سرشناسه:خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368.
عنوان و نام پديدآور:دیوان امام: سروده های حضرت امام خمینی(ره)/ خوشنویسی اشعار جلیل رسولی.
وضعيت ويراست:[ویراست؟].
مشخصات نشر:تهران: موسسه
تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، 1383.
مشخصات ظاهری:442 ص.
شابک:9500 ریال (شمیز٬ چاپ پنجم) ؛ 12500 ریال (گالینگور٬ چاپ پنجم) ؛ 20000 ریال ؛ 30000 ریال (چاپ چهل و چهارم) ؛ 300000 ریال: چاپ چهل و پنجم : 964-335-012-6 ؛ 30000 ریال (چاپ چهل و ششم) ؛ 30000 ریال (چاپ چهل و هفتم) ؛ 30000 ریال (چاپ چهل و هشتم) ؛ 30000 ریال (چاپ چهل و نهم) ؛ 40000 ریال (چاپ پنجاه و سوم)
وضعیت فهرست نویسی:فاپا
يادداشت:چاپ پنجم: پائیز 1374.
يادداشت:چاپ چهلم.
يادداشت:چاپ چهل و چهارم: 1384.
يادداشت:چاپ چهل و پنجم تا چهل و هفتم: 1385.
يادداشت:چاپ چهل و هشتم: 1385.
يادداشت:چهل و نهم : 1386.
يادداشت:چاپ پنجاه و سوم: 1387.
يادداشت:عنوان روی جلد: دیوان امام ٬ مجموعه اشعار امام خمینی سلام الله علیه.
عنوان روی جلد:دیوان امام ٬ مجموعه اشعار امام خمینی سلام الله علیه.
عنوان دیگر:مجموعه اشعار امام خمینی سلام الله علیه.
موضوع:شعر فارسی -- قرن 14
شناسه افزوده:رسولی،جلیل، 1326 -، خوشنویس
شناسه افزوده:موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)
رده بندی کنگره:PIR8040 /م99 د9 1383
رده بندی دیویی:8فا1/62
شماره کتابشناسی ملی:م 78-10654
ص: 1
ص: 2
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»
ص: 3
ص: 4
دیوان امام
ص: 5
ص: 6
ص: 7
ص: 8
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
داد رس نیست که در هجر رخش داد کشم
***
سالها می گذرد، حادثه ها می آید
انتظار فرج از از نیمه خرداد کشم
ص: 9
ص: 10
دیباچه/17
مقدمه/33
غزل
عید نوروز/باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا***39
حسن ختام/الا یا ایها الساقی! زمی پرساز جامم را***40
جان جهان/به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا***41
شرح جلوه/دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را***42
دریای جمال/سر زلفت به کناری زن و رخسار گشا***43
مسلک نیستی/جز عشق تو هیچ نیست اندر دل ما***44
لب دوست/گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما***45
خانقاه دل/الا یا ایها الساقی! برون بر حسرت دلها***46
آفتاب نیمه شب/ای خو برخ که پرده نشینی و بی حجاب***47
دریا و سراب/ما را رها کنید در این رنج بی حساب***48
درگاه جمال/هر کجا پا بنهی، حسن وی آنجا پیداست***49
سخن دل/عاشق دوست، ز رنگش پیداست***50
مکتب عشق/ آن که دامن می زند بر آتش جانم ، حبیب است***51
رخ خورشید/عيب از ماست اگر دوست ز ما مستور است***52
عاشق سوخته/پرده بردار ز رخ، چهره گشا، ناز بس است***53
مذهب رندان/ آن که دل بگسلد از هر دو جهان ، درویش است***54
دیدار یار/عشق نگار، سرّ سویدای جان ماست***55
سبوی عاشقان/بر خیز مطربا که طرب آرزوی ماست***56
قبلۀ محراب/خمِ ابروی کجت، قبلۀ محراب من است***57
دریای عشق/افسانۀ جهان ، دل دیوانۀ من است***58
فتوای من/سر کوی تو، به جان تو قسم ، جای من است***59
خانۀ عشق/خانۀ عشق است و منزلگاه عشاق حزين است***60
هوای وصال/در پیچ و تاب گیسوی دلبر ترانه است***61
پرتو عشق/عشق اگر بال گشاید به جهان حاکم اوست***62
مبتلای دوست/باد صبا! گذر کنی ار در سرای دوست***63
سبوی دوست/عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست***64
سرّ جان/با که گویم راز دل را، کس مرا همراز نیست***65
محفل سوختگان/عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست***66
مستی عاشق/دلی که آشفتۀ روی تو نباشد، دل نیست***67
حسرت روی/امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست***68
هست ونیست/عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا هست و نیست***69
راه و رسم عشق/آن که سر در کوی او نگذاشته ، آزاده نیست***70
قصۀ مستی/آن که دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیست***71
میگساران/عاشقان روی او را خانه و کاشانه نیست***72
طبیب عشق/غم دل با که بگویم که مرا یاری نیست***73
ص: 11
خرقة تزویر/ماییم و یکی خرقۀ تزویر و دگر هیچ***74
مژدۀ دیدار/باد بهار مژدۀ دیدار یار داد***75
پرواز جان/گر به سوی کوچۀ دلدار راهی باز گردد***76
غم یار/باده از پیمانۀ دلدار هشیاری ندارد***77
اخگر غم/آن که ما را جفت با غم کرد، بنشانید فرد***78
سفر عشق/با دل تنگ به سوی تو سفر باید کرد***79
قبلۀ عشق/بهار شد ، در میخانه باز باید کرد***80
صبح امید/ عشقت اندر دل ویرانۀ ما منزل کرد***81
عشق دلدار/چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کرد***82
دلجویی پیر/دست آن شيخ ببوسید که تکفیرم کرد***83
عشق چاره ساز/حدیث عشق تو باد بهار باز آورد***84
اسرار جان/ ای دوست! پیر میکده از راه می رسد***85
فارغ از علم/فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشد***86
راز نهان/داستان غم من، راز نهانی باشد***87
مژدۀ وصل/گره از زلف خم اندر خم دلبر واشد***88
معجز عشق/ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد***89
سرود عشق/بهار آمد و گلزار نور باران شد***90
بهار/بهار آمده که غم از جان برد، غم در دل افزون شد***91
خضر راه/چه شد که امشب از اینجا گذارگاه تو شد؟***92
کتاب عمر/پیری رسید و عهد جوانی تباه شد***93
دعوی اخلاص/گر تو و آدم زاده هستی، «عَلَمَ اَلْاسما» چه شد؟***94
جلوۀ جمال/کوتاه سخن که یار آمد***95
میلاد گل/میلاد گل و بهار جان آمد***96
کاروان عمر/عمر را پایان رسید و بارم از در، در نیامد***97
لذّت عشق/لذّت عشق تو را جز عاشق محزون نداند***98
جام جم/با گلرخان بگویید ما را به خود پذیرند***99
جلوۀ جام/ای کاش دوست درد دلم را دوا کند***100
راز مستی/بگشای در که یار زِ خُم نوش جان کند***101
پرده نشین/این قافله از صبح ازل سوی تو رانند***102
سایۀ لطف/بوی گل آید از چمن، گویی که یار آنجا بود***103
دریای فنا/کاش روزی به سر کوی توام منزل بود***104
طریق عشق/فراق آمد و از دیدگان فروغ ربود***105
مستی نیستی/در محضر شیخ یادی از یار نبود***106
سلطان عشق/گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود***107
کعبۀ عشق/از دلبرم به بتکده نام و نشان نبود***108
گواه دل/ساغر از دست ظریف تو گناهی نبود***109
زنجیر دل/جز گل روی تو امید به جایی نبود***110
روز وصل/غم مخور، ایام هجران رو به پایان می رود***111
آتش عشق/کیست کاشفتۀ آن زلف چلیپا نشود***112
راز بگشا/مرغ دل پر می زند تا زین قفس بیرون شود***113
عشق مسیحادم/بلبل از جلوۀ گل، نغمۀ داود نمود***114
ص: 12
پرتو حسن/خواست شیطان بد کند با من ولی احسان نمود***115
عاشق دلباخته/سر خُم باد سلامت که به من راه نمود***116
خرقۀ فقر/بر در میکده ام دست فشان خواهی ديد***117
بهار آرزو/بر در میکده ام پَرْسه زنان خواهی دید***118
دیار قدس/دست از دلم بدار که جانم به لب رسید***119
روی یار/این رهروان عشق، کجا می روند زار***120
با که گویم/با که گویم غم دیوانگی خود جز یار***121
بادۀ هوشیاری/برگیر جام و جامۀ زهد و ریا در آر***122
خُمِ می/دکه عطرفروشی است و یا معبر یار؟***123
دیار دلدار/کورکورانه به میخانه مرو، ای هشیار!***124
پرتو خورشید/مژده ای مرغ چمن، فصل بهار آمد باز***125
مستی عشق/در میخانه به روی همه باز است هنوز***126
سایۀ سرور/ابرو و مژۀ او تیر و کمان است هنوز***127
عروس صبح/امشب که در کنار منی خفته چون عروس***128
فنون عشق/جامی بنوش و بر در میخانه شاد باش***129
آواز سروش/بر در میکده پیمانه زدم خرقه به دوش***130
پیر مغان/عهدی که بسته بودم با پیر می فروش***131
آتش فراق/بیدل کجا رود، به که گوید نیاز خویش؟***132
در هوای دوست/من در هوای دوست گذشتم ز جان خویش***133
محرم عشق/وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق***134
جلوۀ دیدار/پرده برگیر که من بار توام***135
محرم اسرار/هیچ دانی که من زار گرفتار توام***136
فصل طرب/دست افشان به سر کوی نگار آمده ام***137
نهانخانۀ اسرار/بر در میکده از روی نیاز آمده ام***138
آیینۀ جان/بر در میکنه بگذشته ز جان آمده ام***139
گنج نهان/بر در میکده با آه و فغان آمده ام***140
نیم غمزه/پروانه وار بر در میخانه پر زدم***141
چشم بیمار/من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم***142
شهرۀ شهر/به کمند سر زلف تو گرفتار شدم***143
یاد دوست/یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم***144
آرزوها/در دلم بود که آدم شوم اما نشدم***145
فراق یار/از تو ای می زده در میکده نامی نشنیدم***146
کعبۀ مقصود/هر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدم***147
نسیم عشق/به من نگر که رخی همچو کهربا دارم***148
محراب عشق/جز خم ابروی دلبر، هیچ محرایی ندارم***149
سایۀ عشق/بی های دوست،ای جان دلم، جانی ندارم***150
جامه دران/من خواستار جام می از دست دلبرم***151
بهار جان/بهار آمد ، جوانی را پس از پیری ز سر گیرم***152
محفل رندان/آيد آن روز که خاك سر کویش باشم***153
انتظار/از غم دوست در این میکده فریاد کشم***154
ص: 13
بوی نگار/آن ناله ها که از غم دلدار می کشم***155
شب وصل/یک امشبی که در آغوش ماه تابانم***156
سراپردۀ عشق/باید از رفتن او جامه به تن پاره کنم***157
شمع وجود/آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم***158
خلوت عشاق/فرخ آن روز که از این قفس آزاد شوم***159
شرح پریشانی/درد خواهم ، دوا نمی خواهم***160
همت پیر/رازی است مرا، راز گشایی خواهم***161
جام جان/در دلم بود که جان در ره جانان بدهم***162
صاحبْ درد/ما زادۀ عشقیم و فزایندۀ دردیم***163
کعبۀ دل/تا از دیار هستی در نیستی خزیدیم***164
سر عشق/ما ز دلبستگی حیله گران بی خبریم***165
محرم راز/در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم***166
جام ازل/ما زادۀ عشقیم و پسر خواندۀ جامیم***167
بار یار/اکنون که در میکده بسته است به رویم***168
وادی ایمن/من در این بادیه، صاحب نظری می جویم***169
بت یکدانه/خرم آن روز که ما عاکف میخانه شویم***170
می چاره ساز/ساقی به روی من درِ میخانه باز کن***171
راز گشایی/بس کن این یاوه سرایی، بس کن***172
بادۀ حضور/در لقای رخش ای پیر مرا یاری کن***173
ساحل وجود/عاشق روی توام ، دست بدار از دل من***174
ساغر فنا/تا در جهان بُوَد اثر از جای پای تو***175
کعبه در زنجیر/خارِ راه منی ای شیخ ، ز گلزار برو***176
بادۀ عشق/من خراباتیم از من سخن یار مخواه***177
شمس کامل/صف بیارایید رندان، رهبر دل آمده***178
عطر یار/ما ندانیم که دلبستۀ اوییم همه***179
دریای هستی/در غم عشقت فتادم ، کاشکی درمان نبودی***180
بار امانت/غمی خواهم که غمخوارم تو باشی***181
کاروان عشق/پریشان حالی و درماندگی ما نمی دانی***182
گلزار جان/با که گویم غم دل جز تو که غمخوار منی***183
محرم دل/باز گویم غم دل را که تو دلدار منی***184
محراب اندیشه/باید از آفاق وانفس بگذری تا جان شوی***185
غمزۀ دوست/جز سر کوی تو ای دوست ندارم جایی***186
خلوت مستان/در حلقۀ درویش ندیدیم صفایی***187
رباعی
دل خواب/چشم تو و خورشید جهانتاب کجا***191
در وصل/ای دوست ببین حال دل زار مرا***191
طفل طریق/ای پیر طریق دستگیری فرما***192
بادۀ الست/هشیاری من بگیر و مستم بنما***192
هیهات!/فاطی تو و ره به کوی دلبر، هيهات!***193
ص: 14
جمهوری اسلامی/جمهوری اسلامی ما جاويد است***193
فریاد/از درد دلم بجز تو کی با خبر است***194
چراغ فطرت/فاطی که به قول خویش اهل نظر است***194
فریاد ز من/ای پیر! هوای خانقاهم هوس است***195
جمهوری ما/جمهوری ما نشانگر اسلام است***195
ما عرفناک/فاطی که از من نامۀ عرفانی خواست***196
تشنۀ پاسخ/ای دوست! هر آن چه هست نور رخ توست***196
پرچم/این عید سعید، عيد حزب الله است***197
در یتیم/فاطی که به نور فطرت آراسته است***197
طوطی وار/فاطی که به دانشکده ره یافته است***198
مهمان/هر ذره در این مزرعه میهمان تو هست***198
ایمان/آن را که زمین و آسمانش جا نیست***199
عشق/آن دل که به یاد تو نباشد، دل نیست***199
شیرین/در محفل دوستان بجز یاد تو نیست***200
افسوس!/افسوس که عمر در بطالت بگذشت***200
گمان/افسوس که ایام جوانی بگذشت***201
هستی دوست/جز هستی دوست در جهان نتوان یافت***201
نتوان یافت!/با فلسفه ره به سوی او نتوان یافت***202
طریق/فاطی که طریق ملکوتی سپرد***202
فنا/صوفی! به ره عشق صفا باید کرد***203
حذر/فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد***203
سفر/از هستی خویشتن گذر باید کرد***204
حجاب اکبر/فاطی که به علم فلسفه می نازد***204
راه/فصلی بگشا که وصف رویت باشد***205
نشان/فاطی گل بوستان احمد باشد***205
عید/این عید سعید عید اسعد باشد***206
عارف/آن کس که به زعم خویش عارف باشد***206
قبله/ابروی تو قبلۀ نمازم باشد***207
پریشان/تا تکیه گهت عصای برهان باشد***207
رها باید شد!/از هستی خویشتن رها باید شد***208
جلوۀ حق/موسی نشده کلیم کی خواهی شد***208
فلسفه/فاطی که فنون فلسفه می خواند***209
حجاب/آنان که به علم فلسفه می نازند***209
جفا/فولاد، دلی که آه نرمش نکند***210
لَنْ تَرانی/تا جلوه او جمال را دَك نكند***210
همراز/آن شب که همه میکده ها باز شوند***211
ثنای حق/ذرات جهان ثنای حق می گویند***211
سوی او/ذرات وجود عاشق روی وی اند***212
بی راهه/علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبود***212
فروغ رخ/آن کس که رخش ندید ، خفاش بود***213
پند/تا دوست بود تو را گزندی نبود***213
ص: 15
قرار/جز یاد تو در دلم قراری نبود***214
بُت/با چشم منی جمال او نتوان دید***214
آن کیست/آن کیست که روی تو به هر کوی ندید؟***215
راه معرفت/آن کس که ره معرفة الله پويد***215
بی قرار/یاران ! دل دردمند ما را نگرید***216
مهجور/گر اهل نه ای، ز اهل حق خرده مگیر***216
فیض وجود/جز فیض وجود او نباشد هرگز***217
مدعی/از صوفی ها، صفا ندیدم هرگز***217
جویندۀ تو/ای یاد تو روح بخش جان درویش***218
عقل وعشق/ای عشق! یبار بر سرم رحمت خویش***218
دام دل/افتاده به دام شمع، پروانۀ دل***219
رسوای تو/پروانۀ شمع رخ زیبای توام***219
غرق کمال/آن روز که عاشق جمالت گشتم***220
بیگانۀ عشق/تا روی تو را دیدم و دیوانه شدم***220
چه کنم؟/فرهادم و سوز عشق شیرین دارم***221
کوی دوست/گر بر سر کوی دوست راهی دارم***221
یاد/از دست فراقت برِ کی داد برم***222
از دست تو.../از دست تو در پیش که فریاد برم***222
آن روز/آن روز که ره به سوی میخانه برم***223
مدد نما!/ای دوست! مدد نما که سیری بکنم***223
واله/گر بر سر کوی تو نباشم ، چه کنم***224
گناه/تا چند ز دست خویش فریاد کنم***224
قطره/من پشّه ام از لطف تو طاووس شوم***225
یاران نظری!/یاران نظری که نیک اندیش شوم***225
باغ زیبایی/ای روی تو نوربخش خلوتگاهم***226
فکر راه/طاعت نتوان کرد، گناهی بکنیم***226
شمع محفل/ای روی تو شمع محفل بيماران***227
خورشید جهان/بیدار شو ای یار از این خواب گران***227
طور/اي دوست! مرا خدمت پیری برسان***228
پناهی نرسید!/ای پیر! مرا به خانقاهی برسان***228
راحت دل/ای یاد تو راحت دل درویشان***229
مَستی/سرمست ز بادۀ تو خواهم گشتن***229
بیدار شو!/غیر ره دوست کی توانی رفتن***230
اسیر/فخر است برای من فقير توشدن***230
دور فکن!/فرهاد شو و تیشه بر این کوه بزن***231
مفتون/دیوانه شو این عقال از پا واكن***231
جمال مطلق/فاطی! ز علایق جهان دل بر کن***232
سایه/ای فر هما بر سر من سایه فکن***232
شادی/ای پیر خرابات! دل آبادم کن***233
ای پیر!/ای پیر! بیا به حق من پیری کن***233
ص: 16
هما/طاووس هما! سایه فکن بر سر من***234
طوفان/فاش است به نزد دوست راز دل من***234
بنما نظری!/ای شادی من ، غصۀ من، ای غم من!***235
چراغ/ای عقده گشای دل دیوانۀ من***235
یاد تو/ای یاد تو مایۀ غم و شادی من***236
راه دیوانگی/فرزانه شو و ز فّر خود غافل شو***236
مجنون شو/ای مرغ چمن ! از این قفس بیرون شو***237
معرفت!/فاطی! تو و حقّ معرفت ، یعنی چه***237
مراد دل/ای پیر! مرا به خانقه منزل ده***238
مجنون/یارب ! نظری و پاکبازانم ده***238
شیفتگان/این شیفتگان که در صراطند همه***239
رهروان/برخیز که رهروان به راهند همه***239
ای مهر!/ای مهر! طلوع کن که خوابیم همه***240
کوی غم/ای دوست! به عشق تو دچاریم همه***240
دوست/غیر از در دوست در جهان کی یابی***241
فرزانۀ من/از دیدۀ عاشقان ، نهان کی بودی***241
عیان/فارغ اگر از هر دو جهان گردیدی***242
جام/عاشق نشدی اگر که نامی داری***242
ای عشق/ای دیده! نگر رخش به هر بام و دری***243
خبر/ای دوست! به روی دوست بگشای دری***243
.خبر/فاطی! اگر از طارم اعلا گذری***244
اسیر نفس/در هیچ دلی نیست بجز تو هوسی***244
محفل دوست/در محفل دوست نیست جز دود و دمی***245
خار راه/این فلسفه را که علم اعلا خوانی**245
خودبین/گر نیست شوی، کوس انا الحق نزنی***246
لاف انا الحق/تا منصوری، لاف انا الحق بزنی***246
لاف عرفان/طوطی صفتی ولاف عرفان بزنی***247
خورشید/بردار حجاب تا جمالش بینی***247
فارغ/فرخ روزی که فارغ از خویش شوی***248
بردار حجاب/تا کوس انا الحق بزنی ، خودخواهی***248
پناه/فریاد رس نالۀ درویش تویی***249
قصیده
مدیحۀ نورین نیرین/ای ازلیّت به تربت مخمر***253
قصیدۀ بهاریۀ انتظار/آمد بهار و بوستان شد رشک برین***258
در مدح ولی عصر (عج)/دوستان!آمد بهار و فصل عیش و کامرانی***263
مسمّط
در توصیف بهاران/مژده فروردین ز نو بنمود گیتی را مسخر***271
حدیث دل/بر سر کوی تو ای می زده دیوانه شدم***280
ص: 17
ترجیع بند
نقطه عطف/خُم را بگشا به روی مستان***285
قطعات و اشعار پراکنده
جام چشم/تاراج کرد روی گلشن هستی مرا***295
مایۀ ناز/دست من بر سر زلفین تو بند است امشب***296
نوش باد!/فروغ روی تو در جام می فتاد امشب***297
ناز پرورد/قامتت نازم که از سرو سُهی دلکش تر است***298
آب زندگانی/قدِ دلجویت اندر گلشن حسن***299
باده/ماه رمضان شد، می و میخانه برافتاد***300
اگر بگذارد.../قم بد کی نیست از برای محصّل***301
بلای هجران/هیچ دانی که ز هجران تو حالم چون شد***302
گلبرگ تر/ای پریروی که گلبرگ ترت ساخته اند***303
برای احمد/احمد است از محمّد مختار***304
نالۀ «هزار»/از سبزه زار چمن بوی نوبهار آید***305
استخاره/بهار آمده دستار زهد پاره کنید***305
پیام بلبل/بوسه زد باد بهاری به لب سبزه به ناز***306
کوثر/بر لب کوثرم ای دوست ولی تشنه لبم***306
دریای وصال/مست صهبای تو می باشم و اندر هوسم***307
خراب چشم/به یاد روی تو بیرون ز آشيانه شدم***307
تکرار مکررّات/ای وازده! ترهات بس کن***308
بشارت باد!/گرفتم ساغری از دست مستی***309
عبادت/عیب خود گویم ، به عمرم من نکردم بندگی***310
علی (ع)/فارغ از هر دو جهانم ، به گل روی علی***311
دخترم/فاطی از فاطمه خواهد سخنی***312
با عشق رخت خليل را ناری نیست***313
روی تو کعبۀ دل عشّاق زنده است***313
بسترم بر در میخانه فکن، ای ساقی!***313
کاش از حلقۀ زلفت گرهی وا می شد***313
شاعر اگر سعدی شیرازی است***314
در غم دوری رویش همه در تاب و تبند***314
حاصل عمر صرف شد، در طلب وصال تو***314
پیوسته تر از ابروی تو یافت نگردد***314
بلبل از دوری گل، ناله و افغان بکند***314
از باد بهار بوی دلدار آمد***314
شرح مختصر اصطلاحات***315
فهرست اعلام***342
شناسنامۀ سروده ها***345
ص: 18
بِسْمِ اَللّهِ اَلرَّحْمنِ اَلرَّحِيمِ
دیباچه
آشنایان ره عشق درین بحر عميق***غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
ارواح مقدس و متعالی برگزیدگان و اولیای الهی، این کبوتران حریم ملکوت . و عندلیبان گلشن لاهوت، که از عالم امر و قرب جوار محبوب ازلی در تنگنای عالم طبع و سراچه ترکیب افتاده و در این دامگاه محنتزای ناسوت گرفتار آمده اند، پیوسته به سان نی از نیستان جدا گشته ، دردمندانه از سینۀ سوزان نالۀ اشتياق بر می آورند و در این غریبستان از دوری یار و دیار شکوه آغاز می کنند. این جانهای آرزومند، طایران گلشن قدس، همواره سر آن دارند که این تخته بندِ تن را بهم در شکنند و از این دامگه حادثه پرگشایند، و به مرجع و منزل نخستین خود، یعنی جوار و قرب رفيق اعلى ، بازگردند و در جایگاه صدق، نزد مليك مقتدر، مقام گیرند که گفته اند:
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش *** باز جوید روزگار وصل خویش
در وصف این محبان، امام عارفان و مقتدای موحدان ، علی ، عليه السلام، فرمود: «اگر نبود اجل محتوم و وقت معین که خداوند بر آنان مقدر ومقرر فرموده، روانهایشان يك چشم بر هم زدن در کالبدشان آرام نمی گرفت. این شیفتگان جمال مطلق چون به درد مهجوری مبتلا گردند، با استمداد از جذبات و عنایات حضرت حق، وبا تصفيه و تزکیه ، څجب را یکی پس از دیگری از میان برمی دارند و به سير الى الله می پردازند، و با تجلی انوار وحدت از قید کثرت رها می شوند، تا به مرتبه شهود حق رسند و به مقام جمع بعد از فرق نايل آيند.
و اما زبدگانی که برگزیدگان حضرت دوست اند از این مرتبه فراتر می روند، چه آنان در نهایت مراحل سلوك به سير من الخلق الى الخلق بالحق می پردازند، یعنی، این واصلان و منتهيان را تکلیف و رسالتی است تا مردمان را به سوی مبدأ متعال و کمال اسماء جمال رهنمون گردند . اینان مأمورند تا اعلام هدایت را برافرازند و معالم ارشاد را بر پای دارند و خلق را از ظلمات جهل و گمراهی و دركات استضعاف و ستم برهانند، و آنان را به مقام و جایگاه سعادت و سر منزل سلامت راهبر شوند. از این رو کار این برگزیدگان صعب و دشوار است؛ زیرا از سویی ، میل دلشان متوجه
ص: 19
معبود و محبوب خویش است و مشتاق وصل مدام ؛ و از سویی ، به خلق مشغول اند و از دوام وصل محروم . انبیای عظام و اوصیای کرام و وارثان مقام آن بزرگواران را چنین حالتی است. نقل است که پیامبر اکرم (ص) چون زیاده به کار خلق می پرداخت و از این راه احساس قبض و گرفتگی خاطر می کرد، از پی رهایی از این کدورت و ملال، بلال را می فرمود : قَمْ يا بَلالُ ، فأَرِحْنا بِالصَّلوة (ای بلال برخیز و برای نماز آواز ده و ما را راحت و آسوده ساز. ) و از این ملالت باز رهان .
اولیای الهی، که وارثان میراث انبیایند و نایبان مقام ولایت، چون به اقتضای وظیفه و تکلیف خویش از پی راهنمایی خلق قیام کنند، از فيض خلوت حضور و شهود باز می مانند، از این رو، مترصد و در پی فرصت اند تا دیگر بار به حضرت دوست باز آیند و آینه دل را با صیقل ذکر جلا بخشند؛ هرچند که این مقیمان کوی محبت در بحبوحۀ اشتغال به امور ظاهر و حل و فصل کار خلایق باز دلشان از ذکر خدا و نجوای با او غافل و فارغ نمی ماند.
امام خمینی ، سلام الله عليه ، را نیز چنین حالتی بود. او در همان حال که دل از گرد هر گونه تعلقی پرداخته بود بار سنگین رسالت و رهبری را به دوش می کشید، و خود را مکلف می دید تا از پی رهایی خلق نهضتی عظیم و قوی بنیان ، پایه ریزد تا مگر خدای عالم آن را به انقلابی عالمگیر منتهی گرداند، آن سان که اساس دیر پای نظام جور و فساد در جهان از ریشه بر افتد و دیگر بار فروغ جانفزای توحید، کران تا گران گیتی را روشن سازد و عدل و آزادی و برابری و برادری ایمانی چهرۀ افسردۀ عالم را رونق بخشد. امام، گاه که از این وظیفۀ سنگین فراغتی می یافت، در خلوات و اوقات خاص، به یاری سخنانی موزون آبی بر آتش درون می افشاند و با زبان شعر، حدیث درد فراق را با دلدار یگانه باز می گفت. حضرت امام هرگز سر شعر و شاعری نداشت و خود را به این پیشه سرگرم نساخته بود. آن عاشق صادق هرگاه از ادای وظیفه و رسالت خويش فراغتی حاصل کرده شرح درد مهجوری را در قالب الفاظ و کلمات موزون بر ورق پاره ای رقم زده است. او مقصدش شعر و شاعری نبود بلکه شعر نیز جلوه ای از جلوه های روح بلند و متعالی او بود. شعر او به مثابت «أرِحْنا يا بلال» است. شعر او نجوای عاشقانه ، روح هیجان زده و بی تابی است که در خلوت تنهایی با بکارگیری کلمات ، راز دل دردمند خویش را با محبوب بازگفته و با معبود به راز و نیاز پرداخته است. او قافيه انديش نبوده و به گفتۀ مولانا هرگاه خون در درونش جوشش کرده از شعر بدان رنگی داده است، آن بزرگ خود در باب شعرگویی خویش فرموده:
باید بحق بگویم که نه در جوانی ، که فصل شعر و شعور است و اکنون سپری شده، و نه در فصل پیری، که آن را هم پشت سر گذاشته ام، و نه در حال ارذل العمر ، که اکنون با آن دست به گریبانم . قدرت شعر گویی نداشتم.
آری شعر امام محصول حالت استغراق و مولود فنای در سبحات جلال و جمال حضرت حق است و نتیجه شهود لقای دلدار.
ص: 20
هر دم از روى تو نقشى زندم راه خيال *** با كه گويم كه درين پرده چها مى بينم
كس نديدست ز مشك ختن و نافۀ چين *** آنچه من هر سحر از باد صبا مى بينم
چنين شعرى كه مولد چنان حالتى است، طورى است وراى طور متداول و مرسوم ميان شاعران. چنين سخنى ممكن است گاهى در آن برخى تعقيدها و عدول از پاره اى موازين مرسوم زبان، مشهود گردد؛ بنا بر آنچه گفته آمد نبايد آن را با معيارهاى رايج ميان اديبان و شاعران سنجيد اين ها شعر نيست، بلكه گدازه هاى دل سوخته و شعله هاى جان سودازده اى است كه بى هيچ تقيد و تكلفى، گهگاه از درون آتشفشان دل آن پير و مراد فوران كرده و در قالب الفاظ شكل گرفته است.
تا که مستغرق شدم در قعر بحر بیخودی سر به سر دریا شدم نه جوی ماند و نه غدیر
اما آثار منظوم آن حضرت را وجوهی است که می تواند بعضی از آن در این مجال مورد بحث قرار گیرد، از قبیل تعابير و اصطلاحات و سبك و شيوه آنها و تأثیر از شاعران پیشین و عارفان متقدم، و نظایر این عناوین که بحث تفصیلی در هريك مجال و فرصتی گسترده می طلبد که این مقام را جای آن نیست. از این رو، به الزام و ضرورت به مروری اجمالی و سیری گذرا در این باره بسنده می کنیم.
تعابير و اصطلاحاتی که در آثار حضرت امام آمده همانهاست که عارفان شاعر و شاعران عارف در اشعار خود آورده اند. عارفان واصل، معانیی را که در احوالِ مشاهده و واردات قلبی یافته و به ذوق حضور آزموده اند در قالب الفاظ و به صورت رمز و استعاره بیان می کنند؛ چه آن مشاهدات و یافته ها به بیان در نمی آید و آن معانی را در کلام نمی توان گنجاند :
معانى هرگز اندر حرف نايد *** كه بحر قلزم اندر ظرف نايد
ازاين رو، آنان هرگاه از آن حالات و مقامات و از آن حقايق و معارف خبر دهند، آن را در جامۀ اشاره و رمز و استعاره در مى پوشانند، چنانكه جز ارباب شهود و آشنا به مقامات آنان ديگران چيزى از آن درنمى يابند، و چه بسا كه بيگانگان آن مقامات را برخلاف خوانند و به غلط افتند.
اصطلاحاتى است مر ابدال را *** كه خبر نَبود از آن غفّال را
براى دفع توهمات و تبيين رموز و كنايات اين سخنان است كه در شرح اين معارف كتابها نگاشته و رساله ها پرداخته اند تا طالب حق با رجوع به آنها مراد از آن اصطلاحات را دريابد. در اين معنى فيض كاشانى گويد:
چون مخدّرات معارف و حقايق و پردگيان معانى و دقايق از آن پوشيده تر است كه به واسطۀ وضع و دلالت الفاظ متصدى اظهار آن توان شد، لاجرم به دستيارى امثال و اشباه در ابراز آن كوشيده، و هر حقيقتى را به اسم يكى از محسوسات كه مناسبتى با او دارد تعبير مى كنند؛ چون «رخ» و «زلف» و «خط» و «خال» و «چشم» و «ابرو» و «دهان» و «زنّار» و «كفر» و «ترسايى» و غير آن؛ كه هريك از
ص: 21
آن اشاره به معنيى است از معانى حقايق، تا هم اهل معنى از آن حقايق محظوظ گردند، و هم اهل صورت از صورت مجازى آن بى بهره نمانند.
عرفای کامل حقایق را با ذوق و شهود دریافتند، و از برای آنچه به مشاهده آن نایل گردیدند تعابير و اصطلاحاتی وضع کردند و برای آن یافته ها و واردات عباراتی ساختند، تا بدان وسیله مستعدان را به فهم آن حقایق و اسرار راهبر شوند. شمس مغربی گوید:
اگر بينى در اين ديوان اشعار *** خرابات و خراباتى و خمّار
بت و زنّار و تسبيح و چليپا *** مغ و ترسا و گبر و دير و مينا
شراب و شاهد و شمع و شبستان *** خروش بربط و آواز مستان
مى و ميخانه و رند خرابات *** حريف و ساقى و مرد مناجات
نواى ارغنون و نالۀ نى *** صبوح و مجلس و جام پياپى
خط و خال و قد و بالا و ابرو *** عَذار و عارض و رخسار و گيسو
مشو زنهار از آن گفتار در تاب *** برو مقصود از آن گفتار درياب
مپيچ اندر سر و پاى عبارت *** اگر بينى ز ارباب اشارت
نظر را نغز كن تا نغز بينى *** گذر از پوست كن تا مغز بينى
*
اكنون پس از اين مقدمه، به مرورى بر سروده هاى آن حضرت مى پردازيم. حضرت امام در آثار خويش از اصطلاحات عرفاى شامخين و سلف صالح بهره جسته و تعابير ايشان را در شعر خود به كار برده؛ و گاهى خود از آن مصطلحات مضامين و معانى ديگرى قصد كرده است. چنانكه اشارت رفت، شرح و تبيين جميع مصطلحات در اين وجيزه ميسور و مقدور نيست، ناگزير از باب نمونه به چند مورد اكتفا مى شود، باشد كه طالبان را سودمند افتد و بدانند كه مقصود از اين دست تعابير مصاديق محسوس و متعارف نيست، بلكه هريك به حقيقتى اشارت دارد.
يكى از اصطلاحاتى كه ارباب معرفت در سخنان خويش آورده اند «رخ» است، كه گفته اند مراد از آن تجلى جمالى حضرت حق است كه سبب ايجاد اعيان عالم و ظهور اسماء الهى است. و نيز گفته اند مقصود از «رخ» لطف الهى است. فيض درين معنى گويد: «رخ عبارت از تجلى جمال الهى است به صفت لطف؛ مانند «لطيف» و «رئوف» و «توّاب» و «محيى» و «هادى» و «وهّاب». امام كلمۀ «رخ» را بكرات در سخن خويش آورده:
اى خوب رخ كه پرده نشينىّ و بى حجاب *** اى سد هزار جلوه گر و باز در نقاب
با عاقلان بگو كه رخ يار ظاهر است *** كاوش بس است اين همه در جستجوى دوست
ص: 22
شمس مغربى گويد:
ای جمله جهان در رخ جانبخش تو پیدا *** وی روی تو در آینه کون هویدا
تا شاهد حسن تو در آیینه نظر کرد *** عکس رخ خود دید، بشد واله و شیدا
حافظ گوید:
مردم ديدۀ ما جز به رخت ناظر نيست *** دل سرگشتۀ ما غير ترا ذاكر نيست
اصطلاح ديگر «زلف» است، كه گفته اند كنايه از مرتبۀ امكانيه از كليات و جزئيات و معقولات و محسوسات و ارواح و اجسام و جواهر و اعراض است. عراقى گويد: «زلف غيب هويت است كه هيچ كس را بدان راه نيست.» فيض گويد: «زلف عبارت از تجلى الهى است به قهر؛ مانند «مانع» و «قابض» و «قهّار» و «مُميت» و «مضلّ» امام گويد:
سر زلفت به کناری زن و رخسار گشا *** تا جهان محو شود خرقه کشد سوى فنا
در صید عارفان وز هستی رمیدگان *** زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
عراقی گوید :
زلفش گرهی بگشود بند از دل ما برخاست *** دل جان ز جهان بگرفت در حلقۀ زلفش بست
مغربی گوید زان زلف پراکنده و زان غمزۀ فتّان *** پرگشت جهان سر بسر از فتنه و آشوب
دیگر از مصطلحات عرفانی خانه است، که گفته اند عبارت است از نقطه وحدت حقیقی؛ ومراد وحدت ذات است. فیض گوید: «خال عبارت است از نقطه وحدت حقيقيه من حيث الخفاء ، که مبدأ و منتهای کارت اعتباری است، و از ادراك و شعور اغیار محتجب و مخفی است. به امام در این معنی گوید :
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم *** چشم بیمار ترا دیدم و بیمار شدم
گیسوی یار دام دل عاشقان او *** خال سیاه پشت لبش دانۀ من است
عطار گويد:
در طواف نقطة خالت ز شوق *** چرخْ سرگردان چو پرگاری بود
ص: 23
عراقى گويد:
سوداى زلف و خالت جز در خيال نايد *** انديشۀ جمالت جز در گمان نگنجد
اصطلاح ديگر «لب» است، كه گفته اند مقصود از آن كلام است؛ و نيز اشاره به «نفس رحمانى» است كه افاضۀ وجود بر اعيان مى كند. فيض گويد: «لب عبارت است از روان بخشى و جان فزايى كه به زبان شرع از آن به «نفخ روح» تعبير مى كنند. امام در اين معنى گويد:
شيرين لب و شيرين خط و شيرين گفتار *** آن كيست كه با اين همه فرهاد تو نيست
سر نهم بر قدم دوست به خلوتگه عشق *** لب نهم بر لب شيرين تو فرهاد شوم
عراقى گويد:
حلاوت لب تو دوش ياد مى كردم *** بسا شكر كه در آن لحظه در دهان انداخت
حافظ گويد:
آنکه جز کعبه مقامش نَبُد از یاد لبت *** بر در میکده دیدم که مقیم افتادست
اصطلاح دیگر «چشم» است، که گفته اند اشارت به شهود حق است اعیان و استعدادات را؛ و از آن شهود به صفت «بصر» تعبیر می کنند. و در شرح گلشن راز آمده که «بیماری و هستی که از بُعد و فراق و پندارِ خودی روی نموده و از مشاهدۀ جمال جانان عاشقان دلسوخته را محروم می دارد، همه آثار و لوازم چشمِ پر کرشمۀ اوست.» امام درین معنا آورده:
پیرم ولی به گوشه چشمی جوان شوم *** لطفی که از سراچۀ آفاق بگذرم
گوشه چشم گشا بر من مسکین بنگر *** ناز کن تاز که این بادیه سامانش نیست
عراقی گوید :
به يك کرشمه که چشمت بر ابروان انداخت *** هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
مغربی گوید :
چو باده چشم تو خوردست دل خراب چراست *** چو خال تست بر آتش جگر کباب چراست
اصطلاح دیگر امی و شراب» است، که مراد از آن غلبات عشق است. فيض گوید:
«شراب عبارت است از ذوق و وجد و حال كه از جلوۀ محبوب حقيقى در اوان غلبۀ محبت بر دل سالك وارد مى شود و سالك را مست و بيخود مى كند؛ چه استيلاى آن موجب هدم قواعد عقلى و نقض معاقد وهمى اوست.»
ص: 24
امام در اين معنى گويد:
من خواستار جام مى از دست دلبرم *** اين راز با كه گويم و اين غم كجا برم
الا يا ايّها الساقى ز مى پر ساز جامم را *** كه از جانم فروريزد هواى ننگ و نامم را
سنايى گويد:
ساقيا دانى كه مخموريم در ده جام را *** ساعتى آرام كن اين عمر بى آرام را
عطار گويد:
از مى عشق تو مست افتاده ام *** بر درت چون خاك پست افتاده ام
اصطلاح ديگر «ابرو» است، كه مراد از آن صفات الهى است كه حاجب ذاتند و عالم وجود از صفات رونق و بهاء و جمال مى گيرد. در سروده هاى امام آمده:
ابروی تو قبلۀ نمازم باشد *** یاد تو گره گشای رازم باشد
خم ابروی کجت قبلۀ محراب منست ***تاب گیسوی تو خود راز تب و تاب منست
مغربی گوید:
از آن در ابروی خوبان نظر پیوسته می دارم *** که در ابروی هر مهرو نمی بینم جز ابرویش
حافظ گوید :
خمى كه ابروى شوخ تو در كمان انداخت *** به قصد جان من زار ناتوان انداخت
همين چند اصطلاح از باب نمونه كافى است. طالبان براى مزيد اطلاع مى توانند به كتبى كه در اين باب تأليف شده، و يا كتابى كه «مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خمينى» در شرح كامل و مفصل اصطلاحات اشعار امام به نام فرهنگ ديوان امام خمينى (س) به چاپ رسانده است، مراجعه كنند. كوتاه سخن آنكه شعر امام سخن مرجعى است كه هرگز رضا نمى دهد سر مويى از مرز آيين و حدود، تخطى شود و كوچك ترين حكمى از احكام شريعت معطل ماند؛ پس نبايد سخن او را با سخنان مسندنشينان و داعيه داران عرفان و معرفت قياس كرد كه چنين مقايسه سخت اشتباه است. معظم له در مواضع بسيار از آثار خود به صوفيان دعوى دار و مدعيان رياكار تاخته و آنان، و شيوۀ ايشان را مورد نكوهش قرار داده است:
ص: 25
از صوفيها صفا نديدم هرگز *** زين طايفه من وفا نديدم هرگز
زين مدعيان كه فاش انا الحق گويند *** با خودبينى فنا نديدم هرگز
***
صوفى از وصف دوست بى خبر است ***صوفى بى صفا نمى خواهم
***
آنكه دل بگسلد از هر دوجهان درويش است ***وانكه بگذشت ز پيدا و نهان درويش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است *** آنكه دورى كند از اين و از آن درويش است
صوفيى كو به هواى دل خود شد درويش *** بندۀ همت خويش است چسان درويش است
امام حتى عرفان نظرى و دل مشغولى در پيچ وخم مباحث و اصطلاحات را سد راه و وقوف درين مرحله را حجاب مى داند چنان كه مكرر اين معنى را در آثار خويش از نظم و نثر به كار برده و در جايى گفته اند:
در جوانى سرگرم به مفاهيم و اصطلاحات پرزرق وبرق شدم، كه نه از آنها جمعيتى حاصل شد نه حال؛... «اسفار اربعه»، با طول و عرضش، از سفر به سوى دوست بازم داشت؛ نه از «فتوحات» فتحى حاصل و نه از «فصوص الحكم» حكمتى دست داد، چه رسد به غير آنها.
از «فتوحاتم» نشد فتحى و از «مصباح» نورى *** هرچه خواهم در درون جامه آن دل فريب است
بشكنيم آينه فلسفه و عرفان را *** از صنم خانۀ اين قافله بيگانه شويم
فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده *** پشت پايى زده بر هستى و فرزانه شويم
چنان كه مى دانيم صاحب نظران و محققان از اهل ادب، طبق ضوابط و معيارهايى، شعر پارسى را به ادوار چهارگانه يعنى دوره هاى سبك خراسانى و عراقى و هندى و عصر بازگشت منقسم ساخته اند. هرچند اين مرزبندى به قطعيت اصول رياضى نيست اما داراى مشخصاتى است كه به طور كلى شيوه و سبك آثار را معين مى كند. با همين معيارها مى توان گفت شعر امام از نظر شيوه همان سبك عراقى است و آن بزرگ به همان سياق سخن گفته و به تتبع و پيروى سخنوران سبك عراقى پرداخته است. نكتۀ درخور ذكر اينكه در شعر امام برخى كلمات و واژه ها آمده كه متأثر از زبان امروز و ادبيات معاصر است و از بعضى واژگان مضامينى تازه قصد شده است مانند كلمات وابسته و پناهنده در اين بيت:
وارستگان به دوست پناهنده گشته اند *** وابسته اى چو من به جهان بى پناه شد
و مثل كلمه شكوفا كه در سخن متقدمان نيامده و امروز متداول است:
ص: 26
نوبهار آيد و گلزار شكوفا گردد *** بى گمان كوتهى عمر خزان خواهى ديد
حضرت امام به پيروى از سخنوران بزرگ غزلهايى به سبك و سياق آنان سروده است و چون در اين مجال محدود ذكر مسطوره هاى فراوان ميسور نيست، به ذكر چند نمونه اكتفا مى كنيم.
عطار سروده است:
درد دل را دوا نمى دانم *** گم شدم سر ز پا نمى دانم
امام گفته است:
درد خواهم دوا نمى خواهم *** غصه خواهم نوا نمى خواهم
مولانا گويد:
آن يوسف خوش عذار آمد *** وان عيسى روزگار آمد
امام گويد:
كوتاه سخن كه يار آمد *** با گيسوى مشكبار آمد
سعدى گويد:
شادى به روزگار گدايان كوى دوست *** بر خاك ره نشسته به امّيد روى دوست
امام گويد:
عمرى گذشت و راه نبردم به كوى دوست *** مجلس تمام گشت و نديديم روى دوست
سعدى گويد:
يك امشبى كه در آغوش شاهد شكرم *** گرم چو عود بر آتش نهند غم مخورم
امام گويد:
يك امشبى كه در آغوش ماه تابانم *** ز هرچه در دو جهان هست روى گردانم
عماد فقيه گويد:
پوشيده ام ز آبى و خاكى نياز خويش *** ظاهر نكرده با در و ديوار راز خويش
امام گويد:
بيدل كجا رود به كه گويد نياز خويش *** با ناكسان چگونه كند فاش راز خويش
حضرت امام (قدس سره) از ميان شاعران و سخنوران پارسى زبان التفات و عنايت خاصى
ص: 27
به خواجۀ شيراز دارد، و در آثار خويش بيشتر به اقتفا و استقبال غزلهاى آسمانى «لسان الغيب» پرداخته، كه نمونه اى از آن را مى آوريم:
حافظ گويد:
ياد باد آنكه سر كوى توام منزل بود *** ديده را روشنى از خاك درت حاصل بود
امام گويد:
كاش روزى به سر كوى توام منزل بود *** كه در آن شادى و اندوه مراد دل بود
خواجه گويد:
در همه دير مغان نيست چو من شيدايى *** خرقه جايى گرو باده و دفتر جايى
امام گويد:
جز سر كوى تو اى دوست ندارم جايى *** در سرم نيست بجز خاك درت سودايى
حافظ گويد:
دوستان عيب من بيدل حيران مكنيد *** گوهرى دارم و صاحب نظرى مى جويم
امام گويد:
من درين باديه صاحب نظرى مى جويم *** راه گم كرده ام و راهبرى مى جويم
بسيارى از شاعران غزلهايى با قافيه و رديف «هيچ» ساخته اند، كه از ميان آنان دو تن، يعنى شفايى اصفهانى و حزين لاهيجى، با يك رديف و قافيه و يك بحر «هيچ» را رديف قرار داده، و عاشق اصفهانى در همان بحر و همان رديف ليكن با قافيۀ ديگر غزل ساخته اند.
حكيم شفايى گويد:
ماييم و همين خاطر افگار و دگر هيچ *** در ساخته با راحت و آزار و دگر هيچ
حزين لاهيجى گويد:
ماييم و دل و آرزوى يار و دگر هيچ *** قاصد برسان مژدۀ ديدار و دگر هيچ
عاشق اصفهانى گويد:
در باغ تو حق نفس باد صبا هيچ *** در كوى تو آمد شد بى حاصل ما هيچ
امام گويد:
ماييم و يكى خرقۀ تزوير و دگر هيچ *** در دام ريا بسته به زنجير و دگر هيچ
ص: 28
حكيم سبزوارى - متخلص به «اسرار» - را غزلى است، با رديف «عشق»؛ گويد:
نقش ديوان قضا آيتى از دفتر عشق *** آسمان بى سروپايى بود از كشور عشق
امام گويد:
وه چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق *** آدم و جن و ملك مانده به پیچ و خم عشق
وجود امام، رضوان ا... عليه ، در جهات مختلف منشأ خیرات و برکات بسیار گردیده و در کلیه شئون جامعه تأثیری ژرف برجای گذاشته اند. نهضتی را که معظم له آغاز کرد تا آنجا که به پیروزی انقلابی عظیم انجامید موجب دگرگونی شگرفی در جميع امور گردید، از جمله در عرصۀ ادب و هنر تطور و تحولی ژرف به وجود آورد؛ اهل قلم و شاعران را برانگیخت تا با نگارش مقالات و سرودن اشعار، مفاسد و مطاعن نظام جور و فساد را باز گویند و با این وسیله کارآمد و مؤثر حرکت انقلاب را سرعت بخشند. این تحرك حتى در دوران تبعید آن رهبر آگاه با الهام از سخنان و اعلامیه های آن حضرت ادامه یافت تا در آستانه پیروزی رو به فزونی نهاد و تدریجاً به اوج اعتلا رسید؛ بدانسان که شعارهای پر شور انقلابی از چشمه سار عواطف عامه خلق جوشیدن گرفت و کران تا کران مرزها را درنوردید.
آنان که شاهد آن دوران پر شکوه و آن رستخیز عام بوده اند شور و هیجان و فضای آکنده از عشق و ایمان آن ایام هرگز از خاطرشان محو نخواهد شد. آن روزهای فراموش نشدنی نیز منشأ پدید آمدن آثاری شورانگیز گردید.
پس از پيروزى انقلاب و استقرار حكومت اسلامى، مرزهاى ايران زمين به فرمان استكبار مورد تهاجم و تجاوز دشمن واقع شد و خصم بدنهاد از پى امحاى انقلاب با همه توان بدين خاك مقدس تاختن آورد که با دم گرم و مؤثر آن مقتدای ربانی امت سلحشور و قهرمان ایران با دلاوریها و حماسه آفرینی ها با دشمن مقابله کرد و با خون مقدس خود نقشی از غیرت و شرف بر صحیفه تاريخ رقم زد که تا ابد بر جای خواهد ماند. این حادثه نیز بابی تازه در ادبیات و هنر گشود و سبب به وجود آمدن آثاری جاوید و ماندگار گشت.
عامل مهم دیگر در تحول ادبی ، مکاتیب و آثار منثور امام است که در شیوه نگارش فصلی تازه باز کرد. هرچند که در این مقام سخن گفتن از نثر امام مورد نظر نیست اما دریغ است فرازی چند از آثار منثور آن عارف بالله را زیب و زیور این مقال نسازیم . حضرت امام در دیباچه پیام خود به حوزه و جامعه روحانیت می نویسد:
سلام بر حماسه سازان همیشه جاوید روحانیت که رساله علمیه و عملیه خود را به دم شهادت و مرکّب خون نوشته اند و بر منبر و وعظ و خطابۀ ناس، از شمع حیاتشان گوهر شبچراغ
ص: 29
ساخته اند. افتخار و آفرين بر شهداى حوزه و روحانيت كه در هنگامۀ نبرد، رشته تعلقات درس و بحث و مدرسه را بريدند و عقال تمنيات دنيا را از پاى حقيقت علم برگرفتند و سبكبالان به مهمانى عرشيان رفتند و در مجمع ملكوتيان شعر حضور سروده اند...
آنان كه حلقۀ ذكر عارفان و دعاى سحر مناجاتيان حوزه ها و روحانيت را درك كرده اند در خلسۀ حضورشان آرزويى جز شهادت نديده اند.
چنانكه مى دانيم در دوران حيات پربركت آن حضرت از آثار منظوم معظم له، جز قطعاتى پراكنده، منتشر نگرديد. پس از ارتحال آن بزرگوار، انتشار نخستين غزل ايشان ذوقى در شاعران و سرايندگان و ارادتمندان آن مراد و پير برانگيخت تا به اقتفا و استقبال، و تضمين سروده هاى ايشان بپردازند. اگر محققى در گردآورى و احصاى آثارى كه به پيروى از اوّلين غزل منتشرشدۀ ايشان سروده شده اهتمام ورزد، آن گاه پديدار مى گردد كه تنها همين يك غزل چه تأثيرى در ذهنها و انديشه ها داشته است.
چون آثار منظوم امام، يعنى حكايت شور و حال و ذوق عالمى دينى و مرجعى كه خود حافظ احكام شرع و آيين مبين بود و مظهر تقوا و تقدس، انتشار يافت رخنه اى در حصار جمود و تحجر افكند و ظاهربينان را تكان داد، و كسانى از آنان تنبه يافتند كه عيب عارفان كردن ناشى از تنگ نظرى و تنك بضاعتى است.
ارتحال آن روح قدسى، رستاخيزى بزرگ را باعث گشت و شيفتگان و دلدادگان آن حضرت از شاعران و سخنوران مراثى و غم نامه هايى آكنده از تأثر و مالامال از شور و احساس به سلك نظم درآوردند كه به يقين مى توان گفت بعد از پيامبر خدا (ص) و ائمه هدى (ع) در فقدان هيچ بزرگى، شاعران اين همه سوگنامه و مرثيه نسروده و اين چنين دردمندانه سخن نگفته اند، سروده هايى كه در ميان آنها آثارى بس شيوا و رسا وجود دارد كه از ذخاير گنجينۀ شعر پارسى بشمار مى آيد و در تاريخ ادب اين ديار بر جاى خواهد ماند.
در پايان يادآورى چند نكته به نظر ضرورى رسيد:
1 - معظم له گاه در برخى از اشعار خود تصرفاتى كرده بر روى حرف و كلمه اى قلم كشيده و به جاى آن، حرف و كلمه اى ديگر مرقوم داشته، و برخى از اشعار را نيز بازنويسى كرده اند.
2- از آنجا که سروده های بسیاری در قالبهای گوناگون، همانند غزل، قصیده ، مثنوی، رباعی ، قطعه ، مسمط، وترجیع بند، از حضرتش به جا مانده و اکنون همه آنها یکجا به طبع می رسد تدوین و ترتیبی خاص بدانها داده شده است، از این قرار: نخست (غزلها قرار دارد، زیرا کمیت آن از دیگر قالبها بیشتر است؛ پس از آن به ترتیب: ارباعی ها، قصیده هاه ،
مسمط ها»، «ترجیع بند»، و «قطعات و اشعار پراکنده . کلیه قالبها به ترتیب حروف «روی» مرتب شده ، و شعر های متفرقه دیگر نیز بر همین ترتیب نظم یافته است.| 3- واحد ادبیات، مؤسسه، بخشی به عنوان «شناسنامه سروده های تنظیم کرده و در پایان دیوان
ص: 30
افزوده است؛ در این بخش ویژگیهای فنی هر شعر، از نظرگاه عروض و قافیه و بدیع و معانی و بیان و سبك شناسی - به دقت و اختصار - بیان گردیده است؛ بدین ترتیب:
- نام شعر
- مطلع شعر
- وزن شعر (بحر شعر با زحافات آن، همراه با تقطیع بر اساس افاعيل مصطلح و علایم متعارف ، قید شده است)
- قالب (قالب هر سروده مشخص گردیده که غزل است یا قصیده یا ...)
- تعداد ابيات
- سبك (سبك هر سروده، عراقی یا خراسانی، بیان شده است)
- تاریخ سرایش شعر
- قافيه (همۀ حرفهای قافیه نام برده شده است)
- ردیف (اگر شعر دارای ردیف بوده، ردیف آن مشخص شده است)
- هنر شعری و بلاغی (کلیۀ آرایه ها و صنایع ، لفظی و معنوی، و نیز مصادیق معانی و بیان ، در ذیل هر سروده مشخص گردیده است)
همچنین اصطلاحات خاصی که امام در اشعار خود به کار برده اند، به اختصار و اجمال شرح شده است .
4- حضرت امام در دوران جوانی غزلیات فراوانی سروده بودند و آنها را در دفتری نیز گرد آورده بودند؛ متأسفانه در جریان سفرهای پیاپی ، این دفتر مفقود گردید. پس از آن نیز سروده هایی از ایشان در دست بود که برخی به خط خود ایشان ثبت دفتر گردیده بود، و تعدادی نیز به وسیله همسر گرامیشان استنساخ شده در دفترچه ای گردآوری شده بود ؛ این دفتر نیز در جریان تغيير مكرر محل سكونتشان مفقود گرديد. برخى از دست نوشته هاى باقيمانده، در پى هجوم مأموران ساواك به منزل و كتابخانۀ شخصى ايشان از دست رفت؛ اما نسخه اى چند از آثار منظوم قديمى ايشان، كه در دست ارادتمندان و دوستان آن حضرت چونان امانتى ارزشمند نگاهدارى مى شده، به تدريج براى «مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى» ارسال گرديد، كه اين آثار در مجموع براى ديوان شعرى كه اكنون طبع آن به پايان رسيده است دستمايۀ مهمى گرديد. پس از پيروزى انقلاب اسلامى، حضرت امام بنا به خواهش و اصرار فراوان بانو فاطمۀ طباطبايى، همسر فرزند گرامى ايشان - حضرت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى - اشعارى در قالبهاى متنوع و با مضامين عرفانى سرودند كه خوشبختانه همۀ نسخه هاى خطى اين سروده ها در مؤسسه نگهدارى مى شود. بخشى از اين سروده ها پس از رحلت امام در چند دفتر با عناوين: سبوى عشق، بادۀ عشق، نقطۀ عطف، و محرم راز منتشر گرديد، و اكنون
ص: 31
تمامى سروده هاى اخير امام و آثار به دست آمده از سروده هاى قديم آن حضرت در اين مجموعه به علاقمندان ادب و عرفان اسلامى تقديم مى گردد. ضمنا مقدمۀ بانوى گرامى، فاطمۀ طباطبايى، بر مجموعه بادۀ عشق، كه در آن از انگيزۀ امام در سرودن اشعار و غزليات اخيرشان سخن گفته اند، در پى اين ديباچه درج گرديده است.
حال كه آن امام عاشقان و مقتداى عارفان رخت به ديار ملكوت كشيده و در جوار رفيق اعلى آرميده است، مجموعه آثار منظوم آن حضرت در يك مجلد در دسترس مشتاقان و ارباب معرفت قرار مى گيرد. اميد است كه حقايق و معارف آن، سالكان الى اللّه را چراغ راه و عارفان را شمع جمع و مناجاتيان را ذكر خلوت انس باشد. اينك آن روح قدسى، كه اسلام را از پس قرنها غربت و هوان تجديد كرد و ديگربار سبب شكوه و عزت مسلمين گشت، در رضوان الهى و جايگاه صدق، نزد مليك مقتدر، مقام گرفته و آن نفس مطمئنۀ در جوار محبوب مأوا گزيده، بر روان تابناكش صلوات و سلام نثار مى كنيم و بر تربت منوّر او درود و تحيت مى فرستيم. جَزاهُ اللّه عَنِ الإسْلامِ وَ الْمُسْلمين خَيْرَ الْجَزاء.
واحد ادبيات مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام خمينى
ص: 32
نفَحاتُ وَصْلِکَ اَوْقَدَتْ جَمَرات شَوْقِکَ فِی الحَشا *** ز غمت به سینه کم آتشی که نزد زبانه کَما تَشّا
تو چه آیتی به جهانیان که صدای صیحۀ قدسیان *** گذرد ز ذَرْوَهْ لامُکان که خوشا جَمال ازل، خوشا
مسئولان نشر آثارت از من خواسته اند تا دانسته هاى خود را پيرامون نحوه ى سرودن اشعار عارفانه ات بنگارم تا دريچه اى به يكى از ابعاد وجودت پيش چشم مشتاقانت بازگردد؛ امّا چون قلم به دست مى گيرم، غم فقدانت امانم نمى دهد و اندوه هجرانت رهايم نمى كند، آخر خانه ى ما را بى تو نورى و فروغى نيست، جاى جاى خانه، نشان از تو دارد و شميم وجودت همه جا را آكنده است. على كوچكت پيوسته تو را مى جويد و همواره از تو مى پرسد و، از آنجا كه به او گفته ايم تو در آسمانهايى هميشه به شوق ديدارت به آسمان و ستارگان خيره مى شود.
اكنون بيش از سه ماه از سفر روحانى تو مى گذرد و همه روزه مشتاقان تو در حسينيّه و خانه ات گرد هم مى آيند و عاشقانه مى نالند و عاجزانه مى گريند و رهگذرت را از خانه تا حسينيّه گلريزان مى كنند.
پدرم ! تو که از حال عاشقانت آگاه بودی، تو که از جان شیفته ام خبر داشتی و می دانستی که من شیدا و بیقرار تو هستم، چگونه تنهایم گذاشتی آخر آن عمری را در پرتو وجود تو سپری کرده در ظلمات چگونه تواند زیست؟!
ص: 33
در اين شب سياهم گم گشته راه مقصود *** از گوشه اى برون آى اى كوكب هدايت!
شرح اين هجران و اين خون جگر را به فرصتى ديگر مى گذارم و به آنچه خواسته اند مى پردازم، كه:
جان پرور است قصۀ ارباب معرفت *** رمزی برو بپرس و حدیثی بیا بگو
زمانی که به اقتضای رشتۀ تحصیلی ، یکی از متون فلسفی را می خواندم ، بعضی عبارات دشوار و مبهم کتاب را در مواقع مناسب با حضرت امام (قدس سره) در میان می گذاشتم. این پرسش و پاسخ به جلسه درس بیست دقیقه ای تبدیل شد، تا يك روز صبح که برای شروع درس خدمت ایشان رسیدم دریافتم که ایشان با يك رباعی به طنز هشدارم داده اند:
فاطی! که فنون فلسفه می خواند *** از فلسفه فاء و لام و سین می داند
امید من آنست که با نور خدا *** خود را ز حجاب فلسفه برهاند
پس از دریافت این رباعی، اصرار مجدّانۀ من آغاز شد و درخواست ابیات دیگری کردم. و چند روز بعد:
فاطى! بسوى دوست سفر بايد كرد *** از خويشتن خويش گُذر بايد كرد
هر معرفتى كه بوى هستى تو داد *** ديوى است به رَه، از آن حذر بايد كرد
تقاضاى مدام من كم كمك مؤثر مى نمود، چرا كه چندى بعد چنين سرودند:
فاطى: تو و حقّ معرفت! يعنى چه؟! *** دريافت ذات بى صفت، يعنى چه؟!
ناخوانده «الف» به «يا» نخواهى ره يافت *** ناكرده سلوك، موهبت يعنى چه؟!
اين پندآموزى و روشنگرى امام را كه در قالب رُباعى و در نهايت ايجاز آمده بود به جان نيوشيدم و آويزه ى گوش كردم و سرمست از حلاوت آن شدم، ناگاه دريافتم كه نظير چنين پيامهايى در باب معرفت، دريغ است ناگفته ماند و نهفته گردد. لذا با سماجت بسيار از ايشان خواستم كه سررشته ى كلام و سرودن پيام را رها نكنند. اعتراف مى كنم كه لطف بى كران آن عزيز چنان بود كه جرأت اصرارم مى داد و هر دم بر خواهشهاى من مى افزود. تا آنجا كه درخواست سرودن غزل كردم و ايشان عتاب كردند كه: «مگر من شاعرم؟!». ولى من همچنان به مراد خود اصرار مى ورزيدم و پس از چند روز چنين شنيدم:
تا دوست بود، تو را گزندى نبود *** تا اوست، غبار چون و چندى نبود
بگذار هرآنچه هست و او را بگزين *** نيكوتر از اين دو حرف پندى نبود
***
ص: 34
عاشق نشدى اگر كه نامى دارى *** ديوانه نه اى اگر پيامى دارى
مستى نچشيده اى اگر هوش تو راست ما را بنواز تا كه جامى دارى
روزها مى گذشت و امام بهاى خواهشهاى ملتمسانه ام را هر از چندگاه با غزلى يا نوشته اى مى پرداختند.
در اين مرحله بود كه ديگر هيچ درنگى را روا نداشتم. نخست مجموعه ى رباعيها را به همسرم احمد نشان دادم كه او نيز با شوقى وافر مرا به پى گيرى امر واداشت سپس دفترى خدمت امام بردم و از ايشان تقاضا كردم به تناسب حال، سروده ها، نصايح و اشارات عارفانه ى خود را در آن دفتر مرقوم دارند.
... و چنين بود كه آن كريم، درخواست مرا اجابت كرد و از خوان معرفت و كرامت خويش توشه اى نصيبم فرمود و مرا مكتوبى بخشيد كه به غزلى ختم مى شد و جواب مثبتى به درخواست مصرّانه من بود.
اينك ثمره ى آن تلاشها، يعنى: اين ميراث گرانقدر را در اختيار مؤسّسه ى محترمى كه آثار او را دنبال مى كند مى گذارم تا به عاشقان امام هديه كند و، جان مشتاقانش را با زلال اين چشمه سار سيراب سازد. در اين زمينه گفتنى هاى ديگرى دارم كه اگر خداوند فرصتى بخشد بازگو خواهم كرد.
در غم او روزها بيگاه شد *** روزها با سوزها همراه شد
روزها گر رفت، گو: رو، باك نيست *** تو بمان اى آنكه چون تو پاك نيست
فاطمه طباطبايى 1368/6/23
ص: 35
ص: 36
ص: 37
ص: 38
باد نوروز وزي---ده است به كوه و صحرا *** جامه عي---د بپ---وشن---د، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نب---ود راه به دوست *** نازم آن مط---رب مجل---س ك---ه بود قبله نما
صوفى و عارف ازين باديه دور افت-ادند *** ج--ام مى گير ز مط--رب، كه رَوى سوى صفا
همه در عيد به صحرا و گلستان بروند *** من س--رمست، ز ميخ---انه كن---م رو به خدا
عيد نوروز مبارك به غن----ى و درويش *** ي------ار دل-----دار، ز بتخ---ان----ه درى را ب---گشا
گر مرا ره به در پير خ------رابات دهى *** ب--ه سر و جان به سويش راه نوردم نه به پا
سالها در صف ارب------اب عمائم بودم *** ت---ا ب---ه دل---دار رسيدم ن---كنم ب-----از خ--طا
ص: 39
اَلا يا ايُّها الساقى ز مى پُر ساز جامم را *** كه از جانم فروريزد هواى ننگ و نامم را
از آن مى ريز دَر جامم كه جانم را فنا سازد *** بُرون سازد ز هستى هسته نيرنگ و دامم را
از آن مى ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد *** به خود گيرد زمامم را فروريزد مقامم را
از آن مى ده كه در خلوتگه رندان بى حرمت *** بهم كوبد سجودم را بهم ريزد قيامم را
نبودى در حَريم قدس گل رويان ميخانه *** كه از هَر روزنى آيم گلى گيرد لجامم را
روم دَر جرگه پيران از خود بى خبر شايد *** بُرون سازند از جانم به مى افكار خامم را
تو اى پيك سبك باران درياى عَدم از من *** به دَريادارِ آن وادى رَسان مدح و سَلامم را
بساغر ختم كردم اين عَدم اندر عَدم نامه *** به پير صُومعه برگو ببين حُسن ختامم را
ص: 40
به تو دل بستم و غير تو كسى نيست مرا *** جُز تو اى جان جَهان دادرسى نيست مرا
عاشق روى توام اى گُل بى مثل و مثال *** به خدا غير تو هرگز هوسى نيست مرا
با تو هستم ز تو هرگز نشدم دور، وَلى *** چه توان كرد كه بانگ جرسى نيست مرا
پَرده از روى بينداز بجان تو قسم *** غير ديدار رُخت مُلتمسى نيست مرا
گر نباشى برم اى پردگى هَرجائى *** ارزش قُدس چو بال مگسى نيست مرا
مده از جنّت و از حور و قصورم خبرى *** جز رُخ دوست نظر سوى كسى نيست مرا
ص: 41
دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را *** نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را
هیچ دستی نشود جز بر خوان تو دراز *** کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را
رهرو عشقم و از خرقه و مسند بیزار *** به دو عالم ندهم روی دل آرای تو را
قامت سرو قدان را به پشیزی نخرد *** آنکه در خواب ببیند قد رعنای تو را
به کجا روی نماید که تواش قبله نه ای؟ *** آنکه جوید به حرم، منزل و ماوای تو را
همه جا منزل عشق است؛ که یارم همه جاست *** کور دل آنکه نیابد به جهان، جای تو را
با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان *** جز خم ابرو و جز زلف چلیپای تو را
دکه علم و خرد بست، درِ عشق گشود *** آنکه می داشت به سر علّت سودای تو را
بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر *** نتوان شرح کنم جلوه والای تو را
ص: 42
سر زُلفت به كنارى زن و رُخسار گشا *** تا جَهان محو شود، خرقه كشد سوى فنا
بسر كوى تو اى قبلۀ دل؛ راهى نيست *** ورنه هرگز نشوم راهىِ وادىّ «مِنا»
از صفاى گل روى تو هرآن كس بَر خورد *** بَركَنَد دل ز حريم و نكُنَد رو به «صفا»
طاق ابروى تو محرابِ دل و جان من است *** من كجا و تو كجا؟ زاهد و محراب كجا؟
ملحد و عارف و دَرويش و خراباتى و مست *** همه در اَمرِ تو هستند و تو فرمانفرما
خرقۀ صوفى و جامِ مى و شمشير جهاد *** قبله گاهى تو و اين جُمله همه قبله نما
رسم آيا به وصالِ تو كه دَر جان منى؟ *** هجر روى تو كه دَر جان منى، نيست روا!
ما هَمه موج و تو درياى جمالى، اى دوست! *** موج درياست، عجب آنكه نباشد دريا
ص: 43
جُز عشق تو هيچ نيست اندر دل ما *** عشق تو سرشته گشته اندر گِل ما
«اسفار» و «شفاء» ابن سينا نگشود *** با آن همه جرّ و بحثها مُشكِل ما
با شيخ بگو كه راه من باطِل خواند *** بر حقّ تو لبخند زند باطِل ما
گر سالك او منازلى سير كند *** خود مسلك نيستى بود منزل ما
صد قافله دل بار بمقصد بستند *** بر جاى بماند اين دل غافِل ما
گر نوح ز غرق سوى ساحل ره يافت *** اين غرق شدن همى بوَد ساحِل ما
ص: 44
گرچه از هر دو جهان هيچ نشد حاصل ما *** غم نباشد، چو بود مهر تو اندر دل ما
حاصل كوْن و مكان، جمله ز عكس رُخ توست *** پس همين بس كه همه كوْن و مكانْ حاصِل ما
جمله اسرار نهان است درونِ لب دوست *** لب گشا، پرده برانداز از اين مُشكل ما
يا بُكش يا برهان زين قفس تنگ مرا *** يا برون ساز ز دل اين هوس باطل ما
لايق طوْف حريم تو نبوديم اگر *** ازچه رو پس ز محبّت بسرشتى گِل ما؟
ص: 45
الا ی----ا ایها الس---------اقى! برون بر حسرت دلها *** ك--ه جامت حل نماید یكسره اسرار مش--كلها
ب------ه «م----ى»، ب-------ربند راه عقل را از خانقاه دل *** ك----ه این دارالجنون هرگز نباشد ج--اى عاقلها
اگر دل بسته اى بر عشق جانان، جاى خالى كن *** كه این میخانه ه--رگز نیست جز ماواى بیدلها
ت------و گ--ر از نشئه مى كمتر از آنى به خود آیى *** ب-------رون ش-و بید رنگ از مرز خل-وتگاه غافلها
چ------ه از گلهاى باغ دوست رنگ آن صنم دیدى *** ج---دا گشتى ز ب--اغ دوست دریاها و ساحلها
ت--------و راه جنت و فردوس را در پیش خود دیدى *** ج---دا گشتى ز راه ح-ق و پیوستى به باطلها
اگ-------ر دل داده اى بر ع-------الم هستى و بالاتر *** به خود بستى ز تار عنكبوتى بس سلاسلها
ص: 46
اى خوب رُخ كه پرده نشينى و بى حجاب *** اى صد هزار جلوه گر و باز در نقاب
اى آفتاب نيمه شب اى ماه نيمروز *** اى نجم دوربين كه نه ماهى نه آفتاب
كيهان طلايه دارت و خورشيد سايه ات *** گيسوى حور خيمۀ ناز تو را، طناب
جانهاى قُدسيان همه در حسرتت بسوز *** دلهاى حوريان همه در فُرقتت كباب
انموذَج جمالى و اُسطورۀ جلال *** درياى بى كرانى و عالم همه سراب
آيا شود كه نيم نظر سوى ما كُنى *** تا پر گشوده، كوچ نماييم از اين قباب
اى جلوه ات جمالْ دهِ هرچه خوب برو *** اى غمزه ات هلاكْكُنِ هرچه شيخ و شاب
چشم خراب دوست، خرابم نموده است *** آبادى دو كون به قُربانِ اين خراب
ص: 47
ما را رها كُنيد در اين رنج بى حساب *** با قلب پاره پاره و با سينه اى كباب
عُمرى گذشت در غم هجران روى دوست *** مُرغم درون آتش و ماهى بُرونِ آب
حالى نشد نصيبم از اين رنج و زندگى *** پيرى رسيد غرق بطالت پس از شباب
از درس و بحث مدرسه ام حاصِلى نشد *** كى مى توان رسيد بدريا ازين سراب
هرچه فراگرفتم و هرچه ورق زدم *** چيزى نبود غير حجابى پس از حجاب
هان اى عزيز! فصل جوانى بهوش باش! *** در پيرى از تو هيچ نيايد بغير خواب
اين جاهِلان كه دعوى ارشاد مى كنند *** در خرقه شان بغير «منم» تحفه اى مياب
ما عيب و نقص خويش و كمال و جمال غير *** پنهان نموده ايم چو پيرى پسِ خضاب
دَم در نيار و دفتر بيهوده پاره كن *** تا كى كلام بيهُده گُفتار ناصواب
ص: 48
هر كُجا پا بنهى حُسن وى آنجا پيداست *** هر كُجا سر بنهى سجده گه آن زيبا است
همه سرگشتۀ آن زلف چليپاى ويند *** در غم هجر رُخش اين همه شور و غوغا است
جُمله خوبان بَرِ حُسن تو سجود آوردند *** اين چه رنجى است كه گنجينۀ پير و بُرنا است
عاشقان صدرنشينان جهان قُدسند *** سرفراز آنكه بدرگاه جمال تو گدا است
فارغ از ما و منست آنكه بكوى تو خزيد *** غافل از هر دوجهان كى به هواى من و ما است؟!
بركن اين خِرقۀ آلوده و اين بُت بشكن! *** به در عشق فرود آى كه آن قبله نما است
ص: 49
عاشق دوست ز رنگش پیداست *** بی دلی از دل تنگش پیداست
نتوان نرم نمودش به سخن *** این سخن از دل سنگش پیداست
از در صُلح بُرون ناید دوست *** دیگر امروز ز جنگش پیداست
می زده ست از رُخ سُرخش پُرسید *** مستی از چشم قشنگش پیداست
یار امشب پی عاشق کشی اَست *** من نگویم؛ ز خدنگش پیداست
رازِ عِشق تو نگوید «هندی» *** چه کُنم من، که ز رنگش پیداست
ص: 50
آنكه دامن مى زند بر آتش جانم، حبيب است *** آنكه روزافزون نمايد دردِ من، آن خود طبيب است
آنچه روح افزاست جام باده از دست نگار است *** نى مُدرّس، نى مُربّى، نى حكيم و نى خطيب است
سرّ عشقم، رمز دردم در خم گيسوى يار است *** كى به جمعِ حلقۀ صوفىّ و اصحابِ صليب است؟!
از «فتوحاتم» نشد فتحى و از «مصباح»، نورى *** هرچه خواهم در درونِ جامۀ آن دل فريب است
درد مى جويند اين وارستگانِ مكتب عشق *** آنكه درمان خواهد از اصحاب اين مكتب غريب است
جُرعه اى مى خواهم از جام تو تا بى هوش گردم *** هُوشمند از لذّتِ اين جُرعۀ مى بى نصيب است
موج لُطف دوست در درياى عشقِ بى كرانه *** گاه در اوج فراز و گاه در عمق نشيب است
ص: 51
عيب از ما است اگر دوست ز ما مستور است *** ديده بگشاى كه بينى همه عالم طور است
لاف كم زن كه نبيند رُخ خورشيدِ جهان *** چشم خفّاش كه از ديدن نورى كور است
يا رب اين پردۀ پندار كه در ديدۀ ماست *** باز كن تا كه ببينم همه عالم نور است
كاش در حلقۀ رندان خبرى بود ز دوست *** سخن آنجا نه ز ناصر بُود، از «منصور» است
واى اگر پرده ز اسرار بيفتد روزى *** فاش گردد كه چه در خرقۀ اين مهجور است
چه كُنم تا به سر كوى توام راه دهند *** كاين سفر توشه همى خواهد و اين ره دور است
وادى عشق كه بى هوشى و سرگردانى است *** مُدّعى در طلبش بوالهوس و مغرور است
لب فروبست هرآن كس رُخ چون ماهش ديد *** آنكه مدحت كُند از گفتۀ خود مسرور است
وقت آن است كه بنشينم و دم در نزنم *** به همه كون و مكان مدحت او مسطور است
ص: 52
پرده بردار ز رخ ، چهره گشا ناز بس است *** ع-اشق سوخته را دیدن رویت هوس است
دست از دامنت اى دوست ، نخواهم برداشت *** تا م-ن دل ش-ده را یک رمق و یک نفس است
هم--ه خوبان برِ زیبایی ات اى مایه حُسن *** فی المثل ، در برِ دریاى خروشان چو خس است
م-رغ پ-ر سوخته را نیست نصیبى ز بهار *** ع-رصه جولانگه زاغ است و نواى مگس است
داد خواه-م ، غم دل را به کجا عرضه کنم ؟ *** که چو من دادستان است و چو فریاد رس است
این هم-ه غلغل و غوغ-ا که در آفاق بوَد *** س-وى دل-دار، روان و همه بانگ جرس است
ص: 53
آنكه دل بگسلد از هر دو جهان درويش است ***آنكه بگذشت ز پيدا و نهان درويش است
خرقه و خانقه از مذهب رندان دور است *** آنكه دورى كُند از اين و از آن درويش است
نيست درويش كه دارد كُله درويشى *** آنكه ناديده كُلاه و سر و جان درويش است
حلقۀ ذكر مياراى كه ذاكر يار است *** آنكه ذاكر بشناسد بعيان، درويش است
هركه در جمع كسان دعوى درويشى كرد *** به حقيقت نه كه با ورد زبان درويش است
صوفى اى كو به هواى دل خود شد درويش *** بندۀ همّت خويش است چسان درويش است
ص: 54
عشق نگار، سرّ سُويداىِ جان ماست *** ما خاكسار كوى تو تا در توان ماست
با خُلديان بگو كه شما و قصور خويش *** آرامِ ما به سايۀ سرو روان ماست
فردوس و هرچه هست در آن قسمت رقيب *** رنج و غمى كه مى رسد از او از آن ماست
با مُدعى بگو كه تو و جنّت النّعيم *** ديدار يار، حاصل سرّ نهان ماست
ساغر بيار و باده بريز و كرشمه كُن *** كاين غمزهْ روح پرورِ جان و روان ماست
اين باهُشان و علم فروشان و صوفيان *** مى نشنوند آنچه كه وردِ زبان ماست
ص: 55
برخيز مُطربا كه طرب آرزوى ماست *** چشم خرابِ يار وفادار سوى ماست
ديوانگى عاشق خوبان ز باده است *** مستى عاشقان خدا از بسوى ماست
ما عاشقان ز قُلّۀ كوه هدايتيم *** روح الامين به «سدره» پى جستجوى ماست
گلشن كنيد ميكده را اى قلندران! *** طير بهشت مى زده در گفتگوى ماست
با مُطربان بگو كه طرب را فزون كنند *** دست گداى صومعه بالا به سوى ماست
ساقى بريز بادۀ گلگون به جام من *** اين خُم پُر ز مى سبب آبروى ماست
باد بهار پردۀ رخسار او گشود *** سُرخى گل ز دلبر آشفته روى ماست
اى پردگى كه جلوه ات از عرش بگذرد *** مهر رُخت عجين به بُن موى موى ماست
ص: 56
خم ابروی کجت قبله ی محراب من است *** تاب گیسوی تو خود راز تب و تاب من است
اهل دل را به نیایش اگر آدابی هست *** یاد دیدار رُخ و موی تو، آداب من است
آنچه دیدم ز حریفان، همه هشیاری بود *** در صف می زده، بیداری من خواب من است
در یَم علم و عمل، مدعیّان غوطه ورند *** مستی و بیهُشی می زده گرداب من است
هر کسی از گُنهش پوزش و بخشش طلبد *** دوست در طاعت من غافر و توّاب من است
حاشَ لِلَّهْ که: جز این ره، ره دیگر پویم *** عشق روی تو سرشته به گل و آب من است
هر کسی از غم و شادی است نصیبی او را *** مایه ی عشرت من جامِ می ِ ناب من است.
ص: 57
افسانۀ جهان دل ديوانۀ من است *** در شمع عشق سوخته، پروانۀ من است
گيسوى يار دام دل عاشقان اوست *** خال سياه پُشت لبش دانۀ من است
غوغاى عاشقان رُخ غمّاز دلبران *** راز و نيازها همه در خانۀ من است
كوى نكوى ميكده باب صفاى عشق *** طاق و رواق روى تو كاشانۀ من است
فرياد رعد ناله دل سوز جان من *** درياى عشق قطره مستانۀ من است
تا شد به زلف يار، سر شانه آشنا *** مسجود قدسيان همگى شانۀ من است
ص: 58
سر كوى تو، به جان تو قسم جاى من است *** به خم زلف تو، در ميكده مأواى من است
عارفانِ رُخ تو جمله ظَلومند و جَهول *** اين ظلومىّ و جهولى سَرْ و سوداى من است
عاشق روى تو حسرت زده اندر طلب است *** سر نهادن به سر كوى تو فتواى من است
عالم و جاهل و زاهد همه شيداى تواند *** اين نه تنها رقم سرّ سُويداى من است
رُخ گشا، جلوه نما، گوشۀ چشمى انداز *** اين هواى دل غم ديدۀ شيداى من است
مسجد و صومعه و بُتكده و دير و كنيس *** هركجا مى گذرى ياد دل آراى من است
در حجابيم و حجابيم و حجابيم و حجاب *** اين حجاب است كه خود راز مُعمّاى من است
ص: 59
خانۀ عشق است و منزلگاه عشّاق حزين است *** پايۀ آن برتر از دروازۀ عرشِ برين است
اين سرا بارافكن ميخوردگان راه يار است *** با پريشان حالى و مستى و بيهوشى قرين است
از جهان هستى و ملك جهان بينى برون است *** با گروه نيستى جويان عاشق همنشين است
مسكن سوداگرانِ روى يار گُل عذار است *** مركز دلدادگان آن نگار مه جبين است
پرده داران حرم فرمانروايان طريقند *** بانى اين بارگه آواره از روى زمين است
عاكف اين كعبه وارسته ز مدح اين و آنست *** خادم اين ميكده دور از ثناى آن و اين است
ص: 60
در پیچ و تاب گیسوی دلبر ترانه است *** دل بردۀ فدایی هر شاخ شانه است
جان در هوای دیدن رخسار ماه توست *** در مسجد و کنیسه نشستن بهانه است
در صید عارفان و ز هستی رمیدگان زلفت چو دام و خال لبت همچو دانه است
اندر وصٰال روی تو ای شمس تابناک *** اشکم چو سیل جانب دَریا روانه است
در کوی دوستْ فصل جوانی به سر رسید *** باید چه کرد این هَمه جور زمانه است
امواج حُسن دوست چو دریای بی کران *** این مستِ تشنه کامْ غمش در کرانه است
میخانه دَر هوای وصٰالش طرب کُنان *** مُطرب به رقص و شادی و چنگ و چَغانه است
ص: 61
عشق اگر بال گُشايد به جهان حاكم اوست *** گَر كند جلوه در اين كوْن و مكان حاكم اوست
روزى ار رُخ بنمايد ز نهانخانۀ خويش *** فاش گردد كه به پيدا و نهان حاكم اوست
ذرّه اى نيست به عالم كه در آن عشقى نيست *** بارك اَللّه كه كران تا به كران حاكم اوست
گر عيان گردد روزى رُخش از پردۀ غيب *** همه بينند كه در غيب و عيان حاكم اوست
تا كه از جسم و روان بر تو حجاب است حجاب *** خود نبينى به همه جسم و روان حاكم اوست
من چه گويم كه جهان نيست به جُز پرتو عشق *** ذو الجلالى است كه بر دهر و زمان حاكم اوست
ص: 62
باد صبا! گذر كنى اَرْ در سراى دوست *** برگو كه دوست سر ننهد جُز به پاى دوست
من سر نمى نهم، مگر اندر قدوم يار *** من جان نمى دهم، مگر اندر هواى دوست
كردى دل مرا ز فراق رُخت كباب *** انصافْ خود بده كه بود اين سزاى دوست؟
مجنونْ اسير عشق شد، امّا چو من نشد *** اى كاش كس چو من نشود مُبتلاى دوست
ص: 63
عُمرى گذشت و راه نبُردم به كوى دوست *** مجلس تمام گشت و نديديم روى دوست
گلشن مُعطّر است سراپا ز بوىِ يار گشتيم هركُجا نشنيديم بوى دوست
هرجا كه مى روى ز رُخ يار *** روشن است خفّاش وار راه نبُرديم سوى دوست
مى خوارگانِ دل شده ساغر گرفته اند *** ما را نَمى نصيب نشد از سبوى دوست
گوش من و تو وصف رُخ يار نشنود *** ورنه جهان ندارد جُز گفتگوى دوست
با عاقلان بگو كه رُخ يار ظاهر است *** كاوش بس است اين همه در جُستجوى دوست
ساقى ز دست يار به ما باده مى دهد *** برگير مى تو نيز ز دستِ نكوىِ دوست
ص: 64
با كه گويم راز دل را كس مرا همراز نيست *** از چه جويم سِرّ جان را در به رويم باز نيست
ناز كُن تا مى توانى، غمزه كُن تا مى شود *** دردمندى را نديدم عاشق اين ناز نيست
حلقۀ صوفى و دير راهبم هرگز مجوى *** مرغ بال و بال وپرزده، با زاغ هم پرواز نيست
اهل دل عاجز ز گفتار است با اهل خرد *** بى زبان با بيدلان، هرگز سخن پرداز نيست
سر بده در راه جانان، جان به كف سرباز باش *** آنكه سر در كوى دلبر نفكند، سرباز نيست
عشق جانان، ريشه دارد در دل از روز اَلَست *** عشق را انجام نَبْوَد، چون ورا آغاز نيست
اين پريشان حالى از جام «بلى» نوشيده ام *** اين «بلى» تا وصل دلبر، بى بلا دمساز نيست
ص: 65
عاشقم عاشق و جُز وصل تو درمانش نيست *** كيست كاين آتش افروخته در جانش نيست
جُز تو در محفل دلسوختگان ذكرى نيست *** اين حديثى است كه آغازش و پايانش نيست
راز دل را نتوان پيش كسى باز نمود *** جُز بر دوست كه خود حاضر و پنهانش نيست
با كه گويم كه به جُز دوست نبيند هرگز *** آنكه انديشه و ديدار به فرمانش نيست
گوشۀ چشم گُشا بر من مسكين بنگر *** ناز كُن ناز كه اين باديه سامانش نيست
سر خُم باز كُن و ساغر لبريزم ده *** كه بجز تو سر پيمانه و پيمانش نيست
نتوان بست زبانش ز پريشان گوئى *** آنكه در سينه بجز قلب پريشانش نيست
پاره كُن دفتر و بشكن قلم و دم دربند *** كه كسى نيست كه سرگشته و حيرانش نيست
ص: 66
دل كه آشفتۀ روى تو نباشد دل نيست *** آنكه ديوانۀ خال تو نشد عاقِل نيست
مستى عاشق دلباخته از بادۀ توست *** بجز اين مستيم از عُمر دگر حاصِل نيست
عشق روى تو در اين باديه افكند مرا *** چه توان كرد كه اين باديه را ساحِل نيست
بگذر از خويش اگر عاشق دلباخته اى *** كه ميان تو و او جُز تو كسى حايل نيست
رهرو عشقى اگر خِرقه و سجّاده فِكن *** كه به جُز عشق تو را رهرو اين منزل نيست
اگر از اهل دلى صوفى و زاهد بگذار *** كه جز اين طايفه را راه در اين محفِل نيست
بر خَمِ طُرّۀ او چنگ زنم چنگ زنان *** كه جُز اين حاصِل ديوانۀ لا يعقل نيست
دست من گير و از اين خرقۀ سالوس رهان *** كه در اين خِرقه بجز جايگه جاهِل نيست
عِلم و عِرفان بخرابات ندارد راهى *** كه به منزلگه عشّاق ره باطِل نيست
ص: 67
امشب از حسرت رويت، دگر آرامم نيست *** دلم آرام نگي------رد ك------------ه دلاَّرامم نيست
گ------ردش ب--اغ نخواهم، نروم طَرْف چمن *** روى گل--------زار نجوي-----م كه گلندامم نيست
م---------ن از آغاز ك----ه روى تو بديدم گفتم: *** در پ-----ى طلعت اين حوروش، انجامم نيست
من به يك دان---ه، به دام تو به خود افتادم *** چه گمان بود كه در ملك جهان دامم نيست؟
خ-------اك كويش شوم و كامْ طلبكار شوم *** گ--رچه دانم كه از آن كامْ طلب، كامم نيست
هم-----ه ايّام چو "هندى" سر راهش گيرم *** گ------ر چ----ه توفيقِ نظر در همه ايامم نيست
ص: 68
عالم اندر ذكر تو در شور و غوغا هست و نيست *** باده از دست تو اندر جام صهبا هست و نيست
نور رُخسار تو در دلها فروزان شد، نشد *** عشق رويت در دل هر پير و بُرنا هست و نيست
بلبل اندر شاخ گل مدح تو را خواند و نخواند *** بوى عطر موى تو در دشت و صحرا هست و نيست
درد دل از روى زردم، پيش او گفت و نگفت *** پاره پاره جامۀ صبر و شكيبا هست و نيست
جان من در راه آن دلبر، فدا گشت و نگشت *** جان خوبانْ برخىِ خاك دلارا هست و نيست
كاروان عشق در رؤياى او رفت و نرفت *** جان صدها كاروان در اين تمنّا هست و نيست
ص: 69
آنكه سر در كوى او نگذاشته آزاده نيست *** آنكه جان نفكنده در درگاه او دلداده نيست
نيستى را برگزين اى دوست اندر راه عشق *** رنگ هستى هركه بر رُخ دارد آدم زاده نيست
راه و رسم عشق، بيرون از حساب ما و توست *** آنكه هشيار اَست و بيدار اَست مست باده نيست
سر نهادن بر در او، پا بسر بنهادن است *** هركه خود را مست داند پا بسر بنهاده نيست
سالها بايد كه راه عشق را پيدا كُنى *** اين ره رندان ميخانه است راه ساده نيست
خرقۀ درويش همچون تاج شاهنشاهى است *** تاجدار و خرقه دار از رنگ و بو افتاده نيست
تا اسير رنگ و بويى، بوى دلبر نشنوى *** هركه اين اغلال در جانش بود آماده نيست
ص: 70
آنكه دل خواهد، درون كعبه و بُتخانه نيست *** آنچه جان جويد، بدست صوفىِ بيگانه نيست
گفته هاى فيلسوف و صوفى و درويش و شيخ *** در خور وصف جمال دلبر فرزانه نيست
با كه گويم راز دل را، از كه جويم وصف يار *** هرچه گويند از زبان عاشق و ديوانه نيست
هوشمندان را بگو دفتر ببندند از سُخن *** كآنچه گويند از زبان بيهُش و مستانه نيست
ساغر از دست تو گر نوشم، بَرَم راهى به دوست *** بى نصيب آن كس كه او را، ره بر اين پيمانه نيست
عاشقان دانند درد عاشق و سوز فراق *** آنكه بر شمع جمالت سوخت جُز پروانه نيست
حلقۀ گيسو و ناز و عشوه و خال لبت *** غير مستان كس نداند، غير دام و دانه نيست
قصۀ مستى و رمز بيخودى و بيهُشى *** عاشقان دانند كاين اسطوره و افسانه نيست
ص: 71
عاشقان روى او را خانه و كاشانه نيست *** مُرغ بال وپر شِكسته فكر باغ و لانه نيست
گر اسير روى اويى نيست شو پروانه شو *** پايبَند ملك هستى در خور پروانه نيست
مى گساران را دل از عالم بُريدن شيوه است *** آنكه رنگ و بوى دارد لايق ميخانه نيست
راه علم و عقل با ديوانگى از هم جُداست *** بستۀ اين دانه ها و اين دامها ديوانه نيست
مست شو ديوانه شو از خويشتن بيگانه شو *** آشنا با دوست راهش غير اين بيگانه نيست
ص: 72
غم دل با كه بگويم كه مرا يارى نيست *** جُز تو اى روحِ روان هيچ مددكارى نيست
غم عشق تو به جان است و نگويم به كسى *** كه در اين باديۀ غم زده غمخوارى نيست
راز دل را نتوانم به كسى بگُشايم *** كه در اين دير مُغان راز نگهدارى نيست
ساقى از ساغر لبريز ز مى دم بربند *** كه در اين ميكدۀ مى زده هُشيارى نيست
درد من عشق تو و بستر من، بستر مرگ *** جُز توام هيچ طبيبى و پرستارى نيست
لُطف كُن لُطف و گذر كن بسر بالينم *** كه به بيمارى من، جان تو! بيمارى نيست
قلم سُرخ كشم بر ورقِ دفتر خويش *** هان كه در عشق من و حُسن تو گفتارى نيست
ص: 73
مائيم و يكى خرقۀ تزوير و دگر هيچ *** در دام ريا بسته به زنجير و دگر هيچ
خودبينى و خودخواهى و خودكامگى نفس *** جان را چو «روان» كرده زمينگير و دگر هيچ
در بارگه دوست نبُرديم و نديديم *** جز نامۀ سربسته به تقصير و دگر هيچ
بگزيده خرابات و گُسسته ز همه خلق *** دل بسته به پيش آمدِ تقدير و دگر هيچ
درويش كه درويش صفت نيست، گشايد *** بر خلقِ خُدا ديدۀ تحقير و دگر هيچ
صوفى كه صفائيش نباشد، ننهد سر *** جُز بر در مردِ زر و شمشير و دگر هيچ
عالِم كه به اخلاص نياراسته خود را *** عِلمش به حجابى شده تفسير و دگر هيچ
عارف كه ز عرفان كتبى چند فراخواند *** بسته است به الفاظ و تعابير و دگر هيچ
ص: 74
بهار مژده ديدار يار داد ***شايد كه جان به مقدم باد بهار داد
بلبل به شاخ س--رو در آوازِ دل فريب *** بر دل نويد سرو قد گلعذار داد
ساقى به جام باده در آن عشوه و دلال *** آرامشى به جان من بيقرار داد
در بوستان عشق نشايد غمين نشست *** بايد كه جان به دست بتى مى گسار داد
شيرين زبان م--------ن گل بى خار بوستان *** جامى ز غم به خسرو، فرهاد وار داد
تا روى دوست دي--------د دل جان گداز من *** يك جان نداد در ره او صد هزار داد
ص: 75
گر بسوى كوچۀ دلدار راهى بازگردد *** گر كه بخت خفته ام با من دمى همساز گردد
گر نسيم صُبحگاهى ره بكوى دوست يابد *** گر دل افسرده با آن سرو قد همراز گردد
گر نِى از درد دل عُشّاق شرحى بازگويد *** گر دل غم ديده با غم خواه هم آواز گردد
گر سُليمان بر غم مور ضعيفى رحمت آرد *** در بر صاحبدلان والاى و سرافراز گردد
در هوايش سر سپارم در قدومش جان بريزم *** گر برويم در گشايد گر به نازى بازگردد
سايه افكن بر سرم اى سرو بُستان نكوئى *** تا كه جانم از جهان آمادۀ پرواز گردد
ص: 76
باده از پيمانۀ دلدار هُشيارى ندارد *** بى خودى از نوش اين پيمانه بيدارى ندارد
چشم بيمار تو هركس را به بيمارى كشاند *** تا ابد اين عاشق بيمار، بيمارى ندارد
عاشق از هر چيز جُز دلدار دل بركنده خامُش *** چونكه با خود جُز حديث عشق گفتارى ندارد
با كه بتوان گفت از شيرينى درد غم يار *** جُز غم دلدار عاشق پيشه غمخوارى ندارد
بر سر بالين بيمار رخت روزى گذر كُن *** بين كه جُز عشق تو بر بالين پرستارى ندارد
لُطف كُن اى دوست از رُخ پرده بگشا ناز كم كُن *** دل تمنّائى ز دلبر غير ديدارى ندارد
ص: 77
آنكه ما را جفت با غم كرد، بنشانيد فرد *** ديدى آخر پُرسشى از حال زار ما نكرد
بر غَمِ پنهانْ اگر خواهى گواهى آشكار *** اشك سُرخم را روان بنگر تو بر رُخسار زرد
آتش دل را فروبنشانم ار با آب چشم *** بر دو عالمْ اخگر غم مى زنم با آه سرد
گرنه خود رُخسار زيباى تو ديد اندر چمن *** گردباد اندر رُخ گل مى فشاند از چه گرد؟
مى نيارم ز آستانت روى خود برداشتن *** گر دو صد بارم ز كوى خويشتن سازى تو طرد
بشنوم گر با من بيدل تو را باشد ستيز *** جان به كف بگرفته بشتابم به ميدان نبرد
«هندى» اين بسرود، هرچند اوستادى گفته است: *** «مرد اين ميدان نيم من، گر تو خواهى بود مرد»
ص: 78
با دلِ تنگ به سوى تو سفر بايد كرد *** از سر خويش به بُتخانه گذر بايد كرد
پير ما گفت ز ميخانه شفا بايد جُست *** از شفا جُستنِ هر خانه حذر بايد كرد
آنكه از جلوه رُخسار چو ماهت پيش است *** بى گمان مُعجزۀ شَقّ قمر بايد كرد
گر درِ ميكده را پير به عُشاق گشود *** پس از آن آرزوى فتح و ظفر بايد كرد
گر دل از نشئه مى دعوى سردارى داشت *** به خود آييد كه احساس خطر بايد كرد
مُژده اى دوست كه رندى سر خُم را بگشود *** باده نوشان! لب از اين مائده تر بايد كرد
در ره جُستن آتشكده سر بايد باخت *** به جفاكارى او سينه سپر بايد كرد
سر خُم باد سلامت كه به ديدار رخش *** مستِ ساغرزده را نيز خبر بايد كرد
طُرّۀ گيسوى دلدار به هر كوى و درى است *** پس به هر كوى و در از شوق سفر بايد كرد
ص: 79
بهار شد در ميخانه باز بايد كرد *** بسوى قبله عاشق نماز بايد كرد
نسيم قدس به عُشاق باغ مژده دهد *** كه دل ز هر دوجهان بى نياز بايد كرد
كنون كه دست به دامان سرو مى نرسد *** به بيد عاشق مجنون، نياز بايد كرد
غمى كه در دلم از عشق گُل عذاران است *** دوا به جام مى چاره ساز بايد كرد
كنون كه دست به دامان بوستان نرسد *** نظر به سروقدى سرفراز بايد كرد
ص: 80
عشقت اندر دل ويرانۀ ما منزل كرد *** آشنا آمد و بيگانه مرا زين دل كرد
لبِ چون غنچۀ گل باز كُن و فاش بگو *** سِرّ آن نقطه كه كار من و دل مشكل كرد
ياد روى تو غم هر دوجهان از دل برد *** صُبح اُمّيد همه ظلمت شب باطل كرد
جان من گر تو مرا حاصلى از عُمر عزيز *** ثمر عُمر جز اين نيست كه دل حاصل كرد
آشنا گر تويى از جور رقيبم غم نيست *** روى نيكوى تو هر غم ز دلم زائل كرد
نرود از سر كوى تو چو «هندى» هرگز *** آن مُسافر كه در اين وادى جان منزل كرد
ص: 81
چشم بیمار تو ای می زده بیمٰارم کرد *** حلقۀ گیسویت ای یار گرفتارم کرد
سرو بُستان نکویی گُل گُلزار جمال *** غمزه ناکرده ز خوبان همه بیزارم کرد
همۀ می زدگان هوش خود از کف دادند *** ساغر از دَست روان بخش تو هُشیارم کرد
چکنم شیفته ام سوخته ام غمزده ام *** عشوه ات والۀ آن لعل گُهَربارم کرد
عشق دلدار چنان کرد که منصورمنش *** از دیارم به در آورد و سَردارم کرد
عشقت از مَدرسه و حلقۀ صوفی راندم *** بندۀ حلقه بگوش در خمّٰارم کرد
باده از سٰاغر لبریز تو جاویدم ساخت *** بوسه از خاک دَرت مَحرم اسرارم کرد
ص: 82
دست آن شيخ ببوسيد كه تكفيرم كرد *** مُحتسب را بنوازيد كه زنجيرم كرد
معتكف گشتم از اين پس بدر پير مُغان *** كه به يك جُرعه مى از هر دوجهان سيرم كرد
آب كوثر نخورم منّت رضوان نبرم *** پرتو روى تو اى دوست جهانگيرم كرد
دل درويش بدست آر كه از سرّ الست *** پرده برداشته آگاه ز تقديرم كرد
پير ميخانه بنازم كه به سرپنجۀ خويش *** فانيم كرده عدم كرده و تسخيرم كرد
خادم درگه پيرم كه ز دلجوئى خود *** غافِل از خويش نمود و زبر و زيرم كرد
ص: 83
حديث عشق تو باد بهار بازآورد *** صبا ز طرف چمن بوى دلنواز آورد
طرب كنان گل از اسرار بوستان مى گفت *** فسرده جان خبر از عشق چاره ساز آورد
بنفشه از غم دورىّ يار نالان بود *** فرشته آيۀ هجران جان گداز آورد
هلال از خمِ ابروى يار دم مى زد *** نسيم، عطر بهارى چه سرفراز آورد
ص: 84
اى دوست پير ميكده از راه مى رسد *** با يك گل شكفته به همراه، مى رسد
گُل نيست بلكه غنچۀ باغ سعادت است *** كز جان دوست بر دل آگاه مى رسد
آن روى باطراوات و آن موى عطرگين *** از خيمه گه گذشته به خرگاه مى رسد
از خطّۀ حقيقت و از خيمۀ مجاز *** بر خاسته، به خلوت دلخواه مى رسد
آن نغمۀ فرشتۀ فردوس جاودان *** بر گوشِ جان مى زدۀ گهگاه مى رسد
دود درونِ عاشقِ سرمست از شراب *** بر قلب پير ميكده با آه مى رسد
دست از دلم بدار كه فرياد اين گدا *** از چاه دل بُرون شده بر شاه مى رسد
درد دل فقير، ز ماهى به ماه رفت *** درويش ناله اش به دل ماه مى رسد
زير كمان ابروى دلدار جادويى ست *** كاسرار آن به قلب كمينگاه مى رسد
ص: 85
فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشد *** آنكه از خويش گذر كرد، چه اش غم باشد؟
طالع بخت در آن روز برآيد، كه شبش *** يار تا صُبح ورا مونس و همدم باشد
طرب ساغر درويش نفهمد صوفى *** باده از دست بُتى گير كه محرم باشد
طوطى باغ محبّت نرود كُلبۀ جُغد *** بازِ فردوس، كُجا كَلبِ معلّم باشد؟!
اين دل گُم شده را يا به پناهت بپذير *** يا رها ساز كه سرگشته عالم باشد
ص: 86
داستان غم من راز نهانى باشد *** آن شناسد كه ز خود يكسره فانى باشد
به خمِ طرۀ زلفت نتوانم ره يافت *** آن تواند كه دلش آنچه تو دانى باشد
ساغرى از خُم ميخانه مرا باز دهيد *** كه تواند كه در اين ميكده بانى باشد؟
گِردِ دلدار نگردد، غم ساقى نخورد *** غير آن رند كه بى نام و نشانى باشد
گرچه پيرم به سر زلف تو اى دوست قسم *** در سرم عشق چو ايّام جوانى باشد
دورم از كوى تو اى عشوه گر هر جايى *** كه نصيبم ز رُخت نامه پرانى باشد
گر شبانان به سر كوى تو آيند و روند *** خُرّم آن دم كه مرا شغل، شبانى باشد
ص: 87
گره از زلف خم اندر خم دلبر واشد *** زاهد پير چو عُشاق جوان رُسوا شد
قطرۀ باده ز جام كرمت نوشيدم *** جانم از موج غمت هم قدم دريا شد
قصۀ دوست رها كُن كه در انديشۀ او *** آتشى ريخت به جانم كه روان فرسا شد
مژدۀ وصل به رندان خرابات رسيد *** ناگهان غلغله و رقص و طرب بر پا شد
آتشى را كه ز عشقش به دل و جانم زد *** جانم از خويش گذر كرد و خليل آسا شد
ص: 88
ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد *** پیش رندان خرابات چسان رُسوا شد
خواستم راز دلم پیش خودم باشد و بس *** در میخانه گشودند و چنین غوغا شد
سر خُم را بگُشائید که یار آمده است *** مژده ای میکده عیش ازلی بَرپا شد
سر زلف تو بنازم که با فشاندن آن *** ذرۀ خورشید شد و قطره هَمی دریا ش
لب گشودی و ز می گفتی و میخواره شدی *** پیش ساقی هَمه اسرار جهان افشا شد
گوئی از کوچۀ میخانه گذر کرده مسیح *** که بدرگاه خُداوند بلندآوا شد
مُعجز عشق ندانی تو زلیخٰا دانَد *** که بَرش یوسف محبُوب چنان زیبا شد
ص: 89
بهار آمد و گُلزار نورباران شد *** چمن ز عشق رُخ يار، لاله افشان شد
سُرود عشق ز مُرغان بوستان بشنو! *** جمال يار ز گُلبرگِ سبز تابان شد
ندا به ساقى سرمستِ گُل عذار رسيد *** كه طرف دشت چو رُخسار سُرخِ مستان شد
به غنچه گوى كه از روى خويش پرده فكن *** كه مُرغ دل ز فراق رُخت پريشان شد
ز حال قلب جفا ديده ام مپرس، مپرس *** چو ابر از غم دلدار اشك ريزان شد
ص: 90
بهار آمد كه غم از جان برد غم در دل افزون شد *** چه گويم كز غم آن سرو خندان جان و دل خون شد
گروه عاشقان بستند محمِلها و وارستند *** تو دانى حال ما واماندگان در اين ميان چون شد
گل از هجران بلبُل، بلبل از دورى گل هردم *** به طَرْفِ گلسِتان هريك بعشق خويش مفتون شد
حجاب از چهرۀ دلدار ما باد صبا بگرفت *** چو من هركس بر او يك دم نظر افكند مجنون شد
بهار آمد ز گُلشن برد زرديها و سرديها *** بيمن خور، گُلستان سبز و بُستان گرم و گلگون شد
بهار آمد بهار آمد بهار گل عذار آمد *** به مى خواران عاشق گو خمار از صحنه بيرون شد
ص: 91
چه شد كه امشب از اينجا گذارگاه تو شد *** مگر كه آهِ من خسته خضر راه تو شد
بساط چون تو سُليمان و كُلبۀ درويش *** نعوذ باللّه گويى ز اشتباه تو شد
كنون كه آمدى و با چو من صفا كردى *** بساط فقر چو كاخ شه از پناه تو شد
شبى كه ظلمتش از دود آه من بُد بيش *** چو روزْ روشن از نور روى ماه تو شد
بگو به شيخ كه امشب بهشت موعود است *** نصيب من به عيان خواه يا نخواه تو شد
تو شاه انجمن حُسن و «هندىِ» بيدل *** هرآنچه هست ز جان خاك بارگاه تو شد
ص: 92
پيرى رسيد و عهد جوانى تباه شد *** ايّام زندگى همه صرف گناه شد
بيراهه رفته پشت به مقصد همى روم *** عُمرى دراز صرف در اين كوره راه شد
وارستگان به دوست پناهنده گشته اند *** وابسته اى چو من به جهان بى پناه شد
خودخواهى است و خودسرى و خودپسندى است *** حاصل ز عمر آنكه خودش قبله گاه شد
دلدادگان كه روى سفيدند پيشِ يار *** رنج مرا نديده كه رويم سياه شد
افسوس بر گذشته، بر آينده صد فسوس *** آن را كه بسته در رسن مال و جاه شد
از نور، رو به ظلمتم اى دوست، دست گير *** آن را كه روسيه به سراشيب چاه شد
ص: 93
گر تو آدم زاده هستى عَلّم اَلاَسما چه شد *** «قابَ قَوْسَينت» كُجا رفته است «أَوْ أَدْنى» چه شد
بر فراز دار فرياد «أَنَا الحَق» مى زنى *** مُدّعى حق طلب! اِنيَّت و اِنّا چه شد
صوفى صافى اگر هستى بكن اين خِرقه را *** دم زدن از خويشتن با بوق و با كرنا چه شد
زُهد مفروش اى قلندر! آبروى خود مريز *** زاهد ار هستى تو پس اقبال بر دنيا چه شد
اين عبادتها كه ما كرديم خوبش كاسبى است *** دعوى اِخلاص با اين خودپرستيها چه شد
مُرشد! از دعوت بسوى خويشتن بردار دست *** «لا الهت» را شنيدستم ولى «الاّ» چه شد
ماعر بى مايه! بشكن خامِۀ آلوده ات *** كم دل آزارى نما، پس از خُدا پروا چه شد
ص: 94
كوتاه سُخن كه يار آمد *** با گيسوىِ مُشك بار آمد
بگشود در و نقاب برداشت *** بى پرده نگر، نگار آمد
او بُود و كسى نبود با او *** يكتاى و غريب وار آمد
بنشست و ببست در ز اغيار *** گويى پى يار غار آمد
من محو جمال بى مثالش *** او جلوه گر از كنار آمد
برداشت حجاب از ميانه *** تا بر سر ميگُسار آمد
دنباله صُبح ليلة القدر *** خور با رُخ آشكار آمد
بگذار چراغ، صُبح گرديد *** خورشيد جهان مدار آمد
بگذار قلم، بپيچ دفتر *** كوتاه سُخن كه يار آمد
ص: 95
میلاد گل و بهٰار جان آمد *** برخیز که عید میْ کشان آمد
خاموش مباش زیر این خرقه *** بَر جان جهٰان دوباره جٰان آمد
برگیر به دست، پَرچم عُشّاق *** فرماندۀ ملکِ لامکان آمد
گُلزارْ ز عیش لاله باران شد *** سُلطٰانِ زمین و آسمٰان آمد
با یار بگو که پَرده بَردارد *** هین! عاشق آخرالزّمان آمد
آمادۀ اَمر و نهی و فرمان باش *** هشدار! که منجی جهٰان آمد
ص: 96
عُمر را پايان رسيد و يارم از در درنيامد *** قصّه ام آخر شد و اين غصّه را آخر نيامد
جام مرگ آمد بدستم جام مى هرگز نديدم *** سالها بر من گذشت و لُطفى از دلبر نيامد
مرغ جان در اين قفس بى بال وپر افتاد و هرگز *** آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد
عاشقان روى جانان جُمله بى نام و نشانند *** نامداران را هواى او دمى بر سر نيامد
كاروان عشقِ رويش صف بصف در انتِظارند *** با كه گويم آخر آن معشوق جان پرور نيامد
مُردگان را روح بخشد عاشقان را جان ستاند *** جاهلان را اين چنين عاشق كشى باور نيامد
ص: 97
لذّت عشق تو را جز عاشق محزون نداند *** رنج لذّت بخش هجران را به جُز مجنون نداند
تا نگشتى كوه كن شيرينى هجران ندانى *** نازپرورده ره آورد دل پُرخون نداند
خسرو از شيرينى شيرين نيابد رنگ و بويى *** تا چو فرهاد از درونش رنگ و بو بيرون نداند
يوسفى بايد كه در دام زليخا دل نبازد *** ورنه خورشيد و كواكب در برش مفتون نداند
غرق دريا جُز خروش موج بى پايان نبيند *** باديه پيماى عشقت ساحِل و هامون نداند
جلوۀ دلدار را آغاز و انجامى نباشد *** عِشق بى پايان ما جز آن چرا و چون نداند
ص: 98
با گُل رخان بگوئيد، ما را به خود پذيرند *** از عاشقان بيدل، همواره دست گيرند
دردى است در دلِ ما، درمان نمى پذيرد *** دستى به عاشقان ده كز شوقِ دل بميرند
پا نه به محفلِ ما، تاراج كُن دلِ ما *** بنگر به باطل ما كز آب وگِل خميرند
سوداگرانِ مرگيم، ياران شاخ و برگيم *** رندان پابرهنه، بر حال ما بصيرند
پاكند مى فروشان، مستان دل خروشان *** بربسته چشم و گوشان، پيران سربزيرند
بردار جام مى را، جم را گذار و كى را *** فرزند ماه و دى را، كاينان چو ما اسيرند
ص: 99
اى كاش دوست درد دلم را دوا كند *** گر مهربانيم ننمايد جفا كند
صوفى كه از صفا به دلش جلوه اى نديد *** جامى از او گرفت كه با آن صفا كند
دردى ز بى وفايى دلبر به جان ماست *** ساقى بيار ساغر مى تا وفا كند
بيگانه گشته دوست ز من، جُرعه اى بده *** باشد كه يار غم زده را آشنا كند
پنهان به سوى منزل دلدار برشدم *** ترسم كه مُحتسب غمِ من بر مَلا كند
آن يار گُل عذار قدم زد به محفلم *** تا كشف راز از دل اين پارسا كند
با گيسوى گشاده سرى زن به شيخ شهر *** مگذار شيخ مجلس رندان ريا كُند!
ص: 100
بگُشاى در، كه يار ز خُم نوش جان كُند *** راز درون خويش ز مستى، عيان كند
با دوستان بگو كه به ميخانه رو كنند *** تا يار از خمارى خود، داستان كند
بردار پرده از دل غم ديده ات كه دوست *** اشك روانِ خويش ز دامن روان كند
با گل بگو كه چهره گشايد به بوستان *** تا طير قُدس، رازِ نهان را بيان كند
جامى بيار بر در درويش بينوا *** تا رازِ دلْ عيانْ برِ پير و جوان كند
بلبل به باغ ناله كند، همچو عاشقان *** گويى كه ياد از غم فصل خزان كند
بگذار دردمندِ فراقِ رُخ نگار *** از درد خويش ناله و آه و فغان كند
ص: 101
اين قافله از صُبح ازل سوى تو رانند *** تا شام اَبد نيز بسوى تو روانند
سرگشته و حيران همه در عشق تو غرقند *** دل سوخته هر ناحيه بى تاب و توانند
بگُشاى نقاب از رُخ و بنماى جَمالت *** تا فاش شود آنچه همه در پى آنند
اى پرده نشين در پى ديدار رُخ تو *** جانها همه دل باخته، دلها نگرانند
در ميكده رندان همه در ياد تو مستند *** با ذكر تو در بُتكده ها پرسه زنانند
اى دوست دل سوخته ام را تو هدف گير *** مژگان تو و ابروى تو تير و كمانند
ص: 102
بوی گُل آید از چمن، گویی که یار آنجا بود *** در باغ، چشنی دلپسند از یاد او برپا بود
بر هر دیاری بگذری، بر هر گروهی بنگری *** با صد زبان، با صد بیان در ذکر او غوغا بود
آن سرو دل آرای من، آن روح جان افزای من *** در سایه ی لطفش نشین، کاین سایه دل آرا بود
این قفلها را باز کُن، از این قفس پرواز کُن *** انجام را آغاز کُن، کآنجا ز یار آوا بود
این تارها را پاره کُن، و این دردها را چاره کُن *** آواره شو، آواره کُن، از هر چه هستی زا بود
بردار این ارقام را، بگذار این اوهام را *** بستان ز ساقی جام را، جامی که در آن «لا» بود
ص: 103
كاش روزى بسر كوى توام منزل بود *** كه در آن شادى و اندوهْ مُراد دل بود
كاش از حلقۀ زُلفت گرهى در كف بود *** كه گره بازكُنِ عُقدۀ هر مُشكِل بود
دوش كز هجر تو دلْ حالت ظلمتكده داشت *** ياد تو شمع فروزندۀ آن محفِل بود
دوستان، مى زده و مست و ز هوش افتاده *** بى نصيب آنكه در اين جَمع چو من عاقِل بود
آنكه بشكست همه قيد، ظلوم است و جهول *** و آنكه از خويش و همه كون و مكان غافِل بود
در بر دل شدگان علم حجاب است حجاب *** از حجاب آنكه برون رفت بحقّ جاهِل بود
عاشق از شوق به درياى فنا غوطه ور است *** بى خبر آنكه به ظلمتكدۀ ساحِل بود
چون بعشق آمدم از حوزه عِرفان، ديدم *** آنچه خوانديم و شنيديم همه باطِل بود
ص: 104
فراق آمد و از ديدگان فروغ ربود *** اگر جفا نكند يار، دوستيش چه سود؟
طلوع صُبح سعادت فرارسد كه شبش *** يگانه يار به خلوت بداد اذنِ ورود
طبيب درد من آن گل رخ جفاپيشه *** به روى من درى از خانقاه خود نگشود
از آن دمى كه دل از خويشتن فروبستم *** طريق عشق، به بُتخانه ام روانه نمود
به روز حشر كه خوبان روند در جنّت *** ز عاشقان طريقت كسى نخواهد بود
اگر ز عارف سالك سخن بود روزى *** يقين بدان كه نخواهد رسيد بر مقصود
ص: 105
در مَحضر شيخ يادى از يار نبود *** در خانقه از آن صنم آثار نبود
در دير و كليسا و كنيس و مسجد *** از ساقى گل عُذار ديّار نبود
سرّى كه نهفته است در ساغر مى *** با اهل خرد، جُرأت گفتار نبود
دردى كه ز عشق در دل مى زده است *** با هُشياران مجال اظهار نبود
راهى است ره عشق كه با رهرو آن *** رمزى باشد كه پيش هُشيار نبود
زين مستى نيستى كه در جان من است *** در محكمه هيچ جاى انكار نبود
هُشيار مباش و راه مستان را گير *** كاندر صف هُشياران ديدار نبود
ص: 106
گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود *** سُلطان عشق را به سوى ما نظر نبود
جان در هواى ديدن دلدار داده ام *** بايد چه عذر خواست متاع دگر نبود
آن سر كه در وصال رخ او به باد رفت *** گر مانده بود در نظر يار سر نبود
موسى اگر نديد به شاخ شجر رُخش *** بى شك درخت معرفتش را ثمر نبود
گر بار عشق را برضا مى كشى چه باك *** خاور به جا نبود و يا باختر نبود
بلقيس وار گر در عِشقش نمى زديم *** ما را به بارگاه سُليمان گُذر نبود
گر مُرغ باغ قدس به وصلش رسيده بود *** در جمع عاشقان تو بى بال وپر نبود
ص: 107
از دلبرم به بُتكده نام و نشان نبود *** در كعبه نيز جلوه اى از او عيان نبود
در خانقاه ذكرى از آن گُل عذار نيست *** در دير و در كنيسه كلامى از آن نبود
در مدرسِ فقيه به جُز قيل و قال نيست *** در دادگاه، هيچ از او داستان نبود
در محضر اديب شدم، بلكه يابمش *** ديدم كلام جُز ز معانى بيان نبود
حيرت زده شدم به صفوف قلندران *** آنجا به جُز مديحتى از قُلدران نبود
يك قطره مى، ز جام تو اى يار دل فريب *** آن مى دهد كه در همه ملك جهان نبود
يك غمزه كرد و ريخت به جان يك شرر كز آن *** در بارگاه قُدس برِ قُدسيان نبود
ص: 108
سٰاغر از دست ظریف تو گُناهی نبود *** جُز سر کوی تو ای دوست! پناهی نبود
درِ اُمّید ز هر سوی به رویم بسته است *** جُز در میکده، اُمّید به راهی نبود
آنکه از بادۀ عشق تو لبی تازه نمود *** ملک هستی بر چشمش پرِ کاهی نبود
گر تو در حلقۀ رندان نظری ننمایی *** به نگاهت، که در آن حلقه نگاهی نبود
جان فدای صنم باده فروشی که بَرَش *** هستی و نیستی و بنده و شاهی نبود
نظری کُن که نباشد چو تو صاحبنظری *** به مریضی که دَر او جُز غم و آهی نبود
عاشقم عاشق دلسوخته از دوری یار *** در کفم جُز دل افسرده گواهی نبود
ص: 109
جُز گل روى تو اُمّيد به جايى نبود *** درد عشق است به غير تو دوايى نبود
بندۀ موى توام دست فشانى نرسد *** راهى كوى توام راهنمايى نبود
حلقۀ زلف تو زنجير دل غمگين است *** از دلم جُز رُخ تو حلقه گشايى نبود
صوفى صافى از اين ميكده بيرون نرود *** كه به جُز كلبۀ عُشاق، صفايى نبود
عاكف كوى بُتان باش كه در مسلك عشق *** بوسه بر گونۀ دلدار خطايى نبود
خادم پير مُغان باش كه در مذهب عشق *** جُز بُت جام به كف، حُكمروايى نبود
ص: 110
غم مخور ايّام هجران رو به پايان مى رود *** اين خمارى از سر ما ميگُساران مى رود
پرده را از روى ماه خويش بالا مى زند *** غمزه را سر مى دهد غم از دل و جان مى رود
بلبُل اندر شاخسار گُل هُويدا مى شود *** زاغ با صد شرمسارى از گُلِستان مى رود
محفِل از نور رُخ او نورافشان مى شود *** هرچه غير از ذكر يار از ياد رِندان مى رود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند *** پرده از رُخسار آن سرو خرامان مى رود
وعدۀ ديدار نزديك است ياران مُژده باد *** روز وصلش مى رسد ايّام هجران مى رود
انا للّه و انا إليه راجعون اين صفحه فقط ده ساعت مانده به پيوستن روح مقدّس حضرت امام خمينى به ملكوت اعلى، بدست اين حقير «قلم شكسته» تحرير شد.
خردادماه 1368 - جليل رسولى
ص: 111
كيست كآشفتۀ آن زلف چليپا نشود؟! *** ديده اى نيست كه بيند تو و شيدا نشود
ناز كن ناز، كه دلها همه دربند تواند *** غمزه كُن غمزه كه دلبر چو تو پيدا نشود
رُخ نما تا همه خوبان خجل از خويش شوند *** گر كشى پرده ز رُخ كيست كه رُسوا نشود
آتش عشق بيفزا، غمِ دل افزون كُن *** اين دل غم زده نتوان كه غم افزا نشود
چاره اى نيست به جُز سوختن از آتش عشق *** آتشى ده كه بيفتد به دل و پا نشود
ذرّه اى نيست كه از لُطف تو هامون نبود *** قطره اى نيست كه از مهر تو دريا نشود
سر به خاك سر كوى تو نهد جان، اى دوست *** جان چه باشد كه فداى رُخ زيبا نشود
ص: 112
مُرغ دل پر مى زند تا زين قفس بيرون شود *** جان بجان آمد توانش تا دمى مجنون شود
كس نداند حال اين پروانۀ دلسوخته *** در بر شمع وجود دوست آخر چون شود
رهروان بستند بار و برشدند از اين ديار *** بازمانده در خم اين كوچه دل پُرخون شود
راز بُگشا پرده بردار از رُخ زيباى خويش *** كز غم ديدار رويت ديده چون جيحون شود
ساقى از لب تشنگان بازمانده ياد كُن *** ساغرت لبريز گردد، مستيت افزون شود
گر ببارد اَبر رحمت باده روزى جاى آب *** دشتها سرمست گردد چهره ها گلگون شود
ص: 113
بلبُل از جلوه گُل نغمۀ داوُد نمود *** نغمه اش درد دل غم زده بهبود نمود
ساقى از جام جهان، تاب بجان عاشِق *** آنچه با جان خليل آتش نمرود نمود
بندۀ عشقِ مسيحادم آن دلدارم *** كه به يُمن قدمش هستى من دود نمود
در پريشانى ما هرچه شنيدى هيچ است *** هيچ را كس نتوانست كه نابود نمود
نازم آن دلبر پُرشور كه با صهبايش *** پرده بردار رُخ عابد و معبود نمود
قدرت دوست نگر كز نگهى از سر لُطف *** ساجد خاك در ميكده مسجود نمود
ص: 114
خواست شيطان بد كند با من ولى احسان نمود *** از بهشتم بُرد بيرون بستۀ جانان نمود
خواست از فردوس بيرونم كند خوارم كند *** عشق پيدا گشت و از مُلك و مَلَك پرّان نمود
ساقى آمد تا ز جام باده بى هوشم كند *** بيهُشى از مُلك بيرونم نمود و جان نمود
پَرتُوِ حُسْنَت بجان افتاد و آن را نيست كرد *** عشق آمد دردها را هرچه بُد درمان نمود
غمزه ات در جان عاشق برفروزد آتشى *** آن چنان كز جلوه اى با موسى عمران نمود
«ابن سينا» را بگو در طور سينا ره نيافت *** آنكه را بُرهان حيران ساز تو حيران نمود
ص: 115
سر خم باد سلامت كه به من راه نمود *** ساقى باده بكف جان من آگاه نمود
خادم درگه ميخانه عشاق شدم *** عاشق مست مرا خادم درگاه نمود
سر و جانم به فداى صنم باده فروش *** كه به يك جُرعه مرا خسرو جم جاه نمود
ماه رُخسار فروزنده ات اى مايۀ عيش *** بى نيازم به خُدا از خور و از ماه نمود
برگ سبزى ز گُلستان رُخت بخشودى *** فارغم از همه فردوسى(1) گمراه نمود
با كه گويم غم آن عاشق دلباخته را *** كه همه راز خود اندر شِكم چاه نمود
ص: 116
بر در ميكده ام دست فشان خواهى ديد *** پاى كوبان، چو قلندرمنشان خواهى ديد
باز سرمست از آن ساغر مى خواهم شد *** بيهُشم مسخرۀ پير و جوان خواهى ديد
از در مدرسه و دير بُرون خواهم تاخت *** عاكف سايۀ آن سرو روان خواهى ديد
از اقامتگه هستى به سفر خواهم رفت *** به سوى نيستيم رخت كشان خواهى ديد
خرقۀ فقر به يكباره تُهى خواهم كرد *** ننگ اين خرقۀ پوسيده عيان خواهى ديد
باده از ساغر آن دل زده خواهم نوشيد *** فارغم از همه ملك دو جهان خواهى ديد
ص: 117
بر در ميكده ام پرسه زنان خواهى ديد *** پير دل باخته، با بخت جوان خواهى ديد
نوبهار آيد و گلزار شكوفا گردد *** بى گمان كوتهى عُمر خزان خواهى ديد
مُرغ افسرده كه در كُنج قفس محبوس است *** بر فراز فلك از شوق پران خواهى ديد
سوزش باد دى از صحنه بُرون خواهد رفت *** بارش ابر بهارى بعيان خواهى ديد
قوس را باد بهارى بعقب خواهد راند *** پس از آن قوس قزح را چو كمان خواهى ديد
دلبر پردِگى از پرده بُرون خواهد شد *** پرتو نور رُخش در دو جهان خواهى ديد
ص: 118
دست از دلم بدار كه جانم به لب رسيد *** اندر فراقِ روى تو، روزم به شب رسيد
گفتم به جان غم زده ديگر تو غم مخور *** غم رخت بست و موسم عيش و طرب رسيد
دلدار من چُو يوسف گم گشته بازگشت *** كنعان مرا ز روى دل مُلتهب رسيد
راز دلم كه قلب جفا ديده ام دريد *** از سينه ام گذشت و به مغز عصب رسيد
مُرغ ديار قُدس از آن، پرزنان رميد *** بر درگهى كه بود ورا منتخب رسيد
دارالسلام، روى سلامت نشان نداد *** بگذشت جان از آن و به دار العجب رسيد
ص: 119
اين رهروان عشق كُجا مى روند زار *** ره را كناره نيست چرا مى نهند بار
هرجا روند جُز سر كوى نگار نيست *** هرجا نهند بار همان جا بود نگار
ساغر نمى ستانند از غير دست دوست *** ساقى نمى شناسند از غير آن ديار
در عشق روى اوست همه شادى و سُرور *** در هجر وصل اوست همه زارى و نزار
از نور روى اوست گُلستان شود چمن *** در ياد سرو قامت او بشكفد بهار
ما را نصيب روى تو با اين حجاب نيست *** بردار اين حجاب از آن روى گُل عذار
ص: 120
با كه گويم غم ديوانگى خود جُز يار؟ *** از كه جويم ره ميخانه بغير از دلدار؟
سرّ عشق است كه جز دوست نداند ديگر *** مى نگنجد غم هجرانِ وى اندر گفتار
نوبهار است، درِ ميكده را بگشائيد *** نتوان بست درِ ميكده در فصلِ بهار
باده آريد در اين فصل به ياد ساقى *** نسزد رفت به گلزار بدين حال خمار
خمِ زلفى بگشا، اى صنم باده فروش! *** حاجتِ اين دل غمگين به سرِ زلف برآر
روز ميلادِ مهينْ عاشِق يار است امروز *** مددى كن، سرِ خُم را بگشا بر ابرار
حالتى رفت ز ديدار رُخش بر مستان *** مى نگويم به كسى، جُز صنم باده گُسار
ص: 121
برگير جام و جامۀ زُهد و ريا درآر *** محراب را به شيخ رياكار واگُذار
با پير ميكده خبر حال ما بگو *** با ساغرى بُرون كُند از جان ما خمار
كشكول فقر شد سبب افتخار ما *** اى يار دل فريب! بيفزاى افتخار
ما ريزه خوار صُحبت رند قلندريم *** با غمزه اى نواز دل پير جيره خوار
از زهر جان گُداز رقيبم سُخن مگوى *** دانى چه ها كشيدم ازين مار خال دار
بوس و كنار يار بجانم حيات داد *** در هجر او نه بوس نصيب است و نى كنار
هشدار ده به پير خرابات از غمم *** ساقى ز جام باده مرا كرد هوشيار
ص: 122
دكّۀ عطرفروشى است وَ يا معبر يار *** ماه روشنگر بزم است وَ يا روى نگار
اى نسيم سحرى از سر كويش آيى *** كه چنين روح فزايى و چنين غاليه بار
غمزه اى! تا بگشايى به رُخم راه اميد *** لُطفى اى دوست! بر اين دل شُدۀ زار و نزار
در ميخانه به رويم بگشوده است حريف *** ساغرى از كف خود بازده اى لاله عذار
خُم مى زنده اگر ساغرى از دست برفت *** سر خُم باز كن و عُقده ز جانم بردار
بركَنَم خرقۀ سالوس اگر لُطف كُنى *** سر نهم بر قدمت خرقه گذارم به كنار
ص: 123
کورکورانه بمیخانه مَرو ای هُشیار *** خانۀ عشق بود جٰامۀ تزویر برآر
عاشقانند در آن خانه هَمه بی سَر و پا *** سَر و پایی اگرت هست در آن پا نگذار
تو که دلبستۀ تسبیحی و وابستۀ دیر *** ساغر باده از آن میکده اُمید مدار
پاره کن سبحه و بشکن درِ این دیر خراب *** گر که خواهی شوی آگاه ز سرّالاسرار
گر نداری سر عشاق و ندانی ره عشق *** سر خود گیر و رَه عشق به رَهوار سپٰار
باز کُن این قفس و پاره کُن این دام از پای *** پَرزنان پَرده دران رو به دیار دلدار
ص: 124
مژده اى مُرغ چمن فصل بهار آمد باز *** موسم مى زدن و بوس و كنار آمد باز
وقت پژمُردگى و غم زدگى آخر شد *** روز آويختن از دامن يار آمد باز
مُردگى ها و فروريختگى ها بشدَند *** زندگيها بدو صد نقش و نگار آمد باز
زردى از روى چمن بار فرابست و برفت *** گُلبن از پرتو خورشيد ببار آمد باز
ساقى و ميكده و مُطرب و دست افشانى *** به هواى خم گيسوى نگار آمد باز
گر گُذشتى بدر مدرسه با شيخ بگو *** پى تعليمِ تو آن لاله عذار آمد باز
دكّۀ زُهد ببنديد در اين فصل طرب *** كه بگوش دل ما نغمۀ تار آمد باز
ص: 125
در ميخانه بروى همه باز است هنوز *** سينۀ سوخته در سوز و گُداز است هنوز
بى نيازى است در اين مستى و بيهوشى عشق *** درِ هستى زدن از روى نياز است هنوز
چاره از دورى دلبر نبود لب بربند *** كه غلام دَرِ او بنده نواز است هنوز
راز مگشاى مگر در بَرِ مست رُخ يار *** كه در اين مرحله او محرم راز است هنوز
دست بردار ز سوداگرى و بُوالهوسى *** دست عُشّاق سوى دوست دراز است هنوز
نرسد دست من سوخته بر دامن يار *** چه توان كرد كه در عشوه و ناز است هنوز
اى نسيم سحرى! گر سر كويش گذرى *** عطر برگير كه او غاليه ساز است هنوز
ص: 126
ابرو و مُژّۀ او تير و كمان است هنوز *** طرّۀ گيسوى او عطرفشان است هنوز
ما به سوداگرى خويش روانيم همه *** او به دل بُردگى خويش روان است هنوز
ما پى سايه سرْوَش به تلاشيم همه *** او ز پندار من خسته نهان است هنوز
سر و جانى نبود تا كه به او هديه كُنم *** او سراپاى همه روح و روان است هنوز
من دل سوخته پروانه شمع رُخ او *** رُخ زيباش عيان بود و عيان است هنوز
قدسيان را نرسد تا كه به ما فخر كُنند *** قصّۀ عَلّمَ الأسْما به زبان است هنوز
ص: 127
امشب كه در كنار منى، خفته چون عروس *** زنهار تا دريغ ندارى كنار و بوس
اى شب بگير تنگ به بر نوعروس صبح *** امشب كه تنگ در بر من خفته اين عروس
لب بر ندارم از لبِ شيرين شكّرش *** گر بانگ صبح بشنوم و گر غريو كوس
يا رب ببند بر رُخ خورشيد راه صُبح *** در خواب كُن مؤذن و در خاك كُن خروس
يك امشبى كه با منى از راه لُطف و مهر *** جُبران شود بقيّۀ عُمر، ار بود فسوس
نارندم ار بخواهم كاين شب سحر شود *** باشد اگر به تخت سُليمانيم جلوس
«هندى» ز هند تا به سر كويت آمده ست *** كى دل دهد به شاهى شيراز و ملك طوس
ص: 128
جامى بنوش و بر در ميخانه شاد باش *** در ياد آن فرشته كه توفيق داد باش
گر تيشه ات نباشد تا كوه بركنى *** فرهاد باش در غم دلدار و شاد باش
رو حلقۀ غلامى رندان بگوش كُن *** فرمانرواى عالم كون و فساد باش
در پيچ وتاب گيسوى ساقى ترانه ساز *** با جان و دل لوايْكش اين نهاد باش
شاگرد پير ميكده شو در فنون عشق *** گردن فرازْ بر همه خلق، اوستاد باش
مستان مقام را به پشيزى نمى خرند *** گو خسرو زمانه و يا كيقباد باش
فرزند دلپذير خرابات گر شدى *** بگذار ملك قيصر و كسرى بباد باش
ص: 129
بر در میکده پیمانه زدم خرقه به دوش *** تا شود از کفم آرام و، رود از سر هوش
از دَم شیخ، شفای دل من حاصل نیست *** بایدم شکوه برم پیش بت باده فروش
نه مُحقّق خبری داشت، نه عارف اثری *** بعد از این دست من و دامن پیری خاموش
عالِم و حوزه ی خود، صوفی و خلوتگه خویش *** ما و کوی بُت حیرتزده ی خانه بدوش
از در مدرسه و، دیر و، خرابات شدم *** تا شوم بر در میعادگهش حلقه بگوش
گوش از عربده ی صوفی و درویش ببند *** تا به جانت رسد از کوی دل، آوازِ سروش
ص: 130
عهدى كه بسته بودم با پير مى فروش *** در سال قبل؛ تازه نمودم دوباره دوش
افسوس آيدم كه در اين فصل نوبهار *** ياران، تمام، طرف گُلستان و من خموش
من نيز با يكى دو گُلندام سيم تن *** بيرون روم به جانب صحرا به عيش و نوش
حيف است اين لطيفۀ عُمر خداى داد *** ضايع كُنم به دلق ريايىّ و ديگ جوش
دستى به دامن بُت مه طلعتى زنم *** اكنون كه حاصلم نشد از شيخ خرقه پوش
از قيل و قال مدرسه ام حاصلى نشد *** جز حرف دلخراش، پس از آن همه خروش
حالى به كُنج ميكده با دلبرى لطيف *** بنشينم و ببندم از اين خلق چشم و گوش
ديگر حديث از لب «هندى» تو نشنوى *** جُز صحبت صفاى مى و حرف مى فروش
ص: 131
بيدل كُجا رود به كه گويد نياز خويش؟ *** با ناكسان چگونه كُند فاش، راز خويش؟
با عاقلانِ بى خبر از سوز عاشقى *** نتوان درى گشود ز سوز و گداز خويش
اكنون كه يار، راه ندادم به كوى خود *** ما در نياز خويشتن و او به ناز خويش
با او بگو كه گوشۀ چشمى ز راه مهر *** بگُشا دمى به سوختۀ پاكباز خويش
ما عاشقيم و سوختۀ آتش فراق *** آبى بريز با كفِ عاشق نواز خويش
بيچاره ام ز درد و كسى چاره ساز نيست *** لُطفى نماى با نظر چاره ساز خويش
با موبدان بگو، ره ما و شما جُداست *** ما با اياز خويش و شما با نماز خويش
ص: 132
من در هواى دوست گذشتم ز جان خويش *** دل از وطن بُريدم و از خاندان خويش
در شهر خويش بود مرا دوستان - بسى *** كردم جُدا هواى تو از دوستان خويش
من داشتم به گلشن خود آشيانه اى *** آواره كرد عشق توام ز آشيان خويش
مى داشتم گمان كه تو با من وفا كنى *** ورنه بُرون نمى شدم از بوستان خويش
ص: 133
وه، چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق *** آدم و جنّ و مَلَک، مانده به پیچ و خم عشق
عرشیان، ناله و فریاد کنان در ره یار *** قدسیان بر سر و بر سینه زنان، از غم عشق
عاشقان از در و دیوار هجوم آوردند *** طرفه سرّی است هویدا، ز در محکم عشق
ریزه خوارانِ درِ میکده شاداب شدند *** جلوه گاهی است ز رندان، به درِ خاتم عشق
غم مخور، ای دل دیوانه که راهت ندهند *** پیش سالک نبود فرق، ز بیش و کم عشق
به حریفانِ ستم پیشه، پیامم برسان *** جز من مست، نباشد دگری محرم عشق
ص: 134
پرده برگير كه من يار توام *** عاشقم، عاشق رُخسار توام
عشوه كُن، ناز نما، لب بگشا *** جانِ من، عاشق گُفتار توام
بر سر بستر من پا بگذار *** منِ دلْسوخته بيمارِ توام
با وصالت ز دلم عُقده گشا *** جلوه اى كُن كه گرفتار توام
عاشقى سر به گريبانم من *** مستم و مُردۀ ديدار توام
گر كُشى يا بنوازى اى دوست *** عاشقم، يارِ وفادار توام
هركه بينيم خريدار تو است *** من خريدارِ خريدارِ توام
ص: 135
هيچ دانى كه من زار گرفتار توام *** با دل وجان سبب گرمى بازار توام
هر جفا از تو بمن رفت به منّت بخرم *** به خُدا يار توام يار وفادار توام
تار گيسوى تو آخر به كمندم افكند *** من اسير خم گيسوى تو و تار توام
بس كن اى جُغد ز ويرانۀ خود دم بربند *** كه در اين دايره من نقطۀ پرگار توام
عارفان پرده بيفكنده به رُخسار حبيب *** من ديوانه گشايندۀ رُخسار توام
عاشقان سرّ سويداى تو را فاش كنند *** پيش من آى كه من محرم اسرار توام
روى بگشاى بر اين پير ز پا اُفتاده *** تا دم مرگ بجان عاشق ديدار توام
ص: 136
دست افشان بسر کوی نگار آمده ام *** پای کوبان ز پی نغمه تار آمده ام
حاصل عُمر اگر نیمْ نگاهی باشد *** بهر آن نیمْ نگه با دل زار آمده ام
باده از دست لطیف تو در این فصل بَهار *** جٰان فزاید که در این فصلِ بَهار آمده ام
مُطرب عشق کُجا رفته دَر این فصل طَرب *** که بعشق و طربش باده گُسار آمده ام
در میخانه گشائید که از مسلخ عشق *** بهَوای رُخ آن لاله عذار آمده ام
جامۀ زهد دَریدم رهم از دام بَلا *** باز رستم ز پی دیدن یار آمده ام
بتماشای صفای رُخت ای کعبۀ دل *** بصفا پشت و سوی شهر نگار آمده ام
ص: 137
بر در ميكده از روى نياز آمده ام *** پيش اصحاب طريقت به نماز آمده ام
از نهان خانه اسرار ندارم خبرى *** بدر پير مُغان صاحب راز آمده ام
از سر كوى تو راندند مرا با خوارى *** با دلى سوخته از باديه باز آمده ام
صوفى و خرقه خود، زاهد و سجّادۀ خويش *** من سوى دير مُغان نغمه نواز آمده ام
با دلى غم زده از دير به مسجد رفتم *** به اُميدى هِله با سوز و گُداز آمده ام
تا كند پرتو رويت بدو عالم غوغا *** برِ هر ذره بصد راز و نياز آمده ام
ص: 138
بر در ميكده بگذشته ز جان آمده ام *** پشت پايى زده بر هر دوجهان آمده ام
جان كه آيينۀ هستى است در اقليم وجود *** بر زده سنگ به آيينۀ جان آمده ام
سرّ هستى چو نشد حاصلم از ملك شهود *** در نهان خانه، پى سرّ نهان آمده ام
جلوۀ روى تو بى منّت كس مقصود است *** كاين همه راهْ كران تا به كران آمده ام
دستگيرى كنم اى خضر! كه در اين ظلمات *** پى سرچشمۀ آب حَيوان آمده ام
همّت اى دوست كه من چشم ببستم ز جهان *** به سر كوى تو چشمِ نگران آمده ام
خوش دل از عاقبت كار شو اى «هندى» از آنك *** بر در پير ره از بخت جوان آمده ام
ص: 139
بر در ميكده با آه و فغان آمده ام *** از دغل بازى صوفى به امان آمده ام
شيخ را گو كه در مدرسه بربند! كه من *** زين همه قال و مقال تو به جان آمده ام
سر خُم باز كُن اى پير كه در درگه تو *** با شعف، رقص كُنان، دست فشان آمده ام
گرهى بازنگردد مگر از غمزۀ يار *** بر درش با تن شوريده روان آمده ام
همه جا خانۀ يار است كه يارم همه جاست *** پس ز بُتخانه سوى كعبه چسان آمده ام
راز بگشا و گره باز و مُعمّا حل كُن! *** كه از اين باديه بى تاب وتوان آمده ام
تا كه از هيچ كنم كوچ بسوى همه چيز *** بوالهوس در طمع گنج نهان آمده ام
ص: 140
پروانه وار بَر در میخانه پَر زدم *** در بسته بود با دل دیوانه در زدم
خوابم ربود آن بُتِ دلدار تا به صُبح *** چون مُرغ حق ز عشق ندا تا سَحر زدم
دیدار یار گر چه مُیسّر نمی شود *** من در هوای او به همه بام و بَر زدم
دَر هر چه بنگری رُخ او جلوه گر بود *** لوح رُخش به هر دَر و هر رهگذر زدم
در حٰال مستی از غم آن یار دلفریب *** گاهی به سینه گاه به رُخ گه به سر زدم
جان عزیز من، بُت من چهره باز کرد *** طعنه به روی شمس و به روی قمر زدم
یارم به نیم غمزه چنان جان من بسوخت *** کآتش به ملک خاور و هم باختر زدم
ص: 141
من بخال لبت اى دوست گرفتار شدم *** چشم بيمار تو را ديدم و بيمار شُدم
فارغ از خود شدم و كوسِ انا الحق بزدم *** همچو منصور خريدار سر دار شُدم
غم دلدار فكنده است بجانم شررى *** كه بجان آمدم و شُهرۀ بازار شُدم
دَر ميخانه گُشائيد بِرويم شب و روز *** كه من از مسجد و از مدرسه بيزار شُدم
جامۀ زُهد و ريا كندم و بر تن كردم *** خرقۀ پير خراباتى و هُشيار شُدم
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد *** از دم رِند مى آلوده مددكار شُدم
بگذاريد كه از بُتكده يادى بكُنم *** من كه با دست بُت ميكده بيدار شدم
ص: 142
به کمند سر زلف تو، گرفتار شدم *** شُهره ی شهر، به هر کوچه و بازار شدم
گر برانی ز درم از در در دیگر آیم *** گر بُرون رانْدِیَم از خانه، ز دیوار شدم
مستیِ علم و عمل، رخت ببست از سر من *** تا که از ساغر لبریز تو هُشیار شدم
پیشِ من، هیچ به از لذّت بیماری نیست *** تا ز بیماری چشمان تو بیمار شدم
نشود بر سر کوی تو بیابم راهی *** از دم پیر، در این راه مددکار شدم
دامن از آنچه که انباشته ام برچیدم *** تا که خجلت زده در خدمت خمّار شدم.
ص: 143
ياد روزى كه به عشق تو گرفتار شُدم *** از سر خويش گُذر كرده، سُوى يار شُدم
آرزوى خم گيسوى تو خم كرد قدم *** باز انگشت نماىِ سر بازار شُدم
طُرفه روزى كه شبش با تو به پايان بُردم *** از پى حسرت آن مونس خمّار شُدم
با كه گويم كه دل از دورى جانان چه كشيد *** طاقت از دست بُرون شد كه چنين زار شدم
يار در ميكده، بايد سُخن دوست شنيد *** طوطى باغ چه داند، برِ دلدار شُدم
آن طرب را كه ز بيمارى چشمت ديدم *** فارغ از كونْ و مكان گشتم و بيمار شُدم
ص: 144
در دلم بود كه آدم شوم امّا نشدم *** بى خبر از همه عالم شوم امّا نشدم
بر در پير خرابات نهم روى نياز *** تا باين طايفه محرم شوم امّا نشدم
هجرت از خويش كنم خانه بمحبوب دهم *** تا باسماء مُعلّم شوم امّا نشدم
از كف دوست بنوشم همه شب بادۀ عشق *** رسته از كوثر و زمزم شوم امّا نشدم
فارغ از خويشتن و والۀ رُخسار حبيب *** همچنان روحِ مُجسّم شوم امّا نشدم
سر و پا گوش شوم پاى بسر هوش شوم *** كز دَمِ گرم تو مُلهَم شوم امّا نشدم
از صفا راه بيابم بسوى دار فنا *** در وفا، يار مُسلّم شوم امّا نشدم
خواستم بركنم از كعبۀ دل، هرچه بُت است *** تا بر دوست مُكرّم شوم امّا نشدم
آرزوها همه در گور شد اى نفس خبيث *** در دلم بود كه آدم شوم امّا نشدم
ص: 145
از تو اى مى زده در ميكده نامى نشنيدم *** نزد عُشّاق شدم قامت سرو تو نديدم
از وطن رخت ببستم كه تو را باز بيابم *** هرچه حيرت زده گشتم به نوايى نرسيدم
گفتم از خود برهم تا رُخِ ماه تو ببينم *** چه كنم من كه از اين قيد منيّت نرهيدم
كوچ كردند حريفان و رسيدند به مقصد *** بى نصيبم من بيچاره كه در خانه خزيدم
لُطفى اى دوست كه پروانه شوم در بر رويت *** رحمى اى يار كه از دور رسانند نويدم
اى كه روح منى از رنج فراقت چه نبردم *** اى كه در جان منى از غم هجرت چه كشيدم
ص: 146
هر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدم *** جُز از بُت و بتخانه، اثر هیچ ندیدم
آفاق پُر از غلغله است از تو و، هرگز *** با گوش کر خود به صدایی نرسیدم
دنیا همه دریای حیات و، من مسکین *** یک قطره از این موج خروشان نچشیدم
رفتند حریفان به سوی کعبه ی مقصود *** با محملی از نور و، به گردش نرسیدم
این خرقه ی پوسیده، رها کرده و رفتند *** من شاد به این پوسته، در خرقه خزیدم
صاحبدل آشفته گذشت از پل و، من باز *** دنبال خسان، پشت به پل کرده، دویدم
مُرغان همه بشکسته قفس را و پریدند *** من در قفس افتاده به خود تار تنیدم
یا رب! شود آن روز که در جمع حریفان *** بینم که از این لانه ی گندیده پریدم
ص: 147
به من نگر كه رُخى همچو كهرُبا دارم *** دلى بسوى رُخ يار دلربا دارم
ز جام عشق چشيدم شراب صدق و صفا *** به خُمّ ميكده، با جان و دل وفادارم
مرا كه مستى عشقت ز عقل و زُهد رهاند *** چه ره به مدرسه يا مسجد ريا دارم
غلام همّت جام شراب ساقى باش *** كه هرچه هست از آن روى باصفا دارم
نسيم عشق! به آن يار دلرُبا برگو *** ز جاى خيز، كه من درد بى دوا دارم
چه رازهاست در اين خمّ و ساقى و دلبر *** به جان دوست ز درگاه كبريا دارم
سخن ز تخت سُليمان و جام جم نزنيد *** كه تاج خسروِ كىْ را من گدا دارم
ص: 148
جُز خم ابروى دلبر هيچ محرابى ندارم *** جُز غم هجران رويش من تب وتابى ندارم
گفتم اندر خواب بينم چهرۀ چون آفتابش *** حسرت اين خواب در دل ماند، چون خوابى ندارم
سر نهم بر خاك كويش، جان دهم در ياد رويش *** سر چه باشد، جان چه باشد، چيز نايابى ندارم
با كه گويم دردِ دل را از كه جويم راز جان را *** جُز تو اى جان، رازجويى، دردِ دل يابى ندارم
تشنۀ عشق تو هستم، بادۀ جان بخش خواهم *** هرچه بينم، جُز سرابى نيست، من آبى ندارم
من پريشان حالم از عشق تو و حالى ندارم *** من پريشان گويم از دست تو آدابى ندارم
ص: 149
بى هواى دوست، اى جان دلم، جانى ندارم *** دردمندم، عاشقم، بى دوست درمانى ندارم
آتشى از عشق در جانم فكندى، خوش فكندى *** من كه جُز عشق تو آغازى و پايانى ندارم
عشق آوردم در اين ميخانه با مشتى قلندر *** پر گشايم سوى سامانى كه سامانى ندارم
عالم عشق است هرجا بنگرى از پست و بالا *** سايۀ عشقم كه خود پيدا و پنهانى ندارم
هرچه گويد عشق گويد، هرچه سازد عشق سازد *** من چه گويم، من چه سازم، من كه فرمانى ندارم
غمزه كردى، هرچه غير از عشق را بُنيان فكندى *** غمزه كُن بر من كه غير از عشق بُنيانى ندارم
سر نهم در كوى عشقت، جان دهم در راه عشقت *** من چه مى گويم كه جُز عشقت سر و جانى ندارم
عاشقم، جز عشق تو در دست من چيزى نباشد *** عاشقم، جز عشق تو، بر عشق بُرهانى ندارم
ص: 150
من خواستار جام مى از دست دلبرم *** اين راز با كه گويم و اين غم كُجا برم
جان باختم به حسرت ديدار روى دوست *** پروانه، دور شمعم و اِسپند آذرم
پرپر شدم ز دورى او كُنج اين قفس *** اين دام بازگير تا كه معلق زنان پرم
اين خِرقۀ ملوّث و سجّادۀ ريا *** آيا شود كه بر در ميخانه بر درم
گر از سبوى عشق دهد يار جُرعه اى *** مستانه جان ز خرقۀ هستى درآورم
پيرم ولى به گوشۀ چشمى، جوان شوم *** لطفى! كه از سراچۀ آفاق بگذرم
ص: 151
بهار آمد جوانى را پس از پيرى ز سر گيرم *** كنار يار بنشينم ز عمر خود ثمر گيرم
به گُلشن بازگردم با گُل و گلبُن در آميزم *** بطرف بوستان دلدار مهوش را ببر گيرم
خزان و زردى آن را نهم در پُشت سر روزى *** كه در گُلزار جان از گل عذار خود خبر گيرم
پروبالم كه در دِىْ از غم دلدار پرپر شد *** به فروردين به ياد وصل دلبر بال وپر گيرم
بهنگام خزان در اين خراب آباد بنشستم *** بهار آمد كه بهر وصل او بار سفر گيرم
اگر ساقى از آن جامى كه بر عشاق افشاند *** بيفشاند، به مستى از رُخ او پرده برگيرم
ص: 152
آيد آن روز كه خاك سر كويش باشم *** ترك جان كرده و آشفتۀ رويش باشم
ساغر روح فزا از كفِ لُطفش گيرم *** غافل از هر دوجهان بستۀ مويش باشم
سر نهم بر قدمش بوسه زنان تا دم مرگ *** مست تا صُبح قيامت ز سبويش باشم
همچو پروانه بسوزم برِ شمعش همه عُمر *** محو چون مى زده در روى نكويش باشم
رسد آن روز كه در محفِل رندان سرمست *** رازدار همه اسرار مگويش باشم
يوسفم گر نزند بر سر بالينم سر *** همچو يعقوب دل آشفتۀ بويش باشم
ص: 153
از غم دوست در این میکده فریاد کشم *** دادرس نیست که در هجر رُخش داد کشم
داد و بیداد که در محفل ما، رندی نیست *** که بَرش شکوه برم، داد ز بیداد کشم
شادیم داد، غمم داد و جفا داد وَ وفا *** با صفا منّت آنرا که به من داد، کشم
عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری *** بار هجران وَ وصالت به دل شاد کشم
در غمت ای گل وحشیِ من ای خسرو من *** جور مجنون ببرم، تیشۀ فرهاد کشم
مُردم از زندگی بی تو – که با من هستی *** طرفه سرّی است که باید بَرِ اُستاد کشم
سالهٰا می گذرد، حٰادثه ها می آید *** انتظار فَرج از نیمۀ خرداد کشم
ص: 154
آن ناله ها كه از غم دلدار مى كشم *** آهى است كز درون شرربار مى كشم
با يار دل فريب بگو: پرده برگشا *** كز هجر روى ماه تو، آزار مى كشم
منصور را گذار كه فرياد او بدوست *** در جمع گُل رخان به سرِ دار مى كشم
ساقى بريز باده به جامم كه هجر يار *** بارى است بس گران به سر بار مى كشم
گفتى كه دوست باز كند، در به روى دوست *** اين حسرتى است تازه كه بسيار مى كشم
كوچك مگير كُلبۀ پير مغان كه من *** بوى نگار زان دَر و ديوار مى كشم
سالك! در اين سلوك بدنبال كيستى؟ *** من يار را به كوچه و بازار مى كشم
ص: 155
يك امشبى كه در آغوش ماه تابانم *** ز هرچه در دو جهان است روى گردانم
بگير دامن خورشيد را دمى اى صبح *** كه مه نهاده سر خويش را به دامانم
هزار ساغر آب حيات خوردم از آن *** لبان و همچو سكندر هنوز عطشانم
خداى را كه چه سرّى نهفته اندر عشق *** كه يار در بر من خفته، من پريشانم
ندانم از شب وصل است يا ز صُبح فراق *** كه همچو مُرغ سحرگاه، من غزل خوانم
هزار سال اگر بگذرد از اين شب وصل *** ز داستان لطيفش هزاردستانم
مخوان حديث شب وصل خويش را، «هندى» *** كه بيمناك ز چشم بد حسودانم
ص: 156
باید از رفتن او جامه به تن پاره کنم *** درد دل را، به چه انگیزه توان چاره کنم؟
در میخانه گشایید به رویم، که دمی *** درد دل را به می و ساقی میخواره کنم
مگذارید که درد دل من فاش شود *** که دل پیر خرابات ز غم پاره کنم
سرِ خُم باد سلامت! که به غمخواری آن *** ذرّه در پرده ی عشق تو، چو خُمپاره کنم
از سراپرده ی عشقِش به در آیم، روزی *** ساکنان سر کویش همه آواره کنم
رُخ نما ای بُت هر جایی بی نام و نشان! *** تا ز سیلی دل خود همسر رُخساره کنم
ص: 157
آيد آن روز كه من هجرت از اين خانه كُنم! *** از جهان پر زده در شاخ عدم لانه كُنم؟
رسد آن حال كه در شمعِ وجود دلدار *** بال وپر سوخته كارِ شب پروانه كُنم
روى از خانقه و صومعه برگردانم *** سجده بر خاك در ساقى ميخانه كُنم
حال، حاصِل نشد از موعظۀ صوفى و شيخ *** رو بكوى صنمى واله و ديوانه كُنم
گيسو و خال لبت دانه و دامند چسان *** مرغ دل فارغ از اين دام و از اين دانه كُنم؟
شود آيا كه از اين بُتكده بر بندم رخت *** پرزنان پُشت بر اين خانه بيگانه كُنم؟
ص: 158
فرّخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم *** از غم دورى دلدار رهم، شاد شوم
سر نهم بر قدم دوست به خلوتگه عشق *** لب نهم بر لب شيرين تو، فرهاد شوم
طى كنم راه خرابات و به پيرى برسم *** از دم پير خرابات، دل آباد شوم
ياد روزى كه به خلوتگه عُشاق روم *** طرب انگيز و طرب خيز و طرب زاد شوم
نه به ميخانه مرا راه، نه در مسجد جا *** يار را گو! سببى ساز كه ارشاد شوم
ص: 159
درد خواهم دوا نمى خواهم *** غُصّه خواهم نوا نمى خواهم
عاشِقم عاشِقم مريض توام *** زين مرض من شفا نمى خواهم
من جفايت بجان خريدارم *** از تو ترك جفا نمى خواهم
از تو جانا جفا وفا باشد *** پس دگر من وفا نمى خواهم
تو «صفا» ى منى و «مروۀ» من *** «مروه» را با «صفا» نمى خواهم
صوفى از وصل دوست بى خبر است *** صوفىِ بى صفا نمى خواهم
تو دُعاى منى، تو ذكر منى *** ذكر و فِكر و دُعا نمى خواهم
هر طرف رو كُنم تويى قبله *** قبله، قبله نما نمى خواهم
هركه را بنگرى فدايى تو است *** من فدايم فدا نمى خواهم
همه آفاق روشن از رُخ تو است *** ظاهرى جاى پا نمى خواهم
ص: 160
رازی است مرا، رازگشائی خواهم *** دردی است به جانم و دوائی خواهم
گر طور ندیدم و نخواهم دیدن *** در طور دل از تو جٰای پائی خواهم
گر صوفی صٰافی نشدم دَر ره عشق *** از همّت پیر رَه، صفائی خواهم
گر دوست وفایی نکند بَر درویش *** با جٰان و دلم از او جفائی خواهم
بَردار حجاب از رُخ ای دلبر حُسن *** در ظلمت شب راهنمائی خواهم
از خویش بُرون شو ای فرو رفته به خود *** من، عٰاشقِ از خویش رهائی خواهم
دَر جان منیّ و می نیٰابم رُخ تو *** در کنز عیٰان، کنز خفائی خواهم
این دفتر عشق را ببند ای درویش *** من غرقم وَ دستِ ناخدائی خواهم
ص: 161
در دلم بود كه جان در ره جانان بدهم *** جان ز من نيست كه در مقدم او جان بدهم
جام مى ده كه در آغوش بُتى جا دارم *** كه از آن جايزه بر يوسف كنعان بدهم
تا شدم خادم درگاه بُت باده فروش *** به اميران دو عالم همه فرمان بدهم
از پريشانى جانم ز غمش باز مپرس *** سر و جان در ره آن زلف پريشان بدهم
زاهد! از روضۀ رضوان و رُخ حور مگوى *** خَمِ زُلفش نه به صد روضۀ رضوان بدهم
شيخ محراب! تو و وعدۀ گلزار بهشت *** غمزۀ دوست نشايد كه من ارزان بدهم
ص: 162
ما زادۀ عشقيم و فزايندۀ درديم *** با مُدّعىِ عاكفِ مسجد، به نبرديم
با مُدّعيان در طلبش عهد نبستيم *** با بى خبران سازش بيهوده نكرديم
در آتش عشق تو خليلانه خزيديم *** در مسلخ عُشّاق تو فرزانه و فرديم
در ميكده با مى زدگان بيهُش و مستيم *** در بُتكده با بُت زده هم عهد چو مرديم
در حلقۀ خودباختگان چون گل سُرخيم *** در جرگۀ زالوصفتان با رُخِ زرديم
در زُمرۀ آشفته دلان زار و نزاريم *** در حوزۀ صاحب نظران چون يخ سرديم
با صوفى و درويش و قلندر بستيزيم *** با مى زدگان، گُمشدگان، باديه گرديم
با كس ننمائيم بيان، حال دلِ خويش *** ما خانه به دوشان همگى صاحب درديم
ص: 163
تا از ديار هستى در نيستى خزيديم *** از هرچه غير دلبر، از جان و دل بُريديم
با كاروان بگوييد از راه كعبه برگرد *** ما يار را به مستى بيرونِ خانه ديديم
لَبّيكْ از چه گوييد اى رهروان غافل *** لَبّيكْ او به خلوت، از جامِ مى شنيديم
تا چند در حجابيد، اى صوفيانِ محجوب! *** ما پردۀ خودى را در نيستى دريديم
اى پرده دار كعبه! بردار پرده از پيش *** كز روى كعبۀ دل، ما پرده را كشيديم
ساقى! بريز باده در ساغر حريفان **** ما طعمِ بادۀ عشق از دست او چشيديم
ص: 164
ما ز دلبستگى حيله گران بى خبريم *** از پريشانى صاحب نظران بى خبريم
عاقلان از سر سودايى ما بى خبرند *** ما ز بيهودگى هوشوران بى خبريم
خبرى نيست ز عشاق رُخش در دو جهان *** چه توان كرد كه از بى خبران بى خبريم
سرّ عشق از نظر پرده دران پوشيده است *** ما ز رُسوايى اين پرده دران بى خبريم
راز بيهوشى و مستى و خراباتى عشق *** نتوان گفت كه از راهبران بى خبريم
ساغرى از كف خود بازده اى مايه عيش *** ما كه از شادى و عيش دگران بى خبريم
ص: 165
در غم هجر رُخ ماه تو در سوز و گُدازيم *** تا به كى زين غم جانكاه بسوزيم و بسازيم
شب هجران تو آخر نشود رُخ ننمايى *** در همه دَهر تو در نازى و ما گردِ نيازيم
آيد آن روز كه در باز كُنى پرده گشايى *** تا به خاك قدمت جان و سر خويش ببازيم
به اشارت اگرم وعده ديدار دهد يار *** تا پس از مرگ به وجد آمده در ساز و نوازيم
گر به انديشه بيايد كه پناهى است بكويت *** نه سوى بُتكده رو كرده نه راهىِ حجازيم
ساقى از آن خُمِ پنهان كه ز بيگانه نهان است *** باده در ساغر ما ريز كه ما محرم رازيم
ص: 166
ما زادۀ عشقیم و پسَرخواندۀ جامیم *** در مستی و جٰان بازی دلدار تمامیم
دلدادۀ میخانه و قربانی شربیم *** دَر بارگه پیر مغان پیر غلامیم
همبستر دلدار و ز هجرش بعذابیم *** در وصل غریقیم و بهجران مُدامیم
بی رنگ و نوائیم وَلی بستۀ رنگیم *** بی نام و نشانیم و همی دَر پی نامیم
با صوفی و با عٰارف و دَرویش به جنگیم *** پرخاش گر فلسفه و علم کلامیم
از مدرسه مَهجور و ز مخلوق کناریم *** مطرود خِردپیشه و منفور عوامیم
با هستی و هستی طلبان پُشت به پُشتیم *** با نیستی اَز روز اَزل گام بگامیم
ص: 167
اكنون كه در ميكده بسته است برويم *** بهتر كه غم خويش به خمّار بگويم
من كُشته آن ساقى و پيمانۀ عشقم *** من عاشِق دلداده آن روى نكويم
پروانه صفت در برِ آن شمع بسوزم *** مجنونم و در راه جنون باديه پويم
راز دل غم ديده خود را به كه گويم *** من تشنۀ جام مى از آن كُهنه سبويم
بردار كتاب از برم و جام مى آور *** تا آنچه كه در جمع كُتب نيست بجويم
از پيچ وخم عِلم و خرد رخت ببندم *** تا بار دهد يار به پيچ وخم مويم
ص: 168
من در اين باديه صاحب نظرى مى جويم *** راه گُم كرده ام و راهبرى مى جويم
از وَرق پارۀ عرفان خبرى حاصل نيست *** از نهانخانۀ رندان خبرى مى جويم
مسند و خرقه و سجّاده ثمربخش نشد *** از گُلستان رُخ او ثمرى مى جويم
ايمنى نيست در اين وادى ايمن ما را *** من در اين وادى ايمن شجرى مى جويم
ترك ميخانه و بُتخانه و مسجد كردم *** در ره عشق رُخت رهگذرى مى جويم
سفر از هيچ به سوى همه چيزم در پيش *** لنگ لنگان روم و هم سفرى مى جويم
گفته بودى كه ره عشق، رهِ پُرخطرى است *** عاشقم من كه ره پُرخطرى مى جويم
اندر اين دير كُهن ريخته شد بال وپرم *** بهر منزلگه خود بال وپرى مى جويم
ص: 169
خُرّم آن روز كه ما عاكف ميخانه شويم *** از كف عقل بُرون جسته و ديوانه شويم
بشكنيم آينه فلسفه و عِرفان را *** از صنمخانه اين قافله بيگانه شويم
فارغ از خانقه و مدرسه و دير شده *** پُشت پايى زده بر هستى و فرزانه شويم
هجرت از خويش نموده سوى دلدار رويم *** والۀ شمع رُخش گشته و پروانه شويم
از همه قيد بُريده ز همه دانه رها *** تا مگر بسته دام بُت يك دانه شويم
مستى عقل ز سر بُرده و آئيم به خويش *** تا بهوش از قدح باده مستانه شويم
ص: 170
ساقى بروى من درِ ميخانه باز كُن *** از درس و بحث و زُهد و ريا بى نياز كُن
تارى ز زلف خم خم خود در رهم بنه *** فارغ ز عِلم و مسجد و درس و نماز كُن
داودوار نغمه زنان ساغرى بيار *** غافل ز درد جاه و نشيب و فراز كُن
برچين حجاب از رُخ زيبا و زلف يار *** بيگانه ام ز كعبه و مُلك حجاز كُن
لبريز كُن از آن مىِ صافى، سبوى من *** دل از صفا بسوى بُت تركتاز كُن
بيچاره گشته ام ز غم هجر روى دوست *** دعوت مرا بجام مى چاره ساز كُن
ص: 171
بس كُن اين ياوه سرايى بس كُن *** تا به كى خويش ستايى؟ بس كُن
مخلصان لب به سُخن وانكنند *** بركَن اين ثوْبِ ريايى، بس كُن
تو خطاكارى و حق آگاه است *** حيله گر! زُهدنمايى بس كُن
حق غنىّ است، برو پيش غنى *** نزد مخلوق، گدايى بس كُن
هر پرستش كه تو كردى شرك است *** بى خُدا! چند خُدايى بس كُن
شرك در جان تو منزل دارد *** دعوى شِرك زدايى بس كُن
توىِ شيطان زده و عشقِ خُدا؟ *** نبرى راه به جايى، بس كُن
سيّئات تو، به است از حَسَنات *** جان من! شرك فزايى بس كُن
خيل شيطان نبود اهل اللّه *** اى قلم! رازگُشايى بس كُن
بس كن كه در گفتار و نوشتار تو با همۀ ادعاهاى پوچ بويى از حق نيست پس اين قلم را كه در دست ابليس است عفو كن و راه خود پيش گير ولى از رحمت خداوند متعالى مأيوس مباش كه آن سر حلقۀ همه خطاها است.
و السّلام روح اللّه الموسوى الخمينى 25 بهمن 1365
ص: 172
در لقاى رُخش اى پير مرا يارى كُن *** دستگيرى كُن و پيرى كُن و غمخوارى كُن
از سر كوى تو مأيوس نگردم هرگز *** غم زده اى! غم زدگان را تو مددكارى كُن
هله! با جُرعه اى از بادۀ ميخانۀ خويش *** هوشم از سر ببر آمادۀ هُشيارى كُن
گر به لطفم ننوازى و پناهم ندهى *** عشوه كُن، ناز كُن آغاز ستمكارى كُن
عاشقم، عاشقم اُفتاده و بيمار توام *** لطف كُن لطف، ز بيمار پرستارى كُن
تو و سجّادۀ خويش و من و پيمانۀ خويش *** با من باده زده هرچه به دلدارى كُن
گر نخواهى ز سر لُطف نوازى ما را *** از در قهر بُرون آى و دل آزارى كُن
ص: 173
عاشق روی توام دست بدار از دل من *** به خدا جُز رُخ تو حل نکند مُشکِل من
مهر کوی تو در آمیخته دَر خلقت ما *** عشق روی تو سرشته است به آب و گل من
نیست جز ذکر گُل روی تو در محفِل ما *** نیست جز وصل تو چیز دگری حٰاصِل من
پاره کن پَرده انوار میٰان من و خود *** تا کند جلوه رخ ماه تو اندر دل من
جلوه کن در جَبَل قلب من ای یار عزیز *** تا چو موسیٰ بشود زنده دل غافل من
در سَراپای دو عالم رُخ او جلوه گر است *** که کند پوچ هَمه زندگی باطل من
موج دَریاست جَهان، سٰاحل و دَریایی نیست *** قطره ای از نم دَریای تو شد ساحل من
زد خلیل عٰالم چون شمس و قمر را به کنار *** جلوۀ دوست نباشد چو من و آفل من
ص: 174
تا در جهان بود اثر از جاى پاى تو *** تا نغمه اى بود به فلك از نداى تو
تا ساغر است و مستى و مى خوارگىّ و عشق *** تا مسجد است و بُتكده و دير جاى تو
تا هست رنگى از سخن دلپذير تو *** تا هست بويى از تو و از مُدّعاى تو
تا هست واژه اى ز تو در بين واژه ها *** تا هست رونقى ز تو و گفته هاى تو
هرگز نه آنچه در خور عشق است و عاشقى *** تا يك نشانه اى نبود از فناى تو
ص: 175
خار راه منى اى شيخ، ز گُلزار برو *** از سر راه من اى رند تبهكار برو
تو و ارشاد من اى مُرشد بى رُشد و تباه! *** از برِ روى من اى صوفى غدّار برو
اى گرفتار هواهاى خود اى ديرنشين *** از صفِ شيفتگانِ رُخ دلدار برو
اى قلندرمنش اى باد به كف، خرقه به دوش *** خرقۀ شرك تُهى كرده و بگُذار برو
خانۀ كعبه كه اكنون تو شدى خادم آن *** اى دغل! خادمِ شيطانى از اين دار برو
زين كليساى كه در خدمت جبّاران است *** عيسىِ مريم از آن خود شده بيزار برو
اى قلم بر كفِ نقّادِ تبهكارِ پليد *** بنه اين خامه و مخلوق ميازار، برو
ص: 176
من خراباتيم از من سُخن يار مخواه *** گُنگم از گُنگ پريشان شده گُفتار مخواه
من كه با كورى و مهجورى خود سرگرمم *** از چنين كور تو بينائى و ديدار مخواه
چشم بيمار تو بيمار نموده است مرا *** غير هذيان سُخنى از من بيمار مخواه
با قلندر منشين گر كه نشستى هرگز *** حِكمت و فلسفه و آيه و اخبار مخواه
مستم از بادۀ عشق تو و از مستِ چنين *** پندِ مردان جهان ديده و هُشيار مخواه
ص: 177
صف بيارائيد رندان رهبر دل آمده *** جان براى ديدنش منزل بمنزل آمده
بُلبل از شوق لقايش پرزنان بر شاخ گُل *** گُل ز هجر روى ماهش پاى در گِل آمده
«طورِ سينا» را بگو ايّام «صَعْق» آخر رسيد *** موسِىِ حقْ در پى فرعون باطِل آمده
بانگ زن بر جمع خفّاشان پست كوردل *** از وراى كوهساران شمس كامِل آمده
بازگو اهريمنان را فصل عشرت بار بست *** زندگى بر كامتان زهر هلاهِل آمده
دلبر مُشكل گشا از بام چرخِ چارمين *** با دم عيسى براى حلّ مُشكِل آمده
غم مخور اى غرقِ درياى مُصيبت، غم مخور *** در نجاتت نوحِ كِشتيبانْ به ساحِل آمده
ص: 178
ما ندانيم كه دلبستۀ اوئيم همه *** مست و سرگشتۀ آن روى نكوئيم همه
فارغ از هر دوجهانيم و ندانيم كه ما *** در پى غمزه او باديه پوئيم همه
ساكنان در ميخانۀ عشقيم مُدام *** از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه
هرچه بوئيم ز گلزار گلستان وى است *** عطر يار است كه بوئيده و بوئيم همه
جُز رُخ يار جمالى و جميلى نبود *** در غم اوست كه در گفت و مگوئيم همه
خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگى *** پى آنيم كه خود روى به روئيم همه
ص: 179
در غم عشقت فتادم کاشکی درمان نبودی *** من سَر و سٰامان نجویم کاشکی سامان نبودی
زاده اَسماء را با جَنَّةُ الْمَأْویٰ چه کاری *** در چَمِ فردوس می ماندم اگر شیطان نبودی
از مَلَک پَرواز کن و ز مُلْک هستی رخت بربند *** نیست آدم زاده آنکس کز مَلَک پرّان نبودی
یوسفا از چاه بیرون آی تا شاهی نمائی *** گرچه از این چاه بیرون آمدن آسان نبودی
ساغری از دست سٰاقی گیر و دل بر کن ز هستی *** برشود از قید هستی آنکه فِکر جان نبودی
عاشقم عٰاشق که دَرد عشق را جُز او نداند *** غرق بحر عشقم و چون نوحْ پشتیبان نبودی
ص: 180
غمى خواهم كه غمخوارم تو باشى *** دلى خواهم دل آزارم تو باشى
جهان را يك جوى ارزش نباشد *** اگر يارم اگر يارم تو باشى
ببوسم چوبۀ دارم به شادى *** اگر در پاى آن دارم تو باشى
به بيمارى دهم جان و سر خود *** اگر يار پرستارم تو باشى
شوم اى دوست پرچمدار هستى *** در آن روزى كه سردارم تو باشى
رسد جانم بفوق قاب قوسين *** كه خورشيد شب تارم تو باشى
كِشم بار امانت با دلى زار *** امانت دار اسرارم تو باشى
ص: 181
پريشان حالى و درماندگىّ ما نمى دانى *** خطاكارىّ ما را فاش بى پروا نمى دانى
به مستى كاروان عاشقان رفتند از اين منزل *** بُرون رفتند از «لا» جانب «الاّ» نمى دانى
تُهيدستىّ و ظالم پيشگىّ ما نمى بينى *** سبُك بارىّ عاشق پيشۀ والا نمى دانى
بُرون رفتند از خود تا كه دريابند دلبر را *** تو در كُنج قفس منزلگه عنقا نمى دانى
ز جا برخيز و بشكن اين قفس بگشاى غل ها را *** تو منزلگاه آدم را وراء «لا» نمى دانى
نبُردى حاصلى از عُمر، جز دعواى بى حاصل *** تو گويى آدميّت را جُز اين دعوا نمى دانى
ص: 182
با كه گويم غم دل جُز تو كه غمخوار منى *** همه عالم اگرم پُشت كند يار منى
دل نبندم به كسى روى نيارم به درى *** تا تو رؤياى منى، تا تو مددكار منى
راهى كوى توام قافله سالارى نيست *** غم نباشد كه تو خود قافله سالار منى
بچمن روى نيارم نروم در گُلزار *** تو چمنزار من استىّ و تو گُلزار منى
دردمندم نه طبيبى نه پرستارى هست *** دلخوشم چون تو طبيب و تو پرستار منى
عاشقم سوخته ام هيچ مددكارى نيست *** تو مددكار منِ عاشق و دلدار منى
ص: 183
باز گویم غم دل را که تو دلدار منی *** در غم و شادی و اندوه و اَلَم یار منی
جُز گل رویِ تواَم دَر دو جهٰان یاری نیست *** چهره بگشای به رویم که تو غمخوار منی
چشم بیمار تو ای می زده بیمٰارم کرد *** پای بگذار به چشمم که پرستار منی
محرمی نیست که مرهَم بنهد بر دل من *** جز تو ای دوست که خود محرم اَسرار منی
زاری از غمزۀ غم زایِ تو پیش که کنم؟ *** با که گویم که تو سرچشمۀ آزار منی؟
برگشا موی خَم اندر خَم و دَست افشان باش *** به خُدا، یار منی، یار منی، یار منی
ص: 184
بايد از آفاق و انفُس بگذرى تا جان شوى *** و آنگه از جان بگذرى تا در خور جانان شوى
طُرّۀ گيسوى او در كف نيايد رايگان *** بايد اندر اين طريقت پاى و سر چوگان شوى
كى توانى خواند در محراب ابرويش نماز *** قرنها بايد در اين انديشه سرگردان شوى
در ره خال لبش لبريز بايد جام درد *** رنج را افزون كُنى، نى در پى درمان شوى
در هواى چشم مستش در صف مستان شهر *** پاى كوبى، دست افشانىّ و هم پيمان شوى
اين رهِ عشق است و اندر نيستى حاصل شود *** بايدت از شوق، پروانه شوى، بريان شوى
ص: 185
جز سر كوى تو اى دوست ندارم جائى *** در سرم نيست به جُز خاك درت سودائى
بر در ميكده و بُتكده و مسجد و دير *** سجده آرم كه تو شايد نظرى بنمائى
مشكلى حل نشد از مدرسه و صحبت شيخ *** غمزه اى! تا گره از مشكِل ما بگشائى
اين همه ما و منى صوفى درويش نمود *** جلوه اى! تا من و ما راز دلم بزدائى
نيستم نيست، كه هستى همه در نيستى است *** هيچم و هيچ، كه در هيچ نظر فرمائى
پى هركس شدم از اهل دل و حال و طرب *** نشنيدم طرب از شاهد بزم آرائى
عاكف درگه آن پرده نشينم شب و روز *** تا به يك غمزۀ او قطره شود دريائى
ص: 186
در حلقۀ درويش نديديم صفائى *** در صومعه از او نشنيديم ندايى
در مدرسه از دوست نخوانديم كتابى *** در مأذنه از يار نديديم صدائى
در جمع كتب هيچ حجابى ندريديم *** در درس صُحف، راه نبرديم به جائى
در بُتكده عُمرى به بطالت گذرانديم *** در جمع حريفان نه دوائىّ و نه دائى
در جرگۀ عُشّاق روم بلكه بيابم *** از گُلشن دلدار، نسيمى رد پائى
اين ما و منى جُمله ز عقل است و عقال است *** در خلوت مستان نه منى هست و نه مائى
ص: 187
ص: 188
ص: 189
ص: 190
چشم تو و خورشید جهان تاب کُجا *** یاد رُخ دلدار و دل خواب کجا
با این تن خاکی ملکوتی نشَوی *** ای دوست، تراب و رَبُّ الْاَرباب کجا؟!
اى دوست ببين حال دل زار مرا *** وين جان بلاديدۀ بيمار مرا
تا كى در وصل خود برويم بندى *** جانا مپسند ديگر آزار مرا
ص: 191
اى پير طريق دستگيرى فرما! *** طفليم در اين طريق پيرى فرما!
فرسوده شُديم و ره به جائى نرسيد *** يارا! تو در اين راه اميرى فرما!
هُشيارى من بگير و مستم بنما *** سرمست ز بادۀ الستم بنما
بر نيستيم فزون كن از راه كَرم *** در ديدۀ خود هرآنچه هستم بنما
ص: 192
فاطى تو و ره به كوى دلبر، هيهات! *** نظّاره گرىّ روى دلبر؟ هيهات!
اين راه، رهى نيست كه پيمايى تو *** جبريل در آن فكنده شهپر، هيهات!
جُمهورى اسلامى ما جاويد است *** دشمن ز حيات خويشتن نوميد است
آن روز كه عالم ز ستمگر خالى است *** ما را و همه ستمكشان را عيد است
ص: 193
از درد دلم به جُز تو كى باخبر است *** يا با من ديوانه كه در بام و در است
طغيان درون را به كه بتوانم گفت *** فرياد نهان را به دل كى اثر است
فاطى كه بقول خويش اهل نظر است *** در فلسفه كوشِشش بسى بيشتر است
باشد كه به خود آيد و بيدار شود *** داند كه چراغ فطرتش در خطر است
ص: 194
اى پير هواى خانقاهم هوس است *** طاعت نكند سود گناهم هوس است
ياران همه سوى كعبه كردند رحيل *** فرياد ز من، گُناهگاهم هوس است
جُمهورى ما نشانگر اسلام است *** افكار پليد فتنه جويان خام است
ملّت به رهِ خويش جلو مى تازد *** صدام بدست خويش در صد دام است
ص: 195
فاطی که ز من نامه عرفانی خواست *** از مورچه ای تخت سلیمانی خواست
گویی نشنیده ما عرفناک از آنک *** جبریل از او نفخۀ رحمانی خواست
اى دوست هرآنچه هست نور رُخ تو است *** فريادرس دل، نظر فرّخ تو است
طى شد شب هجر (قدر) و مطلع فجر نشد *** يارا! دل مُرده تشنۀ پاسخ تو است
ص: 196
اين عيد سعيد عيد حِزبُ اللّه است *** دشمن ز شكستِ خويشتن آگاه است
چون پرچم جُمهورى اسلامى ما *** جاويد به اسمِ اعظمِ اللّه است
فاطی که بنور فطرت آراسته است *** از قید حجٰابِ عقل پیراسته است
گوئی که ز بَحر نور «سُلطٰانی» وَ «صَدر» *** این دُر یتیم پاک بَرخاسته است
ص: 197
فاطى كه به دانشكده ره يافته است *** الفاظى چند را به هم بافته است
گويى كه به يك دو جُملۀ طوطى وار *** سوداگرِ ذاتِ پاكِ نايافته است
هر ذرّه در اين مزرعه مهمان تو هست *** هر ريشْدلى بحق پريشان تو هست
كس را نتوان يافت كه جوياى تو نيست *** جويندۀ هرچه هست خواهان تو هست
ص: 198
آن را كه زمين و آسمانش جا نيست *** بر عرش برين و كُرسيش مأوا نيست
اندر دل عاشقش بگنجد اى دوست *** ايمانست اين و غير از اين معنا نيست
آن دل كه به ياد تو نباشد دل نيست *** قلبى كه به عشقت نطپد جُز گِل نيست
آن كس كه ندارد بسر كوى تو راه *** از زندگى بى ثمرش حاصِل نيست
ص: 199
در محفل دوستان بجز یاد تو نیست *** آزاده نباشد آنکه آزاد تو نیست
شیرین لب و شیرین خط و شیرین گفتار *** آن کیست که با این هَمه فرهاد تو نیست
افسوس كه عُمر در بطالت بگذشت *** با بار گُنه بدون طاعت بگذشت
فردا كه به صحنۀ مُجازات روم *** گويند كه هنگامِ ندامت بگذشت
ص: 200
افسوس كه ايّام جوانى بگذشت *** حالى نشد و جهان فانى بگذشت
مطلوب همه جهان نهان است هنوز *** ديدى همه عُمر، در گمانى بگذشت
جُز هستى دوست در جهان نتوان يافت *** در نيست نشانه اى ز جان نتوان يافت
«در خانه اگر كس است يك حرف بس است» *** در كونْ و مكان به غير آن نتوان يافت
ص: 201
با فلسفه ره بسوى او نتوان يافت *** با چشم عليل، كوى او نتوان يافت
اين فلسفه را بِهِلْ كه بى شهپر عشق *** اشراقِ جميلِ روىِ او نتوان يافت
فاطى كه طريق ملكوتى سپُرد *** خواهد ز مقام جبروتى گُذرد
نابينائى است كو ز چاه ناسوت *** بى راهنما بسوى لاهوت رود
ص: 202
صوفى! به ره عشق صفا بايد كرد *** عهدى كه نموده اى وفا بايد كرد
تا خويشتنى، به وصل جانان نرسى *** خود را به رهِ دوست فنا بايد كرد
فاطی! بسوی دوست سفر باید کرد *** از خویشتنِ خویش گذر باید کرد
هر مَعرفتی که بوی هستیّ تو داد *** دیوی است به رَه، از آن حذر باید کرد
ص: 203
از هستى خويشتن گُذر بايد كرد *** زين ديو لعين، صرف نظر بايد كرد
گر طالب ديدار رُخ محبوبى *** از منزل بيگانه سفر بايد كرد
فاطى كه بعلم فلسفه مى نازد *** بر عِلم دگر به آشكارا تازد
ترسم كه در اين حجاب اكبر آخر *** غافِل شود و هستى خود را بازد
ص: 204
فصلى بگشا كه وصف رويت باشد *** آغازگر طُرّۀ مويت باشد
طومار علوم و فلسفه درهم پيچ *** يارا نظرى! كه ره به سويت باشد
فاطى گُل بوستان احمد باشد *** فرزند دلارام مُحمّد باشد
گُفتار من از نشانِ «سُلطانى» و «صدر» *** در جبهۀ سعد او مؤيّد باشد
ص: 205
این عید سعید، عید اسعد باشد *** ملّت به پناه لُطف احمد باشد
بر پرچم جُمهوری اسلامی ما *** تمثال مُبارک مُحمّد باشد.
آن كس كه به زعم خويش عارف باشد *** غوّاص به درياى معارف باشد
روزى اگر از حجاب آزاد شود *** بيند كه به لاك خويش واقف باشد
ص: 206
ابروى تو قبلۀ نمازم باشد *** ياد تو گره گُشاى رازم باشد
از هر دو جهان برفِكنم روى نياز *** گر گوشه چشمت به نيازم باشد
تا تكيه گهت عصاى بُرهان باشد *** تا ديدگهت كتاب عرفان باشد
در هجر جمال دوست تا آخر عُمر *** قلب تو دگرگون و پريشان باشد
ص: 207
از هستى خويشتن رها بايد شُد *** از ديو خودىّ خود جُدا بايد شُد
آن كس كه به شيطان درون سرگرم است *** كى راهىِ راه انبيا خواهد شُد
موسى نشده كليم كى خواهى شد *** در طور رهش مقيم كى خواهى شد
تا جلوۀ حق تو را ز خود نرهاند *** با يار ازل نديم كى خواهى شُد
ص: 208
فاطی که کنون فلسفه را می خواند *** از فلسفه فاء و لام و سین می داند
امید من آن است که با نور خدا *** خود را زحجاب فلسفه برهاند
آنان كه به علمِ فلسفه مى نازند *** بر علم دگر به آشكارا تازند
ترسم كه در اين حجاب اكبر، آخر *** سرگرم شوند و خويشتن را بازند
ص: 209
تا جلوه او جبال را دَك نكند *** تا صَعْق تو را ز خويش مُنْدَك نكند
پيوسته خطاب لَنْ تَرانى شنوى *** فانى شو تا خود از تو مُنْفكّ نكند
تا جلوه او جبال را دَک نکند *** تا صَعْق، تو را ز خویش مُندَک نکند
پیوسته خطاب لَن تَرانی شنوی *** فانی شو تا خود از تو منفک نکند
ص: 210
آن شب كه همه ميكده ها باز شوند *** ياران خرابات هم آواز شوند
فارغ ز رقيب در كنار محبوب *** طومار فراق بسته همراز شوند
ذرّات جهان ثناى حق مى گويند *** تسبيح كُنان لقاى او مى جويند
ما كوردلان، خامُششان پنداريم *** با ذكر فصيح، راه او مى پويند
ص: 211
ذرّات وجود عاشق روى ويند *** با فطرت خويشتن ثناجوى ويند
ناخواسته و خواسته، دلها همگى *** هرجا كه نظر كُنند در سوى ويند
علمى كه جُز اصطِلاح و الفاظ نبود *** جُز تيرگى و حجاب چيزى نفزود
هرچند تو حكمت الهى خوانيش *** راهى بسوى كعبۀ عاشق ننمود
ص: 212
آن کس که رخش ندید خفّاش بود *** خورشید، فروغ رخ زیباش بود
سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان *** از جلوه نور روی او فاش بود
تا دوست بود تو را گزندى نبود *** تا اوست غبار چون و چندى نبود
بگذار هرآنچه هست و او را بگزين *** نيكوتر از اين دو حرف پندى نبود
ص: 213
جُز ياد تو در دلم قرارى نبود *** اى دوست بجز تو غم گسارى نبود
ديوانه شدم ز عقل بيزار شدم *** خواهان تو را بعقل كارى نبود
با چشمِ منی جمٰال او نتوان دید *** با گوش توئی نغمۀ او کس نشنید
این ما و توئی مایۀ کوری و کری است *** این بُت بشکن تا شودت دوست پَدید
ص: 214
آن كيست كه روى تو به هر كوى نديد؟ *** آواى تو در هر در و منزل نشنيد؟
كو آنكه سُخن ز هركه گفت از تو نگفت؟ *** آن كيست كه از مى وصالت نچشيد؟
آن كس كه ره معرفة اللّه پويد *** پيوسته ز هر ذرّه خُدا مى جويد
تا هستى خويشتن فرامُش نكند *** خواهد كه ز شرك عِطر وحدت بويد
ص: 215
ياران دل دردمند ما را نگريد! *** طوفان كُشندۀ بلا را نگريد!
از ما دل بى قرار و پُرشور و نوا *** فارغْ دل يار بى وفا را نگريد!
گر اهل نه اى ز اهل حق خُرده مگير *** اى مُرده! چو خود زنده دلان، مُرده مگير
برخيز از اين خواب گران، اى مهجور! *** بيداردلان خواب گران برده مگير
ص: 216
جز فيض وجود او نباشد هرگز *** جز عكس نمود او نباشد هرگز
مرگ است اگر هستى ديگر بينى *** بودى جُز بود او نباشد هرگز
از صوفی ها، صفا ندیدم هرگز *** زین طٰایفه من وفا ندیدم هرگز
زین مُدّعیان که فاش «اَنَاالْحق» گویند *** با خودبینی، فنا ندیدم هرگز
ص: 217
اى ياد تو روح بخش جان درويش *** اى مِهر جمال تو دواى دل ريش
دلها همه صيدهاى دربند تواند *** جوينده تو است هركسى در هر كيش
اى عشق ببار بر سرم رحمت خويش *** اى عقل مرا رها كن از زحمت خويش
از عقل بُريدم و به او پيوستم *** شايد كشدم بلطف در خلوت خويش
ص: 218
افتاده به دام شمع، پروانۀ دل *** حاشا كه رها كند غمش خانۀ دل
مطرود شود ز جرگۀ درويشان *** ديوانه وشى كه نيست ديوانۀ دل
پروانه شمع رُخ زيباى توام *** دلباختۀ قامت رعناى توام
آشفته ام از فراقت اى دلبر حُسن *** برگير حجاب من كه رُسواى توام
ص: 219
آنروز که عاشق جمالت گشتم *** دیوانۀ روی بی مثالت گشتم
دیدم نبود در دو جهٰان جُز تو کسی *** بیخود شدم و غرق کمالت گشتم
تا روى تو را ديدم و ديوانه شُدم *** از هستى و هرچه هست بيگانه شُدم
بيخود شُدم از خويشتن و خويشيها *** تا مست ز يك جُرعۀ پيمانه شُدم
ص: 220
فرهادم و سوز عشق شیرین دارم *** اُمّید لقٰاء یار دیرین دارم
طاقت ز کفم رفت و ندانم چکُنم *** یادش همه شب دَر دل غمگین دارم
گر بر سر كوى دوست راهى دارم *** در سايۀ لطف او پناهى دارم
غم نيست - كه راه رفت و آمد باز است *** طاعت اگرم نيست گناهى دارم
ص: 221
از دست فراقت بر كى داد برم *** فريادرس! از تو به كه فرياد برم
طوفان غمت رشتۀ هستى بگسيخت *** ياد تو شود، ياد خود از ياد برم
از دست تو در پيش كه فرياد برم *** از دادستان همچو تويى داد برم
گر لُطف كُنى نوازيم با نظرى *** صاحب نظران را همه از ياد برم
ص: 222
آن روز كه ره بسوى ميخانه برم *** ياران همه را به دلق و مسند سپُرم
طومار حكيم و فيلسوف و عارف *** فريادكِشان و پاى كوبان بِدَرَم
اى دوست مدد نما كه سيرى بكُنم *** طاعت به كنارى زده خيرى بكُنم
فارغ ز تويى و منى و سِرّ و علن *** يارى طلبم روى به ديرى بكُنم
ص: 223
گر بر سر کوی تو نباشم چکنم *** گر والۀ روی تو نباشم چکنم
ای جان جهٰان به تار موی تو اسیر *** گر بستۀ موی تو نباشم چکنم
تا چند ز دست خويش فرياد كُنم *** از كردۀ خود كُجا روم داد كُنم
طاعات مرا گناه بايد شمرى *** پس از گنه خويش چسان ياد كُنم
ص: 224
من پشّه ام از لُطف تو طاوس شوم *** يك قطره ام از يم تو قاموس شوم
گر لُطف كنى پر بگُشايم چو ملك *** آمادۀ پابوس شه طوس شوم
ص: 225
یاران نظری که نیک اندیش شوم *** بیگانه ز قید هستی خویش شوم
تکبیرزنان رو سوی محبوب کُنم *** از خرقه برون آیم و دَرویش شوم
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم *** ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بُلند باغ زيبايى را *** ديدن نتوان با نظر كوتاهم
طاعت نتوان كرد گناهى بكُنيم *** از مدرسه رو به خانقاهى بكُنيم
فرياد اَنَا الْحق، رهِ منصور بُود *** يا رب مددى كه فكر راهى بكُنيم
ص: 226
اى روى تو شمع محفِل بيماران *** وى ياد تو مرهم دل بيماران
بر بستر مرگ ما، طبيبانه بيا *** اى ديد تو حلّ مشكِل بيماران
بيدار شو اى يار از اين خواب گران *** بنگر رُخ دوست را بهر ذرّه عيان
تا خوابى در خودىّ خود پنهانى *** خورشيد جهان بُود ز چشم تو نهان
ص: 227
ای دوست مَرا خدمت پیری برسان *** فریادرَسا! بدستگیری برسٰان
طور است هوس در این ره دور و دراز *** یاری کُن و یار خوش ضمیری برسٰان
اى پير مرا به خانقاهى برسان *** ياران همه رفتند به راهى برسان
طاقت شدم از دست و پناهى نرسيد *** فريادرسا! پناهگاهى برسان
ص: 228
اى ياد تو راحت دل درويشان *** فريادرسان مُشكل درويشان
طُور و شجر است و جلوۀ روى نگار *** ياران! اين است حاصِل درويشان
سرمست ز بادۀ تو خواهم گشتن *** بى هوش فتاده تو خواهم گشتن
از هوش گُريزانم و از مستى مست *** تا شاد ز دادۀ تو خواهم گشتن
ص: 229
غير ره دوست كى توانى رفتن *** جز مدحت او كجا توانى گفتن
هر مدح و ثنا كه مى كنى مدح وى است *** بيدار شو اى رفيق! تا كى خفتن
فخر است براى من فقير تو شدن *** از خويش گُسستن و اسير تو شدن
طوفان زدۀ بلاى قهرت بودن *** يكتا هدف كمان و تير تو شدن
ص: 230
فرهاد شو و تيشه بر اين كوه بزن *** از عشق، به تيشه ريشۀ كوه بكن
طور است و جمال دوست همچون موسى *** ياد همه چيز را جُز او دور فِكن
ديوانه شو اين عقال از پا واكُن *** طاوس! ز جلوه زاغ را رُسوا كُن
حال دل عقل را ز ديوانه مپرس *** مفتون عقال و عقل را پيدا كُن
ص: 231
فاطى ز علائق جهان دل بركن *** از دوست شدن به اين و آن دل بركن
يك دوست كه آن جمال مطلق باشد *** بگزين تو و از كون و مكان دل بركن
اى فرّ هُما بر سر من سايه فكن *** فريادرس و وجودم از پايه فكن
طوقى كه به گردنم فكنده ست هوس *** يارا تو به گردن فرومايه فكن
ص: 232
اى پير خرابات دل آبادم كُن *** از بندگى خويشتن آزادم كُن
شادى به جُز از ديدن او رَنج بود *** شادى بزداى از دلم شادم كُن
ای پیر بیا بحق من پیری کُن *** حالم دِه وَ دیوانه زنجیری کُن
از دانش و عقل یار را نتوان یافت *** از جهل در این راه مَددگیری کُن
ص: 233
طاوس هُما! سايه فكن بر سرِ من *** يارى كُن و برگُشاى بال وپر من
فريادرس از قيد خود آزادم كُن! *** از اختر خود نيك نما اختر من!
فاش است به نزد دوست راز دل من *** آشفته دلىّ و رنج بى حاصِل من
طوفان فزاينده اى اندر دل ما است *** يا رب! ز چه خاكى بسرشتى گِل من
ص: 234
اى شادى من غُصّۀ من اى غم من *** اى زخم درون من و اى مرهم من
بنما نظرى به ذرّه اى بى مقدار *** تا بر سر آفاق رود پرچم من
اى عُقده گشاى دل ديوانۀ من *** اى نور رُخت چراغ كاشانۀ من
بردار حجاب از ميان تا يابد *** راهى به رُخ تو چشم بيگانۀ من
ص: 235
اى ياد تو مايۀ غم و شادى من *** سرو قد تو نهال آزادى من
بردار حجاب از رُخ و رو بگُشاى! *** اى اصل همه خراب و آبادى من
فرزانه شو و ز فرّ خود غافِل شو *** از علم و هُنر گريز كُن، جاهِل شو
طى كن ره ديوانگى و بى خردى *** يا دوست بخواه، يا بُرو عاقِل شو
ص: 236
ای مُرغ چمن! از این قفس بیرون شو *** فردوس تو را می طلبد مفتون شو
طٰاووسی و از دیار یار آمده ای *** یادآوَر روی دوست شو، مجنون شو
فاطى! تو و حقّ معرفت يعنى چه؟ *** دريافت ذات بى صفت يعنى چه؟
ناخوانده «الف»، به «يا» نخواهى ره يافت *** ناكرده سلوك مُوهبت يعنى چه؟
ص: 237
اى پير! مرا به خانقه منزل ده *** از ياد رُخ دوست مُراد دل ده
حاصل نشد از مدرسه جُز دورى يار *** جانا مددى به عُمر بى حاصل ده
یا رب نظری ز پاکبٰازانم ده *** لُطفی کُن و رَه بدلنوازانم ده
از مدرسه و خانقهم باز رهان *** مجنون کُن و خاطر پریشانم ده
ص: 238
اين شيفتگان كه در صراطند همه *** جوينده چشمۀ حَياتند همه
حق مى طلبند و خود ندانند آن را *** در آب به دُنبال فُراتند همه
برخيز كه رهروان براهند همه *** پيوسته بسوى جايگاهند همه
آنجا كه به جُز دوست ز كس يادى نيست *** افسرده دلان روی سياهند همه
ص: 239
اى مهر! طلوع كن كه خوابيم همه *** در هجر رُخت در تب وتابيم همه
هر برزن و بام از رُخت روشن و ما *** خُفّاش وشيم و در حجابيم همه
اى دوست بعشق تو دُچاريم همه *** در ياد رُخ تو داغداريم همه
گر دور كُنى يا بپذيرى ما را *** در كوى غم تو پايداريم همه
ص: 240
غير از در دوست در جهان كى يابى *** جز او به زمين و آسمان كى يابى
او نور زمين و آسمانها باشد *** قرآن گويد، چنان نشان كى يابى
از ديدۀ عاشقان نهان كى بودى؟ *** فرزانۀ من جُدا ز جان كى بودى؟
طوفان غمت ريشۀ هستى بركند *** يارا تو بُريده از روان كى بودى؟
ص: 241
فارغ اگر از هر دو جهٰان گردیدی *** از دیدۀ این و آن نهٰان گردیدی
طومار وجود را به هم پیچیدی *** یار از پس پَرده ها عیان گردیدی
عاشق نشدى اگر كه نامى دارى *** ديوانه نه اى اگر پيامى دارى
مستى نچشيده اى اگر هوش تو راست *** ما را بنواز تا كه جامى دارى
ص: 242
اى ديده نگر رُخش به هر بام و درى *** اى گوش صداش بشنو از هر گذرى
اى عشق بياب يار را در همه جا *** اى عقل ببند ديدۀ بى خبرى
اى دوست بروى دوست بگشاى درى *** صاحب نظرا! به مُستمندان نظرى
ما بى خبرانيم ز منزلگه عشق *** اى باخبر! از بى خبر آور خبرى
ص: 243
فاطى اگر از طارُم اعلى گُذرى *** از خاك گُذشته، از ثُريّا گُذرى
هيهات، كه تا اسير ديو نفسى *** از راه «دَنا» سوى «تَدَلّى» گُذرى
در هيچ دلى نيست بجز تو هوسى *** ما را نبود بغير تو دادرسى
كس نيست كه عشق تو ندارد در دل *** باشد كه به فرياد دل ما برسى
ص: 244
در محفل دوست نیست جُز دود و دَمی *** در حَلقه صوفیان نه «لا» نه «نعمی»
گر شادی و غم میطلبی بیرون شو *** اینجا نتوان یافت نه شادی نه غمی
اين فلسفه را كه علم اعلى خوانى *** برتر ز علوم ديگرش مى دانى
خارى ز ره سالك عاشق نگرفت *** هرچند بعرش اعظمش بنشانى
ص: 245
گر نیست شوی کوس «اَنَاالْحق» نزنی *** با دعوی پوچ خود مُعلّق نزنی
تا خود بینی تو مشرکی بیش نه ای *** بی خود بشوی که لاف مُطلق نزنی
تا منصورى لاف انا الحق بزنى *** ناديده جمال دوست غوغا فكنى
دك كن جبل خودى خود چون موسى *** تا جلوه كند جمال او بى ازلى
ص: 246
طوطی صفتی و لاف عرفان بزنی *** ای مُور دم از تخت «سُلیمان» بزنی
«فرهاد» ندیده ای و «شیرین»، گشتی *** «یاسِر» نشدی و دم ز «سلمٰان» بزنی
بردار حجاب تا جمالش بينى *** تا طلعت ذات بى مثالش بينى
خفّاش! ز جلد خويشتن بيرون آى *** تا جلوۀ خورشيد جلالش بينى
ص: 247
فرّخ روزى كه فارغ از خويش شوى *** از هر دوجهان گذشته درويش شوى
طُغيان كُنى و خرمن هستى سوزى *** «يا حق» گويان، رسته ز هر كيش شوى
تا كوس «اَنَا الْحَق» بزنى خودخواهى *** در سِرّ هُويَّتَش، تو ناآگاهى
بردار حجاب خويشتن از سر راه *** با بودن آن، هنوز اندر راهى
ص: 248
فريادرس نالۀ درويش تويى *** آرامى بخش اين دل ريش تويى
طوفان فزاينده مرا غرق نمود *** يادآور راه كشتى خويش تويى
ص: 249
ص: 250
ص: 251
ص: 252
ای ازلیّت به تربت تو مُخمّر *** وی اَبدیّت به طَلعت تو مُقرّر
آیت رحمت ز جلوۀ تو هویدا *** رٰایَتِ قدرت در آستینِ تو مُضْمَر
جودت همْ – بسترا به فیض مقدس *** لطفت همْ – بالشا به صَدرِ مُصَدَّر
عِصْمتِ تو تا کشید پَرده به اجسام *** عالَم اجسام گردد عالَم دیگر
جلوۀ تو نور ایزدی را مَجْلیٰ *** عصمتِ تو سرِّ مُختفی را مَظهَر
گویم واجب تو را نه آنَتْ رُتبت *** خوانم ممکن تو را ز مُمکِن بَرتر
ممکن اندر لباسِ واجب پیدا *** واجبی اندر رَدای امکان مَظْهَر
ممکن امّا چه ممکن، علّتِ امکان *** واجب امّا شعٰاعِ خالقِ اکبر
ص: 253
ممكن امّا يگانه واسطۀ فيض *** فيض به مِهْتر رسد وَ زان پس كهتر
ممكن امّا نمودِ هستى از وى *** ممكن امّا ز مُمْكِناتْ فزون تر
وين نه عجب زانكه نور اوست ز زهرا *** نور وى از حيدر است و او ز پيمبر
نور خُدا در رسول اكرم پيدا *** كرد تجلّى ز وى به حيدر صفدر
وز وى تابان شده به حضرت زهرا *** اينك ظاهر ز دُختِ موسىِ جعفر
اين است آن نور كز مشيّت «كن» كرد *** عالم، آن كو به عالم است مُنوّر
اين است آن نور كز تجلّى قدرت *** داد به دوشيزگان هستى زيور
شيطانْ عالِم شدى اگر كه بدين نور *** ناگفتى آدم است خاك و من آذر
آبروىِ مُمْكِناتْ جُمله از اين نور *** گر نَبُدى، باطل آمدند سراسر
جلوۀ اين خود عَرَض نمود عَرَض را *** ظِلّش بخشود جوهريّتِ جوهر
ص: 254
عيسىِ مريم به پيشگاهش دربان *** موسىِ عمران به بارگاهش چاكر
آن يك چون ديده بان فرا شده بردار *** وين يك چون قاپقان معطىّ بر در
يا كه دو طفل اند در حريم جلالش *** از پى تكميل نفس آمده مُضْطر
آن يك، انجيل را نمايد از حفظ *** وين يك «تورات» را بخوانَد از بر
گر كه نگفتى امام هستم بر خلق *** موسىِ جعفر ولىّ حضرتِ داور
فاش بگفتم كه اين رَسول خدايست *** مُعجزه اش مى بُوَد همانا دختر
دختر جُز فاطمه نيايد چون اين *** صُلْبِ پدر را و هم مَشيمۀ مادر
دختر چون اين دو از مَشيمۀ قدرت *** نامد و نايد دگر هَماره مُقدّر
آن يك امواج علم را شده مبدأ *** وين يك افواج حلم را شده مَصدَر
آن يك موجود از خطابش مَجْلى *** وين يك معدوم از عقابش مُسْتَر
ص: 255
آن يك بر فرق انبيا شده تارك *** وين يك اندر سرْ اوليا را مِغفر
آن يك در عالم جلالت «كعبه» *** وين يك در مُلك كبريايى «مَشْعَر»
«لَمْ يَلِد» م بسته لب وگرنه بگفتم *** دختِ خُدايند اين دو نور مُطهّر
آن يك كونْ و مكانش بسته به مَقْنَع *** وين يك مُلكِ جهانْش بسته به مِعْجَر
چادر آن يك حِجابِ عصمت ايزد *** مِعْجَرِ اين يك نقابِ عفّتِ داور
آن يك بر مُلك لايَزالى تارُك *** وين يك بر عرش كبريايى افسر
تابشى از لطفِ آن بهشتِ مُخَلّد *** سايه اى از قهر اين، حَجيمِ مُقَعّر
قطره اى از جودِ آن، بِحارِ سَماوى *** رَشْحه اى از فيضِ اين، ذخاير اغير
آن يك، خاكِ مدينه كرده مُزيّن *** صفحۀ قم را نموده اين يك انور
خاك قم اين كرده از شرافتِ جنّت *** آب مدينه نموده آن يك كوثر
ص: 256
ص: 257
آمد بهار و بوستان شد رشك فردوس برين *** گُلها شكفته در چمن، چون روى يار نازنين
گسترده باد جانفزا، فرش زمرّد بى شمر *** افشانده ابر پرعطا بيرون ز حد، دُرّ و ثمين
از ارغوان و ياسمن طرف چمن شد پرنيان *** وز اُقحوان و نسترن سطح دَمَن ديباى چين
از لادن و ميمون رسد هر لحظه بوى جانفزا *** وز سورى و نعمان وزد هر دم شميم عنبرين
از سُنبل و نرگس جهان، باشد به مانند جنان *** وز سوسن و نسرين زمين، چون روضۀ خُلد برين
از فرط لاله بوستان گشته به از باغ اِرَم *** وز فيض ژاله گُلستان، رشك نگارستانِ چين
از قُمرى و كبك و هزار آيد نواى ارغنون *** وز سيره و كوكو و سار، آواز چنگ راستين
ص: 258
از شارك و توكا رسد هر لحظه صوتى دلرُبا *** وز بو المليح و فاخته هردم نوايى دلنشين
بر شاخ باشد زند خوان هر شام چون رامشگران *** ورشان بسان موبدان، هر صُبح با صوت حزين
يكسو نواى بلبُلان، يكسو گل و ريحان و بان *** يكسو نسيم خوش وزان يكسو روان ماء معين
شد موسم عيش و طرب، بگذشت هنگام كَرَب *** جامِ مىِ گلگون طلب، از گل عذارى مه جبين
قدّش چو سرو بوستان خدّش به رنگ ارغوان *** بويش چو بوى ضيمران جسمش چو برگ ياسمين
چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانند كمان *** آب بقايش در دهان مهرش هويدا از جبين
رويش چو روز وصل او، گيتى فروز و دلگشا *** مويش چو شام هجر من آشفته و پرتاب و چين
با اين چنين زيبا صنم، بايد به بُستان زد قدم *** جان فارغ از هر رنج و غم دل خالى از هر قهر و كين
خاصه كنون كاندر جهان، گرديده مولودى عيان *** كز بهر ذات پاك آن شد امتزاج ماء و طين
از بهر تكريمش ميان، بربسته خيل انبيا *** از بهر تعظيمش كمر خم كرده چرخ هفتمين
ص: 259
مهدى امام مُنتظر، نوباوۀ خير البشر *** خلق دو عالم سربه سر بر خوان احسانش نگين
مهر از ضيائش ذرّه اى، بدر از عطايش به دره اى *** دريا ز جودش قطره اى، گردون ز كشتش خوشه چين
مرآت ذات كبريا مشكات انوار هدا *** منظور بعثِ انبيا، مقصود خلق عالمين
امرش قضا، حكمش قدر، حُبّش جنان بُغضش سَقَر *** خاك رهش زيبد اگر بر طُرّه سايد حورِ عين
دانند قرآن سربه سر بابى ز مدحش مختصر *** اصحاب علم و معرفت، ارباب ايمان و يقين
سُلطان دين، شاهِ زَمَن، مالك رقاب مرد و زن *** دارد به امرِ ذُو الْمِنَن؛ روى زمين، زير نگين
ذاتش به امر دادگر، شد منبع فيضِ بشر *** خيل ملايك سربه سر دربند الطافش، رهين
حبّش سفينۀ نوح آمد در مَثَل، ليكن اگر *** مهرش نبودى نوح را مى بود با طوفان قرين
گرنه وجود اقدسش ظاهر شدى اندر جهان *** كامل نگشتى دين حق ز امروز تا روز پسين
ايزد به نامش زد رقم، منشور ختم الاوصيا *** چونان كه جدّ امجدش گرديد ختم المُرسلين
ص: 260
نوح و خليل و بو البشر، ادريس و داود و پسر *** از ابر فيضش مُستمِد از كان علمش مُستعين
موسى به كف دارد عصا، دربانيش را منتظر *** آماده بهر اقتدا، عيسى به چرخ چارمين
اى خسرو گردون فَرَم لختى نظر كُن از كَرَم *** كفّار مُستولى نگر، اسلام مُستضعف ببين
ناموس ايمان در خطر، از حيلۀ لا مذهبان *** خون مُسلمانان هَدر از حملۀ اعداء دين
ظاهر شود آن شه اگر، شمشير حيدر بر كمر *** دستار پيغمبر به سر، دست خدا در آستين
ديّارى از اين مُلحدان، باقى نماند در جهان *** ايمن شود روى زمين از جور و ظُلم ظالمين
من گرچه از فرط گُنه شرمنده و زارم ولى *** شادم كه خاكم كرده حق با آب مهر تو عجين
خاصه كنون كز فيض حق مدحت سُرودم آن چنان *** كز خامه ريزد بر ورق جاى مُركّب انگبين
تا چنگل شاهين كند صيد كبوتر در هوا *** تا گرگ باشد در زمين بر گوسفندان خشمگين
بر روى احبابت شود مفتوح ابواب ظفر *** بر جان اعدايت رسد هر دم بلاى سهمگين
ص: 261
تا باد نوروزى وزد هرساله اندر بوستان *** تا ز ابر آذارى دمد ريحان و گل اندر زمين
بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان *** بر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فروَدين
عالم شود از مقدمش، خالى ز جهل، از علم پُر *** چون شهر قم از مقدمِ شيخ اجل مير مهين
ابر عطا، فيض عميم، بحر سخى، كنز نعيم *** كانِ كَرَم «عبد الكريم»، پُشت وپناه مُسلمين
گنجينۀ علم سَلَف، سرچشمۀ فضل خلف *** دادش خداوند از شرف بر كف زمام شرع و دين
در سايه اش گرد آمده اعلام دين از هر بَلَد *** بر ساحتش آورده رو طُلاّب از هر سرزمين
يا رب به عُمر و عزتش افزاى و جاه و حرمتش *** كاحيا كند از همّتش آيين خير المُرسلين
اى حضرت صاحب زمان اى پادشاه انس و جان *** لطفى نما بر شيعيان، تأييد كُن دين مُبين
توفيق تحصيلم عطا فرما و زُهد بى ريا *** تا گردم از لُطف خُدا از عالِمين عاملين
ص: 262
دوستان آمد بهار عيش و فصل كامرانى *** مژده آورده گل و خواهد ز بلبُل مژدگانى
باد در گلشن فزون از حد نموده مُشك بيزى *** ابر در بُستان بُرون از حد نموده دُرفشانى
برقْ رخشان در فضا چون نيزۀ سالار توران *** رعدْنالان چون شه ايران، ز تير سيستانى
از وصول قطرۀ باران به روى آب صافى *** جلوه گر گشته طَبَق ها پُر ز دُرهاى يمانى
دشت و صحرا گشته يكسر فرش از ديباى اخضر *** مر درختان راست در بر جامه هاى پرنيانى
گوييا گيتى چراغان است از گلهاى الوان *** سوسن و نسرين و ياس و ياسمين و استكانى
هم منزّه طَرْف گلشن از شَميم اُقْحوانى *** هم مُعطّر ساحَت بُستان ز عطر ضيمرانى
ارغوان و رُزّ و گل، صحن چمن را كرده قصرى *** فرش او سبز و فضايش زرد و سقفش ارغوانى
ص: 263
و آن شقايق عاشق است و التفات يار ديده *** روى ازاين رو، نيم دارد سرخ و نيمى زعفرانى
لادن و ميمون و شاهْ اِسْپَرغم و خِيزى و شب بو *** بُرده اند از طرز خوش، گوى سبق از نقش مانى
ژاله بر لاله چو خال دلبران در دلرُبايى *** نرگس و سُنبل چو چشم و زلفشان در دلستانى
و آن بنفشه بين پريشان كرده آن زلف مُعطّر *** كرده دلها را پريشان همچو زلفينْ فلانى
زين سبب بنگر سر خجلت به زير افكنده گويد *** من كجا و طُرّۀ مشكين و پرچينِ فلانى
عشق بلبل كرده گل را در حريم باغ بى تاب *** آشكارا گويد از «شهناز» و «شور» و «مهربانى»
قمر يك «ماهور» خواند، هُدهُد «آواز عراقى» *** كبكْ صوتِ «دشتى» و تيهو «بيات اصفهانى»
اين جهان تازه را گر مُردگان بينند، گويند *** اى خداى...
كى چنين خُرّم بهاران ديده چشم اهل ايران *** كرده «نوروز كُهن» از نو خيال نوجوانى
يا خداوند اين بساط عيش را كرده فراهم *** تا به صد عزّت نمايد از وليّش ميهمانى
ص: 264
حضرت صاحب زمان مشكات انوار الهى *** مالك كونْ و مكان مرآتِ ذات لا مكانى
مظهر قدرت، وَلىّ عصر، سُلطان دو عالم *** قائم آل مُحمّد، مهدى آخر زمانى
با بقاء ذات مسعودش همه موجود باقى *** بى لحاظ اقدسش يكدم همه مخلوق فانى
خوشه چين خرمن فيضش همه عرشىّ و فرشى *** ريزه خوار خوان احسانش همه انسىّ و جانى
از طفيل هستى اش هستىّ موجودات عالم *** جوهرىّ و عقلى و نامىّ و حيوانىّ و كانى
شاهدى كو از ازل از عاشقان بربست رُخ را *** بر سر مهر آمد و گرديد مشهود و عيانى
از ضيائش ذرّه اى برخاست شد مهر سپهرى *** از عطايش به دره اى گرديد بدر آسمانى
بهر تقبيل قدومش انبيا گشتند حاضر *** بهر تعظيمش كمر خم كرد چرخ كهكشانى
گو بيا بشنو بگوش دل نداى «اُنظُرونى» *** اى كه گشتى بى خود از خوفِ خطاب «لَنْ تَرانى»
عيد «خُم» با حشمت و فرّ سُليمانى بيامد *** كه نهادم بر سر از ميلاد شه تاج كيانى
ص: 265
جمعه مى گويد من آن يارم كه دائم در كنارم *** نيمۀ شعبان مرا داد عزّت و جاهِ گرانى
قرنها بايد كه تا آيد چنين عيدى به عالم *** عيد امسال از شرف زد سكۀ صاحبقرانى
عقل گويد باش خامُش چند گويى مدح شاهى *** كه سُروده مدحتش حق، با زبان بى زبانى
اى كه بى نور جمالت نيست عالم را فروغى *** تا به كى در ظِلّ امر غيبت كُبرى نهانى
پرده بردار از رُخ و ما مُردگان را جان ببخشا *** اى كه قلب عالم امكانى و جانِ جهانى
تا به كى اين كافران نوشند خون اهل ايمان *** چند اين گُرگان كنند اين گوسفندان را شبانى
تا به كى اين ناكسان باشند بر ما حكمرانان *** تا كى اين دزدان كنند اين بى كسان را پاسبانى
تا به كى بر ما روا باشد جفاى انگليسى *** آنكه در ظلم و ستم فرد است و او را نيست ثانى
آنكه از حرصش نصيب عالمى شد تنگدستى *** آنكه بر آيات حق رفت از خطايش آنچه دانى
خوار كُن شاها تو او را در جهان تا صبح محشر *** آنكه مى زد در بسيط ارض، كوس كامرانى
ص: 266
تا بدانند از خداوند جهان اين دادخواهى *** تا ببينند از شه اسلاميان اين حكمرانى
حوزۀ علميّۀ قم را عَلَم فرما به عالم *** تا كند فُلك نجات مُسلمين را بادبانى
بس كرم كن عمر و عزّت بر «كريمى» كز كرامت *** كرده بر ايشان چو ابر رحمت حق دُرفشانى
نيك خواهش را عطا فرما بقاى جاودانى *** بهر بدخواهش رسان هر دم بلاى آسمانى
تا ز فرط گل شود شاها زمين چون طرفْ گلشن *** تا ز فيضِ فَروَدين گردد جهانى چون جنانى
بگذرد بر دوستانت هر خزانى چون بهارى *** رو كند بر دشمنانت هر بهارى چون خزانى
ص: 267
ص: 268
ص: 269
ص: 270
مژده فروردين ز نو بنمود گيتى را مُسخّر *** جيشش از مغرب زمين بگرفت تا مشرق سراسر
رايَتَش افراشت پرچم زين مُقَرْنَسْ چرخِ اَخْضَرْ *** گشت از فرمان وى در خدمتش گردونْ مقرّر
بر جهان و هرچه اندر اوست، يكسر حكمران شد
قدرتش بگرفت از خطّ عرب تا مُلْك ايران *** از فراز تودۀ آنْوِرسْ تا سرحدِ غازان
هند و قفقاز و حبش، بلغار و تُركستان و سودان *** هم طراز دشت و كوهستان و هم پهناى عمّان
دولتش از فرّ و حشمت، تالى ساسانيان شد
كرد، لشكر را ز ابر تيره اُردويى منظّم *** داد هريك را ز صَرصَر باديه پيمايى ادهم
بر سران لشكر از خورشيد نيّر داد پرچم *** رعد را فرمان حاضر باش دادى چون شه جم
برق از بهر سلام عيد نو آتشفشان شد
ص: 271
چون سران لشكرى حاضر شدند از دور و نزديك *** هم اميران سپه آماده شد از تُرك و تاجيك
داد از امر قضا بر رعد غُرّان حكم موزيك *** زان سپس دادى بر آن غژمان سپه فرمان شليك
تودۀ غبرا ز شلّيك يلان بُمباردمان شد
از شليك لشكرى بر خاك تيره خون بريزد *** قلبها سوراخ و اندر صفحۀ هامون بريزد
هم به خاك تيره از گُردان دو صد ميليون بريزد *** زَهْرَۀ قيصر شكافد قلب ناپلئون بريزد
ليك زين بُمباردمان عالم بهشت جاودان شد
روزگار از نو، جوان گرديد و عالم گشت بُرنا *** چرخْ پيروز و جهان بهروز و خوش اقبالْ دنيا
در طربْ خورشيد و مه در رقص و در عشرت ثريّا *** بس كه اسبابِ طرب گرديد از هر سو مُهيّا
پيرِ فرتوتِ كُهن از فرطِ عشرت نوجوان شد
ص: 272
سربه سر دوشيزگان بوستان چون نوعروسان *** داشته فرصت، غنيمت در غياب بوستانبان
كرده خلوت با جوانهاى سحابى در گُلستان *** رفته در يك پيرهن با يكدگر چون جان و جانان
من گزارش را نمى دانم دگر آنجا چسان شد
ليك دانم اين قَدَر گل چون عروسان بارور گشت *** نسترن آبستن آمد، سنبل تر پُرثمر گشت
آن عقيمى را كه در دِىْ بخت رفت، اقبال برگشت *** اين زمان طِفلش يكى دوشيزه و آن ديگر پسر گشت
موسم عيشش بيامد، سوگواريّش كران شد
چند روزى رفت تا ز ايّام فصل نوبهارى *** وقت زاييدن بيامَدْشان و روزِ طِفل دارى
دست قُدرت قابله گرديد، هريك را به يارى *** زاد آن يك طفلكى مهپاره وين سيمين عذارى
پاك يزدان هرچه را تقدير فرمود، آن چنان شد
ص: 273
دختر رَزْ اندك اندك شد مهى رُخساره گُلگون *** غيرتِ ليلى شد و هركس و را گرديد مجنون
غمزه زد تا رفته رفته ميْفروشش گشت مفتون *** خواستگارى كرد و بُردش از سراى مام بيرون
از نِتاجش بادۀ گلرنگ روح افزاى جان شد
سيب سيم اندامْ فتّان گشت و شد دلدار عيّار *** گشت پنهان پشت شاخ، از برگ محكم بست رخسار
تا كه «به»، روزى و را ديد و ز جان گشتش خريدار *** بس كه رو بر آستانش سود آن رنجور افگار
چهره اش زرد و رُخش پر گرد و حالش ناتوان شد
جامۀ گلنارگون پوشيده بر اندام ناراست *** گوييا چون من گرفتار بُتى بى اعتبار است
جامه اش از رنگ خونِ دل چنين گلناروار است *** يا كه چون فرهادِ خونينْدل، قتيلِ راه يار است
پيرهن از خون اندامش بسى گُلنارسان شد
ص: 274
جان فزا بزمى طرب انگيز و خوش آراست، بُلبل *** تا كه آيد در حباله ى عقد او گل بى تأمل
«تار» صَلْصَل زد، «نوا» طوطى و گرم «رقص» سُنبل *** بس كه روح افزا، طرب انگيز شد، بزم طرب، گل
برخلاف شيوۀ معشوقگان تصنيف خوان شد
نى اساس شادى اندر تودۀ غبرا مهيّاست *** يا كه اندر بوستانهاى زمينى عيش برپاست
خود در اين نوروز اندر هشت جنّت شور و غوغاست *** قُدسيان را نيز در لاهوت، جشنى شادى افزاست
چون كه اين نوروز با ميلاد مهدى توأمان شد
مصدرِ هر هشت گردون مبدأ هر هفت اختر *** خالق هر شش جهت، نور دل هر پنج مصدر
والى هر چارعنصر حكمران هر سه دختر *** پادشاه هر دوعالم، حُجّتِ يكتاى اكبر
آنكه جودش شهرۀ نُه آسمان بل لا مكان شد
ص: 275
مُصطفى سيرت، على فر، فاطمه عصمت حسن خو *** هم حُسين قدرت، على زهد و مُحمّد علمِ مَهرُو
شاه جعفر فيض و كاظِم حلم و هشتم قبله گيسو *** هم تقى تقوا، نقى بخشايش و هم عسكرى مو
مهدى قائم كه در وى جمع، اوصاف شهان شد
پادشاه عسكرى طلعت، نقى حشمت تقى فر *** بو الحسن فرمان و موسى قُدرت و تقدير جعفر
علم باقر، زهد سجّاد و حُسينى تاج و افسر *** مجتبى حلم و رضيّه عفّت و صولت چو حيدر
مُصطفى اوصاف و مجلاى خداوند جهان شد
جلوۀ ذاتش به قدرتْ تالىِ فيض مُقدّس *** فيض بى حدش به بخشش، ثانىِ مجلاى اقدس
نورش از «كن» كرد بر پا هشت گردون مقرنس *** نطق من هرجا چو شمشير است و در وصف شه اخرس
ليك پاى عقل در وصف وى اندر گِل نهان شد
ص: 276
دست تقديرش به نيرو جلوۀ عقل مُجرّد *** آينۀ انوار داور، مظهر اوصافِ احمد
حكم و فرمانش محكّم، امر و گفتارش مُسدّد *** در خصايلْ ثانى اِثْنَيْنِ ابو القاسم مُحمّد (ص)
آنكه از «يزدان خدا» بر جُمله پيدا و نهان شد
روزگارش گرچه از پيشينيان بودى مؤخّر *** ليك از آدم بُدى فرمانْش تا عيسى مُقرّر
از فراز تودۀ غبراء تا گردون اخضر *** وز طرازِ قبّۀ ناسوت تا لاهوت، يكسر
بندۀ فرمانبرش گرديد و عبدِ آستان شد
پادشاها كار اسلام است و اسلامى پريشان *** در چنين عيدى كه بايد هركسى باشد غزلخوان
بنگرم از هر طرف هر بيدلى سر در گريبان *** خسروا از جاى برخيز و مدد كن اهل ايمان
خاصه اين آيت كه پُشت و ملجأ اسلاميان شد
ص: 277
راستى اين آيت الله گر در اين سامان نبودى *** كشتى اسلام را از مِهر پُشتيبان نبودى
دشمنان را گر كه تيغ حِشمتش بر جان نبودى *** اسمى از اسلاميان و رسمى از ايمان نبودى
حَبّذا از يزد، كز وى، طالع اين خورشيد جان شد
جاى دارد گر نهد رو آسمان بر آستانش *** لشكر فتح و ظفر گردد هماره جان فشانش
نيّرِ اعظم به خدمت آيد و هم اخترانش *** عبد درگه، بندۀ فرمان شود، نُه آسمانش
چون كه بر كشتىّ اسلامى يگانه پُشتيبان شد
حوزۀ اسلام كز ظلم ستمكاران زبون بود *** پيكرش بى روح و روح اقدسش از تن بُرون بود
روحش افسرده ز ظلمِ ظلم انديشان دون بود *** قلب پيغمبر، دلِ حيدر ز مظلوميش خون بود
از عطايش باز سوى پيكرش روح روان شد
ص: 278
ابر فيضش بر سر اسلاميان گوهرفشان است *** باد عدلش از فراز شرق تا مغرب وزان است
داد علمش شهرۀ دستان شهود داستان است *** حُجّت كُبرى ز بعد حضرت صاحب زمان است
آنكه از جودش، زمين ساكن، گرايان آسمان شد
تا ولايت بر ولىّ عصر (عج) مى باشد مُقرّر *** تا نبوّت را مُحمّد (ص)، تا خلافت راست حيدر
تا كه شعر «هندى» است از شهد چون قند مُكرّر *** پوستْ زندان، رگ سنان و مُژّهْ پيكان، موىْ نشتر
باد آن كس را كه خصم جاهِ تو از انس و جان شد
ص: 279
بر سر كوى تو اى ميْزده ديوانه شدم *** عقل را راندم و وابستۀ ميخانه شُدم
دور آن شمع دل افروز چو پروانه شدم *** به هواى شكن گيسوى تو شانه شدم
دردِ دل را به كه گويم كه دوائى بدهد
من كه درويشم، ميخانه بود منزلِ من *** دوستىّ رُخَش آميخته اندر گِل من
از همه مُلك جهان، ميكده شد حاصِل من *** حق سرافكنده شود در قِبَل باطلِ من
كاش ميخانه به اين تشنه صفائى بدهد
مژده، اى ساكن بُتخانه كه پيروز توئى *** يارِ آتشكدۀ مستِ جهانسوز توئى
خادم صومعۀ فتنه برافروز توئى *** واقفِ سرّ صنمخانۀ مرموز توئى
شايد آن شاه، نوائى به گدايى بدهد
ص: 280
سر و سِرّى است مرا با صنم باده فروش *** گفت وگوئى است كه نايش برسد بر دل گوش
پير صاحبدل ما گفت: «از اين رمز، خموش! *** هر دوعالم نكشد بار امانت بر دوش
دستِ تقدير به مى خواره نوائى بدهد»
اى گل باغ وفا! درد مرا درمان كُن *** جُرعه اى ريز و مرا بندۀ نافرمان كُن
راز مى خوارگيم از همه كس پنهان كُن *** گوشۀ چشم به حال من بى سامان كُن
باشد آن شاهد دلدار سرائى بدهد
يادگارى كه در آن منزلِ درويشان است *** درد عشّاق قلندر، به همين درمان است
طاير قدس بر اين منزلِ دل دربان است *** حضرت روحِ قُدْسُ مُنتظر فرمان است
تا كه درويش خرابات صلائى بدهد
ص: 281
پرده برداشت ز اسرارِ ازل، پير مغان *** باز شد در برِ رندان، گرۀ فاشِ نهان
راز هستى بگشود از كَرَمِ درويشان *** غم فروريخت ز دامانِ بُلندِ ايشان
دوست شايد كه به دريوزه ردائى بدهد
ساغر از دست من افتاد، دوائى برسان *** راهْ پيدا نكنم، راهنمائى برسان
گر وفائى نبود در تو، جفائى برسان *** از منِ غم زده بر پيرْ ندائى برسان
كه به اين ميْزده در ميكده جائى بدهد
ص: 282
ص: 283
ص: 284
خم را بگشا به روى مستان *** بيزار شو از هواپرستان
از من بپذير رمزِ مستى *** چون طِفل صبور، در دبستان
آرام ده گُل صفا باش *** چون ابر بهار در گُلستان
تاريخچۀ جمال او شو *** بشنو خبر هزاردستان
بردار پياله و فروخوان *** بر مى زدگان و تنگ دستان
اى نقطۀ عطف راز هستى *** برگير ز دوست، جام مستى
ص: 285
من شاهد شهر آشنايم *** من شاهم و عاشق گدايم
فرماندۀ جمع عاشقانم *** فرمان بر يار بى وفايم
از شهر گذشت نام و ننگم *** بازيچۀ دور و آشنايم
مست از قدح شراب نابم *** دور از برِ يار دلربايم
سازندۀ دير عاشقانم *** بازندۀ رندِ بى نوايم
اين نغمه برآمد از روانم *** از جان و دل و زبان و نايم
اى نقطۀ عطف راز هستى *** برگير ز دوست جام مستى
ص: 286
رازى است درون آستينم *** رمزى است بُرون ز عقل و دينم
در زمرۀ عاشقان سرمست *** بى قيد ز عار صُلح و كينم
در جرگه طير آسمانم *** در حلقه نملۀ زمينم
در ديدۀ عاشقان چنانم *** در منظر سالكان چنينم
دلباختۀ جمال يارم *** وارسته ز روضۀ برينم
با غمزۀ چشم گُل عذاران *** بيزار ز ناز حورِ عينم
گويم به زبان بى زبانى *** در جمع بُتان نازنينم
اى نقطۀ عطف راز هستى *** برگير ز دوست جام مستى
ص: 287
برخاست ز عاشقى صفيرى *** مى خواست ز دوست دستگيرى
او را به شرابخانه آورد *** تا توبه كُند به دست پيرى
از عشق دگر سُخن نگويد *** تا زنده كُند دلش فقيرى
درويش صفت اگر نباشى *** از دورى دلبرت بميرى
ميخانه نه جاى افتخار است *** جاى گُنه است و سربه زيرى
با عشوه بگو به جمع ياران *** آهسته و ليك با دليرى
اى نقطۀ عطف راز هستى *** برگير ز دوست جام مستى
ص: 288
اى صوت رساى آسمانى *** اى رمز نداى جاودانى
اى قُلۀ كوه عشق و عاشق *** وى مُرشد ظاهر و نهانى
اى جلوۀ كامل انا الحقّ *** در عرش مُرفّع جهانى
اى مُوسى صعق ديده در عشق *** از جلوۀ طور لا مكانى
اى اصل شجر ظهورى از تو *** در پرتو سرّ سرمدانى
برگوى به عشق سرّ لاهوت *** در جمع قلندران فانى
اى نقطۀ عطف راز هستى *** برگير ز دوست جام مستى
ص: 289
اى دورنماى پور آزر *** ناديده افول حق زِ منظر
اى نار فراق بر تو گُلشن *** شد بَردْ و سلام از تو آذر
بردار حجاب يار از پيش *** بنماى رُخش چو گل مُصوّر
از چهرۀ گل عذار دلدار *** شد شهر قلندران مُنوّر
آشفته چه گشت پيچ زلفش *** شد هر دو جهان چو گل مُعطّر
بر گوش دل و روان درويش *** برگوى به صد زبان مُكرّر
اى نقطۀ عطف راز هستى *** برگير ز دوست جام مستى
ص: 290
در حلقۀ سالكان درويش *** رندان صبور دورانديش
راهب صفتان جام بر كف *** آن مى زدگان فارغ از خويش
در جُملۀ زاهدان و مى نوش *** در صورت عالمان و بد كيش
در راه رسيدن به دلدار *** بيگانه بود ز نوش يا نيش
فارغ بود از جهان به جامى *** در خلوت مى خوران دل ريش
فرياد زند ز عشق و مستى *** بر پاك دلان مُرده از پيش
اى نقطۀ عطف راز هستى *** برگير ز دوست جام مستى
ص: 291
ص: 292
ص: 293
ص: 294
تاراج كرد روى گُلشن هستى مرا *** افزود چشم مى زده اش مستى مرا
افروخت آتشى به روانم ز غمزه اش *** بر باد داد سركشى و پستى مرا
افشاند زلف خم خم و چين چين خويش را *** خم كرد قامت من و تردستى مرا
آن دم كه با صراحى مى سوى من دويد *** بركند هستى من و سرمستى مرا
ص: 295
دست من بر سر زلفينْ تو بند است امشب *** باخبر باش كه پايم به كمند است امشب
جان من در خور يك بوسه اى از لعل تو نيست *** قدس من! باز بگو بوسه به چند است امشب
لب من بر لب چون لعل تو، اى مايۀ ناز *** مگسى سوخته بنشسته به قند است امشب
ص: 296
فروغ روی تو دَر جام میْ فتاد امشب *** ز آفتاب شنیدیم «نوش باد» امشب
می و چَغانه و روی نگار، طَرْفِ چمن *** خدای، هَرچه از او خواستیم، داد امشب
ص: 297
قامتت نازم كه از سَرو سَهى دلكش تر است *** نوك مژگانت همى خونريزتر از خنجر است
از سرشكم گر به پا خيزد ز نو طوفان نوح *** اى خدايا! ناخدا اندر ميانه رهبر است
نازپروردى كه در بازارِ حُسن و دلبرى *** قيمت يك طاقِ ابرويش ز يوسف برتر است
ص: 298
قَدِ دلجويت اندر گُلشنِ حُسن *** يكى سروى است كاندر كاشمر نيست
در آئينه ى من آب زندگانى *** از آن شيرين دهن پاكيزه تر نيست
سرى كان گوىِ چوگانت نباشد *** به چوگانش زنم آن را كه سر نيست
اگر تخم مُحبّت جُز تو كارد *** ز بيخش بركَنَم، كان باثمر نيست
نهالِ عشقت اندر قلب «هندى» *** بغير از آه و حسرت، بارور نيست
ص: 299
ماه رمضان شد مى و ميخانه بر اُفتاد *** عشق و طرب و باده بوقت سحر اُفتاد
افطار به مى كرد برم پير خرابات *** گفتم كه تو را روزه به برگ و ثمر اُفتاد
با باده وضو گير كه در مذهب رندان *** در حضرت حق اين عملت بارور اُفتاد
ص: 300
قُم بدکی نیست از برای مُحصِّل *** سنگک نرم و کباب اگر بگذارد
حوزۀ علمیّه دایر است و لیکن *** خانِ فرنگی مآب اگر بگذارد
هیکل بعضی شیوخ قُدس مآب است *** عینک با آب و تاب اگر بگذارد
ساعت ده موقع مطالعه ماست *** پینکی و چُرت و خواب اگر بگذارد
ص: 301
هيچ دانى كه ز هجران تو حالم چون شد *** جگرم خون و دلم خون و سرشكم خون شد
لب شيرين تو اى مى زده فرهادم كرد *** جانم از هر دو جهان رسته شد و مجنون شد
تار و پودم به هوا رفت و توانم بگُسَست *** تا به تار سر زلف تو دلم مفتون شد
ص: 302
اى پرى روى كه گُلبرگِ ترت ساخته اند *** زچه رو قلبِ ز خارا بَتَرت ساخته اند؟!
پسر خاك بدين حُسن و لطافت؟ عجب است! *** ز بهشتى، نه ز خاك پدرت ساخته اند
ثمر خوب رخى بوسۀ شيرين باشد *** آخر اى سرو! براى ثمرت ساخته اند
ص: 303
احمد است از مُحمّد مُختار *** كه حميدش نگاهدار بُوَد (يا حميد بحق مُحمّد)
فاطى از عرش بطن فاطمه است *** فاطِر آسمانش يار بُوَد
حسن اين ميوۀ درخت حسن *** مُحسِنش يار پايدار بُوَد
ياسر از آل پاك سبطين است *** سرّ احسان ورا نثار بُوَد
على از بُوستان آل على است *** على عاليش شعار بُوَد
پنج تن از سُلالۀ احمد *** شافع جُمله هشت و چار بُوَد
دخترم شعر تازه خواست ز من *** مِعر گفتم كه يادگار بُوَد
ص: 304
ز سبزه زار چمن بوى نوبهار آيد *** ز ابر، چشمه اى از چشم اشكبار آيد
«هزار(1)» از غم دلدار ناله ها سر داد *** ز غنچه آه دل زار، صد هزار آيد
بهار آمده دستار زُهد پاره كُنيد! *** به پيش پير مغان رفته اِستشاره كُنيد!
سِزد ز دانۀ انگور سُبحه اى سازيد! *** براى رفتن ميخانه استخاره كُنيد!
ص: 305
بوسه زد باد بهٰاری به لب سبزه به ناز *** گفت در گوش شقایق، گل نسرین صد راز
بُلبل از شاخۀ گل داد به عُشّاق پیام *** که در آیید به میخانۀ عُشّاق نواز
بر لب كوثرم اى دوست ولى تشنه لبم *** در كنار منى از هجر تو در تاب وتبم
روز من با تو به شب آمد و شب با تو به روز *** در فراقِ رُخ ماهت، گُذرد روز و شبم
ص: 306
مست صهباى تو مى باشم و اندر هوسم *** غرق درياى وصال توام و در طلبم
پرتو نور چو خورشيد تو اندر همه جا است *** جُستجو در حرم و بُتكده؟! اندر عجبم
به ياد روى تو بيرون ز آشيانه شدم *** خراب چشم تو ديدم، خراب خانه شدم
براى ديدنِ مَهْطلعتانِ محضر شيخ *** نيازمند به تسبيحِ دانه دانه شُدم
ص: 307
به آخر كلام رسيديم(1)ت.
ای وازده ترّهات بس کُن *** تکرار مُکرّرات بس کُن
بربند زبان یاوه گوئی *** بشکن قلم و دوات بس کُن
ای عاشق شهرت ای دغل باز *** بس کُن تو خزعبلات بس کُن
گُفتار تو از برای دنیا است *** پیگیری مُهملات بس کُن
بَردار تو دست از سَرِ ما *** تکرار مُکرّرات بس کُن
تکرار مُکرّرات بس کُن *** تکرار مُکرّرات بس کُن
وَ سلام بَر بندگان خُداوند که بی نام و نشانند اولیائی تحت قَبابی لٰایعرفهُم غیری
ص: 308
گرفتم ساغرى از دست مستى *** تعالَى اَللّه - چه - مستى و چه دستى
بشارت باد خاصان حرم را *** كه قصد كعبه دارد بُت پرستى(1)
ص: 309
عيب خود گويم؛ به عُمرم من نكردم بندگى *** اين عبادتها بود سرمايۀ شرمندگى
دعوى «ايّاك نعبُد» يك دروغى بيش نيست *** من كه در جان و سرم باشد هواى بندگى
آنكه حمد از غير حق مسلوب سازد در نماز
...........................................
ص: 310
فارغ از هر دوجهانم به گل روى على *** از خُم دوست جوانم به خم موى على
طى كُنم عرصۀ ملك و ملكوت از پى دوست *** ياد آرم به خرابات چو ابروى على
ص: 311
فاطی از فاطمه خواهَد سخنی *** بین چه میخواهَد – از مثل منی
آن که جبریل پیٰام آور اوست *** عارف منزلتش داور اوست
کیست در جَمع رُسل جز احمد *** کاتب وحی وی از سوی اَحد
دخترم! دست بدار از دل من *** عشق من جوی در آب و گل من
ص: 312
با عشق رُخت خليل را نارى نيست *** جوياى تو با فرشته اش كارى نيست
روی تو کعبۀ دلِ عُشّاقِ زنده است *** دلْ مُرده آن که طیِّ طریق حجاز کرد
بسترم بَر در میخانه فکن تا سٰاقی *** ساغری آرد و دَردم همه درمان سازد
كاش از حلقۀ زُلفت گرهى وامى شد *** تا چو من، زاهدِ دل گُمشده، رُسوا مى شد
ص: 313
شاعر اگر سعدى شيرازى است *** بافته هاى من و تو بازى است
در غم دورى رويش همه در تاب وتبند *** همۀ ذرّات جهان در پى او در طلبند
حاصل عمرْ صرف شد، در طلب وصال تو *** با همه سعى اگر به خود - ره ندهى، چه حاصِلم؟!
پيوسته تر از ابروى تو يافت نگردد *** مشكين ترى از گيسوى تو يافت نگردد
آشفته تر از حال منِ زار نباشد *
بُلبل از دورى گل ناله و افغان بكند *
از باد بهار بوى دلدار آمد *
ص: 314
اَسیر عشقم و این رُتبه پادشاه ندارد *** قتیل دلبرم و همچو جاه شاه ندارد
اگر در آینه بینی جمال خویش بگویی *** اَسیر عشق من آن کس که شد گناه ندارد
اگر به گوشۀ قلبم نظر کنی تو ببینی *** لوای عشق به جایی زدم که راه ندارد
قسم به عشق که هَر عاشقی اسیر تو گردد *** گرش برانی از این دَر دگر پناه ندارد
از جور رضاشاه کُجا داد کُنیم *** زین دیو، بَرِ که ناله بُنیاد کُنیم
آن دم که نَفَس بود، رَه ناله ببست *** اکنون نفسی نیست که فریاد کنیم
رندانه گاه از سر کویت گذر کُنم *** شاید به زیر چشم به رویت نظر کُنم
تسبیح پارسٰایی و سجّادۀ ریا *** دَر رهن باده چون نبود سیم و زر کُنم
آمد شدن به مدرسه ام نیست بعد از این *** جز آنکه جُستجوی بُتی عشوه گر کُنم
در صحن مسجدم نبود راه غیر از آنک *** بر کوی میْ فروش از آن ره گذر کُنم
بیتی از یک غزل ناتمام
بهٰار آمد و سجّاده رهن باده کُنیم *** به رَغم شیخ ریا این عمل اعاده کُنیم
ص: 315
توضيح:
«شناسنامۀ اشعار» كه در مقدمۀ ديوان به آن اشاره شده است، جنبۀ تحقيقى و كاربردهاى ادبى خاص دارد و به دليل پرداختن به نكات تخصصى و صنايع ادبى بكار رفته در اشعار امام حجم قابل توجهى را به خود اختصاص داده است. بدين لحاظ «ديوان امام» با دو كيفيت متفاوت:
1 - مجموعۀ اشعار و شرح اصطلاحات
2 - مجموعۀ اشعار، شرح و اصطلاحات و شناسنامۀ سروده ها چاپ و منتشر گرديد.
ص: 316
آب
در اصطلاح عرفا، به معنی «فیض» و «معرفت» است.
آبروی
در متون عارفانه، به معنی «الهامات غیبی» است که بر دل سالک وارد شود.
آدم
آدم ابوالبشر(ع) جامع جمیع اسماء خداوند و صفات الهی است. عرفا گویند که انسان، عالم صغیر است.
آشتی
در اصطلاح اهل معرفت، قبول عبادات سالک را گویند، با وسائط قربت.
آفاق
افق
آفتاب
در اصطلاح، گاه به معنی حیات است و گاه وجود (علی الاطلاق)؛ به معنی دانش و معرفت نیز آمده است. همچنین کنایه از اشراقات ربّانی است.
آینه
مراد، قلب انسان کامل است.
ابر
کنایه از حجابی است که مانع وصول بُوَد.
ابرار
نیکان و خوبان؛ در اصطلاح، بندگان خاص خداوندند که مدارجی از «سیر الی الله» را پیموده اند.
ابرو
از آن جا که صفت الهی، حاجب ذات اوست به «ابرو» تعبیر می گردد.
ابلیس
از ریشه ی اِبلاس به معنی نومید کردن. همان است که آدم را در بهشت فریفت. ابلیس، مظهر تکبّر و خودبینی است.
احوال
حال
اختیار
در برابر «جبر» است ولی در لسان عرفا آن
ص: 317
است که بنده آن چه را که حق اختیار می کند، انتخاب نماید.
اخلاص
در لغت، خالص گردانیدن است و در اصطلاح، به معنی تصفیۀ عمل از تمام شوایب است.
اِرَم
باغی است که شدّاد، مستّبد ظالمی در یمن، در صحرای یمن (جنوب جزیرةالعرب) برای معارضه و برابری با بهشت خداوند بنا نهاد؛ گاه مقصود از باغ ارم، بهشت موعود است.
اژدها
ماری افسانه ای، بس بزرگ و هولناک؛ که در اصطلاح، کنایه از «نفس امّاره» است.
اسامی
در بیشتر منابع عرفانی، مقصود از اسامی، همان «اسماءالله» است.
اسرار
جمع «سرّ» به معنی راز است. و آن، گفت و گوی خاصّی است که در میان مراد و مرید برقرار است. در معنی اخصّ، رازهای بین خداوند و بندۀ اوست.
اسفار
از آثار معروف صدرالمتأهلین (ملاّصدرا) که هنوز در حوزه ها تدریس می شود. در عرفان، مراد سفرهای روحانی از خلق به حق، از حق به خلق، از خلق در حق و از حق در خلق است.
اسم اعظم
بعضی گویند: همۀ اسامی خداوند، اسم اعظم اند. عدّه ای – از جمله میبدی – گفته اند که اسم اعظم مختفی از خلق است و رازی است بین ولیّ خدا و او. برخی هم گویند: اسم اعظم، کلمه ی «الله» است.
اسماء حسنی
نامهای نیکوی خداوند؛ اهل معرفت گویند: همۀ نامهای خداوند، حسنی است.
اشارت
در لغت، نشان دادن کسی یا چیزی با چشم یا انگشت؛ به رمز گفتن. در اصطلاح، خبر دادن از مراد است بدون عبارت و الفاظ.
اصحاب طریقت
در لغت به معنی «یاران راه» است و در بیان عرفا، آن کسان اند که در «سلوک الی الله» مجاهدت کنند.
ص: 318
اعتکاف
گوشه نشین شدن، انزوا اختیار کردن؛ در اصطلاح، انزوا در زاویۀ مسجد به قصد عبادت و سلوک، همراه با قطع علایق دنیوی و بریدن از هواهای نفسانی.
افق
در لغت، کرانۀ آسمان و جهان است و در اصطلاح، «افق مبین» مقام قلب است و «افق اعلیٰ» نهایتِ مقامِ روح.
اکسیر
در لغت، همان کیمیاست یعنی جوهری که ماهیّت جسمی را تغییر دهد، مثلاً مس را طلا کند. در اصطلاح عرفا، «انسان» را اکسیر نامیده اند (نظر به مقام خلافت اللهی اش) و «انسان کامل» را اکسیر اعظم.
نیز کیمیا
الاّ
به معنی بجز، مگر. جزیی از کلمۀ طیّبۀ «لا اِلٰهَ اِلاَّ الله» است و مقصود، مقام ایمان به وحدانیّت ذات حق است.
الوان
جمع لوْن، به معنی رنگ. اهل طریقت از رنگها معانی خاصی را اراده کنند؛ چنان که
رنگ سیاه، اشاره به مقام کثرت است و رنگ آبی، به تعیّنات و صور مثالی اشاره دارد.
امام
در لغت، به طور مطلق به معنی پیشواست. امام – فی الجمله – همان مقام خلافت اللهی است.
امانت
در لغت، راستی و درستکاری، امین بودن و نیز ودیعه است؛ و در اصطلاح اهل معرفت، عبارت از اطاعت حق است یا عدالت یا ولایت یا امامت. «بار امانت»، ناظر است به آیه ی 72 سوره ی «احزاب» که عرفا در تفسیر آن می گویند: امانت، همان عهد و پیمان الهی است که در روز الست، میان خالق و خلق استوار شده است. بعضی هم گویند که امانت الهی، عشق است.
اُنس
در لغت، خو گرفتن است و در اصطلاح عرفا، عبارت است از التذاذ باطن به مطالعۀ کمال محبوب.
اِنیّت
در لغت، فقط خود را دریافتن است و در اصطلاح، توجّه به وجود خود است همراه با
ص: 319
غفلت از حق؛ و سزاوار است که انیّت عبد از میان برخیزد.
اهل دل
اهل معنی نیز گفته اند و مقصود، کسانی است که دل آنان به انوار خدای تعالیٰ نورانی شده باشد.
اهل نظر
مقصود، اهل کشف و شهودند.
باده
در لغت، شراب است و در زبان اهل عرفان، غلیان عشقِ ناشی از تجلّیات پی در پی است که از این روی آن را «باده ی عرفان» گفته اند.
بادیه
بیابان برهوت؛ در اصطلاح، راههای دشوار و طاقت فرسایی است که سالکان طریقت را در پیش است.
نیز بیابان
بار امانت
امانت
باطن
این واژه در برابر ظاهر است و نیز از نامهای
خدای تعالی بشمار است. در لغت، پنهان و اندرون و داخل هر چیز را گویند.
بارغ ارم
اِرَم
بُت
که به عربی «صنم» خوانده می شود، در اصطلاح عرفا، مقصود و مطلوب سالک و نیز مظهریّت هستی مطلق، یعنی: خدای تعالی است. در وجه منفی، دوستی نفْس است.
بتخانه
محلّ نگاهداری بت؛ و در اصطلاح، باطن عارف کامل است که در آن شوق و ذوق و معارف الهیّه بسیار باشد.
بتکده
محلّ نگاهداری بتان؛ در اصطلاح، همان مفهومی را دارد که از «بتخانه» اراده می شود، منتها اخصّ از آن است.
بحر
در لغت، دریاست؛ و کنایه از هستی مطلق، و نیز وحدت وجود است. همچنین دریا به معنی انسان کامل آمده؛ هستی مطلق هم بدین اعتبار که جهان امواج اوست، به کار
ص: 320
رفته است. از «بحر هستی»، تجلّیات قدسی الٰهی را اراده کرده اند.
بدنامی
در اصطلاح اهل سلوک، به معنی مرتبه و حال ملامتی است و نشانۀ قطع تعلّق از غیر خداست.
برزخ
در لغت به معنی چیزی است که در میان دو چیز حایل باشد. بالاخصّ آن چه میان دنیا و آخرت حایل شود، برزخ نامیده می شود.
برق
درخشش ناگهانی شئ است و در اصطلاح نوری است که از لوامع در برابر سالک آشکار می شود و او را به پیشگاه قربِ خداوند – به منظور سیر فی الله – فرا می خواند.
بسط
در لغت، فراخی و وسعت و در برابر قبض است و در اصطلاح اهل سلوک، انبساط قلب است در اثر عنایات جمال.
نیز قبض
بشارت
در لغت، خبر خوش است و در اصطلاح،
مژدۀ وصل محبوب.
بصیرت
دیدن است و در لسان عرفا، نیرویی است که دل را به نور قدسی منوّر کند تا به وسیلۀ آن، حقایق اشیا را مشاهده نمایند.
بُعد
در لغت، دوری و در اصطلاح عبارت است از دوری بنده از مکاشفه و مشاهده.
بلا
در لغت، گرفتاری و آزمایش است و در لسان عرفا، عبارت است از ظهور امتحان حق نسبت به بندۀ خود، به سبب ابتلای وی به رنج و مشقّت.
بوسه
در بیان اهل عرفان، به معنی فیض و جذبۀ باطن است.
بیابان
این واژه در اصطلاح اهل معرفت، کنایه از حیرت و سرگردانی سالک است؛ و نشان از مقام «حیرت» دارد.
بی خودی
در اصطلاح اهل عرفان، مقام سکر است که
ص: 321
در آن، سالک در شهود حق از خود اثری نمی یابد.
بیدل
دل از دست داده را گویند که در عاشقی و شیدایی، بی فراست باشد.
بی رنگی
مقام و عالمی را گویند که در آن، تمام تعیّنات از میان برخاسته، نشانی از دوگانگی و کثرت در میان نباشد.
بیماری
در اصطلاح عرفا، قلق و انزعاج (ناآرامی) درونی سالک را گویند.
پاکبازی
آن است که سالک هرچه به دست آرد، در راه خدا ارزانی دارد و دل بدان مشغول نسازد.
پرده
همان حجاب است و موانعی را گویند که میان عاشق و معشوق باشد، و هر چیز که مطلوب را بپوشاند.
پیاله
ظرفی که برای نوشیدن مایعات از آن استفاده
کنند و در اصطلاح اهل سلوک، کنایه از محبوب است در آن وقت که تجلّی آثاری را طلب کنند.
پیر
گاه به معنی مرشد و گاه به مفهوم قطب است. به معنی عقل و رند خراباتی نیز به کار رفته است.
پیر خرابات
عبارت از مرشد کامل است که مرید را به ترک رسوم و عادات فرا می خواند و به راه فقر و فنا رهسپار می سازد.
پیر مغان
پیر طریقت را گویند و کنایه از رهبر کامل روحانی است.
پیمانه
در لغت، ظرف و کاسه ای است که بدان، چیزها را پیمانه کنند و یا در آن بیاشامند. در اصطلاح، دل عارف است که انوار غیبی در آن مشاهده شود.
تابِ زلف
در اصطلاح، کتمان اسرار الهی و نیز سختی های طریقت را گفته اند.
ص: 322
تجرید
در لغت، تنها ساختن و تنهایی را گویند و در اصطلاح، به معنی خالی شدن قلب و جان سالک است از مٰاسِوَی الله.
تجلّی
در لغت به معنی ظاهر شدن و جلوه کردن است و در اصطلاح، آن چه از انوار غیبی بر دل سالک آشکار شود. به تعبیری، تجلّی عبارت است از ظهور افعال و اسماء و صفات و ذات الٰهی در سالک.
تسبیح
منزّه و پاک دانستن خداوند از صفات و تعلّقات مادی و آن چه در پیشگاه خداوندی لایق نباشد.
تقدیر
در لغت، اندازه گرفتن و تعیین مقدار است و قضا و فرمانِ معیّن الٰهی؛ در اصطلاح، ترک اختیار است و، آن که سالک بداند که آن چه خدا خواهد همان شود.
تلبیس
پوشاندن، پنهان کردن و مکر نمودن است و چیزی را به خلاف حقیقت آن به خلق نمایاندن.
توبه
بازگشتن است و در اصطلاح، رجوع از مخالفت فرمان حق تعالیٰ به موافقت است.
توفیق
در لغت، موافق کردن اسباب است و در اصطلاح، قرار دادن خدای تعالی در کار بنده آن چه دوست دارد و بدان خشنود است.
توکّل
در لغت، تکیه کردن و اعتماد به دیگری است؛ در اصطلاح، اعتماد بدان چه نزد خدای تعالی است و مأیوس شدن از آن چه در دست مردمان است.
جام
احوال، و نیز مَجْلای تجلّیات الهیّه و مظاهر انوار نامتناهی را گویند.
جان
مراد از جانْ روح انسانی، نفس رحمانی و تجلّیات حق است.
جانان
در لغت، معشوق و محبوب است و در اصطلاح، ذات جلیل الهی است به صفت قیّومی.
ص: 323
جان جهان
همان جانان است و مقصود، حضرت حق است در مقام استغنای مطلق.
جبروت
در لغت، عظمت و بزرگی است؛ در اصطلاح، فاصلۀ جهان مُلک و ملکوت را گویند که از آن به عالم اسماء و صفات نیز تعبیر شده است.
جَبَل
در لغت، کوه است و در اصطلاح، مظهر حق تعالیٰ است؛ چرا که موسیٰ – علیه السّلام – خدای را به تجلّی در کوه طور مشاهده کرد.
جذبه
در لغت، کشش و گیرایی است؛ و در اصطلاح، تقرّب و نزدیکی بنده است به خدای تعالیٰ، بدون طی منازل و مراحل معمول در سلوک.
جَرَس
در لغت، زنگ و درای و آواز نرم است و نیز زنگی که در کاروان به گردن اسب یا شتر ببندند. در اصطلاح، خطاب الهی است با صفت قهر و جلال.
جرعه
یک آشام از آب و شراب و امثال آن؛ در اصطلاح، اسرار و مقامات احوالی را گویند که در سلوک از سالک پوشیده مانده باشد.
جلوه
تجلّی
جمال
در لغت، نیکو صورت شدن و نیک گشتن است و در اصطلاح، ظاهر کردن کمالات معشوق است به منظور زیادتی رغبت و طلب عاشق، از راه لطف.
جنّت
در لغت به معنی بهشت است و در اصطلاح عرفا، مقام تجلّیات را گویند.
جنون
در لغت به معنی دیوانگی است و در اصطلاح، ظفر احکام عشق را گویند بر صفات عاشق که مقام محفوظ است.
جهل
در لغت، نادانی است و در اصطلاح عارفان به معنی مرگِ دلی است که از فهم حقایق به دور است.
ص: 324
چاه زمزم
چاهی است در مکّه، و نزد اهل معنی کنایه از عین الیقین است.
چاه کنعان
چاهی که برادران یوسف، وی را در آن انداختند و در اصطلاح اهل معرفت، کنایه از جهان تاریک و ظلمانی است.
چشم
در اصطلاح سالکان و اهل عرفان، اشارت به شهود حق است.
چلیپا
در لغت به معنی خاج و صلیب است که مسیحیان، همراه با شبیه عیسیٰ مسیح – علیه السّلام – به گردن می آویزند. در ادب عرفانی، کنایه از زلف معشوق است و مظهر جلال الهی.
چنگ
سازی بسیار قدیمی با 46 سیم که با انگشت نواخته می شود. در ادب عرفانی، اصولاً هر یک از آلات موسیقی، راز و رمزی است و مراد از آن، التفات دل به عالم ملکوت است.
چهره
در اصطلاح اهل باطن، تجلّیات را گویند که سالک به کیفیّت آن آگاه شود و علم او در وی باقی بماند.
حال
در لغت، کیفیّت و چگونگی است و در اصطلاح، واردِ قلبی را گویند بدون قصد و اکتساب.
حجاب
پرده
حُسن
در لغت، نیکویی و جمال است و در اصطلاح، جمعیّت کمالات را گویند در یک ذات؛ و این جز حق تعالی را نباشد.
حق
در لغت، ضدّ باطل و نیز سزاوار بودن است و در اصطلاح، عبارت از وجود مطلق است.
حکمت
در لغت، به معنی دانایی و معرفت است و در اصطلاح، علم به حقایق اشیا و اوصاف و خواص و احکام آنها، آن طور که هست.
ص: 325
خال
مبدأو منتهای کثرت، وحدت است و خال، اشارت بدان است که در اصطلاح اهل معرفت، همان نقطۀ وحدت است.
خانقاه
آن جا که صوفیان در آیند و ذکر گویند، به جهر و فریاد. و چون آنچه کنند ظاهر است، اهل معرفت پیوسته بدانان تاخته اند.
خرقه
در لغت به معنی جامۀ ضخیم، کهنه و چند تکّه است که اهل فقر پوشند.
خضر
از بندگان برگزیدۀ خدای تعالی، که بعضی وی را از پیامبران بنی اسراییل و برخی بنده ای از بندگان شایستۀ خدا دانسته اند. به فرمودۀ قرآن کریم (کهف / 65) موسیٰ – علیه السّلام – به امر خدا نزد خضر رفت تا از او علم بیاموزد. البتّه در کتاب الهی، نام وی نیامده است.
در اصطلاح عرفا، نیز پیر طریقتی است که زندۀ جاوید است و سالک را به آب حیات - که در ظلمت جای دارد– ارشاد می کند.
خُفّاش
جانوری پستاندار مثل موش که می تواند پرواز کند. مجازاً اشاره به کسانی است که از دریافت حقایق- هر چند روشن- قاصرند.
خلوت
در لغت، جای خالی از غیر و نیز تنهایی معنی می دهد و در اصطلاح، آن است که فرد با خدای تعالیٰ خلوت کند و جز یاد او غیری را به دل راه ندهد. در شریعت اسلام، به خلاف دیگر آیین ها، در اموری چون خلوت گزیدن، افراط و تفریط راه ندارد.
خُم
در لغت ظرفی است که در آن شراب یا سرکه ریزند و از جنس سفال است؛ در اصطلاح اهل ذوق، کنایه از بدایت سلوک است که سالک چون خم در جوش و خروش است.
خَمّار
در لغت به معنی می فروش است و در اصطلاح، پیر کامل و مرشد واصل را گویند.
خمْخانه
محلّ نگاهداری خمره های شراب؛ ادبای عارف، عالم تجلیّات ظاهر را در قلب، و جایگاه استقرار عشق و غلبات آن را خمخانه
ص: 326
گویند.
خودبینی
در لغت، خودخواهی و شیفتۀ خود بودن است؛ در فرهنگ عرفانی، ضدّ خدابینی است.
خورشید
در اصطلاح اهل معرفت، انوار حاصل از تجلّیات الٰهی و نیز مقام وحدت است؛ چنان چه ماه اشاره به کثرت است.
خوفْ
یعنی ترس؛ از جمله منازل و مقاماتِ طریق آخرت است. «خائف» آن است که صرفاً از خدا، و نیز از اعمال و نیّات سوء خود، بترسد.
خیال
در لغت، پندار و گمان است و در اصطلاح، غلبه ی خواطر نفسانی بر دل سالک.
خیمه
در لغت، چادر و سراپرده است و در اصطلاح عارفان، مرتبۀ حجاب و جهان وجود است.
دایرۀ وجود
در اصطلاح عرفا، بمعنی جهان وجود و نیز
مقام عشق است.
درویش
در لغت، بینوا و فقیر است و در اصطلاح، کسی است که نسبت به دنیا و تعلّقات آن اعتنا نکند.
دست
در اصطلاح، صفت قدرت حق را گویند.
دست افشاندن
اظهار وجد و شادی است و در اصطلاح اهل عرفان کنایه از ترک دنیاست.
دل
همان قلب است که در لسان عرفا محل و مخزن اسرار الهی است؛ و نیز به معنی نفس ناطقه آمده است.
دلبر
در لغت، آن است که دل را برباید و در لسان عرفا، آن را گویند که دل در ذیل تجلّیات وی نورانی گردد.
دلدار
در لغت، آن که دل در گرو اوست و مجازاً معشوق را گویند.
ص: 327
دِیْر
اقامتگاه زاهدان و راهبان.
دیر مغان
محلّ اجتماع روحانیان زردشتی است و در ادب عرفانی، کنایه از مجلس اهل معرفت است.
دیو
موجودی افسانه ای در اساطیر ایران که نماد زشتی و بدی است. در فارسی، معادل شیطان است و نمودار صفات رذیله.
دیوانه
دیوزده، مجنون. در ادب عرفانی کسی را گویند که واله و سرگشته ی عشق و وادی سلوک است.
دیوانگی
در اصطلاح، نهایت تسلیمِ عاشق است در برابر قضای عشق.
ذکر
در لغت، یاد کردن است و در اخلاق و عرفان، به زبان یا دل، خدای را یاد داشتن. به بیان دیگر: ذکر، استیلای مذکور بر دل است؛ و اقسامی دارد.
ذوق
در لغت، چشیدن است و در اصطلاح، حالتی است ثمره ی تجلّی و نتیجۀ واردات.
ربّ الارباب
ارباب، جمع ربّ است و ربّ به معنی پروردگار و صاحب است. مقصود از «ربّ الارباب»، صِرْف ذات اقدس الٰهی است.
رضا
در لغت، خشنودی است و در اصطلاح، رفع کراهت و تحمّل مرارت احکام قضا و قدر. به تعبیری، رضا – که مقام واصلان است – خروج از رضای نفس و باز آمدن در رضای حقّ است.
رقص
حرکات خاصّی که درویشان با شرایطی ویژه اجرا کنند و آن را «سماع» نیز گویند. در اصطلاح عارفان، کنایه از سیر سالک است به سوی کمال.
رمز
امر پوشیده؛ در اصطلاح عارفان، معانی باطنی را گویند که در کلام ظاهر مختفی است و نامحرمان را بدان دسترسی نیست.
ص: 328
رند
به معنی زیرک، و نیز لاابالی و بی قید است.
در اصطلاح، کسی است که جمیع کثرات و تعیّنات ظاهری، امکانی، اعیان و صفات را از خود دور ساخته باشد.
روی
وجه و چهره است؛ و در اصطلاح، تجلّیات را گویند که سالک به کیفیّت آن آگاه شود و علم آن در وی بماند.
ریا
در لغت به معنی دورویی و تظاهر به نیکی است و در اصطلاح عرفا، آن است که در اعمال و عبادات ظاهری و باطنی، نظر به خلق داشته باشند و از حق دور مانند.
زاهد
کسی که از دنیا روی گرداند. در تعبیر مذموم آن، پارسایی است که ظاهر شریعت را گرفته از باطن آن بی خبر است.
زلف
مویی که گرد گوش و جلو پیشانی روید. و کنایه است از غیب هویت که هیچ کس را بدان راه نیست.
زُنّار
رشته ای متصّل به صلیب که مسیحیان به گردن خود آویزند. در اصطلاح، علامت یکرنگی و متابعت راه یقین است.
زُهد
در لغت، از چیزی روی گردانیدن است و در اصطلاح، ترک نعمت دنیا و آخرت، و بی رغبتی به آن است که برخی بدان متظاهرند.
ساغر
پیالۀ شراب است؛ و مراد از آن در متون عرفانی، دل عارف است که انوار غیبی در آن مشاهده گردد.
ساقی
آب دهنده، کسی که شراب در ساغر ریزد. در ادب عرفانی، مراد از آن، کنایه از فیّاض مطلق است و گاه مجازاً به امام علیّ ابن ابیطالب – علیه السّلام – گفته شده است. گاه مرشد کامل را نیز – به استعاره – ساقی گفته اند.
سالک
به معنی رونده است و در عرفان، کسی است که پیوسته رو به سوی خدای تعالیٰ سیر کند.
ص: 329
سایه
کنایه از جهان ظاهری و دنیای اَعْراض است. توجّه و التفات را نیز گفته اند.
سبو
کوزه است؛ و کنایه از جام وحدت است که از منبع فیض مطلق، هر کس را سهمی دادند.
سَحاب
به معنی ابر است و کنایه از فیض الٰهی.
سَحَر
زمانی بین نیمه ی شب و طلوع آفتاب. مقام راز و نیاز سالک را سحر گویند. نیز تلألؤ انوار حق را سحر نامیده اند.
سِدْرَةُ المنتهٰی
یعنی درخت سدر آخرین. درختی است در بهشت الٰهی.
سَراب
آب نما؛ در اصطلاح اهل معنی، کنایه از دنیا و امتعه ی دنیوی است.
سرگشته
سالکی که در طریق وصال حق، شیفته و
حیران و مفتون است.
سروش
پیام رسان و هاتِف غیبی.
سفر
در اصطلاح، قیام و توجّه دل است به پروردگار؛ و با «سیر» مترادف است.
نیز اسفار
سفینه
به معنی کشتی، و رمزی است از کالبد آدمی.
سُکر (مستی)
در اصطلاح عرفا، به معنی ترک قیود ظاهری و باطنی و توجه به حق است.
سلوک
به معنی رفتن است و در عرفان، طیّ مدارج خاص است از سوی سالک راه حق، تا به مقام وصل و فنا برسد.
سَماع
در لغت، شنیدن است؛ به معنی سرور و
ص: 330
پایکوبی و دست افشانی نیز آمده است.
سیل
در اصطلاح اهل عرفان، غلبۀ احوال بر دل سالک است.
سینه
در لسان عرفا، صفت علم الٰهی را گویند.
شاهد
یعنی گواه؛ در اصطلاح، تجلّی را گویند و نیز به معنی مرد کامل، مرشد، و ولیّ به کار رفته است.
شبِ قدر
شبی است که قرآن کریم، در آن بر پیامبر اکرم(ص) فرود آمد و «از هزار ماه برتر است». در لسانِ اهل عرفان، شبی است که سالک به تجلّیات خاص واصل می شود و وصول وی در معرفت آغاز می گردد.
شراب
می، باده. در ادبیات عرفانی، به طور مطلق، کنایه از سکر محبّت و جذبۀ حق است. عشق و ذوق سکر را نیز به شراب تشبیه کرده اند.
شراب معرفت
مقصودْ باده ی خدایی، شراب الهی و شراب فضیلت است؛ و نیز مقصود، همان معرفت است که خداوند به هر که خواهد عطا کند.
شَطَح
سخنانی است که در حال وجد و بی خودی از اهل معرفت صادر گردد و شنیدن آن بر ارباب ظاهر، سخت دشوار آید و بدگمانی و انکار را سبب شود.
شفا
از مهم ترین آثار دانشمند بزرگ سدۀ پنجم، ابوعلی سیناست و شامل بخشهای منطق، طبیعیّات، ریاضیّات و الهیّات است.
شکر
ادای سپاس است؛ و در اخلاق و عرفان، اعتراف به نعمتهاست، به دل و زبان.
شمع
نور خدای تعالیٰ را گویند و نیز به معنی وجود آدمی، باطن، عمل باطنی، عمل نیک و بد آدمی است.
شور
در لغت، آشوب و فریاد است و در اصطلاح،
ص: 331
حالتی است مخصوص عارفان و سالکان، که نتیجه ی دوام حضور و یا حالی است؛ و اغلب در سماع، عارض می شود. نیز نام یکی از 7 دستگاه موسیقی اصیل ایران است.
شوق
در لغت، آرزومندی و میل خاطر است و در اصطلاح، میل مفرد و انس با تجلیات است.
شهود
حاضر شدن، دیدن چیزی. در اصطلاح، رؤیت حق است و عالم شهود، همان عالم شهادت است.
شهید
به معنی کسی است که در راه خدا به شهادت رسیده باشد؛ در ادبیات عرفانی، کسی است که در پرتو تجلّیات معشوق، محو شود.
شیخ
به معنی مردِ کهن سال است، و به معنی پیر، مرشد، مراد و بزرگ طایفه نیز آمده است.
شیدا
شدّت غلیان عشق و عاشقی را گویند که عاشق، خویش را فراموش سازد.
صاحب الزّمان
صاحب وقت و حال. کسی که خارج از حکم زمان و متصرفات گذشته و آینده، به حقایق امور آگاه باشد. نیز از القاب معروف پیشوای شیعیان، ولی و حجّت خدا بر زمین، حضرت ولیّ الله الاعظم، امام عصر(عج) است.
صاعقه
آتشی است که از ابر بیفتد و در اصطلاح عرفا، لهیب محبّتی است که محبّ را به یک لحظه بسوزاند.
صَبا
بادی که از سمت مشرق می وزد، مقابل دبور. در اصطلاح، عنایات و نفحات رحمانی را اراده کنند.
صَبْر
در لغت به معنی تحمّل و شکیبایی است و در اصطلاح، ترک شکایت از سختی بلا نزد غیر خداست.
صحبت
در اصطلاح اهل معرفت، ضدّ وحدت و تفرّد است. صحبت، از آداب طریقت بشمار می آید.
ص: 332
صَحْو
در لغت به معنی هوشیاری است. صحو و سکر دو صفت اند در بنده؛ و پیوسته بنده از خدای خود محجوب است تا اوصاف وی فانی گردد.
صَدْر
یعنی سینه؛ و در اصطلاح، روح آدمی را گویند.
صراط
پلی است که در روز حشر، خلق باید از آن بگذرند و به رضوان وارد شوند.
صَعْق (صَعْقه)
آن است که آدمی از صدای شدید رعد، بی هوش شود. در اصطلاح اهل معنی، فنای در حق است در مقام تجلّی ذاتی.
صفا
در لغت، زلالی و پاکی است و در اصطلاح عرفا، پاکی طبع از زنگار کدورت و رذایل است. نیز مکانی است در مکّه که طی فاصلۀ این مکان تا «مروه» (مکان دیگری در مکّه) را - که از فرایض ایّام حجّ است - «سعی» می نامند.
نیز مروه
صومعه
عبادتگاه راهبان است و در اصطلاح، مقام تفرّد و تجرّد از مٰا سِوَی الله است.
طوبیٰ
نام درختی است در بهشت. در اصطلاح، «مقام طوبیٰ» مقامِ انس به خدای تعالی است.
طور
طور سینا یا طور سینین، که کوه بیت المقدّس نیز نامیده می شود و در فلسطین واقع است. خداوند در این کوه بر موسی(ع) تجلّی کرد. نیز کنایه از سینه ای است که به اسلام گشوده شود.
ظلمت آباد
کنایه از عالم سفلی و جهان طبیعت است.
ظلمات
یعنی تاریکی ها (جمع ظلمت). گفته اند: مقصود از آن، دنیاست که تاریک و ظلمانی است.
ظهور
بروز و نمودِ چیزی را ظهور آن گویند و ظهور حق یعنی تجلّی آن.
ص: 333
عارف
به معنی شناسنده است و در اصطلاحِ اهل عرفان، کسی است که به مرتبه ی شهود ذات و اسماء و صفات حق تعالیٰ رسیده باشد.
عرفان
شناخت است و در اصطلاح، راه و روشی است که طالبان حق و سالکان طریقت، برای نیل به مقصود و شناسایی حق برمی گزینند.
عاشق
در اصطلاح اهل سلوک، جویندۀ باری تعالی که جز محبوب حقیقی، هیچ کس را نخواهد و نجوید.
عاکف
عاکف شدن، همان اعتکاف است.
نیز اعتکاف
عشق
محبّت مفرط است و در عرفان، دوستی حق را گویند با وجود طلب تمام. اهل معرفت، تمام هستی و وجود کاینات و حرکت افلاک را زاییدۀ عشق می دانند.
عید
به معنی جشن و روز جشن است؛ در
اصطلاح، چیزی است که از تجلّی جمال بر قلب سالک عاید شود.
غمزه
حالتی را گویند که از بر هم زدن و بازگشودن چشم دلربایان پدیدار شود؛ و در اصطلاح، بر هم زدن چشم کنایه از عدم التفات و گشودن چشم اشاره به مردم پروری و دلنوازی است.
فغان
در لغت، ناله و فریاد است و در اصطلاح، ظاهر ساختن احوال درونی.
فقر
در لغت به معنی درویشی و ناداری است و در اصطلاح عرفا، خلوّ کلّی را گویند از مٰاسِوَی الله.
فکر (تفکّر)
در لسان عرفا، اندیشه کردن در خدای تعالی است، به سبب التفات در آثار صنع الٰهی.
فنا
در لغت، نیستی و محو شدن است و در اصطلاح، فنای بنده در حق؛ بدین معنی که
ص: 334
بشریّت بنده در ربوبیّت حق محو و فانی گردد.
فیض
در لغت به معنی بسیاری و بخشش است و در اصطلاح اهل معنی، القای چیزی در دل از طریق الهام است.
قابَ قوسیْن
در لغت به معنی فاصله ی دو سر کمان است؛ و مأخوذ از قرآن کریم (نجم / 9) است. در اصطلاح اهل عرفان، اشاره به مقام قرب الٰهی است.
قبض
در لغت به معنی گرفتگی است و در اصطلاح اهل سلوک، حالتی است ناگوار در برابر بسط، و نتیجۀ هیبت جلال است.
نیز بسط
قد و قامت
مراد، امتداد حضرت الٰهیّت، یعنی برزخ وجوب و امکان است.
قطب
میزان و ملاک چیزی، شیخ یا مهتر قوم؛ در اصطلاح، رهبر بزرگ اهل طریقت را
گویند.
قلندر
در لغت بی مبالات و لاقید است، و در اصطلاح اهل سلوک، کسی است که خود را از هر دو جهان آزاد کرده در تجرید و تفرید به کمال رسیده و در تخریب عادات و عبادات می کوشد.
کاسه
کنایه از جام معرفت و ساغر محبّت است که سالکان الی الله را از باده ی وحدت سرمست گرداند.
کامل
کسی است که از خود فانی و در بقای حق، باقی شده باشد.
کرسی
در لغت، موضع امر و نهی خدای و مُلک و تدبیر و قدرت اوست و نیز علم او؛ و در اصطلاح، عالم تجلّی صفات خاص است.
کرشمه
در لغت، ناز و غمزه و اشارت به چشم است و در اصطلاح، تجلّی جلالی است.
ص: 335
کشف
در لغت به معنی پرده برگرفتن و برهنه کردن است و در اصطلاح عرفا، ظهور آن چه در خفا باشد.
کعبه
در عُرف، خانۀ خدا در مکّه است و آنان که استطاعت دارند بدان جا می روند. در اصطلاح، مقام وصل و نیز التفات و توجّه دل را به حق تعالی گویند.
کلیسا
عبادتگاه مسیحیان؛ در اصطلاح، کلیسا و کنشت کنایه از عالم معنی است.
کنار
در لغت، آغوش و وصال را گویند و در اصطلاح اهل سلوک، دریافت اسرار و دوام مراقبت آن را گویند.
کنشت
عبادتگاه یهودیان است و در اصطلاح، مقام ظهور را گویند؛ و نیز کنایه از عالم معنی است.
کوه
جبل
کوی خرابات
مراد، مقام فنا و بی خودی است.
کوی میکده
نیز کوی خرابات
کیمیا
دانشی کهن که امروزه «شیمی» خوانده می شود؛ گذشتگان گمان می کردند که ماده ای کشف خواهند کرد که در تغییر ماهیّت جسم مؤثر است و مثلاً مس را طلا خواهد کرد؛ این مادۀ خیالی، کیمیا نام داشت. در اصطلاح، کنایه از انسانِ کامل است.
کیمیای سعادت
در اصطلاح اهل معنی، تهذیب اخلاق است و تزکیۀ نفس.
گوهَرْ
به معنی اصل، نژاد، و سنگ گران بهاست؛ و در اصطلاح، حقیقت انسان کامل است.
گوی
به معنی شیء گرد و مدوّر است و در اصطلاح، مجبوری و مقهوری سالک است تحت حکم تقدیر.
ص: 336
گیسو
در اصطلاح، رشته ای که در طریق طلب، سالک را به حق می رساند.
لا
یعنی نه؛ جزیی از کلمه ی طیبه ی «لا اِلهَ اِلاَّ الله» است و اشاره است به نفی همۀ عوالم غیر الٰهی، از انیّت تا عبادت اصنام.
لاهوت
عالمی فوق همۀ عوالم که اختصاص به حضرت حق دارد. در اصطلاح، لاهوت عبارت است از حیات ساری در عالم ممکنات، و رحمتی هماره جاری به سوی همۀ عوالم دیگر.
لب
در اصطلاح، اشاره به نَفْس رحمانی است که به اعیان، افاضه ی وجود می کند.
لیلةالقدر
شب قدر
ماهْ روی
مظهر تجلیّات، اعمّ از این که در حال بی خودی باشد یا هشیاری.
مجرّد
تنها و تک افتاده؛ در اصطلاح، آن کسی است که از متاع دنیایی و علایق این جهانی بریده باشد، خود را از رذایل پیراسته کرده برای سیر الی الله مهیّا شده باشد.
محاسبه
در لغت، به حساب یکدیگر رسیدن است و در اخلاق و عرفان، مرحله ای است که پس از توبه تحققّ می پذیرد و رسیدگی به اعمال نیک و بد خود است.
محبوب
مورد محبّت، و دوست داشتنی. به طور مطلق، حضرت حق را گویند.
محراب
در لغت، جای حرب و مبارزه است و جایی است در مساجد که امام جماعت برای نماز می ایستد. در اصطلاح عرفا، هر مطلوب و مقصودی که دل خلق بدان روی کند، محراب نامیده می شود.
محنت
در لغت، به رنج افتادن است و در اصطلاح، از لوازم سلوک است همراه با صبر.
ص: 337
مَحْو
در لغت به معنی زایل کردن و نیست گرداندن است و در اصطلاح، زوال اوصاف عادت است.
مراد
کسی یا چیزی که مرید در طلب اوست و در اصطلاح، کسی است که قوّت ولایت در او به مرتبۀ تکمیل ناقصان رسیده باشد.
مراقبت
در لغت، پیوسته مواظب بودن است و در اصطلاح، آن است که سالک دل و جان را از کارهای ناپسند و پست برحذر دارد و مراقبت کند.
مرشد
ارشادکننده؛ در اصطلاح، مظهر عقل را «مرشد» و مظهر نَفْس را «دلیل» گویند.
مَرْوه
مکانی در مکّه، در نزدیکی «صفا»، مراسمی که بین صفا و مروه انجام می گیرد و به صورت « هَرْوَله» است، «سعی» نام دارد.
مرید
کسی که مطلب و مقصدی را اراده کرده؛ در
اصطلاح اهل سلوک، مرید کسی است که از ارادۀ خویش مجرّد شده و از مٰا سِوَی الله بریده باشد.
مژه
اشاره به نیزه و پیکان و تیری است که از کرشمه و غمزۀ معشوق به سینۀ عاشق رسد و در اصطلاح، حجاب سالک در ولایت است.
مست
کسی است که صفات درونی خویش را فرو می گیرد و مستغرق در سُکر معرفت می شود.
مستی
در اصطلاح، فرو گرفتن عشق، صفاتِ درونی و بیرونی را گویند.
مشاهده
دیدن و شهود کردن است و در اصطلاح، شهود تجلّی ذات را گویند.
مشتاق
کسی که شوق به مطلبی دارد و در آن جهت، به نهایت عشق و شیفتگی رسیده است. نزد عارفان، کسی است که شوق وافر به لقای حق دارد.
ص: 338
مشکوٰة
ظرفی بلورین بوده که در آن چراغ می نهاده اند و در اصطلاح، مراد از آن، نفس است.
مطرب
طرب ساز؛ در اصطلاح، فیض رسان را گویند.
معرفت
در لغت به معنی شناخت است و در اصطلاح عارفان، شناخت خداوند است به نور باطن و به استمداد حق.
معشوق
کسی است که به او عشق می ورزند و مراد از معشوق حقیقی، ذات حق تعالیٰ است.
مُغان
پیشوای زردشتیان را «مغ» گویند که «مغان» جمع آن است.
نیز پیر مغان و دیر مغان
مقام
عبارت از منزلت و مرتبتی است که بنده به واسطۀ آداب خاص و تحمل سَختی بدان نایل می شود؛ در مقابلِ حال است.
ملکوت
عالم برزخ و مثال است و بین عالم ناسوت (مُلک) و جبروت واقع است. عرفا از آن به عالم غیب و معنی تعبیر کرده اند.
موی
در اصطلاح، مقصود از موی، ظاهر کردن هویّت را گویند. و نیز، طریق طلب است و حبل المتین عارف.
می
شراب است و در اصطلاح، فیض الٰهی است که شامل سالک شود و سکرِ معرفت است که اهل طریق را دست دهد.
میخانه
مقصود از میخانه، عالم لاهوت و نیز باطن عارف کامل است که در آن، شوق و ذوق و عوارف الهی بسیار باشد.
میکده
جایی که در آن میْ نوشند؛ در اصطلاح، مقام مناجات را گویند به طریق محبّت.
ناز
در اصطلاح، نیرو بخشیدن معشوق است عاشقان را در عشق و محبّت. و نیز التفات و
ص: 339
پاسخ نیاز سالک را ناز گویند.
ناقوس
زنگ دیر و کلیساها را گویند و در اصطلاح، کنایه از توبه و انابت و زهد و عبادت است.
ناله
در اصطلاح اهل سلوک، مناجات را گویند.
نسیم
باد ملایم است و در اصطلاح، آن چه اِخبار از عنایت حق دهد.
نظر
نگاه و دیدن است؛ و در اصطلاح اهل معرفت، التفات و توجّه در حقایق موجودات است و نیز التفات الٰهی بر سالک راه حق، و توجّه بنده به حق را هم گویند.
نَفْس
در تعریف نفس گفته اند: جوهری مجرّد است که در ذات به ماده نیازی ندارد ولی در فعل به ماده نیازمند است. عرفا گفته اند: نفس، زندان روح و دنیا، زندان نفس است.
نقاب
موانعی را گویند که معشوق را از عاشق دور
دارد و نیز سدّی است در سلوک، که سالکان را پدیدار شود.
نور
در عرفان، حق تعالیٰ نور حقیقی و مطلق است؛ به حکم آیه ی مبارکۀ: «الله نُور السَّمٰواتِ وَالأرْضِ...» (نور / 35).
نیستی
در لسان عرفا، آن است که سالک در راه حق فانی شود و از هستی خویش هیچ نبیند.
وادی ایمن
وادیی است که در آن موسی(ع) را ندای حق رسید؛ و در اصطلاح سالکان، عبارت است از طریق تصفیۀ دل.
وَجْد
شادی و نشاط؛ در لسان عرفا، عبارت از چیزی است که بدون جهد بر قلب وارد شود. و نیز گویند: برقهای درخشنده ای است که به سرعت خاموش شود.
وجود
وجود، همان هستی است. وجود را به دریایی موّاج تشبیه کرده اند که هر موجی از آن به صورت موجود و نفس انسانی ظهور کند.
ص: 340
وجه
در لغت، روی و چهره است و نزد اهل معرفت، اعتبار ذات و جهتِ فیّاضیّت ذات حق است.
وحدت
در لغت به معنی یگانگی و یکتایی است و در اصطلاح، مقصود از وحدت حقیقی، وجود حق است. وحدت وجود یعنی آن که وجود، واحد حقیقی است و وجود اشیاء، تجلّی حق به صورت اشیاء است.
وطن
در اصطلاح، استقرار بنده است در حال و مقامی خاص.
وقت
وقت، آن است که بنده بدان از ماضی و مستقبل فارغ شود، چنان که واردی از حق بر دل وی پیوندد. و نیز احوالی چون توکّل، تسلیم و رضاست که بر سالک وارد می شود.
ولایت
در لغت، فرمانروایی و نیز دوستداری است و در اصطلاح، قیام عبد برای حق در حال فنای
از خود است و به تعبیری، فنای بنده در حق و بقای وی به حق.
هجر
در لغت، دوری است و در اصطلاح، التفات ظاهری و باطنی سالک است به غیر حق؛ و نیز غیبت از تجلّیات ذاتی.
هشیاری – هوشیاری
در اصطلاح اهل سلوک و عرفان، مقام توحید و استقامت سالک را گویند و با «صحو» مترادف است.
هوا (هویٰ)
در لغت به معنی آرزو و میل نفس است و در اصطلاح، گرایش به امیال نفسانی و رویْ گردانی از روحانیّات و التفات به مادیّات.
یَم
در لغت به معنی دریاست و در اصطلاح، به معنی دریای هستی است که همان رحمت واسعۀ حق تعالی بشمار می آید.
نیز بحر، دریا
ص: 341
آدم (ع) 277، 182، 180، 94، 70
آيت الله - حائرى يزدى
پنج مصدر (پنج تن، صلوات اللّه عليهم) 275
امام محمّد باقر (ع) 276
امام محمّد تقى (ع) 276
امام موسى كاظم (ع) 276، 255
انگليسى [- رضا خان] 266
اياز 132
بلقيس 107
بو الحسن امام - رضا (ع)
پور آزر (ابراهيم «ع») 290
ابو القاسم محمّد - محمّد (ص)
احمد - محمّد (ص)
احمد (خمينى) 304، 205
ادريس 261
اسكندر 156
امام (خمينى) 309، 308، 172، 111
امام جعفر صادق (ع) 276
امام حسن عسكرى (ع) 276
امام حسن مجتبى (ع) 304، 276
امام حسين (ع) 276
امام رضا (ع) 276، 225
امام زمان (عج) 263، 262، 260، 279، 276، 275، 271، 265، 332
امام سجّاد (ع) 276
امام عصر - امام زمان (ع)
امام علىّ بن ابى طالب (ع) 261، 254، 311، 304، 279، 278، 276
امام على نقى (ع) 276
ائمّۀ هدى (ع) 30
ابليس 172
ابن سينا 331، 115، 44
ابو على سينا - ابن سينا
پيامبر خدا - محمّد (ص)
پيغمبر - محمّد (ص)
پيمبر - محمّد (ص)
تقى - امام محمّد تقى (ع)
توران 263
جعفر - امام جعفر صادق (ع)
حائرى يزدى، آيت الله شيخ عبد الكريم 278، 271، 267، 262
حسن - امام حسن مجتبى (ع)
حسن (خمينى - نوۀ حضرت امام) 304
حسين - امام حسين (ع)
حضرت زهرا - فاطمۀ زهرا (س)
حضرت صاحب زمان - امام زمان (عج)
حيدر - امام على بن ابى طالب (ع)
ختم الاوصيا - امام زمان (ع)
ختم المرسلين - محمّد (ص)
خسرو (پرويز) 129، 116، 98، 75، 154
خضر (ع) 326، 139، 92
خليل (حضرت ابراهيم «ع») 114، 88، 313، 261، 174، 163
خير المرسلين - محمّد (ص)
داود (ع) 261، 171، 114
دخت موسى جعفر - فاطمۀ معصومه (س)
رسول اكرم - محمّد (ص)
رسول خدا - محمّد (ص)
رضيّه - فاطمۀ زهرا (س)
روح الامين 56
روح قدس 281
زليخا 98، 89
زهرا - فاطمۀ زهرا (س)
پيامبر اكرم - محمّد (ص)
ساسانيان 271
سالار توران [- اشكبوس] 263
سبطين (حسن و حسين، عليهما السّلام) 304
سجّاد - امام سجّاد (ع)
سعدى 314
سفينۀ نوح 260
سكندر - اسكندر
سلطانى (طباطبايى)، آيت الله سيّد محمّد باقر 205، 197
ص: 342
سلمان (فارسى) 267
سليمان (ع) 265، 107، 92، 76
سيستانى [- رستم] 263
شه ايران [- اسفنديار] 263
شه جم 271
شه طوس - امام رضا (ع)
شيرين 221، 200، 159، 98، 75، 302، 247
شيطان 208، 180، 172، 115
صاحب الزمان - امام زمان (عج)
صدّام 195
صدر، آيت الله سيّد صدر الدّين 205، 197
عبد الكريم - حائرى يزدى
عسكرى - امام حسن عسكرى (ع)
على - امام على بن ابى طالب (ع)
على - امام سجّاد (ع)
على (خمينى - نوۀ حضرت امام) 304
عيسى (ع) 178، 176، 114، 89، 277، 261، 255
فاطمۀ زهرا (س) 255، 254، 253، 312، 276
فاطمۀ طباطبايى 196، 194، 193، 204، 203، 202، 198، 197، 244، 237، 232، 209، 205، 312، 304
فاطمۀ معصومه (س) 254، 253
فرعون 178
فرهاد 159، 154، 129، 98، 75، 274، 247، 231، 221، 200، 302
قائم آل محمّد - امام زمان (عج)
قيصر 272، 129
كاظم - امام موسى كاظم (ع)
كريم - حائرى يزدى
كسرى 129
كنعان 119
كى [- كيخسرو] 99
كيقباد 129
فاطى - فاطمۀ طباطبايى
لسان الغيب - حافظ
ليلى 274
مانى 264
مجتبى - امام حسن مجتبى (ع)
مجنون 154، 113، 98، 91، 63، 274، 168
محمّد - امام محمّد باقر (ع)
[حضرت] محمّد بن عبد اللّه (ص) 205، 261، 260، 255، 254، 206، 279، 278، 277، 276، 262، 312، 304
مصطفى - محمّد (ص)
منصور [- حسين بن منصور حلاّج] 52، 246، 226، 155، 142، 82
موسى، موسى عمران (ع) 115، 107، 246، 231، 208، 178، 174، 289، 261، 255
موسى، موسى جعفر - امام موسى كاظم (ع)
مهدى، مهدى آخر زمان، مهدى قائم - امام زمان (عج)
ناپلئون 272
نقى - امام على نقى (ع)
نمرود 114
نوح 261، 260، 180، 178، 44، 298
ولىّ عصر - امام زمان (عج)
هند 271، 128
ياسر 247
ياسر (خمينى - نوۀ حضرت امام) 304
يعقوب 153
يوسف 162، 153، 119، 98، 89، 298، 180
ص: 343
آنورس 271
تخت سليمان يا سليمانى 148، 128، 247، 196
تركستان 271
انجيل 255
ايران 271، 264
باغ ارم - ارم
بلغار 271
تاج خسروكى (كيخسرو) 148
تاج كيانى 265
خرداد - نيمۀ خرداد
ديوان امام 315
تورات 255
جام جم 148، 99
جبال، جبل - طور
جم 116، 99
جمهورى اسلامى 197، 195، 193، 206
جيحون 113
چين 258
حبش 271
حجاز 313، 171، 166
حرم (بيت الحرام) 309، 307، 42
حوزه علميّه قم 301، 278، 267
زمزم 145
نيمۀ خرداد 154
وادى ايمن 169
هند 271، 128
يزد 278
سكۀ صاحبقرانى 266
سودان 271
شفاء 44
شيراز 257، 128
صفا 171، 160، 145، 137، 43
طور (جبال، جبل) 161، 115، 52، 228، 210، 208، 178، 174، 289، 246، 231، 229
طور سينا، طور سينين - طور
طوس 128
عمان 271
غازان 271
فتوحات 51
فرات 239
فلسطين 333
قرآن كريم 260، 241
قفقاز 271
قم 301، 262، 257، 256
كاشمر 299
كعبه 140، 137، 108، 71، 60، 176، 171، 164، 147، 145، 313، 309، 256، 212، 195
كوثر 306، 256، 149، 83
مدينه 256
مروه 160
مشعر 256
مصباح [الانس] 51
منا (منى) 43
نگارستان چين 258
ص: 344
ص: 345
ص: 346
● آب زندگانی
قد دلجویت اندر گلشن حُسن
یکی سروی است کاندر «کاشمر» نیست
هَزَجِ مَسَدَّسِ مَقْصور
مَفاعیلُن / مَفاعیلُن / مَفاعیلْ
U--- / U--- /U --.
قطعه / 5 بیت / عراقی
از اشعار دوران شباب حضرت امام(س)
قافیه: کاشمر، تر.... - «ر»، حرف رویّ
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر
● آتش عشق
کیست کاشفتۀ آن زلف چلیپا نشود
دیده ای نیست که بیند تو و شیدا نشود
رَمَلِ مُثَمَّنِ مخبونِ مَحْذوف
فلاعِلاتُن/ فَعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-U-- /UU--/UU-- / UU-
غزل / 7 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407/ دی 1365
قافیه: چلیپا، شیدا... - «الف»، حرف رویّ
ردیف: نشود
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، اِغراق، مراعات نظیر
● آتش فراق
بیدل کجا رود، به که گوید نیاز خویش؟
با ناکسان چگونه کند فاش راز خویش؟
مُضارعِ مُثَمَّنِ اَخْرَب مَکْفوفِ مَحذوف
مَفْعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
-- U /- U- U/U-- U/- U-.
غزل / 7 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407/ دی 1365
قافیه: نیاز، راز...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: خویش
هنر شعری و بلاغی: جِناس، التفات، تضادّ (مطابقه)
● آرزوها
در دلم بود که آدم شوم امّا نشدم
بی خبر از همه عالم شوم امّا نشدم
رَمَلِ مُثَمَّنِ مَخْبونِ مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلُن
ص: 347
- U--/ U U--/ U U--/ U U-
غزل / 9 بیت / عراقی
7 ذیقعدۀ 1405/ 5 مرداد 1364
قافیه: آدم، عالم... - «م»، حرف رویّ
ردیف: شوم امّا نشدم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، اِغراق، رَدِّ مَطْلَع
● آفتاب نیمه شب
ای خوبرخ که پرده نشینیّ و بی حجاب
ای صد هزار جلوه گر و باز در نقاب
مُضارعِ مُثَمَّنِ اَخْرَبِ مَکْفوفِ مَقْصور
مَفْعولُ/ فاعِلاتُ / مَفاعیلُ /فاعِلاتْ
-- U /- U-U/ U --U/- U-.
غزل / 8 بیت / عراقی
5 جمادی الاوّل 1407 /19 دی 1365*[1]
قافیه: حجاب، نقاب...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ب»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعاتِ نظیر، تَرْصیع، جِناس
● آن روز
آن روز که ره به سوی میخانه برم
یاران، همه را، به دلق و مسند سپرم
هَزَج مُثَمَّنِ اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُ / فَعَل
-- U/ U- U/ U--U/ U-
رباعی / 2 بیت / عراقی
12 جمادی الثّانی 1405 / 14 اسفند 1363
قافیه: برم، سپرم ...
- «ر»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● آن کیست؟
آن کیست که روی تو به هر کوی ندید
آوای تو در هر در و منزل نشنید
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَهْتَم **[2] مصراع اوّل
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُ / فَعُولْ
-- U/ U- U-/ U- - U/ U-.
ص: 348
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَهْتَم مصراع دوّم
مَفْعولُ / مَفاعیلُ / مَفاعیلُ / فَعُولْ
-- U/ U-- U/ U--U/ U-.
رباعی / 2 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: ندید، نشنید...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: مبالغه
● آواز سروش
بر در میکده پیمانه زدم، خرقه به دوش
تا شود از کفم آرام و، رود از سر هوش
رَمَلِ مُثَمَّنِ مَخْبونِ مَقْصور
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن /فَعِلاتْ
- U--/ U U--/ U U--/ U U-.
غزل / 6 بیت / عراقی
رجب 1405 / فروردین 1364
قافیه: دوش، هوش...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ش»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جِناس مکرّر
● آیینۀ جان
بر در میکده بگذشته ز جان آمده ام
پشت پایی زده بر هر دو جهان آمده ام
رَمَلِ مُثَمَّنِ مَخْبونِ مَحْذوف
فاعلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِِلاتُن/ فَعِلُن.
- U--/ U U--/ U U--/ U U-
غزل / 7 بیت / عراقی
از اشعار دوران شباب حضرت امام(س)
قافیه: جان، جهان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: آمده ام
هنر شعری و بلاغی: جِناس، رَدُّالصَّدْرِ اِلَی الْعَجُز، تشبیه، تلمیح، تضادّ (مطابقه)
● اخگر غم
آن که ما را جفت با غم کرد، بنشانید فرد
دیدی آخر پرسشی از حال زار ما نکرد؟!
رَمَلِ مَثَمَّن مَقْصور
فاعِلاتُن / فاعِلاتُن / فاعِلاتُن/ فاعِلاتْ
- U--/- U--/- U--/- U-.
غزل / 7 بیت / عراقی
از اشعار دوران جوانی حضرت امام(س)
قافیه: فرد، نکرد...
ص: 349
- «ر»، حرف قید
- «د»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تضمین، تشبیه، جِناس
● از باد بهار...
از باد بهار، بوی دلدار آمد
.............................
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مُفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-- U/ U- U-/ U---/-
مصراعی از یک رباعی گمشده / عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: دلدار
«الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: آمد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، حُسْن مطلع
● از دست تو...
از دست تو در پیش که، فریاد برم؟
از دادستان همچو تویی داد برم ؟
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-- U/ U- - U/ U - - U / U-
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الثانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: فریاد، داد...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: برم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، اقتباس
● استخاره
بهار آمده، دستار زهد پاره کنید
به پیش پیر مغان رفته استشاره کنید
مُجْتَثِّ مُثَمَّنِ مَخْبونِ مَقْصور
مَفاعِلُن / فَعِلاتُن/ مَفاعِلُن/ فَعِلاتْ
U – U - / U U-- / U- U - / U U-.
غزل کوتاه / 2 بیت / عراقی
در فاصلۀ سالهای 1340 تا 1355 ق/ 1309 تا 1324 ش*[3]
قافیه: پاره، استشاره...
- «الف»، رِدْف اصلی
ص: 350
- «ر»، حرف رویّ
- «ه»، حرف وصل
ردیف: کنید
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر، استعاره
● اسرار جان
ای دوست! پیر میکده از راه می رسد
با یک گلِ شکفته به همراه می رسد
مَضارِع مُثَمَّنِ اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ/فاعِلاتُ / مَفاعیلُ/ فاعِلُن
-- U/- U -U/ U --U/- U -.
غزل / 9 بیت / عراقی
11 جمادی الثّانی 1409 / 29 دی 1367
قافیه: راه، همراه ...
- «الف»، رِِدْف اصلی
- «ه»، حرف رویّ
ردیف: می رسد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، جناس زائد، تضّاد (مطابقه)، تنسیق الصّفات، استعاره، کنایه
● اسیر
فخر است برای من فقیر تو شدن
از خویش گسستن و اسیر تو شدن
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/مَفاعِلُن / مَفاعیلُ/ فَعَل
-- U/ U -U -/ U --U/ U -
رباعی / 2 بیت / عراقی
12 جمادی الثّانی 1405 / 14 اسفند 1363
قافیه: فقیر، اسیر...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: تو شدن
هنر شعری و بلاغی: مراعاتِ نظیر، اغراق، اقتباس، مَوَّشَح مرتّب (فاطی)
● اسیر نفس
فاطی! اگر از طارم اعلا گذری
از خاک گذشته، از ثریّا گذری
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْْبوب مصراع اوّل
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ / مَفاعیلُ / فَعَل
-- U/ U -- U/ U -- U/ U -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مصراع دوّم
مَفْعولُ / مَفاعِلُنْ / مَفاعیلُ / فَعَل
-- U/ U -U-/ U --U/ U -
رباعی / 2 بیت / عراقی
رمضان 1404 / خرداد 1363
قافیه: اعلا، ثریّا... - «الف»، حرف رویّ
ص: 351
ردیف: گذری
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، اقتباس
● افسوس!
افسوس که عمر در بطالت بگذشت
با بار گنه، بدون طاعت بگذشت
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَلّ
مَفْعولُ/مَفاعِلُن / مَفاعیلُن/ فاعْ
-- U/ U -U -/ U ---/-.
رباعی / 2 بیت / عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)*[4]
قافیه: بطالت، طاعت... - «ت»، حرف رویّ
ردیف: بگذشت
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● ... اگر بگذارد
قم بدکی نیست از برای محصّل
سنگک نرم و کباب اگر بگذارد
مُنْسَرِح مُثَمَّن مَطْوِیِّ مَجْحوف
مُفتَعِلُن / فاعِلاتُ / مُفْتَعِلُن / فَعْ
- U U-/- U- U/- U U-/-
قطعه / 4 بیت / عراقی و هندی
از اشعار ایّام جوانی و دوران طلبگی حضرت امام(س)
قافیه: کباب، خواب...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ب»، حرف رویّ
ردیف: اگر بگذارد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جمع
● انتظار
از غم دوست، در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
رَمَلِ مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلُنْ
- U --/ U U--/ U U--/ U U-
غزل / 7 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: فریاد، داد...
- « الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: کشم
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه) تلمیح
● ای پیر!
ای پیر! بیا به حقّ من پیری کن
حالم ده و دیوانۀ زنجیری کن
ص: 352
هَزَج مَثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-- U/ U- U-/ U---/-
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: پیری، زنجیری...
- «ی» اوّل، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی» دوّم، حرف وصل
ردیف: کن
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، جناس مذیّل
● ای عشق!
ای دیده! نگر رخش به هر بام و دری
ای گوش! صداش بشنو از هر گذری
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-- U/ U- U-/ U-- U/ U-
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: دری، گذری...
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● ایمان
آن را که زمین و آسمانش جا نیست
بر عرش برین و کرسی اش مأوا نیست
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَلّ
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُن/ فاعْ
- - U / U - U - / U - - - / -.
رباعی / 2 بیت / عراقی
رمضان 1404 / خرداد 1363
قافیه: جا، مأوا... - «الف» حرف رویّ
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، اغراق
● ای مهر !
ای مهر! طلوع کن که خوابیم همه
در هجر رخت در تب و تابیم همه
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُ/ فَعَلْ
- - U / U – U - / U - - U / U -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: خوابیم، تابیم...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ب»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
- «م»، حرف خروج
ص: 353
ردیف: همه
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● باده
ماه رمضان شد، می و میخانه برافتاد
عشق و طرب و باده، به وقت سحر افتاد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفْعولُ / مَفاعیلُ / مَفاعیلُ / مَفاعیلْ
-- U / U - - U / U - - U / U - -.
غزل کوتاه / 3 بیت / عراقی
29 شعبان 1407 / 8 اردیبهشت 1366
قافیه: بر، سحر... _ «ر»، حرف رویّ
ردیف: افتاد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره
● بادۀ اَلَسْت
هشیاری من بگیر و مستم بنما
سرمست ز بادۀ الستم بنما
هَزَجِ مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن / مَفاعیلُ/ فَعَلْ
- - U / U – U - / U - - U / U -.
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: مستم، الستم...
- «س»، حرف قید
- « ت»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
ردیف: بنما
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، تضاد (مطابقه)
● بادۀ حضور
در لقای رخش ای پیر مرا یاری کن
دستگیری کن و پیری کن و غمخواری کن
رَمَلِ مَثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن / فَعِلُن
- U - - / U U - - / U U- - / U U-
غزل کوتاه / 7 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: یاری، غمخواری...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: کن
هنر شعری و بلاغی: تکرار، حشو ملیح، جناس، مراعات نظیر
● بادۀ عشق
من خراباتیم از من سخن یار مخواه
گنگم، از گنگ پریشان شده گفتار مخواه
رَمَلِ مَثَمَّنِ مَخْبونِ مَقْصور
ص: 354
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
- U --/ U U--/ U U--/ U U--.
غزل / 5 بیت / عراقی
5 جمادی الاوّل 1407 / 19 دی 1365*[5]
قافیه: یار، گفتار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: مخواه
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه) تشبیه
● بادۀ هوشیاری
برگیر جام و جامۀ زهد و ریا درآر
محراب را به شیخ ریاکار واگذار
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ / فاعِلاتْ
-- U/- U- U/ U--U/- U-
غزل / 7 بیت / عراقی
10 رجب 1409 / 28 بهمن 1367
قافیه: درآر، واگذار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: جناس زائد، مراعات نظیر
● بارِ امانت
غمی خواهم که غمخوارم تو باشی
دلی خواهم، دلْ آزارم تو باشی
هَزَج مُسَدَّس مَحْذوف
مَفاعیلُن/مَفاعیلُن/ فَعولُن
U---/ U ---/ U--
غزل / 7 بیت / عراقی
رجب و شعبان 1409 / اسفند 1367
قافیه: غمخوارم، آزارم...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
ردیف: تو باشی
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح
● بارِ یار
اکنون که در میکده بسته است به رویم
بهتر که غم خویش، به خمّار بگویم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفْعولُ / مَفاعیلُ / مَفاعیلُ / فَعولُن
-- U/ U--U/ U-- U/ U--
غزل / 6 بیت/ عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: رویم، بگویم...
- «و»، رِدْف اصلی
ص: 355
- «ی»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: جناس، مراعات نظیر
● با عشقِ...
با عشق رخت «خلیل» را ناری نیست
جویای تو با فرشته اش کاری نیست
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فاعْ
-- U/ U- U-/ U---/-.
بیتی از یک رباعی گمشده / عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: ناری، کاری
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، اقتباس، جناس مطرّف
● باغ زیبایی
ای روی تو نوربخش خلوتگاهم
یاد تو فروغِ دل ناآگاهم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر*[6]
مَفْعولُ/مَفاعِلُن/مَفاعیلُن/فَعْ
-- U-/ U- U-/ U---/-
رباعی/ 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: خلوتگاهم، ناآگاهم...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ه»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تشبیه
● با که گویم
با که گویم غم دیوانگی خود، جز یار
از که جویم رَهِ میخانه بغیر از دلدار؟
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مُشَعَّث مَقْصور**[7]
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعْلاتْ
- U--/ U U--/ U U--/ U U-.
غزل / 7 بیت/ عراقی
رجب و شعبان 1410 / اسفند 1367
قافیه: یار، دلدار
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، رَدُّالصَّدْر اِلَی الْعَجزُ، تکرار، حسن تخلّص
ص: 356
● بُت
با چشم منی، جمال او نتوان دید
با گوش تویی، نغمۀ او کس نشنید
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/فاعْ
-- U/ U- U-/- U--/-.
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: دید، نشنید...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● بُت یکدانه
خرّم آن روز که ما عاکف میخانه شویم
از کفِ عقل برون جسته و دیوانه شویم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعْلاتْ
- U--/ U U--/ U U--/ U U-.
غزل / 6 بیت/ عراقی
شعبان 1405 / اردیبهشت 1364
قافیه: میخانه، دیوانه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه»، حرف وصل
ردیف: شویم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● برای احمد*[8]
احمد است از محمّد مختار
که حمیدش نگاه دار بود
خَفیف مَخْبون مَحْذوف (مَقصور)
فاعِلاتُن/ مَفاعِلُن/ فَعِلُن (فَعِلان)
- U--/ U- U-/U U- (U U-.)
قطعه / 7 بیت/ عراقی
ذیحجّۀ 1406 / آذر 1365
قافیه: نگاهدار، پایدار...
- «الفِ»، دوّم، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: بود
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر
● بردار حجاب!
تا کوس «اَنَا الْحق» بزنی، خودخواهی
در سرّ هویّتش تو ناآگاهی
ص: 357
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَبْتَر
مَفْعولُ / مَفاعیلُ / مَفاعیلُن / فَعْ
-- U/ U-- U/ U---/ -
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: خواهی، آگاهی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ه»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، اقتباس
● بسترم...
بسترم بر در میخانه فکن تا ساقی
ساغری آرد و دردم همه درمان سازد
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
- U--/ U U--/ U U--/ U U-
بیتی از یک غزل مفقود / عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: هر دو کلمۀ «درمان» و «سازد» احتمال دارد...
درمان:
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
سازد:
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
- «د»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: تضاد (مطابقه)، مراعات نظیر، استعاره
● بشارت باد!
گرفتم ساغری از دست مستی
تعالی الله – چه مستی و چه دستی!
هَزَج مُسَدَّس مَحْذوف
مَفاعیلُن / مَفاعیلُن / فَعُولُن
U --- / U--- / U--
غزل کوتاه / 2 بیت / عراقی
از اشعار قدیمی حضرت امام(س)
قافیه: مستی، دستی...
- «س»، حرف قید
- «ت»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: جناس مُطَرَّف، استعاره، لفّ و نشر، مراعات نظیر
● بلای هجران
هیچ دانی که ز هجران تو حالم چون شد
جگرم خون و دلم خون و سرشکم خون شد
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مُشَعَّث مَقْصور
فاعِلاتُن (فَعِلاتُن) / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعْ
ص: 358
لات
- U--(U U--) U U /--/-- / -- U U.
غزل کوتاه / 3 بیت / عراقی
جمادی الثّانی و رجب 1409 / بهمن 1367
قافیه: چون، خون...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: شد
هنر شعری و بلاغی: جناس تامّ، مراعات نظیر، جناس مُطَرَّف
● بلبل از...
بلبل از دوری گل، ناله و افغان بکند
..........................................
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
- U--/ U U--/ U U--/ U U-.
مصراعی از یک غزل گمشده / عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: افغان...
- «الف» رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: بکند
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر
● بنما نظری!
ای شادی من، غصّۀ من، ای غم من
ای زخمِ درون من و ای مرهم من
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ / مَفاعیلُ / مَفاعیلُ / فَعَل
-- U/ U-- U/ U --U / U -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: غم، مرهم... - «م»، حرف رویّ
ردیف: من
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● بوی نگار
آن ناله ها که از غم دلدار می کشم
آهی است کز درونِ شرربار می کشم
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/مَفاعیلُ/ فاعِلُن
-- U/- U- U/U --U/- U -
غزل / 7 بیت / عراقی
از سروده های امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: دلدار، شرربار، ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ص: 359
ردیف: می کشم
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، جناس خطّ
● بهار
بهار آمد که غم از جان برد، غم در دل افزون شد
چه گویم کز غم آن سرو خندان، جان و دل خون شد
هَزَج مُثَمَّن سالم
مَفاعیلُن / مَفاعیلُن / مَفاعیلُن / مَفاعیلُن
U --- / U --- /U --- /U ---
غزل / 6 بیت / عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: افزون، خون...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: شد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تکرار، تلمیح، استعاره
● بهار آرزو
بر در میکده ام پرسه زنان خواهی دید
پیر دلْ باخته با بختِ جوان خواهی دید
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعْلاتْ
- U-- / U U-- /U U -- /UU -.
غزل / 6 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407 / بهمن 1365
قافیه: زنان، جوان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: خواهی دید
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● بهار جان
بهار آمد، جوانی را پس از پیری ز سر گیرم
کنار یار بنشینم، ز عمر خود ثمر گیرم
هَزَج مُثَمَّن سالم
مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن/مَفاعیلُن
U ---/ U---/U---/U---
غزل / 6 بیت / عراقی
رجب 1407 / اسفند 1366
قافیه: سر، ثمر... - «ر»، حرف رویّ
ردیف: گیرم
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● بیدار شو!
غیر ره دوست، کیْ توانی رفتن؟
جز مدْحَت او کجا توانی گفتن
ص: 360
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/فَعْ
-/---U/-U-U/-U--
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: رفتن، گفتن...
- «ف»، حرف قید
- «ت»، حرف رویّ
- «ن»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس
● بی راهه
علمی که جز اصطلاح و الفاظ نبود
جز تیرگی و حجاب چیزی نفزود
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/فَعُولْ
.-U/U--U/-U-U/U--
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: نبود، نفزود...
- «و»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● بی قرار
یاران! دل دردمند ما را نگرید
طوفان کشندۀ بلا را نگرید
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/فَعولْ
.-U/U--U/-U-U/U--
رباعی/ 2 بیت / عراقی
10 جمادی الثّانی 1405 / 12 اسفند 1363
قافیه: ما، بلا...
- «الف»، حرف رویّ
ردیف: را نگرید
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● بیگانۀ خویش
تا روی تو را دیدم و دیوانه شدم
از هستی و هرچه هست بیگانه شدم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/فَعَل
-U/U--U/U--U/U--
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الثانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: دیوانه، بیگانه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه»، حرف وصل
ردیف: شدم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره
●پرتو حُسن
ص: 361
خواست شیطان بد کند با من، ولی احسان نمود
از بهشتم برد بیرون، بستۀ جانان نمود
رَمَل مُثَمَّن مَقْصور
فاعِلاتُن / فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن / فاعِلاتُ
.-U- /--U-/- - U-/- - U-
غزل / 6 بیت/ عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: احسان، جانان...
- «الف» دوّم، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: نمود
هنر شعری و بلاغی: جناس تامّ، جناس ناقص، جناس مطرّف، تلمیح
● پرتو خورشید
مژده ای مرغ چمن! فصل بهار آمد باز
موسم می زدن و بوس و کنار آمد باز
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/- - UU/- - UU/- -U-
غزل / 7 بیت/ عراقی
رجب 1407 / اسفند 1365
قافیه: بهار، کنار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: آمد باز
هنر شعری و بلاغی: حسنِ مَطْلع، مراعات نظیر، تشبیه
● پرتو عشق
عشق اگر بال گشاید به جهان حاکم اوست
گر کند جلوه در این کون و مکان حاکم اوست
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/- - UU/- - UU/- -U-
غزل / 6 بیت/ عراقی
رجب 1405/ فروردین 1364
قافیه: جهان، مکان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: حاکم اوست
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تشبیه، اغراق
● پرچم
این عید سعید، عید حزب الله است
دشمن ز شکست خویشتن آگاه است
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فاعْ
.-/- - - U/-U-U/U- -
ص: 362
رباعی /2 بیت/ عراقی
28 جمادی الثّانی 1404 / 12 فروردین 1363
قافیه: الله، آگاه...
- «الف» دوّم، رِدْف اصلی
- «ه»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس
● پرده نشین
این قافله از صبح ازل سوی تو رانند
تا شام ابد نیز به سوی تو روانند
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلْ
.- - U/U- - U/U - - U/U- -
غزل / 6 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: رانند، روانند...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «نِ» اوّل، حرف رویّ
- «نِ» دوّم، حرف وصل
- «د»، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، لفّ و نشر
● پرواز جان
گر به سوی کوچۀ دلدار راهی باز گردد
گر به بخت خفته ام با من دمی همساز گردد
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن
- - U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل/ 6 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: باز، دمساز...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: گردد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح، جناس
● پریشان
تا تکیه گهت عصای برهان باشد
تا دیدگهت کتاب عرفان باشد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/-U- -
رباعی/ 2 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1405 / بهمن 1363
قافیه: برهان، عرفان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: باشد
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، ترصیع
ص: 363
● پناه
فریادرس نالۀ درویش تویی
آرامی بخش این دل ریش تویی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب مصراع اوّل
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعَل
- U/U- - U/U - - U/U- -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَم اَشْتَرَ مَکْفوف مَجْبوب مصراع دوّم
مَفْعولُن/ فاعِلُنْ/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/U- - U/-U-/- - -
رباعی/ 2 بیت/ عراقی
10 جمادی الثّانی 1405/ 12 اسفند 1363
قافیه: درویش، ریش...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ش»، حرف رویّ
ردیف: تویی
هنر شعری و بلاغی: مبالغه، مُوَشَّح مرتّب (فاطی)
● پناهی نرسید!
ای پیر! مرا به خانقاهی برسان
یاران همه رفتند، به راهی برسان
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض ِ مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعولْ
. - U/U- - U/-U - U/U- -
رباعی/ 2 بیت/ عراقی
12 جمادی الثّانی 1405 / 14 اسفند 1363
قافیه: خانقاهی، راهی...
- «الف» رِدْف اصلی
- «ه»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: برسان
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● پند
تا دوست بُوَد، تو را گزندی نَبُوَد
تا اوست، غبار چون و چندی نبود
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
- U/U- - U/-U - U/U- -
رباعی/2 بیت/ عراقی
رمضان 1404 / خرداد 1363
قافیه: گزندی، چندی...
- «ن»، حرف قید
- «د»، حرف رویّ
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: نبود
هنر شعری و بلاغی: جناس، استعاره
ص: 364
● پیام بلبل
بوسه زد باد بهاری به لب سبزه به ناز
گفت در گوش شقایق، گل نسرین صد راز
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/U- - U/- - UU/- - U-
غزل کوتاه/ 2 بیت/ عراقی
از سروده های دوران جوانی حضرت امام(س)
قافیه: ناز، راز...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره
● پیر مغان
عهدی که بسته بودم با پیر میْ فروش
در سال قبل – تازه نمودم دوباره دوش
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ / مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
.- U-/U- - U/-U - U-/U- -
غزل / 8 بیت/ عراقی
از اشعار دوران جوانی حضرت امام(س)
قافیه: فروش، دوش...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ش»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر،
جناس، استعاره
● پیوسته تر از...
پیوسته تر از ابروی تو یافت نگردد
مشکین تری از گیسوی تو یافت نگردد
آشفته تر از حال من زار نباشد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعولُن
.- - U/U- - U/U - - U/U- -
[احتمالاً] بخشی از یک مسمّط /5/1 بیت/ عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیۀ بیت اوّل: ابروی، گیسوی...
- «و»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف بیت اوّل: تو یافت نگردد
قافیۀ مصراع آخر: زار
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف مصراع آخر: نباشد
هنر شعری و بلاغی: تنْسیق الصّفات، تشبیه
● تشنۀ پاسخ
ای دوست! هر آن چه هست، نور رخ توست
فریادرسِ دل، نظر فرّخ توست
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
ص: 365
- U/U- - U/-U - U/U- -
رباعی/2 بیت/ عراقی
16 جمادی الثّانی 1405 / 18 اسفند 1363
قافیه: رخ، فرّخ... - «خ»، حرف رویّ
ردیف: توست
هنر شعری و بلاغی: جناس، مراعات نظیر، مُوَشِّح مُشَوَّش (فاطی)
● تکرار مکرّرات
ای وازده! ترّهات بس کن
تکرار مکرّرات بس کن
هَزَج مُسَدَّس اَخْرَب مَقْبوضِ مَحْذوف
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ فَعولُن
- - U/-U - U/U- -
قطعه ای غزل گونه/6 بیت/ عراقی
28 شعبان 1407 / 7 اردیبهشت 1366
قافیه: ترّهات، مکرّرات...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ت»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: بس کن
● ثنای حق
ذرّات جهان ثنای حق می گویند
تسبیح کنان لقای او می جویند
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَلَّ
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فاعْ
.- / - - - U/-U - U/U- -
رباعی/2 بیت/ عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: می گویند، می جویند...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
- «ن»، حرف وصل
- «د»، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره
● جام
عاشق نشدی اگر که نامی داری
دیوانه نه ای اگر پیامی داری
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی/2 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1405 / بهمن 1363
قافیه: نامی، پیامی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «م»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: داری
هنر شعری و بلاغی: جناس مُطَرَّف
ص: 366
● جام ازل
ما زادۀ عشقیم و پسرخواندۀ جامیم
در مستی و جانبازی دلدار تمامیم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعولان
.- - U/U- - U/U- - U/U - -
غزل/ 7 بیت/ عراقی
شعبان 1407/ فروردین 1366
قافیه: جامیم، تمامیم...
- « الف»، رِدْف اصلی
- «مِ» اوّل، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
- «مِ» دوّم، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: حُسْن مَطْلَع، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، جناس
● جام جان
در دلم بود که جان در ره جانان بدهم
جان ز من نیست که در مَقْدَم او جان بدهم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- - UU/- - UU/- - - U-
غزل/ 6 بیت / عراقی
اوایل رجب 1409/ اواخر بهمن 1367
قافیه: جانان، جان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: بدهم
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، جناس زائد
● جام جم
با گلرخان بگویید، ما را به خود پذیرند
از عاشقان بی دل همواره دست گیرند
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب
مَفْعولُ/ فاعِلاتُن/ مَفْعولُ/ فاعِلاتُن
- - U- / U - - /- - U-/U- -
غزل/ 6 بیت/ عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: پذیرند، گیرند...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ن»، حرف وصل
- «د»، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: حسن مَطْلَع، مراعات نظیر، جناس زائد
● جام چشم
تاراج کرد روی گلش هستی مرا
افزود چشم می زده اش مستی مرا
ص: 367
مُضارِعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلُن
-U-/U- - U/U-U-/U- -
غزل/ 4 بیت/ عراقی
از سروده های اخیر امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: هستی، مستی...
- «س»، حرف قید
- «ت»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: مرا
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، اغراق، مبالغه
● جامه دران
من خواستارِ جام می از دست دلبرم!
این راز با که گویم و این غم کجا برم؟
مُضارِع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلُن
-U-/U- - U/U-U-/U- -
غزل/ 5 بیت/ عراقی
رجب 1407/ اسفند 1365
قافیه: دلبرم، برم...
- «ر»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: حسن مَطْلع، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● جانِ جهان
به تو دل بستم و غیر تو کسی نیست مرا
جز تو ای جان جهان، دادرسی نیست مرا
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فَعِلاتُن (فاعِلاتُن)/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- - UU/- - UU/(- - U-) - - UU
غزل/ 6 بیت/ عراقی
از اشعار اخیر امام(س)*[9]
قافیه: کسی، دادرسی...
- «س»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: نیست مرا
هنر شعری و بلاغی: جناس، اغراق، تشبیه، مراعات نظیر
● جفا
فولاد، دلی که آهْ نرمش نکند
یا نالۀ دلسوخته گرمش نکند
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی/2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
ص: 368
قافیه: نرمش، گرمش...
- «ر»، حرف قید
- «م»، حرف رویّ
- «ش»، حرف وصل
ردیف: نکند
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس مُطَرَّف، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● جلوۀ جام
ای کاش دوست درد دلم را دوا کند
گر مهربانیم ننماید، جفا کند
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلُن
-U-/U- - U/U-U-/U- -
غزل/ 7 بیت/ عراقی
رجب 1409/ بهمن 1367
قافیه: دوا، جفا ...
- «الف»، حرف رویّ
ردیف: کند
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، جناس، مراعات نظیر
● جلوۀ جمال
کوتاه سخن! که یار آمد
با گیسوی مشکبار آمد
هَزَج مُسَدَّس اَخْرَب مَقْبوض مَحذوف
مَفعولُ/ مَفاعِلُن/ فَعولُن
- - U/-U-U/U- -
غزل/ 9 بیت/ عراقی
29 شعبان 1405/30 اردیبهشت 1364*[10]
قافیه: یار، مشکبار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: آمد
هنر شعری و بلاغی: ردّ مَطْلَع، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تشبیه
● جلوۀ حق
موسیٰ نشده، کلیمْ کِیْ خواهی شد؟
در طور رهش مقیم کِیْ خواهی شد؟
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی/2 بیت/عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: کلیم، مقیم ...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «م»، حرف رویّ
ردیف: کی خواهی شد؟
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، ترصیع
ص: 369
● جلوۀ دیدار
عاشقم، عاشق رخسار توام
پرده برگیر، که من یار توام
رَمَل مُسَدَّس مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- - UU/- - U-
غزل/ 7 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407/ دی 1365
قافیه: یار، رخسار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- ردیف: توام
هنر شعری و بلاغی: مبالغه، مراعات نظیر، تشبیه، استعاره
● جمالِ مطلق
فاطی، ز علائق جهانْ دل برکن
از دوست شدن به این و آن دل برکن
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی/ 2 بیت / عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: جهان، آن...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: دل برکن
هنر شعری و بلاغی: مراعاتِ نظیر
● جمهوری اسلامی
جمهوری اسلامی ما جاوید است
دشمن ز حیات خویشتن نومید است
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فاعْ
-/- - - U/-U-U/U- -.
رباعی /2 بیت / عراقی
28 جمادی الثّانی 1404/ 12 فروردین 1363
قافیه: جاوید، نومید...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: مراعاتِ نظیر
● جمهوری ما
جمهوری ما نشانگر اسلام است
افکار پلید فتنه جویان خام است
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فاعْ
-/- - - U/-U-U/U- -.
رباعی /2 بیت / عراقی
28 جمادی الثّانی 1404/ 12فروردین1363
ص: 370
قافیه: اسلام، خام...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «م»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: جناس
● جویندۀ تو
ای یاد تو روحْ بخش جانِ درویش
ای مهر جمال تو دوای دلِ ریش
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فاعْ
-/- - - U/-U-U/U- -.
رباعی /2 بیت / عراقی
12 جمادی الثّانی 1405 / 14 اسفند 1363
قافیه: درویش، ریش...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ش»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، اِغراق
● چراغ
ای عقده گشای دل دیوانۀ من
ای نور رخت چراغ کاشانۀ من
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی/2 بیت/عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: دیوانه، کاشانه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه»، حرف وصل
ردیف: من
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● چراغ فطرت
فاطی که به قول خویش اهل نظر است
در فلسفه کوششش بسی بیشتر است
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعولْ
-U/U - - U/-U-U/U- -.
رباعی/2 بیت/ عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: نظر، بیشتر...
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر
● چشم بیمار
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم
ص: 371
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/--UU/--U-
غزل /7 بیت/ عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)*[11]
قافیه: گرفتار، بیمار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: شدم
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، اغراق، مراعات نظیر، تشبیه
● چه کنم؟
«فرهاد»م و سوز عشق «شیرین» دارم
امّید لقاء یار دیرین دارم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی/2 بیت/عراقی
16 جمادی الثّانی 1405/ 18 اسفند 1363
قافیه: شیرین، دیرین...
- «ی»، اوّل رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی» دوّم، حرف وصل
- «ن»، حرف خروج
ردیف: دارم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح، مُوَشَّح مرتّب (فاطی)
● حاصل...
حاصل عمْر صرف شد در طلب وصال تو
با همه سعی اگر به خود ره ندهی، چه حاصلم؟!
رَجَز مُثَمَّن مَطْوِیّ مَخْبون
مُفْتَعِلُن/ مَفاعِلُن/ مُفْتَعِلُن/ مَفاعِلُن
U-U/-UU-/-U-U/-UU - -
بیتی از یک غزل مفقود/عراقی
از اشعار اخیر حضرت امام(س)
قافیه: حاصلم
- «الف»، الف تأسیس
- «ص»، حرف دخیل
- «ل»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: رَدُّالصَّدْرِ اِلَی الْعَجُز
● حجاب
آنان که به علم فلسفه می نازند
بر علم دگر به آشکارا تازند
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
ص: 372
-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی /2 بیت / عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: می نازند، تازند...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
- «ن»، حرف وصل
- «د»، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● حجاب اکبر
فاطی که به علم فلسفه می نازد
بر علم دیگر به آشکارا تازد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی/2 بیت /عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: می نازد، تازد...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «د»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● حدیث دل
بر سر کوی تو ای می زده دیوانه شدم
عقل را راندم و وابستۀ میخانه شدم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف (مَقْصور)
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن/ (فَعِلاتْ)
(.-UU) -UU/--UU/--U-
مُسَمَّط مَخَمسَّّ / 8 بند/ عراقی
از اشعار اخیر حضرت امام(س)*[12]
قافیه مصراع پنجم هر بند: فدایی، صفایی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «یِ»، اوّل، حرف رویّ
- «یِ» دوّم، حرف وصل
ردیف مصراع پنجم هر بند: بدهد
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، استعاره، تلمیح، جناس، مراعات نظیر، تشبیه
● حَذَر
فاطی! به سوی دوست سفر باید کرد
از خویشتن خویش گذر باید کرد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکفوفِ اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعِیلُ/ مَفاعیلُن/ فاعْ
ص: 373
.-/- - - U/U- - U/U- -
رباعی/2 بیت/ عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: سفر، گذر...
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: باید کرد
هنر شعری و بلاغی: اغراق، مراعات نظیر
● حسرت روی
امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست
دلم آرام نگیرد که دلارامم نیست
رَمَل مُثَمَّن مَجْنون مَقْصور
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
-UU/- - UU/- - UU/- - U-.
غزل/ 6 بیت/ عراقی
از سروده های ایّام شباب حضرت امام(س)
قافیه: آرامم، دلارامم...
- «الفِ»، دوّم، رِدْف اصلی
- «مِ» اوّل، حرف رویّ
- «مِ» دوّم، حرف وصل
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: جناس، مراعات نظیر، ردّالصّدر اِلَی العجز
● حُسنِ ختام
اَلا یا اَیُهَا الساقی! ز می پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
هَزَج مُثَمَّن سالم
مَفاعیلُن / مَفاعیلُن / مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن
- - - U/- - - U/- - - U/- - - U
غزل/ 8 بیت/ عراقی
11 جمادی الثّانی 1409/ 29 دی 1367
قافیه: جامم، نامم...
- «مِ» اوّل، حرف رویّ
- «مِ» دوّم، حرف وصل
ردیف: را
هنر شعری و بلاغی: حسن مَطْلَع، اقتباس، تضمین، تنسیق الصّفات، جناس، تشبیه، تضادّ (مطابقه)
● خارِ راه
این فلسفه را که علمِ اعلا خوانی
برتر ز علوم دیگرش می دانی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- / - - - U/-U-U/U- -
رباعی/2 بیت/عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت1363
قافیه: خوانی، می دانی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: اغراق
ص: 374
● خانقاه دل
الا یٰا اَیُّها السّاقی، برون بر حسرت دلها
که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکلها!
هَزَج مُثَمَّن سالم
مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن
- - - U/ - - - U/- - -U/ - - - U
غزل /7 بیت /عراقی
10 جمادی الثّانی 1409/ 28 دی 1367
قافیه: دلها، مشکلها...
- «ل»، حرف رویّ
- «ه»، حرف وصل
- «الف»، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: حسن مَطلَع، اقتباس، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تضمین
● خانۀ عشق
خانۀ عشق است و منزلگاهِ عشّاق حزین است
پایۀ آن برتر از دروازۀ عرش برین است
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن
- - U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل/6 بیت/عراقی
رجب 1407/ اسفند 1365
قافیه: حزین، برین...
- «ی»، رِدْف اصلی
«ن»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، اغراق، تنسیق الصّفات
● خبر
ای دوست! به روی دوست بگشای دری
صاحب نظرا! به مستمندان نظری
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ مَکْفوف مجْبوب
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُ / فَعَلْ
-U / U - - U / -U – U / U - -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: دری، نظری...
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
«هنر شعری و بلاغی: التفات، تکرار
● خراب چشم
به یاد روی تو بیرون ز آشیانه شدم
خراب چشم تو دیدم، خراب خانه شدم
مُجْتَثِّ مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
مَفاعِلُن/فَعِلاتُن/مَفاعِلُن/فَعِلُن
- - U/-U-U/- - UU/-U-U
غزل کوتاه ناتمام/ 2 بیت / عراقی
ص: 375
از اشعار ایّام جوانی حضرت امام(س)
قافیه: آشیانه، خانه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه»، حرف وصل
ردیف: شدم
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر
● خرقۀ تزویر
ماییم و یکی خرقه ی تزویر و دگر هیچ
در دام ریا بسته به زنجیر و دگر هیچ
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/مَفاعیلُ/مَفاعیلْ/(فَعولان)
(- - U).- - U/U- - U/U- - U/U- -
غزل / 8 بیت/عراقی
ذیحجّۀ 1405/ شهریور 1364
قافیه: تزویر، زنجیر...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: و دگر هیچ
هنر شعری و بلاغی: تنسیق الصّفات، مراعات نظیر، جناس، استعاره
● خرقۀ فقر
بر در میکده ام دست فشان خواهی دید
پایْ کوبان چو قلندرمنشان خواهی دید
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/- - UU/- - UU-
غزل/6 بیت/عراقی
جمادی الاوّل 1407/ بهمن 1365
قافیه: (دست) فشان، (قلندر) منشان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
قافیه: خواهی دید
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● خِضر راه
چه شد که امشب از این جا گذارگاه تو شد
مگر که آهِ منِ خسته، «خضر» راهِ تو شد
مُجْتَثِّ مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
مَفاعِلُن/ فَعِلاتُن/ مَفاعِلُن/ فَعِلُن
-U/-U-U/- - UU/-U-U
غزل/6 بیت/عراقی
از اشعار دوران جوانی حضرت امام(س)
قافیه: گذارگاه، راه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ه-»، حرف رویّ
ردیف: تو شد
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تلمیح، جناس
ص: 376
● خلوت عشّاق
فرّخ آن روز که از این قفس آزاد شوم
از غم دوری دلدار رهم، شاد شوم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- - UU/- - UU/- - U-
غزل / 5 بیت / عراقی
رجب 1405 / فروردین 1364
قافیه: آزاد، شاد...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: شوم.
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، تلمیح، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● خلوت مستان
در حلقۀ درویش ندیدیم صفایی
در صومعه، از او نشنیدیم ندایی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/مَفاعیلُ/فَعولُن
U/U- - U/U- - U/U- -
غزل/ 6 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: صفایی، ندایی...
- «الف»، حرف رویّ
- «ی» اوّل، حرف وصل
- «ی» دوم، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، ترصیع، جناس
● خُم می
دکّۀ عطرفروش است وَ یا معبر یار
ماهْ روشنگر بزم است وَ یا روی نگار
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/فَعِلاتْ
.-UU/- - UU/- - UU/- - U-
غزل/6 بیت/عراقی
جمادی الثّانی1407/ بهمن 1365
قافیه: یار، نگار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: مبالغه، مراعات نظیر، تشبیه
● خودبین
گر نیست شوی، کوس «اَنَاالحق» نزنی
با دعوی پوچ خود، معلّق نزنی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/U- - U/-U-U/U- -
ص: 377
رباعی/ 2 بیت/عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: اَنَاالحق، معلّق... - «ق»، حرف رویّ
ردیف: افتاد
هنر شعری و بلاغی: اقتباس، استعاره، تلمیح
● خورشید
بردار حجاب تا جمالش بینی
تا طلعت ذات بی مثالش بینی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1405 / بهمن 1363
قافیه: جمالش، بی مثالش...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ل»، حرف رویّ
- «ش»، حرف وصل
ردیف: بینی
هنر شعری و بلاغی: جناس، مراعات نظیر
● خورشید جهان
بیدار شو ای یار از این خوابِ گران
بنگر رخ دوست را به هر ذرّه عیان
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی /2 بیت / عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)*[13]
قافیه: گران، عیان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: جناس زائد، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● دام دل
افتاده به دام شمع، پروانۀ دل
حاشا که رها کند غمش خانۀ دل
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ / فَعَل
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی/2 بیت/عراقی
10 جمادی الثّانی 1405/ 12 اسفند 1363
قافیه: پروانه، خانه...
- «الف»، ردف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: دل
ص: 378
هنر شعری و بلاغی: جناس مطّرف، استعاره، مُوَشَّح مرتّب (احمد)
● دخترم !
فاطی از فاطمه خواهد سخنی
بین چه می خواهد – از مثل منی
رَمَل مُسَدَّس مَخْبون مَحْذوف (مَقْصور)
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن (فَعِلاتُ)
(.- UU)-UU/- - UU/- - U-
مثنوی/ 4 بیت/عراقی
از اشعار اخیر حضرت امام(س)، پس از پیروزی انقلاب اسلامی*[14]
قافیه: هر بیت قافیه ای جداگانه دارد.
ردیف: در بیت دوّم «اوست» در بیت چهارم «من»
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، التفات
● در توصیف بهاران
مژده! فروردین ز نو بنمود گیتی را مسخّر
جیشش از مغرب زمین بگرفت تا مشرق سراسر
رَمَل مْثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن
- -U-/- - U-/- - U-/- - U-
مُسَمَّط مُخَمَّس/ 26 بند/ خراسانی
در فاصلۀ سالهای 1340 تا 1355 ق / 1309 تا 1324 ش**[15]
قافیه مصراع پنجم هر بند: حکمران، نهان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف مصراع پنجم هر بند: شد
هنر شعری و بلاغی: تَشْبیب، تشبیه، بِراعَت اِسْتِهْلال، تلمیح، انواع جناس، تجنیس مَعَ التّرصیع، تضادّ (مطابقه)، حُسْنِ تخلّص و...
● درگاه جمال
هر کجا پا بنهی، حسن وی آن جا پیداست
هر کجا سر بنهی، سجده گهِ آن زیباست
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/- - UU/- - UU/- - U-
غزل/ 6 بیت/عراقی
رجب 1407 / اسفند 1365
قافیه: پیداست، زیباست...
- «الف»، حرف رویّ
ص: 379
- «س»، حرف وصل
- «ت»، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، جناس
● در مدح ولیِّ عَصر (عج)
دوستان! آمد بهار عیش و فصل کامرانی
مژده آورده گل و خواهد ز بلبل مژدگانی
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن
- - U-/- - U-/- - U-/- - U-
قصیده /43 بیت / خراسانی
از سروده های ایّام تحصیل حضرت امام(س) در قم*[16]
قافیه: کامرانی، مژدگانی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: تَشْبیب، مراعات نظیر، تشبیه، تَرْصیع، تلمیح، تَسْجیع، انواع جناس، تضادّ (مطابقه) و...
● درِ وصل
ای دوست! ببین حال دل زار مرا
وین جانِ بلادیدۀ بیمار مرا
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/U- - U/U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1405 / بهمن 1363
قافیه: زار، بیمار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: مرا
هنر شعری و بلاغی: جناس مکرّر
● در هوای دوست
من در هوای دوست گذشتم ز جان خویش
دل از وطن بریدم و از خاندان خویش
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مفاعیلُ/ فاعِلاتْ
-U-/U- - U/U-U-/U- -
غزل کوتاه/ 4 بیت / عراقی
از اشعار دوران جوانی حضرت امام(س)**[17]
قافیه: جان، خاندان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ص: 380
ردیف: خویش
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح
● دریا و سراب
ما را رها کنید در این رنج بی حساب
با قلب پاره پاره و با سینه ای کباب
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
.-U-/U- - U/U-U-/U- -
غزل / 9 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1407 / 1365
قافیه: حساب، کباب...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ب»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، تشبیه
● دریای جمال
سَرِ زلفت به کناری زن و رخسار گشا
تا جهان محو شود، خرقه کشد سوی فنا
رَمَل مْثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فَعِلاتُن (فاعِلاتُن)/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- - UU/- - UU/(- - U-)- - UU
غزل/ 8 بیت / عراقی
ذیحجّۀ 1406 / مرداد 1365
قافیه: گشا، فنا...
- «الف»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، مبالغه
● دریای عشق
افسانه ی جهان، دل دیوانه ی من است
در شمعِ عشقْ، سوخته پروانه ی من است
مُضارِع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف (مَقْصور)
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلُن (فاعِلاتْ)
(.-U-)-U-/U- - U/U-U-/U- -
غزل / 6 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی*[18]
قافیه: دیوانه، پروانه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: من است
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، استعاره
● دریای فنا
کاش روزی به سر کوی توام منزل بود
که در آن شادی و اندوه مراد دل بود
ص: 381
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
-UU/- - UU/- - UU/- - U-
غزل / 8 بیت / عراقی
رجب 1405 / فروردین 1364
قافیه: منزل، دل... - «ل»، حرف رویّ
ردیف: بود
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، تنسیق الصّفات، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● دریای وصال
مست صهبای تو می باشم و اندر هَوَسم
غرق دریایِ وصالِ توام و در طربم
رَمَل مْثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- - UU/- - UU/- - U-
قطعه (غزل کوتاه ناتمام) /2 بیت / عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)*[19]
قافیه: طربم، عجبم...
- «ب»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، ترصیع، استعاره
● دریای هستی
در غم عشقت فتادم، کاشکی درمان نبودی
من سر و سامان نجویم، کاشکی سامان نبودی
رَمَل مْثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن
- - U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل/ 6 بیت /عراقی
شعبان1407 / فروردین 1366
قافیه: درمان، سامان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: نبودی
هنر شعری و بلاغی: ترصیع، تلمیح، جناس ناقص، مراعات نظیر
● دُرّ یتیم
فاطی که به نور فطرت آراسته است
از قید حجاب عقل پیراسته است
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف اَزَلّ
مََفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
.-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی/ 2 بیت / عراقی
رمضان 1408 / اردیبهشت 1367
قافیه: آراسته، پیراسته...
- «الف»، رِدْف اصلی
ص: 382
- «س»، رِدْف زائد
- «ت»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر
● دعوی اخلاص
گر تو آدم زاده هستی، «عَلَّمَ الْاَسْما» چه شد
«قابَ قوسَیْن» ت کجا رفته است، «اَوْاَدْنیٰ» چه شد؟!
رَمَل مْثَمَّن مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلُن
- U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل / 7 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: اسما، ادنیٰ... - «الف» (ممدود و مقصور)، حرف رویّ
ردیف: چه شد
هنر شعری و بلاغی: اقتباس، تلمیح، جناس، تشبیه
● دلجویی پیر
دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد
مُحْتَسِب را بنوازید که زنجیرم کرد
رَمَل مْثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/- - UU/- - UU/- - U-
غزل / 6 بیت / عراقی
رجب و شعبان 1409 / اسفند 1367
قافیه: تکفیرم، زنجیرم...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
ردیف: کرد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح
● دل خواب
چشم تو و خورشید جهان تاب کجا
یاد رخ دلدار و دل خواب کجا
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/U- - U/ U--
رباعی /2 بیت / عراقی
16 رمضان 1404 / 26 خرداد 1363
قافیه: تاب، خواب...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ب»، حرف رویّ
ردیف: کجا
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره
● دور فکن!
«فرهاد» شو و تیشه بر این کوه بزن
از عشق، به تیشه ریشه ی کوه بکن
ص: 383
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُنْ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/-U- U/U- -
رباعی /2 بیت / عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)*[20]
قافیه: بزن، بکن...
- «ن»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، تشبیه
● دوست
غیر از دَرِ دوست در جهان کی یابی؟
جز او به زمین و آسمان کی یابی؟
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - -U/- U-U/U--
رباعی /2 بیت / عراقی
از اشعار جدید اخیر حضرت امام(س)**[21]
قافیه: جهان، آسمان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: کی یابی
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● دیار دلدار
کوکورانه به میخانه مرو، ای هشیار
خانه ی عشق بُوَد، جامۀ تزویر درآر
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
-U U/- - UU/- - UU/- - U-.
غزل/ 6 بیت/عراقی
رجب 1407 / اسفند 1365
قافیه: هشیار، در آر...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: حسن مطلع، جناس، مراعات نظیر، استعاره
● دیار قدس
دست از دلم بدار که جانم به لب رسید
اندر فراق روی تو روزم به شب رسید
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
. - U-/U- - U/U - U-/U- -
غزل/ 6 بیت/عراقی
11 جمادی الثّانی 1409 / 29 دی 1367
قافیه: لب، شب... - «ب»، حرف رویّ
ردیف: رسید
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح، تضادّ (مطابقه)
ص: 384
● دیدار یار
عشق نگار سرّ سویدای جان ماست
ما خاکسار کوی تو، تا در توان ماست
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
. - U-/U- - U/U - U-/U- -
غزل/ 6 بیت/عراقی
جمادی الثّانی 1407 / دی 1365
قافیه: جان، توان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: ماست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، استعاره
● راحت دل
ای یاد تو راحت دل درویشان
فریادْرسانِ مشکل دوریشان
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَل
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَاعْ
.- /- - - U/-U - U/ U - -
رباعی/2 بیت / عراقی
12 جمادی الثّانی 1405/ 14 اسفند 1363
قافیه: دل، مشکل... - «ل»، حرف رویّ
ردیف: درویشان
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● راز بگشا!
مرغ دل پر می زند تا زین قفس بیرون شود
جان به جان آمد توانش تا دمی مجنون شود
رَمَل مْثَمَّن مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلُن
- U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل/ 6 بیت/عراقی
رجب1407 / اسفند 1365
قافیه: بیرون، مجنون...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: شود
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس، تشبیه، تلمیح
● راز گشایی
بس کن این یاوه سرایی، بس کن
تا به کیْ خویش ستایی؟ بس کن
رَمَل مُسَدَّس مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
- UU/- - UU/- - U-
غزل/ 9 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1407 / بهمن 1365
ص: 385
قافیه: (یاوه) سرایی، (خویش) ستایی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «یِ» اوّل، حرف رویّ
- «یِ» دوم، حرف وصل
ردیف: بس کن
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● راز مستی
بگشای در که یار ز خُم نوش جان کند
راز درونِ خویش ز مستی عیان کند
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلُن
- U -/U - - U/U - U-/U--
غزل / 7 بیت /عراقی
جمادی الثّانی 1409 / بهمن 1367
قافیه: جان، عیان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: کند
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، جناس
● راز نهان
داستان غم من، راز نهانی باشد
آن شناسد که ز خود یکسره فانی باشد
رَمَل مْثَمًّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
- UU/- - UU/- - UU/- - U-
غزل / 7 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: نهانی، فانی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: باشد
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، جناس ناقص، مراعات نظیر
● راه
فصلی بگشا که وصف رویت باشد
آغازگر طرّۀ مویت باشد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U - U/U - -
رباعی /2 بیت / عراقی
12 جمادی الثّانی 1405 / 14 اسفند 1363
قافیه: رویت، مویت...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
- «ت»، حرف وصل
ص: 386
ردیف: باشد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس، مُوَشَّح مرتّب (فاطی)
● راه دیوانگی
فرزانه شو و ز فرّ خود غافل شو
از علم و هنر گریز کن، جاهل شو
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی/ 2 بیت / عراقی
10 جمادی الثّانی 1405 / 12 اسفند 1363
قافیه: غافل، جاهل...
- «الف»، الف تأسیس
- «ف»، و «ه»، حرف دخیل
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: شو
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، مُوَشَّح مرتّب (فاطی)
● راه معرفت
آن کس که ره معرفت الله پوید
پیوسته ز هر ذرّه خدا می جوید
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکفوف اَبْتَََر
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/U- - U/U- -
رباعی/ 2 بیت/عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: پوید، می جوید...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
- «د»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، اقتباس
● راه و رسم عشق
آن که سر در کوی او نگذاشته، آزاده نیست
آن که جان نفکنده در درگاه او، دلداده نیست
رَمَل مُثَمَّن مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتْ
- U-/- - U-/- - U-/- - U-.
غزل/ 7 بیت/عراقی
رجب1407 / اسفند 1365
قافیه: آزاده، دلداده...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
ص: 387
● رخ خورشید
عیب از ماست اگر دوست ز ما مستور است
دیده بگشای که بینی همه عالم «طور» است
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
- UU-/- - UU/- - UU/- - U-.
غزل / 9 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: مستور، طور...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، التفات، جناس، موشّح مرتّب (علی کوچولو)
● رسوای تو
پروانۀ شمعِ رخ زیبای توام
دلباختۀ قامت رعنای توام
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
- U/U- - U/- U- U/U --
رباعی/2 بیت/عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1366
قافیه: زیبای، رعنای...
- «الف، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: توام
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، استعاره
● روز وصل
غم مخور ایّام هجران رو به پایان می رود
این خُماری از سرِ ما مِیْ گساران می رود
رَمَل مُثَمَّن مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلُن
- U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل/ 6 بیت/عراقی
بهمن 1365
قافیه: پایان، می گساران...
- «الف» دوّم، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: می رود
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، جناس مکرّر
● روی تو...
روی تو کعبۀ دل عشّاق زنده است
دل مرده آن که طیّ طریق حجاز کرد
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
ص: 388
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
- U-/U- - U/U- U-/ U --.
بیتی از یک غزل مفقود/عراقی
از سروده های جدید حضرت امام(س)*[22]
قافیه: حجاز
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: کرد
هنر شعری و بلاغی: مبالغه، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● روی یار
این رهروان عشق کجا می روند زار؟
ره را کناره نیست، چرا می نهند بار؟
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/فَاعِلاتْ
- U-/U- - U/U - U-/ U --.
غزل/ 6 بیت/عراقی
رجب1407 / اسفند 1365
قافیه: زار، بار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: غلوّ، ترصیع، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، جناس، تشبیه
● رها باید شد!
از هستی خویشتن رها باید شد
از دیو خودیّ خود، جدا باید شد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - -U /- U- U/U- -
رباعی/ 2 بیت/عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: رها، جدا...
- «الف»، حرف رویّ
ردیف: باید شد
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، استعاره
● رهروان
برخیز! که رهروان به راهند همه
پیوسته به سوی جایگاهند همه
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/- -U/- U- U/U- -
رباعی/ 2 بیت/عراقی
17 شوّال 1404 / 26 تیر 1363
قافیه: راهند، جایگاهند...
- «الف»، حرف اصلی
- «ه-»، حرف رویّ
- «ن»، حرف وصل
- «د»، حرف خروج
ص: 389
ردیف: همه
هنر شعری و بلاغی: تشبیه
● زنجیر دل
جز گُل روی تو امّید به جایی نبود
درد عشق است بغیر تو دوایی نبود
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- -UU /- -UU/- - U-
غزل/ 6 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: جایی، دوایی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «یِ» اوّل، حرف رویّ
- «یِ» دوّم، حرف وصل
ردیف: نبود
هنر شعری و بلاغی: ترصیع، جناس، مراعات نظیر، تشبیه
● ساحل وجود
عاشق روی توام، دست بدار از دل من
به خدا جز رخ تو حل نکند مشکل من
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- -UU /- -UU/- - U-
غزل/ 8 بیت /عراقی
از اشعار اخیر حضرت امام(س)*[23]
قافیه: دل، مشکل...
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: من
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، ترصیع،
مراعات نظیر
● ساغر فنا
تا در جهان بود اثر از جای پای تو
تا نغمه ای بود به فلک از ندای تو
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلُن
-U-/U- -U /U-U-/U- -
غزل/ 5 بیت/عراقی
9 جمادی الثّانی 1407/ 19 بهمن 1365
قافیه: پای، ندای...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: تو
هنر شعری و بلاغی: تَنْسیق الصّفات، مراعات نظیر، استعاره
ص: 390
● سایه
ای فرّ هما ! بر سر من سایه فکن
فریادرس و وجودم از پایه فکن
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب مصراع اوّل
مَفْعولُ/ مَفاعِیلُ/ مَفاعیلُ/فَعَلْ
- U/U- - U/U- - U/ U - -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب سایر مصراعها
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی/ 2 بیت/عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: سایه، پایه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: فکن
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره، مُوَشَّح مُشَوّش (فاطی)
● سایۀ سرو
ابرو و مژّۀ او تیر و کمان است هنوز
طرّۀ گیسوی او عطرفشان است هنوز
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
-UU/- - UU/- - UU/- - U-.
غزل/ 6بیت/عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: کمان، نشان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: است هنوز
هنر شعری و بلاغی: لفّ و نشر مشوّش، مراعات نظیر، غلوّ، تشبیه، اقتباس، تلمیح
● سایۀ عشق
بی هوای دوست، ای جان دلم، جانی ندارم
دردمندم، عاشقم، بی دوست درمانی ندارم
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/فاعِلاتُن
- - U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل/ 8 بیت/عراقی
جمادی الاوّل 1407/ دی 1365
قافیه: جانی، درمانی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: ندارم
هنر شعری و بلاغی: حشو ملیح، مراعات نظیر، جناس مکرّر
ص: 391
● سایۀ لطف
بوی گل آید از چمن، گویی که یار آن جا بود
در باغ جشنی دلْ پسند از یاد او برپا بود
رَجَز مُثَمَّن سالم
مُسْتَفْعِلُن/ مُسْتَفْعِلُن/ مُسْتَفْعِلُن/مُسْتَفْعِلُن
-U- - /- U- - /-U- - /- U- -
غزل / 6 بیت / عراقی
رجب 1407 / اسفند 1350
قافیه: آن جا، برپا ... - «الف»، حرف رویّ
ردیف: بود
هنر شعری و بلاغی: جناس زائد، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، اقتباس
● سبوی دوست
عمری گذشت و راه نبردم به کوی دوست
مجلس تمام گشت و ندیدیم روی دوست
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
-U-/U- -U /U-U-/U- - .
غزل/ 7 بیت/عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: کوی، روی...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: دوست
هنر شعری و بلاغی: حُسْن مَطْلَع، مراعات نظیر، جناس
● سبوی عاشقان
برخیز مطربا که طربْ آرزوی ماست
چشم خراب یار وفادار سوی ماست
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
-U-/U- -U /U-U-/U- - .
غزل / 8 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1409/ بهمن 1367
قافیه: آرزوی، سوی...
- «و»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: ماست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح، تشبیه
● سخن دل
عاشق دوست ز رنگش پیداست
بیدلی از دلِ تنگش پیداست
رَمَل مُسَدَّس مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/فَعِلاتْ
ص: 392
-UU/ - -UU /-U- .
غزل / 6 بیت / عراقی
از سروده های دوران جوانی حضرت امام(س)
قافیه: رنگش، تنگش...
- «ن»، حرف قید
- «گ»، حرف رویّ
- «ش»، حرف وصل
ردیف: پیداست
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، جناس، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● سراپردۀ عشق
باید از بردن او جامه به تن پاره کنم
درد دل را به چه انگیزه توان چاره کنم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - -UU /- -UU/- -U -
غزل/ 6 بیت/عراقی
جمادی الثّانی 1409/ بهمن 1367
قافیه: پاره، چاره...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: کنم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، اغراق، تشبیه
● سرِّ جان
با که گویم راز دل را، کسْ مرا همراز نیست
از چه جویم سرِّ جان را، در به رویم باز نیست
رَمَل مُثَمَّن مَقْصور
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتْ
.-U-/- - U- /- -U-/- -U -
غزل / 7 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407/ دی 1365
قافیه: همراز، باز...
- «الف»، رِدّف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● سرّ عشق
ما ز دلبستگی حیله گران بی خبریم
از پریشانی صاحبْ نظران بی خبریم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
-U-/- - UU / - -UU/- - U- .
غزل / 6 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1407 / بهمن 1365
قافیه: (حیله) گران، (صاحب) نظران...
- «الف»، رِدف اصلی
ص: 393
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: بی خبریم
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● سرود عشق
بهار آمد و گلزارْ نورباران شد
چمن ز عشق رخِ یارْ لاله افشان شد
مُجْتَثّ مُثَمَّن مَخْبون اَصْلَم
مَفاعِلُن/ فَعِلاتُن/ مَفاعِلُن/ فَعْ لُنْ
- -/ -U -U /-UU/-U-U
غزل/ 5 بیت / عراقی
از اشعار اخیر حضرت امام(س)*[24]
قافیه: (نور) باران، (لاله) افشان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: شد
هنر شعری و بلاغی: حُسْن مَطْلَع، مراعات نظیر، تشبیه
● سفر
از هستی خویشتن گذر باید کرد
زین دیو لعین صرف نظر باید کرد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَاعْ
-/- - -U /-U -U/U- - .
رباعی/ 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: گذر، (صرف) نظر...
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: باید کرد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● سفر عشق
با دلِ تنگ به سوی تو سفر باید کرد
از سر خویش به بتخانه گذر باید کرد
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
-UU/-- UU /--UU/- - U- .
غزل / 9 بیت / عراقی
11 جمادی الثّانی 1409/ 29 دی 1367
قافیه: سفر، گذر...
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: باید کرد
هنر شعری و بلاغی: تَلمیح، مراعات نظیر، اغراق، تشبیه
● سلطان عشق
گر سوز عشق در دل ما رخنه گر نبود
سلطان عشق را بسوی ما نظر نبود
ص: 394
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
-U-/U- -U /U-U-/U- - .
غزل/ 7 بیت / عراقی
جمادی الثّانی و رجب 1409/ بهمن 1367
قافیه: (رخنه) گر، نظر...
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: نبود
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، استعاره
● سویِ او
ذرّات وجود، عاشق روی ویند
با فطرت خویشتن ثناجوی ویند
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
-U/U- -U /-U-U/U- - .
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: روی، (ثنا) جوی...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: ویند
هنر شعری و بلاغی: مبالغه، استعاره
● شادی
ای پیر خرابات! دلْ آبادم کن
از بندگی خویشتن آزادم کن
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِیلُ/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - -U /U- -U/U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1409 / بهمن 1367
قافیه: (دل) آبادام، آزادم...
- «الف» دوّم، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
ردیف: کن
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، جناس لاحق
● شاعر اگر...
شاعر اگر «سعدی شیرازی» است
بافته های من و تو بازی است
سَریع مُسَدَّس مَطِْیّ مَوْقوف
مُفْتَعِلُن/ مُفْتَعِلُن/فاعِلانْ
-U-/-UU-/-UU- .
بیت مفرد / عراقی
ذیحّجۀ 1406 / مرداد 1365
ص: 395
قافیه: شیرازی، بازی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: است
● شب وصل
یک امشبی که در آغوش ماه تابانم
ز هرچه در دو جهان است رویْ گردانم
مُحْتَثّ مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
مَفاعِلُن/ فَعِلاتُن/ مَفاعِلُن/ فَعِلُنْ
-UU/-U-U /- -UU/-U-U
غزل / 7 بیت / عراقی
از اشعار دوران شباب حضرت امام(س)
قافیه: تابانم، (روی) گردانم...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح، تضادّ (مطابقه)
● شرح پریشانی
درد خواهم، دوا نمی خواهم
غصّه خواهم، نوا نمی خواهم
خَفیف مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن (فَعِلاتُن)/ مَفاعِلُن/ فَعِلُن
-UU/-U-U/(- - UU)/- - U -
غزل/ 10 بیت/عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: دوا، نوا...
- «الف»، حرف رویّ
ردیف: نمی خواهم
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، تلمیح، مراعات نظیر، جناس
● شرح جلوه
دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را
نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- - UU /- -UU/- - U -
غزل/ 9 بیت/عراقی
رجب 1405/ فروردین 1364
قافیه: زیبای، آوای...
- «الف»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: تو را
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، تضادّ (مطابقه)
ص: 396
● شمس کامل
صف بیارایید رندان! رهبر دل آمده
جان برای دیدنش، منزل به منزل آمده
رَمَل مُثَمَّن مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلُن
-U-/- -U-/- -U-/- - U-
غزل / 7 بیت / عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: دل، منزل...
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: آمده
هنر شعری و بلاغی: جناس ناقص، تلمیح، مراعات نظیر
● شمع محفل
ای روی تو شمع محفل بیماران
ای یاد تو مرهم دل بیماران
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوضِ اَزَل
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَاعْ
-/- - -U /-U-U/U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1405/ بهمن 1363
قافیه: محفل، دل...
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: بیماران
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● شمع وجود
آید آن روز که من هجرت از این خانه کنم
از جهان پر زده در شاخِ عدم لانه کنم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- -UU/- -UU/- - U-
غزل / 6 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: خانه، لانه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: کنم
هنر شعری و بلاغی: براعت استهلال، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● شهرۀ شهر
به کمند سر زلفِ تو گرفتار شدم
شهرۀ شهر به هر کوچه و بازار شدم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فَعِلاتُن (فاعِلاتُن) / فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
- UU/- - UU/- - UU / (- - U-) - - UU
غزل / 6 بیت / عراقی
شعبان 1405 / اردیبهشت 1364
ص: 397
قافیه: گرفتار، بازار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: شدم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس، تضادّ (مطابقه)
● شیرین
در محفل دوستان بجز یاد تو نیست
آزاده نباشد آن که آزاده تو نیست
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
-U/U- -U /-U-U/U- - .
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: یاد، آزاد...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: تو نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تکرار، تلمیح، جناس مُذَیَّل
● شیفتگان
این شیفتگان که در صراطند همه
جویندۀ چشمۀ حیاتند همه
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- -U /-U-U/U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: صراطند، حیاتند...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ط» و «ت»، حرف رویّ
- «ن»، حرف وصل
- «د»، حرف خروج
ردیف: همه
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر
● صاحبْ درد
ما زادۀ عشقیم و فزایندۀ دردیم
با مدّعیِ عاکفِ مسجد به نبردیم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعولان
-U/U- -U /U- -U/U- -
غزل / 8 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: دردیم، نبردیم...
- «ر»، حرف قید
- «د»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
- «م»، حرف خروج
ص: 398
هنر شعری و بلاغی: ترصیع، جناس زائد، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● صبح امید
عشقت اندر دل ویرانۀ ما منزل کرد
آشنا آمد و بیگانه مرا زین دل کرد
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.- UU/- - UU/- - UU/- - U-
غزل / 6 بیت / عراقی
حدود 1353 ق/ 1322 ش
قافیه: منزل، دل...
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: کرد
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، ردّ القافیه، استعاره، تشبیه
● طبیب عشق
غم دل با که گویم که مرا یاری نیست
جز تو ای روحِ روان هیچ مددکاری نیست
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فَعِلاتُن (فاعِلاتُن) / فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.- UU / - - UU / - - UU / (- - U-) - -UU
غزل / 7 بیت / عراقی
ذیحجّۀ 1406
قافیه: یاری، (مدد) کاری...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تکرار، تشبیه، تضادّ (مطابقه)
● طریق
فاطی که طریق ملکوتی سپرد
خواهد ز مقام جَبَروتی گذرد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
- U / U- - U/- U-U/ U- -
رباعی/ 2 بیت/ عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: سپرد، گذرد...
- «ر»، حرف رویّ
- «د»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● طریق عشق
فراق آمد و از دیدگان فروغ ربود
اگر جفا نکند یار، دوستیش چه سود؟
مُجتَثّ مُثَمَّن اَخْرَب مَقْصور
ص: 399
مَفاعِلُن/ فَعِلاتُن/ مَفاعِلُن/ فَعِلاتْ
.- UU/- U- U/- - UU/- U- U
غزل / 6 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1409/ دی 1367
قافیه: ربود، سود...
- «و»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، استعاره، مُوَشَّح مُرَتّب (فاطی طباطبایی)
● طفل طریق
ای پیر طریق! دستگیری فرما
طفلیم، در این طریق پیری فرما
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُنْ/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - -U/- U-U/U - -
رباعی/ 2 بیت / عراقی
16 جمادی الثّانی 1405 / 18 اسفند 1363
قافیه: دستگیری، پیری...
- «ی»، اوّل، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی» دوّم، حرف وصل
ردیف: فرما
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● طور
ای دوست! مرا خدمت پیری برسان
فریادرسا! به دستگیری برسان
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U /U - -U/U - -U/U - -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: پیری، دستگیری...
- «ی» اوّل، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی» دوّم، حرف وصل
ردیف: برسان
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح
● طوطی وار!
فاطی که به دانشکده ره یافته است
الفاظ چند را به هم بافته است
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَهْتَم مصراع اوّل
مَفْعولُ/ مَفاعِیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
.-U /U - -U/U --U/U --
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَم اَخْرَب مَکْفوف اَهْتَم مصراع دوّم
مَفْعولُن/ مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
ص: 400
رباعی/ 2 بیت/ عراقی
رمضان 1404/ خرداد 1363
قافیه: یافته، بافته...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ف»، رِدْف زائد
- «ت»، حرف رویّ
- «ه»، حرف وصل
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● طوفان
فاش است به نزد دوست، راز دل من
آشفته دلیّ و رنج بی حاصل من
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
- U/U - -U/- U-U/U --
رباعی / 2 بیت / عراقی
16 جمادی الثّانی 1405/ 18 اسفند 1363
قافیه: دل، حاصل... - «ل»، حرف رویّ*[25]
ردیف: من
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، مُوَشَّح مُرتّب (فاطی)
● عارف؟!
آن کس که به زعم خویش عارف باشد
غوّاص به دریای معارف باشد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُنْ/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - -U/- U-U/U - -
رباعی/ 2 بیت/ عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: عارف، معارف...
- «الف»، الف تأسیس
- «ر»، حرف دخیل
- «ف»، حرف رویّ
ردیف: باشد
هنر شعری و بلاغی: جناس
● عاشق دلباخته
سرِ خُم باد سلامت که به من راه نمود
ساقی باده به کف، جان من آگاه نمود
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فَعِلاتُن (فاعِلاتُن)/ فَعِلاتُن/ فَعُلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU /- - UU/- -UU/(- - U-)- - UU
غزل / 5 بیت / عراقی
رجب و شعبان 1410 / اسفند 1367
قافیه: راه، آگاه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ه»، حرف رویّ
ردیف: نمود
ص: 401
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس مُذَیَّل، تشبیه
● عاشق سوخته
پرده بردار ز رخ، چهره گشا، ناز بس است
عاشقِ سوخته را دیدن رویت هوس است
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU /- - UU/- - UU/- - U -
غزل / 6 بیت / عراقی
شعبان 1407/ فروردین 1366
قافیه: بس، هوس... «س»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: جناس زائد، مراعات نظیر
● عبادت
عیب خود گویم، به عمرم من نکردم بندگی
این عبادتها بود سرمایۀ شرمندگی
رَمَل مُثَمَّن مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلُن
-U- /- - U-/- - U- /- - U-
قطعه (شبه غزل) 5/2 بیت / عراقی
بهمن 1365
قافیه: بندگی، شرمندگی...
- «ن»، حرف قید
- «ه-» در بنده و شرمنده، حرف رویّ و «گ» به نیابت، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، اقتباس
● عروس صبح
امشب که در کنار منی خفته چون عروس
زنهار تا دریغ نداری کنار و بوس
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
.- U-/U - -U/ U-U-/U - -
غزل / 7 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) در ایّام جوانی
قافیه: عروس، بوس...
- «و»، رِدْف اصلی
- «س»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: حسن مطلع، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تلمیح، اقتباس
● عشق
آن دل که به یاد تو نباشد، دل نیست
قلبی که به عشقت نطپد، جز گل نیست
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَزَلّ مصراع اوّل
ص: 402
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَاع
.- /- - -U/- U-U/U--
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَزَلّ مصراع های دوّم و چهارم
مَفْعولُ/ مَفاعِیلُ/ مَفاعیلُن/ فَاع
-/- - -U/U- - U/U- - .
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَهْتَم مصراع سوّم
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
.- U/U- -U/ U- -U/U --
رباعی/ 2 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1405/ بهمن 1363
قافیه: دل، گل...
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● عشقِ چاره ساز
حدیث عشق تو باد بهار باز آورد
صَبا ز طَرْف چمن، بوی دلنواز آورد
مُجْتَثّ مُثَمَّن مَخْبون مُشَعَّث مَقْصور
مَفاعِلُن/ فَعِلاتُن/ مَفاعِلُن/ فَعْ لات
.-- /-U-U/- - UU/- U- U
غزل کوتاه / 4 بیت / عراقی
از اشعار اخیر حضرت امام(س)*[26]
قافیه: باز، دلنواز...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: آورد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، التفات، استعاره
● عشق دلدار
چشم بیمار تو ای می زده بیمارم کرد
حلقۀ گیسویت ای یار گرفتارم کرد
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون اَصْلَم مَسَبَّغ
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعْ لان
.- - /- - UU/- - UU/- - U -
غزل / 7 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: بیمارم، گرفتارم...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
ردیف: کرد
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، تلمیح، مراعات نظیر، ترصیع
● عشق مسیحادم
بلبل از جلوۀ گل، نغمۀ «داوود» نمود
نغمه اش دردِ دلِ غمزده بهبود نمود
ص: 403
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU /- - UU/- - UU/- - UU
غزل / 6 بیت / عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: داوود، بهبود...
- «و»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: نمود
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، جناس مُطَرَّف
● عطر یار
ما ندانیم که دلّ بستۀ اوییم همه
مست و سرگشتۀ آن روی نکوییم همه
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU /- - UU/- - UU/- - U -
غزل /6 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: اوییم، نکوییم ...
- «و»، حرف رویّ
- «ی» اوّل، حرف وصل
- «ی» دوّم، حرف خروج
- «م»، حرف مزید
ردیف: همه
هنر شعری و بلاغی: اغراق، تشبیه، مراعات نظیر
● عقل و عشق
ای عشق! ببار بر سرم رحمت خویش!
ای عقل! مرا رها کن از زحمت خویش
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
.-U /U- - U/-U - U/ U - -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1405/ بهمن 1363
قافیه: رحمت، زحمت...
- «ت»، حرف رویّ
ردیف: خویش
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، جناس خطّ
● علی(ع)
فارغ از هر دو جهانم، به گل روی علی
از خُمِ دوستْ جوانم، به خَمِ موی علی
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU /- - UU/- - UU/- - U -
غزل / کوتاه / 2 بیت/ عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)*[27]
قافیه: روی، موی...
ص: 404
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: علی
هنر شعری و بلاغی: جناس ناقص، تشبیه، استعاره، مُوَشَّح مرتّب (فاطی)
● عیان
فارغ اگر از هر دو جهان گردیدی
از دیدۀ این و آن نهان گردیدی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَبْتَر
مَفْعولُ / مَفاعِیلُ/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - -U /U- - U/U - -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: جهان، نهان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: گردیدی
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، مُوَشَّح مُرَتَب (فاطی)
● عید
این عید سعید، عید اَسّعَد باشد
ملّت به پناه لطفِ احمد باشد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُنْ/ مَفاعیلُن/ فَعْ
.- /- - -U/-U - U/U- -
رباعی /2 بیت / عراقی
28 جمادی الثّانی 1404/ 12 فروردین 1363
قافیه: اسعد، احمد...
- «د»، حرف رویّ
ردیف: باشد
هنر شعری و بلاغی: جناس، مراعات نظیر
● عید نوروز
باد نوروز وزیده است به کوه و صحرا
جامۀ عید بپوشند، چه شاه و چه گدا
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU /- - UU/- - UU/- - U -
غزل /7 بیت/ عراقی
رجب و شعبان 1410/ اسفند 1367
قافیه: صحرا - گدا... - «الف»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● غرق کمال
آن روز که عاشق جمالت گشتم
دیوانۀ روی بی مثالت گشتم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
ص: 405
مَفْعولُ/ مَفاعِلُنْ/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - -U/- U- U/U- -
رباعی /2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: جمالت، مثالت...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ل»، حرف رویّ
- «ت»، حرف وصل
ردیف: گشتم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● غمزۀ دوست
جز سر کوی تو ای دوست، ندارم جایی
در سرم نیست بجز خاک درت سودایی
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون اَصْلَم
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعْ لُن
- - /- - UU/- - UU/- - U -
غزل /7 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407/ دی 1365
قافیه: جایی، سودایی...
- «الف»، حرف رویّ
- «ی» اوّل، حرف وصل
- «ی» دوّم، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: حشو ملیح، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، تشبیه
● غم یار
باده از پیمانۀ دلدار هشیاری ندارد
بی خودی از نوش این پیمانه بیداری ندارد
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن
.- -U- /- - U-/- - U-/- - U -
غزل / 6 بیت/ عراقی
رجب 1407 / اسفند 1365
قافیه: هشیاری، بیداری...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: ندارد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، تضادّ (مطابقه)
● فارغ
فرّخ روزی که فارغ از خویش شوی
از هر دو جهان گذشته، درویش شوی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَم اََشْتَر مَکْفوف مَجْبوب
مصراع اوّل
مَفْعولُن/ مَفاعِلُنْ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U /U- - U/-U-/- - -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب سایر مصراعها
ص: 406
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
10 جمادی الثّانی 1405/ 12 اسفند 1363
قافیه: خویش، درویش...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ش»، حرف رویّ
ردیف: شوی
هنر شعری و بلاغی: حُسْن مَطْلَع، مُوَشَّح مرتّب (فاطی)
● فارغ از عالَم
فقر، فخر است اگر فارغ از عالم باشد
آن که از خویش گذر کرد، چه اش غم باشد
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون اَصْلَم
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعْ لُن
- - /- - UU/- - UU/- - U -
غزل / 5 بیت/ عراقی
21 جمادی الاوّل 1409 / 10 دی 1367
قافیه: عالم، غم... - «م»، حرف رویّ
ردیف: باشد
هنر شعری و بلاغی: ترجمه و اقتباس، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● فتوای من
سر کوی تو - به جان تو قسم- جای من است
به خَم زلف تو، در میکده مأوای من است
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU /- - UU/- - UU/- - UU
غزل /7 بیت/ عراقی
ذیحجّۀ 1406 / مرداد 1365
قافیه: جای، مأوای...
- «الف»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: من است
هنر شعری و بلاغی: حَشْو ملیح، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، تشبیه، تلمیح
● فراق یار
از تو- ای مِیْ زده- در میکده نامی نشنیدم
نزد عشّاق شدم، قامت سرو تو ندیدم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن
- -UU /- - UU/- - UU/- - U -
غزل / 6 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: نشنیدم، ندیدم...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: اغراق، حشو ملیح، تشبیه، ترصیع، مراعات نظیر
ص: 407
● فرزانۀ من!
از دیدۀ عاشقان، نهان کی بودی؟
فرزانۀ من! جدا ز جان کی بودی؟
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - - U/-U-U/ U - -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
16 جمادی الثّانی 1405 / 18 اسفند 1363
قافیه: نهان، جان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: کیْ بودی
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، مُوَشَّح مُشَوَش (فاطی)
● فروغ رخ
آن کس که رخش ندید، خفّاش بُوَد
خورشید، فروغِ رخ زیباش بود
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب مصراع اوّل
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/-U-U/U- -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب مصراع دوّم
مَفْعولُ/ مَفاعِیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/U- -U/U- -
رباعی/ 2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: خفّاش، زیباش، فاش
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ش»، حرف رویّ
ردیف: بود
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● فریاد
از درد دلم بجز تو کی باخبر است؟
یا با منِ دیوانه، که در بام و در است؟
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
.- U /U- - U/-U - U/U- -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: (با) خبر، در...
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: جناس، استثناء، مُوََشَح مُشَوَّش (فاطی)
● فریادرس
در هیچ دلی نیست بجز تو هوسی
ما را نبود بغیر تو دادرسی
ص: 408
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُ/ فَعُلْ
- U /U- - U/-U - U/U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1405/ بهمن 1363
قافیه: هوسی، دادرسی...
- «س»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، استدراک
● فریاد ز من
ای پیر! هوای خانقاهم هوس است
طاعت نکند سود، گناهم هوس است
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
.-U /U - - U/-U-U/ U - -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: خانقاهم، گناهم...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ه-»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
ردیف: هوس است
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● فصل طَرَب
دستْ افشان به سرِ کوی نگار آمده ام
پایْ کوبان ز پی نغمۀ تار آمده ام
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
- UU/- - UU/-- UU/- - U-
غزل / 7 بیت/ عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: نگار، تار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: آمده ام
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، ترصیع، مراعات نظیر،
● فکر راه
طاعت نتوان کرد، گناهی بکنیم
از مدرسه رو به خانقاهی بکنیم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعُولْ
.- U/U- - U/U- - U/U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: گناهی، خانقاهی...
- «الف»، رِدْف اصلی
ص: 409
- «ه-»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: بکنیم
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● فلسفه
فاطی که فنون فلسفه می خواند
از فلسفه، فاء و لام و سین می داند
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - - U/-U-U/ U - -
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: می خواند، می داند...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «د»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جمع
● فنا
صوفی! به ره عشق صفا باید کرد
عهدی که نموده ای وفا باید کرد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَبْتَر مصراع اوّل
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - - U/-U- -U/ U - -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر مصراع دوّم
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
-/- - - U/-U-U/U- - .
رباعی / 2 بیت/ عراقی
رجب 1404 / فروردین 1363
قافیه: صفا، وفا...
- «الف»، حرف رویّ
ردیف: باید کرد
هنر شعری و بلاغی: جناس مُطَرَّف، مراعات نظیر
● فنون عشق
جامی بنوش و بر در میخانه شاد باش
در یاد آن فرشته که توفیق داد باش
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفْعولُ/ فاعِلاتُ/ مََفاعیلُ/ فاعِلُن
-U- /U - - U/U-U-/ U - -
غزل / 7 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1409 / بهمن 1367
قافیه: شاد، داد...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: باش
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، استعاره، تضادّ (مطابقه)
ص: 410
● فیض وجود
جز فیض وجود او نباشد هرگز
جز عکسِ نمودِ او نباشد هرگز
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- /- - - U/-U-U/ U - -
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: وجود، نمود...
- «و»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: او نباشد هرگز
هنر شعری و بلاغی: تضاد (مطابقه)، ترصیع
● قبله
ابروی تو قبلۀ نمازم باشد
یاد تو گره گشای رازم باشد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
.- /- - - U/-U-U/ U - -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الثانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: نمازم، رازم ...
- «الف»، رِدّف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
ردیف: باشد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● قبلۀ محراب
خم ابروی کجت، قبلۀ محراب من است
تاب گیسوی تو خود رازِ تب و تاب من است
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU / - -UU/- - UU/- - U-
غزل / 7 بیت/ عراقی
رجب 1405 / فروردین 1364
قافیه: محراب، تاب...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ب»، حرف رویّ
ردیف: من است
هنر شعری و بلاغی: جناس تامّ، تضادّ (مطابقه)
● قبلۀ عشق
بهار شد، در میخانه باز باید کرد
به سوی قبلۀ عاشق نماز باید کرد
مُجْتَثّ مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
مَفاعِلُن/ فَعِلاتُن/ مَفاعِلُن/ فَعِلاتْ
ص: 411
.-UU /-U - U/ - -UU/ -U - U
غزل / 5 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1409/ بهمن 1367
قافیه: باز، نماز...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: باید کرد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، مبالغه، تشبیه
● قرار
جز یاد تو در دلم قراری نبود
ای دوست! بجز تو غمگساری نبود
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُ/ فَعََلْ
-U /U - - U/-U-U/ U - -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1405/ بهمن 1363
قافیه: قراری، غمگساری...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: نبود
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، استثناء
● قصۀ مستی
آن که دل خواهد، درون کعبه و بتخانه نیست
آن چه جان جوید، به دست صوفی بیگانه نیست
رَمَل مُثَمَّن مَقْصور
فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتُن/ فاعِلاتْ
-U-/- - U-/- - U-/- - U-.
غزل / 8 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: بتخانه، بیگانه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تشبیه
● قصیدۀ بهارّیۀ انتظار
آمد بهار و بوستان، شد رشک فردوس برین
گلها شکفته در چمن، چون روی یار نازنین
رَجَز مُثَمَّن سالم
مُسْتَفْعِلُن/ مُسْتَفْعِلُن/ مُسْتَفْعِلُن/ مُسْتَفْعِلُن
-U- - /-U- - /-U- - /-U- -
قصیده/ 46 بیت/ خراسانی
در فاصلۀ سالهای 1340 تا 1355 ق / 1309 تا 1324 ش*[28]
ص: 412
قافیه: برین، نازنین...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تَشْبیب، مراعات نظیر، تشبیه، تَرصْیع، تلمیح، تنسیق الصّفات، انواع جناس و...
● قطره
من پَشّه ام از لطف تو طاووس شوم
یک قطره ام از یَمِ تو قاموس شوم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب مصراع اوّل
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U /U- - U/U- -U/ U - -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب مصراع دوّم
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: طاووس، قاموس...
- «و»، رِدْف اصلی
- «س»، حرف رویّ
ردیف: شوم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، استعاره
● کاروان عشق
پریشان حالی و درماندگیّ ما نمی دانی
خطاکاریّ ما را فاشْ بی پروا نمی دانی
هََزَج مُثَمَّن سالم
مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن/ مَفاعیلُن
- - -U /- - - U/- - -U/ - - - U
غزل / 6 بیت / عراقی
رجب 1407/ اسفند 1365
قافیه: ما، (بی) پروا... - «الف»، حرف رویّ
ردیف: نمی دانی
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، مبالغه، استعاره، اقتباس
● کاروان عمر
عمر را پایان رسید و یارم از در، در نیامد
قصّه ام آخر شد و این غصّه را آخر نیامد
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن
- -U- / - - U-/- -U-/ - - U -
غزل / 6 بیت/ عراقی
رجب 1407 / اسفند 1365
قافیه: در، آخر... - «ر»، حرف رویّ
ردیف: نیامد
ص: 413
هنر شعری و بلاغی: جناس ناقص، جناس مُطَّرف، حسن مطلع، مراعات نظیر
● کاش...
کاش از حلقۀ زلفت گرهی وا می شد
تا چو من، زاهِد دلْ گمشده رسوا می شد
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU / - - UU/- -UU/- - U -
بیت مطلع غزلی مفقود / عراقی
از اشعار دوران شباب حضرت امام(س)
قافیه: وا، رسوا
- «الف»، حرف رویّ
ردیف: می شد
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر، استعاره
● کتاب عمر
پیری رسید و عهد جوانی تباه شد
ایّام زندگی همه صرف گناه شد
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفْعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلُن
-U-/U - - U/U-U-/ U - -
غزل/ 7 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: تباه، گناه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ه-»، حرف رویّ
ردیف: شد
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، تکرار، جناس
● کعبه در زنجیر
خار راه منی ای شیخ! ز گلزار برو
از سَرِ راهِ من ای رند تبهکار برو
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU / - - UU/- -UU/- -U-
غزل / 7 بیت/ عراقی
14 جمادی الثّانی 1407 / 24 بهمن 1365
قافیه: گلزار، تبهکار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
قافیه: برو
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تشبیه، تلمیح*[29]
● کعبۀ دل
تا از دیار هستی در نیستی خزیدیم
از هر چه غیر دلبر، از جان و دل بریدیم
ص: 414
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب
مَفعولُ/ فاعِلاتُن/ مَفعولُ/ فاعِلاتُن
- -U- /U- -/- -U-/U- -
غزل / 6 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: خزیدیم، بریدیم...
- «ی» اوّل، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
- «ی» دوّم، حرف وصل
- «م»، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، حسن مطلع، تضادّ (مطابقه)
● کعبۀ عشق
از دلبرم به بتکده نام و نشان نبود
در «کعبه» نیز جلوه ای از او عیان نبود
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
.-U- / U- - U/U - U- /U- -
غزل / 7 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407 / بهمن 1365
قافیه: نشان، عیان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: نبود
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، اغراق، استعاره
● کعبۀ مقصود
هر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدم
جز از بت و بتخانه، اثرْ هیچ ندیدم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعُولن
- -U/ U- - U/U- -U/ U- -
غزل / 8 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: نشنیدم، ندیدم...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، استعاره
● کوثر
بر لب کوثرم ای دوست ولی تشنه لبم
در کنار منی از هجر تو در تاب و تبم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فعِلاتُن/ فعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU / - - UU/- -UU/ - - U -
غزل کوتاه و ناتمام / 2 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407/ دی 1365
قافیه: لبم، تبم...
- «ب»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
ص: 415
هنر شعری و بلاغی: جناس، تضادّ (مطابقه)، رَدُّالصَّدر اِلَی الْعَجُز، مراعات نظیر
● کوی دوست
گر بر سر کوی دوست راهی دارم
در سایه لطف او پناهی دارم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- / - - - U/-U -U/ U- -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: راهی، پناهی...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ه-»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: دارم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره
● کوی غم
ای دوست! به عشق تو دچاریم همه
در یادِ رخ تو داغداریم همه
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعُلْ
-U / U- - U/-U -U/U- -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1405 / بهمن 1363
قافیه: دچاریم، داغداریم ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
- «م»، حرف خروج
ردیف: همه
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس
● گلبرگِ تر
ای پری روی که گلبرگ ترت ساخته اند
از چه رو قلب ز خارا بَتَرَتْ ساخته اند؟
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/ - - UU/- -UU/ - - U -
غزل کوتاه / 3 بیت / عراقی
از اشعار حضرت امام(س) در ایّام جوانی
قافیه: ترت، بترت...
- «ر»، حرف رویّ
- «ت»، حرف وصل
ردیف: ساخته اند
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، جناس لاحق، استعاره، مراعات نظیر
ص: 416
● گلزار جان
با که گویم غم دل، جز تو که غمخوار منی
همه عالم اگرم پشت کند، یار منی
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
- UU / - - UU/- -UU/ - - U -
غزل / 6 بیت / عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: غمخوار، یار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: منی
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تکرار
● گمان
افسوس که ایام جوانی بگذشت
حالی نشد و جهان فانی بگذشت
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَزَلّ مصراع اوّل
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُن/ فاعْ
- / - - -U/U- -U/ U--.
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَزَلّ مصراع دوّم
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فاعْ
.-/- - - U/-U-U/U- -
رباعی / 2 بیت/ عراقی
10 جمادی الثّانی 1405 / 12 اسفند 1363
قافیه: جوانی، فانی ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: بگذشت
هنر شعری و بلاغی: جناس مُطَرَّف
● گناه
تا چند ز دست خویش فریاد کنم
از کردۀ خود کجا روم داد کنم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/ U- - U/-U-U / U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: فریاد، داد...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: کنم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● گنج نهان
بر در میکده با آه و فغان آمده ام
از دغلبازیِ صوفی به امان آمده ام
ص: 417
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/فَعِلاتُن/فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - - UU/ - -UU/ - - U-
غزل /7 بیت/ عراقی
ذیحجّۀ 1405 / شهریور 1364
قافیه: فغان، امان...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: آمده ام
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، استعاره
● گواه دل
ساغر از دست ظریف تو گناهی نبود
جز سر کوی تو ای دوست، پناهی نبود
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - -UU/ - -UU/ - - U-
غزل /7 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: گناهی، پناهی ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ه-»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: نبود
هنر شعری و بلاغی: جناس، حشو ملیح، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● لافِ اَنَاالْحق
تا «منصور»ی، لاف «اَنَاالْحق» بزنی
نادیده جمال دوست، غوغا فکنی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَم اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب مصراع اوّل
مَفْعولُن/ مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/ U- - U/U- - / - - -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب سایر مصراعها
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/ U- - U/-U- U / U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: بزنی، فکنی...
- «ن»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، اقتباس
● لاف عرفان
طوطی صفتی و لاف عرفان بزنی
ای مور! دم از تخت «سلیمان» بزنی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/ U- - U/-U-U / U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
ص: 418
16جمادی الثّانی 1405 / 18اسفند 1363
قافیه: عرفان، سلیمان ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: بزنی
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، مُوَشَّح مُشَوّش (فاطی)
● لب دوست
گرچه از هر دو جهان هیچ نشد حاصل ما
غم نباشد چو بود مهر تو اندر دل ما
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - - UU/- -UU /- - U-
غزل / 5 بیت/ عراقی
از اشعار دوران جوانی حضرت امام(س)
قافیه: حاصل، دل...
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: ما
هنر شعری و بلاغی: رَدُّ الصَّدْر اِلَی العَجُز - مراعات نظیر - تشبیه
● لذّت عشق
لذّت عشق تو را جز عاشق محزون نداند
رنج لذّت بخش هجران را بجز مجنون نداند
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن
- - U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
رجب 1407 / اسفند 1365
قافیه: محزون، مجنون...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: نداند
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● لَن تراٰنی
تا جلوۀ او جمال را «دک» نکند
تا «صعقْ»، تو را ز خویش مُنْدَک نکند
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/ U- - U/-U-U / U--
رباعی /2 بیت/ عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: دک، مندک... - «ک»، حرف رویّ
ردیف: نکند
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، مراعات نظیر، اقتباس
● مٰا عَرَفْناک
فاطی که ز من نامه ی عرفانی خواست
از مورچه ای تخت سلیمانی خواست
ص: 419
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُن/ فَاعْ
.- / - - - U/U- -U / U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
رمضان 1404/ خرداد 1363
قافیه: عرفانی، سلیمانی ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: خواست
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، تلمیح
● مایۀ ناز
دست من بر سر زلفیْن تو بند است امشب
باخبر باش که پایم به کمند است امشب
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - - UU/- -UU /- - U-
غزل کوتاه/3 بیت/ عراقی
از اشعار ایّام شباب حضرت امام(س)
قافیه: بند، کمند...
- «ن»، حرف قید
- «د»، حرف رویّ
ردیف: است امشب
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه
● مبتلای دوست
باد صبا! گذر کنی ار در سرای دوست
برگو که دوست سر ننهد جز به پای دوست
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
-U-/ U- - U/U - U- /U- - .
غزل کوتاه/4 بیت/ عراقی
از اشعار دوران جوانی حضرت امام(س)
قافیه: سرای، پای...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: دوست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، ترصیع، تلمیح
● مجنون
یا رب نظری ز پاکبازانم ده
لطفی کن و ره به دلنوازانم ده
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- / - - -U/-U -U / U--
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
ص: 420
قافیه: پاکبازانم، دلنوازانم...
- «الف» (پیش از «ز»)، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
- «الف» آخر، حرف وصل
- «ن»، حرف خروج
- «م»، حرف مزید
ردیف: ده
هنر شعری و بلاغی: جناس، مراعات نظیر
● مجنون شو!
ای مرغ چمن! از این قفس بیرون شو
فردوسْ تو را می طلبد، مفتون شو
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُن/ فَعْ
- / ---U/ - U-U/ U--
رباعی /2 بیت/ عراقی
12 جمادی الثّانی 1405 / 14 اسفند 1363
قافیه: بیرون، مفتون ...
- «و»، رِدْف
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: شو
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس، تشبیه، استعاره، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● محراب اندیشه
باید از آفاق و اَنْفُس بگذری تا جان شوی
وان گه از جان بگذری تا در خورِ جانان شوی
رَمَل مُثَمَّن مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلُن
-U-/ - -U-/ - -U-/ - - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1407/ بهمن 1365
قافیه: جان، جانان ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: شوی
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، تشبیه، اغراق
● محراب عشق
جز خَم ابروی دلبر هیچ محرابی ندارم
جز غَم هجران رویش، من تب و تابی ندارم
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن
- - U-/- - U-/- - U-/- - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
ذیحجۀ 1406/ مرداد 1365
قافیه: محرابی، تابی...
ص: 421
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ب»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: ندارم
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، جناس مُطَرَّف، جناس مکرّر، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● محرم اسرار
هیچ دانی که منِ زار، گرفتار توام
با دل و جان، سبب گرمیِ بازار توام
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - -UU/ - -UU/ - - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
رجب 1409/ 19 اسفند 1367
قافیه: گرفتار، بازار ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: توام
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، تشبیه
● محرم دل
باز گویم غم دل را که تو دلدار منی
در غم و شادی و اندوه و اَلَم، یار منی
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن / فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - -UU/ - -UU/ - - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)*[30]
قافیه: دلدار، یار ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: منی
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، جناس لفظ، جناس زائد
● محرم راز
در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن
--UU/ - -UU/ - -UU/ - - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: گدازیم، بسازیم ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
- «م» حرف خروج
ص: 422
هنر شعری و بلاغی: جناس مطرّف، مراعات نظیر، تشبیه
● محرم عشق
وه! چه افراشته شد در دو جهان پرچم عشق
آدم و جنّ و مَلَک مانده به پیچ و خم عشق
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/ - -UU/ - -UU/ - - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: پرچم، خم... - «م»، حرف رویّ
ردیف: عشق
هنر شعری و بلاغی: جناس خطّ، مراعات نظیر، تلمیح
● محفل دل سوختگان
عاشقم، عاشق و جز وصل تو درمانش نیست
کیست کاین آتش افروخته در جانش نیست
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعَلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتْ
.-UU/ - -UU/ - -UU/ - - U-
غزل /8 بیت/ عراقی
ربیع الثّانی 1407/ آذر 1365
قافیه: درمانش، جانش ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ش»، حرف وصل
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: جناس زائد، مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● محفل دوست
در محفل دوست نیست جز دود و دمی
در حلقۀ صوفیان، نه لا نه نَعَمی
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَلْ
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: دمی، نَعَمی ...
- «م»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● محفل رندان
آید آن روز که خاک سر کویش باشم
ترک جان گفته و آشفتۀ رویش باشم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
ص: 423
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - -UU/ - -UU/ - - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
جمادی الاوّل 1407/ دی 1365
قافیه: کویش، رویش ...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
- «ش»، حرف وصل
ردیف: باشم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، تلمیح
● مدد نما!
ای دوست! مَدَد نما که سیری بکنم
طاعت به کناری زده، خیری بکنم
هَزَج مَثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُ / فَعَلْ
-U / U- -U / -U-U / U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: سیری، خیری ...
- «ی» اوّل، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی» دوّم، حرف وصل
ردیف: بکنم
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)،
سیاقت الاعداد، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● مدّعی
از صوفی ها صفا ندیدم هرگز
زین طایفه من وفا ندیدم هرگز
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَم اَشْتَر اَبْتَر ← مصراع اوّل
مَفْعولُن / فاعِلُن / مَفاعیلُن / فَعْ
- / - - -U / -U - / - - -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مقْبوض اَبْتَر ← مصراع دوم
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُ / فَعْ
- / - - -U / -U –U / U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: صفا، وفا...
- «الف»، حرف رویّ
ردیف: ندیدم هرگز
هنر شعری و بلاغی: جناس اشتقاق، جناس مُطَرَّف
● مدیحۀ نورین نیّریْن
ای ازلیّت به تربتِ تو مُخَمَّر
وی ابدیّت به طلعت تو مقرّر
مَنْسَرح مُثَمَّن مَطْویِّ مَکْفوف مَنْحور
مُفْتَعِلُن / فاعِلاتُ / مُفْتَعِلُن / فَعْ
-/ -UU- / U-U- / -UU-
ص: 424
قصیده/ 44 بیت/ خراسانی
در فاصلۀ سالهای 1340 تا 1355 ق / 1309 تا 1324 ش*[31]
قافیه: مخمّر، مقرّر ...
- «ر»، حرف رویّ
هنر شعری و بلاغی: تَرْصیع مَعَ التّجنیس، تَسْجیع، تصادّ (مطابقه)، تلمیح، مراعات نظیر، انواع اجناس، اقتباس، حلّ و دَرْج و ...
● مذهب رندان
آن که دل بگسلد از هر دو جهان، درویش است
آن که بگذشت ز پیدا و نهان، درویش است
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعَلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتْ
-UU / - -UU / - -UU / - -U-.
غزل / 6 بیت / عراقی
رجب 1404 / فروردین 1363
قافیه: جهان، نهان ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: درویش است
هنر شعری و بلاغی: جناس، تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● مراد دل
ای پیر! مرا به خانقه منزل ده
از یاد رخ دوست مرادِ دل ده
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُن / فَعْ
- / - - -U / -U –U / U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1405 / بهمن 1363
قافیه: منزل، دل ...
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: ده
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر
● مژدۀ دیدار
باد بهار مژدۀ دیدار یار داد
شاید، که جان به مقدم باد بهار داد
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ / فاعِلاتُ / مَفاعیلُ / فاعِلاتْ
-U- / U - - U / U – U - / U - -.
غزل / 6 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: یار، بهار ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ص: 425
ردیف: داد
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تلمیح، جناسِ مُطَّرف
●مژدۀ وصل
گره از زلفِ خم اندر خم دلبر وا شد
زاهد پیر چو عشّاق جوان رسوا شد
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فَعِلاتُن (فاعِلاتُن) / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلُن
-UU / - -UU / - - UU / (- - U -) - - U-U
غزل / 5 بیت / عراقی
جمادی الثّانی و رجب 1409 / بهمن 1367
قافیه: وا، رسوا ... _ «الف»، حرف رویّ
ردیف: شد
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تلمیح، جناس مُطَّرف
● مستی
سرمست ز بادۀ تو خواهم گشتن
بی هوش فتادۀ تو خواهم گشتن
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ / مَفاعلُن / مَفاعیلُن / فَعْ
- / - - -U / -U –U / U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: باده، فتاده ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: تو خواهم گشتن
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
● مستی عاشق
دل که آشفتۀ روی تو نباشد، دل نیست
آن که دیوانۀ خال تو نشد، عاقل نیست
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فاعلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتْ
-UU / - -UU / - -UU / - -U-.
غزل / 9بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1405 / اسفند 1363
قافیه: دل، عاقل ...
- «ل»، حرف رویّ
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، تشبیه
● مستی عشق
درِ میخانه به روی همه باز است هنوز
سینۀ سوخته در سوز و گداز است هنوز
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
ص: 426
فَعِلاتُن (فاعَلاتُن) / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتْ
-UU / - -UU / - -UU / (- -U-) - -UU.
غزل / 7 بیت / عراقی
جمادی الثّانی 1407 / بهمن 1365
قافیه: باز، گداز ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: است هنوز
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس، مبالغه
● مستیِ نیستی
در محضر شیخ یادی از یار نبود
در خانقه از آن صنم آثار نبود
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف اَهْتَم*[32]
مَفْعولُ / مَفاعِلُن (مَفاعیلُ) / مَفاعیلُ / فَعول
-U / U- -U / (U- -U) –U-U / U- -.
غزل / 7 بیت / عراقی
جمادی الاوّل 1407 / دی 1365
قافیه: یار، آثار ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: نبود
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر،
تضادّ (مطابقه)، اغراق
● مسلک نیستی
جز عشق تو هیچ نیست اندر دل ما
عشق تو سرشته گشته اندر گل ما
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مقْبوض اَبْتَر (اَزَلّ)**[33]
مَفْعولُ / مَفاعلُن / مَفاعیلُن / فَعْ (فاعْ)
.-) - / -U / -U –U / U--)
غزل / 6 بیت / عراقی
شعبان 1407 / فروردین 1366
قافیه: دل، گل ... _ «ل»، حرف رویّ
ردیف: ما
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، جناس ناقص، تلمیح
● مَعْجِزِ عشق
ناله زد دوست که راز دل او پیدا شد
پیش رندانِ خرابات، چه سان رسوا شد!
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلُن
-UU / - -UU / - -UU / - -U-
ص: 427
غزل / 7 بیت / عراقی
جمادی الثّانی و رجب 1409 / بهمن 1367
قافیه: پیدا، رسوا ... _ «الف»، حرف رویّ
ردیف: شد
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح، استعاره
● معرفت!
فاطی! تو و حقّ معرفت، یعنی چه؟
دریافتِ ذاتِ بی صفت، یعنی چه؟
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ / مَفاعلُن / مَفاعیلُن / فَعْ
- / - - -U / -U –U / U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
رمضان 1404 / خرداد 1363
قافیه: معرفت، صفت ... _ «ت»، حرف رویّ
ردیف: یعنی چه
هنر شعری و بلاغی: جناس، مراعات نظیر
● مفتون
دیوانه شو این عقال از پا وا کن
طاووس! ز جلوه زاغ را رسوا کن
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ / مَفاعلُن / مَفاعیلُن / فَعْ
- / - - -U / -U –U / U--
رباعی / 2 بیت / عراقی
12 جمادی الثّانی 1405 / 14 اسفند 1363
قافیه: وا، رسوا ... _ «الف»، حرف رویّ
ردیف: کن
هنر شعری و بلاغی: جناس زائد، مراعات نظیر
● مکتب عشق
آنکه دامن می زند بر آتش جانم حبیب است
آنکه روزافزون نماید درد من آن خود طبیب است
رَمَل مُثَمَّن سالم
فاعِلاتُن / فَاعِلاتُن / فَاعِلاتُن / فَاعِلاتُن
- -U- / - -U- / - - U- / - -U-
غزل / 7 بیت / عراقی
5 جمادی الاّول 1407 / 19 دی 1365*[34]
قافیه: حبیب، طبیب ...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ب»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، تشبیه، مراعات نظیر، جناس
● مَهْجور
گر اهل نه ای، ز اهل حق خرده مگیر
ای مرده! چو خود، زنده دلانْ مرده مگیر
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف اَهْتَم
ص: 428
مصراع اوّل
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُ / فَعولُ
-U / U- -U / -U-U /U- -.
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَهْتَم ← مصراع دوّم و چهارم
مَفْعولُ / مَفاعیلُ / مَفاعیلُ / فَعولُ
-U / U- -U / U- -U / U- -.
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَزَلّ ← مصراع سوّم
مَفْعولُ / مَفاعیلُ / مَفاعیلُن / فاعْ
-U / - - -U / U- -U / U- -.
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1405 / اردیبهشت 1363
قافیه: خرده، مرده ...
- «ر»، حرف قید
- «د»، حرف رویّ
- «ه-»، حرف وصل
ردیف: مگیر
هنر شعری و بلاغی: تضّاد (مطابقه)، جناس
● مهمان
هر ذرّه در این مزرعه مهمان تو هست
هر ریش دلیْ به حق پریشان تو هست
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَزَلّ ← مصراع اوّل
مَفْعول / مَفاعیلُ / مَفاعیلُ / فَعُولْ
-U / U- -U / U- -U / U- -.
هَزَج مُثَمَّن اَخْرب مَقبوض مَکفوف اَزلّ ← مصراع دوّم
مَفْعولُ / مفاعِلُن / مفاعِیلُ / فَعولْ
-U / U- -U / -U-U / U- -.
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: مهمان، پریشان ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: تو هست
هنر شعری و بلاغی: جناس، مراعات نظیر
● میْ چاره ساز
ساقی به روی من در میخانه باز کن
از درس و بحث و زهد و ریا بی نیاز کن
مُضارعِ مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ / فاعِلاتُ / مَفاعیلُ / فاعِلُن
-U- / U- - U / U - U- / U- -
غزل / 6 بیت / عراقی
10 رجب 1409 / 28 بهمن 1367
قافیه: باز، نیاز ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: کن
ص: 429
هنر شعری و بلاغی: حسن مطلع، تلمیح، مراعات نظیر، جناس زائد
● مِیْ گساران
عاشقان روی او را خانه و کاشانه نیست
مرغ بال و پر شکسته، فکر باغ و لانه نیست
رَمَل مُثَمَّن مَقْصور
فاعَلاتُن / فَاعِلاتُن / فَاعِلاتُن / فَاعِلاتْ
-U- / - -U- / - - U- / - - U-.
غزل / 5 بیت / عراقی
رجب 1407 / اسفند 1365
قافیه: کاشانه، لانه ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه_»، حرف وصل
ردیف: نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، تشبیه
● میلاد گل
میلاد گل و بهار جان آمد
برخیز که عید می کشان آمد
هَزَج مُسَدَّس اَخْرَب مَقْبوض
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / مَفاعیلُن
- - -U / -U-U / U- -
غزل / 6 بیت / عراقی
رجب و شعبان 1410 / اسفند 1367
قافیه: جان، میْ کشان ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: آمد
هنر شعری و بلاغی: حُسْن مَطْلع، جناس زائد، مراعات نظیر
● نازْ پَرْوَرد
قامتت نازم که از سرو سَهی دلکش تر است
نوک مژگانت همی خونریزتر از خنجر است
رَمَل مُثَمَّن مَقْصور
فاعَلاتُن / فَاعِلاتُن / فَاعِلاتُن / فَاعِلاتْ
-U- / - -U- / - - U- / - -U-.
غزل کوتاه / 3 بیت / عراقی
از سروده های حضرت امام(س) در ایّام جوانی
قافیه: دلکش تر، خنجر ...
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، تلمیح
● نالۀ «هزار»
ز سبزه زار چمن بوی نوبهار آید
ز ابر، چشمه ای از چشم اشکبار آید
ص: 430
مُجْتَثِّ مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
مَفاعِلُن / مَفاعِلُن / فَعِلاتُن / فَعِلُن
-UU / -U-U / - - UU / - U-U
غزل کوتاه ناتمام / 2 بیت / عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)*[35]
قافیه: نوبهار، اشکبار ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
ردیف: آید
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، جناس
● نتوان یافت!
با فلسفه، ره به سوی او نتوان یافت
با چشم علیل، کوی او نتوان یافت
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَزَلّ
مَفْعولُ / مَفاعلُن / مَفاعیلُن / فاعْ
- / - - -U / -U-U / U- -.
رباعی / 2 بیت / عراقی
شعبان 1404 / اردیبهشت 1363
قافیه: سوی، کوی ...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: او نتوان یافت
هنر شعری و بلاغی: تلمیح
● نسیم عشق
به من نگر که رخی همچو کهربا دارم
دلی به سوی رخ یار دلربا دارم
مَجْتَثِّ مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
مَفاعِلُن / فَعِلاتُن / مَفاعِلُن / فَعِلُن
-UU / -U-U / - - UU / - U-U
غزل / 7 بیت / عراقی
از سروده های اخیر حضرت امام(س)**[36]
قافیه: کهربا، دلربا ... _ «الف»، حرف رویّ
ردیف: دارم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، جناس مُطَرَّف، جناس زائد، تضادّ (مطابقه)
● نشان
فاطی، گل بوستان احمد باشد
فرزندِ دلارام محمّد باشد
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَبْتَر
مَفْعولُ / مَفاعلُن / مَفاعیلُن / فَعْ
- / - - -U / -U-U / U- -
رباعی / 2 بیت / عراقی
رجب 1408 / اسفند 1366
قافیه: احمد، محمّد ... _ «د»، حرف رویّ
ص: 431
ردیف: باشد
هنر شعری و بلاغی: جناس، تشبیه
● نقطۀ عطف
بیت ترجیع یا برگردان:
ای نقطۀ عطف رازِ هستی
برگیر ز دوست جامِ مستی
هَزَج مُسَدَّس اَخْرَب مَقْبوض مَحْذوف (مقصور)*[37]
مَفْعولُ / مَفاعِلُن / فَعولُن (فَعولان یا مَفاعیل)
- -U) - -U / -U-U / U- -.)
ترجیع بند / 7 بند، 49 بیت (بند اوّل 6 بیت، بند سوّم 8 بیت و سایر بندها 7 بیت) / عراقی
جمادی الثّانی 1409 / بهمن 1367
قافیه برگردان: هستی، مستی
- «س»، حرف قید
- «ت»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
هنر شعری و بلاغی: اِعْنات (لُزوم مالایَلْزم)، ترصیع، مراعات نظیر، انواع جناس، تضادّ (مطابقه)، تلمیح، اغراق، مبالغه، تشبیه، استعاره
مطلع بند اوّل:
خُم را بگشا به روی مستان
بیزار شو از هواپرستان
قافیه: مستان، (هوا) پرستان ...
- «س»، حرف قید
- «ت»، حرف رویّ
- «الف»، حرف وصل
- «ن»، حرف خروج
مطلع بند دوّم:
من شاهد شهر آشنایم
من شاهم و عاشق گدایم
قافیه: آشنایم، گدایم ...
- «الف»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
- «م»، حرف خروج
مطلع بند سوم:
رازی است درون آستینم
رمزی است برون ز عقل و دینم
قافیه: آستینم، دینم ...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «م»، حرف وصل
مطلع بند چهارم:
برخاست ز عاشقی صفیری
می خواست ز دوست دستگیری
ص: 432
قافیه: صفیری، دستگیری ...
- «ی» اوّل، رِدْف اصلی
- «ر»، حرف رویّ
- «ی» دوّم، حرف وصل
مطلع بند پنجم:
ای صوتِ رسای آسمانی
ای رمز ندای جاودانی
قافیه: آسمانی، جاودانی ...
- «الف» دوّم، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
مطلع بند ششم:
ای دورنمای «پورآزر»
نادیده افول حق ز منظر
قافیه: آزر، منظر ... _ «ر»،
حرف رویّ
مطلع بند هفتم:
در حلقۀ سالکانِ درویش
رندان صبور دوراندیش
قافیه: درویش، (دور) اندیش ...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «س»، حرف رویّ
● نوش باد!
فروغ روی تو در جام میْ فتاد امشب
ز آفتاب شنیدیم «نوش باد» امشب
مُجْتَثِّ مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
مَفاعِلُن / فَعِلاتُن / مَفاعِلُن / فَعِلُن
-UU / -U-U / - - UU / - U-U
غزل کوتاه ناتمام / 2 بیت / عراقی
از اشعار دوران شباب حضرت امام(س)
قافیه: فتاد، باد ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: امشب
هنر شعری و بلاغی: حسن مطلع، اغراق، غلوّ
● نهانخانۀ اسرار
بر در میکده از روی نیاز آمده ام
پیش اصحاب طریقت به نماز آمده ام
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلاتُن / فَعِلُن
-UU / - -UU / - - UU / - -U-
غزل / 6 بیت / عراقی
رجب 1405 / فروردین 1364
قافیه: نیاز، نماز ...
- «الف»، رِدْف اصلی
ص: 433
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: آمده ام
هنر شعری و بلاغی: حسن مطلع، مراعات نظیر
● نیمْ غمزه
پروانه وار بر در میخانه پر زدم
در بسته بود، با دل دیوانه در زدم
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَحْذوف
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلُن
-U-/U- - U/U-U-/U- -
غزل /7 بیت/ عراقی
از سروده های حضرت امام(س) پس از پیروزی انقلاب اسلامی
قافیه: پر، در ... - «ر»، حرف رویّ
ردیف: زدم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره، تشبیه
● وادیِ ایمَن
من در این بادیه صاحبْ نظری می جویم
راهْ گم کرده ام و راهبری می جویم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/ - -UU/ - -UU/ - - U-
غزل /8 بیت/ عراقی
رجب 1405/ فروردین 1364
قافیه: نظری، راهبری ...
- «ر»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: می جویم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تلمیح، استعاره
● واله
گر بر سر کوی تو نباشم، چه کنم؟
گر والۀ روی تو نباشم، چه کنم؟
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/U- - U/-U-U/U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: کوی، روی ...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: تو نباشم چه کنم
هنر شعری و بلاغی: جناس زائد، تجنیس
● هست و نیست
عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا هست و نیست
باده از دست تو اندر جام صهبا هست و نیست
ص: 434
رَمَل مُثَمَّن مَقْصور
فاعَلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتُن/ فَاعِلاتْ
.-U-/ - -U-/ - -U-/ - - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
رجب 1407/ اسفند 1365
قافیه: غوغا، صهبا ... - «الف»، حرف رویّ
ردیف: هست و نیست
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تشبیه، استعاره
● هستی دوست
جز هستی دوست در جهان نتوان یافت
در «نیست» نشانه ای ز جان نتوان یافت
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/مَفاعیلُن/ فاعْ
-/---U/-U-U/U--.
رباعی / 2 بیت/ عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: جهان، جان ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
ردیف: نتوان یافت
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر، تضمین، استعاره
● هما
طاووس هما! سایه فکن بر سر من
یاری کن و برگشای بال و پر من
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب مصراع های اوّل و چهارم
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/U- - U/U- -U/U- -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب مصراع دوّم
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/- - U/-U-U/U- -
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَبْتَر مصراع سوّم
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُن/ فعْ
-/- - - U/U- - U/U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: سر، پر ... - «ر»، حرف رویّ
ردیف: من
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، استعاره، تنسیق الصّفات، مُوَشَّح مُشَوّش (فاطی)
● همّت پیر
رازی است مرا، رازگشایی خواهم
دردی است به جانم و دوایی خواهم
ص: 435
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف اَبْتَر*[38]
مَفْعولُ/ مَفاعِلُنْ/ مَفاعیلُن/ فعْ
-/- - - U/U-U/U- -
غزل /8 بیت/ عراقی
زمستان 1409/1367
قافیه: (راز) گشایی، دوایی ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ی» اوّل، حرف رویّ
- «ی» دوّم، حرف وصل
ردیف: خواهم
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، جناس زائد، تضادّ (مطابقه)
● همراز
آن شب که همه میکده ها باز شوند
یارانِ خرابات هم آواز شوند
هَزَج مُثَمّن اَخْرَب مَکْفوف اَهْتَم
مَفْعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فعولْ
-U/U- - U/U- - U/U- - .
رباعی/2 بیت/ عراقی
16 جمادی الثّانی 1405/ 18 اسفند 1363
قافیه: باز، (هم) آواز ...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ز»، حرف رویّ
ردیف: شوند
هنر شعری و بلاغی: جناس، تضادّ
(مطابقه)، مُوَشّح مُشَوّش (فاطی)
● همه ذرّات...
همه ذرّات جهان، در پی او در طلبند
در غم دوری رویش همه در تاب و تبند
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَقْصور
فَعِلاتُن (فاعِلاتُن)/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلان
-UU/ - -UU/ - -UU/(- - U-) - - UU
مطلع غزلی مفقود/ عراقی
شعبان 1406/ فروردین 1365
قافیه: طلبند، تبند
- «ب»، حرف رویّ
- «ن»، حرف وصل
- «د»، حرف خروج
هنر شعری و بلاغی: جناس زائد، مراعات نظیر
● هوای وصال
در پیچ و تاب گیسوی دلبر ترانه است
دل، بَرْدۀ فدایی هر شاخ شانه است
مُضارع مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَقْصور
مَفعولُ/ فاعِلاتُ/ مَفاعیلُ/ فاعِلاتْ
ص: 436
-U-/U- - U/U-U-/U- - .
غزل /7 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1409/ بهمن 1367
قافیه: ترانه، شانه...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «ن»، حرف رویّ
- «ه»، حرف وصل
ردیف: است
هنر شعری و بلاغی: تشبیه، مراعات نظیر، لَفّ و نَشر
● هیهات!
فاطی! تو و ره به کوی دلبر، هیهات!
نظّاره گریّ روی دلبر، هیهات!
هَزَج مُثَمَّن اَخْرب مَقْبوض اَزَلّ
مَفْعولُ/ مَفاعلُن/ مَفاعیلُن/ فاعْ
-/- - - U/-U-U/UU- - .
رباعی/2 بیت/ عراقی
شعبان 1404/ اردیبهشت 1363
قافیه: کوی، روی ...
- «و»، رِدْف اصلی
- «ی»، حرف رویّ
ردیف: دلبر، هیهات
هنر شعری و بلاغی: تلمیح، غلوّ، مراعات نظیر
● یاد
از دست فراقت بَرِ کی داد برم
فریادرس، از تو به که فریاد برم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَکْفوف مَجْبوب
مَفعولُ/ مَفاعیلُ/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/U- - U/U- - U/U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: داد، فریاد...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «د»، حرف رویّ
ردیف: برم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، مبالغه، مُوَشَّح مُشَوَّش (فاطی)
● یاد تو
ای یاد تو مایۀ غم و شادی من
سروِ قدِ تو، نهال آزادی من
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/U- - U/ - U- U/U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: شادی، آزادی...
- «الف»، رِدْف اصلی
ص: 437
- «د»، حرف رویّ
- «ی»، حرف وصل
ردیف: من
هنر شعری و بلاغی: تضادّ (مطابقه)، مراعات نظیر
● یاد دوست
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شدم
از سر خویش گذر کرده سوی یار شدم
رَمَل مُثَمَّن مَخْبون مَحْذوف
فاعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلاتُن/ فَعِلُن
-UU/- - UU/- - UU/- - U-
غزل /6 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی و رجب 1409/ بهمن 1367
قافیه: گرفتار، یار...
- «الف»، رِدْف اصلی
- «و»، حرف رویّ
ردیف: شدم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)، تشبیه، مُوَشَّح مُرتَّب (فاطی طباطبایی)*[39]
● یاران، نظری!
یاران، نظری! که نیک اندیش شوم
بیگانه ز قید هستی خویش شوم
هَزَج مُثَمَّن اَخْرَب مَقْبوض مَکْفوف مَجْبوب
مَفْعولُ/ مَفاعِلُن/ مَفاعیلُ/ فَعَل
-U/U- - U/-U- U/U- -
رباعی /2 بیت/ عراقی
جمادی الثّانی 1405/ اسفند 1363
قافیه: (نیک) اندیش، خویش...
- «ی»، رِدْف اصلی
- «ش»، حرف رویّ
ردیف: شوم
هنر شعری و بلاغی: مراعات نظیر، تضادّ (مطابقه)
ص: 438