عنوان و نام پديدآور:کتاب غیبت نعمانی/مولف محمدبن ابراهیم نعماني ؛ مترجم سیداحمد فهری زنجانی.
مشخصات نشر:تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1359.
مشخصات ظاهری:399 ص.
وضعیت فهرست نویسی:در انتظار فهرستنویسی (اطلاعات ثبت)
شماره کتابشناسی ملی:5282037
ص: 1
ترجمه و متن غیبت نعمانی
تالیف ابن ابی زینب محمدبن ابراهیم بن جعفرالکاتب النعمانی
مترجم محمدجواد غفاری.
ص: 2
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
الحمد للَّه الذى انجز وعده و نصر عبده و اعز جنده و هزم الاحزاب وحده سپاس خداوندى را كه در دومين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى برهبرى زعيم عاليقدر حضرت آية اللَّه العظمى الامام خمينى ما را موفق به نشر اين اثر نفيس فرمود.
اصل عربى اين كتاب از مفاخر آثار شيعه است كه با سعى و كوشش جناب آقاى على اكبر غفارى كه در تصحيح و تعليق آن مبذول داشتند احياء گرديد و در سه سال قبل توسط ايشان منتشر شد و با صلاحديدشان براى استفاده هموطنان جهت ترجمه به حضرت حجة الاسلام آقاى حاج سيد احمد فهرى زنجانى سپرده شد و اينك ترجمه كتاب در دسترس خوانندگان گرامى گذارده مى شود اميد است كه اين اثر مورد قبول حضرت بقية اللَّه الاعظم ارواحنا له الفداء قرار گيرد.
بهمن ماه 1359 ناشر
ص: 3
بسمه تعالى
نام او محمّد و نام پدرش ابراهيم كنيه اش ابو عبد اللَّه، و ملقّب بكاتب نعمانى است و به ابن [ابى] زينب نيز معروف است.
وى از بزرگان محدّثين اماميّه در اوائل قرن چهارم است. نويسنده اى است خوش استنباط كه نظرياتش در مسائل اسلامى صائب بوده، و در شناخت رجال حديث و رواياتى كه از آن نقل شده است سهمى بسزا دارد.
علم حديث را از ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى (رحمه اللَّه) آموخته و سهمى بيشتر از مكتب پر فيضش دريافت داشته و چون كتاب كافى را در نزد كلينى كتابت كرد او را كاتب كلينى گويند و بدين سمت مشهور گشته و در اثر نبوغ علمى و دقت نظر و جديت فراوانى كه در راه تحصيل علم و نشر احاديث از خود نشان ميداد در نزد استادش كلينىّ مزيّتى بزرگ و مقامى برتر داشت، در مجالس درس شيخ شركت ميكرد و در همه اوقات ملازم آن بزرگوار بود. او چون تشنه كامى خشك- لب كه هر گاه به آبى رسد حيات خويش را باز خواهد يافت به چشمه زلال علوم شيخ وارد و از آن سيراب بيرون شد و در اثر كوشش پى گير و بى امانى كه در راه تحصيل علم داشت به مقامى بلند از فهم احاديث و شناخت رجال آن دست يافت تا حدّى كه احاديث صحيح و واقعى را از روايات ساختگى و بى پايه بخوبى باز مى شناخت و آنقدر در اين فنّ كار كرد تا محقّقى كامل گشت.
او از جمله دانشمندانى است كه در تمام سنين جوانى و پيرى در طلب علم
ص: 4
و دانش مسافرتها كردند و روز و شب بر شنيدن و ضبط احاديث مشغول بوده اند.
نخستين بار سفرى به شيراز كرد و در آنجا در سال 313 از عالم جليل ابى القاسم- موسى بن محمّد اشعرىّ- نوه دخترى سعد بن عبد اللَّه- اخذ حديث كرد(1) سپس بسوى بغداد رهسپار گشت و در آنجا از جماعتى از محدّثين مانند احمد بن محمّد بن سعيد «ابن عقده» كوفىّ كه بحق ستاره درخشان آسمان حديث و پير و پرچمدار علم و دانش بود اخذ حديث كرد، و نيز از محمّد بن همّام بن سهيل بسال 327(2) و از ابى علىّ احمد بن محمّد بن يعقوب بن عمّار كوفىّ و سلامة بن محمّد بن اسماعيل ارزنّى و غير ايشان حديث بياموخت چنانچه نامهايشان را در زمره اسامى مشايخش ذكر خواهيم كرد. سپس بسوى شامات سفر كرد و در طبريّه(3)- بلاد اردن- از محمّد بن عبد اللَّه بن معمر طبرانىّ بسال 333 و از ابى الحارث عبد اللَّه بن عبد الملك بن سهل طبرانى(4) استماع حديث كرد و داخل دمشق شد و در آنجا نيز از محمّد بن عثمان بن علّان دهنىّ بغدادى احاديث را ضبط كرد و آنجا را نيز ترك گفته در اواخر عمرش به شهر حلب وارد شد و خداوند بزرگ سايه پر شكوه او را در آنجا گسترد و بر نشر معارف و انديشه هاى اسلامى ياريش فرمود و از باران رحمت خويش سيرابش كرد و جامه زيبندگى و فضل را در برش نمود. و در آن شهر بود كه بدر علومش درخشيد و قدر و قيمتش بالا گرفت و در همان جا كتاب «غيبت»(5) را روايت كرد و بر ابى الحسين محمّد بن على شجاعى قرائت كرد و او را نسبت به نقل
ص: 5
محتويات كتاب اجازت فرمود:(1) و پيوسته اين مرد بزرگوار در همه حالات و همه مكانها، چه در محل اقامت خويش و چه در سفر مشمول عنايات خاصه الهى بود تا اينكه قضاى الهى سر رسيد و در شهر شام بآغوش رحمت خداوندى پيوست و كبوتر مرگ بر بام او نشست و تراب قبر او را از ديده ها پنهان داشت. اينك ما از خدائى كه نعمت فضل بر او ارزانى داشت خواستاريم كه پيوسته باران رحمت خويش بر او ببارد تا جايى كه او را در غرفه هاى بلند بهشتى در جوار پيامبر بزرگش محمّد (ص) و آل پاكش (ع) سكونت بخشد.
اين بود آنچه كه توانائى يافتيم از حالات و شخصيّت علمى مرحوم نعمانى جمع آورى كنيم.
نوشته هاى سودمند و پر قيمت او:
1- كتاب غيبت كه همين كتابى است كه مورد مطالعه شما خواننده عزيز قرار گرفته و من نمى توانم سخنى گويم كه از اداى حق و بزرگى اين تأليف پر ارج برآيم و نمى دانم به چه عبارتى اهميّت و ارزش آن را باز گو كنم كه اين كتاب در باب موضوع خود بى نظير است. و از هنگام تأليف مورد استفاده دانشمندان اسلامى قرار گرفته است.
2- كتاب الفرائض.
3- كتاب الرّد على الاسماعيلية.
4- كتاب التفسير.
5- كتاب التسلّى(2).
ص: 6
و بگمان من اين چهار كتاب اخير از جمله كتابهائى است كه دست طغيانگر زمان آنها را از بين برده است. مرحوم شيخ حر عاملى (ره) بنا بر نقل صاحب ذريعة (ره) فرموده: من پاره اى از تفسير او را ديده ام. و شايد مرادش از آن قطعه از تفسير روايات مبسوطه اى است كه مرحوم نعمانى با اسنادش به امام صادق (ع) آنها را روايت كرده و مقدمه تفسير خويش قرار داده است. و اين روايات بصورت جداگانه با خطبه مختصرى تدوين گرديده و به «المحكم و المتشابه» ناميده شده است. و اين كتاب به سيد مرتضى عليه الرحمه منسوب است و اخيرا در ايران چاپ شده است. و همه آن را علامه مجلسى (ره) در كتاب بحار الانوار كتاب القرآن آورده است. (رجوع شود به الذريعه ج 4 ص 318)
1- احمد بن محمّد بن سعيد ابو العبّاس كوفى معروف بابن عقده.
2- احمد بن نصر بن هوذة ابو سليمان باهلى.
3- احمد بن محمّد بن يعقوب بن عمّار ابو على كوفى.
4- حسين بن محمّد باورى كه كنيه اش ابو القاسم ميباشد.
5- سلامة بن محمّد بن اسماعيل ارزنى، ساكن بغداد.
6- عبد العزيز بن عبد اللَّه بن يونس موصلى.
7- عبد اللَّه بن عبد الملك بن سهل ابو الحارث طبرانى 8- عبد الواحد بن عبد اللَّه بن يونس برادر عبد العزيز موصلى.
9- على بن احمد بندنيجى.
10- على بن الحسين [مسعودى] كه در قم براى او حديث گفته و گويا لفظ «مسعودى» در نسخه ها زياد شده و ظاهرا منظور على بن الحسين بن بابويه است.
11- محمّد بن الحسن بن محمّد بن جمهور قمى.
12- محمّد بن عبد اللَّه بن جعفر حميرى.
ص: 7
13- محمّد بن عبد اللَّه بن معمر طبرانى.
14- محمّد بن عثمان بن علّان دهنى بغدادى.
15- محمّد بن همّام بن سهيل بن بيزان ابو على كاتب اسكافى متوفى 336.
16- محمّد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى.
17- موسى بن محمّد ابو القاسم قمى.
اينها اسامى كسانى است كه نعمانى كتاب غيبت را از آنان روايت كرده و غير از ابى الحسين محمّد بن على شجاعى كاتب و ابو غالب احمد بن محمّد الزرارى متوفى 368 و ابو الرجاء محمّد بن على بن طايب بلدى(1) كسى را نيافتم كه از او روايت كرده باشد همچنان كه تاريخ وفات و محل قبر او را در شام بنا بر تحقيق كامل بدست نياوردم.
ترجمه از:
حسين استاد ولى
ص: 8
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
حديث كرد از براى ما شيخ ابو الفرج محمّد فرزند علىّ فرزند يعقوب فرزند ابى قرۀ قنانىّ (1)-خداى رحمتش كند-او گفت:كه حديث كرد از براى ما ابو الحسين محمّد فرزند علىّ بجلّى كاتب-و لفظ از اصل او است (2)و من اين نسخه را كه نوشتم او باصل خود نگاه ميكرد او گفت:حديث كرد از براى ما ابو عبد اللّه محمد فرزند ابراهيم نعمانىّ در حلب (3).
سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و آن كس را كه بخواهد براه راست رهبرى كند بخاطر آنكه بندگان خود را از نيستى به هستى آورد و با زيباترين صورت آنان را صورتگرى كرد و نعمت هاى ظاهرى و باطنى را كه در طول زمان بشمار نيايد چنانچه خود فرمايد:(اگر نعمت خدا را بشماريد نتوانيد كه به پايانش برسيد) بر آنان فرو ريخت بخاطر آنكه آنان را بسوى خود رهبرى و بدرگاهش رهنمون شد تا بيارى خردهاى پاك و دانش هاى رسا و آفرينش استوار و فطرت صحيح و نقش هاى زيباى طبيعت و نشانه هاى روشن،و دليلهاى آشكار،او را به پروردگارى شناختند و به يكتائيش اقرار نمودند.
آنگاه بهمراه اين همه نعمت ها:برگزيدگان از خلق را بر انگيخت تا پيام او را
ص: 1
بمردم برسانند و بآنان مژدۀ رحمت دهند و آنان را از كيفر كردارها بهراسانند و راهنما و ياد آور و ترساننده و رساننده باشند،گفتارشان از روى علم بود و با روح پاك مؤيّد،و با دليلهاى خود پيروز بودند.اهل باطل را با نشانه هاى الهى مقهور،و افكار خردمندان را با معجزه ها در اختيار خود گرفتند،پيغمبرانى كه از ديگر مردم امتياز داشتند زيرا عزيزان خدا بودند و از عالم غيب آگاه و از قدرت و توان خداوندى برخوردار چنانچه خداى تعالى فرمايد: عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى غَيْبِهِ أَحَداً إِلاّ مَنِ ارْتَضى مِنْ رَسُولٍ[فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (1) »]خدا داناى غيب است و كسى را بر غيب خود آگاه نگرداند مگر فرستاده اى را كه جلب رضايت خداوند كرده باشد(كه خدا براى او از پيش رو و پشت سر نگهبان و مستحفظ ميگمارد) سورة الجنّ:26.
خدا با آنان چنين كرد تا قدرشان در اجتماع،بالا رود و شخصيّت شان چشم گير شود و با فرستادن آنان،مردم را بر خدا حجّتى نماند بلكه حجت خدا بر مردم تمام و رسا گردد.
سپاس،خداوندى را كه با نعمت وجود محمّد(ص)بر ما منّت نهاد،كسى كه پيش از همۀ آفريدگان به پروردگارى او اقرار نمود و سلسلۀ پيامبران پاك خداوند كه با منصب رسالت مرد مرا از كيفر كردارهاى ناپسند بيم ميدادند باو پايان يافت او محبوب ترين دوستان خدا نزد خدا بود و گرامى ترين پيامبران الهى بود و مرتبه اش از همه والاتر و از منزلت ويژه اى برخوردار بود آنچه بهمۀ پيامبران داده يك جا باو داد و چندين برابر بيشتر،در جايگاهى قرارش داد كه برترى اش بر همۀ پيامبران هويدا شد تا آنجا كه در آسمان با همۀ پيامبران نماز بجماعت گذاشت و در جمع شان منصب امامت گرفت و مقامش از همه شريف تر گشت پرچم شفاعت را بدست او سپرد نه بآنان.
او را بآسمان بالا برد تا در ملكوت اعلى هر چه بيشتر سير كند و در جايگاه
ص: 2
مقدّمۀ مؤلّف جبروتش با او سخن گفت آنجا كه از مراتب فرشتگان مقرّب گذشت و مقامات كروبيان و نگهبانان عرش را زير پا گذاشت، كتابى بر او فرو فرستاد كه همۀ كتابهاى پيشينيان را فرا گير بود و بر همۀ دانش هاى فراوانى كه در آنها بود شامل بود و بيشتر چنانچه فرمود« تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ (1) »ما قرآن را وسيلۀ بيان هر چيز قرار داديم چيزى در آن فرو گذار نشد.
سپس،خداوند عزّ و جلّ،ما را بوسيلۀ محمّد صلّى اللّه عليه و آله از گمراهى و كورى راهنمون شد و بواسطۀ او ما را از نادانى و نابودى نجات بخشيد و بوسيلۀ او و كتاب روشنگرش كه بهمراه داشت و دينى كه كامل كرد و ولايت پيشوايان پاك و راهبر كه ما را بآنان رهبرى فرمود ما را از هر گونه خود رأيى و خود سرى بى نياز كرد و بوسيلۀ پيغمبر و امامان ما را براه ترقّى انداخت.
درود خدا بر او باد و برادرش امير مؤمنان كه دوّمين او بود در فضيلت و همدست او بود در سختيها و تنگناها و شمشير برّان خدا بر كافران و نادانان و دست احسان و عدالت حق بود كه از آستين او بيرون شده بود كسى كه در هر شرائطى از راهى كه داشت پا نكشيد و در همه جا بهمراه حقّ بود و خزانه دار علم خدا و امانت دار راز حقّ و بر كارهاى پنهان حق آگاهى داشت.
و درود بر امامان پاك از فرزندان او و نيكان و پاكان و نيكوكاران و كان هاى رحمت و جايگاه نعمت و ماه هاى تابان در تاريكيها و نور حق در ميان خلق و درياهاى دانش و دروازۀ شهرستان سلامت كه خداى عزّ و جلّ از مردم خواسته است تا در آن شهر در آيند و مباد كه از شاهراه آن منحرف شوند آنجا كه فرمايد:اى كسانى كه ايمان آورده ايد همگى در سلم داخل شويد و پيرو شيطان مباشيد كه او دشمن آشكار شما است بهترين و شريف ترين و پاك ترين و پر افزايش ترين و تمام ترين و بالاترين و والاترين درود و سلام فراوان خدا بر او باد آنچنانچه خداوند را سزد و محمّد و آل او عليهم السّلام را شايد.
ص: 3
پس از ستايش و درود:از آنجائى كه گروهى را مى بينم كه خود را بمذهب شيعه نسبت ميدهند و به پيامبر خود محمّد و آل او بستگى دارند و امامت را معتقدند امامتى كه خداوند بمقتضاى رحمت خود آن را دين حق و زبان گوياى راستين قرار داده و زينت بخش كسى كه امامت را بپذيرد،و كسى را كه اهل امامت باشد و از حمايت آن بهره مند باشد و سررشتۀ آن را بدست گيرد و نسبت بشروط آن وفادار باشد.
يعنى بر نمازها مواظب بوده و زكاة را بپردازد و در امور خير پيشى گيرد و از كارهاى زشت و ناپسند دورى گزيند و از ديگر آلوده گيها پاك باشد و خدا را بآشكار و نهان در نظر داشته باشد،و دل را بخدا مشغول كند و در فراهم ساختن موجبات قرب الهى جان و تن خويش را برنج افكند چنين كس را امامت،نجات بخش و زيبايى آفرين است.
ولى همين گروه دچار تفرقه گشته و آئين هاى گوناگون گزيده و واجبات الهى را بى اهميّت شمرده و محرمات خدا را سبك انگاشته اند.بعضى ها بيش از اندازه بلند پروازى نموده و پاره اى بيش از حد كوتاه فكرند و در بارۀ امام زمان و ولىّ امر و حجّت پروردگارشان كه خداوندش با علم و احاطه برگزيده است چنانچه ميفرمايد: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ (1) پروردگار تو آنچه را كه ميخواهد مى آفريند و مى گزيند،آنان را حقّ اختيار در كارهايشان نيست (2).
همگى آنان بجز اندكى در شك و ترديد افتاده اند از ناحيۀ آزمايشى كه در زمينۀ غيبت آن حضرت است با اينكه اين غيبت را رسول خدا(ص)از پيش فرموده و امير المؤمنين خبر آن را داده است و در خطبه ها و سخنرانيها كه از آن حضرت نقل شده است از اين گرفتارى سخن گفته است و دانشمندان حديث و روايت اخبار اين غيبت را از فرزندان على و امامان يكى پس از ديگرى نقل نموده اند بطورى كه يكنفر8.
ص: 4
از امامان نيست مگر اينكه در اين باره پيش گوئى كرده و اين پيش آمد را محقّق دانسته و آزمايشى را كه خداى تبارك و تعالى در اين باره دارد توصيف فرموده.
و سبب اين غيبت همانا كارهاى زشت و كردارهاى ناپسند و پيروى هواى نفس و دنياى زود گذر كه بر آخرت جاودانى اش مقدّم داشته اند و دنباله روى خواسته هاى نفس،و حقّ هاى ضايع شده كه باعث جلب خشم خداى عزّ و جلّ است مى باشد.
اين شك و ترديد هم چنان در دلهاى آنان نفوذ ميكند چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام در سخنى كه با كميل بن زياد در بارۀ دانش جويان و دانش پژوهان دارد ميفرمايد:يا كسى است كه اهل حقّ را پيروى ميكند ولى بدون آنكه چشم بصيرتى داشته باشد.
و از اين رو با نخستين شبهه اى كه باو روى دهد،شكّ در دل او مى نشيند تا آنكه آنان را بوادى گمراهى و حيرت و كورى و ضلالت ميكشاندو كسى از آنان باقى نمى ماند بجز افراد كم و اندكى كه بر دين خدا ثابت قدم و بريسمان خدا چنگ زده اند و از راه راست منحرف نشده اند و آنان گروهى هستند كه در راه حقّ آنچنان پايدارند كه بادهاى مخالف،آنان را از جايگاه خودشان تكان نميدهد و گرفتاريها بحال آنان زيانى نرساند و سراب هاى فريبا آنان را فريب ندهد.
آنان دين حقّ را نه بخاطر مردم پذيرفته اند تا بخاطر آنان نيز از دين خارج شوند چنانچه در روايتى از ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام بما رسيده كه فرموده است:كسى كه در اين دين بوسيلۀ مردم داخل شود همان مردم او را از دين بيرون ميبرند هم چنان كه در دينش داخل كرده بودند و كسى كه بوسيلۀ كتاب و سنّت دين را پذيرفته باشد كوهها از جايگاه خود حركت كنند ولى او در دين خود هم چنان ثابت و پابرجا ميماند.
و بجان خودم سوگند هر آنكه گم گشته و حيران و سرگردان گرديد و از حقّ
ص: 5
بازگشت و دست بدامن مردم باطل پرست شد آنچه بر سرش آمده از آن بوده است كه كمتر با روايت و علم سر و كار داشته و درك و فهم نداشته است اين تيره روزان اگر بدنبال علم هم رفتند نخواستند كه خود را بزحمت انداخته و از كان هاى خالص علم آن را بدست آورند و بازگو كنند.
گذشته از آنكه اگر هم روايت ميكردند ولى معناى روايت را درك نميكردند مانند آن بود كه روايت نكرده اند چنانچه جعفر بن محمّد عليهما السّلام فرموده است:
قدر و منزلت شيعيان ما را در نزد ما از آنجا بشناسيد كه چقدر از ما روايت كرده اند و چه اندازه از روايات ما فهميده اند زيرا روايت نياز بفهم دارد و اگر يك روايت را بفهمى بهتر است از هزار روايت كه نفهميده بازگو كنى.
و بيشتر آنانى كه بدين مذهب ها گرويده اند چند حالت دارند بعضى از آنان هستند كه بدون تأمّل و دانش پيروى كرده و لذا با كمترين شبهه اى راه را گم كرده و سرگردان مى شود.
و بعضى از آنان هدفش از پيروى دين و مذهب همانا دنيا و متاع دنيوى بوده است و از اين رو همين كه گمراه كنندگان و دنيا پرستان او را بسوى دنيا بكشند او نيز ميل بدنيا نموده و دين را در راه دنيا از دست ميدهد و فريب سخنان دروغ شيطانها را ميخورد كه خداوند در قرآنش آنان را توصيف فرموده آنجا كه فرمايد: شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (1) شياطين انس و جنّ بمنظور فريب دادن حرفهاى دروغ را بيكديگر ميرسانند (2)و آنكه فريب خورده است همچون تشنه اى است كه نمكزار را از دور آب مى پندارد و برق آن در چشم شخص تشنه هم چون موج آب مينمايد تا آنگاه كه به نزديك آن رسد چيزى نمى يابد چنانچه خداى عزّ و جلّ فرموده است (3).9.
ص: 6
و بعضى از آنان خود را باين مذهب آراسته تا ريا ورزد و ظاهر سازى كند و از اين راه برياستى كه عاشق و دلباختۀ آنست برسد بدون آنكه بحقّ بودن آن معتقد باشد و يا خلوصى در كار خود بدست آورد خداوند او را بد منظر و بد حالش كند و عذابش را براى او آماده سازد.
و بعضى از آنان اين مذهب را پذيرفته است ولى در بارۀ صحّت گفتارش ايمانى ضعيف و اراده اى سست دارد و از اين رو همين كه چنين آزمايش كه اولياء خدا پيش از سيصد سال ما را بآن هشدار داده اند پيش مى آيد،متحيّر و سرگردان ميايستد چنانچه خداى تعالى فرمايد: كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ (1) (2):مانند كسى كه آتشى برافروزد و همين كه گرداگرد او را روشن ساخت خداوند نور آنان را بگيرد و آنان را در تاريكيها كه هيچ نه بينند واگذارد چنانچه فرمايد: كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا (3) (4)تا زمانى كه آتش روشنائى مى بخشد در پرتو آن راه مى پيمايند و چون بتاريكى گرايد از راه پيمائى باز ايستند.
كسى كه خداوندش نصيبى از دانش داده باشد و او را بچيزى رسانده باشد كه ديگرى را بآن نرسانده و آنچه را كه به برادران دينى او مشتبه است براى او روشن فرموده و در سرگردانيها آنان را بشاهراه رهبرى فرموده و آنان را از مرتبۀ شك بروشنائى يقين آورده.
من تصميم گرفتم كه قربتا الى اللّه رواياتى را كه از پيشوايان دينى رسيده است از زمان امير المؤمنين(ع)تا آخرين امامى كه از او روايتى در بارۀ غيبت صادر شده نقل كنم و كسى كه خداوند او را از فهم اين غيبت و راه يابى بآنچه از ائمّه عليهم السّلام رسيده است دور داشته است چشم دل او را از فهم حقيقت و درك0.
ص: 7
نور اين غيبت كور كرده است روايات صحيحى كه اهل حقّ آنها را نقل كرده اند و بآن روايات معتقد هستند و دليل مؤكّدى است بر وقوع اين غيبت و آنچه را كه اعلام كرده بودند تصديق ميكند.
و هر كس كه خداوند باو صورت انسانى:زيباترين صورت عطا فرموده و گوشهاى دل او را شنوا نموده و ذهن صاف باو بخشيده و فهم باو عنايت فرموده اگر در صحّت رواياتى كه از رهبران پاك رسيده است چه در زمانهاى گذشتۀ دور و چه نزديك از رواياتى كه در بارۀ غيبت رسيده و ميگويد چنين غيبتى پيش خواهد آمد و حتما بايد بشود و آن روايات را ما در اين كتاب يك يك مى آوريم،اگر در اين روايات نيكو تأمّل كند و بقدر كافى فكر خود را بكار اندازد نه آنكه فقطّ بخواند و يا نگاه كند و بدون تأمّل از آن بگذرد و در روايتى كه شبيه بديگرى است دقّت نظر نداشته باشد تا آنكه روشن شود كه زيادتى لفظ در كلام امام بر حسب اختلاف الفاظى كه راويان حديث نقل كرده اند دليل بر زيادتى معنا است.
اگر اين چنين دقت نظر داشته باشد خواهد ديد كه اگر اين غيبت با اين همه رواياتى كه در طول زمان از آن خبر داده اند واقع نميشد دليلى بر بطلان مذهب اماميّه بود ولى خداى تبارك و تعالى هشدارهاى ائمّه را تصديق فرمود و فرمايشات آنان را كه در هر عصر يكى پس از ديگرى فرموده اند تصحيح فرمود و شيعه را ملزم ساخت كه تسليم گردد و تصديق داشته باشد و از عقيدۀ خودشان دست بر ندارند و درست بودن آنچه را كه نقل كرده اند در دلهاى آنان قوّت بخشيد و اولياء خدا نيز شيعيان خود را از اينكه هواى نفس،آنان را منحرف نمايد و يا گرفتاريها دلهاى آنان را مكدّر سازد بيم دادند و آزمايشى كه از ناحيۀ خداوند در مورد خلق هنگام وقوع غيبت با طولانى بودن آن بعمل خواهد آمد،توصيف فرمودند تا هر كه هلاك مى شود از روى بينائى باشد و هر كه زندگى مييابد از روى بينائى باشد زيرا كه از امامان عليهم السّلام روايت شده آنچه كه حديث كرد ما را محمّد بن همّام و او گفت:ما را حديث كرد
ص: 8
حميد بن زياد كوفىّ و او گفت: ما را حديث كرد حسن بن محمّد بن سماعة او گفت:ما را حديث كرد احمد بن الحسن ميثمىّ از مردى از اصحاب ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه او گفت:شنيدم امام صادق مى فرمود:
اين آيه كه در سورۀ حديد است وَ لا يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلُ فَطالَ عَلَيْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَثِيرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ (1) (نباشيد مانند كسانى كه از پيش بآنان كتاب داده شد و روزگار طولانى بر آنان گذشت پس دلهاى شان سخت شد و بيشتر آنان از عقيدۀ خود دست برداشتند) (2)در بارۀ مردم زمان غيبت نازل شده است سپس خداى عزّ و جلّ فرمايد: أَنَّ اللّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (3) :همانا كه خداوند زمين را پس از مرگش زنده مى سازد براستى كه ما آيات را براى شما بيان كرديم شايد بعقل گرائيد،حضرت فرمود:
روزگار در آيه روزگار غيبت است.
و مقصود خداى عزّ و جلّ آنست كه اى امّت محمّد يا اى گروه شيعه مانند كسانى نباشيد كه از پيش به آنان كتاب داده شد و روزگار طولانى بر آنان گذشت پس تأويل اين آيه،در بارۀ مردم زمان غيبت است و روزهاى غيبت،نه غير آنان از مردم زمانهاى ديگر.
و همانا خداوند،شيعه را نهى فرموده از اينكه در بارۀ حجّت خدا شك كنند و يا آنكه گمان كنند كه خداى تعالى بقدر يك چشم بهم زدن زمين را از حجت تهى مى سازد چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام در سخنى كه با كميل دارد فرمايد:
(آرى بخدا كه زمين از حجّت خدا تهى نمى ماند يا آشكار و معلوم است و يا ترسان و پوشيده تا آنكه حجّت هاى خدا و دليل هاى روشن گر او باطل نشود)و نهى فرموده شيعه را از اينكه شكّ و ترديد بخود راه دهند و روزگارى بهمين حالشان بگذرد كه دلهايشان سخت خواهد شد.ت.
ص: 9
سپس فرمود امام صادق(ع):مگر نشنوى كه خداوند در آيۀ پسين همين آيه ميفرمايد: اِعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها قَدْ بَيَّنّا لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (1) :بدانيد كه خداوند،زمين را پس از مرگش زندگى ميبخشد براستى كه ما آيات را براى شما بيان كرديم شايد بعقل گرائيد.
يعنى زمين را با عدل و داد حضرت قائم به هنگام ظهورش زنده مى كند پس از آنكه با ستم پيشوايان گمراهى مرده باشدو تأويل هر يك از اين دو آيه آن ديگرى را تصديق ميكند.
و گذشته از اين مى بايست كه فرمودۀ امامان صلوات اللّه عليهم در بارۀ گرفتارى و زير و رو شدن و غربال گشتن اندكى از افراد كه مورد آزمايش قرار مى گيرند و عقب گرد مى كنند درست در آيد كه ما روايات آنان را در باب(گرفتارى شيعه به آزمايش و تفرقه و غربال)با سندهايش آورده ايم.
در اينجا نيز يك يا دو حديث از همۀ آن روايات نقل مى كنيم تا آنكه كسى نتواند انكار كند كه از اين گروه پيرو هواى نفس و دنيا دار چه پديد آمده است و آن روايتى است كه ما را خبر داد احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقدۀ كوفىّ مردى كه در درستى و دانش او بحديث و رجال،كسى از راويان هيچ خدشه اى نكرده است او گويد:
(حديث كرد از براى ما علىّ بن الحسن التيملىّ (2)او گويد حديث كرد از براى من دو برادرم احمد و محمّد فرزندان حسن بن علىّ بن فضّال از پدرشان و او از ثعلبة بن ميمون و او از ابى كهمس و او از عمران بن ميثم و او از مالك بن ضمره و او گويد).
امير المؤمنين بشيعيان خود فرمود:شما در ميان مردم همچون زنبور عسلت.
ص: 10
در ميان پرندگان باشيد كه همۀ پرندگان او را ضعيف ميپندارند و اگر بدانند كه در اندرون جثّۀ كوچك آن چيست با او چنين رفتار نكنند،شما با مردم بصورت معاشر باشيد ولى بدل و رفتارتان از آنان بر كنار باشيد كه دست آورد هر كس نصيب خودش خواهد گرديد،و هر كس بروز رستاخيز با همان كس خواهد بود كه دوستش مى داشته،هان كه شماها اى گروه شيعه هرگز آنچه را كه دوست مى داريد و ايدۀ شما است نخواهيد ديد تا آنكه از شما يكى به روى ديگرى تف كند و يكى آن ديگرى را دروغگو بخواند و تا آنكه از شما بر اين امر(امر ولايت)پاى بر جا نماند مگر بقدر سرمه اى كه در چشم كشند و يا نمكى كه در خوراك ريزند و پيداست كه آن بسيار اندك است (1)من براى شما در اينجا مثالى بياورم و آن اينكه مردى را گندمى باشد كه آن را بباد داده و غربال نموده و پاكيزه ساخته و در اطاقى ريخته و در آن اطاق را بسته باشد پس از مدتى كه در اطاق را باز كند به بيند كه در ميان آن گندم كرم بهم رسيده است براى بار دوّم گندم را از اطاق بيرون آورده و بباد داده و باز در اطاق بريزد و در اطاق را ببندد پس از گذشت زمانى آن را بيرون آورده و به بيند كه باز كرم در آن افتاده كار گذشته را تكرار كند و چندين بار اين عمل انجام گيرد تا آنكه بسته اى از آن بماند كه ديگر كرم نتواند زيانى بآن برساند شما نيز اين چنين بايد گرفتاريها شما را خالص كند تا آنكه گروهى از شما بجاى بمانند كه گرفتارى نتواند بآنان زيان برساند.
و از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه فرمود بخدا سوگند حتما شماها خالص خواهيد شد بخدا سوگند حتما شماها براست و چپ پراكنده خواهيد شد تا آنكه نماند از شما مگر كسى كه خداوند از او پيمان گرفته باشد و ايمان را در دلد.
ص: 11
او نگاشته باشد و او را با روح خود يارى كرده باشد.
و در روايت ديگر از معصومين عليهم السّلام است كه فرمود:تا آنكه از شما در اين امر نماند مگر كمتر و باز كمتر و آن گروهى كه بر اين امر باقى ميمانند و ثابت قدم و بر حق پاى بر جا هستند همانها هستند كه در حال غيبت مأمور بصيرند از آن جمله آنست كه:
خبر داد بما على بن احمد بندنيجى و او از عبيد اللّه بن موسى علوىّ عباسىّ (1)و او از هارون بن مسلم و او از قاسم بن عروة و او از يزيد بن معاويۀ عجلى:
از امام باقر عليه السّلام رسيده است در معناى آيۀ شريفۀ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا (2) فرمود:صبر كنيد بر اداى فرايض و پايدارى كنيد در برابر دشمن و ارتباط داشته باشيد با امام منتظرانو همين گروهند كه امير المؤمنين در بارۀ آنان فرموده است كه در راه هدايت از كمى رهروان وحشت نكنيد،در روايتى كه(با حذف سند از ما):
اصبغ بن نباته گويد شنيدم از امير المؤمنين كه بر منبر كوفه مى فرمود اىت.
ص: 12
مردم،من بوى هدايت را در هرجا كه باشد استشمام ميكنم و آن را بچشم مى بينم اى مردم در جادۀ هدايت،به خاطر كم بودن رونده گان نهراسيد كه مردم بر سر سفره اى گرد آمده اند كه كمتر سير مى شوند و بيشتر از كنار سفره گرسنه بر- مى خيزند و از خدا بايد يارى طلبيد و مردم در رضا و خشم با يك ديگر هدف مشترك پيدا ميكنند.
اى مردم،ناقۀ صالح را يكنفر پى كرد ولى خداوند همۀ آنان را گرفتار عذاب كرد چون همه بكار آن يكنفر راضى بودند بدليل آنكه خداى تعالى فرمايد:
فَنادَوْا صاحِبَهُمْ فَتَعاطى فَعَقَرَ فَكَيْفَ كانَ عَذابِي وَ نُذُرِ (1) (2) :آن مردم،رئيس خود را خواندند تا آماده شد و ناقه را پى كرد...و فرمود:« فَعَقَرُوها فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها وَ لا يَخافُ عُقْباها (3) » (4):ناقه را پى كردند خدا هم آنان را بكيفر كردارشان هلاك كرد و شهرشان را با خاك يكسان كرد و هيچ باك از هلاك آنان نداشت.
هان كه اگر از كسى در بارۀ كشندۀ من پرسش كنند و او چنين پندارد كه كشندۀ من بهره اى از ايمان دارد خود او قاتل من خواهد بود.اى مردم هر آن كس كه در راه باشد سرانجام بآب مى رسد و آن كس كه بيراهه رود در بيابان سرگردان خواهد گرديد،امير المؤمنين اين كلمات بفرمود و سپس از منبر فرود آمد.
و اين كلمات بطريق ديگر نيز بما رسيده است...جز اينكه در آن فرموده است:(در راه هدايت از كمبود اهلش نهراسيد).
و در جمله اى كه امير المؤمنين فرمود:(هر آن كس كه در راه باشد سرانجام بآب مى رسد و آنكه بيراهه مى رود در بيابان سرگردان خواهد ماند)انديشمند را بيانى است شفادهنده و دليل است بر آنكه نبايد نظام ائمّه را از دست داد و هشدارى است كه مبادا در وادى سرگردانى افتد كه اگر كسى از آن نظام عدول كند و از6.
ص: 13
شاهراه بكنار رود و براست و چپ گرايد و بگفتار بيهودۀ افرادى كه در دينشان گرفتار آمده اند گوش فرا دهد كه گفتار آنان هم چون پنبۀ پراكندۀ در فضا و مانند دورنماى شوره زار است كه هم چون آب مى درخشد چنانچه خداى تعالى ميفرمايد:
الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ (1) (2) مردم گمان ميكنند كه با گفتن جملۀ:«ايمان آورديم»بدون آنكه آزمايش شوند رها ميشوند؟در صورتى كه مسلّم است كه ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزمايش نموديم تا خداوند از راستگويان آگاه شود و دروغگويان را بشناسد.
چنانچه از پيغمبر روايت شده است كه فرمود:مبادا با افرادى كه گرفتارى دينى دارند بحث و گفتگو كنيد زيرا مبتلاى در دين تا مدتش بپايان نرسيده دليل خود را مى گويد و همين كه مدتش به پايان رسيد گناهانش شعله ور شده و يكباره او را مى سوزاند.اين روايت را عبد الواحد(با حذف سند از ما)از امام صادق و او از پيغمبر نقل نموده.
و من در اين كتاب رواياتى را كه بزرگان در بارۀ غيبت و ديگر چيزهائى كه تناسب با غيبت داشت از امير المؤمنين و امامان راستين نقل نموده اند بآن مقدارى كه خداوند،توفيق عنايت فرمود و در نزد من حاضر بود گرد آوردم زيرا همۀ آن رواياتى كه به من رسيده است نه در دسترس من است و نه حافظه ام توانائى ضبط همۀ آنها را دارد و البتّه آنچه ديگران نيز در اين باره روايت نموده اند بمراتب بيشتر از آنست كه من آنها را روايت نموده ام و روايات من نسبت بآنها ناچيز است.
و من اين روايات را به چند باب تقسيم نموده ام كه نخستين باب در ذكر رواياتى است كه در بارۀ نگهدارى سرّ آل محمّد است از نااهل و غير مؤدّب به3.
ص: 14
آداب اولياء خدا و در بارۀ پنهان داشتن چيزهائى است از دشمنان دين و ناصبى ها و مخالفان و ديگر گروه هائى كه بدعت گذارند و در دين شك و ترديد دارند و گروه معتزله كه فضايل امير المؤمنين را رد ميكنند و تقديم مأموم را بر امام و ناقص را بر تمام بر خلاف فرمودۀ خدا جايز مى دانند كه خداوند مى فرمايد: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (1) (2)(آيا كسى كه راهنما بسوى حق است سزاوارتر است كه از وى پيروى شود يا كسى كه خود گمراه است و نياز براهنمائى دارد شما را چه رسيده است؟چگونه قضاوت ميكنيد؟).
و چنين قضاوت نتيجۀ آنست كه بنظريه هاى گمراه كننده شان و دلهاى كورشان خوش بينند چنانچه خداى تعالى مى فرمايد: فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (3) (4):همانا كورى نه آنست كه ديده ها نبيند بلكه كورى آنست كه دلهائى در سينه هاست نابينا گردد،و چنانچه خداى تعالى فرمايد: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (5) (6):(بگو آيا شما را بياگاهانم كه چه كسانى كردارهاى زيان بارتر دارند؟كسانى كه در مسير زندگى،راهشان گم گشته و چنين مى پندارند كه نيكو كارند).
و كسانى كه فضائل ائمّۀ طاهرين و امامت آنان را انكار ميكنند براى آن عناديكه -از بدبختى-نسبت بأهل بيت پيغمبر«ص»در جانشان نشسته،پس از اتمام حجّت خداى كه فرموده است وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (7) (8):(بريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده نشويد).
و حجّت رسول خدا بر آنان تمام است كه در بارۀ عترتش فرموده است كه03
ص: 15
آنان راهنمايان و كشتى نجاتند و آنان يكى از دو چيز گرانمايه اند كه خليفه بودن آن دو و دست برنداشتن از آن دو را بر ما اعلام كرده است آنجا كه فرموده است:
(من دو چيز گرانمايه در ميان شما بعنوان جانشين بجاى مى گذارم:كتاب خدا و عترت من كه اهل بيت منند ريسمانى است ميان شما و خدا كشيده شده است يك طرف آن بدست خدا است و طرف ديگرش بدست شماست تا آن را در دست داريد گمراه نخواهيد شد).
ولى بخذلان خدا گرفتار شدند چون اين اعلام رسول خدا را سبك شمردند و بدست خود كردند آنچه كردند و كورى را بر بينائى و راهيابى مقدم داشتند چنانچه خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: وَ أَمّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى (1) (2)امّا ثمود،پس آنان را راهنمائى كرديم ولى آنان كورى را از راهيابى دوست تر داشتند و چنانچه فرمايد: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللّهُ عَلى عِلْمٍ (3) (4)آيا ديدى آن كس را كه هواى نفس خود را بمعبودى خود گرفت و خداوند،او را دانسته گمراه كرد).
مقصود خداى عزّ و جلّ آنست كه دانسته با حقّ عناد ورزيده و آن را سست گرفت و ردّ كرد،و باطل در كامش لذيذ و در دلش شيرين شد و آن را پذيرفت و خداوند بر مردم كوچكترين ستم روا ندارد ولى مردم بر خودشان ستم مى كنند و عنادورزان با حقّ،كسانى هستند كه با شيعۀ حقّ و دوستان راستان عناد ميورزند و آنچه را كه مؤمنان مورد اعتماد از اهل بيت رسول خدا روايت نموده اند انكار و ردّ مى كنند و بخاطر جهالت و شقاوتى كه دارند بر آنان خرده مى گيرند و آنچه را كه دشمنان اهل بيت روايت كرده اند مى گويند و بر آن عمل ميكنند و خردها و رأى هاى3.
ص: 16
خود را امام و پيشواى خود كرده اند نه آن كس را كه خداوند از روى علم اختيارش فرموده است چنانچه فرمايد وَ لَقَدِ اخْتَرْناهُمْ عَلى عِلْمٍ عَلَى الْعالَمِينَ (1) (2)(ما آنان را با علم و آگاهى كه داريم بر جهانيان برگزيديم)و بامامت منصوبش كرده و او را برگزيده و بر او راضى شده.
و آنان همان كسانى هستند كه آب شور و تلخ را بر آب شيرين گوارا مقدّم مى دارند.
و بالجمله نخستين باب اين كتاب در حفظ سر آل محمّد است كه محفوظ داشتن دين خدا و پنهان داشتن علم برگزيدگان خدا از دشمنانشان كه كارشان استهزاء و مسخره است به پيش گفتار شدن اولى تر است و دستورى كه در اين باره فرموده اند بامتثال سزاوارتر.
سپس باز پيش از هر چيز رواياتى را آورديم كه روشنگر ريسمان الهى است كه ما مأموريم بآن چنگ بزنيم و از گرد آن پراكنده نشويم آنجا كه فرمايد:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (3) (4) بريسمان خدا همگى چنگ بزنيد و پراكنده نشويد.و در همين رديف رواياتى كه در بارۀ امامت رسيده است و اينكه امامت،منصبى است از جانب خدا و بگزينش خدا تعيين مى شود چنانچه خداى تبارك و تعالى مى فرمايد: وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ (5) (6)پروردگار تو آنچه را كه مى خواهد مى آفريند و مى گزيند و آنان را(در كارهايشان) اختيارى نيست،و اينكه امامت پيمانى است الهى و امانتى است كه هر امام بايد بامام بعد از خود بسپارد.
سپس رواياتى را كه مى گويد:امامان عليهم السّلام دوازده نفرند و آنچه را68
ص: 17
كه از قرآن و توراة و انجيل بر اين مطلب گواه است آورده ايم.
سپس رواياتى كه از طريق عامّه:(مخالفين و سنيان)رسيده است كه امامان دوازده نفرند.
سپس رواياتى را در بارۀ كسى كه ادّعاى امامت كند و كسى كه امام نباشد ولى خود را امام پندارد و اينكه هر پرچمى كه پيش از قيام حضرت قائم بر افراشته شود از جانب طاغوت است.
[و سپس حديثى را كه از طريق سنّيان در اين باره رسيده است] (1).
سپس آنچه روايت شده است در بارۀ كسى كه نسبت به يكى از امامان شك كند و يا شبى را بصبح آورد كه در آن شب امام خود را نشناخته باشد و يا بامامى كه از جانب خدا نباشد معتقد باشد.
سپس آنچه روايت شده است در بارۀ اينكه خداوند،زمين خود را از حجت تهى نمى سازد.
سپس آنچه روايت شده است كه اگر در روى زمين بجز دو نفر باقى نماند يكى از آن دو حجت خدا خواهد بود.
سپس آنچه روايت شده است در غيبت امام عليه السّلام و آنچه را كه امير- مؤمنان و امامان بعد از او(ع)در بارۀ غيبت فرموده اند و هشدار داده اند.
سپس آنچه روايت شده است در وظيفۀ شيعه در زمينۀ بردبارى و خوددارى و انتظار در حال غيبت.
سپس آنچه روايت شده است در بارۀ جداسازى و پراكنده گى در زمان غيبت كه دامنگير شيعه مى شود تا آنجا كه بجز اندكى بر حقيقت پايدار نمى مانند.
سپس آنچه روايت شده است كه پيش از قيام حضرت قائم عليه السّلام چگونه فشار و سختى روى ميدهد.ت.
ص: 18
سپس آنچه روايت شده است در صفت آن حضرت و رفتارش.
سپس آياتى كه از قرآن در بارۀ آن حضرت نازل شده است.
سپس آنچه روايت شده است در بارۀ نشانه هائى كه پيش از ظهور آن حضرت رخ مى دهد و بر قيام آن حضرت و نزديك شدن زمان ظهور دلالت دارد.
سپس رواياتى را كه از تعيين وقت ظهور و يا از نام بردن آن حضرت منع مى كنند.
سپس آنچه را كه امام قائم به هنگام قيامش از دست مردم نادان مى بيند و گرفتار مى شود.
سپس آنچه كه در بارۀ لشكر خشمناك آن حضرت رسيده است كه ياران آن حضرت اند و در شمارۀ آنان.
سپس آنچه در بارۀ سفيانى رسيده است و اينكه او پيش از قيام قائم عليه السّلام بطور حتم بايد خروج كند.
سپس آنچه در بارۀ پرچم رسول خدا رسيده است و اينكه پس از روز جمل كسى آن پرچم را بر نخواهد افراشت مگر حضرت قائم و توصيف پرچم.
سپس آنچه كه در بيان حالات شيعه بهنگام خروج حضرت قائم و پيش از خروج و بعد از خروج رسيده است.
سپس آنچه كه روايت شده است كه حضرت قائم دعوت نوينى را آغاز مى كند و اينكه اسلام سر آغاز،غريب بود و سرانجام نيز همچون آغازش غريب خواهد گرديد.
سپس آنچه روايت شده است در مدت حكومت حضرت قائم عليه السّلام پس از ظهورش.
سپس آنچه روايت شده است در بارۀ اسماعيل بن ابى عبد اللّه و اينكه باطل گرايان-
ص: 19
و كسانى كه از گوش شنوا بهره اى ندارند و از دانش بر كنارند ادعايشان در بارۀ اسماعيل باطل است.
سپس آنچه روايت شده است كه هر كس امام خود را بشناسد پس و پيش افتادن ظهور بحال او زيانى ندارد.و ما از خدا مى خواهيم كه باحترام وجه كريم و شأن عظيمش بر همۀ پاكان و بر گزيدگان از مردم روى زمينش و بر ريسمان محكمش و دست آويز استوارش كه هرگز بريده نشود يعنى محمّد و فرزندان پاكش درود بفرستد و ما را در زندگى دنيا و آخرت در گفتارمان ثابت قدم فرمايد و در زندگى و مرگ و رستاخيز،ما را بر نعمت دين حقّ كه بر ما ارزانى داشته و بر دوستى اهل حق كه آنان را كرامتى مخصوص عنايت فرموده و سفيران ميان خود و مردم قرار داده است پايدار فرمايد و ما را توفيق دهد تا سر تسليم بر آنان فرود آريم و بآنچه دستور داده اند عمل كنيم و از آنچه ما را باز داشته اند باز ايستيم و در هيچ يك از گفتارشان ترديد بخود راه ندهيم و در راستگوئى شان شكّى بدل نياوريم،و ما را از ياران دينش در ركاب ولى خودش و به همراه كسانى كه با دشمن او براستى در جهادند قرار دهد تا بدين وسيله ما را نيز در كنار آنان بنشاند و در باغهاى بهشتى افتخار همسايگى آنان را بما عنايت فرمايد و يك چشم بر هم زدن بى كم و زياد ميان ما و آنان جدائى نيفكند كه اوست خداى بخشنده و نوازنده.
(روايات دربارۀ نگهدارى سرّ آل محمّد عليهم السلام از نااهلش)
(و اينكه نبايد اشاعه يابد و بگوش ديگران برسد)
1-(خبر داد ما را ابو العّباس احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقدۀ كوفىّ (1)او
ص: 20
گفت:حديث كرد براى ما قاسم بن محمد بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام ناشرى او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن جبله از سلاّم بن ابى
ص: 21
عمره از معروف بن خرّبوذ از ابى الطفيل عامر بن واثله (1)او گفت:) امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:مگر دوست داريد كه مردم،خدا و رسول را دروغگو پندارند؟با مردم از آنچه شناسائى دارند سخن بگوئيد و از آنچه انكار ميكنند خوددارى كنيد.
2-(و حديث كرد مرا أبو القاسم حسين بن محمّد باورى (2)او گفت حديث كرد ما را يوسف بن يعقوب مقرى[سقطى]در واسط (3)او گفت حديث كرد مرا خلف بزّار از يزيد بن هارون (4)از حميد طويل كه گفت:شنيدم انس بن مالك گفت:)ت.
ص: 22
(نگهدارى سر آل محمّد«ص»از نااهل) شنيدم رسول خدا مى فرمود:با مردم در بارۀ آنچه قدرت شناخت آن را ندارند سخن نگوئيد مگر دوست داريد كه مردم،خدا و رسول خدا را دروغگو پندارند؟ 3-(و حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى ابو الحسن او گفت حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از عبد الاعلى ابن اعين او گفت):
امام صادق(ع)مرا فرمود اى عبد الاعلى كشيدن بار ولايت ما نه آنست كه كسى آن را بشناسد و بپذيرد بلكه كشيدن آن آنست كه آن را نگهدارى كند و از نااهلش پوشيده كند،به شيعيان ما سلام ما و رحمت خدا را برسان و بآنان بگو كه امام صادق بشما پيام داد كه:خدا رحمت كند بنده اى را كه به مردم آنچه را كه مى توانند درك كنند اظهار كند و از آنچه انكار ميكنند خوددارى كند و از اين رهگذر دوستى مردم را نسبت بخودش و نسبت بما جلب نمايد.
سپس امام(ع)فرمود كسى كه بما اعلان جنگ مى دهد زحمتش بر ما بيش از آن كس نيست كه سخنى را كه ما دوست نداريم بر زبان مى راند.
4-(و حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را ابو عبد اللّه جعفر بن عبد اللّه از كتابش (1)در ماه رجب سال 208 او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن فضّال او گفت حديث كرد مرا صفوان بن يحيى از اسحاق ابن عمّار صير في از عبد الاعلى بن اعين):
از امام صادق عليه السّلام كه فرمود:فقطّ شناختن و دوست داشتن در اين كارت.
ص: 23
كافى نيست تا آنگاه كه آن را از نااهلش پوشيده بدارى و شما را همين قدر بسنده است كه آنچه را كه ما گفته ايم بگوئيد و از آنچه ما لب بسته ايم لب به بنديد كه اگر شما گفته هاى ما را بگوئيد و در ناگفته هاى ما تسليم ما شويد ايمانى همانند ايمان ما خواهيد داشت و خداى تعالى مى فرمايد: فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ ما آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا (1) (اگر آنان همانند شما ايمان داشته باشند بطور مسلّم راه حقيقى را يافته اند).
علىّ بن الحسين عليهما السّلام مى فرمود:به مردم آنچه را كه مى شناسند بگوئيد و بيش از توانشان بار بر دوش آنان مگذاريد كه بوسيلۀ ما آنان را فريب داده باشيد.
5-(و خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس موصلىّ او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب (2)او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن غياث از عبد الاعلى بن اعين او گفت):
امام صادق فرمود:بزير بار امر ما رفتن نه تنها همين است كه تصديق آن شود و پذيرفته گردد،بلكه يك قسم آن عبارت است از پوشيده داشتن و نگهدارى آن از نااهل،به آنان-يعنى بشيعه-سلام مرا و رحمت خدا را برسان و بآنان بگو امام صادق بشما مى گويد خداوند رحمت كند بنده اى را كه محبّت و علاقۀ مردم را نسبت بمن و نسبت بخودش جذب كند و آنچه را كه با آن آشنا هستند براى آنان باز گو كند و آنچه را كه انكارش كنند مستور بدارد.سپس بمن فرمود:به خدا).
ص: 24
قسم آنكه با ما آشكار مى جنگد زحمتش بر ما سخت تر از كسى نيست كه آنچه را كه ما خوش نداريم در بارۀ ما سخن گويد و حديث را تا آخر نقل كرده است.
6-(و خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:خبر داد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرىّ (1)از محمّد بن عبّاس حسنىّ از حسن بن علىّ بن ابى حمزۀ بطائنىّ از محمّد خزّاز (2)او گفت):
امام صادق عليه السّلام فرمود:كسى كه سخن ما را بزيان ما پخش كند مانند كسى است كه حقّ ما را برخ ما انكار كند.
7-(و بهمين سند از حسن بن علىّ بن ابى حمزه از حسن بن سرى (3)كه گفت):
امام صادق(ع)فرمود:من سخنى با كسى ميگويم و چون او از نزد من بيرون ميرود سخن مرا آنچنان كه از من شنيده است بازگو ميكند و نتيجۀ گفتارش آن باشد كه او را لعنت كنند و از وى دورى جويند.و مقصود آن حضرت آنست كه حديث را با كسى در ميان مى گذارد كه معنايش را نتواند كشيد و شايستگى شنيدن آن را ندارد،و از اين حديث استفاده مى شود كه خواستۀ آن حضرت آنست كه مطالب پوشيدنى ميبايد پوشيده بماند و ظاهر نشود 8-(و به همين سند از حسن بن علىّ بن ابى حمزه از قاسم صيرفىّ (4)از ابن مسكان گفت):شنيدمت.
ص: 25
امام صادق عليه السّلام مى فرمود:گروهى مرا امام و پيشواى خود مى انگارند بخدا قسم كه من پيشواى آنان نيستم خدا لعنتشان كند هر چه كه من پرده پوشى ميكنم آنان پرده اش مى درند من چنين و چنان مى گويم آنان مى گويند:مقصودش چنين و چنان بوده است من پيشواى تنها كسى هستم كه مرا فرمانبردار باشد.
9-(و بهمين سند از حسن،از كرّام خثعمى كه گفت):
امام صادق عليه السّلام فرمود:هان بخدا اگر دهنهاى شما لجام داشت من بهر يك از شما آنچه را كه بسود او بود مى گفتم بخدا قسم اگر مردانى پرهيزكار مى يافتم سخنانى ميگفتم،و از خدا يارى مى جويم،مقصود آن حضرت از پرهيزكاران،كسانى هستند كه تقيّه نموده و از بازگو كردن پرهيز كنند.
10-(و به همين سند از حسن از پدرش،از ابى بصير (1)كه گويد):
امام باقر را شنيدم كه مى فرمود:رازى را خداوند بجبرئيل گفت و جبرئيل آن راز را بمحمّد گفت و محمّد بعلىّ سپرد و علىّ آن را بكسى كه خدا خواست يكى پس از ديگرى،و شما از آن راز در كوچه ها سخن ميگوئيد.
11-[و حديث كرد ما را محمّد بن همّام بن سهيل او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن علاء مذارىّ (2)او گفت:حديث كرد ما را ادريس بن زياد كوفىّ (3)او گفتت.
ص: 26
يكى از استادان ما گفت كه):
(مفضّل(دست مرا گرفت)و گفت همان طور كه من دست تو را گرفتم امام صادق دست مرا گرفت و مرا فرمود:اى مفضّل اين كار تنها بگفتار نيست نه بخدا قسم تا آنگاه كه كسى آن را نگهدارى كند آنچنان كه خدا آن را نگهدارى فرموده و آن را شريف شمارد آنچنان كه خدايش شريف دانسته و حقّش را بجا آورد آن چنان كه خداوند دستور فرموده است] (1).
12-(و خبر داد ما را عبد الواحد با سندش از حسن از حفص بن نسيب فرعان) (2)كه گويد:در آن روزها كه غلام حضرت صادق معلّى بن خنيس كشته شده بود بخدمتش رسيدم مرا فرمود اى حفص من بمعلّى چيزهايى گفتم ولى او آنها را پخش كرد و بشمشير گرفتار آمد من باو گفته بودم كه ما را سخنى است كه هر كس آن را بر ما نگهدارى كند خداوندش نگهدارى مى كند و دين و دنياى او را نيز نگهدارى فرمايد و كسى كه آن سخن را بر ما پخش كند خداوند دين و دنيايش را از او مى ستاند.
اى معلّى كسى كه سخن مشكل ما را پنهان نگهدارد خداوند آن را نورى در برابرت.
ص: 27
ديدگان او قرار ميدهد و در ميان مردم عزّت باو ميدهد (1)و كسى كه سخن مشكل ما را پخش كند نميميرد تا آنكه زهر اسلحه باو رسد و يا حيرت زده از دنيا برود(در نسخۀ بحار-(كبلا)گفته است يعنى در زندان و زنجير).
مترجم گويد:ظاهرا مقصود از متحيّر در اين نسخه،حيرانى و سرگردانى در شهرها است يعنى كسى كه اسرار آل محمّد را فاش سازد يا گرفتار دژخيمان حكومت جور شود و اعدامش كنند و يا آنكه بايد فرار نموده و گمنام بميرد.
(رواياتى كه در تفسير آيه شريفۀ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (2) )(رسيده است).
1-(حديث كرد ما را محمّد بن عبد اللّه بن معمر طبرانىّ در طبريّه سال 333 و اين مرد از هواداران يزيد بن معاويه و ناصبى و دشمن اهل بيت بود (3)او گفت:حديث كرد مرا پدرم و گفت:حديث كرد مرا علىّ بن هاشم و حسين بن سكن (4)آن هر دو گفتند كه حديث كرد ما را عبد الرزاق بن همّام (5)او گفت خبر داد مرا پدرم از مينا غلام عبد
ص: 28
الرّحمن بن عوف از جابر بن عبد اللّه انصارىّ،او گفت):
هيئتى از يمن بخدمت رسول خدا آمدند رسول خدا فرمود يمنى ها شتابان آمدند و چون بخدمت آن حضرت رسيدند فرمود:گروهى هستند كه دلهايشان نرم و ايمانشان محكم،و منصور از ميان آنان برخيزد با هفتاد هزار سپاه و جانشين مرا و جانشين وصىّ مرا يارى مى كند بند شمشيرهايشان از چرم مى باشد.
عرض كردند يا رسول اللّه وصىّ شما كيست؟فرمود همان كسى كه خداوند بشما دستور داده است كه دست از او بر مداريد و فرموده است(عزّ و جلّ) وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (1) (2)(همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده نشويد)عرض كردند يا رسول اللّه براى ما بيان فرمائيد كه اين ريسمان چيست؟فرمود همانست كه خدا فرموده إِلاّ بِحَبْلٍ مِنَ اللّهِ وَ حَبْلٍ مِنَ النّاسِ (3) (4)(مگر بريسمانى از خدا و ريسمانى از مردم) ريسمانى كه از طرف خداست كتاب اوست و ريسمانى كه از مردم است وصىّ من است عرض كردند يا رسول اللّه وصىّ شما كيست؟فرمود همان كسى كه خدا در بارۀ او اين آيه فرستاده است: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ اللّهِ (5) (6)(تا كسى6.
ص: 29
بگويد:اى حسرت بر آنچه در جنب خدا كوتاهى نمودم).
عرض كردند يا رسول اللّه مقصود از جنب خدا چيست؟فرمود همانست كه خداوند در باره اش مى فرمايد: وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً (1) (2)(روزى كه ستمگر دستهاى خويش را بدندان ميگزد و ميگويد اى كاش راهى با رسول خدا بدست گرفته بودم)او وصىّ منست كه پس از من راه بسوى من،اوست.
عرض كردند يا رسول اللّه بخدائى كه براستى شما را مبعوث كرده است وصىّ خود را بنما كه بسى مشتاق ديدار او شديم.
فرمود:او همانست كه خداوند او را نشانه قرار داده از براى مؤمنان قيافه شناس كه شما اگر بچهرۀ او با ديدۀ صاحبدل بنگريد و يا همچون شاهدى كه گوش فرا دهد باشيد خواهيدش شناخت كه او وصى من است همچنان كه شناخته ايد كه من پيغمبر شما هستم،اكنون بميان صفها برويد و چهره ها بنگريد هر آن كس كه دل هاى شما بسوى او گرائيد همانست زيرا خداى تعالى در قرآنش ميفرمايد: فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ (3) (4)(دلهاى پاره اى از مردم را بسوى آنان گرايش بده)يعنى بسوى اسماعيل و ذريّۀ او.
راوى گويد ابو عامر اشعرىّ برخاست و بميان اشعريان رفت و ابو غرّۀ خولانى به ميان خولانيان و ظبيان،و عثمان بن قيس و عرنۀ دوسى در ميان دوسيان،و لا حق بن علاقه به ميان صفها رفتند و به بررسى چهره ها پرداختند و دست انزع اصلع بطين (5)را گرفتند و گفتند يا رسول اللّه دلهاى ما بسوى اين شخص گرائيده، پيغمبرد.
ص: 30
فرمود شما برگزيدگان خدائيد (1)چون وصىّ رسول خدا را پيش از آنكه بشما معرّفى شود شناختيد حال بگوئيد به بينم از كجا شناختيد كه او همان است؟همگى در حالتى كه با صداى بلند ميگريستند عرض كردند يا رسول اللّه ما بمردم كه نگاه ميكرديم هيچ گرايشى در دلهاى ما بآنها نبود ولى وقتى او را ديديم نخست اضطرابى در دلهاى ما پديد آمد و سپس آرامش يافت و جگرهاى ما بسوخت و اشك از ديدگان ما سرازير شد و سينه هاى ما خنك شد آنچنان كه گوئى او پدر ما و ما فرزندان اوئيم.پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود(تأويل قرآن را بجز خدا و ثابت قدمان در دانش كسى نميداند) شما از آنانيد تا آنجا كه خدا براى شما در ازل نيكو خواسته و شما از آتش بدوريد.
راوى گويد:گروه نام برده در مدينه ماندند تا آنكه در ركاب امير المؤمنين بجنگ جمل و صفّين حاضر شدند و همگى در صفّين كشته شدند،رحمت خدا بر آنان باد و پيغمبر،آنان را مژدۀ بهشت داده بود و آگاهشان فرموده بود كه در ركاب علىّ بن ابى طالب بدرجۀ شهادت خواهند رسيد.
2-(خبر داد ما را محمّد بن همّام بن سهيل،او گفت:حديث كرد ما را ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد حسنىّ (2)او گفت حديث كرد ما را ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق حميرى (3)او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن[ي]زيد بن عبد الرّحمن تيمىّ از حسن بن حسين انصارىّ و او از محمّد بن الحسين و او از پدرش و او از جدّش كه گفت:علىّ بن حسين عليهما السّلام فرمود):ت.
ص: 31
روزى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله با يارانش در مسجد نشسته بود فرمود:از اين در مردى بهشتى بر شما وارد مى شود و پرسش هائى كه مورد نيازش هست ميكند در اين هنگام مردى بلند قامت كه به مردان قبيله مضر مى نمود بر آمد.
پيش آمد و برسول خدا سلام داد و نشست و عرض كرد يا رسول اللّه من شنيده ام كه خداى عزّ و جلّ در قرآنى كه فرستاده است فرموده است وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (1) »(همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده نشويد)آن ريسمانى كه خداوند به ما دستور فرموده تا بآن چنگ بزنيم و از آن پراكنده نشويم چيست؟ رسول خدا اندكى سر بزير انداخت سپس سر برداشت و با دست خود بعلى ابن ابى طالب اشاره كرد و گفت اين است همان ريسمان خدا كه هر كس بآن دست گيرد در دنيايش محفوظ است و در آخرت اش گمراه نيست آن مرد برجست و على عليه السّلام را از پشت سر در آغوش كشيد و همى گفت بريسمان خدا و ريسمان رسول خدا چنگ زدم سپس برخاست و رو برگردانيد و بيرون رفت پس از رفتن او مردى از مردم برخاست و عرض كرد يا رسول اللّه اجازه ميفرمائيد كه باو برسم و از او بخواهم كه براى من از خدا آمرزش بطلبد؟رسول خدا فرمود اگرش بيابى و بخواسته ات موفّق شوى.
راوى گويد آن مرد خود را باو رساند و از او خواست كه برايش از خدا آمرزش بخواهد او گفتش:آيا فهميدى كه رسول خدا بمن چه گفت و من باو چه
ص: 32
گفتم؟گفت:آرى،گفت:اگر دست بهمان ريسمان داشته باشى خداوندت بيامرزد و اگر نه خدايت نيامرزد.
و اگر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ما را بريسمانى كه خداى عزّ و جلّ دستور فرموده است كه بآن چنگ بزنيم و از گرد آن پراكنده نشويم رهنمون نشده بود براى دشمنان عناد ورز،راه تأويلى باز بود و مى توانستند بكمك تأويل از آن عدول نموده و از راه حسد و عناد و بغير آن كسى كه مقصود خدا بوده و رسول خدا بآن رهنمون شده برگردانند. كن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله در خطبۀ مشهورى كه در حجة الوداع در مسجد خيف ايراد فرمود اعلام كرد كه:
«من پيشرو شما هستم و شما پس از من در كنار حوض بر من وارد خواهيد شد حوضى كه به پهناى فاصله بصرى تا صنعا است و بشمار ستارگان آسمان پياله بر كنار آن چيده شده است،هان كه من دو چيز گرانقدر ميان شما بجاى مى گذارم گرانقدرتر كه قرآن است و گرانبها كه عترت من يعنى اهل بيت منند آن دو،ريسمان خدا هستند كه ميان شما و خدا كشيده شده اند تا بر آن ريسمان چنگ زده ايد هرگز گمراه نخواهيد شد يك سبب از آن بدست خدا است و يك سبب بدست شما(يك طرف آن بدست خدا است و يك طرف آن بدست شما)همانا كه خداى لطيف و آگاه مرا آگاه فرمود كه آن دو از يك ديگر جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند مانند اين دو انگشت من(و دو انگشت سبّابه را بهم پيوست)و نمى گويم مانند اين دو(و انگشت سبّابه را بانگشت وسطى چسباند)كه يكى بر ديگرى زيادت داشته باشد.
اين روايت را بما خبر داد عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس موصلىّ او گفت:خبر داد ما را محمّد بن علىّ بن ابراهيم بن هاشم از پدرش و او از جدّش و او از محمّد بن ابى عمير و او از حمّاد بن عيسى و او از حريز و او از أبى عبد اللّه جعفر ابن محمّد بن علىّ از پدرش و امام باقر از پدرانش و آنان از علىّ عليه السّلام كه فرمود:
ص: 33
رسول خدا خطبه اى خواند-و خطبه اى طولانى نقل مى فرمايد كه همين كلام در آن خطبه است.
و خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه از محمّد بن علىّ و او از پدرش و او از جدّش و او از حسن بن محبوب و حسن بن علىّ بن فضّال و آن دو از علىّ بن عقبه و او از ابى عبد اللّه عليه السّلام مثل همين روايت را.
و خبر داد ما را عبد الواحد از محمّد بن علىّ و او پدرش و او از جدّش و او از حسن بن محبوب و او علىّ بن رئاب و او از ابى حمزۀ ثمالىّ و او از ابى جعفر محمّد بن علىّ امام باقر عليهما السّلام مثل همين روايت را.
پس قرآن همراه با عترت است و عترت همراه با قرآن است و آن دو، ريسمان محكم خدا هستند و از يك ديگر جدا نشوند چنانچه رسول خدا فرمود.
و كسى كه خداوند،گوش دل او را باز كرده و در دينش بينائى نيكو باو عطا فرموده از همين جا متوجّه مى شود كه هر كس علم قرآن و تأويل و تنزيل و محكم و متشابه و حلال و حرام و خاص و عامّش را از غير آنانى بخواهد كه خداوند اطاعتشان را واجب نموده و زمام كار را پس از پيغمبرش بدست آنان سپرده است و پيغمبر نيز بدستور خدا آنان را با قرآن و قرآن را با آنان قرين فرموده نه با غير آنان و خدا دانش خود و احكام دين خود و واجبات و مستحبّاتش را بآن سپرده است بطور مسلّم حيران و گمراه و نابود خواهد شد-و ديگران را نيز بهلاكت خواهد كشيد-.
و عترت عليهم السّلام كسانى هستند كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله براى امّت خود مثال آنان را آورد و فرمود:مثال اهل بيت من در ميان شما هم چون كشتى نوح است كه هر كس آن را سوار شد نجات يافت و هر كس بجاى ماند غرق شد.
و فرمود:مثال اهل بيت من در ميان شما هم چون باب حطّۀ بنى اسرائيل است كه هر كس از آن در داخل شد گناهانش آمرزيده گشت و شايستۀ رحمت و افزونى از
ص: 34
آفريدگار خود گشتچنانچه خداى عزّ و جلّ فرمايد: اُدْخُلُوا الْبابَ سُجَّداً وَ قُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمُحْسِنِينَ (1) (2)(از اين در داخل شويد و سجده كنيد و بگوئيد:آمرزش،تا ما خطاهاى شما را بيامرزيم و نيكوكاران را عطاى بيشترى خواهيم داد).
و امير المؤمنين(ع):آن راستگوتر از هر راستگو،در خطبۀ مشهورش كه موافق و مخالف نقلش نموده است فرمود:(هان آن دانشى كه آدم آن را بهمراه خود از آسمان بزمين آورد و همۀ آنچه موجب برترى پيامبران شده تا خاتم پيامبران، يك جا در عترت خاتم پيامبران است پس در كجا سرگردانتان ميكنند؟بلكه كجا مى رويد؟اى كسى كه از نسل كشتى نشستگان هستى مثال آن در ميان شما همينست همان طور كه نجات يافتگان در آن حادثه نجات يافتند در اينجا نيز نجات يافتگان همان طور نجات مى يابند واى بر كسى كه از آنان(يعنى از امامان)باز پس بماند.
و فرمود:همانا كه مثال ما در ميان شما همانند كهف است براى اصحاب كهف و مانند باب حطّه است كه دروازۀ سلامت بود پس همگى از دروازۀ سلامت داخل شويد.
و علىّ عليه السّلام در همين خطبه فرمود:از ياران محمّد آنان كه خاطره نگهدارند(و فراموش كار نيستند)مى دانند كه آن حضرت فرمود:همانا من و اهل خانه ام پاكانيم بر آنان پيش قدم نشويد كه گمراه خواهيد شد و از آنان باز پس نمانيد كه دچار لغزش خواهيد شد و با آنان مخالفت نكنيد كه در نادانى خواهيد ماند و آنان را مياموزيد كه آنان داناتر از شمايند و آنان داناترين مردمند در كودكى و داناترين مردمند در بزرگسالى پس پيرو حقّ و اهل حقّ باشيد در هر جا كه باشد و از باطل و اهل باطل كناره گيريد در هر جا كه باشد.
مردم كسى را كه اين چنين بود و اين گونه ستايش در بارۀ آنان بود و اين8.
ص: 35
چنين دعوت بسوى آنان شده بود رها كردند و از آنان رو گردان شدند و از آنان بريدند و دستور رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را بمسخره گرفتند و سخنش را بيهوده انگاشتند و آن را كه خداى تعالى فرمانبرى و پرستش و كسب روشنائى از او را بزبان پيغمبر خودش واجب كرده بود و فرموده بود فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (1) (2)(اگر نميدانيد از اهل ذكر بپرسيد)و فرموده بود: أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (3) » (4)(خدا را فرمان بريد و پيغمبر و صاحبان امر را فرمانبريد)بدور انداختند و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله رهنمون گشته بود كه نجات در آنست كه دامن او گيريد و بگفتۀ او عمل كنيد و بدستور او تسليم شويد و از او بياموزيد و از نور او روشنى بگيريد ولى اين حقيقت را براى ديگرى ادّعا كردند و از آنان بديگرى رو آوردند و بجاى آنان بديگرى راضى شدند خدا نيز آنان را از دانش دور ساخت و هر كس بر طبق هواى نفس خود تأويلى كرد و گمان كردند كه با عقل ها و قياس ها و رأيهاى خودشان از امامانى كه خداوندشان براى مردم،راهنما تعيين فرموده بى نيازند.
و چون آنان با دستور خدا مخالفت كردند و از آنچه خداوند اختيار كرده بود عدول كردند و از اطاعت خدا و اطاعت كسى كه خداوند اختيارش كرده بود سرباز زدند خدا نيز آنان را بخودشان واگذاشت كه بر طبق اختيار آراء و خردهاى خودشان عمل كنند اين بود كه سرگشته و گمراه شدند چه گمراهى دور و درازى؟هم خود هلاك شدند و هم ديگران را هلاك نمودند آنان در پيشگاه وجدان خود هم چون كسانى هستند كه خداى عزّ و جلّ فرموده است: قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (5) » (6)(بگو اى پيغمبر آيا شما را از افرادى كه زيان بارترين كارها را دارند بياگاهانم؟آنان كسانى هستند كه در زندگى3.
ص: 36
دنيا بيراهه ميروند و چنين مى پندارند كه كار نيك انجام ميدهند).
تو گوئى مردم سخن خدا را نشنيده اند كه در قرآنش گفتار ستمكاران اين امّت را در روز رستاخيز حكايت ميكند هنگامى كه از كردۀ خود نسبت به پيغمبرشان و كتاب پروردگارشان پشيمان مى شوند آنجا كه فرمايد: وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً (1) » (2)(روزى كه ستمگر پشت دست هايش را بدندان مى گزد و مى گويد اى كاش بهمراه رسول راهى در پيش ميگرفتم،اى كاش فلانى را دوست خود نميگرفتم).
اين رسول،بجز محمّد صلى اللّه عليه و آله چه كسى ميتواند باشد؟و اين فلانى كه نام زشتش برده نشده و بكنايه گفته شده است و دوستى و همصحبتى و رفاقت او مطرح است و شريك ستم گرديده است كيست؟سپس گويد:« لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي (3) » (4)(همانا كه مرا از ذكر گمراه كرد بعد از آنكه آن بر من عرضه شد)يعنى پس از داخل شدن با سلام و اقرار نمودن بآن.
آيا اين ذكرى كه دوستش او را از آن گمراه كرده پس از آنكه در نزدش بود چيست؟آيا آن ذكر همان قرآن و عترت نيست؟كه مردم دست بدست هم دادند و بر آنان ستم راندند و آن دو را بكنارى گذاشتند و همانا كه خداوند،رسول خود را ذكر ناميده و فرموده است: قَدْ أَنْزَلَ اللّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً (5) (6)(بتحقيق كه خدا ذكر بر شما فرستاد كه همان رسول است)و فرموده است: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (7) (8)اگر نمى دانيد از اهل ذكر بپرسيد ذكر در اينجا بجز رسول خدا كيست؟و اهل ذكر بجز اهل بيت پيغمبر كه جايگاه دانش بودند چه كسانى هستند؟7.
ص: 37
سپس خداى عزّ و جلّ فرمود: وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً (1) (2)(شيطان هميشه موجب خذلان آدمى است)پس هم صحبت و دوستى كه او را در دار دنيا از ذكر گم كرده و در آخرت خوار و زبونش ساخته و دوستى و همصحبتى اش بحال او سودى نداشته تا آنجا كه آن روز هر يك خود را از ديگرى بدور داشته است همانا همان مصاحبت شيطانست،سپس خداى عزّ و جلّ از زبان پيغمبرش صلّى اللّه عليه و آله كه در روز قيامت مى گويد،حكايت ميكند كه: وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (3) (4)(رسول گويد:پروردگارا قوم من اين قرآن را مهجور كردند)يعنى همان قرآنى كه تو دستور فرموده بودى كه آن را با اهل بيت من بدست داشته باشند و از آن دو پراكنده نشوند مهجور ساختند.
مگر اين همه خطاب و اين همه ملامت نه براى مردمى است كه قرآن بر زبان پيغمبر براى آنان و ديگران نازل شده؟آنانى كه افراد اين امّتند و بر عترت پيغمبرشان ستم كردند و كتاب خدا را پشت سر انداختند.كسانى كه پيغمبر بروز رستاخيز گواه خواهد بود كه آنان گفتار او را در بارۀ تمسّك بقرآن و عترت بدور انداختند و از آن دو بكنار رفتند و پيروى از هواى خود نمودند و امر و نهى اين دنيا و رنگ و روى اين زندگى را بر دينشان مقدّم داشتند چون در بارۀ محمّد و آنچه آورده بود شكّ داشتند و بر اهل بيت پيغمبر خدا كه خداوند آنان را برترى عنايت فرموده بود حسد ميورزيدند.
مگر از پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله روايت نشده است و كسى از اصحاب حديث انكار آن نتواند و موافق همين آيات است كه فرمود:گروهى از ياران من بروز رستاخيز از راست و چپ من ربوده ميشوند پس من ميگويم پروردگارا اينان هر چه باشند ياران منند پس خطاب ميرسد:اى محمّد تو نميدانى اينان پس از تو0.
ص: 38
چه كردند؟پس من ميگويم:دور باشند،دور باشند،مرگ بر آنان مرگ بر آنان.
اين روايت را آيۀ قرآن تصديق ميكند و گواه بر آنست كه خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللّهَ شَيْئاً[وَ سَيَجْزِي اللّهُ الشّاكِرِينَ (1) ] (2)محمّد رسولى است كه پيش از او پيامبرانى آمده و رفته اند آيا اگر بميرد و يا كشته شود شما عقب گرد خواهيد كرد؟و كسى كه عقب گرد كند خدا را هيچ زيانى نخواهد رسانيد (و خداوند سپاسگزاران را پاداش نيك ميدهد)اين فرمايش خداى عزّ و جلّ بهترين دليل است بر اينكه پس از در گذشت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله گروهى عقب گرد خواهند كرد و آنان همان ها هستند كه با دستور خدا و رسول او صلى اللّه عليه و آله مخالفت كردند و گرفتار شدند كسانى كه خداوند در بارۀ آنان فرمايد: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (3) (4)(آنان كه از دستور خدا سرپيچى ميكنند بترسند كه گرفتارى سختى دامن گيرشان شود و يا بشكنجۀ دردناكى گرفتار آيند).
آرى عذاب خدا چندين برابر و دورى از رحمت خدا و مرگ بر كسى باد كه بر آل محمّد ستم كرد و آنچه را كه خدا دستور پيوندش را داده بود بريد كسانى كه دستور بدوستى و پيروى آنان داده بود نه ديگران آنجا كه ميفرمايد: قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى (5) (6)(بگو اى پيغمبر من بجز دوستى خويشاوندان مزدى از شما نمى طلبم)و ميفرمايد: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (7) (8):(آيا كسى كه راهنماى راه حق باشد سزاوارتر است كه پيروى5.
ص: 39
شود يا كسى كه خودش راه را گم كرده و نيازمند براهنما است چه بر سر شما آمده است؟ چگونه قضاوت ميكنيد؟ و در ميان امّت اسلامى كه حيا ميكند و از بهتان مى پرهيزد و از گفتن دروغ ابا دارد و عناد نميورزد اختلافى در اين نيست كه در هر كار پيچيده و مشكلى وصىّ رسول خدا امير المؤمنين عليه السّلام بود كه صحابه را رهبرى ميكرد نه آنان آن حضرت را و تنها او آنان را هدايت ميكرد نه كس ديگر و همه باو نيازمند بودند و او از همۀ آنان بى نياز بود همۀ دانش نزد او بود و كسى او را آموزگار نبود با اين همه،با فاطمه دختر رسول خدا آنچنان رفتار كردند كه او وصيّت كرد كه شبانه بخاك سپرده شود و از امت پدرش بجز كسانى كه خودش نام برد كسى بر او نماز نگذارد.
اگر در اسلام هيچ مصيبتى رخ نداده بود و هيچ ننگ و عارى دامن مسلمانان را آلوده نميكرد و مخالف دين اسلام را هيچ حجّتى نبود مگر آنچه بفاطمه رسيد و باعث شد كه او بهنگام مرگ بر امت پدرش خشمناك گردد و رفتارى كه باوى شد او را واداشت كه وصيت كند يك نفر از آنان بر جنازۀ او نماز نگذارد-تا چه رسد بديگر چيزها-هر آينه همين يك مصيبت و همين يك ننگ،مصيبتى بزرگ و ننگى وحشت آور بود و دل خفتۀ اهل غفلت را بيدار ميكرد،مگر آن كس را كه خداوند مهر غفلت بر دل او زده و او را كور كرده باشد البتّه او بزير بار اين ننگ ميرود و در نظر او اهميتى ندارد و بچيزى نمى انگارد و آزارندۀ فاطمه را پاك دامن پندارد و او را بر فاطمه و شوهرش و فرزندانش برترى دهد و از آنان بزرگترش ميداند و بنظر او رفتارى كه به فاطمه شده است حق بوده و از جملۀ خوبيهاى اوست و با همين كار،برترين امت پس از رسول خدا گرديد. آرى خدا فرمايد فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (1) (2)(كورى آن نيست كه چشمها نابينا شود بلكه كورى46
ص: 40
آنست كه دلهائى كه در سينه ها است كور شود)اين كورى در دشمنان آل محمّد و ستمگران بر آنان و طرفداران ستمگران نيز تا روز رستاخيز خواهد بود تا آنكه آن روز كه روز كشف است و خدا ميفرمايد لَقَدْ كُنْتَ فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ (1) (2)(تو از اين كار در غفلت بودى ما پرده را از چشم تو برداشتيم امروز ديدۀ تو حقيقت بين شده است)و يَوْمَ لا يَنْفَعُ الظّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ (3) (4)روزى است كه ستمگران را پوزش طلبيد نشان سودى نه بخشد و لعنت گريبان گير آنان است و در جايگاه بدى خواهند بود.
وانگهى شگفت آورتر آنكه اين كر و كوران ادّعا دارند كه كوچك و بزرگ فرائض و ريز و درشت احكام الهى در قرآن نيست و چون همۀ احكام الهى را در قرآن نمى يابند بناچار دست نياز بسوى قياس و اجتهاد در رأى دراز نموده و از روى قياس و رأى حكم مى كنند و بدروغ برسول خدا افتراء مى گويند كه آن حضرت اجتهاد را براى آنان تجويز نموده است و بر طبق ادّعايشان بمعاذ بن حبل (5)اجازه دادهن.
ص: 41
است و حال آنكه خدا مى فرمايد: وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ (1) (2)ما قرآن را براى تو فرستاديم تا بيانگر همه چيز باشد.
و ميفرمايد ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ (3) (4)ما در قرآن چيزى فرو نگذاشتيم.
و ميفرمايد وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ (5) (6)همه چيز را در پيشواى روشنگر بر شمرديم و ميفرمايد وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ كِتاباً (7) (8)ما همه چيز را بصورت كتاب بر شمرديم.
و ميفرمايد قل إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحى إِلَيَّ (9) (10):بگو كه من بجز آنچه را كه بر من وحى مى شود پيروى نميكنم.
و ميفرمايد: وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ (11) (12)در ميان آنان بآنچه خدا فرو فرستاده است حكم كن پس كسى كه انكار كند و بگويد كه چيزى از امور دنيا و آخرت و احكام دين و واجبات و مستحبّات و همۀ آنچه كه اهل شريعت بآن نيازمندند در قرآن نيست قرآنى كه خدا در باره اش فرموده است تِبْياناً لِكُلِّ شَيْءٍ (13) :(روشنگر هر چيز است)چنين كس سخن خدا را رد كرده است و بر خدا دروغ بسته است و قرآن خدا را تصديق نكرده است.
بجان خودم كه آنان از خود و از جانب پيشوايانشان كه از آنان پيروى ميكنند راست مى گويند كه همه احكام را در قرآن نمى يابند زيرا آنان اهل اين كار نيستند و نه دانش آن بآنان داده شده است و نه خدا و رسولش بهره اى از علم قرآن بآنان داده اند بلكه همۀ دانش مخصوص خاندان رسول است كه خدا علم را بآنان داده9.
ص: 42
و ديگران را بآنان رهنمون شده و دستور داده است كه از آنان بپرسيد تا جاى آن را در قرآن بشما نشان دهند قرآنى كه آنان نگهبان و وارث و ترجمان آن هستند.
و اگر آنان دستورى را كه خدا داده بود انجام ميدادند كه ميفرمايد: وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَ إِلى أُولِي الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ (1) (2):اگر آن را برسول و صاحبان امرشان بر ميگرداندند آنان كه نيروى استنباط داشتند آن را ميدانستند و آنجا كه ميفرمايد: فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (3) (اگر نميدانيد از اهل ذكر بپرسيد)خداوند آنها را بروشنائى هدايت مى رساند و آنچه را كه نميدانستند بآنها مى آموخت و آنها را از قياس و اجتهاد بى نياز مى كرد و اين اختلاف در احكام دينى كه بندگان خدا بآن عمل مى كنند و آنها خود مسبّب اين اختلافند از ميان بر- داشته مى شد.
اينان مدّعى هستند بدروغ-كه پيغمبر خدا آنان را آزاد گذاشته و اجازۀ چنين اختلاف را بآنان داده است با آنكه قرآن از اختلاف منع و از ايجاد آن نهى مى كند زيرا مى فرمايد: وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً (4) (5)اگر اين قرآن از نزد غير خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.و مى فرمايد:
وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ (6) (7) :مانند آنان مباشيد كه پراكنده شدند و پس از دليل هاى روشن باز اختلاف كردند.و مى فرمايد:
وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (8) همگى بريسمان خدا چنگ بزنيد و پراكنده نشويد.
و آيات خدا در مورد نكوهش اختلاف و پراكندگى بيش از شماره است5.
ص: 43
و اختلاف و پراكندگى در دين همان گمراهى است و آنان اين گمراهى را روا ميدانند و مدّعى هستند كه رسول خدا آن را آزاد كرده و اجازه فرموده است و اين دروغى است كه برسول خدا مى بندند زيرا كتاب خداى عزّ و جلّ از آن بيم مى دهد و نهى مى كند و مى فرمايد وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا (1) مانند كسانى مباشيد كه پراكنده شدند و اختلاف كردند.
ديگر چه بيانى روشنتر از اين بيان و مردم پس از اين روشنگرى و ارشاد چه حجّتى بر خدا دارند؟پناه بخدا مى بريم از گمراهى و از اينكه خداوند در بارۀ دين ما ما را بخودمان و عقلهايمان و اجتهادمان واگذارد و از خداوند ميخواهيم كه ما را بر آنچه بدان رهنمون شده است و دلالت كرده و ارشاد فرموده است از دين خود و دوستى دوستانش و چنگ زدن بدامن آنان و فرا گرفتن از آنان و عمل كردن بدستور آنها و باز شدن از آنچه نهى كرده اند ثابت قدم فرمايد،تا آنكه با همين حال خدا را ملاقات كنيم نه تبديلى كرده باشيم و نه شكّى در دلمان باشد و نه از آنان پيشى گرفته باشيم و نه از آنها باز پس مانده باشيم كه هر كس بر آنان پيشيگيرد از دين بيرون رود و هر كس باز پس ماند غرق شود و هر كس مخالفت با آنان كند نابود گردد و هر كس همراه آنان رود بمقصد نائل آيد كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله اين چنين فرموده است.
(آنچه در امامت و وصيّت رسيده است)
(و آنكه اين دو از خدا است و باختيار او است و امانتى است)
(كه هر امام بايد بامام بعد از خودش آن را بسپارد)
1-(خبر داد ما را ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد بن عقدۀ كوفىّ او گفت:
ص: 44
(امامت و وصيّت رهبرى باختيار خداست) حديث كرد ما را ابو محمّد عبد اللّه بن احمد بن مستورد اشجعى (1)از كتابش در ماه صفر بسال 266 او گفت حديث كرد ما را ابو جعفر محمّد بن عبيد اللّه حلبىّ (2)او گفت حديث كرد ما را عبد اللّه بن بكير از عمر[و]بن اشعث او گفت):
در خانۀ امام نزديك به بيست نفر بوديم كه در محضرش نشسته بوديم حضرت روى بما كرد و فرمود:شايد بنظر شما چنين برسد كه اين كار«امامت بدست كسى از ما سپرده شده است كه در هر جا كه بخواهد قرارش بدهد بخدا سوگند كه آن سفارشى است كه از جانب خدا برسول خدا شده است در بارۀ افرادى با نامشان يكى پس از ديگرى تا سرانجام بصاحبش برسد.
2-(و خبر داد مرا ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد او گفت حديث كرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب جعفي از كتابش او گفت حديث كرد ما را اسماعيل ابن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن حمزه از پدرش و از وهيب ابن حفص و اينان):
از ابى بصير و او از ابي عبد اللّه امام صادق عليه السّلام در تفسير آيۀ كريمۀ:
إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ (3) (4) (همانا كه خداوند بشما دستور ميدهد كه امانت ها را به اهلش برسانيد و چون مى خواهيد ميان مردم حكم كنيد عادلانه باشد همانا كه خداوند شما را نيكو موعظت مى فرمايد)فرمود:آن امانت يعنى وصيّت كه هر يك از ما بايست بديگرى بسپارد.
3-(و خبر داد ما را على بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ كه گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن (5)از اسماعيل بن مهران و او از مفضّل بن صالحت.
ص: 45
و او از معاذ بن كثير):
و او از ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه فرمود وصيّت بصورت نوشته اى سر بسته از آسمان بر رسول خدا(ص)فرود آمد و نوشته اى سربسته بجز وصيّت هيچ وقت بر رسول خدا فرود نيامد پس جبرئيل عرض كرد اى محمّد اين وصيّت تو است در ميان امّتت نسبت باهل بيت،رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:
اى جبرئيل كدام اهل بيت من؟عرض كرد برگزيدۀ خدا از اهل بيت با فرزندانش تا از تو علم نبوّت را پيش از ابراهيم بارث برد (1)و بر آن وصيّت مهرهايى بود پس على عليه السّلام نخستين مهر را باز كرد و بر آنچه مأمور بود رفتار كرد.
سپس حسن عليه السّلام مهر دوّم را برداشت و بر آنچه مأمور بود رفتار كرد.
سپس حسين عليه السّلام مهر سوّم را باز كرد ديد دستور چنين است كه جنگ كن و بكش و كشته بشو (2)و با گروهى بمنظور شهادت بيرون برو آنان جز با تو شهيد نخواهند شد حسين(ع)هم آنچنان كرد.
سپس وصيّت را بعلىّ بن الحسين سپرد و درگذشت پس علىّ بن الحسين عليه السّلام مهر چهارم را باز كرد ديد دستور آنست كه سر بزير افكن و خاموش بنشين كه چهرۀ علم در پس پرده قرار گرفته است.
سپس آن حضرت وصيّت را بمحمّد بن علىّ عليه السّلام داد او پنجمين مهر را برداشت ديد دستور آنست كه كتاب خدا را تفسير كن و پدرت را تصديق نما و فرزندت را وارث اين علم كن و بكار سازندگى امّت پرداز و سخن حقّ را در حال ترس و ايمنىى»
ص: 46
بگو و بجز خدا از هيچ كس مترس او نيز چنين كرد.
سپس آن وصيّت را بكسى كه پس از خود بود سپرد.
معاذ بن كثير گويد عرض كردم:تو همانى؟فرمود:تو را چه در اين پرسش (1)؟ جز اينكه بروى اى معاذ و آن را از من باز گو كنى؟آرى من همانم و تا دوازده نفر را بنام براى من شمرد سپس خاموش شد عرض كردم:ديگر چه كسى؟فرمود:همين تو را بس.
4-(خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى او گفت حديث كرد ما را محمّد بن احمد قلانسىّ (2)او گفت حديث كرد ما را محمّد بن وليد (3)از يونس بن يعقوب) (4):ر.
ص: 47
از امام صادق(ع)كه فرمود رسول خدا صحيفۀ سر بسته اى را كه دوازده مهر داشت بعلىّ عليه السّلام سپرد و فرمود:نخستين مهر را بشكن و بهر چه در آنست رفتار كن و آن را بحسن بازده تا مهر دوّم را بردارد و بآن عمل كند آنگاه بايد حسن صحيفه را بحسين باز دهد و او سوّمين مهر را بشكند و بآنچه در آنست رفتار كند سپس به يك يك از فرزندان حسين(ع)بايد داده شود.
5-(خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى از علىّ بن ابراهيم بن هاشم از پدرش و او از حمّاد بن عيسى و او از حريز و او از زراره):
و او از ابى جعفر محمّد بن علىّ عليه السّلام كه زراره گويد از امام باقر(ع) پرسيدم از تفسير آيۀ مباركۀ: إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ (1) :همانا خداوند بشما دستور ميدهد كه امانتها را به اهلش برسانيد و چون ميان مردم قضاوت كنيد عادلانه قضاوت كنيد.
فرمود:خداوند به امامى كه از ما خانواده باشد دستور فرموده كه امامت را بامام بعد از خودش بسپارد و حقّ آن را ندارد كه از وى باز دارد مگر نميشنوى كه ميفرمايد وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمّا يَعِظُكُمْ بِهِ (2) (و چون ميان مردم حكم كنيد عادلانه قضاوت كنيد كه خداوند شما را نيكو موعظت ميفرمايد)آنان
ص: 48
فرمانروايانند مگر نمى بينى كه در اين آيه فرمانروايان را مخاطب ساخته است.
6-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقدۀ كوفى او گفت:حديث كرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:
حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و او از يعقوب بن شعيب):
گفت شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:نه بخدا قسم كه خداوند،اين كار را تا روز رستاخيز بدون زمامدار نخواهد گذاشت.
7-(و خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ از علىّ بن ابراهيم از احمد بن محمّد بن خالد برقىّ از اسماعيل بن مهران كه گفت:حديث كرد مرا مفضّل بن صالح ابو جميله از ابى[عبد اللّه]عبد الرّحمن) (1).
از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:خداى جلّ اسمه فرمان هر امامى را و وظيفه اى كه بايد انجام دهد از آسمان فرو ميفرستد و بر آن مهرى نهاده پس امام آن مهر را بر ميدارد و بر آنچه در آن است رفتار ميكند.
اى گروه شيعه اين هشدار است براى افرادى كه خدا را مى پرستند و بيان روشنگرى است مؤمنان را و هر كسى را كه خداى تعالى در بارۀ او ارادۀ خير فرمايد او را از افرادى قرار ميدهد كه امامان راهبر را تصديق نمايد و بآنان تسليم گردد كه خداى تعالى از كرامت خويش بآنان عطا فرموده و آنان را از ميان برگزيدگان خويش بكرامت مخصوص فرموده و خلافت الهى بر همۀ خلق را فقط به آنان عطا فرموده نه بديگراند.
ص: 49
از خلقتش زيرا فرمانبردارى از آنان را فرمانبردارى از خود دانسته كه فرموده است عزّ و جلّ: أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (1) (خدا را فرمانبريد و رسول را و كسانى را فرمان بريد كه صاحبان امر شما هستند).
و فرموده است: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللّهَ (2) (3)(آنكه اطاعت رسول خدا كند اطاعت خدا را كرده است)رسول خدا نيز مردم را به امامانى كه از ذريّۀ او بودند دعوت كرد امامانى كه خداوند بفرمانبردارى از آنان امر فرموده بود و خلق را بآنان دلالت و ارشاد كرده بود و دعوت رسول خدا آنجا بود كه فرمود:من دو چيز گرانبها در ميان شما بجاى مى گذارم:كتاب خدا است و عترت من كه اهل بيت منند ريسمانى هستند كه ميان شما و خداى تعالى كشيده شده است تا دست بر اين ريسمان داريد هرگز گمراه نخواهيد شد.
و خداى تعالى در مقام ترغيب مردم باطاعت دستورات پيغمبر و ترساندشان از مخالفت او فرمود: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (4) (5)(بايد بترسند كسانى كه از دستور او سرپيچى ميكنند كه فتنه اى گريبان گير آنان شود و يا بشكنجۀ دردناكى گرفتار آيند).
و آن هنگام كه رسول خدا مخالفت شد و فرمان او بدور افكنده شد و بر خلاف دستورش در بارۀ عترت رفتار شد و در كارشان استبداد نمودند و بدستور عترت رفتار نكردند و حقّ آنان را انكار نمودند و از سهم الارث آنان جلوگيرى كردند و همگى از راه حسد و ستم و دشمنى عليه آنان همدست شدند بر كسانى كه مخالفت با امر رسول خدا كردند و نسبت بذريّۀ آن حضرت گناهكار شدند(و بر پيروان شان و3.
ص: 50
كسانى كه بكارهاى مخالفين راضى بودند)وعده اى كه خداوند بر آنان داده بود محقّق گرديد و فتنۀ در دين را هر چه زودتر بر ايشان پيش آورد كه از ديدن راه راست كور شدند و در احكام و خواسته ها باختلاف افتادند و در رأى ها تشتّت روى داد و كوركورانه راه پيمودند و در قيامت بروز باز خواست نيز شكنجۀ دردناك را براى آنان آماده فرمود.
و ما مى بينيم كه خداوند عزّ و جلّ در صريح قرآن كيفرى را كه بگروهى از مردم داده است بيان فرموده آنجا كه ميفرمايد: فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِي قُلُوبِهِمْ إِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما أَخْلَفُوا اللّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ (1) (2)(نفاق را در دلهاى آنها تا روزى كه خدا را ملاقات كنند جايگزين كرد چون آنچه را كه بخدا وعده داده بودند مخالفت كردند و چون دروغ ميگفتند)مى بينيم كه خداوند،نفاقى را كه در دلهاى آنها بجاى گذاشته بعنوان كيفر و جزاى مخالفت وعدۀ آنها قرار داده بود و آنان را منافق ناميده است آنگاه در قرآنش فرموده است إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ (3) (4)بتحقيق كه منافقين در پست ترين مرتبۀ آتش قرار دارند.
پس هر گاه حال كسى كه مخالفت وعده كند چنين باشد كه كيفرش نفاقى گردد كه او را بدرك اسفل دوزخ بكشاند چگونه خواهد بود حال كسى كه با خداى عزّ و جلّ و پيغمبرش صلى اللّه عليه و آله در بارۀ قرآن و عترت آشكارا مخالفت كند و دستور آنان را رد كند و از فرمانشان سرپيچى كند و با كسى كه خداوند امر كرده است به پيروى آنان و دست بدامن آنان شدن و بهمراه آنان بودن آنجا كه مى فرمايد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ (5) (6)(اى كسانى كه ايمان آورده ايد از خدا بپرهيزيد و با راستگويان باشيد) و آنانند كسانى كه در عهدى كه با خدا داشتند9.
ص: 51
راستگو بودند،عهد كرده بودند كه با دشمن خدا بستيزند و جان خود را در راه او و يارى پيغمبرش و سر بلندى دينش بدهند آنجا كه مى فرمايد: رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلاً (1) : (2)
(مردانى هستند كه در آنچه با خدا عهد كرده بودند راست گفتند بعضى از آنان بر سر پيمان رفت و بعضى از آنان بانتظار نشسته ولى هيچ يك عهد خود را تبديل نكردند).
چقدر فاصله است ميان كسى كه در وعدۀ خود با خدا راست گفته و بعهدش وفا كرده و جان خود را براى او از دست داده و در راه جهاد كرده و دينش را سربلند نموده و خدا و رسولش را يارى كرده است و ميان كسى كه با رسول خدا عصيان و مخالفت ورزيده و به عترت او ستم نموده و كارى كرده است كه بدتر از مخالفت وعده است كه نفاق آور بوده و صاحبش را بدرك اسفل دوزخ ميكشاند پناه بخدا مى بريم از آتش.
خدا شما را رحمت كند،اين چنين است حال كسى كه از يكى از امامانى كه خداوندشان اختيار نموده است عدول نمايد و امامتش را انكار كند و ديگرى را بجاى او بپا دارد و حقّ را از براى ديگرى ادعا كند زيرا امر وصيّت و امامت بفرمان الهى است و باختيار او نه بفرمان خلق و اختيارشان پس هر آن كس بجز برگزيدۀ خدا را برگزيند و با امر خداى سبحان مخالفت نمايد بجايگاه ستمگران و منافقان فرو افتد كه جايشان آتش خشم خدا است چنانچه خداى عزّ و جلّ توصيفشان نموده پناه بخدا مى بريم از مخالفت خدا و خشم و شكنجۀ او و از خداوند خواستاريم كه ما را بر آنچه بما عطا فرموده ثابت قدم فرمايد و پس از آنكه برأفت و رحمتش ما را هدايت فرموده دلهاى ما را از حقيقت منحرف و روى گردان نسازد.3.
ص: 52
(رواياتى كه مى گويند امامان دوازده نفرند و از طرف خدا برگزيده شده اند)
1-(خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذة ابى هراسۀ باهلىّ (1)گفت:
حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ بسال 273 (2)او گفت:حديث كرد ما را ابو محمّد عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ بسال 229 او گفت حديث كرد ما را عمرو ابن شمر از مبارك بن فضاله و او از حسن بن ابى الحسن بصرى):
و او خبر را بامام مى رساند كه فرمود:جبرئيل بخدمت پيغمبر آمد و عرض كرد اى محمّد خداى عزّ و جلّ تو را امر مى فرمايد كه فاطمه را بعلىّ برادر خودت همسر سازى رسول خدا كس به نزد علىّ فرستاد و او را گفت:اى علىّ من مى خواهم دخترم فاطمه را كه بانوى زنان جهانيان است و پس از تو از همه نزد من محبوب تر است همسر تو سازم و از شما بوجود خواهد آمد دو سرور جوانان بهشتى و شهيدان بخون آغشته كه پس از من بآنان ستم خواهد شد و نجيبان تابان كه خداوند بوسيلۀ آنان تاريكى ها را از ميان بردارد و حقّ را بآنان زنده سازد و باطل را بآنان بميراند شمارۀ آنان شمارۀ ماههاى سال است و عيسى بن مريم در پشت سر آخرينشان بنماز خواهد ايستاد.
2-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس موصلى (3)او گفت حديث
ص: 53
كرد ما را محمّد بن جعفر (1)او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن خالد او گفت:حديث كرد ما را ابو هاشم داود بن قاسم جعفرىّ):
از ابى جعفر محمّد بن على (2)عليه السّلام و آن حضرت از پدرانش عليهم السّلام فرمود:روزى امير المؤمنين(ع)در حالى كه فرزندش حسن را بهمراه داشت و بدست سلمان فارسى تكيه داده بود داخل مسجد الحرام شد و نشست كه ناگاه مردى خوش قيافه و خوش لباس آمد و بامير المؤمنين سلام داد و در مقابلش نشست و عرض كرد يا امير المؤمنين سه پرسش از شما دارم امير المؤمنين فرمود:هر چه ميخواهى بپرس.عرض كرد:آدمى وقتى مى خوابد روحش بكجا مى رود؟و چگونه آدمى چيزى را بياد مى آورد و فراموش ميكند؟و چه مى شود كه فرزند كسى بعموها و دائيها شبيه مى شود؟ امير المؤمنين عليه السّلام روى بحسن(ع)كرد و فرمود:اى ابا محمّد پاسخ اين مرد را بگو.ابو محمّد بآن مرد فرمود:امّا آنچه پرسى كه آدمى وقتى مى خوابد روحش بكجا مى رود؟همانا روح وابستۀ بباد است و باد وابستۀ بهوا است تا هنگامى كه صاحب روح مى خواهد بيدار شود اگر خداوند اجازه بدهد كه آن روح بآن بدن باز گردد آن روح،باد را جذب ميكند و باد هوا را و روح در بدن صاحبش ساكن مى شود و اگر خدا اجازه نفرمود كه آن روح بآن بدن باز گردد هوا باد را جذب ميكند و باد هم روح را ميكشد و روح ببدن صاحبش باز نمى گردد تا بهنگام رستاخيز.م.
ص: 54
و امّا آنچه از ياد آورى و فراموشى پرسيدى همانا قلب آدمى در حقّه اى است و بر سر آن حقّه طبقى نهاده شده است هنگامى كه بر محمّد و آل محمّد درود تمامى فرستاده شود آن طبق از روى آن حقّه برداشته مى شود و دل روشن مى شود و آنچه فراموش شده است بياد آدمى مى آيد و اگر او درود بر محمّد و آل محمّد نفرستاد و يا از درود بر آنان كم كرده و پاره اى را نگفت آن سرپوش بر آن حقّه مى افتد و دل تاريك مى گردد و آدمى باشتباه افتد و آنچه را كه مى داند فراموش ميكند.
و امّا پرسشت از شباهت فرزند به عموها و دائى ها؟مرد،هنگامى كه با همسر خود هم بستر مى شود اگر با دلى آرام و اعصاب راحت و بدن بى اضطراب بهرۀ جنسى برد،نطفۀ او در ميان رحم قرار مى گيرد و نوزاد به پدر و مادر شبيه مى شود و اگر با دلى ناآرام و اعصاب ناراحت و تن پر اضطراب بكار جنسى پرداخت آن نطفه نيز مضطرب مى شود و در حال اضطراب به پاره اى از رگها مى نشيند اگر برگى از رگهاى عموها نشست نوزاد بعموهايش شبيه مى شود و اگر برگى از رگهاى دائيها نشست فرزند بدائى هايش شبيه خواهد شد.
آن مرد گفت شهادت مى دهم بر اينكه معبودى بجز خدا نيست و همواره اين گواهى را مى دادم و شهادت مى دهم كه محمّد فرستادۀ خداست و همواره اين شهادت را مى دادم و بزبان مى آوردم و شهادت مى دهم كه تو-با دست اشاره بامير المؤمنين كرد-جانشين رسول خدائى و بر پا دارندۀ حجّت او و پيش از اين نيز همين را مى گفتم.
و گفت:شهادت مى دهم كه تو-و با دست اشاره بحسن كرد-وصى او هستى و برپا سازندۀ حجّت او و پيش از اين نيز همين را مى گفتم.
و شهادت مى دهم بر حسين بن على كه او وصى اوست و بر پا سازندۀ حجّتش و هميشه سخنم اينست.
و شهادت مى دهم بر علىّ بن الحسين كه كار وصايت حسين با اوست.
ص: 55
و شهادت مى دهم بر محمّد بن على كه كار وصايت على با اوست.
و شهادت مى دهم بر جعفر كه كار وصايت محمّد با اوست.
و شهادت مى دهم بر موسى كه كار وصايت جعفر با اوست.
و شهادت مى دهم بر على كه او ولى موسى است (1)و شهادت مى دهم بر محمّد كه كار وصايت على با او است.
و شهادت مى دهم بر على كه كار وصايت محمّد با اوست.
و شهادت مى دهم بر حسن كه كار وصايت على با اوست.
و شهادت مى دهم بر مردى از فرزندان حسين كه بردن نام و كنيه اش روا نباشد تا آنگاه كه خداوند امر خود را آشكار سازد و زمين را با عدل و داد پر كند همانسان كه با جور و ستم پر شده باشد و سلام بر تو اى امير المؤمنين و رحمت و بركات خدا.سپس برخاست و رفت.
امير المؤمنين عليه السّلام بحسن فرمود:اى ابا محمّد بدنبالش برو و به بين كجا مى رود؟امام حسن گويد بدنبالش بيرون شدم همين كه پاى از مسجد بيرون نهاد نفهميدم بكجا شد بخدمت امير المؤمنين بازگشتم و از جريان آگاهش ساختم فرمود:اى ابا محمّد مى شناسى اش؟گفتم:نه و خدا و رسول خدا و امير المؤمنين بهتر مى دانند فرمود:او خضر عليه السّلام است.
[مترجم گويد:ظاهرا مقصود از وابستگى روح بباد و باد بهوا آنست كه آدمى بواسطۀ نفس كشيدن زنده است كه نفس همان باد است و آن بوسيلۀ هوا انجام مى گيرد و مقصود از اينكه روح باد را جذب ميكند آنست كه شخص خواب رفته بنفس كشيدن خود ادامه مى دهد تا آنگاه كه پس از استراحت كافى بيدار مى شود و اگر اجلش سر آمده باشد هوا باد را جذب ميكند يعنى از نفس كشيدن باز ميماند و ميميرد.
و امّا مسألۀ ياد آمدن پس از فراموشى،آنچه مسلّم است اينكه كدورت خاطر موجب پريشانى آن و عروض نسيان است و چنانچه آدمى بخدا توجّه نمود نور انيّتى).
ص: 56
و جمعيّت خاطرى فراهم آيد و در نتيجه،مطلب فراموش شده بياد آيد و ذكر صلوات يكى از مصاديق توجّه بخدا و تحصيل نورانيّت است.
و امّا مسألۀ شباهت را علم امروز نيز اجمالا تأييد ميكند و اينكه آرامش خاطر بهنگام عمل جنسى و يا اضطراب آن اثرهاى متضادّى در انعقاد نطفه و تشكيل ساختمان وجودى طفل دارد].
3-(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ از عدّه اى از رجال حديثش و آنان از احمد بن ابى عبد اللّه محمّد بن خالد برقى و او از حسن بن عبّاس بن حريش و او از):
ابى جعفر محمّد بن على عليه السّلام و آن حضرت از پدرانش كه امير المؤمنين عليه السّلام بابن عبّاس فرمود كه همه ساله شب قدر هست و در آن شب كار يك سال و آنچه در آن سال بايد بشود نازل مى شود و براى اين كار پس از رسول خدا فرماندارانى است ابن عبّاس عرض نمود يا امير المؤمنين آنان كيانند؟فرمود من و يازده نفر از نسل من امامانى كه فرشتگان با آنان سخن مى گويند.
4-(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را على بن محمّد از عبد اللّه بن محمّد بن خالد او گفت حديث كرد مرا نصر بن محمّد بن قابوس (1)از منصور بن سندى و او از ابى داود مسترق و او از ثعلبة بن ميمون و او از مالك جهنى و او از حارث بن مغيرة و او از اصبغ بن نباته):
گفت روزى بخدمت امير المؤمنين علىّ عليه السّلام رسيدم ديدم بفكر فرو رفته و بر خاك زمين خطهائى ميكشد گفتم:يا امير المؤمنين از خط كشيدن بر خاك خوشت مى آيد؟فرمود:نه بخدا قسم نه باين كار و نه هرگز يكدم بدنيا ميل كرده ام ولىر)
ص: 57
فكرم را نوزادى بخود مشغول كرده است كه از نسل من است او همان مهدى است كه زمين را از عدل و داد پر خواهد كرد همانسان كه از جور و ستم پر شده باشد از براى او روزهاى حيرت و غيبتى است كه گروهى در آن روزها گمراه ميشوند و گروهى ديگر رهنمون شوند.
گفتم يا امير المؤمنين اين حيرت و غيبت تا چه اندازه خواهد بود فرمود:مدّت زمانى.گفتم:اين كار بطور حتم شدنى است؟فرمود:آرى هم چنان كه خود او حتما بايد آفريده شود.گفتم من بآن روز ميرسم؟فرمود:اى اصبغ كجا تو را باين كار دست رسى هست آنان برگزيدگان اين امّتند كه بهمراه نيكوكاران اين عترت خواهند بود عرض كردم:پس از آن چه خواهد شد؟فرمود:آنچه خدا بخواهد كه خدا را اراده ها و نتيجه ها و پايان كارها است.
5-(و حديث كرد مرا موسى بن محمّد قمّى أبو القاسم (1)در شيراز بسال 313 او گفت حديث كرد ما را سد بن عبد اللّه اشعرى از بكر بن صالح و او از عبد الرّحمن سالم و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه فرمود:پدرم بجابر بن عبد اللّه انصارىّ فرمود:مرا با تو كارى است هر وقت برايت دشوار نيست ميخواهم تنها با تو باشم و آن را بپرسم جابر عرض نمود هر وقت كه دوست داريد،روزى پدرم با جابر خلوت نمود و باو گفت:اى جابر داستان لوحى كه بدست فاطمه دختر رسول خدا ديدى چه بود؟و مادرم فاطمه از آنچه در آن لوح نوشته شده بود چه گفت؟ جابر عرض كرد:خداى بى انباز را گواه مى گيرم كه در زمان رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله روزى بقصد عرض تهنيت ولادت حسين عليه السّلام بخدمت مادرت فاطمه عليها السّلام رسيدم بدستش صفحۀ سبزى ديدم كه بگمانم از زمرد بودت.
ص: 58
و در آن خطّ سفيدى شبيه بنور آفتاب نوشته شده بود (1)گفتمش:پدرم و مادرم بفدايت اين صفحه چيست؟فرمود صفحه اى است كه خداوند عزّ و جلّ به پيغمبرش هديّه داده است كه نام پدرم و نام شوهرم و نام دو فرزندم و نام جانشينان از فرزندم در آن نوشته شده است و پدرم آن را بعنوان چشم روشنى بمن داده است (2)جابر گفت:مادرت فاطمه آن لوح را بدست من داده و من خواندم و نسخه اى از آن نوشتم،پدرم بجابر فرمود:اى جابر ممكن است آن را بمن نشان دهى؟عرض كرد:آرى،پدرم بهمراه جابر بخانۀ او رفت پدرم صفحۀ پوستى در آورد و گفت:اى جابر تو بنوشتۀ خودت نگاه كن تا من اين نوشته را براى تو بخوانم آنگاه پدرم بر جابر خواند و حتّى يك حرف نسخۀ پدرم با يك حرف نسخۀ جابر مخالف نبود جابر گفت خدا را گواه مى گيرم كه من همين طور ديدم كه در آن لوح نوشته شده بود:
بنام خداوند پر مهر و مهربان،اين نوشته اى از سوى خداى عزيز حكيم به پيغمبرش و نورش و حجابش (3)و سفيرش و راهنمايش اين نوشته را روح الامين ازد.
ص: 59
نزد پروردگار جهانيان فرود آورده است.
اى محمّد نامهاى مرا بزرگ بشمار و نعمت هاى مرا سپاس بگذار و...انكار مكن من همان خدائى هستم كه معبودى بجز من نيست پشت ستمگران را مى شكنم و ستمديدگان را به پيروزى مى رسانم و حاكم روز جزايم و من همان خدائى هستم كه معبودى بجز من نيست هر كس كه بجز فضل مرا اميدوار باشد و يا بجز از دادخواهى من بهراسد (1)او را شكنجه اى دهم كه هيچ يك از جهانيان را چنين شكنجه اى نداده باشم پس تنها مرا بپرست و تنها بمن توكّل كن من پيامبرى نفرستادم كه عمرش پايان پذيرد و مدّتش سرآيد مگر آنكه جانشينى براى او قرار دادم و من تو را بر همۀ پيامبران برترى دادم و جانشينت را از همۀ جانشينان برتر نمودم و تو را بدو شير بچّه ات و دو نواده ات:حسن و حسين سرافراز كردم و حسن را پس از سر رسيد مدّت پدرش كان دانش خودم قرار دادم و حسين را كان وحى خودم كردم و او را با شهادت سربلند نمودم و زندگى اش را بنيك بختى پايان بخشيدم و او برترين جان نثاران راهد.
ص: 60
من است و درجه دارترين شهيدان در نزد من،كلمۀ تامّۀ خود را با او قرار دادم و حجّت كامل را در نزد او گذاشتم.
كيفر و پاداش من بوسيلۀ عترت او است نخستين عترتش علىّ است:سرور عبادت كنندگان و زينت بخش دوستان گذشتۀ من و فرزندش همنام جدّش محمود است نامش محمّد و شكافندۀ علم من و كان حكمت من است.دو دلان در بارۀ جعفر هلاك خواهند شد و آنكه دستور او را رد كند همچون كسى است كه دستور مرا رد كرده باشد سخنى است از من بحقيقت مقرون كه جعفر را جايگاهى عزيز بخشم و خاطرش را در بارۀ شيعيان و دوستانش خرسند گردانم و پس از جعفر فتنه اى خواهد افتاد تاريك كه چشم جايى را نبيند (1)زيرا رشته اى كه من واجبش كرده ام بريده نشود و حجّت من پنهان نماند ساقى بزم ما دوستان ما را جام لبريز دهد آنان ابدال روى زمينند هان كه اگر كسى يك نفر از آنان را انكار كند نعمت مرا انكار كرده است و كسى كه يك آيه از كتابم را تغيير دهد بر من افترا بسته است واى بر حال افترا گويان و انكاركنندگان.
در آن روز كه مدّت بندۀ من موسى:دوستم و برگزيده ام سر آيد كسى كه او را تكذيب كند همچون كسى است كه همۀ دوستانم را تكذيب كرده است او دوست من و يار من است و كسى است كه من بارى بسنگينى بار نبوّت بر دوش او نهم و او راه.
ص: 61
با كشيدن آن بار آزمايش كنم.
و پس از او خليفۀ من علىّ بن موسى الرضا است او را اهريمنى گردن فراز ميكشد و در شهرى كه بندۀ شايستۀ خدا بنام ذو القرنين ساخته است بخاك سپرده شود بهترين خلق من بكنار بدترين خلق من دفن مى شود سخنى است از من بحقّ كه حتما چشم او را با فرزندش محمّد روشن خواهم ساخت او معدن علم من و رازدار من و حجّت من بر خلق من است جايگاهش بهشت و شفاعتش را در بارۀ هفتاد هزار از اهل بيتش كه همگى سزاوار آتش باشند خواهم پذيرفت (1).
كار فرزندش علىّ را كه دوست من و ياور من و گواه من در ميان خلق من و امين من بر وحى من است به نيك بختى بانجام رسانم و از او بوجود آورم دعوت كنندۀ براه من و خزانه دار دانش من حسن را.
سپس اين را كامل كنم با فرزندش كه رحمت براى جهانيان است كمال موسى و بهاء عيسى و صبر ايّوب را دارد،دوستان من در زمان غيبت او خوار شوند و سرهاشان همچون سرهاى ترك و ديلم بعنوان هديه به نزد اين و آن فرستاده شود،كشته شوند و بآتش سوزانده شوند و همواره ترسناك و هراسان و وحشت زده ميباشند،زمين از خونشان رنگين شود زنانشان در سوك آنان نالان گردند آنانند دوستان حقيقى من و بر من حتم است كه هر گونه كورى و تاريكى را از آنان بردارم (2)و باحترام آنان زلزله ها را برچينم و سختيها و گرفتاريهاى گريبان گير را بردارم بر آنان از پروردگارشان درودها و رحمت باد و آنان اند كه رهنمون شدگانند ابو بصير- راوى حديث-گويد:اگر در تمام عمرت بجز همين يك حديث را نشنيده باشىم.
ص: 62
ترا بس است پس آن را از نااهلش محافظت كن.
6-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقدۀ كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را يحيى بن زكريّا بن شيبان (1)از كتابش بسال 273 او گفت حديث كرد ما را علىّ بن سيف بن عميرة او گفت:حديث كرد ما را ابان بن عثمان از زراره و او از) ابى جعفر امام باقر عليه السّلام و آن حضرت از پدرانش عليهم السّلام فرمود رسول خدا فرموده است از اهل بيت من دوازده نفر را فرشته گان خبرگزارى كنند شخصى بنام عبد اللّه بن زيد كه برادر رضاعى علىّ بن الحسين عليه السّلام بود با قيافۀ انكار گفت:سبحان اللّه خبرگزارى فرشتگان؟راوى گويد:امام باقر روى بسوى او كرد و فرمود بخدا قسم كه پسر مادر تو(يعنى علىّ بن الحسين عليهما السّلام) اين چنين بود.
7-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را پدرم و عبد اللّه ابن جعفر حميرى آن دو گفتند حديث كرد ما را احمد بن هلال او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن ابى عمير بسال 204 او گفت:حديث كرد مرا سعيد بن غزوان از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه و آن حضرت از پدرانش عليهم السّلام فرمود:رسول خدا فرموده است كه خداى عزّ و جلّ از هر چيز،چيزى را برگزيد از صفحۀ زمين،مكّه را برگزيد و از مكّه مسجد را برگزيد و از مسجد همان قطعه را برگزيد كه كعبه در آن است و از چهار پايان ماده هاشان را برگزيد و از علف خواران گوسفند را و از روزها جمعه را برگزيد و از ماه ها ماه رمضان را برگزيد و از شبها شب قدر را و از مردم بنى هاشم را برگزيد و من و علىّ را از بنى هاشم برگزيد و از من و علىّ برگزيد حسن و حسين را و از اولادد.
ص: 63
حسين دوازده امام تكميل مى گرداند نهمين آنان باطن آنها است و هم او ظاهر آنان است و او برترين آنان است و او قائم آنان است (1)عبد اللّه بن جعفر در حديث اش اضافه كرده است كه(آنان قرآن را از تحريف تندروها و نسبت هاى باطل گويان و تأويل نادانان محفوظ ميدارند).
(و خبر داد ما را محمّد بن همّام و محمّد بن حسن بن محمّد بن جمهور از حسن ابن محمّد بن جمهور او گفت حديث كرد مرا احمد بن هلال او گفت حديث كرد مرا محمّد بن ابى عمير از سعيد بن عزوان (2):
از ابى عبد اللّه عليه السّلام كه فرمود:رسول خدا فرمود خداى عزّ و جلّ مرا برگزيد تا پايان حديث.
8-و از كتاب سليم بن قيس هلالى (3)(آنچه كه روايت كرده است آن را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده و محمّد ابن همّام بن سهيل و عبد العزيز و عبد الواحد دو فرزند عبد اللّه بن يونس موصلىّ از رجال خودشان و آنان از عبد الرّزاق ابن همّام و او از معمر بن راشد و او از آبان بن ابى عيّاشت.
ص: 64
و او از سليم بن قيس):
و اين روايت را از غير اين سندها خبر داد بما هارون بن محمّد او گفت:
حديث كرد مرا احمد بن عبيد اللّه بن جعفر بن معلّى همدانىّ او گفت:حديث كرد مرا ابو الحسن عمر و بن جامع بن عمرو بن حرب كندىّ (1)او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن مبارك كه شيخ ما بود از اهل كوفه و ثقه بود (2)او گفت حديث كرد ما را عبد الرزاق بن همّام شيخ ما از معمر و او از ابان بن عيّاش و او از سليم بن قيس هلالىّ.
(و ابان گفته است كه او اين روايت را از عمر بن ابى سلمه نيز شنيده است معمر گويد ابو هارون عبدى ياد آور شد كه او نيز اين روايت را از عمر بن سلمه شنيده است و او از سليم)كه هنگامى كه ما در ركاب امير المؤمنين در صفّين بوديم و معاويه ابو الدّرداء و ابو هريره را خواست و پيامى توسّط آنان بامير المؤمنين داد و آنان پيام معاويه را بعلىّ رساندند حضرت فرمود:شما پيامى كه معاويه بوسيلۀ شما داده بود رسانديد حال،گوش بسخن من فرا دهيد و پيام مرا نيز باو برسانيد عرض كردند:بلى.
پس حضرت آن پاسخ طولانى را داد تا سخن رسيد بداستان غدير و نصبد.
ص: 65
رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله علىّ را بآمر خداى تعالى:فرمود چون آيۀ إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ (1) (ولىّ شما فقط خدا است و پيامبرش و كسانى كه ايمان آورده اند و نماز ميخوانند و زكات ميدهند در حالى كه ركوع ميكنند)بر پيغمبر نازل شد مردم گفتند:
يا رسول اللّه آيا اين ولايت نسبت به بعضى از مؤمنين است يا فراگير همه است؟ پس خداوند بر پيامبرش دستور داد كه ولايت آن كس را كه خداوند بولايت او دستور داده است بآنان تعليم دهد و همان طور كه نماز و روزه و حجّشان را تفسير كرده است ولايت را نيز تفسير كند.
علىّ عليه السّلام فرمود پس رسول خدا مرا در غدير خمّ نصب كرد و فرمود:
خداى عزّ و جلّ مأموريّتى مرا داده است كه سينه ام را تنگ ساخت و گمان كردم كه مردم مرا تكذيب خواهند كرد پس خداوند عتابم فرمود كه پيام او را برسانم و گر نه عذابم خواهد كرد سپس دستور داد تا مردم را براى نماز جماعت دعوت كردند و نماز ظهر را با آنان گذاشت پس با صداى بلند فرياد زد اى علىّ بپا خيز سپس فرمود:
اى مردم همانا كه خدا مولاى من است و من مولاى مؤمنينم و من بآنان از خودشان اولى ترم و بهر كه مولا منم علىّ است مولاى او بار الها دوست بدار آن را كه على را دوست بدارد و دشمن بدار آن را كه علىّ را دشمن بدارد.
پس سلمان فارسىّ برخاست عرض كرد يا رسول اللّه اولويّت در چه؟ (2)فرمود هر كس كه من بجان او اولى تر از خود او هستم على نيز بجان او از خود او اولى تر است،پس خداى عزّ و جلّ اين آيه را فرستاد اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً (3) (امروز دين شما را براى شما كامل گردانيدم و نعمتم را بر شما باتمام رساندم و اسلام را بعنوان دين نمونه براى شما پسنديدم)..
ص: 66
سلمان عرض كرد يا رسول اللّه آيا آيه ها فقطّ در بارۀ علىّ عليه السّلام نازل شده است؟فرمود:بلكه در بارۀ او و جانشينان من تا روز قيامت عرض كرد:يا رسول اللّه آنان را براى من بيان بفرما فرمود:علىّ است كه برادر من و وصىّ من و وارث من و جانشين من در ميان امّت من و ولىّ هر مؤمنى پس از من است و يازده امام از اولاد او هستند كه نخستين آنان فرزندم حسن است سپس فرزندم حسين سپس نه نفر از اولاد حسين يكى پس از ديگرى است آنان با قرآن همراهند و قرآن بهمراه آنان است نه آنان از قرآن جدا شوند و نه قرآن از آنان جدا گردد تا در كنار حوض بر من وارد شوند.
پس دوازده نفر از ياران بدر برخاستند و گفتند همۀ ما گواهى ميدهيم كه ما اين سخن را بى كم و زياد هم چنان كه فرموديد يا امير المؤمنين از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيديم و بقيۀ ياران بدر كه با على در صفّين بودند گفتند:ما بيشتر آنچه را كه گفتى بياد داريم نه همۀ آن را البتّه اين دوازده نفر برگزيدگان از ما و افراد با فضيلت ما هستند على عليه السّلام فرمود راست ميگوئيد همه كس كه بيك درجه حافظه ندارد بعضى از بعضى ديگر برتر است.
و از آن دوازده نفر چهار نفر برخاستند:ابو الهيثم بن التيّهان بود و ابو ايّوب و عمّار و خزيمة بن ثابت ذو الشّهادتين (1)و گفتند ما گواهى ميدهيم كه ما فرمايشاتن.
ص: 67
آن روز رسول خدا را بخاطر سپرده ايم بخدا قسم كه او بر سر پا ايستاده بود و علىّ عليه السّلام بر كنار او ايستاده بود و آن حضرت ميفرمود:اى مردم،خداوند مرا امر فرموده است كه براى شما امامى نصب كنم كه وصىّ من در ميان شما باشد و پس از من جانشين من در خاندانم و در امّتم باشد و كسى باشد كه خداوند،فرمانبرى او را در قرآن بر همۀ مؤمنين واجب كرده است و بشما در قرآن ولايت او را دستور داده است من عرض كردم پروردگار را از زخم زبان منافقان و تكذيب شان مى ترسم خداوند،مرا عتاب فرمود كه يا دستور را ابلاغ كنم و يا آنكه مرا عقاب خواهد كرد.
اى مردم خداى عزّ و جلّ در قرآنش شما را بنماز امر كرده است و من آن را براى شما بيان كردم و راه و رسم اش را بشما آموختم و بزكات و روزه امر كرده كه براى شما بيان كردم و تفسيرش نمودم و خداوند شما را در قرآنش بولايت امر
ص: 68
كرده است.
اى مردم من شما را گواه ميگيرم كه آن ولايت مخصوص اين شخص است و مخصوص اوصياء من است كه از فرزندان علىّ است نخستين شان فرزندم حسن است و سپس حسين و سپس نه نفر از فرزندان حسين،اينان از قرآن جدا نميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.
اى مردم،من كسى را كه پس از من پناه گاه شما و امام شما و ولىّ شما و راهنماى شما است بشما اعلام كردم و او علىّ بن ابى طالب برادر من است او در ميان شما بمنزلۀ خود من است دين خود را بگردن او اندازيد و در همۀ كارهايتان فرمانبرش باشيد كه همۀ آنچه كه خداى عزّ و جلّ بمن آموخت نزد او است و خدا مرا دستور داد كه من باو بياموزم من اعلام ميكنم كه علم من نزد او است از او بپرسيد و از او و از اوصياء او بياموزيد و به آنان مياموزيد و بر آنان پيش قدم نباشيد و از آنان باز پس نمانيد كه آنان بهمراه حقّ و حقّ با آنان همراه است نه حقّ از آنان دور مى شود و نه آنان از حقّ كناره ميگيرند.
سپس علىّ عليه السّلام بأبي الدرداء و أبى هريره و اطرافيانش فرمود:اى مردم آيا ميدانيد كه خداى تبارك و تعالى در قرآنش اين آيه را فرستاد إِنَّما يُرِيدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (1) (اين ارادۀ خدا است كه پليدى را از شما اهل بيت بزدايد و شما را كاملا پاك و پاكيزه كند).
پس رسول خدا مرا و فاطمه و حسن و حسين را در عبائى گردهم آورد سپس فرمود:بار الها اينان دوستان من و عترت من[و خاندان من]و مخصوصان من و اهل خانۀ منند،پليدى را از آنان بزدا و آنان را كاملا پاكيزه فرما،امّ سلمه عرض كرد:
و من،حضرتش فرمود:تو رو بخير هستى ولى اين آيه،در بارۀ تنها من و برادرم على و دخترم فاطمه و دو فرزندم حسن و حسين و در بارۀ نه تن از فرزندان حسين نازل شده است بجز ما كسى با ما در اين آيه انباز نيست.
ص: 69
بيشتر آن مردم بر خواستند و گفتند ما گواهى ميدهيم كه امّ سلمه اين حديث را براى ما نقل كرد و ما از رسول خدا پرسيديم آن حضرت نيز هم چنان كه امّ سلمه گفته بود براى ما بيان كرد.
پس علىّ عليه السّلام فرمود:مگر نميدانيد كه خداى عزّ و جلّ در سورۀ حجّ آيه اى فرستاد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ* وَ جاهِدُوا فِي اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ (1) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد ركوع كنيد و سجده كنيد و پروردگارتان را بپرستيد و كار نيك انجام دهيد شايد رستگار شويد و در راه خدا آن طور كه بايد و شايد جهاد كنيد،او است كه شما را برگزيده و در دين مشقّتى براى شما قرار نداده،راه و شريعت پدرتان ابراهيم است،خدا شما را در كتاب هاى پيشين و در اين كتاب بنام:(مسلمانان)خواند تا رسول خدا شاهد بر شما باشد و شما شاهدان بر مردم.پس سلمان(خدا از او راضى باد)بهنگام نزول اين آيه برخاست و عرض كرد يا رسول اللّه اينان كه شما بر آنان شاهديد و آنان بر مردم شاهدند و خداوندشان برگزيده و مشقّتى در دين كه شريعت پدرشان ابراهيم است بر ايشان قرار نداده است كيانند؟رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:مقصود خداوند از اينان سيزده نفر انسان است من و برادرم علىّ و يازده تن از فرزندان او عرض كردند آرى خدايا كه ما اين را از رسول خدا شنيديم.
سپس علىّ عليه السّلام فرمود:آيا ميدانيد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله براى آخرين بار خطبه اى خواند و فرمود:اى مردم من در ميان شما دو چيز بجاى گذاشتم (2)كه تا دست بآنها داريد هرگز گمراه نخواهيد شد:كتاب خدا و اهل بيت من است همانا كه خداى لطيف و خبير بمن خبر داده است و تأكيد فرموده استه.
ص: 70
كه آن دو هرگز از هم جدا نشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.همه گفتند آرى خدايا ما همۀ اين ها را از رسول خدا ديديم.
پس دوازده نفر از جمعيّت برخاستند و گفتند:ما گواهيم.آنگاه كه رسول خدا در آخرين روز عمر خود اين خطبه را خواند عمر بن الخطّاب با قيافه اى عصبانى برخاست و گفت يا رسول اللّه اين سفارش را براى همۀ خاندانت ميكنى؟فرمود:
نه،بلكه تنها براى اوصياء خودم از اهل بيتم كه عبارت است از علىّ:برادرم و وزيرم و وارثم و جانشينم در امّتم و ولىّ هر مؤمنى پس از من و او نخستين و بهترين آنها است،و سپس وصىّ بعدى او اين پسرم و بحسن اشاره فرمود و سپس وصىّ او اين پسرم و اشاره بحسين كرده و سپس وصىّ او فرزند بعدى من كه همنام با برادر من است،و سپس وصىّ بعدى او كه همنام با خود من است و سپس هفت نفر از فرزندان او يكى پس از ديگرى تا همگى در كنار حوض بر من وارد شوند اينان شاهدان خدايند در روى زمين و حجّت هاى اويند بر خلق خدا هر كس كه فرمان آنان برد فرمان خداى را برده و هر كس از دستورهاى آنان سرپيچى كند از دستورهاى خدا سرپيچى نموده است.
پس هفتاد نفر از ياران و تقريبا بهمان شماره از مهاجرين برخاستند و گفتند چيز فراموش شده اى را بياد ما آورديد ما نيز گواهى ميدهيم كه اين را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله شنيديم.
پس ابو الدّرداء و ابو هريره باز گشتند و آنچه را كه علىّ عليه السّلام فرموده بود و مردم را بدان گواه گرفته بود و آنچه را كه مردم در پاسخ آن حضرت گفته بودند و گواهى داده بودند همه را براى معاويه گزارش دادند.
9-(و بهمين اسناد از عبد الرّزاق بن همّام كه گفت:حديث كرد ما را معمر بن راشد از ابان بن ابى عيّاش و او از)سليم بن قيس هلالى كه گفت:هنگامى كه در ركاب امير المؤمنين از صفّين باز ميگشتيم علىّ عليه السّلام در نزديكى دير يك
ص: 71
نصرانى فرود آمد كه ناگاه پيرمردى از دير بيرون آمد خوش رو خوش هيكل و خوش سيما كه كتابى بهمراه داشت و بخدمت امير المؤمنين عليه السّلام آمد و سلام كرد و سپس گفت:
من از نسل يكى از حوارييّن عيسى بن مريم هستم كه در ميان دوازده نفر حوارى از همه برتر بود و عيسى او را از همه دوست تر ميداشت و بر همه شان مقدّمش ميداشت و عيسى او را وصىّ خود نمود و كتابهاى خويش را بدو سپرد و حكمت خود را بوى آموخت،افراد اين خاندان هميشه بدين عيسى بودند و شريعت او را بدست داشتند نه كافر شدند و نه مرتدّ و نه تغييرى در دين او دادند و آن كتابها كه باملاء عيسى بن مريم و دستخط پدر ما است هم اكنون در نزد من است، هر آنچه مردم پس از عيسى انجام خواهند داد و نام يك يك پادشاهان كه پس از عيسى از ميان مردم به سلطنت ميرسند و اينكه خداى تبارك و تعالى مردى را از عرب از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم خليل الرّحمن از سرزمينى كه تهامه اش گويند از آبادى كه مكّه اش نامند بنام احمد بر مى انگيزد كه دوازده نام دارد و زمان بعثت و محلّ ولادت و هجرتش و كسى كه با او بجنگ برميخيزد و كسى كه او را يارى ميكند و كسى كه با او دشمنى ميكند و چقدر عمر ميكند و چه بر سر امّتش پس از او مى آيد تا آنگاه كه عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد همۀ اينها در آن كتاب نوشته شده است.
و در آن كتاب سيزده نفر از فرزندان اسماعيل بن ابراهيم خليل اللّه كه از بهترين خلق خدا هستند و محبوبترين خلق خدا در نزد خدايند و خداوند ولى و سرپرست دوستان آنان است و دشمن معاندين ايشان و هر كس كه آنان را فرمان برد رهنمون گردد و هر كس سرپيچى كند گمراه خواهد شد،اطاعت آنان اطاعت خدا است و معصيت آنان معصيت خدا،نامهايشان در آن كتاب نوشته شده و نسبتهايشان و اوصافشان و اينكه هر يك از آنان چقدر عمر ميكند يكى پس از ديگرى و چند نفر از آنان دين خود را پوشيده ميدارد و از قوم خود پنهان ميكند و كسى كه از آنان ظهور ميكند و مردم سر بفرمان او نيستند تا اينكه عيسى بن مريم بنزد آخرينشان از آسمان فرود مى آيد
ص: 72
و پشت سر او نماز ميگذارد و ميگويد شما امامانى هستيد كه كسى را نميرسد بر شما پيش قدم گردد پس او پيش ميرود و بر مردم نماز ميگذارد و عيسى در صف پشت سر او مى ايستد.
نخستين شان و بهترين شان و برترين شان كه پاداش او بقدر پاداش همه و بقدر پاداش پيروانشان و هدايت يافتگان بوسيلۀ آنان است،رسول خدا است صلّى اللّه عليه و آله نامش محمّد و عبد اللّه و يس و فتّاح و خاتم و حاشر و عاقب و ماحى و قائد و نبىّ اللّه و صفىّ اللّه و حبيب اللّه(و در بعضى نسخه ها جنب اللّه)است هر جا كه نام خدا برده شود نام او نيز برده مى شود از گرامى ترين خلق خدا در نزد خدا است و محبوب ترين آنان در پيشگاه او است خداوند بهتر از او و محبوب تر از او در نزد خود نيافريده است نه فرشتۀ مكرّمى و نه پيغمبر مرسلى خدا او را بروز رستاخيز بر عرش خود مى نشاند و شفاعتش را در بارۀ هر كس كه شفاعت كند مى پذيرد قلم تقدير در لوح محفوظ بنام او كه مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّهِ (1) است جارى شده و بنام پرچمدار روز رستاخيز بزرگ برادر او و وصىّ او و وزير او و خليفۀ او در امّتش و كسى كه محبوب ترين خلق خدا در نزد خدا پس از پيغمبر است يعنى علىّ پسر عموى پدر و مادرى او ولىّ هر فرد مؤمن پس از او.
و سپس يازده تن از اولاد محمّد و على كه نخستين شان نام دو فرزند هارون:
شبر و شبير را دارند و نه نفر از فرزندان برادر كوچكتر يكى پس از ديگرى است و آخرين شان كسى است كه عيسى بن مريم در پشت سر او نماز ميگذارد.و باقى حديث را كه طولانى است نقل كرده است.
10-(و بهمين اسناد از عبد الرّزّاق و او از معمر و او از ابان و او از سليم بن قيس هلالىّ)كه گفت:
بعلىّ عليه السّلام عرض كردم:من از سلمان و مقداد و ابى ذر چيزهائى از تفسير قرآن و روايت از رسول خدا شنيده ام[بجز آنچه در دست مردم است]و سپس از شما تصديق آنچه را كه از آنان شنيده بودم شنيدم.در دست مردم چيزهاى فراوان از
ص: 73
تفسير قرآن و احاديث رسول خدا ديده ام كه با گفتۀ سلمان و مقداد و ابى ذرّ مخالف است و آنان چنين مى پندارند كه همۀ آنچه در دست مردم است باطل است آيا بنظر شما ممكن است كه آنان(مردم)عمدا برسول خدا دروغ بندند و قرآن را با رأى هاى خودشان تفسير كنند؟ گويد:علىّ عليه السّلام متوجّه من شد و فرمود:اكنون كه پرسيدى پاسخش را نيكو بفهم:در ميان مردم حقّى است و باطلى و راستى و دروغى،و ناسخى و منسوخى،و خاصّى و عامّى،و محكمى و متشابهى (1)و چيزهائى كه براستى از رسول خدا بياد دارند و چيزهائى كه بخيال خودشان گفتۀ رسول خدا است و در زمان خود رسول خدا آنقدر دروغ بآن حضرت بستند كه بپا ايستاد و خطبه خواند و فرمود:
اى مردم دروغ دروغ گويان از زبان من فراوان شده است هر كس كه از روى عمد بر من دروغ بندد جايگاه خود را از آتش آماده به بيند.
و سپس پس از وفات رسول خدا بر آن حضرت دروغ بستند و هر كس كه حديثى بنزد تو آورد جز اين نيست كه يكى از چهار نفر خواهد بود و پنجمى ندارد:
1-مرد منافقى است كه تظاهر بايمان ميكند و با تصنع و ساختگى اسلام را بر زبان دارد،نه از گناه خود دارى ميكند و نه از دروغ عمدى گفتن بر رسول خدا پروائى دارد،و اگر مردم بدانند كه او منافقى است دروغ پرداز،نه از او مى پذيرند و نه تصديقش ميكنند ولى چه كنند؟پيش خود ميگويند اين مرد با پيغمبر هم صحبت بوده و او را ديده و از او حديث شنيده است و باين جهت باطن او را نشناخته حديث را از او دريافت ميكنند و خداوند در قرآن از حال منافقين خبرها داده و توصيفها نموده و فرموده است وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ وَ إِنْ يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ (2)د.
ص: 74
(هنگامى كه آنان را بينى اندامشان تو را خوش آيد و چون سخن گويند بسخنانشان گوش فرادهى) (1).
سپس همين منافقين پس از رسول خدا ماندند و خود را به پيشوايان ضلالت و داعيان بآتش از رهگذر تزوير و دروغ و بهتان نزديك كردند تا آنجا كه آن پيشوايان،فرمانداريها بدست اين منافقين سپردند و آنان را بر گردن مردم سوار كردند و بدست آنان دنيا را بكام خود كشيدند مردم هم كه هميشه تابع فرمانروايانند و دنيا طلب مگر آن كس كه خداى عزّ و جلّش نگهدارى فرمايد اين يكى از آن چهار نفر بود.
2-مردى كه از رسول خدا چيزى شنيده ولى درست بياد نسپرده است و در آن باشتباه و سهو دچار شده است،نه آنكه از روى عمد دروغ بگويد،پس آنچه را كه از رسول خدا بدست دارد روايت ميكند و ميگويد:من از رسول خدا آن را شنيدم و اگر مردم بدانند كه در اين سخن اشتباه كرده است از او نمى پذيرند خود او هم اگر بداند دچار اشتباه شده است بدورش مى اندازد.
3-سوّمين مرد:از رسول خدا شنيده است كه حضرت بچيزى امر فرمود ولى بى اطّلاع است كه آن حضرت پس از امر،آن چيز را قدغن فرموده است،يا شنيده است كه حضرت چيزى را قدغن فرمود ولى خبر ندارد كه پس از آن بآن چيز امر فرموده است پس منسوخ:(نسخ شده)را بياد دارد ولى ناسخ( نسخ كننده)را بياد ندارد،و اگر بداند كه منسوخ است بدورش مى اندازد،مردم هم اگر بهنگام شنيدن حديث از او بدانند كه منسوخ است بدورش مى اندازند.
4-چهارمين مرد:آنكه نه بخدا دروغ بسته و نه برسول او زيرا دروغ را خوش ندارد و از خدا ميترسد و رسول خدا را بزرگ ميشمارد و سهو هم نكردهجم
ص: 75
است بلكه حديث را كاملا بياد سپرده و همان طور كه شنيده است بى كم و زياد نقل ميكند ناسخ و منسوخ را ميداند بناسخ عمل ميكند و منسوخ را بدور مى اندازد و ميداند كه اوامر و نواهى رسول خدا مانند قرآن ناسخ و منسوخ و عامّ و خاصّ و محكم و متشابه دارد گاهى اتّفاق مى افتاد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كلامى ميفرمود كه دو صورت داشت يك معناى عامّ و يك معناى خاصّ مانند قرآن،خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (1) (آنچه را كه پيغمبر براى شما آورد آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت باز ايستيد).
و آن كلام رسول خدا را كسى مى شنيد كه معرفت نداشت[و نمى فهميد] كه مقصود خداى عزّ و جلّ چيست و مقصود پيغمبر خدا چه ميباشد و همۀ اصحاب رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آن چنان نبودند كه اگر چيزى مى پرسيدند پاسخش را ميفهميدند،كسى بود كه مى پرسيد ولى در مقام فهميدن نبود تا آنجا كه دوست داشتند عربى بيابانى و يا رهگذرى بيايد و از رسول خدا سؤالى كند و آنان گوش بدهند (2).
ولى من هر روز در وقت مخصوصى بخدمت رسول خدا ميرسيدم آن حضرت مجلس را خلوت ميكرد فقط من بودم و او و اصحاب رسول خدا ميدانند كه آن حضرتت.
ص: 76
جز با من با هيچ يك از اصحاب،چنين رفتارى نداشت.گاهى اين خلوت در خانۀ من ميشد كه غالبا رسول خدا بخانۀ من تشريف مى آورد و گاهى هم كه من بيكى از خانه هاى رسول خدا ميرفتم خانه را براى من خلوت ميكرد و زنهايش را بيرون ميكرد و كسى جز من در خدمت آن حضرت نمى ماند ولى وقتى آن حضرت براى خلوت كردن منزل من تشريف مى آورد نه فاطمه بيرون ميرفت و نه هيچ يك از فرزندان من و هر گاه كه من پرسش را آغاز ميكردم آن حضرت مرا پاسخ ميگفت و چون خاموش مى نشستم و پرسشهايم پايان مى يافت آن حضرت خود شروع بسخن ميكرد و دعا ميكرد كه خداوند سخنان او را در ياد من نگهدارد و بمن بفهماند و از وقتى كه پيغمبر در بارۀ من دعا كرده است هيچ را فراموش نكرده ام.
و به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم اى پيغمبر خدا از آن دم كه آن دعا در بارۀ من كرده ايد از آنچه مرا آموخته ايد هيچ فراموش نكرده ام پس چرا هنگامى كه املاء ميفرمائيد دستور نوشتن اش را ميدهيد آيا ميترسيد كه باز فراموش كنم؟ فرمود:برادرم،من از آن نمى ترسم كه تو فراموش كنى و يا ندانى زيرا خداوند مرا خبر داده است كه دعاى مرا در بارۀ تو و شريكانت كه پس از تو خواهند بود مستجاب فرموده است و اينكه مينويسى براى شريكانت خواهد ماند.
عرض كردم:يا رسول اللّه شريكان من كيانند؟فرمود:كسانى كه خداوند آنان را با خودش و با من قرين ساخته و فرموده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (1) (اى كسانى كه ايمان آورده ايد فرمان خدا را بريد و فرمان رسول خدا و فرمان صاحبان امر را)و اگر از ستيزه در كارى ميترسيد آن را بخدا و رسول و صاحبان امر برگردانيد.
عرض كردم:اى پيغمبر خدا آنان كيانند؟فرمود:اوصياء تا آنكه در كنار حوض بر من وارد شوند همه شان راهنما و رهبر هستند كسى كه آنان را خوار كند
ص: 77
زيانى بآنان نميرساند آنان با قرآنند و قرآن با آنان است نه آنان از قرآن جدا ميشوند و نه قرآن از آنان جدا مى شود امّت من بوسيلۀ آنان يارى ميشوند و باحترام آنان باران رحمت ميبارد و با دعاهاى با عظمت آنان است كه بلاها از امّت من رفع مى شود.
عرض كردم:يا رسول اللّه نام شان را براى من بفرمائيد فرمود اين پسرم و دستش را بر سر حسن گذاشت و سپس اين پسرم و دستش را بر سر حسين گذاشت سپس فرزند او كه بنام تو است يا على سپس فرزند او محمّد بن علىّ سپس رو بحسين كرد و فرمود:محمّد بن علىّ زمانى متولّد مى شود كه هنوز زنده اى،سلام مرا باو برسان و سپس دوازده امام را تكميل ميكنى.عرض كردم اى پيغمبر خدا نام آنان را براى من بفرما،يك يك نامشان را فرمود كه يكى از آنان اى برادر بنى هلال بخدا قسم مهدى اين امّت است(مهدى امّت محمّد است-خ ل)كه زمين را پر از عدل و داد ميكند همان طور كه پر از ستم و جور شده باشد.
11-(و بهمان اسناد از عبد الرّزّاق كه گفت:حديث كرد ما را معمر بن راشد از ابان بن ابى عيّاش و او از سليم بن قيس)كه:
علىّ عليه السّلام ضمن حديث مفصّلى كه مهاجرين و انصار بمناقب و فضايل خودشان مى باليدند بطلحه فرمود:اى طلحه مگر نبودى هنگامى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله استخوان شانه اى از ما خواست تا چيزى بر آن بنويسد تا امّت پس از او گمراه نشود و اختلاف نكند رفيق تو آن حرف را زد:(كه رسول خدا هذيان ميگويد)پس رسول خدا خشمگين شد و از نوشتن منصرف گرديد؟گفت چرا بودم.فرمود:شما كه بيرون رفتيد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بمن خبر داد كه ميخواست چه بنويسد و مردم را بر آن گواه بگيرد جبرئيل باو خبر داده بود كه خداى تعالى ميدانست كه امّت بزودى اختلاف خواهند كرد و متفرّق خواهند شد پس از بيرون رفتن شما آن حضرت صفحه اى طلبيد و آنچه را كه ميخواست در شانه بنويسد بمن املاء فرمود و سه نفر از آن جمعيّت را گواه گرفت:سلمان فارسى و ابا ذر
ص: 78
و مقداد،و امامان هدايت را كه مؤمنين مأمورند تا روز قيامت از آنان فرمان برند نام برد و نام مرا در آغاز برد و سپس نام اين پسرم حسن را و سپس اين پسرم حسين را و سپس نه نفر از فرزندان اين پسرم حسين اى ابا ذر و تو اى مقداد آيا چنين است؟ آن دو گفتند:گواهى ميدهيم كه رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله چنين كرد.
طلحه گفت:من از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدم در بارۀ ابا ذر فرمود:زمين بر خود برنداشته و آسمان سايه نيفكنده است بصاحب گفتارى كه راستگوتر و نيكوكارتر از ابا ذر باشد و من گواهى ميدهم كه آن دو جز بحق گواهى نميدهند و تو در نزد من از آن دو راستگوتر و نيكوكارتر هستى.
12-(و بهمين سند از عبد الرّزّاق بن همّام و او از معمر بن راشد و او از ابان بن ابى عيّاش و او از سليم بن قيس نقل ميكند كه گفت):
علىّ عليه السّلام فرمود:روزى بر مردى گذشتم-و نام آن مرد را بمن گفت- آن مرد گفت:(محمّد همچون درخت خرمائى است كه در خرابه روييده باشد) بخدمت پيغمبر آمدم و جريان را بعرض رساندم رسول خدا خشمناك شد و با حالت خشم بيرون آمد و بر منبر شد انصار كه خشم رسول خدا را ديدند اسلحۀ جنگ برداشتند رسول خدا فرمود:چرا بعضيها مرا بخويشانم شماتت ميكنند با آنكه از من شنيده اند كه من در بارۀ آنان گفته ام كه خداوند آنان را برترى بخشيده و پليدى را از آنان بويژه برداشته و خداى پاكيزه شان فرموده است و از من نشنيده اند كه من در برترى اهل بيتم و وصيّم چه گفته ام و آنچه را كه موجب كرامت وصيّم نزد خدا و ويژه گى او و برترى او شده است كه پيش از همه اسلام آورده و در راه دين بلاها ديده و خود از خويشان و نزديكان من است و او از من بجاى هرون از موسى است با اين همه هنگامى كه از كنار او ميگذرد چنين مى پندارد كه من همچون نخلى هستم كه در انبار هيزم روئيده ام؟ بهوش باشيد كه خدا،جهان آفرينش را بيافريد و آن را دو دسته كرد و مرا
ص: 79
جزء بهترين آن دو دسته قرار داد پس آن دسته را سه شعبه كرد و مرا در بهترين آن سه شعبه و بهترين قبيله ها قرار داد،سپس آن را بخوانواده ها تقسيم كرد و مرا در بهترين خاندان قرار داد تا آنكه چكيدۀ اهل بيتم و عترتم و فرزندان پدرم من شدم و برادرم علىّ بن ابى طالب،خداوند[سبحان]بر مردم روى زمين نگاهى انداخت و مرا از آنان برگزيد،سپس نگاهى ديگر انداخت پس علىّ را برگزيد كه برادر من و وزير من و وارث من و وصىّ من و خليفۀ من است در امّتم و ولىّ هر مؤمنى است پس از من هر كس او را دوست بدارد خداى را دوست داشته و هر كس او را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است او را دوست نميدارد مگر هر فردى كه مؤمن باشد و او را دشمن نميدارد مگر هر فردى كه كافر باشد،او پس از من ستون زمين است و بند آهنين آن او كلمۀ تقوا است و ريسمان محكم الهى است(مردم ميخواهند كه نور خدا را خاموش كنند ولى خدا نميگذارد مگر آنكه نورش را به پايان برساند)دشمنان خدا ميخواهند كه نور برادر مرا خاموش كنند ولى خدا نميگذارد مگر آنكه نور او را تمام كند اى مردم اين سخن مرا كه گفتم،حاضرين بغائبين برسانند بار الها تو بر آنان گواه باش.
سپس خداوند سوّمين نگاه را انداخت پس اهل بيت مرا برگزيد براى هنگامى كه من از دنيا رفته باشم و آنان برگزيدگان امّت من هستند و پس از درگذشت برادرم يازده امام يكى پس از ديگرى ميباشند هر يك كه از دنيا برود يكى ديگر بر ميخيزد آنان در امّت من همچون ستارگان آسمانند كه چون اخترى پنهان شود اخترى ديگر بر آيد.آنان امامان راهنما و رهبرانند هر آن كس كه با آنان نيرنگ كند زيانى بآنان نرساند و نه آن كس كه بخواهد آنان را خوار كند بلكه زيان نيرنگ و خوار كردنشان بر خودشان باز ميگردد.
آنان حجّت هاى خداوند در روى زمينند و شاهدان خدا در ميان خلقش هر كس آنان را فرمان برد خدا را فرمان برده است و هر كس از آنان سر باز زند از
ص: 80
خدا سرباز زده است آنان با قرآنند و قرآن با آنان است نه قرآن از آنان جدا مى شود و نه آنان از قرآن جدا ميشوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند و نخستين امامان علىّ است كه بهترين شان است سپس پسرم حسن،سپس پسرم حسين،سپس نه نفر از فرزندان حسين-و حديث را تا آخر نقل كرده است.
13-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس موصلىّ او گفت حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرىّ او گفت حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرى او گفت حديث كرد ما را حسن بن ايّوب (1)از عبد الكريم بن عمرو خثعمى و او از مفضّل بن عمر):
كه گفت بامام صادق عليه السّلام عرض كردم معناى اينكه خدا ميفرمايد:
بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِيراً (2) (فرقان:11)(بلكه ساعت را دروغ پنداشتند و ما آتش فروزان را براى كسى كه ساعت را دروغ پندارد آماده كرده ايم)چيست؟ حضرت بمن فرمود:كه خداوند سال را دوازده ماه آفريد و شب را دوازده ساعت كرد و روز را دوازده ساعت كرد و از ما دوازده نفراند كه با فرشتگان حديث ميكنند و امير المؤمنين يكى از آن ساعت ها است.
14-(و بهمين سند از عبد الكريم بن عمرو و او از ثابت بن شريح و او از ابى بصير نقل ميكند):
كه گفت:شنيدم ابا جعفر محمّد بن علىّ الباقر عليهما السّلام (3)ميفرمود ازت.
ص: 81
ما دوازده نفر با فرشته سخن ميگويد.
15-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت حديث كرد ما را محمّد ابن جعفر قرشىّ او گفت حديث كرد ما را محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب از عمر بن ابان كلبىّ و او از ابن سنان و او از ابى السّائب (1)كه گفت):
فرمود ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام:شب دوازده ساعت است و روز دوازده ساعت و ماه ها دوازده ماهند و امامان دوازده امامند و نقبا دوازده نقيب اند و علىّ عليه السّلام ساعتى از دوازده ساعت است و او است كه خداوند در باره اش ميفرمايد: بَلْ كَذَّبُوا بِالسّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّاعَةِ سَعِيراً (2) .
16-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين (3)او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن يحيى عطّار در قم او گفت حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازىّ (4)او گفت حديث كرد ما را محمّد بن علىّ كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن محمّد بن يوسف او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عيسى از عبد الرّزّاق و او از زيد شحّام و او از ابى عبد اللّه(امام صادق عليه السّلام)و گفت محمّد بن حسّان رازى كه حديث كرد اين روايت را بما محمّد بن علىّ كوفىّ از محمّد بن سنان و او از زيد شحّام)كه گفت:
بامام صادق عرض كردم حسن برتر است يا حسين؟فرمود:برترى نخستين كس از ما با برترى آخرين كس ما پيوند است و برترى آخرين كس از ما با برترىت.
ص: 82
نخستين از ما پيوستگى دارد (1)و همگى داراى فضيلت اند.
راوى گويد:بآن حضرت عرض كردم فدايت شوم پاسخ مرا بازتر بفرما كه بخدا سوگند از اين پرسش هيچ منظورى بجز راهيابى بحق ندارم.
فرمود:از درختى هستيم كه خداوند ما را از يك گل آفريد برترى ما از جانب خدا است و دانش ما از نزد خدا است مائيم امينان خدا بر خلق اش و دعوت كنندگان بدينش و پرده دار ميان او و خلق اى زيد بيشتر بگويم؟عرض كردم آرى.فرمود:
آفرينش ما يكى است دانش ما يكى است و فضيلت ما يكى است و همگى در نزد خدا يكى ميباشيم عرض كردم:بفرمائيد كه چند نفريد؟فرمود ما دوازده نفريم و از آغاز آفرينش ما در گرداگرد عرش پروردگارمان-اين چنين-بوديم اول ما محمّد است و وسط ما محمّد است و آخر ما محمّد است.
17-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازىّ از محمّد بن علىّ كوفىّ و او از ابراهيم بن محمّد بن يوسف و او از محمّد بن عيسى و او از عبد الرزاق و او از محمّد بن سنان و او از فضيل رسّان و او از ابو حمزۀ ثمالى):
كه گفت:روزى در محضر ابى جعفر محمّد بن علىّ امام باقر عليه السّلام بوديم چون حاضرين پراكنده شدند مرا فرمود:اى ابا حمزه از كارهاى حتمى كه تغيير و تبديلى در نزد خدا نخواهد يافت قيام قائم ما است هر كس در اينكه ميگويم شك كند با حالتى كه كافر است و خدا را انكار دارد خداى سبحان را ملاقات خواهد كرد.
سپس فرمود پدر و مادرم بفداى كسى كه هم نام من و هم كنيۀ با من است (2)ت.
ص: 83
هفتمين نفر بعد از من،پدرم بقربانش كه زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد همان طور كه از ستم و جور پر شده باشد.سپس فرمود:اى ابا حمزة كسى كه او را درك كند و تسليم او نشود تسليم محمّد و علىّ هم نشده است و خداوند بهشت را بر او حرام كرده است و جايگاهش آتش است و چه بد است جايگاه ستمكاران.
و سپاس خدا را كه از همۀ اين روايات روشن تر و واضح تر و درخشان تر براى كسى كه خدا راهنمائيش كرده و در بارۀ او احسان فرموده است آيۀ شريفۀ قرآن است كه ميفرمايد: إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فِيهِنَّ أَنْفُسَكُمْ (1) (همانا شمارۀ ماهها در نزد خداوند دوازده ماه است در كتاب خدا از روزى كه آسمانها و زمين را خلق كرده است كه چهار عدد از آنها حرام اند و آن دينى كه محكم است همين است بر خود در آنها ستم مكنيد:توبه 36).
و شناختن ماه هاى محرّم و صفر و ربيع و ماههاى بعدى و ماههاى حرام كه رجب و ذى القعدة و ذى الحجة و محرم است كه دين محكم نميتواند باشد زيرا يهود و نصارى و مجوس و ساير اديان و همۀ مردم از موافق و مخالف اين ماهها را مى شناسند و آنها را بنام مى شمارند بلكه آنان امامان اند و بر پا دارندگان دين خدا هستند و محترمترين آنان يكى امير المؤمنين علىّ است كه خداوند نام او را از نام خود:علىّ،مشتقّ كرد هم چنان كه براى رسول خودش صلّى اللّه عليه و آله نامى از نام خود:محمود،مشتقّ كرد و سه نفر ديگر از فرزندان او كه نام هاشان علىّ است يعنى على بن الحسين و علىّ بن موسى و علىّ بن محمّد و احترام اين نام ها از آن رواست كه آنان از نام خدا مشتقّ شده اند.درودهاى خدا بر محمّد و فرزندان او كه بخاطر انتساب باو عزيزاند و محترم.
18-(خبر داد ما را سلامة بن محمّد (2)او گفت:حديث كرد ما را ابو الحسند.
ص: 84
علىّ بن عمر معروف بحاجى (1)او گفت:حديث كرد ما را حمزة بن قاسم علوىّ عبّاسىّ رازىّ (2)او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد حسنىّ او گفت حديث كرد ما را عبيد بن كثير(محمّد بن كثير-خ ل)او گفت:حديث كرد ما را ابو احمد بن موسى اسدىّ از داود رقّى):
كه گفت:در مدينه بخدمت ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليه السّلام رسيدم مرا فرمود:اى داود دير باز است كه نزد ما نيامده اى چرا؟عرض كردم:كارى برايم در كوفه پيش آمده بود.
فرمود:وقتى از كوفه بيرون شدى چه كسى آنجا بود؟عرض كردم:من بفداى شما عموى شما زيد را ديدم كه سوار بر اسبى است و قرآنى(شمشيرى -خ ل)بگردنش انداخته و با صداى بلند فرياد ميكشد:از من به پرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد كه در اندرون سينۀ من دانش فراوانى است ناسخ را از منسوخ شناخته ام و مثانى و قرآن عظيم را ميدانم و منم آن نشانه كه ميان خدا و شما هستم.
فرمود:اى داود خود را باين و آن باخته اى سپس صدا زد اى سماعة بن مهران يك ظرف خرماى تازه بيار سماعة ظرفى را كه خرماى تازه در آن بود آورد حضرت يك دانه از آن خرما برداشت و خورد و هسته آن را از دهان خود بيرون آورد و در زمين كاشت فورا زمين شكافته شد و آن از زمين روئيد و طلع داد و خرما شد حضرت دست زد و يك دانه خرماى نارس از خوشۀ خرما برچيد و آن را شكافت و از ميانش پوست نازك و سفيدى بيرون آورد و باز كرد و بدست من داد و فرمود بخوانش،خواندم ديدم در آن دو سطر نوشته شده است:
سطر اوّل«
لا اله الاّ اللّه محمّد رسول اللّه »و در سطر دوّم
« إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ (3)ت.
ص: 85
اِثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ (1) »امير المؤمنين علىّ ابن ابى طالب،الحسن بن علىّ،الحسين بن علىّ،علىّ ابن الحسين،محمّد بن علىّ،جعفر بن محمّد،موسى بن جعفر،علىّ بن موسى، محمّد بن علىّ،علىّ بن محمّد،الحسن بن علىّ،الخلف الحجّة.
سپس فرمود:اى داود آيا ميدانى اين نوشته بر اين كى نوشته شده است؟ گفتم:خدا و رسولش و شما بهتر ميدانيد.فرمود:دو هزار سال پيش از آنكه آدم آفريده شود.
[مترجم گويد:در سند اين روايت عبيد بن كثير بن عبد الواحد ابو سعيد عامرىّ است كه علاّمه در قسمت دوّم از خلاصه او را عنوان كرده و فرموده است كه اصحاب ما او را قدح نموده اند و در باره اش گفته اند كه آشكارا حديث جعل ميكرد و از دروغ پردازى باكى نداشت و داستانش مشهور است].
19-(خبر داد ما را سلامة بن محمّد او گفت:خبر داد ما را حسن بن علىّ بن مهزيار او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد سيّارىّ از احمد بن هلال و او از اميّة بن ميمون شعيرى و او از زياد قندى)كه گفت:
شنيدم از ابا ابراهيم موسى بن جعفر بن محمّد عليهم السّلام كه ميفرمود:خداى عزّ و جلّ خانه اى از نور بيافريد[خداى عزّ و جلّ را خانه اى است از نور]كه پايه هاى آن را چهار ركن قرار داد[كه بر آن]خانه چهار اسم نوشت]
تبارك و سبحان و الحمد و اللّه سپس از اين چهار چهار ديگر آفريد و از آن چهار،چهار ديگر سپس فرمود جلّ و عزّ« إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً (2) ».
[در پاورقى گويد:مجلسىّ رضوان اللّه عليه در بحار پس از نقل اين خبر در باب نصّ هائى كه در بارۀ ائمّه رسيده است فرموده است اين خبر همانند اخبارى است كه در باب اسماء از كتاب توحيد گذشت و مانند آنها مشكل و پيچيده است و مناسب آن بود كه اين خبر نيز در آنجا گفته آيد ولى جهت آنكه در اينجا آن را آورديم
ص: 86
آنست كه بقرينۀ خبرهاى ديگرى كه در تفسير اين آيه رسيده است ظاهرا مقصود آن بوده كه تطبيق شود بر عدد ائمّه عليهم السّلام در عين حال بطور رمز گفته شده و از متشابهات است كه جز خدا و راسخون در علم معناى آن را كسى نميداند.
و ممكن است بطور احتمال گفته شود كه از اسماء الهى بعضى دلالت بر ذات دارد و بعضى دلالت بر صفات ذات و بعضى دلالت بر تنزيه ذات از نقص دارد و بعضى دلالت بر صفات فعل دارد،پس اللّه دلالت بر ذات دارد و الحمد كه بمعناى ستايش است براى صفات كماليّۀ ذات است و سبحان دلالت بر صفات تنزيهيّه دارد و تبارك كه مشتق از بركت است بمعنى نموّ،دلالت بر صفات فعل دارد يا آنكه بگوئيم:تبارك مشتق از بروك است بمعناى ثبات و دلالت بر صفات دارد و حمد بمعناى ستايش است و چون نعمت هاى اختيارى قابل ستايش است پس حمد دلالت بر صفات فعل دارد.
و از اينها كه گفتيم،چهار اسم منشعب مى شود اسمى كه از اسم ذات منشعب مى شود آنست كه دلالت بر يگانگى ذات ميكند و از اين رو خداوند در سورۀ توحيد پس از اللّه نامى را آورده است كه دلالت بر يگانگى كند و فرموده است قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ (1) و از احد اسم صمد منشعب مى شود زيرا از لوازم يكتائى آنست كه از ما سواى خود بى نياز باشد و ما سواء باو نيازمند باشند،و از اين رو پس از قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ (2) آيۀ دوّم اَللّهُ الصَّمَدُ (3) است.
و امّا صفات ذات اوّلا اسم قدير از آنها منشعب مى شود و چون قدرت كامله، مستلزم علم كامل است از اين رو از قدير اسم عليم انشعاب مييابد و بقيّۀ صفات در حقيقت بهمين صفت باز ميگردند.
و احتمال عكس اين مطلب نيز هست بدين معنى كه قدرت از علم انشعاب يابد دقّت شود و امّا آنچه دلالت بر تنزيه دارد در درجۀ اول،اسم سبوح است كه تنزيه ذات را ميرساند و سپس قدير است كه تنزيه صفات را و امّا صفات فعل در مرحلۀ اول اسم خالق از آنها منشعب مى شود و چون خلق كردن مستلزم روزى دادن و تربيت كردن است اسم:رازق و رب از آن منشعب مى شود.
ص: 87
و از آنجائى كه اين صفات كماليّه باعث بر بعثت انبياء و نصب حجّتهاى خدا است پس خانۀ نور كه همان خانۀ امامت است چنانچه در آيۀ نور بيان شده است بر اين پايه ها استوار است.
يا ميگوئيم:چون خداى تعالى ائمّه را با صفات خودش آراسته و آنان را مظهر آيات جلال خودش فرموده و آنان را اسماء اللّه و كلمات اللّه خوانده پس آنان باخلاق خدائى متخلّق اند و خانۀ نورشان و بيت كمالشان بر اين پايه ها قرار دارد.
و بيش از اين توضيح را چه بسا كه خردها و ذهن ها متحمّل نشود و قلم را ياراى نگارش نباشد.اين بود اجمالى از آنچه در حلّ اين روايت بخاطرم خطور كرد و اللّه ولى التوفيق و الهداية].
20-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين از محمّد بن يحيى و او از محمّد بن حسّان رازىّ و او از محمّد بن علىّ و او از محمّد بن سنان و او از داود بن كثير رقّىّ كه گفت:) به ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام عرض كردم:من بفدايت معناى اين آيه چيست؟ اَلسّابِقُونَ السّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ (1) (الواقعه:11).
فرمود:دو هزار سال پيش از آنكه خداوند،خلق را بيافريند در روزى كه خلق را در عالم ميثاق بذر افشانى ميكرد اين سخن را فرمود عرض كردم توضيح بيشترى بفرمائيد.فرمود:خداى عزّ و جلّ هنگامى كه خواست خلق را بيافريند آنان را از گل آفريد سپس آتشى بر افروخت و فرمود بميان آتش برويد نخستين كسى كه بميان آتش رفت محمّد رسول خدا بود و امير المؤمنين و حسن و حسين و نه امام يكى پس از ديگرى سپس شيعيان آنان از آنان پيروى كردند پس بخدا قسم كه سابقون ايشان هستند.
21-(حديث كرد ما را ابو علىّ احمد بن محمّد بن يعقوب بن عمّار كوفىّ (2)ت.
ص: 88
او گفت حديث كرد مرا پدرم او گفت:حديث كرد مرا قاسم بن هشام لؤلؤىّ از حسن بن محبوب و او از ابراهيم كرخىّ (1)كه گفت):
بخدمت ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام رسيدم و در محضرش نشسته بودم كه ناگاه ابو الحسن موسى كه هنوز پسر بچّه اى بود وارد شد من برخاستم و او را بوسيدم و نشستم.
امام صادق عليه السّلام مرا فرمود:اى ابراهيم متوجّه باش كه او صاحب تو است پس از من و بهوش باش كه جمعى در بارۀ او هلاك ميشوند و جمعى ديگر سعادتمند پس خدا لعنت كند كشندۀ او را او عذاب روحى او را چندين برابر كند هان كه خداى تعالى بطور حتم از نسل او بهترين فرد اهل زمين در زمان خود را بيرون خواهد آورد كه همنام جدّش ميباشد و وارث علم و احكام و قضاوت هاى او است و معدن امامت است و سر آمد در حكمت.ستمگر فلان خاندان او را خواهد كشت پس از آنكه بواسطۀ حسدى كه در بارۀ او دارد كارهاى شگفت انگيز كم نظير انجام دهد ولى خداوند كار خود را بپايان ميرساند گرچه مشركان دوست نداشته باشند خداوند از نسل او دوازده امام راهبر را تكميل خواهد كرد امامانى كه بكرامت خود مخصوصشان كرده و در عالم قدس خويش جايگاهشان بخشيده است و كسى كه بانتظار امام دوازدهم باشد[و در برابر او شمشير بدست منتظر فرمان باشد]مانند كسى است كه در پيش روىد.
ص: 89
پيغمبر شمشير بدست بگيرد و از وى دفاع كند.
اين هنگام مردى از طرفداران بنى اميّه بمجلس آمد و سخن بريده شد،من پس از آن يازده بار بخدمت آن حضرت مراجعه كردم باشد كه پايان اين سخن را بشنوم نتوانستم،تا آنكه سال دوّم بخدمتش رسيدم او نشسته بود (1)حضرت فرمود:
اى ابراهيم او است كه اندوه شيعۀ خود را پس از تنگنائى شديد و گرفتارى طولانى و ستم و ترس بر طرف ميسازد خوشا بحال كسى كه آن زمان را درك كند اى ابراهيم همين تو را بس است.گويد در آن سفر،ره آوردى كه از اين حديث براى دلم سرور آفرين تر و براى چشمم روشنى بخش تر باشد بهمراه نياوردم.
22-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد از براى ما ابو عبد اللّه حسين بن محمّد كه اين حديث براى او از روى نوشته اى خوانده شده بود و در آن نوشته ابو عبد اللّه گويد حديث كرد از براى ما محمّد بن ابى قيس از جعفر رمانى و او از محمّد بن[ابى]القاسم خواهرزادۀ خالد بن مخلّد قطوانىّ (2)او گفت حديث كرد ما را عبد الوهّاب ثقفى):
از جعفر بن محمّد[از پدرش محمّد بن علىّ]عليهما السّلام كه آن حضرت نگاهى بحمران انداخت و گريست سپس فرمود:
اى حمران شگفتا از مردم كه چسان غافلند يا فراموش كارند و يا خود را بفراموشى زده اند و فرمايش رسول خدا را از ياد برده اند كه بهنگام بيماريش مردم بعيادتش مى آمدند و سلام عرض ميكردند تا آنكه خانه از جمعيت پر شد اين هنگامد.
ص: 90
علىّ آمد و سلام كرد و نتوانست راه براى رسيدن به نزد پيغمبر باز كند و حاضرين نيز راه را باز نكردند.
رسول خدا كه اين وضع را مشاهده كرد سر از بالين برداشت و فرمود:اى على بيا بسوى من مردم كه اين عنايت را از رسول خدا ديدند بيكديگر چسبيدند و راه باز كردند تا على از ميان آنان گذشت و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله علىّ را در كنار خودش جاى داد سپس فرمود:اى مردم هنوز كه من زنده ام شما با اهل بيت من اين چنين ميكنيد پس از مرگ من چه خواهيد كرد؟بخدا قسم گامى باهل بيت من نزديك نمى شويد مگر آنكه مرحله اى بخدا نزديك خواهيد شد و گامى از آنان دور نمى شويد و رو بر نمى گردانيد مگر آنكه خداوند از شما رو گردان مى شود.
سپس فرمود:اى مردم بسخنم گوش فرا دهيد همانا رضا و رضوان و بهشت از آن كسى است كه علىّ را دوست بدارد و ولايت او را داشته باشد و بخاطر برترى اش او را و اوصياء مرا كه پس از من خواهند بود امام خود بداند و پروردگار مرا مسلّم است كه دعاى مرا در بارۀ آنان مستجاب فرمايد،آنان دوازده وصى ميباشند هر كس از علىّ[از من]پيروى كند او از من است.من از ابراهيم و ابراهيم از من،و دين من دين او است و دين او دين من،و نسبت او نسبت من است و نسبت من نسبت او و برترى من برترى او است و من از او برترم-نه آنكه بخواهم افتخارى كنم-گفتۀ مرا گفتۀ خدا تصديق ميكند(كه فرمايد) ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (1) آل عمران:34-ذرّيّه اى كه بعضى از آن از بعض ديگر است و خداوند،شنوا و دانا است.
23-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد از براى ما ابو علىّ حسن بن علىّ بن عيسى قوهستانىّ او گفت:حديث كرد از براى ما بدر بن اسحاق ابن بدر انماطىّ در سوق اللّيل مكّه بسال 256 و او پير مردى بود ارزنده و از برادران فاضل ما بود و از اهل قزوين بود او گفت:حديث كرد از براى من پدرم اسحاق بن
ص: 91
بدر او گفت:حديث كرد مرا جدّ من بدر بن عيسى (1)او گفت:) از پدرم عيسى بن موسى كه مرد با هيبتى بود پرسيدم و گفتمش از تابعين كه را ديده اى؟گفت نمى فهمم[بمن]چه ميگوئى ولى در كوفه بودم شنيدم كه در مسجد جامع كوفه شيخى از عبد خير روايت ميكرد كه او گفت شنيدم امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب صلوات اللّه عليه ميفرمود:
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله مرا فرمود:اى على امامان بار شد و رهبر و معصوم از فرزندان تو يازده امام است (2)و تو نخستين آنانى و آخرينشان نامش نام من است خروج ميكند و زمين را پر از داد ميكند همان طور كه از ستم و بيداد پر شده باشد چه بسا كه كس بنزدش مى آيد و مال هم چنان روى هم انباشته شده است عرض ميكند اى مهدى مرا چيزى عطا فرما و او ميگويد هر چه خواهى برگير.
24-(حديث كرد ما را ابو الحارث عبد اللّه بن عبد الملك بن سهل طبرانىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مثنّى بغدادىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن اسماعيل رقّى او گفت حديث كرد ما را موسى بن عيسى بن عبد الرّحمن او گفت حديث كرد ما را هشام (3)بن عبد اللّه دستوائىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن محمّد (4)از عمر و بن شمر و او از جابر بن يزيد جعفى و او از):ت.
ص: 92
محمّد بن علىّ:امام باقر عليه السّلام و آن حضرت از سالم بن عبد اللّه بن عمر و او از پدرش عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب كه گفت:رسول خدا فرمود خداى عزّ و جلّ شبى كه مرا بمعراج برد بمن وحى كرد اى محمّد از امّتت در زمين چه كسى را بجاى خود گذاشتى-و خدا بهتر آگاه بود-عرض كردم:بار الها برادرم را فرمود:
اى محمّد علىّ بن ابى طالب را؟عرض كردم آرى پروردگارا.فرمود:اى محمّد من توجّه ويژه اى بر زمين نمودم و تو را از زمين بر گزيدم پس هر جا يادى از من بشود از تو هم در رديف من ياد مى شود پس منم محمود و توئى محمّد.
سپس توجّه ديگرى بر زمين كردم و علىّ بن ابى طالب را از زمين برگزيدم پس او را وصى تو قرار دادم تو سر آمد انبيائى و او سر آمد اوصيا است،سپس از نامهاى خودم براى او نامى مشتقّ كردم پس منم اعلى و او است علىّ اى محمّد! من،علىّ و فاطمه و حسن و حسين و امامان را از يك نور آفريدم سپس ولايت آنان را بر فرشتگان پيشنهاد كردم هر كس پذيرفت از نزديكان شد و هر كس انكار ورزيد از كافران گرديد،اى محمّد اگر بنده اى از بندگان من آنقدر مرا بپرستد كه اعضايش از هم بگسلد سپس مرا ملاقات كند در حالى كه ولايت آنان را انكار دارد من او را بآتش مى اندازم.
سپس فرمود:اى محمّد دوست دارى آنان را به بينى؟عرض كردم:آرى، فرمود:پيشتر برو،جلوتر رفتم ديدم علىّ بن ابى طالب و حسن و حسين و علىّ بن الحسين و محمّد بن علىّ و جعفر بن محمّد و موسى بن جعفر و علىّ بن موسى و محمّد بن علىّ و علىّ بن محمّد و حسن بن علىّ و حجّت قائم را كه همچون اخترى فروزان در ميان آنان بود.
عرض كردم پروردگارا اينان كيانند؟فرمود:اينان امامانند و آنكه ايستاده است كسى است كه حلال مرا حلال ميكند و حرام مرا حرام ميكند و از دشمنان من انتقام ميگيرد،اى محمّد او را دوست بدار كه من دوستش ميدارم و هر كس كه او را
ص: 93
دوست دارد دوست ميدارم.
25-(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن ابراهيم از پدرش و او از ابن ابى عمير و او از سعيد بن غزوان و او از ابى بصير و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام كه فرمود:پس از حسين بن علىّ نه امام خواهد بود و نهمى شان قائم آنان است.
26-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ از علىّ بن محمّد و او از سهل ابن زياد و او از محمّد بن الحسن بن شمون و او از عبد اللّه بن عبد الرحمن اصمّ و او از كرّام)كه گفت:
در نهان براى خودم سوگند ياد كرده بودم كه تا قائم آل محمّد قيام نكند هرگز بروز غذا نخورم بخدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم عرض كردم مردى از شيعيان تو بر خود واجب كرده است كه هرگز بروز غذا نخورد تا قائم آل محمّد قيام كند فرمود:اى كرّام روزه بگير و دو عيد را-فطر و قربان-روزه مگير با سه روز ايّام تشريق (1)و هنگامى كه مسافر هستى همانا آن هنگام كه حسين عليه السّلام كشته شد آسمانها و زمين و هر كه در آنها بود و فرشتگان ناليدند و عرض كردند اى پروردگار ما آيا اجازه ميدهى كه ما اين مردم را هلاك سازيم تا از سر نو مردم ديگرى بر زمين آريم كه اينان حرام تو را حلال كردند و برگزيدۀ تو را كشتند.
خداوند براى آنان وحى فرستاد:اى فرشتگان من واى آسمان و زمين من آرام بگيريد،سپس پرده اى از پرده ها را بر افكند پشت آن پرده محمّد صلّى اللّه عليه و آله بود با دوازده وصيّش پس دست فلانى را از ميان آنان برگرفت و فرمود اى فرشتگان من واى آسمانها و زمين من بوسيلۀ اين،داد اين را خواهم گرفت ايند.
ص: 94
را سه بار گفت و در روايت غير كلينّى چنين است:(بوسيلۀ اين داد آنان را خواهم گرفت هر چند پس از گذشت زمانى باشد).
[مترجم گويد:ظاهر روايت آنست كه حضرت صادق انعقاد سوگند را امضا فرموده است و او را راهنمائى فرموده باينكه اكنون كه بايد هرگز بروزها غذا نخورى پس روزه بگير كه ثوابى هم برده باشى مگر در آن موارد كه روزه در آنها بحسب اين روايت جايز نيست.
و يا آنكه مقصود راوى از غذا نخوردن روزه گرفتن بوده است و حضرت فرموده كه نسبت باين روزها سوگند منعقد نميشود،و امّا ذكر داستان كشته شدن سيّد الشّهداء عليه السّلام براى فهماندن اين مطلب است كه قائم عليه السّلام باين زوديها قيام نخواهد كرد زيرا در روايت كلينىّ چون بايد دوازده امام يكى پس از ديگرى بيايد تا نوبت بدوازدهمى برسد.
و امّا در روايت غير كلينىّ علاوه بر آن،جملۀ(و لو بعد حين)هستو گرفتن دست امام دوازدهم يا كنايه از نشان دادن آن حضرت است و يا كنايه از تأييد خداى تعالى است آن حضرت را و يا آنكه اسناد مجازى است و مقصود آنست كه جبرئيل يا فرشتۀ ديگر و يا رسول خدا مثلا بامر حقّ تعالى دست آن حضرت را گرفت].
27-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن ابراهيم بن هاشم از پدرش و او از ابن ابى عمير و او از ابن اذينه و او از ابان بن ابى عيّاش و او از سليم بن قيس هلالى كه گفت):
از عبد اللّه بن جعفر طيّار شنيدم كه ميگفت:من و حسن و حسين و عبد اللّه بن عبّاس و عمر بن امّ سلمه (1)و اسامة بن زيد نزد معاويه بوديم مرا با معاويه سخنىت.
ص: 95
بميان آمد بمعاويه گفتم:از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيدم كه ميفرمود:من بمؤمنين از خود آنان اوليترم و سپس برادر من علىّ بن ابى طالب بر مؤمنان از خودشان اولى تر است و چون على شهيد شود حسن بن علىّ مؤمنان را از خودشان اوليتر است سپس فرزندم حسين پس از حسن بمؤمنين اولى تر از خودشان ميباشد و چون حسين شهيد گردد فرزندش علىّ بن الحسين مؤمنين را از خودشان اولى تر است و تو يا علىّ او را درك ميكنى سپس فرزندش محمّد بن علىّ مؤمنين را از خودشان اولى تر است و تو اى حسين او را درك ميكنى سپس باقيماندۀ دوازده امام[نه نفر] از فرزندان حسين.
عبد اللّه بن جعفر گويد:من حسن و حسين و عبد اللّه بن عبّاس و عمر بن امّ سلمه و اسامة بن زيد را باين سخن گواه گرفتم و همگى گواهى دادند.
سليم گويد:من همين جريان را از سلمان فارسىّ و مقداد و ابو ذرّ شنيدم و آنان گفتند كه اين سخن را رسول خدا فرموده است.
[مصحّح گويد:امام علىّ بن الحسين بهنگام شهادت امير المؤمنين دو ساله بود زيرا تولّد آن حضرت بسال 38 بوده و شهادت امير المؤمنين بسال 40 و كلينىّ گويد كه ولادت امام باقر عليه السّلام بسال 57 بوده و بنا بر اين آن حضرت در عاشورا كه سال 61 بود تقريبا 4 ساله بوده است].
28-(محمّد بن عبد اللّه بن جعفر حميرى از پدرش نقل ميكند كه او گفت:
حديث كرد از براى ما محمّد بن عيسى بن عبيد بن يقطين از نضر بن سويد و او از يحيى حلبىّ و او از علىّ بن ابى حمزة)كه گفت:
با ابو بصير بودم و غلام ابى جعفر:امام باقر نيز بهمراه ما بود كه گفت:از ابا جعفر عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود:دوازده نفر از ما با فرشتگان سخن ميگويند
ص: 96
و هفتمين نفر پس از من فرزندم قائم است.ابو بصير برخاست و گفت من گواهى ميدهم كه چهار سال پيش اين سخن را از امام باقر شنيدم.
ابو الحسن شجاعى رحمه اللّه گويد:ابو عبد اللّه پس از آنكه از تأليف كتاب فارغ شده بود و من آن را استنساخ كرده بودم اين دو حديث را پيوست):
29-(خبر داد ما را ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقدۀ كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل بن ابراهيم بن قيس بن رمّانۀ اشعرىّ (1)از كتاب خودش او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن مهزم او گفت:حديث كرد ما را خاقان بن سليمان خزّاز از ابراهيم بن ابى يحيى مدنىّ (2)و او از ابى هارون عبدى و او از عمر بن ابى سلمه ربيب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و از ابى الطّفيل عامر بن واثله)كه آن دو گفتند:
هنگامى كه ابو بكر جان سپرد ما در نماز بر جنازه اش بوديم و بر گرد عمر پس از آنكه بيعت شده بود نشسته بوديم در اين اثنا جوانى يهودى از يهودان مدينه آمد و پدرش در مدينه دانشمند يهود بود و چنين مى پنداشتند كه از فرزندان هارون است بعمر سلام كرد و گفت:اى امير المؤمنين كدام يك از شما بكتابتان[و سنّتد.
ص: 97
پيغمبرتان]داناتر هستيد عمر گفت:اين،و اشارة بعلىّ بن ابى طالب كرد و گفت:
اين از همۀ ما بكتاب ما و سنّت پيغمبر ما داناتر است.
جوان رو بعلىّ كرد و گفت:تو اين چنينى؟فرمود:آرى،هر آنچه نيازمندى بپرس گفت:من از تو سه پرسش ميكنم و سه پرسش و يكى،فرمود:چرا نميگوئى هفت پرسش ميكنم؟جوان گفت:نه ولى در بارۀ سه چيز از تو مى پرسم اگر پاسخ آن سه را درست دادى سه ديگر را از تو مى پرسم و اگر پاسخ آنها را نيز درست دادى يك پرسش ديگر ميكنم و اگر سه پرسش نخستين را پاسخ نگفتى لب از سخن مى بندم و هيچ پرسشى نخواهم كرد.علىّ عليه السّلام باو گفت:اى يهودى اگر پاسخت را درست و صحيح گفتم آيا تو قدرت تشخيص آن دارى كه بفهمى من درست گفته ام يا نادرست؟عرض كرد:آرى.علىّ عليه السّلام فرمود:
تو را بخدا اگر پرسش تو را درست پاسخ دادم حتما مسلمان خواهى شد و دست از يهودى بودن خواهى برداشت؟گفت:خدا ميان من و تو كه اگر پاسخ مرا درست دادى حتما مسلمان شوم و يهودى بودن را رها كنم،فرمود:پس سؤال مورد نيازت را بكن،عرض كرد:
بگو بدانم نخستين سنگى كه بر روى زمين گذاشته شد كدام سنگ است و نخستين درختى كه از زمين روئيد كدام است و نخستين چشمه اى كه از زمين جوشيد كدام است؟ فرمود:اى يهودى اما نخستين سنگ كه بر روى زمين گذاشته شد يهوديان ميگويند همان سنگى است كه در بيت المقدس است و دروغ ميگويند،بلكه نخستين سنگ،حجر الاسود است كه از براى آدم از بهشت فرود آمد و آدم آن را بر ركن نهاد و مؤمنين دست بر آن ميمالند تا عهد و پيمانى كه با خدا دارند بعنوان وفاى بر عهد تجديد كرده باشند.
و امّا پرسش تو از نخستين درختى كه بر روى زمين روئيد يهود ميگويند كه
ص: 98
درخت زيتون است و دروغ ميگويند بلكه آن درخت خرماى عجوه است كه آدم آن را با نخل نر از بهشت آورد (1)پس خرما اصلش از عجوه است.
و امّا چشمه،يهود ميگويند كه همان چشمه اى است كه زير سنگ بيت المقدس است دروغ ميگويند بلكه نخستين چشمه سرچشمۀ آب حيات است كه هر مرده اى در آن آب فرو برده شود زنده مى شود و آن همان چشمه است كه موسى ماهى شور خود را در كنار آن فراموش كرد و چون آن آب بماهى رسيد زنده شد و راه دريا پيش گرفت موسى و جوانى كه بهمراهش بود بدنبال آن رفتند تا بخضر رسيدند جوان گفت گواهى ميدهم كه راست گفتى و درست اينك كتابى نزد من است كه از پدرانم بمن بارث رسيده است و اين كتاب باملاء موسى است و دستخط هارون و همۀ اين هفت چيز در آن نوشته شده است بخدا اگر باقيماندۀ هفت چيز را هم درست گفتى دين خودم را رها ميكنم و از دين تو پيروى ميكنم.علىّ عليه السّلام فرمود:بپرس.
گفت:بگو بدانم اين امّت پس از پيامبرشان چند نفر پيشوا و رهبر دارند پيشوايانى كه اگر كسى بخواهد آنان را زبون كند بر آنان زيانى نرسد؟و بگو بدانم جايگاه محمّد در بهشت چه جايگاهى است؟و چند نفر با محمّد هم درجه هستند؟ علىّ عليه السّلام فرمود:اى يهودى،اين امّت دوازده امام رهبر دارد كه همگى راهنمايند و رهبر و هر كس بخواهد آنان را زبون سازد هيچ زيانى بآنان نرسد و جايگاه محمّد صلى اللّه عليه و آله در بهترين درجات بهشت عدن است و نزديك ترين درجات به پيشگاه الهى و شريف ترين منازل است و امّا آنكه با محمّد صلى اللّه عليه و آله همدرجه است همانا دوازده امامان رهبر ميباشند.
يهودى گفت:باز گواهى ميدهم كه راست گفتى و درست،و اگر آن يك پرسشت.
ص: 99
را نيز مانند اين شش سؤال درست گفتى همين الآن بدست تو مسلمان ميشوم و يهودى بودن را رها ميكنم.فرمودش:بپرس،گفت:بگو بدانم جانشين محمّد چقدر پس از او زنده ميماند و آيا خودش ميميرد يا كشته مى شود؟ فرمود:سى سال پس از او زنده ميماند و دست بمحاسن شريفش گرفت و با اشاره بسر مبارك اش فرمود اين اش از اين اش رنگين مى شود جوان گفت:گواهى ميدهم كه معبودى بجز خداى يكتا نيست و محمّد فرستادۀ خدا است و توئى جانشين رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در ميان امّت هر كس از تو جلو بيفتد بدروغ است سپس از مجلس بيرون رفت.
30-(و خبر داد ما را ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد از كتاب خود و من بر او قرائت نمودم او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن اسماعيل منقرى (1)از عبد الرّحمن بن ابى نجران و او از اسماعيل ابن علىّ بصرىّ (2)و او از ابى ايّوب مؤدّب كه به تربيت بعضى از فرزندان جعفر بن محمّد عليهما السّلام گماشته شده بود از پدرش)[او گفت]كه گفت:
چون رسول خدا (3)از دنيا رفت مردى از فرزندان داود كه بر دين يهود بود بمدينه آمد ديد كوچه هاى مدينه خلوت است از بعض اهل مدينه پرسيد چه شده است؟گفته شد رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از دنيا رحلت فرموده است داودىد.
ص: 100
گفت:هان كه امروز همان كسى كه در كتاب ما بود از دنيا رفته است[هان كه او بروزى كه در كتاب ما بود از دنيا رفته است]سپس گفت:مردم كجايند؟گفته شد در مسجد.
بمسجد آمد ديد ابو بكر و عمر و عثمان و عبد الرّحمن بن عوف و ابو عبيدۀ جرّاح و مردم مسجد را پر كرده اند گفت:مرا راه دهيد تا بمسجد در آيم و مرا بجانشين پيغمبرتان برسانيد،او را بابى بكر رساندند باو گفت:من از فرزندان داودم و بر دين يهود آمده ام كه چهار حرف بپرسم اگر خبر از آنها دادى اسلام خواهم آورد او را گفتند اندكى منتظر باش.
آنگاه امير المؤمنين از يكى از درهاى مسجد تشريف آورد او را گفتند:بنزد اين جوان برو،برخاست و بخدمتش آمد همين كه به نزدش رسيد عرض كرد:تو علىّ بن ابى طالبى؟علىّ عليه السّلام فرمود:تو فلان فرزند فلان فرزند داودى؟ عرض كرد:آرى.پس علىّ عليه السّلام دست او را گرفت و بنزد ابى بكرش آورد، يهودى بآن حضرت عرض كرد:من از اينان چهار حرف برسيدم مرا بتو راهنمائى كردند كه از تو بپرسم.فرمود:بپرس.گفت:شبى كه پيغمبر شما بمعراج رفت و از نزد پروردگارش باز گشت نخستين حرفى كه خدا با او آن سخن گفت چه بود؟ و آن فرشته اى كه از پيغمبرتان جلوگيرى كرد و بر او سلام نكرد كدام فرشته بود؟ و آن چهار نفرى كه مالك طبق آتش را از روى آنان برداشت و با پيغمبر شما سخن گفتند كيانند؟و بگو بدانم كه منبر پيغمبر شما در كجاى بهشت است؟ علىّ عليه السّلام فرمود:نخستين سخنى كه خداوند با پيغمبر ما گفت آن بود كه فرمود: آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ (1) (رسول بر آنچه از طرف پروردگارش باو فرود آمده بود ايمان آورد،البقره:285) گفت:مقصودم اين نبود.فرمود:پس فرمايش رسول خدا: وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ (2) (مؤمنان نيز همگى ايمان بخدا آوردند).
ص: 101
گفت:اين نيز نخواستم.فرمود:بگذار اين كار پوشيده بماند گفت بايد بگوئى مگر تو همو نيستى؟فرمود:اكنون كه دست بردار نيستى،پس رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آنگاه كه از نزد پروردگارش باز گشت و حجابها براى او برداشته ميشد پيش از آنكه بجايگاه جبرئيل برسد فرشته اى آوازش داد كه اى احمد.فرمود:
بلى.عرض كرد:خدا تو را سلام ميرساند و تو را ميفرمايد:بسيّدى كه ولىّ است از ما سلام برسان.رسول خدا فرمود:سيّدى كه ولىّ باشد كيست؟فرشته گفت:علىّ ابن ابى طالب است.
يهودى گفت:بخدا راست گفتى و من همين را در كتاب پدرم ديده ام.پس علىّ عليه السّلام فرمود:امّا فرشته اى كه از رسول خدا جلوگيرى كرد ملك الموت بود كه از نزد ستمگرى از اهل دنيا مى آمد كه سخن بزرگى بر زبان رانده بود و خدا را خشمناك ساخته بود از اين جهت ملك الموت رسول خدا را نشناخته جلوگيرى كرد جبرئيل گفت:اى ملك الموت اين رسول خدا احمد است كه حبيب خدا است صلى اللّه عليه و آله ملك الموت باز گشت و خود را برسول اللّه چسباند و پوزش طلبيد و عرض كرد:يا رسول اللّه من نزد پادشاه ستمگرى رفته بودم كه سخن بزرگى بر زبان آورده بود و من غضبناك شده بودم و شما را نشناختم.رسول خدا عذرش را پذيرفت.
و امّا آن چهار نفرى كه مالك سرپوشى از آتش را از روى آنان برداشت، رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بر مالك گذر كرد و مالك از روزى كه خدايش آفريده است نخنديده جبرئيل او را گفت:اى مالك اين،پيامبر رحمت:محمّد است مالك لبخندى بر روى پيغمبر زد و بجز او بروى هيچ كس لبخند نزده است رسول خدا صلى اللّه عليه و آله جبرئيل را گفت دستور بده كه مالك طبقى از آتش را بردارد مالك طبق برداشت قابيل و نمرود و فرعون و هامان بودند گفتند اى محمّد از پروردگارت بخواه كه ما را بدار دنيا باز گرداند تا كار شايسته انجام دهيم كه جبرئيل خشمگين شد
ص: 102
و بيكى از پرهاى بال خويش اشاره كرد تا طبق آتش را بر روى آنان برگردانيد.
و امّا منبر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله،پس جايگاه رسول خدا بهشت عدن است و آن بهشتى است كه خدايش با دست قدرت خود آفريده و دوازده تن وصىّ بهمراه پيغمبر در آن بهشت خواهند بود و بر فراز آن قبّه اى است كه قبّۀ رضوانش گويند و بر فراز قبّۀ رضوان درجه اى است كه وسيله اش گويند و در بهشت درجه اى نيست كه آن را ماند و آن درجه منبر پيغمبر است.
يهودى گفت:بخدا قسم كه در كتاب پدرم داود همين است كه پدران من يكى پس از ديگرى بارث برده اند تا بدست من رسيده است پس من گواهى ميدهم كه معبودى بجز خداى يكتا نيست و محمّد صلى اللّه عليه و آله رسول او است و همان است كه موسى مژدۀ او را داد و گواهى ميدهم كه تو دانشمند اين امّت و وصى رسول خدائى.راوى گويد:پس علىّ عليه السّلام احكام دين را باو آموخت.
اى گروه شيعيان خدا شما را رحمت كند نيكو بيانديشيد كه در بارۀ دوازده امام و برترى آنان و شماره شان كتاب خداى عزّ و جلّ فرموده و از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و امير المؤمنين و ائمّه عليهم السّلام يكى پس از ديگرى از طريق رجال شيعه كه همه مورد اعتماد در نزد امامان بوده اند چه رسيده است به بينيد كه چگونه اين روايات بامامان متّصل است و بطور متواتر بما رسيده است كه اگر نيكو تأمّل شود دلها از كورى نجات يابد و از دل كسى كه خدا در باره اش خير خواسته و به پيمودن راه حقّ موفّق اش داشته و با شنيدن مزخرفات افرادى كه آب را گل آلود ميكنند و براى مردم دام فتنه مى گذارند شيطان را بر جان او راهى نداده است شكّ و ترديد برداشته مى شود.
و در ميان همۀ علماى شيعه و آنانى كه راويان حديث از امامان عليهم السّلام بوده اند هيچ اختلافى نيست در اينكه كتاب سليم بن قيس هلالى يكى از بزرگترين اصولى است كه اهل علم از حاملان حديث اهل بيت روايت كرده اند و از قديمى
ص: 103
ترين اصول است زيرا همۀ آنچه در اين اصل است از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و امير المؤمنين عليه السّلام و مقداد و سلمان فارسى و ابو ذر و مانند اينان از افرادى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و امير المؤمنين عليه السّلام را ديده اند و از آن دو بزرگوار حديث شنيده اند ميباشند.
و اين كتاب يكى از اصولى است كه مرجع شيعه است و مورد اعتماد او و ما پاره اى از محتويات اين كتاب و ديگر كتابها را كه دلالت بر اوصاف رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و دوازده امام دارد و مكرّر شمارۀ آنان را بيان نموده و فرموده است كه امامان از اولاد حسين نه نفراند كه نهمين آنان قائم آنان استو ظاهر آنان است و باطن آنان است و او برترين آنان است،ذكر كرديم تا همۀ عذرها بريده شود و هر گونه شبهه اى برداشته شود و همۀ دعواهاى باطل گويان و مزخرفات بدعت گذاران و گمراه ساختن اشتباه كاران از ميان برود و دليلى باشد بر درستى كار اين عدّه از امامان.
و اين چنين دليل براى هيچ يك از اهل دعواهاى نادرست كه خود را بشيعه مى بندند و شيعه از آنان بدور است فراهم نميشود كه بر صحّت دعواشان و عقيده شان اين چنين دليلى بياورند،و در هيچ يك از كتابهاى اصل كه مرجع شيعه است و نه در روايات صحيح دليلى براى دعواى خودشان ندارند و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است. (1)
از اين گذشته ما در كتاب هاى حديث سنّيان از چند طريق روايت داريم كه امامان دوازده گانه را ذكر كرده اند و ما آن روايات را در اين باب بهمان طور كه بما رسيده است نقل ميكنيم تا حجّت بر مخالفين و شك آوران مؤكّدتر شود با توجّه باينكه اعتماد ما فقط بروايات شيعه است،باشد كه مضمون همۀ[اين باب از]د.
ص: 104
اين كتاب بگوش پاره اى از مردم كه خرد و تميز دارند برسد و او حقّ را بشناسد و بدان عمل نمايد از جملۀ آن روايات:
31-(آنست كه محمّد بن عثمان بن علاّن دهنىّ بغدادىّ در دمشق روايت كرده است و گفته:حديث كرد ما را ابو بكر بن ابى خيثمه (1)او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن جعد او گفت:حديث كرد ما را زهير بن معاويه (2)از زياد بن خيثمه و او از اسود بن سعيد همدانىّ (3)او گفت):
شنيدم كه جابر بن سمره مى گفت:شنيدم كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميفرمود:پس از من دوازده جانشين است كه همگى از قريشند راوى گويد:چون رسول خدا بخانه اش باز گشت و قريشيان بخدمتش رسيدند و عرض كردند:سپس چه روى خواهد داد؟فرمود سپس آشوب خواهد شد.
32-(خبر داد ما را محمّد بن عثمان،او گفت:حديث كرد ما را ابن ابى خيثمه، او گفت:حديث كرد مرا علىّ بن جعد،او گفت:حديث كرد ما را زهير بن معاويه ازت.
ص: 105
زياد بن علاقه و سماك بن حرب و حصين بن عبد الرّحمن (1)و همگى اينان از جابر بن سمره)كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:
(پس از من دوازده جانشين خواهد بود)سپس چيزى فرمود كه من نفهميدم، بعضى از حاضرين گفت:من از مردم پرسيدم گفتند:فرمود:(همگى آنان از قريشند).
33-(خبر داد ما را محمّد بن عثمان او گفت:حديث كرد ما را احمد (2)او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن عمر او گفت:حديث كرد ما را سليمان اعمش او گفت حديث كرد ما را ابن عون (3)از شعبى و او از جابر بن سمره)كه گفت:د.
ص: 106
گفته شده است كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله فرمود:(همواره اهل اين دين بر كسانى كه بآنان ستيزه كنند يارى خواهند شد تا دوازده خليفه-مردم بر ميخواستند و مى نشستند-پيغمبر كلمه اى فرمود كه من نفهميدمش بپدرم و يا كس ديگر گفتم:
چه فرمود؟گفت:فرمود:همگى آنان از قريشند.
34-(خبر داد ما را محمّد بن عثمان او گفت:حديث كرد ما را احمد بن ابى خيثمه او گفت:حديث كرد مرا يحيى بن معين او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه ابن صالح او گفت:حديث كرد ما را ليث بن سعد (1)از خالد بن يزيد و او از سعيد بن ابى هلال و او از ربيعة بن سيف (2)كه گفت):د.
ص: 107
در نزد شفى بن اصبحىّ (1)بوديم كه گفت:شنيدم از عبد اللّه بن عمرو ميگفت:
شنيدم كه رسول خدا ميفرمود:پس از من دوازده خليفه خواهد بود.
35-(خبر داد ما را محمّد بن عثمان،او گفت حديث كرد از براى ما احمد، او گفت:حديث كرد ما را عفّان و يحيى بن اسحاق سالحينىّ (2)آن دو گفتند حديث كرد ما را حمّاد بن سلمه،او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن عثمان از ابى الطّفيل (3)ت.
ص: 108
او گفت:عبد اللّه بن عمرو بمن گفت:اى ابا طفيل از فرزندان كعب بن لؤىّ دوازده نفر بشمار و سپس كشت و كشتار مى شود (1).
36-(خبر داد ما را محمّد بن عثمان او گفت:حديث كرد ما را مقدمى (2)از عاصم بن عمر بن علىّ بن مقدام او گفت:حديث كرد ما را پدرم از فطر بن خليفه و او از ابو خالد والبىّ (3)او گفت:حديث كرد ما را جابر بن سمره)او گفت:ت.
ص: 109
شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميفرمود:همواره اين كار پيروز خواهد بود و آن كس كه به ستيزه با آن برخيزد زيانى نرساندش تا آنگاه كه دوازده خليفه كه همگى از قريشند پديد آيند.
37-(خبر داد ما را محمّد بن عثمان او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن جعفر رقىّ او گفت:حديث كرد ما را عيسى بن يونس (1)از مجالد بن سعيد و او از شعبى (2)و او از مسروق)كه گفت:
در نزد ابن مسعود بوديم كه مردى باو گفت:آيا پيغمبرتان بشما خبر داده است كه پس از او چند نفر خليفه خواهد بود؟گفت:آرى و كسى پيش از تو از من اين پرسش را نكرده است با اينكه تو از همۀ اين مردم كم سال ترى،ت.
ص: 110
شنيدم كه او صلى اللّه عليه و آله ميفرمود:(پس از من بشمارۀ نقيبان موسى عليه السّلام خواهد بود).
38-(خبر داد ما را محمّد بن عثمان او گفت:حديث كرد ما را احمد بن ابى خيثمه او گفت حديث كرد ما را فضل بن دكين (1)او گفت:حديث كرد ما را فطر او گفت:حديث كرد ما را ابو خالد والبيّ)او گفت:
شنيدم جابر بن سمرۀ سوائى ميگفت:رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:
هر كس كه با اين دين ستيزد نتواند زيانى بآن برساند تا آنكه دوازده خليفه كه همگى از قريش خواهند بود بگذرند.
و روايات در اين معنى(از طريق سنّيان)بسيار است (2)كه دلالت دارد بر اينكه مقصود رسول خدا صلى اللّه عليه و آله آن بوده است كه دوازده نفر را تعيين فرموده باشد كه خليفۀ آن حضرت خواهند بود.
و اينكه آن حضرت در پايان حديث اوّل فرمود:(سپس آشوب مى شود)بهترين دليل است بر آنچه در روايات پى در پى رسيده است كه پس از وقوع غيبت و يا رفتن قائم(ع)پنجاه سال آشوب بر پا خواهد بود و شاهد است بر اينكه مقصود رسول خدا صلى اللّه عليه و آله از دوازده نفر بجز دوازده امام كه خليفۀ آن حضرت بودند نيستد.
ص: 111
زيرا حكومتهايى كه پس از آن حضرت تشكيل شده است از زمان امير المؤمنين تا بامروز بيش از دوازده و دوازده است پس معناى گفتار رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در بارۀ دوازده نفر همان تصريح كردن بدوازده امام است كه جانشين اويند و همراه باقر آنند و قرآن همراه با آنان است و از يك ديگر جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر آن حضرت وارد شوند.خدا را شكر آنچنان شكرى كه مناسب نعمتهاى اوست و ويرا هميشه سپاس كه بما طهارت نسب ارزانى داشت و بنور خويش ما را هدايت فرمود.
و براى اينكه در اين باب باذن خداى تعالى دلالت بيشتر و برهان فزونتر داشته باشد و بر هر مخالف كه عناد ورزد و شك و ترديد داشته باشد حجّت مؤكّدتر گردد ما آنچه را كه در توراة و غيره از دوازده امام عليهم السّلام گفته شده است در اينجا ذكر ميكنيم تا خوانندۀ اين كتاب بداند كه حقيقت هر چند بيشتر شرح داده شود پرتواش تابنده تر و چراغش روشنتر و روشنائى اش خيره كننده تر خواهد گرديد.
از جمله چيزهائى كه در توراة دلالت بر امامان دوازده گانه ميكند آنكه:
در سفر اول توراة از داستان اسماعيل پس از تمام شدن داستان ساره و آنچه خداوند، بابراهيم در بارۀ ساره و فرزندش خطاب فرموده بود خداى عزّ و جلّ ميفرمايد:(من دعاى تو را در بارۀ اسماعيل مستجاب كردم و شنيدم كه تو در بارۀ او دعا كردى تا بركت يابد و من جدا و جدا باو فزونى خواهم بخشيد و در آيندۀ نزديكى دوازده بزرگوار از او متولد خواهد شد كه من آنان را امامان قرار خواهم داد مانند قبيلۀ بزرگى) و عبد الحليم بن حسن سمرىّ رحمه اللّه از براى من خواند آنچه را كه مردى از يهود در ارّجان (1)كه او را حسن بن سليمان ميگفتند و از دانشمندان يهود بود نامهاى امامان و شماره شان را براى او املاء كرده بود و او بلفظ عربى نوشته بود و از جمله چيزهائى كه خواند آن بود كه از فرزندان اسماعيل-كه در توراةصد
ص: 112
اشموعيل است-شخصى بنام(مامد) (1)يعنى محمّد صلى اللّه عليه و آله مبعوث مى شود كه خودش سرور و آقا مى شود و از فرزندانش دوازده مرد،امامان و سرورانى بوجود مى آيند كه پيشواى مردم خواهند بود و نامهايشان عبارت است از(تقوبيت، قيذوا،ذبيرا،مفسورا،مسموعا،دوموه،مثبو،هذار،يثمو،بطور،نوقس، قيدموا (2).ر.
ص: 113
و از اين يهودى پرسيده شد كه اين نامها در كدامين سوره است؟گفت:
در مشلى سليمان يعنى در داستان سليمان و نيز از همان نوشته خواند.
ولى اشمئول سماعسحوا وهنى بيرحى ابيوا بما بدسم عى شور تسليم بوليد و شيسوا الغوى كوذول. (1)ى.
ص: 114
او گفت كه معناى اين كلام آنست كه از نسل اسماعيل فرزند با بركتى بيرون مى آيد كه درود من بر او باد و رحمت من بر او باد كه از فرزندانش دوازده نفر متولد ميشوند مقامى بلند و رتبتى بزرگ دارند و نام اين مرد بلند مى شود و بزرگ ميگردد و آوازه اش بالا ميگيرد.و او اين كلام را تفسيرش را بر موسى بن عمران بن زكريّاى يهودى خواند و او گفت:صحيح است و اسحق بن ابراهيم بن بختويۀ يهودى عسوى نيز همين را گفت و سليمان بن داود نوبنجانى نيز همين را گفت.
ديگر پس از گواهى كتاب خداى عزّ و جلّ و روايت شيعه از پيغمبر و امامانش و روايت سنّيان بطريق هاى خودشان از رجال خودشان و گواهى كتابهاى پيش از قرآن و گواهى اهل آن كتابها بصحّت و درستى موضوع امامان دوازده گانه چه حجّتى آوردنش واجب آيد و چه برهانى اظهارش لازم گردد و چه حقّى گردنگير شود از براى كسى كه در جستجوى حقيقت و طالب آن باشد و يا عناد ورزد و انكار كند همين قدر كافى است و قانع كننده است و معتبر و دليل و برهان است براى كسى كه خداوند او را بنور خودش راهنمائى كرده و بدينى كه مورد رضاى او است و دوستانش را با آن دين عزيز نموده و بر دشمنانش حرام كرده است زيرا آنان با كسى كه خدايش برگزيده بود دشمنى كردند و هر يك هواى نفس خويش را مقدّم داشت و عقل خود را پيشوا و راهبر و مرشد خود قرار دادند.
امامان راهبر را كه خداوند آنان را در قرآن براى پيغمبرش ياد كرده و فرموده است: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (1) (الرعد:7)تو فقط ترساننده اى و براى هر قومى راهنمائى است.يعنى در هر زمانى امامى هست كه خداوند بوسيلۀ او كسى را راهنمائى ميكند كه پيروى از او كند و باو اقتداء نمايد نه بمخالفش و بكسى كه او را
ص: 115
انكار كرده است و بر عقل و رأى و قياس خويش اعتماد كرده است كه چنين كس را خداوند بر خودش وامى گذارد زيرا كه هواى نفس خويش را مقدّم داشت.
خداوند،ما را آن چنان كند كه بر هر چه رضاى او در آنست عمل كنيم و بدامن حجّت هاى او دست بزنيم و از آنان پيروى كنيم و بگفتۀ آنان تسليم باشيم و در هر كارى بآنان مراجعه كنيم و از رهگذر آنان احكام را استنباط كنيم و از آنان بگيريم و با آنان محشور شويم و آنجا كه آنان هستند باشيم كه او است خداى جواد و كريم.
39-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد بن عبد الرّحمن ابن عقده او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن سالم بن عبد الرّحمن ازدىّ در ماه شوّال سال 281 او گفت:
حديث كرد ما را عثمان بن سعيد طويل از احمد بن سير (1)و او از موسى بن بكر واسطى و او از فضيل (2)و او):
از ابى عبد اللّه عليه السّلام كه آن حضرت در معنى آيۀ شريفۀ: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (3) فرمود:هر امامى راهنماى اجتماعى است كه در ميان آنان زندگى ميكند.
40-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد بن عبد الرّحمن ابن عقده او گفت:
حديث كر ما را محمّد بن سالم بن عبد الرّحمن ازدى در شوّال سال 261 (4)او گفت:د.
ص: 116
حديث كرد ما را علىّ بن حسن بن رباط از منصور بن حازم و او از عبد الرّحيم قصير و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام در معناى آيۀ شريفۀ: إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هادٍ (1) فرمود:منذر رسول خدا است،و هادى على است،بخدا قسم اين سمت از دست ما بيرون نشده است و همواره در ميان ما خواهد بود تا روز رستاخيز.
(رواياتى كه در بارۀ مدّعى امامت و كسى كه گمان ميكند امام است)
(و در حقيقت امام نيست رسيده است)
(و روايات در اينكه هر پرچمى كه پيش از قيام حضرت قائم)
(بر افراشته شود پرچمدارش طاغوت است)
1-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن اسماعيل منقرى او گفت:
خبر داد مرا شيخى در مصر كه حسين بن احمد منقرى اش ميگفتند از يونس بن ظبيان كه او گفت:) امام صادق در معنى آيۀ شريفۀ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ[أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (2) ](در روز رستاخيز خواهى ديد كسانى كه بر خدا دروغ بستند چهره هاشان سياه شده است مگر نه جايگاه گردنكشان دوزخ است؟) (3)فرمود:كسى كه پندارد امام است و در حقيقت امام نباشد.
[مترجم گويد:مضمون آيه عامّ است و روايت باصطلاح علاّمۀ طباطبائى صاحب تفسير الميزان-از باب جرى است و تعيين مصداق كرده است].
2-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را
ص: 117
مفضّل بن ابراهيم اشعرىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن عبد اللّه بن زراره از مرزبان قمى و او از عمران اشعرى و او):
از جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه فرمود:خداى تعالى بروز رستاخيز سه نفر را نگاه نميكند و آنان را پاك نميسازد و عذابى دردناك براى آنان آماده است:كسى كه پندارد امام است و امام نباشد و كسى كه امام بحق را پندارد كه امام نيست در حالى كه او امام است و كسى كه پندارد اين دو نفر بهره اى از اسلام دارند.
3-(و حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از حسين بن محمّد و او از معلّى بن محمّد و او از ابى داود مسترق و او از علىّ بن ميمون صائغ و او از ابن ابى يعفور كه گفت:) شنيدم ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:خداى تعالى بروز رستاخيز با سه نفر نه حرف ميزند و نه آنان را پاك ميكند و براى آنان عذاب دردناكى آماده است:كسى كه مدّعى امامت از طرف خدا باشد كه آن را نداشته باشد،و كسى كه انكار كند امامى را كه از طرف خدا است،و كسى كه پندارد اين دو نفر سهمى از اسلام دارند.
4-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را ابو محمّد قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عيسى بن هشام او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن جبله از حكم بن ايمن و او از محمّد بن تمام) كه گفت:
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام را عرض كردم:فلانى بحضرتت سلام ميرساند و عرض ميكند كه ضامن شويد باينكه از براى من شفاعت كنيد.فرمود:آيا از دوستان ما است؟عرض كردم آرى،فرمود:كار او از اين برتر است.گويد:گفتم:
او مردى است دوستدار على ولى اوصياء بعد از او را نمى شناسد.فرمود:گمراه است گفتم بهمۀ امامان اقرار كرده ولى آخرين امام را انكار كرده است.فرمود:او مانند كسى است كه بعيسى اقرار كند و محمّد صلّى اللّه عليه و آله را انكار كند،يا
ص: 118
بمحمّد صلى اللّه عليه و آله اقرار كند و عيسى را انكار نمايد. (1)پناه بخدا مى بريم از اينكه حجّتى از حجّت هاى خدا را انكار كنيم.
كسى كه اين روايت را ميخواند و اين نوشته بدست او ميرسد مبادا كه امامى از امامان را انكار كند و يا در حالتى قرار بگيرد كه مانند كسى باشد كه نبوّت محمّد صلى اللّه عليه و آله و يا عيسى را انكار كرده و خود را هلاك سازد.
5-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن بن فضّال از كتاب خودش و گفت:حديث كرد ما را عبّاس بن عامر بن رباح ثقفى از ابى المغرا (2)و او از ابى سلاّم و او از سورة بن كليب و او از):
ابى جعفر محمّد بن على الباقر عليهما السّلام كه آن حضرت در معنى آيۀ شريفۀ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (3) (روز رستاخيز خواهى ديد كه چهرۀ كسانى كه دروغ بر خدا بسته اند سياه شده است مگر نه اين است كه جايگاه متكبّران دوزخ است؟)فرمود كسى كه پندارد امام است و امام نباشد.
عرض كردم:اگر چه علوىّ و فاطمىّ نسب باشد؟فرمود:هر چند كه علوىّ و فاطمىّ نسب باشد.
6-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام ناشرى او گفت:
حديث كرد ما را عبد اللّه بن جبله از عمران بن قطر (4)و او از زيد شحّام كه گفت:)ت.
ص: 119
از ابى عبد اللّه عليه السّلام پرسيدم:آيا رسول خدا صلى اللّه عليه و آله امامان عليهم السّلام را مى شناخت؟فرمود:نوح آنان را مى شناخت و گواه اين سخن فرمودۀ خداى عزّ و جلّ است:
شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ وَ ما وَصَّيْنا بِهِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ عِيسى (1) :(خداوند،دينى براى شما تشريع كرده است كه سفارش آن را به نوح كرد و همان كه ما بتو وحى كرديم و آنچه ابراهيم و موسى و عيسى را بآن سفارش كرديم)فرمود دينى براى شما اى گروه شيعه تشريع كرده است كه نوح را بآن سفارش كرده.
7-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام از عبد اللّه بن جبله و او از ابى خالد مكفوف (2)از بعضى از اصحاب خود كه او گفت:) امام صادق عليه السّلام فرمود:كسى كه در پنهان مدّعى اين كار است:شايسته است كه در آشكار نيز برهانش را بياورد.گفتم:آن برهانى كه بايد در آشكار بياورد چيست؟فرمود:حلال خدا را حلال بداند و حرام خدا را حرام بداند و ظاهرى داشته باشد كه باطنش را تصديق كند.
[مترجم گويد:ظاهرا اين روايت مناسبتى با اين باب ندارد زيرا مقصود از ادّعاى مدّعى،ادّعاى تشيّع است نه ادّعاى امامت چنانچه از ذيل روايت پيدا است].
8-(و خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس موصلىّ او گفت:حديثت.
ص: 120
كرد مرا محمّد بن جعفر قرشىّ معروف به رزّاز كوفىّ (1)او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از ابى سلاّم و او از سورة بن كليب و او از):
ابى جعفر باقر عليه السّلام كه آن حضرت در معنى آيۀ شريفۀ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ تَرَى الَّذِينَ كَذَبُوا عَلَى اللّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّةٌ أَ لَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوىً لِلْمُتَكَبِّرِينَ (2) فرمود:كسى كه بگويد:من امام هستم و در واقع امام نباشد.گفتم:اگر چه علوىّ فاطمىّ نسب باشد؟ فرمود:اگر چه علوىّ فاطمىّ باشد.گفتم:اگر چه از فرزندان علىّ بن ابى طالب عليه السّلام باشد؟فرمود:هر چند از فرزندان علىّ بن ابى طالب باشد.
و حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و او از احمد بن محمّد و او از محمّد بن سنان او از ابى سلاّم او از سورة بن كليب و او از ابى جعفر عليه السّلام مانند همين روايت را:(روايت هشتم) [مترجم گويد:شايد سؤال دوّم بآن جهت باشد كه مدّعيانى از فرزندان علىّ بن ابى طالب-غير سادات-بوده است و سائل منظورش آنان بوده و احتمال ميرود كه منظور سائل از سؤال دوّم رفع اين توهّم باشد كه مقصود از علوى و فاطمى نه شيعيان و منسوبين بعلىّ و فاطمه است بلكه مقصود اولاد صلبى ايشان است].
9-(و خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عبّاس بن عيسى حسينىّ از حسن بن علىّ بن ابى حمزه و او از پدرش و او از مالك بن اعين جهنى و او از):
ابى جعفر باقر عليه السّلام كه فرمود:هر پرچمى كه پيش از پرچم حضرت قائم برافراشته شود پرچمدارش طاغوت و بنا حقّ است.
10-(و خبر داد ما را عبد الواحد از ابن رباح او گفت:حديث كرد ما رات.
ص: 121
احمد بن على حميرى او گفت:حديث كرد مرا حسن بن ايّوب از عبد الكريم بن عمرو خثعمى و او از ابان و او از فضيل (1)كه گفت:) امام باقر(و يا امام صادق)عليه السّلام فرمود:هر كس كه مقام ما را-يعنى امامت را-ادّعا كند او كافر است يا فرمود مشرك است (2).
11-(و خبر داد ما را علىّ بن الحسين،او گفت حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار در قم او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى (3)او گفت:
حديث كر ما را محمّد بن علىّ كوفىّ از علىّ بن الحسين و او از ابن مسكان و او از مالك بن اعين جهنى كه گفت):
شنيدم ابو جعفر امام باقر عليه السّلام ميفرمود:هر پرچمى كه پيش از قيام قائم برافراشته شود صاحبش طاغوت است.
12-(و خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از علىّ بن ابراهيم بن هاشم و او از پدرش و او از عبد اللّه بن مغيره و او از عبد اللّه بن مسكان و او از مالك بن اعين جهنى كه گفت شنيدم):
ابو جعفر امام باقر عليه السّلام ميفرمود:هر پرچمى كه پيش از قيام قائم برافراشته شود يا فرمود-بيرون آيد-صاحبش طاغوت است.
13-(و خبر داد ما را على بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و او از احمد بن محمّد بن خالد و او از علىّ بن حكم و او از ابان بن عثمان و او از فضيل بن يسار كه گفت شنيدم):م.
ص: 122
ابا عبد اللّه جعفر بن محمّد عليه السّلام ميفرمود:كسى كه بدعوت مردم برخيزد و در ميان مردم برتر از او بوده باشد پس او گمراه است و بدعت گذار (1)[و كسى كه ادّعا كند كه از جانب خداوند،امام است و امام نباشد پس او كافر است].
اكنون اى كاش ميدانستم حال كسى را كه بامامت كسى معتقد باشد كه نه از جانب خداوند بامامت معرّفى شده و نه نصّى در باره اش رسيده و نه در خود او شايستگى امامت هست و نه موقعيّتى براى امامت دارد چگونه خواهد بود؟ پس از آنكه فرموده اند-عليهم السّلام-:به سه نفر خداوند نگاه نميكند و آن سه نفر عبارتند از كسى كه ادّعاى امامت كند و امام نباشد و كسى كه امام بحقّ را انكار كند و كسى كه پندارد كه اين دو را از اسلام بهره اى است.
و پس از آنكه ائمّۀ دين در بارۀ كسى كه اين مقام و مرتبه را ادّعا كند و كسى كه آن را در بارۀ ديگرى ادّعا كند فرموده اند كافر است و مشرك.
پناه بخدا مى بريم از اينكه يكى از اين دو نفر باشيم و پناه بخدا ميبريم از كورى،ولى مردم هر آنچه بر سرشان آمده از آنست كه از پاكان و رهبران اهل بيت كمتر روايت شنيده اند از خداى عزّ و جلّ ميخواهيم كه فضل خود را بر ما افزون گرداند و موادّ احسان و علم خودش را از ما قطع نكند.
و ما نيز همان طور كه خداوند پيغمبرش را در قرآنش ادب آموخته عرض ميكنيم:پروردگارا با رحمت و احسانت دانش ما را افزون فرما،و آنچه را كه بر ما منّت نهاده اى بر قرار و پايدار فرما،و آن را وديعه و عاريه قرار مده.ت.
ص: 123
(حديث هائى كه از طريق سنّيان روايت شده است) (1)
آنچه از عبد اللّه بن مسعود روايت شده 1-(خبر داد ما را محمّد بن عثمان دهنىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن جعفر رقىّ او گفت:حديث كرد ما را عيسى بن يونس از مجالد بن سعيد و او از شعبى و او از مسروق كه گفت:) نزد عبد اللّه بن مسعود بوديم كه مردى باو گفت:آيا پيغمبر شما بشما گفته است كه جانشينان پس از او چند نفراند؟گفت:آرى و كسى پيش از تو از من اين پرسش را نكرده بود با اينكه تو از همۀ اين مردم كم سنّ و سالترى،شنيدم پيغمبر ميفرمود،پس از من بشمار نقيبان موسى عليه السّلام بوجود خواهد آمد (2)2-(و همين روايت را عدّه اى از عثمان بن ابى شيبة (3)و عبد اللّه بن عمر بن سعيد اشجّ و ابى كريب و محمود بن غيلان و علىّ بن محمّد و ابراهيم بن سعيد روايت كرده اند و همگى اينان گفته اند (4)كه حديث كرد ما را ابو اسامه از مجالد
ص: 124
و او از شعبى و او از مسروق)كه گفت:
مردى بنزد عبد اللّه بن مسعود آمد و گفت:(عين روايت سابق بى كم و زياد.) 3-(ابو كريب و ابو سعيد (1)هر دو گفتند كه حديث كرد ما را ابو اسامه او گفت:حديث كرد ما را اشعث (2)از عامر و او از عمويش و او از مسروق كه گفت:) در نزد عبد اللّه بن مسعود نشسته بوديم و قرآن خواندن مى آموختيم مردى گفت اى ابا عبد الرحمن آيا از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پرسيديد كه اين امّت چند نفر خليفه[پس از او]خواهد داشت؟گفت از هنگامى كه بعراق آمده ام كسىد.
ص: 125
از من اين پرسش را نكرده است.آرى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله پرسيديم فرمود:دوازده نفر بشمارۀ نقيبان بنى اسرائيل (1).
4-(عثمان بن ابى شيبة و ابى احمد و يوسف بن موسى قطّان و سفيان بن وكيع (2)گفتند حديث كرد ما را جرير (3)از اشعث بن سوّار و او از عامر:شعبى و او از عمويش قيس بن عبد (4)كه گفت:) عربى بيابانىّ بنزد عبد اللّه بن مسعود آمد در حالى كه اصحاب او در نزدش بودند گفت:عبد اللّه بن مسعود ميان شما است؟عبد اللّه را نشان دادند،عبد اللّه گفت:ويرا يافتى چه ميخواهى؟گفت:ميخواهم از چيزى بپرسم كه اگر مورد سؤال مرا از رسول خدا شنيده اى ما را نيز آگاه كن،آيا پيغمبر شما بشما فرمود كه پس از او چند نفر جانشين وى خواهد بود؟گفت:از هنگامى كه بعراق آمده امت.
ص: 126
كسى اين پرسش را از من نكرده است آرى،فرمود:جانشينان[پس از من]دوازده جانشينند بشمارۀ نقيبان بنى اسرائيل (1).
5-(و از مسدّد بن مستورد (2)روايت شده كه گفت:حديث كرد مرا حمّاد بن زيد از مجالد و او از مسروق):
[كه گفت:]پس از مغرب بود كه ما نزد عبد اللّه بن مسعود نشسته بوديم و او قرآن مى آموخت مردى از او پرسيد و گفت:اى ابا عبد الرّحمن آيا از پيغمبر پرسيدى كه اين امّت چند جانشين دارد؟گفت:از هنگامى كه بعراق آمده ام كسى از من چنين سؤالى نكرده است.آرى،فرمود:جانشينان[پس از من]شما را دوازده نفرند بشمارۀ نقيبان بنى اسرائيل.
آنچه از انس بن مالك روايت شده است (3):
6-آنست كه روايت كرده آن را عبد السّلام بن هاشم بزّار (4)او گفت:ت.
ص: 127
حديث كرد از براى ما عبد اللّه بن ابى اميّه وابسته به بنى مجاشع از يزيد رقاشىّ و او از انس بن مالك كه گفت:رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:اين كار همواره بپا خواهد بود تا پايان دوازده نفر بپا دارنده از قريش.سپس حديث را تا پايان نقل كرده است (1).
آنچه جابر بن سمره سوائى: خواهرزادۀ سعد بن ابى وقّاص روايت كرده است (2)بعد از آنچه در اصل است 7-(عمرو بن خالد بن فرّوخ حرّانىّ (3)گويد:حديث كرد ما را زهير بن معاويه او گفت:حديث كرد ما را زياد بن خيثمه از اسود بن سعيد همدانىّ و او از جابر بن سمره كه گفت:) رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:كار اين امّت هميشه مستقيم و بر دشمنش پيروز خواهد بود تا دوازده جانشين بگذرد كه همگى از قريش باشند.و چون آن حضرت بخانه اش بازگشت هيئت هاى قريش آمدند و عرض كردند:سپس چهب.
ص: 128
مى شود؟فرمود:كشتار.
و گويد:حديث كرد ما را زهير بن معاويه او گفت:حديث كرد ما را زياد بن خيثمه از ابن جريج (1)از اسود بن سعيد همدانى و او از جابر بن سمره كه گفت:
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود-و حديث را عينا نقل كرده است.
8-(عثمان بن ابى شيبة (2)گفت:حديث كرد مرا جرير از حصين بن عبد الرّحمن و او از جابر بن سمرة كه گفت:) شنيدم رسول خدا ميفرمود:پس از من دوازده امير بپا خواهد خاست سپس چيزى گفت كه من نشنيدم از مردم پرسيدم و از پدرم كه نزديك تر از من بآن حضرت بود پرسيدم.گفت حضرت فرمود:همگى از قريش خواهند بود.
9-(عثمان بن ابى شيبة گفت:حديث كرد ما را حاتم بن اسماعيل از مهاجر بن مسمار (3)از عامر بن سعد كه گفت:) بتوسّط غلامم بجابر بن سمره نوشتم كه چيزى را بمن باز گو كه خودت از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيده باشى.بمن نوشت:عصر همان جمعه اىت.
ص: 129
كه اسلمى سنگ سار شد (1)از رسول خدا شنيدم كه ميفرمود اين دين هميشه بر پا خواهد بود تا روز قيامت و دوازده خليفه براى مردم خواهد بود كه همگى از قريشند و حديث را تا آخر ذكر كرده است (2)و از عبّاد بن يعقوب (3)نقل است كه گفت:حديث كرد ما را حاتم بن اسماعيل با سند خودش مانند همين روايت را.
و از محمّد بن عبد اللّه بن عبد الحكم نقل شده كه گفت:حديث كرد ما را ابن ابى فديك از ابن ابى ذئب (4)از مهاجر بن مسمار با سند خودش مانند همينت.
ص: 130
حديث را.
10-(و از غندر و او از شعبه (1)روايت ميكند كه گفت:حديث كرد ما را ابو عوانة (2)از عبد الملك بن عمير و او از جابر بن سمره كه گفت):
شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميفرمود:همواره اين دين مستقيم خواهد بود تا دوازده خليفه بپا خيزند و سپس كلمه اى گفت كه من نفهميدمش و از پدرم پرسيدم گفت:همگى از قريش باشند.
11-(و از ابراهيم[بن محمّد]بن مالك بن زيد (3)نقل است كه گفت:حديث كرد ما را از ياد بن علاقه او گفت:حديث كرد ما را جابر بن سمرۀ سوائى كه او گفت:) با پدرم نزد رسول خدا بودم فرمود:پس از من دوازده امير خواهد بود سپس صدايش را پنهان كرد از پدرم پرسيدم گفت:فرمود:همگى از قريش خواهند بود 12-(و[از]خلف بن وليد لؤلؤىّ (4)از اسرائيل و او از سماك نقل ميكند كه گفت:شنيدم جابر بن سمره ميگفت:)ت.
ص: 131
شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:پس از من دوازده امير خواهد بود سپس كلمه اى فرمود كه من نفهميدم از مردم پرسيدم كه حضرت چه فرمود؟ گفتند:فرمود:همگى از قريشند.
[مترجم گويد:در اين روايت ترديدى از راوى هست كه رسول خدا فرمود:
(يقوم بعده -يا-
من بعده) و هر دو بيك معنا است].
13-(و از حديث خلف بن هشام بزّار (1)است كه گفت:حديث كرد ما را حمّاد بن زيد از مجالد بن سعيد و او از شعبى و او از جابر بن سمرۀ سوائى كه گفت):
رسول خدا در عرفه خطبه اى از براى ما خواند و فرمود:اين دين همواره نيرومند و عزيز است و بر دشمنش پيروز و از هيچ كس كه از اين دين جدا شود و يا مخالفت با آن كند زيانى بدين نرسد،تا آنگاه كه دوازده نفر زمامدار شوند گويد:
مردم صحبت ميكردند و من ديگر نفهميدم،بپدرم گفتم:پدر،رسول خدا كه فرمود:
(همگى)بعد چه فرمود؟گفت:فرمود:همگى از قريش اند.
و از حديث نفيلىّ[حرانىّ] (2)است كه گفت:حديث كرد ما را از زهير بن معاويه او گفت حديث كرد ما را اسود بن سعيد همدانى از جابر بن سمرة كه گفت:
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:هميشه كار اين امّت مستقيم و بر دشمنش پيروز خواهد بود تا دوازده خليفه كه همگى از قريشند بگذرند و چون آن حضرت بخانه اش باز گشت هيئت هاى قريش بخدمتش رسيدند و عرض كردند سپس چه مى شود؟فرمود كشتار (3).م.
ص: 132
14-(و از حديث علىّ بن جعد است كه گفت:حديث كرد ما را زهير،از زياد بن علاقه،و سماك و حصين و همۀ اينان از جابر بن سمرة)كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
پس از من دوازده امير خواهد بود و در روايت حصين(دوازده خليفه)سپس چيزى فرمود كه من آن را نفهميدم و بعضى از اينان در حديث اش گفته:كه(از پدرم پرسيدم)و بعضى ديگر گفته كه(از مردم پرسيدم)گفتند:فرمود:همگى از قريشند.
(و[از]عمرو بن خالد حرّانىّ روايت است كه گفت:حديث كرد ما را زهير بن معاويه او گفت:حديث كرد ما را زياد بن خيثمه از اسود بن سعيد همدانى و او از جابر بن سمره كه گفت):
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:هميشه كار اين امّت مستقيم و بر دشمنش پيروز خواهد بود تا از آنان دوازده خليفه بگذرد (1).
15-(و از حديث معمّر بن سليمان (2)است كه گفت:شنيدم اسماعيل بن ابى خالد (3)را كه[روايت ميكرد]از مجالد و او از شعبىّ و او از جابر بن سمره):
و او از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه فرمود:همواره اين دين پيروز خواهد بود و آن كس كه با آن ستيزد زيانى بدين نرساند تا دوازده خليفه بگذرند سپس كلمه اى فرمود كه من نفهميدم بپدرم گفتم:چه فرمود؟گفت:فرمود(همگى از قريش خواهند بود).ب)
ص: 133
16-(و از يزيد بن سنان (1)و عثمان بن ابى شيبه روايت است كه گفتند:
حديث كرد ما را موسى بن اسماعيل او گفت:حديث كرد ما را حمّاد بن سلمه از سماك بن حرب و او از جابر بن سمره كه گفت):
شنيدم پيغمبر صلى اللّه عليه و آله ميفرمود:اين اسلام هميشه عزيز خواهد بود تا دوازده خليفه،سپس كلمه اى فرمود كه من نفهميدم بپدرم گفتم:چه فرمود؟ گفت:فرمود(همگى آنان از قريش خواهند بود).
17-(و از حديث يزيد بن سنان است كه گفت:حديث كرد ما را ابو الرّبيع زهرانىّ (2)او گفت:حديث كرد ما را حمّاد بن زيد،او گفت:حديث كرد ما را مجالد بن سعيد از شعبى از جابر بن سمره كه گفت):
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله براى ما خطبه خواند و شنيدم كه آن حضرت ميفرمود:اين كار هميشه عزيز و بلند پايه خواهد بود و بر ستيزه جويانش پيروز خواهد گشت تا آنگاه كه دوازده نفر مالك شوند همگى آنان سپس مردم هياهو كردند و سخن گفتند و من نفهميدم كه آن حضرت پس از كلمۀ(همگى آنان)چه فرمود بپدرم گفتم:پدر جان بعد از كلمۀ(همگى آنان)چه فرمود؟گفت:فرمود(همگى آنان از قريش خواهند بود).
18-(و از حديث يزيد بن سنان است كه گفت:حديث كرد ما را عبد الحميدد.
ص: 134
ابن موسى او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن عمرو (1)از عبد الملك بن عمير و او از جابر بن سمره كه گفت):
با پدرم بخدمت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله رسيدم پس شنيدم كه ميفرمود:
اين امّت جاودانه اين دين را از دست نخواهند داد تا آنكه دوازده زمامدار و دوازده خليفه بپا خيزند گويد:كلمه اى را آهسته فرمود و پدرم از من نزديكتر بود چون بيرون شدم گفتم:آنچه آهسته فرمود چه بود؟گفت:فرمود:(همگى آنان از قريشند).
19-(و از حديث يزيد بن سنان است كه گفت:حديث كرد ما را حسن بن عمر بن شقيق (2)او گفت:حديث كرد ما را جرير بن عبد الحميد از حصين بن عبد الرّحمن و او از جابر بن سمره كه گفت):
شنيدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ميفرمود:پس از من دوازده زمامدار قيام ميكند سپس چيزى فرمود كه من نشنيدم گويد:از مردم پرسيدم و از پدرم كه نزديكتر از من بود پرسيدم گفت:فرمود(همگى آنان از قريش ميباشند).
20-(و از ابن ابى فديك روايت است كه گفت:حديث كرد مرا ابن ابى ذئب، از مهاجرين مسمار و او از عامر بن سعد كه عامر كسى را نزد ابن سمره فرستاد كه آنچه را كه خودت از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله شنيده اى براى ما بازگو كن گفت):
شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميفرمود:اين دين هميشه بر پا استت.
ص: 135
تا آنگاه كه از قريش دوازده نفر خليفه بشوند (1).
آنچه كه ابو جحيفة روايت كرده است (2)21-(و از عثمان بن ابى شيبه روايت است كه گفت:حديث كرد ما را سهل ابن حمّاد ابو عتّاب دلاّل (3)او گفت:حديث كرد ما را يونس بن ابى يعفور (4)او گفت:
حديث كرد ما را عون بن ابى جحيفه از پدرش كه گفت):
در محضر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بودم كه آن حضرت خطبه ميخواند و عمويم در برابر آن حضرت نشسته بود پس رسول خدا(ص)فرمود:هميشه كار امّت من شايسته است تا آنكه دوازده خليفه بگذرد كه همگى از قريش باشند.
(آنچه سمرة بن جندب روايت كرده است) عبد الوهّاب بن عبد المجيد (5)روايت كرده از داود و او از پدرش و او از شعبىد.
ص: 136
و او از سمرة بن جندب (1)و او از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله مانند روايتى را كه از انس بن مالك در آغاز اين باب نقل كرديم و عبد السّلام بن هاشم بزّار روايت كرده بود.
(آنچه عبد اللّه بن عمرو عاص روايت كرده است) 22-(و از حديث سويد بن سعيد است كه گفت:حديث كرد ما را معتمر بن سليمان (2)از هشام و او از ابن سيرين و او از ابى الخير (3)و او از عبد اللّه بن عمرو...) بناچار (4)در كتاب خداى عزّ و جلّ نهفته است كه دوازده نفر بر مردم حكومت خواهند كرد.
23-(محمّد بن عثمان دهنىّ گفت:حديث كرد ما را ابن ابى خيثمه او گفت:
حديث كرد ما را يحيى بن معين او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن صالح،او گفت:حديث كرد ما را ليث بن سعد از خالد بن يزيد و او از سعيد بن ابى هلال و اوت.
ص: 137
از ربيعة بن سيف كه گفت:)در نزد شفّا اصبحىّ بوديم كه گفت:شنيدم عبد اللّه بن عمرو ميگفت:شنيدم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميفرمود:بدنبال من دوازده خليفه خواهد بود (1).
24-(و از ابن ابى خيثمه روايت است كه گفت:حديث كرد ما را عفّان و يحيى بن اسحاق سيلحينىّ او گفت:حديث كرد ما را حمّاد بن سلمه او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن عثمان از ابى الطّفيل او گفت:) عبد اللّه بن عمرو گفت:اى ابا طفيل از فرزندان كعب بن لؤىّ دوازده نفر بشمار و سپس زد و خورد خونينى خواهد شد (2).
در اين معنى از طريق سنّيان روايات فراوان رسيده كه همگى دلالت دارد بر اينكه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ميفرمود كه جانشينان او دوازده نفراند.
(روايات در بارۀ كسى كه در يكى از امامان شكّ كند و يا شبى بر او)
(بگذرد كه در آن شب امام خودش را نشناسد و يا آنكه دينى)
(را براى خدا بپذيرد بدون آنكه امامى از طرف خدا داشته باشد)
1-(حديث كرد ما را احمد بن نصر بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ در نهاوند سال دويست و هفتاد و سه او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ بسال دويست و بيست و نه او گفت:حديث كرد ما را يحيى بن عبد اللّه (3)او گفت):
كه ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام بمن فرمود:اى يحيى بن عبد اللّه كسى كه شبى بر او بگذرد كه امام خود را در آن شب نشناسد بمرگ جاهليّت مى ميرد.
ص: 138
2-(حديث كرد ما را ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل بن ابراهيم اشعرى و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك (1)و محمّد بن احمد بن حسن قطوانىّ (2)اينان همگى گفتند:حديث كرد ما را حسن بن محبوب زرّاد از علىّ بن رئاب و او از محمّد بن مسلم ثقفى كه گفت):
شنيدم ابا جعفر محمّد بن علىّ الباقر عليهما السّلام ميفرمود:كسى كه براى خدا عبادتى،انجام دهد كه جان خودش را در آن عبادت برنج اندازد ولى امامى براى او از جانب خدا نباشد كوشش او پذيرفته نميشود و خودش گمراه و سرگردان خواهد بود و خداوند عمل هاى او را نمى پسندد و او مانند گوسفندى است از چهارپايان كه چوپان خود و يا گلّۀ خود را گم كرده باشد و گم گشته در رفت و آمد باشد و همۀ روز را سرگردان بماند،چون شب فرا رسد رمه اى را با چوپانش به بيند بآن رمه به پيوندد و فريفتۀ آن شود،شب را با آن رمه در جايگاهش بماند چون صبح شود و چوپان گلّۀ خود را بصحرا برد به بيند كه آن چوپان و آن رمه از آن او نيست پس حيران و سرگردان بجستجوى چوپان و رمۀ خودش ميپردازد دوباره چشمش برمه اى[ديگر]با چوپانى مى افتد بسوى آن رمه ميشتابد و فريفتۀ آن مى- شود چوپان آن رمه بگوسفند نهيب ميزند كه اى گوسفند گم گشتۀ سرگردان برو بچوپان و گلّۀ خودت برس كه تو گم گشته و حيرانى و چوپان و رمۀ خودت رات.
ص: 139
گم كرده اى.
آن حيوان،وحشت زده و متحيّر و سرگردان ميماند نه چوپانى كه او را بچراگاهش رهبرى كند و يا بجايگاهش برگرداند در همين حيرانى و سرگردانى بناگاه گرگى گم شدۀ خودش را بدست مى آورد و آن حيوان را ميخورد.
اى پسر مسلم بخدا قسم كسى كه از اين امّت امامى از طرف خداى عزّ و جلّ نداشته باشد حالش اين چنين است صبح ميكند در حالى كه گم گشته و حيران و گمراه است اگر بهمين حال بميرد بمرگ كفر و نفاق مرده است.
و بدان اى محمّد كه امامان بحقّ و پيروانشان كسانى هستند كه بر دين خدايند و امامان جور از دين خدا و حقيقت بر كناراند هم خودشان گمراهند و هم ديگران را گمراه ميكنند و كارهائى كه انجام ميدهند همچون خاكسترى است بروزى كه تند باد از هر طرف ميوزد دستخوش گردباد گردد آنان را از دست رنج هاى خويش هيچ دستگيرشان نشود و اين است همان گمراهى دور و دراز-در نسخۀ ديگر:اين است همان زيان آشكار.
(و حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و او از محمّد بن احمد ابن قلانسىّ و او از اسماعيل بن مهران و او از احمد بن محمّد و او از عبد اللّه بن بكير و جميل بن درّاج و هر دو از محمّد بن مسلم و او از ابى جعفر عليه السّلام عين همين روايت را با الفاظش).
3-(با سند اوّلى از ابن محبوب و او از ابى ايّوب خزّاز و او از محمّد بن مسلم و او):
از ابى جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه گفت بآن حضرت:(امام باقر) عرض كردم كسى كه از شما خاندان امامى را انكار كند حالش چگونه خواهد بود؟ فرمود:كسى كه امامى را كه از جانب خدا است انكار كند و از او و از دين او دورى
ص: 140
گزيند كافر است و مرتدّ از دين اسلام است زيرا امام از جانب خدا است و دين او [از]دين خدا است و كسى كه از دين خدا دورى جويد ريختن خونش در آن حال روا است مگر آنكه باز گردد و يا از آنچه گفته است بخدا توبه كند.
[مترجم گويد:ترديد امام عليه السّلام در رجوع و يا توبه با آنكه هر دو بيك معنا است ظاهرا از آن جهت است كه اولى يعنى رجوع و باز گشت نسبت بانكار كه امرى است قلبى و درونى يعنى در دل بامامت آن امام اعتقاد پيدا كند و دوّمى يعنى توبه بخدا از آنچه گفته است نسبت بدورى گزيدن از امام است كه بزبان در ميان اجتماع از امام عليه السّلام دورى جسته و اظهار تبرّى نموده است.و بعبارت روشنتر اگر حقيقتا اعتقاد بامام ندارد بايد از عقيده اش باز گردد و اگر معتقد است ولى بزبان تبرّى كرده و امامت امام را رد كرده است بايد از گفته اش توبه نمايد و گر نه خونش حرام است].
4-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را يحيى بن زكريّا بن شيبان بسال 273 او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن سيف بن عميره او گفت:
حديث كرد ما را ابان بن عثمان از حمران بن اعين كه گفت):
از ابا عبد اللّه عليه السّلام امامان را پرسيدم فرمود:كسى كه يكى از امامان زنده را انكار كند همۀ امامانى را كه از دنيا رفته اند انكار كرده است.
5-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از حسين بن محمّد و او از معلى و او از ابن جمهور و او از صفوان و او از ابن مسكان كه گفت):
از شيخ (1)عليه السّلام در بارۀ امامان پرسيدم فرمود:كسى كه يكى از امامانت.
ص: 141
زنده را انكار كند همۀ امامانى را كه از دنيا رفته اند انكار كرده است.
6-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن (1)از كتاب خودش او گفت:حديث كرد ما را عبّاس بن عامر از عبد الملك بن عتبة و او از معاوية بن وهب او گفت:) شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:رسول خدا فرموده است هر كس امام خود را ناشناخته بميرد بمرگ جاهليّت مرده است.
[مترجم گويد:جملۀ«مرگ جاهليّت»در احاديث متعدّدى تكرار شده است و مقصود آنست كه مردم دوران جاهليّت پيش از اسلام كه با ملكات خبيثه از كفر و نفاق و شرك و كبر و جهل بخدا و رسول مى مردند.كسى كه امام خود را و يا امام زمان خود را(چنانچه در بعضى از روايات است)نشناسد حالش،بهنگام مردن مانند مردم دوران جاهليّت خواهد بود].
7-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد مرا عدّه اى از اصحاب ما از احمد بن محمّد و او از ابن ابى نصر و او از):
ابى الحسن عليه السّلام كه آن حضرت در معنى آيۀ شريفۀ: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللّهِ (2) (كيست گمراه تر از كسى كه پيرو هواى خود باشد بدون آنكه از خدا براى او هدايتى بوده باشد)القصص(50)فرمود:كسى كه دينش را از رأيش گرفته باشد بدون آنكه امامى از ائمّۀ هدى در آن دخالت داشته باشد.
8-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى از محمّد بن حسين و او از محمّد بن سنان و او از بعضى از رجال خود) (3)و او از ابى عبد اللّه عليه السّلام كه فرمود:كسى كه با امامى كه امامتش از جانب خدا است امامى را كه امامتش از جانب خدا نيست شريك كند او مشرك است.ت.
ص: 142
9-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و او از احمد بن محمّد و او از محمّد بن اسماعيل و او از منصور بن يونس و او از محمّد بن مسلم كه گفت):
بابى عبد اللّه عليه السّلام عرض كردم:مردى بمن گفت:تو آخرين امام را بشناس و اگر نخستين امام را نشناسى زيانى بحال تو نخواهد داشت.گويد:فرمود خدا آن مرد را لعنت كند كه من او را نشناخته دشمنش ميدارم مگر آخر جز با اوّل شناخته شده است؟ 10-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را جمعى از اصحاب ما از احمد بن محمّد و او از حسين بن سعيد و او از ابى وهب و او از محمّد بن منصور كه گفت):
از آن حضرت-يعنى ابى عبد اللّه عليه السّلام-پرسيدم از قول خداى عزّ و جلّ: وَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً قالُوا وَجَدْنا عَلَيْها آباءَنا وَ اللّهُ أَمَرَنا بِها قُلْ إِنَّ اللّهَ لا يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ (1) (2)(هنگامى كه كار زشتى انجام ميدهند ميگويند پدرانمان را بر اين كار يافتيم و خدا ما را بآن امر كرده است بگو همانا خدا بكار زشت دستور نميدهد آيا چيزى را كه نميدانيد بر خدا ميگوئيد؟) گويد:حضرت فرمود:آيا يك نفر ديده اى كه چنين پندارد كه خدا بزنا و شرابخوارى و يا از اين گونه محرّمات دستور داده باشد؟عرض كردم:نه،فرمود:
پس اين كار زشتى كه آنان مدّعى هستند كه خدا آنان را دستور داده است چيست؟ گفتم:خدا و وليّش داناترند.فرمود:اين آيه در بارۀ دوستان امامان جور است كه مدّعى بودند خداوند بآنان دستور فرموده است كه افرادى را امام خود كنند كه در حقيقت خداوند چنين دستورى نفرموده بود و خداوند،اين سخن را بر آنان بازگو ميكند و خبر ميدهد كه آنان دروغ بر خدا بسته اند و اين كار آنان را كار زشت:7.
ص: 143
(فاحشه)ناميده است.
11-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را جمعى از اصحاب ما از احمد بن محمّد و او از حسين بن سعيد و او از ابى وهب و او از محمّد بن منصور كه گفت):
بندۀ صالحى (1) را كه سلام خدا بر او باد از معناى آيۀ شريفه كه خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: إِنَّما حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ (2) (3)(پروردگار من كارهاى زشت را چه آنچه آشكار مى شود و چه آنچه به پنهانى انجام ميگيرد حرام فرموده است)پرسيدم فرمود:قرآن را ظاهرى است و باطنى (4)همۀ آنچه را كه خداوند در قرآن حرام كرده است ظاهرش همان است كه هست و حرام است و باطن آن حرام ها، امامان جوراند و هر آنچه را كه خداوند در قرآن حلال كرده ظاهرش همان است كه حلال فرموده و باطن آن حلال ها امامان بحق ميباشند. (5)
12-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و او از احمد بن محمّد بن عيسى و او از ابن محبوب و او از عمرو بن ثابت و او از جابر كه گفت):
از ابى جعفر عليه السّلام معناى آيۀ شريفه كه خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللّهِ أَنْداداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ (6) بقره 160(از مردم افرادى هستند كه غير خدا از براى خود دوستانى گرفته اند و آنان را همچون خدا دوست ميدارند).
پرسيدم فرمود:آنان بخدا قسم دوستان فلانى و فلانى هستند كه آنان را امام خود گرفتند نه امامى كه خداوند براى مردم امامش قرار داده بود و بهمين جهت فرمود: وَ لَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَ أَنَّ اللّهَ شَدِيدُ (7)ث.
ص: 144
اَلْعَذابِ* إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ* وَ قالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنّا كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ وَ ما هُمْ بِخارِجِينَ مِنَ النّارِ (1) البقره 161-163(اگر به بينى كسانى را كه ستم كردند هنگامى كه عذاب را مى بينند آنان متوجه ميشوند كه همۀ قدرت بدست خدا است و خداوند عذابش سخت است هنگامى كه پيروى شده گان از پيروان بيزارى ميجويند و عذاب را مى بينند و رشتۀ اسباب آنان گسيخته مى شود و پيروان ميگويند اى كاش ما را بازگشتى بود تا ما نيز از آنان بيزارى مى جستيم چنانچه آنان از ما بيزارى جستند اين چنين خداوند،كردارشان را بآنان نشان ميدهد كه همه براى آنان حسرتها است و از آتش بيرون شدنى نيستند).
سپس امام باقر عليه السّلام فرمود آنان اى جابر بخدا سوگند امامان ظلمند و پيروان آنان (2).
13-(و بهمين سند از ابن محبوب و او از هشام بن سالم و او از حبيب سجستانى و او از):
ابى جعفر عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود:خداى عزّ و جلّ فرموده است:هر يك از افراد رعيّت اسلامى را كه بولايت امام ستمگرى معتقد باشد كه از طرف خدا منصوب نشده باشد بطور حتم عذاب خواهم كرد گرچه آن فرد از رعيّت در كارهايش نيكوكار و با تقوى باشد و هر يك از افراد رعيّت اسلامى كه بولايت هر امام عادلى كه از طرف خدا است معتقد باشد بطور حتم عفواش خواهم كرد گر چه آن رعيّت در كارهايش ستمگر و گناهكار باشد (3).
14-(و بهمين سند از ابن محبوب و از عبد العزيز عبدىّ و او از عبد اللّه بن ابىى.
ص: 145
يعفور روايت ميكند)كه گفت:
به ابى عبد اللّه عليه السّلام عرض كردم:من با مردم آميزش دارم و بسى در شگفتم از جمعى كه تولّى شما را ندارند و تولّى فلانى و فلانى را دارند داراى امانت و راستى و وفايند و از جمعى كه تولّى شما را دارند ولى نه امانتى دارند و نه وفائى و نه راستى.
گويد:امام صادق راست نشست و با قيافه اى كه گوئى خشمگين بود روى بمن كرد و سپس فرمود:كسى كه معتقد بولايت امام ستمگرى باشد كه از جانب خدا نيست چنين كس اصلا دين ندارد و بر كسى كه معتقد بولايت امام عادلى باشد كه از طرف خدا است ملامتى متوجّه نخواهد بود.
(با تعجّب)گفتم:آنان اصلا دين ندارند؟و اينان را ملامتى متوجّه نيست؟ فرمود:آرى آنان دين ندارند و اينان را ملامتى متوجّه نيست.سپس فرمود:مگر نميشنوى كه خداوند چه ميفرمايد: اَللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ (1) (خداوند بر كسانى كه ايمان آورده اند ولايت دارد و آنان را از تاريكيها بسوى روشنائى ميكشد)يعنى از تاريكيهاى گناهان بنور توبه و آمرزش براى آنكه ولايت هر امام عادلى را كه از طرف خدا است دارند سپس خداوند فرمايد: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ (2) (و كسانى كه كافر شده اند طغيانگران بر آنان ولايت دارند و آنان را از روشنائى بسوى تاريكيها بيرون ميكشند) كافر چه روشنائى دارد تا از آن بيرون كشيده شود؟تنها مقصود از اين آيه آنست كه آنان در روشنائى اسلام بودند ولى هنگامى كه ولايت هر امام ستمگرى را كه از جانب خدا نبودند پذيرفتند با پذيرش ولايت آنان از نور اسلام بيرون شدند و بسوى تاريكيهاى كفر گرائيدند پس خداوند از براى آنان واجب كرد كه دوش بدوش كفّار در آتش باشند از اين رو فرمود: أُولئِكَ أَصْحابُ النّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ (3) آنان اهل آتشند و جاويد در آتش خواهند بود.
15-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از علىّ بن محمّد و او از ابن جمهور
ص: 146
و او از پدرش و او از صفوان و او از ابن مسكان و او از عبد اللّه بن سنان و او از):
ابى عبد اللّه عليه السّلام كه فرمود:خداوند شرم نميكند از اينكه امّتى را كه معتقد بامامى است كه از طرف خدا نيست عذاب كند هر چند آن امّت در كردارش نيكو كار و با تقوى باشد و خداوند شرم دارد از اينكه امّتى را كه بامام منصوب از جانب خدا معتقد است عذاب كند هر چند آن امّت در كارهايش ستمكار و بد كردار باشد.
16-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن محمّد بن رباح او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ او گفت حديث كرد مرا حسن بن ايّوب از عبد الكريم بن عمرو خثعمىّ و او از عبد اللّه بن ابى يعفور كه گفت):
به ابى عبد اللّه عليه السّلام عرض كردم مردى كه ولايت شما را قبول دارد و از دشمن شما بيزارى ميجويد و حلال شما را حلال و حرام شما را حرام ميداند و مى- پندارد كه كار در ميان شما است و از شما بديگران بيرون نشده است ولى ميگويد كه آنان(يعنى امامان)در ميان خودشان اختلاف دارند و هر گاه كه همگى بر يك نفر گرد آمدند و گفتند امام اين است ما هم ميگوئيم:امام همين است.حضرت فرمود:اگر با چنين عقيده بميرد بمرگ جاهليّت مرده است.
17-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن جعفر قرشىّ او گفت حديث كرد ما را ابو جعفر همدانىّ او گفت:حديث كرد مرا موسى بن سعدان از محمّد بن سنان[و او از عمّار بن مروان]و او از سماعة بن مهران كه گفت):
بابى عبد اللّه عليه السّلام عرض كردم مردى است ولايت علىّ را دارد و از دشمنش بيزار است و هر چه علىّ عليه السّلام ميگويد او نيز ميگويد جز آنكه ميگويد امامان پيشوا در ميان خودشان اختلاف دارند و من نميدانم كدامشان امام است؟هر گاه
ص: 147
بر يك نفر اجتماع كردند من نيز آن وقت بگفتۀ آن يك نفر عمل ميكنم ولى من از پيش ميدانستم كه امر امامت در ميان آنان است.
فرمود:اگر با اين عقيده بميرد بمرگ جاهليّت از دنيا رفته است.سپس فرمود:
قرآن را تأويلى است كه همچون شب و روز در جريان است و مانند خورشيد و ماه در جريان است كه هر وقت تأويل چيزى از قرآن فرا رسد وقوع مى يابد پس بعضى از آن تأويلات فرا رسيده است و بعضى نرسيده است.
[شرح مجلسىّ رحمه اللّه ميفرمايد:شايد معناى روايت چنين باشد كه آنچه ما از بطون قرآن و تأويلاتش ميدانيم بايد هر يك از آنها بوقت خودش واقع شود و از جملۀ تأويلات آنكه مردم بر گرد يك امام در زمان امام قائم جمع ميشوند و هنوز وقت آن نرسيده است يا آنكه معنا چنين است:كه قرآن دلالت دارد بر اينكه هيچ زمانى از امام خالى نميشود و چاره اى نيست كه بايد چنين باشد پس بعضى از امامان در گذشته است و بعضى ديگر پس از اين خواهد آمد-پايان نقل از مجلسىّ.
مترجم گويد:هر دو توجيه مرحوم مجلسىّ از روايت شريفه بسيار بعيد و غير مناسب است و آنچه بنظر اين ناچيز ميرسد و اللّه اعلم آنست كه مقصود حضرت از اينكه فرمود هر كس باين عقيده بميرد مرگش مرگ جاهليّت است،آنست كه منصب امامت منصبى نيست كه با اجماع و اختيار تعيين شود هر چند اجماع كنندگان و اختياركنندگان از خاندان هاشم و يا بنى فاطمه باشند و اگر كسى معتقد باشد كه بايد بنى هاشم و يا اولاد پيغمبر جمع شوند و يكى را و لو از ميان خودشان انتخاب كنند براى امامت اين عقيده با عقيدۀ ديگران كه امامشان منتخب از تيم وعدى است هيچ فرق ندارد بلكه بايد معتقد بود كه امامان افرادى معيّن و مشخّص هستند كه از طرف خداوند منصوب بامامت ميباشند خواه خاندان بنى هاشم امامت آنان را به پذيرند خواه نه پذيرند.
ص: 148
بنا بر اين ظاهرا مقصود از تأويل قرآن در ذيل اين مطلب عقيده اى،تأويل آيۀ شريفۀ إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللّهِ (1) است كه بائمّۀ اثنى عشر تأويل شده است،همان طور كه دوازده ماه قمرى ماههاى معيّن و مشخّصى ميباشند از روزى كه خداوند آسمان و زمين را آفريده است يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ (2) و فرا رسيدن آن ماه ها مرهون گذشت زمان و جريان شب و روز و جريان ماه و خورشيد است كه از گذشت شب و روز و تقابل ماه و خورشيد ماه هاى عربى بوجود مى آيد و بتدريج هم وجود مييابد و ماههاى معيّنى هم هستند مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ (3) .
هم چنين تأويل آيۀ شريفه نيز كه امامان دوازده گانه ميباشند افراد معيّنى هستند كه با گذشت زمان و بتدريج بوجود مى آيند و در اوان صدور روايت شريفه بعضى از آنان بوجود آمده و بعضى ديگر بعدها بايد بوجود بيايد].
18-(و خبر داد ما را سلامة بن محمّد او گفت حديث كرد ما را احمد بن داود او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن الحسين بن بابويه او گفت:حديث كرد ما را اسعد ابن عبد اللّه از محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب و او از مفضّل بن زائده و او از مفضّل ابن عمر كه گفت):
ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمود:كسى كه دينى در پيشگاه خدا داشته باشد و آن را از دانشمند راستگوئى نشنيده باشد خداوند او را دچار سرگردانى ميكند تا آنجا خسته و ناراحت شود و كسى كه مدّعى باشد كه از غير آن درى كه خداوند آن در را براى مردم گشوده است گوش بسخنى داده است پس او مشرك است و آن در گشوده شده از جانب خداوند است كه امين است و سرّ نهفتۀ الهى باو سپرده شده است.
(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ از بعضى رجالش و او از عبد العظيم ابن عبد اللّه حسنىّ و او از مالك بن عامر و او از مفضّل بن زائده و او از مفضّل بن عمر كه گفت):
ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمود:هر كس كه دينى داشته باشد بدون آنكه از
ص: 149
راستگوئى شنيده باشد،و مانند روايت پيشين را نقل كرده است.
19-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را يحيى ابن زكريّا شيبان در شعبان بسال 273 او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن سيف بن عميره از پدرش و او از حمران بن اعين كه او گفت):
بحضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام شرح حال مردى را گفتم كه ولايت امير- المؤمنين را دارد و از دشمنش بيزارى ميجويد و هر چه را كه امير المؤمنين ميگويد او نيز ميگويد جز آنكه ميگويد:آنان كه امامان پيشوا هستند در ميان خود اختلاف دارند و من نميدانم كداميك از آنان امام است هر آنگاه كه بر يك مرد اجتماع كردند ما هم بگفتۀ او عمل ميكنيم و من شناخته ام كه كار امامت در ميان آنان است -خداوند همه شان را رحمت كند-فرمود:اگر باين عقيده از دنيا برود بمرگ جاهليّت مرده است.
(و از علىّ بن سيف و او از برادرش حسين و او از معاذ بن مسلم و او از ابى عبد اللّه عليه السّلام مانند همين روايت نقل شده است).
خردمندان و معتقدين بولايت ائمّۀ از اهل بيت عليهم السّلام در اين روايات كه از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و حضرت ابى جعفر امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل شده نيكو بينديشند كه اين روايات در بارۀ كسى است كه در يكى از ائمّه عليهم السّلام شكّ كند و يا شبى بر او بگذرد كه در آن شب امام خود را نشناخته باشد كه آن حضرات چنين كس را بكفر و نفاق و شرك نسبت داده اند و اينكه اگر با اين عقيده بميرد بمرگ جاهليّت مرده است پناه بخدا مى بريم از چنين مرگ و بينديشند در اينكه فرموده اند هر كس يك نفر از امامان زنده را انكار كند در حقيقت همه امامانى را كه از دنيا درگذشته اند انكار كرده است پس بايد هر كس به بيند كه بچه كس اقتدا ميكند و باطلها و بيهوده ها او را گمراه نكند و او را از راه حقّ بسوى هوا نكشاند كه هر كس هوا او را بدنبال خود بكشاند سرنگون مى شود و
ص: 150
آنچنان مى شكند كه جبران پذير نباشد.
و بايد هر كس بداند كه در دين خود از چه كسى تقليد ميكند و چه كس واسطۀ ميان او و آفريننده اش شده است كه آن واسطه يكى بيش نيست و ديگران شيطانهائى هستند باطل گو و فريبا و گرفتاركننده چنانچه خداى عزّ و جلّ فرموده است: شَياطِينَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً (1) (الانعام:112) (شيطانهاى انسى و جنّى بمنظور فريب دادن حرف بيهوده را يكى بديگرى ميرساند)خداوند ما را با حسان خود در پناهش گيرد از اينكه از حق بسوى ديگرى ميل كنيم و از راه هدايت باز مانيم و در گردابهاى گمراهى و هلاكت غرق شويم كه او همواره بمؤمنين مهربان بوده است.
(رواياتى كه ميگويند:خداوند زمين را بدون حجّت نمي گذارد)
1-از آن جمله روايتى است مشهور از كلام امير المؤمنين علىّ عليه السّلام بكميل بن زياد نخعىّ كه ميگويد:امير المؤمنين عليه السّلام دست مرا گرفت و بجبّان(گورستان)بيرونم برد چون بصحرا رسيديم آه سردى بر آورد سپس فرمود-آنگاه كميل كلام طولانى امير المؤمنين را نقل ميكند تا ميرسد بفرمايش آن حضرت كه در پايان سخن فرموده است:خدايا چرا،و زمين از حجّتى كه با دليل و برهانش براى خدا قيام كرده باشد خالى نمى ماند و آن حجّت يا ظاهر معلوم است و يا ترسان پنهان تا مگر حجّت هاى خدا و دليلهاى روشن اش باطل نشود.
اينكه امير المؤمنين عليه السّلام در گفتار خودش ميفرمايد(يا ظاهر معلوم است)مگر نه اين است كه مقصودش آنست:(كه شخص آن حجّت جايگاهش معلوم باشد)و مراد آن حضرت از اينكه ميفرمايد(يا ترسان پنهان است)آنست كه شخص آن حجّت غايب و جايگاهش نامعلوم باشد؟و اللّه المستعان.
ص: 151
2-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل و سعدان بن اسحاق و احمد بن حسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد قطوانى.اينان گفتند:حديث كرد ما را حسن بن محبوب از هشام بن سالم و او از ابى حمزۀ ثمالى و او از ابى اسحاق سبيعى)كه گفت:
از فردى مورد اطمينان كه از ياران امير المؤمنين بود شنيدم ميگفت:امير المؤمنين در خطبۀ مفصّلى كه در كوفه خواند و آن خطبه را نقل كرده است فرمود:
بار الها ناچار بايد در روى زمين حجّت هائى بر مردم داشته باشى حجّتى پس از حجّتى كه مردم را بدين تو رهبرى كنند و دانستنيهاى تو را بآنان بياموزند تا پيروان اولياى تو پراكنده نشوند و آن حجّت يا آشكار است ولى مردم فرمانش را نمى برند و يا پوشيده است كه با حال ترس بانتظار دستور تو است،اگر در دوران حكومت باطل در حالى كه حجّتهاى الهى بحال سكون و آرامش اند شخص آنان از مردم پنهان شود دانشهائى كه از آنان در ميان مردم پخش است هرگز پنهان نخواهد ماند و ادبهائى كه آنان آموخته اند در دلهاى مؤمنين ثابت و پابرجا است و مؤمنين بآن آداب رفتار ميكنند.
اينان با آنچه مكذّبين از آن وحشت دارند و تجاوزكاران(يا نازپروردها) زير بار آن نميروند مأنوسند بخدا سوگند(اين سخنى دانشى)است كه مفت و مجّانى در اختيار شما نهاده شده،امّا اى كاش شنونده اى بود كه با گوش خرد آن را مى شنيد و مى شناخت و ميپذيرفت و آن را بكار مى بست يعنى مطابقش عمل مينمود،و در راهش گام بر ميداشت و بالنّتيجه رستگار ميگشت و نجات مييافت،آنگاه(امام)فرمود:اكنون اين چنين شنوند كيست،و بدين سبب است كه دانش پنهان مى شود،زيرا افرادى كه نگهدارنده آن باشند و بهمان نحوى كه از أهلش آموخته اند بديگران برسانند يافت نميشوند سپس پس از كلام مفصّلى در همين خطبه فرمود:بار الها من ميدانم كه دانش بتمام معنى پنهان نميشود و ريشه هايش بريده نميگردد زيرا تو زمين را از
ص: 152
حجّتى براى مخلوقات خالى نميگذارى و آن حجّت يا آشكار است و فرمانروا و يا ترسان و پوشيده كه فرمانش نبرند تا مگر حجّت تو باطل نگردد و دوستانت پس از آنكه آنان را راهنمائى فرموده اى گمراه نشوند،سپس خطبه را تا پايان رساند.
(و حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن محمّد از سهل بن زياد و حديث كرد ما را محمّد بن يحيى و ديگرى از احمد بن محمّد او گفت:و حديث كرد ما را على بن ابراهيم از پدرش و اينان از حسن بن محبوب و او از هشام بن سالم و او از ابى حمزۀ ثمالى و او از ابى اسحاق سبيعىّ و او از يكى از اصحاب امير المؤمنين كه مورد اعتماد بود كه گفت):
امير المؤمنين عليه السّلام اين سخنرانى را بر منبر كوفه ايراد كرد و او بهنگام سخنرانى آن را بخاطر سپرد:بار الها...و همين خطبه را نقل كرده است (1).
3-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن ابراهيم بن هاشم از پدرش و او از ابن ابى عمير و او از منصور بن يونس و سعدان ابن مسلم و آنان از اسحاق بن عمّار و او از):
امام صادق عليه السّلام كه گفت:شنيدم آن حضرت ميفرمود:همانا زمين خالى نمى ماند مگر آنكه دانشمندى(امامى:كافى)در آن هست تا اگر مؤمنين چيزى افزودند بازشان گرداند و اگر چيزى كاستند آن را از بر ايشان تمام سازد.
4-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و او از احمد بن محمّد و او از علىّ بن حكم و او از ربيع بن محمّد مسلىّ و او از عبد اللّه بن سليمان عامرى و او):
از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:همواره در روى زمين،خداى را حجّتى بوده است كه حلال و حرام را بشناساند و مردم را براه خدا9.
ص: 153
دعوت كند.
5-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از بعضى از رجالش و او از احمد بن مهران و او از محمّد بن علىّ و او از حسين بن ابى العلاء و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام گويد:آن حضرت را عرض كردم:زمين بدون امام باقى ميماند؟فرمود:نه.
6-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از علىّ بن ابراهيم و او از محمّد بن عيسى و او از يونس و او از ابن مسكان و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق) (1)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:همانا خداوند زمين را بدون دانشمند رها نميكند و اگر اين نبود حق از باطل شناخته نميشد.
7-(و از على بن ابراهيم و او از محمّد بن عيسى و او از محمّد بن فضيل و او از ابى حمزۀ ثمالى و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:بخدا قسم كه خداوند از روزى كه آدم را قبض روح كرده است زمين خود را رها نكرده است مگر آنكه در آن امامى بوده است كه بوسيلۀ او بخدا راهنمائى ميشده و او حجّت خدا بوده بر بندگانش و زمين بدون امام باقى نمى ماند تا مگر حجّت خدا باشد بر بندگانش.
8-(و بهمين سند از ابى حمزه نقل ميكند كه گفت):
به أبى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:آيا زمين بدون امام باقى ميماند؟فرمود:اگر زمين بدون امام بماند فرو ميرود.
9-(و بهمين سند از محمّد بن فضيل):
و او از امام رضا عليه السّلام نقل ميكند گويد:بآن حضرت عرض كردم:آيا زمين بى امام باقى ميماند؟فرمود:نه،از ابى عبد اللّه عليه السّلام بما روايت رسيدهد.
ص: 154
است كه زمين بى امام باقى نمى ماند مگر آنكه خداوند بر اهل زمين خشم كند يا فرموده باشد:-بر بندگان خشم كند-فرمود:باقى نمى ماند[زمين بدون امام و اگر باقى بماند]فرو ميرود (1).
10-(محمّد بن يعقوب كلينىّ از علىّ بن ابراهيم و او از محمّد بن عيسى و او از ابى عبد اللّه مؤمن و او از ابى هراسه و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام نقل ميكند كه آن حضرت فرمود:اگر امام يك ساعت از زمين برداشته شود زمين اهلش را فرو ميبرد و اهل خود را همچون درياى خروشان بجوش و خروش در مى آورد (2).
11-(محمّد بن يعقوب از حسين بن محمّد و او از معلىّ بن محمّد و او از وشّاء كه گفت):
از امام رضا عليه السّلام پرسيدم:آيا زمين بى امام ميماند؟فرمود:نه،عرض كردم:بما روايت رسيده است كه آن بدون امام نمى ماند مگر آنكه خداى عزّ و جلّ بر بندگانش خشم كند؟فرمود:نمى ماند و هنگامى كه بى امام باشد فرو ميرود.
[مترجم گويد:موضوع فرو رفتن زمين هنگامى كه بدون امام باشد باين نحو توجيه شده است كه چون خداوند آدمى را مختار و مكلّف آفريده است و لازمۀ تكليف آنست كه حجّت بر مردم تمام باشد و تماميّت حجّت با قرآن بتنهائى صورت نپذيرد زيرا مضامينش متحمّل معانى متعدّد بوده و وجوه مختلفه اى دارد،بلكه ميبايد قرآن بعترت پيوندد تا حجّت كامل بر مردم باشد چنانچه در روايت رسول خدا است
لن يفترقا حتى يردا على الحوض يعنى قرآن و عترت هرگز از يك ديگر جدا نشوند تا آنكه در كنار حوض بر من وارد شوند.بنا بر اين اگر فرض شود كه روزى حجّتد.
ص: 155
از ميان مردم برداشته شود معنايش برداشتن تكليف از مردم است و معناى برداشته شدن تكليف آنست كه خداوند انقراض نسل بشر را اراده كرده است و اين توجيه گرچه از نظر عامۀ مردم قابل قبول است ولى با شناختى عميقتر توان گفت كه مقصود آنست كه بيمن وجود امام و ولى كامل است كه مردم روى زمين از نعمت حيات و ديگر نعمت هاى الهى بهره مند ميشوند و مثل اولياء خدا در ميان مردم مثل گلهاى بوستان است كه هزاران بوتۀ گياه ببركت آنها آبيارى ميشوند و همچون كوههاى با عظمت اند كه موجب استقرار زمين هستند و جعلنا اَلْجِبالَ أَوْتاداً (1) و در روايت 10 نيز بهمين معنا اشاره شده است].
(رواياتى كه ميگويد:اگر بر روى زمين بيش از دو نفر نمانده)
(باشد يكى از آن دو حجّت خواهد بود)
1-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن سنان از ابى عماره حمزة بن طيّار او گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:اگر در روى زمين بجز دو نفر باقى نماند دوّمين از آن دو حجّت خواهد بود.
2-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينى از جمعى از رجالش و احمد ابن ادريس و محمّد بن يحيى همگى از احمد بن محمّد و او از محمّد بن عيسى بن عبيد و او از محمّد بن سنان و او از ابى عماره حمزة بن طيّار):
و او از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:اگر بر روى زمين دو نفر بماند يكى از آن دو بر رفيقش حجّت خواهد بود،محمّد بن يعقوب از محمّد بن حسن و او از سهل بن زياد و او از محمّد بن عيسى مانند همين روايت را نقل ميكند.
ص: 156
(چنانچه روى زمين دو تن باشند يكى بايد امام باشد) 3-(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و او از كسى كه نامش را برد و او از حسن بن موسى خشّاب و او از جعفر بن محمّد و او از كرّام كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:اگر همۀ مردم دو نفر باشند يكى از آن دو نفر امام خواهد بود.و فرمود:آخرين كس كه مى ميرد امام است تا كسى بر خدا دليل نياورد كه خدا او را واگذاشته بدون آنكه حجّتى از طرف خدا بر او قرار داده باشد.
4-(محمّد بن يعقوب از جمعى از رجالش و آنان از احمد بن محمّد برقىّ و او از علىّ بن اسماعيل و او از محمّد بن سنان و او از حمزة بن طيّار روايت ميكند كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:اگر در روى زمين بجز دو نفر باقى نماند يكى از آن دو نفر حجّت است يا-دوّمى حجّت است-ترديد از احمد بن محمّد است.
5-(محمّد بن يعقوب از احمد بن محمّد و او از محمّد بن حسن و او از نهدىّ و او از پدرش و او از يونس بن يعقوب و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام روايت ميكند كه شنيد آن حضرت ميفرمايد اگر در زمين بجز دو نفر نباشد يكى از آن دو نفر امام خواهد بود.
[شرح:نظير اين روايات از طريق سنّيان نيز رسيده است مانند روايتى كه مسلم از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله نقل ميكند كه فرمود:هميشه اين كار در قريش خواهد بود مادامى كه از مردم دو نفر باقيمانده باشد.
مجلسىّ فرمايد:همان طور كه مردم در يك امر اجتماعى كه در نظامشان و معاش شان دخالت دارد نيازمند بحجّت هستند هم چنين در يك امر فردى نيز كه در شناخت مبدء و معاد و عبادات مدخليّت دارد نيازمند بحجّت هستند و بنا بر اين هنگامى حجّت بر مردم تمام مى شود كه يكى از آن دو نفر حجّت باشد و فرمانبرى ديگرى
ص: 157
از او واجب،پايان نقل از مجلسىّ.
مترجم گويد:لازمۀ توجيهى كه مجلسىّ فرموده است آنست كه از براى مردم در زندگى فردى و وظيفۀ دينيشان دستور العمل لازم است و اين معنى اعمّ از وجود امام است چنانچه معلوم است بنا بر اين مقصود از اين گونه روايات بيان مشيّت الهى است در امر امامت،و اللّه العالم].
(آنچه در بارۀ غايب شدن امام منتظر امام دوازدهم رسيده است و اينكه مولاى ما)
(امير المؤمنين و امامان بعد از او عليهم السّلام بياد آن حضرت بوده اند و مردم را)
(بغايب شدن آن حضرت هشدار داده اند)
1-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك،او گفت:حديث كرد ما را اسحاق بن سنان،او گفت:حديث كرد ما را عبيد بن خارجه از علىّ بن عثمان و او از فرات بن احنف و او از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد و آن حضرت از پدرانش عليهم السّلام:فرمود:
در دوران امير المؤمنين آب فرات طغيان كرد،امير المؤمنين و دو فرزندش حسن و حسين سوار شدند و چون بطايفۀ ثقيف گذر كردند آنان گفتند كه علىّ عليه السّلام آمده است كه آب را برگرداند،علىّ عليه السّلام فرمود:هان بخدا قسم كه من خودم و اين دو فرزندم بطور مسلّم كشته خواهيم شد و حتما خداوند مردى را از اولاد من در آخر الزّمان بخون خواهى ما بر ميانگيزد و او حتما از آنان پنهان خواهد شد تا گمراهان مشخّص شوند،تا آنجا كه يك فرد نادان خواهد گفت:خدا را در آل محمّد نيازى نيست.
2-(خبر داد ما را محمّد بن همام و محمّد بن حسن بن محمّد بن جمهور هر دو از حسن بن محمّد جمهور او گفت:حديث كرد ما را پدرم از بعض رجال
ص: 158
خود و او از مفضّل بن عمر او گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:اگر يك خبر را خوب درك كنى بهتر از ده خبر است كه باز گوى آن ها باشى همانا هر حقى حقيقتى دارد و هر صوابى را نورى هست.سپس فرمود:بخدا قسم كه ما مرد شيعى خودمان را بشمار فقيه و چيز فهم نمى آوريم تا آنكه با او برمز و كنايه حرف بزنيم و او معناى رمز و كنايۀ ما را بفهمد كه امير المؤمنين بر منبر كوفه فرمود:در پشت سر شما فتنه هائى است تاريك و كورى آفرين و بى نور و از آن فتنه ها بجز(نومه) (1)نجات نمى يابد.
عرض شد يا امير المؤمنين(نومه)چيست؟فرمود:كسى كه مردم را بشناسد ولى مردم او را نشناسند و بدانيد كه زمين از حجّت خدا خالى نمى ماند ولى خداوند بزودى مردم را بخاطر ستم و تعدّى و اسراف بر خودشان از ديدار او كور خواهد كرد و اگر زمين يك ساعت از حجّت خدا خالى بماند اهل خود را فرو مى برد،ولى آن حجّت خدا مردم را مى شناسد و مردم او را نمى شناسند همان طور كه يوسف مردم را مى شناخت ولى آنان او را نمى شناختند سپس اين آيه را تلاوت فرمود يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (2) ،يس:30):چه حسرتى بندگان را كه هيچ فرستاده براى آنان نيامد مگر آنكه او را مسخره ميكردند.
3-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقدۀ كوفىّ او گفت:حديثد.
ص: 159
كرد ما را احمد بن محمّد دينورىّ،او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن كوفىّ از عميره دختر اوس او گفت:حديث كرد مرا جدّم حصين بن عبد الرحمن (1)از پدرش و او از جدّش عمرو بن سعد و او از):
امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب عليه السّلام كه آن حضرت روزى بحذيفه بن يمان فرمود:اى حذيفه بمردم آنچه را كه نمى دانند:(نمى فهمند)مگو كه طغيان ميكنند و كافر ميشوند كه پاره اى از دانش ها سخت است و بارى است سنگين كه اگر بر كوههايش نهى از كشيدن آن ناتوانند همانا بهمين زودى دانش با اهل بيت انكار خواهد شد و باطلش خواهند پنداشت و بازگويانش كشته خواهند شد و با كسى كه دانش ما را بخواند بد رفتارى خواهد شد از راه ظلم و حسد بر آنچه خداوند بعترت وصى يعنى وصى پيغمبر تفضّل فرموده است.
اى فرزند يمان همانا كه پيغمبر صلى اللّه عليه و آله آب دهان خود را بدهان من انداخت و دست اش را بر سينۀ من كشيد و عرض كرد بار الها خليفۀ مرا و وصى مرا و پرداخت كنندۀ قرض مرا و بجا رسانندۀ وعده و امانت مرا و ولىّ مرا و ياور مرا عليه دشمن تو و دشمن من،و زدايندۀ غبار اندوه از چهرۀ مرا عطا فرما آنچه را كه بآدم عطا فرموده اى از دانش و آنچه را كه بنوح عطا فرموده اى از برد بارى و آنچه را كه بابراهيم داده اى از اولاد پاك و بزرگوارى و آنچه را كه عطا فرموده اى بايّوب از شكيبائى در بلا و گرفتارى و آنچه را كه عطا فرموده اى بداود از پايدارى در نبرد با همگنان و آنچه را كه عطا فرموده اى بسليمان از فهم.
بار الها چيزى از دنيا را از ديدگاه على پنهان مدار تا همۀ دنيا را در پيش ديدگان او مانند سفرۀ كوچكى كه در جلوش گسترده باشد قرار دهى. بار الها دليرى موسىت.
ص: 160
را باو عطا كن و در نسل او قرار بده كسى را كه شبيه عيسى عليه السّلام باشد.بار الها تو خليفۀ منى بر او و بر عترت و ذريّۀ[پاك]و پاكيزه اش،عترتى كه تو از آنان پليدى [و نجاست]را برده اى و بر خورد شياطين را از آنان برگردانده اى.بار الها اگر قريش در بارۀ او ستم كند و ديگرى را بر او مقدّم بدارد او را بمنزلۀ هارون از موسى قرار بده هنگامى كه موسى[از نزد هارون]غايب گشت.
سپس مرا فرمود:اى علىّ چقدر در ميان فرزندان با فضيلت تو-[چقدر از فرزندان با فضيلت تو]باشند كه كشته شوند و مردم هم چنان ايستاده و بى تفاوت تماشا كنند زشت باد امّتى كه به بيند فرزندان پيغمبرش بستم كشته ميشوند و آنان بى تفاوت باشند[كمك نكنند]همانا كشنده و كسى كه دستور كشتن بدهد و كسى كه به بيند و بى تفاوت باشد همگى در گناه و لعنت برابر و شريكند.
اى پسر يمان،قريش نسبت به بيعت علىّ و ولايت او سينه هايشان گشوده نگردد و دلهايشان راضى نشود و زبانشان روان نگردد مگر از روى بى ميلى و كورى و زبونى.
اى پسر يمان،بزودى قريش علىّ را بيعت ميكند و سپس بيعت را ميشكند و با او بجنگ و ستيز بر ميخيزد و نسبت هاى بزرگ باو ميدهد و پس از علىّ زمام كار را حسن بدست ميگيرد و بيعت او هم شكسته مى شود سپس حسين بولايت ميرسد و امّت جدش او را ميكشند.
اى لعنت بر امّتى كه پسر دختر پيغمبر خودش را بكشد و چنين امّتى عزيز مباد،و لعنت بر پيشاهنگش،و بر كسى كه كارهاى فاسق امّت را ترتيب ميدهد.
سوگند بآن كه جان على در دست اوست اين امّت پس از آنكه فرزندم حسين كشته شود همواره در گمراهى و ستم و كجروى و تعدّى و اختلاف در دين و تغيير و تبديل احكام خدا كه در قرآن است و در ظاهر نمودن بدعتها و باطل ساختن سنّت ها و اختلال و قياس هاى شبهه ناك (1)و ترك دستورات صريح قرآن خواهند بود تا آنكهك.
ص: 161
از اسلام بيرون روند و در كورى و سرگردانى و گمراهى داخل شوند.
اى بنى اميّه تو را چه شده است؟اى بنى اميه هرگز هدايت نشوى.اى بنى عبّاس تو را چه شده است؟اى مرگ بر تو كه در ميان بنى اميّه بجز ستمگر نيست، و در ميان بنى عبّاس بجز متجاوزى كه با گناهان بر خدا تمرّد كند كسى نيست كشندگان فرزندان منند و پرده دران حرمت من،پس هميشه اين امّت را ستمكاران تشكيل خواهند داد كه بر حرام دنيا همچون سگان با يك ديگر بستيزند و در درياهاى هلاكت ها و گودالهاى خون فرو خواهند رفت تا آنگاه كه غايب شونده از فرزندان من از چشم مردم پنهان گشته و مردم بجوش و خروش افتادند كه آيا او در دسترس نيست؟يا آنكه كشته شده است؟يا آنكه از دنيا رفته است؟ در اين هنگام چهرۀ فتنه نمودار شود و بلا فرود آيد و آتش جنگ قبيله اى زبانه كشد مردم در دينشان تند روى كنند و همگى يك صدا شوند بر اينكه حجّت از ميان رفته و امامت باطل شده است و در آن سال حاجيان چه شيعۀ علىّ و چه ناصبى بدان منظور بحجّ روند كه از يادگار گذشتگان خبرى بگيرند ولى نه اثرى از او مى بينند و نه خبرى و بازمانده اى از او مى شناسند.
چون چنين شود شيعۀ علىّ از دشمنان خود فحش ها ميشنود و بدكاران و تبهكاران در گفت و شنودى كه با شيعيان دارند پيروز ميشوند تا آنجا كه امّت،حيران و سرگردان و وحشت زده مى شود و اين سخن بر سر زبانها فراوان گفته مى شود:كه حجّت از ميان رفت و امامت باطل شد.ولى به پروردگار علىّ سوگند كه همان وقت حجّت امّت بر پا است و در كوچه هايش رفت و آمد ميكند و بخانه ها و كاخهايش داخل مى شود و در خاور و باختر بگردش است سخن مردم را ميشنود و بر جماعت شان سلام ميكند مى بيند و ديده نمى شود تا وقت و وعده اش فرا رسد و منادى از آسمان ندا دهد (هان كه امروز روز شادى فرزندان و شيعيان علىّ است).
و در اين حديث عجائبى است و شواهدى بر حقّانيت آنچه اماميّه بآن معتقد
ص: 162
و متديّن است و سپاس خداى را،از جملۀ آنها اينكه فرموده است:تا آنگاه كه غايب شونده از فرزندانم از چشم مردم پنهان گشته)آيا اين،اشاره بهمين غيبت نيست؟ و بر صحّت گفتار كسى كه اعتراف بر غيبت دارد و بامامت صاحب غيبت متديّن است گواه نيست؟سپس فرموده است:(و مردم بجوش و خروش افتند كه آيا او در دسترس آنان نيست يا آنكه كشته شده است و يا آنكه از دنيا رفته است و همگى ميگويند كه حجّت از ميان رفت و امامت باطل شد).
آيا اين فرمايش با همان كه الان همۀ مردم بر آنند و گفتار اماميّه را در بارۀ وجود صاحب غيبت(امام زمان)تكذيب ميكنند موافق نيست؟در صورتى كه وجود آن حضرت محقق است گرچه ما او را نه بينيم و ديگر آنكه فرموده است:(حاجيان آن سال براى جستجو ميروند)و همين كار را كردند ولى اثرى از او نديدند.
و فرموده است:(اين هنگام دشمنان شيعه بشيعه ناسزا گويند و اشرار و فاسقان در گفت و شنودشان بر شيعه پيروز ميشوند)يعنى در گفت و شنود ظاهرى كه ميگويند:
پس امام شما كجا است؟بما نشانش دهيد،و ناسزاشان گويند و بخاطر اينكه شيعيان بوجود امامى معتقدند كه از ديدۀ جهان پنهان است و دشمنانشان را بشخصى كه غايب است حواله ميدهند شيعيان را بنقص و ناتوانى و نادانى نسبت ميدهند و همين نسبت است كه فحش و ناسزا بآنان است پس شيعيان بحسب ظاهر در نزد اهل غفلت و كوردلان پاسخى ندارند و همين فرمايش امير المؤمنين در اينجا گواه است كه شيعيان راست ميگويند و مخالفين شان در جهل و عناد باحقّ اند.
سپس آن حضرت به پروردگار خود سوگند ياد كرده و فرموده است:(به پروردگار علىّ قسم كه همانوقت حجّت خدا در زمين بر پا است و در كوچه ها در رفت و آمد است بخانه ها و كاخهايش داخل مى شود و در خاور و باختر گردش ميكند سخن مردم را ميشنود و بر جماعتشان سلام ميكند او مى بيند ولى ديده نميشود).
آيا اين پيش گوئى موجب آن نيست كه شكّ در بارۀ امام عليه السّلام از ميان
ص: 163
برود و باعث آن گردد كه ما معتقد شويم بر وجود او و بصحّت آنچه در حديث پيش از اين حديث ثابت شد كه فرمود:(بطور مسلّم زمين از حجّت خدا خالى نمى ماند ولى خداوند،مردم را بخاطر ستم و جورشان و بواسطۀ اسراف بر خودشان از ديدار او كور ميكند).
سپس يوسف را بعنوان مثال ذكر كرد كه امام عليه السّلام عينا و شخصا وجود دارد ولى در آن زمان مى بيند و ديده نميشود چنانچه امير المؤمنين فرمود كه تا روز و وقت وعده و نداى منادى از آسمان برسد بار الها تو را ستايش و سپاس ميكنيم بر نعمتهائى كه از شماره بيرون است و بر منّت هائى كه قابل جبران نيست و از تو ميخواهيم كه ما را با رحمت خود بر اين هدايتى كه در اختيار ما گذاشته اى ثابت- قدم بدارى.
4-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن محمّد دينورىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن كوفىّ (1)او گفت:حديث كرد ما را عميره دختر اوس (2)او گفت:حديث كرد مرا جدّم حصين بن عبد الرّحمن از عبد اللّه بن ضمره (3)و او از كعب الاحبار (4)كه گفت:
چون روز رستاخيز شود مردم بر چهار صنف بمحشر مى آيند:صنفى سواره و صنفى پياده و صنفى وارونه و سر بزير و صنفى در حالى كه بصورت هاشان افتاده اندب)
ص: 164
و كر و لال و كور و ديوانه وار نه كسى با آنان سخنى گويد و نه اجازه بآنان داده مى شود كه عذر كردارهايشان را بخواهند آنان كسانى هستند كه آتش چهره هاى آنان را كباب ميكند و آنان در آتش زشت رويانند.
بكعب گفته شد:اى كعب آنان كه بصورت هايشان افتاده اند و در چنان حالند كيانند؟كعب گفت:آنان در گمراهى و ارتداد و پيمان شكنى بوده اند،چه بد چيزى كه براى خودشان از پيش فرستادند،هنگامى كه خدا را ملاقات كنند در حالى كه با خليفه شان و وصى پيغمبرشان و دانشمندشان و آقاشان و برترشان جنگ كرده اند،و با كسى كه آن روز پرچمدار است و صاحب حوض است و مايۀ اميد و اميد بخش در آن جهان است،و نشانه اى كه هرگز گم نام نمى ماند،و راه روشنى كه هر كس از آن راه بكنار رفت هلاك شد و در آتش سرنگون گرديد،به پروردگار كعب سوگند كه اين شخص همان علىّ است كه از همه دانشمندتر و در اسلام از همه پيش قدم تر (1)و در حلم و بردبارى از همه بيشتر است.
شگفت كعب از آن كس است كه غير علىّ را بر علىّ مقدّم شمرد.(بارى) و از نسل(اين)عليست ان مهدى قائمى كه زمين را بزمين ديگرى مبدّل سازد، و عيسى بن مريم بوجود او بانصاراى روم احتجاج كند،آرى قائم مهدى از نسل علىّ است و از حيث خلقت و اخلاق و قيافه و هيبت شبيه ترين مردم است بعيسى خداوند آنچه را كه بهمۀ انبياء عطا فرموده است باو عطا فرمايد و بيشتر و برتر،همانا از براى قائم كه از فرزندان علىّ است غيبتى است مانند غيبت يوسف و بازگشتى است همچون بازگشت عيسى بن مريم و پس از آنكه مدّتى غايب شد ظاهر مى شود در وقتى كه ستارۀ سرخ طلوع كرده و زوراء كه شهر«رى»است ويران شده و مزورة كه بغداد است فرو رفته و سفيانى خروج نموده و جنگ ميان اولاد عباس و جوانان ارمنيّةت.
ص: 165
و آذربايجان درگرفته باشد و آن جنگى است كه هزاران هزار كشته دارد هر كسى دست بر قبضۀ شمشير جواهر نشان دارد پرچم هاى سياه بر او در اهتزاز است آن همان جنك است كه با مرگ سرخ و طاعون خطرناك آميخته است.
5-(و بهمين سند از حصين بن عبد الرّحمن و او از پدرش و او از جدّش عمرو ابن سعد (1)روايت كرده است كه گفت):
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:رستاخيز بپا نميشود تا چشم دنيا از حدقه بيرون آيد و در آسمان سرخى مخصوصى پديد گردد و آن رمزى است از اشك حاملين عرش كه بر اهل زمين ميگريند تا آنكه در ميان مردم جمعى بهم رسند كه از دين نصيبى ندارند براى فرزند من دعوت ميكنند،و در حقيقت از فرزند من بيزارند اينان جمعى هستند پست فطرت و بى نصيب كه بر اشرار مسلّطند و فتنه انگيز ستمگران و مرگ آفرين حكمرانان،آنان در شهر كوفه پديد آيند،در پيشاپيش آنان مردى باشد سياه چهره و سياه دل و بى دين و بى نصيب و بى اصل و نسب و پست فطرت و بدخو كه در دامن مادران نابكار بزرگ شده و از بدترين نسل ها است كه خدا باران خود را از آنان دريغ دارد.
اين پيش آمد بسالى است كه غيبت كبرى فرزند غايبم اعلام مى شود (2)صاحبى.
ص: 166
پرچم سرخ و بيرق سبز است وه كه چه روزى است مر نوميدان را آن روز ميان اين دو شهر«انبار»و«هيت».آن روز روز مصيبت بزرگ براى كردها و خوارج (1)خواهد بود،روز ويرانى كاخ فرعونها و جايگاه ستمگران و فرمانداران ظالم است،و روز خرابى ما در شهرها و همرديف شهر عاد(يا شهر ننگ)است و اى عمر بن سعد اين شهر بپروردگار علىّ سوگند شهر بغداد خواهد بود.
اى لعنت خدا بر گنهكاران از بنى اميه و بنى عبّاس خائنانى كه پاكان از فرزندان مرا مى كشند و حق مرا كه بر آنان دارم ملاحظه نمى كنند و در آنچه بحريم من روا ميدارند از خدا نميترسند،همانا روزى در انتظار بنى عبّاس است بسيار سخت كه در آن روز همچون زن باردار فرياد بر آرند واى بحال شيعۀ اولاد عباس از جنگى كه در فاصلۀ نهاوند و دينور روى ميدهد و آن جنگ فقراء شيعۀ علىّ است كه به پيش آهنگى مردى از همدان خواهد بود همنام با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و داراى اخلاق معتدل و خوش خلق و خوش رنگ صداى ترس آورى دارد،و مژگانهايش دراز،و گردنش بلند،و ميانۀ زلفش از هم باز،و دندانهاى پيشين با فاصله،سوار بر اسبش هم چون ماه شب چهارده كه در تاريكى ميدرخشد همراه با جمعيتى كه بهترين جمعيتها باشند،كه پناه بدين برده اند،و بآن تقرّب بخدا جسته اند و متديّن بآن دين گشته اند، آنان قهرمانانى هستند از عرب كه خود را آن روز بآن جنگ سخت و شكست دهنده ميرسانند و با دشمنان ميجنگند آن روز براى دشمن روز مصيبت و بيچاره گى است.
در اين دو حديث از غيبت و صاحب غيبت بمقدار كافى ياد شده است و از براى كسى كه جوياى حقيقت باشد شفا بخش و بر اهل انكار و عناد حجّت را تمامد.
ص: 167
كرده است و در حديث دوّم بجمعيّتى اشاره شده است كه از پيش چنين جمعيّتى شناخته نشده و فقط بسال تقريبى 260 و همان حدود بر انگيخته خواهد شد چنانچه امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:بساليكه غيبت كبرى بمردم اعلام خواهد شد و همان طور شد كه امير المؤمنين توصيف كرد و خصوصيات آن گروه و صفت كسى كه پرچمش را بدست ميگيرد بيان فرمود.
اگر هوشمند اهل دلى(چنانچه خداى تعالى فرموده است أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِيدٌ (1) :(يا گوش فرا دهد در حالى كه شاهد باشد)در اين اشاره،تأمل كند نيازى به تصريح نخواهد داشت از خداى رحيم خواستاريم كه با رحمت خودش بما توفيق وصول بحقيقت را عنايت فرمايد.
6-(خبر داد ما را سلامة بن محمّد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن داود او گفت:حديث كرد ما را احمد بن حسن از عمران بن حجّاج و او از عبد الرّحمن بن ابى نجران و او از محمّد بن ابى عمير و او از محمّد بن اسحاق و او از اسيد بن ثعلبه و او از امّ هانى كه گفت):
ابى جعفر محمّد بن على امام باقر عليه السّلام را عرض كردم معناى آيۀ شريفۀ:
فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ (2) (پس قسم نميخورم بچيزهائى كه خود را بتأخير مياندازند) چيست؟فرمود:اى امّ هانى مقصود امامى است كه خود را از مردم كنار ميكشد تا مردم ندانند او كجا است بسال 260 (3)سپس همچون ستاره اى كه در شب تار فروزان است نمايان گردد اگر آن زمان را درك كنى چشمت روشن خواهد شد.
مترجم گويد:خنّس جمع خانس است از خنس بمعناى تأخير و دور افتادن است و مقصود از آن در آيۀ شريفه ستارگانند كه بروز ديده نميشوند و بشب هويدا و نمايانند و در اين روايت به امامى كه از مردم دور باشد و غايب شود تفسير شده است و جمع بودنش يا باعتبار همۀ اوصيا است و يا آنكه از باب تعظيم است و يا آنكهت.
ص: 168
امام عليه السّلام تشبيه كرده است امام غايب را بستارگان كه بنا بر اين معنى تشبيه است نه تفسير.
(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از علىّ بن محمّد و او از جعفر بن محمّد و او از موسى بن جعفر بغدادىّ و او از وهب بن شاذان و او از حسن بن ابى الربيع همدانىّ كه گفت:حديث كرد ما را محمّد بن اسحاق از اسيد بن ثعلبه و او از امّ هانى)مانند همين روايت را نقل كرده است فقطّ بجاى كلمۀ(كالشّهاب الواقد)كلمۀ(كالشهاب يتوقد)است يعنى ستاره در شب تاريك ميدرخشد.
7-(محمّد بن يعقوب از جمعى از رجالش روايت ميكند و آنان از سعد بن عبد اللّه و او از احمد بن حسن و او از عمر بن يزيد و او از حسن بن ابى ربيع همدانىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن اسحاق از اسيد بن ثعلبه و او از امّ هانى كه گفت):
ابى جعفر محمّد بن علىّ امام باقر را ملاقات كردم و از آن حضرت معناى اين آيه را پرسيدم: فَلا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ اَلْجَوارِ الْكُنَّسِ (1) يعنى پس سوگند ياد نميكنم بچيزهائى كه بتأخير مى افتد و سيّاراتى كه پنهان مى شود،فرمود:امامى است كه خود را در زمان خودش بكنار ميكشد هنگامى كه مردم را اطلاعى از او بدست نباشد بسال 260 سپس همچون ستارۀ فروزان در شب تار نمايان مى شود اگر آن روزگار را درك كردى چشمت روشن خواهد شد.
8-(محمّد بن همّام گفت:حديث كرد ما را احمد بن مابنداذ (2)او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن مالك (3)او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن سنان از كاهلىّ (4)ت.
ص: 169
و او از):
ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام كه فرمود:با همديگر پيوند و نيكوكارى و مهربانى داشته باشيد سوگند بخدائى كه دانه را شكافت و آدميزاد را آفريد روزى فرا رسد كه يكنفر از شما نتواند محلّى بيابد كه دينارى و يا درهمى از مال خودش در آنجا مصرف كند-يعنى در زمان ظهور امام قائم محلّى يافت نميشود كه مصرف پول باشد چون همگى مردم از فضل خدا و فضل ولى او بى نياز ميشوند-، عرض كردم كى چنين خواهد شد؟فرمود:هنگامى كه امام خودتان را از دست بدهيد و بهمين حال بمانيد تا آنگاه كه بر شما نمايان شود همچون خورشيد كه سر برزند در حالى كه در كمال يأس و نوميدى بوده باشيد پس مبادا شكّ و ترديدى داشته باشيد و شكّ را از خود دور سازيد،من شما را بر حذر داشتم پس شما نيز بر حذر باشيد،و من از خداوند توفيق و ارشاد شما را خواستارم.
بيننده راست كه در اين نهى از شكّ در صحّت غيبت غائب عليه السّلام و صحّت ظهورش نيكو بنگرد و در اينكه پس از نهى از شكّ در غيبت ميفرمايد «من شما را بر حذر داشتم پس بر حذر باشيد»يعنى از شكّ،پناه بخدا ميبريم از شكّ و ريب و از پيمودن راهى كه بهلاكت ميكشاند و از خدا ميخواهيم كه بمنّت و قدرتش ما را در راه هدايت و پيمودن بهترين راه ثابت قدم فرمايد راهى كه ما را بهمراه برگزيدگان از نيكانش بكرامت ميرساند.
[مصحّح گويد:از جملۀ:يعنى در زمان ظهور...تا بى نياز ميشوند گفتۀ مؤلّف است و اينكه مؤلّف فرموده است از فضل خدا بى نياز ميشوند معنايش روشن است.
و امّا معناى اينكه از فضل وليّش بى نياز شوند آنست كه در اثر تربيت آن حضرت آنچنان اصول عدالت اجتماعى رعايت مى شود كه در آمد سرانه بالا ميرود و همۀ افراد اجتماع از مواهب اوّليۀ زندگى برخوردار ميشوند و مستمند و بيچاره اى يافت نميشود كه براى رفع نياز او پولى خرج شود.
ص: 170
در اينجا ذكر روايتى مناسب است كه كراجكىّ در كنز الفوائد آورده است و آن اينكه:ابو حنيفه با امام صادق عليه السّلام غذائى خورد،و چون امام دست از غذا كشيد فرمود
الحمد للّه ربّ العالمين بار الها اين نعمت از تو و از رسول تو است.ابو حنيفه عرض كرد:با خدا شريك قرار دادى؟حضرت فرمود:واى بر تو خدا در قرآن ميفرمايد وَ ما نَقَمُوا إِلاّ أَنْ أَغْناهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ (1) يعنى (آنان اعتراضى جز اين نداشتند كه خدا و رسولش آنان را از فضل خود بى نياز كرده بودند)و در جاى ديگر ميفرمايد وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ سَيُؤْتِينَا اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ (2) يعنى(اگر آنان بآنچه خدا و رسول بآنان داده است راضى ميبودند و ميگفتند خدا ما را بس است بزودى خدا و رسولش از فضل خود بما خواهند داد)ابو حنيفه گفت:بخدا قسم گوئى من اين دو آيه را از قرآن هرگز نخوانده بودم و نشنيده بودم مگر همين الآن] 9-(خبر داد ما را عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرىّ از احمد بن علىّ حميرى و او از حسن بن ايّوب و او از عبد الكريم بن عمر و خثعمى و او از محمّد بن عصام او گفت:حديث كرد مرا مفضّل بن عمر گفت):
در محضر ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام بودم و كس ديگر نيز با من بود بما فرمود:مبادا مشهور كنيد-يعنى نام قائم عليه السّلام را-و بنظر من مخاطب آن حضرت ديگرى بود نه من.
پس فرمود:اى ابا عبد اللّه مبادا مشهور كنيد بخدا سوگند بطور حتم مدّت زمانى غايب خواهد شد و نامش از زبانها خواهد افتاد تا آنجا كه گفته شود مرد؟ يا هلاك شد؟آيا كدام بيابان را پيمود؟و ديدگان مؤمنين بر فراقش اشكها خواهد ريخت،و مردم همچون كشتى كه در دست امواج خروشان دريا زير و رو مى شود زير و رو خواهند شد تا آنكه نجات نيابد مگر آن كسى كه خداوند پيمان از او گرفته و ايمان را در دل او نوشته و او را بواسطۀ روحى كه از جانب خدا است تأييد كرده
ص: 171
باشد و بطور حتم بايد دوازده پرچم نامعلوم برافراشته شود كه شناخته نشود كداميك از كدام است.
مفضّل گويد:من گريستم،بمن فرمود چرا گريستى؟عرض كردم:من بفدايت چگونه نگريم و شما ميفرمائيد دوازده پرچم نامعلوم برافراشته شود كه مشخّص نيست كداميك از كدام است.گويد:آن حضرت به شكافى كه در ديوار خانه بود و آفتاب از آنجا بمجلس اش مى تابيد نگاه كرد و فرمود:اين آفتاب است كه ميتابد؟ عرض كردم آرى فرمود:بخدا قسم كه امر ما از اين آفتاب،تابنده تر و روشن تر است.
[شرح:اينكه حضرت(ع)فرمود(شناخته نشود كداميك از كدام است) ظاهرا معنايش آن نيست كه حقّ از باطل شناخته نميشود يعنى حقّى در ميان آنها هست ولى تميزى از باطل ندارد بلكه معنايش آن است كه در بطلان،هيچ كدام از همديگر امتياز ندارند و همگى مانند هم باطلند نظير روايتى كه مفيد«ره»در ارشادش از ابى خديجه سالم بن مكرم و او از امام صادق عليه السّلام نقل ميكند كه آن حضرت فرمود:
لا يخرج القائم حتى يخرج اثنا عشر من بنى هاشم كلهم يدعو الى نفسه امام قائم خروج نميكند تا آنكه دوازده نفر از بنى هاشم خروج كنند كه همگى دعوت بخويشتن كنند].
10-(محمّد بن همّام گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك و عبد اللّه بن جعفر حميرىّ هر دو گفتند:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب و محمّد بن عيسى و عبد اللّه بن عامر قصبانىّ همگى از عبد الرّحمن بن ابى نجران و او از محمّد بن مساور و او از مفضّل بن عمر جعفى كه گفت):
شنيدم شيخ-يعنى ابا عبد اللّه-عليه السّلام ميفرمود:مبادا مشهور كنيد، بخدا قسم حتما مدّتى از روزگارتان را پنهان خواهد بود و از يادها خواهد رفت تا آنكه گفته شود:او مرد؟هلاك شد؟كدام بيابان را پيمود و چشمهاى مؤمنين بر او اشكها خواهد ريخت و همچون زير و رو شدن كشتى در ميان امواج دريا زير و رو خواهند شد و نجات نخواهد يافت مگر آن كس كه خداوند از او پيمان گرفته باشد
ص: 172
و ايمان را در دلش نوشته و او را بروحى كه از جانب او است تأييد كرده باشد و حتما دوازده پرچم نامعلوم برافراشته شود كه مشخّص نباشد كدام از كدام است.
گويد:من گريستم و سپس عرض كردم:ما چه بكنيم؟فرمود:اى ابا عبد اللّه و سپس بآفتابى كه بسكّوى خانه تابيده بود نگاه كرد و فرمود:اين آفتاب را مى بينى؟ عرض كردم:آرى،فرمود امر ما از اين آفتاب روشن تر است.
(محمّد بن يعقوب كلينىّ از محمّد بن يحيى و او از احمد بن محمّد و او از عبد الكريم و او از عبد الرّحمن بن ابى نجران و او از محمّد بن مساور و او از مفضّل ابن عمر نقل ميكند):
مانند همين روايت را جز آنكه ميگويد:(و حتما سالها از روزگار شما را پنهان خواهد بود).
خداوند شما را بيش از پيش هدايت فرمايد نمى بينيد اين نهى از افشاء نمودن نام امام غائب را كه فرموده است:(مبادا مشهور كنيد)و اينكه فرموده است:(حتما مدّتى از روزگار شما را غايب خواهد بود)و از يادها خواهد رفت تا آنكه گفته شود مرد؟هلاك شد؟كدام بيابان را پيمود؟و چشمهاى مؤمنين بر او اشك ريز خواهد گرديد و همچون كشتى در امواج دريا زير و زبر خواهند شد.
مقصود آن حضرت از اين سخن ها گرفتاريهاى گمراه كنندۀ هولناكى است كه براى شيعه رخ ميدهد و مذهب هاى باطلى كه از شيعه جدا مى شود و موجب تحيّر و سرگردانى است و پرچمهاى نامعلوم كه برافراشته مى شود يعنى از مدّعيان امامت كه از اولاد ابى طالب در هر زمانى خروج ميكنند و بدنبال رياست هستند.
و اينكه فرمود(پرچم مشتبه)از آن جهت است كه پرچم از آن كسى خواهد بود كه از اين خاندان است از كسانى كه مدّعى امامت گردد و امام نباشد و چون باين خاندان نسبت دارد امر بر مردم مشتبه مى شود و ضعيفان از شيعه و غير شيعه گمان ميكنند كه آنان بر حقّند زيرا از خاندان حقّ و صدق اند در صورتى كه چنين
ص: 173
نيست زيرا خداى عزّ و جلّ اين امر را(كه جان عدّه اى از آنان كه امام نيستند و هيچ گونه صلاحيّت امامت هم ندارند ولى از اهل بيتند و در اينكه بدنبال مقام امامتند بى شكّ، گنهكارند.و جان عدّه اى از پيروان شان كه بگمان و فريب بدنبال آنان افتاده اند در اين راه از دست خواهد رفت)در انحصار صاحب حقّ و معدن صدق قرار داده است و همان كسى كه خداوند او را براى همين كار قرار داده و هيچ كس را در اين كار شريك او نكرده و جز او كسى را از اهل عالم نرسد كه ادّعاى اين امر كند و يا اينكه فتنه ها رخ ميدهد و مذاهب گوناگون بهم ميرسد و دلها متزلزل مى شود و سخن مختلف و رأيها پراكنده مى شود و منحرفين،از راه راست منحرف ميشوند ولى خداوند مؤمنين را بر نظام امامت و حقيقت امر و نگهدارى آن ثابت قدم نگاه ميدارد و فريب درخشندگى سراب و برقهاى فريبا را نمى خورند و با گمان هاى دروغين همراهى نميكنند تا آنگاه كه بدون تبديل و تغيير بصاحب امر عليه السّلام به پيوندند و افرادى كه پيش از ظهور از دنيا ميروند بدون آنكه شكّ و ترديدى داشته باشند وفات ميكنند و مقام و منزلت هر كس بفراخور حالش باو داده مى شود و در دنيا و آخرت در مرتبۀ خودش قرار ميگيرد.از خداوند جلّ اسمه خواستاريم كه بما پايدارى عنايت فرمايد و دانش ما را روز افزون گرداند كه او بخشنده ترين عطاكنندگان و بزرگوارترين سؤال شده گان است.
(فصل) 11-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ-رحمه اللّه-از علىّ بن محمّد و او از حسن بن عيسى بن محمّد بن علىّ بن جعفر و او از پدرش و او از جدّش و او از علىّ بن جعفر و او از برادرش):
موسى بن جعفر عليه السّلام كه فرمود:هنگامى كه پنجمين فرزند از هفتمين گم شود خدا را خدا را در دينتان كه مبادا شما را از دين بيرون برند كه صاحب اين امر را بناچار غيبتى خواهد بود تا آنجا كه از افرادى كه معتقد باين امراند از اعتقاد باز گردند
ص: 174
و اين غيبت فقط آزمايشى است از جانب خداوند كه خلق را بدان مى آزمايد و اگر پدران و نياكان شما دينى را درست تر از اين دين ميدانستند از آن دين پيروى مى كردند.
عرض كردم:اى آقاى من پنجمين از اولاد هفتمين كيست؟فرمود:پسرك من خردهاى شما از دريافت اين مطلب كوچكتر است و برداشت اين معنا به پندارهاى شما نمى گنجد ولى اگر زنده مانديد آن روز را خواهيد ديد.
12-(خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى بسال 273 او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارى بسال 229 از ابى الجارود و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت مرا فرمود:اى ابا الجارود هنگامى كه فلك آنقدر بچرخد كه بگويند:مرد؟يا هلاك شد؟و كدام بيابان را پيمود؟ و آنكه در جستجوى او است گويد كى چنين خواهد شد و حال آنكه استخوانهايش نيز پوسيد در اين هنگام باميد او باشيد و چون شنيديد كه ظهور كرده است خود را بر روى يخ كشان كشان هم كه شده است بخدمتش برسانيد.
13-(خبر داد ما را محمّد بن همّام-رحمه اللّه-او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد از حسن بن محمّد بن سماعه و او از احمد بن حسن ميثمىّ و او از زائدة بن قدامة و او از بعضى از رجالش و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:حضرت قائم وقتى قيام ميكند مردم ميگويند چطور ممكن است؟و حال آنكه استخوانهايش هم پوسيده است.
14-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح الزّهرى از احمد بن علىّ حميرى و او از حسن بن ايّوب و او از عبد الكريم بن عمرو او از محمّد بن فضيل و او از حمّاد بن عبد الكريم جلاّب) كه گفت:
در محضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام سخن از حضرت قائم بميان
ص: 175
آمد فرمود:هنگامى كه آن حضرت قيام ميكند مردم ميگويند اين چگونه شدنى است و حال آنكه چندان و چندان سال است كه استخوانهايش پوسيده شده است.
15-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى علوىّ عبّاسىّ از موسى بن سلاّم و او از احمد بن محمّد بن ابى نصر و او از عبد الرّحمن و او از خشّاب (1)و او از):
ابى عبد اللّه عليه السّلام و آن حضرت از پدرانش عليهم السّلام كه فرمود:رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرمود:اهل بيت من هم چون ستارگان آسمانند كه چون ستاره اى فرو نشيند ستاره اى ديگر بر آيد تا آنجا كه چون ستاره اى طلوع كند و شما آن را با ديدگانتان ديديد و انگشت نمايش ساختيد فرشتۀ مرگ بيايد و او را ببرد و سپس شما در اين حال مدّت زمانى خواهيد ماند و فرزندان عبد المطّلب همگى يكسان خواهند گرديد كه معلوم نشود كدام از كدام است در اين هنگام ستارۀ شما نمايان شود پس خدا را سپاس گوئيد و او را بپذيريد.
16-(و خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد ابن مالك و عبد اللّه بن جعفر حميرى آن دو گفتند:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب و محمّد بن عيسى و عبد اللّه بن عامر قصبانى همگى از عبد الرّحمن بن ابى نجران و او از خشّاب و او از معروف بن خربوذ و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه گفت شنيدم آن حضرت ميفرمود:رسول خدا فرموده است:اهل بيت من در اين امّت همچون ستارگان آسمانند كه چون ستاره اى فرو نشيند ستاره اى ديگر بر آيد تا آنگاه كه شما چشمها را بسوى ستاره اى كه سر زده است بدوزيد و انگشت نمايش كنيد فرشتۀ مرگ بيايد و او را ببرد و سپس مدّتى از روزگارتان اين چنين بمانيد كه ندانيد كدام از كدام است و همۀ فرزندانت.
ص: 176
عبد المطّلب در اين باره يكسان شوند شما در چنين حالى باشيد كه ناگاه خداوند ستارۀ شما را بر آرد پس خدا را سپاس كنيد و امام را پذيرا شويد.
17-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش و او از حنان بن سدير و او از معروف بن خربوذ و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه فرمود:ما همچون ستارگان آسمانيم كه چون ستاره اى فرو نشيند ستاره اى بر آيد تا آنگاه كه با انگشت نشان دهيد و با ابروان اشاره كنيد خداوند ستارۀ شما را از شما پنهان كند و فرزندان عبد المطّلب يكسان شوند و شناخته نشود كدام از كدام است پس هر گاه ستارۀ شما بر آمد پروردگار خود را ستايش كنيد.
[مترجم گويد:مقصود از يكسان شدن فرزندان عبد المطّلب آنست كه مدّعيان مهدويّت و امامت كه از فرزندان عبد المطّلبند همگى يكسان ميشوند و هيچ كدام براى مدّعاى خود دليلى نتوانند آورد].
18-(حديث كرد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن يحيى (1)او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى از محمّد بن علىّ كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را عيسى بن عبد اللّه بن محمّد بن عمر بن علىّ بن ابى طالب از پدرش و او از جدش و او از پدرش):
امير المؤمنين عليه السّلام كه فرمود:صاحب اين امر از فرزندان من همان است كه در باره اش گفته خواهد شد:مرد؟يا هلاك شد؟نه بلكه در كدام بيابان پا نهاد 19-(و بهمين سند از محمّد بن علىّ كوفىّ روايت است كه گفت:حديثم.
ص: 177
كرد ما را يونس بن يعقوب از مفضّل بن عمر كه گفت):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام را عرض كردم:نشانۀ قائم چيست؟ فرمود:هنگامى كه گردون آنقدر بگردد كه بگويند:مرد؟يا هلاك شد؟در كدام بيابان پا نهاد؟عرض كردم:فدايت شوم سپس چه مى شود؟فرمود:ظهور نميكند مگر با شمشير.
20-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد كوفى او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محمّد بن سماعه از احمد بن حسن ميثمى و او از زائدة بن قدامه و او از عبد الكريم كه گفت):
در محضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام سخن از حضرت قائم بميان آمد فرمود:كى اين خواهد شد و حال آنكه چرخ گردون آنقدر نگرديده است كه گفته شود:مرد يا هلاك شد،كدام بيابان را پيمود؟عرض كردم چرخيدن گردون چيست؟فرمود اختلاف شيعه ميان خودشان.
[مترجم گويد:چرخيدن گردون كنايه از گذشت زمان است و آنچه در اين روايت معنى شده لازمۀ آن روزگار است كه حضرت تعبير بلازم فرموده است].
از مؤلّف:اين حديث ها احوالات گروه هائى را بيان ميكند كه انتساب بشيعه دارند و با جمعيّت اندكى كه بر امامت فرزند حسن بن علىّ عليهما السّلام پايدارند مخالفند زيرا اكثريّت آنان در بارۀ اين بازمانده عليه السّلام ميگويند:كجا است؟ و كى اين شدنى است؟و تا كى پنهان خواهد بود؟و اين تا كى ميتواند زنده بماند؟ در حالى كه آن حضرت هم اكنون هشتاد و چند سال دارد و بعضى از آنان معتقدند كه او مرده است و بعضى از آنان ولادتش را انكار نميكند و اصل وجودش را منكر است و كسيرا كه وجود او را تصديق ميكند بمسخره ميگيرد و بعضى از آنان اين مدّت را بعيد ميشمارد و اين زمان را طولانى مى انگارد و معتقد نيست كه خداوند در محيط قدرت و نفوذ سلطنت و قاطعيّت امر و تدبيرش ميتواند عمر ولىّ خود را بقدر برترين
ص: 178
مدّت عمرى كه بيكى از معاصرين و غير معاصرين داده طولانى سازد و پس از گذشت چنان زمان و بلكه بيشتر از آن ظاهر شود.
و ما از اهل زمان خود را فراوان ديديم كه صد سال و بيشتر عمر كرده است و هنوز با تمام نيرو و كمال عقل است،پس چگونه انكار ميكند كه خداوند حجّتش را بيش از اين عمر بدهد،و اين خود يكى از بزرگترين نشانه هاى قدرت الهى باشد كه از ميان همۀ اهل عصر تنها در حجّت خدا وجود داشته باشد زيرا او بزرگترين حجّت خدا است كه دين خدا را بر همۀ اديان پيروز خواهد كرد و بوسيلۀ او پليديها و ناپاكيها را شستشو خواهد داد.
گوئى در همين قرآن داستان ولادت موسى را نخوانده است كه چه بر سر زنان و كودكان آمد و آنان را كشته و سر بريدند تا آنكه گروه بسيارى از بين رفت مگر نگذارند قضاى الهى و امر حتمى خدا واقع شود ولى خداوند على رغم دشمنانش موسى را بوجود آورد و همان كس را كه بدنبال او در جستجو بود و كودكان را بخاطر او مى كشت و سر ميبريد سرپرست و تربيت دهندۀ او ساخت كه داستان بزرگ شدن موسى و بحدّ بلوغ رسيدن و فرار كردنش را كه چندين سال طول كشيد خداوند در قرآن بيان ميفرمايد تا هنگامى كه خداوند اجازۀ ظهورش را داده بود فرا رسيد و سنّت خدا كه از پيش نيز چنين بوده و تبديل بآن راه ندارد ظاهر گرديد.
اى صاحبان بصيرت عبرت بگيريد،و اى شيعيان نيكوكار بر آنچه خداوند شما را بر آن دلالت فرموده و بآن راهنمائى كرده است پابرجا باشيد و خدا را بر اين نعمت كه بشما ارزانى داشته و تنها شما را از آن بهره مند ساخته سپاسگزار باشيد كه خداوند سزاوار ستايش و سپاس است.
(فصل) 1-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم ابن محمّد بن حسن بن حازم،او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام ناشرىّ از
ص: 179
عبد اللّه بن جبله و او از فضيل[صائغ]و او از محمّد بن مسلم ثقفىّ و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود هنگامى كه مردم امام را گم كنند سالها خواهند ماند كه نفهمند كدام از كدام است سپس خداى عزّ و جلّ صاحب شان را براى آنان ظاهر كند.
2-(و بهمين سند از عبد اللّه بن جبله روايت ميكند و او از علىّ بن حارث ابن مغيره و او از پدرش كه گفت):
بامام صادق عرض كردم:آيا دوران فترتى پيش مى آيد كه مسلمانان در آن دوران امام خود را نشناسند؟فرمود:چنين گفته مى شود،عرض كردم پس ما چه بكنيم؟ فرمود:چون اين چنين شود امر نخستين را از دست مدهيد تا پايانش براى شما روشن شود.[شرح:«امر نخستين»يعنى قرآن و عترت.
و مترجم گويد:معناى اين حديث از تأمّل در حديث ذيل معلوم مى شود].
3-(و بهمين سند از عبد اللّه بن جبلة و او از محمّد بن منصور صيقل و او از پدرش منصور نقل ميكند كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:هر گاه صبح و شام كردى و امامى را از آل محمّد در آن وقت نديدى همان كس را كه دوست ميداشتى دوست بدار و همان را كه دشمن ميداشتى دشمن بدار و با هر كس كه پيوند ولايت داشتى داشته باش و صبح و شام منتظر فرج باش.
(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ از محمّد بن يحيى و او از احمد بن محمّد و او از ابن فضّال و او از حسن بن علىّ عطّار و او از جعفر بن محمّد و او از منصور و او از كسى كه نامش را گفت و او از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام مانند همين حديث را) (1).
4-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بنث.
ص: 180
جعفر حميرى از محمّد بن عيسى و حسن بن ظريف و آن دو از حمّاد بن عيسى و او از عبد اللّه بن سنان كه گفت):
من و پدرم بمحضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام رسيديم فرمود:
چگونه خواهيد بود اگر در حالى قرار گيريد كه در آن حال نه رهبرى را به بينيد،و نه نشانۀ چشم گيرى بدست باشد،از اين حيرت نجات نيابد مگر آن كس كه مانند گرفتار غرقاب دست بدعا بردارد.پدرم گفت:اين بخدا قسم بلائى است پس ما در آن هنگام چكار كنيم فدايت شوم؟فرمود:چون چنين شود-و شخص تو هرگز بآن روز نخواهى رسيد-همان عقيده اى را كه داريد از دست مدهيد تا وضع براى شما روشن شود.
5-(و به همين سند از محمّد بن عيسى و او از حسن بن ظريف و او از حارث ابن مغيرۀ نضرى و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام روايت ميكند كه گفت:بآن حضرت عرض كردم:بما روايت شده است كه صاحب اين امر روزگارى در دسترس مردم نخواهد بود در چنين وضعى ما چه بكنيم؟فرمود:همان امر اوّل را كه بر آن هستيد از دست مدهيد تا كار براى شما روشن شود.
6-(محمّد بن همّام با سند خودش حديث را به ابان بن تغلب ميرساند كه):
از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام نقل ميكند كه فرمود:روزگارى بر مردم بيايد كه(سبطه)بر آنان دست دهد و علم در آن هنگام جمع شود همچون مار كه در سوراخش جمع مى شود مردم در چنين حالى كه هستند بناگاه ستاره اى بر آنان طلوع كند عرض كردم:(سبطه)چيست؟فرمود:فترت:(سستى)عرض كردم ما در اين ميان چه بكنيم؟فرمود:بر همان اعتقاد كه اكنون هستيد باشيد تا آن هنگام كه خداوند براى شما ستارۀ شما را بر آورد.
7-(بهمين سند از ابان بن تغلب و او از):
ص: 181
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام نقل ميكند كه فرمود:چگونه خواهيد بود هنگامى كه(سبطه)ميان دو مسجد رو دهد (1)پس علم در آنجا جمع شود همان طور كه مار در سوراخش جمع مى شود و شيعه با همديگر اختلاف كنند و يك ديگر را دروغگو بنامند و بروى يك ديگر آب دهن بيندازند.
عرض كردم:در چنين اوضاعى ديگر خيرى وجود نخواهد داشت فرمود:
همۀ خيرها در آن وقت است و سه بار اين جمله را تكرار فرمود و مقصودش آن بود كه فرج نزديك خواهد بود.
(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ-رحمه اللّه-از جمعى از رجالش و آنان از احمد بن محمّد و او از حسن بن علىّ وشّاء و او از علىّ بن حسن (2)و او از ابان بن تغلب كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:چگونه خواهيد بود هنگامى كه (بطشه)واقع شود و باقى روايت را عينا مانند روايت(6)نقل كرده است.
توضيح:بطشه بمعناى گرفتار شدن به چنگال زورگو است.
8-(حديث كرد ما را احمد بن هوذۀ باهلىّ ابو سليمان او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ از ابان بن تغلب):
و او از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:اى ابان جهان را(سبطه)فرا خواهد گرفت و دانش در ميان دو مسجد جمع خواهد شد همان طور كه مار در سوراخش جمع مى شود.ت.
ص: 182
عرض كردم:(سبطه)چيست؟فرمود:اندكى سستى،و مردم كه در چنين وضعى باشند بناگاه ستاره شان بر آنان طلوع كند.عرض كردم:فدايت شوم پس ما چه بكنيم و در اين فاصله چطور خواهد شد؟فرمود بر همان كه بر آن هستيد باشيد تا خداوند صاحبش را برساند.
[مترجم گويد:احتمال هست كه در اين روايت كلمۀ(كونوا على)ساقط شده باشد يعنى بر همان كه معتقديد باشيد و محتمل است جملۀ«ما انتم عليه»...پاسخ «كيف يكون»...باشد نه پاسخ«كيف نصنع»و بنا بر اين سقطى در روايت نيست و معناى روايت آنست كه در اين فاصله تكليف تازه اى از طرف خدا براى شما نمى آيد بلكه همان است كه بر آن بوده ايد تا صاحبش بيايد و سبط بمعناى ترس است، اسبط يعنى از ترس خاموش شد،و اسبط بالارض يعنى در اثر كتك خوردن بزمين چسبيد و بر زمين دراز كشيد.
و زمان فترت دورانى است كه چراغ هدايت انبيا در آن دوران خاموش باشد و پيغمبرى از طرف خداوند مبعوث نباشد.بنا بر اين سبطه را كه امام بمعناى فترت معنا فرموده ظاهرا تعبير بلازم باشد يعنى از ترس و وحشت و اختناق كه در اثر ترك شدن دستورات دين است گريبان گير مردم مى شود.
و در روايت 8 كه فرمود:سبطه يعنى كمتر از فترت شايد باين عنايت باشد كه در دوران فترت پيغمبرى از طرف خداوند وجود ندارد و اما در دورانى كه مقصود آن حضرت است امام هست ولى ديده نميشود و از انظار پنهان است.
و بنا بر اين محتمل است كه(يارز العلم)را كه بمعناى جمع شدن ترجمه كرديم مقصود آن باشد كه علم دامن خود را جمع ميكند و كنايه از كمبود علم باشد چون عالم بعلم دين در ميان مردم نيست نه آنكه بمعناى گرد آمدن و اجتماع علم باشد كه كنايه از فراوانى علم است و مؤلّف را توجيه ديگرى است كه خواهد آمد.
پايان كلام مترجم].
ص: 183
اين روايات كه بطور متواتر رسيده است گواهند بر درستى غيبت و پنهان شدن دانش و مراد از دانش همان حجّت عالم است و اين روايات مشتمل است بر بيان وظيفۀ شيعه در بارۀ امامان كه بايد بر همان عقيده اى كه بوده اند باشند و متزلزل نشوند و جابجا نگردند بلكه پابرجا باشند و حالشان دگرگون نشود و چشم بانتظار باشند تا آنچه بر آنان وعده داده شده برسد و آنان در اينكه حجّتشان را و امام زمانشان را در دوران غيبت نمى بينند معذورند و پيش از ظهور در هر عصر و زمانى بر آنان تنگ آيد شخص امام و نام و نسب اش را نتوانند بشناسند و جستجو از امام و كشف صاحب غيبت و بدنبال نام و محلّ سكونت و محلّ غيبت او بودن و يا اشاره بذكر او كردن بر آنان قدغن باشد تا چه رسد بر آنكه بخواهند عيانا او را به بينند.
و روايت بما فرموده است كه نامش را بلند نگوئيد و بر آنچه هستيد پابرجا باشيد و مبادا شكّ بخود راه دهيد ولى نادانى كه از اين گونه روايات كه از امامان راستگو در بارۀ غيبت و صاحب غيبت بما رسيده است بى خبراند در پى آنند كه بشخص آن حضرت راهنمائى شوند و جايگاهش را بدانند و پيش نهاد ميكنند كه ما آن حضرت را بآنان نشان دهيم و غيبت اش را منكراند زيرا آنان از علم بر كنارند ولى اهل معرفت بآنچه مأمورند تسليم و در مقام امتثال آن هستند و بر آنچه مأمور بصبراند شكيبايند و دانش و فهمى كه دارند آنان را در جايگاه رضايتمندى از خدا و تصديق اولياء خدا و امتثال امرشان و بازماندن از آنچه نهى كرده اند قرار داده است.
و از آنچه خدا در قرآنش ترسانده ميترسند يعنى مخالفت رسول خدا(ص) و امامانى كه در وجوب اطاعت بجاى پيغمبرند كه فرموده است فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (1) (كسانى كه مخالفت امر او را ميكنند بايد بترسند كه بگرفتارى دچار شوند و يا آنكه شكنجۀ دردناكى گريبان گير آنان بشود-نور:63)و فرموده است أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (2) (خدا را اطاعت كنيد و پيغمبر را و بصاحبان امرتان فرمان بردار باشيد-نساء:57)
ص: 184
و فرموده است وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ احْذَرُوا فَإِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما عَلى رَسُولِنَا الْبَلاغُ الْمُبِينُ (1) (خدا را اطاعت كنيد و پيغمبر را فرمان بريد و بترسيد و اگر سرباز زنيد آنچه بر عهدۀ رسول ما است آن است كه بطور آشكار پيام ما را برساند-مائده:92).
و حديث چهارم از اين فصل در حديث عبد اللّه بن سنان كه فرمود:چگونه خواهد بود هنگامى كه در حالى قرار گيريد كه نه امام هدايتى را به بيند و نه نشان روشن گرى را مشاهده كنيد دلالت بر همين دارد كه روى داده است و شاهد است بر آنچه واقع شد كه سفيران آن حضرت كه واسطۀ ميان او و شيعه بودند از دنيا رفتند و نظام شان گسيخته شد زيرا در زمان غيبت،اگر سفيران ميان امام و شيعه باشند اين خود گونه اى از علم بامام است ولى چون گرفتارى خلق بنهايت رسيد اين نشانه ها نيز برداشته شد و بچشم نميخورد تا آنكه صاحب حق عليه السّلام ظهور كند و همان حيرت و سرگردانى كه گفته شده بود و اولياء خدا بما اعلام كرده بودند واقع شد و كار غيبت دوّم كه شرح و تأويلش در حديثهاى بعد از اين فصل خواهد آمد درست شد از خداوند ميخواهيم كه بينائى و راهيابى ما را بيشتر كند و بخاطر رحمتش ما را بآنچه او را از ما خشنود ميسازد موفّق فرمايد.
(فصل) 1-(خبر داد ما را محمّد بن همّام از بعضى از رجالش و او از احمد بن محمّد ابن خالد و او از پدرش و او از مردى و آن مرد از مفضّل بن عمر و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:نزديكترين حالات اين گروه بخدا و خشنودترين وقتى كه خدا از آنان خواهد بود هنگامى است كه حجّت خدا را از دست بدهند و او در پس پردۀ غيبت باشد و براى آنان ظاهر نگردد و جايگاهش را ندانند و با اين حال علم و يقين داشته باشند كه حجّت خدا و پيمان الهى باطل
ص: 185
نميشود در آن هنگام هر صبح و شام بانتظار فرج باشيد كه سخت ترين خشم خدا بر دشمنانش هنگامى است كه حجّت او را از دست ميدهند و براى آنان ظاهر نمى شود و خداى عزّ و جلّ ميداند كه دوستانش در شكّ و ترديد نمى افتند و اگر خدا ميدانست كه آنان بشكّ مى افتند حجّت خود را يك چشم بهمزدن غايب نميكرد ولى اين غيبت پيش نخواهد آمد مگر بخاطر بدان از مردم. (1)
2-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن ابراهيم بن هاشم،از پدرش،و او از محمّد بن خالد و او از كسى كه حديث اش كرد،و او از مفضّل بن عمر،كلينىّ گويد:و حديث كرد ما را محمّد بن يحيى از عبد اللّه ابن محمّد بن عيسى و او از پدرش و او از بعضى رجال خود و او از مفضّل بن عمرو او از):
ابى عبد اللّه عليه السّلام(امام صادق)كه آن حضرت فرمود:نزديكترين حالتى كه بندگان نسبت بخداى تعالى دارند و خشنود ترين هنگامى كه خدا از آنان است هنگامى است كه حجّت خداى عزّ و جلّ را از دست بدهند و براى آنان ظاهر نگردد و جايگاهش را ندانند و در عين حال اعتقاد داشته باشند كه نه حجّت خدا جل ذكره باطل مى شود و نه پيمانش.در چنين وقت هر بامداد و شبانگاه بانتظار فرج باشيد كه سخت ترين خشم خدا بدشمنانش هنگامى است كه حجّت او را گم كنند و براى آنان هويدا نباشد و خدا ميداند كه دوستانش شكّ نميكنند و اگر ميدانست كه آنان بشكّ مى افتند حجّت خويش را يك چشم بهم زدن غايب نميكرد ولى اين غيبت پيش نمى آيد مگر از ناحيۀ بدان از مردم.
اين ستايش امام صادق است دوستان خود را در حال غيبت و ميفرمايد:
آن هنگام خداوند از آنان خوشنودتر است كه حجّت خدا را از دست بدهند و حجّت اش را از ديدگاه آنان به پشت پرده برده باشد و آنان با اين حال اعتقاد داشتهد.
ص: 186
باشند كه حجّت خدا باطل نشده است و آنان را توصيف فرموده كه آنان شكّ نميكنند و اگر خدا بداند كه آنان شكّ ميكنند يك چشم بهم زدن حجّت خود را غايب نميكند-سپاس خدائى را كه ما را از آن جمله قرار داد كه يقين دارند و شكّ و ترديد بخود راه نميدهند و از جادۀ روشن براه هاى[گرفتارى و]گمراهى كه بهلاكت و كورى ميكشاند منحرف نميشوند سپاسى كه حقّ اش ادا شود.
3-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن مفضّل و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن الحسين (1)و محمّد بن احمد بن الحسن قطوانىّ همگى روايت كردند از حسن بن محبوب و او از هشام بن سالم جواليقىّ و او از يزيد كناسىّ)كه گفت:
شنيدم ابا جعفر امام باقر عليه السّلام ميفرمود:صاحب اين امر شباهتى بيوسف دارد (2)فرزند كنيز سياه چهره است و خداوند كارش را در يك شب اصلاح خواهد فرمود. (3)
4-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى علوىّ از احمد بن الحسين (4)و او از احمد بن هلال و او از عبد الرّحمن بن ابى نجران و او از فضالة بن ايّوب و او از سدير صيرفىّ)كه گفت:
شنيدم ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام ميفرمود:صاحب اين امر را شباهتىت.
ص: 187
بيوسف است. (1)عرض كردم:گوئى ما را از غيبت و يا حيرتى آگاه ميفرمائيد؟فرمود:
اين مردم ملعون خنزيرنما چرا اين سخن را نمى پذيرند؟برادران يوسف خردمندانى بودند چيز فهم و نواده ها و فرزندان پيامبران بودند بر يوسف وارد شدند و با او سخن گفتند و با هم گفتگو كردند و با او سودا نمودند،رفت و آمد داشتند،برادرانش بودند و او برادر اينان بود با اين همه تا او خود را نشناساند نشناختند و وقتى گفت:
من يوسفم شناختند پس اين امّت حيران و سرگردان چرا باور ندارند كه خداى عزّ و جلّ در وقتى از اوقات بخواهد حجّت خود را از آنان پوشيده بدارد يوسف پادشاه مصر بود و فاصلۀ ميان او و پدرش هيجده روز راه بود اگر خدا ميخواست جايگاه او را به پدرش معلوم كند ميتوانست،بخدا قسم هنگامى كه مژدۀ يوسف رسيد يعقوب و فرزندانش از راه بيابان نه روزه بمصر رسيدند.
پس اين امّت چرا باور ندارند كه خداوند،همان كارى كه با يوسف كرد با حجّت خود بكند و صاحب مظلوم شما كه حقّش را انكار ميكنند يعنى صاحب اين امر در ميان آنان رفت و آمد داشته باشد و در بازارهاشان راه برود و پا روى فرشهايشان بگذارد و آنان او را نشناسند تا آنگاه كه خدا اجازه فرمايد تا او خود را بشناساند چنانچه بيوسف اجازه داد هنگامى كه برادرانش گفتند آيا تو همان يوسفى؟گفت:
من يوسفم.
(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن ابراهيم از محمّد بن الحسين و او از ابى نجران و او از فضالة بن ايّوب و او از سدير صيرفىّ كه گفت:شنيدم امام صادق عليه السّلام ميفرمود:و مانند همين حديث را نقل كرده است).
[مترجم گويد:ظاهرا مقصود آنست كه فاصلۀ ميان يوسف و پدرش هيجده روز راه بود اگر بطور عادى و از جادّۀ عمومى راه پيمائى شود و گر نه هنگامى كهت.
ص: 188
يعقوب و فرزندانش بديدار يوسف مى شتافتند همين مسافت را نه روزه پيمودند پس در حقيقت نه روز راه بوده و رويدادهاى شهرى كه با شهر ديگر اين مقدار فاصله داشته باشد بحسب عادت از نظر اهالى آن شهر مخفى نماند ولى با اين همه كنعانيان از حال يوسف بى اطلاع بودند.و بعبارت ديگر،امام ميفرمايد:اگر خدا ميخواست يعقوب از جايگاه يوسف آگاه شود حتّى بحسب اسباب ظاهرى هم براى يعقوب آسان بود كه با اين فاصلۀ كم ميان او و فرزندش از حال او آگاه شود].
5-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و او از عبد اللّه بن جبله و او از[حسن بن]علىّ بن ابى حمزه و او از ابى بصير):
كه گفت شنيدم ابى جعفر امام باقر عليه السّلام ميفرمود:صاحب اين امر را از چهار پيغمبر روشهائى است-روشى از موسى و روشى از عيسى و روشى از يوسف و روشى از محمّد صلوات اللّه عليهم اجمعين (1)عرض كردم:روش موسى چيست؟ فرمود:ترسان و نگران است.
عرض كردم:روش عيسى چيست؟فرمود:همان كه در بارۀ عيسى گفته شد در بارۀ او نيز گفته مى شود.
گفتم:روش يوسف چيست؟فرمود:زندان و غايب شدن.
گفتم:روش محمّد صلى اللّه عليه و آله چيست؟فرمود:چون قيام كند هم چون رسول خدا رفتار خواهد كرد بجز آنكه آثار محمّد را بيان ميكند و هشت ماه شمشير بر دوش كشت و كشتار خواهد كرد تا آنكه خداوند رضايت بدهد.عرض كردم رضايت خدا را از كجا ميداند؟فرمود:خداوند بدلش رحم مياندازد.
اى صاحبان ديدگانى كه با نور هدايت بينا است و دلهائى كه از كورىت.
ص: 189
بسلامت اند و با ايمان و روشنائى منوّرند از فرمايش اين دو امام:حضرت باقر و صادق عليهما السّلام كه در بارۀ غيبت و روشهائى كه از پيامبران در حضرت قائم است از پنهان بودن و ترس و اينكه او فرزند كنيزى سياه چهره است و خداوند،كار او را در يك شب اصلاح ميكند عبرت بگيرند و نيكو تأمل كنيد كه اگر تأمّل كنيد همۀ باطلها و گمراهيها كه بدعت گذاران گذاشته اند فرو ميريزد بدعت گذارانى كه خداوند شيرينى ايمان و دانش را بآنان نچشانده و آنان را از ايمان تهى و از دانش بر كنار كرده است و بايد اين طايفۀ اندك و ناچيز خدا را سپاس شايسته كنند كه منّت بر آنان نهاده و آنان را بر نظام امامت پابرجا فرموده است.
و اينان از آن راه باز نماندند چنانچه عدّه فراوانى باز ماندند با آنكه اعتقاد به امامت دارند ولى براست و چپ گرائيده اند و شيطان بر آنان مسلّط شده و جلو دار آنان گشته بهر رنگى آنان را فرو ميبرد و برنگ ديگر در مى آورد تا آنكه آنان را بهر گونه هلاكت وارد سازد و از هر هدايتى باز دارد و ايمان را بر آنان ناخوش آيند كند و گمراهى را در نظرشان آرايش دهد و گفتار هر كس را كه بعقل خود و بر طبق قياس رفتار كند در دل او جلوه گر سازد و حقّ را و عقيدۀ بر اطاعت كسى را كه خداوند اطاعتش را واجب كرده است در نزد او وحشتناك كند چنان كه خداى تعالى در محكم كتابش از قول شيطان ملعون نقل ميكند كه گفت:(بعزّتت سوگند كه حتما همۀ آنان را گمراه خواهم كرد مگر بندگان مخلصت را)،و باز خداى تعالى نقل ميفرمايد:
(حتما آنان را گمراه خواهم كرد و وعده ها بآنان خواهم داد و بر سر راه مستقيمت كه آنان را است خواهم نشست):مگر نه اين است كه امير المؤمنين در خطبه اش ميفرمايد:(من ريسمان محكم الهى هستم و من صراط مستقيم و پس از پيغمبر راستگو و امين.حجّت خدا بر همۀ مردم منم):سپس خداوند از گمانى كه ابليس داشت حكايت ميكند و ميفرمايد:(بتحقيق كه گمان ابليس در بارۀ آنان درست در آمد و از او پيروى كردند مگر گروهى از مؤمنين-سبأ:20).
ص: 190
خدا شما را رحمت كند از خواب غفلت بيدار شويد و از بيخودى هوا بخود آئيد و آنچه راستگويان فرموده اند از ياد شما نرود باينكه كلمات آنان را با گوش شنوا نشنويد و با دل با فكر و عقل عبرت گير و با تدبّر در گفته هايشان ننگريد،خداوند راهيابى شما را نيكوتر فرمايد و ميان شما و شيطان ملعون مانع و حايل شود.
شما در رديف كسانى كه در آيۀ شريفه استثناء شده اند قرار نگيريد،آنجا كه ميفرمايد:(تو را بر بندگان من سلطنتى نيست مگر آنكه گمراه باشد و از تو پيروى كند)و در رديف افرادى كه در گفتار شيطان لعين استثنا شده اند قرار بگيريد آنجا كه گفت«همه را گمراه خواهم كرد مگر بندگان مخلصت را»و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است.
6-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام-رحمه اللّه-او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد ما را عبّاد بن يعقوب از يحيى ابن يعلى (1)و او از زراره كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه امام صادق عليه السّلام ميفرمود امام قائم را پيش از آنكه قيام كند غيبتى است عرض كردم:چرا؟فرمود ميترسد-و با دست خود بشكمش اشاره كرد-سپس فرمود:اى زرارة او است كسى كه بانتظارش خواهند بود و او است همان كس كه در ولادتش شكّ خواهند كرد بعضى خواهند گفت پدرش مرد در حالى كه جانشينى نداشت و بعضى خواهند گفت مادرش بدو حامل است و بعضى خواهند گفت غائب است و بعضى خواهند گفت:چند سال(دو سال:نسخه)پيش از وفات پدرش بدنيا آمده است و بانتظارش هستيم فقط خداوند دوست دارد كه دلهاى شيعه را آزمايش كند اين هنگام است اى زرارة كه باطل گرايان بشكّ مى افتند.
زراره گويد:عرض كردم:فدايت شوم اگر بآن دوران رسيدم چه بكنم؟ت.
ص: 191
فرمود:اى زراره هر گاه بآن دوران رسيدى بايد اين دعا را بخوانى
«اللّهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيّك،اللهم عرفنى رسولك فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك،اللهم عرفنى حجتك فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى» .
سپس فرمود:اى زرارة ناچار بايد پسر بچّه اى در مدينه كشته شود.عرض كردم:فدايت شوم اين همان نيست كه سپاهيان سفيانى ميكشندش؟فرمود:نه.ولى او را سپاه بنى فلان ميكشد،او خروج ميكند تا بمدينه داخل مى شود و مردم نميدانند بچه منظورى داخل شده است پس آن پسر بچّه را ميگيرد و ميكشد همين كه او را از روى ستم و تعدّى كشت ديگر خدا مهلتشان ندهد و در اين هنگام است كه اميد فرج ميرود.
(محمّد بن يعقوب كلينىّ رحمه اللّه گويد:حديث كرد ما را علىّ بن ابراهيم بن هاشم و او از حسن بن موسى خشّاب و او از عبد اللّه بن موسى و او از عبد اللّه بن بكير و او از زراره كه گفت:شنيدم امام صادق ميفرمود:و حديث را نقل كرده است):
(و حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از حسين بن احمد (1)و او از احمد بن هلال كه گفت:حديث كرد ما را عثمان بن عيسى از خالد بن نجيح و او از زرارة بن اعين كه گفت:ابو عبد اللّه فرمود):و اين حديث و همين دعا را عينا نقل كرده است و احمد ابن هلال گفت:من اين حديث را پنجاه و شش سال است كه شنيده ام. (2)
7-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام با سندى كه داشت از عبد اللّه بن عطاء مكّى او گفت):
به ابى جعفر امام باقر عليه السّلام عرض كردم شما در عراق شيعۀ فراوان داريدت.
ص: 192
و بخدا قسم در خاندان شما كسى بمانند شما نيست چرا خروج نميكنيد؟ فرمود:اى عبد اللّه بن عطاء گوش بسخنان احمقان داده اى؟آرى بخدا قسم كه من صاحب شما نيستم.عرض كردم:پس صاحب ما كيست؟فرمود:به بينيد هر كس كه ولادتش از مردم غايب باشد صاحب شما او است همانا هر كس از ما كه انگشت نما و زبان زد مردم باشد دق مرگ مى شود و يا بمرگ طبيعى از دنيا ميرود.
[شرح:عبارت روايت چنين است:
«انّه ليس منا احد يشار اليه بالأصابع و يمضغ بالالسن الامات غيظا او حتف انفه» و مجلسىّ فرمايد:محتمل است كه اين ترديد از راوى باشد و يا آنكه فقطّ تغيير در عبارت باشد،يعنى اگر خواستى چنين بگو و اگر خواستى چنان ولى آن طور كه ما ترجمه كرديم و ظاهرش نيز همين است هيچ يك از دو توجيه ضرورت ندارد مخصوصا توجيه دوّم كه بى وجه است و ظاهرا در حديث تصحيفى رخ داده باشد و صحيحش حديث هشتم است كه خواهد آمد].
(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را حسين بن محمّد و غير او از جعفر بن محمّد و او از علىّ بن عبّاس بن عامر و او از موسى بن هلال كندىّ و او از عبد اللّه بن عطاء مكىّ و او از ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام و همين حديث را نقل كرده است).
8-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ او گفت:
حديث كرد مرا محمّد بن احمد قلانسىّ در مكّه بسال 267 او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن الحسن از عبّاس بن عامر و او از موسى بن هلال و او از عبد اللّه بن عطاء مكّى)كه گفت:
از واسط بقصد حجّ بيرون شدم و بخدمت ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام رسيدم از من وضع مردم و نرخ ها را پرسيد عرض كرم:مردم را در حالى گذاشتم كه همه گردنهاشان بسوى شما كشيده شده است اگر خروج كنيد همۀ مردم پيرو شما خواهند بود.فرمود:اى پسر عطا گوش بسخنان احمقان داده اى؟
ص: 193
نه بخدا قسم من صاحب شما نيستم هيچ مردى از ما انگشت نما نشود و ابروها بسوى او كشيده نشود مگر آنكه كشته مى شود يا بمرگ طبيعى از دنيا ميرود.عرض كردم:چطور بمرگ طبيعى ميميرد؟فرمود:در رختخواب خود دق مرگ مى شود تا آنكه خداوند تعالى كسى را برانگيزد كه ولادتش را متوجّه نشوند.گفتم:آنكه متوجّه ولادتش نشوند كيست؟فرمود:هر آن كس كه مردم نميدانند زائيده شده است يا نه همان صاحب شما است.
9-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را عدّه اى از اصحاب ما از سعد بن عبد اللّه و او از ايّوب بن نوح)كه گفت:
بابى الحسن امام رضا عليه السّلام عرض كردم:ما اميدواريم كه شما صاحب اين امر باشيد و خداوند آن را بى زحمت و بدون شمشير بسوى شما براند كه هم اكنون بيعت براى شما انجام گرفته است و سكّه بنام شما زده شده است.فرمود:
هر يك از ما كه نامه ها باو نوشته شود و انگشت نما گردد و پرسشها از او كنند و اموال بسوى او فرستند يا غفلتا كشته مى شود و يا در رختخواب جان مى سپارد تا آنگاه كه خداوند براى اين امر جوانى را از خاندان ما بر انگيزاند كه زادگاهش و پرورشگاهش پنهان باشد ولى اصل وجودش(نسبش:نسخۀ كافى)پنهان نباشد.
10-(و حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد ما را عبّاد بن يعقوب از يحيى بن يعلى و او از ابى مريم انصارىّ و او از عبد اللّه بن عطاء كه گفت):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام را عرض كردم:از امام قائم مرا خبر ده.
فرمود:بخدا قسم او نه منم و نه آن كس كه شما گردنها بسوى او ميكشيد،زادگاه او شناخته نشود.عرض كردم:رفتارش چگونه خواهد بود؟فرمود:همان رفتار كه رسول خدا داشت.
11-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن
ص: 194
جعفر حميرى از محمّد بن عيسى و او از صالح بن محمّد و او از يمان تمّار كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:صاحب اين امر را غيبتى است كه هر كس در آن دوران دين خود را در دست داشته باشد مانند كسى است كه بخواهد با كشيدن كف دست بر شاخۀ قتاد خارهايش را بكند.سپس اندكى سر بزير افكند سپس فرمود:همانا صاحب اين امر را غيبتى است بنده بايد از خدا بپرهيزد و دينش را محكم نگه دارد.
(و حديث كرد مرا محمّد بن يعقوب كلينىّ از محمّد بن يحيى و حسن بن محمّد و آن دو از جعفر بن محمّد كوفىّ و او از حسن بن محمّد صيرفىّ و او از صالح بن خالد و او از يمان تمّار كه گفت در محضر ابى عبد اللّه عليه السّلام نشسته بوديم كه فرمود از براى صاحب اين امر غيبتى است....و بقيۀ روايت را نقل كرده است).
صاحب اين غيبت و كسى كه همۀ مردم بجز اندكى در ولادت و در سنّ او شكّ داشته باشند و كسى كه از نظر بيشتر مردم پنهان باشد و تصديق بامر او نداشته باشند و بوجودش ايمان نياورند بجز امام منتظر عليه السّلام چه كسى ميتواند باشد؟ و مگر اين همان نيست كه امامان راستگو عليهم السّلام كسيرا كه بر امر ثابت قدم باشد و در حال غيبتش معتقد بولادتش باشد با آنكه مردم از گرد او پراكنده شوند و از او نااميد شوند و كسى را كه معتقد بامامتش باشد بمسخره گيرند و او را بناتوانى نسبت دهند ولى آنان همچنان جازم و حقّ جو باشند و فرداى قيامت آنان دشمنانشان را بمسخره گيرند،امامان چنين كس را تشبيه كرده اند بكسى كه بخواهد خارهاى شاخۀ قتاد را با كشيدن كف دست بر آن از شاخه بر كند و در نهايت سختى صبر و تحمّل داشته باشد.
و آن همين گروه اندكى است كه جدايند از گروه بسيارى كه مدّعى شيعه گرى هستند و هواهاى نفس،آنان را پراكنده ساخته و دلهايشان از تحمّل حقّ و از شكيبائى بر تلخى آن بتنگ آمده و از تصديق بوجود امامى كه شخصش را نمى بينند و غيبتش
ص: 195
طولانى شده وحشت دارند در صورتى كه اگر كسى بقول امير المؤمنين علىّ عليه السّلام عمل بكند كه فرمود:(از راه هدايت بواسطۀ اندك بودن راهروانش وحشت نكنيد) همين غيبت را تصديق نموده و معتقد بر آن گشته و ايستادگى بر آن خواهد نمود و بآنچه از نادانان كر و لال و كور و دور از علم و دانش ميشنود اهميتى نخواهد داد از خدا ميخواهيم كه بر ما احسان كند و ما را بر حقّ ثابت قدم فرمايد و نيروئى در نگهدارى آن بما عنايت فرمايد.
(فصل) 1-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملى از عمر بن عثمان و او از حسن بن محبوب و او از اسحاق ابن عمّار صيرفىّ كه گفت):
شنيدم ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:قائم را دو غيبت است يكى از آن دو غيبتى است دراز مدّت و ديگرى كوتاه در غيبت نخستين خواصّ از شيعه از جايگاهش آگاهند و در غيبت دوّم بجز خواصّ از نوكران آن حضرت(كه در دين او هستند)كسى از جايگاهش آگاه نباشد.
2-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و او از محمّد بن حسين و او از حسن بن محبوب و او از اسحاق بن عمّار كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:قائم را دو غيبت است يكى از آن دو كوتاه است و ديگرى دراز مدّت در غيبت نخستين بجز خواصّ شيعه كسى جايگاهش را نميداند و در غيبت ديگر بجز خواصّ از نو كرانش(كه در دين او باشند) كسى را از جايگاه او اطّلاعى نباشد.
[شرح:روايت دوّم را مؤلّف از محمّد بن يعقوب صاحب كافى نقل كرده است ولى همين روايت كلمۀ(كه در دين او باشند)را ندارد و دو غيبتى كه در اين
ص: 196
روايات گفته شده است اوّلى عبارت است از غيبتى كه از هنگام وفات پدر بزرگوارش پيش آمد و تا زمان وفات ابى حسن علىّ بن محمّد سمرى چهارمين سفير آن حضرت بطول انجاميد و وفات امام حسن عسكرى در نهم ربيع الاول بسال 260 و وفات سمرى 15 شعبان بسال 329 بود و بنا بر اين نخستين غيبت كه آن را غيبت صغرى نامند تقريبا هفتاد سال بطول انجاميده است و سپس غيبت دوّم كه غيبت كبرايش گويند پيش آمد.
و چهار نايب آن حضرت در زمان غيبت صغرى كه سفراى آن حضرت بودند بترتيب عبارتند از:اول ابو عمر عثمان بن سعيد عمرى،دوم فرزندش ابو جعفر محمّد ابن عثمان،و سوم ابو القاسم حسين بن روح،و چهارم ابو الحسن محمّد بن علىّ سمرى].
3-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت حديث كرد ما را علىّ بن الحسن او گفت:حديث كرد ما را عبد الرحمن بن ابى نجران از علىّ بن مهزيار (1)و او از حمّاد بن عيسى و او از ابراهيم بن عمر يمانى كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:صاحب اين امر را دو غيبت است و شنيدم كه ميفرمود:قائم قيام نميكند در حالى كه بيعتى از كسى بر گردن او باشد.
4-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن يحيى از احمد بن محمّد و او از حسين بن سعيد و او از ابن ابى عمير و او از هشام بن سالم و او از):
ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام فرمود:قائم قيام ميكند در حالى كه كسى را در گردن او نه عقدى باشد و نه عهدى و نه بيعتى...
ص: 197
[شرح:علاّمۀ مجلسىّ فرمايد:عهد و عقد و بيعت در معنى بهم نزديكند و گوئى هر يكى ديگرى را تاكيد ميكند و احتمال ميرود كه مقصود از عهد وعده هائى باشد كه خلفاى جور بائمه عليهم السّلام ميدادند كه آنان را رعايت كنند و يا مقصود از عهد سفارش باشد كه(عهد اليه)هنگامى گويند كه سفارش در بارۀ او كرده باشد و يا مقصود از عهد،وليعهد شدن باشد چنانچه براى امام رضا عليه السّلام پيش آمد و مقصود از عقد قرارداد صلح و آتش بس باشد چنانچه ميان امام حسن عليه السّلام و معاويه واقع شد و مقصود از بيعت اقرار نمودن بخلافت ديگرى است كه با دست دادن انجام ميگيرد چنانچه معروف است.
و گوئى اين روايات بپاره اى از علل و فوائد غيبت اشاره ميكند چنانچه صدوق عليه الرّحمة با سند خود از ابى بصير روايت كرده است كه امام صادق فرمود:
ولادت صاحب اين امر از نظر مردم پنهان مى شود بخاطر آنكه بهنگام خروج،بيعت هيچ كس بر گردن او نباشد و خداوند كار او را در يك شب اصلاح ميفرمايد].
5-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم از كتاب خودش او گفت:حديث كرد ما را عبيس ابن هشام از عبد اللّه بن جبله و او از ابراهيم بن مستنير و او از مفضّل بن عمر جعفى):
و او از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:صاحب اين امر را دو غيبت است كه يكى از آن دو آنقدر بدرازا ميكشد كه بعضى ميگويند مرد و بعضى ميگويند كشته شد و بعضى ميگويند:رفت پس بجز اندكى از اصحاب او كسى بر امر او باقى نميماند و از جايگاهش هيچ كس را از دوست و بيگانه اطلاعى نباشد مگر همان نوكرى كه بكارهاى آن حضرت ميرسد.
و اگر در باب غيبت بجز همين يك حديث نقل نشده بود براى كسى كه تأمّل در آن كند كافى بود.
6-(و بهمين سند از عبد اللّه بن جبله نقل شده و او از سلمة بن جناح و او از
ص: 198
حازم بن حبيب):
كه گفت:بخدمت ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام رسيدم عرض كردم:
خداوند احوال شما را اصلاح فرمايد پدر و مادر من از دنيا رفته اند و حجّ بجا نياورده اند و خداوند روزى عنايت فرموده و احسان كرده است در بارۀ نيابت حجّ از طرف آنان چه ميفرمائيد؟فرمود:بكن كه حجّ باو ميرسد.
سپس فرمود:اى حازم از براى صاحب اين امر دو غيبت است كه در دوّمى ظهور ميكند،پس اگر كسى بيايد و بتو بگويد كه دستش را از خاك قبر او تكان داده است تصديقش مكن.
[شرح:كنايه از مرگ آن حضرت است يعنى اگر كسى بتو بگويد كه من با دست خودم او را بقبر گذاشتم و خاك بر او ريختم باور مكن].
(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن محمّد بن رباح زهرىّ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ از حسن بن ايّوب و او از عبد الكريم بن عمرو و او از ابى حنيفۀ سايق (1)و او از حازم ابن حبيب)كه گفت:
بحضرت ابى عبد اللّه عليه السّلام عرض كردم:پدرم مرده است و او مردى بود از عجم و من ميخواهم از عوض او حجّ كنم و براى او صدقه بدهم نظر شما در اين باره چيست؟فرمود:بكن كه باو خواهد رسيد سپس بمن فرمود:اىد.
ص: 199
حازم صاحب اين امر را دو غيبت است و دنبالۀ حديث مانند حديث سابق است.
7-(احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل بن ابراهيم بن قيس و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن حسن قطوانىّ همگى گفتند:حديث كرد ما را حسن بن محبوب از ابراهيم[بن زياد]خارقىّ و او از ابى بصير كه گفت):
بابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:ابو جعفر(امام باقر) عليه السّلام ميفرمود قائم آل محمّد را دو غيبت است كه يكى از ديگرى طولانى تر است.فرمود:آرى و اين كار نخواهد شد تا آنكه بنى فلان شمشير بروى همديگر بكشند و حلقۀ جنگ تنگ تر شود و سفيانى ظاهر شود و گرفتارى بشدّت برسد مردم را مرگى و كشتارى فرا گيرد كه بحرم خدا و حرم رسولش صلّى اللّه عليه و آله پناه برند.
8-(عبد الواحد بن عبد اللّه گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ او گفت:حديث كرد ما را حسن بن ايّوب از عبد الكريم بن عمرو و او از علاء بن رزين و او از محمّد بن مسلم ثقفى):
و او از امام باقر ابى جعفر عليه السّلام كه شنيده است آن حضرت فرموده همانا قائم را دو غيبت است كه در يكى از آن دو گفته مى شود:او مرد و معلوم نيست در كدام بيان قدم نهاد.
9-(محمّد بن يعقوب گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى و احمد بن ادريس از حسن بن علىّ كوفىّ و او از علىّ بن حسّان و او از عبد الرّحمن بن كثير و او از مفضّل بن عمر كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:صاحب اين امر را دو غيبت است كه در يكى از آن دو بسوى خانواده اش باز ميگردد و در ديگرى گفته مى شود هلاك شد،در كدام بيابان پا نهاد.گفتم:چون چنين شود چه بكنيم؟فرمود:
ص: 200
اگر ادّعاكننده اى ادعا كرد از او آن مطالب بزرگ را بپرسيد كه مانند او پاسخ آنها را تواند داد (1).
[شرح:در كافى چنين است:هر گاه ادّعاكننده اى مدّعى امامت شد از او چيزهائى بپرسيد كه مانند او پاسخ آنها را تواند داد و مقصود از(مانند او)يعنى كسى كه ادّعاى امامت كند و در ادّعايش صادق باشد،پايان شرح].
اين گونه حديث ها كه ميگويند:قائم را دو غيبت است حديثهائى است كه بحمد اللّه در نزد ما بصحّت پيوسته است و خداوند،گفتار امامان عليهم السّلام را روشن فرموده و دليل و برهان راستگوئى شان را در همين روايات ظاهر ساخته است.
اما غيبت اوّلى همان غيبت است كه در آن سفيرانى ميان امام و مردم بودند كه از جانب آن حضرت منصوب شده بودند و آشكارا شخصا و عينا وجود داشتند و مطالب مبهم و حكمهاى مشكل و پاسخ هر پرسش پيچيده و مشكل با دست آنان از سوى آن حضرت بيرون مى آمد و اين همان غيبت كوتاه مدّت بود و روزگارش گذشت و زمانش سپرى شد (2).
و دوّمين غيبت همان است كه سفيران و واسطه ها از ميان برداشته شدند بجهت كارى كه خداى تعالى خواسته بود و بخاطر تدبيرى كه خداوند در ميان مردم بكار برد تا مدّعيان اين امر از يك ديگر جدا شوند و آزمايش بعمل آيد و زير و رو و غربال و تصفيه شوند چنانچه خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ ما كانَ اللّهُ لِيُطْلِعَكُمْ عَلَى الْغَيْبِ (3) آل عمران 178-179:د.
ص: 201
(خدا افراديرا كه بر طريقۀ شما ايمان دارند فرو نميگذارد تا آنكه ناپاك را از پاك جدا كند و خداوند شما را از غيب آگاه نسازد)و اكنون همان زمان است كه فرا رسيده است.
خداوند،ما را از ثابت قدمان بر حقّ قرار دهد و از افرادى باشيم كه در غربال گرفتارى از غربال بيرون نشويم و اين است معنى آنچه ميگوئيم آن حضرت را دو غيبت است و ما هم اكنون در دوّمين غيبت هستيم از خداوند ميخواهيم كه فرج دوستان خود را از آن غيبت نزديك فرمايد و ما را در جايگاه برگزيدگانش و در رديف اشخاصى كه از برگزيدگانش پيروى ميكنند و از افراد برگزيده اى كه از آنان راضى است و آنان را براى يارى دينش و خليفه اش انتخاب فرموده است قرار دهد كه او است ولى احسان و او است جواد منّان.
10-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم ابن محمّد بن حسن[بن حازم]او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام از عبد اللّه ابن جبلة و او از احمد بن حارث (1)و او از مفضّل بن عمر و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:همانا صاحب اين امر را غيبتى است كه در آن غيبت ميگويد: فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (2) الشّعراء:21(چون از شما بيمناك بودم فرار كردم پس پروردگار من بمن حكومت را ارزانى داشت و رسالتى بعهدۀ من واگذار كرد).
11-(محمّد بن همّام گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:
حديث كرد مرا حسن بن محمّد بن سماعه و او از احمد بن حارث انما طىّ از مفضّل ابن عمر و او از):ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:حضرت قائم وقتى قيام كند فرمايد:(چون از شما بيمناك بودم گريختم).
12-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديثد.
ص: 202
كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح او گفت:حديث كرد مرا احمد بن علىّ حميرىّ از حسن بن ايّوب و او از عبد الكريم بن عمرو خثعمىّ و او از احمد بن حارث و او از مفضّل بن عمر كه گفت):
شنيدم آن حضرت ميفرمود:(مقصودش امام صادق بود)كه ابو جعفر محمّد ابن علىّ امام باقر عليه السّلام فرمود:هنگامى كه قائم عليه السّلام قيام كند فرمايد:
چون از شما بيمناك بودم گريختم پس پروردگار من بمن حكومت ارزانى داشت و رسالتى بعهدۀ من واگذار كرد.
اين حديث ها مصداق همان است كه فرمود در او شيوه اى از موسى است كه او بيمناك و نگران بود.
13-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد مرا حسن بن محمّد صيرفىّ (1)او گفت حديث كرد مرا يحيى بن مثنّى عطار از عبد اللّه بن بكير و او از عبيد بن زرارة و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:مردم امامى را از دست خواهند داد كه در موسم حجّ حاضر مى شود او آنان را بيند ولى آنان او را نبينند.
14-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و او از جعفر بن محمّد و او از اسحاق بن محمّد و او از يحيى بن مثنّى و او از عبد اللّه بن بكير و او از عبيد بن زراره كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:مردم امامشان را از دست خواهند داد و او در مواسم حجّ حاضر مى شود و آنان را مى بيند ولى آنان او را نمى بينند.
15-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن محمّد بن رباح او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرى از حسن و او از عبد الكريم بن عمرو و او از ابن بكير و او از يحيى بن مثنّى و او از زرارة كه گفت):ت.
ص: 203
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:همانا قائم را دو گونه غيبت است كه در يكى از آن دو باز ميگردد و[در]ديگرى معلوم نشود كه در كجا است در موسم هاى حجّ حاضر مى شود و مردم را مى بيند ولى مردم او را نمى بينند.
16-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ از حسين بن محمّد و او از جعفر بن محمّد و او از قاسم بن اسماعيل و او از يحيى بن مثنى و او از عبد اللّه بن بكير و او از عبيد بن زراره و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:قائم را دو گونه غيبت است كه در يكى از آن دو در موسم هاى حجّ حاضر مى شود و مردم را مى بيند ولى مردم او را در موسم نمى بينند (1).
17-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام-رحمه اللّه-او گفت:حديث كرد ما را احمد بن مابنداذ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن هلال از موسى بن قاسم ابن معاويۀ بجلىّ و او از علىّ بن جعفر):
و او از برادرش موسى بن جعفر عليه السّلام،علىّ بن جعفر گويد:بآن حضرت عرض كردم:تأويل اين آيه چيست؟ قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِينٍ (2) الملك:30(بگو اگر ديديد كه چشمۀ آب شما فرو رفت چه كسى آب گوارا خواهد رساند)؟فرمود:هر گاه امامتان را از دست داديد چه كسى براى شما امامى از نو خواهد آورد.
(و حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ از علىّ بن محمّد و او از سهل بن زياد آدمىّ و او از موسى بن قاسم بن معاويۀ بجلىّ و او از علىّ بن جعفر و او از برادرش موسى بن جعفر عليه السّلام كه گفت):
بآن حضرت عرض كردم تأويل اين آيه چيست؟و بقيۀ روايت مانند روايت 17 است جز آنكه فرمود:هر گاه امامى از شما پنهان شود چه كسى براى شما امامد.
ص: 204
نوى خواهد آورد.
18-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ عبّاسىّ و او از محمّد بن احمد قلانسىّ و او از ايّوب بن نوح و او از صفوان بن يحيى و او از عبد اللّه بن بكير و او از زراره كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:همانا قائم را غيبتى است كه خاندان او انكارش ميكنند عرض كردم:چرا؟فرمود:ميترسد و با دست خود اشاره بشكمش كرد.
[شرح:خاندانش انكار ميكنند يعنى خود آن حضرت را و يا ولادتش را انكار ميكنند از ترس اينكه مبادا او را بكشند].
19-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از احمد ابن حسن (1)و او از پدرش و او از ابن بكير و او از زرارة و او از عبد الملك بن اعين كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:قائم را پيش از آنكه قيام كند غيبتى است عرض كردم چرا؟فرمود:ميترسد-و با دست خود اشاره بشكمش كرد- يعنى از كشته شدن ميترسد.
20-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن تيملى از عبّاس بن عامر بن رباح و او از ابن بكير و او از زرارة كه گفت):
شنيدم ابا جعفر امام باقر عليه السّلام ميفرمود:از براى آن پسر پيش از آنكه قيام كند غيبتى است و او همان است كه ميراثش مطالبه مى شود،عرض كردم:چرا (غايب مى شود)فرمود ميترسد و با دست خود اشاره بشكمش كرد يعنى از كشته شدن.د.
ص: 205
[شرح:ظاهرا مقصود آنست كه آن حضرت خودش ميراثش را مطالبه ميكند].
21-(و حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را ابو محمّد عبد اللّه بن مستورد اشجعىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عبيد اللّه ابو جعفر حلبىّ او گفت حديث كرد ما را عبد اللّه بن بكير از زراره كه گفت):
شنيدم ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:همانا قائم را پيش از قيامش غيبتى است،عرض كردم:چرا؟فرمود:ميترسد،و با دستش اشاره بشكمش كرد-يعنى از كشته شدن.
(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ از محمّد بن يحيى و او از جعفر بن محمّد و او از حسن بن معاويه و او از عبد اللّه بن جبله و او از عبد اللّه بن بكير و او از زراره كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه امام صادق ميفرمود:و حديث سابق را عينا نقل كرده است.
[شرح:شيخ در كتاب غيبتش فرموده است پنهان شدن آن حضرت هيچ جهتى ندارد بجز آنكه بر جان خودش ميترسد كه مبادا كشته شود و اگر جهتى غير از اين داشت جايز نبود كه پنهان شود بلكه ميبايست سختى ها و آزارها را متحمّل ميشد كه درجات امامان و همچنين پيامبران عليهم السّلام با تحمّل سختيهاى بزرگ در راه خدا بالا ميرود.
اشكال:خداوند چرا مانع از كشته شدن آن حضرت نميشود و ميان او و كسى كه ميخواهد او را بكشد مانع ايجاد نميكند؟ جواب:اگر مقصود آنست كه خداوند مردم را از كشتن آن حضرت منع كند بطورى كه منافات با تكليف نداشته باشد يعنى مردم را از مخالفت با آن حضرت نهى كند و پيروى او را واجب سازد همۀ اينها را كه خداوند تعالى انجام داده است.
و اگر مقصود آنست كه حقيقتا ميان آن حضرت و دشمنانش حائل شود اين
ص: 206
چنين مانع شدن با تكليف منافات دارد و نقض غرض لازم مى آيد زيرا غرض از تكليف آنست كه مكلّف مستحقّ پاداش گردد و اين چنين حائل شدن با آن استحقاق منافات دارد و چه بسا كه در چنين منع كه بزور انجام ميگيرد خلق را مفسده اى باشد كه خداى را نشايد چنان كند.
مترجم گويد:اگر بگوئيم يك راه ايجاد مانع ميان آن حضرت و كسى كه ميخواهد او را بكشد همين است كه او را از نظرها مخفى گرداند ديگر نيازى بتوجيه شيخ قدّس سرّه نخواهد بود].
22-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام از جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:
حديث كرد مرا احمد بن ميثم از عبيد اللّه بن موسى (1)و او از عبد الاعلى بن حصين ثعلبىّ و او از پدرش كه گفت):
در حجّ و يا عمره اى بخدمت ابا جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام رسيدم و عرض كردم:سنّم بالا رفته و استخوانم فرسوده شده است و نميدانم كه آيا ديدار شما نصيبم خواهد شد يا نه؟مرا وصيّتى بكنيد و بفرمائيد كه فرج كى است؟ فرمود:آن آوارۀ رانده شده تك و تنها و جدا از خاندانش كه خون پدرش باز گرفته نشده است و كنيۀ عمويش را دارد او است صاحب پرچمها و نامش نام پيغمبرى است،د.
ص: 207
عرض كردم:دوباره بفرمائيد.پس آن حضرت كتاب چرمين و يا صفحه اى خواست و در آن براى من نوشت.
23-(و حديث كرد از براى ما احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را ابو عبد اللّه يحيى بن زكريا ابن شيبان از كتابش گفت:حديث كرد ما را يونس بن كليب او گفت:حديث كرد ما را معاوية بن هشام از صباح او گفت:حديث كرد ما را سالم اشل از حصين تغلبىّ كه گفت):
حضرت ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام را ملاقات كردم آنگاه مانند حديث پيش را نقل كرده بجز آنكه گويد:سپس كه آن حضرت از سخنش فارغ شد نگاهى بمن كرد و فرمود:بياد گرفتى[يا]برايت بنويسم؟عرض كردم:
ميل شما است پس تكّه اى از چرم يا صفحه اى بخواست و آن را براى من نوشت و بمن داد و حصين آن نوشته را براى ما بيرون آورد و خواند و سپس گفت:اين نوشتۀ امام باقر است.
[شرح از مجلسىّ:مقصود از پدرى كه خونش باز خواست نشده است يا امام حسن عسكرىّ است و يا امام حسين و يا جنس پدر كه شامل همۀ امامان است و اينكه فرمود كنيۀ عمويش را دارد شايد كنيۀ يكى از عموهاى آن حضرت أبو القاسم بوده است و يا يكى از كنيه هاى آن حضرت ابو جعفر و يا ابو الحسن و يا ابو محمّد است و احتمال هست كه مقصود از(المكنّى بعمه)آن باشد كه بخاطر عمويش جعفر.
يعنى از ترس او نام او بطور صريح برده نميشود و يا بكنايه گفته مى شود و نامش نام پيغمبرى است،يعنى پيغمبر ما و اين تعبير يا از راه تقيّه است و يا از آن روى كه از بردن نام آن حضرت نهى شده است].
24-(و حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد مرا عبّاد بن يعقوب او گفت:حديث كرد مرا حسن بن حمّاد طائى از ابى الجارود و او از):
ص: 208
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام كه فرمود:صاحب اين امر همان كسى است كه رانده شدۀ آواره است(در بعضى از نسخه ها رانده شدۀ تنها ضبط شده است)و خون پدرش باز خواست نشده و كنيۀ عمويش را دارد و از خانواده اش تك افتاده و نامش نام پيغمبرى است.
25-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد كه از كتابش براى او قرائت كرده بود او گفت:حديث كرد ما را حسن ابن محمّد حضرمى او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد عليهما السّلام):
(و از يونس بن يعقوب و او از سالم مكّى و او از ابى الطفيل گويد (1)عامر بن واثلة مرا گفت):
آن كس كه شما بدنبالش در جستجوئيد و بآرزويش هستيد فقط از مكّه خروج ميكند و از مكّه خروج نميكند تا آنكه آنچه را كه دوست دارد به بيند هر چند كه كارش بآنجا انجامد كه از شاخه هاى درخت تغذيه نمايد.
چه كارى روشنتر و كدام راه بازتر از راهى است كه امامان عليهم السّلام در بارۀ اين غيبت راهنمائى كرده اند و جلو پاى شيعيانشان گذاشته اند تا با حالت تسليم و بدون اعتراض و اشكال و بدون شك و ترديد آن راه را به پيمايند؟و آيا با اين بيان كه در امر غيبت شده است باز روا است كه شكّى واقع شود؟و روشن تر از اين در واضح بودن حقّ از براى صاحب غيبت و شيعيانش چيست؟ 26-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را احمد بن ما بنداذ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن هلال او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ قيسى از ابى الهيثم ميثمىّ): (2)ت.
ص: 209
از ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه فرمود:هنگامى كه سه نام بدنبال هم آمد:محمّد و علىّ و حسن چهارمى شان قائمشان خواهد بود(و در بعضى از نسخه ها چنين است:چهارمى شان همان قائم است).
27-(محمّد بن همّام گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن جعفر حميرى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عيسى بن عبيد از محمّد بن ابى يعقوب بلخىّ كه گفت):
ابا الحسن امام رضا عليه السّلام ميفرمود:شما بزودى گرفتار خواهيد شد بچيزى كه سختر و بزرگتر است،به بچّه اى كه هنوز در شكم مادر باشد و به بچّه اى شير خوار گرفتار خواهيد شد تا آنجا كه گفته شود،غايب شد و مرد و ميگويند:ديگر امامى وجود ندارد،در صورتى كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله غايب شد و غايب شد و غايب شد و اين هم من كه بمرگ خودم از دنيا خواهم رفت.
[شرح:شايد مقصود آن باشد كه براى رسول خدا غيبت هاى متعدّدى بود مانند غيبتش در كوه حرا و شعب ابى طالب و غار تا آنكه بمدينه وارد شدند و ممكن است كه بقرينۀ مقام فاعل فعل ها حذف شده باشد و مقصود بعضى از انبياء سلف باشد و شايد حضرت اسم آنان را فرموده ولى راوى بمنظور اختصار نقل نكرده است].
28-(و حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را احمد بن مابنداذ و عبد اللّه بن جعفر حميرىّ آن دو گفتند:حديث كرد ما را احمد بن هلال او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محبوب زرّاد او گفت):
امام رضا عليه السّلام مرا فرمود:اى حسن در آيندۀ نزديكى گرفتارى بى پايان و وحشتزايى روى خواهد داد كه همۀ دوستيها و صميميّتها از ميان برود و در روايتى است كه(همۀ دوستيها و صميميّتها ساقط شود)و اين بهنگامى است كه شيعيان سوّمين فرزند مرا از دست بدهند كه اهل زمين و آسمان برفتن او اندوهگين خواهند شد چه بسيار مرد و زن مؤمن كه به از دست دادن او اسفناك و اندوهناك و حيران و
ص: 210
غمگين خواهند بود.
سپس سربزير افكند آنگاه سر برداشت و فرمود:پدر و مادرم بفداى همنام جدّم و كسى كه شبيه من و شبيه موسى بن عمران است نور افكن هائى كه از شعاع نورانيّت عالم قدس روشنى ميگيرد در گريبان دارد تو گوئى او را مى بينم هنگامى كه مردم در نهايت نوميدى هستند كه آوازى بگوششان ميرسد كه دور و نزديك يكسان ميشنوند و آن آواز براى مؤمنين رحمت و براى كافران عذاب است.
عرض كردم:پدرم و مادرم بفدايت آن آواز چه خواهد بود؟فرمود:در ماه رجب سه آواز بر آيد نخستين آواز:(هان كه لعنت خدا بر ستمكاران)و دوّمين آواز (اى گروه مؤمنان گرفتارى هولناك فرا رسيد)و در آواز سوّم دستى را(و در بيشتر نسخه ها:پيكرى را)در پيشاپيش آفتاب مى بينند كه آواز ميدهد:(كه خداوند بمنظور برانداختن ستمگران،فلانى را برانگيخت)اين هنگام است كه گشايشى براى مؤمنان دست دهد و خداوند سينه هاى آنان را شفا بخشد و عقده هاى دلشان بر طرف ميگردد.
[شرح از مجلسىّ:شايد معناى
(عليه جيوب النور) آن باشد كه گريبانهاى نورانى افراد از مؤمنين كامل و فرشتگان مقرّب و ارواح مرسلين از اندوه غيبت آن حضرت و حيران ماندن مردم در بارۀ آن حضرت شعله ور مى شود و اين بخاطر نور ايمانى است كه براى آنان از آفتاب هاى عوالم قدس ميتابد.
و احتمال ميرود كه مقصود از گريبانهاى نور،گريبانهاى منسوب بنور باشد يعنى گريبانهائى كه انوار فيض خداى تعالى از آن ميتابد و حاصل سخن آنكه بر قامت آن حضرت صلوات اللّه عليه لباسهاى قدسى و خلعت هاى ربّانى پوشانيده شده كه از گريبان آن جامه ها انوار فضل و هدايت خداى تعالى فروزان است.
و مؤيّد اين معنى روايت ديگرى است از پيغمبر صلى اللّه عليه و آله كه فرمود:
(جلابيب النور) جلابيب جمع جلباب بمعنى جامه اى است كه سرا پاى بدن را بپوشاند.
ص: 211
و احتمال ميرود كه(على)در(عليه)تعليليّه باشد،يعنى ببركت هدايت و فيض آن حضرت از گريبانهاى اشخاصى كه پذيراى انوار قدسند،علوم و معارف ربّانى ساطع و درخشان است.پايان نقل از مجلسىّ.
مترجم گويد:وجهى براى اين توجيهات نيست پس از آنكه امام رضا(ع) آن حضرت را بموسى بن عمران تشبيه فرموده است و بدنبال تشبيه وجه شبه را بيان فرموده يعنى همان طور كه موسى بن عمران را جيب نور بود و بمضمون« أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ (1) »بآن حضرت همين كرامت از طرف خداوند تعالى اعطا شده است].
29-(محمّد بن همّام گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن احمد مدينىّ (2)او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن اسباط از محمّد بن سنان و او از داود بن كثير رقّى كه گفت):
بابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:من بفدايت اين امر آنقدر بدرازا كشيد كه دلها تنگ شد و ما دقّ مرگ شديم.فرمود:اين كار در آخرين مرحلۀ نااميدى و سخت ترين مرتبۀ غم و اندوه انجام خواهد گرفت آواز دهنده اى از آسمان بنام امام قائم و نام پدرش آواز خواهد داد عرض كردم:فدايت شوم نامش چيست؟ فرمود:نام پيامبرى است و نام پدرش نام وصيّى.
[شرح:تصريح نكردن بنام آن حضرت شايد بآن جهت است كه در ميان مردم شهرت نيابد].
30-(و حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن علىّ تيملىّ از محمّد بن اسماعيل بن بزيع و حديث كرد مرا بيش از يكنفر از منصور بن يونس بزرج (3)از اسماعيل بن جابر و او از):ت.
ص: 212
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام كه فرمود:صاحب اين امر را در يكى از اين دره ها غيبتى است-و با دست بسمت ذى طوى اشاره كرد-تا آنكه اندكى پيش از خروجش خدمتكار مخصوصش مى آيد و بعضى از ياران آن حضرت را ملاقات ميكند و ميگويد:شما در اينجا چند نفريد؟ميگويند:نزديك بچهل نفر مرد.ميگويد:اگر صاحب خود را به بيند چگونه خواهيد بود؟ميگويند:بخدا قسم اگر دستور دهد كه كوه ها را از جا بكنيم خواهيم كند.سپس سال بعد بنزد آنان مى آيد و ميگويد:ده نفر از بزرگان و نيكان خود را تعيين كنيد آنان تعيين ميكنند پس او با آنان براه مى افتد تا آنكه بخدمت صاحبشان ميرسند و براى فردا شب بآنان وعده ميدهد.
سپس امام باقر عليه السّلام فرمود:بخدا قسم گوئى او را مى بينم كه پشت خود را بحجر تكيه داده و خدا را بحقّ خودش قسم ميدهد،و سپس ميگويد:اى مردم هر كس با من در بارۀ خدا بحث و شنود بكند من از همۀ مردم بخدا سزاوارترم،اى مردم هر كس با من در بارۀ آدم بحث كند من سزاوارتر از همه بآدمم،اى مردم هر كس با من در بارۀ نوح محاجه كند من سزاوارترين مردم بنوحم،اى مردم هر كس با من در بارۀ ابراهيم محاجّه كند من سزاوارترين مردم بابراهيم هستم،اى مردم هر كس با من در بارۀ موسى محاجّه كند من اوليتر مردم بموسى هستم،اى مردم هر كس با من در بارۀ عيسى محاجه كند من اوليتر مردم بعيسى هستم،اى مردم هر كس با من در بارۀ محمّد بحث كند من سزاوارترين مردم بمحمّد هستم،اى مردم هر كس بامن در بارۀ كتاب خدا بحث كند من سزاوارترين مردم بكتاب خدا هستم.
سپس بمقام تشريف ميبرد و دو ركعت نماز در نزد مقام ميگذارد و خدا را بحق خودش سوگند ميدهد.
سپس امام باقر عليه السّلام فرمود:او است بخدا قسم همان مضطرى كه خدا در باره اش ميفرمايد:«آيا كيست آنكه پاسخ مضطرّ را بدهد و بدى را از ميان بردارد و شما را جانشينان روى زمين قرار دهد»(النّمل:62)اين آيه در بارۀ او و براى او
ص: 213
نازل شده است.
31-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از ابى الجارود كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:آنان و تو براى هميشه اين چنين خواهيد بود تا آنكه خداوند از براى اين امر كسيرا برانگيزاند كه ندانند آفريده شده بود يا نه.
32-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد بن مالك از محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب.و حديث كرده بود مرا عبد اللّه ابن جعفر حميرى از احمد بن محمّد بن عيسى و آن دو گفتند:حديث كرد ما را محمّد بن سنان از ابى الجارود و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام كه فرمود:همواره بسوى يكى از ما گردنها را خواهيد كشيد و خواهيد گفت كه او همين است ولى خداوند او را از ميان خواهد برد تا آنگاه كه خداوند از براى اين امر كسى را بر انگيزاند كه ندانيد زائيده شده بود يا نه و آفريده شده بود يا نه.
33-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و او از محمّد بن احمد قلانسى و او از محمّد بن علىّ و او از محمّد بن سنان و او از ابى الجارود كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر) (1)ميفرمود:همواره چشمهاى شما نگران مردى است كه ميگوئيد او همين است،مگر آنكه از ميان برود تا آنكه خداوند كسى را بر- ميانگيزاند كه نفهميد تا آن وقت آفريده شده است يا نه.
34-(حديث كرد ما را علىّ بن الحسين (2)او گفت:حديث كرد ما را محمّدق.
ص: 214
ابن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن علىّ (1)از محمّد بن سنان و او از مردى كه):
از امام باقر نقل ميكند كه آن حضرت فرمود:هميشه اين چنين بمانيد و روزگار بهمين نحو خواهد ماند تا آنكه خداوند از براى اين كار مردى را بر انگيزاند كه نفهميد آفريده شده است يا هنوز آفريده نشده است.
اى گروه شيعه اى كه خداى تعالايش نيروى تميز و تأمّل و تدبّر كافى در سخنان ائمّه عنايت فرموده است،آيا در اين حديث ها بيان آشكار و نور درخشان نيست؟ آيا در ميان امامان گذشته يكنفر هست كه در ولادت او شكّ شود و در بود و نبودش اختلاف گردد و گروهى از امت در غيبتش باو معتقد شوند و در دوران غيبت او فتنه ها در دين روى دهد و افرادى در بارۀ او متحيّر شوند و امام صادق عليه السّلام صراحتا باو راهنمائى كرده باشد كه بفرمايد هر گاه سه نام بدنبال هم آمد(محمّد و علىّ و حسن)چهارمى شان قائم آنان خواهد بود؟ آيا كسى هست بجز اين امامى كه كمال دين بوسيلۀ او و بدست او نهاده شده است و گزينش و آزمايش و تميز خلق باو و غيبت او شود و خاصّ و خالص صافى از شيعيان كه بر ولايت او هستند بدست آيد از اين رهگذر كه بر نظام او ايستادگى كنند و بامامتش اقرار نمايند و حق بودن او را و وجود او را و اينكه زمين از او خالى نمى ماند هر چند شخص او غايب باشد از براى خودشان دين الهى بدانند تا بآنچه رسول خدا و امير المؤمنين و امامان عليهم السّلام فرموده اند و پس از غيبت و نااميدى از او قيامش را با شمشير بشارت داده اند تصديق و ايمان و يقين داشته باشد.
پس هر كس كه بيان مى طلبد بيان را از گفتار يكايك ائمه عليهم السّلام بخواهد تا او را بر افزايش در بيانى كه برهان از آن بدست مى آيد يارى كند.خداوند،د.
ص: 215
ما را و همۀ برادران ما را از اهل پذيرش و اقرار قرار دهد و ما را از اهل انكار قرار ندهد و بصيرت و يقين و ثبات ما را بر حقّ و تمسّك بآن را بيشتر فرمايد كه او است تنها توفيق دهنده و راهنماى حقّ و يارى دهنده (1).
35-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد ابن مالك او گفت:حديث كرد ما را عبّاد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را يحيى بن سالم):
از ابى جعفر امام باقر عليه السّلام كه فرمود:صاحب اين امر از همۀ ما در سن كمتر و در شخصيّت خاموش تر است گفتم:اين كى خواهد شد؟فرمود:
هنگامى كه خبرگزاريها بيعت آن جوان را منتشر سازند در اين وقت هر صاحب قدرتى پرچمى بر افرازد پس منتظر فرج باشيد.
در امامان راستين گذشته و امامانى كه بناحقّ دعوى امامت كرده اند كسى كه در كودكى يتيم شده باشد بجز اين امام كسى نيست امامى كه خداوند امامت و علم را باو عطا فرموده همچنان كه بعيسى بن مريم و يحيى بن زكريّا كتاب و نبوّت و علم و حكمت را در كودكى عطا فرمود.
و دليل بر اين سخن فرمايش امام صادق عليه السّلام است كه فرمود او را بچهار پيغمبر شباهت است يكى از آنان عيسى بن مريم است زيرا باو حكم و نبوّت و علم در كودكى عطا شد و باين نيز در كودكى امامت داده شد.
و اينكه فرموده اند اين امر در كوچكترين ما از نظر سن و خاموشترين ما از نظر شخصيّت خواهد بود دليل و شاهدى است بر اينكه همان او است زيرا در ائمۀ طاهرين و در غير ائمه از مدّعيان دعاوى باطل كسى نيست كه امر امامت در سنّ آن حضرت باو داده شده باشد زيرا همۀ آنان كه امامت بآنان رسيده است از امامان).
ص: 216
راستين و افرادى كه براى آنان ادّعاى امامت شده است از نظر سن از آن حضرت بزرگتر بوده اند.سپاس خدائى را كه بوسيلۀ كلماتش احقاق حقّ ميكند و دنبالۀ كافران را قطع ميكند.
36-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را احمد بن مابنداذ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن هلال از اميّة بن علىّ قيسىّ (1)او گفت):
بابى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا عليهما السّلام(امام جواد)عرض كردم جانشين تو پس از تو كيست؟فرمود:فرزندم علىّ و دو فرزندان على،سپس اندكى سربزير افكند آنگاه سر برداشت سپس فرمود:همانا حيرتى پيش خواهد آمد.
عرض كردم:چون چنين شود بكجا بايد روى آورد؟آن حضرت اندكى خاموش ماند و سپس فرمود:هيچ جا،و سه بار اين كلمه را تكرار كرد،من سؤالم را ديگر باره پرسيدم فرمود:بمدينه گفتم كداميك از مدينه ها(يعنى شهرها)فرمود:
همين مدينۀ خودمان مگر مدينه اى بجز اين هست؟ احمد بن هلال گويد:محمّد بن اسماعيل بن بزيع بمن گفت من بودم كه اميّة بن علىّ قيسىّ از امام جواد ميپرسيد و آن حضرت بهمين پاسخ پاسخش داد.
(و حديث كرد ما را علىّ بن احمد او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى از احمد بن حسين (2)و او از احمد بن هلال و او از اميّة بن علىّ قيسىّ)مانند همين روايت را.
37-(حديث كرد ما را محمّد بن همام او گفت:حديث كرد مرا ابو عبد اللّه محمّد بن عصام او گفت حديث كرد ما را ابو سعيد سهل بن زياد آدمىّ او گفت حديثد.
ص: 217
كرد ما را عبد العظيم بن عبد اللّه حسنىّ):
از ابى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا(امام جواد)عليهما السّلام كه او شنيده است كه آن حضرت ميفرموده:زمانى كه فرزندم علىّ بميرد چراغ ديگرى پس از او نمايان مى شود و سپس پنهان ميگردد،پس واى بر كسى كه شكّ نمايد و خوشا بغريبى كه دين خود را برداشته و فرار كند،سپس بدنبال اين پنهان شدن پيش آمدهائى روى دهد كه بر پيشانى ها نقش پيرى نشيند و كوههاى سخت و سنگين از جاى كنده شود.
[شرح:كنده شدن كوهها يا كنايه از عظمت حادثه است و يا اشاره به سست شدن ايمان هاى استوار مردم].
از مؤلّف:كدام حيرانى از اين حيرت بالاتر است كه مردم بسيار و گروه فراوانى از زير بار اين امر بدر رفته اند و بجز اندكى بر آن باقى نمانده زيرا مردم بشكّ افتاده اند و يقينشان ضعيف گشته و كمتر كسى است كه ثابت قدم مانده باشد بر گرفتارى سختى كه از براى افراد مخلص و بردبار و ثابت قدم و راسخين در علم آل محمّد پيش آمده است آنانى كه همين حديثها را روايت كرده اند و بمقصود ائمّه در اين روايات آشنا هستند و معناهائى را كه اشاره فرموده اند درك ميكنند كسانى كه خداوند،نعمت ثبات قدم بآنان ارزانى داشته و آنان را با يقين سرافراز فرموده است و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است.
38-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى از احمد بن ادريس (1)و او از محمّد بن احمد و او از جعفر بن قاسم و او از محمّد بن وليد خزّار و او از وليد بن عقبة و او از حارث بن زياد و او از شعيب و او از ابى حمزه كه گفت):د.
ص: 218
بخدمت ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام رسيدم عرض كردم:صاحب اين امر شمائيد؟فرمود:نه.عرض كردم:پس فرزندت؟فرمود:نه.عرض كردم:
پس فرزند فرزندت؟فرمود:نه.عرض كردم:پس كيست؟فرمود:كسى كه آن را (يعنى زمين را)پر از عدل ميكند هم چنان كه از ستم و تعدّى پر شده باشد او در زمان فترت امامان تشريف مى آورد هم چنان كه پيغمبر در دوران فترت پيامبران برانگيخته شد (1).
[شرح:دوران فترت دورانى است كه پيامبران خدا از دنيا رفته باشند و جانشينان آنان نيز در دسترس مردم نباشند و خلاصه چراغ دعوت انبياء خاموش باشد بنا بر اين،معناى دوران فترت امامان نيز واضح و روشن است].
39-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن محمّد از بعضى از رجال خود و او از ايّوب بن نوح و او از):
ابى الحسن سوّم(حضرت هادى) (2)نقل ميكند كه آن حضرت فرمود:هنگامى كه علم شما از ميان شما برداشته شود منتظر فرج از زير قدمهايتان باشيد.
[شرح:علم را اگر با دو حركت بخوانيم بمعناى نشانه است كه كنايه از امام است كه راهنماى بحقّ است و اگر با سكون بخوانيم بمعناى دانش است و كنايه از آنكه دانشمندان از ميان شما ميروند و مردم در ضلالت و جهالت ميمانند و انتظار فرج از زير قدمها كنايه از نزديك بودن آن است.
و مجلسىّ فرمايد:«كه معناى روايت آن است كه ناچار شما بايد بانتظار فرج باشيد هر چند دور باشد و يا آنكه مقصود از فرج،احدى الحسنيين است» مترجم گويد:ظاهرا مراد ايشان از احدى الحسنين آنست كه يا حقيقتا فرج حاصل مى شود و يا آنكه به ثواب انتظار فرج نائل خواهد شد].
40-(محمّد بن يعقوب گفت:حديث كرد ما را ابو علىّ اشعرىّ از محمّد بنت.
ص: 219
حسّان و او از محمّد بن علىّ و او از عبد اللّه بن قاسم و او از مفضّل بن عمر):
و او از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه از آن حضرت پرسش شد از معناى آيۀ شريفه فَإِذا نُقِرَ فِي النّاقُورِ (1) (زمانى كه بصور دميده شود)فرمود:همانا از ما امامى در پشت پرده خواهد بود و آنگاه كه خداوند عز ذكره بخواهد كه امر او را اظهار كند در دل او نكته و اثرى ظاهر مى شود پس او نمايان گشته و بامر خدا قيام ميكند [شرح:ناقور بر وزن فاعول از نقر است بمعناى بصدا در آوردن.علاّمۀ مجلسىّ فرمايد:خداوند دل امام را بصور تشبيه فرموده و آنچه در آن القاء و الهام مى شود بدميدن در صور تشبيه كرده است(و نكت)اثرى است كه در زمين بواسطۀ كشيدن چوب و مانند آن پيدا مى شود].
41-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را عدّه اى از اصحاب ما از احمد بن محمّد و او از حسن بن علىّ و شاء و او از علىّ بن ابى حمزه[او از ابى بصير]و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:صاحب اين امر را بناچار غيبتى است و در غيبتش بناچار عزلتى و طيبة چه منزلگاه خوبى است و بخاطر سى نفر وحشتى آنجا نيست.
[شرح از مجلسىّ:طيبة نام مدينۀ طيّبة است و از اين روايت استفاده مى شود كه آن حضرت را غالبا در مدينه و اطراف آن منزل و مأوا است يا هميشه و يا در غيبت صغرى و بعضى ها احتمال داده اند كه طيبه نام محلّ مخصوصى است كه آن حضرت با يارانش آنجا تشريف دارند ولى شاهدى بر اين مطلب نيست.
و مؤيّد احتمال اوّل روايتى است كه كافى از ابى هاشم جعفرى نقل ميكند كه در ضمن حديثى گويد بابى محمّد(امام حسن عسكرىّ)عليه السّلام عرض كردم:
اگر براى شما پيش آمدى شد او را در كجا جويا شوم؟فرمود:در مدينه و اينكه فرمود:
«و ما بثلاثين من وحشة» يعنى سى نفر از نو كران و خاصان آن حضرت كه
ص: 220
هستند چون با يك ديگر مأنوسند وحشتى ندارند.
و احتمال هست كه(با)بمعناى(مع)باشد،يعنى آن حضرت بهمراه سى نفر كه در اطرافش هستند وحشت نميكند.
سپس علاّمۀ مجلسىّ فرموده كه بعضى ها گفته اند كه اين روايت مخصوص زمان غيبت صغرى است.و در غيبت شيخ است كه:
«لا بد في عزلته من قوة» يعنى در دوران عزلت آن حضرت را بايد نيرو و مددى بوده باشد].
42-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از عدّه اى از رجال خودش و آنان از احمد بن محمّد و او از علىّ بن حكم و او از ابى ايّوب خزّاز و او از محمّد بن مسلم كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:اگر از صاحب شما خبر رسيد كه غايب شده است غيبت را انكار نكنيد.
(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن ابراهيم ابن هاشم از محمّد بن ابى عمير و او از ابى ايّوب خزّاز و او از محمّد بن مسلم)مانند همين روايت را.
43-(حديث كرد ما را علىّ بن حسين[مسعودى]او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسان رازى از محمّد بن علىّ كوفى و او از حسن بن محبوب و او از عبد اللّه بن جبلة و او از علىّ بن ابى حمزه و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:اگر قائم قيام كند مردم بانكارش برخيزند زيرا او بقيافۀ جوانى رشيد بسوى آنان باز ميگردد و كسى در عقيدۀ باو ثابت نمى ماند مگر آن كس كه خداوند در عالم ذرّ نخستين پيمان از او گرفته باشد.
و در غير اين روايت است كه آن حضرت فرمود:از بزرگترين گرفتاريها آنست
ص: 221
كه صاحبشان بقيافۀ جوان بر آنان خروج ميكند در صورتى كه آنان چنين مى پندارند كه بايد پير مرد فرتوتى باشد.
[شرح:در روايت كلمۀ
(شابّ موفق) است و مجلسىّ فرموده است مقصود از موفق يعنى جوانى كه اعضايش و اخلاقش در كمال اعتدال باشد يا آنكه كنايه از آنست كه آن حضرت مانند اواسط دوران جوانى بلكه پايان جوانى مينمايد و اين گونه جوان را موفق گويند براى آنكه جوان در اين سالها بتحصيل كمالات موفّق مى شود].
44-(محمّد بن همّام گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:
حديث كرد مرا عمر بن طرخان او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن اسماعيل از علىّ ابن عمر بن علىّ بن حسين عليهما السّلام و او از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه آن حضرت فرمود:از فرزندان من آنكه قائم است باندازۀ عمر حضرت خليل كه يك صد و بيست سال است عمر ميكند و تا اين مقدار قابل درك است سپس غيبتى در دهر(بروزگار دراز)خواهد نمود و بقيافۀ جوان رشيد سى و دو ساله ظهور ميكند تا آنجا كه گروهى از مردم از اعتقاد باو باز ميگردند،و او زمين را پر از عدل و داد ميكند همان طور كه از ستم و تجاوز پر شده باشد.
[مترجم گويد:روايت باين نحو كه ما ترجمه كرديم معنائى صحيح دارد و نيازى نيست بآن كه گوئيم در روايت تقديم و تأخيرى از ناحيۀ راوى و يا كاتب شده است چنانچه بعضى از محقّقين فرموده است كه جملۀ
(حتى يرجع عنه طائفة من الناس) بدنبال
(يغيب غيبة في الدهر) بوده است زيرا بنا بر آنچه ما معنى كرديم علّت بازگشت مردم از آن حضرت همين است كه او را پس از سالهاى دراز بصورت جوان مشاهده ميكنند چنانچه در روايت پيش نيز اشاره شد كه يكى از بزرگترين ابتلائات و آزمايش مردم ظهور آن حضرت بقيافۀ شابّ موفق است].
ص: 222
در اين فرمايش ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام موجب اعتبار و وسيلۀ باز داشت از كورى و شكّ و ريب هست و هشدارى است از براى سهوكننده و غافل و راهنمائى براى سرسخت هاى حيران.
آيا آنچه از مقدار عمر و حالى كه قائم عليه السّلام بهنگام ظهورش در آن حال خواهد بود بيان شده كه بصورت جوانى ظهور خواهد كرد براى صاحبان خرد كفايت نميكند و براى خردمند بينا سزاوار نيست كه اين مدت بنظرش طولانى بيايد و در امر الهى پيش از رسيدن وقتش و سررسيد روزهايش شتاب كنند و در وقتى كه ذكر شده و فرموده اند كه آن حضرت پس از پايان آن مدّت ظهور ميكند تغييرى ندهد (1)زيرا آنچه از ايشان عليهم السّلام در بارۀ وقت روايت شده است از آن جهت است كه شيعه را آرامشى باشد (2)و امر را در نظر شيعه نزديك نشان دهند زيرا خودشان فرموده اند كه ما وقت تعيين نميكنيم و هر كس كه از ما وقتى را روايت كند او را تصديق نكنيد و نترسيد از اينكه او را تكذيب كنيد و بگفتارش عمل نكنيد.
و وظيفه مؤمنين آنست كه بهر آنچه از ناحيۀ امامان رسيده تسليم باشند كه آنان بهتر ميدانند كه چه فرموده اند زيرا كسى كه تسليم بامر آنان شد و يقين كرد كه حقّ همانست سعادتمند خواهد شد و دينش سالم خواهد ماند و كسى كه با آنان معارضه كند و شكّ نمايد و مخالفت كند و بر خداى تعالى از پيش خود نسبتى دهد و اختيار كند،جز آنكه ازد.
ص: 223
نسبتى كه بخدايتعالى از پيش خود داده جلوگيرى شود و اختيارش از بين برود و بمراد و خواستۀ دلش نرسد و بآنچه كه دوست دارد نرسد (1)و بر حيرت و گمراهى و شكّ و حيرت و سرسختى و انتقال از مذهب بمذهب ديگر و از گفتارى بگفتار ديگر گرفتار شود نتيجه اى نداشته و سرانجام كارش بزيانكارى خواهد كشيد.
و همانا امامى كه در نزد خداى عزّ و جلّ چنين منزلتى دارد كه بوسيلۀ او انتقام خودش و دينش و اوليائش را ميگيرد و وعده اى كه برسولش داده تا دينش را بر همۀ اديان پيروز گرداند هر چند مشركان را خوش نيايد و تا آنكه بر روى زمين بجز دين خالص او نباشد بوسيلۀ او و بدست او انجام گيرد چنين امامى سزاوار است كه مردم جاهل مقام و منزلت او را ادّعا نكنند و كسى از مردم با ادّعا نمودن اين مقام از براى غير آن حضرت خود را گمراه نكند،و با اقتداء بغير آن حضرت خود را هلاك نكند كه خود را بمهلكه انداخته و بآتش وارد نموده است.پناه بخدا ميبريم از آن و از او ميخواهيم كه با رحمت خود ما را از عذاب آتش رهائى بخشد.
45-(حديث كرد ما را علىّ بن حسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن علىّ كوفىّ از ابراهيم بن هاشم و او از حمّاد بن عيسى و او از ابراهيم ابن عمر يمانى و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود قائم قيام ميكند در حالى كه بگردنش از هيچ كس بيعتى نباشد.
46-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن يحيى از احمد بن محمّد و او از حسين بن سعيد و او از ابن ابى عمير و او از هشام بن سالم و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:قائم قيام ميكند در حالى كهد)
ص: 224
هيچ كس را بگردن او نه عقدى است و نه پيمانى و نه بيعتى.
(فصل) از جمله چيزهائى كه موضوع غيبت را تأكيد ميكند و گواهى است بر حقانيّت و وجود آن و بر حيرتى كه بمردم در آن غيبت دست ميدهد و بر آنكه غيبت يك نوع ابتلا است كه بناچار بايد رخ دهد و كسى از آن نجات نمى يابد مگر آنكه بر سختى ابتلاء ثابت قدم باشد رواياتى است كه از امير المؤمنين عليه السّلام در اين باره رسيده است بدين قرار:
1-(حديث كرد ما را باين حديث علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى از محمّد ابن علىّ كوفى و او از محمّد بن سنان و او از ابى الجارود و او از مزاحم عبدىّ و او از عكرمة بن صعصعة و او از پدرش كه گفت):
علىّ عليه السّلام ميفرمود اين شيعه همواره همچون گلۀ بز خواهند بود كه براى ستمگر زورگو بى تفاوت است كه دست روى كداميك ميگذارد(همچون قصّاب در انتخاب بز از گله براى سر بريدن)نه جايگاه بلندى خواهند داشت كه بآن پناهنده شوند و نه پشتيبانى كه در كارهاشان بآن دلگرم باشند.
2-(و خبر داد ما را علىّ بن الحسين با سند خودش از محمّد بن سنان و او از ابى الجارود كه گفت:حديث كرد ما را ابو بدر از عليم و او از سلمان فارسىّ- خداى تعالى رحمتش كند-كه او گفت):
مؤمنين همواره همچون بزهاى يك نواخت باشند كه ستمگر زورگو را بى تفاوت است كه دست اش را بر كدامين نهد نه در ميانشان جايگاه بلندى است كه بآن پناهنده شوند و نه پشتيبانى كه كارشان را بدلگرمى آن انجام دهند.
3-(و بهمين سند از ابى الجارود روايت است و او از عبد اللّه شاعر يعنى
ص: 225
ابن عقبه (1)روايت ميكند كه گفت):
شنيدم علىّ عليه السّلام ميفرمود گوئى شما را مينگرم كه همچون شترى كه بدنبال چراگاه ميگردد در گردش هستيد و نخواهيدش يافت اى گروه شيعه.
4-(و بهمين سند از ابن سنان و او از يحيى بن المثنى[عطّار]و او از عبد اللّه بن بكير و روايت كرده آن را حكم (2)از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:چگونه خواهيد بود هنگامى كه بالا برويد و كسى را نيابيد و باز پس آئيد و كسى را نيابيد؟ 5-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن جعفر قرشىّ او گفت حديث كرد مرا محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب او گفت حديث كرد مرا محمّد بن سنان از ابى الجارود و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه از آن حضرت شنيده است كه ميفرموده است آنقدر بايد بانتظار باشيد تا همچون رمۀ بزهاى وحشت زده شويد كه قصّاب را تفاوت نكند كه دست بر روى كداميك بگذارد نه جايگاه بلندى داشته باشيد تا بدان پناهنده شويد و نه پشتيبانى كه كارهايتان را بدلگرمى آن انجام دهيد.
آيا اين حديث ها-خدا شما را رحمت كند-بجز آنست كه دلالت دارد بر غايب شدن صاحب حقّ و او است همان جايگاه بلندى كه شيعه بآن پناهنده مى شود و سپس دلالت دارد بر غايب شدن سببى كه براى آن حضرت نصب شده بود تا ميان او و شيعيانش واسطه باشد و هم او است آن پشتيبانى كه شيعيان در كارهاشان باو دلگرم بودند كه در حال غيبت كارهاى شيعيان را بامامشان ميرساندند،امامى كه همان جايگاه بلند پايۀ شيعيان است و هنگامى كه اين سبب نيز برداشته شد همچون بزهاى يك نواخت شدند و تا آن واسطه ها بودند باعث رسيدن پيام و راهنمائى تدبيرد.
ص: 226
كافى بودند تا آنكه خداوند تدبير خود را جارى ساخت و تقديرات خويش را عملى كرد كه در اين زمانى كه ما هستيم با آنكه امام غايب است آن وسايل نيز برداشته شده است تا آن كس كه خالص شدنى است خالص شود و آن كس كه هلاك شدنى است بهلاكت رسد و آنكه نجات يافتنى است نجات يابد بوسيلۀ ثابت بودن در حقّ و بيرون راندن شكّ و ترديد از دل خود و يقين داشتن بآنچه از ائمّه عليهم السّلام رسيده است و فرموده اند كه بناچار بايد اين اندوه پيش بيايد و سپس هر وقت كه خدا بخواهد بر كنار شود نه هر وقت كه مردم بخواهند و آنان پيشنهاد كنند.
خداوند،ما و شما را اى گروه شيعۀ مؤمنين كه بريسمان خدا دست داريد و دستور او را گردن نهاده ايد از آنان قرار دهد كه از فتنۀ غيبت نجات يافته اند غيبتى كه هر كس امامى اختيار كرد و باختيار پروردگارش راضى نشد و در تدبير خداى سبحان شتابزدگى نشان داد و آنچنان كه مأمور بود صبر نكرد هلاك گرديد،خداوند ما و شما را از گمراهى پس از راهيابى در امان دارد كه او است خداى ولىّ توانا.
اين بود پايان آنچه از روايات غيبت در نزد من حاضر بود و اين اندكى است از روايات بسيارى كه مردم روايت كرده اند و در نزدشان محفوظ است و خدا است ولىّ توفيق.
(رواياتى كه شيعه را دستور ميدهد كه بردبار و خود دار باشد و بانتظار)
(فرج باشد و نسبت بامر خداوند و تدبير او شتابزدگى نكند)
1-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقدۀ كوفىّ او گفت:
حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى أبو الحسن او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و وهيب بن حفص و آنان از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:پدرم مرا فرمود بناچار در آذربايجان آتشى روشن شود كه هيچ چيز در مقابلش نتواند ايستاد و چون چنين شود
ص: 227
خانه نشين باشيد و تا ما در خانه نشسته ايم شما نيز بنشينيد و چون متحرّك ما حركت كرد بسوى او روانه شويد هر چند با دست و سر زانو باشد،بخدا قسم گوئى مى بينمش كه در ميان ركن و مقام از مردم بكتاب نوى بيعت ميگيرد و بر عرب سنگين خواهد آمد و فرمود واى بر حال ستمگران عرب از شرّى كه نزديك شده است.
2-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد از بعضى از رجالش و او از علىّ بن عمارۀ كنانى (1)او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن سنان از ابى الجارود و او از) ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام،گويد امام باقر را عرض كردم مرا وصيّتى بفرمائيد فرمود وصيّت ميكنم كه تقوى داشته باشى و خانه نشين باشى و در اجتماع اين مردم شركت نكنى و مبادا با افرادى كه از خاندان ما خروج ميكنند همگام باشى كه آنان نه چيزى دارند و نه بچيزى ميرسند و بدان كه بنى اميه را حكومتى است كه مردم نميتوانند آن را از دست آنان بگيرند و اهل حق را دولتى است كه وقتى فرا رسيد خداوند زمامش را بدست هر كس از ما اهل بيت كه بخواهد مى سپارد پس هر كس از شماها كه بآن دولت رسد با ما در مقام بلند بهشتى خواهد بود و اگر پيش از رسيدن بآن دولت از دنيا برود خداوند از براى او نيكى خواهد خواست.
و بدان كه هيچ جمعيّتى بمنظور بر طرف كردن ستم و يا عزيز نمودن دينى قيام نميكند مگر آنكه مرگ و گرفتارى دامن گيرشان شود تا آنگاه كه جمعيّتى قيام كنند كه در بدر با رسول خدا بودند كه كشتگانشان بخاك سپرده نشود و بخاك افتاده شان برداشته نشود و زخمى هاشان درمان نگردد عرض كردم آنان كيانند؟فرمود:فرشتگان.
[شرح از مجلسىّ ره(كشتگانشان)يعنى كسانى را كه فرشتگان بكشند دفن نميشوند و زخمهاشان درمان پذير نيست].
3-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ حسن تيملىّ او گفت:حديث كرد ما را حسن و محمّد فرزندان علىّ بن يوسف ازت.
ص: 228
پدرشان و او از احمد بن علىّ حلبىّ و او از صالح بن ابى الاسود و او از ابى الجارود كه گفت:شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام فرمود:از ما اهل بيت كس نيست كه بمنظور بر طرف كردن ستم و يا دعوت به حق قيام كند مگر آنكه...مانند خبر پيش 4-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام و محمّد بن الحسن بن محمّد بن جمهور اينان از حسن بن محمّد بن جمهور و او از پدرش و او از سماعة بن مهران و او از ابى الجارود و او از قاسم بن وليد همدانى و او از حارث اعور همدانى كه گفت):
امير المؤمنين عليه السّلام بر فراز منبر فرمود:هنگامى كه خاطب هلاك شود، و صاحب زمان رو گردان شود،و دلهائى باقى بماند كه زير و رو گردد پاره اى از آنها دلهائى باشند پر خير و پر بركت و پاره اى ديگر بى خير و بركت،آرزومندان هلاك شوند و پراكنده شوندگان پراكنده شوند و مؤمنين باقى بمانند و چه اندك،سيصد و اندى خواهند بود و گروهى بهمراه آنان خواهند جنگيد كه بهمراه رسول خدا بروز بدر جنگيدند نه كشته شوند و نه بميرند.
امير المؤمنين عليه السّلام كه فرموده است:(صاحب عصر)مقصودش صاحب همين زمان است كه بتدبير الهى كه واقع شده است از ديده هاى اين مردم نهان است سپس فرمود:دلهائى باقى ميماند كه بعضى(مخصب:پر بركت)و بعضى(مجدب:
بى خير و بركت)اند اين دلها دلهاى شيعيان است كه در اين غيبت و حيرت زيرورو ميشوند پاره اى از آنها بر حقّ ثابت ميماند كه مخصب است و بعضى از حقّ بگمراهى و سخن هاى باطل ميگرايد:مجدب است.
سپس فرمود آنان كه آرزو دارند هلاك ميشوند و در مقام نكوهش آنان است آنان كسانى هستند كه در امر الهى شتابزدگى ميكنند و در مقام تسليم نيستند و زمان غيبت بنظرشان طولانى مى آيد و پيش از آنكه فرجى به بينند ميميرند.آنگاه خداوند از اهل صبر و تسليم افراديرا كه ميخواهد نگهدارى كند نگاه ميدارد تا آنكه بمرتبۀ لايق خودش برساند و آنان افرادى هستند كه براستى ايمان دارند و در ايمانشان اخلاص ميورزند و افراد اندكى ميباشند كه آن حضرت شماره شان را سيصد و يا بيشتر
ص: 229
فرموده اند افرادى كه بواسطۀ نيروى ايمانشان و درستى يقينشان خداوند اهليّت بآنان عطا فرموده است تا وليّش را يارى كنند و با دشمنش بستيزند.
و آنان همچنان كه در روايت آمده است پس از آنكه حضرتش در كاخ حكومت جاى گرفت و پايان جنگ اعلام شد از طرف آن حضرت نمايندگان و فرمانداران روى زمين خواهند بود پس امير المؤمنين عليه السّلام فرمود جمعى با آنان جهاد ميكنند كه با رسول خدا روز بدر جهاد كردند كه نه كشته ميشوند و نه ميميرند.
مقصود حضرت آنست كه خداوند اين سيصد و چند نفر ياران خالص حضرت قائم را بوسيله فرشتگان روز بدر يارى ميفرمايد و آنان جزء نيروى جنگى آن حضرت خواهند بود.خداوند ما را از كسانى قرار دهد كه اهليّت يارى دينش را در ركاب وليّش باو عطا فرموده باشد و در اين باره آنچنان كه او را سزاست با ما رفتار فرمايد.
5-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را حميد ابن زياد كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن صباح بن ضحّاك از جعفر بن محمّد ابن سماعه و او از سيف تمّار و او از ابى مرهف كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:محاضير:(اسب هاى تندرو) هلاك شدند،گفتم:محاضير چيست؟فرمود كسانى كه شتابزدگى ميكنند و مقربين نجات يافتند و قلعه بر فراز پايه هاى همچون ميخ خود ثابت و پا بر جا است كنج خانه هاى خود را از دست مدهيد كه غبار فتنه بر زيان كسى است كه فتنه را بر انگيزاند(بمثال فارسى دودش بچشم خودش ميرود)و آنان در بارۀ شما توطئه اى را اراده نميكنند مگر آنكه خداوند مشغوليّتى بر ايشان پيش مى آورد بجز آن كس كه خود متعرّض آنان شود.
[شرح از مجلسىّ:مقربين(بكسر راء)كسانى هستند كه ميگويند فرج نزديك است و اميد نزديك بودن آن را دارند و يا آنكه دعا براى نزديكى فرج ميكنند و يا آنكه مقربين را بفتح را بخوانيم يعنى كسانى كه صبر كردند و بواسطۀ صبر مقرب درگاه الهى شدند.پايان نقل از مجلسىّ«ره».و در بعضى از نسخه ها بجاى مقرّبون
ص: 230
كلمه(مقرّون)است يعنى كسانى كه اقرار بوجود آن حضرت دارند و نيز در بعضى از نسخه ها بجاى
الا من تعرض لهم جملۀ
(لأمر يعرض لهم) است يعنى بواسطۀ پيش آمدى كه از براى آنان مى شود خداوند آنان را از شما مشغول ميسازد].
6-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا يحيى بن زكريّا بن شيبان او گفت:حديث كرد ما را يوسف بن كليب مسعودىّ او گفت:حديث كرد ما را حكم بن سليمان از محمّد بن كثير و او از ابى بكر حضرمىّ كه گفت):
من و ابان بخدمت ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام رسيديم و اين بهنگامى بود كه پرچم هاى سياه در خراسان ظاهر شده بود عرض كرديم نظر شما چيست؟ فرمود:در خانۀ خودتان بنشينيد هر وقت ديديد كه ما بگرد مردى گرد آمديم آن وقت با اسلحه بيارى ما قيام كنيد.
7-(و حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك فزارىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن احمد از علىّ بن اسباط و او از بعضى از اصحابش و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:زبانهاى خود را نگهداريد و در خانه هاى خود بنشينيد باشد كه هرگز كارى دامنگير خصوص شما نشود بلكه همگانى باشد و همواره(زيديّه)سپر بلاى شما خواهند بود.
[شرح:در بعضى از نسخه ها چنين است
«و يصيب الغلمة و لا تزال وقاء لكم» كه بجاى كلمۀ(العامة)كلمۀ(الغلمة)است بدون كلمۀ زيديّه.بنا بر اين معناى جمله چنين خواهد شد كه گرفتارى دامنگير جوانان خواهد شد و آنان سپر بلاى شما خواهند گرديد].
8-(و حديث كرد ما را علىّ بن احمد او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن
ص: 231
موسى علوىّ از محمّد بن موسى و او از احمد بن ابى احمد (1)و او از محمّد بن علىّ و او از علىّ بن حسّان و او از عبد الرّحمن بن كثير كه گفت):
روزى در محضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام بودم و مهزم اسدىّ نيز افتخار حضور داشت عرض كرد خدا مرا فداى شما گرداند اين كار[كه شما بانتظارش هستيد]كى خواهد شد؟كه[برما]بدرازا كشيد.فرمود:[اى مهزم]آرزومندان دروغ گفتند و شتابكنندگان هلاك شدند و تسليم شدگان نجات يافتند و بسوى ما باز خواهند گشت.
9-(علىّ بن احمد از عبد اللّه بن موسى علوىّ نقل ميكند كه گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن از علىّ بن حسّان و او از عبد الرّحمن بن كثير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت در تفسير آيۀ شريفۀ« أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ (2) »:امر خدا فرا رسيد در شتابش نباشيد،فرمود:امر خدا همان امر ما است كه خداى عزّ و جلّ امر فرموده است كه در آن باره شتاب نشود تا آنكه خداوند او را بسه لشكر يارى فرمايد:فرشتگان و مؤمنين و رعب و خروج آن حضرت عليه السّلام مانند خروج رسول اللّه است آنجا كه خداوند ميفرمايد:همچنان كه پروردگارت تو را از خانه ات بحقّ و راستى بيرون آورد.
10-(خبر داد ما را محمّد بن همّام و محمّد بن حسن بن محمّد بن جمهور اينان از حسن بن محمّد بن جمهور و او از پدرش و او از سماعة بن مهران و او از صالح بن ميثم و يحيى بن سابق (3)و آنان از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه فرمود:كسانى كه همچون محاضيراند هلاك شدند و مقرّبان نجات يافتند و پناهگاه بر پايه هاى محكم خود استوار است همانا كه پس از اندوه گشايش عجيبى خواهد شد.).
ص: 232
[بشرح مجلسىّ(ره)در روايت 5 مراجعه شود].
11-(و حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب الجعفىّ او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از حكم بن ايمن و او از ضريس كناسى و او از ابى خالد كابلى كه گفت):
علىّ بن الحسين عليه السّلام فرمود:دوست ميداشتم كه در گفتار آزاد بودم و با مردم سه كلمه حرف ميزدم و سپس خدا در بارۀ من هر چه ميخواست ميكرد ولى عهدى است با خدا بسته ايم كه صبر كنيم آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود:
وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِينٍ (1) (خبرش را پس از گذشت زمانى خواهيد دانست)و سپس اين آيه را نيز تلاوت فرمود: وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ (2) (و حتما بر شما از زخم زبان آنان كه پيش از شما كتاب آسمانى بر آنان نازل شد و از آنان كه شرك ورزيدند آزار فراوان خواهد رسيد و اگر صبر كنيد و پرهيزگار باشيد سبب نيرو و قوّت اراده در كارها است).
12-(علىّ بن احمد گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى علوىّ از علىّ ابن ابراهيم بن هاشم و او از علىّ بن اسماعيل و او از حمّاد بن عيسى و او از ابراهيم ابن عمر يمانىّ و او از ابى الطّفيل و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ و آن حضرت از پدرش علىّ بن الحسين عليهم السّلام نقل ميفرمايد كه ابن عباس كس بنزد آن حضرت فرستاد و معناى اين آيه را پرسيد يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا (3) (اى اهل ايمان در كار دين پايدار باشيد و يك ديگر را بپايدارى سفارش كنيد و مراقب باشيد)-علىّ بن الحسين عليه السّلام خشمناك شد و پرسش كننده را فرمود:دوست ميداشتم آن كسى كه تو را اين مأموريّت داده خودش رويا روى از من ميپرسيد.
ص: 233
سپس فرمود:اين آيه در باره پدر من و در بارۀ ما نازل شده است و هنوز وقت آن مراقبت و مرزبانى كه مأمور آن هستيم نرسيده است و در آيندۀ نزديك ذرّيه اى از نسل ما كه وظيفۀ آن را بعهده خواهند داشت بوجود خواهد آمد.
سپس فرمود:هان كه در صلب او-يعنى ابن عبّاس-امانتى نهاده شده است كه براى آتش دوزخ آفريده شده اند،و بزودى گروههائى را از دين دسته دسته بيرون خواهند نمود و روى زمين با خونهاى جوجه گانى از جوجه گان آل محمّد رنگين خواهد شد جوجه گانى كه زودرس و نابهنگام قيام خواهند كرد و بخواستۀ خودشان نخواهند رسيد ولى افراد با ايمان مراقب بوده و صبر نموده و يك ديگر را بصبر سفارش كنند تا خداوند حكم فرمايد و او است بهترين حاكمان.
13-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و او از هارون بن مسلم و او از قاسم بن عروة و او از بريد بن معاويه عجلى و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت در معناى آيۀ شريفۀ اِصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا (1) فرمود:صبر كنيد بر اداى واجبات و پايدارى كنيد با دشمنان و مراقب امامتان[كه بانتظارش هستيد]باشيد.
14-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد مرا احمد بن علىّ جعفى از محمّد بن مثنّى حضرمى و او از پدرش و او از عثمان بن زيد (2)و او از جابر و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:خروج قائم ما اهل بيت مانند خروج رسول اللّه است و كسى كه از ما اهل بيت پيش از قيام قائم خروج كند مانند جوجه اى است كه به پرد و از آشيانه خود بيرون افتد و دست خوش بازيچۀ كودكان شود.
15-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و او از احمد بنت.
ص: 234
الحسين (1)و او از علىّ بن عقبه و او از موسى بن اكيل نميرى و او از علاء بن سيابة و او از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد(امام صادق)عليهما السّلام كه آن حضرت فرمود:
هر كس از شما كه بانتظار اين امر بميرد مانند كسى است كه در خيمۀ ويژۀ امام قائم باشد.
16-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى ابو الحسن او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و وهيب بن حفص و آنان از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه امام صادق عليه السّلام كه آن حضرت روزى فرمود:آيا شما را خبر ندهم از چيزى كه خداوند هيچ عملى را از بندگان بدون آن نمى پذيرد؟ عرض كردم چرا بفرمائيد.فرمود:گواهى دادن بر اينكه معبودى بجز اللّه نيست،و اينكه محمّد صلّى اللّه عليه و آله بندۀ او و فرستادۀ او است،و اقرار نمودن بهر آنچه خداوند بآن امر فرموده است،و دوستى از براى ما،و بيزارى از دشمنان ما -يعنى ما امامان بخصوص-و تسليم شدن بآنان و پرهيز و كوشش و اطمينان داشتن، و چشم براه قائم بودن،سپس فرمود:ما را دولتى در پيش است كه هر وقت خدا بخواهد آن را پيش خواهد آورد سپس فرمود:هر كس كه از بودن اش در شمار ياران امام قائم شادمان است بايد بانتظار باشد و با همين حال انتظار به پرهيز و اخلاق نيكو رفتار كند پس اگر اجلش فرا رسيد و امام قائم پس از مرگ او قيام كرد پاداش او همانند پاداش كسى است كه امام قائم را درك كرده باشد پس كوشا باشيد و بانتظار بنشينيد گوارا باد بر شما اى گروهى كه مشمول رحمت خدائيد.د.
ص: 235
17-(علىّ بن احمد نقل ميكند از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از محمّد ابن الحسين و او از محمّد بن سنان و او از عمّار بن مروان و او از منخّل بن جميل و او از جابر بن يزيد و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام كه فرمود:تا آسمان و زمين ساكن است شما نيز ساكن باشيد-يعنى بر كسى خروج نكنيد زيرا كار شما نه كارى است كه به پنهانى انجام گيرد بلكه آن نشانه اى است از ناحيه خداى عزّ و جلّ و از ناحيۀ مردم نيست،هان كه آن از آفتاب روشن تر است و بر هيچ نيكو كار و بد كارى پنهان نخواهد ماند آيا صبح را ميشناسيد؟اين كار شما همانند صبحگاه است كه پنهان ماندن در آن نخواهد بود.
خدا شما را رحمت كند كه به بينيد باين گونه از ادب كردن كه امامان(ع) فرموده اند و بنگريد بدستورشان و رسم خودشان در صبر و خوددارى و انتظار فرج و اينكه فرموده اند تندروها و شتابزدگان هلاك خواهند شد و آرزوكنندگان دروغ ميگويند و تسليم شدگان را به نجات توصيف كرده اند و صابران و ثابت قدمان را ستوده اند و آنان را در ثابت بودن بقلعه اى كه بر پايه هاى خود استوار است تشبيه نموده اند پس ادب را از ادب آموزى آنان فرا گيريد،خدا شما را رحمت كند و او امرشان را امتثال كنيد و بفرمانهايشان تسليم شويد و از رويّۀ آنان مگذريد و از كسانى نباشيد كه هواى نفس و شتابزدگى آنان را هلاك كرد و حرص آنان را از راه يابى و راه روشن باز گردانيد.
خداوند ما و شما را به منّت و احسانش بر آن موفّق بدارد كه از فتنه بسلامت باشيم و ما و شما را بر جادۀ نيك بينى ثابت قدم بدارد و ما و شما را به پيمودن راه راستى كه برضايش ميانجامد و نتيجه اش جايگزين شدن در بهشت اش با برگزيدگان و خالصان اش ميباشد وادارد.
ص: 236
(آنچه بشيعه ميرسد از آزمايش و پراكندگى و اختلاف در)
(زمان غيبت تا آنجا كه كسى حقيقتا باقى نمى ماند بجز همان)
(اندكى كه امامان توصيفشان فرموده اند)
1-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن ابراهيم از پدرش و او از ابن محبوب و او از يعقوب سرّاج و علىّ بن رئاب و آنان از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:پس از آنكه عثمان كشته شد و بامير المؤمنين عليه السّلام بيعت شد آن حضرت بر فراز منبر تشريف برد و خطبه اى خواند كه امام صادق عليه السّلام آن خطبه را بيان فرمود و حضرت امير عليه السّلام در آن خطبه ميفرمايد:هان كه گرفتارى شما بگرفتارى همان روز كه خداوند پيغمبرش را برانگيخت بازگشت نموده است.سوگند بآن كه او را بحق برانگيخت حتما بايد گرفتار وسوسه شويد و غربال گرديد تا آنكه زيرورو شويد و بالا و پائين گرديد و حتما بايد افرادى كه كوتاه آمده اند پيشى گيرند و آنانى كه پيشى گرفته اند كوتاه بيايند.بخدا قسم هيچ نشانه اى را پنهان نكرده ام و هيچ دروغى را نگفته ام و مرا از اين مقام و چنين روز آگاهى بود.
[شرح:اينكه فرمود«گرفتارى شما...»يعنى همان طور كه رسول خدا در زمانى مبعوث شد كه مردم با باطل انس داشتند و حق در ميان آنان مهجور بود و بت پرستى رواج داشت اكنون نيز كه مردم بقهقرا بازگشته اند و همان عادات و رسوم در ميانشان رواج يافته و لذا وقتى علىّ عليه السلام بحكومت رسيد مردم طاقت و تحمل آن را نياوردند و آتش جنگ و مخالفت از هر طرف زبانه كشيد همچون زمانى كه رسول خدا مبعوث شد و مشركين بجنگ با آن حضرت برخاستند].
2-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد مرا جمعى
ص: 237
از اصحاب ما از احمد بن محمّد و او از معمر بن خلاّد كه گفت):
شنيدم ابو الحسن(امام رضا)عليه السّلام ميفرمود: الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ (1) (آيا مردم چنين پنداشتند كه تنها باينكه گفتند ما ايمان آورده ايم رها ميشوند و بر اين دعوى هيچ آزمايش نخواهند شد؟)سپس مرا فرمود:فتنه چيست؟عرض كردم:فدايت شوم بنظر ما فتنه عبارت است از گرفتارى در دين.فرمود:گرفتار ميشوند همان طور كه طلا(در بوته)آزمايش مى شود سپس فرمود:خالص ميشوند همان طور كه طلا خالص مى شود.
3-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن ابراهيم از محمّد بن عيسى و او از يونس و او از سليمان بن صالح و او حديث را رساند):
به ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام كه فرمود:از اين سخن شما دلهاى مردان نامى رم ميكند بنا بر اين،اندكى از سخن خود را در اختيار آنان قرار دهيد هر كس كه بآن اقرار نمود افزونش دهيد و هر كس كه انكار ورزيد رهايش كنيد همانا بناچار بايد فتنه اى روى آورد كه همۀ دوستان و نزديكان در آن فتنه از پا در آيند تا آنجا كه افراد موشكاف نيز در آن فتنه از پا در آيند تا بجا نماند مگر ما و شيعيان ما.
4-(حديث كرد از براى ما ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلى او گفت:حديث كرد از براى ما ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ بسال دويست و هفتاد و سه او گفت حديث كرد از براى ما عبد اللّه بن حمّاد بسال دويست و بيست و نه از مردى و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه يكى از ياران آن حضرت بخدمتش رسيد و عرض كرد من بفدايت بخدا قسم كه من تو را دوست ميدارم و دوستان تو را نيز دوست ميدارم اى آقاى من چقدر شيعۀ شما فراوان شده است.حضرت او را
ص: 238
فرمود بگو چقدراند؟گفت:بسيار.فرمود:شماره شان را ميدانى؟عرض كرد:
بيش از شماره است.امام صادق عليه السّلام فرمود:اگر آن شماره اى كه توصيف شده است:سيصد و ده و اندى تكميل شود خواستۀ شما انجام خواهد گرفت ولى شيعۀ ما كسى است كه صدايش از بنا گوشش تجاوز نكند و عقده هاى درونى اش از پيكرش بيرون نيفتد و آشكارا مدح ما را نكند و با دشمنان ما ستيزه جو نباشد و با كسى كه از ما عيبجوئى ميكند همنشين نگردد و با كسى كه بدگوئى از ما ميكند هم صحبت نشود و دشمن ما را دوست ندارد و دوست ما را دشمن ندارد.
عرض كردم:پس من با اين گروه مختلف شيعه اى كه ادعاى شيعه گرى دارند چه كنم؟فرمود:مشخّص ميشوند و از همديگر جدا ميشوند و تبديل مى يابند ساليانى بر آنان روى آورد كه فانيشان كند و شمشيرى از نيام بر آيد كه آنان را بكشد و اختلافى در ميانشان افتد كه پراكنده شان كند و در بعضى از نسخه ها(يبيدهم)است يعنى نابودشان كند شيعۀ ما تنها كسى است كه همچون سگان پارس نكند و همچون كلاغان طمع نورزد و اگر از گرسنگى بميرد گدائى نكند.
عرض كردم:فدايت شوم اشخاصيرا كه اين چنيند از كجا بجويم؟فرمود:
آنان را در كنار و گوشه هاى زمين جستجو كن آنان كسانى هستند كه زندگى سبكى دارند و خانه بدوشانى هستند كه اگر حاضر باشند شناخته نشوند و اگر غايب گردند كسى متوجّه آنان نشود و اگر بيمار شوند عيادت كن ندارند و اگر خواستگارى كنند كسى شان بهمسرى نميگزيند و اگر بميرند بر جنازه شان كسى حاضر نشود،آنان كسانى هستند كه در مالشان با همديگر مواسات كنند و در قبرهاشان با يك ديگر ديد و بازديد دارند و خواسته هاشان مختلف نيست هر چند از شهرهاى مختلف باشند.
5-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام و گفت:حديث كرد ما را احمد بن زياد كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محمّد بن سماعه او گفت:حديث كرد ما را احمد بن حسن ميثمىّ از علىّ بن منصور و او از ابراهيم بن مهزم اسدىّ او از
ص: 239
پدرش مهزم و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام مانند حديث 4 را جز آنكه در آن روايت افزوده است كه:و هر گاه مؤمنى را به بينند اكرامش كنند و هر گاه منافقى را ببينند از او دورى جويند و بهنگام مرگ بيتابى نكنند و در قبرهاشان با يك ديگر ديد و بازديد دارند سپس باقيماندۀ حديث را تا آخر نقل كرده است.
6-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد و گفت كه حديث كرد مرا احمد ابن يوسف جعفى ابو الحسن از كتاب خودش و گفت:حديث كرد ما را اسماعيل ابن مهران از حسن بن علىّ بن ابى حمزه و او از پدرش و وهيب[بن حفص]و آنان از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:از عرب بهمراه قائم عليه السلام اندكى خواهد بود.بآن حضرت عرض شد از عرب افرادى كه اين امر را توصيف ميكنند(يعنى معتقد بامامت و غيبت هستند)فراوانند.فرمود:بناچار بايد مردم پاك شوند و جدا شوند و غربال گردند و خلق فراوانى از غربال بدر خواهند رفت.
7-(و خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن علىّ كوفىّ از حسن بن محبوب زرّاد و او از ابى المغرا و او از عبد اللّه ابن ابى يعفور كه او شنيده است از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه ميفرموده است واى بر حال طغيانگران عرب از شرّى كه نزديك شده است(كافى:از امرى كه نزديك شده است)عرض كردم:
فدايت شوم،همراه با قائم از عرب چقدر خواهد بود؟فرمود:چيز اندكى عرض كردم:بخدا قسم افراد بسيارى اين امر را توصيف ميكنند(يعنى معتقد بامامت و يا غيبت امام غايب هستند)فرمود:بناچار بايد مردم پاك شوند و تميز يابند و غربال
ص: 240
شوند و خلق فراوانى از غربال بدر خواهند رفت.
[شرح:مقصود آنست كه همان طور كه حبوبات بوسيلۀ غربال بوجارى ميشوند و حبوبات سالم در غربال ميماند و فاسدها و خس و خاشاك از غربال بيرون ميريزند مردم نيز همانند آنها از غربال امتحان بيرون ميريزند و باقى نمى ماند مگر افراد با ايمان].
(و همين روايت را با همين لفظ حديث كرد از براى ما محمّد بن يعقوب كلينىّ از محمّد بن يحيى و حسن بن محمّد و آنان از جعفر بن محمّد و او از قاسم بن اسماعيل انبارىّ و او از حسن بن علىّ (1)و او از ابى المغرا و او از ابن ابى يعفور كه گفت):
شنيدم از امام صادق-و حديث را تا آخر نقل كرده است.
8-(و خبر داد ما را علىّ بن احمد و گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى علوىّ عباسىّ از احمد بن محمّد و او از حسن بن علىّ بن زياد (2)و او از علىّ ابن ابى حمزه و او از ابى بصير كه گفت):
شنيدم حضرت ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:
بخدا قسم حتما بايد تميز يابيد بخدا قسم حتما بايد پاك شويد بخدا قسم حتما بايد غربال شويد همان طور كه گندم را از زؤان (3)غربال ميكنند.
9-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد و گفت:حديث كرد ما را قاسم ابن محمّد بن حسن بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام از عبد اللّه بن جبلهر.
ص: 241
و او از مسكين رحّال و او از علىّ بن ابى المغيره و او از عميره دختر نفيل كه گفت):
شنيدم حسين بن علىّ(عليهما السّلام)ميفرمود[و در بعضى از نسخه ها حسن ابن علىّ است]:كارى كه شما بانتظارش هستيد نخواهد شد تا آنكه شما از يك ديگر بيزارى جوئيد و يكى بر رخ ديگرى آب دهن بيندازد و بعضى گواهى بر كفر ديگرى دهد و يكى آن ديگر را لعن كند.عرض كردم:در چنين دوران خيرى وجود ندارد؟ حسين عليه السّلام فرمود:همۀ خير در آن روزگار است كه قائم ما قيام ميكند و همۀ اينها را از ميان برميدارد.
10-(خبر داد ما را علىّ بن احمد و گفت:خبر داد ما را عبيد اللّه بن موسى علوىّ از حسن بن علىّ و او از عبد اللّه بن جبله و او از بعضى از رجال حديثش و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:اين كار نخواهد شد تا آنگاه كه بعضى از شما بر رخ بعضى ديگر تف كند،و تا آنگاه كه بعضى از شما بعضى ديگر را لعن كند،و تا آنگاه كه بعضى از شما بعضى ديگر را دروغگويان و دروغ پردازان بنامند.
11-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملى او گفت:حديث كرد ما را محمّد و احمد فرزندان حسن (1)از پدرشان و او از ثعلبة بن ميمون و او از ابى كهمس و او از عمران بن ميثم و او از مالك ابن ضمره كه گفت):
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:اى مالك بن ضمره چگونه خواهى بود هنگامى كه شيعه،اين چنين(و انگشتهايش را در ميان يك ديگر كرد و درهم و برهم نمود)با هم اختلاف كنند.عرض كردم:يا امير المؤمنين در چنين هنگام خيرى وجود نخواهد داشت.فرمود:اى مالك همۀ خير در آن هنگام است زيرا كه قائمم.
ص: 242
ما قيام ميكند و هفتاد نفر را كه بر خدا و رسول دروغ مى بسته اند پيش ميكشد و ميكشد سپس خداوند همۀ آنان را بر محور يك امر گرد مى آورد.
12-(و خبر داد ما را علىّ بن احمد او گفت:خبر داد ما را عبيد اللّه بن موسى علوى از علىّ بن اسماعيل اشعرىّ و او از حمّاد بن عيسى و او از ابراهيم بن عمر يمانىّ و او از مردى و آن مرد از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:اى شيعۀ آل محمّد حتما بايد پاك شويد همچون سرمه كه در چشم (1)پاك مى شود كه آدمى داخل شدن سرمه را بچشمش ميفهمد ولى نميفهمد كى از چشم او بيرون ميرود و اين چنين خواهد شد كه مردى صبح كند در حالى كه بر جادّۀ امامت ما است و شب ميكند در حالى كه از راه بدر شده است و شب ميكند در حالى كه بر جادّۀ امر ما است و صبح ميكند در حالى كه از راه بدر شده است.
13-(و خبر داد ما را علىّ بن احمد او گفت:خبر داد ما را عبيد اللّه بن موسى از مردى (2)و او از عبّاس بن عامر و او از ربيع بن محمّد مسلىّ (3)-از قبيلۀ بنى مسليه- و او از مهزم بن ابى بردۀ اسدىّ و ديگران و آنان از):ت.
ص: 243
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:بخدا قسم همچون شيشه بايد بشكنيد،و همانا شيشه را كه بخواهند بحالت اوّل بازگردانند بر ميگردد بخدا قسم همچون سفال بايد شكسته شويد،و سفال كه شكسته شود ديگر بحالت اوّل باز نميگردد و بخدا قسم بايد غربال شويد(و)بخدا قسم بايد از يك ديگر تميز يابيد(و) بخدا قسم بايد پاك شويد تا آنكه بجز اندكى از شما باقى نماند و در اين موقع آن حضرت كف دست خود را(بعنوان بى اعتنائى بمردم)برگرداند.
اى گروه شيعه اين حديث ها را كه از امير المؤمنين و امامان(ع)پس از او رسيده است روشنگرائى كنيد و از آنچه شما را بر حذر داشته اند بر حذر باشيد و در آنچه از آنان رسيده است نيكو بينديشيد و فكرى در آنها بكنيد كه بهره مند شويد كه از اين گفتار رساتر در مقام ترساندن گفتارى نتواند بود كه فرمودند(همانا مرد صبح ميكند در جادۀ امر ما و شب ميكند در حالى كه از آن شريعت بيرون شده است و شب ميكند بر شريعت امر ما ولى صبح ميكند در حالى كه از آن بدر رفته است)آيا اين گفتار دليل بر آن نيست كه افرادى از نظام امامت بدر ميروند و آنچه را كه در بارۀ امامت معتقد بودند رها ميكنند تا مگر راه روشنتر شود.
و اينكه فرمود:بخدا قسم بايد همچون شيشه شكسته شويد و همانا شيشه را اگر بخواهند بحالت نخست برگردانند برمى گردد بخدا قسم بايد همچون سفال شكسته شويد كه سفال شكسته مى شود و ديگر بحالت نخست باز نميگردد مثلى است براى كسى كه بر مذهب اماميّه بوده باشد و بواسطۀ گرفتارى كه پيش مى آيد از آن مذهب بمذهب ديگر عدول ميكند سپس بواسطۀ نظر رحمت الهى سعادت گريبانش را ميگيرد و تاريكى راهى كه در آن است و صفاى راهى كه از آن پا كشيده است برايش معلوم مى شود و پيش از مرگ بتوبه و بازگشت بسوى حقّ ميشتابد و خداوند نيز توبۀ او را مى پذيرد و بحالت نخستين كه در هدايت بود بازش ميگرداند همچون شيشه كه پس از شكسته شدن دوباره(بواسطۀ ذوب كردن)بحالت اول باز ميگردد.
ص: 244
و مثلى است براى كسى كه معتقد بر امامت باشد و از اين اعتقاد دست بردارد و كارش به بدبختى انجامد و در حالى كه بر همان مذهب باطل است و توبه نكرده است و بحقّ بازگشت ننموده مرگ گريبانش گيرد مثل چنين شخصى مثل همان سفال است كه شكسته مى شود و بحال اول باز نميگردد زيرا نه پس از مرگ توبه اى هست و نه در حال جان دادن،از خداوند ميخواهيم كه ما را در آنچه بما منّت نهاده ثابت قدم فرمايد و احسانش را بر ما فزونتر گرداند كه ما براى اوئيم و از اوئيم.
14-(خبر داد ما را علىّ بن احمد و گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن موسى از احمد بن ابى احمد (1)و او از ابراهيم ابن هلال كه گفت):
به ابى الحسن(امام رضا)عليه السّلام عرض كردم:فدايت شوم پدرم بانتظار اين كار مرد،و من نيز بسنّى رسيده ام كه مى بينى،بميرم و از چيزى خبرم ندهى؟فرمود:
اى ابا اسحاق،تو نيز شتاب ميكنى؟عرض كردم:آرى بخدا قسم شتابزده هستم و چرا نباشم و مى بينى كه سنّم بكجا رسيده است.فرمود:بخدا قسم اى ابو اسحاق اين كار نميشود تا آنكه تميز يابيد و پاك شويد و تا آنكه نماند از شما مگر اندكى سپس كف دست خود را(بعلامت بى اعتنائى)برگرداند.
15-(و خبر داد ما را علىّ بن احمد او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسن از صفوان بن يحيى كه گفت):
ابو الحسن(امام رضا)عليه السّلام فرمود:بخدا قسم آنچه كه چشم براه آن داريد انجام نپذيرد تا آنكه پاك شويد و تميز يابيد و تا آنكه نماند از شما مگر كمترت.
ص: 245
و باز كمتر.
16-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را ابو عبد اللّه جعفر بن عبد اللّه محمّدى از كتابش بسال دويست و شصت و هشت،او گفت حديث كرد ما را محمّد بن منصور صيقل از پدرش كه گفت):
بخدمت حضرت ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام رسيدم و گروهى در محضرش بودند ما با همديگر بصحبت پرداخته بوديم و آن حضرت نيز رو به بعضى از ياران داشت كه ناگاه روى بما كرد و فرمود:شما در بارۀ چه چيز سخن ميگوئيد؟ هرگز،هرگز،آنچه بدان گردن كشيده ايد انجام نخواهد گرفت تا آنكه پاك شويد، و آنچه بدان گردن كشيده ايد نخواهد شد تا تميز نيابيد،و آنچه بدان گردن كشيده ايد نشدنى است تا غربال شويد،و آنچه بر آن گردن كشيده ايد نخواهد شد مگر پس از نوميدى،و آنچه بر آن گردن كشيده ايد انجام نخواهد گرفت تا آن كس كه بدبخت است ببدبختى برسد و آنكه خوشبخت است سعادتمند گردد.
(و حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن حسن و علىّ بن محمّد و آنان از سهل بن زياد و او از محمّد بن سنان و او از محمّد بن منصور صيقل و او از پدرش كه گفت):
من و حارث بن مغيره و گروهى از آشنايان در محضر حضرت ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام بوديم و آن حضرت گفتگوى ما را ميشنيد[در كافى است كه حضرت صادق گفتگوى ما را ميشنيد]آنگاه خبر را تا آخر نقل كرده است جز آنكه در هر بار ميفرمود:(نه بخدا قسم آنچه كه بآن چشم دوخته ايد نخواهد شد)و جمله را با قيد سوگند ادا ميفرمود.
17-(خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذة بن ابى هراسه باهلىّ او گفت:
حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارى از صباح مزنى و او از حارث بن حصيره و او از اصبغ بن نباته و او از):
ص: 246
امير المؤمنين عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:همچون زنبور عسل در ميان پرنده ها باشيد كه همۀ پرندگان آن را ناتوان انگارند و اگر بدانند كه چه بركتى در اندرون او است با او چنين رفتار نكنند،با مردم بزبان ها و پيكرهايتان بياميزيد و بدلها و كردارها از آنان كناره گيريد.
سوگند بكسى كه جان من بدست او است آنچه را كه دوست ميداريد نخواهيد ديد تا آنكه بعضى از شماها بصورت ديگرى تف بيندازد و تا آنكه بعضى از شما بعضى ديگر را دروغگو و دروغ پرداز بنامد و تا آنكه نماند از شما-يا آنكه فرمود:از شيعۀ من-مگر مانند سرمۀ در چشم و نمك در غذا،و الآن براى شما مثلى مى آورم و آن اينكه مردى را گندمى باشد كه آن را پاك و پاكيزه كرده و در خانه اى بريزد و مدّتى گندم در آن خانه بماند و پس از گذشت زمانى كه از آن بازديد كند به بيند كه كرم بآن افتاده پس آن گندم را بيرون آورد و تميز و پاكش كند و سپس باندرون اطاق ريزد و تا مدّتى در آن اطاق بماند سپس كه از گندم باز ديد كند ببيند باز تعدادى كرم در ميان گندم است پس آن را بيرون آورده و تميز و پاكش كند و باطلاق باز گرداند و همين طور اين كار تكرار شود تا آنكه يك دسته از آن بماند مانند گندمهاى كميابى كه كرم نتواند بآن زيان برساند و شما نيز اين چنين از هم تميز خواهيد يافت تا آنگاه كه از شما نماند مگر جمعيّتى كه گرفتارى نتواند هيچ زيانى بآنان برساند.
(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملىّ او گفت:حديث كردند ما را محمّد و احمد فرزندان حسن از پدرشان و او از ثعلبة بن ميمون و او از ابى كهمس و شخص ديگر و حديث را بامير المؤمنين رسانده و همين حديث را نقل ميكند و اين حديث در اوّل اين كتاب گفته شد).
18-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرى كوفى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عبّاس
ص: 247
ابن عيسى حسنىّ (1)از حسن بن علىّ بطائنىّ و او از پدرش و او از ابى بصير كه گفت):
(امام باقر)ابو جعفر محمّد بن علىّ عليه السّلام فرمود:مثل شيعۀ ما مثال خانه ئى است كه در آن گندم ريخته شده باشد و بآن كرم بيفتد سپس پاكش كنند و باز كرم بآن بيفتد،و باز پاكش كنند تا آن مقدار از آن بماند كه ديگر كرمك بآن آسيب نتواند برساند،و همچنين شيعيان ما تميز مى يابند و پاك ميشوند تا آنكه گروهى از آنان باقى ميماند كه گرفتارى آنان را آسيب نرساند.
19-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن عبد اللّه محمّدى او گفت:حديث كرد مرا شريف بن سابق تفليسىّ) از جعفر بن محمّد و آن حضرت از پدرش عليهما السّلام كه فرمود:مؤمنان گرفتار خواهند شد و سپس خداوند آنان را در گرفتارى از هم جدا ميسازد،همانا خداوند مؤمنين را از گرفتارى دنيا و تلخى هاى آن در امان نگذاشته بلكه آنان را از كورى و بدبختى در عالم آخرت در امان نگهداشته است.سپس فرمود:كه علىّ بن الحسين كشته گانش را رويهم ميگذاشت و سپس ميفرمود كشتگان ما همچون كشتگان پيامبران ميباشند.
[شرح:ظاهرا مقصود كشتگان روز عاشورا است].
20-(حديث كرد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى از محمّد بن علىّ كوفىّ و او از حسن بن محبوب كه گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن جبلة از علىّ بن ابى حمزه و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:اگر قائم قيام كند مردم بانكارش برخيزند زيرا او باز ميگردد در حالى كه جوانى است ميان سال و بجز مؤمنى كه خداوندت.
ص: 248
در عالم ذرّ نخستين از او پيمان گرفته باشد ثابت قدم نخواهد ماند.
و در اين حديث عبرتى است براى كسى كه عبرت پذير باشد و ياد آورى است براى آن كس كه ياد بگيرد و در مقام بينش باشد و آن اينكه فرمود:(بر آنان ظاهر مى شود بصورت جوانى ميان سال و ثابت قدم نميماند بر آن مگر مؤمنى كه خداوند در عالم ذرّ نخستين پيمان از او گرفته باشد)آيا اين فرمايش جز اين را ميگويد كه مردم اين مدت از عمر را بعيد ميشمارند و زمان ظهور در نظرشان بدرازا ميكشد و دير پائيدن آن حضرت را انكار ميكنند و از او نااميد ميشوند و براست و چپ پر و بال ميزنند چنانچه خبر داده اند كه مذهب هاى مختلف آنان را از هم پراكنده ميكند و راههاى گوناگون گرفتارى براى آنان پديد مى آيد و از سخن گرفتاران كه همچون سراب ميدرخشد گول ميخورند و هنگامى كه پس از گذشت عمرى كه در آن مدت بايد پيرى و خميدگى پشت و ناتوانى بر او چيره شود او بصورت جوانى ميان سال ظاهر گردد،هر كس كه در دلش بيمارى باشد انكارش كند،و آن كس كه خداوندش در روز ازل براى او نيكى خواسته است و توفيقش بخشيده،و آگاهى از حال آن حضرت را از پيش باو داده و اين روايات را از زبان امامان راستگو بدست او رسانده و او هم تصديق كرده و عمل بآنها نموده است و از پيش ميدانسته كه امر خدا و تدبير خدا چگونه خواهد بود پس بدون آنكه شكّ و ترديدى داشته باشد و يا متحيّر و سرگردان باشد و يا گول مزخرفات شيطان و پيروانش را بخورد هم چنان ثابت قدم بر عقيدۀ خود باقى ميماند.
و سپاس خدائى را كه ما را از كسانى قرار داده كه احسانشان فرموده و نعمت بر آنان ارزانى داشته و دانش هائى در دسترس آنان قرار داده كه در دسترس ديگران قرار نداده كه اين خود منّتى است لازم و موهبتى است مخصوص سپاسى كه شايستۀ نعمتهايش باشد و حقّ خداونديش را ادا كند.
ص: 249
(رواياتى كه در صفت و رفتار و كار آن حضرت رسيده است)
(و آنچه از قرآن در بارۀ آن حضرت نازل شده است)
1-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد او گفت:حديث كرد مرا عبيد اللّه بن موسى علوىّ از ابى محمّد موسى بن هارون بن عيسى معبدى (1)او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن مسلمة بن قعنب او گفت:حديث كرد ما را سليمان بن بلال (2)او گفت):
حديث كرد ما را جعفر بن محمّد عليهما السّلام از پدرش و او از جدّش و او از حسين بن علىّ عليهم السّلام كه آن حضرت فرمود:مردى بخدمت امير المؤمنين(ع) رسيد و بآن حضرت عرض كرد:يا امير المؤمنين ما را از اين مهدى خودتان آگاه كنيد فرمود:آنگاه كه رفتنى ها بروند و منقرض شوند و مؤمنين اندك شوند و آشوبگران از ميان بروند[در بعضى از نسخه ها بجاى(المجلبون)(المخبتون)است يعنى خضوع كنندگان]پس همان جا و همان جا است.
عرض كردم:يا امير المؤمنين اين مرد از كدام طايفه است؟فرمود:از بنى هاشم،از برترين نژاد عرب،و از دريائى كه از هر سو آبها بر آن سرازير است، و اما نگاهى كه پناهگاه پناهندگان است (3)و كان صفا است آنگاه كه همه بى صفا شوند
ص: 250
هنگامى كه مرگ شبيخون زند او را ترسى در دل نباشد و چون مرگ چهرۀ خود را نشان دهد او ضعف و ناتوانى از خود نشان ندهد،و در ميدان نبرد و كشتى قهرمانان عقب نشينى نكند،دامن همّت بكمر زده باشد و پر جمعيّت و پيروز و شير بيشۀ شجاعت باشد كه ريشۀ ستمگران را از جاى بر كند پشتوانه اى باشد مردانه و شمشيرى از شمشيرهاى خدا،سالار و پر خير و بزرگ شدۀ خاندان جلالت و شرف ريشۀ مجد و بزرگواريش در اصيل ترين ريشه ها باشد پس تو را هيچ موجب انصرافى-آن كس كه بسوى هر فتنه اى شتابان بگريزد،آن كس كه اگر سخن بگويد بدترين سخنگو است و اگر خاموش نشيند خباثت ها و فسادها در اندرون دارد-از بيعتش منصرف نكند.
سپس بتوصيف مهدىّ عليه السّلام بر گشت و فرمود:آستانه اش از همۀ شما گشاده تر و دانشش از همۀ شما بيشتر و بخويشان از همۀ شماها پيوند آميزتر بار الها با بر انگيختن او غم و اندوه را از ميان بردار و بواسطۀ او پراكندگى امت را جمع فرما پس اگر خداوند براى تو خير اراده فرمود تصميم بگير و اگر موفق شدى كه بخدمتش برسى از او بهيچ كس انعطاف مپذير و اگر بسويش راه يافتى از او مگذر پس از اين سخنها با دست بسينه اش اشاره فرمود و آهى سرد كشيد و فرمود:وه كه چه مشتاق بديدارش هستم.
2-(خبر داد ما را علىّ بن احمد او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن موسى علوى از بعضى از رجال حديثش و او از ابراهيم بن حكم بن ظهير (1)و او از اسماعيل ابن عيّاش و او از اعمش و او از ابى وائل كه گفت):
امير المؤمنين عليه السّلام نگاهى بحسين كرد و فرمود:اين پسر من آقا است همچنان كه رسول خدايش آقا ناميده است و بروزى خداوند از نسل او مردى را همنام پيغمبر شما بيرون مى آورد كه در صورت و سيرت مانند او است بهنگام غفلتت.
ص: 251
مردم و مرگ حقيقت و ظهور ستم خروج ميكند بخدا قسم اگر خروج نكند گردنش را از پيكرش جدا سازند (1)با خروج او اهل آسمانها و ساكنين شان خرسند خواهند شد او مردى است پيشانى بلند و دماغ باريك كه وسط دماغش اندكى برآمده گى دارد شكمش با ضخامت و رانهايش پهن و در ران راستش خالى است دندانهاى جلو از همديگر باز و زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد همان طور كه پر از ستم و جور شده باشد.
3-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذة او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن بكير از حمران بن اعين او گفت):
بحضرت ابى جعفر(امام باقر)عليه السلام عرض كردم:فدايت شوم من بمدينة رسيدم هميانى بميان داشتم كه هزار دينار در آن بود و من با خدا عهد كرده ام كه آن هزار دينار را يك دينار يك دينار در خانۀ شما انفاق كنم يا آنكه پرسش مرا پاسخ گوئى.فرمود:اى حمران بپرس كه پاسخ خواهى شنيد و دينارهايت را انفاق مكن.عرض كردم:شما را بحق خويشاوندى كه با رسول خدا داريد سوگند كه شما صاحب اين امر و قائم بامر هستيد؟فرمود:نه.عرض كردم:پدر و مادرم بفدايت پس او كيست؟فرمود:او شخصى است سرخ و سفيد چشمانش گود و فرو رفته، برجسته پيشانى و شانه پهن و بر سرش سبوسه و بر صورتش اثرى است،خداوند رحمت كند موسى را (2).ت.
ص: 252
4-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن محمّد بن رباح زهرىّ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ او گفت:
حديث كرد مرا حسن بن ايّوب از عبد الكريم بن عمرو خثعمىّ و او از اسحاق بن جرير و او از حجر بن زائده (1)و او از حمران بن اعين كه گفت):
از ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام پرسيدم،و عرض كردم:قائم تو هستى؟ فرمود:من فرزند رسول خدايم و من خونخواهى ميكنم و آنچه خدا بخواهد انجام ميدهم باز سؤالم را تكرار كردم.فرمود:ميدانم فكرت بكجا رفته است صاحب تو شكمش پهن است و علاوه بر سرش سبوسه است و فرزند زيبا رويان است (يعنى زيبائى را از پدرانش بارث برده است)خداوند فلانى را رحمت كند.
5-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرىّ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ او گفت:حديث كرد ما را حسن بن ايّوب از عبد الكريم بن عمرو خثعمىّ او گفت:
حديث كرد مرا محمّد بن عصام او گفت:حديث كرد مرا وهيب بن حفص از ابى بصير كه گفت):
حضرت ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام يا ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه- السّلام فرمود(ترديد از ابن عصام است)اى ابا محمّد قائم را دو نشانه است (2)خالى در سر و بيمارى سبوسه در سرش باشد و خالى در ميان دو كتف از طرف چپ زير كتف چپ ورقى است همچون ورق آس.ت.
ص: 253
[6-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را أبو القاسم بن علاء همدانىّ[حديث را رسانده به] (1)عبد العزيز بن مسلم كه او گفت):
در خدمت[مولايمان]امام رضا در مرو بوديم نخستين روزها كه بمرو رسيده بوديم ما و اصحاب ما در روز جمعه در مسجد جامع گرد هم آمديم و سخن از امامت بميان آوردند و از اختلاف فراوانى كه در آن شده ياد كردند،من بخدمت آقايم [رضا]رسيدم و حضرتش را از سخنهائى كه گفته بودند آگاه نمودم.حضرت لبخندى زد و فرمود:اى عبد العزيز مردم ندانسته گول رأى هاى خود را خوردند،همانا خداى تبارك اسمه پيامبرش را قبض روح نكرد تا آنكه دين او را كامل فرمود و قرآنى بر او فرو فرستاد كه تفصيل هر چيزى در آن بود و در آن قرآن حلال و حرام و حدود و احكام و همۀ آنچه را كه مردم نيازمندش بودند بطور كامل بيان كرد،و فرمود « ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْءٍ» (2) (در قرآن چيزى فرو گذار نكرديم)و در حجّة الوداع كه در آخر عمرش بود آيۀ« اَلْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً (3) مائده:5»(امروز دين شما را براى شما كامل كردم و نعمت خودم را براى شما تمام كردم و راضى شدم كه اسلام دين شما باشد)را فرو فرستاد و موضوع امامت بستگى بتماميّت دين دارد و پيغمبر از دنيا نرفت تا آنكه براى امّتش دانستنيهاى دين را بيان كرد و راهشان را روشن فرمود و آنان را بر دين حقّ بجاى گذاشت (4)و علىّ را بر ايشان راهنما و پيشوا بپاداشت و هيچ از نيازمنديهاى امت نگذاشت مگر آنكه بيان كرد پس كسى كه گمان كند كه خداوند دينش را كامل نكرده است كتابد.
ص: 254
خدا را رد كرده و كافر است[بقرآن].
آيا قدر امامت و جايگاهش را از امت ميشناسند تا آنان در اختيار امام مجاز باشند همانا امامت قدرش بالاتر و شأنش بزرگتر و جايگاهش بلندتر و محيطش منيع تر و غوطه ور شدن در آن دوردست تر از آن است كه مردم بتوانند با عقلهايشان بآن برسند و يا با رأيهايشان بآن دست يابند يا باختيار خودشان امامى بپاسازند.
امامت همان است كه خداوند،ابراهيم خليل را پس از نبوّت و خلّت با سوّمين رتبه مخصوصش فرمود و فضيلتى بود كه با آن مشرفش كرد و در قرآنش بدان اشاره نموده و فرمود:« إِنِّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إِماماً (1) -بقره 124»(من تو را براى مردم امام قرار خواهم داد)،خليل از مسرّتى كه باو دست داد عرض كرد:از ذريۀ من نيز امام قرار بده و خدا فرمود: لا يَنالُ عَهْدِي الظّالِمِينَ (2) عهد من در دسترس ستمكاران قرار نميگيرد.اين آيه امامت هر ستمگرى را باطل كرد[تا روز قيامت] (3)و در افراد برگزيده قرار گرفت.
سپس خداوند كرامت ديگرى باو داد كه امامت را در ذرّيّۀ او كه برگزيدگان و پاكان بودند قرار داد و فرمود: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ (4) (و باو(ابراهيم)اسحاق و فرزندزاده اش يعقوب را عطا كرديم و همه را صالح و شايسته گردانيديم و آنان را امامان قرار داديم تا مردم را بامر ما رهبرى كنند و هر كار نيكو را از انواع عبادات و خيرات و بخصوص اقامۀ نماز و اداى زكاة را بآنان وحى كرديم و آنان نيز بعبادت ما پرداختند).
پس امامت همواره در ذرّيۀ او بود كه قرنهاى متوالى از يكى بديگرى بارث ميرسيد تا آنكه پيغمبر اسلام صلى اللّه عليه و آله آن را بارث برد (5)و خداى عزّ و جلّد.
ص: 255
فرمود: إِنَّ أَوْلَى النّاسِ بِإِبْراهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِيُّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ اللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ (1) :آل عمران 68(از مردم بابراهيم اوليتر كسانى هستند كه از او پيروى كنند و اين پيامبر و كسانى كه اهل ايمانند و خدا دوستدار مؤمنان است).
پس امامت مخصوص پيغمبر گرديد و پيغمبر بامر خدا برسم همۀ فرائض الهى قلادۀ امامت را بگردن علىّ عليه السّلام انداخت پس امامت در برگزيدگان ذرّيۀ او قرار گرفت كسانى كه خداوند بآنان دانش و ايمان عطا كرد آنجا كه فرمود: وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتابِ اللّهِ إِلى يَوْمِ الْبَعْثِ (2) -روم 56(و آنان كه بمقام علم و ايمان رسيده اند(بآن فرقۀ بدكار)گويند شما تا روز قيامت كه هم امروز است در عالم علم خدا مهلت يافتيد)پس امامت تنها در فرزندان علىّ است تا روز قيامت زيرا پس از محمّد صلى اللّه عليه و آله پيغمبرى نخواهد بود پس اين نادانان كجا ميتوانند(امامرا)برگزينند.
همانا امامت مرتبۀ انبيا وارث اوصيا است همانا امامت خلافت خدا و خلافت رسول خدا است و مقام امير المؤمنين و ارثيۀ حسن و حسين است همانا امامت سر رشتۀ امور دين و نظام مسلمانان و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين است همانا امامت اساس اسلامى است كه همواره در نمو است و بلندترين شاخۀ درخت اسلام است[تمام بودن نماز و زكاة و روزه و حجّ و جهاد و پخش در آمد و صدقه ها]و امضاء حدود و احكام و جلوگيرى سرحدّات و كرانه هاى كشور اسلامى همگى بوسيلۀ امام است.
امام حلال خدا را حلال و حرام او را حرام ميكند و حدود الهى را بر پا ميسازد و از دين خدا دفاع ميكند و براه خدا با حكمت و موعظۀ نيكو دعوت ميكند و دليلى است رسا امام همانند خورشيد تابان است كه جهان را با نور خود جلوۀ خاصى مى بخشد و در افقى قرار دارد كه دست ها و ديده ها را بدان راه نيست.
امام در شدّت تاريكيها و در دل شهرها و بيابانهاى بى آب و علف و در امواج
ص: 256
خروشان درياها ماهى است تابان (1)و چراغى است پر نور و نورى است درخشان و ستاره اى است راهنما امام آب خوشگوار بر لب تشنگان است و نورى است راهنما و نجات بخش از هلاكت امام همچون آتشى است كه بر قلّه ها روشن كنند تا سرمازدگان از گرماى آن بهره مند شوند و راهنمائى است در هلاكت گاهها كه هر كس از او جدا شود بهلاكت خواهد رسيد.
امام يعنى ابر بارنده و باران تند و درشت و آفتاب نور افشان و آسمان سايه افكن و زمين پهناور و چشمۀ پرجوش و آبگير پر از آب و گلستان پر از گل و ريحان.
امام يعنى دلارام رفيق و پدر مهربان و شفيق و برادر تنى،و مادر نيكو كار نسبت بكودكش و پناهگاه بندگان در مصيبت هاى بزرگ.
امام يعنى امين خدا در ميان خلقش و حجّت او بر بندگانش و خليفه اش در شهرهايش و دعوت كنندۀ بسوى خدا و دفاع كننده بسوى خدا و دفاع كننده از حريم هاى خداوندى.
امام،يعنى پاكيزه از گناهان و دور از عيبها و داراى دانش مخصوص و متّصف به بردبارى و وسيلۀ نظام يافتن دين و عزت مسلمين و خشم منافقين و هلاكت كافرين.
امام يعنى يگانۀ دوران كه هيچ كس هم افق شدن با او نتواند و هيچ دانشمندى بهمگامى با او نرسد و عوضى از براى او يافت نشود و مثل و مانندى براى او نباشد برترى مخصوصى دارد بدون آنكه بدنبالش رفته باشد و يا در مقام كسبش بوده باشد بلكه اين ويژه گى از جانب خداى برترى بخش و بخشاينده باو عنايت شده است.
پس كيست كه بتواند بشناسائى امام برسد يا امكان گزينش امام را داشته باشد هرگز،هرگز،عقلها در باره اش گم و افكار گمراه و مغزها حيران و ديده ها خيره و بزرگان در برابرش كوچك و حكيمان حيرانند و بردباران داراى قصورند و خطيبان زبان بسته و خردمندان در بارۀ او نادانند و شاعران لالند و ادبا ناتوانند و بليغاند.
ص: 257
درمانده اند كه شأنى از شئون امام و يا فضيلتى از فضايل او را بيان كنند و بناتوانى و تقصير خودشان معترفند.
و چگونه ميتوان همۀ اوصاف امام را گفتن،و كاملا توصيفش نمودن،و يا چيزى از امر امامت را فهميدن و يا كسى را بقائم مقامى او يافتن كه همچون او بى نياز گرداند؟ نه،چگونه و كجا ممكن است و حال آنكه او همچون ستاره از دسترس دست اندازها و توصيف توصيف كنندگان بدور است اين كجا و اختيار كجا؟اين كجا و خردها كجا؟كجا مانند اين يافت شود؟ شما گمان ميكنيد كه چنين چيزى در غير آل رسول محمّد صلى اللّه عليه و آله يافت مى شود؟بخدا قسم كه بر خودشان دروغ گفته اند و سخنان باطل بآرزوهاى دروغينشان كشانده است پس بجايگاه بلند و دشوار و لغزنده اى بر آمده اند كه پاهاشان لغزيده و بگودال خواهند افتاد،اينان خواستند با خردهاى حيران و سرگردان و ناقص خود و با رأيهاى گمراه كننده شان امام بسازند و جز دورى از ساحت امام نيفزودند براستى كه كار مشكلى را در نظر گرفتند و بهتان بر زبان راندند و بگمراهى دور و درازى گرفتار آمدند و در حيرت و سرگردانى افتادند كه امام را با آنكه بچشم ميديدند رها كردند و شيطان كارهاشان را برايشان آرايش داد و آنان را از راه باز داشت و با آنكه راه را ميديدند (1)از آنچه خدا اختيار كرده بود و رسول خدا و اهل بيتش اختيار كرده بودند باختيارى كه خود كرده بودند رو آوردند و حال آنكه قرآن فريادشان ميزند كه وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللّهِ وَ تَعالى عَمّا يُشْرِكُونَ (2) -القصص 68«آفرينش هر آنچه بخواهد و بخواهد و اختيار مخصوص پروردگار تو است و براى آنان حقّ اختيار نيست خداوند منزه و برتر است از آنچه براى او شريك ميسازند).د.
ص: 258
و خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ (1) -الاحزاب 36(هيچ مرد و زن با ايمان را در موردى كه خدا و رسول دستور داده است حقّ اختيار در كارشان نيست).
و فرمود: ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ، أَمْ لَكُمْ كِتابٌ فِيهِ تَدْرُسُونَ، إِنَّ لَكُمْ فِيهِ لَما تَخَيَّرُونَ، أَمْ لَكُمْ أَيْمانٌ عَلَيْنا بالِغَةٌ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ إِنَّ لَكُمْ لَما تَحْكُمُونَ، سَلْهُمْ أَيُّهُمْ بِذلِكَ زَعِيمٌ، أَمْ لَهُمْ شُرَكاءُ فَلْيَأْتُوا بِشُرَكائِهِمْ إِنْ كانُوا صادِقِينَ (2) -القلم 36 تا 42» (شما را چه شده است چگونه حكم ميكنيد؟يا كتابى مر شمار است كه از آن درس فرا ميگيريد و آنچه اختيار ميكنيد در آن كتاب است؟يا آنكه شما را بر ما پيمانهائى است كه دامنه اش تا روز قيامت كشيده شده است همۀ قضاوتهائى كه ميكنيد بسود خود شما است(نه قضاوتهاى واقعى)از اينان بپرس كه ضامن اجراى اين قضاوتها كداميك از آنان است و يا آنكه شريكانى براى ضمانت اجرا دارند پس شريكانشان را نشان دهند اگر راست ميگويند).
و فرمود: أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها (3) -محمّد:24(مگر قرآن را نيكو نمى انديشند يا آنكه بر دلها قفلها زده شده است يا آنكه خداوند بر دلهاى آنان مهر زده است و ديگر نمى فهمند يا آنكه بزبان ميگويند شنيديم ولى گوش فرا نميدهند).
همانا بدترين جنبنده ها در نزد خدا افراد بى عقلى هستند كه از شنيدن حق كر و از گفتن حقّ لالند و اگر خداوند ميدانست كه خيرى در آنان هست آنان را شنوا ميكرد ولى اگر شنوا هم ميكرد(چون خيرى در وجود آنان نبود)آنان با حالت اعراض پشت بحق ميكردند (4)يا آنكه گفتند شنيديم و نافرمانى كرديم (5)بلكه آن3.
ص: 259
فضلى است از طرف خدا كه بهر كس كه بخواهد عنايت ميكند و خداوند داراى فضل بزرگ است.
پس آنان چگونه ميتوانند امامرا بگزينند؟و حال آنكه امام دانشمندى است كه نادانى باو راه ندارد و شبانى است كه ضعف و سستى باو دست ندهد كان قد است و طهارت و عبادات و زهدورزيدن و دانش و پرستش است پيغمبر را دعوتى خاص در بارۀ او بود و از نسل پاكيزۀ بتول اند نه در نسبشان جاى خرده گيرى هست و نه آبرومندى تواند همطراز او شود در خاندان از قريش است و از رتبۀ بلند هاشم و عترت رسول خدا و پسنديده از جانب خداى عزّ و جلّ است،باعث شرافت شرافتمندان است و شاخه اى از شجرۀ عبد مناف علمش همواره در فزونى باشد و بردباريش در حد كمال آمادۀ منصب امامت بود و آگاه بر سياست،پيرويش واجب و بامر خداى عزّ و جلّ بر پا و بندگان خدا را پند آموز و دين خدا را نگهدار است.
همانا پيامبران و امامان(صلوات اللّه عليهم)را خداوند توفيق عنايت ميفرمايد و از دانش و حكمت نهانيش بآنان ميدهد آنچه را كه بديگران نداده است پس دانششان بالاتر از دانش اهل زمان مى شود،چنانچه در آيۀ شريفه است أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (1) -يونس 36 (آيا آنكه بسوى حق رهبرى ميكند سزاوارتر است كه پيروى شود يا آن كسى كه راه را نمييابد مگر آنكه راهنمائيش كنند؟شما را چه شده است چگونه قضاوت ميكنيد)و در آيۀ شريفه است وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً (2) -البقرة 269 (آن كس كه حكمت باو داده شود خير فراوانى باو داده شده است).
و در بارۀ طالوت فرمايد: إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (3) -البقره:247(همانا خداوند او را بر شما برگزيد و دانش و نيروى بدنى او را افزونى داد و خداوند ملك خود را بهر كس كه بخواهد ميدهد).
ص: 260
و خداوند افزونى بخش و دانا است و به پيغمبرش فرمود: أَنْزَلَ اللّهُ عَلَيْكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَ كانَ فَضْلُ اللّهِ عَلَيْكَ عَظِيماً (1) -النساء:113 (2)(خداوند كتاب و حكمت بر تو نازل كرد و آنچه را كه تو نميدانستى بتو آموخت) و اين نشانۀ آنست كه فضل خداوند در بارۀ تو بزرگ بوده است.
و در بارۀ امامان از اهل بيت و عترت و ذرّيّۀ پيغمبرش صلوات اللّه عليهم اجمعين فرمود: أَمْ يَحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنا آلَ إِبْراهِيمَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْناهُمْ مُلْكاً عَظِيماً فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ كَفى بِجَهَنَّمَ سَعِيراً (3) النساء:آيۀ 53 و 54(4)(آيا بر مردم در آنچه خداوندشان از فضل خود بآنان داده حسد ميورزند؟بتحقيق كه ما فرزندان ابراهيم را كتاب و حكمت داديم و بآنان ملك با عظمتى عطا كرديم پس پاره اى از آنان باو ايمان آوردند و بعضى از آنان از پيشرفت او جلوگيرى كردند و دوزخ براى سوزاندن كافى است).
و چون خداوند بنده اى را براى كارهاى بندگانش برگزيند سينه اش را بهمين منظور گشاده ميكند و بر دلش چشمه هاى حكمت مى سپارد و دانش را آنچنان الهامش ميكند كه در هيچ پاسخگوئى برنج نيفتد و در جواب گوئى از حقّ و حقيقت منحرف نشود او هميشه معصوم است و مؤيد و موفق و مسدّد و از خطاها و لغزش ها و سقوطها در امان است و اين ويژه گى را خدا باو عنايت فرموده تا بر بندگانش حجت و بر خلقش گواه باشد و اين فضل الهى است كه بهر كس بخواهد ميدهد و خدا داراى فضلى است بزرگ.
پس آيا بر چنين امرى آنان را توانائى هست كه برگزينند؟و يا اگر برگزيدند برگزيده شان داراى اين اوصاف باشد تا او را پيشوا كنند؟ سوگند بخانۀ.خدا كه از حقّ تعدّى كردند،و كتاب خدا را پشت سر انداختند
ص: 261
آنچنان كه گوئى نميدانند در حالى كه راهنمائى و شفا در كتاب خدا بود و آنان او را بدور انداختند و از هواهاى خويش پيروى كردند از اين رو خداوندشان سرزنش كرد و گنه كارشان خواند و از برايشان هلاكت خواست و فرمود: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً 1مِنَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّالِمِينَ (1) -قصص:50(كيست گمراه تر از كسى كه هواى خود را كه از سوى خدا راهنمائى نشود پيروى كند؟همانا خداوند مردم ستمكار را راهنمائى نميكند)و فرمود: فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمالَهُمْ (2) -محمّد:8 (مرگ بر آنان و بگمراهى انداخت اعمال آنان را)و فرمود: كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ وَ عِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذلِكَ يَطْبَعُ اللّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبّارٍ (3) -غافر:35(گناه بزرگى است نزد خدا و نزد آنان كه ايمان آورده اند،اين چنين خداوند هر دلى را كه سركش و زورگو باشد مهر مي كند).
7-(و (4)از محمّد بن يحيى و او از احمد بن محمّد بن عيسى و او از حسن بن محبوب و او از اسحاق بن غالب و او از):
ابى عبد اللّه[جعفر بن محمّد]عليهما السّلام نقل ميكند كه آن حضرت در ضمن خطبه اى كه حالات ائمّه و اوصاف آنان را بيان ميفرمود:[فرمود]همانا خداوند تعالى بواسطۀ امامان هدايت كه از خاندان پيغمبرش بود دينش را واضح و آشكار فرمود و از راه روشن خود بوسيلۀ آنان پرده برداشت و از درون چشمه هاى علمش درى بر آنان باز كرد پس هر كس از امت محمّد صلى اللّه عليه و آله كه حق واجب امام خودش را بشناسد مزۀ شيرينى امامش را خواهد يافت و برترى و زيبائى اسلامش را خواهد فهميد،زيرا خداى تعالى امامرا نشانه اى از براى خلقش نصب كرده و او را بر فرمانبران خود حجت قرار داده و تاج و قار بر سرش نهاده و از نور جباريت خودت.
ص: 262
سرا پاى او را پوشانده ميان او و عالم بالا ارتباطى بر قرار است كه موادّش بدون انقطاع باو ميرسد (1)و بآنچه در نزد خدا است بجز از رهگذر اسباب كسى را دسترسى نيست و خداوند عملهاى بندگان را بجز با معرفت امام نمى پذيرد پس امام آنچه را كه از مشكلات تاريك و سنّت هاى مخفى و فتنه هاى مشتبه باو برسد آگاه است.
و همواره خداوند امامان را از فرزندان حسين عليه السّلام يكى پس از ديگرى اختيار فرموده است و اين چنين آنان را برگزيده است و از براى مردم بآنان راضى شده و آنان را براى خودش راضى نموده هر امامى كه از آنان از اين دنيا بگذرد خداى عزّ و جلّ امام ديگرى را براى خلقش نصب ميكند تا نشانه اى باشد آشكار و راهنمائى نوربخش و پيشوائى پايدار و حجتى دانا،امامانى از سوى خدا كه بحقّ رهبرى كنند و بحقّ مى گرايند،حجّت هاى خدايند و دعوت كنندگان اويند و شبانان الهى هستند بر خلقش بندگان براهنمائى آنان متديّن گردند و با نور آنان شهرها روشن و ببركت آنان آثار ديرين نموّ مييابد خداوند آنان را مايۀ زندگى مردم و چراغهاى تاريكيها و كليدهاى سخن و ستونهاى اسلام قرار داده است اين قلم تقدير حتمى الهى است كه در بارۀ آنان اين چنين جارى شده است.
پس امام همان برگزيده اى است كه خداوند از او راضى شده است و راهنمائى است كه براى همين هدف برگزيده شده است (2)و قائمى است كه اميدها باو بسته است خداوند بخاطر همين برگزيدش و در عالم ذر هنگامى كه روحش را آفريد و در عالم جسم هنگامى كه جسمش را آفريد زير نظر خودش او را ساخت او پيشم.
ص: 263
از آفرينش اش سايه اى بود در سمت راست عرش خدا و در علم غيب خداوندى حكمت باو داده شده بود خداوند با آگاهى خود او را اختيار كرد و بخاطر پاكيزگيش برگزيد.
او يادگار آدم است و اختيار شده از ذريّۀ نوح و برگزيده از فرزندان ابراهيم و چكيده اى از خاندان اسماعيل و خلاصه اى از محمّد صلى اللّه عليه و آله و سلّم، پيوسته منظور نظر الهى بوده و فرشتگان خدا نگهدارش هستند و پيش آمدهاى ناگوار شبهاى تار و نفس هاى افراد فاسق از او دفع مى شود و تهمت هاى ناروا باو نمى چسبد از بيماريها دور و از آفتها در حجاب و از لغزشها معصوم و از همۀ كردارهاى زشت محفوظ است،از اوان بلوغش به بردبارى و نيكوكارى معروف و در پايان عمرش بعفت و دانش و برترى منسوب است.
دستور پدر بزرگوارش متوجّه او است تا پدرش زنده است او از گفتار خاموش است و چون مدت پدرش بپايان رسيد تقديرات الهى در مشيّت اش باو رسيد ارادۀ حق در بارۀ او از طرف خدا بمحبت او رسيد و پايان زمان پدرش رسيد و در گذشت و امر خدا پس از پدرش باو واگذار شد (1)و خداوند دينش را بگردن اوت.
ص: 264
انداخت و او را حجّت بر بندگان خودش قرار داد و در شهرهايش قيّم نمود و با روح خود او را تأييد كرد و علم خود را باو عطا كرد و از خود را بدو سپرد و او را براى بزرگ دستورش فرا خواند و از بيان علمش كه جداكنندۀ بين حقّ و باطل بود آگاهش ساخت و او را براى خلقش نشانه نصب كرد و بر اهل عالمش حجّت و براى اهل دينش نور بخش و بر بندگانش قيّم قرار داد.
خداوند بامامت او براى مردم راضى شد و او را حافظ علم خود و نگهبان حكمتش نمود و از او خواست كه دين او را رعايت كند و راههاى روشن خود و واجبات و حدودش را با او زنده كرد پس بهنگامى كه مردم نادانان متحيّر بودند و اهل جدل سرگردان او بوسيلۀ نور درخشنده و شفاى همگانى (1)كه داشت با حقّى روشن و بيانى آشكار قيام بعدالت كرد بر آن راه روشنى كه پدران راستينش بر آن راه رفتند پس حقّ چنين دانشمند را بجز بدبخت كس جاهل نشود و بجز گمراه انكارش نكند و بجز كسى كه بر خدا جرات نموده باشد رهايش نميكند (2)].
[بودن آن حضرت] (3)فرزند زن اسير و فرزند برگزيدۀ از كنيزان
8-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل بن قيس بن رمّانۀ اشعرى و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك و محمّد بن حسن قطوانى همگى گفتند:حديث كرد ما را حسن ابن محبوب زرّاد از هشام بن سالم و او از يزيد كناسي (4)كه گفت):
ص: 265
شنيدم ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام ميفرمود:صاحب اين امر شباهتى بيوسف دارد فرزند كنيز سياه است خداوند،كار او را در يك شب اصلاح ميفرمايد.
[شرح:مقصود از شباهت بيوسف(و يا سنّت يوسف چنانچه در بعضى از نسخه ها است)غايب شدن آن حضرت است].
9-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرىّ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ او گفت:حديث كرد ما را حكم برادر مشمعلّ اسدىّ (1)او گفت:حديث كرد مرا عبد الرحيم قصير كه گفت):
به ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام عرض كردم:مقصود امير المؤمنين از اينكه فرموده است:(پدرم بفداى كسى كه فرزند برگزيدۀ از كنيزان است)فاطمه است؟ فرمود:فاطمه برگزيدۀ از زنان آزاده است مقصود امير المؤمنين آن كسى است كه شكمش پهن و رنگش سرخ و سفيد است خداوند فلانى را رحمت كند.
10-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم ابن محمّد بن حسن بن حازم او گفت حديث كرد ما را عبيس بن هشام از عبد اللّه بن جبلة و او از علىّ بن ابى المغيره و او از ابى الصباح كه گفت):
بخدمت ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام رسيدم بمن فرمود:چه خبر؟ عرض كردم خبر مسرت بخشى از عمويت زيد دارم كه خروج كرده و گمان ميكند كه او همان(ابن سبية)و قائم اين امت و فرزند برگزيدۀ كنيزان است فرمود:دروغ ميپندارد او آنچه گفته نيست اگر خروج كند كشته خواهد شد.).
ص: 266
11-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام و محمّد بن حسن بن جمهور هر دو از حسن بن محمّد بن جمهور و او از پدرش و او از سليمان بن سماعة و او از ابى الجارود و او از قاسم بن وليد همدانى و او از حارث اعور همدانى كه گفت):
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:(پدرم بفداى كسى كه فرزند برگزيدۀ از كنيزان است يعنى قائم كه از اولاد او است-كه آنان را ذليل ميكند (1)و كاسۀ تلخ بگلوشان ميريزد و بجز شمشير مرگ چيزى بآنان نميدهد اين هنگام تبه كاران قريش آرزو ميكنند كه اى كاش دنيا و هر چه در آنست از آن آنان بود و فدا ميدادند تا مگر از جرم آنان چشم پوشى شود ولى دست بردار نخواهيم بود تا خداوند راضى شود 12-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن تيملىّ او گفت:حديث كرد ما را احمد و محمّد فرزندان حسن از پدرشان و او از ثعلبة بن ميمون و او از يزيد بن ابى حازم كه گفت):
از كوفه بيرون شدم چون بمدينه رسيدم بخدمت ابى عبد اللّه(امام صادق) شدم و سلامش كردم از من پرسيد رفيقى بهمراهت بود؟عرض كردم:آرى.فرمود:
صحبتى هم ميكرديد؟عرض كردم:آرى،مردى از(مغيريّه) (2)همراه من شد.فرمود:
چه ميگفت؟عرض كردم:چنين مى پنداشت كه محمّد بن عبد اللّه بن حسن همان قائم است و دليل بر اين آنكه نامش نام پيغمبر و نام پدرش نام پدر پيغمبر است،و من باو در پاسخ گفتم:اگر دليلت فقطّ نام است اينك در فرزندان حسين نيز محمّد بن عبد اللّه بن علىّ است.او بمن گفت:اين فرزند كنيز است يعنى محمّد بن عبد اللّه بن علىّ و اين فرزند آزاد زن است يعنى محمّد بن عبد اللّه بن حسن بن الحسن.(امامت.
ص: 267
صادق)فرمود:چه جواب دادى؟گفتم:جوابى نداشتم كه بدهم.فرمود:مگر نميدانيد كه او فرزند زن اسير شده است يعنى قائم عليه السلام (1)(رفتار آن حضرت عليه السّلام) 13-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ او گفت:حديث كرد مرا حسن بن ايّوب از عبد الكريم بن عمرو او گفت:حديث كرد ما را احمد بن حسن بن ابان او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن عطاء مكّى از):
شيخى از فقهاء كه مقصودش ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام بود گويد:
از آن حضرت پرسيدم از رفتار مهدىّ كه رفتارش چگونه خواهد بود؟فرمود:همان كند كه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله كرد اساس پيش از خود را ويران كند همان طور كه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله كار و بار دوران جاهليّت را ويران كرد و اسلام را از سر نو شروع ميكند.
14-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن يحيى عطّار از محمّد بن حسّان رازى و او از محمّد بن علىّ كوفىّ و او از احمد بن محمّد بن ابى نصر و او از عبد اللّه بن بكير و او از پدرش و او از زراره و او از):ت.
ص: 268
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه گويد:بآن حضرت عرض كردم:نام يكى از شايستگان را و مقصودم حضرت قائم بود براى من بفرما.فرمود:نام او نام من است گفتم آيا همچون محمّد صلى اللّه عليه و آله رفتار ميكند؟فرمود:هرگز هرگز اى زرارة طبق رفتار او رفتار نميكند.عرض كردم:فدايت شوم،چرا؟فرمود:
همانا رفتار رسول خدا در امّتش با(منّت گذاشتن)بود (1)حضرتش با مردم الفت داشت ولى رفتار امام قائم با كشتار است زيرا در كتابى كه بهمراه دارد دستور چنين داده شده است كه بكشتار رفتار نمايد و توبه از كسى نپذيرد (2)واى بحال كسى كه با او دشمنى ورزد.
15-(خبر داد ما را علىّ بن حسين بهمين اسناد از محمّد بن علىّ كوفى و او از عبد الرّحمن بن ابى هاشم و او از ابى خديجه و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:علىّ عليه السّلام فرمود:مرا چنين حقّى بود كه فراريان از جبهۀ جنگ را بكشم و زخمى ها را كارشان يكسره كنم ولى اين كار بملاحظۀ آيندۀ ياران نكردم باشد كه اگر آنان نيز زخمى شدند كشته نشوند و امام قائم راست كه فراريان را بكشد و كار زخمى را يكسره كند. (3)د.
ص: 269
16-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را على بن حسن از محمّد بن خالد و او از ثعلبة بن ميمون و او از حسن بن هارون كه نمط فروش بود (1)گفت):
در محضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام نشسته بودم كه معلّى بن خنيس از آن حضرت پرسيد امام قائم كه قيام كرد مگر رفتارش بر خلاف رفتار علىّ عليه السّلام خواهد بود؟فرمود:آرى بجهت آنكه على عليه السّلام رفتارش منّت نهادن و دست برداشتن(از مخالفين)بود،زيرا ميدانست كه پس از او شيعه اش مغلوب دست دشمن خواهد شد ولى امام قائم كه قيام كند رفتارش در ميان آنان با شمشير است و اسير كردن چون ميداند كه پس از او شيعۀ آن حضرت هرگز مغلوب دست دشمن نخواهد شد (2).د.
ص: 270
17-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا علىّ ابن الحسن از پدرش و او از رفاعة بن موسى و او از عبد اللّه بن عطاء كه گفت):
از ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام پرسيدم و عرض كردم:چون قائم قيام كند چه رفتارى در ميان مردم پيش خواهد گرفت؟فرمود:اساس پيشين را ويران ميكند همچنان كه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله كرد و اسلام را از نو شروع ميكند.
18-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار از محمّد بن حسّان رازىّ و او از محمّد بن علىّ كوفىّ و او از احمد بن محمّد بن ابى نصر و او از علاء و او از محمّد بن مسلم كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:اگر مردم ميدانستند كه حضرت قائم بهنگام خروج چه خواهد كرد بيشترشان دوست ميداشتند كه او را نبينند از بس مردم را خواهد كشت،هان كه او آغاز نخواهد كرد مگر بقريش كه از قريش بجز شمشير نميگيرد و بآنان بجز شمشير نميدهد (1)تا آنجا كه بسيارى از مردم ميگويند اين شخص از آل محمّد نيست زيرا اگر از آل محمّد بود دلش ميسوخت.
19-(و خبر داد ما را على بن الحسين باسنادش از احمد بن محمّد بن ابى نصر و او از عاصم بن حميد حنّاط و او از ابى بصير كه گفت):
ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام فرمود:امام قائم كه قيام كند امرى نو و كتابى نو و قضاوتى نو خواهد داشت و بر عرب سخت خواهد گرفت بجز شمشير كارى نخواهد داشت نه توبۀ كسيرا مى پذيرد و نه در اجراى امر خداوند از ملامت كسى باك دارد.
20-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين باسنادش از محمّد بن علىّ كوفى و اوت.
ص: 271
از حسن بن محبوب و او از علىّ بن ابى حمزه و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:چرا بخروج امام قائم شتاب ميكنيد بخدا قسم بجز جامه اى درشت بافت نپوشد و بجز غذاى ناگوار نخورد و بجز شمشير در كار نباشد و در سايۀ شمشير،مرگ است (1).
21-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن جعفى او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و وهيب و آن دو از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:هنگامى كه امام قائم خروج كند ميان او و عرب و قريش بجز شمشير نخواهد بود و از آن بجز شمشير نخواهد گرفت چرا بخروج امام قائم شتاب ميكنيد بخدا قسم كه لباسش بجز درشت بافت و خوراكش بجز جو ناگوار نخواهد بود و وجود او مساوى است با شمشير و مرگ در زير سايۀ شمشير.
22-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را يحيى ابن زكريّا بن شيبان او گفت:حديث كرد ما را يوسف بن كليب او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از عاصم بن حميد حنّاط و او از ابى حمزۀ ثمالىّ).
ص: 272
كه گفت):
شنيدم ابو جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام ميفرمود اگر قائم آل محمّد خروج كند خداوندش با فرشتگان مسوّمين و مردفين و منزلين و كروبيّين ياريش ميكند و جبرئيل در پيشاپيش او و ميكائيل از راستش و اسرافيل از چپش و هيبت و وحشت بفاصلۀ يكماه راه در پيشاپيش اش و پشت سرش و از راستش و از چپش و فرشتگان مقرّب در برابرش خواهند بود و نخستين كسى كه بدنبال او است محمّد صلّى اللّه عليه و آله است و دوّمين كس علىّ عليه السّلام است (1)و بهمراهش شمشير برهنه اى است كه خداوند،روم و ديلم و سند و هند و كابل شاه (2)و خزر رات.
ص: 273
براى او ميگشايد.
اى ابا حمزه،امام قائم قيام نميكند مگر هنگامى كه ترس و وحشت فراوان در اجتماع باشد و زمين لرزه ها و گرفتارى و بلا گريبان گير مردم شود و پيش از اينها بيمارى طاعون شيوع يابد-و هنگامى قيام كند-كه در ميان عرب شمشير برانى و در ميان مردم اختلاف سختى بوده باشد و مردم دينشان در هم و بر هم و حالشان دگرگون باشد آنچنان كه آرزوكننده در هر بامداد و شام آرزوى مرگ ميكند از بسكه ميبيند گرفتارى مردم بزرگ است و همديگر را ميخورند.
و خروج آن حضرت بهنگام يأس و نااميدى است،اى خوشا بحال كسى كه بآن حضرت برسد و از يارانش باشد،و واى و همۀ واى بر كسى كه با او مخالفت كند و با دستورات او مخالفت ورزد و از دشمنانش باشد سپس فرمود:او قيام ميكند با دستورى نو و روشى نوين و قضاوتى تازه كه بر عرب سخت آيد كارش بجز كشتن نباشد و از كسى توبه نپذيرد و در راه خدا تحت تأثير هيچ ملامت و سرزنشى قرار نگيرد.
23-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام از عبد اللّه ابن جبله و او از علىّ بن ابى المغيره كه گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن شريك عامرى از بشر بن غالب اسدى او گفت):
حسين بن علىّ عليه السّلام مرا فرمود:اى بشر از قريش چه ميماند اگر قائم مهدىّ پانصد نفر از آنان را پيش كشد و همه را دست بسته گردن زند سپس پانصد نفر را پيش كشد و همه را دست بسته گردن زند سپس پانصد تن و همه را دست بسته گردن زند گويد:بحضرتش عرض كردم:خداوند حال شما را اصلاح فرمايد آيا باين مقدار ميرسند؟حسين بن علىّ عليهما السّلام فرمود:هم پيمان هر طايفه از آن عدّه است.راوى گويد:بشير بن غالب برادر بشر بن غالب بمن گفت:من گواهى ميدهم كه حسين بن علىّ شش بار براى برادرم شمرد-يا شش بار گفت-(بر حسب
ص: 274
اختلاف روايت).
24-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن مفضّل بن ابراهيم او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن عبد اللّه بن زراره از حارث ابن مغيره و ذريح محاربىّ كه آن دو گفتند):
(امام صادق)ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمود:ميان ما و عرب بجز سر بريدن نمانده است-و با دست اشاره بگلويش كرد.
25-(خبر داد ما را علىّ بن حسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را حسّان رازىّ از محمّد بن علىّ صيرفىّ و او از محمّد ابن سنان و او از محمّد بن علىّ حلبىّ (1)و او از سدير صيرفىّ و او از):
مردى از اهل جزيره كه كنيزى را نذر كرده بود و بمكه اش آورده بود،آن شخص گويد:با پرده داران خانه تماس گرفته و داستان نذر كردن كنيز را با آنان در ميان گذاشتم بهر يك از آنان كه شرح ميدادم بمن ميگفت:كنيز را نزد من بيار تا خداوند نذرت را قبول كند،پس مرا وحشت سختى فرا گرفت و جريان را با يكى از اهل مكه كه از خود ما بود گفتم،او بمن گفت:از من مى پذيرى؟گفتم:آرى.
گفت:نگاه كن آن مردى كه در رويا روى حجر الاسود مى نشيند و مردم گردش را گرفته اند و او ابو جعفر محمّد بن علىّ بن الحسين عليهم السّلام است به نزد او برو و از اين كار آگاهش كن و به بين چه تو را ميگويد همان را رفتار كن.
گويد:بخدمت آن حضرت آمدم و عرض كردم:خداوند تو را رحمت كند من مردى از اهل جزيره ام و بهمراه كنيزى دارم كه او را بخانۀ خدا نذر كرده ام بخاطر قسمى كه خورده بودم و اكنون آن كنيز را آورده ام و جريان را به پرده داران گفتم ديدم با هر يك كه تماسّ ميگيرم ميگويد:كنيز را نزد من آر تا نذرت را خداوند قبولت.
ص: 275
كند و مرا از اين ماجرا وحشتى سخت فرا گرفته است.
فرمود:اى بندۀ خدا خانه كه نه ميخورد و نه مى آشامد كنيزت را بفروش آنگاه در جستجو باش هر يك از همشهريهاى خود را ديدى كه بزيارت اين خانه آمده و خرجى اش تمام شده است از آن پول آن مبلغ بآنان بده كه بتوانند بشهرهاى خودشان باز گردند،و من هم همين كار را كردم و سپس هر يك از پرده داران را كه ميديدم از من ميپرسيد كنيز را چه كردى؟من نيز آنچه را كه ابو جعفر دستور داده بود ميگفتم،آنان ميگفتند:او دروغگوى نادانى است كه نميفهمد چه ميگويد من گفتار آنان را بامام باقر عرض كردم فرمود:سخن آنان را بمن رساندى سخن مرا نيز بآنان برسان.عرض كردم:آرى ميرسانم.فرمود:بآنان بگو ابو جعفر شما را گفت:چگونه خواهيد بود اگر دستها و پاهاى شما بريده شود و در كعبه آويزان شود سپس به شما پيشنهاد شود كه بايد فرياد بزنيد:مائيم دزدان خانۀ خدا،همين كه خواستم برخيزم فرمود:من خود اين كار را نخواهم كرد بلكه مردى از خاندان ما اين كار را انجام خواهد داد (1).
26-(خبر داد ما را علىّ بن حسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن علىّ صيرفىّ از حسن بن محبوب و او از عمرو بن شمر و او از جابر كه گفت):
مردى بخدمت ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام رسيد و بآن حضرت عرض كرد:خداوند سلامتت بدارد اين پانصد درهم را از من بستان كه زكاة مال من است.ابو جعفر عليه السّلام باو فرمود:نزد خودت باشد و بهمسايه هاى مسلمان و
ص: 276
درماندگان از برادران مؤمنت بده. (1)
سپس فرمود:هنگامى كه قائم اهل بيت قيام كند بطور مساوى قسمت ميكند و در ميان رعيّت با داد رفتار ميكند پس هر كس از او فرمان برد از خدا فرمان برده و هر كس او را نافرمانى كند خدا را نافرمانى كرده است مهدى را مهدى ناميدند بخاطر آنكه بيك امر پنهان راهنمائى ميكند و توراة و ديگر كتابهاى آسمانى را از غارى كه در انطاكيه است بيرون ميكشد (2)و در ميان اهل توراة با توراة و در ميان اهل انجيل با انجيل و ميان اهل زبور با زبور و ميان اهل قرآن با قرآن حكم ميكند و ثروت دنيا را از اندرون و بيرون زمين جمع ميكند و بمردم ميگويد بيائيد اين همان است كه شما بخاطر آن از خويشان كشتيد و در راه آن خونهاى حرام ريختيد و در بدست آوردن آن آنچه را كه خداى عزّ و جلّ حرام كرده بود مرتكب شديد پس ثروتى بآنان مى بخشد كه هيچ كس پيش از او چنين ثروتى نه بخشيده باشد و زمين را پر از عدل و داد ميكند هم چنان كه از ستم و تعدى و شر پر شده باشد.
27-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل بن ابراهيم و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن حسن قطوانىّ همگى گفتند كه حديث كرد ما را حسن ابن محبوب از عبد اللّه بن سنان كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود عصاى موسى چوب آس بود از درخت بهشتى كه وقتى خواست بسوى مدين برود جبرئيل آن را برايش آورد آن عصا با تابوت آدم در درياچۀ طبريّه است نه ميپوسند و نه تغيير مييابند تا آنكه قائم هر دو را بهنگام قيامش بيرون آورد.).
ص: 277
28-(خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم ابن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ او گفت:
حديث كرد ما را ابو الجارود زياد بن منذر او گفت):
ابو جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام فرمود:هنگامى كه قائم(ع) ظهور كند با پرچم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و انگشترى سليمان و سنگ و عصاى موسى ظهور ميكند سپس بجارچى اش دستور ميدهد كه جار بزند:توجّه كنيد هيچ مردى از شما نبايد خوردنى و آشاميدنى و علوفه همراه خود بر دارد پس يارانش ميگويند او ميخواهد ما را و چهار پايان ما را از گرسنگى و تشنگى بكشد.
پس آن حضرت براه مى افتد در نخستين منزل كه فرود مى آيند(عصا را)بر آن سنگ ميزند پس غذا و آب و علوفه از آن بيرون ميريزد پس ياران و چهار پايانشان ميخورند و مى آشامند تا آنكه به نجف در پشت كوفه فرود مى آيند.
29-(خبر داد ما را محمّد بن همّام و محمّد بن حسن بن محمّد بن جمهور عمّى از حسن بن محمّد بن جمهور و او از پدرش و او از سليمان بن سماعه و او از ابى الجارود و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام كه آن حضرت فرمود:
هنگامى كه قائم از مكّه خروج ميكند جارچى اش جار ميزند:توجّه كنيد هيچ كس نبايد غذا و آبى با خود داشته باشد و او سنگ موسى بن عمران را كه بار شترى است بهمراه خود مى آورد بهيچ منزلى فرود نميآيد مگر آنكه چشمه هائى از آن سنگ بيرون مى آيد هر كس گرسنه باشد سير مى شود و هر كس تشنه باشد سيراب ميگردد و چهار پايانشان نيز سيراب ميشوند تا آنكه بنجف در پشت كوفه نازل ميشوند.
30-(خبر داد ما را احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم
ص: 278
ابن اسحاق نهاوندى او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارى از عبد اللّه ابن بكير و او از حمران بن اعين و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:گوئى مى بينم كه اين دين شما همچنان در ميان خونى كه بپايش ريخته مى شود در حركت است و دست و پا ميزند و هيچ كس نتواند آن را بر شما باز گرداند مگر مردى از ما اهل بيت كه هر سال دو بار بر شما بخشش خواهد كرد و در هر ماه دو نوع روزى بر شما خواهد رساند و در دوران او است كه حكمت بشما داده خواهد شد تا آنجا كه زن در خانۀ خودش نشسته باشد و از روى كتاب خدا و سنّت رسول خدا قضاوت كند.
[مترجم گويد:در جملۀ
«كأنى بدينكم هذا الا يزال متخضخضا...» ]كه در صدر روايت است پاره اى از نسخه ها بجاى(متخضخضا)مولّيا ضبط كرده است و بنا بر اين گوئى امام عليه السّلام دين را بسربازى كه پشت بجنگ كرده و در اثر زخمهاى فراوان در خون خود دست و پا ميزند تشبيه فرموده است].
31-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن محمّد بن رباح او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عبّاس بن عيسى او گفت:
حديث كرد ما را حسن بن علىّ بطائنىّ از پدرش و او از مفضّل كه گفت):
شنيدم ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:صاحب اين امر را خانه اى است كه خانۀ حمدش گويند و در آن خانه چراغى است كه از روزى كه بدنيا پانهاده تا روزى كه با شمشير قيام ميكند آن چراغ خاموش نميشود.
32-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملى از پدرش (1)و او از حسن بن علىّ بن يوسف و محمّد بن علىّم.
ص: 279
[كوفى]و آن دو از سعدان بن مسلم و او از بعضى از رجال حديث اش و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:در آن ميان كه مرد پشت سر قائم عليه السّلام ايستاده و مأمور اجراى دستورات آن حضرت است كه ناگاه دستور ميدهد كه او را برگردانيد پس او را به روياروى آن حضرت بر ميگردانند پس دستور ميدهد تا گردنش را بزنند پس در خاور و باختر چيزى نمى ماند مگر آنكه از او ميترسد.
33-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از احمد بن محمّد بن خالد و او از پدرش و او از سعدان بن مسلم و او از هشام بن سالم و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:در آن ميان كه مردى پشت سر قائم دستور ميدهد كه ناگاه آن حضرت دستور ميدهد تا گردنش زده شود پس در مشرق و مغرب كسى نميماند مگر آنكه از او ميترسد.
34-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملى در ماه صفر بسال دويست و هفتاد و چهار او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن على از محمّد بن اسماعيل بن بزيع و او از منصور بن يونس بزرج و او از حمزة بن حمران و او از سالم اشل كه گفت):
شنيدم ابو جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام كه ميفرمود:در سفر اول توراة فرمانروائى و فضيلتى كه بقائم آل محمّد داده مى شود نظر موسى بن عمران را جلب كرد عرض كرد پروردگارا مرا قائم آل محمّد قرار بده باو گفته شد كه او از ذريّۀ احمد است سپس بسفر دوم نگاه كرد همانند آن را ديد و همان تقاضا را كرد و همان پاسخ شنيد سپس بسفر سوم نگاه كرد و مانند آن را ديد و همان تقاضا را كرد و همان پاسخ را شنيد.
ص: 280
35-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب جعفى ابو الحسن از كتاب خودش او گفت:
حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزة از پدرش و وهيب و آن دو از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت در معناى آيۀ شريفۀ وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً (1) -النّور:55 خدا بكسانى كه از شما ايمان آورده و عمل شايسته انجام دهند وعده فرموده است كه آنان را در زمين خليفۀ گرداند چنانچه پيشينيانشان را خليفه كرد و دين پسنديدۀ آنان را بر همۀ اديان مسلّط گرداند و آنان را پس از آنكه ترسناك بودند ايمنى عطا كند تا تنها مرا پرستش كنند و چيزى را شريك من قرار ندهند،فرمود:در بارۀ قائم و يارانش نازل شده است.
[مترجم گويد:نظير آيۀ فوق آيۀ شريفۀ وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصّالِحُونَ (2) ميباشد زيرا مضمون اين آيه و آيۀ پيش نه در زمان پيغمبر تحقّق يافته و نه پس از آن حضرت بلكه تحقق آن در زمان ظهور حضرت قائم خواهد شد و گر نه خلاف وعدۀ الهى لازم آيد وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ (3) ].
36-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن صباح او گفت:حديث كرد ما را ابو علىّ حسن بن محمّد حضرمىّ او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد (4)از ابراهيم بن عبد الحميد و او از اسحاق بن عبد العزيز و او از):
ص: 281
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام در بيان آيۀ شريفۀ وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلى أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ (1) -هود:8 فرمود عذاب يعنى خروج قائم عليه السّلام و گروه شمرده شده يعنى شمارۀ اهل بدر و ياران بدر.
37-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران از حسن بن علىّ و او از پدرش و وهيب و آن دو از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام در بيان آيۀ شريفۀ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً (2) -بقره:128 به نيكيها پيشى گيريد كه هر جا بوده باشيد خداوند همگى شما را فرا خواهد آورد فرمود:در بارۀ قائم و يارانش نازل شده است كه بدون قرار قبلى گرد هم فرا آيند.
[38-(خبر داد ما را علىّ بن حسين مسعودىّ او گفت حديث كرد ما را محمّد ابن يحيى عطّار قمّى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن علىّ كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد الرّحمن بن ابى نجران از قاسم (3)و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام در بيان آيۀ شريفه أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (4) -حجّ 39 رخصت جنگ بجنگجويان اسلام داده شد زيرا آنان از دشمن ستم كشيدند و همانا خداوند بر يارى نمودن آنان توانا است فرمود:اين آيه در بارۀ قائم و ياران او است].
39-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد او گفت حديث كرد ما را عبيد اللّه بند.
ص: 282
موسى از احمد بن محمّد بن خالد و او از پدرش و او از محمّد بن سليمان ديلمىّ و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام در بيان آيۀ شريفۀ يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيماهُمْ (1) -الرحمن:41 گناهكاران از قيافه شان شناخته ميشوند،فرمود:آنان را خداوند مى شناسد ولى اين آيه در بارۀ قائم نازل شده است كه او آنان را از قيافه شان ميشناسد و او و يارانش آنان را از دم شمشير ميگذرانند.
40-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از محمّد بن عبد الجبّار و او از صفوان بن يحيى و او از ابى سعيد مكارى و او از حارث بن مغيرۀ نصرى كه گفت):
به ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:امام بچه چيز شناخته مى شود؟فرمود:به سكينه و وقار عرض كردم ديگر بچه چيز؟فرمود:او را با حلال و حرام(و در بعضى از نسخه ها:با شناختن حلال و حرام)ميتوانى بشناسى و باينكه همۀ مردم باو نيازمند باشند و او از همه بى نياز و اسلحۀ رسول خدا در نزد او باشد.
عرض كردم:آيا ممكن است بجز وصىّ فرزند وصىّ كس ديگرى امام باشد؟ فرمود:نميشود،بايد وصىّ فرزند وصىّ باشد.
41-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام و محمّد بن حسن بن محمّد بن جمهور هر دو از حسن بن محمّد بن جمهور و او از پدرش و او از سليمان بن سماعه و او از ابى الجارود كه گفت):
به ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام عرض كردم هنگامى كه امام قائم از اهل بيت از دنيا بگذرد آنكه پس از او مى آيد بچه چيز شناخته مى شود؟فرمود:براهنمائى و سكون و وقار و اينكه آل محمّد به برترى او اقرار داشته باشند و از چيزى كه ميان
ص: 283
دو طرف زمين:(پشت و روى آن)هست از او نپرسند مگر آنكه پاسخ گويد (1).
(در گونۀ پيراهن آن حضرت (2)
42-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد كوفى او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محمّد بن سماعة او گفت:حديث كرد ما را احمد بن حسن ميثمىّ از عمويش حسين بن اسماعيل و او از يعقوب بن شعيب و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود آيا پيراهنى را كه قائم بهنگام قيام آن را در بر خواهد داشت نشانت ندهم؟عرض كردم چرا،گويد:جعبه اى را خواست و آن را گشود و از آن پيراهن كرباسى بيرون آورد و بازش كرد با كمال تعجّب ديدم كه آستين چپش خون آلود بود سپس فرمود:پيراهن رسول خدا همين بود روزى كه دندانهاى جلويش ضربت ديد و حضرت قائم اين پيراهن در برش قيام ميكند من آن خون را بوسيدم و بر صورتم نهادم سپس امام صادق(ع) پيراهن را پيچيد و برداشت.
43-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از علىّ بن حسن و او از علىّ بن حسّان و او از عبد الرّحمن بن كثير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت در معناى آيۀ شريفه أَتى أَمْرُ اللّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ (3) فرمان خدا فرا ميرسد شتابزدگى آن را نداشته باشيد.فرمود:
ص: 284
آن امر ما است كه خداوند دستور فرموده است كه شتاب در آن نشود تا آنگاه كه خداوندش با سپاهيان سه گانه تأييد فرمايد با فرشتگان با مؤمنان و با رعب،و خروج آن حضرت مانند خروج رسول اللّه خواهد بود آنجا كه خدا فرمايد: كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ (1) چنان كه خداوند ترا از خانه ات بحقّ(و براى اعلاء دين حقّ)بيرون آورد گرچه گروهى از مؤمنان آن را خوش نداشتند (2)(الانفال:5).
44-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذة او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندى او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارى از على بن ابى حمزة كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:هنگامى كه حضرت قائم قيام ميكند فرشتگان روز بدر فرود مى آيند و آنان پنجهزاراند يك سوّم بر اسبهاى سپيد كه با سياهى آميخته اند و يك سوّم بر اسبهاى سياه و سپيد و يك سوّم بر اسبهاى(حوّ) سوارند،عرض كردم حوّ چيست؟فرمود:سرخ.
45-(و بهمين سند از عبد اللّه بن حمّاد و او از ابى حمزه و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود:هنگامى كه حضرت قائم قيام ميكند شمشيرهاى مخصوص جنگ فرود مى آيد كه بر هر شمشير نام مردى معيّن و نام پدرش نوشته شده است.
اى كسانى كه خداوند بشما بينايى و خرد داده و تميز و مغز انديشمند عطا فرموده است نيكو بينديشد در اين رواياتى كه در صفت قائم رسيده است كه او براى خدا و بحقّ قيام ميكند،و رواياتى كه در روش آن حضرت و در ويژه گيهائى كه خداوند باو عطا فرموده از برترى اش و تأييدش بفرشتگان و تعهّداتى كه خودت.
ص: 285
آن حضرت نسبت بخود دارد از درشتى جامه و ناگوارى غذا و برنج انداختن جان و تن خود در اطاعت خداى تبارك و تعالى و جهاد در راه او و نابود ساختن ستم (1)و تعدى و طغيان و گسترش دادن انصاف و داد و احسان و در وصف كسانى كه بهمراه او خواهند بود از يارانى كه روايات شمارۀ آنان را معين كرده كه سيصد و سيزده مرد خواهند بود و آنان فرمانروايان روى زمين و نمايندگان آن حضرت در زمين خواهند بود و خاور و باختر بدست آنان گشوده شود با فرشتگانى كه خداوند بيارى ميفرستد و به بينيد كه اين چه مقام بزرگى و مرتبۀ شريفى است كه خداوند آن حضرت را مخصوص بآن فرموده و هيچ يك از امامان پيشين را چنين عطائى نفرموده است.
و تمام شدن و كامل گشتن دينش را و پيروزى آن را بر همۀ اديان و نابودى مشركان و عملى شدن وعده اى كه خداوند به پيغمبرش داده كه او را بر همۀ اديان پيروز خواهد كرد همۀ اينها بدست او انجام خواهد گرفت تا آنجا كه امام صادق عليه السّلام در بارۀ او و خودش فرمود آنچه را كه روايت كرده است:
46-(علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از حسن بن معاويه (2)و او از حسن بن محبوب و او از خلاّد صفّار (3)كه گفت):ت.
ص: 286
از ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام سؤال شد:آيا حضرت قائم متولّد شده است؟فرمود:نه،و اگر من باو ميرسيدم همه عمر بخدمتش ميايستادم.
حال بيانديشيد در آنچه اين باطل گويان ادّعا ميكنند و اين گروه دور از دين و بدعت گذار بآن افتخار ميكنند و كسى را كه صفتش اين چنين است و حال و مقامش در نزد خداى عزّ و جلّ آنچنان است بر صاحب خودشان تطبيق ميكنند (1)و كسى كه چنين ادعائى براى او ميكنند چهار صد هزار سواره دارد و در خانه اش چهار هزار خدمتگزار رومىّ و صقالبىّ دارد (2)به بينيد آيا شنيده ايد و يا روايتى ديده و يا از پيغمبر و ائمه طاهرين بشما رسيده است كه قائم بحقّ را اين گونه كه اينان توصيف ميكنند توصيف كرده باشند؟ و گفته باشند كه آن حضرت ظهور ميكند و پس از ظهورش اين همه ساليان دراز قيامش بطول ميانجامد و در طول اين مدّت ابو يزيد اموىّ (3)با او بجنگ برميخيزد و گاهى بر او پيروز مى شود و او را شكست ميدهد و گاهى او بر ابو يزيد پيروزد.
ص: 287
مى شود و پس از ظهورش و نيرومندشدنش و گسترش فرمانروائيش در مغرب باز دنيا بهمان حالت كه بود باقى ميماند؟ اگر عقلهاى شما تحت تأثير ديگران قرار نگرفته باشد و نيروى تميز شما از هواى نفس صاف باشد خواهيد فهميد كه خداوند آن را كه حالش چنين است از آن مقام دور ساخته است كه او قائم للّه بحقّ باشد و يار و ياور دينش باشد و خليفۀ او در روى زمين و تازه كنندۀ شريعت پيغمبرش گردد،پناه ميبريم بخدا از كورى و لالى و حيرت و كرى،اين گونه صفات صفاتى است كه با اوصاف خليفۀ خداى رحمان مباينت دارد خليفه اى كه بايد بر همۀ اديان پيروز گردد و بر انس و جنّ غلبه كند و بدانش و بيان و نگهدارى علوم قرآن و فرقان و شناخت تنزيل و تأويل و محكم و متشابه و خاصّ و عامّ و ظاهر و باطن و ديگر معانى قرآن و تفسيرهاى آن و تصرّفات در آن و ريزه كارى هاى دانش هاى قرآن و مشكلات رازهاى آن و نامهاى بزرگ خدا كه در آن است اختصاص يابد و كسى كه جعفر بن محمّد الصّادق در بارۀ او ميفرمايد:من اگر باو برسم همۀ عمر خدمتش را خواهم كرد.
و سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و سزاوار است كه همۀ ستايش و سپاس بينهايت بر او شود كه جمال ولايت و نور هدايت را بر ما ارزانى داشته و از او خواستارم كه منّت هايش را بفضل و كرمش بر ما زياده گرداند.
(رواياتى كه نشانه هاى پيش از قيام قائم را بيان ميكند)
(و دلالت بر آن دارد كه ظهور آن حضرت همان طور كه)
(ائمّه عليهم السّلام خبر داده اند پس از آنها خواهد شد)
1-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ در نهاوند بسال دويست و نود و سه او
ص: 288
گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ در ماه رمضان سال دويست و نود و سه از ابان بن عثمان كه گفت):
ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام فرمود:روزى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در بقيع بود كه علىّ عليه السّلام آمد و از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله جويا شد گفتندش در بقيع است علىّ عليه السّلام نزد رسول خدا آمد و سلامش كرد رسول خدايش فرمود:بنشين و او را در سمت راست خود نشانيد،سپس جعفر بن ابى طالب آمد و از رسول خدا جويا شد باو گفته شد كه در بقيع است نزد آن حضرت آمد و سلامش كرد رسول خدا(ص)او را در سمت چپ خود نشانيد،سپس عبّاس آمد و از رسول خدا جويا شد باو گفته شد كه در بقيع است به نزد آن حضرت آمد و سلامش كرد رسول خدا(ص)در پيش رويش او را نشانيد.
سپس رسول خدا رو بعلىّ كرد و فرمود مژده ات ندهم؟خبرت ندهم؟عرض كرد:چرا يا رسول اللّه،فرمود:جبرئيل اندكى پيش نزد من بود و مرا خبر داد آن قائمى كه در آخر زمان خروج ميكند و زمين را پر از عدل ميكند[همان طور كه از ظلم و جور پر شده باشد]از نسل تو و از فرزندان حسين است.
علىّ عرض كرد:يا رسول اللّه هيچ خيرى از خدا بما نرسيده است مگر آنكه بدست شما بوده است؟ سپس رسول خدا رو بجعفر بن ابى طالب كرد و فرمود:اى جعفر مژده ات ندهم؟ خبرت ندهم؟عرض كرد:چرا يا رسول اللّه.فرمود:اندكى پيش جبرئيل نزد من بود و مرا خبر داد آن كسى كه آن را(يعنى پرچم را)بقائم ميسپارد از نسل تو است، آيا ميدانى او كيست؟عرض كرد:نه،فرمود:او همان است كه صورتش همچون دينار(گرد)و دندانهايش همچون ارّه و شمشيرش همچون شعلۀ آتش است با خوارى داخل سپاه مى شود (1)و با عزّت از آن بيرون مى آيد جبرئيل و ميكائيل او را درى.
ص: 289
ميان ميگيرند.
سپس بعبّاس متوجّه شد و فرمود:اى عمو آنچه را كه جبرئيل بمن خبر داد تو را خبر ندهم؟عرض كرد:چرا يا رسول اللّه حضرت(ع)فرمود:جبرئيل بمن گفت:
واى بر نسل تو از فرزندان عبّاس.پس عبّاس عرض كرد:يا رسول اللّه از زنان دورى نگزينم؟حضرت به او فرمود:خداوند از آنچه شدنى است فارغ شده است.
2-(خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از احمد بن محمّد بن خالد و او از ابراهيم بن محمّد بن مستنير و او از عبد الرّحمن ابن قاسم و او از پدرش (1)و او از عبد اللّه بن عبّاس كه گفت):
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بپدرم فرمود:اى عبّاس واى بر نسل من از فرزندان تو و واى بر فرزندان تو از فرزندان من.عرض كرد:يا رسول اللّه از زنها دورى نگزينم؟يا گفت:(خود را از مردى نيندازم؟)فرمود:علم خدا عزّ و جلّ گذشته است و كارها بدست او است و همانا اين كار در بارۀ فرزندان من انجام خواهد گرفت.
3-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد كوفىّ او گفت:حديث كرد مرا علىّ بن صبّاح معروف بابن ضحّاك او گفت:حديث كرد ما را ابو علىّ حسن بن محمّد حضرمى او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد از ابراهيم بن عبد الحميد و او از سعد بن طريف و او از اصبغ بن نباته و او از):
علىّ عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:پس از يك صد و پنجاه سال فرماندارانى كافر و خائنانى بظاهر امين و بازرسانى فاسق خواهيد داشت و نتيجۀ اين آن خواهد بود كه بازرگانان فراوان ولى سودها اندك گردد،و ربا خوارى رواج يابد،و زنازادگان فراوان شوند و مردم در منجلاب فساد و زنا فرو روند،و معارف دين را نشناخته بگيرند،وت.
ص: 290
هلال ها بزرگ شود و زنان بزنان اكتفا كنند و مردان بمردان.
مردى از علىّ بن ابى طالب نقل ميكند:هنگامى كه امير المؤمنين اين حديث را ميفرمود مردى برخاست و عرض كرد:يا امير المؤمنين در چنين روزگار ما چه بايد بكنيم؟فرمود:فرار،فرار كه دامن عدالت خداوند بر اين امّت گسترده خواهد بود مادامى كه گويندگان بسوى فرمانروايانشان مايل نشوند،و مادامى كه نيكوكارانشان بدكارانشان را باز ميدارند كه اگر چنين نكنند و آنگاه از بدكاران اظهار نفرت بكنند و بزبان«
لا اله الا اللّه »گويند خداوند در عرش خود ميفرمايد دروغ گفتيد و شما اين كلمه را از روى صدق و راستى نميگوئيد.
[مترجم گويد:معناى هلال ها بزرگ شود شايد آن باشد كه پسران زيبا روى در نظر مردم عظمت يابند چون هلال بمعناى پسر زيبا آمده است و يا آنكه مقصود آنست كه هلال اوّل ماه از نظر مردم پوشيده گردد و در شبهاى بعد كه بزرگ است ديده مى شود و بنا بر اين آنچه بعضى از فضلا احتمال داده است كه تعظم الاهله غلط باشد و صحيحش(تغطّى الاهلّه)باشد وجهى ندارد زيرا معناى مورد نظر ايشان با كلمه(تعظم)نيز درست است چنانچه گفته شد].
4-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام در منزلش در بغداد در ماه رمضان بسال سيصد و بيست و هفت او گفت:حديث كرد مرا احمد بن بنداذ بسال دويست و هشتاد و هفت او گفت:حديث كرد ما را احمد بن هلال او گفت:حديث كرد مرا حسن بن على بن فضّال او گفت:حديث كرد ما را سفيان بن ابراهيم جريرى از پدرش (1)و او از ابى صادق و او از):
امير المؤمنين(ع)كه فرمود:فرمانروائى بنى عبّاس بآسانى و بدون سختىد.
ص: 291
صورت ميگيرد و اگر ترك و ديلم و سند و هند و بربر و طيلسان (1)دور هم گرد آيند نتوانند حكومت آنان را سرنگون سازند و همواره در حكومتشان شاداب خواهند بود تا آنكه كارمندان دولتى از آنان كناره گيرند و خداوند مردى(علج):كارساز را بر آنان مسلّط كند و از همان جا خروج كند كه حكومتشان از آنجا آغاز شده بود بهيچ شهرى نميگذرد مگر آنكه آن را ميگشايد و هيچ پرچمى برايش برافراشته نميشود مگر آنكه سرنگونش ميكند و هيچ نعمتى باقى نمى ماند مگر آنكه نابودش ميكند واى بر كسى كه با او بمخالفت برخيزد و او اين چنين خواهد بود تا آنكه پيروز شود و پيروزيش بدست مردى از خاندان من سپرده شود كه حق گو باشد و بحقّ رفتار كند.
ابو علىّ گويد (2)ارباب لغت گويند علج بمعناى كافر است و بمعناى كسى كه كم بودى در خلقش باشد و بمعناى آدم پست فطرت و بمعناى شخص زيرك و سختگير است و امير المؤمنين بدو نفر كه در محضرش بودند فرمود:
انكما تعالجان عن دينكما يعنى شما براى رهائى از دينتان بعلاج پرداخته ايد و آن دو نفر از عرب بودند.
مترجم گويد:مصنّف اين لغت را از آن نظر اين چنين شرح كرده است كه بعضى از اهل لغت گفته اند كه علج بكافران از عجم گفته مى شود ولى آن طور كه ترجمه كرديم نيازى باين شرح نيست و استشهاد بروايت امير المؤمنين نيز بى مورد است.
5-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن جعفر حميرى او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محبوب از علىّ بن رئاب او از محمّد ابن مسلم و او از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه آن حضرت فرمود:پيشاپيش قيام قائم نشانه هائى خواهد بود:گرفتارى از جانب خدا براى بندگان مؤمنش.عرض كردم:آن گرفتارى چيست؟فرمود:همان است كه خداى عزّ و جلّ ميفرمايد وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ (3)ل.
ص: 292
بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ (1) البقره:155 حتما ما شما را آزمايش خواهيم كرد بچيزى از ترس و گرسنگى و كم بود در مال و جان و ميوه جات و بردباران را مژده بده.فرمود:ما حتما شما را آزمايش خواهيم كرد يعنى مؤمنين را(بچيزى از ترس)از پادشاهان فلان خانواده در پايان سلطنتشان(و گرسنگى)با گرانى قيمتهاشان(و كمبود ثروتها)تباهى بازرگانى و كم سود بودن تجارتها(و جانها)فرمود:يعنى مرگ زودرس(و ميوه جات)يعنى كم شدن كشاورزى و كم بود بركت ميوه ها(و برد باران را مژده بده)در چنين وقت بخروج حضرت قائم عليه السّلام.
سپس مرا فرمود:اى محمّد اين است تأويل اين آيه و خداوند ميفرمايد تأويل آن را بجز خدا و پايداران در دانش كسى نميداند.
6-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن جعفىّ از كتاب خودش او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران از حسن بن علىّ بن ابى حمزه و او از پدرش و او از ابى بصير كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:ناچار بايد پيش از قيام قائم سالى باشد كه مردم در آن سال گرسنه بمانند و از دو ناحيه ترس و سختى آنان را فرا گيرد از كشتار و از كم بود ثروتها و جانها و ميوه ها و اين مطلب در كتاب خدا بطور روشن بيان شده است سپس اين آيه را تلاوت فرمود: وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِينَ (2) .
7-(خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از علىّ بن ابراهيم بن هاشم و او از پدرش و او از محمّد بن حفص و او از عمرو بن حفص و او از عمر و بن شمر و او از جابر جعفى كه گفت):
از ابو جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام معناى آيۀ شريفۀ وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ (3)
ص: 293
بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ (1) -الآيه)را پرسيدم فرمود:اى جابر اين آيه يك معناى ويژه دارد و يك معناى همگانى اما گرسنگى ويژه در كوفه خواهد بود كه خداوند آن را مخصوص دشمنان آل محمّد ميكند و آنان را از گرسنگى ميكشد و اما همگانى در شام خواهد بود و آنان را آنچنان ترس و گرسنگى فرا ميگيرد كه مانندش[هرگز] گريبانگيرشان نشده باشد گرسنگى اش پيش از قيام قائم است ولى ترس پس از قيام قائم خواهد بود.
8-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن مفضّل بن ابراهيم بن قيس او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن فضّال او گفت:حديث كرد ما را ثعلبة بن ميمون از معمر بن يحيى و او از داود دجاجىّ (2)و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام كه فرمود:از امير المؤمنين عليه السّلام معناى آيۀ شريفۀ فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ (3) -مريم:37 رسيده شد فرمود:از سه چيز بانتظار فرج باشيد.عرض شد:يا امير المؤمنين آن سه چيز كدامند؟ فرمود:اختلاف داخلى كه ميان شاميان افتد و پرچم هاى سياه از خراسان و وحشتى در ماه رمضان،عرض شد وحشت در ماه رمضان چيست؟فرمود:مگر نشنيده ايد فرمايش خداى تعالى را در قرآن: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (4) -الشّعراء:4 آن همان نشانه اى است كه دوشيزگان را از پس پرده هاشان بيرون ميكشد و خفتگان را بيدار و بيدار را بوحشت اندازد.
9-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّدت.
ص: 294
ابن مالك فزارىّ او گفت:حديث كرد مرا عبد اللّه بن خالد تميمى (1)او گفت حديث كرد مرا بعضى از اصحاب ما و او از ابن ابى عمير و او از ابى ايّوب خزّاز و او از عمر ابن حنظله و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:قائم را پنج نشانه است:
سفيانى و يمانى و صيحه اى از آسمان و كشته شدن نفس زكيّه و فرو رفتن زمين در بيداء.
10-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد ابن مالك فزارىّ او گفت:حديث كرد مرا موسى بن جعفر بن وهب او گفت:حديث كرد مرا حسن بن علىّ وشّاء از عبّاس بن عبد اللّه (2)و او از داود بن سرحان و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:سالى كه در آن سال صيحه خواهد شد پيش از آن در ماه رجب نشانه اى است عرض كردم آن چيست؟فرمود:صورتى در ماه پديد مى شود و دستى بيرون مى آيد (3).
11-(خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه ابن موسى علوىّ از يعقوب بن يزيد و او از زياد بن مروان و او از عبد اللّه بن سنان و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:نداء از حتميّاتت.
ص: 295
است و سفيانىّ از حتميّات است و يمانىّ از حتميّات است و كشتن نفس زكيّه از حتميّات است و كف دستى كه از آسمان بيرون مى آيد از حتميّات است.فرمود:
و وحشتى در ماه رمضان كه خفته را بيدار و بيدار را بوحشت اندازد و دوشيزگان را از پس پرده هاشان بيرون كشاند.
12-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد ابن مالك او گفت:حديث كرد مرا علىّ بن عاصم (1)از احمد بن محمّد بن ابى نصر و او از):
ابى الحسن امام رضا عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:پيش از اين كار بايد سفيانىّ و يمانىّ و مروانىّ و شعيب بن صالح باشد پس چگونه اين(شخص)اين را ميگويد؟ [شرح عبارت:يعنى چگونه محمّد بن ابراهيم بن اسماعيل معروف بابن طباطبا-ابن ابراهيم بن حسن مثنّى ميگويد كه من قائم هستم و اين محمّد بن ابراهيم همان است كه با ابى السرايا در زمان خلافت مأمون خروج كرد و داستانش در تاريخ معروف است و در بعضى از نسخه ها است(و كف يقول هذا و هذا)يعنى(كف دستى كه اشاره ميكند و ميگويد اين است و اين)و بعضيها اين نسخه را مناسبتر ديده اند ولى در بحار(كيف يقول هذا هذا)است].ت.
ص: 296
13-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن جعفىّ از كتاب خودش او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و وهيب بن حفص و آن دو از ابى بصير و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام كه آن حضرت فرمود:آنگاه كه آتشى از[جانب]خاور ديديد كه همچون(هردى):رنگ زرد و سرخ- سهمناك است كه سه روز يا هفت روز سر ميكشد بانتظار فرج آل محمّد باشيد(در بعضى از نسخه ها است:(منتظر فرج بظهور قائم عليه السّلام باشيد)ان شاء اللّه عزّ و جلّ كه خداوند عزيز است و حكيم.
سپس فرمود:صيحه بجز در ماه رمضان نخواهد شد[زيرا ماه رمضان]ماه خدا است[و صيحه در آن ماه است]و آن صيحۀ جبرئيل است كه برين مردم ميزند.
سپس فرمود:آواز دهنده اى از آسمان بنام حضرت قائم آواز ميدهد و هر كه در خاور و باختر است ميشنود،خفته اى نماند مگر آنكه بيدار شود،و ايستاده اى نماند مگر آنكه بزانو در مى آيد،و نشسته اى نماند مگر آنكه از وحشت آن صدا بر دو پاى خود بايستد،پس خدا رحمت كند كسى را كه از آن صدا عبرت بگيرد و پاسخ گوى آن شود كه صداى نخستين صداى جبرئيل و روح الأمين است.
سپس فرمود آن صدا در ماه رمضان در شب جمعه شب بيست و سوّم خواهد بود و ترديدى در اين نداشته باشيد و بگوش بسپاريد و فرمان بريد و در پايان روز صداى شيطان ملعون بلند مى شود كه فرياد ميزند:هان كه فلانى مظلوم كشته شد تا مردم را بترديد اندازد و گرفتارشان كند آن روز چه افرادى كه در شك و حيرت خواهند افتاد و بآتش سرازير خواهند شد،پس آنگاه كه صدا را در ماه رمضان شنيديد ترديدى نداشته باشيد كه آن صداى جبرئيل است و نشانه اش آنكه بنام قائم و نام پدرش آوازى دهد كه دوشيزگان پس پرده مى شنوند و پدر و برادرشان را تحريك
ص: 297
و تشويق ميكنند كه خروج كنند.
و فرمود:اين دو صدا پيش از خروج حضرت قائم بناچار بايد باشد يك صدا از آسمان كه صداى جبرئيل است[بنام صاحب الامر و نام پدرش]و صداى دوم از زمين است(در بعضى از نسخه ها:و صدائى از زمين است)و آن صداى شيطان ملعون است كه نام فلانى را ميبرد و اينكه او مظلوم كشته شد و ميخواهد تا فتنه اى بر پا كند پس شما بايد از صداى نخستين پيروى بكنيد و مبادا كه از صداى آخرين بشكّ و ريب افتيد.
و فرمود:حضرت قائم قيام نميكند مگر هنگامى كه مردم را ترسى سخت فرا گرفته باشد و زمين لرزه ها و گرفتارى و بلاء دامنگير مردم شود و پيش از اينها بيمارى طاعون فرا رسد و شمشيرى برّان در ميان عرب باشد و اختلاف سختى بميان مردم افتد آنچنان كه دينشان پاشيده گردد و حالشان دگرگون شود تا آنجا كه هر صبح و شام آرزوى مرگ كنند از بس مردم آزار بينند و بجان يك ديگر مى افتند.
خروج آن حضرت هنگامى است كه مردم از اينكه فرجى به بينند مأيوس و نااميد گردند اى خوشا بحال آنكه آن روزگار را درك كند و از ياران آن حضرت باشد و واى و تمام واى بر كسى كه با او ستيزد و با او و با دستورش مخالفت ورزد و از دشمنانش شود.
و فرمود:چون آن حضرت خروج كند قيام كند بامر نو و كتاب نو و روش نو و حكومت نو كه بر عرب سخت آيد و كارى بجز كشتن نباشدش كسى را مهلت ماندن نميدهد و در اجراى امر خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى نهراسد.
سپس فرمود:هنگامى كه فلان طائفه در ميان خودشان باختلاف افتادند در چنين وقت بانتظار فرج باشيد و فرج شما نيست مگر در اختلاف فلان طائفه همين كه اختلاف نمودند بانتظار صيحه اى كه در ماه رمضان مى شود باشيد و منتظر خروج قائم عليه السّلام باشيد كه خداوند هر آنچه را كه بخواهد انجام ميدهد و قائم هرگز
ص: 298
خارج نخواهد شد و آنچه را كه دوست ميداريد نخواهيد ديد تا آنگاه كه فلان طائفه در ميان خودشان اختلاف اندازند و چون چنين شود مردم در بارۀ آنان بطمع افتند و اختلاف كلمه روى دهد و سفيانى خروج كند.
و فرمود:فلان طائفه بناچار بايد بحكومت برسند و همين كه بحكومت رسيدند و سپس اختلاف نمودند حكومتشان از يكپارچه گى بيفتد و كارشان پراكنده شود تا آنكه خراسانىّ و سفيانىّ بر آنان خروج كنند اين يك از خاور و آن يك از باختر همچون دو اسب ميدان مسابقه بسوى كوفه پيشتازى كنند اين از اين سو و آن از آن سو تا آنكه نابودى فلان طائفه بدست آن دو انجام پذيرد آنچنان كه يكنفر از آنان را باقى نگذارند.
سپس آن حضرت فرمود:خروج سفيانىّ و يمانىّ و خراسانىّ در يك سال و يكماه و يك روز خواهد بود با نظامى كه گوئى برشته كشيده شده است بدنبال هم شود و از هر سو هيبت فراگير شود واى بر كسى كه با آنان ستيزد و در ميان پرچمها راهنمونتر از پرچم يمانىّ نباشد تنها او پرچم هدايت خواهد بود زيرا بصاحب شما دعوت خواهد كرد،پس هنگامى كه يمانىّ خروج كرد خريد و فروش اسلحه بر مردم و بر هر مسلمانى حرام خواهد بود و چون يمانىّ خروج كرد بايد بسوى او نهضت كنى كه پرچمش پرچم هدايت است و بر هيچ مسلمانىّ روا نباشد كه از آن پرچم روى بگرداند و هر كس كه چنين كند او از اهل آتش است زيرا او بحقّ و براه راست دعوت خواهد كرد.
سپس مرا فرمود:از دست رفتن حكومت فلان طائفه همچون شكستن كاسۀ سفالين باشد و همچون كسى كه كاسۀ سفالين بدستش باشد و در حال قدم زدن از آن غفلت نمايد ناگهان كاسه از دستش افتاده و بشكند و چون از دستش افتاد بخود آيد و آه حسرت بكشد،حكومت آنان نيز اين چنين خواهد بود كه بكلّى در خواب غفلت فرو رفته باشند.
ص: 299
و امير المؤمنين عليه السّلام بر فراز منبر كوفه فرمود:كه خداى عزّ و جلّ ذكره در مقدّراتش مقدّر فرمود و حكم حتمى صادر كرد كه چاره اى بجز از وقوعش نيست كه بنى اميه را آشكارا با شمشير بگيرد و فلان طائفه را ناگهان (1).
و آن حضرت فرمود:آسيائى بايد بگردش در آيد و همين كه كاملا بگردش افتاد و پابرجا شد خداوند بنده اى سنگ دل و بى اصل و نسب را بر انگيزد كه پيروزى بهمراه او باشد يارانش با موهاى دراز و سبيلهاى كلفت و جامه هاى سياه در بر،و پرچم هاى سياه بدست داشته باشند،واى بر كسى كه با آنان ستيزد كه بى ملاحظه آنان را بكشند.بخدا قسم گوئى آنان را مى بينم و كارهاشان و آنچه بدكاران و عربهاى ستمگر از دست آنان مى بينند در پيش چشم من است خداوند آنان را كه مهرى در دلشان نيست بر ايشان مسلّط ميكند و در شهرهاى خودشان كه در كنار فرات است شهرهاى ساحلى و بيابانى،ايشان را بى محابا ميكشند بجزاى آنچه كه كرده اند و پروردگار تو به بندگانش ستم روا ندارد.
14-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن يوسف بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و او از شرحبيل او گفت):
ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام در پاسخ پرسشى كه از آن حضرت در بارۀ امام قائم عليه السّلام نمودم فرمود:اين كار نخواهد شد تا آنگاه كه آواز دهنده اى از آسمان آواز دهد آنچنان كه اهل خاور و باختر حتّى دوشيزه گان در پس پرده ها بشنوند.
15-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّد.
ص: 300
ابن حسن از يعقوب بن يزيد و او از زياد قندى و او از چند نفر اصحاب خودش و آنان از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:راوى گويد:
بآن حضرت عرض كرديم:سفيانى از حتميّات است؟فرمود:آرى و كشته شدن نفس زكيه از حتميّات است و قائم از حتميّات است و فرو رفتن صحرا از حتميّات است و كف دستى كه از آسمان بيرون آيد از حتميّات است و آواز[از آسمان از حتميّات است]عرض كردم:آواز،چه خواهد بود؟فرمود:آواز دهنده اى كه بنام قائم و بنام پدرش آواز خواهد داد[عليهما السّلام].
16-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا علىّ بن حسن از علىّ بن مهزيار و او از حمّاد بن عيسى و او از حسين بن مختار كه گفت:حديث كرد مرا ابن ابى يعفور او گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام بمن فرمود:نابودى فلان كس را بدست داشته:بشمار[نام يكى از بنى عبّاس] (1)و خارج شدن سفيانى را و كشته شدن يكنفر و لشكرى را كه بزمين فرو ميروند و صدا.عرض كردم:صدا چه باشد آيا همان آواز دهنده است؟فرمود:آرى و صاحب اين امر باهمان شناخته خواهد شد سپس فرمود:همۀ فرج در نابودى فلانى[از بنى عبّاس]است.
17-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا علىّ ابن حسن از علىّ بن مهزيار و او از حمّاد بن عيسى و او از حسين بن مختار و او از عبد الرّحمن بن سيابة و او از عمران بن ميثم و او از عباية بن ربعى اسدى كه گفت):
من پنجمين نفر بودم و از همۀ آن مردم بسال خردتر كه بخدمت امير المؤمنين علىّ عليه السّلام رسيدم و شنيدم كه آن حضرت ميفرمود:حديث كرد مرا برادرم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله همانا آن حضرت فرمود:من خاتم هزار پيغمبرم و توت.
ص: 301
خاتم هزار وصىّ ميباشى و تكليفى كه بر تو است بر هيچ يك از اوصياء نبوده است. (1)
من عرض كردم:يا امير المؤمنين مردم در بارۀ تو بانصاف رفتار نكردند.فرمود:
برادرزاده ام آنچه تو خيال ميكنى نيست بخدا قسم من هزار كلمه ميدانم كه بجز من و بجز محمّد صلى اللّه عليه و آله كسى آن را نميداند و آنان يك آيه از آن را در كتاب خداى عزّ و جلّ ميخوانند و آن آيه اين است: وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (2) -النّمل:82 هنگامى كه وعدۀ آنان سر رسيد جنبنده اى را براى آنان از زمين بيرون مى آوريم تا با آنان سخن گويد كه(اين)مردم بآيات ما يقين پيدا نكردند.
ولى آنچنان كه بايد در آن آيه تدبّر نميكنند.
آيا از پايان حكومت بنى فلان بشما خبر ندهم؟عرض كرديم:چرا يا امير- المؤمنين فرمود:كشتن نفس محترم در روز محترم در شهر محترم از طايفه اى از قريش،قسم بكسى كه دانه را شكافت و بشر را آفريد پس از كشتن او بجز پانزده شب حكومت نخواهند كرد (3).
عرض كرديم:آيا پيش از اين جريان يا بعد از آن باز چيزى خواهد بود؟ فرمود:صيحه اى در ماه رمضان كه بيدار را بوحشت اندازد و خفته را بيدار كند و دوشيزگان را از پشت پرده بيرون كشاند.
18-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را ابو عبد اللّه يحيى بن زكريّا بن شيبان او گفت:حديث كرد ما را ابو سليمان يوسف بن كليب او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از سيف بن عميره و او از ابى بكر حضرمىّ و او از):ت.
ص: 302
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه شنيد آن حضرت ميفرمود:بنى عبّاس بايستى بحكومت برسند و هنگامى كه بحكومت رسيدند و باختلاف افتادند و رشتۀ كارشان از هم گسيخت خراسانىّ و سفيانىّ بر آنان خروج ميكند اين از خاور و آن از باختر و همچون دو اسب مسابقه بسوى كوفه از يك ديگر پيشى مى گيرند اين از اينجا و آن از آنجا تا آنكه نابوديشان بدست آن دو انجام مى پذيرد هان كه آن دو يكنفر از آنان را هرگز بجاى نخواهند گذاشت (1).د.
ص: 303
19-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن تيملىّ او گفت:حديث كرد ما را عمرو بن عثمان (1)از حسن بن محبوب و او از عبد اللّه بن سنان كه گفت):
در محضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام بودم شنيدم كه مردى از همدان بآن حضرت عرض ميكند اين عامّه(سنّيان)ما را سرزنش ميكنند و بما ميگويند شما چنين مى پنداريد كه آواز دهنده اى از آسمان بنام صاحب اين امر آواز خواهد داد آن حضرت تكيه داده بود خشمگين شد و بنشست سپس فرمود:اين سخن را از منت.
ص: 304
نقل نكنيد و از پدرم نقل كنيد و هيچ اشكالى براى شما نخواهد داشت،من گواهى ميدهم كه از پدرم عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود:بخدا قسم كه اين مطلب در كتاب خدا كاملا روشن است آنجا كه ميفرمايد: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (1) -الشّعراء:3 اگر ما بخواهيم نشانه اى از آسمان براى آنان فرو فرستيم كه گردنهايشان در برابر آن خضوع كند.آن روز در روى زمين كسى نماند مگر آنكه گردن در مقابل آن نشانه كچ خواهد كرد همۀ مردم روى زمين چون بشنوند كه صدائى از آسمان بلند است:(توجّه كنيد كه حقّ در علىّ بن ابى طالب و شيعيان او است)ايمان آورند.
فرمود:چون فردا شود شيطان بر هوا بلند شود تا آن حد كه از ديدگاه زمينيان پنهان شود سپس آواز دهد:(توجّه كنيد كه حق در عثمان بن عفّان و شيعيان او است زيرا او مظلوم كشته شد خونش را مطالبه كنيد).
فرمود:خداوند در آن هنگام مردمان با ايمان را بگفتار ثابت بر حق ثابت نگه مى دارد و گفتار ثابت بر حق همان نداى نخستين است ولى آنان كه در دلهايشان بيمارى هست بشكّ مى افتند و بيمارى دل بخدا قسم كينۀ ما است كه آن هنگام از ما دورى جويند و ما را ناسزا گويند و ميگويند كه آواز دهنده نخستين سحرى بود از سحرهاى اين خاندان سپس ابو عبد اللّه عليه السّلام اين آيۀ شريفه را تلاوت فرمود:
وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (2) -القمر:2 اگر آيه اى را به بينند رو گردان شده و گويند كه سحر سابقه دارى است.
(و گفت: (3)حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفصّل بن ابراهيم و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن حسن قطوانى همگى از حسن بن محبوب و او از عبد اللّه ابن سنان همين حديث را عينا با الفاظش).د.
ص: 305
20-(او گفت:و حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام ناشرى از عبد اللّه بن جبله و او از عبد الصّمد بن بشير و او از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام:كه عمارۀ همدانى از آن حضرت پرسيد و عرض كرد:خداى حال شما را اصلاح فرمايد مردمى (1)ما را سرزنش ميكنند و ميگويند شما چنين مى پنداريد كه بزودى آوازى از آسمان پديد خواهد شد حضرت باو فرمود:از من بازگو مكن ولى از پدرم آن را بازگو كن كه پدرم ميفرمود:اين مطلب در كتاب خدا است: إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (2) پس همۀ مردم روى زمين بآواز نخستين ايمان آوردند و چون فردا شود ابليس ملعون بالا رود تا آنجا كه در هوا از ديدگاه زمين پنهان گردد سپس آواز ميدهد:توجّه كنيد:(همانا عثمان مظلوم كشته شد خونش را بخواهيد)پس هر كس كه خداوند در بارۀ او بد خواسته باشد بشكّ مى افتد و ميگويند اين سحر شيعيان است و حتّى بما ناسزا گويند و ميگويند اين از سحر آنان است و اين است كه خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (3) .
21-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم ابن محمّد او گفت حديث كرد ما را عبيس بن هشام او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه ابن جبلة از پدرش و او از محمّد بن صامت و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام گويد:بآن حضرت عرض كردم:هيچ نشانه اى در پيشاپيش اين كار نيست؟فرمود:چرا.عرض كردم:چيست آن نشانه؟ فرمود:نابودى عبّاسى و خروج سفيانى و كشته شدن نفس زكيّه و فرو رفتن زمين در بيداء و صدائى از آسمان،عرض كردم:فدايت شوم ميترسم كه اين كار بطول انجامد؟ فرمود:نه،آن مانند رشتۀ منظّمى بدنبال هم خواهد بود.ت.
ص: 306
22-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب أبو الحسن جعفىّ او گفت:حديث كرد مرا اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و وهيب و آن دو از ابى بصير و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه فرمود:قائم عليه السّلام در سالهاى فرد:
نه،يك،سه،پنج،قيام خواهد كرد و فرمود:هنگامى كه بنو اميّه اختلاف كردند و حكومتشان از دست رفت سپس بنى عبّاس بحكومت خواهند رسيد و همواره در بهار حكومت و طراوت زندگى خواهند بود تا آنكه در ميان خودشان دچار اختلاف شوند همين كه باختلاف دچار شدند حكومتشان از دست خواهد رفت و مردم خاور و باختر باختلاف دچار خواهند شد.
آرى اهل قبله نيز گرفتار اختلاف شوند و مردم بناراحتى و سختى خواهند افتاد از بسكه ترس بر آنان خواهد گذشت و بهمين حال هستند تا آنگاه كه آواز دهنده اى از آسمان آواز دهد پس چون آواز دهد بكوچيد بكوچيد كه بخدا قسم گويا او را مى بينم كه در ميان ركن و مقام ايستاده و از مردم بامر نو و كتاب نو و حكومت آسمانى نو بيعت ميگيرد بدانيد كه هر پرچمى كه بسوئى گسيل دارد تا پايان عمر او هرگز باز گردانيده نشود.
23-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن از پدرش و او از احمد بن عمر حلبىّ و او از حسين بن موسى (1)و او از فضيل بن محمّد مولاى محمّد بن راشد بجلىّ و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:آوازى كه از آسمان بنام قائمت.
ص: 307
داده خواهد شد در كتاب خدا روشن است عرض كردم:خداوند حال شما را اصلاح فرمايد در كجا است؟فرمود:در طسم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (1) آنجا كه فرمايد:
إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (2) .فرمود:آنگاه كه صدا را بشنوند همچون كسانى كه پرنده بر سرشان نشسته باشد بى حركت ميايستند 24-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن يوسف بن يعقوب جعفىّ او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:هنگامى كه عبّاسى بر فراز چوبهاى منبر مروان نشيند حكومت بنى عبّاس رونق خواهد گرفت و فرمود:
پدرم حضرت باقر مرا فرمود:بناچار بايد آتشى در آذربايجان روشن شود كه هيچ چيز در مقابلش نتواند ايستاد و چون چنين شد در خانه هاى خود بنشينيد و تا موقعى كه ما آرام هستيم شما نيز آرام باشيد ولى هنگامى كه متحرّك خاندان ما بحركت در آمد بسوى او برويد هر چند با زانو بخدا قسم گوئى مى بينمش كه در ميان ركن و مقام از مردم بر كتاب نو بيعت ميگيرد و نسبت بعرب سخت گير خواهد بود و فرمود:واى بر عرب از شرّى كه نزديك است.
25-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا علىّ ابن حسن تيملىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد و احمد فرزندان حسن از علىّ بن يعقوب هاشمى و او از هارون بن مسلم و او از عبيد بن زرارة و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:قائم را بنام بخوانند و در پشت مقام بخدمتش برسند و عرض كنند:نام شما اعلام شده است منتظر چه هستيد سپس دستش را ميگيرند و بيعتش ميكنند.راوى گويد:زرارة بمن گفت:خدا را شكر زيرا ما مى شنيديم كه بيعت قائم بصورت اكراه انجام ميگيرد ولى نميدانستيم كه چرا آن حضرت كراهت خواهد داشت بعدا فهميديم كه كراهتى است كه گناهى در
ص: 308
آن نخواهد بود.
26-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد باسنادش از هرون بن مسلم و او از ابى خالد قمّاط و او از حمران بن اعين و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:از حتميّاتى كه بناچار بايد پيش از قيام قائم واقع شود خروج سفيانى است و فرو رفتن زمين در بيداء و كشته شدن نفس زكيّه و آواز دهنده اى از آسمان.
27-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا احمد بن يوسف بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:
حديث كرد ما را حسن بن علىّ از پدرش و وهيب بن حفص و آن دو از ناجيۀ قطّان (1)كه او شنيد:
ابو جعفر امام باقر عليه السّلام ميفرمود:آن آواز دهنده چنين آواز خواهد داد:(مهدىّ[از آل محمّد]فلانى فرزند فلانى است)بنام خودش و نام پدرش شيطان هم آواز خواهد داد كه(فلانى و پيروانش بر حقّند-و مقصودش مردى از بنى اميّه باشد).
28-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن از عبّاس بن عامر بن رباح ثقفىّ و او از عبد اللّه بن بكير و او از زرارة بن اعين كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه امام صادق عليه السّلام ميفرمود:(آواز دهنده اى از آسمان آواز خواهد داد كه فقط فلانى امير است)و آواز دهندۀ ديگرى آواز دهد كه(فقط على و شيعيانش پيروزند).ت.
ص: 309
عرض كردم:پس از اين آواز چه كسى با مهدىّ ميجنگد (1)فرمود:شيطان آواز ميدهد كه(فلانى و شيعيانش پيروزند-از براى مردى از بنى اميه)عرض كردم:چه كسى ميتواند راستگو را از دروغگو بشناسد؟فرمود:كسانى كه حديث ما از براى آنان روايت شده و پيش از آنكه واقع شود وقوعش را نقل ميكنند و ميدانند كه آنان بر حقّ و راستگويند ميشناسند.
29-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را على بن حسن تيملىّ از حسن بن علىّ بن يوسف و او از مثنّى (2)و او از زرارة بن اعين كه گفت):
بابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:خداوند حال شما را اصلاح فرمايد شگفتم آمد و هم در شگفتم از قائم عليه السّلام كه چگونه با او بجنگ بر خيزند با وجود آنچه از شگفتيها مى بينند از قبيل اينكه در بيابان سپاهيان بزمين فرو ميروند و آوازى كه از آسمان بلند مى شود؟فرمود:همانا شيطان آنان را رها نميكند تا آنجا كه همانند آوازى كه روز عقبة براى رسول خدا داد آواز دهد (3).
30-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عبد اللّه از محمّد بن ابى عمير و او از هشام بن سالم كه گفت):
بابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:جريرى برادر اسحاق بماا.
ص: 310
ميگويد كه شما ميفرمائيد:آن صداها دو صدا است پس كداميك از آن دو راستگو است دروغگو كيست؟ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمود:باو بگوئيد:همان كسى كه اين خبر را بما داده-و تو انكار دارى كه چنين خواهد شد-همان راستگو است.
[شرح:يعنى قبول اين خبر پيش از وقوع خود دليل شناخت است پس از وقوع].
31-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد بهمين اسناد از هشام بن سالم كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:آنها دو صيحه است، صيحه اى در آغاز شب و صيحه اى در پايان شب دوّم گويد عرض كردم:بچه كيفيّت؟ گويد:فرمود:يكى از آسمان است و يكى از ابليس عرض كردم:اين از آن چگونه شناخته مى شود؟فرمود:آن كس كه پيش از وقوع شنيده است-و اطّلاع قبلى دارد- ميشناسد.
32-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملىّ از پدرش و او از محمّد بن خالد و او از ثعلبة بن ميمون و او از عبد الرّحمن بن مسلمۀ جريرى كه گويد):
بابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:مردم ما را سرزنش ميكنند و ميگويند:حقگو از باطل گو از كجا شناخته خواهد شد هنگامى كه آن دو واقع شود؟ فرمود:شما بآنان چه پاسخ ميدهيد؟عرض كردم:هيچ پاسخ نميدهيم.راوى گويد:
آن حضرت فرمود:بآنان بگوئيد:هر وقت كه آن كار شد آن كس كه پيش از وقوعش ايمان بآن داشت آن وقت هم تصديقش خواهد نمود[فرمود]:خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: أَ فَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاّ أَنْ يُهْدى فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ (1) آيا آن كس كه راهنماى بسوى حقّ است سزاوارتر به پيروى است يا كسى كه خودش راهياب نيست مگر آنكه راهنمائيش كنند شما را چه شده است اين چگونه قضاوتى است كه شما داريد.
ص: 311
33-(حديث كرد ما را احمد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملىّ از كتاب خودش در ماه رجب بسال دويست و هفتاد و هفت او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عمر بن يزيد سابرى فروش و محمّد بن وليد بن خالد خزّار هر دو از حمّاد بن عثمان (1)و او از عبد اللّه بن سنان كه گفت):
شنيدم ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:بنام صاحب اين امر آواز دهنده اى از آسمان آواز ميدهد(توجّه:فلانى فرزند فلانى كار را بدست گرفته- و بر اوضاع مسلّط است-بيهوده براى چه جنگ ميكنيد؟) 34-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ در نهاوند بسال دويست و هفتاد و سه او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ در ماه رمضان بسال دويست و بيست و نه از عبد اللّه بن سنان كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:(اين كارى كه شما گردنها بسوى آن كشيده-و بانتظارش هستيد-نخواهد شد تا آنگاه كه منادى از آسمان آواز دهد(توجّه:فلانى صاحب امر است جنگ براى چيست؟).
35-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن مفضّل بن ابراهيم و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن حسن قطوانىّ همگى گفتند:حديث كرد ما را حسن بن محبوب زرّاد او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن سنان او گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:مرگ و ميرى مردم را فرا خواهد گرفت كه مردم بحرم پناهنده شوند پس آواز دهندۀ راستگوئى از شدّتت.
ص: 312
جنگ آواز دهد (1).(اين كشت و كشتار بخاطر چيست؟صاحب شما فلانى است).
36-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام از عبد اللّه ابن جبله و او از محمّد بن سليمان و او از علاء و او از محمّد بن مسلم و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:سفيانىّ و قائم در يك سال خواهند بود.
37-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب جعفىّ ابو الحسن او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و وهيب بن حفص آنان از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:در آن ميان كه مردم در عرفات ايستاده اند سوارى كه بر شتر تندرو سوار است ميرسد و بآنان خبر ميدهد:خليفه اى كه در مرگ او فرج آل محمّد و فرج همۀ مردم فرا خواهد رسيد مرد.
و فرمود:آنگاه كه نشانه اى در آسمان ديديد:آتش بزرگى كه از جانب مشرق چند شب سر ميكشد آن وقت فرج مردم فرا رسيده است و اندكى پيش از قائم خواهد بود.
38-(حديث كرد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن موسى از احمد بن ابى احمد ورّاق جرجانىّ (2)ت.
ص: 313
از محمّد بن علىّ و او از علىّ بن حكم و او از عمرو بن شمر و او از جابر و او از ابى طفيل كه گفت):
ابن كوّاء از امير المؤمنين عليه السّلام از(غضب)پرسيد حضرت فرمود:كو تا غضب؟كو؟مرگهائى بايد باشد كه ميان آن مرگها مرگهائى روى دهد و بايد آن كس كه سوار بر شتر تندرو است بيايد و آن سوار بر شتر تندرو چيست؟شترى كه ميانش با بند كمرش بهم آميخته باشد و آن سوار بآنان خبرى ميدهد كه او را ميكشند اين هنگام است كه آن غضب فرا ميرسد.
[شرح:مجلسىّ فرموده است كه احتمال ميرود آميخته بودن بند كمر با ميان شتر كنايه از لاغرى و يا فربهى و يا سرعت سير باشد].
39-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ از ابى مالك حضرمىّ و او از محمّد بن ابى الحكم و او از عبد اللّه بن عثمان و او از اسلم مكّى (1)و او از ابى طفيل و او از حذيفة بن يمان كه گفت):ت.
ص: 314
خليفه اى كشته مى شود كه نه در آسمان عذر پذيرى دارد و نه در زمين ياورى و خليفه اى از خلافت خلع مى شود كه بر روى زمين راه رود و هيچ چيز از زمين از آن او نباشد و(ابن السّبيه)را (1)جانشين خود گرداند،گويد:ابو طفيل گفت:اى فرزند برادرم كاش كه من و تو از اهل زمان او بوديم راوى گويد:گفتم:دائى چرا چنين آرزوئى دارى؟گفت:بخاطر آنكه حذيفه مرا حديث كرد كه حكومت بخاندان نبوّت برگشت خواهد نمود.
40-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب از كتابش او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن ابى حمزه از پدرش و وهيب و آن دو از ابى بصير كه گفت):
از ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام از تفسير اين آيۀ شريفه سؤال شد سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (2) -فصّلت:53(بزودى نشانه هاى خود را كه در جهان هستى است و در جان آنها است بآنان نشان خواهيم داد تا برايشان روشن شود كه او بر حقّ است)فرمود:آنچه در جانشان بآنان نشان ميدهد مسخ شدن است و آنچه در جهان نشان ميدهد تنگ شدن محيط زندگى است بر آنان پس قدرت خدا را در جان خودشان و در محيطشان مشاهده ميكنند و اينكه فرمود:
حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ (3) مقصود خدا خروج قائم است كه او حقّ است از جانب خداى عزّ و جلّ كه اين خلق او را مى بينند و چاره اى از آن نيست.
41-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملى از علىّ بن مهزيار و او از حمّاد بن عيسى و او از حسين بن مختار و او از ابى بصير كه گفت):
بابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم خداى عزّ و جلّ كه ميفرمايد:د.
ص: 315
عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ (1) (فصّلت:16 مراجعه شود)عذابى كه در دنيا خوارى آورد چيست؟فرمود:اى ابا بصير كدام خوارى بيشتر از اين است كه مرد در خانه و اطاق خود و در كنار برادران و در ميان اهل و عيال خود نشسته باشد كه ناگهان اهل و عيالش گريبانها چاك زنند و فرياد بر آرند و مردم بگويند چه شده است؟گفته شود:كه فلان كس در همين ساعت مسخ شد عرض كردم پيش از قيام قائم عليه السّلام است يا پس از قيام؟فرمود:نه،بلكه پيش از قيام.
42-(خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از محمّد بن موسى و او از احمد بن ابى احمد ورّاق و او از يعقوب[بن]سرّاج كه گفت):
بابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:فرج شيعۀ شما كى خواهد بود؟فرمود:هنگامى كه فرزندان عبّاس اختلاف كنند و پايه هاى حكومتشان سست شود و طمع در آنان بندد كسى كه طمع نميكرد و عرب عنان گسيخته شود و هر كس كه وسيلۀ دفاع دارد آن را بر افرازد(و از آن استفاده كند)و سفيانىّ ظاهر شود و يمانىّ روى آورد و حسنىّ حركت كند آن وقت صاحب اين امر با ارثيۀ رسول خدا(ص) از مدينه بسوى مكه خروج خواهد كرد.
عرض كردم ارثيۀ رسول خدا صلى اللّه عليه و آله چيست؟فرمود:شمشير او و زره او و عمامۀ او و عباى پشمين او و پرچم او و عصاى او و اسب او و آلات جنگى او و زين او.
43-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن حسن قطوانىّ همگى گفتند:حديث كرد ما را حسن بن محبوب از يعقوب سراج كه او گفت):
بابى عبد اللّه(امام صادق)عرض كردم:فرج شيعۀ شما چه وقت خواهد بود؟ فرمود:هنگامى كه بنى عبّاس اختلاف كنند و حكومتشان سست شود و عين حديث
ص: 316
بالا را ذكر كرده تا رسيده است به آلات جنگى و زين و اضافه نموده است كه:تا بر فراز مكّه فرود مى آيد پس شمشير را از غلافش بيرون ميكشد و زره را ميپوشد و پرچم و عبا را باز ميكند و عمامه را بر سر مى گذارد و عصا را بدست ميگيرد و از خداوند اذن ظهور ميطلبد،بعضى از خادمان آن حضرت از قضيّه آگاه مى شود پس بنزد حسنىّ مى آيد و خبر را باو ميرساند حسنىّ پيش دستى ميكند و خروج ميكند،پس مردم مكّه عليه او برميخيزند و او را ميكشند و سرش را بنزد شامىّ ميفرستند در اين هنگام صاحب اين امر ظاهر مى شود پس مردم بيعتش كنند و پيروش گردند اين هنگام سپاهى را شامى روانه مدينه ميكند ولى بمدينه نرسيده خداوند آنان را هلاك ميكند آن روز هر كس از فرزند علىّ عليه السّلام كه در مدينه باشد از مدينه فرار نموده و خود را بمكه ميرساند و بصاحب اين امر مى پيوندد و صاحب اين امر خود بسوى عراق روى مى آورد و سپاهى بسوى مدينه روانه ميكند و دستور ميدهد كه خاندانش بمدينه باز گردند.
44-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد ما را معاويه بن حكيم او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن ابى نصر او گفت:شنيدم):
امام رضا عليه السّلام ميفرمود:بيش از اين امر،(بيوح)خواهد شد من نفهميدم كه بيوح يعنى چه؟پس بحجّ رفتم و شنيدم عربى ميگفت:امروز روز(بيوح) است باو گفتم:بيوح يعنى چه؟گفت:يعنى بسيار گرم (1).
45-(خبر داد مرا احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن تيملىّ از احمد و محمّد دو فرزند حسن و آن دو از پدرشان و او از ثعلبة بنى.
ص: 317
ميمون و او از بدر بن خليل اسدىّ كه گفت):
در نزد ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليهما السّلام بودم فرمود دو نشانى پيش از قيام قائم عليه السّلام خواهد بود كه از وقتى كه خداوند،آدم را بزمين فرود آورده هرگز آن دو نشانى اتّفاق نيفتاده است و آن اينكه آفتاب در نيمه ماه رمضان و ماه در آخر آن گرفته ميشوند.
مردى بآن حضرت عرض كرد يا ابن رسول اللّه نه،بلكه آفتاب در آخر ماه و ماه در نيمه،ابو جعفر عليه السّلام باو فرمود:ميدانم چه ميگويم آن دو نشانى نشانه هائى است كه از هبوط آدم تا آن روز اتّفاق نيفتاده است.
46-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام ناشرى از عبد اللّه بن جبله و او از حكم بن ايمن و او از ورد (1)-برادر كميت-و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام كه فرمود:پيش از اين امر به پنج روز گرفتگى ماه است و پانزده روز پيش گرفتگى آفتاب و اين در ماه رمضان خواهد بود و آن هنگام حساب ستاره شناسان بهم خواهد خورد.
47-(و..... (2)از علىّ بن ابى حمزه و او از ابى بصير و او از):م.
ص: 318
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:نشانه خروج مهدىّ گرفتگى آفتاب است در ماه رمضان سيزدهم يا چهاردهم از ماه.
48-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب از حسن ابن علىّ و او از صالح بن سهل و او از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام در معناى آيه شريفه سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (1) -المعارج:1( پرسش كننده اى از عذابى كه واقع خواهد شد پرسيد) فرمود:تأويل اين آيه در آينده است عذابى كه در ثويّه واقع مى شود-يعنى آتشى- تا كناسۀ بنى اسد سر كشد و تا قبيلۀ ثقيف نيز بگذرد و هيچ جايگاه ستم بر آل محمّد نمى ماند مگر آنكه ميسوزاند،و اين پيش از قيام قائم خواهد بود.
49-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ از عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ و او از عمرو بن شمر و او از جابر كه گفت):
ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام فرمود:اين سوره را چگونه ميخوانيد؟ عرض كردم كدام سوره؟فرمود:سورۀ (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (2) ) پس فرمود: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (3) نيست بلكه(سال سيل)است و آن آتشى است كه در ثويّه (4)مى افتد و از آنجا بكناسه بنى اسد راه مى يابد و سپس به ثقيف ميرسد پس جايگاهد.
ص: 319
ظلمى بر آل محمّد را نميگذارد مگر آنكه ميسوزاند (1).
50-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا علىّ بن حسن از برادرش محمّد بن حسن (2)و او از پدرش و او از احمد بن عمر حلبىّ و او از حسين بن موسى و او از معمّر بن يحيى بن سام و او از ابى خالد كابلىّ و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:گوئى قومى را مى بينم كه از خاور خروج كرده اند و خواستار حقّند ولى بآنان داده نميشود سپس باز خواستار حقّشان شوند و بآنان ندهند چون چنين بينند شمشيرها برهنه كنند و بر گردنها گذارند اين وقت حقّ آنان را بآنان بدهند ولى آنان نپذيرند تا آنكه قيام كنند و آن باز ندهند مگر بصاحب شما كشته گانشان شهيدند،هان كه اگر من آن روز را درك ميكردم جان خود را براى يارى صاحب اين امر نگاه ميداشتم.
51-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما راد.
ص: 320
علىّ بن حسن از يعقوب بن يزيد و او از زياد قندىّ و او از ابن اذينه و او از معروف ابن خرّبوذ كه گفت):
هيچ وقت بخدمت ابى جعفر(امام باقر)نرسيديم مگر آنكه فرمود:خراسان خراسان،سجستان سجستان،گوئى در اين سخن مژده اى بما ميداد. (1)
52-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن الحسن او گفت:حديث كرد ما را حسن و محمّد دو فرزندان علىّ بن يوسف از پدرشان و او از احمد بن عمر حلبىّ (2)و او از صالح بن ابى الاسود و او از ابى الجارود كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:آن هنگام كه بيعت پسر بچّه ظاهر شود هر كس كه آلت دفاعى داشته باشد با آلت دفاعى خودش قيام ميكند.
53-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن الحسن او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عبد اللّه از محمّد بن ابى عمير و او از هشام بن سالم و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:اين كار صورت نخواهد گرفت تا آنكه هيچ صنفى از مردم نماند مگر آنكه بر مردم حكومت كنند تا آنكه كسى نگويد:اگر ما حاكم ميشديم بعدالت رفتار ميكرديم سپس قائم(ع)بحقّ و عدالت قيام ميكند (3).
54-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد بهمين اسناد از هشام بن سالم و او از زراره كه گفت):ت.
ص: 321
به ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:آن آواز،حقيقت دارد؟فرمود:آرى بخدا قسم تا آنجا كه هر قومى بزبان خودشان آن را ميشنوند، و فرمود:اين كار صورت نخواهد گرفت تا آنكه نه دهم از مردم از ميان بروند (1).
55-(خبر داد ما را علىّ بن احمد او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى علوىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن عبيد اللّه بن علاء (2)او گفت:حديث كرد مرا پدرم از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه امير المؤمنين عليه السّلام از چيزهائى كه پس از آن حضرت تا قيام قائم پديد خواهد آمد سخن گفت:پس حسين(ع) عرض كرد يا امير المؤمنين:كى خداوند روى زمين را از ستمكاران پاك خواهد كرد؟ امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:خداوند زمين را از ستمكاران پاك نخواهد كرد تا آنكه خون حرام ريخته شود.
سپس جريان كار بنى اميّه و بنى عبّاس را ضمن حديث مفصّلى بيان كرد سپس فرمود:همان كه قائم در خراسان قيام كرد و بر كوفان و ملتان مسلّط شد و از جزيرۀ بنى كاوان گذشت و قائمى از ما در گيلان قيام كرد و آبر و ديلمان او را اجابت كردند و فرزندان مرا پرچمهاى ترك كه در اطراف و اكناف پراكنده باشند ظاهر گرديد آنان در ميان اين گير و دارها باشند و هنگامى كه بصره ويران شود و امير اميران در مصر قيام كند.
پس آن حضرت داستان درازى نقل كرد سپس فرمود:هنگامى كه هزاران نفر آماده شوند و صفها آراسته شود و قوچ نر كشته شود آنجاست كه آخرى بپاخيزد و فتنه انگيز آشوب كند و كافر هلاك گردد سپس قائمى كه در آرزويش باشند و امامى كهت.
ص: 322
ناشناخته باشد و شرافت و فضيلت از آن او است قيام كند و او از فرزندان تو است اى حسين فرزند بى مانندى در ميان دو ركن ظاهر شود در دو جامه پوسيده بر جنّ و انس پيروز گردد و زمينى را بدون كشت نگذارد خوشا آنكه زمانش را درك كند و بآن وقت برسد و آن روزگار بيند.
56-(محمّد بن همام گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد بن مالك فزارىّ كوفىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن احمد (1)از محمّد بن سنان و او از يونس بن ظبيان و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:چون شب جمعه شود خداى تعالى فرشته اى را بآسمان دنيا فرو فرستد و چون صبح برآيد آن فرشته بر عرش نشيند كه بر فراز بيت المعمور است و از براى محمّد و علىّ و حسن و حسين منبرهائى از نور نصب شود آنان بر آن منبرها شوند و فرشتگان و پيغمبران و مؤمنان همه بر گرد آن منبرها در آيند و درهاى آسمان گشوده شود چون آفتاب از نيم روز بگذرد، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كند:پروردگارا وعده اى كه آن را در كتابت داده اى فرا رسيده است و آن اين آيه است: وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً (2) -النور:55 خداوند بكسانى كه از شما ايمان آورده اند و كار شايسته انجام داده اند وعده فرموده است كه حتما آنان را خليفه در زمين گرداند همان طور كه پيشينيانشان را خليفه كرد و دينى را كه براى آنان پسنديده در اختيارشان قرار دهد و ترس آنان را با منيت تبديل فرمايد.
سپس فرشتگان و پيامبران نيز همين عرض را ميكنند،سپس محمّد و علىّ و حسن و حسين بسجده در افتند سپس گويند:پروردگارا به خشم آى كه حريم توت.
ص: 323
هتك شده و برگزيدگانت كشته گشته اند (1)و بندگان شايسته ات زبون گشته اند پس خداوند هر آنچه بخواهد ميكند و اين روز معيّنى است.
57-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن سنان از حسين بن مختار و او از خالد قلانسىّ و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:آنگاه كه ديوار مسجد كوفه از پايان كه بخانۀ ابن مسعود چسبيده است ويران شد،حكومت بنى فلان زائل خواهد شد،هان كه ويران گر آن ديوار دوباره آن را بنا نخواهد كرد.
58-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرىّ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ از حسن بن ايّوب و او از عبد الكريم بن عمرو خثعميّ و او از مردى و آن مرد از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:قائم قيام نخواهد كرد تا آنگاه كه دوازده نفر مرد قيام كنند و همگى اين سخن گويند كه او را ديده اند و او تكذيبشان خواهد كرد.
59-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محمّد بن سماعه او گفت:حديث كرد ما را احمد ابن حسن ميثمىّ از ابى الحسن علىّ بن محمّد و او از معاذ بن مطر (2)و او از مردى كه گفت:و او را كسى بجز مسمع ابا سيّار نميدانمش كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:پيش از قيام قائم جنگ قيس بجنبش خواهد آمد.م.
ص: 324
60-(حديث كرد ما را على بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطار او گفت:حديث كرد ما را محمد بن حسان رازى از محمّد بن علىّ كوفى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن سنان از عبيد بن زرارة او گفت):
در محضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام سخن از سفيانى بميان آمد فرمود تا آن خواب آلود دارنده چشمانش در صنعاء خروج نكرده او كجا خروج كند؟ 61-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:خبر داد ما را محمّد بن يحيى از محمّد بن حسّان رازىّ و او از محمّد بن علىّ كوفىّ و او از ابراهيم بن ابى البلاد و او از علىّ بن محمّد بن اعلم ازدىّ و او از پدرش و او از جدش (1)كه گفت):
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:پيشاپيش قائم مرگ سرخ و مرگ سفيد و ملخى فصلى و ملخى غير فصلى كه همچون خون سرخ رنگ است خواهد بود اما مرگ سرخ بوسيلۀ شمشير است و اما مرگ سفيد يعنى طاعون (2).
62-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن تيملىّ از كتابش در ماه رجب بسال دويست و هفتاد و هفت او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عمر بن يزيد سابرىّ فروش و محمّد بن وليد بن خالد خزّاز اينان گفتند:حديث كرد ما را حمّاد بن عثمان از عبد اللّه بن سنان او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن ابراهيم ابى البلاد او گفت:حديث كرد ما را پدرم از پدرش و او از اصبغ ابن نباته كه گفت):
شنيدم علىّ عليه السّلام ميفرمود:پيشاپيش قائم سالهائى فريبائى خواهد بود كه راستگو در آن دروغگو و دروغگو در آن راستگو پنداشته شود و شخص(ماحل) در آن مقرّب شود-و در حديثى است كه در رويبضه در آن بسخن در آيد،-گفتم:).
ص: 325
رويبضة و ما حل چه باشد؟ (1)فرمود:مگر قرآن نميخوانيد كه خدا ميفرمايد: وَ هُوَ شَدِيدُ الْمِحالِ (2) يعنى مكر خدا شديد است.گفتم:ماحل بچه معنا است؟ گفت:مقصودش حيله گر بود.
63-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن سنان از حذيفة بن منصور و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:خداى را سفره اى است(و در غير اين روايت:بجاى(مائده)كلمۀ(مأدبه)است كه بمعناى طعام است)در بلدى كنار فرات موسوم بقرقيسيا كه كسى از آسمان سر بر آرد و ندا دهد اى پرندگان هوا و اى درندگان زمين بيائيد و شكم خود را از گوشتهاى ستمكاران پر كنيد (3).
64-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حماد انصارى از ابى بصير او گفت):
حديث كرد ما را ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام[و فرمود]:قائم را بنام آواز دهند كه فلان فرزند فلان برخيز.
65-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن مفضل و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن حسن همگى از حسن بن محبوب و او از يعقوب سراج و او از جابر و او از):د.
ص: 326
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:اى جابر،قائم ظهور نميكند[مردم را]در شام فتنه اى فرا گيرد كه بدنبال راه گريز باشند و نيابند و كشتارى در ميان كوفه و حيره اتّفاق افتد كه از هر دو طرف بيك ميزان كشته شود و آواز دهنده اى از آسمان آواز دهد.
66-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد از اين چهار نفر و آنان از حسن ابن محبوب و او از علاء بن رزين و او از محمّد بن مسلم و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:بانتظار صدائى باشيد كه ناگهان از سوى دمشق بشما خواهد رسيد در آن صدا شما را فرجى بزرگ خواهد بود.
67-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد از همين چهار نفر و آنان از ابن محبوب و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ ابو جعفر او گفت:حديث كرد مرا على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش كه گفت:حديث كرد مرا محمّد بن عمران او گفت:
حديث كرد مرا احمد بن محمّد بن عيسى او گفت:و حديث كرد مرا علىّ بن محمّد و غير او از سهل بن زياد و همگى از حسن بن محبوب[كه گفت]و (1)حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه موصلىّ از ابى علىّ احمد بن محمّد بن ابى ناشر (2)از احمد ابن هلال و او از حسن بن محبوب و او از عمرو بن ابى المقدام و او از جابر بن يزيد جعفىّ كه گفت):
ابو جعفر محمّد بن علىّ الباقر عليهما السّلام فرمود:اى جابر زمين گير باش و دست و پائى نزن تا آنگاه كه نشانه هائى را كه برايت ميگويم به بينى اگر بآنها برسى.
اوّلش اختلاف بنى عبّاس است و بنظر من تو آن روز را درك نخواهى كردت.
ص: 327
ولى از من بكسانى كه پس از من خواهند آمد بازگو كن و آواز دهنده اى كه از آسمان آواز خواهد داد و از سوى دمشق آوازۀ فتح و پيروزى بشما خواهد رسيد و يكى از آباديهاى شام بنام جابيه (1)فرو خواهد رفت و بخشى از مسجد دمشق كه در سمت راست واقع شده سقوط كند و گروهى خارج از دين كه از ناحيه ترك باشند خروج كنند و بدنبالش در روم اغتشاش شود و برادران ترك روى آورند تا آنكه بجزيره فرود آيند و گروه خارج از دين روميان روى آورند تا آنكه برمله فرود آيند.
در آن سال اى جابر در هر ناحيه از مغرب اختلاف فراوانى روى خواهد داد پس نخستين سرزمينى كه ويران شود سرزمين شام باشد (2)اين هنگام اختلافشان بسه پرچم انجامد:پرچم اصهب و پرچم ابقع و پرچم سفيانى پس سفيانى با ابقع برخورد كند و بجنگد و سفيانى او و پيروانش را بكشد و سپس اصهب را بكشد سپس همّتى بجز آنكه رو بسوى عراق كند نخواهد داشت و سپاهيانش بقرقيسياء (3)گذر كنند و در آنجا بجنگند و يك صد هزار از ستمگران در آن جنگ كشته شوند و سفيانى سپاهى بكوفه روانه كند كه هفتاد هزار بشمار آيند و اهل كوفه را بكشند و بدار آويزند و اسير كنند.
در اين ميان بناگاه پرچمهائى از جانب خراسان روى آور شود و بسرعت طىّ منازل كند و چند نفر از اصحاب قائم با آنان همراه خواهد بود سپس مردى از كارگران اهل كوفه با جمعى خروج ميكند كه فرمانده سپاه سفيانى او را ميان حيره و كوفه ميكشد و سفيانى هيئتى را روانۀ مدينه كند پس مهدىّ از مدينه بمكّه فرار كند،اين خبرت.
ص: 328
بسفيانى ميرسد كه مهدى بمكّه رفته است پس سپاهى بدنبال او ميفرستد ولى موفّق بدستگيرى او نميشوند تا آنكه آن حضرت در حال ترس و مراقبت طبق سنّت موسى ابن عمران داخل مكّه مى شود.
فرمود:فرمانده سپاه سفيانى در بيداء فرود مى آيد پس آواز دهنده اى از آسمان آواز ميدهد(اى بيداء اين قوم را نابود كن)پس زمين آنان را فرو ميبرد و بجز چند نفر نجات نمى يابند كه صورت آنان را خداوند به پشت برميگرداند و آنان از قبيلۀ كلب خواهند بود و اين آيه در بارۀ آنان نازل شده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلى أَدْبارِها (1) -النساء:47(اى كسانى كه براى شما كتاب آسمانى فرستاده شد بقرآنى كه فرو فرستاديم كه توراة و انجيل را كه با شما است تصديق ميكند ايمان آوريد پيش از آنكه چهره هائى را خط خذلان كشيم و آنها را به پشت هايشان برگردانيم).
فرمود:قائم در آن روز در مكّه خواهد بود در حالى كه پشت به بيت اللّه الحرام داده و بآن پناهنده شده صدا ميزند:اى مردم ما از خدا يارى ميطلبيم هر كس از مردم كه بما پاسخ داد چه بهتر كه ما خاندان پيامبر شما محمّد ميباشيم و ما سزاوار ترين مردم هستيم بخدا و بمحمّد،و هر كس كه با من در بارۀ آدم محاجّه كند بداند كه من سزاوارترين مردم بآدم هستم،و هر كس با من در بارۀ نوح گفتگو كند بداند كه من سزاوارترين مردم بنوح ميباشم،و هر كس با من در بارۀ ابراهيم احتجاج كند بايد بداند كه من سزاوارترين مردم بابراهيم هستم،و هر كس با من در بارۀ محمّد محاجّه كند پس من سزاوارترين مردم بمحمّد هستم،و هر كس با من در بارۀ پيامبران محاجّه كند پس من سزاوارترين مردم به پيامبران هستم،مگر نه اينست كه خداوند در قرآنش ميفرمايد: إِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ ذُرِّيَّةً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (2) -آل عمران 34(آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را خداوند بر جهانيان برگزيد فرزندانى هستند برخى از نسل
ص: 329
برخى ديگر و خداوند شنوا و دانا است)پس منم بازمانده آدم و ذخيرۀ نوح و برگزيده از ابراهيم و خلاصه اى از محمّد صلّى اللّه عليهم اجمعين.
توجّه كنيد:هر كس كه با من در باره كتاب خدا گفتگو كند پس من سزاوار- ترين مردم بكتاب خدا هستم،توجّه كنيد:هر كس كه با من در باره سنّت رسول اللّه گفتگو كند پس من سزاوارترين مردم بسنت رسول اللّه هستم،هر كس را كه امروز سخن مرا ميشنود.بخدا قسمش ميدهم كه حاضرين[از شما]بغائبين برسانند و شما را بحقّ خدا و حقّ رسول او و حقّ خودم قسم ميدهم زيرا مرا بر شما حقّ خويشاوندى رسول خدا ثابت است-كه ما را كمك كنيد و ما را از كسى كه بر ما ستم ميكند باز داريد كه ما وحشت زده شديم و مظلوم گشتيم و از شهرها و كنار فرزندانمان تبعيد شديم و بر ما ستم شد و از حقّ خودمان ممنوع شديم و اهل باطل بر ما دروغ بستند (1)پس خدا را بياد آريد در باره ما،ما را خوار نكنيد و ما را يارى كنيد تا خدا شما را يارى كند.
فرمود:پس خداوند سيصد و سيزده نفر ياران آن حضرت را بر او گرد مى آورد و بدون قرار قبلى خداوند آنان را گرد مى آورد همچون پاره هاى ابر پائيز كه بهم ميپيوندند اى جابر اين همان آيه است كه خداوند در قرآنش فرموده است: أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (2) -البقره:148(هر جا باشيد خداوند همۀ شما را مى آورد كه خداوند بر همه چيز توانا است).
پس در ميان ركن و مقام باو بيعت ميكنند،و با او خواهد بود وصيّت نامه اى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه بفرزندان از پدرانشان دست بدست بارث رسيده است و قائم اى جابر مردى است از فرزندان حسين عليه السّلام كه خداوند كارش را در يك شب اصلاح ميفرمايد و هر چه در بارۀ او بنظر مردم مشكل آيد اينكه او ازت.
ص: 330
فرزندان رسول خدا است و از علماء يكى پس از ديگرى ارث برده است مشكل نخواهد بود،و بفرض كه همۀ اينها هم بنظرشان مشكل آيد آن آوازى كه از آسمان بر آيد هنگامى كه او را بنام خودش و نام پدرش و مادرش آواز دهد همۀ اشكال را بر طرف خواهد نمود.
68-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه عليه السّلام كه فرمود:قائم روز عاشورا را قيام خواهد كرد.
اين نشانه هائى كه امامان عليهم السّلام ذكر فرموده اند با توجّه باينكه از حيث شماره فراوان و از حيث سند متّصل و متواتر و از نظر معنا هم با هم متّفق اند موجب آنست كه ظهور قائم پس از آن نشانه ها باشد زيرا امامان كه راستگويند خبر داده اند كه اين نشانه ها بناچار خواهد شد تا آنجا بآنان عرض شده:(كه ما اميدواريم آرزوى ما در بارۀ قائم پيش از سفيانى جامۀ عمل بپوشد)فرموده اند:بلى بخدا قسم كه از حتميّات است و چاره اى از آن نيست.
و سپس تحقيق فرموده اند كه پنج نشانه اى كه بزرگترين دليل و برهان بر ظهور حقّ است پس از آن نشانه ها خواهد بود هم چنان كه موضوع تعيين وقت ظهور را باطل كرده اند و فرموده اند(هر كس از ما براى شما تعيين وقتى را روايت كند بى محابا تكذيبش كنيد هر كه باشد زيرا ما وقت تعيين نخواهيم كرد)و اين از راستترين گواه ها بر آنست كه هر كس ادّعا كند و يا در بارۀ او ادّعا شود كه داراى مرتبه و منزلت قائم است و پيش از اين علامتها ظهور كند باطل است مخصوصا كه همۀ حالاتش گواه بر بطلان ادعايش باشد از خداوند ميخواهيم كه با منت و كرمش ما را از كسانى قرار ندهد كه با آراستن دين و فريب دادن ضعفاء مرتدين در مقام بدست آوردن دنيا باشيم و نور و پرتو هدايت و جمال و بهاء حقّ را كه بما تفضل فرموده از
ص: 331
ما باز نستاند.
(رواياتى كه در بارۀ سختى و ناراحتى كه پيش از ظهور)
(صاحب حقّ پيش خواهد آمد رسيده است)
1-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملىّ از كتابش در ماه صفر بسال دويست و هفتاد و چهار او گفت حديث كرد ما را عبّاس بن عامر بن رباح ثقفى از موسى بن بكر و او از بشير نبّال و خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از ايّوب بن نوح و او از صفوان بن يحيى و او از بشير ابن ابى اراكۀ نبّال-و لفظ حديث بنا بر روايت ابن عقده است-بشير گفت):
چون بمدينه رسيدم بخانه ابى جعفر(امام باقر)گذرم افتاد ديدم استرش زين كرده بر در خانه آماده است من روبروى خانه نشستم تا آن حضرت بيرون شد سلام اش كردم از استر پياده شد و رو بسوى من آورد و فرمود:از كجائى؟عرض كردم:از اهل عراقم.فرمود:از كجايش؟عرض كردم:از اهل كوفه.فرمود:در اين راه كه با تو همسفر بود؟عرض كردم:گروهى از طايفۀ محدثه.فرمود:محدثه چيست؟ عرض كردم:مرجئه (1)فرمود:واى اين گروه مرجئه فردا كه قائم ما قيام ميكند بچه كسى پناه خواهند برد؟عرض كردم:آنان ميگويند:اگر چنين پيش آمدى روى داد ما
ص: 332
و شما در ميزان عدالت برابر خواهيم بود.
فرمود:هر كس كه توبه كند خداوند توبه اش را مى پذيرد و آن كس كه نفاق در پنهان داشته باشد خداوند جز او كسى را از رحمت خود دور نخواهد ساخت و آن كس كه چيزى اظهار كند خداوند خونش را خواهد ريخت سپس فرمود:سوگند بآن كه جانم بدست او است همچون قصّاب كه سر گوسفندش را ميبرد سر آنان را خواهد بريد و با دست خود اشاره بگلويش كرد.
عرض كردم:آنان ميگويند:چون اين كار روى دهد همۀ كارها براى او درست شود و باندازۀ يك حجامت هم خون ريخته نخواهد شد.فرمود:هرگز چنين نيست سوگند بآن كسى كه جانم بدست او است كار بآنجا خواهد كشيد كه ما و شما عرق و خون بسته را پاك كنيم و با دست خود اشاره به پيشانى خود كرد (1).
2-(و خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن سالم بن عبد الرّحمن ازدىّ از كتابش در ماه شوال بسال دويست و هفتاد و يك او گفت:خبر كرد مرا عثمان سعيد طويل از احمد بن سليمان و او از موسى بن بكر واسطىّ و او از بشير نبّال كه گفت):
بمدينه رسيدم و همان حديث پيشين را آورده جز آنكه ميگويد:چون بمدينه رسيدم بابى جعفر عليه السّلام عرض كردم:آنان ميگويند كه چون مهدىّ قيام كند همۀ كارها از براى او بخودى خود درست شود و باندازۀ حجامتى خون نميريزد.
فرمود:هرگز چنين نيست سوگند بآن كس كه جان من بدست او است اگر كارها بخودى خود براى كسى درست ميشد هر آينه براى رسول خدا درست ميشد آنگاه كه دندانهاى جلو آن حضرت شكست و صورت مباركش زخم برداشت نه،هرگز، سوگند بآن كس كه جان من بدست او است تا ما و شما عرق و خون بسته را پاك كنيمد.
ص: 333
و سپس پيشانى اش را-بنشانى علامت-مسح كرد.
3-(خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى[علوىّ] عباسىّ (1)و او از حسن بن معاويه و او از حسن بن محبوب و او از عيسى بن سليمان و او از مفضّل بن عمر كه گفت):
ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام از امام قائم ياد ميكرد و من عرض كردم:
من اميدوارم كه كار او بآسانى انجام پذيرد شنيدم كه فرمود:اين كار نميشود تا آنكه عرق و خون بسته را پاك كنيد.
4-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از يونس بن رباط (2)كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:اهل حقّ تا بوده اند همواره در سختى بوده اند،توجّه داشته باشيد كه اين كار مدّت پايانش نزديك است ولى بعافيتى طولانى خواهد انجاميد.
(و خبر داد ما را ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده از بعضى از رجالش كه او گفت:حديث كرد مرا على بن اسحاق كندىّ او گفت:حديث كردت.
ص: 334
مرا محمّد بن سنان از يونس بن رباط كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه عليه السّلام ميفرمود:و مانند حديث سابق را آورده است.
5-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار در قم (1)او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن علىّ كوفىّ از معمر بن خلاّد كه گفت):
از قائم در محضر امام رضا سخن بميان آمد فرمود:شما امروز آسوده تر از آن روز هستيد عرض كردند:چطور؟فرمود:اگر قائم ما[عليه السّلام]خروج كند بجز لخته هاى خون و عرق ريختن و بر روى زينهاى اسبان خفتن چيزى نخواهد بود و قائم عليه السلام را بجز جامۀ درشت بافت و غذاى ناگوار نخواهد بود.
6-(خبر داد ما را سلامة بن محمّد او گفت:خبر داد ما را احمد بن علىّ بن داود قمّى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسن صفّار از احمد بن محمّد بن عيسى و او از بعضى از رجال خود و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:نوح از پروردگار خود در خواست نمود كه عذاب بر قومش فرو فرستد خداوند او را وحى كرد كه دانۀ خرمائى را بكارد همين كه درخت شد و ميوه داد و نوح از ميوۀ آن خورد آنگاه قوم او را هلاك كند و عذاب بر آنان فرو فرستد پس نوح هستۀ خرما را كاشت و يارانش از اين جريان آگاه كرد چون نخل بزرگ شد و ميوه داد و نوح از آن بر چيد و خودش خورد و بيارانش خوراند باو گفتند يا نبىّ اللّه بوعديكه داده بودى وفا كن.ى.
ص: 335
نوح پروردگار خود را خواند و وعده اى را كه خداوندش داده بود درخواست كرد،خداوند باو وحى كرد كه دوباره بكارد تا آنگاه كه نخل رسيد و ميوه داد و او از آن خورد خداوند عذاب را فرو فرستد.
نوح عليه السّلام بيارانش خبر داد آنان سه دسته شدند يك دسته از دين برگشتند و دستۀ ديگر منافق شدند و يك دسته با نوح ثابت قدم ماندند،نوح آن دستور را اجرا كرد تا آنكه نخل رسيد و بار داد و نوح از آن خورد و بيارانش خوراند گفتند يا نبىّ اللّه بوعده اى كه بما دادى وفا كن نوح پروردگارش را خواند خداوند، باو وحى كرد كه براى سوّمين بار بكارد همين كه نخل برسد و بار دهد قوم نوح را هلاك خواهد كرد.
نوح بيارانش خبر داد آن دو دسته كه مانده بودند سه دسته شدند (1)يك دسته از دين برگشتند و يك دسته منافق شدند و يك دسته با نوح ثابت قدم ماندند تا آنكه نوح اين كار را ده بار تكرار كرد و خداوند با ياران نوح كه باقيمانده بودند اين چنين ميكرد و هر دسته اى بسه دسته تقسيم ميشدند چون بار دهم شد جمعى از مؤمنين خاصّ او آمدند و گفتند يا نبىّ اللّه آنچه را كه بما وعده داده اى چه بكنى و چه نكنى تو راستگو و پيغمبر فرستاده از جانب خدائى و ما در تو شكّى نخواهيم داشت هر چند كه اين كار را با ما بكنى.
فرمود:چون چنين گفتند خداوند آنان را بخاطر گفتۀ نوح هلاك كرد و خاصان نوح را بهمراه او بكشتى داخل كرد و پس از آنكه آنان صاف و پاكيزه شدند و كدورت از آنان رفت خداوند نوح را با آنان نجات داد.
[توضيح:ظاهرا مصنّف اين خبر را در اين جا براى آن آورده است كه تأخير وعده هاى الهى بمنظور مصلحتى انجام ميگيرد تا مردم آزمايش شوند و دلها و جانشان پاك و پاكيزه شود و اگر در ظهور حضرت ولىّ عصر عليه السّلام تأخيرى روى دهد).
ص: 336
نه از رهگذر خلف وعده از خدا است بلكه از آن قبيل است كه نمونه اش در امم گذشته بوده و نتيجه اش آزمايش و تزكيۀ نفوس است].
7-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ (1)او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ از مفضّل بن عمر كه گفت):
در طواف در نزد ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام بودم نگاهى بمن كرد و بمن فرمود:اى مفضّل چرا اندوهگين و رنگ باخته اى.گويد:عرض كردم:
فدايت شوم نگاه ميكنم ببنى عبّاس و آنچه از حكومت و سلطنت و قدرت در دستشان است كه اگر اينها براى شما بود ما نيز كه در خدمت شمائيم در آن شركت داشتيم فرمود:اى مفضّل اگر چنين ميشد بجز آنكه شبها بسياست و تدبير امور بپردازيم و روزها در كار خلق باشيم و غذاى ناگوار بخوريم و لباس درشت بپوشيم همانند امير المؤمنين،و گر نه بآتش برويم چيز ديگرى نمى بود،از اين رو اين كار از ما بازگشت نمود و الآن ما ميخوريم و مى آشاميم و آيا مانند اين كار را ديده اى كه خداوند ستمى را نعمت قرار دهد؟ 8-(خبر داد ما را ابو سليمان او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد از عمرو بن شمر كه گفت):
در خانۀ ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام در محضر آن حضرت بودم و خانه پر از جمعيّت بود و مردم از او پرسشها ميكردند و آن حضرت بهر پرسشى پاسخ ميدادت.
ص: 337
من از يك گوشۀ مجلس شروع بگريستن كردم فرمود:اى عمرو چرا گريه ميكنى؟ عرض كردم:فدايت شوم چرا نگريم مگر در اين امّت همانند تو هست؟ولى در بروى شما بسته شده و پرده بر جمالت انداخته اند.فرمود:اى عمرو گريه مكن، ما در حال حاضر بيشتر غذاى خوب ميخوريم و لباس نرم ميپوشيم،و اگر آنچه تو ميگوئى بودى همانند امير المؤمنين بجز غذاى ناگوار و لباس درشت بافت نبود و گر نه گرفتار زنجيرهاى آتشين ميشديم.
(رواياتى كه از تعيين وقت و نام بردن حضرت صاحب الامر جلوگيرى كرده است)
1-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن يوسف و محمّد بن علىّ از سعدان بن مسلم و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ابو بصير گويد بآن حضرت عرض كردم:
براى اين كار هنگامى نيست كه بآن پايان يابد و بدن ها بياسايد (1)؟فرمود:چرا،ولى چون شما فاش كرديد خداوند آن را بتأخير انداخت.
2-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از محمّد بن يحيى خثعمىّ او گفت:حديث كرد مرا ضريس از ابى خالد كابلىّ كه گفت):
چون علىّ بن الحسين عليهما السّلام از دنيا در گذشت بخدمت محمّد بن علىّ (امام باقر)عليهما السّلام رسيدم و عرض كردم:فدايت شوم ميدانى كه من بجز
ص: 338
پدرت كسى نداشتم و چقدر با او مأنوس بودم و از مردم وحشت داشتم.فرمود:
راست ميگوئى اى ابا خالد،مقصودت چيست؟عرض كردم:فدايت شوم پدرت صاحب اين امر را آنچنان برايم توصيف كرده است كه اگر در كوچه اى ببينمش دستش را ميگيرم.فرمود:باز مقصودت چيست اى ابا خالد؟عرض كردم:ميخواهم نامش را بمن بگوئى تا او را بنامش بشناسم.فرمود:بخدا قسم اى ابا خالد كه پرسش ناراحت كننده اى از من كردى و از امرى از من پرسيدى كه[بهيچ كس نبايد بگويم و] اگر بكسى گفتنى بود بتو ميگفتم و چيزى را از من پرسيدى كه اگر بنى فاطمه او را بشناسند بحرص او را تكه تكه خواهند كرد.
[شرح:ظاهرا آن حضرت ميخواهد بفرمايد كه مردم نه تنها بانتظار دولت حقّ نيستند بلكه حتّى در بنى فاطمه كه نسبتا خودى هستند كسانى يافت مى شود كه با آن حضرت كه برپاكننده دولت حقّ و مجرى عدالت واقعى است تا آن پايه كينه دارند كه حاضرند او را بكشند و قطعه قطعه اش نمايند تا براى رسيدن باميال خود مانعى در پيش نباشد و البتّه در چنين زمينه اى پرسش از خصوصيات آن حضرت چه نتيجه اى ميتواند داشته باشد].
3-(خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى عباسىّ و او از يعقوب بن يزيد و او از محمّد بن ابى عمير و او از عبد اللّه بن بكير و او از محمّد بن مسلم كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:اى محمّد هر كس كه تعيين وقتى را از ما نقل كرد هيچ مترس كه دروغش پندارى زيرا ما براى احدى وقتى را تعيين نمى كنيم.
4-(خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ در نهاوند بسال دويست و هفتاد و سه او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ در ماه رمضان بسال دويست و بيست و نه او گفت:
ص: 339
حديث كرد ما را عبد اللّه بن سنان از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام كه آن حضرت فرمود:كه خداوند جز اين نميكند كه خلاف وقتى را كه تعيين كنندگان وقت تعيينش كنند ظاهر سازد.
5-(حديث كرد ما را على بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از محمّد بن احمد قلانسىّ و او از محمّد بن علىّ و او از ابى جميله و او از ابى بكر حضرمىّ كه گفت):
شنيدم ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:ما وقت اين كار را تعيين نخواهيم كرد.
6-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن علىّ كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن جبله از علىّ بن ابى حمزه و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام گويد:بآن حضرت عرض كردم فدايت شوم خروج قائم كى خواهد بود؟فرمود:اى ابا محمّد ما خاندانى هستيم كه وقتى را معيّن نميكنيم زيرا محمّد صلى اللّه عليه و آله فرموده است:تعيين وقت كنندگان دروغ ميگويند.اى ابا محمّد،همانا كه پيشاپيش اين كار پنج نشانه هست نخستين آنها ندائى است در ماه رمضان و خروج سفيانىّ و خروج خراسانىّ و كشتن نفس زكيّه و فرو رفتن زمين در بيداء (1).
سپس فرمود:اى ابا محمّد بناچار بايد پيش از اين كار دو طاعون روى دهد:
طاعون سفيد و طاعون سرخ.عرض كردم:فدايت شوم طاعون سفيد چيست؟ و طاعون سرخ چيست؟فرمود:اما طاعون سفيد،مرگ همگانى خواهد بود و اما طاعون سرخ عبارت از شمشير است و قائم خروج نميكند تا آنكه در شب جمعۀ).
ص: 340
بيست و سوّم ماه رمضان در دل فضا نامش را اعلام نمايند.
عرض كردم:مضمون اعلاميّه چيست؟فرمود اعلاميّه بنام او و نام پدرش صادر مى شود كه:(توجّه كنيد فلانى فرزند فلانى قائم آل محمّد است سخنش بشنويد و فرمانش ببريد)جاندارى نمى ماند مگر آنكه آن صيحه را ميشنود و خفته را بيدار ميكند و از اطاق بحياط خانه بيرون مى آيد و دوشيزه از پشت پرده اش بيرون ميدود و حضرت قائم چون آن صدا بشنود خروج كند و آن صدا آواز جبرئيل عليه السّلام است.
7-(خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و او از عبد الرّحمن بن قاسم (1)او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن عمر[و]بن يونس حنفىّ (2)او گفت:
حديث كرد مرا ابراهيم بن هراسه او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حزوّر (3)از محمّد بن بشر كه گفت):
شنيدم محمّد بن حنفيّه-رضى اللّه عنه-ميگفت:همانا پيش از پرچم هاى ما پرچمى فرزندان جعفر را است و پرچمى ديگر فرزندان مرداس را است،امات.
ص: 341
پرچم فرزندان جعفر چيز مهمّى نيست و بچيز مهمّى هم نمى انجامد.
من كه از همۀ مردم باو نزديكتر بودم خشمناك شدم و گفتم:فدايت شوم پيش از پرچمهاى شما پرچمهائى خواهد بود؟گفت:آرى بخدا قسم بنى مرداس (1)را حكومت آماده ئى خواهد بود كه در دوران حكومتشان هيچ خيرى نخواهند ديد حكومتى پر مشقّت كه هيچ آسايش در آن نباشد بهر چه دور است نزديك شوند و از هر چه نزديك است دور تا همين كه از مكر خدا و شكنجه اش آسوده خاطر ميشوند (2)).
ص: 342
صيحه اى بر آنان زده مى شود كه ديگر نه نگهبانى كه جمعشان كند براى آنان ميماند و نه آواز دهنده اى كه آواز خود را بگوش آنان برساند و نه اجتماعى كه بر آن محور گرد آيند.و خداوند تعالى براى آنان مثلى در قرآنش آورده است (1): حَتّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ[وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلاً أَوْ نَهاراً (2) ]الآية يونس:24(تا آنكه زمين وسايل زينت خود را گرفت و آرايش يافت و اهل زمين گمان كردند كه آنان مسلّط بر زمين شدند بناگاه امر ما شبانگاه يا بروز بر آن رسيد).
سپس محمّد بن حنفيّه بخدا سوگند ياد كرد كه اين آيه در بارۀ آنان نازل شده است.من گفتم:فدايت شوم كار بزرگى را از اينان براى من بازگو كردى پس كى نابود خواهند شد؟گفت:واى بر تو اى محمّد علم خداوند بر خلاف وقتى است كه تعيين كنندگان وقت ميگويند،همانا موسى قومش را وعدۀ سى روزه داد و در علم خدا بود كه ده روز فزونتر خواهد شد و موسى را از آن آگاه نكرد و قوم موسى كافر شدند و گوساله را پس از رفتن موسى كه وقت گذشت پرستيدند و يونس قوم خود را وعدۀ عذاب داد و در علم خدا كه از جرم آنان بگذرد كارش آن شد كه ميدانى، ولى هنگامى كه ديدى نيازمندى آشكارا روى آورده و مردى گويد كه ديشب بدون شام سر ببالين نهادم و تا هنگامى كه به بينى مردى با تو باروئى بر خورد ميكند و سپس با روى ديگر،گفتم اين نيازمندى را فهميدم ولى آن ديگرى چيست؟گفت:با روى باز با تو برخورد ميكند ولى چون بنزدش آئى تا مگر وامى از او ستانى با روى ديگر با تو برخورد ميكند اين هنگام نزديك است كه صيحه واقع شود.
8-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل بن ابراهيم بن قيس بن رمّانۀ اشعرى و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن الحسين بن عبد الملك و محمّد بن احمد بن الحسن قطوانىّ همگى).
ص: 343
اينان گفتند:حديث كرد ما را حسن بن محبوب زراد از اسحاق بن عمّار صيرفىّ كه گفت):
شنيدم ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:اين كار را وقت معينى بود (1)و آن سال يك صد و چهل بود (2)ولى چون شما آن را بازگو كرديد و فاش نموديد خداوند آن را بتأخير انداخت.
9-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد بهمين اسناد از حسن بن محبوب و او از اسحاق بن عمّار كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام مرا فرمود:اى ابا اسحاق اين كار دو بار بتأخير افتاده است (3).
10-(حديث كرد ما را محمّد بن يعقوب كلينىّ او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن محمّد و محمّد بن الحسن از سهل بن زياد و محمّد بن يحيى از احمد بن محمّد همگى از حسن بن محبوب و او از ابى حمزۀ ثمالىّ كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:اى ثابت همانا خداى تعالى وقت اين كار را در سال هفتاد (4)تعيين كرده بود چون حسين عليه السّلام كشته شد خشم خداوند شدّت يافت (5)و آن را تا سال يك صد و چهل بتأخير انداخت،و ما اين).
ص: 344
را بشما گفتيم و شما فاش كرديد و پرده از رويش برداشتيد،ديگر از آن پس خداوند وقت معيّنى براى اين كار نزد ما نگذاشته است و خداوند هر چه را كه بخواهد محو ميكند و ثابت ميكند و امّ الكتاب نزد او است.ابو حمزه گويد من اين سخن را با امام صادق گفتم فرمود:همين طور بود (1).د.
ص: 345
11-(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و او از سلمة بن خطّاب و او از علىّ بن حسّان و او از عبد الرحمن بن كثير كه گفت):
در محضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام بودم كه مهزم سر رسيد و عرض كرد:فدايت شوم بفرمائيد بدانم اين كارى كه ما منتظرش هستيم كى خواهد بود؟فرمود:اى مهزم آنان كه وقت تعيين ميكنند دروغ ميگويند،و آنان كه شتاب ميكنند هلاك شوند،و آنان كه تسليم شدند نجات خواهند يافت.
12-(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از عدّه اى از شيخ هايش و آنان از احمد بن محمّد بن خالد و او از پدرش و او از قاسم بن محمّد و او از علىّ بن ابى حمزه و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه گويد از آن حضرت در بارۀ قائم عليه السّلام پرسيدم فرمود:كسانى كه وقتى را تعيين كنند دروغ گفته اند ما خانواده اى هستيم كه وقت تعيين نمى كنيم.سپس فرمود:خداوند بجز آنكه با وقتى كه تعيين كنندگان آن را تعيين كرده اند مخالفت كند كارى نميكند.
13-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از حسين بن محمّد و او از معلّى بن محمّد و او از حسن بن علىّ خزّاز و او از عبد الكريم[بن عمرو]خثعمىّ و او از فضيل بن يسار و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام گويد بآن حضرت عرض كردم براى اين كار وقتى هست؟فرمود:وقت تعيين كنندگان دروغ ميگويند-تكرار ميكنم-وقت
ص: 346
تعيين كنندگان دروغ ميگويند،همانا موسى عليه السّلام هنگامى كه بنا بدعوت پروردگارش بيرون رفت بآنان سى روز وعده داد و چون خداوند بر آن سى روز ده روز افزود قومش گفتند:وعده اى كه موسى بما داده بود بر خلاف شد و كردند آنچه كردند،پس هر گاه ما شما را حديثى گفتيم و همان كه گفته ايم سر رسد شما بگوئيد خداوند راست فرموده است و هر گاه حديثى بر شما گفتيم و بر خلاف آنچه ما شما را گفته بوديم واقع شد بگوئيد خداوند راست گفته است كه دو بار پاداش خواهيد برد.
[شرح از وافى:بدان جهت خلاف آنچه فرموده اند واقع مى شود كه آنان از لوح محو و اثبات آگاهى مى يابند پيش از آنكه محوى اثبات و يا اثباتى محو شود و جهت آنكه تصديق كنندگان بدو پاداش ميرسند آنست كه اولا براستگوئى ائمّه ايمان دارند و ثانيا پس از آنكه خلاف فرموده شان بظهور رسيد باز بر سر ايمانشان هستند.
مترجم گويد:ممكن است در نظر ائمّه دين براى بيان مطلب بطورى كه خلاف واقع از آن استفاده شود مصلحتى باشد مانند تقيّه و امثال آن و بنا بر اين معناى روايت و سرّ دو پاداش روشن خواهد بود].
14-(و خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از محمّد بن يحيى و احمد بن ادريس و آنان از محمّد بن احمد و او از سيّارىّ (1)و او از حسن بن علىّ بن يقطين و او از برادرش حسين و او از پدرش علىّ بن يقطين كه گفت):
ابو الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام مرا فرمود:اى علىّ دويست سال است كه شيعه با اميد و آرزو تربيت شده است (2).د.
ص: 347
راوى گويد:يقطين بفرزندش علىّ بن يقطين گفت:چرا آنچه براى ما گفته شد انجام گرفت و آنچه براى شما گفته شد انجام نگرفت-يعنى خلافت بنى عبّاس- (1)علىّ باو گفت:آنچه براى ما و شما گفته شده است هر دو از يك جا بيرون آمده است جز آنكه هنگام كار شما فرا رسيد و بهمين جهت بى پرده بشما گفته شد و همان طور كه گفته شده بود انجام يافت ولى كار ما از آنجائى كه وقتش فرا نرسيده بود ما با اميد و آرزو سر گرم شديم و اگر بما گفته ميشد كه اين كار نشدنى است مگر پس از دويست يا سيصد سال حتما دلهاى ما سخت ميشد و بيشتر مردم از اسلام روگردان ميشدند ولى گفتند:آن كار بهمين زودى و نزديكى خواهد شد تا دلهاى مردم با يك ديگر مهربان بماند و فرج را نزديك بنمايانند.
[شرح:يقطين از شيعيان بنى عبّاس بود ولى پسرش علىّ از شيعيان اهل بيت و پاسخى كه علىّ بپدرش داده است پاسخ متينى است و آن را از امام موسى بن جعفر گرفته است چنانچه صدوق در علل با سند خود از على بن يقطين نقل ميكند كه گويد ابى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام را عرض كردم چرا از اخبار غيبى آنچه در بارۀ شما روايت شده است واقع نميشود ولى آنچه در بارۀ دشمنان شما است درست در مى آيد؟فرمود:آنچه در بارۀ دشمنان ما گفته شده است چون حقّ محض بوده است همان طور كه گفته شده است واقع گرديده است ولى شماها را با آرزوها سرگرم كردند و در بارۀ شما اين چنين گفته شد].
15-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد مرا حسين بن محمّد از جعفر بن محمّد و او از قاسم بن اسماعيل انبارىّ و او از حسن بن علىّ و او از ابراهيم بن مهزم و او از پدرش و او از):ت.
ص: 348
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه گويد در محضر آن حضرت سخن از پادشاهان فلان خاندان بميان آمد فرمود:مردم از بس براى اين كار شتابزدگى كردند هلاك شدند خداوند كه با شتاب بندگان شتاب نميكند همانا اين كار را پايانى هست كه بايد بآن برسد همين كه بآن پايه رسيدند نه يك ساعت جلو مى افتند و نه يك ساعت عقب.
[شرح:مقصود از فلان خاندان،بنى عبّاس است و مقصود از هلاكت مردم در شتابزدگى آنكه جمعى امثال زيد و بنى حسن ميخواستند پيش از آنكه دوران حكومت باطل بپايان برسد آن حكومت را سرنگون كنند و موفّق نميشدند و خودشان در اين راه كشته ميشدند ولى آنگاه كه دوران حكومتشان سر آيد نتوانند ساعتى از آن بيش و كم كنند].
(رواياتى در بارۀ آنچه قائم عليه السّلام از نادانى مردم مى بيند و آنچه پيش)
(از قيامش از خانوادۀ خودش ميبيند)
1-(خبر داد ما را ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن مفضل بن ابراهيم او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن عبد اللّه بن زرارة از محمّد بن مروان و او از فضيل بن يسار كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:قائم ما كه قيام ميكند از نادانى مردم بيش از آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از نادانى جاهليّت برخورد كرد برخورد ميكند.گفتم:اين چگونه ممكن است؟فرمود:رسول خدا صلى اللّه عليه و آله در حالى بسوى مردم آمد كه آنان سنك و كلوخ ها و چوبهاى تراشيده را مى پرستيدند و قائم ما هنگامى كه قيام ميكند بسوى مردم مى آيد در حالى كه همۀ مردم كتاب خدا را عليه او تأويل ميكنند و با آن بر او احتجاج مينمايند.سپس فرمود:هان كه بخدا قسم دامنۀ عدالت او بميان خانه هاى آنان راه مى يابد همان طور كه گرما و سرما نفوذ ميكند.
ص: 349
2-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از حسين بن مختار و او از ابى حمزه ثمالىّ كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:صاحب اين امر اگر ظاهر بشود از مردم مى بيند مانند آنچه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ديد و بيشتر.
3-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محمّد بن سماعه او گفت:حديث كرد ما را احمد بن حسن ميثمىّ از محمّد بن ابى حمزه (1)از بعضى از اصحابش و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه گفت:شنيدم آن حضرت ميفرمود:
قائم عليه السّلام در پيكارش مى بيند آنچه را كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله نديد همانا رسول خدا در حالى بسوى آنان آمد كه بتهاى سنگى و چوبهاى تراشيده شده را مى پرستيدند ولى قائم،عليه او خروج ميكنند و كتاب خدا را عليه او تأويل ميكنند و باستناد آن تأويل با او مى جنگند.
4-([خبر داد ما را]علىّ بن احمد او گفت:خبر داد ما را عبيد اللّه بن موسى علوىّ از محمّد بن حسين و او از محمّد بن سنان و او از قتيبة اعشى و او از ابان ابن تغلب كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه جعفر بن محمّد عليه السّلام ميفرمود:چون پرچم حقّ نمايان شود اهل خاور و باختر بآن لعنت فرستند ميدانى چرا؟گفتم:نه،فرمود:
براى آنچه مردم از خاندان او پيش از خروجش ديده اند.
5-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه او گفت:حديث كرد ما را محمّد ابن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن حسين از محمّد بن سنان و اود.
ص: 350
از قتيبة اعشى و او از منصور بن حازم و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:چون پرچم حقّ برافراشته شود اهل خاور و باختر آن را لعنت كنند.بآن حضرت عرض كردم:از چه رو چنين خواهد شد؟فرمود:از آنچه از بنى هاشم مى بينند.
6-([خبر داد ما را]علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و احمد بن علىّ اعلم آن دو گفتند:حديث كرد ما را محمّد بن علىّ صيرفىّ از محمّد بن صدقه و ابن اذينۀ عبدى و محمّد بن سنان همگى از يعقوب سرّاج كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود سيزده شهر و طائفه است كه قائم عليه السّلام با اهل آن شهرها ميجنگد و آنان با او ميجنگند:اهل مكّه و اهل مدينه و اهل شام و بنى اميّه و اهل بصره و اهل دست ميسان (1)و كردها و عربهاى باديه نشين و ضبّه و غنى و باهله و ازد و اهل رى.
(رواياتى كه در بارۀ سفيانى رسيده و اينكه او از حتميّات است و پيش از قيام قائم است)
1-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد مرا مفضّل بن ابراهيم بن قيس بن رمانة از كتابش در رجب بسال دويست و شصت و پنج او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن فضّال او گفت:حديث كرد ما را ثعلبة بن ميمون ابو اسحاق از عيسى بن اعين و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:سفيانى از حتميّات
ص: 351
است و خروجش در رجب خواهد بود و از آغاز خروجش تا انجام پانزده ماه خواهد بود كه شش ماهش را در پيكار بوده و چون كشورهاى پنجگانه را مالك شد نه ماه حكومت خواهد كرد و يك روز بيش هم از نه ماه نشود.
2-([خبر داد ما را]احمد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم از كتابش او گفت:حديث كرد ما را عبيس بن هشام از محمّد بن بشر احول و او از عبد اللّه بن جبله و او از عيسى بن اعين و او از معلّى بن خنيس كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:(از كارها پاره اى حتمى است و پاره اى غير حتمى و از جملۀ حتميّات خروج سفيانى در رجب است.
3-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملىّ در صفر بسال دويست و هفتاد و چهار او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محبوب از ابى ايّوب خزّاز و او از محمّد بن مسلم كه گفت):
شنيدم ابا جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:از خدا بپرهيزيد و بوسيلۀ ورع و كوشش در فرمانبردارى خدا يارى جوئيد تا بر عقيده اى كه داريد باقى بمانيد كه سخت ترين چيزى كه بر هر يك از شماها غبطه ميخورند همانا دينى است كه داريد بشرط آنكه بسر حدّ آخرت برسد و دنيا دامنش را از او برچيند و چون باين حدّ رسيد خواهد ديد كه با نعمت و كرامت از سوى خدا و مژدۀ بهشت و ايمنى از آنچه مى ترسيد روبرو است و يقين خواهد كرد كه عقيده اى كه داشت تنها همان عقيده بر حقّ بود و هر كس كه بر خلاف دين او باشد بر باطل بود و در هلاكت است پس بخود مژده بدهيد و باز مژده بدهيد بر آنچه مقصود شما است.
مگر نمى بينيد كه دشمنان شما بر سر نافرمانيهاى خدا با همديگر ميجنگند و بخاطر دنيا يك ديگر را مى كشند و با شما كارى ندارند و شما در خانه هاى خود آسوده و از آنان بر كناريد و سفيانى براى شكنجه دادن دشمنان شما براى شما بس
ص: 352
است و او از نشانه هائى است كه بسود شما خواهد بود علاوه بر اين آن فاسق هنگامى كه خروج ميكند شما يكماه و يا دو ماه پس از خروج او هستيد كه ناراحتى براى شما پيش نخواهد آمد تا آنكه خلق بسيارى را بكشد نه شما را.
بعضى از اصحاب آن حضرت باو عرض كرد:آن هنگام كه چنين شد ما عائلۀ خود را چه بكنيم؟فرمود:مردان شما خودشان را از ديدگاه او پنهان ميكنند زيرا خشم و حرص او تنها بر شيعيان ما است و امّا زنان را انشا اللّه كه ناراحتى پيش نخواهد آمد.
بآن حضرت عرض شد:مردان بكجا در روند و از دست او بگريزند؟فرمود:
هر كس بخواهد كه بيرون شود بمدينه يا مكّه و يا يكى از شهرهاى ديگر برود.
سپس فرمود:در مدينه چكار داريد؟با اينكه مقصود سپاه آن فاسق مدينه خواهد بود بنا بر اين مكّه را از دست مدهيد كه گردهم آئى شما همان جا است و اين گرفتارى باندازۀ دوران باردارى يك زن بطول مى انجامد كه نه ماه است و انشا اللّه از آن فزونتر نگردد (1).
4-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن از عبّاس بن عامر و او از عبد اللّه بن بكير و او از زرارة بن اعين و او از عبد الملك بن اعين كه گفت):
در محضر ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام بودم كه سخن از حضرت قائم عليه السّلام بميان آمد،من عرض كردم:اميدوارم هر چه زودتر انجام گيرد و سفيانىّ در كار نباشد فرمود:نه بخدا قسم او از حتميّات است كه چاره اى از او نيست.
5-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن الحسن از محمّد بن خالد اصمّ و او از عبد اللّه بن بكير و او از ثعلبة بن ميمون و او از زراره و او از حمران بن اعين و او از):
ابى جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام در تفسير آيۀ شريفۀ ثُمَّ قَضى (2)ت.
ص: 353
أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ (1) -الانعام:2 سپس خداوند اجلى را مقرّر فرمود و اجلى كه در نزد او بنام است.فرمود:اجل بر دو قسم است اجلى است حتمى و اجلى است موقوف.حمران بحضرتش عرض كرد:حتمى چيست؟فرمود:آنچه كه مشيّت خدا بآن تعلّق گرفته باشد،حمران عرض كرد من اميدوارم كه اجل سفيانى از قسم موقوف باشد فرمود:نه بخدا قسم كه آن از حتميّات است.
6-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن سالم بن عبد الرّحمن ازدى از كتابش در شوال بسال دويست و هفتاد و يك او گفت:حديث كرد مرا عثمان بن سعيد طويل از احمد بن سليم و او از موسى بن بكر و او از فضيل بن يسار و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه فرمود:محقّقا از كارها كارهائى است موقوف و كارهائى است حتمى و همانا سفيانى از آن جمله امور حتمى است كه چاره پذير نيست.
7-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد مرا عبّاد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را خلاد صائغ (2)از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:سفيانىّ چاره پذير نيست و خروج نميكند مگر در رجب،مردى بآن حضرت عرض كرد يا ابا عبد اللّه هنگامى كه او خروج كرد حال ما چگونه خواهد بود؟فرمود:هنگامى كه اين پيش آمد روى داد شما رو بسوى ما آريد.
[شرح:ظاهرا مقصود آنست كه بشهرى برويد كه قائم از آنجا ظهور ميكند].
8-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديثم.
ص: 354
كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ در نهاوند بسال دويست و هفتاد و سه او گفت:
حديث كرد ما را ابو محمّد عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ بسال دويست و بيست و نه از عمرو بن شمر (1)و او از جابر جعفىّ كه گفت):
از ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام از حال سفيانى پرسيدم فرمود:شما كجا بسفيانى ميرسيد تا آنكه پيش از او شيصبانى خروج كند كه در سرزمين كوفان خروج خواهد كرد و همچون چشمۀ آب از زمين ميجوشد و كاروان شما را ميكشد پس از آن بانتظار سفيانى و خروج قائم عليه السّلام باشيد.
9-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد ابن مالك او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن يسار ثورىّ او گفت:حديث كرد ما را خليل بن راشد از علىّ بن ابى حمزه كه گفت):
در فاصلۀ مكه و مدينة رفيق راه موسى بن جعفر عليهما السّلام بودم روزى مرا فرمود اى علىّ اگر همۀ اهل آسمانها و زمين بر بنى عبّاس خروج كنند زمين از خون همه شان سيراب مى شود تا آنكه سفيانى خروج كند،بحضرتش عرض كردم:
آقاى من كار سفيانى از حتميّات است؟فرمود:آرى،سپس اندكى سربزير افكند و سر برداشت و فرمود:حكومت بنى عبّاس حيله و نيرنگ است از ميان ميرود تا آنجا كه گويند ديگر چيزى از آن باقى نمانده است سپس نوسازى مى شود تا آنجا كه گفته شود چيزى بر آن نگذشته است (2).
10-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن).
ص: 355
احمد بن عبد اللّه خالنجىّ (1)او گفت:حديث كرد ما را ابو هاشم داود بن قاسم جعفرىّ او گفت):
در محضر ابى جعفر محمّد بن علىّ الرّضا(امام جواد)عليه السّلام بوديم كه سخن از سفيانى بميان آمد و اينكه در روايات رسيده است كه رويداد سفيانى از حتميّات است من بابى جعفر عليه السّلام عرض كردم آيا خدا را در حتميّات بدائى هست؟فرمود:آرى،عرض كرديم پس بنا بر اين ما ميترسيم كه در بارۀ حضرت قائم نيز بدائى براى خدا پيش بيايد.فرمود:همانا حضرت قائم از وعده ها است و خداوند بر خلاف وعده اش رفتار نميكند.
[شرح:علاّمۀ مجلسىّ فرمايد:شايد براى حتم معنائى باشد كه بدا نسبت بآن امكان داشته باشد-پايان نقل از مجلسى-.من ميگويم آنچه حضرت فرموده كه قائم عليه السّلام از جملۀ وعده هاى الهى است اشاره است شايد بآيۀ شريفه كه ميفرمايد: وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ (2) ...].
11-([خبر داد ما را]علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از محمّد بن موسى و او از احمد بن ابى احمد و او از محمّد بن علىّ قرشىّ و او از حسن بن جهم (3)كه گويد):ت.
ص: 356
امام رضا عليه السّلام را عرض كردم:خداوند حال شما را بصلاح گرداند آنان بازگو ميكنند كه سفيانى در حالى قيام ميكند كه بساط سلطنت بنى عبّاس برچيده شده باشد فرمود:دروغ ميگويند او قيام ميكند و بساط سلطنت آنان هنوز برپا است (1).
12-(خبر داد ما را احمد بن هوذۀ باهلىّ كه گفت:حديث كرد ما را ابراهيم ابن اسحاق نهاوندىّ از عبد اللّه بن حمّاد انصارى و او از حسين بن ابى العلاء و او از عبد اللّه بن ابى يعفور كه گفت):
ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام بمن فرمود:همانا براى فرزندان عبّاس و مروانيان پيش آمدى در قرقيسياء خواهد بود كه پسر بچۀ نورس در آن پيش آمد پير گردد و خداوند هر گونه يارى كردن را از آنان بردارد و بپرندگان آسمان و درندگان زمين وحى ميكند كه از گوشتهاى ستمگران سير شويد و سپس سفيانى خروج ميكند.
13-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن تيملى از كتابش در صفر بسال دويست و هفتاد و چهار او گفت:حديث كرد ما را عبّاس بن عامر بن رباح ثقفىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن ربيع اقرع (2)از هشام بن سالم و او از):
ابى عبد اللّه جعفر بن محمّد(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:
هنگامى كه سفيانى به پنج قطعه مسلّط شد نه ماه براى او بشماريد و بگمان هشام آن پنج قطعه عبارتند از:دمشق و فلسطين و اردن و حمص و حلب (3).ب.
ص: 357
14-(خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از عبد اللّه ابن محمّد كه گفت:حديث كرد ما را محمّد بن خالد از حسن بن مبارك و او از ابى اسحاق همدانىّ و او از حارث همدانىّ و او از):
امير المؤمنين عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:مهدىّ داراى چشمانى (مقبل) (1):مخمور و موهاى پيچيده و خال صورت است كه آغازش از جانب خاور است و چون چنين شود سفيانى خروج كند و باندازۀ دوران حاملگى يك زن:نه ماه حكومت كند او در شام خروج ميكند و همۀ اهل شام سر بفرمانش نهند مگر چند طايفه از كسانى كه بر حقّ ما پاى بنداند،و خداوند آنان را از اينكه بهمراه او خروج كنند محفوظ نگه ميدارد و با سپاهى جرّار بمدينه مى آيد تا آنكه به بيداء مدينه ميرسد خداوند او را بزمين فرو ميبرد و اين است آنچه خداى عزّ و جلّ در قرآن ميفرمايد:
وَ لَوْ تَرى إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَكانٍ قَرِيبٍ (2) -السبأ:51.
15-(خبر داد ما را علىّ بن احمد او گفت:حديث كرد ما را عبيد اللّه بن موسى از ابراهيم بن هاشم و او از محمّد بن ابى عمير و او از هشام بن سالم و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:يمانى و سفيانى همانند دو اسب مسابقه هستند.د.
ص: 358
[شرح:ظاهرا مقصود،همزمان بودن آن دو است و يا آنكه آن دو نسبت بتصرف كوفه بمسابقه مى پردازند چنانچه در خبرى گذشت].
16-(خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى و او از محمّد بن موسى كه گفت:خبر داد مرا احمد بن ابى احمد معروف بابى جعفر ورّاق از اسماعيل بن عيّاش و او از مهاجرين حكيم و او از مغيرة بن سعيد و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام (1)كه آن حضرت فرمود:[امير المؤمنين عليه السلام فرمود]هنگامى كه دو نيزه در شام ردّ و بدل شد از همديگر باز نگردد مگر آنكه نشانه اى از نشانه هاى خداوند هويدا شود.عرض شد:يا امير المؤمنين آن نشانه چيست؟فرمود:زلزله اى در شام روى دهد كه بيش از صد هزار نفر در اثر آن جان مى سپارد.
و خداوند آن زلزله را براى مؤمنين موجب رحمت و براى كافرين عذاب قرار ميدهد و چون اين پيش آمد روى دهد متوجّه سوران مركب هاى سپيد و سياه و گوش(يا دم)بريده باشيد و پرچمهاى زردى كه از مغرب روى مى آورد تا آنكه بشام ميرسد و اين هنگامى است كه بزرگترين ناراحتى و مرگ سرخ روى دهد، و چون چنين شد متوجّه باشيد كه شهركى در دمشق بنام(حرستا) (2)بزمين فرو خواهدت.
ص: 359
رفت،و چون چنين شود فرزند هند جگر خوار از وادى يابس خروج كند تا آنكه بر منبر دمشق بنشيند،و چون اين چنين شود خروج مهدى عليه السّلام را منتظر باشيد.
17-(حديث كرد ما را محمّد بن همام او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد مرا حسن بن وهب (1)او گفت:حديث كرد مرا اسماعيل بن ابان و او از يونس بن ابى يعفور كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود هنگامى كه سفيانى خروج كند لشكرى بسوى ما ميفرستد و لشكرى بسوى شما و چون چنين شود بهر وسيله اى كه شد از مركبهاى هموار و ناهموار بسوى ما بيائيد.
18-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد او گفت:حديث كرد مرا علىّ بن صباح ابن ضحّاك او گفت:حديث كرد ما را ابو علىّ حسن بن محمّد حضرمىّ او گفت:حديث كرد ما را جعفر بن محمّد از ابراهيم بن عبد الحميد و او از ابى ايّوب خزّاز و او از محمّد بن مسلم و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام كه فرمود:سفيانى سرخروئى است سپيد سرخ و كبود چشم كه هرگز خداى را نپرستيده و هرگز نه مكه را ديده است و نه مدينه را ميگويد:پروردگارم خونم را از مردم ميستانم هر چند بآتش روم خونم را ميستانم هر چند بآتش روم.ت.
ص: 360
(از روز جمل كسى بجز امام قائم نخواهد افراشت)
1-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را احمد بن مابنداذ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن هلال از محمّد بن ابى عمير و او از ابى المغرا و او از ابى بصير كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:هنگامى كه امير المؤمنين با اهل بصره بهم رسيدند آن حضرت پرچم-پرچم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله-را گشود و در نتيجه قدمهاى آنان لرزيد و هنوز شعاع آفتاب زرد نشده بود كه گفتند:
اى پسر ابى طالب ما ايمان آورديم،اين هنگام بود كه آن حضرت دستور داد اسيران را نكشيد و كار زخمى را يكسره نكنيد و آن را كه از ميدان جنگ رو بر تافته دنبال مكنيد،و هر كس كه اسلحه بر زمين گذاشت در امان خواهد بود و هر كس در خانه اش را بست در امان است.
و چون روز صفّين شد از حضرت خواستند كه آن پرچم را دوباره بگشايد آن حضرت نپذيرفت حسن و حسين عليهما السّلام و عمّار رضى اللّه عنه را واسطه قرار دادند امير المؤمنين بحسن فرمود:فرزندم اين مردم را مدّتى مقرّر شده است كه بآن نخواهند رسيد و اين پرچم پرچمى است كه پس از من كسى آن را بجز امام قائم نخواهد گشود.
2-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را ابو عبد اللّه يحيى بن زكريّا بن شيبان از يونس بن كليب و او از حسن بن علىّ بن ابى حمزه و او از پدرش و او از ابى بصير كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:قائم عليه السّلام خروج نكند تا آنگاه كه حلقه كامل گردد.عرض كردم:حلقه[ كامل شدنش]چقدر است؟فرمود:
ده هزار كه جبرئيل از سمت راستش و ميكائيل از سمت چپش باشد،سپس پرچم را باهتزاز در آورد و با پرچم حركت كند يك نفر در خاور و باختر نماند مگر آنكه
ص: 361
پرچم را لعنت كند و آن پرچم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله است كه جبرئيل آن را روز بدر فرود آورد.
سپس فرمود:اى ابا محمّد آن پرچم بخدا قسم نه از پنبه است و نه از كتان و نه از ابريشم و نه از حرير.عرض كردم:پس از چيست؟فرمود:از ورق بهشتى است،رسول خدا آن را بروز بدر برگشود سپس باز درهم پيچيد و بعلىّ عليه السّلام سپرد و همواره نزد علىّ عليه السّلام بود تا آنكه روز بصره فرا رسيد پس امير المؤمنين عليه السّلام آن را گشود و خداوند فتح را نصيب علىّ كرد سپس آن را درهم پيچيد و آن اينجا نزد ما است هيچ كس آن را باز نخواهد كرد تا آنكه قائم قيام كند و چون او قيام كرد آن پرچم را باز كند و كسى در خاور و باختر نماند مگر آنكه آن را لعنت كند و رعب آن حضرت يك ماهه راه از پيشاپيش و از پشت سر و از سمت راست و سمت چپ آن حضرت در حركت باشد.
سپس فرمود:اى محمّد او خروج ميكند در حالى كه خون نياكان خود را در گردن مردم دارد و خشمناك و متأسّف است بخاطر آنكه خداوند بر اين خلق خشمناك خواهد بود،و بر تن او خواهد بود پيراهن رسول خدا صلى اللّه عليه و آله كه روز احد بر تن داشت و عمامۀ سحاب و زره[زرۀ رسول خدا(ص)]بلند او و شمشير او[و شمشير رسول خدا صلى اللّه عليه و آله]كه ذو الفقار است هشت ماه شمشير برهنه بر دوش دارد و بى محابا ميكشد نخستين آغازش از بنى شيبه خواهد بود (1)كه دستهاىت.
ص: 362
آنان را ميبرد و در كعبه مى آويزد و سخنگويش اعلام ميكند اينانند دزدان خدا سپس بقريش ميپردازد و بجز شمشير ردّ و بدل نميشود و قائم عليه السّلام خروج نميكند تا آنكه دو نوشته(قطعنامه)بيزارى از علىّ عليه السّلام خوانده مى شود يكى در بصره و ديگرى در كوفه.
3-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن سنان از حمّاد بن ابى طلحه و او از ابى حمزۀ ثمالىّ كه گفت):
ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام مرا فرمود:اى ثابت گوئى قائم اهل بيتم را مى بينم كه روى باين نجف شما آورده-و با دست اشاره بسمت كوفه كرد- و همين كه روى بنجف شما كند پرچم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را ميگشايد و چون آن را باز كرد فرشتگان بدر بر او فرود مى آيند.
عرض كردم:پرچم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله چيست؟فرمود:عمودش از عمودهاى عرش خدا و از رحمت او است و بقيّه اش از نصرت خدا است بچيزى با آن پرچم فرود نميآيد مگر اينكه خداوند آن را هلاك ميكند.
عرض كردم:پس در نزد شما پنهان است تا آنكه قائم قيام كند يا آنكه آن موقع براى او مى آورند؟فرمود:نه بلكه برايش مى آوردند.عرض كردم:چه كسى براى او مى آورد؟فرمود:جبرئيل عليه السّلام.
[شرح:محتمل است كه نفى آن حضرت از باب تقيّه باشد تا حكّام جور بجبر مطالبه اش نكنند و محتمل است تأويلى در پرچم باشد].
4-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ ابن حسن تيملى او گفت:حديث كرد ما را حسن و محمّد فرزندان علىّ بن يوسف از سعدان بن مسلم و او از عمر بن ابان كلبىّ و او از ابان بن تغلب كه گفت):
ص: 363
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:گوئى مى بينم قائم را بر نجف كوفه كه جامه اى از استبرق(حرير بهشتى)بر تن دارد و زره رسول خدا را ميپوشد همين كه زره را پوشيد آنقدر گشايش مييابد كه قالب بدن آن حضرت مى شود سپس اسبى سياه و سفيد كه در ميان دو چشمش سفيدى روشنى هست سوار مى شود و پرچم رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله را بهمراه دارد.
عرض كردم:پرچم هم اكنون هست و پنهان است يا آنكه پرچم را برايش مى آورند؟فرمود:بلكه جبرئيل آن پرچم را مى آورد عمودش از عمودهاى عرش خدا است و بقيّه اش از نصرت خدا است بچيزى با آن پرچم فرود نميآيد مگر آنكه خداوند آن را هلاك ميسازد با آن پرچم نه هزار فرشته فرود مى آيند و سيصد و سيزده فرشته.
عرض كردم:فدايت شوم همۀ اين فرشتگان با اويند؟فرمود:آرى آنان همان فرشتگانند كه با نوح در كشتى بودند و همانهائى كه با ابراهيم بودند آنجا كه بآتش انداخته شد همانهائى كه با موسى بودند هنگامى كه دريا براى او شكافته شد همانهائى كه با عيسى بودند وقتى كه خداوند او را بسوى خود بالا برد و چهار هزار فرشتگان نشاندارى كه با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله بودند و سيصد و سيزده فرشته اى كه با آن حضرت بروز بدر بودند و با آنانند آن چهار هزار فرشته اى كه بآسمان بالا رفتند تا اجازۀ جنگ در ركاب حسين عليه السّلام را بگيرند ولى وقتى بزمين فرود آمدند آن حضرت كشته شده بود و آنان در نزد قبر او مو پريشان و غبار آلود هستند تا روز رستاخيز بر او ميگريند و آنان منتظر خروج قائم هستند.
5-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را ابو جعفر همدانىّ او گفت:
حديث كرد ما را موسى بن سعدان از عبد اللّه بن قاسم حضرمىّ و او از عمرو بن ابان كلبىّ و او از ابان بن تغلب كه گفت):
ص: 364
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:گوئى قائم را مى بينم كه چون بر پشت نجف برسد زره سفيد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را بپوشد بدن او بر آن زره قالب گردد بطورى كه تمام بدن را فرا گيرد پس جامه اى از حرير بهشتى زره را ميپوشاند و اسب سياه و سپيدى كه او را است و در ميان دو چشمش سفيدى هست سوار شود و با آن اسب چنان گردشى كند كه اهل هيچ شهرى نمى ماند مگر آنكه مى بينند كه آن حضرت با آنها است و در شهر آنها است و پرچم رسول خدا(ص) ميگشايد كه عمودش از عمودهاى (1)عرش خدا است و بقيّه اش از نصرت خدا است با آن بر چيزى سرازير نگردد مگر آنكه خداوند آن را هلاك گرداند.
عرض كردم:آيا آن پرچم الآن پنهان شده است يا برايش مى آورند؟فرمود:
بلكه جبرئيل آن پرچم را مى آورد و چون باهتزازش در آورد مؤمنى نمى ماند مگر آنكه دلش از پارۀ آهن سخت تر مى شود و نيروى چهل مرد به او داده مى شود و مؤمن مرده اى نمى ماند مگر آنكه آن سرور و شادى در قبرش داخل مى شود و اين بهنگامى است كه آنان در قبرهايشان بزيارت يك ديگر مى آيند و مژدۀ قيام قائم عليه السّلام را بهمديگر ميدهند و سيزده هزار فرشته و سيصد و سيزده فرشته ديگر بر آن حضرت فرود مى آيند.
گويد:عرض كردم:همۀ اين فرشتگان با كسى پيش از او از انبياء بوده اند؟ فرمود:آرى،آنان همانها هستند كه با نوح در كشتى بودند و كسانى هستند كه با ابراهيم بودند آنجا كه بآتش افكنده شد و همانا هستند كه با موسى بودند هنگامى كه دريا براى او شكافته شد و كسانى هستند كه با عيسى بودند آن وقت كه خداوند او را بسوى خود بالا برد و آن چهار هزارند كه با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله صف بسته بودند و سيصد و سيزده فرشته اى كه روز بدر بودند و چهار هزارى كه فرود آمدند و ميخواستند در ركاب حسين عليه السّلام بجنگند و اجازه نيافتند پس بازگشتند تا دستور بگيرند همين كه دوباره فرود آمدند حسين عليه السّلام كشته شده بود پست.
ص: 365
آنان در كنار قبر او مو پريشان و غبار آلود تا روز رستاخيز ميگريند و رئيسشان فرشته اى است كه منصورش گويند.
هيچ زائرى بزيارتش نميرود مگر اينكه آنان او را استقبال ميكنند و هيچ وداع كننده اى با آن حضرت وداع نميكند مگر آنكه آنان مشايعتش كنند و هيچ بيمارى نيست مگر آنكه آنان بعيادتش روند و هيچ مرده اى نمى ميرد مگر آنكه بر او نماز ميگذارند و پس از مرگش براى او طلب آمرزش كنند و همۀ اينان بانتظار قيام قائم هستند.
پس درود خدا بر كسى كه اين چنين نزد خداى عزّ و جلّ منزلت و رتبه و مقام دارد و خداوند از رحمتش دور گرداند كسيرا كه اين مقام را براى ديگرى كه سزاوارش نيست و اهليّت آن را ندارد و خداوند اين كار را براى او نه پسنديده است ادّعا كند و خداوند با رحمت و منّتش ما را بدوستى آن حضرت سرافراز فرمايد و ما را از ياران و شيعيان او قرار دهد.
(آنچه در بارۀ سپاه خشم كه اصحاب قائم عليه السّلام اند و شماره شان)
(و صفتشان و آنچه بآن گرفتار ميشوند رسيده است)
1-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن علىّ بن غالب از يحيى بن عليم و او از ابى جميله مفضّل بن صالح و او از جابر كه گفت):
حديث كرد مرا كسى كه مسيّب بن نجبه را ديده بود كه گفت:مردى بهمراه مردى ديگر كه او را ابن السّوداء ميگفتند بنزد امير المؤمنين عليه السّلام آمد،و عرض كرد:يا امير المؤمنين اين شخص بخدا و رسولش دروغ مى بندد و شما را هم شاهد ميگيرد.امير المؤمنين عليه السّلام فرمود خيلى عريض و طويل سخن گفته چه ميگويد؟
ص: 366
گفت:سخن از سپاه غضب ميگويد.فرمود:دست از اين مرد بردار آنان گروهى هستند كه در آخر زمان مى آيند.
و از هر قبيله اى يك مرد و دو مرد و سه مرد تا به نه ميرسد بخدا قسم كه من فرماندهشان را بنام ميشناسم و جايى را كه فرود مى آيند سپس برخاست و ميفرمود:
باقرى،باقرى،باقرى سپس فرمود:آن مردى است از ذرّيّه من كه حديث را با ويژگى خاصّى خواهد شكافت.
2-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين مسعودىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار در قم او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازىّ او گفت:
حديث كرد ما را محمّد بن علىّ كوفىّ از عبد الرّحمن بن ابى حمّاد و او از يعقوب ابن عبد اللّه اشعرىّ (1)و او از عتيبة بن سعد[ان]بن يزيد و او از احنف بن قيس كه گفت):
بمنظور كارى كه با علىّ عليه السّلام داشتم بخدمتش رسيدم كه ابن كوّاء و شبث بن ربعى آمدند و اجازه ملاقات خواستند علىّ عليه السّلام مرا فرمود:اگر مايلى بآنان اجازه بده زيرا حقّ تقدّم با تو است.
گويد:عرض كردم:يا امير المؤمنين اجازه شان بفرمائيد چون داخل شدند فرمود:چه شما را وادار كرد كه در حروراء بر من خروج كنيد؟گفتند:دوست داشتيم كه ما از (2)[سپاه]غضب باشيم.فرمود:واى بر شما آيا در حكومت منت.
ص: 367
خشمى وجود دارد؟آيا خشم بوجود مى آيد تا آنگاه كه چنين و چنان گرفتارى پيش آيد؟سپس از قبيله ها همچون پاره هاى ابر پائيز كه بهم ميپيوندند گرد آيند ما بين يك و دو و سه و چهار و پنج و شش و هفت و هشت و نه و ده.
3-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد بن عقده او گفت:حديث كرد ما را على بن حسن تيملىّ او گفت:حديث كرد ما را حسن و محمّد فرزندان على ابن يوسف و آنان از سعدان بن مسلم و او از مردى و او از مفضّل بن عمر كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:هنگامى كه امام اذن داده شد خداى را بنام عبرانى اش ميخواند پس يارانش سيصد و سيزده نفر براى او آماده ميشوند.
آنان پرچمدارانند بعضى از آنان شبانگاه از بسترش نيست مى شود و بامداد در مكه است و بعضى از آنان كه بنام خود و پدرش و خصوصيات و نسبش معروف است ديده مى شود كه روز روشن در ميان ابر حركت ميكند.
عرض كردم:فدايت شوم كداميك از اينان ايمانشان مهمتر است؟فرمود:
كسى كه در ميان ابر بروز حركت ميكند و همگى آنان يكباره-از ميان مردم-گم ميشوند و اين آيه در بارۀ آنان نازل شده است: أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً (1) البقره:148 هر جا كه باشيد خداوند همگى شما را مى آورد.
4-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از ضريس و او از ابى خالد كابلىّ و او از):
علىّ بن الحسين(امام چهارم)و يا از محمّد بن على(امام باقر)عليهما السّلام كه فرمود:گمشدگان گروهى هستند كه از بسترهايشان گم ميشوند و صبح در مكّه خواهند بود و آنست قول خداى عزّ و جلّ: أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً (2) و آنان ياران قائمند.
ص: 368
5-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ در نهاوند بسال دويست و هفتاد و سه او گفت:
حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ بسال دويست و بيست و نه از عبد اللّه بن بكير و او از ابان بن تغلب كه گفت):
بهمراه جعفر بن محمّد عليهما السّلام در مكّه در مسجد بودم و آن حضرت دست مرا گرفته بود فرمود:اى ابان در آينده خداوند سيصد و سيزده نفر در اين مسجد شما فرا خواهد آورد كه اهل آن ميدانند كه هنوز پدرانشان و نه اجدادشان آفريده نشده اند همگى شمشير بر كمر و بر هر شمشير نام آن مرد و نام پدرش و خصوصياتش و نسبش نوشته شده است سپس دستور ميدهد تا كسى بآواز بلند اعلام كند كه اين همان مهدىّ است كه مانند داود و سليمان قضاوت ميكند و گواهى براى قضاوت نمى طلبد.
6-(خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از هارون ابن مسلم كاتب كه در سرّ من رأى حديث ميگفت (1)از مسعدة بن صدقة و او از عبد الحميد طائىّ (2)و او از محمّد بن مسلم و او از):ت.
ص: 369
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام در بيان آيۀ شريفه أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ (1) -النمل:62(آيا چه كسى پاسخگوى بيچاره است هنگامى كه او را ميخواند) فرمود:در باره قائم عليه السّلام نازل شده است و جبرئيل عليه السّلام بصورت پرندۀ سفيدى بر ناودان كعبه نشسته باشد و نخستين نفر از خلق خدا است كه او را بيعت ميكند آنگاه آن سيصد و سيزده نفر بيعت ميكنند پس هر كس كه گرفتار راه پيمائى باشد در آن ساعت ميرسد و هر كس[كه گرفتار براه رفتن نباشد]از بسترش مفقود مى شود و امير المؤمنين بهمين اشاره ميكند آنجا كه ميفرمايد(آن گم شده گان از بسترهايشان)و خداى عزّ و جلّ همين را ميفرمايد فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ أَيْنَ ما تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمِيعاً (2) و فرمود:خيرات يعنى ولايت ما اهل بيت.
7-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازىّ از محمّد بن علىّ كوفىّ و او از اسماعيل بن مهران و او از محمّد بن ابى حمزه و او از ابان بن تغلب و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:در آينده خداوند سيصد و سيزده[مرد]بمسجد[ى در]مكّه مبعوث خواهد كرد كه اهل مكّه ميدانند كه آنان از پدرانشان و نياكانشان متولّد نشده اند،بر آنان شمشيرهائى است كه هزار كلمه بر آن نوشته شده و هر كلمه اى كليد هزار كلمه است و خداوند باد را مأمور ميكند كه از هر بيابانى بگويد:اين همان مهدىّ است كه بحكم داود حكم ميكند و گواهى نمى طلبد.
8-(خبر داد ما را احمد بن هوذة ابو سليمان او گفت:حديث كرد مرا ابراهيم ابن اسحاق نهاوندىّ از عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ و او از ابى الجارود و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام كه فرمود:ياران قائم سيصد و سيزده مرد از فرزندان عجم خواهند بود كه بعضى از آنان بروز در ميان ابر حمل مى شود و بنام خود و بنام پدرش و نسبش و خصوصياتش معروف است و بعضى از آنان در بسترش
ص: 370
بخواب باشد كه بمكّه اش ديدار كند بدون قرار وقت قبلى. (1)
9-(حديث كرد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى از محمّد بن حسّان رازى و او از محمّد بن علىّ كوفىّ و او از علىّ بن حكم و او از علىّ بن ابى حمزه و او از ابى بصير و او از):
ابى جعفر امام باقر عليهما السّلام اينكه قائم عليه السّلام در ميان گروهى بشمارۀ اهل بدر سيصد و سيزده مرد از ثنيّۀ ذى طوى سرازير مى شود تا آنكه پشت خود را بحجر الاسود تكيه ميدهد(و پرچم پيروز)را باهتزاز در مى آورد.
علىّ بن ابى حمزه گويد:اين را بابى الحسن موسى بن جعفر عليه السّلام نقل كردم فرمود:(كتاب منشور است) (2)10-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار از محمّد بن حسّان رازىّ و او از محمّد بن علىّ صيرفىّ و او از عبد الرّحمن بن ابى هاشم و او از عمرو بن ابى المقدام و او از عمران[بن ظبيان]و او از ابى تحيى حكيم بن سعد (3)كه او گفت):
شنيدم علىّ عليه السّلام ميفرمود:ياران قائم همگى جوانند پيرمرد در ميانشان نيست مگر باندازه سرمه در چشم يا بقدر نمك در ميان توشۀ راه و در توشه راه كمتر از هر چيز نمك است.).
ص: 371
11-(خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ از علىّ بن ابى حمزه كه گفت):
ابو عبد اللّه جعفر بن محمّد عليه السّلام فرمود:در آن ميان كه جوانان شيعه بر پشت بامهاى خودشان بخوابند در يك شب بدون قرار وقت قبلى[بصاحبشان]ميرسند و صبح در مكّه خواهند بود.
12-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن حسن بن فضّال او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حمزه و محمّد بن سعيد و آن دو گفتند:حديث كرد ما را حمّاد بن عثمان از سليمان بن هارون عجلىّ كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:همانا صاحب اين امر يارانش براى او نگهدارى شده كه اگر همۀ مردم از ميان بروند خداوند ياران او را باو ميرساند و آنانند كسانى كه خداى عزّ و جلّ فرمود: فَإِنْ يَكْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَكَّلْنا بِها قَوْماً لَيْسُوا بِها بِكافِرِينَ (1) -الانعام:79(اگر اينان بآن كافر بشوند پس بتحقيق كه ما موكّل كرده ايم بآن گروهى را كه بآن كافر نيستند)و آنانند كسانى كه خداى در بارۀ آنان ميفرمايد فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ (2) -المائده:54(خداوند گروهى را خواهد آورد كه آنان را دوست ميدارد و آنان خدا را دوست ميدارند و در برابر مؤمنين ذليل و فروتن اند ولى در مقابل كافرين عزيز و سرافراز).
13-(حديث كرد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار از محمّد بن حسّان رازىّ و او از محمّد بن علىّ كوفىّ كه گفت:حديث كرد ما را عبد الرحمن بن ابى هاشم از علىّ بن ابى حمزه و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه فرمود:ياران طالوت به رودى آزمايش
ص: 372
شدند كه خداوند فرمود:(بزودى شما را برودى مبتلا خواهيم كرد) (1)و ياران قائم عليه السّلام نيز بمانند آن آزمايش خواهند شد.
(رواياتى كه احوال شيعه را بهنگام خروج قائم عليه السّلام)
(و پيش از آن و بعد از آن بيان ميكند)
1-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد از علىّ بن صباح او گفت:حديث كرد ما را ابو علىّ حسن بن محمّد حضرمىّ او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد (2)از ابراهيم بن عبد الحميد كه گفت:خبر داد مرا كسى كه شنيده بود):
ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:هنگامى كه قائم خروج ميكند كسى كه بنظر خويش از اهل اين كار بود از اين كار بيرون ميرود و كسى كه همانند پرستندگان آفتاب و ماه است در اين كار داخل مى شود (3)2-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن جعفى او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران از حسن بن علىّ بن ابى حمزه و او از مفضّل بن محمّد اشعرىّ (4)و او از
ص: 373
حريز و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام و او از پدرش و او از علىّ بن الحسين(ع) كه آن حضرت فرمود:هنگامى كه قائم قيام كند خداوند از هر مؤمنى بيمارى را بر- طرف ميكند و نيرويش را باو باز ميگرداند.
3-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را علىّ حسن تيملىّ او گفت:حديث كرد ما را حسن و محمّد فرزندان علىّ بن يوسف از سعدان بن مسلم و او از صباح مزنىّ (1)از حارث بن حصيرة (2)و او از حبّۀ عرنى كه گفت) امير المؤمنين عليه السّلام فرمود:گوئى مى بينم كه شيعيان ما در مسجد كوفه خيمه ها زده اند و قرآن را بهمان طور كه نازل شده بمردم مى آموزند توجّه داشته باش كه قائم ما هنگامى كه قيام كرد آن را ميشكند و قبله اش را درست ميكند.
[شرح:محتمل است كه محراب مسجد در زمان ظهور ساختمانى و هيئتى داشته باشد غير مناسب با شئون مسجد و عبادت و لذا آن حضرت آن ساختمان را خراب و با زمين مساوى ميكند و مقصود از جملۀ
(و سوّى قبلته) اين باشد مانند روايتى كه رسول خدا با امير المؤمنين دستور فرمود:
(و لا قبرا الاّ سويته) ].
4-(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى عطّار او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن علىّ كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن محمّد حجّال از علىّ بن عقبة بنت.
ص: 374
خالد (1)از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:گوئى مى بينم شيعۀ على را كه مثانى بدست و بمردم[از سر نو]مى آموزند.
[شرح:ظاهرا(مثانى)كنايه از قرآن است و اينكه حضرت بكنايه فرموده و صراحتا نفرموده قرآن را از سر نو مى آموزند شايد بمنظور تقيّه باشد].
5-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ از صباح مزنىّ و او از حارث بن حصيره و او از اصبغ بن نباته كه گفت):
شنيدم علىّ عليه السّلام ميفرمود:گوئى مى بينم كه عجم خيمه هايشان در مسجد كوفه است و قرآن را همان طور كه نازل شده بمردم مى آموزند.
عرض كردم:يا امير المؤمنين مگر همان طور كه نازل شده نيست؟فرمود:نه هفتاد نفر از قريش بنام خودشان و نامهاى پدرانشان از قرآن محو شده است و ابو لهب را جا نگذاشته اند مگر بمنظور سرزنش رسول خدا صلى اللّه عليه و آله چون عموى او بود.
[شرح:ظاهر اين روايت تحريف قرآن است ولى آن بر خلاف مذهب اعلام اماميّه است و چون در سند اين روايت حارث بن حصيره است كه مجهول است و صباح بن قيس است كه نزد غضائرى ضعيف است و زيدى مذهب لذا روايت قابل استناد نيست].
6-(خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از كسى كه روايت كرده و او از جعفر بن يحيى و او از پدرش و او از):ت.
ص: 375
ابى[عبد اللّه]جعفر[بن محمّد]عليهما السّلام كه آن حضرت فرمود:چگونه خواهيد بود هنگامى كه ياران قائم عليه السلام خيمه ها در مسجد كوفان بر پا كنند سپس مثال تازه اى براى آنان بيرون آورده شود امر تازه اى كه بر عرب سخت خواهد بود.
[شرح:ظاهرا مقصود از مثال تازه قرآن باشد].
7-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد مرا جعفر بن محمّد بن مالك او گفت:حديث كرد ما را ابو طاهر ورّاق او گفت:حديث كرد مرا عثمان بن عيسى از ابى الصبّاح كنانىّ كه گفت):
در محضر ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام بودم كه پير مردى داخل شد و عرض كرد:فرزندانم مرا عاق كرده اند و[برادرانم]ستم بر من روا داشته اند ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمود:مگر ندانسته اى كه حقّ را دولتى است و باطل را دولتى و هر دو دوران حكومت رفيقش ذليل است(يعنى حقّ در دوران حكومت باطل و باطل در دوران حكومت حقّ)[پس هر آن كس كه آسايش دوران باطل نصيبش گردد در دوران حكومت حقّ از او قصاص گرفته مى شود].
8-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذه او گفت:حديث كرد ما را ابو اسحاق ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد مرا عبد اللّه بن حمّاد انصارى از محمّد بن جعفر بن محمّد عليهما السّلام و او از):
پدرش عليه السّلام كه فرمود:چون قائم قيام كند بكشورهاى روى زمين هر كشورى كسى را ميفرستد و ميگويد فرمان تو در كف دست تو است (1)هنگامى كه كارى پيش آمد كند كه آن را نفهى و ندانى چگونه در آن قضاوت كنى بكف دست خود نگاه كن و بآنچه در آنست عمل كن.فرمود:و سپاهى بقسطنطنيه ميفرستد كه چونت.
ص: 376
بكنار خليج برسند چيزى بر قدمهايشان مينويسند و بر روى آب راه ميروند.روميان كه آنان را مى بينند بروى آب راه ميروند ميگويند:اينان كه ياران اويند بر روى آب راه ميروند پس خود او چگونه است؟اين هنگام دروازه هاى شهر را بر روى آنان ميگشايند و آنان داخل شهر ميشوند و هر آنچه را كه ميخواهند در شهر دستور ميدهند.
9-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از حريز و او از ابان بن تغلب كه گفت):
شنيدم ابا عبد اللّه جعفر بن محمّد عليهما السّلام ميفرمود:دنيا پايان نپذيرد تا آنگاه كه آواز دهنده اى از آسمان آواز دهد:(اى اهل حقّ گردهم آئيد)پس همگى بر يك قطعۀ زمين گرد آيند سپس بار ديگر آواز دهد:(اى اهل باطل گردهم آئيد)پس آنان همگى بر يك قطعۀ زمين گرد آيند.
گفتم:اينان ميتوانند بميان آنان در آيند؟فرمود:نه بخدا قسم و اين است قول خداى عزّ و جلّ ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلى ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَمِيزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ (1) -آل عمران:179(خداوند مؤمنين را بر آنچه شما هستيد رها نميكند تا آنگاه كه ناپاك را از پاك جدا سازد).
10-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را احمد بن يوسف بن يعقوب ابو الحسن جعفىّ او گفت:حديث كرد ما را اسماعيل بن مهران او گفت:حديث كرد ما را حسن بن علىّ بن ابى حمزه از پدرش و وهيب و آن دو از ابى بصير كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:هر يك از شما براى خروج قائم آماده كند و لو يك تير كه چون خداى تعالى بداند كه او چنين نيّتى دارد اميدوارم كه عمرش را بتأخير اندازد تا آنكه او را درك كند[و از اعوان و انصارش گردد].
ص: 377
آنچه روايت شده در بارۀ اينكه قائم عليه السّلام دعوت تازه اى را از سر ميگيرد و اينكه اسلام غريبانه آغاز شد و سر انجام همچون آغازش
غريب خواهد شد.
1-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد مرا علىّ بن الحسن تيملىّ او گفت:حديث كرد مرا دو برادرم محمّد و احمد فرزندان حسن از پدرشان و او از ثعلبة بن ميمون و از جميع كناسىّ (1)و آن دو از ابى بصير و او از كامل و او از):
ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:همانا قائم ما چون قيام كند مردم را بامر نوينى دعوت كند همان طور كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دعوت فرمود و اسلام غريبانه آغاز شد و همچون آغازش بحال غربت باز خواهد گشت پس خوشا بحال غريبان.
[شرح:مقصود از غريبان كسانى هستند كه در آغاز و انجام اسلام كه حال غربت دارد باو بگروند و چون غربت اسلام بلحاظ كم بودن مسلمانان است از اين رو آن مسلمانان نيز چون اندكند غريب خواهند بود].
2-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن الحسن بن ابى الخطّاب او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن سنان از ابن مسكان و او از ابى بصير و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:اسلام غريبانه آغاز شد و بزودى همچون آغاز بحال غربت بازگشت خواهد كرد پس خوشا بحال
ص: 378
غريبان.عرض كردم:خداوند حال شما را اصلاح فرمايد اين را براى من شرح دهيد فرمود:[از آن جهت كه] دعوت كنندۀ ما دعوت نوينى را از سر ميگيرد همان طور كه رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله دعوت فرمود.
(و خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بهمين سند از محمّد بن سنان و او از حسين بن مختار و او از ابى بصير و او از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام مانند همين حديث را).
3-(و[بهمين سند]از ابن سنان و او از عبد اللّه بن مسكان و او از مالك جهنىّ كه گفت):
به ابى جعفر(امام باقر)عليه السّلام عرض كردم:ما صاحب اين امر را با صفتى توصيف ميكنيم كه هيچ كس از مردم آنچنان نيستند فرمود:نه بخدا قسم اين [هرگز]نميشود تا آنجا كه خود او عليه شما بهمين احتجاج كند و شما را بسوى آن دعوت كند.
[شرح:ظاهرا مقصود آنست كه توصيف هائى كه شما براى صاحب الامر كرده ايد درست نيست و آن حضرت در آن اوصاف با بقيّه مردم شريك است حتّى موقعى كه خود او ظاهر شود و مردم بواسطۀ آنكه او متّصف بآن اوصاف نيست بانكارش برخيزند خود حضرت بمقام دفاع بر آيد و احتجاج كند و مردم را بخود و يا باوصافى كه در اوست دعوت فرمايد].
4-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل بن ابراهيم او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عبد اللّه بن زراره از سعد بن ابى عمر[و]جلاّب و او از):
جعفر بن محمّد عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:همانا اسلام غريبانه آغاز شد و بزودى بحال غربت همچون آغاز باز خواهد گشت پس خوشا بحال غريبان.
5-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را
ص: 379
احمد بن محمّد بن علىّ بن رباح زهرىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن عبّاس بن عيسى حسنىّ (1)از حسن بن علىّ بطائنىّ و او از شعيب حدّاد و او از ابى بصير كه گفت):
به ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السلام عرض كردم:مرا از معناى اينكه امير المؤمنين عليه السّلام فرموده است:(كه اسلام غريبانه آغاز شد و بزودى بحالت آغازش باز خواهد گشت پس خوشا بحال غريبان)آگاه فرما.فرمود:اى ابا محمّد هنگامى كه قائم عليه السّلام قيام ميكند دعوت نوينى از سر گيرد همان طور كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله دعوت فرمود،گويد برخاستم و سر مباركش را بوسه زدم و عرض كردم:گواهى ميدهم كه تو امام منى در دنيا و آخرت،دوستت را دوست دارم و دشمنت را دشمن ميدارم و گواهى ميدهم بر اينكه تو ولىّ خدائى فرمود:خدا رحمتت كند.
(آنچه در بارۀ سنّ امام قائم عليه السّلام رسيده است و روايتى كه راجع)
(است بزمان امامت او)
1-خبر داد ما را علىّ بن احمد از عبد اللّه بن موسى او گفت:حديث كرد مرا محمّد بن الحسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از ابى الجارود و او از):
ابى جعفر امام باقر عليه السّلام او شنيده كه آن حضرت ميفرمود امر-امامت -در كم سالترين ما است و گمنامترين ما.
(خبر داد ما را علىّ بن الحسين او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن يحيى او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسّان رازىّ از محمّد بن علىّ صيرفىّ و او از محمّد بن سنان و او از ابى الجارود و او از ابى جعفر باقر عليه السّلام و مانند اين حديث را).
2-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را احمد بن
ص: 380
ما بنداذ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن هلال از ابى مالك حضرمىّ و او از ابى السفاتج و او از ابى بصير كه گفت):
بيكى از آن دو حضرت-ابى عبد اللّه(امام صادق)يا ابى جعفر(امام باقر) -عليهما السّلام عرض كردم:آيا مى شود كه اين امر بكسى كه بحدّ بلوغ نرسيده است ميرسد؟فرمود:اين كار خواهد شد.عرض كردم پس چه خواهد كرد؟فرمود دانش و يا كتابهائى براى او بارث ميگذارد و او را بخودش وانمى گذارد.
[شرح:توضيح روايت ظاهرا آنست كه سائل پس از آنكه ميشنود كه پيش از بلوغ هم ممكن است كسى بامامت برسد متحيّر مى شود كه بچّه در حال طفوليّت با وظيفۀ سنگين امامت چه خواهد كرد؟ و امام عليه السّلام ميفرمايد كه چنين نيست كه او امام شود و او را بخودش واگذارند بلكه آن كسى كه امامت را باو واگذار ميكند-خداى متعال و يا امام قبلى- باو افاضۀ علم ميكند و كتابهائى بارث باو ميرسد كه بوظايف خود در اثر آن علم و استفاده از كتابهاى موروثى كه از ودائع امامت است آشنا مى شود].
3-(حديث كرد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن جعفر قرشىّ او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن حسين بن ابى الخطّاب از محمّد بن سنان و او از ابى الجارود كه گفت):
ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام بمن فرمود اين امر نميشود مگر در گمنام ترين ما و كم سالترين ما.
4-(خبر داد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را احمد بن ما بنداذ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن هلال از اسحاق بن صباح و او از):
ابى الحسن امام رضا عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:همانا كه اين-كار- بزودى بكسى خواهد رسيد كه داراى حمل است.
[شرح:محقّق معاصر آقاى غفّارى احتمال داده است كه بجاى(حمل)كلمۀ
ص: 381
(خمول)باشد و تصحيف شده است مانند رواياتى كه قبلا گذشت:(الأمر في أصغرنا سنّا و أخملنا ذكرا)و گفته است كه در بحار پس از نقل اين خبر گفته است:
(بيان)شايد معنايش آنست كه آن حضرت بواسطه كوچكى اش محتاج بحمل است و خودش نميتواند راه برود-و احتمال ميرود كه با خاء نقطه دار باشد يعنى گمنام،پايان نقل.
مترجم گويد:احتمال اولى مرحوم مجلسىّ كه بسيار بعيد است و عبارت روايت اگر اين چنين معنى شود از اسلوب گفتار عرب بكلّى خارج خواهد شد و عبارت روايت اين است(ان هذا سيفضى الى من يكون له الحمل) (1)و احتمال دوّمى گرچه بعيد نيست ولى اگر بدان معنى بگيريم احتمال آقاى غفّارىّ اقرب است چون خمل مصدرش خمول است نه خمل.
و بنظر مترجم مناسبتر آنست كه روايت بدون قول بتصحيف اين چنين معنا شود:كه اين كار بزودى بكسى خواهد رسيد كه توانائى حمل آن را دارد و مقصود حضرت رضا نه تنها امر امامت باشد بلكه با زعامت و قيام بامر امّت و رتق و فتق امور و با توجّه باينكه حضرت رضا زير بار خلافت ظاهرى نرفت و بواسطۀ نبودن شرايط مساعد شايد در خود توانائى آن را نديد و لذا از پذيرفتن آن امتناع فرمود گوئى ميخواهند بفرمايند كه بار امامت و زعامت بزودى بكسى خواهد رسيد كه توانائى آن را دارد كه اوضاع را مساعد كند و مخالفين را در هم بكوبد و زمين را پر از عدل و داد كند].
اى گروه شيعه (2)خداوند شما را رحمت كند بنگريد بآنچه از امامان راستگو عليهم السّلام در بارۀ سنّ حضرت قائم عليه السّلام رسيده است و فرموده اند كه هنگام رسيدن امر امامت بآن حضرت از همۀ امامان كم سالتر خواهد بود و بهيچ يكت.
ص: 382
از امامان پيش از او در اين سنّ امامت نرسيده است و باينكه فرموده اند از همۀ ما گمنامتر خواهد بود كه گمنام بودنش اشاره بآنست كه شخص او غايب مى شود و از نظرها پنهان ميگردد.
پس وقتى پيش از آنكه آن حضرت پا بعرصۀ وجود بگذارد روايات متواتر و متّصل مانند اين گونه امور را خبر داده و اين پيش آمدها را پيش بينى نموده و در خارج هم اين چنين محقّق شده لازم است كه شكّ ها از كسى كه خداوند دل او را باز كرده و نورانى و هدايتش فرموده و ديدۀ بصيرت او را روشن نموده زائل گردد.
و سپاس خدائى را كه هر يك از بندگانش را كه بخواهد برحمتش مخصوص ميگرداند و آنان را بامر خود و اولياءاش تسليم ميسازد و بحقيقت هر آنچه فرموده يقين دارشان ميكند تا بحقّانيت همۀ گفتارهاى امامان عليهم السّلام بدون هيچ شكّ و ترديدى اطمينان خاطر داشته باشند كه خداوند عزّ و جلّ مقام حجّت هاى خود(ع) را بالا برده و مقام ديگران را پائين آورده است تا غير آنان باشند و پاداش تسليم شدن بگفته هاى آنان و بازگشت بسوى ايشان را هدايت و ثواب قرار داده و بر شكّ و ترديد در گفتۀ آنان كورى و شكنجۀ دردناك قرار داده است و ما از او مسألت داريم كه بر آنچه منّت گذاشته پاداش نيك عطا فرمايد و آنچه را كه مرحمت فرموده بيشترش كند و در آنچه بسوى آن رهبرى فرموده بصيرت نيكو بخشد كه ما بواسطۀ او و براى او هستيم.
(دربارۀ اسماعيل بن ابى عبد اللّه عليه السّلام و دلالت)
(بر برادرش موسى بن جعفر عليهما السلام)
1-(حديث كرد ما را ابو العبّاس احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت حديث كرد ما را ابو عبد اللّه جعفر بن عبد اللّه محمّدى از كتابش در رجب بسال دويست
ص: 383
و شصت و هشت او گفت:حديث كرد مرا حسن بن علىّ بن فضّال او گفت:حديث كرد ما را صفوان بن يحيى از اسحاق بن عمّار صيرفىّ كه گفت):
برادرم اسماعيل بن عمّار براى ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام دين و اعتقادش را توصيف كرد و گفت:من گواهى ميدهم كه خدائى بجز«اللّه»نيست و اينكه محمّد فرستاده اوست و اينكه شماها و امامان را يكى يكى توصيف كرد تا رسيد بحضرت صادق عليه السّلام سپس گفت:و پس از شما اسماعيل حضرت فرمود:امّا اسماعيل،نه.
2-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد او گفت حديث كرد مرا حسن بن محمّد بن سماعه از احمد بن حسن ميثمىّ او گفت حديث كرد ما را ابو نجيح مسمعى از فيض بن مختار كه گفت):
به ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام عرض كردم:فدايت شوم چه ميفرمائيد در بارۀ زمينى كه من از حكومت وقت مى پذيرم سپس آن را بمستأجر ميدهم باين شرط كه هر چه خداوند از آن بيرون آورد نصفش و يا يك سوّمش و كمتر از اين و يا بيشتر مال من باشد آيا چنين شرطى روا است؟فرمود:اشكالى ندارد.
فرزندش اسماعيل باو عرض كرد:پدر جان فراموش كردى فرمود:فرزندم مگر من خود با مستأجرم اين چنين معامله نميكنم؟مگر نه اين است كه بهمين خاطر من فراوان بتو ميگويم كه همراه من باش و تو اين كار را نميكنى؟پس اسماعيل برخاست و بيرون رفت.
من عرض كردم:فدايت شوم چرا اسماعيل ملازم خدمت شما نميشود؟تا هر وقت كه شما از دنيا رفتيد كارها باو برسد همان طور كه پس از پدرتان كارها بشما رسيد؟فرمود:اى فيض،موقعيّت اسماعيل[از من]همچون من از پدرم نيست.
عرض كردم:فدايت شوم من شكّى در اين نداشتم كه پس از شما مردم بسوى او روى خواهند آورد پس اگر چيزى كه ما ميترسيم-يعنى مرگ-اتّفاق افتاد و البته
ص: 384
از خدا عافيت ميطلبيم در آن صورت بچه كس رو آوريم؟حضرت از جواب من خوددارى كرد من زانويش را بوسيدم و عرض كردم:به پيرى من رحم كن كه موضوع آتش دوزخ در ميان است،من بخدا قسم اگر طمعى (1)داشتم كه پيش از تو بميرم اهميّتى نميدادم ولى ميترسم كه پس از تو زنده بمانم.
بمن فرمود:در جاى خود باش سپس برخاست و پرده اى در اطاق بود بالا زد و داخل شد اندكى آنجا بماند سپس مرا صدا زد:اى فيض داخل شو،من داخل شدم ديدم در نمازگاهش نشسته و نمازش را گذاشته و از قبله منحرف شد،پس من در رويارويش نشستم كه ابو الحسن موسى عليه السّلام داخل شد و او آن روز پسر بچه اى بود و بدستش تازيانه اى بود حضرت او را بر زانويش نشانيد و باو فرمود پدر و مادرم بفدايت اين تازيانه كه بدست دارى چيست؟عرض كرد:ببرادرم على گذر كردم اين شلاّق بدست داشت و چهارپائى را با آن ميزد من از دستش گرفتم.
پس ابو عبد اللّه عليه السّلام بمن فرمود:اى فيض همانا صحيفه هاى ابراهيم و موسى برسول خدا رسيد و او علىّ را براى آنها امين دانست سپس علىّ(ع) حسن را امين آنها گرفت سپس حسن عليه السّلام حسين را بر آنها امين گرفت و حسين عليه السّلام علىّ بن الحسين را امين بر آنها گرفت،سپس علىّ بن الحسين عليهما السّلام محمّد بن علىّ را بر آنها امين گرفت و پدرم مرا بر آنها امين گرفت،و من اين فرزندم را با اينكه كم سنّ است بر آنها امين دانستم و آنها نزد او است،من مقصود آن حضرت را درك كردم.
پس عرض كردم:فدايت شوم مرا بيش از اين عنايت فرما.فرمود:اى فيض پدرم هر گاه ميخواست دعايش بر نگردد مرا در طرف راستش مينشانيد و دعا ميكرد و من آمين ميگفتم پس دعايش ردّ نميشد من هم با اين فرزندم همين كار ميكنم و ديروزت.
ص: 385
در همين موقف تو بياد افتادى و من تو را به نيكى ياد كردم.
فيض گفت:من از شادى بگريه افتادم سپس بآن حضرت عرض كردم:اى سيّد من زيادتر بفرما.فرمود:پدرم هر گاه بسفر ميرفت و من بهمراهش بودم همين كه خواب آلود ميشد و بر شترش سوار بود من شتر سوارى خود را بنزديك او ميبردم و بازوى خودم را بالش او ميكردم و يك ميل و دو ميل بهمان حال بودم تا آنچه مايل بود از خواب بهره مند ميشد اين فرزندم نيز با من همين كار را ميكند.
عرض كردم من بفداى تو زيادتر بفرما،فرمود:اى فيض آنچه را كه يعقوب از يوسف مى يافت من از اين فرزندم مييابم.
عرض كردم:آقاى من زيادتر فرما،فرمود:او همان صاحب تو است كه ديروز از او پرسيدى برخيز و بحقّ او اقرار كن پس من برخاستم تا دست و سرش را بوسه زدم دعا برايش نمودم.
پس ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمود:دربار اوّل كه تو پرسيدى بمن اجازه داده نشد.
عرض كردم:فدايت شوم اين موضوع را از تو نقل كنم؟فرمود:آرى بعيال و اولاد و رفيقانت نقل كن و همراهم زن و فرزندانم بود و از دوستانم يونس بن ظبيان بهمراه من بود،چون خبر را بآنان رساندم همگى خدا را بر اين(نعمت)سپاس گفتند،يونس گفت:نه بخدا قسم تا اينكه اين خبر را از خود او بشنوم با شتاب بيرون رفت من هم بدنبالش رفتم همين كه بدر خانه حضرت رسيدم شنيدم كه ابى عبد اللّه عليه السّلام بيونس كه پيش از من رسيده بود ميفرمايد:يونس،مطلب همانست كه فيض بتو گفته است ساكت باش و بپذير.يونس عرض كرد:شنيدم و اطاعت كردم سپس من داخل شدم ابو عبد اللّه عليه السّلام تا داخل شدم بمن فرمود:اى فيض او را با خود ببر[او را با خود ببر]عرض كردم:اطاعت ميكنم.
3-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد
ص: 386
ما را قاسم بن محمّد بن حسن بن حازم از كتابش او گفت:حديث كرد ما را عبيس ابن هشام از درست بن ابى منصور و او از وليد بن صبيح كه گفت:ميان من و مردى كه عبد الجليلش ميگفتند سخنى بود[از قديم]او بمن گفت كه):
ابا عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام اسماعيل را وصىّ خود كرده است گويد:من اين را به ابى عبد اللّه عليه السّلام عرض كردم،و اينكه عبد الجليل حديث كرد بمن كه شما اسماعيل را وقتى كه زنده بود سه سال پيش از مرگش وصىّ خودتان كرده بوديد فرمود:اى وليد نه بخدا قسم و اگر چنين كارى كرده ام فلانى بوده-يعنى ابو الحسن موسى عليه السّلام-و نامش را برد.
4-(خبر داد ما را عبد الواحد بن عبد اللّه بن يونس او گفت:حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن رباح زهرىّ كوفىّ او گفت:حديث كرد ما را احمد بن علىّ حميرىّ او گفت:حديث كرد مرا حسن بن ايّوب از عبد الكريم بن عمرو خثعمىّ و او از جماعۀ صائغ (1)كه گفت):
شنيدم كه مفضّل بن عمر از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام مى پرسيد آيا خداوند فرمانبرى از بنده اى را واجب گرداند و سپس خبرهاى آسمانى را از آن بنده پوشيده نگهدارد؟ابو عبد اللّه عليه السّلام باو فرمود:اللّه بزرگوارتر و كريم تر و ببندگانش مهربانتر و دلسوزتر از آنست كه اطاعت بنده اى را واجب گرداند و سپس هر بامداد و شام خبرهاى آسمان را از آن بنده اش مكتوم بدارد.
راوى گويد:سپس ابو الحسن موسى عليه السّلام نمايان شد ابو عبد اللّه عليه- السّلام بمفضّل فرمود:خوش دارى كه صاحب كتاب علىّ را به بينى؟مفضّل عرض كرد:چه چيزى بيش از اين مرا ميتواند مسرور كند،حضرت فرمود:او صاحب كتاب علىّ است همان كتاب مكنونى كه خداى عزّ و جلّ فرموده است:جز پاكان آن رات.
ص: 387
مسّ نميكنند.
[شرح:ظاهرا اشاره بقرآنى است كه امير المؤمنين عليه السّلام آن را جمع كرده و از ودائع امامت است].
5-(حديث كرد ما را محمّد بن همّام او گفت:حديث كرد ما را حميد بن زياد او گفت:حديث كرد ما را حسن بن محمّد بن سماعه او گفت:حديث كرد ما را احمد بن حسن ميثمىّ از محمّد بن اسحاق و او از پدرش كه گفت):
بر ابى عبد اللّه عليه السّلام وارد شدم و پرسيدم كه صاحب اين امر پس از او كيست؟بمن فرمود او همان صاحب بهمه است و موسى عليه السّلام بچّه اى بود كه در يكطرف خانه به بزغالۀ ماده اى از بزغاله هاى مكّه ميفرمود:بخدائى كه تو را آفريده است سجده كن.
[شرح بهمه:بزغاله و يا بره را گويند] 6-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ از عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ و او از معاوية بن وهب كه گفت).
بخدمت ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام رسيدم ابا الحسن موسى عليه- السلام را ديدم كه آن روز سه ساله بود و بزغالۀ ماده اى از اين بزغاله هاى مكّه بهمراه داشت كه طناب گردنش را گرفته و بآن ميگفت بآن خدائى كه تو را آفريده است سجده كن،آنهم سه بار اين كار را كرد كودكى باو گفت:اى آقاى من باو بگو بميرد موسى عليه السّلام بكودك فرمود:واى بر تو من زنده كنم و بميرانم؟خداوند زنده ميكند و ميميراند.
7-(از سخنان مشهور ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام هنگامى كه كنار قبر اسماعيل ايستاد:اندوه من بحال تو بيش از اندوه من بر جدائى تو است بار الها من همۀ آنچه را كه اسماعيل از حقّ من كه بر او واجب كرده بودى كوتاهى نموده
ص: 388
است باو بخشيدم تو نيز هر حقّى را از خودت كه باو واجب كرده اى و او در آن كوتاهى نموده است بمن ببخش.
8-(و از زرارة بن اعين روايت شده است كه گفت):
بخدمت ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام رسيدم و سرور فرزندانش موسى عليه السّلام در سمت راست او و در پيش رويش آرامگاهى بود كه پوششى بر آن انداخته شده بود حضرت بمن فرمود:اى زراره،داود بن كثير رقّى و حمران و ابى بصير را نزد من بيار و مفضّل بن عمر نيز بمحضر آن حضرت وارد شد،من بيرون شدم و افرادى را كه فرموده بودند حاضر كردم مردم نيز يكى پس از ديگرى مى آمدند تا آنكه در آن خانه سى نفر شديم.
چون مجلس پر شد فرمود:اى داود صورت اسماعيل را براى من باز كن داود صورت او را باز كرد ابو عبد اللّه عليه السّلام فرمود:او زنده است يا مرده؟ داود عرض كرد:اى مولاى من او مرده است،پس او را بيكايك اهل مجلس نشان ميداد تا بآخرين كس كه در مجلس بود رسيد و همگى پايان يافت همه ميگفتند:
اى مولاى من او مرده است فرمود:بار الها گواه باش،سپس دستور فرمود تا غسلش دادند و حنوطش كردند و در كفن اش پيچيدند.
چون از كار تجهيز فارغ شد بمفضّل فرمود:اى مفضّل كفن را از صورت او بكنارى زن مفضّل كفن را از صورت او بكنار زد،فرمود:آيا زنده است يا مرده؟ عرض كرد:مرده است.فرمود:بار الها بر آنان گواه باش.
سپس او را بسوى قبر برداشتند و چون در لحدش نهادند فرمود:اى مفضّل صورتش را باز كن و بجمعيّت فرمود:آيا او زنده است يا مرده؟بآن حضرت عرض كرديم:مرده است.فرمود:بار الها گواه باش و شما نيز گواه باشيد كه همانا بزودى باطل گران بشكّ خواهند افتاد،ميخواهند كه نور خدا را با دهنهايشان خاموش كنند-سپس اشاره بموسى كرد-و خداوند نور خود را كامل خواهد كرد هر چند
ص: 389
مشركان ناخوش داشته باشند.
سپس ما خاك بر روى او ريختيم دوباره همان سخن را تكرار كرد و فرمود:
آن مرده اى كه حنوط شده و كفن گشته و در اين لحد بخاك سپرده شده كيست؟عرض كرديم:اسماعيل است.فرمود:بار الها گواه باش.
سپس دست موسى عليه السّلام را گرفت و فرمود:او حقّ است و حقّ از او است تا آنكه خداوند زمين را و هر كه را بر آنست وارث شود.
و من اين حديث را نزد بعضى از برادرانم يافتم و او گفت:كه حديث را از ابى المرجى بن محمّد غمر تغلبىّ استنساخ نموده و گفت كه براى او شخصى كه معروف بابى سهل است حديث كرده و ابى سهل روايت ميكند از ابى الفرج ورّاق بندار قمّى و او از بندار و او از محمّد بن صدقة (1)و محمّد بن عمرو و آن دو از زراره و ابى المرجى گفته كه او اين حديث را به بعضى از برادرانش نشان داده او گفته كه اين حديث را حسن بن منذر با سندى كه داشته از زراره براى او روايت كرده است و در آن اضافه كرده كه(ابا عبد اللّه عليه السّلام فرمود:بخدا قسم حتما[بر شما]صاحب شما ظهور خواهد كرد در حالى كه بيعت هيچ كس بر گردن او نباشد و فرمود:صاحب شما ظاهر نميشود تا آنكه اهل يقين در بارۀ او شكّ كنند(بگو كه او خبر بزرگى است و شما از آن رو گردانيد) (2).
9-(حديث كرد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ او گفت:حديث كرد ما را عبد اللّه بن حماد انصارى از صفوان بن مهران جمال كه گفت):د.
ص: 390
من حاضر بودم كه منصور بن حازم و ابو ايّوب خزّاز از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام پرسيدند و عرض كردند:خداوند ما را فداى شما گرداند اين جانها است كه صبح و شام از ميان ميرود پس از درگذشت تو امام ما كيست؟فرمود:
هر وقت چنين اتّفاق افتاد پس اين-و دست خود را بر بندۀ شايسته موسى عليه السّلام زد و او پسر بچّه اى بود پنجساله كه دو جامه سفيد بتن داشت و فرمود:اين و عبد اللّه بن جعفر آن روز در آن اطاق حاضر بود.
(آنچه رسيده در باره اينكه كسى كه امام خودش را بشناسد)
(زيانى برايش نيست كه اين امر زود بشود يا دير)
1-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب-رحمه اللّه-او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن ابراهيم از پدرش و او از حمّاد بن عيسى و او از حريز و او از زراره كه گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:امام خودت را بشناس كه اگر شناختى زيانى بتو نخواهد رسيد خواه اين كار زود بشود يا دير (1).
2-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد مرا حسين بن محمّد ابن عامر از معلّى بن محمّد و او از محمّد بن جمهور و او از صفوان بن يحيى و او از محمّد بن مروان و او از فضيل بن يسار كه گفت):
از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام معنى اين آيه را پرسيدم يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ (2) -الاسراء:71(روزى كه هر گروهى با پيشوايانشان ميخوانيم)
ص: 391
فرمود:اى فضيل امام خودت را بشناس كه چون امام خودت را شناختى زيانى بحال تو نخواهد داشت كه اين كار پيش يا پس بيفتد و كسى كه امام خود را بشناسد سپس پيش از آنكه صاحب اين امر قيام كند بميرد بمنزلۀ كسى است كه در سپاه آن حضرت نشسته باشد نه بلكه بمنزلۀ كسى است كه زير پرچم او نشسته باشد.محمّد بن يعقوب گفت:اين قسمت روايت را بعضى از اصحاب ما چنين روايت كرده است(بمنزلۀ كسى است كه با رسول خدا بدرجۀ شهادت رسيده باشد) (1)3-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از علىّ بن ابراهيم و او از صالح بن سندي و او از جعفر بن بشير و او از اسماعيل بن محمّد خزاعىّ كه گفت):
ابو بصير از ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام پرسيد و من مى شنيدم عرض كرد:بنظر شما من قائم را درك ميكنم؟فرمود:اى ابا بصير مگر امام خودت را نميشناسى؟عرض كرد:آرى بخدا قسم و تو همان امام منى-و دست او را گرفت- حضرت فرمود:بخدا قسم براى تو مهمّ نيست اى ابو بصير كه شمشير بكمر در سايه ايوان قائم عليه السّلام نباشى.
5-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب او گفت:حديث كرد ما را عدّه اى از اصحاب ما از احمد بن محمّد و او از علىّ بن نعمان و او از محمّد بن مروان و او از فضيل بن يسار كه گفت):
شنيدم ابو جعفر(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:هر كس بميرد و امامى براى او نباشد مرگش مرگ جاهليّت است و كسى كه بميرد در حالى كه بامامش شناسا باشدد.
ص: 392
زيانى بحال او نخواهد داشت كه اين كار پيش بيفتد و يا پس و كسى كه بميرد و او عارف بامامش باشد مانند كسى است كه در خدمت قائم عليه السّلام در خيمۀ او [ايستاده]باشد.
6-(خبر داد ما را محمّد بن يعقوب از علىّ بن محمّد و او از سهل بن زياد و او از حسن بن سعيد و او از فضاله بن ايّوب و او از عمر بن ابان كه گفت):
شنيدم ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام ميفرمود:نشانى را (1)بشناس كه هر گاه آن را شناختى اين كار پيش بيفتد و يا پس بحال تو زيانى نخواهد داشت كه خداى تعالى ميفرمايد:روزى كه هر گروهى را با پيشوايشان فرا ميخوانيم پس هر كس كه امام خود را بشناسد مانند كسى است كه در خيمۀ امام منتظر عليه السّلام است.
7-(حديث كرد ما را احمد بن محمّد بن سعيد او گفت:حديث كرد مرا يحيى ابن زكريّا بن شيبان او گفت:حديث كرد ما را علىّ بن سيف بن عميره از پدرش و او از حمران بن اعين و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:امام خود را بشناس كه چون او را شناختى زيانى بحال تو نخواهد داشت كه اين كار پيش بيفتد يا پس زيرا خداى عزّ و جلّ ميفرمايد: يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ (2) پس هر كس امام خود را شناخت مانند كسى است كه در خيمۀ قائم عليه السّلام باشد.
(آنچه روايت شده در مدّت حكومت قائم عليه السّلام پس از قيامش)
1-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده كوفى او گفت:حديث كرد مرا علىّ بن حسن تيملىّ از حسن بن علىّ بن يوسف و او از پدرش و محمّد بن
ص: 393
علىّ (1)و او از پدرش و او از احمد بن عمر حلبىّ و او از حمزة بن حمران و او از عبد اللّه بن ابى يعفور و او از):
ابى عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام كه آن حضرت فرمود:حكومت قائم(ع) نوزده سال و چند ماه است[قائم عليه السّلام حكومت ميكند....] 2-(خبر داد ما را ابو سليمان احمد بن هوذۀ باهلىّ او گفت:حديث كرد ما را ابراهيم بن اسحاق نهاوندىّ بسال دويست و هفتاد و سه او گفت:حديث كرد ما را ابو محمّد عبد اللّه بن حمّاد انصارىّ بسال دويست و بيست و نه او گفت:حديث كرد مرا عبد اللّه بن ابى يعفور (2)او گفت):
ابو عبد اللّه(امام صادق)عليه السّلام فرمود:حكومت قائم از ما نوزده سال و چند ماه خواهد بود.
3-(خبر داد ما را احمد بن محمّد بن سعيد ابن عقده او گفت:حديث كرد ما را محمّد بن مفضّل بن ابراهيم بن قيس بن رمانۀ اشعرىّ و سعدان بن اسحاق بن سعيد و احمد بن حسين بن عبد الملك[زيّات]و محمّد بن احمد بن حسن قطوانىّ از حسن بن محبوب و او از عمرو بن ثابت و او از جابر بن يزيد جعفىّ كه گفت):
شنيدم ابا جعفر محمّد بن علىّ(امام باقر)عليه السّلام ميفرمود:بخدا قسم كه حتما مردى از ما اهل بيت سيصد[و سيزده]سال باضافۀ نه حكومت ميكند گويد:
بآن حضرت عرض كردم:اين كى خواهد شد؟فرمود پس از فوت قائم عليه السّلام.
بآن حضرت عرض كردم:قائم عليه السّلام در جهان خود چقدر بر پا است تا آنكهت.
ص: 394
بميرد؟فرمود:نوزده سال از روز قيامش تا روز مرگش.
4-(خبر داد ما را علىّ بن احمد بندنيجىّ از عبيد اللّه بن موسى علوىّ و او از بعضى از رجالش و او از احمد بن حسن و او از اسحاق و او از احمد بن عمر بن ابى شعبۀ حلبىّ و او از حمزه بن حمران و او از عبد اللّه بن يعفور و او از):
ابى عبد اللّه عليه السّلام كه فرمود:همانا قائم[عليه السّلام]نوزده سال و چند ماه حكومت خواهد كرد.
اكنون كه غرضى كه داشتيم بجا آورديم و بآنچه ميخواستيم رسيديم و آن را كه دلى باشد و يا گوش فرا دهد و هيچ فرو نگذارد در آنچه گفتيم كفايت است و بلاغ پس سپاس ميكنيم خداى را بر اينكه بر ما انعام فرمود و شكرگزاريم بر اينكه بر ما احسان كرد سپاسى كه او اهل آن است و شكرى كه استحقاقش را دارد و مسألت داريم كه بر محمّد و آلش كه برگزيدگان و نيكان و پاكانند درود بفرستد و ما را در گفتار ثابت بزندگى دنيا و در عالم آخرت پاى بر جا كند و هدايت و دانش و بينائى و فهم ما را افزونتر گرداند و دلهاى ما را پس از آنكه ما را هدايت كرد گمراه نفرمايد و از جانب خود رحمتى را بر ما ارزانى دارد كه او كريم است و بخشنده.
و سپاس خداى را كه پروردگار عالميان است و درود خدا و سلام مخصوصش كه فراوان و مبارك و پاكيزه و افزاينده و پاك است بر محمّد و فرزندان پاكش باد.
ص: 395
صفحه / موضوع
مقدمه مؤلف 1
باب 1 در نگهدارى سرّ آل محمّد عليهم السلام از نااهلش 20
باب 2 اخباريكه كه در تفسير آيه شريفۀ وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (1) رسيده است. 28
باب 3 امامت و وصيّت و رهبرى در اختيار خدا است و بس 44
باب 4 رواياتى كه در باره عدد امامان عليهم السلام رسيده 53
باب-5 در باره وضع آنكس كه مدّعى امامت شود بدون فرمان خدا 117
در باره آنكه علمى بر دارد و مدعى امامت شود قبل از قيام قائم. 122
باب-6 حديث هائى كه از طريق سنّيان روايت شده است 124
باب-7 در بارۀ كسى كه بميرد و امام خودش را نشناسد و يا در باره او شك كند 138
باب-8 رواياتى كه در باره لزوم حجت در زمين رسيده است 151
ص: 396
باب-9 رواياتى كه ميگويد:اگر بر روى زمين بيش از دو نفر نمانده باشد يكى از آن دو امام باشد 156
باب 10 آنچه در بارۀ غيبت امام زمان رسيده است از جميع أئمة عليهم السلام در چند فصل 158
باب-11 آنچه از دستور در باره تحمل مشقات در زمان غيبت و انتظار فرج رسيده 227
باب 12 وضع نابسامانى شيعه در دوران غيبت و سختيها و ناملايمات 237
باب 13 وصف رفتار و كردار آن حضرت 250
مادر آنحضرت و وصفش 265
روش آنحضرت عليه السّلام 268
حكم آنحضرت عليه السلام 276
ويژگى هاى آنحضرت عليه السلام و رفتارش 278
بزرگوارى و فضيلت آن حضرت 280
آيات قرآنى كه در بارۀ آن حضرت نازل شده است 281
علائمى كه امام عليه السلام بدان وسيله شناخته مى شود 283
وصف لباس آن حضرت 284
وضع سپاهيان و سواران آن حضرت 284
ص: 397
باب-14 علائم پيش از ظهور 288
باب-15 وضع نابسامانى كه قبل از ظهور او پيدا مى شود 332
باب-16 نهى از تعيين وقت ظهور و بردن نام آن حضرت 338
باب-17 سختيها و ناروائيها كه آن حضرت از ياران نادان خود مى بيند 349
باب-18 رواياتى كه در بارۀ خروج سفيانى رسيده است 351
باب 19 پرچم صاحب پرچم رسول خدا صلى الله عليه و آله است 361
باب-20 در بارۀ سپاهيان جدى آنحضرت و شماره آنان 366
باب-21 وضع شيعه هنگام خروج قائم عليه السّلام 373
باب-22 او عليه السلام دعوت به احكام تازه اى مى نمايد 378
ص: 398
باب-23 سنّ مبارك آنحضرت هنگام امامت و زمان امامتش 380
باب-24 رواياتيكه در بارۀ اسماعيل پسر امام صادق عليه السّلام است 383
باب-25 در باره اينكه هر كسى امام خود را شناخت تقدم و تأخر اين امر زيانى به حال او نخواهد داشت 391
باب-26 مدّت حكومت قائم عليه السّلام پس از قيام 393
ص: 399