمى رسيد، خداوند طبق نياز انسانها و به مقتضاى مصلحت يك حقيقت بسيار عالى را در اين سوره بيان فرموده است.

6- خلاصه مطالب سوره بعد از نقل آيات و «كلمه ها» در اوّل «شرحها» بيان خواهد شد.

______________________________

(1) شيخ طوسى رحمه اللَّه نيز در تبيان پانزده را انتخاب كرده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 239

سورة الشمس مكّية و هى خمس عشر آية نزلت بعد سورة القدر

[سوره الشمس (91): آيات 1 تا 15]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها (1) وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها (2) وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها (3) وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها (4)

وَ السَّماءِ وَ ما بَناها (5) وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها (6) وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها (7) فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (8) قَدْ أَفْلَحَ مَنْ

زَكَّاها (9)

وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (10) كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها (11) إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها (12) فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها (13) فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها (14)

وَ لا يَخافُ عُقْباها (15)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 240

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به آفتاب و قسم به شعاع گسترده آن.

2- قسم به ماه، آن گاه كه در پى آفتاب آيد.

3- قسم به روز، آن گاه كه آفتاب را ظاهر مى سازد.

4- قسم به شب آن گاه كه آفتاب را مى پوشاند.

5- قسم به آسمان و قسم به قدرتى كه آن را بنا نهاده است.

6- قسم به زمين و قسم به قدرتى كه آن را گسترده است.

7- قسم به نفس انسان و قسم به قدرتى كه آن را ساخته است.

8- پس فاجر شدن و تقوى را به آن الهام كرده است.

9- قطعا رستگار شد آنكه نفس را پاك كرد.

10- و قطعا نوميد شد آنكه نفس را با آلودگى ها پوشانيد.

11- قوم ثمود در اثر طغيانش، پيامبر را تكذيب كرد.

12- وقتى كه شقى ترين آنها بپاخاست.

13- رسول خدا به آنها گفت از ناقه خدا و از حصه آب آن حذر كنيد.

14- پيامبر را تكذيب كرده و ناقه را كشتند.

15- خدا عذاب را در اثر گناهشان بر آنها آورد و همگانى كرد خدا از عاقبت عذاب نمى ترسد.

كلمه ها

ضحيها: ضحى: راغب گويد: ضحى: شعاع گسترده آفتاب است طبرسى فرموده: آن در اصل به معنى ظهور است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 241

تلاها: تلو (بر وزن جسر) و تلاوت: تبعيت و از پا رفتن، گويد: «تلا فلانا تلوا: تبعه» طبرسى فرموده: تبعه» طبرسى فرموده: تلاوت به معنى تبعيت است، خواندن

را بدان علّت تلاوت گويند كه بعضى حروف را به بعضى تابع مى كنند وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها قسم به ماه كه در پى آفتاب مى آيد و آن را تعقيب مى كند.

جلاها: جلو (بر وزن عقل): آشكار شدن و آشكار كردن، تجليه به معنى آشكار كردن است. «جلاها» يعنى آشكار كرد آن را.

طحيها: طحو مانند دحو به معنى گسترش دادن است «طحا الشي ء: بسطه و مده» طبرسى فرموده: طحو و دحو هر دو به يك معنى است. آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

سواها: تسويه به معنى پرداختن و مرتب كردن است.

الهمها: لهم در اصل به معنى بلعيدن است «لهم الشي ء لهما: ابتلعه بمرة» الهام تفهيم بخصوصى است از جانب خدا، راغب گويد: الهام القاء چيزى است در قلب و مخصوص است به اينكه از جانب خدا و از ملاء اعلى باشد، آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

فجور: گناه كردن. فجر در اصل به معنى شكافتن است. راغب گويد:

گناه را از آن فجور گويند كه پرده ديانت را پاره مى كند.

افلح: فلح (بر وزن شرف) و فلاح و افلاح: رستگارى، افعال آن در همه قرآن از باب افعال آمده است.

زكاها: تزكيه در آيه به معنى پاك كردن است از آلودگى و گناهان.

دساها: دس: پنهان كردن. «دسه في التراب» آن را در خاك پنهان كرد.

طغوى: اسم است از طغيان. «الطغوى: الاسم من طغا».

انبعث: برخاست. گويى در آن قيد سرعت ملحوظ است، در اقرب الموارد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 242

آمده: «انبعث: اندفع ... اسرع في السير».

سقياها: سقى: آب دادن. «سقيا»: حصه آب. بعضى آن را مصدر و بعضى اسم مصدر گفته اند، مراد از آيه حصه

آب است.

عقروها: عقر: بريدن. «عقر الكلب و الفرس: قطع قوائمها بالسيف» ظاهرا كشتن ناقه صالح به واسطه قطع پاهايش بوده است.

دمدم: دمدمه به چندين معنى آمده است يكى: به زمين چسباندن، گويند: «دمدمت الشي ء» يعنى: آن را به زمين چسباندم. ديگرى:

مشمول و فراگيرى در كشاف گويد: فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ اطبق عليهم العذاب» در قاموس آن را غضب معنى كرده است «دمدم عليه:

غضب عليه» ظاهرا منظور از آن در آيه، شمول و فراگيرى است.

عقبى: عقب (بر وزن قفل) و عقبى: عاقبت شى ء «العقبى: جزاء الامر و آخر كل شى ء».

شرحها

در اين آيات چند مطلب هست اول: اين نوع قسمها و مقسم به در تمام قرآن نظير آن نيامده است، حتى خداوند سه دفعه به خودش به عنوان بانى آسمان، گسترنده زمين و آفريننده نفس انسان، قسم ياد مى كند، و آن گاه در جواب قسم مى گويد: نجات در پاكيزه كردن نفس و حرمان از رحمت خدا در ناپاك كردن آن است، عجبا!!! خداوند چنين مى گويد: قسم به آفتاب و شعاع تابناك آن، قسم به ماه كه در پى آفتاب مى آيد، قسم به روز كه آفتاب را ظاهر مى سازد، قسم به شب كه آفتاب را مى پوشاند، قسم به قدرتى كه آسمان را ساخته است، قسم به زمين پهناور و قسم به آن مشيتى كه آن را گسترده است، قسم به نفس و قسم به خدايى كه نفس را آفريده است كه هر كس نفس خود را از آلودگى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 243

شرك، كفر و هواها پاك كرد، نجات يافت، عجبا!! پس عجبا!! از اين قسمها و از اين مقسم به، آرى تفهيم مطلب به اين سوگندها نياز

داشته است.

دوم: فرمانده تمام اعمال نيك و بد، نفس انسان و قلب و درك انسان است اگر نفس و قلب، نورانى، موحد، پاك و با تقوى شد، اعمال آدمى مفيد و مؤثر واقع خواهد شد و گر نه، جز فساد و تباهى از او بروز نخواهد كرد، اين همه قتل و كشتارها، اين همه افساد و ظلم، اين همه محروم كردن انسانها به دست طاغوتيان، همه و همه نتائج درونهاى تيره، قلوب مشرك و كافر، و دلهاى پر از هواهاى نفسانى است، نگارنده كلماتى پيدا نمى كنم كه عظمت اين سوگندها و اين مقسم به را مجسم نمايم، «يدرك و لا يوصف» است.

سوم: ارتباط قسمها با مقسم به، دو گونه است، اول قسم خوردن خدا به خودش كه روشن است، دوم در قسم خوردن به آفتاب و ماه و روز و شب، نور بر ظلمت غلبه دارد، زيرا فقط شب از عوامل ظلمت است، شايد نظر آن باشد كه عوامل هدايت بيشتر از عوامل گمراهى است و نيز نشان مى دهد كه اين عوامل دست بدست هم داده و به هم مرتبط شده اند تا انسان آفريده شده و در مسير اللَّه قدم بردارد، آرى خدا براى خلقت انسان اين همه سرمايه گذاشته است از آيه كَذَّبَتْ ثَمُودُ يك نمونه از كارهايى كه در اثر ناپاك شدن نفس به وجود آمده، ذكر شده است.

1- 4- وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها به نظر مى آيد «ضحى» براى كثرت توضيح است زيرا در گفتن شمس غير از شعاع و نور چيزى به نظر نمى آيد مگر آنكه بگوئيم: هم نور در

نظر است و هم منبع نور، چنان كه در «نفس» هم خودش در نظر است و هم اعمالى كه از آن صادر مى شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 244

به نظر مى آيد مراد از قيد «تلاها» ادامه نور است يعنى قسم به ماه كه با نور آن، نور آفتاب تداوم پيدا مى كند، در آيه وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها ظاهر آن است كه ضمير «ها» به شمس بر مى گردد يعنى: قسم به روز كه آفتاب را ظاهر مى كند، آرى آمدن روز در اثر حركت زمين، سبب آشكار شدن آفتاب مى گردد گرچه در تعبير ديگرى، وجود روز بسته به آمدن خورشيد است، اينكه گفته اند: ضمير «ها» راجع است به ارض يا ظلمت يا دنيا همه بعيد هستند كه ذكرى از آنها در سابق نيامده است.

ايضا ضمير مؤنث در «يغشاها» به شمس راجع است كه آمدن شب در اثر حركت زمين سبب پنهان شدن آفتاب مى گردد، رجوع ضمير به ارض بعيد است.

5- 8- وَ السَّماءِ وَ ما بَناها وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها مراد از لفظ «ما» در هر سه مورد، خداست آمدن «ما» به جاى «من» اشاره به تفخيم و تعجب است يعنى قسم به آن قدرتى كه آسمان را بنا نهاده است و هكذا، نظير آن در آيات ديگر نيز آمده است مانند وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى ليل/ 3، على هذا مراد از «ما» قدرت و مشيت و نظير آنست كه همان خداى سبحان باشد.

مسأله «طحاها» و گستردن زمين در بسيارى از آيات آمده است، شايد منظور از آن ظهور اولين قسمت خشكى از زمين و وسعت

يافتن آن باشد، ذوبان مركز زمين نشان مى دهد كه زمين در ابتداى خلقت مذاب بود، سپس در اثر كاسته شدن از حركت و حرارت آن، اولين قسمت از آن منجمد گرديد و به تدريج وسعت يافت تا همه مذاب را پوشانيد، در روايات آمده است كه اولين قسمت منجمد شده زمين كعبه بوده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 245

در كافى كتاب الحج باب

«اول ما خلق اللَّه من الارضين موضع البيت»

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«ان اللَّه دحى الارض من تحت الكعبة الى منى، ثمّ دحاها من منى الى عرفات ... فالارض من عرفات و عرفات من منى من الكعبة».

مراد از «نفس» قهرا نفس انسان و روح اوست كه يك موجود مستقل است و اگر بگوئيم مراد شعور و درك انسان است باز به روح او تطبيق مى شود به هر حال، آيه حاكى از استقلال آن است نه اينكه شى ء اعتبارى باشد و همان است كه در يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ فجر/ 27 كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ يوسف/ 53 وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ قيام/ 2 و آيات ديگر، آمده است.

لفظ «سواها» حاكى است كه نفس يك ساخته و پرداخته الهى است، فَأَلْهَمَها فُجُورَها ... نشان مى دهد كه خدا به طور تكوين زمينه خير و شر و ضلالت و هدايت را در نفس قرار داده است.

9 و 10- قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها اين دو آيه جواب سوگندهاست، منظور از تزكيه نفس آنست كه آن را از آلودگيهاى شرك و هواهاى نفسانى پاك كند و با تقوى و توحيد آن را مزين نمايد دس نفس

آنست كه با شرك و كفر و هوى، زمينه هدايت آن را مهمل و بلا اثر گذاريم تا در راه توحيد رشد نكند، در واقع هواها ظاهر شده و تقواى آن پنهان گشته است به عبارت ديگر: به حسب فطرت، خدا به نفس فهم فجور و تقوى را الهام كرده است هر كه زمينه تقوايى آن را رشد داد، رستگار شد و اگر با شرك و كفر و خواهشهاى حرام زمينه تقوايى آن را از كار انداخت از رحمت خدا نوميد گرديد.

11- 13- كَذَّبَتْ ثَمُودُ بِطَغْواها إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها فَقالَ لَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ ناقَةَ اللَّهِ وَ سُقْياها.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 246

آيات تا آخر سوره يك شاهد عينى است از خابَ مَنْ دَسَّاها كه قوم صالح طغيان كردند و صالح را تكذيب نمودند يعنى قلوبشان را طغيان گرفت، زمينه تقواى آن را از كار انداخت، مصداق «خاب» و نوميدى شدند و تار و مار گشتند.

منظور از اشقاى ثمود همانست كه ناقه صالح را پى كرد و كشت گفته اند:

نام او «قدار بن سالف» بود كه شقاوت و طغيان او و تشويق قوم او، سبب آن جنايت گرديد.

در مجمع البيان نقل كرده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود: شقى ترين گذشتگان كيست؟ گفت: كشنده ناقه صالح. فرمود: شقى ترين آخرين كيست؟

گفت نمى دانم فرمود: آن كس است كه بر فرق تو شمشير مى زند «1» در تفسير برهان نظير آن از عمار ياسر نقل شده است «2».

ناقَةَ اللَّهِ تقديرش «احذروا ناقة اللَّه» است يعنى حذر كنيد از ناقه خدا و از اينكه به آن صدمه اى برسانيد و حذر كنيد از حصه آب او و از

اينكه مانع آب خوردن او شويد و گرنه عذاب خدا شما را خواهد گرفت، اين آيه نظير آيه قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ شعراء/ 155 مى باشد.

14 و 15- فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوَّاها وَ لا يَخافُ عُقْباها.

______________________________

(1)

«عن صهيب عن ابيه قال: قال رسول اللَّه (ص) لعلى بن ابى طالب (ع) من اشقى الاولين؟ قال عاقر الناقة: صدقت فمن اشقى الاخرين قال قلت لا اعلم يا رسول اللَّه قال: الذى يضربك على هذه و اشار الى يافوخه».

(2)

«عن عمار انه قال: قال النبى (ص) يا على اشقى الاولين عاقر الناقة و اشقى الاخرين قاتلك» تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 247

مفعول «دمدم» محذوف است، تقدير آن «فدمدم عليهم ربهم العذاب» است يعنى خدا عذاب را بر آنها عمومى و فراگيرنده كرد.

ضمير «سواها» اگر راجع به دمدمه باشد، معنايش آنست كه: خدا عذاب را بر آنها همگانى كرد به طورى كه احدى نجات نيافت و اگر راجع به «ثمود» باشد به تعبير قبيله بودن مى باشد، يعنى آنها را با خاك يكسان كرد، اين هر دو در تفاسير آمده است.

ضمير «عقباها» راجع به دمدمه يا تسويه است يعنى خدا از عاقبت و پى آمد عذاب نمى ترسيد، خدا مانند طاغوتها نيست كه عذاب كند و از ته دل لرزان باشد او فعال ما يشاء است و دستى بالاى دستش نيست.

روز جمعه هيجدهم جمادى الاولى يكهزار و چهار صد و سه مطابق 13/ 12/ 1361 تفسير سوره «الشمس» به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 248

سوره ليل

اشاره

در مكه يا

در مدينه نازل شده و بيست و يك آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره مباركه «و الليل» نهمين سوره است كه بعد از سوره «اعلى» در مكه معظمه نازل گرديد، على هذا بايد در سال اول بعثت نازل شده باشد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و دوم مى باشد، اما بنا بر شأن نزولى كه خواهد آمد، احتمال هست كه مدنى باشد.

2- عدد آيات آن به اتفاق همه بيست و يك آيه است، شيخ طوسى در تبيان و شيخ طبرسى در مجمع البيان به اجماعى بودن آن تصريح كرده اند به نقل تفسير خازن اين سوره داراى هفتاد و يك كلمه و سيصد و ده حرف است.

3- نامگذارى آن به «الليل» به علّت وقوع لفظ «ليل» در اوّل آن است.

4- مفسران از قبيل طبرسى، شيخ طوسى در تبيان به نقل از ابن عبّاس زمخشرى، خازن، نسفى، بيضاوى و امثال آنها تصريح كرده اند كه سوره مكى است ولى شأن نزولى كه شيعه و سنى نقل كرده است و همچنين آيات سوره به نظر مى رساند كه آن مدنى است. در الميزان فرموده: به مكى و مدنى بودن هر دو احتمال مى رود.

در تفسير برهان از قرب الاسناد حميرى نقل شده: محمّد بن ابى نصر بزنطى

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد و انگهى مكى بودن حتمى نيست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 249

گويد: از حضرت رضا صلوات اللَّه عليه شنيدم كه در تفسير وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى فرمود: مردى در باغ مردى ديگر درخت خرمايى داشت و صاحب باغ را اذيت مى كرد، او به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله شكايت كرد، حضرت صاحب درخت را خواست

و فرمود: آن درخت را به من بده در مقابل درخت خرمايى در بهشت، او قبول نكرد.

مردى از اهل مدينه كه او را ابو دحداح مى گفتند پيش آن مرد رفت و گفت: درخت خرماى خود را به من بفروش در مقابل باغى كه دارم، او قبول كرد، ابو دحداح نزد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده و گفت يا رسول اللَّه درخت خرماى فلانى را در مقابل باغ خودم خريدم، حضرت فرمود: براى تو در مقابل آن نخلى است در بهشت خداوند بر رسول خود نازل كرد وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى ... تَرَدَّى

طبرسى رحمه اللَّه آن را به نحو مفصلى از اسباب النزول و احدى نقل كرده خازن نيز آن را در تفسير خود مانند طبرسى نقل مى كند، در تفسير ابن كثير نيز چنين است.

ناگفته نماند: آيات سوره نيز از وقوع قضيه اى حكايت دارد.

5- مطالب سوره بعد از «كلمه ها» خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 250

سورة الّيل مكّية و هى احدى و عشرون آية نزلت بعد سورة الاعلى

[سوره الليل (92): آيات 1 تا 21]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى (1) وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى (2) وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى (3) إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى (4)

فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى (5) وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى (6) فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى (7) وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى (8) وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى (9)

فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى (10) وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى (11) إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى (12) وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى (13) فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى (14)

لا يَصْلاها إِلاَّ الْأَشْقَى (15) الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (16) وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى (17) الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى (18) وَ

ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى (19)

إِلاَّ ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى (20) وَ لَسَوْفَ يَرْضى (21)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 251

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به شب وقتى كه موجودات را مى پوشاند

2- قسم به روز وقتى كه آشكار مى شود

3- قسم به قدرتى كه مذكر و مؤنث را آفريده است

4- كه تلاش شما انسانها گوناگون است

5- اما كسى كه انفاق كند و در آن تقوى داشته باشد

6- و وعده خوبتر خدا را تصديق كند

7- حتما او را به خصلت آسان تر موفق مى كنيم

8- و اما كسى كه بخل ورزد و با آن بى نيازى جويد

9- و وعده نيكوتر خدا را تكذيب كند

10- حتما او را به خصلت سختتر مى رسانيم

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 252

11- چون به هلاكت مشرف شود مالش او را بى نياز نمى كند

12- هدايت انسانها بر عهده ما است

13- آخرت و دنيا ملك ما است

14- شما را از آتشى مشتعل بيم مى دهم

15- كه به آن جز شقى تر داخل نمى شود

16- شقى ترى كه حق را تكذيب كرده و از آن اعراض نموده است

17- پرهيزكارتر به طور حتم از آن دور مى شود

18- كسى كه مال خويش را انفاق مى كند و مى خواهد كه پاك شود

19- كسى را نزد او نعمتى نيست كه پاداش داده شود

20- ليكن براى طلب رضاى پروردگارش انفاق نمى كند

21- به زودى از پاداش خدا خوشنود مى شود

كلمه ها

يغشى: غشى: پوشاندن و فراگرفتن «غشيه الامر: غطاه».

تجلى: تجلى: آشكار شدن. جلو (بر وزن عقل): آشكار شدن و آشكار كردن.

شتى: شت و شتات و شتيت: پراكنده شدن و پراكنده كردن. شت و شتيت وصف نيز آمده است به معنى متفرق و پراكنده

جمع اولى اشتات و جمع دومى شتى است مثل مريض و مرضى.

نيسره: يسر (بر وزن قفل): آسانى. تيسير: آسان كردن نيسره: آسان مى كنيم او را يعنى توفيق مى دهيم به او چنان كه در مجمع و كشاف گفته است.

يسرى: مؤنث ايسر است يعنى: آسانتر، موصوف آن بايد مؤنث باشد مانند: طريقه، طاعت و شريعت.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 253

استغنى: استغناء: طلب بى نيازى «استغنى اللَّه: سأله ان يغنيه» آن در آيه به معنى بى نيازى جستن با بخل است. به نظر راغب استغنا مثل غنى به معنى بى نيازى است.

عسرى: مؤنث اعسر است يعنى: سختتر، موصوف آن بايد مؤنث باشد مانند طريقه و نحو آن.

تردى: ردى: هلاكت. تردى: قرار گرفتن در معرض هلاكت. «تردى»:

در معرض هلاكت قرار گرفت.

تلظى: لظى: شعله خالص. زبانه آتش. «اللظى: اللهب الخالص» تلظى:

مشتعل شدن. «تلظى»: مشتعل شد.

تولى: تولى چون با «عن» باشد معناى اعراض مى دهد.

يتزكى: زكاة: نمو و زيادت. «يتزكى»: پاك مى شود و زيادت پيدا مى كند.

وجه: چهره. و نيز به معنى ذات شى ء و نفس شى ء آيد چنان كه در مصباح فيومى، صحاح جوهرى، قاموس فيروزآبادى، مفردات راغب و اقرب الموارد تصريح شده است، مفسران وجه اللَّه را ذات اللَّه تفسير كرده اند. غرض از ابتغاء وجه اللَّه، طلب رضاى خداست.

شرحها

اين سوره در زمينه انفاق در راه خدا و كمك رسانى به خلق خداست و نيز در بيان بخل و امساك مى باشد و روشن مى كند كه خدا انفاقگر را توفيق مى دهد تا عمل خود را به آسانى و با طوع و رغبت انجام دهد و بر او سنگينى نداشته باشد امّا انسان مكذب و بخيل در وضعى و حالتى مى افتد كه كار نيك بر

او ثقيل و سنگين باشد و از مالى كه اندوخته نتواند كسب آبرو كند. بالاخره اولى كار را

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 254

در دنيا بى زحمت انجام مى دهد و در آخرت اهل بهشت مى شود، دوم كار نيك بر او سخت مى شود لذا كار نيك انجام نمى دهد و در آخرت اهل عذاب مى شود.

سوگندها كه در اول سوره آمده است بعدا بررسى خواهد شد.

1- 4- وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشى وَ النَّهارِ إِذا تَجَلَّى وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى

در اين آيات چند مطلب را مى شود مطرح كرد. اول اينكه شب و روز و مذكر و مؤنث بودن از مظاهر قدرت خدا و از نظام اتم جهان است و يكى از اسرار عجيب خلقت مسئله نر و مادگى است، در انسان و حيوان و نباتات و به وسيله آنست كه خلقت به طور خود كار پيش مى رود و جاى نقصها پر مى شود «سبحانك ما اعظمك و اعلمك» خدايا چقدر با عظمت و دانا و توانايى!!!. سوگندها انسان را به طبيعت و نظام جهان متوجه مى كند.

دوم: اينها همه مخالف هم هستند و آثار مخالف دارند، شب اثرش پوشاندن و پنهان كردن اشياء است، روز اثرش ظاهر و آشكار كردن اشياء مى باشد مؤنث و مذكر در عين حال كه خلاف همند، آثار مخالف دارند، اولى جنبه قابلى و دومى جنبه فاعلى دارد.

سوم: تناسب اين آيات با مقسم به شايد آن باشد كه شما انسانها نيز جزئى از جهان خلقت هستيد، اعمال و آثارتان مختلف و متفرق است، بعضى آتشزا و بعضى بهشتزا است. و اللَّه العالم.

منظور از «ما» در وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى خداست، آمدن

«ما» براى تفخيم و تعظيم است يعنى سوگند به آن موجود عظيم و سوگند به آن قدرت بزرگى كه مذكر و مؤنث را آفريده است. آيه: إِنَّ سَعْيَكُمْ لَشَتَّى جواب قسمهاست يعنى تلاش شما انسانها متفرق و مخالف است، در آيات زير تلاشهاى مخالف كه بعضى در راه حق و بعضى در راه انكار حق تلاش مى كنند بيان گرديده

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 255

است.

5- 7- فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْيُسْرى مراد از اعطاء، انفاق مال و از «اتّقى» ظاهرا تقوى در انفاق است يعنى اعطاء و انفاق او بايد في سبيل اللَّه باشد، منظور از «الحسنى» وعده ثواب و بهشت است كه لازمه اش اعتقاد به معاد مى باشد، يعنى: «و صدق بالعدة الحسنى او المثوبة الحسنى»، مقصود از جمله اخير ظاهرا آن است كه او را به حالت و خصلتى موفق مى كنيم كه كارهاى خوب را به نحو آسان و از روى رغبت انجام دهد، آرى اگر كار از روى تقوى و اعتقاد به معاد و پاداش باشد، بر انسان سهل و آسان مى شود چون دادن يك باغ در مقابل يك نخل و انفاق آن در راه خدا كه براى ابو دحداح آسان بود، زحمت در راه خدا براى مؤمن شيرين تر از عسل است.

8- 10- وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنى وَ كَذَّبَ بِالْحُسْنى فَسَنُيَسِّرُهُ لِلْعُسْرى

اين به عكس انسان اولى است «استغنى» يعنى با بخل كردن بخواهد كه غنى شود، تكذيب وعده حسنى لازمه اش انكار معاد است، عسرى حالت و خصلتى است كه عمل به كارهاى نيك را بر انسان تنگ و دشوار مى كند وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ

يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِي السَّماءِ انعام/ 125 در نتيجه به اعمال خوب توفيق پيدا نمى كند.

11 و 13- وَ ما يُغْنِي عَنْهُ مالُهُ إِذا تَرَدَّى إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى وَ إِنَّ لَنا لَلْآخِرَةَ وَ الْأُولى

دنباله مطلب گذشته است، در اينجا سه مطلب هست.

اول: آنكه معاد را تكذيب كرده و با بخل، به مال و ثروت رسيده است، چون مشرف به هلاكت و مرگ شود ثروتش او را از هلاكت كفايت نمى كند و باز نمى دارد، ممكن است منظور از آن رسوايى دنيا نيز باشد چنان كه مثلا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 256

امثال ابو لهب ها و پهلوى ها را مال و ثروت كفايت نكرد. إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَنْ تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ أُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ آل عمران/ 10.

دوم: اين سخنان كه به انسان گفته مى شود از آن جهت است كه خدا هدايت بشر را به عهده گرفته و بر خود واجب كرده است، وَ ما كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا اسراء/ 15، منظور از هدايت همان ارائه طريق به وسيله انبياست.

سوّم: دنيا و آخرت، خلقت و اعاده آن، همه ملك خدا و در اختيار خداست، كسى را حق تعرض به خدا نيست آنچه خدا انجام مى دهد از روى عدالت و صلاح انجام مى دهد فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُولى نجم/ 25.

14- 16- فَأَنْذَرْتُكُمْ ناراً تَلَظَّى. لا يَصْلاها إِلَّا الْأَشْقَى الَّذِي كَذَّبَ وَ تَوَلَّى

اين آيات نتيجه گيرى است از بخل ورزيدن و تكذيب معاد. يعنى اينكار عاقبتش جز آتش نخواهد بود، پس شما را مى ترسانم از اينكه چنين باشيد و اهل آتش شويد، منظور از «كذب» اعم از تكذيب معاد و نبوت

است كه شخص هر دو را تكذيب و از هر دو اعراض مى كند. اين تكذيب و اعراض، او را مصداق «الاشقى» مى گرداند.

ناگفته نماند: اشقيا بسيار هستند، نظير بدبختى در بدن، بدبختى در مال بدبختى در گرفتاريها. ولى بدبختتر و اشقى كسى است كه در آخرتش بدبخت و شقى باشد، على هذا آيه شامل همه كفار و اهل عذاب مى شود، نه اينكه بگوئيم اشقى اهل آتش است، امّا شقى نه.

17- 18- وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى

اين دو آيه هم راجع به شخص اول است كه از آتش مذكور بدور مى شود الف و لام «الأتقى» براى عهد ذكرى است و اشاره به فَأَمَّا مَنْ أَعْطى وَ اتَّقى مى باشد، «يتزكى» تقديرش «يطلب ان يتزكى» و مانند آن است يعنى مى خواهد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 257

كه با آن انفاق، پاك شود و نمو كند.

ناگفته نماند: آيه شريفه به قرينه الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ عام است و همه پرهيزكاران را شامل مى باشد زيرا كه يُؤْتِي مالَهُ وصف عام است.

در الميزان فرموده: بعضى از ضايع شدن نفوس تقوى و پرهيز مى كنند، بعضى از فساد اموال، بعضى از فقر و بيچارگى و بعضى از عذاب خدا پرهيز مى كند و در راه خدا مال بذل مى نمايد، امّا پرهيزكارتر از همه، اين قسمت اخير است پس مفضل عليه «الأتقى» كسى است كه با اعطاء مال تقوى نمى كند گرچه از ديگر خطرها پرهيز مى نمايد.

19- 21- وَ ما لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزى إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلى وَ لَسَوْفَ يَرْضى

آيه اول بيان يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى است يعنى: كسى را نزد اين شخص نعمتى نيست كه براى مقابله با آن چيزى عطا كند،

لكن فقط براى طلب رضاى خدا عطا مى كند، على هذا «تجزى» تقديرش «تجزى به» است و ضمير آن به «عطاء» راجع است، «الا» استثناء منقطع و به معنى «لكن» مى باشد، «الاعلى» وصف «ربه» است، رب والا مقام.

وَ لَسَوْفَ يَرْضى يعنى: چنين شخصى به زودى از طرف خدا پاداش داده مى شود به طورى كه راضى و خوشنود شود.

روز جمعه بيست و پنجم جمادى الاولى هزار و چهار صد و سه مطابق 12 اسفند ماه 1361 تفسير سوره مباركه به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 258

سوره الضحى

اشاره

در مكه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره «و الضحى» يازدهمين سوره است كه بعد از سوره «فجر» در مكه نازل گرديد، على هذا بايد در اوائل بعثت مثلا در اواخر سال اول و يا در اوائل سال دوم نازل شده باشد «1». در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و سوم است.

2- عدد آيات آن يازده است، كسى را در آن شكى نيست، طبرسى رحمه اللَّه در آن ادعاى اجماع مى كند. در تفسير خازن گويد: اين سوره داراى چهل كلمه و صد هفتاد و دو حرف است.

3- تسميه آن به «الضحى» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست ظاهرا توسط حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بدان نام، ناميده شده است.

4- مفسران معروف امثال طبرسى، زمخشرى، بيضاوى، ابن كثير و مانند آنها گفته اند كه اين سوره مكى است ولى در الميزان فرموده: احتمال مكى و مدنى بودن هر دو مى رود.

نگارنده گويد: دقت در آيات سوره به طور قطع روشن نمى كند كه سوره مكى است يا مدنى، زيرا به مطالب مكى و مدنى هر دو قابل تطبيق است، مگر آنكه بگوئيم شأن نزول آينده يقينى است و در مكه اتفاق افتاده است.

5- در شأن نزول اين سوره مباركه نقل شده كه مدتى آمدن وحى به آن

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول را قطعى بدانيم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 259

حضرت قطع شد، مشركان گفتند: خدايش محمّد را دشمن داشته، و به وى وحى نمى فرستد، اين سوره در جواب آنها نازل گرديد كه خدا تو را نه دشمن داشته و نه رها كرده است، اينك اقوال را نقل مى كنيم، قبلا بايد بدانيم

كه اين اقوال از اهل بيت عليه السّلام نقل نشده است، فقط در اين زمينه يك روايت ضعيف از حضرت باقر عليه السّلام هست كه خواهد آمد.

ابن عباس گويد: پانزده روز وحى از آن حضرت قطع گرديد، مشركان گفتند: خدايش محمّد را ترك كرده و دشمن داشته است، و گر نه وحى قطع نمى شد سوره در جواب آنها نازل گرديد.

ابن جريح گويد: فقط دوازده روز وحى قطع گرديد، مقاتل چهل روز گفته است، اقوال ديگر نظير اينها است.

در تفسير برهان از ابى الجارود از حضرت باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

جبرئيل در آمدن به حضور آن حضرت تأخير كرد، اولين سوره يعنى اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ به آن حضرت نازل شد، سپس در آمدن وحى تأخير روى داد.

خديجه (همسر ارجمند آن حضرت) گفت: شايد خدايت تو را رها كرده است كه وحى نمى فرستد، در اين زمينه ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى نازل گرديد. مخفى نماند زياد بن منذر ابى الجارود زيدى مذهب است كه امام باقر عليه السّلام به او لقب سرحوب (شيطان مخصوص) داده بود.

ناگفته نماند: آيه ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى نشان مى دهد كه جريانى در كار بوده و سبب نزول اين سوره گشته است ولى قطع وحى را نمى شود باور كرد، از آيه وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى و ما بعد آن مى شود احتمال داد كه وسائل مادى علّت نزول بوده است، يعنى آن حضرت از لحاظ مالى وسعت نداشته و مشركان گفته اند: اگر پيامبر است چرا خدا به او ثروت نمى دهد تا زندگى اش روبراه باشد چنان كه در سوره فرقان/ 8 مى خوانيم كه گفتند: أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ

كَنْزٌ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 260

أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها ... و يا منظور احتمال مشقتهاست كه فكر نكند اين گرفتاريها دليل قهر خداست و اللَّه العالم.

6- مطالب سوره و اينكه «و الضحى و الم نشرح» يك سوره اند بعدا خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 261

سورة الضحى مكّية و هى إحدى عشرة آية نزلت بعد سورة الفجر

[سوره الضحى (93): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الضُّحى (1) وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى (2) ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى (3) وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى (4)

وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى (5) أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى (6) وَ وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدى (7) وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى (8) فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ (9)

وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ (10) وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ (11)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به شعاع گسترده آفتاب

2- قسم به شب وقتى كه آرام گيرد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 262

3- پروردگارت تو را رها نكرده و دشمن نداشته است

4- آخرت براى تو از دنيا بهتر است

5- به زودى خدايت پاداش مى دهد كه راضى شوى

6- آيا تو را يتيم نيافت و پناه داد؟

7- تو را بيراه ديد و هدايت كرد

8- و تو را فقير يافت و بى نياز كرد

9- پس يتيم را مقهور نكن

10- وسائل را با خشونت مران

11- نعمت خدايت را بازگو كن

كلمه ها

ضحى: گسترش نور آفتاب. چنان كه راغب و ديگران گفته اند. در صحاح و اقرب گويد: ضحوه بعد از طلوع خورشيد و پس از آن ضحى است در مجمع آمده كه در اصل آن ظهور است.

سجى: سجو: سكون و آرام شدن. «سجى سجوا: سكن و دام» در نهج- البلاغه خطبه 161 آمده: «في ليل داج و لا غسق ساج» نه در شب تار و نه در ظلمت آرام.

ودعك: ودع: ترك كردن. «ودع الشي ء: تركه» توديع به معنى پشت سر گذاشتن (ترك كردن) است «ودع فلانا: هجر».

قلى: قلى: بغض شديد «قلاه يقليه و يقلوه: ابغضه و كرهه غاية الكراهة» طبرسى مطلق بغض گفته است.

آوى:

اوى: نازل شدن «اوى منزله و الى منزله: نزل به» ايواء: نازل كردن «آويته ايواء: انزلته» به معنى رحم كردن نيز آمده است منظور از آن ظاهرا پناه دادن باشد، نظير: لَوْ أَنَّ لِي بِكُمْ قُوَّةً أَوْ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 263

آوِي إِلى رُكْنٍ شَدِيدٍ هود/ 80 و مثل فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ انفال/ 26، خدا آن حضرت را در منزل ابو طالب پناه داد.

عائل: عيل (بفتح- ع): فقر. «عال يعيل عيلا: افتقر» عائل:

فقير.

تقهر: قهر: غلبه كردن. ذليل كردن، منظور از «لا تقهر» ظاهرا غلبه در خوردن مال يتيم و در مظلوم كردن او است.

تنهر: نهر: (بر وزن عقل) راندن، زجر كردن، راغب شدت را در آن قيد كرده است «نهر السائل: زجره» طبرسى فرموده: آن راندن سائل است با صيحه.

شرحها

در اين آيات، ابتدا نور آفتاب و ظلمت شب، مورد قسم واقع مى شود كه يعنى جهان همه اش فراز و نشيب و احوال مختلف است، راه توحيد از ميان اينها مى گذرد، يتيم، ضال، عائل، سائل همه نمونه هايى از ظلمت و نشيب است پناه دادن، و هدايت نمودن و غنى كردن از نمونه هاى فراز نور است، على هذا نبايد فكر كنى كه گرفتارى نمونه قهر خداست زيرا ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى

سپس اشاره شده به پاداش فعاليتى كه در اين فراز و نشيب است وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ ... آن گاه فشارهاى گذشته آن حضرت را تذكر داده و فرمان مى دهد:

حالا كه با چشم خود آن گرفتاريها را ديده اى بر يتيم قهر نكن، سائل را با خشونت مران و نعمت خدايت را بازگو كن.

مطالب اين سوره در زندگى پر از فراز و نشيب، براى

انسان يك تعادل روحى و تشخيص مسير نشان مى دهد كه انسان چه جور بايد زندگى كند و اين راه را چطور برود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 264

1- 4- وَ الضُّحى وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى قيد «سجى» حاكى از استقرار از ظلمت است تا مقابل باشد با ضحى كه گسترش شعاع خورشيد است، ما وَدَّعَكَ ... جواب قسم است وَ لَلْآخِرَةُ ...

نشان مى دهد كه تحمل رنج در دنيا مهم نيست، نبايد در دنيا به فكر راحتى باشى پاداش آن سرا براى تو از اين دنيا بهتر است يعنى با آنكه خدايت در دنيا دشمنت نداشته است، آخرتت بهتر از اين است.

5- وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى

تكميل آيه سابق است به قرينه آيه سابق اين اعطاء در روز قيامت خواهد بود و شايد مراد آن باشد كه گرچه آخرت براى تو بهتر است ولى در دنيا نيز به قدرى پاداش داده خواهى شد كه راضى باشى، در اين صورت گسترش دين مراد است. و اگر منظور آخرت باشد تطبيق مى شود به بهشت و شفاعت و امثال آن كه در نكته ها خواهد آمد.

در تفسير برهان از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«يعطيك من الجنة حتى ترضى».

6- 8- أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى

اين آيات تعليل وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ ... است يعنى خدا پاداش رسالت را به تو مى دهد تا خودت راضى گردى به دليل اينكه در گذشته نيز داده است.

در اين آيات سه مطلب ياد آورى شده است:

اول: آن حضرت يتيم شد، ولى خدا به وسيله

جدش عبد المطلب و عمويش ابو طالب رضوان اللَّه عليهما آن حضرت را كفايت فرمود و نگذاشت ضايع شود در اينجا مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 265

دوم: آن حضرت ضال بود خدا هدايتش كرد، منظور از ضلالت در آيه بى نقشه بودن است يعنى پيش از نبوت نقشه اى و راهى در پيش نداشتى، نظير ما كُنْتَ تَدْرِي مَا الْكِتابُ وَ لَا الْإِيمانُ ... شورى/ 52، تِلْكَ مِنْ أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ ما كُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُكَ مِنْ قَبْلِ هذا هود/ 49 نظير اين كلمه درباره موسى عليه السّلام نيز آمده است كه به فرعون گفت: فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ شعراء/ 20 و 21.

سوم: اينكه آن حضرت بعد از ازدواج با خديجه كبرى عليها السّلام از لحاظ مالى فكرش راحت شد كه آن زن موحد ثروت خويش را در اختيار آن حضرت گذاشت چنان كه گفته اند و اللَّه العالم.

9- 11- فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ وَ أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ

نتيجه گيرى است از آيات گذشته. يعنى حالا كه انكسار و فشار يتيم بودن را ديده اى يتيمان را ذليل و مقهور مكن. خودت كه نادار بوده اى خدا بى نيازت كرده سائل را زجر و طرد مكن و خدا كه به تو نعمت داده آن را با اظهار كردن شكر كن و مستور نگردان، تحديث نعمت اظهار آنست قولا و عملا. روايت شده:

خدا دوست دارد نعمتى را كه به انسان داده است آثار آن در انسان ديده شود.

بايد نعمتهاى فردى و اجتماعى خدا را

به همديگر ذكر كنيم چنان كه خدا در قرآن نعمتهاى خويش را براى ما بارها ياد آورى فرموده است.

مردى به نام عمرو بن ابى نصر گويد: مردى از اهل بصره به من گفت على بن الحسين عليه السّلام و عبد اللَّه بن عمر را ديدم خانه خدا را طواف مى كردند از پسر عمر از أَمَّا بِنِعْمَةِ رَبِّكَ فَحَدِّثْ سؤال كردم گفت: خدا امر كرده آنچه به او نعمت داده به مردم حكايت كند، بعد از على بن الحسين پرسيدم فرمود:

«امره ان يحدث بما انعم اللَّه عليه من دينه» (تفسير برهان).

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 266

نكته ها

الضحى و الم نشرح: يك سوره اند: فقهاء شيعه رضوان اللَّه عليهم به پيروى از ائمه اطهار عليهم السّلام فتوى داده اند كه و الضحى و الم نشرح و ايضا «لايلاف و الم تر» يك سوره هستند، يعنى در نماز بايد هر دو را خواند اينك به بعضى از روايات اشاره مى شود:

1- طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره «الم نشرح» فرموده: «و روى اصحابنا ان الضحى و الم نشرح سورة واحدة ... و كذلك القول في سورة الم تر كيف و لايلاف قريش».

2- مفضل بن صالح از امام صادق نقل مى كند

«قال سمعته يقول: لا يجمع بين سورتين في ركعة واحدة الا الضحى و الم نشرح و الم تر كيف و لايلاف قريش»

(مجمع البيان تفسير سوره لايلاف).

3-

«عن ابى العباس عن احدهما عليه السّلام قال: الم تر كيف فعل و لايلاف قريش سورة واحدة (مجمع البيان).

4- شيخ در تهذيب باب كيفيت الصلاة از زيد شحام نقل كرده:

«صلّى بنا ابو عبد اللَّه عليه السّلام الفجر فقرء الضحى و الم نشرح فى ركعة»

و نيز در تهذيب

و استبصار فى مسوده است: اين دو سوره نزد آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله يك سوره است «هاتين السورتين سورة واحدة عند آل محمّد صلّى اللَّه عليه و آله».

5- محقق رحمه اللَّه در شرايع فرموده: «روى اصحابنا ان الضحى و الم نشرح سورة واحدة و كذا الفيل و لايلاف» سيد در عروه فرموده است اگر كسى اين دو را در نماز بخواند بايد بسم اللَّه را نيز بخواند.

مرحوم طبرسى فرموده: علّت يك سوره بودن مربوط بودن آنها به يكديگر است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 267

ناگفته نماند: بعضى از اهل سنت نيز چنين فتوى داده اند بدليل آنكه روايت شده: در مصحف ابى بن كعب ميان اين دو سوره بسم اللَّه نوشته نشده است.

روايات ديگرى در تهذيب و غيره بر خلاف روايات گذشته نقل شده كه مى رساند: يكى از آن دو نيز در نماز كفايت مى كند لازم است بگوئيم آنها چهار سوره مستقل هستند النهايه اهل بيت عليهم السّلام فرموده اند كه در نماز به جاى يك سوره دو سوره خوانده شود. صحيحه ابن ابى عمير در تهذيب باب كيفيت الصلاة حديث (265) چنين است.

«احمد بن محمّد عن ابن ابى عمير عن بعض اصحابنا عن زيد الشحام قال: صلّى بنا ابو عبد اللَّه عليه السّلام فقرء فى الاولى و الضحى و فى الثانية الم نشرح لك صدرك».

و لسوف يعطيك ربك فترضى: در رابطه با آيه شريفه و تطبيق آن بر شفاعت رواياتى نقل شده بهتر است به بعضى از آنها اشاره شود.

1- در تفسير ابن كثير از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: ما خانواده اى هستيم كه خدا براى ما آخرت را بر

دنيا برگزيده است:

«انا اهل بيت اختار اللَّه لنا الاخرة على الدنيا و لسوف يعطيك ربك فترضى».

2- در الميزان از در منثور نقل شده كه حرب بن شريح مى گويد به ابى جعفر محمّد بن على بن الحسين (امام باقر عليه السّلام) گفتم: شفاعت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه اهل عراق در بين خود حكايت مى كنند حق است؟ فرمود آرى و اللَّه. عمويم محمّد حنفيه از على از رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله به من حديث گفت كه آن حضرت فرمود:

شفاعت مى كنم براى امت خويش تا خدايم ندا كند: آيا راضى شدى اى محمّد؟ گويم:

بلى يا رب راضى شدم.

آن گاه آن حضرت رو كرد به من و فرمود: اى اهل عراق شما مى گوئيد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 268

اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا اين آيه است:

يا عِبادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً

گفتم: آرى ما چنين مى گوئيم. فرمود: همه ما اهل بيت مى گوئيم: اميدوار كننده ترين آيه در كتاب خدا وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى است كه آن شفاعت مى باشد.

3- طبرسى رحمه اللَّه در مجمع نقل فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله داخل خانه فاطمه شد. فاطمه لباسى به تن داشت از پلاسى كه جهاز شتر مى دوزند، او با دستاس گندم را آرد مى كرد و به بچه اش شير مى داد، از ديدن اين منظره اشك در چشمان حضرت حلقه زد و فرمود: دخترم تلخى زود گذر دنيا را در مقابل شيرينى آخرت تحمل كن خدا بر من نازل فرموده: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى اين روايت حاكى است كه «يعطيك» راجع به نعمتهاى بهشتى

است.

4- ايضا در همانجا از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده:

«قال الصادق عليه السّلام رضا جدى ان لا يبقى فى النار موحد».

مرگ پدر رسول خدا (ص): علامه طباطبائى در الميزان ذيل آيه أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى مى نويسد: عبد اللَّه پدر رسول خدا در وقتى از دنيا رفت كه آن حضرت در شكم مادرش بود.

ناگفته نماند: اين مطلب عقيده اهل سنت است، ولى به عقيده شيعه، آن حضرت از مادر متولد گرديد و دو ماهه بود كه پدرش عبد اللَّه از دنيا رفت.

مرحوم كلينى در كافى باب مولد النبى فرموده: «و توفى ابوه عبد اللَّه بن عبد المطلب بالمدينه عند اخواله و هو ابن شهرين» يعنى پدرش عبد اللَّه در مدينه نزد دايى هاى خويش از دنيا رفت در حالى كه آن حضرت دو ماهه بود.

يعقوبى در تاريخ خود جلد 2 باب مولد رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله مى نويسد: عبد اللَّه پدر آن حضرت بنا بر روايت امام صادق عليه السّلام در دو ماهگى آن حضرت وفات يافت، بعضى گويند: وفات عبد اللَّه پيش از ولادت آن حضرت بود ولى اين صحيح نيست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 269

زيرا شيعه اجماع دارند كه وفات عبد اللَّه بعد از تولد آن حضرت بوده است ديگران گفته اند كه عبد اللَّه بعد از يك سال از ولادت آن حضرت وفات يافت.

نگارنده گويد: طبرسى رحمه اللَّه در ذيل أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى فرموده:

آن حضرت دو ساله بود كه پدرش عبد اللَّه از دنيا رفت.

روز جمعه سوم جمادى الثانية هزار و چهار صد و سه مصادف با وفات حضرت فاطمه سلام اللَّه عليها مطابق 27 اسفند ماه 1361،

تفسير سوره ضحى به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 270

تفسير احسن الحديث ج 12 304

سوره الم نشرح

اشاره

در مكه يا در مدينه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- الم نشرح دوازدهمين سوره است كه بعد از سوره و الضحى در مكّه نازل گرديد، احتمال دارد كه مدنى باشد. در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و چهارم است، بنا بر احتمال مكى بودن بايد در اوائل بعثت نازل شده باشد.

2- عدد آيات آن بالاتفاق هشت است چنان كه طبرسى رحمه اللَّه مى فرمايد و آن به نقل تفسير خازن شامل بيست و هفت كلمه و صد و سه حرف است.

3- تسميه آن به أَ لَمْ نَشْرَحْ ظاهرا به علّت وقوع اين لفظ در اول آن و از باب «تسميه الكل باسم الجزء» است.

4- مشهور آن است كه اين سوره مكى است، الميزان فرموده: احتمال مكى و مدنى بودن هر دو مى رود. سخن الميزان كاملا حق است، چون مطالب سوره به مدنى بودن شبيه تر است و نشان مى دهد كه آن حضرت در موقع نزول سوره از بيشتر رنجها آسوده شده و بلند آوازه گشته بود و اللَّه العالم.

5- مطالب سوره بعد از نقل آيات در «شرحها» خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 271

سورة الانشراح مكّية و هى ثمانى آيات نزلت بعد سورة الضحى

[سوره الشرح (94): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (1) وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ (2) الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ (3) وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ (4)

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (5) إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً (6) فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ (7) وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا براى تو شرح صدر نداديم؟

2- و بار سنگين تو را از برداشتيم

3- بارى كه بر پشتت سنگينى مى كرد

4- آوازه تو را بلند كرديم

5- حقا كه با سختى آسانيى هست.

6- حقا كه

با سختى آسانيى هست.

7- چون از كارى فارغ شدى در كارى ديگر زحمت بكش.

8- و به پروردگارت رغبت كن.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 272

كلمه ها

نشرح: شرح: وسعت دادن. «شرح الشي ء: وسعه» شرح صدر كنايه از خويشتن دارى و تحمل مصائب است.

وضعنا: وضع: گذاشتن، مثل گذاشتن بار به زمين. منظور از آن در آيه برداشتن سنگينى و آسان كردن كار است.

وزر: ثقل و ثقيل. اسم و مصدر هر دو آمده است، اغلب در بار گناه به كار مى رود ولى گاهى در غير گناه نيز مى آيد چنان كه در آيه شريفه به معنى سنگينى بار رسالت است.

انقض: نقض: شكستن. خواه ظاهرى باشد مانند شكستن استخوان و خواه معنوى، مانند شكستن پيمان. انقاض را سنگينى كردن گفته اند «انقضه: اثقله» شايد آن مبالغه در سنگين باشد.

عسر: سختى و دشوارى. «بسر» سهولت و آسانى.

فانصب: نصب (بر وزن عقل): رنج دادن. رنج ديدن و برپا داشتن. آن در آيه فعل امر است يعنى: تلاش كن و خودت را به زحمت انداز.

آن در آيه از باب «علم يعلم» است و اگر از باب «ضرب يضرب» باشد به كسر صاد آيد به معنى نصب كن است.

شرحها

در اين آيات، اول موهبتهايى كه به آن حضرت داده شده بيان مى شود، سپس نتيجه گرفته مى شود كه مشكلات با استقامت آسان مى شود إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً و چون فعاليت و تلاش بايد دائمى و پيوسته باشد لذا فرمان مى رسد چون از كارى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 273

فارغ شدى در كار ديگرى تلاش كن وانگهى چون تلاش بايد جهت دار باشد لذا فرموده: وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ

روح مطلب در اين سوره دو چيز است يكى فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً آرى از شاخصها و معيارها در زندگى آنست كه تحمل شدائد لحظه به لحظه آسانى را در بر دارد و

سختيها انسان را مى سازد و در جهت مطلوب پيش مى راند آيه حاكى است كه آسانى توأم با سختى است نه اينكه آسانى بعد از سختى به وجود مى آيد.

ديگرى: ادامه تلاش و تحمل سختيهاست كه بايد پيوسته به تلاش در زندگى ادامه داد و مقصود را پيش برد.

1- 4- أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ. وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ. الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ. وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ

منظور از شرح صدر آن است خداوند به او توانايى داد تا آمدن وحى، ناراحتيهاى تبليغ رسالت و اذيتهاى مردم را تحمل نمايد، اين همان است كه موسى عليه السّلام از خدا مى خواهد: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي طه/ 25.

وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ عطف است بر أَ لَمْ نَشْرَحْ كه تقدير آن «قد شرحنا لك صدرك» است، برداشتن سنگينى نتيجه شرح صدر است يعنى با دادن سعه صدر بار سنگين رسالت را بر تو سبك و آسان كرديم چنان كه يَسِّرْ لِي أَمْرِي نتيجه شرح صدر موسى بود.

الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ حاكى است كه آن حضرت سنگينى را كاملا احساس مى كرده است آيه وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ به اواخر دعوت آن حضرت تطبيق مى شود چنان كه آيات گذشته به اوائل بعثت منطبق است كه آن حضرت بلند آوازه گرديد و آوازه اش به همه جاى عربستان و حتى ايران و مصر و حبشه رسيد. در الميزان و جاهاى ديگر، شهادت بر نبوت را در اذان ها از مصاديق رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 274

شمرده اند.

5 و 6- فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً «1».

اين دو آيه تعليل آيات سابق است، يعنى رسيدن به آن توفيق ها از آن

جهت است كه با مشقت سهولت هست، تكرار آيه براى تأكيد و نشان دادن اهميت مطلب است.

ناگفته نماند: آيه نمى گويد: بعد از سختى آسانى هست بلكه با لفظ «مع» مى فهماند كه آسانى با رنج توأم است، از لحظه تحمل سختى، آسانى به تدريج به دست مى آيد. ولى الميزان معيت را به معنى معيت پى در پى بودن گرفته است نه با هم بودن.

7 و 8- فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ وَ إِلى رَبِّكَ فَارْغَبْ

تفريع دو آيه فوق است يعنى: حالا كه شدائد سبب آسانى و توفيق است چون از عملى فارغ شدى در عمل ديگرى زحمت بكش و تلاش كن و به پروردگارت رغبت نما تا در تحمل شدائد براى تو عنايت كند

«عن الصادق عليه السّلام فاذا فرغت من الصلاة المكتوبة فانصب الى ربك في الدعاء و ارغب اليك في المسئلة يعطيك»

اين روايت يكى از مصاديق آيه شريفه است.

نكته ها

زمخشرى و آيه شريفه: محمود زمخشرى در تفسير كشاف در رابطه با آيه فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ مى گويد: از جمله بدعتها اينكه بعضى از رافضى ها (شيعه) لفظ «فانصب» را به كسر صاد خوانده و گفته اند: يعنى على بن ابى طالب را براى امامت نصب كن. اگر اين ادعا براى

______________________________

(1) به نظر الميزان الف و لام در العسر براى جنس و نكره بودن «يسرا» براى نوع است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 275

رافضى صحيح باشد، ناصبى هم مى تواند آن را با كسر بخواند و گويد: معنايش آنست كه: ناصبى بودن و دشمن داشتن على بن ابى طالب را رسمى كن.

مرحوم فيض كاشانى در تفسير صافى بعد از نقل اين سخن مى گويد: نصب امام و خليفه بعد از تبليغ رسالت

يا بعد از فراغ از عبادت امرى معقول بلكه واجب است تا مردم بعد از پيامبر در حيرت و ضلالت واقع نشوند، على هذا صحيح است كه امامت بر تبليغ رسالت يا عبادت مترتب شود، ولى چطور معقول است كه عداوت على عليه السّلام بر تبليغ رسالت يا عبادت مترتب گردد وانگهى كتب اهل سنت پر است از اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را دوست مى داشت و در تمام حياتش فضل او را اظهار مى كرد و از آن حضرت نقل كرده اند كه فرمود: دوستى على ايمان و بغض او كفر است.

بنگريد به اين آدم كه لقب جار اللَّه يافته چطور خدا قلبش را كور كرده تا چنين باطلى و منكرى در اين مقام به قلم آورده است «انها لا تعمى الأبصار و لكن تعمى القلوب التي في الصدور».

روز شنبه چهارم جمادى الثانى سال هزار و چهار صد و سه هجرى مطابق 28/ 12/ 1361 تفسير سوره مباركه الم نشرح به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 276

سوره «التين»

اشاره

در مكه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره «التين» بيست و هشتمين سوره است كه بعد از سوره «بروج» در مكه نازل گرديد احتمال دارد كه حدود سال چهارم بعثت و يا اواخر سال سوم نازل شده باشد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و پنجم است.

2- عدد آيات آن به اجماع قارئان هشت است و به قول خازن، آن داراى سى و چهار كلمه و صد و پنج حرف است.

3- علت تسميه آن به «سوره تين» ظاهرا وقوع اين لفظ در اول آ؟

مى شود گفت كه در زبان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به همين نام خوانده شده است حضرت صادق صلوات اللَّه عليه به خواندن آن در نمازها سفارش شده است (تا برهان).

4- احتمال مكى و مدنى بودن هر دو در اين سوره هست گرچه اكثر مفسران آن را مكى گفته اند، زيرا مقياسى كه در گذشته براى تعيين سوره هاى مكى و مدنى گفته شده هر دو در اين سوره صادق است، در الميزان احتمال مكى و مدنى بودن هر دو را داده است.

ليكن مختصر بودن سوره و آيه وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ كه مؤيد مكى بودن آنست، زيرا اين آيه نشان مى دهد كه وقت نزول اين سوره، آن حضرت در مكه

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 277

بوده است.

5- اگر مراد از دين در فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ جزاء و معاد باشد اين سوره روح مطلبش در اثبات معاد است و اگر مراد دين باشد، مى خواهد بيان كند كه آمدن دين مقتضاى خلقت و عامل تربيت انسان است، در لزوم آن نبايد

شك كرد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 278

سورة التّين مكّية و هى ثمانى آيات نزلت بعد سورة البروج

[سوره التين (95): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ (1) وَ طُورِ سِينِينَ (2) وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ (3) لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ (4)

ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ (5) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ (6) فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ (7) أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به انجير و قسم به زيتون

2- قسم به طور سينا

3- قسم به اين سرزمين امن

4- كه انسان را در بهترين اعتدال آفريديم

5- سپس او را به پستترين پستها برگردانديم.

6- مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند كه آنها راست پاداشى پيوسته

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 279

7- پس چه چيز به تكذيب جزا وادارت مى كند.

8- آيا خدا بهترين داوران نيست.

كلمه ها

تين: انجير. آن فقط يك بار در قرآن مجيد آمده است.

زيتون: زيتون به درخت زيتون و ميوه آن هر دو گفته مى شود ولى به روغن آن زيت گويند.

طور: آن به مطلق كوه و نيز به كوه معروف صحراى سينا گفته مى شود مراد در اينجا كوه سينا و محل نزول وحى بر موسى است.

سينين: سينا شبه جزيره اى است ما بين درياى مديترانه و كانال سوئز و فلسطين و خليج عقبه. ايضا سينا كوهى است در آن شبه جزيره به نام حوريب، شايد اضافه طور به «سينين» بيانيه باشد، به هر حال آن، دو ضبط دارد يكى «سينين» و ديگرى سينا چنان كه در سوره مؤمنان/ 20 آمده است.

البلد: بلد: سرزمين، منظور از آن سرزمين مكه است چنان كه خواهد آمد الْبَلَدِ الْأَمِينِ سرزمين امن و امان.

تقويم: معتدل كردن «قوم الشي ء: عدله» مراد از آن

ظاهرا آماده كردن انسان براى هدايت خداوند و ارتقاء است كه خدا او را در بهترين استعداد و صلاحيت ارتقاء آفريده است و شايد آماده بودن براى صعود و نزول هر دو مراد باشد چنان كه در آيات بعدى است.

اسفل: سفل (بر وزن قفل): پائينى. پستى. سافل: پائين. اسفل: پائين تر.

سافلين: پستها. در قرآن مجيد همه جا اسم تفضيل به جمع محلى بالف و لام اضافه شده است مانند: احكم الحاكمين. ارحم الراحمين.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 280

مگر در اين آيه كه بدون الف و لام آمده است در كشاف گويد:

بعضى آن را «اسفل السافلين» خوانده است.

احكم: حكم: داورى «حكم بينهم: قضى و فصل» احكم الحاكمين:

يعنى عادلترين داوران.

شرحها

در اين سوره بيان شده كه خدا انسان را در بهترين استعداد و اعتدال آفريده است، سپس انسان با پيروى از هواى نفس چنان سقوط مى كند كه از هر موجود پست، پستتر مى شود، امّا گروه ديگرى در اثر ايمان و اعمال صالح چنان اوج مى گيرند كه به نعمت ابدى مى رسند، و چون خدا احكم الحاكمين است، بايد در مقابل اعمال اين دو گروه، پاداش و كيفرى قرار دهد و آن همان معاد و قيامت است و انسان نبايد آن را تكذيب كند.

در رابطه با قسمها و مقسم به، ارتباط طور سينين و بلد الامين روشن است زيرا اولى محل ظهور تورات و دومى محل ظهور قرآن است كه هر دو در پروراندن انسان و رساندن او به اوج كمال، علّت و سبب هستند (البته تورات در عهد خود).

اما انجير و زيتون شايد بدان جهت ذكر شده اند كه بدن را اصلاح مى كنند و ارتقاء مى دهند مانند موسى و محمّد

صلّى اللَّه عليه و آله كه استعداد و روح را اوج مى دهند و يا آنها مانند انسان فاسد شدن و صالح شدن دارند يعنى سوگند به انجير و زيتون كه درمان مادى و خوراك هستند، و سوگند به طور سينا و مكه كه محل طلوع ارتقاء الهى مى باشند كه ما انسان را ... و اللَّه العالم.

1- 3- وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ وَ هذَا الْبَلَدِ الْأَمِينِ

ظاهر آيه آنست كه مراد از تين و زيتون دو ميوه معمولى است. از ابو ذر نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: اگر مى گفتم ميوه اى از بهشت نازل شده

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 281

مى گفتم اين انجير است چون ميوه بهشت بدون هسته است بخوريد آن را ... «1».

قتاده گويد: تين كوهى است كه دمشق بر روى آن بنا نهاده شده و زيتون كوهى كه بيت المقدس بر آنست.

ناگفته نماند: قتادة بن دعامه در سال 117 در وقت دولت بنى اميه فوت كرده است، به نظر مى آيد خواسته است در اين ياوه گويى خدمتى به بنى اميه كند كه دمشق پايتخت آنها بوده است.

عكرمه كه يكى از خوارج و دشمن على بن ابى طالب عليه السّلام بود گفته است:

تين و زيتون دو كوه هستند، علّت اين تسميه آنست كه انجير و زيتون در آن دو كوه بسيار مى رويند ولى در اين صورت لازم بود كه آن دو نكره آيند نه با الف و لام، طور سينين يا سينا همانجايى است كه بر موسى وحى آمد، منظور از الْبَلَدِ الْأَمِينِ سرزمين مكه است چنان كه در بعضى از روايات نيز آمده است در آيات

ديگر مى خوانيم: كه ابراهيم عليه السّلام در دعايش فرموده رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً بقره/ 126، در بعضى از روايات، تين و زيتون و طور سينين به على و حسن و حسين صلوات اللَّه عليهم تفسير شده، كه آن شايد استفاده از قرآن مجيد باشد.

4 و 5- لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِينَ

جواب قسم هاست گفتيم كه منظور از احسن تقويم آنست كه خدا انسان را در بهترين استعداد و اعتدال آفريده كه براى صعود و نزول كمال آمادگى را دارد، نظير فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها شمس/ 8، از الطاف بزرگ خدا آنكه انسان مى تواند با ايمان و عمل، اوج گيرد و به سعادت ابدى برسد. و مشمول فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ گردد، ظاهرا در اين آيه شكل ظاهرى و تناسب اندام انسان در

______________________________

(1)

«روى ابو ذر عن النبى (ص) قال فى التين لو قلت ان فاكهة نزلت من الجنة لقلت هذه هى، لان فاكهة الجنة لا عجم لها فكلوها فانها تقطع البواسر و تنفع من النقرس». تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 282

نظر نيست، بلكه نظر به استعداد درونى اوست، «اسفل» منصوب به نزع خافض و تقدير آن «الى اسفل» است منظور از برگردانيدن انسان به پستترين آنست كه انسان در اثر تسلط شيطان و نفس پستتر از هر پست گردد و مقام وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَنِي آدَمَ اسراء/ 70 را از دست بدهد و مشمول: إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُ فرقان/ 44 گردد، اينكه خدا رد را به خود نسبت داده از آنست كه تأثير و تأثر اشياء ناشى از اراده خداست و گرنه انسان خودش باعث چنين بدبختى

مى شود، به نظر مى آيد «سافلين» از خود انسانها باشد يعنى: سافلين از اهل شقاوت و عذاب، به نظر بعضى منظور از اسفل سافلين حالت پيرى و ارذل العمر و امثال آن و يا منظور از آن آتش است ولى اين سخنان بسيار بعيد است.

6- إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ

استثناء است از ضمير «رددناه» كه مطلق انسان باشد، يعنى آنها كه اهل ايمان و عمل صالح هستند به اسفل سافلين بر نمى گردند، أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ به معنى غير مقطوع و ابدى است، آرى آنها راست پاداش دائمى و سعادت ابدى.

7 و 8- فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ أَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحاكِمِينَ

نتيجه گيرى است از مطلب بالا، يعنى: حالا كه عده اى به اسفل سافلين بر- مى گردند و عده اى اهل آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مى شوند، اين كار، وجود معاد را لازم گرفته است پس چه چيز تو را وادار مى كند كه جزا و معاد را تكذيب كنى، آن گاه در تأكيد اين مطلب فرموده: آيا خدا بالاترين داوران نيست.

حالا كه خدا از هر قاضى بهتر و بالاتر حكم مى كند و ميان نيكوكار و بدكار فرق مى گذارد لا بد معادى در كار است، معقول نيست به نيكوكاران پاداش داده نشود و به بد كاران كيفر.

اين مطلب در آخر سوره حجر در وجوه اثبات معاد نقل گرديد، و اگر

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 283

با آمدن معاد ميان اين دو گروه حكم نشود منافى عدالت خواهد بود، اين مطلب در آيات: أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ ص/ 28 و: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ

كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما يَحْكُمُونَ جاثيه/ 21 نيز آمده است.

خطاب فَما يُكَذِّبُكَ بَعْدُ بِالدِّينِ راجع به انسان است.

در شب سه شنبه هفتم جمادى الثانية سال هزار و چهار صد و سه مطابق 1/ 1/ 62 تفسير سوره تين به انجام رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 284

سوره علق

اشاره

در مكه نازل شده و نوزده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- سوره علق اولين سوره است كه در مكه نازل گرديد.

در مجمع البيان فرموده: اكثر مفسران گفته اند: اولين سوره اى كه نازل شد، سوره علق است كه پنج آيه از آن نازل گرديد، به نظر بعضى اولين سوره اى كه نازل شد، سوره مدثر بوده است، در مقدمه تفسير برهان ج 1/ 29 از كلينى رحمه اللَّه به اسنادش از حضرت صادق عليه السّلام نقل كرده: اولين چيزى كه برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نازل گرديد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ ... تا آخرين بود و آخرين سوره كه نازل شد إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ بود، همين حديث را از صدوق از حضرت رضا عليه السّلام نيز نقل كرده ولى در آن «الى آخره» ندارد.

در الميزان فرموده: اول ما نزل سوره علق است بعد مى گويد: بعيد نيست كه همه اش يك دفعه نازل شده باشد. و احدى در مقدمه اسباب النزول پنج حديث در اين باره نقل كرده و در بعضى از آنهاست كه ابتدا پنج آيه اول، نازل شده است بقيه سخن در اول سوره مدثر ديده شود. اين سوره در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و شش است.

2- عدد آيات آن به قول قارئان عراقى نوزده و به قول قارئان شامى هيجده و در قول قارئان حجاز بيست است (مجمع البيان)، علت اختلاف آنست كه، حجازى ها أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى را يك آيه شمرده اند امّا ديگران آن را تا عَبْداً

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 285

إِذا صَلَّى يك آيه گفته اند و نيز قارئان حجازى كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ را يك آيه دانسته اند ولى كوفى ها

تا لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ را يك آيه شمرده اند.

به نقل تفسير خازن: اين سوره داراى نود و دو كلمه و دويست و هشتاد حرف است.

3- نامگذارى آن به سوره «علق» ظاهرا به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست، در روايات اهل بيت عليهم السّلام سوره «اقرء باسم ربك» ناميده شده است.

4- در زمينه نزول سوره مباركه در تفاسير اهل سنت نقل شده: كه بعد از آمدن وحى، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خديجه را از آن، با خبر كرد، هر دو پيش «ورقه» پسر عموى خديجه آمدند، ورقه بعد از گفتگو با آن حضرت گفت: ناراحت مباش اين نبوت است.

ناگفته نماند: اين مطلب از اهل بيت عليهم السّلام نقل نشده است و بايد آن را تكذيب كرد كه متضمن شك آن حضرت در نبوت خويش است.

در الميزان بعد از اشكال در نقل بالا، فرموده است: حق آنست كه وحى نبوت و رسالت ملازم با يقين رسول به رسالتش و نبى به نبوتش از جانب خداست چنان كه از اهل بيت عليهم السّلام نقل شده است.

5- به هر حال رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در سال چهلم از سن مباركش در كوه «حراء» بودند كه در بيست و هفتم ماه رجب اولين بار جبرئيل نازل گرديد و اين سوره را براى آن حضرت آورد و رسالت او را به وى اعلام كرد «1».

______________________________

(1) عجيب است كه آقاى طالقانى در تفسير پرتوى از قرآن مى نويسد: «بنا بر مشهور در شب يا روز هفدهم رمضان نداى «اقرء» به آن حضرت آمد. با آنكه شيعه اجماع دارد كه بعثت آن حضرت در بيست و هفت رجب

بوده است، آنچه ايشان گفته است قول اهل سنت مى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 286

سورة العلق مكّية و هى اوّل ما نزل من القران و اياتها تسعه عشر

[سوره العلق (96): آيات 1 تا 19]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4)

عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ (5) كَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (7) إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى (8) أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى (9)

عَبْداً إِذا صَلَّى (10) أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (12) أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (13) أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى (14)

كَلاَّ لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ (15) ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَلْيَدْعُ نادِيَهُ (17) سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ (18) كَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 287

به نام خداى رحمان رحيم

1- بخوان قرآن را با شروع به نام پروردگارت كه آفريد

2- انسان را از خون بسته آفريد

3- بخوان قرآن را كه پروردگارت عطا كننده تر است

4- خدايى كه با قلم تعليم كرد.

5- انسان را آنچه نمى دانست آموخت

6- لكن انسان طغيان مى كند

7- زيرا كه خود را بى نياز مى پندارد

8- حقا كه بازگشت به سوى پروردگار تو است

9- خبر بده از كسى كه نهى مى كند (از نماز)

10- بنده اى را وقتى كه نماز مى خواند

11- خبر بده: اگر آن بنده بر هدايت باشد

12- يا امر به تقوى كند؟

13- خبر بده كه اگر نهى كننده حق را تكذيب و از آن رو گرداند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 288

14- آيا ندانسته است كه خدا مى بيند.

15- نه، اگر بس نكند حتما از پيشانى

او مى گيريم.

16- پيشانيى كه دروغگو و خطا كار است.

17- پس (بيارى) بخواند اهل مجلس خود را

18- مى خوانيم مأموران آتش را

19- نه، از او اطاعت نكن. سجده كن و به خدا نزديك باش

كلمه ها

علق: (بر وزن فرس) جمع علقه است به معنى خون منعقد كه حالت بعدى نطفه است و نيز به معنى زالو آيد، در قاموس و اقرب گويد:

«دويبة سوداء تكون في الماء تمص الدم» طبرسى فرموده: علق جمع علقه و آن خون منعقدى است كه در اثر رطوبت به هر چيز مى چسبد.

رجعى: رجعى و رجوع مصدر هستند به معنى بازگشت.

نسفعا: سفع: جذب شديد (كشيدن) «سفعت بالشى ء: جذبته جذبا شديدا» نون تأكيد خفيفه بر آن داخل شده است.

ناصية: موى جلو سر. مناصاة به معنى اتصال است، علّت اين تسميه متصل شدن موى، به سر است.

ناديه: نادى: مجلس. گويند تا اهل مجلس در آن نباشد نادى نگويند گويى منظور از آن اهل مجلس و ياران است.

زبانية: زبن: دفع كردن. زبانية جمع است به معنى دفع كنندگان به آتش، مفرد آن ز ابن، به قولى زبنى و به قولى زبينه است. يعنى ملائكه موكل بآتش.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 289

شرحها

در اين سوره ابتدا به رسول خدا دستور مى رسد كه وحى را اخذ كند و بخواند. آن وحى از جانب خدايى است كه انسان را آفريده و با قلم او را تعليم داده و تربيت كرده است. سبحان اللَّه از عظمت قرآن كه اولين كلامش با آفرينش انسان و تربيت و تعليم و قلم شروع مى شود.

آن گاه روشن مى كند كه انسان چون خود را بى نياز ديد طغيان مى كند و همان طغيان سبب مى شود كه در مقابل راهنمايان توحيد موضع گيرد و آنها را تكذيب كند، آنها بى آنكه فكر كنند كه خدا حاضر و ناظر است و مى داند و مى بيند به انكار توحيد بر مى خيزند ولى اگر از

اين كار دست بر ندارند از پيشانى آنها گرفته به آتش مى افكنيم، اگر يارانى هم براى خود بخوانند اثرى ندارد ما نيز مأموران آتش را مى خوانيم.

معلوم مى شود بعضى از سران شرك آن حضرت و مسلمانان را از خواندن نماز مانع مى شدند كه بعد از تهديد آنها، به رسول خدا فرمان مى دهد كه به حرف چنين كسى گوش مكن، براى: خدايت سجده كن و تقرب جوى.

1- 5- اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ

اين پنج آيه با بسم اللَّه ... در همين قالب به آن حضرت نازل گشته و آن امر به اخذ قرآن از جانب خداست يعنى: «اقرء القران مفتتحا باسم ربك» گرچه خود اين كلمه نيز از قرآن است، نظير آنكه شخصى در نامه خود مى نويسد: چون اين نامه را خواندى به مضمون آن عمل كن، گرچه اين كلمات نيز از خود نامه است.

پس امر «اقرء» راجع به همه قرآن است و انتخاب «اقرء» به جاى اخذ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 290

و مانند آن ظاهرا براى آنست كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خواندن نمى دانسته است، على هذا در اينجا خواندن براى مردم مطرح نيست بلكه، آن در معناى «خذ القرآن من ربك» است.

رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ شامل خلقت و ربوبيت است يعنى: بخوان قرآن را با شروع به نام پروردگارت كه آفريدن و پرورش از جانب او است، اين همان توحيد كامل است كه انبياء به آن دعوت كرده اند: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ

بَعْدِ إِذْنِهِ يونس/ 3 «1» خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ گوشه اى از ربوبيت خدا درباره خلقت انسان و تكامل او از علقه به انسان است كه آمدن قرآن را لازم گرفته و گرنه انسان بى هدايت معنى ندارد، در اينجا نظر به مطلق انسان است.

«اقرء» دوم براى تأكيد است يعنى بخوان قرآن را و اخذ بكن قرآن را وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ ... ظاهرا در رابطه با «اقرء» است يعنى خداى تو آن خداى عطا كننده است كه انسان را با قلم تعليم كرده، بالاتر از آن به همه انسانها آنچه را كه نمى دانستند تعليم كرده است، على هذا مى تواند تو را تعليم كند با آنكه خواندن و نوشتن نمى توانى.

پس وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ ... جمله حاليه است، اكرم به معنى عطا كننده تر مى باشد عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ تعميم تعليم انسان از راههاى غير قلم است مانند خَلَقَ الْإِنْسانَ عَلَّمَهُ الْبَيانَ مى دانيم كه بسيارى در دانستنيهاست كه قلم در تعليم آنها به كار نرفته است، به هر حال هر دو تعليم از جانب خداست.

بعضى ها گفته اند «اقرء» دوم راجع به خواندن براى مردم است، يعنى «اقرء القرآن على الناس» ولى آن بسيار بعيد است.

______________________________

(1) مى شود كه اين جمله تعليل «باسم» باشد يعنى سزاست كه با نام خدا افتتاح كنى كه هم آفريننده است و هم تربيت كننده.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 291

مخفى نماند از آيات استفاده مى شود كه تكميل خلقت انسان با تعليم است اگر تعليم و تربيت نباشد خلقت انسان بى فائده خواهد بود.

6- 8- كَلَّا إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى

لفظ «كلا» ردع و جواب است به مطلبى كه از آيات سابق فهميده

مى شود يعنى مقتضاى خلقت و ربوبيت و تعليم و كرامت خدا آنست كه انسان او را شكر و بندگى كند لكن انسان طغيان مى كند زيرا كه خود را بى نياز ميداند اما بدان كه بازگشت بسوى پروردگار تو است و از انسان حساب خواهد كشيد.

على هذا «كلا» به معنى (لكن- امّا) است أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى تعليل «ليطغى» و تقدير آن «لان راه» مى باشد، فاعل و مفعول «راه» انسان است، رؤيت در اينجا به معنى ظن و گمان و استغنا، بى نيازى از خدا در اثر ثروت و قدرت مى باشد «1» اين سخن در رابطه با طبع انسان بما هو انسان است قطع نظر از تربيتهاى خارجى.

نظير وَ كانَ الْإِنْسانُ عَجُولًا اسراء/ 11 إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ ابراهيم/ 34.

9- 14- أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى. أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى

اين آيات ذكر بعضى از مصاديق و نمونه هاى طغيان در آيات سابق است، معلوم مى شود كه بعضى از مشركان آن حضرت را از خواندن نماز نهى مى كرده است، گويند: او ابو جهل بود، چنان كه خواهد آمد، «أ رأيت» به معنى «اخبرنى» و استفهام براى تعجب است و تكرار آن تأكيد تعجب مى باشد، آيه أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى مربوط به هر سه «أ رأيت» است مفعول دوم «أ رأيت» در هر سه محل محذوف است و مراد از «عبدا» رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى باشد، اينك آيات را

______________________________

(1) به نظر راغب اصفهانى استغناء مثل غنى به معنى بى نيازى است، اين مطلب از آيات به وضوح فهميده

مى شود.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 292

يكى يكى مى آوريم أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى تقدير آن چنين است:

«اخبرنى عن الذى ينهى الرسول اذا صلّى هل يستحق الا العذاب و هو يعلم ان اللَّه يرى» يعنى: بگو به بينم آنكه بنده اى را از نماز خواندن نهى مى كند آيا جز عذاب راهى دارد با آنكه مى داند خدا او را مى بيند.

أَ رَأَيْتَ إِنْ كانَ عَلَى الْهُدى أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى فاعل «كان»، «عبدا» در آيه بالا است يعنى: بگو به بينم اگر آن بنده نهى شده بر هدايت باشد يا امر به تقوى و توحيد كند آيا اين نهى كننده جز عذاب راهى دارد با آنكه مى داند خدا او را مى بيند؟

أَ رَأَيْتَ إِنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى يعنى: خبرم بده اگر آن نهى كننده حق را تكذيب كند و از آن رو گردان باشد جز عذاب راهى دارد؟ با آنكه مى داند خدا او را مى بيند، از آيه أَ لَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرى معلوم مى شود كه بت پرستان مكه عقيده داشتند كه خدا از اعمال بندگان با خبر است چنان كه از آيات قرآن و از تاريخ آنها معلوم مى شود، درباره آيات دو مطلب ماند كه در نكته ها خواهد آمد.

15- 18- كَلَّا لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِيَةِ ناصِيَةٍ كاذِبَةٍ خاطِئَةٍ فَلْيَدْعُ نادِيَهُ سَنَدْعُ الزَّبانِيَةَ.

يعنى: مطلب آن طور نيست كه اين نهى كننده مى پندارد كه در كارش مطلق.

العنان باشد، اگر از اين كار دست برندارد حتما از موى پيشانى او گرفته و به آتش مى كشيم، نسبت كذب و خطابه ناصيه مجاز است، اين استعمال مجوز گرفتن از ناصيه است زيرا خطا كار و دروغگو بايد گرفته شود.

فَلْيَدْعُ نادِيَهُ ... براى تعجيز

است و يك نوع زور آزمايى است كه مشرك شكست مى خورد، يعنى در مقابل گرفتن از ناصيه اش ياران خويش را بطلبد، ما نيز مأموران آتش را مى طلبيم آن وقت خواهد ديد كه يارانش كمكى نتوانند كرد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 293

19- كَلَّا لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ

يعنى: نه، به نهى مشرك اطاعت مكن، به خدايت سجده كن و تقرب جوى.

گويى منظور از سجده نماز است، به قرينه يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى اين آيه يكى از سجده هاى واجب قرآن است كه در «نكته ها» عنقريب توضيح داده خواهد شد.

حضرت رضا عليه السّلام فرموده است: بنده در حال سجده از همه وقت به خدا نزديكتر است، آنست قول خدا وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (تفسير برهان).

نكته ها

رسول خدا و ممانعت از سجده: در رابطه با آيه أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى در مجمع البيان نقل شده: در حديث آمده: ابو جهل به اهل مكه گفت: آيا محمّد در ميان شما صورت بر خاك مى نهد؟

گفتند: آرى. گفت: قسم به آن كس كه به او قسم مى خورند اگر او را در آن حال ديدم قدم بر گردنش خواهم نهاد، روزى به او گفتند: او محمّد است كه دارد نماز مى خواند، ابو جهل به سوى آن حضرت رفت ولى به عقب بر گشت و با دو دستش چيزى را از خود دور مى كرد، گفتند: يا ابا الحكم چه شده؟ گفت: ميان من و او خندقى از آتش است و اينها بالهايى است (بالهاى ملائكه) رسول خدا فرمود به خدايى كه روحم در دست او است اگر به من نزديك مى شد ملائكه او را تكه تكه مى ربودند، پس خدا

نازل كرد أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى ...

نماز آن حضرت پيش از بعثت: باز در رابطه با آيه أَ رَأَيْتَ الَّذِي يَنْهى عَبْداً إِذا صَلَّى بايد بدانيم بنا بر آنكه از حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام نقل شده كه همه سوره به يك بار نازل گرديده است به نظر مى آيد: آن حضرت پيش از آغاز وحى نماز مى خوانده است و ابو جهل به صرف آنكه اين شخص كارى بر خلاف آئين بت پرستى مى كند از آن مانع مى شده است، اين مطلب بعيد نيست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 294

زيرا آن حضرت پيش از بعثت طبق آئين ابراهيم عليه السّلام عمل مى كرده است، جريان «تحنث» و عبادت آن حضرت در غار «حراء» قهرا توأم با نماز و سجده بوده است النهايه معلوم نشده كه آن نماز و سجده در چه شكلى بوده است «1» بايد در اين زمينه بيشتر تحقق شود، در الغدير ج 3/ 222 از امير المؤمنين عليه السّلام نقل شده فرمود:

پيش از مردم هفت سال (با رسول خدا) نماز خواندم آن وقت سجده مى كرديم ولى ركوع نه، مى دانيم كه آن حضرت در پنج سالگى به خانه رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله رفته است.

سجده هاى واجب در قرآن: در قرآن مجيد مجموعا پانزده آيه سجده است كه شافعى در همه آنها سجده را مستحبّ مى داند و ابو حنيفه در همه آنها به وجوب فتوى داده است. امّا شيعه به پيروى از ائمه اطهار عليهم السّلام فقط در چهار محل از آنها سجده را واجب مى داند كه به محض خواندن يا شنيدن آن سجده واجب است: اول آيه پانزدهم از سوره الم سجده، دوم

آيه سى و هفتم از سوره فصلت، سوم آيه شصت و دوم از سوره النجم، چهارم آيه نوزده از سوره علق، در بقيه كه يازده محل است سجده مستحبّ مى باشد.

در مجمع البيان فرموده:

«روى عبد اللَّه سنان عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: العزائم الم تنزيل و حم السجدة و النجم و اقرء باسم ربك و ما عداها في جميع القرآن مسنون و ليس بمفروض».

ناگفته نماند: به نظر ميآيد كه جمله «و ما عداها ...» از روايت نيست و

______________________________

(1) خلاصه: نماز آن حضرت پيش از بعثت نماز فعلى نبوده است كه بعد از بعثت نازل شد، ولى نماز مى خوانده است و چنان كه از على (ع) نقل شده: نماز بدون ركوع بوده است الغدير در اين رابطه بابى منعقد كرده است ج 3/ 221- 224

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 295

كلام طبرسى عليه الرحمة است.

روز جمعه دهم جمادى الثانية هزار و چهار صد و سه هجرى مطابق 15/ 1/ 1362 تفسير سوره علق به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 296

سوره قدر

اشاره

در مكه نازل شده و پنج آيه است

كليات سوره مباركه

1- سوره قدر چنان كه در مقدمه تفسير گذشت بيست و پنجمين سوره است كه بعد از سوره عبس در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و هفتم است، بعيد نيست كه در حدود سالهاى سوم يا چهارم بعثت نازل شده باشد «1».

2- عدد آيات آن در قرائت مكى و شامى، شش و در قرائت ديگران پنج است، چون قارئان مكه و شام لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ را دو آيه شمرده اند به نقل تفسير خازن، كلمات آن سى و حروف آن صد و دوازده است.

3- تسميه آن به «قدر» بعلّت وقوع اين كلمه در اول آنست وانگهى همه آن درباره قدر مى باشد.

4- درباره مكى و مدنى بودن اين سوره اختلاف هست، بعضى مكى و بعضى مدنى گفته اند. حق اين است كه مطالب آن هم با مكى بودن مى سازد و هم و با مدنى بودن.

الميزان فرموده: از اينكه از اهل بيت عليهم السّلام روايت شده: اين سوره آن وقت نازل گرديد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در خواب ديد بنى اميه در منبر او بالا مى روند از ديدن آن غمگين گرديد، خدا با اين سوره او را تسلّى داد، تأييد مى شود كه سوره مدنى است.

ناگفته نماند: مطالب اين سوره مانند مطالب اول سوره دخان است كه در

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 297

مكه نازل شده و حدود شصت و پنجمين سوره مكى است، به نظر مى آيد كه نزول قرآن در شب قدر در هر دو مورد، قبل از هجرت در مكه مطرح بوده

و جواب داده شده است. على هذا به نظر مى آيد كه سوره قدر نيز در مكه نازل شده باشد ولى روايتى كه در شأن نزول نقل خواهد شد خلاف آن را مى رساند و اللَّه العالم.

5- در رابطه با شأن نزول سوره دو مطلب نقل شده است يكى خواب آن حضرت در زمينه، حكومت بنى اميه كه در ذيل آيه وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْناكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ اسراء/ 60 گذشت و در بالا خلاصه آن نقل گرديد.

و در روايت امام صادق عليه السّلام در كافى نقل شده: «

و انزل عليه إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ...» «1»

از اين روايت معلوم مى شود كه سوره مباركه در همين رابطه براى تسليت آن حضرت نازل شده است كه يعنى مدت حكومت بنى اميه هزار ماه است و شب قدر از همه آن بهتر است اين مطلب در روايات اهل سنت نيز آمده است چنان كه در برهان آن را از صحيح ترمذى نقل كرده است.

ديگرى آنكه در تفاسير شيعه و اهل سنت از ابن عباس منقول است و آن اينكه براى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله حال مردى از بنى اسرائيل را نقل كردند كه سلاح به دست، هزار ماه در راه خدا جنگيده بود، حضرت تعجب كرد و خوش داشت در امتش نيز چنين كسانى بوده باشند، عرض كرد خدايا امت مرا عمر كوتاه و اعمال كم داده اى، خدا براى او ليله قدر را عطا كرد كه آن از هزار ماه بهتر است هزار ماهى كه آن اسرائيلى جنگيد.

ناگفته نماند: شأن نزول همه اش درباره هزار ماه است و فقط لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ

شَهْرٍ با شأن نزول مى سازد، اما خود سوره يك واقعيت بسيار بزرگى را مى رساند كه عقول از تصور آن متحير است.

______________________________

(1) كافى ج 4/ 159 كتاب الصيام باب فى ليلة القدر.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 298

سورة القدر مكّية و هى خمس آيات نزلت بعد سورة عبس

[سوره القدر (97): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ (1) وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ (2) لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (3) تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ (4)

سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- ما قرآن را در شب قدر نازل كرده ايم.

2- چه مى دانى شب قدر چيست؟

3- شب قدر بهتر از هزار ماه است.

4- ملائكه و روح، در آن شب از براى هر كارى نازل مى شوند.

5- آن شب عنايت و سلام است تا طلوع فجر

كلمه ها

قدر: اندازه گيرى و اندازه. راغب گويد: «القدر و التقدير: تبيين كمية الشي ء» (قاموس قرآن).

سلام: اين لفظ يك دفعه به معنى سلامتى از بلايا و شرور و آفات است مثل: ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِكَ يَوْمُ الْخُلُودِ ق/ 34 و مثل سَلامٌ هِيَ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 299

حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ و يك دفعه به معنى سلام دادن است نظير:

فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ اعراف/ 46.

مطلع: مصدر ميمى است به معنى طلوع. و نيز اسم مكان است مانند مطلع الشمس.

شرحها

خلاصه آيات پنجگانه چنين است: ما قرآن را در شب قدر نازل كرده ايم آن شب از هزار شب بهتر است، در آن شب ملائكه و روح براى تمشيت هر كارى نازل مى شوند، آن شب تا طلوع فجر سلامتى است، بيشتر آيات سوره از متشابهات است چنان كه در اول سوره آل عمران ذيل آيه هفتم مفصلا در اين زمينه سخن گفته ايم اكنون آيات را بررسى مى كنيم و آنچه به نظرمان مى آيد مى گوئيم و اللَّه اعلم.

1- إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ.

ضمير «انزلناه» راجع به قرآن است كه از سياق كلام فهميده مى شود، ظهور آيه در آنست كه همه قرآن در شب قدر نازل شده است، المنار نظر مى دهد كه شروع نزول در شب قدر بوده است ولى اين بر خلاف ظهور آيه است، در اين باره در مقدمه تفسير ذيل عنوان نزول دفعى و تدريجى قرآن و نيز در سوره دخان و قيامت سخن گفته ايم، تعيين شب قدر در «نكته ها» خواهد آمد.

ليله قدر يعنى چه؟ و چه چيزها در آن اندازه گيرى مى شود؟ در سوره حم دخان چنين آمده است: حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ.

فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ أَمْراً مِنْ عِنْدِنا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ اين آيات مى گويند: قرآن در شب مباركى نازل شده. و در آن هر كار حكيمانه و با مصلحت از همديگر جدا مى شود، ظاهرا مراد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 300

آنست كه مقدرات و پيشامدهاى انسانها از روى مصلحت و علل و اسباب تعيين مى شود «يفرق» ظهورش در تداوم است يعنى آن شب و اين تفريق ادامه داشته و خواهد داشت چنان كه در «نكته ها» خواهد آمد.

«كل امر» در سوره دخان همان مِنْ كُلِّ أَمْرٍ است كه در اين سوره آمده و ملائكه براى آن نازل مى شوند.

معلوم مى شود كه كارهاى خدا داراى دو مرحله است، مرحله اجمال و مرحله تفصيل و تبيين، مرحله تفصيل در شب قدر بوده و خواهد بود، نزول قرآن نيز يكى از مصاديق فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ است.

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«يقدر في ليلة القدر كل شى ء يكون في تلك السنة الى مثلها من قابل، خير و شر و طاعة و معصيته و مولود و اجل و رزق فما قدر في تلك السنة و قضى فهو المحتوم و للَّه عز و جل فيه المشية»

«1».

اين آيات از لحاظ مفهوم كاملا معلوم و روشن هستند امّا از لحاظ كيفيت و مصداق خارجى بر ما مجهول و متشابهند و العلم عند اللَّه.

2 و 3- وَ ما أَدْراكَ ما لَيْلَةُ الْقَدْرِ. لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ آيه اول بيان اهميت ليله قدر است. منظور از «الف شهر» تحديد واقعى نيست، مثلا آنجا كه فرموده: إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ توبه/ 80 منظور

آن نيست كه اگر هفتاد و يك بار استغفار كنى خدا مى بخشايد، بلكه منظور آنست كه هر چه استغفار كنى، خدا آنها را نخواهد بخشيد، در اينجا غرض آنست كه شب قدر از هزاران شب بهتر است.

ناگفته نماند: علّت بهتر بودن آن به مناسبت تعيين سرنوشتها در آنست و گرنه هرج و مرج مى شد چنان كه بهتر بودن بيست و هفت رجب به علّت بعثت آن حضرت و بهتر بودن سيزده رجب به علّت ولادت على عليه السّلام است.

______________________________

(1) كافى كتاب الصيام باب فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ ج 4/ 157.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 301

در مجمع البيان عبادت آن را بهتر از عبادت هزار ماه گفته است.

در الميزان فرموده: به قول مفسران خير بودن از جهت عبادت است و آن با غرض قرآن مناسب است كه مى خواهد بندگان به خدا مقرب شوند، پس احياء آن شب با عبادت بهتر است از عبادت هزار ماه.

ناگفته نماند: نظر به لفظ آيه، اين سخن بعيد به نظر مى آيد گرچه عبادت در آن شب افضل است ولى قرآن مجيد «الف شهر» را در مجسم كردن منزلت آن شب بيان مى كند.

در كافى از سعيد سمان نقل شده كه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد: ليلة قدر چطور از هزار ماه بهتر است؟ فرمود:

«العمل فيها خير من الف شهر ليس فيها ليلة القدر»

و نيز از حضرت باقر عليه السّلام در جواب زراره و محمّد بن مسلم چنين نقل شده است «1» على هذا به نظر مى آيد كه شب قدر از دو جهت از هزار ماه بهتر است يكى خود شب از لحاظ تعيين سرنوشتها، ديگرى عمل صالح در آن شب، و نزول

قرآن نيز بر آن افزوده است.

4- تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ.

يعنى: «من اجل كل امر» نزول ملائكه براى تمشيت كارها عبارت اخراى فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ است كه از سوره دخان نقل شد، آيه از متشابهات است كه وقوع خارجى آن درست درك نمى شود، چطور نازل مى شوند؟ به كجا نازل مى شوند؟ كل امر كدام است؟ چطور تمشيت مى دهند؟ خدا بهتر مى داند، اين آيه و آيه بعدى تفسير ليلة القدر است، راجع به روح رجوع شود به سوره اسرى/ 85 و آخر سوره نبأ.

از روايات معصومين عليهم السّلام معلوم مى شود كه ملائكه كارهاى شب قدر را به خدمت رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم مى رسانند در كافى ضمن روايتى

______________________________

(1) كافى كتاب صيام باب فى ليلة القدر.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 302

از حضرت باقر عليه السّلام نقل شده:

«... انما يأتى بالامر من اللَّه تعالى في ليالى القدر الى النبى و الى الاوصياء افعل كذا و كذا»

و در روايتى از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه على عليه السّلام به ابن عباس فرمود: شب قدر در هر سال است و در آن، كار يك سال نازل مى شود، براى آنكار بعد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نمايندگانى هست، گفتم:

آنها كدام هستند؟ فرمود: من و يازده فرزندم از صلب من همه امامان محدثند «1» 5- سَلامٌ هِيَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ.

در صحيفه سجاديه در دعاى چهل و چهار در خصوص شب قدر آمده:

«...

سلام دائم البركة الى طلوع الفجر على من يشاء من عباده بما احكم من قضائه».

ناگفته نماند: لفظ سلام بر خود «ليله» حمل شده است ولى از

كلام صحيفه معلوم مى شود كه اين سلام مخصوص بعضى از بندگان است (توجيه آن در پائين خواهد آمد).

در الميزان فرموده: «سلام هى» اشاره است بعنايت الهى كه به بندگانى كه به خدا روى آورده اند شامل مى شود ...

در بعضى از روايات كافى آمده كه ملائكه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سلام مى كنند در مجمع البيان بطور «قيل» نقل شده كه ملائكه به هر مؤمن كه مرور كنند در آن شب سلام مى كنند.

ناگفته نماند: قطع نظر از آنچه از حضرت سجاد صلوات اللَّه عليه نقل شد به نظر مى آيد كه اين جمله در رابطه با لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ باشد كه در سوره دخان آمده است يعنى: شب قدر مبارك است، عنايت است، رحمت است، سلامت است تا طلوع فجر، زيرا شب تقدير و شب تعيين پيشامدها و مقدرات است كه همه از

______________________________

(1) اصول كافى كتاب الحجة باب فى شأن انا انزلناه فى ليلة القدر و نيز در همان باب از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«انه لينزل فى ليلة القدر الى ولى الامر تفسير الامور سنة سنة» تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 303

روى حكمت تعيين مى گردند پس آن يكپارچه سلامت و عنايت است و اگر مقدرات نبود عالم به هرج و مرج مى رفت، گرچه آن مقدرات نسبت به بعضى شوم و ذلت بار است ولى در كل، عنايت و مبارك است از نظر آنكه بگوئيم زندان و دادگسترى در كل مملكت، لازم و ضرورى و مبارك است گرچه نسبت به اشقيا شوم و ناپسنديده باشد، اگر در اين گفته دقت شود حقيقت كلام امام سجاد عليه السّلام روشن خواهد شد.

نكته ها

شب قدر هميشه هست: در

آيه فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ كه گذشت معلوم مى شود، شب قدر هميشه خواهد بود و استمرار دارد، زيرا ظهور «يفرق» كه فعل مضارع مى باشد در استمرار است.

روايات اهل بيت عليهم السّلام آن را تأييد مى كند در كافى از حمران نقل شده كه از حضرت باقر عليه السّلام از إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ پرسيد، حضرت فرموده:

«نعم ليلة القدر و هى في كل سنة في شهر رمضان في العشر الاواخر ...»

«1».

داود بن فرقد گويد: يعقوب گفت: شنيدم مردى از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد بفرمائيد: شب قدر در گذشته بوده يا در هر سال خواهد بود؟ امام فرمود:

«لو رفعت ليلة القدر لرفع القرآن»

«2».

در روايت ديگرى از امام پنجم عليه السّلام آمده:

«... و لقد قضى ان يكون في كل سنة ليلة يهبط فيها بتفسير الامور الى مثلها من السنة»

«3».

شب قدر ظاهرا شب بيست سوم رمضان است: حسان بن هران از امام صادق مى پرسد: شب قدر كدام است؟ مى فرمايد آن را در شب بيست و يكم يا در شب بيست و سوم جستجو كن:

«فقال التمسها (في) ليلة احدى

______________________________

(1، 2) فروغ كافى كتاب صوم باب فى ليلة القدر.

(3) اصول كافى باب كتاب الحجة باب فى شأن انا انزلناه ... تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 304

و عشرين او ليلة ثلاث و عشرين»

«1» از اين روايت معلوم مى شود كه شب بيست و يك يا شب بيست و سوم است، از زراره نقل شده كه حضرت صادق فرمودند: تقدير در شب نوزده، محكم كردن در شب بيست و يك و امضاء در شب بيست و سوّم است

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام: التقدير في ليلة تسع عشرة و الإبرام

في ليلة احدى و عشرين و الامضاء في ليلة ثلاث و عشرين (كافى كتاب الصوم).

صدوق عليه الرحمة در فقيه كتاب صوم باب 33 روايت عبد اللَّه بن انيس انصارى معروف به «جهنى» را نقل كرده كه به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفت: منزل من از مدينه دور است شبى را تعيين كنيد كه در آن به مدينه بيايم، آن حضرت شب بيست و سوم را معين كرد كه معروف به «شب جهنى» شد، از اين روايات مى شود اطمينان پيدا كرده كه شب قدر شب بيست و سوم است.

روز شنبه نهم رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 3/ 2/ 1362 وقت ظهر تفسير سوره قدر به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

______________________________

(1) فروع كافى ج 4/ 156 كتاب الصوم باب ليلة القدر.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 305

تفسير احسن الحديث ج 12 335

سوره بينه

اشاره

در مدينه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره بينه چهاردهمين سوره است كه بعد از سوره طلاق در مدينه نازل گرديد «1» امّا در كدام سال از هجرت نازل گرديد معلوم نيست، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و هشتم است.

2- عدد آيات آن به نقل قرائت بصرى نه و در قرائت ديگران از جمله قرائت كوفى هشت است، زيرا كه قارئان بصرى در مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ ايستاده و آن را يك آيه شمرده اند ولى ديگران تا دِينُ الْقَيِّمَةِ را يك آيه گفته اند. در تفسير خازن آمده: اين سوره داراى نود و چهار كلمه و سيصد و نود و نه حرف است.

3- آن را سوره «لم يكن»، سوره بريه، سوره بينه و سوره قيامت خوانده اند، در رواياتى كه از رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه عليهم وارد شده، سوره «لم يكن» ناميده شده:

«عن ابى جعفر عليه السّلام من قرء سورة لم يكن كان بريئا من الشرك ...».

4- مطالب سوره با مكى و مدنى بودن هر دو سازش دارد، ولى سياق آياتش به مدنى بودن بيشتر شباهت دارد، چنان كه در الميزان آمده است طبرسى فرموده:

مدنى است و به قولى در مكه نازل شده است.

______________________________

(1) بنا بر آنكه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 306

5- اين سوره مى گويد: سنت الهى اقتضاء مى كند كه مردم از جانب خدا هدايت شوند، كفار از اين سنت منفك نبودند تا رسول خدا براى هدايت آنها آمد، اين سنت اصلاح جامعه را تضمين مى كند و «سنت قيمه» است، تفرق و اختلاف گذشتگان در اثر نقصان سنت الهى نبود، بلكه براى آنها نيز رسولان گذشته آمده

و طبق سنت الهى هدايتشان كردند ولى آنها بعد از آمدن بينه اختلاف كردند، تقصير از آنها بود نه از سنت الهى. آن گاه در آخر سوره، عاقبت كار آنان كه از سنت الهى اطاعت كرده يا نكرده اند بيان شده است به نظر بعضى منظور آنست كه: مردم از شرك و كفر منفك نبودند مگر آنكه رسول خدا بيايد و آنها را منفك كند، متعلق «منفكين» در اين نظر غير از نظر فوق است. «1»

______________________________

(1) از الميزان.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 307

[سوره البينة (98): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ (1) رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً (2) فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ (3) وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ (4)

وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (5) إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ (6) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (7) جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ (8)

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 308

1- نبودند آنان كه كافر شدنداز اهل كتاب (يهود و نصارى) و از مشركان عرب بازايستاده گان از كفر، تا آنگاه كه بديشان آمده حجتى روشن

2- آن، رسولى است از جانب خدا كه نامه هاى پاك را تلاوت مى كند.

3- در آن صحف، احكام و حقائقى است استوار و ثابت.

4- اهل كتاب (پيش از قرآن) در دين

اختلاف نكردند مگر پس از آنكه براى آنها دليل آشكار آمد.

5- مأمور نشده اند مگر آنكه خدا را بندگى كنند، عبادت را مخصوص او كنند، موحد باشند، نماز را پيوسته بخوانند و زكاة را بدهند، دين استوار همين است.

6- آنان كه كافر هستند از اهل كتاب و مشركان در آتش جهنم مى باشند، در آن مخلد خواهند بود آنها بدترين خلق هستند.

7- كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته كرده اند، آنها بهترين خلقند.

8- پاداش آنها نزد خدايشان بهشتهاى جاويدان است كه نهرها از زير آنها روان است در آنها مخلد مى باشند، خدا از آنها خوشنود و آنها از خدا خوشنود هستند، آن براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.

كلمه ها

منفكين: فك: جدا كردن «فك الشي ء فكا: فصله و ابان بعضه عن بعض».

انفكاك: جدا شدن «منفكين»: جدا شوندگان. در مجمع آمده:

«الانفكاك: الانفصال عن شدة اتصال».

كتب: نوشته ها. مكتوبها.

حنفاء: حنف (بر وزن شرف): ميل به حق. حنيف: مايل به حق، جمع آن حنفاء است، يعنى موحدان.

قيمة: استوار. ثابت و محكم. در مجمع فرموده: «القيمة: المستمرة في جهة الصواب».

برية: خلق. برء در اصل به معنى خلاص شدن و كنار شدن است خلق از ماده سالم كنار شده به صورت انسان در آمده است.

عدن: خلود. گويند: «عدن في المكان: اقام فيه».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 309

شرحها

خلاصه مطلب آيات شريفه در بند پنج از كليات سوره گفته شد اين سوره ظاهرا شأن نزول بخصوصى نداشته است، موقعيت آن روز ايجاب كرده و يا جريانى پيش آمده كه سبب نزول اين واقعيت بزرگ از جانب خداى منّان گشته است.

1- لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ.

براى «منفكين» بايد متعلّقى در نظر گرفته شود، كفار از چه چيز منفك نبودند، الميزان آن را «مقتضاى سنت هدايت» گرفته است يعنى سنت الهى بر آن جارى شده كه مردمان هدايت شوند، كفار نيز از مقتضاى آن سنت، جدا نبودند تا اينكه براى آنها رسول اللَّه بيايد و آمد.

در مجمع البيان آن را به قول نسبت داده و مى گويد: «لم يكونوا ليتركوا منفكين من حجج اللَّه حتى تأتيهم البينة»، آياتى نظير: إِنَّ عَلَيْنا لَلْهُدى ليل/ 12 و امثال آن، اين سنت الهى را بازگو مى كنند و آياتى نظير: أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفِينَ زخرف/ 5 حكايت دارند كه اعراض مردم سبب نمى شود كه خدا

از سنت هدايت دست بردارد.

«من» در جمله مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ اگر براى بيان باشد هيچ و اگر به معناى بعضيت باشد، مراد آن گروهى از اهل كتاب است كه هنوز ايمان نياورده بودند، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در آن روز با دو گروه اهل كتاب و بت پرستان روبرو بود.

غرض از «البينة» رسول خداست چنان كه خواهد آمد.

2 و 3- رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ.

«رسول» بيان «بينه» در آيه سابق است مراد از صحف اجزاء قرآن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 310

مجيد و از مطهرة، پاك بودن از باطل و شرك و دس شياطين است چنان كه در آيات فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ، مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ عبس/ 14 مشروحا گفته شد در بسيارى از آيات به گفته هاى پيامبران صحف اطلاق شده است، نظير: صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى و اعلى/ 19 أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى طه/ 133.

مراد از «كتب» نوشته و احكام و اعتقادات است. يعنى در آن صحف، احكام و اعتقاديات راست و صحيح ثبت است لفظ «قيمة» قرينه است كه مراد احكام و اعتقادات مى باشد.

4- وَ ما تَفَرَّقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ إِلَّا مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّنَةُ.

اين آيه شايد در بيان آنست كه: اختلاف اهل كتاب پيش از آمدن قرآن، تقصير خودشان است و گرنه، بينه و پيامبر براى آنها نيز آمد ولى اهميت نداده و اختلاف كردند، به عبارت ديگر: آنها قبل از اسلام نيز از سنت الهى منفك نبوده اند.

در آيات ديگر اختلاف آنها پيش از اسلام چنين آمده است: مَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ ... بقره/ 212

وَ لَمَّا جاءَ عِيسى بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ ... فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ ... زخرف/ 65.

5- وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ حُنَفاءَ وَ يُقِيمُوا الصَّلاةَ وَ يُؤْتُوا الزَّكاةَ وَ ذلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ.

اين آيه در رابطه با آنست كه: سنت الهى ضامن اصلاح جامعه و قابل فهم و قبول است بايد آن را بپذيرند و انكار نكنند، آن عبارت از بندگى و طاعت خدا است.

مخلصين و حنفاء حال است از فاعل «ليعبدوا» يعنى عبادت كنند خدا را در حالى كه عبادت را براى او خالص و مخصوص كرده اند و در حالى كه موحد هستند صلاة و زكاة به علت اهميت ذكر شده اند و گرنه لِيَعْبُدُوا اللَّهَ شامل

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 311

آنهاست. سپس فرموده: دين راست و استوار همين است نظير وَ أَنِ اعْبُدُونِي هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ يس/ 61.

ناگفته نماند: اقامه نماز پيوسته خواندن و ادامه آنست: در اقرب الموارد گويد: «اقام الشي ء: ادامه» على هذا در اقامه معناى تداوم در نظر است.

6- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نارِ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ.

معنى آيه ظاهر است، اين عذاب نتيجه كفر و بى اعتنا بودن به سنت الهى است، كفار خواه از اهل كتاب باشند يا مشركان، بدترين خلق خدا هستند.

7- إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ آرى بهترين خلق اللَّه كسانى مى باشند كه از لحاظ باطن مؤمن و موحد هستند و از لحاظ ظاهر، نيكوكار مى باشند.

در مجمع البيان از مقاتل و ضحاك و ابن عباس نقل كرده هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ درباره على بن ابى طالب و اهل بيت او عليهم

السّلام نازل گرديد، در اين زمينه روايات شيعه و اهل سنت زياد است براى نمونه به تفسير برهان و در منثور و غيره رجوع شود براى نمونه به دو روايت اكتفاء مى كنيم.

1- در تفسير برهان از خطيب خوارزمى از جابر بن عبد اللَّه نقل شده:

چون اين آيه نازل شد

«قال النبى صلّى اللَّه عليه و آله على خير البرية»

در ذيل روايت آمده:

(اين جريان به قدرى شهرت يافته بود) كه اصحاب آن حضرت وقتى كه على عليه السّلام را مى ديدند مى گفتند: «جاء خير البرية»: بهترين خلق آمد.

2- ابن حجر در صواعق محرقه خود ضمن نقل آياتى كه در شأن اهل بيت عليهم السّلام نازل شده ذيل آيه يازدهم إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ از ابن عباس نقل كرده: چون اين آيه نازل شده رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: به على عليه السّلام

«و انت و شيعتك تأتى انت و شيعتك يوم القيامة راضين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 312

مرضين ...».

8- جَزاؤُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها أَبَداً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ منظور از جنات عدن بهشتهاى دائمى است لفظ «خالدين ... ابدا» براى تأكيد خلود است، وصف انهار بهشتى در سوره محمّد گذشت ذلِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ يك قاعده كلى است، خشيت از خدا سبب تقوى و اعمال صالحه و آن سبت جنات الخلود در پيشگاه خداست.

روز جمعه پانزدهم رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 9/ 2/ 1362 تفسير سوره بينه به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص:

313

سوره اذا زلزلت

اشاره

در مدينه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- اين سوره هفتمين سوره است كه بعد از سوره نساء در مدينه نازل گرديد.

به نظر مى آيد كه در سال ششم هجرت يا بعد از آن نازل شده باشد، زيرا سوره احزاب پيش از آن نازل گرديده و جريان احزاب در سال پنجم هجرت بوده است در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره نود و نه مى باشد.

2- عدد آيات آن در قرائت كوفى و مدنى اول، هشت و در قرائت ديگران نه است، به نقل تفسير خازن، عدد كلمات آن سى و پنج و حروف آن صد و نود و چهار است.

3- نام اين سوره در روايات إِذا زُلْزِلَتِ است ولى زلزله و زلزال نيز ناميده اند.

در تفسير خازن از ابن عباس از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: إِذا زُلْزِلَتِ معادل نصف قرآن، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ معادل ثلث قرآن و قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ معادل ربع قرآن است.

در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: از خواندن» إِذا زُلْزِلَتِ خسته نشويد چون هر كه در نوافل خود آن را بخواند خدا به او زلزله نمى رساند و با زلزله و صاعقه و با آفات دنيا از دنيا نمى رود «1».

______________________________

(1)

«قال لا تملوا من قراءة اذا زلزلت فان من كانت قراءته فى نوافله لم يصبه اللَّه بزلزلة ابدا و لم يمت بها و لا بصاعقة و لا بافة من آفات الدنيا و اذا مات امر به الى الجنة فيقول اللَّه سبحانه عبدى ابحتك جنتى فاسكن منها حيث شئت و هويت لا ممنوع و لا مدفوع عنه». تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 314

4-

سوره مباركه احتمال مكى و مدنى بودن هر دو را دارد، گرچه اكثرا آن را مدنى گفته اند، مؤلف نيز مدنى بودن را اختيار كرده است.

5- درست معلوم نيست چه عللى نزول سوره را سبب شده است ولى قهرا علتى داشته است كه خداوند اينهمه حقائق و واقعيات را در اين سوره به ظاهر كوچك و در واقع بزرگ، بيان داشته است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 315

سورة الزّلزال مدنية و هى ثمانى آيات نزلت بعد سورة النساء

[سوره الزلزلة (99): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها (1) وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها (2) وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها (3) يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها (4)

بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها (5) يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ (6) فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ (7) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- وقتى كه زمين با لرزه خاص خود بلرزد

2- و زمين بارهاى خويش را خارج كند

3- انسان مى گويد: چه شده بر اين زمين؟

4- آن روز خبرهاى خود را حكايت خواهد كرد

5- زيرا كه پروردگارت به او دستور داده است

6- آن روز مردم بطور پراكنده خارج مى شوند تا اعمال خويش را ببينند.

7- هر كه هموزن ذره اى عمل خوبى كرده آن را مى بيند.

8- و هر كه هموزن ذره اى عمل بدى كرده آن را مى بيند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 316

كلمه ها

زلزال: اضطراب و حركت نظير وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِيداً احزاب/ 11، و نيز حركت زمين است زلزله نيز به همان معنى است مانند إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ حج/ 1.

اثقال: ثقل (بر وزن جسر) چيزى است كه حملش سنگين است (بار) جمع آن اثقال مى باشد.

اوحى: وحى: تفهيم خفى. اصل آن به معنى اشاره است (قاموس قرآن) اين لفظ در قرآن مجيد در پيامبران، انسانهاى عادى، حشرات و جمادات به كار رفته است، به كار رفتن آن در جمادات حاكى است كه آنها نسبت به خدا يك نوع شعور و درك دارند. آن در آيه به معنى تفهيم و فرمان دادن است.

يصدر: صدور در آيه به معنى ظهور است مثل «صدر منه الامر: برزو ظهر»، اگر با «عن» باشد به معنى رجوع آيد گويند:

«صدر عن المكان» يعنى از آنجا برگشت (قاموس قرآن).

اشتاتا: شتيت: پراكنده. جمع آن اشتات است شت نيز به معنى پراكنده و جمع آن شتى است.

يروا: اين كلمه مشهور به ضم ياء است. در كشاف نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آن را بفتح ياء خوانده و آن، در هر حال به معنى ديدن است.

مثقال: وزن و چيزى كه با آن وزن مى كنند (سنگ) راغب گويد:

«مثقال الشي ء: وزنه»، مِثْقالَ ذَرَّةٍ هم سنگ ذره.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 317

ذرة: مورچه ريز و دانه غبار. در نهج البلاغه خطبه 163 فرموده:

«سبحان من أدمج قوائم الذرة و الهمجه» يعنى منزه است خدايى كه دستها و پاهاى مورچه ريز و مگس ريز را در جاى خود قرار دارد.

شرحها

اين آيات در رابطه با قيامت است خلاصه آنها چنين است: زمين در روز قيامت مى لرزد، اخبار خويش را حكايت و بازگو مى كند، آن روز مردم گروه گروه، مختلف و پراكنده از زمين بيرون مى آيند، هر كه از خير و شر و لو به اندازه ذره، انجام داده باشد آن را خواهد ديد.

1 و 2- إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها.

اضافه زلزال به ضمير ارض نشان مى دهد كه آن زلزله بخصوص و وحشتناكى است: إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ حج/ 1، اگر مراد از «اثقالها» مردگان باشد معلوم مى شود كه مراد از زلزله در وقت ويرانى جهان نيست بلكه منظور زلزله اى است كه با آن مردگان از قبر خارج خواهند شد.

گويند مراد از اثقال مردگانند، به قولى معادن و كنوز و به قولى همه آنهاست، الميزان قول اول را قوى مى داند، اين آيه نظير وَ إِذَا

الْأَرْضُ مُدَّتْ وَ أَلْقَتْ ما فِيها وَ تَخَلَّتْ انشقاق/ 4 است و يا نظير آيه: يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ سِراعاً معارج/ 43 مى باشد.

3- وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها.

اين آيه نشان مى دهد كه بعد از زنده شدن انسانها نيز زلزله ادامه خواهد داشت تا انسان با كمال تعجب و دهشت بگويد: چه شده بر زمين چرا اين طور مى لرزد؟!

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 318

4 و 5- يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى لَها.

آيه مى گويد: زمين روز قيامت اخبار خودش را حكايت خواهد كرد زيرا كه خدا به او چنين دستور داده و تفهيم كرده است، ظهور آيه در آنست كه اين خبر دادن به طور سخن گفتن خواهد بود كه در نكته ها خواهد آمد.

6- يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ

اهل تفسير «يصدر» را برگشتن معنى كرده و فرموده اند: از محشر بر- مى گردند تا اعمال خويش را به بينند.

در الميزان فرموده: مراد برگشتن مردم است از موقف به منازلشان در در بهشت و جهنم. ولى به نظر مى آيد كه «صدور» به معنى ظهور و خارج شدن از قبرها باشد.

على هذا منظور از «اشتاتا» ظاهرا پراكنده و بى نظم بودن است نظير يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ قمر/ 7 و نظير: يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ قارعه/ 4، به نظر بعضى مراد از آن، متمايز شدن اهل بهشت و جهنم از همديگر است، اين سخن در صورتى بهتر است كه مراد از «يصدر» برگشتن باشد.

«ليروا» حاكى است كه اين صدور براى رسيدن به اعمال يا جزاى اعمال است مانند يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ آل عمران/ 30.

7 و

8- فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ

تفريع است بر لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ و تأكيد است بر ديده شدن اعمال، رابطه اين آيات با تجسم اعمال و نيز با حبط اعمال و آمرزيده شدن آنها در نكته ها خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 319

نكته ها

زمين چگونه خبر خواهد داد؟ در رابطه با آيه يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بايد بدانيم كه ظهور آيه در سخن گفتن و خبر دادن زمين است نه دلالت طبيعى مانند كاوشهايى كه از اقوام گذشته خبر مى دهد.

اين آيه نشان مى دهد كه زمين يك نوع شعور دارد و آنچه در روى آن واقع مى شود ضبط مى كند. در روايتى از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمده: آيا مى دانيد خبرهاى زمين چيست؟ گفتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: گواهى مى دهد براى هر مرد و زن آنچه بر روى زمين كرده اند و مى گويد: چنين و چنان كرده اند «1».

در روايت ديگر از آن حضرت است كه فرمود: بر وضو و بهترين اعمال كه نماز باشد مواظبت كنيد، و از زمين بر حذر باشيد، آن ريشه شماست هر كه روى آن عملى از خير و شر انجام دهد از آن خبر خواهد داد «2».

3- و نيز روايت شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از هيچ منزلى حركت نكرد مگر اينكه در آن دو ركعت نماز خواند و فرمود: مى خواهم روز قيامت به نماز من گواهى دهد «3».

ابو كهمس از امام صادق عليه السّلام مى پرسد انسان نوافل را در يك جا بخواند يا

______________________________

(1)

مجمع البيان «ان النبى، قال أ تدرون ما اخبارها؟ قالوا اللَّه و رسوله اعلم قال اخبارها

ان تشهد على كل عبد و امة بما عمل على ظهرها تقول عمل كذا و كذا يوم كذا و كذا».

(2)

مجمع البيان «قال: قال رسول اللَّه (ص) حافظوا على الوضوء و خير اعمالكم الصلاة و تحفظوا من الارض فانها امكم و ليس فيها احد يعمل خيرا او شرا الا و هى مخبرة به».

(3)-

عن النبى (ص) انه لم يرتحل من منزل الا صلّى فيه ركعتين و قال حتى يشهد على بالصلاة (الميزان ج 6/ 337). تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 320

در جاهاى متعدد؟ فرمود: نه بلكه در اينجا و اينجا بخواند زيرا آن محلها روز قيامت براى او شهادت خواهند داد «1».

و در حديث ديگرى از آن حضرت وارد است: نمازها را در جاهاى متعدد از مساجد بخوانيد چون هر بقعه بر نمازگزار روز قيامت گواهى مى دهد «2».

از اينگونه اخبار در كتابها بسيار پيدا مى شود، مثلا زمين از بول انسان ختنه نشده آگاه است و يا از ريختن آب غسلى كه از زنا واجب شده، به خدا پناه مى برد، وانگهى در آخرت همه چيز زنده و داراى حيات خواهد بود حتى آتش و جهنم آن، نظير يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِيدٍ ق/ 30 و درباره آتش آمده: إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً فرقان/ 12 به هر حال زمين يكى از گواهان اعمال است. مانند زمين كربلا و خرمشهر و همه جاى زمين.

تجسم عمل: لفظ لِيُرَوْا أَعْمالَهُمْ و لفظ «يره» در دو محل صريح است در اينكه انسان روز قيامت، اعمال خود را مشاهده خواهد كرد، نه جزاى اعمال خود را اين سخن حاكى از تجسم عمل است،

مسئله تجسم عمل يكى از حقائق قرآن مجيد و روايات اسلامى است، كه نقل حتى بعضى از آنها از حوصله كتاب خارج است. اكنون ثابت شده كه عمل عرض نيست بلكه جوهر است، انسان در هر كار نيك و بد، مقدارى از ماده وجود خويش را به نيرو (انرژى) مبدل كرده و از دست مى دهد همانطور كه نفت در بخارى مبدل بحرارت مى شود، اين نيروها به قدرت خدا در آخرت مبدل به ماده و جسم شده و در صورتهاى نعمت

______________________________

(1)

سئل ابو كهمس ابا عبد اللَّه (ع) يصلى الرجل نوافله فى موضع او يفرقها؟ قال:

لا بل هاهنا و هاهنا فانها تشهد له يوم القيامة (وسائل ج 3/ 472).

(2)

عن الصادق (ع) فى حديث انه قال صلوا من المساجد فى بقاع مختلفة فان كل بقعة تشهد للمصلى عليها يوم القيامة (وسائل ج 3/ 474). تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 321

يا عذاب به انسان تحويل خواهد شد.

رابطه آيات اخير با حبط و توبه: آيات فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ ... صريح است در اينكه انسان تمام اعمال خويش را اعم از نيك و بد خواهد ديد با آنكه مى دانيم در صورت توبه كردن اعمال بد او از بين خواهد رفت و يا مقدارى از اعمال خوب حبط شده و به انسان از آنها چيزى نخواهد رسيد و در جريان حالات دو پسر آدم كه يكى آن ديگرى را كشت خوانديم گناه مقتول به قاتل منتقل مى شود.

در الميزان فرموده: آيات حبط و توبه و انتقال ذنوب بر دو آيه فَمَنْ يَعْمَلْ ...

حكومت دارد. يعنى مراد از اين دو آيه گناهانى است كه آمرزيده نشده و يا به قاتل منتقل نگشته

است و يا اعمال خيرى است كه حبط نشده باشند.

مخفى نماند: احتمال ديگر آنست كه آن اعمال در آخرت ديده شوند ولى ضررى نرسانند و يا فائده اى ندهند، مانند ديدن ساختمانى كه انسان آن را فروخته است و يا ديدن دشمنى كه دسترسى به انسان ندارد و اللَّه العالم.

روز چهار شنبه بيستم رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 14/ 2/ 1362 تفسير سوره زلزله به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 322

سوره عاديات

اشاره

در مدينه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به كليات سوره

1- در مكى و مدنى بودن اين سوره اختلاف هست، در مقدمه تفسير گفته شد: سوره عاديات چهاردهمين سوره است كه بعد از سوره «و العصر» در مكه نازل گرديد و آن متخذ از مصحف امام صادق عليه السّلام مى باشد كه طبرسى و سيوطى نيز چنان گفته اند ولى شأن نزول آن كه خواهد آمد، مخصوصا آيات فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً كه حكايت از وقوع واقعه اى در آن روز دارند، اطمينان مى آورد كه سوره مدنى است، از طرف ديگر بنا بر آنكه، در غزوه ذات السلاسل در جريان امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نازل شده باشد بايد گفت در سال هفتم هجرت نازل شده است زيرا آن جنگ در سال هفتم به وقوع پيوسته بود. در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صدم آن مى باشد.

2- در مجمع البيان فرموده: عدد آيات آن به اجماع همه يازده آيه است، على هذا كسى خلاف يازده نگفته است، خازن عدد كلمات آن را چهل و حروف آن را صد و شصت و سه گفته است.

3- سليمان بن خالد از امام صادق عليه السّلام نقل كرده: هر كه سوره و العاديات را بخواند و خواندن آن را ادامه دهد خدا او را با امير المؤمنين عليه السّلام مبعوث گرداند در حالى كه از خواص او است و در رديف رفقاى او باشد «1» اين ظاهرا بدان جهت

______________________________

(1)

«سليمان بن خالد عن ابى عبد اللَّه (ع) قال من قرء و العاديات و ادمن قراءتها بعثه اللَّه مع امير المؤمنين (ع) يوم القيامة خاصة و كان فى حجره و رفقائه». تفسير احسن الحديث،

ج 12، ص: 323

است كه خواندن اين سوره آن حضرت را ياد مى آورد.

4- در شأن نزول سوره در مجمع البيان آمده از امام صادق عليه السّلام در حديث طويلى نقل شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در جنگ «ذات السلاسل» چند نفر از صحابه را در چند نوبت فرستاد كه همه بدون نتيجه برگشتند، آخر على بن ابى طالب عليه السّلام را فرستاد كه بر آنها غالب آمد، علت اين نام آنست كه گروهى از دشمنان مقتول و گروهى اسير شدند، اسيران را با ريسمان به هم بستند گويى در زنجير بسته شده اند.

چون اين سوره نازل گرديد: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در نماز صبح، آن را خواند، پس از نماز، اصحاب آن حضرت گفتند: ما اين سوره را نشنيده ايم حضرت فرمود:

آرى على بر دشمنان خدا پيروز گشته، جبرئيل امشب به من مژده آورد، چند روز بعد، على عليه السّلام با غنائم و اسيران وارد مدينه شدند اهل بيت عليهم السّلام بر نزول سوره در حق آن حضرت اتفاق دارند رجوع به بحار ج 21/ 66 ببعد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 324

سورة العاديات مكّية و هى احدى عشر آية نزلت بعد سورة العصر

[سوره العاديات (100): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً (1) فَالْمُورِياتِ قَدْحاً (2) فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً (3) فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً (4)

فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً (5) إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ (6) وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ (7) وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ (8) أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ (9)

وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ (10) إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ (11)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به اسبان دونده نفس نفس

زنان

2- پس قسم به آتش افروزان با زدن سم ها

3- پس قسم به اسبان حمله كننده در وقت صبح.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 325

4- كه با آن دويدن غبار بزرگى بلند كردند.

5- و با آن دويدن وسط قومى داخل شدند

6- كه انسان به پروردگارش سخت ناسپاس است

7- و انسان بر آن ناسپاسى گواه است

8- و انسان به جهت مال دوستى بخيل است

9- آيا نمى داند كه مسئول است وقتى كه انسانها برانگيخته شوند.

10- و به دست آيد آنچه در سينه هاست.

11- حقا كه پروردگارشان در آن روز به حال آنها آگاه است

كلمه ها

عاديات: اسبان دونده. عدو (بر وزن عقل) در اصل به معنى تجاوز است تجاوز اگر با قلب باشد به آن عداوت گويند و اگر در راه رفتن باشد عدو (دويدن) نامند و اگر در عدم رعايت عدالت باشد عدوان گويند (راغب).

يكى از موارد به كار رفتن جمعى كه با الف و تا آيد آنجا است كه صفت مذكر لا يعقل باشد على هذا عاديات جمع عاد است نه جمع عادية.

ضبحا: ضبح به معنى صدا است گويند: «ضبح ضبحة الثعلب» صدا كرد مانند صداى روباه مراد از آن در آيه نفس نفس زدن اسبان در حال تاختن است.

موريات: آتش افروزان. منظور اسبانى است كه در وقت دويدن در اثر برخورد نعل آنها به سنگ، آتش مى جهد. ايراء از ماده ورى به معنى آتش افروزى است.

قدحا: قدح: زدن، مثل زدن آهن به سنگ براى بيرون آمدن آتش

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 326

«قدح بالزند: رام الايراء».

مغيرات: هجوم كنندگان. حمله كنندگان. غور: فرو رفتن. اغماره:

هجوم بردن و سرعت سير.

اثرن: ثور: زير و رو شدن و

پراكنده شدن. اثاره: پراكنده كردن.

«اثرن نفعا»: غبار بلند كردند.

نقعا: نقع: غبار. آن فقط يك بار در قرآن آمده است.

كنود: بسيار ناسپاس. «كند النعمة كنودا: كفرها».

بعثر: باز شد و آشكار شد. راغب احتمال مى دهد كه اين كلمه مركب از بعث و اثير (هر دو به صيغه مجهول) باشد يعنى برانگيخته و پراكنده شد، طبرسى مطلق زير و رو شدن گفته است. جوهرى گويد: «يقال: بعثرت الشي ء: اذا استخرجته و كشفة» على هذا آن در آيه به معنى مكشوف شدن است.

شرحها

از اين آيات معلوم مى شود كه اسبان دونده اى كه از نعل آنها آتش مى جهيد و غبار برانگيخته بودند به قومى حمله كرده و در وسط آنها قرار گرفته اند، اين حمله بوقت صبح بوده است. آن گاه آمده كه انسان نسبت به پروردگارش ناسپاس است و خود بر اين ناسپاسى گواه مى باشد، دوستى دنيا سبب اين ناسپاسى است اما پس از رسيدن به آخرت نادم خواهد شد.

آهنگ اين آيات شبيه آهنگهاى اوائل بعثت است و اول سوره يك سرود عالى جنگى است، آموزنده و محرك.

1- وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً.

گويند «ضبحا» مفعول مطلق و تقدير آن «يضبحن» است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 327

زمخشرى گويد: مى شود حال باشد به معنى ضابحات. يعنى: قسم به اسبان دونده نفس نفس زنان.

2- فَالْمُورِياتِ قَدْحاً.

زمخشرى «قدحا» را حال گرفته به معنى قادحات، طبرسى: تقدير آن را «يقدحن قدحا» فرموده است يعنى: قسم به اسبان آتش افروز.

3- 5- فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعاً فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعاً.

ضمير «به» در هر دو محل ظاهرا راجع به «عدو» است كه از عاديات فهميده مى شود يعنى: به آن دويدن غبار برانگيختند و در وسط قومى قرار گرفتند بعضى ضمير دوم

را به صبح برگردانده است، لفظ «صبحا» حاكى است كه حمله در وقت صبح بوده است.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير برهان نقل شده كه امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه در اول طلوع فجر با اصحاب خود نماز خواند آن گاه بلا فاصله بر كفار حمله برد آنها وقتى متوجه شدند كه زير پاى اسبان اسلام بودند.

6- 8- إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ وَ إِنَّهُ عَلى ذلِكَ لَشَهِيدٌ وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ.

آيه اول جواب قسمهاست، شهيد مطهرى رحمه اللَّه در ارتباط قسمها با جواب آن، از بعضى نقل مى كند كه از شأن نزول استفاده كرده و گفته اند: قسم به اسبان دونده و ... كه انسان بسيار ناسپاسى است حالا كه پيغمبر آمده به جاى اينكه دعوتش بپذيرند، مى خواهند به مدينه حمله كنند و پيغمبر را از بين ببرند (و اللَّه اعلم).

ظاهر سياق آيات آنست كه ضمير «انه» در هر دو محل راجع به انسان است يعنى: انسان خود بر اين ناسپاسى گواه است اگر از خودش پرسى فطرتش بر اين ناسپاسى گواه خواهد داد و لو به زبان حاضر نباشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 328

آيه إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ مى شود گفت كه دليل «كنود» است يعنى دنيا دوستى، غرق بودن در لذات مادى او را ناسپاس كرده است و شايد منظور آن باشد كه يكى از علائم ناسپاسيش آنست كه: بسيار پولدوست است و از آنچه خدا داده است انفاق نمى كند.

آيه را دو جور معنى كرده اند يكى اينكه «شديد» را به معنى بخيل گرفته و گفته اند: انسان به علّت دوست داشتن مال، بخيل است، ديگرى آنكه شديد را جلو انداخته و گفته اند «انه لشديد

لحب الخير» انسان در ثروت دوستى محكم است منظور از «الخير» ثروت دنيا است، آن به معنى «اختيار شده» است انسان ذاتا ثروت را دوست مى دارد، خدا آن را چنين كرده است، پس نه ثروت بد است و نه دوست داشتن آن، بلكه بخيل بودن و افراط در دوستى آن مذموم است.

9- 11- أَ فَلا يَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِي الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ.

اين آيه در رابطه با آنست كه كنود بودن و ثروت دوستى مفرط به زيان انسان تمام خواهد شد، به نظر بعضى مفعول «يعلم» محذوف است يعنى «ا فلا يعلم الانسان انه مسئول اذا بعثر ما في القبور» غرض از ما فِي الْقُبُورِ ذرات ابدان است كه به وسيله «بعثر» به انسان تبديل خواهند شد.

حُصِّلَ ما فِي الصُّدُورِ يعنى آنچه در سينه هاست مشخص و از هم جدا شوند، كفر و ايمان، حب و بغض از هم جدا و مورد سؤال قرار مى گيرند نظير:

إِنْ تُبْدُوا ما فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ بقره/ 284 شايد منظور از آن به دست آمدن و آشكار شدن باشد، يعنى آنچه در ضمير انسان نهفته است بيرون ريخته مى شود و آشكار مى گردد و مورد باز خواست قرار مى گيرد، آن گاه در تأكيد اين مطلب فرموده:

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 329

إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ خدا در آن روز به همه اعمال آنها آگاه است و مطابق اعمال آنها پاداش يا كيفر مى دهد.

روز 23 رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 17/ 2/ 1362 تفسير سوره عاديات به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن

الحديث، ج 12، ص: 330

سوره قارعه

اشاره

در مكه نازل شده و يازده آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره قارعه از لحاظ نزول سوره سى ام است كه بعد از سوره قريش در مكه نازل شده و در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و يكم مى باشد، دليلى در دست نيست كه بدانيم در كدام سال بعثت نازل گشته است.

2- آيات آن در نقل قارئان كوفى و حجازى يازده و در نقل بصرى و شامى هشت است زيرا كه آنها الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ را يك آيه و ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ خَفَّتْ مَوازِينُهُ را نيز يك آيه شمرده اند. «مجمع البيان» آن داراى سى و شش كلمه و صد و پنجاه و دو حرف است.

3- علّت نامگذارى ظاهرا وقوع كلمه «القارعة» در اول آنست.

4- سوره مباركه در بيان قيامت و آخرين مسير زندگى جهان است يك پارچه انذار و تبشير مى باشد و مقدارى از مراحل قيامت كبرى را بيان مى كند.

به نظر مى آيد درباره قيامت گفتگويى ميان مسلمانان بوده و يا از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله در رابطه با آن سؤالى شده و آن سبب نزول اين سوره گشته است و اللَّه العالم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 331

سورة القارعة مكّية و هى إحدى عشرة آية نزلت بعد سورة قريش

[سوره القارعة (101): آيات 1 تا 11]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الْقارِعَةُ (1) مَا الْقارِعَةُ (2) وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ (3) يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ (4)

وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ (5) فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ (6) فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ (7) وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ (8) فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ (9)

وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ (10) نارٌ حامِيَةٌ (11)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آن واقعه كوبنده

2- چيست آن واقعه كوبنده

3- چه چيز تو را دانا كرد كه

آن كوبنده چيست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 332

4- ياد كن روزى را كه مردم مانند ملخهاى پراكنده شوند

5- و كوه ها مانند پشم رنگارنگ حلاجى شده گردند

6- اما هر كه ميزانهايش سنگين باشد

7- او در زندگى خوشايند است

8- و اما هر كه ميزانهايش سبك باشد

9- مسكن او هاويه است

10- چه مى دانى هاويه چيست؟

11- آتش است به شدت با حرارت

كلمه ها

قارعه: كوبنده و ويران كننده. قرع: زدن و كوبيدن. راغب آن را كوفتن چيزى بر چيزى گفته است، آن از نامهاى قيامت است قيامت همه چيز را خواهد كوبيد.

فراش: پروانه ها. مفرد آن فراشه است. به قولى آن به معنى ملخ پر در آورده است «غوغاء الجراد» چنان كه در اقرب الموارد گويد، آن با آيه يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ خوب مى سازد.

مبثوث: پراكنده. بث. پراكندن. منتشر كردن.

عهن: پشم رنگارنگ. مطلق پشم را صوف گويند.

منفوش: حلاجى شده. نفش: پراكنده شدن.

موازين: جمع ميزان، به نظر بعضى جمع موزون است.

عيشه: زندگى و معيشت.

هاويه: از نامهاى آتش است، اصل هوى به معنى سقوط مى باشد، طبرسى در علت آن فرموده انسان را از بالا به پائين عذاب ساقط مى كند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 333

و نيز فرموده: «المهواة التي لا يدرك قعرها».

هيه: ضمير «هى» است كه هاء وقف بر آن داخل شده.

حاميه: به شدت با حرارت و سوزنده. حمى: حرارت شديد.

شرحها

در اين آيات مقدارى از ويرانى و زير و رو شدن نظام كنونى شرح داده شده سپس نيكوكاران تبشير و بدكاران انذار شده اند.

1- 3- الْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْقارِعَةُ.

اين آيات در بالاترين سطحى وقوع قيامت را مجسم مى كند، الف و لام «القارعه» براى عهد است يعنى آن كوبنده وحشتناك. مَا الْقارِعَةُ خبر «القارعة» است جمله وَ ما أَدْراكَ ... ترسيم عظمت آن است، اين كلمه در سوره حاقه/ 4 نيز درباره قيامت آمده است.

4 و 5- يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَراشِ الْمَبْثُوثِ وَ تَكُونُ الْجِبالُ كَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ

ظرف «يوم» متعلق است به فعل مقدر يعنى: «اذكر يوم يكون ...» منظور از آيه اول ظاهرا خروج انسانها از

قبور است بدون رويه و در هم و برهم، در آيه ديگر آمده: يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْداثِ كَأَنَّهُمْ جَرادٌ مُنْتَشِرٌ قمر/ 7 همانطور كه با آمدن بهار، تخمهايى كه در بطن زمين انباشته شده اند درهم و برهم مى رويند، چه حالت وحشتناكى؟!! كوه ها همانطور كه اكنون رنگارنگ هستند آن روز نيز غبار شده آنها رنگ رنگ خواهد بود امّا با حجمى بسيار بزرگ. تنيير كوه ها در آيات ديگر نيز آمده است.

6- 9- فَأَمَّا مَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَهُوَ فِي عِيشَةٍ راضِيَةٍ وَ أَمَّا مَنْ خَفَّتْ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 334

مَوازِينُهُ فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ.

تعبير «ثقلت- خفت» در سوره اعراف/ 8 و در سوره مؤمنون/ 102 گذشت در سوره اعراف گفته ايم: وزن عمل حق بودن و مطابق شرع بودن آن است هر عملى كه صحيح و مطابق شرع و از روى خلوص نيت باشد آن عمل وزن دارد «1»، على هذا گناهان و اعمالى كه از روى ريا باشد و اعمال حبط شده و نيز اعمال خير كفار كه از روى قربت نيست، مطلقا وزنى ندارند چنان كه فرموده: أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً كهف/ 105.

پس ثقل موازين در اثر ايمان و اعمال مقبول است، خفت و سبكى موازين در اثر نبودن اعمال مقبول است و آن فقط در زمينه كفار صادق است زيرا كه اعمال نيك و بد آنها داراى وزن نيستند بنا بر اين، اهل ايمان و لو گناهكار هم باشند از مصاديق ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ هستند. مؤيد اين سخن آيه مؤمنون است كه وعده خلود آتش مى دهد:

وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ مؤمنون/

103 على هذا اگر گناهان اهل ايمان بخشوده نشود بعد از مدتى كه عذاب ديدند اهل بهشت خواهند بود چنان كه در سوره اعراف در بحث احباط و تكفير گذشت.

عِيشَةٍ راضِيَةٍ به معنى زندگى خوش آيند است.

طبرسى فرموده؟ اسم فاعل در اينجا به معنى مفعول است و به قولى به معنى

______________________________

(1) در روايات اهل بيت عليهم السلام آمده است كه «والد» را به على (ع) و «ما ولد» را به ائمه (ع) تفسير كرده اند.

«قال سئلت ابا جعفر (ع) عن قول اللَّه عز و جل وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ قال يعنى «عليا و ما ولد من الأئمة»

ظاهرا آن از باب تطبيق و استفاده به خصوصى از قرآن مجيد است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 335

«زندگى داراى رضايت» مى باشد.

فَأُمُّهُ هاوِيَةٌ يعنى مسكن و مأواى او جهنم و آتش است.

در مجمع البيان فرموده: هاويه مادر خوانده شده چون كافر به آن پناه مى برد همانطور كه كودك بدامن مادرش، پناه مى برد.

10 و 11- وَ ما أَدْراكَ ما هِيَهْ نارٌ حامِيَةٌ.

ضمير «ما هيه» راجع است به «هاويه» هاء آن براى وقف است و تقديرش «ماهى» مى باشد، آن عظمت و هولناك بودن جهنم را بيان مى كند نارٌ حامِيَةٌ جواب استفهام است (اعاذنا اللَّه منها).

روز 24 رجب هزار و چهار صد و سه مطابق 18/ 2/ 1362 تفسير سوره قارعه به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 336

تفسير احسن الحديث ج 12 373

سوره تكاثر

اشاره

در مكه نازل شده و هشت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- تكاثر شانزدهمين سوره است كه بعد از سوره كوثر در مكه نازل گرديد درست معلوم نيست كه در كدام سال بعثت بوده است، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و دو مى باشد. «1» 2- طبرسى رحمه اللَّه فرموده: آيات آن بالاجماع هشت است.

3- علّت ناميده شدن به «تكاثر» وقوع اين لفظ در اول آنست از باب «تسمية الكل باسم الجزء».

4- سوره مباركه از لحاظ مضمون آن، مى تواند مكى يا مدنى باشد بنا بر نقلى كه در اول تفسير گذشت مكى بودنش ارجح است شأن نزولى كه راجع به مدنى بودن نقل شده به صورت «قيل» است كه نمى شود بر آن اعتماد كرد.

5- در اين سوره حالت مردمانى ترسيم شده كه همه هم و غمشان زراندوزى و افزون طلبى است، همه قوايشان در راه تحصيل ثروت و پول به تحليل مى رود و هر قدر به دست آورند قانع نمى شوند، و مانند جهنم پيوسته هَلْ مِنْ مَزِيدٍ مى گويند، ديگر نه توحيدى، نه معنوياتى، نه مواساتى، نه تهذيب اخلاقى، اين كار را تا رسيدن مرگ ادامه مى دهند و به حسرت از دنيا مى روند، قرآن در مقام نصيحت مى فرمايد: چنين نكنيد، به خود آئيد، به زودى خواهيد دانست

______________________________

(1) در صورتى كه ترتيب نزول قطعى باشد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 337

كه اينكار و اين رويه خطا بوده است، شما از نعمت مسئول و بازخواست خواهيد شد و جهنم را خواهيد ديد مطلب اين سوره هم درباره افراد پول پرست و مقام پرست صادق است و هم درباره دولتهاى ابر قدرت و ظالم كه ميدان زندگى را از دست ديگران

گرفته اند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 338

سورة التّكاثر مكّية و هى ثمانى آيات نزلت بعد سورة الكوثر

[سوره التكاثر (102): آيات 1 تا 8]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ (1) حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ (2) كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (3) ثُمَّ كَلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (4)

كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (5) لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ (6) ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ (7) ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ (8)

به نام خداى رحمان رحيم

1- افزون طلبى شما را مشغول كرد

2- تا عمرتان سر آمد به مقبره ها رسيديد

3- چنين نكنيد به زودى مى دانيد

4- سپس چنين نكنيد به زودى مى دانيد

5- چنين نكنيد: اگر علم خالص داشتيد مى دانستيد كه اينكار خطاست.

6- حتما و يقينا آتش بزرگ را خواهيد ديد

7- سپس آن را كه خود يقين است خواهيد ديد

8- سپس حتما از نعمتها سؤال خواهيد شد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 339

كلمه ها

الهاكم: مشغول كرد شما را. راغب گويد: لهو آنست كه انسان را از كارى كه مفيد و اهم است مشغول كند. الهاء به معنى مشغول كردن مى باشد.

تكاثر: افزون طلبى. در لغت آمده: «تكاثر القوم: كثروا و تغالبوا في الكثرة» پس تكاثر به معنى افزايش جويى است بين الاثنين بودن همه جا لازم نيست، بعضى ها آن را تفاخر گفته اند ولى ظاهرا آن در اينجا درست نيست، چون در اين سوره مسئله ثروت و زراندوزى مطرح است نظير وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ حديد/ 20 اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است.

زرتم: زيارت: قصد. گويند: «زراره زيارة: قصده» طبرسى آن را آمدن به محلى بدون قصد ماندن گفته است. راغب گويد: زُرْتُمُ الْمَقابِرَ كنايه از مرگ است، زمخشرى نيز چنين گفته است.

مقابر: مقبره «بفتح و كسر ميم» محل قبر را گويند جمع آن مقابر است (قبرستان).

نعيم: نعمت وسيع و فراوان: «النعيم: النعمة الكثيرة» الف

و لام آن شايد براى استغراق باشد.

شرحها

در اين آيات مى خوانيم: افزون طلبى و ثروت دوستى، شما را تا مردن و رسيدن به قبرستان مشغول مى كند ولى اين خطاست، زندگى نبايد در دنياپرستى تلف شود، اگر علم خالص و خالى از شك داشتيد مى دانستيد كه اين كار خطاست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 340

حتما جهنم را خواهيد ديد و از نعمتهايى كه خدا عنايت فرموده مسئول خواهيد بود، نعمتهايى كه تلف كرديد، نعمت دهنده را نشناختيد و شكر نعمت به جاى نياورديد.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: گويند اين سوره درباره يهود نازل گرديد كه گفتند: ما از فلان قوم و فلان قوم بيشتريم اين تفاخر آنها را تا مردن مشغول كرد و گويند درباره گروهى از قريش نازل گرديد كه زياد شده بودند، اشراف (شخصيتهاى كاذب) خود را شمردند، آن گاه به قبرستان آمده شروع به شمردن اشرافى كه مرده بودند كردند، قول اول از قتاده و قول دوّم از مقاتل و كلبى است، به هر حال، اين سوره يك تذكر و هشدار باش عمومى است.

1 و 2- أَلْهاكُمُ التَّكاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ.

از راغب و زمخشرى نقل شده كه زُرْتُمُ الْمَقابِرَ كنايه از مرگ است يعنى دنيا دوستى و افزون طلبى شما را تا مرگ مشغول كرد، به نظر بعضى مراد از زُرْتُمُ الْمَقابِرَ رفتن به قبرستان و شمردن اجساد پوسيده است.

3 و 4- كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ

لفظ «كلا» ردع و نهى است از «الهاكم» يعنى تكاثر شما را مشغول نكند.

مفعول «تعلمون» در هر دو موضع محذوف است يعنى به زودى مى دانيد عاقبت اين مشغوليت را وقتى كه عمرتان سر آيد. از

آيات بعدى مى شود فهميد كه اين «دانستن» در روز قيامت خواهد بود.

به نقلى مراد از «تعلمون» اول وقت مرگ و از دومى وقت بعث و قيامت است ولى ظاهرا دومى تأكيد اول مى باشد.

5- كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ

تكرار ردع براى تأكيد است، علم اليقين علمى است كه مطلقا در آن شكى نباشد، جواب «لو» محذوف و «علم» مفعول مطلق است يعنى «لو تعلمون الامر

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 341

علما يقينا لما تكاثرتم» اين آيه يك مطلب مستقلى است «لترون» در آيه بعدى جواب «لو» نيست بلكه كلام مستأنفى است، معنى آيه چنين است: تكاثر شما را مشغول نكند، اگر به آينده علم يقين داشتيد تكاثر شما را مشغول نمى كرد، اين يقين با قلب و استدلال است امّا عين اليقين كه خواهد آمد با مشاهده و ديدن است.

6 و 7- لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ

يعنى آتشى را كه كيفر اين تلهى و تكاثر است حتما و حتما خواهيد ديد منظور ظاهرا صرف ديدن نيست بلكه معذب شدن در آنست، آن گاه در تأكيد آن فرموده:

آن آتش را در حالى كه نفس يقين و وجود خارجى آنست خواهيد ديد، اين از علم اليقين بالاتر است كه آن يقين امر قلبى بود ولى عين اليقين يقين وجود خارجى است، به نظر مى آيد كه «ثم» براى ترتيب لفظى است نه زمانى، على هذا «لترون- لترونها» هر دو يكى هستند و عَيْنَ الْيَقِينِ حال است از ضمير «لترونها» كه جحيم باشد و اللَّه العالم.

8- ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ

ظاهرا مراد آنست كه از اين نعمتهاى وسيع كه در اثر تكاثر به دست آورده ايد مسئول خواهيد بود

كه از كدام راه به دست آورديد و در كدام راه مصرف نموديد اين نعمتهاى زندگى همه مواهب خدا هستند كه در اختيار انسان گذاشته شده است، خداوند اذن داده كه آنها فقط در راه سعادت انسانها و رسيدن به توحيد، رسيدن به خدا، رسيدن به مقام وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ ذاريات/ 56، مصرف شوند، به عبارت ديگر اين خوان نعمت كه در جهان پخش شده حدودى دارد، هر كه از آن حدود تجاوز كند مسئول خواهد بود، مسئوليتى كه عبارت اخراى عذاب است انسانهاى ظالم، حكومتهاى ستمگر اين همه نعمتها را تلف مى كنند و به خود اختصاص مى دهند و ديگران را گرسنه مى گذراند پيش

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 342

خدا مسئول خواهند بود.

«النعيم» با الف و لام استغراق شامل همه نعمتهاست، ايمان، ولايت ائمه عليهم السّلام و نظائر آن نيز مشمول «النعيم» است در اينجا مناسب است به چند روايت اشاره بشود.

1- طبرسى رحمه اللَّه روايت كرده: بعضى از صحابه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را با عده اى ميهمان دعوت كرد، در منزل او خرما خوردند و آب خنك نوشيدند چون از منزل خارج شدند حضرت فرمود

«هذا من النعيم الذى تسئلون عنه».

2- عياشى در ضمن روايتى از ابو حنيفه نقل كرده كه از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه از «النعيم» پرسيدم امام فرمود: نعيم ما اهل بيت هستيم كه خدا به بندگان نعمت داده است تا فرمود: نعيم رسول خدا و عترت او است (مجمع البيان).

3- در تفسير برهان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«في قوله تعالى ثمّ لتسئلن يومئذ عن النعيم يعنى الامن و الصحة

و ولاية على بن ابى طالب عليه السّلام».

در بعضى روايات آمده: خدا بزرگوارتر از آنست كه به شما طعامى بدهد و آن گاه از آن سؤال كند بلكه از شما از نعمتى كه به وسيله محمّد و آل محمّد داده سؤال خواهد كرد (تفسير برهان) به نظر مى آيد اينگونه روايات براى بيان عظمت و اهميت ولايت باشد و اللَّه العالم.

روز اول شعبان المعظم هزار و چهار صد و سه مطابق 24/ 2/ 1362 تفسير سوره تكاثر به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 343

سوره عصر

اشاره

در مكه نازل شده و سه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره عصر از لحاظ ترتيب نزول، سيزدهمين سوره است كه بعد از سوره انشراح در مكه نازل گرديد، ظاهرا در اوائل بعثت نازل گشته است «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و سوم مى باشد.

2- اين يكى از سه سوره كوتاه قرآن مجيد است كه عبارتند از: كوثر، قل هو اللَّه و عصر.

3- علت تسميه آن به «العصر» وقوع اين كلمه در اول آنست در روايات نبوى و امامان عليهم السّلام «و العصر» ناميده شده است.

4- مطالب آن با مكى و مدنى بودن هر دو سازگار است، ولى ظاهرا همه آن را مكى گفته اند.

5- اين سوره با اين كوتاهى و صغر حجم، همه معارف قرآن را در بر دارد و تمام مقاصد اسلامى را در موجزترين بيان روشن مى كند و به تنهايى يك كتاب است.

6- معلوم نيست چه علتى نزول اين درياى حقائق را باعث گشته است ولى هر چه هست مى توان درباره آن يك كتاب نوشت.

______________________________

(1) اين در صورتى است كه ترتيب نزول را قطعى بدانيم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 344

سورة العصر مكّية و هى ثلاث آيات نزلت بعد سورة الانشراح

[سوره العصر (103): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَ الْعَصْرِ (1) إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ (2) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- قسم به روزگار

2- كه انسانها در خسران هستند

3- مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال شايسته انجام دهند و يكديگر را به حق و استقامت سفارش كنند.

كلمه ها

عصر: روزگار. وقت عصر (آخر روز). آن در اصل به معنى فشردن است، چون به معنى دهر و روزگار باشد جمع آن عصور آيد در اقرب الموارد گويد: «العصر: الدهر».

خسر: خسر و خسران: كم شدن و كم كردن، لازم و متعدى هر دو آيد ضرر و زيان را به علت كم شدن، خسر و خسران گفته اند.

تواصوا: تواصى: سفارش كردن و وصيت كردن به همديگر.

حق: شي ء حتمى و ثابت. راغب گويد: حق در اصل به معنى مطابقت و موافقت است. دين حق يعنى دينى كه مطابق با واقع است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 345

شرحها

در فهم اين آيات بايد بدانيم كه انسان ساخته نشده به دنيا مى آيد، به عبارت ديگر: بالقوه زائيده مى شود، بر خلاف بچه سائر حيوانات كه باهوشتر و زيركتر زائيده مى شوند، پس انسان وقتى كه به دنيا آمد و پا گرفت و خود را شناخت، هنوز انسان بالقوه است بايد خود را بسازد و گرنه در خسران و ضرر خواهد بود.

ساخته شدن انسان با دو عامل است يكى نظرى و قلبى يعنى ايمان به خدا و پيامبران و آنچه آنها آورده اند ديگرى عملى كه اعمال صالحه باشد، قطع نظر از اين دو بايد جامعه را نيز در نظر بگيرد و به فكر ساختن جامعه نيز باشد وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.

اگر با اين دو عامل شناخت و عمل، خود را بسازد هيچ و گرنه در خسران و ضرر خواهدبود كه زندگى براى او در دنيا فساد و در آخرت جز عذاب نخواهد زائيد بيان كننده اين واقعيت گذشت روزگار است كه در مسير تاريخ معلوم مى شود انسانهاى ساخته نشده در خسران و

تباهى هستند شايد به اين علّت به «العصر» يعنى روزگار قسم ياد شده است. على هذا قسم بعصر، قسم به تاريخ بشريت است كه دقت در تاريخ اقوام گذاشته و دقت در گذشت زمان، روشن مى كند كدام كس و كدام قوم در خسران بوده اند و كدام در غير خسران. و آن گهى هدف خدا از خلقت انسان زندگى در بهشت است و به آن فقط با ايمان و عمل مى توان رسيد، على هذا جز اهل ايمان و عمل همه در خسران مى باشند.

1 و 2- وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ براى عصر معانى بسيارى گفته اند از قبيل وقت عصر، صلاة عصر، شب و روز عصر نبوت و روزگار، از ميان همه يكى عصر نبوت قابل دقت است يعنى قسم به زمان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 346

رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله كه زمان طلوع اسلام و زمان غلبه حق بر باطل است، ديگرى عصر به معنى دهر و روزگار و قطعه اى از تاريخ، به نظر نگارنده دومى ارجح است كه در آن صورت تناسب قسم با مقسم به خوب روشن مى شود چنان كه گذشت درباره اين معانى روايتى نقل نشده است.

و در روايت حضرت صادق عليه السّلام در تفسير برهان بعصر ظهور حضرت قائم صلوات اللَّه عليه و على آبائه تفسير گرديده است.

الف و لام «الانسان» براى استغراق است يعنى خسران شامل همه انسانها و همه افراد جوامع بشرى است.

3- إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ.

استثناء است از «الانسان» بقيد در خسران بودن، منظور از «آمنوا» بايد ايمان به خدا و همه اعتقادات حقه باشد، مصداق واقعى

عملوا الصالحات كسانى هستند كه همه صالحات را انجام دهند، على هذا مؤمنان فاسق در نيمه خسران خواهند بود.

تواصى بالحق آنست كه يكديگر به حق و احياء حق و ماندن در حق سفارش كنند تا حق گسترده و حاكم گردد، آن از امر به معروف اعم است زيرا شامل اعتقادات نيز مى شود.

تَواصَوْا بِالصَّبْرِ ذكر خاص بعد از عام است زيرا «الحق» صبر را نيز شامل است و چون صبر و استقامت ركن ركين موفقيت در راه حق است و بدون آن توفيق ميسر نيست لذا بالخصوص ذكر شده است.

الميزان در توجيه إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ فرموده: كتاب خدا روشن مى كند كه براى انسان زندگى ابدى در پيش است و اين زندگى مقدمه آن و به طور آزمايشى است وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا مَتاعٌ رعد/ 26 وَ نَبْلُوكُمْ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 347

بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً انبياء/ 35.

و روشن مى كند كه اعتقاد حق و عمل صالح ملاك سعادت اخروى و كفر و فسق ملاك شقاوت در آنست و نيز روشن مى كند كه سرمايه انسان فقط زندگى او است اگر پيرو حق و نيكوكار باشد از تجارت زندگى سود برده و در آخرت اهل سعادت خواهد بود و گرنه در تجارت زندگى ضرر برده و اهل عذاب خواهد گشت اين است معنى: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ

در بعضى از روايات از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده:

«آمنوا بولاية امير المؤمنين على عليه السّلام تواصوا بالحق اى بالولاية ...»

اينها از باب تعيين مصداق هستند، زيرا ايمان به ولايت از مصاديق «آمنوا» و سفارش به ولايت از مصاديق تَواصَوْا

بِالْحَقِ است.

روز اول شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق با 24/ 2/ 1362 تفسير سوره عصر به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 348

سوره همزه

اشاره

در مكه نازل شده و نه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- همزه سى و دومين سوره است كه بعد از سوره قيامت در مكّه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و چهار است، به نظر مى آيد كه در اواخر سال سوم بعثت و يا در سال چهارم نازل شده باشد آن گاه كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله پس از نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94، دعوت خود را آشكار كرده بود.

2- به اجماع قارئان عدد آيات آن نه است و كسى در آن اختلافى ندارد آن داراى سى كلمه و صد و سى حرف است.

3- علّت تسميه آن، وقوع لفظ «همزه» در اول آنست.

4- اين سوره به شهادت آيات و آهنگ آن، مكى است مفسران نيز چنين گفته اند.

5- اين سوره حالات و خلق بد مردمان مادى را كه متكى به ثروت و قدرت هستند، مجسم مى كند، اينگونه اشخاص در اثر نبودن تربيت توحيدى، اوّلا:

ناز فروش مى شوند، مردم را تحقير مى كنند، عيب جو و طعنه زن هستند.

ثانيا: چنان به ثروت و قدرت تكيه مى كنند گويى در دنيا هميشگى هستند از آنها در دنيا جز شر و فساد به وجود نمى آيد و در آخرت بعذاب خدا گرفتار مى شوند، تربيت توحيدى، انسان را از اينگونه حالات و رويه ها نجات مى دهد.

______________________________

(1) بنا بر آنكه ترتيب نزول را قطعى بدانيم.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 349

سوره الهمزة و هى تسع آيات نزلت بعد سورة القيامة

[سوره الهمزة (104): آيات 1 تا 9]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)

وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتِي

تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

به نام خداى رحمان رحيم

1- واى بر هر عيبجوى طعنه زن

2- كه مالى گرد آورده و ذخيره كرده است

3- خيال مى كند كه ثروتش او را جاودانى نموده است

4- نه، حتما به حطمه انداخته مى شود.

5- چه مى دانى حطمه چيست؟

6- آتش افروخته خداست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 350

7- كه بر قلوب چيره مى شود

8- آن آتش بر آنها ملازم و هميشگى است

9- در ميان ستونهايى برافراشته و استوار

كلمه ها

همزه: در اقرب الموارد از لسان العرب نقل شده: همزه: عيب گرفتن در پشت سر و لمز بدگويى در حضور است.

در مجمع البيان همز به معنى طعنه زدن و لمز به معنى عيب گرفتن آمده است و گويد: هر دو به يك معنى مى باشند بهتر آنست كه همزه به معنى طعنه زن و لمزه به معنى عيبجو يا بالعكس باشد، اين دو صيغه براى كثرت هستند يعنى بسيار طعنه زننده و عيبجو.

ناگفته نماند: عيبجويى و عيب چسباندن به مردم يك چيز است، طعنه زدن به وسيله آن، چيزى ديگر.

عدده: تعديد: ذخيره كردن را گويند: «عدد المال: جعله عدة للدهر» (اقرب الموارد).

اخلده: جاودانى كرد او را. خلود: هميشه بودن. اخلاد: جاودانى كردن.

ينبذن: نبذ: انداختن چيزى از روى بى اعتنايى، از اكثر آيات قيد «بى اعتنايى» فهميده مى شود «لينبذن» حتما و يقينا انداخته مى شود.

حطمه: نام آتش جهنم است، حطم به معنى شكستن است «حطمه حطما:

كسره» اين تسميه براى آنست كه آتش جهنم شكننده و خرد كننده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 351

موقدة: افروخته شده. و قد: افروخته شدن آتش. ايقاد: افروختن آتش.

تطلع: طلوع و مطلع:

آشكار شدن. اطلاع از باب افتعال به معنى آگاه شدن است آن را اشراف نيز گفته اند، آن در آيه ممكن است به معنى تسلّط و استيلا باشد كه اشراف توأم با تسلط است و شايد به معنى بروز و آشكار شدن باشد.

افئدة: قلبها. مفرد آن فؤاد است، فأد در اصل به معنى بريان كردن است، قلب را از آن فؤاد گويند كه در آن دلسوزى هست.

موصدة: ملازم، پيوسته. و صد به معنى بافتن و ثبوت آيد «و صد الثوب:

نسجه» گويند: «و صد الشي ء: ثبت» ايصاد را بستن در و محكم كردن گفته اند، ظاهرا در آيه به معنى ملازم شده و يا در بسته است.

عمد: ستونها. مفرد آن عماد است. عماد گاهى به معنى ابنيه آيد مانند إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ.

ممددة: كشيده شده. مدّ: زيادت و كشيدن «ممدد» (بصيغه مفعول) كشيده شده. به نظر مى آيد به معنى استوار و محكم باشد.

شرحها

1 و 3- وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ

لفظ «ويل» براى تهديد آيه الَّذِي جَمَعَ مالًا ... در مقام تحليل است يعنى طعنه زن و عيبجو بودن در اثر جمع مال و اتكاء به ثروت است، آرى ثروت و پولدارى بدون توحيد، انسان را طعنه زن و عيبجو و تحقير كننده ديگران مى گرداند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 352

إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى علق/ 7 آيه يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ حاكى از اتكاء تمام به ثروت و مال است، آدم طاغى و قدرتمند كمتر به فكر مى افتد كه اين قدرت روزى از دست من خواهد رفت، نكره آمدن «مالا» براى تحقير است «اخلده» صيغه ماضى است كه مقصود

از آن مضارع است، آمدن ماضى براى آنست كه شخص مادى خلود و دائمى بودن پول و قدرت را قطعى و واقع شده مى داند ولى «يحسب» مى گويد: اين گمانى بيش نيست.

4 و 5- كَلَّا لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ ردع است از گمان خلود، لام «لينبذن» براى قسم و نون آن براى تأكيدات است يعنى: خود را هميشگى گمان نكند سوگند مى خورم كه مى ميرد و حتما به جهنم انداخته مى شود چه حطمه اى؟! چه جهنمى؟! 6 و 7- نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ.

منظور از تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ ظاهرا تسلّط و احاطه آتش بر قلوب است.

الميزان فرموده: گويى منظور آنست كه باطن انسان را مى سوزاند چنان كه ظاهر انسان را نيز مى سوزاند بعكس آتش دنيا كه ظاهر را مى سوزاند.

طبرسى فرموده: بر قلوب مشرف مى شود، درد و سوزش آن به قلوب مى رسد و اللَّه العالم.

8 و 9- إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ.

لفظ «مؤصدة» در آيه عَلَيْهِمْ نارٌ، مُؤْصَدَةٌ بلد/ 20 گذشت، آن فقط دو بار در قرآن آمده است مى شود معناى آن ملازم، احاطه كننده يا در بسته باشد يعنى آتش بر آنها محيط يا در بسته است در ميان ستونهايى ممتد، شايد آن اشاره باشد بر اينكه خارج شدن از آن امكان ندارد.

در مجمع البيان در ذيل روايتى از حضرت باقر سلام اللَّه عليه نقل كرده كه فرمود:

«... ثمّ مدّت العمد و اوصدت عليهم و كان و اللَّه الخلود»

خدايا ما را از

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 353

آتش پناه بده يا ارحم الراحمين.

روز پنجم شعبان هزار و چهار صد و سه مصادف با روز ولادت حضرت سيد الساجدين صلوات اللَّه عليه مطابق

28/ 2/ 1362 تفسير سوره همزه به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 354

سوره فيل

اشاره

در مكه نازل شده و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره فيل نوزدهمين سوره است كه در مكه بعد از سوره كافرون نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، صد و پنجمين سوره است.

2- در مجمع البيان فرموده: به اتّفاق همه، آيات آن پنج است.

3- علت نامگذارى، وقوع كلمه «فيل» در اول آنست، از باب تسميه كل باسم جزء.

4- سوره مباركه بطور حتم مكى است، كسى خلاف آن را نگفته است.

5- به نظر مى آيد: علّت نزول اين سوره تهديدى بوده است نسبت به دشمنان قرآن كه در مقابل قرآن و پيامبر از موضع خصمانه بترسند، جريان اصحاب فيل را ياد آورند كه خدا چگونه تار و مارشان كرد و يا خطاب است به خود حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله كه جريان آنها را ياد كن و بدان كه خداى تو براى كوبيدن مشركان توانا است.

6- اين سوره به يكى از آيات اللَّه البينات و معجزه عجيبى اشاره مى كند كه پيش از اسلام در مكه واقع گرديد، قضيه در سراسر جزيرة العرب و جاهاى ديگر مشهور بود اعراب جاهلى آن را با شعار خود در آوردند. خلاصه جريان از اين قرار است:

مردى به نام ابرهة بن صباح اشرم «1» كه دين نصرانيت داشت در يمن

______________________________

(1) گويند كنيه او ابو يكسوم بود، واقدى گفته است او از جانب نجاشى پادشاه حبشه، فرماندار يمن بود نجاشى جد همان نجاشى معاصر حضرت رسول (ص) است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 355

حكومت مى كرد، او از اينكه مردم به خانه كعبه به زيارت مى روند و شك مى برد بدين سبب معبدى در يمن بنا كرد و مردم را به زيارت آن

دعوت نمود، تا آن معبد به جاى كعبه رسميت پيدا كند، مردى از «بنى كنانه» كه از حجاز به يمن آمده بود، وارد معبد گرديد و در آن قضاى حاجت كرد.

ابرهه پس از اطلاع و ديدن نجاست با چشم خودش از غضب آتش گرفت و گفت: قسم به نصرانيت خودم خانه كعبه را ويران خواهم كرد، تا كسى به زيارت آن نرود، به مردم فرمان حركت داد، فيلان جنگى را نيز به همراه لشكريان آورد، چون به نزديكى طائف رسيدند، از مردم آنجا راهنمايى خواست، اهل طائف مردى به نام «نفيل» را فرستادند كه لشكريان او را هدايت مى كرد تا در شش ميلى مكه در محلى بنام «مغمس» فرود آمده و اردو زدند.

اهل مكه به شنيدن اين خبر، شهر را تخليه كرده، در كوه ها مخفى شدند در مكه فقط دو نفر مانده بود، اول عبد المطلب جد حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله كه در منصب «سقايه حاج» بود، ديگرى شيبة بن عثمان كليددار كعبه، عبد المطلب عليه السّلام دو طرف درب كعبه را گرفته و بدينسان دعا مى كرد.

لاهم ان المرء يمنع رحله فامنع حلالك.

لا يغلبوا بصليبهم و محالهم غدوا محالك.

لا يدخلوا البلد الحرام اذا فأمر ما بذلك.

يعنى: خدايا مرد از اثاث خويش دفاع مى كند از متاع خود دفاع كن تا با صليب و نيروى خويش بر نيروى تو غالب نشوند و تا داخل مسجد الحرام نگردند آن گاه هر چه مى خواهى فرمان بده.

آن گاه مقدمات لشكريان ابرهه احشام و حيوانات اهل مكه را به غارت بردند، از جمله دويست شتر كه مال حضرت عبد المطلب بود، آن حضرت پس از شنيدن واقعه به

اردوى ابرهه آمد، دربان ابرهه كه مردى از قبيله اشعريها بود

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 356

عبد المطلب را مى شناخت، دربان به ابرهه گفت: شاها پيشواى قريش و مردى كه مردم را در شهر و وحوش را در كوه ها اطعام مى كند به اردوى تو آمده او را اجازه دخول بده ابرهه اجازه داد.

عبد المطلب مردى خوش قيافه و تنومند بود، ابرهه چون او را ديد بزرگش يافت از اينكه او را زير تخت خود بنشاند و خوش نداشت كه بالاى تخت خود بياورد لذا از سرير پائين آمد و با او در زمين نشست و گفت: چه حاجتى دارى؟

عبد المطلب فرمود: لشكريان تو دويست شتر مرا برده اند بگو: آنها را پس بدهند. ابرهه گفت: تو را ديدم بزرگ يافتم، چون صحبت كردى، در نظرم كوچك شدى، عبد المطلب گفت چرا؟ ابرهه گفت: من آمده ام كعبه را كه مايه عزت و سرفرازى شماست ويران كنم ولى تو از من به جاى دست كشيدن از كعبه شترانت را مى خواهى!! عبد المطلب فرمود: شاها من درباره شتران خودم با تو سخن مى گويم، ولى اين خانه صاحبى دارد كه خود از آن دفاع مى كند من كارى به كار كعبه ندارم اين سخن ابرهه را مرعوب كرد، به نظر مى آيد كه عبد المطلب عليه السّلام خود چنين كرده كه با اين سخن ابرهه را مرعوب نمايد، دستور داد شتران آن حضرت را بدهند، عبد المطلب از پيش ابرهه برگشت.

لشكريان ابرهه آن شب را كه تيرهاى شهاب به هر طرف زبانه مى كشيدند و حكايت از نزديكى عذاب داشتند گذرانده صبح آماده حمله شدند فيل كه پيشاپيش قشون بود از جاى خويش حركت

نكرد، به هنگام طلوع خورشيد در آسمان حجاز دسته هاى پرندگان ظاهر شدند هر پرنده سنگى باندازه نخود در منقار و دو تا در چنگالهاى خود داشت، پرندگان لشكريان ابرهه را سنگباران كردند دسته اى از مرغان كه بر مى گشتند دسته ديگرى ظاهر مى شدند و مرتب

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 357

سنگباران مى كردند، هر سنگ به بدن انسانى مى خورد و سوراخ مى كرد و اگر به استخوانى مى رسيد خردش مى كرد، يكى از آن سنگها نيز به بدن ابرهه اصابت كرد بدنش زخم برداشت وقت برگشتن به يمن در هر منزلى تكه اى از گوشت بدنش در اثر زخم مى افتاد، چون به يمن رسيد به درك و اصل شد.

ناگفته نماند در اثر سنگباران و زخمى شدن و مردن گروهى، همه پا به فرار گذاشته و تار و مار شدند، در رابطه با اين واقعه مطلبى هست كه در نكته ها خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 358

سورة الفيل مكّية و هى خمس آيات نزلت بعد سورة الكافرون

[سوره الفيل (105): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ (1) أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ (2) وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ (3) تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ (4)

فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا ندانستى كه پروردگار تو با اصحاب فيل چه رفتارى كرد؟

2- آيا حيله آنها را در تباهى قرار نداد؟

3- بر آنها پرندگان را دسته دسته فرستاد.

4- مى زدند آنها را با سنگهايى از سجيل.

5- آنها را مانند زراعت چرا شده گردانيد.

كلمه ها

تضليل: گمراه كردن همچنين است اضلال. يعنى: تدبيرشان را گمراه كرد كه به هدف نرسيد.

ابابيل: دسته ها. گروه هاى پراكنده كسايى گويد: مفرد آن ابول (بر وزن عجول) است راغب گويد: مفردش ابيل و به قولى اسم جمع است مفرد ندارد، طبرسى فرموده: «جماعات في تفرقة زمرة

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 359

زمرة».

حجاره: سنگها. مفرد آن حجر است، احجار جمع حجر در قرآن نيامده است.

سجيل: گويند آن معرب «سنگ گل» است يعنى كلوخ متحجر. به نظر راغب آن به معنى كلوخ سنگدار است، قرآن مجيد اين كلمه را در سه محل آورده و روى آن تكيه كرده است يكى در اين سوره ديگرى درباره قوم لوط: ... وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ حجر/ 74، وَ أَمْطَرْنا عَلَيْها حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ مَنْضُودٍ مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ هود/ 82 على هذا بايد نكته اى در آن باشد گرچه نگارنده چيزى دستگيرم نشد.

عصف: برگ. كاه. شدت «عصف ماكول» يعنى برگ خورده يا جويده شده. صحاح و قاموس آن را غلافى كه مغزش خورده شده و پوستش مانده است گفته اند، به قولى منظور برگ درخت است كه الحال (كرم) آن را خورده و فاسد

كرده است اقرب الموارد گويد: «لورق اخذ ما فيه من الحب و بقى هو لا حب فيه» سپس تقدير آن «لعصف مأكول» است.

شرحها

1 و 2- أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله و يا به هر كسى كه اين سوره را بخواند رؤيت در اينجا به معنى علم و دانستن است.

در مجمع البيان فرموده: به قول اكثر علماء حمله ابرهه به مكه در سال

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 360

ولادت حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله بوده است، به نقل واحدى دوازده فيل جنگى در معيت لشكريان آورده بودند.

منظور از يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ آنست كه نقشه شان به هدف نرسيد و تدبيرشان از مقصود منحرف گرديد، البته خدا چنين كرد، مانند حمله شيطان بزرگ امريكا به طبس كه خدا كيدشان را از مقصودشان منحرف گردانيد.

3 و 4- وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَةٍ مِنْ سِجِّيلٍ اين دو آيه تفسير «تضليل» در آيه قبلى است ابابيل حال يا وصف «طير» است يعنى: پرندگانى كه گروه گروه بودند و با سنگهاى سجيل آنها را سنگباران مى گردند.

5- فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ منظور از عصف ظاهرا فقط يك برگ نيست بلكه به معنى زراعت است.

در تفسير برهان از تفسير قمى نقل شده: عصف مأكول بقيه كاهى است كه چهارپايان آن را خورده است، به نظر مى آيد منظور از عصف مأكول زراعتى است كه چهارپايان آن را چريده باشند، خداوند اصحاب فيل را مانند چنين مزرعه اى گردانيد كه بعضى ها مردند، بعضى ها شكستند و بعضى ها له گشتند و بالاخره تار و مار

شدند.

نكته ها

پرندگان و سنگها: در رابطه با سنگهايى كه بر سر اصحاب فيل باريد دو مطلب هست يكى اينكه آن سنگها به هر كه اصابت كرد، بدنش را سوراخ نمود و او را كشت ديگرى آنكه با باريدن آن سنگها ميان لشكريان ابرهه مرض حصبه و آبله پيدا شد، عده اى به حالت مرض بزمين افتادند، بعضى ها مردند، اين جريان باعث شد كه آنها نتوانستند در آنجا بمانند لذا پا به فرار

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 361

گذاشتند در راه عربهاى صحرانشين آنها را گرفته كشتند و اسير كردند.

1- در تفسير برهان از امام باقر صلوات اللَّه عليه نقل شده ... هر پرنده يك سنگريزه در منقار و دو سنگريزه در چنگال داشت، در اثر باريدن سنگها در بدن لشگريان آبله توليد شد، پرندگان آنها را بدين وسيله كشتند پيش از آن در مكه نه آبله ديده شده بود و نه آن پرندگان ديده شده بودند.

2- در تاريخ ابن هشام (ج 1/ 54) آمده: سنگها به هر كس اصابت كرد هلاك شد، ولى به همه اصابت نكرد، اين سبب شد كه پا به فرار گذاشتند، در حين فرار، راه يمن را از اين و آن مى پرسيدند، در هر راه مى افتادند و مى مردند يكى از آن سنگها ببدن ابرهه اصابت كرد، او را به طرف يمن حركت دادند در اثر اصابت سنگ به وضعى در آمد كه انگشتانش بندبند مى افتاد و از جاى آنها خون و چرك جارى مى شد، تا او را به صنعاء رساندند، مانند جوجه پرندگان مى لرزيد تا چنان كه گفته اند سينه اش شكافته شد و هلاك گرديد.

ابن اسحاق گويد: به من حكايت كردند كه اولين بار

حصبه و آبله در زمين عرب در آن سال ديده شد.

3- ابن اثير در تاريخ كامل ج 1/ 263 گويد: بيشتر اهل تاريخ بر آنند كه حصبه و آبله اولين بار در عرب بعد از واقعه فيل ديده شده است.

4- عده اى از روايات اهل بيت عليهم السّلام و اهل سنت حاكى است كه سنگها به هر كس اصابت كرد او را سوراخ كرد و كشت، اين روايات در تفسير برهان و ابن كثير و مانند آن نقل شده است.

ناگفته نماند بنا بر نقل اول بايد گفت كه سنگريزه ها آلوده به ميكرب حصبه و آبله بوده اند كه با شيوع آن دو مرض، تار و مار شده اند و بنا بر نقل دوم سنگها بدن آنها را سوراخ كرده و كشته است، به هر حال هر دو از آيات اللَّه البينات هستند و از كارهاى مخصوص و بزرگ خدا كه آن فتنه بزرگ را سر كوب كرد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 362

و بر شرافت كعبه و مقام ابراهيم عليه السّلام افزود.

روز شنبه هشتم شعبان المعظم سال هزار و چهار صد و سه مطابق 31/ 2/ 1362 تفسير سوره فيل به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 363

سوره قريش

اشاره

در مكه نازل شده و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- سوره قريش بيست و نهمين سوره است كه بعد از سوره تين در مكه نازل گرديد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و ششم است، مطلب سوره نشان مى دهد: آن در وقتى نازل شد كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله دعوت خويش را آشكار كرده بود ولى در چه سالى نازل گرديد، دليلى در دست نيست.

2- قارئان حجاز آيات آن را پنج دانسته و الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ را يك آيه شمرده اند ولى ديگران از جمله قارئان كوفى آن را چهار آيه گفته و از الَّذِي أَطْعَمَهُمْ تا آخر سوره را يك آيه حساب كرده اند، علّت اختيار قرائت كوفى را بارها گفته ايم.

3- سوره مباركه بى شك مكى است و كسى خلاف آن را نگفته است.

4- علّت نامگذارى وقوع كلمه قريش يا «لايلاف» در اول آنست، طبرسى آن را سوره «لايلاف» گفته است ولى در روايات لِإِيلافِ قُرَيْشٍ خوانده شده است.

5- در تفسير سوره «و الضحى» در «نكته ها» مفصلا شرح داده ايم كه سوره فيل و لايلاف در نماز به جاى يك سوره خوانده مى شوند، به آنجا رجوع شود.

6- اين سوره در مقام امتنان بر قوم قريش است و از آن نتيجه مى گيرد كه بايد در مقابل اين امتنان، پروردگار كعبه را عبادت كنند كه آنها را به بركت

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 364

كعبه ايمنى بخشيده و از گرسنگى نجات داده است.

توضيح اينكه سرزمين مكه محل بى آب و علفى است، مردم آنجا مجبور بودند به شام و يمن مسافرت كنند و ما يحتاج خويش را از آن دو محل فراهم آورند و گرنه زندگى

برايشان دشوار و طاقت فرسا مى شد.

على هذا: آنها در زمستان به «يمن» مسافرت مى كردند كه محل گرمسيرى بود و به آن رِحْلَةَ الشِّتاءِ مى گفتند و در تابستان به شام سفر مى كردند كه هواى خنكى داشت و بآن «رحلة الصيف» نام نهاده بودند، اهل مكه در اين مسافرتها از شر سارقين و راهزنان ايمن بودند، مردم تا مى دانستند كه اين كاروان مال قريش است صدمه نمى زدند سهل است كمك هم مى كردند، گويى: اين از آن جهت بود كه ماجراى اصحاب فيل را شنيده بودند و از مزاحمت به قريش مى ترسيدند و يا فقط به احترام «كعبه» آنها را اذيت نمى كردند.

7- مطالب اين سوره با سوره «فيل» ارتباط كامل دارد، لذا عده اى از اهل سنت آن دو را يك سوره شمرده اند و در ميان شيعه نيز شايع است، و چنان كه گفته شد اين مطلب در سوره «و الضحى» در نكته ها مفصلا گفته شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 365

سورة قريش مكّية و هى أربع آيات نزلت بعد سورة التين

[سوره قريش (106): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

لِإِيلافِ قُرَيْشٍ (1) إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ (2) فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ (3) الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ (4)

به نام خداى رحمن رحيم

1- براى الفت دادن به قريش

2- الفت دادن ايشان در مسافرت زمستان و تابستان

3- پس پرستش كنند پروردگار اين خانه را

4- پروردگارى كه آنها را از گرسنگى شديد طعام داده و از ترس بزرگى ايمن گردانيده است.

كلمه ها

ايلاف: الفت دادن. الف (بر وزن حبر) به معنى پيوند يافتن و جمع شدن با ميل و رغبت است، آن در آيه از باب افعال است در لغت آمده: «آلفه ايلافا: جعله يألف».

قريش: نام قبيله بزرگى از عرب است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از شعبه بنى هاشم از همان قبيله است.

رحلة: سفر. كوچ.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 366

شتاء: زمستان، «صيف»: تابستان.

آمنهم: اين كلمه از امن به معنى ايمن است يعنى: ايمنى داد آنها را.

شرحها

1 و 2- لِإِيلافِ قُرَيْشٍ إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ لام در «لايلاف» براى تعليل و متعلّق به فَلْيَعْبُدُوا است، فاعل ايلاف، اللَّه است، قريش مفعول اول و لفظ «رحلة» محذوف، مفعول دوم آن مى باشد يعنى:

قريش عبادت كنند خدا را به علّت آنكه خدا آنها را در مسافرت زمستان و تابستان با مردم الفت داده است.

إِيلافِهِمْ ... بدل است از لِإِيلافِ قُرَيْشٍ كه آن را بيان و تفسير مى كند.

3 و 4- فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ الَّذِي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ آيه دوم وصف «رب» است و در عين حال «ليعبدوا» را توجيه مى كند، نكره آمدن «جوع و خوف» براى تشديد است يعنى به وسيله مسافرت زمستان و تابستان آنها را از گرسنگى شديدى طعام داد و نيز از ترس بزرگى ايمن گردانيد، در جاى ديگر به اين امتنان چنين اشاره شده است: أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنا حَرَماً آمِناً وَ يُتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ عنكبوت/ 67 از اين آيه معلوم مى شود: روزگارى كه مردم از اطراف مكه ربوده مى شدند و امنيتى نداشتند اهل مكه در حرم امن خدا راحت بودند و در آيه

ديگر آمده: أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ قصص/ 57 اين آيه گذشته از ايمنى به مسئله وفور نعمت در مكه و اينكه ميوه ها و ثمرات از هر جا بآنجا مى آيد، اشاره مى كند، اينها همه به بركت كعبه بود على هذا لازم بود پروردگار كعبه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 367

را اطاعت كنند نه معبودهاى باطل خود را.

روز شانزدهم شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق 8/ 3/ 1362 تفسير سوره قريش به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 368

سوره أ رأيت

اشاره

در مكه يا در مدينه نازل شده و هفت آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- «أ رأيت» هفدهمين سوره است كه بعد از سوره تكاثر در مكه نازل گرديد از مصحف امام صادق صلوات اللَّه عليه نيز چنين نقل شده است.

طبرسى فرموده: اين سوره مكى است، اما ضحاك مفسر گويد: مدنى است به قولى سه آيه اول در مدينه و بقيه در مكه نازل شده است. امّا قائل اين قول و علّت آن معلوم نيست، گويند: سه آيه اول درباره عاص بن وائل يا وليد بن مغيره و بقيه درباره منافقان نازل شد اين سخن ظاهرا استنتاج از آيات سوره است.

2- قارئان عراقى آن را هفت آيه، ديگران شش آيه گفته اند اين بدان جهت است كه عراقيها الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ را يك آيه تمام حساب كرده اند و چون عاصم بن ابى النجود از جمله عراقيهاست و روايت او به على بن ابى طالب صلوات اللَّه عليه مى رسد، روايت هفت را اختيار كرده ايم.

3- طبرسى و زمخشرى نام آن را «أ رأيت» گفته اند، در روايات نيز از رسول خدا و امامان عليهم السّلام «أ رأيت» آمده است.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده:

«من قرء أ رأيت الذى يكذب بالدين في فرائضه و نوافله قبل اللَّه صلوته و صيامه و لم يحاسبه بما كان منه في الحياة الدنيا»

«1» امّا عده اى آن را سوره «ماعون» خوانده اند.

4- مطالب سوره در «شرحها» خواهد آمد و قهرا پيشامدى سبب نزول اين سوره شده است.

______________________________

(1) تفسير مجمع و برهان.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 369

سورة الماعون مكّية و هى سبع آيات نزلت بعد سورة التكاثر

[سوره الماعون (107): آيات 1 تا 7]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ (1) فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ (2) وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ (3) فَوَيْلٌ

لِلْمُصَلِّينَ (4)

الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ (6) وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)

به نام خداى رحمان رحيم

1- آيا ديده اى آن را كه مكذب دين است

2- او كسى است كه يتيم را سخت مى راند

3- و بر اطعام مسكين تشويق نمى كند

4- پس واى بر آن نمازگزاران

5- كه از نماز خويش غفلت مى كنند

6- كسانى اند كه ريا مى كنند

7- و از چيز مفيد مانع مى شوند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 370

كلمه ها

دين: جزاء. شريعت. در قرآن مجيد به هر دو معنى آمده است.

يدع: دع: راندن به شدت: «دعه دعا: دفعه دفعا شديدا» پس «يدع» يعنى دفع مى كند و از خود مى راند.

يحض: حض: وادار كردن. تشويق كردن: «حضه على الامر: حمله عليه».

ساهون: سهو: غفلت. جوهرى در صحاح چنين گفته است «ساهون»:

غفلت كنندگان.

يراءون: رئاء: تظاهر و نشان دادن و آن اين است كه انسان كار خوبى انجام دهد و قصدش تظاهر و نشان دادن به ديگران باشد نه تقرب به خدا.

ماعون: هر چه در آن منفعتى است «كل ما فيه منفعة» در اقرب الموارد آمده:

«الماعون: المعروف ... و كل ما انتفعت به» كلمه «معن» در اصل به معنى جارى شدن است «معن الماء معنا: سأل».

شرحها

در اين آيات ملاحظه مى شود كه دين در عمل مجسم مى شود آنها كه مى گويند: ايمان داريم بايد، اعمال صالح و مثبت، گفته آنها را تصديق كند.

آنكه مى گويد مؤمنم، اما يتيم را مى راند، بر طعام مسكين كسى را وا نمى دارد نماز را براى تظاهر مى خواند، از كارهاى خير و مفيد جلوگيرى مى كند، اين شخص مكذب دين است، با كافر و منافق چندان فرقى ندارد، كلمه أَ رَأَيْتَ ...

حاكى است كه مصداق مكذب دين همين ها هستند، احتمال دارد منظور از «الدين»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 371

جزاء و قيامت باشد، يعنى آنان كه قيامت را انكار كنند، داراى چنين صفاتى خواهند بود.

1- 3- أَ رَأَيْتَ الَّذِي يُكَذِّبُ بِالدِّينِ فَذلِكَ الَّذِي يَدُعُّ الْيَتِيمَ وَ لا يَحُضُّ عَلى طَعامِ الْمِسْكِينِ به نظر الميزان منظور از دين جزاست، ولى ظاهرا منظور از آن شريعت باشد، در اينجا دو وصف از اوصاف منكر دين يا منكر جزاء، ذكر شده است

اول راندن يتيم، دوم: تشويق نكردن ديگران بر اطعام مسكين. اين تعبير در جاهاى ديگر نيز آمده است، و نشان مى دهد كه گذشته از آنكه انسان بايد مسكين را اطعام كند، بايد ديگران را نيز به آن كار وادارد، گويند: طعام در آيه به معنى اطعام است، به قولى دفع يتيم ندادن حق او است.

«أ رأيت» خطاب است به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله، به هر كس ديگر نيز شامل مى شود و اختيار اين صفات بنا بر مقتضاى وقت بوده و گرنه صفاتى از اين قبيل بسيار است.

4- 6- فَوَيْلٌ لِلْمُصَلِّينَ الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ. الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ فاء نتيجه نشان مى دهد كه ريا كنندگان و غفلت كنندگان از نماز نيز، مصداق تكذيب كننده دين هستند. منظور از «ساهون» كسانى هستند كه از نماز غفلت مى كنند، بآن بى اعتنا هستند، آن را ترك مى كنند و در وقتش نمى خوانند نه اينكه در ضمن نماز سهو و اشتباه مى كنند و گرنه مى فرمود: «في صلوتهم» نه اينكه بفرمايد عَنْ صَلاتِهِمْ

يونس بن عمار از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد: الَّذِينَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ از وسوسه شيطان است؟ فرمود: نه، وسوسه به هر كس مى رسد، بلكه منظور آنست كه از نماز غفلت كند و در اول وقت نخواند:

«فقال: لا كل احد يصيبه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 372

هذا و لكن ان يغفلها و يدع ان يصلى في اول وقتها»

، و در روايت زيد شحام از آن حضرت آمده است:

«قال هو الترك لها و التوانى عنها».

و در روايت محمّد بن فضيل از حضرت كاظم عليه السّلام

«قال: هو التضييع» (تفسير برهان و مجمع).

ناگفته نماند: الَّذِينَ هُمْ يُراؤُنَ

مطلب مستقلى است، شايد شامل غير نماز هم باشد، آنان كسانى هستند كه نماز و غير آن را براى خدا انجام نمى دهند براى تظاهر و نشان دادن به مردم انجام مى دهند، ريا، سبب حبط و بطلان عمل است.

7- وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ در روايت اهل سنت از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه ماعون به زكاة واجب تفسير شده است.

طبرسى فرموده: آن از امام صادق عليه السّلام نيز منقول است.

ابو بصير از امام صادق عليه السّلام در تفسير ماعون نقل كرده: فرمود: آن قرض است كه به ديگران مى دهى، يا كار خيرى كه مى كنى، يا اسباب خانه كه عاريه مى دهى، زكاة نيز از آن جمله است. گفتم: ما همسايگانى داريم چون چيزى به آنها عاريه مى دهيم مى شكنند و فاسد مى كنند، اگر ندهيم گناه كرده ايم؟

فرمود: اگر چنين باشد مانعى نيست كه ندهيد.

در روايات اهل سنت، تبر، ديگ، دستاس نيز از مصاديق ماعون شمرده شده است.

ناگفته نماند: هر كس كه مردم را از خير و رسيدن به خير باز دارد، بازار سياه به وجود آورد، منابع طبيعى را در انحصار خود در آورد و هزاران امثال

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 373

آن، همه مصداق وَ يَمْنَعُونَ الْماعُونَ هستند.

روز نوزدهم شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق 11/ 3/ 1362 تفسير سوره ماعون به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 374

تفسير احسن الحديث ج 12 430

سوره كوثر

اشاره

در مكه نازل شده و سه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- كوثر پانزدهمين سوره است كه بعد از «عاديات» در مكه نازل گرديد بنا بر شأن نزول آن، بايد بعد از اظهار دعوت آن حضرت و بعد از نزول آيه فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل شده باشد، در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره صد و هشتم است.

2- عدد آيات آن بالاجماع سه آيه است، و اين سورة كوتاهترين سوره قرآن مجيد مى باشد.

3- نامگذارى آن به «كوثر» به علّت وقوع اين كلمه در اول آنست و نيز همه اين سوره براى بيان كثرت و گسترش دعوت اسلامى نازل گرديده است در روايت نبوى صلّى اللَّه عليه و آله «سوره كوثر» و در روايات ائمه عليهم السّلام إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ خوانده شده است.

4- در الميزان فرموده: روايات در مكى و مدنى بودن آن مختلف مى باشند ولى ظاهر آنست كه مكى باشد، بعضى گفته اند: دو دفعه نازل شده است تا ميان روايات جمع شود.

5- در علّت نزول اين سوره در مجمع البيان نقل شده: چون عبد اللَّه پسر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله كه از خديجه بود، از دنيا رفت، عاص بن وائل سهمى (پدر عمرو بن عاص) آن حضرت را در وقت خروج از مسجد الحرام ديد، در آنجا با هم

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 375

صحبت كردند، عده اى از بزرگان قريش در مسجد الحرام نشسته بودند، چون عاص پيش آنها آمد، گفتند: با چه كسى صحبت مى كردى؟ گفت: با آن ابتر، توضيح اينكه: هر كس پسر نداشت او را ابتر و صنبور مى ناميدند.

در روايت تفسير ابن كثير هست: هر وقت رسول

خدا صلّى اللَّه عليه و آله در نزد عاص بن وائل ياد مى شد، مى گفت: او مردى ابتر است، پسر ندارد، وقتى كه بميرد يادش از بين مى رود.

نگارنده گويد: به احتمال قوى، منظور مشركان از اين سخن آن بوده:

كه چون آن حضرت از دنيا رود شريعتش نيز از بين خواهد رفت، خدا در مقام تسليت به آن حضرت وعده مى دهد كه دين تو و نسل تو و آوازه تو پيوسته در گسترش و تزايد خواهد بود، مقطوع الذكر و بى دنباله، دشمنان تو هستند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 376

سورة الكوثر مكّية و هى ثلاث آيات نزلت بعد سورة التكاثر

[سوره الكوثر (108): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ (1) فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ (2) إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- ما به تو كوثر عطا كرده ايم

2- پس به پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن

3- حقا كه دشمن تو، همو بى دنباله است

كلمه ها

كوثر: كثرت فزون از حدّ. خير كثير. زمخشرى گويد: «الكوثر:

المفرط الكثرة». راغب گويد: «تكوثر الشي ء» يعنى: تا آخرين حدّ زياد شد. طبرسى فرمايد: كوثر چيزى است كه كثرت از شأن آنست و به معنى خير كثير باشد.

انحر: يعنى: قربانى كن. يا در نماز دستهايت را تا محاذى گوش بالا كن. راغب گويد: نحر محل گردن بند از سينه است «نحر البعير» از آن گويند كه از آن محل نحرش كنند. در لغت آمده: نحر بالاى سينه، جمع آن نحور است.

شانى: دشمن دارنده، كينه ورز، شنأ (بر وزن عقل) بغض و عداوت «شناه شنا: ابغضه»

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 377

ابتر: بى دنباله. بتر: قطع. ابتر: حيوانى كه دمش بريده شده و انسانى كه فرزند ندارد، راغب گويد: فرزند نداشتن و ذكر خير نداشتن معناى ثانوى آن است.

شرحها

در اين آيات خداوند به رسول خود فرمايد: ما به تو كثرت و گسترش فزون از حد داده ايم، آئين تو، آوازه تو، نسل تو به كثرت و وسعت فزون از حدّ خواهد رسيد، پس حالا كه خدا چنين لطفى به تو فرموده است براى خدايت نماز بخوان و قربانى كن، بى دنباله و مقطوع الذكر آن كس است كه تو را دشمن مى دارد.

ناگفته نماند: اين وعده يك اعجاز است كه اكنون مشاهده مى شود وعده خدا عملى شده، اسلام گسترش پيدا كرده، نسل آن حضرت از فاطمه زهرا سلام اللَّه عليها همه جا را پر كرده است.

1- أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ اقوال مفسران در تفسير كوثر مختلف است آن را خير كثير، حوض رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در بهشت يا در محشر، نبوت، قرآن، كثرت پيروان اسلام، كثرت ذريه رسول خدا صلّى

اللَّه عليه و آله، شفاعت و مانند آن گفته اند.

الميزان مى گويد: به قرينه إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ مراد فقط كثرت ذريه آن حضرت است زيرا كه ظهور «ابتر» در منقطع النسل است، و آيه جواب «ابتر» مى باشد و يا منظور خير كثير است كه كثرت ذريه نيز در ضمن آنست و گرنه إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ خالى از فائده خواهد بود.

نگارنده گويد: به نظر بعيد مى آيد كه به وقت مردن پسر آن حضرت، مشركان او را ابتر نامند و اين مطلب و جواب آن در قرآن مجيد با چنين وضعى مطرح

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 378

شود، و من احتمال نزديك به يقين مى دهم كه منظور مشركان از «ابتر» از بين رفتن شريعت آن حضرت بوده و گفته اند: حالا كه پسرش مرد، كسى هدف او را دنبال نخواهد كرد، و وقتى كه از دنيا رفت آئين اش نيز از بين خواهد رفت نظير:

فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ مؤمنون/ 25.

اين گفته براى آن حضرت شكننده و غير قابل تحمل بود كه پس از او اسلام از صحنه روزگار برداشته شود، لذا خدا در مقام جواب مشركان، فرموده است:

إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ ما بر تو كثرت و گسترش عطا كرده ايم، نه تنها دين تو از بين نخواهد رفت، بلكه گسترش بس وسيع پيدا خواهد كرد، النهايه كثرت نسل آن حضرت نيز از مصاديق كوثر است چنان كه در نكته ها خواهد آمد.

2- فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ طبرسى رحمه اللَّه در تفسير آن نقل كرده: پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن، ولى در روايت شيعه و اهل سنت نقل شده: منظور از نحر بلند كردن دستها تا محاذى گوش در تكبير

نماز است.

در مجمع البيان فرموده: جميع عترت طاهره على عليه السّلام از آن حضرت نقل كرده اند كه مراد از نحر بلند كردن دستها در نماز است.

ابن سنان از امام صادق عليه السّلام در تفسير آيه نقل كرده:

«قال هو رفع يديك جذاء وجهك»

«1».

اصبغ بن نباته از امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه نقل كرده: چون اين سوره نازل گرديد رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به جبرئيل فرمود: اين نحيره چيست كه خدايم امر فرموده؟ گفت: نحيره نيست بلكه خدا امر فرموده: به وقت تكبير گفتن، ركوع كردن سر از ركوع برداشتن و سجده رفتن، دستهايت را بلند كنى، كه نماز ما و نماز ملائكه در آسمانهاى هفتگانه چنين است. براى هر شى ء زينتى است، زينت

______________________________

(1) تهذيب باب كيفيت الصلاة

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 379

نماز بلند كردن دستها در هر تكبير است «1».

اين روايت در تفسير ابن كثير نيز از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده است.

3- إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ خداوند در اين آيه به دشمن رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله لقب ابتر مى دهد، مسلما پسر او نمرده بود، پس منظور خدا از ابتر و بى دنباله بودن، مقطوع الذكر و گمنام بودن اوست، از اين مى فهميم كه منظور عاص بن وائل از ذكر «ابتر» آن بوده كه شريعت آن حضرت از بين خواهد رفت.

نكته ها

حوض كوثر: در روايات شيعه و اهل سنت نقل شده: كوثر نام نهر و حوضى است كه خدا در بهشت يا در محشر به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عطا فرموده است.

طبرسى در مجمع البيان فرموده:

«روى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام انّه

قال: نهر في الجنة اعطاه اللَّه نبيه عوضا عن ابنه».

از حضرت رضا عليه السّلام از پدرانش از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: كه

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله يا على انت اخى و وزيرى و صاحب لوائى في الدنيا و الاخرة و انت صاحب حوضى من احبك فقد احبنى و من ابغضك فقد ابغضنى»

مجلسى رحمه اللَّه در (بحار ج 8 ط جديد) سى و سه حديث در اين زمينه از شيعه و اهل سنت نقل كرده است.

ناگفته نماند: مانعى نيست كه حوض كوثر نيز از جمله مصاديق «الكوثر» باشد و اين مخالف آنچه در معنى كوثر گفته شد نيست.

______________________________

(1) مجمع البيان.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 380

كوثر و گسترش اسلام و نسل آن حضرت: گفتيم: إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ از لحاظ وقوع، يكى از معجزات است. گسترش اسلام و گسترش نسل آن حضرت اين خبر را به مرحله عمل در آورد، لازم است بهر يك اشاره شود، از لحاظ گسترش اسلام، مى دانيم كه اسلام از روز اول پيوسته در گسترش بوده و هست امروز (سال 1362) تعداد مسلمين جهان بيشتر از هزار ميليون نفر است، هشتاد در صد افريقا و بيشتر از شصت درصد آسيا مسلمان هستند و در قاره هاى ديگر به قدر معتنا به وجود دارند، اين تزايد و گسترش ادامه دارد و «كوثر» هر روز بيش از روز ديگر گسترده تر مى گردد.

امّا گسترش نسل آن حضرت توسط حضرت فاطمه عليها السّلام، از عجائب عالم است، قطع نظر از اينكه هر يك از امامان صلوات اللَّه عليهم از نسل فاطمه مصداق كوثر مى باشند كه در عرض چهارده قرن مردم

را از كوثر قرآن و اسلام سيراب مى كنند، فرزندان رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله روى زمين را پر كرده اند، واقعا فاطمه سلام اللَّه عليها مصداق كوثر است.

بنى اميه مدت هشتاد سال مرتب اولاد فاطمه را كشته و در زنجير قرار دادند بنى عباس مدت پانصد سال اولاد فاطمه را كشتند، زير ديوارها گذاشتند، قتل عام كردند، با وجود اين، همه جا سادات و فرزندان فاطمه به حد كافى يافت مى شوند گويند: در قرن هشتم هجرى بيست هزار از سادات و فرزندان زهرا عليها السّلام شمارش شدند. و در عصر سلطان سليم عثمانى به نوزده ميليون تخمين زده شد، آرى: إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ شماره مجتهدان، محدثان، خطباء، مؤلفان، قيام- كنندگان و ساير مردان بزرگ در ميان سادات بيشتر از آن است كه به حساب آيد.

روز بيست و پنجم شعبان المعظم هزار و چهار صد و سه مطابق 18/ 3/ 1362 تفسير سوره كوثر به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 381

سوره قل يا ايها الكافرون

اشاره

در مكه نازل شده و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ هيجدهمين سوره است كه بعد از «ماعون» در مكه نازل گرديد.

در ترتيب فعلى قرآن مجيد، سوره صد و نهم است، اين سوره مسلما بعد از اظهار دعوت و نزول فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ حجر/ 94 نازل گرديده ولى سال نزول آن درست معلوم نيست.

2- در عدد آيات آن اختلافى نيست، آيات آن را بالاتفاق شش آيه گفته اند به نقل تفسير خازن، آن داراى بيست و پنج كلمه و صد و بيست و پنج حرف است.

3- سوره مباركه مكى است، مطالب و آهنگهاى آن دليل اين مدعاست گرچه بعضى آن را مدنى گفته اند در روايات رسول خدا و اهل بيت سلام اللَّه عليهم سوره قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ ناميده شده است، سفارش شده كه به وقت خوابيدن و در نمازها و خارج شدن به سفر خوانده شود.

در مجمع البيان از فروة بن نوفل نقل شده كه پدرش نوفل محضر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله آمد و گفت: يا رسول اللَّه آمده ام چيزى به من ياد بدهى كه به وقت خواب بخوانم. فرمود: چون وارد خوابگاه شدى قل يا ايها الكافرين را بخوان و بخواب كه آن برائت از شرك است:

«قال اذا اخذت مضجعك فاقرء قل يا ايها الكافرون ثم نم على خاتمتها فانها برائة من الشرك».

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 382

شعيب حداد از حضرت صادق صلوات اللَّه نقل كرده كه امام فرمود: پدرم مى گفت: قل يا ايها الكافرون يك چهارم قرآن است و پدرم چون از خواندن آن فارغ مى شد مى گفت:

«اعبد اللَّه وحده، اعبد اللَّه وحده».

در تفسير برهان

از ابى العلاء از حضرت صادق عليه السّلام نقل شده كه:

«قال من قرء قل يا ايها الكافرون و قل هو اللَّه احد في فريضة من الفرائض غفر اللَّه له و لوالديه و ما ولد و ان كان شقيا محى من ديوان الاشقياء و اثبت في ديوان السعداء و احياه اللَّه تعالى سعيدا و اماته شهيدا و بعثه شهيدا».

4- علّت نزول و مضمون سوره مباركه در شرحها خواهد آمد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 383

سورة الكافرون مكّية و هى ست آيات نزلت بعد سورة الماعون

[سوره الكافرون (109): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (4)

وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (5) لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ (6)

به نام خداى رحمن رحيم

1- بگو: اى كافران

2- عبادت نمى كنم آنچه را كه عبادت مى كنيد

3- و شما عبادت نخواهيد كرد، خدايى را كه من عبادت مى كنم

4- و نه من عبادت خواهم كرد آنچه را كه شما عبادت كرده ايد.

5- و نه شما عبادت خواهيد كرد، خدايى را كه من عبادت مى كنم

6- دين شما مختص شماست و دين من مختص من

شرحها

خلاصه مطلب اين سوره آنست كه: سازش ميان توحيد و شرك امكان ندارد تا شرك، شرك است، توحيد نمى تواند به هيچ وجه آن را امضاء كند، منطقى وَدُّوا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 384

لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ از ساحت اسلام بدور است تكرار آيات براى تأكيد و بيشتر مجسم كردن اين مطلب مى باشد، شرك بايد از بين برود، بخاطر شرك تار مويى هم از توحيد نبايد كاسته بشود، بلى مى توان به كفار و مشركان گفت: لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ ولى نمى شود با آنها سازش كرد يعنى متاركه نه سازش.

از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه منقول است: قريش به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله گفتند: يك سال خدايان ما را بپرست، يك سال هم ما خداى تو را بپرستيم باز يك سال تو خدايان ما را بپرستى، ما نيز يك سال خداى تو را بپرستيم، خداوند مانند گفته آنها جواب فرمود.

نقل شده: ابو شاكر ديصانى از علّت تكرار آيات سؤال كرد، ابو جعفر

احول كه از او سؤال شده بود جوابى نتوانست، چون به مدينه آمد، امام صادق عليه السّلام اين شأن نزول را به او ياد داد، او در كوفه بابى شاكر گفت: ابو شاكر جواب داد: اين سخن را شتران از حجاز آورده اند.

به هر حال اين سوره از يك عدم سازش ميان اسلام و كفر حكايت دارد كه بايد پيوسته ملاك عمل قرار گيرد.

متأسفانه اكثر دولتهاى اسلامى مخصوصا دولت عربستان (محل نزول اين سوره) سازش با ابرقدرتهاى كافر را در برنامه زندگى خود گذاشته و كفار را همه كاره خود كرده است.

1- 3- قُلْ يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ.

منظور از «الكافرون» كفار معهود و مخاطب آن حضرت هستند، وصف كافرون علت «لا اعبد» است. در كشاف گويد: «لا» فقط به مضارعى داخل مى شود كه در آن معناى استقبال باشد، چنان كه «ما» بمضارعى كه فقط در معناى حال باشد على هذا «لا اعبد» دلالت بر دوام دارد يعنى: عبادت نمى كنم معبودهاى شما را نه

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 385

در حال و نه در آينده.

اينكه فرموده: وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ از روى تعليم خداوند است كه به آن حضرت ياد داده بود كه اين كفار معين هرگز دين تو را قبول نخواهند كرد، سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ بقره/ 6.

4 و 5- وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ تكرار براى تأكيد مطلب است كه ابدا نه من معبودهاى شما را خواهم پرستيد و نه شما معبود مرا، نظير وَ ما أَدْراكَ ما يَوْمُ الدِّينِ، ثُمَّ ما أَدْراكَ ما

يَوْمُ الدِّينِ انفطار/ 17 و 18 و نظير: كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ تكاثر/ 4.

در الميزان فرموده: آمدن «ما اعبد» بجاى «من اعبد» براى مطابقت ما تَعْبُدُونَ است و شايد نظير وَ ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثى باشد.

6- لَكُمْ دِينُكُمْ وَ لِيَ دِينِ تأكيد نفى سابق است. لام در هر دو مورد براى اختصاص است يعنى دين شما مختص شماست، من هرگز آن را نخواهم پذيرفت، دين من نيز مختص به خودم مى باشد شما آن را نخواهيد پذيرفت خدايم اين چنين خبر داده است، نظير: وَ أُوحِيَ إِلى نُوحٍ أَنَّهُ لَنْ يُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِكَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ ... هود/ 36.

مراد آن نيست كه ماندن شما در دينتان جايز است و يا دين شما را تقبيح نخواهم كرد، بلكه منظور آنست كه: اين راه اختصاص به شما دارد، من آن را نخواهم پذيرفت.

روز جمعه بيست و هشتم شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق 20/ 3/ 1362 تفسير سوره قل يا ايها الكافرون به پايان رسيد و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 386

سوره نصر

اشاره

در مدينه نازل شده و سه آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- نصر صد و چهاردهمين و آخرين سوره است كه در مدينه بعد از سوره توبه نازل گرديد، و نيز در مقدمه خوانديم كه بعد از سوره نصر، سوره تمام به رسول خدا نازل نگرديد على هذا بعد از اين سوره، آياتى بر آن حضرت نازل گرديده ولى سوره اى كه يك جا نازل شود، نازل نشده است.

ولى ناگفته نماند: سوره مباركه از فتح مكه خبر مى دهد، معلوم است كه در وقت نزول آن، هنوز مكه فتح نشده بود، فتح مكه در سال هشتم هجرت واقع شده على هذا اين سوره قبل از سال هشتم يا در سال هشتم قبل از فتح مكه نازل شده است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: فتح مكه در سال هشتم اتفاق افتاد و سوره توبه در سال نهم نازل گرديد، پس نمى توان گفت: سوره نصر بعد از سوره توبه نازل شده است، به طور اطمينان مى توان گفت: اين سوره بعد از صلح حديبيه و قبل از فتح مكه نازل شده است.

طبرسى رحمه اللَّه در تفسير سوره هل اتى كه سوره هاى مدنى را شمرده، بعد از سوره نصر، دوازده سوره را نام برده كه بعد از سوره نصر نازل شده اند.

در اين صورت بنا بر آنچه در مقدمه تفسير، از حضرت صادق و حضرت رضا عليهما السّلام نقل شد كه سوره نصر آخرين سوره تمام است، بايد گفت آن دوازده سوره

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 387

بطور تدريج نازل شده و هيچ يك به يك بار نازل نگرديده اند و اللَّه اعلم.

2- عدد آيات آن بالاتفاق سه آيه است و در روايات شيعه و اهل سنت إِذا

جاءَ نَصْرُ اللَّهِ ناميده شده است.

3- سوره مباركه بى شك در مدينه نازل گرديده و چنان كه گفته شد ميان صلح حديبيه و فتح مكه نازل گشته و از فتح مكه خبر داده است.

4- در اين سوره دو پيشامد نيكو وعده داده شده، يكى فتح مكه و از بين رفتن حكومت مشركين، ديگرى داخل شدن مردم به اسلام به صورت گروهى و دسته جمعى، كه بعدا هر دو به وقوع پيوست و يكى از معجزات قرآن كريم است. امّا فتح مكه در سال هشتم تحقيق يافت و امّا داخل شدن به اسلام فوج فوج در سال نهم هجرت بود كه به نقل يعقوبى نمايندگان حدود سى قبيله در آن سال به خدمت آن حضرت آمده و اسلام قبول كرده و از اسلام قبيله شان آن حضرت را مستحضر نمودند.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 388

سورة النّصر مدنيّة و هى ثلاث آيات و هى آخر ما نزل من السّور

[سوره النصر (110): آيات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ (1) وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً (2) فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً (3)

به نام خداى رحمان رحيم

1- و چون ديدى كه مردم گروه گروه

2- به دين خدا داخل مى شوند

3- پروردگارت را تسبيح گوى و حمد كن و از او مغفرت بخواه كه او بسيار توبه پذير است

كلمه ها

افواج: دسته ها. گروه ها. مفرد آن فوج است. راغب گويد: جماعتى كه به سرعت مى روند.

تواب: بسيار توبه كننده كه در خداوند عملا به معناى توبه پذيرى است صيغه تواب در قرآن پيوسته وصف خدا آمده است مگر در آيه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ وَ يُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِينَ بقره/ 222.

شرحها

در اين سوره، خبر از آمدن فتح مكه و گسترش اسلام و قبول آن از جانب گروه ها و قبائل است، آن گاه به رسول خدا فرمان مى دهد كه پس از وقوع اين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 389

دو جريان پروردگارت را حمد، تسبيح و استغفار كن.

1- إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ مراد از فتح بى شك فتح مكه و الف و لام آن براى عهد است، نصر اللَّه و فتح هر دو يكى است، آن بشارتى بود پيش از واقع شدن فتح مكه.

2- وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْواجاً عطف است بر جاءَ نَصْرُ اللَّهِ يعنى: «اذا رأيت الناس يدخلون ...» چون مكه مشرفه در سال هشتم هجرت فتح گرديد، شيرازه كفر از هم پاشيد، در نتيجه مردم به اسلام روى آوردند، قبائل عرب نمايندگان خويش را بمدينه گسيل مى داشتند و به اسلام و دين خدا داخل مى شدند، بطورى كه سال نهم هجرت را «سنة الوفود» نام نهاده اند يعنى سالى كه وفدها و هيئت هاى قبائل براى اظهار اسلام به مدينه آمدند. اين هم يكى از بشارات و معجزات قرآن مجيد بود كه بوقوع پيوست.

3- فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً خداوند در اين آيه سه دستور بآن حضرت مى دهد: اول تسبيح و تنزيه خدا دوم حمد و ثناى خدا، سوم: طلب مغفرت از خدا.

بايد دانست كه تسبيح و حمد هر يك مستقل و جدا از همديگر هستند، تسبيح در مقابل صفات جلال و حمد در مقابل صفات جمال و نعمتهاى خداوند است به عبارت ديگر آن گاه كه مى گوئيم سبحان اللَّه، نظر به احديت، عظمت، ازليت، ابديت، بى نيازى خداست، و آن گاه كه مى گوئيم الحمد للَّه نظر به نعمتها و كرامتهاست كه خدا به بندگان عنايت فرموده است، باء در «بحمد» به معنى مصاحبت است يعنى خدايت را تسبيح گوى و حمد گوى.

تسبيح و حمد به دنبال فتح و پيروزى اسلام كاملا موجه و در جاى خود واقع است ولى استغفار در اينجا چطور توجيه مى شود، در بادى امر به نظر مى آيد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 390

كه اينجا جاى استغفار نيست، در رابطه با اين دستور سه وجه گفته شده است.

اوّل: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله با آنكه به پيروزى اسلام يقين داشت ولى در عين حال چون با چشم خود نديده بود در اين مطلب شايد يك نوع نگرانى داشت، نظير جريان حضرت ابراهيم عليه السّلام كه به خدا عرض كرد: أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي بقره/ 260، آن حضرت به احياء مردگان ايمان داشت ولى خواسته اش از كيفيت و براى حصول اطمينان قلبى بود.

در بعضى از آيات به اين مطلب اشاره شده است، مثلا خطاب به آن حضرت آمده: فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لا يُوقِنُونَ روم/ 60 جمله اول ظهورش رفع نگرانى آن حضرت در آمدن وعده خداست.

امّا با فتح مكه و داخل شدن قبائل عرب به اسلام، قلب

نازنين آن حضرت مانند جدّش ابراهيم عليهما السّلام مطمئن گرديد، خداوند اين حالت نگرانى را نوعى نقص دانسته مى فرمايد: حالا كه فتح و دخول قبائل به اسلام تحقيق يافت از آن نگرانى كه داشتى استغفار كن و اللَّه اعلم (رجوع شود به سوره فتح/ 2).

دوم: گويند مراد آنست كه: بعد از آمدن فتح و دخول مردم به اسلام بگو:

خدايا من آنچه توانستم در پيشرفت دين تو انجام دادم، اگر در اين باره تقصيرى شده باشد مرا بيامرز و اللَّه اعلم.

سوم: منظور از آن، سؤال ادامه مغفرت است الميزان در توجيه آن فرموده چون در اين فتح، آن حضرت از بيشتر تلاش خود در از بين بردن باطل فارغ مى شد امر شده: خدا را به جلالش ياد كند كه تسبيح است و به جمالش كه تحميد است و با نقص خود و حاجتش به خدا كه طلب مغفرت است.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: استغفار گاهى بر وجه تسبيح و انقطاع الى اللَّه مى شود، اين استغفار از آن مقوله است، إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً تعليل استغفار و تشويق

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 391

به آن است.

ناگفته نماند: در مجمع البيان نقل شده: چون اين سوره نازل گرديد، حضرت آن را بر اصحاب خود خواند شاد شدند ولى عمويش عباس چون آن را شنيد گريه كرد، حضرت علّت گريه او را پرسيد؟ گفت: يا رسول اللَّه گمان مى كنم اين سوره از رسيدن اجل شما حكايت مى كند، حضرت فرمود: همانطور است كه مى گويى ...

اين مطلب به چند طريق در كتب شيعه و اهل سنت نقل شده و در دلالت اين سوره بر رسيدن اجل آن حضرت بحث شده است. به نظر

نگارنده: اگر اين نقل صحت داشته باشد سرّ اين مطلب در آمدن فتح و در وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ ...

است از آن ظاهر مى شود كه آن حضرت ديگر مأموريت خود را بپايان رسانده است بقول الميزان «و عند الكمال يرقب الزول».

طبرسى رضوان اللَّه عليه از ابن مسعود نقل كرده چون اين سوره نازل شد آن حضرت بيشتر اوقات مى گفت:

«سبحانك اللهم و بحمدك، اللهم اغفر لى انك انت التواب الرحيم»

روز شنبه بيست و نهم شعبان هزار و چهار صد و سه مطابق 18/ 2/ 1362 تفسير سوره نصر پايان يافت و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 392

سوره تبت

اشاره

در مكه نازل شده و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- «تبت» ششمين سوره است كه بعد از سوره فاتحه در مكه نازل گرديد «1» در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و يازده است، بعضى آن را سوره ابى لهب و بعضى سوره مسد ناميده اند ولى در روايات سوره «تبت» ناميده شده است.

در مجمع البيان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده:

«قال: اذا قرأتم «تبت» فادعوا على ابى لهب فانّه كان من الكذابين بالنبى صلّى اللَّه عليه و آله و بما جاء به من عند اللَّه».

2- عدد آيات آن بالاتفاق پنج است و كسى خلاف آن را نگفته است.

3- علّت نامگذارى ظاهرا وقوع لفظ «تبت» در اول آنست و يا آنكه اين سوره حكايت از تباب و خسران دارد.

4- سوره مباركه بى شك مكى است.

5- ابو لهب عموى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بود ولى به آن حضرت ايمان نياورد و در كفر از دنيا رفت، او عداوت شديدى بآن حضرت داشت و پيوسته او را تكذيب مى كرد مردى بنام طارق محاربى مى گويد در بازار «ذى المجاز» بودم، ديدم جوانى به مردم مى گفت: «

ايها الناس قولوا لا اله الا اللَّه تفلحوا

».______________________________

(1) اين سخن بنا بر نقلهايى است كه در مقدمه گذشت ولى بعيد است كه سوره ششم باشد، ظهور سوره آنست كه بعد از سال سوم بعثت و اظهار دعوت، نازل شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 393

پشت سر او مردى را ديدم كه آن حضرت را با سنگ مى زد، پاهايش را خونى كرده بود و مى گفت: مردم او كذاب است تصديقش نكنيد. من پرسيدم:

اين كيست؟ گفتند: او محمّد است ميگويد كه پيغمبر است،

آن ديگرى عمويش ابو لهب است مى گويد كه او دروغگو است.

از اين حادثه معلوم مى شود كه ابو لهب از معاندين سر سخت بوده و پيوسته در اطفاء نور خدا تلاش مى كرده است، نقل شده: دو نفر از دختران آن حضرت (ظاهرا رقيه و ام كلثوم) زن پسران ابو لهب بوده اند، ولى ابو لهب و زنش ام جميل فرزندان خويش را وادار كردند كه به دختران آن حضرت طلاق گويند، زن ابو لهب ام جميل دختر حرب، خواهر ابو سفيان، عمه معاويه بود، او مانند شوهرش از دشمنان خدا و دشمن آن حضرت بود كه به جاى محمّد صلّى اللَّه عليه و آله آن جناب را «مذمم» گفت آن مرد و زن، بقدرى با خدا و رسول و اسلام مخالفت كردند، كه سوره تبت در هجو آنها نازل گرديد.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 394

سورة لهب مكّية و هى خمس آيات نزلت بعد سورة الفاتحة

[سوره المسد (111): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَّ (1) ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ (2) سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ (3) وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ (4)

فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- هلاك شد دو دست ابو لهب و هلاك شد ابو لهب

2- ثروت و كسبش از هلاكت او كفايت نكرد

3- حتما به آتش شعله ور داخل مى شود

4- زنش (نيز داخل آتش مى شود) در حال هيزمكشى

5- و در حالى كه ريسمانى از ليف خرما به گردن دارد.

كلمه ها

تبت: تب و تباب: خسران و زيان مستمر. مجمع البيان زيان مؤدى بر فساد گفته است «تبت» به خسران مستمر افتاد. جوهرى هلاكت نيز گفته است.

ابى لهب: او پسر عبد المطلب بود، گويند: اسم او عبد العزى و كنيه اش ابو لهب بود و گويند: اسم او همان كنيه اش بود در مجمع البيان

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 395

نقل كرده: علّت اين نامگذارى آن بود كه او خوش قيافه بود، و دو طرف صورتش مثل آتش مى درخشيد.

يصلى: صلى: دخول توأم با لزوم و دوام «سيصلى»: حتما داخل و ملازم مى شود.

حطب: هيزم.

جيد: گردن. «الجيد: العنق».

مسد: (بر وزن شرف): ريسمانى كه از ليف خرما تابيده شده (و بر وزن عقل) به معنى تابيدن است: «مسد الحبل مسدا: فتله».

شرحها

در اين سوره مى خوانيم كه دو دست ابو لهب و خود ابو لهب به خسران و هلاكت افتاد، گويى مراد از دو دست عمل و كار او است. كه هم تلاشش تباه گرديد و هم خودش از سعادت باز ماند.

ثروت و كارش او را از هلاكت نجات نداد، به آتش خواهد افتاد زنش نيز در حالى كه بار هيزم بر دوش دارد داخل آتش خواهد گرديد.

1- تَبَّتْ يَدا أَبِي لَهَبٍ وَ تَبَ يعنى: هم دو دست ابو لهب هلاك شد و هم خودش، گويى مراد آنست كه عملش و تلاشش تباه گرديد، خودش نيز هلاك شد و به سعادت نرسيد اين سخن ظاهرا خبر است نه دعا.

2- ما أَغْنى عَنْهُ مالُهُ وَ ما كَسَبَ مى شود مراد از «ما كسب» قدرت و نفوذ او باشد يعنى ثروتش و نفوذ و قدرتش او را از هلاكت باز نداشت، با آنكه ثروت و

شهرت و نفوذ داشت، باز هم هلاك و بدبخت گرديد. «ما» اول نافيه و دوم موصول است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 396

3- سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ عاقبت هلاك و خسران آنست كه حتما به آتش ملتهب و شعله ور داخل مى شود «سين» در آيه ظاهرا براى تأكيد و حتميت است، نكره آمدن «لهب» مفيد تفخيم است و هم ظاهرا براى تناسب با ابى لهب.

4 و 5- وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ لفظ «و امرأته» عطف است بر فاعل «سيصلى» يعنى «و ستصلى امرأته نارا» جمله هاى حَمَّالَةَ الْحَطَبِ فِي جِيدِها ... هر دو حال هستند از «امرأته» يعنى زن ابو لهب در حالى داخل آتش مى شود كه در پشت خود بار هيزم و در گردن ريسمان دارد، به عبارت ديگر، در حين داخل شدن به آتش عمل دنيا را حكايت خواهد كرد، همانطور كه در دنيا خارها را بدوش مى كشيد و شب در راه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مى ريخت تا او را اذيت كند، همانطور هم به آتش مى رود و در آن معذب مى شود «1».

در مجمع البيان نقل شده: چون سوره «تبت يدا» نازل گرديد، ام جميل زن ابو لهب پس از شنيدن آن ولوله كنان در حالى كه سنگى در دست داشت به مسجد الحرام آمد، برسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله ناسزا مى گفت و فرياد مى كشيد: «مذمما ابينا و دينه قلينا و امره عصينا» «2» حضرت با ابو بكر در مسجد نشسته بود او گفت يا رسول اللَّه ام جميل آمد مى ترسم به شما صدمه اى بزند، حضرت فرمود: هرگز مرا نتواند ديد، آن حضرت قرآن خواند و از

ام جميل محفوظ ماند.

______________________________

(1) در مجمع البيان نقل شده ام جميل خار مى آورد و در راه آن حضرت مى ريخت، ولى بعيد است مراد از حَمَّالَةَ الْحَطَبِ سخن چينى باشد.

(2) مذمم يعنى مذموم، ملعونه اين كلمه را به جاى «محمد» به كار برده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 397

نكته ها

هجو ابو لهب: ايمان و مكتب داراى جاذبه و دافعه است، آنكه به مكتب، ايمان و اعتنايى ندارد او را دفع مى كند هر چند كه از اقوام و عشيره باشد لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ ... مجادله/ 22 اين است كه ملاحظه مى شود ابو لهب ها هجو و طرد مى شوند، ولى سلمانها مقام

«سلمان منا اهل البيت»

پيدا كرده و در مكتب جذب مى شوند.

مسلمان موحد كسى است كه در زندگى اين سوره را سر مشق خويش قرار بدهد، ملاك او در دوست داشتن و دشمن گرفتن، فقط خدا و مكتب باشد و از چهارده معصوم صلوات اللَّه عليهم پيروى نمايد كه خوبان را جذب كرده و به خود نزديك نمودند و بدان را از خود طرد كرده و كنار زدند.

ابو لهب و اين سوره: در مجمع البيان فرموده: اگر گويند: آيا با اين سوره باز ابو لهب قدرت داشته كه ايمان بياورد و باز ايمان بر او فرض و لازم بود؟ و اگر ايمان مى آورد تكذيب وعده سَيَصْلى ناراً ذاتَ لَهَبٍ نمى شد؟ گوئيم: آرى ايمان براى او لازم بود، اين وعيد به شرط عدم ايمان است، اگر فرض كنيم كه ابو لهب از رسول خدا مى پرسيد و ميگفت: اگر ايمان

آورم باز داخل آتش خواهم شد؟ حضرت مى فرمود: نه زيرا كه شرط دخول آتش از بين رفته بود.

الميزان اين جواب را پسنديده و فرموده است: ابو لهب در اختيارش بود كه ايمان آورد و از عذاب حتمى خدا كه در اثر كفرش بود نجات يابد.

ناگفته نماند: درست است كه او مسلوب الاختيار نشده بود ولى خدا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 398

مى دانست كه ايمان نخواهد آورد و گرنه ريشه او را اين چنين قطع نمى كرد.

روز دوازدهم رمضان المبارك هزار و چهار صد و سه مطابق 3/ 4/ 1362 تفسير سوره «تبت» به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 399

سوره اخلاص

اشاره

در مكه نازل شده و چهار آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفته ايم: سوره اخلاص بيست و دومين سوره است كه بعد از سوره «ناس» در مكه نازل گرديد. در ترتيب فعلى قرآن مجيد سوره صد و دوازدهم است.

2- آن را سوره اخلاص و سوره توحيد و سوره حمد ناميده اند ولى در روايات شيعه و اهل سنت قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ گفته شده است.

در مجمع البيان فرموده: در حديث آمده كه او (ظاهرا حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله) سوره كافرون و قل هو اللَّه احد را، مقشقشتان مى فرمود، اين تسميه براى آن بود كه اين دو سوره، انسان را از شرك و نفاق كنار مى كنند «تقشقش المريض» آن وقت گويند كه مريض از مرض شفا يابد. مقدارى از روايات در فضيلت سوره در نكته ها خواهد آمد.

3- عدد آيات آن در قرائت مكى و شامى پنج و در قرائت ديگران چهار آيه است زيرا قارئان مكى و شامى «لم يلد» را به تنهايى يك آيه شمرده اند.

نظرى به شأن نزول

ناگفته نماند: مسئله خداشناسى يك امر فطرى است، انسان از اول كه چشم باز كرده به وجود خدا پى برده است، زيرا معماى هستى بدون اعتقاد به

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 400

وجود آفريننده قابل توجيه نيست، النهايه در مسئله تصور خدا و اينكه او چگونه موجودى است به اشتباه افتاده و او را مانند خود تصور كرده و صفات انسان را در يك بعد بسيار بزرگى در وجود خدا پياده كرده است.

قرآن كريم از مشركان نقل مى كند كه از روى نافهمى براى خدا شريكان قرار داده و براى او پسران و دختران تراشيدند. وَ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِينَ وَ

بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ ... انعام/ 100 و در جاى ديگر فرموده: كفار از روى افتراء گفتند كه خداوند فرزند زائيده است: أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات/ 152.

ملائكه را دختران خدا دانستند وَ جَعَلُوا الْمَلائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً زخرف/ 19 و در جواب آنها فرموده: أَمْ لَهُ الْبَناتُ وَ لَكُمُ الْبَنُونَ طور/ 39، يهود عزير و نصارى مسيح را فرزند خدا دانستند: وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ ... توبه/ 30.

تورات فعلى خدا را مانند انسان نشان مى دهد كه با حضرت يعقوب كشتى گرفت و عنقريب بود كه در دست يعقوب مغلوب شود (سفر پيدايش باب 32 آيه 24) و در جاى ديگر نعوذ باللّه خدا با چند نفر فرشته زير درختى مى نشيند و ابراهيم عليه السّلام آب مى ريزد، خدا با ملائكه دست خود را شسته و مشغول طعام خوردن مى شود (سفر پيدايش باب 18 آيه 1).

كليسا در تعليمات خود، خدا را موجودى معرفى كرد كه ميان دو ابروى او هفتاد هزار فرسخ راه است، مسئله «اتخاذ ولد» در بسيارى از آيات قرآن مطرح و ردّ شده است، قرآن مجيد در اين باره چنان سرسختى نشان مى دهد كه ما فوق تصور است و مى گويد: تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً مريم/ 90 زيرا كه وجود فرزند، عبارت اخراى نفى وجود خداست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 401

سوره مباركه اخلاص در مقام مبارزه با همه اين افكار و نظائر آنهاست و مى گويد: خدا هست ولى او را به هيچ چيز نمى توان تشبيه كرد و مانند

هيچ يك از موجودات نيست، و هيچ يك از موجودات مانند او نيست او بى همتاست، بى نياز است، نزائيده، زائيده نشده، لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ.

آرى فقط اين خدا مى تواند عقلا قابل قبول باشد نه آنى كه ديگران گفته اند در اول سوره حديد «1» روايتى نقل شد كه خدا مى دانست، در آينده اقوام عميق و كنجكاوى خواهند آمد، لذا در معرفى خود سوره توحيد و اول سوره حديد را فرستاد. در شأن نزول اين سوره از امام صادق صلوات اللَّه عليه نقل شده: يهود از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله خواستند كه پروردگارش را براى آنها توصيف كند، آن حضرت سه روز جواب نداد، اين سوره نازل گرديد «2» در نقل ديگرى آمده كه مشركان چنين سؤالى از آن حضرت كردند. روايت اول مؤيد مدنى بودن سوره است.

______________________________

(1) كافى كتاب توحيد باب النسبة حديث 2.

(2)

«عن ابى عبد اللَّه (ع) قال: ان اليهود سئل رسول اللَّه (ص) فقالوا انسب لنا ربك فلبث ثلاثا لا يجيبهم ثم نزلت قل هو اللَّه احد ... الى آخرها» كافى كتاب التوحيد باب النسبة حديث اول. تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 402

سورة الاخلاص مكّية و هى أربع آيات نزلت بعد سورة النّاس

[سوره الإخلاص (112): آيات 1 تا 4]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ (3) وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ (4)

به نام خداى رحمن رحيم

1- بگو: خدا بى همتاست

2- خدا مقصود و ملجاء است

3- نزائيده و زائيده نشده است

4- كسى و چيزى همتاى او نيست

كلمه ها

احد: بى همتا. بايد دانست: احد گاهى در وحدت عددى استعمال مى شود در اينصورت اسم است مانند إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ

بقره/ 180 و مانند وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ و گاهى در وحدت وصفى بكار مى رود، در اينصورت وصف است به معنى بى همتا و و بى مانند و فقط بذات بارى اطلاق مى شود در آيات قرآن آن گاه كه منظور آن بود كه دوگانگى را از خدا نفى كند لفظ «واحد» بكار رفته است نظير: وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 403

نحل/ 51.

اللَّه: درباره لفظ جلاله اللَّه در تفسير سوره فاتحة الكتاب سخن گفته ايم.

صمد: مقصود كسى كه همه در حوائج خود به او روى مى آورند و او را قصد مى كنند لازمه اين معنا، بى نيازى است و شايد بدين جهت صمد را «بى نياز» گفته اند. صمد (بر وزن عقل) در لغت به معنى قصد است «صمده صمدا: قصده» و نيز به معنى اعتماد آيد گويند «صمد هذا الامر: اعتمده» در نهج البلاغه در خطبه هاى شصت و چهار و صد و بيست و پنج و صد و هشتاد و چهار، اين كلمه به معنى قصد آمده است على هذا صمد در آيه به معنى «مقصود و مصمود اليه» است.

كفوا: (بر وزن

عنق): مثل، همتا، نظير.

شرحها

در اين سوره مى خوانيم: خدا بى همتاست، همه به او محتاجند و او را قصد مى كنند يَسْئَلُهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وصف زائيدن و زادن در او نيست، هيچ كس و هيچ چيز در ذات و افعال و صفات، مانند و نظير او نمى باشد، اين است توحيد قرآنى و اين است توحيد خالص. به نظر مى آيد: اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ همه بيان و توضيح «احد» در صدر سوره اند.

1- قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ هو ضمير شأن است، اهميت جمله بعدى را مى فهماند، معنى آيه چنين مى شود: بگو حق اين است كه خدا بى همتاست، بى همتاست در ذات، بى همتاست

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 404

در صفات بى همتاست در افعال، بى همتاست در همه چيز.

ناگفته نماند: درباره خداوند سبحان به پنج توحيد كه درجات توحيد هستند عقيده داريم كه در نكته ها خواهد آمد.

2- اللَّهُ الصَّمَدُ آيه اول در زمينه توصيف ذات بود، اين آيه در توصيف فعل است، صمد و محل رجوع بودن در حوائج از صفات افعال است، خدا آفريننده همه موجودات است و همه او را قصد كرده و نيازمند او هستند، على هذا مقصود و مورد حاجت همه اوست از اين مى فهميم كه الف و لام «الصمد» براى حصر است چنان كه در الميزان فرموده است معنى آيه چنين مى شود: اللَّه فقط اوست مقصود و مورد حاجات كه همه از او مى خواهند و به او روى مى آورند.

صمد را مقصود، خداى دائم كه هميشه بوده و خواهد بود، سرپرست مطاع كه بالاتر از او امر و نهى كننده اى نيست و امثال

آن معنى كرده اند كه بعضى از آنها در نكته ها خواهد آمد.

3- لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ جمله «لم يلد» مى شود نفى تشبيه باشد در مقابل نصارى كه مى گفتند الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّهِ يا در مقابل مشركان كه مى گفتند: خدا فرزند زائيده است:

أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْكِهِمْ لَيَقُولُونَ وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ صافات/ 151، و شايد منظور آن باشد كه هيچ چيز بطور اشتقاق و مجزا شدن از خدا، به وجود نيامده است بلكه خدا همه را با اراده و مشيت خود آفريده است الميزان وجه دوم را اختيار كرده كه قول نصارى و هر قول ديگر در اين جمله نفى شده است.

«لم يولد» حاكى از قدم ذات، و واجب الوجود بودن خداست، خدايى كه از چيز ديگرى به وجود نيامده است بلكه هستى را از ذات خود دارد، به نظر مى آيد: لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ هر دو روى هم مراد هستند يعنى موجودى در اين دو

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 405

وصف، فقط منحصر به بارى تعالى است، گرچه «لم يولد» نيز چنين است، به هر حال، خدا از اين جهت نيز بى همتاست.

4- وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ ظاهرا «يكن» منسلخ از زمان است نظير كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا مريم/ 290 «احد» نكره در سياق نفى، مفيد عموم است، آن شامل انسان غير انسان مى باشد، معنى آيه چنين مى شود: هيچ كس و هيچ چيز مانند خدا نيست، نظير لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ اين هم شكل ديگرى از بى همتايى است، تأخر «احد» ظاهرا براى حفظ اواخر آيات است.

نكته ها

درجات توحيد: در رابطه با قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ بايد دانست: درباره خداوند سبحان

به چهار نوع توحيد عقيده داريم كه درجات توحيد ناميده مى شوند.

اول: توحيد ذات. يعنى خدا بى همتا و بى مانند است مانند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و آيات بعدى كه همه حكايت از بى مانندى خدا دارند و نظير آيات لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ ءٌ شورى/ 11، نفى ثانى داشتن نيز از توحيد ذات است نظير لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ نحل/ 51 و نظير وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا خَيْراً لَكُمْ إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ نساء/ 171.

دوّم: توحيد صفات. يعنى صفات حق تعالى عين ذات اوست، ميان ذات و صفات حق دوگانگى وجود ندارند، بر خلاف انسان كه صفاتش عارض بر ذات او است، نظير علم، كه قبلا وجود نداشت، بعدا عالم شد، على هذا يا بگو: اللَّه و يا بگو:

علم مطلق، يا قدرت مطلق، هر سه يكى است.

توحيد صفاتى نفى هر گونه كثرت و تركب در خود ذات است و همچنين

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 406

خدايا حيات مطلق هر دو يكى است.

ناگفته نماند: صفات افعال مانند خالق بودن و رازق بودن به صفات ذات يعنى علم و قدرت بر مى گردد.

علامه طباطبائى در جلد پنجم روشن رئاليسم بحث «خداى هستى داراى همه كمالات هستى است» فرموده: صفاتى مانند: هستى بخش، روزى دهنده، زنده كننده، ميراننده ... در حقيقت صفاتى هستند نسبى نه خارجى نفسى (رجوع شود به جلد اول اصول كافي كتاب التوحيد).

در خطبه اول نهج البلاغه آمده است:

«و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه لشهادة كل صفه انها غير الموصوف و شهادة كل موصوف انه غير الصفة»

منظور از نفى صفات آنست كه بگوئيم: صفات خدا زائد بر ذات خدا نيست.

ناگفته نماند:

در قرآن كلمه صفت يا صفات نيامده بلكه فقط «الاسماء» آمده است وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها يعنى يا بگو خدا يا بگو رحمان، اين تعبير در بيان عينيت ذات با صفات از همه رساتر است.

سوّم: توحيد افعال. اين سخن بدين معنى است كه كائنات اعم از مادى و مجرد همه فعل خدايند «لا مؤثر في الوجود الا اللَّه» پس ما سوى اللَّه هر چه باشد همه به صورت يك واحد (از جمله انسانها و كارهاى انسانها) مخلوق خدا و فعل خدا هستند نسبت آنها به خدا، نسبت نوشته هاست به نويسنده، نويسنده يكى است، نوشته ها و حروف و خطوط، بى شمار هستند.

خدا در كارهاى خود محتاج كسى نيست و از محلى كمك دريافت نمى كند به عبارت ديگر: خدا در كارهايش مستقل است امّا غير خدا هيچ يك در كار خود مستقل نيستند از خدا كمك مى گيرند و از حول و قوه او، قدرت كار پيدا مى كنند «ازمة الامور طرا بيده. و الكل مستمدة من مدده»- «لا حول و لا قوة الا باللَّه» از اين رو كارهاى انسانها نيز كار خدا است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 407

چهارم: توحيد عبادت. يعنى عبادت و بندگى خاص خداست سه قسمت گذشته راجع به خدا و راجع به اعتقاد است ولى چهارمى راجح به بنده و راجع به عمل است.

ناگفته نماند: كارهاى انسانها به دو بخش تقسيم مى شود، اول كارهاى عبادى كه در آنها قصد قربت معتبر است مانند نماز و روزه و مانند آن.

دوّم كارهاى غير عبادى، مانند خريد و فروش، كشتن و درو كردن، ازدواج و طلاق، و بالاخره همه كارهاى روز مره انسانى، خداوند در دين

اسلام براى همه كارها اعم از عبادى و غير عبادى احكام فرستاده است، توحيد در عبادت آنست كه انسان در همه كارهايش چه عبادى و چه غير عبادى از خدا فرمان برد، به عبارت ديگر انسان فقط يك مطاع و يك معبود داشته باشد قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ لا شَرِيكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ انعام/ 162. منظور از سخن پيامبران كه مى گفتند: يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ ظاهرا همين بوده است نه فقط كارهاى عبادى.

فضيلت قل هو اللَّه احد: 1- منصور بن حازم از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: هر كه يك روز بر او بگذرد و در نمازهاى پنجگانه قل هو اللَّه احد را نخواند گفته مى شود: بنده خدا تو از نمازگزاران نيستى:

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال من مضى به يوم واحد فصلى فيه بخمس صلوات و لم يقرأ فيها قل هو اللَّه احد قيل له يا عبد اللَّه لست من المصلين».

2- ابو بكر حضرمى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده: هر كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد خواندن قل هو اللَّه احد را بعد از نماز واجب ترك نكند هر كه آن را بخواند خدا خير دنيا و آخرت را براى او جمع كند، او پدر و مادرش و فرزندانش را بيامرزد

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: من كان يؤمن باللّه و اليوم الاخر فلا يدع ان يقرأ في دبر الفريضة بقل هو اللَّه اجد فانه ان قرأها جمع اللَّه له خير الدنيا

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 408

و

الاخرة و غفر له و لوالديه و ما ولد».

3- عمرو بن يزيد گويد: امام صادق عليه السّلام فرمود: هر كه به وقت خارج شدن از منزلش ده بار قل هو اللَّه احد را بخواند، پيوسته در حفظ خدا خواهد بود تا به منزلش بر گردد.

«قال ابو عبد اللَّه عليه السّلام من قرء قل هو اللَّه احد حين يخرج من منزله عشر مرات لم يزل في حفظ اللَّه عز و جل حتى يرجع الى منزله».

4-

«عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: من قرء قل هو اللَّه احد مرة واحدة فكانما قرء ثلث القرآن و ثلث التوراة و ثلث الانجيل و ثلث الزبور».

5- رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله سريه اى را به جنگ فرستاد، فرمانده آنها على عليه السّلام بود، چون بر گشتند حضرت از آنها از على عليه السّلام پرسيد، گفتند: همه خوبيها را داشت ولى در همه نمازها كه با ما خواند قل هو اللَّه احد را مى خواند. حضرت فرمود: يا على چرا چنين كردى؟ گفت: قل هو اللَّه احد را دوست دارم. حضرت فرمود: آن را دوست داشتى تا خدا تو را دوست داشت.

6-

«و قال الصادق عليه السّلام من قراها و اهداها للموتى كان فيها ثواب ما في جميع القرآن ...»

اين چند روايت از تفسير برهان نقل گرديد، به جز حديث اول و پنجم كه از مجمع البيان آورده ايم.

ناگفته نماند روايت در اين باره زياد است خواهان تفصيل بيشتر به كتابهاى ديگر مراجعه فرمايند.

تأويل الصمد: كلينى رحمه اللَّه در كافى «باب تأويل الصمد» از داود بن قاسم جعفرى نقل كرد كه به حضرت جواد صلوات اللَّه عليه گفتم:

«ما الصمد؟ قال: السيد المصمود اليه

في القليل و الكثير»

اين روايت مطابق معناى لغوى «الصمد» مى باشد.

طبرسى رحمه اللَّه از امام سجاد صلوات اللَّه عليه نقل كرده:

«قال الصمد الذى قد انتهى سودده و الصمد الدائم الذي لم يزل و لا يزال و الصمد الذى لا جوف له

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 409

و الصمد الذى لا يأكل و لا يشرب و الصمد الذى لا ينام»

اين روايت راجع به معناى لازم «الصمد» است يعنى خداى ازلى و ابدى، خداى بى خلل، خداى بى نياز اين روايت در توحيد صدوق رحمه اللَّه/ 90 نيز نقل شده است و نيز در آن كتاب نقل شده:

«قال الباقر عليه السّلام الصمد السيد المطاع الذى ليس فوقه آمر و ناه».

روز بيست و يكم رمضان هزار و چهار صد و سه مطابق 12/ 4/ 1362 روز شهادت امير المؤمنين صلوات اللَّه عليه، تفسير سوره اخلاص خاتمه يافت.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 410

سوره فلق

اشاره

در مكه نازل شده و پنج آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفتيم: فلق بيستمين سوره است كه بعد از سوره فيل در مكه نازل گرديد. ولى اين مطلب مختلف فيه است، بعضى آن را مكى و بعضى مدنى گفته اند، مطالب آن با هر دو سازگار است.

2- عدد آيات آن بالاتفاق پنج است (مجمع البيان).

3- علّت تسميه آن به فلق ظاهرا وقوع اين كلمه در اول آنست وانگهى همه مطالب آن يكپارچه فلق و شكافتن است.

4- ناگفته نماند: مخلوقات داراى دو جنبه هستند، جنبه خير و جنبه شر و ضرر، مثلا آب داراى هزاران خير و فائده است، ولى اگر سيل گردد، شر است و ويران كننده، آتش داراى فائده هاى بى شمار است، اما چون آتش سوزى باشد يا انسانى در آن واقع شود، مبدل به شر و ضرر مى گردد، لفظ «من شر شر ما خلق» نشان مى دهد همه ما خلق اللَّه داراى جنبه شر مى باشند چنان كه داراى جنبه خير نيز هستند تا جايى كه درباره قرآن مى خوانيم: وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً اسراء/ 82 و در جاى ديگر آمده: وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى فصلت/ 44.

بعضى از شرور و آفات است كه قابل پيش بينى نيستند، در خفا و پنهانى مى آيند و تا انسان با خبر شود كارشان را كرده اند مانند سرطان، سل، تصادفات

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 411

و ... اينها همه «غاسق» هستند و در تاريكى و خفا مى آيند.

بعضى ديگر به صورت حادثه اند، مانند زلزله ها، انفجارها، جنگها و پيشامدهاى غير منتظره.

بايد دانست كه انسان توانايى آن را ندارد كه از شرور و آفاتى كه اشاره

شد در امان باشد يگانه چاره آنست كه براى رهايى از آنها و براى در امان ماندن به خداى دانا و توانا پناه برد كه جز او نمى تواند كسى را پناه بدهد، اين سوره در مقام ارشاد به ما ياد مى دهد كه به خدا پناه بريم، در وحله اول خطاب به حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله است و در وحله دوم تعليم براى همه مى باشد، بقيه سخن در نكته ها خواهد آمد و نيز بايد بدانيم كه در اين سوره از شر عوامل خارجى به خدا پناه مى بريم چنان كه در سوره ناس از شر وسواس و عوامل درونى و داخلى.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 412

سورة الفلق مكّية و هى خمس آيات نزلت بعد سورة الفيل

[سوره الفلق (113): آيات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (1) مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ (2) وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ (3) وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ (4)

وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ (5)

به نام خداى رحمان رحيم

1- بگو پناه مى برم به پروردگار مخلوقات

2- از ضرر آنچه آفريده است

3- و از ضرر غاسق وقتى كه داخل شود

4- و از ضرر دمندگان در گره ها

5- و از ضرر حسود چون حسد كند

كلمه ها

فلق: فلق (بر وزن عقل): شكافتن. «فلق الشي ء فلقا: شقه» و (بر وزن فرس) اسم مصدر است به معنى شكافته شده (خلق). طبرسى آن را شكاف وسيع گفته است، در قاموس و اقرب الموارد چندين معنى از قبيل صبح، دره و شكاف براى آن نقل كرده و نيز گفته است «الفلق: الخلق كله» ظاهرا منظور از آن در آيه همه خلق است

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 413

چنان كه خواهد آمد.

غاسق: آنچه در تاريكى آيد. ناگفته نماند: غسق به معنى ظلمت شديد يا ظلمت اول شب است، به هر حال آن به معنى ظلمت و تاريكى است.

على هذا غاسق چيزى است كه در ظلمت و خفا باشد، طبرسى رحمه اللَّه غاسق را آنچه با ضرر هجوم مى كند «الهاجم بضرره» گفته است، شب تاريك، ماه گرفته شده نيز، معنى كرده اند.

وقب: وقوب: دخول. در نهج البلاغه خطبه 48 فرموده:

«الحمد للَّه كلما وقب ليل و غسق»

حمد خدا را است هر وقت كه شبى آيد و تاريك گردد.

نفاثات: دمندگان. نفث: دميدن. آن گاهى دميدن معنوى است مانند الهام و تلقين. از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده كه درباره وحى فرموده:

«الا و ان

الروح الامين نفث في روعى»

و گاهى ظاهرى است به معنى انداختن كمى از آب دهان. راغب گويد: «النفث: قذف الريق القليل و هو اقل من التفل» يعنى آن انداختن كمى بزاق است كه از بزاق معمولى اندك است، آن جمع نفاث يا نفاثه است.

عقد: (بر وزن صرد): گره ها. واحده آن عقده است. عقد بر وزن عقل به معنى بستن و گره زدن است «عقد الحبل عقدا: شده».

شرحها

1 و 2- قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ منظور از «فلق» ظاهرا خلق و مخلوق است، به علّت اينكه خلقت به وسيله شكافتن و شگفتن است نظير: إِنَّ اللَّهَ فالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوى انعام/ 95، خلقت آسمانها و زمين نيز چنين است چنان كه مى خوانيم: فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 414

انعام/ 14 فاطر و فالق هر دو به يك معنى است، در خطبه اول نهج البلاغه فرموده است

«فطر الخلائق بقدرته».

بعضى در توجيه اين سخن گفته اند: خداوند عدم را شكافته و موجودات را به طرف وجود خارج كرده است. ولى عدم چيزى نيست كه شكافته شود، بعضى آن را در آيه، صبح معنى كرده اند كه ظلمت شكافته شده، مبدل به صبح مى شود ولى اين سخن با آيات بعدى جور در نمى آيد.

لفظ «ما خلق» مانند الفلق شامل همه مخلوقات است و نيز معلوم مى شود كه همه مخلوقات داراى جنبه شر نيز هستند.

3- وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ بايد بدانيم: غاسق و نفاثات و حاسد، همه ذكر خاص بعد از عام است چون مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ همه آنها را شامل مى باشد، به نظر مى آيد كه مصاديق سه گانه فوق براى كثرت اهميت

ذكر شده اند.

ظاهرا مراد از «غاسق» چيزها و بلاهايى است كه در تاريكى و در پنهانى مى آيند و انسان فقط وقتى با خبر مى شود كه آنها كار خود را كرده اند مانند سرطان سل، تصادفات، اين آيه گرچه راجع به مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ اخص است ولى در نوبت خود يك موضوع اعم و داراى افراد بى حد و حصرى است.

اينكه از ابن عباس نقل شده كه آن را شب معنى كرده است ظاهرا معناى درستى نيست.

طبرسى رحمه اللَّه فرموده: به قولى مراد از آن هر هجوم كننده با ضرر است. اين قول به آنچه ما اختيار كرديم نزديك مى باشد.

4- وَ مِنْ شَرِّ النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ در رابطه با النَّفَّاثاتِ فِي الْعُقَدِ دول قول هست اول اينكه مراد از نفاثات زنان جادوگر و از عقد گره هايى است كه بر نخ جادو مى زنند و بر آنها مى دمند

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 415

اين همان قول معروف و مشهور است.

در الميزان فرموده: علّت اينكه زنان جادوگر در آيه مطرح شده اند نه مردان جادوگر، چون سحر در آنها و به وسيله آنها زيادتر از مردان بود.

دوم، قول ابو مسلم است كه گويد: مراد از نفاثات زنانى است كه آراء خود را بر مردان تحميل مى كنند «عقد» تصميمهاى مردان است كه در اثر تحميل زنان باز مى شوند و از بين مى روند، پس زنان بر تصميم مردان مى دمند.

ناگفته نماند: قول دوم اعتبارى ندارد، قول اول نيز بسيار بعيد است. زيرا اولا نسبت به آيات ما قبل بسيار اخص است، مثلا در روزگار ما چقدر زنان جادوگر وجود دارد تا از شر آنها به خدا پناه ببريم؟ وانگهى نمى توانيم بگوئيم:

آيه فقط در رابطه با

زمان نزول قرآن و با مكه يا مدينه است.

از طرف ديگر: چرا بايد فقط از شرّ زنان جادوگر به خدا پناه برد، اينكه الميزان آنها را زيادتر از مردان فرموده است، دليل قطعى وجود ندارد گذشته از اينها جادوگرى را كه در شأن نزول سوره گفته اند لبيد بن اعصم يك مرد يهودى بود، نه زن. بسيار مشكل است قبول نمود كه قرآن ابتدا مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ بفرمايد، سپس سخن را برساند به چند زن جادوگر كه به حساب نمى آيند.

به نظر مى آيد: منظور از نفاثات نيروهايى است كه سبب پديد آمدن حوادث بزرگ مى شود مانند نيروها و عواملى كه سبب آتشفشان يا زلزله يا طوفان يا انفجار يا آتش سوزيهاى مهيب مى شوند و حتى جنگها كه در اثر تلقين اراده ها و نقشه كشى ظالمها و طاغى ها به وجود مى آيند، اين اتفاقات، به صورت بسته و مهار شده در دنيا هستند، اين نيروها و عوامل باعث پديد آمدن و منفجر شدن آنها مى شوند و اللَّه العالم.

ناگفته نماند: نفاثات لازم نگرفته كه حتما وصف زنان باشد زيرا جمعى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 416

كه با الف و تاء بسته مى شود، بيشتر اوقات وصف مذكر لا يعقل مى آيد مانند ايام خاليات، رياح عاصفات، مرفوعات، مجرورات، منصوبات، منسوجات و مانند آنها.

على هذا مانعى نيست كه نفاثات جمع نفاث به معنى عاملى باشد كه مثلا سبب آتشفشان مى شود و اللَّه اعلم.

5- وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ قيد «اذا حسد» براى آنست كه آدم حسود و بدخواه تا حسد خود را به كار نبرده فقط درون خودش را مى سوزاند، ولى چون آن را عملى كند چنان خطرناك است كه بايد از

آن به خدا پناه برد از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: نزديك است فقر به كفر انجامد و نزديك است حسد بر تقدير خدايى غلبه كند «1» و در روايت ديگرى از حضرت رضا از رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده

«قال: كاد الحسد ان يسبق القدر»

«2» اين آيه گرچه نسبت به آيات گذشته اخص است ولى حسد در رابطه با انسان چنان بزرگ و خطرناك است كه با آيات قبلى برابرى مى كند.

ناگفته نماند: موقعيت سوره مباركه از لحاظ تعليم استعاذه و پناه بردن به خدا در سطح ما فوق تصور است.

نكته ها

رواياتى در زمينه اين سوره: 1- از حضرت رسول صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده: به عقبه بن عامر فرمود: بر من آياتى نازل گرديده كه نظير آنها نازل نگرديده بود

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله انزلت على آيات

______________________________

(1)

الميزان از تفسير قمى ... عن النوفلى عن السكونى عن ابى عبد اللَّه عليه السّلام قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: كاد الفقران يكون كفرا و كاد الحسد ان يغلب القدر.

(2) الميزان از عيون اخبار الرضا. تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 417

لم ينزل مثلهن المعوذتين» (مجمع البيان)

2- آن حضرت به عقبة بن عامر فرمود: آيا تعليمت ندهم دو سوره را كه بهترين قرآن يا از بهترهاى قرآنند؟ گفتم: آرى اى رسول خدا. آن گاه معوذتين را بر من تعليم كرد، سپس هر دو را در نماز صبح خواند و فرمود: آن دو را بخوان هر وقت كه برخاستى و خوابيدى

«عن النبى قال يا عقبة الا اعلمك سورتين هما افضل

القرآن او من افضل القرآن قلت بلى يا رسول اللَّه فعلمنى المعوذتين ثم قرء بهما في صلوة الغداة و قال لى: اقرءهما كلما قمت و نمت».

3- ابو عبيده حذاء از امام باقر عليه السّلام نقل كرده: هر كه معوذتين و قل هو اللَّه احد را در نماز وتر بخواند گفته مى شود: بنده خدا بشارتت باد خدا «وتر» تو را قبول فرمود:

«عن ابى جعفر عليه السّلام قال: من اوتر بالمعوذتين و قل هو اللَّه احد قيل يا عبد اللَّه ابشر فقد قبل اللَّه و ترك».

4- روايت شده: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله بسيار اوقات حسن و حسين عليهما السّلام را با معوذتين تعويذ مى كرد يعنى در پناه خدا قرار مى داد

«روى ان النبى كان كثيرا ما يعوذ الحسن و الحسين بهاتين السورتين».

5- عبد اللَّه بن سنان از حضرت صادق صلوات اللَّه عليه نقل كرده: چون قل اعوذ برب الفلق را خواندى در ضمير خودت بگو: به خداى خلق پناه مى برم و چون قل اعوذ برب الناس را خواندى در ضميرت بگو: به پروردگار ناس پناه مى برم پنج روايت فوق از مجمع البيان نقل شده است.

6- در كافى از صابر مولى آل بسام نقل شده: ابو عبد اللَّه عليه السّلام در نماز مغرب بر ما امامت كرد، معوذتين را خواند و فرمود: آن دو از قرآن است

«قال امنا ابو عبد اللَّه في صلوة المغرب فقرء المعوذتين ثم قال: همامن القرآن».

7- از طب الأئمة نقل شده از حضرت صادق عليه السّلام از معوذتين سؤال شد آيا آن دو از قرآن هستند؟ فرمود:

«هما من القرآن»

سائل گفت: آنها در قرائت ابن

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 418

مسعود از

قرآن نيستند و در مصحف او نوشته نشده اند؟ امام فرمود: ابن مسعود اشتباه كرده است يا فرمود: دروغ گفته است، آن دو از قرآن مى باشند، سائل گفت: در نماز واجب آن دو را بخوانم؟ فرمود: آرى «1» آيا رسول خدا (ص) را سحر كردند؟ در مجمع البيان آمده: گويند لبيد بن اعصم يهودى رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله را سحر كرد، آن گاه جادو را در چاه بنى ذروان در حقه اى در زير سنگى در درون آن مخفى كرد، رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از آن با خبر شد، على عليه السّلام و زبير و عمار را فرستاد، آب چاه را كشيدند سنگ را برداشتند، حقه را بيرون آوردند در آن مقدارى موى شانه و دندانه هاى شانه، ضمنا ريسمانى كه يازده گره داشت بود كه با سوزنها به هم دوخته بودند، اين دو سوره (فلق- ناس) نازل شد، هر آيه اى كه خوانده مى شد يك گره باز مى گرديد، آن حضرت در خود سبكى احساس مى كرد گويى از بند باز شده است، جبرئيل شروع كرده مى گفت: بنام خدا تو را رقيه مى كنم از هر شرى كه اذيت مى كند از حسد و چشم زخم، خدا شفايت مى دهد «2».

اين سخن با بعضى تفاوت، در روايات اهل بيت عليهم السّلام نيز آمده است چنان كه در تفسير برهان و صافى ديده مى شود.

طبرسى رحمه اللَّه بعد از نقل اين سخن فرموده: اين را از عايشه و ابن عباس نقل كرده اند ولى نمى شود قبول كرد، زيرا مراد قرآن از سحر شده كسى است كه گويى عقلش از بين رفته است. ولى خدا در قول خود وَ قالَ الظَّالِمُونَ

إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً ... اين كار را از آن حضرت نفى كرده است.

ممكن است يهودى يا دخترانش خواسته اند اينكار را بكنند ولى نتوانسته اند

______________________________

(1) اين دو روايت را از وسائل الشيعه ج 4 كتاب القراءة آورده ايم.

(2) رقيه آنست كه انسان را در پناه قدرتى فوق طبيعى قرار دهند، در اينجا قرار دادن در پناه خداست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 419

خدا آن حضرت را از اينكار مطلع فرموده است و آن دليل صدق آن حضرت مى باشد چطور مى شود مرض آن حضرت از كار يهود باشد اگر مى توانستند آن حضرت را مريض كنند حتما او را مى كشتند چنان كه بسيارى از مؤمنان را كشتند، با آنكه رسول خدا را از همه بيشتر دشمن مى داشتند، شيخ طوسى رحمه اللَّه در تبيان به آن اشاره كرده و رد نموده است.

الميزان جريان را قبول دارد، زيرا پس از نقل قضيه از «در منثور» فرموده: از كتاب طب الأئمة از محمّد بن سنان از مفضل از امام صادق عليه السّلام نظير اين مطلب نقل شده، در اين باره روايات زيادى از طريق اهل سنت ... و نيز از طريق امامان اهل بيت عليهم السّلام آمده است، آن گاه به اشكال مرحوم طبرسى اشاره كرده و گويد: آنچه بعضى در مضمون روايات اشكال كرده اند كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله از تأثير سحر مصون بوده، اين چطور مى شود با آنكه خدا فرموده: وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا ... فرقان/ 9.

جواب اين است كه مراد مشركان از «مسحور» مجنون و فاسد العقل است ولى اثر سحر در وجود آن حضرت مانند

مرض و نظير آن دليلى بر مصونيت آن حضرت نيست.

نگارنده گويد: از آيه: ... فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى طه/ 66 معلوم مى شود سحر جادوگران در موسى عليه السّلام آن مقدار اثر داشته كه خيال كند: ريسمانها و عصاها حركت مى كنند.

اما روايات شيعه درباره سحر آن حضرت به وسيله ساحر، سه گونه نقل شده است چنان كه در تفسير برهان و صافى نقل شده است ولى در روايت طب الأئمة محمّد بن جعفر برسى و محمّد بن يحيى الارمنى واقع است، از اين دو نفر در رجال نامى نيست و مجهول مى باشند، روايت ديگرى با لفظ «و يروى ...» نقل شده كه نمى شود روى آن تكيه كرد. در طريق روايت سوم مردى بنام ابراهيم بن بيكار

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 420

نام رفته كه مجهول است و متن اين روايت بسيار زننده است از جمله اينكه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله احساس مى كرد با زنش مقاربت مى كند حال آنكه مقاربت نمى كرد مى خواست به طرف در خانه برود ولى آن را نمى ديد و دست به ديوار مى زد.

به نظر نگارنده نمى شود اين سخنان را قبول كرد، قول طبرسى و شيخ طوسى رحمهما اللَّه معتبر است، اما آيه شريفه درباره موسى عليه السّلام آن مقدار كه فرموده غير از آنست كه اختيار صحت و مرض رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در دست يك يهودى جادوگر باشد و اللَّه العالم.

روز جمعه بيست و ششم رمضان المبارك هزار و چهار صد و سه مصادف با روز قدس مطابق با 17 تير ماه 1362 تفسير سوره فلق به پايان رسيد و الحمد للَّه

و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 421

سوره ناس

اشاره

در مكه نازل شده و شش آيه است

نظرى به سوره مباركه

1- در مقدمه تفسير گفتيم: سوره ناس بيست و يكمين سوره است كه بعد از سوره فلق در مكه نازل گرديد، ولى اين سخن يقينى نيست، طبرسى با آنكه در تفسير سوره «هل اتى» هر دو سوره را مكى گفته است در وقت تفسير هر دو را مدنى گفته و مكى بودن را به «قول» نسبت داده است، در جوامع الجوامع در هر دو گفته است «مختلف فيه» هستند. الميزان بنا بر اسباب نزول هر دو را مدنى فرموده است.

ناگفته نماند: مطالب هر دو سوره با مكى و مدنى بودن سازگار است هر چه هست هر دو به يك بار نازل شده اند چنان كه از روايات فهميده مى شود.

2- اين سوره مباركه از شش آيه تشكيل يافته، تسميه آن به «ناس» به علّت وقوع اين لفظ در اول آن است از باب تسميه كل باسم جزء.

3- فضيل بن يسار مى گويد: از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله به شدت مريض شد و درد شديدى به حضرتش عارض گرديد جبرائيل و ميكائيل به محضرش آمدند. جبرائيل بالاى سرش و ميكائيل نزد پاهاى آن حضرت نشست، جبرائيل او را با قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ تعويذ كرد و در پناه خدا قرار داد و ميكائيل با قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ

ابو خديجه از امام صادق عليه السّلام نقل مى كند: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله مريض بود

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 422

جبرائيل به محضرش آمد و او را با معوذتين و قل هو اللَّه احد رقيه كرد (در پناه خدا قرار داد) و گفت:

«بسم

اللَّه ارقيك و اللَّه يشفيك من كل داء يؤذيك ...»

اين دو حديث از مجمع البيان است. ولى در آنها مريض بودن حضرت مطرح است، از جادو خبرى نيست.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 423

سورة النّاس مدنيّة و هى ست آيات نزلت بعد سورة الفلق

[سوره الناس (114): آيات 1 تا 6]

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ (1) مَلِكِ النَّاسِ (2) إِلهِ النَّاسِ (3) مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ (4)

الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ (5) مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ (6)

به نام خداى رحمان رحيم

1- بگو: پناه مى برم به پروردگار مردم

2- حكمران مردم

3- معبود مردم

4- از ضرر وسواس بسيار پنهان

5- كه در سينه هاى مردم حركت مى كند

6- (وسواسى كه) از ناحيه جن و مردم است

كلمه ها

ناس: مردم. جماعت در مجمع البيان آمده: ناس و بشر و انس نظير هم هستند. اصل ناس اناس است در گفتن الناس به علّت الف و لام تعريف همزه آن حذف شده است.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 424

ملك: (بفتح ميم و كسر لام) مدبر، سرپرست و مدير. به عبارت ديگر ملك (بر وزن قفل) به معنى حكومت و ملك به معنى صاحب حكومت است.

وسواس: اصل آن به معنى صوت خفى است در جوامع الجوامع فرموده:

«الوسوسة و الوسواس: الصوت الخفى» در مجمع البيان ذيل آيه 20 از سوره اعراف فرموده: وسوسه يعنى خواندن به سوى چيزى با صداى آهسته. «وسوس له» يعنى خير خواهى را به نظر او آورد «وسوس اليه» يعنى مطلب را با صوت خفى به او القا كرد منظور از آن در آيه حديث نفس و خيالات باطل و افكار شيطانى است.

خناس: بسيار پنهان. خنس: پنهان شدن. خانس: پنهان. خناس: بسيار پنهان. خنوس: پنهان شدن بعد از ظهور است.

جنة: جن. هر دو لفظ به يك معنى است.

شرحها

در اين سوره به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خطاب شده: از شر افكار ناپاك كه سبب تصميمهاى ناپاك و اعمال زشت مى شوند به خدا پناه ببرد، در آخر سوره فرموده:

منشأ اين افكار گاهى جن است و گاهى مردم. چنان كه خواهد آمد.

ناگفته نماند: كارهايى كه انسان انجام مى دهد اعم از خوب و بد، همه ناشى از افكار و شناختهاى باطنى است و تا انسان در درون خود چيزى را تجزيه و تحليل و بررسى نكرده و تصميم نگرفته، صدور كارى از وى ناممكن است مگر آنكه ديوانه يا مانند ديوانه ها باشد يا در

خواب كارى انجام دهد.

همه قتلها، غارتها، فريب ها، اذيتها و ... ناشى از افكار باطل و شيطانى

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 425

است، اين افكار گاهى از تلقين انسانها، خواندن كتابها، گوش دادن به سخن ديگران است و گاهى از طريق جن و وسوسه آنهاست مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ آرى از شر اين افكار فقط بايد به خدا پناه برد، اوست كه مى تواند انسانها را از شر اين افكار و خيالات باطل و خطرناك پناه دهد.

ناگفته نماند: ضررهايى كه در سوره فلق مطرح است، انسان اغلب در مقابل آنها مسئول نيست زيرا عوامل خارجى هستند ولى در مقابل افكار باطل و شيطانى كه در اين سوره مطرح است مسئول مى باشد.

1- 4- قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ. مَلِكِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ. مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ

در الميزان مى فرمايد: از طبع انسان است كه چون از چيزى بترسد و احساس ضعف كند، پناه مى برد به كسى كه قدرت دفع آن را دارد، آن كس يكى از سه كس مى تواند باشد، اول مربى و پرورش دهنده كه او را تربيت مى دهد و كارش را تدبير مى كند. اين يك مدافع مستقل است، دوم: صاحب قدرت و صاحب سلطه اى كه به او پناه مى دهد و مى تواند از او دفع شر بكند اين نيز فى نفسه سبب تام است، سوم: معبود او، زيرا لازمه معبوديت و مخصوصا آن گاه كه بى شريك باشد آنست كه بنده فقط به او روى آورد و جز او كسى را در رفع حوائج خود نخواند.

خداى سبحان هم رب است و هم ملك و هم معبود، چنان كه همه اين صفات را در آيه ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ لَهُ

الْمُلْكُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ زمر/ 6 براى خود جمع فرموده است و در آيه رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا مزمل/ 9، به ربوبيت و الوهيت و در آيه لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ حديد/ 5 به ملك و حكومت خدا نيز اشاره شده است.

پس انسان اگر بخواهد به رب پناه برد، رب او خداست و اگر بخواهد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 426

به حاكمى و سرپرستى پناه ببرد خداى سبحان الملك الحق است و اگر بخواهد به معبود پناه ببرد، خدا معبود اوست. از آنچه گفته شد علّت تخصيص صفات سه گانه از ميان اوصاف خداوند معلوم گرديد، نيامدن عطف دليل سبب مستقل بودن هر يك از سه وصف است مانند قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ ... «1» پس اوصاف سه گانه مشعر بعلت هستند.

در آيه چهارم مى خوانيم: اين پناه بردن، از شر و ضرر وسواس و حديث نفس و خيال باطل است كه منشأ اعمال حرام و زشت مى شود، و آن بسيار پنهان و مخفى در ضمير انسان است كه جز خدا و انسان كسى از آن آگاه نيست، آمدن لفظ خناس ظاهرا براى آنست كه در اثر مخفى بودن كسى قدرت دفع خطر آن را ندارد مگر خدا. على هذا «الخناس» صفت «الوسواس» است.

5- الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ وصف الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ است، الميزان صدور را نفوس و ارواح گفته است كه متعلق وسواس از انسان مبدء ادراك او است كه همان نفس باشد.

ناگفته نماند در اين زمينه بايد بيشتر دقت كرد، در آيه ديگر مى خوانيم فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ

لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ حج/ 46.

6- مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ

بيان وسواس خناس است يعنى اين وسواس دو منشأ دارد چنان كه گفته شد در مجمع البيان از تفسير عيّاشى از ابان بن تغلب از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمودند: هيچ مؤمنى نيست مگر اينكه به قلب او در سينه اش دو تا گوش هست. گوشى كه در آن فرشته مى دمد و گوشى كه در آن وسواس خناس مى دمد، خدا مؤمن را با فرشته تأييد مى كند آن است قول: خدا وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ

______________________________

(1) الميزان به اختصار و ترجمه آزاد

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 427

«قال: قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله ما من مؤمن الا و لقلبه في صدره اذنان اذن ينفث فيها الملك و اذن ينفث فيها الوسواس الخناس، فيؤيد اللَّه المؤمن و هو قوله سبحان و ايدهم بروح منه»

رواياتى در رابطه با اين سوره در سوره فلق (نكته ها) نقل گرديد به آنجا رجوع فرمائيد.

نكته ها

موقعيت اين سوره در زندگى انسانها بسيار قابل دقت و آموزنده است، خيالات و افكار پنهان و نامرئى چه جنايتها و خرابيها و كشتارهاست كه به بار نمى آورند بايد از آنها به خدا پناه برد اللهم نعوذ بك من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي يوسف/ 53، چقدر انسانهاى خود فروخته اى كه در اثر تلقينات انسانهاى فاسدى مانند خود، مفسده هايى به بار آورده اند، خونهاى پاك بى شمارى را ريخته و خود را مورد غضب حق تعالى كرده و مصداق الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ گرديده اند.

روز بيست و ششم رمضان المبارك هزار

و چهار صد و سه مصادق با روز مبارك قدس مطابق 17 تير ماه 1362 تفسير سوره ناس به پايان رسيد.

و الحمد للَّه و هو خير ختام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 428

ناگفته نماند: تفسير سوره وَ الْمُرْسَلاتِ تا آخر قرآن مجيد را قبلا نوشته بودم و چنان كه در آخر تفسير سوره مباركه «هل اتى» گفته ام نوشتن اين تفسير در روز هشتم ذو القعدة الحرام هزار و سيصد و نود و چهار هجرى قمرى شروع شده و در روز چهار شنبه شانزدهم جمادى الثانية سال هزار و چهار صد و شش مطابق هفتم اسفند ماه هزار و سيصد و شصت و چهار (1364) پايان يافته است على هذا مدت نه سال و هفت ماه و شش روز وقت برده است و آخرين قسمت تفسير در سوره «هل اتى» تمام شده است.

و الحمد للَّه رب العالمين اللهم تقبله بقبول حسن بحق محمد و آله الطاهرين صلواتك عليهم اجمعين.

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 429

شرح حال مختصرى از مؤلف

اينجانب سيد على اكبر قريشى مؤلف تفسير، فرزند سيد محمّد مرحوم در سال هزار و سيصد و چهل و هفت قمرى در شهرك «بناب» از توابع مراغه متولد شدم، آن طوريكه از پدرم در خاطرم مانده است تولدم در چهاردهم ماه شعبان بوده است.

دروس فارسى را در همانجا در مدارس ملّى خواندم و آن گاه دروس عربى را از پدرم كه از ائمه جماعت و از علماى شهر بود و اساتيد ديگر شروع كردم، در همان روزها پدرم به رحمت ايزدى پيوست تحصيلات خود را با فشار مادى ادامه داده و سپس براى ادامه تحصيل به حوزه قم مشرف شدم.

حدود سال هزار

و سيصد و سى و دو از قم به اروميه منتقل شده و در آنجا اقامت كردم يكى از پيشامدهاى بسيار مفيد آن بود كه در اروميه با چند نفر از روحانيون كه آنها نيز از حوزه قم بر گشته بودند بحث تفسير قرآن و روايات را شروع كرديم كه تقريبا بيشتر از ده سال ادامه داشت.

اين بحثها روحيه عجيبى براى مطالعه و نوشتن در من به وجود آورد كه مقدمه همه مطالعات و نوشته هايم گرديد به طورى كه بحمد اللَّه از مطالعه و نوشتن سير و خسته نمى شوم.

پس از رحلت مرحوم آية اللَّه بروجردى كه شهر مقدس قم در پى كارهاى غلط سلطنت استبدادى متشنج شد در اروميه به نداى فقها، مخصوصا رهبر كبير حضرت امام خمينى رضوان اللَّه تعالى عليه لبيك گفتم.

از سال هزار و سيصد و چهل و دو كه امام رسما قيام خود را شروع كردند من هم به صورت فردى از پيروان آن قائد بزرگ بوده و اهدافش را تعقيب و ترويج مى كردم، از سال 42 تا پيروزى انقلاب يكى از كارهاى متعارف من جلب شدنم

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 430

به شهربانى و ساواك جهنمى بود، دفعات از منبر رفتن محروم شدم حتى يك بار مدت يك سال تمام حق منبر رفتن را نداشتم، از پرونده هاى ساواك كه اخيرا توسط سپاه پاسداران به دستم رسيد، معلوم شد، من در نظر ساواك از مخربترين دشمنان سلطنت بوده ام.

در سال 1357 در ارديبهشت ماه به مدت يك سال به «بافت كرمان» تبعيد شدم ولى بعد از مدتى شعله انقلاب گسترش يافت و تبعيد شكسته شد با سلام و صلوات و استقبال عجيبى

به اروميه باز گشتم، به مبارزه ادامه داديم تا انقلاب پيروز شد.

در سال هزار و سيصد و پنجاه و هشت براى مجلس خبرگان قانون اساسى انتخاب شدم و مدت سه ماه در نوشتن قانون اساسى در خدمت بزرگانى امثال مرحوم شهيد دكتر بهشتى و ديگر بزرگان بودم.

در سال 1361 به عضويت مجلس خبرگان تعيين رهبرى انتخاب شدم و اكنون نيز كه سال 1369 شمسى است مجددا با اولين رأى افتخار عضويت دوره دوم مجلس خبرگان تعيين رهبرى را يافته ام.

كتابهاى زيادى در اين مدت تأليف كرده ام كه چاپ شده آنها عبارتند از:

1- قاموس قرآن در هفت جلد 2- تفسير احسن الحديث در دوازده جلد 3- المعجم المفهرس لالفاظ الصحيفة السجاديه 4- خاندان وحى زندگانى چهارده معصوم عليهم السّلام 5- شخصيت حضرت مجتبى عليه السّلام 6- مرد ما فوق انسان حسين بن على عليه السّلام 7- سيرى در اسلام

تفسير احسن الحديث، ج 12، ص: 431

8- معاد از نظر قرآن و علم به درگاه حق تعالى در مقابل اين همه توفيق كه عنايت فرموده شاكر و حامد و تسبيح گو هستم و الحمد للَّه رب العالمين و صلّى اللَّه على محمد و آله الطاهرين اروميه: سيد على اكبر قريشى 1411 قمرى 1369 شمسى

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109