اهداف امريكا در جنگ ايران و عراق

مشخصات كتاب

عنوان:اهداف امريكا در جنگ ايران و عراق

نوع مقاله:عمومي

نويسنده:سيامك تيموري

ناشر: پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس

موضوع:جنگ ايران و عراق

مقدمه

در مباحث تئوريك، ساختار نظام بين الملل و چگونگي تقسيم قدرت در سيستم جهاني، از جمله عوامل مهم و تأثيرگذار بر رفتار و جهت گيريهاي سياسي كشورهاست. در عمل، نظريه پردازاني، مانند هالستي [1] و روزنو [2] اين مهم را جوهره ي نظريه پردازيهاي راهبردي ژرفي قرار داده اند. اين نويسندگان از يكسو، به وجود پيوستگي و انسجام ميان سه مؤلفه ي ساختار نظام بين الملل، تعاملات رفتاري بازيگران و سيستم امنيت منطقه اي اشاره و از سوي ديگر، در محاسبات جاري در سياست خارجي كشورها به اهميت نقش متغير سيستم بين الملل توجه مي كنند.

خليج فارس به منزله ي سيستم تابع نظام بين الملل، در مقاطع مختلف تاريخي، همواره از نيروهاي مداخله گر و نقش محوري اين گونه نيروها در معادلات حاكم بر رفتار خارجي دولتهاي اطراف آن، متأثر بوده است؛ موضوعي كه در دوران موسوم به صلح بريتانيا [3] به نقطه ي اوج خود رسيد، اما در پي پيدايش دگرگونيهايي در ساختار دولتهاي حوزه ي خليج فارس و چگونگي توزيع قدرت ميان قدرتهاي جهاني، سيستم امنيتي خليج فارس با تحولات و گاه تعديلاتي روبه رو شد. طرح آموزه ي دو ستوني نيكسون در اواخر دهه ي 60 و آموزه ي كارتر در اوايل دهه 80 و به دنبال آن، آغاز جنگ تحميلي رژيم بغداد عليه جمهوري اسلامي ايران در شهريور ماه سال 1359، همه، اشكال گوناگوني از تأثيرگذاري ساختار نظام بين الملل بر نظام امنيتي منطقه خليج فارس بودند.

سياست امريكا از آغاز حضور خود در منطقه ي خليج فارس (1930) همواره بر منافع ويژه ي ژئوپليتيكي

و ژئواكونوميكي خود در اين منطقه تمركز داشته است؛ منافعي كه با پايان حضور نظامي انگلستان در شرق كانال سوئز و خليج فارس حساسيت بيشتري پيدا كرد. به سخن ديگر، هم زمان با عقب نشيني انگلستان از منطقه، سياست و استراتژي امريكا در خاورميانه، به ويژه در حوزه ي خليج فارس، قدرت و تحرك بيشتري يافت و اين كشور خود را در تمامي مسائل اين منطقه درگير و نسبت بدانها متعهد كرد.

در واقع، از آن به بعد، امريكا طي نزديك به چهار دهه سياست منسجم و ثابتي را در ارتباط با مسائل خليج فارس، كه همواره، با رويكرد بهره گيري از نيروي نظامي همراه بود، پيگيري كرده است. بدين ترتيب، مي توان گفت كه حضور نظامي امريكا طي دهه هاي گذشته در خليج فارس، به طور مستقيم، تحت تأثير منافع استراتژيك، اقتصادي و سياسي امريكا در اين منطقه بوده است [4] .

هر چند دخالت نيروهاي امريكا در خليج فارس، از نظر زماني، بسيار پيش از حمله ي عراق به ايران و حتي تهاجم و اشغال افغانستان از سوي شوروي صورت گرفت، اما نمي توان تأثير ابعاد و پيامدهاي ويژه ي وقوع انقلاب اسلامي ايران و به دنبال آن، بحران گروگان گيري را بر استراتژي منطقه اي امريكا ناديده گرفت.در واقع، انقلاب اسلامي ايران به مثابه ي اعلام شكست آموزه ي نيكسون و تقارن با چهره ي جديد و منحصر به فردي از توسعه طلبي كرملين در همسايگي خود، مقوله ي ويژه اي بود كه به تغيير سياستهاي امنيتي امريكا در منطقه ي خليج فارس و حضور نظامي مستقيم در آن منجر شد.

آغاز جنگ عراق عليه ايران، بيان كننده ي بعد ويژه اي از سياستهاي مهار بحران دولت امريكا بود؛ زيرا، آرمانها،

[ صفحه 94]

ايده آلها و رفتارهاي ويژه اي، كه از سوي ايران و آرمانهاي انقلابي آن صادر مي شد، تجسم نقش متعارضي بود كه يك دولت پيراموني، آن را عليه الگوي امنيتي مورد نظر امريكا در سطح منطقه ي خليج فارس مطرح مي كرد.

در اين نوشتار، تلاش مي شود اهداف امريكا در جنگ ايران و عراق بررسي و در دو بخش اهداف ژئواستراتژيك و ژئواكونوميك ارزيابي شود.

جنگ ايران و عراق و منافع و ملاحظات سياسي - امنيتي امريكا

اشاره

همان طور كه پيش از اين آمد، با وقوع انقلاب اسلامي در ايران، آموزه ي دوستوني نيكسون و استراتژي منطقه اي اين كشور در خليج فارس به شكست انجاميد و اشغال افغانستان از سوي شوروي تأثير فراواني بر راهبردهاي ژئواستراتژيك و ژئوپليتيكي دولتمردان امريكا در سطوح مختلف منطقه اي و بين المللي گذاشت. آموزه ي كارتر، كه در ماه ژانويه ي سال 1980 اعلام شد، نشان دهنده ي شكل گيري موج جديدي در سطح سياست گذاري امريكا بود كه پس از پيروزي انقلاب اسلامي و حمله ي شوروي به افغانستان، اعلام شد و بر احياي اعتبار و پرستيژ استراتژيهاي كاخ سفيد از راه حضور قوي و فعال در مناطق بحراني و اعمال مديريت استراتژيك بر بحرانهاي جاري در اين مناطق، به ويژه خاورميانه و خليج فارس، تأكيد داشت. اين تجديدنظر استراتژيك (آموزه ي كارتر) در چهارچوب ادبيات زير ارائه شد: «دولت امريكا هر نوع تلاش نيروهاي خارجي را كه براي كنترل منطقه ي خليج فارس انجام شود، به عنوان تهديد و تجاوز نسبت به منافع حياتي اين كشور تلقي خواهد كرد و خود را مجاز خواهد دانست كه با هر شيوه ي ممكن، حتي شيوه ي نظامي (مداخله ي نظامي) با آن تهديد مقابله كند» [5] .

بدين ترتيب، در اين مقطع، اصل محدودسازي در خليج فارس، به عنوان چهارچوب و الگوي حاكم، مورد توجه دولتمردان امريكا قرار گرفت. چهارچوب مزبور ابعاد مختلفي، مانند تجهيز نظامي دولتهاي دوست، به ويژه عربستان و تأسيس پايگاههاي نظامي را دارا بود. همچنين، توان نظامي آموزه ي كارتر در قالب نيروي ضربتي و واكنش سريع مشترك متبلور شد. در ارتباط با اين بخش از نيروهاي نظامي امريكا در خليج فارس، بايد يادآوري كرد با وجود اينكه در فرآيند استقرار اين نيروها در خليج فارس، مشكلات فراواني، مانند يافتن پايگاههاي مناسب در سطح منطقه پيش روي دولتمردان اين كشور قرار داشت، اما همان طور كه حوادث بعدي نيز مشخص كرد، در جريان حوادث سالهاي 1987 - 1988 اين نيرو به صورت كانون اصلي برنامه ريزي نظامي و در قالب يك فرماندهي مركزي - سنت كام [6] - به ابزاري عملي براي تسريع حضور گسترده ي امريكا در خليج فارس تبديل شد» [7] .

ورود به منطقه ي خليج فارس

در دهه ي 80، امنيت منطقه ي خليج فارس از عوامل مختلفي متأثر مي شد كه پيروزي انقلاب اسلامي، حمله ي شوروي به افغانستان، آموزه ي كارتر، استقرار نيروهاي واكنش سريع در منطقه و سرانجام، جنگ ايران و عراق را مي توان از آن جمله دانست. از سوي ديگر، چشم اندازهاي تهديد نيز گوناگون به نظر مي رسيدند؛ رهبران عرب تهديد عمده را در چهارچوب نزاعهاي اعراب و اسرائيل و عراق و ايران مي ديدند. در ايران نيز، بر مداخله ي قدرتهاي خارجي و نيز فقدان مشروعيت شيوخ مرتجع عرب تأكيد مي شد؛ عواملي كه امريكا را به شدت نگران كرده بود.

استراتژي دفاعي - امنيتي امريكا در برابر اين نگرانيها، بر تقويت حضور نظامي و

به دست آوردن پايگاههايي در منطقه و اقيانوس هند، از جمله تشكيل نيروهاي واكنش سريع و تأسيس چهارچوب امنيتي جديدي در خليج فارس متمركز شد. هيگ، وزير امور خارجه ي امريكا، با سخناني در كميته ي روابط خارجي سنا، چهار اصل استراتژي امريكا در منطقه را چنين ترسيم كرد: [8] .

«الف) افزايش موقعيت و حضور نظامي در منطقه ي خليج فارس و خارج از آن؛

ب) تقويت امكانات دفاعي دوستان؛

ج) تقويت حس اعتماد نسبت به امريكا در مقام شريكي مورد اعتماد؛ و

و) پيگيري يك صلح دايم در منطقه».

[ صفحه 95]

بدين ترتيب دولت كارتر تشكيل نيروهاي واكنش سريع [9] را براي تسهيل در انتقال قدرت نظامي امريكا به منطقه ي خليج فارس، آغاز كرد. ايجاد اين نيرو كه نخست، در سال 1977، پيشنهاد شده بود، تا پيش از حمله ي شوروي به افغانستان چندان پيشرفت نكرده بود. به گفته ي مشاور امنيت ملي دولت كارتر، هدف اساسي تشكيل نيروي واكنش سريع همواره، كمك به دولتي دوست بود كه هدف حمله قرار گرفته و حاكميتش تهديد شده بود. به اين دليل و با هدف توجيه اين نيرو، امريكا بايد تهديد شوروي را بزرگ تر و جدي تر از آنچه واقعيت داشت، نشان مي داد.

«در سال 1980، ارتش امريكا مانوري را با رمز شواليه ي شجاع و با هدف فرضي حمله ي احتمالي تمام عيار شوروي به ايران انجام داد. پس از اين رزمايش، پنتاگون اعلام كرد كه در دهه ي 80، امريكا نمي تواند منطقه اي را تنها با نشان دادن پرچم امريكا، با ثبات كند»

[10] .

در واقع، پنتاگون براي پشتيباني از نيروي واكنش سريع، به شبكه اي از پايگاههاي واقع در خاورميانه و ديگر نقاط جهان نياز داشت. يك مقام سابق ارشد وزارت دفاع امريكا گفت كه: «با در نظر گرفتن تمام هدفها، آبهاي خليج فارس اكنون، از تنگه ي مالاكا تا اقيانوس اطلس جنوبي، امتداد يافته است». با اين حال، پايگاههاي مجاور منطقه ي خليج فارس، اهميت ويژه اي داشتند و برنامه ريزان پنتاگون بر حضور زميني هر چه گسترده تر در منطقه تا حد امكان تأكيد مي كردند. در اين ميان كشورهاي منطقه به برقراري روابط آشكار با امريكا، چندان تمايلي نداشتند؛ موضوعي كه جنگ ايران و عراق تا حدود زيادي از آن كاست. هنگامي كه در سال 1985، ايران در خاك عراق پيشروي كرد، روزنامه ي نيويورك تايمز گزارش داد كه عمان بايد به پايگاهي براي عمليات اطلاعاتي - جاسوسي غرب، رزمايشهاي نظامي و آماده سازي لجستيكي براي دفاع از كشورهاي توليد كننده ي نفت منطقه تبديل شود. چند ماه بعد، در گزارشي سري، فاش شد كه عربستان سعودي توافق كرده است، در هنگام پيدايش بحران، به امريكا اجازه دهد از پايگاههايي در خاك اين كشور استفاده كند. بدين ترتيب، به تدريج، درها به روي نفوذ امريكا در منطقه گشوده تر شد [11] .

نگرش امريكا اين بود كه تنها يك ابرقدرت مجاز است تأسيسات نفتي را در منطقه در اختيار داشته باشد و اين ابرقدرت هم حتما، بايد امريكا باشد. [12] بنابراين، زماني كه در ماه دسامبر سال 1980، شوروي پيشنهاد بي طرفي منطقه ي خليج فارس را مطرح و درخواست كرد كه اين منطقه از هرگونه ائتلاف، پايگاه نظامي خارجي، مداخله ي

خارجي، مانع و تهديد در برابر تجارت آزاد و خطوط حمل و نقل دريايي عاري باشد، واشنگتن چندان تمايلي نشان نداد. تا ماه اوت سال 1987، ناوگان امريكايي مستقر در خليج فارس يا آبهاي اطراف آن به شدت تقويت شد. يك بررسي صورت گرفته از سوي كنگره، اين حضور دريايي را بزرگ ترين مجموعه ناوگان واحد استقرار يافته از اوج جنگ ويتنام تا آن زمان معرفي كرد [13] .

[ صفحه 96]

تنش در منطقه موجب شد تا كشورهاي حوزه ي خليج فارس تشويق شوند كه همكاري نظامي خود را با امريكا افزايش دهند. امريكا از جنگ ايران و عراق به عنوان بهانه و بهترين فرصت براي ايجاد پايگاههاي نظامي بيشتر در منطقه سود برد و پرچمهاي مصلحتي اين كشور روي كشتيهاي كويت، موقعيت واشنگتن را در منطقه مستحكم تر كرد. بدين ترتيب، اين كشور توانست روابط ديپلماتيك و نظامي بهتري را با كشورهاي عرب حوزه خليج فارس برقرار كند.

منافع سياسي و استراتژيك

اشاره

منافع سياسي و استراتژيك امريكا در منطقه با برقراري ثبات و تأمين امنيت متحدانش در منطقه گره خورده است.

منافع سياسي امريكا، نه تنها در راستاي منافع اين كشور است، بلكه واشنگتن به علت وابستگي متقابل بين خود و متحدانش بايد به تأمين نيازهاي استراتژيك آنها نيز بپردازد و خليج فارس اهميت ويژه اي در سياست منفعت طلبانه ي امريكا دارد [14] .

چنانچه كشورهاي منطقه ي خليج فارس با خطر تهاجم يك قدرت ديگر روبه رو مي شدند يا ثبات خود را در پي ايجاد جنبشهاي سياسي - اجتماعي در داخل كشور از دست مي دادند، هيچ تضميني براي رسيدن نفت

به آن سوي دنيا وجود نداشت. [15] نگرانيهاي امريكا پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران و سقوط شاه، كه يكي از متحدان قوي امريكا در منطقه بود، بيشتر شد و طغيان ديگر ملل مسلمان در منطقه به خطر عمده اي براي واشنگتن تبديل شد. در اين مورد، هارولد براون، وزير دفاع امريكا، در بيانيه ي خود، كه چند روز بعد از آموزه ي كارتر بيان شد، چنين ابراز كرد: «توسعه طلبي شوروي تهديد اصلي نيست، بلكه آشوب و ناآرامي كنترل نشده در جهان سوم [تهديد اصلي] است». [16] وي هشدار داد: «ما در دنياي پر از مناقشات و خشونت، نمي توانيم بدون سلاح به خارج از امريكا قدم بگذاريم» [17] .

منافع سياسي و استراتژيك امريكا در منطقه ي خليج فارس را طي جنگ ايران و عراق مي توان به چهار قسمت عمده تقسيم كرد:

1) امنيت اسرائيل؛ 2) تأمين ثبات جريان نفت و كشتي راني در خليج فارس؛ 3) تضمين امنيت كشورهاي محافظه كار منطقه؛ و 4) سركوب انقلاب اسلامي ايران همراه با تضعيف كشور عراق، كه در زير، هر يك از آنها بررسي مي شود:

امنيت اسرائيل

به نظر مي رسد آغاز حكومت ريگان، با تلاش براي پاسداري و حمايت از حوزه هاي نفوذ امريكا در سراسر جهان، با اتكا به مشاركت گسترده ي توان نظامي اين كشور، مورد توجه قرار گرفت. مطابق سناريوي ريگان، اسرائيل، ژاندارم جديد امريكا براي برقراري ثبات در منطقه ي خاورميانه، موقعيت شاه ايران را پر مي كرد كه در دولت كيسينجر - نيكسون ژاندارم امريكا در منطقه بود و با وقوع انقلاب اسلامي ايران از بين رفته بود [18] .

مطابق منطق استراتژيكي الكساندر هيگ: «ايالات متحده بايد از رژيم صهيونيستي در جريان تعقيب سياستهاي غيرقانوني و وقيحانه اش در لبنان و سرزمينهاي اشغالي به منزله ي پيامد جنگهاي 1967 و 1973 حمايت كامل به عمل مي آورد. اين حمايت با برتري كامل نظامي اسرائيل نسبت به هر دولت عرب يا اتحادي از آنها، به جز دولت مصر متناسب بود كه از رهگذر معاهده ي صلح با اسرائيل در سال 1979 به گونه ي مؤثري بي طرف شده بود. البته، اولويت اين طرح به دليل تحولات عمده ي ديگر منطقه ي خليج فارس، مانند آغاز جنگ ايران و عراق و حمله ي شوروي به افغانستان از بين رفت و تلاش شد تا عراق در اجرا و تحقق استراتژي امنيتي امريكا نقشي كليدي را ايفا كند؛ زيرا، از نظر محافل تصميم گيري امريكا، عراق از توان كافي براي بازداشتن ايران انقلابي در متزلزل كردن همسايگان خود برخوردار بود و از نظر استراتژيكي، مهم؛ ثروتمند؛ محافظه كار؛ و موافق غرب محسوب مي شد» [19] .

در اين فاصله، ريگان تصميم گرفت سربازان نيروهاي واكنش سريع را براي استقرار در بخش شرقي صحراي سينا بعد از عقب نشيني اسرائيل در 25 ماه آوريل سال 1982، از 82 لشكر هوابرد به 101 لشكر افزايش دهد. بااين حال، صلح بين مصر و اسرائيل نبايد به جنبه هاي غيرقانوني و دخالت نظامي امريكا در خليج فارس ربط داده مي شد. [20] با وجود اين، دولت

[ صفحه 97]

بگين براي جلب حمايت امريكا از طرح اسرائيل در تهاجم به لبنان در تابستان سال 1982 به منظور نابودي آشكار سازمان آزادي بخش فلسطين و در

پي آن، تحكيم بيشتر اشغال نظامي كرانه ي باختري، ماهرانه ديدگاهها و سياستهاي هيگ را به كار بست. تهاجم اسرائيل به لبنان با اين انگيزه انجام شد كه زمينه اي براي ضميمه سازي تدريجي بالفعل (دوفاكتو) كرانه ي باختري فراهم آيد؛ امري كه با بيشتر اصول اساسي حقوق بين الملل، آشكارا تعارض داشت.

تجاوز عراق به ايران و حمايت امريكا از آن، عملا، محيط امني را براي رژيم اسرائيل پديد آورد و موجب شد تا اين رژيم با آسودگي بيشتر در پي اعمال سياستهاي منطقه اي خود برآيد. از نظر اسرائيل، تداوم جنگ به معناي تضعيف دو دشمن خود، يعني ايران انقلابي و عراق بعثي بود. طي اين جنگ، اسرائيل با اطمينان از ناتواني دولتهاي عرب از جمله عراق براي اقدام متقابل، به خود جرئت داد تا نيروگاه اتمي اوسيراك عراق را در سال 1982 بمباران و نابود كند. بدين ترتيب، اسرائيل مانع از تجهيز عراق به چنين سلاحي شد و اطمينان يافت كه عراق در صورت رويارويي مستقيم يا غيرمستقيم با اسرائيل چنين سلاحي ندارد.

دوم اينكه، جنگ ايران و عراق فرصت مناسبي را براي اسرائيل پديد آورد تا اين كشور براي تضعيف امل و ديگر گروههاي مبارز لبنان، كه مورد حمايت ايران و سوريه بودند، به جنوب لبنان حمله كند. بدين ترتيب، سازمان آزادي بخش فلسطين (ساف)، به طور وسيعي در خاك لبنان قلع و قمع شد و اسرائيل كرانه ي باختري را به صورت دوفاكتو ضميمه ي خاك خود كرد.

در سايه ي اقدام عراق در تحميل جنگ به ايران، امنيت اسرائيل به منزله يكي از اهداف منطقه اي امريكا به نحو چشم گيري تأمين شد. در اين

جنگ، عراق براي تأمين مخارج نظامي خود از يك طرف حاضر شد كه به كشورهاي محافظه كار منطقه و حتي امريكا به طور درخور توجه و ملموسي نزديك شود؛ اقدامي كه براي اجراي آن ناگزير بايد از آرمانهاي حزب بعث، كه دشمني با اسرائيل يكي از آنها بود، عدول مي كرد. افزون بر اين، عراق در اين هشت سال، با تمام حمايتهايي كه از او شد، به اندازه اي وابسته، خسته،، مقروض و ضعيف شده بود كه ديگر نمي توانست با اسرائيل رودررو شود.

از سوي ديگر، عراق انقلاب اسلامي ايران را كه حمايت از مردم فلسطين از نخستين اهداف آن محسوب مي شد، در جنگي طولاني و فرسايشي درگير كرد و عملا، توان آن را براي مقابله با اسرائيل تحليل برد. بدين ترتيب، نيروهاي ايراني حاضر در لبنان و سوريه به ايران بازگشتند و در جبهه ي جنگ عليه عراق فعال شدند. استدلال رهبران ايران اين بود كه عراق مانع از رسيدن نيروهاي ايراني به جبهه ي اصلي جهان اسلام است؛ بنابراين، شعار معروف راه قدس از كربلا مي گذرد، به صورت راهنماي سياست ايران درآمد. بدين ترتيب، در نتيجه ي اقدام تجاوزكارانه ي عراق در آغاز جنگ، اسرائيل از تهديد اين دو كشور مسلمان آسوده خاطر شد و فراغتي به دست آورد تا به اهداف منطقه اي خود بپردازد و امنيتش را نه تنها طي جنگ ايران و عراق، بلكه طي سالهاي بعد از آن نيز تأمين كند.

تأمين ثبات جريان نفت و كشتي راني در خليج فارس

از آنجا كه امريكا امنيت كشتي راني در خليج فارس و تداوم جريان صدور نفت در آن را از اهداف حياتي خود تلقي مي كرد و به خطر افتادن آن را پذيرفتني نمي دانست، گسترش جنگ به

خليج فارس از سوي عراق و آغاز جنگ نفت كشها مداخله ي بيشتر واشنگتن را در منطقه موجب شد. در واقع، اين كشور به بهانه ي اسكورت نفت كشهاي كويتي بزرگ ترين ناوگان جنگي خود را در خليج فارس مستقر كرد.

دولت ريگان ادعا مي كرد كه پرچمهاي مصلحتي امريكا روي كشتيهاي كويتي با هدف محافظت از جريان صدور نفت صورت مي گيرد. اين دولت هشدار مي داد كه هر گونه وقفه ي طولاني در عرضه ي نفت خليج فارس افزايش نجومي قيمتها را در پي دارد.

طي سالهاي 1981 - 1987 (سالي كه امريكا قصد خود را مبني بر نصب پرچمهايش روي كشتي هاي كويتي اعلام كرد)، ايران نود كشتي را هدف حمله قرار داد و در زماني كمتر از يك سال پس از اعلام قصد امريكا، ايران به 126 كشتي حمله كرد. همان گونه كه تحقيق كنگره نشان داده بود، در آن زمان،

[ صفحه 98]

كشتي راني در خليج فارس از زماني كه امريكا هنوز، ناوگان خود را در آبهاي منطقه مستقر نكرده بود، خطرناك تر بود. [21] در واقع، امريكا از بسته شدن تنگه ي هرمز از سوي ايران احساس نگراني مي كرد. هر چند در سال پاياني جنگ، ايران كشتيهاي بيشتري را هدف قرار داد، اما اين موضوع را نمي توان با قطعيت اعلام كرد كه اگر امريكا به خليج فارس وارد نمي شد، دو طرف جنگ كشتيهاي بيشتري را هدف حمله قرار نمي دادند.

در سال 1360، عراق جنگ نفت كشها را در خليج فارس آغاز كرد؛ جنگي كه آن را بدون اقدام مشابهي از سوي ايران تا سال 1363 ادامه داد. بيست ماه بعد (1363)،

زماني كه عراق ميزان، سرعت و گستره ي حملات خود را عليه نفت كشها افزايش داد، سرانجام، ايران درصدد نشان دادن واكنش برآمدن و بدين ترتيب،جنگ نفت كشها ابعاد وسيع تري يافت. در اين ميان، امريكا به طور يك طرفه و به ضرر ايران، وارد معركه شد. هدف عمده ي اين كشور افزون بر فشار آوردن به ايران براي پذيرش قطع نامه ي 598 و برقراري صلح، ايجاد ثبات در حمل و نقل نفت بود.

تضمين امنيت كشورهاي محافظه كار منطقه

به رغم ملاقاتهاي ديپلماتيك ميان مقامات بلندپايه ي امريكا و عراق در آستانه ي جنگ، امريكا در سال 1980 با هر دو كشور ايران و عراق، روابط ديپلماتيك رسمي نداشت. امريكاييان در ظاهر مي گفتند: «مادامي كه خونريزي ميان ايران و عراق بر متحدان منطقه اي آنان تأثير نگذاشته يا موازنه ي قوا را دگرگون نكرده باشد، اين جنگ براي امريكا كوچك ترين و كم ترين اهميتي ندارد». [22] اما واقعيت غير از اين بود؛ چرا كه امريكا نسبت به اين جنگ بي توجه نبود و در آغاز، ادامه و طولاني شدن جنگ، فرصتهاي طلايي و مثبتي را پيش روي خود مي ديد. زماني كه ريگان به رياست جمهوري امريكا رسيد، موادي را با نام متمم ريگان، به دكترين كارتر افزود و در مصاحبه اي مطبوعاتي اعلام كرد: «ما اجازه نخواهيم داد، عربستان سعودي نيز ايران ديگري شود». اين متمم سياستهاي جديدي را معرفي نكرد، بلكه آنچه را كه همواره، خط مشي دولت امريكا بود، به روشني و صراحت تبيين كرد [23] .

نيكسون در اهداف سياست خارجي امريكا و حمايت از كشورهاي منطقه، چنين گفت: «شكست عراق به سلطه ي بنيادگرايي ايران بر كشورهاي حاشيه ي جنوبي خليج فارس و منطقه

منجر مي شود». [24] در واقع، امريكا سقوط عراق را در اين جنگ، تنها شكست يك كشور تلقي نمي كرد، بلكه معتقد بود: «اگر عراق سقوط كند، پس از آن، تمام كشورهاي خليج فارس سقوط خواهند كرد» [25] .

هر چند در اوايل جنگ، امريكا مي كوشيد، به ظاهر، خود را بي طرف نشان دهد، اما اين سياست با آشكار شدن برتريهاي ايران در جنگ (به ويژه پيروزيهاي بزرگ ايران در اواخر سال 1360 و بهار سال 1361) تغيير كرد و امريكا با موضوع جنگ، حساس تر برخورد نمود و اعلام كرد كه نگران آن است كه ايران عراق را شكست دهد و درنتيجه، حكومت عربستان سعودي و شيخ نشينان خليج فارس متزلزل شود. در اين مورد، وزير دفاع امريكا گفت: «كشورش هر زمان كه صلاح بداند، از دوستان عرب خود در اين جنگ پشتيباني خواهد كرد». [26] اعراب نيز با سوءظن به ايران نگاه مي كردند و معتقد بودند كه ايران در صورت پيروزي در جنگ، با داشتن بيشترين سواحل و بيشترين جمعيت در منطقه ي خليج فارس و نيز پيشينه ي تاريخي طولاني به عنوان قدرتي منطقه اي به كانون حركتهاي انقلابي تبديل مي شود، بنابراين، بايد مانع از پيروزي اين كشور شد.

اينجا بود كه مسير امريكا و عراق كاملا يكي شد و آنها دوستان و منافع مشتركي را براي خود در منطقه ترسيم مي كردند. در شرايطي كه امريكا قدرت بزرگ حافظ وضع موجود بود، عراق به صورت پاسدار بالفعل حفظ وضع موجود در منطقه درآمد و دوستان امريكا، يعني اسرائيل، تركيه، مصر، اردن، عربستان سعودي نيز، طرفدار وضع موجود شدند و هيچ يك از

آنها ايدئولوژي تغيير ريشه اي يا تجديدنظر بنياديني را در موازنه ي منطقه اي قدرت در سر نداشتند. [27] بدين ترتيب، عراق بهترين گزينه براي مهار ايران و در نتيجه، حفاظت از كشورهاي حوزه ي خليج فارس و وضع موجود بود. به همين دليل، نيز آماده ي حمله به ايران شد تا با شيوه ي نظامي، مانع از گسترش و صدور انقلاب شود؛ چرا كه روش نظامي آخرين گزينه ي مهار ايران به

[ صفحه 99]

حساب مي آمد. بدين ترتيب، موازنه ي قوا در منطقه مجددا، به سود امريكا برقرار مي شد. ساختار روابط كشورهاي خليج فارس و امريكا را مي توان بر اساس طيف زير توصيف كرد كه از همكاري نزديك در يك بلوك و ساختار تا منازعه ي نظامي شديد و جنگ را دربر مي گيرد:

سركوب انقلاب اسلامي ايران و تضعيف كشور عراق

در اواخر سال 1970، برخي از تحليل گران سياسي معتقد بودند كه خليج فارس، تنها منطقه ي حياتي كشمكش بين امريكا و شوروي است. [28] در واقع، بايد اذعان كرد كه ناتواني واشنگتن در جلوگيري از انقلاب اسلامي و اشغال افغانستان [از سوي شوروي]، امريكا را به كشور متزلزل و نامطمئني در اعمال سياستهاي خود تبديل كرده بود [29] .

امريكا كه در نتيجه ي پيروزي انقلاب اسلامي و در پي آن، در جريان گروگان گيري و شكست عمليات طبس، ضربات پياپي و سختي از ايران خورده بود، نه تنها از هر حركتي، كه متضمن ضربه زدن به ايران بود، استقبال مي كرد، بلكه خود درصدد چاره جويي براي انتقام و جبران شكستهاي پيشين بود. هر چند رابطه ديپلماتيك بين عراق و امريكا از سال 1967 قطع شده بود، اما

دفتر حفاظت از منافع امريكا در بغداد بسيار فعال عمل مي كرد. «همچنين، شواهد و دلايلي وجود دارد كه امريكا مشوق و ترغيب كننده ي رژيم عراق در آغاز جنگ بوده است» [30] .

آغاز جنگ از سوي عراق، نقطه ي اميدي براي امريكا بود تا بتواند در مقابل مشكلاتي كه با وقوع انقلاب ايران برايش پديد آمده بود، به نتايج بهتري برسد؛ از اين رو، با حمله ي عراق به ايران، اشتياق امريكا براي بازگشايي سفارتش در بغداد بيشتر شد. از سوي ديگر، امريكا مسئله ي حمله ي عراق به ايران را واقعيتي مي دانست كه امكان داشت، منافعش را در خليج فارس تهديد كند؛ بنابراين، گسترش جنگ به خليج فارس و تهديد جريان صدور نفت يكي از نگرانيهاي دولت كارتر بود، يعني اگر عراق در جنگ پيروز مي شد و بر منافع نفت خليج فارس، تسلط مي يافت، تهديد جدي و جديدي در منطقه پديد مي آمد. البته، خطر پيروزي ايران نيز از پيروزي عراق بيشتر بود. در نظر امريكاييان، اگر ايران در جنگ پيروز مي شد، انقلاب ايران نيروي تازه اي مي گرفت؛ موضوعي كه دولتهاي محافظه كار و هوادار غرب در منطقه ي خليج فارس و شايد سراسر خاورميانه را تهديد مي كرد؛ بنابراين، سياست امريكا در دوره ي پيروزيهاي ايران بر اين قرار گرفت كه جنگ ايران و عراق هيچ پيروزي نداشته باشد. اين حالت را نيكسون به خوبي در كتابش بيان مي كند:«شكست عراق (در جنگ) به سلطه ي بنيادگرايي ايران بر كشورهاي حاشيه ي جنوبي خليج فارس و منطقه منجر مي شد و اگر ايران بر اثر تلفات سنگين نيروي انساني تمام قواي خود را از دست مي داد و شكست مي خورد، در برابر توطئه و ارعاب شوروي آسيب پذير مي شد؛ بنابراين، در

اين جنگ، امريكا به دنبال راه حلي براي صلحي بدون پيروزي بود» [31] .

از نظر استراتژيستهاي سياست خارجي امريكا، وضعيت مطلوب براي تحقق اين امر زماني پديد مي آمد كه جنگ ايران و عراق در مرزهاي دو كشور محدود مي شد تا نخست، به تضعيف هر دو كشور ايران و عراق مي انجاميد و دوم، به كشورهاي حاشيه ي خليج فارس گسترش نمي يافت. افزون بر اين، امريكا اميدوار بود كه جنگ سياستهاي ايران را تعديل كند و مانع از صدور انقلاب اسلامي شود و در مورد عراق نيز با تضعيف نظامي اين كشور، به ملايم شدن سياستهاي بغداد در ارتباط با همكاري با شوروي و صلح اعراب و اسرائيل بينجامد.

در مقايسه ي اين دو هدف، نابودي رژيم انقلابي ايران براي امريكا اولويت بيشتري داشت؛ چرا كه از نظر امريكاييان، رژيم ايران از رژيم بعثي عراق خطرناك تر بود؛ بنابراين، مقامات امريكايي فرصتهاي خوبي را در جنگ ايران و عراق پيش روي خود مي ديدند تا برنامه هاي پنهاني واشنگتن را براي تضعيف انقلاب ايران اجرا كنند.

[ صفحه 100]

در نتيجه ي جنگ و نياز عراق به تسليحات و نقدينگي، بغداد به كشورهاي محافظه كار خليج فارس و مصر وابسته تر شد و روابط بسيار نزديكي را با آنها برقرار كرد. «در جريان نشست سران عرب در امان، در سال 1987، عراق در مورد برقراري مجدد روابط كامل ديپلماتيك با مصر نقشي كليدي را بازي كرد، در حالي كه هشت سال پيش از اين، هدايت كننده ي اقداماتي در راستاي طرد مصر به علت پذيرفتن قراردادهاي كمپ ديويد بود» [32] .

اين جنگ همچنين، ايران را كه در گذشته، تمامي تسليحاتش را امريكا تأمين مي كرد، واداشت تا به هر طريق ممكن، به تجهيزات و قطعات يدكي امريكايي دست يابد. بدين ترتيب، در اين جنگ، هر دو كشور به يكديگر مشغول و از نظر توان ملي، تا حدي تضعيف شدند.

در مجموع، با بررسي نحوه ي برخورد امريكا با جنگ ايران و عراق به نظر مي رسد كه اين كشور در پي دست يابي به اين هدفها بود:

1) جلوگيري از صدور انقلاب اسلامي ايران به كشورهاي همسايه؛

2) جلوگيري از پيروزي ايران يا عراق؛

3) حفظ جريان آزاد نفت و كشتي راني در خليج فارس و تسلط خود بر منطقه؛

4) جلوگيري از گسترش نفوذ شوروي؛

5) حفظ امنيت اسرائيل (متحد استراتژيك خود در منطقه)؛

6) جلوگيري از گسترش جنگ به كشورهاي منطقه و حفظ ثبات آنها؛

7) ايجاد پرستيژ و اعتبار براي امريكا در ميان كشورهاي منطقه؛

8) تعديل سياستهاي عراق از تغيير وضع موجود به حافظ وضع موجود؛

9) افزايش و گسترش سرمايه گذاري و سپرده گذاري كشورهاي منطقه در بلوك غرب؛ و

10) فروش تسليحات به كشورهاي منطقه.

جنگ ايران و عراق و منافع ژئواكونوميك امريكا

اشاره

تا پيش از خروج انگلستان در سال 1968 از خليج فارس، اين منطقه در سياست منفعت طلبانه ي امريكا اهميت ويژه اي نداشت [33] .

در واقع، مي توان برخي از مهم ترين منافع اقتصادي امريكا در خليج فارس را كه توجه ويژه ي واشنگتن را به اين منطقه موجب شد، بدين ترتيب نام برد: [34] .

1) ذخاير

فراوان نفتي و توليد يك سوم نفت جهان در اين منطقه؛

2) وابستگي كشورهاي صنعتي به نفت منطقه؛

3) افزايش مصرف انرژي در امريكا و وابستگي آن به نفت خليج فارس؛

4) سرمايه گذاريهاي امريكا در صنايع نفتي خاورميانه و شمال افريقا؛

5) سود سرشار ناشي از صنايع نفتي منطقه براي امريكا؛ و

6) حضور دوازده هزار شهروند كارگر امريكايي در منطقه.

امريكا، كه به صورت يك قدرت بزرگ، پيروز و تازه نفس از جنگ جهاني دوم فارغ شده بود، در دورانهاي مختلف، از طريق ارائه ي طرحها و دكترينهاي گوناگون كوشيده است تا موقعيت خود را در مناطق استراتژيكي، مانند خليج فارس تثبيت كند. كشورهاي نفت خيز حوزه ي خليج فارس، به جز تأمين بخش مهمي از نيازهاي نفتي ايالات متحده و ديگر كشورهاي صنعتي، نقش مهمي را در ايجاد توازن در اقتصاد اين كشورها ايفا مي كنند. اقتصاد كشورهاي اين منطقه بيشتر تك محصولي و وابسته به صادرات نفت است؛ از اين رو، در اين كشورها، زمينه ي كافي براي بهره برداري از درآمد ناشي از فروش نفت، در راستاي رشد و توسعه ي صنعتي وجود ندارد؛ درنتيجه، اين درآمدهاي كلان معمولا، به چهار شكل مجددا، به سيستم پولي كشورهاي غربي، بويژه امريكا باز مي گردند. از اين نظر نيز، امريكا منافع ويژه اي در منطقه ي خليج فارس دارد كه در چهار شيوه خلاصه مي شود:

[ صفحه 101]

خريد تسليحات و تجهيزات نظامي

جنگ ايران و عراق افزون بر خسارتهاي بي شمار انساني و مالي، مسابقه ي تسليحاتي پرهزينه اي را در منطقه ي خليج فارس موجب شد. كشورهاي كوچك خليج فارس به علت محدود بودن نيروي انساني شان،

به خريد سلاحهاي پيچيده و سرمايه بر اقدام كردند. اين مسابقه ي تسليحاتي در تجارت جهاني اسلحه در دهه ي 80 مؤثر بود. «ارسال اسلحه به كشورهاي منطقه ي خليج فارس طي سالهاي 1984 - 1988 ، 30 درصد كل اسلحه اي بود كه به جهان سوم با جمعيتي حدود 7 / 3 ميليارد نفر فروخته شده بود. كويت، بحرين، امارات متحده عربي و عربستان سعودي در سال 1987 به ترتيب، 7 / 22، 8 / 6، 6 / 4، 3 / 7، درصد از توليد ناخالص ملي خود را به خريد اسلحه تخصيص دادند. اين مقدار تقريبا، با سهم توليدات بخش كشاورزي، ماهي گيري و صنعتي اين كشورها برابر بود. همچنين، برآورد مي شود در سال 1988، كشورهاي كويت، بحرين و عربستان سعودي در مجموع، حدود هفده ميليارد دلار را براي خريد اسلحه صرف كرده اند». [35] بايد يادآور شد كه اين ميزان معادل 21 درصد كل صادرات كالاهاي ساخته شده ي صنعتي از كشورهاي صنعتي به جهان سوم بود [36] .

نزاعهاي طولاني مدت در منطقه ي خليج فارس و خاورميانه، مانند منازعات اعراب و اسرائيل و جنگ ايران و عراق به همراه اختلافات مرزي موجود بين بيشتر كشورهاي خليج فارس و ساختار نامناسب سياسي و تمركز قدرت در يك فرد يا يك طايفه، بدگماني و سوءظن بين كشورهاي منطقه و برخي از كشورهاي خارج از منطقه را باعث شده بود. به همين دليل، بيشتر اين كشورها نسبت به تأمين امنيت و حفظ تماميت ارضي خود حساس بودند و خريد انواع سلاحها و تجهيزات نظامي، مانند هواپيما، تانك، كشتي و... را از كشورهاي توليد كننده، بهترين راه حل موجود مي دانستند و

با توجه به وابستگيهاي سياسي و برتري فناوري غرب در توليد تسليحات، از اين كشورها خريد مي كردند. جدول پايين صفحه، در اوج جنگ سرد نشان مي دهد كه خاورميانه به نوعي به انبار باروت تبديل شده بود كه طولاني شدن جنگ هشت ساله يكي از دلايل مهم آن است.

به هر حال، جنگ هشت ساله باعث شد تا انواع سفارشات تسليحاتي به شركتهاي غربي، به ويژه امريكايي داده شود و از اين راه، سود سرشار و هنگفتي نصيب دولت امريكا شود.

در اين ميان، كشورها و شركتهاي توليد كننده ي اين تسليحات و دلالان اسلحه سود فراواني بردند و توليد تسليحات به يكي از مهم ترين بخشهاي اقتصادي در تعدادي از كشورهاي پيشرفته ي صنعتي و فروش آن به يكي از بزرگ ترين منابع درآمد اين كشورها تبديل شد و آنها از طريق فروش تسليحات، به كشورهاي صادر كننده ي نفت خليج فارس توانستند به شكل مؤثري درآمدهاي اين كشورها را مجددا، به شريان اقتصادي كشورهاي صنعتي بازگردانند. بدين دليل، سياست گذاران كشورهاي صنعتي صادر كننده ي تسليحات، نقش آگاهانه و عامدانه اي را در تحريك و هدايت گرايش نظاميگري (ميليتاريسم) در جهان سوم ايفا كردند [37] .

خليج فارس به منزله ي يكي از مناطق استراتژيك جهان و كانون مناقشات و بي ثباتيهاي سياسي، تعارضات قومي، نژادي و فرهنگي گوناگون، از پيامدهاي اين فرآيند به سختي تأثير پذيرفته است. پس از انقلاب اسلامي ايران، در دوره ي كارتر، وقفه ي كوتاهي در ارسال تسليحات به منطقه پديد آمد ولي پس از آن سيل تسليحات به منطقه سرازير شد.

رونالد ريگان، اندكي پس از آغاز دوره ي رياست جمهوري خود، در سال

1980، گفت: «تجديد فروش تسليحات ابزار سازنده اي براي سياست خارجي امريكاست و موافقت وي با فروش هواپيماي اف - 15 و اف - 16 به عربستان و پاكستان، نشان دهنده ي اين سياست بود» [38] .

درصد نيروهاي مسلح موجود در هر يك از مناطق جهان در سال 1983

منطقه: خاور دور، نيروهاي مسلح: 4 / 28، تانك: 2 / 13، هواپيماي جنگي: 5 / 20.

منطقه: افريقا، نيروهاي مسلح: 6 / 4، تانك: 5 / 4، هواپيماي جنگي: 8 / 4.

منطقه: جنوب آسيا، نيروهاي مسلح: 1 / 6، تانك: 1 / 3، هواپيماي جنگي: 1 / 3.

منطقه: خاورميانه، نيروهاي مسلح: 7 / 12، تانك: 8 / 11، هواپيماي جنگي: 9 / 6.

منطقه: امريكاي لاتين، نيروهاي مسلح: 4 / 5، تانك: 2 / 1، هواپيماي جنگي: 4 / 3.

منطقه: ناتو و ورشو، نيروهاي مسلح: 5 / 38، تانك: 2 / 62، هواپيماي جنگي: 4 / 54.

[ صفحه 102]

در دهه ي 80، عراق مقام نخست را در خريد سلاح در جهان سوم داشت و بين سالهاي 1980 تا 1988 بيش از 47 ميليارد دلار اسلحه و تجهيزات نظامي خريداري كرد. طي جنگ عراق و ايران، مقامات امريكايي اجازه ي فروش علوم و فناوري مربوط به ساخت جنگ افزارهاي گوناگون، به ويژه مواد مربوط به توليد سلاحهاي شيميايي به ارزش 1/5 ميليارد دلار را به عراق دادند. به طور كلي، طي بيست سال (1969 - 1989)، به ويژه از زمان آغاز جنگ ايران و عراق، منطقه ي خاورميانه

در خريد سلاحهاي گوناگون پيشرفته از منابع مختلف عرضه كننده ي تسليحات، به ويژه كشورهاي بزرگ، نسبت به ديگر مناطق جهان پيش تاز بود» [39] و از اين طريق، درآمدهاي نفتي اين كشورها مجددا، به سوي قدرتهاي صنعتي، به ويژه ايالات متحده امريكا سرازير شده است.

نفت

اهميت منطقه ي خليج فارس جدا از عوامل ديگر، به ميزان ذخاير بالاي نفت در اين منطقه بستگي دارد. با توجه به اهميت نفت در تهيه ي انرژي به منزله ي قوه ي محركه ي صنايع و وسايل حمل و نقل و همين طور، به عنوان ماده ي اوليه ي توليدي بسياري از كالاهاي اساسي در جهان، مي توان به ميزان اهميت خليج فارس براي كشورهاي صنعتي پي برد. تلاش قدرتهاي صنعتي براي يافتن ماده ي جاي گزين، تاكنون به نتيجه ي درخور توجهي نرسيده است. نياز قدرتهاي صنعتي جهان به نفت منطقه ي خليج فارس به رغم تمامي تلاشها، همچنان زياد است. منابع فراوان نفت در منطقه ي خليج فارس، هزينه ي توليد پايين آن در مقايسه با كشورهاي امريكايي و اروپايي، امكان كشف ذخاير نفتي جديد در منطقه و همين طور، كيفيت بالاي نفت خليج فارس [40] از جمله ويژگيهاي اين منطقه است كه آن را نه تنها براي قدرتهاي بزرگ، جذاب كرده، بلكه برقراري تأمين جريان صدور نفت را نيز ضروري ساخته است. پس از جنگ جهاني اول و دوم، نفت نقش مهمي را در امور اقتصادي، صنعتي و حتي نظامي كشورهاي پيشرفته و صنعتي جهان داشته است. به اعتقاد برخي از پژوهشگران، دنياي غرب به كمك نفت توانسته است از نظر اقتصادي، به اين مرحله از پيشرفت برسد [41] .

امريكا به منزله ي نخستين و قدرتمندترين كشور

توليد كننده ي نفت، از سال 1948 به بعد، به تدريج، به علت افزايش ميزان مصرف داخلي به صورت يكي از وارد كنندگان نفت درآمد. ميزان وابستگي امريكا به نفت خاورميانه پس از جنگ چهارم اعراب و اسرائيل در حدود 10 درصد بود. پس از تحريم نفتي جدي اعراب در سال 1973، امريكا برنامه ي ويژه اي را براي صرفه جويي در مصرف انرژي تدوين و اجرا كرد كه خيلي مؤثر نبود، طوري كه در اوايل دهه ي 80، اندكي كمتر از 40 درصد به نفت وارداتي وابسته بود. [42] روند مصرف و واردات نفت امريكا در طول دهه ي مزبور همچنان، سير صعودي و توليد داخلي نفت سيري نزولي داشته است. واردات خالص نفت اين كشور طي سالهاي 1985 تا 1989 به سه ميليون بشكه در روز افزايش يافت كه معادل 42 درصد مصرف ملي كشور بود. در همين مدت، واردات نفت امريكا از كشورهاي منطقه ي خليج فارس رشد فزاينده اي يافت و از 304 هزار بشكه در روز در سال 1985 به روزانه، 87 / 1 ميليون بشكه در سال 1989 رسيد كه معادل 26 درصد كل واردات خارجي نفت امريكا بود [43] .

به موازات افزايش وابستگي امريكا به واردات نفت از منطقه ي خليج فارس، آسيب پذيري اين كشور نيز تشديد شد و حساسيت آن براي مقابله با هر گونه تهديد افزايش يافت. بدين ترتيب، امريكا درصدد برآمد با حمايت از عراق مانع ايجاد بي ثباتي و اخلال گري توسط جمهوري اسلامي ايران شود، تا امنيت كشورهاي توليد كننده ي نفت منطقه حفظ و جريان صدور نفت همچنان، ادامه يابد.

با گسترش جنگ به خليج فارس و تشديد

جنگ عليه نفت كشها، امريكا حضور نظامي خود را در منطقه تقويت و با وارد كردن بيش از سي فروند كشتي جنگي به منطقه، به اسكورت نفت كشهاي كويتي پرداخت تا جريان صدور نفت همچنان، ادامه يابد.

سرمايه گذاري در كشورهاي صنعتي

به نظر مي رسد «منطقه ي خليج فارس و كشورهاي جنوبي آن در زمينه ي پول و سرمايه، انباشت خصوصي و دولتي فراواني را در داخل و خارج از منطقه داراست. براي نمونه، مازادتر از پرداختهاي خارجي كويت و امارات متحده عربي در سالهاي

[ صفحه 103]

1970 و 1987 به ترتيب، بيش از 110 و 70 ميليارد دلار بوده است. همچنين، برآورد مي شود كه حدود 15 ميليارد دلار از پولهاي كشورهاي عضو شوراي همكاري خليج فارس در خارج از منطقه نگهداري مي شود» [44] .

تجربه نشان مي دهد كشورهاي صادر كننده ي نفت خام در جهان سوم (به ويژه كشورهاي حاشيه ي خليج فارس) براي تثبيت بازارهاي نفتي خود علاقه ي ويژه اي به خريد پالايشگاههاي غرب نشان مي دهند. غولهاي نفتي امريكا و اروپا هم اكنون، در حال فروش پالايشگاهها يا سهامشان هستند. كشورهاي نفتي نيز از اين عقب نشيني براي جاي گزين كردن حضور خودشان در اين بخش از تجارت نفتي استفاده مي كنند [45] .

بر اين اساس، در سالهاي اخير، سود ناشي از اين سرمايه گذاريها به طور متوسط، از درآمدي كه اين شيخ نشينها از نفت به دست مي آورند، بيشتر بوده است. در اين زمينه، با بهره گيري از گزارشهايي كه اخيرا، در نشريات اكونوميست لندن و هرالدتريبيون بين المللي از فعاليتهاي كويتيها منتشر شده است، آخرين تحركات اقتصادي آنها در زمينه هاي سرمايه گذاريهاي بين المللي در رشته هاي

نفت،بانكداري و شيميايي چنين عرضه شده است: [46] .

سرمايه گذاريهاي خارجي كويت در سال 1987، نزديك به 3 / 6 ميليارد دلار درآمد نصيب اين كشور مي كرد، در حالي كه از صادرات نفت، تنها 4 / 5 ميليارد دلار درآمد داشت...». جنگ ايران و عراق به علت ترسي كه در منطقه حاكم كرده بود، باعث شد تا اين دلارهاي نفتي مجددا، به صورت سرمايه گذاري به كشورهاي صنعتي بازگردد.

سپرده گذاري در بانكها

هنگامي كه كشورهاي عضو اپك بعد از چهار برابر شدن قيمت نفت در سال 1973 بيش از توان جذبشان، دلار به دست آوردند، مجبور شدند تا اين دلارها را به شكل سپرده هاي دلاري در بانكهاي خارجي ذخيره كنند؛ موضوعي كه به نوعي به خارج شدن پول از دست اين كشورها انجاميد. اين تحولات باعث شد تا اين دلارها از 315 ميليارد دلار در سال 1973، به 2000 ميليارد دلار در سال 1982 افزايش يابد» [47] .

علت اين امر به دليل عدم اطمينان به بانكهاي محلي و منطقه اي از يكسو و كسب پرستيژ و احيانا، نفوذ در بين بانكداران براي حمايت آنان از شيوخ منطقه از سوي ديگر بود.

طي جنگ ايران و عراق، اين كشورها به دليل پايين بودن قيمت نفت انگيزه ي بالايي براي سپرده گذاري هر چه بيشتر در بانكهاي غربي داشتند و پولهاي منطقه مجددا و از طريق سپرده گذاريهاي بلندمدت به اين كشورها باز مي گشت. در واقع، جنگ ايران و عراق تا حدي نقش كاتاليزور را براي منافع اقتصادي كشورهاي غرب، به ويژه امريكا ايفا كرد.

نتيجه گيري

خليج فارس يكي از مناطق استراتژيك براي امريكا محسوب مي شود. در اسناد و متون متعدد رسمي و دانشگاهي اين كشور، حفظ امنيت، گسترش، نفوذ و بهبود موقعيت امريكا براي جلوگيري از نفوذ رقيب در خليج فارس و تداوم جريان نفت به كشورهاي صنعتي از جمله منافع حياتي اين كشور تلقي شده است. هر چند حمله ي عراق به ايران به ظاهر، بر هم

[ صفحه 104]

خوردن ثبات و امنيت در منطقه را موجب

شد، اما با هدف كنترل و محدود كردن قدرتي بود كه با سرنگوني رژيم شاه در ايران رژيم امنيتي مورد نظر امريكا در خليج فارس را بر هم ريخته بود و احتمال داشت دامنه ي آن به كشورهاي ديگر نيز گسترش يابد. اهداف سياسي - امنيتي امريكا به همراه منافع اقتصادي مهم اين كشور در خليج فارس و احساس خطر گسترده اي، كه از سوي انقلاب اسلامي داشت، زمينه را براي حمايت امريكا از اقدام تجاوزكارانه ي عراق فراهم آورد، آنها براي سركوب انقلاب اسلامي در كنار يكديگر قرار گرفتند و هشت سال جنگ را به ايران تحميل كردند.

پاورقي

[1] K.J.Holsti.

[2] James Rossenau.

[3] Pax - Britannica.

[4] Mexwell Orme Johnson; The Rolr of U.S Military Force in the Gulf War, in Christopher C:Joyner(ed), The Persian Gulf war(london: Green Wood Press, 1990), pp. 125 - 129.

[5] سيد اصغر كيوان حسيني؛ «سياست خارجي امريكا در مورد جنگ تحميلي» سياست دفاعي؛ ش 19 تابستان 1376، ص 91.

[6] CENTCOM.

[7] همان؛ ص 92.

[8] جهانگير كرمي؛ «مطالعه سيستم امنيت جمعي در منطقه ي خليج فارس» سياست دفاعي؛ سال دوم، ش 1، زمستان 72، ص 83.

[9] Rapid Development Force RDF.

[10] استفان شالوم؛ «امريكا و جنگ ايران و عراق»؛ ترجمه علي اكبر عليخاني؛ مجله نگاه؛ ش 16 - 15، مهر و آبان 1380، ص 80.

[11] همان؛ ص 82.

[12] علي معرفت جو؛ «منطق جنگ خليج فارس»، اطلاعات سياسي اقتصادي؛ سال پنجم، ش 41 - 42، بهمن و اسفند 1366، ص 91.

[13] قدرت اله قرباني؛ «كمك قدرتهاي بزرگ به عراق در جنگ هشت ساله، زمينه ساز حمله ي عراق به كويت» مجله نگاه؛ سال سوم، ش 16.15، (مهر و آبان 1380)، ص 27.

[14] محمدعلي امامي؛ «بررسي سير

طرحهاي امنيتي در خليج فارس» مجموعه مقالات سمينار بررسي مسائل خليج فارس؛ تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت خارجه، 1373 (، ص 34.

[15] بيژن اسدي؛ علايق و استراتژي ابرقدرتها در خليج فارس 1368 - 1357، تهران: انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي، 1371، ص 74.

[16] براي اطلاعات بيشتر رك به:

Stephen R.Shalom, The United States and The Iran - Iraq War, Http://zmag.org/zmag/articles/shalom-iran iraq.html.

[17] همان.

[18] دستورالعملهاي اجرايي كلينتون: مهار ايران يا بديلي ديگر، معاونت امور بين الملل مركز تحقيقات و استراتژيك، راهبرد، شماره 6، بهار 1376، صص 68 - 69.

[19] كيوان حسيني؛ پيشين؛ ص 114.

[20] آنتوني فرانسيس بويل؛ «سياست خارجي امريكا در قبال جنگ ايران و عراق». ترجمه حسين شريفي طراز كوهي؛ سياست دفاعي؛ ش 15 - 16 تابستان و پاييز 1375، صص 111 - 112.

[21] شالوم؛ پيشين؛ ص 78.

[22] همان؛ ص 77.

[23] كيوان حسيني؛ پيشين؛ ص 110.

[24] ريچارد نيكسون؛ 1999 پيروزي بدون جنگ؛ ترجمه فريدون دولتشاهي؛ تهران: اطلاعات، 1368، صص 136-137.

[25] U.N. Security Council Provesional Records 251 Meeting S / PV,(17 od 1980), PP 53 - 55.

[26] علي اكبر ولايتي؛ تاريخ سياسي جنگ تحميلي عراق عليه ايران؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376، ص 112.

[27] لاري مليروي؛ «بغداد - واشنگتن در يك خط» اطلاعات سياسي - اقتصادي؛ سال سوم، ش دوم، آبان و آذر 1367، ص 4.

[28] فرد هاليدي؛ تكوين دومين جنگ سرد جهاني؛ ترجمه هرمز همايون پور؛ تهران: انتشارات آگاه، 1364، ص 146.

[29] مركز مطالعات استراتژي ملي امريكا؛ امريكا و بحران خليج فارس؛ ترجمه روابط عمومي سپاه؛ تهران: انتشارات واحد تبليغات ستاد مركزي سپاه، سال 1364، ص 5.

[30] كيوان حسيني؛ پيشين؛ ص 109.

[31] نيكسون؛ پيشين؛ ص 136 - 137.

[32] ميلروي؛ پيشين؛ ص 4.

[33] امامي؛

پيشين؛ ص 34.

[34] Shahrm Chubim and Sepehr Zabin, The Foreigh Relations of Iran: A Developing State in Zone of Great Power Conflict,)BereKley and losAngles University of Californica Press, 1974). P.260.

[35] SIPRI, 1988,Page. 184.

[36] Facts and Figures, opEc, 1988, Page 30.

[37] احمد ساعي؛ مسائل سياسي اقتصادي جهان سوم؛ تهران: انتشارات سمت، 1377، صص 174 - 175.

براي مطالعه بيشتر رك به: لورنس اچ شوپ و ويليام منيتر؛ تراست مغزهاي امپراتوري، ترجمه منصور آيسم و علي رضايي؛ تهران: اطلاعات، 1366 و عليرضا ارغندي؛ ميليتاريسم و عقب ماندگي اقتصادي جهان سوم؛ تهران: مؤلف، 1362.

[38] نمايندگي دايمي جمهوري اسلامي ايران در سازمان ملل متحد، چشم انداز كنترل تسليحات در خاورميانه، بولتن، ش 32، مرداد 1370، ص 38.

[39] همان؛ ص 39.

[40] همايون الهي؛ خليج فارس و مسائل آن؛ تهران: نشر تومس، 1368، ص 117.

[41] اميل، آ. نخله؛ روابط امريكا و اعراب خليج فارس؛ ترجمه كارو؛ تهران: سروش، 1359، ص 87.

[42] Abdel Majid Farid(ed); oil and Security in The Gulf(London Croom Helm, 1981)P.63.

[43] نيكد سركيس؛ «دورنماي بازار نفت و توسعه ي اقتصادي كشورهاي صادر كننده پس از جنگ خليج فارس»؛ ترجمه مهدي مهروند؛ اطلاعات سياسي اقتصادي، سال 6، شماره 1 و 2، مهر و آبان 1370، ص 91.

[44] نمايندگي دائمي...؛ بازسازي ايران و كشورهاي حوزه ي خليج فارس بولتن، ش 19، پيوست 15،3 مردادماه 1367 ص 47.

[45] نمايندگي دائمي...؛ موج خريد پالايشگاهها و تأسيسات نفتي كشورهاي صنعتي غرب توسط كشورهاي نفت خيز، بولتن، شمار 15،19 مرداد 1367، ص 36.

[46] نمايندگي دائمي...؛ بنگاه سرمايه گذاري كويت در عرصه ي بين المللي، بولتن، ش 15،19 تير 1367، صص 40 - 46.

[47] توماس لارسون و ديويد اسكيدمور؛ اقتصاد سياست بين المللي، ترجمه احمد ساعي، و مهدي تقوي؛ تهران: انتشارات

قومس، 1376، ص 323.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109