کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم المجلد 2

اشارة

نام کتاب: کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم
نویسنده: محمد علی التهانوی
تاریخ وفات مؤلف: 1158 ق
موضوع: فرهنگ نامه عمومی
زبان: عربی
تعداد جلد: 2
ناشر: مکتبة لبنان ناشرون
مکان چاپ: بیروت
سال چاپ: 1996 م
نوبت چاپ: اول
موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم
mousoua'ah kshaf estlahat alfnoun wala'loum
تألیف: رفیق العجم تاریخ النشر: 01/01/1996
ترجمة، تحقیق: علی دحروج
الناشر: مکتبة لبنان ناشرون السلسلة: موسوعات المصطلحات العربیة و الإسلامیة
النوع: ورقی غلاف فنی،
حجم: 25×18،
عدد الصفحات: 3184 صفحة
الطبعة: 1
مجلدات: 2

اللغة: عربی

الجزء الثّانی‌

حرف الصاد (ص)

الصّاحب:

[فی الانکلیزیة]follower،possessor،owner
[فی الفرنسیة]companion،possesseur،proprietaire بالحاء المهملة بمعنی یار و خداوند و همراه- صدیق و الرفیق، و مالک الشی‌ء- الصاحبون و الأصحاب و الصحابة و الصّحاب و الصحبان و الصحبة و الصّحب جمع کما فی المهذب.
و الصاحبان فی عرف الحنفیة هما أبو یوسف و محمد، سمّیا بذلک لأنهما صاحبان و تلمیذان لأبی حنیفة، و الصاحبیّة فرقة من المتصوفة المبطلة کما سیأتی «1». صاحب الزمان و صاحب الوقت و الحال هو المتحقّق بجمعیة البرزخیة الأولی المطّلع علی حقائق الأشیاء، الخارج عن حکم الزمان و تصرّفات ماضیه و مستقبله إلی الآن الدائم، فهو ظرف أحواله و صفاته و أفعاله، فلذلک یتصرّف فی الزمان بالطّیّ و النّشر، و فی المکان بالبسط و القبض، لأنّه المتحقّق بالحقائق و الطبائع، و الحقائق فی القلیل و الکثیر و الطویل و القصیر و العظیم و الصغیر سواء، إذ الوحدة و الکثرة و المقادیر کلّها عوارض؛ و کما یتصرّف فی الوهم فیها کذلک فی العقل، فصدّق و افهم تصرّفه فیها فی الشّهود و الکشف الصریح، فإنّ المتحقّق بالحقّ المتصرّف بالحقائق یفعل ما یفعل فی طور وراء طور الحسّ و الوهم و العقل و یتسلّط علی العوارض بالتغییر و التبدیل، کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

الصّاعقة:

[فی الانکلیزیة]Thunderbolt
[فی الفرنسیة]foudre
المحراق «2» الذی بید الملک السائق للسّحاب، و لا یأتی علی شی‌ء إلّا أحرقه، أو نار تسقط من السماء کذا فی القاموس. اعلم أنّ الدّخان الذی هو أجزاء ناریة تخالطها أجزاء صغار أرضیة، إذا ارتفع مع البخار و انعقد السّحاب من البخار و احتبس الدخان فیما بین السحاب، فما صعد من الدخان إلی العلوّ لاشتعال حرارته أو نزل إلی السّفل لانتقاص حرارته یمزّق السّحاب فی صعوده و نزوله تمزیقا أنیقا، فیحصل صوت هائل فیسمّی هذا الصوت رعدا. و إن اشتعل الدّخان لها «3» فیه من الدهنیة بالحرکة العنیفة المقتضیة للحرارة فیحصل لمعان و ضوء فیسمّی هذا برقا، و إن کان الدخان کثیفا غلیظا جدا حتی یصیر ثقیلا فیمزّق السّحاب لشدة حرارته و ینزل إلی الأرض لثقالته فیحرق کلّ شی‌ء لحرارته و یمزّقه لغلظه و ثقله فیسمّی صاعقة هکذا فی المیبدی «4» و غیره. و قد مرّ فی لفظ البرق. و ذکر فی التفسیر العزیزی أنّ أهل
______________________________
(1) و صاحبیه فرقه از متصوفه مبطله چنانکه در فصل فاء خواهد آمد
(2) المخراق (م، ع)
(3) لما (م)
(4) المیبدی: للقاضی الإمام حسین بن معین الدین المیبدی (- 904 ه)، و الکتاب مجموعة فی الفلسفة و الطبیعیات. معجم سرکیس، ص 1487
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1054
الحکمة قالوا: بما أنّ القوی الفلکیة تؤثّر فی العناصر بواسطة التّسخین و التّبخیر فتتحرّک و تختلط ببعضها، و ینشأ من اختلاط العناصر ببعضها عدة مخلوقات من مخلوقات أخری.
فمثلا: بما أنّ حرارة الصیف تؤثّر فی العناصر فیتصاعد بخار الماء من البحار و الدّخان من الأرض نحو السماء، و من ثمّ یعلو الدّخان حینا عن الهواء حتی یصل إلی کرة النار فیشتعل، و قد یستمرّ حینا من الزمن لعدة أیام فی اشتعال بسبب غلظ قوام مادّة الدخان. و یبدو للناظر بشکل مذنّب أو حربة أو سالفة من الشعر أو غیر ذلک، و إذا کان بعد الاشتعال زائلا عن قریب فیکون شهابا.
و فی بعض الحالات لا یشتعل بل یکون قابلا للاحتراق و یبدو للناظر للسّماء کقطعة حمراء أو سوداء أو زرقاء بین السّماء و الأرض.
و ینقسم البخار حال ارتفاعه من الأرض إلی عدد من الأقسام: فمرة یکون لطیفا و خفیفا فیعلو کثیرا فیصل إلی مکان ینقطع فیه انعکاس أشعة الشمس من الأرض فیبرد و یتکثّف ثمّ ینزل إلی الأرض علی شکل قطرات. و یقال لهذا البخار المتکیّف الغیم. و تلک القطرات من الماء تسمّی المطر. و حینا آخر لا یکون البخار لطیفا بل ثقیلا، و لذلک فإنّه لا یرتفع عن سطح الأرض کثیرا، ثم إنّه بسبب البرد فی أواخر اللیل فإنّه یتجمّد (یتکثف) فیقع و یقال له آنذاک قطر النّدی. و إذا اشتدّ البرد بدرجة أکبر فإنّ البخار یتجمّد و ینزل علی الأرض بصورة حبّات من الثلج تسمّی البرد.
و قالوا أیضا: متی ارتفع الغبار و البخار و الدّخان المخلوطة بعضها ببعض ثم انفصل کلّ منها عن الآخر، فحینئذ تهبّ ریح قویة و أعاصیر شدیدة.
و إذا وصل البخار و الدّخان إلی درجة البرودة فإنّ البخار یبرد فیتغلغل فیه الدّخان حتی ینفذ إلی الطبقات العلیا، و عن هذا التغلغل یحدث صوت قوی هو الذی یقال له الرّعد، و أحیانا بسبب شدّة التغلغل و الحرکة یشتعل ذلک الدّخان فیکون منه البرق.
و حینا آخر بسبب شدّة التکثّف و البرودة معا فإنّ البخار یتجمّد فیقع علی الأرض و هو ما یسمّی حینئذ بالصاعقة.
هذا و إنّ هؤلاء الحکماء (أصحاب هذه الأقوال) بسبب ضعف و سائلهم لم یستطیعوا أن یتصوّروا شیئا آخر مؤثّرا فی العناصر سوی قابلیة تلک المواد للتأثیر و التأثّر فلذلک اکتفوا بذلک.
و فی الحقیقة: هناک أسباب أخری بالإضافة إلی الأسباب المذکورة و هی مؤثّرة و عاملة فی هذا المصنع العظیم (الکون)، بل جمیع الکائنات، و تلک هی الأرواح (الملائکة) المدبّرة و الموکلة فی إدارة شئون الکائنات المادّیة و صورها.
و هذه الأرواح تابعة لأمر اللّه (کن فیکون)، و لا تقوم بأیّ عمل من تلقاء ذاتها. و علیه فالاقتصار علی رؤیة الأسباب المادیة الظاهرة خطأ و غفلة عن قدرة مسبّب الأسباب، سبحانه ما أعظم شأنه. کما أنّ نفی تأثیر الأسباب هو إنکار لحکمة الحکیم علی الإطلاق و لفوائد الأسباب فی هذا الکون، فسبحانه ما أحکم بنیانه.
و إذن فالأسلم فی عدم الإفراط و لا التفریط بل التوسّط و هو الاعتقاد بأنّ اللّه سبحانه هو الفاعل الحقیقی و المکوّن لکلّ کائن بلا واسطة.
أمّا توسیط الأسباب فبناء علی إجراء و تنفیذ عادته، و من أجل إظهار قدرته و حکمته.
و أمّا فی حال الاعتقاد حسب الصورة الأولی فإنّه یؤدّی إلی تعطیل قدرة اللّه سبحانه، و أمّا علی التقدیر الثانی فیؤدی للاعتقاد بالعبثیة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1055
و أنّ الأسباب لا لزوم لها. نعوذ باللّه منهما.
انتهی ملخصا «1».

الصّالح:

[فی الانکلیزیة]Convenient.appropriate
[فی الفرنسیة]Convenable،approprie عند المحدّثین حدیث هو دون الحسن.
قال أبو داود «2» و ما کان فی کتابی السنن «3» من حدیث فیه وهن شدید فقد بیّنته، و ما لم أذکر فیه شیئا فهو صالح و بعضها أصلح من بعض انتهی. قال الحافظ ابن حجر لفظ صالح فی کلامه أعمّ من أن یکون للاحتجاج أو للاعتبار، فما ارتقی إلی الصّحة ثم إلی الحسن فهو بالمعنی الأول، و ما عداهما فهو بالمعنی الثانی، و ما قصر عن ذلک فهو الذی فیه وهن شدید، کذا فی الإرشاد الساری شرح صحیح البخاری.

الصّالحیّة:

[فی الانکلیزیة]Al -Salihiyya)sect(-Al
[فی الفرنسیة]salihiyya)secte(فرقة من المعتزلة أصحاب الصالحی و هم جوّزوا قیام العلم و الإرادة و القدرة و السمع و البصر بالمیّت، و یلزمهم جواز کون الناس مع
______________________________
(1) و در تفسیر عزیزی مذکور است که اهل حکمت گفته‌اند که چون قوای فلکیه در عناصر تاثیر میکنند به تسخین و تبخیر عناصر بحرکت می‌آیند و باهم مخلوط میشوند و از اختلاط عناصر باهم مخلوقات چند از چند متکون می‌شوند مثلا چون گرمی تابستان در عناصر تاثیر می‌کند از دریا بخار و از زمین دخان بر می‌خیزد و به سوی آسمان می‌رود پس دخان گاهی از حیز هوا برتر می‌رود و بحد کره آتش میرسد و مشتعل می‌گردد و گاهی تا چند روز آن اشتعال می‌ماند بسبب غلظت ماده دخانی و بصورت ستاره دم دار و یا نیزه و یا گیسو و جز آن در نظر می‌آید و اگر بعد از اشتعال عن قریب زائل می‌گردد شهاب می‌باشد و گاهی مشتعل نمی‌شود بلکه احتراق می‌پذیرد و علامات سرخ و یا سیاه و یا کبود در میان آسمان و زمین ظاهر می‌شود و بخار در وقت برخاستن از زمین چند قسم می‌باشد گاهی لطیف می‌باشد و بسبب خفت بسیار بلند می‌رود و بمکانی میرسد که انعکاس شعاع آفتاب از زمین تا آن مکان منقطع میگردد و سردی و تکاثف میپذیرد و قطره شده بر زمین می‌چکد و آن بخار متکاثف را ابر گویند و آن قطرات را باران نامند و گاهی چندان لطیف نمی‌باشد بلکه ثقلی در وهم موجود است و بنا بر ثقالت بسیار بلند نمی‌رود و این بخار بسبب سردی و برودت آخر شب زود منجمد شده می‌افتد و آن را شبنم گویند و گاهی بسبب شدت برودت هوا بخار متکاثف که نزول می‌کند در راه منجمد شده بر زمین می‌افتد و آن را ژاله گویند و نیز گفته‌اند هرگاه بخار و دخان و غبار از زمین مخلوط شده برمی‌خیزند و بعد از برخاستن از هم جدا می‌شوند پس بادهای تند می‌وزد و کورباد می‌آید و گرد باد می‌انگیزد و نیز چون بخار و دخان بحد برودت میرسند بخار سرد میگردد و دخان در اثنای آن تغلغل می‌کند تا راه نفوذ به بالا پیدا کند و ازین تغلغل آواز تند حادث میشود که او را رعد میگویند و گاهی بسبب شدت حرکت و تغلغل آن دخان مشتعل میشود و برق می‌نماید و گاهی بسبب شدت تکاثف و کثرت برودت بخار منجمد شده بر زمین می‌افتد که آن را صاعقه می‌نامند اما نظر ایشان بسبب قصور رسائی غیر از استعداد مواد و تاثیر صور عنصریة را نمی‌توانند دریافت لا جرم بر این‌قدر اکتفا کردند و فی الحقیقت همراه این اسباب أسباب دیگر هم برای این کارخانه بلکه جمیع کارخانه عالم در کاراند که آن اسباب ارواح مجرده‌اند که مدبره و موکله بر این مواد و صوراند و آن ارواح را در شرع ملائکه گویند و خصوصیات زمانی و مکانی و تخلف اثر آن با وجود اسباب مادیه و صوریه از اختلاف و تخلف همین ارواح است و اینهمه ارواح تابع أمر تکوینی الهی‌اند که از طرف خود هیچ نمی‌کنند پس اختصار بر اسباب مادیه و صوریه کمال غفلت است از قدرت مسبب الاسباب سبحانه ما اعظم شانه و نفی اسباب و تاثیر آنها انکار است از حکمت حکیم علی الاطلاق و فوائد اسباب کارخانه این عالم سبحانه ما احکم بنیانه پس سلامت روی در میان افراط و تفریط همین است که اعتقاد کند که أو تعالی فاعل حقیقی هر متکون بلا واسطه است اما توسیط اسباب بنا بر اجرای عادت خود می‌فرماید و برای اظهار قدرت و حکمت او می‌نماید اما در صورت اوّل پس مفضی به سوی اعتقاد تعطل او تعالی است و بر تقدیر ثانی مؤدی به سوی عبث از خلق اسباب است نعوذ باللّه منهما، انتهی ملخّصا.
(2) ابو داود: هو سلیمان بن الاشعث بن اسحاق بن بشیر الازدی السجستانی، ابو داود. ولد عام 202 ه/ 817 م و توفی بالبصرة عام 275 ه/ 889 م. إمام المحدثین فی زمانه. له عدة مؤلفات هامة. الاعلام 3/ 122، تذکرة الحفاظ 2/ 152، تهذیب ابن عساکر 6/ 244، تاریخ بغداد 9/ 55، وفیات الاعیان 1/ 214
(3) لأبی داود سلیمان بن الجارود بن الاشعث الازدی السجستانی (- 275 ه). و یعتبر هذا الکتاب من کتب الصحاح الستة.
بروکلمان، ج 3، ص 185- 186.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1056
اتصافهم بهذه الصفات أمواتا، و أن لا یکون الباری تعالی حیّا، و جوّزوا خلوّ الجوهر عن الأعراض کلها، کذا فی شرح المواقف.

الصّامت:

[فی الانکلیزیة]Consonant
[فی الفرنسیة]Consonne
بالمیم قسم من الحروف کما مرّ.

الصّبا:

[فی الانکلیزیة]Wind of the east
[فی الفرنسیة]Vent de l'est
بفتح الصاد و الباء الموحدة و قصر الألف هی ریاح تهبّ فی فصل الربیع من طرف الشّرق. و جاء فی تذکرة الأولیاء أنّ الصّبا ریح تهبّ من تحت العرش و ذلک فی وقت الصّبح، و هی ریح لطیفة و منعشة، و طیبة، تنفتح بسببها البراعم، و یفضی إلیها العشاق بأسرارهم.
و فی اصطلاح عبد الرزاق الکاشی: الصّبا نفحات رحمانیة تأتی من جهة مشرق الروحانیات. کذا فی کشف اللغات. و فی شرح اصطلاحات الصوفیة لابن العطّار حیث یقول:
الصّبا صولة و رعب الروح و استیلاؤها علی الإنسان حتی لا یصدر عنه شی‌ء إلّا موافقا للشرع و العقل.
و الدّبور هی الریح المقابلة للصّبا. کذا فی لطائف اللغات. و ذکر فی مدارج النبوة أنّ الصّبا ریح تهبّ من مطلع الثّریا إلی بنات النّعش، و تقابلها ریح الدّبور.
و ریح الشّمال، بفتح الشین و کسرها هی ریح تهبّ من جهة الشمال إلی الجنوب، و الصحیح هو أنّها ریح تهبّ ما بین مطلع الشمس و بنات نعش. و قد قال صلّی اللّه علیه و سلّم: «نصرت بالصّبا و أهلکت عاد بالدّبور»، و سبب هذا الحدیث هو أنّه فی یوم الخندق دعا النبی صلّی اللّه علیه و سلّم بهذا الدعاء: «یا صریخ المکروبین و یا مجیب المضطرین، اکشف همّی و غمّی و کربی. تری ما نزل بی و بأصحابی».
فحینئذ استجیب الدّعاء و أرسل الحقّ جلّ و علا جماعة من الملائکة فقطعوا أطناب خیام المشرکین و قلعوا أوتادهم و أطفأ نیرانهم و ألقی فی قلوبهم الرّعب فلم یروا بدا من الفرار.
و حینئذ جاءت ریح الصّبا و قلعت الأوتاد و ألقت بالخیام علی الأرض و کفأت و قلبت قدورهم و أثارت التراب و الحصی فی وجوههم، و أخذوا یسمعون التکبیر فی کلّ ناحیة من نواحی المعسکر، فحینئذ أخذوا فی الهرب لیلا و خلفوا وراءهم أمتعتهم الثقیلة.
و ذکر الشیخ عماد الدین فی تفسیره: لو لا أنّ اللّه سبحانه أرسل محمدا رحمة للعالمین لکانت تلک الریح أشدّ قوة علیهم من الریح العقیم التی أرسلت علی قوم عاد.
و ذکر ابن مردویه فی تفسیره عن ابن عباس نکتة غریبة و هی أنّه فی لیلة الأحزاب قالت ریح الصّبا لریح الشّمال تعالی معی لننصر رسول اللّه.
فقالت ریح الشمال: «إنّ الحرة لا تسیر باللیل» فغضب اللّه سبحانه حینئذ علی ریح الشّمال فجعلها عقیما. و علیه فإنّ الریح التی نصر بها الرسول فی تلک اللیلة کانت ریح الصّبا. و لهذا قال: نصرت بالصّبا. انتهی من المدارج «1».
______________________________
(1) بفتح صاد و باء موحده و قصر الف بادی که از طرف مشرق آید در فصل بهار و در تذکرة الاولیاء مذکور است صبا بادیست که از زیر عرش می‌خیزد و آن بوقت صبح می‌وزد بادی لطیف و خنک است نسیمی خوش دارد و گلها از ان بشگفد و عاشقان راز با او گویند. و در اصطلاح عبد الرزاق کاشی صبا نفحات رحمانیة که از جهت مشرق روحانیات می‌آید کذا فی کشف اللغات. و در شرح اصطلاحات صوفیه ابن عطار میگوید که صبا صولت و رعب روح است و استیلاء آن به حیثیتی است که صادر شود از شخص چیزی که موافق شرع و عقل است و دبور که ذکر یافت مقابل اینست کذا فی لطائف اللغات [در مدارج النبوة مذکور است که صبا بادی است که مهب آن از مطلع ثریا تا بنات النعش است و مقابل آن دبور است و شمال-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1057

الصّبائی «1»:

[فی الانکلیزیة]Sabaean
[فی الفرنسیة]Sabeen.Sabeisme
بالموحدة واحد الصّابئة، و تلک فرقة تعبد الملائکة و یقرءون الزّبور و یتّجهون نحو القبلة کما فی کنز اللغات «2». و فی جامع الرموز فی کتاب النّکاح الصّبائیة «3» فرقة من النصاری یعظّمون الکواکب کتعظیم المسلمین الکعبة. و فی الغرر الصبائیة «4» عابدو کوکب لا کتاب لهم. و فی شرحه الدّرر اختلف فی تفسیر الصبائیة «5»، فعندهما هم عبدة الأوثان لأنّهم یعبدون النجوم.
و عند أبی حنیفة لیسوا بعبدة الأوثان و إنّما یعظّمون النّجوم کتعظیم المسلمین الکعبة انتهی.
و فی فتح القدیر إنهم عند أبی حنیفة قوم یؤمنون بدین نبی و یقرّون بکتاب و یعظمون الکواکب کتعظیم المسلم الکعبة.

الصّبابة:

[فی الانکلیزیة]Burning desire،passion
[فی الفرنسیة]Desir ardent،passion بالموحدة و هو الولع المشتد، و قد سبق فی لفظ الإرادة.

الصّبر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Patience،endurance،spiritual power
[فی الفرنسیة]Patience،endurance،force de lame
بالفتح و سکون الموحدة و بالفارسیة: بمعنی شکیبائی. قال السالکون التّصبّر هو حمل النفس علی المکاره و تجرّع المرارة. یعنی إن لم یکن المرء مالک الصّبر فینبغی أن یجتهد و یکلّف نفسه الصّبر. و الصّبر هو ترک الشکوی إلی غیر اللّه.
و قال سهل: الصّبر انتظار الفرج من اللّه و هو أفضل الخدمة و أعلاها. و قال غیره: الصّبر أن تصبر فی الصّبر معناه أن لا تطالع فیه الفرج.
یعنی: أن لا یری الخروج من المحن و الشّدائد. و قالوا: الصبر: هو أنّ العبد إذا أصابه البلاء لا یتأوّه.
و الرّضا: هو أنّ العبد إذا أصابه البلاء لا یصیر متبرّما. فلله ما أعطی و للّه ما أخذ فمن أنت فی البین. و یقول بعضهم: إنّ أهل الصبر علی ثلاث درجات:
الأولی: عدم الشکوی: و هذه درجة التّائبین.
______________________________
- بفتح شین و گاهی بکسر نیز خوانده میشود بادی است که از جانب شمال بجانب جنوب وزد و صحیح آنست که بادی که مهب وی میان مطلع شمس و بنات النعش باشد و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم فرمود نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور و قصه آن باین وجه است که روز خندق آن حضرت دعاء کرد باین دعاء یا صریخ المکروبین و یا مجیب المضطرین اکشف همی و غمی و کربی تری ما نزل بی و باصحابی پس مستجاب شد دعاء و فرستاد حق تعالی جماعه از ملائکه را تا طنابهای خیمهای ایشان می‌بریدند و میخها را می‌کندیدند و آتش‌ها را می‌کشتند و ترسی و رعبی در دلهای ایشان پیدا شد که غیر از فرار چاره ندیدند پس آمد باد صبا و کندید میخها را و انداخت خیمها را و بر زمین افگند دیگها را و ریخت بر روی ایشان خاک را و انداخت سنگریزها را و می‌شنیدند در هر گوشه از معسکر خود تکبیر را پس گریختند شبا شب و گذاشتند بارهای گران را. و شیخ عماد الدین در تفسیر خود آورده که اگرنه آن بودی که خداوند تعالی محمد را رحمة للعالمین آفریده آن باد صبا بر ایشان شد بودی از باد عقیم که بر عادیان فرستاد. و ابن مردویه در تفسیر خویش از ابن عباس رضی اللّه تعالی عنه نکته غریب آورده که در لیلة الاحزاب باد صبا با باد شمال گفت بیا تا برویم و رسول خدا را یاری دهیم باد شمال گفت در جواب باد صبا ان الحرة لا تسیر باللیل زن اصیل سیر نمی‌کند در شب پس حق تعالی بر باد شمال غضب کرده وی را عقیم گردانید پس بادی که در ان شب نصرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و سلّم کرد باد صبا بود و لهذا فرمود نصرت بالصّبا انتهی من المدارج.
(1) الصائبی (م)
(2) واحد صابئون است و آن فرقه است که می‌پرستند ملائکه را و میخوانند زبور و توجه میکنند قبله را کما فی کنز اللغات.
(3) الصابئة (م)
(4) الصابئة (م)
(5) الصابئة (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1058
الثانیة: الرّضا بالمقدور و هذه درجة الزّهاد.
الثالثة: المحبّة لکلّ ما یفعله المولی بعبده و هذه درجة الصّدّیقین.
و هذا التقسیم للصّبر باعتبار حلول المصائب و البلاء.
و أمّا حکم الصبر فاعلم بأنّه ینقسم إلی فرض و نفل و مکروه و حرام. فالصّبر عن المحظور فرض و هو عن المکروهات نفل، و الصّبر علی ما یصیبه من ألم لترک المحظور کما لو قصد شهوة محرّمة و قد بلغ درجة الهیجان، فیکظم شهوته و یصبر. و کذلک الصّبر علی ما یصیبه من مصائب فی أهله.
و أمّا الصّبر المکروه فهو صبره علی ما کره فعله فی الشرع. و علیه فالمعیار هو الشرع و هو المحکّ الحقیقی للصبر. کذا فی مجمع السلوک «1». و قیل الصّبر هو ترک الشکوی من ألم البلوی إلی غیر اللّه لا إلی اللّه، لأنّ اللّه تعالی أثنی علی أیوب علیه السلام بالصبر بقوله إِنَّا وَجَدْناهُ صابِراً «2» مع دعائه فی دفع الضّرّ عنه بقوله وَ أَیُّوبَ إِذْ نادی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ «3» فعلمنا أنّ العبد إذا دعا اللّه تعالی فی کشف الضّرّ عنه لا یقدح فی صبره، و لئلّا یکون کالمقاومة مع اللّه تعالی و دعوی التحمّل بمشاقه. قال اللّه تعالی وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ «4»، فإنّ الرضاء بالقضاء لا یقدح فیه الشکوی إلی اللّه و لا إلی غیره و إنما یقدح بالرضاء فی المقضی، و نحن ما خوطبنا بالرضاء بالمقضی، و الضّرّ هو المقضی به و هو مقتضی عین العبد سواء رضی به أو لم یرض، کما قال صلّی اللّه علیه و سلّم «5»: [من وجد خیرا فلیحمد اللّه، و من وجد غیر ذلک فلا یلومنّ إلا نفسه] «6». کذا فی الجرجانی. و فی التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله تعالی وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ «7». الصّبر ضربان:
أحدهما بدنی لتحمّل المشاق بالبدن و الثّبات علیه و هو إما بالعقل کتعاطی الأعمال الشّاقة أو بالاحتمال کالصّبر علی الضّرب الشدید و الألم العظیم. و ثانیهما هو الصّبر النّفسانی و هو منع النّفس عن مقتضیات الشّهوة و مشتهیات الطّبع.
ثم هذا الضّرب إن کان صبرا عن شهوة البطن و الفرج یسمّی عفّة، و إن کان علی احتمال مکروه اختلفت أسامیه عند الناس باختلاف المکروه الذی یدلّ علیه الصّبر، فإن کان فی مصیبة اقتصر علیه اسم الصّبر و یضادّه حالة
______________________________
(1) یعنی در بلاها و شدائد خروج از آن نبیند و گفته‌اند صبر آنکه بنده را اگر بلا برسد ننالد. و رضاء آنکه بنده را اگر بلا برسد ناخوش نگردد للّه ما اعطی و للّه ما اخذ فمن انت فی البین. و بعضی گویند که اهل صبر بر سه مقام‌اند اوّل ترک شکایت و این درجه تائبانست دوم رضاء بمقدور است و این درجه زاهدانست سیوم محبت آنست که مولی با وی کند و این درجه صدیقانست و این انقسام صبریست که در مصیبت و بلا باشد بدان که صبر باعتبار حکم منقسم می‌شود بفرض و نفل و مکروه و حرام چه صبر از محظور فرض است و از مکروهات نفل و صبر بر رنجه داشت محظور محظور است چنانکه او قصد حرام کند به شهوتی محظور و غیرت او در هیجان آید آنگاه از اظهار غیرت صبر کند و بر آنچه بر اهل رود صبر کند و صبر مکروه صبری باشد بر رنجه‌داشتی که به جهتی مکروه در شرع بدو رسد پس شرع باید که محک صبر باشد کذا فی مجمع السلوک.
(2) ص/ 44.
(3) الأنبیاء/ 83.
(4) المؤمنون/ 76.
(5) صحیح مسلم، کتاب البر، باب تحریم الظلم، حدیث 55، 4/ 1994.
(6) [من وجد … نفسه] (+ م)
(7) البقرة/ 155.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1059
تسمّی الجزع و الهلع و هو إطلاق داعی الهوی فی رفع الصّوت و ضرب الخدّ و شقّ الجیوب و غیرها. و إن کان فی حال الغنی یسمّی ضبط النفس و تضادّه حالة تسمّی البطر، و إن کان فی حرب و مقاتلة یسمّی شجاعة و یضادّه الجبن.
و ان کان فی کظم الغیظ و الغضب یسمّی حلما و یضادّه البرق. و إن کان فی نائبة من نوائب الزمان مضجرة یسمّی سعة الصّدر و یضادّه الضّجر و النّدم و ضیق النفس. و إن کان فی إخفاء کلام یسمّی کتمان النفس و یسمّی صاحبه کتوما.
و إن کان فی فضول العیش یسمّی زهدا و یضادّه الحرص. و إن کان علی قدر یسیر من المال یسمّی القناعة و یضادّه الشّره. و قد جمع اللّه أقسام ذلک و سمّی الکلّ صبرا فقال:
وَ الصَّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ «1» أی الفقر، و حین البأس أی المحاربة. قال القفال «2»: لیس الصّبر هو حمل النّفس علی ترک إظهار الجزع، فإذا کظم الحزن و کفّ النّفس عن إبراز آثاره کان صاحبه صابرا و إن ظهر دمع عین أو تغیّر لون. و قال علیه السلام «الصّبر عند الصّدمة الأولی» «3»، و هو کذلک لأنّ من ظهر منه فی الابتداء ما لا یعدّ معه من الصابرین ثم ظهر فذلک یسمّی سلوا، و هو مما لا بدّ منه. قال الحسن: لو کلّف الناس إدامة الجزع لم یقدروا علیه.

فائدة:

قال الغزالی: الصّبر من خواص الإنسان و لا یتصوّر فی البهائم لأنّها سلّطت علیهم الشّهوات و لیس لهم عقل یعارضها، و کذا لا یتصوّر فی الملائکة لأنّهم جرّدوا للشّوق إلی الحضرة الربوبیة و الابتهاج بدرجة القرب و لم یسلّط علیهم شهوة صارفة عنها حتی یحتاج إلی مصادمة ما یصرفها عن حضرة الجلال بجهد آخر. و أمّا الإنسان فإنّه خلق فی الابتداء ناقصا مثل البهیمة ثم یظهر فیه شهوة اللّعب ثم شهوة النکاح إذا بلغ، ففیه شهوة تدعوه إلی طلب اللذات العاجلة و الإعراض عن الدار الآخرة، و عقل یدعوه إلی الإعراض عنها و طلب اللذات الروحانیة الباقیة. فإذا عرف العارف أنّ الاشتغال عنها یمنعه عن الوصول إلی اللذات صارت صادّة و مانعة لداعیة الشهوة من العمل فیسمّی ذلک الصّدّ و المنع صبرا، انتهی ما فی التفسیر الکبیر.

صبیح الوجه:

[فی الانکلیزیة]Graceful
[فی الفرنسیة]Gracieux
هو المتحقّق بحقیقة اسم الجواد و مظهریته و لتحقّق رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم به. روی جابر رضی اللّه تعالی عنه (أنّه ما سئل عنه علیه السلام شی‌ء قط قال لا. و من استشفع به إلی اللّه لم یرد سؤاله) «4»، کما أشار إلیه أمیر المؤمنین علی رضی اللّه تعالی عنه إذا کانت لک إلی اللّه سبحانه تعالی حاجة فابدأ بمسألة الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم ثم اسأل حاجتک فإنّ اللّه أکرم من أن یسأل حاجتین فیقضی أحدهما و یمنع الأخری.
و المتحقّق بوراثته فی جوده علیه السلام هو الأشعث من الأخفیاء الذی قال فیه علیه
______________________________
(1) البقرة/ 177
(2) هو محمد بن احمد بن الحسین بن عمر، ابو بکر الشاشی، القفال الفارقی. ولد عام 429 ه/ 1037 م، و توفی ببغداد عام 507 ه/ 1114 م. لقب بفخر الاسلام، و کان شیخ الشافعیة فی عصره بالعراق. درّس بالمدرسة النظامیة و له عدة مؤلفات هامة. الاعلام 5/ 316، وفیات الاعیان 1/ 464، طبقات السبکی 4/ 58.
(3) صحیح البخاری، کتاب الجنائز. باب الصبر عند الصدمة، حدیث 60، 2/ 179.
(4) روی جابر (رضی اللّه عنه) انه ما سئل عنه علیه السلام شی‌ء قط قال لا. رواه مسلم فی الصحیح، کتاب الفضائل باب (ما سئل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شیئا قط)، حدیث 56، 4/ 1805. بلفظ: ما سئل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم شیئا قط فقال: لا. أما «و من استشفع به إلی اللّه لم یرد سؤاله» فلیس تتمة للحدیث، بل هو من کلام المصنف و قد استدل علیه بقول الامام علی رضی اللّه عنه.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1060
السلام: (ربّ أشعث مدفوع بالأبواب لو أقسم علی اللّه لأبرّه) «1». و إنّما سمّی صبیح الوجه لقوله صلی اللّه علیه و آله و سلم: (اطلبوا الحوائج عند صباح الوجوه) «2»، کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

الصّحابی:

اشارة

-[فی الانکلیزیة]Follower of the Prophet
[فی الفرنسیة]Compagnon du Prophete بالفتح منسوب إلی الصّحابة و هی مصدر بمعنی الصّحبة، و قد جاءت الصحابة بمعنی الأصحاب، و الأصحاب جمع صاحب، فإنّ الفاعل یجمع علی أفعال کما صرّح به سیبویه و ارتضاه الزمخشری و الرّضی. فالقول بأنّه جمع صحب بالسکون اسم جمع کرکب أو بالکسر مخفّف صاحب إنّما نشأ من عدم تصفّح کتاب سیبویه، هکذا یستفاد من جامع الرموز و البرجندی. و فی الصّراح أصحاب جمع الصّحب مثل فرخ و أفراخ و جمع الأصحاب الأصاحیب. و فی المنتخب صاحب بمعنی یار جمع أو صحب و جمع صحب أصحاب و جمع أصحاب أصاحیب.
و عند أهل الشرع هو من لقی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم من الثّقلین مؤمنا به و مات علی الإسلام. و المراد «3» باللقاء، أعمّ من المجالسة و المماشاة و وصول أحدهما إلی الآخر و إن لم یکالمه، و یدخل فیه رؤیة أحدهما الآخر سواء کان ذلک اللقاء بنفسه أو بغیره، کما إذا حمل شخص طفلا و أوصله إلی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم، و سواء کان ذلک اللقاء مع التمییز و العقل أو لا، فدخل فیه من رآه و هو لا یعقل فهذا هو المختار.
و قیل کلّ من روی عنه حدیثا أو کلمة و رآه رؤیة فهو من الصّحابة فقد اشترط المکالمة. و قیل کلّ من أدرک الحلم و قد رأی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و عقل أمر الدین فهو من الصّحابة، و لو صحبه علیه السلام ساعة واحدة فقد اشترط العقل و البلوغ. و التعبیر باللّقی أولی من قول بعضهم الصّحابی من رأی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لأنّه یخرج به ابن أمّ مکتوم و نحوه من العمیان مع کونهم صحابة بلا تردد، و المراد «4» بالرؤیة و اللقاء ما یکون حال حیاته علیه السلام. فلو رأی بعد موته قبل دفنه کأبی ذؤیب الهذلی «5» فلیس بصحابی علی المشهور. فقولنا من جنس.
و قولنا لقی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم احتراز عمّن لم یلقه کالمخضرمین فإنّهم علی الصحیح من کبار التابعین کما عرفت.
قیل إن ثبت أنّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لیلة الإسراء کشف له عن جمیع من فی الأرض فینبغی أن یعدّ من کان مؤمنا به فی حیاته فی هذه اللیلة
______________________________
(1) «رب اشعث اغبر مدفوع بالابواب لو اقسم علی اللّه لأبره». صحیح مسلم، کتاب البر، باب فضل الضعفاء و الخاملین، حدیث 138، 4/ 2024.
(2) المتقی الهندی، کنز العمال، فصل فی آداب طلب الحاجة، حدیث 16811، 6/ 520، بلفظ عند حسان الوجوه و عزاه إلی ابن أبی الدنیا عن ابن عمر و الخرائطی فی اعتلال القلوب و الهیثمی، مجمع الزوائد، باب ما یفعل طالب الحاجة، 8/ 194 و عزاه إلی الطبرانی فی الصغیر و الاوسط فی بیت من الشعر بلفظ:
أنت شرط النبی إذ قال یوما فابتغوا الخیر فی صباح الوجوه
(3) المقصود (م، ع)
(4) المقصود (م، ع)
(5) هو خویلد بن خالد بن محرّث، ابو ذؤیب، من بنی هذیل، توفی نحو عام 27 ه/ نحو عام 648 م. شاعر فحل مخضرم.
أدرک الجاهلیة و الاسلام. سکن المدینة و شارک فی الجهاد و الفتوح. له شعر جید جمع فی دیوان مطبوع.
الاعلام 2/ 325، الاغانی 6/ 56، معاهد التنصیص 2/ 165، الشعر و الشعراء 252، خزانة البغدادی 1/ 203، الکامل 3/ 35.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1061
و إن لم یلاقه فی الصحابة لحصول الرؤیة من جانبه صلّی اللّه علیه و سلّم. و قیل لا یعدّ فی الصّحابة لأنّ إسناد لقی إلی ضمیر من دون النبی یخرجه. و قولنا من الثقلین یخرج الملائکة لأنّ الثقلین هما الإنس و الجنّ کما فی الصراح و غیره. و قولنا مؤمنا به یخرج من لقیه صلّی اللّه علیه و سلّم حال کونه غیر مؤمن به، سواء لم یکن مؤمنا بأحد من الأنبیاء کالمشرک، أو یکون مؤمنا بغیره من الأنبیاء علیهم السلام کأهل الکتاب. لکن هل یخرج من لقیه مؤمنا بأنّه سیبعث و لم یدرک البعثة کورقة بن نوفل «1»؟ ففیه تردّد کما قال النووی.
فمن أراد اللقاء حال نبوته علیه السلام فیخرج عنه، و من أراد أعمّ من ذلک یدخل فیه. و قولنا و مات علی الإسلام یخرج من ارتدّ بعد أن لقیه مؤمنا و مات علی الرّدّة مثل عبد اللّه بن جحش «2» و ابن خطل «3». و أمّا من لقیه مؤمنا به ثم ارتدّ ثم أسلم سواء أسلم حال حیاته أو بعد موته، و سواء لقیه ثانیا أم لا فهو صحابی علی الأصح، و قیل لیس بصحابی. و یرجّح الأول قصة الاشعث بن قیس فإنّه ممّن ارتدّ و أتی به إلی أبی بکر الصدیق أسیرا فعاد إلی الإسلام فقبل منه ذلک و زوّجه أخته، و لم یتخلف أحد من ذکره فی الصحابة و لا عن تخریج أحادیثه فی المسانید و غیرها.
و فی عدم تقیید اللقاء بزمان محدود أو غیر محدود قلیلا کان أو کثیرا إشارة إلی اختیار مذهب جمهور المحدّثین و الشافعی و اختاره أحمد بن حنبل و لذا قال: الصّحابی من صحبه علیه السلام صغیرا کان أو کبیرا، سنة أو شهرا أو یوما أو ساعة، أو رآه. و اختاره أیضا ابن الحاجب لأنّ الصّحبة تعمّ القلیل و الکثیر بحسب اللغة، فأهل الحدیث نقلوا علی وفق اللغة.
و قال سعید بن المسیب لا یعد صحابیا إلا من أقام مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم سنة أو سنتین، و غزا معه غزوة أو غزوتین.
و وجهه أنّ لصحبته علیه السلام شرفا عظیما فلا ینال إلّا باجتماع یظهر فیه الخلق المطبوع علیه الشخص، کالغزو المشتمل علی السّفر الذی هو قطعة من السّقر. و السنة المشتملة علی الفصول الأربع التی بها یختلف المزاج. و عورض بأنّه علیه السلام لشرف منزلته أعطی کلّ من رآه حکم الصّحبة. و أیضا یلزم أن لا یعدّ جویر بن عبد اللّه «4» و نحوه من الصّحابة، و لا خلاف فی أنّهم صحابة.
و قال أصحاب الأصول: الصّحابی من طالت مجالسته له علی طریق التّبع له و الأخذ عنه فلا یدخل من وفد علیه و انصرف بدون مکث. و قیل الأصولیون یشترطون فی الصّحابی ملازمة ستة أشهر فصاعدا. و قیل لا حدّ لتلک الکثرة بتقدیر بل بتقریب. و یؤیّده ما قال أبو
______________________________
(1) هو ورقة بن نوفل بن اسد بن عبد العزّی القریشی. توفی عام 12 ق. ه/ نحو 611 م. من حکماء الجاهلیین. اعتزل الاوثان قبل الاسلام ثم تنصّر. و هو ابن عم خدیجة زوج النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و قد اخبر النبی عن بعثته. و له قصة طویلة ذکرها اصحاب التواریخ و الحدیث. الاعلام 8/ 114، الروض الأنف 1/ 124، صحیح البخاری 1/ 4، صحیح مسلم 1/ 141، تاریخ الاسلام 1/ 68، الأغانی 3/ 119، خزانة البغدادی 2/ 38.
(2) هو عبد اللّه بن جحش بن رئاب بن یعمر الاسدی. توفی عام 3 ه/ 625 م صحابی جلیل، من المهاجرین إلی الحبشة ثم إلی المدینة. شهد المواقع مع الرسول و مات شهیدا یوم أحد. الاعلام 4/ 76، حلیة الاولیاء 1/ 108، حسن الصحابة 300، إمتاع الأسماع 1/ 55.
(3) ابن خطل الکافر: هو عبد العزی و قیل غالب بن عبد اللّه بن عبد مناف بن اسعد بن جابر بن کثیر بن تمیم بن غالب، کذا سماه ابن الکلبی. و قیل عبد اللّه بن خطل. أمر النبی صلّی اللّه علیه و سلّم بقتله یوم فتح مکة لأنه اسلم ثم ارتد. تهذیب الاسماء 2/ 298.
(4) لعله یقصد جابر بن عبد اللّه الأنصاری و هو من أطفال الانصار.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1062
منصور الشیبانی «1» الصحابی من طالت صحبته و کثر مکثه و جلوسه معه مستفیدا منه. قال النووی: مذهب الأصولیین مبنی علی مقتضی العرف، فإنّ العرف مخصّص اسم الصحبة بمن کثرت صحبته و اشتهرت متابعته.

فائدة:

لا خفاء فی رجحان رتبة من لازمه صلّی اللّه علیه و سلّم و قاتل معه أو قتل تحت رایته علی من لم یلازمه أو لم یحضر معه مشهدا، و علی من کلّمه یسیرا أو ماشاه قلیلا أو رآه علی بعد أو فی حال الطفولیة، و إن کان شرف الصحبة حاصلا للجمیع، و من لیس [له] «2» منهم سماع من النبی علیه السلام فحدیثه مرسل من حیث الروایة، و هم مع ذلک معدودون فی الصّحابة لما نالوا من شرف الرؤیة.

فائدة:

یعرف کونه صحابیا بالتواتر أو الاستفاضة أو الشهرة أو بإخبار بعض الصحابة أو بعض ثقات التابعین أو بإخباره عن نفسه بأنّه صحابی إذا کانت دعواه تدخل تحت الإمکان بأن لا یکون بعد مائة سنة من وفاته صلّی اللّه علیه و سلّم. و اعلم أنّ الصّحابة کلهم عدول فی حقّ روایة الحدیث، و إن کان بعضهم غیر عدل فی أمر آخر. هذا کله خلاصة ما فی شرح النخبة و شرحه و جامع الرموز و البرجندی و مجمع السلوک و غیره.

الصّحّة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Health،exactitude،Well -founded،validity
[فی الفرنسیة]Sante،exactitude،bien -fonde،validite
بالکسر و تشدید الحاء فی اللغة مقابلة للمرض. و تطلق أیضا علی الثبوت و علی مطابقة الشی‌ء للواقع، ذکر ذلک المولوی عبد الحکیم فی حاشیة الخیالی فی بحث أنّ الإلهام لیس من أسباب المعرفة بصحة الشی‌ء.
قال الحکماء: الصّحة و المرض من الکیفیات النفسانیة. و عرّفهما ابن سینا فی الفصل الأول من القانون بأنّها ملکة أو حالة تصدر عنها الأفعال الموضوع لها سلیمة أی غیر مئوفة. فقوله ملکة أو حالة إشارة إلی أنّ الصّحة قد تکون راسخة و قد لا تکون کصحة الناقة.
و إنما قدمت الملکة علی الحالة مع أنّ الحالة متقدّمة علیها فی الوجود لأنّ الملکة صحة بالاتفاق، و الحالة قد اختلف فیها. فقیل هی صحة، و قیل هی واسطة. و قوله تصدر عنها «3» أی لأجلها و بواسطتها. فالموضوع أی المحلّ فاعل للفعل السلیم، و الصحة آلة فی صدوره عنه. و أما ما یقال من أن فاعل أصل الفعل هو الموضوع و فاعل سلامة هو الحالة أو الملکة فلیس بشی‌ء، إلّا أن یؤوّل بما ذکرنا. و السلیم هو الصحیح، و لا یلزم الدور لأنّ السلامة المأخوذة فی التعریف هو صحة الأفعال.
و الصحة فی الأفعال محسوسة، و الصحة فی البدن غیر محسوسة، فعرّف غیر المحسوس بالمحسوس لکونه أجلی. و هذا التعریف یعمّ صحة الإنسان و سائر الحیوانات و النباتات أیضا إذ لم یعتبر فیه إلّا کون الفعل الصادر عن الموضوع سلیما. فالنبات إذا صدرت عنه أفعاله من الجذب و الهضم و التغذیة و التنمیة و التولید سلیمة وجب أن یکون صحیحا. و ربّما تخصّ الصحة بالحیوان أو الإنسان فیقال هی کیفیة لبدن الحیوان أو الإنسان الخ، کما وقع فی
______________________________
(1) ابو منصور الشیبانی: هو عبد الرحمن بن المحدث أبی غالب محمد بن عبد الواحد بن حسن بن منازل الشیبانی البغدادی القزاز. ولد عام 453 ه و مات عام 535 ه. راوی تاریخ بغداد للخطیب. من کبار العلماء و قد مدحه العلماء. سیر اعلام النبلاء 20/ 69، اللباب 2/ 67، مرآة الزمان 8/ 107، العبر 4/ 95، شذرات الذهب 4/ 106.
(2) [له] (+ م، ع)
(3) بها (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1063
کلام ابن سینا حیث قال فی الشفاء الصحة ملکة فی الجسم الحیوانی تصدر عنه لأجلها أفعاله الطبعیة «1» و غیرها من المجری الطبیعی غیر مئوفة، و کأنّه لم یذکر الحالة هنا إمّا لاختلاف فیها أو لعدم الاعتداد بها، و قال فی موضع آخر من القانون: الصحة هیئة بها یکون بدن الإنسان فی مزاجه و ترکیبه بحیث تصدر عنه الأفعال صحیحة سالمة. ثم المرض خلاف الصحة فهو حالة أو ملکة تصدر بها الأفعال عن الموضوع لها غیر سلیمة بل مئوفة، و هذا یعمّ مرض الحیوان و النبات. و قد یخصّ علی قیاس ما تقدّم فی الصحة بالحیوان أو بالإنسان فعلی هذا التقابل بینهما تقابل التضاد. و فی القانون أنّ المرض هیئة مضادة للصحة. و فی الشفاء أنّ المرض من حیث هو مرض بالحقیقة عدمی لست أقول من حیث هو مزاج أو ألم، و هذا یدلّ علی أنّ التقابل بینهما تقابل العدم و الملکة.
و فی المباحث المشرقیة لا مناقضة بین کلامی ابن سینا إذ فی وقت المرض أمران أحدهما عدم الأمر الذی کان مبدأ للأفعال السلیمة و ثانیهما مبدأ الأفعال المئوفة. فإن سمّی الأول مرضا کان التقابل العدم و الملکة؛ و إن جعل الثانی مرضا کان التقابل من قبیل التضاد.
و الأظهر أن یقال إن اکتفی فی المرض بعدم سلامة الأفعال فذلک یکفیه عدم الصحة المقتضیة للسلامة، و إن ثبتت هناک آفة وجودیة فلا بدّ من إثبات هیئة تقتضیها، فکأنّ ابن سینا کان متردّدا فی ذلک.
و اعترض الإمام بأنّهم اتفقوا علی أنّ أجناس الأمراض المفردة ثلاثة سوء المزاج و سوء الترکیب و تفرّق الاتصال، و لا شی‌ء منها بداخل تحت الکیفیة النفسانیة. أمّا سوء المزاج الذی هو مرض إنّما یحصل إذا صار إحدی الکیفیات الأربع أزید أو أنقص مما ینبغی، بحیث لا تبقی الأفعال سلیمة. فهناک أمور ثلاثة: تلک الکیفیات و کونها غریبة منافرة و اتصاف البدن بها. فإن جعل سوء المزاج عبارة عن تلک الکیفیة کأن یقال الحمّی هی تلک الحرارة الغریبة کان من الکیفیات المحسوسة.
و إن جعل عبارة عن کون تلک الکیفیات غریبة کان من باب المضاف. و إن جعل عبارة عن اتّصاف البدن بها کان من قبیل الانفعال. و أمّا سوء الترکیب فهو عبارة عن مقدار أو عدد أو وضع أو شکل أو انسداد مجری یخلّ بالأفعال و لیس شی‌ء منها من الکیفیات النفسانیة. و کون هذه الأمور غریبة من قبیل المضاف و اتصاف البدن بها من قبیل الانفعال. و أمّا تفرّق الاتصال فظاهر أنّه عدمی فلا یکون کیفیة. و إذا لم یدخل المرض تحت الکیفیات النفسانیة لم تدخل الصّحة تحتها أیضا لکونه ضدا لها. و الجواب بعد تسلیم کون التضاد حقیقیا أنّ تقسیم المرض إلی تلک الأقسام تسامح، و المقصود أنّه کیفیة نفسانیة تحصل عند هذه الأمور و تنقسم باعتبارها. و هذا معنی ما قیل إنّها منوّعات أطلق علیها اسم الانواع.

تنبیه:

لا واسطة بین الصّحة و المرض علی هذین التعریفین، إذ لا خروج من النفی و الإثبات.
و من ذهب إلی الواسطة کجالینوس و من تبعه و سمّاها الحالة الثالثة فقد شرط فی الصّحة کون صدور الأفعال کلها من کلّ عضو فی کلّ وقت سلیمة لتخرج عنه صحة من یصح وقتا کالشتاء، و یمرض، و من غیر استعداد قریب لزوالها لتخرج عنه صحة الأطفال و المشایخ و الفاقهین «2» لأنّها لیست فی الغایة و لا ثابتة قویة، و کذا فی
______________________________
(1) الطبیعیة (م)
(2) الناقهین (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1064
المرض. فالنزاع لفظی بین الشیخ و جالینوس منشأه اختلاف تفسیری الصّحة و المرض عندهما. و معنوی بینه و بین من ظنّ أنّ بینهما واسطة فی نفس الأمر و منشأه نسیان الشرائط التی تنبغی أن تراعی فیما له وسط ما لیس له وسط. و تلک الشرائط أن یفرض الموضوع واحدا بعینه فی زمان واحد و تکون الجهة و الاعتبار واحدة، و حینئذ جاز أن یخلو الموضوع عنهما کأنّ هناک واسطة و إلّا فلا، فإذا فرض إنسان واحد و اعتبر منه عضو واحد فی زمان واحد، فلا بدّ إمّا أن یکون معتدل.
المزاج و إمّا أن لا یکون کذلک فلا واسطة، هکذا یستفاد من شرح حکمة العین و شرح المواقف.
و عند الصرفیین کون اللفظ بحیث لا یکون شی‌ء من حروفه الأصلیة حرف علّة و لا همزة و لا حرف تضعیف، و ذلک اللفظ یسمّی صحیحا. هذا هو المشهور، فالمعتل و المضاعف و المهموز لیس واحد منها صحیحا.
و قیل الصحة مقابلة للإعلال. فالصحیح ما لیس بمعتلّ فیشتمل المهموز و المضاعف و سیأتی فی لفظ البناء أیضا. و السّالم قیل مرادف للصحیح.
و قیل أخصّ منه و قد سبق. و عند النحاة کون اللفظ بحیث لا یکون فی آخره حرف علّة. قال فی الفوائد الضیائیة فی بحث الإضافة إلی یاء المتکلم: الصحیح فی عرف النحاة ما لیس فی آخره حرف علّة، کما قال قائل منهم شعرا ملمعا: أ تدری ما الصحیح عند النحاة «1». ما لا یکون آخره حرف علة. و الملحق بالصحیح ما فی آخره واو أو یاء ما قبلها ساکن. و إنّما کان ملحقا به لأنّ حرف العلة بعد السکون لا تثقل علیها الحرکة انتهی. فعلی هذا المضاعف و المهموز و المثال و الأجوف کلها صحیحة.
و عند المتکلمین و الفقهاء فهی تستعمل تارة فی العبادات و تارة فی المعاملات. أمّا فی العبادات فعند المتکلمین کون الفعل موافقا لأمر الشارع سواء سقط به القضاء به أو لا. و عند الفقهاء کون الفعل مسقطا للقضاء. و ثمرة الخلاف تظهر فیمن صلی علی ظنّ أنّه متطهّر فبان خلافه، فهی صحیحة عند المتکلمین لموافقة الأمر علی ظنّه المعتبر شرعا بقدر وسعه، لا عند الفقهاء لعدم سقوط القضاء به.
و یرد علی تعریف الطائفتین صحة النوافل إذ لیس فیها موافقة الأمر لعدم الأمر فیها علی قول الجمهور، و لا سقوط القضاء. و یرد علی تعریف الفقهاء أنّ الصلاة المستجمعة لشرائطها و أرکانها صحیحة و لم یسقط به القضاء، فإنّ السقوط مبنی علی الرفع و لم یجب القضاء، فکیف یسقط؟ و أجیب عن هذا بأنّ المراد «2» من سقوط القضاء رفع وجوبه؛ ثم فی الحقیقة لا خلاف بین الفریقین فی الحکم لأنّهم اتفقوا علی أنّ المکلّف موافق لأمر الشارع فإنّه مثاب علی الفعل، و أنّه لا یجب علیه القضاء إذا لم یطلع علی الحدث و أنّه یجب علیه القضاء إذا اطلع.
و إنّما الخلاف فی وضع لفظ الصحة. و أمّا فی المعاملات فعند الفریقین کون الفعل بحیث یترتّب علیه الأثر المطلوب منه شرعا مثل ترتّب الملک علی البیع و البینونة علی الطلاق، لا کحصول الانتفاع فی البیع حتی یرد أنّ مثل حصول الانتفاع من البیع قد یترتّب علی الفاسد و قد یتخلّف عن الصحیح، إذ مثل هذا لیس مما یترتّب علیه و یطلب منه شرعا. و لا یردّ البیع بشرط فإنّه صحیح مع عدم ترتّب الثمرة علیه فی الحال أنّ الأصل فی البیع الصحیح ترتّب ثمرته علیه، و هاهنا إنّما لم یترتّب لمانع و هو عارض.
و قیل لا خلاف فی تفسیر الصحة فی العبادات
______________________________
(1) دانی صحیح چیست بنزدیک نحویان؟
(2) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1065
فإنّها فی العبادات أیضا بمعنی ترتّب الأثر المطلوب من الفعل علی الفعل إلّا أنّ المتکلمین یجعلون الأثر المطلوب [بأصله دون وصفه] «1» فی العبادات هو موافقة الأمر، و الفقهاء یجعلونه رفع وجوب القضاء؛ فمن هاهنا اختلفوا فی صحة الصلاة بظنّ الطهارة. و یؤیّد هذا القول ما وقع فی التوضیح من أنّ الصّحة کون الفعل موصلا إلی المقصود الدنیوی. فالمقصود الدنیوی بالذات فی العبادات تفریغ الذّمّة و الثواب و إن کان یلزمها و هو المقصود الأخروی، إلّا أنّه غیر معتبر فی مفهوم الصّحة أوّلا و بالذات، بخلاف الوجوب فإنّ المعتبر فی مفهومه أوّلا و بالذات هو الثواب، و إن کان یتبعه تفریغ الذّمّة، و المقصود الدنیوی فی المعاملات الاختصاصات الشرعیة أی الأغراض المترتّبة علی العقود و الفسوخ کملک الرقبة فی البیع و ملک المتعة فی النکاح و ملک المنفعة فی الإجارة و البینونة فی الطلاق. فإن قیل لیس فی صحّة النفل تفریغ الذّمّة، قلنا لزم النفل بالشروع فحصل بأدائها تفریغ الذمة انتهی.
اعلم أنّ نقیض الصّحة البطلان فهو فی العبادات عبارة عن عدم کون الفعل موافقا لأمر الشارع أو عن عدم کونه مسقطا للقضاء. و فی المعاملات عبارة عن کونه بحیث لا یترتّب علیه الأثر المطلوب منه. و الفساد یرادف البطلان عند الشافعی. و أما عند الحنفیة فکون الفعل موصلا إلی المقصود الدنیوی یسمّی صحّة. و کونه بحیث لا یوصل إلیه یسمّی بطلانا. و کونه بحیث یقتضی أرکانه و شروطه الإیصال إلیه لا أوصافه الخارجیة یسمّی فسادا. فالثلاثة معان متقابلة.
و لذا قالوا الصحیح ما یکون مشروعا بأصله و وصفه، و الباطل ما لا یکون مشروعا لا بأصله و لا بوصفه، و الفاسد ما یکون مشروعا بأصله دون وصفه «2». و بالجملة فالمعتبر فی الصحة عند الحنفیة وجود الأرکان و الشرائط، فما ورد فیه نهی و ثبت فیه قبح و عدم مشروعیة، فإن کان ذلک باعتبار الأصل فباطل. أما فی العبادات فکالصلاة بدون بعض الشرائط و الأرکان، و أمّا فی المعاملات فکبیع الملاقیح و هی ما فی البطن من الأجنّة لانعدام رکن البیع، أعنی المبیع. و إن کان باعتبار الوصف ففاسد کصوم الأیام المنهیّة فی العبادات و کالربا فی المعاملات فإنّه یشتمل علی فضل خال عن العوض، و الزوائد فرع علی المزید علیه، فکان بمنزلة وصف. و المراد «3» بالوصف عندهم ما یکون لازما غیر منفکّ، و بالمجاور ما یوجد وقتا و لا یوجد حینا، و أیضا وجد أصل مبادلة المال بالمال لا وصفها الذی هی المبادلة التامة. و إن کان باعتبار أمر مجاور فمکروه لا فاسد کالصلاة فی الدار المغصوبة و البیع وقت نداء الجمعة. هذا أصل مذهبهم. نعم قد یطلق الفاسد عندهم علی الباطل کذا ذکر المحقق التفتازانی فی حاشیة العضدی.

فائدة:

المتّصف علی هذا بالصّحة و البطلان و الفساد حقیقة هو الفعل لا نفس الحکم. نعم یطلق لفظ الحکم علیها بمعنی أنّها تثبت بخطاب الشارع، و هکذا الحال فی الانعقاد و اللزوم و النفاذ. و کثیر من المحققین علی أنّ أمثال ذلک راجعة إلی الأحکام الخمسة. فإنّ معنی صحة البیع إباحة الانتفاع بالمبیع، و معنی بطلانه حرمة الانتفاع به. و بعضهم علی أنّها من خطاب الوضع
______________________________
(1) [بأصله دون وصفه] (+ م، ع)
(2) [من العبادات هو موافقه … دون وصفه] (- م، ع)
(3) و المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1066
بمعنی أنّه حکم بتعلّق شی‌ء بشی‌ء تعلّقا زائدا علی التعلّق الذی لا بدّ منه فی کلّ حکم و هو تعلّقه بالمحکوم علیه و به. و ذلک أنّ الشارع حکم بتعلّق الصّحة بهذا الفعل و تعلّق البطلان أو الفساد بذلک. و بعضهم علی أنّها أحکام عقلیة لا شرعیة فإنّ الشارع إذا شرع البیع لحصول الملک و بیّن شرائطه و أرکانه فالعقل یحکم بکونه موصلا إلیه عند تحقّقها و غیر موصل عند عدم تحقّقها، بمنزلة الحکم بکون الشخص مصلّیا أو غیر مصلّ، کذا فی التلویح. و أمّا عند المحدّثین فهی کون الحدیث صحیحا؛ و الصحیح هو المرفوع المتّصل بنقل عدل ضابط فی التحمّل و الأداء سالما عن شذوذ و علّة. فالمرفوع احتراز عن الموقوف علی الصحابی أو التابعی، فإنّ المراد «1» به ما رفع إلی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم. و الاتّصال بنقل العدل احتراز عمّا لم یتّصل سنده إلیه صلّی اللّه علیه و سلّم، سواء کان الانقطاع من أول الإسناد أو أوسطه أو آخره، فخرج المنقطع و المعضّل و المرسل جلیا و خفیا و المعلّق، و تعالیق البخاری فی حکم المتّصل لکونها مستجمعة لشرائط الصّحة، و ذلک لأنّها و إن کانت علی صورة المعلّق، لکن لمّا کانت معروفة من جهة الثقات الذین علّق البخاری عنهم أو کانت متصلة فی موضع آخر من کتابه لا یضرّه خلل التعلیق، و کذا لا یضرّه خلل الانقطاع لذلک. و عمّا اتصل سنده و لکن لم یکن الاتصال بنقل العدل بل تخلّل فیه مجروح أو مستور العدالة إذ فیه نوع جرح. و الضابط احتراز عن المغفّل و الساهی و الشّاک لأنّ قصور ضبطهم و علمهم مانع عن الوصول إلی الصحة. و فی التحمّل و الأداء احتراز عمن لم یکن موصوفا بالعدالة و الضبط فی أحد الحالین. و السالم عن شذوذ احتراز عن الشّاذ و هو ما یخالف فیه الراوی من هو أرجح منه حفظا أو عددا أو مخالفة لا یمکن الجمع بینهما. و علة احتراز عن المعتلّ و هو [ما] «2» فیه علّة خفیة قادحة لظهور الوهن فی هذه الأمور فتمنع من الصحة، هکذا فی خلاصة الخلاصة. و لا یحتاج إلی زیادة قید ثقة لیخرج المنکر. أمّا عند من یسوّی بینه و بین الشاذ فظاهر. و أمّا عند من یقول إنّ المنکر هو ما یخالف فیه الجمهور أعمّ من أن یکون ثقة أو لا، فقد خرج بقید العدالة کما فی شرح شرح النخبة. و القسطلانی ترک قید المرفوع و قال الصحیح ما اتّصل سنده بعدول ضابطین بلا شذوذ و لا علّة. و قال صاحب النخبة: خبر الواحد بنقل عدل تامّ الضبط متّصل السّند غیر معلّل و لا شاذ هو الصحیح لذاته، فإن خفّ الضبط مع بقیة الشروط المعتبرة فی الصحیح فهو الحسن لذاته.
و فی شرح النخبة و شرحه هذا أول تقسیم المقبول لأنّه إمّا أن یشتمل من صفات القبول علی أعلاها أو لا و الأوّل الصحیح لذاته، و الثانی إن وجد أمر یجبر ذلک القصور بکثرة الطّرق فهو الصحیح أیضا لکن لا لذاته، بل لغیره. و حیث لا جبر فهو الحسن لذاته و إن قامت قرینة ترجّح جانب قبول ما یتوقّف فیه فهو الحسن أیضا لکن لا لذاته، بل لغیره فقولنا لذاته یخرج ما یسمی صحیحا بأمر خارج عنه. فإذا روی الحدیث الحسن لذاته من غیر وجه کانت روایته منحطّة عن مرتبة الأوّل، أو من وجه واحد مساو له، أو راجح یرتفع عن درجة الحسن إلی درجة الصحیح و صار صحیحا لغیره، کمحمد بن عمرو بن علقمة «3» فإنّه مشهور الصدق و الصیانة و لکنه لیس من أهل الاتفاق بحیث ضعّفه البعض من
______________________________
(1) فالمقصود (م، ع)
(2) (ما) (+ م، ع)
(3) محمد بن عمرو بن علقمة بن وقاص اللیثی المدنی. صدوق من الطبقة السادسة مات سنة 245 ه. تقریب التهذیب 499.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1067
جهة سوء حفظه و وثّقه بعضهم بصدقه و جلالته. فلذا إذا تفرّد هو بما لم یتابع علیه لا یرتقی حدیثه عن الحسن، فإذا انضمّ إلیه من هو مثله أو أعلی منه أو جماعة صار حدیثه صحیحا و إنّما حکمنا بالصحة عند تعدّد الطرق أو طریق واحد مساو له أو راجح لأنّ للصورة المجموعة قوة تجبر القدر الذی قصّر به ضبط راوی الحسن عن راوی الصحیح.
و من ثمّ تطلق الصّحة علی الإسناد الذی یکون حسنا لذاته لو تفرّد عند تعدّد ذلک الإسناد، سواء کان التعدّد لمجیئه من وجه واحد آخر عند التّساوی و الرجحان أو أکثر عند عدمهما انتهی.
اعلم أنّ المفهوم من دلیل الحصر و ظاهر کلام القوم أنّ القصور فی الحسن یتطرّق إلی جمیع الصفات المذکورة. و التحقیق أنّ المعتبر فی الحسن لذاته هو القصور فی الضبط فقط، و فی الحسن لغیره و الضعیف یجوز تطرّق القصور فی الصفات الأخر أیضا، کذا فی مقدمة شرح المشکاة.

فائدة:

تتفاوت رتبة الصحیح بتفاوت هذه الأوصاف قوة و ضعفا. فمن المرتبة العلیا فی ذلک ما أطلق علیه بعض الأئمة أنّه أصح الأسانید کالزهری «1» عن سالم بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب «2» و کمحمد بن سیرین عن عبیدة بن عمرو «3» عن علی بن ابی طالب و کإبراهیم النخعی «4» عن علقمة «5» عن ابن مسعود و المعتمد عدم الإطلاق لترجمة معیّنة، فلا یقال لترجمة معیّنة مثلا للترمذی عن سالم الخ إنّه أصح الأسانید علی الإطلاق من أسانید جمیع الصحابة. نعم یستفاد من مجموع ما أطلق علیه الأئمة ذلک أی أنّه أصح الأسانید أرجحیته علی ما لم یطلقوه علیه أنّه أصح الأسانید، و دون تلک المرتبة فی الرتبة کروایة یزید بن عبد اللّه «6» عن جدّه عن أبیه أبی موسی، و کحمّاد بن سلمة «7»
______________________________
(1) هو محمد بن مسلم بن عبد اللّه بن شهاب الزهری، ابو بکر، ولد عام 58 ه/ 678 م و توفی عام 124 ه/ 742 م. تابعی من اهل المدینة. أول من دون الحدیث، واحد أکابر الحفاظ و الفقهاء. الاعلام 7/ 97، تذکرة الحفاظ 1/ 102، وفیات الاعیان 1/ 451، تهذیب التهذیب 9/ 445، غایة النهایة 2/ 266، صفة الصفوة 2/ 77، حلیة الاولیاء 3/ 360، تاریخ الاسلام 5/ 136.
(2) هو سالم بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب القرشی العدوی، توفی بالمدینة عام 106 ه/ 725 م. احد فقهاء المدینة السبعة، و من سادات التابعین و أکابر علمائهم و ثقاتهم. الاعلام 3/ 71، تهذیب التهذیب 3/ 436، غایة النهایة 1/ 301، صفة الصفوة 2/ 50، حلیة الاولیاء 2/ 193.
(3) هو عبیدة بن عمرو (أو قیس) السلمانی المرادی. توفی عام 72 ه/ 691 م. من التابعین. أسلم بالیمن ثم هاجر إلی المدینة.
و حضر کثیرا من الوقائع و برع فی القضاء و الفقه و الروایة. الاعلام 4/ 199، تذکرة الحفاظ 1/ 47، طبقات ابن سعد 6/ 36، اللباب 1/ 552، تاریخ الاسلام 3/ 191.
(4) هو ابراهیم بن یزید بن قیس بن الاسود، أبو عمران النخعی، ولد عام 46 ه/ 666 م و توفی عام 96 ه/ 815 م. من أکابر التابعین. صالح صدوق ثقة فی روایة الحدیث و حفظه، إمام مجتهد فی الفقه. الاعلام 1/ 80، طبقات ابن سعد 6/ 188، حلیة الاولیاء 4/ 219، طبقات القراء 1/ 29، تاریخ الاسلام 3/ 335.
(5) هو علقمة بن قیس بن عبد اللّه بن مالک النخعی الهمدانی، ابو شبل. توفی بالکوفة عام 62 ه/ 681 م. تابعی من فقهاء العراق، و من رواة الحدیث. کان ممن شهد الفتوح الاسلامیة. الاعلام 4/ 248، تهذیب التهذیب 7/ 276، تذکرة الحفاظ 1/ 45، حلیة الاولیاء 2/ 98، تاریخ بغداد 12/ 296.
(6) هو یزید بن عبد اللّه بن الحر بن همام الکلابی، من بنی ربیعة، توفی ببغداد نحو عام 200 ه/ نحو 815 م. عالم بالادب. له شعر جید له عدة مؤلفات. الاعلام 8/ 184، خزانة البغدادی 3/ 118، الفهرست 44.
(7) هو حماد بن سلمة بن دینار البصری الرّبعی، ابو سلمة. توفی عام 167 ه/ 784 م. مفتی البصرة، و من علماء الحدیث الکبار، نحوی ثقة حافظ، و کان من اوائل من صنف التصانیف. الاعلام 2/ 272، تهذیب التهذیب 3/ 11، نزهة الألباء 50، میزان الاعتدال 1/ 277، حلیة الاولیاء 6/ 249.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1068
عن ثابت «1» عن أنس. و دونها فی الرتبة کسهیل بن أبی صالح «2» عن أبیه عن أبی هریرة، و کالعلاء بن عبد الرحمن «3» عن أبیه عن أبی هریرة، فإنّ الجمیع یشتملهم اسم العدالة و الضبط إلّا أنّ فی المرتبة من الصفات الراجحة ما یقتضی تقدیم ما رواهم علی التی تلیها، و کذا الحال فی الثانیة بالنسبة إلی الثالثة، و المرتبة الثالثة مقدّمة علی روایة من یعدّ ما یتفرّد به حسنا بل صحیحا لغیره أیضا کمحمد بن إسحاق «4» عن عاصم بن عمر «5» عن جابر، و عمرو بن شعیب «6» عن أبیه عن جدّه. و قس علی هذا ما یشبهها للصحة فی الصفات المرجّحة من مراتب الحسن. و من ثمّة قالوا أعلی مراتب الصحیح ما أخرجه البخاری و مسلم و هو الذی یعبّر عنه أهل الحدیث بقولهم متّفق علیه، و دونها ما انفرد به البخاری، و دونها ما انفرد به مسلم، و دونها ما جاء علی شرط البخاری وحده، ثم ما جاء علی شرط المسلم وحده، ثم ما لیس علی شرطهما.

فائدة:

لیس العزیز شرطا للصحیح خلافا لمن زعمه و هو أبو علی الجبّائی من المعتزلة، و إلیه یومئ کلام الحاکم أبی عبد اللّه فی علوم الحدیث حیث قال: و الصحیح أن یرویه الصحابی الزائل عنه اسم الجهالة بأن یکون له راویان ممّن یتداوله أهل الحدیث فصاعدا إلی وقتنا کالشّهادة علی الشهادة، أی کتداول الشهادة علی الشهادة بأن یکون لکلّ واحد منهما راویان. هکذا یستفاد من شرح النخبة و شرحه و خلاصة الخلاصة.

الصّحو:

[فی الانکلیزیة]Waking state
[فی الفرنسیة]Etat de veille
بالفتح و سکون الحاء فی اللغة خلاف السّکر. و عند أهل التصوّف قد سبق مع ذکر الصّحو الثانی و صحو الجمع و الصّحو بعد المحو فی لفظ الجمع و لفظ السّکر.

الصحیح:

[فی الانکلیزیة]Healthy،valid،whole number
-[فی الفرنسیة]Sain،valide،nombre entier
یطلق علی معان منها ما عرفت قبیل هذا
______________________________
(1) ثابت بن الضحاک بن خلیفة الاشهلی صحابی مشهور. مات عام 45 ه و قیل 64 ه. تقریب التهذیب 132.
(2) سهیل بن ابی صالح، ذکوان السّمان، ابو یزید المدنی صدوق. روی له البخاری. و یعد من الطبقة السادسة من الرواة. مات فی خلافة المنصور. تقریب التهذیب 259
(3) العلاء بن عبد الرحمن. هو علی بن عبد الرحمن بن محمد بن المغیرة المخزومی مولاهم، المصری، لقبه علّان. اصله من الکوفة. صدوق. و یعد من الطبقة الحادیة عشرة من الرواة. مات سنة 72 ه. تقریب التهذیب 403
(4) هو محمد بن اسحاق بن یسار المطلبی المدنی، توفی ببغداد عام 151 ه/ 768 م. من أقدم مؤرخی العرب، من حفاظ الحدیث. کان قدریا له عدة مؤلفات. الاعلام 6/ 28، تهذیب التهذیب 9/ 38، طبقات ابن سعد 7/ 67، ارشاد الأریب 6/ 399، تذکرة الحفاظ 1/ 163، وفیات الاعیان 1/ 483
(5) هو عاصم بن عمر بن الخطاب القرشی العدوی. ولد عام 6 ه/ 627 م و توفی بالربذة عام 70 ه/ 690 م. شاعر، جمیل الخلقة، و هو جد عمر بن عبد العزیز لأمه. الاعلام 3/ 248، الاصابة رقم 6149، العقد الفرید 6/ 349.
(6) هو عمرو بن شعیب بن محمد السهمی القرشی، ابو ابراهیم، توفی بالطائف عام 118 ه/ 736 م. من رجال الحدیث.
الاعلام 5/ 79، تهذیب التهذیب 8/ 48، میزان الاعتدال 2/ 289.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1069
و منها الجمع السّالم و منها العدد الذی لیس بکسر.

الصحیفة:

[فی الانکلیزیة]Book
[فی الفرنسیة]Livre،ouvrage
بمعنی کتاب، و فی العرف: هی الکتاب الصغیر، و قد نقل فی بعض کتب الحدیث بروایة أبی ذرّ الغفاری أنّه یسأل النبی صلّی اللّه علیه و سلّم: ما هی الکتب المنزّلة من عند اللّه تعالی؟ فأجابه علیه السلام: مائة و أربعة کتب. منها علی شیث خمسون صحیفة و علی إدریس ثلاثون صحیفة و علی إبراهیم عشرة صحف و علی آدم عشرة صحف و الباقی هی: التوراة و الإنجیل و الزبور و الفرقان.
و أورد الطیبی فی حاشیته علی الکشاف أنّ الکتب مائة و أربع عشرة صحیفة و من ضمنها عشرة صحف علی سیدنا موسی غیر التوراة أی زیادة علیها و اللّه أعلم. انتهی من التفسیر العزیزی «1».

الصّداء.

[فی الانکلیزیة]Veil،mask
[فی الفرنسیة]Voile،masque
بالمدّ و فی اصطلاح الصوفیة حجاب من الظلمة النفسانیة و صور الأکوان علی وجه القلب فیصیر (صاحبه) محجوبا قلبه عن قبول الحقائق و تجلّیات الأنوار إلی حدّ أنّه متی رسخ ذلک فإنّه یصل إلی درجة الحرمان و یبقی ذلک القلب فی الحجاب بصورة کلیة، فلا یحصل منه أیّ نتیجة بالمرّة، کذا فی کشف اللغات. «2».

الصّدأ:

[فی الانکلیزیة]Rust
[فی الفرنسیة]Rouille،rouillure
بالفتح و سکون الدال المهملة هو صدأ الحدید أو النحاس و غیره کما فی الصراح. و فی اصطلاح الصوفیة: حجاب من ظلمة هیآت النفس و صور الأکوان علی وجه القلب حتی یصیر محجوبا عن قبول حقائق و تجلّیات الأنوار إلی أن یصل إلی حدّ الرّسوخ فحینئذ یصیر فی حدّ الحرمان. و معنی البیت:
یبقی ذلک القلب محجوبا بالکلیة.
فلا یجد من نفسه أی حاصل بالکلیة «3»، کذا فی کشف اللغات.

الصّداقة:

[فی الانکلیزیة]Friendship
[فی الفرنسیة]Amitie
عند أهل السلوک هی استواء القلب فی الوفاء و الجفاء و المنع و العطاء، و هی من مراتب المحبّة کما سیأتی. و هی خمس درجات:
الدّرجة الأولی: الصفاء «4» و علامته بغض النّفس و الهوی و مخالفة المراد و ترک الشهوات بعین الرضی و الخروج بالکلّیّة من حبّ الدنیا. الدرجة الثانیة: الغیرة فالشهم من هذا المحل یجعل
______________________________
(1) بمعنی کتاب و در عرف کتاب خرد را گویند و در بعضی کتب حدیث منقول است که ابو ذر غفاری از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم پرسید که از طرف باری تعالی چند کتاب نازل شده است فرمودند صد و چهار کتاب نازل شد بر حضرت شیث پنجاه صحیفه و بر حضرت ادریس سی صحیفه و بر حضرت ابراهیم ده صحیفة و بر حضرت آدم ده صحیفه و باقی تورات و انجیل و زبور و فرقان.
و طیبی در حاشیه کشاف صد و چهارده آورده ده صحیفه از آن جمله بر حضرت موسی سوای تورات زیاده کرده و اللّه اعلم.
انتهی من التفسیر العزیزی.
(2) بالمدّ در اصطلاح متصوفه اندک پوششی که از ظلمت هیئة نفس بر وجه دل باشد و محجوب گرداند دل را از قبول حقائق و تجلیات انوار تا اگر در سوراخ دل برسد بحد حرمان در آید کذا فی کشف اللغات.
(3) زنگ گرفتن آهن و مس و جز آن ما فی الصراح. و در اصطلاح صوفیه پوششی که از ظلمت هیآت نفس و صور اکوان بر وجه دل باشد و محجوب گرداند دل را از قبول حقایق و تجلیات انوار تا اگر در حد رسوخ برسد بحد حرمان آید. فرد:
بماند در حجاب آن دل بکلیّ. نیابد او ز خود حاصل بکلیّ.
کذا فی کشف اللغات.
(4) و این را پنج درجه است درجه أول صفا است
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1070
المحبّ غیورا، و من الغیرة أنّه لا یودّ أن یأخذ شخص اسم المحبوب أو أن ینظر إلیه، ثم فی آخر هذا المقام یغار حتی من نفسه. یقول الشبلی: اللّهم احشرنی أعمی فإنّک أجلّ و أعظم من أن تراک عینی. الدرجة الثالثة: الاشتیاق.
فی هذا المقام نار الشّوق و الأمل تلتهب و تشتعل. الدرجة الرابعة: ذکر المحبوب. من أحبّ شیئا أکثر من ذکره. الدرجة الخامسة:
التحیّر فالرسول المصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم یقول: یا دلیل المتحیّرین. هذا المعنی کان فی الابتداء و أمّا فی النهایة فکان یقول: ربّ زدنی تحیّرا. هل تعرف الفرق من هذا المقام إلی ذلک المقام؟ إذن: إنّه مقام عال و لا یمکن الإخبار عنه، فجناب المحبوب عالی القدر و الوصول إلیه لا یمکن إلّا بالحیرة و الاندهاش. کذا فی الصحائف، فی الصحیفة التاسعة عشرة «1».

الصّدر:

[فی الانکلیزیة]First hemistich
[فی الفرنسیة]Premier hemistiche
بالفتح و سکون الدال المهملة بحسب اللغة (الفارسیة) الأول و فوق کلّ شی‌ء. و فی اصطلاح العروضیین: یسمّون الرکن الأول من المصراع الأول للبیت الصدر. کما وقع فی الرسائل العربیة و الفارسیة «2».

الصّدع:

[فی الانکلیزیة]Crack،fissure
[فی الفرنسیة]Felure،fissure
بالفتح و سکون الدال عند الأطباء هو تفرّق اتصال فی طول العظم إذ لو کان فی العرض یسمی کسرا أو تفتّتا، کذا یستفاد من شرح القانونچه.

الصّدق:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Truth،correctness
[فی الفرنسیة]Verite،justesse
بالکسر و سکون الدال هو ضدّ الکذب و قد سبق فی لفظ الحق، و هو مشترک بین صدق المتکلّم و صدق الخبر، و لا یجری فی المرکّبات الغیر الخبریة من التقییدیة و الإنشائیة. فصدق المتکلّم مطابقة خبره للواقع و کذبه عدمها.
و صدق الخبر مطابقة الخبر للواقع و کذبه عدمها و المشهور أنّ وصف الخبر بالمطابقة للواقع وصف له بحال متعلّقه، فإنّ المطابق للواقع أی النسبة الخارجیة التی هی حالة بین الطرفین مع قطع النظر عن تعلّقهما «3» الأمر الذهنی المتعلق «4» بالخبر، فمطابقة ذلک الأمر الذهنی للواقع بأن یکونا ثبوتیین أو سلبیین صدق و عدمها کذب. و المحقق التفتازانی ذهب إلی أنّ المطابق له هو النسبة المعقولة التی هی جزء مدلول الخبر، أعنی الوقوع و اللاوقوع من حیث إنّها معقولة. فاثنینیة المطابق و المطابق بالاعتبار حیث قال: بیان ذلک أنّ الکلام الذی دلّ علی وقوع نسبة بین شیئین إمّا بالثبوت بأنّ هذا ذاک أو بالنفی بأنّ هذا لیس ذاک. فمع النظر عمّا فی الذهن من النسبة لا بدّ أن یکون [بینهما نسبة
______________________________
(1) درجه دوم غیرت است جوانمرد درین محل محب غیور گردد و از غیرت نخواهد که کس نام محبوب بگیرد و یا بدو نگرد در آخر این مقام از خود نیز بر محبوب غیرت کند. خواجه شبلی گوید اللهم احشرنی اعمی فإنّک أجلّ و أعظم من أن تراک عینی درجه سیوم اشتیاق است درین مقام آتش شوق و آرزو زبانه زند و شعله در گیرد درجه چهارم ذکر محبوب است من احب شیئا اکثر ذکره درجه پنجم تحیر است مصطفی صلّی اللّه علیه و سلّم می‌فرماید یا دلیل المتحیرین این معنی در ابتداء بود و در انتهاء می‌فرماید رب زدنی تحیرا هیچ میدانی ازین تا از آن مقام چه فرق است پس این مقامی است رفیع که از این اخبار ممکن نیست حضرت محبوب خویش بلند قدر بود و وصول بدان جز حیرت و دهشت دیگر چه توان بود کذا فی الصحائف فی الصحیفة التاسعة عشر.
(2) بحسب اللغة أول و بالای هر چیز. و در اصطلاح عروضیان رکن اوّل از مصراع اوّل بیت را نامند کما وقع فی الرسائل العربیة و الفارسیة.
(3) تعقّلها (م، ع)
(4) المتعقّل (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1071
ثبوتیة أو سلبیة لأنّه إمّا أن یکون] «1» هذا ذاک، أو لم یکن، فمطابقة هذه النسبة الحاصلة فی الذهن المفهوم «2» من الکلام لتلک النسبة الواقعة الخارجیة بأن تکونا ثبوتیتین أو سلبیتین صدق و عدمها کذب. و هذا معنی مطابقة الکلام للواقع و الخارج و ما فی نفس الأمر. فإذا قلت أبیع و أردت به الإخبار الحالی فلا بدّ من وقوع بیع خارج حاصل بغیر هذا اللفظ تقصد مطابقته لذلک الخارج، بخلاف بعت الإنشائی فإنّه لا خارج له تقصد مطابقته بل البیع یحصل فی الحال بهذا اللفظ، و هذا اللفظ موجد له. و لا یقدح فی ذلک أنّ النسبة من الأمور الاعتباریة دون الخارجیة للفرق الظاهر بین قولنا القیام حاصل لزید فی الخارج و حصول القیام له أمر متحقّق موجود فی الخارج فإنّا لو قطعنا النظر عن إدراک الذّهن و حکمه فالقیام حاصل له.
و هذا معنی وجود النسبة الخارجیة انتهی.
و قال السیّد السند إنّ المطابق للواقع هو الإیجاب و السلب، و مطابقتهما للواقع أی الأمر الخارجی هو التوافق فی الکیف بأن یکونا ثبوتیین أو سلبیین، و لکلّ وجهة هو مولّیها.
و هذا الذی ذکر من تفسیر الصدق و الکذب مذهب الجمهور. هذا کله خلاصة ما فی الأطول.
و الصدق و الحقّ یتشارکان فی المورد و یتفارقان بحسب الاعتبار، فإنّ المطابقة بین الشیئین تقتضی نسبة کل واحد منهما إلی الآخر بالمطابقة لأنّ المفاعلة تکون من الطرفین، فإذا طابقا «3» فإن نسبنا الواقع إلی الاعتقاد کان الواقع مطابقا بالکسر و الاعتقاد مطابقا بالفتح فتسمّی هذه المطابقة القائمة بالاعتقاد حقّا، و إن عکسنا النسبة کان الأمر بالعکس فتسمّی هذه المطابقة القائمة بالاعتبار «4» صدقا. و إنما اعتبر هکذا لأنّ الحقّ و الصدق حال القول و الاعتقاد دون حال الواقع. و الصدق فی القول هو مجانبة الکذب. و فی الفعل الإتیان به و ترک الانصراف عنه قبل تمامه. و فی النیّة العزم و الجزم و الإقامة علیه حتی یبلغ الفعل، هکذا فی کلیات أبی البقاء. و قال النّظّام و من تابعه: صدق الخبر مطابقته لاعتقاد المخبر و لو خطاء أی و لو کان ذلک الاعتقاد غیر مطابق للواقع، و الکذب عدمها أی عدم مطابقته لاعتقاد المخبر و لو خطاء، و صدق المتکلّم مطابقة خبره للاعتقاد و کذبه عدمها. و المراد «5» بالاعتقاد معناه الغیر المشهور و هو التصدیق الشامل للظّنّ و العلم و غیرهما، إذ لو حمل علی المشهور و هو الجزم القابل للتشکیک لخرج مطابقة الخبر لعلم المخبر عن حدّ الصدق، و لدخل فی حدّ الکذب. فقول القائل السماء تحتنا معتقدا ذلک صدق، و قولنا السماء فوقنا غیر معتقد کذب. و الخبر [المعلوم] «6» المعتقد و المظنون صادق و الموهوم و المشکوک کاذبان فإنّهما لا یطابقان اعتقاد المخبر لانتفائه. و لیس لک أن تقول المراد «7» عدم مطابقة الاعتقاد مع وجوده و لا اعتقاد له فی المشکوک لأنّه ینافی ما هو مذهب النّظّام من انحصار الخبر فی الصادق و الکاذب، و لا أن تقول الخبر المشکوک لیس بخبر لأنّه لا تصدیق
______________________________
(1) بینهما شبه نسبة أن یکون (+ م)
(2) المفهومة (م)
(3) تطابقا (م، ع)
(4) بالاعتقاد (م، ع)
(5) المقصود (م، ع)
(6) المعلوم (+ م، ع)
(7) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1072
له بل لمدلوله لأنّا نقول الدلالة علی الحکم کاف فی کون الکلام خبرا. فالخبر ما یدلّ علی التصدیق سواء تخلّف المدلول أو لا، و لو لا ذلک لم یوجد خبر کاذب علی هذا المذهب لأنّ الخبر الکاذب ما خالف مدلوله اعتقاد المخبر فلا اعتقاد للمخبر بخبره و لا تصدیق به فلا یکون کاذبا، لأنّه مختصّ بالخبر. و احتج النّظّام بقوله تعالی وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ «1» کذّبهم فی قولهم إنّک لرسول اللّه مع مطابقته للخارج لأنّه لم یطابق اعتقادهم.
و الجواب أنّ المعنی لکاذبون فی الشهادة.
و قال الجاحظ صدق الخبر مطابقته للواقع مع الاعتقاد بأنّه مطابق و کذبه عدم مطابقته للواقع مع اعتقاد أنّه غیر مطابق، و غیرهما لیس بصدق و لا کذب و هو المطابقة مع اعتقاد اللامطابقة أو بدون الاعتقاد، و عدم المطابقة مع اعتقاد المطابقة أو بدون الاعتقاد. فکلّ من الصدق و الکذب بتفسیره أخصّ منه بتفسیر الجمهور و النّظّام لأنّه اعتبر فی کلّ منهما جمع الأمرین الذین اکتفوا بواحد منهما. و صدق المتکلّم مطابقة خبره للواقع و الاعتقاد و کذبه عدمها. و استدلّ الجاحظ بقوله تعالی أَفْتَری عَلَی اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ «2»، فإنّ الکفّار حصروا أخبار النبی علیه السلام بالحشر و النّشر فی الافتراء و الأخبار حال الجنّة علی سبیل منع الخلو؛ و لا شکّ أنّ المراد «3» بالثانی غیر الکذب لأنّه قسیمه، و غیر الصدق لأنّهم اعتقدوا عدمه. و ردّ بأنّ المعنی أم لم یفتر فعبّر عنه أی عن عدم الافتراء بالجنّة لأنّ المجنون یلزمه أن لا افتراء له لأنّ الکذب عن عمد و لا عمد للمجنون، فیکون هذا حصرا للخبر الکاذب فی نوعیه أعنی الکذب عن عمد و الکذب لا عن عمد.

فائدة:

اعلم أنّ المشهور فیما بین القوم أنّ احتمال الصدق و الکذب من خواص الخبر لا یجری فی غیره من المرکبات المشتملة علی نسبة. و ذکر بعضهم أنّه لا فرق بین النسبة فی المرکّب الأخباری و غیره إلّا بأنّه إن عبّر عنها بکلام تام یسمّی خبرا و تصدیقا کقولنا: زید انسان أو فرس، و إلّا یسمّی مرکّبا تقییدیا و تصوّرا کما فی قولنا یا زید الإنسان أو الفرس. و أیا ما کان فالمرکّب إمّا مطابق فیکون صادقا أو غیر مطابق فیکون کاذبا. فیا زید الإنسان صادق و یا زید الفرس کاذب و یا زید الفاضل محتمل. و ردّه المحقّق التفتازانی بما حاصله أنّه إن أراد هذا البعض أنّه لا فرق بینهما أصلا فلیس بصحیح لوجوب علم المخاطب بالنسبة فی المرکّب التقییدی دون الأخباری، حتی قالوا إنّ الأوصاف قبل العلم بها أخبار کما أنّ الأخبار بعد العلم بها أوصاف. و إن أراد أنّه لا فرق بینهما بحسب احتمال الصدق و الکذب فکذلک لما ذکره الشیخ من أنّ الصدق و الکذب إنّما یتوجهان إلی ما قصده المتکلّم إثباته أو نفیه، و النسبة [الوصفیة] «4» لیست کذلک. و لو سلّم فإطلاق الصدق و الکذب علی المحرک الغیر التام مخالف لما هو المعتمد فی تفسیر الألفاظ، أعنی اللغة و العرف. و إن أراد تجدید اصطلاح فلا مشاحة فیه.
______________________________
(1) المنافقون/ 1
(2) سبأ/ 8
(3) المقصود (م، ع)
(4) الوصفیة (+ م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1073
قال السیّد السّند: و الحقّ أن یقال إنّ النّسب الذهنیة فی المرکّبات الخبریة تشعر من حیث هی هی بوقوع نسب أخری خارجة عنها، فلذلک احتملت عند العقل مطابقتها و لا مطابقتها و أمّا النّسب فی المرکّبات التقییدیة فلا إشعار لها من حیث هی هی بوقوع نسب أخری تطابقها أو لا تطابقها، بل ربما أشعرت بذلک من حیث إنّ فیها إشارة إلی نسب خبریة. بیان ذلک أنّک إذا قلت زید فاضل فقد اعتبرت بینهما نسبة ذهنیة علی وجه تشعر بذاتها بوقوع نسبة أخری خارجة عنها و هی أنّ الفضل ثابت له فی نفس الأمر، لکن تلک النسبة الذهنیة لا تستلزم هذه الخارجیة استلزاما عقلیا. فإن کانت النسبة الخارجیة المشعر بها واقعة کانت الأولی صادقة و إلّا کاذبة. و إذا لاحظ العقل تلک النّسبة الذهنیة من حیث هی هی جوّز معها کلا الأمرین علی السّواء، و هو معنی الاحتمال. و أمّا إذا قلت یا زید الفاضل فقد اعتبرت بینهما نسبة ذهنیة علی وجه لا تشعر من حیث هی أنّ الفضل ثابت له فی الواقع بل من حیث إنّ فیها إشارة إلی معنی قولک زید فاضل، إذ المتبادر إلی الأفهام أن لا یوصف شی‌ء إلّا بما هو ثابت له. فالنّسبة الخبریة تشعر من حیث هی بما یوصف باعتباره بالمطابقة و اللامطابقة أی الصدق و الکذب، فهی من حیث هی محتملة لهما. و أمّا التقییدیة فإنّها تشیر إلی نسبة خبریة و الإنشائیة تستلزم نسبا خبریة، فهما بذلک الاعتبار تحتملان الصدق و الکذب. و أمّا بحسب مفهومیهما فلا. و قال صاحب الأطول التحقیق الذی یعطیه الفکر العمیق و الذّکاء الدقیق أنّ النسبة التی لها خارج هی التی تکون حاکیة عن نسبة. فمعنی ثبوت الخارج [لها] «1» لیس إلّا کونه محکیّا، و نسب الإنشاءات لیست حاکیة بل محضرة لتطلّب وجودها أو عدمها أو معرفتها أو یتحسّر علی فوتها إلی غیر ذلک، و کذا نسب التقییدیات لیست حاکیة بل محضرة لتتعین به ذات. و معنی مطابقتها للخارج أن یکون حکایتها علی ما هو علیه فلا خارج للإنشاء هذا.
و الصدق عند أهل المیزان یستعمل أیضا لمعنیین آخرین، فإنّه قد یستعمل فی المفردات و ما فی حکمها من المرکّبات التقییدیة، و معناه حینئذ الحمل، و یستعمل بعلی فیقال الکاتب صادق علی الإنسان أی محمول علیه. و قد یستعمل فی القضایا و معناه حینئذ الوجود و التحقّق فی الواقع، و یستعمل بفی فیقال هذه القضیة صادقة فی نفس الأمر أی متحقّقة فیها، حتی إذا قیل کلّما صدق کل ج ب بالضرورة صدق کل ج ب دائما کان معناه کلّما تحقّق فی نفس الأمر مضمون القضیة الأولی تحقّق فیها مضمون الثانیة. و الفرق بین الصدق بهذا المعنی و بین الصدق بمعنی مطابقة حکم القضیة للواقع کما هو مآل المعنی الأول یظهر فی القضیة التی تتحقّق نسبتها فی الاستقبال، فإنّ هذه القضیة صادقة فی الحال بمعنی مطابقة حکمها و لیست بصادقة بمعنی عدم تحقّق نسبتها، إذ لم تتحقّق النسبة بعد، بل سوف تتحقّق. هکذا یستفاد ممّا حقّقه السیّد السّند فی حواشی شرح المطالع.
و عند أهل السلوک هو استواء السّرّ و العلانیة و ذلک بالاستقامة مع اللّه تعالی ظاهرا و باطنا سرّا و علانیة، و تلک الاستقامة بأن لا یخطر بباله إلّا اللّه. فمن اتّصف بهذا الوصف أی استوی عنده الجهر و السّر و ترک ملاحظة الخلق بدوام مشاهدة الحقّ یسمّی صدیقا، کذا فی مجمع السلوک. و قیل الصدق قول الحقّ فی مواطن الهلاک. و قیل أن تصدق فی موضع لا
______________________________
(1) لها (+ م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1074
ینجّیک منه إلّا الکذب. قال القشیری: الصدق أن لا یکون فی أحوالک شیب «1» و لا فی اعتقادک ریب و لا فی أعمالک عیب، کذا فی الجرجانی.

الصّدقة:

[فی الانکلیزیة]Legal alms
[فی الفرنسیة]Aumone legale
بفتحتین من الصّدق سمّی بها عطیة یراد بها المثوبة لا التّکرمة لأنّ بها یظهر صدقه فی العبودیة کذا فی جامع الرموز، و هی أعمّ من الزکاة. اعلم أنّ کلّ صدقة فی الإحرام غیر مقدّرة فهی نصف صاع من برّ أو صاع من تمر أو شعیر إلّا صدقة قتل القمّلة و الجرادة، فإنّ للمحرم فی ذلک ما شاء کما فی المحیط کذا فی جامع الرموز و الهدایة فی بیان الجنایات.
و فی تیسیر القاری ترجمة شرح صحیح البخاری یقول فی باب: هل یصلّی علی غیر النبی صلی اللّه علیه و آله و سلّم من کتاب الدعوات، الصّدقة عبارة عن مال (ینفق) سوی الزکاة المفروضة و حینا تطلق الصّدقة علی الزکاة أیضا «2».

الصّدی:

[فی الانکلیزیة]Echo
[فی الفرنسیة]Echo
بالفتح فی اللغة آواز کوه- صوت الجبل- و سرای و مانند آن- و القصر و أمثال ذلک- کما فی الصراح. قال الحکماء الهواء المتموّج الحامل للصوت إذا صادم جبلا أو جسما أملس کجدار و نحوه، و رجع بسبب مصادمة الجسم له، و صرفه إلی خلف رجع ذلک الهواء القهقری، فیحدث فی الهواء المصادم الراجع صوت شبیه بالأول، و هو الصدی المسموع بعد الصوت الأوّل علی تفاوت بحسب قرب المقام و بعده. و مثّل الرجوع المذکور برجوع الکرة المرمیة إلی الحائط. و قال الإمام الرازی لکلّ صوت صدی لکن قد لا یحسّ به إمّا لقرب المسافة بین الصوت و عاکسه فلا یسمع الصوت و الصدی فی زمانین متباینین، بحیث یتقوّی «3» الحسّ علی إدراک تباینهما فیحسّ بهما علی أنّهما صوت واحد کما فی الحمامات و القبّات «4» الملس الصقیلة جدا، و أمّا لأنّ العاکس لا یکون صلبا أملس فیکون الهواء الراجع کالکرة اللینة «5» فإنّه لا یکون نبوؤها عنه إلّا مع ضعف فیکون رجوع الهواء عن ذلک العاکس ضعیفا. و لذلک کان صوت المغنّی فی الصحراء أضعف منه فی المسقّفات. و إن شئت الزیادة فارجع إلی شرح المواقف فی بحث المسموعات.

الصدیق:

[فی الانکلیزیة]Just،fair،correct،saintly
[فی الفرنسیة]Juste،droit،saint
مبالغة فی الصدق و هو الذی کمل فی تصدیق کلّ ما جاء به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم علما و قولا و فعلا بصفاء باطنه و قربه بباطن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لشدة مناسبته له. و لهذا لم تتخلّل فی کتاب اللّه تعالی مرتبة بینهما فی قوله تعالی فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ «6». و قال صلّی اللّه علیه و سلّم: (أنا و أبو بکر کفرسی رهان فلو سبقنی لآمنت به و لکن سبقته فآمن بی) «7» کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.
______________________________
(1) شوب (م)
(2) و در تیسیر القاری ترجمه صحیح بخاری در باب هل یصلّی علی غیر النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم من کتاب الدعوات میگوید صدقه عبارت از مالی است غیر زکاة مفروض و گاهی صدقه را بر زکاة نیز اطلاق کنند.
(3) یقوی (م، ع)
(4) القباب (م، ع)
(5) کالکرة التی ترمی إلی شی‌ء لین (م، ع)
(6) النساء/ 69.
(7) ذکره العجلونی فی کشف الخفاء، 2/ 565، و قال: إنه من المفتریات المعلوم بطلانها ببدیهة العقل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1075

الصّدّیقیة:

[فی الانکلیزیة]Correctness،saintliness
[فی الفرنسیة]Droiture،saintete
هی درجة أعلی من درجات الولایة و أدنی من درجات النّبوّة لا واسطة بینها و بین النّبوّة، فمن جاوزها وقع فی النّبوّة؛ هکذا فی کلیات أبی البقاء.

الصّراط:

[فی الانکلیزیة]Road،way،bridge upon the chasm of Hell -Chemin،pont jete au
[فی الفرنسیة]dessus de l'enfer
قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم: سینصب الصراط علی ظهر جهنم فأکون أوّل من یجوزه. و المشهور أنّ الصراط أحدّ من السیف و أدقّ من الشعرة.
و جاء فی حدیث آخر: إنّه بالنسبة لبعض الناس هو کذلک، و أمّا بالنسبة لآخرین فهو واد وسیع.
و هو کما یقولون: طول الوقوف فی المحشر بالنسبة لبعض الناس مقدار خمسین ألف سنة.
و بالنسبة لبعضهم ما یساوی أداء رکعتین من الصلاة. و هذا بناء علی تفاوت الأعمال و أنوار الإیمان.
و ورد أیضا بأنّه یعثر بعض المسلمین علی الصراط و یتخلفون هناک فإنّهم یصیحون: وا محمداه. فحینئذ یصیح صلّی اللّه علیه و سلّم علیه و سلم مستغیثا ربّه بصوت عال من شدّة شفقته علی أمّته:
أمتی، أمتی. لا أسألک نفسی و لا فاطمة ابنتی.
هذه المبالغة هی غایة فی الاهتمام من جانبه فی حقّ أمته و نجاتها. بینما دعاء الرّسل الآخرین فی ذلک الیوم هو: اللّهم سلّم سلّم.
و ورد فی حدیث آخر: إنّ نبیکم قائم علی الصراط و هو یقول: ربّ سلّم سلّم. و قوله هذا من أجل طلب السلامة سیکون و کذلک بقیة الأنبیاء و المرسلین. و جاء فی أحد الأحادیث:
بأنّ کلّ من یؤدّی الصّدقة بنیّة صالحة فإنّه یعبر فوق الصراط. هکذا فی مدارج النبوة للشیخ عبد الحق الدهلوی «1»

الصّرع:

[فی الانکلیزیة]Epilepsy
[فی الفرنسیة]Epilepsie
بالفتح و سکون الراء فی اللغة السّقوط.
و عند الأطباء عبارة عن مرض یحدث بسبب سدة دماغیة غیر تامة تمنع الروح النفسانی عن النّفوذ فتشنّج بها جمیع. الأعصاب لانقباض مبدئها، و تمنع الحسّ و الحرکة و الانتصاب سمّی به تسمیة للملزوم باسم اللازم، و قد یسمّی بأم الصبیان لکثرة عروضه للصبیان، و بالمرض الکاهنی أیضا لأنّ من المصروعین من یتکهّن و یخبر بالغیب کالکهّان. و إنّما قلنا غیر تامة لأنّ سدة الدماغ إن کانت تامّة أحدثت السّکتة، فهذا القید احتراز عن السّکتة. و ینقسم الصّرع إلی بلغمیة و سوداویة لأنّ السّدة إمّا بلغمیة أو سوداویة. و السّدة الصفراویة قلما توجد و الصّرع الدمویة یحتمله، کذا فی شرح القانونچه.

الصّرف:

[فی الانکلیزیة]Morphology،grammar
[فی الفرنسیة]Morphologie،grammaire
بالفتح و سکون الراء عند أهل اللغة له
______________________________
(1) گفت آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم که زده خواهد شد صراط بر پشت دوزخ پس می‌باشم من اوّل کسی که بگذرد آن را و مشهور است که صراط تیزتر است از شمشیر و باریک‌تر است از موی. و در حدیثی دیگر آمده است که بر بعضی مردم همچنین است و بر بعضی مثل وادی وسیع و این چنان است که میگویند طول وقوف در محشر بر بعضی مقدار پنجاه هزار سال است و بر بعضی مقدار دو رکعت نماز و این بنا بر تفاوت اعمال و انوار ایمان است و آمده است که چون امت بر صراط بلغزند و در مانند فریاد کنند وا محمداه پس آن حضرت از شدت اشفاق به آواز بلند ندا کند و گوید رب امتی امتی سؤال نمی‌کنم ترا امروز نفس خود را و نه فاطمه را که دختر من است این مبالغه در غایت اهتمام است از آن حضرت در باب امت و استخلاص ایشان و دعای رسل در ان روز این است که اللهم سلم سلم و در حدیث دیگر آمده است که پیغمبر شما قائم باشد بر صراط و بگوید رب سلّم سلّم و قول آن حضرت برای طلب سلامت خواهد بود و از رسل نیز همچنین و در حدیث آمده است که کسی که نیک دهد صدقه را میگذرد بر صراط هکذا فی مدارج النبوة للشیخ عبد الحق الدهلوی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1076
معنیان أحدهما الفضل و منه سمّی التّطوّع من العبادات صرفا لأنّه زیادة علی الفرائض، و ثانیهما النقل. و عند الفقهاء هو بیع الثمن بالثمن جنسا بجنس کبیع الذهب بالذهب أو بغیر جنس کبیع الذهب بالفضة، سمّی بالصّرف لأنّه لا ینتفع بعینه و لا یطلب منه إلّا الزیادة أو لأنّه یحتاج فیه إلی النقل فی بدلیه من ید إلی ید قبل الافتراق لأنّه یشترط فیه التقابض قبل الافتراق، کذا فی مجمع البرکات ناقلا عن التبیین «1» و شرح الوقایة. و یطلق الصّرف أیضا علی علم من العلوم المدونة و یسمّی بالتصریف أیضا، و صاحب هذا العلم یسمّی صرفیا و صرافا، و قد سبق فی مقدمة الکتاب.

الصّریح:

[فی الانکلیزیة]Explicit،clear،evident.obvious
[فی الفرنسیة]Explicite،clair،evident
بالراء المهملة عند الأصولیین لفظ انکشف المراد «2» منه فی نفسه بسبب کثرة الاستعمال حقیقة کان أو مجازا، و حکمه ثبوت موجبه من غیر حاجة إلی النّیة أو القرینة، و تقابله الکنایة.
هذا هو المذکور فی کتب الحنفیة. قوله فی نفسه أی بالنّظر إلی کونه لفظا مستعملا و الکنایة ما استتر المراد «3» منه فی نفسه سواء کان المراد «4» فیها معنی حقیقیا أو مجازیا.
و احترز بقوله فی نفسه عن استتار المراد «5» فی الصریح بواسطة غرابة اللفظ أو ذهول السامع عن الوضع، أو عن القرینة أو نحو ذلک. و أیضا احتراز عن انکشاف المراد «6» فی الکنایة بواسطة التفسیر و البیان. فمثل المفسّر و المحکم داخل فی الصریح، و مثل المجمل و المشکل داخل فی الکنایة، کذا فی التلویح.
و أمّا فی العضدی فقال هو من أقسام المنطوق فإنّه ینقسم إلی صریح و غیر صریح. و عند النحاة یطلق علی التأکید اللفظی. فی العباب التأکید بإعادة لفظ الأول یسمّی صریحا و بغیر لفظ الأول یسمّی غیر صریح و معنویا و یطلق أیضا علی قسم من الإعراب. و التصریحة عند أهل البیان قسم من الاستعارة مقابلة للمکنیة و قد سبقت فی لفظ الاستعارة.

الصّعب:

[فی الانکلیزیة]Difficult metaphor
[فی الفرنسیة]Metaphore difficile
بالفتح و سکون العین فی اللغة الفارسیة:
دشوار و تند کما فی کنز اللغات. و هو عند البلغاء: أن یؤتی بلفظ طریف یربط ما بین أمرین مثل الترصیع و الجناس، و معنوی مثل الإیهام و الخیال. کذا فی جامع الصنائع، و وجه التسمیة غیر مخفی «7».

الصّعق:

[فی الانکلیزیة]Striking،ecstasv
[فی الفرنسیة]foudrolement،extase
هو الغیبوبة و فقدان الوعی. و فی اصطلاح الصوفیة هی مرتبة الفناء فی الحقّ، کذا فی کشف اللغات «8». و فی الجرجانی الصّعق الفناء
______________________________
(1) التبیین: لأمیر کاتب بن امیر عمر الاتقانی (- 758 ه). و الکتاب من شروح کتاب «المنتخب فی اصول المذهب» لمحمد بن محمد بن عمر الاخسیکثی حسام الدین (- 644 ه).
(2) المقصود (م، ع)
(3) المقصود (م، ع)
(4) المقصود (م، ع)
(5) المقصود (م، ع)
(6) المقصود (م، ع)
(7) در لغت بمعنی دشوار و تند کما فی کنز اللغات و نزد بلغاء آنست که در ربط طرفه آرد لفظی مثل ترصیع و تجنیس و معنوی مثل ایهام و خیال کذا فی جامع الصنائع.
(8) بیهوش شدن و در اصطلاح صوفیه مرتبه فنا است در حق کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1077
فی الحقّ عند التّجلّی الذاتی الوارد بسبحات یحترق ما سوی اللّه فیها، انتهی.

الصّعود:

[فی الانکلیزیة]Rising،ascent
[فی الفرنسیة]Ascension
بالفتح و تخفیف العین ضد الهبوط کما فی المنتخب و استعملهما أهل الهیئة لمعان بعضها بالقیاس إلی الحرکة الأولی و بعضها بالقیاس إلی الحرکة الثانیة. أمّا بالقیاس إلی الحرکة الأولی فیقال النصف الصاعد من الفلک هو من غایة الانحطاط تحت الأفق إلی غایة الارتفاع فوقه، علی خلاف توالی البروج، و یسمّی النصف الشرقی و النصف المقبل أیضا. و النصف الهابط هو من غایة الارتفاع إلی غایة الانحطاط و یسمّی النصف الغربی و النصف المنحدر أیضا. و یقال الصّعود أیضا علی تقارب الکوکب من سمت الرأس و الهبوط علی تباعده منه علی ما ذکره عبد العلی البرجندی فی بحث النطاقات فی شرح التذکرة من الصعود و الهبوط. و قد یطلق علی تقارب الکوکب من سمت الرأس و تباعده و علی کونه فی النصف الشرقی من الفلک و النصف الغربی منه، انتهی کلامه. و أمّا بالقیاس إلی الحرکة الثانیة فیستعملان لمعان، أحدها أنّ مرکز التدویر أو الکوکب إذا کان متحرّکا فی نصف البروج الذی هو من أوّل الجدی إلی آخر الجوزاء علی التوالی یسمّی صاعدا، و فی النصف الآخر هابطا. و ثانیها أنّه إذا کان مرکز التدویر «1» أو مرکز الشمس متحرّکا فی النطاق الثالث و الرابع من الخارج أو کان مرکز الکوکب فی النطاق الثالث و الرابع من التدویر یسمّی صاعدا، و فی النطاقین الآخرین هابطا. فالمراد «2» بالصعود حینئذ تباعد مرکز التدویر أو الکوکب عن الأرض، و بالهبوط تقاربه منها. و ثالثها أنّه إذا کان مرکز التدویر أو الکوکب متحرّکا من منتصف النصف الجنوبی من منطقة الخارج إلی منتصف النصف الشمالی منها یسمّی صاعدا، و فی النصف الآخر هابطا؛ و بهذا المعنی الأخیر یطلق الصعود و الهبوط فی العروض «3». و ذکر العلّامة فی النهایة و التحفة أنّه قد یراد بصعود الکوکب ازدیاد بعده علی البعد الأوسط، فبهذا الاعتبار یقال إنّه صاعد ما دام فی النطاق الأوّل و الرابع و هابط ما دام فی النطاقین الآخرین. و المشهور عند أهل الأحکام أنّه بهذا الاعتبار یسمّی مستعلیا و منخفضا. و لا مشاحة فی الاصطلاحات. و الظاهر من بعض کتب الهیئة أنّه یطلق الصعود و الهبوط فی النطاقات البعدیة المسیریة، و الاستعلاء و الانخفاض فی النطاقات البعدیة؛ فیقال إنه صاعد ما دام فی النطاق الأول و الرابع من النطاقات المسیریة، و هابط ما دام فی الباقین منها. و یقال إنّه مستعل ما دام فی الأول و الرابع من النطاقات البعدیة، و منخفض ما دام فی الآخرین منها. و فی شرح الملخص و ربما یقال إنّه صاعد ما دام فی الأول و الرابع من النطاقات البعدیة و یسمّی مستعلیا و هابطا ما دام فی الآخرین و یسمّی منخفضا؛ هکذا یستفاد من شرح المواقف و مما ذکره عبد العلی البرجندی فی حاشیة شرح الملخص و شرح التذکرة.

الصّغری:

[فی الانکلیزیة]Minor premise
[فی الفرنسیة]Premisse mineure
مؤنّث الأصغر و هو عند أهل العربیة یطلق علی قسم من الجملة و علی قسم من الفاصلة.
و عند المنطقیین هی القضیة التی فیها الأصغر و قد سبق أیضا فی لفظ الحدّ.

الصّغیر:

[فی الانکلیزیة]Contracion
[فی الفرنسیة]Contracion
بالغین المعجمة کالکریم یطلق علی قسم
______________________________
(1) مرکز التدویر أو (- م)
(2) فالمقصود (م، ع)
(3) العرض (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1078
من الإدغام و الاشتقاق کما مرّ فی بحثهما.

صفاء الذّهن:

[فی الانکلیزیة]Lucidity،clearmindness
[فی الفرنسیة]Lucidite،serenite
هو عبارة عن استعداد النفس لاستخراج المطلوب بلا تعب، کذا فی الجرجانی.

الصّفة:

[فی الانکلیزیة]Quality،attribute
[فی الفرنسیة]Qualite،attribut
بالکسر هی و الوصف مترادفان لغة. و معنی الصفة بیان المجمل و بیان الأهلیة للشی‌ء و بیان معنی فی الشی‌ء. و بعض المتکلّمین فرّقوا بینهما، فقالوا الوصف یقوم بالموصوف و الصّفة تقوم بالواصف؛ فقول القائل زید عالم وصف لزید باعتبار أنّه کلام الواصف لا صفة له، و علمه القائم به صفة لا وصف انتهی. و المراد بالصفة فی قول الفقهاء صفة الصلاة الأفعال الواقعة فی الصلاة سواء کانت فرائض أو لا، کما فی البرجندی و الدرر. و تطلق الصفة أیضا علی المحمول علی الشی‌ء و یقابلها الذّات و علی ما لا یستقلّ بالمفهومیة و یقابلها الذات کما عرفت، و علی الأمر الخارج المحمول یقابلها الجزء و علی ما یقوم بالغیر و علی النّعت و علی الوصف المشتقّ کما ستعرف فی لفظ الوصف؛ و من الصفة المشتقة اسم الفاعل و اسم المفعول و الصفة المشبّهة و أفعل التفضیل و ما یجری مجراها کالمنسوب، کذا فی شرح الکافیة فی تعریف المبتدأ.

الصّفّة:

[فی الانکلیزیة]Shelf
[فی الفرنسیة]Etagere،rayon
بتشدید الفاء مرّ معناها فی لفظ البیت.

الصّفة المشبّهة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Qualifying adjective
[فی الفرنسیة]Adjectif qualificatif
هی عند النحاة اسم اشتقّ من فعل لازم لما قام ذلک الفعل به علی معنی الثبوت. قوله لازم احتراز عن اسم المفعول فإنّه یجب أن یکون مشتقا من فعل متعدّ بنفسه أو بحرف الجر و عن اسم الفاعل المشتقّ من فعل متعدّ. و قوله علی معنی الثبوت أی لا بمعنی الحدوث احتراز عن قائم و ذاهب مما اشتقّ من فعل لازم لما قام به بمعنی الحدوث فإنّه اسم فاعل لا صفة مشبّهة، و اللازم أعمّ من أن یکون لازما ابتداء، أو عند الاشتقاق کرحیم فإنه مشتقّ من رحم بکسر العین بعد نقله من رحم بضمها فلا یقال رحیم إلّا من رحم بضم الحاء أی صار الرّحم طبیعة له ککریم بمعنی صار الکرم طبیعة له.
و المراد بکونه بمعنی الثبوت أنّه یکون کذلک بحسب أصل الوضع فخرج منه نحو ضامر و طالق لأنّهما بحسب أصل الوضع للحدوث عرض لهما الثبوت بحسب الاستعمال، هکذا فی الفوائد الضیائیة و غیره. و لیس معنی الثبوت فیها أنّها موضوعة للاستمرار فی جمیع الأزمنة، بل هی موضوعة للقدر المشترک بینها. فمعنی حسن فی أصل الوضع لیس إلّا ذو حسن سواء کان فی بعض الأزمنة أو فی جمیعها، لکن بعض الأزمنة أولی من بعض، و لم یجز نفیه فی جمیع الأزمنة لأنّک حکمت بثبوته فلا بدّ من وقوعه فی زمان، کان الظاهر ثبوته فی جمیعها بدلیل العقل إلی أن یقوم دلیل علی تخصیصه ببعضها، کأن تقول کان هذا حسنا فقبح، کذا فی العباب. و حاصل ذلک أنّ الثبوت لیس بمعنی ما یقابل الحدوث بل بمعنی مطلق الثبوت الشامل للاستمرار و الحدوث علی ما ذکر مولانا عصام الدین. و فوائد باقی القیود سبقت فی تعریف اسم الفاعل. ثم إنّه إنّما سمّیت بالصّفة المشبّهة لشبهها بالفاعل من حیث إنّها تثنی و تجمع و تذکّر و تؤنّث، و من حیث إنّها تعمل عمل فعلها، و یجب فیها الاعتماد إلّا أنّه لم یشترط لعملها زمان الحال و الاستقبال.

فائدة:

اسم الفاعل و المفعول الغیر المتعدّیین مثل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1079
الصّفة فی العمل و فی مجی‌ء الأقسام، و کذا المنسوب مثل الصّفة فی العمل و الأقسام. و إنّما یعمل المنسوب لأنّه صار بسبب حصول معنی النسبة فیه کاسم الفاعل و الصّفة المشبّهة فی أنّه یدلّ علی ذات غیر معیّنة موصوفة بصفة معیّنة و هی النسبة فیحتاج إلی موصوف یخصّص هو أو متعلّقه تلک الذات کاحتیاج سائر الصفات، فیعمل فی ذلک المخصّص لاقتضائه إیّاه بحسب أصل الوضع، نحو رجل تمیمی أو مصری حماره. إنّما لم یعمل المصغّر مع حصول معنی الوصف فیه بسبب التصغیر لأنّه یدلّ علی ذات معیّنة موصوفة بصفة معیّنة لأنّ معنی رجیل رجل صغیر، فلا یحتاج إلی ما یخصّص تلک الذات لأنّ لفظ المصغّر یدلّ علیها. و إنّما لم یعمل اسم الآلة و اسم الزمان و المکان مع أنّها تدلّ علی ذات مبهمة موصوفة بصفة معیّنة کالصفات.
ألا یری أنّ معنی المضرب آلة تضرب بها.
و معنی المضرب زمان أو مکان یضرب فیه. لأنّ اقتضاء الصفات لشی‌ء یخصّص تلک الذات المبهمة وضعی، و ذلک الشی‌ء هو موصوفها أو متعلّقه، فترفع تلک الصفات ضمیر الموصوف أو متعلّقه، بخلاف اسم الآلة و اسم الزمان و المکان، فإنّما وضعه لیدلّ علی ذات مبهمة موصوفة بصفة معیّنة غیر مخصّصة بموصوف أو بمتعلّقه، فلا یرفع لا ضمیر الموصوف و لا متعلّق الموصوف، کذا فی العباب. و من هاهنا أیضا یعلم فرق بین الصفات و تلک الأسماء.

الصّفحة الملساء:

[فی الانکلیزیة]Smooth
[فی الفرنسیة]Lisse
عند الحکماء و المتکلّمین هی ما یکون أجزاؤه المفروضة متساویة فی الوضع و متصلة بحیث لا یکون بین تلک الأجزاء فرج، سواء کانت نافذة و تسمّی مساما أو غیر نافذة و تسمّی زوایا، کذا فی شرح المواقف فی بیان جواز الخلاء فی بحث المکان. و صفحة القمر و الشمس ذکر فی لفظ الإصبع.

الصّفراء:

[فی الانکلیزیة]Gall
[فی الفرنسیة]Bile،vesicule biliaire
بالمدّ فی اصطلاح المحدّثین هی ثوب مخطّط بخطوط صفراء کما فی تیسیر القارئ ترجمة صحیح البخاری. و عند الأطباء هو اسم لأحد الأخلاط و یقال لها أیضا المرارة «1». و هی قسمان: طبیعیة، و هی کرغوة الدّم الطبیعی و هی أحمر ناصع خفیف حادّ، و غیر طبیعیة و هی أربعة أصناف: الأول المرة الصفراء، و الثانی المرة المخّیة و تسمّی بالصفراء المخّیة أیضا، و الثالث الصفراء الکراسیة و هی مرکبة من الصفراء المحترقة و المرة الصفراء، و الرابع الزنجاریة، کذا فی القانونچه و شرحه.

الصّفریة:

[فی الانکلیزیة]Al -Sufriyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Sufriyya)secte(
بالفاء فرقة من الخوارج أصحاب زیاد بن الأصفر «2» قالوا لا یکفّر القعدة عن القتال إذا کانوا موافقین لهم فی الدین، و لا یکفّر أطفال المشرکین و لا یسقط الرّجم، و یجوز التقیة فی القول دون العمل، و المعصیة الموجبة للحدّ لا یسمّی صاحبها إلّا بها، فیقال مثلا سارق أو
______________________________
(1) در اصطلاح محدثین جامه است که درو خطهای زرد باشند کما فی تیسیر القارئ ترجمة صحیح البخاری. و نزد اطباء نام خلطی است که آن را تلخه نیز گویند
(2) هو زیاد بن الاصفر، زعیم فرقة الصفریة من الخوارج. قال بآراء خالف فیها بعض الخوارج فخالفه أتباعه و افترقوا إلی عدة فرق. الفرق 90، التبصیر 53، مقالات الاسلامیین 1/ 169، الملل و النحل 137.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1080
زان أو قاذف، و لا یقال کافر. و ما لا حدّ فیه لعظمته کترک الصلاة و الصوم یقال لصاحبه کافر. و قیل تزوّج المؤمنة من دینهم من الکافر المخالف لهم فی دار التقیة دون دار العلانیة، کذا فی شرح المواقف «1».

الصّفقة:

[فی الانکلیزیة]Deal
[فی الفرنسیة]Transaction
بالفتح و سکون الفاء فی اللغة ضرب الید علی الید عند البیع أو البیعة. و فی الشریعة هی العقد نفسه. قالوا لا یجوز تفریق الصّفقة أی العقد الواحد قبل التّمام. فلو اشتری عبدین صفقة بأن لم یتکرّر لفظ و وجد المشتری فی أحدهما عیبا لا یردّ المعیب خاصة قبل القبض، بل إمّا أن یردّهما معا أو أخذهما معا لئلّا یلزم تفریق الصّفقة قبل التّمام، هکذا فی جامع الرموز و البرجندی.

الصّفی:

[فی الانکلیزیة]Best part of spoils of war
[فی الفرنسیة]Meilleure partie d'un butin de guerre
هو شی‌ء نفیس من الغنائم استصفاه النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لنفسه قبل القسمة کسیف أو فرس أو أمة کذا فی الجرجانی.

الصّفیحة:

[فی الانکلیزیة]Disk،plate،sheet
[فی الفرنسیة]Plaque،disque
کاللقیطة بحسب اللغة الفارسیة کلّ شی‌ء عریض منبسط، و المراد من ذلک فی علم الأسطرلاب هو جسم یحیط به دائرتان متساویتان و متوازیتان. و یصل بینهما بسطح بین محیطی الدائرتین. و تسمّی الصفحة التی کتب علیها أسماء الأقالیم السبعة الصفیحة الآفاقیة. کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح العشرین بابا «2».

الصّلابة:

[فی الانکلیزیة]Solidity،robustness
[فی الفرنسیة]Solidite،robustesse
بالفتح و تخفیف اللام هی عند بعض الحکماء من الکیفیات الملموسة، و هی کیفیة بها ممانعة الغامز أی کیفیة بها یکون الجسم ممانعا للغامز، فلا یقبل تأثیره و لا ینغمز تحته، و یسمّی ذلک الجسم صلبا و یقابلها تقابل العدم و الملکة «3». و اللین و هو عدم الصّلابة عمّا من شأنه الصّلابة. و إنّما اعتبر هذا القید احترازا عن الفلک فإنّه لا یوصف عندهم بکونه من شأنه الصّلابة [لأنّه] «4» و إن کان مما لا ینغمز و لا یتأثّر من الغامز، لکن بذاته لا بکیفیة قائمة به کالجسم العنصری. [و یقابلها تقابل العدم و الملکة] «5». و قیل اللّین کیفیة بها یطیع الجسم للغامز: فعلی هذا اللّین ضد الصّلابة لکونه وجودیا أیضا. و قال الإمام الرازی إنّ الصّلابة و اللّین لیسا من الکیفیات الملموسة لأنّ الجسم اللّیّن هو الذی ینغمز، فهناک ثلاثة «6» أمور:
الأوّل الحرکة الحاصلة فی سطحه. و الثانی شکل التقعیر المقارن لحدوث تلک الحرکة.
و الثالث کونه مستعدّا لقبول ذینک الأمرین و لیس
______________________________
(1) الصفریة: فرقة من الخوارج اتباع زیاد بن الاصفر، وافقوا الازارقة فی بعض آرائهم، کما کانت لهم آراء کثیرة، التبصیر 53، مقالات الاسلامیین 1/ 169، الفرق بین الفرق 90، الملل و النحل 137.
(2) کاللقیطة بحسب لغت هر چیزیست که عریض و منبسط باشد و مراد از آن در علم اسطرلاب جسمیست که محیط باشد به او دو دائرة متساوی متوازی و سطحی که واصل باشد میان محیطین این دو دائره و صفیحه که بر آن آفاق اقالیم سبعه نوشته باشند آن را صفیحه آفاقی نامند کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح بیست باب.
(3) و یقابلها … و الملکة (- م، ع)
(4) [لأنه] (+ م، ع)
(5) [و یقابلها … الملکة] (+ م، ع)
(6) ثلاثة (- م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1081
الأوّلان بلیّن لأنّهما محسوسان بالبصر و اللّیّن لیس کذلک فتعیّن الثالث؛ و کذلک الجسم الصلب هو الذی لا ینغمز. و هناک أمور: الأول عدم الانغماز و هو عدمی. و الثانی الشکل الباقی علی حاله و هو من الکیفیات المختصّة بالکمیات. و الثالث المقاومة المحسوسة باللّمس و لیست أیضا صلابة لأنّ الهواء الذی فی الزّقّ المنفوخ فیه «1» له مقاومة و لا صلابة له، و کذا الریاح القویّة لها مقاومة و لا صلابة فیها.
و الرابع الاستعداد الشدید نحو اللاانفعال فهذا هو الصّلابة فتکون من الکیفیات الاستعدادیة کذا فی شرح المواقف، فحینئذ أیضا بینهما تقابل التضاد و یجی‌ء ما یتعلّق بذلک فی لفظ الیبوسة.
و الصّلابة عند الأطباء اسم مرض و سبق بیانها فی لفظ السرطان.

الصّلاة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Prayer
[فی الفرنسیة]Priere
هی فعلة من صلی و إنّما کتب بالواو التی أبدل منها الألف لأنّ العرب تفخّم أی تمیلها إلی مخرج الواو، و لم تکتب بها أی بالواو فی غیر القرآن. ثم هی اسم لمصدر غیر مستعمل و هو التّصلیة یقال صلّیت صلاة و لا یقال تصلیة، مأخوذة من الصّلا و هو العظم الذی علیه الألیتان. و ذکر الجوهری أنّ الصلاة اسم من التّصلیة، و کلاهما مستعملان، بخلاف الصلاة بمعنی أداء الأرکان فإنّ مصدرها لم یستعمل انتهی. و قیل أصل الصلاة صلاة بالتحریک قلبت واوها ألفا لتحرّکها و انفتاح ما قبلها، و تلفظ بالألف و تکتب بالواو إشارة إلی الأصل، مثل الزکاة و الحیاة و الرّبا، کذا فی کلیات أبی البقاء. فقیل الصلاة حقیقیة لغویة فی تحریک الصّلوین أی الألیتین، مجاز لغوی فی الأرکان المخصوصة لتحریک الصّلوین فیها، استعارة فی الدعاء تشبیها للداعی بالراکع و الساجد فی التخشّع و فی المغرب إنّما سمّی الدعاء صلاة لأنّه منها. و المشهور أنّ الصلاة حقیقة فی الدّعاء لغة مجاز فی الرحمة لأنّها مسبّبة من الدّعاء، و کذا فی الأرکان المخصوصة لاشتمالها علی الدّعاء، و ربّما رجّح لورود الصلاة بمعنی الدّعاء قبل شرعیة الصلاة المشتملة علی الرکوع و السجود، و لورودها فی کلام من لا یعرف الصلاة بالهیئة المخصوصة. و قیل الصلاة مشترکة لفظیة بین الدّعاء و الرّحمة [فیکون] «2» و الاستغفار، و قیل بین الدّعاء و الرّحمة فیکون الاستغفار داخلا فی الدّعاء. و بعض المحقّقین علی أنّ الصلاة لغة هو العطف مطلقا. لکنّ العطف بالنسبة إلی اللّه سبحانه تعالی الرّحمة و بالنسبة إلی الملائکة الاستغفار و بالنسبة إلی المؤمنین دعاء بعضهم لبعض فعلی هذا تکون مشترکة معنویة، و اندفع الإشکال من قوله تعالی: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِ «3»، و لا یحتاج فی دفعه إلی أن یراد به معنی مجازی أعمّ من الحقیقی و هو إیصال النفع. فالإیصال واحد و الاختلاف فی طریقه.
و فی التاج الصلاة من اللّه الرّحمة و من الملائکة الاستغفار و من المؤمنین الدّعاء و من الطّیر و الهوام التسبیح انتهی.
اعلم أنّ معنی قولنا صلّ علی محمد عظّمه فی الدنیا بإعلاء ذکره و إبقاء شریعته، و فی الآخرة بتضعیف أجره و تشفیعه فی أمّته کما قال ابن الأثیر. و لذا لا یجوز أن یطلق بالنسبة إلی غیره إلّا تبعا. و قیل الرحمة. و قیل معنی الصلاة علی النبی الثّناء الکامل إلّا أنّ ذلک لیس فی
______________________________
(1) فیه (- م)
(2) فیکون (+ م، ع)
(3) الاحزاب/ 56
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1082
وسع العباد فأمرنا أن نوکّل ذلک إلی اللّه تعالی کما فی شرح التأویلات «1». و فی المغنی معناه العطف کما مر.

فائدة:

الصلاة علی النبی واجب شرعا و عقلا.
أمّا شرعا فلقوله تعالی: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ. و أمّا عقلا فلأنّ استفادة القابل من المبدأ تتوقّف علی مناسبة بینهما، و هذه المقدّمة ضروریة مذکورة فی براهین العلوم الحقیقیة التی لا تتغیّر بتبدّل الملل و الأدیان و إن وقع فیها نوع خفاء بالنسبة إلی الأذهان القاصرة. ألا تری أنّه کلما کانت المناسبة بین المعلّم و المتعلّم أقوی کانت استفادة المتعلّم منه أکثر، و کلّما کان الحطب أیبس کان أقبل للاحتراق من النار بسبب المناسبة فی الیبوسة. و لذا کان الأدویة أشدّ تأثیرا فی الأبدان المتسخّنة. و لهذه المقدمة أمثلة لا تکاد تنحصر. و لا شک أنّ النّفس الناطقة فی الأغلب منغمسة فی العلائق البدنیة أی متوجّهة إلی تدبیر البدن و تکمیله بالکلیة مکدّرة بالکدورات الطبیعیة الناشئة من القوة الشهویة، و ذات المفیض عزّ اسمه فی غایة التّنزّه عنها فلیست بینهما بسبب ذلک مناسبة یترتّب علیها فیضان کمال. فلا جرم وجب علیها الاستعانة فی استفاضة الکمالات من تلک الحضرة المنزّهة بمتوسّط یکون ذا جهتین:
التجرّد و التعلّق، و یناسب بذلک کلّ واحد من طرفیه باعتبار حتی یقبل ذلک المتوسّط الفیض عن المبدأ الفیّاض بتلک الجهة الروحانیة التجرّدیة، و تقبل النفس منه أی من ذلک المتوسّط الفیض بهذه الجهة الجسمانیة التعلّقیة؛ فوجب لنا التوسّل فی استحصال الکمالات العلمیة و العملیة إلی المؤیّد بالرئاستین الدینیة و الدنیویة، مالک أزمّة الأمور فی الجهتین التجرّدیة و التعلّقیة، و إلی أتباعه الذین قاموا مقامه فی ذلک بأفضل الفضائل، أعنی الصلاة علیه أصالة و علیهم تبعا، و الثناء علیه بما هو أهله و مستحقّه من کونه سیّد المرسلین و خاتم النبیین، و علیهم بکونهم طیّبین طاهرین عن رجس البشریة و أدناسها. فإن قیل هذا التوسّل إنّما یتصوّر إذا کانوا متعلّقین بالأبدان، و أمّا إذا تجرّدوا عنها فلا، إذ لا جهة مقتضیة للمناسبة.
قلنا یکفیه «2» أنّهم کانوا متعلّقین بها متوجّهین إلی تکمیل النفوس الناطقة بهمة عالیة، فإنّ أثر ذلک باق فیهم. و لذلک کانت زیارة مراقدهم معدّة لفیضان أنوار کثیرة منهم علی الزائرین کما یشاهده أصحاب البصائر و یشهدون به.
و قد قال الشیخ عبد الحقّ الدهلوی رحمة اللّه علیه فی کتاب: «مدراج النبوّة» فی بیان وجوب الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم من قبل أمته: إنّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد أحسن إلینا بهدایتنا، و منحنا الأمل بشفاعته فی الآخرة. و لهذا أمرنا سبحانه و تعالی بقضاء حقّه علینا فی إحسانه إلینا فی الدنیا کما أمرنا بالتقرّب منه و الارتباط الباطنی به بسبب رجاء شفاعته فی الآخرة، و قد علم اللّه منّا سبحانه العجز عن أداء حقّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لهدایتنا فی الدنیا، و کذلک عدم قدرتنا علی تحصیل وسائل القرب من النبی صلّی اللّه علیه و سلّم من أجل نوال شفاعته فی الآخرة.
لذلک فإنّه أمرنا بالدّعاء له و الاتّکال علی اللّه و الطلب إلیه أن یبلّغ عنا نبیه ذلک الدّعاء، و طلب الرحمة کما هو لائق بجنابه و مقامه.
______________________________
(1) شرح کتاب التأویلات: لعلاء الدین المنصور محمد بن أحمد السمرقندی، ابو بکر (- 538 ه). و کتاب التأویلات هو کتاب تأویلات القرآن للماتریدی (- 333 ه) بروکلمان، ج 6، ص 296- 297
(2) یکفیهم (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1083
و ثمة اختلاف حول حکم الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم. و المختار أنّه فرض مرة واحدة فی العمر بدلیل أنّ صیغة الأمر التی هی للوجوب لا تقتضی التکرار.
و قال بعضهم: بل هی واجبة. و الإکثار منها بلا تحدید وقت و لا تعیین عدد. و ذلک لأنّه سبحانه أمر بذلک و لم یعیّن لذلک وقتا و لا عددا. و علیه فیجب علینا ما وسعنا ذلک فی أیّ وقت و بأیّ قدر أن نؤدّی ذلک الأمر.
و قال بعضهم: إنّ الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم تجب کلّما ذکر اسمه الشریف. و قال بعضهم:
هذا هو المختار.
و قال فی المواهب (اللدنیة): و ممن یقول بهذا الطحاوی و جماعة من الحنفیة و بعض الشافعیة و المالکیة و استدلّوا بحدیث: «رغم أنف من ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ». رواه الترمذی و صحّحه الحاکم و إنّ حدیث: «شقی عبد ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ». أخرجه الطبرانی. و عن علی رضی اللّه عنه قال: رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: «البخیل الذی ذکرت عنده فلم یصلّ علیّ». رواه الترمذی. لأنّ الوعید علی الترک من علامات الوجوب، و أیضا: إنّ فائدة الأمر بالصلاة علی النبی صلی اللّه علیه و سلم هو نوع من المکافأة علی إحسانه، و إحسانه مستمر و دائم. إذن فیجب کلما ذکر. کما أنّ الصلاة شکر للّه علی نعمه، و النعم الإلهیة هی دائمة فی کلّ زمان، فعلیه وجبت الصلاة فی الأوقات الشریفة.
و لکن جمهور العلماء رجّحوا القول الأول و قالوا: إنّ وجوب الإکثار و وجوب التکرار للصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لم ینقل عن أحد من الصحابة، فیکون هذا القول إذن مخترعا. و أمّا من حیث النصّ الذی یعتمد علیه فی هذا الباب فهو قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً فهو و إنّ کان بصیغة الأمر إلا أنها لا تقتضی و لا توجب التکرار، و لا تحتمل أیضا التکرار کما هو مصرّح به فی کتب الأصول. و أیضا: لا توجد عبادة فی الشرع واجبة بدون تعیین وقتها و عددها و مقدارها، أضف إلی ذلک أن تکون مستمرة و دائمة مع هذه الجهالة. و لو کانت الصلاة علی النبی واجبة فی کلّ وقت یذکر فیها الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم للزم من ذلک وجوبها علی کل مؤذّن و سامع للأذان و مقیم للصلاة و سامع للإقامة. و کذلک علی کلّ قارئ للقرآن متی ورد ذکر الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم فیها. و یدخل فی ضمن ذلک من قال کلمات الشهادتین أو ممن سمعها و کذلک علی وجه الخصوص من یدخل فی الاسلام الذی لا بدّ له من النطق بالشهادتین و أمثال ذلک، بینما الواقع المنقول عن السلف و الخلف خلاف ذلک. و یؤیّده أنّ الحمد و الثناء علی اللّه سبحانه لیس واجبا کلما ذکر اسم اللّه. فإذن کیف یصیر واجبا الصلاة علی الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم فی کلّ وقت یذکر فیه؟
و أجابوا عن تلک الأحادیث المشار إلیها بأنّها علی سبیل المبالغة و التأکید، و هی إنّما ترد بحق من لم یصلّ أبدا علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم.
و قال بعضهم: تجب الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فی کلّ مجلس مرة واحدة و لو تکرر ذکر اسمه الشریف.
و قال بعض آخر: هو واجب فی الدعاء.
و قال غیرهم: هو واجب فی أثناء الصلاة.
و هذا القول منسوب لأبی جعفر محمد الباقر.
و قال آخرون: هو واجب فی التشهّد.
و هذا قول الشعبی و إسحاق.
و قال بعضهم: هو واجب فی آخر الصلاة قبل السلام، و هذا قول الشافعی. و قال بعض آخرون: هو واجب حینما تتلی الآیة الکریمة:
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1084
تَسْلِیماً، أو عند ما تسمع و خاصة عند ما یتلوها الخطیب یوم الجمعة، فتجب علی السامعین أن یقولوها بقلوبهم و ذلک أنّ الصمت أثناء الخطبة واجب فلا أقلّ من أن تقال سرا بالقلب.
و لکن جمهور العلماء متفقون علی أنّ الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم هی سنّة مؤکّدة و واجبة فی العمر مرة واحدة. و أمّا فی المقامات المشار إلیها فلیست بواجبة بل هی حینا سنّة مؤکّدة و حینا مستحبة.
و الثابت المحقق أنّه بعد ذکر اسم اللّه تعالی و حمده و الثناء علیه و تلاوة القرآن فإنّ الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم هی أفضل الأذکار. و لا یمکن حصر الفوائد و الفضائل و النتائج و العوائد لتلک الصلاة، و هی وراء العد و البیان و خارجة عن الحدّ. و هی تشتمل خیرات و برکات و حسنات و مثوبات الدنیا و الآخرة. و الدلیل و الحجة لهذا هو قوله سبحانه: إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً. فهو سبحانه و تعالی بذاته الشریفة یهتم بهذا الأمر ثم الملائکة یتابعون، و علی سبیل الاستمرار و الدوام علی ذلک العمل هم قائمون، کما أنّ لفظة «یصلّون» تدلّ علی ذلک إلی أن یأمر ربّ العالمین کلّ مؤمن بذلک اتّباعا و اقتداء، أی کلما صلّی الإله و ملائکته علی النبی فعلیکم أیضا أیها المؤمنون أن تصلّوا علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم. و بما أنّ حقّ النبی علیکم ثابت فواجب علیکم زیادة علی الصلاة المفروضة أن تصلّوا علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم بالتأکید، و ذلک هو السلام. و کیف لا یکون ذلک أفضل طالما أنّ ربّ العزّة یضاعف ثواب من یفعل ذلک عشر رحمات (مرات). أی کما روی فی الحدیث الذی أخرجه مسلم عن أبی هریرة رضی اللّه تعالی عنه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: «من صلّی علیّ واحدة صلّی اللّه علیه (بها) عشرا». و عن أنس رضی اللّه تعالی عنه: «من صلّی علیّ صلاة واحدة صلّی اللّه علیه عشر صلوات و حطت عنه عشر خطیات و رفعت له عشر درجات». رواه النسائی.
کما روی عن أبی طلحة ما معناه: طلع علینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم ذات یوم و یری علیه أثر السرور فی وجهه المبارک، فقالوا: یا رسول اللّه: ما السّبب فی ظهور السرور علی وجهک المملوء بالنور؟ فقال: أتانی جبریل و قال: أ ما یرضیک یا محمد بأنّ ربّک یقول: ما من أحد من أمتّک یصلّی علیک إلّا صلّیت علیه عشر صلوات و تسلیمات.
و جاء فی حدیث آخر بما معناه کلّ من صلّی علیّ صلاة، صلّی اللّه علیه ما دام یصلّی علی. فلیقل أحدکم أو یکثر. و فی روایة أخری: فإنّ ملائکة اللّه یصلّون علیه سبعین صلاة. فلیقل العبد أو یکثر.
و یقول المؤلّف: السبعون فی الحدیث لیست للحصر بل هی أکثر من ذلک بحسب التقوی و المحبة و الإخلاص. و فی التخییر بین القلة و الکثرة نوع من التهدید لأنّ التخییر بعد الإعلام بوجود الخیر فی الأمر المخبر به یتضمن التحذیر من التفریط و التقصیر فیه.
و جاء عن عبد اللّه بن مسعود ما ترجمته:
أنّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: أقربکم منی یوم القیامة أکثرکم صلاة علی. و جاء فی حدیث آخر ما معناه: أنجاکم من أحوال و شرور یوم القیامة أکثرکم صلاة علی.
و نقل عن أبی بکر الصدیق رضی اللّه عنه ما معناه: أنّ الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم تخفّف الذنوب و تزیلها أکثر مما یطفئ الماء البارد النار. و بالإجمال: فإنّ الصلاة علی تلک الذات الشریفة هی منبع الأنوار و البرکات و مفتاح کلّ الخیرات و مصدر کمال الحسنات و مظهر السعادة. و هی لأهل السلوک مدخل لفتح
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1085
الأبواب. و کثیر من المشایخ قالوا: فی حال فقدان الشیخ الکامل الذی یرشد و یربّی السّالکین فإنّ الالتزام بالصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم هی الطریق الموصل للطالب الصادق و المرید الواثق. و کلّ من أکثر من الصلاة علیه فإنّه یراه فی المنام و فی الیقظة.
و قال مشایخ الشاذلیة التی هی شعبة من الطریقة القادریة: إنّ طریق السلوک لتحصیل المعرفة و القرب الإلهی فی زمان فقدان الولی الکامل و المرشد الهادی إنما یکون بالتزام ظاهر الشریعة و إدامة الذّکر و التفکّر و کثرة الصلاة علی الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم، فإنّه یظهر نور من کثرة الصلاة فی باطن المرید، و به یتضح له الطریق، و تصله الإمدادات من الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم بدون واسطة. و رجّح بعضهم و فضّلوا الصلاة علی الذّکر من حیث التوسّل و الاستمداد، و لو أنّ الذّکر فی حدّ ذاته أشرف و أفضل.
هذا خلاصة ما فی مدارج النبوة و شرح المشکاة و سفر السعادة «1».
______________________________
(1) و شیخ عبد الحق دهلوی رحمة اللّه علیه در مدارج النبوة در بیان وجه وجوب صلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم بر امت فرموده‌اند که پیغمبر خدا صلّی اللّه علیه و سلّم احسان کرده است در حق ما بهدایت و امید است در آخرت بشفاعت لهذا امر کرد أو تعالی بقضای حق وی که بر ما است بنظر احسان وی که در دنیا کرده است و امر کرد بتقرب و ارتباط باطنی با او بملاحظه رجای شفاعت ازو که در عقبی خواهد بود و چون خدای تعالی دانست که ما أز أدای حق أو بجهت آنکه در دنیا هدایت فرموده و هم از تحصیل تقرب او به امید آنکه در عقبی شفاعت خواهد نمود عاجزیم امر کرد ما را بدعا که بسپاریم به خدای تعالی و در خواهیم از او که رحمت بفرستد بر او چنانچه لائق بجناب عظمت وی است صلّی اللّه علیه و سلّم و اختلاف است در حکم صلاة بر آن حضرت مختار فرض است در عمر یکبار بدلیل صیغه امر که برای وجوب است مقتضی تکرار نیست و بعضی گفته‌اند که واجب است اکثار آن بی‌تقیید وقت و بلا تعیین عدد زیرا چه او تعالی امر فرموده است بآن و مر آن را وقتی معین و عددی مقرر نگردانید پس واجب است بر ما که حتی الوسع هر قدر که توانیم و هر وقت که دانیم بجا آریم و بعضی گفته‌اند که واجب است هر بار که اسم شریف وی مذکور شود و بعضی علما گفته‌اند که همین مختار است و در مواهب گفته که باین قائل است طحاوی و جماعتی از حنفیه و جماعتی از شافعیه و مالکیه و استدلال کرده‌اند این جماعت بحدیث رغم انف من ذکرت عنده فلم یصل علیّ رواه الترمذی و صححه الحاکم و حدیث شقی عبد ذکرت عنده فلم یصل علیّ اخرجه الطبرانی و عن علی رضی اللّه عنه قال قال رسول اللّه علیه و سلّم البخیل الذی ذکرت عنده فلم یصل علیّ رواه الترمذی زیرا که وعید بر ترک از علامات وجوب است و نیز فائده امر بصلاة بر آن حضرت مکافات احسان اوست و احسان وی مستمر و دائم است پس واجب شود هر وقتی که ذکر کرده شود چنانکه نماز که شکر نعمتهای إلهی است و نعمتهای إلهی در هر زمان است پس واجب شد نماز در اوقات شریفه اما جمهور علماء قول اوّل را ترجیح داده‌اند و فرموده‌اند که وجوب اکثار و نیز وجوب تکرار وقت ذکر آن حضرت سید ابرار از هیچ یکی از صحابه و تابعین منقول نیست پس این قول مخترع است و بجهت آنکه متمسک درین باب قول او تعالی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً است و صیغه امر موجب تکرار و مقتضی آن نیست بلکه محتمل تکرار هم نیست چنانکه در کتب اصول مصرح است و نیز در شرع هیچ عبادتی نیست که بدون تعیین وقت و عدد و مقدار واجب باشد و با جهالت آنها وجوب آن مستمر و دائم باشد و اگر در هر وقت ذکر آن حضرت واجب باشد لازم می‌آید که مؤذن و سامع آذان و مقیم و سامع اقامت را واجب باشد و هم بر قاری چون بگذرد به آیتی که در وی ذکر آن حضرت است و نیز چون کسی کلمه توحید و شهادتین بخواند یا بشنود خصوص کسی که در اسلام داخل شود و کلمه توحید و شهادت بخواند و امثال ایشان و حال آنکه از سلف و خلف اصلا منقول نیست و نیز حدثنا و حمد حق تعالی هر وقت که ذکر کرده شود واجب نیست پس صلاة بر آن حضرت در هر وقت ذکر چگونه واجب باشد و جواب داده‌اند از احادیث مرقومه که آنها بر سبیل مبالغه و تاکید است و در حق کسی وارد است که اصلا ترک کرده باشد و بعضی گفته‌اند در هر مجلس ذکر یکبار واجب است اگرچه ذکر شریف مکرر شود و بعضی گفته‌اند واجب است در دعا و بعضی گفته‌اند واجب است در نماز و این قول ابو جعفر محمد باقر است و بعضی گفته‌اند واجب است در تشهد و این قول شعبی و اسحاق است و بعضی گفته‌اند واجب است در آخر نماز پیش از سلام و این قول شافعی است و بعضی گفته‌اند که واجب است وقتی که آیت کریمه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً بخواند یا بشنود تا آنکه وقتی که خطیب
آیت شریفه را بخواند سامعین را واجب است که در دل خودها صلاة بر آن حضرت بفرستند زیرا چه سکوت وقت خطبه واجب است پس لا اقل از دل بخوانند اما جمهور علماء بر آنند که در عمر یکبار واجب است و در مقامات مرقومه واجب نیست بلکه در بعضی جا سنت مؤکده و بعضی جا مستحب است و تحقیق آن است که بعد ذکر اسم خدای تعالی-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1086
و فی کلیات أبی البقاء و کتابة الصلاة فی أوائل الکتاب قد حدثت فی أثناء الدولة العباسیة، و لهذا وقع کتاب البخاری و غیره من القدماء عاریا عنها. ثم الصلاة عند الفقهاء عبارة عن الأرکان المخصوصة من التحریمة و القیام و القراءة و الرکوع و السجود و القعود.
و الصلاة المطلقة هی التی إذا أطلقت لفظة الصلاة و لم تقیّد شملتها، فصلاة الجنازة و الصلاة الفاسدة کصلاة التطوع راکبا فی المصر لیستا بصلاة مطلقة إذ لو حلف لا یصلّی لا یحنث بها. و قیل هی صلاة ذات رکوع و سجود و هذا بظاهره لا یتناول صلاة المومئ المریض و الراکب فی السفر کذا فی البرجندی. و الصلاة عند الصوفیة عبارة عن واحدیة الحق تعالی و إقامة الصلاة إشارة إلی إقامة ناموس الواحدیة بالاتصاف بسائر الأسماء و الصفات. فالوضوء عبارة عن إزالة النقائص الکونیة، و کونه مشروطا بالماء إشارة إلی أنّها لا تزول إلّا بظهور آثار الصفات الإلهیة التی هی حیاة الوجود، لأنّ الماء سرّ الحیاة و کون التیمم یقوم مقام الطهارة للضرورة إشارة إلی التزکّی بالمخالفات و المجاهدات و الریاضات. فهذا و لو تزکّی عسی أن یکون فإنّه أنزل درجة ممّن جذب عن نفسه فتطّهر من نقائصها بماء حیاة الأزل الإلهی و إلیه
______________________________
- و حمد و ثنای او و تلاوت قرآن صلاة بر آن حضرت افضل اذکار است و فضائل و فوائد و نتائج و عوائد آن خارج از حصر وعد و بیرون از بیان و حد است و جمیع خیرات و حسنات و مثوبات و برکات دنیا و آخرت را شامل است و دلیل و حجت بر افضلیت آن قول او تعالی است که فرمود إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً که او تعالی بذات شریف خود در ان اهتمام می‌فرماید و تمام ملائک در ان متابعت می‌نمایند و بر سبیل استمرار و دوام بآن عمل می‌فرمایند چنانکه صیغه یصلون بان ناطق است تا آنکه هر مؤمن را امر فرمود که هرگاه خدای تعالی و فرشتگان او بر پیغمبر درود می‌فرستند شما را نیز واجب است که اتباعا و اقتداء صلاة بر آن حضرت بفرستید و چون که حقوق پیغمبر بر شما متحقق است واجب بر شما که ورای صلاة مرقومه زیاده نیز با تاکید آن بفرستید و آن سلام است و چگونه افضل نباشد و حال آنکه حضرت عزت ده بار رحمت می‌فرستد بر کسی که یکبار درود فرستد بر آن حضرت لما روی عن ابی هریرة رضی اللّه تعالی عنه من صلی علیّ صلاة واحدة صلی اللّه علیه عشر صلوات و حطت عنه عشر خطیات و رفعت له عشر درجات رواه النسائی. و از ابو طلحه مروی است که گفت برآمد رسول خدا روزی و حال آنگه دیده می‌شد اثر سرور در بشره مبارک وی گفتند یا رسول اللّه امروز اثر ذوق و سرور بر چهره پرنور تابان است سبب چیست فرمود جبریل آمد و گفت آیا راضی نمی‌گرداند ترا یا محمد که پروردگار تو میگوید که صلاة نفرستد بر تو هیچ یکی از امت تو مگر آنکه بفرستم من بر وی ده صلاة و سلام. و در حدیث دیگر آمده که کسی که صلاة فرستد بر من صلاة فرستد خدای تعالی بر وی تا وقتی که صلاة میفرستد بر من پس اختیار دارد بنده کم کند یا بیش و در روایتی آمده که میفرستد بر وی خدا فرشتگان او هفتاد صلاة پس گو که کم کند بنده یا بیش میگوید مؤلف که در هفتاد منحصر نیست بلکه از ان هم بیشتر است بر اندازه تقوی و محبت و اخلاص و در تخییر میان قلت و کثرت نوعی از تهدید است زیرا که تخییر بعد از اعلام بوجود خیر در مخبر به متضمن تحذیر است أز تفریط و تقصیر در ان و از ابن مسعود آمده که فرمود آن حضرت صلی اللّه علیه و سلم نزدیک‌ترین مردم بمن بروز قیامت بیشترین ایشان است در فرستادن درود بر من. و در حدیث دیگر آمده است که فرمود ناجی‌ترین مردم از اهوال و شرور روز قیامت بیشترین شما است در صلاة فرستادن بر من. و از ابو بکر صدیق منقول است که درود فرستادن بر پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم کاهنده‌تر و پاک‌کننده‌تر است گناهان را از آب سردکننده مر آتش را و بالجملة صلاة بر آن حضرت منبع انوار و برکات و مفتاح تمام خیرات و مصدر کمال حسنات و مظهر سعادات است و اهل سلوک را در آمدن ازین باب موجب فتح ابواب است. و بسیار مشایخ فرموده‌اند که در وقت فقدان شیخ کامل که تربیت و ارشاد راه سداد کند التزام صلاة بر آن حضرت طریقی موصل است مر طالب صادق و مرید واثق را. و هرکه بسیار فرستد- صلاة بر آن حضرت ببیند او را در خواب و بیداری. و مشایخ شاذلیه که از شعب طریقت قادریه است فرموده‌اند که طریق سلوک و تحصیل معرفت و قرب إلهی در زمان فقدان وجود ولی کامل و مرشد هادی التزام ظاهر شریعت به ادامت ذکر و فکر و کثرت صلاة بر آن حضرت است که از کثرت صلاة نوری در باطن پیدا شود که بدان راه نماید و فیض و امداد از آن حضرت بی‌واسطه برسد. و بعضی ترجیح و تفضیل داده‌اند صلاة را بر ذکر از حیثیت توسل و استمداد اگرچه از حیثیت ذات ذکر اشرف و افضل است هذا خلاصة ما فی مدارج النبوة و شرح المشکاة و شرح سفر السعادة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1087
أشار علیه السلام بقوله (آت نفسی تقوها و زکّها أنت خیر من زکّاها) «1»، أی الجذب الإلهی لأنّه خیر من التّزکّی بالأعمال و المجاهدات. ثم استقبال القبلة إشارة إلی التوجّه فی طلب الحقّ.
ثم النیة إشارة إلی انعقاد القلب فی ذلک التوجّه. ثم تکبیرة الإحرام إشارة إلی أنّ الجناب الإلهی أکبر و أوسع ممّا عسی أن یتجلّی به علیه فلا تعبده «2» بمشهد بل هو أکبر من کلّ مشهد و منظر ظهر به علی عبده فلا انتهاء له.
و قراءة الفاتحة إشارة إلی وجود کماله فی الإنسان لأنّ الإنسان هو فاتحة الوجود، فتح اللّه به أقفال الموجودات، فقراءتها إشارة إلی ظهور الأسرار الربانیة تحت الأستار الإنسانیة. ثم الرکوع إشارة إلی شهود انعدام الموجودات الکونیة تحت وجود التجلّیات الإلهیة. ثم القیام عبارة عن مقام البقاء، و لذا تقول فیه سمع اللّه لمن حمده. و هذه کلمة لا یستحقّها العبد لأنّه أخبر عن حال إلهی. فالعبد فی القیام الذی هو إشارة إلی البقاء خلیفة الحقّ تعالی. و إن شئت قلت عینه لیرتفع الإشکال. فلهذا أخبر عن حال نفسه بنفسه أعنی ترجم عن سماع حقّه ثناء خلقه و هو فی الحالین واحد غیر متعدّد. ثم السجود عبارة عن سحق آثار البشریة و محقها باستمرار ظهور الذات المقدّسة، ثم الجلوس بین السجدتین إشارة إلی التحقّق بحقائق الأسماء و الصفات لأنّ الجلوس استواء فی القعدة و ذلک إشارة [إلی] «3» قوله الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی «4». ثم السجدة الثانیة إشارة إلی مقام العبودیة و هو الرجوع من الحق إلی الخلق، ثم التحیّات فیها إشارة إلی الکمال الحقیّ و الخلقی لأنّه عبارة عن ثناء علی اللّه تعالی و سلام علی نبیّه و علی عباده الصالحین، و ذلک هو مقام الکمال. فلا یکمل الولی إلّا بتحققه بالحقائق الإلهیة و باتّباعه لمحمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و بتأدّبه بسائر عباد اللّه الصالحین، کذا فی الإنسان الکامل.

صلاة الاستخارة:

[فی الانکلیزیة]Prayer for a favour
[فی الفرنسیة]Priere pour une grace
فی المشکاة فی باب التطوّع عن جابر قال: (کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم یعلّمنا الاستخارة فی الأمور کما یعلّمنا السورة من القرآن، یقول إذا همّ أحدکم بالأمر فلیرکع رکعتین من غیر الفریضة، ثم لیقل: اللّهم إنی أستخیرک بعلمک و استقدرک بقدرتک و أسألک من فضلک العظیم فإنّک تقدر و لا أقدر و تعلم و لا أعلم و أنت علّام الغیوب. اللّهم إن کنت تعلم أنّ هذا الأمر خیر لی فی دینی و معاشی و عاقبة أمری، أو قال فی عاجل أمری و آجله فاقدره لی و یسّره لی ثم بارک لی فیه و إن کنت تعلم أنّ هذا الأمر شرّ لی فی دینی و معاشی و عاقبة أمری، أو قال فی عاجل أمری و آجله فاصرفه عنی و اصرفنی عنه و اقدر لی الخیر حیث کان، ثم أرضنی به. قال:
و یسمی صلاة الحاجة) «5» رواه البخاری.
و أورد الشیخ عبد الحقّ الدهلوی فی شرح هذا الحدیث ما خلاصته: کان الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم یعلّم الصحابة دعاء الاستخارة کما کان یعلّمهم السّورة من القرآن، فکان یقول ما معناه: إذا أراد أحدکم أمرا أی أمرا نادرا یعتنی به کالسفر و العمارة و التجارة و النکاح و الشراء
______________________________
(1) مسند احمد، 4/ 371
(2) یقیده (م)
(3) إلی (+ م)
(4) طه/ 5
(5) عن جابر قال: «کان النبی صلّی اللّه علیه و سلّم یعلمنا الاستخارة فی الامور کما یعلمنا السورة من القرآن».
صحیح البخاری، کتاب التهجد، باب ما جاء فی التطوع، ح 189، 2/ 127.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1088
و البیع و لیس کالأمور العادیة کالطعام و الشراب و البیع و الشراء للأشیاء البسیطة، و تکون من الأمور المباحة، و یکون صاحبها متردّدا فی خیرها أو شرها، حینذاک فلیرکع رکعتین نفلا بنیة الاستخارة. و فی حدیث آخر: فلیقرأ ما تیسّر من القرآن. و فی بعض الروایات: ذکرت سورة: قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ، و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ.
و هو مأثور عن السّلف. انتهی «1».

صلاة التسبیح:

[فی الانکلیزیة]Praise،glorification
[فی الفرنسیة]Louange،glorification
فی المشکاة عن ابن عباس رضی اللّه عنه (أنّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال للعباس بن عبد المطلب: یا عباس یا عمّاه ألا أعطیک؟
ألا أمنحک؟ ألا أخبرک؟ ألا أفعل بک عشر خصال إذا أنت فعلت ذلک غفر اللّه لک ذنبک؟
أوله و آخره قدیمه و حدیثه خطأه و عمده صغیره و کبیره سرّه و علانیته؟ أن تصلی أربع رکعات تقرأ فی کلّ رکعة فاتحة الکتاب و سورة. فإذا فرغت من القراءة فی أول رکعة و أنت قائم قلت سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلّا اللّه و اللّه أکبر خمس عشرة مرة. ثم ترکع فتقولها و أنت راکع عشرا، ثم ترفع رأسک من الرکوع فتقولها عشرا، ثم تهوی ساجدا فتقولها و أنت ساجد عشرا، ثم ترفع رأسک من السجود فتقولها عشرا، ثم تسجد فتقولها عشرا ثم ترفع رأسک فتقولها عشرا، فذلک خمس و سبعون، فی کلّ رکعة تفعل ذلک فی أربع رکعات، إن استطعت أن تصلّیها فی کلّ یوم مرّة افعل، فإن لم تفعل ففی کلّ جمعة مرّة، فإن لم تفعل ففی کلّ شهر مرّة، فإن لم تفعل ففی کلّ سنة مرّة، فإن لم تفعل ففی عمرک مرّة) «2»، انتهی من المشکاة.
و قد قال الشیخ عبد الحقّ الدهلوی فی شرح الحدیث المذکور: إنّ المشهور المعمول به فی صلاة التّسابیح هو هذا الطریق المذکور. لقد قال النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لعمّه العبّاس رضی اللّه عنه ما معناه: أعلّمک شیئا یکفّر عشرة أنواع من الذنوب، ثم بیّن له ذلک من أوله إلی آخره. إذن فالمراد بالخصال العشر هو أنواع الذنوب المعدودة فی الحدیث.
و بعضهم قال: المراد هو عشر تسبیحات و ذلک عدا القیام عشر مرات. و جاء فی روایة الترمذی بهذه الطریق: خمس عشرة مرة بعد الثناء و قبل التعوّذ و التسمیة، و عشر مرات بعد القراءة إلی آخر الأرکان، و لیس بعد السجود تسبیح، و هو مختار فی أن یسلّم بتسلیمة واحدة أم بتسلیمتین. و أمّا وفقا لمذهب أبی حنیفة فبتسلیمة واحدة.
و قد صحّح هذا الحدیث کثیرون من المحدثین و لا زال معمولا به من أیام السلف من عصر التابعین فمن بعدهم إلی یومنا هذا. و قد أوصی به أیضا شیوخ الطریق.
و قد قال الشیخ جلال الدین السیوطی فی «عمل الیوم و اللیلة» إنّه یقرأ فی رکعات صلاة التسابیح سورة أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ، وَ الْعَصْرِ،
______________________________
(1) و شیخ عبد الحق دهلوی آنچه در شرح این حدیث آورده که خلاصه آن این است که آن حضرت تعلیم می‌کرد صحابه را دعای استخاره و نماز آن را چنانچه تعلیم می‌کرد ایشان را سوره از قرآن که می‌فرمود آن حضرت چون قصد کند یکی از شما بکاری یعنی کاری که نادر باشد وجود آن و اعتناء باشد بحصول آن مثل سفر و عمارت و تجارت و نکاح و خرید و فروخت شی‌ء معتد به نه مانند اکل و شرب معتاد و خرید و فروخت اشیاء حقیره بعد از آنکه از قبیل مباح باشد و تردد بود در خیریت و شریت آن پس دو رکعت نماز نفل به نیت استخاره بگذارد و در حدیث دیگر آمده که بخواند از قرآن آنچه میسر شود و در بعض روایات تخصیص به قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ نیز آمده و مأثور از سلف نیز همین است انتهی.
(2) عن ابن عباس أن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال للعباس بن عبد المطلب: «یا عباس، یا عماه، ألا اعطیک ألا امنحک، ألا اخبرک … ».
سنن ابو داود، کتاب الصلاة، باب صلاة التسبیح، ح 1387، 1/ 443، دون لفظ «الا اخبرک». بلفظ: ألا اعطیک؟ ألا امنحک؟ ألا أحبوک؟
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1089
و الکافرون، و الإخلاص. کما یجب أن یقرأ التسبیحات المذکورة بعد الرکوع. و قوله (سمع اللّه لمن حمده) و بعد تسبیحات السجود المعتادة التی تقال فی الصلوات العادیة، و فی حال التشهد و یقرأ التسبیحات المذکورة بعد التشهّد (التحیات … ) قبل السلام، و یقول هذا الدعاء «1»: یعنی اللّهم إنّی أسألک توفیق أهل الهدی و أعمال أهل الیقین و مناصحة أهل التوبة و عزم أهل الصبر و جدّ أهل الخشیة و طلب أهل الرّغبة و تعبّد أهل الورع و عرفان أهل العلم، حتی ألقاک. اللّهم إنّی أسألک مخافة تحجزنی عن معاصیک، حتی أعمل بطاعتک عملا استحقّ به رضاک، و حتی أناصحک بالتوبة خوفا منک، و حتی أخلص لک النصیحة حیاء منک، و حتی أتوکّل علیک فی الأمور، و حسّن ظنّی بک، سبحان خالق النور. انتهی من الشرح للشیخ المرحوم ملخصا.

صلاة الحاجة:

[فی الانکلیزیة]Request prayer
[فی الفرنسیة]Priere de requete
فی المشکاة فی باب التطوّع عن عبد اللّه بن أبی أوفی قال: (قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: من کانت له حاجة إلی اللّه أو إلی أحد من بنی آدم فلیتوضّأ فلیحسن الوضوء ثم لیصلّ رکعتین ثم لیثن علی اللّه تعالی و لیصلّ علی النبی، ثم لیقل لا إله إلا اللّه الحلیم الکریم سبحان اللّه ربّ العرش العظیم، و الحمد للّه ربّ العالمین، أسألک موجبات رحمتک و عزائم مغفرتک، و الغنیمة من کلّ برّ و السلامة من کل إثم، لا تدع لی ذنبا إلّا غفرته، و لا همّا إلّا فرجته و لا حاجة هی لک فیها رضی إلّا قضیتها یا أرحم الراحمین) «2» رواه الترمذی و ابن ماجة. و فی الحموی حاشیة الأشباه فی البحث الثالث فی النیة عن عثمان بن حنیف «3»: (أنّ رجلا ضریر البصر أتی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال: ادع اللّه لی أن یعافینی. قال إن شئت دعوت و إن شئت صبرت فهو خیر لک. قال فادعه فأمره أن یتوضّأ فیحسن وضوءه و یدعو بهذا الدعاء: اللهم إنی أسألک و أتوجّه إلیک بنبیک محمد نبیّ الرّحمة.
یا محمد إنّی توجّهت بک إلی ربی فی حاجتی هذه لتقضی لی اللّهم فشفّعه فیّ) «4» رویاه و أیضا
______________________________
(1) و شیخ عبد الحق دهلوی در شرح حدیث مذکور فرموده‌اند مشهور و معمول در صلاة تسبیح همین طریق است که مذکور شد فرمود آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم عمّ خود عباس را رضی اللّه عنه: بیاموزم ترا چیزی که کفاره ده نوع از ذنوب گردد پس من اوله و آخره بیان آن فرمود پس مراد بعشر خصال بر این وجه انواع ذنوب باشد که در حدیث معدوداند و بعضی گفته که مراد بعشر خصال تسبیحات است و آن سوای قیام ده ده باراند و در روایت ترمذی باین طریق آمده که پانزده بار بعد از ثناء پیش از تعوّذ و تسمیه و ده بار بعد از قراءت تا آخر ارکان و بعد از سجده تسبیح نیست و مخیر است که بیک سلام بگذارد یا بدو سلام و موافق مذهب امام اعظم بیک سلام است. و این حدیث را بسیاری از علمای محدثین تصحیح نموده‌اند و از زمان سلف از تابعین و من بعدهم إلی یومنا هذا معمول و مشهور است و مشایخ طریقت بدان وصیت کرده‌اند. و شیخ جلال الدین سیوطی در عمل الیوم و اللیلة گفته که بخواند در رکعات صلاة تسبیح سوره إلهکم التکاثر و العصر و الکافرون و الاخلاص و باید که تسبیحات مذکوره که در رکوع و در سجود بخواند بعد از تسبیح رکوع و سجود که در جمیع نمازها خوانده می‌شود بخواند و همچنین بعد رکوع سمع اللّه لمن اللّه حمده ربنا لک الحمد را خوانده تسبیحات مذکوره را بخواند و در تشهد این نماز بعد التحیات پیش از سلام این دعا آمده است.
(2) عن عبد اللّه بن ابی أوفی قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم: «من کانت له حاجه إلی اللّه او إلی احد من بنی آدم … » سنن الترمذی، کتاب الصلاة، باب صلاة الحاجة، ح 479، 2/ 344
(3) هو عثمان بن حنیف بن وهب الانصاری الاوسی، ابو عمرو، توفی بالکوفة بعد عام 41 ه/ بعد 661 م. صحابی جلیل، شهد أحدا و غیرها من المعارک. تولی علی البصرة. الاعلام 4/ 205، الاصابة 3/ 89، التاج 6/ 78، تهذیب التهذیب 7/ 112
(4) عن عثمان بن حنیف ان رجلا ضریر البصر أتی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقال: ادع اللّه لی ان یعافینی فقال: إن شئت دعوت … و إن شئت صبرت … -
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1090
رواه الترمذی کذا فی شرح المنیة «1» لإبراهیم الحلبی «2». انتهی من الحموی.

صلاة الضّحی:

[فی الانکلیزیة]Morning prayer
[فی الفرنسیة]priere de la matinee
أی الصلاة التی تؤدّی فی وقت الضّحی.
اعلم أنّه من المتعارف علیه بین الناس أداء صلاتین من النوافل فی أول النهار؛ الأولی: فی بدایة النهار بعد طلوع الشمس و ارتفاعها مقدار رمح أو رمحین و هذه یسمونها: صلاة الإشراق.
و الثانیة: بعد ارتفاع الشمس إلی ربع السماء لغایة النصف (أی قبیل الزوال) و یقال لهذه الصلاة: صلاة الضّحی و معناها بالفارسیة:
«نماز چاشت» و فی أکثر الأحادیث یشمل اسم صلاة الضحی، کلا الصلاتین، و فی بعض الأحادیث ورد اسم صلاة الإشراق.
و جاء فی تفسیر البیضاوی: بأنّ جناب الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم صلّی صلاة الضّحی و قال: هذه صلاة الإشراق. و ذلک حین دخوله بیت أمّ هانئ یوم فتح مکة و ذلک وقت الضحی.
و جاء فی الحدیث أیضا: کلّ من یؤدّی صلاة الفجر فی جماعة ثم یجلس یذکر اللّه إلی طلوع الشمس ثم بعد ذلک یؤدی رکعتین فله أجر حجّة و عمرة. «و قد صحّح هذا الحدیث».
کما صحّ عن النبی صلّی اللّه علیه و سلّم أنّه صلّی فی کلا الوقتین و رغّب أمّته فی ذلک.
و الظاهر هو أنّ الوقت هو واحد و الصلاة أیضا واحدة، و تبدأ من الإشراق و یمتد حتی انتصاف النهار (قبیل الزوال)، و بما أنّه قد أدّی الصلاة فی بدایة الوقت و نهایته؛ فمن هنا نشأ الظنّ بأنّهما وقتان و صلاتان. و أما ما قیل حول اختلاف العلماء حول صلاة الضحی، فبعضهم أثبتها و نفاها آخرون. و بعضهم قال: إنّها سنّة.
و آخرون قالوا: بأنّها بدعة. فالظاهر أنّ الخلاف إنّما هو فی الصلاة الأخیرة التی هی صلاة الضحی و لیس فی الصلاة الأولی المسمّاة: صلاة الإشراق، لأنّ بعضهم قال بأنّها: سنّة مؤکّدة.
و أمّا الأحادیث حول عدد الرکعات فقد وردت روایات متعدّدة. ففی بعضها ورد بأنّها رکعتان و فی بعضها ست رکعات، و فی بعضها الآخر: ثمان رکعات. کما ورد فی بعضها عشر و أخری: اثنا عشر رکعة. و فی کلّ منها ذکر ثواب عظیم لفاعلها.
و فی المواهب اللّدنیة ورد أنّ صلاة الضحی قد جاء فیها أحادیث کثیرة صحیحة مشهورة إلی حدّ أنّها تصل إلی درجة التواتر المعنوی، و قالوا: إنّ هذه صلاة الأنبیاء السّابقین علیهم الصلاة و السلام. هکذا فی مدارج النبوة فی بیان عبادات النبی صلّی اللّه علیه و سلّم.
و قد ورد فی أخبار فتح مکة أنّ الثابت هو أنّ أداء النبی صلّی اللّه علیه و سلّم لصلاة الضحی لم یکن مستمرا، و لکنّ صلاة الإشراق کانت مستمرّة
______________________________
- سنن الترمذی، کتاب الدعوات، باب 119، ح 3578، 5/ 569، سنن ابن ماجه، کتاب الإقامة، باب ما جاء فی صلاة الحاجة، ح 1385، 1/ 441. رواه ابن ماجه و احمد فی المسند، 4/ 138، بلفظ: إن شئت اخّرت لک و هو خیر، و ان شئت دعوت لک.
(1) شرح المنیة: غنیة المتملی شرح منیة المصلی: لابراهیم بن محمد الحلبی (- 956 ه). و هو شرح لکتاب «منیة المصلی و غنیة المبتدئ» لسدید الدین الکاشغری من القرن السابع الهجری. بروکلمان، ج 6، ص 364- 365 هدیة العارفین، ج 1، ص 27
(2) هو ابراهیم بن محمد بن ابراهیم الحلبی. ولد بحلب و مات بالقسطنطینیة عام 956 ه/ 1549 م. فقیه حنفی. له العدید من المؤلفات. الاعلام 1/ 66، إعلام النبلاء 5/ 569، کشف الظنون 2/ 1814، الشقائق النعمانیة 2/ 24
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1091
و مؤکّدة. انتهی من مدارج النبوة «1».

الصلاة الوسطی:

[فی الانکلیزیة]
Intermediate prayer) prayer of midday or of the morning (
[فی الفرنسیة]
priere mediane) priere du midi ou celle du matin (
و ذلک کنایة عن فضیلتها. و فی تعیین هذه الصلاة ثمّة اختلاف. ففی قول السیّدة عائشة أمّ المؤمنین و زید بن ثابت الأنصاری رضی اللّه عنهما أنّها صلاة الظهر، و السبب أنّه یوجد قبلها صلاتان: إحداهما لیلیة و الثانیة نهاریة، أی العشاء و الفجر. ثم بعدها صلاتان علی نفس المنوال أی العصر و المغرب. و ثمّة أحادیث مؤیّدة لرأیهما.
و هی عند أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و ابن عباس، رضی اللّه عنهم أنّها صلاة الصبح و ذلک لأنها بین صلاتین نهاریتین و صلاتین لیلیتین فتکون صلاة الصبح هی الحدّ الفاصل بینهما، و بیان ذلک أنّها أی صلاة الصبح تعتبر نهاریة من وجه، أی باعتبار الشرع الذی یری أنّ الفجر الصادق هو بدایة النهار، و هی من جهة أخری لیلیة باعتبار العرف و اللغة حیث یعتبر بدایة النهار من طلوع الشمس.
و لکن الصلاة الوسطی فی رأی أکثر العلماء من الصّحابة و التابعین و الأئمّة کأبی حنیفة و أحمد و غیرهم إنّما هی صلاة العصر.
و علی هذا الرأی یحمل قوله تعالی: حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی، و دلیلهم أحادیث کثیرة، منها: ما ورد عن علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال یوم الخندق: «حبسونا عن الصلاة الوسطی (صلاة العصر) ملأ اللّه بیوتهم و قبورهم نارا»، متفق علیه.
إذن فی هذه الحالة لم یبق مجال للاختلاف، و إنّما یمکن أن یکون الاختلاف فیما بین الصحابة و التابعین رضوان اللّه علیهم حول تعیین المقصود بالصلاة الوسطی إنّما کان قبل سماع هذا الحدیث، و إنّما اجتهدوا فی تأویل الآیة، و لکن بعد ثبوت هذا الحدیث فقد تعیّن
______________________________
(1) بمعنی نماز چاشت است بدان که متعارف میان مردم در اوّل نهار از نوافل دو نماز است یکی در اوّل روز بعد از طلوع آفتاب و بلند شدن وی قدر یک دو نیزه و این را صلاة الاشراق گویند دیگر بعد از بلند شدن آفتاب مقدار ربع آسمان تا انتصاف آن و این را صلاة ضحی و نماز چاشت گویند و در اکثر احادیث همین اسم صلاة الضحی شامل هر دو نماز در هر دو وقت آمده و در بعضی احادیث صلاة الاشراق. و در تفسیر بیضاوی آورده که آن حضرت گذارد نماز ضحی را و گفت هذه صلاة الاشراق و آن در آمدن آن حضرت در خانه أم هانئ روز فتح مکه در وقت چاشت بود و در حدیث آمده که هرکه می‌گذارد نماز فجر در جماعت پس‌تر بنشیند برای ذکر خدا تا طلوع کند آفتاب و بگذارد دو رکعت را باشد او را مثل اجر حج و عمره و بصحت رسیده که حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و سلّم در هر دو وقت نماز کرده و امت را بدان ترغیب نموده و ظاهر آن است که این یک وقت است و یک نماز که اوّل وی اشراق است و آخر وی تا قبل انتصاف نهار و چون در بعضی اوقات در هر دو وقت نماز گذارد ازینجا گمان بردند که مگر اینجا دو وقت و دو نماز است و آنچه گفته‌اند که علماء را اختلاف است در صلاة ضحی بعضی اثبات کرده و بعضی نفی نموده و بعضی سنت گفته و بعضی بدعت پس ظاهر آنست که این اختلاف در نماز اخیر است که آن را نماز چاشت میگویند نه در نماز اوّل که آن را نماز اشراق می‌نامند چه این را بعضی از سنن مؤکده دانسته‌اند و احادیث در عدد رکعات مختلف آمده در بعضی روایات دو رکعت آمده و در بعضی شش و در بعضی هشت و در بعضی ده و در بعضی دوازده و بر هرکدام ثوابهای عظیم وارد گشته. و در مواهب لدنیه گفته که وارد شده است در نماز چاشت احادیث کثیرة صحیحة مشهورة تا آنکه اخبار درین باب به درجه تواتر معنوی رسیده و گفته‌اند که این نماز انبیای سابقین است که پیش از آن حضرت بوده‌اند هکذا فی مدارج النبوة فی بیان عبادات النبی و در ذکر فتح مکه معظمه مذکور است که تحقیق آنست که گذاردن نماز چاشت از آن حضرت دائمی نبوده اما نمازی که آن را نماز اشراق گویند دائم بود و بر سر تأکید بود انتهی من مدارج النبوة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1092
المراد بأنّها صلاة العصر. هکذا فی شرح المشکاة للشیخ عبد الحقّ الدهلوی «1».

صلاة التّهجّد:

[فی الانکلیزیة]Night prayer
[فی الفرنسیة]priere noctione
و هی التی یقال لها أیضا صلاة اللیل.
اعلم أنّه وردت روایات مختلفة حول قیام اللیل الذی کان یفعله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم و عن وقتها و کیفیة أدائها. و للمصلّین الخیار فیها. فکیفما أدّاها فقد حصل علی شرف اتباع النبی صلّی اللّه علیه و سلّم.
و إذا اتبع أسلوب التنویع بأن یؤدّیها فی کلّ مرّة بشکل مختلف عن الآخر فهو أوفق و أنسب.
فمرة 13 رکعة، و مرة 11 رکعة أو تسع رکعات أو سبعة أو خمسة. و لا یزید عن 13 رکعة، و کلّ هذه الأعداد هی وتر (مفردة) بسبب رکعة الوتر. إذن فعلی هذا التقدیر: صلاة اللیل لا تقلّ عن رکعتین و لا تزید عن عشرة و قد کانت هذه الصلاة فرضا علی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم، هکذا فی شرح المشکاة للشیخ عبد الحق. و أصل التهجّد و إحیاء اللیل بدون تعیین مدة و لا تعیین لعدد الرکعات و لا لمقدار القراءة المسنونة المؤکّدة.
و قد کان عمل النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و عمل الصحابة بحسب قوتهم و استعدادهم و نشاطهم المختلف.
و قد وردت فی بعض الروایات أنّه یکفی قراءة آخر آیتین فی سورة البقرة فی صلاة التهجّد، کما ورد أنّ النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قال: أ یعجز أحدکم عن أن یقرأ کلّ لیلة ثلث القرآن؟ فقال الصحابة: إنّ قراءة ثلث القرآن کل لیلة صعب جدا. فأجابهم: إنّ سورة الإخلاص تعادل ثلث القرآن من حیث الثواب. و لهذا فقد اعتاد أکثر المشایخ أن یقرءوا هذه السورة فی صلاة التهجّد فی أکثر الأوقات. و لهذا عدة أسالیب؛
الأول: أن یقرأ الإخلاص بعد الفاتحة ثلاث مرات فی کل رکعة.
الثانی: فی الرکعة الأولی تقرأ اثنی عشر مرة ثم یقلّل ذلک فی الرکعات التالیة مرة مرة، بحیث یقرأها فی الرکعة الأخیرة مرة واحدة.
الثالث: أن یقرأها فی الرکعة الأولی مرة واحدة ثم یزیدها فی کلّ رکعة مرة حتی یصل إلی الرکعة الثانیة عشرة فیقرأها اثنی عشرة مرة.
و هذا الأسلوب مرفوض عند الفقهاء لأنّه یجعل الرکعة الثانیة أکثر قراءة من الرکعة الأولی و هذا خلاف الأولی.
و إنّ بعض المشایخ کان یری قراءة سورة یا آیها المزّمّل مضافا إلیها سورة الإخلاص.
و عن الصوفی شاه نقشبند منقول أنّه کان یأمر أتباعه بقراءة سورة یس فی صلاة التهجّد و کان یرشدهم قائلا: فی هذه الصلاة تجتمع ثلاثة قلوب.
______________________________
(1) نماز میانه کنایه از فضیلت آنست و در تعیین صلاة وسطی اختلاف است نزد حضرت عایشه و زید بن ثابت رضی اللّه عنهما نماز ظهر است بجهت آنکه پیش از ان دو نماز است یکی لیلی و دیگر نهاری یعنی عشاء و فجر و پس از وی نیز دو نماز بهمین صفت است یعنی عصر و مغرب و بعضی حدیث مؤید قول ایشان است و نزد علی و ابن عباس رضی اللّه عنهما نماز صبح است زیرا چه آن در میان دو نماز روز و دو نماز شب است و نماز صبح حد مشترک است میان آنها زیرا چه وقت آن من وجه روز است یعنی در اعتبار شرع بجهت آنکه اعتبار روز در شرع از ابتدای وقت صبح صادق است و من وجه شب است یعنی در اعتبار لغت و عرف زیرا چه اعتبار روز در عرف و لغت از طلوع آفتاب است اما نزد اکثر علماء از صحابه و تابعین و ابو حنیفه و احمد رضوان اللّه علیهم و جز ایشان نماز عصر است پس در قرآن مجید نیز محمول بر این خواهد بود یعنی قوله تعالی حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی و دلائل ایشان احادیث بسیار است من‌جمله آن عن علی رضی اللّه عنه ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال یوم الخندق حبسونا عن الصلاة الوسطی صلاة العصر ملأ اللّه بیوتهم و قبورهم نارا متفق علیه پس درین صورت مجال اختلاف نماند و غالبا اختلافی که در میان صحابه و تابعین رضوان اللّه علیهم در تعیین آن واقع است پیش از شنیدن این حدیث بود باجتهاد خود که در تأویل قرآن مجید کرده بودند و بعد ثبوت حدیث متعین شد که مراد نماز عصر است هکذا فی شرح المشکاة للشیخ عبد الحق الدهلوی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1093
الأول: قلب اللیل أی نصف اللیل، و الثانی: قلب القرآن أی سورة یس، و الثالث:
قلب المرید المؤمن. فإذا تحقّق ذلک تحقّق للمرید الطلب، هکذا فی التفسیر العزیزی «1».

الصّلاح:

[فی الانکلیزیة]probity،integrity،piety
[فی الفرنسیة]Probite،piete
هو سلوک طریق الهدی. و قیل هو استقامة الحال علی ما یدعو إلیه العقل و الشرع.
و الصالح القائم بما علیه من حقوق العباد «2» و حقوق اللّه تعالی، کذا فی کلیات أبی البقاء.

الصّلة:

[فی الانکلیزیة]Relation،contact،conjuction
[فی الفرنسیة]Relation،rapport،conjonction
بکسر الصّاد فی اللغة الفارسیة بمعنی:
الاتصال، و الوصل، و القرابة، و الهدیة، و العطیة، و الأجرة، کما فی الصراح و کنز اللغات «3». و فی الکفایة حاشیة الهدایة فی باب الحج عن الغیر:
الصلة عبارة عن أداء مال لیس بمقابلة عوض مالی کالزکاة و غیرها من النّذور و الکفّارات.
و عند أهل العربیة تطلق علی حرف زائد فی الأطول فی باب الإسناد الخبری فی شرح قول التلخیص التلخیص استغنی عن مؤکّدات الحکم و حروف الصلة أعنی الزوائد. قال الچلپی فی حاشیة المطول: هناک اصطلح النحاة علی تسمیة حروف معدودة مقرّرة فیما بینهم مثل إن و أن و الباء فی مثل کفی باللّه شهیدا و نظائرها بحروف الصّلة لإفادتها تأکید الاتصال الثابت، و بحروف الزیادة لأنّها لا تغیّر أصل المعنی بل لا یزید بسببها إلّا تأکید المعنی الثابت و تقویته فکأنّها لم تفد شیئا. و لمّا لم یلزم الاطّراد فی وجه التسمیة لم یتّجه اعتراض الرضی أنّه یلزم أن یعدّوا علی هذا أنّ و لام الابتداء و ألفاظ التأکید أسماء کانت أو لا زوائد، انتهی کلامه. و علی هذا المعنی یقول أهل اللغة الباء هاهنا صلة زائدة، و تطلق أیضا علی حرف جرّ یتعدّی به الفعل و ما أشبهه. فمعنی الفعل الذی یحتاج إلی الصلة لا یتمّ بدونها. و لهذا قیل فی فی قولنا دخلت فی الدار صلة لدخلت کما أنّ عن صلة لضدّه أعنی خرجت، فیکون فی الدار مفعولا به لا مفعولا فیه. هکذا یستفاد من الفوائد الضیائیة و حاشیته
______________________________
(1) و آن را صلاة اللیل نیز گویند بدان که در نماز شب از آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم روایات مختلفة آمده و در هر وقتی بنوعی گذارده و مصلی مخیر است دران بهر نوعی که تمسک کند شرف اتباع دریابد و اگر در اوقات مختلفه بهر نوعی از ان دست دهد اوفق و انسب باشد سیزده و یازده و نه و هفت و پنج و از سیزده بیشتر نبود و این همه اعداد طاق بجهت دخول وتر است پس بر این تقدیر صلاة لیل کم از دو و زیاده از ده نخواهد بود و این نماز بر آن حضرت فرض بود هکذا فی شرح المشکاة للشیخ عبد الحق. و اصل تهجد و شب بیداری بی‌تعیین مدت و بی‌تعیین عدد رکعات و بی‌تعیین قدر قراءت مسنون مؤکد است و عمل آن حضرت و صحابه بحسب قوت و استعداد و نشاط مختلف مانده و در بعضی روایات وارد است که هرکه دو آیت آخر سوره بقره را در نماز تهجد بخواند او را کفایت می‌کند و نیز وارد است که آن حضرت فرمودند آیا از شما نمی‌تواند شد که سوم حصة قرآن هر شب خوانده باشد صحابه عرض کردند که سیوم حصة قرآن هر شب بسیار دشوار است فرمودند که سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ برابر سوم حصة قرآن است در ثواب و لهذا اکثر مشایخ این سوره را در نماز تهجد اکثر اوقات معمول داشته‌اند و این را چند طریق است اوّل آنکه بعد سوره فاتحه در هر رکعت سه بار این سوره را بخوانند دوم آنکه در رکعت اوّل دوازده بار خوانند و بعد از ان یک یک‌بار در هر رکعت کم کنند تا آنکه در رکعت اخیر که دوازدهم است یکبار خوانده شود سیوم آنکه در رکعت اوّل یکبار بعد از آن در هر رکعت یک یک‌بار بیفزایند تا در رکعت اخیر که دوازدهم است دوازده بار واقع شود اما نزد فقهاء این طریق مقبول نیست زیرا چه رکعت دوم از رکعت اوّل درازتر میگردد و این ترک افضل است و بعضی مشایخ در هر رکعت سوره مزمل را با سوره اخلاص ضم کنند. و از خواجه نقشبند منقول است که یاران خود را بخواندن سوره یس در نماز تهجد می‌فرمودند و ارشاد می‌کردند که چون درین نماز سه دل جمع شود مطلب حاصل شود اوّل دل شب که نیم شب است دوم دل قرآن که سوره یس است سوم دل مرد با ایمان که دران مصروف است هکذا فی التفسیر العزیزی.
(2) و حقوق العباد (- م)
(3) فی اللغة پیوستن و پیوند و خویشی و هدیه دادن و عطا دادن و مزد کما فی الصراح و کنز اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1094
لمولانا عبد الغفور فی بحث المفعول فیه.
و تطلق الصلة أیضا علی جملة خبریة أو ما فی معناها متصلة باسم لا یتمّ ذلک الاسم جزءا إلّا مع هذه الجملة المشتملة علی ضمیر عائد إلیه، أی إلی ذلک الاسم، و یسمّی حشوا أیضا، و ذلک الاسم یسمّی موصولا. فقولنا جزءا تمییز أی متصلة باسم لا یتمّ من حیث جزئیته أی لا یکون جزءا تاما من المرکّب. و المراد بالجزء التام ما لا یحتاج فی کونه جزءا أولیا ینحلّ إلیه المرکّب أولا إلی انضمام أمر آخر معه کالمبتدإ و الخبر و الفاعل و المفعول و غیرها. و إنّما نفی کونه جزءا تاما لا جزءا مطلقا لأنّه إذا کان مجموع الموصول و الصلة جزءا من المرکّب یکون الموصول وحده أیضا جزءا، لکن لا جزءا تاما أولیا.
قیل هذا إنّما یتمّ لو کان المبتدأ و الخبر و المفعول مجموع الصّلة و الموصول و لیس کذلک، بل هو الموصول و الصّلة تفسیر مزیل لإبهامه و لا نصیب له من إعراب الموصول، فالأولی أن یقال یتمّ من الأفعال الناقصة و جزءا خبره و معناه، لا یکون ذلک الاسم جزءا من المرکب إلّا مع هذه الجملة. و إنّما قیل من المرکّب لأنّه لو قیل من الکلام لم یشتمل الفضلة لأنّ الفضلة لیست جزءا من الکلام. نعم إنّه جزء من المرکّب. لا یقال تعریف الصلة یصدق علی الجملة الشرطیة المتصلة بأسماء الشرط نحو من تضربه أضربه، لأنّا نقول من فی قولنا من تضرب أضرب مفعول تضرب، فهو جزء بدون جملة. و قولنا علی ضمیر الخ یخرج مثل إذ و حیث إذ هما لا یقعان جزءا من الترکیب إلّا مع جملة خبریة مضافة إلیهما، لکن لا تشتمل تلک الجملة علی الضمیر العائد إلیهما. مثال الجملة الخبریة قولنا الذی ضربته زید. و مثال ما فی معناها کاسم الفاعل و اسم المفعول قولنا: الضارب زیدا عمرو و المضروب لزید عمرو. و هذا التعریف أولی مما قیل الصّلة جملة مذکورة بعد الموصول مشتملة علی ضمیر عائد إلیه، لأخذ الموصول فی التعریف فیلزم الدور، و لأنّه لم یقیّد فیه الجملة بالخبریة فیشتمل الإنشائیة، و لأنّه لا یشتمل ما فی معناها. هذا خلاصة ما فی شروح الکافیة.
و هذا الموصول هو الموصول الاسمی و عرّف بأنّه اسم لا یتمّ جزءا إلّا مع صلة و عائد. و أمّا الموصول الحرفی فقد عرّف بما أوّل مع ما یلیه من الجمل بمصدر کأن الناصبة و ما المصدریة، فخرج نحو صه و مه علی قول من یؤوّله بمصدر، و الفعل الذی أضیف إلیه الظرف نحو یوم ینفع الصادقین، لأنّ ذلک مؤول بالمصدر بنفسه لا مع ما یلیه، و هذا الموصول لا یحتاج إلی العائد بل لا یجوز أن یعود إلیه شی‌ء، و لا یلزم أن تکون صلته جملة خبریة فی قول سیبویه و أبی علی، و یلزم ذلک عند غیرهما کما فی الموصول الاسمی. ثم الموصول مطلقا لا یتقدّم علیه صلته لا کلّا و لا بعضا لأنّهما کجزئی الاسم ثبت لأحدهما التقدّم لأنّ الصلة لکونها مبنیة للموصول یجب تأخیرها عنه، فهما کشی‌ء واحد مرتّب الأجزاء، کذا ذکر مولا زاده «1» فی حاشیة المختصر «2».

الصّلح:

[فی الانکلیزیة]Peace،reconciliation،arrangement
[فی الفرنسیة]Entente،concordat،paix
بالضم و سکون اللام فی اللغة اسم من المصالحة خلاف المخاصمة مأخوذ من الصّلاح
______________________________
(1) مولا زاده: هو عثمان ملا زاده الخطابی (- 901 ه). من تصانیفه حاشیة المختصر. بروکلمان، 5/ 249، 261
(2) حاشیة المختصر: لعثمان ملا زاده الخطابی (- 901 ه). و الکتاب تعلیق علی «الشرح المختصر» أو «عروس الافراح» للتفتازانی (- 791 ه) الذی هو شرح للجزء الثالث من کتاب «مفتاح العلوم» لسراج الدین ابو یعقوب یوسف بن ابی بکر بن محمد بن علی السکاکی (- 626 ه). بروکلمان، ج 5، ص 249- 261
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1095
و هو الاستقامة. یقال صلح الشی‌ء إذا زال عنه الفساد. و فی الشریعة عقد یرفع النزاع أی یکون المقصود، و الغرض منه رفع النزاع، فلا یرد هبة الدّین ممن علیه الدّین بعد المطالبة و الدعوی، فإنّه یرتفع النزاع بذلک أیضا. لکن المقصود الأصلی من الهبة مطلقا لیس رفع النزاع، کذا ذکر فی البرجندی.
اعلم أنّ الصلح باعتبار أحوال المدّعی علیه علی ثلاثة أضرب، لأنّ الخصم وقت الدعوی إمّا أن یجیب أو یسکت، و الأوّل إمّا بالإقرار أو الإنکار. فالأول أی الصلح بالإقرار فحکمه کالبیع إن وقع عن مال بمال لوجود معنی البیع و هو مبادلة المال بالمال بالتراضی فتجری فیه أحکام البیع کالشّفعة و الرّدّ بالعیب و خیار الرؤیة و الشرط، و حکمه کالإجارة، فیشترط التوقیت و یبطل بموت أحدهما و بهلاک المحلّ فی المدة. و الثانی و الثالث أی الصلح علی الإنکار و السکوت معاوضة فی حقّ المدّعی و فداء یمین و قطع نزاع فی حقّ المدّعی علیه، فلا شفعة فی صلح عن دار لأنّ المدّعی علیه یزعم أنّ تلک الدار ملکه، و غرضه بالصلح استبقاء ملکه علی ما کان، و تجب فی صلح علی دار لأنّ المدّعی یأخذ تلک الدار عوضا عن ملکه فیؤاخذ علی زعمه.
ثم الصلح باعتبار بدلیه علی أربعة أوجه.
إمّا أن یکون عن معلوم علی معلوم و هو جائز لا محالة. و إما أن یکون عن مجهول علی مجهول، فإن لم یحتج فیه إلی التسلیم مثل أن یدّعی حقّا فی دار رجل و ادّعی المدّعی علیه حقا فی الأرض بید المدعی فاصطلحا علی ترک الدعوی من الجانبین جاز. و إن احتیج إلیه و قد اصطلحا علی أن یدفع أحدهما مالا و لم یبیّنه أو علی أن یسلّم إلیه ما ادّعاه لم یجز لأنّ الجهالة فیه تمنع التسلیم و التسلّم. و إمّا أن یکون عن مجهول علی معلوم و قد احتیج فیه إلی التسلیم کما إذا ادّعی حقا فی دار فی ید رجل فاصطلحا علی أن یعطیه المدّعی مالا معلوما لیسلّم المدّعی علیه ما ادّعاه و هو لا یجوز، و إن لم یحتج فیه إلی التسلیم کما إذا اصطلحا فی هذه الصورة علی أن یترک المدّعی دعوه بمال معلوم یعطیه المدّعی علیه فهذا جائز. و إمّا أنّ یکون عن معلوم علی مجهول و قد احتیج إلی التسلیم لا یجوز و إن لم یحتج إلیه جاز.
و الأصل فی ذلک أنّ الجهالة المفضیة إلی المنازعة الممانعة عن التسلیم و التسلّم مفسدة، و الجهالة التی لیست هذه صفتها لا تکون مفسدة، هکذا فی العنایة شرح الهدایة و الطحاوی شرح الدر المختار. و الصّلح عند الصوفیة عبارة عن قبول الأعمال و العبادات، کما وقع فی بعض الرسائل «1».

صلصلة الجرس:

[فی الانکلیزیة]Chime of a bell
[فی الفرنسیة]Carillonnement de cloche
عند الصوفیة هی انکشاف الصفة القادریة عن ساق بطریق التجلّی بها علی ضرب من العظمة، و هی عبارة عن بروز الهیبة القاهریة، و ذلک أنّ العبد الإلهی إذا أخذ أن «2» یتحقّق بالحقیقة القادریة برزت له فی مبادئها صلصلة الجرس، فیجد أمرا یقهره بطریق القوة العظمویة «3»، فیسمع لذلک أطیطا من تصادم الحقائق بعضها علی بعض کأنّها صلصلة الجرس فی الخارج. و هذا مشهد منع القلوب عن الجرأة
______________________________
(1) و صلح نزد صوفیه عبارتست از قبول اعمال و عبادات کما وقع فی بعض الرسائل.
(2) أن (- م)
(3) العظموتیة (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1096
علی الدخول فی الحضرة العظمویة «1» لقوّة قهره الواصل «2» إلیها، فهی الحجاب الأعظم التی «3» حالت بین المرتبة الإلهیة و بین قلوب عباده، و لا سبیل إلی انکشاف المرتبة الإلهیة إلّا بعد سماع صلصلة الجرس، کذا فی الإنسان الکامل.

الصّلم:

[فی الانکلیزیة]Retrenchment)in prosody(
-[فی الفرنسیة]Retranchement)en prosodie(
بالفتح و سکون اللام عند أهل العروض سقوط الوتد المفروق من آخر الجزء، و الجزء الذی فیه الصّلم یسمّی أصلم، فیبقی من مفعولات بضم التاء مفعو، و لکونه مهملا یوضع موضعه فعلن علی ما هو عادتهم، هکذا فی رسائل العروض العربیة و الفارسیة.

الصّلیب:

[فی الانکلیزیة]Cross
[فی الفرنسیة]Croix
هو ما یعلّقه النصاری علی صدورهم. و فی الاصطلاح: شکل یتألّف من تقاطع خطّ المحور و خطّ الإستواء فی الفلک. و یقال له: صلیب الأفلاک و الصلیب الأکبر.
و فی المؤیّد: هو تقاطع المیل الشمالی مع المیل الجنوبی، و تقاطع فلک التدویر یمکن أن یقال أیضا. کذا فی کشف اللغات. و فیه أیضا و الصلیبی: هو خطّ له أربعة زوایا، و قیل ثلاثة، و قیل هیئة من تقاطع خطّ الإستواء مع خط المحور «4»

الصّلیتیة «5»:

[فی الانکلیزیة]Al -Salitiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Salitiyya)secte(
فرقة من الخوارج العجاردة أصحاب عثمان بن الصلت بن الصامت «6». و قیل أصحاب الصّلت بن الصامت، و هم کالعجاردة، لکن قالوا من أسلم و استجار بنا تولّیناه و برئنا من أطفاله حتی یبلغوا فیدعوا إلی الإسلام فیقبلوا. و روی عن بعضهم أنّ الأطفال سواء کانوا للمؤمنین أو للمشرکین لا ولایة لهم و لا عداوة بهم حتی یبلغوا فیدعوا إلی الإسلام فیقبلوا أو ینکروا، کذا فی شرح المواقف «7».

الصّمیم:

[فی الانکلیزیة]Combust
[فی الفرنسیة]combuste
عند المنجمین: هو أن یکون کوکب علی بعد أقلّ من ست عشرة دقیقة من مرکز الشمس فی الاحتراق حتی یجاوز هذا القدر.
و التصمیم: من القوی الذاتیة الکواکب، و دلیل غایة القوة و السعادة و ذلک لأنّ الشخص الذی یکون فی هذه المنزلة یأخذ مکانا فی قلب الملک، و أمّا صمیمتا عطارد فهما أقوی لأنّهما بمثابة شمسین «8». هکذا فی الشجرة و کفایة
______________________________
(1) العظموتیة (م)
(2) للواصل (م)
(3) الذی (م)
(4) الصلیب چلیپا که ترسایان بر خود بندند و در اصطلاح شکلی که از تقاطع خط محور و خط استواء در فلک پدید آید و آن را صلیب الافلاک نیز گویند و صلیب اکبر نیز نامند. و فی المؤید تقاطع میل شمالی و تقاطع میل جنوبی و تقاطع فلک تدویر را نیز توان گفت کذا فی کشف اللغات و فیه أیضا و صلیبی خط چهار گوشه و قیل سه گوشه و قیل هیئتی که از تقاطع خط استواء و خط محور حاصل شود.
(5) الصلتیة (م، ع)
(6) هو عثمان بن الصلت او الصلت بن ابی الصلت، و قیل عثمان بن ابی الصلت، زعیم فرقة الصلتیة من خوارج العجاردة.
التبصیر 56، الملل 129، مقالات الاسلامیین 1/ 166، الفرق بین الفرق 97.
(7) فرقة من الخوارج العجاردة اتباع صلت بن عثمان. قالوا بموالاة کل من کان علی مذهبهم و غیر ذلک من الآراء. التبصیر 56، الفرق 97، الملل 129، المقالات 1/ 166.
(8) نزد منجمین آنست که بعد کوکب کمتر از شانزده دقیقه بود وقتی که مرکز او بمرکز آفتاب رسد در احتراق تا این قدر بگذرد.
و تصمیم از قوتهای ذاتیه کواکب است و دلیل غایت قوت و سعادتست برای آنکه بدان منزلت است که کسی در دل پادشاه جای گیرد. و صمیمتین عطارد قوی‌تر است که که به مثابه دو شمس باشد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1097
التعلیم و قد سبق أیضا فی لفظ الشعاع.

الصّناعات الخمس:

[فی الانکلیزیة]
The five arts) logic، dialectics، rhetoric، poetics، sophistics (
[فی الفرنسیة]
Les cinq arts) logique، dialectique rhetorique، poetique، sophistique (
عند المنطقیین هی البرهان و الجدل و الخطابة و الشّعر و المغالظة و یجی‌ء أیضا فی لفظ المغالطة. و وجه الضّبط فی الخمس أنّ مقدمات القیاس إمّا أن یفید تصدیقا أو تأثیرا آخر غیر التصدیق، أعنی التخییل. فالثانی الشعر، و الأوّل إمّا أن یفید ظنّا أو جزما، فالأوّل الخطابة، و الثانی إمّا أن أفاد «1» جزما یقینیا أو جزما غیر یقینی، فالأوّل البرهان و الثانی إن اعتبر «2» فیه عموم الاعتراف من العامة أو التسلیم من الخصم أو لا، فالأوّل الجدل و الثانی المغالطة، هکذا فی شرح التهذیب للیزدی.

الصّناعة:

[فی الانکلیزیة]Craft،art.technique
[فی الفرنسیة]Metier،art،technique
بالکسر فی الأصل الحرفة، و بالفارسیة:
پیشه کما وقع فی الصراح. و علی هذا قیل الصّناعة فی عرف العامّة هی العلم الحاصل بمزاولة العمل کالخیاطة و الحیاکة و الحجامة و نحوها ممّا یتوقّف حصولها علی المزاولة و الممارسة. ثم الصناعة فی عرف الخاصة هی العلم المتعلّق بکیفیة العمل؛ و یکون المقصود منه ذلک العمل سواء حصل بمزاولة العمل کالخیاطة و نحوها أو لا کعلم الفقه و المنطق و النحو و الحکمة العملیة و نحوها ممّا لا حاجة فیه إلی حصوله إلی مزاولة «3» الأعمال. و قد یقال کلّ علم مارسه الرجل حتی صار کالحرفة له یسمّی صناعة له، هکذا یستفاد من الچلپی حاشیة المطول. و قال أبو القاسم فی حاشیة المطول الصناعة اسم للعلم الحاصل من التمرّن علی العمل. و قد تفسّر بملکة یقتدر بها علی استعمال موضوعات ما لنحو غرض من الأغراض صادرا عن البصیرة بحسب الإمکان.
و المراد «4» بالموضوعات آلات یتصرّف بها سواء کانت خارجیة کما فی الخیاطة أو ذهنیة کما فی الاستدلال، و إطلاقها علی هذا المعنی شائع و إطلاقها علی مطلق ملکة الإدراک لا بأس به.
و قیل الصناعة ملکة نفسانیة تصدر عنها الأفعال الاختیاریة من غیر رویّة، کذا فی الجرجانی.

الصّنع:

[فی الانکلیزیة]Creation
[فی الفرنسیة]creation
بالضم و سکون النون هو إیجاد شی‌ء مسبوق بالعدم، و قد سبق بیانه فی لفظ الإبداع.

الصّنف:

[فی الانکلیزیة]Species
[فی الفرنسیة]Espece
بالفتح و الکسر و سکون النون عند المنطقیین هو النوع المقیّد بقید کلّی عرضی کالترکی و الهندی کما فی شرح الوقایة فی باب الوکالة بالبیع و الشراء و کتب المنطق. قال فی شرح الطوالع فی بحث القیاس: اعلم أنّ الجزئیات المندرجة تحت الکلّی إمّا أن یکون تباینها بالذاتیات أو بالعرضیات أو بهما، و الأول یسمّی أنواعا، و الثانی أصنافا، و الثالث أقساما انتهی. فعلی هذا الصنف کلّی مقول علی کثیرین متفقین بالحقائق دون العرضیات و المآل واحد.

الصّنم:

[فی الانکلیزیة]Idol
[فی الفرنسیة]Idole
بفتح الصاد و النون و بالفارسیة: بت. و عند الصوفیة هو کلّ ما یشغل العبد عن الحقّ. و فی
______________________________
(1) یفید (م، ع)
(2) إما أن یعتبر (م، ع)
(3) بمزاولة (م، ع)
(4) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1098
مجمع السلوک ما شغلک عن الحقّ فهو صنم انتهی.
یعنی کلّما یمنعک عن ذکر الحقّ و تجلّیات أسمائه و صفاته تعالی فذلک هو صنمک، لأن کلّ من أنت فی قیده فأنت عبده، کما فی شرح عبد اللطیف علی المثنوی لمولانا جلال الدین الرومی.
و یقول فی کشف اللغات: الصّنم فی اصطلاح السّالکین عبارة عن مظهر الوجود المطلق الذی هو الحق. إذن فالصنم من حیث الحقیقة هو حقّ و لیس باطلا و لا عبثا. و عابد الصّنم الذی یقال له: عابد الحقّ بهذا الاعتبار لأنّه تجلّی له الحق بصورة الصّنم، وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ، فحین یصحّ ذلک فیکون الجمیع عبّاد الحقّ ضرورة فافهم. انتهی.
و فی بعض الرسائل جاء أنّ الصّنم هو حقیقة روحیة تجلّت فی صورة الصّفات. و جاء أیضا أنّه أی الصّنم هو الشیخ الکامل «1».

الصّهر:

[فی الانکلیزیة]Alliance by women
[فی الفرنسیة]Alliance par les femmes
بالکسر و سکون الهاء فی اللغة بمعنی خسر کما فی الصراح. و قال محمد و أبو عبیدة: صهر الشخص کلّ ذی رحم محرم من جانب عرسه، و یدخل فیه أیضا کلّ ذی رحم محرم من زوجة أبیه و زوجة ابنه، و زوجة کلّ ذی رحم محرم من ابنه، فإنّ الکلّ أصهار کذا فی الهدایة. و ذکر الإمام الحلوانی أنّ الأصهار فی عرفهم کلّ ذی رحم محرم من امرأته فیدخل أبوها و أخوها و غیرهما. و أما فی عرفنا فلا یدخل فیه إلّا أبوها و أمها و لا یسمّی غیرهما صهرا. و عن الفراء فی قوله تعالی: فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً «2» النسب ما لا یحلّ نکاحه و الصهر ما یحلّ نکاحه من القرابات کذا فی جامع الرموز و البرجندی فی کتاب الوصیة.

الصّواب:

[فی الانکلیزیة]Just،fair،true،righteous
[فی الفرنسیة]Juste،vrai،droit
هو یستعمل تارة بمعنی الأولی فی مقابلة غیر اللائق، و تارة بمعنی الحقّ فی مقابلة الخطأ کذا فی بعض شروح الشمسیة، و قد سبق فی لفظ الحقّ. الصواب لغة السّداد، و اصطلاحا هو الأمر الثابت الذی لا یسوغ إنکاره. و الفرق بین الصواب و الصدق و الحق أنّ الصواب هو الأمر الثابت فی نفس الأمر الذی لا یسوغ إنکاره، و الصدق هو الذی یکون ما فی الذهن مطابقا لما فی الخارج، و الحقّ هو الذی یکون ما فی الخارج مطابقا لما فی الذهن، کذا فی الجرجانی.

الصّوت:

[فی الانکلیزیة]Voice
[فی الفرنسیة]Voix
بالفتح و سکون الواو ماهیة بدیهیة لأنّه من الکیفیات المحسوسة. و قد اشتبه عند البعض ماهیته بسببه القریب أو البعید، فقیل الصوت هو تموّج الهواء. و قیل هو قلع أو قرع. و الحقّ أنّ ماهیته لیست ما ذکر بل سبب الصوت القریب التموّج، و لیس التموّج حرکة انتقالیة من هواء واحد بعینه، بل هو صدم بعد صدم، و سکون بعد سکون، فهو حالة شبیهة بتموّج الماء فی
______________________________
(1) یعنی آنچه بازدارد ترا از ذکر حق و تجلیات اسمائی و صفاتی أو تعالی پس آن بت تست از آنکه هرچه تو در بند آنی بنده آنی کما فی شرح عبد اللطیف علی المثنوی للمولوی الرومی. و در کشف اللغات گوید بت در اصطلاح سالکان عبارت است از مظهر هستی مطلق که آن حق است پس بت من حیث الحقیقة حق باشد باطل و عبث نیست و بت‌پرست را که حق‌پرست گویند ازین جهت که حق بصورت بت ظهور نموده است و قضی ربک ألا تعبدوا الا ایاه پس چون درست آمد بالضرورة جمله عابد حق باشند فافهم انتهی. و در بعضی رسائل گوید صنم حقیقت روحیه را گویند در ظهور تجلی صورت صفاتی و نیز بمعنی پیر کامل آمده.
(2) الفرقان/ 54.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1099
الحوض إذا ألقی حجر فی وسطه، و إنّما [التموج] «1» کان سببا قریبا لأنّه متی حصل التموّج المذکور حصل الصوت، و إذا انتفی انتفی؛ فإنّا نجد الصوت مستمرا باستمرار تموّج الهواء الخارج من الحلق و الآلات الصناعیة و منقطعا بانقطاعه، کذا الحال فی طنین الطست فإنّه إذا سکن انقطع لانقطاع تموّج الهواء.
و سبب التموّج قلع عنیف أی تفریق شدید أو قرع عنیف أی إمساس شدید إذ بهما ینقلب الهواء من المسافة التی یسلکها الجسم القارع أو المقلوع إلی الجنبتین بعنف، و ینقاد له أی لذلک الهواء المنقلب بإیجاد زمن الهواء، إلی أن ینتهی إلی هواء لا ینقاد للتموّج، فیقطع هناک الصوت کالحجر المرمی فی وسط الماء. و ذکر البعض أنّ الهواء المتموّج بهما علی هیئة مخروطیة قاعدته علی سطح الأرض إذا کان المصوت ملاصقا به و رأسه فی السماء، فإذا فرض المصوت فی موضع عال حصل هناک مخروطان تتطابق قاعدتهما، و من هذا التصویر یعلم اختلاف مواضع وصول الصوت بحسب الجوانب. و إنّما اعتبر العنف فی القلع و القرع لأنّک لو قرعت جسما کالصوف مثلا قرعا لینا أو قلعته کذلک لم یوجد هناک صوت.
ثم الصوت کیفیة قائمة بالهواء تحدث بسبب تموّجه بالقرع أو القطع یحملها الهواء إلی الصّماخ فیسمع الصوت لوصوله إلی السامعة لا لتعلّق حاسّة السّمع بذلک الصوت، یعنی الإحساس بالصوت یتوقّف علی أن یصل الهواء الحامل له إلی الصماخ لا بمعنی أنّ هواء واحدا بعینه یتموّج و یتکیّف بالصوت و یوصله إلی السامعة، بل بمعنی أنّ ما یجاور ذلک الهواء المتکیف بالصوت یتموّج و یتکیّف بالصوت أیضا. و هکذا إلی أن یتموّج و یتکیّف به الهواء الراکد فی الصماخ فتدرکه السامعة [حینئذ] «2».
و إنّما قلنا إنّ الإحساس الخ لأنّ من وضع فمه فی طرف أنبوبة طویلة و وضع طرفه الآخر فی صماخ إنسان و تکلّم فیه بصوت عال سمعه ذلک الإنسان دون غیره و ما هو إلّا لحصر الأنبوبة الهواء الحامل للصوت و منعها من الانتشار و الوصول إلی صماخ الغیر. و اعلم أنّ الصوت موجود فی الخارج أی خارج الصماخ و إلّا لم تدرک جهة أصلا. و توهّم البعض أنّ التموّج الناشئ من القرع أو القلع إذا وصل إلی الهواء المجاور للصّماخ حدث فی هذا الهواء بسبب تموّجه الصوت، و لا وجود له فی الهواء المتموّج الخارج عن الصّماخ. و تحقیق المباحث فی شرح المواقف.
اعلم أنّ ما یخرج من الفم إن لم یشتمل علی حرف فهو صوت، و إن اشتمل و لم یفد معنی فهو لفظ، و إن أفاد معنی فهو قول، فإن کان مفردا فکلمة أو مرکّبا من اثنین و لم یفد نسبة مقصودة فجملة، أو أفاد فکلام کذا فی کلیات أبی البقاء.
و الصوت عند النحاة لفظ حکی به صوت أو صوّت به سواء کان التصویت لزجر حیوان أو دعائه أو غیر ذلک، أو کان للتعجّب أو تسکین الوجع أو تحقیق التحسّر. فالألفاظ التی یسمّیها النحاة أصواتا ثلاثة أقسام. أحدها حکایة صوت صادر من الحیوانات العجم، أو من الجمادات أی لفظ صوت به کصوت بهیمة أو طائر أو غیرهما، و یشبه به إنسان بصوت غیرها کما یفعله بعض الصیادین عند الصید لئلا تنفر الصید. و لیس المراد حکایة الصوت فی نحو غاق صوت الغراب لأنّه اسم صوت لا صوت. و ثانیها أصوات خارجة عن فم الإنسان
______________________________
(1) التموج (+ م، ع)
(2) حینئذ (+ م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1100
غیر موضوعة وضعا بل تدلّ طبعا علی معان فی أنفسهم «1» کقول النادم أو المتعجّب وی، و قول المستکره بشی‌ء أفّ، فإنّ النادم و المتعجّب یخرج عن صدره صوت شبیه بلفظ وی، و کذا المستکره یخرج من فمه صوت شبیه بلفظ أف.
و ثالثها أصوات یصوت بها الحیوان عند طلب شی‌ء منه، کما تقول نخ لإناخة البعیر. و جمیع هذه الأقسام مبنیات جاریة مجری الأسماء و لیست أسماء حقیقیة لعدم کونها دالة بالوضع مع امتناع الحکم بها أو علیها. إن قلت قد صرّح صاحب اللباب بکون الأصوات موضوعة، قلت بعض الأصوات من نحو اح الخارجة عن فم الإنسان بمقتضی طبعه عند السّعال، واوه الخارجة عنه عند الوجع لیس بموضوع البتّة فأمّا نحو نخ فیحتمل أن یکون موضوعا بأن اتفقوا علی تعیینه لإناخة البعیر، و أن یکون خارجة عن فم الإنسان عند إناخة البعیر خروج اح عند السّعال. و المحتمل أبدا یحمل علی المحکم فیجعل الکلّ غیر موضوع ردّا للمحتمل علی المحکم. هکذا یستفاد من الهدایة و شروح الکافیة.

الصورة:

[فی الانکلیزیة]Form
[فی الفرنسیة]Forme
بالضمّ و سکون الواو فی عرف الحکماء و غیرهم تطلق علی معان. منها کیفیة تحصل فی العقل هی آلة و مرآة لمشاهدة ذی الصورة و هی الشّبح و المثال الشبیه بالمتخیّل فی المرآة. و منها ما یتمیّز به الشی‌ء مطلقا سواء کان فی الخارج و یسمّی صورة خارجیة، أو فی الذهن و یسمّی صورة ذهنیّة. و توضیحه ما ذکره القاضی فی شرح المصابیح فی باب المساجد و مواضع الصلاة من أنّ صورة الشی‌ء ما یتمیّز به الشی‌ء عن غیره، سواء کان عین ذاته أو جزئه الممیّز.
و کما یطلق ذلک فی الجثّة یطلق فی المعانی، فیقال صورة المسألة کذا و صورة الحال کذا.
فصورته تعالی یراد بها ذاته المخصوصة المنزّهة عن مماثلة ما عداه من الأشیاء کما قال تعالی:
لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ «2» انتهی کلامه. و منها الصورة الذهنیة أی المعلوم المتمیّز فی الذهن و حاصله الماهیّة الموجودة بوجود ظلّی أی ذهنی کما فی شرح المواقف فی مبحث الوجود الذهنی. و علی هذا، قیل: الصورة ما به یتمیّز الشی‌ء فی الذهن، فإنّ الأشیاء فی الخارج أعیان، و فی الذهن صور. و علی هذا وقع فی بدیع المیزان و حاشیته للصادق الحلوانی صورة الشی‌ء ما یؤخذ منه عند حذف المشخّصات أی الخارجیة. و أمّا الذهنیة فلا بد منها لأنّ کلّ ما هو حاصل فی العقل فلا بد له من تشخّص عقلی ضرورة أنّه متمایز عن سائر المعلومات، نصّ علیه العلامة التفتازانی. و المراد «3» بالشی‌ء معناه اللغوی لا العرفی. و معنی التعریف صورة الشی‌ء ما یؤخذ منه عند حذف المشخصات لو أمکنه و وجدت فلا یرد ما قیل إنّ التعریف لا یتناول صورة الجزئیات من حیث هی جزئیات، بل من حیث هی کلّیات، و کذا صورة الکلّیات من حیث هی معدومات انتهی.
اعلم أنّ القائلین بالوجود الذهنی للأشیاء بالحقیقة یأخذون الصورة بهذا المعنی فی تعریف العلم، و یقولون الصّور الذّهنیة کلّیة کانت کصور المعقولات أو جزئیة کصور المحسوسات مساویة للصّور الخارجیة فی نفس الماهیة مخالفة لها فی اللوازم، فإنّ الصور العقلیة غیر متمانعة فی الحلول فیجوز حلولها معا بخلاف الصّور الخارجیة، فإنّ المتشکّل بشکل مخصوص یمتنع
______________________________
(1) أنفسها (م)
(2) الشوری/ 11
(3) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1101
تشکّله بشکل آخر مع الشکل الأول، بل الصّور العقلیة متعاونة فی الحلول فإنّ النفس إذا کانت خالیة عن العلوم کان تصوّرها لشی‌ء من الحقائق عسیرا جدا. و إذا اتصفت ببعض العلوم زاد استعدادها للباقی و سهل انتقاشها به. و أیضا تحلّ الکبیرة من الصور العقلیة فی محلّ الصغیرة منها معا، و لذلک تقدر النفس علی تخیّل السموات و الأرض معا و الأمور الصغیرة بالمرة الواحدة معا، بخلاف الصورة المادیة فإنّ العظیمة منها لا تحلّ فی محلّ الصغیرة مجتمعة معها. و أیضا الصورة العقلیة للکیفیة الضعیفة لا تزول عن القوة المدرکة بسبب حصول صورة الکیفیة القویة فیها، بخلاف الخارجیة. و أیضا الصورة العقلیة إذا حصلت فی العاقلة لا یجب زوالها، و إذا زالت سهل استرجاعها من غیر حاجة إلی تجشّم کسب جدید بخلاف الخارجیة. و أیضا الصورة العقلیة کلّیة بخلاف الخارجیة. و القائلون بوجود الأشیاء فی الذهن لا بحسب الحقیقة بل بحسب المجاز یأخذون الصورة فی تعریف العلم بالمعنی الأول و یجی‌ء فی لفظ العلم أیضا. و منها الصورة الخارجیة و هی إمّا قائمة بذاتها إن کانت الصورة جوهریة أو بمحلّ غیر الذهن إن کانت الصورة عرضیة، کالصورة التی تراها مرتسمة فی المرآة من الصورة الخارجیة. و منها أنّها تجی‌ء بمعنی الصفة کما فی حدیث (إنّ اللّه خلق آدم علی صورته) «1» کذا فی کلیات أبی البقاء. و منها جوهر من شأنه أن یخرج به محله من القوة إلی الفعل کما فی شرح حکمة العین. و الصورة بهذا المعنی قسمان. صورة جسمیة و هی الجوهر الحالّ فی الهیولی الأولی و یسمّی أیضا بالطبیعة المقداریة و المتّصل و الاتّصال الجوهری و الامتداد و الأمر الممتدّ، و هی الجوهر الممتدّ فی الجهات الثلاث المتّصل فی نفسه. قیل هذا مناف لما ذکره السیّد السّند فی حاشیة الشرح القدیم لهدایة الحکمة أنّ من الجسم الجوهر الممتدّ فی الجهات الثلاث، فإنّ الجسم کلّ و الصورة الجسمیة جزء، و مفهوم الکلّ لیس عین مفهوم الجزء. و التوفیق بأنّ مراده «2» قدّس سرّه کما صرّح به فی شرحه للمواقف أنّ الجسم فی بادئ الرأی هو الجوهر الممتدّ فی الجهات الثلاث، أعنی الصورة، فلا منافاة. و وجهه أنّ الحسّ إذا أدرک بعض أعراض الجسم کالسطح و اللون أدّی حکمه بوجود جوهر قابل للأبعاد الثلاث حکما غیر مفتقر إلی ترتیب قیاس، و هو المعنی من الصورة الجسمیة، و هی الجسم فی بادئ الرأی. و صورة نوعیة و هی الجوهر الحالّ فی الهیولی الثانیة، و هی جوهر داخل فی الجسم مبدأ لآثاره کالإضاءة و الإحراق فی کلّ جسم نوعی، و هی التی تختلف بها الأجسام أنواعا، بمعنی أنّ لها مدخلا قریبا فی ذلک الاختلاف، فلا یرد أنّ الصورة الجسمیة أیضا کذلک. و تسمّی بالطبیعة أیضا باعتبار کونها مبدأ للحرکة و السکون الذاتیین، و تسمّی قوة أیضا باعتبار تأثیرها فی الغیر. و سمّاها الإمام بالصورة الطبیعیة أیضا. ثم الصورة النوعیة أثبتها المشّاءون. و أمّا الإشراقیون فالمشهور عندهم أنّ الجسم صورة جسمیة بسیطة، و التمایز فی الأجسام بالأعراض القائمة بالجسمیة. فکلّ جسم نوعی عندهم یترکّب من الصورة و العرض القائم به، هکذا یستفاد من شرح هدایة الحکمة و حواشیه و غیرها. و منها ما یمکن أن یدرک بإحدی الحواس الظاهرة و یسمّی بالعین أیضا، و یقابله المعنی علی ما ذکر فی مباحث الحواس. و منها کلّ هیئة فی قابل وحدانی بالذات أو بالاعتبار، أی سواء کانت الوحدة
______________________________
(1) ورد ذکره سابقا.
(2) مقصوده (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1102
ذاتیة أو اعتباریة. و محلّ تلک الصور یسمّی بالمادة کالبیاض و الجسم کذا فی تهذیب الکلام.
و أنواع الصورة علی طور أهل الکشف تجی‌ء فی لفظ الطبیعة. منها ما به یحصل الشی‌ء بالفعل کالهیئة الحاصلة للسریر بسبب اجتماع الخشبات، و مقابله المادة بمعنی ما به الشی‌ء بالقوة کقطعات السّریر کذا فی الجرجانی. و منها ترتیب الأشکال و وضع بعضها مع بعض و هی الصورة المخصوصة لکلّ شکل. و منها أنّها تطلق علی ترتیب المعانی التی لیست محسوسة، فیقال صورة المسألة و صورة السؤال و الجواب کذا فی کلیات أبی البقاء.
و صورة الحقّ فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن الذّات المقدّسة للنبی محمد صلّی اللّه علیه و سلّم و ذلک بواسطة تحقّق ذات النبی بحقیقة الأحدیة.
و الصورة الإلهیة عبارة عن الإنسان الکامل بواسطة التحقّق بحقائق الأسماء الإلهیة. کذا فی لطائف اللغات «1».

الصّوغ:

[فی الانکلیزیة]Formation،derivation shaping
[فی الفرنسیة]Formation،derivation،faconnement
بالفتح و سکون الواو عند الصرفیین أن یؤخذ مادة أصل و یتصرّف فیها بإحداث هیئة و زیادة معنی، فتبقی مادة الأصل و معناه فی الفرع، کما فی صوغ الأوانی و الحلیّ من الذهب. فالمصدر أصل للفعل کذا فی أصول الأکبری.

الصّوفی:

[فی الانکلیزیة]Mystic
[فی الفرنسیة]Mystique
بالضم و سکون الواو عند أهل التّصوّف هو الذی هو فان بنفسه باق باللّه تعالی مستخلص من الطبائع متصل بحقیقة الحقائق.
و المتصوف هو الذی یجاهد لطلب هذه الدرجة.
و المستصوف هو الذی یشبّه نفسه بالصوفی و المتصوّف لطلب الجاه و الدنیا و لیس بالحقیقة من الصوفی و المتصوّف. قال الجنید: الصوفیة هم القائمون مع اللّه تعالی بحیث لا یعلم قیامهم إلّا اللّه. و قال سهل التستری: التصوّف القیام مع اللّه تعالی بحیث لا یعلمه غیر اللّه. و قیل أول التصوّف علم و أوسطه عمل و آخره موهبة من اللّه. و قیل، قال الجنید: التصوف ترک الاختیار. و قال الشبلی «2» هو حفظ حواسّک و مراعاة أنفاسک. و قیل بذل المجهود فی طلب المقصود و الأنس بالمعبود و ترک الاشتغال بالمفقود. و قیل الصوفی هو الذی لا یملک و لا یملک أی لا یسترقهم الطّمع. و قیل الصوفی هو الذی صفا من الکدر و امتلأ من الفکر و انقطع إلی اللّه من البشر و استوی عنده الذهب و المدر و الحریر و الوبر.
و قیل: الصوفی هو الذی تصفّی قلبه و أخلص للّه فلا یتعلّق بربّ آخر.
و قیل: الصوفی هو الذی یضع الشوق فی ناحیة و قلبه أمامه و یضع البخل فی جهة و یؤثر الإیثار.
و قیل: الصوفی هو من له ذکر مع الجمع و له حالة الوجد عند السماع و عمله مع الأتباع (أی لا یخرج فی عمله عن الأصول).
و قیل: الصوفی هو الذی یکون دائما مع اللّه بدون هوی.
______________________________
(1) و صورت حق در اصطلاح صوفیه عبارت از ذات مقدس محمد است صلی اللّه علیه و آله و سلم به واسطه متحقق بودن ذات نبوی بحقیقت احدیّت. و صورت إلهی عبارت است از انسان کامل به واسطه متحقق بودن او بحقائق اسماء إلهیة کذا فی لطائف اللغات.
(2) هو دلف بن جحدر الشبلی. ولد بسرّ من رأی (سامراء) عام (247 ه/ 861 م) و توفی ببغداد عام (334 ه/ 946 م) ناسک متعبد، صوفی صالح. له شعر جید طبع فی دیوان. الاعلام 2/ 341، وفیات الأعیان 1/ 180، النجوم الزاهرة 3/ 289، صفة الصفوة 2/ 258، حلیة الاولیاء 10/ 366.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1103
و قیل: الصوفی هو الذی أمات اللّه فیه حظوظ النفس و أحیاه بمشاهدته.
و قال الجنید: الصوفی کالأرض یعنی فی التواضع «1».

الصّوم:

[فی الانکلیزیة]Fast
[فی الفرنسیة]Jeune
بالفتح و سکون الواو فی اللغة الإمساک عن الفعل مطعما کان أو کلاما أو مشیا کما فی المفردات، أو ترک الإنسان الأکل کما فی المغرب. و عند الفقهاء ترک الأکل و الشرب و الوطء من زمان الصبح إلی المغرب مع النّیّة.
فالترک کفّ النفس عن هذه الأفعال فلا یشکل بما فعل نسیانا، فإنه لا ینقض الصوم. و یرد علیه أنّ ترک الاحتقان و الإنزال بالتقبیل و نحوهما شرط فی الصوم و جعلها داخلة فی الأشیاء الثلاثة تکلّف، و الأولی هو ترک المفطرات.
و فیه أنّه یلزم حینئذ الدور إذ المفطرات هی مفسدات الصوم. ثم المراد بالوطء الوطء الکامل فلا یشتمل وطئ بهیمة أو میتة بلا إنزال کما فی النظم «2». و المراد «3» بالصبح أول زمان الصبح الصادق أو انتشاره علی الخلاف، و هذا أوسع، و الأول أحوط. و المراد «4» بالمغرب زمان غیبوبة تمام جرم الشمس بحیث تظهر الظلمة فی جهة الشرق، فإنّه قال صلّی اللّه علیه و سلّم (إذا أقبل اللیل من هنا فقد أفطر الصائم) «5»، أی إذا وجدت الظلمة حسّا فی جهة الشرق فقد دخل فی وقت الفطر، أو صار مفطرا فی الحکم لأنّ اللیل لیس طرفا للیوم. و إنّما أدّی الأمر بصورة الخبر ترغیبا فی تعجیل الإفطار کما فی فتح الباری. و قولهم مع النّیّة أی قصد طاعة اللّه فی جزء من أجزاء الوقت المعتبر شرعا، فخرج إمساک الکافر و الحائض و النفساء و المجنون إذ لا یتصوّر قصد الطاعة منهم، و لا یخرج إمساک الصبی لصحة قصد الطاعة منه و فیه إشارة إلی أنّ صوم ساعة ممّا یتقرّب إلی اللّه تعالی، و إلی أنّ النّیة لا بدّ أن تتجدّد فی کل یوم لجمیع الصیامات، و هذا بلا خلاف سوی رمضان فإنّه یصحّ بنیة واحدة عند زفر، و إلی أنّ من نوی أولا ثم بم یخطر بباله العدم إلی المغرب یکون صائما بالإجماع کمن لم ینو صوما و لا فطرا و هو یعلم أنّه من رمضان لم یکن صائما علی الأظهر، هکذا یستفاد من جامع الرموز و البرجندی.
و ثمة خلاف بین العلماء: هل الصوم أفضل أم الصلاة؟ فالجمهور علی أنّ الصلاة
______________________________
(1) و قیل صوفی آنست که دل خود را صاف گردانیده باشد مر خدای را عز و جل جز خدای دیگری را نخواهد. و قیل صوفی آنست که شوق یکسو نهد و دل پیش نهد و بخل یکسو نهد و ایثار پیش نهد. و قیل صوفی آنست که وی را ذکری باجماع باشد و وجدی باسماع بود و عملی با اتباع باشد. و قیل صوفی آنکه همیشه با خدای باشد بغیر علاقه. و قیل صوفی آنست که وی را خدای از حظوظ انسانی بمیراند و بمشاهده خویش باقی گرداند. و قال الجنید الصوفی کالارض یعنی مثل زمین است در تواضع و فروتنی.
(2) النظم: النظم المنثور: لأبی بکر بن علی الهاملی (- 769 ه). و هو نظم لکتاب «الهدایة» لعلی بن ابی بکر بن عبد الجلیل الفرغانی المرغینانی الرشتانی برهان الدین (- 593 ه). بروکلمان ج 6، ص 317.
و هناک مجموعة مختلفة من النظم فی اللغة و التصوف و القراءات، و لکن فی الفقه و اصوله لم نعثر إلا علی ما ورد اعلاه، و کتابی «نظم الفرائد و جمع الفوائد» لشیخ زاده (- 944 ه)، «و نظم الفرائد فی بیان المسائل» لعبد الرحمن بن محمد بن سلیمان المدعو سفیخی‌زاده (- 1078 ه)، و هما اضعف ترجیحا.
(3) المقصود (م، ع)
(4) المقصود (م، ع)
(5) «اذا اقبل اللیل من هاهنا فقد أفطر الصائم» صحیح البخاری، کتاب الصوم، باب متی یحل فطر الصائم، ح 63، 3/ 81، بلفظ: «إذا رأیتم اللیل قد اقبل من هاهنا فقد افطر الصائم».
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1104
أفضل بسبب الحدیث: «و اعلموا أنّ خیر أعمالکم الصلاة» رواه أبو داود و غیره.
و أمّا فی فضیلة الصوم فقد وردت أحادیث کثیرة. ففی صحیح البخاری: «الصوم لی، و أنا أجزی به»، و فی الموطّأ لمالک: «کلّ حسنة لابن آدم بعشر حسنات إلی سبعمائة إلّا الصوم فإنّه لی و أنا أجزی به».
و قال أیضا: الصوم لی. و الحال أنّ جمیع العبادات له. و المقصود من هذه العبارة زیادة تشریف و تکریم. و قیل أیضا: إنّ عبادة الصوم لم یقم بها أحد لغیر اللّه تعالی، فلم یتعبّد الکفار و لا عبدة الأوثان بعبادة الصوم المعهود عندنا، و إن کانوا یقومون بما یشبه الصلاة و السجود و نثر الأموال و زیارة الأصنام و الطواف حولها و أمثال ذلک. و کذلک لا مجال للرّیاء فی الصوم و هو الشّرک الأصغر. أی أنّ فعل الصوم الذی هو الإمساک، و أمّا إن قال: أنا صائم فالرّیاء فی القول و لیس فی نفس فعل الصوم.
و قالوا: إنّ الامتناع عن الطعام و الشّراب و الجماع هو من أوصاف الربوبیة، و حین یتقرّب العبد إلی ربّه بما هو من صفاته سبحانه. لذا أضاف الصوم إلی نفسه هکذا فی مدارج النبوة «1». و عند أهل الحقیقة هو الإمساک عن الغیر بنعت الفردیة کما فی شرح القصیدة الفارضیة. و فی الإنسان الکامل أمّا الصوم فإشارة إلی الامتناع عن استعمال مقتضیات البشریة لیتّصف بصفات الصّمدیة. فعلی قدر ما یمتنع أی یصوم عن مقتضیات البشریة تظهر آثار الحقّ فیه. و کونه شهرا کاملا إشارة إلی الاحتیاج فی ذلک إلی مدّة الحیاة الدنیا جمیعها، فلا تقول إنّی وصلت فلا أحتاج إلی ترک مقتضیات البشریة. فینبغی للعبد أن یلتزم الصوم و هو ترک مقتضیات البشریة ما دام فی دار الدنیا لیفوز بالتمکّن من حقائق الذات الإلهیة انتهی.
و یقول فی مجمع السلوک: الصوم علی ثلاث مراتب:
صوم العوام: الذی هو عبارة عن ترک الأکل و الشرب و الجماع.
و صوم الخواص: الذی هو عبارة عن امتناع السّمع و البصر و الید و القدم و سائر الجوارح عن المعاصی حتی لا تبدر منه معصیة بأیّ عضو من أعضائه و إلّا فلا. و صوم خواص الخواص: فهو عبارة عن منع القلب عن الهمم الدنیة و الأذکار الدنیویة و جمیع ما سوی اللّه تعالی «2».
______________________________
(1) و اختلاف است علماء را که صوم افضل است یا صلاة جمهور بر آنند که صلاة افضل است از جهت حدیث و اعلموا ان خیر اعمالکم الصلاة رواه ابو داود و غیره و در فضیلت صوم احادیث بسیار وارد است در صحیح بخاری است که حق تعالی میفرماید صوم برای من است و من جزا می‌دهم بوی و در موطا است که هر حسنه ابن آدم بده چند است تا هفتصد مگر روزه که آن برای من است و من جزا می‌دهم بر وی چنانکه قدر و کیفیت آن را جز من کسی نداند یا مطلع نگردانم کسی را بر آن و آنکه فرموده که روزه برای من است و حال آنکه همه عبادات برای او است مقصود ازین زیادت تشریف و تکریم او است و نیز گفته‌اند که عبادت کرده نشده است بصوم در حق غیر خدای تعالی و هیچ کافری در هیچ عصری عبادت نکرده بتان را بصوم که در شرع معبود است اگرچه بصورت نماز و سجده و نثار اموال و زیارت کردن و گرد وی گشتن و امثال آنها تعظیم میکنند و نیز ریا را که شرک اصغر است در روزه راه نیست یعنی در فعل روزه که امساک است و اگر بگوید که من روزه دارم ریا دران قول خواهد بود نه در نفس فعل صوم و گفته‌اند که استغناء از طعام و شراب و جماع از صفات ربوبیت است و چون تقرب جست بنده بدرگاه رب به آنچه از صفات اوست تعالی اضافت کرد وی تعالی آن را به خود هکذا فی مدارج النبوة.
(2) و در مجمع السلوک گوید صوم را سه مرتبه است صوم عوام که عبارت است از ترک اکل و شرب و جماع و صوم خواص که عبارت است از بازداشتن سمع و بصر و دست و پای و سائر اعضا از گناهان تا از هیچ عضوی گناهی نیاید صوم باشد و الا نه و صوم اخص الخواص عبارت است از بازداشتن دل از همم دنیّه و اذکار دنیاویه و جمیع ما سوی اللّه تعالی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1105

صوم الوصال:

[فی الانکلیزیة]Abstinence،fast of three days
[فی الفرنسیة]Abstimence،jeune de trois jours
بالإضافة هو صوم یومین أو ثلاثة بلا إفطار کما فی المضمرات.
و کان صلّی اللّه علیه و سلّم فی بعض لیالی رمضان یواصل الصوم، یعنی: یصوم صوما متّصلا بدون أن یأکل شیئا أو یشرب شیئا أو یفطر، و کان ینهی (فی نفس الوقت) الصحابة عن الوصال فی الصوم رحمة بهم و شفقة علیهم، فقالوا له:
و لکنک تواصل فلما ذا تمنعنا مع أنّک دائما تدعونا لمتابعتک؟ فأجاب: لست کأحدکم فإنّی أبیت عند ربی یطعمنی و یسقینی. و جاء فی روایة: ثمّة من یطعمنی و یسقینی. و قد اختلف العلماء فی ماهیة هذا النوع من الطعام و الشراب. فقال بعضهم: المراد بذلک هو الطعام و الشراب الحسّی، یعنی: فی کلّ لیلة یأتیه من طعام الجنة و شرابها فیأکل و یشرب و لیس هذا بناقض للصوم لأنّ الإفطار إنما یکون بالطعام و الشراب الدنیوی.
و قال بعضهم: المراد من الطعام و الشراب هنا هو القوة الروحانیة التی یفیضها اللّه سبحانه علیه فتقوم مقام الطعام و الشراب.
و المختار لدی أهل التحقیق أنّ المراد بذلک هو الغذاء الروحی الحاصل من الذوق و لذّة الذّکر و فیضان المعارف الإلهیة فیصیر مستغنیا عن الغذاء الجسمانی. و هذا المعنی یدرک بالمحبة المجازیة و المسرّات الصوریة، فکیف بالمحبة الحقیقیة و المسرّة المعنویة. و قد اختلف العلماء فی الوصال لغیر النبی صلّی اللّه علیه و سلّم، فأجازه بعضهم لکلّ من یقدر علیه مثلما أجازوا إدامة الصیام ما عدا الأیام المنهی عن الصوم فیها، و لکن الأکثر علی عدم جواز الوصال فی الصوم و منهم الإمامان مالک و أبو حنیفة، و أما الشافعی فقد کرهه. و أما الإمام أحمد فأجازه لغایة وقت السّحر. و الجمهور علی تحریمه لغیر النبی صلّی اللّه علیه و سلّم.
و إنّ بعض أهل السلوک الحریصین علی ریاضة النفوس فإنّهم یفطرون علی جرعة ماء فقط حتی یخلصوا من صورة الوصال (المنهی عنه) هکذا فی مدارج النبوة. «1».

صوم أیام البیض:

[فی الانکلیزیة]Fast of the three days of full moon
[فی الفرنسیة]Jeune des trois jours de la pleine lune
هو صوم الثالث عشر و الرابع عشر و الخامس عشر. و قیل من الرابع عشر کما فی
______________________________
(1) و آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در بعضی از لیالی رمضان وصال کردی یعنی پیاپی روزه داشتی بی‌آنکه چیزی بخورد و بنوشد و افطار کند و صحابه را از آن بجهت رحمت و شفقت نهی فرمودی صحابه گفتند چون تو وصال می‌کنی چرا ما را از آن منع می‌کنی با آنکه همیشه ما را بمتابعت خود می‌خوانی فرمود نیستم من مانند یکی از شما و در روایتی آمده کدام یکی از شما مثل من است به درستی که من شب میکنم نزد پروردگار خود که پرورنده من است می‌خوراند و می‌نوشاند مرا و در روایتی آمده که مرا خوراننده و نوشاننده هست که می‌خوراند و می‌نوشاند مرا و علما را اختلاف است درین طعام و شراب بعضی گفته‌اند که مراد از آن طعام و شراب حسی است یعنی در هر شب طعام و شراب از بهشت می‌آمد که می‌خورد و می‌نوشید و این منافی صوم نیست زیرا چه موجب افطار طعام و شراب دنیوی است و بعضی گفته‌اند که مراد از طعام و شراب اینجا قوت روحانی است که اللّه تعالی افاضه مینماید و قائم مقام اکل و شرب میگردد و مختار نزد اهل تحقیق آن است که مراد غذای روحانی است که از ذوق و لذت ذکر و فیضان معارف إلهی حاصل می‌شد و از غذای جسمانی مستغنی می‌شد و این معنی در محبتهای مجازی و مسرتهای صوری به تجربه رسیده است چه جای محبت حقیقی و مسرت معنوی و علما را در صوم وصال مر غیر آن حضرت را اختلاف است طائفه میگویند جائز است مر کسی را که قادر است بران چنانکه صوم دوام سوای ایام منهیه و اکثر بر آنند که جائز نیست و امام ابو حنیفة و مالک رحمهما اللّه بر این‌اند و امام شافعی مکروه فرموده و امام احمد میگوید که جائز است تا سحر و جمهور بر آنند که حرام است بر غیر وی صلّی اللّه علیه و سلّم و از اهل سلوک آنهائی که حریص‌اند بریاضت نفس افطار میکنند بکف آبی تا از حقیقت وصال بر آید هکذا فی مدارج النبوة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1106
الزاهدی، و هو مکروه عند بعض. و عن أبی یوسف أنّه مستحبّ کصوم الاثنین و الخمیس، کذا فی جامع الرموز. و ذکر الشیخ عبد الحقّ الدهلوی فی معارج النبوة بأنّ حضرة النبی صلّی اللّه علیه و سلّم قد أکّد علی صیام الأیام البیض تأکیدا تامّا حتی إنّه کان یصومها أثناء السّفر. انتهی «1».

الصّید:

[فی الانکلیزیة]Hunting
[فی الفرنسیة]Chasse
بالفتح و سکون الیاء المثناة التحتانیة مصدر بمعنی الاصطیاد، و یطلق أیضا علی ما یصطاد کما فی شرح أبی المکارم؛ و هو علی ما قال المطرزی حیوان ممتنع متوحش طبعا لا یمکن أخذه إلّا بحیلة، فخرج بقید الممتنع الدجاجة و البطّ و نحوهما، إذ المراد «2» منه أن یکون له قوائم أو جناحان یعتمد علیهما أو یقدر علی الفرار من جهتهما. و بالمتوحش مثل الحمام «3» الأهلی إذ معناه أن لا یألف الناس لیلا و لا نهارا و بقید طبعا ما توحّش من الأهلیات فإنّها «4» لا تحلّ بالاصطیاد و تحلّ بذکاة الضرورة، و دخل به متوحّش یألف کالظبی.
و قوله لا یمکن أخذه إلّا بحیلة أی لا یملکه أحد. و فی القاموس و غیره الصّید ممتنع لا مالک له، فالصید أعمّ من الحلال و الاصطیاد مباح فیما یحلّ أکله و ما لا یحلّ، فما یحلّ أکله فصیده للأکل و ما لا یحلّ أکله فصیده لغرض آخر، إمّا للانتفاع بجلده أو بشعره «5» أو بعظمه أو غیرها أو لدفع إیذائه. و الاصطیاد مباح بخمسة عشر شرطا مبسوطة فی العنایة.
و الصید لا یختصّ بمأکول اللحم بل یطلق علی کلّ ما یصاد کما قال بعضهم:
صید الملوک ثعالب و أرانب و إذا رکبت فصیدی الأبطال «6»
و ترجمته بالفارسیة.
خرگوش و روبه‌اند شکار شهان ولی مردان کار وقت سواری شکار من
هکذا فی الهدایة و شرحه و الدّرّ المختار و شرحه.

الصّیغة:

[فی الانکلیزیة]Grammatical form
[فی الفرنسیة]Forme grammaticale
بالکسر عند أهل العربیة هی الهیئة الحاصلة من ترتیب الحروف و حرکاتها و سکناتها کما فی شرح المطالع فی بحث الألفاظ. و قیل هی و اللغة مترادفان و الأقرب أن یقال: الصّیغة هی الهیئة المذکورة و اللغة هی اللفظ الموضوع کما فی التلویح فی تقسیم نظم القرآن و قد ورد فی بعض کتب الصّرف أنّ الصیغة اسم بمعنی مصوغ. و مصوغ اسم مشتقّ من صیاغ أو صوغ.
و صوغ و صیاغ بحسب اللغة هو إلقاء الذهب فی البوتقة. و الآن یطلق علی کلّ شی‌ء ملقی. و یقال لهذا منقول عرفا. و أمّا وجه إطلاق الصیغة علی الأفعال فهو أنّه کلما صدر فعل من فاعل فحینئذ یقال: ذلک الفعل ملقی (صادر) من ذلک الفاعل، و هذا هو المراد عند أهل الصرف ضرب: ذلک الرجل فی الزمن الماضی صیغة الواحد المذکر الغائب. یعنی: هذا الضرب فی الزمان الماضی فعل الفاعل.
______________________________
(1) و شیخ عبد الحق دهلوی در مدارج النبوة آورده که آن حضرت صلّی اللّه علیه و سلّم در صوم ایام بیض تاکید تمام نمودی تا در سفر نیز روزه داشتی انتهی.
(2) المقصود (م، ع)
(3) الحصان (م). و ربما تکون الحمار.
(4) فمنها (م)
(5) أو بشعره (- م)
(6) قیل إن البیت لفظ بقول: صید الملوک ارانب و ثعالب …
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1107
و أمّا فی الاصطلاح: فهی الهیئة الحاصلة لکلّ لفظ من الحرکات و السّکنات و من عدد الحروف عند الوضع، و المقصود فی هذا الفن أی فنّ الصّرف المنقول العرفی و لیس المنقول الاصطلاحی. انتهی کلامه «1»
و صیغ الأداء عند المحدّثین صیغ یروی بها الحدیث مثل حدّثنا و أخبرنا و قال و نحوها.
______________________________
(1) و در بعضی کتب صرف می‌آورد که صیغه اسم است بمعنی مصوغ و مصوغ مشتق است از صیاغ یا از صوغ و صوغ و صیاغ بحسب لغت زر در بوته انداختن است و حالا اطلاق کرده می‌شود بر هر چیز ریخته شده و این را منقول عرفی گویند و اما وجه اطلاق صیغه بر افعال آنست که هرگاه فعلی از فاعل صادر شود پس گویا آن فعل ریخته شده است از ان فاعل و این تواند بود مراد از قول صرفیان ضرب زد آن مرد در زمان ماضی صیغه واحد مذکر غائب یعنی این زدن در زمان ماضی فعل فاعل است و بحسب اصطلاح هیئتی را گویند که حاصل شده باشد هر لفظ را از حرکات و سکنات و از عدد حروف عند الوضع و مقصود درین فن صرف منقول عرفی است نه منقول اصطلاحی انتهی کلامه.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1108

حرف الضاد (ض)

الضّوء:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Light
[فی الفرنسیة]Lumiere
بالفتح و سکون الواو روشنی و هو غنی عن التعریف و ما یقال فی تعریفه فهو من خواصّه و أحکامه. فقیل الضوء کمال أول للشفاف من حیث هو شفاف و إنّما اعتبر قید الحیثیة لأنّ الضوء لیس کمالا للشفاف فی جسمیته بل فی شفافیته و المراد بکونه کمالا أولا أنّه کمال ذاتی لا عرضی. و قال الإمام إنّه کیفیة لا یتوقّف إبصارها علی إبصار شی‌ء آخر، و عکسه اللون، فهو کیفیة یتوقّف إبصارها علی إبصار شی‌ء آخر هو الضوء فإنّ اللون ما لم یصر مستنیرا لا یکون مرئیا.
اعلم أنّهم اختلفوا فیه، فزعم بعض الحکماء الأقدمین أنّ الضوء أجسام صغار تنفصل من المضی‌ء و تتصل بالمستضی‌ء تمسکا بأنّه متحرّک بالذات، کما نشاهد فی السراج المنقول من موضع إلی موضع، و کلّ متحرک بالذات جسم. و المحققون علی أنّه لیس بجسم بل هو عرض قائم بالمحلّ معدّ لحصول مثله فی الجسم المقابل و لیست له حرکة أصلا، بل حرکته وهم محض و تخیّل باطل. و سبب التوهّم حدوث الضوء فی القابل المقابل للمضی‌ء فیتوهّم أنّه تحرّک منه و وصل إلی المقابل. و لما کان حدوثه فیه من مقابلة مضی‌ء عال کالشمس تخیّل أنّه ینحدر. فالصواب إذن أنّه یحدث فی القابل المقابل دفعة. و أیضا سبب آخر للتوهّم و هو أنّه لما کان حدوثه فی الجسم القابل تابعا للوضع من المضی‌ء و محاذاته إیّاه، فإذا زالت تلک المحاذاة إلی قابل آخر زال الضوء عن الأول و حدث فی ذلک الآخر ظنّ أنّه یتبعه فی الحرکة. و أیضا یرد علیهم الظّلّ فإنّه متحرّک بحرکة صاحبه مع الاتّفاق علی أنّه لیس بجسم.
ثم إنّ القائلین بکون الضوء کیفیة لا جسما منهم من قال الضوء هو مراتب ظهور اللون، و ادّعی أنّ الظهور المطلق هو الضوء و الخفاء المطلق هو الظلمة و المتوسّط بینهما هو الظلّ؛ و یختلف مراتبه بحسب القرب و البعد من الطرفین. فإذا ألف الحسّ مرتبة من تلک المراتب ثم شاهد ما هو أکثر ظهورا من الأوّل حسب أنّ هناک بریقا و لمعانا، و لیس الأمر کذلک، بل لیست هناک کیفیة زائدة علی اللون الذی ظهر ظهورا أتمّ.
فالضوء هو اللون الظاهر علی مراتب مختلفة لا کیفیة موجودة زائدة علیه. و التفرقة بین اللون المستنیر و المظلم بسبب أنّ أحدهما خفی و الآخر ظاهر لا بسبب کیفیة أخری موجودة مع المسبب. و قد بالغ بعضهم فی ذلک حتی قال إنّ ضوء الشمس لیس إلّا الظهور التّام للونه.
و لما اشتد ظهوره و بلغ الغایة فی ذلک قهر الإبصار حتی خفی اللون، لا لخفائه فی نفسه بل لعجز البصر عن إدراک ما هو جلی فی الغایة. و المحققون علی أنّ الضوء و اللون متغایران حسّا، و ذلک أنّ البلور فی الظلمة إذا وقع علیه ضوء یری ضوءه دون لونه إذ لا لون له، کذا المار فی الظلمة إذا وقع علیه الضوء فإنه یری ضوءه لا لونه لعدمه، فقد وجد الضوء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1109
بدون اللون کما وجد اللون بدونه أیضا، فإنّ السواد و غیره من الألوان قد لا یکون مضیئا.

التقسیم‌

الضوء قسمان. ذاتی و هو القائم بالمضی‌ء لذاته کما للشمس و سائر الکواکب سوی القمر، فإنّها مضیئة لذواتها غیر مستفیدة ضوءها من مضی‌ء آخر، و یسمّی هذا الضوء بالضّیاء أیضا.
و قد یخصّ اسم الضوء به أی بهذا القسم.
و عرضی و هو القائم بالمضی‌ء لغیره کما للقمر و یسمّی نورا إذا کان ذلک الغیر مضیئا لذاته من قوله تعالی هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً «1»، أی جعل الشمس ذات ضیاء و القمر ذات نور. و العرضی قسمان: ضوء أول و هو الحاصل من مقابلة المضی‌ء لذاته کضوء جرم القمر و ضوء وجه الأرض المقابل للشمس.
و ضوء ثان و هو الحاصل من مقابلة المضی‌ء لغیره کضوء وجه الأرض حالة الإسفار و عقیب الغروب، و یسمّی بالظلّ أیضا. و قد یقال الضوء الثانی إن کان حاصلا فی مقابلة الهواء المضی‌ء یسمّی ظلا. و بالجملة فالضوء إمّا ذاتی للجسم أو مستفاد من الغیر، و ذلک الغیر إمّا مضی‌ء بالذات أو بالغیر فانحصرت الأقسام فی الثلاث. و قد یقسم الضوء إلی أوّل و ثان.
فالأول هو الحاصل من مقابلة المضی‌ء لذاته، و الثانی هو الحاصل من مقابلة المضی‌ء لغیره.
فعلی هذا الضوء الذاتی غیر خارج عن التقسیم، و لم یکن التقسیم حاصرا کذا فی شرح المواقف.
اعلم أنّ مراتب المضی‌ء فی کونه مضیئا ثلاث. أدناها المضی‌ء بالغیر فهنا مضی‌ء و ضوء یغایره، و شی‌ء ثالث أفاد الضوء. و أوسطها المضی‌ء بالذات بضوء هو غیره أی الذی تقتضی ذاته ضوءه اقتضاء یمتنع تخلّفه عنه کجرم الشمس إذا فرض اقتضاؤه الضوء، فهذا المضی‌ء له ذات و ضوء یغایر ذاته. و أعلاها المضی‌ء بذاته بضوء هو عینه کضوء الشمس مثلا فإنّه مضی‌ء بذاته لا بضوء زائد علی ذاته. و لیس المراد بالمضی‌ء هنا معناه اللغوی أی ما قام به الضوء، بل المراد به أنّ ما کان حاصلا لکل واحد من المضی‌ء بغیره. و المضی‌ء بضوء هو غیره، أعنی الظهور علی الإبصار بسبب الضوء فهو حاصل للضوء فی نفسه بحسب ذاته لا بأمر زائد علی ذاته، بل الظهور فی الضوء أقوی و أکمل فإنّه ظاهر بذاته و مظهر لغیره علی حسب قابلیته للظهور، کذا فی شرح التجرید فی بحث الوجوب.

فائدة:

هل یتکیّف الهواء بالضوء أو لا؟ منهم من منعه و جعل اللون شرطه، و لا لون للهواء لبساطته، فلا یقبل الضوء. و منهم من قال به، و التوضیح فی شرح المواقف.

فائدة:

ثمة شی‌ء غیر الضوء یترقرق أی یتلألأ و یلمع علی بعض الأجسام المستنیرة، و کأنّه شی‌ء یفیض من تلک الأجسام، و یکاد یستر لونها و هو أی الشی‌ء المترقرق لذلک الجسم، إمّا لذاته و یسمّی شعاعا کما للشمس من التلألؤ و اللمعان الذاتی، و إمّا من غیره و یسمّی حینئذ بریقا کما للمرآة التی حاذت الشمس، و نسبة البریق إلی اللّمعان نسبة النور إلی الضوء فی أنّ الشعاع و الضوء ذاتیان للجسم و البریق و النور مستفادان من غیره.
معلوم أنّ الفرق بین الضوء و النور هو أنّ
______________________________
(1) یونس/ 5.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1110
الضوء یستعمل فی مجال التأثیر فی الغیر. بینما النور عام سواء کان الشی‌ء نوره ذاتیا أو عرضیا من الغیر کما فی قوله تعالی هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً، و فیه إشارة للفرق بین الضّیاء و النور (الشمس مضیئة و القمر اکتسب نوره من الشمس). و کذلک یؤیّد هذا قوله سبحانه: فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ البقرة، یعنی: أثر تلک النار بواسطة و بدون واسطة أذهبتها الریح. و لم یبق منهم أثر.
و ثمّة فرق آخر و هو أنّ الضوء یستعمل غالبا فی اللمعان الحسی بینما یستعمل النور فی اللمعان الحسی و الباطنی. هکذا فی التفسیر العزیزی «1».

الضّابطة:

[فی الانکلیزیة]Rule،law
[فی الفرنسیة]Regle،loi
حکم کلّی ینطبق علی جزئیات. و الفرق بین الضابطة و القاعدة أنّ القاعدة تجمع فروعا من أبواب شتی و الضّابطة تجمعها من باب واحد، هکذا فی الفن الثانی من الأشباه و النظائر.

الضاغوط:

[فی الانکلیزیة]Nightmare
[فی الفرنسیة]Cauchemar
هو الکابوس کذا فی حدود الأمراض.

الضّال:

[فی الانکلیزیة]Lost slave
[فی الفرنسیة]Esclave egare
المملوک الذی ضلّ الطریق إلی منزل مالکه من غیر قصد بخلاف الآبق فإنّه الذی فرّ من منزل المالک قصدا کذا فی الجرجانی.

الضّبط:

[فی الانکلیزیة]Accuracy،exactitude
[فی الفرنسیة]Exactitude
فی اللغة عبارة عن الجزم. و فی الاصطلاح إسماع الکلام کما یحقّ سماعه، ثم فهم معناه الذی أرید به، ثم حفظه ببذل مجهوده و الثبات علیه بمذاکرته إلی حین أدائه إلی غیره، کذا فی الجرجانی.

الضّحک:

[فی الانکلیزیة]Laugh
[فی الفرنسیة]Rire
بالکسر و الفتح و سکون الحاء و بکسرتین و بفتح الأول و کسر الثانی کما فی المنتخب.
و هو کیفیة غیر راسخة تحصل من حرکة الروح إلی الخارج دفعة بسبب تعجّب یحصل للضاحک کذا فی الجرجانی. و فی کلیات أبی البقاء أنّ القهقهة هی بدوّ نواجذه مع صوت، و الضحک بلا صوت، و التّبسّم دون الضحک، نظیر ذلک النوم و النعاس و السّنة. و قیل انبساط الوجه بحیث یظهر الأسنان من السرور إن کان بلا صوت فتبسّم، و إن کان بصوت یسمع من بعید فقهقهة، و إلّا فضحک انتهی. قیل هو و القهقهة مترادفان و هو أن یقول قه‌قه إلّا أنّ الأکثرین علی أنّ الضّحک هو ما یکون مسموعا له فقط، و القهقهة ما یکون مسموعا له و لغیره، و ما لا یکون مسموعا له و لغیره یسمّی تبسّما کذا یستفاد من جامع الرموز و البرجندی. و الضاحک اسم فاعل من الضحک بمعنی خنده‌کننده.
(خنده‌کننده) و ضاحکة أحد الأسنان الأربعة التی هی المقدمة و الخلف. و ضواحک جمع ضاحکة. و إنّما قیل له ضاحکة لأنّها تبدو حین الضحک، کذا فی بحر الجواهر.
و الضاحک عند أهل الرمل اسم الشکل یقال له أیضا لحیان و هو بهذه الصورة: «2».
______________________________
(1) دانستنی است که فرق در میان ضوء و نور آن است که ضوء بیشتر در اثر مضی‌ء بالذات مستعمل می‌شود و نور عام است خواه اثر مضی‌ء بالذات باشد خواه اثر مضی‌ء بالعرض چنانچه در آیت شریفه هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً بآن اشارت است و برای همین فائدة فرمود فلما اضاءت ما حوله ذهب اللّه بنورهم یعنی اثر آن آتش بواسطة و بی‌واسطه همه بر باد رفت و هیچ نام و نشان از آن باقی نماند و دیگر فرق آنست که ضوء بیشتر در لمعان حسی مستعمل میشود و نور در لمعان حسی و باطنی هکذا فی التفسیر العزیزی.
(2) و ضاحکة یکی از چهار دندان که از پس و پیش بود و ضواحک جمع ضاحکه و وی را ضاحکه از آن جهت گویند که در خنده پیدا میشود کذا فی بحر الجواهر. و ضاحک نزد اهل رمل اسم شکلی است که آن را لحیان نیز گویند بدین صورت:.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1111

الضّحکة:

[فی الانکلیزیة]Ridiculous،laugher
[فی الفرنسیة]Ridicule،rieur
علی وزن الصفرة من یضحک علیه الناس، و بوزن الهمزة من یضحک هو علی الناس کذا فی الجرجانی.

الضّد:

[فی الانکلیزیة]Contrary.opposite
[فی الفرنسیة]Contraire،oppose
بالکسر فی اللغة ناهمتا. و عند المتکلّمین و الفقهاء هو المقابل. و عند الحکماء هو قسم من المقابل کما عرفت. و لغات الأضداد سیجی‌ء ذکرها.

الضّرب:

[فی الانکلیزیة]Rhyme،signe،multiplication
[فی الفرنسیة]Rime،indice،multiplication
بالفتح و سکون الراء عند شعراء العرب و العجم الجزء الأخیر من المصراع الثانی و یسمّی عجزا أیضا و قافیة أیضا عند البعض کما فی المطول و غیره. و عند المنطقیین هو اقتران الصّغری بالکبری فی القیاس الحملی و یسمّی قرینة أیضا. و عند المحاسبین هو تحصیل عدد ثالث نسبته إلی أحدهما کنسبة العدد الآخر إلی الواحد. مثلا مضروب الخمسة فی الأربعة و بالعکس و هو عشرون نسبته إلی الخمسة کنسبة الأربعة إلی الواحد، فکما أنّ العشرین أربعة أمثال الخمسة کذلک الأربعة أربعة أمثال الواحد. و یقال أیضا بعکس النسبة هو تحصیل عدد ثالث نسبة أحدهما إلیه کنسبة الواحد إلی العدد الآخر و یسمّی أحد العددین مضروبا و العدد الآخر مضروبا فیه، و العدد الثالث حاصل الضرب و قد یسمّی بالمضروب أیضا کما یستفاد من إطلاقاتهم. و یقال أیضا هو طلب عدد ثالث إذا قسّم علی أحدهما خرج العدد الآخر، فإنّ القسمة کذلک لازمة للأربعة المتناسبة کما تقرّر عندهم. فالعشرون إذا قسّم علی الخمسة خرج الأربعة و إذا قسم علی الأربعة خرج الخمسة، و تحقیق التفاسیر یطلب من شرحنا علی ضابط قواعد الحساب المسمّی بموضّح البراهین.
و لما کان العدد قسمین لأنه إمّا مفرد أو مرکّب صار الضرب علی ثلاثة أقسام لأنّه إمّا ضرب مفرد فی مفرد، أو فی مرکّب أو ضرب مرکّب فی مرکّب. و أیضا العدد إمّا صحیح أو کسر أو مختلط من الصحیح و الکسر، فبهذا الاعتبار ینقسم الضرب إلی تسعة أقسام، لکنه لا یعتبر العکس فی الضرب إذ لا تأثیر له فیه، فیبقی خمسة أقسام، ضرب الصحیح فی الکسر أو فی المختلط، و ضرب الکسر فی الکسر أو فی المختلط، و ضرب المختلط فی المختلط.
و الضرب المنحطّ هو أن یضرب أحد الجنسین فی الآخر و یؤخذ الحاصل منحطّا بمرتبة.
فالحاصل من ضرب الدرجة فی الدقیقة مثلا منحطا ثوان و بدونه دقائق، و لذا ذکر عبد العلی القوشجی فی شرح زیج الغ بیگی: الضرب المنحط عبارة عن قسمة حاصل الضرب علی ستین، کما أنّ القسمة المنحطّة هی أن یضرب خارج القسمة فی ستین. انتهی.
و عند أهل الرمل: الضرب شکل فی شکل عبارة عن جمع جمیع المراتب المتجانسة، کلّ من الشکل المضروب و الشکل المضروب فیه.
مثلا: أردنا ضرب فی مرتبة النار. جمعنا کلاهما فصارت ثلاثة لأنّ الزوج عددان و الفرد عدد واحد فالمجموع ثلاثة. و بما أنّ الثلاثة فرد فیحصل منه حاصل الضرب فردا. ثم ثانیة نأخذ مرتبة الهواء فنجمعها فیصیر المجموع أربعة و الأربعة عدد زوجی. إذن حاصل ضرب زوجی.
فثانیة نحصل علی مرتبة الماء فنجمعها فنحصل علی عدد فردی و هکذا نعود إلی التراب فنجمعها فنحصل علی اثنین الذی هو عدد زوجی.
إذن حاصل ضرب فی هو و هو
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1112
المطلوب. هکذا فی کتب الرمل. و یقال لحاصل الضرب نتیجة و لسان الأمر، و یسمّون الشکل المضروب فیه شریکا. «1»

ضرب المثل:

[فی الانکلیزیة]Parable،giving as example
-[فی الفرنسیة]Parabole،donner un exemple
و هو ذکر شی‌ء لیظهر أثره فی غیره. و لا بدّ فی ضرب المثل من المماثلة. و إنّما سمّی مثلا لأنه جعل مضربه و هو ما یضرب به ثانیا مثلا لمورده و هو ما ورد فیه أولا، ثم استعیر لکلّ حالة أو قصة أو صفة لها شأن و فیها غرابة. و قد ضرب اللّه الأمثال فی القرآن تذکیرا و وعظا ممّا اشتمل منها علی تفاوت فی ثواب أو علی إحباط عمل أو علی مدح أو ذمّ أو ثواب أو عذاب أو نحو ذلک، و فیه تقریب المراد للعقل و تصویره بصورة المحسوس و تبکیت لخصم شدید الخصومة و قمع لصورة الجامح الآبی، و لذلک أکثرها اللّه تعالی فی کتابه و فی سائر کتبه قال اللّه تعالی: وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ «2». و الأمثال لا تتغیّر بل تجری کما جاءت. ألا تری إلی قولهم أعط القوس باریها بتسکین الیاء و إن کان الأصل التحریک و قولهم ضیّعت اللّبن فی الصیف بکسر التاء، و إن ضرب ثانیا للمذکر. هکذا فی کلیات أبی البقاء.

الضّرر:

[فی الانکلیزیة]Haemorrhage،bleeding
[فی الفرنسیة]Hemorragie
هو سیلان الدّم من الجراحة، کذا فی حدود الأمراض.

الضّرورة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Necessity
[فی الفرنسیة]Necessite
فی اللغة الحاجة. و عند أهل السلوک هی ما لا بدّ للإنسان فی بقائه و یسمّی حقوق النفس أیضا کما فی مجمع السلوک. و عند المنطقیین عبارة عن استحالة انفکاک المحمول عن الموضوع سواء کانت ناشئة عن ذات الموضوع أو عن أمر منفصل عنها، فإنّ بعض المفارقات لو اقتضی الملازمة بین أمرین ضروریا للآخر، فکان امتناع انفکاکه من خارج. و المراد استحالة انفکاک نسبة المحمول إلی الموضوع فتدخل ضرورة السّلب. و المعتبر فی القضایا الموجّهة هی الضروریة بالمعنی المذکور. و قیل المعتبر فیها الضرورة بمعنی أخصّ من الأول و هو استحالة انفکاک المحمول عن الموضوع لذاته، و الصحیح الأول و تقابل الضرورة اللاضرورة و هی الإمکان.
ثم الضرورة خمس. الأولی الضرورة الأزلیة و هی الحاصلة أزلا و أبدا کقولنا: اللّه تعالی عالم بالضّرورة الأزلیة، و الأزل دوام الوجود فی الماضی و الأبد دوامه فی المستقبل.
و الثانیة الضرورة الذاتیة أی الحاصلة ما دامت ذات الموضوع موجودة و هی إمّا مطلقة کقولنا کلّ إنسان حیوان بالضرورة أو مقیّدة بنفی الضرورة الأزلیة أو بنفی الدوام الأزلی.
و المطلقة أعمّ من المقیّدة لأنّ المطلق أعمّ من المقیّد و المقیّدة بنفی الضرورة الأزلیة أعمّ من المقیّدة بنفی الدوام الأزلی، لأنّ الدوام الأزلی أعمّ من الضرورة الأزلیة، فإنّ مفهوم الدوام
______________________________
(1) ضرب منحط عبارت از آنست که حاصل ضرب را بر شصت قسمت کنند چنانکه قسمت منحط آنست که خارج قسمت را در شصت ضرب کنند انتهی. و ضرب شکلی در شکلی نزد اهل رمل عبارتست از جمع جمیع مراتب متجانسه هر دو شکل مضروب و مضروب فیه مثلا خواستیم که ضرب کنیم را در مرتبه آتش هر دو جمع نمودیم سه شد چه زوج را دو عدد است و فرد را یک عدد مجموع سه شد و چون سه فرد است ازو حاصل ضرب فرد شد باز مرتبه باد هر دو گرفتیم و جمع نمودیم چهار شد و چهار زوج بود پس حاصل ضرب زوج شد باز مرتبه آب هر دو جمع نمودیم فرد حاصل شد باز مرتبه خاک هر دو جمع کردیم دو حاصل شد که زوج است پس حاصل ضرب در این شد و هو المطلوب هکذا فی کتب الرمل و حاصل ضرب را نتیجه و لسان الامر گویند و شکل مضروب فیه را شریک نامند.
(2) الزمر/ 27
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1113
شمول الأزمنة و مفهوم الضرورة امتناع الانفکاک.
و متی امتنع انفکاک المحمول عن الموضوع أزلا و أبدا یکون ثابتا له فی جمیع الأزمنة أزلا و أبدا بدون العکس، فیکون نفی الضرورة الأزلیة أعمّ من نفی الدوام الأزلی، و المقید بالأعمّ أعمّ من المقیّد بالأخصّ، لأنه إذا صدق المقیّد بالأخصّ صدق المقیّد بالأعمّ و لا ینعکس. و فیه أنّ هذا علی الإطلاق غیر صحیح فإنّ المقیّد بالقید الأعمّ إنمّا یکون أعمّ إذا کان أعم مطلقا من القیدین أو مساویا للقید الأعمّ. أمّا إذا کان أخصّ من القیدین أو مساویا للقید الأخصّ فهما متساویان، أو کان أعمّ منهما من وجه فیحتمل العموم و التساوی کما فیما نحن بصدده.
و الضرورة الأزلیة أخصّ من الضرورة الذاتیة المطلقة لأنّ الضرورة متی تحقّقت أزلا و أبدا تتحقّق ما دام ذات الموضوع موجودة من غیر عکس، هذا فی الإیجاب. و أما فی السلب فهما متساویان لأنّه متی سلب المحمول عن الموضوع ما دامت ذاته موجودة یکون مسلوبا عنه أزلا و أبدا لامتناع ثبوته فی حال العدم، و مباینة للأخیرین. أمّا مباینتها للمقیّدة بنفی الضرورة الأزلیة فظاهر، و أمّا مباینتها للمقیّد بنفی الدوام الأزلی فللمباینة بین نقیض العام و عین الخاص.
و الثالثة الضرورة الوصفیة و هی الضرورة باعتبار وصف الموضوع و تطلق علی ثلاثة معان:
الضرورة ما دام الوصف أی الحاصلة فی جمیع أوقات اتصاف الموضوع بالوصف العنوانی کقولنا: کل إنسان کاتب بالضرورة ما دام کاتبا.
و الضرورة بشرط الوصف أی ما یکون للوصف مدخل فی الضرورة کقولنا: کلّ کاتب متحرّک الأصابع بالضرورة ما دام کاتبا. و الضرورة لأجل الوصف أی یکون الوصف منشأ الضرورة کقولنا کلّ متعجّب ضاحک بالضرورة ما دام متعجبا. و الأولی أعمّ من الثانیة من وجه لتصادقهما فی مادة الضرورة الذاتیة إن کان العنوان نفس الذات أو وصفا لازما کقولنا کلّ إنسان أو کلّ ناطق حیوان بالضرورة، و صدق الأولی بدون الثانیة فی مادة الضرورة إذا کان العنوان وصفا مفارقا کما إذا یدل الموضوع بالکاتب و بالعکس فی مادة لا یکون المحمول ضروریا للذات، بل بشرط مفارق کقولنا: کلّ کاتب متحرک الأصابع، فإنّ تحرّک الأصابع ضروری لکلّ ما صدق علیه الکاتب بشرط اتصافه بالکتابة، و لیس بضروری فی أوقات الکتابة، فإنّ نفس الکتابة لیست ضروریة لما صدق علیه الکاتب فی أوقات ثبوتها، فکیف یکون تحرّک الأصابع التابع لها ضروریا، و کذا النسبة بین الأولی و الثالثة من غیر فرق. و الثانیة أعمّ من الثالثة لأنّه متی کان الوصف منشأ الضرورة یکون للوصف مدخل فیها بدون العکس، کما إذا قلنا فی الدهن الحار بعض الحار ذائب بالضرورة فإنه یصدق بشرط وصف الحرارة و لا یصدق لأجل الحرارة، فإنّ ذات الدهن لو لم یکن له دخل فی الذوبان و کفی الحرارة فیه کان الحجر ذائبا إذا صار حارا. ثم الضرورة بشرط الوصف إمّا مطلقة أو مقیّدة بنفی الضرورة الأزلیة أو بنفی الضرورة الذاتیة أو بنفی الدوام الأزلی أو بنفی الدوام الذاتی، و القسم الأول أعمّ من الأربعة الباقیة، لأنّ المطلق أعمّ من المقیّد، و الثانی أعمّ من الثلاثة الباقیة لأنّ الضرورة الأزلیة أخصّ من الضرورة الذاتیة و الدوام الأزلی و الدوام الذاتی فیکون نفیها أعمّ من نفیهما. و الثالث و الرابع أعمّ من الخامس لأنّه متی صدقت الضرورة بشرط الوصف مع نفی الدوام الذاتی صدقت مع نفی الضرورة الذاتیة أو مع نفی الدوام الأزلی، و إلّا لصدقت مع تحقّقها فتصدق مع تحقّقها، فتصدق مع تحقّق الدوام الذاتی هذا خلف. و لیس متی صدقت مع نفی الضرورة الذاتیة أو نفی الدوام الأزلی صدقت مع نفی الدوام الذاتی، لجواز
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1114
ثبوته مع انتفائهما. و بین الثالث و الرابع عموم من وجه لتصادقهما فی مادّة لا تخلو عن الضرورة و الدوام، و صدق الثالث فقط فی مادة الدوام المجرّد عن الضرورة، و صدق الرابع فقط فی مادّة الضرورة المجرّدة عن الدوام الأزلی و کذا بین الضّرورة بشرط الوصف و الضّرورة الذاتیة، إذ الضروریة قد لا تکون بشرط الوصف، و قد تکون بشرط الوصف فتتصادقان إذا اتّحد الوصف و الذات، و تصدق الضرورة المشروطة فقط إن کان الوصف مغایرا للذات.
نعم الضرورة ما دام الوصف أعمّ من الذاتیة لأنّه متی ثبت فی جمیع أوقات الوصف ثبت فی جمیع أوقات الذات بدون العکس. الرابعة الضرورة بحسب وقت إمّا معیّن کقولنا کلّ قمر منخسف بالضرورة وقت الحیلولة و إمّا غیر معیّن بمعنی أن التعیین لا یعتبر فیه لا بمعنی أنّ عدم التعیین معتبر فیه، کقولنا کلّ إنسان متنفس بالضرورة فی وقت ما. و علی التقدیرین فهی إمّا مطلقة و تسمّی وقتیة مطلقة إن تعیّن الوقت، و منتشرة مطلقة إن لم یتعیّن، و إمّا مقیّدة بنفی الضرورة الأزلیة أو الذاتیة أو الوصفیة أو بنفی الدوام الأزلی أو الذاتی أو الوصفی، فهذه أربعة عشر قسما. و علی التقادیر فالوقت إمّا وقت الذات أی تکون نسبة المحمول إلی الموضوع ضروریة فی بعض أوقات وجود ذات الموضوع، و إمّا وقت الوصف أی تکون النسبة ضروریة فی بعض أوقات اتصاف ذات الموضوع، بالوصف العنوانی، کقولنا کل مغتذ نام فی وقت زیادة الغذاء علی بدل ما یتحلّل، و کلّ نام طالب للغذاء وقتا ما من أوقات کونه نامیا، فالاقسام تبلغ ثمانیة و عشرین. و الضابطة فی النسبة أنّ المطلق أعمّ من المقیّد و المقیّد بالقید الأعمّ أعمّ و کلّ واحد من السبعة بحسب الوقت المعیّن أخصّ من نظیره من السبعة بحسب الوقت الغیر المعیّن، فإنّ کلّ ما یکون ضروریا فی وقت معیّن یکون ضروریا فی وقت ما من غیر عکس، و کلّ واحد من الأربعة عشر بحسب وقت الذات أعمّ من نظیره من الأربعة عشر بحسب وقت الوصف، لأنّ وقت الوصف وقت الذات من غیر عکس. فکلّ ما هو ضروری فی وقت الوصف فهو ضروری فی وقت الذات. و السّرّ فی صیرورة ما لیس بضروری ضروریا فی وقت أنّ الشی‌ء إذا کان منتقلا من حال إلی حال آخر فربّما تؤدّی تلک الانتقالات إلی حالة تکون ضروریة له بحسب مقتضی الوقت. و من هاهنا علم أنّه لا بد أن یکون للوقت مدخل فی الضرورة و لذات الموضوع أیضا، کما أنّ للقمر مدخلا فی ضرورة الانخساف. فإنّه لما کان بحیث یقتبس النور من الشمس و تختلف تشکلاته بحسب اختلاف أوضاعه منها، فلهذا أو لحیلولة الأرض وجب الانخساف. الخامسة الضرورة بشرط المحمول و هی ضرورة ثبوت المحمول للموضوع أو سلبه عنه بشرط الثبوت أو السلب، و لا فائدة فیها لأنّ کلّ محمول فهو ضروری للموضوع بهذا المعنی.

فائدة:

إذا قیل ضروریة أو ضروریة مطلقة أو قیل کل ج ب بالضرورة و أرسلت غیر مقیّدة بأمر من الأمور، فعلی أیة ضروریة تقال، فقال الشیخ فی الإشارات علی الضرورة الأزلیة.
و قال فی الشفاء علی الضرورة الذاتیة. و إنما لم یطلق الشیخ الضرورة المطلقة علی غیرهما من الضرورات لأنّها مشتملة علی زیادة من الوصف و الوقت، فهی کالجزء من المحمول.
اعلم أنّ ما ذکر من الضرورة و الإمکان هی التی تکون بحسب نفس الأمر و قد یکونان بحسب الذهن و تسمّی ضرورة ذهنیة و إمکانا ذهنیا. فالضروریة الذهنیة ما یکون تصوّر طرفیها کافیا فی جزم العقل بالنسبة بینهما، و الإمکان
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1115
الذهنی ما لا یکون تصوّر طرفیه کافیا فیه، بل یتردّد الذّهن بالنسبة بینهما. و الضرورة الذهنیة أخصّ من الخارجیة لأنّ کلّ نسبة جزم العقل بها بمجرد تصوّر طرفیها کانت مطابقة لنفس الأمر و إلّا ارتفع الأمان عن البدیهیات و لا ینعکس، أی لیس کلما کان ضروریا فی نفس الأمر کان العقل جازما به بمجرّد تصوّر طرفیه کما فی النظریات الحقة، فیکون الإمکان الذهنی أعمّ من الإمکان الخارجی لأنّ نقیض الأعم أخصّ من نقیض الأخصّ.

الضرورة الشعریة:

[فی الانکلیزیة]Prosodic necessity
[فی الفرنسیة]Necessite prosodique
هو حفظ وزن الشعر الداعی إلی جواز ما لا یجوز فی النثر و هو عند الأکثر عشرة امور علی ما هو فی الشعر المنسوب إلی الزمخشری:
ضرورة الشعر عشر عدّ جملتها قطع و وصل و تخفیف و تشدید
مد و قصر و إسکان و تحریک و منع صرف و صرف تمّ تعدید
فالقطع هو فی الهمزة الوصلیة فإنّ الأصل فیه الوصل بما قبله و قد یقطع فی الشعر کما فی همزة باب الافتعال و غیره و الوصل کما فی الهمزة القطعیة فإنّ الأصل فیه القطع عمّا قبله و قد یوصل فی الشعر کما فی همزة باب الإفعال. و التخفیف کما فی الحرف المشدّد.
و التشدید فی الحرف المخفف. و المد فی الألف المقصورة. و القصر فی الألف الممدودة.
و الإسکان فی المتحرّک. و التحریک فی الساکن.
و منع الصرف فی المنصرف. و الصرف فی غیر المنصرف، هکذا فی شروح الألفیة.

الضّروری:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Necessary
[فی الفرنسیة]Necessaire
لغة یطلق علی ما أکره علیه و علی ما تدعو الحاجة إلیه دعاء قویا کالأکل مما یمخمصه، و علی ما سلب فیه الاختیار علی الفعل و الترک کحرکة المرتعش. و فی الجرجانی الضرورة مشتقة من الضّرر و هو النازل ممّا لا مدفع له. و فی الحموی حاشیة الأشباه هاهنا خمس مراتب: ضرورة و حاجة و منفعة و زینة و فضول. فالضرورة بلوغه حدّا إن لم یتناول الممنوع هلک أو قارب الهلاک، و هذا یبیح تناول الحرام. و الحاجة کالجائع الذی لو لم یجد ما یأکله لم یهلک غیر أنّه یکون فی جهد و مشقّة، و هذا لا یبیح تناول الحرام و یبیح الفطر فی الصوم. و المنفعة کالذی یشتهی خبز البرّ و لحم الغنم و الطعام الدّسم. و الزینة کالمشتهی بالحلوی و السکر. و الفضول التوسّع بأکل الحرام و الشبهة انتهی. و فی عرف العلماء یطلق علی معان. منها مقابل النظری أی الکسبی، فالمتکلمون علی أنّهما أی الضروری و الکسبی قسمان للعلم الحادث، فعلم اللّه تعالی لا یوصف بضرورة و لا کسب. و المنطقیون علی أنّهما قسمان لمطلق العلم و علم اللّه تعالی داخل عندهم فی الضروری لعدم توقّفه علی نظر، فعرّفه القاضی أبو بکر من المتکلّمین بأنّه العلم الذی یلزم نفس المخلوق لزوما لا یجد المخلوق إلی الانفکاک عنه سبیلا، أی لزوما لا یقدر المخلوق علی الانفکاک عن ذلک العلم مطلقا، أی لا بعد الحصول و لا قبله. فإنّ عدم القدرة من جمیع الوجوه أقوی و أکمل من عدمها من بعض الوجوه دون بعض. و لا یخفی أنّ المطلق ینصرف إلی الفرد الکامل، فخرج بهذا النظری فإنّه یقدر المخلوق علی الانفکاک عنه قبل حصوله بأن یترک النظر فیه و إن لم یقدر علی الانفکاک عنه بعد حصوله، و إنّما صحّ تفسیرنا قوله لا یجد بقولنا لا یقدر لأنّک إذا قلت فلان یجد إلی کذا سبیلا، یفهم منه أنّه یقدر علیه. و إذا قلت لا یجد إلیه سبیلا فهم منه أنّه لا یقدر علیه. و إنما اخترنا ذلک التفسیر لدفع ما أورد علی الحدّ من أنّه یلزم خروج
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1116
العلوم الضروریة بأسرها لأنّها تنفک بطریان أضداد العلم من النوم و الغفلة و بفقد مقتضیه کالحسّ و الوجدان و التواتر و التجربة و توجّه العقل. فإن قلت الانفکاک مقدورا کان أو غیر مقدور ینافی اللزوم المذکور فی التعریف فالایراد باق بحاله. قلت المراد باللزوم معناه اللغوی و هو الثبوت مطلقا، ثم قیّده بکون الانفکاک عنه غیر مقدور. فآخر کلامه تفسیر لأوله.
و تلخیص التعریف ما قیل من أنّ الضروری هو ما لا یکون تحصیله مقدورا للمخلوق، و لا شکّ أنّه إذا لم یکن تحصیله مقدورا لم یکن الانفکاک عنه مقدورا و بالعکس، لأنّه لا معنی للقدرة إلّا التمکّن من الطرفین، فإذا کان التحصیل مقدورا یکون ترکه الذی هو الانفکاک مقدورا و کذا العکس، أی إذا کان الانفکاک مقدورا یکون ترکه الذی هو التحصیل مقدورا فمؤدّی العبارتین واحد. فمن الضروریات المحسوسات بالحواس الظاهرة فإنّها لا تحصل بمجرّد الإحساس المقدور لنا، و إلّا لما عرض الغلط بل یتوقّف علی أمور غیر مقدورة لا نعلم ما هی، و متی حصلت و کیف حصلت، بخلاف النظریات فإنّها تحصل بمجرّد النظر المقدور لنا، فإنّ حصولها دائر علی النظر وجودا و عدما فتکون مقدورة لنا إذ لا معنی لمقدوریة العلم إلّا مقدوریة طریقه، و ذا لا ینافی توقّفها علی تصوّر الأطراف فتدبّر، فإنّه زلت فیه الأقدام. و منها المحسوسات بالحواس الباطنة کعلم الإنسان بألمه و لذته. و منها العلم بالأمور العادیة. و منها العلم بالأمور التی لا سبب لها و لا یجد الإنسان نفسه خالیة عنها، کعلمنا بأنّ النفی و الإثبات لا یجتمعان و لا یرتفعان.
فإن قلت أ لیس ذلک العلم حاصلا لنا بمجرّد الالتفات المقدور لنا فیکون مقدورا.
قلت الالتفات قدر مشترک بین جمیع العلوم فلیس ذلک سببا لحصوله بل لخصوصیة الأطراف مدخل فیه. و معنی کون مجرّد الالتفات کافیا فیه أنّه لا احتیاج فیه إلی سبب آخر لأنّه سبب تام، و النظری هو العلم المقدور تحصیله بالقدرة الحادثة. و القید الأخیر لإخراج العلم الضروری لأنّه مقدور التحصیل فینا بالقدرة القدیمة. و قال القاضی أبو بکر: و أمّا النظری فهو ما یتضمنه النظر الصحیح. قال الآمدی: معنی تضمّنه له أنّهما بحال لو قدر انتفاء الآفات و أضداد العلم لم ینفک النظر الصحیح عنه بلا إیجاب کما هو مذهب البعض، و لا تولید کما هو مذهب البعض الآخر، فإنّ مذهب القاضی أنّ حصوله عقیب النظر بطریق العادة حال کون عدم انفکاک النظر عنه مختصا حصولا بالنظر، فخرج العلم بالعلم بالشی‌ء الحاصل عقیب النظر فإنّه غیر منفکّ عن العلم بالشی‌ء عند القاضی، و العلم بالشی‌ء عقیب النظر لا ینفکّ عن النظر، لکنّه لا یکون له اختصاص بالنظر لکونه تابعا للعلم بالشی‌ء، سواء کان العلم بالشی‌ء حاصلا بالنظر أو بدونه. و لا یخفی أنّ تضمّن الشی‌ء للشی‌ء علی وجه الکمال إنّما یکون إذا کان کذلک فلا یرد أنّ دلالة التضمّن علی القیدین خفیة. فمن یری أنّ الکسب لا یمکن إلّا بالنظر لأنّه لا طریق لنا إلی العلم مقدور سواه فإنّ الإلهام و التعلیم لکونهما فعل الغیر غیر مقدورین لنا، و کذلک التصفیة إذ المراد منه أن یکون مقدورا للکلّ أو الأکثر، و التصفیة لیس مقدورا إلّا بالنسبة إلی الأقل الذی یفی مزاجه بالمجاهدات الشاقة. فالنظری و الکسبی عنده متلازمان فإنّ کلّ علم مقدور لنا یتضمنه النظر الصحیح، و کلّ ما یتضمنه النظر الصحی فهو مقدور لنا. و من یری جواز الکسب بغیر النظر بناء علی جواز طریق آخر مقدور لنا و إن لم نطلع علیه جعله أخصّ بحسب المفهوم من الکسبی لکنه أی النظری یلازم الکسبی عادة بالاتفاق من
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1117
الفریقین.
اعلم أنّ الضروری قد یقال فی مقابلة الاکتسابی و یفسّر بما لا یکون تحصیله مقدورا للمخلوق أی یکون حاصلا من غیر اختیار للمخلوق، و الاکتسابی هو ما یکون حاصلا بالکسب و هو مباشرة الأسباب بالاختیار کصرف العقل و النظر فی المقدّمات فی الاستدلالیات و الإصغاء و تقلیب الحدقة و نحو ذلک فی الحسّیات. فالاکتسابی أعمّ من الاستدلالی لأنّه الذی یحصل بالنظر فی الدلیل. فکل استدلالی اکتسابی دون العکس کالإبصار الحاصل بالقصد و الاختیار. و قد یقال فی مقابلة الاستدلالی و یفسّر بما یحصل بدون فکر و نظر فی دلیل.
فمن هاهنا جعل بعضهم العلم الحاصل بالحواس اکتسابیا أی حاصلا بمباشرة الأسباب بالاختیار، و بعضهم ضروریا أی حاصلا بدون الاستدلال، هکذا فی شرح العقائد النسفی للتفتازانی.
و قال المنطقیون العلم بمعنی الصورة الحاصلة إمّا بدیهی و هو الذی لم یتوقّف حصوله علی نظر و کسب و یسمّی بالضروری أیضا، و إمّا نظری و هو الذی یتوقّف حصوله علی نظر و کسب، أی البدیهی العلم الذی لم یتوقّف حصوله المعتبر فی مفهومه فلا یلزم أن یکون للحصول حصول، و التوقف فی اللغة درنگ کردن، فتعدیته بعلی یتضمّن معنی الترتّب، فیفید قید التوقّف أنّه لولاه لما حصل، و قید الترتّب التقدم فیؤول إلی معنی الاحتیاج. و لذا قیل الضروری ما لا یحتاج فی حصوله إلی نظر.
فبالقید الأول دخل العلم الذی حصل بالنظر کالعلم بأن لیس جمیع التصوّرات و التصدیقات بدیهیا و لا نظریا، و بالقید الثانی العلم الضروری التابع للعلم النظری کالعلم بالعلم النظری فإنّه و إن کان یصدق علیه أنّه لو لا النظر لما حصل، لکنّه لیس مترتّبا علی النظر علی العلم المستفاد من النظر، أنّ المتبادر من الترتّب الترتّب بلا واسطة. و بما ذکرنا ظهر أنّ تعریفهما بما لا یکون حصوله بدون النظر و الکسب و بما یکون حصوله به بنقصان طردا و عکسا بالعلمین المذکورین، فظهر أنّه لا یرد علی التعریفین أنّ العلوم النظریة یمکن حصولها بطریق الحدس، فلا یصدق تعریف النّظر علی شی‌ء من أفراده لأنّه إنما یرد لو فسّر التوقّف علی النظر بمعنی أنّه لولاه لامتنع العلم. أمّا إذا فسّر بما ذکرنا أعنی لولاه لما حصل فلا. و تفصیل ذلک أنّ طرق العلم منحصرة بالاستقراء فی البداهة و الإحساس و التواتر و التجربة و الحدس، فإذا کان حصوله بشی‌ء سوی النّظر لم یکن الناظر محتاجا فی حصوله إلی النظر، و لا یصدق أنّه لولاه لما حصل العلم. و إذا لم یکن حصوله بما عداه کان فی حصوله محتاجا إلیه، و یصدق علیه أنّه لولاه لما حصل العلم. ثم إنّ البدیهی و النظری یختلف بالنسبة إلی الأشخاص فربّما یکون نظریا لشخص بدیهیا لشخص آخر، و بالعکس. فقید الحیثیة معتبر فی التعریف و إن لم یذکروا. و أمّا اختلافهما بالنسبة إلی شخص واحد بحسب اختلاف الأوقات فمحلّ بحث، لأنّ الحصول معتبر فی مفهومهما أولا و هو بالنظر أو بدونه، ربما حرّرنا اندفاع الشکوک التی عرضت للناظرین فتدبر.

تنبیه‌

قد استفید من تعریفی البدیهی و النظری المطلقین تعریف کلّ واحد من البدیهی و النظری من التصوّر و التصدیق. فالتصوّر البدیهی کتصوّر الوجود و الشی‌ء و التصدیق البدیهی کالتصدیق بأنّ الکلّ أعظم من الجزء و التصوّر النظری کتصوّر حقیقة الملک و الجنّ و التصدیق النظری کالتصدیق بحدوث العالم. ثم التصدیق عند الإمام لما کان عبارة عن مجموع الإدراکات الأربعة فإنّما یکون بدیهیا إذا کان کلّ واحد من أجزائه بدیهیا. و من
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1118
هاهنا تراه فی کتبه الحکمیة یستدلّ ببداهة التصدیقات علی بداهة التصوّرات و علی هذا ذهب البعض إلی عدم جواز استناد العلم الضروری إلی النظری. و أمّا عند الحکیم فمناط البداهة و الکسب هو نفس الحکم فقط، فإن لم یحتج فی حصوله إلی نظر یکون بدیهیا، و إن کان طرفاه بالکسب. و علی هذا ذهب البعض إلی جواز استناد العلم الضروری إلی النظری.
هذا کله خلاصة ما فی شرح المواقف و ما حقّقه المولوی عبد الحکیم فی حاشیته و حاشیة شرح الشمسیة و ما فی شرح المطالع. و علم من هذا أنّه لا فرق هاهنا بین المتکلّمین و المنطقیین إلّا بجعلهم الضروری و النظری من أقسام العلم الحادث، و جعل المنطقیین الضروری و النظری من أقسام مطلق العلم. و منها مرادف البدیهی بالمعنی الأخصّ علی ما ذکر المولوی عبد الحکیم أی بمعنی الأولی و یؤیّده ما مرّ أنّ الضرورة الذهنیة ما یکون تصوّر طرفیها کافیا فی جزم العقل بالنسبة بینهما علی ما ذکر شارح المطالع، ثم قال فی آخر بحث الموجّهات:
البدیهی یطلق علی معنیین أحدهما ما یکفی تصوّر طرفیه فی الجزم بالنسبة بینهما و هو معنی الأولیّ، و الثانی ما لا یتوقّف حصوله علی نظر و کسب انتهی. و منها الیقینی الشامل للنظری و الضروری. فالضروری علی هذا ما لا تأثیر لقدرتنا فی حصوله سواء کان حصوله مقدورا لنا بأن یکون حصوله عقیب النظر عادة بخلق اللّه تعالی لا بتأثیر قدرتنا فیه أو لم یکن حصوله مقدورا لنا و علی هذا قال الإمام الرازی العلوم کلها ضروریة لأنّها إمّا ضروریة ابتداء أو لازمة لها لزوما ضروریا، انتهی فإنّ القسم الأول أی الضروری ابتداء هو البدیهی. و الضروری، و القسم الثانی هو الکسبی، هکذا یستفاد من شرح المواقف و حاشیته للمولوی عبد الحکیم فی المقصد الرابع من مرصد العلم.

الضّروریة المطلقة:

[فی الانکلیزیة]Absolute necessary proposition
[فی الفرنسیة]Proposition necessaire absolue
عند المنطقیین قضیة موجّهة بسیطة حکم فیها بضرورة ثبوت المحمول للموضوع أو بضرورة سلبه عنه ما دام ذات الموضوع موجودة، کقولنا کلّ إنسان حیوان بالضرورة، و لا شی‌ء من الإنسان بحجر بالضرورة، سمّیت ضروریة لاشتمالها علی الضرورة، و مطلقة لعدم تقیید الضرورة فیها بوصف أو وقت، هکذا فی شرح المطالع.

الضّعف:

[فی الانکلیزیة]Weakness
[فی الفرنسیة]Faiblesse
بالفتح و الضم و سکون العین خلاف القوة، و یسمّی لا قوة أیضا، و هو قسم من الاستعداد کما یجی‌ء. و عند اهل الصرف کون الکلمة بحیث یقع فی ثبوتها کلام کما مرّ فی لفظ الشاذ. و عند أهل المعانی أن یکون تألیف أجزاء الکلام علی خلاف القانون النحوی المشهور فیما بین الجمهور و هو مخل بفصاحة الکلام. و المراد بشهرته ظهوره علی الجمهور فلا یرد أنّ قانون جواز الإضمار قبل الذکر أیضا مشهور، فلا یکون مثل ضرب غلامه زیدا ضعیفا، إذ کل من سمع قانون عدم الجواز سمع قانون الجواز، لکن یرد علی ما ذکروا أنّ العرب لم یعرفوا القانون النحوی فکیف یکون الخلوص عن مخالفة القانون النحوی معتبرا فی مفهوم الفصاحة فی لغتهم؟ فالصواب أن یقال و علامة الضّعف أن یکون تألیف أجزاء الکلام الخ کما فی الأطول. و الفرق بینه و بین التعقید اللفظی قد سبق ذکره.
و یقول فی جامع الصنائع: ضعف التألیف هو تأخیر لفظ حقّه التقدیم و تقدیم ما حقّه التأخیر. مثاله بیت بالفارسیة و ترجمته:
للمجنون حالة أخری من العشق الیوم الاسلام دین لیلی و الذکر ضلالة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1119
فکان ینبغی تقدیم کلمة الیوم علی أخری.
انتهی «1». و عند المحدثین کون الحدیث بحیث لا یوجد فیه شرط واحد أو أکثر من شروط الصحیح أو الحسن، و ذلک الحدیث یسمّی ضعیفا. و ضعف الحدیث یکون تارة لضعف بعض الرواة من عدم العدالة أو سوء الحفظ أو تهمة فی العقیدة، و تارة بعلل أخری مثل الإرسال و الانقطاع و التدلیس کذا فی الجرجانی.
و تتفاوت مراتب الضّعف کمراتب الصّحة و الحسن، فأعلاها بالنظر إلی طعن الراوی ما انفرد به الوضّاع ثم المتّهم به ثم الکذّاب ثم الفاسق ثم فاحش الغلط ثم فاحش المخالفة ثم المختلط ثم المبتدع ثم مجهول العین أو الحال.
و بالنظر إلی السقط المعلّق بحذف السّند کله من غیر ملتزم الصّحة ثم المعضّل ثم المرسل الجلی ثم الخفی ثم المدلّس، و لا انحصار فی هذه المراتب، هکذا فی شرح النخبة. و قال القسطلانی الضعیف ما قصر عن درجة الحسن و تتفاوت درجاته فی الضعف بحسب بعده من شروط الصحة. و المضعّف ما لم یجمع علی ضعفه بل الضعف فی متنه أو سنده لبعضهم و تقویة للبعض الآخر و هو أعلی من الضّعیف.
و فی البخاری منه انتهی. و الضعیف من اللّغات ما انحطّ عن درجة الفصیح، و المنکر منها أضعف منه و أقل استعمالا بحیث أنکره بعض أئمة اللّغة و لم یعرفه. و المتروک منها ما کان قدیما من اللغات ثم ترک و لم یستعمل، هکذا فی کلیات أبی البقاء.

ضعف الهضم:

[فی الانکلیزیة]Indigestion،dyspepsia
[فی الفرنسیة]Indigestion،dyspepsie
عندهم قد سبق، کذا فی بحر الجواهر.

ضغط العین:

[فی الانکلیزیة]Glaucoma
[فی الفرنسیة]Glaucome
علّة یجد العلیل فی وسط العین کأنّه جفاء ینضغط و یکون معه ألم شدید و امتناع عن الحرکة. و یرمض و یدمع. و محلّ هذه العلّة الجلد به هکذا فی حدود الأمراض.

ضغط القلب:

[فی الانکلیزیة]Heart oppression and failure
[فی الفرنسیة]Oppression de coeur et defaillance
بالفتح مرض یحسّ الإنسان قلبه کأنّه یضغط و یعصر ثم یغشی علیه و یسیل من فمه لعاب کثیر، و سببه سوداء قلیل یترشّح علی القلب کذا فی حدود الأمراض.

ضفدع اللسان:

[فی الانکلیزیة]Tumour under the tongue
[فی الفرنسیة]Tumeur qui se forme sous la langue
غدة صلبة تعرض تحت اللسان شبیهة بالضفدع ما یفید دواء إلّا شقّها فیخرج منها حجر صلب ذو خشونة، کذا فی حدود الأمراض.

الضّلال:

[فی الانکلیزیة]Aberration،distraction
[فی الفرنسیة]Egarement،aberration
فی مقابلة الهدی، و الغیّ فی مقابلة الرّشد. یقال ضلّ بعیری و لا یقال غوی.
و الضلال أن لا یجد السالک إلی مقصده طریقا أصلا، و الغوایة أن لا یکون له إلی المقصد
______________________________
(1) و در جامع الصنائع گوید ضعف تألیف آنکه لفظی را که البته مقدم باید داشت مؤخر کند و آن را که مؤخر کند و آن را که مؤخر باید کرد مقدم کند مثاله شعر.
مجنون عشق را دگر امروز حالت است اسلام دین لیلی و ذکر ضلالت است
می‌بایست لفظ امروز را بر لفظ دگر مقدم ذکر کند انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1120
طریق مستقیم. و قیل الضّلال أن تخطئ الشی‌ء فی مکانه و لم تهتد إلیه، و النسیان أن تذهب عنه بحیث لا یخطر ببالک. و قیل الضّلال العدول عن الطریق المستقیم و یضادّه الهدایة. و قیل فقدان ما یوصل إلی المطلوب. و قیل هی سلوک طریق لا یوصل إلی المطلوب، فالهدایة إنّما تتحقّق بسلوک طریق واحد مستقیم لأنّ الطریق المستقیم واحد، و الضّلالة من وجوه شتّی لأنّ خلاف المستقیم متعدّد هکذا فی کلیات أبی البقاء.

الضّلالة:

[فی الانکلیزیة]Mistake،error،heterodoxy
[فی الفرنسیة]Erreur،heterodoxie
مقابل الاهتداء کما أنّ الإضلال مقابل الهدایة.

الضّلع:

[فی الانکلیزیة]Coast،side
[فی الفرنسیة]Cote،cote
بالکسر و سکون اللام و فتحها لغة صغیر من عظام الجنب و یستعمل بمعنی الحاجب.
و فی اصطلاح المهندسین و المحاسبین یطلق علی خطّ مستقیم من الخطوط المحیطة بالزوایا و بالسطوح ذوات الزوایا، و علی الجذر. قالوا کلّ عدد یضرب فی نفسه یسمّی جذرا فی المحاسبات و ضلعا فی المساحة، و ذلک لأنّ أهل المساحة یسمّون الخطوط المستقیمة المحیطة بالزوایا و بالسطوح ذوات الزوایا بالاضلاع، و السطح المربع الذی زوایاه قوائم و أضلاعه متساویة و هو الحاصل من ضرب ضلع من أضلاعه فی نفسه، فالمجذور فی العدد بمنزلة السّطح المربّع، و الجذر بمنزلة الضلع.
فهذا الاعتبار یطلق الضلع علی الجذر و المربع علی المجذور. اعلم أنّ الشکل الذی اضلاعه أربعة یسمّی بذی الأضلاع الأربعة، و الذی أضلاعه أزید من الأربع یسمّی بکثیر الأضلاع، فإن أحاطت به خمسة أضلاع یسمّی ذا خمسة أضلاع، فإن کانت تلک الأضلاع متساویة یسمّی المخمّس، و إن أحاطت به ستة أضلاع فإن کانت متساویة یسمّی بالمسدّس، و قس علی هذا إلی العشرة. ثم یقال بعد العشرة ذو أحد عشر ضلعا و ذو اثنی عشر ضلعا، و هکذا إلی غیر النهایة، سواء کانت تلک الأضلاع متساویة أو لم تکن، هکذا یستفاد من شرح خلاصة الحساب. و ضلع الکرة قد مرّ بیانه فی لفظ السطح.

الضّماد:

[فی الانکلیزیة]Dressing،bandage،plaster،compress
[فی الفرنسیة]Bandage،pansement،compresse
بالکسر و تخفیف المیم عند الأطباء هو أن تخلط أدویة بمائع و یلیّن و یوضع علی العضو و الفرق بینه و بین الطلاء أنّ الطلاء أرقّ من الضّماد لأنّه لا یساعد إلیه و یجری معها کذا فی الأقسرائی. و فی بحر الجواهر و أصل الضمد الشّدّ یقال ضمد رأسه و جرحه، إذا شدّه بالضمادة و هی خرقة یشدّ بها العضو المئوف ثم نقل لوضع الدواء علی الجرح و غیره و إن لم یشدّ.

الضّمار:

[فی الانکلیزیة]Inaccurate،hidden،uncertain
[فی الفرنسیة]Imprecis،cache،incertain
بالکسر و فتح المیم المخففة لغة المخفی صفة من الإضمار و هو الإخفاء. و شرعا مال زائد الید غیر مرجو الوصول غالبا کذا فی جامع الرموز فی کتاب الزکاة کالمال المغصوب إذا لم یکن علیه بینة أو الودیعة المجحودة فإنّها فی حکم المغصوب.

الضّمان:

[فی الانکلیزیة]Guarantee،surety
[فی الفرنسیة]Garantie caution
بالفتح و تخفیف المیم هو الکفالة کما یجی‌ء. و الصحیح أنّ الضمان أعمّ من الکفالة لأنّ من الضّمان ما لا یکون کفالة کما یظهر من تفسیر ضمان الغصب و هو عبارة عن ردّ مثل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1121
الهالک إن کان مثلیا أو قیمته إن کان قیمیا، و تقدیر ضمان العدوان بالمثل ثابت بالکتاب و هو قوله تعالی: فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ «1»، و تقدیره بالقیمة ثابت بالسّنة و هو قوله علیه الصلاة و السلام:
(من أعتق شقصا له فی عبد قوّم علیه نصیب شریکه إن کان موسرا) «2»، و کلاهما ثابت بالإجماع المنعقد علی وجوب المثل أو القیمة عند فوات العین، هکذا فی کلیات أبی البقاء.

ضمان الدّرک:

[فی الانکلیزیة]Guarantee of payment at delivery
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1121 ضمان الدرک: … ص: 1121
فی الفرنسیة]Garantie de paiement a la delivrance
و هو التزام تخلیص المبیع عند الاستحقاق أو ردّ الثمن إلی المشتری بأن یقول تکفّلت بما یدرکک فی هذا البیع کذا فی الجرجانی.

ضمان الرّهن:

[فی الانکلیزیة]Guarantee of a pledge
[فی الفرنسیة]Garantie d'un gage
و هو کونه مضمونا بالأقل من الدین أو القیمة کذا فی الجرجانی.

ضمان المبیع:

[فی الانکلیزیة]Guarantee of sale
[فی الفرنسیة]Garantie de vente
و هو کونه مضمونا بالثّمن سواء کان مثل القیمة أو أقل أو أکثر، کذا فی الجرجانی.

الضّمة:

[فی الانکلیزیة]Damma)short u(
[فی الفرنسیة]Damma)voyelle ou breve(
هی عبارة عن تحریک الشفتین بالضّم عند النطق فیحدث من ذلک صوت خفی مقارن للحرف إن امتدّ کان واوا و إن قصر کان ضمّة.
و الفتحة عبارة عن فتح الشفتین عند النطق بالحروف و حدوث الصوت الخفی الذی یسمّی فتحة، و کذا القول فی الکسرة. و السکون عبارة عن خلوّ العضو عن الحرکات عند النطق بالحروف و لا یحدث بغیر الحرف صوت فینجزم عند ذلک أی ینقطع فلذلک یسمّی جزما اعتبارا بانجزام الصوت و هو انقطاعه و سکونا اعتبارا بالعضو الساکن. فقولهم ضم و فتح و کسر هو من صفة العضو. و إذا سمّیت ذلک رفعا و نصبا و جرا و جزما فهو من صفة الصوت، و عبّروا عن هذه بحرکات الإعراب لأنّه لا یکون إلّا بسبب، و هو العامل، کما أنّ هذه الصفات إنّما تکون بسبب و هو حرکة العضو. و عبّروا عن أحوال البناء بالضمة و الفتحة و الکسرة و السکون لأنّه لا یکون بسبب أعنی بعامل کما أنّ هذه الصفات یکون وجودها بغیر آلة. و الضمة و الفتحة و الکسرة بالتاء واقعة علی نفس الحرکة لا یشترط کونها إعرابیة أو بنائیة، لکنها إذا أطلقت بلا قرینة یراد بها الغیر الإعرابیة. و یسمّی أیضا رفعا و نصبا و جرا إذا کانت إعرابیة کما عرفت، و لا یختصّ بها بل معناها شامل للحروف الإعرابیة أیضا. قال بعضهم: الضّمّ و الفتح و الکسر مجرّدة عن التاء ألقاب البناء، و الوقف و السّکون یختصّ بالبنائی، و الجزم بالإعرابی، و سمی سیبویه حرکات الإعراب رفعا و نصبا و جرا و جزما، و حرکات البناء ضما و فتحا و کسرا و وقفا، فإذا قیل هذا الاسم مرفوع أو منصوب أو مجرور علم بهذه الالقاب أنّ عاملا عمل فیه یجوز زواله و دخول عامل یعمل خلاف
______________________________
(1) البقرة/ 194
(2) «من اعتق شقصا له فی عبد قوّم علیه نصیب شریکه إن کان موسرا»
صحیح مسلم، کتاب العتق، باب ذکر سعایة العبد، ح 3، 2/ 1140 بلفظ: «من اعتق شقصا له فی عبد فخلاصه فی ماله إن کان له مال.»
صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب من اعتق شرکاء فی عبد، ح 50، 3/ 1287. بلفظ: «من اعتق عبدا بینه و بین آخر، قوّم علیه فی ماله قیمة عدل … ثم عتق علیه من ماله إن کان موسرا.»
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1122
عمله هکذا فی کلیات أبی البقاء.

الضنائن:

[فی الانکلیزیة]Chosen by God
[فی الفرنسیة]Elus de Dieu
هم الخصائص من أهل اللّه تعالی الذین یضنّ بهم لنفاستهم عنده تعالی کما قال علیه الصلاة و السلام: «إنّ للّه ضنائن من خلقه ألبسهم النور الساطع یحییهم فی عافیة و یمیتهم فی عافیة»، «1»، کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

الضّیاء:

[فی الانکلیزیة]Clearness،illumination
[فی الفرنسیة]Clarte،illumination
بالکسر: روشنائی بالفارسیة. و فی اصطلاح الصوفیة: رؤیة الأشیاء بعین الحق. بیت فارسی ترجمته:
افتح العین تر اللّه و أنظر عینه بالعین الباقیة
کذا فی کشف اللغات «2»

ضیق النّفس:

[فی الانکلیزیة]Asthma،dyspnea
[فی الفرنسیة]Asthme،dyspnee
عند الأطباء هو الرّبو کما فی القانونچة.
و فی الأقسرائی ضیق النّفس عبارة عن أن لا یجد الهواء المتصرّف فیه بالتنفّس منفذا إلّا ضیقا لا یجری فیه إلّا قلیلا قلیلا. و أما الآفة فی النفس الآفة العصب و الحجاب فالأولی أن یعدّ من باب عسر النّفس لا من ضیقه، إذ المراد بضیقه أن یکون لآفة سببها ضیق المجری، و آفة العصب و الحجاب لیست من ضیقه فی شی‌ء. و ضیق النّفس أعمّ من الخناق فی الوجود. و أمّا الربو فهو عسر فی النّفس یشبه نفس صاحبها نفس المتعب و هو أن لا یخلو عن سرعة و تواتر و صغر سواء کان معه أو لا، هذا کلام الشیخ. و السمرقندی لم یفرّق بین ضیق النّفس و البهر و جعل الألفاظ الثلاثة مترادفة. و فی حدود الأمراض قال القرشی إذا کان دخول الهواء عند الاستنشاق و خروجه عند ردّ النّفس کأنّما هو فی منفذ ضیّق قیل له ضیق النّفس انتهی.
______________________________
(1) إن اللّه ضنائن من خلقه ألبسهم النور الساطع یحییهم فی عافیة و یمیتهم فی عافیة.
المتقی الهندی، کنز العمال، فصل فی الشهادة الحکمیة، فرع فی الضنائن، ح 11242، 4/ 426.
و عزاه للحکیم و الطبرانی فی الکبیر عن ابن عمر.
(2) بالکسر روشنائی و در اصطلاح صوفیه رؤیت اشیاء بعین حق بیت.
دیده بگشای خدا را می‌بین عین او را بعین باقی بین
کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1123

حرف الطاء (ط)

الطائر:

[فی الانکلیزیة]Bird،fowl
[فی الفرنسیة]Oiseau،volaile
بمعنی پرنده بالفارسیة، و نوع أیضا من الصوفیة کما سیأتی «1».

الطّاعة:

[فی الانکلیزیة]Obedience،submission
[فی الفرنسیة]Obeissance،soumission
هی عند المعتزلة موافقة الإرادة. و عند أهل السّنة و الجماعة موافقة الأمر لا موافقة الإرادة. و محلّ النّزاع أنّ المأمور به هل یجب أن یکون مرادا أم لا؟ فالمعتزلة علی الوجوب، و أهل السّنة علی عدم الوجوب، فإنّ اللّه قد یأمر بما لا یرید. فإنّه أمر أبا لهب «2» مثلا بالإیمان مع علمه بأنّ صدور الإیمان منه محال. و العالم بکون الشی‌ء محالا لا یریده. فثبت أنّ الأمر قد یوجد بدون الإرادة، فوجب القطع بأنّ طاعة اللّه تعالی عبارة عن موافقة أمره، لا عن موافقة إرادته. کذا یستفاد من التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ «3» الآیة فی سورة النساء.
و الطاعة أعمّ من العبادة لأنّ العبادة غلب استعمالها فی تعظیم اللّه تعالی غایة التّعظیم، و الطّاعة تستعمل موافقة أمر اللّه تعالی و أمر غیره. و العبودیة إظهار التّذلّل. و العبادة أبلغ منها لأنّها غایة التّذلّل. و الطّاعة فعل المأمور و لو ندبا، و ترک المنهیّات و لو کراهة. فقضاء الدّین و الإنفاق علی الزوجة و نحو ذلک طاعة اللّه، و لیس بعبادة. و تجوز الطاعة لغیر اللّه فی غیر المعصیة، و لا تجوز العبادة لغیر اللّه تعالی.
و القربة أخصّ من الطّاعة لاعتبار معرفة المتقرّب إلیه فیها، و العبادة أخصّ منهما. هکذا فی کلیات أبی البقاء.

طامات:

[فی الانکلیزیة]Knowledge،feats،wonders
[فی الفرنسیة]Connaissances،exploits،merveilles
عند الصوفیة هی المعارف التی تجری علی لسان السّالک فی أوان السّلوک، و کذلک تقال لخرق العادة و الکرامة «4».

الطّامة:

[فی الانکلیزیة]Doomsday
[فی الفرنسیة]Jour du Jugement dernier
بتشدید المیم فی اللغة هی یوم القیامة، کما فی الصراح «5».
______________________________
(1) پرنده و نیز نوعی است از صوفیه چنانکه در فصل فا از باب صاد مهمله گذشت.
(2) ابو لهب: هو عبد العزی بن عبد المطلب بن هاشم من قریش. توفی عام 2 ه/ 624 م. عمّ النبی محمد صلّی اللّه علیه و سلّم. کان شجاعا شریفا فی الجاهلیة. و من اشد اعداء الاسلام. عرض علیه النبی الاسلام فأبی، و هو الذی نزلت فی حقه سورة من القرآن.
و مات علی الکفر. الاعلام 4/ 12، ابن الاثیر 2/ 25، دائرة المعارف الاسلامیة 1/ 393، نسب قریش 18، تاریخ الاسلام 1/ 84.
(3) النساء/ 59
(4) نزد صوفیه معارف را گویند که در اوان سلوک بر زبان سالک گذر کند و خرق عادت و کرامت را نیز میگویند.
(5) بتشدید المیم در لغت روز قیامت را گویند کما فی الصراح.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1124

الطّاهر:

[فی الانکلیزیة]Pure،immaculate
[فی الفرنسیة]Pur،immacule
من عصمه اللّه عن المخالفات.

طاهر الباطن:

[فی الانکلیزیة]Inwardly Pure
[فی الفرنسیة]pur interieurement
من عصمه اللّه عن الوساوس و الهواجس و التعلّق بالأغیار.

طاهر السّرّ:

[فی الانکلیزیة]Devout
[فی الفرنسیة]Devot
من لا یذهل عن اللّه طرفة عین.

طاهر السّرّ و العلانیة:

[فی الانکلیزیة]Devout and free from all vice
[فی الفرنسیة]Devot et exempt de tout vice
من قام بتوفیة حقوق الحقّ و الخلق جمیعا لسعیه برعایة الجانبین. کلّ ذلک فی الاصطلاحات الصوفیة.

طاهر الظّاهر:

[فی الانکلیزیة]Pure of any sinn
[فی الفرنسیة]Pur de tout peche
من عصمه اللّه عن المعاصی.

الطّبّ:

[فی الانکلیزیة]Medecine
[فی الفرنسیة]Medecine
بالحرکات الثلاث و تشدید الموحدة فی اللغة السّحر کما فی المنتخب. و فی الاصطلاح علم بقوانین تعرف منها أحوال أبدان الإنسان من جهة الصّحّة و عدمها، و صاحب هذا العلم یسمّی طبیبا، و قد سبق فی المقدمة، و طبیب القلب عند الصوفیة هو الشخص الذی یکون عارفا بعلم التوحید و قادرا علی إرشاد و تکمیل المریدین، کذا فی کشف اللغات. و یقول فی لطائف اللغات: فی اصطلاح الصوفیة: الطّبّ الروحانی هو علم بکمالات القلوب و أمراضها و مداواتها و کیفیة حفظ الصحة و الاعتدال الجسمانی و الروحی للقلوب و ردّ الأمراض التی یمکن أن تصیب القلب. و الطبیب فی اصطلاحهم عبارة عن الشیخ العارف بالطّبّ الروحانی و القادر علی إرشاد و تکمیل الناس «1».

الطّباع:

[فی الانکلیزیة]Character
[فی الفرنسیة]Caractere
بالکسر هو مبدأ أوّل لحرکة ما هی فیه و سکونه بالذات. و یطلق أیضا علی الصورة النوعیة. قال السّیّد السّند فی حاشیة المطوّل:
قد أطلق فی الاصطلاح الطبیعة و الطّباع علی الصورة النوعیة. و قالوا الطّباع أعمّ منها لأنّه یقال علی مصدر الصفة الذاتیة الأولیة لکلّ شی‌ء، و الطبیعة قد تخصّ بما تصدر عنه الحرکة و السکون فیما هو فیه أولا و بالذات من غیر إرادة.

الطّبع:

[فی الانکلیزیة]Character،nature،humour
[فی الفرنسیة]Caractere،nature،humeur
بالفتح و السکون یطلق تارة مرادفا للطّباع و تارة مرادفا للطبیعة کما عرفت. و یؤیّد الثانی ما فی مشکاة الأنوار من أنّ الطّبع عبارة عن صفة مرکوزة فی الأجسام حالّة فیها و هی مظلمة، إذ لیس لها معرفة و إدراک و لا خبر لها من نفسها و لا مما یصدر منها، و لیس له نور یدرک بالبصر الظاهر انتهی. و طبع الماء عند الفقهاء هو الرّقّة و السّیلان. و قیل هو کونه سیّالا مرطّبا مسکّنا للعطش. و یردّ علی کلا القولین أنّ ماء بعض الفواکه أیضا موصوف بالصّفات المذکورة، فلذا قال البعض: طبع الماء هو الرّقّة و السّیلان و دفع العطش و الإنبات، هکذا فی البرجندی و الجلبی
______________________________
(1) و طبیب القلب نزد صوفیه شخص را گویند که عارف بود بعلم توحید و قادر باشد بارشاد و تکمیل مریدان کذا فی کشف اللغات. و در لطائف اللغات میگوید که در اصطلاح صوفیه طب روحانی علمی است بکمالات قلوب و امراض آن و دوای آن و کیفیت حفظ صحت آن و اعتدال جسمانی و روحانی آن و ردّ امراض که متوجه است به سوی آن قلب و طبیب در اصطلاح شان عبارت است از شیخی که عارف باشد بطب روحانی و قادر باشد بر ارشاد و تکمیل خلق.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1125
حاشیة شرح الوقایة. و المطابعة قسم من المحاباة.

الطّبقة:

[فی الانکلیزیة]Classe،category
[فی الفرنسیة]Classe،categorie
بالفتح و سکون الموحدة لغة القوم المتشابهون. و فی اصطلاح المحدّثین عبارة عن جماعة اشترکوا فی السّنّ و لقاء المشایخ و الأخذ عنهم. فإمّا أن یکون شیوخ هذا الراوی شیوخ ذلک، أو یماثل، أو یقارن شیوخ هذا شیوخ ذلک، و بهما اکتفوا بالتشابه فی الأخذ.
و قد یکون الشخص الواحد من طبقتین باعتبارین بأن یکون الراوی من طبقة لمشابهته بتلک الطبقة من وجه، و من طبقة أخری لمشابهته بها من وجه آخر، کأنس بن مالک فإنّه من حیث ثبوت صحبته للنبی صلی اللّه علیه و سلم یعدّ من طبقة العشرة المبشّرة لهم بالجنة مثلا، و من حیث صغر السّنّ یعدّ فی طبقة من بعدهم.
فمن نظر إلی الصحابة باعتبار الصّحبة جعل الجمیع طبقة واحدة کما صنع ابن حبّان و غیره، و من نظر إلیهم باعتبار قدر زائد کالسّبق إلی الإسلام و شهود المشاهد الفاضلة جعلهم طبقات، و إلی ذلک مال صاحب الطبقات أبو عبد اللّه محمد بن سعد البغدادی «1» و کذلک من جاء بعد الصّحابة و هم التّابعون، من نظر إلیهم باعتبار الأخذ من الصّحابة فقط جعل الجمیع طبقة واحدة کما صنع ابن حبان أیضا، و من نظر إلیهم باعتبار اللّقاء قسّمهم کما فعل محمد بن سعد، و لکلّ وجه.
و معرفة الطّبقات من المهمات، و فائدتها الأمن من تداخل المشتبهین و إمکان الاطّلاع علی تبیین التّدلیس و الوقوف علی حقیقة المراد من العنفة، کذا فی شرح النخبة و شرحه.
الطّباق بالکسر عند أهل البدیع من المحسّنات المعنویة، و یسمّی أیضا بالمطابقة و التطبیق و التّضاد و التکافؤ، و هو الجمع بین المتضادین. و لیس المراد بالمتضادین الأمرین الوجودیین المتواردین علی محلّ واحد بینهما غایة الخلاف کالسواد و البیاض، بل أعمّ من ذلک و هو ما یکون بینهما تقابل و تناف فی الجملة، و فی بعض الأحوال، سواء کان التقابل حقیقیا أو اعتباریا، و سواء کان تقابل التضاد، أو تقابل الإیجاب و السّلب، أو تقابل العدم و الملکة، أو تقابل التضایف، أو ما یشبه شیئا من ذلک، کذا فی المطول. و قیل المطابقة و یسمّی بالطباق أیضا و هی أن یجمع بین الشیئین المتوافقین و بین ضدیهما، ثم إذا شرطت المتوافقین بشرط وجب أن تشترط ضدیهما بضدّ ذلک الشرط کقوله تعالی: فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَ اتَّقی، وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری، وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی، وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنی، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْری «2» الآیة. فالإعطاء و الاتّقاء و التّصدیق ضدّ البخل و الاستغناء و التکذیب، و المجموع الأول شرط للیسری، و المجموع الثانی شرط للعسری، کذا فی الجرجانی.
و التقیید بالمتضادین باعتبار الأخذ بالأقلّ لا للاحتراز عن الأکثر، فإنّه جار فیما فوق المتضادین أیضا و إنّما قال فی بعض الأحوال لیشتمل طباق السّلب کما فی قوله تعالی: وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ «3»، یعلمون الآیة، فإنّ بینهما و إن لم یکن التقابل موجودا بناء علی تعلّق العلم بشی‌ء و عدم العلم بشی‌ء آخر، إلّا أنّ التقابل
______________________________
(1) محمد بن سعد البغدادی: هو محمد بن سعد بن منیع الزهری، المؤرخ المعروف صاحب کتاب الطبقات. و قد تقدمت ترجمته.
(2) اللیل/ 5- 10
(3) الأعراف/ 187
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1126
بینهما فی الحالة التی علّق کل واحد منهما بشی‌ء واحد و نظر إلی مجرّد مفهومیهما مع قطع النّظر عمّا یتعلقانه، کذا فی بعض الحواشی.
فالطباق ضربان. طباق الإیجاب سواء کان الجمع فیه بلفظین من نوع اسمین نحو وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ «1»، أو فعلین نحو یُحْیِی وَ یُمِیتُ «2»، أو حرفین نحو لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ «3»، فإنّ فی اللام معنی الانتفاع، و فی علی معنی التّضرّر. أو کان من نوعین و هذا ثلاثة أقسام: اسم مع فعل أو حرف، و فعل مع حرف لکن الموجود هو الأول فقط نحو أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ «4»، فإنّ الموت و الإحیاء مما یتقابلان فی الجملة.
و طباق السّلب و هو أن یجمع بین فعلی مصدر واحد أحدهما مثبت و الآخر منفی، أو أحدهما أمر و الآخر نهی نحو وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ، یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْیا «5» فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ «6». و من الطباق ما سمّاه البعض تدبیجا و قد مرّ، و منه ما یخصّ باسم المقابلة کما یجی‌ء. و یلحق بالطباق شیئان: أحدهما الجمع بین معنیین یتعلّق أحدهما بما یقابل الآخر نوع تعلّق مثل السببیة و اللزوم نحو أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ «7»، فإنّ الرحمة و إن لم تکن مقابلة للشّدّة لکنها مسبّبة عن اللین الذی هو ضدّ الشّدّة، و منه قوله تعالی أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً «8» لأنّ إدخال النار یستلزم الإحراق المضاد للإغراق. و ثانیهما ما یسمّی إیهام التضاد کما مرّ کذا فی المطول.
قیل لا وجه لإلحاق النوع الأول بالطباق لأنّه داخل فی تعریفه لأنّ منافی اللّازم مناف للملزوم، فبین المذکورین تناف فی الجملة فیکون طباقا لا ملحقا به انتهی. و یؤیّد هذا جعله صاحب الاتقان من الطباق و تسمیته بالطباق الخفی، قال المطابقة و یسمّی الطباق الجمع بین متضادین فی الجملة، و هو قسمان:
حقیقی و مجازی، و الثانی یسمّی التکافؤ و کلّ منهما إمّا لفظی أو معنوی و إمّا طباق إیجاب أو سلب. فمن أمثلة ذلک فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً «9»، وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی «10» و وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ «11». و من أمثلة المجازی أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ «12» أی ضالا فهدیناه. و من أمثلة طباق السلب تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ «13». و من أمثلة المعنوی إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا تَکْذِبُونَ، قالُوا رَبُّنا یَعْلَمُ إِنَّا إِلَیْکُمْ
______________________________
(1) الکهف/ 18
(2) البقرة/ 258، آل عمران/ 156، الاعراف/ 158، التوبة/ 116، یونس/ 56، المؤمنون/ 80
(3) البقرة/ 286
(4) الانعام/ 122
(5) الروم/ 6- 7
(6) المائدة/ 44
(7) الفتح/ 29
(8) نوح/ 25
(9) التوبة/ 82
(10) النجم/ 43
(11) الکهف/ 18
(12) الانعام/ 122
(13) المائدة/ 116
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1127
لَمُرْسَلُونَ «1» معناه ربّنا یعلم إنّا لصادقون، و الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً «2». قال أبو علی الفارسی: لمّا کان البناء رفعا للمبنی قوبل بالفراش الذی هو علی خلاف البناء. و منه نوع یسمّی الطّباق الخفی کقوله تعالی: مِمَّا خَطِیئاتِهِمْ أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا ناراً «3» لأنّ الغرق من صفات الماء فکأنّه جمع بین الماء و النار. قال ابن المعتز «4» من أملح الطّباق و أخفاه قوله تعالی وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ «5» لأنّ معنی القصاص القتل، فصار القتل سبب الحیاة. و منه نوع یسمّی ترصیع الکلام. و منه نوع یسمّی المقابلة، انتهی ما فی الإتقان.

الطّبیعة:

[فی الانکلیزیة]Nature،physics
[فی الفرنسیة]Nature،physique
بالفتح و کسر الموحدة و بالفارسیة: السّجیّة التی جبل الإنسان و طبع علیها، سواء صدرت عنها صفات نفسیة أولا، کالطّباع بالکسر إذ الطّباع ما رکّب فینا من المطعم و المشرب و غیر ذلک من الأخلاق التی لا تزایلنا، و کذا الغریزة هی الصفة الخلقیة أی التی خلقت علیها کأنّها غرزت فیها، هکذا ذکر صاحب الأطول و السّیّد السّند. و لا تخرج سجیة غیر الإنسان من الحیوانات فإنّ قید الإنسان وقع اتفاقا لا یقصد منه الاحتراز، و أیضا هذا تعریف لفظی فیجوز بالأخصّ و لکونه تعریفا لفظیا لا یلزم تعریف الشی‌ء بنفسه من قوله و طبع علیها کما فی العلمی فی فصل الفلک قابل للحرکة المستدیرة.
و الطّبع بالفتح و سکون الباء أیضا بمعنی الطبیعة.
قال فی الصّراح: الطّبع هو فطرة النّاس التی فطروا علیها، «6»، و هو فی الأصل مصدر طبیعة طباع کذلک انتهی.
و الطبیعة فی اصطلاح العلماء تطلق علی معان. منها مبدأ أول لحرکة ما هی فیه و سکونه بالذات لا بالعرض. و المراد بالمبدإ المبدأ الفاعلی وحده، و بالحرکة أنواعها الأربعة أعنی الأینیة و الوضیعة و الکمّیة و الکیفیة، و بالسکون ما یقابلها جمیعا و هی بانفرادها لا تکون مبدأ للحرکة و السکون معا، بل مع اتصاف شرطین هما عدم الحالة الملائمة و وجودها. و یراد بما هی فیه ما یتحرّک و یسکن بها و هو الجسم، و یحترز به عن المبادئ القسریة و الصناعیة فإنّها لا تکون مبادی لحرکة ما هی فیه، و بالأول عن النفوس الأرضیة فإنها تکون مبادی لحرکات ما هی فیه کالإنماء مثلا إلّا أنّها تکون مبادی باستخدام الطبائع و الکیفیات، و توسّط المیل بین الطبیعة و الجسم عند التحرّک لا یخرجها عن کونها مبدأ أوّلا لأنّه بمنزلة آلة لها. و المراد بقولهم بالذات أحد المعنیین: الأول بالقیاس إلی المتحرّک أی أنها تحرّک بذاتها لا عن تسخیر قاسر إیّاها. و الثانی بالقیاس إلی المتحرّک و هو أن یتحرّک الجسم بذاته لا عن سبب خارج. و یراد بقولهم لا بالعرض أیضا أحد المعنیین: الأول بالقیاس إلی المتحرّک و هو
______________________________
(1) یس: / 15- 16.
(2) البقرة/ 22
(3) نوح/ 25
(4) ابن المعتز، هو عبد اللّه بن محمد المعتز باللّه ابن المتوکل ابن المعتصم ابن الرشید العباسی، ابو العباس. ولد فی بغداد عام 247 ه/ 861 م. و فیها توفی عام 296 ه/ 909 م. شاعر مبدع. تولی الخلافة لیوم و لیلة. أدیب فصیح. له عدة مصنفات جیدة و اشعار. الاعلام 4/ 118، الاغانی 10/ 374، وفیات الاعیان 1/ 258، تاریخ الخمیس 2/ 346، تاریخ بغداد 10/ 95. مفتاح السعادة 1/ 199.
(5) البقرة/ 179.
(6) سرشت مردم که بران آفریده شدند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1128
أنّ الحرکة الصادرة عنها لا تصدر بالعرض کحرکة السفینة، و الثانی بالقیاس إلی المتحرّک و هو أنّها تحرّک الشی‌ء الذی لیس متحرّکا بالعرض کصنم من نحاس، فإنّه یتحرّک من حیث هو صنم بالعرض. و الطبیعة بهذا المعنی تقارب الطّبع الذی یعمّ الأجسام حتی الفلک، کذا قال المحقّق الطوسی فی شرح الإشارات فی البسائط. فعلی هذا یکون ضمیر هی راجعا إلی المبدأ بتأویل الطبیعة. و قوله بالذات احتراز عن طبیعة المقسور. و قوله لا بالعرض احتراز عن مبدأ الحرکة العرضیة. و لا یخفی أنّ قوله بالذات علی هذا مستدرک لأنّ مبدأ الحرکة القسریة لا یکون فی الجسم بل فی القاسر.
و قیل ضمیر هی راجع إلی حرکة، و یلزم علی هذا استدراک قوله ما هی فیه إذ یکفی أن یقال إنّه مبدأ أول للحرکة و السکون. ثم التحقیق أنّ مبدأ الحرکة القسریة قوة فی ذات المقسور أوجدها القاسر فیه. فبقید ما هی فیه لا یخرج مبدأ الحرکة القسریة و لا بقوله بالذات. و أیضا قوله لا بالعرض مستدرک و یمکن أن یقال إنّ ضمیر هی راجع إلی المبدأ و یکون قوله ما هی فیه احترازا عن مبدأ الحرکة العرضیة فإنّه لیس فی المتحرّک بالعرض. و معنی قوله بالذات أنّ حصول المبدأ فی الجسم المتحرّک بالذات فخرج مبدأ الحرکة القسریة، فإنّ حصوله فیه بسبب القاسر. و معنی قوله لا بالعرض لا باعتبار العرض، و هو إشارة إلی أنّ الحرکة مثلا فی الکرة المتحرّکة من حیث إنّها کرة تعرض للجسم و الکرة معا عروضا واحدا، إلّا أنّه للجسم و الکرة معا عروضا واحدا، إلّا أنّه للجسم لذاته و للکرة بتوسّطه؛ لکنّ إطلاق الطبیعة علی مبدأ تلک الحرکة بالاعتبار الأول لا بالاعتبار الثانی، فتأمّل. هکذا ذکر عبد العلی البرجندی فی حاشیة الجغمینی فی الخطبة.
و منها مبدأ أول لحرکة ما هی فیه و سکونه بالذات لا بالعرض من غیر إرادة و هذا المعنی لا یشتمل لما له شعور فیکون أخصّ من الأول. قال السّیّد السّند فی حاشیة المطول فی فنّ البیان: الطبیعة قد یخصّ بما یصدر عنها الحرکة و السکون فیما هو فیه أوّلا و بالذات من غیر إرادة، و هکذا ذکر المحقّق الطوسی فی شرح الإشارات. و فی بعض شرح التجرید أنّ استعمال الطبیعة فی هذا المعنی أکثر منه فی الأول حیث قال إنّ الطّباع یتناول ماله شعور و إرادة و ما لا شعور له، و الطبیعة فی أکثر استعمالاتها مقیّدة بعدم الإرادة. و الطّبع قد یطلق علی معنی الطّباع و قد یطلق علی معنی الطبیعة، انتهی کلامه. و فی بعض حواشی شرح هدایة الحکمة أنّ الطبیعة أیضا تطلق علی سبیل النّدرة مرادفة للطّباع کما صرّح به بعض المحقّقین.
و منها مبدأ أول لحرکة ما هی فیه و سکونه بالذات لا بالعرض علی نهج واحد من غیر إرادة، و هذا المعنی أخصّ من الأولین. قال المحقق الطوسی فی شرح الإشارات: الطبیعة مبدأ أول لحرکة ما هی فیه و سکونه بالذات لا بالعرض، و شرح هذا کما عرفت. ثم قال:
و ربما یزاد فی هذا التعریف قولهم علی نهج واحد من غیر إرادة، و حینئذ یتخصّص المعنی المذکور بما یقابل النفس و ذلک لأنّ المتحرّک یتحرّک إمّا علی نهج واحد أولا علی نهج واحد، و کلاهما بإرادة أو من غیر إرادة. فمبدأ الحرکة علی نهج واحد و من غیر إرادة هو الطبیعة، و بإرادة هو القوة الفلکیة، و مبدأها لا علی نهج واحد من غیر إرادة هو القوة النباتیة، و بإرادة هو القوة الحیوانیة، و القوی الثلاث تسمّی نفوسا، انتهی، و مما یؤیّده ما وقع فی شرح حکمة العین فی بیان النفس النباتیة من أن الأفعال الصادرة عن صور أنواع الأجسام. منها ما یصدر عن إدراک و إرادة و ینقسم إلی ما یکون الفعل الصادر منه علی وتیرة واحدة کما
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1129
للأفلاک، و إلی ما لا یکون علی وتیرة واحدة بل علی جهات مختلفة کما للحیوان. و منها ما لا یصدر عن إرادة و إدراک و ینقسم إلی ما یکون علی وتیرة واحدة و هی القوّة السّخریة کما یکون للبسائط العنصریة کمیل الأجزاء الأرضیة إلی المرکز، و إلی ما لا یکون علی وتیرة واحدة بل علی جهات مختلفة کما یکون للنبات و الحیوان من أفاعیل القوّة التی توجب الزیادة فی الأقطار المختلفة، و للقوة السخریة خصوصا باسم الطبیعة، و الثلاثة الباقیة یسمّونها النفس. و منها الصورة النوعیة بل الصورة الجسمیة أیضا کما مرّ. و منها الحقیقة کما ذکر عبد العلی البرجندی فی حاشیة الجغمینی، و هذا هو المراد بالطبیعة الواقعة فی تعریف الخاصة المطلقة. و منها المفهوم الذی إذا أخذ من حیث هو هو لا یمنع وقوع الشرکة، و هذا من مصطلحات أهل المنطق، کذا ذکر عبد العلی البرجندی أیضا فی تلک الحاشیة. و منها قوة من شأنها حفظ کمالات ما هی فیه علی ما ذکر عبد العلی البرجندی أیضا هناک. و الظاهر أنّ الفرق بین هذا المعنی و المعنی الأول أنّ المبدأ الفاعلی فی المعنی الأول سبب لوجود الحرکة و السکون، و القوة المذکورة فی هذا المعنی سبب فاعلی للحفظ لا للوجود، فإنّ الحرکة و السکون أیضا من الکمالات و اللّه أعلم. و منها قوّة من قوی النفس الکلّیة ساریة فی الأجسام فاعلة لصورها المنطبعة فی موادها. و منها حقیقة إلهیة فعّالة للصّور کلّها.
فی شرح الفصوص للجامی فی الفصّ الأول الطبیعة فی عرف علماء الرسوم قوة من قوی النفس الکلیة ساریة فی الأجسام الطبیعیة السفلیة و الأجرام فاعلة لصورها المنطبعة فی موادها الهیولانیة. و فی مشرب الکشف و التّحقیق حقیقة إلهیة فعّالة للصّور کلّها و هذه الحقیقة تفعل الصور الأسمائیة بباطنها فی المادة العمائیة، فإنّ النّشأة واحدة جامعة بحقیقتها للصور الحقّانیة الوجوبیة و الصّور الخلقیة الکونیة روحانیة کانت أو مثالیة أو جسمانیة بسیطة أو مرکبة. و الصور فی طور الحقیق الکشفی علویة و سفلیة، و العلویة حقیقیة و هی صور الأسماء الربوبیة و الحقائق الوجوبیة و مادة هذه الصور و هیولاها العماء، و الحقیقة الفعالة لها أحد جمع ذات الألوهیة، و إضافیة و هی حقائق الأرواح العقلیة المهیمنیة و النفسیة، و مادة هذه الصور الروحانیة هی النور.
و أمّا الصور السفلیة فهی صور الحقائق الإمکانیة و هی أیضا منقسمة إلی علویة و سفلیة. فمن العلویة ما سبق من الصور الروحانیة و منها صور عالم المثال المطلق و المقیّد. و أمّا السفلیة فمنها صور عالم الأجسام الغیر العنصریة کالعرش و الکرسی، و مادتها الجسم الکلّ. و منها صور العناصر و العنصریات، و من العنصریات الصور الهوائیة و الناریة و المارجیّة، و مادة هذه الصور الهواء و النار و ما اختلط معهما من الثقلین الباقیین من الأرکان المغلوبین فی الخفیفین و منها الصور السفلیة الحقیقیة و هی ما غلب فی نشئه الثقیلان و هما الأرض و الماء علی الخفیفین و هما النار و الهواء، و هی ثلاث صور: صور معدنیة، و صور نباتیة، و صور حیوانیة، و کلّ من هذه العوالم یشتمل علی صور شخصیة لا تتناهی و لا یحصیها إلّا اللّه سبحانه. و الحقیقة الفعّالة الإلهیة فاعلة بباطنها من الصور الأسمائیة و بظاهرها الذی هو الطبیعة الکلّیة التی هی مظهرها أصل صور العوالم کلها انتهی کلامه. و منها القوة المدبّرة لبدن الإنسان من غیر إرادة و لا شعور و هی مبدأ کلّ حرکة و سکون بالذات علی ما قال بقراط کما فی بحر الجواهر. و منها المزاج الخاص بالبدن.
و منها الهیئة الترکیبیة. و منها حرکة النفس. فی بحر الجواهر قال العلّامة اسم الطبیعة یقال فی عرف الطبّ علی أربعة معان: أحدها علی المزاج الخاص بالبدن. و ثانیها علی الهیئة الترکیبیة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1130
و ثالثها علی القوّة المدبّرة. و رابعها علی حرکة النفس، و الأطباء ینسبون جمیع أحوال البدن إلی الطبیعة المدبّرة للبدن، و الفلاسفة ینسبون ذلک إلی النفس و یسمّون هذه الطبیعة قوة جسمانیة انتهی.
و قال عبد العلی البرجندی فی شرح حاشیة الچغمینی و قد تطلق الطبیعة علی النفس کما وقع فی عبارة الأطباء الطبیعة تقاوم المرض فی البحران انتهی. فالمراد بالنفس هی النفس الناطقة.

الطّبیعی:

[فی الانکلیزیة]Natural
[فی الفرنسیة]Naturel
هو ما یکون مستندا إلی الذات سواء کان استناده إلی نفس الذات أو جزئه أو لازمه، سواء کان مساویا أو أعمّ، فالطبیعة المنسوب إلیها حینئذ بمعنی الحقیقة، و یراد أیضا بالطبیعی ما یکون مستندا إلی الصورة النوعیة و قد سبق فی لفظ الخبر. و الأمور الطبعیة ما یبتنی علیها وجود الإنسان کما مرّ أیضا، و یطلق الطبعی أیضا علی علم من العلوم المدوّنة الحکمیة فإنّ علم الحکمة ینقسم إلی عملی و نظری، و الحکمة النظریة تنقسم إلی علم طبیعی و ریاضی و إلهی مسمّی بما بعد الطبیعة، و بما قبل الطبیعة أیضا.
و الطبیعیون هم أهل العلم الطبعی. و یطلق الطبیعیون أیضا علی فرقة یعبدون الطبائع الأربع أی الحرارة و البرودة و الرطوبة و الیبوسة لأنّها أصل الوجود، إذ العالم مرکّب منها و تسمّی هذه الفرقة بالطبائعیة کذا فی الإنسان الکامل.

الطّرب:

[فی الانکلیزیة]Rejoicing،ecstasy
[فی الفرنسیة]Rejouissance،extase
بفتحتین فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن الأنس بالحقّ سبحانه و تعالی، کما فی بعض الرسائل «1».

الطّرح:

[فی الانکلیزیة]Substraction
[فی الفرنسیة]Soustraction
هو الحذف و قد سبق. و عند المحاسبین یطلق علی إسقاط العدد الأقل مرة بعد أخری من العدد الأکثر کما یستفاد من إطلاقاتهم.
و التفریق هو إسقاطه من الأکثر مرّة.

الطّرد:

[فی الانکلیزیة]Extention،exclusion
[فی الفرنسیة]Extention،exclusion
بالفتح و سکون الراء و فتحها قد یستعمل فی باب المعرّف و قد یستعمل فی باب العلل. أما الأول فقال فی التلویح فی تعریف أصول الفقه أمّا الطرد فهو صدق المحدود علی ما صدق علیه الحدّ مطردا کلّیا، أی کلّما صدق علیه الحدّ صدق المحدود علیه، و هو معنی قولهم کلما وجد الحدّ وجد المحدود، و بالاطراد یصیر الحدّ مانعا عن دخول غیر المحدود فیه. و أمّا العکس فأخذه بعضهم من عکس الطّرد بحسب متفاهم العرف، و هو جعل المحمول موضوعا مع رعایة الکمیة بعینها، کما یقال کلّ إنسان ضاحک و بالعکس العرفی أی کلّ ضاحک إنسان، و کلّ إنسان حیوان و لا عکس، أی لیس کلّ حیوان إنسانا. فقولنا کلما صدق علیه الحدّ صدق علیه المحدود عکسة کلما صدق علیه المحدود صدق علیه الحدّ فصار حاصل الطّرد حکما کلیا بالمحدود علی الحدّ، و العکس حکما کلیا بالحدّ علی المحدود، و بعضهم أخذه من أنّ عکس الإثبات نفی ففسّره بأنّه کلما انتفی الحدّ انتفی المحدود، أی کلما لم یصدق علیه الحدّ لم یصدق علیه المحدود فصار العکس حکما کلیا بما لیس بمحدود علی ما لیس بحدّ، و الحاصل واحد، و هو أن یکون الحدّ جامعا لإفراد المحدود کلیا انتهی. و أمّا الثانی أی الطّرد المستعمل فی باب العلل فهو الدوران کما مرّ، و یسمّی بالاطّراد أیضا کما یجی‌ء و بالطرد و العکس أیضا کما مرّ.
______________________________
(1) بفتحتین در اصطلاح صوفیه عبارتست از انس با حق تعالی کما فی بعض الرسائل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1131

الطّرد و العکس:

[فی الانکلیزیة]All aspects
[فی الفرنسیة]Tous les aspects
عند الأصولیین هو الدوران کما مرّ و عند أهل المعانی من أنواع إطناب الزیادة و هو أن یؤتی بکلامین یقرّر الأول بمنطوقه مفهوم الثانی، و بالعکس کقوله تعالی: لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ «1» و قوله تعالی لِیَسْتَأْذِنْکُمُ الَّذِینَ مَلَکَتْ أَیْمانُکُمْ وَ الَّذِینَ لَمْ یَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ «2» إلی قوله لَیْسَ عَلَیْکُمْ وَ لا عَلَیْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَ «3» فمنطوق الأمر بالاستئذان فی تلک الأوقات خاصّة مقرّر لمفهوم عدم الجناح فیما عداها و بالعکس. قیل هذا النوع من الإطناب یقابله فی الإیجاز نوع الاحتباک کذا فی الاتقان فی نوع الإیجاز و الإطناب. و فائدة الطّرد و العکس التنصیص علی الحکم المفهوم من الکلام الأول و التصریح به. و قد أطلق بعض أهل المعانی هذا علی العکس. و فی جامع الصنائع: الطّرد و العکس: هذه الصّنعة هی بأن یؤتی بالکلام وفق ترتیب معیّن ثمّ یعیده، و مثاله فی البیت الفارسی و ترجمته:
حسن حاجبک، «الهلال» یملکه (له) لا، فإنّ حاجبک هو حسن الهلال یکون
و کذلک ما یقال فی الاصطلاح: کلام الملوک ملوک الکلام، هو من هذا القبیل.
انتهی. و کذلک أیضا: عادات السّادات سادات العادات «4».

الطّرز:

[فی الانکلیزیة]Fashion،manner
[فی الفرنسیة]Facon،maniere
بالفتح و سکون الرّاء فی اللغة بمعنی الشّکل و الهیئة. و فی اصطلاح البلغاء: یقال لمقصد من مقاصد النظم الذی حوّلوه بصفة خاصة من صفات النظم، و یقال لذلک أیضا:
طریق. و جملة ذلک تسعة أنواع:
الأول: طرز الحکمة: و هذا النوع خاص بالشیخ السّنائی. و هو مشکل و شامل للمواعظ و التشبیهات و الأمثال و معرفة السّلوک و ما یتعلّق به و الکلام الجامع و الجیّد.
الثانی: الطبعی؛ و هذا النوع هو خاص بالشاعر «الخاقانی» و تعریفه: العلو فی مشکلات النّظم مثل الإغلاقات و الإغراق و التشبیهات البدیعة و التحمیلات اللطیفة و الکنایات و الصور الغریبة و العبارات اللائقة.
الثالث: الفضلی: و هذا خاص بالشاعر «أنوری». و هذا الطّرز شامل للألفاظ المعتبرة بالاستغراق و البلاغة و الإبداع العالی المعتبر.
الرابع: الترسّلی: و هذا خاص بالشاعر «ظهیر» و هو عبارة عن التصرّفات فی الإیهام بین ذی المعنیین و التشبیهات المبتکرة و الإغراقات البلیغة.
الخامس: التحقیقی و هو ما خصّ به الشاعر: عبد الواسع جبلی، و تعریفه: الملاءمة و الجزالة فی إیراد المطابقات و المشابهات، و التقسیمات و التفسیرات و تفصیل الألفاظ
______________________________
(1) التحریم/ 6
(2) النور/ 58
(3) النور/ 58
(4) و بعضی از اهل معانی این را بر عکس اطلاق کنند. و در جامع الصنائع طرد عکس این صنعت چنانست که سخنی را به ترتیبی براند بعده بازگرداند مثاله شعر.
حسن ابروت ماه نو دارد نه که ابروت حسن ماه نو است
و آنکه در اصطلاح گویند کلام الملوک ملوک الکلام هم ازین قبیل است انتهی کلامه و همچنین است عادات السادات سادات العادات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1132
و سیاقها.
السادس: المنادمة: و هو طرز جلیّ فیه الفردوسی و النظامی، و یشتمل علی بیان القصص و الحکایات و التواریخ مع فصاحة المعانی البدیعة و التشبیهات العجیبة.
السابع: الغرامی و هو طرز بلغ فیه سعدی القمة و هو یحتوی علی الملاءمة و الذّوق.
الثامن: الملوکی: و هذا طرز تفنّن فیه الشاعر الهندی أمیر خسرو الدهلوی، و هو نوع جامع لجمیع لطائف الشعر و حاو لجمیع کمالات الکلام.
التاسع: الحوشی: (با حفصی) و هو طرز یشتمل علی الکلام الغریب المهجور.
و قالوا: إذا أضیفت للغة الفارسیة الناضجة بعض الألفاظ العربیة فإذا کانت سائغة فهو طرز الترسّل. و إن لم تکن سائغة فهو ما یقال له الطرز الوحشی. و قد قال الشاعر أمیر خسرو الدهلوی: العلوم خمسة، و هی کالکنوز الخمسة: الحکیم، و الفاضل، و الغزل المطبوع، و الشاعری و هی ثمرة واحدة، و الشعر الحقیقی و الدقیق یقال له شعر. و کذلک شعر المنادمة الصادر عن طبع جیّد. کذا فی جامع الصنائع «1».

الطّرش:

[فی الانکلیزیة]Deafness
[فی الفرنسیة]Surdite
بالفتح و سکون الراء هو نقصان السّمع و قد یطلق علی آفته کذا فی بحر الجواهر. و فی الأقسرائی آفة السّمع قد تکون بعدم التجویف الکائن فی داخل الأذن المشتمل علی الهواء الراکد الذی به یسمع الصوت بتموّجه و تسمّی صمما. و قد تکون بسبب مبطل للقوة السامعة مع سلامة العضو و تسمّی وقرا. و قد تکون بسبب منقص لها و تسمّی طرشا، مثل أن یسمع من القریب لا من البعید. و قد یطلق الصّمم علی القسمین الآخرین، و قد یراد بالطّرش مطلق آفة السّمع سواء کان لفساد الآلة أو لغیره، و سواء کان بطلانا أو نقصانا انتهی کلامه.

الطّرف:

[فی الانکلیزیة]Extremity،end،point
[فی الفرنسیة]Extremite،bout،pointe
بالفتح و السکون فی اللغة النهایة الطرفان التثنیة و الأطراف الجمع. و معنی الطّرف الصباحی و الطّرف المسائی یذکر فی بیان عرض الوراب. و الطرفان عند فقهاء الحنفیة هما أبو حنیفة و محمد رحمهما اللّه تعالی سمّیا بذلک لأنّ أحدهما فی طرف الأستاذ و الآخر فی طرف
______________________________
(1) بالفتح و سکون الراء در لغت بمعنی شکل و هیئت است و در اصطلاح بلغاء مقصدی را گویند از مقاصد نظم که بصفتی از اوصاف نظم مخصوص گردانیده باشد و این را طریق نیز گویند و جمله طرزها نه طرزاند اوّل طرز حکیمانه و این طرز شیخ سنائی است مشکل و مشتمل بر مواعظ و تشبیهات و امثال و معرفت سلوک و متعلق آن و کلام جامع است و خوب دوم طبعانه و این طرز خاقانی است و تعریف آن غلو در مشکلات نظم است چنانچه اغلاقات و اغراقات و تشبیهات بدیع و تحمیلات لطیف و کنایات و تصویرات غریب و عبارات لائقه سیوم فاضلانه و این طرز انوری است و این طرز مشتمل است بر الفاظ معتبر بالاستغراق و بلاغت و ابداع علویست معتبر چهارم مترسلانه و این طرز ظهیر است و این عبارتست از تصرفات در ایهام ذو المعنیین و تشبیهات نو و اغراقات بلیغ پنجم محققانه و این طرز عبد الواسع جبلی است و تعریف آن ملایمت و جزالت است در ایراد مطابقات و مشابهات و تقسیمات و تفسیرات و تفصیل الفاظ و سیاقت ششم ندیمانه و این طرز فردوسی و نظامی است مشتمل بر بیان قصص و حکایات و تواریخ و فصاحت معانی بدیع و تشبیهات عجیب هفتم عاشقانه و این طرز سعدی است و این حاوی ملایمت و ذوق است هشتم خسروانه و این طرز حضرت امیر خسرو دهلوی است و این جامع جمیع لطائف نظم و محتوی تمام کمالات سخن است نهم باحفصانه و آن کلامی است مشتمل بر الفاظی که آنها را در استعمال مهجور داشته‌اند گفته‌اند اگر زبان پخته فارسی را از الفاظ عربی چاشنی دهند اگر گوار آید مترسلانه خوانند و اگر ناگوار آید باحفصانه خوانند و حضرت امیر خسرو فرموده که دانش پنج است و آن چون پنج گنج حکیمانه و فاضلانه و عاشق خوب طبعانه و شاعرانه یک ثمره‌اند و محققانه و مدققانه را شاعرانه گفته‌اند و ندیمانه خوب طبعانه را نام نهاده‌اند کذا فی جامع الصنائع
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1133
التلمیذ.

الطّرفة:

[فی الانکلیزیة]Masterpiece،wonder -Chef
[فی الفرنسیة]d'oeuvre،merveille
بالضم و سکون الراء فی اللغة الفارسیة بمعنی عجیبة. و عند البلغاء هو ما یکون خارقا للعادة أو الأخلاق المعتادة علی نحو یتضمن الحسن و اللّطافة، ثم یلزم ایراد لفظ طرفة أو عجب أو ما بمعناهما و ذلک لفظا او تقدیرا، و مثاله فی البیتین التالیین و ترجمتها:
القبب مزیّنة، و الجدران کلّها و أجزاؤها بمفرش من الحریر و بساط من الحریر الملوّن (قد احضروا)
النخل من الحریر و الأزهار من الذهب و الثمر من الجواهر و الدّرر الربیع الجدید «یا للعجب» فی فصل الخریف (قد احضروا). کذا فی جامع الصنائع «1»

الطّریق:

[فی الانکلیزیة]Road،way
[فی الفرنسیة]Chemin،voie
فی اللغة بمعنی راه. و عند الفقهاء هو قسمان: الطریق العام و یسمّی بالنافذ و بطریق العام أیضا، و الطریق الخاص و یسمّی بالطریق الغیر النافذ و طریق الخاص أیضا، و قد سبق فی لفظ السکّة. و عند أهل القراءة قسم من أحوال الإسناد و قد سبق. و عند الشعراء هو الطرز و قد سبق. و عند المتکلمین و الأصولیین هو الذی یمکن التوصّل بصحیح النظر فیه إلی المطلوب فإن کان المطلوب تصورا سمّی طریقه معرّفا و إن کان تصدیقا سمّی طریقه دلیلا. و إنما اعتبر إمکان التوصّل لأنّ الطریق لا یخرج عن کونه طریقا بعدم التوصّل بل یکفیه إمکانه، و قیّد النظر بالصحیح لأنّ النظر الفاسد لا یستلزم المطلوب فلا یمکن أن یتوصّل إلیه به، إذ لیس فی نفسه وسیلة له، و قد سبق توضیح التعریف فی لفظ الدلیل. و عند أهل الحقیقة عبارة عن مراسم اللّه تعالی و أحکامه التکلیفیة المشروعة التی لا رخصة فیها، فإنّ تتبّع الرّخص سبب لتنفیس الطبیعة المقتضیة للوقفة و الفترة فی الطریق، هکذا فی الجرجانی. و عند أهل الرمل اسم شکل فیه النقاط فقط هکذا:

الطّریقة:

[فی الانکلیزیة]Method،itinerary towards God
-[فی الفرنسیة]Methode،itineraire vers Dieu
هی اصطلاح الصوفیة طریق موصل إلی اللّه تعالی کما أنّ الشریعة طریق موصل إلی الجنة، و هی أخصّ من الشریعة لاشتمالها علی أحکام الشریعة من الأعمال الصالحة البدنیة و الانتهاء عن المحارم و المکاره العامّة، و علی أحکام خاصة من الأعمال القلبیة و الانتهاء عمّا سوی اللّه تعالی کله، کذا فی شرح القصیدة الفارضیة. و الحاصل أنّها سیرة مختصة بالسّالکین إلی اللّه تعالی مشتملة علی الأعمال و الریاضات و العقائد المخصوصة بها و علی الأحکام الشریعة کلتیهما فهی أخصّ من الشریعة لاشتمالها علیهما کذا فی الاصطلاحات. و یقول فی لطائف اللغات: الطّریقة فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن السّیرة النبویة الخاصة بالسّالکین إلی اللّه و باللّه و فی اللّه من قطع المنازل و التّرقی فی المقامات.
و یقول فی مجمع السّلوک: الشریعة رعایة المعاملات، و الطریقة تزکیة الباطن من الخصائص الذّمیمة و الکدورات البشریة. و أعلم بأنّ الإنسان مکوّن من ثلاثة عوالم: النفس
______________________________
(1) بالضم و سکون الراء در لغت بمعنی شگفت است و نزد بلغاء آنست که خارق عادت و یا اخلاق معتاد را ذکر کند بر وجهی که متضمن حسن و لطافت باشد و لفظ طرفه و عجب و آنچه بمعنی اوست آوردن لازم است لفظا یا تقدیرا مثاله شعر.
قبه‌ها آراسته دیوارها در جزو کل مفرش از دیبا بساط از پرنیان آورده‌اند
نخل ز ابریشم کل از زر بار از در و گهر نوبهار طرفه در فصل خزان آورده‌اند
کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1134
و القلب و الرّوح. و علیه فالشریعة طریقها من باب النفس و الطریقة من باب القلب و الحقیقة من باب الروح «1». و قال بعضهم: الحقیقة هو التوحید و الشریعة الشرائع، و الحقیقة لا ترفع بالموت و الشریعة ترفع بالموت. و فی رسالة القشیری: الشریعة التزام العبودیة و الحقیقة مشاهدة الربوبیة. و کلّ شریعة غیر مؤیّدة بالحقیقة فغیر مقبولة، و کلّ حقیقة، غیر مؤیّدة بالشریعة فغیر محصولة، إذ الحقیقة لا تحصل إلّا بالشریعة. و متی علمت أنّ الشریعة أقوال و الطریقة أفعال و الحقیقة أحوال، فیجب علی السالک أن یتعلم من أحکام الشریعة ما لا بد له منه، و أن یأتی بجمیع ما فی علم الطریقة کی یصل إلی نور الحقیقة، و کلّ من جاء بما أمر به الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من أهل الشریعة، و کلّ من قام بما فعله الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من أهل الطریقة، و کلّ من یری ما رآه النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فهو من أهل الحقیقة.
و ترجمة الابیات الفارسیة:
لا تکون طریقة بغیر شریعة و الحقیقة کیف تظهر بدون طریقة؟
فالشریعة فی الصلاة و الصیام،
و الطریقة فی الجهاد تزید و الحقیقة رؤیة وجه الحبیب.
و النظر إلی جمال الحبیب. انتهی ما فی مجمع السلوک. «2».

طریقة الشّمس:

[فی الانکلیزیة]Zodiac
[فی الفرنسیة]Zodiaque
هی دائرة البروج کما مرّت.

الطّریقة المتحرّفة:

[فی الانکلیزیة]Combust way
[فی الفرنسیة]Voie brulee
عند أهل الهیئة عبارة عن المواضع التی هی من الأرض تحت المدارات الجنوبیة بین هبوطی النیرین أی فیما بین الدرجة التاسعة عشر من المیزان التی فیها هبوط الشمس و بین الدرجة الثالثة من العقرب التی فیها هبوط القمر، و تلک المواضع من الأرض هی الواقعة بین الدائرتین الحادثتین علی سطح الأرض من دوران الخطّین الخارجین من مرکز العالم علی محیطی مداری الهبوطین، و هی غیر مسکونة، سمّیت بها کأنّها لعدم قبولها العمارة متحرفة، و سمّوا ما بین الهبوطین من الفلک أیضا بهذا الاسم. و نقل عن بعضهم أنّ الطریقة المتحرّفة هی المواضع التی تحت مدار حضیض الشمس أو ما یقرب منه و هی تتبدل بسبب انتقال الحضیض، و علی هذا یجوز أن یکون تسمیة المواضع التی تحت مدارات ما بین الهبوطین بالطریقة المتحرّفة قبل زمان بطلیموس، إذا کان الحضیض فی القدیم هناک. کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح
______________________________
(1) و در لطائف اللغات میگوید طریقت در اصطلاح صوفیه عبارت است از سیرت مصطفوی که مختص است به سالکان إلی اللّه و باللّه و فی اللّه از قطع منازل و ترقی در مقامات. و در مجمع السلوک میفرماید شریعت نگاه‌داشتن معاملات است و طریقت تزکیه باطن است از خصائل ذمیمه و کدورات بشریه. بدان که مجموعه آدمی سه چیز است نفس و دل و روح پس شریعت راه نفس است و طریقت راه دل و حقیقت راه روح.
(2) پس چون دانستی که الشریعة اقوالی و الطریقة افعالی و الحقیقة احوالی باید که سالک از علم شریعت آنچه ما لا بد است بیاموزد و از علم طریقت جمله بجا آورد تا بنور حقیقت رسد و هرکه می‌کند آنچه پیغامبر علیه السلام فرموده است وی از اهل شریعت است و هرکه می‌کند آنچه پیغامبر علیه السلام کرده است وی از اهل طریقت است و هرکه بیند آنچه پیغامبر علیه السلام دیده است وی از اهل حقیقت است بیت.
طریقت بی‌شریعت راست ناید حقیقت بی‌طریقت کی گشاید
شریعت در نماز و روزه بودن طریقت در جهاد اندر فزودن
حقیقت روی در دلدار کردن نظر اندر جمال یار کردن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1135
التذکرة فی بیان هیئة الأرض فی الفصل الأول.
و یقول فی کفایة التعلیم: إنّ النیّرین فی هذه الدّرجات ضعیفان خاصة القمر فهو بمنزلة من یسیر فی طریق محرق. و قال بعضهم لکلّ کوکب طریقة متحرقة. کما الشمس فی الدّلو و المیزان و القمر فی العقرب و المیزان و زحل فی الأسد و السّنبلة و المشتری فی الثور و السّنبلة و المریخ فی الثور و المیزان و الزهرة فی العقرب و الجدی و عطارد فی الجدی و الحوت. انتهی.
و یقابل هذا: ما بین شرف الشمس و شرف القمر فذلک یقال له نیّرة، کما فی توضیح التقویم «1».

الطّعام:

[فی الانکلیزیة]Food
[فی الفرنسیة]Aliment،nourriture
فی العرف الماضی الحنطة و دقیقها، و لذا قال المصنف: التوکید بشراء طعام یقع علی البرّ و دقیقه. و فی المصباح الطعام عند أهل الحجاز البرّ خاصة، و فی العرف الطعام اسم لما یؤکل و الشراب اسم لما یشرب، و المراد به فی قول المصنف و یباع الطعام کیلا و جزافا الحبوب کلها لا البرّ وحده، و لا کلّ ما یؤکل بقرینة قوله کیلا و جزافا. و أما فی باب الایمان فقال فی البزاریة لا یأکل طعاما ینصرف إلی کل مأکول مطعوم حتی لو أکل الحلّ حنث. و قال بعض المشایخ الطعام فی عرفنا ینصرف إلی ما یمکن أکله، یعنی المعتاد للأکل کاللحم المطبوخ و المشوی و نحوه. و قال الصدر الشهید و علیه الفتوی فلا تدخل الحنطة و الدقیق و الخبز کما فی النهایة.
هذا کله خلاصة ما فی البحر الرائق شرح کنز الدقائق فی کتاب البیع فی شرح قوله: و یباع الطعام کیلا و جزافا.

الطعوم:

[فی الانکلیزیة]Tastes
[فی الفرنسیة]Gouts،saveurs
بالعین ماهیة بدیهیة. قال الحکماء الطعوم منها بسائط و منها مرکّبة، فبسائطها تسعة حاصلة من ضرب ثلاثة فی ثلاثة، لأنّ الفاعل إمّا حارّ أو بارد أو معتدل، و القابل إمّا لطیف أو کثیف أو معتدل. فالحار یفعل کیفیة غیر ملائمة للأجسام إذ من شأنه التفریق. ففی الکثیف یفعل کیفیة کثیفة غیر ملائمة فی الغایة و هی المرارة.
و فی اللطیف یفعل دونها و هی الحرافة. و فی المعتدل ملوحة و هی ما بینهما أی بین المرارة و الحرافة. و البارد یفعل کیفیة غیر ملائمة إذ من شأنه التکثیف الذی لا یلائم الأجسام لکن عدم ملائمته أقلّ من عدم التفریق، ففی الکثیف یفعل عفوصة لأنّه یتضاعف التکثیف، و فی اللطیف یفعل حموضة لکون عدم ملائمته بین بین، لأنّ الفاعل یکثف ببرده و یغوص فیه بلطافته، و فی المعتدل قبضا دون العفوصة و فوق الحموضة إذ العفص یقبض ظاهر اللسان و باطنه و القابض یقبض ظاهره فقط. و المعتدل یفعل فعلا ملائما، ففی الکثیف الحلاوة، و فی اللطیف الدسومة، و فی المعتدل التفاهة، فهذه طعوم بسیط.
و تترکّب منها طعوم لا نهایة لها و ذلک إمّا بحسب الترکیب أو بحسب ترک الأسباب فمنها ماله اسم علی حدة نحو البشاعة المرکّبة من مرارة و قبض کما فی الحضض و نحو الزعوقة المرکّبة من ملوحة و مرارة کما فی السخنة و ربما تنضمّ إلیها أی إلی الطعوم کیفیة لمسیة فلا یمیّز الحسّ بینهما أی بین الکیفیة اللمسیة و الطعمیة فیصیر مجموعهما کطعم واحد، و ذلک کاجتماع تفریق و حرارة مع طعم من الطعوم، فیظن مجموع ذلک حرافة أو کاجتماع تکثیف و تجفیف مع طعم
______________________________
(1) در کفایت التعلیم میگوید که نیرین درین درجات ضعیف باشند خاصة قمر به منزله آن‌کس که بر راه سوزان رود و بعضی گفته‌اند که هر کوکبی را طریقه متحرقة است چنانکه شمس را دلو و میزان و قمر عقرب و میزان و زحل را اسد و سنبله و مشتری را ثور و سنبله و مریخ را ثور و میزان و زهره را عقرب و جدی و عطارد را جدی و حوت انتهی و مقابل این که ما بین شرف آفتاب و شرف ماه باشد آن را نیره خوانند کما فی توضیح التقویم.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1136
من الطعوم، فیظنّ مجموع ذلک عفوصة، کذا فی شرح المواقف.

الطّلاء:

[فی الانکلیزیة]Pomade
[فی الفرنسیة]Pommade
بالکسر و المدّ لغة ما یطلی علی العضو من الدواء، و الفرق بینه و بین الضماد أنّ الطّلاء یخصّ بالأشیاء السّیّالة التی یحتاج فیها إلی الشّدّ، و یطلق أیضا علی ما طبخ من عصیر العنب حتی ذهب ثلثاه أو أکثر، و یسمّیه العجم بالفختج و بعض العرب یسمّیه الخمر. و فی الملتقی «1» هو العصیر إذا طبخ حتی کان الذاهب منه أکثر من النصف و أقل من الثلثین، کذا فی بحر الجواهر. و عند الفقهاء هو ماء عنب طبخ فذهب أقل من ثلثیه، فإن کان الذاهب النصف اختصّ باسم المنصّف، و إن کان أقل من النصف سمّی بالباذق و إن کان أکثر من النصف و أقل من الثلثین لم یسمّ باسم خاص. و یدخل فی الطّلاء الطبیخ و هو عصیر العنب یصبّ الماء فیه ثم یطبخ قبل الغلیان حتی یذهب ثلثاه و یبقی ثلثه، فیکون الذاهب من العصیر أقل من الثلثین، و کذا یدخل فیه الجمهوری و هو الذی من ماء العنب یصبّ علیه الماء و یطبخ أدنی طبخة.
و اعلم أنّ الطلاء اسم لکلّ ما غلظ من الأشربة شبّه بالطّلاء الذی یطلی به من قطران و نحوه ذکره فی المغرب. و لا شک أنّ الأشربة المذکورة یحصل لها غلظ بالطبخ و إن کان بعضها أغلظ من بعض، و هو بهذا المعنی شامل للمثلّث أیضا. بل صرّح فی الصحاح أنّ الطلّاء اسم للمثلّث لکن الفقهاء أرادوا به ما سوی المثلّث من الأشربة المسکرة المأخوذة، کذا فی البرجندی. و فی جامع الرموز الطلّاء ماء عنب خالص طبخ قبل الغلیان بالشمس أو بالنار فذهب أقلّ من ثلثیه. فبقید الخالص خرج الفختج و الجمهوری. و قیل إذا ذهب بالطبخ ثلثه فطلاء أو نصفه فمنصّف انتهی.

الطّلاق:

[فی الانکلیزیة]Divorce،repudiation
[فی الفرنسیة]Divorce،repudiation
بالفتح هو اسم من التطلیق بمعنی الإرسال. و عند الفقهاء إزالة النکاح بلفظ مخصوص، و هذا لا یشتمل الطلاق الرجعی لأنّه لیس مزیلا للنکاح، فالأحسن أن یقال هو إزالة النکاح أو نقصان حلّه بلفظ مخصوص. و احترز بالقید الأخیر عن الفسخ بخیار العتق و خیار بلوغ الصغیرة، و کذا ردّة المرأة. فإن کان بألفاظ صریحة فطلاق صریح، و إن کان بالکنایات فطلاق کنایة. ثم الطّلاق نوعان: سنّی و بدعی. فالسّنّی نوعان سنّی من حیث العدد و سنّی من حیث الوقت. و البدعی أیضا نوعان بدعی بمعنی یعود إلی العدد و یدعی بمعنی یعود إلی الوقت کما فی الکفایة. أمّا الطلاق السّنّی بقسمیه فنوعان حسن و أحسن. فالأحسن أن یطلّق واحدة رجعیة فی طهر لم یجامعها فیه ثم یترکها حتی تنقضی عدتها. و الحسن أن یطلّقها
______________________________
(1) ملتقی الأبحر فی فروع الحنفیة للشیخ الامام ابراهیم بن محمد الحلبی (- 956 ه). اشتمل الکتاب علی مسائل القدوری و المختار و الکنز و الوقایة. کشف الظنون، 2/ 1814
و یوجد ملتقی البحار فی الفروع لشمس الدین محمد بن محمد القونوی (- 788 ه) و شرحه ابو العباس احمد بن ابراهیم (- 767 ه) القاضی بعسکر دمشق و سمّاه المرتقی. کشف الظنون، 2/ 1816.
أما فی الطب فوجدت اسماء الکتب التالیة القریبة من لفظ الملتقی من فوائد المغیث فی الطب نسخ حوالی 805 ه فی تونس.
ملتقط من کتب کبار الاطباء نسخ فی العام السابق نفسه و المکان أیضا. فهرس مخطوطات الطب الاسلامی باللغات العربیة و الترکیة و الفارسیة فی مکتبات ترکیة، اشراف د. اکمل الدین احسان اوغلی، اعداد د. رمضان ششن، جمیل آفیکار، جواد- ایزکین، استامبول، مرکز الابحاث للتاریخ و الفنون و الثقافة الاسلامیة، 1440 ه/ 1984 م ص 458.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1137
واحدة فی طهر لم یجامعها فیه ثم فی طهر آخر أخری ثم فی طهر آخر أخری. و البدعی بمعنی یعود إلی العدد أن یطلقها ثلاثا فی طهر واحد بکلمة واحدة، أو ثلاثا بکلمات متفرّقة، أو یجمع بین التطلیقتین فی طهر واحد بکلمة واحدة، أو بکلمتین متفرقتین، فاذا فعل ذلک وقع الطلاق و کان عاصیا. و البدعی من حیث الوقت أن یطلّق المدخول بها و هی من ذوات الأقراء حالة الحیض أو فی طهر جامعها فیه و کان الطلاق واقعا.
و أیضا الطلاق ثلاثة أقسام: رجعی و بائن و مغلّظ فالرجعی منسوب إلی الرّجعة بالفتح أو الکسر و هو الذی لا یحتاج فیه إلی تجدید النکاح و لا إلی رضاء المرأة و ولی الصغیرة، و تنقلب عدّته إلی عدّة الوفاة لو مات فیها و لا تترک الزینة فیها و یترکان فی بیت واحد. و تعتدّ الأمة عدّة الحرائر إذا أعتقت فیها، و یرث الحیّ منهما لو مات الآخر فیها، و یکون مظاهرا و مؤلیا إذا ظاهر منها أو آلی فیها، و یجب اللّعان لا الحدّ بالقذف بخلاف البائن فإنّه نقیض له فی الکلّ. و لذا قیل الرجعی کالقطع و البائن کالفصل. و الغلیظ هو الطّلقات الثلاث سواء کان تنجیزا أو تعلیقا، هکذا یستفاد من جامع الرموز و مجمع البرکات و غیرهما.
و التطلیق الشرعی کرّتان علی التفریق تطلیقة بعد تطلیقة یعقبها رجعة. و قد کان فی الصدر الأول إذا أرسل الثلاث جملة لم یحکم إلّا بوقوع واحدة إلی زمن عمر رضی اللّه عنه، ثم حکم بوقوع الثلاث سیاسة لکثرته بین الناس.
و اختلف فی طلاق المخطئ کما إذا أراد أن یقول أنت جالسة فقال أنت طالق، فعندنا یصحّ خلافا للشافعی لعدم القصد کالنائم، و الاعتبار إنّما هو بالقصد الصحیح. فنقول أقیم البلوغ و العقل مقام القصد بلا سهو و لا غفلة لأنّه خفیّ لا یوقف علیه بلا حرج، و لم یقم مقام القصد فی النائم لأنّ السّبب الظاهر إنّما یقوم مقام الشی‌ء عند خفاء وجوده و عدمه و عدم القصد فی النائم مدرک بلا حرج، کذا فی کلیات أبی البقاء.

الطّلب:

[فی الانکلیزیة]Request،poursuit
[فی الفرنسیة]Requete،poursuite
بفتح الطاء و اللام لغة محبّة حصول الشی‌ء علی وجه یقتضی السّعی فی تحصیله لو لا مانع من الاستحالة و البعد کما فی التمنی. و عند أهل العربیة یطلق علی قسم من الکلام الإنشائی الدّال علی الطلب بالمعنی المذکور کما یستفاد من الأطول. و قد یطلق علی إلقاء کلام دالّ علی الطلب کما یطلق الإنشاء علی إلقاء کلام إنشائی کما فی الچلپی و أبی القاسم. و هذا أیّ کون الطّلب من أقسام الإنشاء مذهب المحقّقین و البعض علی أنّه واسطة بین الخبر و الإنشاء. ثم أنواع الطلب علی ما ذکره الخطیب فی التلخیص خمسة: التمنّی و الاستفهام و الأمر و النهی و النّداء. و منهم من جعل التّرجّی قسما سادسا من الطّلب. و منهم من جعل التّرجّی قسما سادسا من الطّلب. و منهم من أخرج التمنّی و النّداء من أقسام الطّلب بناء علی أنّ العاقل لا یطلب ما یعلم استحالته، فالتمنّی لیس طلبا و لا یستلزمه، و إنّ طلب الإقبال خارج عن مفهوم النداء الذی هو صوت یهتف به الرجل، و إن کان یلزمه و لا بدّ من أن یعدّ الدعاء و الالتماس من أقسام الطلب أیضا.
ثم اعلم أنّ الطلب إن کان بطریق العلوّ سواء کان عالیا حقیقة أو لا فهو أمر، و إن کان بطریق التّسفّل سواء کان سافلا فی الواقع أولا فدعاء. و إن کان بطریق التّساوی فالتماس. و أمّا عرفا فالالتماس لا یستعمل إلّا فی مقام التواضع. و المطلوب إن کان مما لا یمکن فهو التمنّی، و إن کان ممکنا فإن کان الغرض حصول أمر فی ذهن الطالب فهو الاستفهام، و إن کان حصول أمر فی الخارج
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1138
فإن کان ذلک الأمر انتفاء فعل فهو النهی، و إن کان ثبوته فإن کان بأحد حروف النداء فهو النداء، و إلّا فهو الأمر، هکذا فی کلیات أبی البقاء. و الطّلب فی اصطلاح السّالکین هو أن یکون اللیل و النهار فی باله سواء فی الخلوة أو فی الملأ، و سواء فی البیت أو فی السوق، فلو أعطی الدنیا و نعیمها و الآخرة و جنّتها ما کان لیقبل، بل إنّه لیقبل البلاء و المحنة فی الدنیا.
الناس یتوبون من الذنوب حتی لا یدخلوا النار، و هو یتوب من الحلال حتی لا یسقط فی الجنة. الجمیع یطلبون مرادهم. و هو یطلب مولاه و أن یراه، و یسیر علی قدم التوکل، و یری سؤال الناس شرکا. و من اللّه یستحی أن یطلب.
و یستوی لدیه البلاء و المحنة و العطاء و المنع و الرّدّ أو قبول الناس، کذا فی کشف اللغات.
و یقول فی لطائف اللغات:
الطالب فی اصطلاح السّالکین هو الذی جاوز الشهوات الطبیعیة و اللّذات النفسیة، و قد أزال حجاب الوهم عن وجه الحقیقة و سار من الکثرة إلی الوحدة لکی یصیر إنسانا کاملا.
و یقال لهذا المقام: الفناء فی اللّه الذی هو غایة سیر السائرین.
و یقول حضرة شرف الدین یحی المنیری:
إنّ الطّالب لا یستقر فی أی مرحلة من مراحل سیره بل هو حرام علیه فی کلا العالمین.
فالسّکون حرام علی قلوب الأولیاء. «1»

طلب المواثبة و الاشهاد و الخصومة:

[فی الانکلیزیة]Request،petition of emergcncy،of pre
[فی الفرنسیة]emption or of execution -Requete d'urgence،de preemption ou d'execution أمّا طلب المواثبة أیّ المسارعة من الوثوب فهو عند الفقهاء طلب الشفیع الشّفعة فی مجلس علم فیه بالبیع، سمّی به لیدلّ علی غایة التعجیل. و طلب الإشهاد و یسمی بطلب التقریر أیضا، و هو إشهاد الشفیع علی طلبه للشّفعة عند العقار بأن یقول یا قوم اشهدوا أنّی طلبت الشّفعة فی هذا العقار. و طلب الخصومة هو أن یطلب الشّفعة عند القاضی إذا لم یسلّم المشتری العقار إلیه بأن یقول للقاضی إنّ فلانا اشتری عقارا حدوده کذا، و أنا شفیعه بعقار لی حدوده کذا، فمره لیسلّمه إلیّ کذا فی جامع الرموز فی کتاب الشفعة.

الطّلبی:

[فی الانکلیزیة]Digressive
[فی الفرنسیة]Digressif
بیاء النسبة عند أهل المعانی هو الکلام الملقی مع المتردّد فی الحکم کقولک للمتردد إنّ زیدا قائم، و التأکید فی مثل هذا الکلام حسن، هکذا یستفاد من الأطول فی باب الإسناد الخبری.

الطّلسم:

[فی الانکلیزیة]Talisman
[فی الفرنسیة]Talisman
بفتح الطاء و کسر اللام المخففة و قیل بکسر الطاء و اللام المشددة هو الخارق الذی مبدأه القوی السماویة الفعّالة الممزوجة بالقوابل الأرضیة المنفعلة لتحدث به الأمور الغریبة، فإنّ لحدوث الکائنات العنصریة التی أسبابها القوی
______________________________
(1) و طلب در اصطلاح سالکان آن را گویند که شب و روز در یاد او باشد چه در خلا و چه در ملا چه در خانه و چه در بازار اگر دنیا و نعمتش و عقبی و جنتش بوی دهند قبول نکند بلکه بلا و محنت دنیا قبول کند همه خلق از گناه توبه کنند تا در دوزخ نیفتند و او توبه از حلال کند تا در بهشت نیفتد همه عالم طلب مراد کنند و او طلب مولی و رؤیت او کند و قدم بر توکل نهد و سؤال از خلق شرک داند و از حق شرم و بلا و محنت و عطا و منع و رد و قبول خلق بر وی یکسان باشد کذا فی کشف اللغات. و در لطائف اللغات میگوید که طالب در اصطلاح سالکان آنکه از شهوات طبیعی و لذات نفسانی عبور نماید و پرده پندار از روی حقیقت بردارد و از کثرت بوحدت رود تا انسان کامل گردد و این مقام را فنا فی اللّه گویند که نهایت سیر طالبانست. و حضرت شرف الدین یحیی منیری فرموده که طالب را در هیچ منزل آرام نی بلکه در هر دو کون بر وی حرام است السکون حرام علی قلوب الأولیاء.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1139
السماویة شرائط مخصوصة، بها یتمّ استعداد القابل. فمن عرف أحوال القابل و الفاعل و قدر علی الجمع بینهما عرف ظهور آثار مخصوصة غریبة عجیبة، کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة. و فی شرح المواقف فی المقصد الثالث من المرصد الأول من موقف السمعیات أنّ الطلسم عبارة عن تمزیج القوی السماویة الفعّالة بالقوی الأرضیة المنفعلة إلی آخر ما ذکره عبد العلی البرجندی.

الطّلوع:

[فی الانکلیزیة]Rising،ascent
[فی الفرنسیة]Lever،ascension
بالضم مقابل الغروب و هما یطلقان علی معنیین: أحدهما أنّ الطلوع هو وقوع الکوکب و نحوه کجزء من فلک البروج فوق الأفق، سواء کان أبدیّ الظهور أو لم یکن. و بهذا المعنی یقال إذا طلعت الشمس فالنهار موجود.
و الغروب هو وقوعه تحت الأفق سواء کان أبدیّ الخفاء أو لم یکن. و ثانیهما أنّ الطلوع انفصال الکوکب عن محیط الأفق متوجها إلی فوق، سواء کان قبله تحت الأفق أو لم یکن، و بهذا المعنی یقال طالع وقت کذا هو جزء کذا من البروج. و الغروب انفصاله عنه متوجها إلی تحت، و علی هذا المعنی لا یقال للکوکب الأبدی الظهور طالع و لا لأبدی الخفاء غارب.
اعلم أنّ المنجمین یعتبرون الطلوع و الغروب بالنسبة إلی الأفق الحقیقی فما کان فوق الأفق الحقیقی یسمّی طالعا و ما کان تحته یسمّی غاربا. و العامة یعتبرونهما بالنسبة إلی الأفق الحسّی بالمعنی الثانی. ثم إنّ المنجمین یسمّون خروج المنزل من ضیاء الفجر طلوعه، و إذا طلع منزل غاب رقیبه و هو الخامس عشر منه سمّی بالرقیب تشبیها له برقیب یرصده لیسقط فی المغرب إذا ظهر ذلک فی المشرق، و یسمّون غروب الرقیب وقت الصبح سقوطه و یسمّون المنازل التی یکون طلوعها فی مواسم المطر الأنواء و یسمّون رقباءها إذا طلعت فی غیر مواسم المطر البوارح، و هم ینسبون الأمطار إلی الأنواء و الریاح إلی البوارح. و أصل النّوء السقوط و الطلوع و البارح الریح الحار، فسمّی المنزل بهما تجوّزا. و قیل النّوء طلوع منزل و غروب رقیبه معا، و الأصح هو الأول.
و بعضهم ینسبون الأمطار إلی طلوع المنازل و الریاح إلی سقوطها. و إذا مضت مدة السقوط أو الطلوع و لم یحدث شی‌ء من الریح أو المطر یقولون جذی نجم کذا.
اعلم أنّ الطالع جزء من منطقة البروج یکون علی الأفق الشرقی فی وقت مخصوص فإن کان ذلک الوقت زمان ولادة شخص یقال له طالع ذلک الشخص، و إن کان ذلک الوقت أول سنة شمسیة حقیقیة یقال له طالع السّنة و طالع العالم، و إن کان ذلک الوقت شیئا آخر ینسب إلیه ثم الجزء المقابل للطالع یسمّی الغارب و السابع أیضا، و منصّف ما بین الطالع و الغارب فوق الأرض علی نصف النهار یسمّی العاشر و ما یقابله تحت الأرض یسمّی الرابع. و هذه الأربعة تسمّی بالأوتاد الأربعة فی أحوال المولود. قال عبد العلی البرجندی و ینبغی أن یستثنی من ذلک ما إذا انطبقت منطقة البروج علی الأفق إذ لا یطلق علی جزء منها الطالع، و أیضا لا یکون جزء من منطقة البروج علی نصف النهار فوق الأرض و لا تحته، و إنّما سمّی بالعاشر لأنّه فی الأغلب یکون من البرج العاشر للبروج الطالع و قد یکون من البرج التاسع أو الحادی عشر له، و کذا الحال فی الرابع. و هاهنا إشکال و هو أنّ فی المواضع التی عرضها أزید من تمام المیل الکلّی إذا کان قطب البروج فی ارتفاعه الأعلی کان أول الحمل طالعا و أول المیزان غاربا و أول السرطان علی نصف النهار فوق الأرض فی ارتفاعه الأدنی و أول الجدی علی نصف النهار تحت الأرض، فإن اعتبر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1140
العاشر أول السرطان علی مقتضی تعریف العاشر فهو لیس من البرج العاشر للطالع، بل من الرابع له. و إن اعتبر العاشر أول الجدی کما هو کذلک فی المعمورة فهو لیس فوقه الأفق، فلا یکون تعریف العاشر جامعا. و الظاهر أنّ ما ذکر من تعریف الطالع و العاشر مخصوص بالمعمورة، هذا کله خلاصة ما ذکره عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة و بیست باب و حاشیة الچغمینی. و تعدیل الطالع قوس من منطقة البروج بین النصف الشرقی من أفق البلاد و بین دائرة عرض تمرّ بمطالع الاعتدال من الجانب الأقرب و القوس الواقعة من منطقة البروج بین نصف النهار و بین دائرة وسط سماء الرؤیة من الجانب الأقرب تسمّی تعدیل العاشر، کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح زیج الغ بیکی.
و الطالع عند أهل الرّمل هو أوّل بیت من البیوت الست عشرة للرّمل «1».

الطّمأنینة:

[فی الانکلیزیة]Rest،quietness،serenity
[فی الفرنسیة]Repos،tranquillite،serenite،quietude
بالفتح و الضم هی زیادة توطین و تسکین تحصل للنّفس علی ما أدرکته، فإن کان المدرک یقینیا فاطمئنانها زیادة الیقین و کماله کما یحصل للمتیقّن بوجود مکة و بغداد بعد ما یشاهدهما، و إلیه الإشارة بقوله تعالی حکایة عن إبراهیم علیه السلام قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی «2» فإنّ الیقین تتفاوت مراتبه قوة و ضعفا بلا احتمال النقیض کما ذهب إلیه البعض؛ و إن کان ظنیا فاطمئنانها رجحان جانب الظنّ بحیث یکاد یدخل فی حدّ الیقین، و حاصله سکون النّفس عن الاضطراب بسبب الشّبهة، و هو المراد بقول الأصولیین: الخبر المشهور یفید علم الطمأنینة، هکذا یستفاد من التلویح و الچلپی و فی کلیات أبی البقاء: الطّمأنینة اسم من الاطمئنان و هو لغة سکون، و شرعا القرار مقدار التسبیحة فی أرکان الصلاة، و أنّها واجبة فیلزم سجدة السهو بترکها سهوا، و یکره أشدّ الکراهة ترکها عمدا، و یلزمه الإعادة إن بقی الوقت، و تجب التوبة بعد الوقت انتهی‌

الطّمس:

[فی الانکلیزیة]Obliteration،effacing،fusion
[فی الفرنسیة]Effacement،fusion
عند الصوفیة هو ذهاب سائر الصفات البشریة فی صفات أنوار الربوبیة کذا نقل عن شیخ عبد الرزاق الکاشی، و هکذا فی کشف اللغات.

الطّنین:

[فی الانکلیزیة]Humming،buzzing
[فی الفرنسیة]Bourdonnement
بالنون کحبیب لغة صوت الذباب. و فی العرف الطبی صوت سمعه الإنسان لا من خارج. و الفرق بینه و بین الدّوی أنّ صوت الطّنین أحدّ و أدقّ و الدّوی ألین و أعظم، کذا فی بحر الجواهر.

الطّهارة:

[فی الانکلیزیة]Purity،innocence
[فی الفرنسیة]Purete،innocence
لغة النظافة و خلافها الدّنس. و شرعا النظافة المخصوصة المتنوعة إلی وضوء و غسل و تیمّم و غسل البدن و الثوب و نحوه کما فی الدرر.

الطّواف:

[فی الانکلیزیة]Procession
[فی الفرنسیة]Procession
بالفتح لغة الدوران حول الشی‌ء و شرعا هو الدوران حول البیت الحرام. و طواف الزیارة و یسمّی أیضا طواف الفرض، و طواف یوم النحر و طواف الرکن و طواف الإفاضة هو الدوران حول البیت فی یوم من أیام النحر سبع مرات، و طواف الصّدر و یسمّی أیضا طواف الوداع،
______________________________
(1) و طالع نزد اهل رمل اوّل خانه است از خانهای شانزده‌گانه رمل.
(2) البقرة/ 260
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1141
و طواف آخر العهد بالبیت هو طواف البیت عند إرادة الرجوع إلی مکانه و هذا الطواف سنّة و الأول أی طواف الزیارة رکن من أرکان الحج و طواف القدوم و یسمّی أیضا طواف التّحیة و طواف اللقاء و طواف عهد بالبیت، و طواف أول العهد هو طواف البیت عند دخول مکة، فی جامع الرموز فی کتاب الحج.

الطّوالع:

[فی الانکلیزیة]Fortunes،chances،destinies
[فی الفرنسیة]Fortunes،chances،destins
هی درجة السّواء التی بإزاء المطالع کما عرفت قبیل هذه. و الطوالع فی اصطلاح الصوفیة أوّل شی‌ء یظهر لباطن العبد من تجلّیات الأسماء الإلهیة و تزین أخلاقه بنور الباطن. کذا فی کشف اللغات «1».

طوبی:

[فی الانکلیزیة]Tuba)Egyptian month(
[فی الفرنسیة]Touba)mois egyptien(
اسم شهر فی تقویم القبط القدیم «2».

طوفسنج آی:

[فی الانکلیزیة]Tufsanj Av)Turkish month(
[فی الفرنسیة]Toufsanj Ay)mois turc(
اسم شهر فی تقویم الترک «3».

الطّول:

[فی الانکلیزیة]Length،longitude،extension
[فی الفرنسیة]Longueur،longitude extension
بالضم و سکون الواو یطلق علی معان.
الأول الامتداد الواحد مطلقا أی من غیر أن یعتبر معه قید، و بهذا المعنی یقال کلّ خط فهو فی نفسه طویل أی هو فی نفسه بعد واحد و امتداد واحد. و الثانی الامتداد المفروض أولا و هو أحد الأبعاد الثلاثة الجسمیة، و یقابله العرض و هو الامتداد المفروض ثانیا، و العمق و هو الامتداد المفروض ثالثا کما فی الجسم المربع. و الثالث أطول الامتدادین المتقاطعین فی السطح و هذا هو المشهور فیما بین الجمهور، و بهذا المعنی یقال السطح ماله طول و عرض.
و الرابع الامتداد الآخذ من رأس الإنسان إلی قدمه و الامتداد الآخذ من رأس ذوات الأربع إلی مؤخرها کما یقال العرض للامتداد الآخذ من یمین الإنسان أو ذوات الأربع إلی شماله، و العمق للامتداد الآخذ من صدر الإنسان إلی ظهره و من ظهر ذوات الأربع إلی الأرض، کذا فی شرح المواقف فی مباحث الکم. لکن فی شرح الطوالع البعد الآخذ من رأس الإنسان إلی قدمه طول الإنسان، و البعد الآخذ من ظهر ذوات الأربع إلی أسفله طوله، و البعد الآخذ من یمین الإنسان إلی یساره عرض الإنسان، و البعد الآخذ من رأس الحیوان إلی ذنبه عرض الحیوان.

طول البلد:

[فی الانکلیزیة]Longitude and latitude
[فی الفرنسیة]Longitude et latitude
هو عند أهل الهیئة قوس من معدل النهار محصورة بین دائرتی نصف نهار ذلک البلد و نصف نهار أحد طرفی العمارة شرقا أو غربا.
و توضیحه أنّ دائرة نصف النهار فی مبدأ العمارة تمرّ بسمت رأس أهله و تقطع معدّل النهار علی نقطة، و أنّ دائرة نصف النهار فی البلد المفروض تمرّ بسمت رأس أهله فتقطع المعدّل علی نقطة أخری. فالقوس المحصورة من المعدل بین نصفی النهار هی المسمّاة بطول ذلک البلد. فالمراد بقولهم أحد طرفی العمارة الطرف الذی هو مبدأ العمارة. و قولهم شرقا أو غربا إشارة إلی الاختلاف فی مبدأ العمارة، فإنّ
______________________________
(1) و طوالع در اصطلاح صوفیه اوّل چیزی که پیدا شود از تجلیات اسماء الهیه بر باطن بنده وارسته گرداند اخلاق او را بنور باطن کذا فی کشف اللغات.
(2) طوبی نام ماهی است در تاریخ قبط قدیم.
(3) طوفسنج آی نام ماهیست در تاریخ ترک.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1142
حکماء الهند اعتبروا مبدأ العمارة آخر العمارة فی جهة الشرق لقربه منهم، و الیونانیون اعتبروه آخر العمارة فی جهة المغرب لقربه منهم. فعلی الأول طول البلاد عن المبدأ إلی جهة الشرق، و علی الثانی إلی جهة الغرب. قال عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة: التعریف المذکور غیر مانع فإنّ کلّ دائرة نصف النهار تقاطع الأول علی موضعین متقابلین، فبین هاتین الدائرتین أربع قسیّ من المعدّل و لیس طول البلد إلّا إحداها، و غیر جامع لخروج طول نهایة العمارة لاتّحاد نصف نهارها مع نصف نهار المبدأ، إلّا أن یعتبر التغایر الاعتباری.
و الصواب أن یقال هو قوس من معدّل النهار تبتدئ من تقاطعه مع النصف الظاهر من نصف نهار مبدأ العمارة و ینتهی إلی تقاطعه مع النصف الظاهر من نصف نهار ذلک البلد، بشرط أن یؤخذ من الابتداء علی التوالی إن کان المبدأ جانب الغرب و علی خلاف التوالی إن کان المبدأ جانب الشرق. ثم إنّه لا یکون للبلد الواقع تحت نصف نهار المبدأ طول، و کذا لا یمکن اعتباره لما عرضه تسعون لعدم تعیّن نصف النهار هناک انتهی.

طول الکوکب:

[فی الانکلیزیة]Astronomic statement،almanac
[فی الفرنسیة]Releve astronomique،almanach
هو عند أهل الهیئة قوس من فلک البروج مبتدئة من أول الحمل إلی مکان الکوکب و تسمّی تقویم الکوکب أیضا، فإن کان مکان الکوکب حقیقیا کان الطول حقیقیا، و إن کان مرئیا کان الطول مرئیا، و إن کان مکان الکوکب علی نفس أول الحمل فلا تقویم للکوکب حینئذ، و الحرکة التی بها یقطع الکوکب تلک القوس المسمّاة بالطول تسمّی حرکة تقویمیة و حرکة طولیة. و قد یطلق الطول علی تلک الحرکة أیضا. و معنی مکان الکوکب یجی‌ء فی محلّه. هکذا یستفاد من تصانیف الفاضل عبد العلی البرجندی. و فی توضیح التقویم مسطور أنّ طول الکواکب کما یسمّی أیضا بتقویم الکوکب و یسمّی أیضا بهیئة الکوکب. «1»

الطّویل:

[فی الانکلیزیة]Al -tawil)prosodic metre(
[فی الفرنسیة]Al -tawil)metre en prosodie(
عند أهل العروض اسم بحر مختصّ بالعرب، و هو فعولن مفاعیلن أربع مرات، استعمل مقبوض العروض کذا فی عنوان الشرف. و وجه تسمیته بالطویل هو أنّ البیت الواحد منه یکون ثمانیة و أربعین حرفا، و لا یوجد بحر آخر یصل إلی حد 48 حرفا.
و یقول بعضهم: إنّما قیل له البحر الطویل لأنّه لا یأتی مجزوءا و لا یکون أبدا أقلّ من ثمانیة أرکان. و ذلک بخلاف البحور الأخری.
و قد سمّی بعضهم عکس البحر الطویل.
البحر المقلوب یعنی: مفاعیلن فعولن أربع مرات و مثال الطویل البیت الفارسی و ترجمته:
یا مهدئة القلب لو کنت تفین بالوعد بشکل ما لکنّا تسلّینا
کذا فی عروض سیفی.
و التمثیل لذلک ببیت شعر فارسی لا ینفی اختصاص ذلک بالشعر العربی لأنّه قلما یستعمل هذا البحر فی محاورات أهل فارس.
و إنّ معانی الطویل قد ذکر بعضها فی لفظة طول «2».
______________________________
(1) و در توضیح التقویم مسطور است طول کوکب چنانکه مسمی بتقویم کوکب کنند مسمی به هیئت کوکب نیز کنند.
(2) و وجه تسمیه أو بطویل آنست که یک بیت او چهل و هشت حرف می‌آید و هیچ بحر دیگر به چهل و هشت حرف مستعمل نمی‌شود و بعضی گویند طویل از آن جهت گویند که مجزوء نمی‌آید و هرگز از هشت رکن کمتر نیست بخلاف بحور دیگر و بعضی عکس-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1143

الطّی:

[فی الانکلیزیة]Cutting a lettre)in prosody(
[فی الفرنسیة]Suppression d'une lettre)en prosodie(
بالفتح و تشدید الیاء عند أهل العروض هو حذف الحرف الرابع من الجزء، کذا فی عنوان الشرف. و فی رسالة قطب الدین السرخسی هو إسقاط الرابع الساکن و هکذا فی عروض سیفی.
و الجزء الذی فیه وقع الطّی یسمّی مطویا. و فی بعض الرسائل العربیة الطّی إسقاط الرابع الساکن إذا کان ثانی سببه، و القید الأخیر احتراز عن الرابع الساکن فی مس تفع لن فی الخفیف و المجتثّ، فإنّه لا یجوز فیه الطّی، و لذا اعتبر تفع فیهما وتدا مفروقا و کتب مفصولا.

الطّیّب:

[فی الانکلیزیة]Brave،good،honest
[فی الفرنسیة]Bon،brave،honnete
هو ضد الخبیث، فإذا وصف به اللّه تعالی أرید به أنّه منزّه عن النقائص مقدّس عن الآفات و العیوب. و إذا وصف به العبد مطلقا أرید به أنّه المتعرّی عن رذائل الأخلاق و قبائح الأعمال و المتحلّی بأضداد ذلک. و إذا وصف به الأموال أرید به کونه حلالا من خیار المال کذا فی شرح المصابیح «1» للقاضی فی أول کتاب البیع.
و یقول فی ترجمة المشکاة: الطّیّب هو ضد الخبیث بمعنی: طاهر و نظیف. و أحیانا هو مأخوذ من طیب النّفس، و حینا من طیب الرّائحة و یأتی بمعنی حلال. و یطلق أحیانا علی ما هو أخصّ من حلال أی طاهر بلا شبهة کراهة «2».

طیبث:

[فی الانکلیزیة]Tibath)a month in Hebrew calender
[فی الفرنسیة]Tibath)mois du calendier juif(
بالکسر و یاء تحتانیة و فتح الموحّدة مع فتح الأول بعدها ثاء مثلثة، اسم شهر فی تاریخ الیهود «3».

الطّیرة:

[فی الانکلیزیة]Ill omen
[فی الفرنسیة]Mauvais augure
بالکسر و فتح الیاء المثناة التحتانیة و ربّما تسکن الیاء فال بد. قال السید الشریف فی شرح المشکاة: قیل: الفال عام فیما یسرّ و یسوء و الطّیرة فیما یسوء فقط. و الطّیرة فی الأصل بالسوانح و البوارح من الطیور و الظباء و غیرها فکأنّهم کانوا یعتقدون لذلک تأثیرا فی جلب منفعة أو دفع مضرّة، فنهاهم النبی صلّی اللّه علیه و سلّم عن ذلک انتهی کلامه. قال القاضی: العیافة الزجر و هو التفاؤل بأسماء الطیور و أصواتها و ألوانها کما یتفاءل بالعقاب علی العقوبة و الغراب علی الغربة و بالهدهد علی الهدی، و الفرق بینها و بین الطّیرة أنّها قد تکون تشاؤما و قد تکون تسعّدا، و الطّیرة هی التشاؤم بها، و قد تستعمل بالتشاؤم بغیرها.

الطّینة:

[فی الانکلیزیة]Matter
[فی الفرنسیة]Matiere
بالکسر و سکون الیاء هی من أسماء العلّة المادیة کما یجی‌ء.
______________________________
- طویل را یعنی مفاعیلن فعولن چهار بار عریض مقلوب طویل نامند مثال طویل شعر.
دل آرام ما را گر بوعده وفا بودی بنوعی بدی کآخر تسلی ما بودی
کذا فی عروض سیفی و تمثیل آن به بیت فارسی منافی اختصاص آن بکلام عربی نبود چرا که این بحر مستعمل در محاورات اهل فارس کمتر است. و بعض معانی طویل در لفظ طول مذکور شد.
(1) ورد شرحه سابقا.
(2) و در ترجمه مشکاة میگوید طیب ضد خبیث است بمعنی طاهر نظیف و گاهی مأخوذ از طیب النفس گردد و گاهی از طیب رائحه آید و بمعنی حلال آید و گاهی اطلاق میکنند بر اخص از حلال که پاک بی‌شبه کراهت بود.
(3) طیبث بالکسر و بیاء تحتانیة و فتح موحده مع فتح الاول بعدها ثاء مثلثه نام ماهی است در تاریخ یهود.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1144

حرف الظاء (ظ)

الظّاهر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Visible،manifest،exterior
[فی الفرنسیة]Apparent،manifeste،exterieur
بالهاء فی اللغة الواضح. و عند النحاة هو الاسم الذی لیس بضمیر و یسمّی بالمظهر أیضا کما عرفت. و عند الأصولیین هو لفظ ظهر المراد منه بنفس الصیغة أی المراد المختصّ بالوضع الأصلی أو العرفی دون المراد المختصّ بالمتکلم، لأنّه لو علم مراد المتکلّم یکون نصا، لأنّ مراد المتکلم هو ما سیق لأجله الکلام.
فبقید الظهور خرج الخفی و المشکل و المجمل و المتشابه. و بالقید الأخیر خرج النّصّ و هذا مبنی علی مذهب المتأخرین، فإنّهم شرطوا فی الظاهر أن لا یکون معناه مقصودا بالسوق أصلا فرقا بینه و بین النّص، فلو قیل ابتداء جاءنی القوم کان نصا فی مجی‌ء القوم لکونه مقصودا بالسوق؛ ففی النّص زیادة ظهور و وضوح بالنسبة إلی الظاهر لأنّه سیق للمقصود، و لذا کانت عبارة النّص راجحة علی الإشارة عند التعارض.
و أما المتقدمون فقالوا المعتبر فی الظاهر ظهور المراد منه سواء کان مسوقا له أو لا، و فی النّص کونه مسوقا له سواء احتمل التخصیص و التأویل أو لا. فالظاهر عندهم أعمّ من النّص.
و فی بحر النکات حاشیة الهدایة «1» فی باب الحیض فی مسئلة جواز القربان عند انقطاع الدّم: الفرق بین الظاهر و الإشارة و بین النّصّ و العبارة هو أنّ السّوق سوقان، سوق مقصود و سوق غیر مقصود. و السوق المقصود لا یکون إلّا فی النّص و العبارة، و السوق الغیر المقصود یکون فی الظاهر. فکلّ نصّ ظاهر و لیس کل ظاهر نصا، و الإشارة لا سوق فیها أصلا مقصودا و لا غیر مقصود لأنّها أبدا تکون مفهومة من لفظ مجرّد من النظر إلی الإسناد الذی فیه، فتجرّدت عن السوق بالکلیة إذ لا یتصوّر السّوق فی لفظ مفرد خال عن الإسناد، بخلاف الظاهر فإنّه أبدا یکون بإسناد. و کلّ کلام یتضمّن إسنادا فهو لا یخلو عن سوق ما قطعا، غایته أنّ ذلک السّوق قد لا یکون مقصودا، و ذلک لا یخلّ بکونه مسوقا، فینتج أنّ الظاهر لا یخلو عن الإسناد إمّا مقصود أو غیر مقصود. ثم العبارة یشترط فیها مطلق السوق مقصودا کان أو لا، فهی أعمّ من النّص مطلقا و مساویة للظاهر و مباینة للإشارة. و الظاهر أعمّ من النصّ مطلقا و مساو للعبارة و مباین للإشارة. و النّص أخصّ من الظاهر و العبارة مطلقا و مباین للإشارة انتهی کلامه. فعلم من هذا أنّ الظاهر و النّص من أنواع الکلام. و قد وقع فی نور الأنوار شرح المنار أیضا أنّ الظاهر و النّص و المفسّر و المحکم و الخفی و المشکل و المجمل و المتشابه کلّها من أنواع الکلام لا من أنواع الکلمة، لکنه قال: و کذا الحال فی العبارة و الإشارة و الدلالة و الاقتضاء.
______________________________
(1) ورد شرحه سابقا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1145
و المفهوم من کشف البزدوی أنّ الظاهر و النّص من أنواع اللفظ مفردا کان أو مرکبا حیث قال: الظاهر ما دلّ علی معنی بالوضع الأصلی أو العرفی و یحتمل غیره احتمالا مرجوحا. و قیل هو ما لا یفتقر فی إفادته لمعناه إلی غیره. ثم قال ما قیل أنّ قصد المتکلم إذا اقترن بالظاهر صار نصّا و شرط فی الظاهر أن لا یکون معناه مقصودا بالسوق أصلا و إن کان حسنا، لکنه مخالف لعامة الکتب، فإنّ شمس الأئمة ذکر فی أصول الفقه الظاهر ما یعرف المراد منه بنفس السّماع من غیر تأمّل کقوله تعالی: وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ «1»، و هکذا ذکر القاضی الإمام أبو زید فی التقویم «2» و صدر الإسلام أبو الیسر فی أصول الفقه. و رأیت فی نسخة من تصانیف أصحابنا الحنفیة فی أصول الفقه: الظاهر اسم لما یظهر المراد منه بمجرّد السّمع من غیر إطالة فکرة و لا إحالة رویة، کقوله تعالی: الزَّانِیَةُ وَ الزَّانِی «3» الآیة. و ذکر أبو القاسم السمرقندی: الظاهر ما ظهر المراد منه لکنه یحتمل احتمالا کالأمر یفهم منه الإیجاب و إن کان یحتمل التهدید، و کالنهی یدلّ علی التحریم و إن کان یحتمل التنزیه، فثبت بما ذکرنا أنّ عدم السوق فی الظاهر لیس بشرط بل هو ما ظهر المراد منه سواء کان مسوقا أو لم یکن، و لم یذکر أحد من الأصولیین فی تحدیده للظاهر هذا الشرط، و لو کان منظورا لما غفل عنه الکلّ انتهی کلام کشف البزدوی. و هکذا یفهم من العضدی حیث قال من أقسام المتن الظاهر و هو ما دلّ علی معنی دلالة ظنیة فخرج النّص لکون دلالته قطعیة. فالنّص ما دلّ علی معنی دلالة قطعیة. و قد یفسّر الظاهر بأنّه ما دلّ دلالة واضحة فیشتمل النّص أیضا إذ الدلالة الواضحة أعمّ من القطعیة و الظنیة، ثم الدلالة الظنیة إمّا بالوضع کالأسد للحیوان المفترس و إمّا بعرف الاستعمال کالغائط للخارج من الدبر بعد أن کان فی الأصل للمکان المطمئن فیشتمل التعریف للمجاز و هو أقرب انتهی. و الآمدی قال: إنّ الظاهر ما دلّ دلالة ظنیة بالوضع أو بالعرف فیخرج المجاز عن الحدّ. و ذکر الغزالی فی المستصفی أنّ الظاهر هو الذی یحتمل التأویل و النّص هو الذی لا یحتمله کذا فی کشف البزودی.

فائدة:

حکم الظاهر و النّص عند الحنفیة وجوب العمل بما ظهر منهما قطعا و یقینا. و أمّا احتمال المجاز فغیر معتبر لأنّه احتمال غیر ناشئ عن دلیل. و أما عند تعارضهما فالنّص أرجح لأن الاحتمال الذی فی الظاهر تأیّد بمعارضة النّص.
و عند الشافعیة وجوب العمل و اعتقاد حقیة المراد لا ثبوت الحکم قطعا و یقینا، لأنّ الاحتمال و إن کان بعیدا قاطع للیقین. فالحنفیة أخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال الناشئ عن دلیل، و الشافعیة أخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال أصلا.

ظاهر العلم:

[فی الانکلیزیة]Possible،probable
[فی الفرنسیة]Possible،probable
عبارة عند أهل التحقیق من أعیان الممکنات.
______________________________
(1) البقرة/ 275
(2) التقویم: تقویم الادلة فی الاصول، للقاضی الامام ابی زید عبید بن عمر الدبوسی الحنفی (- 430 ه) کشف الظنون 1/ 467.
(3) النور/ 2
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1146

ظاهر المذهب و ظاهر الروایة:

[فی الانکلیزیة]Exoteric doctrine
[فی الفرنسیة]Doctrine exoterlque
المراد بهما ما فی المبسوط «1» و الجامع الکبیر «2» و الجامع الصغیر «3» و السیر الکبیر «4» و المراد بغیر ظاهر المذهب و الروایة الجرجانیات و الکیسانیات و الهارونیات کذا فی الجرجانی.

ظاهر الممکنات:

[فی الانکلیزیة]Evident،the Manifest،the divine Being
[فی الفرنسیة]L'Evident،le Manifeste،L'etre divin
هو تجلّی الحقّ بصور أعیانها و صفاتها و هو المسمّی بالوجود الإلهی، و قد یطلق علیه ظاهر الوجود.

ظاهر الوجود:

[فی الانکلیزیة]Manifestation of the names،exteriorisation
[فی الفرنسیة]Manifestation des noms،exteriorisation
عبارة عن تجلّیات الأسماء فإنّ الامتیاز فی ظاهر العلم حقیقی و الوحدة نسبیة. و أمّا فی ظاهر الوجود فالوحدة حقیقیة و الامتیاز نسبی.

الظّرافة:

[فی الانکلیزیة]Gracefulness،intelligence،beauty
[فی الفرنسیة]Finesse،intelligence،beaute
بفتح الظاء و الراء المهملة و بالفارسیة:
(زیرک شدن) (و هذا خطأ لأنّ المعنی هنا:
الذکاء. و هو غیر الظرافة التی تقتضی اللطف و الجمال)، و الکلمتان التالیتان: (زیبا) فمعناها جمیل و (خوش طبع): معناها لطیف «5»، کذا فی کشف اللغات و الصراح، قال أبو البقاء فی حاشیة الکافیة فی بحث خبر لا التی لنفی الجنس: و الظرافة تطلق علی الملکة التی تکون مبدأ لصدور الألفاظ التی لا تخلو عن ظرافة و إیهام، و تطلق علی هذه الألفاظ أیضا، انتهی کلامه. فمن له تلک الملکة یسمّی ظریفا.

الظّرف:

[فی الانکلیزیة]Adverb
[فی الفرنسیة]Adverbe
بالفتح و سکون الراء عند أهل العربیة یطلق علی معان. منها اسم ما یصح أن یقع فیه فعل زمانا کان أو مکانا، و الأول ظرف زمان کالیوم و الدهر، و الثانی ظرف مکان کالیمین و الشمال.
و فی الهداد حاشیة الکافیة ظرف الزمان ما یصلح جوابا لمتی و ظرف المکان ما یصلح جوابا لأین انتهی. أی اسم ما یصلح الخ یقال له اسم الظرف أیضا. قال فی التوضیح من أسماء الظروف مع انتهی. و من أقسام أسماء الظروف أسماء الزمان و المکان و هی الأسماء الموضوعة للزمان و المکان باعتبار وقوع الفعل فیهما مطلقا، أی من غیر تقیید بشخص أو زمان أو مکان، فإذا قلت مخرج فمعناه موضع الخروج المطلق أو زمان الخروج المطلق و لم یعملوها فی مفعول و لا ظرف، فلا یقولون مقتل زیدا و لا مخرج الیوم لئلّا یخرج من الإطلاق إلی التقیید کذا فی جار بردی شرح الشافیة. و الفرق بین اسم الزمان و المکان و بین الوصف المشتقّ سیجی‌ء فی لفظ الوصف و الأحسن هو ما قال
______________________________
(1) المبسوط فی فروع الحنفیة للامام ابی یوسف یعقوب بن ابراهیم القاضی الحنفی (- 182 ه)، و هو المسمی بالاصل، و للامام محمد بن الحسن الشیبانی (- 187 ه). حاجی خلیفة، کشف الظنون، 2/ 1581.
(2) الجامع الکبیر، الجامع الکبیر فی الفروع للامام المجتهد ابی عبد اللّه محمد بن الحسن الشیبانی الحنفی (- 187 ه) و یوجد الجامع الکبیر فی فروع الحنفیة أیضا لابی عبید اللّه بن حسین الکرخی الحنفی (- 340 ه) حاجی خلیفة، کشف الظنون، 1/ 567، 570
(3) الجامع الصغیر: الجامع الصغیر فی الفروع للامام المجتهد محمد بن الحسن الشیبانی الحنفی (- 187 ه). یشتمل علی الف و خمسمائة و اثنین و ثلاثین مسئلة حاجی خلیفة، کشف الظنون، 1/ 561.
(4) السیر الکبیر: السیر الکبیر فقه حنفی للامام محمد بن الحسن الشیبانی (- 187 ه) حاجی خلیفة، کشف الظنون 2/ 1014
(5) بفتح الظاء و الراء المهملة لغة بمعنی زیرک شدن الظریف زیرک و زیبا و خوش طبع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1147
فی أصول الأکبری من أنّ اسم الظرف ما یبنی من فعل لیدلّ علی مکانه أو زمانه. و وزنه فی الثلاثی مفعل بفتح العین أو کسرها، و مفعلة بفتح المیم و العین کمأسدة، و فعال بالکسر.
و فی غیر الثلاثی المجرّد یکون علی وزن اسم مفعوله انتهی. فعلم من هذا أنّ اسم الظرف یقال علی معنیین: أحدهما أعمّ و الثانی أخصّ، و بالمعنی الأعم یکون لفظ مع و عند و الیمین و الیوم و نحوها من أسماء الظروف، و بالمعنی الأخصّ لا یکون منها.
ثم الظرف سواء کان ظرف زمان أو مکان علی نوعین: مبهم و مؤقّت و یسمّی محدودا أیضا. و اتفق القوم علی أنّ المبهم من الزمان ما لم یعتبر له حدّ و لا نهایة کالحین، و المحدود منه ما اعتبر فیه ذلک کالیوم و الشهر. و أمّا المبهم و المحدود من المکان فقد اختلف فی تفسیرهما، فقال أکثر المتقدمین إنّ المبهم من المکان هو الجهات السّتّ و هی أمام و خلف و یمین و شمال و فوق و تحت، و المحدود منه بخلافه، أی ما سوی تلک الجهات. و یرد علیه عند و لدی و لفظ مکان و ما بمعناه من ذوات المیم و ما بعد دخلت و المقادیر الممسوحة کالفرسخ و المیل فإنّها تکون منصوبة بتقدیر فی، و لا تکون المحدودات منصوبة بتقدیر فی فینبغی أن تکون مبهمات مع أنّه لا یصدق حدّ المبهم علیها. و أجیب بأنّها محمولة علی الجهات السّتّ لمشابهتها إیّاها إمّا فی الإبهام کعند و لدی و دون و سوی، و إمّا فی کثرة الاستعمال کلفظ مکان و ما بعد دخلت، و إمّا فی الانتقال کالمقادیر الممسوحة فإنّ تعیّن ابتداء الفرسخ مثلا لا یختصّ مکانا دون مکان بل یتحوّل ابتداء کتحول الحلف قداما و الیمین شمالا.
فإن قلت المکان المبهم کاسمه یتناول کلّ مکان لیس له حدّ یحصره، فما بال المتقدّمین فسّروه بالجهات السّتّ التی هی بعض الأمکنة المبهمة ثم احتاجوا إلی حمل غیرها علیها.
قلت کأنّهم جعلوا الجهات السّتّ أصلا لتوغلها فی الإبهام لا یحاذیها غیرها فیه حتی إنّها لا تتعرّف بالإضافة إلی المعرفة. و قیل المبهم هو النّکرة و المحدود بخلافه. و یرد علی هذا التفسیر خلفک و أمامک فإنّهما من المبهمات. و أیضا لا خلاف فی انتصابهما علی الظرفیة بتقدیر فی مع أنّه لا یصدق حدّ المبهم علیهما. و أجیب بأنّ الجهات لا تتعرف بالإضافة فلا یخرج عن تفسیر المبهم بالنکرة خلفک و أمامک و نحوهما.
و قیل المبهم هو غیر المحصور و المحدود هو المحصور. و یرد علیه نحو فرسخ فإنّه من المبهمات لانتصابه علی الظرفیة، بل یقال إنّ المکان الذی ینصب بتقدیر فی: نوعان المبهم و المحدود الذی یتبدّل ابتداؤه و انتهاؤه لمشابهتهما الزمان الذی هو مدلول الفعل، و وجه المشابهة التغیّر و التبدّل فی نوعی المکان کما فی الأزمنة الثلاثة. فخروج المحدود کالفرسخ من تفسیر المبهم لا یضرّه. و قال ابن الحاجب و صاحب اللباب: المبهم ما ثبت له اسم بسبب أمر خارج عن مسمّاه. فالفرسخ داخل فیه لأنّ المکان لم یصر فرسخا بذاته بل بالقیاس المساحی الذی هو خارج عن مسمّاه و کذا الجهات فإنّها تطلق علی هذه الأمکنة باعتبار ما یضاف إلیه لا بذاته، و المؤقت ما له اسم باعتبار ما دخل فی مسمّاه کأعلام المواضع نحو البلد و السّوق و الدار فإنّها أسماء لتلک المواضع باعتبار أشیاء داخلة فیها کدور فی البلد و البیت فی الدار. ثم هذا التفسیر یشتمل نحو جوف البیت و خارج الدار و داخلها و نحو المغرب و المقتل و المأکل و المشرب مع أنها لا تنتصب بالظرفیة، فلا یقال زید خارج الدار و جوف البیت بل فی خارجها و فی جوفه، و کذا لا یقال قمت مضرب زید و مقتله. و أیضا یشکل بأنّهم صرّحوا إنّ الدار اسم للعرصة دون البناء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1148
حتی لو حلف لا یدخل هذه الدار فدخل فیها بعد ما صارت صحراء یحنث، فلا تکون البیوت التی استحقت اسم الدار ابتداء باعتبارها داخلة فی مسمّاه. ثم کلّ من المبهم و المؤقت إمّا مستعمل اسما بأن یقع مرفوعا و منصوبا علی غیر الظرفیة و مجرورا و ظرفا بأن یقع منصوبا علی الظرفیة و یسمّی حینئذ منصرفا و هو ما جاز أن تعقب علیه العوامل کالیوم و الحین، یقال هذا حین و رأیت حینا و عجبت من حین، أو مستعمل ظرفا لا غیر و یسمّی غیر منصرف و هو ما لزم فیه النصب بتقدیر فی مثل سوی. و کلّ من الصنفین یجوز أن یکون منصرفا و غیر منصرف.
هذا کله خلاصة ما فی شروح الکافیة و العباب.
و منها المفعول فیه، قال فی الضوء:
المفعول فیه یسمّی ظرفا انتهی. و هذا المعنی أخصّ من الأول مطلقا کما لا یخفی.
و منها المفعول به بواسطة حرف الجرّ.
قال فی العباب: المفعول به الذی بواسطة حرف الجرّ فی اصطلاحهم یسمّی ظرفا أیضا. ثم الظرف سواء کان مفعولا فیه أو مفعولا به بواسطة حرف الجرّ قسمان: لغو و مستقر. فاللغو ما کان عامله شیئا خارجا عن مفهوم الظرف أی لیس الظرف بمتضمّن له، سواء کان ذلک الشی‌ء فعلا أو معناه، و سواء کان مذکورا نحو مررت بزید أو مقدرا نحو من لک أی من یضمن لک.
و إنّما سمّی به لأنّه زائد غیر محتاج إلیه.
و المستقر ما کان عامله بمعنی الاستقرار و الحصول و نحوهما من الأفعال العامة کالثبوت و الوجود مقدرا غیر مذکور نحو زید فی الدار.
و إنّما سمّی به لأنّ الفعل و هو استقرّ أو معناه مقدّر قبله نحو کان زید فی الدار أو استقر فی الدار. فالظرف مستقر فیه، فحذف عامل الظرف و سدّ الظرف مسدّه، و استتر الضمیر فیه. و قیل لا بدّ فی المستقر من ثلاثة أمور. الأول کون المتعلّق متضمنا فیه فخرج بهذا نحو مررت بزید لأنّ المرور لیس متضمنا فی الجار بل هو أمر خارج. و الثانی أن یکون المتعلق من الأفعال العامة فخرج زید فی الدار إذا قدر متعلقه خاصا. و الثالث أن یکون المتعلق غیر مذکور فخرج زید حاصل فی الدار. و قال ابن جنی یجوز إظهار عامله و لا حجة له. و أمّا قوله تعالی: فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا «1» عنده فلیس مستقرا فی هذا القول بمعنی کائنا حتی یکون حجة له، و هذا هو المشهور فیما بین النحاة. و ذکر السیّد السّند فی حواشی الکشاف أنّ المستقر ما کان متعلّقه مقدرا سواء کان عامّا نحو زید فی الدار أی حاصل فیها أو خاصا نحو زید فی البصرة أی مقیم فیها، و اللغو ما یقابله انتهی.
اعلم أنّ المشهور فی تقدیر عامل الظرف الفعل أو الاسم المنکر و قد یقدّر عامله اسما معرّفا بسبب ما ککونه صفة معرفة. و علی هذا قیل قولهم الفصاحة فی المفرد بمعنی الفصاحة الکائنة فی المفرد کما فی حواشی المطول.
و الظرف عند الأصولیین ما کان محلا لشی‌ء و فضل علی ذلک الشی‌ء کالوقت للصلاة، فإن ساواه سمّی معیارا لا ظرفا کوقت الصوم فإنّه الذی یستقرّ فیه و لا یفضل عنه فیتقدّر به فیطول بطوله و یقصر بقصره، هکذا یستفاد من التلویح و حواشی المنار.
و فی کلیات أبی البقاء الظرف الزمانی نحو أمس و الآن و متی و أیّان و قط المشدّدة و إذا و إذ المقتضیة جوابا و الظرف المکانی نحو لدن و حیث و أین و هنا و ثمه و إذ المستعملة بمعنی ثمه و المشترک نحو قبل و بعد و إذا قصد فی باء المصاحبة مجرّد کون معمول الفعل مصاحبا للمجرور زمان تعلّق ذلک الفعل به من غیر قصد
______________________________
(1) النمل/ 40
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1149
مشارکتها فی الفعل فمستقر فی موضع الحال سمّی مستقرا لتعلّقه بفعل الاستقرار، و هو مستقرّ فیه حذف للاختصار. و إذا قصد کونه مصاحبا له فی تعلّق الفعل فلغو. ففی قوله اشتر الفرس بسرجه علی الأول السّرج غیر مشتری، و لکن الفرس کان مصاحبا للسّرج حال الشّراء، و التقدیر اشتر الفرس مصاحبا للسّرج. و علی الثانی کان السّرج مشتری و المعنی اشترهما معا.
و الظرف المستقر إذا وقع بعد المعرفة یکون حالا نحو مررت بزید فی الدار أی کائنا فی الدار، و یقع صلة نحو: وَ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا یَسْتَکْبِرُونَ «1» و خبرا نحو فی الدار زید أم عندک، و بعد القسم بغیر الباء:
وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشی «2» و یکون متعلّقه مذکورا بعده علی شریطة التفسیر نحو یوم الجمعة صمت. و یشترط فی الظرف المستقر أن یکون المتعلّق متضمنا فیه، و أن یکون من الأفعال العامة، و أن یکون مقدّرا غیر مذکور. و إذا لم توجد هذه الشروط فالظرف لغو. و قال بعضهم ماله حظّ من الإعراب و لا یتمّ الکلام بدونه بل هو جزء الکلام فهو مستقرّ و لیس اللغو کذلک لأنّه متعلّق لعامله المذکور، و الإعراب لذلک العامل، و یتمّ الکلام بدونه، و حقّ اللغو التأخیر لکونه فضلة، و حقّ المستقر التقدیم لکونه عمدة و محتاجا إلیه. و مما ینبغی أن ینبّه علیه هو أنّ مثل کان أو کائن المقدّر فی الظروف المستقرة لیس من الأفعال الناقصة بل من التامة بمعنی ثبت و حصل أو ثابت و حاصل، و الظرف بالنسبة إلیه لغو و إلّا لکان الظرف فی موقع الخبر له فیکون بالنسبة إلیه مستقرا لا لغوا، لأنّ اللغو لا یقع موقع متعلّقه فی وقوعه خبرا فیلزم أن یقدّر کان أو کائن آخر.

الظّفرة:

[فی الانکلیزیة]Pterygion)thickening of the conjunctive(
[فی الفرنسیة]
pterygion) epaississement de la conjonctive (
بفتح الظاء و الفاء و بضمها و سکون الفاء اشتهر عند الأطباء کأنّهم شبهوها بالظّفر فی بیاضها و صلابتها، و لذا یقال لها بالفارسیة ناخنه، و هی زیادة عصبة تنبت فی المآق و تمدّ حتی تنبسط علی السواد و تمنع الإبصار کذا فی بحر الجواهر.

الظّل:

[فی الانکلیزیة]Shadow
[فی الفرنسیة]Ombre
بالکسر قیل هو الضوء الثانی و هو الحاصل من مقابلة المضی‌ء بغیره، و قیل هو الضوء الثانی الحاصل من مقابلة الهواء المضی‌ء. فالضوء الحاصل علی وجه الأرض حال الإسفار و عقیب الغروب ظلّ بالتفسیرین فإنّه مستفاد من مقابلة الهواء المضی‌ء بالشمس.
و الحاصل علی وجه الأرض من مقابلة القمر ظلّ علی التفسیر الأول لکون القمر مضیئا بالغیر دون التفسیر الثانی لعدم کون المضی‌ء بالغیر هواء فالتفسیر الأول أعمّ مطلقا من الثانی. ثم للظلّ مراتب کثیرة متفاوتة بالشّدّة و الضّعف، و طرفاه النور و الظلمة. فالحاصل فی فناء الجدار أقوی و أشدّ من الحاصل فی البیت لکونه مستفادا من الأمور المستضیئة من مقابلة الشمس الواقعة فی جوانبه. ثم الحاصل فی البیت أقوی من الحاصل فی المخدع و هو الخزانة لأنّ الأول مستفاد من المضی‌ء بالشمس و الثانی مستفاد من الأول، فاختلفت أحوال هذه الأظلال لاختلاف معداتها قوة و ضعفا، و کذا الحال فی البیت تختلف شدة و ضعفا لصغر الکوّة، أی الثقبة و کبرها، فإنّه کلما کانت الکوّة أکبر کان الظلّ الحاصل فی البیت أشدّ، و کلما کانت أصغر
______________________________
(1) الأنبیاء/ 19
(2) اللیل/ 1
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1150
کان الظلّ أضعف، فینقسم الظلّ فی داخل البیت بحسب مراتبه فی الشّدّة و الضّعف إلی غیر النهایة. و لا یزال الظلّ بضعف بسبب صغر الکوة حتی ینعدم بالکلیة و هو الظلمة کذا فی شرح المواقف فی المبصرات. و قال الریاضیون الظلّ هو الخط المستقیم فی السطح الذی قام علیه المقیاس عمودا بین مرکز قاعدة المقیاس و طرف الخط الشعاعی المار برأس المقیاس عند ما یکون مرکز النیّر و سهم المقیاس فی سطح واحد، و النیّر یشتمل الشمس و القمر. فما فی کلام البعض من التخصیص بالشمس فبناء علی الغالب، و ما وقع من الخط الشعاعی المذکور بین رأس الظلّ و بین رأس المقیاس یسمّی قطر الظلّ و خط الظلّ أیضا. و المقیاس هو العمود القائم علی سطح یکون الظلّ فی ذلک السطح سواء کان عمودا علی الأفق أو یکون موازیا للأفق ثم الظلّ قسمان لأنّه إمّا مأخوذ من المقیاس المنصوب علی موازاة سطح الأفق کوتد قائم عمودا علی لوح أو جدار قائمین عمودین علی سطح الأفق، و یسمّی بالظلّ الأول لابتدائه فی أول طلوع النّیر و بالظلّ المعکوس و المنکوس أیضا لکونه معکوسا فی الوضع رأسه إلی تحت و بالمنتصب أیضا لکونه قائما علی سطح الأفق منتصبا علیه، و بالظلّ المستعمل أیضا کما فی بعض رسائل الاصطرلاب، و بالظلّ المطلق أیضا کما فی الزیج الإیلخانی حیث قال: الظلّ الأوّل یستخدم فی أعمال النجوم و یقال له الظّلّ المطلق، و الظلّ الثانی یستخدم فی معرفة الأوقات، انتهی.
لکن هذا فی عرف المنجّمین. و أمّا فی عرف أهل علم الفلک: فإذا قالوا: ظلّ مطلق فالمراد هو الظلّ الثانی غالبا بل إنّ الظلّ الثانی هو غایة الارتفاع. فیقولون مثلا: إذا کان العرض بلا زیادة من المیل الکلّی فالظّلّ دائما فی جانب الشمال، فالمراد من الظّلّ هو الظّلّ الثانی، أی غایة الارتفاع. کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرحه علی زیج ألغ بیکی «1». و إمّا مأخوذ من المقیاس القائم عمودا علی الأفق و یسمّی بالظلّ الثانی لکونه ثانیا بالقیاس إلی الأول و بالظلّ المستوی أیضا لاستوائه فی الوضع و انطباقه علی سطح الأفق، و بالظلّ المبسوط لانبساطه علی سطح الأفق. هذا هو المشهور، و بعضهم یسمّی الظلّ المستوی أولا و المعکوس ثانیا لأنّ المستوی یعرف أول الأمر بلا تأمّل، بخلاف المعکوس فإنّه یحتاج فی معرفته إلی مزید تأمّل. و الظلّ الأول یبتدئ فی أول طلوع النیّر یزید شیئا فشیئا، و غایة زیادته فی نصف النهار ثم یتناقص تدریجا حتی ینعدم عند وصول النیّر إلی الأفق عند الغروب. فإن کان النّیر فی نصف النهار علی سمت الرأس کان الظلّ الأول غیر متناه یعنی أنّه لو کان بإزائه جسم غیر متناه قابل للنور لکان مستظلا بظلّ غیر متناه و الظلّ الثانی یکون عند طلوع النیّر غیر متناه ثم یتناقص إلی بلوغ النیّر نصف النهار، فهناک غایة النقصان. ثم یتزاید شیئا فشیئا إلی أن یصیر غیر متناه عند غروب النیّر فإن کان النیّر فی نصف النهار علی سمت الرأس لم یوجد الظلّ الثانی أصلا. و قد یقسّم مقیاس الظلّ الثانی باثنی عشر قسما و یسمّی أقسامه أصابع لأنّ اثنی عشر إصبعا مقدار شبر و هو غالب مقدار المقیاس، فإنّ من أراد أن ینصب عمودا علی سطح الأفق أو علی سطح
______________________________
(1) ظل اوّل در اعمال نجومی بکار آید و ظل مطلق آن را خوانند و ظل دوم در معرفت اوقات بکار آید انتهی. لیکن این در عرف منجمان است اما در عرف اهل هیئت چون ظل مطلق گویند مراد ظل دوم بود غالبا بلکه ظل دوم غایة ارتفاع مثلا گویند که چون عرض بلا زیاده از میل کلی بود ظل همیشه در جانب شمال بود مراد ظل دوم غایة ارتفاع است کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح زیج الغ بیکی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1151
قائم علیه فإنّه فی الغالب یتوخّی أن یکون مقداره، شبرا. و قد یقسّم سبعة أقسام أو ستة و نصفا و تسمّی أقسامه حینئذ أقداما لأنّ طول معتدل القامة ستة أقدام و نصف قدم إلی سبعة أقدام، مع أنّ الإنسان عند معرفة أنّ ظلّ الشی‌ء هل هو مثله یعتبر ذلک بقامته ثم بأقدامه. و قد یقسّم بستین قسما و تسمّی أقسامه حینئذ أجزاء، و قد تؤخذ درجة واحدة تجوّزا، و هذا من مخترعات الأستاذ أبی ریحان «1» فإنّه قد أخذ المقیاس ستین دقیقة لأجل سهولة الضرب و القسمة. و أمّا مقیاس الظلّ الأول فقد جرت العادة بتقسیمه ستین قسما. و أمّا أصحاب صنعة الاصطرلاب فکما یقسّمون مقیاس الظلّ الثانی بالأصابع و الأقدام کذلک یقسّمون مقیاس الظلّ الأول بالأصابع و الأقدام بلا تفاوت. ثم الظلّ أبدا یقدّر بما یقدّر به المقیاس، فعلی الأول یسمّی ظلّ الأصابع و علی الثانی ظلّ الأقدام و علی الثالث الظلّ الستینی. ثم الظل الثانی إذا انتهی فی النقصان و ذلک إمّا بأن ینتفی الظلّ بالکلیة إن کان النیّر فی غایة ارتفاعها علی سمت الرأس ثم یبتدئ فی الحدوث، و إمّا بأن یبقی منه مقدار هو أقل مقادیره فی ذلک الیوم ثم یشرع فی الزیادة فهو أول الزوال، و هذا الظلّ الحادث أو الزائد یسمّی قدر الزوال و فی‌ء الزوال. و اعلم أنّ الظلّ الأول لکل قوس هو الخطّ الذی یماس أحد طرفی تلک القوس ما بین نقطة التماسّ و بین تقاطع ذلک الخط مع قطر یمرّ بالطرف الآخر من تلک القوس، هکذا یستفاد من کلام عبد العلی البرجندی فی تصانیفه و السیّد السّند فی شرح الملخص. و ظلّ السلم عبارة مربع حادث خلف حجرة الأصطرلاب فی ربع تنقش علیه أجزاء الظلّ. و ذلک الربع هو مقابل لربع الارتفاع. و أمّا کیفیة إحداث ذلک الربع: فهو أن یقسم الربع إلی قسمین متوازیین.
ثم عند ملتقی القسمین یعنی من نصف ذلک الربع یخرج عمودان أحدهما علی خط العلاقة ما بین خط المشرق و المغرب الأول و عمود أقسام الظّل المستوی الثانی لأقسام الظل المعکوس.
و یقسم کلا العمودین بالأصابع أو بالقدم أو بأجزاء أخری، ثم تکتب علیه العلامات، أحدها ابتداء من خط العلاقة، و ذلک هو الظّل المستوی، و الثانی: ابتداء من خط المشرق و المغرب و ذلک هو الظّلّ المعکوس. و من ذلک یحصل لدینا شکل متوازی و متساوی الأضلاع.
فمن هذین العمودین و بعض خط العلاقة و بعض خط المشرق و المغرب یسمّی ظلّ السّلم. أی بسبب الانحراف الواقع فی قسمة هذین العمودین، کذا قیل «2».

الظل:

[فی الانکلیزیة]Additional being،extra existence
-[فی الفرنسیة]Etre supplementaire،existence surajoutee
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1151 الظل: … ص: 1151
اصطلاح المشایخ هو الوجود الإضافی الظاهر بتعیّنات الأعیان الممکنة و أحکامها التی
______________________________
(1) الاستاذ ابی ریحان: هو محمد بن أحمد، ابو الریحان البیرونی الخوارزمی، ولد عام 362 ه/ 973 م. توفی عام 440 ه/ 1048 م. فیلسوف، ریاضی فلکی و مؤرخ. صنف کتبا کثیرة. الاعلام 5/ 314، حکماء الاسلام 72، بغیة الوعاة 20، ارشاد الاریب 6/ 308، اللباب 1/ 160
(2) و ظل سلم عبارتست از مربعی که حادث شود در پشت حجره اصطرلاب در ربعی که در ان اجزای ظل نقش کنند و آن ربع مقابل ربع ارتفاع میباشد و کیفیت احداث آن مربع این است که این ربع را بدو قسم متساوی منقسم سازند پس از ملتقای قسمین یعنی از نصف آن ربع دو عمود اخراج کنند یکی بر خط علاقه دوم بر خط مشرق و مغرب اوّل عمود اقسام ظل مستوی دوم عمود اقسام ظل معکوس و هر دو عمود را به أصابع یا با قدام و یا با جزا قسمت کنند و علامات برو نبشته دارند یکی را ابتدا از خط علاقه باشد و آن ظل مستوی بود و دیگری را ابتدا از خط مشرق و مغرب و این ظل معکوس بود پس شکلی متوازی الاضلاع المتساویة حاصل شود ازین دو عمود و بعض خط علاقه و بعض خط مشرق و مغرب آن را ظل سلم خوانند از جهت انحراف که در قسمت این دو عمود واقع میشود کذا قیل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1152
هی معدومات ظهرت باسمه النور الذی هو الوجود الخارجی المنسوب إلیها، فیستر ظلمة عدمیتها النور الظاهر بصورها صار ظلا لظهور الظلّ بالنور و عدمیته فی نفسه. قال اللّه تعالی:
أَ لَمْ تَرَ إِلی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَ «1» أی بسط الوجود الإضافی علی الممکنات فالظلمة بإزاء هذا النور هو العدم، و کلّ ظلمة فهو عبارة عن عدم النور عما من شأنه أن ینوّر، و لهذا سمّی الکفر ظلمة لعدم نور الإیمان عن قلب الإنسان الذی من شأنه أن یتنوّر به. قال اللّه تعالی اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ «2» الآیة، کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

ظلّ الإله:

[فی الانکلیزیة]Shadow of God)Perfect man(
[فی الفرنسیة]Ombre de Dieu)homme parfait(
هو الإنسان الکامل المتحقّق بالحضرة الذاتیة کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

الظلّ الأول:

[فی الانکلیزیة]First intellect
[فی الفرنسیة]Premier intellect
هو العقل الأول لأنّه أول عین ظهرت بنوره تعالی و قبلت صورة الکثرة التی هی شئون الوحدة الذاتیة، کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

الظّلال و الضّلالات:

[فی الانکلیزیة]Divine names
[فی الفرنسیة]Noms divins
عند الصوفیة عبارة عن الأسماء الإلهیة کذا فی کشف اللغات. و فی لطائف اللغات یقول: الظّلال فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن وجود إضافی ظاهر بتعینات الممکنات «3».

الظّلم:

[فی الانکلیزیة]Unjustice
[فی الفرنسیة]Injustice
بالضم و الفتح و سکون اللام لغة وضع الشی‌ء فی غیر محله. و فی الشریعة عبارة عن التعدّی عن الحقّ إلی الباطل و هو الجور. و قیل هو التصرّف فی ملک الغیر و مجاوزة الحدّ کذا فی الجرجانی؛ و هو مستحیل علی اللّه تعالی إذ هو التصرّف فی حقّ الغیر بغیر حق أو مجاوزة الحدّ، و کلاهما محال إذ لا ملک و لا حقّ لأحد معه، بل هو الذی خلق المالکین و أملاکهم و تفضّل علیهم بها و عهد لهم الحدود و حرّم و أحلّ، فلا حاکم یتعقّبه و لا حقّ یترتّب علیه. و ما ذکر من استحالة الظّلم علیه تعالی هو قول الجمهور. و قیل بل هو متصوّر منه لکنه لا یفعله عدلا منه و تنزّها عنه لأنّه تعالی تمدّح بنفیه فی قوله وَ ما أَنَا بِظَلَّامٍ لِلْعَبِیدِ «4» و الحکیم لا یتمدّح إلّا بما یصحّ منه فإنّ الأعمی لو تمدّح نفسه بأنّه لا ینظر إلی المحرمات استهزئ به و هذا غیر سدید لما تقرّر أنّ حقیقة الظّلم وضع الشی‌ء فی غیر محلّه بالتصرّف فی ملک الغیر أو مجاوزة الحدّ، و مع النظر بهذا یجزم کلّ من له أدنی لبّ باستحالته علیه سبحانه، إذ لا یتعقّل وقوع شی‌ء من تصرّفه فی غیر محله، و کان مدعی تصوره منه سبحانه یفسّره بما هو ظلم عند العقل لو خلی و نفسه من حیث عدم مطابقته لقضیة، فحینئذ یکون لکلامه نوع احتمال بخلاف ما إذا فسّره بالأول فإنّ دعوی تصوّره منه سبحانه فی غایة. و یجاب عن التمدّح المذکور بأنّ هذا خارج عن قضیة الخطاب العادی المقصود به زجر عباده عنه و إعلامهم بامتناعه علیهم بالأولی فهو علی حدّ لَئِنْ أَشْرَکْتَ
______________________________
(1) الفرقان/ 45
(2) البقرة/ 257
(3) و در لطائف اللغات میگوید ظلال در اصطلاح صوفیه عبارتست از وجود اضافی ظاهر بتعینات ممکنات
(4) ق/ 29
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1153
لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ «1» و هذا فن بلیغ لا ینکره إلّا کلّ جامد الطبع، فامتنع القیاس علی قول الأعمی، کذا ذکر ابن الحجر فی شرح الأربعین للنووی فی الحدیث الرابع و العشرین. و فی التفسیر الکبیر قالت المعتزلة إنّ قوله تعالی إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ مِثْقالَ ذَرَّةٍ «2» الآیة دالّ علی أنّ العبد یستحقّ الثواب علی طاعته و أنّه تعالی لو لم یثبه لکان ظالما. و الجواب أنّه تعالی لما وعدهم الثواب علی تلک الافعال فلو لم یثبهم علیها لکان ذلک فی صورة الظلم فلهذا أطلق علیه اسم الظّلم.

الظّلمة:

[فی الانکلیزیة]Darkness
[فی الفرنسیة]Obscurite
بالضم و السکون هی عدم الضوء عما من شأنه أن یکون مضیئا، فالتقابل بینها و بین الضوء تقابل العدم و الملکة، و الدلیل علی أنّها أمر عدمی رؤیة الجالس فی الغار المظلم الخارج عنه إذا وقع علی الخارج ضوء بلا عکس، أی لا یری الخارج الجالس و ما هو إلّا لأنّه لیس الظلام بأمر حقیقی قائم بالهواء مانع للإبصار، إذ لو کان کذلک لم یر أحد بها الآخر أصلا بوجود العائق عن الرؤیة بینهما، فتعیّن أنها عدم الضوء، و حینئذ ینتفی شرط کون الجالس فی الغار مرئیا دون شرط کون الخارج مرئیا فیری.
و قیل الظلمة کیفیة وجودیة مضادّة للضوء کما أنّ شرط الرؤیة ضوء یحیط بالمرئی لا الضوء مطلقا و لا الضوء المحیط بالرائی، فکذلک العائق عن الرؤیة ظلمة تحیط بالمرئی لا الظلمة المحیطة بالرّائی و لا الظلمة مطلقا، فلذلک اختلف حال الجالس و الخارج. و قد استدلّوا علی وجودها أیضا بقوله تعالی وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ «3» فإنّ المجعول لا یکون إلّا موجودا. و أجیب بالمنع فإنّ الجاعل کما یجعل الوجود یجعل العدم الخاص کالعمی، و إنّما المنافی للمجعولیة العدم الصرف کما فی الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ «4» اعلم أنّ منهم من جعل الظلمة شرطا لرؤیة بعض الأشیاء کالتی تلمع من الکواکب و الشعل البعیدة و لا تری فی النهار، و ما ذلک إلّا لکون الظلمة شرطا للرؤیة. و ردّ ذلک بأنّ ذلک لیس لتوقّف الرؤیة علی الظلمة بل لأنّ الحسّ غیر منفعل باللیل عن الضوء القوی کما فی النهار فینفعل عن الضوء الضعیف و یدرکه. و لما کان فی النهار منفعلا عن ضوء قوی لم ینفعل عن الضعیف فلم یحس به، و ذلک کالهباء الذی یری فی البیت إذا وقع علیه الضوء من الکوّة و لا یری فی الشمس لأنّ بصر الإنسان حینئذ یصیر مغلوبا لضوئها فلا یقوی إحساس الهباء بخلاف ما إذا کان فی البیت فإنّ بصره لیس هنا منفعلا عن ضوء قوی، فلا جرم یدرک حینئذ، کذا فی شرح المواقف فی بحث المبصرات.

الظّن:

[فی الانکلیزیة]Suspicion،opinion،idea،presumption،assumption
[فی الفرنسیة]Soupcon،suspicion،opinion،idee،presomption
بالفتح و تشدید النون الشکّ و الظّن و الوهم بحسب اللغة یکاد لا یفرّق بینهما کذا فی الکرمانی. و هو عند الفقهاء التردّد بین أمرین استویا أو ترجّح أحدهما علی الآخر. و أمّا عند المتکلمین فالشّکّ تجویز أمرین لیس لأحدهما مزیة علی الآخر، و الظّنّ تجویز أمرین أحدهما أرجح من الآخر و المرجوح یسمّی بالوهم کذا فی تیسیر القاری فی علم القراءة بعد ذکر بحث
______________________________
(1) الزمر/ 65
(2) النساء/ 40
(3) الانعام/ 1
(4) الملک/ 2
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1154
الإدغام. و فی شرح التجرید الظّنّ ترجیح أحد الطرفین أی الإیجاب و السّلب اعتقادا راجحا لا ینقبض النفس معه عن الطرف الآخر، و هو غیر اعتقاد الرجحان فإنّ اعتقاد الرجحان قد یکون جازما بخلاف الظّنّ فإنّه اعتقاد راجح بلا جزم، و لذا یقبل الشّدة و الضّعف و طرفاه علم و جهل، فإنّ بعض الظنون أقوی من بعض انتهی. فالظنّ إدراک بسیط و التوهم أمر مغایر له حاصل بعد ملاحظة الطرف الآخر. و ما قالوا إنّ الظن إدراک یحتمل النقیض فالمراد أنّه کذلک بالقوة، کذا ذکره السّیّد السّند فی الحواشی العضدیة، و هکذا فی السلم. ثم إطلاق الظّنّ علی الاعتقاد الراجح هو المشهور. و قد یطلق الظّنّ بمعنی الوهم کما فی التلویح فی رکن السّنّة فی بیان حکم خبر الواحد. و قد یطلق علی ما یقابل الیقین أی الاعتقاد الذی لا یکون جازما مطابقا ثابتا، سواء کان غیر جازم، أو جازما غیر مطابق، أو جازما مطابقا غیر ثابت. و علی هذا وقع فی البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ «1». و قد یطلق الظّنّ بإزاء العلم علی کلّ رأی و اعتقاد من غیر قاطع و إن جزم به صاحبه کاعتقاد المقلّد و المائل عن الحقّ لشبهة، فیتناول الظّنّ بالمعنی المشهور الجهل المرکّب و اعتقاد المقلّد، هکذا یستفاد مما فی شرح المواقف و حاشیة المولوی عبد الحکیم فی المقصد الأول من مرصد النظر.
و فی کلیات أبی البقاء الظّنّ یکون معناه یقینا و شکّا فهو من الأضداد کالرّجاء یکون خوفا و أمنا، و الظّنّ فی الحدیث القدسی: (أنا عند ظنّ عبدی بی) «2» بمعنی الیقین و الاعتقاد.
و عند المنطقیین التردّد الراجح الغیر الجازم، و عند الفقهاء هو من قبیل الشک لأنهم یریدون به التردد بین وجود الشی‌ء و عدمه، سواء استویا أو ترجّح أحدهما، و العمل بالظّنّ فی موضع الاشتباه صحیح شرعا کما فی التحرّی، و غالب الظّنّ عندهم ملحق بالیقین و هو الذی تبتنی علیه الأحکام، یعرف ذلک من تصفّح کلامهم، و قد صرّحوا فی نواقض الوضوء بأنّ الغالب کالمتحقّق و صرّحوا فی الطلاق بأنّه إذا ظنّ الوقوع لم یقع، و إذا غلب علی ظنّه وقع.
و الظّنّ متی لاقی فصلا مجتهدا فیه أو شبهة حکمیة وقع معتبرا. و قد یطلق الظّنّ بإزاء العلم علی کلّ رأی و اعتقاد من غیر قاطع، و إن جزم به صاحبه کاعتقاد المقلّد و الزائغ عن الحقّ لشبهة، و قد یجی‌ء بمعنی التوقّع کما فی قوله تعالی: الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ «3» و لا إثم فی ظنّ لا یتکلّم به، و إنّما الإثم فی ما یتکلّم به و لا عبرة بالظّنّ البیّن خطاؤه، کما لو ظنّ الماء نجسا فتوضّأ به ثم تبیّن أنّه کان طاهرا جاز وضوؤه. و الظّنون تختلف قوة و ضعفا دون الیقین انتهی.
ثم المقدّمات الظنیة أنواع کالمشهورات و المقبولات و المسلّمات و المخیّلات و الوهمیات و المقرونة بالقرائن کنزول المطر بوجود السحاب الرطب، و تفصیل کلّ فی موضعه. و المظنونات و هی القضایا التی یحکم بها العقل حکما راجحا مع تجویز نقیضه، بمعنی أنّه لو خطر بالبال النقیض لجوّزه العقل صادقة کانت أو کاذبة، کما یقال فلان یطوف باللیل، و کلّ من یطوف باللیل فهو سارق. قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة القطبی: قوله یحکم بها العقل حکما راجحا أی سبب الحکم بها هو الرّجحان، فیخرج المشهورات و المسلّمات و المقبولات و یدخل التجربیّات و المتواترات
______________________________
(1) البقرة/ 78
(2) صحیح البخاری، کتاب التوحید، باب قوله تعال: وَ یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ، ح 34، 9/ 216.
(3) البقرة/ 46.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1155
و الحدسیات الغیر الواصلة حدّ الجزم انتهی.
و قال الصادق الحلوانی فی حاشیة الطیبی بعد تعریفها بما ذکر: و یندرج فیها المشهورات فی بادی الرأی و بعض المشهورات الحقیقیة و المسلمات و المقبولات، و کذا التجربیات الأکثریة و ما یناسبها من الأخبار القریبة من حدّ التواتر و الحدسیات الغیر القویة انتهی.

الظّهار:

[فی الانکلیزیة]Repudiation
[فی الفرنسیة]Repudiation
بالکسر لغة مصدر ظاهر الرجل أی قال لزوجته: أنت علیّ کظهر أمی أی أنت علیّ حرام کظهر أمی، فکنّی عن البطن بالظهر الذی هو عمود البطن لئلّا یذکر ما یقارب الفرج. ثم قیل ظاهر من امرأته فعدّی بمن لتضمین معنی التجنب لاجتناب أهل الجاهلیة عن المرأة المظاهر منها، إذ الظّهار طلاق عندهم کما فی الکشاف. و شرعا تشبیه مسلم عاقل بالغ زوجته أو جزء منها شائعا کالثلث و الربع أو ما یعبّر به عن الکلّ بما لا یحلّ النظر إلیه من المحرّمة علی التأبید و لو برضاع أو صهریة، و زاد فی النهایة قید الاتفاق احترازا عمّا لو قال أنت علی مثل فلانة و فلانة أم من زنی بها أو بنتها لم یکن مظاهرا. و لا فرق بین کون ذلک العضو أو غیره مما لا یحلّ إلیه النظر. و إنما خصّ باسم الظّهار تغلیبا للظّهر لأنّه کان الأصل فی استعمالهم، فالتشبیه مخرج لنحو أنت أمی و أختی فإنّه لیس ظهارا کما فی مبسوط صدر الإسلام فلو قال إن فعلت کذا فأنت أمی و فعلته فهو باطل، و إن نوی التحریم. و قید المسلم احتراز عن الذمی و العاقل عن المجنون و البالغ عن الصبی، فإنّ ظهار هؤلاء غیر صحیح.
و الإضافة مخرجة لما قالت المرأة لزوجها أنت علیّ کظهر أمی فإنّه لیس بشی‌ء. و عن أبی یوسف أنّه ظهار و قال الحسن إنّه یمین کما فی المحیط. و قید الزوجة مخرج لأجنبیة أو لأمته قال لها إن تزوّجتک فأنت علیّ کظهر أمی فإنّه لم یکن ظهارا إلّا إذا تزوّج الأجنبیة و الأمة بعد إعتاقها، فإنّه ینقلب ظهارا کما فی قاضی‌خان و غیره. و قید علی التأبید مخرج لما إذا شبّه بمزنیّة الأب أو الابن فإنّ حرمتها لا تکون مؤبّدة، و لذا لو حکم بجواز نکاحها نفذ عند محمد خلافا لأبی یوسف و یدخل ما إذا شبّه بظهر أم امرأة، قبّل هذه المرأة أو نظر إلی فرجها بشهوة، فإنّه ظهار عند أبی یوسف خلافا لأبی حنیفة. ثم حکم الظّهار حرمة الوطء و دواعیه إلی وجود الکفارة، هکذا یستفاد من جامع الرموز و فتح القدیر.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1156

حرف العین (ع)

العابد:

[فی الانکلیزیة]Worshipper،devout
[فی الفرنسیة]Adorateur،devot
هو ذلک الشخص الذی یداوم علی أداء الفرائض و النّوافل و الأوراد من أجل الثّواب الأخروی، و جمعه عبّاد. و یسمّی المتشبّه بحق بالعابد متعبّدا لا عابدا. و کذلک المتشبّه المبطل بالعابد «1». و قد سبق ذلک مفصّلا فی لفظ التصوف مع بیان الفرق بین العباد و الفقراء و غیر ذلک.

العادة:

[فی الانکلیزیة]Habit
[فی الفرنسیة]Habitude
قیل هی مرادف الاستعمال. و قیل المراد من الاستعمال نقل اللفظ من موضوعه الأصلی إلی معناه المجازی شرعا، و غلب استعماله فیه کالصلاة و الزکاة حتی صار بمنزلة الحقیقة، و یسمّی إذ ذاک حقیقة شرعیة. و من العادة نقله إلی معناه المجازی عرفا و استفاضته فیه کوضع القدم فی قوله لا أضع قدمی فی دار فلان، و یسمّی حقیقة عرفیة. و قد یقال الاستعمال راجع إلی القول یعنی أنّهم یطلقون هذا اللفظ فی معناه المجازی فی الشرع و العرف دون موضوعه الأصلی کالصلاة و الدّابة فإنّهما لا یستعملان فی الشرع و العرف إلّا فی الأرکان المعهودة و فی ذوات القوائم الأربع، و العادة راجعة إلی الفعل کذا فی کشف البزدوی فی باب ما یهجر منه المعنی الحقیقی فی شرح قول البزدوی: قد یترک المعنی الحقیقی بدلالة الاستعمال و العادة.
و فی التلویح العادة تشتمل العرف الخاص و قد یفرّق بینهما باستعمال العادة فی الأفعال و العرف فی الأقوال انتهی. و فی الأشباه و النظائر ذکر الهندی «2» فی شرح المغنی «3» العادة عبارة عمّا یستقرّ فی النفوس من الأمور المتکرّرة المقبولة عند الطبائع السلیمة، و هی أنواع ثلاثة: العرفیة العامّة کوضع القدم، و العرفیة الخاصّة کاصطلاح کلّ طائفة مخصوصة کالرفع للنحاة، و العرفیة الشرعیة کالصلاة و الزکاة و الحج ترکت معانیها اللغویة بمعانیها الشرعیة.
______________________________
(1) و آن کسی است که پیوسته بر فرائض و نوافل و وظائف مداومت نماید از برای ثواب اخروی و جمع ان عبّاد است و متشبه محق بعابد متعبد است نه عابد و کذلک متشبه مبطل بعابد.
(2) هو عمر بن اسحاق بن احمد الهندی الغزنوی، سراج الدین أبو حفص. ولد عام 704 ه/ 1304 م. و توفی عام 773 ه/ 1372 م. فقیه من کبار الاحناف. له العدید من المؤلفات. الاعلام 5/ 42، الفوائد البهیة 148، الدرر الکامنة 3/ 154، مفتاح السعادة 2/ 58.
(3) المغنی فی اصول الفقه للشیخ جلال الدین عمر بن محمد الخبازی، الخجندی الحنفی، (- 171 ه). شرحه سراج الدین ابو حفص عمر بن إسحاق بن احمد احمد الشبلی الهندی الغزنوی فی مجلدین کشف الظنون 2/ 1749.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1157

العاذریة:

[فی الانکلیزیة]Al -Adhiriyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Adhiriyya)secte(
بالذال المعجمة فرقة من النجدات عذروا الناس بالجهالات فی الفروع «1».

العارف:

[فی الانکلیزیة]Connoisseur،initiated
[فی الفرنسیة]Connaisseur،initie
انت عارفه بما سبق.

العاری:

[فی الانکلیزیة]Simple prose
[فی الفرنسیة]Prose simple
هو قسم من الکلام المنشور و سیجی‌ء.

العاریة:

[فی الانکلیزیة]Loaning without interest
[فی الفرنسیة]Pret sans intetet
هی مشتقة من العریة و هی العطیة. و قیل منسوب إلی العار لأنّ طلبها عار، فعلی هذا یقال العاریة بالتشدید لأنّ یاء النسبة مشدّدة و العارة لغة فی العاریة. و فی الشرع عبارة عن تملیک المنافع بغیر عوض، سمّیت العاریة لتعریتها عن العوض، کذا فی مجمع البرکات ناقلا عن الجوهرة النّیرة «2». و بالقید الأخیر خرج الإجارة و دخل هبة حق المرور لأنّها العاریة دون الهبة. و لما کان المتبادر من تملیک المنافع بقاء أعیانها علی حالها من التملیک خرج البیع و الهبة و قرض نحو الدراهم کذا فی جامع الرموز و الدرر شرح الغرر.

العاشر:

[فی الانکلیزیة]Deducter of tithes
[فی الفرنسیة]Preleveur des dimes
بالشین المعجمة لغة آخذ العشر من عشرت القوم عشرا بالضم فی الموضعین أی أخذت منهم العشر. و شریعة من نصبه الإمام علی الطریق لأخذ صدقة التجار و أمّنهم من اللصوص کما فی الکرمانی و غیره من المتداولات کذا فی جامع الرموز.

العاصر:

[فی الانکلیزیة]Presser
[فی الفرنسیة]Pressureur
بالصاد المهملة عند الأطباء دواء یبلغ قبضه إلی إخراج ما فی تجویف العضو کالإهلیلج، کذا فی المؤجز فی فن الأدویة.

العاقل:

[فی الانکلیزیة]Reasonable،wise،connoisseur
[فی الفرنسیة]Connaisseur،raisonnable،sage،raisonne
هو المدرک بالکسر و ستعرف أکثر فی لفظ العقل.

العالم:

[فی الانکلیزیة]worle،universe،cosmos
[فی الفرنسیة]monde،unirers،cosmos
بفتح اللام فی اللغة اسم لما یعلم به شی‌ء مشتقّ من العلم و العلامة علی الأظهر، کخاتم لما یختم به و طابع لما یطبع به، ثم غلب فی الاستعمال فیما یعلم به الصانع و هو ما سوی اللّه تعالی من الموجودات أی المخلوقات، جوهرا کان أو عرضا لأنّها لإمکانها و افتقارها إلی مؤثّر واجب لذاته تدلّ علی وجوده، فخرجت صفات اللّه تعالی لأنّها قدیمة غیر مخلوقة. فعلی هذا کلّ موجود عالم لأنّه مما یعلم به الصانع و لذا جمع علی عوالم و جمعه علی عالمین و عالمون باعتبار أنّه غلب علی العقلاء منها. و قیل العالم اسم وضع لذوی العلوم من الملائکة و الثّقلین أی الجنّ و الإنس، و تناوله الغیر علی سبیل الاستتباع. و قد یطلق
______________________________
(1) فرقة من الخوارج النجدات أتباع نجدة بن عامر الحنفی المتوفی 69 ه سمّوا بذلک لأنهم عذروا نجدة فی اعماله و آرائه، و أقاموا علی إمامته بعد ما تفرق عنه أصحابه، و انقسموا و تقاتلوا، و قد کانت لهم آراء کثیرة.
التبصیر 52، الفرق 87، مقالات الاسلامیین 1/ 162، الملل 622، خطط المقریزی 2/ 354، العبر 1/ 74.
(2) تألیف الشیخ رضی الدین أبی بکر بن محمد بن علی بن محمد الحدادی العبادی الیمنی (- 800 ه)، و هو شرح علی مختصر القدوری. سرکیس، معجم المطبوعات 746، فهارس المکتبات الخطیة النادرة/ مخطوطات عربیة برلین 1893 م/ 4/ 58.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1158
علی مجموع أجزاء الکون أی علی مجموع المخلوقات من باب تغلیب الاسم فی معظم أفراد المسمّی کتغلیب اسم القرآن فی مجموع أبعاض التنزیل، فإنّه و إن وقع علیه و علی کلّ بعض من أبعاضه من جهة الوضع بالسّویة، لکنه مستعمل فیه غالبا و التغلیب فی بعض الأفراد لا یمنع الاستعمال فی غیره، هکذا یستفاد من أسرار الفاتحة و شرح القصیدة الفارضیة و البرجندی حاشیة الچغمینی. ثم فی البرجندی:
و أما العالم فی عرف الحکماء فقال العلّامة فی نهایة الإدراک «1»: إنّ العالم اسم لکلّ ما وجوده لیس من ذاته من حیث هو کلّ و ینقسم إلی روحانی و جسمانی. و قد یقال العالم اسم لجملة الموجودات الجسمانیة من حیث هی جملة هی ما حواه السّطح الظاهر من الفلک الأعلی انتهی. و فی شرح المواقف: قال الحکماء: لا عالم غیر هذا العالم أعنی ما یحیط به سطح محدّد الجهات و هو إمّا أعیان أو أعراض انتهی. و یسمّون العناصر و ما فیها بالعالم السفلی و عالم الکون و الفساد و الأفلاک و ما فیها عالما علویا و أجراما أثیریة. و أفلاطون یسمّی عالم العقل بعالم الربوبیة کما فی شرح إشراق الحکمة. و یقول فی لطائف اللغات: العالم بفتح اللام فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن الظلّ الثانی للحقّ الذی هو الأعیان الخارجیة و الصّور العلمیة التی هی عبارة عن الأعیان الثابتة «2». اعلم أنّ العوالم و إن لم تنحصر ضروریاتها لامتناع حصر الجزئیات أمکن حصر کلیاتها و أصولها الحاصرة کانحصارها فی الغیب و الشهادة لانقسامها إلی الغائب عن الحسّ و الشاهد له. فی الإنسان الکامل کلّ عالم ینظر الحقّ سبحانه إلیه بالإنسان یسمّی شهادة وجودیة، و کلّ عالم ینظر إلیه من غیر واسطة الإنسان یسمّی غیبا. و الغیب علی نوعین: غیب جعله الحقّ تعالی مفصلا فی علم الإنسان، و غیب جعله مجملا فی قابلیة علم الإنسان. فالغیب المفصّل فی العلم یسمّی غیبا وجودیا، و هو کعالم الملکوت، و الغیب المجمل فی القابلیة یسمّی غیبا عدمیا و هی کالعوالم التی یعلمها اللّه تعالی و لا نعلم نحن إیّاها، فهی عندنا بمثابة العدم، فذلک معنی الغیب العدمی. ثم إنّ هذا العالم الدنیاوی الذی ینظر إلیه بواسطة الإنسان لا یزال شهادة وجودیة ما دام الإنسان واسطة نظر الحقّ فیها، فإذا انتقل الإنسان منها نظر اللّه تعالی إلی العالم الذی انتقل إلیه الإنسان بواسطة الإنسان فصار ذلک العالم شهادة وجودیة، و صار العالم الدنیاوی غیبا عدمیا، و یکون وجود العالم الدنیاوی حینئذ فی العلم الإلهی کوجود الجنّة و النّار الیوم فی علمه سبحانه، فهذا هو عین فناء العالم الدنیاوی و عین القیمة الکبری و الساعة العامة انتهی.
و قسم صاحب القصیدة الفارضیة الغیب علی ثلاثة أقسام و عبّر عنها بالغیب و الملکوت و الجبروت، فترک المحدثات الغائبة عن الحسّ علی اسم الغیب، و عبّر عن الذات القدیمة بالجبروت، و عن صفاتها الجسمیة بالملکوت فرقا بین المحدث و القدیم و الذات و الصفات.
و فی شرح المثنوی لمولانا جلال الدین الرومی:
یقال لمرتبة الأحدیة عالم الغیب أیضا. و یقول فی أسرار الفاتحة: العالم فی النظرة الأولی
______________________________
(1) نهایة الادراک فی درایة الافلاک فی الهیئة، للعلامة قطب الدین محمود بن مسعود الشیرازی (- 710 ه)، مجلد.
کشف الظنون 2/ 1985.
(2) و در لطائف اللغات میگوید عالم بفتح لام در اصطلاح صوفیه عبارتست از ظل ثانی حق که اعیان خارجیه باشد و صور علمیه که عبارت از اعیان ثابته است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1159
مجموع من جزءین هما: الخلق و الأمر أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ إذا، صار العالم بمقتضی هذا الاعتبار عالمین: عالم الخلق و عالم الأمر. ثم فی درجة ثانیة من التجلی بدا الملک و الملکوت، فالملک هو تجلّی عالم الخلق و الملکوت هو تجلّی عالم الأمر. فالملک کلّ الخلق خلقه لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و الملکوت جملة الأمر بیده. بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ فالعالم إذن بمقتضی هذا الحساب أربعة عوالم. ثم العالم الخامس المشتمل علی هذه الأربعة، و هو سبب اتصال هذه العوالم، و ذلک هو عالم الجبروت. انتهی «1». و فی کشف اللغات عالم الأمر و یقال له عالم الملکوت و عالم الغیب أیضا. عند المتصوفة یطلق علی عالم وجد بلا مدّة و بلا مادّة مثل العقول و النفوس، کما أنّ الخلق یطلق علی عالم وجد بمادّة کالأفلاک و العناصر و الموالید الثلاثة و یسمّی أیضا بعالم الخلق و عالم الملک و عالم الشهادة انتهی. و یؤیّده ما قیل عالم الأمر ما لا یدخل تحت المساحة و المقدار. و فی شرح المثنوی: عالم الملک کنایة عن أجسام و أعراض. و یسمّی أیضا عالم الشهادة، و عالم الأجسام. و أمّا عالم الملکوت فهو حاو للنفوس البشریة و السماویة، و یقال له أیضا عالم المثال، انتهی. و یقول فی مجمع السلوک: إنّ عالم الملکوت هو عالم الباطن، و عالم الملک هو عالم الظاهر. و یقول فی مکان آخر: الملکوت هو ما فوق العرش إلی ما تحت الثری، و ما عدا ذلک فهو عالم الجبروت. و عالم الإحسان هو عالم الإیقان بواسطة المشاهدات و تجلّی الذات و الصفات. انتهی «2». و فی الإنسان الکامل عالم القدس عبارة عن المعانی الإلهیة المقدّسة عن الأحکام الخلقیة و النقائص الکونیة. و فی موضع آخر منه عالم القدس هو عالم أسماء الحقّ و صفاته انتهی. و فی کشف اللغات یقول: العالم المعنوی عند الصوفیة عبارة عن الذات و الصفات و الأسماء، و العالم العلوی هو العالم الأخروی.
و کذلک عالم الأرواح و العالم القدسی، و عالم النسیم هو کرة البخار کما سیأتی «3». و فی أسرار الفاتحة قد یقسم العالم إلی الکبیر و الصغیر. و اختلف فی تفسیرهما فقال بعضهم:
العالم الکبیر هو ما فوق السموات و الصغیر هو ما تحتها. و قیل الکبیر ملکوت السموات و الصغیر ملکوت الأرض. و قیل الکبیر هو القلب و الصغیر النفس. و الجمهور علی أنّ العالم الکبیر عبارة عن السموات و الأرض و ما بینهما و العالم الصغیر هو الإنسان. لما ذا؟ لأنّ کلّ ما فی دنیا الخلق هو فی عالم الخلق، و کلّ ما هو مجتمع فی عالم الخلق و الأمر قد اجتمع فی ذات الإنسان الذی هو العالم الصغیر، لأنّ
______________________________
(1) و در شرح مثنوی مولوی روم می‌آرد مرتبه احدیت را عالم غیب نیز گویند. و در اسرار الفاتحة گوید عالم بر اولین نظر مجموعست از دو جز أز خلق و از امر الاله الخالق و الآمر پس عالم باین اعتبار دو شد عالم خلق و عالم امر باز در درجه دیگر تجلی کرد پدید آمد ملک و ملکوت ملک تجلی عالم خلق است و ملکوت تجلی عالم امر است ملک همه خلق از آن اوست له ملک السموات و الارض ملکوت جمله امر بدست اوست بیده ملکوت کل شی‌ء پس عالم باین حساب چهار شد آنگاه پنجم عالمست که بر مجموع این هر چهار مشتملست و سبب پیوند این عوالم اوست و آن عالم جبروت است انتهی.
(2) و فی شرح المثنوی عالم ملک کنایتست از اجسام و اعراض و بعالم شهادت و عالم اجسام نیز مسمی است و عالم ملکوت عبارتست از حاوی نفوس سماویه و بشریه و آن را عالم مثال نیز گویند انتهی و در مجمع السلوک گوید که عالم ملکوت عالم باطن را گویند و عالم ملک عالم ظاهر را گویند و در جای دیگر گوید که ملکوت از بالای عرش تا تحت الثری است و ما سوای این جبروت است و عالم الاحسان عالم ایقان‌ست به واسطه مشاهدات و تجلی ذات و صفات انتهی.
(3) و در کشف اللغات میگوید عالم معنی نزد صوفیه عبارت از ذات و صفات و اسماء است و عالم علوی آن‌جهان و عالم ارواح و عالم قدسی و عالم النسیم هو کرة البخار کما یجی‌ء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1160
قالبه من عالم الخلق و روحه من عالم الأمر.
و تفصیل هذا یقتضی الإطناب، فلیطلب فی أسرار الفاتحة «1».

العالی:

[فی الانکلیزیة]Climax
[فی الفرنسیة]Gradation
هو عند المحدّثین عبارة عن الإسناد الذی فیه علوّ و یقابله النازل کما عرفت. و عند البلغاء هو أن یأتی الشاعر. بألفاظ فصیحة ثم یرکّبها بأسلوب غایة فی الجزالة و اللطافة، کأنّما ارتقت درجة درجة فی سلم الحسن، و أن تکون أشعاره أعلی من بقیة الشعر بحیث یقرّ له الفصحاء بعلوّ مرتبته، کذا فی جامع الصنائع «2».

العامة:

[فی الانکلیزیة]Common people،public
[فی الفرنسیة]Commun،public،masse populaire
فی اللغة أمر مشهور. و فی اصطلاح الصوفیة هم: جماعة مقتصرة علی القیام بما أمر به الرسول صلّی اللّه علیه و سلّم من باب التقلید بدون الاستدلال، کذا فی لطائف اللغات «3».

العامل:

[فی الانکلیزیة]Agent
[فی الفرنسیة]Agent
هو عند النحاة ما أوجب کون آخر الکلمة علی وجه مخصوص من الإعراب. قد اشتهر فیما بینهم أنّ الاسم هو الأصل فی الإعراب و أنّ المضارع قد تطفّل علیه بسبب المضارعة. فاعلم أنّ تعلّق الفعل و ما أشبهه من الحروف و الأسماء و غیرها بالاسم المتمکّن سبب لثبوت وصف فیه کالفاعلیة و المفعولیة و الإضافة، و هذه معان معقولة تستدعی نصب علامة یستدلّ بها علیها، فجعلوا الإعراب الذی هو الرفع و النصب و الجر دلائل علیها، و سمّوا تلک المعانی مقتضیات للإعراب، و سمّوا الأشیاء التی تعلّقها بالاسم المتمکّن سبب لحدوث هذه المعانی عوامل.
و کذلک مضارعة الفعل المضارع بالاسم تستدعی أجراء حکم الاسم علیه فی الإعراب و سمّوا مضارعته الاسم مقتضیة لإعرابه، و سمّوا المعنی الذی هو به أوفر حظّا من المضارعة، أعنی وقوعه موقع الاسم عامل الرفع، و الحرف الذی هو معه فی تقدیر الاسم أو ما أشبهه، أعنی أنّ و أخواتها عامل النصب، و الحرف الذی جزمه أی قطعه عن تقدیر الاسمیة و ما أشبهه، أعنی إن و أخواتها عامل الجزم، إذا عرفت هذا فقد عرفت معنی التعریف فإنّ العامل بسببه یحدث المعنی المقتضی لکون آخر الکلمة علی وجه مخصوص من الإعراب کذا فی الضوء. ثم العوامل قسمان:
لفظیة و هی ما یتلفّظ بها حقیقة أو حکما و معنویة و هی ما لا یکون له أثر فی اللفظ أصلا لا حقیقة و لا حکما کرافع المبتدأ و الخبر و الفعل المضارع. و قد یطلق العامل المعنوی علی ما لا یکون عاملیته باعتبار لفظ الکلام و منطوقه بل باعتبار معنی خارج عنه، یفهم من فحوی الکلام کمعنی الإشارة أو التنبیه فی قائما فی قولنا هذا زید قائما، و یقابله العامل اللفظی بمعنی ما یکون عاملیته باعتبار لفظ الکلام و منطوقه سواء کان ملفوظا حقیقة أو حکما کعامل الظرف، فإنّه مقدّر بفعل أو اسم فاعل و توضیحه یطلب من شروح الکافیة فی بحث الحال.
______________________________
(1) چرا که هرچه در جهان خلق است همان در عالم خالق است و هرچه در مجموع عالم خلق و امر است همان در ذات انسان که عالم صغیرش خوانند موجود است زیرا که قالبش از عالم خلق است و روحش از عالم امر و تفصیل این موجب اطناب است از اسرار الفاتحة طلب باید کرد.
(2) نزد محدثین عبارتست از اسنادی که در علو باشد و مقابل او نازل است کما عرفت. و نزد بلغاء آنست که شاعر الفاظ فصیح را در ترکیب چنان به جزالت ربط دهد که پنداشته آید که کلمه کلمه لطافت درجه پذیرفته و پایه پایه در خوبی ارتقاء نموده و وی را اشعار از اشعار مردمان به مرتبه عالی‌تر بود که فصحاء بعلو مرتبه او اقرار کنند کذا فی جامع الصنائع.
(3) در لغت مشهور و در اصطلاح صوفیه جماعتی‌اند که مقتصر شده است عمل آنها بر امر آن حضرت صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمجرد تقلید بدون دلیل کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1161

العبادة:

[فی الانکلیزیة]Worshipping،devoutness
[فی الفرنسیة]Adoration،devotion
بالکسر و تخفیف الموحدة هی نهایة التعظیم و هی لا تلیق إلّا فی شأنه تعالی إذ نهایة التعظیم لا تلیق إلّا بمن یصدر عنه نهایة الإنعام، و نهایة الإنعام لا تتصوّر إلّا من اللّه تعالی، کذا فی التفسیر الکبیر فی تفسیر قصة هود علیه السلام فی سورة الأعراف. و تطلق العبادات أیضا علی الأحکام الشرعیة المتعلّقة بأمر الآخرة کما ذکر فی تفسیر علم الفقه فی المقدمة و هو أحد أرکان الفقه. و فی مجمع السلوک العبادة علی ثلاث مراتب. منهم من یعبد اللّه لرجاء الثواب و خوف العقاب و هذا هو العبادة المشهورة، و به یعبد عامة المؤمنین، و به یخرج المرء عن مرتبة الإخلاص. و قیل العبادة لطلب الثواب لا تخرج المرء عن الإخلاص.
و منهم من یعبد لینال بعبادته شرف الانتساب بأن یسمیه اللّه باسم العبد و هذه یسمّیها بعضهم بالعبودیة. و قیل العبادة أن یعمل العبد بما یرضی اللّه تعالی و هی لعوام المؤمنین کما أنّ العبودیة لخواصّهم، و هی أن ترضی بما یفعل ربّک. و قیل العبودیة أربعة الوفاء بالعهود و الرضاء بالموعود و الحفظ للحدود و الصبر علی المفقود. و منهم من یعبده إجلالا و هیبة و حیاء منه و محبة له، و هذه المرتبة العالیة تسمّی فی اصطلاح بعض السالکین عبودة انتهی. و فی خلاصة السلوک العبودیة بالضم قیل ترک الدعوی فاحتمال البلوی و حبّ المولی. و قیل العبودیة ترک الاختیار فلازمه الذلّ و الافتقار. و قیل العبودیة ثلاثة منع النفس عن هواها و زجرها عن مناها و الطاعة فی أمر مولها انتهی.

العبادلة:

[فی الانکلیزیة]Most famous Abdullahs
[فی الفرنسیة]Tres celebres Abdullahs
فی عرف أصحاب أبی حنیفة ثلاثة عبد اللّه بن مسعود و عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عباس. و فی عرف غیرهم أربعة أخرجوا ابن مسعود و أدخلوا ابن عمرو بن العاص و ابن الزبیر، قاله أحمد بن حنبل و غیره، و غلّطوا صاحب الصحاح إذ أدخل ابن مسعود و أخرج ابن عمرو بن العاص، کذا فی فتح القدیر فی کتاب الحج فی باب التمتع فی شرح قول المصنف و أشهر الحج شوال الخ.

العبادلة:

[فی الانکلیزیة]Servants of God
[فی الفرنسیة]Serviteurs de Dieu
سیذکر فی لفظ العبد.

العبادیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Ibadiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Ibadiyya)secte(
فرقة من الإباضیة و قد سبق ذکرها «1».

العبارة:

[فی الانکلیزیة]Sentence،expression
[فی الفرنسیة]Phrase،expression
بالکسر و تخفیف الموحدة لغة تفسیر الرؤیا یقال عبرت الرؤیا اعبرها عبارة أی فسّرتها، و کذا عبّرتها و عبّرت عن فلان إذا تکلمت عنه، فسمّیت الألفاظ الدالة علی المعانی عبارات لأنّها تفسّر ما فی الضمیر الذی هو مستور، کما أنّ المعبّر یفسّر ما هو مستور، و هو عاقبة الرؤیا و لأنّها تکلّم عما فی الضمیر. و عند البلغاء هی الألفاظ الفصیحة الدّالّة علی المعانی المرکّبة بترکیب فصیح بلیغ کما فی جامع الصنائع. قال العبارة عند البلغاء: هی أن یأتی الشاعر أو الکاتب بکلمات مرکّبة یقتبسها الفصحاء و البلغاء
______________________________
(1) وردت معلومات عن هذه الفرقة فی الألف. و هم فرقة من المعتزلة أصحاب عباد بن سلیمان، قالوا بنفی العلم عن اللّه قبل وجود الأشیاء، و یرون قتل مخالفیهم. معجم الفرق الاسلامیة 168، موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة 289.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1162
فی منشئاتهم، و یستعملها الکتّاب فی مراسلاتهم، و أن تعتبر تلک الکلمات ممتازة عن غیرها من کلام الآخرین، و لا یقدر العوام علی الإتیان بمثلها و لا یدرون معناها. و المراد بالعوام هنا عامة المثقفین، و لیس العوام الجهلة الذین لا یستحقون الذکر «1». انتهی. و عند الأصولیین هی عبارة النّصّ، و المراد بالنّصّ اللفظ المفهوم المعنی. فمعنی عبارة النّصّ عین النّصّ فیکون من باب إضافة العام إلی الخاص کما فی قولهم نفس الشی‌ء، فعبارة النّصّ لفظ یثبت به حکم سیق الکلام له. فقولنا لفظ بمنزلة الجنس یشتمل الإشارة و الدّلالة و الاقتضاء. و بقولنا یثبت به حکم خرج الدّلالة و الاقتضاء. و بالقید الأخیر خرج الإشارة و قد سبق أیضا فی لفظ الظاهر.
و قیل عبارة النّصّ دلالة النظم علی المعنی المسوق له بناء علی أنّ العبارة و أخواتها من أقسام الدّلالة، فهذا علی حذف المضاف أی دلالة عبارة النّصّ دلالة النظم الخ. و النظم اللفظ هکذا یستفاد من کشف البزدوی و شرح الشاشی «2» و یجی‌ء فی لفظ النّص أیضا.

العبث:

[فی الانکلیزیة]Uselessness،nonsense،absurd
[فی الفرنسیة]Inutilite،niaiserie،absurde
بفتح العین و الباء الموحدة بحسب اللغة فعل لا یترتّب علیه فائدة أصلا. و بحسب العرف فعل لا یترتّب علیه فی نظر الفاعل فائدة معتدّا بها أی فعل لا یترتّب علیه فی اعتقاده فائدة أصلا معتدا بها أو غیرها، أو یترتب علیه فائدة لا یعتدّ بها فی اعتقاده و إن کان فی نفس الأمر معتدا بها، بناء علی المتعارف المشهور فی إطلاق أنّ الفاعل إذا فعل فعلا لم یترتّب علیه غرضه. یقال فعل عبثا و إن جمّت فائدته، هکذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة و حاشیة شرح المواقف فی بیان غرض العلم و یجی‌ء فی لفظ الغایة أیضا. و فی العنایة حاشیة الهدایة فی مفسدات الصلاة قال بدر الدین الکردری، العبث الفعل الذی فیه غرض لکنه لیس بشرعی، و ما لا غرض فیه أصلا یسمّی سفها. و قال حمید الدین: العبث کلّ عمل لیس فیه غرض صحیح، و لا نزاع فی الاصطلاح انتهی.

العبد:

[فی الانکلیزیة]Slave
[فی الفرنسیة]Esclave،serf
بالفتح و السکون خلاف الحر کما مرّ.

عبد الرحیم:

[فی الانکلیزیة]Servant of the compassionate
[فی الفرنسیة]Serviteur du compatissant
هو فی اصطلاح الصوفیة من کان مظهر اسم الرحیم و رحمته خاصّة بالمتقین «3».

عبد العزیز:

[فی الانکلیزیة]Servant of the Mighty
[فی الفرنسیة]Serviteur du puissant
هو فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن الشخص الذی صار عزیزا بتجلّی الحقّ علیه
______________________________
(1) عبارت نزد بلغاء آنست که الفاظی را به ترکیبی آرد که فصحاء و بلغاء در منشآت خود آورده‌اند و مترسلان در مراسلات خود صرف کرده‌اند و از تلفظ بدان الفاظ ممتاز شده و عوام بدان الفاظ تلفظ نتوان کرد و معنی آن ندانند و مراد از عوام موزون طبعان‌اند نه عامیان که ایشان لائق ذکر نیستند انتهی.
(2) فصول الحواشی لأصول الشاشی لم یعلم مؤلفها، و شرح اصول الشاشی لم یعلم مؤلفه. و هی مطبوعة فی الهند نسخة فی مجلد 1312 ه و علی هامشها و بین سطورها حواشی. سلسلة فهارس المکتبة الخطیة النادرة، المکتبة الازهریة 1364 ه/ 1945 م، 2/ 52- 65. و یوجد شرح کتاب الخمسین فی اصول الدین لفخر الدین الرازی (- 606 ه) تألیف محمد بن الحسن الخوارزی الفارابی شمس الدین الحنفی الشاشی، فرغ منه 781 ه. البغدادی، هدیة العارفین 2/ 170.
(3) در اصطلاح صوفیه آنکه مظهر اسم رحیم است و رحمت او مخصوص بمتقیان است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1163
بعزته، فلا یغلبه أحد من المخلوقات (الممکنات) و یصیر هو غالبا علی الممکنات الذین هم دونه، کذا فی لطائف اللغات «1».

عند الکریم:

[فی الانکلیزیة]Servant of the Generous
[فی الفرنسیة]Serviteur du Genereux
هو فی اصطلاح الصوفیة من جعله اللّه نمودجا لاسمه الکریم، و تجلّی علیه بکرمه، و قد تحقّق بحقیقة العبودیة، و کذلک هو من یستر عیوب الناس و یسامح الآخرین فیما یفعلونه به من تقصیر، و یعذرهم بسبب کرم طبعه و حسن أفعاله، کذا فی کشف اللغات «2».

العبودة:

[فی الانکلیزیة]Devotion،piety
[فی الفرنسیة]Devotion،asservissement،piete
عند بعض السالکین هی العبادة له تعالی إجلالا و هیبة و حیاء منه و محبة له، و هی أعلی من العبودیة و هی أعلی من العبادة. فالعبادة محلها البدن و هی إقامة الأمر، و العبودیة محلّها الروح و هی الرضاء بالحکم، و العبودة محلها السّر.
و الخلفاء الراشدون کلّهم کانوا فی مرتبة العبودة فکان الصدّیق رضی اللّه عنه یعبده إجلالا و تعظیما کما أشار إلیه علیه السلام (لم یفضلکم أبو بکر بکثرة صیام و لا صلاة و إنّما فضّلکم بشی‌ء وقر فی صدره و ذلک الشی‌ء عظمة اللّه و إجلاله) «3» و کان عمر رضی اللّه عنه یعبده خوفا و هیبة، و لذلک کان مهیبا: (من خاف اللّه خاف منه کل شی‌ء) «4». و کان عثمان رضی اللّه عنه یعبده حیاء. قال علیه السلام: (ألا تستحیی ممّن تستحیی منه ملائکة السماء) «5» و کان علیّ رضی اللّه عنه یعبده محبّة.
قال تعالی: وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکِیناً «6» الآیة، کذا فی مجمع السلوک.

العبودیة:

[فی الانکلیزیة]Slavery،bondage
[فی الفرنسیة]Esclavage،servage
بالضم قد عرفت قبل هذا و نهایة العبودیة الحریة کما مرّ.

العبیدیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Abidiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Abidiyya)secte(
فرقة من المرجئة و هم أصحاب عبید المکذّب «7» زادوا علی الیونسیة «8» من المرجئة أنّ علم اللّه تعالی لم یزل شیئا غیر ذاته و کذا باقی الصفات، و أنّه تعالی علی صورة الإنسان
______________________________
(1) در اصطلاح صوفیه عبارتست از کسی که عزیز گردانیده است او را حق تعالی بتجلی عزت پس غالب نشود برو هیچ کس از ممکنات و او غالب میشود بر ممکنات که دون اویند کذا فی لطائف اللغات.
(2) در اصطلاح صوفیه آنست که خدای تعالی او را نموده باشد اسم الکریم و تجلی فرموده بود بر وی بکرم خویش و تحقیق یافته بود بحقیقت عبودیت و نیز آنکه هر گناهی که از کسی بیند ستر فرماید و هر گناهی که کند بر وی از آن تجاوز نماید بلکه با کرم خصال و احمد افعال عذرخواهی کند کذا فی کشف اللغات.
(3) لم نجده فی المراجع المتوفرة لدینا. و یرجّح أنه موجود فی کتاب «مجمع السلوک» فی التصوف، للشیخ سعد الدین الخیرآبادی الهندی المتوفی 882 ه.
(4) المتقی الهندی، کنز العمال، ح 5915. و جاء بلفظ: (من خاف اللّه اخاف اللّه منه کل شی‌ء)، و عزاه إلی أبی عن وائلة، و الی الکرخی فی أمالیه و الرافعی عن ابن عمر.
(5) صحیح مسلم، کتاب فضائل الصحابة، باب فضائل عثمان، ح 26، 4/ 1866 بلفظ (ألا استحی من رجل تستحی منه الملائکة).
(6) الانسان/ 8
(7) عبید المرجئ أو عبید المکتئب، رأس الفرقة العبیدیة من المشبهة. موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة 291، معجم الفرق الاسلامیة 169.
(8) فرقة من المرجئة الذین قالوا بالإرجاء فی الایمان، و هم أتباع یونس بن عون الذی زعم أن الایمان فی القلب و اللسان، و أن الایمان لا یتجزأ. الفرق 202، التبصیر 97، الملل 140، المقالات 1/ 198.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1164
لما روی أنّ اللّه خلق آدم علی صورته، کذا فی شرح المواقف. «1»

العتاب:

[فی الانکلیزیة]Blame،regret،admonition
[فی الفرنسیة]Blame،regret،admonestation
بالفارسیة: (ملامت کردن) و عتاب المرء نفسه کقوله تعالی: أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ «2» الآیات.
و قوله: وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی «3» الآیات کذا فی الاتقان.

العتبة:

[فی الانکلیزیة]Doorstep،doorway
[فی الفرنسیة]Marchepied،seuil
بفتح العین و التاء المثناة الفوقانیة فی اللغة الفارسیة بمعنی قطعة الخشب التی تثبت فی الباب و یمرّ الناس فوقها.
و عتبة الداخل: عند أهل الرّمل اسم لشکل صورته:
و عتبة الخارج: عند أهل الرمل اسم لشکل صورته «4».

العته:

[فی الانکلیزیة]Stupidity،idiocy
[فی الفرنسیة]Stupidite،idiotie
بالتاء المثناة الفوقانیة عند الأصولیین هو الاختلال بالعقل بحیث یختلط کلامه فیشبه مرة کلام العقلاء و مرة کلام المجانین. و المعتوه اسم مفعول منه، کذا فی التوضیح. و الفرق بینه و بین السّفه قد مرّ.

العتق:

[فی الانکلیزیة]Enfranchisement،freeing
[فی الفرنسیة]Affranchissement،liberation
بالفتح و سکون المثناة الفوقانیة لغة الخروج عن الرقّ و کذا العتاق و العتاقة بالفتح.
و العتق بالکسر اسم منه کذا فی جامع الرموز.
و فی الشرع قوة حکمیة تظهر فی حقّ الآدمی بانقطاع حقّ الأغیار عنه، و حاصله الخروج عن المملوکیة فمناسبته للمعنی اللغوی ظاهرة، کذا فی جامع الرموز و غیره.

العجاردة:

[فی الانکلیزیة]Al -Ajarida)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Ajarida)secte(
بالجیم و الراء فرقة من الخوارج أصحاب عبد الرحمن بن عجرد «5»، وافقوا النّجدات فیما ذهبوا إلیه إلّا أنّهم زادوا علیهم وجوب البراءة عن الطفل حتی یدّعی الإسلام بعد البلوغ، و یجب دعاؤه إلی الإسلام إذا بلغ. و قالوا أطفال المشرکین فی النار. و افترقوا إلی عشر فرق: المیمونة و الحمزیة و الشعیبیة و الحازمیة و الأطرافیة «6» و الخلفیة و المعلومیة «7»
______________________________
(1) فرقة من المرجئة الخاصة أصحاب عبید المکتئب، و کان علی مذهب التشبیه تکلموا فی المغفرة و التوحید و فی علم اللّه و کلامه و غیر ذلک و قالوا إن اللّه علی صورة انسان. معجم الفرق الاسلامیة 169، موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة 291.
(2) الزمر/ 56
(3) الفرقان/ 27
(4) بفتح العین و التاء المثناة الفوقانیة در لغت بمعنی چوب در است که بر ان پا میگذارند و عتبة الداخل نزد اهل رمل اسم شکلی است بدین صورت و عتبة الخارج اسم شکلی است بدین صورت.
(5) لم نعثر علی هذا الاسم فی کتب التراجم و السیر، و لعلّه عبد الکریم بن عجرد، زعیم فرقة العجاردة من الخوارج، حیث ذکرت کتب الفرق و التراجم هذا الاسم. الفرق 95، التبصیر 54، مقالات 1/ 164، الملل و النحل 127.
(6) فرقة من الخوارج الحمزیة، رئیسهم غالب بن شاؤل من سجستان، عذروا أهل الأطراف فیما لم یعرفوه من الشریعة. وافقوا أهل السنة فی اصولهم و فی القدر خالفهم عبد اللّه السدیدی و تبرأ منهم، ثم انقسموا فکان منهم المحمدیة أصحاب محمد بن رزق. معجم الفرق الاسلامیة 39، موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة 63.
(7) من فرق العجاردة الخوارج، انقسمت عن فرقة الخازمیة. انفرد اتباعها بآراء خاصه بهم فی معرفة اللّه و أفعال العباد. الفرق 97، التبصیر، مقالات الاسلامیین 1/ 166.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1165
و المجهولیة «1» و الصلتیة «2» و الثعالبة «3» کذا فی شرح المواقف.

العجب:

[فی الانکلیزیة]Pretention،arrogance
[فی الفرنسیة]Pretention،arrogance
بالضم و سکون الجیم عند السالکین هو أن تنظر إلی نفسک و عملک، أی أن تعظم نفسک کذا فی الصحائف فی الصحیفة التاسعة عشرة.
إذا، فالعاقل لا یعدّ نفسه و لا طاعته شیئا و أن یری الجمیع خیرا منه، کما فی مجمع السلوک «4».

العجز:

[فی الانکلیزیة]Incapability،behind،second hemistich،inimitability
[فی الفرنسیة]Incapacite،derriere،deuxieme hemistiche،inimitabilite
بالفتح و سکون الجیم کما فی المنتخب ضد القدرة. و قیل عدم القدرة کما سیجی‌ء. قال الشیخ الأشعری فی أصح قولیه: إنّ العجز إنّما یتعلّق بالموجود دون المعدوم، فالزمن عاجز عن القعود الموجود لا عن القیام المعدوم، فإنّ التعلّق بالمعدوم خیال محض. و له قول ضعیف و هو أنّ العجز إنّما یتعلّق بالمعدوم دون الموجود، و إلیه ذهب المعتزلة و کثیر من أصحابنا. و علی هذا فالزمن عاجز عن القیام المعدوم لا عن القعود الموجود و إن کان مضطرا إلیه بحیث لا سبیل له إلی الانفکاک عنه، و جواز تعلّق العجز بالضدین فرع ذلک، فیجوز تعلّق العجز الواحد بالضدّین و إن لم یجز تعلّق القدرة الواحدة بهما علی هذا القول. و أمّا علی القول الأول فلا یجوز کذا فی شرح المواقف.
و العجز فی اصطلاح البلغاء هو الإتیان بمعنی ترکیبی لا یستطاع إکماله. و لا یحاط بکلّ ما یرمی إلیه. کذا فی جامع الصنائع. و العجز بسکون الجیم و ضمّها و کسرها: هو المقعدة، و مؤخرة کلّ شی‌ء، کما فی المنتخب «5». و عند الشعراء هو آخر کلمة من البیت أو الفقرة و یسمّی بالضرب أیضا کذا فی المطول فی بحث الإرصاد فی فنّ البدیع.

العجمة:

[فی الانکلیزیة]Barbarism،noun of foreign origin
[فی الفرنسیة]Barbarisme،nom d'origine etrangere
بالضم و سکون الجیم هی کون الکلمة من غیر أوضاع العربیة کنوح و لوط، و لا یعرف ذلک إلّا بالسماع، و هی من أحد أسباب منع الصرف کما فی الإرشاد، و هی أعمّ من التعریب کما مرّ.

العجوز:

[فی الانکلیزیة]Old woman،old man
[فی الفرنسیة]Vieille femme،vieillard
بالفتح اسم لمؤنث و هی لغة من إحدی
______________________________
(1) من فرق العجاردة الخوارج، انقسمت عن فرقة الخازمیة، انفرد اتباعها باراء خاصة بهم فی معرفة اللّه و أفعال العباد.
الفرق 97، التبصیر 56، المقالات 1/ 166.
الفرق 97، التبصیر 56، مقالات الاسلامی 1/ 166.
(2) فرقة من الخوارج العجاردة اتباع صلت بن عثمان، قالوا بموالاة کل من کان علی مذهبهم.
التبصیر 56، الفرق 97، الملل 129، المقالات 1/ 166.
(3) من فرق العجاردة الخوارج، اتباع رجل اسمه ثعلبة بن عامر کما قال الشهرستانی و المقریزی. و سمّاه الأسفرایینی و البغدادی ثعلبة بن مشکان. و هؤلاء قالوا بامامة عبد الکریم عجرد، فلما اختلف مع ثعلبة کفّره. الفرق 100، التبصیر 57، الملل 131، المقالات 1/ 167.
(4) پس عاقل را باید که خود را و طاعت خود را ناچیز داند و همه را از خود بهتر داند کما فی مجمع السلوک.
(5) و عجز در اصطلاح بلغاء آنست که ایراد معنی ترکیبی که خواهد نتواند کرد و آنچه انگیزد تمام نتواند کذا فی جامع الصنائع.
و العجز بحرکات العین و سکون الجیم و بفتح العین و کسر الجیم و ضمها أیضا فی اللغة بمعنی سرین و پس هر چیزی کما فی المنتخب.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1166
و خمسین سنة إلی آخر العمر، و شرعا من خمسین، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الصلاة فی بیان صفة الصلاة.

العدّ:

[فی الانکلیزیة]Counting،enumeration
[فی الفرنسیة]Denombrement،emoneration
بالفتح و التشدید لغة الإفناء. و عند المحاسبین إسقاط أمثال العدد الأقل من العدد الأکثر بحیث لا یبقی الأکثر و یسمّی بالتقدیر أیضا علی ما صرّح فی بعض حواشی تحریر أقلیدس، کإسقاط الواحد من العشرة و الثلاثة من التسعة. و العدد العادّ یسمّی بالجزء أیضا و قد سبق. ثم العاد إمّا عاد بالفعل کما فی العدد فإنّ کلّ عدد یوجد فیه واحد بالفعل یعدّه، و إمّا بالتوهّم کما فی المقدار فإنّ کلّ مقدار خطا کان أو سطحا أو جسما یمکن أن یفرض فیه واحد یعدّه کما یعدّ الأشل بالأذرع، و قد یفسّر العدّ باستیعاب العادّ للمعدود بالتطبیق، لکنه مختص بالمقادیر و لا یتناول العدد، إذ لا معنی لتطبیق الوحدة علی الوحدة الخاصة. هکذا یستفاد من شرح المواقف فی مباحث الکمّ.

العدالة:

[فی الانکلیزیة]Justice،equity
[فی الفرنسیة]Justice،equite
بالفتح و تخفیف الدال فی اللغة الاستقامة.
و عند أهل الشرع هی الانزجار عن محظورات دینیة و هی متفاوتة و أقصاها أن یستقیم کما أمر، و هی لا توجد إلّا فی النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فاعتبر ما لا یؤدّی إلی الحرج و هو رجحان جهة الدین و العقل علی الهوی و الشهوة. فهذا التفسیر عام شامل للمسلم و الکافر أیضا لأنّ الکافر ربّما یکون مستقیما علی معتقده. و لهذا یسأل القاضی عن عدالة الکافر إذا شهد کافر عند طعن الخصم علی مذهب أبی حنیفة رحمه اللّه. نعم لا یشتمل الکافر إذا فسّرت بأنّها الاتصاف بالبلوغ و الإسلام و العقل و السلامة من أسباب الفسق و نواقض المروءة کما وقع فی خلاصة الخلاصة.
و قیل العدالة أن یجتنب عن الکبائر و لا یصرّ علی الصغائر و یکون صلاحه أکثر من فساده، و أن یستعمل الصدق و یجتنب عن الکذب دیانة و مروءة، و هذا لا یشتمل الکافر لأنّ الکفر من أعظم الکبائر. و فی العضدی العدالة محافظة دینیّة تحمل صاحبها علی ملازمة التقوی و المروءة من غیر بدعة. فقولنا دینیة لیخرج الکافر و قولنا علی ملازمة التقوی و المروءة لیخرج الفاسق.
و قولنا من غیر بدعة لیخرج المبتدع. و هذه لما کانت هیئة نفسیة خفیة فلا بد لها من علامات تتحقّق بها، و إنّما تتحقّق باجتناب أمور أربعة:
الکبائر و الإصرار علی الصغائر و بعض الصغائر و هو ما یدلّ علی خسّة النفس و دناءة الهمّة کسرقة لقمة و التّطفیف فی الوزن بحبّة و کالأکل فی الطریق و البول فی الطریق، و بعض المباح و هو ما یکون مثل ذلک کاللعب بالحمام و الاجتماع مع الأراذل فی الحرف الدنیّة کالدّباغة و الحجامة و الحیاکة مما لا یلیق به ذلک من غیر ضرورة تحمله علی ذلک انتهی. و فی حاشیة للتفتازانی فی کون البدعة مخلّة بالعدالة نظر. و لهذا لم یتعرّض له الإمام و قال هی هیئة راسخة فی النفس من الدین تحمل صاحبها علی ملازمة التقوی و المروءة جمیعا انتهی. و یقرب منه ما قیل هی ملکة فی النفس تمنعها عن اقتران الکبائر و الإصرار علی الصغائر و عن الرذائل المباحة. و یقرب منه أیضا ما قال الحکماء هی التوسّط بین الإفراط و التفریط و هی مرکّبة من الحکمة و العفّة و الشجاعة و قد مرّ فی لفظ الخلق.
اعلم أنّ العدالة المعتبرة فی روایة الحدیث أعمّ من العدالة المعتبرة فی الشهادة فإنّها تشتمل الحرّ و العبد بخلاف عدالة الشهادة فإنّها لا تشتمل العبد کذا فی مقدمة شرح المشکاة.
و اعلم أیضا أنّهم اختلفوا فی تفسیر عدالة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1167
الوصف أی العلة، فقال الحنفیة هی کونه بحیث یظهر تأثیره فی جنس الحکم المعلّل به فی موضع آخر نصا أو إجماعا، فهی عندهم تثبت بالتأثیر، کذا ذکر فخر الإسلام فی بعض مصنّفاته. و قال بعض أصحاب الشافعی هی کونه بحیث یخیّل، فهی عندهم تثبت بکونه مخیلا أی موقعا فی القلب خیال القبول و الصحة، ثم یعرض بعد ثبوت الإخالة علی الأصول بطریق الاحتیاط لا بطریق الوجوب لیتحقّق سلامته عن المناقضة و المعارضة. و قال بعضهم بل العدالة تثبت بالعرض فإن لم یردّه أصل مناقض و لا معارض صار معدلا و إلّا فلا، هکذا یستفاد من المفید شرح الحسامی «1» و غیره.

العدّة:

[فی الانکلیزیة]Minimum legal period of viduity
-[فی الفرنسیة]Delai de viduite
بالکسر و التشدید لغة الإحصاء و شرعا قیل تربّص یلزم المرأة بزوال النکاح المتأکد بالدخول. و فیه أنّه یشکل بأم الولد و الصغیرة و الموطوءة بالشّبهة و بالنکاح الفاسد و بالمخلوّ بها خلوة صحیحة و بالمعتدین فانهم أکثر من أربعة عشر رجلا کما وقع فی النظم «2» و غیره مع التسامح فی الحمل. فالأحسن أن یقال أیام یصیر التزوّج حلالا بانقضائها کذا فی جامع الرموز.

العدد:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Number،figure،numeral
[فی الفرنسیة]Nombre،chiffre
بفتحتین عند جمیع النحاة و بعض المحاسبین هو الکمیة و الألفاظ الدّالّة علی الکمیة بحسب الوضع تسمّی أسماء العدد.
و الکمیة کلمة نسبة أی الصفة المنسوبة إلی کم، أی ما به یجاب عن السؤال بکم و هو المعیّن لأنّ کم للسؤال عن معیّن، فخرج الجمع حتی الألوف و المئات أیضا، و دخل واحد و اثنان لصحة وقوعهما جوابا لکم: و فیه أنّه لا ینکر صحة الجواب عن کم رجل عندک بقولک ألوف أو مئات إلّا أن یقال إنّ هذا لیس جوابا عن السؤال بکم، بل اعتراف بعدم العلم بما سئل عنه و بیان ما سئل عنه بقدر الاستطاعة. و لا یتوهّم أنّ کم لیس مخصوصا بالسؤال عن العدد و إلّا لم یکن المساحة کمّا لأنّ ذلک من التباس الکم الحکمی المبحوث عنه فی علم الحکمة بالکمّ اللغوی. ثم المراد بما به یجاب عن السؤال بکم هو ما وضع لأن یجاب به فحسب، فخرج رجل و رجلان أیضا لأنّهما موضوعان للماهیة و کمّیتها، فوقوعهما جوابا لکم لیس إلّا من جهة دلالتهما علی الکمیّة حتی لو أرید منهما الماهیة فقط لم یقعا جوابا لکم. و لا یخفی أنّ هذا التعریف لا یشتمل الکسور مع أنّها من العدد باتفاق أهل الحساب و إن لم تکن منه عند المهندسین. و کذا ما قیل العدد کمیة آحاد الأشیاء فإنّه و إن اشتمل الواحد و الاثنین باعتبار بطلان معنی الجمعیة بالإضافة، لکنه لا یشتمل الکسور. فالتعریف الشامل للکسور أن یقال إنّه الواحد و ما یتحصّل منه إمّا بالتجزئة کالکسور أو بالتکرار کالصّحاح أو بهما کالمختلطات، أو یقال هو ما یقع فی مراتب العدّ، فإنّ الواحد یعدّ الصحاح من الأعداد و الکسور تعدّ الواحد لأنّ الکسر جزء من الواحد و الواحد مخرج له. و قیل العدد ما کان نصف مجموع حاشیتیه. و المراد من حاشیتی العدد طرفاه الفوقانی و التحتانی اللذان یعدّهما من ذلک العدد واحد مثلا الثلاثة نصف مجموع الأربعة و الاثنین و نصف مجموع الخمسة
______________________________
(1) الارجح انه شرح المنتخب الحسامی، و قد ورد سابقا.
(2) نظم الفقه للشیخ ابی علی حسین بن یحی البخاری الزندویسی الحنفی (505 ه/ 1111 م) حاجی خلیفة، کشف الظنون 2/ 1964
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1168
و الواحد. و کذا النصف مثلا نصف مجموع الربع و ثلاثة أرباع فخرج الواحد من التعریف لأنّ الواحد من حیث إنّه واحد لیس له طرف تحتانی إذ لا جزء له فلا یکون عددا و هو مذهب کثیر من الحسّاب. و کذا لا یدخل الواحد علی القول بأنّ العدد هو الکمیة المتألّفة من الوحدات، و علی القول بأنّه ما زاد علی الواحد و علی القول بأنّ العدد هو الکم المنفصل الذی لیس لأجزائه حدّ مشترک علی ما صرّح به الخیالی. و قیل العدد کثرة مرکّبة من آحاد. فعلی هذا لا یکون الواحد و کذا الاثنان عددا و هو مذهب بعض الحسّاب، قال إذا لم یکن الفرد الأول عددا لم یکن الزوج الأول عددا أیضا.
و إنّما ذکرا فی العدد لأنّهما یفتقر إلیهما العشرات کأحد عشر و اثنی عشر فهما حینئذ معهما من العدد. و لا یخفی أنّ هذا قیاس فاسد. و علی هذا القول ما قیل العدد هو الکمیة من الآحاد و أمّا ما قیل إنّ اللّه تعالی لیس بمعدود فعلی مذهب من قال بأن الواحد لیس بعدد.

التقسیم‌

العدد إمّا صحیح أو کسر فالکسر عدد یضاف و ینسب إلی ما هو أکثر منه. و فرض ذلک الأکثر واحدا و ذلک الأکثر المفروض واحدا یسمّی مخرج الکسر، و الصحیح بخلافه. قالوا و إذا جزئ الواحد باجزاء معیّنة سمّی مجموع تلک الأجزاء مخرجا و سمّی بعض منها کسرا.
فالکسر ما یکون أقل من الواحد. و أیضا العدد إمّا مضروب فی نفسه و یسمّی مربّعا أو مضروب فی غیره و یسمّی مسطّحا، و المسطحان إن کانا بحیث یتناسب أضلاع أحدهما لأضلاع الآخر فهما متشابهان کمسطّح اثنی عشر الحاصل من ضرب ثلاثة فی أربعة و مسطّح ثمانیة و أربعین الحاصل من ضرب ستة فی ثمانیة، فإنّ نسبة ثلاثة إلی أربعة کنسبة ستة إلی ثمانیة، و مضروب المربّع فی جذره یسمّی مکعّبا، و مضروب المسطّح فی أحد ضلعیه أی فی أحد العددین اللذین حصل من ضربهما یسمّی مجسّما، و المجسّمان إن کانا بحیث یتناسب أضلاع أحدهما للآخر فهما متشابهان ثم الصحیح إن کان له أحد الکسور التّسعة و هی من النصف إلی العشر، أو کان له جذر صحیح یسمّی منطقا علی صیغة اسم الفاعل. فالأول منطق الکسر و الثانی منطق الجذر، و بینهما عموم من وجه لصدقهما علی التسعة و صدق الأول فقط علی العشرة و صدق الثانی فقط علی مائة واحد و عشرین، و إن لم یکن کذلک یسمّی اصم.
و أیضا إن ساوی مجموع اجزائه المفردة له أی لذلک الصحیح یسمّی تاما و معتدلا و مساویا کالستة فإنّ لها سدسا و نصفا و ثلثا، و مجموعها ستة. و إن نقص مجموع أجزائه المفردة عنه یسمّی ناقصا کالأربعة فإنّ لها نصفا و ربعا و مجموعهما ثلاثة. و إن زاد مجموع أجزائه المفردة علیه یسمّی زائدا کاثنی عشر فإنّ له نصفا و ربعا و ثلثا و سدسا و نصف سدس و مجموعها ستة عشر. و أیضا إن کان العددان الصحیحان بحیث لو جمع أجزاء أحدهما حصل العدد الآخر و بالعکس فهما متحابّان مثل مائتین و عشرین و مائتین و أربعة و ثمانین فإنّ أحدهما مجموع أجزاء الآخر. و إن کانا بحیث یکون مجموع أجزاء أحدهما مساویا لمجموع أجزاء الآخر فهما متعادلان مثل تسعة و ثلاثین و خمسة و خمسین فإنّ مجموع أجزاء کلّ منهما سبعة عشر. و أیضا الصحیح إمّا زوج أو فرد، و الزوج إمّا زوج الزوج أو زوج الفرد و قد سبق. و کلّ من الزوج و الفرد إمّا أول أو مرکّب، فالفرد الأول ثلاثة و المرکّب خمسة، و الزوج الأول اثنان و المرکّب أربعة کما فی العینی شرح صحیح البخاری. و المشهور أنّ العدد الأول ما لا یعدّه غیر الواحد کالثلاثة و الخمسة و السبعة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1169
و یسمّی بسیطا أیضا کما فی فیروزشاهی «1».
و المرکّب ما یعده غیر الواحد أیضا کالأربعة یعده الاثنان کذا فی شرح المواقف. و قد ذکرنا معنی العدد الظاهری للحروف و العدد الباطنی للحروف فی بیان «بسط تقوی»، فی لفظ البسط «2».

العددی:

[فی الانکلیزیة]Numeral،numerical
[فی الفرنسیة]Numerique،numeral
هو ما یکون مقابلته بالثمن مبنیا علی العدد و یجی‌ء فی لفظ المثلی مع بیان العددی المتقارب و المتفاوت.

العدسی:

[فی الانکلیزیة]Lenticular
[فی الفرنسیة]Lenticulaire
هو المنسوب إلی العدس بالدال. و عند المهندسین هو سطح یحیط به قوسان مختلفا التحدّب، کلّ منهما أعظم من نصف الدائرة و یسمّی شلجمیا أیضا. فإذا أدیر المسطح العدسی علی قطره الأصغر نصف دوره یحدث جسم عدسی، و إن کانت إحدی القوسین نصف الدائرة و الأخری أعظم منه یسمّی بالشبیه بالعدسی و الشبیه بالشلجمی، کذا فی ضابط قواعد الحساب فی المساحة.

العدل:

[فی الانکلیزیة]Equity،divine justice
[فی الفرنسیة]Equite،justice divine
بالفتح و السکون عند أهل الشرع نعت من العدالة و یسمّی عادلا أیضا، و قد عرفت العدالة.
و عند الشیعة هو تنزیه البارئ تعالی عن فعل القبیح و الإخلال بالواجب. قالوا هو یفعل لغرض لاستلزام نفی الغرض العبث و هو قبیح و هو منزّه عنه و یجب علیه اللّطف و یجب علیه عوض الآلام الصادرة عنه إذ عدم الوجوب یستلزم القبح علی ما بیّن فی کتبهم. و عند النحاة هو خروج الاسم عن صیغته الأصلیة تحقیقا أو تقدیرا إلی صیغة أخری، کذا ذکر ابن الحاجب فی الکافیة. فالعدل مصدر مبنی للمجهول أی کون الاسم معدولا، و لذا فسّر بالخروج دون الإخراج. و المراد بالخروج الخروج الحاصل بسبب الإخراج أی کونه مخرجا و بقید الاسم خرج خروج الفعل إذ لا یسمّی عدلا. و المراد خروج مادة الاسم إذ لا یتصوّر خروج الکلّ أی الاسم الذی هو عبارة عن المادة و الصیغة عن جزئه الذی هو الصیغة.
و المراد بالصیغة الصورة حقیقة أو حکما بأن تکون لازمة للکلمة کالصورة، فإنّ أحد الأمور الثلاثة لازم لأفعل التفضیل، فکان اللازم بمنزلة الصورة للکلمة فلا یخرج نحو أخر فإنّه معدول عن الأخر أو أخر من بمعنی الجماعة، و کذا سحر فإنّه معدول عن السّحر لأنّ الألف و اللام فی المفرد الذی صار علما بالغلبة لازمة له بمنزلة الصورة، و لا یراد مطلق الصورة بل الصورة الأصلیة أی التی یقتضی الأصل، و القاعدة أن یکون ذلک الاسم علیها. ثم المراد بالخروج الخروج النحوی أی ما یبحث عنه فی النحو بدلیل أنّ العدل من مصطلحات النحاة فخرج المشتقات کلها، و لا یرد المصدر المیمی أیضا بل خرج التغیرات التصریفیة بأسرها قیاسیة أو شاذّة، لکنه بقی الترخیم و التقدیر، ثم خرج الترخیم بقوله خروج مادة الاسم لأنّه تغیّر المادة لا خروجها عن الصیغة و خرج التقدیر و نحوه لعدم دخول المقدّر فی الصیغة فلا یصدق علیه خروجه عن صیغته الأصلیة، أو المراد الخروج التصریفی لا لمعنی و لا لتخفیف، فلا یرد
______________________________
(1) یرجّح أنه التحفة الشاهیة (فلک و ریاضة). لقطب الدین محمود مسعود الشیرازی (900 ه تقدیرا). تملکیات حاتم میرزا بن مصطفی، عبد الوهاب. فهرس المخطوطات العلمیة المحفوظة بدار الکتب المصریة، أشرف علی إعداده دیفید 1. کنج، جامعة نیویورک، أصدرته الهیئة المصریة العامة للکتاب، القاهرة، 1981، 1/ 311.
(2) و معنی عدد ظاهر حروف و عدد باطن حروف در بیان بسط تقوی مذکور شد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1170
التغیّرات التصریفیة بأسرها قیاسیة أو شاذة، و کذلک الترخیم و التصغیر و نحوهما. و أما نحو یوم الجمعة فی صمت یوم الجمعة فلیس بمعدول لعدم کون فی داخلة فی الصیغة لجواز الفصل بالحرف الزائد، بخلاف لام التعریف، و لا متضمّن لأنّ معنی فی یفهم بتقدیرها لا بنفس قوله یوم الجمعة، و نحو لا رجل متضمّن للحرف لا معدول و أخر معدول لا متضمن و أمس معدول و متضمن لدخول اللام فی الصیغة، و بقاء معنی التعریف بعد العدل. فبین العدل و التضمّن عموم من وجه ثم إنّا نعلم قطعا أنّهم لما وجدوا ثلاث و مثلّث و أخر و جمع و عمر غیر منصرفات و لم یجدوا فیها سببا ظاهرا غیر الوصفیة أو العلمیة احتاجوا إلی اعتبار سبب آخر، و لم یصلح للاعتبار إلّا العدل فاعتبروه و جعلوها غیر منصرفات للعدل و سبب آخر، و لکن لا بدّ فی اعتبار العدل من أمرین:
أحدهما وجود أصل الاسم المعدول و ثانیهما اعتبار إخراجه عن ذلک الأصل إذ لا تتحقّق الفرعیة بدون اعتبار ذلک الإخراج. ففی بعض تلک الأمثلة یوجد دلیل غیر منع الصّرف علی وجود الأصل المعدول عنه فوجوده محقّق بلا شکّ، و فی بعضها لا دلیل یوجد علیه إلّا منع الصّرف فیفرض له أصل لیتحقّق العدل بإخراجه عن ذلک الأصل، فانقسم العدل إلی التحقیقی و التقدیری. فقوله تحقیقا معناه خروجا کائنا عن أصل محقّق یدلّ علیه دلیل غیر منع الصّرف.
و قوله تقدیرا معناه خروجا کائنا عن أصل مقدّر مفروض یکون الداعی إلی تقدیره منع الصّرف لا غیر. فأشار بهذا القول إلی تقسیم العدل إلی هذین القسمین، و لیس هذا القول داخلا فی التعریف، مثال التحقیقی ثلاث و مثلّث و الدلیل علی أنّ أصلهما ثلاثة ثلاثة عدلا عنه هو أنّ فی معناهما تکرارا دون لفظهما، و الأصل أنّه إذا کان المعنی مکرّرا کان اللفظ أیضا مکرّرا کما فی جاءنی القوم ثلاثة ثلاثة. و مثال التقدیری عمر و زفر عدلا عن عامر و زافر فإنّهما لمّا وجدا غیر منصرفین و لم یوجد سبب منع صرفهما ظاهرا إلّا العلمیة اعتبر العدل، و لما کان اعتباره موقوفا علی وجود أصل و لم یکن فیهما دلیل علی وجوده غیر منع الصّرف قدّر أنّ أصلهما عامر و زافر، هکذا یستفاد من شروح الکافیة.

العدم:

[فی الانکلیزیة]Nothingness
[فی الفرنسیة]Neant
بالضم و سکون الدال المهملة و بضمتین و بفتحتین أیضا بمعنی نیستی- عدم الوجود- کما فی المنتخب. فالعدم یقابل الوجود کما أنّ العدمی یقابل الوجودی کما سیجی‌ء. و یقول فی کشف اللغات: فی اصطلاح المتصوفة: العدم هو الأعیان الثّابتة یعنی الصور العلمیة، و الحکماء یقولون: العدم هو الماهیات الممکنة «1». و المعدوم یقابل الموجود کما یجی‌ء فی لفظ المعلوم.

عدم التّأثیر:

[فی الانکلیزیة]Without effect
[فی الفرنسیة]sans effet
و هو من أنواع الاعتراضات عند الأصولیین و أهل النظر هو إبداء وصف لا أثر له فی إثبات الحکم. و قسّموه إلی أربعة أقسام.
فأعلاها ما یظهر عدم تأثیره مطلقا، ثم أن یظهر عدم تأثیره فی ذلک الأصل، ثم أن یظهر عدم تأثیر قید منه، ثم أن یظهر شی‌ء من ذلک لکن لا یطّرد فی محلّ النزاع، فیعلم منه عدم تأثیره، بناء علی أنّ التأثیر مستلزم للاطّراد.
فکلّ قسم أخصّ مما بعده. فلذا کان الأول أعلی و أقوی فی إبطال العلیة. و خصّوا لکلّ قسم اسما. فالأول و هو ما کان الوصف فیه غیر مؤثّر یسمّی عدم التأثیر فی الوصف و مرجعه إلی المطالبة بکون العلّة علّة. و الثانی
______________________________
(1) و در کشف اللغات میگوید در اصطلاح متصوفه عدم اعیان ثابته را گویند یعنی صور علمیه و حکماء ماهیات ممکنه را گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1171
و هو أن یکون الوصف غیر مؤثر فی ذلک الأصل للاستغناء عنه بوصف آخر یسمّی عدم التأثیر فی الأصل. مثاله أن یقول فی بیع الغائب مبیع غیر مرئی فلا یصحّ بیعه کبیع الطیر فی الهواء فیعترض المعترض «1» بأنّ کونه غیر مرئی و أن ناسب نفی الصّحة فلا تأثیر له فی مسئلة الطیر لأنّ العجز عن التسلیم کاف فی منع الصحة ضرورة استواء المرئی و غیر المرئی، و مرجعه إلی المعارضة فی العلّة «2» بإبداء علّة أخری و هو العجز عن التسلیم.
و الثالث و هو أن یذکر المعترض للوصف المعلّل به وصفا لا تأثیر له فی الحکم المعلّل یسمّی عدم التأثیر فی الحکم مثاله أن یقول الحنفی فی مسئلة المرتدین إذا أتلفوا أموالنا أو أتلفوا مالا فی دار الحرب فلا ضمان علیهم کسائر المسلمین، فیقول المعترض: دار الحرب لا تأثیر له عندکم ضرورة استواء الإتلاف فی دار الحرب و دار الإسلام فی إیجاب الضمان عندهم، و مرجعه إلی مطالبة تأثیر کونه فی دار «3» الحرب فهو کالأول. و الرابع و هو أن یکون الوصف المذکور لا یطّرد فی جمیع صور النزاع و إن کان مناسبا یسمّی عدم التأثیر فی الفرع کما یقال فی تزویج المرأة نفسها زوّجت نفسها بغیر إذن الولی فلا یصحّ، کما زوجت من غیر کفؤ، فیقول المعترض کونه من غیر کفؤ لا أثر له و مرجعه إلی المعارضة بوصف آخر و هو مجرّد تزویج المرأة نفسها من غیر اعتبار الکفاءة و عدمها، کذا فی العضدی فی مبحث القیاس فی بیان الاعتراضات.

عدم القصر:

[فی الانکلیزیة]Argument without effect
[فی الفرنسیة]Argument sans effet
عند الأصولیین من أقسام عدم التأثیر.

العذب:

[فی الانکلیزیة]Pleasant،smooth،mild
[فی الفرنسیة]Agreable،mielleux،doux
مقابل الوحشی کما سیجی‌ء.

العذیوط:

[فی الانکلیزیة]
Animal which lowers its tail after the coitu
E[فی الفرنسیة]Animal qui baisse la queue apres le coit
بکسر العین و سکون الذال المعجمة و فتح المثناة التحتانیة و سکون الواو علی وزن قرطعب هو الذی إذا جامع ألقی زبله عند الإنزال و لم یملک مقعدته و العذیطة بالفتح مصدره. یعنی در جماع حدث کردن- (من لا یضبط نفسه فیحدث اثناء الجماع)- کذا فی بحر الجواهر.

العرش:

[فی الانکلیزیة]Throne
[فی الفرنسیة]Trone
بالفتح و سکون الراء المهملة فی لسان أهل الشرع هو الذی سمّاه الحکماء فلک الأفلاک. و العرش الأکبر عند الصوفیة قلب الإنسان الکامل کما فی کشف اللغات.

العرض:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Goods،extent،wideness،offer Iatitude
[فی الفرنسیة]Marchandise،ampleur،largeur،offre،latitude
بالفتح و سکون الراء فی اللغة المتاع و هو الذی لا یدخله کیل و لا وزن و لا یکون حیوانا و لا عقارا کذا فی الصحاح. و فی جامع الرموز و باع الأب عرض ابنه بسکون الراء و فتحها أی ما عدا النقدین و المأکول و الملبوس من المنقولات و هو فی الأصل غیر النقدین من
______________________________
(1) المعترض (- م)
(2) العلم (م)
(3) دار (- م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1172
المال کما فی المغرب و المقاییس و غیرهما انتهی. و المراد به فی باب النفقة المنقول کذا فی الشمنی «1». و العروض الجمع و قد وردت کلمة العرض لمعانی أخری: مثل السّعة و المنبسط و وجه الجبل، و للجراد الکثیر، و للجبل و لطرف الجبل، و غیر ذلک، کما هو مذکور فی المنتخب «2». و عرض الإنسان هو البعد الآخذ من یمین الإنسان إلی یساره. و عرض الحیوان أیضا کذلک کما فی شرح المواقف فی مبحث الکم. لکن فی شرح الطوالع البعد الآخذ من رأس الحیوان إلی ذنبه عرض الحیوان. و العرض عند أهل العربیة هو طلب الفعل بلین و تأدّب نحو ألا تنزل بنا فتصیب خیرا کذا فی مغنی اللبیب فی بحث ألا. و المراد أنّه کلام دالّ علی طلب الفعل الخ لأنّه قسم من الإنشاء علی قیاس ما عرفت فی الترجّی. و عند المحدّثین هو قراءة الحدیث علی الشیخ. و إنّما سمّیت القراءة عرضا لعرضه علی الشیخ سواء قرأ هو أو غیره و هو یسمع. و اختلف فی نسبتها إلی السّماع فالمنقول عن مالک و أکثر أصحاب الحدیث المساواة، و عن أبی حنیفة و أصحابه ترجیح القراءة، و عن الجمهور ترجیح السّماع کذا فی خلاصة الخلاصة. و فی شرح النخبة و شرحه یطلق العرض عندهم أیضا علی قسم من المناولة و هو أن یحضر الطالب کتاب الشیخ، أمّا أصله أو فرعه المقابل به فیعرضه علی الشیخ فهذا القسم یسمّیه غیر واحد من أئمة الحدیث عرضا. و قال النووی هذا عرض المناولة و أمّا ما تقدّم فیسمّی عرض القراءة لیتمیّز أحدهما عن الآخر انتهی. و عند الحکماء یطلق علی معان أحدها السطح و هو ماله امتدادان، و بهذا المعنی قیل إنّ کلّ سطح فهو فی نفسه عریض. و ثانیها الامتداد المفروض ثانیا المقاطع للامتداد المفروض أولا علی قوائم و هو ثانی الأبعاد الثلاثة الجسمیة. و ثالثها الامتداد الأقصر کذا فی شرح المواقف فی مبحث الکم. و عند أهل الهیئة یطلق علی أشیاء منها عرض البلد و هو بعد سمت رأس أهله أی سکّانه عن معدّل النهار من جانب لا أقرب منه و هو إنّما یتصوّر فی الآفاق المائلة لا فی أفق خطّ الإستواء، إذ فی المواضع الکائنة علی خط الاستواء یمرّ المعدّل بسمت رءوس أهله. و أمّا المواضع التی علی أحد جانبی خط الإستواء شمالا أو جنوبا فلسمت رءوس أهلها بعد عن المعدّل، أمّا فی جانب الشمال و یسمّی عرضا شمالیا أو فی جانب الجنوب و یسمّی عرضا جنوبیا. و إنّما یتحقّق هذا البعد بدائرة تمرّ بسمت الرأس و قطبی المعدّل و هی دائرة نصف النهار. و لذا قیل عرض البلد قوس من دائرة نصف النهار فیما بین معدّل النهار و سمت الرأس أی من جانب لا أقرب منه، و هی مساویة لقوس من دائرة نصف النهار فیما بین المعدّل و سمت القدم من جانب لا أقرب منه بناء علی أنّ نصف النهار قد تنصّف بقطبی الأفق و بمعدّل النهار.
و أیضا هی مساویة لارتفاع قطب المعدّل و انحطاطه فإنّ البعد بین قطب دائرة و محیط الأخری کالبعد بین محیط الأولی و قطب الأخری. و لهذا أطلق علی کلّ واحدة منهما أنّها عرض البلد. فعرض البلد کما یفسّر بما سبق کذلک یفسّر بقوس منها فیما بین المعدّل و سمت القدم من جانب لا أقرب منه، و بقوس منها بین الأفق و قطب المعدّل من جانب لا
______________________________
(1) الشمنی لکمال الدین محمد بن محمد بن الحسن بن محمد بن علی بن یحی التمیمی الاسکندری المعروف بالشمنی، المغربی الأصل ثم المصری الفقیه المالکی. (- 821 ه). البغدادی، هدیة العارفین 2/ 183.
(2) و عرض بسکون را برای معانی دیگر هم آمده چنانکه فراخی و پهنا و روی کوه و ملخ بسیار و کوه و کنار کوه و غیر آن‌چنان‌که در منتخب مذکور است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1173
أقرب منه. و القوس التی بین القطبین أو المنطقتین تسمّی تمام عرض البلد. و منها عرض إقلیم الرؤیة و یسمّی بالعرض المحکّم أیضا کما فی شرح التذکرة و هو بعد سمت الرأس عن منطقة البروج من جانب لا أقرب منه فهو قوس من دائرة عرض إقلیم الرؤیة بین قطب الأفق و المنطقة، أو بین الأفق و قطب المنطقة من جانب لا أقرب منه، و دائرة عرض إقلیم الرؤیة هی دائرة السّمت. و منها عرض الأفق الحادث و هو قوس من دائرة نصف النهار الحادث بین قطب الأفق الحادث و معدّل النهار من جانب لا أقرب منه. و منها عرض جزء من المنطقة و یسمّی بالمیل الثانی کما یجی‌ء و بعرض معدّل النهار أیضا کما فی القانون المسعودی «1» و هو قوس من دائرة العرض بین جزء من المنطقة و بین المعدّل من جانب لا أقرب منه. و منها عرض الکوکب و هو بعده عن المنطقة و هو قوس من دائرة العرض بین المنطقة و بین الکوکب من جانب لا أقرب منه. و المراد بالکوکب رأس الخطّ الخارج من مرکز العالم المارّ بمرکز الکوکب المنتهی إلی الفلک الأعظم. فالکوکب إذا کان علی نفس المنطقة فلا عرض له و إلّا فله عرض إمّا شمالی أو جنوبی، و هذا هو العرض الحقیقی للکوکب. و أمّا العرض المرئی له فهو قوس من دائرة العرض بین المنطقة و بین المکان المرئی للکوکب. و منها عرض مرکز التدویر و هو بعد مرکز التدویر عن المنطقة و هو قوس من دائرة العرض بین المنطقة و مرکز التدویر من جانب لا أقرب منه. و لو قیل عرض نقطة قوس من دائرة العرض بین تلک النقطة و المنطقة من جانب لا أقرب منه یتناول عرض الکوکب و عرض مرکز التدویر و یسمّی هذا العرض أی عرض مرکز التدویر بعرض الخارج المرکز، و هو میل الفلک المائل أی بعده عن المنطقة یسمّی به لأنّ میل الفلک المائل قوس من دائرة العرض التی تمرّ بقطبی الممثّل ما بین الفلک المائل و الممثّل من جانب لا أقرب منه، و سطح الفلک الخارج فی سطح الفلک المائل فمیل الفلک المائل عن الممثّل الذی هو عرضه یکون عرض الفلک الخارج المرکز.
اعلم أنّه لا عرض للشمس أصلا لکون خارجه فی سطح منطقة البروج بخلاف السیارات الأخر و أنّه لا عرض للقمر سوی هذا العرض لأنّ أفلاکه المائل و الحامل و التدویر فی سطح واحد لا میل لبعضها عن بعض. ثم إنّ میل الفلک المائل فی العلویة و القمر ثابت و فی السفلیین غیر ثابت، بل کلما بلغ مرکز تدویر الزهرة أو عطارد إحدی العقدتین انطبق المائل علی المنطقة و صار فی سطحها. فإذا جاوز مرکز التدویر تلک العقدة التی بلعها افترق المائل عن المنطقة و صار مقاطعا لها علی التّناصف. و ابتداء نصف المائل الذی علیه مرکز التدویر فی المیل عن المنطقة إمّا للزهرة فإلی الشمال و إمّا لعطارد فإلی الجنوب، و نصفه الآخر بالخلاف. ثم هذا المیل یزداد شیئا فشیئا حتی ینتهی مرکز التدویر إلی منتصف ما بین العقدتین، فهناک غایة المیل، ثم یأخذ المیل فی الانتقاص شیئا فشیئا و یتوجّه المائل نحو الانطباق علی المنطقة حتی ینطبق علیه ثانیا عند بلوغ مرکز التدویر العقدة الأخری، فإذا جاوز مرکز التدویر هذه العقدة عادت الحالة الأولی أی یصیر النصف الذی علیه المرکز الآن. أما فی الزهرة فشمالیا و کان قبل وصول المرکز إلیه جنوبیا، و النصف الذی کان شمالیا کان جنوبیا.
و أمّا فی عطارد فبالعکس. فعلی هذا یکون مائل کلّ منهما متحرکا فی العرض إلی الجنوب
______________________________
(1) القانون المسعودی فی الهیئة و النجوم، لابی الریحان محمد بن احمد البیرونی الخوارزمی (- 430 ه). ألّفه لمسعود بن محمود بن سبکتکین سنه 421 ه، و حذا فیه حذو بطلیموس فی المجسطی. حاجی خلیفة، کشف الظنون 2/ 1314.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1174
و بالعکس إلی غایة ما من غیر إتمام الدورة، و یکون مرکز تدویر الزهرة إمّا شمالیا عن المنطقة أو منطبقا علیها، لا یصیر جنوبیا عنها قطعا، و یکون مرکز تدویر عطارد إمّا جنوبیا عنها أو منطبقا علیها، لا یصیر شمالیا عنها أصلا. و منها عرض التدویر و یسمّی بالمیل و بمیل ذروة التدویر و حضیضه أیضا و هو میل القطر المار بالذروة و الحضیض عن سطح الفلک المائل، و لا یکون القطر المذکور فی سطح المائل إلّا فی وقتین. بیانه أنّ میل هذا القطر غیر ثابت أیضا بل یصیر هذا القطر فی العلویة منطبقا علی المنطقة و المائل عند کون مرکز التدویر فی إحدی العقدتین أی الرأس أو الذنب، ثم إذا جاوز عن الرأس إلی الشمال أخذت الذروة فی المیل إلی الجنوب عن المائل متقاربة إلی منطقة البروج، و أخذ الحضیض فی المیل إلی الشمال عنه متباعدا عن المنطقة، و یزداد شیئا فشیئا حتی یبلغ الغایة عند بلوغ المرکز منتصف ما بین العقدتین، ثم یأخذ فی الانتقاص شیئا فشیئا إلی أن ینطبق القطر المذکور ثانیا علی المائل و المنطقة عند بلوغ المرکز الذنب. فإذا جاوز الذنب إلی الجنوب أخذت الذروة فی المیل عن المائل إلی الشمال متقاربة إلی المنطقة، و أخذ الحضیض فی المیل عنه إلی الجنوب متباعدا عن المنطقة و هکذا علی الرسم المذکور؛ أی یزداد المیل شیئا فشیئا حتی یبلغ الغایة فی منتصف العقدتین، ثم ینتقص حتی یبلغ المرکز إلی الرأس و تعود الحالة الأولی. و یلزم من هذا أن یکون میل الذروة فی العلویة أبدا إلی جانب المنطقة و میل الحضیض أبدا إلی خلاف جانب المنطقة. فلو کان الکوکب علی الذروة أو الحضیض و مرکز التدویر فی إحدی العقدتین لم یکن للکوکب عرض و إلّا فله عرض. و میل الذروة إذا اجتمع مع میل المائل ینقص الأول عن الثانی فالباقی عرض الکوکب. و إذا اجتمع میل الحضیض مع میل المائل یزید الأول علی الثانی فالمجموع عرض الکوکب. و أمّا فی السفلیین فالقطر المذکور إنّما ینطبق علی المائل عند بلوغ مرکز التدویر منتصف ما بین العقدتین، و هناک غایة میل المائل عن المنطقة. و لمّا کان أوجا السفلیین و حضیضاهما علی منتصف العقدتین کان انطباق القطر علی المائل فی المنتصف إمّا عند الأوج أو الحضیض. فعند الأوج تبتدئ الذروة فی المیل أمّا فی الزهرة فإلی الشمال عن المائل متباعدة عن المنطقة، و یلزمه میل الحضیض إلی الجنوب متقاربا إلیها فی الابتداء، و یزداد المیل شیئا فشیئا حتی یصل المرکز إلی العقدة و ینطبق المائل علی المنطقة، فهناک الذروة فی غایة المیل عن المائل و المنطقة شمالا و الحضیض فی غایة المیل عنهما جنوبا.
فلو کان الزهرة علی الحضیض کان جنوبیا عن المنطقة، فإذا جاوز المرکز العقدة انتقص المیل علی التدریج، فإذا وصل إلی المنتصف و هناک حضیض الحامل انطبق القطر علی المائل ثانیا.
و من هاهنا تبتدئ الذروة فی المیل عن المائل إلی الجنوب متوجّهة نحو المنطقة و الحضیض فی المیل عنه إلی الشمال متباعدا عن المنطقة، فإذا وصل المرکز العقدة الأخری و انطبق المائل علی المنطقة کانا فی غایة المیل عنهما. أمّا الذروة ففی الجنوب و أمّا الحضیض ففی الشمال. فلو کان الزهرة حینئذ علی الذروة کان جنوبیا عن المنطقة. و أمّا فی عطارد فعند الأوج تبتدئ الذروة فی المیل عن المائل إلی الجنوب متباعدة عن المنطقة و میل الحضیض عنه حینئذ إلی الشمال متوجها نحو المنطقة. فإذا بلغ المرکز العقدة و انطبق المائل علی المنطقة فهناک میل الذروة عنهما إلی الجنوب یبلغ الغایة، و کذا میل الحضیض عنهما إلی الشمال. فلو کان عطارد حینئذ علی الحضیض کان شمالیا عن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1175
المنطقة. فإذا جاوز المرکز العقدة انتقص المیل شیئا فشیئا حتی إذا وصل إلی المنتصف کان میل المائل عن المنطقة فی الغایة و انطبق القطر علی المائل ثانیا، و هناک حضیض الحامل و منه تبتدئ الذروة فی المیل عن المائل شمالا متوجّهة نحو المنطقة فی الابتداء، و الحضیض بالعکس. فإذا انتهی المرکز إلی العقدة الأخری کان الذروة فی غایة المیل الشمالی عنهما و الحضیض فی غایة المیل الجنوبی. فلو کان عطارد حینئذ علی الذروة یصیر شمالیا عن المنطقة. و تبیّن من ذلک أنّ المائل فی السفلیین إذا کان فی غایة المیل عن المنطقة لم یکن للقطر المذکور میل عن المائل. و إذا کان المائل عدیم المیل عن المنطقة کان القطر فی غایة المیل عن المائل، بل عن المنطقة أیضا. و منها عرض الوراب و یسمّی أیضا بالانحراف و الالتواء و الالتفاف و هو میل القطر المارّ بالبعدین الأوسطین من التدویر عن سطح الفلک المائل، و هذا مختصّ بالسفلیین، بخلاف عرض الخارج المرکز فإنّه یعمّ الخمسة المتحیّرة و القمر، و بخلاف عرض التدویر فإنّه یعمّ الخمسة المتحیّرة. اعلم أنّ ابتداء الانحراف إنّما هو عند بلوغ مرکز التدویر إحدی العقدتین علی معنی أنّ القطر المذکور فی سطح المائل و منطبق علیه هنا. و حین جاوز المرکز العقدة یبتدئ القطر فی الانحراف عن سطح المائل و یزید علی التدریج و یبلغ غایته عند منتصف العقدتین. فإن کان المنتصف الذی بلغه المرکز هو الأوج کان الطرف الشرقی من القطر المذکور أی المارّ بالبعدین الأوسطین المسمّی بالطرف المسائی فی غایة میله عن سطح المائل. أمّا فی الزهرة فإلی الشمال و أمّا فی عطارد فإلی الجنوب، و کان الطرف الغربی المسمّی بالطرف الصّباحی فی غایة المیل أیضا. ففی الزهرة إلی الجنوب و فی عطارد إلی الشمال. و إن کان المنتصف الذی بلغه المرکز هو الحضیض فعلی الخلاف فیهما، أی کان الطرف المسائی فی غایة المیل فی الزهرة إلی الجنوب و فی عطارد إلی الشمال و الطرف الصّباحی بالعکس، فعلم أنّ الانحراف یبلغ غایته حیث ینعدم فیه میل الذروة و الحضیض، أعنی عند المنتصفین و أنّه ینعدم بالکلیة حیث یکون میل الذروة و الحضیض فی الغایة و ذلک عند العقدتین. و قد ظهر من هذا المذکور کلّه أی من تفصیل حال القطر المارّ بالذروة و الحضیض من تدویر الخمسة المتحیّرة و من تفصیل حال القطر المارّ بالبعدین الأوسطین فی السفلیین فی میلهما عن المائل أنّ مدّة دور الفلک الحامل و مدّة دور القطرین المذکورین متساویتان، و کذا أزمان أرباع دوراتها أیضا متساویة. کلّ ذلک بتقدیر العزیز العلیم الحکیم.

فائدة:

اعلم أنّ أهل العمل یسمّون عرض مرکز التدویر عن منطقة الممثل فی السفلیین العرض الأول، و العرض الذی یحصل للکوکب بسبب المیل العرض الثانی، و بسبب الانحراف العرض الثالث. هذا کلّه خلاصة ما ذکر السیّد السّند فی شرح الملخّص و عبد العلی البرجندی فی تصانیفه.

العرض:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Accident
[فی الفرنسیة]Accident
بفتحتین عند المتکلّمین و الحکماء و غیرهم هو ما یقابل الجوهر کما عرفت. و یطلق أیضا علی الکلّی المحمول علی الشی‌ء الخارج عنه و یسمّی عرضیا أیضا، و یقابله الذاتی و قد سبق، فإن کان لحوقه للشی‌ء لذاته أو لجزئه الأعمّ أو المساوی أو للخارج المساوی یسمّی عرضا ذاتیا. و إن کان لحوقه له بواسطة أمر خارج أخصّ أو أعمّ مطلقا أو من وجه أو بواسطة أمر مباین یسمّی عرضا غریبا. و قیل العرض الذاتی هو ما یلحق الشی‌ء لذاته أو لما یساویه سواء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1176
کان جزءا لها أو خارجا عنها. و قیل هذا هو العرض الأولی و قد سبق ذلک فی المقدمة فی بیان الموضوع. و أیضا هو أی العرض بالمعنی الثانی إمّا أن یختصّ بطبیعة واحدة أی حقیقة واحدة و هو الخاصة المطلقة و إمّا أن لا یختص بها و هو العرض العام کالماشی للإنسان. و عرف العرض العام بأنّه المقول علی ما تحت أکثر من طبیعة واحدة. فبقید الأکثر خرج الخاصة، و الکلّیات الثلاثة الباقیة من الکلّیات الخمس غیر داخلة فی المقول لکون المعرّف من أقسام العرضی و تلک من أقسام الذاتی. و أیضا العرض بهذا المعنی إمّا لازم أو غیر لازم، و اللازم ما یمتنع انفکاکه عن الماهیة کالضّحک بالقوة للإنسان، و غیر اللازم ما لا یمتنع انفکاکه عن الماهیة بل یمکن سواء کان دائم الثبوت أو مفارقا بالفعل و یسمّی عرضا مفارقا کالضحک بالفعل للإنسان. قیل غیر اللازم لا یکون دائم الثبوت لأنّ الدوام لا ینفک عن الضرورة التی هی اللزوم، فلا یصحّ تقسیمه إلیه و إلی المفارق بالفعل کما ذکرتم. و أجیب بأنّ ذلک التقسیم إنّما هو بالنظر إلی المفهوم، فإنّ العقل إذا لاحظ دوام الثبوت جوّز انفکاکه عن امتناع الانفکاک مطلقا بدون العکس. ثم العرض المفارق إمّا أن لا یزول بل یدوم بدوام الموضوع أو یزول. و الأوّل المفارق بالقوّة ککون الشخص أمّیا بالنسبة إلی الشخص الذی مات علی الأمیة و الثانی المفارق بالفعل و هو إمّا سهل الزوال کالقیام أو غیره کالعشق و أیضا إمّا سریع الزوال کحمرة الخجل أو بطیئ الزوال کالشباب و الکهولة. و ذکر لفظ العرض مع المفارق و ترکه مع اللازم بناء علی الاصطلاح، و لا مناقشة فیه، صرّح به فی بدیع المیزان. ثم کلّ من الخاصة و العرض العام إمّا شامل لجمیع أفراد المعروض و هو إمّا لازم أو مفارق و إمّا غیر شامل و قد سبق فی لفظ الخاصة.

فائدة:

هذا العرض لیس العرض القسیم للجوهر کما زعم البعض لأنّ هذا قد یکون محمولا علی الجوهر مواطأة کالماشی المحمول علی الإنسان مواطاة. و قد یکون جوهرا کالحیوان فإنّه عرض عام للناطق مع أنّه جوهر بخلاف العرض القسیم للجوهر أی المقابل له فإنّه یمتنع أن یکون محمولا علی الجوهر بالمواطأة، إذ لا یقال الإنسان بیاض بل ذو بیاض، و یمتنع أن یکون جوهرا لکونه مقابلا له. هذا کله خلاصة ما فی کتب المنطق. و للعرض معان أخر قد سبقت فی لفظ الذاتی.

تقسیم‌

العرض المقابل للجوهر.
فقال المتکلمون العرض إمّا أن یختصّ بالحیّ و هو الحیاة و ما یتبعها من الإدراکات بالحوس و بغیرها کالعلم و القدرة و نحوهما و حصرها فی العشرة و هی الحیاة و القدرة و الاعتقاد و الظّنّ و کلام النفس و الإرادة و الکراهة و الشّهوة و النّفرة و الألم، کما حصرها صاحب الصحائف باطل لخروج التعجّب و الضّحک و الفرح و الغمّ و نحو ذلک، و إمّا أن لا یختصّ به و هو الأکوان و المحسوسات بإحدی الحواس الظاهرة الخمس. و قیل الأکوان محسوسة بالبصر بالضرورة، و من أنکر الأکوان فقد کابر حسّه و مقتضی عقله. و لا یخفی أنّ منشأ هذا القول عدم الفرق بین المحسوس بالذات و المحسوس بالواسطة فإنّا لا نشاهد إلّا المتحرک و الساکن و المجتمعین و المفترقین، و أمّا وصف الحرکة و السکون و الاجتماع و الافتراق فلا. و لذا اختلف فی کون الأکوان وجودیة، و لو کانت محسوسة لما وقع الخلاف.
اعلم أنّ أنواع کل واحد من هذه الأقسام
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1177
متناهیة بحسب الوجود بدلیل برهان التطبیق و هل یمکن أن یوجد من العرض أنواع غیر متناهیة بأن یکون فی الإمکان وجود أعراض نوعیة مغایرة للأعراض المعهودة إلی غیر النهایة و إن لم یخرج منها إلی الوجود إلّا ما هو متناه، أو لا یمکن ذلک؟ فمنعه أکثر المعتزلة و کثیر من الأشاعرة، و جوّزه الجبّائی و أتباعه و القاضی منّا، و الحقّ عند المحقّقین هو التوقّف. و قال الحکماء أقسامه تسعة الکم و الکیف و الأین و الوضع و الملک و الإضافة و متی و الفعل و الانفعال، و تسمّی هذه مقولات تسعا، و ادّعوا الحصر فیها. قیل الوحدة و النقطة خارجة عنها فبطل الحصر. فقالوا لا نسلّم أنّهما عرضان إذ لا وجود لهما فی الخارج و إن سلّمنا ذلک فنحن لا نحصر الأعراض بأسرها فی التسع بل حصرنا المقولات فیها و هی الأجناس العالیة، علی معنی أن کلما هو جنس عال للأعراض فهو إحدی هذه التسع. اعلم أنّ حصر المقولات فی العشر أی الجوهر و الأعراض التسع من المشهورات فیما بینهم و هم معترفون بأنّه لا سبیل لهم إلیه سوی الاستقراء المفید للظّنّ.
و لذا خالف بعضهم فجعل المقولات أربعا:
الجوهر و الکم و الکیف و النّسبة الشاملة للسّبعة الباقیة. و الشیخ المقتول جعلها خمسة فعدّ الحرکة مقولة برأسها، و قال العرض إن لم یکن قارّا فهو الحرکة، و إن کان قارا فإمّا أن لا یعقل إلّا مع الغیر فهو النسبة و الإضافة أو یعقل بدون الغیر، و حینئذ إمّا یکون یقتضی لذاته القسمة فهو الکم و إلّا فهو الکیف. و قد صرّحوا بأنّ المقولات أجناس عالیة للموجودات، و أنّ المفهومات الاعتباریة من الأمور العامّة و غیرها سواء کانت ثابتة أو عدمیة کالوجود و الشیئیة و الإمکان و العمی و الجهل لیست مندرجة فیها، و کذلک مفهومات المشتقات کالأبیض و الأسود خارجة عنها لأنّها أجناس الماهیات لها وحدة نوعیة کالسواد و البیاض، و کون الشی‌ء ذا بیاض لا یتحصّل به ماهیة نوعیة. قالوا و أمّا الحرکة فالحقّ أنّها من مقولة الفعل. و ذهب بعضهم إلی أنّ مقولتی الفعل و الانفعال اعتباریتان فلا تندرج الحرکة فیهما.

فائدة:

العرض لم ینکر وجوده إلّا ابن کیسان «1» فإنّه قال: العالم کلّه جواهر و القائلون بوجوده اتفقوا علی أنّه لا یقوم بنفسه إلّا شرذمة قلیلة لا یعبأ بهم کأبی الهذیل فإنّه جوّز إرادة عرضیة تحدث لا فی محلّ، و جعل البارئ مریدا بتلک الإرادة.

فائدة:

العرض لا ینتقل من محل إلی محل باتفاق العقلاء. أما عند المتکلمین فلأن الانتقال لا یتصور إلا فی المتحیّز و العرض لیس بمتحیّز.
و أمّا عند الحکماء فلأنّ تشخّصه لیس لذاته و إلّا انحصر نوعه فی شخصه و لا لما یحلّ فیه و إلّا دار لأنّ حلوله فی العرض متوقّف علی تشخّصه، و لا لمنفصل لا یکون حالا فیه و لا محلّا له لأنّ نسبته إلی الکلّ سواء. فکونه علّة لتشخّص هذا الفرد دون غیره ترجیح بلا مرجّح، فتشخّصه لمحلّه فالحاصل فی المحل الثانی هویة
______________________________
(1) محمد بن احمد بن ابراهیم، ابو الحسن المعروف بابن کیسان، متوفی 299 ه/ 912 م. عالم بالعربیة نحوا و لغة، و له الکثیر من المصنفات. الاعلام 5/ 308، إرشاد الأریب 6/ 280، شذرات الذهب 2/ 232.
و هناک عبد الرحمن بن کیسان، ابو بکر الاصم، متوفی 225 ه/ 840 م، فقیه معتزلی، له عدة کتب و مناظرات و هو الذی یقصده التهانوی. الاعلام 3/ 323، طبقات المعتزلة 56، لسان المیزان 3/ 427.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1178
أخری و الانتقال لا یتصور إلا مع بقاء الهویة.
فائدة: لا یجوز قیام العرض بالعرض عند أکثر العقلاء خلافا للفلاسفة. وجه عدم الجواز أنّ قیام الصّفة بالموصوف معناه أن یکون تحیّز الصفة تبعا لتحیّز الموصوف، و هذا لا یتصوّر إلّا فی المتحیّز، و العرض لیس بمتحیّز.

فائدة:

ذهب الأشعری و متّبعوه من محقّقی الأشاعرة إلی أنّ العرض لا یبقی زمانین، و یعبّر عن هذا بتجدّد الأمثال کما فی شرح المثنوی. فالأعراض جملتها غیر باقیة عندهم بل هی علی التقضی و التجدّد فینقضی واحد منها و یتجدّد آخر مثله و تخصیص کلّ من الآحاد المنقضیة المتجدّدة بوقته الذی وجد فیه إنّما هو للقادر المختار. و إنّما ذهبوا إلی ذلک لأنّهم قالوا بأنّ السبب المحوج إلی المؤثر هو الحدوث، فلزمهم استغناء العالم حال بقائه عن الصّانع بحیث لو جاز علیه العدم تعالی عن ذلک لما ضرّ عدمه فی وجوده، فدفعوا ذلک بأنّ شرط بقاء الجوهر هو العرض؛ و لمّا کان هو متجدّدا محتاجا إلی المؤثر دائما کان الجوهر أیضا حال بقائه محتاجا إلی ذلک المؤثر بواسطة احتیاج شرطه إلیه، فلا استغناء أصلا و ذلک لأنّ الأعراض لو بقیت فی الزمان الثانی من وجودها امتنع زوالها فی الزمان الثالث و ما بعده، و اللازم و هو امتناع الزوال باطل بالإجماع و شهادة الحسّ، فیکون الملزوم الذی هو بقاء الأعراض باطلا أیضا و التوضیح فی شرح المواقف. و وافقهم النّظّام و الکعبی من قدماء المعتزلة. و قال النّظّام و الصوفیة الأجسام أیضا غیر باقیة کالأعراض. و قالت الفلاسفة و جمهور المعتزلة ببقاء الأعراض سوی الأزمنة و الحرکات و الأصوات. و ذهب أبو علی الجبّائی و ابنه و أبو الهذیل إلی بقاء الألوان و الطّعوم و الروائح دون العلوم و الإرادات و الأصوات و أنواع الکلام. و للمعتزلة فی بقاء الحرکة و السکون خلاف.

فائدة:

العرض الواحد بالشخص لا یقوم بمحلّین بالضرورة، و لذلک نجزم بأنّ السواد القائم بهذا المحلّ غیر السواد القائم بالمحلّ الآخر و لم یوجد له مخالف؛ إلّا أنّ قدماء الفلاسفة القائلین بوجود الإضافات جوّزوا قیام نحو الجوار و القرب و الأخوّة و غیره من الإضافات المتشابهة بالطرفین، و الحقّ أنّهما مثلان، فقرب هذا من ذلک مخالف بالشخص لقرب ذلک من هذا و إن شارکه فی الحقیقة النوعیة، و یوضّحه المتخالفان من الإضافات کالأبوّة و البنوّة إذ لا یشتبه علی ذی مسکة أنّهما متغایران بالشخص بل بالنوع أیضا. و قال أبو هاشم التألیف عرض و أنّه یقوم بجوهرین لا أکثر. اعلم أنّ العرض الواحد بالشخص یجوز قیامه بمحلّ منقسم بحیث ینقسم ذلک العرض بانقسامه حتی یوجد کلّ جزء منه فی جزء من محلّه فهذا مما لا نزاع فیه، و قیامه بمحلّ منقسم علی وجه لا ینقسم بانقسام محلّ مختلف فیه. و أمّا قیامه بمحلّ مع قیامه بعینه بمحل آخر فهو باطل. و ما نقل من أبی هاشم فی التألیف أنّ حمل علی القسم الأول فلا منازعة معه إلّا فی انقسام التألیف و کونه وجودیا، و إن حمل علی القسم الثانی فبعد تسلیم جوازه یبقی المناقشة فی وجودیة التألیف. و المشهور أنّ مراده القسم الثالث الذی بطلانه بدیهی. و توضیح جمیع ذلک یطلب من شرح المواقف.

عرض الوراب:

[فی الانکلیزیة]Obliqueness
[فی الفرنسیة]Obliquite
و یسمی بالوراب أیضا قد سبق فی لفظ العرض.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1179

العرضی:

[فی الانکلیزیة]Accidental
[فی الفرنسیة]Accidentel
عند المنطقیین له فی کتاب إیساغوجی و فی غیر کتاب إیساغوجی معان قد سبق ذکرها فی لفظ الذاتی.

العرف:

[فی الانکلیزیة]Use،custom،tradition،convention
[فی الفرنسیة]Usage،coutume،tradition،convention
بالضم و سکون الراء هو العادة کما فی کنز اللغات. و هو یشتمل العرف العام و الخاص، و غلب عند الإطلاق علی العرف العام. و فی شرح المغنی العادة ثلاثة أنواع:
العرفیة العامة و العرفیة الخاصة و العرفیة الشّرعیة و قد یفرّق بینهما باستعمال العادة فی الأفعال و العرف فی الأقوال و قد سبق فی لفظ المجاز و العرفیة العامة عند المنطقیین قضیّة موجّهة بسیطة حکم فیها بدوام ثبوت المحمول للموضوع أو سلبه عنه ما دام ذات الموضوع متصفا بالوصف العنوانی، کقولنا فی الموجبة:
کلّ کاتب متحرّک الأصابع دائما ما دام کاتبا، و فی السالبة لا شی‌ء من الکاتب بساکن الأصابع دائما ما دام کاتبا، سمّیت عرفیة لأنّ العرف یفهم هذا المعنی من السّالبة عند عدم ذکر الجهة، حتی لو قیل لا شی‌ء من النائم بمستیقظ یفهم منه سلب الاستیقاظ عن النائم ما دام نائما. قیل و قوم فهموا هذا المعنی من الموجبة أیضا. و عامة لأنّها أعمّ من العرفیة الخاصة التی هی الموجّهات المرکّبة و العرفیة الخاصة عندهم هی العرفیة العامة مع قید اللادوام بحسب الذات موجبة کانت کقولنا کلّ کاتب متحرّک الأصابع ما دام کاتبا لا دائما، فترکیبها من موجبة عرفیة عامة و هی الجزء الأول و سالبة مطلقة عامة و هی مفهوم اللادوام، أو سالبة کقولنا: لا شی‌ء من الکاتب بساکن الأصابع ما دام کاتبا لا دائما، فالجزء الأول عرفیة عامّة سالبة، و الثانی موجبة مطلقة عامّة کذا فی شرح الشمسیة.

العرق:

[فی الانکلیزیة]Transpiration،arack)drink(
[فی الفرنسیة]Transpiration،arack)boisson(
بفتح العین و الراء فی اللغة خوی، و هو فضلة مائیة للدم خالطها صدید مراری مندفعة من المسام لحرارة جاذبة أو لضعف الماسکة أو لاستیلاء الطبیعة علی مادّة البدن أو لمرض کما فی البحارین. و یطلق العرق أیضا علی شی‌ء یتّخذ من الشراب أو ثفله و دردیّه بطریق القرع و الأنبیق.

العرق المدنی:

[فی الانکلیزیة]Oozing،sweating،exudation
[فی الفرنسیة]Suintement،exsudation،suage
هو أن یحدث علی البدن بثرة فینتفخ ثم یتنفط ثم یتثقب فیخرج منها شی‌ء شبیه بالعرق لا یزال یطول، و ربما کان له حرکة کدودة تحت الجلد. قال القرشی: هذا فی الحقیقة لیس بعرق و إنّما هو حیوان یتولّد فی البدن کما یتولّد باقی أصناف الدود و فارسیه رشته.

عرق النّسا:

[فی الانکلیزیة]Sciatic nerve،sciatica
[فی الفرنسیة]Nerf sciatique،la sciatique
بکسر العین و سکون الراء هو وجع من أوجاع المفاصل یبتدئ من مفصل الورک و ینزل إلی خلف علی الفخذ و یمتدّ إلی الرّکبة، و ربما یبلغ الکعب و النّسا بالفتح و القصر اسم عرق مخصوص و هو ورید یمتدّ علی الفخذ من الوحشی إلی الکعب، فالقیاس أن یقال وجع النّسا، لکنّ العادة جرت بتسمیة وجع النّسا بعرق النّسا، و تقدیر الکلام وجع العرق الذی هو النّسا، فالإضافة بیانیة، هکذا فی شرح القانونچة و بحر الجواهر. و یقول فی الوافیة: هو العرق الذی ینزل من الکفل أو الورک إلی الکعب و أصغر الأصابع. و النّسا: اسم لعرق
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1180
ینحدر من أسفل الظهر إلی أصغر الأصابع «1».

العروج:

[فی الانکلیزیة]Conduct،course،stop
[فی الفرنسیة]Conduite،cheminement،arret
قد سبق فی لفظ السلوک.

العروض:

[فی الانکلیزیة]Road at the bottom of a mountain،prosody
[فی الفرنسیة]Chemin au pied d'une montagne،prosodie
بالفتح طریق الجبل، و اسم لمکّة و للمدینة.
و للرکن الآخر من المصراع الأول لبیت الشعر.
و اسم لعلم یوزن به الشّعر، کذا فی المنتخب.
و فی المهذّب: العروض بالفتح مکة و المدینة و میزان الشعر و طریقة ذلک، و یجمع علی الأعاریض و العروضات «2».

العریض:

[فی الانکلیزیة]Al -Arid)prosodic metre(
[فی الفرنسیة]Al -Arid)metre en prosodie(
کالکریم عند أهل العروض اسم لبحر هو مقلوب الطویل و وزنه: مفاعیلن فعولن، کما مرّ ذلک فی لفظ الطویل «3».

العزام:

[فی الانکلیزیة]Determination،will
[فی الفرنسیة]Determination،volonte
قد سبق فی لفظ الإرادة.

العزل:

[فی الانکلیزیة]Isolation،dissmissal،revocation
[فی الفرنسیة]Isolation،renvoi،revocation
بالفتح و سکون الزای المعجمة و بالفارسیة بمعنی: منع شخص عن العمل، و الفصل، و الإنزال خارجا. و عند بعض البلغاء هو: التکلم بکلام لا یصل بقراءته إلی اللسان، و مثاله هذا الشعر:
الحذر أیّها الإمام الأمین الحذر أیّها الهمام العظیم نحن هنا و قمرنا معنا تعال و أنظر
و هذا من مخترعات الشاعر الهندی أمیر خسرو الدهلوی، کذا فی جامع الصنائع «4».

العزلة:

[فی الانکلیزیة]Solitude،loneliness
[فی الفرنسیة]Solitude،isolement
سبق تفسیرها فی لفظ الخلوة.

العزم:

[فی الانکلیزیة]Decision،intention،resolution volition
[فی الفرنسیة]Decision،intention،resolution،volition
بالفتح و الضم و سکون الزاء المعجمة هو جزم الإرادة أی المیل بعد التردّد الحاصل من الدواعی المختلفة المنبعثة من الآراء العقلیة و الشهوات و النغزات النفسانیة، فإن لم یترجّح أحد الطرفین حصل التحیّر، و إن ترجّح حصل العزم و هو من الکیفیات النفسانیة، کذا فی شرح المواقف فی خاتمة القدرة. و فی العارفیة حاشیة شرح الوقایة النّیة و العزم متّحدان معنی انتهی.
و قیل من لم یوطّن نفسه علی المعصیة و إنّما مرّ ذلک بفکره من غیر استقرار یسمّی هذا همّا، و یفرّق بینه و بین العزم بأنّ فی العزم یوطّن نفسه
______________________________
(1) و در وافیه گوید آنچه از سرین فرود آید سوی پس شتالنگ و انگشت خورد آن را عرق النسا گویند و نسا نام رگیست که از سرین تا انگشت خورد فرود آمده.
(2) بالفتح راه کوه و نام مکه و مدینة و رکن آخر از مصراع اوّل بیت و علمی است که میزان شعر از ان موزون کنند کذا فی المنتخب. و فی المهذب العروض بالفتح مکه و مدینه و ترازوی شعر و طریقه آن الاعاریض و العروضات جماعة.
(3) کالکریم نزد عروضیان اسم بحریست مقلوب طویل و وزنش مفاعیلن فعولن است چنانکه گذشت در لفظ طویل.
(4) بالفتح و سکون الزاء المعجمة در لغت بیکار کردن کسی را و جدا کردن و انزال کردن خارج فرج. و نزد بعضی بلغاء آنست که کلام در خواندن بزبان نرسد مثاله شعر.
هان ای امام امین هان ای همام مهین مائیم و آن مه ما با ما بیا و به بین
و این از مخترعات امیر خسرو دهلویست کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1181
علی المعصیة، و لذا یأثم بالعزم علی المعصیة.
قال القاضی و إلی هذا ذهب عامة السّلف و أهل العلم من الفقهاء و المحدّثین.

العزیز:

[فی الانکلیزیة]Hadith reported by two or three men
[فی الفرنسیة]
Hadith rapporte par deux ou trois Personne
Eبالزاء المعجمة اختلف المحدّثون فی تعریفه. فقال ابن مندة و قرره ابن الصلاح و النووی هو حدیث یرویه اثنان أو ثلاثة، فعلی هذا بینه و بین المشهور عموم من وجه فإنّ المشهور ما رواه أکثر من اثنین، أی یکون له طرق فوق اثنین ما لم یجتمع شروط التواتر.
و قیل هو ما لا یرویه أقلّ من اثنین عن اثنین أی عن أقل من اثنین إذ توالی روایة اثنین فقط عن اثنین فقط لا یکاد یوجد، فیشتمل ما یوجد فی بعض مواضع إسناده ثلاثة أو أکثر إذ الأقل هو المعتبر و الحاکم علی الأکثر فی السّند فی هذا العلم. و حاصله أنّ العزیز ما یروی باثنین فی بعض المواضع و لا یروی بأقلّ فی موضع ما، فخرج المتواتر و المشهور و الغریب، هکذا یفهم من شرح النخبة و حواشیه. و فی خلاصة الخلاصة العزیز ما رواه اثنان أو ثلاثة من المجمع عدالته و یکون دون المشهور فی عدد الرجال و الإشاعة، و المشهور ما رواه جماعة لا تبلغ حدّ التواتر ممّن یجمع علی عدالته.

العزیمة:

[فی الانکلیزیة]Duties dictated by God
[فی الفرنسیة]Devoirs prescrits par Dieu
عند الأصولیین مقابلة للرّخصة کما مرّ، و هی تشتمل الفرض و الواجب و السّنة و النّفل و المباح و الحرام و المکروه. و قیل هی الفرض و الواجب و الحرام و المکروه لا غیر، إذ السّنّة شرعت تکمیلا للفرائض و تبعا لها، و کذا النّفل شرع جبرا لنقصان تمکّن فی العزیمة و هی الفرض کذا فی معدن الغرائب.

العشرة:

[فی الانکلیزیة]Frequenting،company،delight،enjoyment
[فی الفرنسیة]Frequentation،compagnie،jouissance
بکسر العین و سکون الشین المعجمة و بالفارسیة: إحسان المعاشرة. و عند الصوفیة هی: لذّة الأنس بالحقّ تعالی مع الشعور، کذا فی کشف اللغات «1».

العشق:

[فی الانکلیزیة]Burning love،passion
[فی الفرنسیة]Amour ardent،passion
بالکسر و الفتح و سکون الشین المعجمة حدّه عند أهل السلوک بذل مالک و تحمّل ما علیک. و قیل هو آخر مرتبة المحبة، و المحبة أوّل درجة العشق، کذا فی خلاصة السلوک.
و قیل هو عبارة عن إفراط المحبة و شدّتها. و قیل نار تقع فی القلب فتحرق ما سوی المحبوب.
و قیل هو بحر البلاء. و قیل هو إحراق و قتل و بعده بعطاء اللّه تعالی حیاة لا فناء له. و قیل جنون إلهیّ رفض بناء العقل. و قیل قیام القلب مع المعشوق بلا واسطة. یقول الشیخ مینا:
العشق مأخوذ من العشقة و هی نبتة تتسلّق علی الجذوع فتجعلها یابسة، بینما هی تکون خضراء و نضرة. إذا، فالعشق متی حلّ فی بدن یجعل صاحبه یابسا و ممحوا، و بدنه ضعیفا و لکن قلبه و روحه منوّرة، کذا فی مجمع السلوک «2».
و فی الإنسان الکامل فی باب الإرادة و فی
______________________________
(1) بکسر عین و سکون شین معجمه زندگانی نیک کردن و نزد صوفیه لذت انس است با حق تعالی با شعور کذا فی کشف اللغات.
(2) شیخ مینا میفرماید عشق مأخوذ است از عشقه و آن گیاهیست که بر تنه هر درختی که به پیچد آن را خشک سازد و خود تر و تازه باشد پس عشق بر هر تنی که در آید غیر محبوب را خشک کند و محو گرداند و آن تن را ضعیف سازد و دل و روح را منور گرداند کذا فی مجمع السلوک.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1182
مقام العشق یری العاشق معشوقه فلا یعرفه کما روی عن مجنون لیلی أنّها مرّت به ذات یوم فدعته إلیها لتحدّثه فقال لها: دعنی عنک فإنی مشغول عنک بلیلی، و هذا آخر مقامات الوصول و القرب فیها ینکر العارف معروفه، فلا یبقی عارفا و لا معروفا و لا عاشقا و لا معشوقا، و لا یبقی إلّا العشق وحده. فالعشق هو الذات المحض الصّرف الذی لا یدخل تحت رسم و لا اسم و لا نعت و لا وصف. فالعشق فی ابتداء ظهوره یفنی العاشق حتی لا یبقی له اسم و لا وصف و لا رسم، فإذا امتحق العاشق و طمس أخذ العشق فی فناء المعشوق، فلا یزال یفنی منه الاسم ثم الوصف ثم الذات، فلا یبقی عاشقا و لا معشوقا، و حینئذ یظهر العشق بالصورتین و یتّصف بالصفتین فیسمّی بالعاشق و یسمّی بالمعشوق. و فی الصحائف یقول فی الصفحة التاسعة عشرة: العشق عبارة عن فرط المحبّة و هو علی خمس درجات.
الأولی: فقدان القلب. و من لیس بمفقود القلب فلیس بعاشق.
الثانیة: تأسّف العاشق. و فی هذه الحالة عند ما یکون بدون معشوقه یتأسّف علی کلّ لحظة من عمره.
الثالثة: الوجد.
الرابعة: عدم الصبر حیث قیل:
الصّبر عنک مذموم عواقبه و الصّبر فی سائر الأشیاء محمود
الخامسة: الصّبابة، فالعاشق فی هذه المرحلة یکون مدهوشا، و لغلبة العشق علیه یکون بلا وعی.
و یقول فی کشف اللغات: العشق جامع الکمالات و لیس هذا إلّا للحقّ. و یقول الشیخ فخر الدین العراقی: العشق إشارة للذات الأحدیة المطلقة. و هذا ما اختاره المتأخرون.
و العاشق هو الذی لم یبق فیه أثر للعقل، و لیس لدیه خبر عن رأسه و قدمه. و قد حرّم علی نفسه النوم و الطعام. لسانه مشغول بالذکر و قلبه بالفکر و روحه بالمشاهدة «1».

العشوة:

[فی الانکلیزیة]Short -sightedness،manifestation،incarnation
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1182 العشوة: … ص: 1182
فی الفرنسیة]Myopie،manifestation،incarnation
بالکسر، هی الغمزة بالعین. و فی اصطلاح العشاق: العشوة هی تجلّی الجمال، کذا فی کشف اللغات «2».

العصب:

[فی الانکلیزیة]Suppression of a vowel
[فی الفرنسیة]Suppression d'une voyelle
بالفتح و سکون الصاد المهملة عند أهل العروض إسکان الخامس المتحرّک من الجزء کما فی عنوان الشرف. و یقول فی جامع الصنائع: العصب بتسکین الصاد هو تسکین
______________________________
(1) و در صحائف در صحیفه نوزدهم گوید عشق که عبارت است از افراط محبت پنج درجه دارد اوّل فقدان دل و من لیس بمفقود القلب لیس بعاشق دوم تاسف عاشق درین مقام بی‌معشوق خویش هر دم از حیات متأسف بود سوم وجد چهارم بی‌صبری گوید شعر.
الصبر عنک مذموم عواقبه و الصبر فی سائر الاشیاء محمود
پنجم صبابت است عاشق درین مقام مدهوش بود و از غلبه عشق بی‌هوش. و در کشف اللغات گوید عشق جمعیت کمالات را گویند و این جز حق را نبرد و شیخ فخر الدین عراقی عشق اشارت بذات احدیت مطلقه کرده است و اختیار جمله متأخرین همین است و عاشق آن را گویند که اثر عقل درو نباشد و خبر از سر و پا ندارد و خواب و خور بر خود حرام گرداند زبان بذکر و دل بفکر و جان بمشاهده او مشغول دارد.
(2) بالکسر کرشمه و در اصطلاح عاشقان عشوه تجلی جمال را گویند کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1183
الخامس من مفاعلتن بحیث یصیر مفاعیلن «1».

العصبة:

[فی الانکلیزیة]
Agnates) relatives through the father's side (
[فی الفرنسیة]proches parents paternels،agnats
بفتحتین فی اللغة من کان قرابته لأبیه و کأنّها جمع عاصب و إن لم یسمع به، من عصب القوم بفلان إذا أحاطوا به. فالأب طرف و الابن طرف و العمّ جانب و الأخ جانب، ثم سمّی بها الواحد، و الجمع و المذکر و المؤنّث.
و قالوا فی مصدرها العصوبة و الذکر یعصّب الأنثی أی یجعلها عصبة. و فی الشریعة کل من یأخذ من التّرکة ما أبقته أصحاب الفرائض أی جنسها واحدا کان أو أکثر، أی یصدق علیه ذلک سواء وجد صاحب فرض أو لم یوجد فلا یخرج عن الحدّ العصبات مع عدم أصحاب الفروض. ثم العصبة نوعان: نسبیة کالابن و سببیة و هو مولی العتاقة أی المعتق بالکسر مذکرا کان أو مؤنّثا. و النّسبیة ثلاثة أقسام:
عصبة بنفسه و هو کلّ ذکر لا یدخل فی نسبته إلی المیّت أنثی. فإن قلت الأخ لأب و أم عصبة بنفسه مع أنّ الأم داخلة فی نسبته. قلت قرابة الأب أصل فی استحقاق العصوبة فإنّها إذا انفردت کفت فی إثبات العصوبة بخلاف قرابة الأم فهی ملغاة لکنها جعلناها بمنزلة وصف زائد فرجّحنا بها الأخ لأب و أم علی الأخ لأب، و هم أربعة أصناف: جزء المیّت کالابن و ابن الابن و إن سفلوا و أصله کالأب و أب الأب و إن علوا، و جزء أبیه کالأخوة و بنیهم و إن سفلوا و جزء جدّه کالأعمام و بنیهم و إن سفلوا، و عصبة بغیره و هو من یصیر عصبة بذلک الغیر کالنّسوة اللاتی فرضهنّ النّصف و الثلثان یصرن عصبة بأخوتهن کالبنت و الأخت لأب و أم و الأخت لأب، و عصبة مع غیره و هو کلّ أنثی تصیر عصبة مع أنثی أخری کالأخت مع البنت.
و الفرق بینهما أنّ الغیر فی العصبة بغیره یکون عصبة بنفسه فیتعدّی بسببه العصوبة إلی الأنثی، و فی العصبة مع غیره لا یکون عصبة أصلا بل تکون عصوبة تلک العصبة مجامعة لذلک الغیر، هکذا فی الشریفیة.

العصمة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Infallibility،vertue،chastity
[فی الفرنسیة]Infaillibilite،vertu،chastete
بالکسر و سکون الصاد هی عند الأشاعرة أن لا یخلق اللّه فی العبد ذنبا بناء علی ما ذهبوا إلیه من استناد الأشیاء کلّها إلی الفاعل المختار ابتداء. و قیل العصمة عند الأشاعرة هی خلق قدرة الطّاعة و یجی‌ء فی لفظ اللطف أیضا. و عند الحکماء ملکة نفسانیة تمنع صاحبها من الفجور أی المعاصی بناء علی ما ذهبوا إلیه من القول بالإیجاب و اعتبار استعداد القوابل، و تتوقّف علی العلم بمعایب المعاصی و مناقب الطاعات فإنّه الزاجر عن المعصیة و الداعی إلی الطاعة، لأنّ الهیئة المانعة من الفجور إذا تحقّقت فی النفس و علم صاحبها ما یترتّب علی المعاصی من المضار و علی الطاعات من المنافع تصیر راسخة، فیطیع و لا یعصی، و تتأکّد هذه الملکة فی الأنبیاء بتتابع الوحی إلیهم بالأوامر و النواهی، و الاعتراض علیهم علی ما یصدر عنهم من الصغائر سهوا أو عمدا عند من یجوّز تعمّدها، و من ترک الأولی و الأفضل، فإنّ الصفات النفسانیة تکون فی ابتداء حصولها أحوالا أی غیر راسخة ثم تصیر ملکات أی راسخة فی محلّها بالتدریج. و قیل العصمة خاصیة فی نفس الشخص أو فی بدنه یمتنع بسببها صدور الذنب عنه. و ردّ ذلک بالعقل
______________________________
(1) و در جامع الصنائع گوید که عصب بتسکین صاد تسکین پنجم باشد از مفاعلتن تا مفاعیلن گردد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1184
و النقل، أمّا العقل فلأنه لو کان کذلک لما استحقّ صاحبها المدح علی عصمته و لامتنع تکلیفه و بطل الأمر و النهی و الثواب و العقاب.
و أما النقل فلقوله تعالی قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَ «1»، فإنّ الآیة تدلّ علی أنّ النبی مثل الأمة فی جواز صدور المعصیة عنه.

فائدة:

اختلف فی عصمة الملائکة. فللنّافی وجوه منها قوله تعالی قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها «2»، الآیة إذ فی هذا القول منهم غیبة لمن یجعله اللّه خلیفة بذکر مثالبه. و فیه العجب و تزکیة النفس. و للمثبت أیضا وجوه منها قوله تعالی: لا یَعْصُونَ اللَّهَ ما أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ «3»، و لا قاطع فیه أی فی هذا المبحث، و الغایة الظّنّ.

فائدة:

أجمع أهل الملل و الشّرائع کلّها علی وجوب عصمة الأنبیاء عن تعمّد الکذب فیما دلّ المعجزة علی صدقهم فیه کدعوی الرّسالة و ما یبلّغونه من اللّه إلی الخلائق. و فی جواز صدور الکذب عنهم فیما ذکر سهوا و نسیانا خلاف.
فمنعه الاستاذ أبو إسحاق و کثیر من الأئمة، و جوّزه القاضی. و أما ما سوی الکذب فی التبلیغ من الکفر و غیره، فالکفر اجتمعت الأمة علی عصمتهم عنه قبل النّبوّة و بعدها. و لا خلاف لأحد منهم فی ذلک إلّا أنّ الأزارقة من الخوارج جوّزوا علیهم الذّنب، و کلّ ذنب عندهم کفر، فلزم لهم تجویز الکفر. بل یحکی عنهم بجواز بعثة نبیّ علم اللّه تعالی أنّه یکفر بعد نبوّته. نعوذ باللّه من هذا القول الباطل.
و أمّا غیر الکفر فإمّا کبائر أو صغائر، و کلّ منهما إمّا عمدا أو سهوا. أمّا الکبائر عمدا فمنعه الجمهور من المحقّقین و الأئمة إلّا الحشویّة، و الأکثر علی امتناعه سمعا. و قالت المعتزلة بل عقلا. و أمّا سهوا فجوّزه الأکثرون و المختار خلافه. و أمّا الصغائر عمدا فجوّزه الجمهور إلّا الجبّائی فإنّه لم یجوّز ظهور صغیرة إلّا سهوا، و هذا فیما لیس من الصّغائر الخسیّة، و هی ما یلحق بها فاعلها بالأراذل و السّفلة و یحکم علیه بالخسّة و دناءة الهمّة کسرقة حبّة أو لقمة. و أمّا صدور الصغائر سهوا فهو جائز اتفاقا من أکثر الأشاعرة و أکثر المعتزلة إلّا الصغائر الخسّیة. و قال الجاحظ یجوز صدور غیر الصغائر الخسیة سهوا بشرط أن ینبّهوا علیه فیتنبّهوا علیه، و قد تبعه کثیر من المتأخّرین من المعتزلة کالنّظّام و الأصمّ و جعفر بن بشرویه.
و یقول الأشاعرة هذا کله بعد الوحی و النبوّة، و أما قبل ذلک فقال أکثر أصحابنا لا یمتنع أن یصدر عنهم کبیرة. و قال أکثر المعتزلة یمتنع الکبیرة و إن مآب منها. و قالت الروافض لا یجوز علیهم صغیرة و لا کبیرة لا عمدا و لا سهوا و لا خطأ فی التأویل، بل هم مبرّءون عنها بأسرها قبل الوحی و بعده. و إن شئت الزیادة فارجع إلی شرح المواقف و شرح الطوالع. اعلم أنّ العصمة المؤثمة عند الفقهاء هی عصمة نفس من القتل حقا للّه تعالی، و العصمة المقوّمة هی عصمة نفس من القتل حقا للعبد، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الجهاد فی بیان الأراضی العشریة و الخراجیة.

العضادة:

[فی الانکلیزیة]Alidade
[فی الفرنسیة]Alidade
فی علم الأسطرلاب: عبارة عن جسم یربط علی سطح الحجرة، و عند الحاجة
______________________________
(1) فصلت/ 6
(2) البقرة/ 30
(3) التحریم/ 6
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1185
یحرّکونه. و حینئذ إذا کانت العضادة هکذا.
بحیث یضعون شظیة الارتفاع علی خطّ العلاقة فالعضادة تکون منصّفة لسطح ذلک. و یقال لتلک العضادة العضادة التامة. و أمّا إذا کانت علی نحو بحیث ینطبق طرقها علی الخط، فتلک العضادة تسمّی المحرفة. و الشظیة هی الطرف الدقیق للعضادة. و العضادة بکسر العین و تخفیف الضاد المعجمة مأخوذ من عضاد فی الباب، و هما قطعتان من الخشب علی شکل مسطرتین من کلا جانبی الباب.
و قال بعضهم: بفتح العین و تشدید الضاد، و هی مشتقة من العضد بمعنی المساعدة، لأنّها تساعد المنجّم فی أعمال الأسطرلاب. کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح العشرین باب.
و یقول فی منتخب اللغات: عضادة بالضم: خشبة الباب، و هی التی تسمّی عضد الباب. و بالکسر هی الکیّة علی عضد البغال «1».

العضب:

[فی الانکلیزیة]Suppression of a syllable)in prosody(
[فی الفرنسیة]Suppression d'une syllable)en prosodie(
بالفتح و سکون الضاد المعجمة عند أهل العروض هو خرم مفاعلتن سالما، و الخرم إسقاط أول الوتد المجموع کذا فی رسالة قطب الدین السرخسی. و فی بعض الرسائل الخرم إسقاط أول متحرّک من الوتد المجموع إذا کان الجزء صدر البیت.

العضلة:

[فی الانکلیزیة]Muscle
[فی الفرنسیة]Muscle
بفتح العین و الضاد المعجمة هی کلّ عضو معها لحم کذا فی القاموس. و فی المقاصد «2» هی عضو مرکّب من العصب و من جسم شبیه بالعصب ینبت فی أطراف العظام و یسمّی رباطا انتهی. و فی العلمی حاشیة هدایة الحکمة هی جسم مرکّب من العصب و الرباط و اللحم. و فی بحر الجواهر هی جسم مرکّب من العصب و الرباط و اللحم الأحمر و الغشاء. و عضلة مکررة و العضلة المکرّرة هی عضلتان مائلتان تنبسطان بالفم. و عضلتا الظّهر هما عضلتان تجعلان الظهر یمیل إلی الخلف فیصبح اثنین. و العضلتان العریضتان هما عضلتان علی الوجه من جانبین تتصل بهما الشفة اثناء حرکتها. و یقول صاحب الذخیرة: إنّ عدد عضلات بدن الإنسان خمسمائة و خمسة عشر علی أصحّ الأقوال. و یقول الشیخ الرئیس إنّها خمسمائة و تسعة و عشرون «3».

العضو:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Limb،member،organ
[فی الفرنسیة]Membre،organe
بالضم و الکسر و سکون الضاد المعجمة لغة اندام، الأعضاء الجمع. و عرّف الأعضاء بأنها أجسام کثیفة متولّدة من أول مزاج الأخلاط.
______________________________
(1) در علم اسطرلاب عبارتست از جسمی که بر پشت حجره بسته باشند و در وقت حاجت آن را حرکت دهند پس اگر عضاده چنان باشد که چون شظیّه ارتفاع بر خط علاقة نهند خط علاقه منصّف سطح آن عضاده باشد آن عضاده را عضاده تام گویند و اگر بر وجهی باشد که طرف او بر خط منطبق بود آن را عضاده محرف خوانند و شظیّه طرف باریک عضاده را گویند و عضاده بکسر عین و تخفیف ضاد معجمه مأخوذ است از عضادتی الباب و آن دو چوب باشد بر شکل دو مسطره از دو جانب در و بعضی گفته‌اند که بفتح عین و تشدید ضاد است مشتق از عضد بمعنی یاری دادن چه یاری‌دهنده است مر منجم را در اعمال اسطرلاب کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح بیست باب. و در منتخب اللغات میگوید عضاده بالضم چوب طرف در که آن را بازوی در گویند و بالکسر داغی که بر بازوی ستور کشند.
(2) المقاصد الجلالیة فی المسائل الطبیة. حاجی خلیفة، کشف الظنون 2/ 1779.
(3) دو عضله کج‌اند که بآن دهان گشاده شود و عضلتا الظهر دو عضله است که پشت را بجانب خلف دو تا می‌کند و عضلتان عریضتان دو عضله است بر رخساره از هر جانب یکی بعضی از حرکتهای لب به این دو عضله است. صاحب ذخیره گوید عدد عضلهای بدن آدمی بقول اصح پانصد و پانزده است و شیخ گوید که پانصد و بیست و نه است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1186
فبقید الکثیفة خرج الأرواح. و بقید متولّدة الخ خرج الأخلاط و الأجرام الفلکیة و المعادن و النباتات. و المراد من الأخلاط الأخلاط المحمودة لیخرج الوسخ و الرّمص. و المراد من مزاج الأخلاط ممزوجها، کما یراد بالخلق المخلوق. و الشی‌ء الذی یحدث من أول امتزاج الأخلاط هو الرطوبات الثانیة، فالمعنی أنّ الأعضاء أجسام کثیفة متولّدة من أول ممتزج من الأخلاط المحمودة أی الرطوبة الثانیة بعد استحالات، کما یجی‌ء بیانها فی لفظ الهضم.
و التولّد منها قد یکون بلا واسطة کالأعضاء الآلیة أی المرکّبة، و هذا التولّد مثل تولّد الأخلاط من أول مزاج الأرکان أی من أول ممتزج منها و هو النبات إمّا بلا واسطة کالأخلاط المستحیلة عن النبات أو بواسطة کالمستحیلة من الأغذیة الحیوانیة کاللحم.

التقسیم:

الأعضاء إمّا رئیسة أو غیر رئیسة. فالرئیسة هی التی تکون مبادی للقوی محتاجا إلیها فی بقاء الشخص، و هی القلب إذ هو مبدأ قوة الحیاة، و الدماغ إذ هو مبدأ قوة الحسّ و الحرکة، و الکبد لأنّه مبدأ قوة التغذیة؛ أو فی بقاء النوع و هی هذه الثلاثة مع رابع و هو الأنثیان. و غیر الرئیسة تنقسم إلی خادمة الرئیسة و غیر خادمها، و الأولی هی ما لا یکون مبدأ و لکن تکون معیّنة و مؤدیة کالأعصاب للدماغ و الشرایین للقلب و الأوردة للکبد و أوعیة المنی للأنثیین، و الثانیة تنقسم إلی مرءوسة و غیر مرءوسة. فالمرءوسة هی التی لا تکون مبدأ و لا معیّنة بل یجری إلیها القوی من الأعضاء الرئیسة کالکلی و المعدة و الطّحال و الرّئة، و غیر المرءوسة هی التی لا تکون رئیسة و لا خادمة لها و لا مرءوسة، فهی التی تختصّ بقوی غریزیة، و لا یجری إلیها من الأعضاء الرئیسة قوی أخری کالعظام و الغضاریف، فظهر أنّ بعض الأعضاء معطی و بعضها قابل و بعضها قابل و معطی و بعضها لا معطی و لا قابل کذا فی شرح القانونچه. و فی بحر الجواهر الخادمة للرئیسة هی التی ینتفی فیها المبدئیة دون الإعانة. و أمّا المرءوسة بلا خدمة فهی التی ینتفی فیها الأمران دون القبول و الأعضاء الغیر المرءوسة و لا الرئیسة فهی التی ینتفی فیها الأمور الثلاثة، و الأعضاء الخادمة تطلق علی کلّ ما یتمّ به عمل آخر و هو إمّا أن یخدم خدمة مهیّئة و هی تتقدّم فعل الرئیس و تسمّی منفعة و إمّا أن یخدم خدمة مؤدّیة و هی تتأخّر عن فعله و یسمّی خدمة علی الإطلاق انتهی. و أیضا تنقسم إلی بسیطة و مرکّبة. فالبسیطة و تسمّی بالمفردة و المتشابه الأجزاء أیضا هی التی أیّ جزء محسوس أخذ منها کان مشارکا للکلّ فی الحدّ و الاسم کالعظم و العصب و نحو ذلک. و قید المحسوس احتراز عن الأجزاء العنصریة الغیر المحسوسة. و المرکّبة و تسمّی آلیة أیضا بخلافها کالید و الرأس. إن قلت الشریان بسیط مع أنّ قطعته الصغیرة جدا بحیث لا یکون فیها تجویف لا تسمّی شریانا. قلت لا یقال لهذه القطعة جزء شریان لأنّ الشریان هی المشتمل علی شکل له تجویف. ثم الاعضاء الأصلیة هی الأعظام و الأعصاب و العروق. و قیل هی التی تتولّد من المنی، و الأعضاء الطرفیة هی الواقعة فی أطراف البدن، و أعضاء الغذاء هی المعدة و الکبد و الطّحال، و أعضاء التناسل الخصیتان مع العروق المتّصلة بهما.

العطاء:

[فی الانکلیزیة]Gift،pay
[فی الفرنسیة]Don،solde،paie
بالفتح و تخفیف الطاء یقارب الرّزق إلّا أنّ الفقهاء فرّقوا بینهما. فقیل الرّزق ما یخرج من بیت المال للجندی مثلا کلّ شهر، و العطاء ما یخرج له فی کلّ سنة مرة أو مرتین. و عن الحلوائی العطاء ما یخرج کلّ سنة أو شهر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1187
و الرّزق یوما بیوم. و فی شرح القدوری «1»:
العطاء ما یفرض للمقاتلین و الرّزق ما یجعل لفقراء المسلمین إذا لم یکونوا مقاتلة کذا فی المغرب، هکذا فی البرجندی فی کتاب الجهاد فی ذکر الجزیة، و العطیّة مرادف العطاء. و فی جامع الرموز الرّزق یقال للعطاء الجاری دنیویا أو دینیا و للنصیب و لما یصل إلی الجوف و یتغذی به. و فی فصل العاقلة «2» العطاء ما فرض لإنسان فی بیت المال فی کلّ سنة لا لحاجته، و الرّزق ما فرض له بقدر حاجته، و الکفایة ما فرض له کلّ شهر أو یوم مما یکفیه کما فی الکرمانی. و فی الظهیریة أنّ العطیة ما فرض للمقاتلة و الرّزق ما لغیرهم من فقراء المسلمین، فإن اجتمع العطیة و الرّزق فی أحد أخذ الدّیة من العطیة کما فی الاختیار انتهی.

العطف:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Inflexion،conjunction،coordination
[فی الفرنسیة]Inflexion،conjonction،coordination
بالفتح و سکون الطاء المهملة فی اللغة الإمالة. و عند النحاة یطلق علی المعنی المصدری و هو أن یمیل المعطوف إلی المعطوف علیه فی الإعراب أو الحکم کما وقع فی المکمل «3»، و علی المعطوف و هو مشترک بین معنیین الأول العطف بالحرف و یسمّی عطف النّسق بفتح النون و السین أیضا لکونه مع متبوعه علی نسق واحد، و هو تابع یقصد مع متبوعه متوسطا بینهما إلی إحدی الحروف العشرة، و هی الواو و الفاء و ثم و حتی و أو و أمّا و أم و لا و بل و لکن، و قد یجی‌ء إلّا أیضا علی قلّة کما فی المغنی. و المراد بکون المتبوع مقصودا أن لا یذکر لتوطئة ذکر التابع، فخرج جمیع التوابع.
أمّا غیر البدل فلعدم کونه مقصودا. و أمّا البدل فلکونه مقصودا دون المتبوع. و لا یخرج المعطوف بلا و بل و لکن و أم و أمّا و أو لعدم کون متبوعه مذکورا توطئة. و قید التوسّط لزیادة التوضیح لأنّ الحدّ تام بدونه جمعا و منعا هکذا فی شروح الکافیة؛ إلّا أنّهم زادوا قید النسبة فإنهم قالوا هو تابع مقصود بالنسبة مع متبوعه لأنّهم أرادوا تعریف نوع منه و هو عطف الاسم علی الاسم. و أمّا نحن فأردنا تعریفه بحیث یشتمل غیره أیضا کعطف الجملة علی الجملة التی لا محلّ لها من الإعراب لظهور أنّ التابع هناک غیر مقصود بالنسبة مع متبوعه، إذ لا نسبة هناک مع المتبوع، کما وقع فی الهداد.

التقسیم‌

فی المغنی العطف ثلاثة أقسام. الأول العطف علی اللفظ و هو الأصل، نحو لیس زید بقائم و لا قاعد بالجر، و شرطه إمکان توجّه العامل إلی المعطوف. فلا یجوز فی نحو ما جاءنی من امرأة و لا زید إلّا الرفع عطفا علی الموضع لأنّ من الزائدة لا تعمل فی المعارف.
و الثانی العطف علی المحلّ و یسمّی بالعطف
______________________________
(1) القدوری مختصر فی فقه الحنفیة، سمّی باسم مؤلفه و هو العلامة ابو الحسین احمد بن محمد بن جعفر بن حمدان البغدادی المعروف. بالقدوری الحنفی (- 428 ه). أما شرح القدوری فللزاهدی، نجم الدین ابو الرجاء مختار بن محمود بن محمد الزاهری القزوینی (- 658 ه) سلسلة فهارس الکتبات الخطیة النادرة، فهرس کتب المکتبة الازهریة 1364 ه/ 1945 م، 1365 ه/ 1946 م طبعة الأزهر، ج 2/ 193، 235.
(2) فصل أو باب معروف فی بعض کتب الفقه.
(3) المکمل فی شرح المفصل، الشرح لمظهر الدین محمد من علماء القرن السابع الهجری علی المفصل لأبی القاسم محمود بن عمر الزمخشری (- 538 ه) و قد فرغ من تألیفه أی الشرح عام (659 ه)
کشف الظنون 2/ 1776، فهرس الکتب العربیة بدار الکتب المصریة لغایة 1925 م، طبع 1345 ه/ 1926 م، 2/ 164.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1188
علی الموضع أیضا نحو لیس زید بقائم و لا قاعدا بالنصب، و له عند المحقّقین شروط ثلاثة.
أولها إمکان ظهور ذلک المحلّ فی الفصیح. ألا تری أنّه یجوز فی لیس زید بقائم أن تسقط الباء فتنصب؛ و علی هذا فلا یجوز مررت بزید و عمروا خلافا لابن جنّی لأنّه یجوّز مررت زیدا. ثانیها أن یکون الموضع بحق الأصالة فلا یجوز هذا ضارب زیدا و أخیه خلافا للبغدادیین لأنّ الوصف المستوفی بشروط العمل الأصل أعماله لا الإضافة. ثالثها وجود المحرز أی الطالب لذلک المحلّ خلافا للکوفیین و بعض البصریین. و لذا امتنع أن زیدا و عمروا قائمان و ذلک لأنّ الطالب لرفع زید هو الابتداء أی التجرّد عن العوامل اللفظیة و قد زال بدخول إنّ و من الغریب قول أبی حیان، إنّ من شرط العطف علی الموضع أنّ یکون للمعطوف علیه لفظا و موضع فجعل صورة المسألة شرطا لها، ثم إنّه أسقط الشرط الأول و لا بد منه. الثالث العطف عل التوهّم و یسمّی فی القرآن العطف علی المعنی نحو لیس زید قائما و لا قاعد بالخفض علی توهّم دخول الباء فی الخبر، و شرط جوازه صحّة دخول ذلک العامل المتوهّم و شرط حسنه کثرة دخوله هناک کما فی المثال المذکور، و یقع هذا فی المجرور کما عرفت و فی المجزوم نحو: لَوْ لا أَخَّرْتَنِی إِلی أَجَلٍ قَرِیبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَکُنْ مِنَ الصَّالِحِینَ «1» لأنّ معنی لو لا أخرتنی فأصّدّق و معنی إن أخّرتنی أصّدّق واحد. و فی المنصوب نحو قام القوم غیر زید و عمروا بالنصب فإنّ غیر زید فی موضع إلّا زیدا. قال سیبویه: إنّ من الناس من یغلطون فیقولون إنّهم أجمعون ذاهبون، و إنّک و زید ذاهبان و ذلک أنّ معناه معنی الابتداء. و مراده بالغلط ما عبّر عنه غیره بالتوهّم. و فی المنصوب اسما نحو قوله تعالی: وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ «2» فیمن فتح الباء کأنّه قیل وهبنا له إسحاق و من وراء اسحاق یعقوب، و فعلا کقراءة بعضهم: وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ «3» حملا علی معنی ودّوا أن تدهن. و فی المرکّبات کما قیل فی قوله تعالی أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلی قَرْیَةٍ «4» إنّه علی معنی أ رأیت کالذی حاجّ و کالذی مرّ، انتهی ما فی المغنی.

فائدة:

عطف الاسمیة علی الفعلیة و بالعکس فیه ثلاثة مذاهب، الجواز مطلقا و المنع مطلقا و الجواز فی الواو فقط.

فائدة:

عطف الخبر علی الإنشاء و بالعکس منعه البیانیون و ابن مالک و ابن عصفور «5» و نقله عن الأکثرین و أجازه الصفار «6» و جماعة، و وفّق الشیخ بهاء الدین السبکی «7» بینهما و حاصله أنّ
______________________________
(1) المنافقون/ 10
(2) هود/ 71
(3) القلم/ 9
(4) البقرة/ 259
(5) علی بن مؤمن بن محمد الحضرمی الاشبیلی، أبو الحسن المعروف بابن عصفور، ولد فی اشبیلیة 597 ه/ 1200 م و توفی فی تونس عام 669 ه/ 1271 م. حمل لواء اللغة العربیة فی عصره و له الکثیر من المؤلفات اللغویة الهامة. الاعلام 5/ 27، فوات الوفیات 2/ 93، شذرات الذهب 5/ 330، عنوان الدرایة 188.
(6) هو قاسم بن علی بن محمد بن سلیمان الانصاری البطلیوسی الشهیر بالصّفار. توفی بعد عام 630 ه/ 1233 م. عالم بالنحو و له عدة مؤلفات. الاعلام 5/ 178، بغیة الوعاة 378.
(7) هو أحمد بن علی بن عبد الکافی، ابو حامد بهاء الدین السبکی، ولد عام 719 ه/ 1319 م و توفی قرب مکه عام 763 ه/ 1362 م. فاضل عالم له عدة مؤلفات. الاعلام 1/ 176، البدر الطالع 1/ 81، الدرر الکامنة 1/ 210.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1189
أهل البیان متفقون علی المنع بلاغة، و أکثر النحاة قائلون بجوازه لغة کذا فی المغنی و شرحه. و فی الارشاد «1» عطف الفعل علی الاسم جائز و یجوز عکسه، و عطف الجملة علی المفرد و یجوز عکسه، و عطف الماضی علی المضارع و عکسه أیضا، و یحتاج کلّ إلی تأویل بالوفاق.

فائدة:

عطف القصة علی القصة هو أن یعطف جمل مسوقة لغرض علی جمل مسوقة لغرض آخر لمناسبة بین الغرضین. فکلّما کانت المناسبة أشدّ کان العطف أحسن من غیر نظر إلی کون تلک الجمل خبریة أو إنشائیة. فعلی هذا یشترط أن یکون المعطوف و المعطوف علیه جملا متعددة. و قد یراد بها عطف حاصل مضمون أحدهما علی حاصل مضمون الأخری من غیر نظر إلی الإنشائیة و الخبریة، هکذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة الخیالی فی الخطبة.
فقوله تعالی: فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا «2» إلی قوله وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا «3» لیس من باب عطف الجملة علی الجملة بل من باب ضمّ جمل مسوقة لغرض إلی جمل أخری مسوقة لغرض آخر. و المقصود بالعطف المجموع.
و یجوز أن یراد به عطف الحاصل علی الحاصل، یعنی أنّه لیس المعتمد بالعطف هو الأمر حتی یطلب له مشاکل من أمر أو نهی یعطف علیه، بل المعتمد بالعطف هو الجملة من حیث إنّها وصف ثواب المؤمنین، فهی معطوفة علی الجملة من حیث إنّها وصف عقاب الکافرین کما تقول زید یعاقب بالقید و الإزهاق و بشّر عمروا بالعفو و الإطلاق. ثم هذا المثال یمکن أن یجعل من عطف قصة علی قصة بالمعنی الأول، و إن لم یکن فیه جمل بل جملتان بأن یقال فیه عطف قصة عمرو الدالة علی أحسن حاله علی قصة زید الدالة علی أسوإ حاله، لکنه اقتصر من القصتین علی ما هو العمدة فیهما إذ یفهم منه الباقی منهما، فکأنّه قال: زید یعاقب بالقید و الإزهاق فما أسوأ حاله و ما أخسره إلی غیر ذلک و بشر عمروا بالعفو و الإطلاق فما أحسن حاله و ما أربحه، هکذا فی المطول و حواشیه فی باب الوصل و الفصل.

فائدة:

عطف التلقین و هو أن یلقّن المخاطب المتکلّم بالعطف کما تقول أکرمک فیقول المخاطب و زیدا أی قل و زیدا أیضا، و علی هذا قوله تعالی قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی «4» بعد قوله إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً أی قل وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی. قیل علیه تلقین القائل یقتضی أن یقال و من ذریتک و أجاب عنه جدّی رحمة اللّه علیه فی حاشیته علی البیضاوی بأنّ معنی عطف التلقین أن یقول المخاطب للمتکلّم قل و هذا أیضا عطفا علی ما قلت علی وجه ینبغی لک لا علی وجه قلت أنا مثل أن تقول و من ذریتک لا أن تقول و من ذریتی. و إنّما قال المخاطب و من ذریتی مناسبا لحاله.
______________________________
(1) الارشاد من النحو للشیخ ابی محمد عبد اللّه بن جعفر المعروف بابن درستویه النحوی (- 347 ه). و الارشاد أیضا للشیخ لعلها: الفاضل شهاب الدین أحمد شمس الدین ابن عمر الهندی الدولت‌آبادی شارح الکافیة (- 849 ه) حاجی خلیفة، کشف الظنون 1/ 68.
(2) البقرة/ 24
(3) البقرة/ 25
(4) البقرة/ 124
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1190

فائدة:

عطف أحد المترادفین علی الآخر و یسمّی بالعطف التفسیری أیضا، أنکر المبرّد وقوعه فی القرآن. و قیل المخلّص فی هذا أن یعتقد أنّ مجموع المترادفین یحصّل معنی لا یوجد عند انفرادهما. فإنّ الترکیب یحدث أمرا زائدا. و إذا کانت کثرة الحروف تفید زیادة المعنی فکذلک کثرة الألفاظ. و قد یعطف الشی‌ء علی نفسه تأکیدا کما فی فتح الباری شرح صحیح البخاری.

فائدة:

عطف الخاص علی العام التنبیه علی فضله حتی کأنّه لیس من جنس العام. و سمّاه البعض بالتجرید کأنّه جرّد من الجملة و أفرد بالذّکر تفصیلا و منه: حافِظُوا عَلَی الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطی «1».

فائدة:

عطف العام علی الخاص أنکر بعضهم وجوده فأخطأ، و الفائدة فیه واضحة، و هو التعمیم و أفراد الأول بالذکر اهتماما بشأنه، و منه قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی «2» و النّسک العبادة فهو أعمّ کذا فی الاتقان.

فائدة:

جمعوا علی جواز العطف علی معمولی عامل واحد نحو إنّ زیدا ذاهب و عمرا جالس، و علی معمولات عامل واحد نحو أعلم زید عمرا بکرا جالسا و أبو بکر خالدا سعیدا منطلقا، و أجمعوا علی منع العطف علی معمول أکثر من عاملین نحو إنّ زیدا ضارب أبوه لعمرو و أخاک غلامه بکر و أمّا معمولا عاملین مختلفین فإن لم یکن أحدهما جارا فقال ابن مالک هو ممتنع إجماعا، نحو کان زید آکلا طعامک عمرو و تمرک بکر، و لیس کذلک بل نقل الفارسی الجواز مطلقا عن جماعة، و قیل إنّ منهم الأخفش. و إن کان أحدهما جارا فإن کان الجار مؤخرا نحو زید فی الدار و الحجرة عمرو أو عمرو الحجرة فنقل المهدوی «3» أنّه ممتنع إجماعا و لیس کذلک، بل هو جائز عند من ذکرناه، و إن کان الجار مقدّما نحو فی الدار زید و الحجرة عمرو فالمشهور عن سیبویه المنع و به قال المبرّد و ابن السّرّاج «4». و منع الأخفش الإجازة. قال الکسائی و الفراء و الزجاج فصل قوم منهم الأعلم «5» فقالوا إن ولی المخفوض العاطف کالمثال جاز لأنّه کذا سمع، و لأنّ فیه تعادل المتعاطفات، و إلّا امتنع نحو فی الدار زید و عمرو الحجرة. و الثانی عطف البیان و هو تابع یوضّح أمر المتبوع من الدال علیه لا علی معنی فیه. فبقید الإیضاح خرج التأکید و البدل و عطف النّسق لعدم کونها موضّحة للمتبوع.
و بقولنا من الدّال علیه أی علی المتبوع لا علی معنی فیه أی فی المتبوع خرج الصفة فإنّ الصّفة
______________________________
(1) البقرة/ 238
(2) الانعام/ 162
(3) هو محمد بن محمد، شمس الدین المهدوی الأزهری المالکی، توفی فی مصر عام 1026 ه/ 1617 م، عالم بالنحو و له عدة کتب. الاعلام 7/ 62، خلاصة الأثر 4/ 160
(4) هو محمد بن السری بن سهل، ابو بکر، مات شابا عام 316 ه/ 929 م. إمام فی الأدب و اللغة و النحو، له الکثیر من المؤلفات. الاعلام 6/ 136، بغیة الوعاة 44، وفیات الأعیان 1/ 503، الوافی 3/ 86.
(5) یوسف بن سلیمان بن عیسی الشنتمری الاندلسی، ابو الحجاج المعروف بالأعلم. ولد عام 410 ه/ 1019 م. و توفی فی اشبیلیة عام 476 ه/ 1084 م. عالم فی اللغة و الادب، له العدید من المؤلفات الهامة. الاعلام 8/ 233، وفیات الاعیان 2/ 253، ارشاد الأریب 7/ 307، مرآة الجنان 3/ 159.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1191
تدلّ علی معنی فی المتبوع بخلاف عطف البیان فإنّه یدلّ علی نفس المتبوع نحو اقسم باللّه أبو حفص عمر، و لا یلزم من ذلک أن یکون عطف البیان أوضح من متبوعه بل ینبغی أن یحصل من اجتماعهما إیضاح لم یحصل من أحدهما علی الانفراد، فیصحّ أن یکون الأول أوضح من الثانی، کذا فی العباب و الفوائد الضیائیة، و قد ذکر ما یتعلّق بهذا فی لفظ التوضیح أیضا.

فائدة:

یفترق عطف البیان و البدل فی أمور ثمانیة. الأول: أنّ العطف لا یکون مضمرا و لا تابعا لمضمر لأنّه فی الجوامد نظیر النعت فی المشتقّ، و أمّا البدل فیکون تابعا لضمیر بالاتفاق نحو قوله تعالی: وَ نَرِثُهُ ما یَقُولُ «1» و کذا یکون مضمرا تابعا لمضمر نحو رأیته إیاه، أو لظاهر کرأیت زیدا إیاه و خالف فی ذلک ابن مالک، و الصّواب فی الأول قول الکوفیین أنّه توکید کما فی قمت أنت. الثانی: أنّ البیان لا یخالف متبوعه فی تعریفه و تنکیره و لا یختلف النحاة فی جواز ذلک فی البدل نحو بِالنَّاصِیَةِ، ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ «2». الثالث أنّه لا یکون جملة بخلاف البدل نحو قوله تعالی: ما یُقالُ لَکَ إِلَّا ما قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقابٍ أَلِیمٍ «3»، و هو أصح الأقوال فی عرفت زیدا أ یؤمن هو الرابع: أنّه لا یکون تابعا لجملة بخلاف البدل نحو قوله تعالی اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ، اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً «4» الخامس: أنّه لا یکون فعلا تابعا لفعل بخلاف البدل نحو قوله تعالی: وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ یَلْقَ أَثاماً، یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ «5» السادس: أنّه لا یکون بلفظ الأول و یجوز ذلک فی البدل بشرط أن یکون مع الثانی زیادة بیان کقراءة یعقوب وَ تَری کُلَّ أُمَّةٍ جاثِیَةً کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا «6» بنصب کلّ الثانی، قاله ابن الطراوة «7» و تبعه علی ذلک ابن مالک و ابنه، و حجتهم أنّ الشی‌ء لا یبیّن بنفسه. و الحقّ جواز ذلک فی عطف البیان أیضا. السابع: أنّه لیس فی النیة إحلاله محلّ الأول بخلاف البدل فإنّه فی حکم تکریر العامل، و لذا تعیّن البدل فی نحو أنا الضارب الرجل زید. الثامن: أنّه لیس فی التقدیر من جملة أخری بخلاف البدل و لذا تعیّن البدل فی نحو هند قام عمرو أخوها، و نحو مررت برجل قام عمرو أخوه، و نحو زیدا ضربت عمروا أخاه. و إن شئت الزیادة علی هذا فارجع إلی المغنی.

عطف النّسق:

[فی الانکلیزیة]Conjunction
[فی الفرنسیة]Conjonction
عند النحاة هو العطف بالحرف کما مرّ.

العظم:

[فی الانکلیزیة]Bone
[فی الفرنسیة]Os
بالفتح و سکون الظاء المعجمة استخوان.
و عرّفه الأطباء بأنه عضو بسیط یبلغ صلابته إلی حدّ لا یمکن تثنیته، و من لا یعدّ الأسنان من العظام بل یعدّها من الأعصاب الصلبة الغضروفیة یزید قید غیر حساس لإخراجها، فإنّهم اختلفوا فی کون العظم حسّاسا، و مجموع
______________________________
(1) مریم/ 80
(2) العلق/ 15- 16.
(3) فصلت/ 43.
(4) یس/ 20- 21
(5) الفرقان/ 68- 69.
(6) الجاثیة/ 28
(7) هو سلیمان بن محمد بن عبد اللّه السبائی المالقی، ابو الحسین بن الطراوة، توفی عام 528 ه/ 1134 م. أدیب له شعر جید و رسائل، و له آراء نحویة تفرّد بها، و له عدة کتب. الاعلام 3/ 132، بغیة الوعاة 263.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1192
العظام فی البدن الإنسانی مائتان و ثمانیة و أربعون، سوی السمسانیات و العظم اللامی.

العظم:

[فی الانکلیزیة]Greatness،dimension،measure
[فی الفرنسیة]Grandeur،dimension،mesure
بالضم عند المنجمین یطلق علی قدر من الأقدار المتزایدة کما سیجی‌ء. و عند المهندسین یطلق علی قسم الکمیة المتّصلة. و فی بعض حواشی تحریر أقلیدس الکمیة المتّصلة یقال لأقسامها و هی الخط و السطح و الجسم و المکان و الزمان أعظام. و الأعظام إذا نسب بعضها إلی بعض و قدّر بعضها ببعض یقال لها مقادیر انتهی کلامه.

العفّة:

[فی الانکلیزیة]Vertue،chastity
[فی الفرنسیة]Vertu،chastete
بالکسر و تشدید الفاء هی هیئة للقوة الشهویة متوسّطة بین الفجور و الخمور کما مرّ فی لفظ الخلق. و فی مجمع السلوک العفّة هو ترک الشهوات أی شهوات کلّ شی‌ء.

العفو:

[فی الانکلیزیة]Excess،what remains
[فی الفرنسیة]Excedent،ce qui reste
بالفتح و سکون الفاء لغة الزائد علی النفقة من المال. و شرعا ما زاد علی النّصاب من المال کذا فی جامع الرموز فی کتاب الزکاة.

العفیفة:

[فی الانکلیزیة]Upright،chaste
[فی الفرنسیة]Probe،chaste،integre
کاللطیفة ذات لها صفة بها تغلب علی الشهوة، و حاصله امرأة ذات عفّة. و شرعا امرأة برئة عن الوطء الحرام و التّهمة به، و هذه هی التی یجب بقذفها اللّعان کذا فی جامع الرموز فی فصل اللعان.

العقاب:

[فی الانکلیزیة]Punishment
[فی الفرنسیة]Chatiment،punition
بالکسر و بالقاف هو ما یلحق الإنسان بعد الذّنب من المحنة فی الآخرة. و أمّا ما یلحقه من المحنة بعد الذّنب فی الدنیا فیسمّی بالعقوبة کذا فی البرجندی فی کتاب الحدود. و قد یخصّ العقوبة بتعزیر الذمّی کما ذکر فی لفظ التعزیر.
و تطلق العقوبات أیضا علی الأحکام الشرعیة المتعلّقة بأمر الدنیا باعتبار المدینة کما مرّ فی تفسیر علم الفقه فی المقدّمة و هو أحد أرکان الفقه.

العقار:

[فی الانکلیزیة]Piece of land،site،dwelling،personal property or real estate
[فی الفرنسیة]Terrain،logis،mobilier،biens mobiliers ou immobiliers
بفتح العین و القاف المخففة فی اللغة الأرض و الشجر و المتاع کما فی الصحاح و غیره، فهو شامل للمنقول أیضا. و فی الشریعة العرصة مبنیة کانت أو لا، و ما فی العمادی أنّه العرصة المبنیة لا یخلو عن شی‌ء فإنّ البناء لیس من العقار فی شی‌ء کما لا یخفی علی المتتبّع، کذا فی جامع الرموز فی کتاب النکاح فی فصل النفقة.

العقد:

[فی الانکلیزیة]Contract،pact
[فی الفرنسیة]Contrat،pacte
بالفتح و سکون القاف فی الأصل الجمع بین أطراف الجسم. و شرعا الإیجاب و القبول مع الارتباط المعتبر شرعا کذا فی جامع الرموز، فهو شامل لأمور ثلاثة: الإیجاب و القبول و الارتباط کما فی العارفیة حاشیة شرح الوقایة فی کتاب النکاح. و عند البلغاء أنّ ینظم نثر قرآنا کان أو حدیثا أو مثلا أو غیر ذلک لا علی طریق الاقتباس. فالنثر الذی قصد نظمه إن کان غیر القرآن أو الحدیث فنظمه عقد علی أیّ طریق کان إذ لا دخل فیه للاقتباس، و إن کان قرآنا أو حدیثا فإنّما یکون عقدا إذا غیّر تغییرا کثیرا لا یتحمل مثله فی الاقتباس، أو لم یغیّر تغییرا کثیرا و لکن أشیر إلی أنّه من القرآن أو الحدیث و حینئذ یکون لا علی طریق الاقتباس.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1193
فمثال العقد من القرآن قوله:
أنلنی بالذی استقرضت خطأ و أشهد معشرا قد شاهدوه
فإنّ اللّه خلّاق البرایا عنت لجلال هیبته الوجوه
یقول إذا تداینتم بدین إلی أجل مسمّی فاکتبوه
و مثال العقد من الحدیث قول الإمام الشافعیّ:
عمدة الخیر عندنا کلمات قالهن خیر البریّة اتّق الشّبهات و ازهد و دع ما لیس یعنیک و اعملن بنیّة
عقد قوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: (الحلال بیّن و الحرام بیّن و بینهما أمور مشتبهات) «1»، و قوله علیه السلام: (ازهد فی الدنیا یحبّک اللّه) «2»، و قوله علیه السلام: (من حسن إسلام المرء ترکه ما لا یعنیه) «3»، و قوله علیه السلام: (إنّما الأعمال بالنیات) «4». و مثال العقد من غیر القرآن و الحدیث قول أبی العتاهیة.
ما بال من أوّله نطفة و جیفة آخره یفخر
عقد قول علیّ رضی اللّه عنه: و ما لابن آدم و الفخر و إنّما أوله نطفة و آخره جیفة.

عقد الوضع:

[فی الانکلیزیة]Position
[فی الفرنسیة]Position
عند المنطقیین هو اتصاف ذات الموضوع بوصفه العنوانی، کما أنّ عقد الحمل عندهم اتصاف ذات الموضوع بوصف المحمول.
و الأول ترکیب تقییدی و الثانی ترکیب خبری.
و محصّل مفهوم القضیة یرجع إلی هذین العقدین، کذا فی شرح الشمسیة فی تحقیق المحصورات.

العقدة:

[فی الانکلیزیة]Knot،zenith and nadir
[فی الفرنسیة]Noeud،zenith et nadir
بالضم و سکون القاف عند أهل الهیئة اسم للرأس و الذّنب، و عقدة الرأس تسمّی أیضا بالعقدة الشمالیة و عقدة الذّنب تسمّی بالعقدة الجنوبیة علی ما فی شجرة الثمرة «5» و قد سبق أیضا فی لفظ الجوزهر. و عند الشّعراء بیت یأتی بعد کلّ قسم من الترجیع کما مرّ «6».

العقر:

[فی الانکلیزیة]Dowry given to a woman
[فی الفرنسیة]Dot donne a la femme
بالضمّ و سکون القاف. المهر الذی یصیر واجبا بشبهة الوطء. کذا فی الصراح «7». و فی الجوهرة النیرة العقر إذا ذکر فی الحرائر یراد به مهر المثل و إذا ذکر فی الإماء فهو عشر قیمتها إن کانت بکرا و إن کانت ثیّبا فنصف عشر قیمتها کذا ذکره السّرخسی. و فی جامع الرموز فی کتاب المکاتب العقر مقدار مهر المثل. و قیل مقدار بدل إجارة المرأة للوطء لو کان الاستئجار مباحا، و الفتوی علی الأول.

العقص:

[فی الانکلیزیة]Suppression of two syllables)in prosody(
[فی الفرنسیة]Suppression de deux syllabes)en prosodie(
بالفتح و سکون القاف عند أهل العروض هو اجتماع الخرم و العصب و الکفّ، أو نقول
______________________________
(1) صحیح البخاری، کتاب الایمان، باب فضل من استبدأ لدینه، ح 51، 1/ 35.
(2) سنن ابن ماجه کتاب الزهد، باب الزهد فی الدنیا، ح 4102، 2/ 1374
(3) مسند احمد، 1/ 201
(4) ورد سنده و ذکره سابقا
(5) شجرة ثمرة شرح ثمرة الشجرة المنسوب إلی الشیخ الأکبر محی الدین ابن عبد اللّه محمد بن علی … بن العربی الطائی.
ترجمة بابا حسن محمد الشروانی. نسخة مخطوطة تمت کتابتها سنة 1265 ه فهرس المخطوطات الترکیة العثمانیة، القسم الثالث، ص 3.
(6) و عقده نزد شعراء بیتی است که بعد هر قسمی از ترجیع می‌آید چنانچه در فصل عین از باب رای مهمله گذشت.
(7) بالضم و سکون القاف کابین که بشبهه و طی واجب شود کذا فی الصراح.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1194
هو جمع و الخرم و النقص و النقص الکف بعد العصب، فمفاعلتن بالنقص یصیر مفاعیل، ثم بالخرم یصیر فاعیل، و لعدم کونه مستعملا یوضع موضعه مفعول، کذا فی عنوان الشرف و جامع الصنائع و رسالة قطب الدین السرخسی.

العقل:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Wind،reason،intellect
[فی الفرنسیة]Vent،raison،intellect
بالفتح و سکون القاف یطلق علی معان منها إسقاط الخامس المتحرّک کذا فی عنوان الشرف. و فی رسالة قطب الدین السرخسی العقل إسقاط الخامس بعد العصب انتهی، و المآل واحد إلّا أنّ الأول لقلة عمله أولی.
و یقول فی منتخب اللغات العقل هو إسقاط التاء من مفاعلتن «1». و علی هذا اصطلاح أهل العروض، و منها الشکل المسمّی بالطریق فی علم الرمل و منها عنصر الهواء. و أهل الرّمل یسمّون الریح عقلا، الریح الأولی یسمّونها العقل الأول، حتی إنهم یسمّون ریح العتبة الداخلة العقل السابع، حسب ترتیب وضع جدول الأنوار فی الطالب و المطلوب کما مرّ. و هذا اصطلاح أهل الرّمل «2». و منها التعقّل صرّح بذلک المولوی عبد الحکیم فی حاشیته لشرح المواقف فی تعریف النّظر، و هو إدراک شی‌ء لم یعرضه العوارض الجزئیة الملحقة بسبب المادة فی الوجود الخارجی من الکم و الکیف و الأین و الوضع و غیر ذلک. و حاصله إدراک شی‌ء کلّی أو جزئی مجرّد عن اللواحق الخارجیة، و إن کان التجرّد حصل بالتجرید فإنّ المجرّدات کلّیة کانت أو جزئیة معقولة بلا احتیاج إلی الانتزاع و التجرید، و المادیات الکلّیة أیضا معقولة لکنها محتاجة إلی الانتزاع و التجرید عن العوارض الخارجیة المانعة من التعقّل. و أما المادیات الجزئیة فلا تتعقّل، بل إن کانت صورا تدرک بالحواس و إن کانت معانی فبالوهم التابع للحسّ الظاهری، هکذا حقّق السّید السّند فی حواشی شرح حکمة العین. و منها مطلق المدرک نفسا کان أو عقلا أو غیرهما کما یجی‌ء فی لفظ العلم. و منها موجود ممکن لیس جسما و لا حالا فیه و لا جزءا منه، بل هو جوهر مجرّد فی ذاته مستغن فی فاعلیته عن آلات جسمانیة.
و بعبارة أخری هو الجوهر المجرّد فی ذاته و فعله أی لا یکون جسما و لا جسمانیا و لا یتوقّف أفعاله علی تعلّقه بجسم. و بعبارة أخری هو جوهر مجرّد غیر متعلّق بالجسم تعلّق التدبیر و التصرّف، و إن کان متعلّقا بالجسم علی سبیل التأثیر. فبقید الجوهر خرج العرض و الجسم.
و بقید المجرّد خرج الهیولی و الصورة. و بالقید الأخیر خرج النفس الناطقة. و العقل بهذا المعنی أثبته الحکماء. و قال المتکلّمون لم یثبت وجود المجرّد عندنا بدلیل، فجاز أن یکون موجودا و أن لا یکون موجودا، سواء کان ممکنا أو ممتنعا. لکن قال الغزالی و الرّاغب فی النفس إنّه الجوهر المجرّد عن المادة. و منهم من جزم امتناع الجوهر المجرّد. و فی العلمی حاشیة شرح هدایة الحکمة: هذا الجوهر یسمّیه الحکماء عقلا و یسمّیه أهل الشرع ملکا، و فی بعض حواشی شرح الهدایة القول بأنّ العقول المجرّدة هی الملائکة تستّر بالإسلام لأنّ الملائکة فی الإسلام أجسام لطیفة نورانیة قادرة علی أفعال شاقّة متشکّلة بأشکال مختلفة و لهم أجنحة و حواس. و العقول عندهم مجرّدة عن المادة، و کأنّ هذا تشبیه، یعنی کما أنّ عندکم
______________________________
(1) و در منتخب اللغات گوید عقل ساقط کردن تاست از مفاعلتن.
(2) و منها عنصر الهواء أهل رمل باد را را عقل نامند و باد اوّل عقل اوّل نامند تا باد عتبه داخل را عقل هفتم نامند بترتیب وضع جدول ادوار در طالب و مطلوب چنانکه گذشت و این اصطلاح اهل رمل است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1195
المؤثّر فی العالم أجسام لطیفة فکذلک عندنا المؤثّر فیه عقول مجردة انتهی.

فائدة:

قال الحکماء: الصادر الأول من البارئ تعالی هو العقل الکلّ و له ثلاثة اعتبارات:
وجوده فی نفسه و وجوبه بالغیر و إمکانه لذاته، فیصدر عنه أی عن العقل الکلّ بکل اعتبار أمر فباعتبار وجوده یصدر عنه عقل ثان، و باعتبار وجوبه بالغیر یصدر نفس، و باعتبار إمکانه یصدر جسم، و هو فلک الأفلاک. و إنّما قلنا إنّ صدورها عنه علی هذا الوجه استنادا للأشرف إلی الجهة الأشرف و الأخسّ إلی الأخسّ، فإنّه أحری و أخلق. و کذلک یصدر من العقل الثانی عقل ثالث و نفس ثانیة و فلک ثان، هکذا إلی العقل العاشر الذی هو فی مرتبة التاسع من الأفلاک، أعنی فلک القمر، و یسمّی هذا العقل بالعقل الفعّال، و یسمّی فی لسان أهل الشرع بجبرئیل علیه السلام کما فی شرح هدایة الحکمة، و هو المؤثّر فی هیولی العالم السّفلی المفیض للصّور و النفوس و الأعراض علی العناصر و المرکّبات بسبب ما یحصل لها من الاستعدادات المسبّبة من الحرکات الفلکیة و الاتصالات الکوکبیة و أوضاعها. و فی الملخص إنهم خبطوا فتارة اعتبروا فی الأول جهتین:
وجوده و جعلوه علّة التعقّل، و إمکانه و جعلوه علّة الفلک. و منهم من اعتبر بدلهما تعلّقه بوجوده و إمکانه علّة تعقّل و فلک و تارة اعتبروا فیه کثرة من وجوه ثلاثة کما مرّ، و تارة من أربعة أوجه، فزادوا علمه بذلک الغیر و جعلوا إمکانه علّة لهیولی الفلک، و علمه علّة لصورته. و بالجملة فالحقّ أنّ العقول عاجزة عن درک نظام الموجودات علی ما هی علیه فی نفس الأمر.

فائدة:

قالوا العقول لها سبعة أحکام. الأول أنّها لیست حادثة لأنّ الحدوث یستدعی مادة.
الثانی لیست کائنة و لا فاسدة، إذ ذاک عبارة عن ترک صورة و لبس صورة أخری، فلا یتصوّر ذلک إلّا فی المرکّب المشتمل علی جهتی قبول و فعل. الثالث نوع کلّ عقل منحصر فی شخصه إذ تشخّصه بماهیته، و إلّا لکان من المادة هذا خلف. الرابع ذاتها جامعة لکمالاتها أی ما یمکن أن یحصل لها فهو حاصل بالفعل دائما و ما لیس حاصلا لها فهو غیر ممکن. الخامس أنّها عاقلة لذواتها. السادس أنّها تعقل الکلیات و کذا کلّ مجرّد فإنّه یعقل الکلیات. السابع أنّها لا تعقل الجزئیات من حیث هی جزئیة لأنّ تعقّل الجزئیات یحتاج إلی آلات جسمانیة. و إن شئت أن یرتسم خبطهم فی ذهنک فارجع إلی شرح المواقف.

فائدة:

قال الحکماء أول ما خلق اللّه تعالی العقل کما ورد به نصّ الحدیث. قال بعضهم وجه الجمع بینه و بین الحدیثین الآخرین (أول ما خلق اللّه القلم) «1» و (أول ما خلق اللّه نوری) «2» أنّ المعلول الأول من حیث إنّه مجرّد یعقل ذاته و مبدأه یسمّی عقلا، و من حیث إنّه واسطة فی صدور سائر الموجودات فی نقوش العلوم یسمّی قلما، و من حیث توسّطه فی إفاضة أنوار النّبوّة کان نورا لسیّد الأنبیاء علیه و علیهم السلام، کذا فی شرح المواقف. قال فی کشف اللغات:
العقل الأول فی لسان الصوفیة هو مرتبة
______________________________
(1) سنن ابی داود، کتاب السنة، باب فی القدر، ح 4700، 5/ 76
(2) العجلونی، کشف الخفاء، ح 827، 1/ 311، و جاء بلفظ: (اوّل ما خلق اللّه نور نبیک یا جابر) و الارجح أن الحدیث موضوع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1196
الوحدة. و یقول فی لطائف اللغات: العقل هو عبارة عن النّور المحمدی صلّی اللّه علیه و سلّم. «1». و فی الإنسان الکامل العقل الأول هو محلّ تشکیل العلم الإلهی فی الوجود لأنّه العلم الأعلی ثم ینزل منه العلم إلی اللوح المحفوظ، فهو إجمال اللوح و اللوح تفصیله، بل هو تفصیل علم الإجمال الإلهی و اللوح محلّ تنزّله. ثم العقل الأول من الأسرار الإلهیة ما لا یسعه اللوح کما أنّ اللوح من العلم الإلهی ما لا یکون العقل الأول محلا له، فالعلم الإلهی هو أمّ الکتاب و العقل الأول هو الإمام المبین و اللوح هو الکتاب المبین، فاللوح مأموم بالقلم تابع له، و القلم الذی هو العقل الأول حاکم علی اللوح مفصّل للقضایا المجملة فی دواة العلم الإلهی المعبّر عنها بالنون. و الفرق بین العقل الأول و العقل الکلّ و عقل المعاش أنّ العقل الأول بعد علم إلهی ظهر فی أول تنزلاته التعیینیة الخلقیة.
و إن شئت قلت أول تفصیل الإجمال الإلهی.
و لذا قال علیه الصلاة و السلام (أنّ أول ما خلق اللّه تعالی العقل) «2» فهو أقرب الحقائق الخلقیة إلی الحقائق الإلهیة، و العقل الکلّ هو القسطاس المستقیم و هو میزان العدل فی قبّة الروح للفصل. و بالجملة فالعقل الکلّ هو العاقلة أی المدرکة النوریة التی ظهر بها صور العلوم المودعة فی العقل الأول. ثم إنّ عقل المعاش هو النور الموزون بالقانون الفکری فهو لا یدرک إلّا بآلة الفکر، ثم إدراکه بوجه من وجوه العقل الکلّ فقط لا طریق له إلی العقل الأوّل، لأنّ العقل الأوّل منزّه عن القید بالقیاس و عن الحصر بالقسطاس، بل هو محلّ صدور الوحی القدسی إلی نوع النفس، و العقل الکلّ هو المیزان العدل للأمر الفصلی، و هو منزّه عن الحصر بقانون دون غیره، بل وزنه للأشیاء علی معیار و لیس لعقل المعاش إلّا معیار واحد و هو الفکر و کفّة واحدة و هی العادة و طرف واحد و هو المعلوم و شوکة واحدة و هو الطبیعة، بخلاف العقل الکلّ فإنّ له کفّتین الحکمة و القدرة، و طرفین الاقتضاءات الإلهیة و القوابل الطبعیة، و شوکتین الإرادة الإلهیة و المقتضیات الخلقیة، و له معایر شتّی. و لذا کان العقل الکلّ هو القسطاس المستقیم لأنّه لا یحیف و لا یظلم و لا یفوته شی‌ء بخلاف عقل المعاش فإنّه قد یحیف و یفوته أشیاء کثیرة لأنّه علی کفة واحدة و طرف واحد.
فنسبة العقل الأول مثلا نسبة الشمس، و نسبة العقل الکلّ نسبة الماء الذی وقع فیه نور الشمس، و نسبة عقل المعاش نسبة شعاع ذلک الماء إذا بلغ علی جدار، فالناظر فی الماء یأخذ هیئة الشمس علی صحته و یعرف نوره علی حلیته کما لو رأی الشمس لا یکاد یظهر الفرق بینهما، إلّا أنّ الناظر إلی الشمس یرفع رأسه إلی العلو و الناظر إلی الماء ینکس رأسه إلی السفل، فکذلک الآخذ علمه من العقل الأول یرفع بنور قلبه إلی العلم الإلهی، و الآخذ علمه من العقل الکلّ ینکس بنور قلبه إلی المحلّ الکتاب فیأخذ منه العلوم المتعلّقة بالأکوان و هو الحدّ الذی أودعه اللّه فی اللوح المحفوظ، إمّا یأخذ بقوانین الحکمة و إمّا بمعیار القدرة علی قانون و غیر قانون، فهذا الاستقراء منه انتکاس لأنّه من اللوازم الخلقیة الکلّیة لا یکاد یخطئ إلّا فیما استأثر اللّه به بخلاف العقل الأول فإنّه یتلقّی من الحقّ بنفسه.
اعلم أنّ العقل الکلّ قد یستدرج به أهل الشقاوة فیقبح علیهم أهویتهم فیظفرون علی أسرار القدرة من تحت سجف الأکوان کالطبائع و الأفلاک و النور و الضیاء و أمثالها، فیذهبون إلی عبادة هذه الأشیاء، و ذلک بمکر اللّه لهم. و النکتة
______________________________
(1) و در لطائف اللغات میگوید عقل عبارت از نور محمدی است صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.
(2) السیوطی، اللآلئ المصنوعة 1/ 68.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1197
فیه أنّ اللّه سبحانه یتجلّی لهم فی لباس هذه الأشیاء فیدرکها هؤلاء بالعقل فیقولون بأنّه هی الفعّالة و الآلهة، لأنّ العقل الکلّ لا یتعدّی الکون، فلا یعرفون اللّه به لأنّ العقل لا یعرف إلّا بنور الإیمان، و إلّا فلا یمکن أن یعرفه العقل من نظیره و قیاسه سواء کان العقل معاشا أو عقلا کلّا؛ علی أنّه قد ذهب أئمتنا إلی أنّ العقل من أسباب المعرفة، و هذا من طریق التوسّع لإقامة الحجّة، و کذلک عقل المعاش فإنّه لیس له إلّا جهة واحدة و هی النظر و الفکر. فصاحبه إذا أخذ فی معرفة اللّه به فإنّه یخطئ، و لهذا إذا قلنا بأنّ اللّه لا یدرک بالعقل أردنا به عقل المعاش. و متی قلنا إنّه یعرف بالعقل أردنا به عقل المعاش. و متی قلنا إنّه یعرف بالعقل أردنا به العقل الأول.
اعلم أنّ علم العقول الأوّل و القلم الأعلی نور واحد فبنسبته إلی العبد یسمّی العقل الأول و بنسبته إلی الحق یسمّی القلم الأعلی. ثم إنّ العقل الأول المنسوب إلی محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خلق اللّه جبرئیل علیه السلام منه فی الأول فکان محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبا لجبرئیل و أصلا لجمیع العالم. فاعلم إن کنت ممّن یعلم أنّه لهذا وقف عنه جبرئیل فی إسرائه و تقدّم وحده، و یسمّی العقل الأول بالروح الأمین لأنّه خزانة علم اللّه و أمینه، و یسمّی بهذا الاسم جبرئیل من تسمیة الفرع بأصله انتهی ما فی الإنسان الکامل. و یقول فی کشف اللغات:
العقل الأوّل و العقل الکلّی هو جبرائیل علیه السلام. و فی القاموس: إنّهم یسمّون العرش عقلا، و کذلک أصل و حقیقة الإنسان من حیث أنّه فیض و واسطة لظهور النفس الکلّیة. و قد أطلقوا علیه أربعة أسماء: الأول: العقل. الثانی القلم الأول. الثالث الروح الأعظم. الرابع أمّ الکتاب.
و علی وجه الحقیقة: إنّ آدم هو صورة العقل الکلّی و حواء هی صورة النّفس الکلّیة، انتهی کلامه «1». و منها النفس الناطقة باعتبار مراتبها فی استکمالها علما و عملا و إطلاق العقل علی النفس بدون هذا الاعتبار أیضا شائع کما فی بدیع المیزان من أنّ العقل جوهر مجرّد عن المادة لذاته، مقارن لها فی فعله، و هو النفس الناطقة التی یشیر إلیها کلّ واحد بقوله أنا. منها نفس تلک المراتب. و منها قواها فی تلک المراتب. قال الحکماء بیان ذلک أنّ للنفس الناطقة جهتین: جهة إلی عالم الغیب و هی باعتبار هذه الجهة متأثّرة مستفیضة عمّا فوقها من المبادئ العالیة و جهة إلی عالم الشهادة و هی باعتبار هذه الجهة مؤثّرة متصرّفة فیما تحتها من الأبدان، و لا بد لها بحسب کلّ جهة قوة ینتظم بها حالها هناک. فالقوة التی بها تتأثّر و تستفیض من المبادئ العالیة لتکمیل جوهرها من التعقّلات تسمّی قوة نظریّة و عقلا نظریا، و التی بها تؤثّر فی البدن و تتصرّف فیه لتکمیل جوهره تسمّی قوة عملیة و عقلا عملیا، و إن کان ذلک أیضا عائدا إلی تکمیل النفس من جهة أنّ البدن آلة لها فی تحصیل العلم و العمل. و لکلّ من القوتین أربع مراتب. فمراتب القوة النظریة أولها العقل الهیولانی و هو الاستعداد المحض لإدراک المعقولات، و هو قوّة محضة خالیة عن الفعل کما للأطفال، فإنّ لهم فی حال الطفولیة و ابتداء الخلقة استعدادا محضا و إلّا امتنع اتصاف النفس بالعلوم. و کما یکون النفس فی بعض الأوقات خالیة عن مبادئ نظری من النظریات فهذه الحالة عقل هیولانی لذلک النفس بالاعتبار إلی هذا النظری، و لیس هذا الاستعداد حاصلا لسائر الحیوانات. و إنّما نسب إلی الهیولی لأنّ النفس
______________________________
(1) و در کشف اللغات میگوید عقل اوّل و عقل کل جبرئیل علیه السلام را گویند و در فرهنگ است که عرش را نامند و نیز اصل و حقیقت انسان را گویند از آنکه مفیض و واسطه ظهور نفس کل است و آن را به چهار نام نامیده‌اند یکی عقل دوم قلم اوّل سوم روح اعظم چهارم أمّ الکتاب و از روی حقیقت آدم صورت عقل کل است و حوا صورت نفس کل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1198
فی هذه المرتبة تشبه الهیولی الأولی الخالیة فی حدّ ذاتها عن الصور کلّها و تسمّی النفس و کذا قوة النفس فی هذه المرتبة بالعقل الهیولانی أیضا. و علی هذا فقس سائر المراتب. و فی کون هذه المرتبة من مراتب القوة النظریة نظر لأنّ النفس لیس لها هاهنا تأثّر بل استعداد تأثّر، فینبغی أن تفسّر القوة النظریة بالتی یتأثّر بها النفس أو تستعد بها لذلک، و یمکن أن یقال استعداد الشی‌ء من جملته. فمبنی هذا علی المساهلة و إنّما بنی علی المساهلة تنبیها علی أنّ المراد هو الاستعداد القریب من الفعل إذ لو کان مطلق الاستعداد لما انحصرت المراتب فی الأربع إذ لیس لها باعتبار الاستعداد البعید مرتبة أخری فوق الهیولانی و هی المرتبة الحاصلة لها قبل تعلّق النفس بالبدن. و ثانیتها العقل بالملکة و هو العلم بالضروریات و استعداد النفس بذلک لاکتساب النظریات منها، و هذا العلم حادث بعد ابتداء الفطرة، فله شرط حادث بالضرورة دفعا للترجیح بلا مرجّح فی اختصاصه بزمان معیّن، و ما هو إلّا الإحساس بالجزئیات و التنبیه لما بینها من المشارکات و المباینات، فإنّ النفس، إذا أحسّت بجزئیات کثیرة و ارتسمت صورها فی آلاتها الجسمانیة و لاحظت نسبة بعضها إلی بعض استعدّت لأن تفیض علیها من المبدأ صور کلّیة و أحکام تصدیقیة فیما بینها، فهذه علوم ضروریة، و لا نرید بها العلم بجمیع الضروریات فإنّ الضروریات قد تفقد إمّا بفقد التصوّر کحسّ البصر للأکمه و قوة المجامعة للعنّین، أو بفقد شرط التصدیق، فإنّ فاقد الحسّ فاقد للقضایا المستندة إلی ذلک الحسّ، و بالجملة فالمراد بالضروریات أوائل العلوم و بالنظریات ثوانیها سمّیت به لأنّ المراد بالملکة إمّا ما یقابل الحال، و لا شکّ أنّ استعداد الانتقال إلی المعقولات راسخ فی هذه المرتبة، أو ما یقابل العدم کأنّه قد حصل للنفس فیها وجود الانتقال إلیها بناء علی قربه، کما سمّی العقل بالفعل عقلا بالفعل لأنّ قوته قریبة من الفعل جدا. قال شارح هدایة الحکمة: العقل بالملکة إن کان فی الغایة بأن یکون حصول کلّ نظری بالحدس من غیر حاجة إلی فکر یسمّی قوة قدسیة. و ثالثتها العقل بالفعل و هو ملکة استنباط النظریات من الضروریات أی صیرورة الشخص بحیث متی شاء استحضر الضروریات و لا حظها و استنتج منها النظریات، و هذه الحالة إنّما تحصل إذا صار طریقة الاستنباط ملکة راسخة فیه. و قیل العقل بالفعل هو حصول النظریات و صیرورتها بعد استنتاجها من الضروریات بحیث استحضرها متی شاء بلا تجشّم کسب جدید، و ذلک إنّما یحصل إذا لاحظ النظریات الحاصلة مرة بعد أخری حتی یحصل له ملکة نفسانیة یقوی بها علی استحضارها متی أراد من غیر فکر، و هذا هو المشهور فی أکثر الکتب. و بالجملة العقل بالفعل علی القول الأول ملکة الاستنباط و الاستحصال و علی القول الثانی ملکة الاستحضار. و رابعتها العقل المستفاد و هو أن یحصّل النظریات مشاهدة سمّیت به لاستفادتها من العقل الفعّال، و صاحب هدایة الحکمة سمّاها عقلا مطلقا و سمّی معقولاتها عقلا مستفادا. و قال شارحها لا یخفی أنّ تسمیة معقولات تلک المرتبة بالعقل المستفاد خلاف اصطلاح القوم.
اعلم أنّ العقل الهیولانی و العقل بالملکة استعدادان لاستحصال الکمال ابتداء و العقل بالفعل بالمعنی الثانی المشهور استعداد لاسترجاعه و استرداده فهو متأخّر فی الحدوث عن العقل المستفاد لأنّ المدرک ما لم یشاهد مرات کثیرة لا یصیر ملکة و متقدّم علیه فی البقاء لأنّ المشاهدة تزول بسرعة و تبقی ملکة الاستحضار مستمرة فیتوصّل بها إلی مشاهدته، فبالنظر إلی الاعتبار الثانی یجوز تقدیم العقل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1199
بالفعل علی العقل المستفاد، و بالنظر إلی الاعتبار الأول یجوز العکس، أمّا العقل بالفعل بالمعنی الأول فالظاهر أنّه مقدّم علی العقل المستفاد. و اعلم أیضا أنّ هذه المراتب تعتبر بالقیاس إلی کلّ نظری علی المشهور فیختلف الحال إذ قد تکون النفس بالنسبة إلی بعض النظریات فی المرتبة الأولی و بالنسبة إلی بعضها فی الثانیة و إلی بعضها فی الثالثة و إلی بعضها فی الرابعة. فما قال صاحب المواقف من أنّ العقل المستفاد هو أن یصیر النفس مشاهدة لجمیع النظریات التی أدرکتها بحیث لا یغیب عنها شی‌ء لزمه أنّ لا یوجد العقل المستفاد لأحد فی الدنیا بل فی الآخرة. و منهم من جوّز ذلک لنفوس نبویة لا یشغلها شأن عن شأن، و هم فی جلابیب من أبدانهم قد نضوها و انخرطوا فی سلک المجرّدات التی تشاهد معقولاتها دائما.

فائدة:

وجه الحصر فی الأربع أنّ القوة النظریة إنّما هی لاستکمال الناطقة بالإدراکات إلّا أنّ البدیهیات لیست کمالا معتدّا به یشارکه الحیوانات العجم لها فیها بل کمالها المعتدّ به الإدراکات الکسبیة، و مراتب النفس فی الاستکمال بهذا الکمال منحصرة فی نفس الکمال و استعداده لأنّ الخارج عنهما لا یتعلّق بذلک الاستکمال، فالکمال هو العقل المستفاد أعنی مشاهدة النظریات، و الاستعداد إمّا قریب و هو العقل بالفعل أو بعید و هو الهیولانی أو متوسّط و هو العقل بالملکة. و أمّا مراتب القوة العملیة فأولها تهذیب الظاهر أی کون الشخص بحیث یصیر استعمال الشرائع النبویة و الاجتناب عما نکره عادة له، و لا یتصوّر منه خلافه عادة.
و ثانیتها تهذیب الباطن من الملکات الردیئة و نفض آثار شواغله عن عالم الغیب. و ثالثتها ما یحصل بعد الاتّصال بعالم الغیب و هو تجلّی النفس بالصور القدسیة، فإنّ النفس إذ هذبت ظاهرها و باطنها عن رذائل الأعمال و الأخلاق و قطعت عوائقها عن التوجّه إلی مرکزها و مستقرها الأصلی الذی هو عالم الغیب بمقتضی طباعها إذ هی مجرّدة فی حدّ ذاتها و عالم الغیب أیضا کذلک، و طبیعة المجرّد تقتضی عالمها کما أنّ طبیعة المادی تقتضی عالم المادّیات الذی هو عالم الشهادة اتصلت بعالم الغیب للجنسیة اتصالا معنویا لا صوریا، فینعکس إلیها بما ارتسمت فیه من النقوش العلمیة، فتتجلّی النفس حینئذ بالصور الإدراکیة القدسیة، أی الخالصة عن شوائب الشکوک و الأوهام، إذ الشکوک و الشبهات إنّما تحصل من طرق الحواس، و فی هذه لا یحصل العلم من تلک الطرق. و فی بعض حواشی شرح المطالع بیانه أنّ حقائق الأشیاء مسطورة فی المبدأ المسمّی فی لسان الشرع باللوح المحفوظ فإنّ اللّه تعالی کتب نسخة العالم من أوله إلی آخره فی المبدأ ثم أخرجه إلی الوجود علی وفق تلک النسخة، و العالم الذی خرج إلی الوجود بصورته تتأدّی منه صورة أخری إلی الحواس و الخیال و یأخذ منها الواهمة معانی، ثم یتأدّی من الخیال أثر إلی النفس فیحصل فیها حقائق الأشیاء التی دخلت فی الحسّ و الخیال. فالحاصل فی النفس موافق للعالم الحاصل فی الخیال، و هو موافق للعالم الموجود فی نفسه خارجا من خیال الإنسان و نفسه، و العالم الموجود موافق للنسخة الموجودة فی المبدأ، فکأنّ للعالم أربع درجات فی الوجود، وجود فی المبدأ و هو سابق علی وجوده الجسمانی و یتبعه وجوده الجسمانی الحقیقی و یتبع وجوده الحقیقی وجوده الخیالی و یتبع وجوده الخیالی وجوده العقلی، و بعض هذه الوجودات روحانیة و بعضها جسمانیة، و الروحانیة بعضها أشدّ روحانیة من بعض. إذا عرفت هذا فنقول النفس یتصوّر أن یحصل فیها
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1200
حقیقة العالم و صورته تارة من الحواس و تارة من المبدأ، فمهما ارتفع حجاب التعلّقات بینها و بین المبدأ حصل لها العلم من المبدأ فاستغنت عن الاقتباس من مداخل الحواس، و هناک لا مدخل للوهم التابع للحواس. و مهما أقبلت علی الخیالات الحاصلة من المحسوسات کان ذلک حجابا لها من مطالع المبدأ، فهناک تتصوّر الواهمة و تعرض للنفس من الغلط ما یعرض، فإذا للنفس بابان، باب مفتوح إلی عالم الملکوت و هو اللوح المحفوظ و عالم الملائکة و المجرّدات، و باب مفتوح إلی الحواس الخمس المتمسّکة بعالم الشهادة و الملک و هذا الباب مفتوح للمجرّد و غیره. و الباب الأول لا یفتح إلّا للمتجرّدین من العلائق و العوائق. و رابعتها ما یتجلّی له عقیب اکتساب ملکة الاتصال و الانفصال عن نفسه بالکلّیة و هو ملاحظة جمال اللّه أی صفاته الثبوتیة و جلاله أی صفاته السلبیة، و قصر النظر علی کماله فی ذاته و صفاته و أفعاله حتی یری کلّ قدرة مضمحلّة فی جنب قدرته الکاملة و کلّ علم مستغرقا فی علمه الشامل، بل یری أنّ کلّ کمال و وجود إنّما هو فائض من جنابه تعالی شأنه. فان قیل بعد الاتصال بعالم الغیب ینبغی أن یحصل له الملاحظة المذکورة و حینئذ لا تکون مرتبة أخری غیر الثالثة بل هی مندرجة فیها. قلت المراد الملاحظة علی وجه الاستغراق و قصر النظر علی کماله بحیث لا یلتفت إلی غیره، فعلی هذا الغایة القصوی هی هذه المرتبة کما أنّ الغایة القصوی من مراتب النظری هو الثالثة أی العقل بالفعل.
اعلم أنّ المرتبتین الأخیرتین أثران للأولیین اللتین هما من مراتب العملیة قطعا، فصحّ عدّهما من مراتب العملیة و إن لم تکونا من قبیل تأثیر النفس فیما تحتها. هذا کله هو المستفاد من شرح التجرید و شرح المواقف فی مبحث العلم و شرح المطالع و حواشیه فی الخطبة.
اعلم أنّ العقل الذی هو مناط التکالیف الشرعیة اختلف أهل الشرع فی تفسیره. فقال الأشعری هو العلم ببعض الضروریات الذی سمّیناه بالعقل بالملکة. و ما قال القاضی هو العلم بوجوب الواجبات العقلیة و استحالة المستحیلات و جواز الجائزات و مجاری العادات أی الضروریات التی یحکم بها بجریان العادة من أنّ الجبل لا ینقلب ذهبا، فلا یبعد أن یکون تفسیرا لما قال الأشعری، و احتجّ علیه بأنّ العقل لیس غیر العلم و إلّا جاز تصوّر انفکاکهما و هو محال، إذ یمتنع أن یقال عاقل لا علم له أصلا و عالم لا عقل له أصلا، و لیس العقل العلم بالنظریات لأنّه مشروط بالنظر و النظر مشروط بکمال العقل، فیکون العلم بالنظریات متأخرا عن العقل بمرتبتین، فلا یکون نفسه، فیکون العقل هو العلم بالضروریات و لیس علما بکلها، فإنّ العاقل قد یفقد بعضها لفقد شرطه کما مرّ، فهو العلم ببعضها و هو المطلوب.
و جوابه أنّا لا نسلّم أنّه لو کان غیر العقل جاز الانفکاک بینهما لجواز تلازمهما. و قال الإمام الرازی و الظاهر أنّ العقل صفة غریزیة یلزمها العلم بالضروریات عند سلامة الآلات و هی الحواس الظاهرة و الباطنة. و إنّما اعتبر قید سلامة الآلات لأنّ النائم لم یزل عقله عنه و إن لم یکن عالما حالة النوم لاختلال وقع فی الآلات، و کذا الحال فی الیقظان الذی لا یستحضر شیئا من العلوم الضروریة لدهش ورد علیه، فظهر أنّ العقل لیس العلم بالضروریات.
و لا شکّ أنّ العاقل إذا کان سالما عن الآفات المتعلّقة کان مدرکا لبعض الضروریات قطعا.
فالعقل صفة غریزیة یتبعها تلک العلوم، و هذا معنی ما قیل: قوة للنفس بها تتمکّن من إدراک الحقائق. و محلّ تلک القوة قیل الرأس، و قیل القلب، و ما قیل هو الأثر الفائض علی النفس
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1201
من العقل الفعال. و المعتزلة القائلون بأنّ الحسن و القبح للعقل فسّروه بما یعرف به حسن المستحسنات و قبح المستقبحات، و لا یبعد أن یقرب منه ما قیل هو قوة ممیزة بین الأمور الحسنة و القبیحة. و قیل هو ملکة حاصلة بالتجارب یستنبط بها المصالح و الأغراض.
و هذا معنی ما قیل هو ما یحصل به الوقوف علی العواقب. و قیل هو هیئة محمودة للإنسان فی حرکاته و سکناته. و قیل هو نور یضیئ به طریق یبتدأ به من حیث ینتهی إلیه درک الحواس، فیبدأ المطلوب للطالب فیدرکه القلب بتأمّله و بتوفیق اللّه تعالی. و معنی هذا أنّه قوة للنفس بها تنتقل من الضروریات إلی النظریات و یحتمل أن یراد به الأثر الفائض من العقل الفعّال کما ذکره الحکماء من أنّ العقل الفعّال هو الذی یؤثّر فی النفس و یعدّها للإدراک، و حال نفوسنا بالنسبة إلیه کحال أبصارنا بالنسبة إلی الشمس. فکما أنّ بإفاضة نور الشمس تدرک المحسوسات کذلک بإفاضة نوره تدرک المعقولات. فقوله نور أی قوة شبیهة بالنور فی أنها یحصل به الإدراک و یضیئ أی یصیر ذا ضوء أی بذلک النور طریق یبتدأ به أی بذلک الطریق، و المراد به أی بالطریق الأفکار و ترتیب المبادئ الموصلة إلی المطلوب. و معنی إضاءتها صیرورتها بحیث یهتدی القلب إلیها و یتمکّن من ترتیبها و سلوکها توصلا إلی المطلوب. و قوله من حیث ینتهی إلیه متعلّق بقوله یبتدأ، و ضمیر إلیه عائد إلی حیث، أی من محلّ ینتهی إلیه إدراک الحواس، فیبدأ أی یظهر المطلوب للقلب أی الروح المسمّی بالقوة العاقلة و النفس الناطقة فیدرکه القلب بتأمّله أی التفاته إلیه و التوجّه نحوه بتوفیق اللّه تعالی و إلهامه، لا بتأثیر النفس أو توکیدها، فإنّ الأفکار معدات للنفس و فیضان المطلوب إنّما هو بإلهام اللّه سبحانه. فبدایة درک الحواس هو ارتسام المحسوسات فی إحدی الحواس الخمس الظاهرة، و نهایة درکها ارتسامها فی الحواس الباطنة. و من هاهنا بدایة درک العقل، و نهایة درک العقل ظهور المطلوب کما عرف فی الفکر بمعنی الحرکتین، هذا کله خلاصة ما فی شرح التجرید و شرح المواقف و التلویح.
و فی خلاصة السلوک قال أهل العلم:
العقل جوهر مضی‌ء خلقه اللّه فی الدماغ و جعل نوره فی القلب، و قال أهل اللسان: العقل ما ینجّی صاحبه من ملامة الدنیا و ندامة العقبی و قال حکیم: العقل حیاة الروح و الروح حیاة الجسد. و قال حکیم رکّب اللّه فی الملائکة العقل بلا شهوة و رکّب فی البهائم الشهوة بلا عقل، و فی ابن آدم کلیهما. فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو شرّ من البهائم. و قال أهل المعرفة العاقل من اتّقی ربّه و حاسب نفسه و قیل من یبصر مواضع خطواته قبل أن یضعها. و قیل الذی ذهب دنیاه لآخرته. و قیل الذی یتواضع لمن فوقه و لا یحتقر لمن دونه و یمسک الفضل من منطقه و یخالط الناس باختلافهم. و قیل الذی یترک الدنیا قبل أن تترکه و یعمّر القبر قبل أن یدخله و أرضی اللّه قبل أن یلقاه، و قیل إذا اجتمع للرجل العلم و العمل و الأدب یسمّی عاقلا، و إذا علم و لم یعمل أو عمل بغیر أدب أو عمل بأدب و لم یعلم لم یکن عاقلا.

العقل الکلّ:

[فی الانکلیزیة]Universal intellect،road
[فی الفرنسیة]Intellect universel،chemin
قد عرفت معناه، و عند أهل الرمل اسم للطریق. و أهل الرّمل یسمّون الطریق عقلا و عقلا کلّیا «1».
______________________________
(1) طریق را اهل رمل عقل و عقل کل نامند
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1202

العقلة:

[فی الانکلیزیة]Knot،
figure composed of two lines and two points) geomancy (
[فی الفرنسیة]Noeud،
figure composee de deux lignes et deux points) en geomancie (
بالضّم عند أهل الرّمل اسم لشکل هذه صورته. «1»

العقلی:

[فی الانکلیزیة]Intellectual،rational
[فی الفرنسیة]Intellectuel،rationnel
هو ما لا یکون للحسّ الباطن فیه مدخل، هذا هو المشهور. و قد یطلق علی ما لا یدرک هو و لا مادته بتمامها بإحدی الحواس الظاهرة، سواء أدرک بعض مادته أو لا، و قد سبق فی لفظ الحسّی.

العکس:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Contrary
[فی الفرنسیة]Contraire،oppose
بالفتح و سکون الکاف یطلق علی معان.
منها نفی الشی‌ء، قالوا عکس الإثبات نفی. و لذا قیل العکس فی باب المعرّف مفسّر بأنّه کلّما انتفی الحدّ انتفی المحدود، أی کلّما لم یصدق علیه الحدّ لم یصدق علیه المحدود و الطّرد مفسّر بأنّه کلما صدق علیه الحدّ صدق علیه المحدود، و قد سبق فی لفظ الطرد. و یؤیّده ما قال فی شرح المواقف فی مبحث المبصرات.
من أنّ الضوء کیفیة لا یتوقّف إبصارها علی إبصار شی‌ء آخر، و اللون عکسه، أی کیفیة یتوقّف إبصارها علی إبصار شی‌ء آخر انتهی.
و منها ما هو قسم من المعارضة کما سیجی‌ء.
و منها الرّجعة و هی حرکة الکوکب علی خلاف التوالی، و علی هذا اصطلاح المنجّمین و أهل الهیئة و قد سبق. لکن مولانا عبد العلی البرجندی فی شرح زیج «الغ بیکی» فی الباب الثامن یقول: الکوکب الراجع حینما ینتقل من برج إلی برج مقدّم فذلک ما یقال له العکس.
و کذلک نقل رأس العمر و ذنبه إلی برج آخر یقال له عکس. انتهی کلامه «2». و منها العمل بعکس ما أفاده السائل و یسمّی بالتعاکس و التعکیس و التحلیل، و علیه اصطلاح المحاسبین؛ و طریقه أنّه إن ضعّف السائل عددا فینصف المجیب له أو جذّر فیربّع أو ضرب فیقسم أو زاد فینقص أو عکس فیعکس مبتدئا للعمل من آخر السؤال لیخرج الجواب. فلو قیل: أیّ عدد ضرب فی نفسه و زید علی الحاصل اثنان و ضعّف و زید علی الحاصل ثلاثة و قسم المجتمع علی خمسة و ضرب الخارج فی عشرة حصل خمسون؟
فاقسم الخمسین علی العشرة و اضرب الخارج و هو الخمسة فی نفسها و أنقص من الحاصل و هو خمسة و عشرون ثلاثة یبقی اثنان و عشرون، و انقص من منصّف ذلک اثنین یبقی تسعة، و جذر التسعة و هو ثلاثة هو الجواب، کذا فی شرح خلاصة الحساب. و عکس النسبة عندهم یجی‌ء فی لفظ النسبة. و منها أن تقدّم فی الکلام جزءا ثم تعکس فتقدّم ما أخّرت و تؤخّر ما قدّمت و یسمّی تبدیلا أیضا، و هذا من مصطلحات أهل البدیع المعدود فی المحسنات المعنویة، و یقع علی وجوه: منها أن یقع بین أحد طرفی جملة و ما أضیف إلیه ذلک الطرف نحو عادات السّادات سادات العادات، فإنّ العکس فیه قد وقع بین العادات و هو أحد طرفی الکلام و بین السّادات و هو الذی أضیف إلیه العادات. و معنی وقوعه بینهما أنّه قدّم العادات علی السّادات ثم عکس فقدم السّادات علی العادات. و منها أن یقع بین متعلّقی فعلین فی جملتین نحو تُولِجُ
______________________________
(1) بالضم نزد اهل رمل اسم شکلی است بدین صورت.
(2) لیکن مولانا عبد العلی برجندی در شرح زیج الغ بیکی در باب هشتم میفرماید کوکب راجع چون از برجی به برجی مقدم نقل کند آن را عکس گویند و نقل راس و ذنب قمر رای ببرج دیگر نیز عکس گویند انتهی کلامه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1203
اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ وَ تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِ «1».
و منها أن یقع بین لفظین فی طرفی جملتین نحو لا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لا هُمْ یَحِلُّونَ لَهُنَ «2» و منها أن یقع بین طرفی الجملة کما قیل:
طویت لإحراز الفنون و نیلها رداء شبابی و الجنون فنون
فحین تعاطیت الفنون و حظّها تبیّن لی أنّ الفنون جنون
کذا فی المطول. و فی الاتقان بعد تعریف العکس بما ذکر قال ابن أبی الإصبع: و من غریب أسلوب هذا النوع قوله تعالی: وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً «3»، وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ «4» فإن نظم الآیة الثانیة عکس نظم الأولی لتقدّم العمل فی الأولی عن الإیمان و تأخّره فی الثانیة عن الإسلام. و منه نوع یسمّی القلب و المقلوب المستوی و ما لا یستحیل بالانعکاس و هو أن تقرأ الکلمة من آخرها إلی أولها کما تقرأ من أولها إلی آخرها نحو کُلٌّ فِی فَلَکٍ «5» وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ «6» و لا ثالث له فی القرآن، انتهی. لکن صاحب التلخیص ذکر القلب و المقلوب المستوی فی المحسّنات اللفظیة، فعلی هذا لا یکون هو من أنواع العکس. و منها ما یسمّی عکسا مستویا و عکسا مستقیما و هو تبدیل کلّ من طرفی القضیة بالآخر مع بقاء الصدق و الکیفیة أی الإیجاب و السّلب بحالهما، و هذا من مصطلحات المنطقیین، و هو المتبادر عند إطلاق لفظ العکس کما فی شرح إشراق الحکمة. و قد یطلقون العکس مجازا علی القضیة الحاصلة من هذا التبدیل. و قیل الظاهر أنّه حقیقة لکثرة الاستعمال فی ذلک فیقال عکس الموجبة الکلّیة موجبة جزئیة، و هکذا فی بواقی القضایا، و ذلک أن تجمع بینهما بأنّ العکس نقل أولا من المعنی اللغوی إلی المعنی المصدری الذی یشتقّ منه سائر الصیغ، کقولهم عکس و انعکس و ینعکس و نحوها، ثم استعمل فی القضیة المخصوصة بعلاقة السّببیة، ثم کثر استعماله فیها حتی صار حقیقة بالغلبة. ثم المراد بتبدیل الطرفین التبدیل المعنوی أی المغیّر للمعنی حتی یخرج تبدیل طرفی المنفصلة فإنّهم قالوا لا عکس للمنفصلات. و یحتمل أن یکون مرادهم أنّه لیس للمنفصلات عکس معتدّ به، فحینئذ لا حاجة إلی تخصیص التبدیل، و ذکر الطرفین أولی من الموضوع و المحمول کما ذکره البعض لشموله عکس الحملیات و الشرطیات.
و المراد بطرفی القضیة طرفاها فی الذّکر فلا یرد أنّ طرفی القضیة الحقیقیة لم یدخلا فی التعریف فإنّ الطرف الأول منها ذات الموضوع و الثانی وصف المحمول، و فی العکس یصیر ذات المحمول موضوعا و وصف الموضوع محمولا، و المراد ببقاء الصدق لزوم بقائه بمعنی أنّه لو فرض الأصل صادقا لزم منه لذاته مع قطع النظر عن خصوص المادة صدق الفرع بلا واسطة فرع آخر لصدق المفروض فی الأصل فی الفرع لذاته بلا واسطة، لیدخل فی التعریف عکس القضیة الکاذبة، و لیخرج عنه تبدیل طرفی القضیة بحیث یحصل منه قضیة لازمة الصدق مع الأصل
______________________________
(1) آل عمران/ 27
(2) الممتحنة/ 10
(3) النساء/ 124
(4) النساء/ 125
(5) الأنبیاء/ 33
(6) المدّثر/ 3
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1204
لحصول المادة، کتبدیل الموجبة الکلّیة بالموجبة الکلّیة فی قولنا کلّ إنسان ناطق و کلّ ناطق إنسان، و لیخرج عنه تبدیل طرفیها بحیث یحصل منه قضیة أعمّ من العکس کتبدیل طرفی السّالبة الکلّیة بحیث یحصل سالبة جزئیة، و تبدیل طرفی الضروریة بحیث یحصل ممکنة عامة. و إنّما اشترطوا بقاء الصدق لأنّ العکس لازم خاص من لوازم الأصل و یستحیل صدق الملزوم بدون اللازم، فعند التحقیق العکس بالمعنی المصدری تبدیل طرفی القضیة بحیث یحصل منه أخصّ قضایا لازمة لها لذاتها موافقة لها فی الکیف، و بالمعنی الحاصل بالمصدر أخصّ قضایا حاصلة بتبدیل طرفی القضیة لازمة للأصل لذاته، موافقة له فی الکیف، فلا بد فی إثبات انعکاس قضیة إلی قضیة من بیان لزوم العکس للأصل فی جمیع المواد بدلیل أو تنبیه، و من بیان عدم لزوم قضیة أخصّ منه، کذلک بتخلّفها عنه فی بعض المواد، کما یقال الموجبة کلّیة أو جزئیة تنعکس موجبة جزئیة للزومها لهما فی جمیع المواد و عدم لزوم الموجبة الکلیة لشی‌ء منهما فی جمیعها لتخلّفها عنهما فیما إذا کان المحمول أعمّ من الموضوع و التالی أعمّ من المقدّم، کما فی قولک کلّ إنسان حیوان و قولنا إذا کان الشی‌ء إنسانا کان حیوانا، إذ لا یصدق العکس هناک کلّیة مع صدق الأصلین قطعا، و لم یعتبروا بقاء الکذب لجواز لزوم الصدق الکاذب، و المراد ببقاء الکیف بقاء الکیف الموجود فی الأصل فی الفرع، بمعنی أن یکون عکس الموجبة موجبة و عکس السّالبة سالبة. اعلم أنّ معنی انعکاس القضیة أنّه یلزمها العکس لزوما کلیا، و معنی عدم انعکاسها أنّه لیس یلزمها العکس لزوما کلّیا.

فائدة:

السالبة الکلیة تنعکس کنفسها، و الجزئیة لا تنعکس لجواز عموم الموضوع، و الموجبة مطلقا تنعکس جزئیة و لا عکس للمنفصلات و الاتفاقیات لعدم الجدوی. و أمّا بحسب الجهة فمن السوالب الکلّیة تنعکس الدائمتان و العامّتان کنفسهما و الخاصتان عامتین مع اللّادوام فی البعض، و لا عکس للبواقی. و من السوالب الجزئیة لا تنعکس إلّا الخاصّتان کنفسهما. و من الموجبات تنعکس الوجودیتان و الوقتیتان و المطلقة العامة مطلقة عامة، و الخاصتان حینیة لا دائمة. و منها ما یسمّی عکس النقیض و هو تبدیل نقیضی الطّرفین مع بقاء الصدق و الکیف بحالهما. و قد یطلق عکس النقیض أیضا علی القضیة الحاصلة من هذا التبدیل و المعنی الأول أصل بالنسبة إلی الثانی، و الثانی منقول منه و المراد بتبدیل نقیضی الطرفین تبدیل کلّ من الطرفین بنقیض الطرف الآخر. و المراد ببقاء الصدق و الکیف ما عرفت فی العکس المستوی.
و الحاصل أنّ عکس النقیض قد یطلق علی جعل نقیض المحکوم به محکوما علیه و نقیض المحکوم علیه محکوما به علی وجه یحصل أخصّ القضایا اللازمة للأصل بهذا التبدیل مع الموافقة فی الکیف بلا واسطة، و مع قطع النظر عن خصوص المادة. و قد یطلق علی أخصّ القضایا اللازمة للأصل علی الوجه المذکور.
فإذا قلنا کلّ إنسان حیوان کان عکس نقیضه کلّما لیس بحیوان لیس بإنسان و هذان الإطلاقان مبنیان علی اصطلاح قدماء المنطقیین. و قالوا المستعمل فی العلوم هو هذا المعنی، و حکم الموجبات فیه حکم السوالب فی العکس المستوی و البیان البیان. و أمّا عند المتأخّرین منهم فعکس النقیض جعل نقیض المحکوم به من الأصل محکوما علیه و عین المحکوم علیه منه محکوما به مع بقاء الصدق دون الکیف، أی علی وجه یحصل أخصّ القضایا اللازمة للأصل علی هذا التبدیل مع المخالفة فی الکیف بلا واسطة، و مع قطع النظر عن خصوص المادة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1205
و قد یستعمل فی هذا الاصطلاح أیضا فی أخصّ القضایا اللازمة للأصل علی هذا الوجه. فعکس نقیض قولنا کلّ إنسان حیوان لا شی‌ء مما لیس بحیوان بإنسان و حکم الموجبات عندهم أیضا حکم السوالب فی العکس المستوی لا بالعکس، أی لیس حکم السوالب من عکس النقیض حکم الموجبات فی العکس المستوی کما قاله المتقدّمون.

فائدة:

قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة القطبی: لا یفهم من تقیید العکس بالمستوی و إضافته إلی النقیض أنّ للعکس معنی اصطلاحیا مشترکا بینهما، بل بعد تخصیص العکس اللغوی بالصفة و الإضافة استعمل کل من القیدین فی معنی اصطلاحی، و لیس لفظ العکس مشترکا لفظیا بینهما، إذ لا دلیل علی وضعه للمعنیین انتهی.

فائدة:

للقوم فی بیان انعکاس القضایا طرق ثلاث: الأول الخلف، و الثانی الافتراض، و الثالث و هو أن یعکس نقیض الأصل أو جزئه لیحصل ما ینافی الأصل. هذا کله خلاصة ما فی تکملة الحاشیة الجلالیة و ما فی حاشیة القطبی للمولوی عبد الحکیم.

العلاقة:

[فی الانکلیزیة]Relation،relationship،link
[فی الفرنسیة]Relation،rapport،lien
بالفتح رابطة بازبستن معنی بمعنی- ربط معنی بمعنی آخر- و بالکسر رابطة بازبستن جسم بجسم- ربط جسم بجسم آخر- کما فی کنز اللغات، فهی بالفتح تستعمل فی المعانی و بالکسر فی الأمور المحسوسة کما قیل فی بعض رسائل الاستعارة. قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة: العلاقة بالفتح فی اصطلاح المنطقیین شی‌ء بسببه یستصحب شی‌ء شیئا، استصحبه دعاه إلی الصحبة کما فی القاموس. فالمعنی أنّ العلاقة شی‌ء بسببه یطلب الشی‌ء الأول أن یکون الشی‌ء الثانی مصاحبا له و هی قد تکون موجبة و مقتضیة لذلک الاستصحاب کما فی القضایا الشرطیة المتّصلة اللزومیة و قد لا تکون کما فی الشرطیات المتّصلة الاتفاقیة، فالعلاقة بین اللزومیات هی ما یقتضی الاتصال بین طرفیها فی نفس الأمر کالعلّیة و التضایف، فالتضایف کقولنا إن کان زید أبا عمرو کان عمرو ابنه.
و أمّا العلّیة فبأن یکون المقدّم علّة موجبة للتّالی، سواء کانت علّة ناقصة أو تامة کقولنا إن کانت الشمس طالعة فالنهار موجود، أو معلولا له فإنّ وجود المعلول یستلزم وجود العلّة کقولنا إن کان النهار موجودا فالشمس طالعة، أو یکونا معلولی علّة واحدة لا کیف ما اتفق و إلّا لکانت الموجودات بأسرها متلازمة لکونها معلولة للواجب تعالی، بل لا بد مع ذلک من اقتضاء تلک العلة ارتباط أحدهما بالآخر بحیث یمتنع الانفکاک بینهما لئلّا یکون مجرّد مصاحبة کما فی معلولی العقل الأول، أی الفلک الأول و العقل الثانی، فإنّه لا تلازم و لا ارتباط بینهما، بل مجرّد مصاحبة. و السّرّ فیه أنّه موجب لکل واحد بجهة غیر ما هو جهة إیجاب الآخر، فلا یمتنع الانفکاک بینهما، بخلاف قولنا إن کان النهار موجودا فالعالم مضی‌ء فإنّ وجود النهار و إضاءة العالم معلولان لطلوع الشمس، و طلوع الشمس مقتض لعدم الانفکاک بینهما، و العلاقة بین الاتفاقیات ما به مجرّد المصاحبة، و التوافق بین الطرفین من غیر اقتضائه إیاها أی تلک المصاحبة. و العلاقة بین الشرطیات المنفصلة العنادیة هی ما یقتضی العناد بین طرفیها، و فی المنفصلات الاتفاقیة هی ما لا یقتضی العناد و التنافی بل مجرّد أن یتفق فی الواقع أن یکون
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1206
بین طرفیها منافاة، انتهی ما قال المولوی عبد الحکیم. و علاقة المجاز عندهم و عند الأصولیین.
و أهل العربیة هی اتصال ما للمعنی المستعمل فیه بالمعنی الموضوع له، أی تعلّق ما للمعنی المجازی بالحقیقی أعمّ من أن یکون اتصالا فی المجاورة أو فی غیرها. و العمدة فی حصر أنواعها الاستقراء، و یرتقی ما ذکره القوم إلی خمسة و عشرین، و ضبطه ابن الحاجب فی خمسة. الأولی الاشتراک فی الشّکل کالإنسان للصورة المنقوشة علی الجدار. الثانیة الاشتراک فی الوصف و یجب أن یکون الصفة ظاهرة لینتقل الذهن إلیها، فیفهم الآخر باعتبار ثبوتها له، کإطلاق الأسد علی الشجاع بخلاف إطلاق الأسد علی الأبخر. و الثالثة أنّه کائن علیه مثل العبد للمعتق لأنّه کان عبدا. و الرابعة أنّه آئل إلیه کالخمر للعصیر لأنّه فی المآل یصیر خمرا.
و الخامسة المجاورة مثل جری المیزاب و المراد بالمجاورة ما یعمّ کون أحدهما فی الآخر بالجزئیة أو الحلول و کونهما فی محلّ و کونهما متلازمین فی الوجود أو العقل أو الخیال أو غیر ذلک. و صاحب التوضیح ضبطه فی تسعة:
الکون و الأول و الاستعداد و المقابلة و الجزئیة و الحلول و السّببیة و الشرطیة و الوصفیة، لأنّ المعنی الحقیقی إمّا أن یکون حاصلا بالفعل للمعنی المجازی فی بعض الأزمان خاصّة أو لا، فعلی الأول إن تقدّم ذلک الزمان علی زمان تعلّق الحکم بالمعنی المجازی فهو الکون علیه، و إن تأخّر فهو الأول إلیه إذ لو کان حاصلا فی ذلک الزمان أو فی جمیع الأزمنة لم یکن مجازا بل حقیقة، و علی الثانی إن کان حاصلا بالقوة فهو الاستعداد، و إلّا فإن لم یکن بینهما لزوم و اتصال فی العقل بوجههما فلا علاقة، و إن کان فإمّا أن یکون لزوما فی مجرّد الذهن و هو المقابلة أو منضمّا إلی الخارج، و حینئذ إن کان أحدهما جزءا للآخر فهو الجزئیة و الکلّیة، و إلّا فإن کان اللازم صفة للملزوم فهو الوصفیة له أعنی المشابهة، و إلّا فاللزوم إمّا بأن یکون أحدهما حاصلا فی الآخر و هو الحالیة و المحلّیة أو سببا له و هو السّببیة و المسبّبیة، أو شرطا له و هو الشرطیة، کذا فی التلویح.

العلامة:

[فی الانکلیزیة]Mark،signe
[فی الفرنسیة]marque،signe،indice
بالفتح عند الأصولیین ما تعلّق بالشی‌ء من غیر تأثیر فیه و لا توقّف له علیه إلّا من جهة أنّه یدلّ علی وجود ذلک الشی‌ء، فتباین الشرط و العلّة و السّبب. و المشهور أنّها ما یکون علما علی الوجود من غیر أن یتعلّق به وجوب و لا وجود کتکبیرات الصلاة فإنّها تدلّ علی الانتقال من رکن إلی رکن، کذا فی التلویح فی باب الحکم.

العلّة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]cause،sickness
[فی الفرنسیة]cause،maladie
بالکسر و تشدید اللام لغة اسم لعارض یتغیّر به وصف المحلّ بحلوله لا عن اختیار، و لهذا سمّی المرض علّة. و قیل هی مستعملة فیما یؤثّر فی أمر سواء کان المؤثّر صفة أو ذاتا. و فی اصطلاح العلماء تطلق علی معان منها ما یسمّی علّة حقیقیة و شرعیة و وصفا و علّة اسما و معنی و حکما، و هی الخارجة عن الشی‌ء المؤثّرة فیه. و المراد بتأثیرها فی الشی‌ء اعتبار الشارع إیّاها بحسب نوعها أو جنسها القریب فی الشی‌ء الآخر لا الإیجاد کما فی العلل العقلیة.
و لهذا قالوا: العلل الشّرعیة کلّها معرّفات و أمارات لأنّها لیست فی الحقیقة مؤثّرة بل المؤثّر هو اللّه تعالی. فبقولهم الخارجة خرج الرکن. و بقولهم المؤثّرة خرج السّبب و الشرط و العلامة إذ المتبادر بالتأثیر ما هو الکامل منه و هو التأثیر ابتداء بلا واسطة. و لهذا قیل العلّة فی الشرع عبارة عما یضاف إلیه وجوب الحکم ابتداء. فالمراد بالإضافة الإضافة من کلّ وجه،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1207
بأن کان موضوعا لذلک الحکم بأن أضیف الحکم إلیه و مؤثّرا فیه، أی فی ذلک الحکم، و یتصل الحکم به، و احترز به عن العلامة و السّبب الحقیقی. و بقید وجوب الحکم احترز عن الشّرط. و القید الأخیر احتراز عن السّبب فی معنی العلّة و علّة العلّة. و بالجملة المعتبر فی العلّة الحقیقیة أمور ثلاثة إضافة الحکم إلیها و تأثیرها فیه و حصول الحکم معها فی الزمان؛ و هی قسمان: العلّة الموضوعة کالبیع المطلق للملک و النکاح لملک المتعة و تسمّی بالمنصوصة أیضا، و العلة المستنبطة بالاجتهاد. و أیضا هی إمّا متعدّیة و هی التی تتعدّی الأصل فتوجد فی غیره و تسمّی مؤثّرة أیضا لأنّها وصف ظهر أثرها فی جنس الحکم المعلّل به کالطواف علّة لسقوط نجاسة سور سواکن البیوت، و إمّا قاصرة و هی بخلافها أی التی لا تتعدّی الأصل. و منها ما یسمّی بالعلّة اسما و هی ما یضاف الحکم إلیه و لا یکون مؤثّرا فیه و یتراخی الحکم عنه بأنّ لا یترتّب علیه. و معنی إضافة الحکم إلی العلّة ما یفهم من قولنا قتل بالرمی و عتق بالشّری و هلک بالجرح. و المراد بالإضافة الإضافة بلا واسطة لأنّها المفهومة عند الإطلاق. و ما قیل العلّة اسما ما تکون موضوعة فی الشرع لأجل الحکم أو مشروعة إنّما یصحّ فی العلل الشرعیة لا فی مثل الرمی و الجرح. مثاله المعلّق بالشّرط فإنّ وقوع الطلاق بعد دخول الدار مثلا ثابت بالتطلیق السابق و مضاف إلیه فیکون علّة اسما، لکنه لیس بمؤثّر فی وقوع الطلاق قبل دخول الدار، بل الحکم متراخ عنه. و منها ما یسمّی بالعلّة معنی و هو ما یکون مؤثّرا فی الحکم بلا إضافة الحکم إلیه، و لا ترتّب له علیه کالجزء الأول من العلّة المرکّبة من الجزءین، و کذا أحد الجزءین الغیر المترتّبین کالقدر و الجنس لحرمة النّساء فإنّ مثل ذلک الجزء مؤثّر فی الحکم و لا یضاف إلیه الحکم، بل إلی المجموع، و لا یترتّب علیه أیضا. و هی عند الإمام السرخسی سبب محض لأنّ أحد الجزءین طریق یفضی إلی المقصود و لا تأثیر له ما لم ینضمّ إلیه الجزء الأخیر. و ذهب فخر الإسلام إلی أنها وصف له شبه العلیة لأنّه مؤثّر، و السّبب المحض غیر مؤثّر، و هذا یخالف ما تقرّر عندهم من أنّه لا تأثیر لأجزاء العلّة فی أجزاء المعلول و إنّما المؤثّر هو تمام العلّة فی تمام المعلول. و منها ما یسمّی بالعلّة حکما و هی ما یترتّب علیه الحکم بلا إضافة له إلیه و لا تأثیر فیه کالشرط الذی علّق علیه الحکم، کدخول الدار فی قولنا إن دخلت الدار فأنت طالق، یتصل به الحکم من غیر إضافة و لا تأثیر. و إذا کانت العلّة اسما و حکما فالجزء الأخیر علّة حکما فقط، و کذا الجزء الأخیر من السّبب الداعی إلی الحکم.
و منها ما یسمّی بالعلّة اسما و معنی و هی ما یضاف إلیه الحکم و یکون مؤثّرا فیه بلا ترتّب للحکم علیه، کالبیع الموقوف و البیع بالخیار للملک فإنّه علّة للملک اسما لإضافة الملک إلیه و معنی لتأثیره فیه لا حکما لعدم الترتّب. و منها ما یسمّی بالعلّة اسما و حکما، و هی ما یضاف إلیه الحکم و یترتّب علیه بلا تأثیره فیه کالسّفر فإنّه علّة للرخصة اسما لأنّها تضاف إلیه فی الشرع و حکما لأنّها تثبت بنفس السّفر متصلة به لا معنی، لأنّ المؤثّر فی ثبوتها لیس نفس السفر بل المشقة. و منها ما یسمّی بالعلّة معنی و حکما و هی ما یؤثّر فی الحکم و یترتّب الحکم علیه بلا إضافة له إلیه کالجزء الأخیر من العلّة المرکّبة فإنّه مؤثّر فی الحکم، و عنده یوجد الحکم و لکنه لا یضاف الحکم إلیه، فإنّ القرابة و الملک علّة للعتق، فأیّهما تأخّر وجودا فهو علّة معنی و حکما. فهذه المعانی السبعة من مصطلحات الأصولیین یطلق علیها لفظ العلة بالاشتراک أو الحقیقة أو المجاز. فما قیل العلّة سبعة أقسام علّة اسما و معنی و حکما و هو الحقیقة فی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1208
الباب، و علّة اسما فقط و هو المجاز، و علّة معنی فقط و علّة حکما فقط و علّة اسما و معنی فقط و علّة اسما و حکما فقط و علّة معنی و حکما فقط أرید به تقسیم ما یطلق علیه لفظ العلّة إلی أقسامه کما یقسم العین إلی الجاریة و الباصرة و غیرهما، و الأسد إلی الشجاع و السّبع.

فائدة:

لا نزاع فی تقدّم العلّة علی المعلول بمعنی احتیاجه إلیها و یسمّی التقدّم بالذات و بالعلّیة، و لا فی مقارنة العلّة التامة العقلیة لمعلولها بالزمان لئلّا یلزم التخلّف. و أمّا فی العلل الشرعیة فالجمهور علی أنّه یجب المقارنة بالزمان إذ لو جاز التخلّف لما صحّ الاستدلال بثبوت العلّة علی ثبوت الحکم، و حینئذ یبطل غرض الشارع من وضع العلل للأحکام، و قد فرّق بعض المشایخ کأبی بکر محمد بن الفضل «1» و غیره بین الشرعیة و العقلیة، فجوّز فی الشرعیة تأخیر الحکم عنها؛ و تخلّف الحکم عن العلّة جائز فی العلل الشرعیة لأنّها أمارات و لیست موجبة بنفسها، فجاز أن تجعل أمارة فی محلّ دون محلّ. هذا کله خلاصة ما فی التلویح و الحسامی و نور الأنوار و غیرها. و منها ما اصطلح علیه المحدّثون و هو سبب خفی قادح غامض طرأ علی الحدیث و قدح فی صحته، مع أنّ الظاهر السلامة منه؛ و الحدیث الذی وقع فیه أو فی إسناده أو فیهما جمیعا علّة یسمّی معلّلا بصیغة اسم المفعول من التعلیل، و لا یقال له المعلول کذا قال ابن الصلاح. و قال العراقی «2» الأجود فی تسمیته المعلّل. و قد وقع فی عبارة کثیر من المحدّثین کالترمذی و البخاری و ابن عدی «3» و الدارقطنی «4» و کذا فی عبارة الأصولیین و المتکلّمین تسمیته بالمعلول، و قد یسمّی أیضا بالمعتلّ و العلیل. و إنّما عمّم الوقوع إذ العلّة قد تقع فی المتن و هی تسری إلی الإسناد مطلقا لأنّه الأصل، و قد تقع فی الإسناد و هی لا تسری إلی المتن إلّا بهذا الإسناد، و قد تقع فیهما. و لا بد للمحدّث من تفحّص ذلک، و طریقه أن ینظر إلی الرّاوی هل هو منفرد و یخالفه غیره أم لا، و یمعن فی القرائن المنبّهة للعارف علی إرسال فی الموصول أو وقف فی المرفوع أو دخول حدیث فی حدیث کما فی المدرج، أو وهم و خلط من الراوی فی أسماء الرّواة و المتن کما فی المصحّف نظرا بلیغا، بحیث یغلب علی ظنّه ذلک، فیحکم بمقتضاه أو یتردّد فیتوقّف، و کلّ ذلک قادح فی صحة ما وقع
______________________________
(1) هو محمد بن أبی الفضل بن زید بن یاسین التغلبی الدّولعی. توفی عام 634 ه/ من أعیان الشافعیة، أفتی و کان فصیحا مهیبا. سیر اعلام النبلاء 23/ 24، مرآه الزمان 8/ 170، العبر 5/ 146، الوافی بالوفیات 4/ 327، البدایة و النهایة 13/ 150، شذرات الذهب 5/ 174.
(2) هو عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن، ابو الفضل زین الدین المعروف بالحافظ العراقی، ولد عام 725 ه/ 1325 م، و توفی فی القاهرة عام 806 ه/ 1404 م. من کبار حفاظ الحدیث. تجوّل فی البلاد و له الکثیر من المؤلفات. الاعلام 3/ 344، الضوء اللامع 4/ 171، غایة النهایة 1/ 382، حسن المحاضرة 1/ 204.
(3) هو عبد اللّه بن عدی بن عبد اللّه بن محمد بن المبارک بن القطان الجرجانی، ابو احمد، ولد عام 277 ه/ 890 م. توفی عام 365 ه/ 976 م. علامة فی الحدیث و رجاله، له عدة مؤلفات هامة فی الجرح و الحدیث و علومه. الاعلام 4/ 103، طبقات السبکی 2/ 233، کشف الظنون 1382، تذکرة النوادر 94.
(4) هو علی بن عمر بن أحمد بن مهدی، ابو الحسن الدار قطنی الشافعی، ولد ببغداد عام 306 ه/ 919 م. و توفی فیها عام 385 ه/ 995 م. امام عصره فی الحدیث، أول من صنّف فی القراءات، له عدة مؤلفات. الاعلام 4/ 314، وفیات الاعیان 1/ 331، مفتاح السعادة 2/ 14، اللباب 1/ 404، غایة النهایة 1/ 558، تاریخ بغداد 12/ 34.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1209
فیه. قال علی بن المدینی «1»: الباب إذا لم یجمع طرقه لم یتبیّن خطأه. و بالجملة فهو من أغمض أنواع علوم الحدیث و أدقّها و لا یقوم به إلّا من رزقه اللّه فهما ثابتا و حفظا واسعا و معرفة تامة بمراتب الرواة و ملکة قویة بالأسانید و المتن. و لهذا لم یتکلّم فیه إلّا قلیل من أهل هذا الشأن کعلی بن المدینی و أحمد بن حنبل و البخاری و الدارقطنی و یعقوب «2» و نحوهم. و قد یقصر عبارة المعلّل عن إقامة الحجّة علی دعواه کصیرفی نقد الدراهم و الدنانیر حتی قال البعض إنّه إلهام لو قلت له من أین قلت هذا لم یکن له حجة.
و قد تطلق العلّة عندهم علی غیر المعنی المذکور ککذب الرّاوی و فسقه و غفلته و سوء حفظه و نحوها من أسباب ضعف الحدیث کالتدلیس. و الترمذی یسمّی النّسخ علّة. قال السخاوی فکأنّه أراد علّة مانعة من العمل لا الاصطلاحیة. و أطلق بعضهم علی مخالفة لا تقدح فی الصحة کإرسال ما وصله الثّقة حتی قال: من الصحیح ما هو معلّل، کما قال آخر:
من الصحیح ما هو شاذ. هذا خلاصة ما فی شرح النخبة و شرحه و خلاصة الخلاصة.
و منها ما یسمّی علّة عقلیة و هی فی اصطلاح الحکماء ما یحتاج إلیه الشی‌ء إمّا فی ماهیته کالمادة و الصورة أو فی وجوده کالغایة و الفاعل و الموضوع، و ذلک الشی‌ء المحتاج یسمّی معلولا، و هذا أولی مما قیل العلّة ما یحتاج إلیه الشی‌ء فی وجوده لعدم توهّم خروج علّة الماهیة عنه. و إنّما قلنا الأولی لأنّ علّة الماهیة لا تخرج عن هذا التعریف أیضا لأنّ المعلول المرکّب من المادة و الصورة یتوقّف وجوده أیضا علیهما، و توقّف الماهیة علیهما لا ینافی ذلک. إن قیل یخرج من التعریفین علّة العدم، قلت العلّیة فی العدم مجرّد اعتبار عقلی مرجعه عدم علّیة الوجود للوجود. ثم المحتاج إلیه أعمّ من أن یکون محتاجا إلیه بنفسه أو باعتبار أجزائه، فیشتمل التعریف العلّة التامة المرکّبة من المادة و الصّورة و الفاعل فإنّه محتاج إلیه باعتبار الفاعل. و أمّا ذاته أعنی المجموع فهو محتاج إلی مجموع المادة و الصّورة الذی هو عین المعلول احتیاج الکلّ إلی جزئه.
ثم العلّة علی قسمین علّة تامّة و تسمّی علة مستقلّة أیضا، و علّة غیر تامة و تسمّی علة ناقصة و غیر مستقلّة. فالعلّة التامة عبارة عن جمیع ما یحتاج إلیه الشی‌ء فی ماهیته و وجوده أو فی وجوده فقط کما فی المعلول البسیط، و الناقصة ما لا یکون کذلک، و معناه أن لا یبقی هناک أمر آخر یحتاج إلیه لا بمعنی أن تکون مرکّبة من عدة أمور البتّة، و ذلک لأنّ العلّة التامة قد تکون علّة فاعلیة إمّا وحدها کالفاعل الموجب الذی صدر عنه بسیط إذا لم یکن هناک شرط یعتبر وجوده، و لا مانع یعتبر عدمه، و إمّا إمکان الصادر فهو معتبر فی جانب المعلول، و من تتمته، فإنّا إذا وجدنا ممکنا طلبنا علّته، فکأنّه قیل العلّة ما یحتاج إلیه الشی‌ء الممکن الخ فلا یعتبر فی جانب العلّة. و أمّا التأثیر و الاحتیاج و الوجود المطلق الزائد علی ذاته تعالی
______________________________
(1) هو علی بن عبد اللّه بن جعفر السعدی المدینی البصری، أبو الحسن. ولد بالبصرة عام 161 ه/ 777 م، و توفی فی سامراء عام 234 ه/ 849 م. محدّث مؤرخ، من الحفاظ، له العدید من المؤلفات. الاعلام 4/ 303، تذکرة الحفاظ 2/ 15، تهذیب التهذیب 7/ 349، طبقات الحنابلة 168، میزان الاعتدال 2/ 229.
(2) هو یعقوب بن ابراهیم بن کثیر بن زید بن أفلح العبدی، أبو یوسف الدّورقی. ولد عام 166 ه/ 782 م، و توفی عام 252 ه/ 866 م. محدّث العراق فی عصره، ثقة حافظ، أخذ عنه أئمة السنة، له عدة مؤلفات. الاعلام 8/ 194، تذکرة الحفاظ 2/ 80، التاج 6/ 343، تهذیب 11/ 381.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1210
و الوجوب السابق فلیس شی‌ء منها مما یحتاج إلیه المعلول، بل هی أمور إضافیة ینتزعها العقل من استتباع وجود العلّة لوجود المعلول و حکم العقل بأنّه أمکن، فاحتاج فأثّر فیه الفاعل فوجب وجوده فوجد إنّما هو فی الملاحظة العقلیة و لیس فی الخارج إلّا المعلول الممکن و العلّة الموجبة لوجوده فتدبّر. و إمّا مع الغایة کما فی البسیط الصادر عن المختار. و قد تکون مجتمعة من الأمور الأربعة أو الثلاثة کما فی المرکّب الصادر عن المختار و المرکّب الصادر عن الموجب. و قد تطلق العلّة التامة علی الفاعل المستجمع لشرائط التأثیر.
اعلم أنّ العلّة مطلقا متقدّمة علی المعلول تقدما ذاتیا إلّا العلة التامة المرکّبة من أربع أو ثلاث، فتقدّمها علی المعلول بمعنی تقدّم کلّ واحد من أجزائها علیها، و أمّا تقدّم الکلّ من حیث هو کلّ ففیه نظر، إذ مجموع الأجزاء المادیة و الصوریة هو الماهیة بعینها من حیث الذات، و لا یتصوّر تقدّمها علی نفسها فضلا عن تقدّمها علی نفسها مع انضمام أمرین آخرین إلیهما و هما الفاعل و الغایة. و أجیب بأنّ المعلول من الماهیة المرکّبة من المادة و الصورة إنّما هو الترکیب و الانضمام، فاللازم تقدّم المادة و الصورة علی الترکیب و الانضمام، فتقدّم العلّة التامة لا یستلزم تقدّم الماهیة علی نفسها.
ثم العلّة الناقصة أربعة أقسام لأنّها إمّا جزء الشی‌ء أو خارج عنه، و الأول إن کان به الشی‌ء بالفعل فهو الصورة و إن کان به الشی‌ء بالقوة فهو المادة. فالعلة الصوریة ما به الشی‌ء بالفعل أی ما یقارن لوجوده وجود الشی‌ء بمعنی أن لا یتوقّف بعد وجوده علی شی‌ء آخر. فالباء فی به للملابسة، فخرج مادة الأفلاک و الأجزاء الصوریة و الجزء الصوری لمادة المرکّب کصورة الخشب للسریر فإنّها أجزاء مادیة بالنسبة إلی المرکّب، فإنّ العلّة الصوریة للسریر هی الهیئة السریریة، و حمل الباء علی السّببیة القریبة یحتاج إلی القول بأنّ العلة التامة و الفاعل سببان بعیدان بواسطة الصورة. لا یقال صورة السّیف قد تحصل فی الخشب مع أنّ السیف لیس حاصلا بالفعل لعدم ترتّب آثار السیف علیه، لأنّا نقول الصورة السیفیة المعیّنة الحاصلة فی الحدید المعیّن إذا حصلت شخّصها حصل السیف بالفعل قطعا و لیست الحاصلة فی الخشب عین تلک الصورة بل فرد آخر من نوعها به یتحقّق بالفعل ما یشبه السیف. و أیضا الآثار المترتّبة علی السیف الحدیدی لیست آثارا لنوع السیف بل لصنفه و هو السیف الحدیدی فتدبّر.
و العلة المادیة ما به الشی‌ء بالقوة کالخشب للسریر و لیس المراد بالعلّة الصوریة و المادیة فی عباراتهم ما یختصّ بالجواهر من المادة و الصورة الجوهریتین بل ما یعمّهما و غیرهما من أجزاء الأعراض التی لا یوجد بها إلّا الأعراض إمّا بالفعل أو بالقوة. فإطلاق المادة و الصورة علی العلّة المادیة و الصوریة مبنی علی التسامح، و هاتان العلّتان أی المادة و الصورة علّتان للماهیة داخلتان فی قوامها کما أنّهما علتان للوجود أیضا فتختصان باسم علّة الماهیة تمییزا لهما عن الباقیین أی الفاعل و الغایة المتشارکین لهما فی علّة الوجود و باسم الرکن أیضا. و فی الرشیدیة العلّة ما یحتاج إلیه الشی‌ء فی ماهیته بأن لا یتصوّر ذلک الشی‌ء بدونه کالقیام و الرکوع فی الصلاة، و تسمّی رکنا، أو فی وجوده بأن کان مؤثّرا فیه فلا یوجد بدونه کالمصلی لها أی الصلاة انتهی. و الثانی أی ما یکون خارجا عن المعلول إمّا ما به الشی‌ء و هو الفاعل و المؤثّر فالفاعل هو المعطی لوجود الشی‌ء، فالباء للسببیة کالنّجّار للسریر، و المجموع من الواجب و الممکن، و إن کان فاعله جزءا منه لکن لیس فاعلیته إلّا باعتبار فاعلیته لممکن فیکون خارجا عن المعلول، و إمّا ما لأجله الشی‌ء و هو الغایة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1211
أی العلّة الغائیة کالجلوس علی السریر للسریر، و هاتان العلّتان تختصّان باسم علّة الوجود لتوقّفه علیهما دون الماهیة. ثم الأولی لا توجد إلّا للمرکّب و هو ظاهر و الثانیة لا تکون إلّا للفاعل المختار. و إن کان الفاعل المختار یوجد بدونها کالواجب تعالی عند الأشعریة فالموجب لا یکون لفعله غایة و إن جاز أن یکون لفعله حکمة و فائدة؛ و قد تسمّی فائدة فعل الموجب غایة أیضا تشبیها لها بالغایة الحقیقیة التی هی غایة للفعل و غرض مقصود للفاعل. و الغایة علّة لعلّیة العلّة الفاعلیة أی أنّها تفید فاعلیة الفاعل إذ هی الباعثة للفاعل علی الإیجاد و متأخّرة وجودا عن المعلول فی الخارج، إذ الجلوس علی السریر إنّما یکون بعد وجود السریر فی الخارج لکن یتقدّم علیه فی العقل.
إن قلت حصر العلّة الناقصة فی الأربع منقوض بالشرط مثل الموضوع کالثوب للصابغ، و الآلة کالقدّوم للنّجار، و المعاون کالمعین للمنشار، و الوقت کالصیف لصبغ الأدیم، و الداعی الذی لیس بغایة کالجوع للأکل، و عدم المانع مثل زوال الرطوبة للإحراق، و بالمعد مثل الحرکة فی المسافة للوصول إلی المقصد، لأنّ کلا منها علّة لکونه محتاجا إلیه و خارج عن المعلول مع أنّه لیس ما منه الشی‌ء و لا ما لأجله الشی‌ء. قلت إنّها بالحقیقة من تتمة الفاعل لأنّ المراد بالفاعل هو المستقلّ بالفاعلیة و التأثیر سواء کان مستقلا بنفسه أو بمدخلیة أمر آخر، و لا یکون کذلک إلّا باستجماع الشرائط و ارتفاع الموانع، فالمراد بما به الشی‌ء ما یستقلّ بالسّببیة و التأثیر کما هو المتبادر، سواء کان بنفسه أو بانضمام أمر آخر إلیه، فیکون ذکر هذا القسم مشتملا علی أمور الفاعل المستقل بنفسه و ذات الفاعل و الشرائط، و علی کلّ واحد منها مما یحتاج إلیه المعلول، و علی أنها ناقصة، إنّما المتروک تفصیله و بیان اشتماله علی تلک الأمور.
و قد تجعل من تتمة المادة لأنّ القابل إنّما یکون قابلا بالفعل عند حصول الشرائط. و منهم من جعل الأدوات من تتمة الفاعل و ما عداها من تتمة المادة، و تقریر ذلک علی طور ما سبق.
و علی هذا فلا یرد ما قیل سلّمنا أنّ المراد بالفاعل هو المستقل بالفاعلیة و بالمادة هو القابل بالفعل، لکن کلّ ما ذکرنا من الشروط و الآلات و رفع المانع و المعد مما یحتاج إلیه المعلول و لا یصدق علیه أحد تلک الأقسام. و لا نعنی بعدم الحصر إلّا وجود شی‌ء یصدق علیه المقسم و لا یصدق علیه شی‌ء من الأقسام.
إن قلت عدم المانع قید عدمی فلا یکون جزءا من العلّة التامة و إلّا لا تکون العلّة التامة موجودة. قلت العلّة التامة لا تجب أن تکون وجودیة بجمیع أجزائها بل الواجب وجود العلّة الموجدة منها لکونها مفیدة للوجود، و لا امتناع فی توقّف الإیجاد علی قید عدمی. و منهم من خمّس القسمة و جعل هذه المذکورات شروطا، و قال العلّة الناقصة إن کانت داخلة فی المعلول فمادیة إن کان بها وجود الشی‌ء بالقوة و إلّا فصوریة. و إن کانت خارجة ففاعلیة إن کان منها وجود الشی‌ء و غائیة إن کان لأجلها الشی‌ء، و شرط إن لم یکن منها وجود الشی‌ء و لا لأجلها، و لا یضرّ خروج الجنس و الفصل فإنّهما و إن کانا من العلل الداخلة لکنهما لیسا مما یتوقّف علیه الوجود الخارجی و الکلام فیه. و لک أن تقول فی تفصیل أقسام العلّة الناقصة بحیث لا یحتاج إلی مثل تلک التکلّفات بأنّ ما یتوقّف علیه الشی‌ء إمّا جزء له أو خارج عنه، و الثانی إمّا محلّ للمقبول فهو الموضوع بالقیاس إلی العرض، و المحلّ القابل بالقیاس إلی الصورة الجوهریة المعیّنة فإنّها محتاجة فی وجودها إلی المادة، و إن کانت مطلقها علّة لوجود المادة، و إمّا غیر محلّ له فإمّا منه الوجود و إمّا لأجله الوجود، أولا هذا و لا ذاک، و حینئذ إمّا أن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1212
یکون وجودیا و هو الشرط أو عدمیا و هو عدم المانع؛ و أمّا المعدّ و هو ما یکون محتاجا إلیه من حیث وجوده و عدمه معا فداخل فی الشرط باعتبار و فی عدم المانع باعتبار، و الأول أعنی ما یکون جزءا إمّا أن یکون جزءا عقلیا و هو الجنس و الفصل أو خارجیا و هو المادة و الصورة.

فائدة:

حیث یذکر لفظ العلّة مطلقا یراد به الفاعلیة و یذکر البواقی بأوصافها و بأسماء أخری، و کما یقال لعلّة الماهیة جزء و رکن یقال للمادیة مادة و طینة باعتبار ورود الصّور المختلفة علیها، و قابل و هیولی من جهة استعدادها للصّور و عنصر إذ منها یبتدأ الترکیب، و اسطقس إذ إلیها ینتهی التحلیل. و یقال للغائیة غایة و غرض.

تقسیمات أخر:

العلّة مطلقا فاعلیة کانت أو صوریة أو مادیة أو غائیة قد تکون بسیطة. فالفاعلیة کطبائع البسائط العنصریة، و المادیة کهیولاتها و الصّوریة کصورها و الغائیة کوصول کلّ منها إلی مکانه الطبیعی. و قد تکون مرکّبة، فالفاعلیة کمجموع الفعل و الصّورة بالنسبة إلی الهیولی علی ما تقرّر من أنّ الصورة شریکة لفاعل الهیولی، و المادیة کالعناصر الأربعة بالنسبة إلی صور المرکّبات، و الصوریة کالصورة الإنسانیة المرکّبة من صور أعضائها الآلیة، و الغائیة کمجموع شری المتاع و لقاء الحبیب بالنسبة إلی الصّورة الشوقیة.
و أیضا کلّ واحد من العلل إمّا بالقوة، فالفاعلیة کالطبیعة بالنسبة إلی الحرکة حال حصول الجسم فی مکانه الطبیعی، و المادیة کالنطفة بالنسبة إلی الإنسانیة، و الصّوریة کصورة الماء حال کون هیولاها ملابسة لصورة الهواء، و الغائیة کلقاء الحبیب قبل حصوله. و إمّا بالفعل، فالفاعلیة کالطبیعة حال کون الجسم متحرکا إلی مکانه الطبیعی و علی هذا القیاس. و أیضا کلّ واحد منها إمّا کلیة أو جزئیة، فالفاعلیة الکلّیة کالبناء للبیت و الجزئیة کهذا البناء له و علی هذا القیاس. و أیضا کلّ واحد منها إمّا ذاتیة أو عرضیة. فالعلّة الذاتیة تطلق علی ما هو معلول حقیقة و العلّة العرضیة تطلق باعتبارین، أحدهما اقتران شی‌ء بما هو علّة حقیقة، فإنّ الشی‌ء إذا اقترن بالعلّة الحقیقیة اقترانا مصححا لإطلاق اسمها علیه یسمّی علّة عرضیة، و ثانیهما اقتران شی‌ء ما بالمعلول کذلک، فإنّ العلّة بالقیاس إلی ذلک الشی‌ء المقترن بالمعلول تسمّی علّة عرضیة. فالفاعلیة العرضیة کالسقمونیا بالنسبة إلی البرودة فإنّ السقمونیا یسهّل الصفراء الموجبة لسخونة البدن المانعة عن تبرید الباردة التی فی البدن إیاه، فلما زال المانع عنه برّدته بطبعها.
فالفعل الصادر عن الأجزاء الباردة التی فی البدن أعنی التبرید ینسب بالعرض إلی ما یقرنها و یزیل مانعها و هو السقمونیا، و المادیة العرضیة کالخشب للسریر إذا أخذ مع صفة البیاض مثلا، فإنّ ذات الخشب علّة مادیة ذاتیة و ما یقرنها أعنی الخشب مأخوذا مع صفة البیاض علّة مادیة مع صفة البیاض، و الصّوریة العرضیة کصورة السریر إذا أخذت مع بعض عوارضها، و الغائیة العرضیة کشری المتاع أیضا مثلا بالنسبة إلی السفر إذا کان المقصود منه لقاء الحبیب و حصل بتبعه شراء المتاع أیضا. و أیضا کلّ واحد من العلل إمّا عامّة أو خاصة. فالعامّة تکون جنسا للعلّة الحقیقیة کالصانع الذی هو جنس للبناء، و الخاصّة هی العلّة الحقیقیة کالبناء، و کذلک سائر العلل. و أیضا کلّ واحد منها قریبة أو بعیدة. فالفاعلیة القریبة کالعفونة بالنسبة إلی الحمّی و البعیدة کالاحتقان مع الامتلاء بالنسبة إلی الحمّی. و أیضا کل منها مشترکة أو خاصة.
فالفاعلیة المشترکة کبنّاء واحد لبیوت متعدّدة،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1213
و الخاصة کبنّاء واحد لبیت واحد، و علی هذا القیاس.

فائدة:

و من العلل المعدّة ما یؤدّی إلی مثل کالحرکة إلی منتصف المسافة المؤدّیة إلی الحرکة إلی منتهاها، أو إلی خلاف کالحرکة إلی البرودة المؤدّیة إلی السخونة التی هی مخالفة للحرکة لها، أو إلی ضدّ کالحرکة إلی فوق المؤدّیة إلی الحرکة إلی الأسفل و الأعداد قریب کأعداد الجنین بالنسبة إلی الصورة الإنسانیة أو بعید کأعداد النطفة بالنسبة إلیها. و من العلل العرضیة ما هو علّة معدّة ذاتیة بالنسبة إلی ما هو علّة فاعلیة عرضیة له، فإنّ شرب السقمونیا علّة فاعلیة عرضیة لحصول البرودة مع أنّه علّة معدّة ذاتیة لحصول البرودة.

فائدة:

الفرق بین جزء العلّة المؤثّرة أی الفاعلیة و شرطها فی التأثیر هو أنّ الشرط یتوقّف علیه تأثیر المؤثّر لا ذاته، کیبوسة الحطب للإحراق إذ النار لا تؤثّر فی الحطب بالإحراق إلّا بعد أن یکون یابسا، و الجزء یتوقّف علیه ذات المؤثّر فیتوقّف علیه تأثیره أیضا، لکن لا ابتداء بل بواسطة توقّفه علی ذاته المتوقفة علی جزئه، و عدم المانع لیس مما یتوقّف علیه التأثیر حتی یشارک الشرط فی ذلک بل هو کاشف عن شرط وجودی، کزوال الغیم الکاشف عن ظهور الشمس الذی هو الشرط فی تجفیف الثیاب و عدّه من جملة الشروط نوع من التجوّز. و فی اصطلاح مثبتی الأحوال من المتکلّمین صفة توجب لمحلّها حکما. و المراد بالصّفة الموجودة بناء علی عدم تجویز تعلیل الحال بالحال کما هو رأی الأکثرین أو الثابتة لیشتمل ما ذهب إلیه أبو هاشم من تعلیل الأحوال الأربعة بالحال الخامس. و معنی الإیجاب ما یصحح قولنا وجد فوجد أیّ ثبت الأمر الذی هو العلّة فثبت الأمر الذی هو المعلول. و المراد لزوم المعلول للعلّة لزوما عقلیا مصحّحا لترتّبه بالفاء علیها دون العکس، و لیس المراد مجرّد التعقیب، فخرج بقید الصفة الجواهر فإنّها لا تکون عللا للأحوال، و یتناول الصفة القدیمة کعلم اللّه تعالی و قدرته فإنّهما علتان لعالمیته و قادریته و المحدثة کعلم الواحد منّا و قدرته و سواده و بیاضه.
و المعنی أنّ العلّة صفة قدیمة کانت أو محدثة توجب تلک الصفة أی قیامها بمحلّها حکما أی أثرا یترتّب علی قیامها بأن یتّصف ذلک المحلّ به و یجری علیه. و فی قولهم لمحلها إشعار بأنّ حکم الصفة لا یتعدّی محلّ تلک الصفة فلا یوجب العلم و القدرة و الإرادة للمعلوم و المقدور. و المراد حکما لأنّها غیر قائمة بها کیف، و لو أوجبت لها أحکاما لکان المعدوم الممتنع إذا تعلّق به العلم متصفا بحکم ثبوتیّ و هو محال. و اعلم أنّ هذا التعریف إنّما کان علی اصطلاح مثبتی الأحوال دون نفاتها، لأنّ المثبتین کلّهم قائلون بالمعانی الموجبة للأحکام فی محالها، و هی عندهم علل تلک الأحکام.
و نفاة الأحوال من الأشاعرة لا یقولون بذلک إذ عندهم لا علّیة و لا معلولیة فیما سوی ذاته تعالی، فضلا عن أن یکون بطریق الإیجاب و اللزوم العقلی لا للموجود و لا للحال. أمّا عدم العلّیة للأحوال فظاهر لعدم قولهم بالحال، و أمّا عدم العلّیة للموجود فلاستناد الموجودات کلّها عندهم إلیه تعالی ابتداء. و المعلول علی هذا التعریف هو الحکم الذی توجبه الصفة فی محلها، و هذا التعریف هو الأقرب. و أمّا نحو قولهم العلّة ما توجب معلولها عقیبها بالاتصال إذا لم یمنع مانع، أو العلة ما کان المعتلّ به معلّلا و هو أی کون المعتلّ به معلّلا قول القائل کان کذا لأجل کذا، کقولنا کانت العالمیة لأجل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1214
العلم فدوریّ. أمّا الأول فلأنّ المعلول مشتقّ من العلّة إذ معناه ما له علّة فیتوقّف معرفته علی معرفتها فلزم الدور و أمّا الثانی فلأنّه عرّف العلّة بالمعتلّ و المعلّل و معرفة کلّ منهما موقوفة علی معرفة العلّة. و قولهم العلّة ما یغیّر حکم محلّها أی ینقله من حال إلی حال، أو العلّة هی التی یتجدّد بها أی یتجدّد بها الحکم یخرج الصفة القدیمة إذ لا تغییر و لا تجدّد فیها مع أنّها من العلل فإنّ علمه تعالی علّة موجبة لعالمیته عندهم. و لک أن تأخذ من کلّ هذه التعریفات المزیّفة للعلّة تعریفات للمعلول فتقول المعلول ما أوجبته العلّة عقیبها بالاتصال إذا لم یمنع مانع أو المعتلّ المعلّل بالعلّة أو ما کان من الأحکام متغیرا بالعلّة أو ما یتجدّد من الأحکام بالعلّة.

فائدة:

الفرق بین العلّة و الشرط علی رأی مثبتی الأحوال من وجوه. الأول العلّة مطّردة فحیثما وجدت وجد الحکم، و الشرط قد لا یطّرد کالحیاة للعلم، فإنّها شرط للعلم و قد لا یوجد معها العلم. الثانی العلّة وجودیة أی موجودة فی الخارج باتفاقهم، و الشرط قد یکون عدمیا کانتفاء أضداد العلم بالنسبة إلی وجوده إذ لا معنی للشرط إلّا ما یتوقّف علیه المشروط فی وجوده لا ما یؤثّر فی وجود المشروط حتی یمتنع أن یکون عدمیا. و قیل الشرط لا بد أن یکون وجودیا أیضا. الثالث قد یکون الشرط متعدّدا کالحیاة و انتفاء الأضداد بالنسبة إلی وجود العلم أو مرکّبا بأن یکون عدة أمور شرطا واحدا للمشروط.
الرابع الشرط قد یکون محلّ الحکم بخلاف العلّة، أی محلّ الحکم لا یجوز أن یکون علّة للحکم لأنّه لا یکون مؤثّرا فیه، بل المؤثّر فیه صفة ذلک المحلّ التی هی العلّة لکن محلّ الحکم یکون شرطا للحکم من حیث إنّه یتوقّف وجوده علیه. الخامس العلّة و لا تتعاکس أی لا تکون العلّة معلولة لمعلولها بخلاف الشرط فإنّه یجوز أن یکون مشروطا لمشروطه، إذ قد یشترط وجود کلّ من الأمرین بالآخر، قال به القاضی و عنی بالتوقّف المأخوذ فی تعریف الشرط عدم جواز وجوده بدون الموقوف علیه، و به قال أیضا المحقّقون من الأشاعرة، و منعه بعضهم. و الحق الجواز إن لم یوجب تقدّم الشرط علی المشروط بل یکتفی بمجرّد امتناع وجود المشروط بدون الشرط کقیام کلّ من البینتین المتساندتین بالأخری، فإنّ قیام کلّ منهما یمتنع بدون قیام الأخری، و مثل ذلک یسمّی دور معیة و لا استحالة فیه. السادس الشرط قد لا یبقی و یبقی المشروط و ذلک إذا توقّف علیه المشروط فی ابتداء وجوده دون دوامه، کتعلّق القدرة علی وجه التأثیر فإنّه شرط الوجود ابتداء لا دواما، فلذلک یبقی الحادث مع انقطاع ذلک التعلّق. السابع الصفة التی هی علّة کالعلم مثلا له شرط کالمحل و الحیاة و لیس له علّة فإنّ العلم من قبیل الذوات و هی لا تعلّل بخلاف الأحکام، فالعلّة لا تکون معلولة فی نفسها بخلاف الشرط فإنّه قد یکون معلولا، فإنّ کون الحیّ حیّا شرط لکونه عالما مع أنّ کونه حیّا معلول للحیاة. الثامن العلّة مصحّحة لمعلولها اتفاقا بخلاف الشرط إذ فیه خلاف. التاسع الحکم الواجب لم یتفق علی عدم شرط بل اتفق علی أنّه لا یوجد بدون شرط کالعالمیة له تعالی فإنّها مشروطة بکونه حیّا، و قد یختلف فی کون الحکم الواجب معلّلا بعلّة، فإنّ مثبتی الأحوال من الأشاعرة یعلّلونه بصفات موجودة. و من المعتزلة ینفونه سوی البهشمیة فإنّهم یعلّلون الحال بالحال. و إن شئت الزیادة علی هذا فارجع إلی شرح المواقف.

العلّة المتعدّیة:

[فی الانکلیزیة]Efficient cause or indirect one
[فی الفرنسیة]Cause efficiente ou indirecte
سبق ذکرها.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1215

العلف:

[فی الانکلیزیة]sensual desires
[فی الفرنسیة]Desirs sensuels
هو عند الصّوفیة عبارة عن الشّهوات و الأمانی النفسانیة. کذا فی بعض الرسائل «1».

العلم:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Proper name
[فی الفرنسیة]Nom propre
بفتح العین و اللام عند النحاة قسم من المعرفة، و هو ما وضع لشی‌ء بعینه غیر متناول غیره بوضع واحد. فقولهم لشی‌ء بعینه أی متلبس بعینه أی لشی‌ء معیّن شخصا کان و هو العلم الشخصی کزید، أو جنسا و هو العلم الجنسی، و علم الجنس و العلم الذهنی کأسامة. و احترز بهذا عن النّکرة و الأعلام الغالبة التی تعیّنت لفرد معیّن لغلبة الاستعمال فیه داخلة فی التعریف لأنّ غلبة استعمال المستعملین بحیث اختصّ العلم الغالب لفرد معیّن بمنزلة الوضع من واضع المعیّن، فکأنّ هؤلاء المستعملین وضعوه للمعیّن. و قولهم غیر متناول غیره أی حال کون ذلک الاسم الموضوع لشی‌ء معیّن غیر متناول غیر ذلک الشی‌ء باستعماله فیه، و احترز به عن المعارف کلّها. و القید الأخیر لئلّا یخرج الأعلام المشترکة کذا فی الفوائد الضیائیة.
اعلم أنّ هذا التعریف مبنی علی مذهب المتأخرین الذاهبین إلی أنّ ما سوی العلم معارف وضعیة أیضا لا استعمالیة کما هو مذهب الجمهور، إذ لو لم یکن کذلک فقولهم غیر متناول غیره مما لا یحتاج إلیه لخروج ما سوی العلم من المعارف بقید الوضع لأنّها لیست موضوعة لشی‌ء معیّن بل لمفهوم کلّی، إلّا أنه شرط حین الوضع أن لا یستعمل إلّا فی معیّن کما سیأتی فی لفظ المعرفة. و اعترض علیه بأنّ العلم الشخصی لیس موضوعا لشی‌ء معیّن لأنّ الموضوع للشخص من وقت حدوثه إلی فنائه لفظ واحد، و التشخّص الذی لوحظ حین الوضع یتبدل کثیرا، فلا محالة یکون اللفظ موضوعا للشخص، لکلّ تشخّص تشخّص ملحوظ بأمر کلّی، فالعلم کالمضمر. و أجیب بأنّ وجود الماهیة لا ینفکّ عن تشخّص باق ببقاء الوجود یعرف بعوارض بعده و تلک العوارض تتبدّل و یأخذ العقل العوارض المتبدلة أمارات یعرف بها ذلک التشخّص. فاللفظ موضوع للشخص بذلک التشخّص لا للمتشخّص بالعوارض، و لو کان التشخّص بالعوارض لکان للجزئی أشخاص متّحدة فی الوجود، و ما اشتهر من أنّ التشخّص بالعوارض مسامحة مؤوّلة بأنّه أمر یعرف بعوارض. و أمّا أنّ ذلک التشخّص هل هو متحقّق مبرهن أو مجرّد توهّم فموکول إلی علم الکلام و الحکمة و لا حاجة لنا إلیه فی وضع اللفظ للمشخّص لأنّ أیّا ما کان یکفی فیه. بقی أنّ العلم لو کان موضوعا للشخص بعینه لم یصح تسمیة الآباء أبناءهم المتولّدة فی غیبتهم بأعلام، و تأویله بأنّه تسمیة صورة أو أمر بالتسمیة حقیقة أو وعد بها بعید، و أنّ الوضع فی اسم اللّه مشکل حینئذ لعدم ملاحظته بعینه و شخصه حین الوضع و بعد لم یعلم بالوضع له بشخصه للمخاطبین به، و إنّما یفهم منه معیّن مشخّص فی الخارج بعنوان ینحصر فیه، و لذا قیل إنّه اسم للمفهوم الکلّی المنحصر فیه تعالی من الواجب لذاته أو المستحقّ بالعبودیة لذاته، إلّا أن یراد بالشی‌ء بشخصه کونه متعیّنا بحیث لا یحتمل التعدّد بحسب الخارج و لا یطلب له منع العقل عن تجویز الشرکة فیه. و قال بعض البلغاء: العلم ما وضع لشی‌ء بشخصه و هذا إنّما یصح إن لم یکن علم الجنس علما عند أصحاب فنّ البلاغة لأنّه دعت إلیه ضرورات نحویة، و هم فی سعة عنه، و لا یکون غیر العلم موضوعا لشی‌ء بشخصه بناء علی أنّ ما سوی العلم معارف استعمالیة کما هو مذهب الجمهور. هکذا یستفاد من الأطول فی باب المسند إلیه فی بیان فائدة جعله علما.
______________________________
(1) نزد صوفیه عبارتست از شهوات و آرزوهای نفس کذا فی بعض الرسائل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1216
قیل الأعلام الجنسیة أعلام حقیقة کالأعلام الشخصیة، إذ فی کلّ منهما إشارة بجوهر اللفظ إلی حضور المسمّی فی الذهن بخلاف المنکّر إذ لیس فیه إشارة إلی المعلوم من حیث هو معلوم. و قیل علم الجنس من الأعلام التقدیریة و اللفظیة لأنّ الأحکام اللفظیة من وقوعه مبتدأ و ذا حال و وصفا للمعرفة و موصوفا بها و نحو ذلک هی التی اضطرتهم إلی الحکم بکونه علما حتی تکلّفوا فیه ما تکلّفوا، هکذا یستفاد مما ذکر فی المطول و حاشیته للسّید السّند. و الفرق بین علم الجنس و اسم الجنس قد مرّ فی لفظ اسم الجنس. و فی بعض حواشی الألفیة اسم الجنس موضوع للفرد لا علی التعیین کالأسد، و علم الجنس موضوع للحقیقة فقط. و علم النوع موضوع للفرد المعیّن لا علی التعیین کغدوة و علم الشخص للفرد المعیّن علی الخصوص. فاسم الجنس نکرة لفظا و معنی، و علم الجنس معرفة لفظا لا معنی، و علم الشخص معرفة لفظا و معنی، و علم النوع کذلک. فالحاصل أنّ الفرد المعیّن یتعدّد فی العلم النوعی و یتّحد فی العلم الشخصی انتهی.

التقسیم‌

العلم إمّا قصدی و هو ما کان بالوضع شخصیا کان أو جنسیا، أو اتفاقی و هو الذی یصیر علما لا بوضع واضع معیّن بل إنّما یصیر علما لأجل الغلبة و کثرة استعماله فی فرد من افراد جنسه بحیث لا یذهب الوهم عند إطلاقه إلی غیره مما یتناوله اللفظ، کذا فی العباب.
و العلم الموضوع أی القصدی إمّا منقول أو مرتجل، فإنّ ما صار علما بغلبة الاستعمال لا یکون منقولا و لا مرتجلا کما فی شرح التسهیل و فی اللّب العلم الخارجی أی الشخصی منقول أو مرتجل فخرج من هذا العلم الذهنی، أی الجنسی. و المنقول و هو ما کان له معنی قبل العلمیة ثم نقل عن ذلک المعنی و جعل علما لشی‌ء إمّا منقول عن مفرد سواء کان اسم عین کثور و أسد، أو اسم معنی کفصل و إیاس، أو صفة کحاتم، أو فعلا ماضیا کشمّر و کعسب، أو فعلا مضارعا کتغلب و یشکر، أو أمرا بقطع همزة الوصل لتحقّق النقل کاصمت بکسر الهمزة و المیم، أو صوتا کببّة و هو لقب عبد اللّه بن حارث «1»، أو عن مرکّب سواء کان جملة نحو تأبّط شرا أو غیر جملة سواء کان بین أجزائه نسبة کالمضاف و المضاف إلیه کعبد مناف أو لم یکن کبعلبک و سیبویه، هکذا فی اللّب و المفصّل «2». و قیل الأعلام کلّها منقولة و لا یضرّ جهل أصلها و هو ظاهر مذهب سیبویه کذا فی شرح التسهیل. و المرتجل هو ما وضع حین وضع علما ابتداء إمّا قیاسی و هو ما لم یعرف له أصل مادة بل هیئة بأن یکون موافقا لزنة أصل فی أسماء الأجناس و الأفعال و لا یکون مخالفا لأصل فیها من الإظهار و الإدغام و الإعلال و الإبدال و نحو ذلک مما ثبت فی أصول الأوزان نحو عطفان، و إمّا شاذ و هو ما لم یعرف له أصل هیئة بأن یکون مخالفا لأوزان الأصول بتصحیح و ما یعلّل مثله نحو مکوزة و القیاس مکازة کمفازة، أو بالعکس کحیاة علما لرجل و القیاس حیة، بانفکاک ما یدغم کمحبب اسم رجل و القیاس محبّ، أو بالعکس و بانفتاح ما
______________________________
(1) هو عبد اللّه بن حارث بن نوفل الهاشمی، لقب بببّة، ولد أیام النبی و مات بعمان عام 84 ه و قیل 83 ه. کان امیرا محدثا ثقة من التابعین. سیر اعلام النبلاء 1/ 200، طبقات ابن سعد 4/ 331، الاستیعاب 6/ 143، أسد الغابة 3/ 206، تهذیب الکمال 673، تاریخ الاسلام 3/ 263.
(2) المفصّل فی النحو للعلامة جار اللّه ابی القاسم محمود بن عمر الزمخشری الخوارزمی (- 538 ه) حاجی خلیفة، کشف الظنون، 2/ 1774.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1217
یکسر کوهب بفتح الهاء اسم رجل و القیاس الکسر، أو نحو ذلک. و یمکن فی المرتجل الشاذ القول بالنقل و أنّ التغییر شاذ حدث بعد النقل کذا فی الإرشاد و شرح اللب. ثم فی شرح اللب إنّما لم یقسم المصنف المرتجل إلی المفرد و المرکّب کما قسّم المنقول إلیهما لعدم مجیئه فی ذلک انتهی. و العلم الذهنی أی الجنسی إمّا اسم عین کأمامة و إمّا اسم معنی و هو علی نوعین: حدث أی مصدر کسبحان علم التسبیح أو وقت کغدوة علم لجنس غدوة الیوم الذی أنت فیه، و کذا سحر فإنّه علم لجنس سحر اللیلة التی أنت فیه، و الدلیل علی علمیتها منع الصّرف. و إمّا لفظ یوزن به کقولهم قائمة علی وزن فاعلة و إمّا کنایة کفلان و فلانة فإنّهما کنایتان عن زید و مثله و عن فاطمة و مثلها فیجریان مجری المکنی عنه أی یکونان کالعلم کذا فی شرح اللب. و العلم الاتفاقی علی قسمین مضاف نحو ابن عمر فإنّه غلب بالإضافة علی عبد اللّه بن عمر من بین إخوته، و معرّف باللام نحو النّجم فإنّه غلب علی الثّریا بالاستعمال و الصّعق فإنّه غلب بالاستعمال علی خویلد بن نفیل «1»، و منه ما لم یرد بجنسه الاستعمال کالدّبران و العیّوق و السّماک و الثّریا لأنّها غلبت علی الکواکب المخصوصة من بین ما یوصف بهذه الأوصاف، و إن کانت فی الأصل أسماء أجناس. و إنما قیل منه لأنّها لیست فی الظاهر صفات غالبة کالصعق و إنما هی أسماء موضوعة باللام فی الأصل أعلام لمسمّیاتها و لا تجری صفات و ما لم یعرف بالاشتقاق من هذا النوع فملحق بما عرف کالمشتری و المریخ، کذا فی العباب. فالأعلام الاتفاقیة لا تکون إلّا مرکّبة لحصرها فی القسمین. و لذا قال صاحب العباب لما کان اسم الجنس إنّما یطلق علی بعض أفراده المعیّن إذا کان معرّفا باللام أو بالإضافة کان العلم الاتفاقی قسمین: معرّفا باللام أو مضافا.
و أیضا العلم ثلاثة أقسام: لقب و کنیة و اسم لأنّه إمّا مصدّر بأب أو أمّ أو لا، الأوّل الکنیة، و الثانی إمّا مشعر بالمدح أو الذّم أو لا، الأول اللّقب، و الثانی الاسم. فعلی هذا یتقابل الأقسام بالذات. و فی شرح الأوضح «2» ناقلا عن الإمام أنّ من الکنیة ما صدّر بابن أو بنت. و قال الفاضل الشریف فی شرح المفتاح «3»: الکنیة علم صدّر بأب أو أمّ أو ابن أو بنت، و اللّقب علم یشعر بمدح أو ذمّ مقصود منه قطعا، و ما عداهما من الأعلام یسمّی أسماء. فعلی ما ذکره الاسم المقابل للّقب قد یشعر بالمدح أو الذّمّ و لا یکون المشعر بالمدح أو الذم مطلقا لقبا، بل إذا کان المقصود به عند إطلاقه المدح أو الذّمّ. و لذا قیل الغرض من وضع الألقاب الإشعار بالمدح و الذّمّ، و قد یتضمنها الأسماء، و إن لم یقصد بالوضع إلّا تمییز الذات لکون تلک الأسماء منقولات من معان شریفة أو خسیسة کمحمد و علی و کلب، أو لاشتهار الذات فی ضمنها بصفة محمودة أو مذمومة کحاتم و مادر انتهی.
______________________________
(1) شاعر جاهلی، ذکره الاصفهانی فی الأغانی 11/ 133.
(2) أوضح المسالک إلی ألفیة ابن مالک، شرح العلامة جمال الدین عبد اللّه بن یوسف المعروف بابن هشام النحوی (- 762 ه). و الألفیة فی النحو للشیخ العلامة جمال الدین عبد اللّه بن محمد بن عبد اللّه الطائی الجیانی المعروف بابن مالک النحوی (- 672 ه). مجلد تحت اسم اوضح المسالک … ثم اشتهر بالتوضیح.
کشف الظنون، 1/ 154.
(3) مفتاح العلوم للعلامة سراج الدین ابی یعقوب یوسف بن ابی بکر بن محمد بن علی السکاکی (- 626 ه). و قد شرح القسم الثالث منه السید الشریف علی بن محمد الجرجانی (- 816 ه) و هو الموسوم بالمصباح. ألّفه السید بسمرقند سنه 849 ه.
کشف الظنون، 2/ 1763. السخاوی الضوء اللامع، 5/ 328.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1218
و الفرق بین اللّقب و الکنیة بالحیثیة، فإشعار بعض الکنی بالمدح أو الذّم کأبی الفضل و أبی الجهل لا یضرّ. و بعض أئمة الحدیث یجعل المصدّر بأب أو أم مضافا إلی اسم حیوان أو إلی ما هو صفة الحیوان کنیة و إلی غیر ذلک لقبا کأبی تراب. ثم إشعار العلم بالمدح أو الذّمّ باعتبار معناه الأصلی فإنّه قد یلاحظ فی حال العلمیة تبعا، و لذلک ینهی شرعا أن یذکر الشخص بعلمه الدّال فی أصله علی ذمّ إذا کان یتأذّی به و یتحاشی عادة أن یذکر من یقصد توقیره بمثل هذا. و قد یطلق الاسم علی ما یعمّ الأقسام الثلاثة. هذا کله خلاصة ما فی الأطول و ما ذکر الفاضل الچلپی فی حاشیة المطوّل و التلویح. و فی بعض الحواشی المعلّقة علی شرح النخبة قیل: العلم إن دلّ علی مدح أو ذم فلقب صدّر بأب أو أمّ أو ابن أو بنت أو لا، و إن صدّر بأحدها فکنیة دلّ علیه أو لا، و الاسم أعمّ، کذا قاله التفتازانی انتهی. و إذا اجتمع للرجل اسم غیر مضاف و لقب یضاف الاسم إلی اللقب نحو سعید کرز کما فی المفصل.

فائدة:

و قد سمّوا ما یتّخذونه و یألفونه من خیلهم و إبلهم و غنمهم و کلابهم بأعلام، کلّ واحد منها مختصّ بشخص بعینه یعرفونه به کالأعلام فی الأناسی نحو اعوج و لاحق و شدقم و علیان و نحوها، و ما لا یتّخذ و لا یؤلف فیحتاج إلی التمییز بین أفراده کالطیر و الوحش و غیر ذلک، فإنّ العلم فیه للجنس بأسره لیس بعضه أولی به من بعض. فإذا قلت أبو براقش و ابن دابّة و أسامة و ثعالة فکأنّک قلت الضرب الذی من شأنه کیت و کیت. و من هذه الأجناس ما له اسم جنس و اسم علم کالأسد و أسامة و الثّعلب و ثعالة و ما لا یعرف له اسم غیر العلم نحو ابن مقرض و حمار قبّان، و قد یوضع للجنس اسم و کنیة کما قالوا للأسد أسامة و أبو الحارث، و منها ما له اسم و لا کنیة له کقولهم قثم للضبعان، و ما له کنیة و لا اسم کأبی براقش کذا فی المفصّل.

فائدة:

و من العلم ما لزم فیه اللام کالمسمّی معها نحو الفرزدق و کالغالب بها نحو الصّعق کما مرّ، و کالعلم الذی ثنّی نحو الزیدان أو جمع کالزیدون و الفواطم، و کالکنایة عن أعلام البهائم کالفلان کنایة عن نحو لاحق و شدقم و الفلانة کنایة عن نحو خطّة و هیلة. و منه ما جازت اللام فیه کالعلم الذی کان قبل العلمیة مصدرا نحو الفضل، أو مشتقا نحو الحارث، أو کان مؤوّلا بواحد من جنسه أی بفرد من أفراد حقیقته الکلّیة الموضوع لها العلم بالاشتراک الاتفاقی، و ذلک لأنّه لما وضعه الواضع لمسمّی ثم وضعه لمسمّی آخر صارت نسبته إلی الجمیع بعد ذلک نسبة واحدة فأشبه رجلا فأجری مجراه. و بهذا الاعتبار قیل: جاز اللام فیه حتی اجترئ لذلک علی إضافته أیضا نحو زیدنا. فعلی هذا الطریق لا ینکّر علم الجنس لأنّ من شرطه أن یوجد الاشتراک فی التسمیة و المسمّی بعلم الجنس واحد لا تعدّد فیه، اللهم إلّا أن یوجد اسم مشترک أطلق علی نوعین مختلفین، ثم ورود الاستعمال فیه مرادا به واحد من المسمّیین به. و قیل طریق التنکیر أن یشتهر العلم بمعنی من المعانی فیجعل العلم بمنزلة اسم الجنس کما فی قولهم لکلّ فرعون موسی أی لکلّ جبار مبطل قهّار محق. فعلی هذا الطریق لا شبهة فی إمکان تنکیر علم الجنس مثل أن یقال فرست کلّ أسامة أی کلّ بالغ فی الشجاعة کذا فی العباب، و هو أی تنکیر العلم قلیل کما فی شرح اللب.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1219

فائدة:

إذا استعمل اللّفظ للفظ کان علما له و لا اتحاد إذ الدّال محض اللّفظ و المدلول لفظ ذو دلالة أو عدیمها، و علی هذا کان نحو جسق مما لم یوضع لمعنی موضوعا أیضا کزید، و یجری هذا الوضع فی کلّ لفظ موضوع اسما کان أو فعلا أو حرفا أو مرکّبا تاما أو غیره، أو غیر موضوع و لا یثبت الاشتراک کما فی المنقولات. و لیس أحدهما بالنسبة إلی الآخر مجازا بخلاف المنقولات لأنّ وضع العلم لا یختصّ بقوم دون قوم فیکون مسمّی العلم بالنسبة إلی کلّ قوم حقیقة کذا فی العضدی.
و العلم عند المهندسین عبارة عن مجموع المتمّمین و أحد الشّکلین المتوازیین أضلاعا اللذین یکونان بینهما أی بین المتمّمین. فالعلم مجموع ثلاث مربعات هکذا:
فمجموع المتمّمین و هما مربّع ب أ و مربع رع مع مربّع ف ه أو مع مربّع أف علم، هکذا یستفاد من تحریر أقلیدس و حواشیه.
و فی تحریر الأقلیدس تعریف العلم مذکور بهذه العبارة- العلم هو مجموع المتمّمین و أحد متوازی الأضلاع الذین بینهما. و تعریف المتمّم سیأتی فی المتن.

العلم:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Knowledge،science،understanding
[فی الفرنسیة]Savoir،science،connaissance
بالکسر و سکون اللام فی عرف العلماء یطلق علی معان منها الإدراک مطلقا تصوّرا کان أو تصدیقا، یقینیا أو غیر یقینی، و إلیه ذهب الحکماء. و منها التصدیق مطلقا یقینیا کان أو غیره. قال السیّد السّند فی حواشی العضدی:
لفظ العلم یطلق علی المقسم و هو مطلق الإدراک و علی قسم منه و هو التصدیق إمّا بالاشتراک بأن یوضع بإزائه أیضا، و إمّا بغلبة استعماله فیه لکونه مقصودا فی الأکثر، و إنّما یقصد التصوّر لأجله. و منها التصدیق الیقینی. فی الخیالی العلم عند المتکلّمین لا معنی له سوی الیقین.
و فی الأطول فی باب التشبیه العلم بمعنی الیقین فی اللغة لأنه من باب أفعال القلوب انتهی.
و منها ما یتناول الیقین و التصوّر مطلقا. فی شرح التجرید العلم یطلق تارة و یراد به الصورة الحاصلة فی الذهن و یطلق تارة و یراد به الیقین فقط، و یطلق تارة و یراد به ما یتناول الیقین و التصوّر مطلقا انتهی. و قیل هذا هو مذهب المتکلّمین کما ستعرفه. و منها التعقّل کما عرفت. و منها التوهّم و التعقّل و التخیّل. فی تهذیب الکلام أنواع الإدراک إحساس و تخیّل و توهّم و تعقّل. و العلم قد یقال لمطلق الإدراک و للثلاثة الأخیرة و للأخیر و للتصدیق الجازم المطابق الثابت. و منها إدراک الکلّی مفهوما کان أو حکما. و منها إدراک المرکّب تصوّرا کان أو تصدیقا، و سیذکر فی لفظ المعرفة. و منها إدراک المسائل عن دلیل. و منها نفس المسائل المدلّلة.
و منها الملکة الحاصلة من إدراک تلک المسائل.
و البعض لم یشترط کون المسائل مدلّلة و قال العلم یطلق علی إدراک المسائل و علی نفسها و علی الملکة الحاصلة منها. و العلوم المدوّنة تطلق أیضا علی هذه المعانی الثلاثة الأخیرة و قد سبق توضیحها فی أوائل المقدّمة. و منها ملکة یقتدر بها علی استعمال موضوعات ما نحو غرض من الأغراض صادرا عن البصیرة بحسب ما یمکن فیها، و یقال لها الصناعة أیضا کذا فی المطول فی بحث التشبیه. و رده السیّد السّند بأنّ الملکة المذکورة المسمّاة بالصناعة فإنّما هی فی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1220
العلوم العملیة أی المتعلّقة بکیفیة العمل کالطب و المنطق، و تخصیص العلم بإزائها غیر محقّق.
کیف و قد یذکر العلم فی مقابلة الصناعة. نعم إطلاقه علی ملکة الإدراک بحیث یتناول العلوم النظریة و العملیة غیر بعید مناسب للعرف انتهی.
اعلم أنّ فی العلم مذاهب ثلاثة الأول أنّه ضروری یتصوّر ماهیته بالکنه فلا یحدّ، و اختاره الرازی. و الثانی أنّه نظری لکن یعسر تحدیده و به قال إمام الحرمین و الغزالی، و قالا فطریق معرفته القسمة و المثال. أمّا القسمة فهی أن تمیّزه عما یلتبس به من الاعتقادات فنقول مثلا الاعتقاد إمّا جازم أو غیره، و الجازم إمّا مطابق أو غیر مطابق، و المطابق إمّا ثابت أو غیر ثابت. فقد خرج عن القسمة اعتقاد جازم مطابق ثابت و هو العلم بمعنی الیقین، فقد تمیّز عن الظّنّ بالجزم و عن الجهل المرکّب بالمطابقة و عن تقلید المصیب بالثابت الذی لا یزول بتشکیک المشکّک. قیل القسمة إنّما تمیّز العلم التصدیقی عن الاعتقادات فلا تکون مفیدة لمعرفة مطلق العلم. أقول لا اشتباه للعلم بسائر الکیفیات النفسانیة و لا العلم التصوّری إنّما الاشتباه للعلم التصدیقی و القسمة المذکورة تمیّزه عنهما فحصل معرفة العلم المطلق. و أمّا المثال فکأن یقال العلم هو المشابه لإدراک الباصرة، أو یقال هو کاعتقادنا أنّ الواحد نصف الاثنین.
و الثالث أنّه نظری لا یعسر تحدیده و ذکر له تعریفات. الأول للحکماء أنّه حصول صورة الشی‌ء فی العقل. و بعبارة أخری أنّه تمثّل ماهیة المدرک فی نفس المدرک، و هذا مبنی علی الوجود الذهنی. و هذا التعریف شامل للظّنّ و الجهل المرکّب و التقلید و الشکّ و الوهم.
و تسمیتها علما یخالف استعمال اللّغة و العرف و الشرع، إذ لا یطلق علی الجاهل جهلا مرکّبا و لا علی الظّان و الشاک و الواهم أنّه عالم فی شی‌ء من تلک الاستعمالات. و أمّا التقلید فقد یطلق علیه العلم مجازا و لا مشاحة فی الاصطلاح. و المبحوث عنه فی المنطق هو العلم بهذا المعنی لأنّ المنطق لما کان جمیع قوانین الاکتساب فلا بدّ لهم من تعمیم العلم.
ثم العلم إن کان من مقولة الکیف فالمراد بحصول الصورة الصورة الحاصلة. و فائدة جعله نفس الحصول التنبیه علی لزوم الإضافة، فإنّ الصورة إنّما تسمّی علما إذا حصلت فی العقل، و إن کان من مقولة الانفعال فالتعریف علی ظاهره لأنّ المراد بحصول الصورة فی العقل اتصافه بها و قبوله إیاها.
اعلم أنّ العلم یکون علی وجهین أحدهما یسمّی حصولیا و هو بحصول صورة الشی‌ء عند المدرک و یسمّی بالعلم الانطباعی أیضا لأنّ حصول هذا العلم بالشی‌ء إنّما یتحقّق بعد انتقاش صورة ذلک الشی‌ء فی الذهن لا بمجرّد حضور ذلک الشی‌ء عند العالم، و الآخر یسمّی حضوریا و هو بحضور الأشیاء أنفسها عند العالم کعلمنا بذواتنا و الأمور القائمة بها. و من هذا القبیل علمه تعالی بذاته و بسائر المعلومات.
و منهم من أنکر العلم الحضوری و قال إنّ العلم بأنفسنا و صفاتنا النفسانیة أیضا حصولی، و کذلک علم الواجب تعالی. و قیل علمه تعالی بحصول الصورة فی المجرّدات فإن جعل التعریف للمعنی الأعم الشامل للحضوری و الحصول بأنواعه الأربعة من الإحساس و غیره و بما یکون نفس المدرک و غیره، فالمراد بالعقل الذات المجرّدة و مطلق المدرک و بالصورة ما یعمّ الخارجیة و الذهنیة أی ما یتمیّز به الشی‌ء مطلقا، و بالحصول الثبوت و الحضور سواء کان بنفسه أو بمثاله، و بالمغایرة المستفادة من الظرفیة أعمّ من الذاتیة و الاعتباریة، و بفی معنی عند کما اختاره المحقّق الدوانی. و لا یخفی ما فیه من التکلّفات البعیدة عن الفهم. و إن جعل التعریف للحصولی کان التعریف علی ظاهره. و المراد بالعقل قوة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1221
للنفس تدرک الغائبات بنفسها و المحسوسات بالوسائط، و بصورة الشی‌ء ما یکون آلة لامتیازه سواء کان نفس ماهیة الشی‌ء أو شبحا له، و الظرفیة علی الحقیقة. اعلم أنّ القائلین بأنّ العلم هو الصورة فرقتان. فرقة تدّعی و تزعم أنّ الصور العقلیة مثل و أشباح للأمور المعلومة بها مخالفة لها بالماهیة، و علی قول هؤلاء لا یکون للأشیاء وجود ذهنی بحسب الحقیقة بل بحسب المجاز، کأن یقال مثلا النار موجودة فی الذهن و یراد أنّه یوجد فیه شبح له نسبة مخصوصة إلی ماهیة النار، بسببها کان ذلک الشبح علما بالنار لا بغیرها من الماهیات، و یکون العلم حینئذ من مقولة الکیف و یصیر العلم و المعلوم متغایرین ذاتا و اعتبارا. و فرقة تدّعی أنّ تلک الصورة مساویة فی الماهیة للأمور المعلومة بها، بل الصور هی ماهیات المعلومات من حیث إنّها حاصلة فی النفس، فیکون العلم و المعلوم متّحدین بالذات مختلفین بالاعتبار. و علی قول هؤلاء یکون للأشیاء وجودان خارجی و ذهنی بحسب الحقیقة. و التعریف الثانی للعلم مبنی علی هذا المذهب. و علی هذا قال الشیخ؛ الإدراک الحقیقة المتمثّلة عند المدرک. و الثانی لبعض المتکلمین من المعتزلة أنّه اعتقاد الشی‌ء علی ما هو به، و المراد بالشی‌ء الموضوع أو النسبة الحکمیة أی اعتقاد الشی‌ء علی وجه ذلک الشی‌ء متلبّس به فی حدّ ذاته من الثبوت و الانتفاء. و فیه أنّه غیر مانع لدخول التقلید المطابق فزید لدفعه عن ضرورة أو دلیل أی حال کون ذلک الاعتقاد المطابق کائنا عن ضرورة أو دلیل و اعتقاد المقلّد، و إن کان ناشئا عن دلیل لأنّ قول المجتهد حجة للمقلّد إلّا أنّ مطابقته لیست ناشئة عن دلیل، و لذا یقلده فیما یصیب و یخطئ، لکنه بقی الظّنّ الصادق الحاصل عن ضرورة أو دلیل ظنّی داخلا فیه، إلّا أن یخصّ الاعتقاد بالجازم اصطلاحا. و یرد أیضا علیهم خروج العلم بالمستحیل فإنّه لیس شیئا اتفاقا، و من أنکر تعلّق العلم بالمستحیل فهو مکابر للبدیهی و مناقض لکلامه، لأنّ هذا الإنکار حکم علی المستحیل بأنّه لا یعلم فیستدعی العلم بامتناع الحکم علی ما لیس بمعلوم، إلّا أن یقال المستحیل شی‌ء لغة و لو مجازا، و فیه أنّه یلزم حینئذ استعمال المجاز فی التعریف بلا قرینة. و أیضا یرد علیهم خروج العلم التصوّری لعدم اندراجه فی الاعتقاد فإنّه عبارة عن الحکم الذهنی. و الثالث للقاضی أبی بکر الباقلانی أنّه معرفة المعلوم علی ما هو به فیخرج عنه علم اللّه تعالی إذ لا یسمّی علمه معرفة إجماعا لا لغة و لا اصطلاحا مع کونه معترفا بأنّ للّه تعالی علما حیث أثبت له تعالی علما و عالمیة و تعلّقا إمّا لأحدهما أو لکلیهما کما سیجی‌ء، فیکون العلم المطلق مشترکا معنویا عنده بین علم الواجب و علم الممکن، فلا بدّ من دخوله فی تعریف مطلق العلم بخلاف المعتزلة فإنّهم لا یعترفون العلم الزائد و یقولون إنّه عین ذاته تعالی. فلفظ العلم عندهم مشترک لفظی، فالتعریف المذکور یکون لمطلق العلم الحادث إذ لا مطلق سواه، و لذا لم یورد النقض علیهم بعلمه تعالی و أیضا ففیه دور إذ المعلوم مشتق من العلم و معناه ما من شأنه أن یعلم أی أن یتعلّق به العلم، فلا یعرف إلّا بعد معرفته.
و أیضا فقید علی ما هو به قید زائد إذ المعرفة لا تکون إلّا کذلک لأنّ إدراک الشی‌ء لا علی ما هو به جهالة لا معرفة، إذ لا یقال فی اللغة و العرف و الشرع للجاهل جهلا مرکّبا أنّه عارف.
کیف و یلزم حینئذ أن یکون أجهل الناس أعرفهم. و الرابع للشیخ أبی الحسن الأشعری فقال تارة بالقیاس إلی متعلّق العلم هو إدراک المعلوم علی ما هو به و فیه دور، و تارة بالقیاس إلی محلّ العلم هو الذی یوجب کون من قام به عالما و بعبارة أخری هو الذی یوجب لمن قام به
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1222
اسم العالم و فیه دور أیضا. و أیضا الإدراک مجاز عن العلم و المجاز لا یستعمل فی الحدود. فإن أجیب بأنّ الإدراک عند المنطقیین مشتهر فی العلم بالمعنی المقابل للظّنّ و الشکّ و الجهل و التقلید و المجاز المشهور حقیقة عرفیة فیصحّ استعماله. قلنا لم یندفع بذلک تعریف الشی‌ء بنفسه فکأنّه قیل هو علم المعلوم، و أیضا فیه زیادة قید علی ما هو به فإنّ المعلوم لا یکون إلّا کذلک. الخامس لابن فورک أنّه ما یصح لمن قام به اتقان الفعل أی إحکامه و تخلیته عن وجوه الخلل، فإن أراد ما یستقلّ بالصّحة فهو باطل قطعا، و إن أراد ماله مدخل فیها فیدخل القدرة فی الحدّ و یخرج عنه علمنا إذ لا مدخل له فی صحة الاتقان علی رأینا، إذ معنی الاتقان الإیجاد علی وجه الإحکام، و أفعالنا لیست بإیجادنا. و لو سلّم ذلک یرد علیه علم أحدنا بنفسه و بالباری تعالی و بالمستحیل فإنّ ما تعلّق به هذا العلم لیس فعلا و لا مما یصحّ إتقانه. و اعلم أنّ التقلید و الظّنّ لا یدخلان فی هذا التعریف و کذا الشّک و الوهم لأنّ اتقان الفعل و تخلیته عن وجوه الخلل إنّما یتصوّر إذا کان عالما بالمفاسد و المصالح علما یقینا تفصیلیا. و لذا استدلّوا بإتقان العالم علی علمه تعالی، و لهم عبارات قریبة من هذه العبارات کأن یقال تبیین المعلوم علی ما هو به أی کشفه و تمییزه، و فیه الزیادة المذکورة و الدّور و أنّ التبیین مشعر بالظّهور بعد الخفاء، فیخرج علمه تعالی. أو یقال هو اثبات المعلوم علی ما هو به، و فیه الزیادة و الدّور و انه یلزم أن یکون العالم منا بوجوده تعالی مثبتا له تعالی و هو محال. أو یقال هو الثقة بأنّ المعلوم علی ما هو به و فیه الزیادة و الدّور، و أنّه یوجب کون الباری تعالی واثقا بما هو عالم به و ذلک مما یمتنع إطلاقه علیه شرعا. السادس للإمام الرازی أی علی تقدیر تسلیمه أنّ العلم نظری و هو اعتقاد جازم مطابق لموجب إمّا ضرورة أو دلیل أی یکون ذلک الاعتقاد المقیّد بالجزم و المطابقة ناشئا عن ضرورة أو دلیل فبقید الجزم خرج الجهل المرکّب و تقلید المصیب. فإنّ الاعتقاد و إن کان ناشئا عن الدلیل من قول المقلّد لکن مطابقته لیست ناشئة منه بل اتفاقی، و قد مرّ و لا یردّ علی هذا النقض بعلمه تعالی لأنّ الإمام اختار فی المطالب العالیة نفی العلم عن ذاته تعالی و أثبت له العالمیة التی فسّرها بالتعلّق بین العالم و المعلوم، لکنه یخرج عنه التصوّر لعدم کونه اعتقادا مع أنّه علم. یقال علمت حقیقة الإنسان و علمت معنی المثلّث. السابع و هو المختار من بین تعریفاته عند المتکلّمین لبرائه عمّا ذکر من الخلل فی غیره و تناوله للتصوّر مع التصدیق الیقینی أنّه صفة توجب تمییزات بین المعانی لا یحتمل النقیض و الصفة و هی ما یقوم بغیره، فیتناول العلم و غیره. و بقوله توجب تمییزا أی توجب لمحلّها الذی هو النفس تمییزه لشی‌ء لأنّ التمییز المتفرّع علی الصفة إنّما هو له لا للصفة، خرج الصفات التی توجب لمحلها التمیّز فقط لا التمییز و هی ما عدا الصفات الإدراکیة فإنّ القدرة توجب کون محلها متمیزا عن العاجز لا کون محلها ممیزا لشی‌ء بخلاف الصفات الإدراکیة فإنّها توجب لمحلها التمییز للأشیاء و التمیز عن الأشیاء معا. و بقوله بین المعانی أی ما لیس من الأعیان المحسوسة بالحسّ الظاهر خرج إدراک الحواس الظاهرة، و هذا عند من یقول إنّه لیس بعلم بل إدراک مخالف لماهیة العلم یحصل بالحواس و أمّا من یقول بکونه قسما من العلم کالشیخ الأشعری فیترک هذا القید من التعریف. ثم منهم من نفی الحواس الباطنة و قال النفس مدرکة للجزئیات المعنویة فلم یقیّد المعانی بالکلّیة کما فی هذا التعریف، فعلی هذا یشتمل العلم التعقّل و التوهّم و التخیّل کما لا یخفی. و منهم من أثبتها فقیّدها
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1223
بها إخراجا لإدراک الحواس الباطنة فإنّه إدراک المعانی الجزئیة و یسمّی ذلک الإدراک تخیّلا و توهّما. فالعلم عنده بمعنی التعقّل، و بقوله لا یحتمل النقیض أی لا یحتمل ذلک الشی‌ء المتعلّق نقیض ذلک التمییز بوجه من الوجوه خرج الظّنّ و الشکّ و الوهم لأنّها توجب لمحلّها تمییزا یحتمل النقیض فی الحال، و کذا الجهل المرکّب و التقلید فإنّهما یوجبان تمییزا یحتمل النقیض فی المآل. أمّا فی الجهل فلأنّ الواقع یخالفه فیجوز أن یطلع علیه، و أمّا فی التقلید فلعدم استناده إلی موجب من حسّ أو بدیهة أو عادة أو برهان، فیجوز أن یزول بتقلید آخر.
قیل فیه أنّ إخراج الشکّ و الوهم من التعریف مما لا یعرف وجهه لأنّ کلاهما تصوّران علی ما بیّن فی موضعه، و التصوّر داخل فی التعریف بناء علی أن لا نقیض للتصوّر أصلا و سیجی‌ء تحقیقه فی لفظ النقیض فلا وجه لإخراجه، بل لا وجه لصحته أصلا. قلت الشکّ و الوهم من حیث إنّه تصوّر للنسبة من حیث هی هی لا نقیض له، و هما بهذا الاعتبار داخلان فی العلم. و أمّا باعتبار أنّه یلاحظ فی کلّ منهما النسبة مع کلّ واحد من النفی و الإثبات علی سبیل تجویز المساوی و المرجوح. و لذا یحصل التردّد و الاضطراب فله نقیض، فإنّ النسبة من حیث یتعلّق بها الإثبات تناقضها من حیث یتعلّق بها النفی، و هما بهذین الاعتبارین خارجان عن العلم صرّح بهذین الاعتبارین السیّد السّند فی حاشیة العضدی. ثم إن کان المعرّف شاملا لعلم الواجب و غیره یجب أن یراد بالإیجاب أعمّ سواء کان بطریق السببیة کما فی علم الواجب أو بطریق العادة کما فی علم الخلق، و إن کان المعرّف علم الخلق یجب تخصیصه بالإیجاب العادی علی ما هو المذهب من استناد جمیع الممکنات إلی اللّه تعالی ابتداء، فالمعنی أنّ العلم صفة قائمة بالنفس یخلق اللّه تعالی عقیب تعلّقها بالشی‌ء أن یکون النفس. ممیزا له تمییزا لا یحتمل النقیض. فعلی هذا الضمیر فی لا یحتمل راجع إلی المتعلّق الدال علیه لفظ التمییز فإنّ التمییز لا یکون إلّا بشی‌ء. فعدم الاحتمال صفة لمتعلّقه و إنّما لم یکن راجعا إلی نفس التمییز لأنّه إن کان المراد به المعنی المصدری أعنی کون النفس ممیزا فلا نقیض له أصلا لا فی التصوّر و لا فی التصدیق، و إن کان ما به التمییز أعنی الصورة فی التصوّر و النفی و الإثبات فی التصدیق فلا معنی لاحتماله نقیض نفسه إذ الواقع لا یکون إلّا أحدهما مع مخالفته لما اشتهر من أنّ اعتقاد الشی‌ء کذا، مع العلم بأنّه لا یکون إلّا کذا علم و مع الاحتمال بأنّه لا یکون کذا ظنّ، فإنّه صریح فی أنّ المتعلّق أعنی الشی‌ء محتمل، ثم المتعلّق للصورة الماهیة و للنفی و الإثبات الطرفان. ثم المراد بالنقیض إمّا نقیض المتعلّق کما قیل و حینئذ المراد بالتمییز إمّا المعنی المصدری، فالمعنی صفة توجب لمحلّها أن یکشف لمتعلقها بحیث لا یحتمل المتعلّق نقیضه، و حینئذ یکون الصفة نفس الصورة و النفی و الإثبات لا ما یوجبها أو ما به التمییز، و حینئذ تکون الصفة ما یوجبها. و لا یخفی ما فیه لأنّ الشی‌ء لا یکون محتملا لنقیضه أصلا من الصورة و النفی و الإثبات کما مرّ، إذ الواقع لا یکون إلّا أحدهما فلا وجه لذکره أصلا، إلّا أن یقال المتعلّق و إن لم یکن محتملا لنقیضه فی نفس الأمر لکن یحتمله عند المدرک بأن یحصل کلّ منهما بذلک الآخر، و هذا غیر ظاهر. و إمّا نقیض التمییز کما هو التحقیق کما قیل أیضا و حینئذ إمّا أن یراد بالتمییز المعنی المصدری و هو حاصل التحریر الذی سبق و هذا أیضا بالنظر إلی الظاهر لأنّ التمییز بالمعنی المصدری لیس له نقیض یحتمله المتعلّق أصلا، و إمّا ما به التمییز و هذا هو التحقیق الحقیقی.
فخلاصة التعریف أنّ العلم أمر قائم بالنفس
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1224
یوجب لها أمرا به تمیّز الشی‌ء عما عداه بحیث لا یحتمل ذلک الشی‌ء نقیض ذلک الأمر. فإذا تعلّق علمنا مثلا بماهیة الإنسان حصل عند النفس صورة مطابقة لها لا نقیض لها أصلا، بها تمیّزها عما عداه. و إذا تعلّق علمنا بأنّ العالم حادث حصل عندها إثبات أحد الطرفین للآخر بحیث تمیّزها عما عداهما، لکن قد یکون مطابقا جازما فلا یحتمل النقیض، أعنی النفی و قد لا یکون فیحتمله. فالعلم لیس نفس الصورة و النفی و الإثبات عند المتکلّمین بل ما یوجبها فإنّهم یقولون إنّه صفة حقیقیة ذات إضافة یخلقها اللّه تعالی بعد استعمال العقل أو الحواس أو الخبر الصادق تستتبع انکشاف الأشیاء إذا تعلّقت بها، کما أنّ القدرة و السمع و البصر کذلک. و ما هو المشهور من أنّ العلم هو الصورة الحاصلة فهو مذهب الفلاسفة القائلین بانطباع الأشیاء فی النفس و هم ینفونه، و التقسیم إلی التصوّر و التصدیق لیس بالذات عندهم، بل العلم باعتبار إیجابه النفی و الإثبات تصدیق، و باعتبار عدم إیجابه لهما تصوّر؛ و علی هذا قیل بأنّه إن خلا عن الحکم فتصوّر و إلّا فتصدیق. و المراد بالصورة عندهم الشّبح و المثال الشبیه بالمتخیّل فی المرآة، و لیس هذا من الوجود الذهنی، فإنّ من قال به یقول إنّه أمر مشارک للوجود الخارجی فی تمام الماهیة فلا یرد أنّ القول بالصورة فرع الوجود الذهنی، و المتکلمون ینکرونه. و المراد بالنفی و الإثبات المعنی المصدری و هو إثبات أحد الطرفین للآخر و عدم إثبات أحدهما له، و لذا جعلوا متعلّقهما الطرفین لا إدراک أنّ النسبة واقعة أو لیست بواقعة کما هو مصطلح الفلاسفة، فلا یرد أنّ النفی و الإثبات لیسا نقیضین لارتفاعهما عن الشّکّ و إرادة الصورة عن التمییز لیس علی خلاف الظاهر، بل مبنی علی المساهلة و الاعتماد علی فهم السامع للقطع بأنّ المحتمل للنقیض هو التمییز بمعنی الصورة و النفی و الإثبات دون المصدری فتأمّل، فإنّ هذا المقام من مطارح الأذکیاء. و قیل المراد نقیض الصفة و قوله لا یحتمل صفة للصفة لا للتمییز، و ضمیر لا یحتمل راجع إلی المتعلّق، فالمعنی صفة توجب تمییزا لا یحتمل متعلّقها نقیض تلک الصفة، فالتصوّر حینئذ نفس الصورة لا ما یوجبها و کذا التصدیق نفس الإثبات و النفی و التمییز بالمعنی المصدری. و لا یخفی أنّه خلاف الظاهر، و الظاهر أن یکون لا یحتمل صفة للتمییز و مخالف لتعریف العلم عند القائلین بأنّه من باب الإضافة. و قالوا إنّه نفس التعلّق و عرّفوه بأنّه تمییز معنی عند النفس لا یحتمل النقیض، فإنّه لا یمکن أن یراد فیه نقیض الصفة، و التمییز فی هذا التعریف بمعنی الانکشاف، و إلّا لم یکن العلم نفس التعلّق؛ فالانکشاف التصوّری لا نقیض له و کذا متعلّقه، و الانکشاف التصدیقی أعنی النفی و الإثبات کلّ واحد منهما نقیض الآخر و متعلّقه قد یحتمل النقیض و قد لا یحتمله. و قد أورد علی الحدّ المختار العلوم العادیة فإنّها تحتمل النقیض، و الجواب أنّ احتمال العادیات للنقیض بمعنی أنّه لو فرض نقیضها لم یلزم منه محال لذاته غیر احتمال متعلّق التمییز الواقع فیه، أی فی العلم العادی للنقیض، لأنّ الاحتمال الأول راجع إلی الإمکان الذاتی الثابت للممکنات فی حدّ ذاتها، حتی الحسّیات التی لا تحتمل النقیض اتفاقا.
و الاحتمال الثانی هو أن یکون متعلّق التمییز محتملا لأن یحکم فیه الممیز بنقیضه فی الحال أو فی المآل و منشأه ضعف ذلک التمییز إمّا لعدم الجزم أو لعدم المطابقة أو لعدم استناده إلی موجب، و هذا الاحتمال الثانی هو المراد.
و التعریف الأحسن الذی لا تعقید فیه هو أنّه یتجلّی بها المذکور لمن قامت هی به، فالمذکور یتناول الموجود و المعدوم و الممکن و المستحیل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1225
بلا خلاف، و یتناول المفرد و المرکّب و الکلّی و الجزئی، و التجلّی هو الانکشاف التام فالمعنی أنّه صفة ینکشف بها لمن قامت به ما من شأنه أن یذکر انکشافا تاما لا اشتباه فیه. و اختیار کلمة من لإخراج التجلّی الحاصل للحیوانات العجم فقد خرج النور فإنّه یتجلّی به لغیر من قامت به، و کذا الظّنّ و الجهل المرکّب و الشّکّ و الوهم و اعتقاد المقلّد المصیب أیضا لأنّه فی الحقیقة عقدة علی القلب، فلیس فیه انکشاف تام. هذا کلّه خلاصة ما فی شرح المواقف و ما حقّقه المولوی عبد الحکیم فی حاشیته و حاشیة الخیالی.

فائدة:

قال المتکلّمون لا بدّ فی العلم من إضافة و نسبة مخصوصة بین العالم و المعلوم بها یکون العالم عالما بذلک المعلوم و المعلوم معلوما لذلک العالم، و هذه الإضافة هی المسمّاة عندهم بالتعلّق. فجمهور المتکلّمین علی أنّ العلم هو هذا التعلّق إذ لم یثبت غیره بدلیل فیتعدّد العلم بتعدّد المعلومات کتعدّد الإضافة بتعدّد المضاف إلیه. و قال قوم من الأشاعرة هو صفة حقیقیة ذات تعلّق، و عند هؤلاء فثمة أمر أنّ العلم و هو تلک الصفة و العالمیة أی ذلک التعلّق، فعلی هذا لا یتعدّد العلم بتعدّد المعلومات إذ لا یلزم من تعلّق الصفة بأمور کثیرة تکثر الصفة، إذ یجوز أن یکون لشی‌ء واحد تعلّقات بأمور متعدّدة.
و أثبت القاضی الباقلانی العلم الذی هو صفة موجودة و العالمیة التی هی من قبیل الأحوال عنده و أثبت معها تعلّقا، فإمّا للعلم فقط أو للعالمیة فقط، فههنا ثلاثة أمور: العلم و العالمیة و التعلّق الثابت لأحدهما، و إمّا لهما معا، فههنا أربعة أمور: العلم و العالمیة و تعلّقاهما. و قال الحکماء العلم هو الموجود الذهنی إذ یعقل ما هو عدم صرف بحسب الخارج کالممتنعات و التعلّق إنّما یتصوّر بین شیئین متمایزین و لا تمایز إلّا بأن یکون لکلّ منهما ثبوت فی الجملة، و لا ثبوت للمعدوم فی الخارج فلا حقیقة له إلّا الأمر الموجود فی الذهن، و ذلک الأمر هو العلم. و أمّا التعلّق فلازم له و المعلوم أیضا فإنّه باعتبار قیامه بالقوة العاقلة علم، و باعتباره فی نفسه من حیث هو هو معلوم، فالعلم و المعلوم متّحدان بالذات مختلفان بالاعتبار؛ و إذا کان العلم بالمعدومات کذلک وجب أن یکون سائر المعلومات أیضا کذلک، إذ لا اختلاف بین أفراد حقیقة واحدة نوعیة، کذا فی شرح المواقف.
قال مرزا زاهد هذا فی العلم الحصولی و أما فی الحضوری فالعلم و المعلوم متّحدان ذاتا و اعتبارا، و من ظنّ أنّ التغایر بینهما فی الحضوری أیضا اعتبارا کتغایر المعالج و المعالج فقد اشتبه علیه التغایر الذی هو مصداق تحقّقهما بالتغایر الذی هو بعد تحقّقهما، فإنّه لو کان بینهما تغایر سابق لکان العلم الحضوری صورة منتزعة من المعلوم و کان علما حصولیا. و فی أبی الفتح حاشیة الحاشیة الجلالیة «1» أمّا القائلون بالوجود الذهنی من الحکماء و غیرهم فاختلفوا اختلافا ناشئا من أنّ العلم لیس حاصلا قبل حصول الصورة فی الذهن بداهة و اتفاقا، و حاصل عنده بداهة و اتفاقا، و الحاصلة معه ثلاثة أمور: الصورة الحاصلة و قبول الذهن من المبدأ الفیّاض و إضافة مخصوصة بین العالم و المعلوم.
فذهب بعضهم إلی أنّ العلم هو الصورة الحاصلة فیکون من مقولة الکیف، و بعضهم إلی أنّه الثانی فیکون من مقولة الانفعال، و بعضهم إلی أنّه الثالث فیکون من مقولة الإضافة. و الأصح
______________________________
(1) ورد ذکر الحاشیة و مؤلفها سابقا.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1226
المذهب الأول لأنّ الصورة توصف بالمطابقة کالعلم، و الإضافة و الانفعال لا یوصفان بها، لکن القول بأنّ الصورة العقلیة من مقولة الکیف إنّما یصحّ إذا کانت مغایرة لذی الصورة بالذات قائمة بالعقل کما هو مذهب القائلین بالشّبح و المثال الحاکمین بأنّ الحاصل فی العقل أشباح الأشیاء لا أنفسها. و أمّا إذا کانت متّحدة معه بالذات مغایرة له بالاعتبار علی ما یدلّ علیه أدلة الوجود الذهنی و هو المختار عند المحقّقین القائلین بأنّ الحاصل فی الذهن أنفس الأشیاء لا أشباحها فلا یصحّ ذلک. فالحقّ أنّ العلم من الأمور الاعتباریة و الموجودات الذهنیة، و إن کان متحدا بالذات مع الموجود الخارجی إذا کان المعلوم من الموجودات الخارجیة سواء کان جوهرا أو عرضا کیفا أو انفعالا أو إضافة أو غیرها. انتهی فی شرح المواقف.
قال الإمام الرازی قد اضطرب کلام ابن سینا فی حقیقة العلم فحیث بیّن أنّ کون الباری عقلا و عاقلا و معقولا یقتضی کثرة فی ذاته، فسّر العلم بتجرّد العالم و المعلوم من المادة. و ردّ بأنّه یلزم منه أنّ یکون کلّ شخص إنسانی عالما بجمیع المجرّدات، فإنّ النفس الإنسانیة مجرّدة عندهم. و حیث قرّر اندراج العلم فی مقوله الکیف بالذات و فی مقولة الإضافة بالعرض جعله عبارة عن صفة ذات إضافة. و حیث ذکر أنّ تعقّل الشی‌ء لذاته و لغیر ذاته لیس إلّا حضور صورته عنده جعله عبارة عن الصورة المرتسمة فی الجوهر العاقل المطابقة لماهیة المعقول.
و حیث زعم أنّ العقل البسیط الذی لواجب الوجود لیس عقلیته لأجل صور کثیرة بل لأجل فیضانها حتی یکون العقل البسیط کالمبدإ الخلّاق للصور المفصّلة فی النفس جعله عبارة عن مجرّد إضافة.

التقسیم:

للعلم تقسیمات. الأول إلی الحضوری و الحصولی کما عرفت. الثانی إلی أنّ العلم الحادث إمّا تصوّر أو تصدیق، و العلم القدیم لا یکون تصوّرا و لا تصدیقا، و قد سبق فی لفظ التّصوّر. الثالث إلی أنّ الأشیاء المدرکة أی المعلومة تنقسم إلی ما لا یکون خارجا عن ذات المدرک أی العالم و إلی ما یکون. أما فی الأول فالحقیقة الحاصلة عند المدرک هی نفس حقیقتها، و أمّا فی الثانی فهی تکون غیر الحقیقة الموجودة فی الخارج بل هی إمّا صورة منتزعة من الخارج إن کان الإدراک مستفادا من خارج کما فی العلم الانفعالی أو صورة حصلت عند المدرک ابتداء، سواء کانت الخارجیة مستفادة منها کما فی العلم الفعلی، أو لم تکن. و علی التقدیرین فإدراک الحقیقة الخارجیة بحصول تلک الصورة الذهنیة عند المدرک و الاحتیاج إلی الانتزاع إنّما هو فی المدرک المادی لا غیر، کذا فی شرح الإشارات. و فی شرح الطوالع الشی‌ء المدرک إمّا نفس المدرک أو غیره، و غیره إمّا غیر خارج عنه أو خارج عنه، و الخارج عنه إمّا مادی أو غیر مادی، فهذه أربعة أقسام.
الأول ما هو نفس المدرک. و الثانی ما هو غیره لکنه غیر خارج عنه. و الثالث ما هو خارج عنه لکنه مادیّ. و الرابع ما هو خارج عنه لکنه غیر مادی. و الأوّلان منها إدراکهما بحصول نفس الحقیقة عند المدرک فیکون إدراکهما حضوریا و الأول بدون حلول و الثانی بالحلول، و الآخران لا یکون إدراکهما بحصول نفس الحقیقة الخارجیة بل بحصول مثال الحقیقة، سواء کان الإدراک مستفادا من الخارجیة أو الخارجیة مستفادة من الإدراک، و الثالث إدراکه بحصول صورة منتزعة عن المادة مجرّدة عنها، و الرابع لم یفتقر إلی الانتزاع، الرابع إلی واجب أی ممتنع الانفکاک عن العالم کعلمه بذاته و ممکن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1227
کسائر العلوم. الخامس إلی فعلی و یسمّی کلّیا قبل الکثرة و هو ما یکون سببا لوجود المعلوم فی الخارج کما نتصوّر السریر مثلا ثم نوجده، و انفعالی و یسمّی کلّیا بعد الکثرة و هو ما یکون مسبّبا عن وجود العالم بأن یکون مستفادا من الوجود الخارجی کما یوجد أمرا فی الخارج کالسماء و الأرض ثم نتصوّره، فالفعلی ثابت قبل الکثرة و الانفعالی بعدها، فالعلم الفعلی کلّی یتفرّع علیه الکثرة و هی الأفراد الخارجیة و العلم الانفعالی کلّی یتفرّع علی الکثرة. و قد یقال إنّ لنا کلّیا مع الکثرة لکنه من قبیل العلم و مبنی علی وجود الطبائع الکلّیة فی ضمن الجزئیات الخارجیة.
قال الحکماء: علم اللّه تعالی بمصنوعاته فعلی لأنّه السّبب لوجود الممکنات فی الخارج؛ لکن کون علمه تعالی سببا لوجودها لا یتوقّف علی الآلات، بخلاف علمنا بأفعالنا، و لذلک یتخلّف صدور معلومنا عن علمنا. و قالوا إنّ علمه تعالی بأحوال الممکنات علی أبلغ النّظام و أحسن الوجوه بالقیاس إلی الکلّ من حیث هو کلّ، هو الذی استند علیه وجودها علی هذا الوجه دون سائر الوجوه الممکنة، و هذا العلم یسمّی عندهم بالعنایة الأزلیة. و أمّا علمه تعالی بذاته فلیس فعلیا و لا انفعالیا أیضا، بل هو عین ذاته بالذات و إن کان مغایرا له بالاعتبار.
السادس إلی ما یعلم بالفعل و هو ظاهر و ما یعلم بالقوة کما إذا فی ید زید اثنان فسألنا أزوج هو أو فرد؟ قلنا نعلم أنّ کلّ اثنین زوج، و هذا اثنان، فنعلم أنّه زوج علما بالقوة القریبة من الفعل و إن لم نکن نعلم أنّه بعینه زوج، و کذلک جمیع الجزئیات المندرجة تحت الکلّیات فإنّها معلومة بالقوة قبل أن یتنبّه للاندراج. فالنتیجة حاصلة فی کبری القیاس، هکذا قال بعض المتکلّمین. السابع إلی تفصیلی و إجمالی، و التفصیلی کمن ینظر إلی أجزاء المعلوم و مراتبه بحسب أجزائه بأن یلاحظها واحدا بعد واحد، و الإجمالی کمن یعلم مسئلة فیسأل عنها فإنّه یحضر الجواب الذی هو تلک المسألة بأسرها فی ذهنه دفعة واحدة و هو أی ذلک الشخص المسئول متصوّر للجواب لأنّه عالم بأنه قادر علیه، ثم یأخذ فی تقریر الجواب، فیلاحظ تفصیله، ففی ذهنه أمر بسیط هو مبدأ التفاصیل؛ و التفرقة بین الحالة الحاصلة دفعة عقیب السؤال و بین حالة الجهل الثابتة قبل السؤال و ملاحظة التفصیل ضروریة وجدانیة، إذ فی حالة الجهل المسماة عقلا بالفعل لیس إدراک الجواب حاصلا بالفعل بل النفس فی تلک الحالة تقوی علی استحضاره بلا تجشّم کسب جدید، فهناک قوة محضة. و فی الحالة الحاصلة عقیب السؤال قد حصل بالفعل شعور و علم ما بالجواب لم یکن حاصلا قبله. و فی الحالة التفصیلیة صارت الأجزاء ملحوظة قصدا و لم یکن حاصلا فی شی‌ء من الحالتین السابقتین، و شبه ذلک بمن یری نعما کثیرة تارة دفعة فإنّه یری فی هذه الحالة جمیع أجزائه ضرورة، و تارة بأن یحدّق البصر نحو واحد واحد فیفصّل أجزاؤه. فالرؤیة الأولی إجمالیة و الثانیة تفصیلیة. و أنکر الإمام الرازی العلم الإجمالی.

فائدة:

العلم الإجمالی علی تقدیر جواز ثبوته فی نفسه هل یثبت للّه تعالی أولا؟ جوّزه القاضی و المعتزلة، و منعه کثیر من أصحابنا و أبو الهاشم. و الحقّ أنّه إن اشترط فی الإجمالی الجهل بالتفصیل امتنع علیه تعالی، و إلّا فلا.
الثامن إلی التعقّل و التوهّم و التخیّل و الإحساس و قد سبق فی لفظ الإحساس. التاسع إلی الضروری و النظری، و علم اللّه تعالی عند المتکلّمین لا یوصف بضرورة و لا کسب، فهو واسطة بینهما و أما عند المنطقیین فداخل فی الضروری و قد سبق.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1228

فائدة:

الفرق بین العلم بالوجه و بین العلم بالشی‌ء من وجه أنّ معنی الأول حصول الوجه عند العقل و معنی الثانی أنّ الشی‌ء حاصل عند العقل لکن لا حصولا تاما، فإنّ التصوّر قابل للقوة و الضعف کما إذا تراءی لک شبح من بعید فتصوّرته تصورا ما، ثم یزداد انکشافا عندک بحسب تقاربک إلیه إلی أن یحصل فی عقلک کمال حقیقته. و لو کان العلم بالوجه هو العلم بالشی‌ء من ذلک الوجه علی ما ظنّه من لا تحقیق له لزم أن یکون جمیع الأشیاء معلومة لنا مع عدم توجّه عقولنا إلیها، و ذلک ظاهر الاستحالة، کذا فی شرح المطالع فی بحث الموضوع. و قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح المواقف فی المقصد الرابع من مقاصد العلم فی الموقف الأول: اعلم أنّهم اختلفوا فی علم الشی‌ء بوجه و علم وجه الشی‌ء. فقال من لا تحقیق له إنّه لا تغایر بینهما أصلا. و قال المتأخّرون بالتغایر بالذات إذ فی الأول الحاصل فی الذهن نفس الوجه و هو آلة لملاحظة الشی‌ء، و الشی‌ء معلوم بالذات، و فی الثانی الحاصل فی الذهن صورة الوجه و هو المعلوم بالذات من غیر التفات إلی الشی‌ء ذی الوجه. و قال المتقدّمون بالتغایر بالاعتبار إذ لا شکّ فی أنّه لا یمکن أن یشاهد بالضاحک أمر سواه، إلا أنّه إذا اعتبر صدقه علی أمر و اتحاده معه کما فی موضوع القضیة المحصورة کان علم الشی‌ء بالوجه، و إذا اعتبر مع قطع النظر عن ذلک کان علم الوجه کما فی موضوع القضیة الطبیعیة.

فائدة:

أثبت أبو هاشم علما لا معلوم له کالعلم بالمستحیل فإنّه لیس بشی‌ء و المعلوم شی‌ء و هذا أمر اصطلاحی محض لا فائدة فیه.

فائدة:

محلّ العلم الحادث سواء کان متعلّقا بالکلّیات أو بالجزئیات عند أهل الحقّ غیر متعیّن عقلا، بل یجوز عندهم عقلا أن یخلق اللّه تعالی فی أیّ جوهر أراد من جواهر البدن؛ لکنّ السّمع دلّ علی أنّه القلب. قال تعالی: فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یَعْقِلُونَ بِها «1». و قال: أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها «2». هذا و قد اختلف المتکلّمون فی بقاء العلم، فالأشاعرة قضوا باستحالة بقائه کسائر الأعراض عندهم. و أما المعتزلة فقد أجمعوا علی بقاء العلوم الضروریة و المکتسبة التی لا یتعلّق بها التکلیف. و اختلفوا فی العلوم المکتسبة المکلّف بها، فقال الجبائی إنّها لیست باقیة و إلّا لزم أن لا یکون المکلّف بها حال بقائها مطیعا و لا عاصیا و لا مثابا و لا معاقبا مع تحقق التکلیف و هو باطل بناء علی أنّ لزوم الثواب أو العقاب علی ما کلّف به. و خالفه أبو هاشم فی ذلک و أوجب بقاء العلوم مطلقا. و قال الحکماء محلّ العلم الحادث النفس الناطقة أو المشاعر العشر الظاهرة و الباطنة و قد سبق فی لفظ الحسّ.

فائدة:

علم اللّه سبحانه بذاته نفس ذاته، فالعالم و المعلوم واحد و هو الوجود الخاص، کذا فی شرح الطوالع، أی واحد بالذات، أمّا بالاعتبار فلا بدّ من التغایر. ثم قال: و علم غیر اللّه تعالی بذاته و بما لیس بخارج عن ذاته هو حصول نفس المعلوم، ففی العلم بذاته العالم و المعلوم واحد، و العلم وجود العالم و المعلوم و الوجود زائد،
______________________________
(1) الحج/ 46.
(2) محمد/ 24.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1229
فالعلم غیر العالم و المعلوم، و العلم بما لیس بخارج عن العالم من أحواله غیر العالم و المعلوم و المعلوم أیضا غیر العالم، فیتحقّق فی الأول أمر واحد و فی الثانی اثنان و فی الثالث ثلاثة؛ و العلم بالشی‌ء الذی هو خارج عن العالم عبارة عن حصول صورة مساویة للمعلوم فیتحقّق أمور أربعة: عالم و معلوم و علم و صورة. فالعلم حصول صورة المعلوم فی العالم، ففی العلم بالأشیاء الخارجة عن العالم صورة و حصول تلک الصورة و إضافة الصورة إلی الشی‌ء المعلوم و إضافة الحصول إلی الصورة. و فی العلم بالأشیاء الغیر الخارجة عن العالم حصول نفس ذلک الشی‌ء الحاصل و إضافة الحصول إلی نفس ذلک الشی‌ء. و لا شکّ أنّ الإضافة فی جمیع الصور عرض. و أمّا نفس حقیقة الشی‌ء فی العلم بالأشیاء الغیر الخارجة عن العالم یکون جوهرا إن کان المعلوم ذات العالم لأنّه حینئذ تکون تلک الحقیقة موجودة لا فی موضوع ضرورة کون ذات الموضوع العالم کذلک، و إن کان المعلوم حال العالم یکون عرضا. و أمّا الصورة فی العلم بالأشیاء الخارجة عن العالم فإن کانت صورة لعرض بأن یکون المعلوم عرضا فهو عرض بلا شکّ، و إن کانت صورة لجوهر بأن یکون المعلوم جوهرا فعرض أیضا انتهی. و هذا مبنی علی القول بالشّبح، و أمّا علی القول بحصول ماهیات الأشیاء فی الذهن فجوهر.

فائدة:

قال الصوفیة: علم اللّه سبحانه صفة نفسیة أزلیة. فعلمه سبحانه بنفسه و علمه بخلقه علم واحد غیر منقسم و لا متعدّد، لکنه یعلم نفسه بما هو له و یعلم خلقه بما هم علیه، و لا یجوز أن یقال إنّ معلوماته أعطته العلم من أنفسها کما قال الامام محی الدین العربی لئلّا یلزم کونه استفاد شیئا من غیره، فلنعذره. و لا نقول کان ذلک مبلغ علمه و لکنّا وجدناه سبحانه بعد هذا یعلمها بعلم أصلی منه غیر مستفاد مما هی علیه فیما اقتضته بحسب ذواتها، غیر أنّها اقتضت فی نفسها ما علمه سبحانه علیها فحکم له ثانیا بما اقتضته و هو ما علمها علیه. و لمّا رأی الإمام المذکور أنّ الحقّ حکم للمعلومات بما اقتضته من نفسها ظنّ أنّ علم الحقّ مستفاد من اقتضاء المعلومات، فقال إنّ المعلومات أعطت الحق العلم من نفسها وفاته أنّها إنّما اقتضت ما علمها علیه بالعلم الکلّی الأصلی النفسی قبل خلقها و إیجادها، فإنّها ما تعیّنت فی العلم الإلهی إلّا بما علمها لا بما اقتضته ذواتها، ثم اقتضت ذواتها بعد ذلک من نفسها أمورا هی عین ما علمها علیه أوّلا، فحکم لها ثانیا بما اقتضته، و ما حکم إلّا بما علمها علیه فتأمّل، فیسمّی الحقّ علیما بنسبة العلم إلیه مطلقا و عالما بنسبة معلومیة الأشیاء إلیه، و علّاما بنسبة العلم و معلومیة الأشیاء إلیه معا. فالعلیم اسم صفة نفسیة لعدم النظر فیه إلی شی‌ء مما سواه، إذ العلم ما یستحقّه النفس فی کمالها لذاتها. و أمّا العالم فاسم صفة فعلیة و ذلک علمه للأشیاء سواء کان علمه لنفسه أو لغیره فإنّها فعلیة، یقال عالم بنفسه أی علم نفسه و عالم بغیره أی علم غیره، فلا بدّ أن تکون صفة فعلیة. و أمّا العلّام فبالنظر إلی النسبة العلمیة اسم صفة نفسیة کالعلیم و بالنظر إلی نسبة معلومیة الأشیاء إلیه اسم صفة فعلیة، و لذا غلب وصف الخلق باسم العالم دون العلیم و العلّام، فیقال فلان عالم و لا یقال علیم و لا علّام مطلقا، إلّا أن یقال علیم بأمر کذا، و لا یقال علّام بأمر کذا، بل إن وصف بشخص فلا بدّ من التقیید، فیقال فلان علّام فی فنّ کذا، و هذا علی سبیل التوسّع و التجوّز. و لیس قولهم فلان علّامة من هذا القبیل لأنّه لیس من أسماء اللّه تعالی، فلا یجوز أن یقال إنّ اللّه علّامة فافهم، کذا فی الانسان
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1230
الکامل. و العالم فی اصطلاح المتصوفة: هو الذی وصل إلی علم الیقین بذات و صفات و أسماء اللّه، و لیس بطریق الکشف و الشّهود.
کذا فی کشف اللغات «1».

علم الأخلاق:

[فی الانکلیزیة]Ethics،morals
[فی الفرنسیة]Ethique morale
هو علم السلوک و قد سبق فی المقدمة، و هو من أنواع الحکمة العملیة، و یسمّی تهذیب الأخلاق و الحکمة الخلقیة أیضا کما مرّ فی بیان تقسیم الحکمة فی المقدمة أیضا.

العلم الأدنی:

[فی الانکلیزیة]Physics
[فی الفرنسیة]Physique
هو العلم الطبیعی و قد سبق فی المقدمة.

العلم الأدنی:

[فی الانکلیزیة]Physics
[فی الفرنسیة]Physique
هو العلم الطبیعی و قد مرّ فی المقدمة.

العلم الأسفل:

[فی الانکلیزیة]Philosophy
[فی الفرنسیة]Philosophie
هو الحکمة الطبیعیة و قد سبق فی المقدمة.

العلم الأعلی:

[فی الانکلیزیة]Metaphysics -
[فی الفرنسیة]metaphysique هو العلم الإلهی و قد سبق فی المقدمة فی بیان العلوم العقلیة.

العلم الأقدم:

[فی الانکلیزیة]More general science -
[فی الفرنسیة]Science plus generale هو العلم الذی موضوعه أعمّ من موضوع علم آخر و قد سبق فی المقدمة.

العلم الإلهی:

[فی الانکلیزیة]Metaphysics،first philosophy
[فی الفرنسیة]Metaphysique،philosophie premiere
هو علم من أنواع الحکمة النظریة، و یسمّی أیضا بالعلم الأعلی و بالفلسفة الأولی و بالعلم الکلّی و بما بعد الطبیعة و بما قبل الطبیعة و قد سبق فی المقدمة.

العلم الأوسط:

[فی الانکلیزیة]Mathematics -
[فی الفرنسیة]Mathematique هو الریاضی و یسمّی بالحکمة الوسطی أیضا و قد سبق فی المقدمة.

علم البلاغة:

[فی الانکلیزیة]Rhetoric
[فی الفرنسیة]Rhetorique
هو علم المعانی و البیان و قد سبق فی المقدمة.

العلم التّعلیمی:

[فی الانکلیزیة]Mathematics
[فی الفرنسیة]Mathematique هو الریاضی.

علم التّوحید و الصّفات:

[فی الانکلیزیة]Kalam)moslem rational theology(
[فی الفرنسیة]
Le Kalam) theologie dogmatique ou rationnelle musulmane (
و الصفات هو علم الکلام و قد سبق فی المقدمة.

علم الحدیث:

[فی الانکلیزیة]Science of Hadith
[فی الفرنسیة]Science de Hadih هو علم یعرف به أقوال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و أفعاله و أحواله و قد سبق فی المقدمة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1230 علم الدرایة: … ص: 1230

علم الدّرایة:

[فی الانکلیزیة]Moslem jurisprudence
[فی الفرنسیة]Jurisprudence musulmane بکسر الدال و بالراء المهملة هو علم الفقه و أصول الفقه و قد سبق فی المقدمة.

علم السّلوک:

[فی الانکلیزیة]Psychology
[فی الفرنسیة]Psychologie
هو معرفة النفس ما لها و ما علیها من الوجدانیات و قد سبق فی المقدمة.
______________________________
(1) و عالم در اصطلاح متصوفه آنست که بعلم الیقین مطلع از ذات و صفات و اسمای إلهی شده باشد نه بطریق کشف و شهود کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1231

علم السّماء و العالم:

[فی الانکلیزیة]Science of de Caelo et Mundo،)part of physics(
[فی الفرنسیة]
Science du Ciel et du Monde) partie de la physique (
هو من أنواع العلم الطبیعی.

علم العدد:

[فی الانکلیزیة]Arithmatics
[فی الفرنسیة]Arithmetique
هو علم من أصول الریاضی و قد سبق فی المقدمة.

علم الکلام:

[فی الانکلیزیة]
Kalam) islamic rational or dogmatic theology (
[فی الفرنسیة]
Le Kalam) theologie dogmatique ou rationnelle musulmane (
و یسمّی بعلم أصول الدین أیضا، هو اسم علم من العلوم الشرعیة المدونة و قد سبق فی المقدمة.

العلم الکلّی:

[فی الانکلیزیة]Universal science)metaphysics(
[فی الفرنسیة]Science universelle)metaphysique(
هو العلم الإلهی و قد سبق فی المقدمة.

العلم اللّدنی:

[فی الانکلیزیة]Mysticism
[فی الفرنسیة]Mysticisme
هو العلم الذی تعلّمه العبد من اللّه تعالی من غیر واسطة ملک و نبی بالمشافهة و المشاهدة، کما کان للخضر علیه السلام. قال تعالی وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً «1» و قیل هو معرفة ذات اللّه تعالی و صفاته علما یقینیا من مشاهدة و ذرق ببصائر القلوب کذا فی مجمع السلوک.

علم الموهبة:

[فی الانکلیزیة]Science of divine gifts -
[فی الفرنسیة]Science des dons divins فی عرف العلماء علم یورثه اللّه لمن عمل بما علم، و إلیه الإشارة بحدیث: (من عمل بما علم ورثه اللّه علم ما لم یعلم) «2»، کذا فی الاتقان فی بیان شروط المفسّر.

علم النّظر و الاستدلال:

[فی الانکلیزیة]Moslem rational theology
[فی الفرنسیة]Theologie rationnelle musulmane
هو علم الکلام و قد سبق فی المقدمة.

العلوّ:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Height،elevation،altitude
[فی الفرنسیة]Hauteur،elevation،altitude
بالضم هو عند المحدّثین قسمان: علو مطلق و علو نسبی، و یقابله النزول. قالوا إن قلّ عدد رجال السّند فإمّا أن ینتهی السّند إلی النبی صلّی اللّه علیه و سلم بذلک العدد القلیل بالنسبة إلی سند آخر یرد به أی بذلک السّند الآخر ذلک الحدیث بعینه بعدد کثیر، أو ینتهی إلی إمام من أئمّة الحدیث ذی صفة علیّة کالحفظ و الضّبط و غیر ذلک من الصفات المقتضیة للتّرجیح کشعبة «3» و مالک و الثوری «4» و الشافعی و البخاری و مسلم و نحوهم. فالأول و هو ما ینتهی إلی النبی صلّی اللّه علیه و سلم هو العلوّ المطلق ما لم یکن ضعیفا، حتی إذا کان قرب الإسناد مع ضعف بعض الرواة فلا یلتفت إلی هذا العلو، لا سیّما إذا کان فیه بعض الکذّابین، لأنّ الغرض من العلوّ کونه أقرب إلی الصّحة، هذا هو المعتمد. و قیل ما لم
______________________________
(1) الکهف/ 65
(2) السیوطی، الدر المنثور، فی تفسیر آیة الدین من سورة البقرة 1/ 372. القرطبی الجامع لاحکام القرآن، فی تفسیر الآیة 69 من سورة العنکبوت، 13/ 364.
(3) هو شعبة بن الحجاج بن الورد العتکی الأزدی مولاهم، البصری، ابو بسطام، ولد عام 82 ه/ 701 م و توفی عام 160 ه/ 776 م. من ائمة الحدیث و رجاله حفظا و درایة، له بعض الکتب. الاعلام 3/ 164، حلیة الاولیاء 7/ 144، تاریخ بغداد 9/ 250، ذیل المذیل 104.
(4) الثوری، هو سفیان الثوری و قد وردت ترجمته سابقا.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1232
یکن موضوعا، فإن اتّفق أن یکون سنده صحیحا کان الغایة القصوی. و الثانی العلوّ النّسبی و هو ما یقلّ العدد فیه إلی ذلک الإمام أو من بعده، و فیه أی فی العلوّ النّسبی الموافقة و هی الوصول إلی شیخ أحد المصنفین من غیر طریقه، و فیه البدل و هو الوصول إلی شیخ شیخه کذلک، و فیه المساواة و هو استواء عدد الإسناد من الراوی إلی آخره مع إسناد أحد المصنّفین، و فیه المصافحة و هی الاستواء مع تلمیذ ذلک المصنّف. و إنّما کان العلوّ مرغوبا فیه لکونه أقرب إلی الصحة و قلة الخطأ إذ ما من راو إلا و الخطأ جائز علیه. فکلما کثرت الوسائط کثرت مظانّ التجویز، و کلما قلّت قلّت. فإن کان فی النزول مزیة لیست فی العلوّ کأن یکون رجاله أوثق أو أحفظ أو أفقه أو الاتصال فیه أظهر فلا تردّد فی أنّ النزول حینئذ أولی، هکذا فی شرح النخبة و شرحه.
و خلاصة ما فی الإتقان العلوّ خمسة أقسام. الأول القرب من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم بعدد قلیل. و الثانی القرب إلی إمام من أئمة الحدیث کذلک. و الثالث العلو بالنسبة إلی روایة أحد الکتب السّتّة أو غیرها من کتب الحدیث بأن یروی حدیثا لو رواه من طریق کتاب من السّتّة مثلا وقع أنزل مما لو رواه من غیر طریقها، و یقع فی هذا النوع الموافقات و الأبدال و المصافحات و المساواة. و الرابع تقدّم وفاة الشیخ عن قرینه الذی أخذ عن شیخه، فالآخذ مثلا عن التاج بن مکتوم «1» أعلی من الآخذ عن أبی المعالی بن اللبان «2» لتقدّم وفاة الأول علی الثانی. و الخامس العلوّ بموت الشیخ لا مع التفات إلی أمر آخر أو شیخ آخر متی یکون.
قال بعض المحدّثین: یوصف الإسناد بالعلوّ إذا مضی علیه من موت الشیخ خمسون سنة. و قال ابن منده ثلثون انتهی.

فائدة:

یقابل العلوّ النزول بأقسامه المذکورة خلافا لمن زعم أنّ العلوّ قد یقع بدون النّزول.
قیل مرجع الخلاف الاعتبار فإنّ من اعتبرهما من الراوی تصاعدا منع مقابلته النزول فی جمیع الأقسام، کما وقع للبخاری حدیث بینه و بین النبی صلّی اللّه علیه و سلم ثلاثة، و لم یکن له طریق آخر أکثر عددا، فهذا علوّ غیر مقابل النزول. و من اعتبرهما أعمّ من ذلک و هو أولی تکون فی الصورة المذکورة إذا کان لنا طریقان أحدهما إلی شیخ البخاری بسبعة و الآخر إلی البخاری کذلک، فیکون الأول أعلی و إن کانت النسبة إلی البخاری أعلی ما یوجد من مرویّاته فحصلت المقابلة باعتبار العموم. و یمکن مقابلته بالنزول بهذا الاعتبار إذا وقع بین راو و بین شیخ البخاری تسعة من غیر طریقه فی ذلک المتن، و یکون بینه و بین البخاری سبعة، هکذا فی بعض حواشی النخبة.

العلوم الأدبیة:

[فی الانکلیزیة]Sciences of the Arabic langauge
[فی الفرنسیة]Les sciences de la langue arabe
هی العلوم العربیة و قد سبق بیانها فی المقدمة.
______________________________
(1) هو احمد بن عبد القادر بن احمد بن مکتوم القیسی، ابو محمد تاج الدین، ولد عام 682 ه/ 1284 م، توفی فی القاهرة 749 ه/ 1349 م. عالم بالتفسیر، فقیه حنفی، له نظم جید و له عدة کتب. الاعلام 1/ 153، الدرر الکامنة 1/ 174، الجواهر المضنیة 1/ 75، کشف الظنون 1/ 266
(2) هو عبد اللّه بن محمد بن عبد الرحمن البکری الوائلی، ابو محمد المعروف بابن اللبان. ولد باصبهان و توفی فیها عام 446 ه/ 1054 م. فقیه شافعی، قاض محدّث له مصنفات کثیرة. الاعلام 4/ 121، طبقات السبکی 3/ 207.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1233

العلوم المتعارفة:

[فی الانکلیزیة]Axioms and postulates
-[فی الفرنسیة]Axiomes et postulats
هی المقدّمات البیّنة بنفسها فی العلوم المدوّنة و قد سبق الجمیع فی مقدمة الکتاب.

العلوم المدوّنة:

[فی الانکلیزیة]Written sciences
[فی الفرنسیة]Les sciences ecrites
هی العلوم التی دونت فی الکتب.

العلویة:

[فی الانکلیزیة]Meteorologica
[فی الفرنسیة]Meteorologica
هی الزّحل و المشتری و المریخ کما یجی‌ء فی لفظ الکوکب. و قد یسمّی الزحل و المشتری بالعلویین کما فی شرح التذکرة.

العلیل:

[فی الانکلیزیة]Patient،sick
[فی الفرنسیة]Patient،malade
المریض. و عند المحدّثین هو المعلول و قد مرّ فی لفظ العلّة.

العماد:

[فی الانکلیزیة]Chapter،part
[فی الفرنسیة]Chapitre،partie
بالکسر عند الکوفیین من النحاة هو الفصل کما سیجی‌ء.

عمد معنوی:

[فی الانکلیزیة]Perfectman
[فی الفرنسیة]Homme parfait
فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن روح العالم و قلبه و نفسه، و هو الإنسان الکامل، کذا فی لطائف اللغات «1».

العمدة:

[فی الانکلیزیة]Principle part of a sentence -
[فی الفرنسیة]Partie principale d'une phrase بالضم و سکون المیم مقابل الفضلة کما سیجی‌ء. و یطلق أیضا علی الرفع کما مرّ فی لفظ الإعراب.

العمرة:

[فی الانکلیزیة]Visit of an inhabited place،visit of holy places)Makkah(
[فی الفرنسیة]Visite d'un lieu peuple،visite des lieux saints)Mecque(
بالضم و سکون المیم هی اسم من الاعتمار، لغة القصد إلی مکان عامر کما فی المغرب، أو الزیارة التی فیها عمارة الودّ کما فی المفردات. و شریعة أفعال مخصوصة و تسمّی بالحج الأصغر أیضا کذا فی جامع الرموز فی کتاب الحج.

العمرویة:

[فی الانکلیزیة]Al -Amrawiyya)sect(-Al -
[فی الفرنسیة]Amrawiyya)secte(فرقة من المعتزلة مثل الواصلیة فی الأحکام، إلّا أنّهم فسّقوا الفریقین فی قصتی عثمان رضی اللّه عنه. و هم منسوبون إلی عمرو بن عبید «2»، و کان من رواة الحدیث معروفا بالزهد، تابع و اصل بن عطاء فی الأحکام الذی یذکر فی بیان الواصلیة، و زاد علیه تعمیم التفسیق کذا فی شرح المواقف «3».

العمری:

[فی الانکلیزیة]For life
[فی الفرنسیة]Viager
بالضم و السکون اسم من الإعمار. یقال أعمرته الدّار عمری أی جعلتها له یسکنها مدة عمره، فإذا مات عادت إلیه، هکذا فعلوا فی الجاهلیة. و هی فی الشریعة جعل داره لشخص مدّة عمر ذلک الشخص بشرط أن یردّ الدار علی
______________________________
(1) در اصطلاح صوفیه عبارت است از روح عالم و قلب آن و نفس آن و آن حقیقت انسان کامل است کذا فی لطائف اللغات.
(2) هو عمرو بن عبید بن باب التیمی، ابو عثمان البصری، ولد عام 80 ه/ 699 م، و توفی قرب مکة عام 144 ه/ 761 م. شیخ المعتزلة فی عصره، زاهد کبیر، له رسائل و خطب و کتب کثیرة.
الاعلام 5/ 81، وفیات الاعیان 1/ 384، البدایة و النهایة 10/ 78، میزان الاعتدال 2/ 294، طبقات المعتزلة 35، مفتاح السعادة 2/ 35.
(3) من فرق المعتزلة اتباع عمرو بن عبید مولی بنی تمیم، وافق واصل بن عطاء فی بدعة القدر و زاد علیه بتکفیر اصحاب حرب الجمل. و جعلها الشهرستانی فی الملل من فرق النظامیة. التبصیر 69، الفرق 120، الملل 49.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1234
المعمر أو علی ورثته إذا مات المعمر أو الشخص المعمر له، و هو صحیح، و الشرط باطل فالدار للمعمر له حال حیاته و لورثته بعد مماته، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الهبة.

العمق:

[فی الانکلیزیة]Depth
[فی الفرنسیة]Profondeur
بالضم و سکون المیم یطلق علی معان الأول الامتداد الثالث المقاطع لکلّ واحد من الامتدادین الأولین أی الطول و العرض علی زوایا، و هو ثالث الأبعاد الجسمیة. الثانی الثخن مطلقا نازلا کان أو صاعدا و یسمّی بالجسم التعلیمی أیضا. و بهذا المعنی قیل إنّ کلّ جسم فهو فی نفسه عمیق. الثالث الثخن النازل أی المقیّد باعتبار نزوله و الصاعد حینئذ، یسمّی سمکا کما مرّ فی لفظ الثخن. الرابع الامتداد الآخذ من صدر الإنسان إلی ظهره و من ظهر ذوات الأربع إلی الأرض کذا فی شرح المواقف فی مبحث الکم.

العملی:

[فی الانکلیزیة]Practical
[فی الفرنسیة]Pratique
بفتح العین و المیم المنسوب إلی العمل و هو کل فعل یکون من الحیوان بقصد و هو أخصّ من الفعل لأنّه قد ینسب إلی الجمادات کما فی جامع الرموز فی الخطبة. و فی عرف العلماء یطلق علی ما یقابل النظری، و قد سبق فی أول المقدمة معانیهما.

العمود:

[فی الانکلیزیة]Column،vertical line
[فی الفرنسیة]Colonne،ligne verticale
بالفتح فی اللغة بمعنی ستون خانة و عند المهندسین هو الخطّ القائم علی خط آخر بحیث یحدث عن جنبیه زاویتان متساویتان کذا فی شرح أشکال التأسیس. و بعبارة أخری العمود خط قائم علی خط آخر بحیث لا یمیل إلی جانب بل یقوم مستویا، و هذا هو العمود من الخط علی الخط. و أمّا العمود من الخط علی السطح فهو خط قائم علی سطح مستو بحیث لا یمیل إلی جانب بأن یحیط بقائمة مع کلّ خط یخرج فی ذلک السطح من الفصل المشترک بین ذلک السطح و بین ذلک الخط. و أمّا العمود من السطح علی السطح فهو سطح قائم علی سطح آخر، بحیث لا یمیل إلی جانب، بأن یکون بحیث لو أخرج کلّ عمود من الفصل المشترک بین السطحین علی أحدهما لماسّ السطح الآخر بکلّه، بأن یقع کلّ ذلک الخط المخرج فی ذلک السطح، و السطحان حینئذ متقاطعان علی قوائم، و إن لم یماسّه بکلّه فالسطحان مائلان. هکذا یستفاد من ضابط قواعد الحساب. و عمد بفتحتین جمع عمود است.

العموم:

اشارة

[فی الانکلیزیة]General،generality،common -
[فی الفرنسیة]General،generalite،commun بالفتح و ضم المیم فی اللغة الشّمول. یقال مطر عامّ أی مشتمل الأمکنة. و عند المنطقیین هو کون أحد المفهومین اشتمل أفرادا من المفهوم الآخر، إمّا مطلقا بأن یصدق علی جمیع ما یصدق علیه الآخر من غیر عکس کلّی و یسمّی عموما مطلقا، و ذلک المفهوم یسمّی عاما مطلقا و أعمّ مطلقا، و ذلک المفهوم الآخر یسمّی خاصّا مطلقا و أخصّ مطلقا، کالحیوان بالنسبة إلی الإنسان فإنّه أعمّ منه مطلقا. و إمّا من وجه بأن یصدق علی بعض ما یصدق علیه الآخر و یسمّی عموما من وجه و ذلک المفهوم یسمّی عاما من وجه و أعمّ من وجه، و المفهوم الآخر یسمّی خاصا من وجه و أخصّ من وجه، کالحیوان بالنسبة إلی الأبیض. و أمّا ما وقع فی العضدی من أنّ المنطقی یقول العامّ ما لا یمنع تصوّره من الشرکة و الخاص بخلافه فلیس بصحیح، صرّح به المحقق التفتازانی فی حاشیته. و یجی‌ء العموم و الخصوص بمعنی آخر أیضا یذکر فی لفظ النسبة.
و عند الأصولیین هو کون اللفظ موضوعا بالوضع الواحد لکثیر غیر محصور مستغرقا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1235
لجمیع ما یصلح له، و ذلک اللفظ یسمّی عاما.
و المراد بالوضع أعمّ من الوضع الشخصی و النوعی، فدخل النکرة المنفیة إذ قد ثبت من استعمالهم لها أنّ الحکم منفی عن الکثیر الغیر المحصور و اللفظ مستغرق لکلّ فرد فی حکم النفی، بمعنی عموم النفی عن الآحاد فی المفرد و عن الجموع فی الجمع، لا نفی العموم. و هذا معنی الوضع النوعی لذلک. و لا یرد أنّ النکرة المنفیة مجاز فی العموم لتصریحهم بأنّها حقیقة فیه. و المراد بالوضع لکثیر أعمّ من الوضع لکلّ واحد من وحدان الکثیر، أو لأمر یشترک فیه وحدان الکثیر أو لمجموع وحدان الکثیر من حیث هو مجموع، فیکون کلّ من الوحدان نفس الموضوع له أو جزئیا من جزئیاته أو جزءا من أجزائه، فیندرج فیه المشترک و العلم و أسماء العدد.
إن قیل فیندرج فیه مثل زید و رجل لأنّه موضوع لکثیر بحسب الأجزاء؟ قلنا المعتبر هو الأجزاء المتفقة فی الاسم کآحاد المائة. و معنی کون الکثیر غیر محصور أن لا تکون فی اللفظ دلالة فی عدد معین و إلّا فالکثیر المتحقّق محصور لا محالة. فبتقیید الوضع بالواحد خرج المشترک بالنسبة إلی معانیه المتعدّدة، و أمّا بالنسبة إلی أفراد معنی واحد کالعین لأفراد العین الجاریة فهو عام مندرج تحت الحدّ.
و بقید الکثیر یخرج ما لم یوضع لکثیر کزید و رجل. و بقید غیر محصور یخرج أسماء العدد فإنّ المائة مثلا وضعت وضعا واحدا لکثیر و هی مستغرقة لجمیع ما تصلح له، لکن الکثیر محصور، و معنی الاستغراق التناول، و خرج منه الجمع المنکّر فإنّه واسطة بین العام و الخاص علی ما هو اختیار المحقّقین، و أمّا عند من جعله من العام کفخر الإسلام و بعض المشایخ فلم یشترط هذا القید. فعلی هذا الخاص ما وضع للواحد شخصیا کان کزید أو نوعیا کرجل و فرس، أو لکثیر محصور کالعدد و التثنیة. لا یقال قید غیر محصور مستدرک لأنّ الاحتراز عن أسماء العدد حاصل بقید الاستغراق لأنّ لفظ المائة مثلا إنّما یصلح لجزئیات المائة لا لما یتضمنه المائة من الآحاد، لأنّا نقول أراد بالصلوح صلوح اسم الکلّی لجزئیاته أو الکل لأجزائه، فحینئذ یصلح لفظ المائة لما تتضمنه من الآحاد. و بهذا الاعتبار صیغ الجموع و أسماء الجموع بالنسبة إلی الآحاد مستغرقة لما تصلح له فتدخل فی الحدّ.
و قال أبو الحسن البصری: العام هو اللفظ المستغرق لما یصلح له. و زاد بعض المتأخّرین بوضع واحد احترازا عن خروج المشترک إذا استغرق جمیع أفراد معنی واحد، و کذا عن خروج اللفظ الذی له معنی حقیقی و مجازی باعتبار استغراقه لأفراد معنی واحد فإنّ عمومهما لا یقتضی أن یتناولا مفهومیه معا، و ترک هذا القید إنّما هو بالنظر إلی أنّ ما یصلح له المشترک بحسب إطلاق واحد لیس هو جمیع أفراد المفهومین بل أفراد مفهوم واحد.
و اعترض علیه بأنّه إن أرید بصلوحه للجمیع أن یکون الجمیع جزئیات مفهومه لم یصدق علی مثل الرجال و المسلمین المتناول لکل فرد فرد، و إن أرید أن یکون الجمیع أجزاءه لم یصدق علی مثل الرجل و لا رجل و نحو ذلک مما الجمیع جزئیاته لا أجزاؤه، فتعیّن أن یراد الأعمّ فیصدق علی مثل العشرة و المائة من أسماء العدد، و مثل ضرب زید عمروا من الجمل المذکور فیها ما هو أجزاؤها من الفعل و الفاعل و المفعول. و یمکن أن یقال المراد صلوح اسم الکلّی للجزئیات و عموم مثل الرجال و المسلمین إنّما هو باعتبار تناوله للجماعات دون الآحاد.
و قال الغزالی العام اللفظ الواحد الدّال من جهة واحدة علی شیئین فصاعدا. فاللفظ بمنزلة الجنس و فیه إشعار بأنّ العموم من عوارض
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1236
الألفاظ خاصة، و احترز بالواحد عن سائر المرکّبات الدّالة علی معانی مفرداتها کضرب زید عمروا. و بقوله من جهة واحدة عن المشترک إذ دلالته علی معنیین باعتبار تعدّد الوضع. و قیل عن مثل رجل فإنّه یدلّ علی کلّ واحد علی سبیل البدلیة، لکن من جهات، أی إطلاقات متعدّدة. و بقوله علی شیئین عن مثل زید و رجل مما مدلوله شی‌ء واحد. و قوله فصاعدا لیدخل فیه العام المستغرق مثل الرجال و المسلمین و لا رجل إذ المتبادر من قولنا شیئین أن مدلوله لا یکون فوق الاثنین، و المراد بالشی‌ء معناه اللغوی الشامل للموجود و المعدوم و الموصول، مثل من و ما من ألفاظ العموم وحده لا مع الصلة. و لو سلّم فالمراد باللفظ الواحد أن لا یتعدّد بتعدّد المعانی، فإنّ قولنا الذی فی الدار لا یتغیّر سواء أرید به زید أو عمرو أو غیرهما، و لا یرد علیه دخول جمع المعهود و النکرة، إذ الغزالی یری أنّ جمع المعهود و النکرة عامان، و لا یرد أیضا دخول المثنّی إذ لا یصدق علیه أنّه یدلّ علی معنیین فصاعدا إذ لا یصلح لما فوق اثنین. و فیه أنّ مبنی هذا علی أنّ قولنا بع بدرهمین فصاعدا معناه الأمر بأن یبیعه بما فوق درهمین حتی لو باعه بدرهمین لم یکن متمثلا، و الحقّ خلاف ذلک کما لا یخفی. و تحقیقه أنّه حال محذوف العامل أی فیذهب الثمن صاعدا بمعنی أنّه قد یکون فوق درهمین. فالعام ما یدلّ علی شیئین و یذهب المدلول صاعدا أی قد یکون فوق الشیئین فیدخل المثنی فی الحدّ لا محالة مع أنّه لیس عاما.
و قال ابن الحاجب: العامّ ما دلّ علی مسمّیات باعتبار أمر اشترکت فیه مطلقا ضربة.
فقوله ما دلّ کالجنس یدخل فیه الموصول مع الصّلة، و فیه إشعار بأنّ العموم لا یخصّ الألفاظ، و المسمّیات تعمّ الموجود و المعدوم و تخرج المثنّی و مثل زید، و المراد المسمّیات التی یصدق علی کلّ منها ذلک الأمر المشترک فیخرج أسماء الأعداد لأنّ دلالتها علی الآحاد لیست باعتبار أمر تشترک هی فیه بمعنی صدقه علیها، و یدخل المشترک باعتبار استغراقه لأفراد أحد مفهومیه دون أفراد المفهومین، و کذا المجاز باعتبار نوع من العلاقات. فقوله باعتبار متعلّق بقوله دلّ، و کذا قوله ضربة و قوله مطلقا قید لما اشترکت فیه فیخرج جمع المعهود، مثل جاءنی رجال فأکرمت الرجال، فإنّه یدلّ علی مسمّیات باعتبار ما اشترکت فیه مع قید خصّصه بالمعهودین و یشکل بالجموع المضافة مثل علماء البلد فإنّه أیضا مع قید التخصیص. و الجواب أنّ الأمر المشترک فیه هو العام المضاف إلی ذلک البلد، و هو فی هذا المعنی مطلق بخلاف الرجال المعهودین فانه لم یرد به افراد الرجل المعهود علی (إطلاقه بل مع خصوصیة العهد فلیتأمل.
و قوله ضربة أی دفعة واحدة لیخرج نحو رجل و امرأة فإنّه یدلّ علی مسمّیاته لا دفعة بل دفعات علی سبیل البدل. ثم الظاهر أنّ جمع النکرة داخل فی الحدّ مع أنّ عمومه خلاف ما اختاره.
و قد یقال المراد مسمّیات الدّال حتی کأنّه قال ما دلّ علی مسمّیاته أی جزئیات مسمّاة، و رجال لیس کذلک، و أنت خبیر بأنّه لا حاجة حینئذ إلی قوله باعتبار أمر اشترکت فیه لأنّ عشرة مثلا لا تدلّ علی جمیع مسمّیاته، و أنّه لا یتناول مثل الرجال و المسلمین باعتبار شموله أفراد الرجل و المسلم. و غایة ما یمکن أن یقال إنّ المراد مسمّیات ذلک اللفظ کمن و ما، أو مسمّیات ما اشتمل علیه ذلک اللفظ تحقیقا کالرجال و المسلمین أو تقدیرا کالنساء لأنّه بمنزلة الجمع للفظ یرادف المرأة، و حینئذ یکون قید باعتبار أمر اشترکت فیه للبیان و الإیضاح.

فائدة:

العموم من عوارض الالفاظ حقیقة فإذا قیل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1237
هذا لفظ عام صدق علی سبیل الحقیقة. و أمّا فی المعنی فإذا قیل هذا المعنی عام فهل هو حقیقة؟
فیه مذاهب. أحدها لا یصدق حقیقة و لا مجازا.
و ثانیها یصدق مجازا. و ثالثها هو المختار یصدق حقیقة کما فی الألفاظ. قیل النزاع لفظی لأنّه إن أرید بالعموم استغراق اللفظ لمسمّیاته علی ما هو مصطلح الأصول فهو من عوارض الألفاظ خاصة. و إن أرید به شمول أمر لمتعدّد عمّ الألفاظ و المعانی. و إن أرید شمول مفهوم لأفراد کما هو مصطلح أهل الاستدلال اختصّ بالمعانی.

فائدة:

اختلف فی عموم المفهوم و النزاع فیه أیضا لفظی. فمن فسّر العام بما یستغرق فی محلّ النطق لم یجعل المفهوم عاما ضرورة أنّه لیس فی محلّ النطق. و من فسّره بما یستغرق فی الجملة أی سواء کان فی محلّ النطق أولا فی محلّ النطق جعل المفهوم عاما، هذا کلّه خلاصة ما فی التلویح و شرح مختصر الأصول و حواشیه.

التقسیم:

العام علی ثلاثة أقسام. الأول الباقی علی عمومه. قال القاضی جلال الدین البلقینی: مثاله فی القرآن عزیز، إذ ما من عام إلّا و قد خص منه البعض. و ذکر الزرکشی فی البرهان أنّه کثیر، منه قوله تعالی: وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ عَلِیمٌ «1» إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً «2» وَ لا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً «3». و أمثال ذلک.
و الظاهر أنّ مراد القاضی أنه عزیز فی الأحکام الفرعیة لا فی غیر الأحکام الفرعیة. و قوله تعالی حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ «4» الآیة باق علی عمومه مع کونه من الأحکام الفرعیة.
الثانی العام المراد به الخصوص. الثالث العام المخصوص، و للناس بینهما فروق، منها أنّ الأول لم یرد شموله لجمیع أفراده لا من جهة تناول اللفظ و لا من جهة الحکم، بل هو ذو أفراد استعمل فی فرد منها. و الثانی أرید شموله و عمومه لجمیع الأفراد من جهة تناول اللفظ لها لا من جهة الحکم. و منها أنّ الأول مجاز قطعا لنقل اللفظ عن موضوعه الأصلی بخلاف الثانی، فإنّ فیه مذاهب أصحّها أنّه حقیقة، و علیه أکثر الشافعیة و کثیر من الحنفیة و جمیع الحنابلة، و نقله إمام الحرمین عن جمیع الفقهاء لأنّ تناول اللفظ للبعض الباقی بعد تخصیص کتناوله بلا تخصیص، و ذلک التناول حقیقی اتفاقا، فلیکن هذا التناول حقیقیا أیضا. و منها أنّ قرینة الأول عقلیة و الثانی لفظیة. و منها أنّ الأول یصحّ أن یراد به واحد اتفاقا و فی الثانی خلاف. أمّا المخصوص فأمثلته کثیرة فی القرآن. و من المراد به الخصوص قوله تعالی:
أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ «5» أی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم لجمعه علیه الصلاة و السّلام ما فی الناس من الخصال الحمیدة، و قوله تعالی الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ «6» الآیة، و القائل به واحد نعیم بن مسعود الأشجعی «7». و قوله: فَنادَتْهُ الْمَلائِکَةُ
______________________________
(1) البقرة/ 282
(2) یونس/ 44
(3) الکهف/ 49
(4) النساء/ 23
(5) النساء/ 54
(6) آل عمران/ 173
(7) هو نعیم بن مسعود بن عامر الأشجعی، توفی عام 30 ه/ 650 م، صحابی جلیل صاحب عقل راجح، و أمین سر النبی صلّی اللّه علیه و سلم کما اعتبره البعض. الاعلام 8/ 41، طبقات ابن سعد 4/ 19، أسد الغابة 5/ 23.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1238
وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی «1» الآیة أی جبرئیل کما فی قراءة ابن مسعود کذا فی الاتقان.

العمی:

[فی الانکلیزیة]Blindness
[فی الفرنسیة]Cecite،aveuglement
بفتح العین و المیم لغة عدم البصر عمّا من شأنه أن یکون بصیرا. فالحجر لا یتّصف بالعمی. و عند الصوفیة عبارة عن حقیقة الحقائق التی لا تتصف بالحقیقة و لا بالخلقیة، فهی ذات محض لأنّها لا تضاف إلی مرتبة لا حقیة و لا خلقیة، فلا تقتضی لعدم الإضافة وصفا و لا اسما. و هذا معنی قوله علیه السلام: إنّ العمی ما فوقه هواء و ما تحته هواء «2»، یعنی لا حقّ و لا خلق، فصار العمی مقابلا للأحدیة. فکما أنّ الأحدیة تضمحلّ فیها الأسماء و الصفات و لا یکون لشی‌ء فیها ظهور، کذلک العمی لیس لشی‌ء من ذلک فیه مجال و لا ظهور. فالفرق بین العمی و الأحدیة أنّ الأحدیة حکم الذات فی الذات بمقتضی التعالی و هو الظهور الذاتی الأحدی، و العمی حکم الذات بمقتضی الإطلاق، فلا یفهم منه تعال و لا تدان و هو البطون الذاتی العمائی، فهی مقابلة للأحدیة، تلک صرافة الذات بحکم التجلّی و هذه صرافة الذات بحکم الاستتار، فتعالی اللّه أن یستتر عن نفسه من تجلّ و یتجلّی لنفسه عن الاستتار، هو علی ما یقتضیه ذاته من التجلّی و الاستتار و البطون و الظهور و الشئون و النّسب و الاعتبارات و الإضافات و الأسماء و الصفات، لا یتغیّر و لا یتحوّل و لا یلتبس شیئا، بل حکم ذاته هو ما علیه منذ کان، و لا یکون إلّا علی ما کان، لا تبدیل لخلق اللّه أی لوصف اللّه الذی هو علیه، إنّما هو بحکم ما یتجلّی به علینا و یظهر به لنا و هو فی نفسه علی ما هو علیه من الأمر الذی کان له قبل تجلیه علینا و ظهوره لنا، و بعد ذلک فهو علی ذلک الحکم. لا یقبل ذاته إلّا التجلّی الذی هو علیه، فلیس له إلّا تجلّ واحد، و لیس للتجلّی الواحد إلّا اسم واحد، و لیس للاسم الواحد إلّا وصف واحد، و لیس للجمیع إلّا واحد غیر متعدّد، فهو متجلّ لنفسه فی الأزل بما هو متجلّ له فی الأبد. و بالجملة فإنّ هذا التجلّی الذاتی الذی هو علیه جامع لأنواع التجلّیات البواقی لا یمنعه کونه فی هذا التجلّی أن یتجلّی بتجلّ آخر. لکن حکم التجلّیات الأخر تحته کحکم الأنجم تحت الشمس موجودة معدومة، علی أنّ نور الأنجم فی نفسها من نور الشمس، و کذلک باقی التجلّیات الإلهیة إنّما هی رشحة من سماء هذا التجلّی و قطرة من بحره.
ثم اعلم بعد أن أعلمناک أنّ العمی هو نفس الذات باعتبار الإطلاق فی البطون و الاستتار و أنّ الأحدیة هی نفسه باعتبار التعالی فی الظهور و التجلّی مع وجوب سقوط الاعتبارات فیها. و قولی باعتبار الظهور و اعتبار الاستتار إنّما هو لإیصال المعنی إلی فهم السامع، لا أنّه من حکم العمی اعتبار البطون أو من حکم الأحدیة اعتبار الظهور فافهم.
اعلم أنّ هذا التجلّی الواحد هو المستأثر الذی لا یتجلّی به لغیره، فلیس للخلق فیه نصیب البتّة البتّة، لأنّ هذا التجلّی لا یقبل الاعتبار و لا الانقسام و لا الإضافة و لا الأوصاف و نحوها. و متی کان لخلق فیه نسبة احتاجت إلی اعتبار أو نسبة أو وصف، و کلّ هذا لیس من حکم هذا التجلّی الذی هو علیه فی ذاته من الأزل إلی الأبد، کذا فی الانسان الکامل. و یقول فی لطائف اللغات: العمی فی
______________________________
(1) آل عمران/ 39
(2) سنن الترمذی، کتاب تفسیر القرآن، باب من سورة هود، ح 3109، 5/ 288.
عند ما سئل صلّی اللّه علیه و سلم عن مکان رب العالمین قبل خلقه الخلق قال: (کان فی عماء ما تحته هواء و ما فوقه هواء)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1239
اصطلاح الصّوفیة عبارة عن مرتبة الأحدیة، و بشکل آخر: بعض من مرتبة الواحدیة. «1».

العنادیة:

[فی الانکلیزیة]Sophist،alternative propositions)one is true،the other is false(
[فی الفرنسیة]Sophiste.propositions alternatives)l،une est vraie،l،autre est fausse(
فرقه من السوفسطائیة ینکرون حقائق الأشیاء و یزعمون أنّها أوهام و خیالات باطلة و قد سبق أیضا هناک. و عند أهل البیان تطلق علی قسم من الاستعارة و هو ما لا یمکن فیه اجتماع المستعار و المستعار منه فی شی‌ء، و یقابلها الوفاقیة کما سیجی‌ء. و عند المنطقیین تطلق علی شرطیة منفصلة حکم فیها بالتنافی لذاتی الجزءین أو بسلب ذلک التنافی إن حکم فیها بأنّ مفهوم أحدهما مناف للآخر مع قطع النظر عن الواقع فیشتمل التعریف الصادقة و الکاذبة. و المراد بالجزءین المقدّم و التالی. و فی التّنافی لذاتی الجزءین بقطع النظر عن الواقع إشارة إلی أن لیس المراد أن یکون المراد بهما مع قطع النظر عن کلّ أمر خارج عن ذاتیهما، فلا یتصوّر إلّا بین الشی‌ء و نقیضه مع تحقّق العناد بین الشی‌ء و مساوی نقیضه أو أخص منه أو أعم منه. مثالها إمّا أن یکون هذا العدد زوجا أو یکون فردا، هکذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة القطبی و قد سبق أیضا فی لفظ الشرطیة.

العنان:

[فی الانکلیزیة]Apparition،society with limited responsability
[فی الفرنسیة]Apparition،societe a responsabilite limite
بالکسر مأخوذ من عنّ أی ظهر. و فی الشرع عبارة عن شرکة اثنین حرّین أو عبدین أو ذمّیّین أو صبیین أو مختلفین فی کلّ تجارة أو فی نوع من أنواع التجارات کالبرّ و الطعام، و یقال له شرکة عنان و شرکة العنان أی بالتوصیف و الإضافة أیضا. و ذکر الاثنین بناء علی أنّه أقلّ ما یتصوّر فیه الشرکة لا أنّه قید احترازی، هکذا یستفاد من جامع الرموز و البرجندی.

العنایة الأزلیة:

[فی الانکلیزیة]Providence،predestination
[فی الفرنسیة]Providence،predestination
هی القضاء عند الحکماء و سیجی‌ء فی لفظ القضاء.

العندیة:

[فی الانکلیزیة]Sophism،relativism،subjectivism
[فی الفرنسیة]Sophisme،relativisme،subjectivisme
بالکسر هی فرقة من السوفسطائیة ینکرون ثبوت الحقائق و یزعمون أنّها تابعة للاعتقادات.

العنصر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Element
[فی الفرنسیة]Element
بضم العین و الصاد و فتحهما بینهما نون فی اللغة الأصل جمعه العناصر، و تسمّی أیضا بالأمهات و الأسطقسات و المواد و الأرکان.
و العنصری العناصر الأربعة من النار و الهواء و الماء و الأرض کما فی شرح المواقف. و فی شرح التجرید العنصری هو العناصر و ما یحدث منها من الموالید الثلاثة انتهی. و عرف العنصر بأنّه جسم بسیط فیه مبدأ میل مستقیم، و البسیط بمعنی ما لا یترکّب من أجسام مختلفة الطّبائع بحسب الحقیقة، و المیل المستقیم هو المیل الذی یکون إلی جانب المرکز أو المحیط، و هذا القید لإخراج الفلکیات. و المتأخّرون من الحکماء علی أنّ العناصر أربعة: خفیف مطلق و هو النار خفیف مضاف و هو الهواء و ثقیل مطلق و هو الأرض و ثقیل مضاف و هو الماء.
و معنی الخفیف و الثقیل المطلقین و المضافین
______________________________
(1) و در لطائف اللغات گوید عمی در اصطلاح صوفیه عبارتست از مرتبه احدیت و بطور بعضی از مرتبه واحدیت.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1240
سبق فی لفظ الثقل. و قال بعض المتکلّمین هی واحدة، و اختلفوا فی تلک الواحدة علی خمسة أقوال. الأول إنّما هی النار لشدّة بساطتها و لأنّ الحرارة مدبّرة للکائنات و حصلت البواقی بالتکاثف. الثانی إنّما هی الهواء لرطوبته و مطاوعته للانفعالات، و تحصل النار بحرارة الهواء الملطّفة و الباقیان بالبرودة المکثفة. الثالث إنّما هی الماء إذ قبوله التخلخل و التکاثف محسوس. الرابع إنّما هی الأرض و حصلت البواقی بالتلطیف. الخامس إنّما هی البخار لتوسّطه بین الأربعة فی اللّطافة و الکثافة، فبازدیاد کثافته یصیر أرضا و ماء و بازدیاد لطافته یصیر نارا و هواء. و قیل لیست واحدة لأنّ الترکیب یستدعی تعدّد ما منه ذلک الترکیب، فإثنان علی ثلاثة أقوال. الأول هما النار فإنّها فی غایة الخفّة و الحرارة، و الأرض لأنّها فی غایة الثقل و البرودة، و الهواء نار مفترة و الماء أرض متخلخلة. الثانی هما الماء و الأرض لافتقار للکائنات إلی الرطب للانفعال و حصول الأشکال و إلی الیابس للحفظ علی الأشکال الحاصلة. الثالث هما الأرض و الهواء لمثل ذلک. و قیل العناصر ثلاثة الأرض و الماء لما مرّ و النار للحرارة المدبّرة. و قیل أصول المرکّبات لیست أربعا أو ما دونها بل هی أجسام صلبة غیر متجزئة لا نهایة لها. و فی کلام الآمدی جواهر صلبة الخ. و قیل أصول المرکّبات السطوح لأنّ الترکیب إنّما یکون بالتلاقی و التماسّ، و أوّل ما یکون ذلک بین السطوح المستقیمة.

فائدة:

العناصر بجملتها کریة الأشکال لأنّ الشکل الطبیعی للبسیط کرة و کان من حق الماء أن یحیط بالأرض، إلّا أنّه لما حصل فی بعض جوانب الأرض تلال و وهاد بسبب الأوضاع و الاتصالات الفلکیة سال الماء إلی الأغوار و انکشف المواضع المرتفعة، و صار الماء و الأرض بمنزلة کرة واحدة، و ذلک حکمة من اللّه تعالی و رحمة لیکون منشأ للنّبات و مسکنا للحیوانات.

فائدة:

العناصر الأربعة تقبل الکون و الفساد فینقلب کلّ من الأربعة إلی الآخر، بعضها بلا واسطة و هو کلّ عنصر یشارک عنصرا آخر فی کیفیة واحدة و یخالفه فی أخری، فینقلب الأرض إلی الماء و بالعکس، کما یجعل أهل الحیل من طلاب الإکسیر الأحجار میاها سیّالة، و ینقلب الماء فی بعض المواضع حجرا صلبا، و کذلک الماء ینقلب إلی الهواء بالتسخین و بالعکس بالتبرید، و کذا ینقلب الهواء إلی النار کما فی کیر الحدادین و بالعکس کما فی شعلة النار، و إلّا لصعدت تلک الشعلة إلی السماء و تحرق کلّ شی‌ء فوقها یقع و لیس کذلک. و بعضها بواسطة و هو حیث یختلفان فی الکیفیتین کالماء و النار و کالهواء و الأرض فإنّه لا ینقلب الماء نارا ابتداء، بل ینقلب هواء ثم نارا، و علی هذا فقس.

فائدة:

زعم الحکماء أنّ العناصر الأربعة هی الأرکان التی تترکّب منها المرکّبات.

فائدة:

طبقات العناصر سبع أعلاها الناریة الصّرفة و محدّبها مماسّ بمقعّر فلک القمر، و تحته طبقة ناریة مخلوطة من النار الصّرفة، و الأجزاء الهوائیة الحارة تتلاشی فی هذه الطبقة الأدخنة المرتفعة و تتکوّن فیها الکواکب ذوات الأذناب و النیازک و نحوها. ثم الطبقة الزمهریریة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1241
و هی الهواء الصّرف الذی یبرد بمجاورة الأرض و الماء و لم یصل إلیه انعکاس الأشعّة، و المشهور أنّ هذه الطبقة منشأ السّحب و الرّعد و البرق و الصواعق فلا یکون هواء صرفا. ثم الطبقة البخاریة و هی الهوائیة المخلوطة مع المائیة. ثم الطبقة التّربیة و هی ما فیه أرضیة و هوائیة. ثم الطبقة الطینیة و هی أرضیة مع مائیة. ثم الطبقة الأرضیة الصّرفة المحیطة بالمرکز و هی تراب صرف لا لون لها. و الأشهر أنّها تسع طبقات. طبقة النار الصّرفة، ثم طبقة ما یمتزج من النار و الهواء الحار التی تتلاشی فیها الأدخنة المرتفعة و تتکوّن فیها الکواکب و نحوها من ذوات الأذناب و النیازک و الأعمدة، ثم طبقة الهواء الغالب التی یحدث فیها الشهب، ثم طبقة الزمهریریة، ثم طبقة ما یمتزج من الأرض و الهواء، ثم طبقة الهواء الکثیف المجاور للأرض و الماء، ثم طبقة الماء و هی البحر إلّا أنّ بعض هذه الطبقة منکشف عن الأرض، ثم طبقة الأرض المخالطة بغیرها تتکوّن فیها الجبال و المعادن و النبات و الحیوان، ثم طبقة الأرض الصّرفة المحیطة بالمرکز.

عنصر القضیة:

[فی الانکلیزیة]Elements of a proposition
[فی الفرنسیة]Elements d،une proposition
عند المنطقیین هو الکیفیة الثابتة للنسبة بین طرفی القضیة و تسمّی مادة القضیة، و یجی‌ء فی بیان الموجّهات.

العنقاء:

[فی الانکلیزیة]Phoenix،matter
[فی الفرنسیة]Phenix،matiere
بالفتح، طائر مجهول یقال له فی اللغة الفارسیة (سیمرغ). و عند الصوفیة کنایة عن الهیولی، لانّ الهیولی لا تری کما هو حال العنقاء «1».

العنوان:

[فی الانکلیزیة]Title
[فی الفرنسیة]Titre
بالضم و الکسر لغة دیباجة الکتاب علی ما فی کنز اللغات. و فی عرف البلغاء علی ما قال ابن أبی الإصبع هو أن یأخذ المتکلّم فی غرض فیأتی لقصد تکمیله و تأکیده بأمثلة فی ألفاظ تکون عنوانا لأخبار متقدّمة و قصص سالفة، و منه نوع عظیم جدا و هو عنوان العلوم بأن یذکر فی الکلام ألفاظ تکون مفاتیح لعلوم و مداخل لها. فمن الأول قوله تعالی، وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها «2» الآیة، فإنّه عنوان قصة بلعام «3». و من الثانی قوله تعالی: انْطَلِقُوا إِلی ظِلٍّ ذِی ثَلاثِ شُعَبٍ «4» الآیة فیها عنوان علم الهندسة فإنّ الشکل المثلث أول الأشکال، و إذا نصب فی الشمس علی أیّ ضلع من أضلاعه لا یکون له ظلّ لتحدید رءوس زوایاه، فأمر اللّه تعالی أهل جهنم بالانطلاق إلی ظلّ هذا الشکل تهکما بهم و قوله تعالی: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «5» الآیات فیها عنوان علم الکلام و علم الجدل و علم الهیئة کذا فی الاتقان فی نوع بدائع القرآن.
______________________________
(1) بالفتح فی اللغة سیمرغ. و عند الصوفیة کنایة عن الهیولی زیرا که هیولی دیده نمی‌شود چنانکه عنقاء کذا فی کشف اللغات.
(2) الأعراف/ 175
(3) تذکر کتب التفسیر أن بلعام کان رجلا صالحا من بنی اسرائیل ثم انحرف و فسق لکنها اختلفت فی اسمه. فقیل هو من بنی اسرائیل بلعام بن باعوراء. و قیل إله جبار فی الأرض و قیل من العرب، هو امیة بن الصلت، و قیل کان معاصرا لبعثة النبی محمد صلّی اللّه علیه و سلم و اسمه ابو عامر الفاسق. و قیل کان معاصرا لموسی علیه السلام و قیل غیر ذلک.
(4) المرسلات/ 30
(5) الانعام/ 75.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1242

عنوان الموضوع:

[فی الانکلیزیة]Descripition of an object،conception
[فی الفرنسیة]Description d'un objet،conception
عند المنطقیین هو مفهوم الموضوع و یسمّی وصف الموضوع و وصفا عنوانیا أیضا کما یجی‌ء.

العنّین:

[فی الانکلیزیة]Sexually impotent
[فی الفرنسیة]Impuissant sexuellement
بالکسر و التشدید کالسکین من التعنین و الاسم العنانة و هو الرجل الذی لا یصل إلی النّساء کلّها أو البکر فقط أو بعض الثیّب أو البکر لمرض أو ضعف أو کبر سنّ أو سحر کما فی الکافی، و هذا شامل للخصیّ و المسحور و غیرهما کذا فی جامع الرموز. و فی فتح القدیر العنّین من لا یقدر علی إتیان النساء مع قیام الآلة، من عن إذا حبس فی العنّة و هو حظیرة الإبل، أو من عنّ إذا مرض لأنّ ذکره یعنّ یمینا أو شمالا و لا یقصد لاسترخائه، و جمع العنّین العنن، و لو کان یصل إلی الثیّب لا البکر لضعف الآلة أو إلی بعض النساء دون بعض لسحر أو کبر سنّ فهو عنّین بالنسبة إلی من لا یصل إلیها لفوات المقصود فی حقّها.

العهدة:

[فی الانکلیزیة]Garantee،commitment،responsability
[فی الفرنسیة]Garantie،caution،engagement،responsabilite
بالضم و سکون الهاء تطلق علی معان سبقت فی لفظ الدرک.

العول:

[فی الانکلیزیة]Trust،belief
[فی الفرنسیة]Confiance،creance
بالفتح و سکون الواو عند أهل الفرائض هو ضدّ الردّ کما سبق.

العیافة:

[فی الانکلیزیة]Omen،good Omen
[فی الفرنسیة]Augure،bon augure
بالکسر و فتح الیاء التحتیة: أخذ الفأل من الطّیر، یعنی من اسمه أو صوته أو خصوصیته، و هذا حرام. و إن اعتقد بذلک کفر. کذا فی کشف اللغات «1». و قد سبق بیانها فی لفظ الطّیرة.

العید:

[فی الانکلیزیة]Feast،holiday،manifestation
[فی الفرنسیة]Fete،manifestation هو معروف لغة، و اصطلاحا عند الصوفیة:
شی‌ء یعود علی القلب من تجلّی الجمال إلی وقت التجلّی، بأی طریقة کان سواء کان جمالیا أو جلالیا. کذا فی لطائف اللغات «2».

العین:

[فی الانکلیزیة]Eye،the self،essence -Oeil،soi
[فی الفرنسیة]meme،essence
بالفتح و السکون یطلق علی معان. منها ثانی الأحرف الأصلیة للکلمة کراء ضرب و نون اجتنب و حاء دحرج و یسمّی عین الکلمة و عین الفعل، و هذا من مصطلحات الصرفیین. و منها ما قام بنفسه جوهرا کان أو جسما و یقابله المعنی و هو ما قام بالغیر کالأعراض، و علیه اصطلاح النحاة علی ما ذکر السّیّد السّند فی حاشیة العضدی و المتکلّمون. و علی هذا قیل العالم إمّا عین أو عرض و قد سبق فی لفظ الجوهر. فاسم العین عندهم هو الاسم الدّال علی معنی یقوم بنفسه کزید، و اسم المعنی هو الاسم الدّال علی معنی لا یقوم بنفسه وجودیا کان کالعلم أو عدمیا کالجهل، و کلّ منهما إمّا مشتقّ نحو راکب و جالس و مفهوم و مضمر، أو غیر مشتق کرجل و فرس و علم و جهل. و قد یراد
______________________________
(1) بالکسر و فتح الیاء التحتیة از مرغ فال گرفتن یعنی به نام او یا به آواز او یا بخاصیت او و این حرام است و اگر اعتقاد کند کافر گردد کذا فی کشف اللغات.
(2) در لغت معروف و در اصطلاح صوفیه چیزی که عائد شود بر قلب از تجلی جمال تا وقت تجلی بهر روش که باشد خواه جلالی و خواه جمالی کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1243
باسم المعنی ما دلّ علی شی‌ء باعتبار معنی صفته أی صفة له سواء کان قائما بنفسه أو بغیره کالمکتوب و المضمر و حاصله المشتق و ما فی معناه، و باسم العین ما لیس کذلک کالدار و العلم؛ و لیس هذا المعنی من مصطلحات النحاة. و علی هذا یقال إضافة اسم المعنی یفید الاختصاص باعتبار الصفة الداخلة فی مفهوم المضاف. و أمّا إضافة اسم العین فیفید الاختصاص مطلقا أی غیر مقیّدة بصفة داخلة فی مسمّی المضاف. فإذا قلت دار زید و علمه أفاد اختصاصا فی الملکیة أو السکنی أو القیام أو التعلّق، هکذا یستفاد مما ذکر السّید السّند فی حاشیة العضدی. و منها ما یدرک بإحدی الحواس الظاهرة کزید و اللون و یسمّی بالصورة أیضا، و یقابله المعنی بمعنی ما لا یدرک بأحدها کالصداقة و العداوة کذا فی الخیالی، و قد سبق أیضا فی لفظ الحواس. و منها مقابل الذهن، فالوجود العینی بمعنی الوجود الخارجی. و منها مقابل الغیر کما وقع فی حاشیة شرح المواقف لمیرزا زاهد فی بحث الوجود. و منها مقابل الدین و یجی‌ء فی لفظ المثلی. و منها الماهیة.
و منها الصورة العلمیة. و فی العقد المنفرد «1» الوجود فیما عداه تعالی زائد علی حقیقته، و حقیقة کلّ شی‌ء عبارة عن نسبة تعیّن الوجود فی علم موجده أزلا و أبدا، و هی المسماة بالعین الثابتة المعبّر عنها بالماهیة بلسان أرباب العقول، فهی الشی‌ء الثابت المعلوم و المعدوم المفهوم الموهوم، و هذا القدر من الوجود العارض للممکنات لیس بمغایر فی الحقیقة لوجود الحق تعالی الباطن المطلق عن کلّ تعیّن إلّا بنسب و اعتبارات. فالمرکّبات من بعض اعتبارات الوجود المطلق حیث تقید و تشخّص فی العلم انتهی کلامه. و یقول فی کشف اللغات: الأعیان بالفتح جمع عین: الأکابر و الأخوة و أصحاب النظرة الواحدة و الذوات.
و فی اصطلاح السّالکین: الأعیان هی الصورة العلمیة. و فی اصطلاح الحکماء: هی ماهیات الأشیاء. و الأعیان صور الأسماء الإلهیة.
و الأرواح مظاهر الأعیان. و الأشباح مظاهر الأرواح. إذا، فالحقیقة الإنسانیة تجلّت أولا فی الأعیان الثابتة، ثم تجلّت بعد ذلک فی الأرواح المجرّدة. و من هنا علم الذات و الصفات و الأفعال. و الأعیان الثابتة فی اصطلاح السّالکین هی صور الأسماء الإلهیة، التی هی صورتها معقولة لدی علم الحقّ سبحانه و تعالی. و الأعیان الثابتة لها اعتباران: أحدهما أنّها صور الأسماء.
و الثانی: هی حقائق الأعیان الخارجیة.
فبالاعتبار الأوّل إذن هی کالأبدان بالنسبة للأرواح. و بالاعتبار الثانی: کالأرواح بالنسبة للأبدان. انتهی کلامه «2»
______________________________
(1) لم یرد تعبیر العقد المنفرد فی الفهارس فلعلّه تصحیف. و یرجّح انه العقد الفرید فی حل مشکلات التوحید للشریف ابی عبد اللّه محمد بن یوسف بن الحسین السنوسی التلمسانی الحسنی (- 895 ه)، و هو شرح علی لامیة الجزری. إیضاح المکنون، 2/ 109.
و یوجد أیضا العقد الفرید لبیان الراجح من الخلاف فی جواز التقلید. و هی رسالة فی جواز تقلید المذاهب من غیر تقیید بعذر شرط عدم التلفیق. فرغ من تألیفها عام 1042 ه محمد مطیع الحافظ، فهرس مخطوطات دار الکتب الظاهریة، الفقه الحنفی، دمشق، مطبوعات مجمع اللغة العربیة، 1401 ه/ 1981 م، 1/ 159
و یوجد أیضا العقد الفرید لابی عمر احمد بن محمد المعروف بابن عبد ربه القرطبی (- 328 ه) کشف الظنون، 2/ 1149
(2) و در کشف اللغات گوید اعیان بالفتح جمع عین بزرگان و برادران و همچشمان و ذاتها را گویند. و در اصطلاح سالکان اعیان صور علمیه را گویند. و در اصطلاح حکما ماهیات اشیاء را گویند و اعیان صور اسماء الهیه‌اند و ارواح مظاهر اعیان‌اند و اشباح مظاهر ارواح‌اند و پس حقیقت انسانیة اوّل در اعیان ثابته تجلی کرده است و بعد از ان در ارواح مجرد تجلی کرده ذات و صفات و افعال ازینجا معلوم کن. و اعیان ثابته در اصطلاح سالکین صور اسماء إلهی را گویند که آن صورتها معقولة-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1244
و فی التحفة المرسلة الأعیان الثابتة هی صور العالم فی مرتبة التعیّن الثانی، و قد سبق فی لفظ الشّأن.

عین الحیاة:

[فی الانکلیزیة]Source of life
[فی الفرنسیة]Source de la vie
فی اصطلاح الصّوفیة هی باطن اسم الحیّ. فمن تحقّق بذلک الاسم یشرب من ماء الحیاة فلا یموت أبدا. کذا فی لطائف اللغات «1».

العینة:

[فی الانکلیزیة]Forward sale،loaning without 2 L interest
[فی الفرنسیة]Vente a terme،pret sans interet
بالکسر و سکون الیاء سبق ذکرها فی لفظ البیع و هی أن یأتی الرجل رجلا لیستقرضه فلا یرغب المقرض فی الإقراض طمعا فی الفضل الذی لا ینال بالقرض، فیقول أبیعک هذا الثوب باثنی عشر درهما إلی أجل و قیمته عشرة، فیستفید درهمین بمقابلة الأجل و یسمّی عینة لأنّ المقرض أعرض عن القرض إلی بیع العین، کذا فی کتب الفقه.
______________________________
- است در علم حق تعالی و اعیان ثابته دو اعتبار دارد یکی آنکه صور اسماء است دوم آنکه حقائق اعیان خارجیست پس باعتبار اوّل همچو ابداء است مر ارواح را و باعتبار دوم همچو ارواح است مر ابدان را انتهی کلامه.
(1) عین الحیاة: در اصطلاح صوفیه باطن اسم حی است کسی که تحقق پیدا کرد بآن اسم خورد ان آب‌حیاتی که هرکه او را خورد هرگز نمیرد کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1245

حرف الغین (غ)

الغارة:

[فی الانکلیزیة]Divine assault
[فی الفرنسیة]Assaut divin
عند الصّوفیة هی الجذبة الإلهیة المتواصلة علی قلب السّالک. و تقال أیضا لسلوک أعمال المقدم. و السّالک مقهور لها، و إن تکن الأعمال و الأوامر جاریة علیه. کذا فی بعض الرسائل «1».

الغایة:

[فی الانکلیزیة]Goal،end،tip،aim،objective
[فی الفرنسیة]But،fin،fin،finalite،bout
هی تطلق علی معان. منها نوع من أنواع الزّحاف و قد سبق. و منها الظّرف المقطوع عن الإضافة بحذف المضاف إلیه لفظا مع کون الإضافة مرادة معنی، و بنی المضاف علی الضم مثل قبل و بعد، أی قبل هذا و بعد هذا، و الحقّ بالغایات لا غیر و لا حسب و إن لم یکونا ظرفین کما فی الإرشاد و حواشیه، و الغایات من المبنیات العارضة، و هذا المعنی من مصطلحات النحاة. و منها الغرض و یسمّی علّة غائیة أیضا و هی ما لأجله إقدام الفاعل علی فعله، و هی ثابتة لکلّ فاعل فعل بالقصد و الاختیار، فإنّ الفاعل إنّما یقصد الفعل لغرض فلا توجد فی الأفعال الغیر الاختیاریة و لا فی أفعاله تعالی، کذا ذکر أحمد جند فی حاشیة شرح الشمسیة و قد سبق أیضا. و هی قد تضاف إلی الفعل.
یقال غایة الفعل، و قد تضاف إلی المفعول، یقال غایة ما فعل، و قد سبق فی تقسیم العلوم المدوّنة.
قال شارح التجرید: اعلم أنّ الحرکات الاختیاریة الصّادرة عن الحیوان لها مباد أربعة مترتّبة فالمبدأ القریب هو القوّة المحرّکة المثبتة فی عضلة العضو، و المبدأ الذی یلیه هو الإجماع من القوة الشوقیة، و الأبعد منه هو تصوّر الملائم أو المنافی، فإذا ارتسم بالتخیّل و التفکّر صورة فی النفس تحرّکت القوة الشوقیة إلی الإجماع فخدمتها القوة المحرّکة فی الأعضاء، فما انتهی إلیه الحرکة و هو الوصول إلی المنتهی هو غایة القوة الحیوانیة المحرّکة، و لیس لها غایة غیر ذلک، و هو أی الوصول إلی المنتهی قد یکون غایة و غرضا للقوة الشوقیة أیضا، فإنّ الإنسان ربّما ضجر عن المقام فی موضع و یخیل فی نفسه صورة موضع آخر، فاشتاق إلی المقام فیه فتحرّک نحوه و انتهت حرکته إلیه، فغایة قوته الشوقیة نفس ما انتهی إلیه تحریک القوة المحرّکة، و قد لا یکون لها غایة أخری لکن لا یتوصل إلیها إلّا بالوصول إلی المنتهی فإن الانسان قد یتخیل فی نفسه صورة لقائه لحبیب له فیشتاق و یتحرک إلی مکانه فتنتهی حرکته إلی ذلک المکان، و لا یکون نفس ما انتهی إلیه حرکته نفس غایة القوة الشوقیة بل معنی آخر، لکن یتبعه و یحصل بعده و هو لقاء
______________________________
(1) نزد صوفیه جذبه إلهی را گویند که پیوسته بدل سالک رسد و نیز سلوک اعمال مقدم باشد و سالک مقهور او بود اگرچه او امر و اعمال برو جاری باشد کذا فی بعض الرسائل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1246
الحبیب علی تقدیر المغایرة بین غایتی المحرّکة و الشوقیة. فإن لم تحصل غایة الشوقیة بعد الوصول إلی المنتهی فالحرکة باطلة بالنسبة إلی الشوقیة إذ لم یحصل بها ما هو غایة لها، و إن حصلت غایتها فهو خبر إن کان المبدأ هو التفکّر أو عادة إن کان المبدأ هو التخیّل مع خلق و ملکه نفسانیة کاللعب باللّحیة، أو قصد ضروری إن کان المبدأ هو التخیّل مع طبیعة کالتنفس أو مع مزاج کحرکات المرضی، أو عبث و جزاف إن کان المبدأ هو التخیّل وحده من غیر انضمام شی‌ء إلیه. و منها ما یترتّب علی الفعل باعتبار کونه علی طرف الفعل؛ قالوا کلّ مصلحة و حکمة تترتّب علی فعل الفاعل تسمّی غایة من حیث إنّها علی طرف الفعل و نهایته، و تسمّی فائدة أیضا من حیث ترتّبها علیه، فهما أی الغایة و الفائدة متحدتان ذاتا و مختلفتان اعتبارا، و تعمّان الأفعال الاختیاریة و غیرها.
و الفرق بین الغایة بمعنی الغرض و بین الغایة بهذا المعنی أنّها بهذا المعنی أعمّ من وجه من الغایة بمعنی الغرض لوجودهما فی الأفعال الاختیاریة و وجود الغایة بهذا المعنی فقط فی الأفعال الغیر الاختیاریة، و وجودها بمعنی الغرض فقط فیما إذا أخطأ فی اعتقاده.
و بالجملة فالفائدة و الغرض مختلفان ذاتا و اعتبارا کذا ذکر أحمد جند فی حاشیة شرح الشمسیة.
و یؤیّده ما قال شارح التجرید: الحکماء قد یطلقون الغایة علی ما یتأدّی إلیه الفعل و إن لم یکن مقصودا إذا کان بحیث لو کان الفاعل مختارا لفعل ذلک الفعل لأجله، و هی بهذا المعنی أعمّ من العلّة الغائیة. و بهذا الاعتبار أثبتوا للقوی الطبیعیة غایات مع أنّه لا شعور لها و لا قصد، و کذا أثبتوا للأسباب الاتفاقیة غایات. قالوا ما یتأدّی إلیه الفعل إن کان تأدّیه دائمیا أو أکثریا یسمّی ذلک الفعل سببا ذاتیا، و ما یتأدّی هو إلیه غایة ذاتیة. و إن کان تأدّیه مساویا أو أقلیا یسمّی الفعل سببا اتفاقیا و ما یتأدّی هو إلیه غایة اتفاقیة.

الغبطة:

[فی الانکلیزیة]Felicity،rejoicing
[فی الفرنسیة]Beatitude،allegresse،felicite
بالکسر و سکون الموحّدة: حسن الحال، و تمنی حال الغیر بدون أن یدعو لزوال ذلک عنه. کذا فی الصراح «1». و قد سبق فی لفظ الحسد.

الغبن:

[فی الانکلیزیة]Wrong in a sale
[فی الفرنسیة]Lesion dans une vente
بالفتح و سکون الموحدة هو فی اللغة ایقاع الاجحاف علی آخر فی البیع و الشراء «2». و فی الشریعة قسمان غبن فاحش و غبن یسیر فی جامع الرموز فی کتاب الوکالة فی فصل لا یصحّ بیع الوکیل القیمة ما قوّم به المقوّمون کلّهم و ما قوّم به مقوّم واحد دون الکلّ. فغبن یسیر، و ما لم یقوّم به أحد، فغبن فاحش، و هذا هو الصحیح، و علیه الفتوی. و فی البرجندی أنّ القیمة ما قوّم به أکثر المقوّمین و ما قوّم به أقلهم و یکون زائدا علی ما قوّم به الأکثر فغبن بسیر یتغابن به الناس، و إن کان زائدا بحیث لم یقوّم به أحد فغبن فاحش لا یتغابن به الناس انتهی. و علی روایة الجامع عن محمد رحمه اللّه أنّ الیسیر نصف العشر أو أقلّ و فی الخزانة أنّ الیسیر فی الحیوان ده نیم- نصف العشر- و فی العروض ده یازده- أحد عشر- و عن الحسن العکس و قیل فی العرض ده نیم- نصف العشر- و فی الحیوان ده یازده- أحد عشر- و فی العقار ده
______________________________
(1) بالکسر و سکون الموحدة نیکوئی أحوال و آرزو بردن بحال کسی بی‌آنکه زوال آن خواهند از وی کذا فی الصراح.
(2) لغة زیان آوردن بر کسی در بیع و شراء.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1247
دوازده- العشرة باثنی عشر- و ذکر التمرتاشی «1» أنّه فی الکلّ ده نیم- نصف العشر- عند بعض.

الغذاء:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Food
[فی الفرنسیة]Aliment،nourriture
بالکسر و الذال المعجمة و المد عرفا ما من شأنه یصیر بدل ما یتحلّل کالحنطة و الخبز و اللحم، و إنّما عدّ الماء منه و هو لا یغذو لبساطته لأنّه معین الغذاء إذ هو جوهر أرضی فلا بدّ له من مرقّق إلی الأعضاء سیّما المجاری الضیقة. و فی اصطلاح الأطباء ما یقوم بدل ما یتحلّل منه و هو بالحقیقة الدم و باقی الأخلاط کأبازیر کذا یستفاد من جامع الرموز فی کتاب الصوم. و فی شرح المؤجز أنّ الغذاء فی الطّب یقال علی معنیین: أحدهما علی الجسم الذی خلع الصورة الغذائیة و لبس الصورة العضویة و هو غذاء بالفعل، و ثانیهما علی الجسم الذی هو بالقوة کذلک، و تلک القوة إمّا قریبة کالرطوبة الثانیة و إمّا بعیدة کالخبز و اللحم، و إمّا متوسّطة بینهما کالخلط و هذا غذاء بالقوة انتهی. و قال السّیّد السّند فی شرح المواقف فی مبحث النفس النباتیة، قال الإمام الرازی: الغذاء هو الذی یقوم بدل ما یتحلّل عن الشی‌ء بالاستحالة إلی نوعه. و قد یقال له غذاء و هو یعدّ بالقوة غذاء کالحنطة، و یقال له غذاء إذا لم یحتج إلی غیر الالتصاق فی الانعقاد، و یقال له غذاء عند ما صار جزءا من المغتذی شبیها به بالفعل. فقوله و قد یقال له تفصیل لما قبله بلا شبهة، فلو کان بالفاء لکان أظهر و لم یشتبه علی أحد أنّ معانیه ثلاثة انتهی. فالأجرام الفلکیة و العناصر لیست غذاء أصلا بإحدی المعانی المذکورة، إذ الغذاء کما تقرّر عندهم یجب أن یکون مشابها للمغتذی فی عدم البساطة و کذا المعادن و غیرها مما لا یصلح لخلع الصورة الغذائیة و لبس الصورة العضویة. و الغذاء فی قولهم الصورة الغذائیة بالمعنی اللغوی المعلوم المشهور الذی فارسیه خورش فلا دور و دخول الأخلاط و الرطوبات فی حدّ الغذاء بالقوة لا یضرّ هکذا فی شرح القانونچه بعد ذکره الغذاء بمعنیین بالفعل و بالقوة علی طبق ما فی شرح المؤجز. و تحقیق قولهم یقوم بدل ما یتحلّل عن الشی‌ء أنّ البدن لا یمکن تکونه إلّا من رطوبة مقارنة لحرارة تنضجها و تغذوها إذا الحرارة کیفیة منفعلة و تحلل الرطوبة و فناؤها موجب لتحلّل الحرارة و فنائها لضعف مادتها و فنائها، فلا بد من البدل عما یتحلّل من البدن إذ لو لا ذلک البدن لما بقی البدن مدة تکونه فضلا عن استکماله، فذلک البدل هو الغذاء و القوة التی تشبه الغذاء بالمغتذی بدلا لما یتحلّل عنه تسمّی قوة غاذیة و مغیرة. و المراد بالغذاء هاهنا إمّا المعنی اللغوی أو الغذاء بالقوة، لأنه إذا صار غذاء بالفعل فلا تصرف للغاذیة، و لا یرد الهاضمة لأنّ المراد بالمشابهة أن یصیر مثله فی المزاج و القوام و اللون و الجوهر، و الهاضمة لا تفعل ذلک بل تجعل الغذاء صالحا لقبول فعل الغاذیة کما فی شرح حکمة العین. اعلم أنّ الغذاء بالقوة إذا ینفعل یعرض له أربع حالات حتی یصیر جزء البدن و یقال له الهضوم الأربعة و سیجی‌ء ذکره.

التقسیم‌

قالوا الذی یرد علی البدن و بینه و بین حرارة البدن فعل و انفعال إمّا أن لا یتغیّر عن حرارة البدن أو یتغیّر عنها، و علی کلا التقدیرین
______________________________
(1) هو محمد بن عبد اللّه بن أحمد، الخطیب العمری التمرتاشی الغزی الحنفی، شمس الدین، ولد بغزة عام 939 ه/ 1532 م، و فیها توفی عام 1004 ه/ 1596 م. شیخ الحنفیة فی عصره، له عدة مؤلفات. الاعلام 6/ 239، خلاصة الأثر 4/ 18، بروکلمان 2/ 427.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1248
إما أن لا یغیّر البدن أو یغیّره، فهذه أربعة أقسام لکن القسم الأول أی ما لا یتغیّر عن البدن و لا یغیّره محال فالأقسام الممکنة ثلاثة. الأول و هو ما یتغیّر عن البدن و لا یغیّره نوعان لأنّه إمّا أن یشتبه به أی بالبدن أو لا یشتبه به، و الأول الغذاء المطلق کالخبز و اللحم و الثانی الدواء المعتدل. و القسم الثانی و هو ما یتغیّر عن البدن و یغیّره ثلاثة أنواع، لأنه إمّا أن یشتبه بالبدن أو لا، و الثانی أی غیر المشتبه به إمّا أن یکون من شأنه إفساد البدن أو لا، و الأول الغذاء الدوائی إذا کانت الغذائیة غالبة علی الدوائیة کالخس و ماء الشعیر، و إن کان علی العکس فهو الدواء الغذائی. و الثانی الدواء السّمّی کسم الفأر و أفیون و الثالث الدواء المطلق کالزنجبیل.
و القسم الثالث و هو ما لا یتغیّر عن البدن و یغیّره بأن یفسده یسمّی بالسّمّ المطلق کسمّ الأفاعی، و لیس لهذا القسم قسم آخر غیر هذا کذا فی شرح القانونچه. و قد یقسم بطور آخر و یقال ما یؤکل و یشرب و هو یؤثّر فی البدن إمّا بکیفیته من الحرارة و البرودة و غیرهما فقط و هو الدواء المطلق کالفلفل و إمّا بمادته فقط و هو الغذاء المطلق کالخبز و اللحم. و المادة فی الحقیقة لیست فاعلة بل قابلة أبدا لکن لما قبلت صورة العضو و خلفت عوض المتحلّل أو زادت علیه کما فی سنّ النمو، سمّی هذا القدر منها تأثیرا و فعلا و إمّا بصورته فقط و هو ذو الخاصیة فإن کان تأثیره موافقا للطبیعة بأن لا یفسد الحیاة فیسمّی ذا الخاصیة الموافقة؛ و هو إن کان مرکّبا یسمّی بالتریاق، و إن کان مفردا یسمّی فادزهرا، و إن کان تأثیره مخالفا للطبیعة بأن یفسد الحیاة یسمّی سمّا أو بمادته و کیفیته معا و هو الغذاء الدوائی إن کان التأثیر بالمادة غالبا، و إن کان بالعکس یسمّی دواء غذائیا أو بمادته و صورته معا، و هو الغذاء الذی له خاصیة، أو بکیفیته و صورته معا و هو الدواء الذی له خاصیة، أو بمادته و صورته و کیفیته معا و هو الغذاء الدوائی الذی له خاصیة. و أیضا الغذاء إمّا لطیف و هو الذی یتولّد منه دم رقیق و ینفعل عن الغاذیة بسهولة و یسرع علی الاستحالة إلی جوهر العضو لغلبة العنصر اللطیف علی مادته و یفارق البدن سریعا کالأشربة، و إمّا کثیف و هو الذی یتولّد منه دم غلیظ صعب الانفعال بطیئ الاستحالة و الانفعال لغلبة العنصر الکثیف علی مادته کلحم البقر، أو معتدل بینهما کالبیض النیمبرشت إذ یتولّد منه دم معتدل لاستواء العنصر اللطیف و الکثیف فیه. و کلّ منها ینقسم إلی صالح الکیموس و حسنه و هو ما یتولّد منه الخلط اللائق للبدن کالشراب إلی ردی‌ء الکیموس و فاسده و هو ما لا یکون کذلک، کالفجل و إلی المتوسّط بینهما فیحصل الأقسام تسعة بضرب الثلاثة فی الثلاثة، و کلّ واحد من هذه الأقسام ینقسم إلی کثیر التغذیة و هو الذی یصیر أکثره جزء البدن کاللحم و الشراب، و إلی قلیلها و هو الذی یصیر الأقل منه جزء البدن کالجبن، و إلی متوسّط بینهما. هکذا فی شرح القانونچه و الأقسرائی، فیحصل حینئذ الأقسام سبعة و عشرین بضرب التسعة فی الثلاثة.

الغرائز:

[فی الانکلیزیة]
Obvious signification of the letters of the alphabE
[فی الفرنسیة]
signification evidente des lettres de l'alphabE
عند أهل الجفر عبارة عن بیّنات الحروف.
کذا فی بعض الرسائل «1».

الغراب:

[فی الانکلیزیة]Crow،raven،body
[فی الفرنسیة]Corbeau،corps opaque
بالضم زاغ بالفارسیة، و فی اصطلاح
______________________________
(1) نزد اهل جفر عبارت است از بینات حروف کذا فی بعض الرسائل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1249
الصوفیة: عبارة عن الجسم الکلی الذی هو فی غایة البعد عن عالم القدس. کذا فی لطائف اللغات «1».

الغرابیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Ghorabiyya)sect(-Al -
[فی الفرنسیة]Ghorabiyya)secte(فرقة من غلاة الشیعة، قالوا محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم بعلیّ أشبه من الغراب بالغراب و الذباب بالذباب، فبعث اللّه جبرئیل إلی علیّ فغلط جبرئیل فی تبلیغ الرسالة من علیّ إلی محمّد علیه الصلاة و السلام، فیلعنون جبرئیل کذا فی شرح المواقف «2».

الغرّة:

[فی الانکلیزیة]Beginning،blood -fine payed for an embryo
[فی الفرنسیة]Debut،dedommagement paye pour un embryon
بالضم هی دیة الجنین و هی خمسمائة درهم حقیقیة أو حکمیة، کما إذا کانت فرسا أو أمة أو عبدا قیمته تلک. و إنّما سمّیت بها لأنّها أول مقادیر الدّیات. و غرّة الشی‌ء أوله. و منها غرّة الشهر و الغرّة عند الشافعی رحمه اللّه ستمائة درهم. قال الفقهاء من ضرب بطن امرأة یجب غرّة علی عاقلة الضارب إن ألقت المرأة ولدا میتا ذکرا کان أو أنثی، هکذا یستفاد من البرجندی و جامع الرموز فی کتاب الدیات.

الغرر:

[فی الانکلیزیة]Risk،peril
[فی الفرنسیة]Risque،peril
بفتحتین اسم من التغریر بالراء و هو التعریض للهلاک. و شرعا ما یوهم أنّه لیس بموجود کذا فی جامع الرموز فی بیان البیع الباطل و الفاسد. و فی البرجندی هو ما لا یعلم عاقبته. و فی المغرب الغرر هو الخطر الذی لا یدری أ یکون أم لا کبیع السّمک فی الماء و الطیر فی الهواء.

الغرض:

[فی الانکلیزیة]Goal،aim،objective
[فی الفرنسیة]But،cible،objectif
بفتح الغین و الراء المهملة ما لأجله فعل الفاعل و یسمّی علّة غائیة أیضا، أی الغرض هو الأمر الباعث للفاعل علی الفعل، فهو المحرّک الأول للفاعل و به یصیر الفاعل فاعلا. و لذا قیل إنّ العلّة الغائیة علّة فاعلیة لفاعلیة الفاعل کذا فی شرح العقائد العضدیة للدّوانی. قال الأشاعرة لا یجوز تعلیل أفعاله تعالی بشی‌ء من الأغراض إذ لا یجب علیه تعالی شی‌ء فلا یجب أن یکون فعله معلّلا بالغرض، و لا یقبح منه شی‌ء فلا قبح فی خلوّ أفعاله من الأغراض بالکلّیة. و وافقهم فی ذلک جهابذ الحکماء و طوائف الإلهیین بناء علی کون أفعاله تعالی بالاختیار لا بالإیجاب، و خالفهم المعتزلة و ذهبوا إلی وجوب تعلیلها. و قالت الفقهاء لا یجب ذلک لکن أفعاله تابعة لمصالح العباد تفضّلا و إحسانا. احتجّ المعتزلة بأنّ الفعل الخالی عن الغرض عبث و أنّه قبیح یجب تنزیهه تعالی عنه. و أجاب عنه الأشاعرة بأنّه إن أردتم بالعبث ما لا غرض فیه فهو أوّل المسألة المتنازع فیها، و إن أردتم أمرا آخر فلا بدّ من تصویره. و قد یجاب بأنّ العبث ما کان خالیا من الفوائد و المنافع، و أفعاله تعالی محکمة متقنة مشتملة علی حکم و مصالح لا تحصی راجعة إلی مخلوقاته، لکنها لیست اسبابا باعثة علی
______________________________
(1) بالضم زاغ و در اصطلاح صوفیه عبارتست از جسم کلی از جهت بودن او در غایت بعد از عالم قدس کذا فی لطائف اللغات.
(2) فرقة من غلاة الشیعة، قالوا إن اللّه تعالی بعث جبریل إلی علی فغلط و جاء إلی محمد، و ذلک لشدة الشبه بین علی و محمد کما یشبه الغراب فسموا بذلک. و قد انقسموا إلی عدة فرق فکان منهم المفوضة و الذمیة. و اتفقوا علی سبّ جبریل و الرسول. لذلک تعتبر هذه الفرقة من أکثر الفرق کفرا و إلحادا. التبصیر 128، الفرق بین الفرق 250.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1250
إقدامه و عللا مقتضیة لفاعلیته، فلا تکون أغراضا له و لا عللا غائیة لأفعاله حتی یلزم استکماله بها، بل تکون غایات و منافع لأفعاله تعالی و آثارا مترتّبة علیها فلا یلزم أن یکون شی‌ء من أفعاله عبثا خالیا عن الفوائد. و ما ورد من الظواهر الدّالة علی تعلیل أفعاله تعالی فهو محمول علی الغایة و المنفعة دون الغرض، کذا فی شرح المواقف. و قد یقال المقصود یسمّی غرضا إذا لم یمکن للفاعل تحصیله إلّا بذلک الفعل و زیادته اصطلاح جدید لم یعرف له مستند لا عقلا و لا نقلا، کذا ذکر أحمد جند فی حاشیة شرح الشمسیة. و قد یطلق الغرض بمعنی الغایة سواء کان باعثا للفاعل علی الفعل أو لا، صرّح به المولوی عبد الحکیم فی حاشیة الفوائد الضیائیة.

الغروب:

[فی الانکلیزیة]Sun -set،decline،descent
[فی الفرنسیة]Coucher،declin،descente هو مقابل الطلوع و الغارب یقابل الطالع و المغارب یقابل المطالع و الغوارب الطوالع، و قد مرّت. و مغرب الاعتدال هو نقطة المغرب و خطّ المغرب قد سبق، و سعة المغرب ذکر فی لفظ السعة.

الغریب:

اشارة

[فی الانکلیزیة]lntruder،odd،unusual،strange
-[فی الفرنسیة]lntrus،bizzarre،insolite،etrange
هو فعیل من الغرابة بالراء المهملة و هو یطلق علی معان. منها الکوکب الواقع فی موضع لا حظّ له فیه، و هذا مصطلح المنجّمین.
و منها ما هو مصطلح أهل العروض و هو البحر الذی وزنه فاعلن ثمانی مرات و یسمّی بالمتدارک أیضا کما فی عروض سیفی. و منها ما هو مصطلح أهل المعانی قالوا الغرابة کون الکلمة غیر ظاهرة المعنی و لا مأنوسة الاستعمال، سواء کانت بالنظر إلی الأعراب الخلّص أو بالنظر إلینا، و تلک الکلمة تسمّی غریبا و یقابله المعتاد و یرادفه الوحشی. فالغریب منه ما هو غریب حسن و هو الذی لا یعاب استعماله علی الأعراب الخلّص لأنّه لم یکن غیر ظاهر المعنی و لا غیر مأنوس الاستعمال عندهم، و ذلک مثل شرنبث و اشمخر و اقمطر و هی فی النظم أحسن منها فی النشر، و منه غریب القرآن و الحدیث، و هذا غیر مخلّ بالفصاحة، و منه غریب قبیح و هو الذی یعاب استعماله مطلقا أی عند الخلّص من الأعراب و غیرهم سواء کان کریها علی السمع و الذوق أو لم یکن، فمنه ما یسمّی الوحشی الغلیظ و هو أن یکون مع کونه غریب الاستعمال ثقیلا علی السّمع کریها علی الذوق و یسمّی المتوعّر أیضا و ذلک مثل جحیش للفرید و اطلخم الأمر و أمثال ذلک، و یجب الخلوص عن مثل هذا الغریب فی الفصاحة إلّا أنّ الخلوص عن التنافر یستلزم الخلوص عن الوحشی الغلیظ. و من الغریب المخلّ بالفصاحة ما یحتاج فی معرفته إلی أن ینقر و یبحث عنه فی کتب اللغة المبسوطة کتکأکأتم و افرنقعوا فی قول عیسی بن عمر «1» ما لکم تکأکأتم علیّ کتکأکئکم علی ذی جنّة افرنقعوا عنّی، أی اجتمعتم تنحّوا عنّی کذا ذکره الجواهری فی الصحاح. و منه ما یحتاج إلی أن یخرّج له وجه بعید نحو مسرّج فی قول العجاج «2»: و فاحما و مرسنا مسرّجا.
أی کالسیف السریجی فی الدقّة و الاستواء،
______________________________
(1) هو عیسی بن عمر الثقفی، ابو سلیمان، توفی عام 149 ه/ 766 م، من ائمة اللغة، و هو شیخ سیبویه و الخلیل و ابن العلاء، له الکثیر من المصنفات. الاعلام 5/ 106، وفیات الاعیان 1/ 393، خزانة الادب 1/ 56، صبح الأعشی 2/ 232.
(2) هو رؤبة بن عبد اللّه العجاج بن رؤبة التمیمی السعدی، ابو الجحّاف أو أبو محمد، توفی عام 145 ه/ 762 م. راجز من الفصحاء المشهورین، مخضرم بین الأمویین و العباسیین، له دیوان رجز مطبوع. الاعلام 3/ 34، وفیات الاعیان 1/ 187، البدایة و النهایة 10/ 96، خزانة الادب 1/ 43، لسان المیزان 2/ 464، الشعر و الشعراء 230.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1251
و سریج اسم قین ینسب إلیه السیوف. و بالجملة فالغریب الغیر المخلّ بالفصاحة هو الذی یکون غیر ظاهر المعنی و غیر مأنوس الاستعمال لا بالنسبة إلی الأعراب الخلّص بل بالنسبة إلینا، و الغریب المخلّ بالفصاحة هو الذی یکون غیر ظاهر المعنی و غیر مأنوس الاستعمال بالنسبة إلیهم کلّهم لا بالنسبة إلی العرب کلّه، فإنّه لا یتصوّر إذ لا أقلّ من تعارفه عند قوم یتکلمون به، فإنّ الغرابة مما یتفاوت بالنسبة إلی قوم دون قوم کالاعتیاد الذی یقابله هکذا یستفاد من الأطول و المطول و الچلپی و غیرها. و منها ما هو مصطلح الأصولیین و هو وصف ثبت اعتبار عینه فی عین الحکم بمجرّد ترتّب الحکم علی وفقه، و هذا قسم من المناسب قسیم للمرسل. و قد یطلق أیضا عندهم علی قسم من المرسل و یجی‌ء فی لفظ المناسبة. و منها ما هو مصطلح المحدّثین و هو حدیث یتفرّد بروایته شخص واحد فی أی موضع وقع التفرّد من السّند سواء کان التفرّد فی أصل السّند أی الموضع الذی یدور الإسناد علیه و یرجع إلیه و هو طرفه الذی فیه الصحابی و یسمّی غریبا مطلقا، أو فی أثناء السّند و یسمّی غریبا نسبیا، و یرادف الغریب الفرد.
اعلم أنّ ما تفرّد به الصحابی ثم کثر الروایة عنه لا یسمّی فردا فإنّ الصحابة کلهم عدول علی الإطلاق صغیرهم و کبیرهم ممن خالط الفتن و غیرهم لقوله تعالی: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً «1» أی عدولا. و قوله علیه الصلاة و السلام: (خیر الناس قرنی) «2» و هو الصحیح. و حکی الآمدی و ابن الحاجب قولا إنّهم کغیرهم فی لزوم البحث عمّن لیس ظاهر العدالة. فقولهم طرفه أرادوا به التابعی فإنّ الصحابة و إن کانوا من رجال الإسناد إلّا أنّهم لم یعدوا لما ذکرنا أنّهم عدول کلهم لا یبحث عن أحوالهم. و قولهم فیه الصحابی أی فی ذلک الطرف من تسامحاتهم أی ینتهی ذلک الطرف إلی الصحابی و یتصل به. و بالجملة فالغریب المطلق هو ما رواه تابعی واحد مثلا عن صحابی و لم یتابعه غیره روایة عن ذلک الصحابی سواء تعدّد الصحابی فی تلک الروایة أو لا، و سواء کان الصحابی واحدا أو أکثر کحدیث النهی عن بیع الولاء و عن هبته، تفرّد به عبد اللّه بن دینار «3» عن ابن عمر. و قد یتفرّد به راو عن ذلک المتفرّد کحدیث شعب الإیمان تفرّد به أبو صالح «4» عن أبی هریرة، و تفرّد به عبد اللّه بن دینار عن أبی صالح. و قد یستمرّ التفرّد فی جمیع رواته أو أکثرهم. و الغریب النسبی هو ما وقع التفرّد فی أثناء سنده أی قبل التابعی کما یروی عن الصحابی أکثر من واحد ثم یتفرّد بالروایة منهم شخص واحد، سمّی نسبیا لکون التفرّد فیه حصل بالنسبة إلی شخص معیّن و إن کان الحدیث مشهورا من وجه آخر لم یتفرّد فیه راو، هکذا فی شرح النخبة و شرحه.
و فی مقدّمة شرح المشکاة: الحدیث صحیح لو أنّ راویه کان واحدا. و یسمّونه الغریب أو الفرد. و المراد مع کون راویه واحدا هو: إذا وقع هکذا فی أحد المواضع فهو غریب. و لکن یقولون له الفرد النسبی. و إذا کان فی کلّ مکان
______________________________
(1) البقرة/ 143
(2) صحیح البخاری، کتاب الشهادات، باب لا یشهد علی شهادة زور، ح 18، 3/ 338
(3) هو عبد اللّه بن دینار ابو عبد الرحمن العدوی العمری المدنی، توفی عام 127 ه إمام محدث حجة.
سیر اعلام النبلاء 5/ 253، تهذیب الکمال 679، تاریخ الاسلام 5/ 265، شذرات الذهب 1/ 173، تذکرة الحفاظ 1/ 126.
(4) هو ذکوان أبو صالح السمان الزیات المدنی، توفی عام 101 ه، محدث ثقة، امام حجة، یعدّ من الطبقة الثالثة.
تقریب التهذیب 203.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1252
هکذا یأتی فهو الفرد المطلق. انتهی «1». فهذا یدلّ علی أنّ ما تفرّد به الصحابی ثم کثر عنه الروایة یسمّی غریبا. و علی أنّه یشترط تفرّد جمیع الرواة فی الغریب المطلق.
اعلم أنّ الغریب کما ینقسم إلی مطلق و نسبی کما عرفت کذلک ینقسم إلی غریب متنا و إسنادا، و هو ما تفرّد بروایته واحد و إلی غریب إسنادا لا متنا و هو ما تفرّد بروایته واحد عن صحابی و متنه معروف عن جماعة من الصحابة بطریق آخر، و منه قول الترمذی غریب من هذا الوجه. و لا یوجد ما هو غریب متنا لا إسنادا إلّا إذا اشتهر الحدیث الفرد بأن رواه عمّن تفرّد جماعة کثیرة فإنّه یصیر غریبا متنا لا إسنادا بالنسبة إلی آخر الإسناد، فإنّ إسناده متّصف بالغرابة فی طرفه الأول و بالشهرة فی الآخر کحدیث إنما الأعمال بالنیات، و نسمّیه غریبا مشهورا کذا فی خلاصة الخلاصة.

فائدة:

قولهم ما یتفرّد بروایته شخص واحد یعمّ ما تفرّد فیه الراوی بزیادة فی المتن أو الإسناد، و لذا وقع فی شرح شرح النخبة فی بحث المتابعة الغریب جمعه الغرائب، و هو الحدیث الذی تفرّد به بعض الرواة أو الحدیث الذی تفرّد فیه بعضهم بأمر لا یذکر فیه غیره إمّا فی متنه أو فی إسناده انتهی. و قال القسطلانی: الغریب ما تفرّد راو بروایته أو بروایة زیادة فیه عمّن یجمع حدیثه فی المتن أو السّند.

فائدة:

إنّما یحکم بالتفرّد إذا لم یوجد له شاهد و لا متابع، فإن وجدا لا یحکم بالفردیة.

فائدة:

الغرابة لا تنافی الصّحة فالحدیث الغریب الصحیح یوجد إذا کان کلّ واحد من رجال الإسناد ثقة.

فائدة:

الغریب و الفرد مترادفان لغة و اصطلاحا إلّا أنّ أهل الاصطلاح تمایزوا بینهما من حیث کثرة الاستعمال و قلته. فالفرد أکثر ما یطلقونه علی الفرد المطلق و الغریب أکثر ما یطلقونه علی الفرد النسبی، و هذا من حیث إطلاق الاسمیة علیهما، و أمّا من حیث استعمالهم الفعل المشتقّ فلا یفرّقون فیقولون فی المطلق و النسبی تفرّد به فلان و أغرب به فلان کذا فی شرح النخبة.
اعلم أنّه قد یطلق الغریب بمعنی الشاذ الذی ذکر فی أقسام الطّعن فی الضبط و هو ما کان سوء الحفظ لازما لراویه فی جمیع حالاته، و هذا هو مراد صاحب المصابیح حیث یقول فی بعض الأحادیث بطریق الطّعن هذا حدیث غریب کذا فی مقدمة شرح المشکاة.

الغریزة:

[فی الانکلیزیة]Instinct،impulse
[فی الفرنسیة]Instinct،pulsion
بالراء المهملة الطبیعة و منه الحرارة الغریزیة و الرطوبة الغریزیة، و قد تفسّر بملکة تصدر عنها صفات ذاتیة کذا فی الأطول فی باب التشبیه. و فی اصطلاح النّحاة الصفة التی لا یکون للعین فیها نصیب بل تعرف بالتجربة و النظر المتعلّق بالقلب علی ما یجی‌ء فی لفظ النعت.
______________________________
(1) فی مقدمة شرح المشکاة حدیث صحیح اگر راوی او یکی است آن را غریب و فرد نامند و مراد به آنکه راوی او یکی بود آنست که اگر در یک موضع هم همچنین افتد غریب است و لیکن آن را فرد نسبی گویند و اگر همه جا همچنین آید فرد مطلق بود انتهی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1253

الغزل:

[فی الانکلیزیة]Flirting،love or erotic poetry
[فی الفرنسیة]Flirt،poesie amoureuse ou erotique
بفتحتین اسم من المغازلة بالزاء المعجمة، و معناه محادثة النّساء. کما فی الصراح. و فی اصطلاح الشّعراء الفرس، هو عبارة عن عدة أبیات متّحدة فی الوزن و القافیة. و أوّل تلک الأبیات ذو مصراعین و ألّا یتجاوز عدد الأبیات اثنی عشر بیتا، و إن یکن بعض الشعراء قد زاد علی ذلک، و فی العادة لا یزاد علی أحد عشر بیتا، و ما زاد علی ذلک فیسمی قصیدة. و غالبا ما یذکر فی الغزل ذکر أحوال المحبوب، و أوصاف حال المحبّ و أحوال العشق و المحبّة.
کذا فی مجمع الصنائع.
و الغزل یقال له أیضا التشبیب. کذا فی جامع الصنائع، و قد عدّ صاحب مجمع الصنائع التشبیب من أنواع الغزل «1».

الغزو:

[فی الانکلیزیة]Invasion،raid،razzia
[فی الفرنسیة]Invasion،razzia
بالفتح و سکون الزاء المعجمة لغة قصد القتال مع العدو، خصّ فی عرف الشرع بقتال الکفار کذا فی فتح القدیر. و فی اصطلاح أهل السّیر هو الجیش القاصد لقتال الکفار الذی کان النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فیه. و أمّا الجیش الذی لم یکن فیه النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فیسمّی سریة و بعثا هکذا فی ترجمة صحیح البخاری.

الغسّانیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Ghassaniyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Ghassaniyya)sect(
بالسین فرقة من المرجئة أصحاب غسان الکوفی «2» قالوا الإیمان هو المعرفة باللّه و رسوله و بما جاء من عندهما إجمالا لا تفصیلا، و هو یزید و لا ینقص. و ذلک الإجمال مثل أن یقول قد فرض اللّه الحج و لا أدری أین الکعبة و لعلها بغیر مکة، و بعث محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم و لا. أدری أ هو الذی بالمدینة أم غیره. و غسان کان یحکیه أی القول بما ذهب إلیه عن أبی حنیفة رحمة اللّه علیه و یعدّه من المرجئة و هو افتراء علیه، کذا فی شرح المواقف «3».

الغسل:

[فی الانکلیزیة]Washing،ablutions
[فی الفرنسیة]Lavage،ablutions
بالضم و سکون السین لغة سیلان الماء مطلقا ثم نقل شرعا لسیلان الماء علی جمیع البدن کذا فی شرح المنهاج.

الغشی:

[فی الانکلیزیة]Weakness،failling
[فی الفرنسیة]Defaillance
بضم الغین و سکون الشین المعجمة کما قیل، و المشهور فتح الغین هو تعطّل أکثر القوی المحرّکة و الحسّاسة لضعف القلب من الجوع أو الوجع أو غیره، و اجتماع الروح الحیوانی کلّه إلیه کذا فی بحر الجواهر. و الغشی فی اصطلاح الصّوفیة عبارة عن شی‌ء یصیب مرآة القلب
______________________________
(1) بمعنی سخن گفتن با زنان کما فی الصراح. و در اصطلاح شعراء عبارت است از ابیات چند متحد در وزن و قافیه که بیت اوّل آن ابیات مصرّع باشد فقط و مشروط آنست که متجاوز از دوازده نباشد اگرچه بعضی شعرای سلف زیاده از دوازده هم گفته‌اند فاما الحال آن طریق غیر مسلوک و اکثر ابیات غزل را یازده مقرر کرده‌اند و هر شعری که زیاده بران بود آن را قصیده گویند و در غزل غالبا ذکر حال محبوب و صفت حال محب و وصف احوال عشق و محبت بود کذا فی مجمع الصنائع و غزل را تشبیب نیز گویند کذا فی جامع الصنائع و صاحب مجمع الصنائع تشبیب را از انواع غزل شمرده.
(2) هو غسان المرجئ الکوفی زعیم فرقة الغسانیة المرجئة. کانت له آراء و أباطیل کثیرة. التبصیر 98، الملل و النحل 141، الفرق بین الفرق 203.
(3) من فرق المرجئة، اتباع غسان المرجئ الکوفی، کانت لهم اعتقادات خاصة بالایمان، و خالفوا فیها مذهب ابی حنیفة و غیر ذلک. التبصیر 98، الملل و النحل 141، الفرق بین الفرق 203.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1254
فیحجبها حتی یتکّون منه الرّان و الصّدأ فی البصیرة. کذا فی لطائف اللغات «1».

الغصب:

[فی الانکلیزیة]Constraint
[فی الفرنسیة]Contrainte
بالفتح و سکون الصاد المهملة لغة أخذ الشی‌ء من الغیر بالتغلّب متقوما کان أو لا.
و عند الفقهاء أخذ مال متقوّم محترم من ید مالکه بلا إذنه لا خفیة. فالآخذ یسمّی غاصبا و المأخوذ مغصوبا. فبقید المال خرج أخذ غیر المال کأخذ الدّم و الحرّ و المیتة و کفّ من تراب و قطرة ماء و منفعة. و بقید المتقوّم خرج أخذ الخمر و الخنزیر، و المتقوّم مباح الانتفاع شرعا.
و قولهم محترم أی حرام أخذه بلا سبب شرعی خرج به أخذ مال الحربی فی دارهم. و قولهم من ید مالکه أی من تصرّف مالکه، فإزالة ید المالک معتبرة فی الغصب عند الحنفیة و عند الشافعی رحمة اللّه علیه هو إثبات ید العدوان علیه کما فی الدرر شرح الغرر. فهو عندهم إزالة الید المحقّقة بإثبات الید المبطلة. و عند الشافعی رحمه اللّه إثبات الید المبطلة و لا یشترط إزالة الید. فزوائد المغصوب لا تضمن عند الحنفیة خلافا للشافعی لأنّ إثبات الید متحقّق بدون إزالة الید. و قولهم بلا إذنه احتراز عن الرّهن و العاریة. و قولهم لا خفیة احتراز عن السّرقة، هکذا یستفاد من الدرر و شرح الوقایة و جامع الرموز. و عند أهل النظر هو المنع مع الاستدلال و ذلک بأن یستدلّ بدلیل علی انتفاء المقدمة الممنوعة، سمّی به لأنّ السّائل ترک هناک منصب نفسه و هو المنع و المطالبة فقط و أخذ منصب غیره و هو التعلیل، کذا فی شرح آداب المسعودی، و فی الرشیدیة هو أخذ منصب الغیر.

الغضب:

[فی الانکلیزیة]Anger،fury،wrath
[فی الفرنسیة]Colere،fureur
بفتح الغین و الضاد المعجمة هو حرکة للنفس مبدؤها إرادة الانتقام کذا فی المطول فی تقسیم التشبیه باعتبار الطرفین. و فی الچلپی و أبی القاسم هذا لا یلائم قوله لا یحرکها الغضب فی تفسیر الحلم بکون النفس مطمئنة لا یحرّکها الغضب بسهولة و لا تضطرب عند إصابة المکروه. فإمّا أن یبنی الکلام علی التسامح و یراد أنّه حالة توجب حرکة النفس مبدأ تلک الحالة إرادة الانتقام. و لذا قیل التحقیق أنّه کیفیة نفسانیة تقتضی حرکة الروح إلی خارج البدن طلبا للانتقام، أو یراد بقوله لا یحرّکها الغضب لا یحرّکها أسباب الغضب. و قد یقال علی تقدیر کون الغضب نفس الحرکة المراد أنّ الحلم اطمئنان للنفس بحیث إذا حصلت فیها حرکة هی الغضب لا تجعلها متحرّکة بحرکة أخری.

الغفلة:

[فی الانکلیزیة]Distraction،inattention
[فی الفرنسیة]Distraction،inattention
بالفاء تذکر فی لفظ النسیان.

الغلط:

[فی الانکلیزیة]Mistake،forgetting
[فی الفرنسیة]Faute،oubli
الصریح المحقّق و غلط النسیان و غلط البدء من أنواع بدل الغلط و قد سبقت فی لفظ البدل.

الغلوّ:

[فی الانکلیزیة]Exaggeration،excess
[فی الفرنسیة]Exageration،exces
هو نوع من المبالغة و قد سبق. و یطلق أیضا علی الحرکة التی هی قبل التنوین الغالی کما یجی‌ء.

الغمام:

[فی الانکلیزیة]Sidiment،remainder
[فی الفرنسیة]sediment،residus
بالفتح هو الرسوب الطافی و قد سبق.
______________________________
(1) و غشی در اصطلاح صوفیه عبارت است از چیزی که نشیند بر روی مرآت قلب و زنگ پیدا کند در بصیرت کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1255

غمزة:

[فی الانکلیزیة]Wink،emanation
[فی الفرنسیة]clin d'CEil،emanation
معروفة. و عند الصوفیة بمعنی الفیض و الجذب الباطنی الواقع، بالنسبة للسّالک. و یقول فی کشف اللغات: الغمزة بمعنی: التشویش فی اصطلاح العشّاق، و کنایة عن عدم الالتفات «1».

غمکده:

[فی الانکلیزیة]Hiding -place
[فی الفرنسیة]cachette
بالفارسیة معناها: دار الغم. و عندهم:
مقام السّتر «2».

غمکسار:

[فی الانکلیزیة]Affected
[فی الفرنسیة]Affige
بالفارسیة معناها: المغموم. و عندهم: أثر صفة الجمال التی لها عموم و شمول «3».

الغنی:

[فی الانکلیزیة]Richness
[فی الفرنسیة]Richesse،opulence
بالکسر و النون و القصر مقابل الفقر کما کما سیأتی فی لفظ الفقر. و فی خلاصة السلوک الغنی علی ما قال بعض الحکماء هی سکون القلب بموعد اللّه تعالی. و قال أهل اللّه: الغنی الرّضاء بالموجود و الصّبر علی المفقود. و قیل قوت القلب مع القلّة و سرّ الحال و قطع الآمال و ترک القیل و القال انتهی.

الغنی:

[فی الانکلیزیة]Rich
[فی الفرنسیة]Riche
کالکریم نعت الغنی فی جامع الرموز المتبادر من الغنی خلاف الفقیر کما فی العکس، فهو من له نصاب. و فی الاختیار أنّ الغنی ثلاثة: صحیح کاسب قادر علی قوت یوم، و مالک لنصاب موجب للفطرة و الأضحیة لا الزکاة، و مالک لنصاب موجب للکلّ و قد جاز صرف الزکاة إلی الأول بلا خلاف انتهی.
و یجی‌ء له معان أخر فی لفظ الفقیر. و فی لطائف اللغات یقول: الغنی فی اللغة صاحب المال.
و فی اصطلاح الصّوفیة: عبارة عن مالک کلّ شی‌ء. إذا، الغنی بذاته لا یتحقّق إلّا للحقّ.
و الغنی من العباد هو المستغنی بالحقّ عن کلّ ما سواه «4».

الغنیمة:

[فی الانکلیزیة]Booty،spoils
[فی الفرنسیة]Butin
بالنون علی وزن اللطیفة هی المال المأخوذ من الکفار بالقتال و أمّا المأخوذ بلا قتال فیسمّی فیئا کذا فی فتح القدیر فی کتاب السّیر.

الغوایة:

[فی الانکلیزیة]Distraction
[فی الفرنسیة]Egarement
بالفتح و بالواو هی سلوک طریق لا یوصل إلی المطلوب. قیل لا نسلّم ذلک بل هی عبارة عن حالة حصلت للسّالک فی سلوکه و هی کونه فاقدا لما یوصله إلی المطلوب مخطئا فیه، فإنّها بمعنی الضّلالة، و هی مقابلة للهدی بمعنی الاهتداء، و هو لیس عبارة عن نفس سلوک طریق یوصل إلی المطلوب لأنّه مطاوع للهدایة و هی الدلالة، و السّلوک لیس مطاوعا للدّلالة و تعریفها بفقدان ما یوصل إلی المطلوب باطل أیضا، لأنّ من تقاعد عن تحصیل المطالب بالمرّة و لم یسلک طریقا أصلا فاقد لما یوصل إلیها، و لیس بغاو أصلا. هکذا یستفاد من حواشی شرح المطالع فی الخطبة، و قد مرّ فی لفظ الضّلالة.
______________________________
(1) نزد صوفیه بمعنی فیض و جذبه باطن که نسبت بسالک واقع شود. و در کشف اللغات می‌گوید غمزه برهم زدن در اصطلاح عاشقان کنایت از عدم التفات است.
(2) نزدشان مقام مستوری را گویند.
(3) نزدشان اثر صفت جمالی است که عموم و شمول دارد.
(4) و در لطائف اللغات میگوید غنی در لغت صاحب مال، و در اصطلاح صوفیه عبارت است از مالک تمام پس غنی بذات متحقق نیست مگر حق و غنی از عباد کسی است که مستغنی است بحق از هرچه ما سوای اوست.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1256

الغوث:

[فی الانکلیزیة]Call for help
[فی الفرنسیة]Appel au secours
هو القطب. و قیل غیره. و یجی‌ء فی لفظ القطب. و فی کشف اللغات یقال للقطب الغوث حینما یستغیثون به، و فی غیر تلک الحال لا یسمّونه الغوث. و ترجمة البیت:
فی مثل ذلک الوقت دعوه غوثا و کلّ مکان عدّوه غیاثا
و أیضا: الغوث هما الشخصان اللذان عن یمین القطب و یساره. انتهی کلامه «1».

الغیب:

[فی الانکلیزیة]Unknown،invisible،unknowable
-[فی الفرنسیة]Inconnu،invisible،inconnaissable
بالفتح و سکون الیاء هو الأمر الخفی لا یدرکه الحسّ و لا یقتضیه بدیهة العقل، و هو قسمان: قسم لا دلیل علیه لا عقلی و لا سمعی، و هذا هو المعنیّ بقوله تعالی: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ «2»، و قسم نصب علیه دلیل عقلی أو سمعی کالصانع و صفاته و الیوم الآخر و أحواله و هو المراد بالغیب فی قوله تعالی: الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ «3» هکذا ذکر فی البیضاوی فی تفسیر هذه الآیة فی أول سورة البقرة، و قد سبق بیانه فی لفظ العالم. و الغیبة فی اصطلاح الصّوفیة هی مقام الکثرة. و ما أجمل ما قاله المیر سید حسینی فی معنی الغیبة و الحضور ما ترجمته:
و إن لا تستطع أن تکون معه فی حضرته فغب عن نفسک حتی تجد ریحه
فما دمت قریبا من ذاتک بعیدا عن هذا الکلام فتلزم الغیبة إن أردت الحضور
کذا فی کشف اللغات «4».

الغیبة:

[فی الانکلیزیة]Malicious gossip،denigration
[فی الفرنسیة]Medisance،denigrement
بالکسر اسم من الاغتیاب بمعنی بد گفتن کسی را بعد از وی إن کان صدقا، و إن کان کذبا یسمّی بهتانا کما فی الصراح. و فی مجمع السلوک الغیبة هی أن تذکر أی أن تذکر أخاک بما یکرهه لو بلغه، سواء ذکرت نقصانا فی بدنه أو فی لبسه أو فی خلقه أو فی فعله أو فی قوله أو فی دینه أو فی دنیاه أو فی ولده أو فی ثوبه أو فی داره أو فی دابته. و فی تفسیر الدرر:
سئل النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم عن الغیبة فقال: (أن تذکر أخاک بما یکرهه، فإن کان فیه فقد اغتبته و إن لم یکن فیه فقد بهتّه) «5». ثم الغیبة لا تقتصر علی القول بل یجری أیضا فی الفعل کالحرکة و الإشارة و الکنایة لأنّ عائشة رضی اللّه عنها أشارت بیدها إلی امرأة أنّها قصیرة فقال علیه الصلاة و السلام: (اغتبتها) «6» و التصدیق بالغیبة غیبة و المستمع لا یخرج من
______________________________
(1) و فی کشف اللغات غوث قطب را گویند در هنگامی که پناه می‌برند بحضرت وی و در غیر این محل او را غوث نمی‌گویند.
در چنان وقت غوث خوانندش همه جای غیاث دانندش
و نیز آن دو تن را که یمین و یسار قطب باشند انتهی کلامه.
(2) الانعام/ 59
(3) البقرة/ 3
(4) و غیبت در اصطلاح متصوفه مقام کثرت را گویند میر سید حسینی در معنی غیبت و حضور چه خوش گفته.
ور نگنجی با خود اندر کوی او گم شو از خود تا بیابی بوی او
تا تو نزدیک خودی زین حرف دور غیبتی باید اگر خواهی حضور
کذا فی کشف اللغات.
(5) سنن الترمذی، کتاب البر، باب ما جاء فی الغیبة، ح 1934، 4/ 329. بلفظ: (ذکرک اخاک بما یکره) مسند احمد، 2/ 384 بلفظ الترمذی.
(6) قال النبی صلّی اللّه علیه و سلم لعائشة عند ما أشارت بیدها إلی امرأة أنها قصیرة (اغتبتها). مسند احمد، 6/ 206.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1257
الإثم إلّا بأن ینکر بلسانه، فإن خاف فبقلبه، و إن قدر علی قطع الکلام بکلام آخر أو علی القیام فلم یفعل لزمه الإثم، و إن قال بلسانه أسکت و هو یشتهی بقلبه فذلک نفاق و لا یخرج من الإثم ما لم یکرهه بقلبه. و یرخّص للمتظلّم أن یذکر ظلم الظالم عند سلطانه لیدفع ظلمه.
فأمّا عند غیر السلطان و غیر من یعین علی الدفع فلا کذا فی شرح الأوراد «1». رجل اغتاب أهل قریة لم یکن غیبة حتی یسمّی قوما بعینه کذا فی الظهیریة. سئل بعض المتکلّمین عن الغیبة فقال إنّما یکون غیبة إذا قصد به الإضرار و الشماتة.
و أمّا إذا ذکر ذلک تأسّفا لا یکون غیبة. و الغیبة فی حقّ الفاسق المعلن لا یکون غیبة. قال النبی علیه الصلاة و السلام: (من ألقی جلباب الحیاء عن وجهه فلا غیبة) «2». و عنه علیه الصلاة و السلام: (أذکر الفاجر بما فیه کی یحذر الناس) «3». و أمّا إذا کان فاسقا مختفیا مستترا فلا تعلنوه و یکون غیبة، و إن ذکر علی وجه التعریف لا یکون غیبة کذا فی المطالب. و یکفی الندم و الاستغفار فی الغیبة. و إن بلغه فالطریق أن یأتی المغتاب عنه و یستحلّ و إن تعذّر بموته أو بغیبته البعیدة استغفر اللّه، و لا اعتبار بتحلیل الورثة کذا فی الکاشف «4». و فی الروضة الزندویسیة «5» و قال رحمه اللّه: سألت أبا محمد رحمه اللّه تعالی فقلت له إذا تاب صاحب الغیبة قبل وصولها إلی المغتاب عنه هل ینفعه توبته؟
قال نعم: یغفر اللّه تعالی فإنّه تاب قبل أن یصیر الذنب ذنبا لأنّه إنّما یصیر ذنبا إذا بلغت إلیه فإن بلغت إلیه بعد توبته لا تبطل توبته، بل یغفر اللّه تعالی لهما جمیعا، المغتاب بالتوبة و المغتاب عنه من الشفقة. و سئل أبو القاسم رحمه اللّه تعالی عن رجل اغتاب رجلا ثم استغفر اللّه تعالی فقال: لا یغفر له حتی یغفر له صاحبها.
قال أبو اللیث رحمه اللّه تعالی، إن بلغ الرجل الخبر أنّ هذا قد اغتابه فلا بدّ له من أن یستحلّ منه و إن لم یکن بلغه الخبر فإنّه یستغفر اللّه
______________________________
(1) ورد فی فهرس هرات شرح الاوراد المعروف بالحنفیة و جاء ص 218 من الکتاب نفسه شرح الارواح و لعلّه تصحیف أو خطأ مطبعی.
مکتبة متحف هرات، سلسلة فهارس المکتبات الخطیة النادرة، مخطوطات افغانستان، اعداد دلو جیردی بورسیل، القاهرة 1964، مرکز الخدمات و الابحاث الثقافیة، بیروت لبنان.
و هذا الکتاب علی ندرته هو ما وجد فی مسائل الفقه. لکن وجدت کتب أخری باسم شرح الاوراد یتعلق مضمونها بالتصوف و هی:
الاوراد الزینیة للشیخ زین الدین محمد بن محمد الحافی (- 838 ه) و لها شروح منها شرح علاء الدین علی القوج‌حصاری (- 841 ه).
و الاوراد الفتحیة للشیخ السید علی بن شهاب الهمذانی و لها شروح. کشف الظنون، 1/ 200- 201.
(2) البیهقی، السنن الکبری، کتاب الشهادات، باب الرجل من أهل الفقه یسأل، 10/ 310. دون لفظ (عن وجهه).
(3) عزاه العجلونی فی کشف الخفاء، ح 305، 1/ 114، إلی ابن أبی الدنیا و ابن عدی عن معاویة بن حیده بلفظ: اذکروا الفاجر بما فیه یحذره الناس.
و رواه البیهقی فی السنن، کتاب الشهادات، باب الرجل من أهل الفقه یسأل عن الرجل من أهل الحدیث، 10/ 338.
(4) الکاشف الذهنی شرح المغنی، فی مجلدین، لمحمد بن احمد الترکمانی الحنفی (- 750 ه). و هو شرح علی المغنی فی أصول الفقه للشیخ جلال الدین عمر بن محمد الخبازی (- 671 ه) کشف الظنون 2/ 1749.
(5) روضة العلماء للشیخ أبی علی حسین بن یحی البخاری الزندویسی الحنفی (505 ه/ 1111 م)
کشف الظنون 2/ 928. المخطوطات العربیة فی مکتبة متحف مولانا فی قونیة، اعداد مرکز الخدمات و الابحاث الثقافیة، بیروت، عالم الکتب، 1407 ه/ 1986 م ص 132.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1258
تعالی، و لا یخبره لأنّه لو أخبره اشتغل قلبه بذلک کذا فی النوازل «1».

الغیریة:

[فی الانکلیزیة]Otherness
[فی الفرنسیة]Alterite
و کذا التغایر هو کون کلّ من الشیئین غیر الآخر و یقابله العینیة و هو لیس نفس الاثنینیة بل تصوّره لیس مستلزما لتصوّرها، فإنّ الاثنینیة کون الطبیعة ذات وحدتین، و یقابلها کون الطبیعة ذات وحدة أو وحدات، و حینئذ لا یتصوّر بینهما واسطة. فالمفهوم من الشی‌ء إن لم یکن هو المفهوم من الآخر فهو غیره و إلّا فعینه. و الشیخ الأشعری أثبت الواسطة و فسّر الغیریة بکون الموجودین بحیث یقدّر و یتصوّر انفکاک أحدهما عن الآخر فی حیّز أو عدم، فخرج بقید الوجود المعدومات فإنّها لا توصف بالتغایر عنده بناء علی أنّ الغیریة من الصّفات الوجودیة، فلا یتّصف بها المعدومان، و لا موجود و معدوم، و خرج الأحوال أیضا إذ لا یثبتها فلا یتصوّر اتصافها بالغیریة، و کذا ما لا یجوز الانفکاک بینهما کالصفة مع الموصوف و الجزء مع الکلّ فإنّه لا هو و لا غیر، فإنّ الصفة لیست عین الموصوف و لا الجزء عین الکلّ و هو ظاهر، و لیسا أیضا غیر الموصوف و لا غیر الکلّ إذ لا یجوز الانفکاک بینهما من الجانبین و هو ظاهر معتبر عندهم فی الغیرین. و قید فی حیّز أو عدم لیشتمل المتحیّز و غیره. فالجسمان الموجودان فی الخارج إذا فرض قدمهما کانا متغایرین بالضرورة قالوا دلّ الشرع و العرف و اللّغة علی أنّ الجزء و الکلّ لیسا غیرین، فإنّک إذا قلت لیس له علیّ غیر عشرة یحکم علیک بلزوم الخمسة. فلو کان الجزء غیر الکلّ لما کان کذلک و کذا الحال فی الصفة و الموصوف. فإذا قلت لیس فی الدار غیر زید، و کان زید العالم فیها فقد صدقت. و لو کانت الصفة غیر الموصوف لکنت کاذبا. و ردّ بأنّ فی الصورة الأولی یحمل الغیر علی عدد آخر فوق العشرة، و فی الصورة الثانیة یراد غیره من أفراد الإنسان، و إلّا لزم أن لا یکون ثوب زید غیره.
و لا یخفی علیک أنّ استدلالهم بما ذکروه یدلّ علی أنّ مذهبهم هو أنّ الصفة مطلقا لیست غیر الموصوف، سواء کانت لازمة أو مفارقة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1258 الغیریة: … ص: 1258
قیل إنّهم ادّعوا ذلک فی الصفة اللازمة بل القدیمة بخلاف سواد الجسم فإنّه غیره. قال الآمدی، ذهب الشیخ الأشعری و عامة الأصحاب إلی أنّ من الصفات ما هی عین الموصوف کالوجود، و منها ما هی غیره، و هی کلّ صفة أمکن مفارقتها عن الموصوف کصفات الأفعال من کونه خالقا و رزاقا و نحوهما. و منها ما لا یقال إنّه عین و لا غیر و هی ما یمتنع انفکاکه عنه بوجه کالعلم و القدرة و غیر ذلک من الصفات النفسیة للّه تعالی. و یردّ علیهم الباری تعالی مع العالم لامتناع انفکاک العالم عنه فی العدم لاستحالة عدمه تعالی، و لا فی الحیّز لامتناع تحیّزه و أجیب بأنّ المراد جواز الانفکاک من الجانبین فی التعقّل لا فی الوجود. و لذا قیل الغیران هما اللذان یجوز العلم بواحد منهما مع الجهل بالآخر، و لا یمتنع تعقّل العالم بدون تعقل الباری، و لذلک یحتاج إلی الاثبات بالبرهان، و هذا الجواب إنّما یصحّ إذا ترک قید فی عدم أو حیّز من التعریف و اعلم أنّ قولهم لا هو و لا غیر مما استبعده الجمهور جدا فإنّه إثبات الواسطة بین النفی و الإثبات، إذ الغیریة تساوی نفی العینیة. فکلّ ما لیس بعین فهو غیر، کما أنّ کلّما هو غیر فلیس بعین. و منهم من اعتذر عن ذلک بأنّه نزاع لفظی راجع إلی الاصطلاح فإنّهم اصطلحوا علی أنّ الغیرین ما
______________________________
(1) النوازل فی الفروع للامام ابی اللیث نصر بن محمد بن إبراهیم السمرقندی الحنفی (- 376 ه) کشف الظنون، 2/ 1981.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1259
یجوز الانفکاک بینهما، و لا مشاحة فی الاصطلاحات. و استدلالهم بالعرف و اللغة و الشرع بیان لمناسبة الاصطلاح للأمور الثلاثة.
و فیه أنّهم ذکروا ذلک فی الاعتقادات المتعلّقة بذات اللّه تعالی و صفاته، فکیف یکون أمرا لفظیا محضا متعلّقا بمجرّد الاصطلاح؟ و الحقّ أنه بحث معنوی و مرادهم أنّه لا هو بحسب المفهوم و لا غیر بحسب الهویة علی ما ذهب علیه المحقّقون من الأشاعرة و الصوفیة من أنّ صفاته تعالی زائدة علی ذاته، لکن لیست موجودة قائمة به کما ذهب إلیه الجمهور من أنّ لکلّ منها هویة مغایرة لهویة الآخر، إذ لم یقم دلیل علی أمر سوی التعلّق. و لذا فسّر القاضی البیضاوی فی تفسیره العلم بالانکشاف و القدرة بالتمکّن و الإرادة بترجیح أحد المقدورین. فهذا القول عندهم راجع إلی نفی الصفات فی الوجود و إثباتها فی العقل، هکذا فی شرح المواقف و غیره. و الغیر فی اصطلاح الصوفیة هو عالم الکون. و یطلقون علیه أیضا اسم الغیر و اسم السّوی. و هذا علی نوعین: أحدهما: عالم لطیف کالروح و النفس و العقل. و الثانی: عالم کثیف مثل العرش و الکرسی و الفلک و غیرها من الأجسام. و هذه المرتبة یسمونها: هوی الله و لأنّ الحقّ فی هذه المرتبة ستر الوجود بصور الأعیان و الأکوان!! کذا فی کشف اللغات «1».
______________________________
(1) و غیر در اصطلاح صوفیه عالم کون را گویند که اسم غیریت و سوائیت برو اطلاق میکنند و این بر دو نوع است یکی عالم لطیف چنانکه روح و نفوس و عقول، دویم: عالم کثیف چنانکه عرش و کرسی و فلک و غیره اجسام و این مرتبه را هوی اللّه و کائنات گویند زیرا که درین مرتبه استتار وجود حق است بصور اعیان و اکوان کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1260

حرف الفاء (ف)

الفاء:

[فی الانکلیزیة]First letter of a word or a verb
[فی الفرنسیة]Premiere lettre du mot ou du verbe
لغة اسم حرف من حروف الهجاء. و عند الصرفیین یطلق علی أول حروف أصلیة و یسمّی فاء الکلمة و فاء الفعل أیضا.

الفائدة:

[فی الانکلیزیة]Gain،utility،benefit،interest
[فی الفرنسیة]Gain،utilite،interet
هی ما یترتّب علی الفعل و الفوائد الجمع، و قد سبق فی لفظ الغایة.

الفار:

[فی الانکلیزیة]Dying who divorces
[فی الفرنسیة]Agonisant qui divorce
بتشدید الراء عند أهل الشرع هو زوج المرأة الذی مرض مرض الموت و طلّقها فی ذلک المرض، و تلک المرأة تسمّی بامرأة الفار، هکذا یستفاد من جامع الرموز فی فصل من غالب حاله الهلاک.

فارس العرب:

[فی الانکلیزیة]
Persian- Arabic) discourse beginning in Persian and ending in Arabic (
[فی الفرنسیة]
Persan- arabe) discours qui commence en persan et se termine en arabe (
هو عند البلغاء أن یؤتی بألفاظ عربیة لأهل الترسّل بدون أن یخالطها کلمات فارسیة تکون تتمة لکلام مقدمته فارسیة، و لکن نهایته کلمات عربیة. و هذا النوع من الصّنائع الأدبیة من مخترعات الشاعر أمیر خسرو دهلوی. و قد جاء فی (إعجاز خسرو): لقد بذلت جهودا کثیرة بحیث لم یمکن أن تتم المقدّمات بدون ترتیب کامل، و مثال ذلک: «هذه الرقعة لحضرة المقام العالی»، الکبیر الکریم العادل المجاهد المقسط الغازی عزّ الدّولة و الدّین عضد الإسلام و المسلمین زاد اللّه نصفته. من المخلص القدیم الحمید القریشی مبلغ الخدمات الوافرة و الأدعیة المتواترة بالغا ما بلغ، و المتمنی تقبیل رکاب دولته من هو فوق البیان و الرقم؛ و بفضل الباری عمّت نعماؤه، أموره مقرونة بالانتظام و أحوال الأحباء بالخیر متصلة و الأعزة بضمان السّلامة «1».
______________________________
(1) نزد بلغا آنست که الفاظ عربی را برسم مترسلان بی‌خلط پارسی ترکیب کرده تتمه هر مقدمه کلامی بترکیب عربی تمام گرداند و این صنعت از مخترعات حضرت امیر خسرو دهلوی است و در اعجاز خسروی می‌فرماید که بسیار کوشیده. آمده است که نهایت مقدمات بی‌ترتیب تمام شود ممکن نشد مثالش این رقعه بحضرت عالیه کبیر کریم عادل مجاهد مقسط غازی عزّ الدولة و الدین عضد الاسلام و المسلمین زاد اللّه نصفته مخلص قدیم حمید قریشی مبلغ خدمات وافره و ادعیه متواتره بالغا ما بلغ و تمنی تقبیل رکاب دولت کان فوق البیان و الرقم و بفضل باری عمت نعماؤه امور مقارن انتظام و احوال احباء بخیر متصل و اعزّه بضمان سلامت.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1261

الفاصلة:

[فی الانکلیزیة]End of a verse of Koran،end of a rhyme،three or four consonants
[فی الفرنسیة]Fin d'un verset du Coran،fin d'un bout rime،trois ou quatre consonnes
هی عند أهل العربیة تطلق بالاشتراک علی معان. منها ما یسمّی فاصلة صغری، و هی کلمة رباعیة أی مشتملة علی أربعة أحرف، یکون جمیع حروفها متحرّکا إلّا الأخیر نحو حبل بالتنوین. و منها ما یسمّی فاصلة کبری، و هی کلمة خماسیة أی مشتملة علی خمسة أحرف، یکون جمیع حروفها متحرّکا إلّا الأخیر نحو سمکة بالتنوین، و هذان المعنیان من مصطلحات أهل العروض و التنوین عندهم حرف معتبر جزء من الکلمة السابقة. و قد أورد فی عروض سیفی: الأکثرون علی أنّ الفاصلة من الأصول.
و یقول بعضهم: بل الصّغری مرکّبة من سبب ثقیل و خفیف، و الکبری من سبب ثقیل و وتد مجموع. و یقول إبراهیم بن عبد الرحیم؛ العروض کلمة ذات أربعة حروف هی الفاصلة، بصاد غیر منقوطة. و الکلمة ذات الخمس حروف فاضلة بضاد منقوطة. و سبب ذلک وجود حرف زائد علی الفاصلة. و الفضل لغة هو الزّیادة.
و یقول ابن الخبّاز: یقول بعضهم بأنّ کلا منهما یسمّی فاضلة بضاد منقوطة، و یقیدون الأولی بالصّغری و الثانیة بالکبری، کما یقیّدون الفاصلة بصاد بدون نقطة بالصغری أو الکبری «1».
و منها ما عرفت فی لفظ الجزء من أنّ الأجزاء تسمّی فواصل و أرکانا. و منها کلمة آخر الآیة کقافیة الشّعر و قرینة السجع. و قال الدانی کلمة آخر الجملة. قال الجعبری و هو خلاف المصطلح و لا دلیل له فی تمثیل سیبویه بیوم یأت و ما کنّا نبغ، و لیسا رأس آیة، لأنّ مراده الفواصل اللغویة لا الصناعیة. و قال القاضی أبو بکر: الفواصل حروف متشاکلة فی المقاطع یقع بها إفهام المعانی. و فرّق الدّانی بین الفواصل و رءوس الآی، فقال الفاصلة هی الکلام المنفصل عمّا بعده، و الکلام المنفصل قد یکون رأس آیة و قد یکون غیره، و کذلک الفواصل تکون رءوس آی و غیرها، و کلّ رأس آیة فاصلة و لا عکس أی لیس کلّ فاصلة رأس آیة. قال و لأجل کون معنی الفاصلة هذا ذکر سیبویه فی تمثیل القوافی یوم یأت و ما کنّا نبغ، و لیسا رأس آیة بإجماع، مع إذا یسر و هو رأس آیة باتفاق. و قال الجعبری: لمعرفة الفواصل طریقان: توقیفی و قیاسی أمّا التوقیفی فما ثبت أنّه صلّی اللّه علیه و سلم وقف علیه دائما تحقّقنا أنّه فاصلة، و ما وصله دائما تحقّقنا أنّه لیس بفاصلة، و ما وقف علیه مرة و وصله أخری احتمل الوقف أن یکون لتعریف الفاصلة أو لتعریف الوقف التّام أو للاستراحة، و الوصل أن یکون غیر فاصلة أو فاصلة وصلها لتقدّم تعریفها. و أمّا القیاسی فهو ما ألحق من المحتمل غیر المنصوص بالمنصوص لمناسب و لا محذور فی ذلک لأنّه لا زیادة فیه و لا نقصان، و إنّما غایته أنّه محلّ فصل أو وصل، و الوقف علی کلّ کلمة جائز، و وصل القرآن کلّه جائز، فاحتاج القیاسی إلی طریق تعرّفه، فنقول:
فاصلة الآیة کقرینة السجع فی النثر و قافیة البیت فی الشعر، و ما یذکر من عیوب القافیة من اختلاف الحدّ و الإشباع و التوجیه فلیس بعیب فی الفاصلة، و جاز الانتقال فی الفاصلة و القرینة
______________________________
(1) در عروض سیفی می‌آرد که اکثر برانند که فاصله از اصول است و بعضی گویند نه بلکه صغری مرکب است از سبب ثقیل و خفیف و کبری از سبب ثقیل و وتد مجموع و ابراهیم بن عبد الرحیم عروض کلمه چهار حرفی را فاصله میگوید بصاد بی نقطه و کلمه پنج حرفی را فاضله می‌گوید بضاد با نقطه بجهت آنکه بیک حرف زیادة است از فاضله و فضل در لغت افزون آمدن بود و این خباز میگوید که بعضی هر دو را فاضله گویند بضاد با نقطه و اوّل را بصغری و دوم را بکبری قید کنند چنانکه فاصله را بصاد بی‌نقطه قید کنند بصغری و کبری.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1262
و قافیة الأرجوزة من نوع إلی نوع آخر، بخلاف قافیة القصیدة، و من ثمّ تری یرجعون مع علیم، و المیعاد مع التّوّاب، و الطارق مع الثاقب. و قال غیره: تقع الفاصلة عند الاستراحة فی الخطاب لتحسین الکلام بها و هی الطریقة التی یباین القرآن بها سائر الکلام و تسمّی فواصل لأنّه ینفصل عنده الکلامان، و لا یجوز تسمیتها قوافی إجماعا، و فی تسمیتها بالسّجع اختلاف سبق فی لفظ السجع. قال ابن أبی الإصبع: لا یخرج فواصل القرآن عن أحد أربعة أشیاء التمکین و التصدیر و التوشیح و الإیغال، و تفصیل کل فی موضعه هکذا فی الإتقان.

الفاضلة:

[فی الانکلیزیة]End of verse or a rhyme
[فی الفرنسیة]Fin d'un verset ou d'un bout rime
هی الفاصلة عند البعض و قد عرفت.

الفاعل:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Subject،agent
[فی الفرنسیة]Sujet،agent
هو عند النحاة ما أسند إلیه الفعل أو شبهه و قدّم علیه علی وجه قیامه به کما ذکر ابن الحاجب. و المراد بما الاسم حقیقة أو حکما لیدخل فیه مثل قولهم أعجبنی أن ضربت زیدا.
و المراد بالإسناد مجرّد ثبوت شی‌ء لشی‌ء سواء کان أصلیا أو لا، فیشتمل إسناد الصفات إلی الضمائر المستترة المرفوعة فیها، و سواء تعلّق به إدراک وقوعه أو إدراک عدم وقوعه أو طلب أو إنشاء. ففی ما قام سلب الوقوع لا سلب الإسناد، و فی أن قام فرض الوقوع لا فرض الإسناد، فلا حاجة فی شمول التعریف لفاعل النفی و الشرط إلی ما اشتهر من تکلّف أنّ المراد بالإسناد أعمّ من الإسناد إیجابا أو نفیا محقّقا أو مفروضا.
ثم اعلم أنّه إن أرید بالإسناد أعمّ من أن یکون بالأصالة أو التّبعیة یشتمل الحدّ المعطوف و البدل، فإنّه و إن لم یکن إسناد الفعل إلیهما بالأصالة، لکنه إسناد إلیهما بالتّبع، إذ ما هو بالأصالة العطف علی المسند إلیه و الإبدال منه و یتبعه الإسناد إلیه، بخلاف النعت و التأکید و البیان فإنّها خارجة عن الحدّ إذ لا إسناد إلی تلک التوابع أصلا، و إن أرید به ما هو بالأصالة فیخرج عن الحدّ جمیع التوابع.
و الفعل یشتمل التّام و الناقص فإنّ زید فی کان زید قائما فاعل کان کما ذهب إلیه البعض، و إن قیل إنّه اسم کان کما ذهب إلیه الأکثرون فلا بدّ من تخصیص الفعل بالتام. و المراد بشبه الفعل ما یشبهه فی العمل فیتناول الحدّ فاعل اسم الفاعل و الصفة المشبّهة و أفعل التفضیل و اسم الفعل و المصدر و الظرف و المنسوب، کما ذهب إلیه البعض حیث قال: العالم فی الاسم المرفوع بعد الظّرف هو الظّرف لقیامه مقام الفعل، إلّا أنّ فی إطلاق الشّبه علی الظّرف خفاء، فإنّ المشهور فیه إطلاق معنی الفعل، ففی تناول الحدّ فاعل الظّرف خفاء. و إمّا علی مذهب الجمهور القائلین بأنّ العامل فیه هو الفعل فلا إشکال أصلا لعدم تناول الشّبه له.
و فی قوله و قدّم علیه أی قدّم الفعل أو شبهه علی ما أسند إلیه احتراز عن زید فی زید ضرب فإنّه فاعل مقدّم علی الفعل عند الکوفیین.
و المراد بالتقدیم هو ما کان وجوبا لیخرج عنه المبتدأ المقدّم علیه خبره نحو کریم من یکرمک.
فإنّ قلت یجب تقدیم الخبر فی نحو؛ فی الدار رجل. قلت المراد وجوب تقدیم نوعه و لیس نوع الخبر مما یجب تقدیمه، بخلاف نوع ما أسند إلی الفاعل. و قوله علی جهة قیامه به أی إسنادا واقعا علی طریقة قیام الفعل أو شبهه به، و طریقة قیامه به أن یکون علی صیغة المعلوم أو علی ما فی حکمه کالفاعل و الصفة المشبّهة.
و احترز بهذا القید عن مفعول ما لم یسمّ فاعله کزید فی ضرب زید علی صیغة المجهول علی مذهب من لم یجعله داخلا فی الفاعل. و أمّا علی مذهب من جعله داخلا فیه کصاحب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1263
المفصّل فلا حاجة إلی هذا القید عنده، بل یجب أن لا یقیّد به، و إنّما لم یقل علی قیامه به أو قائما به لئلّا یخرج نحو: مات زید و طال عمره، لأنّ الموت لیس قائما بزید و کذا الطول لیس قائما بعمره.

فائدة:

العامل فی الفاعل الفعل أو شبهه. و قیل الإسناد. و الأول أقوی لکونه أمرا لفظیا و الإسناد ضعیف لکونه معنویا.

الفالج:

[فی الانکلیزیة]Paralysis،hemiplegia
[فی الفرنسیة]Paralysie،hemiplegie
هو فی الطب یطلق علی الاسترخاء فی أیّ عضو کان حتی لو عمّ الشّقّین من البدن کان فالجا، لکن یشترط أن لا یعمّ الرأس، إذ لو عمّ کان سکتة، و لو وجد فی إصبع واحدة مثلا کان فالجا، و علیه القدماء. و قیل إنّه استرخاء أحد شقّی البدن سوی الرأس، و علیه صاحب الکامل. و فی العرف اللغوی یطلق علی استرخاء أحد شقّی البدن طولا علی الخصوص فمنه ما یکون فی الشّقّ المبتدئ من الرّقبة و یکون الوجه و الرأس معه صحیحا، و منه ما یسری فی جمیع الشّقّ من الرأس إلی القدم. و الاستعمال اللغوی یدلّ علی هذا المعنی لأنّ الفالج فی اللغة یدلّ علی التنصیف. یقال فلجت الشی‌ء أی قسمته إلی نصفین، هکذا یستفاد من الأقسرائی و بحر الجواهر.

فاون:

[فی الانکلیزیة]Fawen)Egyptian month(
[فی الفرنسیة]Fawen)mois egyptien(
بالواو بعد الألف، اسم شهر فی تاریخ القبط القدیم «1».

الفتح:

[فی الانکلیزیة]Short vowel a
[فی الفرنسیة]Voyelle a breve
بالفتح و سکون التاء المثناة الفوقانیة عند أهل العربیة یطلق علی نوع من الحرکة و هو من ألقاب المبنی کما ستعرف. و علی فتح القارئ فاه بلفظ الحرف، و یقال له التفخیم و هو شدید و متوسّط. فالشّدید هو نهایة فتح الشخص فاه بذلک الحرف، و لا یجوز فی القرآن بل هو معدوم فی لغة العرب، و المتوسّط ما بین الفتح الشدید و الإمالة المتوسّطة. قال الدانی و هذا هو الذی یستعمله أصحاب الفتح من القرّاء.
و اختلفوا هل الإمالة فرع عن الفتح أو کلّ منهما أصل برأسه؟ و وجه الأول أنّ الإمالة لا تکون إلّا بسبب فإن فقد لزم الفتح، و إن وجد جاز الفتح و الإمالة، فما من کلمة تمال إلّا و فی العرب من یفتحها، فدلّ اطّراد الفتح علی أصالته و فرعیتها کذا فی الاتقان.

فتح الباب:

[فی الانکلیزیة]To witch by magic
[فی الفرنسیة]Enchanter par la magie
عند المنجمین عبارة عن نظر الکوکبین الذین بیوتهما متقابلة کنظر المشتری و العطارد، فإنّ بیوت المشتری القوس و الحوت و هما مقابلان للجوزاء و السّنبلة الذین هما بیتا عطارد، و تحقیقه فی کتب النجوم.

الفتق:

[فی الانکلیزیة]Hernia
[فی الفرنسیة]Hernie
بفتح الفاء و التاء المثناة الفوقانیة فی اللغة هو تفرّق اتصال الأجزاء و تباعدها. و عند الأطباء نزول بعض الأمعاء خصوصا الأعور و یسمّی بالفتق المعوی، أو الثرب و یسمّی الثربی، أو الریح الغلیظ و یسمّی الریحی، أو مادة غلیظة و سمنت الخصیة لنزولها إلی کیس الأنثیین لاتّساع المجاری إلی المجریین اللذین فوق الأنثیین أو لانشقاق الغشاء الصفاقی و یسمّی قیلة و أدرة، هکذا یستفاد من شرح القانونچة و بحر الجواهر. و فی المؤجز الفتق
______________________________
(1) فاون بواو بعد الف نام ماهیست در تاریخ قبط قدیم.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1264
یکون إمّا لانشقاق الغشاء و نفوذ جسم فیه کان محتبسا داخله قبل الفتق، أو لاتّساع المجریین اللذین فوق الأنثیین، إمّا ثرب أو حجاب و إمّا معاء خصوصا الأعور أو لریح غلیظة، و یسمّی ذلک قیلة أو رطوبة مائیة أو دمویة أو غیرهما، و یسمّی أدرة. و ربما لم ینزل إلی الکیس بل احتبس فی العانة فیسمّی ذلک. و کلّ ما لیس فی الکیس بالاسم العام و هو الفتق، و ما کان فوق السّرّة فهو أردی. و عند الصوفیة ما یقابل الرتق.
و یقول فی کشف اللغات؛ الفتق عند الصوفیة مقابل الرّتق، و هو عبارة عن تفصیل المادّة مطلقا بصورة المادة النوعیة مع ظهور ما کان فی حضرة الواحدیة من الشّئون الذّاتیة، کالحقائق بعد التّعیّن فی الخارج یصیر المجمل مفصّلا، و المستور مکشوفا «1».

الفتنة:

[فی الانکلیزیة]Test،hardship،discernment
[فی الفرنسیة]Epreuve،essai،discernement
بالکسر و سکون المثناة الفوقانیة هی ما یتبیّن به حال الإنسان من الخیر و الشّر، و هی فی الأصل إذابة الذهب فی البوتقة بالنار لیظهر عیاره، کذا فی بحر المعانی فی تفسیر قوله تعالی إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ «2» فی سورة البقرة.

الفتوّة:

[فی الانکلیزیة]Youth،nobleness
[فی الفرنسیة]Jeunesse،noblesse
بضم الفاء و المثناة الفوقانیة و تشدید الواو جوانمردی کما فی المنتخب. و هی عند السالکین کف الأذی و بذل الندی و ترک الشکوی. و قال علی بن أبی بکر الأهوازی «3» إنّ أصل الفتوّة أن لا تری من الدنیا لنفسک فضلا واحدا. و قال أهل التفسیر: هی کسر الصّنم فی قصة الخلیل عن بعض قومه، قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ «4»، فصنم کلّ إنسان نفسه. فمن خالف هواه فهو فتی علی الحقیقة کذا فی خلاصة السلوک.

الفجور:

[فی الانکلیزیة]Debauch،profligacy
[فی الفرنسیة]Debauche،devergondage
بالجیم هو إفراط القوة الشهویة و قد سبق فی لفظ الخلق.

الفختج:

[فی الانکلیزیة]Water of life
[فی الفرنسیة]-Eau -de -vie هو البختج- المطبوخ- و قد سبق.

الفدیة:

[فی الانکلیزیة]Ransom
[فی الفرنسیة]Rancon
بالکسر و سکون الدال اسم من الفداء بمعنی البدل الذی یخلص به عن مکروه یتوجّه إلیه کما فی الکشف کذا فی جامع الرموز.
و الفدائی فی اصطلاح العشّاق: العاشق الذی یبذل روحه فداء لمعشوقه کالفراشة. کذا فی کشف اللغات «5».

الفذلکة:

[فی الانکلیزیة]Summary
[فی الفرنسیة]Abrege،Sommaire
هی فی کلام العلماء یراد بها إجمال ما فصّل أولا کذا ذکر الخفاجی فی حاشیة البیضاوی، و یقال أیضا إنّ الفذلکة بمعنی مجمل الکلام و خلاصته کما یفهم من کلام المولوی عبد الحکیم فی حاشیة الخیالی، و قد یراد بها النتیجة لما سبق من الکلام و التفریع علیه کقوله
______________________________
(1) در کشف اللغات میگوید فتق نزد صوفیه مقابل رتق عبارت است از تفصیل ماده مطلقا بصور ماده نوعیه با ظهور آنچه بود در حضرت واحدیت از شئون ذاتیة چون حقائق گویند بعد از تعین در خارج مجمل مفصل آمد پوشیده شد هویدا.
(2) البقرة/ 102
(3) من الصوفیة لم نعثر علی ترجمة له.
(4) الأنبیاء/ 60
(5) و فدائی در اصطلاح عاشقان عاشق جان باز را گویند که خود را فدای سر معشوق پروانه‌وار دارد کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1265
تعالی فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ «1». قال مولانا جدّی رحمه اللّه تعالی فی حاشیة البیضاوی علی قوله و هو فذلکة التقریر الخ یعنی أنّ فذلکة الحساب کما تتفرّع علی التفصیل السابق کذلک حکم الاعتداء متفرّع علی قوله تعالی وَ الْحُرُماتُ قِصاصٌ نتیجة له، و لیس معناه أنّه إجمال لما تقدّم إذ لا تفصیل فیما تقدم انتهی. و فذلکة الحساب هی مجمل تفاصیله بأن یقال بعدها فذلک کذا. و من فذلکة الحساب قوله تعالی تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ «2» بعد قوله فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیَّامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ «3» نصّ علیه فی البیضاوی و حاشیته لمولانا عصام الدین. فالفذلکة مأخوذة من قولهم فذلک کذا کالبسملة و الحمدلة و اللّه أعلم.

الفرائد:

[فی الانکلیزیة]Unique،incomparable
[فی الفرنسیة]Uniques،incomparables
عند البلغاء هو مختصّ بالفصاحة دون البلاغة لأنّه الإتیان بلفظة تنزل منزلة الفریدة من العقد، و هی الجوهرة التی لا نظیر لها، تدلّ علی عظم فصاحة الکلام و قوته و جزالة منطقه و أصالة عربیته، بحیث لو أسقطت من الکلام عزت علی الفصحاء، و منه لفظ حصحص فی قوله تعالی الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُ «4» و الرّفث فی قوله تعالی أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلی نِسائِکُمْ «5» و لفظ فزع فی قوله تعالی حَتَّی إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ «6» کذا فی الإتقان فی نوع بدائع القرآن.

الفرائض:

[فی الانکلیزیة]Obligation،orders،prescribed share -Obligations،ordres،quote
[فی الفرنسیة]part d'un heritage
هی جمع فریضة، و یطلق أیضا علی علم من العلوم المدوّنة الشرعیة و قد سبق فی المقدمة.

الفراسة:

[فی الانکلیزیة]Physiognomy
[فی الفرنسیة]Physiognomonie
بالکسر فی اللّغة الفارسیة: العلم عن طریق التّأمّل و النظر و التفرّس هو العلم بطریق العلامة. کذا فی الصراح «7». و عند أهل السّلوک اطّلاع مکاشفة الیقین و معاینة السّر. و قیل الفراسة اطلاع اللّه علی القلب، و یطلع القلب الغیوب بنور اطلاع اللّه، و ذلک نور قلب المؤمن الذی قال فی حقه النبی علیه الصلاة و السلام.
(المؤمن ینظر بنور اللّه) «8»، کذا فی خلاصة السلوک. و فی بحر الجواهر الفراسة بالکسر لغة اسم من التفرّس. یعنی الذّکاء و هو الفهم للأمر بطریق غیر محسوس. «9». و قیل الفراسة هی الاستدلال بالأمور الظاهرة علی الأمور الخفیة، فی الحدیث (اتقوا فراسة المؤمن فإنّه ینظر بنور اللّه) «10» انتهی. فعلم الفراسة المعدود فی فروع الطبیعی علم بقوانین یعرف بها الأمور الخفیة
______________________________
(1) البقرة/ 194
(2) البقرة/ 196
(3) البقرة/ 196
(4) یوسف/ 51
(5) البقرة/ 187
(6) سبأ/ 23
(7) بالکسر لغة دانائی بنشان و نظر و تفرس دانستن بعلامت
(8) المتقی الهندی، کنز العمال، صفات المؤمنین، ح 823، 1/ 165 و عزاه للدیلمی عن ابن عباس.
(9) یعنی زیرکی و آن ناگاه رسیدن فهم است بامر غیر محسوس
(10) سنن الترمذی، کتاب تفسیر القرآن، باب من سورة الحجر، ح 3127، 5/ 298.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1266
بالنظر فی الأمور الظاهرة، و موضوعه العلامات و الأمور الظاهرة فی بدن الإنسان علی ما لا یخفی.

الفراش:

[فی الانکلیزیة]Bed،wife
[فی الفرنسیة]Lit،epouse
بالکسر و الراء المهملة فی اللغة الفارسیة:
ثیاب النّوم، و الزّوجة عن طریق الکنایة، و الزواج، کما یقولون: فراش الحرّة یثبت بالنّکاح. کذا فی کنز اللغات «1». و عرّفه الفقهاء بکون المرأة متعیّنة لثبوت نسب ما تأتی به من الولد و هو قوی و ضعیف. فالفراش القوی هو فراش المنکوحة و الضعیف هو فراش أمّ الولد بسبب أنّ ولدها و إن ثبت نسبة من المولی بلا دعوته، لکنه ینتفی نسبه بمجرّد نفی المولی، بخلاف المنکوحة حیث لا ینتفی نسب ولدها من الزوج إلّا باللّعان. فالأمة لیست بفراش لمولاها لعدم صدق حدّ الفراش علیها، فإنّها لو جاءت بولد لا یثبت نسبه من غیر دعوة المولی، فظهر أن لیس الفراش ثلاثة حیث قالوا: الفراش ثلاثة قوی و هی المنکوحة فلا ینتفی ولدها إلّا باللّعان، و متوسّط و هو فراش أمّ الولد فیثبت نسب ولدها من غیر دعوة و ینتفی بمجرّد النفی، و ضعیف لا یثبت نسب الولد منه إلّا بدعوة و هو فراش الأمة التی لم تثبت لها أمومیة الولد انتهی ما قالوا. و عرف الفراش أیضا بکون المرأة مقصودا من وطئها الولد ظاهرا کما فی أمّ الولد، فإنّه إذا اعترف به ظهر قصده إلی ذلک، أو وضعا شرعیا کالمنکوحة. و إن لم یقصد الولد یثبت نسب ما تأتی به. و التعریفان متقاربان، هکذا یستفاد من فتح القدیر مما ذکره فی باب الاستیلاد، فی مسئلة لا یثبت نسب ولد الأمة إلّا أن یعترف به المولی، فإن جاءت بعد ذلک بولد یثبت نسبه بغیر إقرار، و ممّا ذکره فی فصل المحرّمات من کتاب النکاح فی مسئلة إن زوج أمّ ولده و هی حامل منه فالنکاح باطل.

الفراق:

[فی الانکلیزیة]Separation،disunion
[فی الفرنسیة]Separation،desunion
بالکسر عند الصوفیة هو مقام الغیبة الذی یعنی الحجاب عن الوحدة. کذا فی بعض الرسائل. و هذا هو الفرق کما لا یخفی. و یقول فی کشف اللغات: الفراق بالکسر هو الانفصال عن شخص ما. و فی اصطلاح المتصوفة: المراد من الفراق هو أنّ العاشق ینفصل لمحة عن معشوقه و ذلک الفراق یکون مائة سنة. و أیضا:
الفراق هو الغیبة عن مقام الوحدة. أی أنّ السّالک یخرج من الوطن الأصلی أی عالم البطون (الخفاء) إلی عالم الظهور. و هذا هو فراقه. و أیضا المجی‌ء من عالم الظهور إلی عالم البطون هو وصاله. و هذا الوصال لا یحصل إلّا بالموت الصوری «2».

الفرج:

[فی الانکلیزیة]Genetal organs
[فی الفرنسیة]Parties genitales
بالفتح و سکون الراء المهملة فی اللغة القبل. و عند الفقهاء قد یراد به اعمّ من القبل و الدّبر. قال فی البرجندی المراد بالفرج فی باب الغسل القبل و الدّبر جمیعا، و إن اختصّ فی اللغة بالقبل.
______________________________
(1) بالکسر و الراء المهملة فی اللغة جامه خواب و زوجه را هم گویند بکنایت و بمعنی زوجیت هم آمده چنانکه گویند فراش الحرّة یثبت بالنکاح کذا فی کنز اللغات.
(2) بالکسر نزد صوفیه مقام غیبت را گویند که از وحدت محجوب باشد کذا فی بعض الرسائل و هذا هو الفرق کما لا یخفی. در کشف اللغات میگوید فراق بالکسر از کسی جدا شدن و در اصطلاح متصوفة مراد از فراق آنست که اگر یک لمحه عاشق از معشوق خود جدا شود آن فراق صدساله باشد و نیز فراق غیبت را گویند از مقام وحدت ای بیرون آمدن سالک از وطن اصلی که عالم بطون است بعالم ظهور همین فراق اوست و بازرفتن از علم ظهور بعالم بطون وصال اوست و این وصال بجز از مرگ صوری حاصل نشود.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1267

الفرجاری:

[فی الانکلیزیة]Curve،round
[فی الفرنسیة]Courbe،en rond
بالراء بعدها جیم هو الخط المستدیر.

الفرح:

[فی الانکلیزیة]Joy،figure in geomancy
[فی الفرنسیة]Joie،figure en geomancie
بالراء المهملة عند أهل الرّمل اسم لشکل علی هذه الصورة «1»:.

الفرد:

[فی الانکلیزیة]Individual،strange،substance
-[فی الفرنسیة]Individu،etrange،substance
بالفتح و سکون الراء المهملة و فتحها و کسرها بمعنی واحد و وحده. و جمعه أفراد کما فی الصراح. و فرد بمعنی وتر مقابل الشفع و بمعنی نقطة من نقاط أشکال الرّمل، کما هو مذکور فی لفظ: زوج. و یأتی بمعنی آخر هو:
فرید لا شبیه له و لا مثیل، کما یقولون: اللّه تعالی فرد. یعنی أنّ ذاته و صفاته لا تشبه ذات أحد و لا صفاته، کما فی مجمع السّلوک و یرجع کلّ ذلک إلی معنی وحید کما لا یخفی.
و عند الشعراء یقال للبیت الواحد فردا سواء کان بمصراعین أو مقفّی أو لم یکن. کما فی مجمع الصنائع. «2». و عند المحدّثین هو الغریب و قد مرّ. و عند الحکماء و المتکلّمین هو النوع المقیّد بقید التشخّص کما فی العلمی حاشیة شرح هدایة الحکمة فی بحث الحرکة.
و قیل هو الطبیعة المأخوذة مع القید کما یجی‌ء فی لفظ القید. و قد سبق أیضا فی لفظ الحصة.
و الفرد المنتشر عند أهل العربیة هو الماهیة مع وحدة لا بعینها کما فی الأطول فی بیان فائدة تعریف المسند إلیه.

الفرد المنتشر:

[فی الانکلیزیة]Unspecified individual
[فی الفرنسیة]Individu indetermine
هو الفرد الغیر المعیّن کما یجی‌ء فی بیان الفکرة.

الفرسخ:

[فی الانکلیزیة]League
[فی الفرنسیة]Lieue
بفتح الفاء و السین و بینهما راء مهملة ساکنة هو ثلاثة أمیال، و هو علی ثلاثة أقسام: فرسخ طولی و یسمّی بالخطی أیضا، و هو اثنا عشر ألف ذراع طولی، و هو المشهور. و قیل ثمانیة عشر ألف ذراع. و فرسخ سطحی و هو مربّع الطولی. و فرسخ جسمی و هو مکعّب الطولی.

الفرض:

[فی الانکلیزیة]Order،supposition،imposition،duty
[فی الفرنسیة]Ordre،supposition،imposition،obligation
بالفتح و سکون الراء المهملة فی اللغة التقدیر و القطع. و فی بعض کتب المنطق أنّه قد یستعمل الفرض بمعنی التجویز أی الحکم بالجواز، و بهذا المعنی وقع الفرض فی تعریف الکلّی. و فی قولهم الجسم جوهر یمکن فرض الأبعاد الثلاثة فیه انتهی. و بمعنی ملاحظة العقل و تصوّره و التقدیر المعتبر فی تعریف المتصلة بهذا المعنی. و کذا فی قولهم الفرض هاهنا بمعنی التجویز العقلی لا بمعنی التقدیر و هذا المعنی أعمّ مطلقا من المعنی السابق و هو التجویز العقلی إذ للعقل أن یفرض المستحیلات و الممتنعات أی یلاحظها و یتصوّرها. هکذا یستفاد مما ذکره المولوی عبد الحکیم فی
______________________________
(1) بالراء المهملة نزد اهل رمل اسم شکلی است بدین صورت.
(2) بالفتح و سکون الراء المهملة و فتحها و کسرها بمعنی طاق و تنها، و جمعه الأفراد کما فی الصراح. و فرد بمعنی طاق مقابل زوج است و بمعنی یک نقطه از نقاط اشکال رمل چنانکه اینهمه در لفظ زوج مذکور شد و نیز بمعنی دیگر آید و آن آنست که وی را مثل و شبه نباشد چنانکه گویند اللّه تعالی فرد است یعنی ذات و صفات او بذات و صفات هیچ‌کس نماند کما فی مجمع السلوک. و مرجع این معنی به سوی تنها است کما لا یخفی. و نزد شعراء فرد بیت واحد را گویند خواه هر دو مصراع او مقفی باشند یا نه کما فی مجمع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1268
تعریف الجزء الذی لا یتجزأ فی حاشیة الخیالی.
قال الحکماء الفرض علی نوعین: أحدهما ما یسمّی فرضا انتزاعیا و هو إخراج ما هو موجود فی الشی‌ء بالقوّة إلی الفعل، و لا یکون الواقع مخالف المفروض، کما فی قولنا الکرة إذا تحرّکت علی مرکزها فلا بد أن یفرض فیها نقطتان لا حرکة لهما أصلا، و أن یفرض بینهما دائرة عظیمة فی حاق الوسط و دوائر صغار متوازیة لها أی لتلک الدائرة العظیمة. و ثانیهما ما یسمّی فرضا اختراعیا و هو التعمّل و اختراع ما لیس بموجود فی الشی‌ء بالقوّة أصلا، و یکون الواقع مخالف المفروض، کذا ذکر العلمی فی حاشیة هدایة الحکمة فی أقسام الحکمة.
فالفرض هاهنا بمعنی تصوّر العقل، إلّا أنّ التصوّر فی الانتزاعی مطابق للواقع و فی الاختراعی مخالف له، فالاشتراک بین النوعین معنوی؟ و بهذا المعنی وقع الفرض فی قول المحاسبین المفروض الأول و المفروض الثانی المذکورین فی عمل الخطائین.
و أمّا الفقهاء فالشافعی یقول هو و الواجب مترادفان شاملان للقطعی و الظّنّی، و معناهما ما یذم تارکه و یلام شرعا بوجه، سواء ثبت بدلیل قطعی أو ظنّی. و المراد بالذّم شرعا نصّ الشارع به أو بدلیله. و الحنفیة یفرّقون بینهما بالقطع فی الفرض و عدمه فی الواجب نعم قد یستعمل الفرض عندهم بمعنی الواجب کما أنّ الواجب قد یستعمل بمعنی الفرض کقولهم الوتر فرض و الحج واجب. و فی کشف البزدوی اختلفت العبارات فی حدّه فقیل الفرض ما یعاقب المکلّف علی ترکه و یثاب علی فعله، و یرد علیه الصلاة فی أوّل الوقت فإنّها تقع فرضا و لا یعاقب علی ترکه حتی لو مات قبل آخر الوقت لا یعاقب علیه، و صوم رمضان فی السّفر فإنّه یقع فرضا و لا یعاقب علی ترکه، و أیضا تارک الفرض قد یعفی عنه و لا یعاقب. و قیل هو ما یخاف أن یعاقب علی ترکه. و قیل هو ما فیه وعید لتارکه. و یرد علیهما ترک الصلاة فی أوّل الوقت و ترک صوم السّفر. و یرد علی الأول منهما ما یشکّ فی فرضیته و لا یکون فرضا فی نفسه فإنّه لا یخاف العقاب علی ترکه. و یرد علی التعریفات الثلاثة أنّها تشتمل القطعی و الظّنّی، فلا بدّ من زیادة قید یخرج الظّنّی، أو من ارتکاب إطلاق الفرض علی الواجب بالمعنی الأعمّ الشامل للقطعی و الظّنّی و الصحیح ما قیل الفرض ما ثبت بدلیل قطعی و استحقّ الذّمّ علی ترکه مطلقا من غیر عذر. فقوله ما ثبت بدلیل قطعی یشتمل المندوب و المباح الثابتین بدلیل قطعی، و احترز عنهما بقوله و استحقّ الذّمّ علی ترکه، و احترز بقوله مطلقا عن ترک الصلاة فی أول الوقت و ترک الصوم حالة العذر لأنّ ذلک لیس بترک مطلقا. و بقوله من غیر عذر من المسافر و المریض إذا ترکا الصوم و ماتا قبل الإقامة و الصّحّة لأنّ ترکهما بعذر. و إذا بدل لفظ القطعی بالظنّی فهو حدّ الواجب انتهی.
اعلم أنّهم قالوا جاحد الفرض کافر دون جاحد الواجب. و تارک العمل بالفرض مؤوّلا فاسق دون الواجب، و به یقول الشافعی رحمه اللّه تعالی أیضا، فلا نزاع له مع الحنفیة فی تفاوت مفهومیهما بحسب اللغة، و لا فی تفاوت ما ثبت بدلیل قطعی کمحکم الکتاب، و ما ثبت بدلیل ظنّی کمحکم خبر الواحد فی الشرع، فإنّ جاحد الأول کافر دون الثانی، و تارک العمل بالأول مؤولا فاسق دون الثانی کما عرفت.
و إنّما یزعم أنّهما لفظان مترادفان منقولان من معناهما اللغوی، إلی معنی واحد و هو ما یمدح فاعله و یذمّ تارکه شرعا، ثبت بدلیل قطعی أو ظنّی، و لا مشاحة فی الاصطلاح، فالنزاع لفظی عائد إلی التسمیة. فالشافعی رحمه اللّه تعالی یجعل اللفظین اسما لمعنی واحد یتفاوت
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1269
أفراده، و الحنفیة یخصّون کلا منهما بقسم ذلک المعنی و یجعلونه اسما له و ما توهم أنّ من جعلهما مترادفین جعل خبر الواحد الظّنّی بل القیاس المبنی علیه فی مرتبة الکتاب القطعی، حیث جعل مدلولهما واحدا غلط ظاهر، هکذا ذکر المحقق التفتازانی فی التلویح و حاشیة العضدی. و هذا هو الفرض القطعی و الاعتقادی. قال فی الدّرر فی أول کتاب الطهارة: الفرض حکم لزم بدلیل قطعی. و قد یقال لما یفوت الجواز بفوته کالوتر یفوت بفوته جواز صلاة الفجر للمتذکّر له، و الأول یسمّی فرضا اعتقادیا و الثانی یسمّی فرضا عملیا انتهی.
و فی البرجندی الفرض شرعا هو الذی یلزم اعتقاد حقیته و العمل بموجبه لثبوته بدلیل قطعی.
و قد یطلق الفرض علی ما یفوت الجواز بفواته، و هو شامل أیضا لما لم یثبت بدلیل قطعی.
و قد یطلق الفرض علی ما یفوت الجواز بفواته، و هو شامل أیضا لما لم یثبت بدلیل قطعی و یفوت الجواز بفواته کغسل الفم و الأنف فی الغسل، و یسمّی ذلک فرضا ظنیا. فالأول أخصّ منه انتهی. و فی جامع الرموز الفرض شرعا ما ثبت بدلیل قطعی یذمّ تارکه مطلقا بلا عذر إلّا أنّ القطعی یقال علی ما یقطع الاحتمال أصلا، کحکم ثبت بمحکم الکتاب و متواتر السّنّة و یسمّی بالفرض القطعی، و یقال له الواجب.
و علی ما یقطع الاحتمال الناشئ عن دلیل مثل تعدّد الوضع کما ثبت بالظاهر و النّصّ و الخبر المشهور و یسمّی بالظّنّی، و هو ضربان: ما هو لازم فی زعم المجتهد کمقدار المسح و یسمّی بالفرض الظّنّی، و ما هو دون الفرض و فوق السّنّة کالفاتحة فی القراءة و یسمّی بالواجب.
و قیل الفرض حکم ثبت بدلیل لا شبهة فیه. و فیه أنّه لا یشتمل بعضا من الظنّی و یدخل فیه بعض من المندوب و المباح علی رأی. ألا تری إلی قوله تعالی وَ افْعَلُوا الْخَیْرَ «1» وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا «2» انتهی کلامه. فقد أطلق الفرض علی الواجب بالمعنی الأعمّ الشامل للقطعی و الظنی کما هو رأی الشافعی، فإنّ الحنفیة و إن خصّوا الواجب بالظنّی لکنهم قد یطلقونه علی الواجب بالمعنی الأعم أیضا. قال فی التلویح:
و قد یطلق الواجب عند الحنفیة علی المعنی الأعم أیضا و هو یقع علی ما هو فرض علما و عملا کصلاة الفجر و علی ظنّی هو فی قوة الفرض فی العمل کالوتر عند أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی حتی یمنع تذکّره صحة الفجر کتذکّر العشاء، و علی ظنی هو دون الفرض فی العمل و فوق السّنّة کتعین الفاتحة حتی لا تفسد الصلاة بترکها لکن تجب سجدة السهو انتهی. و قال الجلبی فی حاشیته. الواجب بمعنی اللازم بدلیل ظنّی یسمّی فرضا مجتهدا فیه و فرضا عملیا أیضا، و وجه التسمیة بهما ظاهر. اعلم أنّه یقال هذا فرض عین و ذلک فرض کفایة، و یجی‌ء بیانه فی لفظ الواجب.

الفرع:

[فی الانکلیزیة]Branch،consequence
[فی الفرنسیة]Branche،consequence
بالفتح و سکون الراء لغة الغصن. و شرعا هو المقیس و المقیس علیه هو الأصل.

الفرق:

[فی الانکلیزیة]Difference،distinction
[فی الفرنسیة]Difference،distinction
بالفتح و سکون الراء عند الأصولیین و أهل النظر هو أن یفرّق المعترض بین الأصل و الفرع بإبداء ما یختصّ بأحدهما لئلّا یصح القیاس، و یقابله الجمع. و بالجملة فالفرق أن یبین المعترض فی الأصل وصفا له مدخل فی العلّیة
______________________________
(1) الحج/ 77
(2) البقرة/ 187
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1270
لا یوجد فی الفرع فیکون حاصله منع علّیة الوصف و ادّعاء أنّ العلّة هی الوصف مع شی‌ء آخر، و الفارق عندهم هو الوصف الذی یوجد فی الأصل دون الفرع و یقابله المشترک و هو الوصف الذی یوجد فیهما. ثم الفرق مقبول عند کثیر من أهل النظر و الأکثرون علی أنّه لا یقبل، هکذا فی التوضیح و التلویح و غیرهما. و الفرق و التفرقة عند الصوفیة قد سبق فی لفظ الجمع و المفروق عند الصّرفیین قسم من اللفیف و هو ما کان لامه و فاؤه حرف علّة کوحی. و عند أهل البیان یطلق علی قسم من التشبیه.

الفرقان:

[فی الانکلیزیة]The Koran،
science of distinguishing between goodE
[فی الفرنسیة]Le Coran،
science de discernement entre le bien E
بالضم عند الصوفیة هو عبارة عن حقیقة الأسماء و الصفات علی اختلاف تنوعاتها.
فباعتباراتها یتمیّز کلّ اسم و صفة عن غیرهما، فحصل الفرق فی نفس الحقّ من حیث أسمائه و صفاته، فإنّ اسمه الرحیم غیر اسمه الشّدید، و اسمه المنعم غیر اسمه المنتقم، و صفة الرّضی غیر صفة الغضب. و قد اشار إلیه فی الحدیث النبوی عن اللّه تعالی أنه یقول (سبقت رحمتی علی غضبی) «1» أنّ السابق أفضل من المسبوق، و کذلک فی الأسماء المرتبة. فالمرتبة الرحمانیة أعلی من المرتبة الرّبّیّة، و المرتبة الألوهیة أعلی من الجمیع فتمیّزت الأسماء بعضها عن بعض، فحصل الفرق فیها و کان الأعلی أفضل ممّن له الحکم علیه. فاسمه اللّه أفضل من اسمه الرحمن، و اسمه الرحمن أفضل من اسمه الرّبّ، و اسمه الرّبّ أفضل من اسمه الملک، و کذلک البواقی فإنّ الأفضلیة ثابتة فی أعیانها لا باعتبار أنّ فی شی‌ء منها نقصا و لا مفضولیة، بل لما تقتضیه أعیان الأسماء و الصفات فی أفضلیتها. و لذا حکمت بعضها علی بعض فقیل:
أعوذ بمعافاتک من عقوبتک و أعوذ برضاک من سخطک، و أعوذ بک منک لا أحصی ثناء علیک، فأعاذ المعافاة من العقوبة لکون فعل العفو أفضل من فعل العقوبة، و أعاذ الرضی من الغضب لأنّ الرضی أفضل من الغضب، و أعاذ بذاته من ذاته، فکما أنّ الفرق حاصل فی الأفعال فکذلک فی الصفات، و کذلک فی نفس واحدیة الذات التی لا فرق فیها. لکن من غرائب شئون الذات جمع النقیضین فی المحال و الواجب فکلّما یستحیل فی العقل و لا یسوغ فی العبارة و النقل فإنّک تشهده من الأحکام الواجبة فی الذات، فإنّه تعالی یجمع جمیع النقائض و الأضداد بالشّأن الذاتی و هویته عبارة عن ذلک کذا فی الإنسان الکامل. و یقول فی لطائف اللغات: الفرقان عند الصوفیة عبارة عن علم التّفصیل الإلهی الذی یفرّق بین الحقّ و الباطل و القرآن مقابله. و أیضا عبارة عن علم الإجمال الإلهی الذی هو جامع لجمیع الحقائق «2».

فرمونی:

[فی الانکلیزیة]Farmuni)Egyptian month(
[فی الفرنسیة]Farmouni)mois egyptien(
اسم شهر فی تاریخ القبط القدیم «3».

فروردین‌ماه:

[فی الانکلیزیة]Farurdinmah)Persian month(
[فی الفرنسیة]Farurdinmah)mois persan(
اسم الشهر الأول فی التقویم الفارسی «4».
______________________________
(1) صحیح مسلم، کتاب التوبة، باب فی سعة رحمة اللّه تعالی، ح 15، 4/ 2108.
(2) و در لطائف اللغات می‌آرد که فرقان نزد صوفیه عبارتست از علم تفصیل إلهی که فارقست میان حق و باطل و قران مقابل اوست و عبارتست از علم اجمال إلهی که جامع است جمیع حقائق را.
(3) نام ماهیست در تاریخ قبط قدیم.
(4) نام ماهیست در تاریخ فرس.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1271

الفساد:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Corruption
[فی الفرنسیة]Corruption
بالفتح و تخفیف السین المهملة عند الحکماء مقابل الکون کما یجی‌ء و عند الفقهاء من الشافعیة هو البطلان و عند الحنفیة من الفقهاء کون الفعل مشروعا بأصله لا بوصفه، و البطلان کونه غیر مشروع بواحد منهما. فعلی هذا الفاسد و الباطل متباینان و هو مقتضی کلام الفقه و الأصول، فإنّهم قالوا إنّ حکم الفاسد إفادة الملک بطریقه، و الباطل لا یفیده أصلا، فقابلوه به و أعطوه حکما یباین حکمه و هو دلیل تباینهما. و أیضا فإنّه مأخوذ فی مفهومه أنّه مشروع بأصله لا بوصفه، و فی الباطل أنّه غیر مشروع بأصله فبینهما تباین، فإنّ المشروع بأصله و غیر المشروع بأصله متباینان، فکیف یتصادقان.
و قد یطلق فی المعنی الأعمّ من الفاسد و الباطل فیکون لفظ الفاسد مشترکا بین الأعمّ و الأخصّ المشروع بأصله لا بوصفه فی العرف، أو مجازا عرفیا فی الأعمّ و هو أولی لأنّه خیر من الاشتراک. فالفاسد بالمعنی الأعمّ ما لا یکون مشروعا بوصفه أعمّ من أن یکون مشروعا بأصله أوّلا. هذا خلاصة ما فی فتح القدیر و البحر الرائق فی باب البیع الفاسد.
ثم قال فی البحر الرائق، و مرادهم من مشروعیّة أصله أن یکون مالا متقوّما لا جوازه و صحته، فإنّ کونه فاسدا یمنع صحته، و لقد تسامح فی البنایة حیث عرف الفاسد بأنّه ما لا یصحّ وصفا فإنّه یفید أنّه یصحّ أصلا، و لا صحة للفاسد. و إنّما أطلقوا المشروعیّة علی الأصل نظرا إلی أنّه لو خلا عن الوصف لکان مشروعا، و إلّا فمع اتصافه بالوصف المنهی عنه لا یبقی مشروعا أصلا انتهی.

فائدة:

فی فتاوی شیخ الإسلام «1» فی کتاب النکاح؛ الباطل و الفاسد فی العبادات مترادفان عندنا، و فی النکاح کذلک. لکن قالوا نکاح المحارم فاسد عند أبی حنیفة رحمه اللّه فلا حدّ علیه و باطل عندهما. و فی جامع الفصولین «2» نکاح المحارم قیل باطل و سقط الحدّ بشبهة الاشتباه، و قیل فاسد و سقط الحدّ بشبهة العقد.
و أما فی البیع فمتباینان. فباطله ما لا یکون شراؤه مشروعا بأصله و وصفه، و فاسده ما کان مشروعا بأصله دون وصفه. و حکم الأول أنّه لا یملک بالقبض، و حکم الثانی أنّه یملک به انتهی کلامه. و قد جعل فی الدرایة: الفاسد شاملا للمکروه أیضا و هو ما یکون مشروعا بأصله و وصفه لکن جاوره شی‌ء آخر منهیّ عنه، فکان الفاسد شاملا للکلّ، لأنّ الفاسد فائت الوصف و الباطل فائت الأصل و الوصف و المکروه فائت وصف الکمال، فیکون فوات الوصف موجودا فی الکلّ، کذا ذکر الجلبی فی حاشیة شرح الوقایة. و فی جامع الرموز فی بیان البیع الباطل؛ الباطل شرعا ما انتفی رکنه أو شرطه سواء کان من قبیل العبادات کالصلاة بلا وضوء أو المعاملات کالنکاح بلا شهود. و کثیرا ما یطلق الفاسد علیه و بالعکس، و الفاسد لغة ذاهب الرونق و شرعا ما وجد أرکانه و شروطه دون أوصافه الخارجیة المعتبرة شرعا کبیع بخمر و صلاة بلا فاتحة. و فیه فی کتاب النکاح لا
______________________________
(1) لیحیی افندی ابن شیخ الاسلام زکریا افندی (- 1053 ه) جمعها عبد الجلیل بن مصطفی الآقسرائی. کشف الظنون، 2/ 1224.
(2) مجلد للشیخ بدر الدین محمود بن اسرائیل الشهیر بابن قاضی سماونة الحنفی (- 823 ه) و هو فی فقه المعاملات خاصة، جمع به بین فصول العمادی و فصول الاسروشنی. کشف الظنون 1/ 566
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1272
فرق بین الفساد و البطلان فی باب النکاح انتهی، و فی الکیدانی «1»: یلی المحرّم و المکروه و المفسد للعمل المشروع فیه و هو الناقض له، و حکمه العقاب بالفعل عمدا و عدمه سهوا کالقهقهة فی الصلاة و ترک الفرض فیها یفسدها، و قد سبق مستوفی فی لفظ الصّحة.

فساد الاعتبار:

[فی الانکلیزیة]Invalidity of syllogism
[فی الفرنسیة]Non validite du syllogisme
عند الأصولیین و أهل النّظر هو أن لا یصحّ الاحتجاج بالقیاس فیما یدّعیه المستدلّ لأنّ النّصّ دلّ علی خلافه، و اعتبار القیاس فی مقابلة النّصّ باطل. و جواب هذا الاعتراض بوجوه الأول الطّعن فی سند النّص إن لم یکن کتابا أو سنّة متواترة بأنّه مرسل أو موقوف و نحو ذلک. الثانی منع ظهوره فیما یدّعیه. الثالث أن یسلّم ظهوره و یدّعی أنّه مؤوّل. الرابع القول بالموجب بأن یدّعی أنّ مدلوله لا ینافی حکم القیاس. الخامس المعارضة بنصّ آخر مثله حتی یتساقطا أی النّصّان فیسلم قیاسه. مثاله أن تقول فی ذبح تارک التّسمیة ذبح من أهله فی محله فیوجب الحلّ کذبح ناسی التسمیة، فیقول المعترض هذا فاسد الاعتبار لأنّه بخلاف قوله تعالی: وَ لا تَأْکُلُوا مِمَّا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ «2» فیقول المستدلّ:
هذا مؤوّل بذبح عبدة الأوثان بدلیل قوله علیه الصلاة و السلام؛ (اسم اللّه علی قلب المؤمن سمّی أو لم یسمّ) «3».

فساد الشّمّ:

[فی الانکلیزیة]Corruption of smell
[فی الفرنسیة]Corruption de l'odorat
عند الأطباء هو أن یعرض لحاسة الشّمّ أن یشمّ الروائح کلّها رائحة واحدة.

فساد الشهوة:

[فی الانکلیزیة]perversion of the appetite
-[فی الفرنسیة]perversion de l'appetit
عندهم هو أن یمیل الانسان إلی أکل ما لا یؤکل کالتراب و نحوه.

فساد الهضم:

[فی الانکلیزیة]deterioration of the digestion،dyspepsia
[فی الفرنسیة]deterioration de la digestion،dyspepsie
عندهم هو أنّ یتغیّر الطعام فی المعدة إلی بعض الکیفیات الردیّة. و الفرق بینه و بین التّخمة أنّ فیه هضما لکنه فاسد، بخلاف التّخمة فإنّه فیها لیس هضم أصلا کذا فی بحر الجواهر.

فساد الوضع:

[فی الانکلیزیة]Invalidity of an argument of syllogism
[فی الفرنسیة]Nullete d'un argument du syllogisme
عند الأصولیین هو کون الجامع فی القیاس بحیث قد ثبت اعتباره بنصّ أو إجماع فی نقیض الحکم. و عبارة بعضهم فساد الوضع أن لا یکون القیاس علی الهیئة الصالحة لاعتباره فی ترتّب الحکم. مثاله أن یقول: التّیمّم مسح فیسنّ فیه التثلیث کالاستنجاء، فیعترض بأنّه قد ثبت اعتبار المسح فی کراهة التکرار کالمسح علی الخفّ. و جواب هذا الاعتراض ببیان وجود المانع فی أصل المعترض، فیقال فی المثال إنّما کره التکرار فی الخفّ لأنّه یعرّض الخفّ للتّلف، و اقتضاء المسح للتکرار باق.
و حاصله إبطال وضع القیاس المخصوص فی إثبات الحکم المخصوص کأنّ المعترض یدّعی أنّ المستدلّ وضع فی المسألة قیاسا لا یصحّ
______________________________
(1) خلاصة فقه الکیدانی للعلامة لطف اللّه النسفی المعروف بالفاضل الکیدانی و علیه شروح. معجم سرکیس، 1580.
(2) الانعام/ 121
(3) الزیلعی (- 762 ه). نصب الرایة لاحادیث الهدایة، بیروت، مطبعة المجلس العلمی، ط 2، الحدث الثالث، 4/ 182، بلفظ: المسلم یذبح علی اسم اللّه تعالی، سمّی أو لم یسمّ.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1273
وضعه فیها، و لذا سمّی بفساد الوضع، بخلاف فساد الاعتبار فإنّه کان وضعه و ترکیبه صحیحا لکونه علی الهیئة الصالحة لاعتباره فی ترتّب الحکم علیه. و إنّما سمّی به لأنّ اعتبار القیاس فی مقابلة النّصّ فاسد، فکأنّ المعترض فی فساد الاعتبار یدّعی أنّ القیاس لا یعتبر فی تلک المسألة.
اعلم أنّ فساد الوضع یشتبه بأمور و یخالفها بوجوه. فمنه أنّه یشبه النقض من حیث إنّه بیّن فیه ثبوت نقیض الحکم مع الوصف، إلّا أنّ فیه زیادة و هو أنّ الوصف هو الذی یثبت النقیض، و فی النّقض لا یتعرض لذلک بل یقنع فیه بثبوت نقیض الحکم مع الوصف. فلو قصد به ذلک لکان هو النقض. و منه أنّه یشبه القلب من حیث إثبات نقیض الحکم بعلّة المستدلّ إلّا أنّ فی القلب یثبت نقیض الحکم بأصل المستدلّ، و فیه یثبت بأصل آخر. فلو ذکره بأصله لکان هو القلب. و منه أنّه یشبه القدح فی المناسبة من حیث ینفی مناسبة الوصف للحکم لمناسبته لنقیض الحکم إلّا أنّه لا یقصد هنا بیان عدم مناسبة الوصف للحکم، فلو بیّن مناسبته لنقیض الحکم بالأصل کان قدحا فی المناسبة.
اعلم أنّ فساد الوضع إنّما یسمع قبل ثبوت تأثیر العلّة و إلّا فیمتنع من الشارع اعتبار الوصف فی الشی‌ء و نقیضه، هکذا یستفاد من العضدی و التوضیح و حواشیهما.

الفسخ:

[فی الانکلیزیة]Cancelling،dissolution
[فی الفرنسیة]Annulation،dissolution
بالفتح و سکون السین لغة النّقض و التفریق کما فی القاموس. و شرعا رفع العقد علی وصف کان قبله بلا زیادة و نقصان. و المتعاقد أعمّ من الحقیقی و الحکمی فیشتمل فسخ الوارث، کذا فی جامع الرموز فی فصل الإقالة و الفرق بین فسخ النکاح و الطلاق أنّ الفسخ لا ینقض شیئا من عدد الطلاق بخلاف الطلاق فإنّه ینتقص به عدد الطلاق أی الثالث کما یستفاد من الشمنی «1» و فتح القدیر فی باب نکاح أهل الشرک فیما إذا أسلم الزوج و تحته مجوسیة و عرض علیها الإسلام فأبت ثم فرّق القاضی بینهما، فهذه الفرقة فسخ عند أبی یوسف طلاق عندهما. و یؤیّده ما فی الکفایة أنّ الخلع طلاق بائن عندنا فسخ عند الشافعی رحمه اللّه تعالی، حتی لو خلعها بعد الطلقتین لا تحلّ له حتی تنکح زوجا غیره عندنا خلافا له انتهی. و أیضا الطلاق لا یصح إلّا من الزوج بخلاف الفسخ فإنّه یصحّ منها. قال فی الهدایة الفرقة بخیار البلوغ لیس بطلاق لأنّه یصحّ من الأنثی و لا طلاق إلیها و کذلک بخیار العتق لما بیّنا انتهی.
و عند الحکماء انتقال النّفس الناطقة من بدن الإنسان إلی الاجسام الجمادیة کالمعادن و البسائط، و قد سبق فی لفظ التناسخ. و عند الأطباء هو تفرّق اتصال واقع فی الغضروف بشرط أن یکون التفرّق إلی جزءین أو أجزاء کبار، و یسمّی فاسخا أیضا فإذا کان التفرّق إلی أجزاء صغار یسمّی مفتّتا، هکذا یستفاد من الأقسرائی.

الفسق:

[فی الانکلیزیة]Debauchery،impiety
[فی الفرنسیة]Impiete،debauche
بالکسر و سکون السین المهملة فی اللغة عدم إطاعة أمر اللّه تعالی فیشتمل الکافر و المسلم العاصی. و فی الشرع ارتکاب المسلم کبیرة أو صغیرة مع الإصرار علیها. فالمسلم المرتکب للکبیرة أو المصرّ علی الصغیرة یسمّی فاسقا. فبقید المسلم خرج الکافر، و بالقیدین الأخیرین خرج العدل، هکذا یستفاد من العضدی و جامع الرموز.
______________________________
(1) ورد شرحه سابقا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1274

الفسوق:

[فی الانکلیزیة]Adultery،prostitution،debauchery
[فی الفرنسیة]Adultere،prostitution،debauche
بالضم لغة الخروج عن الاستقامة. و شرعا الخروج عن طاعة اللّه تعالی بارتکاب کبیرة.
و ینبغی أن یراد بلا تأویل و إلّا فیشکل بالباغی کذا فی جامع الرموز فی بیان صلاة الجماعة.
و فیه فی کتاب الحج الفسوق لغة الخروج و شریعة الخروج عن حدود الشریعة. و قیل التّعابّ و التّنابز بالألقاب کما فی الکرمانی.

الفصاحة:

[فی الانکلیزیة]Eloquence
[فی الفرنسیة]Eloquence
بالفتح و تخفیف الصّاد المهملة لغة تنبئ عن الإبانة و الظهور. یقال فصح الأعجمی و أفصح إذا انطلق لسانه و خلصت لغته من اللّکنة و جادت فلم یلحن، و أفصح به أی صرّح و عند أهل المعانی تطلق علی معان. منها وصف فی الکلام به یقع التفاضل و یثبت الإعجاز، و علیه یطلق البراعة و البلاغة و البیان و ما شاکل ذلک، هکذا ذکر الشیخ «1» فی دلائل الإعجاز «2»، و ذلک الوصف هو مطابقة الکلام الفصیح لاعتبار مناسب أی لمقتضی الحال کما یستفاد من الأطول. و منها فصاحة المفرد و هی خلوصه من تنافر الحروف و الغرابة و مخالفة القیاس اللغوی. و منها فصاحة الکلام و هی خلوصه من ضعف التألیف و تنافر الکلمات و التعقید مع فصاحتها أی فصاحة الکلمات، فهو حال من الضمیر فی خلوصه أی خلوصه مما ذکر مع فصاحة کلماته. و احترز به عن خلوص نحو زید أجلل و شعره مستشزر و أنفه مسرج، فإنّه لیس بفصاحة، و لا یجوز أن یکون حالا من الکلمات فی تنافر الکلمات لأنّه یستلزم أن یکون الکلام المشتمل علی الکلمات الغیر الفصیحة متنافرة کانت أم لا فصیحا لأنّه صادق علیه أنّه خالص من تنافر الکلمات حال کونها فصیحة فافهم. و تقیید التنافر بالکلمات للاحتراز عن تنافر المعنی فإنّه لا یخلّ بالفصاحة، و عن تنافر الحروف لأنّ الخلوص عنه مندرج فی قید فصاحة الکلمات، و تفسیر کلّ قید یطلب من موضعه. أمّا المراد من المفرد و الکلام هاهنا فقیل المراد بالمفرد ما لا یدل جزؤه علی معناه، و بالکلام ما یقابله سواء کان مرکّبا تامّا أو غیره لأنّ المرکّب الناقص یوصف بالفصاحة فلا بد أن یکون داخلا فی الکلام. و قال المحقق التفتازانی: صحّة هذا القول یتوقّف علی أن یکون وصف المرکّب الناقص بالفصاحة مجازیا من قبیل وصف المرکّب بحال أجزائه و إن ثبت منهم إطلاق الکلام الفصیح علی هذا المرکّب؛ و أنّه لا یکون داخلا فی المفرد. و کلّ من الثلاثة ممنوع، بل الحقّ أنّه داخل فی المفرد لأنّ المفرد إذا قوبل بالکلام یتعیّن لإرادة ما یشتمل المرکّبات الناقصة. و نقح السّید السّند هذا القول بما یندفع به المنوع الثلاثة و ینقلب ما جعله المحقّق التفتازانی حقّا بالباطل، و هو أنّه أراد بتعلیل تعمیم الکلام بوصف المرکّب الناقص بالفصاحة أنّه یوصف بالفصاحة مع أنّه لا یکفی فی فصاحة ما ذکر فی تعریف فصاحة المفرد، بل لا بدّ معه من الخلوص عن تنافر الکلمات و ضعف التألیف و التعقید، فلا یکفی
______________________________
(1) هو عبد القاهر بن عبد الرحمن بن محمد الجرجانی، ابو بکر، توفی عام 471 ه/ 1078 م واضع اصول البلاغة، امام فی اللغة، له شعر رقیق، وضع الکثیر من المؤلفات. الاعلام 4/ 48، فوات الوفیات 1/ 297، مفتاح السعادة 1/ 143، بغیة الوعاة 310، آداب اللغة 3/ 44، طبقات الشافعیة 3/ 242.
(2) دلائل الاعجاز فی المعانی و البیان، اطلق اسم هذا الکتاب، واضعه الشیخ عبد القاهر بن عبد الرحمن الجرجانی (- 471 ه). کشف الظنون 1/ 759.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1275
فی فصاحتها فصاحة الأجزاء حتی یکون وصفا بحالها، و لا یتوقّف دخوله فی الکلام علی ثبوت إطلاق الکلام الفصیح، بل یکفی إطلاق الفصیح لأنّه بمجرد إطلاق الفصیح یعرف أنّه داخل فی الکلام إذ لا بدّ بفصاحته مما لا بدّ بفصاحة الکلام، و لا یصحّ دخوله فی المفرد لأنّه لا یکفی فی فصاحته ما بین فی فصاحة المفرد. و منها فصاحة المتکلّم و هی ملکة یقتدر بها علی التعبیر عن المقصود بلفظ فصیح، و فی ذکر الملکة إشعار بأنّ الفصاحة من الهیئات الرّاسخة حتی لو عبّر من کلّ مقصود بلفظ فصیح من غیر رسوخ ذلک فیه لا یسمّی فصیحا فی الاصطلاح. و فی ذکر یقتدر دون یعبّر إشعار بأنّه یسمّی فصیحا حالة النطق بکلّ مقصود بلفظ فصیح و حالة عدم النّطق بکلّ مقصود بأن ینطق ببعض المقاصد و لم ینطق البعض بعد. فلو قیل ملکة یعبّر بها لاختصّ الفصاحة بمن ینطق بمقصوده فی الجملة و لم یکن مقصود یرد علیه إلا و قد عبّر عنه بلفظ فصیح. و فی ذکر اللفظ إشعار إلی عمومیة المفرد و المرکّب لأنّ الکلام فی المقصود للاستغراق، أی لک ما وقع علیه قصد المتکلّم و إرادته. فلو قیل بکلام فصیح لوجب فی فصاحة المتکلّم أن یقتدر علی التعبیر عن کلّ مقصود بکلام فصیح و هذا محال، لأنّ من المقاصد ما لا یمکن التعبیر عنه إلّا بالمفرد کما إذا أردت أن تلقی علی المحاسب أجناسا مختلفة لیرفع حسابها فتقول دار غلام جاریة ثوب بساط إلی غیر ذلک.
اعلم أنّ إطلاق الفصاحة علی تلک المعانی بالاشتراک اللفظی لعدم وجدان مفهوم یشترک بین الکلّ فعلی هذا عموم المفرد و المرکّب موقوف علی تکلّف استعمال الفصیح فی معنییه کما جوّزه البعض، أو استعماله فی ما یطلق علیه الفصیح و یقال له عموم الاشتراک فإن قلت هذا التعریف غیر مانع لصدقه علی الإدراک و الحیاة و نحوهما مما یتوقّف علیه الاقتدار المذکور. قلنا لا نسلّم أنّ هذه أسباب بل شروط، و لو سلّم فالمراد بالسبب السبب القریب لأنّه السبب الحقیقی المتبادر إلی الفهم مما استعمل فیه الباء السببیة، و قد بقی هاهنا أبحاث و فوائد ترکناها مخافة الإطناب، فمن أراد فلیرجع إلی الأطول و المطول و حواشیه.

الفصل:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Chapter،sectin،disjunction،season
[فی الفرنسیة]Chapitre،section،disjonction،saison
بالفتح و سکون الصاد المهملة هو یطلق علی معان. منها طائفة من المسائل فصّلت أی فرّقت و قطّعت عما تقدّم لغرض، و بهذا المعنی ما وقع فی بعض شروح هدایة النحو من أن الفصل فی الاصطلاح قول شارح یختم الکلام الأول و یثبت الثانی. و هو یقع فی الکلام إمّا مرفوعا علی الخبریة أو الابتداء، و قد یضاف فیقال فصل هذا و یجعل ما بعده خبر مبتدأ، و قد یبنی علی السکون لعدم الترکیب. و الضابطة أنّه إذا کانت بعده فی یقرأ منّونا و لا یصحّ الوقف علیه حینئذ، و إذا لم یکن بعده فی فالسکون.
و منها الوقف کما یدلّ علیه کلام القرّاء فی تعریفهم الوقف الجائز علی ما یجی‌ء و منها الزّحاف الواقع فی العروض و قد سبق. و یقول فی المنتخب: الفصل اسم لتغییر یقع فی قافیة البیت، و هو إسقاط حرف متحرّک أو أکثر و مثله لا یجوز فی وسط البیت «1»، و منها ضمیر مرفوع منفصل یتوسّط بین المبتدأ و الخبر قبل دخول العوامل و بعدها، و یسمّیه الکوفیون من النحاة عمادا، نحو زید هو القائم و کان زید هو القائم
______________________________
(1) و در منتخب میگوید فصل اسم تغییریست که در قافیه بیت واقع شود و آن اسقاط یک حرف متحرک یا زیاده است و مانند آن میان بیت جائز نیست.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1276
و قد سبق فی لفظ الضمیر. و منها مقابل الوصل، قال أهل المعانی: الوصل عطف بعض الجمل علی بعض و الفصل ترکه، أی ترک عطف بعض الجمل علی بعض، و من شأنه العطف إذ لا یقال الفصل فی ترک عطف الجملة الحالیة علی جملة قبلها إذ لیس من شأن الحال العطف علی ما هی قید له، و إنّما اختاروا الجملة علی الکلام لیشتمل ما له محلّ من الإعراب، و لم یقولوا الوصل عطف جملة علی جملة لیشتمل عطف جملتین علی جملتین، فإنّه ربما لا تتناسب جمل أربع مترتّبة بحیث یعطف کلّ علی ما قبلها، بل یتناسب الاثنتان الأولیّان و الاثنتان الأخریان، فیعطف فی کلّ اثنتین أولا و یعطف الأخریان علی الأولیین، لأنّ مجموع الأخریین یناسب مجموع الأولیین، و نظیره فی المفردات هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ «1» فإنّه عطف أولا الآخر علی الأول و الباطن علی الظاهر بجامع التّضاد، ثم عطف مجموع الظاهر و الباطن علی مجموع الأول و الآخر لتناسب بین المجموعین باعتبار أجزائهما، و علی هذا القیاس فی الفصل. فالفصل و الوصل لا یختصّان بالجمل بل یجریان فی المفردات أیضا کما یدلّ علیه عبارة المفتاح، و إن کان هذان التعریفان یفیدان الاختصاص. و المراد بالجمل ما فوق الواحد لیشتمل عطف إحدی الجملتین علی الأخری و ترک عطفها علیها، هذا کله خلاصة ما فی الأطول. و من الفصل القطع و الاستئناف.
و منها زمان من أزمنة السّنة فإنّ الأطباء و المنجّمین أجمعوا علی أنّ عدد الفصول أربعة:
ربیع و خریف و صیف و شتاء، إلّا أنّ الفصول عند الأطباء غیر ما عند المنجّمین لأنّ نظر الأطباء فی الفصول من حیث التأثیر فی الأبدان بالتسخین و التبرید و التجفیف و الترطیب و الاعتدال. فالربیع عند الأطباء هو الزمان الذی لا یحتاج فی البلاد المعتدلة إلی زیادة الدّثار لدفع البرد و لا إلی ما یروج به لدفع الحرّ، و یکون فیه ابتداء نشوء النبات. و الخریف زمان تغیّر الأوراق و درک الثمار. و الصیف جمیع الأزمنة الحارة، و الشتاء جمیع الأزمنة الباردة.
و الفصول عند المنجّمین. عبارة عن أزمنة کون الشمس فی البلاد المائلة فی ربع معیّن من الفلک مثلا من الحمل إلی السرطان هو الربیع، و من السرطان إلی المیزان هو الصیف، و من المیزان إلی الجدی هو الخریف، و من الجدی إلی الحمل هو الشتاء، هکذا یستفاد من شرح القانونجة فی فصل الأسباب الضروریة. و إنّما قید البلاد بالمائلة لأنّ فی البلاد الواقعة تحت خطّ الاستواء ثمانیة فصول: ربیعان و خریفان و صیفان و شتاءان، فمن الحمل إلی وسط الثور صیف، و منه إلی أول السّرطان خریف، و منه إلی وسط الأسد شتاء، و منه إلی أول المیزان ربیع، و منه إلی وسط العقرب صیف، و منه إلی أول الجدی خریف، و منه إلی وسط الدّلو شتاء، و منه إلی أول الحمل ربیع، فمقدار کلّ فصل شهر و نصف، هکذا فی کتب علم الهیئة. و منها ما هو مصطلح المنطقیین فإنّ له عندهم معنیین، فإنّهم کانوا یستعملونه أوّلا فیما یتمیّز به شی‌ء عن شی‌ء ذاتیا کان أو عرضیا، لازما أو مفارقا، شخصیا أو کلّیا، و قد یمیّز الشی‌ء عن غیره فی وقت و یمیّز الغیر عنه فی وقت آخر، کما إذا اختلف حال زید و عمرو بالقیام و القعود فی وقتین. و قد یمیّز الشی‌ء فی وقت عن نفسه فی وقت آخر بحسب اختلاف حاله فیهما ثم نقلوه إلی معنی ثان و هو الکلّی الذی یتمیّز به الشی‌ء فی ذاته. بیان ذلک أنّ الطبیعة الجنسیة ماهیة مبهمة فی العقل، أی تصلح أن تکون أشیاء کثیرة هی عین کلّ واحد منها فی الوجود، و غیر محصّلة أی لا تطابق تمام ماهیة بشی‌ء من
______________________________
(1) الحدید/ 3
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1277
تلک الأشیاء، فإذا اقترن بها الفصل أفرزها أی میّزها و عیّنها و قوّمها نوعا أی حصّلها و کمّلها و جعلها مطابقة لماهیة نوعیة، و بعد ذلک یلزم تلک الطبیعة المتقوّمة نوعا ما یلزمها من اللوازم الخارجیة، و یعرض لها ما یعرض لها من العوارض المفارقة، و کذا مبدأ الجنس أعنی المادة صالح لأن یکون أنواعا مختلفة فإذا انضمّ إلیه مبدأ الفصل یحصل نوعا معینا و استعد لزوم ما یلزمه و لحوق ما یلحقه، فإنّ النفس الناطقة مثلا لمّا اقترنت بالمادّة الحیوانیة فصار الحیوان ناطقا استعدّ لقبول آثار الإنسانیة و خواصّها، و لو لا اقترن هذه القوة بها لما کان لها هذه الاستعدادات الجزئیة المتفرّعة علیها. و عرّف الفصل الشیخ بأنّه الکلّی الذی یحمل علی الشی‌ء فی جواب أیّ شی‌ء هو فی جوهره، کما إذا سئل عن الإنسان أیّ شی‌ء هو فی ذاته أو أیّ حیوان هو فی جوهره، فالناطق یصلح للجواب عنهما، و ذو النفس و الحسّاس عن الأول فإنّ أی شی‌ء، إنّما یطلب به التمییز المطلق عن المشارکات فی معنی الشیئیة أو أخصّ منها، و القید الأخیر و هو قولنا فی جوهره یخرج الخاصّة لأنّها لا تمیّز الشی‌ء فی جوهره بل فی عرضه. فالطالب بأیّ شی‌ء إن طلب الذاتی الممیّز عن مشارکاته فالمقول فی جوابه الفصل، و إن طلب العرضی الممیّز فالخاصّة، و بالقید الأول یعنی قولنا فی جواب أیّ شی‌ء یخرج الجنس و النوع و العرض العام، لأنّ الجنس و النوع یقالان فی جواب ما هو، و العرض العام لا یقال فی الجواب أصلا. و فیه بحث لأنّه إن اعتبر التمییز عن جمیع الأغیار یخرج عن التعریف الفصل البعید و إن اکتفی بالتمییز عن البعض بالجنس أیضا ممیّز للشی‌ء عن البعض فیدخل فیه. و الجواب أنّ المراد من المقول فی جواب أیّ الممیّز الذی لا یصلح لجواب ما هو و حینئذ یخرج الجنس، إلّا أنّه یلزم اعتبار العرض العام فی جواب أیّ، و هم مصرّحون بخلافه، و لا مخلص عنه إلّا بأن یقال العرض العام لا یمیّز شیئا عن شی‌ء أصلا من حیث إنّه عرض عام بل من حیث إنّه خاصة إضافیة.

التقسیم‌

الفصل إمّا قریب أو بعید. فقیل القریب ما کان ممیّزا عن المشارکات فی الجنس القریب کالناطق للإنسان، فإنّه یمیّزه عن مشارکته فی الحیوان، و البعید ما کان ممیّزا عن المشارکات فی الجنس البعید فقط کالحسّاس للإنسان، فإنّه یمیّزه عن مشارکاته فی الجسم النامی. و قیل القریب ما یمیّز الماهیة عن کلّ ما یشارکها فی الجنس أو الوجود، و البعید ما یمیّزها عن بعض ما یشارکها فی الجنس أو الوجود، یعنی أنّ الفصل إن میّز الماهیة عن المشارکات فی الجنس القریب کان قریبا و ممیزا عن جمیع المشارکات الجنسیة مطلقا، و إن میّزها عن مشارکاتها فی الجنس البعید کان بعیدا فی مرتبته. و أمّا الممیّز عن المشارکات فی الوجود فإن میّزها عن جمیعها فهو قریب و إلّا فهو بعید یتفاوت حاله بحسب کثرة ما یمیّزها عنه من تلک المشارکات و قلّته. و قد یقال الممیّز فی الوجود إنّما هو فی الماهیة المرکّبة من أمرین متساویین فیمیّزها عن الکلّ، فلا یتصوّر فیه بعد. و قیل بل لا یعتبر فیه قرب أیضا لعدم وجود ماهیة مرکّبة من أمرین متساویین، فإنّه ربما یستدلّ علی بطلانه. و تفصیل ذلک یطلب من شرح المطالع و حواشیه و شرح الشمسیة و حواشیه.

فصل الخطاب:

[فی الانکلیزیة]Sound judgement،decisive
[فی الفرنسیة]Discours final،decisif
عند بعض علماء البیان عبارة عن قولهم:
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1278
أمّا بعد، بعد قولهم الحمد للّه، و قد سبق فی لفظ الاقتضاب. و یقول فی المنتخب: فصل الخطاب هو الکلام الفصیح و الواضح الذی یمیّز الحقّ من الباطل، و کلمة أمّا بعد. و الکلام المعجز «1» فی نظمه مثل: البینة علی المدعی و الیمین علی من أنکر.

الفصل المشترک:

[فی الانکلیزیة]Common limit،adjacent
[فی الفرنسیة]Limite commune،adjacent
هو عند الریاضیین الحدّ المشترک و قد سبق.

فضل الدور:

[فی الانکلیزیة]Remainder،intercalation
[فی الفرنسیة]Reliquat،intercalation
عند المنجمین قد مرّ فی لفظ السّنة.

الفضلة:

[فی الانکلیزیة]Surplus،superfluous،adverb،participle
[فی الفرنسیة]Surplus،superflu،adverbe،participe
بالضم و سکون الضاد المعجمة عند أهل العربیة ما یقابل العمدة کالحال و المفعول و نحوهما مما لیس بجملة مستقلّة و لا رکن کلام، و هذا هو المتعارف فیما بینهم. و قد یطلق علی ما یزید علی أصل المراد و لا یفوت المراد بحذفه، هکذا فی الجلبی و الأطول فی بحث الإطناب فی تعریف التتمیم. و المراد بالفضلة فی تعریف الجملة المفسّرة هو الثانی، و بعض النحاة یطلقها علی النّصب و قد سبق فی لفظ الإعراب.

الفضول:

[فی الانکلیزیة]Curiosity،need
[فی الفرنسیة]Curissite،besoin
هو عند الصّوفیة، مذکور فی لفظ الحاجة «2».

الفضولی:

[فی الانکلیزیة]Curious،intruisive
[فی الفرنسیة]Curieux،indiscret
لغة المنسوب إلی فضول بالضم، و هو فی الأصل جمع فضل بمعنی الزیادة غلب علی ما لا خیر فیه، و یستعمل بما لا یعنیه، و لذا لم یردّ إلی الواحد عند النّسبة. و شرعا من لیس بوکیل کما قال المطرزی، و فیه أنّ هذا التعریف یصدق علی الولی و الأصیل، کذا فی جامع الرموز فی بیان حکم نکاح الفضولی.

الفطرة:

[فی الانکلیزیة]Nature،instinct،natural disposition،primitiveness
[فی الفرنسیة]Nature،instinct،disposition naturelle،etat primitif
بالکسر و سکون الطاء فی الحدیث (و کلّ مولود یولد علی الفطرة ثم أبواه یهوّدانه أو ینصّرانه أو یمجّسانه) «3»، اختلفوا فی معناها فیه. فقال قوم: الفطرة الخلقة من الفاطر الخالق و أنکروا أن یکون المولود یفطر علی کفر أو إیمان أو معرفة أو إنکار، و إنّما یولد المولود علی السّلامة فی الأغلب خلقا و طبعا و هیئة لیس فیها إیمان و لا کفر و لا إنکار و لا معرفة، یعتقدون الإیمان أو غیره إذا میّزوا. و احتجوا بقوله فی الحدیث (کما تنتج البهیمة) «4» الحدیث. فالأطفال حین الولادة کالبهائم السلیمة فلمّا بلغوا استهونهم الشیطان فکفر أکثرهم إلّا من عصمه اللّه تعالی، و لو فطروا علی الإیمان أو الکفر فی أول أمرهم لما انتقلوا عنه أبدا، فقد نجدهم مؤمنین ثم یکفرون ثم یکونون کافرین ثم یؤمنون، و یستحیل أن یکون الطفل فی وقت ولادته یعقل شیئا لأنّ اللّه تعالی أخرجهم فی حال لا یفقهون معها شیئا، فمن لا
______________________________
(1) و در منتخب میگوید فصل الخطاب کلامی که فصیح و روشن باشد و فرق‌کننده بود میان حق و باطل و کلمه أمّا بعد و کلام معجز نظام.
(2) نزد صوفیه در لفظ حاجت مذکور شد.
(3) صحیح البخاری، کتاب الجنائز، باب ما قیل فی أولاد المشرکین، ح 139، 2/ 208.
(4) مسند احمد، 2/ 233.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1279
یعلم شیئا استحال منه کفر و إیمان و معرفة و إنکار. قال ابن عمر: هذا القول أصحّ ما قیل فی معنی الفطرة هاهنا و اللّه أعلم. و قال قوم إنّما قال کلّ مولود یولد علی الفطرة قبل أن ینزل الفرائض لأنّه لو کان یولد علی الفطرة ثم مات أبواه قبل أن یهوّدانه أو ینصّرانه لما کان یرثهما، فلمّا نزلت الفرائض علم أنّه یولد علی دینهما. و قال قوم؛ الفطرة هاهنا بمعنی الإسلام لأنّ السّلف أجمعوا فی قوله تعالی: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها «1» أنّها دین الإسلام.
و قال قوم معنی الفطرة فیه البدأة التی أبدأهم علیها، أی علی ما فطر اللّه تعالی خلقتهم علیه، من أنّه أبدأ لهم الحیاة و الموت و السعادة و الشقاوة، و إلی ما یصیرون إلیه بعد البلوغ من قبولهم من آبائهم و اعتقادهم. و قال قوم معنی ذلک أنّ اللّه تعالی قد فطرهم علی الإنکار و المعرفة و علی الکفر و الإیمان فأخذ من ذریة آدم علیه السلام المیثاق حین خلقهم فقال أ لست بربّکم قالوا بلی. فأمّا أهل السعادة فقالوا بلی علی معرفته طوعا من قلوبهم. و أمّا أهل الشقاوة فقالوا بلی کرها لا طوعا. و قال قوم معنی الفطرة ما أخذ اللّه من المیثاق علی الذّرّیة و هم فی أصلاب آبائهم. و قال قوم الفطرة ما یقلب اللّه تعالی قلوب الخلق إلیه بما یریدون. و قال ابن عمر: هذا القول و إن کان صحیحا فی الأصل فإنّه أضعف الأقاویل من جهة اللغة فی معنی الفطرة و اللّه أعلم، کذا فی العینی شرح صحیح البخاری.

الفطریات:

[فی الانکلیزیة]Natural disposition،innate،intuitive
[فی الفرنسیة]Inne،naturel،intuitif،primitif
هی قسم من المقدّمات الیقینیة الضروریة و تسمّی قضایا قیاساتها معها أیضا. و المراد بالمعیة الزمانیة فلا ینافی التقدّم الذاتی. و المراد بالقیاسات القیاسات الخفیة. و إنّما سمّیت القیاسات الخفیة قیاسا لأنّ من شأنها أن تصیر قیاسا إذا لوحظت تفصیلا فتأمّل. و هی ما یحکم العقل فیه بواسطة أمر حاضر لا یغیب عن الذّهن عند تصوّر طرفی القضیة. و المراد بالواسطة وسط القیاس الخفی و إنّما اعتبر عدم غیبوبته عن الذّهن عند تصوّر طرفی القضیة إذ لو غاب عنه لم یکن القضیة من المبادئ الأول، و هی قریبة من الأوّلیات بلا واسطة لأنّ تصوّر الطرفین کاف فی الجزم فیهما أی فی الفطریات و الأولیات، إلّا أنّ فی الأوّلیات بلا واسطة و فی الفطریات بواسطة نحو الأربعة زوج فإنّ من تصوّر الأربعة و الزوج تصوّر الانقسام إلی متساویین فی الحال و ترتّب فی ذهنه أنّ الأربعة منقسمة إلی متساویین، و کلّ منقسم إلی متساویین فهو زوج، فهی قضیة قیاسها معها فی الذهن.
هذا خلاصة ما فی الصادق الحلوانی حاشیة الطیبی و شرح المواقف و القطبی و حواشیهما.

الفطنة:

[فی الانکلیزیة]Intelligence،insight،cleverness،understanding
[فی الفرنسیة]Intelligence،perspicacite،comprehension
بالکسر و سکون الطاء المهملة هی الفهم.
و فی الصحاح هی کالفهم و قد تفسّر أیضا بجودة تهیئ النفس لتصوّر ما یرد علیها من الغیر، و هذه قد تکون جبلیّة و قد تکون مکتسبة، کما أنّ عدم الفطنة قد یکون جبلیّا و قد یکون عارضا. و لو أرید بالفهم ما هو مبدأه صار مآل المعنیین واحدا، هکذا یستفاد من بعض حواشی شرح المطالع فی الخطبة. و یقابلها الغباوة و هی عدم الفطنة کما فی القاموس کذا فی الأطول.
و سبق ما یتعلق بهذا فی لفظ الذکاء.
______________________________
(1) الروم/ 30
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1280

الفعل:

[فی الانکلیزیة]Verb،deed،action
[فی الفرنسیة]Verbe،action
بکسر الفاء و سکون العین هو عند النحاة قسم من الکلمة و هو ما دلّ علی معنی فی نفسه مقترن بأحد الأزمنة الثلاثة، و قد سبق توضیحه فی لفظ الاسم. اعلم أنّ الفعل مشتمل علی ثلاثة معان یدلّ علیها مفصّلة أحدهما الحدث الذی هو المعنی المصدری، و ثانیها الزمان، و ثالثها النسبة إلی فاعل ما. فالمادة موضوعة بالوضع الشخصی للحدث و الهیئة أی الحرکات مع الترتیب، و الحروف الزائدة موضوعة بالوضع النوعی لنسبة ذلک الحدث و زمانه، فهو کرامی الحجارة إلّا أنّ أجزاءه لمّا لم تکن مترتّبة فی السمع لم یکن مرکّبا، فظهر فساد ما قیل إنّ هاهنا معنی رابعا غفل عنه الجمهور و هو تقیید الحدث بالزمان، کذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة عبد الغفور علی الفوائد الضیائیة.
قیل إنّما سمّی فعلا لتضمنه الفعل اللغوی و هو المصدر و فیه نظر، لأنّ ما تضمّنه الفعل الاصطلاحی من المصدر فهو الفعل بفتح الفاء لا بکسرها، و إنّما هو اسم بمعنی الشّأن.
فاعتبار التضمّن یقتضی أن یسمّی فعلا بفتح الفاء لا بکسرها. و قد یقال الفعل بکسر الفاء یطلق علی المصدر و علی الحاصل به أیضا کما فی التوضیح فی بحث الحسن و القبح، کذا ذکر الهداد فی حاشیة الکافیة. و ینقسم الفعل إلی متصرّف و هو الذی یجی‌ء منه ماض و مضارع و أمر و نهی إلی غیر ذلک، کاسم الفاعل و اسم المفعول، و غیر متصرّف و یسمّی جامدا أیضا و هو الذی لا یجی‌ء منه ذلک کلیس و عسی و نعم، کذا فی غایة التحقیق و غیره فی بحث أفعال المقاربة، و إلی متعدّ و غیر متعدّ، و قد سبق. و یطلق الفعل عندهم أیضا علی المفعول المطلق و عند المتکلّمین صرف الممکن من الإمکان إلی الوجود، صرّح بذلک فی جامع الرموز فی کتاب الإیمان، هکذا عند الحکماء و یقابله القوة کما یجی‌ء. و بعبارة أخری هو کون الشی‌ء من شأنه أن یکون و هو کائن فی وقت من الأوقات سواء کان فی الماضی أو المستقبل أو الحال و قد سبق فی لفظ المطلقة، و یؤیّده ما فی العلمی فی بیان تفسیر الهدایة: هذا مشهور فی کتب المنطق حیث ذکر أنّ صدق الموضوع علی ذاته بالفعل عند الشیخ سواء کان ذلک الصدق فی الماضی أو الحاضر أو المستقبل. و یطلق الفعل عند الحکماء أیضا علی قسم من العرض هو التأثیر کالمسخّن ما دام یسخّن، فإنّ له ما دام یسخّن حالة غیر قارّة هی التأثیر التسخینی الذی هو من مقولة الفعل فهو غیر ما هو مبدأ السخونة لأنّه یبقی بعد التسخین، و یقابله الانفعال و هو التأثّر کالمتسخّن ما دام یتسخّن فإنّ له حینئذ حالة غیر قارّة من التأثّر التسخنی الذی هو من مقولة الانفعال فهو غیر السخونة لبقائها بعده، و غیر استعداده لها أی غیر استعداد المتسخّن للسخونة لثبوته قبل التسخّن، فإنّ ذلک الاستعداد من مقولة الکیف. و اعلم أنّه لما کانت هاتان المقولتان أمرین متجدّدین غیر قارّین اختار البعض لهما اسم أن یفعل و أن ینفعل دون الفعل و الانفعال، فإنّهما قد یستعملان بمعنی الأثر الحاصل بالتأثیر و التأثّر، بخلاف أن یفعل و أن ینفعل فإنّهما لا یستعملان إلّا فی التأثیر و التأثّر، هکذا فی شرح المواقف و حاشیته للمولوی عبد الحکیم.

فعل التعجب:

[فی الانکلیزیة]Interjection
[فی الفرنسیة]Interjection
هو عند النحاة ما وضع لإنشاء التعجّب.
و قیل أفعال التعجّب کذا. و قیل فعلا التعجّب کذا، فأفراد الفعل بالنظر إلی أنّ التعریف للجنس و جمعه بالنظر إلی کثرة أفراده و تثنیته بالنظر إلی نوعی صیغته، و علی کلّ تقدیر فالتعریف للجنس المفهوم فی ضمن التثنیة و الجمع أیضا. فالمراد بما الفعل فلا ینتقض
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1281
الحدّ بمثل للّه درّه، لکن ینتقض بنحو قاتله اللّه من شاعر، فإنّه تقول ذلک إذا تعجّبت من شعر شخص، فإنّه وضع لإنشاء التعجّب و لیس بمحض الدّعاء إلّا أن یقال إنّ مثل هذه الأفعال لیست موضوعة للتعجب بل استعملت لذلک بعد الوضع بخلاف أفعال التعجّب، فإنّها و إن کانت فی الأصل للاخبار إلّا أنّها وضعت لإنشاء التعجّب بالوضع الثانی. أو یقال المراد ما وضع لإنشاء التعجّب فحسب بحیث لا یستعمل فی غیره، و ما ذکر فکثیرا ما یستعمل فی الدعاء. أو المراد ما وضع لإنشاء التعجّب فی نفس مصدر هذا الفعل، و قاتله اللّه من شاعر و غیره لیس کذلک، و له صیغتان ما أفعله و أفعل به، و هما غیر متصرّفین، نحو ما أحسن زیدا و أحسن بزید.

فعل ما لم یسمّ فاعله:

[فی الانکلیزیة]Passive verb
[فی الفرنسیة]Verbe au passif
هو عند النحاة فعل حذف فاعله و أقیم المفعول مقامه کضرب و دحرج، و یسمّی فعلا مجهولا أیضا و مبنیا للمفعول أیضا. و لما کان حذف الفاعل جائزا عند البعض کأبی الحسن لم یکتف بقوله حذف فاعله و زید علیه قوله و أقیم المفعول مقامه لیطّرد الحدّ عند الکلّ، کذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة الفوائد الضیائیة. و یقابله الفعل المعروف و هو ما لم یحذف فاعله أو حذف لکن لم یقم المفعول مقامه. ثم اقول کما یجی‌ء الفعل المجهول من المتعدّی کذلک یجی‌ء من اللازم لعدم المنافاة بین مفهومیهما، فإنّ الفعل اللازم ما لا یتجاوز إلی المفعول به و الفعل المجهول ما حذف فاعله و أقیم مقامه المفعول، أیّ مفعول کان مما یصحّ إسناده إلیه الا تری أنّهم یقولون جلس الدار و سیر سیر شدید و سیر اللیل، و یجعلونها من المجاز العقلی، و سیجی‌ء أنّ سیبویه یجوّز قیم و قعد بالإسناد إلی المصدر المدلول علیه بالفعل. و معنی قیم و قعد علی ما فی العباب وقع القیام و وقع القعود و یعبّر عنه بالفارسیة:
وقف و جلس و یؤید، أی هذا التعبیر بالفارسیة علی ما فی بعض کتب اللغة: السقوط افتادن.
و قوله تعالی: وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ «1» أی ندموا. و أصله أنّه: کلّ من ندم بشدّة عضّ یده، و وضع یده علی فمه، فالید مسقوط فیها. «2» و معناه سقط الندم فی أیدیهم، و لم یذکر الندم.
و قیل سقط علی صیغة ما لم یسمّ فاعله کما یقال رغب فی فلان انتهی کلامه. و یفهم من قوله: (دست مسقوط فیها شود) أنّ اسم المفعول یجی‌ء من اللازم أیضا بتوسّط حرف الجرّ، و لا شک فی صحته و کثرة استعماله، و لا ینافی ذلک تعریف اسم المفعول بما اشتقّ لما وقع علیه الفعل، إذ المراد بالوقوع فی عرفهم هو التعلّق المعنوی و إن کان بتوسّط حرف الجرّ کما سیجی‌ء فی بیان المفعول به.

الفقرة:

[فی الانکلیزیة]Vertebra،paragraph
[فی الفرنسیة]Vertebre،paragraphe
بالکسر و سکون القاف هی فی الأصل حلیّ یصاغ علی شکل فقرة الظهر. و عند أهل البدیع هی فی النثر بمنزلة البیت من الشعر، و تسمّی قرینة أیضا. مثلا قولک هو یطبع الإسجاع بجواهر لفظه فقرة، و قولک و یقرع الأسماع بزواجر وعظه فقرة أخری. هکذا ذکر فی المطول فی بحث الإرصاد.
______________________________
(1) الاعراف/ 149
(2) بایستاده شد و نشسته شد، و یؤیّده أی هذا التعبیر بالفارسیة ما فی بعض کتب اللغة السقوط افتادن، و قوله تعالی: وَ لَمَّا سُقِطَ فِی أَیْدِیهِمْ أی ندموا یعنی افتاده شد در دستهای ایشان یعنی پشیمان شدند و اصل وی آنست که هرکه را پشیمانی سخت روی دهد دست خود بگزد و دهان وی در دست وی افتد دست مسقوط فیها شود.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1282

الفقه:

[فی الانکلیزیة]Islamic jurisprudence
[فی الفرنسیة]Jurisprudence musulmane
هو اسم علم من العلوم المدوّنة، و هو العلم بالأحکام الشرعیة العملیة من أدلتها التفصیلیة. و الفقیه من اتّصف بهذا العلم، و هو المجتهد. قال المحقّق التفتازانی فی حاشیة العضدی: ظاهر کلام القوم أنّه لا یتصوّر فقیه غیر مجتهد و لا مجتهد غیر فقیه علی الإطلاق.
نعم لو اشترط فی الفقه التهیؤ لجمیع الأحکام و جوّز فی مسئلة دون مسئلة تحقّق مجتهد لیس بفقیه. و قد شاع إطلاق الفقیه علی من یعلم الفنّ و إن لم یکن مجتهدا انتهی. و قد یطلق الفقه علی علم النفس بما لها و ما علیها، فیشمل جمیع العلوم الدینیة، و لذا سمّی أبو حنیفة رحمه اللّه الکلام بالفقه الأکبر، و قد مرّ ذلک مستوفی فی المقدمة.

الفقیر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Poor،needy،necessitous
[فی الفرنسیة]Pauvre،necessiteux
فعیل من فقر مقدّرا فإنّه لم یقل إلّا افتقر فهو فقیر، ذکره ابن الأثیر و غیره، فهو صاحب الفقر، و الفقر الحاجة. و عند الحکماء الإشراقیین هو ما یتوقّف ذاته أو کمال له علی غیره، و الغنی بخلافه و هو ما لا یتوقّف ذاته و لا کمال له علی غیره.
اعلم أنّ صفات الشی‌ء تنقسم إلی ما یکون له من ذاته و إلی ما یکون له بسبب الغیر.
و الأول ینقسم إلی ما لا تعرض له نسبة إلی الغیر و هو الهیئات المتمکّنة من ذات الشی‌ء کالشّکل، و إلی ما تعرض له نسبة إلی الغیر و هی الهیئات الکمالیة الإضافیة، و هی کمالات للشی‌ء فی عینه و مبادئ إضافات له إلی غیره کالعلم و القدرة. و الثانی الإضافات المحضة کالمبدئیة و الخالقیة. فالغنی المطلق و هو ما یکون غنیا من کلّ وجه لا ما یکون من وجه دون وجه، هو ما لا یتوقّف علی غیره فی ثلاثة أشیاء فی ذاته و فی هیئات متمکّنة فی ذاته و فی هیئات کمالیة له فی نفسه کمالا یتغیّر، و هی مبادئ إضافات له إلی غیره. و احترز بقوله و لا کمال له عن الإضافة المحضة لتعلّقها بالغیر و جوازها علی اللّه تعالی، إذ لا یلزم من تغیّرها تغیّر فی ذاته و لا من تغیّر معلومه. أمّا الأول فلأنّه إذا لم یبق زید موجودا و بطلت إضافة المبدئیة لا یلزم تغیّر فی نفسه کما لا یتغیّر ذاتک من تغیّر الإضافة من انتقال ما علی یمینک علی یسارک. و أمّا الثانی فالسّرّ فیه أنّ علمه تعالی حضوری إشراقی لا یتصوّر فی ذاته لیلزم التغیّر.
و الفقیر هو الذی یتوقّف علی غیره فی شی‌ء من الثلاثة، و حاصل الغنی راجع إلی وجوب الوجود الذاتی، و حاصل الفقر إلی إمکان الوجود، کذا فی شرح إشراق الحکمة. و عند السّالکین هو من لا غناء له إلّا بالحقّ کما قال الشبلی «1». و قال أهل المعرفة الفقر الأنس بالمعدوم و الوحشة بالمعلوم. و قیل الفقر إظهار الغنی مع کمال المسکنة. و قیل الفقر عدم الأملاک و تخلیة القلب مما خلت عنه الید، أی لا یطلبه أیضا، فإنّ الطالب یکون مع مطلوبه و إن لم یجده. و قیل لیس الفقر عندهم الفاقة و العدم بل الفقر المحمود الثّقة باللّه تعالی و الرضی بما قسم. قال سهل: الفقیر الصادق
______________________________
(1) هو دلف بن جحدر الشبلی، ابو بکر، ولد بسامراء عام 247 ه/ 861 م. و توفی ببغداد عام 334 ه/ 946 م، ناسک زاهد، له شعر جید، سلک مسلک الصوفیة. الاعلام 2/ 431، وفیات الاعیان 1/ 180، النجوم الزاهرة 3/ 289، صفة الصفوة 2/ 258، حلیة الاولیاء 10/ 366، تاریخ بغداد 14/ 389.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1283
الذی لا یسأل و لا یردّ و لا یتجسّس. قال عبد اللّه الأنصاری: «1» الفقر علی ثلاثة أوجه:
اضطراری و اختیاری و حقیقی. و الاضطراری کفارتی و علامته الصّبر، و عقوبتی و علامته الاضطرار، و قطیعتی و علامته الشّکایة.
و الاختیاری درجتی و علامته القناعة، و قربتی و علامته الرضا، و کرامتی و علامته الإیثار.
و الحقیقی أیضا ثلاثة عدم الاحتیاج إلی الخلق و الاحتیاج من اللّه و البراءة من کلّ ما دون اللّه.
و فی شرح الآداب: الفقر غیر التصوّف فإنّ نهایة الفقر بدایة التّصوف، کذا فی خلاصة السلوک.
و فی التحفة المرسلة الغنی المطلق عندهم هو مشاهدة اللّه تعالی فی نفسه جمیع الشئون و الاعتبارات الإلهیة مع أحکامها و لوازمها علی وجه کلّی جملی لاندراج الکلّ فی بطون الذات و وحدته، کاندراج الأعداد فی الواحد العددی، و یجی‌ء فی لفظ الکمال أیضا. و یقول فی مجمع السلوک: إنّ ابن جلا قال: إنّ حقیقة الفقر هو ألّا یکون لک شی‌ء. و إذا کان فلا تبال به.
و معنی هذا الکلام، و اللّه أعلم: هو ألّا تطلب غیر الموجود، فإن وجد شی‌ء فلا تطمئن إلیه، حتی یستوی لدیک الفقدان و الوجدان. و إذا، فالفقر، عبارة عن العدم.

فائدة:

الفرق بین الفقر و الزهد هو أنّه لو کان للفقیر عدة أحذیة، ففقره لیس تاما. و إن لم یوجد لدیه أیّ سبب، و لکن نظره علی حیلته و قوته واقع. و یظن أنّه یستطیع الحصول علی بعض الأشیاء بالحیلة أو بالقوّة ففقره أیضا لیس تاما. و أمّا إذا صدر منه النداء: لا حول و لا قوة، أی لا حیلة عندی، فإن وصل لهذا الحدّ ففقره صار تاما. و هذا بخلاف الزّهد الذی هو مجرّد ترک الحظوظ الفانیة، و ذلک علی أمل إدراک النّعم و الحظوظ الباقیة. و هذا ما یقول له أهل المعرفة: بیع و شراء و سلم، انتهی کلامه.
و یقول فی کشف اللغات: الفقر عند السّالکین عبارة عن الفناء فی اللّه، و ما تفضّلوا به أنّ الفقر سواء الوجه فی الدارین، عبارة عن أنّ السّالک قد فنی بکلّیته فی اللّه بصورة لا یبقی منه فی ظاهره و لا باطنه لا دنیا و لا آخرة. و یرجع إلی العدم الأصلی و الذاتی، و ذلک هو الفقر الحقیقی. و من هنا قولهم: ثمّ الفقیر فهو اللّه.
لأنّ هذا المقام هو إطلاق ذات الحقّ. و هنا غیر اعتباری و لا استیعابی. و سواد الوجه هذا هو سواد أعظم، لأنّ السّواد الأعظم هو: کلما یطلبونه یکون فیه. و کلّما هو مفصّل فی جمیع الموجودات فهو فی هذه المرتبة بطریق الإجمال کالشّجر فی النواة، انتهی کلامه. و یقول فی لطائف اللغات: الفقر بطور الصوفیة مرادف للعشق. و قد مرّ بیان الفرق بین الفقر و التصوف فی لفظة التصوف «2».
______________________________
(1) هو عبد اللّه بن محمد بن علی الانصاری الهروی، ابو اسماعیل، ولد عام 396 ه/ 1006 م. و توفی عام 481 ه/ 1089 م.
شیخ خراسان فی عصره، من کبار الحنابلة، بارع فی اللغة حافظ للحدیث، عارف بالتاریخ و الانساب، من انصار السنة، له الکثیر من الکتب. الاعلام 4/ 122، الذیل علی طبقات الحنابلة 1/ 64، بروکلمان 1/ 773.
(2) و در مجمع السلوک گوید که ابن جلا گفته که حقیقت فقر آنست که ترا نباشد و اگر باشد هم ترا نباشد معنی آنست و اللّه اعلم که تا نباشد ترا میل و طلب نباشد چون یافتی بر موجود اعتماد نباشد تا حال وجود و حال عدم یکسان باشد پس فقر عبارت از نیستی است. فائدة: فرق میان فقر و زهد آنست که اگرچند سر موی در ملک فقیر باشد فقر او تمام نبود و اگر هیچ سبب بروی یافته نشود نظر وی بر حیله و قوت خود افتد و گمان برد که به واسطه حیله و قوت خود چیزی حاصل تواند کرد فقر وی هم تمام نبود و اگر از وی ندا بر آید که لا حول و لا قوة یعنی چاره ندارم چون بدین حد رسد فقر وی تمام بود بخلاف زهد که این مجرد ترک حظوظ و نصیب فانی است بر امید یافت نعمت و حظوظ باقی و آن را اهل معرفت بیع و شرا و سلم گویند انتهی کلامه. و در کشف اللغات میگوید فقر نزد سالکان عبارت از فنا فی اللّه است و آنچه فرموده‌اند که الفقر سواد الوجه فی الدارین عبارت از آنست که سالک بالکلیة فانی فی اللّه میشود به حیثیتی که او را در ظاهر و باطن دنیا و آخرت را وجود نماند-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1284
و أمّا الفقهاء فاختلفوا فی تفسیره، فقیل الفقیر من له مال ما دون النصاب أی غیر ما یبلغ نصابا، أی قدر مائتی درهم أو قیمتها فصاعدا فاضلا عن حاجته الأصلیة، سواء کان نامیا أو لا و هو الصحیح. فالصّحة و الاکتساب لا یمنعان من دفع الصدقة إلیه کما فی الاختیار. و المسکین من لا شی‌ء له من المال و عنه أی عن أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی أنّ الفقیر من یسأل و المسکین من لا یسأل و هو قول الشافعی رحمة اللّه علیه أیضا. و فی الکافی أنّ الفقیر هو الذی لا یسأل لأنّه یجد ما یکفیه فی الحال و المسکین هو الذی یسأل لأنّه لا یجد شیئا، کذا روی عن أبی حنیفة رحمه اللّه أیضا، و هو أصحّ. و المذهب أنّ المسکین أسوأ حالا من الفقیر و علیه عامة السلف. و قیل الفقیر الزّمن المحتاج و المسکین الصحیح المحتاج کما فی الزاهدی. و قیل الفقیر من له أدنی شی‌ء و المسکین من لا شی‌ء له. و قیل الفقیر من کان له و لعیاله قوت یوم أو قدر علی الکسب لهما، و المسکین من لیس له شی‌ء و لم یقدر علی الکسب کما فی المضمرات. و قیل الفقیر و المسکین کلاهما بمعنی واحد کما فی النظم «1»، و فائدة الاختلاف تظهر فی الوقف و الوصیة. هکذا یستفاد من البرجندی و جامع الرموز فی بیان مصرف الزکاة. و منهما فی باب الجزیة اختلف الفقهاء فی حدّ الغنی و الفقیر و المتوسّط فی مسئلة أخذ الجزیة، فقال عیسی بن أبان «2» إنّ الفقیر هو الذی یعیش بکسب یده فی کلّ یوم و المتوسّط من یحتاج إلی الکسب فی بعض الأوقات و الغنی من لا یحتاج إلیه أصلا. و قیل الفقیر المحترف و المتوسّط من له مال و یعمل بنفسه و الغنی من له مال یعمل بأعوانه. و قیل الفقیر من له أقل من مائتی درهم و المتوسّط من له الزائد علیه إلی أربع مائة و الغنی من له الزائد علیها. و قیل الفقیر المکتسب و المتوسّط من له نصاب و الغنی من له عشرة آلاف درهم. و قیل الفقیر من له أقلّ من النصاب و المتوسّط من له الزائد علیه إلی عشرة آلاف و الغنی من له الزائد علیها کما فی النظم.
و الصحیح فی معرفة هؤلاء عرف کلّ بلد هو فیه. فمن عدّه الناس فقیرا أو متوسّطا أو غنیا فی تلک البلدة فهو کذلک، و هو المختار کما فی الاختیار. و هاهنا أقوال أخر ذکرت فی البرجندی.

الفکر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Thought،reflection
[فی الفرنسیة]Pensee،reflexion
بالکسر و سکون الکاف عند المتقدّمین من المنطقیین یطلق علی ثلاثة معان. الأول حرکة النفس فی المعقولات بواسطة القوة المتصرّفة، أیّ حرکة کانت، أی سواء کانت بطلب أو بغیره، و سواء کانت من المطالب أو إلیها، فخرج بقید الحرکة الحدس لأنّه الانتقال من المبادئ إلی المطالب دفعة لا تدریجا. و المراد بالمعقولات ما لیست محسوسة و إن کانت من الموهومات فخرج التخیّل لأنّه حرکة النفس فی
______________________________
- و بعدم اصلی و ذاتی راجع گردد و آن را فقر حقیقی گویند و ازین جهت فرموده‌اند ثم الفقیر فهو اللّه زیرا که این مقام اطلاق ذات حق است و اینجا غیر اعتباری و گنجایشی ندارد و این سواد الوجه سواد اعظم است زیرا که سواد اعظم آنست که هرچه خواهند درو باشد و هرچه در تمامه موجودات مفصل است درین مرتبه بطریق اجمال است کالشجر فی النواة انتهی کلامه.
و در لطائف اللغات میگوید فقر بطور صوفیه مترادف عشق است و فرق در میان فقر و تصوف در لفظ تصوف گذشت.
(1) ورد ذکره سابقا.
(2) هو عیسی بن أبان بن صدقة، ابو موسی، توفی بالبصرة عام 221 ه/ 836 م، قاضی، من کبار فقهاء الحنفیة، ورع عفیف، له عدة کتب. الاعلام 5/ 100، تاریخ بغداد 11/ 157، الفوائد البهیة 151، الجواهر المضیة 1/ 401.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1285
المحسوسات بواسطة المتصرّفة، و تلک القوة واحدة لکن تسمّی باعتبار الأول متفکّرة و باعتبار الثانی أی باعتبار حرکة النفس بواسطتها فی المحسوسات تسمّی متخیّلة؛ هذا هو المشهور.
و الأولی أن یزاد قید القصد لأنّ حرکة النفس فیما یتوارد من المعقولات بلا اختیار کما فی المنام لا تسمّی فکرا. و لا شکّ أنّ النفس تلاحظ المعقولات فی ضمن تلک الحرکة، فقیل الفکر هو تلک الحرکة و النظر هو الملاحظة التی فی ضمنها، و قیل لتلازمهما أنّ الفکر و النظر مترادفان. و الثانی حرکة النفس فی المعقولات مبتدئة من المطلوب المشعور بوجه ما، مستغرقة فیها طالبة لمبادئه المؤدّیة إلیه إلی أن تجدها و ترتّبها، فترجع منها إلی المطلوب، أعنی مجموع الحرکتین، و هذا هو الفکر الذی یترتّب علیه العلوم الکسبیة و یحتاج فی تحصیل جزئیه المادّیة و الصوریة جمیعا إلی المنطق، و یجی‌ء تحقیق ذلک فی لفظ النظر، و یرادفه النظر فی المشهور بناء علی التلازم المذکور. و قیل هو هاتان الحرکتان و النّظر هو ملاحظة المعقولات فی ضمنهما، و هذا المعنی أخصّ من الأوّل کما لا یخفی. و الثالث هو الحرکة الأولی من هاتین الحرکتین أی الحرکة من المطلوب إلی المبادئ وحدها من غیر أن توجد الحرکة الثانیة معها و إن کانت هی المقصودة منها، و هذا هو الفکر الذی یقابله الحدس تقابلا یشبه تقابل الصاعدة و الهابطة، إذ الانتقال من المبادئ إلی المطالب دفعة یقابله عکسه الذی هو الانتقال من المطالب إلی المبادی، و إن کان تدریجا، لکنّ شارح المطالع جعل الحدس بإزاء مجموع الحرکتین، فإنّه لا یجامعه فی شی‌ء معیّن أصلا و یجامع الحرکة الأولی، کما إذا تحرّک فی المعقولات فاطّلع علی مباد مترتّبة فانتقل منها إلی المطلوب دفعة. و أیضا الحدس عدم الحرکة فی مسافة فلا یقابل الحرکة فی مسافة أخری. و التحقیق أنّ الحدس بحسب المفهوم یقابل الفکر بأیّ معنی کان إذ قد اعتبر فی مفهومه الحرکة و فی مفهوم الحدس عدمها. و أمّا بحسب الوجود بالنسبة إلی شی‌ء معیّن فلا یجامع مجموع الحرکتین و یجامع الأوّل و الثالث کما عرفت، و لا ینافی ذلک کون عدم الحرکة معتبرا فی مفهومه لأنّ الحرکة التی لا تجامعه لیست جزءا من ماهیته و لا شرطا لوجوده. ثم إنّ هذا المعنی أخصّ من الأول أیضا و أعمّ من الثانی لعدم اعتبار وجود الحرکة الثانیة فیه. و عند المتأخّرین هو الترتیب اللازم للحرکة الثانیة کما هو المشهور. و ذکر السّیّد السّند فی حاشیة العضدی أنّ الحرکة الثانیة یطلق علیها الفکر علی مذهب المتأخّرین انتهی.
و یرادف الفکر النظر فی القول المشهور. و قیل الفکر هو الترتیب و النظر ملاحظة المعقولات فی ضمنه، هکذا ذکر أبو الفتح فی حاشیة الحاشیة الجلالیة، و یجی‌ء توضیح ذلک فی لفظ النظر أیضا.

فائدة:

قالوا الفکر هو الذی یعدّ فی خواصّ الإنسان، و المراد الاختصاص بالنسبة إلی باقی الحیوانات لا مطلقا.

فائدة:

قالوا حرکة النفس واقعة فی مقولة الکیف لأنّها حرکتها فی صور المعقولات التی هی کیفیات، و هذا علی مذهب القائلین بالشّبح و المثال. و أمّا علی مذهب من یقول إنّ العلم بحصول ماهیات الأشیاء أنفسها فتلک الحرکة من قبیل الحرکة فی الکیفیات النفسانیة لا من الحرکات النفسانیة.

فائدة:

الفکر یختلف فی الکیف أی السرعة و البطء و فی الکم أی القلّة و الکثرة، و الحدس یختلف أیضا فی الکم و ینتهی إلی القوة القدسیة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1286
الغنیة عن الفکر بالکلّیة. بیان ذلک أنّ أول مراتب الإنسان فی إدراک ما لیس له حاصلا من النظریات درجة التعلّم، و حینئذ لا فکر له بنفسه، بل إنّما یفکر المتعلّم حین التعلّم بمعونة المعلّم، و فی هذا خلاف السّیّد السّند، فإنّ عنده لا فکر للمتعلّم، ثم یترقّی إلی أن یعلم بعض الأشیاء بفکره بلا معونة معلّم، و یتدرّج فی ذلک أی یترقّی درجة درجة فی هذه المرتبة إلی أن یصیر الکلّ فکریّا أی یصیر کلما یمکن أن یحصل له من النظریات فکریا أی بحیث یقدر علی تحصیله بفکره بلا معونة معلّم، ثم یظهر له بعض الأشیاء بالحدس و یتکثّر ذلک علی التدریج إلی أن یصیر الأشیاء کلها حدسیة، و هی مرتبة القوة القدسیة، و معناه أنّه لو لم یکن بعض الأشیاء حاصلة بالفکر فهو یعلمه الآن بالحدس.
فإن قیل فی تأخّر هذه المرتبة نظر إذ لا یتوقّف صیرورة الأشیاء حدسیا علی صیرورة الکلّ فکریا. قلت: لیس معنی صیرورة الکلّ فکریا کون الکلّ حاصلا بالفکر بل التمکّن منه کما عرفت، و لا یراد بالتمکّن الاستعداد القریب بالنسبة إلی الجمیع الذی یحصل بحصول مبادئ الجمیع بالفعل و لا الاستعداد البعید الذی حصل للعقل الهیولانی، بل الاستعداد القریب و لو بالنسبة إلی البعض. و لا خفاء فی تأخّر هذه المرتبة عنه و إن کان لا یخلو عن نوع تکلّف.
ثم المراد بالقوة القدسیة القوة المنسوبة إلی القدس و هو التنزّه هنا عن الرذائل الإنسانیة و التعلّقات انتهی.
قال الحکماء هذه القوة القدسیة لو وجدت لکان صاحبها نبیا أو حکیما إلهیا، فظهر أنّ الاختلاف فی الکیف مختصّ بالفکر و الاختلاف فی الکم یعمّهما، هکذا یستفاد من شرح الطوالع و شرح المطالع و حواشیه فی تقسیم العلم إلی الضروری و النظری.
قال الصوفیة الفکر محتد الملائکة سوی إسرافیل و جبرائیل و عزرائیل و میکائیل علیهم السلام من محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم.
اعلم أنّ الدقیقة الفکریة أحد مفاتیح الغیب الذی لا یعلم حقیقتها إلّا اللّه، فإنّ مفاتیح الغیب نوعان: نوع حقّی و نوع خلقی. فالنوع الحقّی هو حقیقة الأسماء و الصفات و النوع الخلقی هو معرفة تراکیب الجوهر الفرد من الذات أعنی ذات الإنسان المقابل بوجوهه وجود الرحمن و الفکر أحد تلک الوجوه. بلا ریب فهو مفتاح من مفاتیح الغیب، لکنه أبّن ذلک النور الوضاح الذی یستدلّ به إلی أخذ هذا المفتاح، فتفکر فی خلق السموات و الأرض لا فیهما، فإذا أخذ الإنسان فی الترقّی إلی صور الفکر و بلغ حدّ سماء هذا الأمر أنزل الصور الروحانیة إلی عالم الإحساس و استخرج الأمور الکتمانیة علی غیر قیاس، و عرج إلی السموات و خاطب أملاکها علی اختلاف اللغات. و هذا العروج نوعان. فنوع علی صراط الرحمن، من عرج علی هذا الصراط المستقیم إلی أن بلغ من الفکر نقطة مرکزه العظیم، و جال فی سطح خطه القویم ظفر بالتجلّی المصون بالدّرّ المکنون فی الکتاب المکنون الذی لا یمسّه إلّا المطهرون، و ذلک اسم أدغم بین الکاف و النون مسماه إنّما أمره إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون، و سلّم المعراج إلی هذه الدقیقة هی من الشریعة و الحقیقة و أمّا النوع الآخر فهو السّحر الأحمر المودع فی الخیال و التصویر المستور فی الحقّ بحجب الباطل، و التزویر هو معراج الخسران و صراط الشیطان إلی مستوی الخذلان کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی إذا جاءه لم یجده شیئا، فینقلب النور نارا و القرار بوارا، فإن أخذ اللّه یده و أخرجه بلطفه بما أیّده جاز منه إلی المعراج الثانی فوجد اللّه تعالی عنده، فعلم مأوی الحقّ و مآبه، و تمیّز فی مقعد الصدق عن الطریق الباطل و من یذهب ذهابه، و أحکم الأمر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1287
الإلهی فوفّاه حسابه. و إن أهمل انهلک فی ذلک النار و ترک علی ذلک الفرار و طفح ناره علی ثیاب طبائعه فأکلها، ثم طلع دخانه إلی مشام روحه الأعلی فقتلها، فلا یهتدی بعدها إلی الصواب و لا یفهم معنی أمّ الکتاب، بل کلما یلقیه إلیه من معانی الجمال أو من تنوّعات الکمال یذهب به إلی ضیع الضلال فیخرج به علی صورة ما عنده من المحال، فلا یمکن أن یرجع إلی الحقّ.
اعلم أنّ اللّه خلق الفکر المحمدی من نور اسمه الهادی الرشید، و تجلّی علیه باسمیه المبدئ و المعید، ثم نظر إلیه بعین الباعث الشهید، فلمّا حوی الفکر أسرار هذه الأسماء الحسنی و ظهر بین العالم بلباس هذه الصفات العلیا، خلق اللّه من فکر محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم أرواح ملائکة السموات و الأرض کلهم لحفظ الأسافل و العوالی، فلا تزال العوالم محفوظة ما دامت بهذه الملائکة ملحوظة، فإذا وصل الأجل المعلوم قبض اللّه أرواح هذه الملائکة و نقلهم إلی عالم الغیب بذلک القبض، فالتحق الأمر بعضه ببعض و سقطت السموات بما فیها علی الأرض، و انتقل الأمر إلی الآخرة کما ینتقل إلی المعانی أمر الألفاظ الظاهرة، فافهم، کذا فی الإنسان الکامل. و یقول فی کشف اللغات و لطائف اللغات: الفکر فی اصطلاح السّالکین هو سیر السّالک بسیر کشفی من الکثرة و التعیّنات (التی هی باطلة فی الحقیقة أی هی عدم) إلی الحقّ، یعنی بجانب وحدة الوجود المطلق الذی هو الحقّ الحقیقی. و هذا السّیر عبارة عن وصول السّالک إلی مقام الفناء فی اللّه، و تلاشی و امّحاء ذوات الکائنات فی أشعّة نور وحدة الذّات کالقطرة فی الیم «1».

الفلسفة:

[فی الانکلیزیة]Philosophy
[فی الفرنسیة]Philosophie
هی لفظ یونانی معناه التشبّه بحضرة الواجب الوجود، و الفلسفة الأولی هی العلم الإلهی و قد سبق فی المقدمة.

الفلک:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Orbit،celestial sphere،zodiac
[فی الفرنسیة]Orbite،sphere celeste،zodiaque
بفتح الفاء و اللام واحد و جمعه الأفلاک المسمّاة بالآباء أیضا عند الحکماء کما تسمّی العناصر بالأمّهات عندهم کما وقع فی العلمی فی فصل المعادن. و هو عند أهل الهیئة عبارة عن کرة متحرّکة بالذات علی الاستدارة دائما.
و قد یطلق الفلک علی منطقة تلک الکرة مجازا، و قد یطلق علی ما هو فی حکم المنطقة کالفلک الحامل لمرکز الحامل فبقولهم بالذات خرجت حرکة کرة النار الحاصلة بتبعیة فلک القمر، فإنّها حرکة عرضیة لا ذاتیة. و أنت تعلم أنّ حرکة کرة النار لیست مما أجمع علیه. و إذا احترز عنها ینبغی أن یحترز بقید آخر عن کرة الأرض المتحرّکة علی الاستدراج علی ما ذهب إلیه بعضهم من أنّ الحرکة الیومیة إنما هی مستندة إلی الأرض و أیضا ینبغی أن یخرج الکواکب المتحرّکة فی مکانها حرکة وضعیة علی ما ذهب إلیه بعض الحکماء من أنّه لا ساکن فی الفلکیات. و یرد علی هذا التعریف الممثلات عند من یقول إنّها متحرّکة بتبعیة الفلک الثامن و ممثل الشمس عند بطلیموس فإنّها لیست متحرّکة إلّا بتبعیة الفلک الأعظم. و یشکل أیضا بالمتممات فإنّها لا تسمّی أفلاکا عند الأکثرین.
و اعتذر البعض بأنّها لیست بکرات حقیقة لأنّ الکرات الحقیقیة ما تکون متشابهة الثخن، و بعضهم بأنّها لیست متحرکة بالذات بل
______________________________
(1) و در کشف اللغات و لطائف اللغات گوید فکر در اصطلاح سالکان رفتن سالک است بسیر کشفی از کثرات و تعینات که بحقیقت باطل‌اند یعنی عدم‌اند به سوی حق یعنی بجانب وحدت وجود مطلق که حق حقیقی است و این رفتن عبارت از وصول سالک است بمقام فنا فی اللّه و محو و متلاشی کشتن ذات کائنات در اشعه نور وحدت ذات انتهی کالقطرة فی الیم.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1288
المتحرّک بالذات مجموع الممثل. و یرد علی الأول التداویر فإنّها لیست متشابهة الثخن مع أنّها تسمّی أفلاکا و علی الثانی أنّه لم ینقل عن أحد أنّ حرکة جزء الجسم حرکة عرضیة مع أنّ حرکة الکل ذاتیة. و الحق أن یقال أنّ الفلک کرة مستقلة لا تقبل الخرق و الإنارة فیخرج المتممات لأنّها لیست کرات مستقلة بخلاف التداویر.
و قولهم دائما احتراز عن الکرة الصناعیة المتحرّکة علی الاستدارة بالقسر فإنّها لا یمکن أن تکون دائمة، إلّا أنّ قید الاستدارة مغن عن هذا القید لأنّ الحرکات المستقیمة تستحیل أن تکون دائمة کما تقرّر فی موضعه. و ما ذکره بعضهم من أنّ الفلک جسم کری لا یقبل الخرق و الإنارة شامل للمتممات أیضا. و کذا ما وقع فی التذکرة من أنّ الفلک جسم کری یحیطه سطحان متوازیان و ربّما لا یعتبر السطح المقعر کما فی التداویر شامل لها إذ یمکن أن لا تعتبر مقعّرات المتممات أیضا. و بالجملة لا فرق بین المتمم و التدویر، فإطلاق الفلک علی أحدهما دون الآخر تحکّم. و یمکن أن یقال إنّ کلّ واحد من الأفلاک تعلّقت به نفس علی المذهب الصحیح، و لا شکّ أنّه تعلّقت بالتدویر نفس غیر ما تعلّقت بالخارج و غیر ما تعلّقت بالممثل و لم یتعلّق بالمتمّم نفس علی حدة بل ما تعلّقت به هو مجموع الممثّل و المتمّم جزء له، فلذلک لم یطلق اسم الفلک علیه. و من لم یشترط فی الفلک تعلّق النفس به کصاحب المجسطی أمکن له أن یطلق اسم الفلک علی المتمّم. و أمّا ما قال شارح التذکرة من أنّ الأکثرین لا یسمّون المتمّمات کرات فوجهه غیر ظاهر، هکذا ذکر العلی البرجندی فی حاشیة الجغمینی. و فی بعض حواشی شرح هدایة الحکمة المیبدیة الفلک جرم کری الشّکل غیر قابل الکون و الفساد، و یحیط بما فیه من عالم الکون و الفساد. و علی رأی الاسلامیین عبارة عن جرم کری الشّکل یحیط بالعناصر انتهی.
اعلم أنّ الأفلاک علی نوعین: کلّیة و جزئیة. فالکلیة هی التی لیست أجزاء لأفلاک أخر و الجزئیة ما کانت أجزاء لأفلاک أخر کالحوامل، و الفلک الکلّی مفرد إن لم یکن له جزء هو فلک آخر کالفلک الأعظم، و مرکّب إن کان له جزء هو فلک آخر کأفلاک السیارات.

فائدة:

إطلاق الفلک علی المنطقة من قبیل تسمیة الحال باسم المحلّ و خصّوا تلک التسمیة بالمناطق دون باقی الدوائر العظام الحالّة فی الفلک لأنّها وجدت باعتبار التحرّک المعتبر فی مفهوم الفلک تشبیها بفلکة المغزل، کذا قالوا.
قال عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة:
و الأظهر أن یقال إنّ المهندسین لما اکتفوا فی بیان هیئة الأفلاک بمناطق تلک الأفلاک إذ هی کافیة لإیراد البراهین سمّوها أفلاکا لقیامها مقامها یؤیّده أنّهم یسمّون الدائرة الحادثة من حرکة مرکز حامل عطارد حول مرکز المدیر فلکا مع أنّها لیست بحالة فی فلک لأنّهم یقیمونها مقام المدیر فی إیراد البراهین.

فائدة:

قال الحکماء: الفلک جسم کری بسیط لا یقبل الخرق و الالتیام و لا الکون و الفساد متحرّک بالاستدارة دائما إذ لیس فیه مبدأ میل مستقیم و لیس برطب و لا یابس، و إلّا لقبل الأشکال بسهولة أو بقسر، فیکون قابلا للخرق و الالتیام هذا خلف، و لا حار و لا بارد و إلّا لکان خفیفا أو ثقیلا فیکون فیه میل صاعد أو هابط هذا خلف، و حرکته إرادیة و له نفس مجرّدة عن المادة تحرّکه، و المحرّک القریب له قوة جسمانیة مسمّاة بالنفس المنطبعة و الفلک الأعظم هو المحدّد للجهات، و توضیح هذه الأمور یطلب من شرح المواقف مع الرّدّ علیها. اعلم أنّ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1289
الأفلاک الکلّیة تسعة. الفلک الأعظم و فلک البروج و الأفلاک السبعة للسیارات، و الأفلاک الجزئیة ستة عشر ستة منها تداویر و ثمانیة خارجة المراکز لأنّ للعطارد فلکین خارجی المرکز و اثنان آخران یسمّیان بالجوزهر و المائل.
فالفلک الأعظم جسم کری یحیط به سطحان متوازیان مرکزهما مرکز العالم، إذ لا عالم عندهم إلّا ما یحیط به سطح ذلک الفلک، فأحد سطحیه محدّب و هو السطح المحیط به من خارج و هو لا یماس شیئا لأنّه محیط لسائر الأجسام و به یتناهی العالم الجسمانی فلا یکون وراءه خلاء و لا ملاء، و آخر سطحیه مقعّر و هو السطح المحیط به من داخل و هو یماسّ محدّب فلک البروج، و یقال له أیضا الفلک الأطلس لأنّه غیر مکوکب عندهم، و لذا یسمّی أیضا بالفلک الغیر المکوکب و یقال له أیضا فلک الأفلاک و فلک الکلّ و کرة الکلّ و الفلک الأعلی و الفلک الأقصی و الفلک التاسع و فلک معدّل النهار و محدّد الجهات و منتهی الإشارات و سماء السموات، و وجه التسمیة بهذه الأسماء ظاهر، و قد یسمّی بفلک البروج أیضا کما صرّح به عبد العلی البرجندی فی فصل اختلاف المناظر فی شرح التذکرة، و یقال لمرکزه مرکز الکلّ إلی غیر ذلک، و لعقله عقل الکلّ و لنفسه نفس الکلّ و لحرکته حرکة الکل و الحرکة الأولی و لمنطقته معدّل النهار و الفلک المستقیم، و لقطبیه قطبا العالم، و هذا الفلک هو المسمّی فی لسان الشرع بالعرش المجید و حرکته شرقیة سریعة بها تتمّ دورته فی أقلّ من یوم و لیلة بمقدار مطالع ما قطعته الشمس بحرکتها الخاصّة، و یلزم من حرکته حرکة سائر الأفلاک و ما فیها، فإنّ نفسه المحرّکة وصلت فی القوة إلی أن تقوی فی تحریک ما فی ضمنه، فهی المحرّکة لها بالذات و لما فیها بالعرض. و فلک البروج جسم کری مرکزه مرکز العالم یحیط به سطحان متوازیان مقعّرهما یماسّ محدّب فلک زحل و محدّبهما یماسّ مقعّر الفلک الأعظم و یسمّی بفلک الثوابت أیضا لأنّ جمیع الثوابت مرکوزة فیه و بسماء الرؤیة و إقلیم الرؤیة لکثرة الکواکب المرئیة فیه کما فی شرح بیست- عشرین- باب فی الباب الرابع عشر، و الفلک المکوکب و الفلک المصوّر کما فی شرح التذکرة و یسمّی فی لسان الشرع بالکرسی و هو کرة واحدة علی الأصح إذ لا حاجة فی الثوابت إلی اکثر من کرة واحدة، و إن جاز کونها علی کرات متعددة. و لذا ذهب البعض إلی أنّ لکلّ من الثوابت فلکا خاصّا و ذلک بأن تکون تلک الأفلاک فوق فلک زحل، محیط بعضها ببعض، متوافقة المراکز متسامتة الأقطاب متطابقة المناطق متوافقة الحرکات قدرا وجهة، أو یکون بعضها فوقه و بعضها بین الأفلاک العلویة أو تحت فلک القمر. و قیل إنّ لکلّ منها تداویر و حرکات الجمیع متوافقة القدر و الجهة مناطقها فی سطوح مدارات عرضیة، و یکون لفلک الثوابت حرکة خاصة زائدة علی حرکات التداویر. و لذلک لا یقع الرجوع و یقع البطء فی النصف الذی یکون جهة حرکته مخالفة لجهة حرکة فلک الثوابت. و علی هذا یحتمل أن یکون اختلاف مقادیر حرکات الثوابت علی ما وجد بالأرصاد المختلفة من هذه الجهة حتی لم یدرکها أکثر المتقدّمین و اعتقدوا الأفلاک ثمانیة و أسندوا الحرکة الیومیة لکرة الثوابت. و أبرخس بالغ فی الرصد فاطلع علی أنّ لها حرکة ما، لکنه لم یدرک مقدارها. و بیّن صاحب المجسطی أنّها تتحرّک فی کلّ مائة سنة شمسیة درجة واحدة فتتم دورته فی ست و ثلاثین ألف سنة.
و المتأخّرون اختلفوا فی ذلک فأکثرهم علی أنّها تقطع فی ست و ستین سنة شمسیة، و قیل قمریة.
و قیل فی سبعین سنة. و حرکة فلک الثوابت غربیة علی منطقته یسمّی فلک البروج أیضا تسمیة للحال باسم المحلّ، و تسمّی منطقة البروج
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1290
و منطقة أوساط البروج لمرورها هناک، و علی قطبین غیر قطبی العالم یسمّیان بقطبی البروج.
و یلزم من اختلاف الأقطاب مع اتحاد المرکزین أن تقاطع منطقة البروج معدّل النهار علی نقطتین متقابلتین إذا توهّم منطقة البروج فی سطح الفلک الأعلی و أمّا أفلاک السبع السیارة و یسمّی کلّ منها کرة الکوکب و الفلک الکلّی له. ففلک زحل جرم کری یحیط به سطحان متوازیان مقعّرهما یماسّ محدّب فلک المشتری و محدبهما یماسّ مقعّر فلک البروج، و هکذا إلی فلک القمر، بل إلی الأرض یعنی أن مقعّر فلک المشتری یماس محدّب فلک المریخ، و مقعّر فلک المریخ یماس محدّب فلک الشمس، و مقعّر فلک الشمس یماس محدّب فلک الزهرة، و مقعّر فلک الزهرة یماس محدّب فلک عطارد، و مقعّر فلک عطارد یماس محدّب فلک الجوزهر، و مقعّر فلک الجوزهر یماس محدّب المائل، و مقعر المائل یماس محدّب کرة النار، و مقعّر کرة النار یماس محدّب کرة الهواء، و مقعر کرة الهواء یماس مجموع کرة الماء و الأرض، و مقعّر بعض کرة الماء یماس بعض سطح الأرض. و أمّا الأفلاک الجزئیة فنقول فلک الشمس جرم کری یحیط به سطحان متوازیان مرکزهما مرکز العالم و منطقته و قطباها فی سطح منطقة البروج و قطبیه، و لذا سمّی بالفلک الممثل أیضا. و فی داخل هذا الفلک بین سطحیه المتوازیین لا فی جوفه فلک آخر جزئی یسمّی بالخارج المرکز و بفلک الأوج أیضا و هو جرم کری شامل للأرض یحیط به سطحان متوازیان مرکزهما خارج عن مرکز العالم محدّب سطحیه یماس لمحدّب سطحی الفلک الأول المسمّی بالممثل علی نقطة مشترکة بین منطقتیهما، و تسمّی هذه النقطة بالأوج، و مقعّر سطحیه یماس مقعر سطحی الأول علی نقطة مشترکة بینهما مقابلة للأوج، و تسمّی بالحضیض. فبالضرورة یصیر الفلک الأول کرتین غیر متوازیتین سطوحا بل مختلفتی الثخن، إحداهما حاویة للخارج المرکز و الأخری محویة له. و الحاصل أنّ بعد إفراز الفلک الخارج المرکز من الأول یبقی من جرم الأول جسمان یحیط بکلّ منهما سطحان مستدیران مختلفا الثخن غلظا و رقّة. فرقّة الحاویة منهما مما یلی الأوج و غلظها مما یلی الحضیض. و رقّة المحویة مما یلی الحضیض و غلظها ما یلی الأوج و تسمّی کلّ واحدة من هاتین الکرتین متمّما إذ بانضمامهما إلی خارج المرکز یحصل ممثل الشمس. و الشمس جرم کری مصمت مرکوز فی جرم الخارج المرکز مغرق فیه بحیث یساوی قطره ثخن الخارج المرکز و یماس سطحها سطحیه. و أمّا أفلاک الکواکب العلویة و الزهریة فهی بعینها کفلک الشمس تشتمل علی کلّ منها علی خارج مرکز مسمّی بالحامل و علی متمّمین، إلّا أنّ لکلّ منها فلکا صغیرا غیر شامل للأرض مسمّی بالتدویر و هو مصمت، إذ لا حاجة إلی مقعّره و مرکوز و مغرق فی جرم الحامل بحیث یماس سطحه سطحی الحامل علی رسم الشمس فی خارج مرکزها؛ و کلّ من هذه الکواکب جرم کری مصمت فی جرم فلک التدویر مغرق فیه بحیث یماس سطحه سطح التدویر علی نقطة مشترکة بینهما. و أما فلکا عطارد و القمر فیشترکان فی أنّ کلّ واحد منهما مشتمل علی ثلاثة أفلاک شاملة للأرض و علی فلک تدویر إلّا أنّ بینهما فرقا و هو أنّ فلک عطارد مشتمل علی فلک هو الممثل و علی فلکین خارجی المرکز، أحدهما و هو الحاوی للخارج الآخر لکون الآخر فی ثخنه و یسمّی المدیر لإدارته مرکز الحامل الذی هو الخارج الآخر، و هو فیما بین سطحی الممثل لا فی جوفه بحیث یماس محدّبه محدّب الممثل، علی نقطة مشترکة بینهما و هی الأوج، و مقعّره یماس مقعّر الممثل علی نقطة مشترکة بینهما مقابلة له و هی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1291
الحضیض. و الثانی و هو المحوی و الحامل للتدویر و هو فی داخل ثخن المدیر علی الرسم المذکور أی کدخول الخارج الأول فی الممثّل و فلک التدویر فی ثخن الحامل و الکوکب فی التدویر علی الرسم المذکور. و یلزم مما ذکر من أنّ فلک عطارد مشتمل علی ممثل و خارجین أن یکون لعطارد أوجان، أحدهما و هو النقطة المشترکة بین محدّبی الممثل و المدیر و یسمّی الأوج الممثلی و أوج المدیر، و الثانی و هو النقطة المشترکة بین محدّبی المدیر و الحامل و یسمّی الأوج المدیری و أوج الحامل، و کذا یلزم أن یکون له حضیضان أحدهما الحضیض الممثلی و حضیض المدیر، و ثانیهما الحضیض المدیری و حضیض الحامل، و أربع متممات اثنان للمدیر من الممثل و آخران للحامل من المدیر.
و أما فلک القمر فیشتمل علی فلکین کلّ واحد منهما جرم کری یحیط به سطحان متوازیان مرکزهما مرکز العالم و علی فلک خارج المرکز المسمّی بالحامل. فهذه الثلاثة شاملة للأرض و أحد الفلکین الأولین الموافقی المرکز و هو الذی یحیط بالثانی یسمّی بالجوزهر إذ علی محیطه نقطة مسماة بالجوزهر و الثانی و هو المحاط بالأول یسمّی بالمائل لکون منطقته ماثلة عن سطح منطقة البروج و هو فی جوف الجوزهر لا فی ثخنه، و الحامل فی ثخن المائل علی الرسم المذکور و التدویر فی الحامل و القمر فی التدویر علی الرسم.

فمانوث:

[فی الانکلیزیة]Famanuth)Egyptian month(
[فی الفرنسیة]Famanouth)moi egyptien(
اسم شهر من أشهر التقویم القبطی القدیم «1».

الفناء:

[فی الانکلیزیة]Courtyard،dooryard
[فی الفرنسیة]Cour،parvis،esplanade
بالکسر و بالنون و مد الألف گرداکرد خانه- حوالی البیت-، و منه فناء البیت کذا فی الصراح. و فی جامع الرموز و البرجندی ما حاصله أنّ الفناء بالکسر سعة أمام البیت. و قیل ما امتدّ من جوانبه کما فی المغرب. و أما فناء المصر فالمختار فی تعریفه شرعا عند صاحب المحیط و الخلاصة و غیرهما هو موضع اتصل بالمصر معدا و مهیئا لمصالحه من رکض الخیل و جمع العساکر و الخروج للرمی و صلاة الجنازة، و لم یشترط بعضهم الاتصال بالمصر، فقدّره بغلوة یعنی یک تیر پرتاب- رمیة سهم- و بعضهم بثلاثة أمیال، و بعضهم بمنتهی صوت المؤذن، و بعضهم بفرسخین. و فی المضمرات المختار للفتوی قول محمد أنّه بقدر فرسخ.

الفناء:

[فی الانکلیزیة]Annihilation،mystical fusion،ascetism
[فی الفرنسیة]Aneantissement،fusion mystique،ascetisme
بالفتح و المدّ عند الصوفیة عدم شعور الشخص بنفسه و لا بشی‌ء من لوازم نفسه. ففناء الشخص عن نفسه عدم شعوره، و فناؤه عن محبوبه باستهلاکه فیه، کذا فی الإنسان الکامل فی باب الإرادة. و قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة عبد الغفور: معنی الفناء فی اصطلاح الصوفیة تبدیل الصفات البشریة بالصفات الإلهیة دون الذات، فکلما ارتفع صفة قامت صفة إلهیة مقامها، فیکون الحقّ سمعه و بصره کما نطق به الحدیث، و کذلک حال الفناء فی النبی و الشیخ انتهی. و قال عبد اللطیف فی شرح المثنوی:
الفناء عند الصوفیة سقوط الأوصاف المذمومة و البقاء ثبوت النعوت المحمودة. و قیل الفناء صفة الکون و ما کان لأجل الکون و البقاء صفة
______________________________
(1) نام ماهیست در تاریخ قبط قدیم.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1292
الکون و ما کان لأجل المکون انتهی. و در- و فی- توضیح المذاهب یقول: الفناء عند أرباب السّلوک عبارة عن نهایة السّیر فی اللّه، و ذلک لأنّ السّیر إلی اللّه ینتهی وقته عند ما یقطع العبد صحراء الوجود بقدم الصّدق مرة واحدة.
و یتحقّق السّیر فی اللّه عند ما یتطهّر العبد من شوائب الحدثان بعد الفناء الذاتی المطلق.
فیمنح تلک الدرجة حتی یتّصف بأوصاف اللّه و یتخلّق بالأخلاق الرّبانیة، مترقّیا فیها.
انتهی «1».
و در- و فی- مجمع السلوک آرد- یقول: - الفناء هو الغیبة عن الاشیاء رأسا کما کان فناء موسی حین تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا. و أبو سعید خرازی میگوید- یقول- علامة الفانی ذهاب حظّه من الدنیا و الآخرة إلّا من اللّه تعالی و البقاء الذی یعقبه هو أن یفنی عمّا له و یبقی بما للّه تعالی. و قال بعضهم البقاء مقام النبیین صلوات اللّه علیهم أجمعین. فجملة الفناء و البقاء أن یفنی عن حظوظه و یبقی بحظوظ غیره. و الفناء متنوع:
الفناء عن الخلق، و الفناء عن النفس و أهوائها، و فناء عن الإرادة، و لکلّ واحد منها علامات.
و قد قال الشیخ عبد القادر الجیلانی فی فتوح الغیب «2»: و علامة فنائک عن الخلق انقطاعک عنهم و عن التردّد إلیهم و الیأس مما لدیهم.
و علامة فنائک عنک و عن هواک ترک التسبّب و التعلّق بالسّبب فی جلب النفع و دفع الضر کما کنت مغیبا فی الرحم و کونک طفلا رضیعا فی المهد و علامة فناء إرادتک بفعل اللّه تعالی أنّک لا تریده إذا قطّ، و لا یکون لک غرض و لا یقف لک حاجة و مرام، بل لا ترید مع إرادة اللّه تعالی سواها، بل یجری فعل اللّه فیک فتکون أنت إرادة اللّه و فعله ساکن الجوارح مطمئن الجنان مشروح الصدر منوّر الوجه غنیا عن الأشیاء بخالقها بقلبک کیف یشاء. و فی مجمع السلوک أیضا فی موضع آخر الفناء عندهم هو أن لا تری شیئا إلّا اللّه و لا تعلم إلّا اللّه و تکون ناسیا لنفسک و لکلّ الأشیاء سوی اللّه، فعند ذلک یتراءی لک أنّه الرّبّ، إذ لا تری و لا تعلم شیئا إلّا هو، فتعقد أنّه لا شی‌ء إلّا هو، فتظنّ أنّک هو فتقول أنا الحق، و تقول لیس فی الدار إلّا اللّه، و لیس فی الوجود إلّا اللّه و فی کشف اللغات یقول: طریق الفناء فی اصطلاح العشّاق هو طریق العشق، و الذاکر فی ذلک الطریق یقال له ذکر «3».

فنک:

[فی الانکلیزیة]
Fanack) one part over ten thousands of a day by the Greeks (
[فی الفرنسیة]
Fanac) une part sur dix mille d'un jour chez les Grecs (
بالنون، و هو جزء من عشرة آلاف من أجزاء الیوم، و قد مرّ فی بیان تاریخ الروم «4».

الفواق:

[فی الانکلیزیة]Hiccough
[فی الفرنسیة]Hoquet
بالضم و تخفیف الواو هو حرکة فم المعدة لدفع ما یؤذیه، و هذه الحرکة مرکّبة من تشنّج انقباضی للهرب من المؤذی و تمدّد انبساطی
______________________________
(1) گوید فناء نزد ارباب سلوک عبارتست از نهایت سیر فی اللّه چه سیر إلی اللّه وقتی منتهی شود که بنده بادیه وجود را بقدم صدق یکبارگی قطع کند و سیر فی اللّه وقتی متحقق شود که بنده را بعد از فناء مطلق ذاتی مطهر از آلایش حدثان ارزانی دارد تا بدان در عالم اتصاف باوصاف إلهی و تخلق باخلاق ربانی ترقی کند انتهی.
(2) و فناء متنوع است فناء از خلق و فناء از خود و فناء أز نفس و از هواها، و فناء از ارادت و هریکی یکی را علامتها است شیخ عبد القادر گیلانی رحمه اللّه در فتوح الغیب فرموده‌اند.
(3) و در کشف اللغات میگوید راه فنا در اصطلاح عاشقان راه عشق را گویند و ذاکر آن راه ذکر را گویند.
(4) بالنون و ان جزئیست از ده‌هزار جزء شبانروز.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1293
لدفع ذلک المؤذی، سمّیت به لأنّ قعر المعدة یفوق إلی فوق فمها. هکذا فی بحر الجواهر و غیره من کتب الطّب.

الفور:

[فی الانکلیزیة]Bubbling،eagerness،precipitation،at once
[فی الفرنسیة]-Bouillonnement،empressement،precipitation،sur -le -champ بالفتح و سکون الواو لغة الغلیان، ثم استعیر للسّرعة، ثم سمّی به السّاعة التی لا لبث فیها کما فی المغرب. و قال ابن الأثیر فور کلّ شی‌ء أوله. و شریعة تعجیل الفعل فی أول أوقات إمکانه، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الحج.

الفی‌ء:

[فی الانکلیزیة]Shadow،tribute،taxation،imposition
[فی الفرنسیة]Ombre،tribut،imposition
علی حدّ الشی‌ء فی اللغة الرجوع سمّی به الظّلّ فی عرف الریاضیین لرجوعه من جانب إلی جانب، و بعضهم یخصّه بالظلّ بعد الزوال و یخصّ الظلّ قبل الزوال باسم الظلّ، و إضافته إلی الزوال لأدنی ملابسة لأنّ المراد بفی‌ء الزوال هو ظلّ الأشیاء عند ما تکون الشمس علی نصف النهار و زوال الشمس من نصف النهار إلی جانب المغرب یکون بعده بلا واسطة، کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی حاشیة الجغمینی، و سبق أیضا فی لفظ الظّلّ. و الفی‌ء عند الفقهاء جعل الشخص نفسه حانثا فی مدة الإیلاء بالوطء عند القدرة و بالقول عند العجز، کذا فی جامع الرموز فی فصل الإیلاء. و أیضا یطلق عندهم علی ما یحلّ أخذه من أموال الکفار کما فی البرجندی فی کتاب الجهاد حیث قال فی المغرب الفی‌ء ما ینال من أهل الشرک بعد ما یضع الحرب أوزارها و یصیر الدار دار الإسلام، و حکمه أن یکون لکافة المسلمین، و لا یخمّس.
و عند الفقهاء کلّ ما یحلّ أخذه من أموال الکفار فهی فی‌ء انتهی. و فی فتح القدیر الفی‌ء هو المال المأخوذ من الکفار بغیر قتال کالخراج و الجزیة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1293 الفی‌ء: … ص: 1293
أمّا المأخوذ بقتال فیسمّی غنیمة. و فی جامع الرموز فی کتاب الجهاد الفی‌ء ما أخذه الإمام من أموال الکفار سواء کان غنیمة أو جزیة أو مال صلح أو خراجا انتهی. و فی البحر الرائق فی باب المرتدین فی القاموس: الفی‌ء الظلّ و الغنیمة و الخراج و القطعة من الطین و الرجوع انتهی. فله خمسة معان لغة و أمّا اصطلاحا ما یوضع فی بیت مال المسلمین.

الفیض:

[فی الانکلیزیة]Abundant water،emanation
[فی الفرنسیة]Eau abondante،emanation
بالفتح فی اللغة کثرة الماء بحیث یسیل عن جوانب محله. یقال فاض الماء فیضا و فیضوضة إذا کثر حتی سال عن جانب الوادی.
فالفیاض ماء زاد علی موضعه فسال عن جوانبه ثم نقل الفیاض إلی الوهّاب بطریق الاستعارة التبعیة بتشبیه هبة الوهّاب بکثرة الماء فی کونهما سببا للتجاوز إلی الغیر، أو نقل أولا إلی المواهب بتلک الطریقة أیضا، أی بتشبیه کثرة المواهب بکثرة الماء بجامع الکثرة النافعة فی الطرفین، ثم نقل منه إلی الوهّاب بطریق المجاز المرسل بأن ینقل الفیض المستعمل فی کثرة المواهب منها إلی الهبة بعلاقة المتعلّقیة، ثم یشتق منه الفیاض. فالنقل علی الأول بغیر واسطة و علی الثانی بواسطة. و الفیض فی اصطلاح العلماء یطلق علی فعل فاعل یفعل دائما لا لعوض و لا لغرض، و ذلک الفاعل لا یکون إلّا دائم الوجود، لأنّ دوام صدور الفعل تابع لدوام الوجود. فلو وهب إنسان شیئا لا لغرض و عوض لا تسمّی تلک الهبة فیضا اصطلاحا و لا یسمّی ذلک الإنسان فیّاضا.
و یطلق أیضا علی دوام ذلک الفعل و اتصاله.
و الفیّاض فی قولهم المبدأ الفیّاض علی المعنی الأول بمعنی النسبة أی ذو الفیض و علی المعنی الثانی علی قیاس ما مرّ من جعله بمعنی الوهاب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1294
مجازا. و هاهنا بحث طویل الذیل یطلب من حواشی شرح المطالع فی الخطبة.
و قال الصوفیة: الفیض عبارة عمّا یفیده التجلّی الإلهی فإنّ ذلک التجلّی هیولانی الوصف و إنّما یتعیّن و یتقیّد بحسب المتجلّی. فإن کان المتجلّی له عینا ثابتة غیر موجودة یکون هذا التجلّی بالنسبة إلیه تجلّیا وجودیا فیفید الوجود.
و إن کان المتجلّی له موجودا خارجیا کالصورة المسواة یکون التجلّی بالنسبة إلیه بالصفات و یفید صفة غیر الوجود کصفة الحیاة و نحوها.
و الفیض الأقدس عندهم عبارة عن التجلّی الحبّی الذاتی الموجب لوجود الأشیاء و استعداداتها فی الحضرة العلمیة. و الفیض المقدّس عندهم عبارة عن التجلّی الوجودی الموجب لظهور ما یقتضیه تلک الاستعدادات فی الخارج کذا فی شرح الفصوص للمولوی الجامی فی الفصّ الأول.
و یقول فی کشف اللغات: الفیض الأقدس هو ذاک المنزّه عن شوائب کثرة الأسماء و نقائص حقائق الإمکان. إذا، فاعلم بأنّ الفیض الأقدس هو عبارة عن تجلّی الحب الذاتی الذی یقتضی وجود الأشیاء و الاستعدادات العائدة لها فی حضرة العلم ثم فی الحضور العینی.
و قیل: الفیض الأقدس هو فیض الحقّ سبحانه و تعالی الذی هو واسطة الروح العظمی.
و بهذا الفیض تصیر الشّئونات الذاتیة و الأعیان ثابتة. و الفیض المقدّس عبارة عن تجلّیات أسماء تقتضی ظهور شی‌ء قد طلب، و استعداداته فی خارج الوجود.
و قیل: الفیض المقدّس هو فیض الحقّ سبحانه و تعال الذی هو واسطة الروح العظمی، و من هذا الفیض ظهرت جمیع الأرواح و النفوس. انتهی کلامه «1».
______________________________
(1) و در کشف اللغات گوید فیض اقدس آن را گویند که منزه باشد از شوائب کثرت اسمائی و نقائص حقائق امکانی پس بدان که فیض اقدس عبارت از تجلی حب ذاتی که موجب است مر وجود اشیا را و استعدادات آن را در حضرت علمی پس در حضرت عینی و قیل فیض اقدس فیض حق تعالی که واسطه روح اعظم بود و بدین فیض شئونات ذاتیه و اعیان ثابته گشتند و فیض مقدس عبارتست از تجلیات اسمائی که موجب است مر ظهور چیزی را که تقاضا کرده است استعدادات آن را در خارج وجود و قیل فیض مقدس فیض حق تعالی که واسطه روح اعظم بود و بدین فیض وجود جمیع ارواح و نفوس پیدا شد انتهی کلامه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1295

حرف القاف (ق)

القابض:

[فی الانکلیزیة]Astringent
[فی الفرنسیة]Astringent
عند الأطباء هو دواء یجمع أجزاء العضو، کذا فی المؤجز فی فنّ الأدویة.

القابل:

[فی الانکلیزیة]Receptive
[فی الفرنسیة]Receptif
هو المنفعل و یسمّی بالمادة و المحلّ أیضا کما مرّ. قال الصوفیة القابل هو الأعیان الثابتة من حیث قبولها فیض الوجود من الفاعل الحقّ و تجلّیه الدائم الذی هو فعله، کذا فی شرح الفصوص فی الفصّ الأول.

القاسم:

[فی الانکلیزیة]Divisor،denominator
[فی الفرنسیة]Diviseur
و درجة القسمة و شریک القاسم قد مرّ ذکرها فی لفظ الحدّ.

القاصر:

[فی الانکلیزیة]Intransitive verb
[فی الفرنسیة]Verbe intransitif
عند النحاة هو الغیر المتعدّی کما فی المغنی.

القاعدة:

[فی الانکلیزیة]Rule،norm،foundation،principle،basis
[فی الفرنسیة]Regle،norme،fondation،principe،base
بالعین المهملة هی فی اصطلاح العلماء یطلق علی معان: مرادف الأصل و القانون و المسألة و الضابطة و المقصد. و عرّف بأنّها أمر کلّی منطبق علی جمیع جزئیاته عند تعرّف أحکامها منه. و هذا التفسیر مجمل. و بالتفصیل قضیة کلّیة تصلح أن تکون کبری الصغری سهلة الحصول حتی یخرج الفرع من القوة إلی الفعل. قال السّیّد السّند رحمه اللّه تعالی: وجه کونه تفصیلا أنّه علم به أنّ الأمر الکلّی المذکور أوّلا أرید به القضیة الکلّیة لا المفهوم الکلّی، کالإنسان مثلا و إن ذهب إلیه بعض القاصرین. و علم أیضا أنّ المراد بالجزئیات لیس جزئیات ذلک الأمر الکلّی کما یتبادر إلیه الوهم، إذ لیس للقضیة جزئیات تحمل هی علیها فضلا عن أن یکون لها أحکام یتعرّف منها، بل المراد جزئیات موضوع تلک القضیة، فإنّ لها أحکاما تتعرّف منها، فخرجت الشرطیات، إذ لیس لها موضوع، و علم أیضا أنّ تلک الأحکام أیضا منطویة فی تلک القضیة المشتملة علیها بالقوة. فهذا الاشتمال هو المراد بانطباق الأمر الکلّی علی جزئیات موضوعه باعتبار أحکامها التی تتعرّف منه، فقد فصّلت فی هذه العبارة أمور ثلاثة أجملت فی العبارة الأولی، فصار الحاصل أنّ القاعدة أمر کلّی، أی قضیة کلّیة منطبق، أی مشتمل بالقوة علی جمیع جزئیاته، أی جزئیات موضوعه عند تعرّف أحکامها، أی یستعمل عند طلب معرفة أحکامها بأن تجعل کبری الصغری سهلة الحصول للکسب أو للتنبیه. فقولک کلّ سالبة کلّیة ضروریة فإنّها تنعکس سالبة کلّیة دائمة قضیة کلّیة مشتملة بالقوة علی أحکام جزئیات موضوعها، أعنی السوالب الکلّیة الضروریة.
فإذا أردت أن تتعرّف حکم قولنا لا شی‌ء من الإنسان بحجر بالضرورة، قلت هذه سالبة کلّیة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1296
ضروریة، و کلّ سالبة کلّیة ضروریة تنعکس إلی سالبة کلّیة دائمة، فهذه تنعکس إلی سالبة کلّیة دائمة، أعنی قولنا لا شی‌ء من الحجر بإنسان دائما فالقضیة الکلّیة أصل لهذه الأحکام، و هی فروع لها، و استخراجها عنها بتحصیل تلک الصغری و ضمّها إلیها یسمّی تفریعا، و نسبة الفرع، و إلی أصولها تشبه نسبة الجزئیات إلی کلّیاتها المحمولة علیها. فإنّ الإنسان مثلا یتناول زیدا و عمروا و بکرا و غیرهم بالحمل علیها. و قولنا کلّ إنسان حیوان یشتمل بالقوة علی أحکامها، فتقیید الأمر بالکلّی للاحتراز عن القضیة الجزئیة أو الشخصیة فإنّها لا تسمّی قاعدة، و وصف الأمر الکلّی بالانطباق المذکور و الاستعمال عند التعرّف للإشعار إلی حیثیتین معتبرتین فی مفهوم القاعدة أی من حیث إنّه منطبق علی أحکام جزئیات موضوعة و صالح للاستعمال عند طلب معرفتها منه. فالحیثیة الأولی لإخراج الأمر الکلّی عن تعریف القاعدة إذا أخذ بالقیاس إلی أحکام جزئیات ما یساوی موضوعه أو أعمّ منه، کقولنا: کلّ ناطق إنسان، و بالقیاس إلی هذا الضاحک إنسان، و بالقیاس إلی هذا الحیوان إنسان. فإنّ أمثال تلک القضایا لا تسمّی فی الاصطلاح أصولا و قواعد بالقیاس إلی تلک النتائج و إن کانت مبدأ لها. و الحیثیة الثانیة لإخراجه عنه إذا أخذ بالقیاس إلی أحکام جزئیات موضوعه المستغنیة عن التعریف، ککونها مستغنیة عن التنبیه أیضا.
فالقواعد المنطقیة التی أحکام جزئیات موضوعاتها بدیهیة کالشکل الأول منتج داخلة فی القانون بالقیاس إلی بعض منها و محتاجة إلی التنبیه بالنسبة إلی بعض الأذهان القاصرة، فلا یلزم خروجها عن المنطق المعرف بالقانون کما توهّمه البعض. و بالجملة فالقضیة الکلّیة التی لیست لها جزئیات لا یحتاج إلی استنباطها منها أصلا لا بطریق النظر و لا بطریق التنبیه لا تسمّی قانونا و أصلا، و ما یکون لها جزئیات بدیهیة صرفة و جزئیات أخر لیست کذلک لا تسمّی قانونا بالقیاس إلی الجزئیات البدیهیة الصرفة، و إنما قیّدنا الصغری بکونها سهلة الحصول لکونها سهلة الحصول غالبا و قال بعض المحقّقین التقیید للتخصیص و إخراج کون القضیة الکلّیة أصلا و قانونا بالقیاس إلی قضیة جزئیة مستنبطة منها و من صغری لا تکون سهلة الحصول فإنّها لا تسمّی أصلا و قانونا بالنسبة إلیها و إنّه یظهر لمن تتبع موارد الاستعمالات أنّ القاعدة هی الکلّیة التی یسهل تعرّف أحوال الجزئیات منها، فلا یقال کون النفی و الإثبات لا یجتمعان و لا یرتفعان قاعدة بالنسبة إلی کون زوایا المثلث مساویة لقائمتین انتهی.
و قیل معنی التعریف المجمل قضیة کلّیة تشتمل علی جزئیات تعتبر فیها باعتبار تحقّقها لا باعتبار تعلّقها، فخرجت الشرطیات إذ لا جزئیات لها و السوالب إذ لا تشتمل علی الجزئیات المعتبرة فی تحقّقها بناء علی أنّ السالبة لا تستدعی وجود الموضوع، فالقانون لا یکون إلّا قضیة کلّیة حملیة موجبة و إضافة الجزئیات إلی الأمر الکلّی مع أنّ الواضح إضافتها إلی موضوعها للدلالة علی أنّ المراد الجزئیات بحسب نفس الأمر لأنّها جزئیات القضیة بمعنی الجزئیات المعتبرة فیها دون الأعمّ الشامل للجزئیات الفرضیة، و فیه تکلّفات. الأول أن یراد باشتمالها علی الجزئیات أن یکون الحکم فیها علی تلک الجزئیات. و الثانی أن یراد بجزئیاته الجزئیات المعتبرة فی تحقّقها و لا دلالة للفظ علیه.
و الثالث أنّه یستلزم أن لا یکون قولهم نقیضا المتساویین متساویان و نحوه قانونا لاشتمالهما علی نقائض الأمور الشاملة نحو اللاشی‌ء و اللاممکن، و هی من الأمور الفرضیة. و الرابع أنّه یلزم أن لا تکون المسائل التی موضوعها
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1297
الکلّیات المنحصرة فی فرد واحد کمباحث الواجب و العقول و الأفلاک قوانین لعدم الجزئیات لها فی نفس الأمر، بل بالفرض.
هذا کلّه خلاصة ما فی المحاکمات و شرح المطالع و شرح الشمسیة و حواشیهما. و هاهنا أبحاث ترکناها مخافة الإطناب، فمن أراد فلیرجع إلی المحاکمات و حواشی شرح المطالع.
اعلم أنّ الأطباء یقسمون القاعدة بالنسبة إلی قاعدة أخری فوقها أو تحتها إلی کلیة و جزئیة، و یعنون بالجزئی الإضافی لأنّ الکلّیة مأخوذة فی تعریف القاعدة فلا یتصوّر کونها جزئیة حقیقیة، و یریدون بالقاعدة الکلّیة قاعدة تحتها قاعدة، و بالقاعدة الجزئیة قاعدة فوقها قاعدة. مثلا قولهم علاج کلّ مرض بالضدّ قاعدة کلّیة یندرج تحتها قواعد جزئیة، کقولهم علاج الغبّ الخالص بالتبرید، و علی هذا فقس، کذا فی الأقسرائی شرح المؤجز. و منها ضلع من أضلاع المثلّث. و منها الوتر بالنسبة إلی کل قطعتی دائرة. و منها الدائرة بالنسبة إلی کلّ قطعتی کرة و بالنسبة إلی المخروط و الأسطوانة المستدیرین. و منها غیر ذلک کقاعدة المخروط و الأسطوانة المضلّعین و سیأتی فی لفظ المخروط، و الأسطوانة. و هذه المعانی الأخیرة من مصطلحات المهندسین.

القافیة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Rhyme
[فی الفرنسیة]Rime
بالفاء هی عند الشعراء الکلمة الأخیرة من البیت کلفظة حومل فی قول الشاعر:
قفا نبک من ذکری حبیب و منزل بسقط اللوی بین الدخول فحومل
هذا عند الأخفش، و عند غیره من آخر البیت إلی أقرب ساکن یلیه مع الحرکة السابقة علیه. و قیل بل مع المتحرّک الذی قبله. فعلی الأول القافیة فی البیت المذکور من حرکة الحاء إلی آخر البیت، و علی الثانی من الحاء إلی آخر البیت، هکذا ذکر السّیّد السّند فی حواشی العضدی. قال المولوی عبد الحکیم القافیة مشتقّة من القفو و هو التبعیة لأنّ القوافی یجی‌ء بعضها إثر بعض. قال فی المطوّل: القافیة الکلمة الأخیرة من البیت و التقفیة هی التوافق علی الحرف الأخیر. و فی بعض الرسائل حرف الروی إن کان متحرّکا فالقافیة مطلقة و إلّا فالقافیة مقیّدة، و المقیّدة تجی‌ء مردفة و مجرّدة و مؤسّسة. و المطلقة علی ستة أقسام: مطلقة مجرّدة و مطلقة مردفة و مطلقة مؤسّسة و مطلقة بخروج و مطلقة بردف و مطلقة بتأسیس و خروج انتهی.
و فی رسالة منتخب تکمیل الصناعة یذکر:
أنّ القافیة عند شعراء العجم عبارة عن مجموع ما یتکرّر من ألفاظ مختلفة بحسب اللّفظ و المعنی، أو بحسب اللّفظ فقط، أو تبعا للمعنی فقط. تلک الألفاظ الواقعة فی أواخر مصاریع الأبیات أو ما هو بمنزلتها، و ذلک بشرط أن تکون مجموعة من حروف و حرکات معیّنة مثل: روی، و تأسیس و إشباع. و حینا یقال للکلمة کلّها قافیة، و یقول بعضهم فقط حرف الروی بطریق المجاز بناء علی قول الجمهور. و إن ذکر القیود المختلفة فهو من أجل الاحتراز عن الرّدیف. و ذکر قید المصاریع و الأبیات فمن أجل شمول تعریف المطالع و القطع و ما یسمّی فی الفارسیة الغزل و غیر ذلک. و أمّا ذکر القید أو شی‌ء بمنزلته فمن أجل شمول تعریف القوافی التی یأتی الرّدیف بعدها.
و ذلک لأنّ هذه القوافی و إن کانت تقع فی أوائل المصاریع و لکن لها حکم الأخیرة.
لما ذا؟ لأنّ الرّدیف حینما یأتی مکرّرا بالمعنی فهو بمنزلة المعدوم. و أمّا إطلاق القافیة علی القافیة الأولی من الشّعر ذی القافیتین أو ذی القوافی فهو بطریق المجاز. و القید إنّما ذکر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1298
بشرط أن یکون مجموعا إلی آخره، فمن أجل الاحتراز عن الحروف و الحرکات التی یلتزمها الشاعر من باب لزوم ما لا یلزم، فیکرّر الشاعر ذکرها فی أواخر الأبیات.

التقسیم‌

تنقسم القافیة باعتبار التقطیع إلی خمسة أنواع، و ذلک بإجماع العرب و الفرس، و هی:
المترادف و المتدارک و المتکاوس و المتواتر و المتراکب. و بعض هذه الألفاظ یقال لها ألقاب القوافی و بعضها حدود القافیة.
فالمترادف: هی القافیة التی بحسب التقطیع فی أواخرها یکون حرفان ساکنان متوالیان، مثاله فی هذا المعمّی باسم شهاب و ترجمته:
إنّ شفتک بالنسبة إلینا هو ماء الحیاة و سعادة قلوبنا کالحباب یتصاعد فوقه البخار من شدّة السخونة
و المتواتر: قافیة بحسب التقطیع آخرها ساکن و قبله متحرّک ثم قبله ساکن، و مثاله البیت الفارسی و ترجمته:
یا عذبة الفم ما عندک غم تعالی متأخّرة و اسکری من الخمر
و المتدارک: قافیة هی بحسب التقطیع آخرها ساکن و قبله حرفان متحرّکان ثم قبلهما ساکن. و مثاله هذا البیت المعمّی فی اسم یوسف. و ترجمته:
یا شمعة الروح حیث احترقت فی فانوس البدن لذلک فقد اضطرب حالی من تلک الصّورة
و المتراکب: هو الذی آخره ساکن و قبله ثلاثة حروف متحرّکة و قبلها ساکن، و مثاله فی هذا المعمّی باسم بها: و ترجمته:
یا عطاء لقد ذهب قلبنا و دیننا منا نحو العدم حینما فی قلبنا طرف سالف الصنم (المحبوب) نقش (اخترق)
و المتکاوس: هو ما آخره ساکن و قبله أربعة حروف متحرّکة و قبلها ساکن، و نظرا لثقله فهو قلیل جدا فی الأشعار الفارسیة. و یقول فی جامع الصنائع: القافیة المطلقة هی بدون حرف ردف و لا تأسیس و لا دخیل و لا وصل و لا خروج.
و القافیة المقیّدة هی: أنّ القافیة الأصلیة تقع بعد حرف الرّدف. و القافیة تظهر فی التلفّظ حسب التبعیة و الإشباع. و تحذف فی التقطیع.
و مثال ذلک بیت الشعر الآتی و ترجمته:
لقد أخذت القلب منی فالآن خذی منه الدّم فإن تأخذی الرّوح لا أعلم کیف تفعلین
فحرف النون من الکلمتین: (خون) (دم) و (چون)- کیف، من هذا القبیل.
و القافیة المتصلة هی: أن یؤتی بالبیت بحیث یمکن أن یتمّ المعنی قبل إتمام القافیة، و لکن لمّا کان إیراد القافیة شرطا فی الشعر فیؤتی بها لذلک ضرورة. و مثاله البیت التالی و ترجمته:
یا من شفتک سکر و حدیثک حلو لما ذا تجعلین عیش هذا العبد مرّا انظری
فکلمة (به بین)- انظری لا یحتاج إلیها المعنی لذلک هی جاءت للوصل فقط.
و قافیة الملک هی أن یؤتی بالقافیة فی مطلع المصراع الأول ثم تعاد فی آخر البیت الثانی. و إن جی‌ء بها فی أبیات أخری فلا مانع من ذلک. لکنّ الفصحاء یستعملونها غالبا فی البیت الثانی. و هذا لا یعدّ من قبیل الإیطاء.
و أمّا القافیة المتولّدة: فهی أن یؤتی فی آخر البیت بألفاظ متّصلة تکون منها القافیة بحیث یظن أنّ ألفاظ القافیة من تلک الألفاظ المتّصلة زائدة، و مثاله فی البیتین التالیین و ترجمتهما:
لقد أغلقت بوجهی الحبیبة الباب فصارت عمامتی من الدموع مبتلّة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1299
لقد أخذت منی القلب و صارت الروح مهجّرة الروح الهائمة الآن مرة واحدة مبتلّة «1»

القالب:

[فی الانکلیزیة]Part،element
[فی الفرنسیة]Partie،element
یعتبر عند الشعراء الفرس جزءا و رکنا «2».
و قد مرّ، و یسمّی بالقلب أیضا.

قامت سزای:

[فی الانکلیزیة]Stature،devotion
[فی الفرنسیة]Stature،devotion
قامة لائقة، و عند الصوفیة هی العبادة التی لا تلیق إلا باللّه «3».
______________________________
(1) و در رساله منتخب تکمیل الصناعه می‌آرد قافیه نزد شعرای عجم عبارتست از مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مختلفة بحسب لفظ و معنی یا بحسب لفظ فقط و یا بحسب معنی فقط که آن الفاظ واقع شده باشد در اواخر مصراعها و یا بیتها و یا در چیزی که به منزله آنها باشد بشرط آنکه مجموع از حروف و حرکاتی معینه باشد مثل روی و تاسیس و اشباع و آنکه بعضی تمام کلمه را قافیه گویند و بعضی دیگر مجرد حرف روی را بطریق مجاز است بنا بر قول جمهور و ذکر قید مختلفه برای احتراز است از ردیف و ذکر قید مصراعها و بیتها برای شمول تعریف مطلعها را و قطعها را و غزلها را و غیر ذلک و ذکر قید یا در چیزی که به منزله آنها باشد برای شمول تعریف قوافی را که بعد آنها ردیف آید چه این قوافی اگرچه در اوائل مصرعها واقع شوند اما حکم آخر دارند چرا که ردیف چون بیک معنی مکرر شود به منزله معدوم است و اطلاق قافیه بر قافیه اوّل از شعر ذو القافیتین و ذو القوافی بطریق مجاز است و قید بشرط آنکه مجموع إلی آخره بجهت احتراز است از حروف و حرکات که بطریق صنعت لزوم ما لا یلزم شاعر تکرار آن را در أواخر ابیات التزام کرده. التقسیم: انواع قافیه باعتبار تقطیع پنج است باجماع اهل عرب و فارس مترادف و متدارک و متکاوس و متواتر و متراکب و بعضی این الفاظ را القاب قوافی گویند و بعضی حدود قافیه گویند گفته‌اند مترادف قافیه‌ایست که بحسب تقطیع در أواخر او دو حرف ساکن پیاپی باشند مثاله این معما باسم شهاب.
هست پیش ما لبت آب حیات دلنواز آمده همچون حباب از وی بیرون تبخاله باز
و متواتر قافیه‌ایست که بحسب تقطیع از ساکن که در آخر اوست تا اوّل ساکن که پیش ازین ساکن است از یک حرف متحرک زیاده واسطه نباشد مثاله.
شکر دهنا غمی نداری دیر آی می‌مغانه درکش
و متدارک قافیه‌ایست که بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تا اوّل ساکن که پیش از ان ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند مثاله این معما باسم یوسف.
شمع جان چون سوخت در فانوس تن شد از ان صورت پریشان حال من
و متراکب آنکه بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تا اوّل ساکنی که پیش ازین ساکن است سه متحرک واسطه باشند مثاله این معما باسم بها.
ای عطائی دل و دین رفت ز ما سوی عدم در دل ما چو رقم بست سر زلف صنم
و متکاوس آنکه بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر اوست تا اوّل ساکنی که پیش ازین ساکن است چهار متحرک واسطه باشند و این بسبب غایت ثقلش در اشعار فارسی بغایت اندک است انتهی.
و در جامع الصنائع میگوید قافیه مطلق آنست که قافیه بی ردیف و تاسیس و دخیل و وصل و خروج بود و قافیه مقید آنست که قافیه بعد از ردف اصلی افتد و قافیه در تلفظ بر حسب تبعیت و اشباع ظاهر گردد و در تقطیع حذف شود مثاله.
دل ز من بردی کنونش خون کنی گر بری جان را ندانم چون کنی
نون خون و چون ازین قبیلست و قافیه پیوندی آنست که بیت را چنان انشا کند که معنی بی آوردن قافیه تمام شود فاما چون آوردن قافیه شرط است بضرورت بیارد مثاله.
ای لبت شکر و سخن شیرین چه کنی عیش بنده تلخ به بین
لفظ به بین قافیه پیوندیست که اتمام معنی بدان احتیاج ندارد و قافیه ملک آنست که قافیه در مصراع اوّل مطلع است در آخر دوم بیت همان لفظ قافیه سازد و اگر در ابیات دیگر آرد هم روا باشد لیکن استعمال فصحا در بیت دوم است و این از قبیل ایطاء نیست و قافیه متولده آنست که آخر بیت الفاظی متصل الفاظ قافیه آرد که پنداشته آید که الفاظ قافیه از ان الفاظ متصل زیاده شده است مثاله.
بست چون بر روی من دلدار در شد ز اشکم طره دستار تر
دل ز من بردی و جان آواره شد جان آواره کنون یکبارتر
(2) نزد شعرای فارس جزء و رکن را نامند
(3) نزد صوفیه پرستش را گویند که هیچ کس را بجز از خدای آن سزاوار نیست.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1300

قانون:

[فی الانکلیزیة]Law،rule،principle
[فی الفرنسیة]Loi،regle،principe
هو القاعدة و قد مرّ.

القبّة:

[فی الانکلیزیة]Cupola،dome
[فی الفرنسیة]Coupole،dome،voute
بالضم و تشدید الموحدة فی اللغة الخرقاهة معرّب خرکاه، و کذا کلّ بناء مرتفع مدور. و أمّا أهل الهیئة فقد اختلفوا فی تفسیرها. فقیل إذا توهمنا دائرة فی سطح نصف النهار فی منتصف العمارة بخطّ الإستواء فهی تقطع الربع المعمور من الأرض بنصفین، شرقی و غربی، و نقطة التقاطع بین تلک الدائرة و خط الإستواء هی قبّة الأرض، و هی منتصف طول المعمور بین المشرق و المغرب و بین المواضع التی هی علی خط الإستواء بالنسبة إلیها تصیر البلاد شرقیة و غربیة، و سمّی هذا الموضع بها لأنّه أرفع المواضع بالنسبة إلی سطح أفقها. و هذا مختار أهل الهند و مختار أهل الفرس أنّها وسط المعمورة. و قیل القبّة منتصف الإقلیم الرابع من حیث الطول تسعون درجة، و العرض ست و ثلاثون درجة. و معنی کون البلد علی القبّة أن یکون سکانه ساکنی القبّة أعنی ما بین نهایتی العمارة علی خط الإستواء. و قیل معناه أن یکون نصف نهاره نصف نهار القبّة، و الصحیح الأول لأنّ الغرض من تعیین القبّة أن یستخرج الطالع فی أوّل السنة بأفق القبّة و یسمّی طالع العالم، و یبنی علیه أحکام العالم. و علی الأول لا یختلف طالع العالم، و علی الثانی یختلف فتأمّل، کذا قال عبد العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی.

القبح:

[فی الانکلیزیة]Ugliness
[فی الفرنسیة]Laideur
بالضم و سکون الموحدة ضدّ الحسن و القبیح ضدّ الحسن و قد سبق.

القبض:

[فی الانکلیزیة]Contraction
[فی الفرنسیة]Contraction
بالفتح و سکون الموحدة خلاف البسط.
و هو عند الصوفیة: وارد فیه إشارة بعتاب أو تأدیب أو عدم لطف من جانب الحقّ لصاحب ذلک الوارد، و لکلّ مقام لائق بذلک المقام قبض و بسط. کذا فی لطائف اللغات «1»، و قد سبق.
و عند أهل العروض إسقاط الحرف الخامس السّاکن من الرکن و ذلک الرکن یسمّی مقبوضا.
فمقبوض مفاعیلن مفاعلن کذا فی عروض سیفی و غیره.

قبض الخارج:

[فی الانکلیزیة]Figure in geomancy
[فی الفرنسیة]Figure en geomancie
عندهم اسم شکل صورته هکذا.

قبض الداخل:

[فی الانکلیزیة]Figure in geomancy
[فی الفرنسیة]Figure en geomancie
عند أهل الرمل اسم شکل صورته هکذا.

القبلة:

[فی الانکلیزیة]Polestar،side،direction،temple of Kaaba
[فی الفرنسیة]Cible،cote،direction،temple de la Mecque
بالکسر و سکون الموحدة لغة الجهة و عرفا ما یصلّی إلی نحوها من الأرض السابعة إلی السماء السابعة مما یحاذی الکعبة، و هی أی الکعبة قبلة لأهل مکة، و مکة لأهل الحرم، و الحرم للآفاقی علی ما قال بعض المشایخ توسعة علی الناس کما فی المفاتیح. و قال
______________________________
(1) و آن نزد صوفیه واردیست که اشارت می‌کند به سوی عتاب و عدم لطف و تادیب از جانب اللّه تعالی برای صاحب آن و هر مقامی را لائق بآن مقام قبض و بسطی است کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1301
الزندویسی إنّ المغرب قبلة لأهل المشرق و بالعکس، و الجنوب لأهل الشمال و بالعکس کذا فی جامع الرموز.

القبول:

[فی الانکلیزیة]Consent،acceptance
[فی الفرنسیة]Consentement،acceptation
عند الفقهاء عبارة عن لفظ صدر عن أحد المتعاقدین ثانیا و یقابله الإیجاب. و فی العارفیة حاشیة شرح الوقایة فی کتاب النکاح الإیجاب عبارة عن لفظ صدر عن أحد المتعاقدین أولا، أی التلفّظ به أولا من أیّ جانب کان، سمّی به لأنّه ثبت الجواب علی الآخر بنعم أو لا، کأنّه قیل سمّاه إیجابا لأنّه موجب وجود العقد إذا اتّصل به القبول. و القبول عبارة عن لفظ صدر عن الآخر ثانیا فیکون القبول جوابه انتهی کلامه. و عند الحکماء و المتکلّمین یطلق بالاشتراک الصناعی علی معنیین أحدهما مطلق إمکان الاتصاف بأمر سواء کان وجود الموصوف متقدما علی وجود الصّفة بالزمان أو لا.
و حاصله الإمکان الذّاتی و الثانی الانفعال التجدّدی و یقال له القوة و الاستعداد أیضا، و هو عبارة عن إمکان اتّصاف شی‌ء بصفة لم یحصل له بعد مع وجود حالة یحصل بها، و هو بهذا المعنی لا یجامع الفعلیة و الحصول فی شی‌ء، بل إذا طرأ علیه تلک الصفة بطل هذا المعنی، و التقابل بینهما تقابل العدم و الملکة و إن عرض لهما تقابل التضایف باعتبار بخلاف المعنی الأول. و ما یقال من أنّ القابل یجب وجوده مع المقبول لا ینافی ما ذکرنا إذ لیس المراد منه أنّ القابل فی وقت کونه قابلا أو من حیث هو قابل یجب وجوده مع المقبول، بل المراد أنّ ذات القابل بعد حصول المقبول فیها یجب أن یکون محلّا له، و إلّا لم یکن القابل قابلا، هذا خلف. و کما أنّ القبول لا یجامع الفعل کذلک القابل بما هو قابل لا یجامع المقبول بما هو مقبول لکونهما متقابلین أیضا، إلّا أنّ التقابل هناک حقیقی و هنا مشهوری و للإمکان بالمعنی الأول أی الذاتی مشابهة بالاستعداد، و لذا یطلق علیه لفظ القبول أیضا کذا فی شرح هدایة الحکمة الصدری فی فصل الهیولی. و عند المنجّمین یطلق علی نوع من الاتصال.

القدر:

[فی الانکلیزیة]Quantity،equality،size،fate،destiny،God sentence
[فی الفرنسیة]Quantite،egalite،grandeur،destin،arret de Dieu
لغة کون الشی‌ء مساویا لغیره بلا زیادة و لا نقصان. و شرعا التساوی فی المعیار الشرعی الموجب لمماثلة الصورة و هو الکیل و الوزن، کذا فی جامع الرموز فی فصل الربا. و فی البرجندی قدر الشی‌ء مبلغه و أن یکون مساویا لغیره من غیر زیادة و نقصان کذا فی المغرب.
و المراد بالقدر فی باب الربا الکیل فی المکیلات و الوزن فی الموزونات انتهی. فالقدر علی هذا بفتح القاف و سکون الدال المهملة.
قال فی الصّراح قدر الشی‌ء بسکون الدال مقدار الشّی‌ء. و القدر: بسکون الدال و حرکتها: مقدار من الحکم الإلهی علی العبد. انتهی «1». فالقدر بالسکون و الحرکة مرادف التقدیر. قال فی شرح العقائد النسفیة أفعال العباد عند أهل السّنة کلها بإرادته تعالی و قضیته أی قضائه و تقدیره.
و القضاء عبارة عن الفعل مع زیادة الأحکام و التقدیر تحدید کلّ مخلوق بحدّه الذی یوجد من حسن و قبح و نفع و ضرر و ما یحویه من زمان و مکان، و ما یترتّب علیه من ثواب و عقاب انتهی. و کذا القدر علی ما فی مجمع السلوک
______________________________
(1) اندازه چیزی و قدر بسکون دال و حرکت آن: اندازه کرده خدای بر بنده از حکم انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1302
و یطلق القدر أیضا علی إسناد أفعال العباد إلی قدرتهم و لذا یلقّب المعتزلة بالقدریة کذا فی شرح المواقف. قدر نسبة شی‌ء إلی شی‌ء عند المهندسین هو ما یکون نسبة الواحد إلیه تلک النسبة. فقدر نسبة النصف اثنان، و قدر نسبة الضّعف نصف، و قدر نسبة الثلثین واحد و نصف، و قدر نسبة عکسه أعنی المثل و النصف ثلثان، و علی هذا القیاس، کذا ذکر فی بعض حواشی تحریر أقلیدس. و توضیحه علی ما یخطر ببالی أنّ نسبة الأربعة إلی الثمانیة نسبة النصف إذ الأربعة نصف الثمانیة، فقدر تلک النسبة عدد یکون نسبة الواحد إلی ذلک العدد تلک النسبة أی نسبة النصف بأن یکون الواحد نصفه و هو اثنان و نسبة الثمانیة إلی الأربعة نسبة الضعف، فقدرها عدد یکون الواحد ضعفه و هو النصف و نسبة الأربعة إلی الستة ثلثان، فقدرها عدد یکون الواحد بالنسبة إلیه ثلثین و هو واحد و نصف، و نسبة الستة إلی الأربعة نسبة مثل و نصف، فقدرها عدد یکون الواحد بالنسبة إلیه مثلا و نصفا و هو ثلثان و علی هذا القیاس هذا فی الأعداد، و قس علیه المقادیر فإنّ قدر النسبة یجری فیها أیضا. فالمراد فی التعریف بما الشی‌ء عددا کان أو مقدارا، و کذا بالواحد أعمّ من الواحد العددی و المقداری. و لذا ذکر فی تحریر أقلیدس أنّه إذا وضع للمقادیر مقدار ما من جنسها لیعدها بإزاء الواحد فی الأعداد فقدر کلّ نسبة هو المقدار الذی یکون ذلک المقدار الموضوع بالقیاس إلیه علی تلک النسبة.

قدر الزوال:

[فی الانکلیزیة]Magnitude of celestial meridian
[فی الفرنسیة]Magnitude du meridien celeste
سبق فی لفظ الظل. و الأقدار المتزایدة عند الریاضیین هی اسم ست مراتب للثوابت واحده القدر، و یجی‌ء فی لفظ الکوکب مع بیان القدر الأعظم و الأوسط و الأصغر.

القدرة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Power،capacity،free will
[فی الفرنسیة]Pouvoir،capacite،libre arbitre
بالضم هی صفة تؤثّر تأثیر وفق الإرادة فخرج ما لا یؤثّر کالعلم إذ لا تأثیر له و إن توقّف تأثیر القدرة علیه، و کذا خرج ما یؤثّر لا وفق الإرادة کالطبیعة للبسائط العنصریة. و قیل القدرة ما هو مبدأ قریب للأفعال المختلفة.
و المراد بالمبدإ هو الفاعل المؤثّر، و القریب احتراز عن البعید الذی یؤثّر بواسطة کالنفوس الحیوانیة و النباتیة، فإنّها مبادئ لأفعال مختلفة مثل التنمیة و التغذیة و التولید لکنها بعیدة لکونها مبادئ باستخدام الطبائع و الکیفیات، و فیه بحث لأنّ المؤثّر فی هذه الأفاعیل إن کان هو الطبائع و الکیفیات کانت هذه النفوس خارجة بقید المبدأ، و إن کان المؤثّر فیها هو النفوس و کانت الطبائع و الکیفیات آلات لها لم یخرج بقید القریب لأنّ الفاعل القریب قد یحتاج إلی استعمال الآلة. و قد یقال معنی استخدامها إیاهما أنّها تنهضهما للتأثیر فی هذه الأفاعیل، و هذا الإنهاض أشبه الفاعل کالقاسر فی الحرکة فإنّه یسخّر طبیعة المقسور للتحریک، فکانت بحسب الظاهر داخلة فی المبدأ خارجة بالقریب. فالنفس الفلکیة قدرة علی التفسیر الأول لأنّها تؤثّر وفق الإرادة دون التفسیر الثانی لأنّها لیست مبدأ لأفاعیل مختلفة بل لفعل واحد. فعلی هذا، الصفة تتناول الجوهر و العرض معا و فیه بعد، و القوة النباتیة بالعکس أی قدرة علی التفسیر الثانی لکونها مبدأ قریبا لأفاعیل مختلفة دون التفسیر الأول إذ لا شعور لها بأفاعیلها، و القوة الحیوانیة قدرة علی التفسیرین لکونها صفة مؤثّرة وفق الإرادة و مبدأ قریبا لأفاعیل مختلفة، و القوة العنصریة لیست قدرة علی التفسیرین إذ لا إرادة لها و لا شعور و لیست أفعالها مختلفة بل علی نهج واحد. و یرد علی التفسیرین القدرة الحادثة علی رأی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1303
الأشاعرة فإنّها لا تؤثّر فی فعل أصلا، فلا یدخل فی التفسیر الأول. و لیست مبدأ لأثر قطعا فلا یدخل فی الثانی و إن کان لها تعلّق بالفعل یسمّی ذلک التعلّق کسبا. و نفی جهم «1» القدرة الحادثة و قال لا قدرة للعبد أصلا و هذا غلوّ فی الجبر لا توسّط بین الجبر و التفویض کما هو الحقّ، لأنّ الفرق بین الصاعد بالاختیار و بین الساقط عن علو ضروری فالأول له اختیار أی له صفة توجد الصعود عقیبها و یتوهّم کونها مؤثّرة فیه، و تسمّی تلک الصفة قدرة و اختیارا دون الثانی أی الساقط من العلو لیس له تلک الصفة. فإن قال جهم لا نرید بالقدرة إلّا الصفة المؤثّرة و إذ لا تأثیر فلا قدرة کان منازعا لنا معاشر الأشاعرة فی التسمیة، فإنّا نثبت للعبد ذات الصفة المعلومة بالبدیهة و نسمّیها قدرة، فإذا اعترف جهم بتلک الصفة و قال إنّها لیست قدرة لعدم تأثیرها کان نزاعه معنا فی إطلاق لفظ القدرة علی تلک الصفة، و هو بحث لفظی. و إن قال حقیقة القدرة و ماهیتها أنّها صفة مؤثّرة منعناه، فإنّ التأثیر من توابع القدرة و قد ینفکّ عنها کما فی القدرة الحادثة عندنا.

فائدة:

اتفقت الأشاعرة و المعتزلة و غیرهم علی أنّ القدرة وجودیة یتأتّی معها الفعل بدلا عن الترک و الترک بدلا عن الفعل. و قال بشر بن المعتمر القدرة الحادثة عبارة عن سلامة البنیة عن الآفات، فجعلها صفة عدمیة. قال فمن أثبت صفة وجودیة زائدة علی سلامة البنیة فعلیه البرهان. و اختار الإمام الرازی مذهبه فی المحصّل «2». و قال ضرار بن عمرو بن هشام بن سالم إنّها بعض القادر فالقدرة علی الأخذ عبارة عن الید السلیمة، و القدرة علی المشی عبارة عن الرجل السلیمة. و قیل القدرة الحادثة بعض المقدور و فساده أظهر.

فائدة:

قال الأشعری و أکثر أصحابه القدرة الواحدة لا تتعلّق بمقدورین مطلقا سواء کانا متضادین أو متماثلین أو مختلفین لا علی سبیل البدل و لا معا، بل إنّما تتعلّق بمقدور واحد و ذلک لأنّ القدرة مع المقدور. لا شکّ أنّ ما نجده عند صدور أحد المقدورین منا مغایر لما نجده عند صدور الآخر. و قال أکثر المعتزلة تتعلّق بجمیع مقدوراته أی المتضادة و غیرها.
و قال الإمام الرازی القدرة تطلق علی مجرّد القوة هی مبدأ الأفعال المختلفة الحیوانیة و هی القوة العضلیة التی هی بحیث متی انضمّ إلیها إرادة أحد الضدین حصل ذلک الضدّ، و متی انضمّ إلیها إرادة الضدّ الآخر حصل ذلک الآخر و هی قبل الفعل، و علی القوة المستجمعة بشرائط التأثیر، و لا شکّ أنّها تتعلّق بالضّدین معا بل بالنسبة إلی کلّ مقدور غیرها بالنسبة إلی المقدور الآخر لاختلاف الشرائط و هی مع الفعل. و لعلّ الشیخ أراد بالقدرة القوة المستجمعة و المعتزلة مجرّد القوة.

فائدة:

العجز عرض مضاد للقدرة باتفاق الأشاعرة و جمهور المعتزلة خلافا لأبی هاشم فی آخر أقواله، حیث ذهب إلی أنّه عدم القدرة
______________________________
(1) هو جهم بن صفوان السمرقندی، ابو محرز، توفی عام 128 ه/ 745 م زعیم فرقة الجهمیة، مات قتلا.
الاعلام 2/ 141، میزان الاعتدال 1/ 197، لسان المیزان 2/ 142، خطط المقریزی 2/ 349.
(2) محصل افکار المتقدمین و المتأخرین من الحکماء و المتکلمین للامام فخر الدین محمد بن عمر الرازی (- 606 ه) کشف الظنون 2/ 1614.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1304
مع اعترافه بوجود الأعراض و خلافا للأصمّ فإنّه نفی الأعراض مطلقا. قال الإمام الرازی لا دلیل علی کون العجز صفة وجودیة و ما یقال من أنّ جعل العجز عبارة عن عدم القدرة لیس أولی من العکس ضعیف، لأنّا نقول کلاهما محتمل و إذا لم یقم دلیل علی أحدهما کان الاحتمال باقیا. و فی نقد المحصّل «1» أنّ القدرة إن فسّرت بسلامة الأعضاء فالعجز عبارة عن آفة تعرض للأعضاء و تکون القدرة أولی بأن لا تکون وجودیة لأنّ السلامة عدم الآفة، و إن فسّرت القدرة بهیئة تعرض عند سلامة الأعضاء و تسمّی بالتمکّن أو بما هو علّة له، و جعل العجز عبارة عن عدم تلک الهیئة کانت القدرة وجودیة و العجز عدمیا. و إن أرید بالعجز ما یعرض للمرتعش و یمتاز به حرکة الارتعاش عن حرکة الاختیار فالعجز وجودی. و لعلّ الأشاعرة ذهبوا إلی هذا المعنی فحکموا بکونه وجودیا.

فائدة:

القدرة مغایرة للمزاج لأنّ المزاج من جنس الکیفیات المحسوسة دون القدرة، و أیضا المزاج قد یمانع القدرة کما عند اللّغوب فإنّ من أصابه لغوب و إعیاء یصدر عنه أفعال بقدرته و اختیاره و مزاجه یمانع قدرته فی تلک الأفعال.

فائدة:

هل النوم ضدّ القدرة؟ فاتفاق المعتزلة و کثیر من الأشاعرة علی امتناع صدور الأفعال المتقنة الکثیرة من النائم و جواز صدور الأفعال المتقنة القلیلة منه بالتجربة. فعلی هذا فالنوم لا یضادّ القدرة. و قال الأستاذ أبو إسحاق هی غیر مقدورة له، فعلی هذا هو یضادّها، و توقّف القاضی أبو بکر و کثیر من الأشاعرة، کذا فی شرح المواقف. و قد سبق ما یتعلّق بهذا فی لفظ الاختیار.

القدسیّات:

[فی الانکلیزیة]Religious poetry
[فی الفرنسیة]Poesie sacree
بالدال المهملة عند البلغاء هو أن یأتی الشاعر فی شعره بکلمات قدسیة علی سبیل الحکایة عن اللّه. و مثل هذا الکلام إنّما یصدر عن الأطهار و أهل الیقظة. و أمّا الملوثون (أهل الغفلة) لا یصل کلامهم إلی هذا الباب. و مثاله ما ترجمته:
نحن فوق طرف سریر الأعداء لنا رأس حیثما کان الحبیب نضعه تحت السیف
هذا هو طریقنا فتأمل و تعال فإن تأت و ترید بسرعة لا نترکک
کذا فی جامع الصنائع «2».

القدم:

[فی الانکلیزیة]Foot
[فی الفرنسیة]Pied
بفتح القاف و الدال المهملة فی اللغة الرّجل. و عند الریاضیین عبارة عن سبع المقیاس و قد سبق فی لفظ الظّل. و القدم فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن الحکم الإلهی السابق فی الأزل علی العبد، و به یصیر العبد کاملا، کذا فی لطائف اللغات «3».
______________________________
(1) للفریابی و هو شرح و زیادات لکتاب المحصل فی علم الکلام و اصول الدین للامام محمد بن الخطیب الرازی الاشعری.
و یقع فی 193 ورقة، و هو غیر مطبوع، و یوجد فی مکتبة الاوقاف العامة ببغداد تحت رقم 5178، حیازة المخطوطات.
(2) بالدال المهملة نزد بلغا آنست که شاعر در شعری سخنان چون کلمات قدسی آرد بر سبیل حکایت عن اللّه و این چنین از پاکان و بیداران آید و ملوثان را درین باب سخن نرسد مثاله.
ما بر سر تخت دشمنان را داریم هرجا که بود دوست ته تیغ آریم
اینست طریق ما بیندیش و بیا گر آئی و خواهی بروی نگذاریم
کذا فی جامع الصنائع.
(3) و قدم در اصطلاح صوفیه عبارتست از سابقه که حکم کرده است بآن حق بر بنده ازلا و کامل میشود بنده بآن کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1305

القدم:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Eternity
[فی الفرنسیة]Eternite
بالکسر و فتح الدال دیرینه شدن- أن یکون الشی‌ء قدیما- کما فی الصراح، و یقابله الحدوث، و هما صفتان للوجود. و أمّا الماهیة فإنّما توصف بهما باعتبار اتصاف وجودها بهما و قد یوصف بهما العدم، فیقال للعدم الغیر المسبوق بالوجود قدیم و للمسبوق به حادث. ثم کلّ من القدم و الحدوث قد یؤخذ حقیقیا و قد یؤخذ إضافیا. أمّا الحقیقی فقد یراد بالقدم عدم المسبوقیة بالغیر سبقا ذاتیا و یسمّی قدما ذاتیا، و حاصله عدم احتیاج الشی‌ء فی وجوده إلی غیره فی حال ما أصلا، حتی یکون القدیم ما لا یحتاج فی وجوده فی وقت ما إلی غیره، و هو یستلزم الوجوب، و القدیم بهذا المعنی یستلزم الواجب. و یراد بالحدوث المسبوقیة بالغیر سبقا ذاتیا سواء کان هناک سبق زمانی أو لا و یسمّی حدوثا ذاتیا، و حاصله احتیاج الشی‌ء فی وجوده إلی غیره فی وقت ما، فیکون الحادث ما یحتاج فی وجوده إلی غیره فی الجملة. و علی هذا فالزمان حادث و قد یختصّ الغیر بالعدم فیراد بالقدم عدم المسبوقیة بالعدم سبقا زمانیا و یسمّی قدما زمانیا، و حاصله وجود الشی‌ء علی وجه لا یکون عدمه سابقا علیه بالزمان. فالقدیم بالزمان هو الذی لا أوّل لزمان وجوده، و یراد بالحدوث المسبوقیة بالعدم سبقا زمانیا و یسمّی حدوثا زمانیّا، و حاصله وجود الشی‌ء بعد عدمه فی زمان مضی، فالحادث الزمانی ما یکون عدمه سابقا علیه بالزمان، و علی هذا فالزمان لیس بحادث إذ لا یتصوّر حدوثه إلّا إذا سبقه زمان قارنه عدمه و ذلک محال لاستحالة أن یکون وجود الشی‌ء و عدمه مقارنین. و أمّا الإضافی فیراد بالقدم کون ما مضی من زمان وجود الشی‌ء أکثر مما مضی من زمان وجود شی‌ء آخر، فیقال للأوّل بالنسبة إلی الثانی قدیم و للثانی بالنسبة إلی الأول حادث، فالحدوث کون ما مضی من زمان وجود الشی‌ء أقلّ مما مضی من زمان وجود شی‌ء آخر، فالقدیم الذاتی أخصّ من الزمانی و الزمانی من الإضافی فإنّ کلّما لیس مسبوقا بالغیر أصلا لیس مسبوقا بالعدم و لا عکس کما فی صفات الواجب، و کلّما لیس مسبوقا بالعدم فما مضی من زمان وجوده یکون أکثر بالنسبة إلی ما حدث بعده کالأب فإنّه قدیم بالنسبة إلی الابن و لیس قدیما بالزمان.
و الحدوث الإضافی أخصّ من الزمانی و الزمانی من الذاتی، فإنّ کلّما یکون زمان وجوده الماضی أقلّ فهو مسبوق بالعدم و لا عکس فإنّ الأب مقیسا إلی ابنه فرد من أفراد القدیم الإضافی و لیس فردا من أفراد الحادث الإضافی مع أنّه حادث زمانی. و بالجملة فالأب من حیث إنّه أب لابنه قدیم إضافی و لیس حادثا إضافیا، فالأب المأخوذ بتلک الحیثیة هو مادة افتراق الحادث الزمانی من الحادث الإضافی، و کلّما هو مسبوق بالعدم فهو مسبوق بالغیر و لا عکس.
قال بعض الفضلاء: اختلفوا فی تفسیر الحدوث الذاتی، فمنهم من فسّره تارة بالاحتیاج فی الوجود إلی الغیر و أخری بمسبوقیة استحقاقیة الوجود أو العدم بحسب الغیر و باستحقاقیة الاستحقاقیة و لا استحقاقیة اللااستحقاقیة الوجود. أو العدم بحسب الذات. و منهم من فسّره بتقدّم اقتضاء الوجود بالذات علی اقتضاء الوجود بالغیر. و الظاهر أنّ المراد بالاقتضاء و اللااقتضاء معنی الاستحقاق و اللااستحقاق، و الأوّل من التفاسیر المذکورة للحدوث یصدق علی الموجود فقط و لا یعمّ الموجود و المعدوم إذ لا یسمّی الممکن حال عدمه حادثا. و قیل الحدوث الذاتی هو مسبوقیة الوجود بالعدم أیضا کالحدوث الزمانی إلّا أنّ السّبق فی الذاتی بالذات و فی الزمانی بالزمان.
و قیل هو مسبوقیة استحقاقیة الوجود بلا استحقاقیته.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1306
اعلم أنّ القدم الذاتی و الزمانی من مخترعات الفلاسفة المتفرعة علی کونه تعالی موجبا بالذات. و أمّا عند المتکلّمین فالقدیم مطلقا مفسّر بما لا یکون مسبوقا بالعدم.

فائدة:

القدم یوصف به ذات اللّه تعالی اتفاقا من الحکماء و أهل الملّة و صفاته أیضا عند الأشاعرة. و أمّا المعتزلة فأنکروه لفظا و قالوا به معنی فإنّهم أثبتوا أحوالا أربعة لا أوّل لها هی الوجود و الحیاة و العلم و القدرة، و زاد أبو هاشم خامسة هی علّة للأربعة ممیّزة للذات و هی الإلهیة، کذا قال الإمام الرازی، و فیه نظر، لأنّ القدیم موجود لا أوّل له و هذه أحوال لیست موجودة و لا معدومة عندهم. و أمّا غیر ذات اللّه تعالی فلا یوصف بالقدم بإجماع المتکلّمین و جوّزه الحکماء إذ قالوا بقدم العالم. و أثبت الحرنانیون من المجوس قدماء خمسة اثنان منها عالمان حیّان و هما الباری و النفس، و المراد بالنفس ما یکون مبدأ للحیاة و هی الأرواح البشریة و السماویة و ثلاثة لا عالمة و لا حیة و لا فاعلة هی الهیولی و الفضاء أی الخلاء و الدهر أی الزمان. هذا کله خلاصة ما فی شرح المواقف و حواشیه و حواشی شرح التجرید و الخیالی و غیرها.

القذف:

[فی الانکلیزیة]Casting،ejaculation،calumniation
[فی الفرنسیة]Lancement،injure،ejaculation
بالفتح و سکون الذال المعجمة لغة الرمی عن البعید استعیر للشتم و العیب. لکن ما فی الصحاح و الأساس «1» ناظر إلی أنّه حقیقة فی السّبّ، لکن فی الاختیار إنّه لغة الرمی مطلقا، و شرعا رمی مخصوص و هو الرمی بالزنا و النسبة إلیه کذا فی جامع الرموز فی فصل اللّعان.

القرآن:

اشارة

[فی الانکلیزیة]The Koran
[فی الفرنسیة]Le Coran
بالضم اختلف فیه. فقیل هو اسم علم غیر مشتقّ خاصّ بکلام اللّه فهو غیر مهموز و به قرأ ابن کثیر و هو مروی عن الشافعی. و قیل هو مشتقّ من قرنت الشی‌ء بالشی‌ء سمّی به لقران السور و الآیات و الحروف فیه. و قال الفرّاء هو مشتقّ من القرائن و علی کلّ تقدیر فهو بلا همزة و نونه أصلیة. و قال الزجاج هذا سهو و الصحیح أنّ ترک الهمزة فیه من باب التخفیف، و نقل حرکة الهمزة إلی الساکن قبلها. و اختلف القائلون بأنّه مهموز، فقیل هو مصدر لقرأت سمّی به الکتاب المقروء من باب تسمیته بالمصدر. و قیل هو وصف علی فعلان مشتق من القرء بمعنی الجمع کذا فی الاتقان. قال أهل السّنّة و الجماعة: القرآن و یسمّی بالکتاب أیضا کلام اللّه تعالی غیر مخلوق و هو مکتوب فی مصاحفنا محفوظ فی قلوبنا مقروء بألسنتنا مسموع بآذاننا غیر حالّ فیها أی مع ذلک لیس حالّا فی المصاحف و لا فی القلوب و الألسنة و الآذان، لأنّ کلام اللّه لیس من جنس الحروف و الأصوات لأنّها حادثة، و کلام اللّه صفة أزلیة قدیمة منافیة للسکوت الذی هو ترک التکلّم مع القدرة علیه و الآفة التی هی عدم مطاوعة الآلات بل هو معنی قدیم قائم بذات اللّه تعالی یلفظ و یسمع بالنّظم الدّال علیه و یحفظ بالنظم المخیل و یکتب بنقوش و أشکال موضوعة للحروف الدالة علیه، کما یقال النار جوهر محرق یذکر باللفظ و یکتب بالقلم و لا یلزم منه کون حقیقة النار
______________________________
(1) اساس البلاغة للعلامة جار اللّه ابی القاسم محمود بن عمر الزمخشری (- 538 ه). کتاب من أرکان فن الأدب بل هو أساسه. ذکر فیه المجازات اللغویة و المزایا الادبیة و تغییرات البناء علی ترتیب موادها کالمغرب. کشف الظنون، 1/ 74.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1307
صوتا و حرفا. و تحقیقه أنّ للشی‌ء وجودا فی الأذهان و وجودا فی الکتابة. فالکتابة تدلّ علی العبارة و هی علی ما فی الأذهان و هو علی ما فی الأعیان، فحیث یوصف القرآن بما هو من لوازم القدیم کقولنا القرآن غیر مخلوق فالمراد حقیقته الموجودة فی الخارج، و حیث یوصف بما هو من لوازم المخلوقات یراد به الألفاظ المنطوقة المسموعة کقولک قرأت نصف القرآن أو المخیلة کقولک حفظت القرآن أو الأشکال کقولک یحرم للمحدث مسّ القرآن. ثم الکلام القدیم الذی هو صفة للّه تعالی یجوز أن یسمع و هو مذهب الأشعری و منعه الأستاذ أبو إسحاق الأسفراینی، و هو اختیار الشیخ أبی منصور رحمه اللّه تعالی. فمعنی قوله: حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ «1» یسمع ما یدلّ علیه کما یقال سمعت علم فلان. فموسی صلوات اللّه علیه سمع صوتا دالّا علی کلام اللّه، لکن لمّا کان بلا واسطة الکتاب و الملک خصّ باسم الکلیم. و قیل خصّ به لما سمعه من جمیع الجهات علی خلاف المعتاد. و أمّا من یجوّز سماعه فهو یقول خصّ به لأنّه سمع کلامه الأزلی بلا حرف و صوت کما یری ذاته تعالی فی الآخرة بلا کمّ و لا کیف.
فإن قیل لو کان کلام اللّه حقیقة فی المعنی القدیم مجازا فی النّظم المؤلّف یصحّ نفیه عنه بأن یقال لیس النّظم کلام اللّه و الإجماع علی خلافه، و أیضا المعجز هو کلام اللّه حقیقة مع القطع بأنّ الإعجاز إنّما یتصوّر فی النظم.
قلنا التحقیق أنّ کلام اللّه تعالی مشترک بین الکلام النفسی القدیم و معنی الإضافة کونه صفة له تعالی و بین اللفظی الحادث، و معنی الإضافة حینئذ أنّه مخلوق له تعالی لیس من تألیفات المخلوقین، فلا یصحّ النفی أصلا و لا یکون الإعجاز إلّا فی کلام اللّه تعالی. و ما وقع فی عبارة بعض المشایخ من أنّه مجاز فلیس معناه أنّه غیر موضوع للنظم بل إنّ الکلام فی التحقیق و بالذات اسم للمعنی القائم بالنفس و تسمیة اللفظ به وضعه لذاک إنّما هو باعتبار دلالته علی المعنی، فلا نزاع لهم فی الوضع و التسمیة باعتبار معنی مجازی یکون حقیقة أیضا، کما یکون باعتبار معنی حقیقی. و یؤیّد هذا ما وقع فی شرح التجرید من أنّه لا نزاع فی إطلاق اسم القرآن و کلام اللّه بطریق الاشتراک علی المعنی القائم بالنفس القدیم و علی المؤلّف الحادث و هو المتعارف عند العامة و القراء و الأصولیین و الفقهاء و إلیه یرجع الخواص التی هی من صفات الحادث. و إطلاق هذین اللفظین علیه لیس بمجرد أنّه دالّ علی کلامه القدیم حتی لو کان مخترع هذه الألفاظ غیر اللّه تعالی لکان الإطلاق بحاله، بل لأنّ له اختصاصا به تعالی و هو أنّه اخترعه بأن أوجد أولا الأشکال فی اللوح المحفوظ لقوله بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «2» و الأصوات فی لسان الملک لقوله: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ «3». ثم اختلفوا، فقیل القرآن و کلام اللّه اسمان لهذا المؤلّف المخصوص القائم بأوّل لسان اخترعه اللّه تعالی فیه، حتی إنّ ما یقرأه کلّ أحد سواه بلسان یکون مثله لا عینه. و الأصحّ أنّه اسم له لا من حیث تعیّن المحلّ فیکون واحدا بالنوع و یکون ما یقرأه القارئ أیّ قارئ کان نفسه لا مثله، و هکذا الحکم فی کلّ متغیّر و کتاب ینسب إلی مؤلّفه. و علی التقدیرین فقد یجعل اسما للمجموع بحیث لا یصدق علی البعض و قد یجعل اسما بمعنی کلّ صادق علی المجموع
______________________________
(1) التوبة/ 6
(2) البروج/ 21- 22.
(3) الحاقة/ 40
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1308
و علی کلّ بعض من أبعاضه.
و بالجملة فما یقال إنّ المکتوب فی کلّ مصحف و المقروء بکل لسان کلام اللّه، فباعتبار الوحدة النوعیة. و ما یقال إنّه حکایة عن کلام اللّه و مماثل له و إنّما الکلام هو المخترع فی لسان الملک فباعتبار الوحدة الشخصیة. و ما یقال إنّ کلام اللّه لیس قائما بلسان أو قلب و لا حالّا فی مصحف فیراد به الکلام الحقیقی النفسی. و منعوا من القول بحلول اللفظی أیضا رعایة للتأدّب و احترازا عن ذهاب الوهم إلی الحقیقی النفسی، علی أنّ إطلاق اسم المدلول علی الدّال و کذا إجراء صفات الدّال علی المدلول شائع ذائع مثل: سمعت هذا المعنی من فلان انتهی کلامه. و قال صاحب المواقف إنّ المعنی من قول مشایخنا کلام اللّه تعالی معنی قدیم لیس المراد به مدلول اللفظ بل الأمر القائم بالغیر فیکون الکلام النفسی عندهم أمرا شاملا للفظ و المعنی جمیعا قائما بذاته تعالی و هو مکتوب فی المصاحف مقروء بالألسنة محفوظ فی الصدور، و هو غیر القراءة و الکتابة و الحفظ الحادثة. و ما یقال من أنّ الحروف و الألفاظ مترتّبة متعاقبة فجوابه أنّ ذلک الترتّب إنما هو فی التلفّظ بسبب عدم مساعدة الآلة، فالتلفّظ حادث و الأدلة الدالة علی الحدوث یجب حملها علی حدوثه دون حدوث الملفوظ جمعا بین الأدلة انتهی. قیل علیه القول بأنّ ترتّب الحروف إنّما هو فی التلفّظ دون الملفوظ، فالتلفّظ حادث دون الملفوظ أمر خارج عن العقل و ما ذلک إلّا مثل أن یتصوّر حرکة تکون أجزاؤها مجتمعة فی الوجود لا یکون لبعضها تقدّم علی بعض، و یندفع بما قیل إنّ المراد بالملفوظ هو اللفظ القائم به تعالی و بالتلفّظ اللفظ القائم بنا عبّر عنه بالتلفّظ، فرقا بینهما و إشعارا بأنّ اللفظ الحادث کالنسبة المصدریة لکونه غیر قارّ، و لو لا هذا الاعتبار لکان القول بقدم الملفوظ دون التلفّظ تناقضا، و به یندفع من أنّ حمل المعنی علی الأمر القائم بالغیر بعید جدا لأنّ الأدلة إنّما تدلّ علی حدوث ماهیة القرآن لا حدوث التلفّظ لأنّه لیس بقرآن، و ذلک لأنّ اللفظ یعدّ واحدا فی المحال کلها و تباینه إنّما هو بتباین الهیئات. فاللفظ القائم بنا و به تعالی واحد حقیقة، و الأول حادث و الثانی قدیم.
فإن قیل یفهم من هذا التوجیه أنّه لا ترتّب فی اللفظ القائم بذاته تعالی فیلزم عدم الفرق بین لمع و علم. قیل ترتّب الکلمات و تقدّم بعضها علی بعض لا یقتضی الحدوث لأنّ التقدّم ربما لا یکون زمانیا کالحروف المنطبعة فی شمعة دفعة من الطابع علیه، و قد یمثل أیضا بوجود الألفاظ فی نفس الحافظ فإنّ جمیعها مع الترتیب المخصوص مجتمعة الوجود فیها و لیس وجود بعضها مشروطا بانقضاء البعض و انعدامه عن نفسه. و الفرق بأنّ وجود الحرف علی هذا الوجه فی ذاته تعالی بالوجود العینی و فی نفس الحافظ بالظلّی لا یضرّ إذ الغرض منه مجرّد التصویر و التفهیم لا إثباته بطریق التمثیل، فحینئذ یکون الحاصل أنّ الترتیب المقتضی للحدوث إنّما هو فی التلفّظ أی اللفظ القائم بنا، هذا غایة توجیه المقام فافهم.

فائدة:

فی بیان کیفیة الإنزال قال فی الاتقان و فیه مسائل. الأولی قال اللّه تعالی شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ «1» و قال إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ «2». اختلف فی کیفیة إنزاله من اللوح المحفوظ علی ثلاثة أقوال. الأول و هو
______________________________
(1) البقرة/ 185
(2) القدر/ 1
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1309
الأصح الأشهر أنّه نزل إلی سماء الدنیا لیلة القدر جملة واحدة ثم نزل بعد ذلک منجّما فی عشرین سنة أو ثلاث و عشرین أو خمس و عشرین علی حسب الخلاف فی مدة إقامته صلی اللّه علیه و آله و سلم بمکة بعد البعثة.
الثانی أنّه نزل إلی سماء الدنیا فی عشرین لیلة القدر أو ثلاث و عشرین أو خمس و عشرین، فی کلّ لیلة ما یقدر اللّه إنزاله فی کلّ سنة، ثم نزل بعد ذلک منجّما فی جمیع السنة، و هذا القول ذکره الرازی بطریق الاحتمال ثم توقّف. هل هذا أولی أو الأول؟ قال ابن کثیر و هذا الذی جعله احتمالا نقله القرطبی عن مقاتل بن حیان «1»، و حکی الإجماع علی أنّه نزل جملة واحدة من اللوح المحفوظ إلی بیت العزّة فی سماء الدنیا. الثالث أنّه ابتدأ انزاله فی لیلة القدر ثم نزل بعد ذلک منجّما فی أوقات مختلفة من سائر الأوقات، و به قال الشعبی «2». قال ابن حجر و الأول هو الصحیح المعتمد. قال و حکی الماوردی «3» قولا رابعا أنّه نزل من اللوح المحفوظ جملة واحدة و أنّ الحفظة نجّمته علی جبرئیل فی عشرین لیلة و أنّ جبرئیل نجّمه علی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فی عشرین سنة، و المعتمد أنّ جبرئیل کان یعارضه فی رمضان بما ینزل به علیه فی طول السنة. قال أبو شامة «4»:
نزوله جملة إلی سماء الدنیا قبل ظهور نبوّته و یحتمل أن یکون بعدها، قیل الظاهر هو الثانی. قیل السرّ فی إنزاله جملة إلی سماء الدنیا تفخیم أمره و أمر من نزل علیه و ذلک بإعلام سکان السموات السبع أنّ هذا آخر الکتب المنزّلة علی خاتم الرسل أشرف الأمم قد قرّبناه إلیهم لننزّله علیهم، و لو لا أنّ الحکمة الإلهیة اقتضت وصوله إلیهم منجّما بحسب الوقائع لهبط به إلی الأرض جملة کسائر الکتب المنزّلة قبله، و لکن اللّه باین بینه و بینها فجعل له الأمرین إنزاله جملة ثم إنزاله مفرّقا تشریفا للمنزّل علیه. و قیل إنزاله منجّما لأنّ الوحی إذا کان یتجدّد فی کلّ حادثة کان أقوی للقلب و أشدّ عنایة بالمرسل إلیه، و یستلزم ذلک کثرة نزول الملک إلیه فیحدث له من السرور ما یقصر عنه العبارة. و الثانیة فی کیفیة الإنزال و الوحی.
قال الأصفهانی اتفق أهل السّنة و الجماعة علی أنّ کلام اللّه منزّل و اختلفوا فی معنی الإنزال.
فمنهم من قال إظهار القراءة، و منهم من قال إنّ اللّه تعالی ألهم کلامه جبرئیل و هو فی السماء و هو عال من المکان و علّمه قراءته ثم جبرئیل أدّاه إلی الأرض و هو یهبط فی المکان. و فی
______________________________
(1) هو مقاتل بن حیان بن دوال دور، ابو بسطام النبطی، توفی حوالی عام 150 ه، امام محدث ثقة، روی الحدیث و کان بارعا فیه. سیر أعلام النبلاء 6/ 340، تاریخ البخاری 8/ 13، الجرح و التعدیل 8/ 353 مشاهیر علماء الأمصار 195، تذکرة الحفاظ 1/ 174، میزان الاعتدال 4/ 171.
(2) هو عامر بن شراحیل بن عبد ذی کبار، الشعبی الحمیری، ابو عمرو، ولد بالکوفة عام 19 ه/ 640 م و توفی فیها عام 103 ه/ 721 م. راویة من التابعین، حافظ فقیه شاعر، کان ثقة فی الحدیث. الاعلام 3/ 251، تهذیب التهذیب 5/ 65، وفیات الاعیان 1/ 244، حلیة الاولیاء 4/ 310، تاریخ بغداد 12/ 227
(3) هو علی بن محمد بن حبیب ابو الحسن الماوردی، ولد فی البصرة عام 364 ه/ 974 م و توفی فی بغداد عام 450 ه/ 1058 م. أقصی قضاة عصره، عالم باحث، له تصانیف کثیرة و مفیدة. الاعلام 4/ 327، طبقات السبکی 3/ 303، وفیات الاعیان 1/ 326، شذرات الذهب 3/ 258، آداب اللغة 2/ 332، مفتاح السعادة 2/ 190
(4) هو عبد الرحمن بن اسماعیل بن ابراهیم المقدسی الدمشقی، ابو القاسم، شهاب الدین ابو شامه، ولد فی دمشق عام 599 ه/ 1202 م و توفی فیها عام 665 ه/ 1267 م، مؤرخ محدث باحث، له الکثیر من الکتب و المصنفات.
الاعلام 3/ 299، فوات الوفیات 1/ 252، بغیة الوعاة 297، غایة النهایة 1/ 365، طبقات الشافعیة 5/ 61.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1310
التنزیل طریقان أحدهما أنّ النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم انخلع من الصورة البشریة إلی الصورة الملکیة و أخذه من جبرئیل، ثانیهما أنّ الملک انخلع إلی البشریة حتی یأخذه الرسول منه، و الأوّل أصعب الحالین. و قال القطب الرازی إنزال الکلام لیس مستعملا فی المعنی اللغوی الحقیقی و هو تحریک الشی‌ء من العلو إلی السفل بل هو مجاز. فمن قال بقدمه فإنزاله أن یوجد الکلمات و الحروف الدّالّة علی ذلک المعنی و یثبتها فی اللوح المحفوظ، و من قال بحدوثه و أنّه هو الألفاظ فإنزاله مجرّد إثباته فی اللوح المحفوظ. و یمکن أن یکون المراد بإنزاله إثباته فی سماء الدنیا بعد الإثبات فی اللوح المحفوظ و المراد بإنزال الکتب علی الرسل أن یتلقّفها الملک من اللّه تلقّفا روحانیا أو یحفظها من اللوح المحفوظ و ینزل بها فیلقیها علیهم.
و قال غیره فیه ثلاثة أقوال: الأول أنّ المنزّل هو اللفظ و المعنی و أنّ جبرئیل حفظ القرآن من اللوح المحفوظ و نزل به، و ذکر بعضهم أنّ أحرف القرآن فی اللوح المحفوظ کلّ حرف منها بقدر جبل قاف، و أنّ تحت کلّ حرف منها معان لا یحیط بها إلّا اللّه. الثانی أنّ جبرئیل علیه السلام إنّما نزل بالمعانی خاصة و أنّه صلی اللّه علیه و آله و سلم علم تلک المعانی و عبّر عنها بلغة العرب لقوله تعالی نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ «1»، الثالث أنّ جبرئیل ألقی علیه المعنی و أنّه عبّر بهذه الألفاظ بلغة العرب، و أنّ أهل السماء یقرءونه بالعربیة ثم أنّه نزل به کذلک بعد ذلک. و قال الجوینی کلام اللّه المنزّل قسمان. قسم قال اللّه تعالی لجبرئیل قل للنبی الذی أنت مرسل إلیه إنّ اللّه یقول افعل کذا و کذا و أمر بکذا و کذا، ففهم جبرئیل ما قاله ربّه ثم نزل علی ذلک النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و قال له ما قاله ربّه، و لم تکن العبارة تلک العبارة کما یقول الملک لمن یثق به قل لفلان یقول لک الملک اجتهد فی الخدمة و اجمع الجند للقتال، فإن قال الرسول یقول لک الملک لا تتهاون فی خدمتی و اجمع الجند و حثّهم علی المقاتلة لا ینسب إلی کذب و لا تقصیر فی أداء الرسالة. و قسم آخر قال اللّه تعالی لجبرئیل اقرأه علی النبی هذا الکتاب فنزل جبرئیل بکلمة اللّه من غیر تغییر کما یکتب الملک کتابا و یسلّمه إلی أمین و یقول اقرأه علی فلان فهو لا یغیّر منه کلمة و لا حرفا. قیل القرآن هو القسم الثانی و القسم الأول هو السّنّة. کما ورد أنّ جبرئیل کان ینزل بالسّنّة کما ینزل بالقرآن. و من هاهنا جاز روایة السّنّة بالمعنی لأنّ جبرئیل أدّاه بالمعنی و لم تجز القراءة بالمعنی لأنّ جبرئیل أدّاه باللفظ. و السّرّ فی ذلک أنّ المقصود منه التعبّد بلفظه و الإعجاز به و أنّ تحت کلّ حرف منه معان لا یحاط بها کثرة فلا یقدر أحد أن یأتی بلفظ یقوم مقامه، و التخفیف علی الأمة حیث جعل المنزّل إلیهم علی قسمین: قسم یروونه بلفظ الموحی به و قسم یروونه بالمعنی، و لو جعل کلّه مما یروی باللفظ لشقّ أو بالمعنی لم یؤمن من التبدیل و التحریف. الثالثة للوحی کیفیات. الأولی أن یأتیه الملک فی مثل صلصلة الجرس کما فی الصحیح و فی مسند احمد (عن عبد اللّه بن عمر سألت النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: هل تحسّ بالوحی؟ فقال أسمع صلاصل ثم اسکت عند ذلک. فما من مرّة یوحی إلیّ إلّا ظننت أنّ نفسی تقبض) «2». قال الخطابی المراد أنّه صوت متداول یسمعه و لا یتبینه أوّل ما یسمعه حتی یفهمه بعد. و قیل هو صوت خفق
______________________________
(1) الشعراء/ 193- 194.
(2) مسند احمد، 2/ 222.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1311
أجنحة الملک، و الحکمة فی تقدّمه أن یقرع سمعه الوحی فلا یبقی فیه مکانا لغیره. و فی الصحیح أنّ هذه الحالة أشدّ حالات الوحی علیه. و قیل إنّه إنّما کان ینزل هکذا إذا نزلت آیة و عید أو تهدید. الثانیة أن ینفث فی روعه الکلام نفثا کما قال صلی اللّه علیه و آله و سلم (إنّ روح القدس نفث فی روعی) «1» أخرجه الحاکم، و هذا قد یرجع إلی الحالة الأولی أو التی بعدها بأن یأتیه فی إحدی الکیفیتین و ینفث فی روعه. الثالثة أن یأتیه فی صورة رجل فیکلّمه کما فی الصحیح (و أحیانا یتمثّل لی الملک رجلا فیکلّمنی فأعی ما یقول) «2» زاد أبو عوانة «3» فی صحیحة «4» و هو أهونه علیّ. الرابعة أن یأتیه فی النوم و عدّ من هذا قوم سورة الکوثر. الخامسة أن یکلّمه اللّه تعالی إمّا فی الیقظة کما فی لیلة الإسراء أو فی النوم کما فی حدیث معاذ (أتانی ربّی فقال فیم یختصم الملأ الأعلی) «5» الحدیث انتهی ما فی الإتقان.
و قال الصوفیة القرآن عبارة عن الذات التی یضمحلّ فیها جمیع الصفات فهی المجلی المسمّی بالأحدیة أنزلها الحقّ تعالی علی نبیه محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم لیکون مشهد الأحدیة من الأکوان. و معنی هذا الإنزال أنّ الحقیقة الأحدیة المتعالیة فی ذراها ظهرت بکمالها فی جسده، فنزلت عن أوجها مع استحالة العروج و النزول علیها، لکنه صلی اللّه علیه و آله و سلم لما تحقّق بجسده جمیع الحقائق الإلهیة و کان مجلی الاسم الواحد بجسده، کما أنّه بهویته مجلی الأحدیة و بذاته عین الذات، فلذلک قال صلی اللّه علیه و آله و سلم: (أنزل علیّ القرآن جملة واحدة) «6» یعبّر عن تحقّقه بجمیع ذلک تحقّقا ذاتیا کلیا جسمیا، و هذا هو المشار إلیه بالقرآن الکریم لأنه أعطاه الجملة، و هذا هو الکرم التّام لأنّه ما ادّخر عنه شیئا بل أفاض علیه الکلّ کرما إلهیا ذاتیا. و أمّا القرآن الحکیم فهو تنزّل الحقائق الإلهیة بعروج العبد إلی التحقّق بها فی الذات شیئا فشیئا علی مقتضی الحکمة الإلهیة التی یترتّب الذات علیها فلا سبیل إلی غیر ذلک، لأنّه لا یجوز من حیث الإمکان أن یتحقّق أحد بجمیع الحقائق الإلهیة بجهده من أوّل إیجاده، لکن من کانت فطرته مجبولة علی الألوهة فإنّه یترقّی فیها و یتحقّق منها بما ینکشف له من ذلک شیئا بعد شی‌ء مرتبا ترتیبا إلهیا. و قد أشار الحقّ إلی ذلک بقوله:
وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِیلًا «7»، و هذا الحکم لا ینقطع و لا
______________________________
(1) أخرجه الحاکم البغوی، الحسین بن مسعود (- 516 ه)، شرح السنة، تحقیق شعیب الارناؤوط، ط اولی، دمشق المکتب الاسلامی، 1400 ه، ح 4112، 14/ 304.
(2) الصحیحان و صحیح ابی عوانة مع زیادة فیه. صحیح البخاری، بیان کیفیة الوحی، ح 2، 1/ 3
و ذکر السیوطی فی شرح سنن النسائی أن أبا عوانة زاد فی صحیحه قوله صلی اللّه علیه و سلم (و هو أهون علیّ). سنن النسائی، کتاب الافتتاح، باب جامع ما جاء فی القرآن، ح 933، 2/ 146.
(3) هو یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم النیسابوری الأسفرایینی، ابو عوانة، توفی عام 316 ه/ 928 م، من أکابر حفاظ الحدیث، طاف فی البلاد و جمع الحدیث، فقیه شافعی له عدة کتب. الاعلام 8/ 196، تذکرة الحفاظ 35/ 2، وفیات الاعیان 2/ 308، مرآة الجنان 2/ 269، معجم البلدان 1/ 228.
(4) صحیح ابی عوانة لیعقوب بن اسحاق النیسابوری الأسفرایینی (- 316 ه) کشف الظنون، 2/ 1075.
(5) سنن الدارمی، کتاب الرؤیا، باب فی رؤیة اللّه تعالی فی النوم، 126
(6) رواه الحاکم، المستدرک، کتاب التفسیر، 2/ 222، بلفظ: أنزل القرآن جملة واحدة فی لیلة القدر … و قال عنه أنه حدیث صحیح علی شرط الشیخین، و لم یخرجاه.
(7) الفرقان/ 32
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1312
ینقضی، بل لا یزال العبد فی ترقّ، و هکذا لا یزال الحقّ فی تجلّ، إذ لا سبیل إلی استیفاء ما لا یتناهی لأنّ الحقّ فی نفسه لا یتناهی. فإن قلت ما فائدة قوله: أنزل علیّ القرآن جملة واحدة؟ قلنا ذلک من وجهین: الوجه الواحد من حیث الحکم لأنّ العبد الکامل إذا تجلّی الحقّ له بذاته حکم بما شهده أنّه جملة الذات التی لا تتناهی و قد تنزّلت فیه من غیر مفارقة لمحلها الذی هو المکانة. و الوجه الثانی من حیث استیفاء بقیات البشریة و اضمحلال الرسوم الخلقیة بکمالها لظهور الحقائق الإلهیة بآثارها فی کلّ عضو من أعضاء الجسد. فالجملة متعلّقة بقوله علی هذا الوجه الثانی، و معناها ذهاب جملة النقائص الخلقیة بالتحقّق بالحقائق الإلهیة.
و قد ورد فی الحدیث عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم أنه قال: (أنزل القرآن دفعة واحدة إلی سماء الدنیا) «1» ثم أنزله الحقّ علیه آیات مقطّعة بعد ذلک، هذا معنی الحدیث. فإنزال القرآن دفعة واحدة إلی سماء الدنیا إشارة إلی التحقّق الذاتی، و نزول الآیات مقطّعة إشارة إلی ظهور آثار الأسماء و الصفات مع ترقّی العبد فی التحقّق بالذات شیئا فشیئا. و قوله تعالی وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ «2»، فالقرآن العظیم هاهنا عبارة عن الجملة الذاتیة لا باعتبار النزول و لا باعتبار المکانة بل مطلق الأحدیة الذاتیة التی هی مطلق الهویة الجامعة لجمیع المراتب و الصفات و الشئون و الاعتبارات المعبّر عنها بساذج الذات مع جملة الکمالات.
و لذا قورن بلفظ العظیم لهذه العظمة، و السبع المثانی عبارة عمّا ظهر علیه فی وجوده الجسدی من التحقّق بالسبع الصفات. و قوله تعالی الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ «3» إشارة إلی أنّ العبد إذا تجلّی علیه الرحمن یجد فی نفسه لذة رحمانیة تکسبه تلک اللذة معرفة الذات فتتحقّق بحقائق الصفات، فما علّمه القرآن إلّا الرحمن و إلّا فلا سبیل إلی الوصول إلی الذات بدون تجلّی الرحمن الذی هو عبارة عن جملة الأسماء و الصفات، إذ الحقّ تعالی لا یعلم إلّا من طریق أسمائه و صفاته فافهم، و لا یعقله إلّا العالمون، کذا فی الانسان الکامل.

القراءة:

[فی الانکلیزیة]Reading،recitation
[فی الفرنسیة]Lecture،recitation
بالکسر و تخفیف الراء المهملة هی عند القرّاء أن یقرأ القرآن سواء کانت القراءة تلاوة بأن یقرأ متتابعا أو أداء بأن یأخذ من المشایخ و یقرأ کما فی الدقائق المحکمة. قال فی الاتقان فی نوع معرفة العالی و النازل: قسّم القراء أحوال الإسناد إلی قراءة و روایة و طریق و وجه.
فالخلاف إن کان لأحد الأئمة السبعة أو العشرة أو نحوهم و اتفقت علیه الروایات و الطرق عنه فهو قراءة، و إن کان للراوی عنه فهو روایة، و إن کان لمن بعده فنازلا فطریق أو لا علی هذه الصفة مما هو راجع إلی تخییر القارئ فوجه انتهی.

القراض:

[فی الانکلیزیة]Loan،competition
[فی الفرنسیة]Emprunt،concurrence
من أسماء المضاربة فی لغة أهل الحجاز کما سیأتی.
______________________________
(1) الحاکم، المستدرک، کتاب التفسیر، 2/ 222. بلفظ: (أنزل القرآن جملة واحدة الی السماء الدنیا)، و قال عنه هذا حدیث صحیح الإسناد و لم یخرجاه.
(2) الحجر/ 87
(3) الرحمن/ 1
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1313

القرامطة:

[فی الانکلیزیة]Carmates)folowers of a Political sect(
[فی الفرنسیة]Carmates)partisans d'une secte politique(
هی فرقة من غلاة الشیعة و تسمّی بالسّبعیة و قد مرّ بیانه «1».

القران:

[فی الانکلیزیة]Union،conjunction of two stars،visit of holy places and pilgrimage
[فی الفرنسیة]Union،conjonction de deux astres،visite des lieux saints et pelerinage
بالکسر لغة مصدر قرن بین الحجّ و العمرة أی جمع بینهما کما فی الأساس و غیره کذا فی جامع الرموز. و فی البرجندی هو الجمع بین الحجّ و العمرة بإحرام واحد. و عند المنجّمین هو من أنواع النظر و یسمّی مقارنة أیضا و سیجی‌ء.
و یقول فی کشف اللغات: القران اتصال کوکبین فی برج. و ما یقال: فلان صاحب قران معناه:
أنّ ولادته کانت فی وقت اقتران زحل و المشتری «2».

القرب:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Proximity،nearness
[فی الفرنسیة]Proximite،voisinage
بالضم و سکون الراء ضد البعد. و عند الصوفیة عبارة عن قرب العبد من الحقّ سبحانه بالمکاشفة و المشاهدة، و البعد عبارة عن بعد العبد من المکاشفة و المشاهدة کذا فی مجمع السلوک. و فی خلاصة السلوک القرب هو الانقطاع عما دون اللّه. و قیل القرب الطاعة.
و قیل القرب الدّنوّ من المحبوب بالقلوب. و فی التحفة المرسلة القرب علی نوعین: قرب النوافل و هو زوال الصفات البشریة و ظهور صفاته تعالی علیه أی علی البشر بأن یحیی و یمیت بإذنه تعالی، و یسمع المسموعات من بعید، و یبصر المبصرات من بعید، و علی هذا القیاس. و هذا معنی فناء الصفات فی صفات اللّه تعالی و هو ثمرة النوافل. و قرب الفرائض و هو فناء العبد بالکلّیة عن الشعور بجمیع الموجودات حتی نفسه أیضا بحیث لم یبق فی نظره إلّا وجود الحقّ سبحانه، و هذا معنی فناء العبد فی اللّه تعالی و هو ثمرة الفرائض انتهی. إذن علی هذا التقدیر قرب الفرائض أتم و أکمل، و قد أورد فی ترجمة صحیح البخاری: إنه معلوم من کلام الأصفیاء أنّ قرب النوافل أکمل لأنّ قرب الفرائض عندهم عبارة عن أنّ العبد (قد فنی فی اللّه)، فالحقّ هو الفاعل کما یشیر إلی ذلک الحدیث: إنّ اللّه ینطق علی لسان عمر. و أمّا قرب النوافل فهو عبارة عن أنّ الحقّ سبحانه هو الإله و العبد هو الفاعل کما فی حدیث: (و لا یزال عبدی یتقرب إلیّ بالنوافل حتی أحبّه فکنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها) و هو یشیر إلی هذا المعنی. انتهی.
بیت شعر فارسی و ترجمته:
القرب هو السیر من القعر إلی الأوج فالحضیض و قرب الحقّ غیر مقیّد بقید الوجود
و قد ذکر عبد اللطیف فی شرح المثنوی
______________________________
(1) فرقة منسوبة ال حمدان قرمط، ظهرت فی سواد الکوفة ثم انتشرت فی العراق و الشام و الخلیج العربی.
الاعلام 5/ 194، المنتظم 5/ 110، ابن خلدون 4/ 11، ابن الاثیر 7/ 147، النجوم الزاهرة 3/ 128، مروج الذهب 8/ 224، اللباب 2/ 255.
(2) و در کشف اللغات میگوید که قران پیوستن دو ستاره به برجی و آنکه گویند فلان صاحب قران است آنکه ولادت او زحل و مشتری را قران بوده باشد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1314
(لمولانا جلال الدین الرومی) أنّ قرب الفرائض بهذا المعنی أفضل من قرب النوافل. و قال: إنّ قرب الفرائض الذی هو عبارة عن کون الفاعل هو الحقّ و العبد إله أعلی من قرب النوافل، لأنّ قرب النوافل إنّما فاعله العبد و الحقّ إله. و الفرق بین فعل الحقّ و العبد ظاهر. مصراع من الشعر الفارسی و ترجمته: أیّ نسبة لعالم التراب إلی عالم الطّهر و النّقاء «1». انتهی. و لکلّ وجهة کما لا یخفی.

فائدة:

قال صاحب العقد المنفرد «2» إنّ صاحب قرب الفرائض لیس له أجر لأنّه فان عن نفسه، فمن یقبل الأجر فمن هذا المقام نبینا صلی اللّه علیه و سلم أمر بأن یقول قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی «3» و سائر الأنبیاء علی نبیّنا و علیهم السلام لما علموا فقالوا و أجرنا علی اللّه، ذلک لأنه صلی اللّه علیه و آله و سلم صاحب قرب الفرائض فهو عبد محض، و جمیع الأنبیاء صلوات اللّه علیهم أرباب قرب النوافل. و قرب الفرائض من خصوصیّات هذه الأمة. و أمّا فی قرب النوافل فالعبد محجوب بنفسه فإنّه بقیت له بقیة و بها صار له من الأجر. و بالجملة فمقام قرب الفرائض مختصّ بمحمد صلی اللّه علیه و آله و سلم و لکلّ وارثیه حظ وافر فیه.

القرحة:

[فی الانکلیزیة]Ulcer،sore
[فی الفرنسیة]Ulcere،plaie
بالفتح و الضم و سکون الراء هی الجراحة المتقادمة التی اجتمع فیها القیح و قد سبق.

القرض:

[فی الانکلیزیة]Loan،advance
[فی الفرنسیة]Emprunt،pret
بالفتح أو الکسر و سکون الراء المهملة شرعا مال یعطیه من مثلیّ فیسترد بعینه، و الدین عند المحقّقین فعل هو تملیک أو تسلیم کما فی کفالة الکرمانی و غیره من المتداولات. و فی القاموس الدین ماله أجل و القرض ما لا أجل له کما فی جامع الرموز فی فصل لا یجوز بیع مشتری قبل قبضه. و فی البرجندی فی هذا المقام القرض مال یعطیه من أمواله فیعطیه لغیره و یستردّ مثله متی شاء، شرط صحته أن یکون مثلیا، و الدین أعمّ منه إذ هو شامل لما وجب دینا فی ذمته لعقد أو استهلاک، و ما صار فی ذمته دینا باستقراض فإذا أجّل ثمن مبیع حال أو غیره من الدیون جاز لأنّه حقّه فله أن یأخذه سواء کان الأجل معلوما أو مجهولا جهالة یسیرة کالحصاد، و إن کانت الجهالة متفاحشة کهبوب الریح لا یجوز. و أمّا القرض فلا یجوز تأجیله بمعنی أنّه لو أجّله عند الإقراض مدّة معلومة أو بعد الإقراض لا یثبت الأجل و له أن یطالبه فی الحال لأنّه عاریة، و المعیر و إن وقّت مدة فله أن یستردّها من ساعته انتهی.
______________________________
(1) پس برین تقدیر قرب فرائض اتم و اکمل باشد و در ترجمه صحیح بخاری من آرد که از کلام دیگر اصفیا معلوم میشود که قرب نوافل اکمل است چرا که قرب فرائض نزدشان عبارتست از آنکه بنده آله میباشد و حق فاعل چنانکه حدیث ان اللّه ینطق علی لسان عمر مشیر است باین و قرب نوافل عبارتست از آنکه حق سبحانه آله میباشد و بنده فاعل چنانکه حدیث و لا یزال عبدی یتقرب إلیّ بالنوافل حتی احبه فکنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و یده التی یبطش بها و رجله التی یمشی بها مشیر است باین انتهی.
قرب ته بالا و پستی رفتن است قرب حق از قید هستی رستن است
و عبد اللطیف در شرح مثنوی قرب فرائض را باین معنی نیز هم بر قرب نوافل تفضیل داده و گفته که قرب فرائض که عبارتست از آنکه حق فاعل باشد و بنده آله رفیع است از قرب نوافل چه قرب نوافل آنست که بنده فاعل باشد و حق آله و از فاعلیت حق تابنده تفاوت ظاهر است. مصراع. چه نسبت خاک را به عالم پاک.
(2) ورد ذکره سابقا
(3) الشوری/ 23.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1315

القرعة:

[فی الانکلیزیة]Lot،casting lots
[فی الفرنسیة]Lot،tirage au sort
بالضم و سکون الراء طینة مدورة أو عجینة مدورة مثلا یدرج فیها رقعة یکتب فیها اسم المتنازعین فی قسمة شی‌ء ثم سلّم إلی صبی، یعطی کلّ واحد من المتنازعین واحدة منهما کذا فی جامع الرموز فی فصل نکاح القن.

القریب:

[فی الانکلیزیة]Al -Qarib)metre in prosody(
[فی الفرنسیة]Al -Qarib)metre en prosodie(
هو عند أهل العروض اسم لبحر من البحور المختصّة بالعجم، و أصل هذا البحر:
مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن. مرتان. و مکفوف هذا البحر: مفاعیل، مفاعیل، فاعلاتن. مرتان کذا فی عروض سیفی «1».

القرینة:

[فی الانکلیزیة]Presumption،evidence،sign
[فی الفرنسیة]Preuve،presomption،indice
بالفتح عند أهل العربیة هی الأمر الدّالّ علی شی‌ء لا بالوضع کذا فی الفوائد الضیائیة فی بحث الفاعل. قال المولوی عصام الدین: إن أراد لا بالوضع له یلزم أن یکون اللفظ المستعمل فی المعنی المجازی قرینة علی المعنی المراد و لم یعهد إطلاق القرینة علیه. و إن أراد لا بالوضع له أو لما یلزمه هو لزم أن لا یکون القرینة دالة علی الشی‌ء بالتّضمّن و الالتزام أصلا، و هو ظاهر البطلان. فالصواب أن یقال هی الأمر الدّالّ علی الشی‌ء من غیر الاستعمال فیه انتهی. و هی قسمان: حالیة و مقالیة، و قد یقال لفظیة و معنویة.
و قد تطلق القرینة علی الفقرة کما یدلّ علیه تقسیمهم السّجع إلی المطرف و الترصیع و المتوازی علی ما سبق، و قد تطلق علی أخیر کلمات السجع کما یدلّ علیه قولهم: الفاصلة کلمة آخر الآیة کقافیة الشعر و قرینة السجع. و عند المنطقیین اقتران الصغری بالکبری بحسب الإیجاب و السلب و الکلّیة و الجزئیة فی القیاس الحملی و یسمّی ضربا و اقترانا أیضا. هذا و الحقّ عدم اختصاصها بالقیاس الحملی کعدم اختصاص الصغری و الکبری به کما مرّ فی لفظ الحدّ. قال نصیر الدین فی حاشیة القطبی: و قد یقال التحقیق إنّ القیاس باعتبار إیجاب المقدمتین و سلبهما و کلیتهما و جزئیتهما یسمّی قرینة و ضربا، إذ الظاهر أنّ القرینة کما تطلق علی الاقتران کذلک تطلق علی القیاس بالاعتبار المذکور، و کذا الحال فی الشکل، فإنّ الشکل کما یطلق علی الهیئة الحاصلة من کیفیة وضع الحدّ الأوسط عند الحدّین الآخرین کذلک یطلق علی القیاس باعتبار تلک الهیئة. ثم إنّ وجه تسمیته بالقرینة و الاقتران ظاهر. و أما وجه تسمیته بالضرب فهو أنّه نوع من أنواع الضرب.

القسامة:

[فی الانکلیزیة]Oath
[فی الفرنسیة]Serment
بالفتح اسم من الأقسام بکسرة الهمزة بمعنی الحلف ثم قیل لإیمان یقسم علی أهل المحلة کما فی الکفایة و غیره. و قیل للذین یقسمون کما فی الکرمانی و غیره. و قال إنّها فی الأصل اسم أیمان یقسم علی أولیاء المقتول ثم یقال ذلک لکلّ یمین کذا فی جامع الرموز.

القسم:

[فی الانکلیزیة]Partition،parting
[فی الفرنسیة]Partition،partage
بالفتح و سکون السین لغة قسمة المال بین الشرکاء و تعیین أنصبائهم، و شرعا تسویة الزوج بین الزوجات فی المأکول و المشروب و الملبوس و البیتوتة لا فی المحبّة و الوطء، و هو واجب علی الزوج، کذا فی جامع الرموز فی فصل نکاح القنّ.
______________________________
(1) نزد اهل عروض اسم بحریست از بحور مختصه بعجم و اصل این بحر مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن است دو بار و مکفوف آن مفاعیل مفاعیل فاعلاتن دو بار کذا فی عروض سیفی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1316

القسم:

[فی الانکلیزیة]Oath
[فی الفرنسیة]Serment
بفتحتین اسم من الأقسام و عرفا جملة مؤکّدة تحتاج إلی ما یلصق بها من اسم دالّ علی التعظیم، و تسمّی بالمقسم علیها و جواب القسم فهو أخصّ من الیمین و الحلف الشاملین للشرطیة کذا فی جامع الرموز فی کتاب الأیمان. قال فی الاتقان: القسم أن یرید المتکلّم الحلف علی شی‌ء فیحلف بما یکون فیه فخر له أو تعظیم لشأنه أو تکثیر لقدره أو ذمّ لغیره أو جاریا مجری الغزل و الترقّق أو خارجا مخرج الموعظة و الزهد. و القصد بالقسم تحقیق الخبر و توکیده حتی جعلوا مثل وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنافِقِینَ لَکاذِبُونَ «1» قسما و إن کان فیه إخبار بشهادة لأنّه لما جاء توکیدا للخبر سمّی قسما.
قیل ما معنی القسم منه تعالی فإنه إن کان لأجل المؤمن فالمؤمن یصدّق بمجرّد الإخبار من غیر قسم، و إن کان لأجل الکافر فلا یفیده. و أجیب بأنّ القرآن نزل بلغة العرب و من عاداتها القسم إذا أرادت أن یؤکّد أمر. و أجاب أبو القاسم القشیری بأنّ اللّه ذکر القسم لکمال الحجّة و تأکیدها، و ذلک أنّ الحکم یفصل بین اثنین إمّا بالشهادة و إمّا بالقسم، فذکر تعالی فی کتابه النوعین حتی لا یبقی لهم حجة، فقال شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ «2» الآیة. و قال قُلْ إِی وَ رَبِّی إِنَّهُ لَحَقٌ «3» إن قیل کیف أقسم اللّه بالخلق و قد ورد النهی عن القسم لغیر اللّه؟ قلنا أجیب عنه بوجوه. أحدها أنّه علی حذف مضاف، فتقدیر و التین و رب التین. و الثانی أنّ الأقسام إنّما تکون بما یعظمه المقسم أو یجلّه و هو فوقه، و اللّه تعالی لیس فوقه شی‌ء، فأقسم تارة بنفسه و تارة بمصنوعاته لأنّها تدلّ علی بارئ و صانع لأنّ ذکر المفعول یستلزم ذکر الفاعل.
و الثالث أنّ اللّه یقسم بما شاء من خلفه و لیس لأحد أن یقسم إلّا باللّه. قال أبو القاسم القشیری القسم بالشی‌ء لا یخرج عن وجهین إمّا لفضیلة کقوله تعالی وَ طُورِ سِینِینَ «4» أو لمنفعة نحو وَ التِّینِ وَ الزَّیْتُونِ «5» و قال غیره:
أقسم اللّه تعالی بثلاثة أشیاء بذاته نحو فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌ «6» و بفعله نحو وَ السَّماءِ وَ ما بَناها «7»، و بمفعوله نحو:
وَ النَّجْمِ إِذا هَوی «8». و القسم إمّا ظاهر کالآیات السابقة و إمّا مضمر و هو قسمان: قسم دلّت علیه اللام نحو: لَتُبْلَوُنَّ فِی أَمْوالِکُمْ «9»، و قسم دلّ علیه المعنی نحو وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها «10» تقدیره و اللّه. و قال أبو علی:
الألفاظ الجاریة مجری القسم ضربان: أحدهما ما یکون لغیرها من الأخبار التی لیست بقسم فلا یجاب بجوابه کقوله تعالی وَ قَدْ أَخَذَ مِیثاقَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ «11» و نحو فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ «12» فهذا و نحوه یجوز أن یکون قسما و أن یکون حالا لخلوّه من الجواب. و الثانی ما یتلقّی بجواب القسم کقوله تعالی وَ إِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِیثاقَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَتُبَیِّنُنَّهُ «13». و قال ابن القیّم: اعلم أنّه سبحانه یقسم بأمور علی أمور و إنّما یقسم بنفسه المقدّسة الموصوفة بصفاته أو بآیاته المستلزمة
______________________________
(1) المنافقون/ 1
(2) آل عمران/ 18
(3) یونس/ 53
(4) التین/ 2
(5) التین/ 1
(6) الذاریات/ 23
(7) الشمس/ 5
(8) النجم/ 1
(9) آل عمران/ 186
(10) مریم/ 71
(11) الحدید/ 8
(12) المجادلة/ 18
(13) آل عمران/ 187
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1317
لذاته و صفاته، و إقسامه ببعض المخلوقات دلیل علی أنّه من عظیم آیاته. فالقسم إمّا علی جملة خبریة و هو الغالب، و إمّا علی جملة طلبیة کقولک فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ «1» مع أنّ هذا القسم قد یراد به تحقیق المقسم علیه فیکون من باب الخبر، و قد یراد به تحقیق القسم. فالمقسم علیه یراد بالقسم توکیده و تحقیقه فلا بد أن یکون مما یحسن فیه و ذلک کالأمور الغائبة و الخفیة إذا أقسم علی ثبوتها.
فأمّا الأمور المشهورة الظاهرة کالشمس و القمر و اللیل و النهار فیقسم بها و لا یقسم علیها، و ما أقسم علیه الرّبّ فهو من آیاته، فیجوز أن یکون مقسما به و لا ینعکس.

القسمة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Allotment،division،part،lot
[فی الفرنسیة]Repartition،division،part،lot
بالکسر و السکون اسم من الأقسام و لیست مصدر قسم القسام المال بین الشرکاء فإنّ مصدره القسم بالفتح. و أمّا القسم بالکسر فمعناه النصیب. و عند الفقهاء هی عبارة عن تعیین الحقّ الشائع أی المشترک، و الحقّ أعمّ من المنافع و الأعیان المنقولة کالحیوان و غیر المنقولة کالعقار و العرض، فیتناول قسمة الأعیان و قسمة المنافع المسمّاة بالمهاباة و لا تعری القسمة مطلقا عن معنی إفراز هو أخذ عین حقّه و معنی مبادلة هو أخذ عوض عنه، إذ ما من جزء معیّن إلّا و هو مشتمل علی النصیبین، فکأنّ ما یأخذه کلّ واحد منهما بعضه ملکه و لم یستفد من صاحبه فکان إفرازا، و البعض کان لصاحبه فصار عوضا له عمّا فی ید صاحبه فکان مبادلة، و هذا معنی قولهم القسمة جمع النصیب الشائع فی معیّن لکن جعل الغالب فی المثلی أی المکیل و الموزون و العددی المتقارب الإفراز لعدم التفاوت، و جعل الغالب فی غیر المثلی المبادلة للتفاوت فیأخذ کلّ شریک حصته بغیبة صاحبه فی المثلی لا فی غیر المثلی. ثم رکن القسمة فعل یحصل به التمییز و الإفراز کالوزن و الکیل و العدد و الذّرع، و شرطها أن لا یفوت المنفعة بالقسمة، فإن کانت یفوت بها المنفعة لا یقسم جبرا کالبئر و الحمام و سببها طلب الشرکاء أو بعضهم الانتفاع بملکه و حکمها تعیین نصیب کلّ واحد منهم حتی لا یکون لکلّ واحد منهم تعلّق بنصیب صاحبه، هکذا فی البرجندی و الدّرر و مجمع البرکات. و یطلق القسمة عندهم أیضا علی النوائب مطلقا، و قیل علی النوائب الموظفة، و قیل غیر ذلک. و أمّا المحاسبون فقالوا قسمة عدد علی عدد تحصیل عدد ثالث إذا ضرب فی العدد الثانی عاد العدد الأول و یسمّی العدد الأول مقسوما و الثانی مقسوما علیه و الثالث خارج القسمة. فإذا أردنا قسمة عشرة علی خمسة مثلا طلبنا عددا إذا ضربناه فی الخمسة حصل عشرة فوجدناه اثنین فهو خارج القسمة، و العدد الأول أی العشرة المقسوم و الثانی أی الخمسة المقسوم علیه. ثم القسمة إما قسمة الصّحاح علی الصّحاح أو الکسور أو قسمة الکسور علی الکسور أو الصّحاح، و طرق أعمال تلک الأقسام مع البراهین تطلب من شرحنا علی ضابط قواعد الحساب و تسمّی بالتقسیم أیضا. و القسمة المنحطّة عند المنجّمین من المحاسبین عبارة عن ضرب الخارج من قسمة جنس علی جنس علی ما مرّ فی لفظ الضرب. و حاصله أن ینحطّ المقسوم علیه بمرتبة القسمة: کما أنّه فی کتاب البرجندی الذی هو شرح علی زیج ألغ بیک یقول: إن یقولوا: هذا العدد إن یقسم علی ذلک العدد المنحط فالمراد أنّ المقسوم علیه یصیر منحطا بمرتبة واحدة انتهی. اعلم أنّ موضع التسییر لحدّ کلّ کوکب الذی یصل فإنّه یسمّی درجة القسمة، و یقولون
______________________________
(1) الحجر/ 92- 93.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1318
لصاحب الحدّ لتلک الدرجة القاسم «1». و أمّا الحکماء و المتکلّمون فقالوا القسمة و تسمّی بالتقسیم أیضا، أمّا قسمة الکلّ إلی الأجزاء و هی تجزئة الکلّ و تحلیله إلیها و إمّا قسمة الکلّی إلی جزئیاته و هی ضمّ قیود متخالفة إلیه لیحصل بانضمام کلّ قید إلیه أی إلی ذلک الکلّی مفهوم یسمّی ذلک المفهوم المقید قسما بکسر القاف بالنسبة إلی هذا الکلّی، کما یسمّی هذا الکلّی مقسما و مقسوما، و مورد القسمة بالنسبة إلی ذلک المفهوم المقید، و کما یسمّی کلّ قسم بالنسبة إلی قسم آخر قسیما علی وزن فعیل. ثم إنّ قسمة الکلّ إلی الأجزاء إمّا أن یوجب الانفصال فی الخارج أو لا. فالأولی هی القسمة الخارجیة و تسمّی أیضا بالقسمة الانفکاکیة و الفکّیة و الفعلیة و هی الفصل و الفکّ، سواء کان بالقطع و تسمّی قطعیة أو بالکسر و تسمّی کسریة.
و الفرق بینهما أنّ القطع یحتاج إلی آلة توجب الانفصال بالنفوذ فیه و الکسر لا یحتاج إلیها أی إلی تلک الآلة. و الثانیة أعنی القسمة التی لا توجب انفصالا فی الخارج هی القسمة الذهنیة و تسمّی أیضا بالقسمة الفرضیة و القسمة الوهمیة و هی فرض شی‌ء غیر شی‌ء، و ربّما یفرّق بینهما بأنّ الفرضیة ما یکون بفرض العقل کلیا و الوهمیة ما هو بحسب التوهّم جزئیا، فللفرضیة معنیان أحدهما أعمّ من الآخر. ثم الفرضیة بالمعنی الأعم أی المقابلة للخارجیة إمّا أن یکون بمجرّد الفرض من غیر سبب حامل علیه أو یکون بسبب حامل علیه کاختلاف عرضین قارین أی متقررین فی محلیهما لا بالقیاس إلی غیره کالسواد و البیاض فی الجسم الأبلق، أو غیر قارین أی غیر متقررین فی محلیهما باعتبار نفسه بل بالإضافة إلی غیره کمماستین أو محاذاتین. و توهّم البعض أنّ القسمة الواقعة بسبب اختلاف عرضین من القسمة الخارجیة لأنّ محلّ السواد یجب أن یکون مغایرا لمحلّ البیاض فی الخارج، و کذا ما بین و ما یحاذی من جسم جسما یجب أن یغایر بما بین أو بما یحاذی منه جسما آخر. و قال القسمة منحصرة فی ثلاثة أقسام لأنّها إمّا مؤدّیة إلی الافتراق و هی الفکیة أو لا، و حینئذ إمّا أن تکون موجبة للانفصال فی الخارج و هی التی باختلاف عرضین أو فی الذهن و هی الوهمیة. و الحقّ أنّ اختلاف الأعراض لا یوجب انفصالا فی الخارج لأنّ الجسم إذا کان متصلا واحدا فی نفسه ثم وقع ضوء علی بعضه أو لاقاه جسم آخر أو حاذاه فإنّا نعلم ضرورة أنّه لا یصیر بذلک جزءین منفصلا أحدهما عن الآخر فی الخارج حتی إذا زال عنه تلک الأعراض عاد إلی الحالة الأولی فصار متصلا واحدا، بل هذا الاختلاف باعث للوهم علی فرض الأجزاء، و حینئذ یقال الانفصال إمّا فی الخارج کما بالقطع و الکسر و إمّا فی الوهم، فإمّا بتوسّط أمر باعث کما باختلاف الأعراض أو لا بتوسّط کما بالوهم و الفرض، فیظهر أنّ القسمة اثنتان انفکاکیة و هی قسمة خارجیة منقسمة إلی قسمیها، و غیر انفکاکیة و هی قسمة ذهنیة و تسمّی وهمیة و فرضیة أیضا، و تنقسم إلی القسمین المذکورین، هذا هو الضبط. و قد یفرّق بین الفرضیة و الوهمیة بما مرّ و یجعل ما باختلاف الأعراض قسیما للوهمیة المجرّدة، و إن کان قسما من الوهمیة بالمعنی الأعم فحینئذ وجه الانحصار فی الثلاثة أن یقال الانفصال إمّا فی الخارج و هی الفکیة و إمّا فی الوهم و الذهن، فإمّا بتوسّط أمر باعث و هی التی باختلاف
______________________________
(1) چنانکه در برجندی شرح زیج الغ بیکی میگوید اگر گویند این عدد را بران عدد منحط قسمت کنند مراد آن باشد که مقسوم علیه را به یک مرتبه منحط گیرند انتهی بدان که موضع تسییر بحد هر کوکب که برسد آن را درجه قسمت نامند و صاحب حد آن درجه را قاسم گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1319
الأعراض أو لا و هی المسماة بالوهمیة المحضة، فظهر أنّ الوهمیة و الفرضیة یطلقان علی المعنی الأخصّ، فالتقسیم ثلاثة و علی المعنی الأعم فالقسمة ثنائیة.
اعلم أنّ القسمة الوهمیة من خواصّ الکم و عروضه للجسم و سائر الأعراض بواسطة اقتران الکمیة و القسمة الفکیة لا یقبله الکمّ المتصل.
ثم اعلم أنّ قسمة الکلّی إلی جزئیاته نوعان حقیقیة و اعتباریة لأنّ القیود المتخالفة المنضمّة إلیه إن کانت متباینة تسمّی قسمة حقیقیة کقسمة العدد إلی الزوج و الفرد و إن کانت متغایرة تسمّی قسمة اعتباریة کتقسیم الإنسان إلی الضاحک و الکاتب، و المقسم أبدا یکون مفهوما کلّیا صادقا علی جمیع أفراده، و الأقسام تکون مفهومات کلّیة، کلّ منها صادق علی بعض أفراد المقسم. فقسمة المفهوم الذی هو المقسم إلی المفهومات التی هی الأقسام مستلزمة لقسمة أفراد المفهوم الأول إلی أفراد المفهومات الأخری. و ما قیل من أنّ قسم الشی‌ء قد یکون أعمّ منه فکلام ظاهری و لیس بتحقیقی بخلاف التردید فإنّه لا یقتضی ذلک، إذ الفرق بین التقسیم و التردید إنّما هو بوجود القدر المشترک فی التقسیم دون التردید.

تنبیه‌

فی الچغمینی کلّ قسمة ترد علی کلّ کلّی فورودها بالحقیقة إنّما یکون علی أفراده إذ معناه بالحقیقة أنّ أفراده بعضها کذلک و بعضها کذلک، فالقسمة فی الحقیقة عبارة عن قسمة الکلّ إلی أجزائه التی تحلیله و تجزئته إلیها دون الکلّی إلی جزئیاته و ضمّ قیود متخالفة لیحصل بانضمام کلّ قید قسم إذ هی فی اللغة تنبئ عن التجزئة، و هی فی الأولی دون الثانیة، لکنهم یستعملون الثانیة أکثر حتی قال العلامة التفتازانی إنّ التقسیم إنّما یکون للمفهوم لئلّا یلزم تقسیم الشی‌ء إلی نفسه و إلی مباینه. و یؤیّده ما قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة القطبی إنّ کلّ تقسیم بالنظر إلی مفهوم القسمة قسمة الکلّی إلی الجزئیات، و بالنظر إلی الحاصل من القسمة قسمة الکلّ إلی الأجزاء.

تقسیم آخر

لقسمة الکلّی إلی جزئیاته قال مرزا زاهد فی شرح حاشیة المواقف فی مقصد أنّ الوجود مشترک: التقسیم یتصوّر علی أربعة أوجه: الأول أن یلاحظ المقسم و الأقسام علی التفصیل کما ینقسم الوجود إلی وجود الواجب و الممکن، و وجود الممکن إلی وجود الجوهر و العرض.
و الثانی أن یلاحظ المقسم و الأقسام علی الاجتماع کما یقسم وجود کلّ نوع إلی وجودات أفراده. و الثالث أن یلاحظ الأقسام علی الاجمال دون المقسم کما یقسم الوجود إلی وجودات الأشخاص و وجود الجوهر و العرض إلی وجودات أنواعهما. و الرابع عکس الثالث کما یقسم وجود کلّ نوع إلی وجود الصنف و الشخص انتهی. اعلم أنّ القسمة العقلیة قد تطلق علی مقابل الاستقرائیة التی تحصل بالاستقراء و قد تطلق علی مقابل اللفظیة التی تتوقّف علی الوضع و العلم به، و الاشتراک المعنوی واجب فی العقلیة دون اللفظیة کما فی تقسیم العین فإنّه موقوف علی الوضع و العلم به، و یختلف بحسب اختلاف اللغات و لا یمکن فیه الحصر العقلی. و قیل التقسیم فی مثل العین أیضا یستدعی الاشتراک المعنوی فإنّه متناول باعتبار تأویله بالمسمّی بلفظ العین إذ لو لا ذلک لکان تردیدا.

القشر:

[فی الانکلیزیة]Pell
[فی الفرنسیة]Ecorce
بکسر الشین المعجمة و سکونها: جلد أی شی‌ء، و عرفا هو قشر الخشخاش. و فی اصطلاح الصوفیة. عبارة عن علم الظاهر الذی ینظر أو
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1320
یتأمّل العلم الباطن. کذا فی لطائف اللغات «1».

القصر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Shortening،laundering،arrest،confinement،castle،palace
[فی الفرنسیة]Ecourtement،blanchissement d'habit،arret،emprisonnement،chateau،palais
بالفتح و سکون الصاد المهملة فی اللغة الفارسیة له عدد من المعانی: التوقیف، و الإعادة، و السّجن، و التوقّف لشی‌ء، و التقلیل، و دقّ الثیاب (لتبییضها) و منه (القصار). و غسل الثیاب، و أداء الصلاة الرباعیة رکعتین (فی السفر)، و حلول الظلام، و هبوط اللیل، و نزول الستائر، و غیر ذلک. و إغماض العین، و القصر (البناء العالی). کما فی کنز اللغات «2».
و عند القراء هو ضدّ المدّ کما سیجی‌ء.
و عند أهل العروض إسقاط الحرف الآخر الساکن و إسکان ما قبله إذا کان آخر الجزء سببا خفیفا و هو یختص بالأسباب، و الجزء الذی فیه القصر یسمی مقصورا. فمقصور فاعلاتن فاعلات بسکون التاء، و مقصور فعولن فعول بسکون اللام، هکذا فی رسائل العروض العربیة و الفارسیة. و عند أهل المعانی و یسمّی بالحصر و التخصیص أیضا جعل بعض أجزاء الکلام مخصوصا بالبعض بحیث لا یتجاوزه و لا یکون انتسابه إلّا إلیه، و لا یرد علیه اختصّ زید بالقیام. فإنّه لا تخصیص لجزء من أجزاء الکلام بالآخر لأنّه لم تخص الفاعلیة بزید بالقیام و لا مفعولیة القیام بزید، و إن لزم اختصاص القیام بزید لکنه لیس اختصاص جزء بجزء بل صفة بموصوف لا من حیث الجزئیة للکلام. فتقیید البعض التعریف بقوله بطریق معهود نحو العطف و الاستثناء و نحوهما للاحتراز عن مثل ذلک محلّ تأمّل. و هو قسمان حقیقی و غیر حقیقی. و لما کان الحقیقی قد یطلق علی ما یقابل المجازی و قد یطلق علی ما یقابل الإضافی کما یقال الصفة إمّا حقیقیة أو إضافیة وقع الاختلاف فیما بینهم فاختار البعض أنّ المراد من غیر الحقیقی و هو المجازی لأنّ تخصیص الشی‌ء بالشی‌ء علی معنی أنّه لا یتجاوزه إلی غیره أصلا إنّما یسمّی قصرا و تخصیصا حقیقیا لأنّه حقیقة التخصیص المنافیة للاشتراک، و لذلک یتبادر هذا المعنی عند إطلاق التخصیص و ما فی معناه. و أمّا تخصیص الشی‌ء بآخر علی معنی أنّه لا یتجاوزه إلی بعض ما عداه فهو معنی مجازی للتخصیص غیر مناف للاشتراک، و لذلک یحتاج فی فهمه إلی قرینة فسمّی تخصیصا غیر حقیقی، و فیه أنّ القصر الادّعائی یجب أن یدخل فی غیر الحقیقی مع أنّ الإثبات لشی‌ء و السلب عن جمیع ما عداه ادّعاء داخل فی القصر الحقیقی، و لذا اختار البعض أنّ المراد من غیر الحقیقی هو الإضافی و فیه أنّ القصر مطلقا إضافی. فالحقیقی بالإضافة إلی جمیع ما عدا الشی‌ء و غیر الحقیقی بالإضافة إلی بعضه، فالحقیقی بأی معنی یعبّر لا یخلو عن شوب إلّا أن یدعی أنّه اصطلاح من القوم. فإن قلت تقسیم القصر إلی الحقیقی و المجازی یستلزم استعمال القصر فی المعنی الحقیقی و المجازی معا. قلت المراد بالحقیقی ما یکون حقیقة بالنسبة إلی اللغة و کذا بالمجازی، و إلّا فالقصر المقسم له معنی اصطلاحی یندرج فیه کلا القسمین حقیقة. ثم إنّ کلّا من الحقیقی و غیر الحقیقی نوعان: قصر
______________________________
(1) بکسر و سکون شین معجمة پوست هر چیزی و در عرف پوست خشخاش. و در اصطلاح صوفیه عبارتست از علم ظاهر که نگاه باطن را کذا فی لطائف اللغات.
(2) بالفتح و سکون الصاد المهملة فی اللغة بازداشتن و بازگردانیدن و به زندان کردن و ایستادن به چیزی و کم کردن و جامه کوفتن و جامه شستن و نماز چهار رکعت را بدو رکعت کردن و در آمدن تاریکی و در آمدن شب و فروهشتن پرده و غیر آن و فروخوابانیدن چشم و کوشک کما فی کنز اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1321
الموصوف علی الصفة المعنویة و قصر الصفة المعنویة علی الموصوف، و الفرق بینهما أنّ معنی الأول أنّ الموصوف لیس له غیر تلک الصفة، لکن تلک الصفة یجوز أن تکون حاصلة لموصوف آخر و یجوز أن لا تکون حاصلة له، و معنی الثانی أنّ تلک الصفة لیست إلّا لذلک الموصوف، لکن یجوز أن یکون لذلک الموصوف صفات و یجوز أن لا یکون له صفة سواها، و الأوّل من الحقیقی نحو ما زید إلّا کاتب إذا أرید أنّه لا یتّصف بغیرها، و هو لا یکاد یوجد لتعذّر الإحاطة بصفات الشی‌ء.
و الثانی کثیر نحو ما فی الدار إلّا زید علی معنی أنّ الکون فی الدار مقصور علی زید، و نحو لا إله إلّا اللّه، و قد یقصد به أی بالثانی المبالغة لعدم الاعتداد بغیر المذکور کما یقصد بالمثال المذکور أنّ جمیع من فی الدار ممن عدا زید فی حکم المعدوم، و یکون هذا قصرا حقیقیا ادّعائیا لا قصرا غیر حقیقی. فالحقیقی نوعان:
حقیقی تحقیقا و حقیقی مبالغة و ادّعاء، و یمکن أن یعتبر هذا فی قصر الموصوف علی الصفة أیضا بناء علی عدم الاعتداد بباقی الصفات.
و الفرق بین الحقیقی الادّعائی و الإضافی فی موارد الاستعمال دقیق کثیرا ما یلتبس أحدهما بالآخر، فلیتأمّل السامع الذکی لئلّا یخبط، لا أنّ بین مفهومیهما دقّة و خفاء کما وهم البعض.
و الأول من غیر الحقیقی نحو: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ «1» أی أنّه مقصور علی الرسالة لا یتعدّاها إلی التبرّؤ من الموت استعظموه الذی هو من شأن الإله. و الثانی منه نحو: قُلْ لا أَجِدُ فِی ما أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلی طاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلَّا أَنْ یَکُونَ مَیْتَةً «2» الآیة، فإنّه لیس الغرض الحصر الحقیقی بل الرّدّ علی الکفّار الذین کانوا یحلّون المیتة و الدّم و لحم الخنزیر و ما أهلّ لغیر اللّه به و کانوا یحرّمون کثیرا من المباحات. ثم اعلم أنّ کلّا من قصر الموصوف علی الصفة و قصر الصفة علی الموصوف ضربان لأنّه إمّا تخصیص أمر بصفة دون أخری أو مکان أخری، و إمّا تخصیص صفة بأمر دون أمر آخر أو مکان أمر آخر. و المخاطب بالضرب الأول من کلّ منهما من یعتقد الشرکة أی شرکة صفتین أو أکثر فی موصوف واحد فی قصر الموصوف علی الصفة، و شرکة موصوفین أو أکثر فی صفة واحدة فی العکس و یسمّی هذا القصر قصر أفراد لقطع الشرکة، نحو إِنَّمَا اللَّهُ إِلهٌ واحِدٌ «3» خوطب به من یعتقد اشتراک اللّه و الأصنام فی الألوهیة. و المخاطب بالضرب الثانی من کلّ منهما من یعتقد العکس و یسمّی قصر قلب لقلب حکم المخاطب نحو: رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ «4» خوطب به نمرود الذی اعتقد أنّه المحیی و الممیت دون اللّه، أو تساویا عنده و یسمّی قصر تعیین لتعیینه ما هو غیر معیّن عند المخاطب کقولک ما زید إلّا قائم لمن یعتقد أنّه إمّا قائم أو قاعد و لا یعرفه علی التعیین، و ما شاعر إلّا زید لمن یعتقد أنّ الشاعر إمّا زید أو عمرو من غیر أن یعلمه علی التعیین. قال المحقّق التفتازانی هذا التقسیم لا یجری فی القصر الحقیقی إذ العاقل لا یعتقد اتصاف أمر بجمیع الصفات و لا اتّصافه بجمیع الصفات غیر صفة واحدة و لا یردّده أیضا بین ذلک، و کذلک لا یعتقد اشتراک صفة بین جمیع الأمور لا ثبوتها للجمیع غیر واحد و لا یردّدها أیضا بین الجمیع. قال صاحب الأطول و فیه نظر لأنّ
______________________________
(1) آل عمران/ 144
(2) الانعام/ 145
(3) النساء/ 171
(4) البقرة/ 258
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1322
القصر الحقیقی یصحّ أن یکون لردّ اعتقاد أنّ فی الدار زیدا مع إنسان ما، فیقال فی ردّه ما فی الدار إلّا زید لأنّه لا بد لنفی إنسان ما من عموم النفی کما لا یخفی لصحّة قولنا ما فی البلد من غلمانه إلّا زید لمن اعتقد أنّ جمیع غلمانه فی البلد، أو یردّد المسند بین غلمانه أو یجعل المسند لما سوی زید من غلمانه؛ علی أنّه لا مانع من ردّ اعتقاد الشرکة بالقصر فیکون قصر أفراد و قلب اعتقاده به فیکون قصر قلب و التعیین به. کذلک نعم لا یجب أن یکون المخاطب به واحدا من هؤلاء بل یحتمل أن یکون خالی الذهن. و من بدائع قصر القلب ما ترید به الشرکة فکان کالجامع للقصر و نقیضه إذ القصر قد یکون لقطع الشرکة و لا یکون للشرکة فیکون الکلام معه کالجامع بین المتنافیین، و فیه السحر الواضح الذی یوجب الحسن و التزیین کقوله تعالی: وَ أَرْسَلْناکَ لِلنَّاسِ رَسُولًا «1» فإنّه قدّم للناس للتخصیص و قصر القلب و ذلک إنّما یتحقّق بجعل الناس للاستغراق أی لجمیع الناس لا لبعضهم، ردّا لاعتقاد من ادّعی أنّه نبیّ العرب فقط، فصار بذلک القصر رسالته مشترکة بین الناس منتقلا من الخصوص إلی العموم، و هذا من دقائق القصر انتهی.

فائدة:

فی الإتقان قد یفهم کثیر من الناس من الاختصاص الحصر و لیس کذلک و إنّما الاختصاص شی‌ء و الحصر شی‌ء آخر، و الفرق بینهما أنّ الحصر نفی غیر المذکور و إثبات المذکور و الاختصاص قصد الخاص من جهة خصوصه. بیان ذلک أنّ الاختصاص افتعال من الخصوص و الخصوص مرکّب من شیئین أحدهما عام مشترک بین شیئین أو أشیاء و الثانی معنی منضمّ إلیه یفصله عن غیره کضرب زید فإنّه أخصّ من مطلق الضرب. فإذا قلت ضربت زیدا أخبرت بضرب عام وقع منک علی شخص خاص فصار ذلک الضرب المخبر به خاصا لما انضم إلیه منک و علی زید، و هذه المعانی الثلاثة أعنی مطلق الضرب، و کونه وقعا منک و کونه واقعا علی زید قد یکون قصد المتکلّم لها ثلاثتها علی السواء، و قد یترجّح قصده لبعضها علی بعض و یعرف ذلک بما ابتدأ به کلامه، فإنّ الابتداء بالشی‌ء یدلّ علی الاهتمام به و أنّه هو الأرجح فی غرض المتکلّم، فإذا قلت زیدا ضربت علم أنّ خصوص الضرب علی زید هو المقصود، و لا شکّ أنّ کلّ مرکّب من خاصّ و عام له جهتان، فقد یقصد من جهة عمومه و قد یقصد من جهة خصوصه، و الثانی هو الاختصاص و أنّه هو الأهم عند المتکلّم و هو الذی قصد إفادته السامع من غیر تعرّض و لا قصد لغیره بإثبات و لا نفی، ففی الحصر معنی زائد علیه و هو نفی ما عدا المذکور.

القصم:

[فی الانکلیزیة]Fall of many syllables)in prosody(
[فی الفرنسیة]
Suppression de plusieurs syllabes) en prosodie (
بفتح القاف و الصاد المهملة عند أهل العروض اجتماع العصب و الخرم، کذا فی عنوان الشرف و جامع الصنائع.

القصیدة:

[فی الانکلیزیة]Poem
[فی الفرنسیة]Poeme
بالصاد المهملة عند البلغاء عبارة عن قطعة شعریة فی حدود اثنی عشر بیتا. و فی مجمع الصنائع یذکر بأنّ القصیدة عند العرب غیر محدودة بعدد من الأبیات فیمکن أن تصل إلی خمسمائة بیت، و أمّا فصحاء العجم فلا یرون الزیادة علی مائة و عشرین بیتا مستحسنة.
و کلّ قصیدة تشتمل علی أبیات التشبیب فیلزم أن یأتی الشاعر فی آخرها علی ذکر
______________________________
(1) النساء/ 79
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1323
(التخلّص) و هو اللّقب أو الاسم الذی یخترعه لنفسه مثل، سعدی، حافظ و امثال ذلک. و هو واسطة للانتقال من الغزل إلی المدح بوجه مناسب و إذا لم یذکر التخلّص فی القصیدة فإنّها تسمّی مقتضبة. و أمّا إذا لم یکن فیها تشبیب بأن یبدأ القصیدة بالمدح فیسمّونها مجدّدة. و قد مرّ تفصیل التشبیب و المقتضب.
و اعلم أیضا أنّه إذا جی‌ء فی القصیدة ببیتین أو ثلاثة أبیات مصرّعة فجائز، و المراد من المصرّع هو المطلع. و بعضهم علی أنّ المطلع هو البیت الأول فقط. و لکن من المستحسن إذا أرید الإتیان بمطلع آخر أن یشار لذلک انتهی.
و القصیدة لها معنی آخر و هو أن یکون الشعر وافیا غیر مجزوء «1».

القضاء:

[فی الانکلیزیة]Judgement،decision،sentence،destiny،accomplishment،execution،judgeship
[فی الفرنسیة]Sentence،jugement،arret destin،sort،accomplissement،execution juridiction
بالفتح و تخفیف الضاد المعجمة فی اللغة یستعمل لمعان، الأمر قال اللّه تعالی وَ قَضی رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ «2»، و الحکم قال اللّه تعالی فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ «3»، و الفعل مع الإحکام قال اللّه تعالی: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ «4» أی خلقهن مع الإحکام، و الاعلام و التبیین قال تعالی وَ قَضَیْنا إِلی بَنِی إِسْرائِیلَ فِی الْکِتابِ لَتُفْسِدُنَ «5»، و إقامة الشی‌ء مقام غیره- و أداء الواجب- و التقدیر- و الإتمام- و القتل و غیرها. و الاصولیون یستعملونه فی الإتیان بمثل الواجب و یقابله الأداء و قد سبق. و الفقهاء یستعملونه فی الإلزام کذا ذکر فی الکافی. و فی الخزانة أنّ القضاء فی اللغة بمعنی الإلزام و فی الشرع قول ملزم یصدر عن ولایة عامة. و قیل هو فی الشرع فصل الخصومات و قطع المنازعات، و لا یخفی أنّ هذا صادق علی الفصل و القطع الصادرین عن الخلیفة، و کذا المذکور فی الخزانة یصدق علی القول الملزم الصادر عن الخلیفة، کذا فی البرجندی و قد مرّ أیضا فی لفظ الدیانة. و من له القضاء یسمّی قاضیا، و قاضی القضاة هو المتصرّف فی القضاء تقلیدا و عزلا کذا فی جامع الرموز. و فیه فی کتاب الدعوی أنّ القضاء علی نوعین: قضاء إلزام و یسمّی بقضاء الملک و الاستحقاق أیضا، و قضاء ترک. و الفرق بینهما من وجهین: الأول أنّه لو صار أحد مقضیا علیه فی حادثة بهذا القضاء لا یصیر مقضیا له فی تلک الحادثة أبدا، بخلاف قضاء الترک فإنّه یصیر المقضی علیه مقضیا له بعد إقامة البیّنة. و الثانی أنّه لو ادّعی ثالث و أقام البیّنة قبلت فی قضاء الترک و أمّا فی
______________________________
(1) بالصاد المهملة نزد بلغا عبارت است از غزلی که زیاده از دوازده بیت باشد. و در مجمع الصنائع می‌آرد قصیده نزد عرب حدی معین ندارد چنانچه از پانصد بیت زیاده میگویند و فصحای عجم نهایت مستحسنه آن را صد و بیست بیت مقرر نموده‌اند و هر قصیده که مشتمل باشد بر ابیات تشبیب لازم است که آن را تخلص بیارند و آن انتقال است از اسلوب تشبیب بمدح ممدوح بوجهی مناسب و هر قصیده که درو تخلص نبود آن را مقتضب گویند و آنکه از تشبیب عاری باشد چنانچه از ابتدا در مدح شروع کند آن را مجدد نامند و تفصیل آنها در لفظ تشبیب و لفظ مقتضب گذشت و نیز بدان که در قصیده دو بیت و سه بیت مصرع اگر بیارند رواست و مراد از مصرع مطلع است و بعضی برانند که مطلع همین بیت اوّل است و بس اما مستحسن آن است که چون خواهند که در قصیده مطلع دیگر اندازند اشارتی بدان نمایند انتهی. و قصیده بمعنی شعر وافی غیر مجزو نیز آید.
(2) الاسراء/ 23
(3) طه/ 72
(4) فصلت/ 12
(5) الاسراء/ 4
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1324
قضاء الملک فلا، إلّا إذا ادّعی تلقّی الملک من جهة المقضی له. مثلا دار فی ید رجلین ادّعی أحدهما الکلّ و الآخر النصف و برهنا جمیعا، فالدار لمدّعی الکلّ النصف بقضاء الإلزام لأنّه خارج بالنسبة إلی النصف الذی هو فی ید مدّعی النصف و بیّنة الخارج ترجّح علی بیّنة ذی الید، و النصف الآخر بقضاء الترک إذ لا یدّعی هذا النصف مدعی النصف انتهی. و أمّا القضاء عند المتکلّمین و الحکماء فقال السّیّد السّند فی شرح المواقف: قضاء اللّه تعالی عند الأشاعرة هو إرادته الأزلیة المتعلّقة بالأشیاء علی ما هی علیه فیما لا یزال و قدره إیجاده إیّاها علی قدر مخصوص و تقدیر معیّن معتبر فی ذواتها و أحوالها. و أمّا عند الفلاسفة فالقضاء عبارة عن علمه بما ینبغی أن یکون علیه الوجود حتی یکون علی أحسن النّظام و أکمل الانتظام، و هو المسمّی عندهم بالعنایة الأزلیة التی هی مبدأ لفیضان الموجودات من حیث جملتها علی أحسن الوجوه و أکملها، و القدر عبارة عن خروجها إلی الوجود العینی بأسبابها علی الوجه الذی تقرّر فی القضاء انتهی، قیل هذا یخالف ما فی مشاهیر الکتب الحکمیة قال المحقّق الطّوسی فی شرح الإشارات اعلم أنّ القضاء عبارة عن وجود جمیع الموجودات فی العالم العقلی مجتمعة و مجملة علی سبیل الإبداع، و القدر عبارة عن وجودها الخارجیة مفصّلة واحدا بعد واحد. و قال فی المحاکمات أمّا العنایة فهو علم اللّه تعالی بالموجودات علی أحسن النّظام و الترتیب و علی ما یجب أن یکون لکلّ موجود من الآلات، بحیث یترتّب الکمالات المطلوبة منه علیها. و الفرق بینها و بین القضاء أنّ فی مفهوم العنایة تفصیلا إذ هو تعلّق العلم بالوجه الأصلح و النّظام الأکمل الألیق بخلاف القضاء فإنّه العلم بوجود الموجودات جملة انتهی. و فی التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله تعالی وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا «1» فی سورة الأحزاب القضاء ما کان مقصودا فی الأصل و القدر ما یکون تابعا له، مثاله من کان یقصد مدینة فینزل فی طریق تلک المدینة قریة یصحّ منه أن یقول ما جئت إلی هذه القریة و إنّما قصدی إلی المدینة و إن کان جاءها و دخلها فالخیر کله بقضاء، و ما فی العالم من الضّرّ فهو بقدر، و هذا ظاهر علی قول المعتزلة القائلین بالتولید و الفلاسفة القائلین بوجوب کون الأشیاء علی وجوه. قالوا النار خلق للنفع، فوقع اتفاق أسباب توجب احتراق دار زید. و أمّا أهل السّنة فیقولون أجری اللّه عادته بکذا أی له أن یحرق النار بحیث عند إنضاج اللحم تنضج و عند مساس الثوب لا تحرق. ألا تری أنّها لم تحرق إبراهیم مع قوتها و کثرتها لکن خلقت علی غیر ذلک الوجه لإرادته و لحکمة خفیة، و لا یسأل عما یفعل. فنقول ما کان فی مجری عادته تعالی علی وجه یدرکه العقول البشریة نقول بقضاء و ما یکون علی وجه یقع لعقل قاصر أن یقول لم کان و لما ذا لم یکن علی خلافه نقول بقدر انتهی کلامه. و فی التلویح القضاء من اللّه تعالی هو الأمر أولا و القدر التفصیل بالإظهار و الإیجاد و فی کلام الحکماء أنّ القضاء عبارة عن وجود جمیع المخلوقات فی الکتاب المبین و اللوح المحفوظ علی سبیل الإبداع، و القدر عبارة عن وجودها مفصّلة منزلة فی الأعیان بعد حصول الشرائط، کما قال عز و جل وَ إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ «2»، و قریب منه ما یقال: القضاء ما فی العلم و القدر ما فی الإرادة، و قد یقال إنّ اللّه إذا أراد شیئا قال له کن فیکون، فهناک شیئان
______________________________
(1) الاحزاب/ 37
(2) الحجر/ 21
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1325
الإرادة و القول، فالإرادة قضاء و القول قدر. ثم القضاء قسمان قضاء محکم و قضاء مبرم و یجی‌ء فی لفظ اللوح. و قد مرّ بیان القضاء و القدر فی لفظ الحکم أیضا.

القضایا:

[فی الانکلیزیة]Innate propositions،or natural
-[فی الفرنسیة]Propositions innees،spontanees ou naturelles
قیاساتها معها و هی ما یحکم العقل فیه بواسطة أمر لا یغیب عن الذهن عند تصوّر الطرفین، کقولنا الأربعة زوج بسبب وسط حاضر فی الذهن و هو الانقسام بمتساویین، فإنّ الذّهن یرتّب فی الحال أنّ الأربعة منقسمة بمتساویین، و کلّما کان کذلک فإنّه زوج، فالأربعة زوج، و تسمّی فطریات أیضا و قد سبق.

القضایا الاعتباریة:

[فی الانکلیزیة]Fictive propositions
[فی الفرنسیة]Propositions fictives
قسم من المحسوسات و المشاهدات و قد سبقت.

القضیّة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Proposition
[فی الفرنسیة]Proposition
بالفتح عند المنطقیین و یسمّی خبرا و تصدیقا أیضا کما وقع فی شرح المطالع و العضدی، و هو قول یصحّ أن یقال لقائله إنّه صادق فیه أو کاذب. فالقول أعمّ من الملفوظ و المعقول، هو جنس یشتمل الأقوال التامة و الناقصة. و إنّما اعتبر صحّة أن یقال لقائله الخ إذ لا یلزم أن یقال بالفعل لقائله إنّه صادق فیه أو کاذب و لا یرد قول المجنون و النائم زید قائم لأنّ کلّا منهما فی نفس الأمر و إن کان صادقا أو کاذبا فی کلامه، إلّا أنّه لا یقال لهما إنّه صادق أو کاذب فی العرف، لأنّ کلّا منهما ملحق بألحان الطیور لیس بخبر و لا إنشاء، نصّ علیه فی التلویح و قد سبق تحقیق التعریف أیضا فی لفظ الخبر و الصدق أیضا.
و تحقیق أجزاء القضیة بأنّها ثلاثة أو أربعة قد مرّ فی لفظ الحکم.

التقسیم‌

القضیة إمّا حملیة أو شرطیة. قالوا إن کان المحکوم علیه و المحکوم به قضیتین عند التحلیل أی عند حذف ما یدلّ علی العلاقة بینهما من النسبة الحکمیة سمّیت شرطیة و إلّا سمّیت حملیة.
و إنّما قید بالتحلیل لأنّ طرفی الشرطیة لیسا قضیتین عند الترکیب لانتفاء احتمال الصدق و الکذب عنهما حینئذ، بل عند التحلیل لأنّا إذا قلنا إن کانت الشمس طالعة فالنهار موجود و حذفنا إن و الفاء الموجبتین للربط بقی الشمس طالعة و النهار موجود و هما قضیتان. و فیه أنّهما لا یصیران قضیتین عند التحلیل ما لم یتحقّق الحکم فیهما، و لا یدفعه أن یراد بالقضیتین القضیتان بالقوة إذ حینئذ یلزم استدراک قید التحلیل. و أجیب بأنّ المراد قضیتان بالقوة القریبة من الفعل. و أورد علیه أنّ قولنا زید عالم نقیضه زید لیس بعالم حملیة مع أنّ طرفیها قضیتان.
و أجیب بأنّ المراد بالقضیة هاهنا ما لیس بمفرد و لا فی قوة المفرد و هو ما یمکن أن یعبّر عنه بمفرد، و أقلها أن یقال هذا ذاک أو هو هو أو الموضوع المحمول و نحو ذلک، بخلاف الشرطیة إذ لا یقال فیها إنّ هذه القضیة تلک القضیة، بل یقال إن تحقّقت هذه القضیة تحقّقت تلک، أو یقال إمّا أن یتحقّق هذه القضیة أو تلک القضیة.
و فیه أنّه یمکن أن یعبّر فیها أیضا بالمفرد و أقلّه أنّ هذا ملزوم لذلک أو معاند له. و التحقیق الذی لا یحوم حوله اشتباه هو أن یقال القضیة إن لم یوجد فی شی‌ء من طرفیها نسبة فهی حملیة، کقولک: الإنسان حیوان، و إن وجدت فإن کانت مما لا یصلح أن تکون تامّة کأن تکون النسبة تقییدیة کقولنا: الحیوان الناطق جسم ضاحک، أو امتزاجیة و نحو ذلک فهی أیضا حملیة. و إن کانت مما لا یصلح أن تکون تامة فإمّا أن یوجد فی أحد طرفیها فهی أیضا حملیة کقولنا زید أبوه قائم لأنّه لا بدّ من ملاحظة النسبة إجمالا لیمکن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1326
الحکم بالاتحاد. و المراد بالملاحظة الإجمالیة أن لا یلتفت إلی النسبة قصدا بل إلی المجموع من حیث المجموع. و إمّا أن یوجد فیهما معا، فإمّا أن تکون ملحوظة إجمالا فهی أیضا حملیة کقولنا: زید قائم یناقضه زید لیس بقائم، و إمّا أن تکون ملحوظة تفصیلا فیکون القضیة حینئذ شرطیة لأنّ النسبة ملتفت إلیها قصدا، و ذلک یستدعی ملاحظة طرفیها مفصّلا فلا یمکن الحکم بالاتّحاد، کقولنا: إن کانت الشمس طالعة فالنهار موجود، فظهر أنّ أطراف الحملیة إمّا مفردة بالفعل أو بالقوة، فإنّ المشتمل علی النسبة التقییدیة مطلقا أو الخبریة إذا کانت ملحوظة إجمالا یمکن أن یوضع موضعه مفرد لأنّ دلالته إجمالیة، و إنّ أطراف الشرطیة لا یمکن أن یوضع المفردات فی موضعها إذ لا یمکن أن یستفاد من المفردات ملاحظة المحکوم علیه و به و النسبة علی التفصیل. فإن شئت قلت فی التقسیم طرفاها إن کانا مفردین بالفعل أو بالقوة فحملیة و إلّا فشرطیة. و إن شئت قلت کلّ واحد من طرفیها إن کان مشتملا علی نسبة تامة ملحوظة تفصیلا فشرطیة و إلّا فحملیة، فکأنّ قولهم إن کان المحکوم علیه و به قضیتین عند التحلیل إلی آخره أراد به أنّ کلّ واحد من طرفیها قضیة بالقوة ملحوظة تفصیلا، فتکون قضیة بالقوة القریبة من الفعل إذ لا یحتاج فیها بعد حذف الروابط إلی شی‌ء سوی الإذعان لتلک النسبة، بخلاف ما إذا لوحظ النسبة إجمالا فإنّه قضیة بالقوة البعیدة لاحتیاجها إلی ملاحظة النسبة تفصیلا أیضا، هکذا فی شرح الشمسیة و حواشیه.

القطاع:

[فی الانکلیزیة]Section
[فی الفرنسیة]Section.segment
بالضم و تخفیف الطاء عند المهندسین یطلق علی شیئین: أحدهما قطاع الدائرة و هو سطح مستو أحاط به قوس و نصفا قطر، أی یحیط به ثلاث خطوط، فخرج نصف الدائرة إذ هو سطح یحیط به خطان القطر و القوس، فلا بد أن یکون قطاع الدائرة أکبر من نصف الدائرة أو أصغر، لأنّه إن کانت تلک القوس کبیرة من نصف المحیط فهو أکبر و إن کانت صغیرة منه فأصغر، بخلاف قطعة الدائرة فإنّها تکون مساویة لنصف الدائرة أیضا. و ثانیهما قطاع الکرة و یسمّی بالقطاع المجسّم أیضا، و هو أیضا إمّا أصغر من نصف الکرة أو أکبر منه، فإن القطاع الأصغر هو مجموع قطعة الکرة مع مخروط مستدیر قاعدته هی قاعدة تلک القطعة و رأسه مرکز الکرة، و الباقی من إسقاط هذا القطاع الأصغر عن تمام الکرة هو القطاع الأکبر.
و بالجملة فإن کان السطح المستدیر لتلک القطعة أصغر من سطح نصف الکرة فالقطاع أصغر، و إن کان أکبر فأکبر، و لا یجوز کونه مساویا لنصف الکرة لعدم تصوّر المخروط المستدیر المذکور إذا کان السطح المستدیر لتلک القطعة مساویا لنصف سطح الکرة کما لا یخفی، بخلاف قطعة الکرة إذ یجوز تساویها لنصف الکرة، هکذا یستفاد من شرح خلاصة الحساب.

القطب:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Pivot،pole،magnate،leader
[فی الفرنسیة]Pivot،magnat،pole،chef sepreme
بحرکات القاف و سکون الطاء المهملة:
حجر الرّحی و العجلة (الدولاب) و الکوکب السّاکن قرب الفرقدین، و کبیر القوم الذی علیه مدار الأمور. و قائد الجیش کما فی الصراح «1».
و الصرفیون یسمّون الثلاثی بالقطب الأعظم کما فی شرح مراح الأرواح. و القطب عند المهندسین نقطة ثابتة علی کرة محرّکة علی نفسها. تحقیقه أنّ الکرة إذا تحرّکت حرکة
______________________________
(1) بحرکات القاف و سکون الطاء المهملة ستونه آسیا و چرخ و کوکبی ساکن نزدیک فرقدان و مهتر که مدار کار بر آن باشد و سپاه سالار کما فی الصراح.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1327
وضعیة یتحرّک کلّ نقطة علیها و ترسم فی دورة تامّة من کلّ نقطة محیط دائرة سوی نقطتین متقابلتین، فإنّهما لا یتحرّکان أصلا، و کذلک کلّ نقطة تفرض فی داخل المحیط فإنّها تتحرّک و ترسم فی الدورة محیط دائرة سوی النقطة المفروضة علی الخط الواصل بین النقطتین الثابتتین علی المحیط، و هذه النقطة مرکز لتلک الدوائر المرسومة علی المحیط و فی داخله، فالنقطتان الثابتتان علی المحیط تسمّیان قطبی الکرة و قطبی حرکتها و قطبی المنطقة و قطبی الدوائر المرسومة علیها. فالقطب بالحقیقة إنّما یکون للدوائر الحاصلة بالحرکة لا لکلّ دائرة تفرض علی محیط الکرة. و أمّا إطلاق القطب فی غیر الدوائر الحاصلة بالحرکة. فعلی سبیل التشبیه و التجوّز و ذلک الخط الواصل بینهما یسمّی محور الکرة و الحرکة، و الدائرة العظیمة المفروضة علی منتصف ما بین النقطتین تسمّی منطقة الکرة و الحرکة، و قطبا الفلک الأعظم یسمّیان بقطبی العالم، و القطب الظاهر منهما ما یکون علی الأفق شمالیا کان أو جنوبیا، و القطب الخفی منهما ما یکون تحت الأفق شمالیا کان أو جنوبیا، و ارتفاع القطب و انحطاطه عن الأفق یکون مساویا لعرض البلد، هکذا یستفاد من شروح الملخص. و القطب فی الاسطرلاب هو الوتد الموضوع فی وسط الاسطرلاب المارّ بالحجرة و الصفائح و العنکبوت. و القطب عند أهل السلوک عبارة عن رجل واحد هو موضع نظر اللّه تعالی من العالم فی کلّ زمان و یسمّی بالغوث أیضا، و هو خلق علی قلب محمّد صلی اللّه علیه و آله و سلم یعنی قطب: إنسان واحد الذی هو محلّ نظر اللّه سبحانه و تعالی نظرة خاصة من بین جمیع الناس فی کلّ زمان، و ذلک القطب علی مثل قلب المصطفی صلی اللّه علیه و سلم، و یقال له عبد الإله، و عن یمینه و شماله إمامان. أمّا الذی عن یمینه فاسمه عبد الرّبّ و نظره فی عالم الملکوت، و أمّا الذی عن شماله فاسمه عبد الملک و نظره فی عالم الملک و هو أعلی من زمیله عبد الرّبّ و هو خلیفة القطب بعد موته، کذا فی مجمع السلوک.
و یقول فی مرآة الأسرار: إنّ الذی عن الیمین یسمّی عبد الملک، و الذی عن الشمال یسمّی عبد الرّبّ. و یأخذ عبد الملک من روح القطب مدار الفیض. ثم یفیض هو علی أهل العالم العلوی. و أمّا عبد الرّبّ فیأخذ الفیض من قلب القطب ثم یفیض هو علی أهل العالم السّفلی. و حین یموت القطب فإنّ عبد الملک یقوم مقامه. و یذکر أیضا فی لفظ الولی ما یتعلّق بهذا.
اعلم بأنّ رجال اللّه هم أقطاب و غیرهم یعنی رجال اللّه هم أقطاب. و منهم الغوث و الإمامان و الأوتاد و الأبدال و الأخیار و الأبرار و النّقباء و النّجباء و العمدة و المکتومون و الأفراد «1». فالقطب هو الذی یکون علی قلب محمد علیه الصلاة و السلام و یسمّی أیضا بقطب العالم و قطب الأقطاب و القطب الأکبر و قطب
______________________________
(1) قطب یک تن است که او محل نظر خدای تعالی بود نظری خاص از جمیع عالم در هر زمان و آن قطب مثل دل محمد مصطفی است علیه الصلاة و السلام قطب را عبد الاله گویند و راستا و چپای او دو امام‌اند آنکه در راستا بود نام او عبد الرب گویند و نظر او در ملکوت است و آنکه در چپ است نام او عبد الملک گویند و نظر او در ملک است و این اعلی است از عبد الرب و همین خلیفه قطب شود بعد موت او کذا فی مجمع السلوک و در مرآة الاسرار گوید آنکه بدست راست است نام او عبد الملک است و آنکه بدست چپ است نام او عبد الرب است و عبد الملک از روح قطب مدار فیض میگیرد و بر اهل علوی افاضه می‌کند و عبد الرب از دل قطب مدار فیض میگیرد و بر اهل سفلی افاضه می‌کند و چون قطب مدار بمیرد عبد الملک قائم مقام او شود و یذکر أیضا فی لفظ الولی. بدان که رجال اللّه اقطاب‌اند و غیره یعنی مردان خدا اقطاب‌اند و غوث و امامان و اوتاد و ابدال و اخیار و ابرار نقباء و نجباء و عمده و مکتومان و مفردان.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1328
الإرشاد و قطب المدار و یسمّی بالغوث أیضا.
و المراد بقولهم: فلان علی قدم أو قلب فلان النبی هو: أنّ ذلک الولی وارث لخصوصیة ذلک النبی. یعنی: ما لذلک النبی من علوم و تجلّیات و مقامات و أحوال فإنّ ذلک الولی بواسطة المدد من ذلک النبی یحصل علیها. إمّا من المشکاة المحمدیة فیکون ذلک الولی محمدیا إبراهیمیا، أو محمدیا موسویا أو محمدیا عیسویا و اسم هذا القطب هو عبد اللّه یعنی یقال له بین أهل السماء و أهل الأرض عبد اللّه. و لو کان له اسم آخر، و علی هذا القیاس جمیع رجال اللّه یدعون بأسماء أخری و باسم ربّ مربی ذلک الشخص یخاطبون. و یصل الفیض لهذا القطب المدار من اللّه تعالی بدون واسطة. و هذا القطب فی العالم یکون واحدا، و کلّ من فی الوجود یعنی من أهل الدنیا و الآخرة یعنی العالم العلوی و السّفلی قائمون بوجود هذا القطب، و الأقطاب الاثنا عشر الآخرون هم علی قلوب النبیین علیهم السلام. فالقطب الأول علی قلب نوح علیه السلام. و ورده سورة یس. و الثانی علی قلب إبراهیم علیه السلام و ورده سورة الإخلاص.
و الثالث: علی قلب موسی علیه السلام و ورده سورة إذا جاء نصر اللّه. و الرابع علی قلب عیسی علیه السلام و ورده سورة الفتح. و الخامس علی قلب داود علیه السلام و ورده إذا زلزلت.
السادس علی قلب سلیمان علیه السلام و ورده سورة الواقعة. و السابع علی قلب أیوب علیه السلام و ورده سورة البقرة. و الثامن علی قلب إلیاس علیه السلام و ورده سورة الکهف. و التاسع علی قلب لوط علیه السلام و ورده سورة النمل.
و العاشر علی قلب هود علیه السلام و ورده سورة الأنعام. و الحادی عشر علی قلب صالح علیه السلام و ورده سورة طه. و الثانی عشر علی قلب شیث علیه السلام و ورده سورة الملک.
فالأقطاب المذکورة اثنا عشر قطبا و عیسی و المهدی خارجان عنهم، بل مکتومان من المفردین. و الأقطاب المذکورة کلّهم مأمورون لقطب المدار، و من هؤلاء الاثنی عشر قطبا سبعة أقطاب فی سبعة أقالیم. فی کلّ إقلیم قطب و یسمّی قطب الإقلیم. و الخمسة الأقطاب الآخرون هم فی الولایة و یقال لکلّ واحد منهم قطب الولایة. و فیض أقطاب الولایة علی سائر الأولیاء.

فائدة:

حین یترقّی القطب یصل إلی قطب الولایة، و حین یترقّی قطب الولایة یصل إلی قطب الإقلیم، و حین یترقّی قطب الإقلیم یصل إلی عبد الرّبّ.
و قطب الإقلیم هذا هو قطب الأبدال علی قلب إسرائیل علیه السلام. و یقال له: قطب الأبدال. و یقول صاحب الفتوحات المکیة (الشیخ محی الدین بن عربی): الأقطاب لا حدّ لهم، فلکلّ صفة قطب مثل: قطب الزهاد، و قطب العبّاد، و قطب العرفاء و قطب المتوکلین، کما ورد فی «النفحات» أنّ الشیخ أحمد الجامی هو قطب الأولیاء، و أنّه فی جمیع الربع المسکون هو شخص واحد، یقال له قطب الولایة. و قطب العالم، و جهانگیر (آخذ العالم) أیضا. أی أنّ جمیع أقسام الولایة تعتمد علیه.
و علی هذا القیاس. علی کلّ مقام قطب من أجل المحافظة علی ذلک المقام.
و یقول أیضا: إنّه من أجل المحافظة علی کلّ قریة من قری العالم فثمة ولیّ للّه، هو قطب تلک القریة سواء کان سکان تلک القریة مؤمنین أو کفارا.

فائدة:

ما دام قطب العالم فی حال الحیاة و فی مقام السّلوک و الترقّی حتی یصل إلی مقام الفرد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1329
و هذا المقام لا یکون لصاحبه هوی أو مراد شخصی، بل کلّ مراده هو الحقّ فقط. و إنّ النبی صلی اللّه علیه و سلم قبل بعثته کان من جملة الأفراد و الخضر أیضا هو من الأفراد. و لهؤلاء الأفراد قوة و صلاحیة عزل الولی و نصب آخر مکانه، و إن أراد قطب العالم أن یعزل أقطاب العالم عن مقامهم فإنّه یقدر علی ذلک. و بدعاء قطب الأقطاب و غوث آخر یمکن أن یصل إلی مرتبة القطب و لو کان عاصیا أو کافرا.
و یقول حضرة الشیخ علاء الدین (الدولة) السّمنانی: إنّ لقطب الإرشاد ولایة شمسیة تنیر کلّ العالم. و لقطب الأبدال ولایة قمریة تتصرف فقط فی الأقالیم السّبعة.
الخلاصة: قطب الأبدال هو رئیس جمیع الأبدال لأنّه یتصرّف فی کلّ مکان.

فائدة:

إنّ بعض المشایخ یسمّون باسم الغوث أو القطب شخصا واحدا. بینما یقول صاحب الفتوحات: الغوث هو غیر قطب الأقطاب.
و أورد فی اللطائف الأشرفیة: لو لا وجود الغوث و قطب الأقطاب لتبدّل حال العالم أعلاه إلی أسفل و أسفله إلی أعلی. و لکن حین یترقّی الغوث یصیر من الأفراد، و مثله قطب الأقطاب فإنّه یترقی لیصیر من الأفراد، و حین یترقّی من درجة الفرد یصیر قطب الوحدة یعنی یصل إلی مقام المعشوق.
و الاثنا عشر المذکورون یسکنون فی مدن الأقالیم، و أمّا قطب الأقطاب فمسکنه فی المدینة المعظمة (مکة).
و الخلاصة. فی حالة القطبیة یسکنون فی المدینة و القصبة و القریة و حین یترقّون و یصلون إلی مقام الأفراد یسقط هذا الترتیب و یتجاوزون مرحلة تعیین المقام، و یکونون حیث شاءوا.
و کذلک درجة المعشوق من یبلغها یتجاوز الترتیب (أی یکون حیث شاء).

تنبیه‌

یقال لقطب الوحدة و الحقیقة معشوقا.
و ذلک لأنّ الأفراد الکمّل یترقّون فی السّلوک إلی درجة قطب الحقیقة و الوحدة أی بمقام المعشوق.
قالوا: أمّا المفردون فمنهم من هو علی قلب علیّ کرّم اللّه وجهه، و منهم من هو علی قلب محمد علیه الصلاة و السلام، أی: من کان محبوبا من الأفراد الکمّل أو غیر الکمّل هم أفضل من قطب الأقطاب. أمّا الأفراد الکمّل فهم مظهر وجه تفرّد الروح الکلّیة لعلی بن أبی طالب کرّم اللّه وجهه، و غیر الکمّل منهم مظهر تعلّق روح علی کرم اللّه وجهه. و إذن فإنّ بین التفرّد و التعلّق فرقا عظیما.
و إنّ طائفة الأفراد لیست محدودة بعدد بل هم کثیرون، و هم مستورون عن أعین الناس ما عدا قطب الأقطاب و بعض الأقطاب یعرفونهم و یرونهم. و الأفراد الکمّل بعد الترقی یصلون إلی رتبة قطب الوحدة. و فی النهایة لقد وصل من جمیع الأولیاء إلی هذا المقام شخصان أحدهما الشیخ عبد القادر الجیلانی و الثانی هو الشیخ نظام الدین بدوانی.
و قد أعانهما علی ذلک فی سلوک مرتبة الکمال (طول) العمر فترقّیا بسرعة و وصلا إلی مقام (المعشوق)، و أمّا الباقون لم یسعفهم أجلهم فظلوا فی مقام الفرد ثم ماتوا و هم فی مقام البقاء.
و یقول أیضا فی «بحر المعانی» بأنّ الخواجة بایزید بسطامی و أبا بکر الشّبلی وصلا أیضا إلی مقام (المعشوق)، کما یمکن أن یوصل اللّه سبحانه من یشاء إلی هذا المقام.

فائدة:

إنّ لقطب المدار التصرّف من العرش إلی الثری، و الأفراد المتحقّقون من العرش إلی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1330
الثری. و ثمة فرق کبیر بین التصرّف و التحقّق.
و حاصله هو أنّ قطب المدار دائما فی تجلّی الصفات، و أمّا الأفراد الکمّل فهم دائما فی تجلّی الذات. و إذن فإنّ قطب المدار خاص و الأفراد أخصّ، و لبعض الأولیاء تجلّی الأفعال، و لبعضهم تجلّی الآثار. أمّا أهل الفردانیة فلهم تجلّیات خارج هذه المقامات. و الفردانیة مکان لها و مقام أهلها فی اللاهوت أی تجلّی الذات. و لیس للاهوت مقام لأنّه خارج عن الحدود الست. و لفظة المقام المضافة إلی اللاهوت فیقولون: مقام اللاهوت هو من باب المجاز إذ لا مقام له. و دون هذا المقام الجبروت. یعنی مقام الجبر و کسر الخلائق.
و هذا مقام قطب العالم المتصرّف من العرش إلی الثری، و یشتمل علی الجبر و الکسر فی الجهات الست. و لقطب العالم الفیض من العرش المجید الذی له تعلّق بالعزل و النصب. و لهذا المقام الجبر و الکسر من ذلک حیث یقولون: الکرامات و المعجزات أیضا من هذا العالم. و حین یترقّی من مقام الجبر و الکسر إلی مقام الفردانیة الذی هو اللاهوت و فی عالم الفردانیة عالم الجبروت یعنی عالم الجبر و الکسر کفر. أمّا الأفراد القادرون علی عالم الجبروت إن اشتغلوا بالجبر و الکسر فإنّهم ینزلون عن مرتبة الفردانیة التی هی تجلّی الذات و السبب هو کونهم أفرادا مستورین.

فائدة:

اللاهوت فی الأصل لا هو إلّا هو.
و حرف التاء زائدة عن قواعد العربیة. و الصوفیة حین یخلطون بعض الکلمات یحذفون شیئا و یضیفون شیئا آخر. لکی لا یدرک ذلک من لیس بأهل. إذن لا للنفی أی: لا یکون. أی تجلّی الصفات للأفراد و هو اسم الذات یعنی لا هو غیر تجلّی الذات.

فائدة:

لا یزید عمر القطب عن 33 سنة و لا ینقص عن تسع عشرة سنة و خمسة أشهر و یومین اثنین. فإن جری التقدیر فی هذه المدة فإنّه یرحل (یموت)، و من ترقّی خلال عمره المذکور، فإنّه یصل إلی مقام، الأفراد، و عمر الأفراد هو 55 سنة بدون زیادة و لا نقصان، فإن جری القدر فإنّه یموت فی تلک الفترة. و من ترقّی فی عمره المذکور فإنّه یصل إلی قطب الحقیقة و یکون عمر قطب الحقیقة 63 سنة و عشرة أیام. و هو مقام المعشوق. انتهی ما فی مرآة الأسرار «1».
______________________________
(1) و مراد بقول ایشان که فلان بر قدم یا بر قلب فلان پیغمبر است اینست که آن ولی وارث خصوصیت آن پیغمبر بود یعنی آن علوم و تجلیات و مقامات و حالات که آن پیغمبر را بود آن ولی را به واسطه مدد آن پیغمبر حاصل است اما از مشکاة محمد پس آن ولی مثلا محمدی ابراهیمی باشد و یا محمدی موسوی و یا محمدی عیسوی و اسم این قطب عبد اللّه میباشد یعنی در آسمانها و زمینها او را عبد اللّه گویند اگرچه نام او دیگر باشد و علی هذا القیاس جمیع رجال اللّه را به نام دیگر میخوانند باسم رب مربی آن شخص مخاطب میکنند و این قطب مدار را فیض از حق تعالی بی‌واسطه میرسد و این قطب در عالم یکی میباشد و وجود جمیع موجودات از اهل دنیا و آخرت یعنی علوی و سفلی بوجود این قطب قائم است و دوازده اقطاب دیگراند بر قلوب انبیا علیهم السلام قطب اوّل بر قلب نوح علیه السلام ورد او سوره یاسین است- دوم بر قلب ابراهیم علیه السلام ورد او سوره اخلاص است- سوم بر قلب موسی علیه السلام ورد او سوره اذا جاء نصر اللّه- چهارم بر قلب عیسی علیه السلام ورد او سوره فتح- پنجم بر قلب داود علیه السلام ورد او سوره اذا زلزلت- ششم بر قلب سلیمان علیه السلام ورد او سوره واقعه- هفتم بر قلب أیوب علیه السلام ورد او سوره بقرة- هشتم بر قلب الیاس علیه السلام ورد او سوره کهف- نهم بر قلب لوط علیه السلام ورد او سوره نمل- دهم بر قلب هود علیه السلام ورد او سوره انعام- یازدهم بر قلب صالح علیه السلام ورد او سوره طه- دوازدهم بر قلب شیث علیه السلام ورد او سوره ملک فالاقطاب المذکورة اثنا عشر قطبا و عیسی و المهدی-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1331

القطر:

[فی الانکلیزیة]Diameter
[فی الفرنسیة]Diametre
بالضم و سکون الطاء المهملة عند المهندسین هو الخطّ المستقیم المنصّف للدائرة و هو المارّ بمرکزها، و قطر المربع و المستطیل و المعین و الشبیه بالمعین هو الخط المستقیم الواصل بین الزاویتین المتقابلتین من هذه
______________________________
- خارجان عنهم بل مکتومان من المفردین و الاقطاب المذکورة کلهم مأمورون لقطب المدار و ازین دوازده قطب هفت قطب در هفت اقلیم میباشند در هر اقلیمی قطبی و آن را قطب اقلیم خوانند و پنج قطب دیگر در ولایت باشند ایشان را قطب ولایت خوانند و فیض اقطاب ولایت بر سائر اولیا است. فائدة: چون ولی ترقی کند بقطب ولایت رسد و چون قطب ولایت ترقی کند بقطب اقلیم رسد و قطب اقلیم چون ترقی کند بعبد الرب رسد و این قطب اقلیم قطب ابدال باشد بقلب اسرافیل علیه السلام او را قطب ابدال گویند و بقول صاحب فتوحات مکیّه اقطاب را نهایت نیست بر هر صفت قطبی میباشد چنانکه قطب زهاد و قطب عباد و قطب عرفاء و قطب متوکلان چنانکه در نفحات حضرت شیخ احمد جامی را قطب اولیا نوشته است و در تمام ربع مسکون یک تن میباشد که او را قطب ولایت گویند و قطب جهان و جهانگیر عالم نیز گویند که جمیع اقسام ولایت از وی قوام دارد و علی هذا القیاس بر هر مقامی قطبی است برای محافظت آن مقام و نیز میفرماید که برای محافظت هر قریه از قریات عالم یک ولی اللّه میباشد که قطب آن قریة است خواه در ان قریه مؤمنان باشند خواه کافران. فائدة: هرگاه قطب عالم را حیات وافر بود و در سلوک بود و ترقی کند بمقام فردانیت رسد و فردانیت آنست که او را مراد نباشد مراد او همه مراد حق باشد و حضرت رسالت‌پناه صلی اللّه علیه و آله و سلم پیش از نبوت در افراد بودند و خضر علیه السلام نیز در افراد است و این اقطاب را قوتست که ولی را معزول کنند و به جای او دیگری را نصب کنند و قطب عالم اگر خواهد اقطاب را از مقام قطبیت عزل کند تواند بود و از دعای قطب الاقطاب و غوث دیگری نیز به مرتبه قطبیت رسد اگرچه عاصی یا کافر باشد و بقول حضرت علاء الدین سمنانی قطب ارشاد شمسی است که بر تمام عالم تابد و قطب ابدال را ولایت قمری که بر هفت اقلیم تصرف می‌کند الغرض قطب ابدال رئیس جمیع ابدال میباشد از ان جهت همه جا تصرف مینماید. فائدة: بعضی مشایخ شخصی واحد را غوث و قطب نامند و صاحب فتوحات مکیة میفرماید که غوث جداست و قطب الاقطاب جداست و در لطائف اشرفی می‌آرد که اگر وجود غوث و قطب الاقطاب نباشد تمام عالم زیر و زبر گردد اما چون غوث ترقی کند افراد گردد و کذلک قطب الاقطاب بعد ترقی افراد شود و چون افراد ترقی کند قطب وحدت گردد یعنی بمقام معشوقی رسد و دوازده مذکوره در قصبات اقالیم ساکن باشند و قطب الاقطاب سکونت او در شهر معظم باشد الغرض در حالت قطبیت در شهر و قصبه و دیه ساکن باشند و چون ترقی کنند و در مقام افراد رسند ترتیب ساقط گردد از تعین مقام درگذرند هرجا که خواهند باشند و معشوق را نیز ترتیب ساقط است. تنبیه: قطب وحدت و حقیقت معشوق را گویند چون افراد کامل در سلوک ترقی کنند بقطب حقیقت و وحدت رسند یعنی بمقام معشوقی رسند قالوا اما المفردون فمنهم من هو علی قلب علی کرم اللّه وجهه و منهم من هو علی قلب محمد علیه الصلاة و السلام ای محبوب افراد کامل و غیر کامل افضل‌اند بر قطب الاقطاب اما افراد کامل مظاهر وجه تفرد روح کلی علی کرم اللّه وجهه‌اند و غیر کامل مظاهر وجه تعلق روح علی کرم اللّه وجهه‌اند پس میان تعلق و تفرد فرق بسیار است و طائفه افراد را تعداد نیست بسیاراند و از چشم مردم ظاهر مستوراند مگر آنکه قطب الاقطاب و بعضی اقطاب ایشان را دانند و بینند و افراد کامل بعد ترقی بقطب وحدت رسند و در نهایت این مقام از کل اولیا دو کس رسیده‌اند یکی حضرت عبد القادر جیلانی دوم حضرت شیخ نظام الدین بدوانی ایشان را در سلوک کمال عمر وفا کرد زود زود ترقی میسر شد در مقام معشوقی رسیدند و باقی همه در مقام فردانیت در سلوک بیشتر عمر وفا نکرد بمقام بقا رحلت کردند و نیز در بحر المعانی گوید که خواجه بایزید بسطامی و خواجه شبلی نیز بمقام معشوقی رسیده‌اند و ممکن است هر کرا حق سبحانه تعالی خواهد باین مقام رساند. فائدة: قطب مدار متصرف است از عرش تا ثری و افراد متحقق‌اند از عرش تا ثری پس میان تصرف
و تحقق فرق بسیار است و حاصل آنست که قطب مدار علی الدوام در تجلی صفات است و افراد کامل همیشه در تجلی ذات پس قطب مدار خاص و افراد اخص و بعضی اولیا را تجلی افعال است و بعضی را تجلی آثار اما اهل فردانیت بیرون أزین مقامات تجلی دارند و فردانیت بی‌مکانست و مقام ایشان لاهوت است یعنی تجلی ذات و لاهوت را مقام نیست چه خارج از شش حدود است و لفظ مقام که اضافت کنند بآن و گویند مقام لاهوت باسناد مجاز است اما مقام ندارد و اسفل این مقام جبروت است یعنی مقام جبر و کسر خلائق و این مقام قطب عالم که متصرف است از عرش تا ثری جبر و کسرهم در شش جهت گنجد و قطب عالم را فیض از عرش مجید است که تعلق بعزل و نصب دارد و این مقام را جبر و کسر از ان گویند که کرامات و معجزات هم ازین عالم است و چون از مقام جبر و کسر ترقی کند بمقام فردانیت که لاهوت است رسد و در عالم فردانیت عالم جبروت یعنی عالم جبر و کسر کفر است اما افراد قادراند بر عالم جبروت اگر به جبر و کسر مشغول شوند از فردانیت یعنی تجلی ذات بر افتند سبب آنست که افراد مستور باشند. فائدة: لاهوت در اصل لا هو الا هو است حرف تا زیاده از قانون عرب است صوفیه چون کلامی مخالط گویند چیزی حذف کنند و چیزی زیاده نهند تا نامحرمان ندانند پس لای-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1332
الأشکال، کذا فی ضابط قواعد الحساب. و قطر الظّلّ عندهم هو الخط الشّعاعی الواقع بین رأس المقیاس و رأس الظّلّ و قد سبق فی لفظ الظّلّ.

القطرب:

[فی الانکلیزیة]Firefly،misanthrope
[فی الفرنسیة]Luciole،misanthrope
بطاء بعدها راء علی وزن قنفذ هو اسم لحیوان یکون علی وجه الماء یتحرّک علیه حرکات مختلفة سریعة بلا نظام و کلّ ساعة یغوص ثم یظهر، سمّی به الأطباء نوعا من المالیخولیا و هو ما یکون صاحبه فرّارا من الناس محبّا للخلوة و المقابر حاف البصر و علی ساقیه قروح لا تندمل، و إنّما سمّوا به تشبیها لهذا المریض بهذا الحیوان فی اختلاف الحرکات و سرعتها و فی تواریه حینا و بروزه حینا کذا فی بحر الجواهر و المؤجز.

القطع:

[فی الانکلیزیة]Cutting،breaking
[فی الفرنسیة]Decoupage،coupure
بالفتح و سکون الطاء المهملة لغة بمعنی بریدن. قال الحکماء القطع فصل الجسم بنفوذ جسم آخر فیه، و فیه أنّه یصدق علی الشقّ الذی یکون بنفوذ آلة مع أنّه لیس بقطع و لا یصدق علی قطع الهیولی و قطع الصورة لأنّهما لیستا بجسم مع أنّهما أیضا من القطع. و ما قال السید السند من أنّ القطع إنّما یکون فی الأجسام اللّیّنة فالصلابة تکون مانعة من القطع. فأقول فی حصره منع لتحقّقه فی الأحجار الصلبة بنفوذ المنشار و غیره هکذا ذکر العلمی فی حاشیة شرح هدایة الحکمة. و لا یخفی أنّ ما ذکره الحکماء بالحقیقة تحقیق للمعنی اللغوی البدیهی المعلوم بالضرورة. و عند المتقدّمین من القرّاء هو الوقف. و المتأخّرون منهم فرّقوا بینهما فقالوا القطع عبارة عن قطع القراءة رأسا فهو کالانتهاء، فالقارئ به کالمعرض عن القراءة.
و الوقف عبارة عن قطع الصوت عن الکلمة زمنا یتنفّس فیه عادة بنیّة استئناف القراءة لا بنیّة الإعراض، و یجی‌ء فی لفظ الوقف. و عند أهل العروض یقع علی شیئین القطع فی فاعلاتن و القطع فی غیر فاعلاتن کما وقع فی عروض سیفی. قال: (القطع فی فاعلاتن بالاصطلاح هو أنّ تن التی هی سبب خفیف تحذف، ثم تحذف الألف التی هی حرف ساکن من علا ثم تسکّن اللام فتصیر حینئذ: فاعل، ثم تبدل فاعل إلی فعلن. لأنّ فاعل بسکون اللام غیر مستعملة.
و أمّا القطع فی غیر فاعلاتن فبالاصطلاح هو: أن یطرح الحرف الساکن من الوتد ثم یسکن الحرف الذی قبله فمثلا: مستفعلن إذا قطعت تصیر: مستفعل. ثم تبدل إلی مفعولن و تحل محلها. و یقولون لکلّ رکن حصل فیه القطع هو مقطوع. انتهی «1». و فی بعض الرسائل العربیة القطع إسقاط الآخر الساکن و إسکان ما
______________________________
- نفی است یعنی نیست تجلی صفات مر طائفه افراد را و هو اسم ذات است یعنی لا هو مگر تجلی ذات. فائدة: عمر قطب از سی و سه سال زیاده نباشد و از نوزده سال و پنج ماه و دو روز نقصان نبود اگر درین مدت تقدیر میرسد رحلت می‌کند و آنکه در سلوک بعمر مذکور ترقی کند در مقام افراد رسد و عمر افراد پنجاه و پنج سال است نه زیاده نه نقصان اگر در عمر مذکور تقدیر میرسد رحلت می‌کند و آنکه بعمر مذکور در سلوک ترقی کند بقطب حقیقت رسد و عمر قطب حقیقت بیست و سه سال و ده روز است این مقام معشوقی است انتهی ما فی مرآة الاسرار.
(1) قطع در فاعلاتن باصطلاح آنست که سبب خفیف او را که تن است بیندازند و از وتد مجموع او که علا است حرف ساکن را که الف است نیز بیندازند و حرف ما قبل الف را که لام است ساکن سازند پس فاعل شود فعلن به جایش نهند چرا که فاعل بسکون لام مستعمل نیست و قطع در غیر فاعلاتن باصطلاح آنست که از و قد مجموع حرف ساکن را بیفکنند و حرف ما قبل آن را ساکن کنند پس چون مستفعلن را قطع کنند مستفعل شود بسکون لام مفعولن به جایش نهند و هر رکنی که در وی قطع واقع شود آن را مقطوع گویند انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1333
قبله إذا کان آخر الجزء وتدا مجموعا انتهی.
و لا یخفی أنّ هذا تعریف القطع فی غیر فاعلاتن. و عند بعض النحاة یطلق علی الجملة الشرطیة کما فی الضوء شرح المصباح فی بحث الحال. و عند أهل المعانی هو الفصل لکون عطف الجملة الثانیة علی الأولی موهما لعطفها علی غیرها مما یؤدّی إلی فساد المعنی، کقطع قوله تعالی اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ «1» عن الجملة الشرطیة أعنی قوله وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَکُمْ «2» فإنّ عطفه علیها یوهم عطفه علی جملة قالوا أو جملة إنّا معکم، و کلاهما فاسد و إنما قید الإیهام بکونه مؤدّیا إلی فساد المعنی لأنّ قولنا زید قائم و عمرو قاعد و بکر ذاهب مما یوهم فیه عطف الجملة الثالثة علی أیّ جملتین سابقتین عطفها علی الأخری، لکن لا فساد فیه و لا یتفاوت المعنی فلا یبالی بهذا الإیهام و لا یفصّل لذلک. و المراد بالإیهام إمّا الدلالة الضعیفة فحینئذ یتبادر العطف علی الغیر أو الشّک و یکون معلوما بالطریق الأولی و إمّا التعبیر بالإیهام لکون المدلول ضعیفا فاسدا و حینئذ یشتمل الکلّ. و إنّما سمّی قطعا لأنّ الجملتین کانتا متصلتین لوجود التناسب و الجامع فقطعهما لمانع، فالفصل فیه کأنّه قطع متصل کذا فی الأطول فی باب الوصل و الفصل. و عند الأصولیین یطلق علی معنیین أحدهما نفی الاحتمال أصلا و الثانی نفی الاحتمال الناشئ عن دلیل و هذا أعمّ من الأول لأنّ الاحتمال الناشئ عن دلیل مطلق الاحتمال، و نقیض الأخصّ أعمّ من نقیض الأعم، و لإطلاق القطع علی المعنیین یستعمل العلماء العلم القطعی فی معنیین: أحدهما ما یقطع الاحتمال کالمحکم و المتواتر، و الثانی ما یقطع الاحتمال الناشئ عن دلیل کالظاهر و النّصّ و الخبر المشهور. فالأول یسمّونه علم الیقین و الثانی علم الطّمأنینة هکذا فی التوضیح و التلویح فی حکم الخاص و فی آخر التقسیم الثالث.

القطعة:

[فی الانکلیزیة]Piece،segment
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1333 القطعة: … ص: 1333
فی الفرنسیة]Morceau،segment
بالکسر و السکون بمعنی پاره. و عند المهندسین تطلق علی شیئین أحدهما قطعة الدائرة و هی سطح مستو أحاط به القوس، و الوتر قاعدة لها، فمن یجعل الوتر مباینا للقطر یجعل قطعة الدائرة مباینة لنصف الدائرة و هو ما أحاط به القوس و القطر، و من یجعله أعمّ من القطر یجعل قطعة الدائرة أعمّ من نصف الدائرة. و ثانیهما قطعة الکرة و هی جسم تعلیمی أحاط به بعض سطح کری و دائرة عظیمة کانت أو صغیرة، فإن کانت تلک الدائرة عظیمة فهی مساویة لنصف الکرة و تلک الدائرة قاعدتها، و النقطة علی بسیط قطعة الکرة أن تساوی الخطوط المخرجة منها أی من تلک النقطة إلی محیط قاعدتها قطب القطعة هکذا فی خلاصة الحساب و شرحه. و عند الشعراء هی عبارة عن أبیات متّحدة فی الوزن و القافیة و لا مطلع لها و تکون القافیة فیها فی المصراع الثانی من کلّ بیت. و أبیات القطعة یمکن أن تبدأ من بیتین إلی مائة بیت. و لکن لا تکون القطعة بیتا واحدا. و مثال القطعة: من شعر سعدی و ترجمتها:
یا کریما من خزانة الغیب ترزق کل الناس لأی دین انتسبوا
فکیف یمکن أن تحرم أحبابک
______________________________
(1) البقرة/ 15
(2) البقرة/ 14
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1334
و أنت الذی لم تنس حتی أعداءک
کذا فی جامع الصنائع «1».

القطف:

[فی الانکلیزیة]Fall of two vowels)in prosody(
-[فی الفرنسیة]Suppression de deux voyelles)en prosodie(
بالفتح و سکون الطاء المهملة عند أهل العروض إسقاط متحرّکین من الفاصلة الصغری و الجزء الذی فیه القطف یسمّی مقطوفا.
فمقطوف مفاعلتن فعولن إذ لا یبقی بعد حذف متحرّکین من علتن کلمة مستعملة فوضع موضعه فعولن هکذا فی عنوان الشرف. و فی رسالة قطب الدین السرخسی هو الحذف بعد العصب، و الحذف إسقاط السبب الخفیف من آخر الجزء، و العصب تسکین الخامس انتهی؛ و المآل واحد لأنّ الحذف بعد العصب لا یتصوّر إلّا إذا وقع سبب ثقیل بعد ثلاثة أحرف و یتعقبه سبب خفیف، و لا یبعد أن یسمّی مثل هذین السببین المتوالیین فاصلة صغری باعتبار مجموعهما و لا یتحقّق هذا الاجتماع فی شی‌ء من أوزان الأصول الثمانیة إلّا فی مفاعلتن، و مآل هذا العمل فی مفاعلتن واحد إلّا أنّ فی الحذف بعد العصب تطویل عمل، فالعمل الأول أولی.

قفیز الطّحان:

[فی الانکلیزیة]
Quantity of flour that the miller receives for hisE
[فی الفرنسیة]
Portion de farine que le meunier recoit pour soE
بالإضافة فالقفیز فی اللغة پیمانه- المکیال- و الطحان بالفتح و التشدید فی اللغة آسیابان، و قفیز الطحان فی الشرع اسم إجارة مخصوصة و هی إجارة الرّحی ببعض دقیقه أی دقیق الرّحی الحاصل من ذلک البرّ، و کیفیتها أن یستأجر رجل رجلا أو رحی أو ثورا لیطحن به هذا البرّ بقفیز منه أو بنصف أو ثلث مثلا من دقیق هذا البرّ، و هو غیر جائز لأنّه نهی عنه النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و لأنّ المسمّی غیر مقدور التسلیم عند العقد، کذا فی جامع الرموز و شرح أبی المکارم فی بیان الإجارة الفاسدة.

القلاع:

[فی الانکلیزیة]Thrush،mouth،ulcer،aphtha
[فی الفرنسیة]Aphte،ulceration de la bouche
بالضّمّ و التخفیف عند الأطباء هو بثرات تکون فی جلدة الفم و اللّسان فما کان منها دغصا و صار قرحة، خصّ باسم الأکلة و القروح الخبیثة و جمعه الأقلاع.

قلاع الأذن:

[فی الانکلیزیة]Otitis،ear infection
[فی الفرنسیة]Otite،inflammation de l'oreille
هو شقاق یعرض فی أصل الأذنین یرشح بالمدة و الماء الأصفر، و أکثر ما یحدث ذلک بالأطفال کذا فی بحر الجواهر.

القلب:

[فی الانکلیزیة]Heart،bottom،courage،metathesis
[فی الفرنسیة]Coeur،fond،bravoure،metathese
بالفتح و سکون اللام هو یطلق علی معان.
منها ما هو مصطلح الصوفیة، قالوا للقلب معنیان: أحدهما اللحم الصنوبری الشّکل المودع فی الجانب الأیسر من الصّدر، و هذا القلب یکون للبهائم أیضا، بل للمیت أیضا. و ثانیهما لطیفة ربّانیة روحانیة لها تعلّق بالقلب الجسمانی کتعلّق الأعراض بالأجسام و الأوصاف بالموصوفات، و هی حقیقة الإنسان، و هذا هو المراد من القلب حیث وقع فی القرآن أو السّنّة.
______________________________
(1) و أبیات قطعه از دو بیت تا صد بیت شاید و یک بیت روانه مثاله.
ای کریمی که از خزانه غیب گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمنان نظر داری
کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1335
و قد یذکرون اسم القلب و یریدون به النّفس و یذکرون و یریدون به الروح و یذکرون و یریدون به العقل، لکن الأصل فی القلب ما ذکر و ما عداه مجاز. و قد یطلق القلب و یراد به النّفس باعتبار أنّ النّفس داخل البدن، فیقال أنّها قلب البدن کذا فی مجمع السلوک. و فی شرح الفصوص للجامی: القلب حقیقة جامعة بین الحقائق الجسمانیة و القوی المزاجیة و بین الحقائق الروحانیة و الخصائص النفسانیة انتهی. و فی کشف اللغات: القلب فی اصطلاح المتصوّفة هو جوهر نورانی مجرّد، و هو وسط بین الروح و النفس. و بهذا الجوهر تتحقق الإنسانیة و یسمی الحکماء هذا الجوهر النفس الناطقة، و یدّعون أنّ النفس الحیوانیة هی مرکبه. انتهی «1». و فی الإنسان الکامل القلب محتد إسرافیل علیه السلام من محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم و هو النّور الأزلی و السّرّ العالی المنزّل فی عین الأکوان لینظر اللّه تعالی به إلی الإنسان، و عیّر عنه بروح اللّه المنفوخ فی آدم حیث قال نفخت فیه من روحی، و یسمّی هذا النور بالقلب لأمور، منها أنّه سریع التقلّب و ذلک لأنّه نقطة یدور علیها محیطة الأسماء و الصفات، فإذا قابلت اسما أو صفة بشرط المواجهة انقطعت بحکم ذلک الاسم و الصفة. و قولی بشرط المواجهة تقیید لأنّ القلب فی نفسه أبدا مقابل لجمیع الأسماء و الصفات، لکن مقابلة التوجّه شی‌ء ثان و هو أن یکون القلب متوجّها لقبول أثر ذلک الشی‌ء فی نفسه فینطبع فیه فیکون الحکم علیه لذلک الاسم، و لو کانت الأسماء جمیعها تحکم علیها فإنّها تکون فی ذلک الوقت حکمها مستترا تحت سلطان الاسم أو الأسماء الحاکمة، فیکون الوقت وقت ذلک الاسم فیتصرّف فی القلب بما یقتضیه. و منها أنّه کان خلقیا فانقلب حقّیا یعنی کان مشهده خلقیا فصار مشهده حقّیا، و إلّا فالخلق لا یصیر حقّا أبدا لأنّ الحقّ حقّ و الخلق خلق لا یتبدّل، لکن من کان له أصل رجع إلیه. قال تعالی وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُونَ «2». و منها ما عندی و هو أنّ العالم إنّما هو مرآة القلب فالأصل و الصورة هو القلب و الفرع و المرآة هو العالم فصحّ فیه اسم القلب لأنّ کلّا من الصورة و المرآة قلب الثانی أی عکسه، و ما یدلّ علی أنّ القلب هو الأصل و العالم هو الفرع قوله تعالی «لا یسعنی أرضی و لا سمائی و یسعنی قلب عبدی المؤمن» «3»، و لو کان العالم هو الأصل لکان أولی بالوسع من القلب. ثم اعلم أنّ هذا الوسع علی ثلاثة أنواع کلّها شائعة فی القلب. الأول هو وسع العلم و ذلک هو المعرفة باللّه فلا شی‌ء فی الوجود یعرف آثار الحق و یعرف ما یستحقّه کما ینبغی إلّا القلب، لأنّ کلّ شی‌ء سواه إنّما یعرف ربه من وجه دون وجه، لا من کلّ الوجوه فهذا أوسع. و الثانی هو وسع المشاهدة و ذلک هو الکشف الذی یطلع القلب علی محاسن جمال اللّه تعالی به فیذوق لذّة أسمائه و صفاته بعد أن یشهدها، و لا شی‌ء سواه کذلک فإنّه إذا تعقّل مثلا علم اللّه تعالی بالموجودات و سار فی فلک هذه الصفة ذاق لذّتها و علم بمکانة هذه الصفة من اللّه، ثم فی القدرة کذلک ثم فی جمیع أوصاف اللّه و أسمائه تعالی، فإنّه یتّسع کذلک و هذا الوسع للعارفین. الثالث وسع الخلافة و هو
______________________________
(1) و فی کشف اللغات قلب در اصطلاح متصوفه جوهر نورانی مجرد است و متوسط میان روح و نفس و باین جوهر تحقیق می‌یابد انسانیت و حکماء این جوهر را نفس ناطقه نامند و نفس حیوانیه را مرکب او میخوانند
(2) العنکبوت/ 21
(3) هو حدیث قدسی، العجلونی، کشف الخفاء، ح 2256، 2/ 255، بلفظ: (ما وسعنی … ) ابن عراق الکتانی، ابو الحسن علی بن محمد (- 963 ه)، تنزیه الشریعة المرفوعة عن الأخبار الشنیعة الموضوعة، بیروت، دار الکتب العلمیة، ح 40، 1/ 481. و ذکر أن ابن تیمیة اعتبره حدیثا موضوعا.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1336
التحقیق بأسمائه و صفاته حتی أن یری أنّ ذاته ذاته فتکون هویّة العبد عین هویّة الحقّ و إنیّته عین إنیّته و اسمه اسمه و صفته صفته و ذاته ذاته، فیتصرّف فی الوجود تصرّف الخلیفة فی ملک المستخلف و هذا وسع المحقّقین، و هذا الوسع قد یسمّی وسع الاستیفاء.
و اعلم أنّ الحق تعالی لا یمکن درکه علی الحیطة و الاستیفاء أبدا أبدا، لا لقدیم و لا لحدیث. أمّا القدیم فلأنّ ذاته لا تدخل تحت صفة من صفاته و هی العلم فلا یحیط بها و إلّا لزم منه وجود الکلّ فی الجزء، تعالی اللّه عن الکلّ و الجزء، فلا یستوفیها العلم من کلّ الوجوه، بل یقال إنّه سبحانه لا یجهل نفسه لکن یعلمها حقّ المعرفة، و لا یقال إنّ ذاته تدخل تحت حیطة صفة العلمیة و لا تحت صفة القدرة، و کذلک المخلوق فإنّه بالأولی لکن هذا الوسع الکمالی الاستیفائی إنّما هو استیفاء کمال ما علمه المخلوق من الحقّ لاکمال ما هو الحقّ علیه، فإنّ ذلک لا نهایة له، فهذا معنی قوله وسعنی قلب عبدی المؤمن. و لمّا خلق اللّه العالم جمیعه من نور محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم کان المحلّ المخلوق من إسرافیل قلب محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، و لذا کان لإسرافیل علیه السلام هذا التوسع و القوة حتی إنّه یحیی جمیع الخلائق بنفخة واحدة بعد أن یمیتهم بنفخة واحدة للقوة الإلهیة التی خلقها اللّه تعالی فی ذات إسرافیل لأنّه محتده القلب و القلب أوسع لما فیه من القوة الذاتیة الإلهیة فکان إسرافیل علیه السلام أقوی الملائکة و أقربهم من الحقّ أعنی من العنصریین من الملائکة، انتهی ما فی الإنسان الکامل، و یجی‌ء ما یتعلّق بهذا فی لفظ الهم.
و منها ما هو مصطلح الصّرفیین و هو إبدال حروف العلة و الهمزة بعضها مع بعض فهو أخصّ من الإبدال. و یطلق أیضا عندهم علی تقدیم بعض حروف الکلمة علی بعض و یسمّی قلبا مکانیا نحو آرام فإنّ أصله أرام کما فی الشافیة و شرحه للرضی. و علامة صحة القلب المکانی أن یکون تصاریف الأصل تامة بأن یصاغ منه فعل و مصدر و صفة و یکون الآخر لیس کذلک فیعلم من عدم تکمیل تصاریفه أنّه لیس بناء أصلیا، کذا ذکر الخفاجی فی تفسیر قوله تعالی یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ «1». و منها ما هو مصطلح أهل المعانی و هو جعل أحد أجزاء الکلام مکان الآخر و الآخر مکانه، و لا ینتقض بقولنا فی الدار زید و ضرب عمروا زید لأنّ المراد بالجعل مکان الآخر أن یجعل متّصفا بصفة لا مجرّد أن یوضع موضعه فدخل فی جعل أجزاء أحد الکلام مکان الآخر ضرب زید، حیث جعل المفعول مکان الفاعل، و خرج بقولنا و الآخر مکانه. و لا بد فی الحکم بالقلب من داع لفظی أو معنوی فهو ضربان: أحدهما أن یکون الداعی إلی اعتباره من جهة اللفظ بأن یتوقّف صحة اللفظ علیه و یکون المعنی تابعا للّفظ بأن یکون معنی الترکیب القلبی معنی الترکیب الغیر القلبی، کما إذا وقع ما هو فی موقع المبتدأ نکرة و ما هو موقع الخبر معرفة، کقوله تعالی إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَکَّةَ «2» و کقول الشاعر:
قفی قبل التفرّق یا ضباعا و لا یک موقفا منک الوداعا
أی لا یکون موقف الوداع موقفا منک.
و ثانیهما أن یکون الدّاعی إلیه من جهة المعنی
______________________________
(1) البقرة/ 19
(2) آل عمران/ 96
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1337
لتوقّف صحّة المعنی علیه و یکون المعنی تابعا علی اللفظ بأن یکون معنی هذا اللفظ فی الترکیب القلبی معنی الترکیب الغیر القلبی نحو أدخلت القلنسوة فی الرأس و الخاتم فی الأصبع، و نحو عرضت الناقة علی الحوض، إذ المعنی عرضت الحوض علی الناقة، فإنّ عرض الشی‌ء علی الشی‌ء إراءته إیّاه علی ما فی القاموس و لا رؤیة للحوض. و لعلّ النکتة فی القلب فی هذه الأمور أنّ العادة تحرّک المظروف نحو الظرف و المعروض نحو المعروض إلیه.
قال السّکّاکی، القلب مقبول مطلقا و هو ممّا یورث الکلام حسنا و ملاحة و یسجع علیه کمال البلاغة و أمن الإلباس، و یأتی فی المحاورات و الأشعار و التنزیل، و ردّه البعض مطلقا. و الحقّ أنّه إن تضمّن اعتبارا لطیفا قبل و إلّا ردّ لأنّ نفس القلب من اللطائف کما جعله السّکّاکی کقول الشاعر:
و مهمة مغبرة أرجاؤه کأنّ لون أرضه سماؤه
أی لون سمائه علی حذف المضاف، فالمصراع الأخیر من باب القلب، و المعنی کأنّ لون سمائه لغبرتها لون أرضه، و الاعتبار اللطیف فیه ما شاع فی کلّ تشبیه مقلوب من المبالغة فی کمال المشبّه إلی أنّه استحقّ جعله مشبّها به، یعنی أنّ لون السماء قد بلغ من الغبرة إلی حیث یشبه به لون الأرض فی الغبرة، هکذا یستفاد من المطول و الأطول. و فی الاتقان من أنواع المجاز اللغوی القلب و هو إمّا قلب إسناد نحو لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ «1» أی لکلّ کتاب أجل، و نحو وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ «2» أی حرّمناه علی المراضع. و إمّا قلب عطف نحو ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ «3» أی فانظر ثم تولّ عنهم و نحو ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی «4»
أی تدلّی فدنی لأنّه بالتدلّی مال إلی الدنو، أو قلب تشبیه و سیأتی فی نوع التشبیه انتهی. و منها نوع من السرقة الغیر الظاهرة و قد سبق. و منها کون الکلام بحیث إذا قلبته و ابتدأت من حرفه الأخیر إلی الحرف الأول کان الحاصل بعینه هو هذا الکلام و یسمّی أیضا بالعکس و المقلوب المستوی، و ما لا یستحیل بالانعکاس کما سبق و علیه اصطلاح أهل البدیع، و المعتبر الحروف المکتوبة، فالمشدّد فی حکم المخفّف، و هو قد یکون فی النظم و قد یکون فی النثر. أما فی النظم فقد یکون بحیث یکون کلّ من المصراعین قلبا للآخر کقوله:
أرانا الإله هلالا أنارا و قد یکون کذلک بل یکون مجموع البیت
قلبا لمجموعه کقول القاضی:
مودّته تدوم لکلّ هول و هل کلّ مودّته تدوم
و أما فی النثر فکقوله تعالی: کُلٌّ فِی فَلَکٍ «5» و قوله وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ «6» و لا ثالث لهما فی القرآن، کذا فی المطوّل.
و یقول فی جامع الصنائع: المقلوب هو أن تعاد الحروف الملفوظة، ثم من هذا القلب یستنبط لفظ آخر أو نفس الترکیب أو ترکیب آخر. و قد ذکر الأقدمون بأنّ هذا النوع ینقسم إلی ثلاثة أنواع:
المقلوب الکلّی و المقلوب الجزئی
______________________________
(1) الرعد/ 38
(2) القصص/ 12
(3) النمل/ 28
(4) النجم/ 8
(5) الأنبیاء/ 33
(6) المدثر/ 3
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1338
و المقلوب المستوی. و زاد بعضهم نوعا رابعا فقالوا: مقلوب مجنّح. و هذا من أنواع ردّ العجز علی الصدر. و فی هذه الصیغة البدیعیة توجد تصرّفات لطیفة و استنباطات بدیعة و بیان هذا یشتمل عدة أنواع:
القسم الأول شائع و هو نوعان:
أحدهما: أن یؤتی بلفظین بسیطین بحیث لو قلب کلّ منهما لکان عین الثانی. و هذا أیضا ینقسم إلی قسمین: أحدهما ساکت و الآخر ناطق. و السّاکت هو: الإتیان بألفاظ تکون عند القلب هی عینها. و لیس ثمة قرینة علی القلب بحیث یطلع علیها السامع أو الناظر. مثاله فی البیت الآتی و ترجمته:
الیوم لطف الخواجة عظیم و إننی أنا العبد هذا هو مرادی
فالقلب بین مراد و دارم. و لا توجد قرینة تدلّ علی ذلک.
و الناطق هو أن یکتشف قرینة القلب، و ذلک أیضا نوعان: صریح و کنایة. و مثال الصریح البیت التالی و ترجمته:
أیّها المغرور من أجل ما ذا عندک إقبال أنظر الإقبال بصنعة المقلوب (لا بقا) یکون
و مثال الکنایة البیت التالی و ترجمته:
أنا (العبد) منک أرجو (تحقیق) مرادی و قد قلت طرفة مقلوبة
فلفظة (بازگونه) أی مقلوب قرینة علی أنّ لفظة مراد و دارم مقلوبتان، و لکن القرینة هنا بطریق الکنایة الناطقة، لأنّه لو لم تکن کلمة بازگونه لا تشیر إلی المقلوب لصار الکلام قدحا و ینتفی بذلک مقصود الشاعر إلّا إذا کان الکلام یحتمل الضدین.
و ثمة نوع: یرکّبون فیه الألفاظ بحیث لو قلبت فإنّ نفس الترکیب یعود تماما و هذا معروف لدی المتقدّمین (کقولهم: دام علا العماد). بینما الشاعر الأمیر خسرو الدهلوی اخترع نوعا من القلب بحیث نحصل علی بیت شعر عربی من مقلوب شعر فارسی و اسم هذا النوع قلب اللسانین. و مثاله: ما معناه:
أنظر الحبیب العطوف المبارک فی شهر (مهر) من شهور الخریف لا یلمع الوجه فی کلّ زمان
و البیت الثانی مقلوب الأول و لا معنی لا و اللّه أعلم:
و القسم الثانی: المستوی: أی أنّه من مقلوب الفارسی نحصل علی لفظ هندی.
و القرینة علی القلب موجودة و مثاله: و ترجمته:
بالأمس قلت:
هذا هو اللیل الذی یسمّیه الهنود: ظلاما هذا صحیح و إن یکن هنا لا بدّ من القلب
فلفظة بازگونه قرینة علی أنّ مقصود الشاعر هو مقلوب تار یعنی رات. أمّا مقلوب البعض فهو عبارة عن قلب بعض حروف الکلمة مثل عورت و روعت و لا لطافة فیها، انتهی.
و یورد فی مجمع الصنائع: المقلوب المجنّح هو أن یقع لفظان فی بیت أو بیتین أو مصراع فی الأول و الآخر و یکون کلّ منهما مقلوب الآخر، و مثاله فی المصراع التالی و ترجمته، کنز الدولة یعطی خبر الحرب. (گنج- جنگ). و المقلوب الموصل هو قسم من المقلوب المستوی. و هو أنّه عند ما یعیدون البیت فیحصل نفس البیت.
و أمّا الجزئی: فهو وصل حروف مصراع بمصراع آخر. مثاله البیت التالی و ترجمته:
یا سکریة الفم، أنت جالبة للغم؟ تأخّری و تجرّعی خمر (مغانه) «1»
و ما یتعلّق بهذا مرّ فی لفظ الجناس.
______________________________
(1) و در جامع الصنائع گوید مقلوب آنست که حروف ملفوظه بازگردانیده شود و از ان قلب کردن یا لفظی دیگر و یا همان و یا-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1339
و منها ما هو مصطلح الأصولیین و أهل النّظر و هو قسم من المعارضة التی فیها مناقضة کما یستفاد من التوضیح. و المفهوم من کلام فخر الإسلام و أتباعه أنّه مرادف لها. و فی نور الأنوار شرح المنار المعارضة التی فیها المناقضة هی القلب فی اصطلاح الأصول و المناظرة معا و هو نوعان: قلب العلّة حکما و الحکم علّة و قلب الوصف شاهدا علی الخصم بعد أن کان شاهدا للخصم، و هذا هو الذی یسمّیه أهل المناظرة بالمعارضة بالقلب، و جعل من القلب العکس و سمّاه قلب التسویة و قلب الاستواء.
و منها ما هو مصطلح المحدّثین و هو قلب إسناد حدیث بإسناد حدیث آخر إمّا بکلّه أو بعضه أو قلب متن حدیث بمتن حدیث آخر، و الاول هو الأکثر. فمن الأول ما یکون اسم أحد الراویین اسم أبی الآخر مع کونهما من طبقة واحدة فیجعل الراوی سهوا ما هو لأحدهما للآخر، کمرّة بن کعب «1» و کعب بن مرة «2» لأنّ اسم أحدهما اسم أب الآخر، و للخطیب «3» فیه کتاب مضخّم سمّاه رافع الارتیاب فی المقلوب من
______________________________
- ترکیبی دیگر معلوم شود و متقدمان این را بر سه نوع نوشته‌اند مقلوب کل و مقلوب بعض و مقلوب مستوی و بعضی نوع چهارم نوشته‌اند و آن را مقلوب مجنح خوانند و این از انواع رد العجز علی الصدر است و درین صنعت تصرفهای لطیف و استخراجهای بدیع کرده‌اند و بیان این مشتمل انواع است قسم اوّل شائع و این بر دو نوع است نوعی آنکه دو لفظ بسیط آرد چنانکه اگر هریک را قلب کنند عین لفظ دیگر شود و این بر دو صفت است ساکت و ناطق ساکت آنست که الفاظی که آرد مقلوب یکدیگر باشد و قرینه قلب موجود نباشد که بران سامع و ناظر اطلاع یابد مثاله.
امروز لطف خواجه باری من بنده همین مراد دارم
لفظ مراد دارم مقلوب است و قرینه قلب معلوم نیست و ناطق آنست که قرینه قلب را پیدا کند و آن دو گونه است ضریح و کنایه مثال صریح.
مغرور از برای چه اقبال داردت اقبال بین بصنعت مقلوب لا بقا است
مثال کنایه.
من بنده ز تو مراد دارم این طرفه که بازگونه گفتم
لفظ بازگونه قرینه است بر آنکه لفظ مراد دارم مقلوب است و لیکن قرینه بکنایت ناطق زیرا که اگر بازگونه را مشیر بر مقلوب ندارند قدح گردد و مقصود مادح نگردد مگر آنجا که محتمل الضدین باشد و نوعی آنکه الفاظ را چنان ترکیب دهد که اگر قلب کنند همان ترکیب تمام خیزد و آن وضع متقدمین است و خسرو شاعر آن‌چنان اختراع کرده که از قلب بیت فارسی بیت عربی خیزد و آن را قلب اللسانین نام نهاده مثاله.
بین یار که مهربان فرخ در مهر متاب هر زمان رخ
خرنام زره بات مرهم رد خرفنا بره مکرا ینیب
قسم دوم مستوی که مقلوب پارسی لفظ هندی خیزد و قرینه بر قلب حاکی مثاله.
دوش گفتم هندوان شب را همین گویند تار راست است این گرچه اینجا بازگونه دانیش
لفظ بازگونه قرینه است بر اینکه مقصود شاعر مقلوب تار است یعنی رات اما مقلوب بعض که عبارتست از قلب بعض حروف کلمه چون عورت و روعت هیچ لطافتی ندارد انتهی و در مجمع الصنائع می‌آرد که مقلوب مجنح آنست که در یک بیت و یا یک مصراع در اوّل و آخر دو لفظ واقع شود که هریک مقلوب دیگر باشد مثاله. مصراع: گنج دولت دهد گزارش جنگ.
و مقلوب موصل قسمی است از مقلوب مستوی و آن‌چنان است که چون تمام بیت را بگرداند همان بیت حاصل گردد اما بعضی حروف یک مصراع بمصراع دیگر وصل شود مثاله.-
شکر دهنا غمی می‌آری دیر آی می‌مغانه درکش
(1) هو مرة بن کعب البهزی السلمی، صحابی جلیل. التقریب 462.
(2) هو کعب بن مرة السلمی، صحابی جلیل، سکن البصرة و توفی سنة بضع و خمسین للهجرة. تقریب التهذیب 462.
(3) هو احمد بن علی بن ثابت البغدادی، ابو بکر المعروف بالخطیب، ولد قرب الکوفة عام 392 ه/ 1002 م. و توفی ببغداد عام 463 ه/ 1072 م، أحد الحفاظ المؤرخین، من کبار الرواة، شاعر له الکثیر من المصنفات، أهمها تاریخ بغداد.
الاعلام 1/ 172، معجم الادباء 1/ 248، طبقات الشافعیة 3/ 12، النجوم الزاهرة 5/ 87، وفیات الاعیان 1/ 27.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1340
الأسماء و الأنساب «1». و منه أن یکون الحدیث مشهورا براو فیجعل مکانه راو آخر فی طبقته لیصیر بذلک غریبا لیرغب فیه، کحدیث مشهور لسالم فجعل مکانه نافع. و منه قلب سند تام لمتن آخر یروی بسند آخر لقصد امتحان حفظ المحدّث، کقلب أهل بغداد علی البخاری رحمه اللّه تعالی مائة حدیث امتحانا فردّها علی وجوهها. و أمّا الثانی و هو مقلوب المتن فقد جعله بعض المتأخّرین نوعا مستقلا سمّاه المنقلب و عرّفه بأنّه الذی ینقلب بعض لفظه علی الراوی فیتغیّر معناه، کحدیث أبی هریرة عند مسلم فی السبعة الذین یظلهم اللّه فی ظلّ عرشه، ففیه (و رجل تصدّق بصدقة أخفاها حتی لا یعلم یمینه ما ینفق شماله) «2» فهذا مما انقلب علی أخذ الرواة و إنّما هو حتی لا یعلم شماله ما ینفق یمینه کما فی الصحیحین. اعلم أنّ قید السهو معتبر فی المقلوب فلو وقع الإبدال عمدا لمصلحة فشرطه أن لا یستمرّ علیه بل ینتهی بانتهاء الحاجة، أو لا لمصلحة بل للإغراب فهو کالموضوع. و لو وقع بتوهّم الراوی فهو من المعلّل، و لو وقع غلطا فهو من المقلوب. و لذا جعل البعض القلب لقصد الامتحان من أقسام الإبدال، هکذا یستفاد من شرح النخبة و شرحه و الإرشاد الساری.

قلب النّسبة:

[فی الانکلیزیة]To invert a proportion
[فی الفرنسیة]Inverser la proportion
عند المحاسبین یجی‌ء فی لفظ النسبة.

القلع:

[فی الانکلیزیة]Remission or disappearance of fever
[فی الفرنسیة]Intermittence ou disparition de la fievre
بالکسر و سکون اللام هو یوم زوال الحمّی کما فی بحر الجواهر.

القلم:

[فی الانکلیزیة]Divinatory arrwow،lot،first mtellect
[فی الفرنسیة]Fleche divinatiore،lot،premier intellect
بفتح القاف و اللام خامه و النصیب الذی یقدّرونه فی القمار. و کلّ ما بذلک الشی‌ء یأخذون «3»، کما فی کنز اللغات. و القلم الأعلی عند الصوفیة هو العقل الأول و قد سبق، و یجی‌ء فی لفظ اللوح أیضا. و یقول فی لطائف اللغات:
القلم فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن حضرة التفصیل الذی هو کنایة عن الواحدیة. و قیل:
القلم عبارة عن النفس الکلّیة. و عند بعضهم:
عبارة عن اللّوح «4».

قلندر و قلاش:

[فی الانکلیزیة]Ascetic،hermit
[فی الفرنسیة]Ascete،ermite
کلمتان یوصف بهما بعض رجال الصوفیة المجرّدین عن العلائق الدنیویة. و عند الصوفیة؛ الرجل الذی هو من أهل الترک و التجرید. و قد تجاوز عن اللذائذ البشریة. کذا فی بعض الرسائل. و یقول فی قاموس جهانگیری قلندر:
بالفتح عبارة عن شخص تجرّد عن نفسه و عن الأشکال البشریة و الأشکال العادیة و الأعمال التی لا سعادة فیها حتی صار من أهل الصّفاء و ترقّی
______________________________
(1) رافع الارتیاب فی اسماء الرجال بالحدیث للخطیب البغدادی (- 463 ه) کشف الظنون، 1/ 830.
(2) من حدیث (سبعة یظلّهم اللّه یوم القیامة … ) صحیح مسلم، کتاب الزکاة، باب فضل إخفاء الصدقة، ح 91، 2/ 715.
(3) و نصیب که در قمار فرض کنند و آنچه بآن چیزی را می‌برند
(4) و در لطائف اللغات می‌گوید که قلم در اصطلاح صوفیه عبارت است از حضرت تفصیل که کنایت از واحدیت باشد. و قیل قلم عبارت است از نفس کل و بطور بعضی از لوح.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1341
إلی مرتبة الروح، و تخلّص من القیود و التکلیفات الرسمیة و التعریفات الاسمیة، و قد تجرّد و تفرّد عن الکونین و صار بقلبه و روحه کلاهما طالبا لجمال و جلال الحقّ جلا و علا، و وصل إلی حضرة الحقّ. و الفرق بین القلندر و الملامتی و الصوفی هو أنّ القلندری قد وصل إلی درجة الکمال فی التفرید و التجرید. و یسعی فی تخریب العادة. و أمّا الملامتی فیجتهد فی إخفاء عبادته.
و أمّا الصوفی: فهو لا یبالی قلبه بالخلق أصلا و لا یلتفت إلیهم فی شی‌ء من أحواله، لذا فهو أعلاهم مرتبة. انتهی «1».

قلندریات:

[فی الانکلیزیة]Libertine or odd poetry
[فی الفرنسیة]Poesie libertine ou bizarre
عند الشعراء أن یأتی الشاعر فی شعره بما هو مخالف للعرف و العادة و لا یکون مبالیا بما یجب الاحتراز منه، و أن یکون مجرّدا من أوصاف الصّلاح و التقوی، بل یری مخالفة الشریعة من الکمال و سببا فی الترقی: و مثاله البیتین التالیین و ترجمتهما:
أنا عاشق و الألم عندی دواء الغنی فقر و الراحة کلّها بلاء،
إذا کان العاقل یفر من الألم و البلاء فذاک هما مطلوبی فأین من یعطیه
کذا فی جامع الصنائع «2».

القنّ:

[فی الانکلیزیة]Serf،slave
[فی الفرنسیة]Serf،esclave
بالکسر لغة عبد ملک هو أو أبواه. و عن ابن الأعرابی أنّه خالص العبودیة، و یستوی فیه المذکّر و المؤنّث، و یقال هما قنان و هم أقنان أی لا یستوی فیه الواحد و التثنیة و الجمع. و قال غیره إنّه لا یثنی و لا یجمع و لا یؤنّث فیستوی فیه الواحد و التثنیة و الجمع و المذکّر و المؤنّث کما فی الأساس. و شریعة علی ما فی المغرب عبد لا یکون مکاتبا و لا مدبّرا، و فیه إشارة إلی أنّ القنّ لا یشتمل الأمة عند الفقهاء، و لذا کثر فی کلامهم قنّ و قنّة کذا فی جامع الرموز فی کتاب الصوم و کتاب النکاح. و فی الشّمنی فی کتاب النکاح فی باب النفقة القنّ فی الفقه العبد الذی لا حریة فیه بوجه انتهی، و المآل واحد کما لا یخفی.

القناة:

[فی الانکلیزیة]Canal،conduit
[فی الفرنسیة]Canal،conduit
بالفتح و النون هی مجری الماء تحت الأرض و یقال بالفارسیة کاریز کما فی النهایة کذا فی جامع الرموز فی کتاب إحیاء الموات.
و قوله تحت الأرض احتراز عن النهر فإنّه مجری الماء فوق الأرض.

القناعة:

[فی الانکلیزیة]Satisfaction،resignation
[فی الفرنسیة]Satisfaction،resignation
بالفتح و تخفیف النون عند العارفین هی
______________________________
(1) نزد صوفیه مرد اهل ترک و اهل تجرید را گویند که از لذت بشری در گذشته باشد کذا فی بعض الرسائل و در فرهنگ جهانگیری میگوید قلندر بالفتح عبارتست از ذاتی که از نفوس و نقوش بشری و اشکال عادی و اعمال بی‌سعادتی مجرد و با صفا گشته و به مرتبه روح ترقی کرده و از قیود و تکلیفات رسمی و تعریفات اسمی خلاص یافته و تجرید و تفرید از کونین حاصل کرده و بدل و جان همه طالب جمال و جلال حق شده و بدان حضرت رسیده و فرق میان قلندر و ملامتی و صوفی آنست که قلندر تفرید و تجرید کمال دارد و در تخریب عادت کوشد و ملامتی ان بود که در کتم عبادات کوشد و صوفی ان بود که اصلا دل او بخلق مشغول نشود و مرتبه صوفی از مرتبه هر دو بلند است انتهی.
(2) نزد شعرا آنست که شاعر در شعر مخالف عرف و عادت ارد و ترک مبالات کند هرچه از ان احتراز شاید بر ان اقدام نماید و از اوصاف اهل صلاح و تقوی عار کند بل ظاهر شریعت را مخالفت از کمال پندارد و موجب ترقی انگارد مثاله.
من عاشقم درد بنزدیک من دواست دولت همه فقری و راحت همه بلاست
گر عاقلی ز درد و بلا می‌کند گریز مطلوب ما هموست بسانیش‌ده کجا است
کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1342
الرّضاء بالقسم. و قیل ترک ما فی أیدی الناس و إیثار ما فی یدیک. و قیل هی أن لا تأخذ شیئا من أحد و لا تمنع شیئا من أحد، کذا فی خلاصة السلوک.

القنوت:

[فی الانکلیزیة]Obedience،invocation،submissiveness
[فی الفرنسیة]Obeissance،invocation،soumission
بالفتح و تخفیف النون لغة الطاعة و یجی‌ء بمعنی القیام و الدعاء أیضا، و المشهور هو الدعاء. و قولهم دعاء القنوت إضافة بیان کذا فی البرجندی. و فی التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ «1» القنوت عبارة عن الدّوام علی الشی‌ء و الصّبر علیه و الملازمة له، و هو فی الشریعة صار مختصّا بالمداومة علی طاعة اللّه تعالی و المواظبة علی خدمته، هذا قول علی رضی اللّه تعالی عنه. و قال مجاهد «2»: القنوت عبارة عن الخشوع و خفض الجناح و سکون الأطراف و ترک الالتفات من رهب اللّه تعالی.

القوباء:

[فی الانکلیزیة]Eczema،herpes
[فی الفرنسیة]Eczema،herpes
بالضم و سکون الواو و الألف الممدودة هی خشونة تحدث فی ظاهر الجلد مع حکّة و یکون لونها مرة مائلا إلی السواد و مرة إلی الحمرة، و یطلق علی البرص الأسود أیضا، کذا فی بحر الجواهر.

القوّة:

[فی الانکلیزیة]Strength،force،power
[فی الفرنسیة]Force،puissance
بالضم یطلق علی معان منها مبدأ الفعل مطلقا سواء کان الفعل مختلفا أو غیر مختلف بشعور و إرادة أو لا، فتتناول القوة الفلکیة و العنصریة و النباتیة و الحیوانیة. فالقوة بهذا المعنی أربعة أقسام لأنّ الصادر من القوة إمّا فعل واحد أو أفعال مختلفة، و علی التقدیرین إمّا أن یکون لها شعور بما یصدر عنها أو لا.
فالأول النفس الفلکیة. و الثانی الطبیعة العنصریة و ما فی معناها و تسمّی بالقوة السخریة أیضا کما فی شرح حکمة العین. و الثالث القوة الحیوانیة.
و الرابع النفس النباتیة و قد تفسّر بمبدإ التغیّر فی شی‌ء آخر من حیث هو آخر. و المراد بالمبدإ السبب فاعلیا کان أو لا، لا الفاعلی فقط إذ القوة قد تکون فعلیة کالکیفیات الفعلیة المعدّة لموضوعها نحو الفعل، و قد تکون انفعالیة کالکیفیات الانفعالیة المعدّة لموضوعها نحو الانفعال. و أیضا قد تکون مبدأ للتغیّر فی محلّها فقط کالصورة الهوائیة المقتضیة للرطوبة فی مادّتها، و قد تکون مبدأ للتغیّر فی المحلّ أولا و فی غیرها ثانیا کالصورة الناریة المحدثة للحرارة و الیبوسة فی مادّتها أوّلا و فی مجاورها ثانیا، و قد تکون مبدأ للتغیّر فی غیر المحلّ ابتداء کالنفس الناطقة المقتضیة فی البدن التغیّر.
و المراد بالتغیّر أعمّ من أن یکون دفعیا أو تدریجیا و القید الأخیر للتنبیه علی أنّ المراد بالمغایرة أعمّ من المغایرة الذاتیة و الاعتباریة، فدخل فیه معالجة الإنسان نفسه فإنّه من حیث علمه بکیفیة الإزالة و إرادته لها مستعلج معالج بالکسر، و من حیث اتصافه بذلک المرض و إرادة زواله مستعلج معالج بالفتح. قال الإمام الرازی بعض أقسام القوة بهذا المعنی صور جوهریة و بعضها أعراض، فلا تکون القوة مقولا علیها قول الجنس بل قول العرض بالعام لامتناع
______________________________
(1) البقرة/ 238
(2) هو مجاهد بن جبر، ابو الحجاج المکی مولی بنی مخزوم، ولد بمکة عام 21 ه/ 642 م و توفی عام 104 ه/ 722 م، تابعی مفسر فقیه، تلمیذ ابن عباس، یعتبر فی عصره شیخ المفسرین و القراء، له کتاب فی التفسیر.
الاعلام 5/ 278، صفة الصفوة 2/ 117، غایة النهایة 2/ 41، میزان الاعتدال 3/ 9، حلیة الاولیاء 3/ 279.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1343
اشتراک الجواهر و الأعراض فی وصف جنسی، و قد مرّ ما یناسب هذا فی لفظ الطبیعة.
اعلم أنّ هذا التقسیم عند الحکماء و أمّا عند الأطباء فهی أی القوة ثلاثة أقسام: طبیعیة و حیوانیة و نفسانیة لأنّها إمّا أن یکون فعلها مع شعور فهی النفسانیة أو لا، فإن کان مختصّا بالحیوان فهی الحیوانیة أو أعمّ منه فهی الطبیعیة. و القوی الطبیعیة أربع مخدومة تخدمها أربع أخری، و المخدومة و هی التی یکون فعلها مقصودا لذاته اثنتان منها یحتاج إلیهما لبقاء الشخص و تکمیله فی ذاته و هما الغاذیة و النامیة، فالغاذیة هی التی لا بدّ منها فی بقاء الشخص مدّة حیاته و هی تشبه الغذاء بالمغتذی أی تحیل جسما آخر إلی مشاکلة الجسم الذی یغذوه بدلا لما یتحلّل عنه، و النامیة هی التی لا بدّ منها فی وصول الشخص إلی کماله و هی تداخل الغذاء بین الأجزاء فتضمه إلیها فی الأقطار الثلاثة بنسبة طبیعیة إلی غایة ما ثم تقف. و اثنتان منها یحتاج إلیهما لبقاء النوع و هما المولّدة و المصوّرة. فالمولّدة و تسمّی بالمغیّرة الأولی أیضا تفصل من الغذاء بعد الهضم الأخیر ما یصلح أن یکون مادة للمثل أی لمثل ذلک الشخص الذی فصلت منه المنی، تهیئ کلّ جزء منها بعضو مخصوص، و المصوّرة و تسمّی بالمغیّرة الثانیة أیضا تشکل کلّ جزء بالشکل الذی یقتضیه نوع المنفصل عنه أو ما یقاربه من التخطیط و التجویف و غیرهما. و الخادمة و هی التی یکون فعلها لفعل قوة أخری و هی الجاذبة التی تجذب المحتاج إلیه من الغذاء و الماسکة التی تمسکه مدّة طبخ الهاضمة، و الهاضمة التی تعدّ الغذاء لأن یصیر جزءا بالفعل، و الدافعة التی تدفع الفضلة. و هذه الأربعة تخدمها الحرارة و البرودة و الرطوبة و الیبوسة. و القوی النفسانیة إمّا مدرکة أو محرّکة، و المدرکة إمّا ظاهرة و هی الحواس الظاهرة و إمّا باطنة و هی الحواس الباطنة، و المحرّکة و تسمّی بالفاعلة أیضا تنقسم إلی باعثة علی الحرکة و محرّکة مباشرة للتحریک. و أمّا الباعثة و تسمّی شوقیة و نزوعیة فإمّا لجلب النفع و تسمّی شهویة و شهوانیة و بهیمیة و نفسا أمّارة، و إمّا لدفع الضّرر و تسمّی غضبیة و قوة سبعیة و نفسا لوّامة، و الفاعلة أی المحرّکة و هی التی تمدّد الأعصاب بتشنج العضلات فتقرّب الأعضاء إلی مبادئها کما فی قبض الید مثلا، و ترخیها أی ترخی الأعصاب بإرخاء العضلات فتبعد الأعضاء إلی مبادئها کما فی بسط الید، و هذه القوة المنبثّة فی العضلات هی المبدأ القریب للحرکة، و المبدأ البعید هو التصوّر و بینهما الشوق و الإرادة، فهذه مباد أربع مترتّبة للأفعال الاختیاریة الصادرة عن الحیوان، فإنّ النفس تتصوّر الحرکة أوّلا فتشتاق إلیها ثانیا فتریدها ثالثا إرادة قصد و إیجاد فتحصل الحرکة بتمدید الأعصاب و إرخائها رابعا. و بعض الحکماء قال بوجود قوة أخری متوسّطة بین القوة الشوقیة و الفاعلیة و سمّاها الاجتماع و هو الجزم الذی ینجزم بعد التردّد فی الفعل و الترک، و عند وجوده یترجّح أحد طرفی الفعل و الترک الذی یتساوی نسبتهما إلی القادر علیهما. قال و یدلّ علی مغایرته للشوقیة أنه قد یکون شوق و لا اجتماع، و الأشبه أنّه لا یغایر الشوق إلّا بالشّدّة و الضّعف، فإنّ الشوق قد یکون ضعیفا ثم یقوی فیصیر اجتماعا. فالاجتماع کمال الشوق. قال السّیّد السّند فی حاشیة شرح حکمة العین: و الحقّ أنّ الاجتماع مغایر لها لأنّ الاجتماع هو الإرادة کما ذکره شارح الإشارات، و الفرق بین الشوقیة و الإرادیة ظاهر و یدلّ علی مغایرة الفاعل لسائر المبادی، کون الإنسان المشتاق العازم غیر قادر علی تحریک أعضائه و کون القادر علی ذلک غیر مشتاق و لا عازم له. و القوة العاقلة و العاملة و القدسیة من قوی النفس الناطقة و قد سبقت فی لفظ العقل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1344
فی بیان مراتب النفس. و منها مرادف القدرة و هذا المعنی أخصّ من الأول. و منها ما به القدرة علی الأفعال الشاقّة، و هذه العبارة توهم أنّ القوة بهذا المعنی سبب للقدرة و لیس کذلک، بل الأمر بالعکس. ففی المباحث المشرقیة أنّ القوة بهذا المعنی کأنّها زیادة و شدة فی المعنی الذی هو القدرة. و قد قیل المراد بالقدرة علی الأفعال الشاقة التمکّن منها، و القوة بهذین المعنیین من الکیفیات النفسانیة إذا خصّت بالأعراض. و منها عدم الانفعال. و منها عدم الانفعال بسهولة. و منها الإمکان المقابل للفعل و هو الإمکان الاستعدادی، و هذه القوة قد تکون تهیّئا لشی‌ء واحد دون مقابله کقوة الفلک علی الحرکة فقط، و قد تکون تهیّأ للشی‌ء و ضدّه جمیعا، و قد تکون قوة فی شی‌ء لقبول آخر دون حفظه کالماء، و قد یکون فیه قوة للقبول و الحفظ جمیعا کالارض، و فی الهیولی الأولی قوة قبول سائر الأشیاء لأنّ تخصیص قبولها لبعض الأشیاء دون بعض بتوسّط أمر حاصل فیها کما یستعدّ بواسطة الرطوبة لسهولة الانفصال. و الفرق بین القوة بهذا المعنی و بین الاستعداد أنّ القوة تکون قوة الشی‌ء و ضدّه بخلاف الاستعداد، و هی تکون بعیدة و قریبة دون الاستعداد، کذا فی شرح هدایة الحکمة الصدری. و قد عرفت فی لفظ العقل أنّ الاستعداد یکون قریبا و بعیدا و متوسّطا و قد سبق فی لفظ القبول ما ینافیه أیضا. و منها الإمکان الذاتی صرّح به الشارح العبهری «1» و هو الموافق لکلام الإمام، و یدلّ علیه کلام شارح الطوالع مع أنّ القوة التی هی قسمة الفعل إمکان الشی‌ء مع عدم حصوله بالفعل، و الإمکان جزء معناها، فیقال القوة لإمکان الشی‌ء مجازا تسمیة للجزء باسم الکلّ.
و مما یؤیّد ذلک ما قال الصادق الحلوائی فی حاشیة بدیع المیزان فی بخت الخاصة من أنّ للقوة معنیین أحدهما صلاحیة الحصول مع عدم الحصول بالفعل، فإذا حصل بالفعل لا یبقی صالحا بالقوة، فهو بهذا المعنی قسیم الفعل.
و الثانی الإمکان و هو استواء طرفی الوجود و العدم و هو بهذا المعنی أعمّ منه بالمعنی الأول، و الممکن إذا کان حاصلا بالفعل لا یخرج عن الإمکان الذاتی. و منها مربّع الخطّ، قال شارح المواقف: لفظ القوة معناها المشهور عند الجمهور هو تمکّن الحیوان من الأفعال الشاقة من باب الحرکات لیست بأکثر الوجود عن الناس، و هذا المعنی یقابل الضّعف. ثم إنّ لها مبدأ و لازما. أمّا المبدأ فهو القدرة أی کون الحیوان إذا شاء فعل و إذا لم یشأ لم یفعل.
و أمّا اللازم فهو عدم انفعال الحیوان بسهولة و ذلک لأنّ أول التحریکات الشاقة إذا انفعل عنه صدّه ذلک عن إتمام فعله فصار الانفعال دلیلا علی الشّدة، ثم إنّهم نقلوه أی اسم القوة إلی ذلک المبدأ و هو القدرة و إلی ذلک اللازم و هو عدم انفعال الحیوان بسهولة، ثم عمّم فاستعمل فی کون الشی‌ء مطلقا حیوانا کان أو غیره بهذه الحیثیة، ثم عمّم من الحیثیة أیضا فأطلق علی عدم الانفعال. ثم إنّ للقدرة لازما و هو الإمکان الذاتی لأنّ القادر لما صحّ منه الفعل و ترکه کان إمکان الفعل لازما للقدرة، فنقل اسم القوة إلیه و نقل أیضا من القدرة إلی سببها و هو إمکان الحصول مع عدمه، أی القوة الانفعالیة التی لا تجامع الفعل، و هو الذی یتوقّف علیه وجود الحادث، و ذلک لأنّ القدرة إنّما تؤثّر وفق الإرادة التی یجب مقارنتها لعدم المراد. فلو لا الإمکان المقارن للعدم لم تؤثّر القدرة فی ذلک المراد، فهذا الإمکان سبب القدرة بحسب الظاهر. و أیضا للقدرة صفة هی کالجنس لها
______________________________
(1) الارجح انه الامام العبری، عبید اللّه بن محمد العبیدلی الشریف الفرغانی برهان الدین، المعروف بالعبری. توفی عام 743 ه قاض بتبریز، له عدة مؤلفات و کتب، منها حاشیة علی شرح الطوالع. کشف الظنون 2/ 1116.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1345
أعنی الصفة المؤثّرة فی الغیر، فنقل فقیل هی الصفة المؤثّرة فی الغیر أی مبدأ الفعل مطلقا سواء کان بالإیجاب أو بالاختیار. و المهندسون یجعلون مربّع الخطّ قوة له کأنّه أمر ممکن فی ذلک الخطّ خصوصا إذا اعتقد ما ذهب إلیه بعضهم من أنّ حدوث ذلک المربّع بحرکة ذلک الخطّ علی مثله، و لذلک قالوا وتر القائمة قوی علی ضلعیها، أی مربّعه یساوی مربّعیهما.

القوة العاقلة:

[فی الانکلیزیة]Reason
[فی الفرنسیة]Ame raisonnable
هی قوة من قوی النفس الناطقة و تسمّی قوة ملکیة أیضا، و قد تطلق علی النفس الناطقة أیضا کما فی شرح هدایة الحکمة فی فصل الحیوان. و القوی الدّارکة هی النفس و آلاتها.
و القوی العالیة و السافلة قد مرّ ذکرها فی لفظ الذهن. و القوة القدسیة قد ذکرت فی لفظ العقل فی بیان العقل بالملکة.

القوت:

[فی الانکلیزیة]Food،nutrition
[فی الفرنسیة]Nourriture
بالضم و سکون الواو هو الغذاء. و عند الصوفیة غذاء العاشق من إدراک جمال القدم الذی لا یحیط به إدراک أیّ شخص. کذا فی بعض الرسائل «1».

القوس:

[فی الانکلیزیة]Bow،arc
[فی الفرنسیة]Arc
بالفتح و سکون الواو عند الریاضیین هی قطعة من محیط الدائرة سواء کانت أزید من ربع الدائرة أو أنقص منه أو مساویة له، و کلّ قوس نقصت عن ربع الدائرة أی عن تسعین درجة ففضل التسعین علیها یسمّی تمام تلک القوس، و قد سمّی کلّ القوس أیضا، فإنّ التمام و الکلّ المجموعی متّحدان لغة، لکن إطلاق کل القوس علی تمامها غیر مشهور فی کتب القوم. و الظاهر أنّ التمام هاهنا بمعنی المتمّم و إطلاق الکلّ بهذا المعنی غیر ظاهر، کذا قال عبد العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی. و قال أیضا: لفظ تمام القوس إذا أطلق یراد به ذلک، و قد یطلق علی قوس یکون مع تلک القوس نصف دائرة أو دائرة تامة، لکنّ الأوّل یقیّد بأنّه تمام القوس إلی نصف الدور، و الثانی یقیّد بأنّه تمام القوس إلی الدور انتهی. و أمّا قوس النهار و قوس اللیل فقد ذکر فی التذکرة و شرحه للعلی البرجندی أنّ المشهور أنّ قوس النهار هی مجموع نصف الدور و ضعف تعدیل النهار إن کانت الشمس من المعدّل فی جهة القطب الظاهر، أو فضل نصف الدور علی ضعف تعدیل النهار إن کانت منه فی جهة القطب الخفی، و ذلک إن وجد تعدیل النهار و إلّا کان قوس النهار نصف الدور بلا زیادة و نقصان. و الحقیقیة تقتضی أن یکون قوس النهار هو ما یدور من معدّل النهار من وقت طلوع نصف جرم الشمس من الأفق إلی وقت غروب نصفه فی الأفق، و هو أی قوس النهار الحقیقی یکون أزید من الأول أی من قوس النهار المشهوری أو مساویا أو أنقص بقدر مطالع ما یسیره الشمس بالحرکة التقویمیة فی ذلک الیوم أو النهار لتلک البقعة. و قوس اللیل بحسب ذلک أی یکون مشهوریا و حقیقیا، فالأول هو نصف الدور مع ضعف تعدیل النهار إن کان میل الشمس فی جهة القطب الخفی، أو فضل نصف الدور علی ضعف تعدیل النهار إن کان میلها فی جهة القطب الظاهر و کان الأفق مائلا فی الصورتین أو نصف الدور، سواء إن لم یکن لها میل أو کان الأفق استوائیا. و الثانی هو ما یدور من معدّل النهار من وقت غروب مرکز الشمس إلی وقت طلوع مرکزه، و هو إمّا مساو للأول أو أزید أو أنقص بقدر مطالع ما یسیره الشمس بالحرکة التقویمیة فی ذلک اللیل،
______________________________
(1) بالضم و سکون الواو غذا را گویند. و نزد صوفیه غذای عاشق بود از دریافت جمال قدم که ادراک هیچ‌کس بدان محیط نشود کذا فی بعض الرسائل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1346
و لکل من الکواکب التی لها طلوع و غروب علی هذا القیاس أیضا قوس نهار مشهوری و حقیقی، و کذا قوس لیل لکنهما إذا أطلقا کان المراد قوس نهار الشمس و قوس لیلها. و عمل التقویس قد مرّ فی لفظ التعدیل. و حیثما یقولون: مثل هذا یقوّسون یکون هکذا و هذا هو مرادهم.
و القوس المنقّح مذکور فی لفظ الجیب، و منقح مأخوذ من التنقیح «1».

قوس اللیل:

[فی الانکلیزیة]Night arc
[فی الفرنسیة]Arc de nuit
ذکر فی لفظ القوس.

قوس النهار:

[فی الانکلیزیة]Day arc
[فی الفرنسیة]Arc de jour
سبق فی لفظ القوس.

القول:

[فی الانکلیزیة]Saying،speech
[فی الفرنسیة]Propos،discours
بالفتح و سکون الواو عند المنطقیین هو اللفظ المرکّب و یسمّی المؤلّف أیضا، و قد سبق. و فی شرح التهذیب القول فی عرف المنطق یقال للمرکّب سواء کان مرکّبا عقلیا أو لفظیا انتهی. و الموصل القریب إلی التصوّر یسمّونه قولا شارحا لشرحه ماهیة الشی‌ء و معرّفا بالکسر أیضا کذا فی شرح المطالع.

القول بالموجب:

[فی الانکلیزیة]Objection concerning the cause
[فی الفرنسیة]Objection concernent la cause
هو عند الأصولیین من أنواع الاعتراضات و هو التزام السائل ما یلزم المعلّل بتعلیله مع بقاء النزاع فی الحکم المقصود، و هذا معنی قولهم هو تسلیم ما اتّخذه المستدلّ حکما لدلیله علی وجه لا یلزم منه تسلیم الحکم المتنازع فیه. و حاصله دعوی المعترض أنّ المعلّل نصب الدلیل فی غیر محلّ النزاع و یقع علی ثلاثة أوجه. الأول أن یلزم المعلّل بتعلیله ما یتوهّم أنّه محلّ النزاع أو ملازمه مع أنّه لا یکون محلّ النزاع و لا ملازمه، إمّا بصریح عبارة المعلّل کما إذا قال الحنفی القتل بالمثقل قتل بما یقتل غالبا فلا ینافی القصاص کالقتل بالحرق، فیردّ القول بالموجب، فیقول المعترض عدم المنافاة لیس محلّ النزاع بل محلّ النزاع وجوب القصاص و لا یقتضی أیضا محلّ النزاع إذ لا یلزم من عدم منافاته للوجوب أن یجب، و أمّا بحمل المعترض عبارته علی ما لیس مراده کما فی مسئلة تثلیث المسح، فإنّ المعلّل یرید بالتثلیث إصابة الماء محلّ الفرض ثلاث مرّات و السائل یحمل التثلیث علی جعله ثلاثة أمثال الفرض حتی لو صرّح المعلّل بمراده لم یکن القول بالموجب بل یتعیّن الممانعة. الثانی أن یلزم المعلّل بتعلیله إبطال أمر بتوهّم أنّه مأخذ الخصم و مذهبه، و هو یمنع کونه مأخذا لمذهبه فلا یلزم من إبطال إبطال مذهبه، کما یقول الشافعی فی مسئلة القتل بالمثقل المذکورة التفاوت فی الوسیلة لا یمنع القصاص کالمتوسّل إلیه و هو أنواع الجراحات القاتلة، فیردّ القول بالموجب فیقول الحنفی الحکم لا یثبت إلّا بارتفاع جمیع الموانع و وجود الشرائط بعد قیام المقتضی و هذا غایته عدم مانع خاصّ، و لا یستلزم ارتفاع الموانع و لا وجود الشرائط و لا وجود المقتضی فلا یلزم ثبوت الحکم. الثالث أن یسکت المعلّل عن بعض المقدّمات لشهرته، فالسائل یسلّم المقدّمة المذکورة و یبقی النزاع فی المطلوب للنزاع فی المقدّمة المطویة کما یقول الشافعی فی الوضوء ما ثبت قربة فشرطه النّیة کالصلاة، و یسکت عن أن یقول الوضوء ثبت قربة، فیردّ القول بالموجب فیقول المعترض مسلّم و من أین یلزم أن یکون الوضوء شرطه
______________________________
(1) و هرجا که میگویند چون این را مقوس کنند چنین باشد همین مراد دارند و قوس منقح در لفظ جیب مذکور شد و منقح مأخوذ از تنقیح است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1347
النّیة، و ربّما یحمل المقدّمة المطویة علی ما ینتج مع المقدّمة المذکورة نقیض حکم المعلّل فیصیر قلبا کما فی مسئلة غسل المرفق، فإنّ المعلّل یرید أنّ الغایة المذکورة فی الآیة غایة للغسل و الغایة لا تدخل تحت المغیّا، فلا یدخل المرفق فی الغسل، و السائل یرید أنّها غایة للإسقاط فلا یدخل فی الإسقاط، فتبقی داخلة فی الغسل. فلو صرّح بالمقدمة المطویة فلا یرد القول بالموجب بل المنع أی منع تلک المقدّمة.
و عند أهل البدیع هو من المحسّنات المعنویة، قال ابن أبی الإصبع و حقیقته ردّ کلام الخصم من فحوی کلامه. و قال غیره و هو قسمان:
أحدهما أن یقع صفة فی کلام الغیر کنایة عن شی‌ء أثبت له أی لذلک الشی‌ء حکم فتثبتها لغیره أی فتثبت أنت فی کلامک تلک الصفة لغیر ذلک الشی‌ء کقوله تعالی یَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَی الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ «1» الآیة، فالأعزّ وقع فی کلام المنافقین کنایة عن فریقهم و الأذلّ عن فریق المؤمنین، و أثبت المنافقون لفریقهم إخراج المؤمنین من المدینة فأثبت اللّه فی الرّدّ علیهم صفة العزّة لغیر فریقهم و هو اللّه و رسوله و المؤمنون، فکأنّه قیل صحیح ذلک لیخرجنّ الأعزّ منها الأذلّ، لکنهم الأذلّ المخرج و اللّه و رسوله الأعزّ المخرج، کذا فی الاتقان فی نوع جدل القرآن. و ثانیهما حمل لفظ وقع فی کلام الغیر علی خلاف مراده مما یحتمله بذکر متعلّقه، فقولهم بذکر متعلّقه متعلّق بالحمل و مما یحتمله حال أی حال کون خلاف مراده من المعانی التی یحتملها ذلک اللفظ کقول الشاعر:
قلت ثقّلت إذ أتیت مرارا قال ثقّلت کاهلی بالأیادی
فلفظ ثقلت وقع فی کلام الغیر بمعنی حملتک المئونة و ثقلتک بالإتیان مرّة بعد أخری، و قد حمله علی تثقیل عاتقه بالأیادی و المنن و النّعم فی الاتقان، و لم أر من أورد لهذا القسم مثالا من القرآن، و قد ظفرت بآیة منه و هی قوله تعالی وَ مِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ «2».

القویّ:

[فی الانکلیزیة]Root
[فی الفرنسیة]Racine
علی منطق و متوسّط عند المهندسین اسم لجذر ذی الاسمین الخامس سمّی به لأنّ سطحه الذی یقوی علیه هذا الخط هو سطح مرکّب من سطح منطق و سطح متوسّط. و القوی علی المتوسّطین عندهم اسم لجذر ذی الاسمین السادس سمّی به لأنّ سطحه الذی یقوی علیه هذا الخط ینقسم بسطحین متوسّطین، کذا فی حواشی تحریر أقلیدس.

القیاس:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Syllogism
[فی الفرنسیة]Syllogisme
بالکسر و تخفیف الیاء هو فی اللغة التقدیر و المساواة. و فی عرف العلماء یطلق علی معان.
منها قانون مستنبط من تتبّع لغة العرب أعنی مفردات ألفاظهم الموضوعة و ما فی حکمها، کقولنا کلّ واو متحرّک ما قبلها تقلب ألفا و یسمّی قیاسا صرفیا کما فی المطول فی بحث الفصاحة، و لا یخفی أنّه من قبیل الاستقراء.
فعلی هذا القانون المستنبط من تراکیب العرب إعرابا و بناء یسمّی قیاسا نحویا، و ربّما یسمّی ذلک قیاسا لغویا أیضا، حیث ذکر فی معدن الغرائب أنّ القیاس اللغوی هو قیاس أهل النحو العقلی هو قیاس الحکمة و الکلام و المنطق.
و منها القیاس اللغوی و هو ما ثبت من الواضع لا ما جعله الصرفیون قاعدة، فأبی یأبی مخالف للقیاس الصرفی موافق للقیاس اللغوی کذا فی الأطول و ذلک لأنّ القیاس الصرفی أن لا یجی‌ء
______________________________
(1) المنافقون/ 8
(2) التوبة/ 61
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1348
من باب فتح یفتح إلّا ما کان عینه أو لامه حرف الحلق، و القیاس اللغوی أن لا یجی‌ء منه إلّا ما کان عینه أو لامه حرف الحلق سوی ألفاظ مخصوصة کأبی یأبی فهو مخالف للقیاس الصرفی دون اللغوی، و المعتبر فی الفصاحة الخلوّ عن مخالفة القیاس اللغوی کما مرّ، و منها قول مؤلّف من قضایا متی سلمت لزم عنها لذاتها قول آخر، کقولنا العالم متغیّر، و کلّ متغیّر حادث، فإنّه مؤلّف من قضیتین و لزم عنهما أنّ العالم حادث و هو القیاس العقلی و المنطقی، و یسمّی بالدلیل أیضا کما مرّ فی محله. و القول الآخر یسمّی مطلوبا إن سبق منه إلی العالم و نتیجة إن سبق من القیاس إلیه و یسمّی بالرّدف أیضا کما فی شرح إشراق الحکمة. ثم القول یطلق بالاشتراک اللفظی علی اللفظ المرکّب و علی المفهوم العقلی المرکّب، و کذا القیاس یطلق بالاشتراک اللفظی علی المعقول و هو المرکّب من القضایا المعقولة و علی الملفوظ المسموع و هو المرکّب من القضایا الملفوظة.
فإطلاق القیاس علی الملفوظ أیضا حقیقة إلّا أنّه نقل إلیه بواسطة دلالته علی المعقول، و هذا الحدّ یمکن أن یجعل حدا لکلّ واحد منهما، فإن جعل حدا للقیاس المعقول یراد بالقول و القضایا الأمور المعقولة، و إن جعل حدّا للمسموع یراد بهما الأمور اللفظیة، و علی التقدیرین یراد بالقول الآخر القول المعقول لأنّ التلفّظ بالنتیجة غیر لازم للقیاس المعقول و لا للمسموع، و إنّما احتیج إلی ذکر المؤلّف لأنّ القول فی أصل اللغة مصدر استعمل بمعنی المقول و اشتهر فی المرکّب و لیس فی مفهومه الترکیب حتی یتعلّق الجار به لغوا، فلو قیل قول من قضایا یکون تعلّق الجار به استقرارا أی کائن من قضایا فیتبادر منه أنّه بعض منها، بخلاف ما إذا قیل قول مؤلّف فإنّه یفهم منه الترکیب فیتعلّق به لغوا، فلفظ المؤلّف لیس مستدرکا. و المفهوم من شرح المطالع أنّ القول مشترک معنوی بینهما و أنّ التعریف للقدر المشترک حیث قال: فالقول جنس بعید یقال بالاشتراک علی الملفوظ و علی المفهوم العقلی فکأنّه أراد بالمرکّب المعنی اللغوی لا الاصطلاحی إذ لیس ذلک قدرا مشترکا بین المعقول و الملفوظ، و حینئذ یلزم استدراک قید المؤلّف. و المراد من القضایا ما فوق الواحد سواء کانتا مذکورتین أو أحدهما مقدّرة نحو فلان یتنفّس فهو حی، و لما کانت الشمس طالعة فالنهار موجود، لأنّ القیاس لا یترکّب إلّا من قضیتین. و أما القیاس المرکّب فعدّوه من لواحق القیاس علی ما هو الحقّ. و قیل القیاس المرکّب داخل فی القیاس أیضا. ثم القضایا تشتمل الحملیات و الشّرطیة، و احترز بها عن القضیة الواحدة المستلزمة لعکسها و عکس نقیضها فإنّها قول مؤلّف لکن لا من قضایا بل من المفردات.
لا یقال لو عنی بالقضایا ما هی بالقوّة دخل القضیة الشرطیة، و لو عنی ما هی بالفعل خرج القیاس الشّعری، لأنّا نقول المعنی ما هی بالقوة و تخرج الشرطیة بقولنا متی سلمت فإنّ أجزاءها لا تحتمل التسلیم لوجود المانع أعنی أدوات الشرط و العناد، أو المعنی بالقضیة ما یتضمّن تصدیقا أو تخییلا فتخرج الشرطیة بها، و لم نقل من مقدّمات و إلّا لزم الدور. و قولنا متی سلمت إشارة إلی أنّ تلک القضایا لا یجیب أن تکون مسلّمة فی نفسها، بل لو کانت کاذبة منکرة لکن بحیث لو سلمت لزم عنها قول آخر فهی قیاس، فإنّ القیاس من حیث إنّه قیاس یجب أن یؤخذ بحیث یشتمل الصناعات الخمس، و الجدلی و الخطابی و السوفطائی منها لا یجب أن تکون مقدماتها صادقة فی نفس الأمر بل بحیث لو سلمت لزم عنها ما یلزم. و أمّا القیاس الشعری فإنّه و إن لم یحاول الشاعر التصدیق به بل التخییل لکن یظهر إرادة التصدیق و یستعمل
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1349
مقدّماته علی أنّها مسلّمة، فإذا قال فلان قمر لأنّه حسن فهو یقیس هکذا، فلان حسن، و کلّ حسن قمر، فهو قول إذا سلم لزم عنه قول آخر، لکن الشاعر لا یقصد هذا و إن کان یظهر أنّه بهذه حتی یخیل فیرغب أو ینفر.
و اعلم أنّ الوقوع و اللاوقوع الذی یشتمل علیه القضیة لیس من الأمور العینیة لا باعتبار کون الخارج ظرفا لوجوده و هو ظاهر و لا باعتبار نفسه لأنّ الطرفین قد لا یکونان من الأمور العینیة، فلزوم النتیجة فی القیاس إنّما هو بحسب نفس الأمر فی الذهن لا بحسب الخارج. فإمّا أن یعتبر العلّیة التی یشعر به لفظ عنها، فاللزوم منها من حیث العلم فإنّ التصدیق بالمقدمتین علی القضیة المخصوصة یوجب التصدیق بالنتیجة و لا یوجب تحقّقها تحقّق النتیجة، و کذا القضیة الواحدة بالقیاس إلی عکسها لا لزوم هاهنا بحسب العلم فضلا عن أن یکون عنها. و اللزوم بمعنی الاستعقاب إذ العلم بالنتیجة لیس فی زمان العلم بالقیاس و لا بدّ حینئذ من اعتبار قید آخر أیضا، و هو تفطّن کیفیة الاندراج لتدخل الأشکال الثلاثة، فإنّ العلم بها یحصل من غیر حصول العلم بالنتیجة. و ما قیل إنّ اللزوم أعمّ من البیّن و غیره لا ینفع لأنّ التعمیم فرع تحقّق اللزوم و امتناع الانفکاک، و الانفکاک بین العلمین بشرط تسلیم مقدّمات القیاس و الاعتقاد بها، ألا یری أنّ قیاس کلّ واحد من الخصمین لا یوجب العلم بالنتیجة للآخر لعدم اعتقاده بمقدّمات قیاسه، و الصواب حینئذ عنه لأنّ للهیئة مدخلا فی اللزوم. و أمّا أن لا تعتبر العلّیة المستفادة من لفظ عنها فاللزوم بینهما من حیث التحقّق فی نفس الأمر، یعنی لو تحقّقت تلک القضایا فی نفس الأمر تحقّق القول الآخر سواء علمها أحد أو لم یعلمها، و سواء کانت المقدّمات صادقة أو کاذبة، فإنّ اللزوم لا یتوقّف علی تحقّق الطرفین. ألا یری أنّ قولهم العالم قدیم و کلّ قدیم مستغن عن المؤثّر، لو ثبت فی نفس الأمر یستلزم قولهم العالم مستغن عن المؤثّر، و حینئذ بمعناه أی امتناع الانفکاک و هو متحقّق فی جمیع الأشکال بلا ریبة و لا یحتاج إلی تقیید اللزوم بحسب العلم و لا إلی اعتبار الهیئة فی اللزوم، و القضیة الواحدة المستلزمة لعکسها داخلة فیه خارجة بقید مؤلّف من قضایا و قید لو سلمت لیس لإفادة أنّه لا لزوم علی تقدیر عدم التسلیم بل لإفادة التعمیم و دفع توهّم اختصاص التعریف بالقضایا الصادقة. فمفهوم المخالفة المستفاد عن التقیید بالشرط غیر مراد هاهنا لأنّ التقیید فی معنی التعمیم. و أمّا ما قال المحقّق التفتازانی فی حاشیة العضدی من أنّ الاستلزام فی الصناعات الخمس إنّما هو علی تقدیر التسلیم، و أمّا بدونه فلا استلزام إلّا فی البرهان فوجهه غیر ظاهر لأنّه إن اعتبر اللزوم من حیث العلم فلا لزوم فی البرهان بدون التسلیم أیضا، فإن نظر المبطل فی دلیل المحق لا یفیده العلم بعد التسلیم، و إن اعتبر اللزوم بحسب الثبوت فی نفس الأمر فهو متحقّق فی الکلّ من غیر التسلیم کما عرفت. و قولنا لزم عنها یخرج الاستقراء و التمثیل أی من حیث إنّه استقراء أو تمثیل. أما إذا ردّ إلی هیئة القیاس فاللزوم متحقّق، و السّرّ فی ذلک أنّ اللزوم منوط باندراج الأصغر تحت الأوسط و الأوسط تحت الأکبر فی القیاس الاقترانی، و استلزام المقدّم للتالی فی الاستثنائی سواء کانت المقدّمات صادقة أو کاذبة، فإذا تحقّق المقدّمات المشتملة علیها تحقّق اللزوم بخلاف الاستقراء و التمثیل فإنّه لا علاقة بین تتبع الجزئیات تتبعا ناقصا و بین الحکم الکلّی إلّا ظنّ أن یکون الجزئی الغیر المتتبع مثل المتتبع و لا علاقة بین الجزئیین إلّا وجود الجامع المشترک فیهما، و تأثیره فی الحکم لو کانت العلّة منصوصة. و یجوز أن یکون
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1350
خصوصیة الأصل شرطا أو خصوصیة الفرع مانعا. و ما قیل إنّه یلزم علی هذا أن لا یکون الاستقراء و التمثیل من الدلیل لأنّهم فسّروا الدلیل بما یلزم من العلم بشی‌ء آخر فمدفوع بأنّ للدلیل عندهم معنیین: أحدهما الموصل إلی التصدیق و هما داخلان فیه و ثانیهما أخصّ و هو المختص بالقیاس بل بالقطعی منه علی ما نصّ علیه فی المواقف. و بما حررنا علم أنّ القیاس الفاسد الصورة غیر داخلة فی التعریف، و لذا أخرجوا الضروب العقیمة عن الأشکال بالشرائط. فالمغالطة لیست مطلقا من أقسام القیاس بل ما هو فاسد المادة. و قولنا لذاتها أی لا یکون بواسطة مقدمة غریبة إمّا غیر لازمة لإحدی المقدّمتین و هی الأجنبیة أو لازمة لإحدهما و هی فی قوة المذکورة، و الأول کما فی قیاس المساواة و هو المرکّب من قضیتین متعلّق محمول أولهما یکون موضوع الأخری کقولنا: أ مساو لب و ب مساو لج فإنّهما یستلزمان أنّ أ مساو لج لکن لا لذاتهما بل بواسطة مقدمة أجنبیة، و هو أنّ کل مساوی المساوی للشی‌ء مساو له، و لذا لا یتحقّق الاستلزام إذا قلنا أ مباین لب و ب مباین لج فإنّه لا یلزم أن یکون أ مباین لج، و کذا إذا قلنا أ نصف ب و ب نصف ج لا یلزم أن تکون أ نصف ج، و لعدم الاطراد فی الاستلزام أخرجوه عن القیاس کما أخرجوا الضروب العقیمة عنه.
و الثانی کما فی القیاس بعکس النقیض کقولنا جزء الجوهر یوجب ارتفاعه ارتفاع الجوهر و ما لیس بجوهر لا یوجب ارتفاعه ارتفاع الجوهر فإنّه یلزم منها أنّ جزء الجوهر جوهر بواسطة عکس نقیض المقدّمة الثانیة، و هو قولنا کلّ ما یوجب ارتفاعه ارتفاع الجوهر فجوهر. ثم الفرق بین الاستلزام بواسطة العکس و بینه بواسطة عکس النقیض و جعل الأول داخلا فی التعریف و الثانی خارجا عنه لحکم، و لا یتوهّم أنّ الأشکال الثلاثة تخرج عن الحدّ لاحتیاجها إلی مقدّمات غیر بیّنة یثبت بها انتاجها، لأنّ تلک المقدّمات واسطة فی الإثبات لا فی الثبوت و المنفی فی التعریف هو الثانی. و قولنا قول آخر المراد به أنّه یغایر کلّ واحد من المقدمتین فإنّه لو لم یعتبر التغایر لزم أن یکون کلّ من المقدمتین قیاسا کیف اتفقتا لاستلزام مجموعهما کلّا منهما. و أیضا المقدمة موضوعة فی القیاس علی أنّها مسلّمة، فلو کانت النتیجة أحدهما لم یحتج إلی القیاس، و کلّ قول یکون کذلک لا یکون قیاسا.

التقسیم‌

القیاس قسمان لأنّه إن کانت النتیجة أو نقیضها مذکورا فیه بالفعل فهو الاستثنائی کقولنا إن کان هذا جسما فهو متحیّز لکنه جسم ینتج أنّه متحیّز، فهو بعینه مذکور فی القیاس، أو لکنه لیس بمتحیز ینتج أنّه لیس بجسم، و نقیضه أی قولنا أنّه جسم مذکور فی القیاس، و إن لم یکن کذلک فهو الاقترانی کقولنا الجسم مؤلّف و کلّ مؤلّف محدث فالجسم محدث فلیس هو و لا نقیضه مذکورا فیه، سمّی به لاقتران الحدود فیه. و إنّما قیّد التعریفان بالفعل لأنّ النتیجة فی الاقترانی مذکورة بالقوة فإنّ أجزاءها التی هی علّة مادّیة لها مذکورة فیه و مادّة الشی‌ء ما به یحصل ذلک الشی‌ء بالقوة، فلو لم یقیّد بالفعل انتقض تعریف الاستثنائی طردا و تعریف الاقترانی عکسا. فإن قلت النتیجة و نقیضها لیسا مذکورین فی الاستثنائی بالفعل لأنّ کلّا منهما قضیة و المذکور فیه بالفعل لیس بقضیة، نقول المراد أجزاء النتیجة أو نقیضها علی الترتیب و هی مذکورة بالفعل. لا یقال قد بطل تعریف القیاس لأنّه اعتبر فیه تغایر القول اللازم لکلّ من المقدّمات لأنّا نقول لا نسلّم أنّ النتیجة إذا کانت مذکورة فی القیاس بالفعل لم تکن مغایرة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1351
لکلّ من المقدّمات، و إنّما یکون کذلک لو لم تکن النتیجة جزءا لمقدّمة و هو ممنوع فإنّ المقدّمة فی الاستثنائی لیس قولنا الشمس طالعة بل إن کانت الشمس طالعة فالنهار موجود. ثم الاقترانی ینقسم بحسب القضایا إلی حملی و هو المرکّب من الحملیات الساذجة و شرطی و هو المرکّب من الشرطیات الساذجة أو منها و من الحملیات و أقسام الشرطی خمس فإنّه إمّا أن یترکّب من متّصلتین أو منفصلتین أو حملیة و متّصلة أو حملیة و منفصلة أو متّصلة و منفصلة؛ و الاستثنائی ضربان: الضرب الأول ما یکون بالشرط و یسمّی بالاستثنائی المتّصل و یسمّی المقدّمة المشتملة علی الشرط شرطیة و الشرط مقدّما و الجزاء تالیا و المقدمة الأخری استثنائیة، نحو إن کان هذا إنسانا فهو حیوان لکنه إنسان فهو حیوان، و من أنواعه قیاس الخلف.
و الضرب الثانی ما یکون بغیر شرط و یسمّی استثنائیا منفصلا نحو الجسم إمّا جماد أو حیوان لکنه جماد فلیس بحیوان.
اعلم أنّ من لواحق القیاس القیاس المرکّب و هو قیاس رکّب من مقدّمات ینتج مقدّمتان منها نتیجة و هی مع المقدّمة الأخری نتیجة أخری و هلمّ جرا الشی‌ء أن یحصل المطلوب. قال المحقق التفتازانی القیاس المنتج لمطلوب واحد یکون مؤلّفا بحکم الاستقراء الصحیح من مقدّمتین لا أزید و لا أنقص، لکن ذلک القیاس قد یفتقر مقدّمتاه أو أحدهما إلی الکسب بقیاس آخر و کذلک إلی أن ینتهی الکسب إلی المبادی البدیهیة أو المسلّمة، فیکون هناک قیاسات مترتّبة محصّلة للقیاس المنتج للمطلوب، فسمّوا ذلک قیاسا مرکّبا و عدّوه من لواحق القیاس انتهی. أی من لواحق القیاس البسیط المذکور سابقا، فإن صرّح بنتائج تلک الأقیسة سمّی موصول النتائج لوصل تلک النتائج بالمقدّمات، کقولنا کلّ ج ب و کل ب أ فکل ج أ ثم کل أ د فکل ج د و کل د ه فکل ج ه، و إن لم یصرّح بنتائج تلک الأقیسة سمّی مفصول النتائج و مطویها، کقولنا کل ج ب و کل ب د و کل د أ و کل أ ه فکل ج ه. هذا کلّه خلاصة ما حقّقه المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة و ما فی شرح المطالع و العضدی و حواشیه. و منها القیاس الشرعی و یسمّیه المنطقیون و المتکلّمون تمثیلا کما فی شرح الطوالع و غیره و إنّما سمّی شرعیا لأنّه من مصطلحات أهل الشرع و هو المستعمل فی الأحکام الشرعیة و فسّر بأنّه مساواة الفرع للأصل فی علّة حکمه فأرکانه أربعة: الأصل و الفرع و حکم الأصل و الوصف الجامع أی العلّة، و ذلک لأنّه أی القیاس الشرعی من أدلة الأحکام فلا بدّ من حکم مطلوب و له محلّ ضرورة و المقصود إثبات ذلک الحکم فی ذلک المحلّ لثبوته فی محلّ آخر یقاس هذا به، فکان هذا أی محلّ الحکم المطلوب إثباته فیه فرعا و ذلک أی محلّ الحکم المعلوم ثبوته فیه أصلا لاحتیاجه إلیه و ابتنائه علیه و لا یمکن ذلک فی کلّ شیئین بل إذا کان بینهما أمر مشترک یوجب الاشتراک فی الحکم و یسمّی علّة الحکم؛ و أمّا حکم الفرع فثمرة القیاس فیتأخّر عنه فلا یکون رکنا، و لما أردنا بالأصل و الفرع ما ذکرنا لم یلزم الدور لأنّه إنّما یلزم لو أرید بالفرع المقیس و بالأصل المقیس علیه. و بالجملة فالمراد بهما ذات الأصل و الفرع و الموقوف علی القیاس وصفا الأصلیة و الفرعیة. ثم إنّه لا بدّ أن یعلم علّة الحکم فی الأصل و یعلم ثبوت مثلها فی الفرع إذ ثبوت عینها فی الفرع مما لا یتصوّر لأنّ المعنی الشخصی لا یقوم بعینه بمحلّین و بذلک یحصل ظنّ مثل الحکم فی الفرع و هو المطلوب. فالعلم بعلّة الحکم و ثبوتها فی الفرع و إن کان یقینیا لا یفید فی الفرع إلّا الظّنّ لجواز أن تکون خصوصیة الأصل شرطا للحکم أو
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1352
خصوصیة الفرع مانعا منه. مثاله أن یکون المطلوب ربویة الذّرة فیدلّ علیه مساواته البرّ فیما هو علّة لربویة البرّ من طعم أو قوت أو کیل فإنّ ذلک دلیل علی ربویة الذّرة، فالأصل البرّ و الفرع الذّرة و حکم الأصل حرمة الربا فی البر و حکم الفرع المثبت بالقیاس حرمة الربا فی الذّرة. قیل المساواة أعمّ من أن یکون فی نظر المجتهد أو فی نفس الأمر فالتعریف شامل للقیاس الصحیح و الفاسد و هو الذی لا یکون المساواة فیه فی نفس الأمر. و قیل المتبادر إلی الفهم هو المساواة فی نفس الأمر فیختصّ التعریف بالقیاس الصحیح عند المخطّئة. و أما المصوّبة و هم القائلون بأنّ کلّ مجتهد مصیب فالقیاس الصحیح عندهم ما حصلت فیه المساواة فی نظر المجتهد سواء ثبت فی نفس الأمر أو لا حتی لو تبیّن غلطه و وجب الرجوع عنه فإنّه لا یقدح فی صحته عندهم، بل ذلک انقطاع لحکمه لدلیل صحیح آخر حدث، فکان قبل حدوثه القیاس الأول صحیحا، و إن زال صحته فحقّهم أن یقولوا هو مساواة الفرع للأصل فی نظر المجتهد فی علّة حکمه. و إذا أردنا حدّ القیاس الشامل للصحیح و الفاسد لم یشترط المساواة و قلنا بدلها إنّها تشبیه فرع بالأصل أی الدلالة علی مشارکته أی الفرع له أی للأصل فی أمر هو الشّبه و الجامع فإن کان حاصلا فالتشبیه مطابق و إلّا فغیر مطابق، و علی کل تقدیر فالمشبّه إمّا أن یعتقد حصوله فیصحّ فی الواقع أو فی نظره، و إمّا أن لا یعتقد حصوله ففاسد.
هذا ثم اعلم أنّ المراد بالمساواة أعمّ من التضمّنیّة و المصرّح بها فلا یرد أنّ الحدّ لا یتناول قیاس الدلالة و هو ما لا یذکر فیه العلّة بل وصف ملازم لها کما یقال فی المکره یأثم بالقتل فیجب علیه القصاص کالمکره فإنّ الإثم بالقتل لا یکون علّة لوجوب القصاص. و وجه الدفع أنّ المساواة فی التأثیم دلّت علی قصد الشارع حفظ النفس بهما و هو العلّة، أو یقال هذا تعریف قیاس العلّة فإنّ لفظ القیاس إذا أطلقناه فلا نعنی به إلّا قیاس العلّة و لا نطلقه علی قیاس الدلالة إلّا مقیّدا. قیل لا یتناول الحدّ قیاس العکس فإنّه ثبت فیه نصّ حکم الأصل بنقیض علّته. مثاله قول الحنفیة لمّا وجب الصیام فی الاعتکاف بالنّذر وجب بغیر النّذر کالصلاة فإنّها لمّا لم تجب بالنّذر لم تجب بغیر النّذر، فالأصل الصلاة و الفرع الصوم، و الحکم فی الأصل عدم الوجوب بغیر نذر و فی الفرع نقیضه و هو الوجوب بغیر نذر، و العلّة فی الأصل عدم الوجوب بالنّذر و فی الفرع نقیضه و هو الوجوب بالنّذر. و أجیب بأنّه ملازمة و القیاس لبیان الملازمة و المساواة حاصلة علی التقدیر، و حاصله لو لم یشترط لم یجب بالنّذر و اللازم منتف، ثم بیّن الملازمة بالقیاس علی الصلاة فإنّها لمّا لم تکن شرطا لم تجب بالنّذر.
و لا شکّ أنّ علی تقدیر عدم وجوبه بالنّذر المساواة حاصلة بینها و بین الصوم و إن لم یکن حاصلا فی نفس الأمر.
و اعلم أنّ القیاس و إن کان من أدلّة الأحکام مثل الکتاب و السّنّة لکنّ جمیع تعریفاته و استعمالاته منبئ عن کونه فعل المجتهد، فتعریفه بنفس المساواة محلّ نظر. و لذا عرّفه الشیخ أبو منصور «1» بأنّه إبانة مثل حکم أحد المذکورین بمثل علّته فی الآخر. و اختیار لفظ الإبانة دون الإثبات لأنّ القیاس مظهر للحکم و لیس بمثبت له بل المثبت هو اللّه تعالی. و ذکر
______________________________
(1) هو عبد القاهر بن طاهر بن محمد بن عبد اللّه البغدادی التمیمی الأسفرایینی، ابو منصور، ولد ببغداد و توفی بأسفرایین عام 429 ه/ 1037 م. عالم متفنن من ائمة الاصول، عالم عصره إذ درّس فی سبعة عشر فنا فی العلوم، له تصانیف کثیرة.
الاعلام 4/ 48، وفیات الأعیان 1/ 298، طبقات السبکی 3/ 238، فوات الوفیات 1/ 298، مفتاح السعادة 2/ 185.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1353
مثل الحکم و مثل العلّة احتراز عن لزوم القول بانتقال الأوصاف. و ذکر لفظ المذکورین لیشتمل القیاس بین الموجودین و بین المعدومین، کقیاس عدیم العقل بسبب الجنون علی عدیم العقل بسبب الصّغر فی سقوط الخطاب عنه بالعجز عن فهم الخطاب و أداء الواجب. و قیل القیاس بذل الجهد فی استخراج الحقّ و هو مردود ببذل الجهد فی استخراج الحقّ من النّصّ و الإجماع، فإنّ مقتضاهما قد لا یکون ظاهرا فیحتاج إلی اجتهاد فی صیغ العموم و المفهوم و الإیماء و نحو ذلک. و قیل القیاس الدلیل الواصل إلی الحقّ و هو مردود أیضا بالنّصّ و الإجماع. و قیل هو العلم عن نظر ورد بالعلم الحاصل عن النظر فی نصّ أو إجماع، و فیه أنّ العلم ثمرة القیاس لا هو و قال أبو هاشم هو حمل الشی‌ء علی غیره بإجراء حکمه علیه و هو منقوض بحمل بلا جامع فیحتاج إلی قید الجامع. و قال القاضی أبو بکر هو حمل معلوم علی معلوم فی إثبات الحکم لهما أو نفیه عنهما بأمر جامع بینهما من إثبات حکم أو صفة أو نفیهما. فقوله معلوم یشتمل الموجود و المعدوم، و لو قال شی‌ء علی شی‌ء لاختصّ بالموجود. و قوله فی إثبات حکم لهما أو نفیه عنهما لیتناول القیاس فی الحکم الوجودی و الحکم العدمی. و قوله بأمر جامع إلی آخره إشارة إلی أنّ الجامع قد یکون حکما شرعیا إثباتا أو نفیا، ککون القتل عدوانا أو لیس بعدوان، و قد یکون وصفا عقلیا إثباتا أو نفیا ککونه عمدا أو لیس بعمد. ردّ علیه بأنّ الحمل ثمرة القیاس لا نفسه، و إنّ قید جامع کاف فی التمییز و لا حاجة إلی تفصیل الجامع.
و إن شئت الزیادة فارجع إلی العضدی و حواشیه.
اعلم أنّ أکثر هذه التعاریف یشتمل دلالة النّصّ فإنّ بعض الحنفیة و بعض الشافعیة ظنّ أنّ دلالة النّصّ قیاس جلی، لکن الجمهور منهم علی الفرق بینهما. و لهذا عرّف صاحب التوضیح القیاس بأنّه تعدیة الحکم من الأصل إلی الفرع بعلّة متّحدة لا تدرک بمجرّد اللّغة، و التعدیة إثبات حکم مثل حکم الأصل فی الفرع. و قوله لا تدرک بمجرّد اللغة احتراز عن دلالة النّصّ.

التقسیم‌

القیاس تلحقه القسمة باعتبارین. الأول باعتبار العلّة إلی قیاس علّة و قیاس دلالة و قیاس فی معنی الأصل: فالأول هو القیاس الذی ذکر فیه العلّة. و الثانی أی قیاس الدلالة و یسمّی بقیاس التلازم أیضا هو الذی لا یذکر فیه العلّة بل وصف ملازم لها کما لو علّل فی قیاس النبیذ علی الخمر برائحته المشتدّة. و حاصله إثبات حکم فی الفرع و هو حکم آخر یوجبهما علّة واحدة فی الأصل فیقال ثبت هذا الحکم فی الفرع لثبوت الآخر فیه و هو ملازم له، فیکون القائس قد جمع بأحد موجبی العلّة فی الأصل لوجوده فی الفرع بین الأصل و الفرع فی الموجب الآخر لملازمته الآخر، و یرجع إلی الاستدلال بأحد الموجبین علی العلّة و بالعلّة علی الموجب الآخر. لکن یکتفی بذکر موجب العلّة عن التصریح بها. ففی المثال المذکور الحکم فی الفرع هو التحریم و هو حکم آخر و هو الرائحة یوجبهما علّة واحدة هی الإسکار فی الخمر، فیقال ثبت التحریم فی النبیذ لثبوت الرائحة فیه، و هو أی الحکم الآخر الذی هو الرائحة ملازم للأول الذی هو التحریم فیکون القائس قد جمع بالرائحة التی یوجبها الإسکار فی الخمر لوجودها فی النبیذ بین الخمر و النبیذ فی التحریم الذی هو حکم آخر یوجبه الإسکار علی الإسکار، و بالإسکار علی التحریم الذی هو أیضا ممّا یوجبه الإسکار، لکن قد اکتفی بذکر الرائحة عن التصریح بالإسکار. و الثالث أی القیاس فی معنی الأصل و یسمّی بتنقیح المناط
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1354
أیضا هو أن یجمع بین الأصل و الفرع بنفی الفارق أی بمجرّد عدم الفارق من غیر تعرّض لوصف هو علّة، و إذا تعرّض للعلّة و کان عدم الفارق قطعیا کان قیاسا جلیا کما إذا کان ظنیا کان خفیا، و مثاله ورد فی لفظ التنبیه. و الثانی باعتبار القوة إلی جلی و خفی. فالقیاس الجلیّ ما علم فیه نفی الفارق بین الأصل و الفرع قطعا کقیاس الأمة علی العبد فی أحکام العتق کالتقویم علی معتق الشّقص، و إنّا نعلم قطعا أنّ الذکورة و الأنوثة مما لا یعتبره الشارع و أن لا فارق إلّا ذلک، و الخفی بخلافه، و هو ما یکون نفی الفارق فیه مظنونا کقیاس النبیذ علی الخمر فی الحرمة إذ لا یمتنع أن یکون خصوصیة الخمر معتبرة، و لذلک اختلف فیه. هکذا فی العضدی. و فی التوضیح القیاس الجلیّ هو الذی یسبق إلیه الإفهام و الخفی بخلافه و یسمّی بالاستحسان أیضا. و الجلیّ له قسمان: الأول ما ضعف أثره، و الثانی ما ظهر فساده و خفی صحته. و الخفی أیضا له قسمان: الأول ما قوی أثره و الثانی ما ظهر صحته و خفی فساده، و له تفصیل طویل الذیل لا یلیق إیراده هاهنا.

القیاس المرکّب:

[فی الانکلیزیة]Compound syllogism
[فی الفرنسیة]Syllogisme compose
هو عند المنطقیین من لواحق القیاس کما عرفت. و عند الأصولیین هو أن یکون الحکم فی الأصل غیر منصوص علیه و لا مجمع علیه بین الأمّة. و هو إمّا مرکّب الأصل و هو أن یعتبر المستدلّ علّة فی الأصل فیعیّن المعترض علّة أخری و یزعم أنّها العلّة فی حکم الأصل. و إنّما سمّی مرکّبا لاختلاف الخصمین فی ترکیب الحکم علی العلّة فی الأصل، فإنّ المستدلّ یزعم أنّ العلّة مستنبطة من حکم الأصل و هی فرع له، و المعترض یزعم أنّ الحکم فی الأصل فرع علی العلّة، و لا طریق إلی إثباته سواها، و لذلک یمنع ثبوت الحکم عند انتفائها. و إنّما سمّی مرکّب الأصل لأنّه نظر فی علّة حکم الأصل. و أمّا مرکّب الوصف و هو ما وقع الاختلاف فیه فی وصف المستدلّ هل له وجود فی الأصل أم لا، و سمّی بذلک لأنّه خلاف فی نفس الوصف الجامع. و زعم بعضهم أنّه إنّما سمّی قیاسا مرکّبا لاختلاف الخصمین فی علّة الحکم و لیس بحقّ، و إلّا لکان کلّ قیاس اختلف فی علّیة أصله و إن کان منصوصا أو مجمعا علیه قیاسا مرکّبا، کذا ذکر الآمدی. و بالجملة فالخصم فی مرکّب الأصل یمنع العلّیة و فی مرکّب الوصف یمنع وجود العلّة فی الأصل.
و قال صاحب العضدی الظاهر أنّه إنّما سمّی مرکّبا لإثبات المستدلّ و الخصم کلّ منهما الحکم بقیاس آخر، فقد اجتمع قیاسهما ثم فی الأول اتفقا علی الحکم باصطلاح دون الوصف الذی یعلّل به المستدلّ فسمّی مرکّب الأصل.
و الثانی اتفقا فیه علی الوصف الذی یعلّل به المستدلّ فسمّی مرکّب الوصف تمییزا له عن صاحبه. مثال مرکّب الأصل أن یقول الشافعی فی مسئلة العبد هل یقتل به الحرّ کالمکاتب فإنّه محلّ الاتفاق، فیقول الحنفی العلّة عندی فی عدم قتله بالمکاتب لیس کونه عبدا بل جهالة المستحقّ القصاص فی السّید و الورثة، لاحتمال أن یبقی عند العجز عن أداء النجوم فیستحقّه السّید، و أن یصیر حرا بأدائها فیستحقّه الورثة، و جهالة المستحقّ لم یثبت فی العبد، فإن صحّت هذه العلّة بطل إلحاق العبد به فی الحکم للفرق، و إن بطلت فنمنع حکم الأصل و نقول یقتل الحرّ بالمکاتب لعد المانع. و مثال مرکّب الوصف أن یقال فی مسئلة تعلیق الطلاق قبل النکاح تعلیق لاطلاق، کما یقال زینب التی أتزوجها طالق فیقول الحنفی العلّة و هی کونه به تعلیقا مفقودة فی الأصل. فإنّ قوله زینب التی أتزوجها طالق تنجیز لا تعلیق فإن صحّ هذا بطل إلحاق التعلیق به لعدم الحال و لأمنع حکم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1355
الأصل و هو عدم الوقوع فی قوله زینب التی الخ، لأنی إنّما منعت الوقوع لأنّه تنجیز، فلو کان تعلیقا لقلت به. و إن شئت الزیادة علی هذا فارجع إلی العضدی.

القیاس المقسم:

[فی الانکلیزیة]Induction
[فی الفرنسیة]Induction
هو الاستقراء التّام.

القیام:

[فی الانکلیزیة]Rising،execution،wage -earner of a family
[فی الفرنسیة]Lever،execution،soutien de famille
بالکسر لغة الانتصاب و شرعا استواء اتّسق الأسفل و الأعلی کذا فی جامع الرموز فی فصل صفة الصلاة. أمّا القیام بالذات و بالغیر فنقول قیام الممکن بذاته عند جمهور المتکلّمین النافین للجواهر المجرّدة هو التحیّز بالذات، أی کون الشی‌ء مشارا إلیه بالإشارة الحسّیة بالذات بأنّه هنا أو هناک. و قیام الواجب بذاته عندهم هو الاستغناء عن محلّ یقومه و یحصله، و القیام بالذات عند الحکماء مطلقا هو الاستغناء عن المحلّ. و بالجملة فالقیام بالذات له معنیان عند المتکلّمین و معنی واحد عند الحکماء. و القیام بالغیر یقابله علی کلا المعنیین. فالقیام بالغیر علی المعنی الأول هو التبعیة فی التحیّز و هو أن یکون الشی‌ء بحیث یکون تحیّزه تابعا لتحیّز شی‌ء آخر، علی المعنی الثانی هو الاختصاص الناعت أی اختصاص شی‌ء بشی‌ء بحیث یصیر الأول نعتا و یسمّی حالا و الثانی منعوتا و یسمّی محلّا، سواء کان متحیّزا کما فی سواد الجسم أو لا کما فی صفات المجرّدات. و لهذا توضیح ما فی لفظ الوصف. فالمعنی الأول للقیام بالذات أخصّ مطلقا من المعنی الثانی لأنّ کلّ ما یتحیّز بالذات فهو مستغن عن محلّ یقومه و لا عکس کلّیا لجواز أن یکون کالعقول و النفوس. و الحال فی القیام بالغیر أیضا کذلک لأنّ کلما یکون تحیّزه تابعا لتحیّز شی‌ء آخر یکون نعتا و لا عکس کلّیا کما فی صفات المجردات. اعلم أنّ القیام بالغیر لا یتصوّر فی الواجب لذاته لا عند المتکلّمین و لا عند الحکماء و هو ظاهر، و لا فی صفاته تعالی عند الحکماء و غیرهم القائلین بأنّها عین الذات. و أمّا عند المتکلّمین القائلین بأنّها لیست عین الذات فمتصوّر. و أمّا فی الممکن لذاته فمتصوّر أیضا عند جمیعهم و هو ظاهر.
و أمّا القیام بالذات فعند الحکماء یتصوّر فی الواجب و الممکن جمیعا أی یطلق بالاشتراک المعنوی علیهما و کذا عند المتکلّمین، إلّا أنّ الاشتراک عندهم لفظی، هکذا یستفاد من شرح العقائد للمحقّق التفتازانی و حواشیه کأحمد جند و غیره.

القید:

[فی الانکلیزیة]Restraint،part
[فی الفرنسیة]Entrave،part
بالفتح و سکون الیاء المثناة التحتانیة فی عرف العلماء هو الأمر المخصص للأمر العام.
قال مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف المقیّد علی وجهین: الأول الطبیعة المأخوذة مع القید بأن یکون کلّ من القید و التقیید داخلا و یقال له الفرد. و الثانی الطبیعة المضافة إلی القید بأن یکون التقیید من حیث هو تقیید داخلا و القید خارجا و یقال له الحصّة. و کذا المطلق علی وجهین: الأول الطبیعة من حیث الإطلاق و یقال له الطبیعة المطلقة. و الثانی الطبیعة من حیث هی و یقال مطلق الطبیعة. ثم المقیّد علی کلا الوجهین و کذا المطلق علی کلا الوجهین من الأمور الاعتباریة الانتزاعیة إذ لیس فی الخارج إلّا ما هو شخص متکیّف بعوارض خارجیة، ثم العقل بضرب من التحلیل ینتزع عنه المطلق و المقیّد علی وجهین انتهی. و القید عند الشعراء هو الحرف الساکن غیر الرّدف و قبل الروی بدون واسطة مثل الراء فی کلمة (درد)- ألم و (برد)- أخذ. و حروف القید فی الألفاظ الفارسیة لیست أکثر من عشرة و هی: الباء الموحدة و الخاء و الزای و الشین و الغین المعجمة و الراء و السین
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1356
و الفاء و النون و الواو. و أمّا فی العربیة فهی کثیرة. و رعایة تکرار القید فی الشعر الفارسی أمر لازم و لا یجوز اختلافه إلّا لضرورة ضیق فی القافیة. و فی هذا الوقت من المناسب مراعاة قرب المخرج.
و یعتبر صاحب معیار الأشعار أن القید داخل فی الرّدف و قال: إنّ الرّدف لدی الشعراء العجم عبارة عن حرف ساکن قبل الروی بدون واسطة، سواء کان محدودا أو غیر محدود. کذا فی منتخب تکمیل الصناعة «1».

القیمة:

[فی الانکلیزیة]Value
[فی الفرنسیة]Valeur
بالکسر هی شرعا ما یدخل تحت تقویم مقوّم و قد سبق فی لفظ الثمن.

القیمی:

[فی الانکلیزیة]Ad valorem،lease value
[فی الفرنسیة]Valeur de bail
شرعا هو غیر المثلی و قد سبق فی لفظ الإجارة.

القینة:

[فی الانکلیزیة]Possession
[فی الفرنسیة]Possession
بالنون عند الحکماء هی الملک کما سیجی‌ء.
______________________________
(1) و قید نزد شعراء حرفیست ساکن غیر ردف که پیش از روی باشد بی‌واسطه چون راء درد و برد و حرف قیدر در الفاظ فارسی از ده بیشتر یافته نشده و آن بای موحده و خا و زا و شین و غین معجمات و را و سین و فا و نون و واو و در لفظ عربی بسیار است و رعایت تکرار قید در قوافی فارسی واجبست و اختلافش جائز نه مگر بضرورت تنگی قافیه و این هنگام مناسب آنست که قرب مخرج رعایت کنند و صاحب معیار الاشعار قید را داخل ردف داشته و گفته که ردف بعرف شعرای عجم عبارتست از حرف ساکن که پیش از روی باشد بی‌واسطه خواه مده باشد یا غیر مده کذا فی منتخب تکمیل الصناعة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1357

حرف الکاف (ک)

الکأس:

[فی الانکلیزیة]Cup،emanation
[فی الفرنسیة]Coupe،emanation
بالفتح و سکون الهمزة هی القدح مع الشراب، و ظرف الشراب. و فی اصطلاح الصوفیة: هو وجه المحبوب المراد. و یأتی حینا بمعنی الفیض. کذا فی لطائف اللغات «1».

الکابوس:

[فی الانکلیزیة]Nightmare
[فی الفرنسیة]Cauchemar
بالموحدة عند الأطباء مرض یحسّ الإنسان عند دخوله فی النوم خیالا ثقیلا یقع علیه و یعصره و یضیق نفسه فیقطع صوته و حرکته، یسمّی به لأنّ البخارات الغلیظة تکبس جرم الدماغ، و یسمّی هذا المرض بالخائف و الجاثوم و النیدلان.

کافربچة:

[فی الانکلیزیة]Devotion،Piety
[فی الفرنسیة]Devotion،pietc(ابن کافر). عندهم بمعنی وحدة اللون فی عالم الوحدة، حیث الإعراض الکامل عن ما سوی اللّه. و فی سواد العدم قد أخذ مکانه.
و أیضا بمعنی المؤمن الکامل. و أیضا الکفر یأتی بمعنی الإیمان الحقیقی «2»!

الکامل:

[فی الانکلیزیة]Perfect
[فی الفرنسیة]Parfait
هو من له الکمال فی شرح حکمة العین آخر المقالة الثالثة: التام هو الذی یحصل له جمیع ما ینبغی أن یکون حاصلا له و هو الکامل أیضا، و ربما شرطوا أن یکون وجوده الکامل و کمالات وجوده من نفسه لا من غیره، فإن اعتبر فی التام هذا القید فلا تام فی الوجود إلّا واجب الوجود تعالی، و إن لم یعتبر کانت العقول المفارقة تامّة، فإن تمّ غیره منه بأن یکون مبدأ الکمالات غیره فهو فوق التّام و الذی أعطی له ما به یتمکّن من تحصیل کمالاته یسمّی بالمکتفی کالنفوس السماویة فإنّها دائما فی اکتساب الکمالات بتحریک الأجرام السماویة التی یتمکّن لها من تحصیل کمالاتها واحدا بعد واحد، و الذی لا یکون حاصلا له ما به یتمکّن من تحصیل کمالاته بل یحتاج فی تحصیل کمالاته إلی آخر کالنفوس الناطقة یسمّی بالناقص. و وجه الحصر أن یقال الموجود إمّا أن یکون حاصلا له جمیع ما ینبغی أو لا یکون، و الأول إمّا أن تکون کمالات غیره حاصلة منه و هو فوق التام أولا، و هو التّام و الکامل، و الثانی إمّا أن یکون ما به یتمکّن من تحصیل کمالاته حاصلا له و هو المکتفی أولا و هو الناقص، انتهی کلامه، فالکامل بالمعنی الأخص و فوق التام متساویان.
و الکامل عند أهل العروض اسم بحر من البحور المختصّة بالعرب و هو متفاعلن ست مرات کذا فی عنوان الشرف.
______________________________
(1) بالفتح و سکون الهمزة قدح با شراب و آوند شراب و در اصطلاح صوفیه روی محبوب مراد دارند و گاه بمعنی فیض آید کذا فی لطائف اللغات.
(2) نزدشان بمعنی یکرنگی در عالم وحدت که رو از تمامی ما سوی اللّه بر تافته باشد و در سواد نیستی جای گرفته باشد و نیز بمعنی مؤمن کامل و هم کفر بمعنی ایمان حقیقی می‌آید.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1358

الکاملیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Kameliyya)sect(-AL
[فی الفرنسیة]Kamaliyya)secte(
فرقة من غلاة الشیعة المنسوبة إلی أبی کامل، قالوا نکفّر الصحابة بترک بیعة علی رضی اللّه عنه و نکفّر علیّا علی ترک طلب الحقّ، و قالوا بالتناسخ فی الأرواح بعد الموت و أنّ الامامة نور یتناسخ من شخص إلی آخر، و قد تصیر نبوّة بعد ما کانت فی شخص آخر إمامة کذا فی شرح المواقف «1».

کانون الأول:

[فی الانکلیزیة]December
[فی الفرنسیة]Decembre
اسم شهر فی التقویم الرومی. و هکذا کانون الآخر اسم لشهر آخر «2».

الکبائس:

[فی الانکلیزیة]Bissextile
[فی الفرنسیة]Bissextiles
من السّنة و الشهر و الیوم قد سبق ذکرها و هی أی الکبائس جمع کبیسة.

کباب:

[فی الانکلیزیة]Grill
[فی الفرنسیة]Grillade
معناها (شواء). و عند الصوفیة تربیة القلب فی التجلّیات الصوریة «3».

الکبر:

[فی الانکلیزیة]Pride،arrogance
[فی الفرنسیة]Orgueil،arrogance
بالکسر و سکون الموحدة هو: اعتبار الإنسان نفسه خیرا من الآخر، کما أنّ الضعة هو أن یری نفسه أقل من الآخر فی مکان تعرّض فیه للتحقیر، و إضاعة الحقّ بذلک. و التواضع هو وسط بین هذین الحدّین «4». فالتواضع محمود و الضعة مذمومة و الکبر مذموم و العزة محمودة.
و فی العوارف «5» و لا یحلّ للمؤمن أن یذلّ نفسه فی الطمع علی الخلق، فالعزّة معرفة الإنسان بحقیقة نفسه، و إکرامها أن لا یصنعها لأقسام عاجلة دنیاویة کما أنّ الکبر جهل الإنسان بنفسه و إنزالها فوق منزلتها. اذن: إذا تکبر بحق فهو العزة، و العزة محمودة «6». و لذا قیل المتکبّر إن تکبر بحقّ فهو محمود و هو تکبّر الفقراء علی الأغنیاء استغناء باللّه عمّا فی أیدیهم و إن تکبر بغیر حقّ فهو مذموم و هو تکبّر الأغنیاء علی الفقراء. و لهذا قال بعضهم: الکبر هو ان یعد الانسان نفسه اکبر و أعلی من الآخر بدون حق و لا استحقاق. و فی هذا القول مخلص کامل.
هکذا فی مجمع السلوک «7».

الکبری:

[فی الانکلیزیة]Major term
[فی الفرنسیة]Terme majeur
بالضم مؤنّث الأکبر و هو عند المنطقیین القضیة التی فیها الأکبر، و عند أهل العربیة یطلق علی قسم من الجملة و علی قسم من الفاصلة و قد سبق.
______________________________
(1) الکاملیة: فرقة من الامامیة الشیعة، لکنهم صاروا فی صف الغلاة لتکفیرهم الصحابة کلهم بما فیهم علی بن ابی طالب. و هم اتباع أبی کامل. و الشاعر بشار بن برد کان واحدا منهم. و کانت لهم أضالیل کثیرة. التبصیر فی الدین 35.
(2) نام ماهیست در تاریخ روم و همچنین کانون الآخر نام ماهی دیگر است.
(3) نزد صوفیه پرورش دل را گویند در تجلیات صوری.
(4) بالکسر و سکون الموحدة بهتر دانستن خود است از دیگری چنانکه صنعت کمتر گردانیدن خود است از دیگری در محلی که تحقیر کرده شود در ان محل و اضاعت حق شود و تواضع میان این هر دو است.
(5) العوارف: عوارف المعارف فی التصوف للشیخ شهاب الدین ابی حفص عمر بن محمد بن عبد اللّه السهروردی (- 632 ه).
کشف الظنون 2/ 1177
(6) پس اگر تکبر بحق می‌کند عزت است و عزت محمود است.
(7) و لهذا بعضی گفته‌اند که کبر آن است که خود را از دیگری بنا حق و بی‌سزاواری بزرگ و بلند داند و درین قول مخلص تمام است هکذا فی مجمع السلوک.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1359

الکبل:

[فی الانکلیزیة]Suppression)in prosody(
[فی الفرنسیة]Suppression)en prosodie(
بالباء الموحدة عند أهل العروض الجمع بین الخبن و القطع کذا فی رسالة قطب الدین السرخسی.

الکبیر:

[فی الانکلیزیة]Great،contraction
[فی الفرنسیة]Grand،contraction
لغة بمعنی بزرگ و عند أهل العربیة یطلق علی قسم من الاشتقاق و علی قسم من الإدغام و قد سبق. و عند أهل الجفر علی قسم من الباب و علی قسم من المخرج و قد مرّ أیضا.

الکتاب:

[فی الانکلیزیة]Book،the koran
[فی الفرنسیة]Livre،le Coran
بالکسر و تخفیف المثناة الفوقانیة لغة اسم للمکتوب، و الفرق بینه و بین الرسالة بالکمال فیه و عدمه فی الرسالة کما سبق، ثم غلب فی عرف الشرع علی القرآن کما غلب فی عرف أهل العربیة، و هو کما یطلق فی الشرع علی مجموع القرآن کذلک یطلق علی کلّ جزء منه، کما أنّ لفظ القرآن أیضا کذلک. و بالنظر إلی الإطلاق الثانی قالوا أدلة الشرع أربعة: الکتاب و السّنّة و الإجماع و القیاس هکذا یستفاد من التلویح و العضدی. و فی اصطلاح المصنّفین یطلق علی طائفة من ألفاظ دالّة علی مسائل مخصوصة من جنس واحد تحته فی الغالب، أمّا الأبواب الدالّة علی الأنواع منها و أمّا الفصول الدالة علی الأصناف و أمّا غیرها، و قد یستعمل کلّ من الأبواب و الفصول مکان الآخر، هکذا فی جامع الرموز و شرح المنهاج. و فی اصطلاح الصوفیة یطلق علی الوجود المطلق الذی لا عدم فیه کما سبق فی أمّ الکتاب.

الکتاب الحکمی:

[فی الانکلیزیة]Register
[فی الفرنسیة]Rigistre
عند الفقهاء و یسمّی بکتاب القاضی إلی القاضی أیضا هو ما یکتب فیه شهادة الشهود علی غائب بلا حکم لیحکم المکتوب إلیه، کذا فی جامع الرموز فی کتاب القضاء.

کتاب مبین:

[فی الانکلیزیة]The koran،universal soul
[فی الفرنسیة]Le Coran،ame universelle
فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن مقدار من اللوح المحفوظ الذی به النفس الکلّیة أو العقل الکلّی، بل هو عبارة عن العلم الإلهی [لا رطب و لا یابس إلّا فی کتاب مبین]. فهذه الآیة مفسّرة لهذا، أی العلم. فالرّطب عبارة عن الوجود و الیابس کنایة عن العدم و الإحاطة بهاتین المرتبتین غیر متصورة إلّا فی هذه الحضرة. کذا فی لطائف اللغات «1»

الکتابة:

[فی الانکلیزیة]Handwriting،script
[فی الفرنسیة]Ecriture،calligraphie
هی عند الفقهاء عقد بین المولی و مملوکه علی أن یؤدّی ذلک المملوک مالا معلوما بمقابلة عتق یحصل له عند أدائه، فخرج العتق علی ماله لأنّه لیس بعتق بل هو فی معنی الیمین، سمّی هذا العقد بها لأنّ الغالب أنّ العبد یکتب لمولاه وثیقة فی ذلک و المولی یکتب لعبده وثیقة، فالکتابة إعتاق المملوک یدا حالا و رقبة مآلا، و یسمّی ذلک المملوک مکاتبا کذا فی البرجندی.

الکتابی:

[فی الانکلیزیة]Jew،christian
[فی الفرنسیة]juif ou chretien
بیاء النسبة شرعا هو الکافر الذی تدیّن ببعض الأدیان المنسوخة و الکتب المنسوخة
______________________________
(1) در اصطلاح صوفیه عبارتست از لوح محفوظ قدری که آن نفس کل یا عقل کل است بلکه عبارتست از علم إلهی و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین مفسر از همین حضرت علم است که رطب عبارتست از وجود و یابس کنایه از عدم و احاطه این دو مرتبه متصور نیست مگر در همین حضرت کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1360
و یجی‌ء فی لفظ الکفر.

الکثافة:

[فی الانکلیزیة]Thickness،density
[فی الفرنسیة]Epaisseur،densite،opacite
بالفتح و تخفیف الثاء المثلثة تطلق علی أربعة معان، علی غلظ القوام أعنی صعوبة قبول الأشکال الغریبة و ترکها أی کیفیة تقتضی الصعوبة و علی هذا التفسیر فهی نفس الیبوسة، و علی عدم قبول الانقسام إلی أجزاء صغار جدا، و علی بطوء التأثّر من الملاقی و علی عدم الشفافیة، و هی علی هذه التفاسیر لا تکون من الملموسات کذا فی شرح حکمة العین. و یعلم من هذا معنی الکثیف أیضا و یجی‌ء أیضا فی لفظ اللّطافة.

الکثرة:

[فی الانکلیزیة]Multiplicity
[فی الفرنسیة]multiplicite
بالفتح و سکون المثلثة ضدّ الوحدة.

الکذب:

[فی الانکلیزیة]Lying
[فی الفرنسیة]mensonge
بالکسر و سکون الذال المعجمة خلاف الصدق و قد سبق مستوفی فی لفظ الصدق.
و الکذب قبیح لعینه و الصدق حسن لعینه و هو مذهب کثیر من المتکلمین. و قال کثیر من الحکماء و المتصوّفة إنّ الکذب یقبح لما یتعلّق به من المضار الخاصة، و الصدق یحسن لما یتعلّق به من المنافع الخاصة لأنّ شیئا من الأقوال و الأفعال لا یقبح و لا یحسن لذاته کذا ذکر الخفاجی فی تفسیر قوله تعالی: وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ «1».

الکرامة:

[فی الانکلیزیة]Miracle،charisma
[فی الفرنسیة]miracle،prodige
بالفتح و تخفیف الراء عند أهل الشرع ما یظهر علی ید الأولیاء من خرق العادة کذا فی مجمع السلوک، و قد سبق الفرق بینها و بین الاستدراج فی لفظ الخارق.

الکراهة:

[فی الانکلیزیة]What is not to recommend ce qui n،est pas recommandable
بالفتح و تخفیف الراء شرعا کون الفعل بحیث یکون ترکه أولی مع عدم المنع من الفعل، و ذلک الفعل یسمّی مکروها و هو نوعان: مکروه کراهة تحریم و مکروه کراهة تنزیه. فالأوّل عند الشیخین «2» ما کان إلی الحرمة أقرب و الثانی ما کان إلی الحلّ أقرب، و معنی القرب إلی الحرمة أنّه یتعلّق بفاعل ذلک الفعل محذور دون استحقاق العقوبة بالنار، کحرمان الشفاعة. فترک الواجب حرام یستحقّ تارکه العقوبة بالنار و ترک السّنة المؤکّدة قریب من الحرام یستحقّ تارکها حرمان الشفاعة.
و معنی القرب إلی الحلّ أنّه لا یعاقب فاعله أصلا لکن یثاب تارکه أدنی ثواب، و الأول عند محمد هو الحرام الذی ثبت حرمته بدلیل ظنّی و الثانی عنده ما کان ترکه أولی مع عدم المنع من الفعل. فالمکروه کراهة التحریم نسبته إلی الحرام کنسبة الواجب إلی الفرض، فإنّ ما ثبت حرمته بدلیل قطعی یسمّی حراما عنده، و ما ثبت حرمته بدلیل ظنّی یسمّی عنده مکروها کراهة التحریم. و بالجملة فما کره تحریما و تنزیها عند الشیخین تنزیه عنده، و ما کره تحریما عنده حرام عند الشیخین، هکذا یستفاد من التلویح و جامع الرموز. ثم إنّه قال صاحب جامع الرموز فی
______________________________
(1) البقرة/ 10
(2) هما أبو یوسف القاضی و محمد بن الحسن الشیبانی، تلمیذا أبی حنیفة النعمان، و قد تقدمت ترجمتهما.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1361
بیان مفسدات الصلاة: إنّ کلامهم یدلّ علی أنّ الفعل إذا کان واجبا أو ما فی حکمه من سنة الهدی و نحوها فالترک کراهة تحریم، و إن کان سنة زائدة أو ما فی حکمها من الأدب و نحوه فتنزیه انتهی کلامه. و الأصل الفاصل بینهما أن ینظر إلی الأصل فإن کان الأصل فی حقّه إثبات الحرمة و إنّما سقطت الحرمة لعارض إن کان مما یعمّ به البلوی و کانت الضرورة قائمة فی حقّ العامة فهی کراهة تنزیه، و إن لم تبلغ الضرورة هذا المبلغ فهی کراهة تحریم فیصار إلی الأصل، و علی العکس إن کان الأصل الإباحة ینظر إلی العارض فإن غلب علی الظنّ وجود المحرّم فالکراهة للتحریم و إلّا فالکراهة للتنزیه.
نظیر الأول سؤر الهرّة، و نظیر الثانی لبن الأتان و لحومها، و نظیر الثالث سؤر البقرة الجلالة و سباع الطیر کذا فی فتاوی عالمگیری فی أول کتاب الکراهة، و فی العضدی ما حاصله أنّ المکروه یطلق علی ثلاثة معان: الأول خطاب لطلب ترک فعل ینتهض ذلک الترک خاصة سببا للثواب، و المکروه بهذا المعنی منهی عنه علی الأصح کالمندوب مأمور به و الثانی الحرام و کثیرا ما کان یقول الشافعی أنا أکره هذا.
و الثالث ترک ما ترجّحت مصلحة فعله علی ترکه و إن لم یکن منهیا فیعرف بترک الأولی کترک المندوب، یقال ترک صلاة الضحی مکروه و إن لم یرد النهی لکثرة الفضیلة فیها، فکان فی ترکها حطّ مرتبته انتهی. قیل فی هذا الإطلاق بعد لأنّه یلزم منه أنّ من اشتغل بالمباح و ترک الاشتغال بنوافل العبادات إنّه آت بمکروه.
و قالت المعتزلة المکروه فعل اشتمل ترکه علی مصلحة و قد سبق فی لفظ الحسن.

الکرة:

[فی الانکلیزیة]Ball،sphere
[فی الفرنسیة]Boule،sphere
بالضم هی فی الأصل التی تلعب بها و یقال بالفارسیة گوی، و جمعها کرات و کرون و أکر، و الأخیران علی غیر القیاس. و فی اصطلاح المهندسین شکل مجسّم أحاط به سطح مستدیر أی سطح یوجد فی داخله نقطة تتساوی الخطوط الخارجة منها إلیه. و المراد بالإحاطة التامة فخرج سطح الاسطوانة و المخروط المستدیرین و خرج بقید التساوی سطح المجسّم البیضی و نحوه. و عرف أیضا بأنّها جسم یتوهم حدوثه من دوران دائرة علی قطرها نصف دورة و ذلک السطح محیط الکرة و یسمّی سطحا کریا.
و قد تطلق الکرة علی ذلک السطح أیضا مجازا تسمیة للحال باسم المحل. و النقطة التی هی مرکز ذلک السطح مرکز الکرة أیضا، و الخطوط التی هی أنصاف أقطار ذلک السطح أنصاف أقطار ذلک الکرة أیضا، کذا فی شرح خلاصة الحساب.

کرة البخار:

[فی الانکلیزیة]Air mass،atmospheric mass
-[فی الفرنسیة]Masse d'air،masse atmospherique
هی کرة الهواء الکثیف المخلوط بالأبخرة، و هی کرة مرکزها مرکز العالم إلّا أنّها مختلفة القوام لأنّ الأقرب من الأرض منها أکثف من الأبعد منها، فإنّ الألطف یتصاعد أکثر من الأکثف، و تسمّی کرة اللیل و النهار أیضا إذ هی القابلة للنور و الظلمة دون ما فوقها، و تسمّی عالم النسیم أیضا لأنّها مهب الریاح لأنّ ما فوقها من الهواء الصافی ساکن، کذا فی شرح التذکرة لعبد العلی البرجندی فی آخر الفصل الثانی من الباب الأول.

کرة الکلّ:

[فی الانکلیزیة]Zodiac
[فی الفرنسیة]zodiaque
الفلک الأعظم کما مرّ فی لفظ الفلک.

کرة الکوکب:

[فی الانکلیزیة]Celestial sphere
[فی الفرنسیة]sphere celeste
هی الفلک الکلّی له.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1362

الکرامیة:

[فی الانکلیزیة]Al -kiramiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -kiramiyya)secte(
فرقة من المشبهة أصحاب أبی عبد اللّه محمد بن کرام «1» بکسر الکاف و تخفیف الراء کذا فی شرح المواقف.

کرشمه:

[فی الانکلیزیة]Wink،divine manifestation
[فی الفرنسیة]clin d'oeil،manifestation divine
بمعنی (الغمزة بالعین أو الحاجب)، و عند الصوفیة تقال للتجلّی الجلالی «2».

الکرم:

[فی الانکلیزیة]Grapevine
[فی الفرنسیة]Vignoble،olivaie
هو أرض یحوطها حائط فیها أشجار ملتفّة لا یمکن زراعة أرضها، و قد سبق لفظ البستان.

کریم الطرفین:

[فی الانکلیزیة]
End of a hemistich forming the beginning of the followingE
[فی الفرنسیة]
Fin d'une hemistiche constituant le debut de l'hemistiche suivE
هو عند الشعراء أن یؤتی بالجزء الأخیر من مصراع الشعر بحیث یمکن أن یکون الجزء الأول للمصرع الثانی و مثاله البیتین التالیین و ترجمتهما:
أکرم بدولتک المیمونة لهذا الحکم بک یزدان الحکم للدنیا فمثلک قلیل
لا نظیر لک بین الأقران و لا مثیل فی هذه الأیام ما رأینا نظیرک فی عمل الخیر
کذا فی جامع الصنائع «3».

الکسب:

[فی الانکلیزیة]Acquisition،gain
[فی الفرنسیة]Acquisition،gain
بالفتح و سکون السین المهملة عند الأشاعرة من المتکلّمین عبارة عن تعلّق قدرة العبد و إرادته بالفعل المقدور. قالوا أفعال العباد واقعة بقدرة اللّه تعالی وحدها و لیس لقدرتهم تأثیر فیها، بل اللّه سبحانه أجری العادة بأنّه یوجد فی العبد قدرة و اختیارا، فإذا لم یکن هناک مانع أوجد فیه فعله المقدور مقارنا لهما، فیکون فعل العبد مخلوقا للّه تعالی إبداعا و إحداثا و مکسوبا للعبد. و المراد بکسبه إیّاه مقارنته بقدرته و إرادته من غیر أن یکون هناک منه تأثیر أو مدخل فی وجوده سوی کونه محلا له.
و بالجملة فصرف العبد قدرته و إرادته نحو الفعل کسب و إیجاد اللّه الفعل عقیب ذلک خلق.
و معنی صرف القدرة جعلها متعلّقة بالفعل و ذلک الصرف یحصل بسبب تعلّق الإرادة بالفعل لا بمعنی أنّه سبب مؤثّر فی حصول ذلک الصرف، إذ لا مؤثّر إلّا اللّه تعالی، بل بمعنی أن تعلّق الإرادة یصیر سببا عادیا لأن یخلق اللّه تعالی فی العبد قدرة متعلّقة بالفعل بحیث لو کانت مستقلّة فی التأثیر لوجد الفعل، فالفعل الواحد مقدور للّه تعالی بجهة الإیجاد و للعبد بجهة الکسب.
و المقدور الواحد یجوز دخوله تحت قدرتین بجهتین مختلفتین. و لهم فی الفرق بین الکسب و الخلق عبارات مثل قولهم إنّ الکسب واقع بآلة
______________________________
(1) هو محمد بن کرام بن عراف بن خرابة، ابو عبد اللّه السجزی. توفی بالقدس عام 255 ه/ 869 م. إمام الکرامیة، من المبتدعة فی الاسلام. و کان یقول بالتجسیم. الاعلام 7/ 14، الملل و النحل 158، تذکرة الحفاظ 2/ 106، میزان الاعتدال 3/ 127، لسان المیزان 5/ 353.
(2) نزد صوفیه تجلی جلالی را گویند.
(3) نزد شعرا آنست که جزء آخر مصراع شعر را چنان آرد که جزء اوّل مصراع دویم تواند شد مثاله.
زهی بر دولت میمونت ازین حکم جهان‌داری ترا زیبد که مثل خویش کم داری
نه همسر با تو کس ز اقران نه همدستت درین دوران نظیر تو ندیدم در نکو کاری
کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1363
و الخلق لا بآلة، و الکسب مقدور وقع فی محلّ قدرته و الخلق لا فی محلّ قدرته. مثلا حرکة زید وقعت بخلق اللّه تعالی فی غیر من قامت به القدرة و هو زید، و وقعت بکسب زید فی المحلّ الذی قامت به قدرة زید و هو نفس زید.
و الحاصل أنّ أثر الخالق إیجاد لفعل فی أمر خارج من ذاته، و أثر الکاسب صفة فی فعل قائم به، و الکسب لا یصحّ انفراد القادر به و الخلق یصح.
اعلم أنّ المتکلّمین اختلفوا فی أنّ المؤثّر فی فعل العبد ما هو؟ فقالت الجبریة المؤثّر فی فعل العبد قدرة اللّه تعالی و لا قدرة للعبد أصلا لا مؤثّرة و لا کاسبة، بل هو بمنزلة الجمادات فیما یوجد منها. و قال الأشعری المؤثّر فیه قدرة اللّه تعالی و لکن للعبد کسبا فی الفعل بلا تأثیر فیه. و قال أکثر المعتزلة و هی واقعة بقدرة العبد وحدها بالاستقلال بلا إیجاب بل باختیار. و قالت طائفة هی واقعة بالقدرتین معا، ثم اختلفوا فقال الأستاذ بمجموع القدرتین علی أن تتعلّقا جمیعا بالفعل نفسه.
و قال القاضی علی أن یتعلّق قدرة اللّه بأصل الفعل و قدرة العبد بصفته أعنی کونه طاعة و معصیة و نحو ذلک. و قالت الحکماء و إمام الحرمین هی واقعة علی سبیل الوجود و امتناع التخلّف بقدرة یخلقها اللّه فی العبد إذا قارنت حصول الشرائط و ارتفاع الموانع. هذا خلاصة ما فی شرح المواقف و شرح العقائد و حواشیه.
و یطلق الکسب أیضا علی طریق یعلم منه المجهول، و قد اختلف فی جواز الکسب بغیر النظر. فمن جوّزه جعل الکسبی أعمّ من النظری، و من لم یجوزه فقال النظری و الکسبی متلازمان، و قد سبق تحقیقه فی لفظ الضروری.
و فی شرح العقائد النسفیة الاکتسابی علم یحصل بالکسب و هو مباشرة الأسباب بالاختیار کصرف العقل و النظر فی المقدّمات فی الاستدلالیات و الإصغاء و تقلیب الحدقة و نحو ذلک فی الحسّیات، فالاکتسابی أعمّ من الاستدلالی لأنّ الاستدلالی هو الذی یحصل بالنظر فی الدلیل، فکلّ استدلالی اکتسابی و لا عکس کالإبصار الحاصل بالقصد و الاختیار.
و أمّا الضروری فقد یقال فی مقابلة الاکتسابی و یفسّر بما لا یکون تحصیله مقدورا لمخلوق، و قد یقال فی مقابلة الاستدلالی و یفسّر بما یحصل بدون نظر و فکر فی دلیل. فمن هاهنا جعل بعضهم العلم الحاصل بالحواس اکتسابیا أی حاصلا بمباشرة الأسباب بالاختیار، و بعضهم ضروریا أی حاصلا بدون الاستدلال انتهی کلامه. و فیه مخالفة صاحب المواقف، و إن شئت التوضیح فارجع إلی ما حقّقه مولانا عصام الدین فی حاشیته.

الکسر:

[فی الانکلیزیة]Fracture،fracturing
[فی الفرنسیة]Fracture،fraction
بالفتح و سکون السین لغة فصل الجسم الصلب بمصادمة قویة من غیر نفوذ جسم فیه، و یطلق أیضا علی نوع من الحرکة. و عند الأطباء تفرّق اتصال فی العظم بشرط أن یکون التفرّق إلی جزءین أو أجزاء کبار و یسمّی کاسرا أیضا، لأنّه إذا کان التفرّق إلی أجزاء صغار یسمّی تفتّتا متفتتا، هکذا یستفاد من بحر الجواهر و الأقسرائی. و ذکر فی شرح القانونچه أنّه یشترط أیضا أن یکون ذلک التفرّق فی عرض العظم إذ لو کان فی الطول یسمّی صدعا و صادعا. و عند القرّاء الإمالة المحضة.
و عند المحاسبین العدد الذی یکون أقلّ من واحد کالنصف و الثلث و یقابله الصحیح. و هو إمّا منطق و هو الکسر الذی یمکن أن ینطق به بغیر الجزئیة أی بغیر الألفاظ الدالة علی الجزء مفردا. کان کالنصف و الثلث أو مکررا کالثلثین أو مضافا کنصف الثلث أو معطوفا کالنصف و الثلث. و إمّا أصم و هو ما لا یمکن التعبیر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1364
عنه إلّا بجزء من کذا مفردا کان کجزء من أحد عشر أو مکررا کجزءین من أحد عشر أو مضافا کجزء من أحد عشر من جزء من ثلاثة عشر أو معطوفا کجزء من أحد عشر و جزء من ثلاثة عشر. و بالجملة فالکسر سواء کان منطقا أو أصم منحصر فی المفرد و المکرّر و المضاف و المعطوف لأنّ العدد المنسوب إلیه إمّا أن یعتبر بنسبة نفسه إلی المنسوب إلیه أو بنسبة مجتمعة من نسب أقسامه إلیه، و الأول إمّا أن تعتبر نسبته إلی المنسوب إلیه بلا ملاحظة واسطة و تسمّی نسبة بسیطة، و هی نسبة الکسر المفرد کالثلث، أو بملاحظة واسطة و تسمّی نسبة مؤلّفة و هی نسبة الکسر المضاف کثلث النصف، و لیس المراد بالمضاف المضاف النحوی بل أعمّ منه و الثانی أی الذی یعتبر بنسبته مجتمعة من نسب أقسامه إمّا أن تکون نسب الأقسام متماثلة و هی نسبة الکسر المکرّر المذکور کالثلثین او مختلفة أی غیر متّحدة و هی نسبة الکسر المعطوف کالنصف و الثلث، هکذا فی شرح خلاصة الحساب. و عند أهل الأوقاف عبارة عمّا بقی من قسمة أعداد ضلع واحد منه وفق علی عدد بیوت ذلک الضلع، و ذلک التقسیم یکون بعد نقصان العدد الطبعی من أعداد ضلع واحد کما تقرّر عندهم. مثلا مجموع أعداد ضلع واحد من المربع 45 نقصنا منه العدد الطبعی للمربع و هو 34 یبقی 11، قسمناه علی عدد بیوت ضلع واحد من المربع و هو أربعة، خرج من القسمة اثنان و بقی ثلاثة، فالثلاثة کسر.
و عند الأصولیین و أهل النظر هو أن توجد حکمة العلّة بدون العلة و لا یوجد الحکم و حاصله وجود الحکمة المقصودة من الوصف مع عدم الحکم. مثاله أن یقول الحنفی فی المسافر العاصی بسفره مسافر فیترخّص لسفره کغیر العاصی، فإذا قیل له و لم قلت إنّ السفر علة الترخّص؟ قال بالمناسبة لما فیه من المشقّة المقتضیة للترخّص لأنّه تخفیف، و هو یقع للمرخص فیعترض علیه بصفة شاقة فی الحضر کحمل الأثقال و نحوه. فقال البعض الکسر یبطل العلیة و المختار أنّه لا یبطلها فإنّ العلّة فی المثال المذکور هو السّفر و لم یرد النقض علیه، فوجب العمل به، بیان ذلک أی أنّ العلة هو السفر هو أنّه و إن کان المقصود المشقة لکنها یعتبر ضبطها لاختلاف مراتبها بحسب الأشخاص و الأحوال، و لیس کلّ قدر منها یوجب الترخّص و إلّا سقطت العبادات، و تعیین القدر منها الذی یوجبه متعذّر فضبطت بوصف ظاهر منضبط هو السّفر، فجعل آثاره لها و لا معنی للعلّیة إلّا ذلک. قالوا الحکمة هی المعتبرة قطعا و الوصف معتبر تبعا لها، فالنقض وارد علی العلة لأنّها إذا وجدت الحکمة المعیّنة و لم یوجد الحکم دلّ ذلک علی أنّ تلک الحکمة غیر معتبرة، فکذا الوصف المعتبر بتبعیتها فإنّ المقصود إذا لم یعتبر فالوسیلة أجدر، و الجواب أنّ قدر الحکمة کالمشقة فی مثالها یختلف، و لا بدّ فی ورود النقض من وجود حکمة فی محلّ النقض مساویة لما یراد نقضه، فإنّ عدم اعتبار الأضعف لا یوجب عدم اعتبار الأقوی، و ذلک أی وجود الحکمة المساویة غیر متیقّن، فلعله أی ما وجد فی صورة النقض أقلّ حکمة، أو لعلّ التخلّف لمعارض یجعل قدر الحکمة ناقصا عدیم المساواة أو باطلا بالکلیة، فلذلک لم یعتبره الشارع. و وجود العلة فی الأصل قطعی و إذا ثبت ذلک وجب اعتبار العلة القطعیة و لا یصحّ التخلّف الظنّی معارضا له إذ الظنّ لا یعارض القطع. فإنّ قلت إنّا نفرض النقض فی صورة یعلم قطعا وجود قدر الحکمة أو أکثر فیتعارض قطعیان أی وجود العلة قطعا و انتقاضها تبعا لانتقاض حکمتها المساویة أو الزائدة قطعا فیتساقطان فیبطل العلیة. قلت إنّ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1365
هذا المفروض بعید التحقیق، و لو تحقّق وجب أن یبطل العلیة لکن لا فی کل صورة بل فی صورة لم یثبت حکم آخر ألیق بتحصیل تلک الحکمة من ذلک الحکم. و بالجملة فالکسر علی المختار إنّما یبطل العلیة إذا علم وجود قدر الحکمة أو أکثر و لم یثبت حکم آخر ألیق بتحصیل تلک الحکمة منه، و حینئذ هو أی الکسر کالنقض، فجوابه کجوابه.
اعلم أنّه قال فی المحصول الکسر فی الحقیقة قدح فی تمام العلة بعدم التأثیر و فی جزئها بالنقض. قال القاضی هو عدم تأثیر أحد الجزءین و نقض الآخر، و الأکثرون علی أنّه إسقاط وصف من أوصاف العلة المرکّبة عن درجة الاعتبار و نقض الباقی فلم یفرّقوا بینه و بین النقض المکسور، و ذلک لأنّهم قالوا إذا نقض العلة بترک بعض الصفات سمّی نقضا مکسورا، و هو بالحقیقة نقض بعض الصفات و أنّه بین النقض و الکسر کأنّه قال الحکمة المعتبرة تحصل باعتبار هذا البعض و قد وجد فی المحل و لم یوجد الحکم فیه فهو نقض لما ادعاه علّة باعتبار الحکمة. و قد اختلف فی أنّه یبطل العلیة و المختار أنّه لا یبطل. مثاله أن یقول الشافعی فی منع بیع الغائب إنّه مبیع مجهول الصفة عند العاقد حال العقد فلا یصحّ بیعه، فیقول المعترض هذا منقوض بما إذا تزوّج امرأة لم یرها فإنّها مجهول الصفة عند العاقد حال العقد و الحال أنّه صحیح، فقد حذف قید کونه مبیعا و نقض الباقی و هو کونه مجهول الصفة عند العاقد حال العقد. و دلیل المذهب المختار أنّ العلّة المجموع فلا نقض علیه إذ لا یلزم من عدم علیة البعض عدم علیة الکلّ، هذا إذا اقتصر علی نقص البعض. و أمّا إذا أضاف إلیه إلغاء الوصف المتروک و کونه وصفا طردیا لا مدخل له فی العلیة بأن یبین عدم تأثیر کونه مبیعا و أنّ العلة کونه مجهول الصفة إلی آخره لأنّه مستقل بالمناسبة، فحینئذ یکون وصف کونه مبیعا کالعدم فیصحّ النقض لوروده علی ما یصلح علّیة، و لا یکون مجرّد ذکره رافعا للنقض خلافا لشرذمة لأنّه بمجرّد ذکره لا یصیر جزءا من العلّة إذا قام الدلیل علی أنّه لیس جزءا، و یتعیّن الباقی لصلوح العلّیة فتبطل بالنقض، و یصیر حاصله سؤال تردید و هو أنّ العلّة إمّا المجموع أو الباقی و کلاهما باطل، أمّا المجموع فلإلغاء الملغی و أمّا الباقی فللنقض، هکذا فی العضدی و حاشیته للمحقق التفتازانی فی مبحث القیاس.

کسلیو:

[فی الانکلیزیة]Casliwu)Jewish month(
[فی الفرنسیة]casliwu)mois juif(
اسم شهر من أشهر التقویم الیهودی «1».

الکسوف:

[فی الانکلیزیة]Eclipse
[فی الفرنسیة]Eclipse
بالسین المهملة (احتجاب الشمس) و یسمّی (احتجاب القمر) خسوفا «2». قال الجوهری هو أجود الکلام. و قال ابن الأثیر إنّ هذا هو الکثیر المعروف فی اللغة و أنّ ما وقع فی الحدیث من کسوفهما و خسوفهما فللتغلیب. و قیل بالکاف فی الابتداء و بالخاء فی الانتهاء. و قیل بالکاف لذهاب جمیع الضوء و بالخاء لذهاب بعضه.
و قیل بالخاء لذهاب کلّ اللون و بالکاف لتغیّره.
و قالت الفلاسفة الکسوف الذی هو من صفات الشمس هو استتار وجهها المواجه للأرض کلا أو بعضا بسبب حیلولة القمر بینها و بین وجه الأرض، و هذا شامل للکسف الواقع فوق الأرض و تحتها و للکسوف الکلّی و الجزئی،
______________________________
(1) نام ماهی است در تاریخ یهود.
(2) بالسین المهملة گرفتن آفتاب و گرفتگی ماه را خسوف نامند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1366
بخلاف ما ذکره العلامة فی التحفة من أنّه عدم إضاءة الشمس ما یلینا من کرة البخار فی الوقت الذی من شأنها أن تضی‌ء فیه لتوسّط القمر بینها و بین البصر فإنّه لا یشتمل الکسوف الجزئی، إلّا أن یقیّد الإضاءة بالکامل منها، و کذا لا یشتمل الکسوف الواقع تحت الأرض إلّا بتکلّف، و الکسوف الذی هو من صفات القمر هو استتار وجه القمر المواجه للأرض کلا أو بعضا بسبب حیلولة الأرض بینه و بین الشمس، و یسمّی خسوفا أیضا. فما ذکر العلامة من أنّ الخسوف عدم إضاءة القمر ما یلینا من کرة البخار فی الوقت الذی من شأنه أن یضی‌ء فیه لوقوعه فی ظلّ الأرض ففیه ما مرّ. و قد یعتبر الکسوف بالنسبة إلی الکواکب الأخری أیضا فإنّ بعض الکواکب یکسف بعضا کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی.

الکشف:

[فی الانکلیزیة]Unveiling،manifestation،
suppression of the seventh syllable) in prosody (
[فی الفرنسیة]Devoilement،manifestation،chute de la septieme syllabe)en prosodie(
بالفتح و سکون الشین المعجمة، و قیل بالمهملة عند أهل العروض حذف حرف سابع متحرّک، و الجزء الذی فیه الکشف یسمّی مکشوفا کحذف التاء من مفعولات بضم التاء کذا فی عنوان الشرف. و فی بعض الرسائل هو إسقاط آخر مفعولات انتهی و المآل واحد. و فی رسالة قطب الدین السرخسی الکشف حذف المتحرّک الثانی من الوتد المفروق انتهی. و لا یخفی أنّ هذا یصدق علی حذف عین فاع لاتن بخلاف التعریف الأول. و الکشف بالشین المعجمة عند أهل السلوک هو المکاشفة.
و المکاشفة یقال لها رفع الحجاب، الذی بین الروح الجسمانی، الذی لا یمکن إدراکه بالحواس الظاهرة. و قد تطلق المکاشفة علی المشاهدة أیضا علی ما سیجی‌ء فی لفظ الوصال. قالوا: إنّ السّالک حینما یضع قدمه فی علیّین الحقیقة بعد ما یجذبها من طبیعتها السقلیة بسبب جذبه الإرادة فإنّه یصفّی باطنه بالریاضة، فلذا تصبح عینه فی کلّ وقت مفتوحة. و بمقدار ذلک (الصّفاء) یرتفع عنه الحجاب و یزداد لدیه قوة صفاء عقل المعانی المعقولة، و یقال لهذا:
الکشف النظری. ثم یجب علی السّالک أن یتجاوز ذلک و یخطو عدّة خطوات أکثر و لا یبقی فی طریق أهل الفلسفة و الحکمة، و أن یجعل قلبه عاملا أکثر حتی یتّصل بنور القلب الذی یسمّی الکشف النوری. و هنا یتقدّم السّالک نحو الأمام خطوات أخری حتی تبدو له المکاشفات السّرّیة التی یقال لها: الکشف الإلهی. و ثمة تبدو له أسرار الخلق و حکمة الوجود. ثم یتقدّم إلی الأمام أیضا حتی یصل إلی المکاشفة الروحانیة و هی التی یقال لها: الکشف الروحانی. فتنکشف له عوالم النعیم و الجحیم و رؤیة الملائکة و العوالم اللامتناهیة فتبدو له الولایة (ید المقام).
ثم یجب أن یجتاز هذه الدرجة حتی تبدو له المکاشفات الخفیة حتی یجد بواسطتها عالم صفات الربوبیة. و هذا ما یقال له المکاشفة الصّفائیة. و فی هذه الحال إذا کوشف بالصّفة العلمیة فتبدو له من جنس العلم اللّدنی، کما هو حال الخضر علیه السلام. و إذا کان کشفه عن طریق الاستماع فیکون ذلک عن طریق استماع الکلام و الصفات کما هو حال سیدنا موسی علیه السلام. و إذا کان کشفه بصریا فإنّه یبدأ بالمشاهدة و الرّؤیة و إذا کان کشفه بصفة الجلال فیظهر له البقاء الحقیقی. و إذا کان بصفة الوحدانیة تبدو له الوحدة. و علی هذا القیاس تقاس بقیة الصفات.
أمّا الکشف الذاتی فدرجة عالیة جدا یقصر البیان و الإشارة عنها. کذا فی مجمع السلوک.
و یقول فی کشف اللغات: المکاشفة هی التی یقال لها: ظهور الناسوت و الملکوت
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1367
و الجبروت و اللاهوت، یعنی النفس و القلب و الروح و الرّأس یصیرون واقفین علی الحال «1».

الکعبة:

[فی الانکلیزیة]The Kaaba،house of God
[فی الفرنسیة]ka'ba،maison de Dieu
بالفتح و السکون هی عند الصوفیة مقام الوصلة، کما وقع فی بعض الرسائل، و عند السبعیة هی النبی علیه السلام «2».

الکعبیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Kabiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -kabiyya)secte(
هم فرقة من المعتزلة أصحاب أبی القاسم ابن محمد الکعبی «3» کان من معتزلة بغداد و تلمیذ الخیاط «4» قالوا فعل الرّبّ واقع بغیر إرادته. فإذا قیل إنّه تعالی مرید لأفعاله أرید أنّه خالق لها. و إذا قیل مرید لأفعال غیره أرید أنّه آمر بها، و لا یری نفسه و لا غیره إلّا بمعنی أنّه یعلمه کما ذهب إلیه الخیّاطیة «5» کذا فی شرح المواقف «6».

الکفّ:

[فی الانکلیزیة]Fall of the seventh consonant)in prosody(
[فی الفرنسیة]
chute de la septieme consonne) en prosodie (
بالفتح و تشدید الفاء عند أهل العروض حذف الحرف السابع الساکن کحذف نون مفاعیلن فیبقی مفاعیل بضم اللام. و الرکن الذی فیه الکفّ یسمّی مکفوفا کما فی عنوان الشرف و عروض سیفی. و فی بعض الرسائل العربیة هو إسقاط السابع الساکن من السّبب.
______________________________
(1) و مکاشفه رفع حجاب را گویند که میان روح جسمانی است که ادراک آن بحواس ظاهر نتوان کرد. و قد یطلق المکاشفة علی المشاهدة أیضا علی ما یجی‌ء فی لفظ الوصال. گفته‌اند که سالک چون به جذبه ارادت از طبیعت سفلی قدم بعلیین حقیقت نهد باطن خویش را از ریاضت صاف گرداند هرآینه دیده أو گشاده گردد و بقدر آن رفع حجاب و صفای عقل معانی معقولات زیاده شود و این را کشف نظری گویند باید که سالک ازین بگذرد و قدم بیشتر نهد و در طریق فلاسفه و حکما نماند کار دل بیشتر کند تا بنور دل پیوندد که آن را کشف نوری گویند اینجا نیز سالک قدم بیشتر نهد تا مکاشفات سری پدید آید که آن را کشف إلهی گویند اسرار آفرینش و حکمت وجود آنجا ظاهر گردد از آنجا نیز بگذرد تا مکاشفه روحانی پدید آید که آن را کشف روحانی گویند و نعیم و جحیم و رویت ملائکه و عوالم نامتناهی مکشوف شود ولایت دست مقام پدید آید که از آنجا نیز بگذرد تا مکاشفات خفی پدید آید تا به واسطه آن بعالم صفات خداوندی راه یابد و این را مکاشفه صفاتی گویند درین حال اگر بصفت علمی مکاشفه شود از جنس علم (من لدنّا) پدید آید چنانچه خواجه خضر را علیه السلام و اگر بصفات مستمعی مکاشفه شود استماع کلام و صفات پدید آید چنانکه موسی را علیه السلام و اگر بصفت بصری مکاشفه شود رویت و مشاهده پدید آید و اگر بصفت جلال مکاشفه شود بقای حقیقی پدید آید و اگر بصفت وحدانیت شود وحدت پدید آید باقی صفات را هم برین قیاس کنند اما کشف ذاتی بس مرتبه بلند است عبارت و اشارت از ان بیان قاصر است کذا فی مجمع السلوک. و در کشف اللغات گوید مکاشفه آن را گویند که آشکارا شود ناسوت و ملکوت و جبروت و لاهوت یعنی از نفس و دل و روح و سر واقف حال شود.
(2) بالفتح و سکون العین نزد صوفیه مقام وصلت را گویند کما وقع فی بعض الرسائل و نزد سبعیه نبی علیه السلام را گویند.
(3) ابو القاسم بن محمد الکعبی: هو عبد اللّه بن أحمد بن محمود الکعبی، ابو القاسم رأس الفرقة الکعبیة من المعتزلة.
و قد سبقت ترجمته.
(4) الخیاط: هو عبد الرحیم بن محمد بن عثمان، أبو الحسین ابن الخیاط. توفی عام 300 ه/ 912 م. شیخ المعتزلة ببغداد، و رأس الفرقة الخیاطیة. له عدة کتب. الاعلام 3/ 347، لسان المیزان 4/ 8، تاریخ بغداد 11/ 87، اللباب 1/ 398.
(5) فرقة من المعتزلة أتباع أبی الحسین الخیاط استاذ الکعبی، وصف المعدوم بأنه جسم و زاد علی القدریة، و قال بهرطقات کثیرة. التبصیر 84، الملل و النحل 76، الفرق بین الفرق 179.
(6) الکعبیة: فرقة من المعتزلة أتباع أبی القاسم عبد اللّه بن أحمد البلخی الکعبی تلمیذ الخیاط. تکلم فی کثیر من صفات اللّه تعالی و کان مخالفا لقدریة البصریة. و هو کالمعتزلة له هرطقات کثیرة. التبصیر 84، الملل 76، الفرق بین الفرق 181.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1368

الکفؤ:

[فی الانکلیزیة]Similar،equal
[فی الفرنسیة]pareil،semblable
بضمتین و بضم الکاف و کسرها مع سکون الفاء و بسکون الفاء و ضمها مع الهمزة و بسکونها مع الواو لغة النظیر و المساوی، و شرعا رجل یساوی امرأة فی أمور مشهورة معروفة بین الفقهاء، و الکفاءة بالفتح مصدر الکفؤ فهی لغة المساواة، و شرعا مساواة الرجل للمرأة فی الأمور المعروفة کذا فی جامع الرموز.

الکفّارة:

[فی الانکلیزیة]Expiation،expiatory gift
[فی الفرنسیة]Expiation،offrande expiatoire
بالفتح و تشدید الفاء من الکفر و هو التغطیة یعنی التی تغطّی إثم الحنث و غیره. و فی اصطلاح أهل الشرع هو ما کفّر به من صدقة و نحوها کذا فی الکرمانی شرح صحیح البخاری.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1368 الکفالة: … ص: 1368

الکفالة:

[فی الانکلیزیة]Guarantee،bail
[فی الفرنسیة]Garantie،caution
بالفتح و تخفیف الفاء لغة الضّم. و قیل الضمان مصدر کفل و یعدی إلی المفعول الثانی بالباء. فالمکفول به الدین ثم یعدی بعن للمدیون و کلاهما أی المکفول به و المکفول عنه للمدیون فی الکفالة بالنفس کما قال العلامة النسفی. و قیل لا یطلق علیه إلّا المکفول به و باللام للدائن و یقال له الطالب و یقال للرجل و المرأة کلاهما کفیل کذا فی جامع الرموز.
و فی التاج المکفول فی الفقه إذا وصل بعن فهو الذی علیه الدین أی المدیون، و إذا وصل باللام فهو الذی له الدین أی الدائن، و إذا وصل بالباء فهو الدین. و الکفیل هو الذی ثبت علیه الدین.
و فی الشرع هی ضمّ ذمّة إلی ذمّة لا فی الدین هذا عند الحنفیة. و قال الشافعی هی ضمّ ذمّة إلی ذمّة فی الدین إذ المطالبة لا یتصوّر بدون ثبوت الدین، و لذا صحّ هبة الدین للکفیل مع أنّه لم تصحّ هبة الدین لغیر من علیه الدین، و قال مالک إنّ الأصیل یبرأ بالکفالة کالحوالة و الأول أصحّ لأنّ جعل الدین الواحد دینین قلب الحقیقة فلا یصار إلیه إلّا عند الضرورة کما فی هبة الدین للکفیل و لا ضرورة هاهنا؛ و مطالبة الدین لا یستدعی الدین علی المطالب عنه، کیف و الوکیل بالشراء مطالب مع أنّ الثمن فی ذمة الموکل. ثم المراد بالمطالبة أعمّ من المطالبة بالدین کما فی الکفالة بالمال أو بإحضار المکفول عنه کما فی الکفالة بالنفس، فلا یرد ما قیل من أنّ الحدّ لا یصدق علی الکفالة بالنفس. ثم إنّه لا یخفی أنّه تعریف بالحکم فالأولی عقد یوجب ضمّ ذمّة الخ. ثم الکفالة ثلاثة أقسام کفالة بالنفس أی بنفس الأصیل فهی ضمان للأصیل و بالمال و بتسلیم المال. و أهل الکفالة من هو أهل التبرّع بأن کان حرّا مکلّفا فلا تصحّ من العبد و الصبی، و الکف عن الکفالة أولی إذ الأکثر أن یکون أوله ملامة و أوسطه ندامة و آخره غرامة، هکذا یستفاد من شروح مختصر الوقایة.

الکفر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Infidelity
[فی الفرنسیة]Infidelite،incroyance
بالضم و سکون الفاء شرعا خلاف الإیمان عند کلّ طائفة. فعند الأشاعرة عدم تصدیق الرسول فی بعض ما علم مجیئه به من عند اللّه ضرورة. قلت فشادّ الزنار و لابس الغیار بالاختیار لا یکون کافرا إذا کان مصدّقا له فی الکلّ و هو باطل إجماعا. قلنا جعلنا الشی‌ء الصادر بالاختیار علامة للتکذیب فحکمنا بکونه کافرا غیر مصدّق، و لو علم أنّه شدّ الزنار لا لتعظیم دین النصاری و اعتقاد حقّیته لم یحکم بکفره فیما بینه و بین اللّه. و من قال إنّ الإیمان هو المعرفة باللّه قال الکفر هو الجهل باللّه، و بطلانه ظاهر. و من قال إنّ الإیمان هو الطاعة قال الکفر هو المعصیة. فقالت الخوارج کلّ معصیة کفر. و قالت المعتزلة المعاصی ثلاثة أقسام: إذ منها ما یدلّ علی الجهل باللّه و وحدته
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1369
و ما لا یجوز علیه، و الجهل برسالة رسوله کإلقاء المصحف فی القاذورات و التلفّظ بکلمات دالة علی ذلک کسبّ الرسول و الاستخفاف فهو کفر، و منها ما لا یدلّ علی ذلک و هو قسمان: قسم یخرج منه مرتکبه إلی منزلة بین المنزلتین بمعنی لا یحکم علی صاحبها بالکفر و لا بالإیمان و یعبّر عن تلک المعاصی بالکبائر کقتل العمد، و قسم لا یخرج منه مرتکبه إلیها ککشف العورة و السّفه و یسمّی بالصغائر، و علی هذا فقس الحال فی الطوائف الباقیة.

التقسیم:

فی شرح المقاصد أنّ الکافر إن أظهر الإیمان فهو المنافق و إن أظهر کفره بعد الإیمان فهو المرتدّ، و إن قال بالشریک فی الألوهیة فهو المشرک، و إن تدیّن ببعض الأدیان و الکتب المنسوخة فهو الکتابی، و إن ذهب إلی قدم الدهر و استناد الحوادث إلیه فهو الدّهری، و إن کان لا یثبت الباری فهو المعطّل، و إن کان مع اعترافه بنبوة النبی صلی اللّه علیه و سلم ینطق بعقائد هی کفر بالاتفاق فهو الزندیق، کذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة الخیالی فی بحث أنّ اللّه تعالی لا یغفر أن یشرک به شیئا.
و فی شرح المواقف اعلم أنّ الإنسان إمّا معترف بنبوة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم أو لا، و الثانی إمّا معترف بالنبوة فی الجملة کالیهود و النصاری و المجوس و إمّا غیر معترف بها أصلا، و هو إمّا معترف بالقادر المختار و هم البراهمة أولا، و هم الدهریة علی اختلاف أصنافهم. ثم إنکارهم لنبوته صلی اللّه علیه و آله و سلم إمّا من عناد و عذابه مخلّد إجماعا أو عن اجتهاد بلا تقصیر. فالجاحظ و الغبری «1» علی أنّه معذور و عذابه غیر مخلّد، و هذا مخالف لإجماع من قبلهما فلا یعبأ به. و المعترف بنبوة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم إمّا مخطئ فی أصل من الأصول الدینیة و قد اختلف فیه.
فجمهور المتکلّمین و الفقهاء علی أنّه لا یکفر أحد من أهل القبلة، و المعتزلة الذین قبل أبی الحسین تجامعوا فکفّروا الأصحاب فی أمور فعارضه بعضنا بالمثل فکفّرهم فی أمور أخری.
و قد کفّر المجسّمة مخالفوهم من الأشاعرة و المعتزلة. و قال الاستاذ أبو إسحاق إذا وجد مخالف یکفّرنا فنحن نکفّره و إلّا فلا. أو لا یکون مخطئا فی الأصول الدینیة و هو إمّا أن یکون اعتقاده عن برهان و هو ناج باتفاق أو عن تقلید و قد اختلف فیه، فالأکثرون علی أنّه ناج لأنّ النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم حکم بإسلام من لم یعلم منه ذلک، و قیل بعدم نجاته انتهی کلامه. و الکفر عند الصوفیة یأتی بمعنی الإیمان الحقیقی، و یقولون لعالم التّفرقة: کفر الظلمة کما فی بعض الرسائل.
و یقول فی کشف اللغات: الکفر فی اصطلاح الصوفیة: غطاء الکثرة فی الوحدة، أی إفناء التعیّنات و الکثرات للموجودات فی بحر الأحدیة بل إنّه یمحو ذاته فی الذات الإلهیة، فیبقی ببقاء الحقّ تعالی حتی یصیر عین الوحدة.
و قد اقتصر عبد الرزاق الکاشی علی هذه العبارة فی اصطلاحه بأنّ: الکفر من مقتضیات أسماء الجلال. و قال فی کشف اللغات: الکفر الحقیقی عبارة عن الفناء، و قال أیضا: الکافر فی اصطلاح الصوفیة هو ذاک الذی ما تجاوز مرتبة الصفات و الأسماء و الأفعال و هو یستر
______________________________
(1) العبهری ورد سابقا.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1370
الحقّ تعالی بالوجود و التعیّنات و التکثرات.
بیت شعر و ترجمته:
اطرح عن وجه الذات نقاب الأسماء و لا تخف وجه المسمّی بالاسم «1»

الگفور:

[فی الانکلیزیة]Ungrateful
[فی الفرنسیة]Ingrat
فی اصطلاح الصوفیة هو الکنود. کذا فی لطائف اللغات «2».

الکلّ:

[فی الانکلیزیة]Universal
[فی الفرنسیة]Universel
بالضم و التشدید عند المنطقیین و غیرهم یطلق بالاشتراک علی ثلاثة مفهومات. الکلّی أی ما لا یمنع نفس تصوّره من وقوع الشرکة، و الکلّ من حیث هو کلّ أی الکلّ المجموعی، و کلّ واحد واحد أی الکلّ الإفرادی. و الفرق بین هذه المفهومات من وجهین: الأول أنّ الکلّ المجموعی ینقسم إلی کلّ واحد واحد، و الکلّی ینقسم إلیه إلّا أنّ الانقسام الکلّ المجموعی انقسام الشی‌ء إلی أجزائه و انقسام الکلّی انقسامه إلی جزئیاته. و الثانی أنّه یصدق علی کلّ واحد منها ما لا یصدق علی الآخرین فإنّه یصدق علی الجیم الکلّی أنّه لا یخلو عن أحد الکلّیات الخمس و علی کلّ واحد أنّه شخص و علی الکلّ من حیث هو کل أنّه یتمکّن من حمل الف علیه بأن یقال کل الإنسان ألف، و لا یصدق علی الآخرین. ثم المعتبر عندهم فی القیاسات و العلوم هو المعنی الثالث أی الکلّ الإفرادی و إن کان المعنیان الأوّلان مستعملین أیضا لأنّه لو کان المعتبر أحد المعنیین الأولین لم ینتج الشکل الأول، فإنّک إذا قلت کلّ الإنسان حیوان و کلّ الحیوان ألوف ألوف لم یلزم أن یکون کلّ الإنسان ألوفا ألوفا، و کذا إذا قلت الإنسان حیوان و الحیوان جنس لا یلزم النتیجة، کذا فی شرح المطالع فی تحقیق المحصورات.
و اعلم أنّ لفظ کلّ لا یرد فی التعریف إذ التعریف إنّما هو للحقیقة إلّا أن یراد به التسهیل علی فهم المبتدئ لئلّا یتوهّم التخصیص بفرد دون فرد کما مرّ فی لفظ الرسوب. و الکلّ فی اصطلاح الصوفیة هو الواحد المطلق لأنّ الکلّ هو اسم الحقّ سبحانه و تعالی باعتبار حضرة الواحدیة و الإلهیة و جامع لمجموع الأسماء. کذا فی لطائف اللغات. و قالوا لهذا المعنی: إنّه أحد بالذات و کلّ بالأسماء. کذا فی کشف اللغات «3».

الکلام:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Talk،speech،speaking
[فی الفرنسیة]Parole،propos،dire،langage discours
بالفتح فی الأصل شامل لحرف من حروف المبانی و المعانی و لأکثر منها. و لذا قیل الکلام ما یتکلّم به قلیلا کان أو کثیرا، و اشتهر فی عرف أهل اللغة فی المرکّب من الحرفین فصاعدا، و هو المراد فی الجلالی أنّ أدنی ما یقع اسم الکلام علیه المرکّب من حرفین، و فیه
______________________________
(1) و کفر نزد صوفیه بمعنی ایمان حقیقی می‌آید و کفر ظلمت نزدشان عالم تفرقة را گویند کما فی بعض الرسائل و در کشف اللغات میگوید کفر در اصطلاح صوفیه پوشیدن کثرت است در وحدت که تعینات و کثرت موجودات را در بحر احدیت فانی سازد بلکه هستی خود را در ذات إلهی محو سازد و به بقای حق تعالی باقی گشته عین وحدت شود و در اصطلاح عبد الرزاق کاشی برین عبارت اقتصار کرده که کفر از مقتضیات اسمای جلالی است و نیز در کشف اللغات گفته که کفر حقیقی عبارت از فنا است و نیز گفته که کافر در اصطلاح صوفیه آن را گویند که از مرتبه صفات و اسما و افعال در نگذشته بود و حق تعالی را هستی و تعینات و تکثرات می‌پوشد.
ز روی ذات برافگن نقاب اسما را نهان باسم مکن چهره مسمّا را
(2) در اصلاح صوفیه همان کنود است کذا فی لطائف اللغات.
(3) و کل در اصطلاح صوفیه واحد مطلق را گویند که کل اسم حق تعالی است باعتبار حضرت و احدیت و الهیت و جامع مجموع اسما است کذا فی لطائف اللغات و باین معنی گفته‌اند احد بالذات و کل بالاسماء کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1371
إشعار بما هو المشهور أنّ الحرف هو الصوت المکیّف، لکن فی المحیط أنّ الصوت و الحرف کلّ منهما شرط الکلام، إذ لا یحصل الإفهام إلّا بهما کما قال الجمهور. و ذهب الکرخی «1» و من تابعه مثل شیخ الإسلام إلی أنّ الصوت لیس بشرط فی حصول الکلام. فلو صحح المصلی الحروف بلا إسماع لم یفسد الصلاة إلّا عند الکرخی و تابعیه هکذا فی جامع الرموز فی بیان مفسدات الصلاة. و قال الأصولیون الکلام ما انتظم من الحروف المسموعة المتواضع علیها الصادرة عن مختار واحد، و الحروف فصل عن الحرف الواحد فإنّه لا یسمّی کلاما، و المسموعة فصل المکتوبة و المعقولة، و المتواضع علیها من المهمل و الصادرة الخ. عن الصادر من أکثر من واحد کما لو صدر بعض الحروف عن واحد و البعض من آخر، و یخرج الکلام الذی علی حرف واحد مثل ق و ر، اللهم إلّا أن یراد أعم من الملفوظة و المقدّرة، هکذا فی بعض کتب الأصول. و فی العضدی أنّ أبا الحسین عرّف الکلام بأنّه المنتظم من الحروف المتمیّزة المتواضع علیها. قال المحقق التفتازانی و المتمیّزة احتراز عن أصوات الطیور، و لمّا لم تکن المکتوبة حروفا حقیقة ترک قید المسموعة، و فوائد باقی القیود بمثل ما مرّ و مرجع هذا التفسیر إلی الأول، لکن فی إخراج أصوات الطیور بقید المتمیّزة نظرا إذ أصوات الطیور غیر داخلة فی الحرف لأنّ التمییز معتبر فی ماهیة الحروف علی ما مرّ فی محله.

التقسیم:

مراتب تألیف الکلام خمس. الأول ضمّ الحروف بعضها إلی بعض فتحصل الکلمات الثلاث الاسم و الفعل و الحرف. الثانی تألیف هذه الکلمات بعضها إلی بعض فتحصل الجمل المفیدة، و هذا هو النوع الذی یتداوله الناس جمیعا فی مخاطباتهم و قضاء حوائجهم، و یقال له المنثور من الکلام. الثالث ضمّ بعض ذلک إلی بعض ضما له مباد و مقاطع و مداخل و مخارج، و یقال له المنظوم. الرابع أن یعتبر فی أواخر الکلم مع ذلک تسجیع و یقال له المسجّع.
الخامس أن یجعل له مع ذلک وزن و یقال له الشعر و المنظوم إمّا مجاورة و یقال له الخطابة و إمّا مکاتبة و یقال له الرسالة. فأنواع الکلام لا تخرج عن هذه الأقسام کذا فی الاتقان فی بیان وجوه إعجاز القرآن. و قال النحاة الکلام لفظ تضمّن کلمتین بالإسناد و یسمّی جملة و مرکّبا تاما أیضا أی یکون کلّ واحدة من الکلمتین حقیقة کانتا أو حکما فی ضمن ذلک اللفظ، فالمتضمّن اسم فاعل هو المجموع و المتضمّن اسم مفعول کلّ واحدة من الکلمتین فلا یلزم اتحادهما، فاللفظ یتناول المهملات و المفردات و المرکّبات، و بقید تضمّن کلمتین خرجت المهملات و المفردات، و بقید الإسناد خرجت المرکّبات الغیر الإسنادیة من المرکّبات التی من شأنها أن لا یصحّ السکوت علیها، نحو: عارف زید علی الإضافة و زید العارف علی الوصفیة و زید نفسه علی التوکید فإنّها لا تسمّی کلاما و لا جملة، و هذا عند من یفسّر الإسناد بضمّ إحدی الکلمتین إلی الأخری بحیث یفید السامع. و أمّا عند من یفسّره بضمّ أحدهما إلی الأخری مطلقا فیقال المراد بالإسناد عنده هاهنا الإسناد الأصلی، و حیث کانت الکلمتان أعمّ من أن تکونا کلمتین حقیقة أو حکما دخل فی التعریف مثل زید أبوه قائم أو قام أبوه أو قائم أبوه فإنّ الأخبار فیها
______________________________
(1) الکرخی: هو عبید اللّه بن الحسین الکرخی، أبو الحسن. ولد فی الکرخ عام 260 ه/ 874 م. و توفی ببغداد عام 340 ه/ 952 م. فقیه حنفی، له عدة مصنفات. الاعلام 4/ 193، الفوائد البهیة 107، بروکلمان 1/ 295
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1372
و إن کانت مرکّبات لکنها فی حکم المفردات، أعنی قائم الأب و دخل فیه أیضا جسق مهمل و دیز مقلوب زید مع أنّ المسند إلیه فیهما مهمل لیس بکلمة فإنّه فی حکم هذا اللفظ. ثم إنّ هذا التعریف ظاهر فی أنّ ضربت زیدا قائما بمجموعة کلام بخلاف کلام صاحب المفصّل حیث قال: الکلام هو المرکّب من کلمتین أسندت إحداهما إلی الأخری فإنّه صریح فی أنّ الکلام هو ضربت، و المتعلّقات خارجة عنه، ثم اعلم أنّ صاحب المفصّل و صاحب اللباب ذهبا إلی ترادف الکلام و الجملة، و ظاهر هذین التعریفین یدلّ علی ذلک، لکن الاصطلاح المشهور علی أنّ الجملة أعمّ من الکلام مطلقا لأنّ الکلام ما تضمّن الإسناد الأصلی و کان إسناده مقصودا لذاته، و الجملة ما تضمّن الإسناد الأصلی سواء کان إسناده مقصودا لذاته أولا، فالمصدر و الصفات المسندة إلی فاعلها لیست کلاما و لا جملة لأنّ إسنادها لیست أصلیة، و الجملة الواقعة خبرا أو وصفا أو حالا أو شرطا أو صلة و نحو ذلک مما لا یصحّ السکوت علیها جملة و لیست بکلام لأنّ إسنادها لیس مقصودا لذاته. هذا کله خلاصة ما فی شروح الکافیة و المطوّل فی تعریف الوصل و الوافی و غیرها.

التقسیم:

اعلم أنّ الحذّاق من النحاة و غیرهم و أهل البیان قاطبة علی انحصار الکلام فی الخبر و الإنشاء و أنّه لیس له قسم ثالث. و ادّعی قوم أنّ أقسام الکلام عشرة: نداء و مسئلة و أمر و تشفّع و تعجّب و قسم و شرط و وضع و شک و استفهام. و قیل تسعة بإسقاط الاستفهام لدخوله فی المسألة. و قیل ثمانیة بإسقاط التشفّع لدخوله فیها. و قیل سبعة بإسقاط الشکّ لأنّه من قسم الخبر. و قال الأخفش هی ستة: خبر و استخبار و أمر و نهی و نداء و تمنّ. و قال قوم أربعة خبر و استخبار و طلب و نداء. و قال کثیرون ثلاثة خبر و طلب و إنشاء، قالوا لأنّ الکلام إمّا أن یحتمل التصدیق و التکذیب أو لا. الأول الخبر و الثانی إن اقترن معناه بلفظه فهو الإنشاء و إن لم یقترن بلفظه بل تأخّر عنه فهو الطلب. و المحقّقون علی دخول الطلب فی الإنشاء و إنّ معنی اضرب و هو طلب الضرب مقترن بلفظه، و أمّا الضرب الذی یوجد بعد ذلک فهو متعلّق الطلب لا نفسه.
و قال بعض من جعل الأقسام ثلاثة: الکلام إن أفاد بالوضع طلبا فلا یخلو إمّا أن یطلب ذکر الماهیة أو تحصیلها أو الکفّ عنها. الأول الاستفهام و الثانی الأمر و الثالث النهی. و إن لم یفد طلبا بالوضع فإن لم یحتمل الصدق و الکذب یسمّی تنبیها و إنشاء لأنّک نبّهت به علی مقصودک و أنشأته أی ابتکرته من غیر أن یکون موجودا فی الخارج، سواء أفاد طلبا باللازم کالتمنّی و الترجّی و النداء و القسم أولا، کأنت طالق، و إن احتملهما من حیث هو فهو الخبر کذا فی الاتقان. و سیأتی ما یتعلّق بهذا فی لفظ المرکّب، و سمّی ابن الحاجب فی مختصر الأصول غیر الخبر بالتنبیه و أدخل فیه الأمر و النّهی و التمنّی و الترجّی و القسم و النّداء و الاستفهام. قال المحقّق التفتازانی هذه التسمیة غیر متعارف.

فائدة:

الکلام فی العرف اللغوی لا یشتمل الحرف الواحد و فی العرف الأصولی لا یشتمل المهمل و فی العرف النحوی لا یشتمل الکلمة و المرکّبات الغیر التامة کما لا یخفی، فکل معنی أخصّ مطلقا مما هو قبله، و المعنی الأول أعمّ مطلقا من الجمیع. اعلم أنّه لا اختلاف بین أرباب الملل و المذاهب فی کون البارئ تعالی متکلّما إنّما الاختلاف فی معنی کلامه و فی قدمه و حدوثه، و ذلک لأنّ هاهنا قیاسین
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1373
متعارضین أحدهما أنّ کلام اللّه تعالی صفة له، و کلما هو کذلک فهو قدیم فکلام اللّه تعالی قدیم. و ثانیهما أنّ کلامه تعالی مؤلّف من أجزاء مترتّبة متعاقبة فی الوجود، و کلما هو کذلک فهو حادث، فکلامه تعالی حادث، فافترق المسلمون إلی فرق أربع. ففرقتان منهم ذهبوا إلی صحّة القیاس الأول و قدحت واحدة منهما فی صغری القیاس الثانی و قدحت الأخری فی کبراه.
و فرقتان أخریان ذهبوا إلی صحّة الثانی و قدحوا فی إحدی مقدمتی الأول. فالحنابلة صحّحوا القیاس الأول و منعوا کبری الثانی و قالوا کلامه حرف و صوت یقومان بذاته و إنّه قدیم، و قد بالغوا فیه حتی قال بعضهم بالجهل الجلد و الغلاف قدیمان. و الکرّامیة صحّحوا القیاس الثانی و قدحوا فی کبری الأول و قالوا کلامه حروف و أصوات و سلّموا أنها حادثة لکنهم زعموا أنّها قائمة بذاته تعالی لتجویزهم قیام الحوادث بذاته تعالی. و المعتزلة صحّحوا الثانی و قدحوا فی کبری الأول و قالوا کلامه حروف و أصوات لکنها لیست قائمة بذاته تعالی بل یخلقها اللّه تعالی فی غیره کاللوح المحفوظ أو جبرئیل أو النبی و هو حادث. و الأشاعرة صحّحوا القیاس الأول و منعوا صغری الثانی و قالوا کلامه لیس من جنس الأصوات و الحروف بل هو معنی قائم بذاته تعالی قدیم مسمّی بالکلام النفسی الذی هو مدلول الکلام اللفظی الذی هو حادث و غیر قائم بذاته تعالی قطعا، و ذلک لأنّ کلّ من یأمر و ینهی و یخبر یجد من نفسه معنی ثم یدلّ علیه بالعبارة أو الکتابة أو الإشارة و هو غیر العلم إذ قد یخبر الإنسان عمّا لا یعلم بل یعلم خلافه، و غیر الإرادة لأنّه قد یأمر بما لا یریده کمن أمر عبده قصدا إلی إظهار عصیانه و عدم امتثاله لأوامره و یسمّی هذا کلاما نفسیا علی ما أشار إلیه الأخطل «1» بقوله:
إنّ الکلام لفی الفؤاد و إنّما جعل اللسان علی الفؤاد دلیلا.
و قال عمر رضی اللّه عنه: إنّی زورت فی نفسی مقالة. و کثیرا ما تقول لصاحبک إنّ فی نفسی کلاما أرید أن أذکره لک. فلما امتنع اتصافه تعالی باللفظی لحدوثه تعیّن اتصافه بالنفسی إذ لا. اختلاف فی کونه متکلّما.
و بالجملة فما یقوله المعتزلة و هو خلق الأصوات و الحروف و حدوثها فالأشاعرة معترفون به و یسمّونه کلاما لفظیا. و ما یقوله الأشاعرة من کلام النفس فهم ینکرون ثبوته و لو سلّموه لم ینفوا قدمه فصار محلّ النزاع بینهم و بین الأشاعرة نفی المعنی النفسی و إثباته. فأدلتهم الدالة علی حدوث الألفاظ إنّما تفیدهم بالنسبة إلی الحنابلة، و أمّا بالنسبة إلی الأشاعرة فیکون نصبا للدلیل فی غیر محلّ النزاع، کذا فی شرح المواقف و تمام التحقیق قد سبق فی لفظ القرآن.
و قال الصوفیة الکلام تجلّی علم اللّه سبحانه باعتبار إظهاره إیّاه، سواء کانت کلماته نفس الأعیان الموجودة أو کانت المعانی التی یفهمها عباده إمّا بطریق الوحی أو المکالمة أو أمثال ذلک لأنّ الکلام للّه تعالی فی الجملة صفة واحدة نفسیة، لکن لها جهتین: الجهة الأولی علی نوعین. النوع الأول أن یکون الکلام صادرا عن مقام العزّة بأمر الألوهیة فوق عرش الربوبیة و ذلک أمره العالی الذی لا سبیل إلی مخالفته، لکن طاعة الکون له من حیث یجهله و لا یدریه، و إنّما الحقّ سبحانه یسمع کلامه فی
______________________________
(1) الاخطل: هو غیاث بن غوث بن الصلت بن طارقة بن عمرو التغلبی، أبو مالک. ولد عام 19 ه/ 640 و توفی عام 90 ه/ 708 م. شاعر مصقول الألفاظ، حسن الدیباجة، مداح هجاء، شکل مع الفرزدق و جریر ما عرف باسم المثلث الأموی. له دیوان شعر مطبوع. الاعلام 5/ 123، الأغانی 8/ 280، الشعر و الشعراء 189، خزانة الأدب 1/ 219، دائرة المعارف الاسلامیة 1/ 515.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1374
ذلک المجلی عن الکون الذی یرید تقدیر وجوده، ثم یجری ذلک الکون علی ما أمره به عنایة منه و رحمة سابقة لیصحّ للوجود بذلک اسم الطاعة فتکون سعیدا. و إلی هذا أشار بقوله فی مخاطبته للسماء و الأرض ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ «1». فحکم للأکوان بالطاعة تفضّلا منه، و لذلک سبقت رحمته غضبه.
و المطیع مرحوم فلو حکم علیها بأنّها أتت مکرهة لکان ذلک الحکم عدلا إذ القدرة تجبر الکون علی الوجود إذ لا اختیار للمخلوق و لکان الغضب حینئذ أسبق إلیه من الرحمة لکنه تفضّل فحکم لها بالطاعة، فما ثمّ عاص له من حیث الجملة فی الحقیقة، و کلّ الموجودات مطیعة له تعالی و لهذا آل حکم النّار إلی أن یضع الجبّار فیها قدمه فیقول قط قط فتزول و ینبت فی محلّها شجر الجرجیر کما ورد فی الخبر عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم. و أمّا النوع الثانی منها فهی الصادرة من مقام الربوبیة بلغة الأنس بینه و بین خلقه کالکتب المنزّلة علی أنبیائه و المکالمات لهم و لمن دونهم من الأولیاء، و لذلک وقعت الطاعة و المعصیة فی الأوامر المنزّلة فی الکتب من المخلوق لأنّ الکلام صدر بلغة الأنس، فهم فی الطاعة کالمخیرین أعنی جعل نسبة اختیار الفعل إلیهم لیصحّ الجزاء فی المعصیة بالعذاب عدلا، و یکون الثواب فی الطاعة فضلا لأنّه جعل نسبة الاختیار إلیهم بفضله و لم یکن ذلک إلّا بجعله لهم، و ما جعل ذلک إلّا لکی یصحّ لهم الثواب، فثوابه فضل و عقابه عدل. و أمّا الجهة الثانیة فاعلم أنّ کلام الحقّ نفس أعیان الممکنات، و کلّ ممکن کلمة من کلماته، و لذا لا نفود للممکن. قال تعالی قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ «2» الآیة، فالممکنات هی کلمات الحقّ سبحانه و ذلک لأنّ الکلام من حیث الجملة صورة لمعنی فی علم المتکلّم، أراد المتکلّم بإبراز تلک الصورة فهم السامع ذلک المعنی، فالموجودات کلمات اللّه تعالی و هی الصورة العینیة المحسوسة و المعقولة الوجودیة، و کلّ ذلک صور المعانی الموجودة فی علمه و هی الأعیان الثابتة. و إن شئت قلت حقائق الأشیاء.
و إن شئت قلت ترتیب الألوهیة. و إن شئت قلت بساطة الوحدة. و إن شئت قلت تفصیل الغیب.
و إن شئت قلت صور الجمال. و إن شئت قلت آثار الأسماء و الصفات. و إن شئت قلت معلومات الحقّ. و إن شئت قلت الحروف العالیات، فکما أنّ المتکلّم لا بدّ له فی الکلام من حرکة إرادیة للتکلّم و نفس خارج بالحروف من الصّدر الذی هو غیب إلی ظاهر الشفة، کذلک الحقّ سبحانه فی إبرازه لخلقه من عالم الغیب إلی عالم الشهادة یرید أولا ثم تبرزه القدرة، فالإرادة مقابلة للحرکة الإرادیة التی فی نفس المتکلّم، و القدرة مقابلة للنفس الخارج بالحروف من الصّدر إلی الشفة لأنّها تبرز من عالم الغیب إلی عالم الشهادة، و تکوین المخلوق مقابل لترکیب الکلمة علی هیئة مخصوصة فی نفس المتکلّم، کذا فی الإنسان الکامل.

کلبه أحزان:

[فی الانکلیزیة]Sadness cabin
[فی الفرنسیة]Hutte de chagrin
معناها: (کوخ الأحزان و هی کنایة عن بیت یعقوب بعد غیبة یوسف علیهما السلام).
و عند الصوفیة: هو القلب المملوّ بالحزن من ألم هجر المعشوق «3».
______________________________
(1) فصلت/ 11.
(2) الکهف/ 109
(3) نزد صوفیه دلی باشد که پرغم از هجر معشوق است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1375

الکلف:

[فی الانکلیزیة]Freckles
[فی الفرنسیة]Tache de rousseur
بفتح الکاف و اللام عند الأطباء هو تغیّر لون الجلد إلی السواد و حدوث آثار کمدة و أکثره یکون فی الوجه. الفرق بینه و بین البهق الأسود أنّ الکلف یکون ملساء بخلاف البهق فإنّ فیه خشونة کذا فی بحر الجواهر.

الکلمة:

[فی الانکلیزیة]Word،speech
[فی الفرنسیة]Parole،mot،discours
بالفتح و کسر اللام و سکونها و بالکسر و السکون أیضا ثلاث لغات و هی فی اللغة ما ینطق به الإنسان مفردا کان أو مرکّبا، و تطلق أیضا علی الخطبة و کلمة الشهادة و القصیدة.
و عند النحاة قسم من اللفظ و هو اللفظ الموضوع لمعنی مفرد. فاللفظ یشتمل المهمل و غیره، و بإضافة الوضع إلیه خرج المهمل و لا حاجة إلی إخراج الدوال الأربع و هی الخطوط و العقود و النصب و الإشارات لعدم دخولها فی اللفظ، و کذا خرج المحرفات نحو قلف محرف قفل، و کذا الألفاظ الدالة بالطبع کأح أح فإنّه یدلّ علی السعال، و کذا الدالة بالعقل کدلالة اللفظ علی اللافظ فإنّه لیس من جهة هذه الدلالة کلمة. ثم إنّه إن أرید بالوضع تخصیص شی‌ء بشی‌ء فذکر المعنی بعده للاحتراز عن حروف الهجاء الموضوعة لغرض الترکیب لا بإزاء المعنی، لأنّ المعنی ما یعنی من اللفظ أو یفهم منه، و غرض الترکیب لا یصلح أن یعنی بحروف الهجاء أو یفهم منها، فلا یکون لها معنی. و إن أرید به تعیین اللفظ بإزاء المعنی بنفسه أو تخصیص شی‌ء بشی‌ء بحیث متی أطلق أو أحسّ الشی‌ء الأول فهم منه الشی‌ء الثانی، فذکر المعنی بعده مبنی علی التجرید أی تجرید المعنی عنه، و لا یخرج من الحدّ الألفاظ الموضوعة بإزاء الألفاظ لأنّ المعنی أعمّ من أن یکون لفظا أو غیره. و بقید المفرد خرج الألفاظ المرکّبة نحو عبد اللّه علما و ضرب زید و معانی الألفاظ الواقعة فی التعریف مشروحة فی مواضعها. ثم الکلمة ثلاثة أقسام. اسم إن دلت علی معنی بالاستقلال و لم یقترن بأحد الأزمنة الثلاثة، و فعل إن اقترنت به، و حرف إن لم تدل علی معنی بالاستقلال، و قد ذکر فی لفظ الاسم مستوفی. و عند المنطقیین هی اللفظ المفرد الدالّ علی معنی و زمان من الأزمنة الثلاثة بصیغته و وزانه، و هی قسمان: حقیقیة کضرب و وجودیة ککان، و سیأتی مستوفی فی لفظ المفرد. و عند النصاری تطلق علی صفة العلم و قد مرّ فی لفظ الأقنوم. و عند أهل التصوّف عین من الأعیان الثابتة فی العلم الإلهی الداخلة تحت الإیجاد. فی الانسان الکامل فی باب أم الکتاب الکلمات عبارة عن حقائق المخلوقات العینیة أعنی المتعیّنة فی العالم الشهادی انتهی.
و قال الشیخ الکبیر صدر الدین القونوی أیضا فی کتاب النفحات إنّ الصورة معلومیة کلّ شی‌ء فی عرصة العلم الإلهی الأزلی مرتبة الحرفیة، فإذا صبغها الحقّ بنوره الوجودی الذاتی و ذلک بحرکة معقولة معنویة یقتضیها شأن من الشئون الإلهیة المعبّر عنها بالکتابة تسمّی تلک الصورة أعنی صورة معلومیة الشی‌ء المراد تکوینه کلمة، و بهذا الاعتبار سمّی الحقّ سبحانه الموجودات کلها کلمات، و لذا سمّی عیسی علیه السلام کلمة و قال أیضا. لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ «1» و قال فی حقّ أرواح العباد إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ «2» أی الأرواح الطاهرة، فإذا فهمت هذا عرفت أنّ شیئیة الأشیاء من حیث حرفیتها شیئیة ثبوتیة فی عرصة العلم و مقام الاستهلاک فی الحقّ سبحانه، و أنّها بعینها فی عرصة
______________________________
(1) یونس/ 64
(2) فاطر/ 10
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1376
الوجود العینی باعتبار انبساط نور وجود الحقّ علیها و علی لوازمها و إظهارها لها لا له سبحانه، هی کلمة وجودیة فلها بهذا الاعتبار الثانی شیئیة وجودیة بخلاف الاعتبار الأول کذا فی شرح الفصوص فی الخطبة. و فی الفص الأول منه الکلم ثلاث کلمة جامعة لحروف الفعل و التأثیر التی هی حقائق الوجود و کلمة جامعة لحروف الانفعال التی هی حقائق الإمکان و کلمة برزخیة جامعة بین حروف حقائق الوجوب و بین حروف حقائق الإمکان التی هی فاصلة متوسّطة بینهما و هی حقیقة الإنسان الکامل انتهی. و سیتضح هذا زیادة اتضاح بعید هذا فی لفظ الکلام.

الکلّی:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Universal،general
[فی الفرنسیة]Universel general
عند المنطقیین یطلق بالاشتراک علی معان.
الأول الکلّی الحقیقی و هو المفهوم الذی لا یمنع نفس تصوّره من وقوع شرکة کثیرین فیه، و یقابله الجزئی الحقیقی تقابل العدم و الملکة، و هو المفهوم الذی یمنع نفس تصوّره من وقوع شرکة کثیرین فیه. و لنوضّح تعریف الجزئی لأنّ مفهومه وجودی مستلزم لتصوّر مفهوم الکلّی، فنقول: قولهم یمنع نفس تصوّره أی یمنع من حیث إنّه متصوّر فلا یرد ما یقال إنّا لا نسلّم أنّ المانع للعقل من وقوع الشرکة نفس تصوّر المفهوم بل المفهوم نفسه بشرط تصوّره و حصوله عنده لأنّ المانع ما هو فی نظره و هو المعلوم دون العلم، و إنّما یدخل العلم فی نظره إذا التفت إلیه، کیف و أنّ الجزئی بمجرّد تصوّره لا یمنع وقوع الشرکة سواء التفت فی تصوّره أو لا، فدخل الجزئیات بأسرها فی تعریف الکلّی.
و حاصل الرّد أنّ المراد هذا لکن أسند المنع إلی التصوّر مجازا إسناد الفعل إلی الشرط، و معنی تصوّر المفهوم حصول المفهوم نفسه لا صورته فلا یرد أنّ التصوّر حصول صورة الشی‌ء فی العقل فصار معنی تصوّر المفهوم حصول صورة المفهوم، فیلزم أن یکون للمفهوم مفهوم. و قد یقال إنّ مفهوم المفهوم عینه کوجود الوجود، و التقیید بالتصوّر یفید قطع النظر عن الخارج، و التقیید بالنفس یفید قطع النظر عن البرهان فلم یغن أحدهما عن الآخر، فیجب التقیید بهما لئلّا ینتقض التعریفان طردا و عکسا إذ لو لم یعتبر فی تعریفهما التصوّر لصارت الکلّیات الفرضیة التی یمتنع صدقها علی شی‌ء من الأشیاء بالنظر إلی الخارج لا بالنظر إلی مجرّد تصوّرها مثل اللاشی‌ء و اللاوجود جزئیة، و لو لم یعتبر النفس فیهما لدخل واجب الوجود فی الجزئی لامتناع الشرکة فیه بحسب الخارج بالبرهان. و معنی شرکة کثیرین فیه مطابقته لها، و معنی المطابقة لکثیرین أنّه لا یحصل من تعقل کلّ واحد منها أثر متجدّد، فإنّا إذا رأینا زیدا و جرّدناه عن مشخّصاته حصل منه فی أذهاننا الصورة الإنسانیة المعراة عن اللواحق، فإذا رأینا بعد ذلک خالدا و جرّدناه لم یحصل منه صورة أخری فی العقل و لو انعکس الأمر فی الرؤیة کان حصول تلک الصورة من خالد دون زید، و استوضح ما أشرنا إلیه من خواتم منتقشة انتقاشا واحدا، فإنّک إذا ضربت واحدا منها علی الشمع انتقش بذلک النقش و لا ینتقش بعد ذلک ینقش آخر إذا ضربت علیه الخواتم الأخر، و لو سبق ضرب المتأخّر لکان الحاصل منه أیضا ذلک النقش بعینه فنسبته إلی تلک الخواتم نسبة الکلّی إلی جزئیاته. فإن قیل الصورة الحاصلة من زید فی ذهن واحد من الطائفة الذین تصوّروه مطابقة لباقی الصور الحاصلة فی أذهان غیره ضرورة أنّ الأشیاء المطابقة لشی‌ء واحد متطابقة فیلزم أن تکون تلک الصورة کلّیة. قلت الکلّیة مطابقة الحاصل فی العقل لکثیرین هو ظلّ لها و مقتض لارتباطها، فإنّ الصور الإدراکیة تکون أظلالا إمّا للأمور الخارجیة أو لصور أخری ذهنیة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1377
و من البیّن أنّ الصورة الحاصلة فی أذهان تلک الطائفة لیس بعضها فرعا لبعضها بل کلها أظلال لأمر واحد خارجی هو زید. فإن قیل الصورة العقلیة مرتسمة فی نفس شخصیة و مشخّصة بتشخّصات ذهنیة فکیف تکون کلّیة؟ قلت للصورة معنیان: الأول کیفیة تحصل فی العقل هی آلة و مرآة لمشاهدة ذی الصورة و الثانی المعلوم التمییز بواسطة تلک الصورة فی الذهن، و لا شکّ أنّ الصورة بالمعنی الأول صورة شخصیة فی نفس شخصیة و الکلّیة لیست عارضة لها بل للصورة الحاصلة بالمعنی الثانی، فإنّ الکلّیة لا تعرض لصورة الحیوان التی هی عرض حال فی العقل بل للحیوان المتمیّز بتلک الصورة. و کما أنّ الصورة الحالة مطابقة لأمور کثیرة کذلک الماهیة المتمیّزة بها مطابقة لتلک الأمور و من لوازم هذه المطابقة أنّ الصورة إذا وجدت فی الخارج و تشخّصت بتشخّص فرد من أفرادها کانت عینه و إذا وجد فرد منها فی الذهن و تجرّد عن مشخّصاته کانت عین الصورة، أعنی الماهیة، و لیس هذا الکلام ثابتا للصورة الحالة فی القوة العاقلة لأنّها موجودة فی الخارج و عرض، و العرض یستحیل أن یکون عین الأفراد الجوهریة، و اختلاف اللوازم یدلّ علی اختلاف الملزومات فالمعنیان للصورة مختلفان بالماهیة.
هذا الجواب عند من یقول بأنّ المرتسم فی العقل صور الأشیاء و أشباحها المخالفة فی الحقیقة لماهیاتها. و أمّا عند من یقول بأنّ المرتسم فیها ماهیاتها فجوابه أنّ الصورة الحاصلة فی العقل إذا أخذت معراة عن التشخّصات العارضة بسبب حلولها فی نفس شخصیة کانت مطابقة لکثیرین بحیث لو وجدت فی الخارج کانت عین الأفراد، و إذا حصلت الأفراد فی الذهن کانت عینها علی الوجه الذی صوّرناه. فإن قلت التصوّر حصول صورة الشی‌ء فی العقل و الصورة العقلیة کلّیة فاستعمال التصوّر فی حدّ الجزئی غیر مستقیم. و أیضا المقسم أعنی المفهوم الذی هو ما حصل فی العقل لا یتناول الجزئی. قلت لا نسلّم أنّ الصورة العقلیة کلّیة فإنّ ما یحصل فی النفس قد یکون بآلة و واسطة و هی الجزئیات و قد لا یکون بآلة و هی الکلیات، و المدرک لیس إلّا النفس إلّا أنّه قد یکون إدراکه بواسطة و ذلک لا ینافی حصول الصورة المدرکة فی النفس، و هذا عند من یقول بأنّ صور الجزئیات الجسمانیة مرتسمة فی النفس الناطقة أیضا. و أمّا عند من یقول بأنّها مرتسمة فی آلاتها من الحواس فالجواب عنه أن یقال إنّ التصوّر هو حصول صورة الشی‌ء عند العقل لا فی العقل، و کذا المفهوم ما حصل عنده لا فیه، فإن کان کلّیا فصورته فی العقل و إن کان جزئیا فصورته فی آلته.

فائدة:

المعتبر فی الکلّی إمکان فرض صدقه علی کثرین سواء کان صادقا أو لم یکن، و سواء فرض العقل صدقه أو لم یفرض قط. لا یقال فلنفرض الجزئی صادقا علی أشیاء کما نفرض صدق اللاشی‌ء علیها لأنّا نقول فرض صدق اللاشی‌ء فرض ممتنع بالإضافة، فالفرض ممکن و المفروض ممتنع، و فرض الجزئی فرض ممتنع بالوصفیة. فالفرض أیضا ممتنع کالمفروض.
و الثانی الکلّی الإضافی و هو ما اندرج تحته شی‌ء آخر فی نفس الأمر و هو أخصّ من الکلّی الحقیقی بدرجتین: الأولی أنّ الکلّی الحقیقی قد لا یمکن اندراج شی‌ء تحته کما فی الکلّیات الفرضیة و لا یتصوّر ذلک فی الإضافی، و الثانیة أنّ الکلّی الحقیقی ربما أمکن اندراج شی‌ء تحته و لم یندرج بالفعل لا ذهنا و لا خارجا، و لا بد فی الإضافی من الاندراج بالفعل و یقابله تقابل التضایف الجزئی الإضافی. فعلی هذا الجزئی الإضافی ما اندرج بالفعل تحت شی‌ء و لو قلنا الجزئی الإضافی ما أمکن اندراجه تحت شی‌ء،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1378
کأنّ الکلّی الإضافی ما أمکن اندراج شی‌ء تحته، و یکون أیضا أخصّ من الکلّی الحقیقی لکن بدرجة واحدة و هی الدرجة الأولی و لا یصحّ أن یقال الجزئی الإضافی ما أمکن فرض اندراجه تحت شی‌ء آخر حتی یلزم أن یکون الکلّی الإضافی ما أمکن فرض اندراج شی‌ء آخر تحته فیرجع إلی معنی الحقیقی لأنّه لا یقال للفرس إنّه جزئی إضافی للإنسان مع إمکان فرض الاندراج. و قیل الکلّی لیس له إلّا مفهوم واحد و هو الحقیقی و الجزئی له مفهومان، و الحقّ هو الأول. ثم اعلم أنّ البعض شرط فی الجزئی الإضافی تحت أعمّ عموما من وجه مطلقا فاندراجه تحت الأعم من وجه لا یسمّی جزئیا إضافیا، و بعضهم أطلق الأعم و قال سواء کان أعم مطلقا أو من وجه و کان المذهب الأول هو الحقّ.

فائدة:

النسبة بین الجزئی الحقیقی و الکلّی حقیقیا کان أو إضافیا مباینة کلّیة و هو ظاهر و بین الجزئی الحقیقی و الجزئی الإضافی أنّ الإضافی أعم مطلقا من الحقیقی لصدقهما علی زید و صدق الإضافی فقط علی کلّی مندرج تحت کلّی آخر، کالحیوان بالنسبة إلی الجسم و بین الکلّی الحقیقی و الکلّی الإضافی، علی عکس هذا أی الحقیقی أعمّ من الإضافی و بین الکلّی حقیقیا کان أو إضافیا و بین الجزئی الإضافی أنّ الجزئی الإضافی أعمّ من الکلیین من وجه لصدقهما فی الإنسان و صدق الجزئی الإضافی دونهما فی زید و بالعکس فی الجنس العالی.
و الثالث اللفظ الدال علی المفهوم الکلّی فإنّ الکلّی و الجزئی کما یطلقان علی المفهوم فیقال المفهوم إمّا کلّی أو جزئی کذلک یطلقان علی اللفظ الدال علی المفهوم الکلّی و الجزئی بالتبعیة و العرض تسمیة للدال باسم المدلول.

التقسیم:

للکلّی تقسیمات الأول الکلّی الحقیقی إمّا أن یکون ممتنع الوجود فی الخارج أو ممکن الوجود، الأول کشریک الباری، و الثانی إمّا أن لا یوجد منه شی‌ء فی الخارج أو یوجد، و الأول کالعنقاء، و الثانی إمّا یکون الموجود منه واحدا أو کثیرا، و الأول إمّا أن یکون غیره ممتنعا کواجب الوجود أو ممکنا کالشمس عند من یجوّز وجود شمس أخری، و الثانی إمّا أن یکون متناهیا کالکواکب السبعة أو غیر متناه کالنفوس الناطقة، و المعتبر فی حمل الکلّی علی جزئیاته حمل المواطأة. الثانی الکلّی إمّا جنس أو نوع أو فصل أو خاصة أو عرض عام، و بیان کلّ منها فی موضعه الثالث الکلّی إمّا طبیعی أو منطقی أو عقلی فإنّ مفهوم الحیوان مثلا غیر کونه کلّیا و إلّا فالنسبة نفس المنتسب و غیر المرکّب منهما، و الأول هو الطبیعی و الثانی المنطقی و الثالث العقلی. بیان ذلک أنّ مفهوم الحیوان مثلا و هو الجوهر القابل للابعاد الثلاثة النامی الحسّاس المتحرّک بالإرادة معنی فی نفسه، و مفهوم الکلّی المسمّی بالکلّی المنطقی و هو ما لا یمنع تصوّره عن فرض الشرکة فیه من غیر إشارة إلی شی‌ء مخصوص معنی آخر بالضرورة و لیس جزءا من المعنی الأول لإمکان تعقّله بالکنه مع الذهول عن الثانی، و لا لازما له من حیث هو هو و إلّا امتنع اتصافه بکونه جزئیا حقیقیا، و کذا مفهوم الجزئی مفهوم خارج عن مفهوم الحیوان و غیر لازم من حیث ذاته، و إلّا لم یوجد منه إلّا شخص. ثم إنّ معنی الحیوان لا یتصف فی الخارج بأنّه کلّی أی مشترک حتی یکون ذاتا واحدة بالحقیقة فی الخارج موجودة فی کثیرین لأنّه یلزم حینئذ اتصاف الأمر الواحد الحقیقی بأوصاف متضادة و لا یتصف أیضا فی الذهن بالکلّیة المفسّرة بالشرکة لأنّ المرتسم فی نفس شخصیة یمتنع أن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1379
یکون هو بعینه مشترکا بین أمور متعدّدة. نعم الطبیعة الحیوانیة إذا حصلت فی الذهن عرض لها نسبة واحدة متشابهة إلی أمور کثیرة بها یحملها العقل علی واحد واحد منها، فهذا العارض هو الکلّیة و نسبة الحیوان إلیه نسبة الثوب إلی الأبیض، فکما أنّ الثوب له معنی و الأبیض له معنی آخر فکذلک الحیوان کما عرفت. فالمفهوم الذی یصدق علیه مفهوم الکلّی سمّی کلّیا طبیعیا لأنّه طبیعة ما من الطبائع، و مفهوم الکلّی العارض له یسمّی کلّیا منطقیا لأنّ المنطقی إنّما یبحث عنه و المجموع المرکّب من المعروض و العارض یسمّی کلّیا عقلیا لعدم تحقّقه إلّا فی الذهن و العقل. و إنّما قلنا الحیوان مثلا لأنّ هذه الاعتبارات الثلاثة لا تختص بالحیوان بل تعمّ سائر الطبائع و مفهومات الکلّیات الخمس، فنقول مفهوم الکلّی من حیث هو کلّی طبیعی و الکلی العارض للمحمول علیه منطقی و المجموع المرکّب منهما عقلی، و علی هذا فقس الجنس الطبیعی و المنطقی و العقلی و النوع الطبیعی و المنطقی و العقلی إلی غیر ذلک.
و هاهنا بحث و هو أنّ الحیوان من حیث هو لو کان کلّیا طبیعیا لکان کلّیته بطبیعة فیلزم کون الأشخاص کلّیات، و أیضا الکلّی الطبیعی إن أرید به طبیعة من الطبائع فلا امتیاز بین الطبیعیات، و إن أرید به الطبیعة من حیث إنها معروضة للکلّیة فلا یکون الحیوان من حیث هو کلّیا طبیعیا بل لا بدّ من قید العروض، فالکلّی الطبعی هو الحیوان لا باعتبار الطبیعة بل من حیث إذا حصل فی العقل صلح لأن یکون مقولا علی کثیرین، و قد نصّ علیه الشیخ فی الشفاء. و الفرق حینئذ بین الطبیعی و العقلی أنّ هذا العارض فی العقلی معتبر بحسب الجزئیة و فی الطبیعی بحسب العروض، فالتحقیق أنّا إذا قلنا الحیوان مثلا کلّی أن یکون هناک أربع مفهومات: طبیعة الحیوان من حیث هی هی و مفهوم الکلّی و الحیوان من حیث إنّه یعرض له الکلّیة و المجموع المرکّب منهما، فالحیوان من حیث هو هو لیس بأحد الکلّیات و هو الذی یعطی ما تحته حدّه و اسمه.
اعلم أنّ الکلّی المنطقی من المعقولات الثانیة و من ثمّ لم یذهب أحد إلی وجوده فی الخارج، و إذا لم یکن المنطقی موجودا لم یکن العقلی موجودا بقی الطبیعی اختلف فیه.
فمذهب المحقّقین و منهم الشیخ أنّه موجود فی الخارج بعین وجود الأفراد فالوجود واحد بالذات و الموجود اثنان و هو عارض لهما من حیث الوحدة. و من ذهب إلی عدمیة التعیّن قال بمحسوسیته أیضا، و هو الحقّ. و ذهب شرذمة من المتکلّمین و المتفلسفین إلی أنّ الموجود هو الهویة البسیطة و الکلّیات منتزعات عقلیة کما فی السلّم ثم الکلّی الطبیعی الموجود فی الخارج لا یخلو إمّا أن یعتبر فی وجوده العینی و هو الکلّی مع الکثرة أو فی وجوده العلمی، و لا یخلو إمّا أن یکون وجوده العلمی من الجزئیات و هو الکلّی بعد الکثرة أو وجود الجزئیات منه، و هو الکلّی قبل الکثرة، و فسّر الکلّی قبل الکثرة بالصورة المعقولة فی المبدأ الفیّاض و یسمّی علما فعلیا کمن تعقّل شیئا من الأمور الصناعیة ثم یجعله مصنوعا. قال الشیخ: لمّا کان نسبة جمیع الأمور الموجودة إلی اللّه تعالی و إلی الملائکة نسبة المصنوعات التی عندنا إلی النفس الصانعة، کان علم اللّه و الملائکة بها موجودا قبل الکثرة، و فسّر الکلّی مع الکثرة بالطبیعة الموجودة فی ضمن الجزئیّات لا بمعنی أنّها جزء لها فی الخارج کما یتبادر من العبارة، إذ لیس فی الخارج شی‌ء واحد عام بل إنّها جزء لها فی العقل متّحدة الوجود معها فی الخارج، و لهذا أمکن حملها علیها، و فسّر الکلّی بعد الکثرة بالصورة المنتزعة عن الجزئیات المشخّصات کمن رأی أشخاص الناس و استثبت
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1380
الصورة الإنسانیة فی الذهن، و یسمّی علما انفعالیا، و قد سبق ما یتعلّق بهذا فی لفظة العلم.

فائدة:

کلّ مفهوم إذا نسب إلی مفهوم آخر سواء کانا کلّیین أو جزئیین أو أحدهما کلّیا و الآخر جزئیا، فالنسبة بینهما منحصرة فی أربع:
المساواة و العموم مطلقا و من وجه و المباینة الکلّیة، و ذلک لأنّهما إن لم یتصادقا علی شی‌ء أصلا فهما متباینان تباینا کلّیا، و إن تصادقا فإن تلازما فی الصدق فهما متساویان و إلّا فإن استلزم صدق أحدهما صدق الآخر فبینهما عموم و خصوص مطلقا و الملزوم أخصّ مطلقا و اللازم أعمّ مطلقا، و إن لم یستلزم فبینهما عموم و خصوص من وجه، و کلّ منهما أعمّ من الآخر من وجه، و هو کونه شاملا للآخر و لغیره، و أخصّ منه من وجه و هو کونه مشمولا للآخر.
فالمساواة بینهما أن یصدق کلّ منهما بالفعل علی کلّ ما صدق علیه الآخر سواء وجب ذلک الصدق أو لا، فمرجعهما إلی موجبتین کلّیتین مطلقتین عامّتین. و معنی تلازمهما فی الصدق أنّه إذا صدق أحدهما علی شی‌ء فی الجملة صدق علیه الآخر کذلک. و معنی استلزام الأخصّ للأعمّ علی هذا القیاس، فمرجع العموم المطلق إلی موجبة کلّیة مطلقة عامة و سالبة جزئیة دائمة.
و الحاصل أنّ التلازم عبارة عن عدم الانفکاک من الجانبین و الاستلزام عن عدمه من جانب واحد، فعدم الاستلزام من الجانبین عبارة عن الانفکاک بینهما، فلا بدّ فی العموم من وجه من ثلاث صور، فمرجعه إلی موجبة جزئیة مطلقة و سالبتین جزئیتین دائمتین. و المباینة الکلّیة بینهما أن لا یتصادقا علی شی‌ء واحد أصلا، سواء کان أمکن تصادقهما علیه أو لا، فمرجعهما إلی سالبتین کلیّتین دائمتین، و أمّا المباینة الجزئیة التی هی عبارة عن صدق کلّ من المفهومین بدون الآخر فی الجملة فمندرجة تحت العموم من وجه أو المباینة الکلّیة إذ مرجعها إلی سالبتین جزئیتین. فإن لم یتصادقا فی صورة أصلا فهو التباین الکلّی و إلّا فعموم من وجه.
و اعلم أنّ المعتبر فی مفهوم النّسب التحقّق و الصدق فی نفس الأمر و إلّا لم ینضبط فإنّه إن فسّر التباین بامتناع التصادق کان مرجعه إلی سالبتین کلیتین ضروریتین و حینئذ یجب أن یکتفی فی سائر الأقسام بعد امتناع التصادق، فیلزم أن یندرج فی التساوی مفهومان لم یتصادقا علی شی‌ء أصلا، لکن یمکن فرض صدق کلّ منهما علی کلّ ما صدق علیه الآخر. و فی العموم المطلق مفهومان یمکن صدق أحدهما علی کلّ ما صدق علیه الآخر بدون العکس مع أنّهما لم یتصادقا علی شی‌ء. و فی العموم من وجه مفهومان یمکن تصادقهما و انفکاک کلّ منهما عن الآخر، إمّا بدون التصادق أو معه بدون الانفکاک، و کلّ ذلک ظاهر الفساد. و هذا الذی ذکرنا فی المفردات. و أمّا فی القضایا فالمعتبر فی مفهوم النّسب الوجود و التحقّق لا الصدق.

فائدة:

نقیضا المتساویین متساویان و نقیض الأعمّ مطلقا أخصّ من نقیض الأخصّ مطلقا، و بین نقیضی الأعمّ و الأخصّ من وجه مباینة جزئیة، و کذا بین نقیضی المتباینین، و النّسبة بین أحد المتساویین و نقیض الآخر و بین نقیض الأعمّ و عین الأخصّ مطلقا هی المباینة الکلّیة، و بین عین الأعم و نقیض الأخصّ کالحیوان و اللاإنسان هی العموم من وجه، و أحد المتباینین أخصّ من نقیض الآخر مطلقا، و الأعمّ من وجه ینفکّ عن نقیض صاحبه حیث جامعه، فإمّا أن یکون أعمّ منه مطلقا کالحیوان مع نقیض اللاإنسان أو من وجه کالحیوان مع نقیض الأبیض، کل ذلک ظاهر بأدنی تأمّل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1381

الکلّیات الخمس:

[فی الانکلیزیة]The five universals)lsagoge(
[فی الفرنسیة]Cinq universaux)lsagoge(
عند المنطقیین و تسمّی بإیساغوجی أیضا هی الجنس و الفصل و النوع الحقیقی و الخاصّة المطلقة و العرض العام. و المراد بالفصل هو الفصل بمعنی الکلّی الذی یتمیّز به الشی‌ء فی ذاته و النوع الإضافی و کذا الخاصّة الإضافیة لیس من الکلّیات الخمس. و تحقیق ذلک یطلب من شرح المطالع و حواشیه فی مباحث النوع.
و إنّما سمیت بإیساغوجی لأنّه اسم حکیم استخرجها أو دوّنها. و قیل لأنّ بعضهم کان یعلّمها شخصا مسمّی بإیساغوجی و کان یخاطبه فی کل مسئلة منها باسمه و یقول یا إیساغوجی کذا و کذا، کذا ذکر السّیّد السّند فی حاشیة شرح المطالع «1».

کلیپا:

[فی الانکلیزیة]Animal world
[فی الفرنسیة]monde animal
هی عندهم العالم الحیوانی «2».

الکلّیة:

[فی الانکلیزیة]Universal concept،attributive proposition
[فی الفرنسیة]concept)universel(،proposition attributive
تطلق علی کون المفهوم کلّیا حقیقیا کان أو إضافیا، و علی قضیة حملیة حکم فیها علی جمیع أفراد الموضوع، و قد سبق فی لفظ الحملیة، و علی قسم من القضیة الشرطیة و قد سبق أیضا، و علی قسم من الأفلاک و قد سبق أیضا.

الکم:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Quantity
[فی الفرنسیة]Quantite
بالفتح عند الحکماء عرض یقبل القسمة لذاته أی یکون معروضا لها بلا واسطة أمر آخر، فخرج بهذا القید الکم بالعرض کالعلم بمعلومین فإنّه قابل للقسمة لکن لا لذاته بل لتعلّقه بالمعلومین المعروضین للعدد. و المراد بالقسمة الوهمیة لا الخارجیة الموجبة للافتراق الذی یحدث به فی الجسم هویتان لأنّ الملحوق یجب بقاؤه عند اللاحق، و المقدار الواحد إذا انفصل فقد عدم و حصل هناک مقداران لم یکونا موجودین بالفعل قبل الانفصال، بل القابل للانقسام حینئذ هو المادّة و المقدار معدّ لها فی قبولها إیّاه فدخل فی التعریف الکم المتّصل و المنفصل فإنّ القسمة الوهمیة و هی فرض شی‌ء غیر شی‌ء معنی أوّلیّ للکم و ما عداه إنّما اتصف به لأجله، و حصول الانفصال فی المنفصل لا یمنع ذلک الغرض، بل هو أعون للوهم علی القسمة، فاندفع أنّ قبول الانقسام من خواصّ الکم المتّصل فلا یشتمل التعریف المنفصل.
و قال الشیخان أو نصر و أبو علی الکم هو الذی یمکن أن یوجد فیه شی‌ء یکون واحدا عادّا له سواء کان موجودا بالفعل أو بالقوة، و لا یتوهّم الدور لأنّ الواحد و العادّ غنیان عن التعریف.
و قیل الکم هو المساواة و اللامساواة أی الزیادة و النقصان. قیل التعریف بهما دوری لأنّ المساواة لا یمکن تعریفها إلّا بالاتفاق فی الکمیة. و الجواب أنّهما مما یدرک بالحسّ و الکم لا یناله الحسّ مفردا بل إنّما یناله مع المتکمّم تناولا واحدا. ثم إنّ العقل یجهد فی تمییز أحد المفهومین عن الآخر، فلذا یمکن تعریف ذلک المعقول بهذا المحسوس یعنی أنّ هذا المحسوس مستغن عن التعریف و إمکان أخذه فی تعریفه لا یقتضی توقّف معرفته علیه.
اعلم أنّ للکم خواص ثلاثا. الأولی قبول القسمة و التعریف الأول باعتبار هذه الخاصة.
______________________________
(1) وضع بعض النقلة العرب ما یقابل مفهوم ایصاغوجی، ایساغوجی، الیونانی باستخدام تعبیر المدخل.
(2) نزد شان عالم حیوانی را گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1382
و الثانیة وجود عادّ فیه یعدّه إمّا بالفعل کما فی العدد فإنّ کلّ عدد یوجد فیه الواحد بالفعل و هو عادّ له و قد یعدّ بعض الأعداد بعضا أیضا کالاثنین بعد الأربعة، و إمّا بالتوهّم کما فی المقدار فإنّ کلّ مقدار یمکن أن یفرض فیه واحد یعدّه کما یعد الأشل بالأذرع، و التعریف الثانی للکم باعتبار هذه الخاصة. الثالثة المساواة و اللامساواة فإنّ العقل إذا لاحظ المقادیر أو الأعداد و لم یلاحظ معها شیئا آخر أمکن الحکم بینهما بالمساواة أو الزیادة أو النقصان. و إذا لاحظ شیئا آخر و لم یلاحظ معه عددا و لا مقدارا لم یمکنه الحکم بشی‌ء من ذلک، و التعریف الثالث باعتبار هذه الخاصة.

التقسیم:

الکم إمّا منفصل إن لم یکن بین أجزائه حدّ مشترک و هو العدد لا غیر. وجه کونه منفصلا أنّک إن أشرت من العشرة إلی السادس مثلا انتهی إلیه الستة، و ابتداء الأربعة الباقیة من السابع لا من السادس، فلم یکن ثمة أمر مشترک بینهما أی بین قسمی العشرة و هما الستة و الأربعة بخلاف النقطة فی الخط مثلا فإنّها مشترکة بین قسمیه. و إمّا متصل إن کان بین أجزائه حدّ مشترک، و بیان الحدّ المشترک قد مرّ فی لفظ الحدّ. و المتصل هو المقدار إن کان قار الذات أی إن کان یجوز اجتماع أجزائه المفروضة فی الوجود، و الزمان إن کان غیر قار الذات أی إن کان لا یجوز اجتماع أجزائه المفروضة فی الوجود، فإنّ الآن مشترک بین قسمی الزمان أی الماضی و المستقبل علی نحو اشتراک النقطة بین قسمی الخطّ فیکون الزمان من الکم المتصل.
و المتکلّمون أنکروا ذلک و قالوا العدد اعتباری و المقادیر جواهر مجتمعة أو نهایات و انقطاعات و الزمان و همی إذ لا وجود للماضی و المستقبل، و وجود الحاضر یستلزم وجود الجزء و هذا کله أقسام الکم بالذات. أمّا الکم بالعرض و هو ماله ارتباط بالکم الذاتی مصحّح لإجراء أوصافه علیه فأربعة أقسام. الأول محلّ الکم کالجسم إمّا بحسب المقدار الحال فیه و هو ظاهر و إمّا بحسب العدد إذا کان الجسم متعددا. الثانی الحال فی الکم کالضوء القائم بالسطح. الثالث الحال فی محلّ الکم کالسواد فإنّه مع الکم المتصل محلهما الجسم و إن اعتبر تعدّد الجسم کان السواد مع الکم المنفصل فی محل واحد. الرابع متعلّق الکم تعلقا وراء هذه التعلّقات مصحّحا لإجراء أوصافه علیه کما یقال هذه القوة متناهیة أو غیر متناهیة باعتبار أثرها إمّا فی الشّدّة أو المدّة أو العدّة. و اعلم أنّه قد یجتمع فی بعض الأمور وجهان من هذه الأربعة کما فی الحرکة فإنّها منطبقة علی المسافة فتعرضها التفاوت بالقلّة و الکثرة و المساواة و اللامساواة، فیقال مثلا هذه الحرکة مساویة لتلک الحرکة و هذا بتبعیة المسافة، و أیضا فإنّها منطبقة علی الزمان فیعرضها التفاوت بالسرعة و البطوء بسبب قلّة الزمان و کثرته و یعرض لها المساواة أو المفاوتة بسببه، فهذا وجه من الوجوه الأربعة وجد فی الحرکة و تقوم الحرکة بالجسم المتحرّک فتجزی بتجزیته، فهذا وجه آخر وجد فی الحرکة أیضا، فهو کم بالعرض من وجهین أحدهما حلول الکمّ بالذات فیها أو عکسه، و الثانی حلولها مع الکمّ بالذات فی محلّ واحد. و الکم المنفصل قد یعرض للمتصل کما إذا قسّمنا الزمان بالساعات أو الأشلة بالأذرع.
و قد یکون الشی‌ء کمّا متصلا بالذات و بالعرض کالزمان فإنّه کم بالذات کما مرّ و منطبق علی الحرکة المنطبقة علی المسافة فیکون منطبقا بواسطته علی المسافة التی هی کم بالذات، فیکون کمّا متصلا بالعرض، فقد اجتمع فی الزمان الاتصال بالذات و العرض و الانفصال بالعرض. هذا کله خلاصة ما فی شرح المواقف و غیره.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1383

الکماد:

[فی الانکلیزیة]Hot compress
[فی الفرنسیة]compresse chaude
بالکسر و تخفیف المیم عند الأطباء هو أن یوضع الأدویة علی العضو بشرط أن تکون یابسة کما یوضع الملح المسخّن أو النخالة المسخّنة فی القولنج. و قیل یبسه لیس بشرط بل قد یکون رطبا و جمعه کمادات کذا فی بحر الجواهر و الأقسرائی.

الکمال:

[فی الانکلیزیة]Perfection
[فی الفرنسیة]perfection
بالفتح و تخفیف المیم عند الحکماء یطلق علی معنیین. أحدهما الحاصل بالفعل سواء کان مسبوقا بالقوة کما فی حرکات الحیوانات أو غیر مسبوق بها کما فی الکمالات الدائمة الحصول کالکمالات الحاصلة للعقول و الحرکات الأزلیة الحاصلة للأفلاک علی رأیهم، و سواء کان دفعا کما فی الکون أو تدریجا کما فی الحرکة، و سواء کان لائقا بما حصل فیه أو لم یکن.
و إنّما سمّی الحاصل بالفعل کمالا لأنّ فی القوة نقصانا و الفعل تمام بالقیاس إلیها و هذه التسمیة لا تقتضی سبق القوة بل یکفیها تصوّرها و فرضها، و بهذا المعنی یقال الکمال خروج الشی‌ء من القوة إلی الفعل. و ثانیهما الحاصل بالفعل اللائق بما حصل فیه و هذا المعنی أخصّ من الأول لاعتبار قید اللّیاقة فیه دون الأول، و بهذا المعنی وقع الکمال فی تعریف النفس، و بهذا المعنی قیل الکمال ما یتمّ به الشی‌ء إمّا فی ذاته و یسمّی کمالا أوّلا و منوعا إذ به یصیر الشی‌ء نوعا بالفعل و هو الفصول و الصور النوعیة، و إمّا فی صفاته و یسمّی کمالا ثانیا و هو الکمال الذی یلحق الشی‌ء بعد تقوّمه کالعلم و سائر الفضائل، إذ الشی‌ء لا یکمل فی الصفات إلّا بها، فالکمال الأوّل یتوقّف علیه الذات و الکمال الثانی یتوقّف علی الذات، هکذا یستفاد من شرح المواقف و العلمی حاشیة شرح هدایة الحکمة. و قال المحقّق الطوسی: کلّ ما یکون فی شی‌ء بالقوة ثم یخرج عنه إلی الفعل فکان خروجه إلی الفعل ألیق بذلک الشی‌ء أن یکون الشی‌ء الذی یخرج من القوة إلی الفعل لا یکون من شأنه أن یخرج بتمامه دفعة، و یسمّی ما یخرج منه إلی الفعل قبل خروج تمامه کمالا أوّلا، و کماله الذی یتوخّاه و یقصده بعد تقدیر خروجه إلی الفعل کمالا ثانیا، و بهذا الاعتبار تعرّف الحرکة بأنّها کمال أوّل لما هو بالقوة من حیث هو بالقوة. الثانی أن یکون الشی‌ء الذی یخرج إلی الفعل یکون من شأنه أن یخرج بتمامه دفعة فإن کان حصوله لذلک الشی‌ء یجعله نوعا غیر ما کان قبل الحصول یسمّی کمالا أوّلا، و ما یصدر عنه بعد تنوّعه من حیث هو ذلک النوع کمالا ثانیا. و بهذا الاعتبار تعرّف النفس بأنّها کمال أوّل لجسم طبیعی الخ، و الصور التی تحصل للمرکّبات و تجعلها أنواعا یمکن أن تزول عنها لا إلی بدل کصور المعادن و النباتات و الحیوانات لا کصور العناصر تسمّی صورا کمالیة انتهی. الکمال الصناعی ما یحصل بالصنع و الکمال الطبیعی ما لا مدخل للصنع فیه، و الکمال الآلی ما یحصل بالآلة، و یجی‌ء فی لفظ النفس.
قال الصوفیة: للحقّ سبحانه کمالان:
أحدهما، الکمال الذاتی و هو عبارة عن ظهوره تعالی علی نفسه بنفسه لنفسه بلا اعتبار الغیر و الغیریة و الغناء المطلق لازم لهذا الکمال الذاتی. و معنی الغناء المطلق مشاهدته تعالی فی نفسه جمیع الشئون و الاعتبارات الإلهیة و الکیانیة مع أحکامها و لوازمها علی وجه کلّی جملی لاندراج الکلّ فی بطون الذات و وحدته کاندراج الأعداد فی الواحد العددی. و إنّما سمّیت غنی مطلقا لأنّه تعالی بهذه المشاهدة مستغن عن ظهور العالم علی وجه التفصیل لا حاجة له فی حصول المشاهدة إلی العالم و ما فیه لأنّ مشاهدته جمیع الموجودات حاصلة له تعالی عند
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1384
اندراج الکلّ فی بطونه و وحدته، و هذه المشاهدة تکون شهودا غیبیا علمیا کشهود المفصّل فی المجمل و الکثیر فی الواحد، و ثانیهما الکمال الأسمائی و هو عبارة عن ظهوره تعالی علی نفسه و شهود ذاته فی التعیّنات الخارجیة أی العالم و ما فیه، و هذا الشهود یکون شهودا عیانیا عینیا وجودیا کشهود المجمل فی المفصّل و الواحد فی الکثیر. و هذا الکمال من حیث التحقّق و الظهور موقوف علی وجود العالم علی وجه التفصیل کذا فی التحفة المرسلة.

کنار:

[فی الانکلیزیة]Edge،border،unveiling
[فی الفرنسیة]Bordure،devoilement
بمعنی طرف حاشیة. و هی عند الصوفیة ادراک أسرار التوحید و دوام المراقبة. کذا فی لطائف اللغات «1».

الکنایة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Metonymy،antonomasia
[فی الفرنسیة]metonymie
بالکسر فی اللغة و اصطلاح النحاة أن یعبّر عن شی‌ء معیّن بلفظ غیر صریح فی الدلالة علیه لغرض من الأغراض کالإبهام علی السامعین، کقولک جاءنی فلان و أنت ترید زیدا. و المراد بها فی باب المبنیات ما یکنی به لا المعنی المصدری و لا کلّ ما یکنی به بل البعض المعیّن منه، و هو کم و کذا کنایة عن العدد و کیت و ذیت للحدیث، و منها کأین کذا فی الفوائد الضیائیة، قال ابن الحاجب: الکنایة فی باب المبنیات لفظ مبهم یعبّر به عما وقع مفسّرا فی کلام متکلّم إمّا لإبهامه علی المخاطب أو لنسیانه.
و اعترض علیه بأنّ کم لیس من هذا القبیل و لا لفظ کذا فی قولک عندی کذا رجلا لأنّه لیس حکایة لما وقع فی کلام متکلّم مفسّرا، و لا کیت و ذیت فی قولک کان من الأمر کیت و ذیت. بلی قولک قال فلان کذا فقال کیت و ذیت داخل فی حدّه. و أجیب بأنّ المراد صحة الوقوع لا الوقوع حقیقة أی عما یصحّ أن یقع فی کلام متکلّم مفسّرا أو من شأنه أن یقع کذا فی الموشح «2». و یطلق الکنایة أیضا علی الضمیر لأنّه یکنی به عن متکلّم أو مخاطب أو غائب تقدّم ذکره. و عند الأصولیین و الفقهاء مقابل للصریح. قالوا الصریح لفظ انکشف المراد منه فی نفسه أی بالنظر إلی کونه لفظا مستعملا، و الکنایة لفظ استتر المراد منه فی نفسه سواء کان المراد منهما أی من الصریح و الکنایة معنی حقیقیا أو مجازیا. فالحقیقة التی لم تهجر صریح و التی هجرت و غلب معناها المجازی کنایة، و المجاز الغالب الاستعمال صریح و غیر الغالب کنایة. و احترز بقید فی نفسه عن استتار المراد فی الصریح بواسطة غرابة اللفظ أو ذهول السامع عن الوضع أو عن القرینة أو نحو ذلک، و عن انکشاف المراد فی الکنایة بواسطة التفسیر و البیان، فمثل المفسّر و المحکم داخل فی الصریح و مثل المشکل و المجمل داخل فی الکنایة لما تقرّر من أنّ هذه الأقسام متمایزة بالاعتبار لا بالذات. و ما یقال من أنّ المراد الاستتار و الانکشاف بحسب الاستعمال بأن یستعملوه قاصدین الاستتار و إن کان واضحا فی اللغة أو الانکشاف و إن کان خفیا فی اللغة احترازا عن أمثال ذلک فلا یخفی
______________________________
(1) بفتح کاف و تخفیف نون در اصطلاح صوفیه در یافتن اسرار توحید و دوام مراقبه را گویند کذا فی لطائف اللغات.
(2) الموشح فی شرح الکافیة الحاجبیة، الکافیة للشیخ جمال الدین ابی عمرو عثمان بن عمر المعروف بابن الحاجب المالکی النحوی (- 646 ه). من شروحها شرح لأبی بکر الخبیصی و هو الشیخ شمس الدین محمد بن ابی بکر بن محمد الخبیصی. و هو شرح مختصر ممزوج سماه بالموشح و علیه حاشیة للسید الشریف أیضا. کشف الظنون، 2/ 1371.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1385
ما فیه من التکلّف. و بالجملة المعتبر عندهم فی الصریح و الکنایة الاستتار فی نفس الأمر، و لا دخل لقصد المستعمل فی جعل الواضع فی اللغة مستترا أو لا فی عکسه، قالوا کنایات الطلاق تطلق مجازا لأنّ معانیها غیر مستترة لکن الإبهام فیما یتّصل بها کالبائن فإنّه مبهم فی أنّها بائنة من أی شی‌ء عن النکاح أو عن غیره، فإذا نوی نوعا منها تعیّن و تبیّن بموجب الکلام. و فیه بحث لأنّه إن أرید أنّ مفهوماتها اللغویة غیر مستترة فهذا لا ینافی الکنایة، و استتار مراد المتکلّم بها کما فی جمیع الکنایات، و إن أرید أن ما أراد المتکلّم بها ظاهر لا استتار فیه فممنوع. کیف و لا یمکن التوصّل إلیه إلّا ببیان من جهة المتکلّم و هم مصرّحون بأنّها من جهة المحل مبهمة مستترة و لم یفسّروا الکنایة إلّا بما استتر منه المراد، سواء کان باعتبار المحلّ أو غیره و لم یشترطوا إرادة اللازم ثم الانتقال منه إلی الملزوم کما اشترطه أهل البیان، بدلیل أنّهم جعلوا الحقیقة المهجورة و المجاز الغیر المتعارف کنایة بمجرّد الاستتار کذا فی التلویح و غیره. و عند علماء البیان لفظ قصد بمعناه معنی ثان ملزوم له أی لفظ استعمل فی معناه الموضوع له لکن لا لیتعلّق به الإثبات و النفی و یرجع إلیه الصدق و الکذب، بل لینتقل منه إلی ملزومه فیکون هذا مناط الإثبات و النفی و مرجع الصدق و الکذب، کما تقول فلان طویل النّجاد قصدا بطول النّجاد إلی طول القامة، فیصحّ الکلام و إن لم یکن له نجاد قط بل و إن استحال المعنی الحقیقی کما فی قوله تعالی وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ «1» و قوله الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی «2» و أمثال ذلک، فإنّ هذه کلها کنایات عند المحقّقین من غیر لزوم کذب، لأنّ استعمال اللفظ فی معناه الحقیقی و طلب دلالته إنّما هو لقصد الانتقال منه إلی ملزومه. فالمراد فی الکنایة اللازم بالعرض و الملزوم بالذات و حینئذ لا حاجة إلی ما قیل إنّ الکنایة مستعملة فی المعنی الثانی، لکن مع جوار إرادة المعنی الأوّل و لو فی محلّ آخر، و باستعمال آخر، بخلاف المجاز فإنّه من حیث إنّه مجاز مشروط بقرینة مانعة عن إرادة الموضوع له. و میل صاحب الکشاف إلی أنّه یشترط فی الکنایة إمکان الحقیقی لأنّه ذکر فی قوله تعالی وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ «3» أنّه مجاز عن الاستهانة و السّخط، و أنّ النظر إلی فلان بمعنی الاعتداد به و الإحسان إلیه کنایة إن أسند إلیه من یجوز علیه النّظر و مجاز إن أسند إلی من لا یجوز علیه النظر. و بالجملة کون الکنایة من قبیل الحقیقة صریح فی المفتاح و غیره. فإن قیل قد ذکر فی المفتاح أنّ الکلمة المستعلمة إمّا أن یراد بها معناها وحده أو غیر معناها وحده أو معناها و غیر معناها معا، و الأول الحقیقة فی المفرد و الثانی المجاز فی المفرد و الثالث الکنایة، و هذا مشعر بکون الکنایة قسما للحقیقة و المجاز مباینا لهما. قلنا أراد بالحقیقة هاهنا الصریح منها بقرینة جعلها فی مقابلة الکنایة، و تصریحه عقیب ذلک بأنّ الحقیقة و الکنایة تشترکان فی کونهما حقیقتین و تفترقان بالتصریح و عدمه. لا یقال فإذا أرید بالکلمة معناها و غیر معناها معا یلزم الجمع بین الحقیقة و المجاز إذ لا معنی له إلّا إرادة المعنی الحقیقی و المجازی معا لأنّا نقول الممتنع إنّما هو إرادتهما بالذات و فی الکنایة إنّما أرید المعنی الحقیقی للانتقال منه إلی المعنی المجازی، و هذا بخلاف المجاز فإنه مستعمل فی غیر ما وضع له علی أنّه مراد
______________________________
(1) الزمر/ 67
(2) طه/ 5
(3) آل عمران/ 77
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1386
قصدا، و بالذات إذ لا معنی لاستعمال اللفظ فی غیر معناه لینتقل منه إلی معناه فینافی إرادة الموضوع له لأنّ إرادته حینئذ لا یکون للانتقال إلی المعنی المجازی الداخل تحت الإرادة قصدا من غیر تبعیة، بل لکونه مقصودا بالذات فیلزم إرادة المعنی الحقیقی و المجازی معا بالذات و هو ممتنع. و بهذا یندفع ما یقال لو کان الاستعمال فی غیر ما وضع له منافیا لإرادته الموضوع له لامتناع الجمع بین الحقیقة و المجاز لکان استعماله فیما وضع له أیضا منافیا لإرادة غیر الموضوع له لذلک کذا کذا فی التلویح.
قال أبو القاسم فی حاشیة المطوّل: ذهب المحقّقون إلی أنّه یجوز کون المعنی الحقیقی فی الکنایة مستحیلا و حینئذ لا یعلم الفرق بینها و بین المجاز أصلا، فإنّ استحالة المعنی الحقیقی من أقوی قرائن المجاز، فإذا جوّز فی الکنایة استحالة المعنی الحقیقی و لم یجعل مانعا عن إرادة المعنی الحقیقی لینتقل منه إلی المقصود فلا یکون شی‌ء من قرائن المجاز مانعا عن إرادته لینتقل منه إلی المقصد، فلا تتمیّز الکنایة عن المجاز فی شی‌ء من الصور. و لو سلّم فلا شکّ فی عدم التمییز فی صورة الاستحالة. قال صاحب الأطول: یمکن أن تجعل الکنایات کلها حقائق صرفة و یکون قصد ما به یجعل معنی کنائیا من قبیل قصد النتیجة بعد إقامة الدلیل فیکون فلان کثیر الرّماد حقیقة صرفة ذکرت دلیلا علی أنّه مضیاف فیکون التقدیر فهو مضیاف و لا یکون هناک استعمال کثیر الرماد فی المضیاف انتهی. و فرّق السّکّاکی و غیره بینهما بأنّ الانتقال فیها من اللازم إلی الملزوم و فی المجاز بالعکس کالانتقال من الأسد الذی هو ملزوم الشجاع إلی الشجاع.
و ردّ بأنّ اللازم ما لم یکن ملزوما لم ینتقل منه لأنّ اللازم یجوز أن یکون أعمّ من الملزوم، و الانتقال إنّما یتصوّر علی تقدیر تلازمهما و تساویهما، و حینئذ یکون الانتقال من الملزوم إلی اللازم کما فی المجاز. و أجیب بأنّ المراد باللازم ما یکون وجوده علی سبیل التّبعیة کطول النجاد لطول القامة، و لذا جوّزوا کون اللازم أخصّ کالضاحک بالفعل للإنسان، فالکنایة أن یذکر من المتلازمین ما هو تابع و ردیف و یراد به ما هو متبوع و مردوف، و المجاز بالعکس، و فیه نظر لأنّ المجاز قد یکون من الطرفین کاستعمال الغیث فی النبت و استعمال النبت فی الغیث کذا فی المطول. قال أبو القاسم ذکر أهل الأصول أنّه لمّا کان مبنی المجاز علی الانتقال من الملزوم إلی اللازم أی من المتبوع إلی التابع فإن کان اتصال الشیئین بحیث یکون کلّ منهما أصلا من وجه و فرعا من وجه جاز استعمال الأصل فی الفرع دون العکس، فالعلّة أصل من جهة احتیاج المعلول إلیه و المعلول المقصود أصل من جهة کونه منزلة العلّة الغائیة، و هی و إن کانت لوجودها معلولة لمعلولها إلّا أنّها لماهیاتها علّة له، و من هذا القبیل إطلاق النبت علی الغیث فاندفع الاعتراض. و القول بأنّ اصطلاح أهل العربیة مخالف لاصطلاح الأصول مما لا یلتفت إلیه انتهی. اعلم أنّ الکنایة فی اصطلاحهم کما تطلق علی اللفظ نفسه کذلک تطلق علی المعنی المصدری الذی هو فعل المتکلم أعنی ذکر اللازم و إرادة الملزوم، فاللفظ یکنی به و المعنی یکنی عنه کذا فی المطول.

التقسیم:

الکنایة ثلاثة أقسام الأولی الکنایة المطلوب بها غیر صفة و لا نسبة فمنها ما هی معنی واحد و هو أن یتفق فی صفة من الصفات عرض اختصاص بموصوف معیّن فتذکر تلک الصفة لیتوصّل بها إلی ذلک الموصوف کقولنا مجامع الأضغان کنایة عن القلوب و الضغن الحقد. و منها ما هی مجموع معان و هو أن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1387
تؤخذ صفة فتضمّ إلی لازم آخر و آخر لتصیر جملتها مختصّة بموصوف فیتوصّل بذکرها إلیه، کقولنا کنایة عن الإنسان حی مستوی القامة عریض الأظفار و یسمّی هذه خاصّة مرکّبة، و شرط هذین الکنایتین الاختصاص بالمکنی عنه.
الثانیة الکنایة المطلوب بها صفة من الصفات کالجود و الکرم و الشجاعة و نحو ذلک، و هی ضربان، قریبة و بعیدة، فإن لم یکن الانتقال بواسطة فقریبة إمّا واضحة إن حصل الانتقال منها بسهولة کطویل النّجاد و إمّا خفیة کقولهم کنایة عن الأبله عریض القفا، فإن عرض القفا و عظم الرأس بالإفراط مما یستدلّ به علی بلاهة الرجل لکن فی الانتقال نوع خفاء لا یطلع علیه کلّ أحد، و إن کان الانتقال من الکنایة إلی المطلوب بها بواسطة فبعیدة کقولهم کثیر الرماد کنایة عن المضیاف فإنّه ینتقل من کثرة الرماد إلی کثرة إحراق الحطب تحت القدر، و منها إلی کثرة الطبخ و منها إلی کثرة الضیفان و منها إلی المطلوب. و الثالثة المطلوب بها نسبة أی إثبات أمر لأمر أو نفیه عنه کقول زیاد الأعجم «1»:
إنّ السّماحة و المروءة و النّدی. فی قبّة ضربت علی ابن الحشرج.
فإنه أراد أن یثبت اختصاص ابن الحشرج «2» بهذه الصفات فترک التصریح بأن یقول إنّه مختصّ بها أو نحوه إلی الکنایة بأن جعلها فی قبة مضروبة علیه. و الموصوف فی هذین القسمین قد یکون مذکورا کما مرّ و قد یکون غیر مذکور کما یقال فی عرض من یؤذی المسلمین المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده فإنّه کنایة عن نفی صفة الإسلام عن المؤذی و هو غیر مذکور فی الکلام کذا فی المطول. و قال فی الإتقان استنبط الزمخشری نوعا من الکنایة غریبا و هو أن تعمد إلی جملة معناها علی خلاف الظاهر فتأخذ الخلاصة من غیر اعتبار مفرداتها بالحقیقة و المجاز فتعبّر بها عن المقصود، کما تقول فی نحو الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی «3». إنّه کنایة عن الملک فإن الاستواء علی السریر لا یحصل إلّا مع الملک، فجعل کنایة عنه. و کذا قوله تعالی وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ «4» کنایة عن عظمته و جلالته من غیر ذهاب بالقبض و الیمین إلی جهتین حقیقة و مجازا انتهی.
قال السّکّاکی الکنایة تتفاوت إلی تعریض و تلویح و رمز و إیماء و إشارة و المناسب للکنایة العرضیة و هی ما لم یذکر الموصوف فیها التعریض لأنّ التعریض خلاف التصریح. یقال عرّضت لفلان و بفلان إذا قلت قولا لغیره و أنت تعیّنه فکأنّک أشرت به إلی عرض أی جانب و ترید جانبا آخر، و المناسب لغیر العرضیة إن کثرت الوسائط بین اللازم و الملزوم التلویح لأنّ التلویح هو أن تشیر إلی غیرک من بعد و إن قلّت الوسائط مع خفائه أی خفاء اللزوم فالمناسب الرمز لأنّ الرمز أن تشیر إلی قریب منک علی سبیل الخفیة لأنّه الإشارة بالشّفة و الحاجب و بلا خفاءه فالمناسب الإیماء و الإشارة کذا فی المطول.
______________________________
(1) زیاد الاعجم: هو زیاد بن سلیمان- أو سلیم- الأعجم، أبو أمامة العبدی، توفی نحو 100 ه/ نحو 718 م، مولی بنی عبد القیس، شاعر أموی، فصیح، کان هجاء. الأعلام 3/ 54، الأغانی 14/ 98. إرشاد الأریب 4/ 221، الشعر و الشعراء 165، خزانة الأدب 4/ 193.
(2) ابن الحشرج: هو عبد اللّه بن الحشر بن الأشهب بن ورد الجعدی. توفی نحو عام 90 ه/ 708 م. من سادات قیس و شعرائها. جواد، تولی لعبد الملک بن مروان أعمال فارس و کرمان. الاعلام 4/ 82، الأغانی 10/ 144، معاهد التنصیص 2/ 174
(3) طه/ 5
(4) الزمر/ 67
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1388

فائدة:

للناس فی الفرق بین الکنایة و التعریض عبارات متقاربة. فقال الزمخشری الکنایة ذکر الشی‌ء بغیر لفظه الموضوع له و التعریض أن یذکر شیئا یدلّ به علی ذکر شی‌ء لم یذکره، کما یقول المحتاج للمحتاج إلیه جئتک لأسلّم علیک فکأنّ إمالة الکلام إلی عرض یدلّ علی المقصود و یسمّی التلویح لأنّه یلوح منه ما تریده. و قال ابن الأثیر: الکنایة ما دلّ علی معنی یجوز حمله علی جانبی الحقیقة و المجاز بوصف جامع بینهما و یکون فی المفرد و المرکّب، و التعریض هو اللفظ الدالّ علی معنی لا من جهة الوضع الحقیقی أو المجازی بل من جهة التلویح و الإشارة فیختصّ باللفظ المرکّب، کقول من یتوقّع صلة و اللّه إنی محتاج فإنّه تعریض بالطلب مع أنّه لم یوضع له حقیقة و لا مجازا، و إنّما فهم من عرض اللفظ أی جانبه. و قال السّبکی فی الفرق بینهما الکنایة لفظ استعمل فی معناه مرادا به لازم المعنی فهو بحسب استعمال اللفظ فی المعنی حقیقة و التجوّز فی إرادة إفادة ما لم یوضع له، و قد لا یراد بها المعنی بل یعبّر بالملزوم عن اللازم و هی حینئذ مجاز. و أمّا التعریض فهو لفظ استعمل فی معناه للتلویح بغیره نحو قوله تعالی قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذا «1» نسب الفعل إلی کبیر الأصنام المتّخذة آلهة کأنّه غضب أن تعبد الصغار معه تلویحا لعابدیها فإنّها لا تصلح للإلهیة لما یعلمون إذا نظروا بعقولهم عن عجز کبیرها عن ذلک الفعل، و الإله لا یکون عاجزا فهو حقیقة أبدا. و قال السّکّاکی التعریض ما سبق لأجل موصوف غیر مذکور، و منه أن یخاطب واحد و یراد غیره کذا فی المطول و الاتقان. و قال السّیّد السّند فی توضیحه ما حاصله إن مقصود العلّامة الزمخشری بیان الفرق بینهما فلا یرد النقض علی حدّ الکنایة بالمجاز، فإنّ ذکر الشی‌ء بغیر لفظه الموضوع له حاصله استعمال اللفظ فی غیر ما وضع له، و ذکر شی‌ء یدلّ علی شی‌ء لم تذکره یفهم منه أنّ الشی‌ء الأول مذکور بلفظه الموضوع له لأنّه الأصل المتبادر عند الإطلاق.
و یفهم منه أیضا أنّ الشی‌ء الثانی لم یستعمل فیه اللفظ و إلّا لکان مذکورا فی الجملة. و بالجملة فحاصل الفرق أنّه اعتبر فی الکنایة استعمال اللفظ فی غیر ما وضع له و فی التعریض استعماله فیما وضع له مع الإشارة إلی ما لم یوضع له من السّیاق. و کلام ابن الأثیر أیضا یدلّ علی أنّ المعنی التعریضی لم یستعمل فیه اللفظ بل هو مدلول علیه إشارة و سیاقا، و کذا کلام السّبکی بل تسمیته تلویحا یلوح منها ذلک، و کذلک تسمیته تعریضا ینبئ عنه. و لذلک قیل هو إمالة الکلام إلی عرض أی جانب یدلّ علی المقصود، هذا هو مقتضی ظاهر کلام العلّامة.
و توضیحه أنّ اللفظ المستعمل فیما وضع له فقط هو الحقیقة المجرّدة و یقابله المجاز لأنّه المستعمل فی غیر الموضوع له فقط، و الکنایة اللفظ المستعمل بالأصالة فیما لم یوضع له و الموضوع له مراد تبعا، و فی التعریض هما مقصودان الموضوع له من نفس اللفظ حقیقة أو مجازا أو کنایة و المعرّض به من السیاق، فالتعریض یجامع کلا من الحقیقة و المجاز و الکنایة. و إذا کانت الکنایة تعریضیة کان هناک وراء المعنی الأصلی و المعنی المکنی عنه معنی آخر مقصود بطریق التلویح و الإشارة، و کان المعنی المکنی عنه بینهما بمنزلة المعنی الحقیقی فی کونه مقصودا من اللفظ مستعملا هو فیه، فإذا قیل المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده و أرید به التعریض بنفی الإسلام عن مؤذ معیّن فالمعنی الأصلی هاهنا انحصار الإسلام
______________________________
(1) الأنبیاء/ 63
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1389
فیمن سلموا من لسانه و یده و یلزمه انتفاء الإسلام عن المؤذی مطلقا، و هذا هو المعنی عنه المقصود من من اللفظ استعمالا. و أما المعنی المعرّض به المقصود من الکلام سیاقا فهو نفی الإسلام عن مؤذ معیّن. هکذا ینبغی أن یحقق الکلام و یعلم أنّ الکنایة بالنسبة إلی المعنی المکنی عنه لا یکون تعریضا قطعا و إلّا لزم أن یکون المعنی المعرّض به قد استعمل فیه اللفظ و قد ظهر بطلانه، و هکذا المجاز و الحقیقة بالنسبة إلی المعنی المجازی و الحقیقی لا یکونان تعریضا أیضا، فاللفظ بالقیاس إلی المعنی المعرّض به لا یوصف بالحقیقة و لا بالمجاز و لا بالکنایة لفقدان استعمال ذلک اللفظ فی ذلک المعنی. و ما قیل بأنّ اللفظ إذا دلّ علی معنی دلالة صحیحة فلا بد أن یکون حقیقة أو مجازا أو کنایة فلیس بشی‌ء إذ مستتبعات التراکیب یدل علیها الکلام دلالة صحیحة و لیس حقیقة فیها و لا مجاز و لا کنایة لأنّها مقصودة تبعا لا أصالة فلا تکون فیها. و المعنی المعرّض به و إن کان مقصودا أصلیا إلّا أنّه لیس مقصودا من اللفظ حتی یکون مستعملا فیه، و إنّما قصد إلیه من السیاق تلویحا و إشارة، و قد یتفق عارض یجعل المجاز فی حکم حقیقة مستعملة کما فی المنقولات و الکنایة فی حکم الصریح کما فی الاستواء علی العرش و بسط الید، و کذلک التعریض قد یصیر بحیث یکون الالتفات فیه إلی المعنی المعرّض به کأنه المقصود الأصلی و المستعمل فیه اللفظ و لا یخرج بذلک عن کونه تعریضا فی أصله کقوله تعالی. وَ لا تَکُونُوا أَوَّلَ کافِرٍ بِهِ «1» فإنّه تعریض بأنّه کان علیهم أن یؤمنوا به قبل کلّ واحد، و هذا المعنی المعرّض به هو المقصود الأصلی هاهنا دون المعنی الحقیقی انتهی.
فائدة: فی الکنایة أربعة مذاهب. الأول أنّها حقیقة قال به ابن عبد السلام، و هو الظاهر لأنّها استعملت فیما وضعت له و أرید بها الدّلالة علی غیره. الثانی أنّها مجاز الثالث أنّها لا حقیقة و لا مجاز و إلیه ذهب صاحب التلخیص لمنعه فی المجاز أن یراد المعنی الحقیقی مع المجازی، و تجویزه ذلک فی الکنایة. الرابع و هو اختیار الشیخ تقی الدین السبکی أنّها تنقسم إلی حقیقة و مجاز فإن استعملت فی معناه مرادا به لازم المعنی أیضا فهو حقیقة، و إن لم یرد به المعنی بل عبّر بالملزوم عن اللازم فهو مجاز لاستعماله فی غیر ما وضع له. و الحاصل أنّ الحقیقة منها أن یستعمل اللفظ فیما وضع له لیفید غیر ما وضع له و المجاز منها أن ترید غیر موضوعة استعمالا و إفادة کذا فی الاتقان فی نوع المجاز.

الکنه:

[فی الانکلیزیة]Essence،substance
[فی الفرنسیة]Essence،substance
بالضم و سکون النون قال مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف فی بحث الوجود: معنی تصوّر کنه الشی‌ء تمثّله فی الذهن سواء کان علی وجه التفصیل أو علی وجه الاجمال. قال الفاضل الچلپی فی حاشیة الخیالی فی قوله حقائق الأشیاء ثابتة: معرفة الشی‌ء قد یکون بأمر خارج عنه عارض له کتصور الإنسان بالضاحک و قد یکون لأمر داخل کالناطق، فإذا تصوّرت الناطق علمت الإنسان بذلک الوجه، و قد یکون بأمر داخل و خارج معا کالناطق و الضاحک فإنّ تصوّرهما تصوّر الإنسان بجمیع أجزائه علی التفصیل. و إن کان ذلک التفصیل فی التعقّل یسمّی ذلک کنها کالحیوان الناطق فإنّ تصوّره تصوّر جمیع أجزاء الإنسان تفصیلا و إن کان ذلک التفصیل فی البعض لأنّ الجسم و الجوهر
______________________________
(1) البقرة/ 41
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1390
و النامی و غیر ذلک أجزاء للإنسان مع أنّه لم یتصوّر تفصیلا، لکن الحیوان و الناطق مقصوران بالتفصیل و الحیوان مشتمل علیها، و ذلک القدر من التفصیل یسمّی کنها. و بالجملة إذا کان الشی‌ء متصوّرا بالأجزاء الأوّلیة مفصّلا یسمّی کنها. و قد یکون معرفة الشی‌ء بجمیع أجزائه لکن لا علی وجه التفصیل کتصوّر ما وضع الانسان بإزائه فی الفارسی بآدمی و یسمّی ذلک ذاته المجملة، فما یقال إنّ تصوّر الشی‌ء بذاته لا یمکن بدون ذاتیاته و یمکن بدون عرضیاته لازمة أو مفارقة یراد به أنّ ذاتیات الشی‌ء داخلة فی ذاته المجملة و عرضیاته خارجة عنها، فتصوّر الشی‌ء بذاته المجملة مشتمل علی تصوّر ذاتیاته اشتمالا فی الجملة بالضرورة، و لم یکن مشتملا علی تصوّر عرضیاته.

الکنود:

[فی الانکلیزیة]Ungrateful،refractory
[فی الفرنسیة]lngrat،insoumis
بالفتح و ضمّ النون غیر الشاکر، و الأرض التی لا ینبت بها العشب. و فی الشرع هو تارک الفرائض و الواجبات الإلهیة.
و فی الطریقة: هو تارک الفضائل.
و فی الحقیقة: کنایة عن شخص یرید شیئا لم یرده الحقّ سبحانه و تعالی. و هذه المعانی الثلاثة مأخوذة من قوله تعالی: إِنَّ الْإِنْسانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ. کذا فی لطائف اللغات «1».

الکنیة:

[فی الانکلیزیة]Surname،metonymy
[فی الفرنسیة]sumom،metonymie
بالضم و سکون النون عند أهل العربیة قسم من العلم و هو ما یکون مصدّرا بلفظ الأب أو الابن أو الأم أو البنت، و قد سبق مستوفی فی لفظ العلم.

الکوکب:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Star،planet
[فی الفرنسیة]Etoile،astre،planete
لغة ستاره و عرفه أهل الهیئة بأنّه جرم کری مرکوز فی الفلک منیر فی الجملة. و احترز بقید المرکوز عن کرة الأرض فإنّ نصف سطحها منیر أبدا کما فی القمر. و بقید المنیر عن التداویر و الحوامل. و قولهم فی الجملة یعنی أعمّ من أن یکون الإنارة بالعرض کما فی القمر أو بالذات کما فی سائر الکواکب، أو أعمّ من أن یکون بعضه منیرا کالقمر أو کلّه کغیره من الکواکب.
قالوا الکواکب کلّها شفّافة لا لون لها مضیئة بذواتها إلّا القمر فإنّه کمد فی نفسه تظهر کمودته أعنی قتمته القریبة من السواد عند الخسوف، فالقمر لیس منیرا بذاته بل نوره مستفاد من نور الشمس لاختلاف أشکاله النوریة بحسب قربه و بعده منها، فقیل هو علی سبیل الانعکاس من غیر أن یصیر جوهر القمر مستنیرا کما فی المرآة. و قیل یستنیر جوهره. قال الإمام الرازی و الأشبه هو الأخیر إذ علی الوجه الأول لا یکون جمیع أجزائه مستنیرا لکنه کذلک کما یظهر من اعتبار حاله عند الطلوع و الغروب.
و منهم من قال کسف بعض الکواکب لبعضها یدلّ علی أنّ لها لونا و إن کان ضعیفا، فلعطارد صفرة و للزهرة بیاض صاف و للمریخ حمرة و للمشتری بیاض غیر خالص و للزحل قتمة مع کدورة و للقمر کمودة. ثم الکواکب علی قسمین: سیّارة و هی سبع الشمس و القمر و یسمّیان بالنّیّرین، و یقال للشمس نیر أعظم
______________________________
(1) بالفتح و ضم النون ناسپاس و زمینی که درو گیاه نروید و در شریعت عبارت است از تارک فرائض و واجبات إلهی و در طریقت از تارک فضائل و در حقیقت کنایتست از کسی که اراده کند چیزی را که اراده نکرده است او را حق تعالی و این هر سه معنی ازین آیت متخذ است که (ان الانسان لربه لکنود) کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1391
و للقمر نیر أصغر و الزحل و المشتری و المریخ و الزهرة و عطارد و تسمّی هذه خمسة متحیّرة لتحیرها فی السّیر رجعة و استقامة و نحوهما، و یسمّی الزحل و المشتری و المریخ بالعلویة، و الأوّلان أی الزحل و المشتری بالعلویین، و الأول أی الزحل بالثاقب لأنّ نوره یثقب سبع سماوات إلی أن یبلغ أبصارنا، و یسمّی الزهرة و عطارد بالسفلیین، و قد یسمّی الزهرة و عطارد و القمر بالسفلیة أیضا کما فی شرح التذکرة للعلی البرجندی. و ثوابت و هی ما عدا هذه السبع سمّی بها إمّا لثبات أوضاع بعضها مع بعض و مع منطقة البروج، و إمّا لعدم إحساس القدماء لحرکاتها الخاصة البطیئة جدا، و تسمّی بالبیابانیة أیضا لأنه تهتدی بها فی الفلاة و هی البیابان بالعجمیة. اعلم أنّهم رتّبوا الکواکب الثوابت علی ستّ مراتب و سمّوها أقدارا متزایدة لکونها علی تزاید سدس سدس حتی کان ما فی القدر الأول ستة أمثال ما فی القدر السادس، و جعلوا کلّ قدر علی ثلاث مراتب أعظم و أوسط و أصغر، فتکون المراتب ثمانی عشر، فکلّ مرتبة تسمّی قدرا کما تسمّی شرفا و عظما أیضا کما فی شرح بیست باب، و ما دون السادس من المرصودة لم یثبتوه فی مراتب الأقدار بل إن کان کقطعة سحاب سمّوه سحابیا و إلّا مظلما. ثم إنّ فی شمال ذنب الأسد جملة من الکواکب الصغیرة المجتمعة و یسمّیها العرب بالهلبة و هی فی الأصل الشعرات التی تکون علی طرف ذنب الیربوع زعما منهم أنّهم رأس ذنب الأسد، فإنّه یخرج من الکواکب الصرفة التی علی ذنب الأسد سطر مقوّس من کواکب تتصل بالهلبة فشبّهت العرب هذا السطر بذنب الأسد، و الکواکب المجتمعة بالشعرات التی تکون علی طرف الذنب یسمّونها بالسّنبلة. و من کواکب الهلبة ثلاث کواکب مرصودة مظلمة عند بطلیموس. و من القدر الخامس عند ابن الصوفی «1» و یسمّی الکواکب الهلبة بالصغیرة و لم یعدها بطلیموس فی المرصودة، و لذا قال المرصودة من الثوابت ألف و اثنان و عشرون.
و أمّا ابن الصوفی فلما رأی أنها مرصودة و لم یر فی إخراجها من المرصودة وجها قال إنّها ألف و خمسة و عشرون و هو الصواب.

فائدة:

فی ظهور الکواکب و خفائها وجد حدود ظهور السیارات الستة و خفائها حیث یکون الارتفاع عند طلوع الشمس أو غروبها للزحل أحد عشر جزءا و للمشتری عشرة أجزاء و للمریخ أحد عشر جزءا و نصفا و للزهرة خمسة أجزاء و لعطارد عشرة أجزاء، و حدود ظهور الثوابت القریبة من المنطقة و خفائها حیث یکون ارتفاعها عند وصول الشمس إلی الأفق لما فی القدر الأول منها اثنا عشر جزءا و لما فی الثانی بزیادة درجتین، و هکذا حتی یکون لما فی القدر السادس اثنان و عشرون جزءا، و لما بعد منها عن المنطقة ینتقص لکل عشرین درجة من العرض جزء واحد من الارتفاع.

کوکب الصّبح:

[فی الانکلیزیة]Morning star،manifestation
[فی الفرنسیة]Etoile du matin،manifestation
فی اصطلاح الصوفیة: أوّل الأشیاء الظاهرة من التّجلّیات الإلهیة. و یطلق أحیانا علی
______________________________
(1) ابن الصوفی: هو عبد الرحمن بن عمر بن سهل الصوفی الرازی، ابو الحسین. ولد عام 291 ه/ 903 م. و توفی عام 376 ه/ 986 م. عالم بالفلک و التنجیم. له عدة مصنفات. الاعلام 3/ 319، أخبار الحکماء 152.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1392
السّالک الذی تحقّق بمظهر النفس الکلّیة «1»، کذا فی لطائف اللغات. هکذا یستفاد من شرح المواقف و تصانیف عبد العلی البرجندی.

الکون:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Generation،universe
[فی الفرنسیة]Generation،univers
بالفتح و سکون الواو عند الحکماء مقابل الفساد. و قیل الکون و الفساد فی عرف الحکماء یطلقان بالاشتراک علی معنیین. الأول حدوث صورة نوعیة و زوال صورة نوعیة أخری، یعنی أنّ الحدوث هو الکون و الزوال هو الفساد.
و إنّما قیّد بالصورة النوعیة لأنّ تبدّل الصورة الجسمیة علی الهیولی الواحدة لا یسمّی کونا و فسادا اصطلاحا لبقاء النوع مع تبدّل أفراده، و لا بدّ من أن یزاد قید دفعة و یقال حدوث صورة نوعیة و زوالها دفعة، إذ التبدّل اللادفعی لا یطلق علیه الکون و الفساد. و لذا قیل کلّ کون و فساد دفعی عندهم إلّا أن یقال تبدّل الصورة بالصورة لا یکون تدریجا بل دفعة کما تقرّر عندهم، و بهذا المعنی وقع الکون و الفساد فی قولهم الفلک لا یقبل الکون و الفساد. الثانی الوجود بعد العدم و العدم بعد الوجود، و هذا المعنی أعمّ من الأول، و لا بدّ من اعتبار قید دفعة هاهنا أیضا لما عرفت، و بالنظر إلی هذا قیل الکون و الفساد خروج ما هو بالقوة إلی الفعل دفعة کانقلاب الماء هواء فإنّ الصورة الهوائیة للماء کانت بالقوة فخرجت عنها إلی الفعل دفعة. و لهذا قال السّیّد السّند فی حاشیة شرح حکمة العین أیضا الکون و الفساد قد یفسّران بالتغیر الدفعی فیتناول تبدّل الصورة الجسمیة.

فائدة:

منع بعض المتکلّمین تبدّل الصورة و قال لا کون و لا فساد فی الجواهر و التبدّل الواقع فیها إنّما هو فی کیفیاتها دون صورها فأنکر الکون و الفساد و سلّم الاستحالة، و قال العنصر واحد و قد سبق فی لفظ العنصر. و عند المتکلّمین مرادف للوجود. قال المولوی عصام الدین فی حاشیة شرح العقائد عند الأشاعرة الثبوت و الکون و الوجود و التحقّق ألفاظ مترادفة. و عند المعتزلة الثبوت أعمّ من الوجود انتهی. فالثبوت و التحقّق عند المعتزلة مترادفان و کذا الکون و الوجود سیأتی توضیح ذلک فی لفظ المعلوم. و یطلق الکون عندهم علی الأین أیضا، فی شرح المواقف المتکلمون و إن أنکروا سائر المقولات النسبیة فقد اعترفوا بالأین و سمّوه بالکون، و الجمهور منهم علی أنّ المقتضی للحصول فی الحیّز هو ذات الجوهر لا صفة قائمة به، فهناک شیئان ذات الجوهر و الحصول فی الحیّز المسمّی عندهم بالکون.
و زعم قوم منهم أی من مثبتی الأحوال أن حصول الجوهر فی الحیّز معلّل بصفة قائمة بالجوهر فسمّوا الحصول فی الحیّز بالکائنة و الصفة التی هی علّة للحصول بالکون، فهناک ثلاثة أشیاء: ذات الجوهر و حصوله فی الحیّز و علّته، و أنواعه أربعة: الحرکة و السکون و الافتراق و الاجتماع، لأنّ حصول الجوهر فی الحیّز إمّا أن یعتبر بالنسبة إلی جوهر آخر أو لا، و الثانی أی ما لا یعتبر بالقیاس إلی جوهر آخر إن کان ذلک الحصول مسبوقا بحصوله فی ذلک الحیّز فسکون، و إن کان مسبوقا بحصوله فی حیّز آخر فحرکة، فعلی هذا السکون حصول ثان فی حیّز أول و الحرکة حصول أوّل فی حیّز ثان، و یرد علی الحصر حصول الجوهر فی الحیّز أول زمان حدوثه فإنّه کون غیر مسبوق بکون آخر لا فی ذلک الحیّز و لا فی
______________________________
(1) در اصطلاح صوفیه اوّل چیزی که ظاهر میشود از تجلیات إلهی و گاه اطلاق کرده میشود بر سالکی که متحقق شود بمظهریت نفس کلی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1393
حیّز آخر فلا یکون سکونا و لا حرکة، فذهب أبو الهذیل إلی بطلان الحصر و التزام الواسطة.
و قال أبو هاشم و أتباعه إنّ الکون فی أوّل الحدوث سکون لأنّ الکون الثانی فی ذلک الحیّز سکون و هما متماثلان لأنّ کلا منهما یوجب اختصاص الجوهر بذلک الحیّز و هو أخصّ صفاتهما، فإذا کان أحدهما سکونا کان الآخر کذلک، فهؤلاء لم یعتبروا فی السکون اللّبث و المسبوقیة بکون فیلزم ترکّب الحرکات من السکنات إذ لیس فیها إلّا الأکوان الأول فی الأحیاز المتعاقبة. ثم منهم من التزم ذلک و قال الحرکة مجموع سکنات فی تلک الأحیاز، و لا یرد أنّ الحرکة ضد السکون فکیف تکون مرکّبة منه، لأنّ الحرکة من الحیّز ضد السکون فیه، و أمّا الحرکة إلی الحیّز فلا ینافی السکون فیه فإنّها نفس الکون الأول فیه و الکون الأول مماثل للکون الثانی فیه و أنّه سکون باتفاق فکذا الکون الأوّل، و یلزمهم أن یکون الکون الثانی حرکة لأنّه مثل الکون الأول و هو حرکة إلّا أن یعتبر فی الحرکة أن لا تکون مسبوقة بالحصول فی ذلک الحیّز لا أن تکون مسبوقة بالحصول فی حیّز آخر، و حینئذ لا تکون الحرکة مجموع سکنات. و النزاع فی أنّ الکون فی أول زمان الحدوث سکون أو لیس بسکون لفظی، فإنّه إن فسّر الکون بالحصول فی المکان مطلقا کان ذلک الکون سکونا و لزم ترکّب الحرکة من السکنات لأنّها مرکّبة من الأکوان الأول فی الأحیاز، و إن فسّر بالکون المسبوق بکون آخر فی ذلک الحیّز لم یکن ذلک الکون سکونا و لا حرکة بل واسطة بینهما و لم یلزم أیضا ترکّب الحرکة من السکنات. فإنّ الکون الأول فی المکان الثانی أعنی الدخول فیه هو عین الخروج من المکان الأول، و لا شکّ أنّ الخروج عن الأول حرکة فکذا الدخول فیه.
أمّا الأول و هو أن یعتبر حصول الجوهر فی الحیّز بالنسبة إلی جوهر آخر، فإن کان بحیث یمکن أن یتخلّل بینه و بین ذلک الآخر جوهر ثالث فهو الافتراق و إلّا فهو الاجتماع. و إنّما قلنا إمکان التخلّل دون وقوعه لجواز أن یکون بینهما خلاء عند المتکلّمین، فالاجتماع واحد أی لا یتصوّر إلّا علی وجه واحد و هو أن لا یمکن تخلّل ثالث بینهما، و الافتراق مختلف، فمنه قرب و منه بعد. و أیضا ینقسم الکون إلی ثلاثة أقسام لأنّ مبدأ الکون إن کان خارجا عن ذات الکائن فهو قسری و إلّا فإن کان مقارنا للقصد فهو إرادی و إلّا فهو طبیعی، کذا فی شرح التجرید.

فائدة:

فیما اختلف فی کونه متحرّکا و ذلک فی صورتین. الأولی إذا تحرّک جسم فاتفقوا علی حرکة الجواهر الظاهرة منه و اختلفوا فی الجواهر المتوسّطة. فقیل متحرّک و قیل لا. و کذلک اختلف فی المستقر فی السفینة المتحرّکة فقیل لیس بمتحرّک و قیل متحرک، و هو نزاع لفظی یعود إلی تفسیر الحیّز. فإن فسّر بالبعد المفروض کان المستقر فی السفینة المتحرّکة متحرّکا، و کذا الجوهر المتوسّط لخروج کلّ منهما حینئذ من حیّز إلی حیّز آخر لأنّ حیّز کلّ منهما بعض من الحیّز للکلّ و إن فسّر بالجواهر المحیطة لم یکن الجوهر الوسطانی مفارقا لحیّزه أصلا. و أمّا المستقر المذکور فإنّه یفارق بعضا من الجواهر المحیطة به دون بعض و إن فسّر بما اعتمد علیه ثقل الجوهر کما هو المتعارف عند العامة لم یکن المستقر مفارقا لمکانه أصلا.
و الثانیة قال الأستاذ أبو اسحاق إذا کان الجوهر مستقرا فی مکانه و تحرّک علیه جوهر آخر من جهة إلی جهة بحیث تبدّل المحاذاة بینهما فالمستقر فی مکانه متحرّک، و یلزم علی هذا ما إذا تحرّک علیه جوهران کلّ منهما إلی جهة مخالفة لجهة الآخر فیجب أن یکون الجوهر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1394
المستقر متحرّکا إلی جهتین مختلفتین فی حالة واحدة و هو باطل بداهة. و الحق أنّه لا نزاع فی الاصطلاح فإنّ الاستاذ أطلق اسم الحرکة علی اختلاف المحاذیات سواء کان مبدأ الاختلاف فی المتحرّک أو فی غیره فلزمه اجتماع الحرکتین إلی جهتین فالتزمه.

فائدة:

القائلون بالأکوان یجوّزون وجود جوهر محفوف بستة جواهر ملاقیة له من جهاته السّتّ إلّا ما نقل عن بعض المتکلّمین من أنّه منع ذلک حذرا من لزوم تجزیه و هو إنکار للمحسوس و مانع من تألیف الأجسام من الجواهر الفردة.
و اتفقوا أیضا علی المجاورة و التألیف بین ذلک الجوهر و الجواهر المحیطة به، ثم اختلفوا فقال الأشعری و المعتزلة المجاورة أی الاجتماع غیر الکون لحصوله حال الانفراد دونها. و قال الأشعری أیضا و المعتزلة التألیف و المماسّة غیر المجاورة بل هما أمران زائدان علی المجاورة یتبعانها، و المباینة أی الافتراق ضدّ المجاورة و لذلک تنافی التألیف لأنّ ضدّ الشرط ینافی ضدّ المشروط. ثم قال الأشعری وحده المجاورة واحدة و إن تعدّد المجاور له، و أمّا المماسّة و التألیف فیتعددان، فههنا أی فیما أحاط بالجوهر الفرد ستّ جواهر و ستّ تألیفات و ستّ مماسّات و مجاورة واحدة و هی أی المماسّات الستّ تغنیه عن کون سابع یخصّصه بحیّزه.
و قالت المعتزلة المجاورة بین الرّطب و الیابس تولّد تألیفا قائما به، ثم اختلفوا فیما إذا تألّف الجوهر مع ستة من الجواهر، فقیل یقوم بالجواهر السبعة تألیف واحد فإنّه لمّا لم یبعد قیامه بجوهرین لم یبعد قیامه بأکثر. قیل ست تألیفات لا سبع حذرا من انفراد کلّ جزء من الجواهر السبعة بتألیف علی حدة و أبطلوا وحدة التألیف. و قال الأستاذ أبو إسحاق المماسّة بین الجواهر نفس المجاورة و إنهما متعدّدتان ضرورة، فالمباینة علی رأیه ضدّ لهما حقیقة أی للمجاورة و التألیف. و قال القاضی أبو بکر إذا حصل جوهر فی حیّز ثم توارد علیه مماسات و مجاورات من جوهر آخر ثم زالت تلک المماسّات و المجاورات فالکون قبلها و بعدها واحد لم یتغیّر ذاته، و إنّما تعدّدت الأسماء بحسب الاعتبارات، فإنّ الکون الحاصل له قبل انضمام الجواهر إلیه یسمّی سکونا و الکون المتجدّد له حال الانضمام، و إن کان مماثلا للکون الأول یسمّی اجتماعا و تألیفا و مجاورة و مماسّة، و الکون المتجدّد له بعد زوال الانضمام یسمّی مباینة، و الأکوان المختلفة علی أصله لیست غیر الأکوان الموجبة لاختصاص الجوهر بالأحیاز المختلفة و هذا أقرب إلی الحقّ.

فائدة:

من لم یجعل المماسّة کونا قائما بالجواهر کالقاضی و أتباعه أطلق القول بتضاد الأکوان، و من جعلها کونا کالأشعری و الأستاذ فلم یجعلها أی الأکوان أضدادا و لا متماثلة بل مختلفة، و هاهنا أبحاث أخر فمن أرادها فلیرجع إلی شرح المواقف.

الکیف:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Quality،modality
[فی الفرنسیة]Qualite،modalite
بالفتح و سکون المثناة التحتانیة عند الحکماء من أنواع العرض رسمه القدماء بأنّه هیئة قارّة لا تقتضی قسمة و لا نسبة لذاته، و الهیئة بمعنی العرض. و المراد بالقارّة الثابتة فی المحلّ فخرج بقولهم هیئة قارة الحرکة و الزمان و الفعل و الانفعال، و بقولهم لا تقتضی قسمة الکم، و بقولهم و لا نسبة باقی الأعراض النسبیة، و قولهم لذاته لیدخل فیه الکیفیات المقتضیة للقسمة أو النسبة بواسطة اقتضاء محلّها لذلک کبیاض السطح، و فیه ضعف لأنّ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1395
فی کلّ من قیدی الهیئة و القارّة من الخفاء و لأنّ طرد الرّسم منقوض بالنقطة و الوحدة، اللهم إلّا أن یقال إنّهما عدمیان فلا یندرجان فی العرض الذی هو من أقسام الموجود. نعم من یجعلها من الموجودات یذکر قید عدم اقتضاء اللاقسمة احترازا عنهما و لأنّ الزمان خارج بقید عدم اقتضاء القسمة لأنّه نوع من الکم المقتضی للقسمة و کذا الحرکة خارجة بقید عدم اقتضاء النسبة إن جعلت من الأین، و إن جعلت من الکیف فلا وجه لإخراجها، و کذا الفعل و الانفعال خارجان بقید عدم اقتضاء النسبة، فذکر قید القارّة مستغنی عنه، فالمختار ما رسم به المتأخّرون و هو أنّه عرض لا یقتضی القسمة و اللاقسمة فی محلّه اقتضاء أولیا أی بالذات من غیر واسطة، و لا یکون معناه معقولا بالقیاس إلی الغیر. فقولنا عرض بمنزلة جنس. و قولنا لا یقتضی القسمة یخرج الکم و قولنا اللاقسمة یخرج الوحدة و النقطة علی القول بأنّهما من الأعراض. و أمّا عند من یجعلهما من الأمور الاعتباریة فلا حاجة إلی هذا القید لعدم دخولهما فی العرض. و قولنا اقتضاء أولیاء لئلّا یخرج ما یقتضی القسمة أو اللاقسمة باعتبار عارضه أو معروضه. و قیل لئلّا یخرج العلم بالمرکّب و البسیط فإنّ الأول یقتضی القسمة و الثانی اللاقسمة، لکن لا اقتضاء أولیا بل بواسطة اقتضاء متعلّقه.
و الظاهر أن العلم المتعلّق المرکّب أو البسیط یخرج بقید فی محلّه، و کذا العلمان المنقسمان باعتبار عارضیهما و البیاض المنقسم باعتبار انقسام محله فإنّه لا یقتضی انقسام محلّه بل یقتضی انقسام محلّه انقسامه و الوحدة و النقطة لا یخرج شی‌ء منهما عن التعریف لأنهما لا یقتضیان اللاقسمة فی محلّهما، اللّهم إلّا أن یقال المراد إنّه لا یقتضی القسمة حال کونه فی محلّه، و علی هذا فلا حاجة إلی قید فی محله فإنّه قید لا طائل تحته حینئذ. و قیل قولنا اقتضاء أولیا فی التحقیق متعلّق باقتضاء اللاقسمة لیندرج الکیفیات التی اقتضت اللاقسمة بالواسطة. و القول بتعلّقه بالاقتضاء مطلقا و جعل فائدته فی اقتضاء القسمة الاحتراز عن خروج الکیفیات المنقسمة بسبب حلولها فی الکمیات أو فی محالّها کما سبق توهّم إذ لا اقتضاء هناک أصلا فلا حاجة إلی التقیید قطعا کما سبقت الإشارة إلیه أیضا. و قیل الصواب أن یقال بدل لا یقتضی لا یقبل فإنّ الکیف کاللون مثلا لا یقتضی القسمة أصلا لا بالذات و لا بالواسطة، نعم یقبلها بواسطة الکم و أین القبول من الاقتضاء فإنّه لیس عین الاقتضاء و لا مستلزما له، فلا حاجة إلی قید اقتضاء أولیا. و أیضا لا یخرج عن التعریف حینئذ الکم لأنّه لا یقتضی القسمة أیضا و إن کان یقبلها فتدبّر. اعلم أنّ إدخال العلم فی الکیف إنّما یصحّ علی مذهب القائلین بالشّبح و المثال، و أمّا عند القائلین بأنّ الحاصل فی العقل هو ماهیات الأشیاء و الأشباح و الصور فلا یصحّ.
و قولنا لا یکون معناه معقولا إلی آخره یخرج الأعراض النسبیة فإنّها معقولة بالقیاس إلی غیرها کما یجی‌ء فی لفظ النسبة. و ذکر بعضهم موضع هذا القید قوله و لا یتوقّف تصوّره علی تصوّر غیره، و المراد عدم توقّف تصوّر العرض بخصوصه، و احترز به عن الأعراض النسبیة فإنّ تصوراتها بخصوصیاتها تتوقّف علی ما یتوقّف علیه النسبة و لا یرد خروج العلم و القدرة و الشهوة و الغضب و نظائرها عن الکیف، فإنّها لا تتصوّر بدون متعلّقاتها لأنّ ذلک لیس بتوقّف بل هو استلزام و استعقاب، و کذا لا یرد خروج الکیفیات المختصة بالکمیات کالاستقامة و الانحناء لذلک، و کذا لا یرد خروج الکیفیات المرکّبة لأنّ تصوّراتها بخصوصها لا تتوقّف علی تصوّرات أجزائها، و لا یرد خروج
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1396
الکیفیات المکتسبة بالحدّ و غیره کما توهّم لأنّ أشخاص الکیف لا تکون نظریة. هذا خلاصة ما فی الأطول فی تعریف فصاحة المتکلّم.
لکن بقی أنّ خروج الأعراض النسبیة عن التعریف إنّما یتمّ علی المذهب الغیر المشهور و هو أنّ النسبة ذاتیة لتلک الأعراض. أمّا علی المذهب المشهور و هو أنّ النسبة لازمة لتلک الأعراض لا ذاتیة لها فلا یتم إذ یقال حینئذ تصوّر تلک الأعراض یستلزم تصوّر غیرها و لا یتوقّف علیه، صرّح بذلک الفاضل الچلپی فی حاشیة المطول. ثم قال صاحب الأطول: لا یخفی أنّه کما یحتاج اقتضاء القسمة و اللاقسمة إلی التقیید بالأولی یحتاج عدم توقّف التصوّر الغیر بالتقیید بالقید الأوّلی أیضا لأنّه قد یعرض الکیف النسبة فیتوقّف باعتبارها علی الغیر.

التقسیم:

أقسامه أربعة بالاستقراء. الکیفیات المحسوسة سواء کانت انفعالات أو انفعالیات کما سیذکر فی لفظ المحسوسات. و الکیفیات المختصّة بالکمیات أی العارضة للکم إمّا وحدها فللمنفصل کالزوجیة و الفردیة و للمتّصل کالتثلیث و التربیع، و إمّا مع غیرها کالحلقة فإنّها مجموع شکل و هو عارض للکم مع اعتبار لون. و الکیفیات الاستعدادیة و قد مرّ ذکرها.
و الکیفیات النفسانیة و هی المختصّة بذوات الأنفس من الأجسام العنصریة. فقیل المراد الأنفس الحیوانیة و معنی الاختصاص بها أنّ تلک الکیفیات توجد فی الحیوان دون النبات و الجماد فلا یرد أنّ بعضها کالحیاة و العلم و القدرة و الإرادة ثابتة للواجب و المجرّدات. فلا تکون مختصّة بها، علی أنّ القائل بثبوتها للواجب و المجرّدات لم یجعلها مندرجة فی جنس الکیف و لا فی الأعراض. و قیل المراد ما یتناول النفوس الحیوانیة و النباتیة أیضا فإنّ الصّحة و المرض من هذه الکیفیات یوجدان فی النبات بحسب قوة التغذیة و التنمیة. ثم اعلم أن الکیفیات النفسانیة إن کانت راسخة فی موضوعها أی مستحکمة فیه بحیث لا تزول عنه أصلا أو یعسر زوالها سمّیت ملکة، و إن لم تکن راسخة فیه سمّیت حالا لقبوله التغیّر و الزوال بسهولة، و الاختلاف بینهما بعارض مفارق لا بفصل، فإنّ الحال بعینها تصیر ملکة بالتدریج، فإنّ الکتابة مثلا فی ابتداء حصولها تکون حالا، و إذا ثبتت زمانا و استحکمت صارت بعینها ملکة، کما أنّ الشخص الواحد کان صبیا ثم یصیر رجلا. قالوا فکلّ ملکة فإنّها قبل استحکامها کانت حالا، و لیس کلّ حال یصیر ملکة، و أنت تعلم أنّ الکیفیة النفسانیة قد تتوارد أفراد منها علی موضوعها بأن یزول عنه فرد و یعقبه فرد آخر فیتفاوت بذلک حال الموضوع فی تمکّن الکیفیة فیه حتی ینتهی الأمر إلی فرد إذا حصل فیه کان متمکنا راسخا، فهذا الفرد ملکة لم یکن حالا بشخصه بل بنوعه کذا فی شرح المواقف.

الکیل:

[فی الانکلیزیة]Measure،dry measure
[فی الفرنسیة]Mesure de capacite،mesurage
بالفتح و سکون المثناة التحتانیة بمعنی پیمانه و پیمودن- المکیال و المکیل، أی للمصدر منه- و الکیلی ما یکون مقابلته بالثمن مبنیا علی الکیل و یجی‌ء فی لفظ المثلی، و یسمّی مکیلا أیضا.

کیمیا:

[فی الانکلیزیة]Chemistry،satisfaction،education
[فی الفرنسیة]chimie،satisfaction،education
فی اصطلاح الصوفیة: عبارة عن القناعة بالموجود و ترک الشوق للمفقود. و کیمیاء السّعادة عبارة عن تهذیب النفس باجتناب الرذائل و اکتساب الفضائل. و هذه الکیمیاء للخواص.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1397
أمّا العوام فالکیمیاء لهم استبدال المتاع الأخروی بالمتاع الدنیوی. کذا فی لطائف اللغات «1».

کیهک:

[فی الانکلیزیة]Kihic)Egyptian (
[فی الفرنسیة]Kihic)mois egyptien(
اسم شهر فی تاریخ القبط المحدث «2».
______________________________
(1) در اصطلاح صوفیه عبارت است از قناعت بموجود و ترک شوق بمفقود و کیمیای سعادت عبارت است از تهذیب نفس باجتناب از رذائل و اکتساب فضائل و این کیمیای خواص است اما کیمیای عوام ابدال متاع اخروی است بحطام دنیوی کذا فی لطائف اللغات.
(2) نام ماهی است در تاریخ قبط محدث.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1398

حرف ک الفارسیة (گ)

گبر:

[فی الانکلیزیة]Magus،Manichean،son of an infidel
[فی الفرنسیة]mage،manicheen fils d'un infidele(بالفارسیة یطلق علی المجوسی الذی یقدّس النار)، و عند الصوفیة بمعنی ابن الکافر کما مرّ «1».

گرمی:

[فی الانکلیزیة]Heat،heat of love
[فی الفرنسیة]Chaleur،chaleur de l'amour
بمعنی (الحرارة)، و عند الصوفیة هی حرارة المحبة «2».

گوهر معانی:

[فی الانکلیزیة]
Essence of meanings) Divine names and attributes (
[فی الفرنسیة]
Essence des sens) les noms et les attributs divin
Eجوهر المعانی، و عندهم هی الصّفات و الأسماء الإلهیة «3».

گیسوی:

[فی الانکلیزیة]Strong rope
[فی الفرنسیة]corde solide(ضفائر شعر الرأس)، و عندهم هو طریق الطلب لعالم الهویة الذی هو الحبل المتین «4».
______________________________
(1) نزد صوفیه بمعنی کافر بچه است چنانکه گذشت.
(2) نزد صوفیه حرارت محبت را گویند.
(3) نزد شان صفات و اسمای الهیه را گویند.
(4) نزد شان طریق طلب را گویند بعالم هویت که حبل المتین عبارت ازوست.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1399

حرف اللام (ل)

اللاأدریة:

[فی الانکلیزیة]Agnosticism،scepticism
[فی الفرنسیة]Agnosticisme،scepticisme
فرقة من السوفسطائیة و قد سبق بیان ذلک فی لفظ السفسطة.

اللاحق:

[فی الانکلیزیة]Late،following،next،ulterior
[فی الفرنسیة]Suivant،ulterieur
بالحاء المهملة عند الفقهاء هو الذی أدرک مع الإمام أول الصلاة وفاته الباقی لنوم، أو حدث أو بقی قائما للزحام، أو الطائفة الأولی فی صلاة الخوف کأنّه خلف الإمام لا یقرأ و لا یسجد للسهو کذا فی فتاوی عالمگیری ناقلا عن الوجیز «1» للکردری «2»، و هکذا فی الدرر حیث قال: اللاحق من فاته کلّها أی کلّ الرکعات أو بعضها بعد الاقتداء انتهی. و عند المحدّثین قد سبق بیانه فی لفظ السابق، و جمع اللاحق اللواحق.

اللازم:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Necessary،inherent،intransitive verb
[فی الفرنسیة]Necessaire،inherent،verbe intransitif
اسم فاعل من اللزوم و هو عند النحاة یطلق علی غیر المتعدّی کما سبق و علی قسم من المبنی مقابل للعارض و سبق أیضا. و عند أهل المناظرة و المنطقیین و الأصولیین ما قد عرفته، و عرّفه المنطقیون بما یمتنع انفکاکه عن الشی‌ء أی لا یجوز أن یفارقه و إن وجد فی غیره فلا یرد اللازم کالضوء بالنسبة إلی الشمس، و المراد بما الشی‌ء سواء کان غیر محمول علی الملزوم مواطأة کالسواد اللازم لوجود الحبشی فإنّه غیر محمول علی الحبشی، أو محمولا علیه جزئیا کان أو کلّیا ذاتیا أو عرضیا، و ذلک الامتناع إمّا لذات الملزوم أو لذات اللازم أو لأمر منفصل. و غیر اللازمة ما لا یمتنع انفکاکه عن الشی‌ء سواء کان دائم الثبوت أو مفارقا و قد سبق فی لفظ العرضی.

التقسیم:

للّازم تقسیمات. الأول اللازم مطلقا إمّا لازم للوجود أو لازم للماهیة یعنی، أنّ اللازم إمّا لازم للوجود أی للشی‌ء باعتبار وجوده الخارجی مطلقا، سواء کان مطلقا کالتحیّز للجسم أو مأخوذا بعارض کالسواد للحبشی فإنّه لازم للانسان باعتبار وجوده و تشخّصه الصنفی لا للماهیة و لا لوجوده مطلقا و إلّا لکان جمیع
______________________________
(1) الوجیز: الفتاوی البزازیة المسمّی بالجامع الوجیز، تألیف حافظ الدین محمد بن محمد بن البزازی الکردری (- 827 ه/ 1414 م). کشف الظنون 1/ 242، بروکلمان 2/ 252، سجل عثمانی 4/ 101، فهرس مخطوطات مکتبة کوریلی 1/ 321، معجم المؤلفین 3/ 177
(2) الکردری: هو محمد بن محمد بن شهاب بن یوسف الکردری الخوارزمی الشهیر بالبزازی. توفی عام 827 ه/ 1424 م.
فقیه حنفی، کان یفتی بکفر تیمور لنک. له عدة مؤلفات. الاعلام 7/ 45، شذرات الذهب 7/ 183.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1400
أفراده أسود، و یسمّی لازما خارجیا أو باعتبار وجوده الذهنی بأن یکون إدراکه مستلزما لإدراکه إمّا مطلقا أو مأخوذا بعارض و یسمّی لازما ذهنیا. و أمّا لازم للماهیة من حیث هی مع قطع النظر عن خصوصیة أحد الوجودین کالزوجیة لأربعة فإنّه متی تحقّق ماهیة للأربعة امتنع انفکاک الزوجیة عنها. و الحاصل أنّ لزوم شی‌ء بشی‌ء سواء کان اللازم وجودیا أو عدمیا محمولا بالمواطأة أو بالاشتقاق أو غیر محمول نحو العمی و البصر إمّا بحسب الوجود الخارجی لا علی معنی أنّه یمتنع وجود الشی‌ء الأول بدون وجود الشی‌ء الثانی، بل علی معنی أنّه یمتنع وجود الشی‌ء الأول فی نفسه أو فی شی‌ء فی الخارج أی بالوجود الأصلی، سواء کان فی الأعیان أو فی الأذهان منفکا عن الشی‌ء الأول أی عن نفسه کما فی العدمیات، أو عن حصوله إمّا فی نفسه کالعرض بالنسبة إلی المحلّ أو فی شی‌ء غیر الملزوم کالأبوة و البنوّة، أو الملزوم کالصفات اللازمة، فهذه کلها أقسام اللازم الخارجی. و إمّا أن یکون بحسب الوجود الذهنی لا علی معنی أنّه یمتنع وجوده الظّلّی بدون حصول الشی‌ء الأول أصالة فإنّه باطل إذ الوجود الظّلّی لا یترتّب علیه أثر خارجی، بل علی معنی أنّه یمتنع الوجود الظّلّی الأول بدون وجود الظّلّی الثانی، فالمراد بالحصول فی الذهن الوجود الظّلّی الذی هو عبارة عن الإدراک المطلق لا الحصول الأصلی فیه، فاللزوم بین علمی الشیئیین اللذین بینهما لزوم ذهنی خارجی لکون العلمین من الموجودات الأصلیة و إما بالنظر إلی الماهیة من حیث هی لا علی معنی ان الماهیة من حیث هی مجردة یمتنع أن ینفک عنه فإنّ الماهیة من حیث هی لیست إلّا الماهیة منفکّة عن کلّ ما یعرضه بل علی معنی أنّه یمتنع أن یوجد بأحد الوجودین منفکّة عن ذلک اللازم أی عن الاتصاف به لا عن حصوله فی الخارج أو فی الذهن، و إلّا لکان اللزوم خارجیا أو ذهنیا، بل أینما وجدت الماهیة سواء کان فی الخارج أو فی الذهن کانت معه موصوفة به.
فامتناع الانفکاک بالنظر إلی الماهیة نفسها سواء کان للماهیة وجودان کالأربعة حیث یلزمها الزوجیة فیهما أو وجود فی الخارج فقط کذاته تعالی فإنه یمتنع أن یوجد فی الخارج منفکا عما یلزمه، لکنه بحیث لو حصل فی الذهن یمتنع انفکاکه عنه أیضا أو وجود فی الذهن فقط کالطبائع فإنّها یمتنع أن یوجد منفکا عمّا یلزمه من الکلّیة و نحوها، لکنها بحیث لو وجدت فی الخارج کانت متصفة بها، هکذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة. و الثانی اللازم مطلقا إمّا بالوسط و هو اللازم الغیر القریب أو بغیر وسط و هو اللازم القریب.
و الوسط ما یقترن بقولنا لأنّه حین یقال لأنّه کذا فالظرف یتعلّق بقولنا یقترن أی یقترن حین یقال لأنّه کذا، فلا شکّ أنّه یقترن لأنّه شی‌ء فذلک الشی‌ء هو الوسط کما إذا قلنا العالم حادث لأنّه متغیّر، فحین قلنا لأنّه اقترن به المتغیّر و هو الوسط. و حاصله الدلیل البرهانی فالحدس و التجربة و نحوهما کالحسّ و التفات النفس لیست من الوسط. و الثالث کلّ لازم سواء کان لازما للوجود أو للماهیة إمّا بیّن أو غیر بیّن، و أمّا البیّن فقیل هو الذی لا یقترن بقولنا لأنّه کالفردیة للواحد أی لا یتوقّف علی دلیل برهانی، سواء کان متوقّفا علی حدس أو تجربة أو نحو ذلک أو لا، و غیر البین هو الذی یقترن به أی یحتاج إلی دلیل برهانی کالحدوث للعالم. و قیل اللازم البیّن هو الذی یکفی تصوّره مع تصوّر ملزومه فی جزم العقل باللزوم بینهما. إنّما ذکر الجزم إذ لو کان کافیا فی الظّنّ باللزوم لم یکن بیّنا.
إن قلت لا بد فی الجزم من تصوّر النسبة قطعا.
قلت إمّا أنّ المراد تصوّره مع تصوّر ملزومه و تصوّر النسبة بینهما کاف فی الجزم إلّا أنّه ترک
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1401
ذکره لعدم التفاوت فیه بین البیّن و غیر البیّن، و مدار الاختلاف إنّما هو تصوّر الطرفین. و إمّا أن یقال تصوّرهما یقتضی تصوّر النسبة و الجزم معا و غیر البیّن هو الذی یفتقر جزم الذهن باللزوم بینهما إمّا إلی وسط فیکون نظریا و إمّا إلی أمر آخر سوی تصوّر الطرفین و الوسط کالحدس و التجربة و نحوهما، و لا یجوز الاقتصار علی الوسط کما فعله البعض لأنّه إمّا یلزم بطلان الحصر و وجود قسم ثالث و هو ما کان بحدس و نحوه أو دخول ذلک القسم فی البیّن و کلاهما غیر سدید. أمّا الأول فلعدم الانضباط و أمّا الثانی فلأنّ لفظ الکفایة و لفظ البیّن الدال علی کمال الظهور یأباه. و قد یقال البیّن علی اللازم الذی یلزم من تصوّر ملزومه تصوّره ککون الاثنین ضعفا للواحد، فإنّ من تصوّر اثنین أدرک أنّه ضعف الواحد و هذا لازم بیّن بالمعنی الأخصّ و الأول لازم بیّن بالمعنی الأعمّ لأنّه متی یکف تصوّر الملزوم فی اللزوم یکف تصوّر اللازم مع تصوّر الملزوم، و لیس کلّما یکفی تصوّران یکفی تصور واحد و هذا هو اللازم الذهنی المعتبر فی دلالة الالتزام.

فائدة:

قالوا کلّ لازم قریب بیّن الثبوت للملزوم بالمعنی الأعمّ و إلّا لاحتاج إلی وسط فلا یکون قریبا، و غیر القریب غیر بیّن، إذ لو کان بیّنا کان قریبا، و هذه الملازمة واضحة بذاتها و الأول ممنوعة لوجود قسم ثالث کما عرفت. و منهم من زاد و زعم أنّ اللازم القریب بیّن بالمعنی الأخص لأنّ اللزوم هو امتناع الانفکاک و متی امتنع انفکاک العارض من الماهیة لا بوسط تکون ماهیة الملزوم وحدها مقتضیة له، فأینما تحقّق ماهیة الملزوم یتحقّق اللازم، فمتی حصلت فی العقل حصل و هاهنا بحث طویل مذکور فی شرح المطالع. و الرابع لزوم الشی‌ء قد یکون لذات أحدهما فقط إمّا الملزوم بأن یمتنع انفکاک اللازم نظرا إلی ذات الملزوم و لا یمتنع انفکاکه نظرا إلیه کالعالم للواجب و الإنسان، و إمّا اللازم بأن یمتنع انفکاکه عن الملزوم نظرا إلیه و یجوز انفکاکه نظرا إلی الملزوم کذی العرض للجوهر و السطح للجسم، و قد یکون لذاتیهما بأن یمتنع انفکاکه عن الملزوم نظرا إلی کلّ منهما کالمتعجّب و الضاحک للإنسان. و أیا ما کان فهو إما بوسط أو بغیره و قد یکون لأمر منفصل کالوجود للعقل و الفلک. و علی التقادیر فالملزوم إمّا بسیط أو مرکّب فالأقسام منحصرة فی أربعة عشر عقلا سواء کانت الأقسام بأسرها واقعة فی نفس الأمر أو لم تکن، و المقصود من التمثیل التفهیم لا رعایة المطابقة للواقع فالمناقشة فی الأمثلة لا تقدح.

اللاهوت:

[فی الانکلیزیة]Divine nature،soul،theology
-[فی الفرنسیة]nature divine،esprit،theologie
عند الصوفیة هی الحیاة السّاریة فی الأشیاء و الناسوت محلها و ذلک الروح، بیت فارسی و ترجمته:
الروح شمع و شعاعه الحیاة البیت استنار به، و نوره من الذّات
کذا نقل عن عبد الرزاق الکاشی، و قد سبق فی لفظ الجبروت أنّه اسم مقام و أنّه عبارة عن الذّات «1».
______________________________
(1) نزد صوفیه حیاتی که ساریه است در اشیا و ناسوت محل ان و ذلک الروح.
روح شمع و شعاع اوست حیات خانه روشن ازو و او از ذات
کذا نقل من عبد الرزاق الکاشی و قد سبق فی لفظ الجبروت أنه اسم مقام و أنّه عبارة عن الذات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1402

لب:

[فی الانکلیزیة]Lip،words of the beloved -Levre،paroles du bien
[فی الفرنسیة]aime
معناها (شفة). و هی عند الصوفیة کلام المعشوق. و الشّفة الحمراء باطن کلام المعشوق و الشفة السّکریة الکلام المنزّل علی الأنبیاء علیهم السلام بواسطة الملک، و علی الأولیاء بتصفیة الباطن. و الشفة الحلوة: الکلام بدون واسطة «1».

اللّب:

[فی الانکلیزیة]Pulp،soul،substance،quintessence
[فی الفرنسیة]Pulpe،ame،substance،quintessence
بالضم و تشدید الموحدة هو بالفارسیة مغز أی داخل المخ أو الحبّ المغلّف بقشرة صلبة.
و الخالص من کلّ شی‌ء، و وسط کلّ شی‌ء و قلبه و العقل، و داخل جذع الشجرة. و فی اصطلاح الصوفیة: هو العقل المنوّر بنور القدس و الصّافی من فتور أوهام التجلّیات الظلمانیة النفسانیة.
کذا فی کشف اللغات. و لبّ اللّباب عندهم عبارة عن مادة النور القدسی التی یستضی‌ء بها العقل الإنسانی حتی یصیر صافیا من الفتور و یدرک صاحبه العلوم العالیة عن إدراک القلب و الروح المتعلّقة بالکون و المصونة عن فهم المحجوب بعلوم الظاهر. و هذا التأیید الإلهی من حسن السّابقة الأزلیة التی تقتضی حسن الخاتمة و العاقبة. کذا فی لطائف اللغات «2».

اللّبس:

[فی الانکلیزیة]Dress،wearing،ambiguity،confusion
[فی الفرنسیة]Vetement،habit،equivoque،confusion
بالضم و السکون و فی اللغة الفارسیة جامه پوشیدن أی ارتداء الثیاب. و فی اصطلاح السّالکین: إلباس الصورة العنصریة لباس الحقائق الروحانیة. و اللّبس بالفتح و سکون الموحدة الستر، و اضطراب الأمر علی الإنسان، و فی اصطلاح السّالکین: اللّبس الحقیقی بحقائق الصّور الإنسانیة، کذا فی کشف اللغات. و قریب من هذا ما جاء فی لطائف اللغات بأنّ اللّبس بالضم فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن تلبّس الصورة العنصریة بصورة الحقائق الروحانیة، و فی هذا القبیل التباس حقیقة الحقائق بالصّور الإنسانیة «3».

اللّحن:

[فی الانکلیزیة]Grammatical mistake
[فی الفرنسیة]Erreur de langage
بالفتح و سکون الحاء عند القرّاء هو خلل یطرأ علی الألفاظ فیخلّ، و هو جلی و خفی، و الجلی یخلّ إخلالا ظاهرا یشترک فی معرفته علماء القراءة و غیرهم و هو الخطأ فی الإعراب و الخفی یخلّ إخلالا یختصّ بمعرفته علماء القراءة و أئمة الأداء الذین تلقّوه من أفواه العلماء و ضبطوا من ألفاظ أهل الأداء کذا فی الاتقان.
و فی الدقائق المحکمة التحرّز عن اللّحن واجب
______________________________
(1) نزد صوفیه کلام معشوق را گویند و لب لعل بطون کلام معشوق و لب شکرین کلام منزل را گویند که بر انبیا علیهم السلام به واسطه ملک حاصل است و اولیا را به تصفیه باطن و لب شیرین کلام بی‌واسطه را گویند.
(2) بالضم و تشدید الموحدة مغز و خالص هر چیزی و میانه هر چیزی و دل وی و عقل و تنه درخت و در اصطلاح صوفیه عقلی که منور بود بنور قدس و صافی از فتور اوهام و تجلیات ظلمانیه نفسانیه کذا فی کشف اللغات. و لب اللباب نزد شان عبارت است از ماده نور قدسی که تایید می‌یابد به او عقل انسانی و صاف میشود از فتور مذکور و ادراک می‌کند صاحب آن علومی که متعالیست از ادراک قلب و روح متعلق بکون و مصون است از فهم که محجوب است بعلم رسمی و این تایید إلهی از حسن سابقه ازلی است که مقتضی است خیر خاتمه و حسن عاقبت را کذا فی لطائف اللغات.
(3) بالضم و سکون الموحدة در لغت جامه پوشیدن و در اصطلاح سالکان لبس صورت عنصریه لباس حقائق روحانیه و لبس بالفتح و سکون موحده پوشیدن و آشفته کردن کار بر کسی و در اصطلاح سالکان لبس حقیقی بحقائق صور انسانیه است کذا فی کشف اللغات و قریب است باین آنچه در لطائف اللغات که لبس بالضم در اصطلاح صوفیه عبارت است از صورت عنصریه که متلبس میشود بان صورت حقائق روحانیه و ازین قبیل است لبس حقیقة الحقائق بصور انسانیه.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1403
و هو الخطأ و المیل عن الصواب و الجلی منه خطأ بغیر اللفظ و یخلّ بالمعنی و الإعراب کرفع المجرور أو نصبه، و الخفی منه خطأ یعرض اللفظ و لا یخلّ بالمعنی و لا بالإعراب کترک الإخفاء و الإقلاب و الغنّة انتهی. و قال بعضهم:
اللّحن الجلی یکون فی الحروف و اللفظ و الإعراب. و اللحن الخفی یکون فی أنواع الغنة. و هو نوعان: احتمالی، و غیر احتمالی.
فالاحتمالی هو أن یکون آخر الکلمة نونا مثل تکذبان، تکذبون، تکذبین، لأنّ أصل الغنّة ناشئ من حرف النون. فإن وردت الغنّة بالمحاورة فتلک غنة احتمالیة. و إن لم تأت فهو الأولی.
و غیر الاحتمالی: هو مثل کنّا و بنی و بنو یعنی نا، نو، نی، و مثل ظالمی و ظالمو کما یعنی ما، می، مو، التی لا یکون آخرها حرف نون. و تغنّ فی القراءة. و هذا هو اللّحن الخفی.
إذا فی هذه الغنّة الاحتراز أولی، ثم فی الغنّة الاحتمالیة اللّحن ضروری، و أمّا فی الاختیاری فصالح «1».

اللذة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]PIeasure
[فی الفرنسیة]PLaisir
بالفتح و التشدید مقابلة للألم و هما بدیهیان و من الکیفیات النفسانیة فلا یعرّفان، بل إنّما یذکر خواصّهما دفعا للالتباس اللفظی. قیل اللذة إدراک و نیل لما هو عند المدرک کمال و خیر من حیث هو کذلک، و الألم إدراک و نیل لما هو عند المدرک آفة و شرّ من حیث هو کذلک، و المراد بالإدراک العلم و بالنیل تحقّق الکمال لمن یلتذّ، فإنّ التکیّف بالشی‌ء لا یوجب الألم و اللّذة من غیر إدراک فلا ألم و لا لذّة للجماد بما یناله من الکمال و الآفة، و إدراک الشی‌ء من غیر النیل لا یؤلم و لا یوجب لذة کتصوّر الحلاوة و المرارة. فاللذة و الألم لا یتحقّقان بدون الإدراک و النیل. و لمّا لم یکن لفظ دالّ علی مجموعهما بالمطابقة ذکرهما و أخّر النیل لکونه خاصا من الإدراک. و إنّما قال عند المدرک لأنّ الشی‌ء قد یکون کمالا و خیرا بالقیاس إلی شخص و هو لا یعتقد کمالیته فلا یلتذّ به بخلاف ما إذا اعتقد کمالیته و خیریته و إن لم یکن کذلک بالنسبة إلیه فی نفس الأمر.
و الکمال و الخیر هاهنا أعنی المقیسین إلی الغیر هما حصول شی‌ء لما من شأنه أن یکون ذلک الشی‌ء له أی حصول شی‌ء یناسب شیئا و یصلح له أو یلیق به بالنسبة إلی ذلک الشی‌ء، و الفرق بینهما أنّ ذلک الحصول یقتضی براءة ما من القوة لذلک الشی‌ء فهو بذلک الاعتبار فقط أی باعتبار خروجه من القوة إلی الفعل کمال و باعتبار کونه مؤثّرا خیر، و ذکرهما لتعلّق معنی اللذة بهما، و أخّر ذکر الخیر لأنّه یفید تخصیصا ما لذلک المعنی. و إنّما قال من حیث هو کذلک لأنّ الشی‌ء قد یکون کمالا و خیرا من وجه دون وجه کالمسک من جهة الرائحة و الطعم فإدراکه من حیث الرائحة لذّة و من حیث الطعم ألم، و هذان التعریفان أقرب إلی التحصیل من قولهم اللّذة إدراک الملائم من حیث هو ملائم و الألم إدراک المنافر من حیث هو منافر، و الملائم کمال الشی‌ء الخاص به کالتکیّف بالحلاوة و الدسومة للذائقة، و المنافر ما لیس بملائم. قال الإمام الرازی کون اللّذة عین إدراک المخصوص
______________________________
(1) و بعضی گفته‌اند لحن جلی در حروف و لفظ و اعراب بود و لحن خفی در غنهاست و ان بر دو نوع است احتمالی و غیر احتمالی احتمالی آنکه اخر کلمه نون باشد چنان که تکذبان تکذبون تکذبین چون اصل غنه از نونات است اگر بمحاورت ان غنه آید احتمالی است اگر نیابد اولی است و غیر احتمالی آنکه چنانکه کنا و بنی و بنو یعنی نانو نئ و چون ظالمی ظالمو کما یعنی ما می‌مو که اخر او نون نباشد و غنه خوانند لحن خفی باشد پس درین غنه احتراز اولی‌تر است پس در غنه احتمالی لحن ضروریست اما در غنه اختیاری لحن صالح است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1404
لم یثبت بالبرهان فإنّا ندرک بالوجدان عند الأکل و الشرب و الجماع حالة مخصوصة هی لذة.
و نعلم أیضا أنّ ثمة إدراکا للملائم الذی هو تلک الأشیاء. و أمّا أنّ اللذة هل هی نفس ذلک الإدراک أو غیره و إنّما ذلک الإدراک سبب لها، و أنّه هل یمکن حصول اللّذة بسبب آخر لذلک الإدراک أم لا، و أنّه هل یمکن حصول ذلک الإدراک بدون اللّذة أم لا؟ فلم یتحقّق شی‌ء من هذه الأمور فوجب التوقّف فی الکل و کذا الحال فی الألم.

فائدة:

قال ابن زکریا الرازی لیست اللذة أمرا متحقّقا موجودا فی الخارج بل هی أمر عدمی هو زوال ألم کالأکل فإنّه دفع ألم الجوع و الجماع فإنّه دفع ألم دغدغة المنی لأوعیته، و لا نمنع نحن جواز أن یکون ذلک أحد أسباب اللّذة، إنّما تنازعه فی أنّه دفع الألم، فإنّ من المعلوم أنّ اللذة أمر وراء زوال الألم و فی أنّه لا یمکن أن تحصل اللّذة بطریق آخر، فإنّ النظر إلی وجه ملیح و العثور علی مال بغتة و الاطّلاع علی مسئلة علمیة فجأة تحدث اللّذة مع أنّه لم یکن له ألم قبل ذلک حتی یدفعها تلک الأمور.

التقسیم:

اللّذة و الألم إمّا حسّیان أو عقلیان. فاللذة الحسّیة ما یکون فیه المدرک بالکسر من الحواس و المدرک بالفتح ما یتعلّق بالحواس، و العقلیة ما یکون المدرک فیه العقل و المدرک من العقلیات، و قس علی هذا الألم الحسّی و العقلی.

فائدة:

العوام ینکرون اللّذة العقلیة مع أنها أقوی من الحسیة بوجوه. منها أنّ لذة الغلبة المتوهّمة و لو کانت فی أمر خسیس ربّما تؤثّر علی لذات یظنّ أنّها أقوی اللذات الحسّیة فإنّ المتمکّن علی الغلبة فی الشطرنج و النرد قد یعرض له مطعوم و منکوح فیرفضه. و منها أنّ لذة نیل الحشمة و الجاه تؤثّر أیضا علیهما فإنّه قد یعرض له مطعوم و منکوح فی صحبة حشمه فینفض الید بهما مراعاة للحشمة. و منها أنّ الکریم یؤثر لذة إیثار الغیر علی نفسه فیما یحتاج إلیه علی لذّة التمتع به و لیس ذلک فی العاقل فقط بل فی العجم من الحیوانات أیضا، فإنّ من کلاب الصید من یقبض علی الجوع ثم یمسکه علی صاحبه و ربّما حمله إلیه، و الواضعة من الحیوانات تؤثر ما ولدته علی نفسها فإذا کانت اللّذات الباطنة أعظم من الظاهرة و إن لم تکن عقلیة، فما قولک فی العقلیة. هکذا یستفاد من شرح المواقف و شرح الإشارات و المطوّل و حواشیه و الأطول فی بحث التشبیه.

فائدة:

قال الحکماء: الألم سببه الذاتی تفرّق اتصال فقط بالتجربة، و أنکره الإمام الرازی فإنّ من جرح یده بسکین شدیدة الحدّة لم یحس بالألم إلّا بعد زمان، و لو کان ذلک سببا لامتنع التخلّف عنه، و زاد ابن سینا سببا آخر هو سوء المزاج المختلف، و التفصیل یطلب من شرح المواقف.

اللّذع:

[فی الانکلیزیة]Burning
[فی الفرنسیة]BruLure
بالذال المعجمة عند الحکماء کیفیة نفّاذة جدا لطیفة تحدث فی الاتصال تفرّقا کثیر العدد متقارب الوضع صغیر المقدار، فلا یحسّ کلّ واحد بانفراده و یحسّ بالجملة کالوجع الواحد.
فاللذع یفعل ما یفعل بفرط الحرارة المقتضیة للنفوذ و اللّطف فهو تابع للحرارة، و الشی‌ء الذی فیه تلک الکیفیة یسمّی لذاعا و لاذعا کالخردل ضمادا کذا فی شرح الإشارات و بحر الجواهر.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1405

اللزوجة:

[فی الانکلیزیة]Viscosity
[فی الفرنسیة]Viscosite
بالزاء المعجمة هی کیفیة ملموسة تقتضی سهولة التشکّل و عسر التفرّق و الشی‌ء بها یمتدّ متصلا و یقابلها الهشاشة و الملاسة کذا قال الشیخ فی الشفاء. فاللزج هو الذی یسهل تشکّله بأیّ شکل أرید و یعسر تفریقه بل یمتد متصلا، فهو مرکّب من رطب و یابس شدیدی الامتزاج، فإذعانه من الرطب و استمساکه من الیابس. فإنّا لو أخذنا ترابا و ماء و جهدنا فی جمعهما و امتزاجهما بالدقّ و التخمیر حتی یشتدّ امتزاجهما حدث جسم لزج، فإذن اللزوجة کیفیة مزاجیة لا بسیطة، و الوحش یقابل اللزج، فهو الذی یصعب تشکیله و یسهل تفریقه و ذلک لغلبة الیابس و قلّة الرطب مع ضعف الامتزاج، کذا فی شرح المواقف و شرح حکمة العین. و قال الأطباء دواء لا ینقطع عند الامتداد عند فعل الحرارة الغریزیة فیه کالعسل، فعدم الانقطاع عندهم معتبر وقت تأثیر الحرارة الغریزیة کذا فی الآقسرائی.

اللّزوم:

[فی الانکلیزیة]Necessity،exigency،implication
[فی الفرنسیة]Necessite،consequence،suite
بالضم و تخفیف الزاء المعجمة عند أهل البدیع هو ما وقع فی مجمع الصنائع قال:
اللزوم هو أن یتقیّد الشاعر بإیراد شی‌ء فی کلّ بیت أو مصراع کما فعل السّیفی بالتزامه إیراد کلمة سیم (فضة) و سنک (حجر) فی کلّ مصراع من البیتین و ترجمتهما:
أیها المحبوب قاسی القلب، و یا دمیة فضیة العذار محبتک ثابتة فی قلبی کالفضة علی الحجر
الحبیب القاسی القلب و الفضّة علی الدّمیة مثل نقش الحجر و الفضة ثابتة فی قلبی
و هکذا فی جامع الصنائع «1». و عند أهل المناظرة و یسمّی بالملازمة و التلازم و الاستلزام أیضا کون الحکم مقتضیا لحکم آخر بأن یکون إذا وجد المقتضی وجد المقتضی وقت وجوده ککون الشمس طالعة و کون النهار موجودا، فإنّ الحکم بالأول مقتض للحکم بالآخر، و لا یصدق معنی الاقتضاء علی المتفقین فی الوجود ککون الإنسان ناطقا و کون الحمار ناهقا فلا حاجة إلی تقیید الاقتضاء بالضروری. ثم إنّه خصّ اللزوم بالأحکام و إن کانت قد تتحقق بین المفردات أیضا إمّا لأنّ اللزوم مختصّ فی الاصطلاح بالقضایا و ما یقع بین المفردات فلیس بمعتبر عندهم لأنّ المنع و غیره جار فی الاستلزام بین الأحکام فتأمّل، و إمّا لأنّه لا ینفکّ التلازم بین المفردات عن التلازم بین الأحکام فکأنّهم إنّما تعرّضوا لما هو محطّ الفائدة من أطراف الملازمات و أحالوا ما یعلم منه بالمقایسة علی المقایسة، و الحکم الأول یعنی المقتضی علی صیغة اسم الفاعل یسمّی ملزوما و الحکم الثانی یعنی المقتضی علی صیغة اسم المفعول یسمّی لازما و قد یکون الاستلزام من الجانبین، فأیّ یتصوّر مقتضیا یسمّی ملزوما و أیّ یتصوّر مقتضی یسمّی لازما هکذا یستفاد من الرشیدیة و شرح آداب المسعودی و حواشیه.
و عند المنطقیین عبارة عن امتناع الانفکاک عن الشی‌ء و ما یمتنع انفکاکه عن الشی‌ء یسمّی لازما و ذلک الشی‌ء ملزوما. و التلازم عبارة عن عدم الانفکاک من الجانبین و الاستلزام عن عدمه من جانب واحد، و عدم الاستلزام من الجانبین
______________________________
(1) قال اللزوم و آن‌چنانست که شاعر در هر مصرع یا هر بیتی یک چیزی لازم بگیرد چنانکه سیفی لفظ سیم و سنگ را در هر مصرع لازم گرفته گفته.
ای نگار سنگدل وی لعبت سیمین عذار مهر تو اندر دلم چون سیم در سنگ استوار
سنگدل یاری و سیمین بر نگاری آنکه هست همچو نقش سنگ و سیم اندر دل من پایدار
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1406
عبارة عن الانفکاک بینهما کذا قال السّیّد السّند فی حاشیة شرح المطالع. و ستعرف توضیح المقام عن قریب. و قد یستعمل اللزوم مجازا بمعنی الاستعقاب کما مرّ فی لفظ القیاس.
و عند الأصولیین عبارة عن کون التصرّف بحیث لا یمکن رفعه کذا فی التوضیح فی باب الحکم و قد سبق.

اللّسان:

[فی الانکلیزیة]tongue،Ianguage،eIoquence،perfect man
[فی الفرنسیة]Langue،Langue،eLoquence،homme parfait
بالکسر و فی اللغة الفارسیة (زبان). و یقول أهل الرمل: اللّسان هو النتیجة، و یسمّون الشکل السادس عشر سهم اللّسان. و فی اصطلاح الصوفیة: لسان الحقّ هو الإنسان الکامل المتحقّق بمظهر اسم المتکلّم. و البیت الفارسی ترجمته:
کلّ من کان لسان الحقّ یا روحی فإنّه یتکلّم بکلام اللّه.
کذا فی کشف اللغات. و یقول فی لطائف اللغات: لسن: بفتحتین هو الفصاحة و قوة البیان، و منطیق، و فی اصطلاح الصوفیة: هو شی‌ء یلقیه اللّه تعالی فی أذن المراقب من الأشیاء التی یدعو بها فیعلمه اللّه إیّاها «1».

اللّطافة:

[فی الانکلیزیة]EIegance،subtlety،fineness،Iightness
[فی الفرنسیة]EIegance،subtiIite،finesse،Iegerte
بالفتح یطلق علی معان أربعة. الأول رقّة القوام أعنی سهولة قبول الأشکال الغریبة و ترکها أی الکیفیة المقتضیة لتلک السهولة، و هی علی هذا التفسیر نفس الرطوبة التی هی من الملموسات. الثانی قبول الانقسام إلی أجزاء صغیرة جدا. الثالث سرعة التأثّر عن الملاقی.
الرابع الشفافیة و هی علی هذا التفسیر لا تکون من المملوسات هکذا فی شرح حکمة العین و شرح المواقف. و یقابل اللطافة الکثافة فی تلک المعانی. فاللطیف یطلق علی معان أحدها رقیق القوام، و الثانی قابل الانقسام إلی أجزاء صغار جدا. و بهذا المعنی قال الأطباء اللطیف دواء من شأنه أن یتصغّر أجزاؤه عند فعل الحرارة الغریزیة فیه کالدارصینی و یقابله الکثیف کالفرع کما فی المؤجز و غیره. و الثالث سریع التأثّر عن الملاقی، و الرابع الشفّاف. قال الأطباء و اللطیف من الغذاء ما یتولّد منه دم رقیق و الغلیظ ما یخالفه و قد سبق. و یفهم من الصحاح أنّه یطلق أیضا علی الذی یرفق فی العمل و علی العاصم کما فی العلمی.

اللّطف:

[فی الانکلیزیة]Mercy،favour،grace
[فی الفرنسیة]Bienfaisance،bienveiLLance،don،bienfait
بالضم و سکون الطاء المهملة هو الفعل الذی یقرّب العبد إلی الطاعة و یبعده عن المعصیة بحیث لا یؤدّی إلی الإلجاء أی الاضطرار کبعثة الأنبیاء، فإنّا نعلم بالضرورة أنّ الناس معها أقرب إلی الطاعة و أبعد عن المعصیة. ثم الشیعة و المعتزلة یوجبون اللّطف علی اللّه تعالی، و معنی الوجوب عندهم
______________________________
(1) بالکسر دل لغت زبان را گویند و لسان الامر در اصطلاح اهل رمل نتیجه را گویند و یجی‌ء فی فصل الجیم من باب النون و شکل شانزدهم را تیر لسان الامر گویند و لسان الحق در اصطلاح صوفیه انسان کامل که متحقق بود بمظهر اسم متکلم.
هرکه باشد لسان حق جانا بکلام خدا بود گویا
کذا فی کشف اللغات و در لطائف اللغات میگوید لسن بفتحتین گویانیدن و زبان‌آوری و فصاحت. و در اصطلاح صوفیه چیزی است که واقع میشود به او افصاح إلهی به گوشهای نگاه‌دارنده از چیزهائی که خواسته است اللّه تعالی اینکه تعلیم بکند آنها را.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1407
استحقاق تارکه الذّم، و أهل السنة لا یقولون به أی بالوجوب. و ردّوا علیهم بأنّا نعلم أنّه لو کان فی کلّ عصر نبی و فی کلّ بلد معصوم یأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر لکان لطفا و أنتم لا توجبون ذلک علی اللّه تعالی کذا فی شرح المواقف فی المقصد السادس من مرصد الأفعال فی السمعیات. و فی تهذیب الکلام و أمّا اللطف و التوفیق و العصمة فعندنا خلق قدرة الطاعة و الخذلان خلق قدرة المعصیة. و قیل العصمة أن لا یخلق الذنب. و قیل خاصیة تمنع صدور الذنب. و عند المعتزلة اللطف ما یختار المکلّف عنده الطاعة أو یقرب منها مع تمکّنه و یسمّیان المحصّل و المقرّب و التوفیق اللطف لتحصیل الواجب و الخذلان منع اللطف و العصمة اللطف المحصّل لترک القبیح انتهی. و لا بدّ من توضیح هذا الکلام فأقول مستعینا باللّه العلّام: قوله فعندنا أی عند الأشاعرة، و قوله و عند المعتزلة اللطف ما یختار المکلّف عنده أی فعل یختار المکلّف عند ذلک الفعل الطاعة أو یقرب ذلک المکلّف منها أی من الطاعة مع تمکنه أی یکون ذلک الاختیار أو القرب مقرونا بالتمکّن و القدرة، لأنّه لو بلغ الإلجاء و الاضطرار لکان منافیا للتکلیف. فالقدرة و الآلة و نحوهما لیست لطفا فی الفعل بل شرطا فی إمکان الفعل، فإنّ ما یتوقّف علیه إیقاع الطاعة و ارتفاع المعصیة تارة یکون للتوقّف علیه لازما و بدونه لا یقع الفعل کالقدرة و الآلة و تارة لا یکون کذلک، لکن یکون المکلّف باعتبار المتوقّف علیه أذعن و أقرب إلی فعل الطاعة و ارتفاع المعصیة و هذا هو اللطف. و لذا وقع فی بعض کتب الشیعة اللطف الذی یجب علی اللّه تعالی هو ما یقرّب العبد إلی الطاعة و یبعده عن المعصیة و لا حظّ له فی التمکین و لا یبلغ الإلجاء. فقوله و لا حظّ له فی التمکین إشارة إلی القسم الأول الذی لیس بلطف علی ما صرّح بذلک شارحه. و قوله و یسمیان المحصّل و المقرّب أی یسمّی الأول و هو ما یختار المکلّف عنده الطاعة لطفا محصّلا بکسر الصاد المهملة المشددة، و یسمّی الثانی أی ما یقرّب المکلّف من الطاعة لطفا مقرّبا بکسر الراء المهملة المشددة. فعلی هذا تعریف اللطف بما یقرّب العبد إلی آخره إنّما هو تعریف اللطف المقرّب. و قوله و التوفیق اللطف لتحصیل الواجب أی اللطف مطلقا محصّلا کان أو مقرّبا. و قوله و الخذلان منع اللطف أی مطلقا محصّلا کان أو مقرّبا. و قوله و العصمة اللطف المحصّل إلی آخره توضیحه ما فی بعض کتب الشیعة و شرحه المذکورین سابقا من أنّ العصمة لطف یفعل اللّه تعالی بالمکلف بحیث لا یکون له داع إلی ترک الطاعة و ارتکاب المعصیة مع قدرته علی ذلک، فالمعصوم یشارک غیره فی الألطاف المقرّبة و یحصل له زائد علی ذلک لأجل ملکة نفسانیة لطفا یفعل اللّه تعالی به بحیث لا یختار معه ترک طاعة و لا فعل معصیة مع قدرته علی ذلک. و قیل إنّ المعصوم لا یمکنه الإتیان بالمعاصی و هو باطل انتهی.
و اللّطف فی اصطلاح الصوفیة معناه: تربیة المعشوق لعاشقه بالرفق و المواساة، حتی یصل إلی درجة الکمال و القوة فی احتمال جماله، کما فی بعض الرسائل «1».

اللّطیفة:

[فی الانکلیزیة]Witticism،souI،reason،stroke of inspiration
[فی الفرنسیة]trait d'esprit،ame raisonnable ou pensante
هی النکتة إذا کان لها تأثیر فی النفس بحیث یورث نوعا من الانبساط کما یجی‌ء.
و یقول فی کشف اللغات: اللّطیفة عند السّالکین
______________________________
(1) و لطف در اصطلاح صوفیه بمعنی تربیت معشوقست مر عاشق را بر رفق و مواسات او تا قوّت و تاب ان جمال او را بکمال حاصل آید کما فی بعض الرسائل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1408
إشارة دقیقة یتّضح بها إشارة لمعنی لا یتّسع لها اللفظ. و یقول فی لطائف اللغات: اللطیفة فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن إشارة دقیقة لم یسبق لها ورود فی ذهنه، و لا یتّسع لها التعبیر.
و یقول الحکماء: اللطیفة الإنسانیة هی النّفس الناطقة.
و یقول الدراویش: اللطیفة الإنسانیة هی القلب و فی الحقیقة هی الروح. کذا فی کشف اللغات. «1»

اللّعابی:

[فی الانکلیزیة]salivary
[فی الفرنسیة]salivaire
بالضم عند الأطباء دواء من شأنه أن ینفصل عنه أجزاؤه إذا نقی و یصیر المجموع لزجا کالخطمی کذا فی المؤجز.

اللّعان:

[فی الانکلیزیة]oath ending by a malediction
[فی الفرنسیة]serment se terminant par La maLediction
شرعا شهادات مؤکّدة بالأیمان من الجانبین أی الزوج و الزوجة موثّقة باللّعن فی جانبه أی جانب الزوج و بالغضب فی جانبها أی جانب الزوجة. و إنّما سمّی به مع أنّه لیس اللّعن إلّا فی آخر کلامه تغلیبا أو لأنّ الغضب قائم مقام اللّعن، و هو فی جانبه یقوم مقام حدّ القذف و فی جانبها مقام حدّ الزنا کذا فی جامع الرموز.

اللّعب:

[فی الانکلیزیة]Game،playing
[فی الفرنسیة]Jeu
بکسر اللام مصدر لعب بفتح العین ای فعل فعلا غیر قاصد به مقصدا صحیحا کما ذکر الراغب. و فی الکشف إنّه ما لا یفید فائدة أصلا کذا فی جامع الرموز فی کتاب الشهادة.

اللّعنة:

[فی الانکلیزیة]curse،malediction
[فی الفرنسیة]maLediction
بالفتح و سکون العین اسم من اللّعن و هو ای اللّعن فی الأصل الطّرد، و شرعا إبعاد اللّه العبد من رحمته فی الدنیا بانقطاع التوفیق و فی العقبی بالابتلاء بالعقوبة کما وقع فی المفردات، و هذا فی حقّ الکفار. و أمّا فی حقّ المؤمنین فإسقاطهم عن درجة الأبرار و مقام الصالحین کما وقع فی کراهة الکرمانی. هکذا وقع فی جامع الرموز فی کتاب الإیمان.

اللّغة:

[فی الانکلیزیة]Language
[فی الفرنسیة]langue
بالضم من لغی بالکسر و أصلها لغی أو لغو و التاء عوض عن المحذوف و هو اللفظ الموضوع للمعنی و جمعه اللغات. و لغات الأضداد هی اللغات الدالة علی معنیین متضادین کالبیع فإنّه یطلق علی الشراء أیضا و هی داخلة فی المشترک. و ظنّ البعض أنّ الأضداد و المشترک نوعان و هذا لیس بصحیح. و من أنواع اللغة الأصلیة و المولّدة و المعرّبة و المعجمة و المختلفة و المعروفة و شرح کلّ فی موضعه.
و قد تطلق اللغة علی جمیع أقسام العلوم العربیة و علم متن اللغة هو معرفة أوضاع المفردات هکذا فی الدقائق المحکمة و المطول و الاطول، و قد سبق فی المقدمة أیضا فی بیان العلوم العربیة. قال الچلپی الصرف قد یطلق علیه اللغة أیضا.

اللّغز:

[فی الانکلیزیة]synecdoche،metaphoric language،riddle
[فی الفرنسیة]synecdoque،Langage metaphorique،devinette
بالغین المعجمة عند البلغاء: هو کلام
______________________________
(1) و در کشف اللغات میگوید لطیفه نزد سالکان اشارتی که دقیق بود اما روشن شود از ان اشارت معنی در فهم که در عبارت نگنجد و در لطائف اللغات میگوید لطیفه در اصطلاح صوفیه عبارتست از اشارت دقیقی که مرتسم نبود در فهم از وی معنی و عبارت گنجایش ان نداشته باشد و لطیفه انسانیه حکما نفس ناطقه را گویند و درویشان دل را گویند و در حقیقت روح است کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1409
موزون یدلّ علی ذات شی‌ء من الأشیاء بذکر خواصه أو لوازمه، و بشرط أنّ مجموع تلک الصّفات خاصة بذلک الشی‌ء، و لا توجد فی غیره، و إن یکن بعضها یمکن أن توجد فی غیره و ذلک بأسلوب یمکن للذهن القویم و الطّبع السلیم أن یکتشفه من ذلک الکلام، و یسمّی العجم اللغز (چیستان) أی (ما هو؟). و مثاله فی الشعر التالی و ترجمته:
ما هو الشی‌ء الذی یطلبه عقل العدو و الصدیق کلاهما یطلبه الصدیق و العدو
من أوصافه: الحفظ و الإهلاک أیضا و من حیث الشّکل هو مخیف من جهة و مأمون أیضا
و المراد به: السیف.
و من أنواع اللّغز البدیعة ما یقال بالرّمز کما هو حال هذا الرباعی و المراد به القوس:
و ترجمته:
أنا الذی یفرّ من أمامی المستقیمون و المعوجون و بمنجلی یحصدون دولة الظّفر
فحین أحنی ظهری عند الخدمة فالکبیر و الصغیر من کلّ مکان یسمعون صوت (السیة)
کذا فی مجمع الصنائع. «1».

اللّغو:

[فی الانکلیزیة]Redundancy،unnecessary expression
[فی الفرنسیة]Redondance،paroLe inutiLe
بالفتح و سکون الغین المعجمة هو: الکلام الباطل الذی لا معنی له، «2» کما فی مدار الأفاضل. و فی تفسیر القشیری اللّغو ما یلهی عن اللّه تعالی، و یقال اللغو ما لا یوجب وسیلة عند اللّه. و یقال اللغو ما یوجب سماعه اللهو انتهی. و اللغو عند النحاة قسم من الظرف و یقال له ملغی. و عند أهل الشرع قسم من الیمین و یجی‌ء.

اللّف و النّشر:

[فی الانکلیزیة]
Figure of speech consisting of naming many objects and accompanying everyone by an adequate adjecE
[فی الفرنسیة]
Figure de style qui consiste a nommer plusieur objets et a faire accompagner chacun d'un adjectif adequE
عند أهل البدیع هو من المحسنات المعنویة و هو أن یذکر شیئان أو أشیاء إمّا تفصیلا بالنص علی کلّ واحد أو إجمالا بأن یؤتی بلفظ یشتمل علی متعدّد، ثم یذکر أشیاء علی عدد ذلک، کلّ واحد یرجع إلی واحد من المتقدّم و لا ینصّ علی ذلک الرجوع بل یفوّض إلی عقل السامع ردّ کل واحد إلی ما یلیق به، و ذکر الأشیاء الأولی تفصیلا أو إجمالا یسمّی باللّف بالفتح و ذکر الأشیاء الثانیة الراجعة إلی الأولی یسمّی بالنّشر. و التفصیلی ضربان لأنّ النشر إمّا علی ترتیب اللّف بأن یکون الأول من النّشر للأول من اللّف و الثانی للثانی، و هکذا
______________________________
(1) بالغین المعجمة نزد بلغاء کلامیست موزون که دلالت کند بر ذات شی‌ء از اشیاء بذکر خواص و لوازم آن شی‌ء مشروط به آنکه مجموع ان صفات مخصوص بدان ذات باشد و در غیر او یافته نشود هرچند هریک از انها در غیر او هم موجود باشد بطریقی که ذهن مستقیم و طبع سلیم انتقال کند از آن کلام بر ان ذات و عجم این را چیستان نامند مثاله.
چیست آن‌کس ز عقل دشمن و دوست هم بخواهند دوست و هم دشمن
از صفت حافظ است و مهلک نیز و از نمط هم مخوف و هم مأمن
ازین مراد تیغ است و از قسم بدائع لغز است آنچه از زبان مقصود بر من گفته شود مانند این رباعی که جهت کمان است.
من خود کج و راستان ز من راست روند داس ظفرم چو گشت دولت دروند
پشت از پی خدمت چو کنم خم که و مه از هر طرف زمزمه زه شنوند
کذا فی مجمع الصنائع.
(2) بالفتح و سکون الغین المعجمة بیهوده و باطل سخن.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1410
علی الترتیب کقوله تعالی: وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ «1» ذکر اللیل و النهار علی التفصیل ثم ذکر ما للّیل و هو السکون فیه و ما للنهار و هو الابتغاء من فضل اللّه تعالی علی الترتیب. و أمّا علی غیر ترتیب اللّف و هو ضربان لأنّه إمّا أن یکون الأول من النشر للآخر من اللّف و الثانی لما قبله، و هکذا علی الترتیب و لیسم معکوس الترتیب کقوله تعالی: حَتَّی یَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ مَتی نَصْرُ اللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِیبٌ «2» قالوا متی نصر اللّه قول الذین آمنوا و ألا إنّ نصر اللّه قریب قول الرسول أو لا یکون کذلک و لیسم مختلط الترتیب کقولک هو شمس و أسد و بحر جود أو بهاء و شجاعة. و الإجمالی کقوله تعالی: وَ قالُوا لَنْ یَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ کانَ هُوداً أَوْ نَصاری «3» أی و قالت الیهود لن یدخل الجنة إلّا من کان هودا و قالت النصاری لن یدخل الجنة إلّا من کان نصاری، فلفّ بین القولین لثبوت العناد بین الیهود و النصاری، فلا یمکن أن یقول أحد الفریقین بدخول الفریق الآخر الجنة، فوثق بالعقل فی أنّه یرد کلّ قول إلی فریقه لا من اللّبس، و قائل ذلک یهود المدینة و نصاری نجران «4». و اندفع بهذا ما قیل لما کان اللّف بطریق الجمع کان المناسب أن یکون النّشر کذلک لأنّ ردّ السامع مقول کلّ فریق إلی صاحبه فیما إذا کان الأمران مقولین فکلمة أو لا یفید مقولیة أحد الأمرین، و وجه الدفع أنّ مقول المجموع لم یکن دخول الفریقین بل دخول أحدهما کما عرفت. و هذا الضرب لا یتصوّر فیه الترتیب و عدمه. قیل و قد یکون الإجمال فی النّشر لا فی اللّف بأن یؤتی بمتعدّد ثم بلفظ یشتمل علی متعدّد یصلح لهما کقوله تعالی: حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ «5» علی قول أبی عبیدة إنّ الخیط الأسود أرید به الفجر الکاذب لا اللیل. و قال الزمخشری قوله تعالی: وَ مِنْ آیاتِهِ مَنامُکُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ ابْتِغاؤُکُمْ مِنْ فَضْلِهِ «6» من باب اللف و تقدیره و من آیاته منامکم و ابتغاؤکم من فضله باللیل و النهار إلّا أنّه فصل بین منامکم و ابتغاؤکم باللیل و النهار لأنّهما زمانان، و الزمان و الواقع فیه کشی‌ء واحد مع إقامة اللّف علی الاتحاد. و هاهنا نوع آخر من اللّف لطیف المسلک بالنسبة إلی النوع الأول و هو أن یذکر متعدّد علی التفصیل ثم یذکر ما لکل و یؤتی بعده بذکر ذلک المتعدّد علی الإجمال ملفوظا أو مقدارا، فیقع النّشر بین لفّین أحدهما مفصّل و الآخر مجمل، و هذا معنی لطف مسلکه و ذلک کما تقول ضربت زیدا و أعطیت عمرا و خرجت من بلد کذا، و للتأدیب و الإکرام و مخافة الشر فعلت ذلک، هکذا یستفاد من الإتقان و المطول و حواشیه.

اللّفظ:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Rejection،pronounciation،articulation،ejection
[فی الفرنسیة]Rejet،prononciation،articulation،ejection
بالفتح و سکون الفاء فی اللغة الرمی، یقال أکلت التمرة و لفظت النواة أی رمیتها، ثم نقل فی عرف النحاة ابتداءً أو بعد جعله بمعنی
______________________________
(1) القصص/ 73
(2) البقرة/ 214
(3) البقرة/ 111
(4) مدینة بالحجاز معروفة، جهة الیمن، سمّیت بنجران بن زید بن یشجب بن یعرب، و هو أول من نزلها.
معجم ما استعجم 4/ 1298، الروض المعطار 573.
(5) البقرة/ 187
(6) الروم/ 23
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1411
الملفوظ کالخلق بمعنی المخلوق إلی ما یتلفّظ به الإنسان حقیقة کان أو حکما مهملا کان أو موضوعا مفردا کان أو مرکّبا. فاللفظ الحقیقی کزید و ضرب و الحکمی کالمنوی فی زید ضرب إذ لیس من مقولة الحرف و الصوت الذی هو أعمّ منه و لم یوضع له لفظ و إنّما عبّروا عنه باستعارة لفظ المنفصل من نحو هو و أنت و أجروا أحکام اللفظ علیه فکان لفظا حکما لا حقیقة، و المحذوف لفظ حقیقة لأنّه قد یتلفّظ به الإنسان فی بعض الأحیان. و تحقیقه أنّه لا شک أنّ ضرب فی زید ضرب یدلّ علی الفاعل، و لذا یفید التقوی بسبب تکرار الإسناد بخلاف ضرب زید فلا یقال إنّ فاعله هو المقدّم کما ذهب إلیه البعض و منعوا وجوب تأخیر الفاعل، فإمّا أن یقال الدال علی الفاعل الفعل بنفسه من غیر اعتبار أمر آخر معه و هو ظاهر البطلان و إلّا لکان الفعل فقط مفیدا لمعنی الجملة فلا یرتبط بالفاعل فی نحو ضرب زید، فلا بد أن یقال إنّ الواضع اعتبر مع الفعل حین عدم ذکر الظاهر أمرا آخر عبارة عمّا تقدّم کالجزء و التتمة له و اکتفی بذکر الفعل عن ذکره کما فی الترخیم بجعل ما بقی دلیلا علی ما ألقی نصّ علیه الرّضی، فیکون کالملفوظ. و لذا قال بعض النحاة إنّ المقدّر فی نحو ضرب ینبغی أن یکون أقلّ من ألف ضربا نصفه أو ثلثه لیکون ضمیر المفرد أقل من ضمیر التثنیة. و لمّا لم یتعلّق غرض الواضع فی إفادة ما قصده من اعتباره بتعیینه لم یعتبره بخصوصیة کونه حرفا أو حرکة أو هیئة من هیآت الکلمة بل اعتبره من حیث إنّه عبارة عمّا تقدّم و کالجزء له فلم یکن داخلا فی شی‌ء من المقولات و لا یکون من قبیل المحذوف اللازم حذفه لأنّه معتبر بخصوصه، و بما ذکر ظهر دخوله فی تعریف الضمیر المتصل لکونه لفظا حکمیا موضوعا لغائب تقدّم ذکره و کالجزء مما قبله بحیث لا یصحّ التلفظ الحکمی إلّا بما قبله. قال صاحب الإیضاح فی الفرق بین المنوی و المحذوف إنّه لمّا کان باب المفعول باعتبار مفعولیته حکمه الحذف من غیر تقدیر قیل عند عدم التلفّظ به محذوف فی کلّ موضع. و لمّا کان الفاعل باعتبار فاعلیته حکمه الوجود عند عدم التلفّظ به حکم بأنّه موجود و إلّا فالضمیر فی قولک زید ضرب فی الاحتیاج إلیه کالضمیر فی قوله تعالی: وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ «1» و إن کان أحدهما فاعلا و الآخر مفعولا انتهی. فقیل مراده إنّ الفرق بینهما مجرّد اصطلاح و إلّا فهما متساویان فی کونهما محذوفین من اللفظ معتبرین فی المعنی و لیس کذلک، بل مراده أنّ عند عدم التلفّظ بالفاعل یحکم بوجوده و یجعل فی حکم الملفوظ لدلالة الفعل علیه عند تقدّم المرجع فهو معتبر فی الکلام دالّ علیه الفعل فیکون منویا بخلاف المحذوف فإنّه حذف من الکلام استغناء بالقرینة من غیر جعله فی حکم الملفوظ و اعتبار اتصاله بما قبله فیکون محذوفا غیر منوی، و إن کانا مشترکین فی احتیاج صحّة الکلام إلی اعتبارهما. هذا ثم اعلم أنّ قید الإنسان فی التعریف للتقریب إلی الفهم و إلّا فالمراد مطلق التلفّظ بمعنی گفتن، فدخل فی التعریف کلمات اللّه تعالی و کذا کلمات الملائکة و الجنّ، و اندفع ما قیل إنّ أخذ التلفّظ فی الحدّ یوجب الدور.
و الباء فی قولنا به للتعدیة لا للسببیة و الاستعانة فلا یرد أنّ الحدّ صادق علی اللسان. ثم الحروف الهجائیة نوع من أنواع اللّفظ، و لذا عرّفه البعض کما یتلفّظ به الإنسان من حرف فصاعدا، و لا یصدق التعریف علی الحروف الإعرابیة کالواو فی أبوک لأنّها فی حکم الحرکات نائبة منابها. و قیل اللفظ صوت یعتمد علی المخارج من حرف فصاعدا. و المراد
______________________________
(1) فصلت/ 31.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1412
بالصوت الکیفیة الحاصلة من المصدر. و المراد بالاعتماد أن یکون حصول الصوت باستعانة المخارج أی جنس المخارج إذ اللام تبطل الجمعیة فلا یرد أنّ الصوت فعل الصائت لأنّه مصدر و اللفظ هو الکیفیة الحاصلة من المصدر و أنّ الاعتماد من خواص الأعیان و الصوت لیس منها، و إنّ أقل الجمع ثلاثة فوجب أن لا یکون اللفظ إلّا من ثلاثة أحرف کلّ منها من مخرج.
بقی أنّ أخذ الحرف فی الحدّ یوجب الدور لأنّه نوع من أنواع اللفظ و أجیب بأن المراد من الحرف المأخوذ فی الحدّ حرف الهجاء و هو و إن کان نوعا من أنواع اللفظ لکن لا یعرّف بتعریف یؤخذ فیه اللفظ لکون أفرادها معلومة محصورة حتی یعرفه الصبیان مع عدم عرفانهم اللفظ فلا یتوقّف معرفته علی معرفة اللفظ فلا دور کذا فی غایة التحقیق. و أقول الظاهر إنّ قوله من حرف فصاعدا لیس من الحدّ بل هو بیان لأدنی ما یطلق علیه اللفظ فلا دور، و لذا ترک الفاضل الچلپی هذا القید فی حاشیة المطول و ذکر فی بیان أنّ البلاغة صفة راجعة إلی اللفظ أو إلی المعنی أنّ اللفظ صوت یعتمد علی مخارج الحروف، ثم قال و المختار أنّه کیفیة عارضة للصوت الذی هو کیفیة تحدث فی الهواء من تموّجه و لا یلزم قیام العرض بالعرض الممنوع عند المتکلّمین لأنّهم یمنعون کون الحروف أمورا موجودة انتهی.

فائدة:

المشهور أنّ الألفاظ موضوعة للأعیان الخارجیة و قیل إنّها موضوعة للصور الذهنیة.
و تحقیقه أنّه لا شکّ أنّ ترک الکلمات و تحقّقها علی وفق ترتیب المعانی فی الذهن فلا بد من تصوّرها و حضورها فی الذهن. ثم إنّ تصوّر تلک المعانی علی نحوین تصوّر متعلّق بتلک المعانی علی ما هی علیه فی حدّ ذاتها مع قطع النظر عن تعبیرها بالألفاظ و هو الذی لا یختلف باختلاف العبارات، و تصوّر متعلّق بها من حیث التعبیر عنها بالألفاظ و تدلّ علیها دلالة أولیة و هو یختلف باختلاف العبارات. و التصوّر الأول مقدّم علی التصوّر الثانی مبدأ له کما أنّ التصوّر الثانی مبدأ للمتکلّم. هذا کلّه خلاصة ما فی شروح الکافیة.

التقسیم:

اللفظ إمّا مهمل و هو الذی لم یوضع لمعنی سواء کان محرفا کدیز مقلوب زید أولا کجسق. و إمّا موضوع لمعنی کزید. و الموضوع إمّا مفرد أو مرکّب. اعلم أنّ بعض أهل المعانی یطلق الألفاظ علی المعانی الأول أیضا و سیأتی تحقیقه فی لفظ المعنی.

اللّفظی:

[فی الانکلیزیة]Literal،verbal،pronunciational،phonetic
[فی الفرنسیة]Litteral،verbal،oral،phonetique
هو ما یتعلّق باللفظ أی التلفظ؛ یقال مؤنث لفظی و عامل لفظی و تعریف لفظی و تأکید لفظی إلی غیر ذلک. و النزاع اللفظی یطلق بمعنیین و قد ذکر فی لفظ الجسم فی ذکر اصطلاح المتکلّمین.

اللّفیف:

[فی الانکلیزیة]Verb including two Weak letters)vowels(
[فی الفرنسیة]
Verbe renferment deux lettres faibles) voyelles (
عند الصرفیین لفظ فاؤه و لامه حرف علّة و یسمّی لفیفا مفروقا أو عینه و لامه أو فاؤه و عینه حرف علّة و یسمّی لفیفا مقرونا.

اللقاء:

[فی الانکلیزیة]Meeting،encounter
[فی الفرنسیة]Rencontre
بالفتح و المدّ و قیل بالکسر و المدّ عند الصوفیة بمعنی ظهور المعشوق بحیث یتیقّن العاشق بأنّه هو و بصورة آدم یکون ظهوره. شعر ترجمته.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1413
لو لا أنّ صورتک ظاهرة فی جمیع الأشیاء فالمجوس ما کانوا عبدوا أبدا اللات و العزی
کما فی بعض الرسائل «1».

اللّقب:

[فی الانکلیزیة]Surname،sobriquet
[فی الفرنسیة]Surnom،sobriquet
بالقاف فی اللغة ما یعبّر به عن شی‌ء.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1413 اللقب: … ص: 1413
فی اصطلاح أهل العربیة علم یشعر بمدح أو ذمّ باعتبار معناه الأصلی، صرّح بذلک المولوی عصام الدین فی حاشیة الفوائد الضیائیة فی المبنیات فی شرح قول المصنّف و ألقابه ضمّ و فتح و کسر و قد سبق فی لفظ العلم.

اللّقطة:

[فی الانکلیزیة]Finding،waif،find
[فی الفرنسیة]TrouvaiLLe،objet trouve par terre
بالضم و فتح القاف سماعا مبالغة الفاعل و بسکون القاف قیاسا مبالغة المفعول کما فی الطلبة. و قال الأزهری لم أسمعها بالسکون لغیر اللّبث کما فی المغرب. و إنّما قیل له بالفتح لجعله کالداعی إلی التقاط. و قیل إنّه اسم للملتقط و بالسکون للملقوط و الأول هو الأصح کما فی الاختیار. و فی القاموس إنّها بالضم و الفتح و السکون أو بفتحتین اسم مفعول من الالتقاط و کان التاء للنقل فهی لغة الأخذ أو المأخوذ و شرعا مال بلا حافظ لا یعرف مالکه سواء کان من الحجرین أو العروض أو الحیوان کذا فی جامع الرموز.

اللّقوة:

[فی الانکلیزیة]Facial paralysis
[فی الفرنسیة]ParaLysie faciaLe
بالفتح و الکسر و سکون القاف مرض ینجذب به شق الوجه إلی جهة غیر طبعیة فیخرج النفحة و البزق من جانب واحد و لا یحسن التقاء الشفتین و لا ینطبق إحدی العینین کذا فی الموجز.

اللقی:

[فی الانکلیزیة]Follower or pupil of a spiritual guide
[فی الفرنسیة]DiscipLe ou eLeve d'un chef spiritueL
هو عند المحدّثین أخذ الراوی الحدیث عن المشایخ کما یستفاد من شرح النخبة فی بیان روایة الأقران و المذبح.

اللّقیط:

[فی الانکلیزیة]Find،foundling
[فی الفرنسیة]Objet ramasse،enfant trouve
فی اللغة فعیل بمعنی مفعول من اللقط کالنصر و هو رفع الشی‌ء من الأرض قد رآه أو لم یره. و قد یکون عن إرادة و قصد کما فی المقایس. فاللقیط شی‌ء مأخوذ من الأرض، و شرعا طفل لم یعرف نسبه یطرح فی الطریق أو غیره خوفا من الفقر أو الزنا کذا فی جامع الرموز.

اللّمس:

[فی الانکلیزیة]Touch،contact
[فی الفرنسیة]Toucher،contact
بالفتح و سکون المیم فی اللغة المسّ بالید. و فی عرف الحکماء و المتکلّمین نوع من الحواس الظاهرة و هو قوة منبثة فی العصب المخالط لأکثر البدن سیما الجلد إذ العصب یخالط کلّه لیدرک أنّ به الهواء المجاور للبدن محرق أو مجمّد فیحترز عنه لئلّا یفسد المزاج الذی به الحیاة، و من الأعضاء ما فیه قوة لامسة کالکلّیة و الکبد و الطحال و الرّئة و الأعظام. و قیل إنّ للعظم حسّا إلّا أنّ فی حسّه کلالا و لذا کان إحساسه بالألم إذا أحسّ شدیدا. و اعلم أنّه قال کثیر من المحقّقین من
______________________________
(1) بالفتح و المد و قیل بالکسر و المد نزد صوفیه بمعنی ظهور معشوقست چنانکه عاشق را یقین شود که او است بصورت آدم ظهور کرده.
اگر نقش رخت ظاهر نبودی در همه اشیا مغان هرگز نکردندی پرستش لات و عزی را
کما فی بعض الرسائل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1414
الحکماء و منهم الشیخ أنّ القوة اللامسة أربع قوی متغایرة بالذات حاکمة بین الحرارة و البرودة و الرطب و الیابس و بین الصلب و اللّین و بین الأملس و الخشن. و منهم من أثبت خامسة تحکم بین الثقیل و الخفیف. و الحقّ أنّها قوة واحدة، و مدرکات هذه القوة تسمّی ملموسات و أوائل المحسوسات، و وجه التسمیة بها سبق، و هی الحرارة و البرودة و الرطوبة و الیبوسة المسمّاة بأوائل الملموسات و اللّطافة و الکثافة و اللّزوجة و الهشاشة و الجفاف و البلّة و الثقل و الخفّة و الملاسة و الخشونة و اللّین و الصلابة، هکذا فی شرح المواقف و شرح حکمة العین و غیرهما.

اللّمع:

[فی الانکلیزیة]Penetration،illumination،inspiration
[فی الفرنسیة]Penetration،illumination،inspiration
هو عند الشعراء أن یأتی فی البیت من الشعر بألفاظ عربیة فی تراکیب مفیدة، فإذا کان الترکیب شاملا لمصطلح أو مثل أو لطیفة أو حکم أو غیر ذلک فإنّه یکون جمیلا: مثاله البیت التالی و ترجمته:
الرجل الذی رأی بابک العالی متحیرا قال: أشهد ألّا إله إلّا اللّه.
و مثال آخر ترجمته:
أین نحن و أین شهر المدائن؟ لقد أخطأنا فالمقدور کائن
کذا فی جامع الصنائع «1».

اللّواحق:

[فی الانکلیزیة]Sequences،-
[فی الفرنسیة]Suites
فی عرف المنجّمین هی الخمسة المسترقة و هی خمسة أیام من السّنة الاصطلاحیة، و قد سبق بیانه.

لوازم صفتی:

[فی الانکلیزیة]Quality requirements
[فی الفرنسیة]Exigences de La quaLite
هو عند البلغاء أن تکون بعض الألفاظ لها معان مشترکة و فی السّیاق یکون لکلّ لفظ معنی مفید للغرض، ثم یراعی النظیر للمعنی الثانی بإیراد لوازمه، علی أن یکون المعنی الثانی غیر مقصود أصلا، و لکنه لا یفید خلال الترکیب فلا ینصرف إلیه الظّنّ.
و الفرق بین التخییل و بین هذا هو أنّ الذهن ینصرف إلی المعنی الثانی و أمّا فی اللوازم الصّفتیة فالظّنّ لا ینصرف إلیه. إذن فإنّ صفة مراعاة النظیر هی فی إیراد لوازم الوصف و مثاله فی الشعر و ترجمته:
من عزمه الجازم حین أمر برفع الرایة جاءت بشارة الفتح و أنواع السّعادة قد اجتمعت.
فالجزم و النصب و الفتح و الضم لکلّ منها معنیان الأول: حرکات الإعراب. و الثانی الجزم: یعنی القطع، و النصب: وضع الشی‌ء فی مکان عال. و الفتح معناه الظفر و الضم: معناه الجمع. و المراد من سیاق الترکیب هو هذا المعنی «2».
______________________________
(1) نزد شعرا آنست که در بیت بعضی الفاظ عربی بترکیب مفید ارد و اگر ان ترکیب ترکیبی باشد که به چیزی مصطلح شده باشد یا بمثل یا به لطیفه و یا بحکمی و یا غیر انها زیبا آید مثاله.
کسی که دید در عالی تو از حیرت بگفت اشهد ان لا إله الا اللّه
مثال دیگر.
کجا ما و کجا شهر مدائن غلط کردیم المقدور کائن
کذا فی جامع الصنائع.
(2) نزد بلغا ان است که در ترکیب الفاظ مشترک که باشند در سیاق از هر لفظی یک معنی مفید غرض بود و از معنی دوم مراعات نظیر و ایراد لوازم حاصل‌اید و این معنی اصلا مراد نباشد و در افاده ترکیب بدان معنی گمان نیز نرود و فرق میان تخییل و درین آنست که در تخییل بمعنی دوم گمان رود و در لوازم صفتی گمان نرود پس صنعت مراعات نظیر ایراد لوازم صفتی باشد مثاله.-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1415

لوازم لفظی:

[فی الانکلیزیة]Rhetorical requirements
[فی الفرنسیة]Exigences rhetoriques
اللوازم اللفظیة عند البلغاء هو إیراد ألفاظ خاصة غیر مشترکة لمجرّد الصّنعة و مثاله فی المصراع التالی و ترجمته: المجنون مثل رباب و الکفّ علی الرّأس.
و مثال آخر و ترجمته: لا تحوّل رأسک فأنا تراب قدمک.
ففی المصراع الثانی کلمة (سر) رأس أوردها بتکلّف من أجل (پا) و معناها قدم.
فمقصوده من (سر مگردان) لا تحول رأسک آی لا تعرض عنی. و فی الاصطلاح یقال فی هذا المقام (رو مگردان) أی لا تلتفت عنی. (لا تعرض عنی). و لکنه من أجل اللوازم اللفظیة فحین قال: تراب قدمک قال: لا تحول رأسک و الاصطلاح قد حوّله (غیّره).
و أمّا فی المصراع الأول کلمة (چنگ) بمعنی راحة الید أوردها لمناسبة الرباب فمراده من (چنگ) هو الید فحوّل الاصطلاح لأنه فی الاصطلاح یقال: الید علی الرّأس و لا یقولون (الکف) علی الرّأس. و هذا کلّه من جامع الصنائع «1».

لوازم معنوی:

[فی الانکلیزیة]Semantic requirements
[فی الفرنسیة]Exigences semantiques
اللوازم المعنویة هو عند البلغاء أن یؤتی بألفاظ لازمة لصحة المعنی و لیس لمجرّد الصفة و مثاله البیت الثانی و ترجمته:
إنّ الفرقدین لو استطاعا لوضعا رأسیهما تحت قدمک إنّ هذا الکلام یعلمه من أحضره من الفرقدین.
فالرأس و القدم من لوازم صحّة المعنی هنا و لیس فقط من الصنعة اللفظیة فقط. «2»

اللوامع:

[فی الانکلیزیة]Brilliant Light
[فی الفرنسیة]Lumieres brillantes
فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن الأنوار السّاطعة التی تلمع لأهل الرّایات من أرباب النّفوس الطّاهرة. ثم تنعکس من الخیال للحسّ المشترک و تشاهد بالحواس الظاهرة. کذا فی لطائف اللغات «3».

اللّوح المحفوظ:

[فی الانکلیزیة]Preserved tablet،divine tablet
[فی الفرنسیة]Table preservee،table divine
بالفتح و سکون الواو هو عند جمهور أهل الشرع جسم فوق السماء السابعة کتب فیها ما کان و ما سیکون إلی یوم القیامة کما یکتب فی
______________________________
- ز عزم جزم چو فرمود نصب رایت را. رسید فتح و بران ضم شد سعادتها. جزم و نصب و فتح و ضم هریک دو معنی دارد یکی اعلام حرکات و سکون دوم معنی جزم قطع است و معنی نصب بر آوردن و معنی فتح ظفر است و معنی ضم جمع شدن است و در سیاق ترکیب مراد این معنی است.
(1) نزد بلغا آنست که الفاظ خاص غیر مشترک را بمجرد قصد صنعت لوازم ارد مثاله. مصراع. مجنون چو رباب و چنگ بر سر.
مثال دیکر. مصراع. سر مگردان که خاک پای توام. در مصراع دوم سر برای پای بتکلف اورده است چه مقصود از سر مکردان آنست که اعراض مکن و در اصطلاح رو مگردان گویند اما از جهت لوازم چون بگوید که خاک پای توام سر مگردان گفت و اصطلاح را بگردانید و در مصراع اوّل چنگ را سبب لوازم رباب اورده و مراد از چنگ اینجا دست است اصطلاح را بگردانید چه در اصطلاح دست بر سر گویند نه چنگ بر سر این همه از جامع الصنائع است.
(2) نزد بلغا ان است که ایراد الفاظ لوازم برای صحت معنی بود نه بمجرد قصد صنعت لوازم مثاله.
فرقدان گر دست یابد سر نهد در زیر پات این سخن داند کسی کش فرقدان اورده است
سر و پا که لوازم‌اند ایشان برای صحت معنی است نه مجرد قصد صنعت لوازم.
(3) در اصطلاح صوفیه عبارت است از انوار ساطعه که لامع میشود باهل رایات از ارباب نفوس طاهرة پس منعکس میشود از خیال بحس مشترک و مشاهده کرده میشود بحواس ظاهره کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1416
الألواح المعهودة، و لا استحالة فیه لأنّ الکائنات عندنا متناهیة فلا یلزم عدم تناهی اللوح المذکور فی المقدار. عن ابن عباس رضی اللّه عنه هو لوح من درّة بیضاء طوله ما بین السماء إلی الأرض و عرضه ما بین المشرق و المغرب. و قال الإمام الغزالی فی الإحیاء «1» هو أعلم أنّ لوح اللّه تعالی لا یشبه لوح الخلق کما أنّ ذات اللّه تعالی و صفاته لا یشبه ذات الحقّ و صفاته، بل ثبوت المقادیر فی اللوح مضاهی ثبوت کلمات القرآن و حروفه فی دماغ حافظ القرآن و قلبه، فإنّه منظور فیه حتی کأنّه حیث یقرأ ینظر إلیه و لو فشت عن دماغه جزء فجزء لم یشاهد هذا الحظّ فیمن هذا الحظ.
و عند الحکماء هو العقل الفعّال المنتقش بصور الکائنات علی ما هی علیه، منه ینطبع العلوم فی عقول الناس، و فی شرح إشراق الحکمة أنّ العقل الفعّال هو المسمّی بجبرئیل فی لسان الشریعة. و فی شرح المقاصد أنّ اللوح العقل الأول، و لعل المراد الأول بالنسبة إلینا و هو العقل الفعّال بعینه فإنّه لا یجوز أن یثبت الصور الکثیرة فی العقل الأول لأنّه یبطل إذ ذاک قولهم الواحد لا یصدر عنه إلّا الواحد. ثم هذا عند المشّائین النافین للنفس المجرّدة فی الأفلاک المقتصرین علی إثبات النفوس المنطبعة فیها، إذ الکلّیات لا ترتسم فی تلک النفوس عندهم، و اللوح المحفوظ لا بد أن ترتسم فیها صور جمیع الموجودات، و الجزئیات ترتسم فی العقل عندهم، و إن کان علی وجه کلّی. و أمّا عند متأخّری الفلاسفة المثبتین للنفس المجرّدة فی الأفلاک فاللوح المحفوظ هو النفس الکلّی للفلک الأعظم یرتسم فیها الکائنات ارتسام المعلوم فی العالم، هذا کله خلاصة ما فی التلویح و ما ذکر الچلپی فی حاشیته و حاشیة شرح المواقف. و قال أیضا فی حاشیة التلویح یرید الحکماء باللوح و الکتاب المبین العالم العقلی انتهی. و عند الصوفیة عبارة عن نور إلهی حقّی متجلّ فی مشهد خلقی انطبعت الموجودات فیه انطباعا أصلیا فهی أم الهیولی لأنّ الهیولی لا تقتضی صورة إلّا و هو منطبع فی اللوح المحفوظ فإذا اقتضت الهیولی صورة ما وجد فی العالم علی حسب ما اقتضته الهیولی من الفور و المهلة لأنّ القلم الأعلی جری فی اللوح المحفوظ بإیجادها حسب ما اقتضته الهیولی.
و اعلم أنّ النور الإلهی المنطبع فیه الموجودات هو المعبّر عنه بالعقل الکل کما أنّ الانطباع فی النور هو المعبّر عنه بالقضاء و هو التفصیل الأصلی الذی هو مقتضی الوصف الإلهی المعبّر عن مجلاه بالکرسی. ثم التقدیر فی اللوح هو الحکم بإبراز الخلق علی الصورة المعینة و الحالة المخصوصة فی الوقت المفروض و هذا هو المعبّر عن مجلاه بالقلم الأعلی، و هو فی اصطلاحنا معاشر الصوفیة العقل الأول مثاله قضی الحقّ بإیجاد زید علی الهیئة الفلانیة فی الزمان الفلانی، و الأمر الذی اقتضی هذا التقدیر فی اللوح هو القلم الأعلی و هو المسمّی بالعقل الأول، و المحلّ الذی وجد فیه بیان هذا الاقتضاء هو اللوح المحفوظ المعبّر عنه بالنفس الکلّی. ثم الأمر الذی اقتضی إیجاد هذا الحکم فی الوجود هو مقتضی الصفات الإلهیة المعبّر عنه بالقضاء و مجلاه هو الکرسی، فاعرف ما المراد بالقلم و اللوح و القضاء و القدر. ثم اعلم أنّ علم اللوح المحفوظ نبذة من علم اللّه أجراه اللّه تعالی علی قانون الحکمة الإلهیة علی حسب ما اقتضته حقائق الموجودات الخلقیة، و للّه علم وراء ذلک هو حسب ما اقتضته الحقائق الحقّیة برز علی نمط اختراع القدرة فی الوجود لا
______________________________
(1) احیاء علوم الدین لأبی حامد محمد بن محمد الغزالی (505 ه/ 1111 م). کشف الظنون 1/ 23، بروکلمان 1/ 421- 426، معجم المؤلفین 11/ 266.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1417
تکون مثبتة فی اللوح المحفوظ، بل قد تظهر فیه عند ظهورها فی العالم العینی و قد لا تظهر أیضا فیه، و جمیع ما فی اللوح المحفوظ هو علم مبدأ الوجود الحسّی إلی یوم القیامة و ما فیه من علم أهل النار و الجنّة شی‌ء علی التفصیل لأنّ ذلک من اختراع القدرة، و أمر القدرة مبهم لا معیّن. نعم یوجد فیها علمها علی الإجمال مطلقا کالعلم بالنعیم مطلقا لمن جری له القلم بالسعادة الأبدیة، ثم لو فصل ذلک النعیم لکان ذلک الجنس هو أیضا جملة کما تقول بأنّه من أهل الجنة المأوی أو أهل جنة النعیم. ثم اعلم أنّ المقضی به المقدّر فی اللوح علی نوعین:
مقدّر لا یمکن التغییر فیه من الأمور التی اقتضتها الصفات الإلهیة فی العالم فلا سبیل إلی وجودها، أمّا الأمور التی یمکن فیها التغییر فهی الأشیاء التی اقتضتها قوابل العالم علی قانون الحکمة المعتادة فقد یجریها الحقّ علی ذلک الترتیب فیقع المقضی به. و لا شکّ أنّ ما اقتضته قوابل العالم هو نفس مقتضی الصفات الإلهیة، و لکن بینهما فرق أعنی بین ما اقتضته قوابل العالم و بین ما اقتضته الصفات مطلقا و ذلک أنّ قوابل العالم و لو اقتضت شیئا فإنه من حکمها العجز لاستناد أمرها إلی غیرها، فلأجل هذا قد یقع و قد لا یقع بخلاف الأمور التی اقتضتها الصفات الإلهیة فإنّها واقعة ضرورة للاقتدار الإلهی، و أیضا قوابل العالم ممکنة، و الممکن یقبل الشی‌ء و ضدّه، فإذا اقتضت القابلیة شیئا و لم یجر القدر إلّا بوقوع نقیضه، کأنّ ذلک النقیض أیضا من مقتضی القابلیة التی فی الممکن فیقول بإیقاع ما اقتضته قوابل العالم لکن بخلاف قانون الحکمة، و إذا وقع ما اقتضته القابلیة بعینه. قلنا بوقوعه علی القانون الحکمی و هذا أمر ذوقی لا یدرکه إلّا صاحب الکشف.
فالقضاء المحکم هو الذی لا تغییر فیه و لا تبدیل و القضاء المبرم هو الذی یمکن فیه التغییر و لهذا ما استعاذ النبی صلی اللّه علیه و سلم باللّه إلّا من القضاء المبرم لأنّه یعلم أنّه یمکن فیه أن یحصل التغییر و التبدیل. قال اللّه تعالی: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ «1» بخلاف القضاء المحکم فإنّه المشار إلیه بقوله: وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً «2». و أصعب ما علی الکاشف لهذا العلم معرفة المبرم من المحکم فیبادر فیما یعلمه محکما و یشفع فیما یعلمه مبرما، و إعلام الحقّ له بالقضاء المبرم هو الإذن له فی الشفاعة. قال تعالی: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ «3» کذا فی الإنسان الکامل. و المفهوم من مجمع السلوک أنّ القضاء المبرم هو الذی لا یمکن التغییر فیه حیث قال: و من موجبات ترک الاعتراض علی اللّه تعالی الرّضاء بقدر اللّه المقدّر و قضائه المبرم من الفقر و الغنی، یعنی:
بعض موجبات ترک الاعتراض علی اللّه هو الرّضا بتقدیر اللّه الذی قدّره، و حکم اللّه بالفقر و الغنی هو حکم محکم. «4»

اللّون:

اشارة

[فی الانکلیزیة]colour
[فی الفرنسیة]couleur
بالفتح و سکون الواو غنی عن التعریف. و ما قیل من أنّه کیفیة یتوقّف إبصارها علی إبصار شی‌ء آخر هو الضوء بیان لحکم من أحکامه. قال بعض القدماء من الحکماء لا حقیقة لشی‌ء من الألوان أصلا بل کلّها متخیّلة، و إنّما یتخیل البیاض من مخالطة الهواء المضی‌ء للأجسام الشّفّافة المتصغّرة
______________________________
(1) الرعد/ 39
(2) الاحزاب/ 38
(3) البقرة/ 255
(4) یعنی بعضی از موجبات ترک اعتراض بر خدای راضی شدن است بتقدیر خدای که مقدر کرده شده است و حکم خدا که محکم کرده شده از فقر و غنی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1418
جدا کما فی زبد البحر و الثلج و الزجاج المدقوق ناعما، و السواد، یتخیّل بضدّ ذلک و هو عدم غور الهواء و الضوء فی عمق الجسم. و منهم من قال الماء یوجب السواد أی تخیّله لماء یخرج الهواء فإنّ الهواء إذا ابتلّت مالت إلی السواد. و قیل السواد لون حقیقی لا تخیّلی فإنّه لا ینسلخ عن الجسم البتة بخلاف البیاض فإنّ الأبیض قابل للألوان کلها، و القابل لها یکون خالیا عنها و من اعترف بوجودهما قال هما أصلان و البواقی من الألوان یحصل بالترکیب فإنّهما ما ذا خلطا وحدهما حصلت الغبرة و إذا خلطا مع ضوء کفی الغمام الذی أشرقت علیه الشمس، و الدخان الذی خالطه النار حصلت الحمرة إن غلبت السواد علی الضوء فی الجملة، و إن اشتدّت غلبته حصلت القتمة و مع غلبة الضوء علی السواد حصلت الصفرة، و إن خالط الصفرة سواد مشرق فالخضرة، و الخضرة إذا خلطت مع بیاض حصلت الزنجاریة و مع سواد حصلت الکراثیة الشدیدة، و الکراثیة إن خلط بها سواد مع قلیل حمرة حصلت النیلیة ثم النیلیة إن خلطها حمرة حصلت الأرجوانیة و علی هذا فقس. و قال قوم من المعترفین بالألوان الأصل فیها خمسة: السواد و البیاض و الحمرة و الصفرة و الخضرة، فهذه ألوان بسیطة و یحصل البواقی بالترکیب. و المحققون علی أنّها کیفیات متحقّقة و قد تکون متخیّلة کما فی بعض الصور المذکورة و أمّا أنّ الألوان البسیطة خمسة أو أقل أو أکثر فمما لم یقم علیه دلیل.

فائدة:

قال ابن سینا و کثیر من الحکماء إنّما یحدث اللون فی الجسم بالفعل عند حصول الضوء فیه و أنّه غیر موجود فی الظلمة بل الجسم فی الظلمة مستعد لأن یحصل فیه اللون المعیّن و عند الضوء المشهور بین الجمهور أنّ الضوء شرط لرؤیته لا لوجوده فی نفسه فإنّ رؤیته زائدة علی ذاته المتیقّن عدم رؤیته فی الظلمة، و أمّا عدمه فی نفسه فلا و هو مختار الإمام کذا فی شرح المواقف فی المبصرات.

اللّیل:

[فی الانکلیزیة]Night
[فی الفرنسیة]Nuit
بالفتح و سکون المثناة التحتانیة یجی‌ء بیانه فی لفظ الیوم مستوفی.

لیلة القدر:

[فی الانکلیزیة]Holy night،destiny night
[فی الفرنسیة]Nuit sacree،nuit du destin
هی لیلة العزّة و الشّرف، فکلّ من یطیع فیها یصیر عزیزا و مشرفا. و فی اصطلاح السّالکین: هی لیلة یتشرّف فیها السّالک بالتجلّی الخاص حتی یعلم بذلک التجلّی قدره و مرتبته بالنسبة للمحبوب. و ذلک هو وقت وصول السّالک إلی مقام أهل الکمال فی المعرفة. شعر ترجمته:
فی لیلة القدر اعرف قدر نفسک و فی النهار تکلم عن عن المعرفة
کذا فی کشف اللغات. «1»

اللّین:

[فی الانکلیزیة]Flexibility،suppleness
[فی الفرنسیة]Souplesse،flexibilite
بالکسر و سکون الیاء التحتانیة مقابل الصلابة، و اللّیّن بتشدید الیاء مقابل الصّلب، و قد سبق ذکرهما.
______________________________
(1) شبی است با عزت و شرف که هرکه در ان طاعت کند عزیز و مشرف گردد. و در اصطلاح سالکان شبی که سالک را بتجلی خاص مشرف گرداند تا بدان تجلی بشناسد قدر و رتبه خود را به نسبت با محبوب و آن وقت ابتداء وصول سالک است یعنی جمع و مقام اهل کمال در معرفت.
در شب قدر قدر خود را دان روز در معرفت سخن می‌ران
کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1419

حرف المیم (م)

المؤانسة:

[فی الانکلیزیة]Affability،devotion
[فی الفرنسیة]Affabilite،devotion
هی الأنس. و فی مجمع السلوک: المؤانسة هی الفرار من کلّ شی‌ء و أن تبقی کلّ الوقت باحثا عن الحقّ. من أنس باللّه استوحش من غیره «1».

المؤتلف و المختلف:

[فی الانکلیزیة]confusion due to a homonymy
[فی الفرنسیة]Confusion due a une homonymie
عند المحدّثین هو الراوی الذی اتفق اسمه مع اسم راو آخر خطّا و اختلف نطقا أی تلفّظا، سواء کان الاختلاف بالنقطة کالأخیف بالخاء المعجمة و الیاء و الأحنف بالحاء المهملة و النون، أو بالشّکل کسلّام بالتشدید و سلام بالتخفیف. و المراد بالاسم مرادف العلم فیشتمل اللّقب و الکنیة أیضا، هکذا یستفاد من شرح النخبة و شرحه.

المؤقّت:

[فی الانکلیزیة]Univocal
[فی الفرنسیة]Univoque
عند النّحاة هو مقابل المبهم و سیأتی ذکره.

المؤنّث:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Feminine
[فی الفرنسیة]Feminin
هو عند النحاة اسم فیه علامة التأنیث لفظا أو تقدیرا، أی ملفوظة کانت تلک العلامة حقیقة کامرأة و ناقة و غرفة و علّامة أو حکما کعقرب لا سیما إذا سمّی به مذکر، إذ الحرف الرابع فی المؤنّث فی حکم تاء التأنیث «2».
و لهذا لا یظهر التاء فی تصغیر الرباعی من المؤنّثات السّماعیة، و نحو حائض و طالق من الصّفات المختصة بالمؤنّث الثابتة له، و نحو کلاب و أکلب مما جمع مکسّرا. أو مقدّرة غیر ظاهرة فی اللفظ کدار و نار و نعل و قدم و غیرها من المؤنّثات السّماعیة. و علامة التأنیث التاء المبدلة فی الوقف هاء و الألف مقصورة کانت کسلمی أو ممدودة کصحراء، و الیاء علی رأی بعضهم فی قولهم ذی و تی و لیس له حجة لجواز أن یکون صیغة موضوعة للتأنیث مثل هی و أنت، و لذا سمّیت بالمؤنّثات الصیغیة لکنّه حینئذ تخرج هذه المؤنّثات من التعریف فلا یبقی التعریف جامعا. فتاء بنت و أخت لیست للتأنیث لکونها بدلا عن الواو، و لذا لا تصیر فی حال الوقف هاء. و یقابل المؤنّث المذکّر و هو اسم لیس فیه علامة التأنیث لا لفظا و لا تقدیرا.

التقسیم:

المؤنّث علی ضربین: حقیقی و غیر حقیقی، و یسمّی لفظیا. فالحقیقی اسم ما بإزائه ذکر، أی فی مقابله ذکر فی جنس الحیوان، و اللفظی بخلافه. قیل الأولی أن یقال الحقیقی
______________________________
(1) مؤانست آنست که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان مانی من انس باللّه استوحش من غیر اللّه.
(2) فی حکم تاء التأنیث (- م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1420
اسم ماله فرج من الحیوانات لیشتمل الأنثی التی لیس بإزائها ذکر من الحیوان، لو فرض شی‌ء من الحیوانات کذلک. و سمّی لفظیا لعدم التأنیث حقیقة فی معناه بل تأنیثه منسوب إلی اللّفظ لوجود علامة التأنیث فی لفظه حقیقة کظلمة أو تقدیرا کعین، بدلیل تصغیرها علی عیینة، أو حکما کعقرب و منه الجمع بغیر الواو النون.
و بالجملة فاللّفظی علی ثلاثة أضرب: الجمع بغیر الواو و النون و ما فیه علامة التأنیث لفظا کالظّلمة و البشری و الصحراء أو تقدیرا کالأرض و النعل بدلیل أریضة و نعیلة فی التصغیر و العقرب و العناق لتنزّل الحرف الرابع منزلة تاء التأنیث.
و هذا أی ما لا یکون فیه علامة التأنیث ملفوظة بل مقدّرة یسمّی مؤنّثا سماعیا لأنّه یحفظ عن العرب و لا یقاس علیه غیره، و إنّما اعتبروا الجمع بغیر الواو و النون أی غیر جمع المذکر السالم مؤنّثا غیر حقیقی لتأویله بالجماعة، و لم یؤوّل بها جمع المذکر السالم کراهة اعتبار التأنیث مع بقاء صیغة المذکّر.

تنبیه:

المؤنّث اللّفظی أعمّ من أن یکون معناه مذکّرا حقیقیا کطلحة أو لا یکون مذکّرا حقیقیا و لا مؤنّثا حقیقیا کظلمة و عین، فالواجب فیه أن لا یکون معناه مؤنّثا حقیقیا. هذا و قد یذکر اللّفظی بمعنی ما یکون علامة التأنیث فیه ملفوظة سواء کان مؤنّثا حقیقیا أو لم یکن، و یقابله المعنوی و هو ما لا یکون کذلک. و هذا المعنی للّفظی یستعمل فی باب منع الصّرف؛ فسلمی و سلمة علمین للمؤنّث من المؤنّثات اللّفظیة، و هذا المعنی دون المعنی الأوّل. هذا کلّه خلاصة ما فی شروح الکافیة و الضوء.

المؤنّن:

[فی الانکلیزیة]Hadith beginning by that
[فی الفرنسیة]Hadith commencant par que
علی صیغة اسم المفعول من باب التفعیل عند المحدّثین هو الحدیث الذی یقول فی إسناده الراوی حدّثنا فلان أنّ فلانا قال کذا، و هو کعن فی اللّقاء و المجالسة و السّماع کذا فی الإرشاد الساری شرح صحیح البخاری.

الماء:

[فی الانکلیزیة]Water
[فی الفرنسیة]Eau
بالفتح بمعنی أب و همزته مبدلة من الهاء، و أصله موه بفتحتین، و یجمع علی أمواه فی القلّة و میاه فی الکثرة کما فی الصراح. و هو عند الفقهاء علی نوعین ماء مطلق غیر محتاج إلی قید کماء البحار و هو یزیل النّجاسة الحقیقیة و الحکمیة، و ماء مقیّد محتاج إلی قید کماء الثّمار و هو یزیل النجاسة الحقیقیة فقط. و أمّا إن اختلط مائع به فإن غلب فمطلق، إلّا فمقیّد کذا فی جامع الرموز. و فی شرح المنهاج فتاوی الشافعیة: الماء المطلق ما لا یحتاج إلی قید أی یمکن إطلاق اسم الماء علیه بلا قید فلا یحتاج إلی زیادة قید بأن یقال الماء المطلق ما لا یحتاج إلی قید لازم کما ظنّ لیخرج المضاف إلی مقرّه و ممرّه کماء البیر و النهر. و قیل الماء المطلق هو الباقی علی أوصاف خلقیة انتهی.
و یطلق الماء فی عرف الأطباء أیضا علی رطوبة غریبة تحبس فی الثّقب العینی بین الصفاق و الرطوبة البیضیة. و قیل الماء غلظ الرّطوبة البیضیة.

المائل:

[فی الانکلیزیة]Oblique،orbit
[فی الفرنسیة]Courbe،oblique،orbite
علی صیغة اسم الفاعل عند أهل الهیئة فلک القمر مرکزه مرکز العالم فی جوف الجوزهر لا فی ثخنه، و یعرف بأنّه جرم کری یحیط به سطحان متوازیان مرکزه مرکز العالم مقعّره یماسّ کرة النار و محدّبه یماسّ مقعّر الجوزهر، و قد سبق فی لفظ الفلک أیضا. و قد یطلق الفلک المائل علی دائرة من الدوائر الحادثة فی سطوح الأفلاک الممثّلة و سطح فلک
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1421
البروج و سطح فلک الأفلاک من توهّم قطع مناطق الحوامل و مائل القمر للعالم. قال الفاضل عبد العلی البرجندی فی حاشیة الجغمینی: الظاهر أنّ منطقة کلّ حامل إذا فرضت قاطعة للعالم یسمّی الحادث فی سطح ممثلة مائلا لا ما حدث فی سطح ممثل آخر.
مثلا إذا فرض حامل الزّهرة قاطعا للعالم فالحادث فی سطح ممثلة یسمّی مائل الزهرة لا الحادث فی سطح ممثل الشمس. ثم إنّهم لمّا اعتبروا أکثر الدوائر فی سطح الفلک الأعظم أرادوا اعتبار هذه الدوائر أیضا فی ذلک السطح فسمّوا کلا من هذه الدوائر الحادثة فی سطح الفلک الأعظم من فرض قطع مناطق الحوامل لکرة العالم أیضا بالمائل. و أمّا اعتبار هذه الدوائر فی سطح فلک البروج فممّا لا فائدة فیه فالأولی ترک ذکرها. و المائل من الأفق قد سبق. و بیت مائل و اللفظة المائلة: فی لفظ الوتد، و کذلک فی لفظ بیت أیضا «1».

ماخیر:

[فی الانکلیزیة]Makhir)Egyptian month(
[فی الفرنسیة]Makhir)mois egyptien(
اسم شهر فی تاریخ القبط القدیم «2»

المادّة:

[فی الانکلیزیة]Matter
[فی الفرنسیة]Matiere
عند الحکماء هی المحل و تسمّی بالهیولی أیضا کما سیأتی. و الحکماء لا یتحاشون عن ذلک الاستعمال فی الکتب الطبیعیة کذا فی شرح حکمة العین فی بحث الحرکة الکمیة. و تطلق أیضا علی خلط ردی یتغیّر عن طبعه بحیث یحصل له کیفیة ردیة یتکیّف بها. و عند المنطقیین هی کیفیة النسبة بین المحمول و الموضوع کما مرّ فی لفظ الجهة. و تلک الکیفیة منحصرة فی الوجوب و الامتناع و الإمکان الخاص، لأنّ المحمول إمّا أن یستحیل انفکاکه عن الموضوع فیکون النسبة واجبة و تسمّی مادة الوجوب أو لا یستحیل و حینئذ إمّا أن یستحیل ثبوته له فالنسبة ممتنعة و تسمّی مادة الامتناع أولا فالنسبة ممکنة و تسمّی مادة الإمکان الخاص، و تنحصر باعتبار آخر فی الضرورة و اللاضرورة، و باعتبار آخر فی الدّوام و اللّادوام، هکذا فی شرح المطالع فی تحقیق المحصورات و الموجّهات قد مرّ فی لفظ الإمکان أیضا.

ماسوری:

[فی الانکلیزیة]Masuri)Egyptian month(
[فی الفرنسیة]Masuri)mois egyptien(
اسم شهر فی تاریخ القبط القدیم «3».

الماضی:

[فی الانکلیزیة]Past
[فی الفرنسیة]Passe
بالضاد المعجمة عند النحاة فعل دلّ علی زمان قبل زمانک فخرج أمس لکونه اسما.
و المراد بالدلالة ما یکون بحسب الوضع فإنّه المتبادر فإنّ المطلق ینصرف إلی الکامل فلا یرد علی منع الحدّ لم یضرب و علی جمعه إن ضربت، و القبل بمعنی المتقدّم کما فی قوله تعالی: لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ «4» أنّ معناه متقدّما و متأخّرا. و المراد القبلیة الذاتیة و هی ما لا یکون بواسطة الزمان علی ما هو مصطلح المتکلّمین من أنّ تقدّم بعض أجزاء الزمان علی بعض بالذات و هو المتبادر من الذاتیة، لا علی ما هو مصطلح الحکماء و هو أن یکون المتأخّر محتاجا إلی المتقدّم و لا یکون علّة تامة أو فاعلیة له، فلا یرد ما قیل إنّه یلزم علی هذا أن یکون للزمان زمان، هکذا ذکر مولانا عبد الحکیم فی حاشیة الفوائد الضیائیة.
______________________________
(1) و نقطة مائل در لفظ وتد مذکور است و در لفظ بیت نیز مذکور شد.
(2) ماخیر نام ماهیست در تاریخ قبط قدیم.
(3) ماسوری نام ماهیست در تاریخ قبط قدیم.
(4) الروم/ 4
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1422

المال:

[فی الانکلیزیة]Money،property،possessions
[فی الفرنسیة]Argent،propriete،possessions
هو عند الفقهاء موجود یمیل إلیه الطبع و یجری فیه البذل و المنع فیخرج التراب و الرماد و المنفعة و نحوها و المیّتة التی ماتت حتف أنفها، أمّا التی حتفت أو جرحت فی غیر موضع الذّبح کما هو عادة بعض الکفار و ذبائح المجوسی فمال، هکذا فی شرح الوقایة و الدّرر. و فی بحر الدرر «1» المال ما یمیل إلیه الطّبع سواء کان منقولا أو عقارا انتهی. و فی جامع الرموز فی الأصول أنّ المنفعة لیست مالا فإنّه مما یذخر عند الحاجة و یدخل فیه ما یکون مباح الانتفاع شرعا و ما لا یکون کالخمر و الخنزیر، و یخرج عنه نحو حبة من نحو شعیر و کفّ تراب و شربة ماء، کما یخرج المیتة و الدّم. فالمال یثبت بالتموّل أی بإذخار کلّ الناس أو بعضهم، فإن أبیح الانتفاع شرعا فمتقوّم بالکسر و إلّا فغیر متقوّم، فإنّ عدم التموّل و الانتفاع عنه لم یکن مالا، و یطلق کالمالیة علی القیمة و هی ما یدخل تحت تقویم مقوّم من الدراهم أو الدنانیر و علی الثمن و هو ما لزم من البیع و إن لم یقوّم به انتهی. و المال عند المحاسبین هو الحاصل من ضرب الشی‌ء فی نفسه فی الجبر و المقابلة، و مضروب المال فی نفسه یسمّی مال المال و سبق ذلک مستوفی فی لفظ الکعب. و قد یطلق علی العدد المثبت و قد مرّ.

مانعة الجمع:

[فی الانکلیزیة]Disjunctive conditional proposition
[فی الفرنسیة]Proposition conditionnelle disjonctive
و مانعة الخلوّ: فمانعة الجمع تطلق عند المنطقیین علی ثلاثة معان. الأول قضیة شرطیة منفصلة حکم فیها بالتنافی فی الصدق فقط أی بعدم التنافی فی الکذب بل یمکن اجتماعهما علی الکذب، و بهذا المعنی یقال المنفصلة ثلاثة أقسام: حقیقیة و مانعة الجمع و مانعة الخلوّ.
الثانی شرطیة منفصلة حکم فیها بالتنافی فی الصدق فقط أی لم یحکم البتّة فی جانب الکذب بشی‌ء من التنافی و عدمه. الثالث شرطیة منفصلة حکم فیها بالتنافی فی الصدق مطلقا أی سواء حکم فی جانب الکذب بالتنافی أو عدمه أو لم یحکم بشی‌ء من التنافی و عدمه، فهی بالمعنی الأول مشروطة بالحکم بعدم التنافی فی الکذب، و بالمعنی الثانی مجرّدة عن ذلک لکنها مشروطة بعدم الحکم بالتنافی فی الکذب و عدمه و بالمعنی الثالث مجرّدة عن هذین الأمرین، فالمعنی الأول أخصّ من الثانی و الثانی من الثالث.
و مانعة الخلو أیضا تطلق عندهم علی ثلاثة معان. الأول شرطیة منفصلة حکم فیها بالتنافی فی الکذب فقط أی بعدم التنافی فی الصدق فتقابل الحقیقیة و مانعة الجمع. الثانی شرطیة منفصلة حکم فیها بالتنافی فی الکذب فقط أی لم یحکم فی جانب الصدق بشی‌ء من التنافی و عدمه. الثالث شرطیة منفصلة حکم فیها بالتنافی فی الکذب مطلقا أی سواء حکم فیها فی جانب الصدق بالتنافی أو بعدمه أو لم یحکم بشی‌ء منهما، فالمعنی الأول أخصّ من الثانی و الثانی من الثالث علی قیاس مانعة الجمع فکلّ من مانعة الجمع و مانعة الخلوّ بالمعنیین الأخیرین أعم من الحقیقیة باعتبار المواد و بالمعنی الثالث خاصّة أعمّ منها باعتبار المفهوم أیضا، هکذا یستفاد من تحقیق المولوی عبد الحکیم فی حاشیة القطبی. و فی تکملة الحاشیة الجلالیة أنّ المعنی الثانی لمانعة الجمع هو ما حکم فیها بالتنافی فی الصدق فقط أی لم یحکم فیها بالتنافی فی الکذب سواء حکم بعدم التنافی
______________________________
(1) بحر الدرر فی التفسیر للشیخ محمد الشهیر بالمعین المسکین الفراهی الواعظ، کشف الظنون 1/ 244
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1423
فیه أو لم یحکم بشی‌ء منهما، و لمانعة الخلو ما حکم فیها بالتنافی فی الکذب فقط أی لم یحکم بالتنافی فی الصدق سواء حکم بعدم التنافی فیه أو لم یحکم بشی‌ء منهما. و ذکر الخلیل «1» فی حاشیة القطبی: اعلم أنّ کلمة فقط فی تعریف مانعة الجمع تحتمل ثلاثة معان. الأول أن لا یکون فی الجانب الآخر حکم أصلا أی لا بالتنافی و لا بعدم التنافی. و الثانی أن لا یکون فی الجانب الآخر حکم بالتنافی سواء حکم بعدم التنافی أو لا. و الثالث أن یکون فی الجانب الآخر حکم بعدم التنافی، و قس علیه مانعة الخلو انتهی. فعلی هذا قولهم ما حکم فیها بالتنافی فی الصدق مطلقا معنی رابع لمانعة الجمع. و قولهم ما حکم فیها بالتنافی فی الکذب مطلقا معنی رابع لمانعة الخلو.

ماه روی:

[فی الانکلیزیة]Beautiful maid،manifestation
-[فی الفرنسیة]Belle،manifestation
بالفارسیة: الحسناء. و عند الصوفیة: هی التجلّیات الصّوریة التی یطّلع السّالک علی کیفیة وقوعها، کذا فی بعض الرسائل. و یقول الشیخ عبد اللطیف فی شرح دیوان المثنوی لمولانا جلال الدین الرومی: المراد من مهرویان الصور العلمیة الحقّة التی فی هذه النشأة تلقی بأشعّتها «2».

ماهی:

[فی الانکلیزیة]Moon،connoisseur
[فی الفرنسیة]Lune،connaisseur
بالفارسیة: القمر. و فی اصطلاح الصّوفیة عبارة عن العارف الکامل. و هذا المعنی بحسب الاستغراق الذی یکون فیه للکاملین فی بحر المعرفة مناسبة کاملة. و لفظ: «جز ماهی» غیر القمر. بمعنی غیر العارف الکامل. کذا فی لطائف اللغات «3».

الماهیة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Essence،quiddity
[فی الفرنسیة]Essence،quiddite
هی مأخوذة عن ما هو بإلحاق یاء النسبة و حذف إحدی الیاءین للتخفیف ثم التعلیل کمثل مرمی و إلحاق التاء للنقل من الوصفیة إلی الاسمیّة. و قیل ألحق یاء النسبة بما هو و حذف الواو و ألحق تاء التأنیث. و لو قیل بأنّها مأخوذة عما هی لکان أقلّ إعلالا. و فی صحة إلحاق یاء النسبة بما هو علی ما هو قاعدة اللغة نظر، و لا یوجد له نظیر. قال المولوی عصام الدین فی حاشیة شرح العقائد و غیره و إنّی أظنّ أنّ لفظ الماهیة منسوب إلی لفظ ما بإلحاق یاء النسبة إلی لفظ ما و مثل لفظ ما إذا أرید به لفظ یلحقه الهمزة فأصله مائیة أی لفظ یجاب به عن السّؤال بما قلبت همزته هاء لما بینهما من قرب المخرج، کما یقال فی إیّاک هیّاک. و یؤیّده أنّ الکیفیة اسم لما یجاب به عن السّؤال بکیف أخذ بإلحاق یاء النسبة و تاء النقل من الوصفیة إلی الاسمیة بکیف، و الکمیة اسم لما یجاب به عن السّؤال بکم حصل بإلحاق یاء النسبة و التاء بلفظ کم و تشدید کمّ حین إرادة لفظة علی ما یقتضیه قانون إرادة نفس اللفظ بالثنائی الصحیح.
ثم الماهیة عند المنطقیین بمعنی ما به یجاب عن السؤال بما هو. و عند المتکلّمین و الحکماء
______________________________
(1) هو محمد بن محمد بن خلیل بن علی بن خلیل القاهری، الحنفی المعروف بابن الفرس ابو الیسر، ولد بالقاهرة عام 833 ه/ 1430 م و توفی فیها عام 894 ه/ 1489 م، عالم مشارک فی بعض العلوم، له عدة مؤلفات.
معجم المؤلفین 11/ 277، الضوء اللامع 9/ 220، الاعلام 7/ 280
(2) ماه روی نزد صوفیه تجلیات صوری را گویند که سالک را بر کیفیت ان اطلاع واقع می‌شود کذا فی بعض الرسائل و شیخ عبد اللطیف در شرح مثنوی مولوی روم می‌گوید مراد از مه‌رویان صور علمیه حق‌اند که درین نشأت پرتو اندازند.
(3) ماهی در اصطلاح صوفیه عبارت است از عارف کامل و این معنی فبحسب استغراق که کاملان را در بحر معرفتست مناسبت تمام دارد و لفظ جز ماهی بمعنی غیر عارف کامل است کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1424
بمعنی ما به الشی‌ء هو، و تحقیق هذا التعریف سبق فی لفظ الحقیقة، و بین المعنیین عموم من وجه لتحقّق الأول فقط فی الجنس بالقیاس إلی النوع و الثانی فقط فی الماهیات الجزئیة کالشخص، و کذا الحال فی الصنف أیضا و اجتماعهما فی الماهیة النوعیة بالقیاس إلی النوع و الماهیة بالمعنی الثانی لا یکون إلّا نفس الشی‌ء. اعلم إن کان لها ثبوت و تحقّق مع قطع النظر عن اعتبار العقل یسمّی ماهیة حقیقیة أی ثابتة فی نفسه الأمر و إن لم تکن کذلک تسمّی ماهیة اعتباریة أی کائنة بحسب اعتبار العقل فقط، کما إذا اعتبر الواضع عدة أمور فوضع بإزائها اسما. و اعلم أیضا أنّ الماهیة و الحقیقة و الذات قد تطلق علی سبیل الترادف، و الحقیقة و الذات تطلقان غالبا علی الماهیة مع اعتبار الوجود الخارجی، کلّیة کانت أو جزئیّة، و الجزئیة تسمّی هویة. و أمّا إطلاقهما علی الحقیقة کلیّة کانت أو جزئیة علی سبیل الترادف کما مرّ فبناء علی تفسیرها بما به الشی‌ء هو هو. قال مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف:
و للماهیة معنی آخر یفهم من کلام الشیخ فی إلهیات الشفاء حیث قال: کلّ بسیط فإنّ ماهیته ذاته لأنّه لیس هناک شی‌ء قابل لماهیّته و صورته أیضا ذاته، لأنّه لا ترکیب فیه. و أمّا المرکّبات فلا صورتها ذاتها و لا ذاتها ماهیّتها. أمّا الصورة فظاهر أنّها جزء منها. و أمّا الماهیة فهی ما به هی هی و إنّما ما هی هی بکون الصورة مقارنة للمادة و هو أزید من معنی الصورة و المرکّب لیس هذا المعنی أیضا، بل هو مجموع الصورة و المادة. قال هذا ما هو المرکّب و الماهیة هذا الترکیب الجامع للصورة و المادة و الوحدة الحادثة منهما لهذا الواحد انتهی.
و اعلم أیضا أنّ الماهیة و الذات و الحقیقة معقولات ثانیة لأنّها عوارض تلحق المعقولات الأولی من حیث هی فی العقل، و لم یوجد فی الأعیان ما یطابقها، مثلا المعقول من الحیوان الإنسان و یعرض له أنّه ماهیة و لیس فی الأعیان شی‌ء هو ماهیة بل فی الأعیان فرس أو إنسان و هی أی الماهیة مغایرة لجمیع ما عداها من العوارض اللاحقة لازمة کانت أو مفارقة، و أمّا کونها ماهیة فبذاتها فإنّ الانسان إنسان بذاته لا بشی‌ء آخر ینضمّ إلیه، و الإنسان واحد لا بذاته بل بضمّ صفة الوحدة إلیه، فالإنسان من حیث هو هو من غیر التفات إلی أن یقارنه شی‌ء أو لا، بل یلتفت إلی مفهومه من حیث هو هو یسمّی المطلق و الماهیة بلا شرط، و إن أخذ مع المشخّصات و اللواحق یسمّی مخلوطا و الماهیة بشرط شی‌ء و هما موجودان فی الخارج، و إن أخذ بشرط العراء عن المشخّصات و اللواحق یسمّی الماهیة المجرّدة و بشرط لا شی‌ء و ذلک غیر موجود فی الخارج، و قیل توجد فی الذهن عند القائل بالوجود الذهنی، و قیل لا لأنّ وجودها فی الذهن من العوارض و اللواحق فلا تکون مجرّدة عن جمیعها، و قیل توجد لأنّ الذهن یمکنه تصوّر کلّ شی‌ء حتی عدم نفسه و لا حجر فی التصورات أصلا، فلا یمتنع أن یعقل الذهن الماهیة المجرّدة. و قیل إنّ شرط تجرّدها عن الأمور الخارجیة وجدت فی الذهن و إنّ شرط تجرّدها مطلقا فلا و فیه نظر، فإنّ کون الشی‌ء موجودا فی الذهن لیس من العوارض الذهنیة إذ هی ما جعله الذهن قیدا فیه أی فی الشی‌ء بأن یعتبر الذهن لذلک الشی‌ء عارضا له، و یلاحظ فیه. و هذا الذی فرضناه موجودا فی الذهن عرض له فی نفس الأمر کونه فی الذهن من غیر أن یعتبره عارضا له و یلاحظ فیه.
اعلم أنّ هذا لیس تقسیما للماهیة إلی الأقسام الثلاثة حتی یلزم تقسیم الشی‌ء إلی نفسه و إلی غیره لأنّ الماهیة المطلقة عین المقسم، بل بیان اعتبارات الماهیة بالقیاس إلی العوارض و هو الظاهر من عبارات القوم. و فی شرح
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1425
التجرید إنّه تقسیم لحال الماهیة إلی الاعتبارات الثلاثة و هو خلاف الظاهر. و قیل إنّه تقسیم ما یطلق علیه الماهیة فلیس بشی‌ء إذ لیس المقصود بیان إطلاقاتها. اعلم أنّ الماهیة إمّا بسیطة أی غیر مرکّبة من أجزاء بالفعل أو مرکّبة و تنتهی إلی البسیط إذ لا بدّ فی المرکّب من أمور کلّ واحد منها حقیقة واحدة أی متصفة بالوحدة بالفعل و إلّا لکان مرکّبا من أمور غیر متناهیة و هو محال، و کلاهما تارة یعتبران بالقیاس إلی العقل و تارة بالقیاس إلی الخارج فالبسیط العقلی ما لا یترکّب من أجزاء بالفعل فی العقل کالأجناس العالیة و الفصول، و البسیط الخارجی ما لا ترکّب فیه فی الخارج کالمفارقات من العقول و النفوس فإنها بسیطة فی الخارج و إن کانت مرکّبة فی العقل بناء علی کون الجوهر جنسا لها. و المرکّب العقلی ما یکون مرکّبا من أجزاء بالفعل فی العقل کالمفارقات و المرکّب الخارجی ما یترکّب منها فی الخارج کالست. ثم المرکّب إمّا ذات إن کان قائما بنفسه أو صفة إن کان قائما بغیره. و الأوّل یقوم بعض أجزائه ببعض آخر منها إذ لا بدّ فی ترکیب الماهیة الحقیقیة من حاجة الأجزاء بعضها إلی بعض إذ لو استغنی کلّ عن الآخر لم یحصل منهما حقیقة ماهیة واحدة حقیقیة کالحجر الموضوع بجنب الإنسان. و الثانی أی المرکّب الذی هو صفة یقوم بثالث لامتناع قیامة بجزئه فإمّا أن یقوم أجزاؤه کلها بذلک الثالث الذی هو غیر المرکّب و أجزائه ابتداء لکن یکون قیام بعضها به شرطا لقیام بعضها الآخر حتی یتصوّر کون ذلک المرکّب واحدا حقیقیا لا اعتباریا، و هذا علی تقدیر امتناع قیام العرض بالعرض، أو یقوم جزء منه بذلک الثالث و یقوم الجزء الآخر منه بالجزء القائم به فیکون قیام الجزء الآخر بالثالث بالواسطة. و هذا علی تقدیر جواز قیام العرض بالعرض.

فائدة:

إنّما یحکم بترکّب الماهیة إذا علم أنّها مشارکة لغیرها فی ذاتی مخالفة له أی لذلک الغیر فی ذاتی آخر لا بأن یشترکا فی ذاتی و یختلفا بعارض ثبوتی أو سلبی لجواز کون ذلک الذاتی تمام ماهیتهما و لا بأن یختلفا فی ذاتی مع الاشتراک فی عارض ثبوتی أو سلبی.
و اعلم أنّ المشترکین فی ذاتی إذا اختلفا فی لوازم الماهیة دلّ ذلک علی الترکیب.

فائدة:

أجزاء الماهیة إن صدق بعضها علی بعض فمتصادقة سواء کانت متساویة أولا، بل متداخلة. و إن لم یصدق بعضها علی بعض فمتباینة. فالمتساویة کالحسّاس و المتحرّک بالإرادة إذا اعتبر ترکّب ماهیة ما منهما.
و المتداخلة إمّا أن یکون بینهما عموم و خصوص مطلقا و حینئذ إمّا أن یقوّم العام الخاص و هذا فی الماهیات الاعتباریة نحو الجسم الأبیض، فإنّ العقل یعتبر منهما ماهیة واحدة أو یقوّم الخاص العام نحو الحیوان الناطق، فإنّ الناطق لکونه فصلا هو المقوّم للحیوان و إمّا عموم و خصوص من وجه نحو الحیوان الأبیض و هذا أیضا فی الماهیات الاعتباریة، لأنّ الماهیة الحقیقیة یمتنع أن یکون بین أجزائها عموم من وجه. و أمّا المباینة فإمّا أن یعتبر الشی‌ء مع علّة ما من العلل أو مع معلول أو مع ما لیس علّة و لا معلولا بالقیاس إلیه، و الأول إمّا معتبر مع الفاعل کالعطاء فإنّه اسم لفائدة اعتبرت إضافتها مع الفاعل أو مع القابل نحو الفطومة و هی التقعّر الذی فی الأنف اعتبر فیها الشی‌ء بالإضافة إلی قابله، أو مع الصورة نحو الأفطس و هو الأنف الذی فیه تقعیر و هو یجری مجری الصورة، فإنّ المراد بالعلّة أعم من الحقیقة أو الشبیه بها أو مع الغایة نحو الخاتم فإنّه حلقة تزیّن بها فی الأصبع، و ذلک التزیین هو الغایة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1426
المقصودة من تلک الحلقة. و الثانی و هو المعتبر بالنسبة إلی المعلول نحو الخالق و الرازق و نحوهما مما اعتبر فیه الشی‌ء مقیسا إلی معلوله. و الثالث إمّا متشابهة فی الماهیة کأجزاء العشرة هی الوحدات المتوافقة الحقیقة أو متخالفة فی الماهیة، و هی إمّا متمایزة عقلا لا حسّا کالجسم المرکّب من الهیولی و الصورة، أو خارجا أی حسّا کأعضاء البدن و کالخلقة المرکّبة من اللون و الشکل المتمایزة فی الحسّ، فإنّ الهیئات الشکلیة محسوسة تبعا، و أیضا الأجزاء إمّا أن تکون وجودیة بأسرها أی لا یکون فی مفهوماتها سلب أو لا یکون کذلک، و الوجودیة إمّا حقیقیة أی غیر إضافیة کالجسم المرکّب من الهیولی و الصورة و الإنسان المرکّب من الروح و الجسد ترکیبا اعتباریا، أو إضافیة نحو الأقرب فإنّ مفهومه مرکّب من القرب و الزیادة فیه و کلاهما إضافیان، أو ممتزجة من الحقیقیة و الإضافیة کالسریر المرکّب من قطع الخشب و هی موجودات حقیقیة و من ترتیب مخصوص فیما بینهما باعتبار یتحصل السریر و أنّه أمر نسبی لا یستقلّ بالمعقولیة، و الثانی و هو ما لا یکون بأسرها وجودیة نحو القدیم فإنّه موجود لا أوّل له، فقد ترکّب مفهومه من وجودی و عدمی، و أمّا العدمی المحض فغیر معقول لأنّ تعدّد العدم لیس بذاته بل بالإضافة إلی الملکات. فالمفهوم الوجودی و هو النسبة إلی الملکة ملحوظة فی التراکیب من العدمات.
و اعلم أنّ هذه الأقسام المذکورة فی هذین المعنیین إنّما هی فی الماهیة علی الإطلاق حقیقیة کانت أو اعتباریة. و أمّا إذا اعتبرنا الماهیة الحقیقیة فلا تکون أجزاؤها إلّا موجودة فتکون وجودیة قطعا و النسبة بین أجزاء الماهیة الحقیقیة قد یمتنع علی بعض الوجوه المذکورة فی التقسیم الأوّل کالعموم من وجه، و کالمساواة علی ما قیل من امتناع ترکّب الماهیة الحقیقیة الواحدة وحدة حقیقیة من أمرین متساویین.

فائدة:

هل الماهیة مجعولة بجعل جاعل أم لا، فیه ثلاثة مذاهب. الأوّل أنّها غیر مجعولة مطلقا. الثانی أنّها مجعولة مطلقا. الثالث أنّ الماهیة المرکّبة مجعولة بخلاف البسیطة، و تحریر محلّ النزاع علی ما هو التحقیق هو أنّهم بعد الاتفاق علی أنّ الماهیات الممکنة محتاجة فی کونها موجودة إلی الفاعل و إلّا لم تکن ممکنة، اختلفوا فی أنّ الماهیات فی حدّ ذواتها مع قطع النظر عن الوجود و ما یتبعها و العدم و ما یلزمها أثر للفاعل. و معنی التأثیر استتباع المؤثّر الأثر حتی لو ارتفع المؤثّر ارتفع الأثر بالکلیة فیکون الوجود انتزاعیا محضا. و کذا کون الماهیة تلک الماهیة انتزاعی محض و إلیه ذهب الأشعری و الإشراقیون القائلون بعینیة الوجود أم لا، بل الماهیات فی حدّ ذواتها ماهیات و التأثیر و الجعل باعتبار کونها موجودة و ما یتبع الوجود.
و معنی التأثیر جعل شی‌ء شیئا و هو الجعل المرکّب فیکون الاتصاف بالوجود حقیقیا، سواء کان موجودا أو معدوما و إلیه ذهب جمهور المتکلّمین القائلون بزیادة الوجود، و قد سبق فی لفظ الجعل و لفظ الحقیقة ما یوضّح هذا. بقی هاهنا شی‌ء و هو أنّ مرتبة علمه تعالی مقدّمة علی الجعل، فالماهیات فی مرتبة العلم متمیّزة متکثّرة من غیر تعلّق الجعل، فکیف یقال إنّ الماهیات فی أنفسها أثر الجعل اللّهم إلّا أن یقال إنّ ذلک التکثّر و التعدّد بسبب العلم فیکون أنفسها مجعولة بالجعل العلمی، و إن لم تکن مجعولة بالجعل الخارجی. هذا کله ما یستفاد من شرح المواقف و حواشیه.

ماهیّة الحقائق:

[فی الانکلیزیة]Essence of truth،table of God's decrees،first chapter of the Koran،first intellect
[فی الفرنسیة]Essence des
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1427
verites، table des decrets de Dieu، premier chapitre du Coran، intellect premier.
هی أمّ الکتاب و قد مرّ.

مبادلة الرّأسین:

[فی الانکلیزیة]
Replacement of the first letter of a word by a newE
[فی الفرنسیة]
Remplacement de la premiere lettre d'un mot par une nouvelle lettre.
عند بعض البلغاء أن یؤتی بلفظین متجانسین فی الکلام، و لکنّهما مختلفان فی الحرف الأول مثل سلام و کلام، و سلامت و ملامت و هذا من مخترعات حضرة الشّاعر أمیر خسرو دهلوی. کذا فی جامع الصّنائع «1».

المبادئ:

[فی الانکلیزیة]Principles،principal organs
[فی الفرنسیة]Principes،organes principaux
هی جمع مبدأ. و فی اصطلاح العلماء تطلق علی ما تتوقّف علیه مسائل العلم علی ما سبق فی المقدمة، و علی الأسباب و علی الأعضاء الرئیسة «2» فی بدن الإنسان علی ما فی بحر الجواهر.

المبادئ العالیة:

[فی الانکلیزیة]
Transcendental principles) heavenly souls and intellects (
-[فی الفرنسیة]Principes transcendentaux)ames،intellects celestes(
هی العقول و النفوس السماویة.

مبادئ النّهایات:

[فی الانکلیزیة]Principles of ends،aims of relgious duties
[فی الفرنسیة]Principes des finalites،finalites des devoirs religieur
هی فروض العبادات أی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج و ذلک أنّ نهایة الصلاة هی کمال القرب و المواصلة الحقیقیة، و نهایة الزکاة هی بذل ما سوی اللّه لخلوص محبة الحقّ، و نهایة الصوم هی الإمساک عن الرّسوم الخلقیة و ما یقویها بالفناء فی اللّه و لهذا قال [تعالی] «3» فی الکلمات القدسیة: (الصوم لی و أنا أجزی به) «4»، و نهایة الحج الوصول إلی المعرفة و التحقّق بالبقاء بعد الفناء لأنّ المناسک کلها وضعت بإزاء منازل السّالک إلی النهایة و مقام أحدیة الجمع و الفرق کذا فی الاصطلاحات الصوفیة لکمال الذین.

المبارأة:

[فی الانکلیزیة]Divorce by mutual consent
[فی الفرنسیة]Divorce par consentement mutuel
بالهمزة و ترکها خطأ و هی أن یقول لامرأته برأت من نکاحک بکذا و تقبله هی، کذا فی تعریفات السّید الجرجانی.

المباشرة:

[فی الانکلیزیة]Sexual intercourse،copulation coitus،direct action
[فی الفرنسیة]Copulation،coit،action directe
فی اللغة الجماع. و الفاحشة من المباشرة عند الفقهاء هی أن تماس أحد الفرجین من الزوجین الآخر متجرّدین مع انتشار الآلة بلا التقاء الختانین. و منهم من لم یشترط مسّ الفرجین بل التجرّد و الانتشار و هی من نواقض الوضوء، و لا یکون المباشرة بین الرجلین و المرأتین عند الأکثرین کذا فی جامع الرموز.
و المباشرة عند المعتزلة هو الفعل الصادر بلا وسط. قالوا الفعل الصادر من الفاعل بلا وسط هو المباشرة و بوسط هو التولید کحرکة الید
______________________________
(1) نزد بعضی بلغا آنست که دو لفظ متجانس در کلام آرند که در اوّل حروف مختلف باشند چون سلام و کلام و سلامت و ملامت و این از مخترعات حضرت امیر خسرو دهلوی است کذا فی جامع الصنائع.
(2) الرئیسیة (م)
(3) [تعالی] (+ م)
(4) مسند احمد، 2/ 234
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1428
و المفتاح فإنّ حرکة المفتاح بتوسّط حرکة الید فیکون تولیدا. اعلم أنّ التولید إنّما أثبته المعتزلة لأنّهم لمّا أسندوا أفعال العباد إلیهم و رأوا فیها ترتّبا و أیضا رأوا أنّ الفعل المرتّب علی فعل آخر یصدر عنهم و إن لم یقصدوا إلیه، فلم یمکنهم إسناد الفعل المرکّب إلی تأثیر قدرتهم فیه ابتداء لتوقّفه علی القصد قالوا بالتولید، و هذا باطل عند الأشاعرة لاستناد جمیع الممکنات إلی اللّه تعالی ابتداء عندهم.

المبالغة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Exaggeration،overstatement،hyperbole
[فی الفرنسیة]exageration،prolixite hyperbole
عند أهل العربیة هی أن یدّعی المتکلّم بلوغ وصف فی الشدّة أو الضعف حدا مستحیلا أو مستبعدا لیدلّ علی أنّ الموصوف بالغ فی ذلک الوصف إلی النهایة، و هو ضربان: أحدهما المبالغة بالصیغة. و صیغ المبالغة فعلان و فعیل و فعّال کرحمان و رحیم و تواب و نحو ذلک مما ذکر فی کتب الصرف. قال الزرکشی فی البرهان: إنّ التحقیق أنّ صیغ المبالغة قسمان:
أحدهما ما تحصل المبالغة فیه بحسب زیادة الفعل و الثانی بحسب تعدّد المفعولات، و لا شکّ أنّ تعدّدها لا یوجب للفعل زیادة، إذ الفعل قد یقع علی جماعة متعدّدین، و علی هذا تنزّل صفاته تعالی و إلّا فلا تتصوّر «1» المبالغة فیها لتناهیها فی الکمال فی نفس الأمر لا بحسب ادّعاء المتکلّم. و لهذا قال بعضهم فی حکیم: معنی المبالغة فیه تکرار حکمة بالنسبة إلی الشرائع. قال فی الکشاف المبالغة فی التواب للدلالة علی کثرة من یتوب علیه من عباده. و قد أورد بعض الفضلاء سؤالا علی قوله تعالی: وَ اللَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ «2» و هو أنّ قدیرا من صیغ المبالغة فیستلزم الزیادة علی معنی قادر، و الزیادة علی معنی قادر محال، إذ الایجاد «3» من واحد لا یمکن فیه التفاضل باعتبار کلّ فرد فرد. و أجیب بأنّ المبالغة لمّا تعذّر حملها علی کلّ فرد فرد وجب صرفها إلی مجموع الأفراد التی دلّ السّیاق علیها، فهی بالنسبة إلی کثرة المتعلّق لا الوصف. و ذکر البرهان الرشیدی «4» أنّ صفات اللّه تعالی التی علی صیغ المبالغة کلّها مجاز لأنها موضوعة للمبالغة و لا مبالغة فیها، و استحسنه الشیخ تقی الدین [السبکی] «5». و الضرب الثانی المبالغة بالوصف و منه قوله تعالی: یَکادُ زَیْتُها یُضِی‌ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ «6» و وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ «7» کذا فی الإتقان. و فی المطول المبالغة تنحصر فی ثلاثة أقسام لأنّ المدّعی إن کان ممکنا عقلا و عادة فتبلیغ کقول امرئ القیس:
فعادی عداء بین ثور و نعجة دراکا و لم ینضح بماء فیغسل
ادّعی أنّ هذا الفرس أدرک ثورا أی ذکرا من بقر الوحش و نعجة أی أنثی منها فی مضمار واحد و لم یعرق و هذا ممکن عقلا و عادة. و إن
______________________________
(1) نتصور (م، ع)
(2) آل عمران/ 189
(3) الایجاب (م، ع)
(4) البرهان الرشیدی هو برهان الدین ابراهیم بن لاجین بن عبد اللّه الرشیدی المصری الشافعی، ولد عام 673 ه و توفی بالقاهرة عام 749 ه علامة نحوی، فقیه، منطقی طبیب. له عدة مؤلفات هامة. معجم الاطباء، ص 59
(5) [السبکی] (+ م)
(6) النور/ 35
(7) الاعراف/ 40
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1429
کان ممکنا عقلا لا عادة فإغراق کقول الشاعر عمرو بن الأیهم التغلبی «1».
و نکرم جارنا ما دام فینا و نتبعه الکرامة حیث مالا
الألف للإشباع ادّعی أنّ جاره لا یمیل عنه إلی جانب إلّا و هو یرسل الکرامة و العطاء علی إثره، و هذا ممکن عقلا ممتنع عادة، بل فی زماننا یکاد یلحق بالممتنع عقلا. و إن لم یکن ممکنا لا عقلا و لا عادة فغلوّ، و یمتنع أن یکون ممکنا عادة ممتنعا عقلا.

فائدة:

اختلفوا فی المبالغة. فقیل إنّها مردودة مطلقا لأنّ خیر الکلام ما خرج مخرج الحقّ.
و قیل إنّها مقبولة مطلقا بل الفضل مقصور علیها لأنّ أحسن الشعر أکذبه و خیر الکلام ما بولغ فیه. و قیل منها مقبولة و منها مردودة و هو الراجح. فالمقبولة منها التبلیغ و الإغراق و بعض أصناف الغلوّ و ما سواها مردودة. و الأصناف المقبولة من الغلوّ ما أدخل علیه ما یقربه إلی الصحة نحو لفظ یکاد فی قوله تعالی: یَکادُ زَیْتُها یُضِی‌ءُ الآیة. و منها ما تضمّن نوعا حسنا من التخییل کقول أبی الطّیّب:
عقدت سنابکها علیها عثیرا لو تبتغی عنقا علیه أمکنا «2»
ادّعی أنّ الغبار المرتفع من سنابک الخیل قد اجتمع فوق رءوسها متراکما متکاثفا بحیث صار أرضا یمکن أن تسیر علیها تلک الجیاد، و هذا ممتنع عقلا و عادة لکنّه تخییل حسن.
و منها ما أخرج مخرج الهزل و الخداعة کقولک:
أسکر بالأمس إن عزمت علی الشّر ب غدا إنّ ذا من العجب
و یقول فی جامع الصّنائع: المردود من الغلوّ هو المحال الذی لا یتضمّن حسنا و لا لطفا و مثاله: البیت التالی ترجمته:
حین أجریت فرس دولتک وصل قبلک بمنزلتین
و یقول فی مجمع الصّنائع: من عیوب المدح المبالغة و الإفراط فی تجاوز حدود الممدوح أو التفریط.
و مثال الأول:
یا من تفتخر الکائنات بوجودک یا من أنت أکبر من المخلوقات و أقلّ من الخالق.
لأنّ مثل هذا المدح لا یلیق إلّا بنبیّنا صلی اللّه علیه و سلم.
و کلّ من قیل فی حقّه مثل هذا الکلام فهو تجاوز لحقه. و هو ملحق بمن ترک التأدّب بحکم الشرع. کما قال الشاعر الحکیم الأنوری: الذی قال و ترجمته:
إنّ عظمتک فی کمال قدرتک لیست کقدرة اللّه لأنّه تعالی لا شریک له.
و مثال القسم الثانی البیت التالی و ترجمته:
الخواجا محمد ملک أخلاقه کالملاک ملک وحید دهره فی کرم الکفّ فی العالم.
و ذلک لأنّ طبقة الملوک لا یمدحون بأنّهم علماء و وحید الدهر ففی ذلک قصور «3».
______________________________
(1) هو عمرو بن الأیهم بن الأفلت التغلبی، توفی نحو 100 ه/ 718 م. شاعر معاصر للأخطل. و له شعر کثیر. الاعلام 5/ 74، سمط اللآلی 184
(2) لأمکنا (م)
(3) و در جامع الصنائع گوید مردود از غلو آنست که محالی را ادعاء کند که متضمن حسنی و لطافتی نباشد مثاله. شعر.
چون براندی سمند دولت را. بدو منزل رسید پیش از خویش.
و در مجمع الصنائع گوید از عیوب مدح مبالغة است که از حد جنس ممدوح افراط کند یا تفریط مثال قسم اوّل. شعر. ای کائنات را بوجود تو افتخار. ای بیش ز آفرینش کم ز آفریدگار. چه این قسم مدح جز پیغمبر ما را علیه الصلاة و السلام نشاید-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1430

المباین:

[فی الانکلیزیة]Different،contrary
[فی الفرنسیة]Different،contraire
عند المحاسبین و المنطقیین قد سبق معناه.
و قد یقال عند المنطقیین علی لفظ مخالف للفظ آخر فی المعنی الذی هو الوصف العنوانی، سواء کانا متّحدین بالذات کالإنسان و الناطق أو مختلفین بالذّات کالشجر و الحجر کذا فی بدیع المیزان، و یقابله المرادف و مثله فی العضدی حیث قال المتباینة ألفاظ کثیرة لمعان کثیرة تفاصلت «1» مثل إنسان و فرس أو تواصلت مثل سیف و صارم. و فی بعض نسخ المتن تسمیة المتباینة بالمتقابلة «2» أیضا و لم یعرف بذلک اصطلاح غیر المصنف أی غیر ابن الحاجب انتهی.

المباینة:

[فی الانکلیزیة]Different integers
[فی الفرنسیة]Nombres entiers differents
هی عند المحاسبین و المهندسین کون العددین الصحیحین بحیث لا یعدّهما غیر الواحد کالسبعة و التسعة فإنّه لا یعدّهما إلّا الواحد فهما متباینان. و قید الصحیح بناء علی عدم جریانها فی الکسور و یقابله الاشتراک و المشارکة لأنّه کون العددین بحیث یعدّهما غیر الواحد. و لذا قیل فی تحریر أقلیدس الأعداد المشترکة هی التی یعدّها جمیعا غیر الواحد و الأعداد المتباینة هی التی لا یعدّها جمیعا غیر الواحد انتهی. و هذا فی الأعداد. و أمّا فی المقادیر خطوطا کانت أو سطوحا أو أجساما فالمراد بکونها مشترکة أن یعدّها مقدار ما أعمّ من أن یعتبر فیه أنّه منطق أو أصم، و بکونها متباینة أن لا یکون کذلک بأن لا یوجد لها مقدار ما یعدّها، فالاثنان و الأربعة متشارکان، و کذا جذر الاثنین و جذر الثمانیة. و أمّا جذر الخمسة و جذر العشرة فمتباینان و هذا فی الخطوط هو التشارک و التباین فی الطول ثم فی الخطوط نوع آخر منهما لا یتصوّر مثله فی الأجسام و لم یعتبر فی السطوح لعدم الانضباط أو لعدم الاحتیاج و هو التشارک، و التباین فی القوة أی المربع فالخطوط المشترکة فی القوة هی التی تکون متباینة فی الطول و تکون مربعاتها مشترکة مثل جذر ثلاثة و جذر ستة، و المتباینة فی القوة هی التی لا تکون لها و لا لمربعاتها الاشتراک مثل جذر اثنین و جذر جذر «3» خمسة؛ فالمخطوط إن کانت منطقة أی یعبّر عنها بعدد فهی متشارکة، و إن کانت أصم «4» فهی إمّا متشارکة کجذر اثنین و جذر ثمانیة، فإنّ الأول نصف الثانی أو متباینة کجذر خمسة و جذر عشرة، و الخطوط الصّمّ فی المرتبة الأولی بالنسبة إلی المنطقة متباینة فی الطول مشترکة فی القوة کجذر عشرة مع خمسة، و فیما بعد المرتبة الأولی بالنسبة إلیها متباینة فی الطول و القوة جمیعا کخمسة و جذر جذر عشرة، هکذا یستفاد من تحریر أقلیدس و حواشیه. و عند المنطقیین کون المفهومین بحیث لا یصدق أحدهما علی کلّ ما صدق علیه الآخر کالإنسان و الحجر و یسمّی تباینا کلّیا و مباینة کلّیة أیضا. و المباینة الجزئیة و یسمّی بالتباین الجزئی أیضا صدق کلّ
______________________________
- و در حق غیر آن حضرت هرکسی کسی که باشد تجاوز از حد مدح بود و ملحق است بهمین آنچه بر ترک ادب شرعی باشد چنانکه حکیم انوری گوید. شعر. بزرگواری کاندر کمال قدرت خویش. نه ایزد است چو ایزد بزرگ بی‌همتاست. مثال قسم دوم. شعر. شهی فرشته صفت خواجة محمد خلق. وحید دهر ملک بود کف کریم جهان. چه جنس ملوک را خواجه و وحید دهر مدحی قاصر باشد.
(1) تفاضلت (م)
(2) بالمقابلة (م)
(3) جذر (- م)
(4) صماء (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1431
واحد من المفهومین بدون الآخر فی الجملة، و قد مرّ فی لفظ الکلّی تحقیقه. و فی بعض حواشی شرح المطالع قال کلّ مفهومین متصادقین علی شی‌ء واحد سواء کان تصادقهما علیه فی زمان واحد أو فی زمانین، و علی کلا التقدیرین سواء کان تصادقهما علیه من جهة واحدة أو من جهتین لیسا متباینین فلا تکون الکلّیات الخمس متباینة، و کذا مثل النائم و المستیقظ و الأب و الابن و غیر ذلک. و قد تطلق المباینة علی کون المفهومین غیر متشارکین فی ذاتی و یجی‌ء فی لفظ النسبة.
اعلم أنّ قید العددین فی المتباینة «1» التی هی مصطلح المحاسبین لیس للاحتراز عن أکثر من العددین بل هو بیان لأقلّ ما یوجد فیه المباینة، و کذا الحال فی قید المفهومین فی قول «2» المنطقیین کون المفهومین الخ.

المبتدع:

[فی الانکلیزیة]Innovator،heretic،heresiarch
[فی الفرنسیة]Innovateur،heretique
هو لغة من ابتدع الأمر إذا أحدثه.
و شریعة من خالف أهل السّنّة اعتقادا کذا فی جامع الرموز فی بیان الجماعة و الإمامة.
و المبتدعون یسمّون بأهل البدع و أهل الأهواء أیضا. فعلم مما ذکر أنّ الکافر لا یسمّی مبتدعا. ثم المبتدع قد یکون مبتدعا ببدعة تتضمّن الکفر کأن یعتقد ما یستلزم الکفر سواء کان مما اتفق علی التکفیر بها کحلول الإله فی علی رضی اللّه عنه، أو اختلف فی التکفیر بها کالقول بخلق القرآن. و قد یکون ببدعة لا تتضمّنه. و الحکم فی قبول الروایة عنهم و عدم قبولها عنهم یطلب من کتب الأصول فی مباحث السّنّة.

المبدأ:

[فی الانکلیزیة]Principle،universal
[فی الفرنسیة]Principe،universel
اسم ظرف من البدء و هو عند الحکماء یطلق علی السّبب. و فی العضدی و یسمّی الحکماء السّبب مبدأ أیضا انتهی. و فی بعض حواشی التجرید المبدأ یشتمل المادة و سائر الأسباب الصّوریة و الغائیة و الشرائط انتهی. و هو عند الصوفیة: الأسماء الکلّیة الکونیة، کما سیأتی فی لفظ معاد «3».

المبدأ الذّاتی:

[فی الانکلیزیة]Ascendant
[فی الفرنسیة]Ascendant
عند أهل الهیئة القائلین بحرکة الإقبال و الإدبار للفلک هو أول الحمل من منطقة البروج.

المبدأ الطّبعی «4»:

[فی الانکلیزیة]Meridian،zodiacal graph
[فی الفرنسیة]Meridien،graphique zodiacal
عندهم هو أول الحمل من معدّل النهار کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة.

المبدأ الفیّاض:

[فی الانکلیزیة]First intellect،active intellect،God
[فی الفرنسیة]Premier intellect،intellect agent،Dieu
هو اللّه تعالی و عن بعض الحکماء أنّه العقل الأوّل علی ما فی بحر الجواهر، و المستفاد مما ذکروه فی مباحث العقول أنّه العقل العاشر المسمّی بالعقل الفعّال.

المبطون:

[فی الانکلیزیة]Suffering from an intestinal ailment
[فی الفرنسیة]Qui a mal au ventre
بالطاء المهملة أیضا لغة من یشتکی بطنه.
و فی الطب من به إسهال یمتدّ أشهرا بسبب ضعف المعدة کذا فی بحر الجواهر.
______________________________
(1) المباینة (م)
(2) قول (- م)
(3) و نزد صوفیه اسمای کلی کونی را گویند چنانکه در لفظ معاد خواهد آمد.
(4) الطبیعی (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1432

المبنی:

اشارة

[فی الانکلیزیة]lndeclinable،invariable
[فی الفرنسیة]Indeclinable،invariable بتشدید الیاء کمرمی اسم مفعول مأخوذ من البناء المقصود منه القرار و عدم التغیّر کما فی غایة التحقیق. و هو عند النحاة ما لا یختلف آخره باختلاف العوامل لا لفظا و لا تقدیرا، و یقابله المعرب و هو ما یختلف آخره باختلاف العوامل لفظا أو تقدیرا، هکذا ذکر الجمهور فی تعریفهما. و المراد بما اللفظ و هو کالجنس شامل للمعرب و المبنی. و قولهم لا یختلف آخره یخرج المعرب. و إنّما قید عدم الاختلاف بکونه بسبب اختلاف العوامل إذ قد یختلف آخر المبنی لا لاختلاف العوامل نحو من الرجل و من امرأة و من زید. و بالجملة فحرکة آخر المبنی أو سکونه لا یکون بسبب عامل أوجب ذلک بل هو مبنی علیه. فالمبنی هو ما لا یؤثّر فیه العامل أصلا لا لفظا و لا تقدیرا بسبب مانع من تأثیره إذ تخلّف المعلول عن العلّة لا یکون إلّا لوجود مانع و هو عدم اقتضاء الکلمة للمعانی المقتضیة للإعراب حقیقة کما فی مبنیات الأصل أو حکما کما فی ما ناسب مبنی الأصل. و هو أی مبنی الأصل الحروف بأسرها و الماضی و الأمر بغیر اللام. و قیل الجملة أیضا و ذلک لأنّ المراد بمبنی الأصل ما لا یحتاج إلی الإعراب من حیث إنّه لا یقع فاعلا و لا مفعولا و لا مضافا إلیه و الجملة «1» کذلک فإنّها بنفسها لا تحتاج إلی الإعراب لأنّها بذاتها لا تقع فاعلة و لا مفعولة و لا مضافا إلیها. قلنا کذلک لکنها تکتسی إعراب المفرد فخرجت عن کونها مبنیة الأصل بهذا الاعتبار لأنّ ما هو مبنی الأصل کالحرف و الماضی و الأمر لا یکون له إعراب أصلا لا لفظا و لا تقدیرا و لا محلا، فخرجت الجملة عنها و لم تخرج عن شبهها بها بل هی مبنیة قویة بالنسبة إلی غیرها من المبنیات. ثم المراد بالمناسبة المناسبة المعتبرة فخرجت المناسبة الغیر المعتبرة لضعف أو معارض. أمّا لمعارض ففی غیر المنصرف فإنّه یناسب الفعل فی الفرعیتین فمناسبة الماضی و الأمر تقتضی البناء و مناسبة المضارع تقتضی الإعراب. و أمّا لضعف ففی اسم الفاعل بمعنی الماضی فإنّه و إن ناسب الماضی لکن جریانه علی المضارع یضعف هذه المناسبة. و قد حصر صاحب المفصّل المناسبة بأنّها إمّا بتضمّن الاسم معنی مبنی الأصل کأین فإنّه یتضمّن معنی همزة الاستفهام، أو بشبهه له «2» کالمبهمات فإنّها تشبه الحروف فی الاحتیاج إلی الصّلة أو الصّفة أو غیرهما، أو وقوعه موقعه کنزال فإنّه واقع موقع انزل، أو مشاکلته للواقع موقعه کفجار، أو وقوعه موقع ما یشبهه کالمنادی المضموم فإنّه واقع موقع کاف الخطاب المشبّهة بالحرف، أو إضافته إلیه نحو یومئذ. هکذا یستفاد من شروح الکافیة. و علم من هذا أنّ الاسم المبنی ما لا یختلف آخره باختلاف العوامل لکونه مناسبا لمبنی الأصل و الاسم المعرب ما یختلف آخره باختلاف العوامل لکونه غیر مشابه لمبنی الأصل فاندفع الدور من تعریف الجمهور. و تقریر الدور أنّ معرفة اختلاف الآخر فی المعرب متوقّف علی العلم بکونه معربا، فلو أخذ الاختلاف فی حدّ المعرب لتوقّف معرفة کونه معربا علی معرفة الاختلاف و ذلک دور و کذا الحال فی تعریف المبنی. و تقریر الدفع ظاهر فلا حاجة إلی جعل الاختلاف و عدمه من أحکام المعرب و المبنی علی ما اختاره ابن الحاجب. و قال الاسم المعرب المرکّب الذی لم یشبه مبنی الأصل،
______________________________
(1) و بالجملة (م)
(2) کله (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1433
و المبنی ما ناسب مبنی الأصل أو وقع غیر مرکّب و یجی‌ء تحقیق التعریفین فی لفظ المعرب.

التقسیم:

المبنی إمّا لازم أو عارض. فاللازم ما لم یوجد له حالة الإعراب أصلا کمبنیات الأصل و أسماء الأصوات و المبهمات و المضمرات و أسماء الأفعال و ما التزم فیه الإضافة «1» إلی الجملة کإذ و إذا و ما یتضمّن معنی حرف الاستفهام أو الشرط غیر أیّ کما و من، و العارض بخلافه کالمضارع المتصل به ضمیر الجماعة و نون التأکید و المضاف إلی یاء المتکلّم علی رأی و المنادی المفرد المعرفة و ما بنی من المنفی بلا و المرکّب کخمسة عشر و بادی بدأ و الغایات کذا فی اللباب و الضوء.

فائدة:

ألقاب المبنی عند البصریین ضمّ و فتح و کسر للحرکات الثلاث و وقف للسکون. و أمّا الکوفیون فیذکرون ألقاب المبنی فی المعرب و بالعکس، و المراد أنّ الحرکات و السّکنات البنائیة لا یعبّر عنها البصریون إلّا بهذه الألقاب لا أنّ هذه الألقاب لا یعبّر بها إلّا عنها لأنّهم کثیرا ما یطلقونها علی الحرکات الإعرابیّة أیضا کقولهم بالفتحة نصبا و بالکسرة جرا و بالضمة رفعا، و علی غیرها کما یقال الراء فی رجل مثلا مفتوحة و الجیم مضمومة کذا فی الفوائد الضیائیة.

المبهم:

[فی الانکلیزیة]Equivocal،ambiguous،hidden،abstract،passive
[فی الفرنسیة]Equivoque،ambigu،abstrait،cache،passif
بالفتح فروبسته- المغلق- و پوشیده- و المستور- علی ما فی کنز اللغات. و عند النحاة یطلق علی أشیاء. أحدها لفظ فیه إبهام وضعا و یرفع إبهامه بالتمییز، و بهذا المعنی یستعمل فی التمییز. و ثانیها أحد قسمی الظرف المقابل للموقّت و سیجی‌ء. و ثالثها أحد قسمی المصدر المقابل للموقّت و یجی‌ء فی المفعول المطلق. و رابعها اسم کان متضمنا للإشارة إلی غیر المتکلّم و المخاطب من غیر اشتراط أن یکون سابقا فی الذکر البتّة، فلا یرد المضمر الغائب لاعتبار ذلک الاشتراط فیه. ثم المبهم بهذا المعنی علی نوعین لأنّه إن کان بحیث یستغنی عن قضیة فهو اسم الإشارة أو لا یستغنی فهو الموصول، و القضیة التی بها یتمّ ذلک الموصول تسمّی صلة و حشوا کما فی اللباب و الضوء شرح المصباح. و عند الأصولیین هو المجمل و سیجی‌ء. و عند المحدّثین هو الراوی الذی لم یذکر اسمه اختصارا، و هذا الفعل أی ترک اسم الراوی یسمّی إبهاما کقولک أخبرنی فلان أو شیخ أو رجل أو بعضهم أو ابن فلان. و یستدلّ علی معرفة اسم المبهم بوروده من طریق آخر، و لا یقبل حدیث المبهم ما لم یسمّ، و کذا لا یقبل خبره، و لو أبهم بلفظ التعدیل کأن یقول الراوی عنه أخبرنی ثقة علی الأصح کذا فی شرح النخبة و حواشیه. و فی الإرشاد الساری شرح البخاری: اعلم أنّه قد یقع المبهم فی الإسناد کأن یقول أخبرنی فلان، و قد یقع المبهم فی المتن کما فی حدیث أبی سعید الخدری فی ناس من أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم مرّوا بحیّ فلم یضیّفوهم فلدغ سیّدهم فرقاه رجل منهم فإنّ الراقی هو أبو سعید الراوی المذکور.

المتابعة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Confirmation،agreement،accordance
[فی الفرنسیة]Confirmation،Accord،concordance
______________________________
(1) بالإضافة (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1434
هی عند المحدّثین أن یوافق للراوی المعیّن غیره أی غیر ذلک الراوی فی تمام إسناده أو بعضه، و الأول المتابعة التامة و الثانی المتابعة الناقصة و القاصرة و ذلک الغیر هو المتابع بکسر الموحدة. و الشخص الذی یروی عنه ذلک الغیر هو المتابع علیه و بالجملة. فإن وافق للراوی المعیّن الذی ظنّ کونه منفردا فی تلک الراویة راو آخر لفظا أو معنی من أول الإسناد إلی آخره بأن یروی ذلک الراوی الآخر من شیخه إلی أن یصل إلی الصحابی الذی روی عنه ذلک الراوی المتفرّد فتلک الموافقة تسمّی متابعة تامّة. و إن وافق له راو آخر لفظا أو معنی لا من أوّل الإسناد بل من أثنائه إلی آخر السّند، بأن یروی عن شیخ شیخه فمن فوقه إلی أن یصل إلی ذلک الصحابی، فتلک الموافقة تسمّی متابعة غیر تامّة. فإنّ المتابعة بقسمیها مختصّة بکونها من روایة ذلک الصحابی أی الذی روی عنه ذلک الراوی المتفرّد سواء کانت تلک الروایة عنه باللفظ أو بالمعنی، فکلّما قربت منه کانت أتمّ من المتابعة التی بعدها. و قد یسمّی القسم الأخیر شاهدا أیضا، لکن تسمیته تابعا أکثر. فإن روی ذلک الراوی الآخر موافقا لما رواه ذلک الراوی المتفرّد لفظا أو معنی من صحابی آخر فهو یسمّی بالشاهد. و خصّ البیهقی و أتباعه المتابعة بما حصل باللفظ سواء کان من روایة ذلک الصحابی أم لا، و الشاهد بما حصل بالمعنی کذلک أی سواء کان من روایة ذلک الصحابی أم لا. و قد تطلق المتابعة علی الشاهد و بالعکس. مثال المتابعة ما رواه الشافعی عن مالک عن عبد اللّه بن دینار عن ابن عمر أنّ رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم قال: (الشهر تسع و عشرون فلا تصوموا حتی ترو الهلال و لا تفطروا حتی تروه، فإن غمّ علیکم فأکملوا العدّة ثلاثین) «1»، فهذا الحدیث بهذا اللفظ ظنّ قوم أنّ الشافعی تفرّد به عن مالک فعدّوه فی غرائبه لأنّ أصحاب مالک رووا عنه بهذا الإسناد بلفظ فإن غمّ علیکم فاقدروا له، لکن وجدنا للشافعی متابعا و هو عبد اللّه بن مسلمة القعنبی «2». کذلک أخرجه البخاری عنه عن مالک فهذه متابعة تامّة و وجدنا له أیضا متابعة قاصرة فی صحیح ابن خزیمة «3» من روایة عاصم بن محمد «4» عن أبیه محمد بن زید «5» عن جدّه عبد اللّه بن عمر بلفظ فکمّلوا ثلاثین. و فی صحیح مسلم من روایة عبد اللّه بن عمر عن نافع عن ابن عمر بلفظ فاقدروا ثلاثین. و مثال الشاهد فی الحدیث المذکور ما رواه النسائی من روایة محمد بن جبیر «6» عن ابن عباس عن النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم فذکر مثل حدیث عبد اللّه بن دینار عن ابن عمر
______________________________
(1) رواه البخاری فی الصحیح، کتاب الصوم، باب قوله إذا رأیتم الهلال، ح 17، 3/ 63؛ دون أن یذکر قوله «و لا تفطروا حتی تروه».
و ذکره فی روایة اخری، کتاب الصوم، الباب نفسه، ح 16، 3/ 63.
(2) هو عبد اللّه بن مسلمة بن قعنب الحارثی. توفی بالبصرة عام 221 ه/ 835 م. من رجال الحدیث الثقات. روی عنه البخاری و مسلم. الاعلام 2/ 137، تهذیب التهذیب 6/ 31
(3) صحیح ابن خزیمة فی الحدیث لمحمد بن إسحاق النیسابوری (- 311 ه)، کشف الظنون 2/ 1075
(4) هو عاصم بن محمد بن زید بن عبد اللّه بن عمر بن الخطاب العمری المدنی، ثقة من الطبقة السابعة.
التقریب 286
(5) هو محمد بن زید بن عبد اللّه بن عمر المدنی. ثقة. من الطبقة الثالثة. التقریب 479
(6) هو محمد بن جبیر بن مطعم بن عدی بن نوفل النوفلی. مات علی رأس المائة. ثقة، عارف بالنسب، من الطبقة الثالثة.
التقریب 471
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1435
سواء فهذا هو الشاهد باللّفظ. و أما بالمعنی فهو ما رواه البخاری من روایة محمد بن زیاد «1» عن أبی هریرة بلفظ فإنّ غمّ علیکم فأکملوا عدّة شعبان ثلاثین.

فائدة:

قیل المتابعة و الشاهد لا یعتبر فی الاصطلاح إلّا فی الفرد النسبی و إن أمکن فی الفرد المطلق أیضا. و لذا قال صاحب النخبة:
و الفرد النسبی إن وافقه غیره فهو المتابع. و قیل بل یعتبر فی الفرد المطلق أیضا علی ما یدلّ علیه ظاهر کلامهم بل قد صرّح بذلک العراقی حیث قال: فإن لم تجد أحدا تابعه علیه عن شیخه فانظر هل تابع أحد لشیخ شیخه علیه فرواه فیسمّی أیضا تابعا، و قد یسمّونه شاهدا.
و إن لم تجد فانظر فیما فوقه إلی آخر الإسناد حتی فی الصحابی.

فائدة:

یدخل فی باب المتابعة و الاستشهاد روایة من لا یحتجّ بحدیثه بل یکون معدودا فی الضعفاء بل المتّصف بما عدا الکذب و فحش الغلط، و فائدة المتابعة التقویة.

فائدة:

قد یذکر فی المتابعة تامّة کانت أولا المتابع علیه و قد لا یذکر. مثلا یقول البخاری تارة تابعه مالک عن أیوب «2» و تارة تابعه مالک و لا یزید علی هذا. ففی الصورة الثانیة لا یعرف لمن المتابعة فطریقه أن ینظر طبقة المتابع بالکسر فیجعله متابعا بحیث یکون صالحا لذلک. هذا کله خلاصة ما فی شرح النخبة و شرحه و خلاصة الخلاصة و العینی.

المتاع:

[فی الانکلیزیة]Goods
[فی الفرنسیة]Biens
بالفتح و تخفیف المثناة الفوقانیة لغة کل ما ینفع به من عروض الدنیا قلیلها و کثرها کذا ذکر ابن الاثیر، فیکون ما سوی الحجرین متاعا و عرفا کل ما یلبسه الناس و یبسطه کما فی العمادی، هکذا فی جامع الرموز فی کتاب الزکاة.

المتبوع:

[فی الانکلیزیة]Word which is followed in a declension
[فی الفرنسیة]Mot suivi dans une declinaison
قد سبق تحقیقه فی لفظ التابع.

المتجاهلیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Mutajahiliyya)mystic sect(
[فی الفرنسیة]Al -Mutajahiliyya)Secte mystique(
و هی إحدی فرق المتصوّفة المبطلة المتظاهرین بالفسق و یعملون عمل الفسّاق و یقولون: إنّ هدفنا هو مقاومة الرّیاء. و هذا کلّه هو عین الضّلال. کذا فی توضیح المذاهب «3».

المتحقّق بالحقّ:

[فی الانکلیزیة]Pantheist
[فی الفرنسیة]Pantheiste
هو عند الصوفیة المحقّق الذی تفضّل بمشاهدة الحقّ فی کلّ تعیّن بدون تعیّن ذلک فی کلّ متعیّن، و ذلک لأنّ اللّه سبحانه و إن کان مشهودا فلیس منحصرا و لا مقیّدا باسم أو صفة أو اعتبار أو تعیّن أو حیثیة ما، و إلّا فهو مطلق مقید، و مقید مطلق و منزّه عن التقیید، و عدم التقیید و الإطلاق و عدمه. کذا نقل عن الشیخ عبد الرزاق الکاشی «4».
______________________________
(1) هو محمد بن زیاد الجمحی، ابو الحارث المدنی، نزیل البصرة، ثقة ثبت، من الطبقة الثالثة. التقریب 479
(2) تابعی توفی عام 131 ه، ورد ذکره سابقا.
(3) و آن فرقه ایست از متصوفه مبطله که لباس فاسقانه پوشند و افعال فساق کنند و گویند مراد ما دفع ریا است و این همه عین ضلالت است کذا فی توضیح المذاهب.
(4) نزد صوفیه محققی که مشاهدة حق فرماید در هر متعینی بی تعین آن متعین زیرا که اللّه تعالی اگرچه مشهود است در هر مقیدی-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1436

المتحقّق بالحقّ و الخلق:

[فی الانکلیزیة]Panentheist
[فی الفرنسیة]Panentheiste
من یری أنّ کلّ مطلق فی الوجود له وجه إلی التقیید و کلّ مقیّد له وجه إلی الإطلاق، بل یری کلّ الوجود حقیقة واحدة له وجه مطلق و وجه مقیّد بکلّ قید؛ و من شاهد هذا المشهد ذوقا کان متحقّقا بالحقّ و الخلق و الفناء و البقاء، هکذا فی الاصطلاحات الصوفیة لکمال الدین.

المتحیّز:

[فی الانکلیزیة]Localized
[فی الفرنسیة]LocaLise
هو الحاصل فی الحیّز. و بعبارة أخری القابل بالذات أو بالتبعیة للإشارة الحسّیّة. فعند المتکلّمین لا جوهر إلّا المتحیّز بالذات أی القابل للإشارة بالذات، و أما العرض فمتحیّز بالتّبع. و عند الحکماء قد یکون الجوهر متحیّزا بالذات و قد لا یکون متحیّزا أصلا کالجواهر المجرّدة، هکذا یستفاد مما ذکر فی شرح المواقف فی مقدّمة الأمور العامة و مبحث الجوهر و العرض. قال صاحب المحاکمات المتحیّز ثلاثة أقسام: إمّا أن یکون متحیّزا بالاستقلال کالصّورة و الجسم، و إمّا أن یکون متحیّزا بالتّبعیة إمّا علی سبیل حلوله فی الغیر کالأعراض أو علی سبیل حلول الغیر فیه کالهیولی فإنّه متحیّز بشرط حلول الصورة فیها.

المتخیّلة:

[فی الانکلیزیة]lmagination
[فی الفرنسیة]Imagination
عند الحکماء هی المتصرّفة إذا استعملتها النفس بواسطة الوهم و یجی‌ء فی لفظ المتصرّفة.

المتدارک:

[فی الانکلیزیة]Mutadarak)metre in prosody(
[فی الفرنسیة]Mutadarak)metre de la prosody(2 L عند أهل العروض اسم بحر من البحور المشترکة بین العرب و العجم و وزنه فاعلن ثمانی مرات. و البعض علی أنّه مأخوذ من المتقارب کذا فی عنوان الشرف و غیره. و فی علم القافیة یطلق علی قسم من القافیة کما یجی‌ء.

المترادف:

[فی الانکلیزیة]Part of the ryhme
[فی الفرنسیة]Partie de la rime
قسم من القافیة کما مرّ.

المتراکب:

[فی الانکلیزیة]Part of the rhyme
[فی الفرنسیة]Partir de la rime
عند أهل القوافی قسم من القافیة کما مرّ.

المتروک:

[فی الانکلیزیة]Abandonded ProPhetic tradition
[فی الفرنسیة]Tradition du ProPhete abandonnee
عند المحدّثین هو الحدیث الذی اتّهم راویه بالکذب بأن لا یروی ذلک الحدیث إلّا من جهته و یکون مخالفا للقواعد المعلومة، و کذا من عرف بالکذب فی کلامه و إن لم یظهر منه وقوع ذلک فی الحدیث النبوی «1» صلی اللّه علیه و آله و سلم، و هذا دون الموضوع سمّی به لأنّ باتّهام الکذب مع تفرّده لا یسوغ الحکم بالوضع کذا فی شرح النخبة و شرحه.

المتّسع:

[فی الانکلیزیة]Nonagon
[فی الفرنسیة]Nonagone
هو اسم مفعول من باب التفعّل «2»، و هو عند المهندسین سطح یحیط به تسعة أضلاع متساویة، فإن لم تکن متساویة لا یسمّی به بل بذی تسعة أضلاع کذا یستفاد من شرح خلاصة الحساب. و عند أهل الجفر و أهل التکسیر هو الوفق المشتمل علی أحد و ثمانین بیتا، یقال له
______________________________
- باسمی یا صفتی یا اعتباری یا تعینی یا حیثیتی منحصر و مقید نیست درینها لا جرم مطلق مقید باشد و مقید مطلق و منزه بود از تقیید و لا تقیید و اطلاق و لا اطلاق کذا نقل عن الشیخ عبد الرزاق الکاشی.
(1) فی الحدیث عن النبی (م)
(2) التفعیل (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1437
مربّع تسعة فی تسعة، أیضا. و عند الشعراء یطلق علی قسم من المسمط و سیجی‌ء.

المتشابه:

[فی الانکلیزیة]Similar،alike
[فی الفرنسیة]Ressemblant،semblable
اسم فاعل من التّشابه فی اللغة هو کون أحد المثلین متشابها للآخر بحیث یعجز الذهن عن التمییز. قال اللّه تعالی: إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا «1»، و منه یقال اشتبه الأمر علیّ کما فی التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله تعالی: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ «2» الآیة. و المتشابه من السطوح و المجسّمات و الأعداد مذکورة فی مواضعها أی فی لفظ السطح و المجسّم «3» و العدد. و المتشابه من الحرکة قد سبق.
و المتشابه عند المتکلّمین هو المتّحد فی الکیف.
و عند البلغاء یطلق علی قسم من التجنیس. و عند الأصولیین و الفقهاء هو ضد المحکم. قالوا القرآن بعضه محکم و بعضه متشابه علی ما تدلّ علیه الآیة المذکورة. و قیل إنّ القرآن کلّه محکم لقوله تعالی: کِتابٌ أُحْکِمَتْ آیاتُهُ «4».
و أجیب بأنّ معناه أحکمت آیاته بکونها کلاما حقا فصیحا بالغا حدّ الإعجاز. و قیل کلّه متشابه لقوله تعالی: کِتاباً مُتَشابِهاً «5» و أجیب بأنّه متشابه بمعنی أنّ بعضه یشبه بعضا فی الحقّ و الصدق و الإعجاز. ثم إنهم اختلفوا فی تعیینهما علی أقوال. فقیل المحکم ما عرف المراد «6» منه إمّا بالظهور أو التأویل و المتشابه ما استأثر اللّه بعلمه و لا یرجی درکه أصلا کقیام الساعة و خروج الدجّال و الحروف المقطعة فی أوائل السور، و بهذا المعنی قیل کلّ ما أمکن تحصیل العلم به سواء کان بدلیل جلی أو خفی فهو المحکم، و کلّ ما لا سبیل إلی معرفته فهو المتشابه. و قیل المحکم ما وضح معناه و المتشابه نقیضه. و قیل المحکم ما لا یحتمل من التأویل إلّا وجها واحدا و المتشابه ما احتمل أوجها. و قیل [المحکم] «7» ما کان معقول المعنی و المتشابه بخلافه کأعداد الصلوات و اختصاص الصیام برمضان دون شعبان قاله الماوردی. و قیل المحکم ما استقلّ بنفسه و المتشابه ما لا یستقلّ بنفسه إلّا بردّه إلی غیره.
و قیل المحکم ما یدری تأویله و تنزیله و المتشابه ما لا یدری إلّا بالتأویل. و قیل المحکم ما لم یتکرّر ألفاظه و مقابله المتشابه. و قیل المحکم الفرائض و الوعد و الوعید و المتشابه. القصص و الأمثال. و نقل عن ابن عباس أنّ المحکمات ناسخه و حلاله و حرامه و حدوده و فرائضه و ما یؤمن به و یعمل به و المتشابه منسوخه و مقدّمه و مؤخّره و أمثاله و أقسامه و ما یؤمن به و لا یعمل به. و نقل عنه أیضا أنّه قال المحکمات هی ثلاث آیات فی سورة الأنعام قُلْ تَعالَوْا «8» إلی آخر الآیات الثلاث، و المتشابهات هی التی تشابهت علی الیهود و هی أسماء حروف التهجّی المذکورة فی أوائل السّور و ذلک أنّهم أوّلوها علی حساب الجمل، فطلبوا أن یستخرجوا مدّة هذه الأمة فاختلط الأمر علیهم و اشتبه. و قیل
______________________________
(1) البقرة/ 70
(2) آل عمران/ 7
(3) الجسم (م)
(4) هود/ 1
(5) الزمر/ 23
(6) المقصود (م، ع)
(7) (المحکم) (+ م، ع)
(8) الانعام/ 151
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1438
المحکمات ما فیه الحلال و الحرام و ما سوی ذلک منه متشابهات یصدق بعضها بعضا و أخرج ابن أبی حاتم عن الربیع «1» قال: المحکمات هی الآمرة الزاجرة. و أخرج عن اسحاق بن سوید «2» أنّ یحیی بن یعمر «3» و أبا فاختة «4» تراجعا فی هذه الآیة فقال أبو فاختة: فواتح السّور، و قال یحیی الفرائض و الأمر و النهی و الحلال. و قیل المحکمات ما لم ینسخ منه و المتشابهات ما قد نسخ. و قال مقاتل بن حیان المتشابه فیما بلغنا ألم و المص و المر و الر.
و قیل المحکم هو الذی یعمل به و المتشابه هو الذی یؤمن به و لا یعمل به. و قیل المحکم ما ظهر لکلّ أحد من أهل الإسلام حتی لم یختلفوا فیه و المتشابه بخلافه.
اعلم أنّهم اختلفوا فی أنّ المتشابه مما یمکن الاطلاع علی تأویله أو لا یعلم تأویله إلّا اللّه علی قولین، منشأهما الاختلاف فی قوله:
وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ «5» هل هو معطوف علی اللّه، و یقولون حال، أو هو مبتدأ و خبره یقولون، و الواو للاستئناف. فعلی الأول طائفة قلیلة منهم المجاهد و النووی و ابن الحاجب، و علی الثانی الأکثرون من الصحابة و التابعین و أتباعهم و من بعدهم خصوصا أهل السّنة و هو الصحیح، و لذا قال الحنفیة المتشابه ما لا یرجی بیانه.
اعلم أنّ مذهب السّلف فی حکم المتشابه التوقّف عن طلب المراد «6» مع اعتقاد حقّیة ما أراد اللّه تعالی به بناء علی قراءة الوقف علی قوله إِلَّا اللَّهُ «7» الدالة علی أنّ تأویله لا یعلمه غیر اللّه تعالی، و إلیه ذهب الإمام الأعظم.
و فائدة إنزاله ابتلاء الراسخین فی العلم بمنعهم عن التفکیر فیه و الوصول إلی غایة متمنّاهم من العلم بأسراره، فکما أنّ الجهّال مبتلون بتحصیل ما هو غیر المطلوب عندهم من العلم و الإمعان فی الطلب، فکذلک العلماء مبتلون بالوقف «8» و ترک ما هو محبوب عندهم إذ لا یمکن تکلیف العالم بطلب العلم لأنّ العلم غایة متمناه، إذ ابتلاء کلّ واحد إنّما یکون علی خلاف هواه و عکس متمناه و ابتلاء الراسخ أعظم النوعین بلوی لأنّ التکلیف فی ترک المحبوب أشدّ و أکثر من التکلیف فی تحصیل غیر المراد «9»، و هذا البلوی أعمهما جدوی لأنّه أشق و أکبر فثوابه أعظم و أکثر، هکذا فی التلویح.
______________________________
(1) هو الربیع بن زیاد الحارثی البصری، مخضرم، من الطبقة الثانیة، ذکر صاحب الکمال أنه ابو فراس الذی روی عن عمر بن الخطاب، و ردّ ذلک المزّی. التقریب 206
(2) هو اسحاق بن سوید بن هبیرة العدوی البصری. مات سنة احدی و ثلاثین بعد المائة صدوق. من الطبقة الثالثة.
التقریب 13
(3) هو یحی بن یعمر الوشقی العدوانی، ابو سلیمان. توفی عام 129 ه/ 746 م. أول من نقّط المصحف. من علماء التابعین.
عارف بالحدیث و الفقه و لغات العرب. الاعلام 8/ 177، وفیات الأعیان 2/ 266، بغیة الوعاة 417، مرآة الجنان 1/ 271
(4) هو سعید بن علاقة الهاشمی، مولاهم أبو فاختة الکوفی. مات فی حدود التسعین، و قیل بعد ذلک بکثیر. مشهور بکنیته، ثقة. من الطبقة الثالثة. التقریب 229
(5) آل عمران/ 7
(6) المقصود (م، ع)
(7) ذکر الآیة کان مع شرح الکلام عن الوقف.
(8) بالتوقف (م)
(9) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1439
و قال الطیبی «1»: المراد بالمحکم ما اتّضح معناه و المتشابه بخلافه لأنّ اللفظ الموضوع لمعنی إما أن یحتمل غیر ذلک المعنی أولا، و الثانی النّص، و الأول إمّا أن تکون دلالته علی ذلک الغیر أرجح أولا، و الأول هو الظاهر، و الثانی إمّا أن تکون مساویة أولا، و الأول المجمل، و الثانی المأوّل. فالقدر المشترک بین النّصّ و الظاهر هو المحکم و بین المجمل و المأوّل هو المتشابه. و علم المتشابه مختصّ باللّه، فالوقف علی قوله تعالی إِلَّا اللَّهُ تام.
و قال بعضهم العقل مبتلی باعتقاد حقّیة المتشابه کابتلاء البدن بأداء العبادة کالحکیم إذا صنّف کتابا أجمل فیه أحیانا لیکون موضع خضوع المتعلّم للاستاذ.
و قال الإمام الرازی اللفظ إذا کان محتملا لمعنیین و کان بالنسبة إلی أحدهما راجحا و بالنسبة إلی الآخر مرجوحا، فإن حملناه علی الراجح فهذا هو المتشابه، فنقول صرف اللفظ عن الراجح إلی المرجوح لا بدّ فیه من دلیل منفصل، و هو إمّا لفظی أو عقلی، و الأول لا یمکن اعتباره فی المسائل الأصولیة الاعتقادیة القطعیة لتوقّفه علی انتفاء الاحتمالات العشرة المعروفة، و انتفاؤها مظنون و الموقوف علی المظنون مظنون، و الظّنّی لا یکتفی [به فی الأصول] «2»، و إنّما العقلی یفید صرف اللفظ عن الظاهر لکون الظاهر محالا. و أمّا إثبات المعنی المراد «3» فلا یمکن بالعقل لأنّ طریق ذلک ترجیح مجاز علی مجاز و تأویل علی تأویل، و ذلک الترجیح لا یمکن إلّا بالدلیل اللفظی، و الدلیل اللفظی فی الترجیح ضعیف لا یفید إلّا الظّنّ، و لذا اختار الأئمة المحقّقون من السلف و الخلف أنّ بعد إقامة الدلیل القاطع علی أنّ حمل اللفظ علی ظاهره محال لا یجوز الخوض فی تعیین التأویل و قال الخطابی «4» المتشابه علی ضربین الأول ما إذا ردّ إلی المحکم و اعتبر به عرف معناه و الآخر ما لا سبیل إلی معرفة حقیقته و هو الذی یتبعه أهل الزیغ.
و قال الراغب الآیات ثلاثة أضرب: محکم علی الإطلاق، و متشابه علی الاطلاق، و محکم من وجه متشابه من وجه. فالمتشابه بالجملة ثلاثة أضرب: متشابه من جهة اللفظ فقط و هو ضربان: أحدهما یرجع إلی الألفاظ المفردة إمّا من جهة الغرابة نحو یزفون أو الاشتراک کالید و الوجه، و ثانیهما یرجع إلی الکلام المرکّب و ذلک ثلاثة أضرب: ضرب لاختصار الکلام نحو وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ «5» و ضرب لبسطه نحو لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ «6» لأنّه لو قیل لیس مثله شی‌ء کان أظهر للسامع، و ضرب لنظم الکلام نحو الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلی عَبْدِهِ الْکِتابَ وَ لَمْ یَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَیِّماً «7» إذ تقدیره أنزل علی عبده الکتاب قیّما و لم یجعل له عوجا، و متشابه من جهة المعنی فقط و هو أوصاف اللّه تعالی و أوصاف القیامة، فإنّ تلک الصفات لا تتصوّر لنا إذ لا تحصل فی نفوسنا صورة ما لم نحسّه، و متشابه من جهتهما أی من جهة اللفظ و المعنی و هو خمسة أضرب: الأول من جهة الکمیة کالعموم و الخصوص نحو اقتلوا
______________________________
(1) من علماء الحدیث توفی 743 ه. سبقت ترجمته.
(2) [به فی الأصول] (+ م)
(3) المقصود (م، ع)
(4) فقیه محدث توفی عام 388 ه. تقدمت ترجمته.
(5) النساء/ 3
(6) الشوری/ 11
(7) الکهف/ 1
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1440
المشرکین. و الثانی من جهة الکیفیة کالوجوب و الندب نحو فانکحوا ما طاب لکم. و الثالث من جهة الزمان و المکان کالناسخ و المنسوخ.
و الرابعة من جهة المکان و الأمور التی نزلت فیها نحو وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها «1» فإنّ من لا یعرف [عاداتهم] «2» فی الجاهلیة یتعذّر علیه تفسیر مثل هذه الآیة.
و الخامس من جهة الشروط التی بها یصحّ الفعل و یفسد کشرط الصلاة و النکاح. قال و هذه إذا تصوّرت علمت أنّ کلّ ما ذکره المفسّرون فی تفسیر المتشابه لا یخرج عن هذه التقاسیم. ثم جمیع المتشابه علی ثلاثة أضرب. ضرب لا سبیل إلی الوقوف علیه کوقت الساعة و خروج الدابة و نحو ذلک. و ضرب للإنسان سبیل إلی معرفته کالألفاظ الغریبة و الأحکام الغلقة.
و ضرب متردّد بین أمرین یختصّ بمعرفته بعض الراسخین فی العلم و یخفی علی من دونهم و هو المشار إلیه بقوله صلی اللّه علیه و آله و سلم لابن عباس (اللّهم فقّهه فی الدین و علّمه التّأویل) «3» و إذا عرفت هذه الجملة عرفت أنّ الوقف علی قوله وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ و وصله بقوله وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ «4» کلاهما «5» جائزان، و أنّ لکلّ منهما وجها انتهی. و أکثر ما حرّرناه منقول من الاتقان و بعضه من کشف البزدوی.
و أمّا المتشابه عند المحدّثین فقد قالوا إن اتفقت أسماء الرواة خطا و نطقا أی تلفظا و اختلفت الآباء نطقا مع ائتلافها خطا أو بالعکس کأن تختلف أسماء الرواة نطقا و تأتلف خطا أو یتّفق الآباء خطا و نطقا فهو النوع الذی یقال له المتشابه. فالأول کمحمد بن عقیل «6» بفتح العین و محمد بن عقیل «7» بضمها، و الثانی کشریح بن النعمان «8» بالشین المعجمة و الحاء المهملة و سریج بن النعمان «9» بالسین المهملة و الجیم، و کذا إن وقع ذلک الاتفاق فی اسم و اسم أب و الاختلاف فی النسبة. و المراد «10» بالاسم العلم لیشتمل الکنیة و اللّقب؛ فالمتشابه یترکّب من المؤتلف و المختلف و من المتّفق و المفترق. و من أنواعه أن یحصل الاتفاق أو الاشتباه فی الاسم و اسم الأب مثلا إلّا فی حرف أو حرفین فأکثر من أحدهما أو منهما، و هو علی قسمین: إمّا أن یکون الاختلاف بالتغیّر مع أنّ عدد الحروف ثابت فی الجهتین، أو یکون الاختلاف بالتغیّر مع نقصان عدد الحروف فی بعض الأسماء عن بعض. فمن
______________________________
(1) البقرة/ 189
(2) [عاداتهم] (+ م)
(3) مسند احمد، 1/ 266
(4) آل عمران/ 7
(5) کلاهما (- م)
(6) هو محمد بن عقیل- بفتح اوله- بن خویلد بن معاویة الخزاعی النیسابوری مات سنة 257 ه، صدوق، من الطبقة الحادیة عشرة. التقریب 497
(7) هو محمد بن عقیل بن ابی طالب، والد عبد اللّه. مقبول. من الطبقة الثالثة. التقریب 497
(8) هو شریح بن النعمان الصائدی الکوفی، صدوق. من الطبقة الثالثة.
التقریب 265
(9) هو سریح بن النعمان بن مروان الجوهری، ابو الحسن البغدادی، مات یوم الأضحی عام 217 ه. أصله من خراسان. ثقة.
من کبار الطبقة العاشرة.
التقریب 229
(10) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1441
أمثلة الأول محمد بن سنان «1» بکسر السین المهملة و نونین بینهما ألف و محمد بن سیّار «2» بفتح السین المهملة و تشدید المثناة التحتانیة و بعد الألف راء مهملة. و من أمثلة الثانی عبد اللّه بن زید «3» و عبد اللّه بن یزید «4». و منه أن یحصل الاتفاق فی الخط و النطق لکن یحصل الاختلاف أو الاشتباه بالتقدیم و التأخیر إمّا فی الاسمین و یسمّی المتشابه المقلوب أو نحو ذلک کأن یقع التقدیم و التّأخیر فی الاسم الواحد فی بعض حروفه بالنسبة إلی ما یشتبه به. مثال الأول أسود بن یزید «5» و یزید بن أسود «6» و مثال الثانی أیوب بن سیّار «7» و أیوب بن یسار «8» هکذا فی شرح النخبة و شرحه و شرح الالفیة «9» للسخاوی «10».

المتصرّف:

[فی الانکلیزیة]Declinable verb،variable
[فی الفرنسیة]Verb declinable،variable
علی صیغة اسم الفاعل من التّصرّف عند النحاة یطلق علی قسم من الأفعال و هو الفعل الذی یجی‌ء منه مضارع و مجهول و أمر و نهی إلی غیر ذلک من الأمثلة، کاسم الفاعل و اسم المفعول، و الفعل الذی لا یجی‌ء منه ذلک یسمّی جامدا و غیر متصرّف نحو نعم و نعمت و بئس و بئست، و علی قسم من أقسام الظرف. قالوا الظرف إمّا متصرّف و یسمّی متمکّنا أیضا کما فی بعض الحواشی المعلّقة علی الضوء، و إمّا غیر متصرّف و سیجی‌ء. و علی قسم من المصدر و هو ما لا یلزم فیه النصب و ما یلزم فیه النصب علی المصدریة نحو سبحان اللّه یسمّی غیر متصرّف کما وقع فی اللباب فی بحث المفعول المطلق.

المتصرّفة:

[فی الانکلیزیة]Inventive faculty،imagination and understanding
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1441 المتصرفة: … ص: 1441
فی الفرنسیة]Faculte inventive،imagination et entendement
عند الحکماء یطلق علی حسّ من الحواس الباطنة و هی قوة محلّها مقدّم التجویف الأوسط
______________________________
(1) هو محمد بن سنان الباهلی أبو بکر البصری العوقی. مات عام 223 ه. ثقة. ثبت. من کبار الطبقة العاشرة.
التقریب 482
(2) لعلّه ابو سیّار، محمد بن عبد اللّه بن المستورد. کان من الحفاظ. المؤتلف و المختلف 3/ 1221، الإکمال 4/ 428، تاریخ بغداد 5/ 427.
(3) هو عبد اللّه بن زید بن عاصم بن کعب الانصاری المازنی، ابو محمد. مات بالحرة عام 63 ه صحابی شهیر. قیل انه هو الذی قتل مسیلمة الکذاب. التقریب 304
(4) هو عبد اللّه بن یزید المکی ابو عبد الرحمن المقرئ. مات 213 ه، ثقة. فاضل من الطبقة التاسعة. التقریب 330
(5) هو الاسود بن یزید بن قیس النخعی، أبو عمرو أو أبو عبد الرحمن. مخضرم. ثقة. فقیه. من الطبقة الثانیة. مات سنة 74 ه و قیل 75 ه التقریب 111
(6) هو یزید بن الاسود، أو ابن أبی الاسود الخزاعی. و یقال العامری. صحابی. نزل بالطائف. و وهم من ذکره من الکوفیّین.
التقریب 599
(7) هو أیوب بن جابر بن سیار السحیمی، أبو سلیمان الیمامی ثم الکوفی. ضعیف من الطبقة الثامنة.
التقریب 118
(8) هو أیوب بن سیار أو یسار الزهری، أبو سیار، مدینی، کان ینزل بفید، یسمی الفایدی. روی عن محمد بن المنکدر و روی عنه غیره. المؤتلف و المختلف 3/ 1220، الإکمال 4/ 425، المیزان 1/ 289
(9) شرح الألفیة للسخاوی.
ألفیة العراقی فی أصول الحدیث للشیخ الامام الحافظ زین الدین عبد الرحیم بن الحسین العراقی (- 806 ه) لها شروح منها شرح لشمس الدین محمد بن عبد الرحمن السخاوی (- 902 ه) و یعتبر من أحسن الشروح.
کشف الظنون 1/ 156
(10) السخاوی: عالم بالحدیث، تقدمت ترجمته.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1442
من الدّماغ من شأنها ترکیب الصّور و المعانی و تفصیلها و التصرّف فیها و اختراع أشیاء لا حقیقة لها. فترکیب الصورة بالصورة مثل أن یتصوّر إنسان ذو رأسین أو ذو أید أربع و نحوه، و کما فی قولک صاحب هذا اللون المخصوص له هذا الطعم المخصوص. و ترکیب الصورة بالمعنی کما فی قولک صاحب الصداقة له هذا اللون.
و ترکیب المعنی بالمعنی کما فی قولک ما له هذه العداوة له هذه النّفرة. و تفصیل الصورة عن الصورة مثل أن یتصوّر إنسان بلا رأس أو بدون ید أو بغیر رجل و نحوه، و کما فی قولک هذا اللون لیس له هذا الطعم و قس علی هذا.
و اختراع أشیاء لا حقیقة لها کما فی تخیّل إنسان ذی جناحین یطیر فی الهواء کالطیر. و قد یقال ترکیب الصورة بالصورة کما فی تخیّل إنسان ذی جناحین و ترکیب المعنی بالصورة کما فی توهّم صداقة جزئیة لزید، و لا استبعاد بین القولین کما یظهر بأدنی تأمّل إذ بین اختراع أشیاء لا حقیقة لها و بین ترکیب الصور و المعانی و تفصیلها عموم و خصوص من وجه. ثم إنّ هذه القوة لا تسکن دائما لا نوما و لا یقظة و لیس عملها منتظما بل النفس هی التی تستعملها فی المحسوسات مطلقا علی أی نظام ترید بواسطة القوة الوهمیة، و بهذا الاعتبار تسمّی متخیّلة لتصرّفها فی الصور الخیالیة، و فی المعقولات بواسطة القوة العقلیة و بهذا الاعتبار تسمّی مفکّرة لتصرّفها فی الصور العقلیة. فإن قلت کیف تستعملها فی الصور المحسوسة مع انها لیست مدرکة لها عندهم. قلت القوی الباطنة کالمرایا المتقابلة فینعکس إلی کلّ منهما ما ارتسم فی الأخری، و الوهمیة هی سلطان تلک القوی فلها تصرّف فی مدرکاتها بل لها تسلّط علی مدرکات العاقلة فتتنازعها فیها و تحکم علیها بخلاف أحکامها. فمن سخّرها للقوة العقلیة بحیث صارت مطاوعة لها فقد فاز فوزا عظیما. هذا کله خلاصة ما فی شرح التجرید و شرح المواقف و المطوّل و حواشیه.

المتّصل:

[فی الانکلیزیة]Conjunctive،communicating،linked
[فی الفرنسیة]Conjonctif،communicant،joint
هو یطلق علی معان قد سبقت من قبل.

المتعادلان:

[فی الانکلیزیة]Two equal numbers
[فی الفرنسیة]Deux nombres egaux
من الأعداد المتساویان، و قد یطلق علی عددین یکون مجموع أجزاء أحدهما المفردة مساویا لمجموع أجزاء الآخر منهما.

المتعة:

[فی الانکلیزیة]Enjoyment،dower of a divorced woman
[فی الفرنسیة]Jouissance،douaire d'une femme divorcee
بالضم اسم من التّمتّع. و قیل مأخوذ من المتاع، و المراد بها فی قول الفقهاء أن تزوج رجل و لم یسمّ للمرأة مهرا یجب علیه المتعة، و هی الدّرع و الخمار و الملحفة یعنی جادر،- ملاءة-، و لا تزاد علی نصف مهر مثلها و لا تنقص من خمسة دراهم، و یعتبر حالها فی الیسار و الإعسار. فإن کانت من السّفلة فمن الکرباس، و من الوسطی فمن القزّ- الحریر الخام-، و من مرتفعة الحال فمن الإبریسم- الحریر الناعم-. و قیل یعتبر حاله و هو أصحّ کما فی المضمرات. و أفضل المتعة خادم کذا فی جامع الرموز و غیره. و نکاح المتعة یجی‌ء فی لفظ النکاح.

المتّفق:

[فی الانکلیزیة]
Repetition of the same letter) in prosody (confusion due to a homonyE
[فی الفرنسیة]Repetition d'une meme lettre)en prosodie(،confusion due a une homonymie
علی صیغة اسم الفاعل عند أهل القوافی هو الدخیل الذی التزم الشاعر إعادته بعینه علی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1443
ما وقع فی بعض الرسائل حیث قال فیه:
الدخیل هو الحرف الذی وقع بین التأسیس و الرّوی ککاف الکواکب و هو لازم بغیر عینه، فإن لزم هو عینه کان لزوم ما لا یلزم و یسمّی حینئذ المتّفق انتهی. و المتّفق و المفترق عند المحدّثین هو الراوی الذی یتّفق اسمه اسم راو آخر خطا أو نطقا أی تلفظا، و المراد بالاسم العلم فیشتمل اللّقب و الکنیة أیضا. قالوا الرواة إن اتفقت أسماؤهم و أسماء آبائهم معا أو أسماؤهم و أسماء أجدادهم فصاعدا و اختلفت أشخاصهم، سواء اتّفق فی ذلک اثنان منهم أم أکثر، و کذلک إذا اتفق اثنان فصاعدا فی الکنیة أو النّسبة أو فیهما معا، فهو النوع الذی یقال له المتّفق و المفترق. فمثال ما اتفق أسماؤهم و أسماء آبائهم الخلیل بن أحمد فإنّه یطلق علی ستة رجال. و مثال ما اتفق أسماؤهم مع أسماء الآباء و الأجداد محمد بن یعقوب بن یوسف.
و مثال ما اتفق فی الکنیة و النّسبة معا أبو عمران الجونی. و منه ما یتّفق أسماؤهم و أسماء آبائهم و أنسابهم کمحمد بن عبد اللّه الأنصاری. و منه ما اتفق فی الاسم و کنیة الأب کصالح ابن أبی صالح. و فائدة معرفة هذا النوع للمحدّث الاحتراز عن أن یظنّ الشخصین شخصا واحدا.
هکذا یستفاد من خلاصة الخلاصة و شرح النخبة و شرحه.

المتّفق علیه:

[فی الانکلیزیة]Prophetic tradition،
mentionned by Bukhary and Muslem Tradition prophetE
،rapportee par Bukhari et Muslem
علی صیغة اسم المفعول عند المحدّثین حدیث رواه البخاری و مسلم جمیعا کما مرّ فی لفظ الصحة.

المتقادم:

[فی الانکلیزیة]Eternal،old،legal delay
[فی الفرنسیة]Eternel،ancien،delai legal
لغة بمعنی القدیم کما فی الصحاح. و أمّا شرعا فالتقادم لحدّ الشرب هو بزوال الریح من فم الشارب عند الشیخین و بمضی شهر عند محمد رحمهم اللّه، و لغیر الشرب کالزنا و القذف و السّرقة بمضی شهر إذا لم یکن بینه و بین القاضی هذه المسافة علی ما روی عن الأئمة الثلاثة، و عنه بمضی شهر و عنده مفوّض إلی رأی الإمام کما فی المضمرات، و عنه سنة، و عنه أیام کما فی الخزانة. و عن محمد ثلاثة أیام کما فی المحیط. و ذکر فی النظم أنّ التقادم قدر عشرین یوما من وقت الوجوب إلی وقت الإمضاء، و الأول أصح کما فی المضمرات.
کذا فی جامع الرموز فی کتاب الحدود.

المتقارب:

[فی الانکلیزیة]Al Mutaqareb)metre in prosody(
[فی الفرنسیة]Al Mutaqareb)metre de la prosodie(
عند أهل العروض اسم بحر من البحور المشترکة بین العرب و العجم، و هو فعولن ثمان مرات و أخرج بعضهم من المتقارب جنسا آخر و یسمّی المخترع و الجنب و رکض الخیل و هو فاعلن ثمان مرات، استعمل مخبونا فی کلام العرب کذا فی عنوان الشرف.

المتکاسلیة:

[فی الانکلیزیة]Al Mutakassiliyya)mystic sect(
[فی الفرنسیة]Al Mutakassiliyya)secte mystique(
مأخوذ من الکسل بالسین المهملة. و هم فرقة من المتصوّفة المبطلة، و یطلبون الطعام من الناس و یأکلونه، و قد قصروا حیاتهم علی مل‌ء بطونهم، و یسمّون هذا توکّلا. و لا یتکسّبون و یأکلون من الصدقات، و یقبلون من الحکام الهدایا مع کون غالب أموالهم حراما. و لا یجتنبون الطعام الحرام و المشتبه به و یحلّلونه بمختلف وجوه التأویل و الأعذار. و مع کلّ هذا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1444
یدّعون المشیخة و الزّهد و التقوی. و هذا کلّه مخالف للإسلام. کذا فی توضیح المذاهب «1».

المتلاقی:

[فی الانکلیزیة]Gallop،run
[فی الفرنسیة]Galop،galopade،course
هو رکض الخیل کما مرّ.

المتلوّن:

[فی الانکلیزیة]Passing from a metre to another)in prosody(
[فی الفرنسیة]Passage d'un metre a l'autre)en prosodie(
علی صیغة اسم الفاعل من التلوّن عند أهل البدیع هو التشریع کما مرّ.
الشعر بوزنین أو أکثر یمکن قراءته بأقلّ تغییر فی ترکیب الألفاظ و مع ذلک یبقی سالما.
هذا عند المتأخّرین. أمّا المتقدّمون فأکثر من وزنین ما کتبوا و هذا هو المتلوّن. و المتلوّن بالکسر عندهم هو شعر علی الوزن المطوّل، و کلّ مرة یحذفون من ألفاظ البیت لفظة أو أکثر من أعلی أو الوسط أو الأدنی، و فی مکان آخر یضیفون فینتج عن ذلک وزن آخر. و مثال ذلک:
طیب طیب قدّک فقد غار منه سرو المرج أیّها الملک بخ بخ خطک فقد تحیّر فیک المسک (من بلاد الختن) یا قمری
فوزنه مستفعلن مستفعلن، مستفعلن مستفعلن.
و البحر الثانی: الرجز المجزوء: ترجمة البیت:
طیب طیب قدّک جعل سرو المرج یغار
و وزنه مستفعلن 3 مرات.
و البحر الثالث: الرجز المرفل المجزوء.
و ترجمة البیت:
طیب طیب قدّک لقد غار منه سرو المرج و وزنه: مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع.
البحر الرابع: الرمل المسدّس. و ترجمة البیت:
طیب قدّک حتی صار سببا لغیرة سرو المرج و وزنه: فاعلات فاعلات فاعلات
البحر الخامس: الرمل المسدّس المحذوف. و ترجمة البیت:
طیب قدّک فأثار غیرة سرو المرج و وزنه فاعلاتن فاعلاتن فاعلن.
البحر السادس: رمل مثمّن محذوف.
و ترجمة البیت:
طیب قدّک غار منه سرو المرج یا ملکی:
و وزنه فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعل.
البحر السابع: السریع. و ترجمة البیت:
طیب قدّک، فغار من سرو المرج.
و وزنه مفتعلن مفتعلن فاعلن.
البحر الثامن: الهزج و جزء آخر و ترجمة البیت:
قدّک جعل سرو المرج یغار یا ملکی:
و وزنه: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن.
البحر التاسع: الهزج المسدس و ترجمة البیت:
قدّک صار سببا لغیرة سرو المرج و وزنه: مفاعیلن مفاعیلن فعولن.
______________________________
(1) و آن فرقه‌ایست از متصوفة مبطله ایشان از مردم طعام خواهند و خورند و از زندگانی بهمین فراغت شکم اکتفا کنند و این را توکل نامند و کسب نکنند و از صدقات خورند و از حکام که غالب اموال ایشان حرامست نیاز و هدیه گیرند و از طعام حرام و مشتبه اجتناب نکنند و بتأویل و عذر آن را حلال گویند و با وجود این دعوی زهد و تقوی و شیخی نمایند و این همه خلاف مسلمانی است کذا فی توضیح المذاهب.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1445
البحر العاشر: الهزج مختلف الزحاف المجزوء و ترجمة البیت:
طیب طیب قدّک، صار سرو المرج.
و وزنه: مفعول مفاعیلن مفعول، کذا فی جامع الصنائع.
و یقول فی مجمع الصنائع: مما یلحق بالمتلوّن قسمان:
الأول: کلام منظوم بحیث لو حذف منه بعض الألفاظ فیصیر وزنه من بحر آخر، و من جملة هؤلاء المحذوف و المنقوص. و الثانی:
کلام منثور بحیث لو أنّ بعض حروفه نقلت من لفظة إلی أخری یصبح الکلام منظوما. و قد سمّی الشاعر أمیر خسرو هذا نظم النثر «1».

المتمکّن:

[فی الانکلیزیة]Declinable
[فی الفرنسیة]Declinable
عند الحکماء و المتکلّمین ما عرفت قبیل هذا. و عند النحاة هو اسم المعرب سواء کان منصرفا و یسمّی بالأمکن أو غیر منصرف کذا فی اللباب. و فی بعض حواشی الإرشاد أنّ المنصرف یسمّی متمکنا و أمکن انتهی. فعلی هذا غیر المنصرف لا یسمّی متمکنا و سیأتی فی لفظ المعرب.

المتمّم:

[فی الانکلیزیة]Complement،orbit،imbalance)in prosody(
[فی الفرنسیة]Complement،orbite،desequilibre)en prosodie(
عند الشعراء هو أن یکون فی المصراع الثانی سبب زائد عن المصراع الأوّل بحیث یختل التوازن بین المصراعین و تظهر الزیادة، کذا فی جامع الصنائع.
و عند أهل الهیئة اسم الکرة المختلفة فی الثخانة التی تحدث فی أفلاک الکواکب السّیّارة، و بعضهم یطلقون الفلک المتمّم أیضا علیه «2».

المتمّمان:

[فی الانکلیزیة]Two complementary surfaces
-[فی الفرنسیة]Deux surfaces complementaires
عند المهندسین هما کلّ سطحین متوازیی الأضلاع یقعان فی سطح مثلهما عن جنبی قطره متلاقیین علی نقطة من القطر و مشارکین لذلک
______________________________
(1) یعنی شعری که بدو وزن یا زیاده توان خواند به اندک تغییر و در ترکیب الفاظ هم چنین سالم ماند این نزد متأخران است اما متقدمان بیش از دو وزن نه نبشته‌اند و این متلون سالم است و متلون بکسر نزد شان شعریست بر وزن مطول هر بار از آن الفاظ که در بیت است لفظی یا بیشتر از بالا یا از میان و یا از فرود کم کند و جائی بیفزاید وزن دیگر حامل شود مثاله. شعر. خوش خوش قد تو غیرت سرو چمن شد شاه من. یخلو یخلو خط تو حیرت مشک ختن شد ماه من. وزن او مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن بحر دوم رجز مجزو. خوش خوش قد تو غیرت سرو چمن. وزنه مستفعلن سه بار بحر سوم رجز مرفل مجزو.
خوش خوش قد تو غیرت سرو چمن شد. وزنه مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع بحر چهارم رمل مسدس. خوش قد تو غیرت سرو چمن شد. وزنه فاعلاتن سه بار بحر پنجم رمل مسدس محذوف. خوش قد تو غیرت سرو چمن. وزنه فاعلاتن فاعلاتن فاعلن بحر ششم رمل مثمن محذوف. خوش قد تو غیرت سرو چمن شد شاه من. وزنه فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن. بحر هفتم سریع. خوش قد تو غیرت سرو چمن. وزنه مفتعلن مفتعلن فاعلن بحر هشتم هزج و جزء آخر مجبوب. قد تو غیرت سرو چمن شد شاه من. وزنه مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن فعل بحر نهم هزج مسدس. قد تو غیرت سرو چمن شد.
وزنه مفاعیلن مفاعیلن فعولن بحر دهم هزج مختلف الزحاف مجزو. خوش خوش قد تو سرو چمن شد. وزنه مفعول مفاعیلن مفعول کذا فی جامع الصنائع و در مجمع الصنائع گوید لاحق است بمتلون دو قسم اوّل نظمی است که چون بعضی الفاظ از آن بیندازند بیت بوزن دیگر گردد و از این جمله است محذوف و منقوص دوم نثری است که چون حروف بعضی الفاظ او به دیگری وصل کنند بطریق نظم خوانده شود حضرت امیر خسرو این را نظم النثر خوانده.
(2) نزد شعرا آنست که در مصراع دوم سببی زیاده‌تر شود از مصراع اوّل چنانچه اعتدال مصراعین. مفقود شود و زیادتی پیدا بود کذا فی جامع الصنائع. و نزد اهل هیئت اسم کره است مختلفة الثخن که در افلاک کواکب سیارة حادث شود و بعضی فلک متمم بروی اطلاق نیز کنند و یجی‌ء فی لفظ الفلک.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1446
السطح بزاویتین کسطحی ا ط ز ه ر ک ج ح؛ هکذا فی تحریر أقلیدس. و بالحقیقة المتمّم شکل یتمّم به شکل آخر کما یستفاد من إطلاقاتهم.

المتن:

[فی الانکلیزیة]Text،vocabulary
[فی الفرنسیة]Texte،vocabulaire
بالفتح و سکون المثناة الفوقانیة هو اللفظ.
فی خلاصة الخلاصة متن الحدیث ألفاظه المقوّمة للمعانی انتهی. و فی شرح النخبة و شرحه المتن هو غایة ما ینتهی إلیه الإسناد من الکلام سواء کان کلام الرسول صلی اللّه علیه و سلم أو الصحابی أو من بعده، و یدخل فیه فعل الرسول صلی اللّه علیه و سلم و تقریره لأنّهما و إن لم یکونا قول الرسول لکنهما قول الصحابی.

المتواتر:

[فی الانکلیزیة]Repeated،successive،part of the rhyme،transmitted knowledge،necessary premisses
[فی الفرنسیة]Repete،successif،partie de la rime،connaissances transmises،premisses apodictiques necessaires
هو التواتر کما عرفت. و عند أهل القوافی قسم من القافیة. و قال المنطقیون و غیرهم المتواترات قسم من المقدّمات الیقینیة الضروریة و هی قضایا یحکم بها العقل بمجرّد خبر جماعة یمتنع توافقهم علی الکذب فلا بد فیها من تکرار و قیاس خفی و هو أنّه خبر قوم یستحیل تواطؤهم علی الکذب. و کلّ خبر کذلک فمدلوله واقع إلّا أنّ العلم بهذا القیاس حاصل بالضرورة، و لذا یفید العلم للبله و الصبیان بخلاف خبر الرسول فإنّه یفید العلم النظری لاحتیاجه إلی قیاس فکری. و لما کانت مستندة إلی مشاهدة یکون العلم الحاصل منها علما جزئیا من شأنه أن یحصل بالإحساس، فلهذا لا یقع فی العلوم بالذات أی لا یکون مسائل العلوم لأنّ مسائل العلوم قضایا کلّیة، و إن جاز وقوعها فیها بطریق المبدئیة کما فی قولنا محمّد ادّعی النّبوّة و أظهر المعجزة، و کلّ من هذا شأنه فهو نبی، فإنّ صغراه من المتواترات. هکذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة القطبی و حاشیة شرح المواقف.

المتوازن:

[فی الانکلیزیة]Balanced prose and of good harmony
[فی الفرنسیة]Prose equilibree et de bonne harmonie
هو السجع الذی فیه موازنة و قد سبق.

المتوسّط:

[فی الانکلیزیة]Party،mid،median
[فی الفرنسیة]Mitoyen،mediane
هو عند المهندسین الأصمّ الذی هو فی المرتبة الثانیة أو فیما بعدها کما مرّ.

المتوسّط فی النّسبة:

[فی الانکلیزیة]Proportional
[فی الفرنسیة]Proportionnel
هو المقدار الذی نسبة أحد الطرفین إلیه کنسبته إلی الطرف الآخر و هکذا الحال فی الأعداد کما فی متناسبة الفرد، فالمتوسّط فی النّسبة و الوسط فی النّسبة بمعنی واحد، هکذا یستفاد من حواشی تحریر أقلیدس.

المتوعّر:

[فی الانکلیزیة]Barbarism
[فی الفرنسیة]Barbarisme
بتشدید العین عند البلغاء هو الوحشی الغلیظ کما یجی‌ء.

المتولّدات:

[فی الانکلیزیة]Four figures in geomancy
[فی الفرنسیة]Quatre figures en geomancie
عند أهل الرمل هی أربعة أشکال تقع فی الرتبة التاسعة و العاشرة و الحادیة عشرة و الثانیة عشرة «1».
______________________________
(1) نزد اهل رمل چهار اشکال را گویند که در خانة نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم باشند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1447

المتی:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Time
[فی الفرنسیة]Temps
بالفتح و تخفیف المثناة الفوقانیة و قصر الألف عند الحکماء قسم من الأعراض النّسبیة و هو حصول الشی‌ء فی الزمان المعیّن أو فی طرفه و هو الآن، فإنّ کثیرا من الأشیاء یقع فی طرف الزمان و إلّا یقع فی الزمان و یسأل عنه بمتی. و منها الحروف الآنیة الحاصلة دفعة کالتاء و الطاء. و ینقسم متی کالأین إلی حقیقی و هو کون الشی‌ء فی زمان لا یفضل علیه کالیوم للصوم و الساعة المعینة للکسوف، و غیر حقیقی کیوم کذا و شهر کذا للکسوف. و الفرق بین الحقیقی من المتی و الأین أنّ الحقیقی من المتی یجوز أن یشترک فیه أشیاء کثیرة بخلاف الأین الحقیقی و هو ظاهر. و عرّف المتی بعضهم بالنسبة الحاصلة للشی‌ء باعتبار حصوله فی الزمان أو طرفه، هکذا یستفاد من شرح المواقف و حواشی شرح حکمة العین.

فائدة:

إنّما یعرض متی بالذات للمتغیّرات کالحرکة و ما یتبعها من الأمور و یعرض المعروض المتغیّرات کالأجسام بالعرض، فإن ما لا تغیّر فیه لا یعرض له متی إلّا باعتبار صفات متغیّرة کالأجسام، فإنّها بواسطة عروض التغیّرات لها یعرض لها متی کذا فی شرح التجرید.

المثال:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Example
[فی الفرنسیة]Exemple
بالکسر یطلق علی الجزئی الذی یذکر لإیضاح القاعدة و إیصاله إلی فهم المستفید، کما یقال الفاعل کذا و مثاله زید فی ضرب زید، و هو أعمّ من الشاهد و هو الجزئی الذی یستشهد به فی إثبات القاعدة، یعنی أنّ المثال جزئی لموضوع القاعدة یصلح لأن یذکر لإیضاح القاعدة، و الشاهد جزئی لموضوع القاعدة یصلح لأن یذکر لإثبات القاعدة. و الظاهر أنّ الشاهد کالمثال لا یخصّ بالکلام العربی، فما قال المحقق التفتازانی من وجوب کون الشواهد من التنزیل أو من کلام البلغاء ففیه خفاء کذا فی الأطول. فالعمومیة بالنظر إلی ذاتیهما فإنّ کلّما یصلح شاهدا یصلح مثالا بدون العکس، و کذا بالنظر إلی الغرض المعتبر فی تعریفهما فإنّ کلّ شی‌ء یصلح للإثبات یصلح للإیضاح بدون العکس، و لو لم یعتبر الصّلوح للإثبات و الصّلوح للإیضاح لم یکن الأمر کذلک، فإنّ العمومیة حینئذ و إن تحقّقت بالنظر إلی ذاتیهما لکن بالنظر إلی الغرض لا تتحقّق بل یکونان بالنظر إلی الغرض متباینین تباینا کلّیا أو جزئیا، و ذلک لأنّه لو اشترط فی کلّ منهما أن لا یقصد به الغرض المقصود من الآخر مع ما قصد منه یتحقّق التباین الکلّی، لکن یکون الجزئی الذی یقصد منه الإثبات و الإیضاح واسطة و إن لم یشترط کما هو الظاهر یتحقّق التباین الجزئی و هو العموم من وجه. اعلم أنّ الشاهد یجب أن یکون نصا فیما یستشهد به و لا یکون محتملا لغیره بخلاف المثال فإنّه یکفیه کونه محتملا لما أورد لتوضیحه، هکذا یستفاد مما ذکر أبو القاسم و الجلپی فی حاشیة المطول فی الخطبة.

فائدة:

الفرق بین المثال و النظیر أنّ مثال الشی‌ء لا بد أن یکون جزئیا من جزئیات ذلک الشی‌ء، و نظیر الشی‌ء ما یکون مشارکا له أی لذلک الشی‌ء فی الأمر المقصود منه، و یکونان أی النظیر و ذلک الشی‌ء جزئیین مندرجین تحت شی‌ء آخر. فقوله تعالی لا رَیْبَ فِیهِ «1» مثال لتنزیل وجود الشی‌ء منزلة عدمه اعتمادا علی ما یزیله، فإنّ المرتابین فی کون القرآن کلام اللّه
______________________________
(1) آل عمران/ 9 و 25 و البقرة/ 2- و یونس/ 37
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1448
و کتابه و إن کانوا أکثر من أن یحصی، لکن لمّا کان معهم ما یزیل ریبهم إذا تأمّلوا فیه جعل اللّه ریبهم کلا ریب، فصحّ نفی الرّیب بالکلّیة حینئذ. و نظیر لتنزیل الإنکار منزلة عدمه یعنی قد ینزّل الإنکار منزلة عدم الإنکار تعویلا علی ما یزیله کما جعل الرّیب بناء علی ما یزیله کلا ریب، فجعل الإنکار کلا إنکار و قوله تعالی لا رَیْبَ فِیهِ جزئیان مندرجان، تحت جعل وجود الشی‌ء کعدمه. و بالجملة فنظیر الشی‌ء ما یکون مشابها له فی أمر، و قد یطلق النظیر علی المثال مسامحة. و لکن إذا قوبل بالمثال بأن یقال هذا نظیر له لا مثال له مثلا لا یراد به المثال بل یراد به أنّه نظیر له أی شبیه له، هکذا ذکر أبو القاسم و الجلپی فی حاشیة المطول فی باب الإسناد فی بحث إخراج الکلام علی خلاف مقتضی الظاهر. و فی بعض شروح هدایة النحو:
المثال هو الجزئی الذی یذکر لإیضاح القاعدة.
و قیل هو تحقیق الکلّی بواحد من جزئیاته.
و الفرق بین المثال و النظیر أنّ النظیر طبعی و المثال روحانی و النظیر یوجد فی آلات الحواس لأنّ إدراکاتها طبیعیة و المثال یوجد فی العقل و الحواس لأنّ إدراکاتها روحانیة انتهی.
و المثال عند الصرفیین لفظ تکون فاؤها واوا و یسمّی مثالا واویا کوعد أو یاء و یسمّی مثالا یائیا کیسر، و قد یراد به الصّیغة یقال أمثلة الماضی و أمثلة المضارع. و المثال فی اصطلاح الصّوفیة هو العینیة، و عند أهل الشّرع هو الغیریة. و یقول بعضهم: لا عین و لا غیر. و فرّق بعضهم یعنی: فی المثل بنوع المشابهة ثابتة.
و أمّا فی المثال فیجب الشّبه التّام، لأنّ کثرة الحروف تدلّ علی کثرة المعنی. و قیل: بل بالعکس. و عالم المثال فوق عالم الشّهادة و أدنی من عالم الأرواح و عالم الشّهادة هو ظلّ عالم المثال. و هو ظلّ عالم الأرواح. و کلّ ما هو فی هذا العالم موجود فهو أیضا فی عالم المثال.
و یقال له أیضا عالم النفوس. و ما یری فی النوم فهو صورة من عالم المثال، کذا فی کشف اللغات. و سیأتی فی لفظ الملکوت معنی آخر لعالم المثال. و یقول أیضا فی کشف اللغات:
یقال لعالم الأرواح عالم المثال المطلق کما یدعی عالم الخیال المثال المقیّد «1».

المثانی:

[فی الانکلیزیة]
The Koran or its chapters containing less than one hundred verse
E-
[فی الفرنسیة]
le Coran ou ses chapitres qui ont moins de cent verset
Eکمساجد عند المنجمین یطلق علی المرفوع مرتین کما یجی‌ء. و شرعا یطلق علی القرآن کلّه لاشتماله علی الوعد و الوعید و علی ذکر الجنة و النار و علی المبدأ و المعاد و علی الأمر و النهی و علی الأحکام الاعتقادیة و العملیة و علی مراتب السّعداء و منازل الأشقیاء، و علی سورة منه و هو فاتحة الکتاب لاشتمالها علی الوعد و الوعید فی قوله مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ «2»، و علی أحوال الأبرار و الفجّار فی قوله الَّذِینَ أَنْعَمْتَ «3» إلی آخر السورة، و لأنّها تثنّی فی الصلاة و الإنزال إن صحّ أنها نزلت بمکة حین فرضت الصلاة
______________________________
(1) و مثال در اصطلاح صوفیة عینیت است و نزدیک اهل شرع غیریت و بعضی گویند نه عین است و نه غیر و بعضی فرق کرده‌اند یعنی در مثل بنوعی مشابهت ثابت میشود اما در مثال شبه تام باید زیرا چه کثرت حروف دلالت بر کثرت معنی دارد و قیل علی العکس. و عالم مثال بالاتر از عالم شهادت است و فروتر از عالم ارواح و عالم شهادت سایه عالم مثال است و أو سایه عالم ارواح و آنچه درین عالم است ان همه در عالم مثال است و آن را عالم نفوس نیز گویند و در خواب چیزی که دیده میشود آن را صور عالم مثال گویند کذا فی کشف اللغات و قد مر فی لفظ الملکوت معنی اخر بعالم المثال و نیز در کشف اللغات میگوید مثال مطلق عالم ارواح را گویند و مثال مقید عالم خیال را نامند.
(2) الفاتحة/ 3
(3) الفاتحة/ 7
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1449
و بالمدینة لما حوّلت القبلة هکذا فی البیضاوی و غیرها. و علی السّور التی آیها أقلّ من مائة آیة و قد مرّ فی لفظ السورة.

المثبت:

[فی الانکلیزیة]Affirmative،positive
[فی الفرنسیة]Affirmatif،positif
اسم مفعول من الإثبات. و قال المحاسبین کلّ ما ذکر فی باب الجبر و المقابلة إمّا أن لا یتطرّق إلیه نفی و یسمّی مثبتا و تاما و زائدا و مالا و إمّا أن یتطرّق إلیه نفی و یسمّی منفیا و ناقصا و دینا کذا فی بعض الرسائل.

المثقال:

[فی الانکلیزیة]Weight
[فی الفرنسیة]Poids
بالکسر لغة ما یوزن به قلیلا کان أو کثیرا. و عرفا ما یکون موزونه قطعة ذهب مقدّر بعشرین قیراطا. و ظاهر کلام الجوهری «1» أنّه معناه لغة. و القیراط خمس شعیرات متوسّطة غیر مقشورة مقطوعة ما امتدت من طرفیها. فالمثقال مائة شعیرة و هذا علی رأی المتأخّرین و سنجة أهل الحجاز و أکثر البلاد. و أمّا علی رأی المتقدّمین و سنجة أهل سمرقند «2» فالمثقال ستة دوانق و الدانق أربع طسوجات و الطسوج حبّتان و الحبّة شعیرتان، فالمثقال شعیرة و تسعة عشر قیراطا، فالتفاوت بین القولین أربع شعیرات، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الزکاة. و فی البرجندی أنّ الدینار و هو المثقال مائة شعیرة عند أهل الشرع و هو المتعارف فی وزن أهل هراة «3» فی هذا الزمان، و إلی هذا الاصطلاح ذهب من قال إنّ المثقال عشرون قیراطا و القیراط خمس شعیرات، و کلّ عشرة دراهم سبعة مثاقیل و یسمّی هذا وزن سبعة. فکلّ درهم نصف مثقال و خمسة، و هو سبعون شعیرة و ستة و تسعون شعیرة عند الحساب، و علیه أهل سمرقند. و الشعیرة ست خردلات، و الخردلة اثنا عشر فلسا، و الفلس ست فتیلات، و الفتیلة ست نقیرات، و النقیرة ثمانیة قطمیرات، و القطمیر اثنا عشر ذرّة انتهی. قیل و قد یقسم الطسوج إلی ثلاثة أقسام یسمّی کلّ قسم حبّة. و بعضهم یقسم الدینار إلی ستین قسما یسمّی کلّ قسم حبّة، فالحبّة علی هذا سدس العشر. و فی بحر الجواهر المثقال بحساب الدراهم درهم و ثلاثة أسباع درهم، و بحساب الطساسیج أربعة و عشرون طسوجا، و بحساب الشعیرة ستة و تسعون شعیرة، و المثاقیل الجمع انتهی.

المثل:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Similar،proverb
[فی الفرنسیة]Semblable،Proverbe
بفتح المیم و الثاء المثلثة فی الأصل بمعنی النظیر ثم نقل منه إلی القول السائر أی الفاشی الممثّل بمضربه و بمورده، و المراد بالمورد الحالة الأصلیة التی ورد فیها الکلام و بالمضرب الحالة المشبّهة بها التی أرید بالکلام و هو من المجاز المرکّب، بل لفشو استعمال المجاز المرکّب بکونه علی سبیل الاستعارة، سمّی بالمثل ثم إنّه لا تغیّر ألفاظ الأمثال تذکیرا و تأنیثا و إفرادا و تثنیة و جمعا، بل إنما ینظر إلی مورد المثل.
______________________________
(1) الجوهری: من أئمة اللغة، توفی عام 393 ه، تقدمت ترجمته.
(2) مدینة من خراسان. یقال إن شمر بن افریقش غزا أرض الصغد حتی وصل إلی سمرقند فهدمها ثم ابتناها. و قیل انها بنیت أیام الاسکندر. و هی مدینة عظیمة واسعة تقع علی جنوب وادی الصغد فیها شوارع و مبان و قصور و علیها سور، لها أربعة أبواب، فیها مساجد و حدائق و بساتین و میاه کثیرة.
الروض المعطار 322، نزهة المشتاق 214، ابن حوقل 406، الکرخی 177، المقدسی 278
(3) بلد فی غرب أفغانستان. و هی مدینة عامرة لها ربض یحیط بها. فیها میاه کثیرة، و علی بابها نهر جار علیه قنطرة. و فیها بساتین و حدائق و مسجد جامع، و دار الامارة خارج الحصن. لها أربعة أبواب. و قد افتتحها الأحنف بن قیس فی خلافة عثمان بن عفان، و إلیها ینسب الهروی. الروض المعطار 594، الکرخی 149، ابن حوقل 366، الیعقوبی 280، المقدسی 306، نزهة المشتاق 142.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1450
مثلا إذا طلب رجل شیئا ضیّعه قبل ذلک تقول له: ضیّعت اللّبن بالصیف بکسر تاء الخطاب لأنّ المثل قد ورد فی امرأة، و ذلک لأنّ الاستعارة یجب أن یکون لفظ المشبّه به المستعمل فی المشبّه، فلو تطرق تغیّر إلی الأمثال لما کان لفظ المشبّه به بعینه فلا یکون استعارة فلا یکون مثلا. و تحقیق ذلک أنّ المستعار یجب أن یکون اللفظ الذی هو حقّ المشبّه به، أخذ منه عاریة للمشبّه، فلو وقع فیه تغییر لما کان هو اللفظ الذی یختصّ المشبّه به فلا یکون أخذ منه عاریة. و ینبغی أن لا یلتبس علیک الفرق بین المثل و الإشارة إلی المثل کما فی ضیّعت علی صیغة المتکلّم فإنّه مأخوذ من المثل و إشارة إلیه فلا ینتقض به الحکم لعدم تغیّر الأمثال. و للأمثال تأثیر عجیب فی الآذان و تقریر غریب لمعانیها فی الأذهان. و لکون المثل مما فیه غرابة استعیر لفظه للحال أو الصفة أو القصة إذا کان لها شأن عجیب و نوع غرابة کقوله تعالی مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً «1» أی حالهم العجیب الشأن. و کقوله وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلی «2» أی الصفة العجیبة.
و کقوله مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ «3» أی فیما قصصنا علیکم من العجائب قصّة الجنة العجیبة، هکذا من المطول و حاشیته لأبی القاسم و الأطول.

فائدة:

فی الإتقان أمثال القرآن قسمان: ظاهر مصرّح به کقوله مَثَلُهُمْ کَمَثَلِ الَّذِی اسْتَوْقَدَ ناراً «4» الآیات ضرب فیها للمنافقین مثلین مثلا بالنار و مثلا بالمطر، و کامن. قال الماوردی:
سمعت أبا إسحاق ابراهیم بن مضارب بن إبراهیم «5» یقول: سمعت أبی یقول: سألت الحسین بن الفضل «6» فقلت: إنّک تخرّج أمثال العرب و العجم من القرآن. فهل تجد فی کتاب اللّه خیر الأمور أوسطها؟ قال: نعم، فی أربعة مواضع. قوله لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَیْنَ ذلِکَ «7» و قوله وَ الَّذِینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً «8» و قوله وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ «9»، و قوله وَ لا تَجْهَرْ بِصَلاتِکَ «10» الآیة. قلت فهل تجد فیه من جهل شیئا عاداه؟
قال: نعم، فی موضعین بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ «11» وَ إِذْ لَمْ یَهْتَدُوا بِهِ فَسَیَقُولُونَ هذا إِفْکٌ قَدِیمٌ «12». قلت فهل تجد فیه: لا یلدغ المؤمن من جحر واحد مرتین «13». قال هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلی أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ «14». قلت: فهل تجد فیه قولهم لا تلد الحیّة إلّا الحیة؟ قال: وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً
______________________________
(1) البقرة/ 17
(2) الروم/ 27
(3) الرعد/ 35
(4) البقرة/ 17
(5) من علماء اللغة و علوم القرآن، لم نعثر له علی ترجمة.
(6) الحسین بن الفضل توفی عام 282 ه. و قد سبقت ترجمته.
(7) البقرة/ 68
(8) الفرقان/ 67
(9) الاسراء/ 29
(10) الاسراء/ 110
(11) یونس/ 39
(12) الأحقاف/ 11
(13) صحیح البخاری، کتاب الأدب، باب لا یلدغ المؤمن، ح 157، 8/ 59
(14) یوسف/ 64
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1451
کَفَّاراً «1». و فی مجمع الصنائع یقول: إنّ إرسال المثل عند الشعراء هو: أن یورد الشاعر فی کلّ بیت مثلا. مثاله: و معناه: لا یطفئ ماء الخصم نارک. و لا تسحب حرارة الشمس حلقات الأفعی. و مثال آخر: معناه:
العظمة تقتضی منک الکرم فما لم تبذر الحبّ لا ینبت
و أمّا إرسال مثلین فهو إیراد مثلین فی بیت واحد و مثاله (و معناه):
نصیحة کلّ الناس کالهواء فی القفص و هی فی أذن الجهّال کالماء فی غربال «2»

المثل:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Equal،identical
[فی الفرنسیة]Pareil،identique
بالکسر و السکون عند الحکماء هو المشارک للشی‌ء فی تمام الماهیة، قالوا التماثل و المماثلة اتّحاد الشیئین فی النوع أی فی تمام الماهیة. فإذا قیل هما متماثلان أو مثلان أو مماثلان کان المعنی أنّهما متفقان فی تمام الماهیة. فکلّ اثنین إن اشترکا فی تمام الماهیة فهما المثلان و إن لم یشترکا فهما المتخالفان، و کذا عند بعض المتکلّمین حیث قال فی شرح الطوالع: حقیقته تعالی لا تماثل غیره أی لا یکون مشارکا لغیره فی تمام الماهیة. و فی شرح المواقف: اللّه تعالی منزّه عن المثل أی المشارک فی تمام الماهیة. و قال بعضهم کالأشاعرة: التماثل هو الاتحاد فی جمیع الصفات النفسیة و هی التی لا تحتاج فی توصیف الشی‌ء بها إلی ملاحظة أمر زائد علیها کالإنسانیة و الحقیقة و الوجود و الشیئیة للإنسان. و قال مثبتوا الحال: الصفات النفسیة ما لا یصحّ توهّم ارتفاعها عن موصوفها و یجی‌ء ذکرها فی محلها.
فالمثلان و المتماثلان هما الموجودان المشترکان فی جمیع الصفات النفسیة، و یلزم من تلک المشارکة المشارکة فیما یجب و یمکن و یمتنع، و لذلک یقال المثلان هما الموجودان اللذان یشارک کلّ منهما الآخر فیما یجب له و یمکن و یمتنع أی بالنظر إلی ذاتیهما فلا یرد أنّ الصفات منحصرة فی الأقسام الثلاثة، فیلزم منه اشتراک المثلین فی جمیع الصفات، سواء کانت نفسیة أولا، فیرتفع التعدّد عنهما. و قد یقال بعبارة أخری المثلان ما یسدّ أحدهما مسدّ الآخر فی الأحکام الواجبة و الجائزة و الممتنعة، أی بالنظر إلی ذاتیهما، و تلازم التعاریف الثلاثة ظاهر بالتأمّل. ثم لما کانت الصفة النفسیة ما یعود إلی نفس الذات لا إلی معنی زائد علی الذات فالتّماثل أیضا من الصفات النفسیة لأنّه أمر ذاتی لیس معلّلا بأمر زائد علیها. و أمّا عند مثبتی الأحوال منا کالقاضی ففیه تردّد إذ قال تارة إنّه زائد علی الصفات النفسیة و یخلو موصوفه عنه بتقدیر عدم خلق الغیر، فلا یکون من الأحوال اللازمة التی تنحصر الصفات النفسیة فیها. و قال تارة أخری إنّه غیر زائد.
و یکفی فی اتصاف الشی‌ء بالتّماثل تقدیر الغیر، فیکون الشی‌ء حال انفراده فی الوجود متصفا بالتماثل غیر خال عنه، ثم أیّد هذا بأنّ صفات الأجناس لا تعلّل بالغیر اتفاقا، فلا یکون التماثل موقوفا علی وجود الغیر تحقیقا، و أمّا تقدیرا فلا یضر. ثم من الناس من ینفی التّماثل لأنّ الشیئین إن اشترکا من کلّ وجه فلا تعدّد فضلا عن التّماثل، و إن اختلفا من وجه فلا
______________________________
(1) نوح/ 27
(2) و در مجمع الصنائع گوید ارسال المثل نزد شعرا آنست که در هر بیتی شاعر مثلی آرد مثاله. بیت. نکشد آب خصم آتش تو.
نکشد تاب مهر مهرة مار. مثال دیگر. بیت. بزرگی بایدت بخشندگی کن. که تا دانه نیفشانی نروید. و ارسال المثلین عبارت است از آوردن دو مثل در هر بیتی مثاله. بیت. نصیحت همه عالم چو باد در قفس است. به گوش مردم نادان چو آب در غربال.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1452
تماثل، و الجواب منع الشرطیة الثانیة إذ قد یختلفان بغیر الصفة النفسیة. و قال جمهور المعتزلة المثلان هما المتشارکان فی أخصّ وصف النفس، فإن أرادوا أنّهما مشترکان فی الأخص دون الأعم فمحال، و إن ارادوا اشتراکهما فی الأخص و الأعم جمیعا فما ذکر سابقا أصرح من هذا. و لهم أن یقولوا الاشتراک فی الأعم و إن کان لازما منه لکنه خارج عن مفهوم التماثل إذ مداره علی الاشتراک فی الأخصّ. فقید الأخصّ لیس احترازیا بل لتحقیق الماهیة. و یرد علیهم أنّ التماثل للمثلین إمّا واجب الحصول لموصوفه عند حصول الموصوف فلا یعلّل علی رأیهم، إذ من قواعدهم أنّ الصفة الواجبة یمتنع تعلیلها فلا یجوز تعریفه بالاشتراک فی أخصّ صفات النفس لاقتضائه کونه معلّلا بالأخصّ، أولا یکون واجب الحصول فیجوز حینئذ کون السوادین مختلفین تارة و غیر مختلفین أخری. و قال النّجّار «1» من المعتزلة المثلان هما المشترکان فی صفة إثبات و لیس أحدهما بالثانی قید الصفة بالثبوتیة لأنّ الاشتراک فی الصفات السلبیة لا یوجب التماثل و یلزمه تماثل السواد و البیاض لاشتراکهما فی صفات ثبوتیة کالعرضیة و اللونیة و الحدوث، و کذا مماثلة الرّبّ للمربوب إذ یشترکان فی بعض الصفات الثبوتیة کالعالمیة و القادریة. اعلم أنّ المتشارکین فی بعض الصفات النفسیة أو غیرها لهم تردّد و خلاف و یرجع إلی مجرّد الاصطلاح، لأنّ المماثلة فی ذلک المشترک ثابتة معنی و المنازعة فی إطلاق الاسم. قال القاضی القلانسی «2» من الأشاعرة:
لا مانع من ذلک فی الحوادث معنی و لفظا إذ لم یرد التماثل فی غیر ما وقع فیه الاشتراک حتی صرّح القلانسی بأنّ کلّ مشترکین فی الحدوث متماثلان فی الحدوث، و علیه یحمل قول النّجار، فلا مماثل عنده للحوادث فی وجوده عقلا أی بحسب المعنی، و النزاع فی إطلاق المتماثل للحدوث علیه تعالی، و مأخذ الإطلاق السمع. فللنّجار أن یلزم التماثل بین الرّبّ و المربوب معنی و إن منع إطلاق اللفظ علیه و أن یلزم فی السواد و البیاض معنی و لفظا.

فائدة:

کلّ متماثلین فإنّهما لا یجتمعان فی محلّ و إلیه ذهب الشیخ الأشعری و منعه المعتزلة، و اتفقوا علی جواز اجتماعهما مطلقا إلّا شرذمة منهم فإنّهم قالوا لا تجتمع الحرکتان المتماثلتان فی محلّ و إن شئت التفصیل فارجع إلی شرح المواقف و حاشیته للمولوی عبد الحکیم.

المثلّث:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Triangle،grape juice
[فی الفرنسیة]Triangle،jus de raisin
اسم مفعول من التثلیث فی الصراح مثلث سه‌گوشه و از سه یکی مانده- ما له ثلاث زوایا- و عند الفقهاء هو عصیر العنب یطبخ قبل أن یغلی و یشتدّ حتی یذهب ثلثاه و یبقی ثلثه، سواء کان بمرة أو أکثر. فلو طبخ حتی ذهب ثلثه ثم قطع عنه النار حتی یبرد ثم أعید الطبخ علیه قبل أن یغلی حتی یذهب ثلثاه صحّ، کذا فی البرجندی شرح مختصر الوقایة، و مثله فی جامع الرموز حیث قال: المثلث أن یطبخ بالنار أو الشمس حتی یذهب ثلثاه. و عند الأطباء هو
______________________________
(1) هو الحسین بن محمد بن عبد اللّه النجار الرازی، أبو عبد اللّه. توفی نحو 220 ه/ نحو 835 م. رأس الفرقة النجاریة من المعتزلة. له مناظرات عدة مع النّظام و له عدة کتب فی الکلام. الاعلام 2/ 253، اللباب 3/ 215، المقریزی 20/ 350، الامتاع و المؤانسة 1/ 85
(2) هو إبراهیم بن عبد اللّه الزبیدی، أبو اسحاق، المعروف بالقلانسی، توفی عام 359 ه/ 970 م. و قیل 361 ه أو 357 ه.
فقیه، قاض. عالم بالکلام. له عدة کتب. معجم المؤلفین 1/ 54، معجم المصنفین 3/ 227 الدیباج 88، الوافی بالوفیات 5/ 43
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1453
ما یتّخذ فیه من العصیر ثلاثة أجزاء و من الماء جزء واحد و یغلی إلی أن یذهب الثلث کذا قال الإیلاقی و یسمّی بالفختج أیضا. فعلم من هذا أنّ ما ذهب إلیه الأطباء من أنّ المثلّث هو ماء العنب إذا أغلی و أخرجت رغوته حتی یبقی منه الثلث و یذهب الثلثان غلط، و منشأ غلطهم المثلث الفقهی فخلطوا المثلث الطبی بالمثلث الفقهی و یسمّی المثلث بالشراب المغسول أیضا کذا فی بحر الجواهر. و عند أهل التکسیر أی أصحاب الجفر هو مربّع مشتمل علی تسعة مربعات صغار سمّی به لأنّ أحد أضلاعه مشتمل علی ثلاثة مربعات صغار و یسمّی بالوفق الثلاثی أیضا. و یقال له مربع ثلاثة فی ثلاثة أیضا هکذا فی بعض الرسائل. و عند المهندسین هو سطح یحیط به ثلاثة خطوط سواء کانت تلک الخطوط کلها مستقیمة و یسمّی مثلثا مستقیم الأضلاع، و هو الذی یبحث عنه فی علم المساحة، أو کلها منحنیة کالمثلث المفروض فی سطح الکرة و یسمّی بمثلث سطح الکرة، و هو قطعة من سطح الکرة یحیط بها ثلاث قسی من الدوائر العظام، کلّ منها أی من تلک القسی یکون أصغر من نصف الدور علی ما صرّح به عبد العلی البرجندی فی شرح زیج الغ بیکی، أو بعضها منحنیة کما إذا قطع مخروط بنصفین علی السّهم فیحصل من سطحه المستدیر مثلث أحاط به خطان مستقیمان و خط مستدیر و هو نصف محیط القاعدة و یسمّی مثلثا غیر مستقیم الأضلاع. ثم المثلث المستقیم له تقسیمان تقسیم باعتبار الضلع و تقسیم باعتبار الزاویة.
فبالاعتبار الأول إمّا مختلف الأضلاع و هو الذی لا یکون أحد من أضلاعه أی من خطوطه المستقیمة مساویا للآخر، و إمّا متساوی الأضلاع و هو الذی أضلاعه جمیعها متساویة أی لا یکون بعضها أزید من بعض آخر، و إمّا متساوی الساقین و هو الذی یتساوی ضلعاه فقط.
و بالاعتبار الثانی إمّا قائم الزاویة و هو الذی یوجد فیه قائمة و إمّا منفرج الزاویة و هو الذی یوجد فیه منفرجة و إمّا حاد الزوایا و هو الذی لا یوجد فیه قائمة و لا منفرجة بل تکون جمیع زوایاه حادّة و الحصر فی التقسیم الأول واضح.
و أما فی التقسیم الثانی فلأنّ المثلث لا بدّ أن تکون زوایاه الثلاث مساویة لقائمتین علی ما ثبت فی علم الهندسة، فلا یمکن أن یکون فیه أزید من قائمة و لا منفرجة کما لا یخفی. و إذا ضرب عدد أقسام التقسیم الأول فی عدد أقسام التقسیم الثانی یحصل تسعة أقسام، و لکن الاثنین منها ممتنعان وقوعا و هما المتساوی الأضلاع القائم الزاویة أو منفرجها، فالأقسام الممکنة الوقوع سبعة، هکذا یستفاد من شرح أشکال التأسیس و شرح خلاصة الحساب.

فائدة:

کلّ ضلع من أضلاع المثلّث بالنسبة إلی الضلعین الآخرین یسمّی قاعدة المثلّث و الضلعان الآخران بالنسبة إلیها أی إلی القاعدة یسمّیان بالساقین، و الزاویة التی بین الساقین تسمّی رأس المثلّث. و مثلّث المخمّس عندهم علی ما وقع فی تحریر أقلیدس هو المثلّث المتساوی الساقین الذی یکون کلّ واحدة من زاویتی قاعدته مثلی زاویة رأسه أی ضعف زاویة رأسه. و عند المنجّمین هو المرفوع ثلاث مرات و سیجی‌ء.
و یطلق المثلثة عندهم أیضا علی ثلاثة بروج متحدة فی الطبیعة. فالحمل و الأسد و القوس مثلثة ناریة لکونها علی طبیعة النار. و الثور و السّنبلة و الجدی مثلثة أرضیة لکونها علی طبیعة الأرض. و الجوزاء و المیزان و الدلو مثلثة هوائیة لکونها علی طبع الهواء. و السّرطان و العقرب و الحوت مثلثة مائیة لکونها علی طبع الماء، و کلّ منها منسوبة إلی کوکب و یسمّی ذلک الکوکب بربّ تلک المثلثة. و أرباب المثلثتین الناریة و الهوائیة هی الکواکب المذکرة من
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1454
السیارات. و أرباب المثلثتین الباقیتین أی الأرضیة، و المائیة هی الکواکب المؤنّثة منها، و تفصیل ذلک مذکور فی کتب النجوم. مثلثات الأعداد عند المحاسبین ذکر فی لفظ العدد.
و المثلث عند الشعراء عبارة عن شعر عدد مصراعه ثلاثة بحیث لو جمع أول کلّ مصراع منه یحصل من المجموع مصراع رابع علی ما فی جامع الصنائع حیث قال: المثلّث عند الشعراء ثلاثة مصاریع بحیث یکتبون الألفاظ الأولی فی کلّ مصراع باللون الأحمر، فإذا جمعت نتج عنها مصراع رابع، و مثاله فی الشعر التالی و ترجمته:
سوی وجهک لا أحد ینهی الغمّ یا من وجهک یعطی الأمل للقلب
المهدئ نفسه ما کان فی العالم.
فإذا جمعنا الألفاظ التی تحتها خط نحصل علی المصراع الرابع و ترجمته:
سوی وجهک، یا من وجهک یعطی الهدوء «1».

المثلی:

[فی الانکلیزیة]Equal،similar
[فی الفرنسیة]Pareil،semblable،similaire
المنسوب إلی المثل بالکسر و هو عند الفقهاء ما یوجد له مثل فی الأسواق بلا تفاوت بین أجزائه یعتدّ به کالمکیل و الموزون و العددی المتقارب کالجوز و البیض و الباذنجان و الاجر و اللّبن، و غیر المثلی بخلافه کالحیوانات و العروض و العقار و العددی المتفاوت و یسمّی بالقیمی أیضا و بالعین أیضا کما یسمّی المثلی بالدّین کما وقع فی شروح مختصر الوقایة فی کتاب الشفعة و الإجارة و الغصب، و لیس المراد بالکیلی و الوزنی و العددی ما یکال أو یوزن أو یعدّد عند البیع، بل ما یکون مقابلته بالثمن مبنیا علی الکیل أو الوزن أو العدد و لا یختلف بالصنعة، فإنّه إذا قیل هذا الشی‌ء قفیز بدرهم أو منّ بدرهم أو عشرة بدرهم فإنّما یقال إذا لم یکن فیه تفاوت، و إذا لم یکن فیه تفاوت کان مثلیا. و إنّما قلنا و لا یختلف بالصنعة حتی لو اختلف کالقمقمة و القدر لا یکون مثلیا، ثم ما لا یختلف بالصنعة إمّا غیر مصنوع أو مصنوع لا یختلف کالدراهم و الدنانیر و الفلوس فکلّ ذلک مثلی. و إذا عرفت هذا عرفت حکم المصنوعات، فکلّ ما یقال یباع من هذا الثوب ذراع بکذا فهذا إنّما یقال فیما لا یکون فیه تفاوت و هو ما یجوز فیه السّلم فإنّه یعرف ببیان طوله و عروضه و رقعته أی جوهره. و قد فصّل الفقهاء المثلیات و ذوات القیم و لا احتیاج إلی ذلک، فما یوجد له مثل فی الأسواق بلا تفاوت یعتدّ به فمثلی، و ما لیس کذلک فمن ذوات القیم کذا فی شرح الوقایة فی کتاب الغصب. فعلی هذا یکون اللحم مثلیا مع أنّه عند أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی قیمی فی الصحیح کما فی الخزانة، و کذا التراب و الصابون و السکنجبین ینبغی أن تکون من ذوات الأمثال مع أنّها من ذوات القیم علی ما فی جامع الرموز. و عند زفر العددیات کلّها من ذوات القیم. و فی الفصول العمادیة أنّ العددی المتقارب و کلّما یکال أو یوزن و لیس فی تبعیضه مضرة فهو مثلی. و قال الإمام أبو الیسر لیس کلّ مکیل و لا موزون مثلیا إنّما المثلی ما یکون متقاربا و ما یکون متفاوتا فلیس بمثلی و المکیلات و الموزونات و العددیات
______________________________
(1) مثلث نزد شعراء سه مصراع‌اند که بعضی الفاظ اوائل هر سه مصراع به سرخی نویسند که اگر آنها را جمع کنند مصراع چهارم خیزد مثاله:
جز روی تو کس نیست غم انجام دهی أی روی تو امید دل کام دهی
آرام دهی خود نبود در عالم
چون الفاظی که به سرخی نوشته شده جمع کنند مصراع چهارم خیزد و ان اینست جز روی تو ای روی تو آرام دهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1455
سواء، و الذرعیات یجب أن تکون کذلک. و فی المحیط جعل الذرعیات من ذوات القیم. و اعلم أنّ فی تفاصیل المثلیات اختلافات کثیرة تطلب من المطولات کذا فی البرجندی.

المثمّن:

[فی الانکلیزیة]Octagon
[فی الفرنسیة]Octagone
هو اسم مفعول من باب التفعیل. و هو عند المحاسبین سطح یحیط به ثمانیة أضلاع متساویة فإن لم تکن متساویة لا یسمّی بالمثمّن بل بذی ثمانیة أضلاع. و عند أهل التکسیر هو وفق مشتمل علی أربعة و ستین بیوتا «1» و یسمّی بمربع ثمانیة فی ثمانیة. و عند أهل العروض یطلق علی بحر مشتمل علی ثمانیة أجزاء. و عند الشعراء یطلق علی قسم من المسمط کما سیجی‌ء.

المثنوی:

[فی الانکلیزیة]Poetry Without fixed rhyme
[فی الفرنسیة]Poesie sans rime fixe
هو عند الشعراء أبیات متفقة فی الوزن و لکلّ بیت منها قافیة مستقلّة خاصة، و یسمّون هذا النوع أیضا: المزدوج. کذا فی مجمع الصنائع.
و من الاستقراء یعلم أنّ الشعراء لا ینظمون الشعر المثنوی فی الأبحر الکبیرة مثل بحر الرّجز التام و الرّمل التام، و الهزج التام، و أمثالها.
و أوزان المثنوی هی فی «خمسة نظامی»: و هی إسکندرنامه، و مخزن الأسرار و خسرو و شیرین، و هفت پیکر (7 هیاکل) و لیلی و المجنون. کذا فی جامع الصنائع «2».

المجادل:

[فی الانکلیزیة]Contreversialist،cotender
[فی الفرنسیة]Polemiste،conversiste هو صاحب الجدل أو صاحب المجادلة کما عرفت.

المجادلة:

[فی الانکلیزیة]Polemics،contreversy
[فی الفرنسیة]Polemique،contreverse
هی عند أهل المناظرة المناظرة لا لإظهار الصواب بل لإلزام الخصم، فإن کان المجادل مجیبا کان سعیه أن لا یلزم و سلم عن إلزام الغیر إیّاه، و إن کان سائلا فسعیه أن یلزم الغیر.
و قد یکون السائل و المجیب کلاهما مجادلین کذا فی الرشیدیة. قال السّیّد السّند فی شرح المواقف فی المقصد السادس من مرصد النظر:
هذه المجادلة حرام. أمّا المجادلة لإظهار الحقّ و إبطال الباطل فمأمور به. قال اللّه تعالی:
وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ «3» انتهی. و لا یخفی أنّ ما ذکره بناء علی أخذه المجادلة بالمعنی اللغوی و هو المنازعة و المخاصمة.

مجاراة الخصم:

[فی الانکلیزیة]
Acceptance of the point of view of the adversaE
[فی الفرنسیة]
Acceptation du point de vue de l'adversE
لیعثر بأن یسلّم بعض مقدمات حیث یراد تبکیته و إلزامه کقوله تعالی قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمَّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ، قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ «4» الآیة. فقولهم إن نحن إلّا بشر مثلکم فیه اعتراف الرّسل بکونهم مقصورین علی البشریة فکأنهم سلّموا انتفاء الرسالة عنهم
______________________________
(1) بیتا (م)
(2) نزد شعراء ابیاتیست متفق در وزن که هریکی یکی از ان دو قافیه دارد و هر بیتی بر قافیه خاص علی‌حده است و این را مزدوج نیز نامند کذا فی مجمع الصنائع. و از استقراء معلوم شده که در بحرهای بزرک مثنوی نگویند چنانکه بحر رجز تام و رمل تام و هزج تام و امثال ان و اوزان مثنوی همان است که در خمسه است و ان سکندر نامه و مخزن اسرار و خسرو و شیرین و هفت پیکر و لیلی و مجنون است کذا فی جامع الصنائع.
(3) النحل/ 125
(4) ابراهیم/ 10- 11
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1456
و لیس مرادا، بل هو من مجاراة الخصم لیعثر، فکأنّهم قالوا ما ادعیتم من کوننا بشرا حقّ لا ننکره، و لکن هذا لا ینافی أن یمنّ اللّه تعالی علینا بالرسالة کذا فی الاتقان. و المجاراة بمعنی باهم رفتن- السیر معا- کما فی الصراح و وجه التسمیة أظهر.

المجاز:

[فی الانکلیزیة]Figurative expression
[فی الفرنسیة]Sens figure،metaphore
بفتح المیم هو عند أهل الفرس یطلق علی قسم من الاستعارة کما مرّ. و عند أهل العربیة خلاف الحقیقة. و هما أی الحقیقة و المجاز یطلقان علی اللفظ حقیقة و علی المعنی مجازا.
هذا و قالوا لفظ الحقیقة و المجاز مقول بالاشتراک علی نوعین لأنّ کلا منهما إمّا فی المفرد أو فی الجملة و إلیه مال السّیّد السّند حیث قال فی حاشیة شرح مختصر الأصول:
حدّ کلّ واحد من وصفی الحقیقة و المجاز إذا کان الموصوف به المفرد غیر حدّه إذا کان الموصوف به الجملة. و ربّما یقیدان فی المفرد باللغویین و فی الجملة بالعقلیین أو الحکمیین کذا فی التلویح. و الأکثر ترک التقیید باللغویین لئلّا یتوهّم أنّه مقابل للشرعی و العرفی، فإنّ اللغوی أیضا یطلق علی مقابل الشرعی و العرفی کما سیجی‌ء. فالمقیّد بالعقلی فی کلّ واحد منهما ینصرف إلی ما فی الإسناد. و المطلق إلی غیره.
و المجاز اللغوی یطلق بالاشتراک علی مجاز مفرد و مجاز مرکّب کذا فی المطول. و قال صاحب الأطول الظاهر أنّ إطلاق المجاز اللغوی علی المجاز المفرد و المجاز المرکّب علی سبیل الاشتراک المعنوی لا اللفظی کما زعم صاحب المطول، و أنّ هذا لیس مختصا بالمجاز بل الحقیقة أیضا تکون مفردة و مرکّبة، فینبغی أن یقسّم الحقیقة أیضا إلی المفردة و المرکّبة. و قد یطلق لفظ المجاز علی المجاز بالزیادة و المجاز بالنقصان. و کلام السّکّاکی مشعر بأنّ هذا الإطلاق علی سبیل التشابه حیث قال: و رأیی فی هذا النوع أن یعدّ ملحقا بالمجاز و مشبّها به. فالعهدة فی ذلک أی فی جعل اللفظ مشترکا بینهما اشتراکا معنویا أو لفظیا علی السّلف، فإنّ کلام السّلف یحتمل الاشتراک المعنوی و اللفظی کما یستدعیه تقسیمهم المجاز إلی هذا النوع و غیره انتهی ما قال صاحب الأطول. و قد یقسم المجاز إلی المشهور و غیر المشهور. و ما یتمیّز به الاشتراک اللفظی عن المعنوی هو أن ینظر إلی المعنیین فإن لم یکن جمعهما فی تعریف واحد فالاشتراک لفظی و إلّا فمعنوی. إذا عرفت هذا فاعلم أنّ تعریف المجاز لا یتّضح حقّ الاتضاح بدون ذکر تعریف الحقیقة لتقابلهما حتی قیل إنّما تعرف الأشیاء بأضدادها. و أیضا لا یکون اللفظ مجازا بدون أن یکون له معنی حقیقی فلنشر إلی تعریف الحقیقة «1» ثم إلی تعریف المجاز فنقول:

المجاز العقلی:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Metaphor
[فی الفرنسیة]Metaphore
و یسمّی أیضا مجازا حکمیا و مجازا فی الإسناد و إسنادا مجازیا و مجاز الإسناد و مجازا فی الإثبات و المجاز فی الترکیب، و المجاز فی الجملة علی ما قال الخطیب هو إسناد الفعل أو معناه إلی ملابس له غیر ما هو له بتأوّل أی غیر الملابس الذی ذلک الفعل أو معناه، یعنی غیر الفاعل فیما بنی للفاعل و غیر المفعول به فیما بنی للمفعول. و لا یخفی أنّ غیر ما هو له یتبادر منه غیر ما هو له فی نفس الأمر. و بقوله یتأوّل یصیر أعمّ من غیر ما هو له فی نفس الأمر و من غیر ما هو له فی اعتقاد المتکلّم فی الواقع أو فی الظاهر، و یتقید باعتقاد المتکلّم فی الظاهر فهو بمنزلة أن یقال غیر ما هو له فی اعتقاد
______________________________
(1) أشیر إلی تعریف الحقیقة العقلیة و شرح فی حرف الحاء فی موضعه.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1457
المتکلّم فی الظاهر. فخرج بقید التأوّل ما یطابق الاعتقاد فقط کقول الجاهل أنبت الربیع البقل.
و خرج الکواذب مطلقا. و خرج قول المعتزلی المخفی مذهبه خلق اللّه الأفعال کلّها. و التأوّل طلب ما یئول إلیه الشی‌ء، و المراد به هاهنا نصب القرینة الصارفة للإسناد عن أن یکون إلی ما جعل له إلی ما هو حقیقة الأمر لا بمعنی أن یفهم لأجلها الإسناد إلی ما هو له بعینه، فإنّه قلّما یحضر السامع بما هو له، بل بمعنی أن یفهم ما هو حقیقة، مثلا یفهم من صام نهاری أنّه وقع الصوم البالغ «1» فیه فی النهار أو صام صائم فی النهار جدا حتی خیّل أنّ النهار صائم. و فی بنی الأمیر المدینة أنه صار الأمیر سببا بحیث خیّل إلیک أنّه بان. و لا ینتقض التعریف بمثل إنّما هی إقبال لأنّه لیس داخلا فی التعریف عنده بل هو واسطة کما مرّ. و أمّا الکتاب الحکیم و الأسلوب الحکیم و الضّلال البعید و العذاب الألیم فإن أرید بها وصف الشی‌ء بوصف صاحبه فلیس بمجاز و لو أرید بها وصف الشی‌ء لکونه ملابس ما هو له فی التلبّس بالمسند لکونه مکانا للمسند أو سببا له فیکون المآل الحکیم فی کتابه و أسلوبه و الألیم فی عذابه و البعید فی ضلاله کان مجازا داخلا فی التعریف. و مقتضی تعریفات القوم أن لا یکون مکر اللیل و إنبات الربیع و جری الأنهار و أجریت النهر مجازات، و قد شاع إطلاق المجاز العقلی علیها، فإمّا أن یجعل الإطلاق علی سبیل التشبیه و إمّا أن یتکلّف فی التعریف، و صناعة التعریف تأبی الثانی.

تنبیه:

اعلم أنّ للفعل و ما فی معناه ملابسات بالفتح أی متعلّقات و معمولات تلابس الفاعل و المفعول به و المفعول المطلق و الزمان و المکان و المفعول له و المفعول معه و الحال و التمییز و نحوها، فإسناد الفعل إلی الفاعل الحقیقی إذا کان مبنیا له حقیقة و إلی غیره مجاز، و إسناده إلی المفعول به الحقیقی إذا کان مبنیا له «2» حقیقة و إلی غیره للملابسة مجاز. و الإسناد للملابسة أن تکون الملابسة الداعیة إلی وضع الملابس موضع ما هو له مشارکة مع ما هو له فی کونهما ملابسین للفعل. و فائدة قید للملابسة إخراج الإسناد إلی غیر ما هو له من غیر ذلک الداعی عن أن یکون مجازا فإنّه غلط و تحریف یخرج به الکلام عن الاستقامة فلا یلتفت إلیه، فلا بدّ من اعتبار هذا فی تعریف المجاز بأن یقال: المراد إسناد الفعل أو معناه إلی ملابس له من حیث هو ملابس له لیکون التعریف مانعا. و اعلم أیضا أنّ إسناد الفعل المعلوم إلی المفعول معه و له و الحال و التمییز و المستثنی جائز لکونه إسنادا إلی الفاعل. و إسناد الفعل المجهول إلی المصدر و الزمان و المکان جائز.
و لا یجوز إسناده إلی المفعول معه و المفعول له بتقدیر اللام و المفعول الثانی من باب علمت و الثالث من باب أعلمت. و لبعض المتأخّرین هاهنا بحث شریف و هو أنّه کیف یکون جلس الدار و سیر سیر شدید و سیر اللیل مجازا، و لیس لنا مجلوس و مسیر ینزل الدار و السیر الشدید و یلحق به. و أمّا الأفعال المتعدّیة فینبغی أن یفصل و یقال [له] «3» ضرب الدار إن قصد به کونها مضروبة فمجاز و إن قصد کونها مضروبا فیها فحقیقة، و کذا فی ضرب ضرب شدید و ضرب التأدیب. هذا و قال صاحب الأطول:
و نحن نقول کون إسناد الفعل المبنی للمفعول
______________________________
(1) المبالغ (ع)
(2) له (- ع)
(3) [له] (+ ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1458
إلی غیر المفعول به مجازا مبنی علی أنّ وضع ذلک الفعل لإفادة إیقاعه علی ما أسند إلیه، فحینئذ إذا صحّ جلس الدار یشبه تعلّق الظرفیة بتعلّق المفعول [به] «1» و وضعه مقامه و إبرازه فی صورته تنبیها علی قوته، فإنّ أقوی تعلّقات الفعل بعد التعلّق بالفاعل تعلّقه بالمفعول به.
و لا یجب أن یکون هناک مفعول به محقّق بل یکفی توهّمه و تخیّله، فضرب الدار لا معنی له إلّا جعله مضروبا و لا یتأتّی فیه تفصیل. نعم یشکل الأمر فی نحو ضرب فی الدار و ضرب للتأدیب فإنّه لا یظهر جعل الدار مضروبة مع وجود فی بل یتعیّن جعلها مضروبا فیها، و لا یظهر جعل التأدیب إلّا مضروبا له فلا تجوّز فیهما بل هما حقیقتان، هذا إذا جعل نحو فی الدار ظرفا و نحو للتأدیب مفعولا له کما هو مذهب ابن الحاجب. و أمّا لو جعل مفعولا به بواسطة حرف الجرّ کما هو المشهور بین الجمهور فلا إشکال، هذا کله خلاصة ما فی الأطول.

التقسیم:

المجاز العقلی أربعة أنواع لأنّ طرفیها إمّا حقیقیان نحو أنبت الربیع البقل أو مجازیان نحو فما ربحت تجارتهم أی ما ربحوا فیها، و إطلاق الربح فی التجارة هاهنا مجاز، أو أحد طرفیه حقیقی فقط. أمّا الأول أو الثانی کقوله تعالی:
أَمْ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمْ سُلْطاناً «2» أی برهانا، و قوله تعالی: فَأُمُّهُ هاوِیَةٌ «3» فاسم الأم لهاویة مجاز أی کما أنّ الأم کافلة لولدها و ملجأ له کذلک النار للکفار کافلة و مأوی. و بالجملة فالمجاز العقلی لا یخرج الظرف عما هو علیه من الحقیقة و المجاز، و لا خفاء فی وقوعه فی القرآن کما عرفت و إن أنکره البعض. ثم هو غیر مختصّ بالخبر بل یجری فی الإنشاء أیضا نحو یا هامان ابن لی صرحا کذا فی الأطول و الاتقان. و هذا التقسیم یجری فی الحقیقة العقلیة «4» أیضا کما صرّح السّیّد السّند فی حاشیة المطول.

فائدة:

لا بدّ فی المجاز العقلی من الصرف عن الظاهر بتأویل إمّا فی المعنی أو فی اللفظ، أمّا المسند أو المسند إلیه أو فی الهیئة الترکیبیة الدالة علی الإسناد. الأول أن لا مجاز فی المعنی بحسب الوضع أصلا لا فی المفرد و لا فی المرکّب بل بحسب العقل بأن أسند الفعل إلی غیر ما یقتضی العقل إسناده إلیه تشبیها له بالفاعل الحقیقی، و هذا التشبیه لیس هو التشبیه الذی یفاد بالکاف و نحوها، بل هی عبارة عن جهة راعوها فی إعطاء الربیع حکم القادر المختار کما قالوا: شبّه کلمة ما بلیس فرفع بها الاسم و نصب الخبر، فلا یتوهّم أن یکون هناک حینئذ مجاز وضعی علاقته المشابهة بل عقلی، و هذا قول الشیخ عبد القاهر و الإمام الرازی و جمیع علماء البیان. الثانی أنّ المسند مجاز عن المعنی الذی یصحّ إسناده إلی المسند إلیه المذکور و هو قول الشیخ ابن الحاجب. الثالث أنّ المسند إلیه استعارة بالکنایة عما یصحّ الإسناد إلیه حقیقة و إسناد الإنبات «5» إلیه قرینة لهذه الاستعارة و هو قول السّکاکی. الرابع أنّه لا مجاز فی شی‌ء من المفردات بل فی الترکیب
______________________________
(1) [به] (+ م)
(2) الروم/ 35
(3) القارعة/ 9
(4) العقلیة (- م)
(5) الإثبات (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1459
فإنّه شبّه التلبّس الغیر الفاعلی بالتلبّس الفاعلی فاستعمل فیه اللفظ الموضوع لإفادة التلبّس الفاعلی، فیکون استعارة تمثیلیة کما فی أراک تقدّم رجلا و تؤخّر أخری، و هذا لیس قولا لعبد القاهر و لا لغیره من علماء البیان و لیس ببعید.
و قد سها عضد الملّة و الدین هاهنا فجعل المذهب الأول منسوبا إلی الإمام الرازی و الرابع منسوبا إلی عبد القاهر. ثم الحقّ أنّ الکلّ تصرّفات عقلیة و لا حجر فیها، فالکلّ ممکن و النظر إلی قصد المتکلّم، هکذا حقّق المحقّق التفتازانی فی حاشیة العضدی، فإن شئت الزیادة فارجع إلیه.

فائدة:

اختلف فی الحقیقة و المجاز العقلیین، فقال الخطیب: المسمّی بهما علی ما ذکر صاحب المفتاح هو الکلام و هو الموافق بظاهر کلام عبد القاهر فی مواضع من دلائل الإعجاز.
و قول جار اللّه و غیره أنّه الإسناد و هو ظاهر، و لذا اخترناه فی تعریف الحقیقة و المجاز إذ نسبة الإسناد إلی العقل لذاته، و نسبة الکلام إلیه بواسطته فهو أحقّ بالتسمیة بالعقلی. و وجه نسبة الإسناد إلی العقل أنّ کون الإسناد فی أنبت اللّه البقل إلی ما هو له، و فی أنبت الربیع البقل إلی غیر ما هو له مما یدرک بالعقل من دون مدخلیة اللغة لأنّ هذا الإسناد ممّا یتحقّق فی نفس المتکلّم قبل التعبیر و هو إسناد إلی ما هو له أو إلی غیر ما هو له قبل التعبیر و لا یجعله التعبیر شیئا منهما، فالإسناد ثابت فی محلّه أو متجاوز إیّاه بعمل العقل. بخلاف المجاز اللغوی مثلا فإنّه تجاوز محلّه لأنّ الواضع جعل محلّه غیر هذا المعنی، و لهذا یصیر أنبت الربیع البقل من الموحّد مجازا و عن الدّهری حقیقة لتفاوت عمل عقلهما لا لتفاوت الوضع عندهما کذا فی الأطول. و إن شئت التعریف علی مذهب صاحب المفتاح فقل الحقیقة العقلیة مرکّب أسند فیه الفعل أو معناه إلی ما هو له عند المتکلّم فی الظاهر. و المجاز العقلی مرکّب أسند فیه الفعل أو معناه إلی غیر ما هو له عند المتکلّم بتأوّل. و بالنظر إلی هذا ذکر فی التلویح أنّ الحقیقة العقلیة جملة أسند فیها الفعل إلی ما هو فاعل عند المتکلّم، و المجاز العقلی جملة أسند فیها الفعل إلی غیر ما هو فاعل عند المتکلّم لملابسة بین الفعل و ذلک الغیر.

المجاز اللغوی:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Metonymy
[فی الفرنسیة]Metonymie
و یسمّی مجازا فی المفرد أیضا و هو اللفظ المستعمل فی لازم ما وضع له فی وضع به التخاطب مع قرینة عدم إرادته أی ما وضع له.
و اللازم لما وضع له هو الذی یکون بینه و بین ما وضع له علاقة معتبر نوعها عندهم فلا بد من ملاحظة العلاقة المعتبرة، فخرج الغلط مطلقا، أی سواء لم تکن هناک علاقة أو کانت و لکن لم یلاحظها المستعمل. و قولنا فی وضع به التخاطب احتراز عن اللفظ المستعمل فی لازم ما وضع له هو موضوع له فی وضع به التخاطب، فإنّه حقیقة مع أنّه یصدق علیه الکلمة المستعملة فی لازم ما وضع له. و کثیر مما یتعلّق بهذا التعریف یرشدک إلیه ما مرّ فی تعریف الحقیقة اللغویة فلا نعیدها. و قولنا مع قرینة عدم إرادته احتراز عن الکنایة، و هذا إنّما یصحّ علی مذهب من یقول بدخول الکنایة فی الحقیقة أو بکونها واسطة بین الحقیقة و المجاز کما ذهب إلیه صاحب التلخیص. و أمّا عند من یقول بکونها مجازا فلا بدّ من ترک هذا القید. و هاهنا تقسیمات. الأول المجاز اللغوی قسمان مفرد و مرکّب، فالمجاز المفرد هو الکلمة المستعملة فیما وضعت له الخ. و المجاز المرکّب هو المرکّب «1» المستعمل فی لازم ما وضع له الخ
______________________________
(1) هو المرکب (- م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1460
هکذا یستفاد من الأطول. و هو یشتمل الاستعارة و غیرها، و یؤیّده ما وقع فی بعض الرسائل:
المجاز المرکّب هو المرکّب المستعمل فی غیر ما وضع له لعلاقة مع قرینة مانعة عن إرادة الموضوع له، فإن کانت علاقة «1» غیر المشابهة فلا یسمّی استعارة و إلّا یسمّی استعارة تمثیلیة انتهی. و قال شارحه ما حاصله إنّ المجاز المرکّب یختصّ بالتمثیلیة، و الخبر المستعمل فی الإنشاء و المستعمل فی لازم فائدة الخبر، و الإنشاء المستعمل فی الخبر و لا یشتمل المجاز المرکّب ما تجوز فی أحد ألفاظ فیه. فالمراد أنّ المجاز المرکّب هو اللفظ المرکّب المستعمل من حیث هو مرکّب أی بهیئته الترکیبیة و صورته المجموعیة فی غیر ما وضع له الخ. فلا یرد أنّ ما تجوز فی أحد ألفاظ فیه یصدق علیه حدّ المجاز المرکّب لأنّه إذا استعمل جزء من أجزاء المرکّب فی غیر ما وضع له فقد استعمل مجموعه فی غیر ما وضع له، لأنّ الموضوع له للمجموع مجموع أمور وضع له الأجزاء، و لا یرد أیضا أنّ التجوّز فی الهیئة الترکیبیة لم یدخل فی شی‌ء من الأقسام لأنّ الهیئة لیست لفظا.
و إنّما قال فلا یسمّی استعارة و لم یقل یسمّی مجازا مرسلا لعدم تصریح القوم بذلک انتهی.
و قال الخطیب فی التلخیص المجاز المرکّب هو اللفظ المستعمل فیما شبّه بمعناه الأصلی تشبیه التمثیل للمبالغة فی التشبیه انتهی. فبقید المرکّب خرج المجاز المفرد. و المراد بالمعنی الأصلی المطابقی، و بهذا تمّ تعریف المجاز المرکّب، إلّا أنّه أراد التنبیه علی أنّ التشبیه الذی یبتنی علیه المجاز المرکّب لا یکون إلّا تمثیلا.
و توضیح أنّه لا یکون تشبیه صورة منتزعة من عدة أمور إلی مثلها إلّا فی وجه منتزع من عدة أمور کما اتفقت علیه کلمتهم، و إن کان هذا فی نفسه غیر تام. و لم یکتف بقوله تمثیلا لأنّ التمثیل مشترک بین التمثیل و بین هذه الاستعارة، فاحترز عن استعمال اللفظ المشترک فی التعریف. و لم یحترز بقوله تشبیه التمثیل عن الاستعارة المفردة کما زعم المحقّق التفتازانی لأنّه یغنی عن اعتبار الترکیب فی التعریف. ثم إنّه قد اشتمل التعریف علی العلّة الفاعلیة و هی المتکلّم [المستعمل] «2» و الصّوریة و هی الاستعمال لأنّ الاستعارة معه بالفعل و المادیة و هی التشبیه لأنّها معه بالقوة فأراد إتمام الاشتمال علی العلل فصرّح بالغائیة بقوله للمبالغة فی التشبیه. و اعترض المحقّق التفتازانی علی هذا التعریف بأنّه غیر جامع لخروج مجازات مرکّبة لیست علاقتها التشبیه کالأخبار المستعملة فی التحسّر و التحزّن أو الدّعاء و نحو ذلک. و تحقیق ذلک أنّ الواضع کما وضع المفردات لمعانیها بحسب الشخص کذلک وضع المرکّبات لمعانیها الترکیبیة بحسب النوع. مثلا هیئة الترکیب فی نحو زید قائم موضوعة للأخبار بإثبات القیام لزید، فإذا استعمل ذلک المرکّب فی غیر ما وضع له فلا بدّ حینئذ من العلاقة بین المعنیین. فإن کانت المشابهة فاستعارة و إلّا فغیر استعارة، فحصر المجاز المرکّب فی الاستعارة.
و تعریفه بما ذکر عدول عن الصواب، و لا یبعد أن یقال ما سوی الاستعارة التمثیلیة من المجازات المرکّبة مجازات بالعروض، و المجازات بالأصالة أجزاؤها الداخلة فی المجاز المفرد، مثلا هیئة المرکّب الخبری و الإنشائی موضوعة لنوع من النسبة فتجوّز فیها بنقلها إلی النوع الآخر فیصیر المرکّب مجازا بتبعیة ذلک التجوّز. فلو عدّ اللفظ الذی صار مجازا للتجوّز فی جزئه قسما علی حدة من المجاز لکان جاءنی أسد و قوله تعالی وَ أَمَّا
______________________________
(1) علاقته (م، ع)
(2) [المستعمل] (+ م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1461
الَّذِینَ ابْیَضَّتْ وُجُوهُهُمْ فَفِی رَحْمَتِ اللَّهِ «1» و أمثالهما مجازات مرکّبة و لم یقل به أحد.
بخلاف الاستعارة التمثیلیة فإنّها من حیث إنها استعارة لا تجوّز فی شی‌ء من أجزائها، بل هی علی ما کانت علیه قبل الاستعارة من کونها حقائق أو مجازات أو مختلفات، بل المجموع نقل إلی غیر معناه من غیر تصرّف فی شی‌ء من أجزائه. فالمجاز المرکّب اللفظ المستعمل من حیث المجموع فیما شبّه بمعناه الأصلی و لا شی‌ء مما لیست علاقته التشبیه کذلک. بقی أنّ قولنا حفظت التوراة لمن حفظها استعمل فی لازم معناه من حیث المجموع و لیس باستعارة إذ لا تجوّز فی شی‌ء من أجزائه إلّا أن یتکلّف، و یقال حفظت لم یستعمل فی لازم معناه بل أفید اللازم علی سبیل التعریض، فهو من قبیل (المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده) «2» فی حقّ من یؤذی المسلمین، فإنّه یفاد به أنّ هذا الشخص لیس بمسلم، لکن من عرض الکلام و فیه بحث فتأمّل. ثم إنّه یشکل استعارة المرکّب المشتمل علی النسبة و هی غیر مستقلّة لأنّه ینبغی أن لا یجری فیه الاستعارة بالأصالة کما فی الحرف فهل هی کالاستعارة التبعیة أو لا، و بعد کونه تبعیة اعتبرت الاستعارة فی أی شی‌ء أو لا، هذا کله خلاصة ما فی الأطول.
مع توضیح أمثال المجاز المرکّب کقولنا إنی أراک تقدّم رجلا و تؤخّر أخری للمتردّد فی أمر ما أی أنّک متردّد فی الإقدام علیه و الإحجام عنه، فقد شبّه صورة تردّده فی أمر بصورة تردّد من قام لیذهب فی أمر، فتارة یرید الذهاب فیقدّم رجلا و تارة لا یرید فیؤخّر أخری، فاستعمل الکلام الدّال علی هذه الصورة فی تلک الصورة. و وجه الشّبه و هو الإقدام تارة و الإحجام أخری منتزع من عدة أمور کما تری.
و قیل قولنا إنی أراک تقدّم رجلا و تؤخّر أخری مسبّب عن التردّد، فیحتمل أن یکون التجوّز باعتباره فتحقّق المرکّب المرسل فی المجموع من غیر تصرّف فی الأجزاء فظهر أنّ الحقّ عدم انحصار المجاز المرکّب فی الاستعارة التمثیلیة.

فائدة:

قال الخطیب: المجاز المرکّب یسمّی بالتمثیل علی سبیل الاستعارة. أمّا کونه تمثیلا فلاستلزامه التمثیل. و أمّا کونه علی سبیل الاستعارة فلأنّه استعارة لأنّ فیه ذکر المشبّه به و ترک المشبّه بالکلّیة. و قد یسمّی بالتمثیل مطلقا أی من غیر تقیید بقولنا علی سبیل الاستعارة، و یمتاز عن التشبیه بأن یقال له تشبیه تمثیل أو تشبیه تمثیلی و لا یطلق التمثیل مطلقا علی التشبیه و یسمّی مثلا أیضا. الثانی المجاز اللغوی سواء کان مفردا أو مرکّبا قسمان: مرسل إن کانت العلاقة فیه غیر المشابهة کالید فی النعمة، و استعارة إن کانت العلاقة فیه المشابهة. الثالث المجاز اللغوی و کذا الحقیقة اللغویة، أمّا لغوی أو شرعی أو عرفی خاص أو عام کذا فی المطول. و فی الأطول أنّ المقسم الحقیقة و المجاز المفرد و به صرّح الخطیب فی الإیضاح. أمّا فی الحقیقة فلأنّ واضعها إن کان واضع اللغة فهی حقیقة لغویة، و إن کان الشارع فشرعیة و إلّا فعرفیة عامّة أو خاصّة، و بالجملة ینسب إلی الواضع. و أمّا المجاز فلأنّ الوضع الذی به وقع التخاطب و کان اللفظ مستعملا فی غیر ما وضع له فی ذلک الوضع إن کان وضع اللغة فالمجاز لغوی و إن کان وضع الشرعی فشرعی و إلّا فعرفی عام أو خاص، و فسّر الخاص بما یتعیّن ناقله عن المعنی اللغوی کالنحوی و الصرفی و الکلامی. و الشرع و إن کان
______________________________
(1) آل عمران/ 107
(2) صحیح البخاری، بدء الوحی باب أی الاسلام افضل، ح 10، 1/ 16
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1462
داخلا فیه لکنه أخرج منه لشرافته. و العام بما لا یتعیّن ناقله. و فیه أنّ النحوی مثلا یشتمل العرب و غیرها کما أنّ العرب یشتمل النحوی و غیره، فجعل أحدهما متعیّنا و الآخر غیر متعیّن لا توجیه له. و یمکن أن یقال المتعیّن ما یکون واضعا للفظ للاستعمال فی تحصیل أمر مخصوص، و النحوی إنّما یضع اللفظ لیستعمله فی تحصیل النحو. بخلاف اللغوی فإنّ نظره فی وضع اللفظ لیس علی استعماله لتحصیل أمر مخصوص هکذا فی الأطول. ثم العرف قد غلب عند الإطلاق علی العرف العام. و العرف الخاص یسمّی اصطلاحا. فلفظ الأسد إذا استعمله المخاطب بعرف اللغة فی السبع المخصوص یکون حقیقة لغویة، و فی الرجل الشجاع یکون مجازا لغویا. و لفظ الصلاة إذا استعمله الشارع فی العبادة المخصوصة یکون حقیقة شرعیة و فی الدعاء یکون مجازا شرعیا.
و لفظ الفعل إذا استعمله النحوی فی مقابل الاسم و الحرف یکون حقیقة اصطلاحیة و فی الحدث «1» یکون مجازا اصطلاحیا. و لفظ الدّابّة إذا استعمل فی العرف العام فی ذوات الأربع یکون حقیقة عرفیة و فی کلّ ما یدبّ علی الأرض مجازا عرفیا.

تنبیه:

المجاز اللغوی یطلق بالاشتراک علی معنیین أحدهما اللفظ المستعمل فی لازم ما وضع له الخ علی ما عرفت، و ثانیهما الأخصّ منه المقابل للشرعی و العرفی کما عرفت أیضا قبیل هذا.

المجاز المشهور:

[فی الانکلیزیة]Synecdoche
[فی الفرنسیة]Synecdoque 2 L هو اللفظ المشتهر فی معناه المجازی حتی إذا أطلق یتبادر منه هذا المعنی إلی الفهم و یقابله غیر المشهور.

المجاز بالزیادة و النقصان:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Litotes
[فی الفرنسیة]Litote
فقد ذکر الخطیب أنّه قد یطلق المجاز علی کلمة تغیّر حکم إعرابها بحذف لفظ و یسمّی مجازا بالنقصان أو بزیادة لفظ و یسمّی مجازا بالزیادة. و قال صاحب الأطول: فخرج تغیّر حکم إعراب غیر فی جاءنی القوم غیر زید، فإنّ حکم إعرابه کان الرفع علی الوصفیة فتغیّر إلی النصب علی الاستثناء، لکن لا بحذف لفظ أو زیادة، بل لنقل غیر عن الوصفیة إلی کونه أداة استثناء. لکنه یخرج عنه ما ینبغی أن یکون مجازا و هو جملة حذف ما أضیف إلیها و أقیمت مقامه نحو ما رأیته مذ سافر فإنّه فی تقدیر مذ زمان سافر، إلّا أن یؤوّل قوله کلمة بما هو أعم من الکلمة حقیقة أو حکما. و یدخل فیه ما لیس بمجاز نحو إنّما زید قائم فإنّه تغیّر حکم إعراب زید بزیادة ما الکافّة و إن زید قائم فإنّه تغیّر إعراب زید عن النصب إلی الرفع بحذف أحد نونی إنّ و تخفیفها و نحو ذلک. فالصحیح کلمة تغیّر إعرابها الأصلی إلی غیر الأصلی فإنّ ربّک فی و جاء ربّک تغیّر حکم إعرابه الأصلی أی إعرابه الذی یقتضیه بالأصالة لا بتبعیة شی‌ء آخر و هو الجر فی المضاف إلیه إلی غیر الأصلی الذی حصل لمبالغة أمر آخر، کالرفع الذی حصل فیه بفرعیة مضافه المحذوف و نیابته له و لیس ما غیر فیه الإعراب الأصلی فی الأمثلة المذکورة إلی غیر الأصلی بل إلی أصلیّ آخر.
و کذلک یدخل فیه نحو لیس زید بمنطلق و ما زید بقائم، مع أنّ فی المفتاح صرّح بأنّهما لیسا بمجازین. قال المحقّق التفتازانی ما حاصله أنّ الآمدی عرّف المجاز بالنقصان فی الأحکام بأنّه
______________________________
(1) الحدیث (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1463
اللفظ المستعمل فی غیر ما وضع له بعلاقة بعد نقصان منه یغیر الإعراب و المعنی إلی ما یخالفه رأسا کنقصان الأمر و الأهل فی قوله تعالی وَ جاءَ رَبُّکَ «1» وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ «2» لا کنقصان منطلق الثانی فی قولنا زید منطلق و عمرو، و نقصان مثل ذوی من قوله تعالی کَصَیِّبٍ لبقاء الإعراب، و لا کنقصان فی من قولنا سرت یوم الجمعة لبقائه علی معناه. و عرّف المجاز بالزیادة بأنّه اللفظ المستعمل فی غیر ما وضع له بعلاقة بعد زیادة علیه تغیر الإعراب و المعنی إلی ما یخالفه بالکلّیة نحو قوله تعالی: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‌ءٌ «3»، فخرج ما لا یغیّر شیئا نحو فبما رحمة، و ما یغیّر الإعراب فقط نحو سرت فی یوم الجمعة، و ما یغیّر المعنی فقط نحو الرجل بزیادة اللام للعهد، و ما یغیّر المعنی لا إلی ما یخالفه بالکلّیة مثل إنّ زیدا قائم. و فیه نظر لأنّ المراد بالزیادة هاهنا ما وقع علیه عبارة النحاة من زیادة الحروف و هی کونها بحیث لو حذفت لفظا و معنی لم یختل. فقد خرج سرت فی یوم الجمعة و الرجل «4» و إنّ زیدا قائم و نحو ذلک من هذا القید لا من غیره، بل الحقّ أنّه لا حاجة فی إخراج الأشیاء المذکورة إلی قید یغیّر الإعراب و المعنی رأسا و بالکلیّة فی کلا التعریفین لخروجها بقید الاستعمال فی غیر ما وضع له. و أیضا یرد علی التعریفین أنّ استعمال اللفظ فی غیر ما وضع له فی هذا النوع من المجاز ممنوع إذ لو جعل القریة مثلا مجازا عن الأهل لعلاقة کونها محلا کما وقع فی بعض کتب الأصول فهو لا یکون فی شی‌ء من هذا النوع من المجاز إذ المجاز هاهنا بمعنی آخر، سواء أرید به الإعراب الذی تغیّر إلیه الکلمة بسبب النقصان أو الزیادة کما یقتضیه ظاهر عبارة المفتاح، أو أرید به الکلمة التی تغیّر إعرابها بحذف أو زیادة کما ذکره الخطیب.
فکما توصف الکلمة بالمجاز لنقلها عن معناها الأصلی کذلک توصف الکلمة بالمجاز لنقلها عن إعرابها الأصلی إلی غیره و إن کان المقصود فی فنّ البیان هو المجاز بالمعنی الأول. و قال السّیّد السّند أنّ فی هذا الإیراد نظرا لأنّ الأصولیین لما عرّفوا المجاز بالمعنی المشهور أوردوا فی أمثلة المجاز بالزیادة و النقصان و لم یذکروا أنّ للمجاز عندهم معنی آخر، فالمفهوم من کلامهم أنّ القریة مستعملة فی أهلها مجازا و لم یریدوا بقولهم أنّها مجاز بالنقصان أنّ الأهل مضمر هناک مقدّر فی نظم الکلام حینئذ لأنّ الإضمار یقابل المجاز عندهم، بل أرادوا أنّ أصل الکلام أن یقال أهل القریة فلما حذف الأهل استعمل القریة مجازا فهی مجاز بالمعنی المتعارف سببه النقصان. و کذلک قوله تعالی کَمِثْلِهِ مستعمل فی معنی المثل مجازا، و سبب هذا المجاز هو الزیادة إذ لو قیل لیس مثله شی‌ء لم یکن هناک مجاز انتهی. و یؤیّده ما قال صاحب الأطول. ثم نقول لا یبعد أن یقال هذا النوع من المجاز أیضا من قبیل نقل الکلمة عمّا وضعت له إلی غیره فإنّ للکلمة وضعا إفرادیا و وضعا ترکیبیا فهی مع کلّ إعراب فی الترکیب وضعت لمعنی لم یوضع له مع إعراب آخر، فإذا استعملت مع إعراب فی معنی وضع له [مع] «5» إعراب آخر فقد أخرجت عن معنی الموضوع له الترکیبی إلی غیره مثلا القریة مع
______________________________
(1) الفجر/ 22
(2) یوسف/ 82
(3) الشوری/ 11
(4) و الرجل (- م، ع)
(5) [مع] (+ م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1464
النصب فی اسأل القریة موضوعة لمعنی «1» تعلّق به السّؤال، و قد استعملت فی معنی «2» تعلّق بما أضیف إلیه السّؤال، و حینئذ یمکن أن یجعل تحت تعریفاتهم المجاز و یجعل مقصودا لصاحب البیان لتعلّق أغراض بیانه. اعلم أنّ مختار عضد الملّة و الدین أنّ لفظ المجاز مشترک معنی بین المجاز اللغوی و العقلی و المجاز بالنقصان «3» و المجاز بالزیادة علی ما یفهم من کلامه فی الفوائد العیاشیّة حیث قال هناک: الحقیقة لفظ أفید به فی اصطلاح التخاطب، و المجاز لفظ أفید به فی اصطلاح التخاطب لا بمجرّد وضع أول.
و لا بدّ فی المجاز من تصرّف فی لفظ أو معنی و کلّ بزیادة أو نقصان أو نقل و النّقل لمفرد أو لترکیب فهذه ثمانیة أقسام، أربعة فی اللفظ و أربعة فی المعنی. فوجوه التصرّف فی اللفظ الأول بالنقصان نحو اسأل القریة. الثانی بالزیادة نحو لیس کمثله شی‌ء علی أنّ اللّه جعل اللاشیئیة لنفی من یشبه أن یکون مثلا له فضلا عن المثل، و قد جعلهما القدماء مجازا فی حکم الکلمة أی إعرابها، و قد جعل من الملحق بالمجاز لا منه. و أنت تعلم حقیقة الحال إذا قلت علیک بسؤال القریة أو قلت ما شی‌ء کمثله ثم النقل فیهما بیّن من سؤال القریة إلی سؤال أهلها، و من نفی مثل المثل إلی نفی المثل.
الثالث بالنّقل لمفرد و هو إطلاق الشی‌ء لمتعلّقه بوجه کالید للقدرة. الرابع بالنقل لترکیب نحو أنبت الربیع البقل إذا صدره من «4» لا یعتقده و لا یدّعیه مبالغة فی التشبیه و هذا یسمّی مجازا فی الترکیب و مجازا حکمیا. و تحقیقه أنّ دلالة هیئة الترکیبات بالوضع لاختلافها باللغات و هذه وضعت لملابسة الفاعل، فإذا أفید بها ملابسة غیرها کان مجازا لغة کما قاله الإمام عبد القاهر. و قیل إنّ المجاز فی أنبت. و قیل إنّه استعارة بالکنایة کأنّه ادّعی الربیع فاعلا حقیقیا.
و قیل إنّه مجاز عقلی إذ أثبت حکما غیر ما عنده لیفهم منه ما عنده و یتمیّز عن الکذب بالقرینة.
و أمّا وجوه التصرّف فی المعنی. فالأول بالنقصان کالمشفر للشّفة و المرسن للأنف و هو إطلاق اسم الخاصّ للعام و سمّوه مجازا لغویا غیر مقیّد. و الثانی بالزیادة نحو و أوتیت من کلّ شی‌ء أی مما یؤتی مثلها و هو عکس ما قبله، أی إطلاق اسم العام للخاص و منه باب التخصیص بأسره. و الثالث بالنّقل لمفرد نحو فی الحمام أسد. و الرابع بالنقل لترکیب نحو أنبت الربیع البقل ممن یدّعیه مبالغة فی التشبیه، و هذا لم یذکر و هو بصدد الخلاف المتقدّم. و أمّا من یعتقده فهو منه حقیقة کاذبة انتهی کلامه. قال صاحب الإتقان المجاز قسمان: الأول فی الترکیب و یسمّی مجاز الإسناد و المجاز العقلی و علاقته الملابسة و ذلک أن یسند الفعل أو شبهه إلی غیر ما هو له أصالة لملابسة له. و الثانی المجاز فی المفرد و یسمّی المجاز اللغوی و هو استعمال اللفظ فی غیر ما وضع له أو لا، و أنواعه کثیرة. الأول الحذف کما یجی‌ء. الثانی الزیادة. الثالث إطلاق اسم الکلّ علی الجزء نحو یجعلون أصابعهم فی آذانهم أی أناملهم.
الرابع عکسه نحو یبقی وجه ربّک أی ذاته.
و الحقّ بهذین النوعین شیئان. أحدهما وصف البعض بصفة الکلّ نحو ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ «5» فالخطاء صفة الکلّ وصف به الناصیة
______________________________
(1) لمعیّن (م، ع)
(2) معیّن (م، ع)
(3) و المجاز بالنقصان (- م)
(4) صدر ممن (م، ع)
(5) العلق/ 16
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1465
و عکسه نحو قالَ إِنَّا مِنْکُمْ وَجِلُونَ «1» و الوجل صفة القلب. و الثانی إطلاق لفظ بعض مرادا به الکلّ نحو وَ لِأُبَیِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ «2» أی کلّه، و نحو وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ «3» أی کلّ الذی یعدکم.
الخامس إطلاق اسم الخاص علی العام نحو فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ «4» أی رسوله.
السادس عکسه نحو وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْضِ «5» أی المؤمنین بدلیل قوله وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا «6». السابع إطلاق اسم الملزوم علی اللازم نحو أَمْ أَنْزَلْنا عَلَیْهِمْ سُلْطاناً فَهُوَ یَتَکَلَّمُ بِما کانُوا بِهِ یُشْرِکُونَ «7» سمّیت الدلالة کلاما لأنّها من لوازمه. الثامن عکسه نحو هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ «8» أی هل یفعل، أطلق الاستطاعة علی الفعل لأنّها لازمة له. التاسع إطلاق المسبّب علی السّبب نحو وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّماءِ رِزْقاً «9» أی مطرا.
العاشر عکسه نحو و ما کانوا یستطیعون السمع أی القبول و العمل به لأنّه یتسبّب عن السمع.
و من ذلک نسبة الفعل إلی سبب السّبب نحو کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ «10» فإنّ المخرج حقیقة هو اللّه و سبب ذلک أکل الشجرة و سبب الأکل وسوسة الشیطان. الحادی عشر تسمیة الشی‌ء باسم ما کان علیه نحو وَ آتُوا الْیَتامی أَمْوالَهُمْ «11» أی الذین کانوا یتامی إذ لا یتمّ بعد البلوغ. الثانی عشر تسمیته باسم ما یئول إلیه نحو إِنِّی أَرانِی أَعْصِرُ خَمْراً «12» أی عنبا توفد «13» إلی الخمریة وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً کَفَّاراً «14» أی صائرا إلی الکفر و الفجور.
الثالث عشر اطلاق اسم الحال علی المحل نحو ففی رحمة اللّه أی فی الجنة لأنّها محل الرحمة. الرابع عشر عکسه نحو فَلْیَدْعُ نادِیَهُ «15» أی أهل نادیه أی مجلسه. الخامس عشر تسمیة الشی‌ء باسم آلته نحو وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ «16» أی ثناء حسنا لأنّ اللسان آلته. السادس عشر تسمیة الشی‌ء باسم ضدّه نحو فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ «17» أی أنذرهم. و منه تسمیة الداعی إلی الشی‌ء باسم الصّارف عنه، ذکره السّکّاکی نحو قالَ ما مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ «18» أی ما دعاک إلی أن لا
______________________________
(1) الحجر/ 52
(2) الزخرف/ 63
(3) غافر/ 28
(4) الشعراء/ 16
(5) الشوری/ 5
(6) غافر/ 7
(7) الروم/ 35
(8) المائدة/ 112
(9) غافر/ 13
(10) الأعراف/ 27
(11) النساء/ 2
(12) یوسف/ 36
(13) یؤول (م، ع)
(14) نوح/ 27
(15) العلق/ 17
(16) الشعراء/ 84
(17) آل عمران/ 21
(18) الاعراف/ 12
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1466
تسجد، و سلم من ذلک «1» من دعوی زیادة لا.
السابع عشر إضافة الفعل إلی ما لم یصلح له تشبیها نحو فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ «2» وصفه بالإرادة و هی من صفات الحیّ تشبیها بالمسألة «3» للوقوع بإرادته. الثامن عشر إطلاق الفعل و المراد مشارفته و مقاربته و إرادته نحو «4» فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ «5» أی فإذا قرب مجیئه. و به اندفع السّؤال المشهور أنّ عند مجی‌ء الأجل لا یتصوّر تقدیم و لا تأخیر. و قیل فی دفع السّؤال أنّ جملة لا یستقدمون عطف علی مجموع الشرط و الجزاء لا علی الجزاء وحده. و نحو إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ «6» أی أردتم القیام. التاسع عشر القلب و قد ذکر فی محله نحو عرضت الناقة علی الحوض.
العشرون إقامة صیغة مقام أخری. منها إطلاق المصدر علی الفاعل نحو فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِی «7» و لهذا أفرده و علی المفعول نحو وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ‌ءٍ مِنْ عِلْمِهِ «8» أی من معلومه، و صنع اللّه أی مصنوعه. و منها إطلاق الفاعل و المفعول علی المصدر نحو لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ «9» أی تکذیب و بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ «10» أی الفتنة علی أنّ الباء غیر زائدة. و منها إطلاق الفاعل علی المفعول نحو خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ «11» أی مدفوق و قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ «12» أی لا معصوم و عکسه نحو حجابا مستورا أی ساترا. و قیل هو علی معناه أی مستورا عن العیون لا یحسّ به أحد و أنّه کان وعده مأتیا أی آتیا «13»، و نحو فِی عِیشَةٍ راضِیَةٍ «14» أی مرضیة. و منها إطلاق فعیل بمعنی مفعول نحو وَ کانَ الْکافِرُ عَلی رَبِّهِ ظَهِیراً «15». و منها إطلاق واحد من المفرد و المثنی و المجموع علی آخر منها نحو وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ «16» أی یرضوهما فأفرد لتلازم «17» الرضاءین، فهذا مثال إطلاق المفرد علی المثنی. و مثال إطلاقه علی الجمع إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ «18» أی الأناسی. و مثال إطلاق المثنّی علی المفرد أَلْقِیا فِی جَهَنَّمَ «19»
______________________________
(1) بذلک (م)
(2) الکهف/ 77
(3) لمیله (م)
(4) نحو (- م)
(5) الاعراف/ 34
(6) المائدة/ 6
(7) الشعراء/ 77
(8) البقرة/ 255
(9) الواقعة/ 2
(10) القلم/ 6
(11) الطارق/ 6
(12) هود/ 43
(13) أی آتیا (- م)
(14) الحاقة/ 21
(15) الفرقان/ 55
(16) التوبة/ 62
(17) لتلاؤم (م)
(18) العصر/ 2
(19) ق/ 24
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1467
أی ألق فی جهنم. و من إطلاق المثنّی علی المفرد کلّ فعل نسب إلی شیئین و هو لأحدهما فقط نحو یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ «1» و إنّما یخرج من أحدهما و هو الملح دون العذب و نحو یؤمّکما أکبرکما خطابا لرجلین و نظیره نحو وَ جَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُوراً «2» أی فی أحدهن.
و مثال إطلاق المثنّی علی الجمع ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ «3» أی کرات لأنّ البصر لا یحسن «4» إلّا بها. و مثال إطلاق الجمع علی المفرد قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ «5» أی أرجعنی، و نحو وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ «6» أی أنا. و مثال إطلاقه علی المثنّی قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ «7» و نحو فَإِنْ کانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ «8» أی أخوان و نحو صَغَتْ قُلُوبُکُما «9» أی قلباکما و نحو فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُما «10» أی یدیهما. و منها إطلاق الماضی علی المستقبل لتحقّق وقوعه نحو أَتی أَمْرُ اللَّهِ «11» أی السّاعة بدلیل فلا تستعجلوه و نحو وَ نادی أَصْحابُ الْجَنَّةِ «12». و عکسه لإفادة الدوام و الاستمرار فکأنّه وقع و استمر نحو و لقد نعلم أی علمنا. و من لواحق ذلک التعبیر عن المستقبل باسم الفاعل أو المفعول لأنّه حقیقة فی الحال لا فی الاستقبال نحو وَ إِنَّ الدِّینَ لَواقِعٌ «13» و نحو ذلِکَ یَوْمٌ مَجْمُوعٌ لَهُ النَّاسُ «14». و منها إطلاق الخبر علی الطلب أمرا أو نهیا أو دعاء مبالغة فی الحثّ علیه حتی کأنّه وقع و أخبر عنه نحو وَ ما تُنْفِقُونَ إِلَّا ابْتِغاءَ وَجْهِ اللَّهِ «15» أی لا تنفقوا و نحو قالَ لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ «16» أی اللّهم اغفر لهم و نحو وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ «17». و عکسه نحو فَلْیَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا «18» أی یمدّ. و منها وضع النداء موضع التعجّب نحو یا حَسْرَةً عَلَی الْعِبادِ «19» و نحو یا للماء و یا للدواهی. و منها وضع جمع القلّة موضع الکثرة نحو وَ هُمْ فِی الْغُرُفاتِ آمِنُونَ «20» و غرف الجنّة لا یحصی. و عکسه
______________________________
(1) الرحمن/ 22
(2) نوح/ 16
(3) الملک/ 4
(4) یحسر (م)
(5) المؤمنون/ 99
(6) ق/ 16
(7) فصلت/ 11
(8) النساء/ 11
(9) التحریم/ 4
(10) المائدة/ 38
(11) النحل/ 1
(12) الأعراف/ 44
(13) الذاریات/ 6
(14) هود/ 103
(15) البقرة/ 272
(16) یوسف/ 92
(17) البقرة/ 233
(18) مریم/ 75
(19) یس/ 30
(20) سبأ/ 37
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1468
نحو «1» وَ الْمُطَلَّقاتُ یَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاثَةَ قُرُوءٍ «2». و منها تذکیر المؤنّث علی تأویله بمذکر نحو وَ أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَةً مَیْتاً «3» علی تأویل البلدة بالمکان. و منها تأنیث المذکّر نحو الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیها خالِدُونَ «4» أنّث الفردوس و هو مذکر حملا علی معنی الجنّة.
و منها التغلیب و هو إعطاء الشی‌ء حکم غیره و یجی‌ء فی محلّه. و منها التضمین و یجی‌ء أیضا فی محله.

فائدة:

لهم مجاز المجاز و هو أن یجعل المأخوذ عن الحقیقة بمثابة الحقیقة بالنسبة إلی مجاز آخر فیتجوّز بالمجاز الأول عن الثانی لعلاقة بینهما کقوله تعالی وَ لکِنْ لا تُواعِدُوهُنَّ سِرًّا «5» فإنّه مجاز عن مجاز فإنّ الوطء تجوّز عنه بالسّرّ لکونه لا یقع غالبا إلّا فی السّر و تجوز به عن العقد لأنّه مسبّب عنه، فالمصحّح للمجاز الأول الملازمة و للثانی السّببیة، و المعنی لا تواعدوهن عقدة «6» نکاح کذا فی الاتقان.

فائدة:

قد یکون اللفظ الواحد بالنسبة إلی المعنی الواحد حقیقة و مجازا لکن من جهتین فإنّ المعتبر فی الحقیقة هو الوضع لغویا أو شرعیا أو عرفیا، و فی المجاز عدم الوضع فی الجملة.
فإن اتفق فی الحقیقة بأن یکون اللفظ موضوعا للمعنی بجمیع الأوضاع المذکورة فهی الحقیقة المطلقة و إلّا فهی الحقیقة المقیّدة. و کذا المجاز قد یکون مطلقا بأن یکون مستعملا فی غیر الموضوع له بجمیع الأوضاع و قد یکون مقیّدا بالجهة التی کان غیر موضوع له بها کلفظ الصلاة فإنّه مجاز لغة فی الأرکان المخصوصة حقیقة شرعا کذا فی التلویح.

فائدة:

الحقیقة لا تستلزم المجاز إذ قد یستعمل اللفظ فی مسمّاه و لا یستعمل فی غیره و هذا متفق علیه. و أمّا عکسه و هو أنّ المجاز هل یستلزم الحقیقة أم لا بل یجوز أن یستعمل اللفظ فی غیر ما وضع له و لا یستعمل فیما وضع له أصلا، فقد اختلف فیه. القول الثانی أقوی و ذلک لأنّه لو استلزم المجاز الحقیقة لکان للفظ الرحمن حقیقة و هو ذو الرحمة مطلقا حتی جاز إطلاقه بغیر «7» اللّه تعالی. و قولهم رحمان الیمامة لمسیلمة الکذّاب «8» نعت مردود و کذا نحو عسی و حبّذا من الأفعال التی لم تستعمل بزمان معین.
فإن قیل المجاز لغة قد یجی‌ء شرعا أو عرفا.
قلت المراد العدم فی الجملة و قد ثبت کذا فی العضدی. و من أمثلة المجاز العقلی الغیر المستلزم للحقیقة جلس الدار و سیر اللیل و سیر شدید علی ما مرّ، و دلیل الفریقین یطلب من العضدی.
______________________________
(1) نحو (- م)
(2) البقرة/ 228
(3) ق/ 11
(4) المؤمنون/ 11
(5) البقرة/ 235
(6) عقد (م)
(7) لغیر (م)
(8) هو مسیلمة بن ثمامة بن کبیر بن حبیب الحنفی الوائلی، أبو ثمامه. متنبئ و لقب بالکذاب لادعائه النبوة الکاذبة. و کانت له حروب قاسیة مع المسلمین حتی قتل عام 12 ه فی خلافة الصدیق.
الاعلام 7/ 226، الروض الأنف 2/ 340، شذرات الذهب 1/ 23، تاریخ الخمیس 2/ 157.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1469

فائدة:

من الألفاظ ما هی واسطة بین الحقیقة و المجاز، قیل بها فی ثلاثة أشیاء. أحدها اللفظ قبل الاستعمال و هذا مفقود فی القرآن و یمکن أن یکون أوائل السّور علی القول بأنّها للإشارة إلی الحروف التی یترکّب منها الکلام. و ثانیها اللفظ المستعمل فی المشاکلة نحو وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ «1» ذکره البعض و قال لأنّه لم یوضع لما استعمل فیه، فلیس حقیقة و لا علاقة معتبرة فلیس مجازا. قیل و الذی یظهر أنّه مجاز و العلاقة المصاحبة. و ثالثها الإعلام کذا فی الاتقان. قال الآمدی الحقیقة و المجاز تشترکان فی امتناع اتصاف الأعلام بهما کزید و عمرو و فیه تأمّل لأنّ مثل السّماء و الأرض و الشمس و القمر و غیر ذلک من الأعلام حقائق لغویة کما لا یخفی، اللّهم إلّا أن تخصّ الأعلام بمثل زید و عمرو و ما یشبههما مما لم یثبت استعماله فی اللّغة، و إنّما حدثت عند أهل العرب «2» فتأمّل، کذا ذکر التفتازانی فی حاشیة العضدی. و وجه التأمّل أنّه لو أرید بأنّ مثل تلک الأعلام قبل الاستعمال واسطة فمسلّم و لا یجدی نفعا، و لو أرید أنّها بعد الاستعمال واسطة فممنوع لصدق تعریف الحقیقة علیها.

فائدة:

قد اختلف فی أشیاء أ هی من المجاز أو الحقیقة و هی ستة. أحدها الحذف کما مرّ.
و الثانی الکنایة کما مرّ أیضا. و الثالث الالتفات.
قال الشیخ بهاء الدین السّبکی لم أر من ذکر هل هو حقیقة أو مجاز، و قال و هو حقیقة حیث لم یکن معه تجرید. و الرابع التأکید، زعم قوم أنّه مجاز لأنّه لا یفید إلّا ما أفاده الأول و الصحیح أنّه حقیقة. قال الطرطوسی من سمّاه مجازا قلنا له: إذا کان التأکید بلفظ الأول فإن جاز أن یکون الثانی مجازا جاز فی الأول لأنّهما لفظ واحد، و إذا بطل حمل الأول علی المجاز بطل حمل الثانی علیه لأنّه مثل الأول.
الخامس التشبیه زعم قوم أنّه مجاز و الصحیح أنّه حقیقة. قال الزنجانی فی المعیار لأنّه معنی من المعانی و له ألفاظ دالّة علیه وضعا فلیس فیه نقل عن موضوعه. و قال الشیخ عزیز الدین إن کانت بحرف فهو حقیقة أو بحذف فهو مجاز بناء علی أنّ الحذف من المجاز. و السادس التقدیم و التأخیر عدّه قوم من المجاز لأنّ تقدیم ما رتبته التأخیر کالمفعول و تأخیر ما رتبته التقدیم کالفاعل نقل لکلّ واحد منهما عن مرتبته و حقّه.
قال فی البرهان و الصحیح أنّه لیس منه فإنّ المجاز نقل ما وضع له إلی ما لم یوضع له کذا فی الإتقان.

فائدة:

المجاز واقع فی اللغة خلافا للاستاذ أبی إسحاق الأسفراینی قال لو کان المجاز واقعا للزم الاختلال «3» بالتفاهم إذ قد یخفی القرینة.
و ردّ بأنّه لا یوجب امتناعه و غایته أنّه استبعاد و هو لا یعتبر مع القطع بالوقوع لأنّا نقطع بأنّ الأسد للشجاع و الحمار للبلید مجاز. نعم ربما «4» یحصل به ظنّ فی مقام التردّد. فإن قیل هو مع القرینة لا یحتمل غیر ذلک فکان المجموع حقیقة فیه. أجیب بأنّ المجاز و الحقیقة من صفات الألفاظ دون القرائن المعنویة فلا تکون الحقیقة صفة للمجموع. و لئن سلّم، لکن
______________________________
(1) آل عمران/ 54
(2) العربیة (م)
(3) الاخلال (م)
(4) ربما (- م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1470
الکلام فی جزء هذا المجموع فالنزاع لفظی.
و کذا المجاز واقع فی القرآن و أنکره جماعة منهم الظاهریة و ابن القاصّ «1» من الشافعیة و ابن خویزمنداد «2» من المالکیة. و بناء الإنکار علی ما هو أوهن من بیت العنکبوت حیث قالوا: لو وقع المجاز فی القرآن لصحّ إطلاق المتجوّز علیه تعالی و هو مع کونه ممنوعا إذ لا بدّ لصحة الإطلاق من الإذن الشرعی عند الأشاعرة، و من إفادة التعظیم عند جماعة، و من عدم إیهام النّقص عند الکلّ منقوض بأنّه لو وقع مرکّب فی القرآن یصحّ إطلاق المرکّب علیه، و إن شئت زیادة التحقیق فارجع إلی العضدی و حواشیه و الأطول.

المجاسدة:

[فی الانکلیزیة]Comparaison
[فی الفرنسیة]Comparaison
عند المنجّمین هی مقارنة الکوکب «3» بعقدة القمر و یجی‌ء فی لفظ النظر. و قد تطلق علی المقارنة مطلقا.

المجالی:

[فی الانکلیزیة]Unveiling،illumination،front،estate
[فی الفرنسیة]Devoilement،eclairement front،domaine
الکلّیة و المطالع و المنصّات هی مظاهر مفاتیح الغیوب التی انفتحت بها مغالق الأبواب المسدودة بین ظاهر الوجود و باطنه، و هی خمسة. الأول هو مجلی الذات الأحدیة و عین الجمع و مقام أو أدنی و الطّامّة الکبری و مجلی حقیقة الحقائق و هو غایة الغایات و نهایة النهایات. الثانی مجلی البرزخیة الأولی و مجمع البحرین و مقام قاب قوسین و حضرة جمعیة الأسماء الإلهیة. الثالث مجلی عالم الجبروت و انکشاف الأرواح القدسیة. الرابع مجلی عالم الملکوت و المدبّرات السماویة و القائمین بالأمر الإلهی فی عالم الربوبیة. الخامس مجلی عالم الملک بالکشف الصّوری و عجائب عالم المثال و المدبّرات الکونیة فی العالم السّفلی کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

المجاهدة:

[فی الانکلیزیة]Stuggle،war،effort
[فی الفرنسیة]lutte،guerre،effort
فی الصراح الجهاد و المجاهدة بمعنی الاجتهاد. و المجاهدة عند الصوفیة: عبارة عن الحرب مع النفس و الشیطان «4» کما فی مجمع السلوک. و فی خلاصة السّلوک المجاهدة صدق الافتقار إلی اللّه تعالی بالانقطاع عن کلّ ما سواه کذا قال أبو عطاء «5». و قال جعفر الصادق المجاهدة بذل النفس فی رضاء الحقّ. و قال أبو عثمان «6» فطام النفس عن الشهوات و نزع القلب عن الأمانی و الشّبهات.

المجاوز:

[فی الانکلیزیة]Transitive verb
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1470 المجاوز: … ص: 1470
فی الفرنسیة]Verbe transitif
هو المتعدّی کما یجی‌ء.
______________________________
(1) هو احمد بن احمد الطبری ثم البغدادی، أبو العباس ابن القاص. توفی عام 335 ه/ 946 م. فقیه شافعی. له عدة کتب.
الاعلام 1/ 90، طبقات الشافعیة 19، طبقات السبکی 2/ 103
(2) هو محمد بن احمد عبد اللّه بن خویزمنداد المالکی العراقی. توفی عام 390 ه/ 1000 م تقریبا. فقیه، أصولی. له عدة مؤلفات معجم المؤلفین 8/ 280، الوافی بالوفیات 2/ 52
(3) الکواکب (م)
(4) و مجاهدة نزد صوفیه عبارتست از کارزار کردن با نفس و شیطان کما فی مجمع السلوک
(5) هو أحمد بن محمد بن عبد الکریم، أبو الفضل تاج الدین، ابن عطاء الاسکندری توفی عام 709 ه/ 1309 م. متصوف شاذلی. من العلماء. له تصانیف جیدة.
الاعلام 1/ 221، الدرر الکامنة 1/ 273، دائرة المعارف الاسلامیة 1/ 240
(6) ابو عثمان، من المتصوفة توفی عام 373 ه، و قد سبقت ترجمته
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1471

المجتثّ:

[فی الانکلیزیة]Unrooted،al -Mujtath)metre in prosody(
[فی الفرنسیة]Deracine،Al -Mujtath)metre de la prosodie(
اسم مفعول من الاجتثاث بمعنی استئصال الشی‌ء من أصله، أطلقه أهل العروض من العرب و العجم علی بحر مخصوص لجریان الخبن فی جمع أرکانه، و أصل هذا البحر مستفعلن فاعلاتن أربع مرات. و ذکر فی عروض سیفی: أنّ أصل هذا البحر مستفعلن فاعلاتن أربع مرات و المسدّس من هذا البحر الذی هو مستفعلن فاعلاتن مرتین قد أخذ من البحر الخفیف، لأنّ الاختلاف فی هذین البحرین لیس إلّا فی تقدیم أو تأخیر الأرکان، لیس إلّا. هذا و إنّ اسم المقتضب و المجتث و لو أنّهما من حیث المعنی متقاربان، و لکن المجتثّ إنّما سمّی بذلک لأنّ الخبن وقع فی جمیع أرکانه. و ذلک البحر سمّی المقتضب للتمییز فقط.
و المخبون المثمّن لهذا البحر هو: مفاعلن فعلاتن. أربع مرات.
و المخبون المثمّن المسبغ هو: مفاعلن فعلاتن فعلیان مرتان.
و المخبون المثمّن المقصور منه هو:
مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن مرتان.
و المخبون المحذوف هو: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن مرتان.
و المخبون المقطوع: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن بسکون العین مرتان.
و المخبون المقطوع المسبغ هو: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان بسکون العین مرتان «1» انتهی. و فی بعض رسائل العروض العربیة المجتثّ هو مستفعلن فاعلاتن فاعلتن «2» مرّتین مثاله:
لا تسقنی خمر عام و اسقنیها دهریة عتقت من عهد آدم
و لم یستعمل إلّا مجزوءا سالم العروض و الضرب مثاله:
البطن منها خمیص و الوجه مثل الهلال
و یجوز فیه الخبن فی کلّ رکن و الکفّ و الشکل إلّا فی الضرب و التشعیث «3» فی کلّ فاعلاتن و لا یطوی فیه مستفعلن لأنّ رابعه ساکن وتد مفروق و بین تن و فا و بین تن و مس معاقبة.

المجدّد:

[فی الانکلیزیة]Innovated،poetry without love
-[فی الفرنسیة]Innove،poesie sans amour
علی صیغة اسم المفعول من التجدید عند الشعراء هو القصیدة التی لا تشبیب فیها.

المجذوب:

[فی الانکلیزیة]Enraptured
[فی الفرنسیة]Extasie
من ارتضاه الحقّ تعالی لنفسه و اصطفاه لحضرة أنسه و طهّره بماء قدسه، فحاز من المنح و المواهب ما فاز به بجمیع المقامات و المراتب بلا کلفة المکاسب و المتاعب، کذا فی
______________________________
(1) و در عروض سیفی می‌آرد اصل این بحر مستفعلن فاعلاتن است چهار بار و مسدس این بحر را که مستفعلن فاعلاتن است دو بار از بحر خفیف گرفته‌اند چرا که اختلاف درین هر دو بحر بجز تقدیم و تاخیر ارکان چیزی دیگر نیست. و اسم مقتضب و مجتث اگرچه در معنی بهم نزدیک‌اند اما چون این بحر را مجتث نامیدند بجهت وقوع خبن در جمیع ارکان وی آن بحر را مقتضب نام کردند برای امتیاز. و مخبون مثمن این بحر مفاعلن فعلاتن است چهار بار. و مخبون مثمن مسبغ این مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلیان است دو بار. و مخبون مثمن مقصورش. مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات است دو بار. و مخبون محذوفش مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن است دو بار. و مخبون مقطوعش مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن است بسکون عین دو بار. و مخبون مقطوع مسبغ ان مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلان است بسکون عین دو بار انتهی.
(2) فاعلتن (- م)
(3) التشعیب (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1472
الاصطلاحات الصوفیة لکمال الدین أبی الغنائم.

المجرّد:

[فی الانکلیزیة]Abstract
[فی الفرنسیة]Abstrait
اسم مفعول من التجرید و هو عند الحکماء و المتکلّمین الممکن الذی لا یکون متحیّزا و لا حالا فی المتحیّز و یسمّی مفارقا أیضا. قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح المواقف فی مقدمة الأمور العامة و الجلپی، ما حاصله:
إنّ الممکن الذی لا یکون متحیّزا و لا حالا فیه یسمّی مجرّدا باتفاق الحکماء و المتکلّمین. و أمّا کونه حادثا أو قدیما موجودا أو معدوما أو محتملا لهما فخارج عن مفهومه، و لذا یستدلّ الحکماء علی وجوده و قدمه. و جعل بعض المتکلّمین قسما للحادث بناء علی أنّ کلّ ممکن حادث عندهم، و بعضهم جزم بامتناعه.
و الجمهور منهم علی أنّه لم یثبت وجوده فجاز أن یکون موجودا و جاز أن یکون معدوما، سواء کان ممکنا أو ممتنعا، و تقسیمه یجی‌ء فی لفظ المفارق. و عند الصرفیین کلمة فیها حروف أصلیة فقط أی لا یکون فیها حرف زائد مثل ضرب و یقابله المزید. و بعض معانی المجرّد قد عرفت فی لفظ التجرید قبیل هذا.

المجری:

[فی الانکلیزیة]Watercourse،waterway
[فی الفرنسیة]Cours،voie
بفتح المیم علی أنّه اسم ظرف من الجریان عند أهل القوافی حرکة الروی کما فی عنوان الشرف إلّا أنّ هذه الحرکة فی القوافی الفارسیة لا تظهر إلّا بالإضافة إلی الرّدیف مطلقة کانت القوافی أو مقیّدة کما فی جامع الصنائع. مثاله: شعر و ترجمته:
إنّنی أیّها الزّاهد لذلک أسلک طریق عبادة الخمر لأنّها تحرق بنار سکرها الأعشاب و الأشواک للوجود.
فالکسرتان فی (پرستی)- عبادة و (هستی)- الوجود هما مجری: و رعایة التکرار للمجری واجب فی القوافی الفارسیة و العربیة. و أمّا وجه التّسمیة فهو أنّ مجری محلّ الذهاب و هذه الحرکة تشبه حرکة المجری لأنّ الصوت لا یتجاوزه، فلا یصل إلی حرف الوصل. إذن: هو علی سبیل التشبیه أطلقوا علیه اسم المجری.
کذا فی منتخب تکمیل الصناعة «1». و عند الأطباء هو تجویف فی باطن العضو حاو بشی‌ء متحرّک أی نافذ من عضو إلی عضو آخر و جمعه المجاری. و مجاری النفس عندهم هی قصبة الرّئة و شعبها و الشریان الوریدی کذا فی بحر الجواهر، و قد سبق أیضا فی لفظ التجویف.
و أمراض المجاری تجی‌ء فی لفظ المرض.

المجری:

[فی الانکلیزیة]Declinable،variable
[فی الفرنسیة]Variable،declinable
بضم المیم علی أنّه اسم مفعول من الإجراء فی الاصطلاح القدیم للنجاة هو اسم للمنصرف، کما أنّ غیر المجری اسم لغیر المنصرف کذا فی فتح الباری شرح صحیح البخاری فی کتاب التفسیر عند شرح قوله [تعالی] «2» سَلاسِلَ وَ أَغْلالًا «3»، و بعضهم لم یجرها أی لم یصرفها، و هو اصطلاح قدیم یقولون للاسم المصروف مجری انتهی، و وجه
______________________________
(1) من ای زاهد از ان ورزم طریق می‌پرستی را. که سوزد آتش مستی خس و خاشاک هستی را. کسر تای پرستی و هستی مجری است و رعایت تکرار مجری در قوافی پارسی و عربی واجب است. و وجه تسمیة آنست که مجری بمعنی محل رفتن است و این حرکت مشابه مجراست بجهت آنکه صوت تا ازو در نمی‌گذرد و بحرف وصل نمی‌رسد پس او را بر سبیل تشبیه مجری نام کردند کذا فی منتخب تکمیل الصناعة.
(2) [تعالی] (+ م، ع)
(3) الإنسان/ 4
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1473
التّسمیة ظاهر. و سیبویه یسمّی الحرکات بالمجاری کذا فی التفسیر الکبیر فی تفسیر التعوّد.

مجری الشمس:

[فی الانکلیزیة]Zodiac
[فی الفرنسیة]Zodiaque،horoscope
هو دائرة البروج کما مرّ.

المجسّم:

[فی الانکلیزیة]Concrete
[فی الفرنسیة]Concret
عند المهندسین یطلق علی شکل یحیط به سطح واحد أو أکثر کما مرّ. و بعبارة أخری المجسّم ماله طول و عرض و سمک أی عمق و حاصله الجسم التعلیمی، و علی عدد یجتمع من ضرب عدد فی عدد مسطّح و یحیط به ثلاثة أعداد هی أضلاعه، فهو أعمّ من العدد المکعّب لأنّ کلّ مکعّب یصدق علیه أنّه هو الحاصل من ضرب عدد فی عدد مسطّح بناء علی أنّ المسطّح أعمّ من المربّع کما إذا ضرب ثلاثة فی اثنین ثمّ الحاصل فی الأربعة، فالحاصل و هو أربعة و عشرون مجسّما، هذا خلاصة ما فی تحریر أقلیدس و حواشیه. و المجسّمات المتشابهة المتساویة هی التی تحیط بها سطوح متشابهة متساویة لعدّة متساویة، فإن لم یعتبر تساوی السطوح فهی متشابهة فقط، کذا فی صدر المقالة الحادیة العشر من تحریر أقلیدس.

المجسّمیة:

[فی الانکلیزیة]
Sect following the anthropomorphism) Al- Mojassamiya (
[فی الفرنسیة]Secte qui professe l'a nthropomorphisme
فرقة یقولون إنّ اللّه جسم حقیقة. فقیل هو مرکّب من لحم و دم کمقاتل ابن سلیمان و غیره. و قیل هو نور یتلألأ کالسّبیکة البیضاء و طوله سبعة أشبار من شبر نفسه. و منهم من یبالغ و یقول إنّه علی صورة إنسان. فقیل شاب أمرد جعد قطط. و قیل هو شیخ أسمط الرأس و اللحیة، تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.
و الکرّامیة قالوا هو جسم أی موجود. و قال قوم منهم أی قائم بنفسه فلا نزاع بیننا معاشر الأشاعرة و بینهم إلّا فی التّسمیة کذا فی شرح المواقف فی مبحث أنّ اللّه تعالی لیس بجسم «1».

المجفف:

[فی الانکلیزیة]Dehydrating
[فی الفرنسیة]Deshydratant
هو اسم فاعل من التجفیف و هو عند الأطباء دواء یفنی الرطوبة بتلطیفه و تحلیله کذا فی بحر الجواهر.

مجمع الأهواء:

[فی الانکلیزیة]Place of every love،absolute beauty
[فی الفرنسیة]Beaute absolue،lieu de tout amour
هو حضرة الجمال المطلق فإنّه لا یتعلّق هوی إلّا برشحة من الجمال و لذلک قیل:
نقل فؤادک حیث شئت من الهوی ما الحبّ إلّا للحبیب الأول
و قال الشیبانی رحمة اللّه علیه:
کلّ الجمال غدا لوجهک مجملا لکنه فی العالمین مفصل
کذا فی الاصطلاحات الصوفیة لکمال الدین أبی الغنائم.

مجمع البحرین:

[فی الانکلیزیة]
Confluence of the two seas) persian sea and the Mediterranean (
،meeting of the contingent and the necessary
[فی الفرنسیة]
Confluent des deux mers) mer perse et mer mediterranee (
،rencontre du contingent et du necessaire
______________________________
(1) فرقة یقولون إن اللّه جسم حقیقة و إن الفعل لا یصح إلا من جسم، و انه مرکب من لحم و دم. و قد افترقوا فرقا عدیدة. و هم قد خرجوا عن دین الاسلام بکفرهم و غلوهم.
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب الإسلامیة 340، معجم الفرق الاسلامیة 213
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1474
عبارة عن التقاء بحر فارس و الروم. و فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن قاب قوسین من حیث اجتماع بحری الوجوب و الإمکان و هو النّور المحمدی صلّی اللّه علیه و سلّم. و قیل: عبارة عن جمیع الوجود باعتبار اجتماع الأسماء الإلهیة و الحقائق الکونیة فیه کما الشجرة فی النواة. کذا فی لطائف اللغات «1».

مجمع البحرین:

[فی الانکلیزیة]Metre)prosody(
[فی الفرنسیة]Metre)prosodie(
قد سبق فی لفظ البحر.

مجمع البطنین:

[فی الانکلیزیة]Pons varolii
[فی الفرنسیة]Pont de varole،protuberance
عند الأطباء عبارة من موضع اجتمع فیه بطن الدماغ الأوسط مع البطن المقدّم. کذا فی بحر الجواهر «2».

مجمع النّور:

[فی الانکلیزیة]Optic nerve،optic lobe
[فی الفرنسیة]Nerf optique،lobe optique
هو ملتقی عصبتین مجوفتین أودع فیه القوة الباصرة و قد سبق فی لفظ البصر.

المجمل:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Summary،whole،total
[فی الفرنسیة]Sommaire،global،total
فی اللغة المجموع و جملة الشی‌ء مجموعه. و منه أجمل الحساب إذا جمعه. و منه المجمل فی مقابلة المفصّل فی العلمی حاشیة شرح هدایة الحکمة فی الخطبة: الفرق بین الإجمال و التفصیل أنّ المجمل کالمعرّف بالفتح ملحوظ بملاحظة واحدة و المفصّل کالمعرّف بالکسر ملحوظ بملاحظات متعدّدة، کالزّحل و المشتری و المریخ و الشمس و الزهرة و عطارد و القمر بالنسبة إلی الکواکب السیارة. و التحقیق أنّ التفصیل بالنسبة إلی الإجمال مجموع الاجزاء، و متی تحقّق أحدهما تحقّق الآخر فی ضمنه فهما متحدان ذاتا مختلفان اعتبارا و ملاحظة انتهی. و المجمل فی عرف الأصولیین هو ما خفی المراد منه بنفس اللفظ خفاء لا یدرک بالعقل بل ببیان من المجمل، سواء کان ذلک لتزاحم المعانی المتساویة الأقدام کالمشترک أو لغرابة اللفظ و توحّشه من غیر اشتراک فیه کالهلوع، أو باعتبار إبهام المتکلّم الکلام «3»، کانتقاله من معناه الظاهر إلی ما هو غیر معلوم کالصلاة و الزکاة و الربا فإنّ المجمل أنواع ثلاثة: نوع لا یفهم معناه لغة کالهلوع قبل التفسیر، و نوع معناه معلوم لغة لکنه لیس بمراد کالربا و الصلاة، و نوع معناه معلوم لغة إلّا أنّه متعدّد لغة کالمشترک. ففی القسم الأخیر خفی المراد باعتبار الوضع و فی الأولین باعتبار غرابة اللفظ و إبهام المتکلّم. فقولهم ما خفی المراد منه بمنزلة الجنس یشمل المجمل و المشکل و المتشابه و الخفی. و قولهم بنفس اللفظ یخرج الخفی فإنّ خفاءه بعارض. و القید الأخیر یخرج المشکل إذ یدرک المراد منه بالعقل و کذا المتشابه إذ لا طریق إلی درک المراد منه، إذ لا یدرک عقلا و لا نقلا، و هذا هو المراد مما ذکره فخر الإسلام من أنّ المجمل ما ازدحمت فیه المعانی و اشتبه المراد به اشتباها لا یدرک المراد
______________________________
(1) عبارت است از ملتقای بحر فارس و روم. و در اصطلاح صوفیه عبارتست از قاب قوسین از جهت اجتماع بحرین: وجوب و امکان و آن نور محمدی است صلی اللّه علیه و آله و سلم. و قیل عبارت است از جمیع وجود باعتبار اجتماع اسماء إلهیة و حقائق کونیه درو چنانچه شجر در نواة کذا فی لطائف اللغات.
(2) نزد اطباء عبارتست از موضعی که جمع شده در وی بطن اوسط دماغ به بطن مقدم کذا فی بحر الجواهر.
(3) الکلام (- م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1475
إلّا ببیان من جهة المجمل، فإنّه أراد بالمعنی مفهوم اللفظ و بازدحامها تواردها علی اللفظ من غیر رجحان لأحدها علی الآخر. و قیل ما ازدحمت فیه المعانی قید زائد إذ یکفیه أن یقول هو ما اشتبه المراد إلی آخره، و لذا قال شمس الأئمة هو لفظ لا یفهم المراد منه إلّا باستفسار المجمل. و قال القاضی الإمام هو الذی لا یعقل معناه أصلا و لکنه احتمل البیان. و قال آخر هو ما لا یمکن العمل إلّا ببیان یقترن به، هکذا یستفاد من کشف البزدوی و التلویح. و فی بعض کتب الحنفیة هو ما لا یوقّف علی المراد منه إلّا ببیان غیر اجتهادی. فقید ما لا یوقف کالجنس یتناول المجمل و المتشابه. و بقید إلّا ببیان خرج المتشابه فإنّه لا یرجی بیانه. و بقید غیر اجتهادی خرج المشترک فإنّه یجوز تأویله بالاجتهاد و النظر فی القرائن و مأخذ الاشتقاق. و کذا خرج ما أرید مجازه للنظر فی الوضع و العلاقة و العلامات و تبیّن بهذا أنّ قول بعض أصحابنا الحنفیة أنّ المشترک نوع من المجمل فیه نظر لعدم انطباق حدّ المجمل علیه و نقیض المجمل المبین انتهی ما حاصله. و قال بعض الشارحین و فی إخراج المشترک مطلقا عن المجمل نظر کما فی إدخاله فیه مطلقا نظر لأنّ من أفراد المشترک ما لا یمکن الاطلاع علیه بالاجتهاد أصلا فیکون من قبیل المجمل. البتّة لصدق حدّه علیه قطعا، و من أفراده ما یمکن الاطلاع علیه بالاجتهاد فلا یکون من قبیل المجمل. و مثال المشترک الذی هو من المجمل ما إذا أوصی لموالیه و له موال أعلی و أسفل و مات من غیر بیان حیث تبطل الوصیة بعدم المرجّح انتهی. اعلم أنّ هذا الذی ذکر إنّما هو مذهب الحنفیة فإنّهم قالوا المجمل و المشکل و الخفی و المتشابه ألفاظ متباینة لا یصدق أحدها علی الآخر منها، و لذا وقع فی التلویح إذا خفی المراد من اللفظ فخفاؤه إمّا لنفس اللفظ أو لعارض، الثانی یسمّی خفیا و الأول إمّا أن یدرک المراد منه بالعقل أو لا، الأول یسمّی مشکلا، و الثانی إمّا أن یدرک المراد بالنقل «1» أو لا یدرک أصلا، الأول یسمّی مجملا، و الثانی متشابها، فهذه الأقسام متباینة قطعا بلا خلاف، بخلاف الظاهر و النصّ و المفسّر و المحکم فإنّها اختلف فیها. فقیل بتباینها و قیل بتغایرها انتهی. و أمّا الشافعی رحمه اللّه تعالی فلم یفرّق بینها بل أطلق علی الجمیع لفظ المجمل و لا یجوز عنده تفسیر المتشابه بالتفسیر الذی فسّر به الحنفیة إذ یجوز عنده تأویل المتشابه فلا یجوز عنده تفسیره بتفسیرهم.
و یدلّ علی ما ذکرنا وقع فی الاتقان أنّ المجمل ما لم تتضح دلالته و هو واقع فی القرآن خلافا لداود الظاهری، و فی جواز بقائه مجملا أقوال، أصحّها لا یبقی المکلّف بالعمل به بخلاف غیره. ثم قال اختلف فی آیات هل هی من قبیل المجمل أم لا، منها وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا «2»، قیل إنّها مجملة لأنّ الربا هو الزیادة و ما من بیع إلّا و فیه زیادة افتقر إلی بیان ما یحلّ و ما یحرم. و قیل لا لأنّ البیع منقول شرعا فحمل علی عمومه ما لم یقم دلیل التخصیص. و قال الماوردی: للشافعی فی هذه الآیة أربعة أقوال. القول الأول إنّها عامة فإنّ لفظها لفظ عموم یتناول کلّ بیع و یقتضی إباحة کلّ بیع إلّا ما خصّه الدلیل، و هذا القول أصحها عند الشافعی و أصحابه لأنّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن بیوع کانوا یعتادونها و لم یبیّن الجائز، فدلّ علی أنّ الآیة تناولت إباحة جمیع البیوع إلّا ما خصّ منها، فبیّن صلی اللّه علیه و سلم المخصوص، و قال: فعلی هذا فی العموم قولان: أحدهما أنّه عموم أرید به العموم و إن دخل التخصیص، و ثانیهما أنّه عموم
______________________________
(1) بالعقل (ع)
(2) البقرة/ 275
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1476
أرید به الخصوص. قال و الفرق بینهما أنّ البیان فی الثانی مقدّم علی اللفظ و فی الأول متأخّر عنه مقترن به قال و علی القولین یجوز الاستدلال بالآیة فی المسائل المختلف فیها ما لم یقم دلیل تخصیص. و القول الثانی إنّها مجملة لا یعقل منها صحة بیع من فساده إلّا ببیان النبی صلی اللّه علیه و سلم. قال ثم [هل] «1» هی مجملة بنفسها أم بعارض ما نهی عنه من البیوع؟
وجهان. و هل الإجمال فی المعنی المراد دون لفظها لأنّ البیع لفظه اسم لغوی معناه معقول؟
لکن لما قام بإزائه من السّنة ما یعارضه تدافع العمومان و لم یتعیّن المراد إلّا ببیان السّنة فصار مجملا لذلک دون اللفظ، أو فی اللفظ أیضا لأنّه لمّا لم یکن المراد منه ما وقع علیه الاسم و کانت له شرائط غیر معقولة فی اللغة کان مشکلا، أیضا هو وجهان. قال: و علی الوجهین لا یجوز الاستدلال بها علی صحة بیع و فساده و إن دلّت علی صحة البیع من أصله. قال و هذا هو الفرق بین العموم و المجمل حیث جاز الاستدلال بظاهر العموم و لم یجز الاستدلال بظاهر المجمل. و القول الثالث إنّها عامة مجملة معا، و اختلف فی وجه ذلک علی أوجه: أحدها أنّ العموم فی اللفظ و الإجمال فی المعنی.
الثانی أنّ العموم فی و أحلّ اللّه البیع و الإجمال فی و حرّم الربا. الثالث أنّه کان مجملا فلمّا بیّنه النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم صار عامّا فیکون داخلا فی المجمل قبل البیان و فی العموم بعد البیان، فعلی هذا یجوز الاستدلال بظاهرها فی البیوع المختلف فیها. و القول الرابع إنّها تناولت بیعا معهودا و نزلت بعد أن أحلّ النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم بیوعا و حرّم بیوعا، فاللام للعهد. فعلی هذا لا یجوز الاستدلال بظاهرها، انتهی کلام الإتقان.

تنبیه:

فهم من کلام الحنفیة أنّ المجمل هو اللفظ الموضوع و هو ظاهر، و فهم مما وقع فی الاتقان أنّ المجمل یتناول الفعل أیضا و یؤیّده ما فی العضدی و حاشیته للسّعد التفتازانی ما حاصلهما أنّ المجمل ما لم یتّضح دلالته أی ماله دلالة غیر واضحة فخرج المهمل إذ لیس له دلالة علی المعنی أصلا، و هو یتناول القول و الفعل و المشترک و المتواطئ، فإنّ الفعل قد یکون مجملا کالقیام من الرکعة الثانیة من غیر تشهّد فإنّه محتمل للجواز و للسّهو فکان مجملا بینهما. و أمّا من عرّفه بأنّه اللفظ الذی لا یفهم منه عند الاطلاق شی‌ء فقد عرّف المجمل الذی هو من أقسام المتن الذی هو لفظ و لا یرد المهمل، إذ المتن هو اللفظ الموضوع و أراد بالشی‌ء المعنی اللغوی أی ما یمکن أن یعلم و یخبر به لا الموجود فلا یرد أنّ المستحیل علی هذا ینبغی أن یکون مجملا، لأنّ المفهوم منه لیس بشی‌ء، مع أنّه لیس بمجمل لوضوح مفهومه، و المراد بتفهّم الشی‌ء فهمه علی أنّه مراد لا مجرّد الخطور بالبال، فلا یرد أنّ التعریف غیر منعکس لجواز أن یفهم من المجمل أحد محامله لا بعینه کما فی المشترک انتهی. و فی ظاهر هذا الکلام دلالة أیضا علی عدم التّفرقة بینه و بین الخفی و المشکل و المتشابه.

فائدة:

قد یسمّی المجمل بالمبهم أیضا، یدلّ علیه ما وقع فی الاتقان من أنّه قال ابن الحصار «2» من الناس من جعل المجمل
______________________________
(1) [هل] (+ م)
(2) هو علی بن محمد بن محمد بن ابراهیم بن موسی الخزرجی، ابو الحسن الحصار توفی عام 611 ه/ 1214 م. فقیه، له عدة کتب. الاعلام 4/ 330، التکملة 686، جذوة الاقتباس 298.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1477
و المحتمل بإزاء شی‌ء واحد، قال و الصواب أنّ المجمل اللفظ الذی لا یفهم منه المراد و المحتمل اللفظ الواقع بالوضع الأول علی معنیین فصاعدا، سواء کان حقیقة فی کلّها أو بعضها. قال فالفرق بینهما أنّ المحتمل یدلّ علی أمور معروفة و اللفظ المشترک متردّد بینها، و المجمل لا یدلّ علی أمر معروف مع القطع بأنّ الشارع لم یفوّض لأحد بیان المجمل بخلاف المحتمل.

فائدة:

للإجمال أسباب: منها الاشتراک. و منها الحذف نحو و ترغبون أن تنکحوهن، یحتمل فی و عن. و منها اختلاف المرجع نحو ضرب زید عمرا فضربته. و منها احتمال العطف و الاستئناف کقوله تعالی إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ «1». و منها غرابة اللفظ. و منها عدم کثرة الاستعمال الآن «2» نحو یلقون السمع أی یسمعون، فأصبح یقلّب کفیه أی نادما.
و منها التقدیم و التأخیر کقوله تعالی: یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها «3» أی یسألونک عنها کأنّک حفی. و منها قلب المنقول نحو طور سینین أی سینا. و منها التکریر القاطع لوصل الکلام فی الظاهر نحو للذین استضعفوا لمن آمن منهم کذا فی الاتقان.

المجموع:

[فی الانکلیزیة]Sum،totality
[فی الفرنسیة]Somme،totalite
عند النحاة هو الجمع، و عند المحاسبین هو الحاصل من عمل الجمع و قد سبق.
و العلماء قد یستعملونه فی معان أخر. منها الأجزاء من غیر أن یعتبر معها الهیئة الوحدانیة أی الکثیر المحض. و منها الأجزاء مع الهیئة الوحدانیة. و منها الأجزاء من حیث إنّها معروضة لها و المعنی الأول نفس الأجزاء و المعنی الثانی أجزاؤه لا تنحصر فی هذه الأجزاء، بل یعتبر معها أمر آخر هو الهیئة الوحدانیة، و المعنی الثالث الهیئة الوحدانیة خارجة عنها، کذا فی مرزا زاهد حاشیة شرح المواقف آخر المقصد الأول من مرصد الوجود.

المجهول:

[فی الانکلیزیة]Unknown،passive
[فی الفرنسیة]Inconnu،passif
و هو ما لیس بمعلوم. قال السّیّد السّند فی حاشیة شرح «4» المطالع الإعدام المضافة إنّما تتمایز بملکاتها و لا تنقسم إلّا بأقسامها فکما أنّ المعلوم ینقسم إلی معلوم تصوّری و معلوم تصدیقی کذلک ینقسم المجهول إلی مجهول تصوّری أی مجهول إذا أدرک کان إدراکه تصوّرا، و إلی مجهول تصدیقی أی مجهول إذ أدرک کان إدراکه تصدیقا، و المجهول المطلق أی من جمیع الوجوه لا یمکن الحکم علیه.
و تحقیقه یطلب من شرح المطالع و حواشیه. ثم المجهول کما یطلق علی ما عرفت کذلک یطلق علی معان آخر. منها الفعل الذی ترک فاعله و أقیم مفعوله مقام فاعله و یسمّی فعل ما لم یسمّ فاعله أیضا کضرب و یضرب، و یقابله المعلوم و المعروف کضرب و یضرب، و هذا مصطلح النّحاة و الصّرفیین. و منها ما هو مصطلح بلغاء الفرس یقول فی جامع الصنائع: المجهول حرف ساکن فی التلفّظ، و فی الوزن متحرّک مثل السین فی (آراسته: مرّ من) و (خواسته: إرادة) و الخاء فی (ساخته: مصنوع) و (برداخته: مدفوع) انتهی.
______________________________
(1) آل عمران/ 7
(2) الآن (- م)
(3) الاعراف/ 187
(4) شرح (- م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1478
و أیضا: الفرس یطلقون المجهول علی الواو و الیاء الساکنتین إذا کانت الحرکة قبلهما مجانسة لهما، و فی القراءة تکون غیر تامة مثل الواو فی (بوسه: قبله) و الیاء فی (تیشه: فأس). و إذا کانت فی القراءة غیر تامة فتسمّی معروفة، مثل الواو فی (بود: کان) و الیاء فی (تیر: لهم).
و فی کتاب (الجهان‌کیری): فتح العالم کثیرا ما وجد هذا الاصطلاح. و بعبارة أخری: المعروف هو أن تکون الضّمة قبل الواو و الکسرة قبل الیاء مشبعتان و المجهول أن تلفظ بشکل خطف فلا تمدّد، و السّبب فی ذلک کون الیاء المجهولة یشبه أن یکون أصلها ألفا ثم بسبب الإمالة صارت یاء.
و هذه الیاء مع الکلمات العربیة الممالة فی الفارسیة مشهورة و جعلوا منها قافیة مثل لفظ حجیب (حجاب) و شکیب (صبور).
و اعلم بأنّ المعروف و المجهول فی الحقیقة هی صفة حرکة الحرف الذی قبل الواو أو الیاء. و یقال للواو أو للیاء مجهولة أو معروفة باعتبار حرکة الحرف الذی قبلها. کذا فی منتخب تکمیل الصناعة «1». و منها ما هو مصطلح المحدّثین و الأصولیین و هو الراوی الذی لا یعرف هو أو لا یعرف فیه تعدیل و لا تجریح معیّن، و یقابله المعروف. قالوا سبب جهالة الراوی أمران: أحدهما أنّ الراوی قد تکثر نعوته من اسم أو کنیة أو لقب أو صفة أو حرفة أو نسب فیشتهر بشی‌ء منها، فیذکر بغیر ما اشتهر به لغرض ما، فیظنّ أنّه آخر فیحصل الجهل. و ثانیهما أنّ الراوی قد یکون مقلا من الحدیث فلا یکثر الأخذ عنه، فإن لم یسمّ الراوی بأن یقول أخبرنی فلان أو رجل سمّی مبهما، و إن سمّی الراوی و انفرد راو واحد بالروایة عنه فهو مجهول العین، و بهذا عرف ابن عبد البر. و قال الخطیب: مجهول العین هو کلّ من لم یعرفه العلماء و لم یعرف حدیثه إلّا من جهة راو واحد. و اعترض علیه بأنّ البخاری و مسلما قد خرّجا عن مرداس «2» و لم یخرج عنه غیر قیس بن أبی حازم «3» فدلّ علی خروجه من الجهالة روایة «4» واحد. و أجیب بأنّ مرداس صحابی و الصحابة کلّهم عدول فلا یضرّ الجهل بأعیانهم، و بأنّ الخطیب یشترط فی الجهالة عدم معرفة العلماء و هو مشهور عند أهل العلم. و إن روی عنه اثنان فصاعدا و لم یوثّق فهو مجهول الحال لأنّ جهالة العین ارتفعت بروایة اثنین إلّا أنّه ما لم یوثّق به یبقی مجهول الحال و یسمّی بالمستور أیضا، و هو علی قسمین: مجهول العدالة ظاهرا و باطنا، و مجهول العدالة باطنا
______________________________
(1) در جامع الصنائع گوید مجهول حرفیست که در گفتن ساکن بود و در وزن متحرک چون سین آراسته و خواسته و خاء ساخته و پرداخته انتهی. و نیز اهل فرس مجهول را اطلاق میکنند بر واو و یا که ساکن باشند و حرکت ما قبل مجانس ایشان باشد و در خواندن ناتمام باشند چون واو بوسه و یای تیشه و اگر در خواندن ناتمام نباشند معروف نامند چون واو بود و یاء تیر و در جهان‌گیری این اصطلاح بسیار جا واقع شدة. و بعبارت دیگر معروف آنست که ضمة ما قبل واو و کسرة ما قبل یا را اشباع کنند و مجهول آنست که اشباع نکنند بجهت آنکه یای مجهول بدان ماند که در اصل الف بوده باشد و بواسطة اماله یا شده باشد و این یا را با کلمات عربی که اماله آن در فارسی مشهور است قافیه کنند چون لفظ حجیب و شکیب بدان که معروف و مجهول فی الحقیقت صفت حرکت ما قبل واو و یا است و واو و یا را که مجهول و معروف میگویند باعتبار حرکت ما قبل است کذا فی منتخب تکمیل الصناعة.
(2) هو مرداس بن حدیر بن عامر بن عبید بن کعب الربعی الحنظلی التمیمی، أبو بلال. و یقال له مرداس ابن أدیة. توفی عام 61 ه/ 680 م. من الشراة الکبار، و خطیب، کان من الخوارج الأشداء.
الاعلام 7/ 202، رغبة الآمل 7/ 187، ابن الأثیر 3/ 203
(3) هو قیس بن عبد عوف بن الحارث الاحمسی البجلی. و قد تقدمت ترجمته سابقا.
(4) بروایة (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1479
فقط، و ابن الصلاح و غیره سمّی القسم الأخیر بالمستور کذا فی شرح النخبة و شرحه. و یؤیّده ما فی خلاصة الخلاصة: المجهول ثلاثة أقسام:
الأول المجهول ظاهرا و باطنا. و الثانی المجهول باطنا هو المستور. و الثالث المجهول هو عند المحدّثین کمن لم یعرف حدیثه إلّا من راو واحد.

مجهول النّسب:

[فی الانکلیزیة]Unknown genealogy
[فی الفرنسیة]Genealogie inconnue و هو فی الشرع شخص جهل نسبه فی البلدة التی هو فیها کما فی القنیة. و قیل ما جهل نسبه فی بلد تولّد فیه و إن عرف نسبه فیه فهو معروف النّسب کما فی عتاق الکفایة کذا فی جامع الرموز فی کتاب الإقرار.

المجهولیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Majhuliyya)sect(-Al -
[فی الفرنسیة]Majhuliyya)Secte(هی فرقة من الخوارج العجاردة مذهبهم کمذهب الخازمیة إلّا أنّهم قالوا معرفة اللّه تکفی ببعض أسمائه، فمن عرفه کذلک فهو عارف به مؤمن، و فعل العبد مخلوق له «1».

المجوس:

[فی الانکلیزیة]Magi،magianism
[فی الفرنسیة]Mages،mazdeisme
بالفتح و تخفیف الجیم فرقة من الکفرة یعبدون الشمس و القمر و فارسیة کبر و هو جمع المجوسی کذا فی کنز اللغات. و فی الإنسان الکامل هم فرقة یعبدون النار. و فی شرح المواقف هم فرقة من الثّنویة یقولون إنّ فاعل الخیر یزدان و فاعل الشر أهرمن و قد سبق أیضا.
و فی جامع الرموز فی فصل نکاح القن:
المجوس معرب میخ‌گوش (میر کنوش) صغیر الأذنین، وضع دینا و دعا إلیه کما فی القاموس، لکن فی الملل و النحل «2» إنّهم طائفة کان لهم کتاب فبدّلوه فی الأصل رجل فأصبحوا و قد أسری بذلک الکتاب إلی السماء، فهم لیسوا من أهل الکتاب انتهی. و فی شرح المواقف أیضا إنّهم من أهل الکتاب و قد مرّ فی لفظ الکفر.

المحاباة:

[فی الانکلیزیة]Humility،favoritism،Partiality،imitation
[فی الفرنسیة]Humilite،favoritisme،partialite،imitation
بالباء الموحدة فی اللغة بمعنی التواضع و التنازل، و المعارضة لشخص فی الإنعام و البیع بأقلّ من الثمن، أو الشراء بأکثر من القیمة، کما فی کنز اللغات، و غیره.
و عند البلغاء عبارة عن قول شی‌ء مثل کلام الغیر سواء کان له وزن الشعر أو القافیة أو الرّدیف أو الصنعة، أو بین شخصین یقول کلّ منهما کلاما من أجل اختبار قوة البیان لدیهما، أو بناء لالتماس من آخر، و هو ثلاثة أنواع. و دلیل الحصر إمّا أن یکون جوابا أو أکثر أو أقلّ أو مساویا. فإن کان أکثر فیقال له التّنبیه، یعنی: یجعله یقظا و مطلعا علی قصوره.
أو أن یجعل الغیر مطلعا، علی أنّه یجب أن یکون القول هکذا. و لم یقدر و إن کان أقلّ فیسمّی المطابقة، و إن کان مساویا فیسمّی المحاباة، کذا فی جامع الصنائع. إذن فالمحاباة لها معنیان: أحدهما أعمّ و الثانی أخصّ «3».
______________________________
(1) من فرق الحازمیة العجاردة من الخوارج. موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 342 و معجم الفرق الاسلامیة 213
(2) الملل و النحل لأبی الفتح محمد بن أبی القاسم عبد الکریم بن أبی بکر أحمد الشهرستانی، المتکلم علی مذهب الاشعری.
معجم المطبوعات العربیة و المعربة، ص 1153.
(3) ببای موحدة در لغت بمعنی فروگذاردن و با کسی معارضه کردن در بخشش و بیع کردن به کمتر از قیمت و خریدن به بیشتر از قیمت کما فی کنز اللغات و غیره. و نزد بلغاء عبارت است از گفتن چیزی مثل چیزی که دیگری گفته باشد خواه آن چیز وزن شعر باشد و یا قافیة و یا ردیفی و یا صنعتی و یا دو کس برای امتحان طبع خود و یا بالتماس دیگری بگویند و این سه نوع-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1480

المحادثة:

[فی الانکلیزیة]Interlocution،discourse
[فی الفرنسیة]Interlocution،conversation
عند الصوفیة هی خطاب الحقّ لعبده فی صورة من عالم الملک، کما نادی موسی علیه السلام من خلف الشجرة. و ترجمة البیت:
لقد تکلّم الشجر بلسانه لقد سمع موسی نفسه ذلک
کذا نقل عن عبد الرزّاق الکاشی «1».

المحاذاة:

[فی الانکلیزیة]Equivalence،equality
[فی الفرنسیة]Equivalence،egalite
عند المتکلّمین و الحکماء الاتحاد فی الوضع کشخصین تساویا فی الوضع بالقیاس إلی ثالث و تسمّی موازاة أیضا، و هو من أقسام الوحدة علی ما فی شرح المواقف. و عند المحاسبین یطلق علی طریق من طرق الضرب، و هو ان ترسم المضروب ثم ترسم المضروب فیه تحته، بحیث یکون أوّله محاذیا لآخر المضروب، ثم تضرب آخر المضروب فی واحد واحد من مفردات المضروب فیه، فتضربه أوّلا فی آحاد المضروب فیه و تضع الحاصل فوقهما و تزید لکلّ عشرة واحدا علی حاصل ضربه، فیما یساره ثم تضع آحاد الحاصل الضرب الثانی علی یسار ما وضع أوّلا، و تفعل بالعشرة ما عرفت، و هکذا، ثم تمحو آخر المضروب و تنقل المضروب فیه إلی الیمین بمرتبة إن لم یکن ما قبل آخر المضروب صفرا، و إلّا فتنقل بمرتبتین أو بمراتب إن کان ما قبل آخر المضروب صفرا أو أصفارا، ثم تضرب آخر المضروب الذی صار محاذیا لأوّل المضروب فیه فی کلّ واحد من مفردات المضروب فیه، و تضع الحاصل فوقهما کما مرّ، و هکذا إلی أن یصیر المضروب و المضروب فیه محاذیین. مثاله المضروب هذا العدد 707 و المضروب فیه هذا 12 فالحاصل هذا 84 84 و صورة العمل هکذا 8484/ 707 1212

المحاضرة:

[فی الانکلیزیة]Junction،vision،communication،presence
[فی الفرنسیة]Jonction،vision،communication،presence
هی عند السّالکین الرؤیة قبل رفع الحجاب و یجی‌ء فی لفظ الوصال. و یقال لحضرة الجمع و حضرة الوجود حقیقة الحقائق کما ورد.
و یقال للحضور مقام الوحدة، کما فی کشف اللغات «2».

المحاق:

[فی الانکلیزیة]Waning of the moon،last quarter،the last three nights of the Iunar month
[فی الفرنسیة]Decroissement de la lune،decroit،les trois dernieres nuits du mois lunaire
بضم المیم مأخوذ من محقه الحرّ أی أحرقه. و أما العرب فتسمّی ثلاث لیال من آخر الشهر محاقا لما أنّه لا یری فی تلک اللیالی قدر یعتدّ به من القمر و مصطلح أهل الهیئة أنّه هو خلوّ ما یواجهنا من القمر عن النور الواقع علیه من الشمس، سواء کان لحیلولة الأرض
______________________________
- است و دلیل انحصار آنکه مجیب یا بیش است یا کم یا برابر اگر بیش است آن را تنبیه گویند یعنی او را بیدار می‌کند بر قصور او و یا دیگری او را مطلع میگرداند که می‌بایست این چنین گفتنی و نتوانست و اگر کم است آن را مطابقت خوانند و اگر برابرست محاباة نام نهند کذا فی جامع الصنائع پس محاباة را دو معنی است یکی اعم دیگری اخص.
(1) نزد صوفیة خطاب حق است بنده را در صورتی از عالم ملک همچنان که ندا فرمودند موسی را علیه السلام از شجرة. شعر.
بلسان شجر سخن فرمود. خود بآن سمع موسی بشنود. کذا نقل عن عبد الرزاق الکاشی.
(2) و حضرت جمع و حضرت وجود حقیقة الحقائق را گویند کما یجی‌ء و حضور مقام وحدت را گویند کما فی کشف اللغات من هذا الباب.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1481
بینهما کما فی الخسوف أو لم یکن، فیشتمل حالة القمر عند الکسوف، و هذا هو المشهور.
و ظاهر کلام التّحفة أنّ المحاق لا یطلق علی حالة القمر فی وقت الکسوف، هکذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة.

المحبّة:

[فی الانکلیزیة]Affection،attachment،inclination،love
[فی الفرنسیة]Affection،inclination،charite،amour،attachement
اعلم أنّ العلماء اختلفوا فی معناها. فقیل المحبة ترادف الإرادة بمعنی المیل، فمحبة اللّه للعباد إرادة کرامتهم و ثوابهم علی التأبید. و محبة العباد له تعالی إرادة طاعته. و قیل محبتنا للّه تعالی کیفیة روحانیة مترتّبة علی تصوّر الکمال المطلق الذی فیه علی الاستمرار و مقتضیة للتوجّه التام إلی حضرة القدس بلا فتور و فرار. و أمّا محبتنا لغیره تعالی فکیفیة مترتّبة علی تخیّل کمال فیه من لذّة أو منفعة أو مشاکلة تخیلا مستمرا، کمحبة العاشق لمعشوقه و المنعم علیه لمنعمه و الوالد لولده و الصدیق لصدیقه، هکذا فی شرح المواقف و شرح الطوالع فی مبحث القدرة. قال الإمام الرازی فی التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله تعالی وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْداداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ «1» الآیة.
اختلف العلماء فی معنی المحبة. فقال جمهور المتکلّمین إنها نوع من الإرادة، و الإرادة لا تعلّق لها إلّا بالجائزات، فیستحیل تعلّق المحبة بذات اللّه تعالی و صفاته، فإذا قلنا نحبّ اللّه فمعناه نحبّ طاعته و خدمته أو ثوابه و إحسانه.
و أمّا العارفون فقد قالوا العبد قد یحبّ اللّه تعالی لذاته. و أما حبّ خدمته أو ثوابه فدرجة نازلة، و ذلک أنّ اللذة محبوبة لذاتها و کذا الکمال. أما اللذة فإنّه إذا قیل لنا لم تکتسب؟
قلنا: لنجد المال. فإذا قیل: و لم تطلب المال؟
قلنا: لنجد به المأکول و المشروب. فإذا قیل و لم تطلب المأکول و المشروب؟ قلنا: لنحصّل اللذة و ندفع الألم. فإذا قیل و لم تطلب اللذة و تکره الألم؟ قلنا: هذا غیر معلّل و إلّا لزم إمّا الدور أو التسلسل، فعلم أن اللذة مطلوبة لذاتها کما أنّ الألم مکروه لذاته. و أما الکمال فلأنّا نحبّ الأنبیاء و الأولیاء بمجرّد کونهم موصوفین بصفات الکمال، و إذا سمعنا حکایة بعض الشجعان مثل رستم و اسفندیار و اطّلعنا علی کیفیة شجاعتهم مال قلوبنا إلیهم، حتی إنّه قد یبلغ ذلک المیل إلی إنفاق المال العظیم فی تقریر تعظیمه، و قد ینتهی ذلک إلی المخاطرة بالروح. و کون اللّذة محبوبة لذاتها لا ینافی کون الکمال محبوبا لذاته. إذا ثبت هذا فنقول:
الذین حملوا محبّة اللّه تعالی علی محبة طاعته أو ثوابه فهؤلاء هم الذین عرفوا أنّ اللذة محبوبة لذاتها و لم یعرفوا کون الکمال محبوبا لذاته.
و أمّا العارفون الذین عرفوا أنّه تعالی محبوب لذاته و فی ذاته فهم الذین انکشف لهم أنّ الکمال محبوب لذاته، و لا شکّ أنّ أکمل الکاملین هو الحقّ سبحانه تعالی، إذ کمال کلّ شی‌ء یستفاد منه، فهو محبوب لذاته سواء أحبّه غیره أو لا.
اعلم أنّ العبد ما لم ینظر فی مملوکاته لا یمکنه الوصول إلی اطّلاع کمال الحقّ، فلا جرم کلّ من کان اطّلاعه علی دقائق حکمة اللّه و قدرته فی المخلوقات أتمّ کان علمه بکماله أتمّ فکان حبّه له أتمّ. و لمّا لم یکن لمراتب وقوف العبد علی تلک الدقائق نهایة فلا جرم لا نهایة لمراتب المحبّة. ثم إذا کثرت مطالعته لتلک الدقائق کثر ترقیه فی مقام المحبّة و صار ذلک سببا لاستیلاء حبّ اللّه علی القلب و شدّة
______________________________
(1) البقرة/ 165
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1482
الإلف بالمحبّة، و کلّما کان ذلک الإلف أشدّ کانت النّفرة عمّا سواه أشدّ، لأنّ المانع عن حضور المحبوب مکروه، فلا یزال یتعاقب محبة اللّه و التنفر عما سواه عن القلب، و بالآخر یصیر القلب نفورا عمّا سوی اللّه، و النفرة توجب الإعراض عمّا سوی اللّه، فیصیر ذلک القلب مستنیرا بأنوار القدس مستضیئا بأضواء عالم العظمة فانیا عن الحظوظ المتعلّقة بعالم الحدوث، و هذا مقام علیّ الدّرجة، و لیس له فی هذا العالم إلّا العشق الشدید علی أیّ شی‌ء کان.
إن قیل قوله یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ «1» یشتمل علی حکمین:
أحدهما أنّ حبّ الکفار للأنداد مساو لحبّهم له تعالی مع أنّ اللّه تعالی حکی عنهم أنّهم قالوا ما نعبدهم إلّا لیقرّبونا إلی اللّه زلفی. و ثانیهما أنّ محبة المؤمنین له تعالی أشدّ من محبتهم، مع أنّا نری الیهود یأتون بطاعات شاقة لا یأتی بشی‌ء منها أحد من المؤمنین و لا یأتون بها إلّا للّه تعالی، ثم یقتلون أنفسهم حبّا له تعالی.
قلت الجواب عن الأول أنّ المعنی یحبّونهم کحبّ اللّه فی الطاعة لها و التعظیم، فالاستواء فی هذا القول من المحبة لا ینافی ما ذکرتموه.
و عن الثانی أنّ المؤمنین لا یضرعون إلّا إلیه بخلاف المشرکین فإنّهم یرجعون عند الحاجة إلی الأنداد. و أیضا من أحبّ غیره رضی بقضائه فلا یتفرق «2» فی ملکه، فهؤلاء الجهّال قتلوا أنفسهم بغیر إذنه. و أمّا المؤمنون فقد یقتلون أنفسهم بإذنه کما فی الجهاد، و أیضا إنّ المؤمنین یوحّدون ربّهم و الکفار یعبدون مع الصّنم أصناما فتنقص محبّة الواحد. أمّا الإله الواحد فینضم محبة الجمیع إلیه، انتهی ما قال الإمام الرازی. و فی شرح القصیدة الفارضیة المحبّة میل الجمیل إلی الجمال بدلالة المشاهدة کما ورد (إنّ اللّه جمیل یحبّ الجمال) «3»، و ذلک لأنّ کلّ شی‌ء ینجذب إلی أصله و جنسه و ینتزع «4» إلی أنسه و وصله. فانجذاب المحبّ إلی جمال المحبوب لیس إلّا لجمال فیه.
و الجمال الحقیقی صفة أزلیة للّه تعالی شاهدة فی ذاته أوّلا «5» مشاهدة علمیة «6»، فأراد أن یراه فی صنعه «7» مشاهدة عینیة، فخلق العالم کمرآة شاهد فیه عین جماله عیانا. و إلیه أشار صلی اللّه علیه و آله و سلم بقوله (کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق) «8» الحدیث.
فالجمیل الحقیقی هو اللّه سبحانه و کلّ جمیل فی الکون مظهر جماله. و لما خلق اللّه الإنسان علی صورته جمیلا بصیرا فکلّما شاهد جمیلا انجذب أحداق بصیرته إلیه و امتدّ نحوه أعناق سریرته، و هذا الانجذاب هو الحبّ الأخصّ أن ظهر من مشاهدة الروح جمال الذات فی عالم الجبروت، و الخاص إن ظهر من مطالعة القلب جمال الصّفات فی عالم الملکوت، و العام إن ظهر من ملاحظة النفس جمال الأفعال فی عالم
______________________________
(1) البقرة/ 165
(2) یتصرف (م)
(3) صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب تحریم الکبر، ح 147، 1/ 93
(4) ینزع (م)
(5) أزلا (م)
(6) علیه (م)
(7) صفته (م)
(8) ابن عراق الکنانی (- 963 ه) تنزیه الشریعة المرفوعة عن الأحادیث الموضوعة، کتاب التوحید، ح 44، 1/ 148، و ذکر أن ابن تیمیة قال بأنه موضوع، بلفظ «کنت کنزا لا یعرف» و ذکر عنه العجلونی، کشف الخفاء، ح 2016، 2/ 173، فقال:
و المشهور علی الألسنة «کنت کنزا مخفیا … » و هو واقع کثیرا فی کلام الصوفیة، و اعتمدوه و بنوا علیه أصولا لهم.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1483
الغیب، و الأعمّ إن ظهر من معاینة الحسن «1» جمال الأفعال فی عالم الشهادة. فالحبّ بظهوره من مشاهدة الجمال یختصّ بالجمیل البصیر.
و ما قیل إنّ الحبّ ثابت فی کلّ شی‌ء لانجذابه إلی جنسه فعلی خلاف المشهور. و العشق أخصّ منه لأنّه محبة مفرطة، و لهذا لا یطلق علی اللّه تعالی لانتفاء الإفراط عن صفاته. و الحبّ الإلهی وراء حبّ العقلاء من الإنسان و الجنّ و الملک، فإنه صفة قدیمة قائمة «2» بذاته تعالی، و صفته عین الذات فهی قائمة بنفسها، و حبّ العقلاء قائم بهم فیحبونه بحبّه إیّاهم. و تقدیم یحبّهم علی یحبّونه إشارة إلی هذا و إن لم یفد الواو الترتیب و العلّیة. و جمال الذات مطلق موجود فی کلّ صفة من الصفات الجمالیة و الجلالیة لعموم الذات إیّاها، فللجلال جمال هو جمال الذات، و الجمال صفة الذات و له جمال هو جمال الصفة. و من أحبّ جمال الذات فعلامته أن تستوی عنده الصفات المقابلة «3» من الضّرّ و النّفع حتی الحبّ و القلی و الوصل و القطع، و هذه المحبّة ثابتة ثبوت الجبل لا یتطرّق إلیها الزوال. و جمال الصفات مقیّد موجود فی بعضها و علامة من یحبّه أن یؤثرها شطرا من الصفات کالنّفع و الحبّ و الوصل [علی أضدادها مطلقا] «4»، لا باعتبار وصول آثارها إلیه، بل لأنّها محبوبة عنده فی الأصل. و جمال الأفعال أکثر تقیدا منه و علامة من یحبّه أن یؤثرها باعتبار وصول آثارها إلیه، و هذان المحبّان قد یتغیّر حبّهما بتغیّر محبوبهما.
و جمال الأفعال یسمّی حسنا و ملاحة و هو روح منفوخ منه فی قالب التّناسب. و حسن الصّور الروحانیة ألذّ و أشهی و أکثر تأثیرا و تخیّرا للمناسبة الخاصة بینه و بین المحل فی الروحانیة، و لهذا کان حسن المسموعات أشدّ تأثیرا فی قلوب أرباب الذوق من حسن المحسوسات الآخر لقرب صورة النغمة من الصور الروحانیة، و قلّما یسلم شاهد الحسن من الوقوع فی الفتنة حیث یسلب عنه وصف الحبّ لغلبة وصف الطبیعة و ثوران الشهوة بحکم من غلب سلب و من عزّ بزّ، و لا یسلم هذا الشهود إلّا لآحاد و أفراد زکت نفوسهم و طهرت قلوبهم و انطفئت فیها نار الشهوة، و لهذا حرّم [النظر] «5» إلی الأجنبیات. فالحظّ الأوفر من وجود «6» الحبّ و شهود الجمال لمحبّ الذات، و الحظّ الوافر لمحبّ الصفات، و الحظّ القلیل لمحبّ الأفعال.
و المحبّة و المحبوبة «7» حبّتان «8» عارضتان للمحبّة و هی قائمة بذاتها، و اتصال المحبّ بالمحبوب لا یمکن إلّا فی عین المحبّة لأنّهما ضدّان لا یجتمعان لتقابلهما فی الأوصاف، فإنّ صفات المحبّ من الافتقار و العجز و الذلّة، و غیرها أضداد صفات المحبوب من الاستغناء و القدرة و العزة و غیرها، و اجتماعهما فی عین المحبّة بأن لا یحبّ المحبّ إلّا المحبّة کما قال الجنید:
المحبّة محبّة المحبّة، و هکذا قال النووی لأنّ المحبة إذا صارت محبوبة و هی صفة ذاتیة للمحبّ تحقّق الوصول و ارتفع التّضاد عن الجهتین بفناء المحبّ فی المحبّة المحبوبة، و لذا
______________________________
(1) الحس (م)
(2) قدیمة قائمة (- م)
(3) المتقابلة (م)
(4) [علی أضدادها مطلقا] (+ م)
(5) [النظر] (+ م)
(6) وجوه (م)
(7) المحبیة (م، ع)
(8) جهتان (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1484
قال المحقّقون: المحبّ و المحبوب شی‌ء واحد، و فی هذا المقام لا یکون المحبة حجابا لقیامها بذاتها عند فناء جهتی المحبوبیة و المحبّیة فیها.
و ما قیل إنّ المحبّة حجاب لاستلزامها الجهتین و إشعارها بالانفصال أرید به محبّة غیر محبوبة، و بدایة المحبّیة و المحبوبیة أمر مبهم لأنّ المحبّ لا یکون [محبّا] «1» إلّا بعد سابقیة جذب المحبوب إیّاه، و لا یجذبه إلّا لمحبته إیّاه، فکلّ محبوب محبّ و کلّ محبّ محبوب، و من هذه الجهة تکلّم المحبّ عن نفسه بخصائص المحبوب. و تخصیص بعض الأولیاء بالمحبیة و بعضهم بالمحبوبیة بظهور أحد الوصفین فیهم و بطون الآخر، فمن ظهر علیه أمارات المحبیة من سبق اجتهاده الکشف قیل محب لبطون وصف المحبوبیة فیه، و من ظهر علیه علامات المحبوبیة من سبق کشفه الاجتهاد قیل محبوب لبطون وصف المحبیة فیه، و لا یصل المحبّ إلی المحبوب إلّا بالمحبوبیة لیتمکّن الوصول بزوال الأجنبیة و حصول الجنسیة. و المحبوب الأول من الخلق محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، ثمّ من کان أقرب منه بحسن المتابعة لأنّها تفید المحبوبیة. قال سبحانه و تعالی قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ «2» فمن اتبعه یصل إلیه فیسری منه خاصیة المحبوبیة فیه بحیث یتأتّی منه جذب آخر إلی نفسه و إعطاؤه إیّاه الخاصیة المحبوبیة، کما أنّ المغناطیس یجذب الحدید إلی نفسه لجنسیة روحانیة بینهما فیعطیه خاصیته، بحیث یتأتّی منه جذب حدید آخر و إعطاؤه إیّاه الخاصیة المغناطیسیة. و لا شکّ أنّ الخاصیة المغناطیسیة فی الحدید لیست إلّا للمغناطیس و إن وجدت منه ظاهرا فکان تلک الخاصیة فی المغناطیس تقول بلسان الحال أنا صفة المغناطیس، فهکذا الروح المظهر النبوی بالنسبة إلی الحضرة الإلهیة کالحدیدة الأولی بالنسبة إلی المغناطیس، جذبته مغناطیس الذات إلیها بخاصیة المحبّة الأزلیة أوّلا بلا واسطة، ثم أرواح أمته بواسطة روحه روحا فروحا، متعلقة به کالحدیدات المتعلّق بعضها ببعض إلی الحدیدة الأولی، و کلّ حدیدة ظهر فیها خاصیة المغناطیس فکأنّها المغناطیس، و إن تغایر الجواهران. و إلی هذا أشار صلی اللّه علیه و آله و سلم: (من رآنی فقد رأی الحقّ) «3» و قول بعض الموحّدین من أمته أنا الحقّ. فما تکلّم به بعض أمته من کلام ربّانی أو نبوی علی طریق الحکایة لا من نفسه لا یتّجه علیه الإنکار فافهم ذلک فإنّه من الأسرار العزیزة ینحلّ به کثیر من المشکلات. و فی مجمع السلوک بدایة المحبّة موافقة ثم المیل ثم المؤانسة ثم المودّة ثم الهوی ثم الخلّة ثم المحبّة ثم الشّغف ثم التّیم ثم الوله ثم العشق. و الموافقة هی أن تعادی أعداء الحقّ کالشیطان و الدّنیا و النّفس، و أن تحبّ أحباب الحقّ و أن تتکلّم معهم و أن تحترم أوامرهم حتی تجد مکانا فی قلوبهم.
و المؤانسة هی أن تهرب من الجمیع و أن تطلب الحقّ کلّ الوقت (من أنس باللّه استوحش من غیر اللّه).
و المودّة هی أن تکون فی الخلوة مشغول القلب بإظهار العجز و التضرّع، و أن تکون فی غایة الشوق و نفاد الصّبر.
و الهوی هو أن یکون قلبک دائما فی المجاهدة و مقاومة النفس.
و الخلّة هو أن یسیطر المحبوب علی کلّ أعضائک فلا یبقی مکان لغیره.
______________________________
(1) [محبا] (م)
(2) آل عمران/ 31
(3) صحیح البخاری، کتاب التعبیر، باب من رأی النبی صلی اللّه علیه و سلم، ح 16، 9/ 60
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1485
و المحبّة: هی التطهّر من الأوصاف الذمیمة و الاتّصاف بالصّفات الحمیدة، و کلّما تطهّرت النفس من الصفات المذمومة کلّما سمت الروح نحو المحبّة.
و الشّغف هو أن یتمزّق القلب من حرارة الشّوق و أن تخفی الدموع حتی لا یعلم أحد بذلک، لأنّ المحبّة هی سرّ الربوبیة، و إفشاء السّرّ کفر إلّا فی حال غلبة الوجد.
و التیم هو أن تجعل نفسک عبدا للمحبّة و أن تتصف بالتجرید الظاهری و التفرید الباطنی.
و الوله هو أن تجعل مرآة قلبک فی مواجهة جمال الحبیب، و أن تسکر من شراب الجمال، و أن تکون فی طریق المرضی.
و العشق هو أن تصبح ضائعا عن نفسک و لا قرار لک «1».

المحبوب:

[فی الانکلیزیة]Beloved
[فی الفرنسیة]Aime
قد عرفت معناه و قد یطلق علی أخصّ منه و هو قطب الوحدة. و فی بعض الرسائل:
المحبوب بمعنی الحقیقة الرّوحیة التی هی ذات الحقّ جلّ و علا «2».

المحتمل:

[فی الانکلیزیة]Probable،possible،doubtful،contingent
[فی الفرنسیة]Probable،possible،douteux 2 L contingent
قیل هو المجمل، و قیل بالفرق بینهما، و قد یطلق أیضا علی المشکوک فیه و قد سبق فی لفظ الجائز.

محتمل الضّدین:

[فی الانکلیزیة]Syllepsis
[فی الفرنسیة]Syllepse
هو التوجیه عند البلغاء و قد سبق «3».

محتمل المحلین:

[فی الانکلیزیة]Word forming a stop
[فی الفرنسیة]Mot constituant un arret
عند البلغاء هو أن یأتی الشاعر بلفظة أو بیت بحیث یمکن أن یکون محلا لوقف الکلام و استئنافه، و مثاله فی البیت التالی و ترجمته:
العمود الحجری الذی یقولون کیف هو؟ أقول: صحیح فالجبل بلا عمود.
کذا فی جامع الصنائع «4»

المحدث:

[فی الانکلیزیة]Gallop
[فی الفرنسیة]Galop
علی صیغة اسم المفعول من الإحداث اسم رکض الخیل کما مرّ.

المحدّث:

[فی الانکلیزیة]Inspired
[فی الفرنسیة]Inspire
بفتح الدال المشددة علی أنه اسم مفعول من التحدیث عند المحدّثین هو الملهم الذی إذا رأی رأیا أو ظنّ ظنّا أصاب کأنّه حدث به
______________________________
(1) موافقت آنست که دشمنان حق را مثل دنیا و شیطان و نفس دشمن داری و دوستان حق را دوست داری و با ایشان صحبت داری و فرمان ایشان را عزیز داری تا در دل ایشان جای یابی و مؤانست آنست که از همه گریزان باشی و حق را همه وقت جویان من أنس باللّه استوحش من غیر اللّه و مودت آنست که در خلوت دل مشغول باشی بعجز و زاری و با غایت اشتیاق و بی‌قراری و هوی آنست که دل را همیشه در مجاهدة داری و آب گردانی و خلت آنست که پر کنی جمله اعضا را به دوست و خالی گردانی از غیر. و محبت آنست که از اوصاف ذمیمه پاک گردانی و باوصاف حمیدة موصوف شوی هرچند که نفس از ذمائم پاک گردد روح به سوی محبت کشد. و شغف آنست که از غایت حرارت شوق حجاب دل را پارة گردانی و آب دیده پنهان داری تا محبت را کسی نداند که محبت سر ربوبیت است و افشاء سر الربوبیة کفر مگر به غلبه حال و تیم آنست که خود را بنده محبت گردانی و بتجرید ظاهری و تفرید باطنی موصوف گردی. و وله آنست که آئینه دل را برابر جمال دوست داری و مست شراب جمال گردی و بطریق بیماران باشی. و عشق آنست که خود را گم گردانی و بی‌قرار شوی.
(2) و فی بعض الرسائل محبوب بمعنی حقیقت روحیة که آن ذات حق است.
(3) نزد بلغا توجیه را گویند و قد سبق.
(4) نزد بلغا عبارتست از آنکه شاعر لفظی یا بیتی را چنان در ربط آرد که محل وقف کلام و استیناف کلام تواند بود مثاله. شعر.
ستون سنگ که گویند چونست. بگویم راست کوهی بی ستون است. کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1486
و القی فی روعه من عالم الملکوت، کذا ذکر القاضی فی شرح المصابیح فی باب مناقب عمر رضی اللّه عنه. و قال السّیّد الشریف فی حاشیة المشکاة المحدّث الصادق الظنّ کأنه الملهم من الملأ الأعلی و حدّث بالأمر و حقیقته. و قال فی ترجمة المشکاة: المحدّث بمعنی الملهم کأنّه یحدّث و یخبّر بالشی‌ء.
و قال فی مجمع البحار: هو الرجل الذی ألقی فی روعه کلام، ثم یخبر بذلک عن طریق الحدس و الفراسة الإیمانیة المخصوصة. و اللّه سبحانه و تعالی یعطی هذه الخاصّیة لمن شاء من عباده.
و قیل: هو من یظنّ الشی‌ء فیصدق ظنّه کأنّما ألهم بذلک
و قیل: من تکلّمه الملائکة، انتهی کلامه «1». و المحدّث عند النحاة و یسمّی المحدّث به أیضا هو المسند، و المحدّث عنه عندهم هو المسند إلیه کما فی المصباح.

المحدّث:

[فی الانکلیزیة]Narrator،informed Of prophetic traditions
[فی الفرنسیة]Narrateur،instruit des traditions prophetiques
بکسر الدال المشددة علی أنّه اسم فاعل من التحدیث هو عند المحدّثین علی ما ذکره العراقی من یکون کتب و قرأ و سمع و وعی و رحل إلی المدائن و القری و حصّل أصولا و علّق فروعا من کتب المسانید و العلل و التواریخ التی تقرب من ألف تصنیف. و قیل من تحمّل الحدیث روایة و اعتنی به درایة کذا فی شرح النخبة.

محدّد الجهات:

[فی الانکلیزیة]Zodiac
[فی الفرنسیة]Zodiaque
هو الفلک الأعظم و قد یطلق علیه بلا إضافة.

المحدود:

[فی الانکلیزیة]Limited،defined
[فی الفرنسیة]Limite،defini
قد علم معناه بما سبق فی لفظ الحدّ إلّا أنّ فی المعنی الأخیر المستعمل فی باب القیاس لا تسمّی المقدّمة و لا النسبة محدودة اصطلاحا.
و یطلق أیضا عند النحاة علی قسم من الظرف المسمّی بالموقت «2» و یقابله المبهم، و علی قسم من المفعول المطلق المسمّی بالموقف «3» أیضا.

المحذوف:

[فی الانکلیزیة]Canceled،omitted
[فی الفرنسیة]Supprime،raye
هو اسم مفعول من الحذف، فمعناه یظهر من معنی الحذف لغة و اصطلاحا. و یطلق أیضا عند الشعراء علی معنی آخر غیر ما سبق کما جاء فی مجمع الصّنائع: المحذوف هو کلمة إذا حذفت من العروض أو الضّرب لا یختلّ معنی البیت، و لکن وزن البحر یتغیّر إلی بحر آخر.
و یظلّ سالما من حیث المعنی و اللّفظ، و مثاله البیت التالی و ترجمته:
وجهک کالجلنّار (زهر الرمان) و سکّر شفتاک لک مائة صورة من هذا و لک مائة صورة من ذاک
هذا البیت من وزن بحر الهزج الأخرب.
______________________________
(1) و در ترجمة مشکاة کفته محدث بمعنی ملهم است گویا بوی تحدیث کرده می‌شود و خبر داده می‌شود. و در مجمع البحار گفته کسی که انداخته شده است در دل وی سخنی پس خبر می‌دهد بآن بحدس و فراست ایمانی مخصوص می‌گرداند حق تعالی بدان هر کرا که می‌خواهد از بندگان خود. و قیل آنکه چون ظن کند به چیزی صواب بود گویا حدیث کرد شده است بوی. و قیل کلام می‌کنند بوی ملائک انتهی کلامه.
(2) الوقت (م)
(3) الوقت (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1487
و کلمة (داری) عندک من المصراعین الأخیر إذا حذفت یصیر الوزن رباعیا «1».

المحرّف:

[فی الانکلیزیة]Altered،corrupted
[فی الفرنسیة]Altere،deforme
علی صیغة اسم المفعول من التحریف عند المحدّثین مرادف للمصحّف. و قیل: کلاهما متباینان. و فی اصطلاح الشعراء هو: أن یؤتی بالحروف منفصلة و لکنّ الغرض منها اللّفظ (بحیث لو جمعت تلک الحروف)، و مثاله البیت التالی و ترجمته:
أیّها الملک العظیم علی الدّهر: لطفک تاء و ألف و جیم أعطاک (التاج)
و من باب الإحسان لکلّ الرعایا بذلک جیم و ألف و میم أعطاک (جام)
أیّ کأس، کذا فی جامع الصنائع «2».

المحرم:

[فی الانکلیزیة]Forbidden،illicit،taboo،incest
-[فی الفرنسیة]Defendu،tabou،illicite،inceste
بضم المیم و کسر الراء قاصد الإحرام، و بفتح المیم و فتح الراء من لا یجوز نکاحه کما فی الصّراح. و فی جامع الرموز فی کتاب الحج المحرم للمرأة هو الذی حرم علیه نکاحها علی التأبید بقرابة أو رضاع أو مصاهرة کذا فی المشاهیر من الکتب، و هذا و إن کان مخرجا لأخت الزوجة و عمتها و خالتها فإن حرمتها مقیّدة بالنکاح و لیست مؤبّدة، و کذا لزوج الملاعنة فإنّ حرمته لیست بإحدی الجهات الثلاث، لکنه مخرج للزوج أیضا. فلو عرّف المحرم بما حلّ الوطء و حرّم النکاح أبدا لدخل فیه الزوج انتهی. یعنی أنّ المحرم بفتح المیم و فتح الراء یطلق فی العرف علی کلّ من تجوز الخلوة معه و یجوز التبرّز بمحال الزینة عنده فیشمل الزوج و کلّ من یحرّم نکاحه علی التأبید، فإذا عرفت هذا فتعریف القوم علی ما فی المشاهیر غیر جامع للزوج، فلو عرّف بالذی حلّ الوطی أو حرّم النکاح له أبدا لدخل الزوج أیضا، أمّا هاهنا فلا یحتاج إلیه لأنّ المصنّف قال الزوج و المحرم للمرأة الخ، أقول إنّما نشأ هذا بقراءة فتح المیم و الراء، و لو قرأ علی صیغة اسم المفعول من التحریم لا یحتاج إلی هذه التکلّفات کما لا یخفی.

المحسوس:

[فی الانکلیزیة]Sensible
[فی الفرنسیة]Sensible
هو الحسّی أی المدرک بالحسّ و المحسوسات الجمع و هو قد یکون محسوسا بالأصالة بالذات و قد یکون محسوسا بالعرض.
و المحسوس بالذات ما یکون محسوسا لا بالتبعیة و المحسوس بالعرض ما یکون محسوسا بالتبعیة لا بالأصالة، مثلا البصر یحسّ الضوء و اللون بالذات و العظم و العدد و الوضع و الشّکل و الحرکة و السکون و القرب و البعد بالعرض أی بتوسّط الضوء و اللون. و قد یقال المحسوس بالعرض لما لا یحسّ به أصلا، لکن یقارن
______________________________
(1) چنانکه در مجمع الصنائع واقع شده که محذوف کلمة را گویند که چون آن را از عروض و ضرب بیفکنی معنی شعر ناقص نگردد و آنچه ماند بحری دیگر شود بلفظ و معنی راست مثاله:
گلنار برخ داری شکر بلبان داری صد نقش درین داری صد نقش دران داری
أین از بحر هزج اخرب است و اگر کلمة داری را از اخیر هر دو مصراع دور کنی وزن رباعی بود.
(2) نزد محدثین مرادف مصحّف است و قیل هر دو متباین‌اند. و در اصطلاح شعراء آنست که لفظی را حروف تهجی خوانده شود و غرض لفظ باشد مثاله:
شاه شهانی و به شاهان دهر لطف تو تاء و الف و جیم داد
وز ره احسان برعایا همه بذل تو جیم و الف و میم داد
کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1488
المحسوس بالحقیقة کأبصارنا أبا عمرو فإنّ المحسوس ذلک الشخص و لیس کونه أبا عمرو محسوسا أصلا لا أصالة و لا تبعا. و الفرق بین المعنیین واضح فإنّک قد سمعت أنّ البیاض مثلا قائم بالسطح أولا و بالذات و بالجسم ثانیا و بالعرض و لیس معناه أنّ للبیاض قیامین أحدهما بالسطح و آخرهما بالجسم، بل معناه أنّ له قیاما واحدا بالسطح، لکن لمّا قام السطح بالجسم صار ذلک القیام منسوبا إلی السطح أولا و بالذات و إلی الجسم ثانیا و بالعرض فقس علی ذلک معنی کون الشی‌ء مثلا مرئیا بالذات و مرئیا بالعرض، فإذا قلنا اللون مرئی بالذات کان معناه أنّ الرؤیة متعلّقة به بلا توسّط تعلّق تلک الرؤیة بغیره، و ذلک لا ینافی کون رؤیته مشروطة برؤیة أخری متعلّقة بالضوء فیکون کلاهما مرئیین بالذات، لکن رؤیة أحدهما مشروطة برؤیة الآخر. و إذا قلنا المقدار مرئی بالعرض بواسطة اللون کان معناه أنّ هناک رؤیة واحدة متعلّقة باللون أولا و بالذات و بالمقدار ثانیا و بالعرض.
و أمّا کون الشخص أبا عمرو فلا تعلّق للإحساس به البتّة، و المنصف إذا رجع إلی نفسه وجد تفرقة ضروریة بینهما و علم أنّ المقدار مثلا له انکشاف فی الحسّ لیس ذلک الانکشاف للأبوة فاندفع ما ذکر الإمام فی المباحث المشرقیة من أنّ الأمور المذکورة من العظم و العدد و الشّکل و نحوها لیست محسوسة بالعرض لأنّ المحسوس بالعرض ما لا یحسّ به حقیقة، لکنه مقارن للمحسوس الحقیقی کذا فی شرح المواقف فی مبحث النفس الحیوانیة. ثم المحسوسات من الکیفیات هی ما یدرک بالحسّ أیضا، و أنواعها بحسب الحواس خمسة: الملموسات و تسمّی بأوائل المحسوسات أیضا کما مرّ و المبصرات و المسموعات و المذوقات و المشمومات، و هی إن کانت کیفیات راسخة أی ثابتة فی موضوعها بحیث یعسر عنه زوالها سمّیت انفعالیات کصفرة الذهب و حلاوة العسل و إلّا سمّیت انفعالات کصفرة الوجل و حمرة الخجل و المحسوسات من القضایا عرفت قبیل هذا.

المحضر:

[فی الانکلیزیة]Register
[فی الفرنسیة]Registre
بالضاد المعجمة علی صیغة اسم الظرف بمعنی السّجل کما فی الصراح. و فی الغرر و شرحه الدّرر المحضر ما کتب فیه حضور المتخاصمین عند القاضی و ما جری بینهما من الإقرار و الإنکار و الحکم بالبیّنة أو النکول علی وجه یرفع الاشتباه. و کذا السّجل. و الصّکّ ما کتب فیه البیع أو الرهن أو الإقرار و نحوها.
و فی المغرب الصّکّ کتاب الإقرار بالمال و غیره معرب جک، و الحجة و الوثیقة تتناولان الثلاثة یعنی السّجل و المحضر و الصّک لأنّ فی کلّ منها معنی الحجة و الوثاق انتهی. و ذکر فی کفایة الشروط أنّ أحدا إذا ادّعی علی الآخر فالمکتوب المحضر و إذا أجاب الآخر و أقام البینة فالتوقیع و إذا حکم فالسّجل.

المحظور:

[فی الانکلیزیة]Prohibited،illicit
[فی الفرنسیة]Proscrit،illicite
هو الحرام کما ورد.

المحفوظ:

[فی الانکلیزیة]Regular،protected
[فی الفرنسیة]Regulier،protege،preserve
هو عند المحدّثین یطلق علی مقابل الشّاذ.
و المحفوظ اسمان لعددین مخصوصین فی عمل الخطائین. و فی الاصطلاحات الصوفیة المحفوظ هو الذی حفظه اللّه تعالی عن المخالفات فی القول و الفعل و الإرادة فلا یقول و لا یفعل إلّا ما یرضی به اللّه و لا یرید إلّا ما یریده اللّه و لا یقصد إلّا ما أمر اللّه به.

المحق:

[فی الانکلیزیة]Annihilation
[فی الفرنسیة]Aneantissement
بالحاء المهملة عند الصوفیة هو فناء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1489
الوجود للعبد فی ذات الحقّ. و یجی‌ء فی لفظ المحو «1».

المحقّر:

[فی الانکلیزیة]Despised
[فی الفرنسیة]Meprise
علی صیغة اسم المفعول من التحقیر هو مرادف المصغّر و کذا التحقیر.

المحکک:

[فی الانکلیزیة]Scratcher
[فی الفرنسیة]Gratteur
هو دواء یجذب خلطا لذاعا حارا کذا فی الموجز. و فی بحر الجواهر المحکک هو الذی یبلغ من حدته و تسخینه، إلی أن یجذب إلی المسام أخلاطا لذّاعة و لا یبلغ التقریح کالکبیکج «2».

المحکم:

[فی الانکلیزیة]Precise،exact،fair،solid
[فی الفرنسیة]Precis،exact،juste،solide
اسم مفعول من الإحکام یقال بناء محکم أی وثیق یمنع من التعرّض له، و سمّیت الحکمة حکمة لأنّها تمنع مما لا ینبغی. و هو عند المحدّثین عبارة عن الحدیث المقبول المعمول به السّالم عن المعارضة أی لم یأت خبر یضاده کذا فی شرح النخبة. و عند عامة الأصولیین من الحنفیة هو اللفظ الذی لا یحتمل النسخ و التبدیل. ثم انقطاع احتمال النسخ قد یکون لمعنی فی ذاته بأن لا یحتمل التبدیل عقلا کالآیات الدالة علی وجود الصانع و صفاته و حدوث العالم و یسمّی هذا محکما لعینه، و قد یکون بانقطاع الوحی بوفاة النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و یسمّی محکما لغیره، و ضدّ المحکم المتشابه و هو اللفظ الذی لا یفهم منه المراد و لا یرجی بیانه أصلا کمقطعات القرآن. و فی المحکم و المتشابه أقوال کثیرة وردت فی لفظ المتشابه.

المحکّمیة «3»:

[فی الانکلیزیة]AL -Muhakimiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -muhakimiyya)secte(
فرقة من الخوارج و هم الذین خرجوا علی علیّ کرم اللّه وجهه عند التحکیم و ما جری بین المحکّمین «4» و کفروه، و هم اثنا عشر ألف رجل کانوا أهل صلاة و صیام. قالوا من نصب من قریش و غیرهم و عدل فیما بین الناس فهو إمام و إلّا فلا، و وجب «5» أن یعزل أو یقتل و لم یوجبوا نصب الإمام، و کفّروا عثمان رضی اللّه عنه و أکثر الصحابة و مرتکب الکبیرة کذا فی شرح المواقف «6».

المحکوم علیه و به و فیه:

[فی الانکلیزیة]Predicate،consequent
[فی الفرنسیة]predicat،consequent
قد عرفت معناها عند أهل الشرع قبیل هذا. و أمّا المنطقیون فالمحکوم علیه عندهم هو الأمر المنسوب إلیه، فإن کانت القضیة حملیة یسمّی موضوعا و إن کانت شرطیة یسمّی مقدّما، فالمحکوم به عندهم هو الأمر المنسوب المسمّی فی القضیة الحملیة بالمحمول و فی الشرطیة بالتالی.
______________________________
(1) بالحاء المهملة نزد صوفیة فنای وجود عبد است در ذات حق و یجی‌ء فی لفظ المحو.
(2) الکبیکج (م). و هو نوع من الکرافس کما جاء فی بحر الجواهر.
(3) المحکمة (م)
(4) الحکمین (م، ع)
(5) قالوا من … و وجب (- ع)
(6) المحکمیة- هم الذین خرجوا علی أمیر المؤمنین علی رضی اللّه عنه حین جری أمر الحکمین. و قد تکلموا فی الإمامة و التحکیم و غیر ذلک.
موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 343
معجم الفرق الاسلامیة 214
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1490

المحلّ:

[فی الانکلیزیة]Spot،Place،receptacle circumstance
[فی الفرنسیة]Lieu،receptacle،circonstance
هو ظرف من الحلول و قد عرفت معناه و هو عند الحکماء منحصر فی الهیولی و الموضوع. و المحلّ عند الکوفیین من النحاة اسم للمفعول فیه کما یجی‌ء فی محله. محلّ الخبر عند الأصولیین هو الحادثة التی ورد فیها ذلک الخبر کذا فی التوضیح فی رکن السّنة.

المحلّل:

[فی الانکلیزیة]Resolvent
[فی الفرنسیة]Resolutif
علی صیغة اسم الفاعل من التحلیل عند الأطباء دواء یهیئ المادة للتبخیر فتتبخّر کالجند بید ستر. و المحلّل للریاح دواء یرقّق الریح لتندفع کذا فی الموجز فی فنّ الأدویة.

المحمر:

[فی الانکلیزیة]Carminative
[فی الفرنسیة]Carminatif
بکسر المیم عند الأطباء دواء یجذب لطیف الدم إلی الجلد جذبا قویا یبلغ ظاهره مع تسخین فیحمرّ لونه کالخردل کذا فی الموجز و بحر الجواهر.

المحمّرة:

[فی الانکلیزیة]Al -muhammara)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Muhammara)secte(
اسم السبعیة کما ورد سابقا.

المحمول:

[فی الانکلیزیة]Predicate
[فی الفرنسیة]predicat
عند المنطقیین هو المحکوم به فی القضیة الحملیة دون الشرطیة و فی الشرطیة یسمّی مقدّما «1».

المحمولات:

[فی الانکلیزیة]Suppositories
[فی الفرنسیة]Suppositoires
هی الأدویة التی یحملها الإنسان فی الدّبر أو الفرج کذا فی بحر الجواهر.

المحنة:

[فی الانکلیزیة]Suffering،passion
[فی الفرنسیة]Souffrance،passion
بالکسر و سکون الحاء بمعنی الألم، و عند الصّوفیة یقولون للعاشق (رنج) أی محنة «2».

المحو:

[فی الانکلیزیة]Erasure
[فی الفرنسیة]Effacement
بالفتح و سکون الحاء فی اللغة الفارسیة:
إزالة الکتابة عن اللوح. و عند الصوفیة هو محو أوصاف العادة کما أنّ الإثبات إقامة أحکام العبادة و ینبغی أن یکون علی ثلاث طرق: محو الزلّة عن الظواهر و محو الغفلة عن الضمائر و محو العلّة عن السّرائر، کذا فی شرح عبد اللطیف للمثنوی. و یقول فی مجمع السّلوک:
المحو عبارة عن اجتناب أوصاف النفوس، و الإثبات عبارة عن تثبیت أوصاف القلوب، إذن فالشّخص الذی اجتنب الأوصاف المذمومة و تبدّل بها الصفات الحمیدة فهو صاحب محو و إثبات.
و یقول بعضهم: المحو إبعاد رسوم الأعمال بالنظر أی نظر الفناء إلی نفسه، و کلّ ما هو صادر من نفسه، و الإثبات هو إثبات الرّسوم بتثبیت اللّه فهو قائم بالحقّ لا بنفسه و قیل: المحو إبعاد الأوصاف، و الإثبات هو إثبات الأسرار «3». قال اللّه تعالی یَمْحُوا اللَّهُ
______________________________
(1) تالیا (م، ع)
(2) بالکسر و سکون الحاء بمعنی رنج و نزد صوفیة رنج عاشق را گویند.
(3) فی اللغة پاک کردن نوشته از لوح و در مجمع السلوک میفرماید: محو عبارتست از دور کردن اوصاف نفوس، و اثبات عبارتست از ثابت کردن اوصاف قلوب پس کسی که دور کردة شد ازو صفات ذمیمة و بدل کرده شد صفات حمیدة فهو صاحب محو و اثبات و بعضی گویند محو دور کردن رسوم اعمال بنظر کردن نظر فنا سوی نفس خویش و آنچه صادر شود از نفس و اثبات ثابت کردن رسوم باثبات اللّه فهو قائم بالحق لا بنفسه. و قیل محو دور کردن اوصاف است و اثبات ثابت کردن اسرار.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1491
ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ «1»، قیل یمحو عن قلوب العارفین الغفلة عن اللّه و ذکر غیر اللّه عن ذکر اللّه، و یثبت علی ألسنة المریدین ذکر اللّه فالمحو لکلّ أحد و الإثبات لکلّ أحد علی ما یلیق به، و المحق فوق المحو لأنّ المحو یبقی أثرا و المحق لا یبقی أثرا انتهی کلامه. و نقل عن الشیخ عبد الرزاق الکاشی أنّ المحق هو فناء وجود العبد فی ذات الحقّ کما أنّ المحو هو فناء أفعال العبد فی فعل الحقّ. و الطّمس فناء الصفات (البشریة) فی صفات الحقّ. شعر فارسی و ترجمته:
المحو أول و الطّمس ثانی و المحق آخر إن کنت تعلم
و یقول فی لطائف اللغات: المحو الحقیقی هو محو الجمع الذی یقال له فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن محو الکثرة الخلقیة فی الوحدة الإلهیة «2».

المحور:

[فی الانکلیزیة]Axis
[فی الفرنسیة]Axe
بالکسر ثم السکون ثم الفتح فی اللغة الفارسیة بمعنی: دولاب السّهم الذی یدور علیه، و قطعة الخشب التی تستعمل فی ترقیق عجین الخبز (شوبک) کما فی کنز اللغات «3» و عند المهندسین هو الخطّ المستقیم الواصل بین القطبین أی المتوهّم وصوله بین القطبین، فإنّ الإخراج بالفعل غیر معتبر عندهم. و محور العالم هو محور الفلک الأعظم کما ورد فی لفظ القطب و یسمّی بخط المحور أیضا کما فی کشف اللغات. و محور المخروط المستدیر سهمه و کذا محور الأسطوانة المستدیرة سهمها. و محور العضلة علی ما فی بحر الجواهر عند الأطباء هو العصب الذی ینفذ فی العضلة من جهة و یخرج من أخری.

المحیط:

[فی الانکلیزیة]Circumference،Perimeter
[فی الفرنسیة]circonference،perimetre
اسم فاعل من الإحاطة و بهذا المعنی یقال للخط المستدیر محیط دائرة و للسطح المستدیر محیط کرة. و أمّا قول المهندسین إنّه یقال له «4» لکلّ خطین محیطین بإحدی زوایا سطح متوازی الأضلاع قائم الزوایا أنّهما محیطان بذلک السطح فبناء علی التجوّز، فإنّهما بالحقیقة محیطان بزاویة منه، لکن لما کانت الأضلاع المتقابلة فی مثل تلک السطوح متساویة اکتفی فی التعبیر عن تلک السطوح بتعبیر ضلعین محیطین بزاویة بینهما کذا ذکر السّیّد السّند فی حاشیة تحریر أقلیدس. اعلم أنّه إذا أحاط شکل بشکل بحیث یماس زوایا المحاط أضلاع المحیط یسند المحاط إلی المحیط بأنّه فیه و المحیط إلی المحاط بأنّه علیه کذا فی التحریر.
و عند المحدّثین هو الذی أحاط علمه بمائة ألف حدیث متنا و إسنادا و أحوال رواته جرحا و تعدیلا و تاریخا. و قیل من روی ما یصل إلیه و وعی ما یحتاج إلیه کما مرّ فی المقدمة. و عند البلغاء یطلق علی نوع من أنواع ردّ العجز علی الصدر. و هذا من مخترعات بعض المتأخّرین،
______________________________
(1) الرعد/ 39
(2) و از شیخ عبد الرزاق کاشی منقولست که محق فناء وجود عبد است در ذات حق چنانکه محو فنای افعال عبد است در فعل حق و طمس فنای صفات در صفات حق.
أول محو است طمس ثانی آخر محق است اگر بدانی
و در لطائف اللغات میگوید که محو حقیقی که آن را محو الجمع گویند در اصطلاح صوفیة عبارتست از فنای کثرت خلقیه در وحدت إلهی.
(3) بمعنی تیر چرخ که بران گردد و چوبکی که بآن خمیر نان را پهن کنند کما فی کنز اللغات.
(4) له (- م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1492
و صورته أن یؤتی بالرّدیف فی صدر الأبیات، و مثاله فی الشعر التالی و ترجمته:
أنت تکونین آخذة القلب و الروح أیضا أنت تکونین لکلّ غم أنت مؤنسة و رفیقة تکونین
أنت تکونین کما یجب أن یقال لک بأنّک مرهم من أجل جراح القلب أنت تکونین
کذا فی جامع الصنائع «1».

المختلف:

[فی الانکلیزیة]Existence of two opposite traditions
[فی الفرنسیة]Existence de deux traditions opposees
بفتح اللام علی أنّه مصدر میمی کما فی شرح النخبة هو عند المحدّثین أن یوجد حدیثان متضادان فی المعنی بحسب الظاهر فیجمع بینهما بما ینفی التضاد کذا فی الإرشاد الساری شرح البخاری. و فی خلاصة الخلاصة رفع الاختلاف أن توجد أحادیث متضادة بحسب المعنی ظاهرا فیجمع بینهما أو یرجّح أحدهما. و المختلف قسمان: الأول ما یمکن الجمع بینهما فیتعیّن المصیر إلیه و یجب العمل بهما. و الثانی ما لا یمکن فیه ذلک و هو ضربان: الأول ما علم أنّ أحدهما ناسخ و الآخر منسوخ. و الثانی ما لا یعلم فیه ذلک فلا بدّ من الترجیح ثم التوقّف انتهی. و الظاهر من هذا أنّ المختلف بکسر اللام و أنّه أعمّ من الأول وجودا و المختلف علی صیغة اسم المفعول. و فی اصطلاح أهل العربیة هو اللفظ الذی اختلف فیه أئمة اللغة فی أنّه فی الأصل عربی أو عجمی مثل طست بالسین المهملة کذا فی شرح نصاب الصبیان.

المختم:

[فی الانکلیزیة]Cutting،breaking
[فی الفرنسیة]Decoupage،coupure
هو المقطع و قد سبق.

المخدّر:

[فی الانکلیزیة]Drug،narcotic،anesthetic
[فی الفرنسیة]Drogue،stupefiant،anesthesique
علی صیغة اسم الفاعل من التخدیر عند الأطباء دواء یجعل الروح الحساس أو المحرّک للعضو غیر قابل لتأثیر القوة النفسانیة قبولا تاما کالأفیون کذا فی المؤجز فی فنّ الأدویة.

المخرج:

اشارة

[فی الانکلیزیة]phonetics،phonology،denominator
[فی الفرنسیة]Phonetique،phonologie،denominateur
اسم ظرف من الخروج هو عند القرّاء و الصرفیین عبارة عن موضع خروج الحرف و ظهوره و تمیّزه عن غیره بواسطة صوت. و قیل المخرج عبارة عن الموضع المولّد للحرف، و الأول أظهر کذا فی تیسیر القارئ و الدقائق المحکمة. و معرفة المخرج تحصل بأن تسکّنه و تدخل علیه همزة الوصل و تنظر أین ینتهی الصوت فحیث انتهی فثمة مخرجه. ألا تری أنّک تقول آب و تسکت فتجد الشفتین قد انطبقت إحداهما علی الأخری کذا فی بعض شروح الشافیة.

فائدة:

اختلفوا فی مخارج الحروف، فالصحیح عند القرّاء و متقدّمی النحاة کالخلیل أنّها سبعة عشر. و قال کثیر من الفریقین ستة عشر، فاسقطوا مخرج الحروف الجوفیة و هی حروف المدّ و اللین، و جعلوا مخرج الألف من أقصی الحلق، و الواو من مخرج المتحرّکة، و کذا
______________________________
(1) و این از مخترعات بعضی متأخرین است و چنان اختراع نموده شده که ردیف بصدر ابیات برده شود مثاله:
تو باشی دلبر و جان هم تو باشی بهر غم مونس و همدم تو باشی
تو باشی آنکه می‌باید ترا گفت که بهر ریش دل مرهم تو باشی
کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1493
الیاء، و قال قوم أربعة عشر فأسقطوا مخرج النون و اللام و الراء و جعلوها من مخرج. قال ابن الحاجب: و کلّ ذلک تقریب و إلّا فلکلّ حرف مخرج لأنّ الصوت الساذج الذی هو محلّ الحروف و الحروف هیئة عارضة له غیر مخالف بعضها بعضا حقیقة بل بحسب الجهارة و اللّین و الغلظة إلی غیر ذلک، و لا أثر لمثلها فی اختلاف الحروف لأنّ الحرف الواحد قد یکون مهجورا و خفیا، فإذا کان ساذج الصوت الذی هو مادة الحرف لیس بأنواع مختلفة، فلو لا اختلاف أوضاع آلة الحروف أی مواضع تکوّنها فی اللسان و الحلق و السّنّ و النّطع و الشّفة و هی المسمّاة بالمخارج لم تختلف الحروف، إذ لا شی‌ء هاهنا یمکن اختلاف الحروف بسببه إلّا مادتها و آلتها. و یمکن أن یقال أنّ اختلافها مع اتحاد المخرج بسبب اختلاف وضع الآلة من شدّة الاعتماد و سهولته و غیر ذلک، فلا یلزم أن یکون لکلّ حرف مخرجا.

تفصیل المخارج:

المخرج الأول الجوف لحروف المدّ و اللّین. الثانی أقصی الحلق للهمزة و الهاء.
الثالث وسطه للعین و الحاء المهملتین. الرابع أدناه من «1» الفم [و هو رأس الحلق] «2» للغین و الخاء. الخامس أقصی اللسان مما یلی الحلق و ما فوقه من الحنک للقاف. السادس أقصاه من أسفل مخرج القاف قلیلا و ما یلیه من الحنک للکاف. السابع وسطه بینه و بین وسط الحنک [الأعلی] «3» للجیم و الشین المعجمة و الیاء.
الثامن للضّاد المعجمة من أوّل حافة اللسان و ما یلیه من الأضراس من الجانب الأیسر و قیل من الأیمن. التاسع للام من حافة اللسان من أدناها إلی منتهی طرفه و ما بینها و بین ما یلیها من الحنک الأعلی. العاشر للنون من طرفه الأسفل من اللام قلیلا. الحادی عشر للراء من مخرج النون لکنها أدخل فی ظاهر اللسان.
الثانی عشر للطاء و الدال المهملتین و التاء المثناة الفوقانیة من طرفه و أصول الثنایا العلیا مصعدا إلی جهة الحنک الأعلی. الثالث عشر لحروف الصفیر الصاد و السین و الزاء بین طرف اللسان و فویق الثنایا السفلی. الرابع عشر للظاء و الذال و الثاء المثلّثة من بین الثنایا العلیا. الخامس عشر للفاء من باطن الشّفة السفلی و أطراف الثنایا العلیا. السادس عشر للباء الموحدة و المیم و الواو غیر المدیة من الشفتین. السابع عشر للخیشوم للغنّة فی الإدغام و النون و المیم الساکنة، و إن شئت الزیادة فارجع إلی الاتقان و شرح الرضی للشافیة. و المخرج عند المحاسبین عدد یخرج منه الکسر قالوا إذا جزّئ الواحد الصحیح بأجزاء معیّنة سمّی مجموع تلک الأجزاء مخرجا و سمّی بعض من تلک الأجزاء کسرا، لکن المعتبر عندهم فی المخرج أقلّ عدد صحیح یخرج منه الکسر و إنّما اعتبروا ذلک للسهولة فی الحساب، فالمعتبر فی مخرج الربع مثلا هو الأربعة إذ هی أقلّ عدد صحیح یخرج منه الربع لا غیر کالثمانیة و الستة عشر و الأربعة و العشرین مثلا، و إن کان الربع یخرج منها أیضا. و المخرج فی اصطلاح أهل الجفر هو الحرف الحاصل من المدخل کما سیذکر «4».

المخروط:

[فی الانکلیزیة]Cone
[فی الفرنسیة]Cone
هو عند المهندسین یطلق علی معان. منها
______________________________
(1) إلی (م، ع)
(2) [و هو رأس الحلق] (+ م، ع)
(3) [الأعلی] (+ م، ع)
(4) و مخرج در اصطلاح اهل جفر حرفی است که حاصل شود از مدخل چنانکه مذکور خواهد شد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1494
المخروط المستدیر التّام، و هو جسم تعلیمی أحاط به سطح مستدیر، أی دائرة و سطح صنوبری مرتفع من محیط ذلک السطح المستدیر متضایقا إلی نقطة بحیث لو أدیر خط مستقیم واصل بین محیط ذلک السطح المستدیر و بین تلک النقطة ماسّة فی کلّ الدورة، أی ماس ذلک الخطّ ذلک السطح. و قولنا مرتفع صفة کاشفة لقولنا صنوبری. و بعبارة أخری هو جسم أحد طرفیه دائرة و الآخر نقطة و یحصل بینهما سطح تفرض علیه أی علی ذلک السطح الخطوط المستقیمة الواصلة بینهما، أی بین محیط الدائرة و تلک النقطة. و عرف أیضا بأنّه جسم یحدث من إدارة مثلّث قائم الزاویة علی أحد ضلعی القائمة المفروض ثابتا إلی أن یعود إلی وضعه الأول.
و لیس المراد بالحدوث الحدوث بالفعل کما هو المتبادر، بل الحدوث من حیث التوهّم إذ الخطّ عندهم عرض حالّ فی السطح الحالّ فی الجسم، فلا یمکن حصول السطح بحرکة الخطّ المتأخّر عنه فی الوجود و لا حصول الجسم من حرکة السطح المتأخّر عنه. و علی هذا یحمل کلّ ما وقع فی عباراتهم ممّا یشعر بحدوث الخطّ من حرکة النقطة و السطح من حرکة الخطّ و الجسم من حرکة السطح. ثم تلک الدائرة تسمّی بقاعدة المخروط و تلک النقطة برأس المخروط و ذلک السطح المستدیر أی الصنوبری بالسطح المخروطی، و الخط الواصل بین تلک النقطة و مرکز القاعدة بسهم المخروط و محوره، فإن کان ذلک الخطّ عمودا علی القاعدة فالمخروط قائم و إلّا فمائل. و أمّا ما قیل فی تعریف المخروط المذکور من أنّه ما یحدث من إدارة خطّ موصول بین محیط دائرة و نقطة لا تکون علی تلک الدائرة إلی أن یعود علی وضعه الأول، ففیه أنّ حرکة الخط المذکور إنّما تحدث سطحا مخروطیا لا جسما مخروطیا لما تقرّر عندهم من أنّ حرکة الخطّ تحدث شکلا مسطحا لا مجسّما. و منها المخروط المستدیر الناقص و هو المخروط المستدیر التام المقطوع عنه بعضه من طرف النقطة التی هی رأسها.
و بالجملة فإذا قطع المخروط المستدیر التام بسطح مستو یوازی القاعدة کان القسم الذی یلی القاعدة مخروطا مستدیرا ناقصا، و أمّا القسم الذی یلی الرأس فمخروط تام لصدق تعریفه علیه. و منها المخروط المضلّع و هو جسم تعلیمی أحاط به سطح مستو ذو أضلاع ثلاثة فصاعدا هو أی ذلک السطح قاعدة ذلک الجسم و أحاط به أیضا مثلثات عددها مساو بعدد أضلاع القاعدة، و رءوسها أی رءوس تلک المثلثات جمیعا عند نقطة هی رأسه أی رأس ذلک الجسم، فإن کانت تلک المثلثات متساویة الساقات فالمخروط قائم و إلّا فمائل. و منها المخروط الذی یکون شبیها للمستدیر أو المضلّع بأن یکون رأسه نقطة و قاعدته لا تکون دائرة و لا شکلا مستقیم الأضلاع، بل سطحا یحیط به خطّ واحد لیس بدائرة کالسطح البیضی، و منه ما یکون رأسه نقطة و قاعدته سطحا یحیط به خطوط بعضها مستقیم و بعضها مستدیر، و هذه المعانی کلّها مما یستفاد من ضابطة قواعد الحساب و غیره. اعلم أنّ المخروط مأخوذ من قولهم رجل مخروط الوجه أو مخروط اللحیة إذا کان فیه أو فیها طول بلا عرض، کذا قیل. ثم أقول إطلاق المخروط علی هذه المعانی بالاشتراک اللفظی لا المعنوی إذ لا یتحقّق هاهنا مفهوم مشترک بین الکلّ، فإنّ غایة ما یمکن هاهنا أن یقال إنّ المخروط هو الذی یکون فی أحد جانبیه فی الطول سطح و فی الآخر نقطة، و هذا المفهوم لیس بجامع لعدم صدقه علی المخروط المستدیر الناقص، و لیس بمانع أیضا إذ لا ینحصر فی تلک الأقسام المذکورة کما یشهد به التأمّل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1495

المخشن:

[فی الانکلیزیة]Coarsener
[فی الفرنسیة]Qui rend rude
بکسر الشین عند الأطباء دواء یجعل أجزاء سطح العضو مختلفة الوضع فی الارتفاع و الانخفاض بعد الملاسة الطبیعیة أو العارضیة عن مادّة لزجة، کذا فی المؤجز فی فنّ الأدویة.

المخصوص:

[فی الانکلیزیة]Particular verbs
[فی الفرنسیة]Verbes Particulier
بالمدح و الذّمّ عند النحاة، و قد سبق تفسیرهما فی أفعال المدح و الذّمّ.

المخصوصة:

[فی الانکلیزیة]private،particular
[فی الفرنسیة]propre،particulier
عند المنطقیین و تسمّی بالشخصیة أیضا قد سبق فی لفظ الحملیة.

المخضرم:

[فی الانکلیزیة]
Who lived before the Islam and saw its beginE
[فی الفرنسیة]Qui a vecu avant l'Islam et a son debut
علی صیغة اسم المفعول من الرباعی المجرّد، و قیل علی صیغة اسم الفاعل منه، فهو إمّا بفتح الراء المهملة أو بکسرها و قبلها ضاد معجمة، و المخضرمون الجمع. و هو عند المحدّثین من أدرک الجاهلیة صغیرا کان أو کبیرا فی حیاته صلّی اللّه علیه و سلّم، و الإسلام فی حیاته صلّی اللّه علیه و سلّم أو بعده و لم یر النبی صلّی اللّه علیه و سلّم أو رآه لکنه غیر مسلم. و خصّه ابن قتیبة بمن أدرک الإسلام فی الکبر ثم أسلم بعد النبی صلّی اللّه علیه و سلّم، و بعضهم بمن أسلم فی حیاته کزید بن وهب «1» فإنّه أتی النبی صلّی اللّه علیه و سلّم فقبض النبی صلّی اللّه علیه و سلّم و أسلم و هو فی الطریق، و قد عدّ لهم مسلم عشرین نفرا کأبی عمر الشیبانی «2» و عمر بن میمون «3» و غیرهما. قال النووی و هم أکثر، و المخضرمون لیسوا من الصحابة. و لم یذهب ابن عبد البرّ إلی کونهم صحابة و إن توهّم بذلک بعض. ثم اشتقاقه إمّا من قولهم لحم مخضرم لا یدری من ذکر أو أنثی لتردّدهم بین الطبقتین أی بین الصحابة للمعاصرة و بین التابعین لعدم الرؤیة، لا یدری من أیّتهما هم، أو من خضرموا آذان الإبل أی قطعوها، و ذلک لأنّ أهل الجاهلیة کانوا یخضرمون آذان الإبل لتکون علامة لإسلامهم إن أغیر علیها أو حوربوا، فکأنّهم خضرموا لذلک. فعلی هذا یحتمل أن یکون المخضرم بکسر الراء کما حکی عن بعض أهل اللغة و یحتمل أن یکون بالفتح لأنّه اقتطع عن الصحابة و إن عاصر لعدم الرؤیة. قال ابن خلکان «4»: قد سمع محضرم بالحاء المهملة و بکسر الراء. قال العراقی و هو غریب، هکذا یستفاد من شرح النخبة و شرحه فی تعریف التابعی و فی شرح الألفیة للعراقی. و ذکر أبو
______________________________
(1) هو زید بن وهب الجهنی، ابو سلیمان الکوفی، مات بعد الثمانین. و قیل سنة ست و تسعین، مخضرم، ثقة جلیل.
التقریب 225
(2) هو اسحاق بن مرار الشیبانی، ابو عمرو. ولد عام 94 ه/ 713 م. و توفی عام 206 ه/ 821 م. لغوی. أدیب. عالم. له عدة کتب. الاعلام 1/ 296، وفیات الاعیان 1/ 65، تاریخ بغداد 6/ 329.
(3) هو عمر بن میمون بن بحر بن سعد الرماح البلخی، أبو علی القاضی، و سعد هو الرماح. مات سنة 171 ه. ثقة عمی فی آخر عمره. و هو من الطبقة السابعة. التقریب 417
(4) هو أحمد بن محمد بن إبراهیم بن أبی بکر ابن خلکان البرمکی الأربلی، أبو العباس ولد 608 ه/ 1211 م و توفی بدمشق عام 681 ه/ 1282 م. مؤرخ حجة، أدیب، تولی القضاء فترة. له مؤلفات هامة أشهرها وفیات الأعیان.
الإعلام 1/ 220، وفیات الأعیان 2/ 420، فوات الوفیات 1/ 55، النجوم الزاهرة 7/ 353
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1496
موسی المدنی «1» أنّ أهل الحدیث یفتحون الراء.
قال صاحب المحکم «2»: رجل مخضرم إذا کان نصف عمره فی الجاهلیة و نصفه فی الإسلام، فمقتضی هذا أنّ حکیم بن حزام «3» و نحوه مخضرم و لیس کذلک من حیث الاصطلاح.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1496 المخضرم: … ص: 1495
قال ابن حبّان: و الرجل إذا کان ستون سنة فی الإسلام و ستون فی الجاهلیة یدعی مخضرما کأبی عمر الشیبانی، فذلک یدلّ علی أنّه أراد ممن لیس له صحبة انتهی. و قیل المخضرمون جماعة تکون فی عصر النبی علیه السلام و لم یعرف هل لقوه أمّ لا، هکذا یستفاد من شرح النخبة فی تعریف المدلّس.

المخلّع:

[فی الانکلیزیة]Dislocated poetry
[فی الفرنسیة]Poesie disloquee
عند أهل العروض هو المذال کما فی بعض الرسائل العربیة. و المخلّع اسم مفعول من التخلیع علی ما فی الصراح. و التخلیع نوع من التصرفات فی العروض. و المخلّع هو البیت الذی تصرّفوا فیه مثل هذا التّصرّف «4».

المخمّس:

[فی الانکلیزیة]pentagon
[فی الفرنسیة]Pentagone
علی صیغة اسم مفعول من باب التفعیل عند الشعراء یطلق علی قسم من المسمّط کما سیجی‌ء. و عند المهندسین یطلق علی شکل مسطّح تحیط به خمسة أضلاع متساویة و إن لم تکن متساویة فلا یسمّی مخمّسا، بل ذا خمسة أضلاع کما فی کتب الحساب. و عند أهل التکسیر و أهل الجفر یطلق علی وفق مشتمل علی خمسة و عشرین مربّعا صغیرا.

مخمّسة:

[فی الانکلیزیة]
The five cases of abrogation of the absolute ProperE
[فی الفرنسیة]
Les cinq cas d'annulation de la propriete absE
کتاب الدعوی: عند الفقهاء اسم لمسألة مشتملة علی خمس مسائل مخصوصة مذکورة فی کتاب الدعوی، و هی قولهم سقط دعوی الملک المطلق إن برهن ذو الید أنّ المدعی به ودیعة أو رهن أو مؤجر أو مغصوب، هکذا فی شروح مختصر الوقایة کجامع الرموز و البرجندی.

المخیّلات:

[فی الانکلیزیة]Imaginated propositions،suggestions
[فی الفرنسیة]Propositions imaginees،suggestions
بفتح الیاء المشدّدة عند المنطقیین هی القضایا التی یخیل بها فتتأثّر النفس قبضا أو بسطا فتنفر أو ترغب، سواء کانت مسلّمة أو غیر مسلّمة، صادقة أو کاذبة. و أسباب التخییل کثیرة، بعضها یتعلّق باللفظ و بعضها بالمعنی و بعضها بغیر ذلک، کما إذا قیل الخمر یاقوتیة سیّالة انبسطت النفس و رغبت فی شربها. و إذا قیل العسل مرة مهوعة انقبضت و تنفرت عنه کذا فی شرح الشمسیة.
______________________________
(1) هو محمد بن عمر بن أحمد بن عمر بن محمد الأصبهانی المدینی، أبو موسی، ولد عام 501 ه/ 1108 م و توفی 581 ه/ 1185 م. من حفاظ الحدیث. له کتب کثیرة.
الاعلام 6/ 313، وفیات الأعیان 1/ 486، طبقات الشافعیة 4/ 90
(2) المحکم و المحیط الأعظم فی اللغة لأبی الحسن علی بن اسماعیل المعروف بابن سیده اللغوی (- 458 ه) کشف الظنون 2/ 1616
(3) هو حکیم بن حزام بن خویلد بن أسد بن عبد العزی، أبو خالد توفی عام 54 ه/ 674 م. صحابی جلیل. کان من سادات قریش فی الجاهلیة و الإسلام. روی الحدیث.
الاعلام 2/ 269، الاصابة 1/ 349، صفة الصفوة 1/ 304، شذرات الذهب 1/ 60
(4) و تخلیع نوعی ست از تصرفات در عروض و مخلع آن بیت که درو این تصرف کرده باشند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1497

المدّ:

[فی الانکلیزیة]Extension،outspread
[فی الفرنسیة]Extension،allongement
بالفتح و التشدید لغة الزیادة. و عند القراء إطالة الصوت بحرف مدّی من حروف العلّة و هو الألف و الواو و الیاء الساکنة التی حرکات ما قبلها مجانسة لها، و ضده القصر و هو ترک المدّ و هو الأصل إذ المدّ لا بدّ له من سبب یتفرّع علیه. و قال الجعبری: المدّ طول زمان صوت الحرف و اللین أقله و القصر عدمهما. ثم المدّ نوعان: أصلی و هو اللازم لحروف المدّ الذی لا تنفک عنه بل لیس لها وجود بعدمه لابتناء بنیتها علیه و یسمّی مدا ذاتیا و طبعیا و امتداد قدر ألف و اجتمعت الأحرف الثلاثة فی کلمة أوتینا.
فالحروف الثلاثة شرط لمطلق المدّ. و فرعی و هو ما یکون فیه سبب للزیادة علی المقدار الأصلی.
و المراد بالقصر هو ترک مدّ تلک الزیادة لا ترک أصل الزیادة فافهم کذا فی تیسیر القارئ. و فی الاتقان سبب المدّ لفظی و معنوی. فاللفظی إمّا همزة أو سکون، فالهمزة یکون بعد حرف المدّ و قبله، و الثانی نحو آدم و إیمان و أوتی، و الأول إن کان معه فی کلمة فهو المدّ المتصل و یسمّی مدا واجبا أیضا نحو شاء و من سوء و یضیئ، و إن کان حرف المدّ آخر کلمة و الهمزة أول أخری فهو المنفصل نحو بما أنزل و قالوا آمنا و فی أنفسکم، و وجه المدّ لأجل الهمزة أنّ حرف المدّ خفی و الهمزة صعب، فزید فی الخفی لیتمکّن من النطق بالصّعب، و السکون إمّا لازم و هو الذی لا یتغیّر فی حالة نحو و لا الضالین، أو عارض و هو الذی یعرض لأجل الوقف و نحوه کالإدغام نحو العباد و نستعین و یوقنون حالة الوقف، و قال لهم و یقول ربنا حالة الإدغام. و وجه المدّ للسکون التمکّن من الجمع بین الساکنین فکأنّه قائم مقام حرکة، و قد أجمع القرّاء علی مدّ نوعی المتصل و ذی الساکن اللازم و إن اختلفوا فی مقداره، و اختلفوا فی مدّ النوعین الآخرین و هما المنفصل و ذو الساکن العارض و فی قصرهما. فأمّا المتصل فقد اتّفق الجمهور علی مده قدرة واحدا مشبعا من غیر إفحاش و ذهب آخرون إلی تفاضله کتفاضل المنفصل. فالطولی لحمزة و ورش و دونها لعاصم و دونها لابن عامر و الکسائی و خلف و دونها لأبی عمرو و الباقین. و ذهب بعضهم إلی أنّه مرتبتان الطولی لمن ذکر و الوسطی لمن بقی. و أمّا ذو الساکن و یقال له مدّ العدل لأنّه یعدل حرکة فالجمهور أیضا علی مدّه مشبعا قدرا واحدا من غیر إفراط، و ذهب بعضهم إلی تفاوته. و أمّا المنفصل و یقال له مدّ الفصل لأنّه یفصل بین الکلمتین و مدّ البسط لأنّه یبسط بین الکلمتین و مدّ الاعتبار لاعتبار الکلمتین من کلمة و مدّ حرف بحرف أی مدّ کلمة بکلمة، و المدّ الجائز من أجل الخلاف فی مدّه و قصره، فقد اختلفت العبارات فی مقداره اختلافا لا یمکن ضبطه. و الحاصل أنّ له سبع مراتب: الأولی القصر و هو حذف المدّ العرضی و إبقاء ذات حرف المدّ علی ما فیها من غیر زیادة، و هی فی المنفصل خاصة لأبی جعفر و ابن کثیر و لأبی عمرو عند الجمهور. و الثانیة فویق القصر قلیلا و قدرت بألفین، و بعضهم بألف و نصف و هی لأبی عمرو فی المتصل و المنفصل عند صاحب التیسیر. و الثالثة فویقها قلیلا و هی التوسّط عند الجمیع و قدرت بثلاث ألفات و قیل بألفین و نصف و قیل بألفین علی أنّ قبلها بألف و نصف و هی لابن عامر و الکسائی فی الضربین عند صاحب التیسیر. و الرابعة فویقها قلیلا و قدرت بأربع ألفات و قیل بثلاث و نصف و قیل بثلاث علی الخلاف فیما قبلها و هی لعاصم فی الضربین عند صاحب التیسیر.
و الخامسة فویقها قلیلا و قدّرت بخمس ألفات و بأربع و نصف و بأربع الخلاف، و هی فیهما لحمزة و ورش عنده. و السادسة فوق ذلک
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1498
و قدّرها الهذلی «1» بخمس ألفات علی تقدیره الخامسة بأربع، و ذکر أنّها لحمزة. و السابعة الإفراط قدّرها الهذلی بست و ذکرها لورش.
قال ابن الجزری و هذا الاختلاف فی تقدیر المراتب بالألفات لا تحقیق وراءه، بل هو لفظی لأنّ المرتبة الدنیا و هی القصر إذا زید علیها أدنی زیادة صارت ثانیة، ثم کذلک حتی تنتهی إلی القصوی. و أمّا العارض فیجوز فیه لکلّ من القرّاء کلّ من الأوجه الثلاثة المدّ و القصر و التوسّط، و هی أوجه تخییر. أمّا السبب المعنوی فهو قصد المبالغة فی النفی و هو سبب قوی مقصود عند العرب و إن کان أضعف من اللفظی عند القراء، و منه مدّ التعظیم فی نحو لا إله إلا اللّه. و قد ورد عن أصحاب القصر فی المنفصل لهذا المعنی و یسمّی مدّ المبالغة. قال ابن الجزری و قد ورد عن حمزة مدّ المبالغة للنفی فی لا التی للتبرئة نحو لا ریب فیه و لا جرم و لا مردّ له و قدره فی ذلک وسط لا یبلغ الإشباع لضعف سببه. قال أبو بکر أحمد بن الحسین بن مهران النیسابوری «2» مدّات القرآن علی عشر أوجه. مدّ الحجز و هو المدّ الجائز نحو أ أنذرتهم، و أ أنت قلت للناس لأنّه أدخل بین الهمزتین حاجزا بینهما لاستثقال العرب جمعهما و قدره ألف تامة بالإجماع، لحصول الحجز بذلک. و مدّ العدل فی کلّ حرف مشدّد قبله حرف مدّ و لین و یسمّی باللازم المشدّد أیضا نحو الضّالین، و مدّ التسکین نحو أولئک و الملائکة و شعائر من المدّات التی تلیها همزة سمّی بذلک للتمکّن من تحقیق الهمزة و إخراجها من مخرجها، و یسمّی المدّ المتصل أیضا لاتصال الهمزة بحرف المدّ فی کلمة، و مدّ البسط و یسمّی أیضا مدّ الفصل و المدّ المنفصل نحو بما أنزل لأنّه یبسط بین الکلمتین و یفصل بینهما، و مدّ الرّوم نحو‌ها أنتم لأنّهم یرومون الهمزة من أنتم و لا یحققونها و لا یترکونها أصلا و لکن یلینونها و یشیرون إلیها، و هذا علی مذهب من لا یهمز‌ها أنتم و قدّره بألف و نصف، و مدّ الفرق نحو الآن لأنّه یفرّق به بین الاستفهام و الخبر و قدره ألف تامّة إجماعا. فإن کان بین ألف المدّ حرف مشدّد زید ألف أخری لیتمکّن به من تحقیق الهمزة نحو آالذاکرین اللّه، و مدّ البنیة نحو ماء و دعاء لأنّه یبین بنیة الممدود من المقصور، و مدّ المبالغة نحو لا إله إلّا اللّه.
و مدّ البدل. من الهمزة نحو آمن و قدره ألف تامة بالإجماع، و مدّ الأصل فی الأفعال الممدودة نحو جاء و شاء، و الفرق بینه و بین مدّ البنیة أنّ تلک الأسماء بنیت علی المدّ فرقا بینها و بین المقصور، و هذه مدّات فی أصول أفعال أحدثت لمعان، هکذا فی الاتقان و الحواشی الأزهریة «3».

المدار:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Orbit،cycle،rotation،axis،tropic
[فی الفرنسیة]Orbite،trajectoire،rotation،axe،tropique
بالفتح مرکز التّطواف و الدّوران، و مرکز
______________________________
(1) هو یوسف بن علی بن جبارة، أبو القاسم الهذلی البسکری. ولد عام 403 ه/ 1012 م. و توفی ببغداد عام 465 ه/ 1073 م. متکلم. عالم بالقراءات. له عدة کتب.
الاعلام 8/ 242، مرآة الجنان 3/ 93، غایة النهایة 2/ 397، لسان المیزان 6/ 325
(2) هو أحمد بن الحسین بن مهران النیسابوری، أبو بکر، ولد عام 295 ه/ 908 م و توفی عام 381 ه/ 991 م. إمام عصره فی القراءات. له عدة مؤلفات هامة.
الاعلام 1/ 115، إرشاد الأریب 1/ 411، النجوم الزاهرة 4/ 160
(3) الحواشی الأزهریة فی حل ألفاظ المقدمة الجزریة (تجوید)، لأبی الولید زین الدین الشیخ خالد بن عبد اللّه بن أبی بکر الجرجاوی الأزهری الشافعی (- 905 ه) معجم المطبوعات العربیة و المعربة، 812.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1499
الأرض، یعنی وسط الأرض کما فی کشف اللغات «1». هو عند أهل الهیئة دائرة حادثة من حرکة أیّة نقطة تفرض علی الکرة المتحرّکة بالحرکة الوضعیة، فإنّ الکرة إذا تحرّکت علی نفسها حرکة وضعیة أی من غیر أن تخرجها عن مکانها فمن کلّ نقطة تفرض علیها سوی القطبین ترتسم دائرة، فتلک الدائرة مدار لتلک النقطة التی حصلت من حرکتها، و لذا سمّیت به. فعلی هذا المراد بالدائرة محیطها. فمن المدارات ما هو عظیم کالمنطقة و لذا سمّی معدّل النهار مدارا یومیا و مدارا أوسط. و منها ما هو صغیر و هو ما سوی المنطقة من الدوائر الموازیة لها. و فی صفیحة الاسطرلاب ترسم مدارات ثلاثة: أحدها و هو مدار رأس الحمل و المیزان، و الآخران منها هما مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی.
و المدارات الیومیة و تسمّی بمدارات المیول و بدوائر الأزمان أیضا هی الدوائر المرتسمة بدور الفلک الأعظم من کلّ نقطة تفرض علیه سوی قطبیه، فإن کانت تلک النقطة طرف خطّ خارج من مرکز العالم مارّ بمرکز الکوکب فتلک الدائرة الحادثة من حرکة تلک النقطة تسمّی مدار یومیا لذلک الکوکب. و مدارات العرض و تسمّی بالمدارات العرضیة و بالمدارات الطولیة أیضا هی الدوائر المرتسمة من حرکات النقاط المفروضة علی فلک البروج سوی القطبین. فعلی هذا ینبغی أن یجوز تسمیة منطقة البروج بالمدار الطولی کما یسمّی معدّل النهار بالمدار الیومی.
هذا و المشهور أنّ المدارات الیومیة هی الدوائر الصّغار الموازیة للمعدّل، و المدارات العرضیة هی الدوائر الصغار الموازیة لمنطقة البروج.

فائدة:

إن أردنا أن نعتبر المدارات العرضیة فی سطح الفلک الأعلی کما نعتبر منطقة البروج فیه نخرج من مرکز العالم خطا مارا بتلک النقطة إلی محیط الفلک الأعلی، و نفرض تحرّکه علی محیط مدارها فی فلک البروج، فیحصل مداره فی الفلک الأعلی. هذا کلّه هو المستفاد ممّا ذکره عبد العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی و شرح بیست باب و غیرهما.

المدبّج:

[فی الانکلیزیة]Agreement of two prophetic traditions
[فی الفرنسیة]
Concordance de deux traditions prophetique
Eعند المحدّثین هو روایة القرینین و المتقاربین فی السّنّ و إسناد أحدهما من الآخر، کروایة کلّ من أبی هریرة و عائشة رضی اللّه عنهما عن الآخر، و کروایة تابعی عن تابعی آخر کالزّهری «2» و عمر بن عبد العزیز «3»، و کذا من دونهما، کذا ذکر القسطلانی فی الإرشاد الساری فی شرح النخبة و شرحه أن یروی کلّ من القرینین عن الآخر فهو أی النوع الذی یقال له المدبّج، و هو أخصّ من روایة الأقران. فکلّ مدبّج أقران و لیس کلّ أقران مدبجا. و إذا روی الشیخ عن تلمیذه صدق إن کان کلّ منهما یروی عن الآخر فهل یسمّی مدبجا، فیه بحث، أی تردّد. و الظاهر لا لأنّه من روایة الأکابر عن الأصاغر، و التدبیج مأخوذ من دیباجتی الوجه، فیقتضی أن یکون ذلک مستویا من الجانبین فلا یجی‌ء فیه هذا. و المدبّج بضم المیم و فتح الدال المهملة و تشدید الموحدة و آخره جیم انتهی.
و الباء الموحدة هل هی مفتوحة أو مکسورة
______________________________
(1) بالفتح جای گشتن و مرکز زمین یعنی میانه زمین
(2) الزهری، تابعی و قد سبقت ترجمته.
(3) هو الخلیفة عمر بن عبد العزیز بن مروان بن الحکم الأموی القرشی، أبو حفص، ولد عام 61 ه/ 681 م و توفی عام 101 ه/ 720 م، الخلیفة الزاهد الصالح. عادل تقی. لقب بالخلیفة الراشدی الخامس. و کان من خیرة خلفاء بنی أمیة.
الاعلام 5/ 50، فوات الوفیات 2/ 105، تهذیب التهذیب 7/ 475، صفة الصفوة 2/ 63، الطبری 8/ 137 و غیرها کثیر.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1500
و الظاهر الفتح علی أنّ المدبّج مصدر میمی کما قیل فی المختلف علی ما مرّ.

المدبّر:

[فی الانکلیزیة]Arranger
[فی الفرنسیة]Organisateur
علی أنّه فاعل من التدبیر عند المنجّمین قد مرّ ذکره فی لفظ الحدّ.

المدة:

[فی الانکلیزیة]pus،matter
[فی الفرنسیة]Pus،sanie
بالکسر عند الأطباء هی الفضل الأبیض الأملس المعتدل القوام السائل فی موضع التفرق عند ما کانت نضیجة، و هی مرادفة للقیح، کذا قال مولانا نفیس. و قیل الفرق بینهما أنّ المادة المستحیلة فی الأورام إن کانت الصورة الخلطیة فیها بعد باقیة تسمّی قیحا، و إن انخلعت الصورة الخلطیة تسمّی مدة، و الفرق بین المدة و الخلط بالنتن عند الإحراق و بالرسوب بالماء، و قد یکون مع المدة دم أو خشکریشه یخرج بالسّعال، بخلاف الخلط فإنّه لا یکون له نتن البتة و لا یرسب فی الماء و لا یکون معه شی‌ء من الدّم و لا من الخشکریشه أصلا، کذا فی بحر الجواهر، و فی المؤجز فی بیان الدّبیلة و الخراج أنّ المدة الجیدة هی البیضاء الملساء المتشابهة الأجزاء المتوسّطة الرائحة بین الشدیدة و الکریهة و غیر الجیدة بخلافها.

المدح:

[فی الانکلیزیة]Panegyric،praise
[فی الفرنسیة]Panegyrique،eloge،louange
بفتح المیم و الدال قد سبق تفسیره فی لفظ الحمد. و المدح الموجه عند البلغاء هو أن یمدح الممدوح فی ترکیب واحد بنوعین من المدح، و مثاله فی البیت التالی و ترجمته:
من عدلک المظلوم شاکر کما الفقیر من بذلک قد غدا مسرورا
کذا فی جامع الصنائع.
و یقول أیضا فی الکتاب المذکور:
الاستتباع هو أن یمدح الممدوح بوجه ینتج عنه صورة أخری من المدیح و مثاله الشعر الآتی ترجمته:
إنّکم فی السّخاء کالسحاب الذی فی ظله جملة العالم فی رفاهیة من حرارة الفتن
انتهی.
و قد اعتبر صاحب مجمع الصنائع المدح الموجّه مرادفا للاستتباع «1».

المدخل:

[فی الانکلیزیة]Rank in onomancy
[فی الفرنسیة]Rang en onomancie
اسم ظرف من الدخول و المداخل الجمع.
و هو عند أهل الجفر ثلاثة أنواع: مدخل کبیر و مدخل صغیر و مدخل و سیط.
فالمدخل الکبیر عبارة عن مجموع أعداد اسم بحساب الجمل الکبیر، فمثلا أعداد: حسن بحساب الجمّل الکبیر 118. إذن هذا هو المدخل الکبیر.
فإذا نزلت مرتبة الکبیر إلی درجة أقلّ فالعشرات تصیر آحادا و المئات عشرات، و علی هذا القیاس، فیحصل المدخل الوسیط. فمثلا فی المثال المذکور بعد الانحطاط درجة واحدة فالناتج هو/ 11/، فإذا أضفنا إلیه ثمانیة التی هی فی مرتبة الآحاد فیصیر الناتج/ 19/ فذلک
______________________________
(1) و مدح موجه نزد بلغا آنست که ممدوح را از یک ترکیب بدو نوع ستایش حاصل‌اید مثاله:
از عدل تو مظلوم چنان شکر آنست کز بذل تو بی‌نوا کند شادیها
کذا فی جامع الصنائع و نیز صاحب جامع الصنائع گفته که استتباع آنست که ممدوح را بر وجهی مدح کنند که از آن مدح مدحی دیگر خیزد مثاله:
ذات تو اندر سخا ابریست کاندر سایه‌اش عالم از گرمای فتنه جمله در آسایشش
انتهی. و صاحب مجمع الصنائع مدح موجه را مرادف استتباع گردانیده.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1501
هو المدخل الوسیط لأنّ الآحاد لا توجد درجة تحتها فلا تقبل النزول. و أمّا إذا طرحنا من المدخل الکبیر تسعة تسعة فالباقی هو المدخل الصغیر، و علیه فالمثال المذکور (حسن) سیکون الباقی/ 118/ واحدا.
و یقال أیضا للمدخل الکبیر العدد الکبیر، کما یقال للمدخل الوسیط العدد الوسیط و للمدخل الصغیر العدد الصغیر. و لکلّ واحد من هذه المداخل مخرج هو عبارة عن الحروف الحاصلة من ذلک المدخل. فإذا حصّلنا المخرج و المدخل الکبیر فی المثال المذکور فإنّ النتیجة هی هذه الحروف: ح ی ق 8 10 100
و مخرج المدخل الوسیط هو ا ی؛ و أمّا مخرج المدخل الصغیر فهو حرف ا. هذا ما قیل فی أنواع البسیط. و یفهم من بعض الرسائل أنّهم یحطون المدخول الوسیط إلی مرتبة أقلّ علی النحو المذکور، فیکون الحاصل هو المدخل الصغیر. و علیه فالمدخل الصغیر فی المثال المذکور هو عشرة «1».

المدد:

[فی الانکلیزیة]Supply،reinforcement
[فی الفرنسیة]Renfort،armec
بفتحتین فی الأصل ما یزاد به الشی‌ء و یکثر. و شرعا هو الذی یرسل إلی الجیش لیزیدوا، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الجهاد.

المدرج:

[فی الانکلیزیة]
Prophetic tradition which suffered a modificati
E[فی الفرنسیة]
Tradition prophetique qui a subi une modificati
Eاسم مفعول من الإدراج، و هو عند المحدّثین الحدیث الذی یقع فیه أو فی إسناده تغیّر بسبب اندراج شی‌ء و هو علی قسمین:
القسم الأول مدرج المتن و هو أن یقع فی المتن کلام لیس منه، أی یذکر الراوی صحابیا کان أو غیره کلاما لنفسه أو غیره فیرویه من بعده متّصلا بالحدیث من غیر فصل یتمیّز به عنه، فیتوهّم من لا یعرف حقیقة الحال أنّه من الحدیث. فتارة یکون فی أوّله و تارة فی أثنائه و تارة فی آخره و هو الأکثر. و القسم الثانی مدرج الإسناد و هو الحدیث الذی یقع التغیّر فی سیاق إسناده و هو أقسام: الأول أن تروی الجماعة الحدیث بأسانید مختلفة فیرویه عنهم راو فیجمع الکلّ علی إسناد واحد من تلک الأسانید و لا یبین الاختلاف. و الثانی أن یکون المتن عند راو إلّا بعضا منه فإنّه عنده بإسناد آخر فیرویه راو عنه تاما بالإسناد الأول، و منه أن یسمع الحدیث من شیخه إلّا طرفا منه فیسمعه عن شیخه بواسطة فیرویه عنه تاما. و الثالث أن یکون عند الراوی متنان مختلفان بإسنادین مختلفین فیرویهما راو عنه مقتصرا علی أحد الإسنادین أو یروی أحد الحدیثین بإسناده الخاصّ به، لکن یزید فیه من المتن الآخر ما لیس فی الأول. و الرابع أن لا
______________________________
(1) و آن نزد اهل جفر بر سه نوع است مدخل کبیر و مدخل صغیر و مدخل وسیط مدخل کبیر عبارت است از مجموع اعداد اسمی بحساب جمل کبیر مثلا اعداد حسن بحساب جمل کبیر 118 باشد پس همین مدخل کبیر است و چون مدخل کبیر را یک‌مرتبه منحط گیرند مثلا عشرات را آحاد سازنده و مئات را عشرات و هم برین قیاس مدخل وسیط حاصل شود مثلا در مثال مذکور بعد انحطاط یک‌مرتبه یازده حاصل آید و چون بر وی هشت که آحاد است زیادة کنند نوزده شود پس نوزده مدخل وسیط است زیرا که آحاد قبول انحطاط نمی‌کند و چون از مدخل کبیر نه نه طرح نمایند آنچه باقی ماند مدخل صغیر باشد پس در مثال مذکور مدخل صغیر یک باشد و مدخل کبیر را عدد کبیر نیز گویند چنانچه مدخل وسیط را عدد وسیط و مدخل صغیر را عدد صغیر. و هریک ازین سه مداخل را مخرجی است که عبارت است از حروف محصله از آن مدخل پس چون مخرج و مدخل کبیر در مثال مذکور حاصل کنم این حروف آید ح ی ق و مخرج مدخل وسیط این حروف ا ی و مخرج مدخل صغیر حرف آ باشد این در انواع البسیط گفته. و از بعض رسائل چنان مفهوم می‌شود که چون مدخل وسیط را یک‌مرتبه منحط گیرند بطور مذکور مدخل صغیر حاصل آید پس مدخل صغیر در مثال مذکور ده باشد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1502
یذکر المحدّث متن الحدیث بل یسوق إسناده فقط فیعرض له عارض فیقول کلاما من قبل نفسه فیظنّ بعض من سمعه أنّ ذلک الکلام هو متن ذلک الإسناد فیرویه عنه کذلک. اعلم أنّهم قالوا الإدراج بأقسامه حرام لما فیه من التّدلیس و التّلبیس، و إن کان بعضه أخف من بعض، هکذا ذکر فی شرح النخبة و شرحه. و المدرج من القراءة هو ما زید فی القراءة علی وجه التفسیر کقراءة سعید بن وقاص «1» وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ «2» من أم. کذا فی الإتقان.

المدرّج:

[فی الانکلیزیة]Amphitheater
[فی الفرنسیة]Amphitheatre
اسم مفعول من التدریج کما هو الظاهر عند المهندسین شکل مسطّح کثیر الأضلاع له درجات کدرجات السّلم کذا فی شرح خلاصة الحساب. و عند أهل البدیع قسم من الإعنات.
یقول فی مجمع الصنائع: هو داخل فی الإعنات ما یسمّونه بالمدرّج. و هو هکذا أنّهم یراعون درجات الحروف قبل حرف الرّوی، فمثلا: إذا کانت القافیة ان فیوردون قبلها حرف م مثل زمان و (همان) ذلک و (دمان) زمان و (غمان) غموم، ثم فی عدة أبیات یلتزمون بإیراد حرف الواو مثل (توان) قدیر و (جوان) شاب، و (روان) سائر، ثم فی الدرجة الثالثة یراعون إیراد حرف الباء مثل (شبان) لیالی، و جبان و (زبان) لسان. و علی هذا القیاس «3».

المدرک:

[فی الانکلیزیة]Follower of a spiritual leader
[فی الفرنسیة]Compagnon d'un chef spirituel
بکسر الراء قد عرفت معناه. و عند الفقهاء من صلّی جمیع رکعات مع الإمام کذا فی الدّرر.

المدلول:

[فی الانکلیزیة]Signifie،signifie
[فی الفرنسیة]Signifie
هو ما یلزم من العلم بشی‌ء آخر العلم به.

المدوّر:

[فی الانکلیزیة]Circumference،circular poetry
-[فی الفرنسیة]Circonference،poesie circulaire
اسم مفعول من التدویر. و قد یطلق فی عرف المهندسین علی سطح الدائرة. و یطلق عند الشعراء علی نظم مخصوص. و یقول فی مجمع الصنائع: المدوّر نوع من النظم بحیث یکتب علی شکل دائرة. و یمکن أن یقرأ من عدة مواضع، و کذلک دوائر العروض تکتب هکذا فی دائرة، و مرکزها رأس المیم، و بدایة کلّ لفظة أو مصراع أو بیت تکون منها. و رءوس المصاریع الأخری أیضا تبدأ من حرف المیم. و إذا جاء أکثر فالقافیة أیضا میم. و من هناک تکون بدایة الأبیات الأخری و یقرءونها بطریق الدّور، و هی صنعة عجیبة «4».
______________________________
(1) هو سعد بن أبی وقاص مالک بن أهیب بن عبد مناف القرشی الزهری، أبو اسحاق، ولد عام 23 ق ه/ 600 م. و توفی عام 55 ه/ 675 م. صحابی جلیل، قائد شجاع. روی الحدیث.
الاعلام 3/ 87، التقریب 232، تاریخ الخمیس 1/ 499، صفة الصفوة 1/ 138، حلیة الأولیاء 1/ 92، طبقات ابن سعد 6/ 6
(2) النساء/ 12
(3) در مجمع الصنائع گوید داخل اعنات است آنچه آن را مدرج گویند و آن‌چنان بود که پیش از حرف روی درجات حروف را نگاهدارند چنانچه اگر قافیه مثلا بر الف و نون باشد در چند بیت حرف میم را درجه سازند چون زمان و همان و دمان و غمان پس در چند بیت حرف واو را لازم گیرند چون توان و جوان و روان پس در درجه سیوم حرف با را نگاهدارند چون شبان و جبان و زبان و علی هذا القیاس.
(4) و در مجمع الصنائع گوید مدور نظمیست که چون در کتابت بطریق دائرة نویسند چند موضع در وی چنان بود که از هرجا که آغاز کنی بتوانی خواند و ابیات دو اثر عروض برین وتیرة است مثاله مثال دیگر و در جامع الصنائع گوید مدور چنانست که دائرة نویسند و مرکز آن را سر میم تصور کنند و آغاز هر لفظ یا مصراع یا بیت از آن کنند و سر مصرعهای دیگر هم میم باشد
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1503
و المثال الثانی و مثال ذلک 1 و یقول فی جامع الصنائع: المدوّر مثال (3) مثال (4) مثال (5)

المدید:

[فی الانکلیزیة]Al -Madid)metre in prosody(AL
[فی الفرنسیة]Madid)metre en prosodie(
کالنصیر عند أهل العروض اسم بحر مختصّ بالعرب و هو فاعلاتن فاعلن ثمانیة أجزاء، استعمل مجزوءا کذا فی عنوان الشرف و یورد فی عروض سیفی: الظاهر أنّ بحر المدید أقرب إلی الطّبع من الطویل، و إذا خبنوا (فاعلن) و یقولون بدلا من: فاعلاتن/ فعلن/ أربع مرات فیتخلّصون حینئذ من الثّقل، و مثاله البیت التالی و ترجمته:
هذا القلب المملوء بالألم عولج بشفتک الحمراء و تراب قدمک صار لهذا العبد عین الحیاة
و مثال المخبون. البیت التالی و ترجمته:
من بین فمه ما استطعت طرف شعرة واحدة منه لا ترجع علامة، و لا تقل هذا الکلام أبدا. «1»
______________________________
و اگر بیشتر آید قافیه نیز میم دارند و از آن باز آغاز ابیات دیگر کنند و بطریق دور خوانند و این صنعت عجیب است.
مثاله مثال دیگر مثال آخر
(1) و در عروض سیفی می‌آرد ظاهر است که بحر مدید بطبع اقرب است از طویل و اگر فاعلن را خبن کنند و گویند فاعلاتن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1504

المدیر:

[فی الانکلیزیة]Predominant sign of the zodiac
-[فی الفرنسیة]Signe Predominant du zodiaque
بضم المیم عند أهل الهیئة هو فلک خارج المرکز لعطارد و حاو لفلک آخر خارج المرکز، و قد مرّ فی لفظ الفلک.

المذکّر:

[فی الانکلیزیة]Masculine
[فی الفرنسیة]Masculin
اسم مفعول من التذکیر فی اللغة ضدّ المؤنّث. و عند النحاة اسم لم توجد فیه علامة التأنیث لا لفظا و لا تقدیرا و لا حکما، و هو إمّا حقیقی و هو حیوان ذکر أی له أنثی من جنسه، و إمّا غیر حقیقی و هو غیر الحیوان الذّکر کذا فی شروح الکافیة و الإرشاد و مرّ فی لفظ المؤنّث.

المذهب الکلامی:

[فی الانکلیزیة]
Method of the rational moslem theology) Kalam (
[فی الفرنسیة]
Methode de la theologie rationnelle musulmane) Kalam (
عند أهل البیان هو إیراد حجّة للمطلوب علی طریقة أهل الکلام و هو أن یکون بعد تسلیم المقدّمات مقدّمة مستلزمة للمطلوب نحو لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا «1» و اللازم و هو فساد السموات و الأرض باطل لأنّ المراد به خروجها عن النظام الذی هما علیه، فکذا الملزوم و هو تعدّد الآلهة. و زعم الجاحظ أنّ المذهب الکلامی لم یجی‌ء فی القرآن فکأنّه أراد به ما یکون برهانا، و الآیة لیست کذلک لأنّ تعدّد الآلهة لیس قطعیّ الاستلزام للفساد، بل إنّما هو من المشهورات الصادقة. قالوا و منه نوع یستنتج منه النتائج الصحیحة من المقدّمات الصادقة کقوله تعالی ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُ «2» لأنّه قد ثبت عندنا بالخبر المتواتر أنّه تعالی أخبر بزلزلة الساعة معظّما لها و ذلک مقطوع بصحته لأنّه خبر أخبر به من ثبت صدقه قطعا عمّن ثبت قدرته منقول إلینا بالتواتر، فهو حقّ، و لا یخبر بالحقّ عما سیکون إلّا الحقّ، فاذن هو الحقّ. و له أمثلة کثیرة فی الإتقان فی نوع جدال القرآن.

المذی:

[فی الانکلیزیة]Pre -seminal fluid،semen
[فی الفرنسیة]Sperme
بالفتح و سکون الذال المعجمة و قیل بکسرها و تشدید الیاء و هو ما یخرج عند الملاعبة أو التقبیل أو النّظر کما فی البرجندی.
و فی الهدایة المذی ماء رقیق یضرب إلی البیاض یخرج عند ملاعبة الرجل أهله.

مرآة الحضرتین:

[فی الانکلیزیة]
Mirror of the two realities: necessity and contingE
،perfect man
[فی الفرنسیة]
Miroir des deux realites: la necessite et la contingE
،homme parfait
أعلی حضرة الوجوب و الإمکان هو الإنسان الکامل و کذا مرآة الحضرة الإلهیة لأنّه مظهر الذات مع جمیع الأسماء، کذا فی کمال الدین.

مرآة الکون:

[فی الانکلیزیة]Mirror of the universe
[فی الفرنسیة]Miroir de l'univers
هو الوجود المضاف الوحدانی لأنّ الأکوان و أوصافها و أحکامها لم تظهر إلّا فیه
______________________________
فعلن چهار بار تمام از ثقل بیرون آید مثال سالم:
این دل پردرد را لعل تو درمان شده خاکپایت بنده را چشمه حیوان شده
مثال مخبون
از میان دهنش تا توان یک سر مو ز ان نشان باز مده این سخن هیچ مگو
(1) الأنبیاء/ 22.
(2) الحج/ 6.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1505
و هو یخفی بظهورها کما یخفی وجه المرآة بظهور الصّور فیه.

مرآة الوجود:

[فی الانکلیزیة]Mirror of being
[فی الفرنسیة]Miroir de l'etre
هی التعیّنات المنسوبة إلی الشئون الباطنة التی صورها الأکوان، فإنّ الشئون باطنة و الوجود المتعیّن بتعیّناتها ظاهر. فمن هذا الوجه کانت الشئون مرایا للوجود الواحد المتعیّن بصورها.

المرابحة:

[فی الانکلیزیة]Sale With fixed percentage
[فی الفرنسیة]Vente a pourcentage fixe
بالموحدة مصدر من باب المفاعلة و هی عند الفقهاء أن یشترط البائع فی بیع العرض أن یبیع بما اشتری به أی بما قام علی البائع من الثمن و غیره مع فضل أی زیادة شی‌ء معلوم من الربح. فقولنا أن یشترط یخرج المساومة. و قولنا فی بیع العرض احتراز عن الصرف، فإنّ المرابحة لیس فی بیع الدراهم و الدنانیر بجنسها کما فی الکفایة. و قولنا بما اشتری به یخرج الوضعیة و هی البیع بالنّقصان مما اشتری به.
و قولنا مع فضل یخرج التولیة و هی البیع بمثل ما اشتری به. و صورتها أی المرابحة أن یقول البائع بعت منک هذا بما اشتریته مع زیادة، کذا فی جامع الرموز و البرجندی.

المراجعة:

[فی الانکلیزیة]Eloquence،proceeding by question -answer
[فی الفرنسیة]Eloquence،procder par question -reponse
عند أهل البدیع علی ما قال ابن أبی الأصبع هی أن یمکن المتکلّم مراجعة فی القول یمزج بینه و بین مجاور له بأوجز عبارة و أعدل سبک و أعذب ألفاظ، و منه قوله تعالی قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ «1» جمعت هذه القطعة و هی بعض آیة ثلاث مراجعات فیها معانی الکلام من الخبر و الاستخبار و الأمر و النهی و الوعد و الوعید بالمنطوق و بالمفهوم. قال صاحب الإتقان: قلت أحسن من هذا أن یقال جمعت الخبر و الطلب و الإثبات و النفی و التأکید و الحذف و البشارة و النذارة و الوعد و الوعید. و یقول فی مجمع الصنائع: المراجعة أیضا هی السّؤال و الجواب.
و هی أن یأتی الشاعر فی کلّ مصراع بسؤال و جواب، أو أن یأتی بالسؤال فی مصراع و بالجواب فی المصراع الثانی، أو أن یکون السؤال فی بیت و الجواب فی بیت یلیه. و مثال ذلک فی المصراع الواحد ما قاله الفخری مع زیادة الإیهام و ترجمته:
قال الحبیب: مرّ بی فقلت: علی العین قال: أترک الروح و انظر إلینا فقلت: علی العین فقال: رشّ الماء علی تراب الممرّ، فقلت: علی العین سأحمل التراب من وجه السّتارة فقلت: هذا لطف منک قال: قل لعینک هذا الخبر. فقلت: علی العین قال: أین مکانی اللائق بی؟ قلت: فی القلب قال: أرید مکانا غیر ذلک. قلت: فی العین.
و أمّا مثال السّؤال فی مصراع و الجواب فی آخر ما نظمه حافظ الشیرازی و ترجمته:
قلت: أخطأت فلیس هذا هو التدبیر قال: ما ذا یمکن أن یفعل، فهکذا هو التقدیر
قلت: لقد خطّوا فوقک کثیرا من خطوط الجفاء قال: کلّ ذلک مسطور علی الجبین
قلت: لقد شربت کثیرا من کئوس الطّرب من قبل قال: الشّفاء کان فی القدح الأخیر
قلت: قرین السّوء أوقعک فی هذا الیوم
______________________________
(1) البقرة/ 124.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1506
قال: کان حظّی السّیئ قرینی‌قلت: ما حجتک فی الابتعاد عن حافظ
قال: لقد دعانی لذلک وقت کثیر
و أمّا مثال السّؤال فی بیت و جوابه فی بیت آخر فیرشدنا إلیه ما نظمه الشاعر حافظ قدّس سرّه: و ترجمته:
قلت ثانیة: یا قمری لا ترتدی ذلک العارض الملوّن بلون الورد و إلّا فأنت ترید أن تجعل منی متعبا و غریبا مسکینا
قال یا حافظ: العارفون فی مقام الحیرة فلیس ببعید أن یجلسوا متعبین و غرباء مساکین
و قال أیضا ما ترجمته:
قلت لها بتضرّع: أیتها الحسناء ما ذا لو أرحت قلبی المتعب بقطعة سکّر (قبلة) منک
فقالت مبتسمة: لا یرضی اللّه بذلک لأنّ قبلتک تلوّث خدّ القمر. «1»

مراعاة النّظیر:

[فی الانکلیزیة]Respect of harmony
[فی الفرنسیة]Respect de l'harmonie
هی التناسب و هو مع بیان رعایة التناسب و قد سبق.

المراقبة:

[فی الانکلیزیة]Surveillance،control،observation
[فی الفرنسیة]Surveillance،controle،observation
هی عند أهل السلوک محافظة القلب عن الرّدیّة. و قیل المراقبة أن تعلم أنّ اللّه تعالی علی کلّ شی‌ء قدیر. و قیل حقیقة المراقبة أن تعبد اللّه کأنّک تراه فإن لم تکن تراه فإنّه یراک کما جاء فی الحدیث فی باب الصلاة. و قال بعض أهل الإشارات: المراقبة علی ضربین: مراقبة العام و مراقبة الخاص. فمراقبة العام من اللّه تعالی خوف و مراقبة الخاص من اللّه رجاء. سئل ابن عطاء ما أفضل الطاعات؟ قال مراقبة الحقّ علی
______________________________
(1) و در مجمع الصنائع گوید مراجعة را سؤال و جواب نیز گویند و آن‌چنانست که شاعر در هر مصراع جواب و سؤال بیارد و یا در مصراعی سؤال بیارد و در مصراعی جواب و یا در بیتی سؤال و در بیتی جواب مثال آنچه در هر مصراع واقع شود فخری گفته با زیادتی ایهام. غزل.
گفت جانان سوی من بگذر بسر گفتم به چشم گفت ترک جان کن و در ما نگر گفتم به چشم
گفت آبی زن به خاک رهگذر گفتم به چشم خاک برمی‌دارم از رخ پرده گفتم لطف تست
گفت چشم خویش را گو این خبر گفتم به چشم. گفت جائی من کجا لائق بود گفتم بدل
گفت خواهم غیر از ان جائی دگر گفتم به چشم
مثال آنچه سؤال در مصراعی و جواب در مصراعی دیگر باشد حضرت خواجه حافظ شمس الدین فرمود.
گفتم که خطا کردی تدبیر نه این بود گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
گفتم که بسی خطّ جفا بر تو کشیدند گفتا همه آن بود که بر لوح جبین بود
گفتم که بسی جام طرب خوردی ازین پیش گفتا که شفا در قدح بازپسین بود
گفتم که قرین بدت افگند بدین روز گفتا که مرا بخت بد خویش قرین بود
گفتم که ز حافظ به چه حجت شده دور گفتا که بسی وقت مرا داعیه این بود
مثال آنکه در بیتی سؤال و در بیت دیگر جواب چنانچه حضرت خواجه حافظ قدس سره ارشاد نمود. غزل.
باز گفتم ماه من آن عارض گلگون مپوش ورنه خواهی ساخت ما را خسته و مسکین غریب
گفت حافظ آشنایان در مقام حیرت‌اند دور نبود گر نشینند خسته و مسکین غریب
و نیز فرمود:
بلا به گفتمش ای ماهرو چه باشد اگر بیک شکر ز تو دل خسته بیاساید
بخنده گفت که حافظ خدای را مپسند که بوسه تو رخ ماه را بیالاید.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1507
دوام الأوقات. و قیل علامة المراقبة إیثار ما آثره اللّه و تعظیم ما عظّمه و تصغیر ما صغّره اللّه کذا فی خلاصة السلوک. و فی أسرار الفاتحة المراقبة عبارة عن مراعاة السّرّ بملاحظة الحقّ. و قال الخواص هی خلوص السّر و العلانیة للّه تعالی.
و قال بعضهم هی خروج النّفس عن حولها و قوتها متعرّضا لنفحات لطفه و رضاه معترضا عمّا سواه مستغرقا فی بحر هواه مشتاقا إلی لقاه، و بدایتها صیانة الأعضاء و الجوارح من المخالفات و نهایتها هی مراقبة الرقیب الحقیقی بالمشاهدات. و قال الواسطی أفضل الطاعات حفظ الأوقات و هو أن لا یطالع العبد غیر حدّه و لا یراقب غیر ربّه و لا یقارن غیر وقته. و مراقبة الخواطر عندهم قد سبقت فی المقدمة فی بیان علم السلوک. و المراقبة عند أهل العروض هی کون الحرفین بحیث لا یجوز ثبوتهما معا و لا سقوطهما معا، بل یجب أن تسقط إحداهما و تثبت الأخری، و ذلک تقع بین ساکنی سببین حفیفین هما بین و تدین، أولهما مقرون و ثانیهما مفروق هکذا فی عنوان الشرف و بعض الرسائل [فی] «1» العروض العربی. و فی جامع الصنائع:
المراقبة اجتماع سببین من شأنهما أن یسقط أحدهما البتة. و عند القرّاء کون الکلمتین بحیث یوقف علی أحدهما فحسب. قال صاحب الإتقان: قد یجیزون الوقف علی حرف و علی غیره و یکون بین الوقفین مراقبة علی التضاد، فإذا وقف علی أحدهما امتنع الوقف علی الآخر، کمن أجاز الوقف علی لا ریب، فإنّه لا یجیزه علی فیه، و الذی یجیزه علی فیه لا یجیزه علی لا ریب؛ و کالوقف علی و ما یعلم تأویله إلّا اللّه، بینه و بین الراسخون فی العلم مراقبة.
قال ابن الجزری: و أوّل من نبّه علی المراقبة فی الوقف أبو الفضل الرازی «2» أخذه من المراقبة فی العروض انتهی. و البعض یسمّیها معانقة أیضا.

مراکز بحران:

[فی الانکلیزیة]Mansions of the moon
[فی الفرنسیة]Mansions de la lune
عند المنجّمین عبارة عن وصول القمر لدرجات معیّنة من فلک البروج، و یقال لها أیضا تأسیسات القمر. و هی مذمومة فی اختیارات الأمور و هی فی غایة النحوسة. أی أنّه عند ما یصل القمر لتلک الدّرجات فینبغی الحذر فی تلک الأوقات.
و ثمة اختلاف فی عدد التّأسیسات، فبعضهم اعتبرها ثمانیة و بعضهم عشرة و هو المعتمد.
التّأسیس الأوّل: من الاجتماع الحقیقی فی البعد الثانی عشر للدرجة.
التّأسیس الثانی: فی البعد الخامس و الأربعین.
التّأسیس الثالث: فی البعد التسعین.
التّأسیس الرابع: فی البعد المائة و الثلاثین.
التّأسیس الخامس: فی البعد المائة و الثامن و الثلاثین.
و قبل هذه النقطة الاستقبال جزء من الاجتماع المذکور أیضا خمسة فی مقابل درجات هذه التأسیسات مذکورة، یعنی: التأسیس الأول
______________________________
(1) [فی] (+ م).
(2) هو الفضل بن شاذان بن الخلیل، أبو محمد الازدی النیسابوری، توفی عام 260 ه/ 874 م. من فقهاء الإمامیة، له مؤلفات عدیدة و کان من علماء الکلام.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1508
من هذه الخمسة فی البعد الثانی عشر من الدرجة من هذا الجزء استقبال. و الثانی: فی البعد الخامس و الأربعین و هکذا القیاس. کذا فی توضیح التقویم. و مراکز البیوت مذکور فی لفظ بیت. «1»

المراهق:

[فی الانکلیزیة]Adolescent،teenager
[فی الفرنسیة]Adolescent،pubere
صبی قارب البلوغ و تحرّکت آلته و اشتهی و یجامع مثله، کذا فی الجرجانی.

المرّة:

[فی الانکلیزیة]Bile،gall
[فی الفرنسیة]Bile
بالکسر و التشدید لغة القوة و الشّدّة، أطلقت فی عرف الأطباء علی الصفراء لأنّها أقوی الاخلاط و علی السوداء أیضا لأنّها أشدها لاقتضاء الاستمساک الموجب للصّلابة. و المرّة الصفراء عندهم هی صنف من الصفراء الغیر الطبیعیة، و هی صفراء یخالطها بلغم رقیق سمّی بها و إن کان جمیع أصناف الصفراء یصدق علیها أنّها مرة الصفراء، لأنّه لما اختصّ کلّ صنف من الصفراء باسم لمشابهته بشی‌ء و لم یکن لهذا الصنف مشابه، خصّ هذا الصنف بالاسم العام و لأنّ هذا الصنف کثیر الوجود فکان الصفراء هو هذا الصنف. و المرّة المخّیة بضم المیم و تشدید الخاء المعجمة أیضا صنف من أصناف الصفراء الغیر الطبیعیة و هی الصفراء التی یخالطها رطوبة غلیظة من البلغم و تصیر بسبب هذا الاختلاط شبیها فی الحسّ بمخّ البیض فی الغلظ و اللون، و لذا سمّیت بها. و المرّة السوداء هی السوداء الغیر الطبیعیة و تسمّی بالسوداء المحترقة و بالسوداء الاحتراقیة أیضا، هکذا یستفاد من شرح القانونجة و الآقسرائی من مبحث الأخلاط.

المرتبة الإلهیة:

[فی الانکلیزیة]Divine stage
[فی الفرنسیة]Stade divin
ما إذا أخذت حقیقة الوجود بشرط شی‌ء، فإمّا أن یؤخذ بشرط جمیع الأشیاء اللازمة لها کلّیتها و جزئیتها المسمّاة بالأسماء و الصفات، فهی المرتبة الإلهیة المسمّاة عندهم بالواحدیة و مقام الجمع. و هذه المرتبة باعتبار الإیصال لمظاهر الأسماء التی هی الأعیان و الحقائق إلی کمالاتها المناسبة لاستعداداتها فی الخارج تسمّی مرتبة الربوبیة. و إذا أخذت بشرط کلّیات الأشیاء تسمّی مرتبة الاسم الرّحمن ربّ العقل الأول المسمّی بلوح القضاء و أمّ الکتاب و القلم الأعلی. و إذا أخذت بشرط أن تکون الکلّیات فیها جزئیات منفصلة ثابتة من غیر احتجابها عن کلّیاتها فهی مرتبة الاسم الرحیم ربّ النفس الکلّیة المسمّاة بلوح القدر و هو اللوح المحفوظ و الکتاب المبین. و إذا أخذت بشرط أن تکون الصور المفصّلة جزئیات متغیّرة فهی مرتبة الاسم الماحی و المثبت و المحیی ربّ النفس المنطبقة فی الجسم الکلّی المسمّاة بلوح المحو و الإثبات. و إذا أخذت بشرط أن تکون قابلة للصور النوعیة الروحانیة و الجسمانیة فهی مرتبة الاسم القابل ربّ الهیولی الکلّیة المشار إلیها بالکتاب المسطور و الرّقّ المنشور. و إذا أخذت بشرط الصّور الحسّیة العینیة «2»، فهی مرتبة الاسم المصوّر ربّ عالم الخیال المطلق
______________________________
(1) الاعلام 5/ 149، الذریعة 2/ 510.
(2) نزد منجمان عبارت است از رسیدن قمر بدرجات معینة از فلک البروج و آن را تاسیسات قمر نیز گویند و در اختیارات امور مذموم‌اند و بغایت نحس یعنی وقتی که قمر بدان درجات رسد در ان وقت حذر باید نمود و در عدد تاسیسات اختلاف است بعضی هشت ثبت کرده‌اند و بعضی ده و این معتمد علیه است تأسیس اوّل از اجتماع حقیقی در بعد دوازدهم درجه بود و دوم در بعد چهل و پنجم و سیوم در بعد نودم و چهارم در بعد صد و سی و پنجم در بعد صد و سی و هشتم و پیش ازین نقطة استقبال جزء اجتماع مذکور باز پنج در مقابل درجات این تأسیسات مذکورة است یعنی تأسیس اوّل ازین پنج در بعد دوازدهم درجه ازین جزء استقبال و دوم در بعد چهل و پنجم و هم برین قیاس کذا فی توضیح التقویم و مراکز بیوت در لفظ بیت مذکور شد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1509
و المقیّد. و إذا أخذت بشرط الصّور الحسّیة الشّهادیة فهی مرتبة الاسم الظاهر المطلق و الآخر ربّ عالم الملک کذا فی اصطلاحات السّید الجرجانی.

المرتبة الأحدیة:

[فی الانکلیزیة]Stade
[فی الفرنسیة]unity of stage de l'unicite
هی ما إذا أخذت حقیقة الوجود بشرط أن لا یکون معها شی‌ء فهی المرتبة المستهلکة جمیع الأسماء و الصفات فیها، و یسمّی جمع الجمع و حقیقة الحقائق و العماء أیضا کذا فی الجرجانی.

مرتبة الإنسان الکامل:

[فی الانکلیزیة]perfect of stage man
[فی الفرنسیة]Stade de l'homme parfait
عبارة عن جمیع المراتب الإلهیة و الکونیة من العقول و النفوس الکلّیة و الجزئیة و مراتب الطبیعة إلی آخر تنزّلات الوجود، و تسمّی المرتبة العمائیة أیضا، فهی مضاهیة للمرتبة الإلهیة، و لا فرق بینهما إلّا بالرّبوبیة و المربوبیة، و لذلک صار خلیفة اللّه تعالی، کذا فی الجرجانی.

المرتجل:

[فی الانکلیزیة]
Word of Which the original meaning was modified
[فی الفرنسیة]Mot dont on a modifie le sens originel
بفتح الجیم اسم مفعول من الارتجال هو عند أهل العربیة و المیزان لفظ نقل من معناه الموضوع له إلی معنی آخر لا لمناسبة بینهما کجعفر علما بعد وضعه للنهر علی ما هو مذهب الجمهور، فإنّهم قالوا: الأعلام تنقسم إلی منقول و مرتجل، و خالفهم سیبویه، و قال:
الأعلام کلّها منقولة. فاللفظ بمنزلة الجنس.
و قید النّقل احتراز عن المشترک. و قید عدم المناسبة احتراز عن المنقول و المجاز. فالمرتجل قسم من الحقیقة لأنّ الاستعمال الصحیح فی غیر ما وضع له بلا علاقة وضع جدید فیکون اللفظ مستعملا فیما وضع له، فیکون حقیقة.
و إنّما جعل صاحب التوضیح من قسم المستعمل فی غیر ما وضع له نظرا إلی الوضع الأول فإنّه أولی بالاعتبار. إن قیل الاستعمال لا لعلاقة لا یوجب عدم العلاقة فی الواقع فالمرتجل یجوز أن یکون مجازا فی المعنی الثانی. قلنا لمّا تعسّر الاطلاع علی أنّ الناقل هل اعتبر العلاقة أم لا، اعتبروا الأمر الظاهر و هو وجود العلاقة و عدمها، فجعلوا الأول منقولا و مجازا و الثانی مرتجلا، فلزم فی المرتجل عدم العلاقة و فی المنقول و المجاز وجودها لکن لا لصحة الاستعمال بل لأولویة هذا الاسم بالتعیین لهذا المعنی. إن قیل من أین یعلم أنّ فی المرتجل نقلا و فی المشترک لا. قلت إذا علم تقدّم الوضع لأحدهما علی الوضع الآخر حمل علی أنّ الواضع کأنّه غصب لفظ المعنی الأول للمعنی الثانی و نقل منه إلیه، بخلاف ما جعل مشترکا فإنّه لمّا لم یعلم تقدّم وضعه لأحدهما علی وضعه لآخر حمل علی أنّه وضع لکلّ منهما من غیر أن یلاحظ أنّ له وضعا آخر أم لا. و اعلم أنّ هذا الاستعمال لا یشترط فی المرتجل فإنّه یکفی فیه مجرّد النقل و التعیین و یشترط فی الحقیقة و المجاز کما مرّ فی محله، و هذا الذی ذکر علی مذهب من لم یعتبر قید المناسبة فی النقل، و قال إن تعدّد معنی اللفظ فإن لم یتخلّل بینهما نقل فهو المشترک، و إن تخلّل فإن لم یکن النقل لمناسبة فهو المرتجل، و إن کان لمناسبة فإن هجر المعنی الأول فمنقول و إلّا ففی الأول حقیقة و فی الثانی مجاز. و أمّا من اعتبر قید المناسبة فی النقل فیجعل المرتجل داخلا فی المشترک و یفسّره بما یکون وضعه لکلّ من المعانی ابتداء بلا مناسبة بینها، و یفسّر المشترک بما یکون وضعه لکلّ من المعانی ابتداء أی من غیر تخلّل نقل بینها، سواء کان الوضعان من واضع أو واضعین فی زمان واحد أو فی زمانین، و سواء وجدت المناسبة أو لا،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1510
فإنّ المعتبر فی المشترک أن لا یلاحظ فی أحد الوضعین الوضع الآخر لا أن یلاحظ المعنیان معا، أی فی زمان واحد، بخلاف النقل فإنّ الملاحظة المذکورة معتبرة فیه مع المناسبة بین الوضعین، هکذا یستفاد من التلویح و السّلّم و حواشی شرح الشمسیة و شرح المطالع. و قال عبد العلی البرجندی فی حاشیة الجغمنی:
الارتجال هو أن ینتقل لفظ من معناه الموضوع له إلی معنی آخر لا لمناسبة بینهما، و قد یطلق الارتجال علی وضع لفظ لمعنی من غیر مناسبة بینهما، سواء کان منقولا أو غیر منقول کغطفان اسم قبیلة و المعنی الأول أخصّ انتهی.

المرتدّ:

[فی الانکلیزیة]Renegade،apostate
[فی الفرنسیة]Renegat،apostat
شرعا هو الذی یکفر بعد الإیمان و قد مرّ فی بیان أقسام الکفر.

المرجئة:

[فی الانکلیزیة]Al -Murjia)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Murjia)secte(
اسم فرقة من کبار الفرق الإسلامیة لقّبوا به لأنهم یرجئون العمل عن النّیة، أی یؤخرونه فی الرّتبة عنها و عن الاعتقاد من أرجأ أی أخّر، و منه أَرْجِهْ وَ أَخاهُ «1» أی أمهله و أخّره. أو لأنّهم یقولون لا تضرّ مع الإیمان معصیة و لا تنفع مع الکفر طاعة، فهم یعطون الرّجاء، و علی هذا ینبغی أن لا یهمز لفظ المرجئة. و فرقهم خمس: الیونسیة و العبیدیة و الغسانیة و الثوبانیة و الثومنیة کذا فی شرح المواقف و تحقیق کلّ فی موضعه «2».

مرحشوان:

[فی الانکلیزیة]Marhichwan)Hebrew month(
[فی الفرنسیة]Marhichichwan)mois juif(
اسم شهر فی تاریخ الیهود «3».

المرخی:

[فی الانکلیزیة]Sedative
[فی الفرنسیة]Sedatif
عند الأطباء دواء یلین العضو عند فعل الحرارة الغریزیة بحرارته و رطوبته کالماء الحار، کذا فی المؤجز.

مرداد ماه:

[فی الانکلیزیة]Mirdad mah)persian month(
-[فی الفرنسیة]Mirdad mah)mois perse(
اسم شهر فی تاریخ الفرس «4». (و هو الشهر الثانی من شهور الصیف)

المردف:

[فی الانکلیزیة]Change in the rhyme
[فی الفرنسیة]Changement dans la rime
علی صیغة اسم المفعول من الإرداف هو القافیة المشتملة علی الرّدف و قد سبق. و المردف علی صیغة اسم المفعول من باب التفعیل هو الشّعر المشتمل علی الردیف و قد سبق أیضا.

المرسل:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Sent،metonymy،
prophetic tradition where one of the relators is misE
[فی الفرنسیة]Envoye،metonymie،
tradition prophetique ou manque un des narrateur
Eعلی صیغة اسم المفعول من الإرسال یطلق علی معان: منها ما عرفت قبیل هذا.
و منها ما هو مصطلح الأصولیین و هو وصف مناسب لم یثبت اعتبار عینه فی عین الحکم أصلا أی لا بنصّ و لا إجماع، و لا یترتّب
______________________________
(1) الأعراف/ 111
(2) المرجئة: من الفرق الکبیرة و هم أصناف: مرجئة الخوارج، مرجئة الجبریة، مرجئة القدریة، و المرجئة الخالصة. و قالوا بتأخیر العقوبة للعبد حتی یوم القیامة. و قد انقسموا إلی فرق عدیدة.
موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 351 معجم الفرق الإسلامیة 219
(3) مرحشوان نام ماهیست در تاریخ یهود.
(4) مردادماه نام ماهیست در تاریخ فرس.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1511
الحکم علی وفقه و یجی‌ء فی لفظ المناسب مع بیان أقسامه. و منها التشبیه الذی ذکر أداته نحو کأنّ زیدا الأسد. و منها المجاز الذی تکون العلاقة فیه غیر المشابهة کالید فی النعمة و قد سبق فی موضعه. و منها ما هو مصطلح المحدثین و هو الحدیث الذی سقط من آخر إسناده من بعد التابعی راو واحد أو أکثر و ذلک السقوط یسمّی إرسالا، و صورته أن یقول التابعی صغیرا کان أو کبیرا قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم کذا أو فعل کذا أو فعل بحضرته کذا و سکت و نحو ذلک ممّا یضیفه إلیه صلی اللّه علیه و سلم، هذا هو المشهور و هو المعتمد. و حاصله أنّ المرسل حدیث رفعه التابعی مطلقا. و بعضهم قیّد التابعی بالکبیر و قال لا یکون حدیث صغار التابعین مرسلا بل منقطعا لأنّهم لم یلقوا من الصحابة إلّا الواحد أو الاثنین فأکثر روایتهم عن التابعین. و أما قول من دون التابعی قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کذا فاختلفوا فی تسمیته مرسلا، فقال الحاکم و غیره من أهل الحدیث: المرسل مختصّ بالتابعی عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم. و المعروف فی الفقه و أصول الفقه أنّ کلّ ذلک یسمّی مرسلا و إلیه ذهب الخطیب. لکن قال إنّ أکثر ما نوصّفه بالإرسال من حیث الاستعمال روایة التابعی عن النبی صلی اللّه علیه و سلم، و یؤیّده ما فی العضدی من أنّ المرسل هو أن یقول عدل لیس بصحابی قال صلی اللّه علیه و آله و سلم کذا انتهی؛ فحینئذ یتّحد المرسل و المنقطع. و قال فی التلویح: و فی اصطلاح المحدّثین أنّه إن ذکر الراوی الذی لیس بصحابی جمیع الوسائط فالخبر مسند، و إن ترک واسطة واحدة بین الراویین فمنقطع، و إن ترک واسطة فوق الواحد فمعضل بفتح الضاد، و إن لم یذکر الواسطة أصلا فمرسل انتهی. و فی شرح النخبة و شرحه:
اختلف المحدّثون فی المرسل و المنقطع هل هما متغایران أولا؟ فأکثر المحدّثین علی التغایر لکنه عند إطلاق الاسم علیهما حیث عرّفوا المنقطع بما سقط من رواته واحد غیر الصحابی، و المرسل بما سقط من رواته الصحابی فقط.
و بعضهم علی أنّهما واحد و عرّفوا المرسل بأنّه ما سقط من رواته واحد فأکثر من أی موضع کان. و أمّا عند استعمال الفعل المشتق فیستعملون الإرسال فقط فیقولون أرسله فلان سواء کان ذلک مرسلا أو منقطعا، و من ثمّ أطلق غیر واحد ممن لا یلاحظ مواقع استعمالاتهم علی کثیر من المحدّثین أنّهم لا یغایرون بین المرسل و المنقطع و لیس کذلک، لما حررنا أنّهم غایروا فی إطلاق الاسم و إنّما لم یغایروا فی استعمال المشتق. اعلم أنّ المرسل إمّا جلی ظاهر و هو ما یکون الإرسال فیه ظاهرا، و إمّا خفی باطن و هو ما لا یکون الإرسال فیه ظاهرا، و الفرق بین المرسل الخفی و المدلّس قد سبق.

فائدة:

المرسل ضعیف لا یحتجّ به عند الجمهور و الشافعی، و احتجّ به أبو حنیفة و مالک و أحمد لأنّ الإرسال من جهة کمال الوثوق و الاعتماد، فإنّ الکلام فی الثقة فلو لم یکن عنده صحیحا لما أرسله.

المرض:

[فی الانکلیزیة]Illness،disease،sickness
[فی الفرنسیة]Maladie،mal
بفتح المیم و الراء خلاف الصحة و قد سبق.

المرض البحرانی:

[فی الانکلیزیة]Seasickness
[فی الفرنسیة]Mal de mer
هو الحادث بسبب الانتقال فی البحران.

المرض الجزئی:

[فی الانکلیزیة]Indisposition،slight illness
[فی الفرنسیة]Indisposition،maladie legere
هو الذی یسهل علاجه و المرض الکلّی بخلافه.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1512

المرض الخاص:

[فی الانکلیزیة]particular illness
[فی الفرنسیة]Maladie particuliere
فی أمراض العین علی ما هو مصطلح علیه ماله اسم خاص و علامة خاصة و علاج خاص کالسرطان، فإنّه إذا عرض للعین لزمته أعراض لا تلزمه عند عروضه لسائر الأعضاء، مثل الوجع و امتداد العروق، و علی المعنی اللغوی ما یختصّ بعضو لا یشارکه فیه غیره کالزّرقة و الماء بالعنبیة، و الشرکی ما یکون مشترکا بینه و بین غیره کالورم.

المرض الطاری:

[فی الانکلیزیة]Epidemic or endemic disease
[فی الفرنسیة]Epidemie،endemie
علی نوعین: عام و هو الذی لا یختص بقبیلة و بناحیة و یسمّی وبائیا، و خاص و هو ما یختصّ بأحدهما و یسمّی وافدا، و هو الذی یفد أسبابه علی أفق ما فیعمّ أهله بمرض ما، هذا کله من بحر الجواهر.

المرض العام:

[فی الانکلیزیة]Dislocation،Luxation
[فی الفرنسیة]Desagregation،luxation
هو تفرّق الاتصال کما مرّ.

المرض الفصلی:

[فی الانکلیزیة]Seasonal disease
[فی الفرنسیة]Maladie saisonniere
هو ما یختصّ حدوثه بفصل من الفصول.

المرض القصری:

[فی الانکلیزیة]Frostbite
[فی الفرنسیة]Gelure
هو الذی یقصر فیها المواد و تحتبس تحت المسام بسبب البرد.

المرض الکاهنی:

[فی الانکلیزیة]Epilepsy
[فی الفرنسیة]Epilepsie
هو الصرع سمّی به لأنّ الکهنة کانوا یعالجونه بالکهانة.

المرض المؤمن:

[فی الانکلیزیة]Non contagious disease
-[فی الفرنسیة]Maladie non contagieuse
هو الذی فیه أمان من أمراض أخر.

المرض المتعدی:

[فی الانکلیزیة]Contagious disease
[فی الفرنسیة]Maladie contagieuse
هو الذی یتعدی من شخص إلی آخر بالمجاورة کالجذام.

المرض المتغیّر:

[فی الانکلیزیة]Progressive disease
[فی الفرنسیة]Maladie progressive
هو الذی یحدث قلیلا قلیلا و یزول قلیلا قلیلا کذا فی الأقسرائی.

المرض المتوارث:

[فی الانکلیزیة]Hereditary disease
[فی الفرنسیة]Maladie hereditaire
هو الذی یتوارث من الأبوین إلی الأولاد کالبرص و الجذام.

المرض المسلم:

[فی الانکلیزیة]
Disease whose remedy is without contra- indicati
E[فی الفرنسیة]
Maladie dont le remede est sans contre- indication
Eهو الذی لا مانع فیه لتدبیر الصواب و من الأمراض ما یمنع ذلک مثل أن یکون صداع و نزلة فتعارض النزلة الصداع فی واجب من التدبیر.

المرض المهیاج:

[فی الانکلیزیة]Irritating illness
[فی الفرنسیة]Maladie irritante
هو الذی مواده شدید التحرّک من عضو إلی آخر.

المرکّب:

[فی الانکلیزیة]Complex،compound
[فی الفرنسیة]Complexe،compose
بفتح الکاف المشدّدة یطلق علی معان.
منها ما عرفت. و منها ما هو مصطلح المحدّثین و هو حدیث رکّب متنه بإسناد متن حدیث آخر کذا فی القسطلانی و شرح شرح النخبة. و منها ما هو من أقسام الموجّهات و هی القضیة الموجّهة التی لا یکون فیها حکم واحد بل حکمان، أحدهما إیجاب و الآخر سلب،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1513
و تقابلها البسیطة و هی ما لا یکون فیه إلّا حکم واحد إیجاب أو سلب. فالعرفیة الخاصة مثلا مرکّبة و الضروریة المطلقة بسیطة. و منها ما یترکّب من أجسام مختلفة الحقائق بحسب الحقیقة و هو قسمان: تامّ و غیر تام و یسمّی ناقصا أیضا. فالمرکّب التّام هو الذی تکون له صورة نوعیة تحفظ ترکیبه زمانا معتدا به، و هو منحصر فی الموالید الثلاث، أی النبات و الحیوان و المعدن، و ذلک لأنّ الترکیب لا یکون إلّا من بسائط تتصغّر أجزاؤها و تتماس متفاعلة حتی تستقر علی کیفیة متوسّطة وحدانیة، تستعدّ بها لأن یفیض علیها من المبدأ صورة حافظة لتألفها «1» لکون العناصر مستدعیة بالذات للافتراق، فتلک الصورة إن لم یصدر عنها أثر فی المرکّب إلّا الحفظ المذکور فهی الصورة المعدنیة و الجسم المرکّب المتنوّع بها معدن، و إن صدرت عنها مع الحفظ التغذیة و التنمیة لا غیر فهی النفس النباتیة، و الجسم المرکّب المتنوّع بها نبات، و إن صدر عنها الحسّ و الحرکة الإرادیة مع ما یصدر من النفس النباتیة فهی النفس الحیوانیة، و الجسم المتنوّع بها حیوان، و الحیوان إن تعلّقت به نفس مجرّدة هی مصدر للنطق و إدراک الکلّیات فهو الإنسان و إلّا فهو الحیوان الأعجم. و المرکّب الغیر التام هو المرکّب الذی لا تکون له صورة نوعیة تحفظ ترکیبه زمانا معتدّا به سواء لم تکن لها صورة نوعیة کالممتزج من الماء و الطین إذ لیست له صورة مغایرة لصور بسائطها أو کانت لها صورة نوعیة لکن لا تحفظ ترکیبه زمانا معتدا به کالشهب و النیازک، هکذا ذکر الحکماء، و هکذا نقل عن السّیّد السّند و ابنه. و منها الشی‌ء الذی یکون أکثر أجزاء من شی‌ء آخر و یقابله البسیط و یسمّی بسیطا إضافیا. و من هاهنا یقال من القضایا الموجّهة ما هی مرکّبة و هی التی لا یکون فیها حکم واحد بل حکمان أحدهما إیجاب و الآخر سلب، و منها ما هی بسیطة و هی التی لا یکون فیها إلّا حکم واحد إیجاب أو سلب، فالعرفیة الخاصة مثلا مرکّبة و الضروریة المطلقة بسیطة، و قد سبق بعض معانیه فی لفظ البسیط.

المرکز:

[فی الانکلیزیة]Centre
[فی الفرنسیة]Centre
هو عند المهندسین نقطة فی وسط الدائرة أو الکرة بحیث تتساوی جمیع الخطوط الخارجة منها أی من تلک النقطة إلی محیط الدائرة أو الکرة. و مرکز حجم الکرة و جرم الکرة عندهم هو نقطة فی داخل الکرة تتساوی جمیع الخطوط الخارجة منها إلی سطحها المستدیر. و أمّا مرکز ثقلها فهو نقطة متی حمل الثّقل علیها لزم وضعا لم یترجّح جانب منه علی آخر. و بعبارة أخری نقطة تتعادل ما علی جوانبها فی الوزن. و قیل مرکز ثقل الجسم نقطة إذا کان ذلک الجسم عند مرکز العالم انطبقت تلک النقطة علیه فإن تشابهت أجزاء الکرة ثقلا و خفة اتّحد المرکزان و إلّا اختلفا ککرة نصفها من خشب و نصفها من حدید، فإنّ مرکز حجمها یکون علی منتصفها و مرکز ثقلها یکون فی النصف الحدیدی، هکذا ذکر عبد العلی البرجندی فی حاشیة الچغمنی، مثل الذی جری علی ألسنة الخلائق أنّ مرکز حجم الأرض هو عین الکعبة فی مکّة، و مرکز ثقلها هو عین مرقد النبی صلی اللّه علیه و سلم فی المدینة، هکذا سمعت من الأساتذة و اللّه أعلم.
و مرکز الشمس عند أهل الهیئة هو قوس من منطقة الخارج المرکز من نقطة الأوج إلی مرکز جرم الشمس علی التوالی و یسمّی خاصة الشمس أیضا. و مرکز القمر عندهم و یسمّی بالبعد المضعّف أیضا هو قوس من منطقة المائل من نقطة أوج القمر إلی طرف الخطّ الخارج من
______________________________
(1) لتألیفها (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1514
مرکز العالم إلی مرکز التدویر و منه إلی منطقة المائل علی التوالی فإنّ مرکز التدویر و مرکز العالم کلیهما فی سطح منطقة المائل، فالخط الواصل بینهما بالضرورة یمرّ بتلک النقطة.
و مرکز عطارد قوس من منطقة المائل علی التوالی من أوج المدیر إلی طرف خط خارج من مرکز معدّل المسیر إلی مرکز التدویر و منه إلی محیط المائل کذا ذکر المحقّق الشریف. و فیه إن تشابه حرکة مرکز التدویر حول مرکز معدّل المسیر لا حول مرکز العالم کما فی القمر فقوس المرکز المأخوذة من المائل تکون مختلفة لا متشابهة. و التحقیق أنّ المرکز قد یؤخذ من منطقة المائل و قد یؤخذ من منطقة معدّل المسیر. فعلی الأول یقال هو قوس من منطقة المائل علی التوالی من أوج المدیر إلی طرف خطّ خارج من مرکز العالم منته إلی منطقة المائل إمّا موازیا للخارج من مرکز معدّل المسیر إلی مرکز التدویر أو منطبقا علیه، و علی الثانی یقال هو قوس من منطقة معدّل المسیر علی التوالی من محاذاة أوج المدیر إلی طرف خط خارج من مرکز معدل المسیر إلی مرکز التدویر المنتهی إلی منطقة معدّل المسیر قبل الإخراج أو بعده، و هذا إذا کانت حرکة المرکز هی فضل حرکة الحامل علی حرکة المدیر. و أمّا إذا کانت حرکة الحامل فینبغی أن یعتبر أوج الحامل بدل أوج المدیر، و علی هذا القیاس فی باقی السیارات. فمرکز الزحل قوس من منطقة المائل مبتدأة من نقطة الأوج إلی مرکز جرمه و هکذا، کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة.
و لا یبعد أن یطلق المرکز علی الحرکة فی القوس المذکورة کما یطلق علی القوس المذکورة علی قیاس ما قیل فی الخاصة و الأوج و الوسط و التقویم و یؤیّده ما وقع فی الزیجات أنّ مرکز الشمس فی یوم بلیلته کذا دقیقة، و فی شهر کذا درجة، و فی سنة کذا برجا، و یکتبون لمعرفة مراکز السیارات جداول. و المرکز المعدّل عندهم قوس من المائل علی التوالی مبتدأة من نقطة الأوج إلی طرف الخط الخارج عن مرکز العالم المارّ بمرکز التدویر المنتهی إلیه و ذلک الخطّ یسمّی خط المرکز المعدّل. و ذکر العلامة أنّه قوس من منطقة الممثل بین خطین یخرجان من مرکز الممثل أحدهما إلی الأوج و الآخر إلی مرکز التدویر. و فیه أنّ مرکز التدویر لا یکون علی منطقة الممثل غالبا و أهل العمل یأخذونه من الممثل تساهلا، فینبغی أن یقال فی تعریفه هو قوس من الممثل علی التوالی بین عرضیتین تحقیقا أو تقدیرا إحداهما تمرّ بالأوج و الأخری بمرکز التدویر. و المرکز المقوّم عندهم قوس من الممثل علی التوالی بین عرضیتین تمرّ إحداهما بالأوج و الأخری بمرکز جرم الکوکب.
اعلم أنّ هذا فی المتحیّرة سوی عطارد. و أمّا فی عطارد فینبغی أن یقید الأوج بالمدیر فیقال المرکز المعدّل لعطارد قوس من المائل علی التوالی من أوج المدیر إلی طرف الخط الخارج عن مرکز العالم المارّ بمرکز التدویر المنتهی إلیه. و المرکز المقوّم لعطارد قوس من الممثّل علی التوالی بین عرضیتین تمرّ إحداهما بأوج المدیر و الأخری بمرکز جرمه. ثم المرکز المقوّم قد یعتبر فی القمر أیضا. و أمّا المرکز المعدّل فی القمر فلا یمتاز عن المرکز الغیر المعدّل لتشابه حرکة المرکز حول مرکز العالم، هکذا یستفاد مما ذکره عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة.

المرید:

[فی الانکلیزیة]Adherent،follower،disciple novice
[فی الفرنسیة]Aspirant،disciple،novice
اسم فاعل من الإرادة و قد عرفت معناه و یأتی عند أهل التّصوف بمعنیین: أحدهما:
بمعنی المحبّ أی السّالک المجذوب، و الثانی:
بمعنی المقتدی. و المقتدی هو الذی نوّر اللّه عین بصیرته بنور الهدایة حتی ینظر دائما إلی نقصه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1515
فیسعی دائما إلی طلب الکمال، و لا یقرّ له قرار حتی یحصل علی مراده و القرب من الحقّ سبحانه و تعالی. و کلّ من اتّسم باسم أهل الإرادة فلا مراد له سوی الحقّ فی الدارین. و إن هو توقّف و استراح لحظة عن الطلب فإنّ اسم المرید له هو مجاز و بالعاریة «1» قال أبو عثمان:
المرید الذی مات قلبه عن کلّ شی‌ء دون اللّه فیرید اللّه وحده و یرید به قربه و یشتاق إلیه حتی تذهب شهوات الدنیا من قلبه لشدّة شوقه إلی اللّه. و المرید الصّادق هو المتّجه بکلّه و جملته إلی اللّه و قلبه دائما معلّق بالشیخ بسبب إرادته الکاملة، و یعدّ روحانیة الشیخ حاضرة معه فی جمیع الأحوال و یستخدمه بطریق الباطن و یری نفسه مع الشیخ کالمیت بین یدی الغسّال، کی یبقی محفوظا من شرّ الشیطان و وساوس النفس الأمّارة، کذا فی مجمع السلوک «2». و فی خلاصة السلوک المرید الذی أعرض قلبه عن کلّما سوی اللّه، و قیل المرید من یحفظ مراد اللّه.

المریض:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Sick،ill
[فی الفرنسیة]Malade،patient
مرض الموت عند الفقهاء هو من کان غالب حاله الهلاک رجلا کان أو امرأة، کمریض عجز عن إقامة مصالحه خارج البیت أی عن الذهاب إلی حوائجه خارج البیت و هو الصحیح کما فی المحیط، و مثل من بارز رجلا فی المحاربة أی خرج من صف القتال لأجل القتال أو قدّم لیقتل لقصاص أو رجم أو قدّمه ظالم لیقتله، أو أخذه السّبع بغتة أو انکسر السفینة و بقی علی لوح، هکذا ذکر البعض و هو مختار قاضی‌خان و کثیر المشایخ. و قال صاحب الکافی هو الصحیح. و قال مشایخ بلخ «3» إذا قدر علی القیام لمصالحه و حوائجه سواء کان فی البیت أو خارجه فهو بمنزلة الصحیح و هو اختیار صاحب الهدایة. و فی الخزانة هو الذی یصیر صاحب فراش و یعجز عن القیام بمصالحه الخارجة و یزداد کلّ یوم مرضه. و فی الظهیریة و قد تکلّف بعض المتأخّرین و قال: إن کان بحیث یخطو بخطوات من غیر أن یستعین بأحد فهو فی حکم الصحیح و هذا ضعیف لأنّ المریض جدّا لا یعجز عن هذا القدر إذا تکلّف. و عن الحسن بن زیاد عن أبی حنیفة رحمه اللّه هو الذی لا یقوم إلّا بشدّة و تعذّر فی خلوته جالسا. و فی فتاوی قاضی‌خان أنّ المقعد و المفلوج إن لم یکن قدیما فهو بمنزلة المریض، و إن کان قدیما فهو بمنزلة الصحیح. و قال محمد بن سلمة «4» إن کان
______________________________
(1) و نزد اهل تصوف بدو معنی آید یکی بمعنی محب یعنی سالک مجذوب دوم بمعنی مقتدی و مقتدی آن باشد که حق سبحانه تعالی دیده بصیرتش را بنور هدایت بینا گرداند تا وی بنقصان خود نگرد و دائما در طلب کمال باشد و قرار نگیرد مگر بحصول مراد و وجود قرب حق سبحانه تعالی و هرکه باسم اهل ارادت موسوم بود جز حق در دو جهان مرادی نداند و اگر یک لحظه از طلب آن بیارامد اسم ارادت برو عاریت و مجازا باشد.
(2) و مرید صادق آن باشد که کلّا و جملة روی به سوی خدا دارد و دوام دل با شیخ دارد از سر ارادت تمام و روحانیة شیخ را حاضر داند در همه احوال و در راه باطن از وی استمداد کند و خود را با شیخ مثل میت در دست غسال گرداند تا از شر شیطان و نفس اماره محفوظ ماند.
(3) هی مدینة خراسان العظمی. کانت دار مملکة الاتراک و الملک. فیها اسواق عامرة، و متاجر، و صناعات و مساجد، و تقع علی ضفة نهر. و فیها أیضا مدارس للعلوم و مقامات للطلاب و الأرزاق. فتحها عبد اللّه بن سمرة أیام خلافة معاویة بن أبی سفیان.
الروض المعطار 96، نزهة المشتاق 145، الطبری 1/ 290، فتوح البلدان 504، ابن الأثیر 12/ 390، معجم ما استعجم 1/ 273، 278. ابن حوقل 373، الکرخی 155.
(4) هو محمد بن سلمة بن ارشبیل الیشکری، ابو جعفر، توفی نحو عام 230 ه/ 840 م. عالم بالعربیة و الأنساب. أخذ عنه ابن السکین له عدة مؤلفات.
الأعلام 6/ 147، فهم المقال 297.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1516
یرجی برؤه بالتداوی فهو صحیح و إن کان لا یرجی فهو مریض. و قال أبو جعفر الهندوانی «1» إن ازداد کلّ یوم فهو مریض و إن ازداد مرة و انتقص أخری فإن مات بعد ذلک بسنة فهو صحیح، و إن مات قبل سنة فهو مریض. و روی أبو نصر العراقی «2» عن أصحابنا الحنفیة أنّه إن کان یصلّی قاعدا فهو صحیح، و إن کان یصلّی مضطجعا فهو مریض. و قیل فی الخزانة:
و المرأة إذا أخذها الوجع الذی یکون آخر انفصال الولد کالمریضة أمّا إذا أخذها ثم سکن فغیر معتبر، هکذا فی البرجندی و جامع الرموز.

التقسیم:

قال الأطباء: المرض إمّا مفرد أو مرکّب لأنّه إمّا أن یکون تحقّقه باجتماع أمراض حتی یحصل من المجموع هیئة واحدة و یکون مرضا واحدا و لا یصدق علی شی‌ء من أجزائه أنّه ذلک المرض، أو لا یکون کذلک، و الأوّل هو المرض المرکّب، و الثانی المرض المفرد.
و معنی الاتحاد أنّ تلک الأنواع تکون موجودة و یلزم من مجموعها حالة أخری یقال إنّها مرض واحد کالورم لما فیه من سوء المزاج و سوء الترکیب و تفرّق الاتصال، فلو اجتمعت أمراض کثیرة و لم یحصل للمجموع حالة زائدة یقال إنّها مرض واحد کالحمّی مع الاستسقاء و السّعال مثلا لم یکن ذلک مرکّبا، بل أمراض مجتمعة و کلّ مرض مفرد فلا یخلو إمّا أن یکون بحیث یمکن عروضه لکلّ واحد من الأعضاء أو لا یکون کذلک، و الأول یسمّی تفرّق الاتصال و المرض المشترک و انسلال الفرد و العرض العام و المرض العام أیضا فإنّه یکون فی الأعضاء المفردة ککسر العظام و المرکّبة کقطع الإصبع، و الثانی إمّا أن یکون عروضه أولا للأعضاء المتشابهة أی المفردة و هو مرض سوء المزاج أو للأعضاء الآلیة أی المرکّبة و هو مرض سوء الترکیب و یسمّی مرض الترکیب و مرض الأعضاء الآلیة أیضا، و إنّما قلنا أولا فی تفسیر سوء المزاج لأنّ سوء المزاج یمکن أن یعرض للأعضاء المرکّبة بعد عروضه للمفردة، و المراد بسوء المزاج أن یحصل فیه کیفیة خارجة عن الاعتدال، و لذا لا یمکن عروضه أولا للعضو المرکّب إذ یستحیل أن یکون مزاج الجملة خارجا عن الاعتدال، و أقسامه هی أقسام المزاج الخارج عن الاعتدال و کلّ واحد من تلک الأقسام إمّا ساذج أو مادی، و المراد بالساذج الکیفیة الحادثة لا عن خلط متکیّف بها موجب لحدوثها فی البدن کحرارة من أصابه الشمس من غیر أن یتسخّن خلط منه، و بالمادی ما لیس کذلک، و یقال للأمراض المادیة الأمراض الکلّیة کالحمّی الحادثة من سخونة خلط. ثم المادی إمّا أن تکون المادة فیه ملتصقة بسطح العضو أو تکون غامضة فیه، و الأوّل الملاصق و الثانی المداخل، و المداخل إمّا أن یفرق الاتصال و هو المورم أولا، و هو غیر المورم. و أمّا مرض الترکیب فینقسم إلی أربعة أجناس استقراء الأوّل مرض الخلقة و هو أربعة أقسام لأنّ کلّ عضو فإنّ شکله و مجاریه و أوعیته و سطحه إذا کان علی ما هو واجب کان صحیح الخلقة، و إذا لم یکن فهو إمّا مرض الشکل بأن یتغیّر شکل العضو عن المجری الطبعی فیحدث آفة فی الأفعال مثل اعوجاج المستقیم کعظم السّاق و استقامة المعوج کعظم
______________________________
(1) لم نعثر علی ترجمة له.
(2) هو منصور بن علی، ابو نصر بن عراق، توفی نحو 425 ه/ 1034 م. عالم بالریاضیات و النجوم. له کتب کثیرة.
الاعلام 7/ 301، هدیة العارفین 2/ 473، تذکرة النوادر 155.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1517
الصدر، و إمّا مرض المجاری و الأوعیة و یسمّی أمراض الأوعیة و مراض التجاویف أیضا، و ذلک بأن تتسع أو تضیق فوق ما ینبغی أو تنسدّ کاتساع الثقبة العذبیة و ضیق النفس و انسداد المجری الآتی من الکبد إلی الأمعاء، و أمّا مرض الصّفائح أی سطوح الأعضاء بأن یتغیّر سطح العضو مما ینبغی بأن یخشن ما یجب أن یملس کقصبة الرّئة أو یملس ما یجب أن یخشن کالمعدة. الثانی مرض المقدار و هو قسمان لأنّه إمّا أن یعظم مقدار العضو أکثر مما ینبغی کداء الفیل، أو یصغّر أکثر مما ینبغی کغموز اللسان، و کلّ واحد منهما إمّا عام کالسمن المفرط لعمومه جمیع البدن أو خاصّ کما مرّ من داء الفیل و غموز اللسان. الثالث مرض العدد و هو أربعة أنواع لأنّه إمّا أن یزید العضو عددا علی ما ینبغی زیادة إمّا طبیعیة بأن یکون من جنس ما هو موجود فی البدن کالأصبع الزائدة أو غیر طبیعیة بأن لا یکون من جنس ما هو موجود فی البدن و یکون زائدا کالثؤلول، و إمّا أن ینقص نقصانا طبیعیا کولد لیس له إصبع، أو نقصانا عارضیا أی لیس خلقیّا کمن قطعت إصبعه أو یده. و بالجملة فمرض العدد إمّا طبیعی أو غیر طبیعی، و کلّ منهما إمّا بالزیادة أو بالنقصان، و المراد بالطبیعی من الزیادة ما یکون من جنس ما یوجد فی البدن و بغیر الطبیعی منها ما لا یکون منه و بالطبیعی من النقصان ما یکون خلقیا و بغیر الطبیعی منه ما یکون حادثا. و قال القرشی الطبیعی: إمّا أن یکون کلّیا أو جزئیا، و المراد بالکلّی ما یکون الزائد أو الناقص عضوا کاملا کالأصبع و الید، و بالجزئی ما یکون ذلک جزء عضو کالأنملة. الرابع مرض الوضع، و الوضع یقتضی الموضع و المشارک فإنّ للعضو بالنسبة إلی مکانه هیئة تسمّی بالموضع و بالنسبة إلی غیره من الأعضاء بحسب قربه و بعده عنه هیئة أخری تسمّی بالمشارک، فمرض الوضع یشتمل القسمین فهو الفساد الحاصل فی العضو لخلل فی موضعه أو مشارکه و یسمّی هذا القسم الأخیر بمرض المشارکة کما یسمّی القسم الأول بمرض الموضع. ثم مرض الموضع أربعة أقسام.
الأول زوال العضو عن موضعه بخلع أو بخروج تام. الثانی زواله عن موضعه بغیر خلع و هو أن لا یخرج عن موضعه بل یزعج و یسمّی زوالا دوثیا. الثالث حرکته فی موضعه و الواجب سکونه فیه کما فی المرتعش. الرابع سکونه فی موضعه و الواجب حرکته کتحجر المفاصل.
و مرض المشارکة قسمان: الأول أن یمنع أو یعسر حرکة العضو إلی جاره. و الثانی أن یمنع أو یعسر حرکته عن جاره، هکذا یستفاد من شرح القانونجة و بحر الجواهر. و أیضا ینقسم المرض إلی شرکی و أصلی فإنّه إن کان حصول المرض فی عضو تابعا لحصوله فی عضو آخر یسمّی مرضا شرکیا و إلّا یسمّی مرضا أصلیا؛ فعلی هذا لا یشترط فی الأصلی إیجابه مرضا فی عضو آخر لکن الغالب فی عرف الأطباء أنّ المرض الأصلی ما أوجب مرضا فی عضو آخر. و أیضا ینقسم إلی حاد و مزمن، فالمزمن هو الذی یمتدّ أربعین یوما أو أکثر و لا نهایة له لإمکان أن یمتدّ طول العمر، و الحادّ ثلاثة أقسام: حاد فی الغایة القصوی و هو الذی لا یتجاوز بحرانه الرابع أی ینقضی فی الرابع أو فیما دونه و حادون الغایة و هو الذی بحرانه السابع، و حاد بقول مطلق و هو الذی ینتهی إمّا فی الرابع عشر أو السابع عشر أو العشرین و ما تأخّر عن العشرین إلی الأربعین، یقال له حاد المزمن و یسمّی حادا منتقلا أیضا لانتقاله من مراتب الأمراض الحادة إلی المزمنة، هکذا یستفاد من شرح القانونجة و بحر الجواهر. و فی موضع من بحر الجواهر أنّ الحاد بقول مطلق ما من شأنه الانقضاء فی أربعة عشر، و القلیل الحدّة ما ینقضی فیما بعد ذلک إلی سبعة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1518
و عشرین یوما، و حاد المزمنات ما ینقضی فیما بعد ذلک إلی أربعین یوما. و فی الأقسرائی فی مبحث البحران إذا لم یتبیّن أمر المرض إلی الرابع و العشرین من مرضه یقال له مزمن اصطلاحا، ثم إذا تبیّن إلی الأربعین یشبه الحاد و یطلق علیها الحاد مجازا، و إذا جاوز الأربعین یقال له مزمن و لا یقال له حاد أصلا انتهی.

المزابنة:

[فی الانکلیزیة]Wholesale،deal
[فی الفرنسیة]Vente en bloc
بالموحدة فی اللغة المدافعة من الزبن و هو الدفع، و شرعا هو بیع تمر مجذوذ کیلا أو مجازفة بمثله أی بمثل المجذوذ علی النخل خرصا، و المجذوذ المقطوع و الخرص الخرز و التخمین فهو تمییز عن نسبة المثل إلی الضمیر، و حاصله بیع تمر بما علی النخل خرصا. و فی القاموس الزبن بیع کلّ تمر علی شجر بتمر کیلا، و المزابنة بیع رطب فی النخل بالتمر.
و فی الکافی و الهدایة هی بیع التمر علی النخل بتمر مجذوذ مثل کیله خرصا. و هذا بیع الجاهلیة و هو فاسد عند أبی حنیفة لأنّه بیع مکیل بمکیل من جنسه خرصا، ففیه شبهة الربا. و عند الشافعی تجوز المزابنة فیما دون خمسة أوسق، و لا تجوز فیما زاد علیها، هکذا یستفاد من جامع الرموز و شرح أبی المکارم فی بیان البیع الفاسد و الباطل.

المزاج:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Humour،mixing
[فی الفرنسیة]Humeur،melange
بالکسر و تخفیف الزاء المعجمة هو فی الأصل مصدر بمعنی الامتزاج و هو عبارة عن اختلاط أجزاء العناصر بعضها ببعض نقل فی اصطلاح الحکماء إلی کیفیة متشابهة متوسّطة بین الأضداد حاصلة من ذلک الامتزاج، فتلک الکیفیة لا تحصل إلّا بامتزاج العناصر بعضها ببعض، و تفاعلها و التفاعل لا یحصل إلّا بمماسة السطوح. و کلّما کانت السطوح أکثر کان المماسة أتم، و کثرة السطوح بحسب تصغر الأجزاء. ثم ذلک التفاعل بحسب التقسیم العقلی منحصر فی ست صور لأنّ فی کلّ عنصر مادة و صورة و کیفیة و کلّ منها إمّا فاعل أو منفعل، و لا یجوز أن تکون المادة فاعلة لأنّ شأنها القبول و الانفعال لا الفعل و التأثیر، و لا أن تکون الصورة منفعلة لأنّ شأنها الفعل و التأثیر لا القبول و الانفعال، فلم تبق إلّا أربع صور هی ما یکون المنفعل فیها المادة أو الکیفیة، و الفاعل إمّا الصورة أو الکیفیة.
فمذهب الحکماء أنّ الفاعل الصورة و المنفعل المادة، قالوا العناصر المختلفة الکیفیة إذا تصغّرت أجزاؤها جدا و اختلطت اختلاطا تامّا حتی حصل التماس الکامل بین الأجزاء فعل صورة کلّ منها فی مادة الآخر فکسرت هی صورة کیفیة الآخر حتی نقص من حرّ الحار فتزول تلک الکیفیة و یحصل له کیفیة حرّ أقل یستبرد بالنسبة إلی الحارّ الشدیدة الحرارة و یستسخن بالنسبة إلی البارد الشدیدة البرودة، و کذلک ینقص من برد البارد فیحصل له برد أقلّ، فالکاسر لیس هو المادة لعدم کونها فاعلة و لا الکیفیة لأنّ انکسار الکیفیتین المتضادتین إمّا معا أو علی التعاقب، فإن حصل الانکساران معا و العلّة واجبة الحصول مع المعلول لزم أن یکون الکیفیتان الکاسرتان موجودتین علی صرافتهما عند حصول انکساریهما و هو محال، و إن کان انکسار أحدهما مقدّما علی انکسار الأخری لزم أن یعود المکسور المغلوب کاسرا غالبا و هو أیضا محال. و أمّا المنکسر فلیس أیضا الکیفیة و لا الصورة، أمّا الثانی فلما مرّ من أنّ الصورة فاعلة لا منفعلة، و أمّا الأوّل فلأنّ الکیفیة نفسها لا تتحرّک فلا تستحیل بل الکیفیة تتبدّل و محلّها یستحیل فیها و ذلک المحلّ هو المادة. ثم الصورة إنّما تفعل فی غیر مادّتها
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1519
بتوسّط الکیفیة التی لمادّتها ذاتیة کانت أو عرضیة فإنّ الماء الحار إذا امتزج بالماء البارد و انفعلت مادة البارد من الحرارة کما تنفعل مادة الحار من البرودة، و إن لم تکن هناک صورة متسخّنة فالکاسر الصورة بتوسّط الکیفیة و المنکسر المادة و ذلک بأن تحیل مادة العنصر إلی کیفیتها فتکسر صورة کیفیته فحینئذ یحصل کیفیة متشابهة فی أجزاء المرکّب متوسّطة بین الأضداد و هی المزاج.
قال الإمام الرازی لا شبهة فی أنّ الشی‌ء لا یوصف بکونه مشابها لنفسه، و إنّما قلنا للکیفیة المزاجیة إنّها متشابهة لأنّ کلّ جزء من أجزاء المرکّب ممتاز بحقیقته عن الآخر فتکون الکیفیة القائمة به غیر الکیفیة القائمة بالآخر إلّا أنّ تلک الکیفیات القائمة بتلک الأجزاء متساویة فی النوع و هذا معنی تشابهها. و فی شرح حکمة العین: و اعلم أنّ حصول الکیفیة أعمّ مما هو بوسط أو بغیره لا الحصول الذی بغیر وسط لیخرج المزاج الثانی الواقع بین اسطقسات ممتزجة قد انکسرت کیفیتها بحسب المزاج الأوّل و المراد من کونها متوسّطة أن تکون تلک الکیفیة أقرب إلی کلّ واحد من الفاعلین، و کذا إلی کلّ من المنفعلین أو کیفیة یستسخن بالقیاس إلی البارد و تستبرد بالقیاس إلی الحار، و کذا فی الرطوبة و الیبوسة. و علی التفسیرین لا تدخل الألوان و الطعوم و الروائح فی الحدّ أمّا علی الثانی فظاهر لأنّ شیئا منها لا یتسخن بالنسبة إلی البارد و لا یستبرد بالنسبة إلی الحار، و أمّا علی الأوّل فلأنّ المراد من کونها أقرب أن تکون مناسبتها إلی کلّ واحدة من الکیفیات أشدّ من مناسبة بعضها إلی بعض، و مثل ذلک لا تکون إلّا کیفیة ملموسة، إذ الطعم و نحوه لا یکون کذلک، إذ المناسبة بین الحرارة و البرودة أشدّ من المناسبة بین الطعم و أحدهما، فلا حاجة حینئذ إلی تقیید الکیفیة بالملموسة کما فعله ابن أبی صادق «1» و لا بالأولیة کما فعله الإیلاقی لیخرج الکیفیات التابعة للمزاج لعدم دخولها بدونهما علی أنّ ما ذکره الإیلاقی ینتقص بالمزاج الثانی فقد أخلّ بعکسه و إن حافظ علی طرده. و مذهب الأطباء أنّ الفاعل و المنفعل هو الکیفیة، قالوا الفاعل الکاسر هو نفس الکیفیة و المنفعل المنکسر صورة الحرارة فإنّ انکسار صورة البرودة لا تتوقّف علی أن یکون ذلک بصورة الحرارة حتی یلزم المحذور المذکور بل یحصل ذلک بنفس الحرارة، فإنّ الماء الفاتر إذا مزج بالماء الشدید البرد یکسر صورة برودتها، و کذلک انکسار صورة الحرارة لا یلزم أن یکون ذلک بصورة البرودة، بل قد یحصل بنفس البرودة کالماء القلیل البرد إذا مزج بالماء الشدید الحرارة فإنّه یکسر صورة حرارتها. و إذا کان کذلک فلا مانع من استناد التفاعل إلی الکیفیات. و ذهب بعض المتأخّرین کالإمام الرازی و صاحب التجرید إلی أنّ الفاعل الکیفیة و المنفعل المادة فتفعل الکیفیة فی المادة فتکسر صرافة کیفیتها و تحصل کیفیة متشابهة فی الکلّ متوسّطة هی المزاج.
اعلم أنّه ذهب البعض إلی أنّ البسائط إذا امتزجت و انفعل بعضها من بعض فأدّی ذلک بها إلی أن تخلع صورها فلا تبقی لواحد منها صورته المخصوصة به و یلبس الکلّ حینئذ صورة واحدة هی حالة فی مادة واحدة، فمنهم من جعل تلک الصورة أمرا متوسّطا بین صورها المتضادة، و منهم من جعل تلک الصورة صورة أخری من الصور النوعیة للمرکّب، فالمزاج علی
______________________________
(1) هو عبد الرحمن بن علی بن أحمد بن أبی صادق، ابو القاسم النیسابوری توفی نحو 470 ه/ 1077 م. حکیم من الأطباء.
لقب بسقراط الثانی. له عدة تصانیف.
الاعلام 3/ 316، تاریخ حکماء الاسلام 114، هدیة العارفین 1/ 517.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1520
الأول عبارة عن تخلّع صورة و تلبّس صورة متوسّطة، و علی الثانی تخلّع صورة و تلبّس صورة نوعیة للمرکّب.

التقسیم:

المزاج ینقسم إلی معتدل و غیر معتدل، و لهذا التقسیم وجهان: الأول أن یفسّر المعتدل بما یکون بسائطه متساویة کما و کیفا حتی یحصل کیفیة عدیمة المیل إلی الأطراف المتضادة فیکون حینئذ علی حاق الوسط بینها و یسمّی معتدلا حقیقیا مشتقا من التعادل بمعنی التکافؤ هو لا یوجد فی الخارج إذ أجزاؤه متساویة فلا یفسّر بعضها بعضا علی الاجتماع، و طبائعها داعیة إلی الافتراق قبل حصول الفعل و الانفعال، و إنّما اعتبر التساوی کما و کیفا لأنّ امتناع وجوده مبنی علی تساوی میول بسائطه، و لا بدّ فیه من تساوی کمیاتها لأنّ الغالب فی الکمّ یشبه أن یکون غالبا فی المیل، و لیس هذا وحده کافیا فی ذلک التساوی لأنّ المیول قد تختلف باختلاف الکیفیات مع الاتحاد فی الحجم کما فی الماء المغلی بالنار و المبرّد بالثلج فإنّ میل الثانی بسبب الکثافة و الثّقل اللازمین من التبرّد أشدّ و أقوی من میل الأول، و ربما یکتفی فی تفسیر المعتدل الحقیقی باعتبار تساوی الکیفیات وحدها فی قوتها و ضعفها لأنّ ذلک هو الموجب لتوسط الکیفیة الحادثة من تفاعلها فی حاق الوسط بینها. و إذا عرفت هذا فنقول المزاج إمّا معتدل حقیقی أو غیر معتدل، و غیر المعتدل منحصر فی ثمانیة لأنّ خروجه عن الاعتدال إمّا فی کیفیة مفردة و هو أربعة أقسام:
الخارج عن الاعتدال فی الحرارة فقط و هو الحار أو الرطوبة فقط و هو الرطب أو البرودة فقط و هو البارد أو الیبوسة فقط و هو الیابس أو فی الحرارة و الرطوبة و هو الحار الرطب أو فی البرودة و الیبوسة و هو البارد الیابس أو فی الحرارة و الیبوسة و هو الحار. الیابس أو فی البرودة و الرطوبة و هو البارد الرّطب، و الأربعة الأول تسمّی أمزجة مفردة و بسیطة، و الثوانی مرکّبة. و الثانی أن یفسّر المعتدل بما یتوفّر علیه من کمیات العناصر و کیفیاتها القسط الذی ینبغی له و ما یلیق بحاله و یکون أنسب بأفعاله، مثلا شأن الأسد الجرأة و الإقدام و شأن الأرنب الخوف و الجبن فیلیق بالأول غلبة الحرارة و بالثانی غلبة البرودة، و تسمّی معتدلا فرضیا و طبیا و هو الذی یستعمله الأطباء فی مباحثهم، و هو مشتقّ من العدل فی القسمة، فهو من أحد الأقسام الثمانیة للخارج عن المعتدل الحقیقی لمیله إلی أحد الطرفین و یقابله غیر المعتدل الطبّی، و هو ما لم یتوفّر علیه من العناصر بکمیاتها و کیفیاتها القسط الذی ینبغی له، و هو أیضا من أحد الأقسام الثمانیة للخارج عن المعتدل الحقیقی، و کلّ من القسمین ثمانیة أقسام. فالمعتدل الطبّی قد یعتبر بالنسبة إلی النوع و الصنف و الشخص و العضو و یعتبر کلّ من هذه الأربعة بالنسبة إلی الداخل تارة و إلی الخارج أخری فلکلّ نوع من المرکّبات مزاج لا یمکن أن توجد صورته النوعیة إلّا معه، و لیس ذلک المزاج علی حدّ واحد لا یتعدّاه و إلّا کان جمیع أفراد النوع الواحد کالإنسان مثلا متوافقة فی المزاج و ما یتبعه من الخلق و الخلق بل له عرض فیما بین الحرارة و البرودة و بین الرطوبة و الیبوسة ذو طرفین إفراط و تفریط إذا خرج عنه لم یکن ذلک النوع فهو اعتداله النوعی بالنسبة إلی الأنواع الخارجة عنه. فلنفرض أنّ حرارة مزاج الإنسان مثلا لا یزید علی عشرین و لا ینقص من عشرة حتی تکون حرارته متردّدة بین عشر إلی عشرین ففی الإفراط إذا زادت علی عشرین لما کان إنسانا بل فرسا مثلا و فی التفریط إذا نقصت من عشرة لم یکن إنسانا بل أرنبا مثلا، فلکلّ مزاج حدّان متی فقدهما لم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1521
یصلح ذلک أن یکون مزاجا لذلک النوع، و أیضا لکلّ نوع مزاج واقع فی وسط ذلک العرض هو ألیق الأمزجة به و یکون حاله فیما خلق له من صفاته و آثاره المختصّة به أجود مما یتصوّر منه، و ذلک اعتداله النوعی بالنسبة إلی ما یدخل فیه من صنف أو شخص، فالاعتدال النوعی بالقیاس إلی الخارج یحتاج إلیه النوع فی وجوده و یکون حاصلا لکلّ فرد فرد علی تفاوت مراتبه و بالقیاس إلی الداخل یحتاج إلیه النوع فی أجودیة کمالاته و لا یکون حاصلا إلّا لأعدل شخص من أعدل صنف من ذلک النوع، و أمّا أعدلیة ذلک النوع فغیر لازم و لا یکون أیضا حاصلا له إلّا فی أعدل حالاته، و قس الثلاثة الباقیة علیه. فالاعتدال الصنفی بالقیاس إلی الخارج هو الذی یکون لائقا بصنف من نوع مقیسا إلی أمزجة سائر أصنافه کمزاج الهندی بالنسبة إلی غیرهم و له عرض ذو طرفین هو أقل من العرض النوعی إذ هو بعض منه، و إذا خرج عنه لم یکن ذلک الصنف، و بالقیاس إلی الداخل هو المزاج الواقع فی حاق الوسط من هذا العرض و هو ألیق الأمزجة الواقعة فیما بین طرفیه بالصنف إذ به تکون حاله أجود فیما خلق لأجله و لا یکون إلّا لأعدل شخص منه فی أعدل حالاته، سواء کان هذا الصنف أعدل الأصناف أو لا، و الاعتدال الشخصی بالنسبة إلی الخارج هو الذی یحتاج إلیه الشخص فی بقائه موجودا سلیما و هو اللائق به مقیسا إلی أمزجة أشخاص أخر من صنفه، و له أیضا عرض هو بعض من العرض الصنفی و بالنسبة إلی الداخل هو الذی یکون به الشخص علی أفضل حالاته و الاعتدال العضوی مقیسا إلی الخارج ما یتعلّق به وجود العضو سالما و هو اللائق به دون أمزجة سائر الأعضاء، و له أیضا عرض إلّا أنّه لیس بعضا من العرض الشخصی و مقیسا إلی الداخل هو الذی یلیق بالعضو حتی یکون علی أحسن أحواله و أکمل أزمانه. و أمّا غیر المعتدل فلأنّه إمّا أن یکون خارجا عما ینبغی فی کیفیة واحدة و یسمّی البسیط و هو أربعة: حار و بارد و رطب و یابس أو فی کیفیتین غیر متضادتین و یسمّی المرکّب و هو أیضا أربعة، و اعترض علیه بأنّ الخارج عن الاعتدالین لمّا لم یکن معتبرا بالقیاس إلی المعتدل الحقیقی بل بالقیاس إلی الفرضی جاز أن یکون خروجه عن الاعتدال بالکیفیتین المتضادتین، و لا یلزم من ذلک کون المتضادین غالبین و مغلوبین معا إذ لیس المعتبر زیادة کلّ علی الأخری بل علی القدر اللائق.
و أجیب بأنّ هذا و هم منشأه عدم اعتبار عرض المزاج و إذا اعتبرناه فلا یرد شی‌ء فإنّا نفرض معتدلا ما ینبغی له من الأجزاء الحارّة من عشرة إلی عشرین و من الباردة من خمسة إلی عشرة مثلا فهذا المرکّب إنّما یکون معتدلا ما دامت الأجزاء علی نسبة التضعیف حتی لو صارت الحارة ثلاثة عشر و الباردة ستة و نصفا کان معتدلا، و لو اختلفت تلک النسبة فإمّا أن تکون الباردة أقلّ من النصف فیکون المزاج أحرّ مما ینبغی أو أکثر منه فیکون أبرد فلا یتصوّر أن یصیر الخارج أحر و أبرد، و قس علیه الرطوبة و الیبوسة.
اعلم أنّ کلا من الأمزجة الثمانیة الخارجة عن الاعتدال قد یکون مادیا بأن یغلب علی البدن خلط یغلب علیه کیفیة فیخرجه عن الاعتدال الذی هو حقّه إلی تلک الکیفیة کأن یغلب مثلا علیه البلغم فیخرجه إلی البرودة و قد یکون ساذجا بأن یخرج عن الاعتدال لا بمجاورة بل بأسباب خارجة عنه أوجبت ذلک کالمبرّد بالثلج و المسخّن بالشمس و قد یکون جبلیا و طبعیا خلق البدن علیه و عرضیا عرض له بعد اعتداله فی جبلیته. و أیضا ینقسم المزاج إلی أول و ثان فالمزاج الأول هو الحادث عن امتزاج العناصر و المزاج الثانی هو الحادث عن امتزاج
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1522
ذوی الأمزجة کالتریاق فإنّ لکلّ من مفرداته مزاجا خاصا و للمجموع مزاجا آخر کذا فی بحر الجواهر. و فی الآقسرائی المزاج الأول هو أول مزاج یحدث من العناصر و المزاج الثانی هو الذی یحدث عن امتزاج أشیاء لها فی أنفسها أمزجة، و امتزاجها لیس امتزاجا صار به الکلّ متشابها قوة و ذلک لأنّه إذا کان کذلک صار مزاج ذلک الممتزج مزاجا أولا، و وجه الحصر أنّ المزاج إمّا أن لا یحصل من أشیاء لها أمزجة قبل الترکیب أو یحصل منها و الأول هو الأول و الثانی هو الثانی، انتهی. ثم المزاج الثانی قد یکون صناعیا کمزاج التریاق و قد یکون طبعیا کمزاج اللبن فهو عن مائیة و جبلیة و دسمیة، و لکلّ مزاج خاص، و قد یکون قویا فیعسر تفریق أحد بسائطه عن الآخر لا بالطبخ و لا بالنار و یسمّی مزاجا موثقا کمزاج الذهب فإنّه مرکّب من جوهر مائی یغلب علیه الرطوبة و جوهر أرضی یغلب علیه الیبوسة، و قد امتزجا امتزاجا لا یقدر النار علی تفریقهما، و قد یکون رخوا لا یعسر تفریق بسائطه، فإمّا أن یحلّله النار دون الطبخ کالبابونج فإنّ فیه قوة قابضة و محلّلة لا تفترقان بالطبخ، أو الطبخ دون الغسل کالعدس فإنّ فیه قوة محلّلة تخرج بالطبخ فی مائیته و یبقی القوة الأرضیة فی جرمه، أو الغسل کالهندباء فإنّ جزؤها المفتّح الملطّف یزول بالغسل و یبقی الجزء المائی البارد، و قول الأطباء هذا الدواء له قوة مؤلّفة من قوی متضادة یعنی بها هذا المزاج الثانی الرخو.

فائدة:

اتفقوا علی أنّ أعدل أنواع المرکّبات أی أقربها إلی الاعتدال الحقیقی نوع الإنسان لأنّ النفس الناطقة أشرف و أکمل و لا یخلّ فی إفاضة المبدأ بل هی بحسب استعدادات القوابل، فاستعداد الإنسان بحسب مزاجه أشدّ و أقوی فیکون إلی الاعتدال الحقیقی أقرب و اختلفوا فی أعدل الأصناف من نوع الإنسان. فقال ابن سینا و سکان خط الاستواء تشابه أحوالهم فی الحرّ و البرد لتساوی لیلهم و نهارهم أبدا. و قال الامام الرازی سکان الإقلیم الرابع لأنّا نری أهلها أحسن ألوانا و أطول قدودا و أجود أذهانا و أکرم أخلاقا، و کلّ ذلک یتبع المزاج، و التحقیق یطلب من الآقسرائی و شرح التذکرة.

فائدة:

القول بالمزاج مبنی علی القول بالاستحالة و الکون و الفساد إذ الکیفیة المتشابهة لا تحصل إلّا بهما. أمّا الأول فظاهر لما عرفت، و أمّا الثانی فلأنّ النار لا تهبط عن الأثیر بل یتکوّن هاهنا و کان من المتقدّمین من ینکرهما معا کانکساغورس و أصحابه القائلین بالخلیط فإنّهم یزعمون أنّ الأرکان الأربعة لا یوجد شی‌ء منها صرفا بل هی مختلفة من تلک الطبائع و من سائر الطبائع النوعیة کاللحم و العظم و العصب و التمر و العسل و العنب و غیر ذلک، و إنّما یسمّی بالغالب الظاهر منها و عند ملاقاة الغیر یعرض لها أن یبرز منها ما کان کامنا فیها فیغلب و یظهر للحسّ بعد ما کان مغلوبا غائبا عنه لا علی أنّه حدث بل علی أنّه برز، و یکمن فیها ما کان بارزا فیصیر مغلوبا و غائبا بعد ما کان غالبا و ظاهرا. فالماء إذا تسخّن لم یستحل فی کیفیة بل کان فیه أجزاء ناریة کامنة فبرزت بملاقاة النار، و هؤلاء أصحاب الکمون و البروز. و قوم یزعمون أنّ الظاهر لیس علی سبیل البروز، بل علی سبیل النفوذ فی غیره من خارج کالماء مثلا فإنّه إنّما یتسخّن بنفوذ أجزاء ناریة فیه من النار المجاورة له، و هؤلاء أصحاب الفشو و النفوذ.
و المذهبان متقاربان فإنّهما مشترکان فی أنّ الماء لم یستحل حارا، لکن الحار نار یخالطه فیعترفان فی أنّ أحدهما یری أنّ النار برزت من داخل الماء، و الآخر یری أنّها وردت علیه من خارجه. و إنّما دعاهم إلی ذلک الحکم لامتناع
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1523
الاستحالة و الکون و الفساد. هکذا یستفاد من شرح حکمة العین و شرح المواقف و شرح التجرید و غیرها. و المزاج فی اصطلاح أهل الرّمل نسبة شکل للیل أو للنهار کما یقولون:
فی شکل الشمس إذا کان واقفا فی الأول یوم الأحد و لیلة الخمیس فله مزاج. هکذا فی بعض الرسائل «1».

المزارعة:

[فی الانکلیزیة]Sharecropping،crop sharing Affermage،metayage
مشتقة من الزرع و هو طرح الزّرعة بالضم و هی البذر. فالمزارعة لغة مفاعلة من الزّرع و هی تقتضی فعلا من الجانبین کالمناظرة و المقابلة، و فعل الزّرع یوجد من أحد الجانبین و إنّما سمّی بها بطریق التغلیب کالمضاربة من الضرب بمعنی السّیر فی الأرض و هو لا یکون إلّا من جانب المضارب دون ربّ المال کذا فی الکفایة. و شرعا عقد علی الزرع ببعض الخارج من ذلک الزرع و ذلک بأن یقول مالک الأرض دفعتها إلیک مزارعة بکذا، و یقول العامل قبلت، فرکنها الإیجاب و القبول، و الأولی أن یقال عقد حرث ببعض الخارج أی الحاصل مما طرح فی الأرض من بذر البر و الشعیر و نحوهما، و الباء فی قولنا ببعض متعلّق بالزرع. و لا ینتقض بما إذا کان الخارج کلّه لربّ الأرض أو العامل فإنّه لیس مزارعة إذ الأول استعانة من العامل و الثانی إعارة من المالک کما فی الذخیرة کذا فی جامع الرموز. و فی المستصفی أنّ المزارعة مستعملة فی الحنطة و الشعیر و نحوهما، و المعاملة و المساقاة فی الأشجار ببعض الخارج منها، کذا فی شرح أبی المکارم.

المزاوجة:

[فی الانکلیزیة]Coupling،linkage
[فی الفرنسیة]Jumelage،couplage
عند أهل البدیع هی أن یزاوج بین معنیین فی الشرط و الجزاء، و لیس معناه أن یجمع بین معنیین فی الشرط و معنیین فی الجزاء إذ لا یعرف أحد یقول بالمزاوجة فی مثل قولنا إذا جاءنی زید فسلّم علی أجلسته فأنعمت علیه، بل معناه أن یجعل معنیان واقعان فی الشرط و الجزاء مزدوجین فی أن یرتّب علی کلّ منهما معنی علی الآخر. کقول البحتری:
إذا ما نهی الناهی فلجّ بی الهوی أصاخت إلی الواشی فلجّ بها الهجر
یعنی إذا منع لی مانع عن حبّ المعشوقة فلجّ بی أی لزمنی هواها استمعت المحبوبة إلی النمام الذی یشی حدیثه و یزینه فصدّقته فیما افتری علیّ فلزم لها الهجر. فقد زاوج بین نهی الناهی و إصاختها إلی الواشی الواقعین فی الجزاء و الشرط فی أن رتّب علیهما لجاج شی‌ء کذا فی المطول. و قال فی الإتقان المزاوجة أن یزاوج بین معنیین فی الشرط و الجزاء و ما جری مجراهما، و منه فی القرآن آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ «2» انتهی. و المزاوجة من المحسّنات المعنویة.

المزداریة:

[فی الانکلیزیة]Al -Mizdariyya)sect(-AL
[فی الفرنسیة]Mizdariyya)secte(
هی المنسوب إلی المزدار و هو من باب الافتعال من الزیارة و هم فرقة من المعتزلة أتباع أبی موسی عیسی بن صبیح المزدار «3» تلمیذ بشر.
قال إنّ اللّه تعالی قادر علی أن یکذب و یظلم
______________________________
(1) و مزاج دار اصطلاح اهل رمل نسبت شکلی است بروز یا شب چنانچه گویند که ذو شکل آفتاب اگر در اوّل واقع شوند روز یکشنبه و شب پنجشنبه مزاج دارد هکذا فی بعض الرسائل.
(2) الأعراف/ 175.
(3) هو عیس بن صبیح أبو موسی بن المزدار. من کبار علماء الاعتزال، رأس الفرقة المرداریة، و قیل المزداریة، من المعتزلة.-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1524
و لو فعل لکان إلها کاذبا ظالما تعالی [اللّه] «1» عمّا قاله علوا کبیرا، و قال یجوز أن یقع فعل من فاعلین تولّدا لا مباشرة، و الناس قادرون علی مثل القرآن و الأحسن نظما و بلاغة کما قاله النّظّام، و هو الذی بالغ فی حدوث القرآن و کفّر المتأمّل بقدمه، و قال و من لابس أی لازم السلطان فهو کافر و لا یرث و لا یورث منه، و کذا من قال بخلق الأعمال و بالرؤیة فهو کافر کذا فی شرح المواقف «2» «3».

المزدوج:

[فی الانکلیزیة]Poetry Without a fixed rhyme،paronomasia
[فی الفرنسیة]Poesie sans rime fixe،paronomase
هو عند الشعراء ما یسمّی بالمثنوی کما مرّ «4». و فی الجرجانی المزدوج و هو أن یکون المتکلّم بعد رعایته للأسجاع یجمع فی أثناء القرائن بین لفظین متشابهین: الوزن و الروی، کقوله تعالی وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یَقِینٍ «5» و قوله صلی اللّه علیه و سلم (المؤمنون هیّنون لیّنون) «6» انتهی.

المزلق:

[فی الانکلیزیة]Lubricant،coarseness
[فی الفرنسیة]Lubrifiant،grossierete
بکسر اللام عند الأطباء دواء یبلّ الفضل المحتبسة فی المجری و یخرج کالإجّاص کذا فی المؤجز. بفتح اللام عند البلغاء هو کلام بألفاظ خشنة و معان وضیعة. کذا فی جامع الصنائع «7».

مژة:

[فی الانکلیزیة]Eye -lash
[فی الفرنسیة]CiL
شعرة فی أهداب العین. و فی اصطلاح المتصوّفة: حجاب السّالک فی الولایة بالفکر فی الأعمال سرّا و جهرا. و أمّا فی اصطلاح العشّاق: فشعرة هدب العین إشارة إلی نصل الرمح و إلی السّهم الذی یصل من غمزة المعشوق إلی صدر العاشق المسکین، فیصیح فرحا بذلک الجرح و متلذّذا به. کذا فی کشف اللغات «8».

المزوّرة:

[فی الانکلیزیة]False،eating Without meat
[فی الفرنسیة]Fausse،manger sans faire gras
لغة اسم مفعول من الزّور و هو الکذب.
و عند الأطباء یطلق علی کلّ غذاء دبّر للمریض بدون اللحم، و قد یتوسع فیطلق علی ما یلقی فیه اللحم أیضا هکذا فی بحر الجواهر و الأقسرائی.

المزید:

[فی الانکلیزیة]Increase،augmentation،derivative stem of a verb
[فی الفرنسیة]Augmentation،accroissement،verbe derive
______________________________
- و کان یلقب براهب المعتزلة.
طبقات المعتزلة 70، الملل و النحل 48، الفرق بین الفرق 151، موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب الإسلامیة 355.
(1) [اللّه] (+ م، ع).
(2) قال و من لابس … شرح المواقف (- م، ع).
(3) المزداریة- و یقال لها أیضا المرداریة- بالراء- من المعتزلة أصحاب عیسی بن صبیح المکنی بأبی موسی. و قد تناظر مع غیره من علماء الاعتزال، و کفروا بعضهم بعضا بسبب تضارب آرائهم.
موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 355 معجم الفرق الإسلامیة 221.
(4) نزد شعراء مثنوی را گویند چنانکه گذشت.
(5) النمل/ 22
(6) البغوی (- 516 ه) شرح السنة. باب حسن المعاملة مع الناس، ح (3505)، 13/ 86.
(7) و مزلق بفتح لام نزد بلغاء کلامیست که بألفاظ درشت مرکب شود و معانی سست دارد کذا فی جامع الصنائع.
(8) مژة بالکسر موی پلک چشم و در اصطلاح متصوفه حجاب سالک است در ولایت بقصر در اعمال جهرا و سرا و در اصطلاح عاشقان مژه اشارت بسنان نیزه و به پیکان تیر است که از کرشمه و غمزة معشوقه بهدف سینه عاشق میرسد و ان بیچاره مجروح‌وار فریاد می‌کند و از لذات ان مجروحی نعره زند کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1525
عند الصرفیین کلمة فیها حرف زائد و یسمّی منشعبا أیضا و یقابله المجرّد. و عند أهل القوافی اسم حرف من حروف القوافی. و یورد فی منتخب تکمیل الصناعة: هو حرف یتّصل بالخروج مثل الشین فی (بستمش)- قیدته. و (پیوستمش)- وصلته. و هو اصطلاح فارسی و یسمّی بعضهم المزید زائدا. و یجب مراعاة تکرار المزید فی القوافی. و وجه تسمیته بالمزید لأنّه قد زید علی الخروج الذی هو آخر حروف القافیة عند فصحاء العرب «1». و المزید فی متصل الأسانید عند المحدّثین هو الحدیث الذی زید فی أثناء إسناده راو، و من لم یزده یکون أتقن ممن زاده، و شرطه أن یقع التصریح بالسّماع فی موضع الزیادة و إلّا فمتی کان معنعنا مثلا ترجّحت الزیادة و یعمل بالإسناد المثبت للزیادة، لأنّ زیادة الثقة مقبولة، کذا فی شرح النخبة و شرحه.

المسألة:

[فی الانکلیزیة]Question،problem،case،proposition،predicate
[فی الفرنسیة]Question،probleme،proposition،cas،predicat
عند أهل اللغة بمعنی السّؤال و الجمع المسائل. و عند أهل النظر هی الدعوی من حیث أنّه یرد علیه أو علی دلیله السّؤال کذا فی الرشیدیة. و تطلق أیضا علی القضیة المطلوب بیانها فی العلم، و قد سبق فی المقدمة مع بیان مسائل شتی. و قد تطلق علی المحمول علی ما وقع فی بعض حواشی شرح المطالع.

المسألة الغامضة:

[فی الانکلیزیة]Mysterious problem،mystery
[فی الفرنسیة]Probleme mysterieux،mystere 2 L هی بقاء الأعیان الثابتة علی عدمها مع تجلّی الحقّ باسم النور أی الوجود الظاهر فی صورها و ظهوره بأحکامها و بروزه فی صور الخلق الجدید علی الآنات بإضافة وجوده إلیها و تعیّنه بها مع بقائها علی العدم الأصلی، إذ لو لا یدوم ترجّح وجودها بالإضافة و التعیّن بها لما ظهرت قط، و هذا أمر کشفی ذوقی ینبو عنه الفهم و یأباه العقل، کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

المسائل:

[فی الانکلیزیة]Cases،problems،propositions
-کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1525 المسائل: … ص: 1525
فی الفرنسیة]Cas،problemes،propositions
هی القضایا التی یبرهن علیها فی العلم و یکون الغرض من ذلک العلم معرفتها، و هی أحد أجزاء العلوم لأنّ أجزاء کلّ علم ثلاثة.
الأوّل: الموضوعات و هی التی یبحث فی العلم عن عوارضها الذاتیة. و الثانی: المبادئ و هی حدود الموضوعات و أجزاؤها و أعراضها و مقدّمات بدیهیة أو نظریة. و الثالث: المسائل، هکذا فی التهذیب و القطبی و غیرهما.

المساحة:

[فی الانکلیزیة]Area،space
[فی الفرنسیة]SuperFicie،etendue
بالکسر من مساحة الأرض أی قسمتها، و کلّما مسخ فکأنّه قسم أجزاء، کلّ منها یساوی المقیاس الذی یمسح به. و فی اصطلاح المهندسین استعلام أمثال الواحد الخطی المفروض أو أبعاضه فی المقدار إن کان خطا، أو أمثال مربّعه أو أبعاضه إن کان سطحا، أو أمثال مکعّبه أو أبعاضه إن کان جسما تعلیمیا.
یعنی أنّ المساحة استعلام أمثال خطّ واحد أو أبعاضه فرض بمقدار معیّن کالذراع و الجیب حال کون تلک الأمثال أو أبعاضه واقعة فی
______________________________
(1) و در منتخب تکمیل الصناعة می‌آرد مزید حرفیست که بخروج پیوندد مانند شین بستمش و پیوستمش و این اصطلاح فارسیان است و بعضی مزید را زائد نام کنند و رعایت تکرار مزید در قوافی واجب است و وجه تسمیة او بمزید آنست که زیاده کرده شده است بر خروج که غایت حروف قافیه فصحای عرب است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1526
المقدار عارضة له إن کان ذلک المقدار خطا، أو استعلام أمثال مربّع خط واحد إلی آخره.
و المقدار هو الکمّ المتّصل القارّ المنحصر فی الخطّ و السطح و الجسم التعلیمی، فخرج العدد و کذا الزمان عن حدّ المقدار. ثم الأمثال لمّا کانت مضافة بطل الجمعیة فیشتمل الواحد و الاثنین. و کذا قولهم أو أبعاضه و کلمة أو لتقسیم المحدود دون الحدّ. فالحاصل أنّ المساحة ثلاثة أنواع: إمّا استعلام مثل الواحد الخطّی المفروض کذراع أو ذراعین مثلا أو بعضه کنصف ذراع أو ربعه العارض للمقدار إن کان خطا، و إمّا استعلام مثل مربّع الواحد الخطّی و حاصله سطح طوله و عرضه متساویان فی مقدار الواحد الخطّی و هو الذراع المکسّر أو بعضه العارض للمقدار إن کان سطحا، و إمّا استعلام مثل مکعّب الواحد الخطّی أو بعضه العارض للمقدار إن کان جسما، و مکعّب الواحد الخطّی هو مضروبه فی مربّعه و حاصله جسم جهاته الثلاثة متساویة فی مقدار الواحد الخطّی، ثم اعتبار الواحد السطحی أو الجسمی بحیث یمکن معرفتهما من الواحد الخطّی تسهیل للأمر فیستغنون بمقدار یمسح به الخطوط عن مقدار یمسح به السطوح و الأجسام؛ و قد یمسح السطح بالخطّ کمساحة أحد بعد الکرباس بذراع، و بالحقیقة هی مساحة بمربع الذراع و إن لم یتلفّظ به؛ و قد یمسح الأبنیة و الأساطین و السقوف فی العمارات بالآجر. و أهل الهیئة یمسحون أجرام الکواکب بکرة الأرض، هکذا فی شرح خلاصة الحساب.

المساقاة:

[فی الانکلیزیة]Share -tenancy
[فی الفرنسیة]Bail a complant
مفاعلة من السّقی بالقاف و هی لغة أن یستعمل رجلا فی نخیل أو کرم لیقوم بإصلاحها علی أن یکون له سهم معلوم مما تغلّه. و شریعة دفع الشجر إلی من یصلحه بتنظیف السواقی و السّقی و الحراسة و غیرها بجزء شائع من ثمرة أی ممّا یتولّد منه رطبة کانت أو غیرها، و ذلک بأن یقول دفعت إلیک هذه النخلة مثلا مساقاة بکذا، و یقول المساقی قبلت. فرکنها الإیجاب و القبول. و المراد «1» بالشجر کلّ نبات بالفعل أو بالقوة یبقی فی الأرض سنة أو أکثر فیشتمل أصول الرّطبة و بصل الزعفران و ما غرس و زرع فی فضاء مدفوعة و غیرها. و من قال هی دفع الشجر و الکرم الخ أی بالعطف فقد سها. و قیل هذا التفسیر و التفسیر اللغوی واحد، هکذا یستفاد من جامع الرموز و شرح أبی المکارم لمختصر الوقایة. و فی الکفایة: المساقاة باطلة عند أبی حنیفة و جائز عندهما، و الکلام فیها کالکلام فی المزارعة و شرائطها عندهما هی الشرائط التی فی المزارعة. منها بیان نصیب العامل، فإن بیّنا نصیب العامل و سکتا عن نصیب الدافع جاز کما فی المزارعة. و منها الشرکة فی الخارج مشاعا نحو النصف و الثلث و الربع و نحوها کما فی المزارعة. و منها التّخلیة بین الأشجار و العامل کما فی المزارعة. و منها بیان الوقت أی مدّة المعاملة فإن سکتا عنها جاز استحسانا و یقع العقد علی أول ثمرة تکون فی تلک السنة، فإن لم تخرج فی تلک السنة ثمرة أصلا تنتقض المعاملة انتهی.

المسامّ:

[فی الانکلیزیة]Pores
[فی الفرنسیة]Pores
بفتح المیم الأولی و تشدید المیم الثانیة منافذ الجسم کما فی المغرب و الصحاح و القاموس و غیرها. فمن خفّف المیم و جعله اسم مکان من السّوم بمعنی المرور فقد صحّف، فهی جمع الواحد المقدّر أو المحقّق من السّم بالضم و هو الثقب مثل محاسن و حسن کذا فی
______________________________
(1) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1527
جامع الرموز فی کتاب الصوم، و قد مرّ أیضا فی بیان الصفحة الملساء.

المسامحة:

[فی الانکلیزیة]Forgiveness
[فی الفرنسیة]Pardon
ترک ما یجب تنزّها کذا فی الجرجانی.

المسامرة:

[فی الانکلیزیة]Causerie،talk،dialogue with God
[فی الفرنسیة]causerie،dialogue avec Dieu
خطاب الحقّ للعارفین و محادثته لهم فی عالم الأسرار و الغیوب کذا فی الجرجانی.

المسامیر:

[فی الانکلیزیة]Corns،warts
[فی الفرنسیة]Cors،verrues
جمع مسمار بکسر المیم و هی عند الأطباء ثآلیل کبار عظیمة الرءوس مستدقّة الأصول کذا فی بحر الجواهر.

المساواة:

[فی الانکلیزیة]Equality،equivalence
[فی الفرنسیة]Egalite،equivalence
معناها عند المتکلّمین و الحکماء و المنطقیین قد عرفت قبیل هذا. و أمّا معناها عند أهل المعانی فقد ورد فی لفظ الإطناب و هی واسطة بین الإیجاز و الإطناب. و قیل هی داخلة فی الإیجاز. قال فی الإتقان: المساواة لا تکاد توجد خصوصا فی القرآن و قد مثّل لها فی التلخیص بقوله وَ لا یَحِیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ «1» و فی الإیضاح بقوله تعالی وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیاتِنا «2» و تعقب بأنّ الآیة الثانیة حذف موصوف الذین و فی الأولی إطناب بلفظ السّیّئ لأنّ المکر لا یکون إلّا سیّئا و إیجاز بالحذف إن کان الاستثناء غیر مفرّغ أی بأحد و بالقصر فی الاستثناء. و أمّا عند المحدّثین فهی من أنواع العلوّ بالنسبة إلی روایة أحد الکتب، و هی أن یکون بین الراوی و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم أو الصحابی أو من دونه إلی شیخ أحد أصحاب کتب الحدیث من العدد مثل ما بین أحد أصحاب الکتب و النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم و الصحابی أو من دونه، فإن کان ذلک الراوی أکثر عددا منه بواسطة یسمّی مصافحة کذا فی الاتقان، أی المساواة أن یقلّ عدد إسنادک إلی النبی علیه السلام فی المرفوع أو الصحابی فی الموقوف أو التابعی فمن بعده فی المقطوع، بحیث یقع بینک و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم أو الصحابی أو من دونه من العدد مثل ما یقع بین أحد أصحاب الکتب کمسلم و بین النبی علیه السلام أو الصحابی أو من دونه مع قطع النظر عن ملاحظة رجال ذلک الإسناد الخاص، و کونهم فی أعلی الرتبة. و المصافحة هی أن تقع هذه المساواة لشیخک لا لک. و بعبارة أخری هی الاستواء مع تلمیذ أحد أصحاب الکتب، یعنی أنّ المصافحة هی أن یقلّ عدد إسنادک إلی النبی علیه السلام أو الصحابی أو التابعی بحیث یکون الإسناد من الراوی إلی آخره مساویا لإسناد أحد أصحاب الکتب مع تلمیذه. فیعلو طریق أحد أصحاب الکتب من المساواة بدرجة واحدة، سمّیت مصافحة لأنّ العادة جرت فی الغالب بالمصافحة بین من تلاقیا. و بالجملة فإن وقعت المساواة لشیخک فیکون لک مصافحة إذ کأنّک لقیت و صافحت فأخذت عن أحد أصحاب الکتب کمسلم ذلک الحدیث الذی رویت، و إن وقعت المساواة لشیخ شیخک کانت المصافحة لشیخک فتقول کأنّ شیخی صافح أحد أصحاب الکتب أی مسلما مثلا، و إن کانت المساواة لشیخ شیخ شیخک فالمصافحة لشیخ شیخک فتقول کأنّ شیخ شیخی صافح مسلما. ثم قال ابن الصّلاح: لا یخفی علی المتأمّل أنّ فی المساواة و المصافحة الواقعتین لک من مسلم لا یلتقی إسنادک و إسناد مسلم إلّا بعیدا عن شیخ
______________________________
(1) فاطر/ 43
(2) الانعام/ 68
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1528
مسلم فیلتقیان فی الصحابی أو قریبا منه انتهی.
فالقلّة معتبرة فی المساواة بالنسبة إلی روایة أحد أصحاب الکتب و لا تعتبر بحیث ینتهی إلیه.
مثال المساواة أن یروی النّسائی مثلا حدیثا یقع بینه و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم أحد عشر نفسا، فیقع لنا ذلک الحدیث بعینه بإسناد آخر إلی النبی صلی اللّه علیه و سلم یقع بیننا و بین النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم أحد عشر نفسا، فنساوی نحن النّسائی من حیث العدد مع قطع النظر عن ملاحظة رجال ذلک الإسناد. فإن وقع بیننا و بین النبی صلی اللّه علیه و سلم اثنا عشر نفسا کان بیننا و بین النّسائی مصافحة. هذا کلّه خلاصة ما فی شرح النخبة و شرحه و غیرهما، و علی هذا القیاس تقع المصافحة و المساواة فی فنّ القراءة کما وقع فی الاتقان.

المساوقة:

[فی الانکلیزیة]Identity،equality،equivalence
-[فی الفرنسیة]Identite،egalite،equivalence
هی تستعمل فیما یعمّ الاتحاد فی المفهوم و المساواة فی الصدق «1» فتشتمل الألفاظ المرادفة و المساویة کذا ذکر العلمی فی حاشیة المیبذی فی الخطبة. و هو عبارة عن التّلازم بین الشیئین بحیث لا یتخلّف أحدهما عن الآخر فی مرتبة، هکذا فی شرح السّلّم لمولوی حسن.

المساومة:

[فی الانکلیزیة]Bargaining
[فی الفرنسیة]Marchandage
شرعا هی بیع شی‌ء من غیر اعتبار ثمنه الأول أی الثّمن الذی اشتری به البائع و قد سبق فی لفظ البیع. و فی جامع الرموز هی عرض المبیع علی المشتری للبیع مع ذکر الثمن. و قال أیضا السّوم من المشتری هو الاستیام أی بها کردن- التثمین- و من البائع العرض علی البیع مع بیان الثمن کما فی المغرب.

المساوی:

[فی الانکلیزیة]Equal،worth
[فی الفرنسیة]Egal،pareil 2 L یطلق علی معان منها ما عرفت. و منها العدد الذی إذا جمع الکسور المخرّجة منه فحاصل الجمع یساوی ذلک العدد و یسمّی معتدلا و تاما أیضا، و هذا اصطلاح المحاسبین، قد مرّ فی لفظ العدد.

المسبّع:

[فی الانکلیزیة]Heptagon
[فی الفرنسیة]Heptagone
صیغة اسم المفعول من باب التفعیل. عند المهندسین سطح تحیط به سبعة أضلاع متساویة، فإن لم تکن متساویة فتسمّی باسم العام و هو ذو سبعة أضلاع. و عند أهل التکسیر وفق مشتمل علی تسعة و أربعین مربعا صغیرا و یسمّی بمربع سبعة فی سبعة أیضا و بالوفق السباعی أیضا.
و عند الشعراء یطلق علی قسم من المسمّط و قد سبق.

المسبوق:

[فی الانکلیزیة]Latecomer)to the prayer(
[فی الفرنسیة]Retardataire)lors de la priere(
هو عند الفقهاء من لم یدرک الرّکعة الأولی أو أکثر مع الإمام، کذا فی البحر الرائق و غیره.

مست:

[فی الانکلیزیة]Drunk،love fusion
[فی الفرنسیة]lvre،fusion amoureuse
بالفارسیة: سکران. و عند الصوفیة هم أهل الجذب و أصحاب الشوق: و قولهم: مست و خراب: استغراق العاشق فی المعشوق «2».

المستثنی:

[فی الانکلیزیة]Excepted،excluded
[فی الفرنسیة]Excepte،exclu
علی ما فی الرضی هو المذکور بعد إلّا غیر الصّفة و أخواتها مخالفا لما قبلها نفیا و إثباتا، و یسمّی بالثنیا أیضا. و لذا قیل الاستثناء تکلّم بالباقی بعد الثنیا أی المستثنی. ففی قوله:
______________________________
(1) الما صدق (م)
(2) مست نزد صوفیه اهل جذبه و صاحب شوق را گویند و مست و خراب عاشق مستغرق در معشوق.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1529
له علیّ عشرة إلّا ثلاثة صدر الکلام عشرة و الثنیا ثلاثة و الباقی فی صدر الکلام بعد المستثنی سبعة، فکأنّه تکلّم بالسبعة و قال علیّ سبعة. و یسمّیه المحاسبون فی باب الجبر و المقابلة بالناقص إذ هو لا یکون إلّا ناقصا.

المستثنی منه:

اشارة

[فی الانکلیزیة]
Word followed by an exception or a subtracti
E[فی الفرنسیة]
Mot suivi d'une exception ou d'une soustracti
Eهو المذکور قبل إلّا و أخواتها المخالف لما بعده أی المستثنی نفیا و إثباتا و یسمّیه المحاسبون فی باب الجبر و المقابلة بالزائد. فإذا قلنا جاءنی القوم إلّا زیدا فالقوم مستثنی منه و زید مستثنی. و إذا قلنا عندی مائة الّا مال فالمائة مستثنی منه و زائد و المال مستثنی و ناقص. ثم إن کان المستثنی من جنس المستثنی منه فالاستثناء متّصل نحو: جاءنی القوم إلّا زیدا. و إن لم یکن من جنس المستثنی منه فالاستثناء منقطع و یسمّی منفصلا أیضا نحو جاءنی القوم إلّا حمارا. و من قال بالاشتراک اللفظی أو المجاز عرّف الاستثناء المنفصل بما دلّ علی مخالفته بإلّا غیر الصفة أو إحدی أخواتها من غیر إخراج، و المتصل بما دلّ علی مخالفته بإلّا غیر الصفة أو إحدی أخواتها مع إخراج، فحینئذ لا یمکن الجمع بینهما بحدّ واحد لأنّ مفهومه حینئذ حقیقتان مختلفتان. فإن قیل ربّما تجتمع الحقائق المختلفة فی حدّ کأنواع الحیوان. قلنا ذلک عند اتحاد مفهوم مشترک بینهما و التقدیر هاهنا تعدّد المفهوم. ثم المراد بالإخراج المنع عن الدخول مجازا، و لا ضیر فی ذلک، فإنّ تعریفات القوم مشحونة بالمجاز و ذلک لأنّه إن اعتبر الإخراج فی حقّ الحکم فالبعض المستثنی غیر داخل فلا إخراج حقیقة، و إن اعتبر فی حقّ تناول اللفظ إیّاه و انفهامه منه فلأنّ التناول بعد باق. و للتحرّز عن المجاز عرّف الاستثناء المتصل صاحب التوضیح بأنّه المنع من دخول بعض ما تناوله صدر الکلام فی حکمه أی فی حکم صدر الکلام بإلّا و أخواتها. و قال الغزالی الاستثناء المتّصل هو قول ذو صیغ مخصوصة محصورة دالّ علی أنّ المذکور به لم یرد بالقول الأول، ثم ذکر أنّ القول احتراز عن التخصیص لأنّه قد لا یکون بقول بل بفعل أو قرینة أو دلیل عقلی، و إذا کان بقول فلا ینحصر صیغه، فلهذا احترز بصیغ مخصوصة عن مثل رأیت المؤمنین و لم ار زیدا، إذ المراد من الصّیغ أدوات الاستثناء و حینئذ لا یرد ما قیل من أنّه یرد علی طرده الشرط و الصّفة بمثل الذی و الغایة کما کرّم «1» بنی تمیم إن دخلوا داری أو الذین دخلوا داری أو الداخلین فی داری أو إلی أن یدخلوا، و المراد ذو إحدی صیغ مخصوصة، فلا یرد علی عکسه قام القوم إلّا زیدا فإنّه لیس بذی صیغ بل ذو صیغة واحدة. و أجیب أیضا بأنّ هذا مندفع لظهور المراد و هو أنّ جنس الاستثناء ذو صیغ و کلّ الاستثناء ذو صیغة و المناقشة فی مثله لا یحسن کلّ الحسن. و بقوله دالّ خرج المنقطع لأنّه لم یتناول المذکور حتی یفید عموم إرادته.
و قیل هذا الحدّ لأدوات الاستثناء کأنّه قال أدوات الاستثناء کلمات «2» ذو صیغ. و وجه تقیید الصّفة بمثل الذی أنّ الذی یذکر بعده شی‌ء هو الصّلة کأدوات الاستثناء یذکر بعدها المستثنی و هذا خبط عظیم. و قیل فی الأحکام الاستثناء المتّصل لفظ متصل بجملة لا یستقلّ بنفسه دالّ علی أنّ مدلوله غیر مراد مما اتصل به لیس بشرط و لا صفة و لا غایة. و احترز بالمتّصل عن المنفصل من لفظ أو عقل أو
______________________________
(1) کأکرم (م)
(2) ذوات (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1530
غیرهما. و بقوله لا یستقلّ عن اللفظ المتصل المستقل مثل قام القوم و لم یقم زید. و بقوله دالّ عن المتصلات الغیر المخصصة. و بقوله لیس بشرط الخ عن تلک الثلاث. و یرد علی طرده قام القوم لا زید و ما قام القوم بل زید أو لکن زید، و علی عکسه ما جاء إلّا زید بعدم الاتصال بالجملة بناء علی أنّ زیدا فاعل. و قیل النقل لیس بصحیح فإنّ المذکور فی الأحکام أنّه لفظ متصل بجملة لا یستقلّ بنفسه دالّ علی أنّ مدلوله غیر مراد مما اتصل به بحرف إلّا أو إحدی أخواته لیس بشرط و لا صفة و لا غایة.
فاللفظ احتراز عن غیر اللفظ من الدلالات المخصوصة الحسّیة أو العقلیة أو العرفیة.
و بالمتصل عن الدلائل المنفصلة. و بقوله لا یستقلّ من مثل قام القوم و لم یقم زید و بقوله دالّ عن الصیغ المهملة. و بقوله علی أنّ مدلوله عن الأسماء المؤکّدة و النعتیة نحو جاءنی القوم العلماء کلّهم. و بحرف إلّا و أخواتها عن مثل قام القوم دون زید أو لا زید. و فوائد باقی القیود ظاهرة. و مثل ما جاء إلّا زید فی تقدیر ما جاء أحد إلا زید، فإنّ مذهب الجمهور أنّ المفرّغ استثناء متصل لیس بفاعل و لا مفعول حقیقة و لذا جاز ما جاء إلّا هند و امتنع ما جاء هند بدون تأنیث الفعل. و ذهب بعضهم إلی أنّ الفاعل مضمر و إلّا زید بدل.

تنبیه:

قال المحقّق التفتازانی فی حاشیة العضدی: الاستثناء قد یقال بمعنی المصدر أعنی الإخراج أو المخالفة و بمعنی المستثنی و هو المخرج و المذکور بعد إلّا من غیر إخراج و بمعنی اللفظ الدالّ علی ذلک کالشرط و الصفة.
فإذا قلنا جاءنی القوم إلّا زیدا فالاستثناء یطلق علی إخراج زید المخرج و علی لفظ زید المذکور بعد إلا و علی مجموع إلّا زید، و بهذه الاعتبارات اختلفت العبارات فی تفسیر الاستثناء، و یجب حمل کلّ تفسیر علی ما یناسبه من المعانی الأربعة. فمن عرّف الاستثناء بما دلّ علی مخالفة الخ فقد أراد به المعنی الأخیر.
و من عرّفه بأنّه لفظ متصل بجملة الخ فالظاهر منه أنّه أراد به المستثنی انتهی کلامه. أقول و من عرّفه بالمنع من الدخول الخ فقد أراد به المعنی المصدری. و من عرّفه بقول ذو صیغ الخ فقد أراد به مجموع إلّا زیدا أی المعنی الأخیر أیضا.

فائدة:

قیل لا یکون المنقطع إلّا بعد إلّا و غیر و بید مضافا إلی أنّ مشددة.

فائدة:

لا بدّ لصحة الاستثناء المنقطع من مخالفة بوجه من الوجوه. و قد یکون بأن ینفی من المستثنی الحکم الذی ثبت للمستثنی منه نحو جاءنی القوم إلّا حمارا، فقد نفینا المجی‌ء من الحمار بعد ما أثبتناه للقوم. و قد یکون بأن یکون المستثنی نفسه حکما آخر مخالفا للمستثنی منه بوجه مثل ما زاد إلّا ما نقص، و ما نفع إلّا ما ضرر «1». فما الأولی نافیة و الثانیة مصدریة و المعنی ما زاد لکن النقصان فعله أو لکن النقصان شأنه و أمره علی ما قدره السیرافی.
فالنقصان هو المستثنی حکم مخالف للزیادة و هی المستثنی منه. و کذا الحال فی ما نفع إلّا ما ضرر «2»، و لیس المعنی ما زاد شیئا غیر النقصان علی أن یکون فاعل زاد مبهما و مفعوله
______________________________
(1) ضرّ (م)
(2) ضرّ (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1531
محذوفا علی ما قیل لأنّه حینئذ یکون متصلا مفرّغا لا منقطعا، و لا یقال ما جاءنی زید إلّا أنّ الجوهر الفرد حقّ إذ لا مخالفة بینهما بأحد الوجهین.

فائدة:

قال أهل العربیة: الاستثناء من الإثبات نفی و من النفی إثبات. فلو قال له علیّ عشرة إلّا تسعة إلّا ثمانیة وجبت تسعة إذ المعنی إلّا تسعة لا یلزمنی إلّا ثمانیة یلزمنی، فیلزم الثمانیة و الواحد الباقی من العشرة. و الطریق فیه و فی نظائره أن یجمع کلّما هو إثبات و کلّما هو نفی و یسقط المنفی من المثبت فیکون الباقی هو الواجب. ثم إن کان المذکور أوّلا شفعا فالإشفاع مثبته أو وترا فعکسه کذا فی شرح المنهاج و به قال الشافعی. و قال الحنفیة إنّه لیس کذلک بل هو تکلّم بالباقی بعد الثنیا و توضیح ذلک یطلب من العضدی و التوضیح و حواشیهما.

فائدة:

اختلف علماء الأصول فی کیفیة دلالة الاستثناء علی المقصود علی ثلاثة أقوال. الأول أنّ العشرة فی قولنا عندی عشرة إلّا ثلاثة مجاز عن السبعة أعنی أطلق العشرة علی السبعة مجازا و إلّا ثلاثة قرینة. و الثانی أنّ المراد بعشرة معناها أی عشرة أفراد فیتناول السبعة و الثلاثة معا ثم أخرج منها ثلاثة ثم أسند الحکم إلی العشرة المخرج منها ثلاثة و هو سبعة، فلم یقع الإسناد إلّا علی سبعة. و الثالث أنّ المجموع أعنی عشرة إلّا ثلاثة هو موضوع بإزاء سبعة حتی کأنّها وضع لها اسمان مفرد و هو سبعة و مرکّب و هو عشرة إلّا ثلاثة. و التفصیل فی کتب الأصول.
أعلم أنّ الاستثناء إن تضمّن ضربا من المحاسن یصیر من المحسّنات البدیعیة کقوله تعالی فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمْسِینَ عاماً «1» فإن إخبار هذه المدة بهذه الصیغة تمهید بعذر نوح فی دعائه علی قومه بدعوة أهلکتهم عن آخرهم، إذ لو قیل فلبث فیهم تسعمائة و خمسین عاما لم یکن فیه من التهویل ما فی الأول، لأنّ لفظ الألف فی الأول أول ما یطرق السمع فیشتغل بها عن سماع بقیة الکلام، و إذا جاء الاستثناء لم یبق له بعد ما تقدّمه وقع یزیل ما حصل عنده من ذکر الألف کذا فی الإتقان.

المستحبّ:

[فی الانکلیزیة]Agreeable pleasant
[فی الفرنسیة]Agreable،plaisant
هو اسم مفعول من الاستحباب بمعنی دوست داشتن و نیک شمردن- المحبة، و الترغیب فی الأمر- علی ما فی المنتخب.
و فی الشرع ما فعل النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم مرة و ترک أخری فیکون دون السّنن المؤکّدة لاشتراط المواظبة فیها، سمّی به لاختیار الشارع إیّاه علی المباح. و یسمّی بالمندوب أیضا لدعائه إلیه و بالتطوّع لکونه غیر واجب و بالنفل أیضا لزیادته علی غیره، و یجی‌ء فی لفظ النفل أیضا. و قد یطلق المستحبّ علی کون الفعل مطلوبا بالجزم أو بغیر الجزم، فیشتمل الفرض و السّنّة و النّدب، و علی کونه غیر الجزم فیشتمل الأخیرین فقط کذا فی جامع الرموز فی بیان مستحبّات الوضوء. و المراد بکون الفعل مطلوبا بالجزم کونه مطلوبا طلبا مانعا من النقیض و بکونه مطلوبا بغیر الجزم کونه مطلوبا طلبا غیر مانع من النقیض کما یستفاد من بعض کتب الأصول، و یؤیّده ما فی التوضیح:
______________________________
(1) العنکبوت/ 14
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1532
الحکم إمّا بطلب الفعل جازما کالإیجاب أو غیر جازم کالنّدب أو بطلب الترک جازما کالتحریم أو غیر جازم کالکراهة.

المستدرکة:

[فی الانکلیزیة]Al -Mustadrika)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Mustadrika)secte(
فرقة من النجّاریة استدرکوا علی الزعفرانیة «1» منهم و قالوا کلام اللّه تعالی مخلوق مطلقا، و لکنّا وافقنا السّنّة الواردة بأنّ کلام اللّه تعالی غیر مخلوق، و قالوا أقوال مخالفینا کلّها کذب حتی قولهم لا إله إلّا اللّه فإنّه کذب أیضا، کذا فی شرح المواقف «2».

المستریح من العباد:

[فی الانکلیزیة]
Man at ease because God has unveiled to him the mystery of destiE
[فی الفرنسیة]
Homme repose a qui Dieu a devoile le mystere du dest
Eمن أطلعه اللّه تعالی علی سرّ القدر لأنّه یری أنّ کلّ مقدور یجب وقوعه فی وقته المعلوم، و کلّ ما لیس بمقدور یمتنع وقوعه، فاستراح من الطلب و الانتظار لما لا یقع و الحزن و التحسّر علی ما فات و الصبر و التسلیم علی ما وقع، کما قال اللّه تعالی ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ «3» الآیة. و لهذا قال أنس رضی اللّه عنه: (خدمته صلی اللّه علیه و سلم عشر سنین فلم یقل [فی] «4» شی‌ء فعلته لم فعلته، و لا [فی] «5» شی‌ء ترکته لم ترکته) «6». انتهی کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

المستزاد:

[فی الانکلیزیة]Superfluous)in prosody(
[فی الفرنسیة]Superflu)en prosodie(
عند الشعراء هو کلام زائد فی آخر البیت او آخر کلّ مصراع، و یشترط رعایة القافیة فی کلام المستزاد و ارتباطه بالشعر بحسب المعنی و السّیاق و السّباق. و یجب أن یکون البیت بصرف النظر عن المستزاد مستوفی المعنی، بحیث لا یکون وجود المستزاد و عدمه مؤثّرا علی معنی البیت. و مثال المستزاد فی البیتین التالیین و ترجمتهما:
ذهبت لطبیب و قلت له: أنا مریض من أوّل اللیل حتی السّحر أنا صاح فما علاجی؟
فحین رأی الطبیب نبضی قال من باب اللّطف: لا أظنّ أنّ لدیک مرضا سوی العشق فمن معشوقک؟
و مثال المستزاد فی آخر کلّ مصراع الرباعی التالی و ترجمته:
لقد جرینا مدة وراء الزینة فی عهد الشّباب
ثم سرنا مدة فی طلب العلم (الدفتر و الورق) و قرأنا الکتاب
و حین أدرکنا حقیقة الدنیا صرنا مبتورین کالکتابة فوق الماء
______________________________
(1) من فرقة النجاریة المعتزلة اتباع رجل اسمه الزعفرانی. کانت له آراء کثیرة.
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب 235 معجم الفرق الاسلامیة 126
(2) المستدرکة- فرقة من النجاریة المعتزلة قالوا بخلق القرآن. و قالوا إن کل من خالفهم فهو کاذب. و قد ضلوا و أضلوا.
موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 368 معجم الفرق الاسلامیة 223
(3) الحدید/ 22
(4) (فی] (+ م، ع)
(5) [فی] (+ م، ع)
(6) قال أنس رضی اللّه عنه: «خدمته صلی اللّه علیه و سلم عشر سنین فلم یقل فی شی‌ء». أبو بکر الهیثمی، مجمع الزوائد، 9/ 16
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1533
لقد نفضنا أیدینا من کلّ شی‌ء و صرنا من المتجرّدین فأدرکنا
و هذه طریقة المتقدّمین. أمّا الأمیر خسرو الدّهلوی فقد تصرّف تصرّفا لطیفا و جعل الأبیات موقوفة، و جعل المستزاد حاملا و موقوفا. و مثاله الرباعی التالی و ترجمته:
أنا فی عهد ملک مسرور و فی طرب و کلّ الناس مثلی
أنا داعیة له بالدوام و البقاء لیلا و نهارا فی کلّ الأنفاس
و إن کان الملک یهب البلد فی أوان السّخاء
فإننی أنا العبد أطلب من الملک بالتفویض ذرّة واحدة فقط
کذا فی مجمع الصنائع و جامع الصنائع.
و مثال آخر من المستزاد الذی لا یستقیم معنی البیت بدونه، و هو أیضا من صنعة الأمیر خسرو الدهلوی:
ما أن برز الخطّ (الشعر) المعنبر من خدّک فکلّ عاشق سکران من خمرة الدّموع لوّن وجهه بالأحمر (الدم)
(کنایة عن البکاء بالدم)
ففی نهر جمالک لعلّ الماء قد نضب حتی نبتت تلک الخضرة (اللحیة) من تحت الماء
و رفعت رأسها.
و إنّ بعض المتأخّرین قد زادوا فجعلوا المستزاد جملتین. و هذا لطف آخر قد ظهر.
مثاله فی الأبیات الثلاثة الآتیة:
من یقرّر حال السّائل (المتسول)
فی حضرة الملک
ذی العزّة و الجاه
و ما ذا تخبر ریح الصّبا عن نغمة البلبل
من التأوه و الأنین
فی کلّ مساء و سحر
مع أنّنی غیر لائق للحضور فی بلاط الملک
فلست بیائس
من طالعی
لما ذا التّعجّب إذا أکرم الملوک الفقیر
بنظرة حینا
فی السّنة و الشّهر
الضّراعة و الذّهب و القوة کانت مادّة العشق
فإنّ الرحمة من المعشوق
أو مساعدة الحظّ
لا قوة لی و لا ذهب و لا عطف منکم
إذن حالی بائس
مسحوقا کالتّبنة «1»
______________________________
(1) نزد شعراء کلامیست که زیادة کردة شود در آخر بیت یا آخر هر مصراع آن و شرط است رعایت قافیة در نثر مستزاد و ربط آن بحسب معنی بکلام منظوم در سیاق و سباق اما بیت باید که بی‌فقره مستزاد در نفس خویش تمام باشد چنانچه اگر مستزاد باشد یا نباشد معنی بیت موقوف بران نباشد مثال آنچه مستزاد بعد از بیتی واقع شود. رباعی.
[رفتم به طبیب گفتمش بیمارم از اوّل شب تا بسحر بیدارم
درمانم چیست‌نبضم چو طبیب دید گفت از سر لطف
جز عشق نداری مرضی پندارم
معشوق تو کیست
و مثال آنچه مستزاد در آخر هر مصراع زیادة کرده شود. رباعی.
یک چند پی زینت و زیور گشتیم در عهد شباب
یک چند پی کاغذ و دفتر گشتیم خواندیم کتاب
چون واقف ازین جهان ابتر گشتیم نقشی است بر آب
دست از همه شستیم و قلندر گشتیم ما را دریاب
و این طریق متقدمانست اما امیر خسرو تصرفی لطیف کرده و ابیات را موقوف گردانیده و مستزاد را حامل ساخته مثال هر دو یک رباعی بقلم آمد و مصراع چهارم حامل و موقوف است. رباعی.-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1534

المستطیل:

[فی الانکلیزیة]Rectangle
[فی الفرنسیة]Rectangle
هو عند المهندسین و یسمّی بالمسطّح أیضا سطح مستو أحاط به أربعة أضلاع غیر متساویة بجمیعها، بل یکون کلّ ضلعین متقابلین منها متساویین، و یکون جمیع زوایاه قوائم. و یعرف أیضا بأنّه سطح یتوهّم حدوثه بتوهّم حرکة خط قائم علی طرف خط لا یساویه إلی أن ینتهی تلک الحرکة علی طرف آخر لذلک الخطّ الذی قام علیه هکذا، کذا فی ضابط قواعد الحساب.

المستعلیة:

[فی الانکلیزیة]Intrusive consonant
[فی الفرنسیة]Consonne d'appui
من الحروف قد مرّت فی تقسیمات الحروف.

المستفیض:

[فی الانکلیزیة]Famous
[فی الفرنسیة]Clebre
هو عند بعض الفقهاء مرادف للمشهور، و البعض فرّق بینهما، و قد سبق.

المستنبط:

[فی الانکلیزیة]Play in prosody
[فی الفرنسیة]Jeu en prosodie
اسم مفعول من الاستنباط و هو صنعة عند الشعراء. و هو أنّه یکتب بیتا من الشعر ثم یکتب بیتا آخر تحت کلّ لفظة!! و مثاله ما یلی و ترجمته:
یا کبیرا ما رأیت شخصا فی العالم سواک شجاعا و سخیا و جوادا
زمانه أنا أقول لک
کذا فی جامع الصنائع.
و من هذا البیت یتولّد عدة أبیات:
و ترجمتها:
یا کبیرا فی العالم ما رأیت (زمانه): سواک شجاعا و سخیا (زمانه)
یا کبیرا (زمانه) أقول لک: ما عداک (زمانه) أقول لک «1»
______________________________
-شاهی که بدور دولتش در طربم چون من همه کس
از بهر دوامش بدعا روز و شبم در جمله نفس
هرچند که شاه شهر می‌بخشد درگاه سخا
من بنده بتفویض ز شه میطلبم یک ذره و بس
کذا فی مجمع الصنائع و جامع الصنائع.
و مثال مستزاد بعد از بیتی که بی‌فقره مستزاد درست نیست هم از امیر خسرو دهلوی است. رباعی.
تا خط معنبر ز رخت بیرون جست از باده اشک خویش هر عاشق مست
رخ گلگون کرددر جوی جمال تو مگر آب نماند
کان سبزه که زیر آب بودی پیوست
سر بیرون کرد
و بعضی از متأخرین دو فقره مستزاد زیادة کرده‌اند و آن لطفی دیگر پیدا کرده مثال آن در سه بیت بنظر در آمده. غزل.
آن کیست که تقریر کند حال گدا را در حضرت شاهی
با عزت و جاهی‌از نغمه بلبل چه خبر باد صبا را
از ناله و آهی
هر شام و پگاهی‌هرچند نیم لائق درگاه سلاطین
نومید نیم نیز
از طالع خویشم‌شاهان چه عجب گر بنوازند گدا را
گاهی بنگاهی
در سالی و ماهی‌زاری و زر و زور بود مایه عاشق
یا رحم ز معشوق
یا یارئی طالع‌نه زور مرا نه زر و نه رحم شما را
بس حال تباهی
پا مال چو کاهی
(1) اسم مفعول است از استنباط و ان نزد شعرا نام صنعتی است و آن‌چنان بوضع رسیده که بیتی نویسد راست بعده زیر هر لفظی بیتی نویسد مثاله: شعر.
بزرگا بعالم ندیدم کسی بجز تو شجاع و سخی و جواد
زمانه همی گویمت
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1535

المستند:

[فی الانکلیزیة]Bringing back،support
[فی الفرنسیة]Rapport،support
عند أهل النظر هو السّند کما عرفت.

مستند المعرفة:

[فی الانکلیزیة]Lonely support of all knowledge
[فی الفرنسیة]Support unique de toute connaissance
هی الحضرة الواحدیة التی هی منشأ جمیع الأسماء کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

المستور:

[فی الانکلیزیة]Hidden،veiled
[فی الفرنسیة]Cache،derobe
عند المحدّثین هو مجهول الحال، و قیل إنّه قسم منه و قد سبق. و عند الصوفیة یطلق علی المکتوم و سیجی‌ء.

مسجد:

[فی الانکلیزیة]Mosque،place of prayer
[فی الفرنسیة]Mosquee،lieu de priere
فی اللغة الفارسیة: مکان السّجود. و لکن فی اصطلاح العلماء. و بفتح الجیم هو موضع السجود أینما کان. و بکسر الجیم فهو مکان معیّن موقوف لأداء الصلاة. و فی اصطلاح السّالکین: هو مظهر التجلّی الجمالی، و قیل عتبة الشیخ و المرشد. کذا فی کشف اللغات «1».

المسجّع:

[فی الانکلیزیة]Rhymed prose
[فی الفرنسیة]Prose rimee
هو الکلام الذی فیه التسجیع أی السجع و قد ورد فی لفظ الکلام. و أیضا المسجّع عبارة عن أن یأتی الشاعر ببیت من الشّعر و یجعله أربعة أقسام متساویة، و بعد مراعاة السّجع فی الأقسام الثلاثة الأولی تکون القافیة فی القسم الرابع حسب مبنی الشعر. کذا فی مجمع الصنائع. و سیمر تفصیل ذلک فی لفظة المسمّط «2».

المسح:

[فی الانکلیزیة]Rubbing،anointing
[فی الفرنسیة]Essuyage،onction
بالفتح و سکون السین لغة إمرار الید.
و شرعا إصابة الید المبتلة العضو إمّا بللا یأخذه من الإناء أو بللا باقیا فی الید بعد غسل عضو من الأعضاء المغسولة، و لا یکفی البلل الباقی فی یده بعد مسح عضو من الممسوحات و لا بلل یأخذه من بعض أعضائه، سواء کان ذلک العضو مغسولا أو ممسوحا کذا فی مسح الوضوء و مسح الخفّ و فیه بحث، فإنّه ذکر شمس الأئمة فی شرح المختصر: المسح لغة إمرار شی‌ء بشی‌ء کما فی المقایس، و کذا فی الشریعة إلّا أنّ الإمرار شامل للحکمی. کما أنّ الشی‌ء شامل للمبتل و غیر الید، فإنّه لو سقط خرقة مبتلّة علی الرأس أو أصابه المطر أو دخل فی إناء لأجزأه من المسح. و فی التلویح المسح المسّ بباطن الکفّ، هکذا فی العارفیة حاشیة شرح الوقایة فی بیان الوضوء.

المسخ:

[فی الانکلیزیة]Metempsychosis
[فی الفرنسیة]Metempsychose
بالفتح و سکون السّین عند الحکماء هو انتقال النفس الناطقة من بدن الإنسان إلی بدن حیوان آخر یناسبه فی الأوصاف کبدن الأسد للشجاع و الأرنب للجبان، و هو من أقسام
______________________________
- کذا فی جامع الصنائع ازین بیت چند ابیات براید.
بزرگا بعالم ندیدم زمانه بجز تو شجاع و سخی زمانه
بزرگا زمانه همی گویمت بجز تو زمانه همی گویمت
(1) در لغت سجدة گاه را گویند [اما در اصطلاح علماء پس بفتح جیم موضع سجود را گویند هرجا که باشد و بکسر جیم مکان معین خاص که برای ادای نماز وقف کنند]. و در اصطلاح سالکان مظهر تجلی جمالی را گویند و قیل آستانه پیر و مرشد کذا فی کشف اللغات.
(2) و نیز مسجع عبارت است از آنکه شاعر بیتی را به چهار قسم متساوی کند و بعد رعایت سه سجع بر قافیة واحد چهارم بر قافیة آرد که بنای شعر بران است کذا فی مجمع الصنائع و تفصیل آن در لغت مسمط خواهد آمد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1536
التّناسخ علی ما سبق. و عند أهل البدیع قسم من السّرقة و یسمّی إغارة أیضا و قد مرّ.

المسخرة:

[فی الانکلیزیة]Clown،harlequin،masquerade
[فی الفرنسیة]Arlequin،clown،mascarade
بفتح المیم و الخاء المعجمة. هو من یتّخذه الناس أداة للاستهزاء و السّخریة. و فی اصطلاح الصوفیة هو من یتحدّث بین الناس عن کراماته و کشوفاته و یدّعی الدّروشة و المعرفة. کذا فی کشف اللغات «1».

المسدّس:

[فی الانکلیزیة]Hexagon
[فی الفرنسیة]Hexagone
علی صیغة اسم المفعول من باب التفعیل عند المحاسبین و المهندسین سطح یحیط به ستة أضلاع متساویة، فإن لم تکن متساویة یسمّی بذی ستة أضلاع. و عند أهل التکسیر هو وفق مشتمل علی ستة و ثلاثین مربّعا صغیرا و یسمّی بمربّع ستة فی ستة، و بالوفق السّداسی أیضا.
و عند الشعراء یطلق علی قسم من المسمّط و سیجی‌ء.

المسدود:

[فی الانکلیزیة]Figure in geomancy
[فی الفرنسیة]Figure en geomancie
هو عند أهل الرّمل شکل مرتبته الأولی شفع (زوج) و باقی مراتبه فردیة (وتر). فإذا کان الزوج فی المرتبة الأولی مثل فهو یقال له المسدود الأوّل. و إذا کان فی المرتبة الثانیة مثل فیقال له المسدود الثانی. و إذا کان فی المرتبة الثالثة مثل فهو المسدود الثالث. و إذا کان فی المرتبة الرابعة جوف فهو المسدود الرابع. و یقابل المسدود المفتوح أی الذی مرتبته الأولی فردیة، و بقیة مراتبة زوجیة. فإذن:
إذا کان ذلک الفرد فی المرتبة الأولی فهو المفتوح الأول مثل
و إذا کان ذلک الفرد فی المرتبة الثانیة فهو المفتوح الثانی مثل
و إذا کان فی المرتبة الثالثة فهو المفتوح الثالث مثل:
و إذا کان فی المرتبة الرابعة فهو المفتوح الرابع مثل:
و نتیجة المفتوح الأول و الثانی یقال لها (نبیرة) حفید أول مثل
و نتیجة المفتوح الأول و المسدود الثانی یقال لها الحفید الثانی مثل و نتیجة المفتوح الثانی و الثالث یقال لها الحفید الثالث مثل: و نتیجة المسدود الأوّل و المفتوح الثالث یقال لها شریک الحفید الثانی مثل:. و نتیجة المسدود الثانی و المفتوح الثالث یقال لها شریک الحفید الثالث مثل:. إذن تحت الأشکال الأربعة، و أمّا شکل الطریق التی هی أمّ الأشکال. فهو الخامس عشر و الجماعة شکلها هو السّادس عشر. و کلاهما بمنزلة شکل الوالدین. و أمّا الأشکال المسدودة و المفتوحة فهی بمنزلة الأولاد کما لا یخفی. هذا خلاصة ما فی رسائل الرمل «2».
______________________________
(1) بفتح میم و خای معجمة آنکه مردم به او سخریة و استهزاء کنند. و در اصطلاح صوفیة آنکه در هنگامه مردمان کشف و کرامات خود بیان کند و لاف درویشی و معرفت زند کذا فی کشف اللغات.
(2) نزد اهل رمل شکلی است که یک‌مرتبه او زوج باشد و باقی مراتبش افراد باشند پس اگر آن زوج در مرتبة اوّل باشد چون آن را مسدود اوّل گویند و اگر در مرتبة دوم باشد چون آن را مسدود دوم گویند و اگر در مرتبة سیوم باشد چون آن را مسدود سیوم گویند و اگر در مرتبة چهارم باشد چون آن را مسدود چهارم گویند و مقابل مسدود مفتوح است یعنی آنکه یک‌مرتبه او فرد باشد و باقی ازواج پس اگر آن فرد در مرتبة اوّل باشد آن را مفتوح اوّل گویند مثل و اگر در دوم باشد آن را مفتوح دوم گویند چون و اگر در سیوم باشد مفتوح سیوم گویند چون و اگر در چهارم باشد مفتوح چهارم گویند چون و نتیجة مفتوح اوّل و دوم را نبیرة اوّل گویند چون و نتیجة مفتوح اوّل و مسدود دوم را شریک نبیرة اوّل-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1537

المسروقة:

[فی الانکلیزیة]Play in prosody
[فی الفرنسیة]Jeu en prosodie
عند شعراء الفرس هو أن تقع کلمات فی الحشو تتضمّن حرفین متوالیین ساکنین أو أکثر.
و کلّ حرفین یکونان من شبح الکلمة بحیث لو حذف أحدهما فبقیة الحروف لا تفید المعنی، و ذلک لأنّه لم یجر فی الاستعمال حذف ذلک الوزن، و تقرأ تلک الحروف بطریق الإشمام و لا تحسب فی الوزن مثل التاء من کلمة (آراست:
مزیّن) و (ساخت: صنع) و (باخت: خسر) و إذا وقعت فی حشو البیت فتوضع فی شکل بحیث تقبل الحرکة و لا تکون سببا فی اختلال الوزن.
و من الأفضل إذا کانت مثل تلک الکلمات فی حشو البیت أن تکون الکلمات التی تأتی بعدها أن تکون مبدوءة بألف فتتعدّی إلیها الحرکة من الألف فینطق بها حینئذ و مثاله:
البیت و ترجمته:
لقد صنع اللّه قامتک مستقیمة مثل السّرو
فالألف هنا جاءت بعد التاء من (راست:
مستقیم) و (ساخت: صنع) کذا فی جامع الصنائع «1».

مسزی:

[فی الانکلیزیة]Miszi)Egyptian month(
[فی الفرنسیة]Miszi)mois egyptien(
اسم شهر فی تاریخ القبط المحدث «2».

المسطّح:

[فی الانکلیزیة]Area،surface،quadrilateral،parallelogram
[فی الفرنسیة]Superficie،quadrilatere،parallelogramme
بفتح الطاء المشددة عند المحاسبین و المهندسین یطلق علی شکل یحیط به خطّ واحد أو أکثر کما سبق. و علی شکل مسطّح قائم الزوایا یحیط بإحدی زوایاه خطان مختلفان کما فی حاشیة تحریر أقلیدس، و هذا هو المستطیل. فعلی هذا یکون مباینا للمربّع. و فی تلک الحاشیة أیضا و یقال المسطّح هو الذی یحصل من ضرب أحد الخطین المحیطین بإحدی الزوایا القائمة فی الآخر انتهی. فعلی هذا یکون المسطّح أعمّ من المربع. و فی تحریر أقلیدس: العدد المسطّح هو المجتمع من ضرب عدد فی عدد و یحیط به عددان هما ضلعاه متساویین کانا أو مختلفین. و العدد المربّع هو المجتمع من ضرب عدد فی مثله و یحیط به عددان متساویان انتهی. و فی تلک الحاشیة فالعدد المربّع أخصّ من العدد المسطّح.
و المفهوم من شرح خلاصة الحساب أنهما متباینان حیث قال: المسطّح هو حاصل ضرب عدد فی عدد آخر أی لا فی نفسه کالعشرین الحاصل من ضرب الأربعة فی الخمسة، فإنّ حاصل ضرب العدد فی نفسه یسمّی مربّعا، و قد صرّح فی تلک الحاشیة بذلک أیضا حیث قال:
______________________________
- گویند چون و نتیجة مفتوح أول و سیوم را نبیرة دوم گویند چون و نتیجة مفتوح دوم و سیوم را نبیرة سیوم را نبیرة سیوم گویند چون و نتیجة مسدود اوّل و مفتوح سیوم را شریک نبیرة دوم گویند چون و نتیجة مسدود دوم و مفتوح سیوم را شریک نبیرة سیوم گویند چون پس چهارده شکل تمام شدند. و شکل طریق که أم الاشکال است پانزدهمی است و جماعت شکل شانزدهمی و این هر دو شکل بمنزلة والدین‌اند و مسدودات و مفتوحات بمنزلة اولاد کما لا یخفی هذا خلاصة ما فی رسائل الرمل.
(1) نزد بلغای پارسی آنست که در حشو کلماتی افتد که دو حرف یا بیشتر متوالی از آن ساکن افتد و هر دو حرف از شبح کلمة باشد چنانکه اگر یکی را حذف کنند حروف باقی مفید معنی مراد نبود چرا که در استعمال حذف آن نیامده باشد پس بضرورت وزن را بر طریق اشمام خوانده شود و در وزن نیاید چنانکه تای آراست و ساخت و باخت و چون در حشو بیت افتد اظهار آن تا بر نمطی کنند که حرکت پذیرد و موجب خلل نگردد. و چون در حشو افتد بهتر آنست که بعد آن لفظی آرند که اوّل آن الف باشد و حرکت بدو دهند تا در تکلم آید مثاله. ع. راست است این قامتت را ساخت ایزد همچون سرو. بعد از تای راست و ساخت الف است کذا فی جامع الصنائع.
(2) مسزی نام ماهیست در تاریخ قبط محدث.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1538
سمّوا کلّ عدد یجتمع من ضرب عددین مختلفین أحدهما فی الآخر مسطّحا.

مسقط بالحجر:

[فی الانکلیزیة]Median
[فی الفرنسیة]Mediane
بکسر القاف عند المهندسین یطلق علی موقع عمود خارج من أعلی الشکل علی قاعدته. و قد یطلق علی الارتفاع أیضا مجازا لأنّه بالحقیقة هو موقع العمود المذکور لأنّه قد علم بالتجربة أنّ الأثقال مائلة طبعا إلی مرکز العالم علی سمت خط یکون عمودا علی سطح الأفق و ذلک یکون أیضا عمودا علی السطح الموازی للأفق، فإنّ أسقط عن رأس ذلک المرتفع حجر کان موضع سقوطه علی ذلک السطح هو موقع ذلک العمود، کذا فی شرح خلاصة الحساب.

المسکین:

[فی الانکلیزیة]Silent،indigent
[فی الفرنسیة]Silencieux،indigent
من السکون فکأنّه ساکن من الجهد غیر متحرّک فهو مفعیل بکسر المیم یستوی فیه المذکّر و المؤنّث، و قد یقال مسکینة. و فی الشرع مرادف الفقیر، و قیل غیر مرادف له. و فی الوقایة الفقیر هو من له أدنی شی‌ء و المسکین من لا شی‌ء له.

المسلّمات:

[فی الانکلیزیة]Axioms،postulates،admitted premisses
[فی الفرنسیة]Axiomes،postulats،premisses admises
هی قسم من المقدّمات الظّنّیة و هی قضایا تسلّم عن «1» الخصم و یبنی علیها الکلام لدفعه سواء کانت مسلّمة فیما بینهما أو بین أهل العلم، کتسلیم الفقهاء مسائل أصول الفقه، کما یستدلّ الفقیه علی وجوب الزکاة فی حلی البالغة لقوله علیه السلام (فی الحلی زکاة) «2»، فلو قال الخصم: هذا خبر واحد فلا نسلّم حجیته، فنقول: قد ثبت ذلک فی أصول الفقه و لا بد أن تأخذه هاهنا مسلّما، کذا فی شرح الشمسیة.

المسمّط:

[فی الانکلیزیة]Play in prosody
[فی الفرنسیة]Jeu en Prosodie
و هو مشتقّ من التّسمیط، و هو فی اللغة نظم اللؤلؤ. و فی الصنائع الشعریة هو أن یقول الشاعر عدة مصاریع متفقة فی الوزن و القافیة، ثم یأتی فی المصراع الأخیر بالقافیة الأصلیة التی یبنی الشعر علیها، سواء کانت القافیة الأصلیة موافقة لقافیة المطلع أوّلا. و هذه المصاریع ینظمها علی نحو معیّن ثم یذکر أبیاتا أخری بعدها موافقة لها فی الوزن دون القافیة ما عدا المصراع الأخیر الذی یجب أن یوافق القافیة الأصلیة الأولی، و هکذا حتی یتمّ الشّعر. و لا یقلّ عدد کلّ مسمّط عن أربعة أبیات و لا یزید عن عشرة حتی لا یفقد لطافته. و علی هذا التقدیر فالمسمّط یمکن أن یکون سبعة أقسام:
مربعا أو مخمسا أو مسدسا أو مسبعا أو مثمنا أو متسعا أو معشرا.
و مثال المسمّط المربع و ترجمته:
یا من لشفتک الحمراء طعم السّکر و یا من لوجهک الجمیل نور القمر.
و یا من قامتک الممشوقة شجرة سرو أخری لقد اضطرب بالی بالنظر إلی الثلاثة.
و مثال السمط الثانی:
لا یوجد للسّکر الموجود فی العالم حلاوة شفتک و لا ینیر القمر فی السّماء مثلک
و لا یطلع السّرو مثلک فی البستان یا من أنت ألطف من الجمیع.
______________________________
(1) من (م)
(2) سنن، الدارقطنی، کتاب الزکاة، باب زکاة الحلی، ح 4، 2/ 107.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1539
و فی هذا المثال توافقت قافیة المطلع مع القافیة الأصلیة.
و إلیک مثالا آخر للمسمّط الذی اختلفت فیه قافیة المطلع عن القافیة الأصلیة و ترجمته:
لقد صارت الحدیقة (مزدانة) من قدوم الربیع الجدید کمعبد الأصنام
و صار وجه الورد کالشّمع و الریح کالفراشة.
و قد صارت مهمة البلبل قول الأساطیر فمزّق الورد من سروره، قمیصه فوق بدنه.
و السّحاب فی الربیع منتشر (منبسط) کالکفّ و أنظر إلی شقائق النعمان کأنّها جواهر فی الصّدف
و ارتفع إلی السماء، زقزقة الطیور من کلّ طرف
لقد صارت الحدیقة کالصنم و الریح کعابد الوثن.
ثم قس علی هذا المسمّط المخمّس الذی یحتوی علی خمسة مصاریع و المسدس المشتمل علی ستة مصاریع، و علی هذا القیاس «1».

المسمّط المختصر:

[فی الانکلیزیة]play in prosody
[فی الفرنسیة]Jeu en prosodie
هو عند الشعراء أن یقسم البیت إلی أربعة أقسام. فالأقسام الثلاثة الأولی تکون مسجّعة، و فی القسم الرابع یؤتی بعدّة کلمات ردیفا، ثم فی کلّ بیت یأتی الشاعر فی القسم الرابع بالکلمات نفسها. مثاله ما ترجمته:
______________________________
(1) مشتق است از تسمیط و آن در لغت مروارید در رشته کشیدن است و در صنائع چنانست که شاعر مصراعی چند گوید که متفق باشند در وزن و قافیة و در آخر مصراع اخیر که متفق است در وزن قافیة اصلی بیارد که بنای شعر بر ان کرده است خواه قافیة اصلی موافق قافیة مطلع باشد یا نباشد و این مصاریع چند را سمطی نهد بعده هم بران شمار ابیات دیگر نویسد غیر قافیة مسمط اوّل مگر در مصراع اخیر که قافیة مسمط اوّل آوردن در ان شرط است و این را نیز سمطی نهد و هم برین نمط شعر تمام کند و این کم از چهار روا نیست و بیش از ده لطافت ندارد پس برین تقدیر هفت قسم میشود مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر. مثال مربع سمط اوّل شعر.
ای لب لعل تو بطعم شکر وی رخ خوب تو بنور قمر
وی قد رعنای تو سرو دگر خاطرم آشفته بهر سه نگر
سمط ثانی: شعر.
چون لب تو نیست شکر در جهان ماه نتابد چو تو در آسمان
سرو نخیزد چو تو در بوستان ای بلطافت ز همه خوبتر
درین مثال قافیة اصلی موافق قافیة مطلع است. مثال دیگر که در وی قافیة اصلی مخالف قافیة مطلع است: شعر
ز آمدن نوبهار بهار باغ چو بتخانه شد گشت رخ گل چو شمع باد چو پروانه شد
پیشه بلبل کنون گفتن افسانه شد گل ز خوشی پارة کرد بر تن خود پیرهن
ابر بوقت بهار چون‌که گشود است کف ژاله نگر چون گهر لاله سراسر صدف
نالة مرغان شده بر فلک از هر طرف باغ شدة چون صنم باد شدة چون شمن
و هم برین قیاس مسمط مخمس که درو پنج مصراع را سمطی نهند و مسدس که درو شش مصراع را سمطی کنند و علی هذا القیاس.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1540
مهما کنت مذنبا فعندی آثام کثیرة
فلست آیسا منک فاعف عنی یا ربّ کرما منک
مع کونی قد أخطأت و قد اقترفت دائما الذنوب
فما فعلته کلّه بسبب السّفاهة فاعف عنی یا ربّ کرما منک
لقد صرت وراء الجمیع أنا مقرّ بأنّی لا أساوی شیئا
و لما کنت لیس لی سواک أعف عنی یا ربّ کرما منک
کذا فی جامع الصنائع «1»
و قال السّیّد الشریف فی الاصطلاحات:
التسمیط هو تصییر کلّ بیت أربعة أقسام:
ثلاثتها علی سجع واحد مع مراعاة القافیة فی الرابع إلی أن تنقضی القصیدة، کقوله:
و حرب وردت و ثغر سددت. و علج شددت علیه الحبالا. و مال حویت و خیل حمیت و ضیف قریت یخاف الوکالا، إلی آخر القصیدة. و قال بعض الناس کقول صاحب مجمع الصنائع بأنّ المسمّط هو المسجّع، و هو عبارة عن أن یقسّم الشاعر البیت إلی أربعة أقسام؛ ثم یراعی السّجع فی ثلاثة منها علی قافیة واحدة، و فی الرابع یأتی بالقافیة الأصلیة لمبنی القصیدة، و ذلک کما قال مولانا عبد الرحمن الجامی ما ترجمته:
من الشوک، شوک عشقک یوجد فی. صدری أشواک و فی کلّ لحظة تتفتح من تلک الأشواک الزهور
و من شدّة ألمی و صیامی صار بدنی مقوسا (منحنیا) و وصل الدمع إلی ذیلی من کلّ هدب مثل الخیوط
اذهب إلی البستان و ألق من الشوق الورد فی المرج فتمزّق القمیص إلی مائة قطعة و تضمّخت الخدود بالدماء
إن مررت من الحدیقة فانظر إلی السّرو و الصّنوبر فمن کلّ ناحیة من أجل النّظر الرءوس فوق الجدران.
أنت أعطیت القلب لکلّ أحد، و أنا متّ من الغیرة کثیرا و کلّ شخص مرة واحدة یموت و لکنّ الجامی المسکین عدة مرات
إذن من المعلوم أنّ أقسام الجمع ثلاثة معروفة، و یجوز الزیادة علی الثلاثة کما قال (عبد الواسع جبلی) حیث ذکر سبع فقرات مسجّعة و الثامنة علی القافیة الأصلیة للقصیدة.
شعر و ترجمته:
یا صاحبی إیش الخبر عن ذلک الطویل القدّ الفضّی اللون فأنا من عشقه صرت حدیث السّمر، ظامئ الشفة و جریح الکبد
(مقلوع) منزوع الروح، و رأسی ملقی و فمی جافّ و عینی مبتلّةمقلوبا من الفم رأسا علی عقب دینا و دنیا و روحا و جسما و بدا لعینی من عشقه العالم کلّ نفس کقفص
و بدونه أدرکونی. و فی اللیل خیاله یکفینی
حتی متی أکون کالجرس و بدونه صائحا من الهوس لا جعل اللّه أحدا کحالی فی العشق
إلی أن صرت مفتونا بهذا، لست مطلعا إلی أن صرت ممتلئ العین بالدّم، و قامتی مطویّة کحرف النون
______________________________
(1) نزد شعرا چنانست که بیت را چهار قسم کند و سه قسم را مسجع آرد و در قسم چهارم کلمة چند را ردیف سازد و در هر بیت در قسم چهارم همان کلمات بیارد مثاله: شعر.
هرچند گنه گنهکارم بسیار گنه دارم امید تو نگذارم بخشا ز کرم یا رب
هرچند تبه کردم پیوسته گنه کردم جملة ز سفه کردم بخشا ز کرم یا رب
ماندم ز همه واپس گیرم که نیرزم خس چون جز تو ندارم کس بخشا بکرم یا رب
کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1541
و صرت فی المحنة مثل ذی النون (یونس) و خرجت یدی حائرا مثل المجنون (مجنون لیلی) و هائما فی الدنیا بلا وعی
لدیّ قلب ضیّق من کثرة حیله مثل فمه (الضیق) و صوت القلب مثل (صخرته) قلبه القاسی
و من دلاله و غضبه و حربه فحتّی م أتضرّع و أنا فی قبضته من لا مبالاته
و من عارضه الملوّن مثل الورد الذی تمزّق قمیصه
فی الوصل و الهجر و الحیاة و الغمّ فیّ الروح و العین الحرارة و الرطوبة
فیّ (اللّعل) شفته و جزعه الهناء و السّم و فی الوجه و الظهر الانقباض و التقوّس
أبدا لم تر فی العجم و لن تری أبدا مثله بالشّطارة صنا (محبوبا)
و مثلی بالغمّ عابدا للصّنم‌بدون ذکره لا أعدّ الوقت، و لا أطوی لطریق إلّا فی محبّته
و بدونه لا أنظر لشی‌ء بعین العشق (ذلک خاطف القلب)
و من کثرة ما أصابنی الغمّ و الهمّ لباسی علی جسمی ممزّق
و التراب دائما علی رأسی
(کنایة عن الحزن).
أمام صفیّ الدین حسن. إلی آخر القصیدة. انتهی فی مجمع الصنائع «1»
______________________________
(1) و بعضی کسان مسمط را مسجع گفته‌اند چنانچه صاحب مجمع الصنائع گفته که مسجع عبارت از آن است که شاعری بیتی را به چهار قسم متساوی کند و بعد رعایت سه سجع بر قافیة واحد چهارم اصلی بیارد که بنای شعر بر ان است چنانچه مولانا عبد الرحمن جامی میفرماید. غزل.
از خار خار عشق تو در سینه دارم خارها هر دم شگفته بر تنم زان خارها گلزارها
از بس فغان و شیونم چنگست خم گشته تنم اشک آمده تا دامنم از هر مژة چون تارها
رو جانب بستان فکن کز شوق تو گل در چمن صد چاک کردة پیرهن شسته به خون رخسارها
گر سوی باغ آری گذر سرو و صنوبر را نگر هر سو پی نظاره سر بر کرده از دیوارها
تو دادی دل با هرکسی من مردم از غیرت بسی یکبار میرد هرکسی بیچاره جامی بارها
پس‌تر دانستنی است که اقسام سجع سه معروف است و روا بود که زیادة بر سه بود چنانچه عبد الواسع جبلی گفته و هفت قسم را بر یک قافیة نموده و هشتم بر قافیة اصلی آورده که بنای شعر بران نموده است:
یا صاحبی ایش الخبر زان سر و قد سیمبر کز عشق او گشتم سمر تشنه لب و خسته جگر
بر کنده جان افگنده سر با کام خشک و چشم تر کرده ز غم زیر و زبر دنیا و دین و جان و تن
آمد به چشمم هر نفس عالم ز عشقش چون قفس بی‌او مرا فریاد رس شبها خیال اوست بس
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1542

المسن:

[فی الانکلیزیة]Old،aged
[فی الفرنسیة]Age،avance en age
بضم المیم و کسر السین هو ما دخل فی السّنة الثالثة مأخوذ من الأسنان و هو طلوع السّنّ فی هذه السّنة، و مؤنّثه مسنّة کما قال ابن الأثیر. لکن قال المطرزی إنّه مشتقّ من السّنّ و هو الأسنان، و هو فی الدواب أن نبتت «1» السّن التی بها یصیر صاحبها مسنا أی کبیرا، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الزکاة.

المسند:

[فی الانکلیزیة]Attribute،
prophetic tradition told by a companion of the prophE
[فی الفرنسیة]Attribut،propos de l'epoque du prophete،
tradition prophetique rapportee par un companion du prophete 2 E
علی صیغة اسم المفعول من الإسناد عند أهل العربیة هو فعل أو ما فی معناه نسب إلی شی‌ء، و ذلک الشی‌ء یسمّی مسندا إلیه.
و المراد «2» بمعنی الفعل المصدر و اسم الفاعل و اسم المفعول و الصّفة المشبّهة و أفعل التفضیل و الظرف و اسم الفعل و الاسم المنسوب. و أیضا الخبر مسند و المبتدأ مسند إلیه. و عند المحدّثین المسند حدیث هو مرفوع صحابیّ بسند ظاهره الاتصال. فالمرفوع کالجنس یشمل المحدود و غیره. و قوله صحابی کالفصل یخرج به ما رفعه التابعی بأن یقول: قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کذا، فإنّه مرسل، و کذا یخرج ما رفعه من دون التابعی فإنّه معضل أو معلّق. و قوله ظاهره الاتصال یخرج ما یکون ظاهره الانقطاع کالمرسل
______________________________
-تا چند باشم چون جرس بی‌او خروشان از هوس هرگز مبادا حال کس در عشق چون احوال من
تا من برین مفتون شدم آگه نه تا چون شدم با دیده پرخون شدم با قامت چون نون شدم
با محنت ذو النون شدم وز دست خود بیرون شدم سر گشته چون مجنون شدم گرد جهان بی‌خویشتن
دارم ز بس نیرنگ او دل چون دهان تنگ او آواز دل چون سنگ او وز ناز و خشم و جنگ او
تا کی چو زیر چنگ او زاری کنم از خنگ او وز عارض گلرنگ او چون گل دریده پیرهن
در وصل و هجر و عیش و غم در جان و چشمم تف و نم در لعل و جزعش نوش و سم در روی و پشتم چین و خم
هرگز ندیدی در عجم نی نیز خواهی دید هم چون او به چالاکی صنم چون من به غمناکی شمن
بی یاد او دم نشمرم جز راه مهرش نسپرم بی او همه در ننگرم با عاشقی آن دلبرم
از بس‌که رنج و غم خوردم چاک است جامه در برم خاک است دائم بر سرم پیش صفی الدین حسن
إلی آخر القصیدة انتهی من مجمع الصنائع.
(1) تنبت (م)
(2) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1543
الجلی. و یدخل فیه ما یحتمل فیه الاتصال و الانقطاع کالمرسل الخفی و ما توجد فیه حقیقة الاتصال من باب الأولی. و یفهم من التقیید بالظهور أنّ الانقطاع الخفی کعنعنة المدلّس و عنعنة المعاصر الذین لم یثبت لقیاهما عن شیخهما لا یخرج الحدیث عن کونه مسندا لإطباق الأئمة الذین خرّجوا المسانید علی ذلک. و هذا التعریف موافق لقول الحاکم:
المسند ما رواه المحدّث عن شیخ یظهر منه سماعه منه و کذا شیخه عن شیخه متّصلا إلی صحابی إلی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم. و وجه الموافقة أنّه خصّ بالمرفوع و اعتبر الظهور کما فی تعریف الحاکم. و قال الخطیب: المسند ما اتّصل سنده إلی منتهاه، فعلی هذا الموقوف إذا جاء بسند متّصل یسمی عنده مسندا فیشتمل المرفوع و الموقوف بل المقطوع أیضا، إذ یصدق علیه أنّه متصل إلی التابعی، و کذا یشتمل ما بعد المقطوع، لکنه قال إنّ ذلک أی مجی‌ء الموقوف مسندا قد یأتی بقلّة، و أکثر ما یستعمل فیما جاء عن النبی صلی اللّه علیه و سلم دون غیره من الصحابة و من بعدهم. و قیل المراد «1» باتصال سنده هو الاتصال ظاهرا فیندرج فیه الانقطاع و الإرسال الخفیین لما مرّ من الإطباق. و قال ابن عبد البرّ: المسند المرفوع و هو ما جاء عن النبی صلی اللّه علیه و سلم خاصة متصلا کان أو منقطعا و هذا أبعد إذ لم یتعرّض فیه للإسناد، فإنّه یصدق علی المرسل و المعضل و المنقطع إذا کان المتن مرفوعا و لا قائل به. و بالجملة ففی المسند ثلاثة أقوال.
الأول أنّه المرفوع المتّصل، و قال به الحاکم و غیره و هو المشهور المعتمد علیه. و الثانی مرادف المتصل و قال به الخطیب. و الثالث أنّه مرادف المرفوع و قال به ابن عبد البر، هذا کلّه خلاصة ما فی شرح النخبة و شرحه و شرح الغریب «2» للسّخاوی و مقدمة شرح المشکاة.
و یطلق المسند عندهم أیضا علی کتاب جمع فیه مسند کلّ صحابی علی حدة أی جمع فیه ما رواه من حدیثه صحیحا کان أو ضعیفا واحدا فواحدا، و جمع المسند المسانید، و فی «3» ذلک مسند الإمام أحمد و غیره و هو الأکثر. و منهم من یقتصر علی الصالح للحجة. ثمّ إن شاء رتّبه علی سوابقهم فی الإسلام بأن یقدّم العشرة المبشّرة ثم أهل بدر فاحد مثلا، و إن شاء رتّبه علی حروف المعجم فی أسماء الصحابة کأن یبتدأ بالهمزة ثم ما بعدها، کذا فی شرح شرح النخبة.

مستی:

[فی الانکلیزیة]Passion،aberration
[فی الفرنسیة]Passion،egarement
السّکر بالفارسیة. و عند أهل التصوّف عبارة عن الحیرة و الوله الذی یجعل السّالک صاحب الشهود حین مشاهدته لجمال المعشوق یستسلم. کذا فی کشف اللغات «4».
______________________________
(1) المقصود (م، ع)
(2) شرح الغریب للسخاوی:
هو شرح علی شرح ألفیة مصطلح الحدیث، أو ألفیة العراقی فی أصول الحدیث لابن الصلاح ألّفها أبو الفضل عبد الرحیم بن الحسین بن عبد الرحمن زین الدین العراقی الکردی (- 806 ه) ثم شرحها و سمّاها فتح المغیث بشرح ألفیة مصطلح الحدیث، و علیها لشمس الدین أبو الخیر محمد بن عبد الرحمن بن محمد بن أبی بکر بن عثمان السخاوی (- 902 ه) شرح باسم شرح ألفیة مصطلح الحدیث. معجم المطبوعات العربیة و المعربة، 1014.
(3) و من (م، ع)
(4) مستی نزد اهل تصوف عبارت از حیرت و وله است که در مشاهده جمال دوست سالک صاحب شهود را دست دهد کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1544

المسوحات:

[فی الانکلیزیة]Ointments
[فی الفرنسیة]Pommades،baumes
بالفتح هی الأدویة التی یمسح بها البدن، کذا فی بحر الجواهر.

المشافهة:

[فی الانکلیزیة]Orally،by word of mouth،verbally
[فی الفرنسیة]Oralement،verbalement
بالفاء فی اللغة المخاطبة من فیک إلی فیه. و المحدّثون أطلقوها فی الإجازة المتلفّظ بها تجوّزا، کذا فی شرح شرح النخبة.

المشاکل:

[فی الانکلیزیة]Al -Muchakel)metre in prosody(
[فی الفرنسیة]Al -Muchakel)metre en prosodie persane(
عند أهل العروض هو اسم بحر من بحور الشعر الخاصة بالشّعر الفارسی و أصله:
/ فاعلاتن، مفاعیلن مفاعیلن/ مرتان.
و المشاکل المکفوف: فاعلات، مفاعیل، مفاعیل/ مرتان.
و وجه تسمیة هذا البحر بذلک کونه مشابها و موافقا للبحر القریب فی الأرکان و لا یختلف عنه إلّا فی التقدیم و التأخیر. کذا فی عروض سیفی «1».

المشاکلة:

[فی الانکلیزیة]Similarity،resemblance
[فی الفرنسیة]Similitude،ressemblance 2 L عند المتکلّمین و الحکماء هی الاتحاد فی الشکل و یرادفه التّشاکل کما فی شرح المواقف و غیره. و عند أهل البدیع هی من المحسّنات المعنویة و هی ذکر الشی‌ء بلفظ غیره لوقوعه فی صحبته تحقیقا أو تقدیرا، أی لوقوع ذلک الشی‌ء فی صحبة ذلک الغیر وقوعا محقّقا أو مقدّرا.
فالأول کقوله تعالی تَعْلَمُ ما فِی نَفْسِی وَ لا أَعْلَمُ ما فِی نَفْسِکَ «2» و قوله وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ «3» فإنّ إطلاق النفس و المکر فی جانب الباری تعالی إنّما هو لمشاکلة ما معه. و الثانی کقوله تعالی صِبْغَةَ اللَّهِ «4» أی تطهیر اللّه لأنّ الإیمان یطهر النفوس، و الأصل فیه أنّ النصاری کانوا یغمسون أولادهم فی ماء أصفر یسمّونه المعمودیة و یقولون إنّه تطهیر لهم، فعبّر عن الإیمان بصبغة اللّه للمشاکلة بهذه القرینة، هکذا فی المطول و الاتقان. و قال الجلپی إن کان بین الشی‌ء و بین غیره علاقة مجوّزة للتجوّز من العلاقات المشهورة فلا إشکال، و تکون المشاکلة موجبة لمزید حسن کما بین السّیّئة و جزائها فی قوله تعالی وَ جَزاءُ سَیِّئَةٍ سَیِّئَةٌ مِثْلُها «5»، [و قوله تعالی فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ «6» لما بین الفعل و جزائه من المشاکلة المعنویة و المماثلة الباطنیة. و قد قیل بالفارسیة ما معناه:
إن ظلمک السّیئ الظنّ بسبب حقده فأنت أیضا اظلمه و لا تقلق لشأنه «7».
______________________________
(1) نزد اهل عروض اسم بحریست از بحور خاصة بعجم و اصل آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن دو بار و مشاکل مکفوف فاعلات مفاعیل مفاعیل دو بار و وجه تسمیه این بحر بدان آنکه مشابه و موافق بحر قریب است در ارکان و اختلاف نیست مگر بتقدیم و تأخیر کذا فی عروض سیفی.
(2) المائدة/ 116
(3) آل عمران/ 54
(4) البقرة/ 138
(5) الشوری/ 40
(6) البقرة/ 194
(7) و قد قیل بالفارسیة:
کند گر بر تو ظلم از کین بداندیش تو هم آن ظلم کن بر وی میندیش
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1545
و إن لم تکن کما بین الطبخ و الخیاطة فی قول الشاعر:
قالوا اقترح شیئا نجد لک طبخه قلت اطبخوا لی جبّة و قمیصا
فلا بدّ أن یجعل الوقوع فی الصحبة علاقة مصحّحة للمجاز فی الجملة و إلّا فلا وجه للتعبیر به عنه. فإن قیل کان ینبغی أن تعدّ المشاکلة من البدائع اللفظیة لأنّها تتعلّق باللفظ، أجیب بأنّها إنّما صوحبت مع المطابقة و المقابلة لتجانسهما، و من ثمّ سمّاها صاحب الکشاف بالمطابقة و المقابلة فی قوله تعالی: إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ «1» الآیة، حیث قال جاءت علی سبیل المقابلة و إطباق الجواب علی السؤال انتهی.

المشاهدة:

[فی الانکلیزیة]Witnessing،seeing
[فی الفرنسیة]Vue،vision
هی الإدراک بإحدی الحواس الظاهرة أو الباطنة. و المشاهدات هی المحسوسات، و قد تجعل أعمّ أو أخصّ منها و قد سبق. و شارح التجرید أطلق المشاهدات علی قضایا قیاساتها معها. و المشاهدة عند أهل السلوک رؤیة الحقّ ببصر القلب من غیر شبهة کأنّه رآه بالعین، و یجی‌ء فی لفظ الوصال.
و یقول فی کشف اللغات: الشّهود بضمتین عند السّالکین هو رؤیة الحقّ بالحقّ، و یعنی أنّ الکاسب قد عبر و جاوز مراتب الکثرة الموهومة الصوریة منها و المعنویة إلی أن وصل إلی مقام التوحید العیانی و بعین الحقّ یری، استنادا إلی الحدیث المشهور (کنت سمعه و بصره الذی یبصر به)، صور جمیع الموجودات، لأنّه یری نفسه و کلّ الموجودات قائمین بالحقّ، فلا جرم إنّه قد جاوز نظره الغیریة و الثنائیة، و کلّ ما یراه فهو حقّ، و کلّ ما یعلمه فهو حقّ «2».

المشبّهة:

[فی الانکلیزیة]Sect professing the Anthropomorphism
[فی الفرنسیة]Secte qui professe l'a nthropomorphisme
علی صیغة اسم الفاعل من التشبیه، و هو یطلق علی فرقة من کبار الفرق الإسلامیة شبّهوا اللّه بالمخلوقات و مثّلوه بالحادث، و لأجل ذلک جعلت فرقة واحدة قائلة بالتشبیه و إن اختلفوا فی طریقه. فمنهم مشبّهة غلاة الشیعة کالسبائیة و البنانیة «3» و المغیریة «4» و الهشامیة «5» و غیرهم
______________________________
(1) البقرة/ 26
(2) و در کشف اللغات میگوید شهود بضمتین نزد سالکان رویت حق است بحق یعنی کاسبی که از مراتب کثرات موهومات صوری و معنوی عبور نموده باشد و بمقام توحید عیانی رسیده و به دیده حق بین بحکم کنت بصره الذی یبصر به در صور جمیع موجودات به دیده حق مشاهده نماید چون خود را و تمام موجودات را قائم بحق بیند لا جرم غیریة و اثنینیة از پیش نظرش برخاسته باشد و هرچه بیند حق بیند و هرچه داند حق داند.
(3) البنانیة (م)
فرقة من الغلاة أتباع بنان بن سمعان التمیمی البیان الیمنی. و تسمی احیانا بالبنانیة. قالوا إن اللّه علی صورة انسان و أن روحه حلّت فی علیّ ثم فی ابنه محمد بن الحنفیة. ثم ادّعی بنان ذلک لنفسه. و کانت لهم آراء غریبة کثیرة.
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب 114 معجم الفرق الاسلامیة 61
(4) المغیریة: فرقة من الغلاة أصحاب المغیرة بن سعید العجلی قال بإمامة محمد النفس الزکیة و أنه حی لم یمت. ثم ادعی المغیرة الإمامة لنفسه ثم ادعی النبوة فالألوهیة. و کان له أضالیل کثیرة
موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 373 معجم الفرق الاسلامیة 232
(5) الهشامیة فرقة من أتباع هشام بن سالم الجوالیقی أو أتباع هشام بن الحکم. من الشیعة الامامیة.
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب 412 معجم الفرق الاسلامیة 260
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1546
القائلین بالتجسّم «1» و الحرکة و الانتقال و الحلول فی الأجسام و نحو ذلک. و منهم مشبّهة الحشویة کمضر «2» و کمیس المشبّهة «3» و النجمی «4» قالوا هو جسم لا کالأجسام و هو مرکّب من لحم و دم لا کاللحوم و الدماء و له الأعضاء و الجوارح، و تجوز علیه الملامسة و المصافحة و المعانقة للمخلصین حتی نقل أنّه قال: أعفونی عن اللّحیة و الفرج و سلونی عمّا وراءه. و منهم مشبّهة الکرّامیة و قیل فیه الفقه فقه أبی حنیفة وحده و الدین دین الکرّامیة. و أقوالهم فی التشبیه متعدّدة لا تنتهی إلی من یعبأ به فاقتصرنا علی ما قاله زعیمهم و هو أنّ اللّه علی العرش من جهة العلوّ مماسّة له من الصفحة العلیاء و تجوز علیه الحرکة و النزول، و اختلفوا أ یملأ العرش أم لا یملأه بل یکون علی بعضه. و قال بعضهم لیس هو علی العرش بل محاذ له و اختلف أ ببعد متناه أو غیره. و منهم من أطلق علیه لفظ الجسم ثم اختلفوا هل هو متناه من الجهات کلّها أو من جهة التحت أو غیر متناه فی جمیع الجهات، و قالوا کلّ الحوادث فی ذاته إنّما یقدر علیها دون الخارجة عن ذاته و یجب علی اللّه أن یکون أول خلقه حیّا یصحّ منه الاستدلال، و قالوا النّبوّة و الرسالة صفتان قائمتان بذات الرسول سوی الوحی و المعجزة و العصمة و صاحب تلک الصّفة رسول من غیر إرسال، و لا یجوز إرسال غیره، و هو حینئذ أی حین إذا أرسل مرسل فکلّ مرسل رسول بلا عکس کلّی، و یجوز عزل المرسل دون الرسول، و لیس من الحکمة الاقتصار علی رسول واحد، و جوّزوا إمامین فی عصر کعلی و معاویة إلّا أنّ إمامة علیّ علی وفق السّنة بخلاف [إمامة] «5» معاویة، لکن یجب طاعته. و قالوا الإیمان قول الذریة فی الأزل بلی و هو باق فی الکلّ علی السّویة إلّا المرتدین، و إیمان المنافق کإیمان الأنبیاء، کذا فی شرح المواقف.

المشتبه:

[فی الانکلیزیة]Equivocal،obscure
[فی الفرنسیة]Confus،obscur،equivoque
و هو کلّ ما لیس بواضح الحلّ و الحرمة مما تعارضته الأدلة و تنازعته النصوص و تجاذبته المعانی و الأوصاف، فبعضها یعضّده دلیل الحرام و بعضه یعضّده دلیل الحلال. و قیل المشتبه ما اختلف فی حلّه کالخیل «6» و النبیذ. و قیل ما اختلط [فیه] «7» الحلال و الحرام. و التفصیل أنّ الأشیاء ثلاثة.
الأول الحلال المطلق و هو ما انتفی عن ذاته الصّفات المحرّمة و هو ما نصّ اللّه تعالی و رسوله أو أجمع المسلمون علی حلته «8». و الثانی الحرام و هو ما فی ذاته صفة محرّمة و هو ما نصّ اللّه و رسوله أو أجمع المسلمون علی حرمته. و الثالث المشتبه و هو الذی یتجاذبه سببان متعارضان یؤدّیان إلی وقوع التردّد فی حلّه و حرمته کما مر. و الحاصل أنّه إذا تعارض أصلان أو أصل و ظاهر فقال جماعة من المتأخّرین إنّ فی کلّ مسئلة من ذلک قولین
______________________________
(1) التجسیم (م، ع)
(2) مضر و کمیس (مضر و کهص): کمیس، و یقال أیضا کهمس بن المنهال البصری اللؤلؤی، أبو عثمان، من المشبّهة الحشویة. و کذلک مضر رجل ینسب للمشبهة الحشویة. و لم نعثر علی زیادة معلومات حولهما.
تهذیب التهذیب 8/ 451، الملل و النحل 77، موسوعة الفرق و الجماعات 356 معجم الفرق الاسلامیة 225.
(3) مضر و کمیس (مضر و کهص): کمیس، و یقال أیضا کهمس بن المنهال البصری اللؤلؤی، أبو عثمان، من المشبّهة الحشویة. و کذلک مضر رجل ینسب للمشبهة الحشویة. و لم نعثر علی زیادة معلومات حولهما.
تهذیب التهذیب 8/ 451، الملل و النحل 77، موسوعة الفرق و الجماعات 356 معجم الفرق الاسلامیة 225.
(4) هو أحمد النجمی أو الهجیمی، من المشبهة الحشویة. کانت له اباطیل و خرافات.
موسوعة الفرق و الجماعات 356. معجم الفرق الاسلامیة 225.
الهجیمی (م، ع)
(5) إمامة (+ م، ع)
(6) الخل (م)
(7) [فیه] (م)
(8) حله (م)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1547
و مرادهم «1» التخییر فی الفعل و الترک، أمّا الصحیح أنّ هذا الاطلاق لیس علی ظاهره بل الصواب أنّه إذا تعارض أصلان أو أصل و ظاهر یجب النظر «2» فی الترجیح کما هو الحکم فی تعارض الدلیلین. فإن تردّد فی الراجح و لم یظهر الرّجحان فی أحد الجانبین أصلا فهی مسائل القولین، و إن ترجّح دلیل الظاهر حکم به بلا خلاف، و إن ترجّح دلیل الأصل حکم به بلا خلاف، فالأقسام حینئذ أربعة. أولها ما ترجّح فیه الأصل جزما و ضابطه أن یعارضه احتمال مجرّد من غیر أن یرجع إلی دلیل کما إذا اصطاد صیدا احتمل أنّه صید صائد انفلت من یده، فهذا مجرّد تجویز عقلی غیر منسوب إلی سبب خارجی و غیر مستند إلی دلیل، و مثل هذا و هم محض لا عبرة له فی الشرع، و لا ورع «3» فی العمل بمثل هذا الاحتمال، بل هذا یعدّ من الوسواس. و ثانیها ما ترجّح فیه الظاهر جزما و ضابطه أن یستند إلی سبب نصبه الشارع کشهادة العدلین و الید فی الدعوی و روایة الثقة. و ثالثها ما ترجّح فیه الأصل علی الأصح و ضابطه أن یسند الاحتمال فیه إلی سبب ضعیف، و أمثلته [لا] «4» تنحصر: منها ما لو أدخل کلب رأسه فی إناء و أخرجه و فمه رطب و لم یعلم ولوغه فهو طاهر. و منها لو امتشط المحرم فرأی شعرا فشکّ هل نتفه أو انتتف فلا فدیة علیه لأنّ النّتف لم یتحقّق و الأصل براءة الذمة. و رابعها ما ترجّح فیه الظاهر علی الأصل و ضابطه أن یکون سببا قویا منضبطا، فلو شکّ بعد الصلاة فی ترک رکن غیر النّیة أو شرط کأن تیقّن بالطهارة و شکّ فی ناقضها لم یلتزمه الإعادة لأنّ الظاهر مضت عبادته علی الصّحة، و کذا لو اختلفا فی صحة العقد و فساده صدق مدعی الصّحة، لأنّ الظاهر جریان العقود بین المسلمین علی قانون الشرع، هکذا فی فتح المبین شرح الأربعین لابن الحجر.

المشترک:

[فی الانکلیزیة]Common،identical،syllepsis
[فی الفرنسیة]Commun،identique،polysemie،syllepse
یطلق علی معنیین علی ما عرفت. و قد یطلق أیضا علی مقابل الفارق کما ورد. و الأعداد المشترکة و المتشارکة و کذا المقادیر هی الغیر المتباینة و قد سبقت. و فی الجرجانی: المشترک ما وضع لمعنی کثیر کالعین لاشتراکه بین المعانی و معنی الکثرة ما یقابل الوحدة لا ما یقابل القلّة، فیدخل فیه المشترک بین المعنیین فقط کالقرء و الشّفق فیکون مشترکا بالنسبة إلی الجمیع و مجملا بالنسبة کلّ واحد. و الاشتراک بین الشیئین إن کان بالنوع یسمّی مماثلة کاشتراک زید و عمرو فی الإنسانیة. و إن کان بالجنس یسمّی مجانسة کاشتراک إنسان و فرس فی الحیوانیة. و إن کان بالعرض فإن کان فی الکمّ یسمّی مادة کاشتراک ذراع من خشب و ذراع من ثوب فی الطول. و إن کان فی الکیف یسمّی مشابهة کاشتراک الإنسان و الحجر فی السّواد. و إن کان بالمضاف یسمّی مناسبة کاشتراک زید و عمرو فی بنوّة بکر، و إن کان بالشکل یسمّی مشاکلة کاشتراک الأرض و الهواء فی الکریة. و إن کان بالوضع المخصوص یسمّی موازنة، و هو أن لا یختلف البعد بینهما کسطح کلّ فلک، و إن کان بالأطراف یسمّی مطابقة کاشتراک الأجّانین «5» فی الأطراف انتهی.

المشتهاة:

[فی الانکلیزیة]Desired girl by men،girl of nine years
[فی الفرنسیة]Fille desiree par les hommes،fille de neuf ans
عند الفقهاء امرأة یرغب فیها الرجال و هی
______________________________
(1) و مقصودهم (م، ع)
(2) یجب فی الظن (م)
(3) ورد (م)
(4) [لا] (+ م، ع)
(5) الاجانب (ع). الاجانتین (م). و شرحها الإجانة آنیة تعرف بالمرکن تغسل فیها الثیاب (المغرب ص 10)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1548
بنت تسع سنین و علیه الفتوی. و عن الشیخین أنّ بنت خمس سنین مشتهاة إذا اشتهیت مثلها. و عن محمد أنّ بنت ثمان أو تسع مشتهاة إذا کانت ضخمة کما فی المحیط کذا فی جامع الرموز.

المشجّر المطیر:

[فی الانکلیزیة]Calligramme،concrete،poetry
[فی الفرنسیة]Calligramme،poesie concrete
بالیاء المثناة التحتانیة هو عندهم عبارة عن أن یؤتی فی الحشو بأبیات مشجّرة و فی الصدر یکتبون أسماء الطیور و یرسمون أیضا صورها، و یسمّون ذلک المشجّر المطیّر. هکذا فی جامع الصنائع، و إذا أردنا الاستعلام عن مثال المشجّر المطیر فهو فی المثال المرسوم التالی و قد اقتصرنا علیه لتوضیحه «1».

المشجّر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Calligramme
[فی الفرنسیة]Calligramme
عند الشعراء داخل فی الموشّح و هو بیت یکتبونه مستقیما ثم یتصوّرونه جذع شجرة و یسمّی الأصل. ثم یفرّعون من کلمات البیت أبیاتا أخری، فمن کلّ کلمة منه یتفرّع بیت فیکتبونه بشکل خط عمودی علی البیت الأصلی، ثم فی طرف البیت الآخر یصنعون نفس الشی‌ء. ثم ینظمون بیتا ثانیا أمام الکلمة الثانیة ثم ثالثا أمام الکلمة الثالثة من بیت الأصل، و هکذا حتی نهایة التفریع فی آخر کلمة من البیت الأصلی «2».
______________________________
(1) بالیاء المثناة التحتانیة نزد شان عبارت است از آنکه در حشو ابیات مشجر آرند و در صدر نام پرندگان بنویسند و صورت‌شان هم در نقش آرند آن را مشجر مطیر متصور نامند هکذا فی جامع الصنائع و چون از مثال مشجر مطیر استعلام مثال مشجر حاصل می‌شود بر مثالش اقتصار نموده شد.
(2) بفتح الجیم المشددة نزد شعراء داخل است در موشح و آن بیتی است که راست نویسند و آن را تنه درخت تصور کنند و نام آن بیت اصل کنند و بعد از یک طرف بیت اصل هم از لفظ اوّل آن بیت بیتی انشا کنند و بنویسند و چنین در طرف دوم به ازای لفظ دوم آن بیت اصل بیتی دیگر انشا کنند و بنویسند درین فرع گوئی دو لفظ از بیت اصل است باز از بیت اصل سه لفظ در صدر بیت فرع در هر دو طرف آرند و همچنین تا اتمام کنند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1549

المثال الأوّل للمشجّر المطیّر

المثال الثانی للمشجّر المطیّر

کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1550

المشروطة:

[فی الانکلیزیة]Conditional proposition
[فی الفرنسیة]
Propostion hypothetique ou conditionnE
عند المنطقیین تطلق علی شیئین. أحدهما المشروطة العامّة و هی القضیة التی حکم فیها بضرورة ثبوت المحمول للموضوع أو سلبه عنه بشرط وصف الموضوع، أی بشرط أن یکون ذات الموضوع متصفا بوصف الموضوع، أی یکون لوصف الموضوع دخل فی تحقّق «1» الضرورة. مثال الموجبة کقولنا کلّ کاتب متحرّک الأصابع بالضرورة ما دام کاتبا، فإنّ تحرک الأصابع لیس بضروری الثبوت لذات الکاتب، بل ضرورة ثبوته إنّما هی بشرط اتصافها بوصف «2» الکتابة. و مثال السّالبة قولنا بالضرورة لا شی‌ء من الکاتب بساکن الأصابع ما دام کاتبا، فإنّ سلب سکون الأصابع عن ذات الکاتب لیس بضروری إلّا بشرط اتصافها بالکتابة هکذا فی القطبی. و قد یقال المشروطة العامة علی القضیة التی حکم فیها بضرورة الثبوت أو بضرورة السّلب فی جمیع أوقات ثبوت الوصف، و الفرق بینهما أنّ الأول یجب أن یکون للوصف مدخل فی الضرورة بخلاف الثانی فإنّ الحکم فیها بامتناع الانفکاک فی وقته فیجوز أن یستند إلی علّة غیره. فقولک کلّ کاتب متحرّک الأصابع بالضرورة ما دام کاتبا بالمعنی الأول صادق و بالمعنی الثانی کاذب، لأنّ حرکة الأصابع لیست ضروریة للإنسان فی وقت کتابته و هو وقت الظهر مثلا إذ الکتابة التی هی شرط تحقّق الضرورة لیست ضروریة لذات الکاتب فی شی‌ء من الأوقات، فما ظنّک بالشی‌ء الذی هو مشروط بالکتابة و هو حرکة الأصابع. فالمعنی الأول أعمّ من وجه من الثانی و قد ورد ما یوضّح هذا فی لفظ الضرورة. و ثانیهما المشروطة الخاصّة و هی المشروطة العامّة بالمعنی الأول مع قید اللّادوام بحسب الذات فهی من القضایا الموجبة «3» المرکّبة، بخلاف المشروطة العامة فإنّها بکلا المعنیین من القضایا الموجّهة البسیطة. و إنّما قید اللّادوام بحسب الذات لأنّ المشروطة العامّة هی الضرورة بحسب الوصف، و الضرورة بحسب الوصف دوام بحسب الوصف، و الدوام بحسب الوصف یمتنع أن یقیّد باللّادوام بحسب الوصف، فإن قیّد تقییدا صحیحا فلا بدّ أن یقول «4» باللّادوام بحسب الذات حتی تکون النسبة فیها ضروریة و دائمة فی جمیع أوقات وصف الموضوع لا دائمة فی بعض أوقات ذات الموضوع، فالشرطیة «5» الخاصة الموجبة کقولنا کلّ کاتب متحرّک الأصابع بالضرورة ما دام کاتبا لا دائما، فالجزء الأول منها هو المشروطة العامة الموجبة و الجزء الآخر أی لا دائما هو السّالبة المطلقة العامّة، إذ مفهوم اللادوام هو قولنا لا شی‌ء من الکاتب بمتحرّک الأصابع بالفعل، لأنّ إیجاب المحمول للموضوع إذا لم یکن دائما کان معناه أنّ الإیجاب لیس متحقّقا فی جمیع الأوقات، و إذا لم یتحقّق الإیجاب فی جمیع الأوقات تحقّق السلب فی الجملة و هو معنی السالبة المطلقة العامة هکذا فی القطبی. و السالبة کقولنا لا شی‌ء من الکاتب بساکن الأصابع بالضرورة ما دام کاتبا لا دائما، فالجزء الأول مشروطة عامة سالبة، و الثانی مطلقة عامة موجبة. أی
______________________________
(1) تحقیق (م)
(2) بوصف (- م)
(3) الموجهة (م، ع)
(4) یقید (م، ع)
(5) المشروطة (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1551
قولنا کلّ کاتب ساکن الأصابع بالفعل و هو مفهوم اللادوام لأن السلب إذا لم یکن دائما لم یکن متحقّقا فی جمیع الأوقات، و إذا لم یتحقّق السّلب فی جمیع الأوقات تحقّق الإیجاب فی الجملة و هو الإیجاب المطلق العام، و هذا هو معنی المطلقة العامة الموجبة هکذا فی القطبی.

المشکل:

[فی الانکلیزیة]Ambiguous،obscure
[فی الفرنسیة]Ambigu،confus
اسم فاعل من الإشکال و هو الداخل فی أشکاله و أمثاله. و عند الأصولیین اسم للفظ یشتبه المراد «1» منه بدخوله فی إشکاله علی وجه لا یعرف المراد منه إلّا بدلیل یتمیّز به من بین سائر الأشکال، کذا قال شمس الأئمة. و یقرب منه ما قیل المشکل ما لا ینال المراد «2» منه إلّا بالتأمّل بعد الطلب لدخوله فی أشکاله. و معنی التأمّل و الطلب أن ینظر أولا فی مفهوم اللفظ ثم یتأمّل فی استخراج المراد «3» کما إذا نظرنا فی کلمة أنّی الواقعة فی قوله تعالی فَأْتُوا حَرْثَکُمْ أَنَّی شِئْتُمْ «4» فوجدناها مشترکة بین معنیین، بمعنی أین و بمعنی کیف، فهذا هو الطلب. ثم تأمّلنا فوجدناها بمعنی کیف فی هذا المقام لقرینة الحرث، فخرج الخفی و المجمل و المتشابه إذ فی الخفی یحصل المراد «5» بمجرّد الطلب، و فی المجمل یحصل بالطلب و التأمّل و الاستفسار، و فی المتشابه لا یحصل المراد «6» أصلا. قال القاضی الإمام هو الذی أشکل علی السامع طریق الوصول إلی المعنی لدقّته فی نفسه لا بعارض فکان خفاؤه فوق الذی کان بعارض حتی کاد المشکل یلتحق بالمجمل، و کثیر من العلماء لا یهتدون إلی الفرق بینهما أی بین المشکل و المجمل. و بالجملة فالمشکل لفظ خفی المراد «7» منه بنفس ذلک اللفظ خفاء یدرک بالعقل، هکذا یستفاد من کشف البزدوی و التلویح و غیرهما من الکتب الحنفیة.

المشکوک:

[فی الانکلیزیة]Uncertain،dubious،risky
[فی الفرنسیة]Incertain،douteux،aleatoire
یقال لما یستوی طرفاه فی النفس و لما لا یمتنع، أی لا یجزم بعدمه و قد سبق تحقیقه فی لفظ الجائز.

المشهور:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Undisputed prophetic tradition،notorious
[فی الفرنسیة]Tradition prophetique incontestee،notoire
عند أهل الشرع اسم خبر کان من الآحاد فی الأصل أی فی الابتداء و هو القرن الأول ثم انتشر فی القرن الثانی حتی روته جماعة لا یتصوّر تواطؤهم علی الکذب فیکون کالمتواتر بعد القرن الأول. و المراد من الآحاد هو الخبر الذی یرویه واحد أو اثنان فصاعدا لا عبرة للعدد فیه، فلا یخرج عن کونه خبر آحاد بأن کان المخبر متعدّدا بعد أن لم یبلغ درجة التواتر و الاشتهار. و قیل هو ما تلقّوه العلماء بالقبول، کذا فی بعض شروح الحسامی فی شرح النخبة و شرحه المشهور ماله طرق و أسانید محصورة بأکثر من اثنین أی الثلاثة فصاعدا ما لم تجتمع شروط المتواتر و یسمّی بالمستفیض علی رأی
______________________________
(1) المقصود (م، ع)
(2) المقصود (م، ع)
(3) المقصود (م، ع)
(4) البقرة/ 223
(5) المقصود (م، ع)
(6) المقصود (م، ع)
(7) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1552
جماعة من الفقهاء. و منهم من غایر بینهما بأنّ المستفیض یکون فی ابتدائه و انتهائه سواء و المشهور أعمّ من ذلک. و منهم من قال إنّ المستفیض ما تلقّته الأمّة بالقبول بدون اعتبار عدده. لذا قال أبو بکر الصرفی هو و المتواتر بمعنی واحد. ثم المشهور کما یطلق علی ما مرّ کذلک یطلق علی ما اشتهر علی الألسنة فیشتمل ما له إسناد واحد فصاعدا، و ما لا یوجد له إسناد أصلا انتهی. و فی الاتقان القراءة المشهورة ما صحّ سنده و لم یبلغ درجة التواتر و وافق العربیة و الرسم و اشتهر عند القراءة فلم یعدّوه من الغلط و لا من الشواذ انتهی.

فائدة:

اختلف فی المشهور فبعض أصحاب الشافعی علی أنّه ملحق بخبر الواحد فلا یفید إلّا الظّنّ. و أبو بکر الجصاص و جماعة من أصحاب أبی حنیفة علی أنّه مثل المتواتر فیثبت به علم الیقین لکن بطریق الاستدلال لا بطریق الضرورة. و عیسی بن أبان من أصحاب أبی حنیفة علی أنّه یوجب علم طمأنینة لا علم یقین فکان دون المتواتر فوق خبر الواحد حتی جازت الزیادة به علی الکتاب و هو اختیار الإمام القاضی أبی زید و عامة المتأخّرین. قال أبو البشر «1» حاصل الاختلاف راجع إلی الإکفار، فعند الفریق الأول من أصحاب أبی حنیفة یکفر جاحده، و عند الفریق الثانی منهم لا یکفر.
و نصّ شمس الأئمة علی أنّ جاحده لا یکفر بالاتفاق، و علی هذا لا یظهر أثر الاختلاف فی الأحکام کذا فی بعض شروح الحسامی.

المشهورات:

[فی الانکلیزیة]Admitted premisses or conventional
[فی الفرنسیة]premisses admises ou conventionnelles
فی عرف العلماء هی قضایا یعترف بها الناس و هی من المقدّمات الظّنّیة، و لیس المراد «2» بالناس الاستغراق الحقیقی إذ لا قضیة یعترف بها جمیع أفراد الإنسان بل العرفی من قرن أو إقلیم أو بلدة أو صناعة أو غیر ذلک، و لا بدّ من اعتبار الحیثیة أی یحکم بها العقل لأجل اعتراف الناس لیخرج الأولیات، أو یقال بخروجها لکونها من أقسام الظّنّیات. و القول بأنّه یجوز أن یکون بعض القضایا من الأولیات باعتبار و من المشهورات باعتبار لا یعبأ به لأنّه لا یمکن أن تکون قضیة یقینیة باعتبار، و ظنّیة باعتبار، فظهر فساد ما قیل: الجدل قیاس مرکّب من قضایا مشهورة أو مسلّمة و إن کانت فی الواقع یقینیة أو أوّلیة، علی أنّه یستلزم تداخل الصناعات الخمس، هکذا حقّق المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة. و فی الصادق الحلوائی حاشیة الطیبی المشهورات فی المشهور ما اعترف به جمیع الناس أو جمهورهم أو جماعة من أهل الصناعة أو من غیرهم، إمّا لکونها حقّة جلیّة کقولنا الضدان لا یجتمعان أو مناسبة للحقّ الجلی مع مخالفتها إیّاه بقید جلی، فتکون مشهورة مطلقا و حقّا مع ذلک القید کقولنا حکم الشی‌ء حکم شبهه و هو حقّ لا مطلقا، بل فیما هو شبهه له، أو لاشتماله علی مصلحة عامة کقولنا الظلم قبیح و العدل حسن، أو لما یقتضیه الاستقراء کقولنا الملک العقر ظالم «3»، أو لما فی طباعهم کالرّقة کقولنا مراعاة الضعفاء
______________________________
(1) هو ابو البشر الأزدی زید بن بشر الحضرمی المالکی. توفی بتونس عام 242 ه. عالم فقیه من المغرب، ثقة، روی عنه خلق کثیر.
سیر أعلام النبلاء 11/ 521، الجرح و التعدیل 3/ 557
(2) المقصود (م، ع)
(3) عسکر سلطاننا شجعان (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1553
محمودة، و الحمیة کقولنا کشف العورة مذموم [أو] «1» لما أنّه من عاداتهم من غیر نفع لهم کقبح ذبح الحیوانات عند أهل الهند، أو من شرائع و آداب کالأمور الشرعیة و غیرها، و لکلّ قوم مشهورات بحسب آدابهم و عاداتهم، و لکلّ أهل صناعة أیضا مشهورات بحسب صناعاتهم تسمّی مشهورات خاصّة و محدودة، کما أنّ مشهورات کافة الناس و جمهورهم تسمّی مشهورات مطلقة دائمة و آراء محمودة إن لم تکن یقینیة. و المشهورات جاز أن تکون یقینیة بل أولیّة لکن بجهتین مختلفتین، و ما لا یکون کذلک ربّما تبلغ شهرته إلی حیث یلتبس بالأولیات، إلّا أنّ العقل إذا خلی و نفسه یحکم بالأولیات دون المشهورات و هی قد تکون صادقة و قد تکون کاذبة، بخلاف الأوّلیات فإنّها صادقة البتة. و ربما یختصّ اسم المشهورات بما لا یکون یقینیة لابتناء حکم القول بها علی مجرّد الشهرة بل هذا القول هو المشهور. و قد تطلق المشهورات علی ما یشبه المشهورات الحقیقیة و تسمّی مشهورات فی بادئ الرأی کقولنا القاتل «2» الأجیر یعان و لو کان ظالما انتهی.

المشیئة:

[فی الانکلیزیة]Will
[فی الفرنسیة]Volonte
هی علی مذهب المتکلّم الإرادة کذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح المواقف فی بحث القدیم، و مثله وقع «3» فی شرح العقائد النّسفی قال: الإرادة و المشیئة عبارتان عن صفة فی الحیّ توجب تخصیص أحد المقدورین فی أحد الأوقات بالوقوع مع استواء نسبة القدرة إلی الکلّ انتهی. و قال أحمد جند «4» فی حاشیته لا فرق بین المشیئة و الإرادة إلّا عند الکرّامیّة حیث جعلوا المشیئة صفة واحدة أزلیة للّه تعالی تتناول ما شاء اللّه من حیث یحدث، و الإرادة حادثة متعدّدة بتعدّد المرادات «5» انتهی. و علی مذهب الحکیم هی العنایة الأزلیة المسمّاة بالقضاء کذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح المواقف فی بحث القدیم هذا.
و المولوی عبد الرحمن الجامی قال بتغایر المشیئة و الإرادة حیث قال فی الفصّ اللّقمانیة إنّ المشیئة توجّه الذات الإلهیة نحو حقیقة الشی‌ء و نفسه اسما کان ذلک الشی‌ء أو صفة أو ذاتا، و الإرادة تعلّق الذات الإلهیة بتخصیص أحد الجائزین من طرفی الممکن أعنی وجوده و عدمه، فالإرادة إذا تعلّقت بالماهیة ترجّح تارة جانب وجوده و تارة جانب عدمه، بخلاف المشیئة فإنّ متعلّقها نفس الماهیة من غیر ترجّح أحد جانبیها. فعلی هذا إذا توجّهت الذات الإلهیة نحو صفة الإرادة و اقتضت تعلّقها بأحد طرفی الممکن کما هو مقتضاها لا یبعد أن یسمّی ذلک التوجّه مشیئة الإرادة. فهذا الذی ذکرنا من التقدّم الذاتی للمشیئة علی الإرادة و إمکان الاختلاف فی متعلّق الإرادة دون المشیئة هو الفرق بینهما، و أمّا من جهة اتحادهما بالنسبة إلی الهویة الغیبیة الذاتیة فعینهما سواء انتهی. و قال فی الفصّ الأول مشیئة اللّه هی الاختیار الثابت له و لیس اختیاره سبحانه علی النحو المتصوّر من اختیار الخلق الذی هو تردّد واقع بین أمرین کلّ منهما ممکن الوقوع عنده فیترجّح أحدهما لمزید مصلحة و فائدة لأنّ هذا مستنکر فی حقّه، إذ لا یصحّ لدیه تردّد و لا إمکان حکمین مختلفین، بل لا یمکن غیر ما هو
______________________________
(1) [أو] (+ م، ع)
(2) القاتل (- م)
(3) وقع (- م)
(4) جندی (م، ع)
(5) المطلوبات (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1554
المعلوم المراد «1» فی نفسه. فإن قلت فکیف یصحّ قولهم إن شاء أوجد العالم و إن لم یشاء لم یوجد. قلت صدق الشرطیة لا یقتضی صدق المقدّم أو إمکانه، فقوله إن لم یشأ غیر صادق بل غیر ممکن. و فی الجرجانی مشیئة اللّه عبارة عن تجلیة الذّات و العنایة السّابقة لإیجاد المعدوم أو إعدام الموجود، و إرادته عبارة عن تجلیته لإیجاد المعدوم، فالمشیئة أعمّ من وجه من الإرادة و من تتبع مواضع استعمالات المشیئة و الإرادة فی القرآن یعلم ذلک و إن کان بحسب اللغة یستعمل کلّ منهما مقام الآخر انتهی.

المشید:

[فی الانکلیزیة]Building
[فی الفرنسیة]Batiment
بفتح المثنّاة التحتانیة المشدّدة فی اللغة هی البناء العالی و الطویل کما فی کنز اللغات. و هو عند البلغاء: کلام تکون فیه جمیع الحروف المنقوطة مستعلیة. و مثاله: البیت التالی و معناه:
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1554 المشید: … ص: 1554
قلت أنا مسرور من غم عشقک و من جمال اسمک أتحرّر من الغمّ
کذا فی مجمع الصنائع «2».

المصادرة:

[فی الانکلیزیة]postulate
[فی الفرنسیة]postulat
عند أهل النظر تطلق علی قسم من الخطاء فی البرهان لخطاء مادته من جهة المعنی، و هی جعل النتیجة مقدّمة من مقدمتی البرهان بتغیّر ما، و إنّما اعتبر التغییر بوجه ما لیقع الالتباس کقولنا هذه نقلة و کلّ نقلة حرکة فهذه حرکة، فالصغری هاهنا عین النتیجة. فإن قیل هذا خطاء فی الصورة لأنّ النتیجة حینئذ لا تکون قولا آخر فلا یکون قیاسا. قلنا هو قول آخر نظرا إلی ظاهر اللفظ. و یقال أیضا بعبارة أخری توقّف مقدّمة الدلیل علی ثبوت المدعی.
و من هذا القبیل الأمور المتضایفة فإذا جعل أحدهما مقدّمة من مقدّمتی برهان کان کجعل النتیجة مقدّمة من برهانها، مثل هذا ابن لأنه ذو أب و کل ذی أب ابن، لأنّ الصغری فی قوة النتیجة، و من هذا القبیل أیضا کلّ قیاس دوری و هو ما یتوقّف ثبوت إحدی مقدّمتیه علی ثبوت النتیجة إمّا بمرتبة أو بمراتب. و منهم من یجعل المصادرة من قبیل الخطاء من جهة الصورة قائلا بأنّ الخطاء فی الصورة إمّا بحسب نسبة بعض المقدّمات إلی بعض و هو أن لا یکون علی هیئة شکل منتج و إمّا بحسب نسبة المقدّمات إلی النتیجة بأن لا یکون اللازم قولا غیر المقدّمات و هو المصادرة علی المطلوب، هکذا یستفاد من حواشی العضدی للسّیّد السّند و السّعد التفتازانی فی بحث المغالطة. و قیل المصادرة علی المطلوب أربعة أوجه الأول أن یکون المدعی عین الدلیل، و الثانی أن یکون المدعی جزء الدلیل، و الثالث أن یکون المدعی موقوفا علیه صحة الدلیل، و الرابع أن یکون موقوفا علیه صحة جزء الدلیل انتهی. و قد تطلق المصادرات علی مقدّمات مذکورة فی العلوم المدوّنة مسلّمة فی الوقت مع استنکار و تشکیک و قد سبق فی مقدمة الکتاب فی بیان معنی المبادئ.

المصافحة و التّصافح:

[فی الانکلیزیة]Handshake،shaking hands
[فی الفرنسیة]Serrement des mains
هو الأخذ بالأیدی أی أن یضع کلّ واحد یده فی ید الآخر (عند السلام) و هی سنّة عند التلاقی، و ینبغی أن یکون بکلتا الیدین. و ما یفعله بعض الناس أی التّصافح بعد الفجر أو
______________________________
(1) المقصود (م، ع)
(2) بفتح المثناة التحتانیة المشددة در لغت بنای بلند کرده و دراز کرده کما فی کنز اللغات. و نزد بلغاء کلامیست که نقطهای حروف منقوطة او همة مستعلیة باشند مثاله: شعر.
گفتم ز غم عشق تو من شاد شوم و از نام خوش تو از غم آزاد شوم
کذا فی مجمع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1555
بعد صلاة الجمعة، فلیس بشی‌ء بل هو بدعة من حیث تخصیصها بوقت معین. و لکن کونها سنّة علی الإطلاق فهی باقیة. و علیه فإن کان التلاقی لم یحصل قبل فالمصافحة سنّة، و أمّا بعد التلاقی فهی بدعة. و مصافحة المرأة الشّابه (الأجنبیة) فهی حرام. و أمّا العجوز غیر المشتهاة فلا بأس بها.
و قد روی أنّ أبا بکر الصدیق رضی اللّه عنه فی خلافته کان یصافح العجائز اللواتی رضع منهنّ. و قد استأجر ابن الزبیر و هو فی مکّة عجوزا تمرضه و تدلک قدمیه، و تفلّی رأسه.
و هکذا إذا کان الرجل شیخا مسنّا قد أمن فتنة الشّهوة فلا بأس بمصافحته للشوابّ. و أمّا مصافحة الأمرد الحسن الصورة فلیس بصواب.
و کلّ من حرم النظر إلیه فیحرم مسّه أیضا بل هو أشد تحریما من النظر.
و السّنّة هی أنه بعد إلقاء السّلام أن یمدّ یده للمصافحة و لکن لا یضع الکفّ فوق الکفّ، کما لا یأخذ برءوس الأصابع فذلک بدعة.
هکذا فی شرح المشکاة للشیخ عبد الحقّ الدّهلوی «1». و عند المحدّثین هی مساواة أحد أصحاب کتب الحدیث لشیخ الراوی لا للراوی، و سبق بیانها فی لفظ المساواة.

المصحف:

[فی الانکلیزیة]Holy koran
[فی الفرنسیة]Le Coran
بضم المیم و سکون الصاد و فتح الحاء المخففة اسم القرآن، و المصحف الذی اتخذه عثمان بن عفان رضی اللّه عنه لنفسه یقرأ فیه یسمّی مصحف الإمام، و لیس هو بخط عثمان رضی اللّه عنه کما توهّمه بعضهم بل هو بخط زید بن ثابت «2». و قیل الأظهر أنّ المراد «3» بمصحف الإمام جنسه الشامل لما اتخذه لنفسه فی المدینة و لما أرسله إلی مکّة و الشام و الکوفة و البصرة و غیرها، کذا فی تیسیر القارئ فی فصل معرفة الوقوف. و المصحف بضم المیم و فتح الصاد المخففة و الحاء المشددة ما وقع فیه التصحیف.

المصدر:

[فی الانکلیزیة]Root،radical،infinitive
[فی الفرنسیة]Racine،radical،infinitif
هو ظرف من الصّدور، و عند النحاة یطلق علی المفعول المطلق و یسمّی حدثا و حدثانا و فعلا، و علی اسم الحدث الجاری علی الفعل أی اسم یدلّ علی الحدث مطابقة کالضرب أو تضمّنا کالجلسة و الجلسة. و المراد «4» بالحدث
______________________________
(1) دست یکدیگر را گرفتن و آن سنت است نزد ملاقات و باید که بهر دو دست بود و آنکه بعض مردم بعد نماز فجر و یا بعد نماز جمعه می‌کنند چیزی نیست و بدعت است از جهت تخصیص وقت اما سنیت مصافحة که علی الاطلاق است باقی است پس اگر از سابق ملاقات نشده باشد سنت است و اگر ملاقات شده باشد بدعت است و با زن جوان مصافحة حرام است و با پیر زن که مشتهات نبود لا بأس است و روایت کرده‌اند که ابو بکر صدیق رضی اللّه عنه در خلافت خود به عجائز که شیر آنها خورده بود مصافحة می‌کرد و ابن زبیر رضی اللّه عنه در مکة عجوزی را برای بیمارداری خود اجاره گرفت که پایهای او را می‌مالید و در سر او شپش می‌جست و اگر همچنین مردی پیر باشد که از فتنة شهوت ایمن باشد او را مصافحة با زن جوان درست است و مصافحه با امرد خوش شکل درست نباشد و بهر که نظر کردن حرام است مساس کردن او نیز حرام است بلکه حرمت مساس سنت‌تر از نظر است. و سنت آنست که چون سلام گوید دست بدهد و لیکن کف بر کف ننهد و سر انگشتان نگیرد که بدعت است هکذا فی شرح المشکاة للشیخ عبد الحق الدهلوی.
(2) هو زید بن ثابت بن الضحاک الأنصاری الخزرجی، أبو خارجة. ولد عام 11 ق. ه/ 611 م و توفی عام 45 ه/ 665 م.
صحابی جلیل من أکابرهم. کاتب الوحی لرسول اللّه، شهد الفتوح و شارک فی جمع القرآن و تدوینه. کان عالما بالقراءات و التفسیر و مرجعا فی علوم القرآن.
الأعلام 3/ 57، غایة النهایة 1/ 296، صفة الصفوة 1/ 294، التقریب 222.
(3) المقصود (م، ع)
(4) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1556
المعنی القائم بغیره سواء صدر عنه کالضرب أو لم یصدر کالطول کما فی الرّضی. و قیل المصدر ما یکون فی آخر معناه الفارسی الدال و النون أو التاء و النون، کما قیل فی الشعر المعروف: و ترجمته:
المصدر اسم إذا کان واضحا و آخره بالفارسیة حرفان تن أو دن «1»
و بعضهم زادوا فیه قیدا و هو أن یحصل الماضی بعد حذف نونه لیخرج کلمة گردن بمعنی رقبة، و کلمة ختن اسم بلد معروف هکذا فی رسائل القواعد الفارسیة. و ما قیل إنّ الأسود معناه المتصف بالسواد بمعنی سیاهی لا بمعنی سیاه بودن فینتقض حدّه بالصفة المشبهة، إذ المراد «2» بالفعل الواقع فی تعریفه هو الحدث، فالجواب أنّه لمّا کانت الصفة المشبّهة موضوعة لمعنی الثبوت انسلخ عنها معنی التجدّد فلا یرد النقض بالألوان، و لزوم عدم الفرق بین المعنی المصدری و الحاصل بالمصدر. و ما قیل إنّ المراد «3» المعنی القائم بغیره من حیث إنّه قائم بغیره فلا ترد الألوان فتوهّم لأنّ النسبة لیست مأخوذة فی مفهوم المصدر نصّ علیه الرضی، کیف و لو کان کذلک لوجب ذکر الفاعل، کذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة الفوائد الضیائیة فی تعریف الفعل. و المراد «4» بجریانه علی الفعل فی اصطلاحهم تعلّقه به بالاشتقاق سواء کان الفعل مشتقا و المصدر مشتقا منه کما هو مذهب البصریین، أو بالعکس کما هو مذهب الکوفیین، کما أنّ جریان اسم الفاعل علی الفعل عندهم هو موازنته إیّاه فی حرکاته و سکناته بالوزن العروضی، و کما أنّ جریان الصّفة علی موصوفها جعل موصوفها صاحبها أی مبتدأ «5» أو ذا حال أو موصولا أو متبوعا لها أو موصوفا، و کلّ من الثلاثة اصطلاح مشهور فی محلّه فلا غرابة فی التعریف.
فالمراد «6» بالحدث الجاری علی الفعل ما له فعل مشتقّ منه و یذکر هو بعد ذلک الفعل تأکیدا له أو بیانا لنوعه أو عدده، مثل جلست جلوسا و جلسة و جلسة، و بغیر الجاری علی الفعل ما لیس له فعل مشتقّ منه مذکور أو غیر مذکور یجری هو علیه تأکیدا له أو بیانا له نحو أنواعا فی قولک ضربت أنواعا من الضرب، لأنّ الأنواع لیس لها فعل تجری علیه، فقیّد بالجاری لیخرج عنه غیر الجاری إذ لا مدخل له فیما نحن فیه. فمثل ویلا له و ویحا له لا یکون مصدرا لعدم اشتقاق الفعل منه و إن کان مفعولا مطلقا. و مثل العالمیة و القادریة «7» لا یکون مصدرا و لا مفعولا مطلقا، و کذا أسماء المصادر کالوضوء و الغسل بالضم لعدم جریانها علی الفعل أیضا. و قیل المراد «8» بالجاری علی الفعل ما یکون جاریا علیه حقیقة أو فرضا فلا تخرج المصادر التی لا فعل لها. و فیه أنّه حینئذ یشکل الفرق بینها و بین أسماء المصادر کذا فی شروح الکافیة.
اعلم أنّ صیغ المصادر تستعمل إمّا فی أصل النسبة و یسمّی مصدرا و إمّا فی الهیئة الحاصلة للمتعلّق، معنویة کانت أو حسّیة کهیئة
______________________________
(1) مصدر اسمی است گر بود روشن. آخر فارسیش دن یا تن
(2) المقصود (م، ع)
(3) المقصود (م، ع)
(4) المقصود (م، ع)
(5) أو (- م)
(6) المقصود (م، ع)
(7) القاهریة (م)
(8) المقصود (م، ع)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1557
المتحرکیة الحاصلة من الحرکة، و یسمّی الحاصل بالمصدر و تهلک الهیئة إمّا للفاعل فقط فی اللازم کالمتحرکیة و القائمیة من الحرکة و القیام أو للفاعل و المفعول و ذلک فی المتعدی کالعالمیة و المعلومیة من العلم، و باعتباره یتسامح أهل العربیة فی قولهم المصدر المتعدّی قد یکون مصدرا للمعلوم و قد یکون مصدرا للمجهول یعنون بهما الهیئتین [اللتین] «1» هما معنیا الحاصل بالمصدر و إلّا لکان کلّ مصدر متعدّ مشترکا و لا قائل به، بل استعمال المصدر فی المعنی الحاصل بالمصدر استعمال الشی‌ء فی لازم معناه، کذا قال الچلبی فی حاشیة المطوّل فی بحث الفصاحة فی بیان التعقید.
و قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة عبد الغفور: المصدر موضوع للحدث الساذج من غیر اعتبار نسبته إلی الفاعل أو متعلّق آخر و الفعل مأخوذ فی مفهومه النسبة وضعا، فإن اعتبر من حیث إنّه منسوب إلی الفاعل فهو مبنی للفاعل، و إن اعتبر من حیث إنّه منسوب إلی متعلّق آخر فهو مبنی للمفعول، و إذا لم یعتبر شی‌ء منهما کان محتملا للمعنیین و یکون للقدر المشترک بینهما، فالمعنی المصدری من مقولة الفعل أو الانفعال فهو أمر غیر قار الذات و الحاصل بالمصدر الهیئة القارة المترتّبة علیه.
فالحمد مثلا بالمعنی المصدری ستودن و الحاصل بالمصدر ستایش، و لیس المراد «2» منه الأثر المترتّب علی المعنی المصدری کالألم علی الضرب، فقد ظهر أنّ ما قیل إنّ صیغ المصادر لم توضع إلّا لما قام به، و کونها لمعنیین ما هو صفة للفاعل و ما هو صفة للمفعول، ککون الضرب بمعنی الضاربیة أی کون الشی‌ء ضاربا أی زننده شدن و کونه بمعنی المضروبیة أی کونه مضروبا أی زده شدن لا بد له من دلیل کلام لا طائل تحته انتهی. فقد ظهر بهذا فساد ما ذکره الچلبی أیضا فتأمّل.

المصر:

[فی الانکلیزیة]Country،land
[فی الفرنسیة]pays،contree
بالکسر و سکون الصاد فی اللغة الحدّ و البلد المحدود. و عند الفقهاء هو موضع لا یسع أکبر مساجده المبنیة لصلاة الخمس أهله أی أهل ذلک الموضع ممّا وجب علیه الجمعة، و احترز به عن أصحاب الأعذار مثل النّساء و الصبیان و المسافرین، إلّا أنّهم قالوا إنّ هذا الحدّ غیر صحیح عند المحقّقین، و الحدّ الصحیح المعوّل علیه أنّه کلّ مدینة ینفّذ فیها الأحکام و یقام الحدود کما فی جواهر الفقه «3».
و ظاهر المذهب أنّه ما فیه جماعات الناس من أهل الحرف و جامع و أسواق و مفت و سلطان أو قاض یقیم الحدود و ینفّذ الأحکام، و قریب منه ما فی المضمرات. و فی المضمرات أیضا أنّه الأصح. و قیل إنّه ما یجتمع فیه مرافق الدین و الدنیا. و قیل ما یتعیّش فیه کلّ صانع سنة بلا تحوّل عنه إلی أخری. و قیل ما یکون سکانه عشرة آلاف. و قیل ما یسمّی مصرا عند التعداد کبخاری. و قیل ما لا یظهر فیه نقصان بموت و لا زیادة بولادة. و قیل ما یمکنهم دفع عدو بلا استعانة. و قیل ما یمصّره الإمام و إن صغر و قلّ أهله کما فی التمرتاشی. و قیل ما یولد فیه إنسان و یموت کلّ یوم. و قیل ما لا یعد أهله إلّا بمشقة. و قیل ما یکون فیه ألف رجل مقاتل.
و قیل ما یکون فیه عشرة آلاف رجل مقاتل، کذا
______________________________
(1) اللتین (+ م)
(2) المقصود (م، ع)
(3) جواهر الفقه للقاضی سعد الدین عبد العزیز بن نحریر بن عبد العزیز بن براج الطرابلسی (- 481 ه) طبع مع کتاب الجوامع الفقهیة.
معجم المطبوعات العربیة و المعربة، ص 45.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1558
فی البرجندی فی ذکر صلاة الجمعة.

المصراع:

[فی الانکلیزیة]Shutter،leaf،hemistich
[فی الفرنسیة]Battant d'une porte،hemistiche
بکسر المیم فی اللغة الفارسیة هو أحد جزئی الباب (خشبة الباب). و أمّا فی اصطلاح البلغاء فهو کلام یتألّف من ثلاثة قوالب أو أربعة لا أقلّ من ذلک و لا أکثر (غیر جائز)، فهو لیس من قبیل النّظم. و إن کان منقولا فالکبیر هو مصراع واحد حسب قانون (العروض). و أما الثانی فطویل. و إلیک المثال و ترجمته:
المصراع الأول: إنّ (صب) الماء و التراب علی الرأس لا یکسره.
و المصراع الثانی: اعجن التراب بالماء ثم جفّفه علی شکل (حجر آجر) ثم اضرب به الرّأس. فالرأس ینکسر. کذا فی جامع الصنائع.
و فی المهذب و غیره: المصراع هو نصف بیت «1».

المصرّع:

[فی الانکلیزیة]
poetry where every two hemistiches have the same rE
[فی الفرنسیة]
poesie ou deux hemistiches ont une meme E
بفتح الراء المشددة عند أهل البدیع بیت فیه التصریع. و یقول فی مجمع الصنائع فی تعریف الغزل: المصرّع هو بیت لکلّ مصراعین فیه قافیة واحدة. و الآن یسمّی هذا النوع:
المطلع «2».

المصغّر:

[فی الانکلیزیة]Diminutive
[فی الفرنسیة]Diminutif
علی صیغة اسم المفعول من التصغیر عند الصرفیین هو اللفظ الذی زید فیه شی‌ء لیدلّ علی التقلیل و یسمّی بالمحقّر أیضا و بالتصغیر و التحقیر أیضا کما یستفاد من اللباب، و یقابله المکبّر. و صیغة فعیل و فعیعل و فعیعیل، و قد یجی‌ء التصغیر للتعظیم أیضا فرجیل تصغیر رجل و هو مکبّر. و تصغیر الترخیم ما یصغّر بحذف زوائده و یسمّی تحقیر الترخیم أیضا. و التفصیل یطلب من الشافیة و اللّباب. و بعض الشعراء جمع المصغّرات فی أشعار و قد أجاد و هی هذه:
نقیط من مسیک فی ورید خویلک أم و شیم فی خدید
و ذیّاک اللویمع فی الضحیا وجیهک أم قمیر فی سعید
ظبیّ بل صبیّ فی قبیّ مریهیب السّطیوة کالأسید
معیشیق الحریکة و المحیّا ممیشق السّویلف و القدید
معیسل اللمیّ له ثغیر رویقته خمیر فی شهید
هکذا إلی آخر الأبیات فی الباب الثالث من نفحة الیمن «3». أمّا فی اصطلاح أهل فارس فهو عبارة عن إضافة حرف ک إلی آخر الألفاظ، و یسمّونها کاف التصغیر، کما هو فی واقع هذه الأبیات من الرباعی و ترجمتها:
______________________________
(1) بکسر المیم در لغت تخته در را گویند و در اصطلاح بلغاء آنست که از سه قالب و یا چهار قالب مرکب شده باشد کمتر و بیشتر روا نیست که آن از قبیل نظم نبود اگرچه منقول است که بزرگی یک مصراع بر حسب قانون و دویم دراز گفته مصراع اوّل.
آب را و خاک را بر سر زنی سر نشکند. مصراع دوم. آب را و خاک را یک جا کن و درهم کنی خشتی پزی بر سر زنی سر بشکند کذا فی جامع الصنائع و فی المهذب و غیره مصراع نصف بیت را گویند.
(2) و در مجمع الصنائع در تعریف غزل میگوید مصرّع بیتی را گویند که هر دو مصراع او قافیة دار باشند و الآن این را مطلع نامند.
(3) نفحة الیمن فیما یزول بذکره الشجن للشیخ أحمد بن محمد (أو محمود بن علی بن ابراهیم الأنصاری الیمنی الشروانی. لا نعلم تاریخ وفاته. معجم المطبوعات العربیة و المعربة، 1121.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1559
صرت والها بإنسان صغیر السّنّ قامته کأصل شجیرة و ما ألطفها من شجیرة
حلیّة سکّری الشفة و عینه جریئة علی وجه کالقمیر و خویل أسود کالمسک
هکذا فی مجمع الصنائع «1».

المصلحة:

[فی الانکلیزیة]Interest،utility،service
[فی الفرنسیة]Interet،utilite،service
هی ما یترتّب علی الفعل و قد ذکر فی لفظ الغایة فی الناقص الیائی، و جمع المصلحة المصالح. و المصالح المرسلة عند الأصولیین هی الأوصاف التی تعرف علّیتها أی بدون شهادة الأصول بمجرّد الإخالة أی بمجرّد کونها مخیّلة أی موقعة فی القلب خیال العلّیة و الصّحة فلم یشهد لها الشرع بالاعتبار و لا بالإبطال، و هی مقبولة عند الغزالی إذا کانت المصلحة ضروریة قطعیة کلّیة. ثم قال الغزالی: و هذه أی المصلحة التی لم یشهد لها الشرع بالاعتبار و لا بالإبطال و إن سمّیناها مصلحة مرسلة، لکنها راجعة إلی الأصول الأربعة لأنّ مرجع المصلحة إلی حفظ مقاصد الشرع المعلومة بالکتاب و السّنّة و الإجماع، فهی لیست بقیاس إذ القیاس له أصل معیّن. و المصالح الحاجیة هی التی فی محلّ الحاجة، و المصالح التحسینیة هی التی لا تکون فی محلّ الضرورة و لا الحاجة بل هی تقریر الناس علی مکارم الأخلاق و محاسن الشّیم، هکذا یستفاد من التوضیح و التلویح و الچلبی و یجی‌ء فی لفظ المناسبة أیضا.

المصمت:

[فی الانکلیزیة]Blank or free verse
[فی الفرنسیة]Vers libre
هو البیت الذی لیس فی عروضه قافیة و هو من مصطلحات الشعراء و قد سبق.

المصنوع:

[فی الانکلیزیة]Created
[فی الفرنسیة]Cree
و هو الشی‌ء المسبوق بالعدم. و عند البلغاء هو النّظم المحلّی بالصنائع اللّفظیة، التی یمیل الطبع إلیها إذا کانت وفقا للقواعد المقرّرة مثل التّصریع و التجنیس و الإیهام و الخیال، و بعضها ینفر الطّبع منها کالتّجنیس المطرّف و المقلوب.
کذا فی جامع الصنائع «2».

المصوّتة:

[فی الانکلیزیة]Vowels
[فی الفرنسیة]Voyelles
قسم من الحروف و قد سبق.

المضاربة:

[فی الانکلیزیة]Speculation،competition،exchange
[فی الفرنسیة]Speculation،concurrence،echange
لغة السّیر فی الأرض. و شرعا عقد شرکة فی الربح بمال من رجل و عمل من آخر، و هی إیداع أوّلا، و توکیل عند العمل أی عند تصرّف المضارب فی رأس المال، و شرکة عند تحقّق الربح و ظهوره، و غصب إن خالف، و بضاعة إن شرط کلّ الربح لربّ المال، و قرض إن شرط کلّ الربح للمضارب، کذا فی الجرجانی.
و صورتها أن یقول ربّ المال دفعته إلیک مضاربة أو معاملة علی أن یکون لک من الربح جزء معیّن کالنصف و الثلث و یقول المضارب قبلت.
______________________________
(1) اما در اصطلاح اهل فارس عبارت از حرف کاف است که در اواخر الفاظ الحاق کنند و آن را کاف تصغیر نامند چنانچه در این ابیات واقع است رباعی:
گشتم خراب شیفته خرد سالکی قدش نهالکی و چه نازک نهالکی
شیرینکی شکر لبکی شوخ چشمکی بر روی همچو ماهکش از مشک خالکی
هکذا فی مجمع الصنائع.
(2) و نزد بلغاء آنست که نظم از صنعتی آراسته گردد که طبع بدان ترکیب بسبب مراعات قواعد آن بدان صنعت میل کند چه بعضی صنائع مطبوع‌اند چون ترصیع و تجنیس و ایهام و خیال و بعضی نامطبوع چون تجنیس مطرف و مقلوب بعض کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1560
و قید الربح احتراز عن مزارعة یکون البذر فیها لربّ الأرض فإنّ الحاصل من الزراعة یسمّی فی العرف بالخارج لا بالربح، و عن الشرکة فی رأس المال لا غیر، فإنّه شرط مفسد للمضاربة.
و قولنا بمال من رجل و عمل من آخر اکتفاء بالأقلّ فلا یخرج به رجلان و أکثر لکنه یخرج عن التعریف ما إذا کان العمل منهما فإنّه مضاربة أیضا. و قد تفسّر أیضا بدفع المال إلی غیره لیتصرّف فیه و یکون الربح بینهما علی ما شرطا. ثم إن قیّدت المضاربة ببلد أو وقت أو سلعة أو شخص أو نوع تجارة سمّیت مضاربة مقیّدة و خاصّة و إلّا سمّیت مطلقة و عامّة، و سمّی ذلک العقد بها لأنّ المضارب یسیر فی الأرض غالبا لطلب الربح. و المضارب بکسر الراء هو الرجل الآخر الذی جعل العمل له، هکذا یستفاد من جامع الرموز و البرجندی. و فی شرح المنهاج المضاربة لغة أهل العراق و أهل الحجاز یسمّونها بالقراض.

المضارع:

[فی الانکلیزیة]Imperfect،present tense،indicative
[فی الفرنسیة]Inaccompli،present،indicatif،subjonctif
بکسر الراء عند أهل العروض اسم بحر من البحور المشترکة بین العرب و العجم و هو مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن مرّتان کما فی عنوان الشرف. و یقول فی عروض سیفی: أصل هذا البحر مثمن یعنی: مفاعیلن فاعلاتن، أربع مرات. و یستعمل أیضا مسدّسا «1». و عند النحاة فعل یشبه الاسم بأحد حروف نأیت لفظا لوقوعه مشترکا بین الحال و الاستقبال، و تخصیصه بالسین أو سوف أو اللام، کما یقع الاسم مشترکا بین المعانی و تخصّص أحدها بالقرینة، و معنی و استعمالا أیضا، و صیغته یفعل و أخواته، و طریقة أخذه من الماضی معروفة فی الکتب النحویة و الصرفیة. و قال البعض: المضارع حقیقة فی الحال مجاز فی الاستقبال کما فی الوافی. و مضارع المضاف عندهم هو مشابه المضاف.

المضاعف:

[فی الانکلیزیة]Multiple،doubled
[فی الفرنسیة]Multiple،double
اسم مفعول من ضاعف یضاعف هو فی اصطلاح الصرفیین أن یجتمع الحرفان المتماثلان أو المتقاربان فی کلمة أو کلمتین أو التقی أحد المثلین بالآخر فی کلمة واحدة و قد افترق بینهما بأحد المثلین الآخرین علی سبیل التضایف، أی الاختلاط، و یقال له أصم أیضا لشدّته کذا فی بعض شروح المراح، فقوله هو أن یجتمع الخ إشارة إلی مضاعف الثلاثی. و قوله التقی الخ إشارة إلی مضاعف الرباعی و فیه مخالفة للمشهور و هو أنّ المضاعف فی الثلاثی هو ما کرّر فیه حرفان أصلیان علی ما مرّ فی لفظ البناء، لأنّه علی هذا یکون مثل الوتد مضاعفا مع أنّه لیس مضاعفا علی المشهور، و یکون مثل قد جاء أشراطها أیضا مضاعفا و هو لیس بمضاعف علی المشهور. و الحاصل أنّ المضاعف من الثلاثی مجرّدا أو مزیدا فیه ما کان عینه و لامه من جنس واحد کردّ و أعدّ و من الرباعی ما کان فاؤه و لامه الأولی من جنس واحد، و کذلک عینه و لامه الثانیة من جنس واحد نحو زلزل و تقلقل، کذا فی الجرجانی.

المضاف:

[فی الانکلیزیة]Governing word،governed noun of a genitive
[فی الفرنسیة]Nom dominant،complement de nom
قد عرفت معناه فی ضمن ذکر لفظ الإضافة. و هو أنّ المضاف کلّ اسم أضیف إلی اسم آخر فإنّ الأول یجرّ الثانی و یسمّی الجار مضافا و المجرور مضافا إلیه و المضاف إلیه کلّ
______________________________
(1) و در عروض سیفی میگوید اصل این بحر مثمن است یعنی مفاعیلن فاعلاتن چهار بار و مسدس هم مستعمل می‌شود.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1561
اسم نسب إلیه شی‌ء بواسطة حرف الجرّ لفظا، نحو مررت بزید أو تقدیرا نحو غلام زید و خاتم فضة مرادا. و احترز بقوله مرادا عن الظرف نحو صمت یوم الجمعة فإنّ یوم الجمعة نسب إلیه شی‌ء و هو صمت بواسطة حرف الجر و هو فی، و لیس ذلک الحرف مرادا و إلّا لکان یوم الجمعة مجرورا إلّا أن یقال إنّه منصوب بنزع الخافض، نحو أتیتک خفوق النّجم، أی وقت خفوق النجم کذا فی الجرجانی. و أمّا المشبّه بالمضاف و یقال له المضارع للمضاف أیضا فهو عند النحاة عبارة عن اسم تعلّق به شی‌ء هو من تمام معناه أی یکون ذلک الشی‌ء من تمام ذلک الاسم معنی لا لفظا، فخرج الاسم الذی یتمّ بشی‌ء لفظا کالمضاف و التثنیة و الجمع و الاسم المنون.
و معنی التمامیة معنی أنّ ذلک الاسم لا یفید ما قصد منه تامّا بدون ضمّه إمّا أن لا یفید بدونه شیئا کما فی ثلاثة و ثلاثین أو یفید معنی ناقصا کما فی یا طالعا جبلا و یا حلیما لا تعجل لکون النسبة إلی المعمول و الصفة معتبرة معه، و تلک لا تحصل إلّا بذکرهما. ألا تری أنّ المقصود بالنداء فی یا طالعا جبلا لیس مطلق الطالع بل طالع الجبل، و فی یا حلیما لا تعجل لیس مطلق الحلیم بل الحلیم الموصوف بعدم العجلة. قال فی العباب الذی یدلّ علی أنّ الصفة من تمام الموصوف أنّک إذا قلت جاءنی رجل ظریف وجدت دلالة لا تجدها إذا قلت جاءنی رجل، لأنّ الأول یفید الخصوص دون الثانی فمشابه المضاف ثلاثة أقسام لأنّ ذلک الشی‌ء الذی تعلّق بمشابه المضاف معنی إمّا معمول له نحو یا خیرا من زید و یا طالعا جبلا و یا مضروبا غلامه و یا حسنا وجه أخیه، فاسم الفاعل و اسم المفعول و الصفة المشبّهة و اسم التفضیل و نحوها من الصفات مع معمولاتها من قبیل المشابه للمضاف. و إمّا معطوف علیه عطف النّسق علی أن یکون المعطوف و المعطوف علیه اسما لشی‌ء واحد، سواء کان علما نحو یا زید أو عمرو إذا سمّیت شخصا بذلک المجموع، أو لم یکن نحو یا ثلاثة و ثلاثین لأنّ المجموع اسم لعدد معیّن و انتصب الجزء الأول للنّداء و الثانی بناء علی الحال السابق أعنی متابعة المعطوف للمعطوف علیه فی الإعراب و إن لم یکن فیه معنی العطف، و هذا کخمسة عشر إلّا أنّه لم یرکّب لفظه ترکیبا امتزاجیا بل أبقی علی حالة العطف، فلا فرق فی مثل هذا بین أن یکون علما أو لا، فإنّه مضارع للمضاف لارتباط بعضه ببعض من حیث المعنی کما فی یا خیرا من زید، و هذا ظاهر مذهب سیبویه. و قال الأندلسی و ابن یعیش «1» هو إنّما یضارع المضاف إذا کان علما، و أمّا إذا لم یکن علما فلا فلا یقال عندهما فی غیر العلم یا ثلاثة و ثلاثین، بل یا ثلاثة و الثلاثون کیا زید و الحارث، هذا إذا قصدت جماعة معیّنة، و یقال یا ثلاثة و ثلاثین إذا قصدت جماعة غیر معیّنة، و الأوّل أولی أی قول سیبویه لطول المنادی قبل النّداء و ارتباط بعضه ببعض من حیث المعنی. و إنّما قید المعطوفان بکونهما اسما لشی‌ء واحد إذ لو لم یکن کذلک لم یکن شبها للمضاف لجواز جعله مفردا معرفة لاستقلاله نحو یا رجل و امرأة. و أمّا نعت هو جملة أو ظرف نحو یا حافظا لا ینسی و ألا یا نخلة من ذات عرق، و إمّا المنعوت بالمفرد نحو یا رجلا صالحا فلیس مما ضارع المضاف علی الصحیح، و هذا القسم الثالث لا یعتبر فی باب النداء لا مطلقا، و ذلک لأنّ الصفة بمنزلة الجزء من الموصوف فی کون مجموعهما اسما لشی‌ء واحد و هو الذات الموصوفة کما فی ثلاثة و ثلاثین فی العدد بخلاف سائر التوابع من البدل و عطف البیان و التأکید، فلا یجوز أن یکون المنادی المتبوع لها مضارعا للمضاف،
______________________________
(1) ابن یعیش من أئمة اللغة، و قد تقدمت ترجمته.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1562
فالمنعوت باعتبار خروج النّعت عنه غیر داخل فی تعریف شبه المضاف، و باعتبار کونه کالجزء منه داخل فی تعریفه. فإذا کان النعت جملة أو ظرفا فهو مما ضارع المضاف فی باب المنادی لا ما إذا کان مفردا لأنّ نحو یا حافظا لا ینسی من باب نداء الموصوف بتقدیر أنّه کان موصوفا بالجملة قبل النداء فکان مضارعا للمضاف کالمعطوف علیه قبل النّداء لامتناع تعریف صفته إذ الجملة لا تتعرّف بحال. فعند قصد التعریف فی المنادی الموصوف بالجملة لا بدّ من هذا التقدیر لئلّا یلزم توصیف المعرفة بالنکرة بخلاف الموصوف بالمفرد فإن قصد التعریف فیه لا یحوج إلی جعله من باب نداء الموصوف حتی یکون مما ضارع المضاف لإمکان تعریف صفته بإدخال اللام بأن یقال یا رجل الصالح.
فاشتراط الجملة فی کون المنادی المنعوت شبیها للمضاف إنّما هو لیرتفع احتمال کونه کما هو أصله فیتأکّد جانب الجزئیة و تتحقّق المشابهة بلا ریب، فإنّ المعتبر الشّبه بالمضاف لا شبه الشّبه بخلاف المنعوت بالمفرد. فإن قیل فلیجعل الجملة صلة الذی بتقدیر یا حافظا الذی لا ینسی حتی لا یضطر إلی جعله من باب نداء الموصوف قبل النداء موضع الاختصار. ألا تری إلی الترخیم و حذف حرف النداء و فی ذکر الموصول إطالة. و من هاهنا ظهر الفرق بین جعل الموصوف بالجملة و الظرف شبیها للمضاف فی باب المنادی دون باب لا لنفی الجنس، فلا یقال لا حلیما لا یعجل بل لا حلیم لا یعجل لتحقّق الشّبه بتأکّد جانب الجزئیة فی الأول دون الثانی. و اندفع ما قیل إنّ معنی تمامیته فی تعریف شبه المضاف أنّ ذلک الشی‌ء من تمامه فی اعتباراتهم لداع معنوی کما فی القسمین الأولین أو لاضطراری کما فی القسم الثالث لأنّ کونه من تمامه فی اعتباراتهم لا یخلو من أن یکون من حیث المعنی أو من حیث اللفظ، و الثانی باطل، فتعیّن الأول. هذا کلّه خلاصة ما حقّقه المولوی عبد الغفور و عبد الحکیم و الهداد فی حواشی الکافیة.

المضاهاة:

[فی الانکلیزیة]Comparaison،ontological or cosmological hierarchy
[فی الفرنسیة]Comparaison،hierarchie cosmologique ou ontologique
بین الحضرات و الأکوان هی انتساب الأکوان إلی الحضرات الثلاث، أعنی حضرة الوجوب و حضرة الإمکان و حضرة الجمع بینهما. فکلّ ما کان من الأکوان نسبته إلی الوجوب أقوی کان أشرف و أعلی فکان حقیقة علویة روحیة أو ملکوتیة أو بسیطة فلکیة. و کلّ ما کان نسبته إلی الإمکان أقوی کان أخس و أدنی فکانت حقیقة سفلیة عنصریة بسیطة أو مرکّبة. و کلّ ما کان نسبته إلی الجمع أشدّ کان حقیقة إنسانیة و کلّ إنسان کان إلی الإمکان أمیل و کانت أحکام الکثرة الإمکانیة فیه أغلب کان من الکفار. و کلّ من کان إلی الوجوب أمیل و کان أحکام الوجوب فیه أغلب کان من السابقین الأنبیاء و الأولیاء. و کلّ من تساوی فیه الجهتان کان مقتصدا من المؤمنین و بحسب اختلاف المیل إلی إحدی الجهتین اختلف المؤمنون فی قوة الإیمان و ضعفه، کذا فی الاصطلاحات الصوفیة. المضاهاة بین الشئون و الحقائق هی ترتّب الحقائق الکونیة علی الحقائق الإلهیة التی هی الأسماء و ترتّب الأسماء علی الشئون الذاتیة، فالأکوان ظلال الأسماء و الأسماء ظلال الشئون، کذا فی الاصطلاحات الصوفیة.

المضطرب:

[فی الانکلیزیة]Disputed prophetic tradition
[فی الفرنسیة]Tradition prophetique contestee
علی صیغة اسم الفاعل من الاضطراب هو
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1563
عند المحدّثین حدیث اختلف فی سنده أو متنه الرواة المستویة فی الصفات، فإن ترجّحت صفة أحدهما علی صفة الآخر بأن یکون أحفظ أو أکثر صحبة للمروی عنه أو غیرهما من وجوه الترجیح فالحکم للراجح، و لا یضطرب إلیه.
فالاضطراب یقع فی الإسناد و فی المتن و فیهما، إلّا أنّ وقوعه فی الإسناد أکثر، و قلّ أن یحکم المحدّث علی الحدیث بالاضطراب بالنسبة إلی الاختلاف فی المتن دون الإسناد کما فی حدیث فاطمة بنت قیس «1» قالت: (سئلت أو سئل النبی صلی اللّه علیه و سلم عن الزکاة فقال: إنّ فی المال حقّا سوی الزکاة) «2» فهذا حدیث قد اضطرب لفظه و معناه، فرواه الترمذی هکذا عن روایة شریک «3» عن أبی حمزة «4» عن الشّعبی «5» عن فاطمة، و رواه ابن ماجة عن هذا الوجه بلفظ (لیس فی المال حقّ سوی الزکاة) «6»، فهذا اضطراب لا یقبل التأویل. هکذا یستفاد من خلاصة الخلاصة و شرح النخبة و شرحه.

مضمون الجملة:

[فی الانکلیزیة]Meaning of a sentence،content
[فی الفرنسیة]Sens d'une phrase،contenu
عند النحاة قد یراد به مصدر تلک الجملة المضاف إلی الفاعل، أی فیما إذا کان مناط الفائدة نسبة المسند إلی الفاعل. فمضمون قام زید مثلا قیام زید. و إلی المفعول أی فیما إذا کان مناط الفائدة النسبة الإیقاعیة. فمضمون ضرب زید علی البناء للمفعول ضرب زید بمعنی مضروبیة زید. و المصدر المقیّد بالحال فیما إذا کان مناط الفائدة الحال نحو أصحب مع زید مسرورا فإمّا أن تنفعه أو ینفعک، فإنّ مضمون الجملة هنا صحبة زید وقت السرور فاحفظه فإنّه من المواهب الدقیقة الجلیلة، هکذا ذکر المولوی عصام الدین فی حاشیة الفوائد الضیائیة فی بحث المفعول المطلق. و قد یراد به ما یفهم من الجملة و لم تکن الجملة موضوعة له کالاعتراف المفهوم من قولنا له علیّ ألف درهم، و الحقّ المفهوم من قولنا زید قائم، کذا ذکر أبو البقاء فی حاشیة الفوائد الضیائیة فی هذا المقام.

مضمون اللغتین:

[فی الانکلیزیة]Speech in two languages
[فی الفرنسیة]Discours bilingue
هو عند البلغاء أن یأتی الکاتب أو الشاعر بکلام متضمّنا معنی فی لغتین، أی یمکن قراءته بلغتین و مثاله الشعر التالی و ترجمته:
بهاء خان بیتی کن مع بهاء عندک میل فاترک الجهل
هذا إذا قرأنا بعض الشّعر باللغة العربیة و أمّا بالفارسیة فالمعنی رکیک و هو: بهاء خان عندک، کن مع بهاء. هذا معنی المصراع الأوّل.
ثم یقول: المعنی الفارسی ظاهر و أمّا بالعربی فکما ذکرنا أعلاه و أمّا المصراع الثانی فعلی
______________________________
(1) هی فاطمة بنت قیس بن خالد الفهریة، أخت الضحاک. صحابیة مشهورة من المهاجرات الأوائل، عاشت حتی خلافة معاویة. التقریب 751.
(2) سئل النبی صلی اللّه علیه و سلم عن الزکاة فقال: «إن فی المال حقا سوی الزکاة». سنن الترمذی کتاب الزکاة، باب ما جاء فی أن فی المال حقا..، ح 660، 3/ 48.
(3) هو شریک بن عبد اللّه بن الحارث النخعی الکوفی، أبو عبد اللّه. ولد فی بخاری عام 95 ه/ 713 م و توفی بالکوفة عام 177 ه/ 794 م. عالم بالحدیث، فقیه، سریع البدیهة و الذکاء، تولی القضاء.
الاعلام 3/ 163، وفیات الأعیان 1/ 225، تذکرة الحفاظ 1/ 214، تاریخ بغداد 9/ 279.
(4) هو طلحة بن یزید الإیلی، أبو حمزة، مولی الأنصار، نزل الکوفة. و ثقة، النسائی، و یعد من الطبقة الثالثة.
التقریب 283
(5) الشعبی من التابعین، و قد سبقت ترجمته.
(6) (لیس فی المال حق سوی الزکاة)، سنن ابن ماجه، کتاب الزکاة، باب ما أدی زکاته لیس بکنز، ح 1789، 1/ 570.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1564
أساس اللغة العربیة فیکون معناه:
هوی داری (بیتی) و نادانی: کن خلف الباب. و بالفارسیة: عندک رغبة فاترک الجهل.
کذا فی مجمع الصنائع.
و الأمیر خسرو دهلوی قدّس سرّه سمّاه بذی الرویتین. و الفرق بین هذا و بین ذو المعنیین الغامض هو: أنّ الترکیب هنا یتضمّن لغتین، و هناک تتضمّن لغتین فی لفظ واحد. کما قاله صاحب جامع الصنائع «1».

المطابق:

[فی الانکلیزیة]Derivative verb
[فی الفرنسیة]Verbe derive
بالکسر عند الصرفیین هو مضاعف الرباعی کما فی الضریر.

المطابقة:

[فی الانکلیزیة]Coincidence
[فی الفرنسیة]Coincidence
هی عند المتکلّمین الاتحاد فی الأطراف کطاسین فإنّه عند انکباب أحدهما علی الآخر تطابقت أطرافهما کذا فی شرح الطوالع و شرح المواقف فی بحث الوحدة. و عند أهل البدیع هی الطّباق کما عرفت و یطلق علی المشاکلة أیضا. و عند المنطقیین یستعمل بمعنی الصدق فإنّهم یقولون الکلّی مطابق للجزئی بمعنی أنّه صادق علیه. فالصادق عندهم هو المطابق بالکسر. و قد یستعمل أهل البیان المطابقة بمعنی صدق المطابق بالفتح علی المطابق بالکسر، و لذا قیل فی المختصر شرح التلخیص مطابقة الکلام للمقتضی صدقه علیه، علی عکس ما یقال إنّ الکلّی مطابق للجزئی، هکذا ذکر الجلپی فی حاشیة المطول فی تعریف علم المعانی.

المطارح:

[فی الانکلیزیة]Places،positions
[فی الفرنسیة]Endroits،positions
جمع مطرح بمعنی مکان إلقاء الشی‌ء.
و مطارح الأشعّة عند المنجّمین: هی أنظار بعضها من معدّل النهار واقعة بین الأفق الحادث لذلک الکوکب، و عظیمة هی ثلث أو ربع أو سدس یفصلها عن معدّل النّهار، و قطب هذه العظیمة علی المدار الیومی الذی یمرّ علی القطب الحادث لذلک الکوکب، و کان فی جهة عرض الأفق الحادث لذلک الکوکب.
و مطارح الأنوار عند المنجمین هی أنظار بعضها من معدّل النّهار بین الأفق الحادث للکوکب و نصف النهار الحادث، و الدائرتان للمیل التی إحداهما تنفصل من ثلثی قوس النهار و الآخر ثلث قوس اللیل. کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح زیج الغ بیکی. و سیأتی أیضا فی لفظة النظر «2».
______________________________
(1) مضمون اللغتین: نزد بلغاء آنست که کاتب یا شاعر کلامی آرد که متضمن دو لغت باشد یعنی در دو زبان توان خواند مثال:
بهای خان داری بابها کن هواداری و نادانی رها کن
معنی فارسی ظاهر است اما معنی عربی اینکه بها نام شخصی است مضاف به سوی یاء متکلم یعنی بهای من خان داری یعنی خیانت کرد در سرای من بابها کن بر در سرای من باش هواداری یعنی آمد در سرای من و نادانی یعنی ندا کرد مرا رها کن یعنی پس سرای باش کذا فی مجمع الصنائع و امیر خسرو دهلوی قدس سره این را بذی الرویتین مسمی ساخته و فرق میان این و میان ذو المعنیین غامض آنست که اینجا تمام ترکیب متضمن دو لغت است و آنجا تضمن دو لغت در یک لفظ است چنانکه در جامع الصنائع گفته.
(2) جمع مطرح است بمعنی جای انداختن چیزی. و مطارح شعاعات نزد منجمان انظاریست که قسمی آن انظار از معدل النهار باشد واقع میان افق حادث آن کوکب و عظیمه که ثلث یا ربع یا سدس از معدل النهار فصل کند و قطب این عظیمه بر مدار یومی باشد که بقطب حادث آن کوکب گذرد و در جهت عرض افق حادث آن کوکب بود. و مطارح انوار نزد منجمان انظاریست که قسمی آن انظار از معدل النهار باشد میان افق حادث کوکب و نصف النهار حادث و دو دائرة میل که یکی از ان ثلثی از قوس النهار حادث جدا کند و یکی ثلث قوس اللیل کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح زیج الغ بیگی و در لفظ نظر نیز خواهد آمد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1565

المطاوعة:

[فی الانکلیزیة]Malleability،handiness
[فی الفرنسیة]Maniabilite،malleabilite
هی عند أهل العربیة حصول الأثر عند تعلّق الفعل المتعدّی بمفعوله نحو جمعته فاجتمع، فیکون فاجتمع مطاوعا أی موافقا لفاعل الفعل المتعدّی و هو جمعت، کذا قال السّیّد السّند فی حاشیة إیساغوجی.

المطبل:

[فی الانکلیزیة]Polygon
[فی الفرنسیة]Polygone
بالموحدة هو عند المهندسین یطلق علی شکل مسطح کثیر الأضلاع شبیه بالطّبل و هو نقارة صغیرة تضرب لإطارة الطیر مثل البطّ فی صید البازی و غیره، کذا فی شرح خلاصة الحساب.

المطرب:

[فی الانکلیزیة]Alarmer،perfect spiritual guide
[فی الفرنسیة]Avertisseur،guide spirituel parfait
عند الصوفیة هم المفیضون و المرغّبون الذی یعمرون قلوب العارفین بکشف الرّموز، و بیان الحقائق. و بمعنی المنبّهون للعالم الرّبانی، کذا فی بعض الرسائل. و فی کشف اللغات یقول:
المطرب هو الشیخ الکامل و المرشد المکمّل «1».

المطرّف:

[فی الانکلیزیة]Rhyming prose
[فی الفرنسیة]prose rimee
و هو السجع الذی اختلفت فیه الفاصلتان فی الوزن نحو ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً «2» فقوله وقارا و أطوارا مختلفان فی الوزن کذا فی الجرجانی. و أورد فی مجمع الصنائع بأنّ السّجع المطرّف هو أن تکون الألفاظ فی المصراعین أو فی القرینتین متقابلة و متفقة فی حرف الروی و مختلفة فی الوزن و تعداد الحروف، و مثاله ما ورد فی القرآن الکریم: ما لَکُمْ لا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقاراً، وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً، و فی الشعر الفارسی البیت التالی و ترجمته:
أعط قلبی لیلة الخلاص من هم الانتظار و فی النهار کالریح مرّ بی أنا هذا المدنف
و أمّا التجنیس المطرّف فهو أنّ الشاعر أو الکاتب یأتی بلفظتین متشابهتین و متجانستین فی الحروف و الوزن ما عدا الحرف الأخیر، و مثاله الحدیث النبوی: (الخیل معقود بنواصیها الخیر). و مثاله فی الشعر الفارسی التالی و ترجمته:
لقد غسل عدلک الآفاق من الآفات و طبعک حرّ من الأذی
و إذا کان الحرف المختلف قریب المخرج فیسمّی المطرّف المضارع. و أمّا إذا کان بعید المخرج فیسمّی المطرّف اللاحق. انتهی «3».
______________________________
(1) المطرب نزد صوفیة فیض رسانندگان و ترغیب کنندگان را گویند که بکشف رموز و بیان حقائق دلهای عارفان را معمور دارند و نیز بمعنی آگاه کنندگان عالم ربانی آید کذا فی بعض الرسائل و در کشف اللغات میگوید که مطرب پیر کامل و مرشد مکمل را گویند.
(2) نوح/ 13- 14
(3) و در مجمع الصنائع آورده که سجع مطرف آنست که در دو مصراع یا در دو قرینه الفاظ مقابل یکدیگر باشند که متفق باشند در حرف روی و مختلف باشند در وزن و تعداد حروف مثال آن در قرآن شریف آمده ما لکم لا ترجون للّه وقارا و قد خلقکم أطوارا و در فارسی. بیت.
یک شب خلاص ده دلم از بار انتظار روزی چو باد بر من آشفته کن گذار
اما تجنیس مطرف آنست که کاتب یا شاعر دو لفظ بیارد از یک جنس که در همه حروف موافق باشند مگر در حرف آخرین متباین باشند مثال از حدیث: «الخیل معقود بنواصیها الخیر» و مثال در پارسی. فرد.
عدلت آفاق شسته از آفات طبعت آزاده بود از ازار
و اگر حرف مختلف قریب المخرج باشد مطرف مضارع نامند و اگر بعید المخرج بود مطرف لاحق گویند انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1566

المطلع:

[فی الانکلیزیة]Rise،place where planets rise،manifestation
[فی الفرنسیة]Lever،endroit ou se levent les etoiles،manifestations
بفتح المیم و اللام أو کسرها لغة هو زمان الطلوع، و عند الشعراء هو المصرّع بتشدید الراء و قد سبق. و مطلع الاعتدال عند أهل الهیئة هو نقطة تقاطع المعدّل و الأفق سمّیت به لأنّ الاعتدالین یطلعان منها أبدا، کذا ذکر السّیّد فی شرح الملخص. و المطلع عند الصوفیة هو شهود المتکلّم عند تلاوة الکلام «1»، أو کما قال الإمام جعفر الصادق لقد تجلّی اللّه لعباده فی کلامه و لکن لا یبصرون، کذا نقل من عبد الرزاق الکاشی. المطالع جمع مطلع بمعنی زمان الطلوع، و کذا المغارب جمع مغرب بمعنی زمان الغروب، و قد جرت عادة أهل الهیئة بتسمیة أجزاء معدّل النهار أزمانا علی التجوّز بناء علی أنّ الزمان مقدار حرکتها و قد یسمّی جزء واحد منها مطالع توسّعا، و قس علی ذلک المغارب و کذا الحال فی مطالع القوس و مغاربه. اعلم أنّه لا شکّ أنّه إذا کان جزء من منطقة البروج علی الأفق الشرقی فی غیر عرض تسعین کانت بإزائه نقطة من معدّل النهار علیه و تسمّی نقطة المطالع، فالقوس من معدّل النهار بین الاعتدال الربیعی و بین تلک النقطة تسمّی مطالع ذلک الجزء بشرط مرورها علی الأفق الشرقی مع قوس من البروج من أول الحمل إلی ذلک الجزء علی التوالی إن کان الطلوع مستویا، و من ذلک الجزء إلی أول الحمل علی خلاف التوالی إن کان الطلوع معکوسا. مثلا إذا طلع الثور و الحمل معکوسین و بلغ أول الحمل إلی الأفق کان مطالع رأس الجوزاء قوسا من المعدّل مبتدئة من النقطة الطالعة مع رأس الجوزاء إلی أول الحمل، و إن أخذ الأفق الغربی مکان الشرقی تسمّی تلک القوس مغارب ذلک الجزء، فالمطالع أو المغارب من أول الحمل تکون علی التوالی إن کان طلوع البروج و غروبه مستویا، و علی خلافه إن کان معکوسا و کان المناسب أن یجعل مبدأ المطالع و المغارب فی الآفاق الجنوبیة أول المیزان، إلّا أنّ أهل العمل أخذوا مبدأهما هناک أوّل الحمل أیضا. و بعضهم یأخذ مبدأ المطالع و المغارب بخط الاستواء نظیره الانقلاب الشتوی لأنّ بعض الأعمال یسهّل بذلک کمعرفة ساعات نصف النهار و تسویة البیوت و غیر ذلک مما لا یحصی. هذا الذی ذکرنا مطالع الجزء و تسمّی بمطالع البروج أیضا.
و أمّا مطالع القوس فهی قوس من معدّل النهار التی تطلع مع قوس مفروضة من فلک البروج، فإنّه إذا طلع من الأفق قوس من فلک البروج فلا بد أن یطلع معها قوس أخری من المعدّل سواء کانت أزید من القوس الأولی أو أنقص منها أو مساویا لها، و القوس التی تغرب معها یقال لها مغارب. و لو قیل المعدّل بتمامه أو بعض منه إذا طلع مع قوس مفروضة الخ لکان أولی لیشتمل ما إذا کان مطالع ستة بروج تمام المعدّل و مطالع ستة أخری نقطة منه، و یقال للقوس من فلک البروج درج السواء لأنّها تحسب متساویة أولا، و ینسب إلیها مطالعها فتختلف بالزیادة و النقصان، فإنّ وضع المعدل و المنطقة بالنسبة إلی الأفق یختلف، فأیتهما تحسب أجزاؤها أولا متساویة یختلف أجزاء الأخری بالنسبة إلیها و تسمّی درج السواء التی بإزاء المطالع طوالع و التی بإزاء المغارب غوارب. ثم المطالع سواء کانت مطالع الجزء أو مطالع القوس کما فی شرح بیست باب تختلف بحسب اختلاف الآفاق فی العروض، لأنّ المعدّل تختلف أوضاعه بالنسبة إلی الآفاق
______________________________
(1) و مطلع نزد صوفیة شهود متکلم است در وقت تلاوت کلام.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1567
المختلفة العرض انتصابا و اضطجاعا، فإن کان الأفق عدیم العرض یسمّی مطالع خط الاستواء و مطالع الفلک المستقیم و مطالع الکرة المنتصبة و یخصّ باسم المطالع بالقبة إذا کان مبدأها نظیرة الانقلاب الشتوی، و إن کان ذا عرض یسمّی مطالع البلد و مطالع الأفق المائل و مطالع الفلک المائل. هذا الذی ذکر إنّما هو إذا أخذ المطالع من الآفاق الغیر الحادثة. و أمّا المطالع المأخوذة من الآفاق الحادثة فتسمّی مطالع مصحّحة، فهی قوس من معدّل النهار ما بین الاعتدال الربیعی و بین تقاطع المعدّل مع ربع من أرباع الأفق الحادث الذی یکون فیه الکوکب، و علی هذا القیاس المغارب. و أمّا مطالع طلوع الکوکب فقوس من معدّل النهار علی التوالی من أوّل الحمل إلی الأفق الشرقی حین طلوع ذلک الکوکب، و مطالع غروب الکوکب قوس منه علی التوالی من أول الحمل إلی الأفق الشرقی حین غروب ذلک الکوکب، و یسمّی بمطالع نظیر درجة الغروب أیضا. و الدرجة من منطقة البروج التی علی الأفق الشرقی مع ذلک الکوکب تسمّی درجة طلوع الکوکب و التی معه علی الأفق الغربی تسمّی درجة غروبه. و مطالع طلوع الکوکب بأفق الاستواء تسمّی مطالع الممر، کما أنّ درجة طلوع الکوکب بأفق الاستواء تسمّی درجة الممر إذ لا اختلاف هناک إذ أفق الاستواء دائرة من دوائر المیول، فمطالع الممر مطلقا هی مطالع درجة ممر الکوکب و هی قوس من معدل النهار من أول الحمل إلی نقطة منه فوق نصف النهار حین بلوغ ذلک الکوکب نصف النهار. هکذا یستفاد مما ذکره عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة و شرح بیست باب و حاشیة الجغمینی.

المطلق:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Absolute،unconditional،whole number
[فی الفرنسیة]Absolu،inconditionne،nomber entier
علی صیغة اسم المفعول من الإطلاق بمعنی الإرسال. و المحاسبون یطلقونه علی العدد الصحیح. و الحکماء و المتکلّمین یطلقونه علی المعنیین. أحدهما الطبیعة المطلقة و هی الطبیعة من حیث الإطلاق لا بأن یکون الإطلاق قیدا لها و إلّا لا تبقی مطلقة، بل بأن یکون الإطلاق عنوانا لملاحظاتها و شرحا لحقیقتها. و ثانیهما مطلق الطبیعة أی الطبیعة من حیث هی من غیر أن یلاحظ معها الإطلاق و بهذا ظهر الفرق بین مطلق الشی‌ء و الشی‌ء المطلق لا ما توهّمه البعض من أنّ مطلق الشی‌ء یرجع إلی الفرد المنتشر و الشی‌ء المطلق یرجع إلی الکلّی الطبیعی. ثم إنّ المطلق إن أخذ علی الوجه الأول فسلب الخاص لا یستلزم سلبه و إن أخذ علی الوجه الثانی فسلبه یستلزم سلبه، هکذا ذکر مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف فی بحث الوجود و یجی‌ء أیضا فی لفظ المقیّد. و قال الأصولیون المطلق هو اللفظ المتعرّض للذات دون الصفات لا بالنفی و لا بالإثبات، و یقابله المقیّد و هو اللفظ الدّال علی مدلول المطلق بصفة زائدة. و المراد بالمتعرض للذات الدّال علی الذات أی نفس الحقیقة لا الفرد. قال الإمام الرازی: إنّ کلّ شی‌ء له ماهیة و حقیقة و کلّ أمر لا یکون المفهوم منه عین المفهوم من تلک الماهیة کان مغایرا لها، سواء کان لازما لها أو مفارقا لأنّ لإنسان من حیث إنّه إنسان لیس إلّا الإنسان، فإمّا أنّه واحد أو لا واحد، فهما قیدان مغایران لکونه إنسانا، و إن کنّا نعلم أنّ المفهوم من کونه إنسانا لا ینفکّ عنهما، فاللفظ الدالّ علی الحقیقة من حیث إنّها هی من غیر أن تکون فیه دلالة علی شی‌ء من قیود تلک الحقیقة هو المطلق، فتبیّن بهذا أنّ قول من یقول المطلق هو اللفظ الدّال علی واحد لا بعینه سهو لأنّ الوحدة و عدم التعیّن قیدان زائدان علی الماهیة. فعلی هذا المطلق لیس خاصا و لا عاما إذ لا دلالة فیه علی الوحدة و الکثرة کما
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1568
عرفت فی لفظ الخاص.
قال فی التحقیق شرح الحسامی «1»: فرّق بعضهم بین المطلق و النّکرة و المعرفة و العام و غیرها بأنّ اللفظ الدّال علی الماهیة من غیر تعرّض لقید ما هو المطلق، و مع التعرّض لکثرة متعیّنة الفاظ الأعداد، و لکثرة غیر متعیّنة العام، و لوحدة متعیّنة المعرفة، و لوحدة غیر متعیّنة النکرة، و الأظهر أنّه لا فرق بین النّکرة و المطلق فی اصطلاح الأصولیین إذ تمثیل جمیع العلماء المطلق بالنکرة فی کتبهم یشعر بعدم الفرق بینهما انتهی. فالحق أنّ المطلق موضوع للفرد.
قیل و ذلک لأنّ الأحکام إنّما تتعلّق بالأفراد دون المفهومات للقطع بأنّ المراد بقوله تعالی فَتَحْرِیرُ رَقَبَةٍ «2» تحریر فرد من أفراد هذا المفهوم غیر مقیّد بشی‌ء من العوارض. فالمراد بالمتعرّض للذات علی هذا الدّال علی الذات أی الحقیقة باعتبار التحقّق فی ضمن فرد ما، فعلی هذا المطلق من قبیل الخاص النوعی، و إلی هذا أی إلی کون المطلق موضوعا للفرد، ذهب المحقّق التفتازانی و ابن الحاجب. و لذا عرّفه ابن الحاجب بأنّه لفظ دلّ علی شائع فی جنسه و المقیّد بخلافه. و المراد بشیوع المدلول فی جنسه کون المدلول حصّة محتملة أی ممکنة الصدق علی حصص کثیرة من الحصص المندرجة تحت مفهوم کلّی لهذا اللفظ مثل رجل و رقبة، فتخرج عن التعریف المعارف لکونها غیر شائعة لتعیّنها بحسب الوضع أو الاستعمال علی خلاف المذهبین، و تخرج منه أیضا النکرة فی سیاق النفی و النکرة المستغرقة فی سیاق الإثبات نحو کلّ رجل، و کذا جمیع ألفاظ العموم إذ المستغرق لا یکون شائعا فی جنسه. قیل المراد بالمعارف المخرجة ما سوی المعهود الذهنی مثل اشتر اللّحم فإنّه مطلق، و فیه أنّه لیس بمطلق لاعتبار حضوره الذهنی و یقابله المقیّد و هو ما یدلّ لا علی شائع فی جنسه فتدخل فیه المعارف و العمومات کلّها، فعلی هذا لا واسطة فی الألفاظ الدّالة بین المطلق و المقیّد، لکن إطلاق المقیّد علی جمیع المعارف و العمومات لیس باصطلاح شائع و إنّما الاصطلاح علی أنّ المقیّد هو ما أخرج من شیاع بوجه من الوجوه مثل رقبة مؤمنة، فإنّها و إن کانت شائعة بین الرّقبات فقد أخرجه من الشیاع بوجه ما حیث کانت شائعة بین المؤمنة و الکافرة، فأزیل ذلک الشیاع عنه و قیّد بالمؤمنة. و بالجملة فلا یلزم فیه الإخراج عن الشیاع بحیث لا یبقی مطلقا أصلا، بل قد یکون مطلقا من وجه مقیّدا من وجه. هکذا یستفاد من العضدی و حاشیته للتفتازانی. و المطلقة هی عند المنطقیین تطلق فی الأصل علی قضیة لم تذکر فیها الجهة بل یتعرّض فیها بحکم الإیجاب أو السلب أعمّ من أن یکون بالقوة أو بالفعل، فهی مشترکة بین سائر الموجّهات الفعلیة و الممکنة، فإنّ الموجّهات هی التی ذکرت فیها الجهة فهی مقیّدة بالجهة، و المطلقة غیر مقیّدة بها. و غیر المقیّد أعمّ من المقیّد إلّا أنّ المطلقة لمّا کانت عند الإطلاق یفهم منها النسبة الفعلیة عرفا و لغة، حتی إذا قلنا: کلّ ج ب یکون مفهومه ثبوت ب لج بالفعل، خصّوها بالقضیة التی نسبة المحمول فیها إلی الموضوع بالفعل و سمّوها مطلقة عامّة فتکون مشترکة بین الموجّهات الفعلیة لا الممکنة. إن قیل المطلقة و هی غیر الموجّهة أعمّ من أن تکون النسبة فیها فعلیة أو لا،
______________________________
(1) التحقیق، أو شرح الحسامی المعروف بغایة التحقیق أو شرح المنتخب لعبد العزیز ابن أحمد بن محمد علاء الدین البخاری (- 730 ه) و هو شرح علی مختصر حسام الحق و الدین محمد بن محمد بن عمر الأخسیکتی فی أصول الفقه.
معجم المطبوعات العربیة و المعربة، 538.
(2) النساء/ 92
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1569
و تفسیر الأعمّ بالأخصّ لیس بمستقیم. و أیضا لو کان معناها النسبة فیها فعلیة لم تکن مطلقة بل مقیّدة بالفعل. قلت مفهومها و إن کان فی الأصل أعمّ، لکن لمّا غلب استعمالها فیما تکون النسبة فیه فعلیة سمّیت بها و لا امتناع فی تسمیة المقیّد باسم المطلق إذا غلب استعماله فیه. إن قیل المطلقة سواء کانت بالمعنی الأول أو الثانی قسیمة للموجّهة فکیف یکون أعمّ منها. قلت للمطلقة اعتباران: أحدهما من حیث الذات أی ما صدقت علیها و هو قولنا کلّ ج ب، أو لا شی‌ء من ج ب. و ثانیهما من حیث المفهوم و هو أنّها ما لم تذکر فیها الجهة فهی أعمّ منها بالاعتبار الأول دون الثانی، و هذا کالعام و الخاص، فإنّ صدق العام علی الخاص بحسب الذات لا بحسب العموم و الخصوص. إن قلت الفعل کیفیة للنسبة فلو کان مفهوم المطلقة ما ذکرتم کانت موجّهة. قلت الفعل لیس کیفیة للنسبة لأنّ معناه لیس إلّا وقوع النسبة، و الکیفیة لا بدّ أن تکون أمرا مغایرا لوقوع النسبة الذی هو الحکم، إذ الجهة جزء آخر للقضیة مغایر للموضوع و المحمول و الحکم. و إنّما عدّوا المطلقة فی الموجّهات بالمجاز کما عدّوا السّالبة فی الحملیات و الشرطیات. و لا یرد أنّه علی هذا إن کان فی الممکنة حکم لم یکن بینها و بین المطلقة فرق و إلّا لم تکن قضیة، لأنّا نقول إنّ الممکنة لیست قضیة بالفعل لعدم اشتمالها علی الحکم، و إنما هی قضیة بالقوة القریبة من الفعل باعتبار اشتمالها علی الموضوع و المحمول و النسبة، و عدّها من القضایا کعدّهم المخیّلات منها مع أنّه لا حکم فیها بالفعل.
و من هاهنا قیل إنّ المطلقة مغایرة للممکنة بالذات و المفهوم جمیعا. قیل و الذی یقتضیه النظر الصائب أن الثبوت بطریق الإمکان إن کان مغایرا لإمکان الثبوت فالممکنة مشتملة علی الحکم و الجهة فتکون موجّهة، و کذا المطلقة العامة لکون الفعل جهة مقابلة للإمکان حینئذ، و إن لم یکن مغایرا فلا حکم فیها. فالمطلقة العامة هی القضیة المطلقة و عدّها فی الموجّهات باعتبار کونها فی صورة الموجّهة لاشتمالها علی قید الفعل. و قد یقال المطلقة للوجودیة اللادائمة و الوجودیة اللاضروریة أیضا. و لعلّ منشأ الاختلاف أنّه قد ذکر فی التعلیم الأوّل أنّ القضایا إمّا مطلقة أو ضروریة أو ممکنة، ففهم قوم من الإطلاق عدم التوجیه فبیّن القسمة بأنّها إمّا موجّهة أو غیر موجّهة، و الموجّهة إمّا ضروریة أو لا ضروریة، و الآخرون فهموا من الإطلاق الفعل. فمنهم من فرّق بین الضرورة و الدّوام، فقال: الحکم فیها إمّا بالقوة و هی الممکنة أو بالفعل، و لا یخلو إمّا أن یکون بالضرورة فهی الضروریة أو لا بالضرورة و هی المطلقة فسمّی الوجودیة اللاضروریة بها. و منهم من لم یفرّق بینها فقال: الحکم فیها إن کان بالفعل فإن کان دائما فهی الضروریة و إلّا فالمطلقة، فصارت المطلقة هی الوجودیة اللادائمة و تسمّی مطلقة اسکندریة، لأنّ أکثر أمثلة المعلم الأول للمطلقة لما کانت فی مادة اللادوام تحرّزا عن فهم الدّوام فهم اسکندر الأفردوسی منها اللادوام. و ربّما یقال المطلقة للعرفیة العامة و هی التی حکم فیها بدوام النسبة ما دام الوصف. هکذا خلاصة ما فی شرح المطالع و حاشیة المولوی عبد الحکیم لشرح الشمسیة.

فائدة:

المراد بالفعل هاهنا ما هو قسیم القوة و هو کون الشی‌ء من شأنه أن یکون و هو کائن، کذا ذکر المولوی عبد الحکیم، و یقرب منه ما وقع فی بعض حواشی شرح الشمسیة قولهم بالفعل و بالإطلاق العام و مطلقا ألفاظ مترادفة بمعنی وقت من الأوقات. فإذا قلنا کلّ ج ب بالفعل أو بالإطلاق العام أو مطلقا یکون معناه أنّ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1570
ثبوت المحمول للموضوع فی الجملة، أی فی وقت من الأوقات و انتهی. و تطلق المطلقة أیضا عندهم علی قسم من الشرطیة کما مرّ. و عند أهل البیان علی قسم من الاستعارة و هی استعارة لم تقترن بصفة و لا تفریع کما یجی‌ء.

المطلوب:

[فی الانکلیزیة]Required،necessary
[فی الفرنسیة]Requis،necessaire
هو ما یطلب بالدلیل و یقابله الضروری، و علی هذا قیل کلّ من التصوّر و التصدیق ضروری و مطلوب. و فی الرشیدیة المطلوب أعمّ من الدعوی و هو إمّا تصوّری کماهیة الإنسان أو تصدیقی مثل العالم حادث و یسمّی من حیث إنّه موضع الطلب أی کأنّه یقع فیه الطلب مطلبا أیضا. و قد یقال المطلب دون المطلوب لما یطلب به التصوّرات مثل قولهم الإنسان ما هو، و التصدیقات کقولهم هل العالم حادث انتهی.

المظهر:

[فی الانکلیزیة]Explicit
[فی الفرنسیة]Apparent،explicite
بفتح الهاء المخفّفة عند النحاة هو الظاهر کما عرفت.

المعاد:

[فی الانکلیزیة]Repeated hemistich،dooms -day،hereafter،resurrection،afterworld
[فی الفرنسیة]Hemistiche reitere،le jugement dernier،la resurrection des corps،la vie future
بالفتح هو عند البلغاء اسم صفة و هو أن یعاد العجز فی المصراع الأوّل فی صدر المصراع الثانی، و العجز فی المصراع الثانی فی الصّدر من المصراع الثالث، و هکذا حتی النّهایة. مثاله البیتان التالیان و ترجمتهما:
جاء الربیع البهیج فأخذت الخضرة الصحراء (غطّت) فما ذا تقول الصحراء (المخضرة). إنها تقول هات الشراب الشراب یزید الطرب من ید ابن الحوریة ابن الحوریة قد فرغ من حور الشمس هکذا فی مجمع الصنائع. و هذا أخصّ من التّشبیع کما مرّ.
و المعاد عند أهل الکلام یسمّونه الحشر، و هو قسمان: جسمانی و روحانی، و قد سبق فی لفظ الحشر.
و أمّا المعاد عند الصوفیة فهی الأسماء الکلّیة الإلهیة، کما إنّهم یسمّون المبدأ الأسماء الکلّیة الکونیة. و مجی‌ء السّالک من طریق الأسماء الکلّیة الکونیة لأنّها مبدأه، و رجوعه من طریق الأسماء الکلّیة الإلهیة لأنّها معاده. و یقول فی شرح (کلشن: الحدیقة): المبدأ کلّ واحد له اسم ظهر منه: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ. یا أخی:
الشی‌ء هو مظهر. و المبدأ و المعاد له هو ذلک الاسم. و العارف هو ذلک الاسم لذلک المظهر ما عدا الإنسان الکامل فهو مظهر و عارف لجمیع الأسماء. کذا فی کشف اللغات «1».
______________________________
(1) بالفتح نزد بلغاء اسم صفتی است و آن این است که عجز مصراع اوّل بصدر مصراع دوم و عجز مصراع دوم بصدر سوم بازآید تا بآخر مثاله: شعر.
آمد بهار خرّم سبزی گرفت ساده ساده همی چه گوید گوید بیار باده
باده طرب فزاید از دمت حور زاده زاده ز حور خورشید او را فراغ داده
کذا فی مجمع الصنائع و این اخص از تشبیع است چنانکه گذشت. و معاد نزد اهل کلام حشر را گویند و آن دو قسم است جسمانی و روحانی و قد سبق فی لفظ الحشر. و معاد نزد صوفیة اسماء کلی إلهی را گویند، چنانکه مبدأ اسماء کلی کونی را گویند و آمدن سالک از راه اسماء کلی کونی بود که مبدأ اوست و رجوع او از راه اسماء کلی إلهی باشد که معاد اوست. و در شرح گلشن میگوید که مبدأ هریکی یکی آن اسم است که از ان اسم ظهور یافته است کما بدأکم تعودون. ای برادر شی‌ء مظهر است و مبدأ و معاد او همان اسم است و عارف همان اسم مظهر آنست مگر انسان کامل که مظهر و عارف جمیع اسماء است کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1571

المعارضة:

[فی الانکلیزیة]Opposition،contradiction،dispute
[فی الفرنسیة]Opposition،contradiction،contestation
عند الأصولیین یطلق علی التعارض کما عرفت و علی نوع من الاعتراضات و هو إقامة الدلیل علی خلاف ما أقام الدلیل علیه الخصم.
و المراد بالخلاف المنافاة، فالمعترض یسلّم دلیل المستدلّ، و ینفی مدلوله بإقامة دلیل آخر یدلّ علی خلاف مدلوله، فالمعترض یقول للمستدلّ ما ذکرت من الدلیل، و إن دلّ علی الحکم، لکن عندی من الدلیل ما یدلّ علی خلافه، و لیس له تعرض لدلیله بالإبطال. و لهذا قیل هی ممانعة فی الحکم مع بقاء دلیل المستدلّ. و هی علی نوعین: أحدهما المعارضة فی الحکم بأن یقیم المعترض دلیلا علی نقیض الحکم المطلوب و یسمّی بالمعارضة فی حکم الفرع أیضا، و بالمعارضة فی الفرع أیضا و هی المعنیّ من لفظ المعارضة إذا أطلق کما وقع فی العضدی. و ثانیهما المعارضة فی المقدّمة بأن یقیم دلیلا علی نفی شی‌ء من مقدّمات دلیله کما إذا أقام المعلّل دلیلا علی أنّ العلّة للحکم هی الوصف الفلانی، فالمعترض لا ینقض دلیله بل یثبت بدلیل آخر أنّ هذا الوصف لیس بعلّة.
و حاصله أن یذکر السائل علّة أخری فی المقیس علیه تفقد هی فی الفرع و یسند الحکم إلیها معارضا للمجیب، و هی بالنسبة إلی تمام الدلیل مناقضة و تسمّی هذه أیضا بالمعارضة فی الأصل و فی علّة الأصل و بالمفارقة کما فی نور الأنوار شرح المنار. و إنما سمّیت بالمفارقة لأنّ المعارض سائل بعلّة یقع بها الفرق بین الأصل و الفرع. ثم المعارضة فی الحکم إمّا أن یکون بدلیل المعلّل و لو بزیادة شی‌ء علیه تفیده تقریرا و تفسیرا و هو معارضة فیها معنی المناقضة. أمّا المعارضة فمن حیث إثبات نقیض الحکم. و أمّا المناقضة فمن حیث إبطال دلیل المعلّل إذ الدلیل الصحیح لا یقوم علی النقیضین، لکن المعارضة أصل فیه و النقض ضمنی لأنّ النقض القصدی لا یرد علی الدلیل المؤثّر، و لذلک سمّی معارضة فیها معنی المناقضة، و لم یسمّ مناقضة فیها معنی المعارضة. فإن قلت فی المعارضة تسلیم دلیل الخصم و فی المناقضة إنکاره فکیف هذا ذاک.
قلت یکفی فی المعارضة التسلیم بحسب الظاهر بأن لا یتعرّض للإنکار قصدا. فإن قلت ففی کلّ معارضة معنی المناقضة لأنّ نفی حکم الخصم و إبطاله یستلزم نفی دلیله المستلزم له ضرورة انتفاء الملزوم بانتفاء اللازم. قلت عند تغایر دلیلین لا یلزم ذلک لاحتمال أن یکون الباطل دلیل المعارض بخلاف ما إذا اتحد الدلیل. ثم دلیل المعارض إن دلّ علی نقیض الحکم بعینه فقلب کقولهم فی صوم رمضان صوم فرض فلا یتأدّی إلّا بتعیین النّیة کصوم القضاء فیقول الحنفی صوم فرض فیستغنی عن تعیین النیة بعد تعیّنه کصوم القضاء، و إنّما یحتاج إلی تعیین واحد فقط، فهذا کذلک، لکن الصوم فی رمضان یتعیّن قبل الشروع بتعیین اللّه تعالی و فی القضاء أنّما یتعیّن بالشروع بتعیین العبد. و إن دلّ علی حکم آخر یلزم ذلک النقیض فعکس کقولهم فی صلاة النفل عبادة لا یمضی فی فاسدها فلا تلزم بالشروع کالوضوء، فیقال لهم لمّا کان کذلک وجب أن یستوی فی النفل عمل النذر و الشروع کما فی الوضوء، و ذلک إمّا بشمول العدم أو بشمول الوجود و الأول باطل لأنّها تجب بالنذر إجماعا، فتعیّن الثانی و هو الوجوب بالنذر و الشروع جمیعا و هو نقیض حکم المعلّل.
فالمعترض أثبت بدلیل المعلّل وجوب الاستواء الذی لزم منه وجوب صلاة النفل بالشروع، و هو نقیض أثبته المعلّل من عدم وجوبه بالشروع.
و القلب أقوی من العکس فإنّ المعترض به جاء بحکم آخر غیر نقیض حکم المعلّل و هو اشتغال بما لا یعنیه بخلاف المعترض بالقلب، فإنّه لم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1572
یجئ إلّا بنقیض حکم المعلّل. و أما أن یکون بدلیل آخر و هی المعارضة الخالصة و إثباته لنقیض الحکم إمّا أن یکون بعینه أو بتغییر ما أو بنفی حکم یلزم منه ذلک النقیض. مثال الأول:
المسح رکن فی الوضوء فیسنّ تثلیثه کالغسل فیقال المسح فی الرأس مسح فلا یسنّ تثلیثه کمسح الخفّ، و هذا الوجه أقوی الوجوه.
و مثال الثانی قول الحنفی فی الیتیمة إنّها صغیرة یولّی علیها بولایة الإنکاح کالتی لها أب، فقال الشافعی: هذه صغیرة فلا یولّی علیها بولایة الإخوة قیاسا علی المال إذ لا ولایة للأخ علی مال الصغیرة بالاتفاق. فالمعلّل أثبت مطلق الولایة و المعارض لم ینفها بل نفی ولایة الأخ فوقع فی نقیض الحکم تغییر هو التقیید بالأخ، و لزم نفی حکم المعلّل من جهة أنّ الأخ أقرب القرابات بعد الولادة، فنفی ولایته یستلزم نفی ولایة العمّ و نحوه. و مثال الثالث ما قال أبو حنیفة رحمه اللّه فی المرأة التی أخبرت بموت زوجها فاعتدت و تزوّجت بزوج آخر فجاءت بولد ثم جاء الزوج الأول حیّا أنّ الولد للزوج الأول لأنّه صاحب فراش صحیح لقیام النکاح بینهما، فإن عارضه الخصم بأنّ الثانی صاحب فراش فاسد فیستوجب به النسب، کما لو تزوّجت امرأة بغیر شهود و ولدت منه یثبت النّسب منه و إن کان الفراش فاسدا، فهذه المعارضة لم تکن لنفی النسب عن الأول بل لإثبات النسب من الثانی، و هذا و إن کان حکما آخر إلّا أنّه یلزم من ثبوته نفی حکم المعلّل و هو ثبوت النسب من الأول. و المعارضة فی المقدمة إن کانت بجعل علّة المستدل معلولا و المعلول علّة فمعارضة فیها معنی المناقضة، و تسمّی هذا أیضا بالقلب، و هذا إنّما یرد إذا کان العلّة حکما لا وصفا لأنّه إن کان وصفا لا یمکن جعله معلولا و الحکم علّة نحو القراءة تکرّرت فرضا فی الرکعتین الأولیین فکانت فرضا فی الأخریین کالرکوع و السجود، فیقال لا نسلّم هذا بل إنّما تکرّر الرکوع و السجود فرضا فی الأولیین لأنّه تکرّر فرضا فی الأخریین، و إن لم تکن کذلک تسمّی معارضة خالصة و هی قد تکون لنفی علّیة ما أثبت المستدلّ علّیته و قد تکون لإثبات علّة أخری إمّا قاصرة أو متعدّیة إلی مجمع علیه أو مختلف فیه. هذا حاصل ما ذکره صاحب التوضیح و فیه بعض المخالفة لکلام فخر الإسلام لما فیه من الاضطراب، و ذلک أنّه قال إنّ المعارضة علی نوعین: لأنّ دلیل المعلّل إن کان بعینه دلیل المستدلّ فهو معارضة فیها معنی المناقضة و إلّا فهو معارضة خالصة. و الأول هو القلب فی اصطلاح أهل الأصول و المناظرة معا. و القلب نوعان أحدهما أن تجعل العلّة معلولا و المعلول علّة من قلبت الشی‌ء جعلته منکوسا، و ثانیهما أن تجعل الوصف شاهدا لک بعد ما کان شاهدا علیک من قلب الشی‌ء ظهرا لبطن، و هذا هو الذی یسمّیه أهل المناظرة بالمعارضة بالقلب و یقابل القلب العکس و هو لیس من باب المعارضة، لکنه لمّا استعمل فی مقابلة القلب ألحق بهذا الباب، و هو نوعان: أحدهما بمعنی ردّ الشی‌ء علی سنته الأولی و هو یصلح لترجیح العلل لدلالته علی أنّ للحکم زیادة تعلّق بالعلّة حتی ینتفی بانتفائها، فإنّ ما یطّرد و ینعکس أولی مما یطّرد و لا ینعکس، کقولنا ما یلزم بالنّذر یلزم بالشروع کالحج فإنّ عکسه ما لا یلزم بالنذر لا یلزم بالشروع کالوضوء، و ثانیهما بمعنی ردّ الشی‌ء علی خلاف سنّته، کما یقال هذه عبادة لا یمضی فی فاسدها فلا یلزم بالشروع کالوضوء.
فیقال لمّا کان کذلک وجب أن یستوی فیه عمل النّذر و الشروع کالوضوء، و هذا نوع من القلب ضعیف یسمّی قلب التسویة و قلب الاستواء.
و الثانی أی المعارضة الخالصة و یسمّی فی علم المناظرة معارضة بالغیر خمسة أنواع. اثنان فی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1573
الفرع و ثلاثة فی الأصل، و جعل أحد الأنواع الخمسة المعارضة بزیادة هی تفسیر للأول و تقریر، کما یقال المسح رکن فیسنّ تثلیثه کالغسل فیقال رکن فلا یسنّ تثلیثه بعد إکماله کالغسل، و هذا أحد وجهی القلب فأورده تارة فی المعارضة التی فیها مناقضة نظرا إلی أنّ الزیادة تقریر فیکون من قبیل جعل دلیل المستدلّ دلیلا علی نقیض مدّعاه، فیلزم إبطاله، و تارة فی المعارضة الخالصة نظرا إلی الظاهر و هو أنّه مع تلک الزیادة لیس دلیل المستدلّ بعینه و أیضا جعل أحد الأنواع الخمسة القسم الثانی من قسمی العکس هکذا فی التلویح.
اعلم أنّ أصحاب المناظرة قالوا المعارضة إقامة الدلیل علی خلاف ما أقام الدلیل علیه الخصم، و المراد بالخلاف المنافاة، فإن اتحد دلیلاهما صورة و مادة کما فی المغالطات العامة الورود فمعارضة بالقلب. مثاله المدعی ثابت و إلّا لکان نقیضه ثابتا، و علی تقدیر ثبوت نقیضه لکان شی‌ء من الأشیاء ثابتا، فلزم من هذه المقدّمات هذه الشرطیة، إن لم یکن المدعی ثابتا لکان شی‌ء من الأشیاء ثابتا و ینعکس بعکس النقیض إلی هذا إن لم یکن شی‌ء من الأشیاء ثابتا لکان المدعی ثابتا، و إن اتحد صورتهما فقط کأن یکون علی الضرب الأول من الشکل الأول مثلا مع اختلافهما فی المادة فمعارضة بالمثل، کما إذا قال المعلّل العالم محتاج إلی المؤثّر، و کلّ محتاج إلیه حادث فهو حادث.
یقول المعارض العالم مستغن عن المؤثّر، و کلّ مستغن عن المؤثّر قدیم فهو قدیم. و إن لم یتّحدا لا صورة و لا مادة فمعارضة بالغیر کما لو قال المعارض فی المثال المذکور لو کان العالم حادثا لما کان مستغنیا، لکنه مستغن فلیس بحادث کذا فی الرشیدیة.

المعاقبة:

[فی الانکلیزیة]Prosodic modification،concomitance of two causes
[فی الفرنسیة]Modification prosodique،concomitance de deux causes
عند أهل العروض کون الحرفین بحیث إذا أسقط أحدهما یثبت الآخر عقیبه فیتصوّر أن یکونا معا و لا یتفق أن یسقطا معا، و ذلک یقع فی سببین خفیفین هما بین وتدین مجموعین، سواء کان من رکن واحد أو من رکنین، و أن کان السببان و الوتد الآخر من رکن واحد فلا معاقبة بینهما إلّا فی المضمر من الکامل و العروض السالمة من المنسرح، کذا فی بعض رسائل عروض العربی. و یقول فی جامع الصنائع: المعاقبة اجتماع سببین بحیث لا یسقط أحدهما «1».

المعاملة:

[فی الانکلیزیة]Treatment،conduct،transaction
[فی الفرنسیة]Traitement،conduite،transaction
هی عند الفقهاء عبارة عن العقد علی العمل ببعض الخارج مع سائر شرائط جوازها کذا فی فتاوی العالمکیریة. و تطلق المعاملات أیضا علی الأحکام الشرعیة المتعلّقة بأمر الدنیا باعتبار بقاء الشخص کالبیع و الشراء و الإجارة و نحوها، و قد سبق فی المقدمة فی تفسیر علم الفقه.

المعانقة:

[فی الانکلیزیة]Surveillance،control
[فی الفرنسیة]Surveillance،controle
بالنون عند القرّاء هی المراقبة و قد عرفت.

المعانی:

[فی الانکلیزیة]Meaning،significance،semantics،rhetoric
[فی الفرنسیة]Signification،sens،semantique،rhetorique
جمع معنی و هو کما یطلق علی ما عرفت
______________________________
(1) و در جامع الصنائع گوید معاقبة اجتماع سببین است چنانچه یکی ساقط نگردد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1574
قبیل هذا، کذلک یطلق علی علم من العلوم المدوّنة و قد سبق فی المقدمة.

المعبدیّة:

[فی الانکلیزیة]Al -Mabadiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Mabadiyya)secte(
فرقة من الخوارج الثّعالبة «1» أصحاب معبد بن عبد الرحمن «2» خالفوا الأخنسیة «3» فی التزویج أی تزویج المسلمات من المشرکین، و حالفوا الثّعالبة فی زکاة العبید أی أخذها منهم و دفعها إلیهم، کذا فی شرح المواقف «4».

المعتدل:

[فی الانکلیزیة]Circular verse،calligramme
[فی الفرنسیة]Poesie circulaire،calligramme
بکسر الدال المهملة عند الشعراء هو البیت الذی یستوفی دائرة کما سبق و عند المحاسبین هو العدد المساوی و قد سبق.

المعتزلة:

[فی الانکلیزیة]Mutazilites
[فی الفرنسیة]Mutazilites
فرقة من کبار الفرق الإسلامیة و هم أصحاب واصل بن عطاء الغزالی، اعتزل عن مجلس الحسن البصری و ذلک أنّه دخل علی الحسن رجل فقال یا إمام الدین: ظهر فی زماننا جماعة یکفّرون صاحب الکبیرة یعنی الخوارج، و جماعة أخری یرجون الکبائر و یقولون لا یضرّ مع الإیمان معصیة کما لا ینفع مع الکفر طاعة، فکیف تحکم لنا أن نعتقد ذلک؟ فتفکّر الحسن و قبل أن یجیب، قال واصل: أنا لا أقول إنّ صاحب الکبیرة مؤمن مطلقا و لا کافر مطلقا، فأثبت المنزلة بین المنزلتین، و قال: إذا مات مرتکب الکبیرة بلا توبة خلّد فی النار، إذ لیس فی الآخرة إلّا فریقان: فریق فی الجنّة و فریق فی السعیر، لکن یخفّف علیه و یکون درکته فوق درکات الکفّار. فقال الحسن: قد اعتزل عنّا و اصل، فلذلک سمّی هو و أصحابه معتزلة، و یلقّبون أیضا بالقدریة لإسنادهم أفعال العباد إلی قدرتهم و إنکارهم القدر فیها. و المعتزلة لقبوا أنفسهم بأصحاب العدل و التوحید لأنّهم قالوا یجب علی اللّه ما هو الأصلح لعباده، و یجب أیضا ثواب المطیع فهو لا یخلّ بما هو واجب علیه أصلا، و جعلوا هذا عدلا. و قالوا أیضا بنفی الصفات الحقیقیة القدیمة القائمة بذاته احترازا عن إثبات قدماء متعدّدة و جعلوا هذا توحیدا و قالوا جمیعا بأنّ القدم أخصّ وصف اللّه تعالی، و بنفی الصفات الزائدة علی الذات، و بأنّ کلامه مخلوق محدث مرکّب من الحروف و الأصوات، و بأنّه لا یری فی الآخرة، و بأنّ الحسن و القبح عقلیان، و بأنّه یجب علیه تعالی رعایة الحکمة و المصلحة فی أفعاله و ثواب المطیع و عقاب العاصی. ثم إنّهم بعد اتفاقهم علی هذه الأمور افترقوا عشرین فرقة یکفّر بعضهم بعضا: الواصلیة و العمرویة و الهذیلیة و النّظّامیّة و الإسکافیة و الجعفریة و البشریة و المزداریة و الهشامیة و الصّالحیة و الحابطیة و الحدبیة و المعمّریة و الثّمامیة و الخیّاطیة و الجاحظیة و الکعبیة و الجبّائیة و البهشمیة
______________________________
(1) أصحاب ثعلبة بن عامر و قیل ابن مشکاة، من الخوارج. خالف العجاردة و غیرهم. و کانت له أباطیل کثیرة. و قد افترقوا إلی عدة فرق.
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب 127 معجم الفرق الاسلامیة 73
(2) رأس الفرقة المعبدیة من جملة الخوارج الثعالبة، کانت له آراء ضالة خالف غیره من الخوارج.
موسوعة الفرق و الجماعات ص 369، معجم الفرق الاسلامیة ص 226.
(3) أصحاب أخنس بن قیس من جملة الخوارج الثعالبة، لکنه خالفهم. و کان لهم أباطیل کثیرة.
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب 21 معجم الفرق الاسلامیة 23
(4) أصحاب معبد بن عبد الرحمن من الخوارج الثعالبة. خالف فی الزکاة و غیرها.
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب 369. معجم الفرق الاسلامیة 226
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1575
و الأسواریة، هکذا فی شرح المواقف «1».

المعتلّ:

[فی الانکلیزیة]Defective verb
[فی الفرنسیة]Verbe defectif
عند المحدّثین هو المعلول کما عرفت فی لفظ العلّة. و عند الصرفیین اسم أو فعل فیه حرف علّة أصلیة. فمثل مضروب صحیح إذ الواو فیه زائدة، فإن کان حرف العلّة فاء یسمّی معتل الفاء و معتلا بالفاء و مثالا کوعد و یسر، و إن کان عینا یسمّی معتل العین و معتلا بالعین و أجوف و ذا الثلاثة کقال و باع، و إن کان لاما یسمّی معتل اللام و معتلا باللام و ناقصا و منقوصا و ذا الأربعة کدعا و رمی، و إن کان فاء و لاما یسمّی لفیفا مفروقا کوقی، و إن کان فاء و عینا کیوم و ویح أو عینا و لاما کطوی یسمّی لفیفا مقرونا، فإن کان من جنس نحو حیّ فلفیف باعتبار و مضاعف باعتبار و ما فیه الواو یسمّی معتلا واویا و ما فیه الیاء یسمّی معتلا یائیا.
و المعتلّ عند النحاة کلمة فی لامها حرف علّة فالأجوف و المثال من الصحیح عندهم کما فی الفوائد الضیائیة و قد سبق أیضا فی لفظ الصحیح.

المعجزة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Miracle،prodigy
[فی الفرنسیة]Miracle،prodige
اسم فاعل من الإعجاز و هی فی الشرع أمر خارق للعادة من ترک أو فعل مقرون بالتحدّی مع عدم المعارضة، و إنّما أخذ أحد الأمرین لأنّ المعجزة کما تکون إتیانا بغیر المعتاد، کذلک قد تکون منعا عن المعتاد مثل أن یمسک عن القوت مدة غیر معتادة مع حفظ الصّحة و الحیاة. و التحدّی هو طلب المعارضة فی شاهد دعواه من النّبوّة، فلا بدّ أن یکون الخارق موافقا للدعوی إذ لا شهادة بدون الموافقة فخرج الدّهانة کنطق الجماد بأنّه مفتر کذّاب لأنّها لا تکون موافقة للدعوی، و کذا خرج الإرهاص و الکرامة لعدم اقترانهما بالدعوی. و أمّا قولهم کرامة الولی معجزة لنبیّه مع عدم کونها مقرونا بالدعوی فمبنی علی التشبیه لا علی أنّها معجزة حقیقة، إذ یشترط فی المعجزة أن تکون ظاهرة علی ید مدّعی النّبوّة.
و بقید عدم المعارضة خرج الاستدراج و السّحر و الشّعبدة، مع أنّ الحقّ أنّ السّحر و الشّعبدة لیسا من الخوارق، و أیضا لا یخلق اللّه تعالی الخارق الموافق للدعوی فی ید الکاذب فی دعوی الرّسالة بحکم العادة، و لا نقض بالفرضیات إذ مادة النقض فی التعریفات یجب أن تکون من الواقعات. و بالجملة فالمعجزة أمر خارق یظهر علی ید مدّعی النّبوة موافقا لدعواه، و قد سبق بیانها فی لفظ الخارق أیضا.
اعلم أنّ للمعجزة سبعة شروط. الأول أن یکون فعل اللّه أو ما یقوم مقامه من التروک لأنّ التصدیق منه تعالی لا یحصل بما لیس من قبله، و قولنا أو ما یقوم مقامه لیتناول التعریف مثل ما إذا قال معجزتی أن أضع یدی علی رأسی و أنتم لا تقدرون علیه ففعل و عجزوا، فإنّه معجز و لا فعل للّه ثمّة إذ عدم خلق القدرة لیس فعلا، و من جعل الترک وجودیا بناء علی أنّه الکفّ حذف هذا القید لعدم الحاجة إلیه. الثانی أن یکون المعجز خارقا للعادة إذ لا إعجاز بدونه. و شرط قوم فی المعجز أن لا یکون مقدورا للنبی، إذ لو کان مقدورا له کصعوده علی الهواء و مشیه
______________________________
(1) من أشهر الفرق الاسلامیة فی عهد المأمون العباسی. و یسمون بأصحاب العدل و التوحید. و یلقّبون بالقدریة. و العدلیة.
و یقوم أصل مذهبهم علی خمسة أصول. و رأسهم واصل بن عطاء عند ما اعتزل مجلس الحسن البصری فقال عنه: اعتزلنا واصل. و قد انقسموا إلی فرق کثیرة ذکرها کتاب الفرق و المقالات فی عشرین فرقة کبیرة و قد خالفوا بعضهم بعضا و کفروا بعضهم أیضا.
موسوعة الجماعات و المذاهب.. ص 358، معجم الفرق الاسلامیة 226.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1576
علی الماء لم یکن نازلا منزلة التصدیق من اللّه و لیس بشی‌ء، لأنّ قدرته مع عدم قدرة غیره عادة معجزة. الثالث أن یتعذّر معارضته فإنّ ذلک حقیقة الإعجاز. الرابع أن یکون ظاهرا علی ید مدّعی النّبوّة لیعلم أنه تصدیق له. و هل یشترط التصریح بالتحدّی و طلب المعارضة کما ذهب إلیه البعض؟ الحقّ أنّه لا یشترط بل یکفی قرائن الأحوال مثل أن یقال له إن کنت نبیا فاظهره معجزا ففعل. الخامس أن یکون موافقا للدعوی. فلو قال معجزتی أن أحیی میتا ففعل خارقا آخر لم یدل علی صدقه لعدم تنزّله منزلة تصدیق اللّه إیّاه. السادس أن لا یکون المعجز مکذّبا له، فلو قال معجزتی أن ینطق هذا الضّبّ فقال إنّه کاذب لم یدل علی صدقه بل ازداد اعتقاد کذبه لأنّ المکذّب هو نفس الخارق. أما إذا قال معجزتی أن أحیی هذا المیت فأحیاه فکذّب المیت له ففیه احتمالان، و الصحیح أنّه معجزة لأنّ المعجزة هی إحیاؤه و هو غیر مکذّب له، و الحیّ بعد الحیاة یتکلّم باختیاره ما یشاء.
و قیل عدم کونه معجزة إنّما هو إذا عاش بعد الإحیاء زمانا و استمر علی التکذیب و لو خرّ میتا فی الحال بطل الإعجاز لأنّه کان أحیی للتکذیب فصار کتکذیب الضّبّ. و الصحیح أنّه لا فرق لوجود الاختیاری فی الصورتین، و الظاهر أنّه لا یجب تعیین المعجز بل یکفی أن یقول أنا آتی بخارق من الخوارق و لا یقدر أحد أن یأتی بواحد منها. و فی کلام الآمدی أنّ هذا متّفق علیه. قال فإذا کان المعجز معیّنا فلا بدّ فی معارضته من المماثلة، و إذا لم یکن معیّنا فأکثر الأصحاب علی أنّه لا بدّ فیها من المماثلة.
و قال القاضی لا حاجة إلیها و هو الحقّ لظهور المخالفة فیما ادعاه و هو أنا آتی بخارق الخ؛ فإذا أتی غیره بخارق و إن لم یکن مماثلا لما أتاه فقد ظهر المخالفة فیما ادّعاه و تحقّق المعارضة. السابع أن لا یکون المعجز متقدّما علی الدعوی بل مقارنا لها لأنّ التصدیق قبل الدعوی لا یعقل. فلو قال معجزتی ما قد ظهر علی یدی قبل لم یدل علی صدقه و یطالب بالإتیان بعد الدعوی، فلو عجز کان کاذبا قطعا. و أمّا المتأخّر عن الدعوی فإمّا أن یکون تأخّره بزمان یسیر معتاد مثله، فظاهر أنّه دالّ علی صدقه، أو بزمان متطاول مثل أن یقول معجزتی أن یحصل کذا بعد شهر فحصل فاتفقوا علی أنّه معجز، لکن اختلفوا فی وجه دلالته.
فقیل إخباره عن الغیب فیکون المعجز مقارنا للدعوی لکن تخلّف عنها علمنا بکونه معجزا.
و قیل حصوله فیکون متأخّرا عن الدعوی. و قیل یصیر قوله أی إخباره معجزا عند حصول الموعود به فیکون المعجز علی هذا القول متأخّرا باعتبار صفته أعنی کونه معجزا. و الحقّ أنّ المتأخّر هو علمنا بکونه معجزا.

فائدة:

اختلفوا فی کیفیة حصولها. المذهب عندنا معاشر الأشاعرة أنّه فعل الفاعل المختار و هو اللّه سبحانه یظهرها علی ید من یرید تصدیقه.
و قال الفلاسفة إنّها تنقسم إلی ترک و قول و فعل. أما الترک فمثل أن یمسک عن القوت المعتاد برهة من الزمان بخلاف العادة، و سببه انجذاب النفس الزکیة عن الکدورات البشریة إمّا لصفاء جوهرها فی أصل فطرتها و إمّا لتصفیتها بضرب من المجاهدة و قطع العلائق متعلّق بالانجذاب إلی عالم القدس و اشتغالها بذلک عن تحلیل مادة البدن، فلا یحتاج إلی البدن کما یشاهد فی المرضی من أنّ النفس لاشتغالها بمقاومة المرض تمنع عن التحلیل فتمسک عن القوت مدة. و أمّا القول فکالأخبار بالغیب، و سببه انجذاب نفسه التّقیة عن الشواغل البدنیة إلی الملائکة السماویة و انتقاشها بما فیها من الصور، و انتقال الصورة إلی المتخیّلة و الحسّ المشترک. و أمّا الفعل فبأن یفعل فعلا لا یفی به
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1577
قوة غیره من نتف جبل و شق بحر، و سببه أنّ نفسه لقوتها تتصرّف فی مادة العناصر کما تتصرف فی أجزاء بدنه.

فائدة:

اختلفوا فی کیفیة دلالتها علی صدق مدّعی النّبوّة. فعند الأشاعرة أجراء اللّه تعالی عادته بخلق العلم بالصدق عقیبه، فإنّ إظهار المعجزة علی ید الکاذب و إن کان ممکنا عقلا فمعلوم انتفاؤه عادة کسائر العادیات. و قالت المعتزلة خلقها علی ید الکاذب مقدور للّه تعالی لکنه ممتنع وقوعه فی حکمته لأنّ فیه إیهام صدقه و هو إضلال قبیح من اللّه. و قال الشیخ و بعض أصحابنا إنّه غیر مقدور فی نفسه لأنّ للمعجزة دلالة علی الصدق قطعا، فلا بد لها من وجه دلالة و إن لم نعلم الوجه بعینه، فإن دلّ المخلوق علی ید الکاذب علی الصدق کان الکاذب صادقا و هو محال، و إلّا انفکّ المعجز عما یلزمه. و قال القاضی: اقتران ظهور المعجزة بالصدق لیس لازما عقلا بل عادة، فإذا جوّزنا انخراق العادة جاز إخلاء المعجزة عن اعتقاد الصدق، و حینئذ یجوز إظهاره علی ید الکاذب. و أمّا بدون ذلک التجویز فلا، لأنّ العلم بصدق الکاذب محال.

فائدة:

من الناس من أنکر إمکان المعجزة فی نفسها، و منهم من أنکر دلالتها علی الصدق، و منهم من أنکر العلم بها. و إن شئت التفصیل فارجع إلی شرح المواقف و شرح الطوالع و غیرهما.

المعجّم:

[فی الانکلیزیة]Neologism
[فی الفرنسیة]Neologisme 2 L هو اسم مفعول من التعجیم. و التعجیم فی اللغة هی اعتبار الکلمة أعجمیة دون أن تکون أعجمیة. و المعجّم فی الاصطلاح هو ما أخذه العجم من کلام العرب مع تغییر طفیف فی الأصل، أو المعرّب أو المولّد. کذا فی شرح نصاب الصبیان «1».

المعجون:

[فی الانکلیزیة]Paste
[فی الفرنسیة]Mastic
بالجیم کمضروب فی عرف الأطباء یقال علی کلّ أدویة مرکّبة مدقوقة جمعها عسل أو ربوب مقومة، کذا فی بحر الجواهر.

المعد:

[فی الانکلیزیة]Prepared،predestined
[فی الفرنسیة]prepare،predestine
ورد تفسیره فی لفظ العلة.

المعدّل:

[فی الانکلیزیة]Equinoctial line
[فی الفرنسیة]Ligne equinoxiale
بفتح الدال المشددة عند أهل الهیئة هو ما وقع فیه التعدیل. یقال وسط معدّل و تعدیل معدّل و خاصة معدّلة.

المعدّل:

[فی الانکلیزیة]Equinox،ecliptic
[فی الفرنسیة]Equinoxe،ecliptique
بکسر الدال المشددة یطلق عندهم علی منطقة الفلک الأعظم و یسمّی معدّل النهار و الفلک المستقیم أیضا کما مرّ فی لفظ الدائرة.
و معدّل المسیر عندهم هو الدائرة التی تتشابه حرکات المتحیّرة بالقیاس إلیها. بیانه أنّ مرکز کرة إذا کان متحرّکا علی محیط دائرة حرکة بسیطة غیر مختلفة فلا بدّ هناک من أمور ثلاثة:
الأول تساوی أبعاد مرکز تلک الکرة عن مرکز تلک الدائرة. و الثانی تشابه الحرکة حول مرکز
______________________________
(1) اسم مفعول است از تعجیم و تعجیم در لغت کلمة را که عجمی نیست عجمی ساختن و معجم در اصطلاح لفظی که عجم از کلام عرب بکلام خود نقل کرده باشند به اندک تغییری اصلی بود یا معرب یا مولد کذا فی شرح نصاب الصبیان.
(*) نصاب الصبیان کتاب منظوم فیه مفردات عربیة و مقابلها بالفارسیة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1578
تلک الدائرة، علی معنی أنّ المتحرّک بتلک الحرکة یقطع فی أزمنة متساویة قسیا متساویة من محیط تلک الدائرة و تحدث عند مرکزها زوایا متساویة. و الثالث محاذاة قطر من أقطار الکرة المتحرّکة بمرکز الدائرة بأن یکون ذلک القطر دائما منطبقا علی الخط الخارج من مرکز الدائرة الواصل إلی محیط تلک الکرة بعد مروره بمرکزها، کان ذلک الخط یدیر الکرة حول مرکز الدائرة. فنقول مراکز تداویر المتحیّرة و القمر متحرّکة علی مناطق الحوامل و أبعاد تلک المراکز عن مراکز الحوامل متساویة دائما. و أمّا محاذاة القطر و تشابه الحرکة فلیس شی‌ء منهما بالقیاس إلی مراکز الحوامل، فإنّ مراکز التداویر إذا کانت علی الأوج أو الحضیض فهناک أقطار منها تنطبق علی الخط المارّ بمرکز العالم و الحامل و التدویر، و هذه الأقطار لا تبقی منطبقة علی هذا الخط إذا زایلت عن الأوج أو الحضیض، و لا تبقی علی صوب مرکز العالم و لا علی صوب مرکز الحامل، بل هی علی صوب نقطة أخری من ذلک الخط المار بمرکزی العالم و الحامل و البعد الأبعد و الأقرب و تلک النقطة التی یحاذیها القطر بعد المزایلة، بل دائما تسمّی فی القمر نقطة المحاذاة و فی المتحیرة مرکز الخط المدیر و مرکز الفلک المعدّل للمسیر. و قد یطلق علیه نقطة المحاذاة أیضا. فعلی هذا هذه النقطة تسمّی فی الجمیع باسم واحد إلّا أنّها فی المتحیّرة تختص باسم آخر، فهذه النقطة المذکورة یحاذیها القطر أی یسامتها دائما کیف ما دارت التداویر، أعنی أنّه لو أخرج من هذه النقطة خطوط إلی مراکز التداویر منتهیة إلی محیطاتها یکون کلّ خط منها منطبقا علی القطر المذکور للتدویر، لا ینفکّ ذلک الخطّ عن ذلک القطر و انطباقه علیه کیف ما دار التدویر و علی أی وضع کان، فکان خط خرج من کلّ واحدة من هذه النقط إلی مرکز تدویر من هذه التداویر و أداره حول تلک النقطة، و هذا الخط فی المتحیّرة یسمّی الخط المدیر لإدارته مرکز التدویر حول النقطة المذکورة، و الدائرة التی ترتسم من دوران هذا الخط مع مرکز التدویر تسمّی الفلک المعدّل للمسیر. أمّا تسمیتها بالفلک فمجاز. و أمّا تسمیتها بالمعدّل للمسیر فلأنّه یعتدل مسیر المتحیّرة بالقیاس إلیها، بمعنی أنّ المتحیّرة تقطع مراکز تداویرها من محیط هذه الدائرة قسیّا متساویة فی أزمنة متساویة. و أنت تعلم أنّ الخطّ المدیر یقصر و یطول باعتبار بعد مرکز التدویر عن مرکز معدّل المسیر و قربه منه فلا یرتسم منه دائرة مرکزها تلک النقطة. و الحقّ أن یقال تتوهّم دائرة حول تلک النقطة متساویة لمنطقة الحامل فی سطحها، فهذه الدائرة تسمّی بالمعدّل للمسیر لتشابه الحرکة بالقیاس إلی مرکزها و محیطها، و إن کان مرکز التدویر یقرب من مرکزها و یبعد عنه و لم یکن أیضا علی محیطها دائما إذ تشابه الحرکة حول مرکز دائرة لا یوجب کون المتحرّک علی محیطها، بل یکفی فی ذلک محاذاته لمحیطها، و فرض التساوی أمر استحسانی، إذ لو توهّمت أصغر من الحامل أو أکبر منه لم یتفاوت المقصود، و ینبغی أن تکون هذه الدائرة فی سطح منطقة الحامل و إلّا لصدق علی دوائر غیر متناهیة و لم یعتبر مثل هذه الدائرة فی القمر إذ لا یعتبر مسیر مرکز تدویره بالنسبة إلی هذه الدائرة لتشابه حرکة مرکز تدویره عند مرکز العالم. و بعضهم اعتبر دائرة یکون مرکزها نقطة المحاذاة علی قیاس المتحیّرة و سمّاها فلک المحاذاة. و بالجملة فقد افترقت الأمور الثلاثة فی المتحیّرة إلی نقطتین، فالتساوی أی تساوی الأبعاد بالنسبة إلی مرکز الحامل و محاذاة القطر و تشابه الحرکة کلاهما بالقیاس إلی معدّل المسیر، و فی القمر إلی ثلاث نقط. فتساوی البعد مع مرکز الحامل و محاذاة القطر مع نقطة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1579
المحاذاة و تشابه الحرکة عند مرکز العالم و هذه من غوامض علم الهیئة.
اعلم أنّ نقطة المحاذات فی القمر مما یلی الحضیض بعدها عن مرکز العالم کبعد مرکز الحامل مما یلی الأوج عن مرکز العالم، و مرکز المعدّل للمسیر فی المتحیّرة سوی عطارد فوق مرکز الحامل بعده عن مرکز الحامل کبعد مرکز الحامل عن مرکز العالم و مرکز معدّل المسیر لعطارد فی منتصف ما بین مرکز العالم و مرکز المدیر، هکذا یستفاد مما ذکر السّیّد السّند فی شرح الملخّص و عبد العلی البرجندی فی حاشیة الجغمینی.

المعدن:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Metal
[فی الفرنسیة]Metal
بالدال علی صیغة اسم الظرف هو المرکّب التام الذی لم یتحقّق نموّه و یسمّی بالمعدنی أیضا. و قد ادعی بعض الحکماء النمو فی المرجان. و قیل إنّ فی بعض المواضع أحجار تنبت من الأرض و تطول شیئا فشیئا إلی أن تصیر ذراعین أو أکثر، فزید قید عدم التحقّق لأنّ ذلک لیس متحقّقا إذ لو تحقّق نموّها لکانت من النباتات. بقی شی‌ء و هو أنّ الثمار الیابسة و قطع الخشب و أجزاء الحیوان المیت کالعظام و بعض المرکّبات الصناعیة کالمعاجین، هل تعدّ من المعادن أو من الأصول التی حصلت منها؟
فیه تردّد، و الأظهر هو الثانی بدلیل أنّ الحیوان إذا خرج عن سنّ النّمو لا یخرج من الحیوانیة فتأمّل. و قد یفسّر المعدن بما لا نفس له من المرکّبات، کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی.

التقسیم:

الحکماء قسّموا المعدنیات إلی أرواح و أجساد و أحجار. أما الأرواح فأربعة:
النوشادر و هی من جنس الأملاح إلّا أنّ ناریته أکثر، و لهذا لا یبقی فی التصعید شی‌ء منه أسفل، و کأنّ مائیتها خالطت دخانا حارا لطیفا و عقدتها الیبوسة و الزرنیخ و الکبریت و الزیبق.
و أمّا الأجساد فسبعة الذهب و الفضة و الرّصاص و الأسرب و الحدید و النحاس و الخارصینی. و قد تنقسم إلی المتطرّقة و غیر المتطرقة. أمّا المتطرقة و هی القابلة لضرب المطرقة بحیث لا تنکسر و لا تتفرّق بل تلین و تندفع إلی عمق فتنبسط فهی الأجساد السبعة المتکوّنة من اختلاط الزئبق و الکبریت المتکوّنین من الأدخنة و الأبخرة. و أما غیر المتطرقة فإمّا بغایة لینها کالزئبق أو بغایة صلابتها کالیاقوت و هی أی التی فی غایة الصلابة قد تنحلّ بالرطوبات کالأجسام الملحیة مثل الزاج و النوشادر، و قد لا تنحلّ کالزرنیخ و الکبریت. و قد تنقسم إلی ذائبة و غیر ذائبة. و الذائبة إلی ثلاثة أقسام:
الأول الذائبة المتطرّقة الغیر المشتعلة کالأجساد السبعة. الثانی الذائبة المشتعلة الغیر المتطرقة کالکباریت و الزرانیخ. الثالث الذائبة الغیر المتطرقة و الغیر المشتعلة کالزاجات و الأملاح الذائبة بالرطوبات. و غیر الذائبة إلی قسمین:
رطبة کالزوابیق و یابسة کالیواقیت و غیرها من الأحجار کذا فی شرح حکمة العین. قال الإمام فی المباحث المشرقیة: الأجسام المعدنیة إمّا قویة الترکیب و حینئذ إمّا أن تکون متطرقة و هی الأجساد السبعة أو غیر متطرقة، إمّا بغایة الرطوبة کالزئبق أو بغایة الیبوسة کالیاقوت و نظائره، و إمّا ضعیفة الترکیب، فإمّا أن تنحلّ بالرطوبة بأن تکون ملحی الجوهر کالزاج و النوشادر أو لا تنحلّ بأن تکون دهنی الترکیب کالکبریت و الزرنیخ، و سبب تکوّن هذه الأشیاء یطلب من کتب الحکمة.

المعدول:

[فی الانکلیزیة]Derivative Noun
[فی الفرنسیة]nom derive
هو عند النحاة الاسم المخرّج عن صیغته الأصلیة کما عرفت فی العدل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1580

المعدولة:

[فی الانکلیزیة]Written but not pronounced letter،predicative negative proposition
[فی الفرنسیة]Lettre ecrite mais non prononcee،proposition predicative negative
عند الشعراء هی حرف عطل و حرف العطل هو الذی لا یحسب له وزن فی العروض و لکنه یکتب. و ذلک مثل الواو فی (خود- نفس) و (خورد- اکل) و الهاء فی (چه- ما ذا) و (که- الذی) و (سه- ثلاثة) کما وقع فی جامع الصنائع «1». و عند المنطقیین قضیة حملیة موضوعها أو محمولها عدمی أو کلاهما عدمیان و تسمّی مغیّرة و غیر محصلة أیضا. و المراد بالعدمی ما یکون السلب جزءا من مفهومه و الأولی أی ما یکون موضوعه عدمیا معدولة الموضوع نحو اللاحیّ جماد، و الثانیة معدولة المحمول نحو الجماد لا عالم، و الثالثة معدولة الطرفین نحو اللاحیّ لا عالم، و هذا أولی مما قیل: العدمی ما یکون حرف السلب جزءا من طرف لعدم شموله للفظ غیر، و کذا لا یشتمل المعدولة المعقولة نحو زید أعمی فإنّها معدولة من حیث المعنی لا من حیث اللّفظ و لشموله لنحو اللاجماد حیّ إذا سمّی باللاجماد شخص فإنّها محصّلة و إن کان حرف السلب جزءا منه بخلاف ما إذا فسّر العدمی بما یکون السّلب جزءا من مفهومه فإنّه یشتمل الصورتین الأولیین و لا یشتمل الصورة الثالثة. و لا یرد سالبة المحمول لأنّ السّلب فیها لیس جزءا لشی‌ء من طرفیها بل خارجا عنهما، و یقابل المعدولة المحصّلة و هی قضیة حملیة موضوعها و محمولها کلاهما وجودیان، نحو زید قائم و کلّ منهما موجبة و سالبة. و قیل الحملیة التی موضوعها و محمولها وجودیان، إن کانت موجبة سمّیت محصّلة، و إن کانت سالبة سمّیت بسیطة، و العبرة فی إیجاب القضیة و سلبها بإیقاع النسبة و رفعها لا بطرفیها، فمتی کانت النسبة واقعة کانت القضیة موجبة، و إن کان طرفاها عدمیّین، و متی کانت مرفوعة کانت سالبة و إن کان طرفاها وجودیین. و الفرق بین الموجبة المعدولة و السالبة المحصّلة أنّ القضیة إن کانت ثلاثیة و تقدّمت الرابطة علی حرف السلب کانت موجبة معدولة و إن تأخرت کانت سالبة محصّلة و إن کانت ثنائیة فلا فارق إلّا النیة أو الاصطلاح علی تخصیص بعض الألفاظ بالإیجاب المعدول، و بعضها بالسلب المحصّل کتخصیص لفظ غیر بالعدول و لیس للسلب. و قیل الفرق بین الإیجاب المعدول و السلب المحصّل أنّ الإیجاب المعدول عدم شی‌ء عما من شأنه أن یکون له ذلک الشی‌ء وقت الحکم، و السلب المحصّل عدم شی‌ء عمّا لیس من شأنه ذلک الشی‌ء فی ذلک الوقت. فعدم اللّحیة عن الطفل سلب و عن غیره إیجاب. و منهم من فسّر بأعمّ من هذا و قال الإیجاب المعدول عدم شی‌ء عمّا من شأنه ذلک الشی‌ء فی الجملة، سواء کان وقت الحکم أو قبله أو بعده، و السلب المحصّل عدم شی‌ء عمّا لیس من شأنه ذلک الشی‌ء أصلا، فعدم اللحیة عن الطفل إیجاب و عن المرأة سلب. و منهم من فسّره بأعمّ منه و قال: الإیجاب المعدول عدم شی‌ء عمّا من شأنه أو شأن نوعه أو جنسه القریب أن یتّصف بذلک الشی‌ء، فعدم اللحیة عن الحمار إیجاب و عن الشجر سلب. و منهم من بلغ الغایة فی التعمیم و قال الإیجاب المعدول عدم شی‌ء عمّا من شأنه أو شأن نوعه أو جنسه القریب أو البعید أن یکون له ذلک الشی‌ء، فعدم اللحیة عن الشجر إیجاب و عدم الموضوع للجوهر سلب، إذ لیس ذلک من شأنه و لا من شأن نوعه و لا جنسه إذ لا جنس له.
______________________________
(1) و حرف عطل آنست که در وزن در نیاید و لیکن نبشته شود چنانکه واو خود و خورد و های چه و که و سه کما وقع فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1581
هذا کلّه خلاصة ما فی شرح المطالع و حاشیة الحاشیة الجلالیة و غیرهما.

المعرب:

[فی الانکلیزیة]Declinable noun
[فی الفرنسیة]Nom declinable
علی صیغة اسم المفعول من الإعراب عند النحاة هو ما اختلف آخره باختلاف العوامل لفظا أو تقدیرا، و المراد بما اللفظ و هو کالجنس شامل للمعرب و المبنی. و قولهم باختلاف العوامل یخرج المبنی، إذ المبنی ما لا یختلف آخره باختلاف العوامل لا لفظا و لا تقدیرا فیکون حرکة آخره أو سکونه لا بسبب عامل أوجب ذلک بل هو مبنی علیه.
فالاختلاف اللفظی کما فی زید و التقدیری کما فی عصا. و اعترض علیه بأنّ معرفة الاختلاف متوقّف علی العلم بکونه معربا فلما أخذ الاختلاف فی حدّ المعرب توقّف معرفة کونه معربا علی معرفة الاختلاف، و ذلک دور.
و أجیب بأنّا لا نسلّم توقّف معرفة مفهوم اختلاف الآخر علی معرفة مفهوم المعرب حتی یلزم الدور، و توقّف معرفة تحقّق الاختلاف فی أفراده علی معرفة أنّها معربة بالنظر إلی غیر المتتبع لا یقدح فی التعریف. فالتعریف فی نفسه صحیح، فظهر فساد ما قیل إنّ معرفة الاختلاف و إن لم یتوقّف علی معرفة المعرب بالنظر إلی غیر المتتبع لکنها موقوفة علیها بالنظر إلی غیر المتتبع، و هو الذی دون النحوی فالدور لازم بالنظر إلیه. و قد سبق جواب آخر أیضا فی تعریف المبنی. و للتحرّز عن الدور عرّف ابن الحاجب الاسم المعرب بالمرکّب الذی لم یشبه مبنی الأصل. قیل المراد بالترکیب هو الإسنادی لیخرج عن الحدّ المضاف فی قولنا غلام زید، و یرد علیه خروج المضاف إلیه و المفاعیل و سائر الفضلات عن الحدّ. و قیل المراد بالترکیب هو الترکیب الذی مع العامل فخرج المضاف و دخل المضاف إلیه، و یرد علیه المبتدأ و الخبر فإنّ کلّ واحد منهما مرکّب مع الآخر لا مع الابتداء الذی هو عامل فیهما. و أجیب باختیار مذهب الکوفیین من أنّ کلّ واحد منهما عامل فی الآخر.
و الأولی أن یقال المراد هو الترکیب الذی یتحقّق معه العامل، و علی هذا فلا إشکال و یظهر سببیة الترکیب للإعراب لأنّه إذا تحقّق معه العامل، سواء کان الترکیب معه أو معه و مع غیره تحقّق المعنی المقتضی للإعراب.
و المراد بالمشابهة المناسبة التی هی أعمّ منها أی الاسم المعرب المرکّب الذی لم یناسب مبنی الأصل و هو الحرف و الأمر بغیر اللام و الماضی مناسبة معتبرة أی مؤثّرة فی منع الإعراب فلا یدخل فی الحدّ المناسب الغیر المشابه نحو یومئذ.
اعلم أنّ صاحب الکشاف جعل الأسماء المعدودة العاریة عن المشابهة المذکورة معربة، و لیس النزاع فی المعرب الذی هو اسم مفعول من قولک أعربت الکلمة، فإنّ ذلک لا یحصل إلّا بإجراء الإعراب علی الکلمة بعد الترکیب، بل هو فی المعرب اصطلاحا، فاعتبر العلامة مجرّد الصلاحیة لاستحقاق الإعراب بعد الترکیب و هو الظاهر من کلام الإمام عبد القاهر. و اعتبر ابن الحاجب مع الصلاحیة حصول الاستحقاق بالفعل و لهذا أخذ الترکیب فی مفهومه. و أمّا وجود الإعراب بالفعل فی کون الاسم معربا فلم یعتبره أحد، و لذا یقال لم تعرب الکلمة و هی معربة.
اعلم أنّ المعرب علی نوعین: الفعل المضارع و الاسم المتمکّن، و له نوعان: نوع یستوفی حرکات الإعراب و التنوین کزید و رجل و یسمّی المنصرف، و قد یقال له الأمکن أیضا، و نوع یحذف عنه الجرّ و التنوین و یحرّک بالفتح موضع الجرّ کأحمد و إبراهیم إلّا إذا أضیف أو دخله لام التعریف، و یسمّی غیر المنصرف کما فی المفصّل و اللباب.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1582

المعرّب:

[فی الانکلیزیة]Word introduced in Arabic
[فی الفرنسیة]Arabise
اسم مفعول من التعریب و هو عند أهل العربیة لفظ وضعه غیر العرب لمعنی استعمله العرب بناء علی ذلک الوضع. و اختلف فی وقوعه فی القرآن، فقیل بوقوعه و هو مروی عن ابن عباس و عکرمة «1» و نفاه الأکثرون. دلیل المثبتین أنّ المشکاة هندیة و الاستبراق و السجّیل فارسیتان و القسطاس رومیة، و قول الأکثر و لا نسلّم ذلک لجواز کونه ممّا اتفق فیه اللغتان کالصابون و التّنور بعید لندرة مثله، و الاحتمالات البعیدة لا تدفع الظهور و هو المدعی. هذا و إنّ إجماع أهل العربیة علی أنّ منع صرف إبراهیم و نحوه للعجمة و التعریف یوضّح الوقوع أیضا، لکن جعل الأعلام من المعرّب أو مما فیه النزاع محلّ مناقشة. أمّا فی الأول فأن یقال اعتبار العجمة فی هذه الأعلام لمنع الصرف لا یقتضی کونها معرّبة أو لا یری أنّ عربیا لو سمّی ابنه بابراهیم منعه عن الصرف للتعریف و العجمة مع أنّه علی هذا لیس بمعرّب قطعا، إذ استعماله فی ذلک المعنی لیس مأخوذا من غیرهم. و التحقیق أنّ التعریب أخذهم اللفظ مع الوضع من غیرهم و العجمة باعتبار أخذ اللفظ أعمّ من أن یکون مع الوضع أو بدونه فهی أعمّ فلا تستلزم التعریب و لا یکون الإجماع علیها موضحا لوقوع المعرّب فی القرآن و أمّا فی الثانی فإن یقال علی تقدیر تسلیم أنّ هذه الأعلام معرّبة لا نسلّم أنّها مما وقع فیه النزاع فإنّ الأعلام لیست موضوعة فی أصل اللغة، بل إنّما هی بأوضاع متجدّدة و الکلام فیما هو من الأوضاع الأصلیة.
و دلیل النفاة قوله تعالی أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌ «2» فنفی القرآن أن یکون متنوعا و هو لازم لوجود المعرّب فیه فینتفی. و الجواب لا نسلّم أنّه نفی التنویع بل المراد أ کلام أعجمی و مخاطب عربی لا یفهم، فیبطل غرض إنزاله، و یدلّ علیه سیاق الآیة من ذکر کون القرآن عربیا و أنّه لو أنزل أعجمیا لقالوا ذلک، و هذه الألفاظ کانوا یفهمونها فلا یندرج فی الإنکار. سلّمنا أنّه لنفی التنویع لکن المراد أعجمی لا یفهم و هذه تفهم فلا یندرج فی الإنکار، هکذا یستفاد من العضدی و حاشیته للسّیّد السّند فی مبادئ اللغة.
و المعرب عند الشّعراء هو الشّعر الذی یراعی فیه الإعراب و یقال لهذا الفعل: التعریب. و مثال مراعاة حرکات الفتح المتوالیة فی البیت التالی و ترجمته:
یا صنما! الکلّ یجب علیه الوفاء یکون علاجا فالوفاء یلزم أداؤه
و البیت التالی مثال علی توالی حرکات الرفع. و ترجمته:
ضاعت الأترجّة و ما تفتّح الورد مثل جبرائیل مات البلبل و صاح الصلصل و هاج
و کذا یعدّ من المعرّب ما إذا کانت حروف البیت کلّها شفویة فلا یتحرّک اللّسان کالمصراع الفارسی التالی و ترجمته:
ابق مع الهوی و ابق مع الوفاء
و کذلک یمکن أن تکون حروف البیت کلّها حلقیة فلا یتحرّک اللّسان و الشّفة کما فی المصراع التالی و هو بالعربیة: و قهقه عقیقها. أو أن تکون الحروف بجملتها لا حرف شفوی فیها
______________________________
(1) هو عکرمة بن عبد اللّه البربری المدنی، أبو عبد اللّه، مولی عبد اللّه بن عباس، ولد عام 25 ه/ 645 م. و توفی بالمدینة عام 105 ه/ 723 م. تابعی من کبار علماء التفسیر و المغازی. راوی الحدیث. طاف فی البلاد و تلقّی عنه الکثیرون.
الأعلام 4/ 244، حلیة الأولیاء 3/ 326، میزان الاعتدال 2/ 208، وفیات الأعیان 1/ 319.
(2) فصلت/ 44
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1583
فیتحرّک اللسان وحده دون الشّفة:
لقد صحّ یا صدیقی فما عندک رأس للجلال
کذا فی جامع الصنائع «1».

المعرفة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Knowledge
[فی الفرنسیة]Connaissance
هی تطلق علی معان. منها العلم بمعنی الإدراک مطلقا تصوّرا کان أو تصدیقا. و لهذا قیل کلّ معرفة و علم فإمّا تصوّر أو تصدیق.
و منها التصوّر کما سبق و علی هذا یسمّی التصدیق علما کما مرّ أیضا. و منها إدراک البسیط سواء کان تصوّرا للماهیة أو تصدیقا بأحوالها، و إدراک المرکّب سواء کان تصوّرا أو تصدیقا، علی هذا الاصطلاح یخصّ بالعلم، فبین المعرفة و العلم تباین بهذا المعنی، و کلاهما أخصّ من العلم بمعنی الإدراک مطلقا، و کذا الحال فی المعنی الثانی للمعرفة و العلم. و بهذا الاعتبار یقال عرفت اللّه دون علمته. و مناسبة هذا الاصطلاح بما نسمعه من أئمة اللغة من حیث إنّ متعلّق المعرفة فی هذا الاصطلاح و هو البسیط واحد و متعلّق العلم و هو المرکّب متعدّد، کما أنّهما کذلک عند أهل اللغة و إن اختلف وجه التعدّد و الوحدة، فإنّ وجه التعدّد و الوحدة فی اللغوی یرجع إلی تقیید الاسم الأول بإسناد أمر إلیه و إطلاقه عنه، سواء کان مدخوله مرکّبا أو بسیطا، و فی الاصطلاحی إلی نفس المحکوم علیه. فإن کان مرکّبا فهو متعلّق العلم و إن کان بسیطا فمتعلّق المعرفة. و منها إدراک الجزئی سواء کان مفهوما جزئیا أو حکما جزئیا، و إدراک الکلّی مفهوما کلّیا کان أو حکما کلّیا علی هذا الاصطلاح یخصّ بالعلم، و بالنظر إلی هذا یقال أیضا عرفت اللّه دون علمته، و المراد بالحکم التصدیق، و النسبة بینهما علی هذا علی قیاس المعنی الثانی و الثالث، و النسبة بین تلک المعانی الثلاثة للمعرفة هی العموم من وجه، و کذا بین تلک المعانی الثلاثة للعلم، و کذا بین المعرفة بالمعنی الثانی أی بمعنی التصوّر و بین العلم بالمعنی الثالث الرابع، و کذا بین المعرفة بالمعنی الثالث و العلم بالمعنی و الرابع، و کذا بین المعرفة بالمعنی الرابع و العلم بالمعنی الثالث کما لا یخفی. قیل الاصطلاح الثانی و الرابع متفرّعان علی الثالث لأنّ الجزئی و التصوّر أشبه بالبسیط و الکلّی و التصدیق بالمرکّب، هذا و الأقرب أن یجعل استعمال المعرفة فی التصوّرات و العلم فی التصدیقات أصلا لأنّه عین المعنی اللغوی ثم یفرّع علیه المعنیان الآخران، هکذا فی شرح المطالع و حواشیه و حواشی المطول. و منها إدراک الجزئی عن دلیل کما فی التوضیح فی تعریف الفقه و یسمّی معرفة استدلالیة أیضا. و منها الإدراک الأخیر من الإدراکین لشی‌ء واحد إذا تخلّل بینهما عدم بأن أدرک أولا ثم ذهل عنه ثم أدرک ثانیا. قیل المراد بالذهول هو ما یفضی إلی
______________________________
(1) و معرّب نزد شعراء شعریست که در وی رعایت اعراب نگاهدارند و این فعل را تعریب گویند مثال رعایت فتحات متوالیة:
بیت.
باصنما (؟) همه وفا باید کرد درمان باشد وفا ادا باید کرد
و مثال رعایت ضمات متوالیة: بیت.
گم شد ترنج و گلبن نشکفت چون سروش بلبل بمرد و صلصل زد غلغل و خروش
و هم از نوع معرّب است که حروف بیت همه شفوی باشند چنانکه زبان نجنبد. ع.
بمان با هوا و بمان با وفا
با تمام حروف حلقی باشند که لب و زبان نجنبد چنانکه. ع و قهقه عقیقها. یا آنکه حروف جملة فموی نباشند که در وی بی‌لب زبان حرکت کند. ع.
درست شد که تو یارا سر جلال نداری
کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1584
نسیان محوج إلی کسب جدید و إلّا فالحاصل بعد الذهول التفات لا إدراک إلّا مجازا. و الحقّ أنّ الذهول زوال الصورة عن المدرکة فیکون الموجود بعده إدراکا، و إن کان بلا کسب جدید. و منها الإدراک الذی هو بعد الجهل و یعبّر عنه أیضا بالإدراک المسبوق بالعدم و العلم یقال للإدراک المجرّد من هذین الاعتبارین بمعنی أنّه لم یعتبر فیه شی‌ء من هذین القیدین، و بالنظر إلی هذه المعانی الثلاثة یقال: اللّه تعالی عالم و لا یقال عارف، إذ لیس إدراکه تعالی استدلالیا و لا مسبوقا بالعدم و لا قابلا للذهول، و النسبة بین المعرفة و العلم بهذین المعنیین هی العموم مطلقا، هکذا فی حواشی المطول فی تعریف علم المعانی، و باقی النّسب یظهر بأدنی توجّه.
و منها ما هو مصطلح الصوفیة. قال فی مجمع السلوک: المعرفة لغة العلم، و عرفا العلم الذی تقدّمه نکرة. و فی عبارة الصوفیة العلم الذی لا یقبل الشکّ إذا کان المعلوم ذات اللّه تعالی و صفاته، و معرفة الذات أن یعلم أنّه تعالی موجود واحد فرد و ذات و شی‌ء و قائم و لا یشبه شیئا و لا یشبهه. و أما معرفة الصفات فأن یعرف اللّه تعالی حیّا عالما سمیعا بصیرا مریدا متکلّما إلی غیر ذلک من الصفات. و إنما لا تطلق المعرفة علی اللّه تعالی لأنّها فی الأصل اسم لعلم کان بعد أن لم یکن، و علمه تعالی قدیم.
ثم المعرفة إمّا استدلالیة، و هو الاستدلال بالآیات علی خالقها لأنّ منهم من یری الأشیاء فیراه بالأشیاء، و هذه المعرفة علی التحقیق إنّما تحصل لمن انکشف له شی‌ء من أمور الغیب حتی استدلّ علی اللّه تعالی بالآیات الظاهرة و الغائبة، فمن اقتصر استدلاله بظاهر العالم دون باطنه فلم یستدل بالدلیلین فتعطّل استدلاله بالباطن و هی درجة العلماء الراسخین فی العلم.
و أمّا شهودیة ضروریة و هو الاستدلال بناصب الآیات علی الآیات، و هی درجة الصّدّیقین و هم أصحاب المشاهدة. قال بعض المشایخ: رأیت اللّه قبل کلّ شی‌ء و هو عرفان الإیقان و الإحسان، فعرفوا کلّ شی‌ء به لا أنّهم عرفوه بشی‌ء انتهی. و یقرب من هذا ما فی شرح القصیدة الفارضیة من أنّ المعرفة أخصّ من العلم لأنّها تطلق علی معنیین، کلّ منهما نوع من العلم، أحدهما العلم بأمر باطن یستدلّ علیه بأثر ظاهر کما توسّمت شخصا فعلمت باطن أمره بعلامة ظاهرة منه، و من ذلک ما خوطب به رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم فی قوله تعالی فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ «1». و ثانیهما العلم بمشهود سبق به عهد کما رأیت شخصا رأیته قبل ذلک بمدة فعلمت أنّه ذلک المعهود، فقلت عرفته بعد کذا سنّة عهده، فالمعروف علی الأول غائب و علی الثانی شاهد. و هل التفاوت البعید بین عارف و عارف إلّا لبعد التفاوت بین المعرفتین؟ فمن العارفین من لیس له طریق إلی معرفة اللّه تعالی إلّا الاستدلال بفعله علی صفته و بصفته علی اسمه و باسمه علی ذاته، أولئک ینادون من مکان بعید. و منهم من یحمله العنایة الأزلیة فتطرقه إلی حریم الشّهود فیشهد المعروف تعالی جده بعد المشاهدة السابقة فی معهد أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ «2» و یعرف به أسماءه و صفاته علی عکس ما یعرفه العارف الأول، فبین العارفین بون بیّن، إذ الأول لغیبة معروفة کنائم یری خیالا غیر مطابق للواقع، و الثانی لشهود معروفه کمستیقظ یری مشهودا حقیقیا مطابقا للواقع انتهی کلامه.
قال فی مجمع السلوک: أوحی اللّه تعالی لداود علیه السلام یا داود: أ تدری ما معرفتی؟ قال:
لا. قال: حیاة القلب فی مشاهدتی. و قال
______________________________
(1) محمد/ 30
(2) الأعراف/ 172
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1585
الواسطی: المعرفة ما شاهدته حسّا و العلم ما شاهدته خبرا أی بخبر الأنبیاء علیهم السلام.
و قال البعض: المعرفة اسم لعلم تقدّمه نکرة و غفلة، و لهذا لا یصحّ إطلاقه علی اللّه تعالی.
و قال الشبلی: إذا کنت باللّه تعالی متعلّقا لا بأعمالک غیر ناظر إلی ما سواه فأنت کامل المعرفة. و قیل الرؤیة فی الآخرة کالمعرفة فی الدنیا کما أنّه تعالی یعرف فی الدنیا من غیر إدراک کذلک یری فی العقبی من غیر إدراک، لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ «1».
و قالوا من لم یعرف اللّه تعالی فالسکوت علیه حتم، و من عرف اللّه تعالی فالصّمت له جزم.
و لذلک قیل من عرف اللّه کلّ لسانه، و لا یعارضه ما قیل: من عرف اللّه طال لسانه: إذ المعنی من عرف اللّه بالذات کلّ لسانه و من عرف اللّه بالصفات طال لسانه. لأنّ الشّخص الذی له مقام التلوین یکون له معرفة الصفات، و أمّا من کان فی مقام التمکین فله معرفة الذات.
و ذلک مثل سیدنا موسی عند ما کان فی مقام التلوین فتطاول قائلا: ربّ أرنی أنظر إلیک.
فجاءه الجواب: لن ترانی. و أمّا نبیّنا المصطفی صلی اللّه علیه و سلم فلکونه فی مقام التمکین فلم یتطاول بلسانه و لم یطلب الرؤیة لهذا حظی بالرؤیة «2». أو یقال: المعنی من عرف اللّه بمعرفته الشهودیة الضروریة کلّ لسانه، و من عرف اللّه بمعرفته الاستدلالیة طال لسانه انتهی. و فی خلاصة السلوک: المعرفة ظهور الشی‌ء للنفس عن ثقة، قال به علیّ بن عیسی «3». و قال عبد اللّه بن یحیی «4» إذا أراک الاضطراب عن مقام العلم بدوام الصحبة فهو معرفة. و قیل المعرفة إحاطة العلم بالأشیاء، قال علیه الصلاة و السلام: «لو عرفتم اللّه حقّ معرفته لزال الجبال عن دعائکم» «5». قال أبو یزید: حقیقة المعرفة الحیاة بذکر اللّه و حقیقة الجهل الغفلة عن اللّه.
حکی أبو علیّ ثمرة المعرفة إذا ابتلی صبر و إذا أعطی النّعم شکر و إذا أصابه المکروه رضی.
و قال أهل الإشارات: العارف من لا یشغله شاغل طرفة عین. قال الجنید: العارف الذی نطق الحقّ عن سرّه و هو ساکت. و قیل الذی ضاقت الدنیا علیه بسعتها. و قیل: الناس علی أربعة أصناف: الثابت الذی یعمل للدرجات، و المحبّ الذی یعمل للزلفی القریبة، و العارف الذی یعمل لرضاء ربه من غیر حفظ لنفسه منه.
و منها ما هو مصطلح النحاة و هی اسم وضع لشی‌ء بعینه. و قیل اسم وضع لیستعمل فی شی‌ء بعینه و یقابلها النکرة. اعلم أنّ التعریف عبارة عن جعل الذات مشارا بها إلی خارج إشارة وضعیة و یقابلها التنکیر و هو جعل الذات غیر مشار بها إلی خارج فی الوضع، و المراد بالذات المعنی المستقلّ بالمفهومیة الذی یصلح أن یحکم علیه و به، و هو معنی الاسم فقط، فإنّ معنی الفعل و الجملة لدخول النسبة فیه خارج
______________________________
(1) الأنعام/ 103
(2) چه کسی که در معرفت صفاتست وی را مقام تلوین است و کسی که در معرفت ذاتست مقام تمکین دارد چون موسی علیه السلام در مقام تلوین بود زبان دراز کرده گفت ربّ ارنی انظر ألیک و جوابش لن ترانی آمد و چون مصطفی علیه السلام در مقام تمکین بود زبان دراز نکرد و رؤیت نخواست لهذا برؤیت ممتاز آمد.
(3) هو علی بن عیسی بن یزید البغدادی الکراجکی. من الطبقة الحادیة عشرة. مات سنة 247 ه.
التقریب 404.
(4) هو عبد اللّه بن یحی الثقفی، أبو محمد المصری، ثقة، من کبار الطبقة العاشرة.
التقریب 329.
(5) «لو عرفتم اللّه حق معرفته لزال الجبال عند دعائکم»
الأصبهانی، حلیة الأولیاء، 8/ 156 بلفظ «لزالت الجبال بدعائکم»
و رواه: السیوطی، الدر المنثور، 1/ 196، بلفظ «لزالت لدعائکم الجبال».
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1586
عن تلک الصلاحیة، و کذا معنی الحرف. ثم لا یخفی أنّ المشار به إلی خارج إنّما هو اللفظ الدالّ علی الذات و إنّما نسب إلیها مجازا أو أراد بالذات ما یدلّ علیها مجازا، فالتعریف و التنکیر من عوارض الذات أی من عوارض ما یکون مدلوله الذات، فلا یجریان فی غیر الاسم. فعلی هذا لو بدّل الذات بالاسم لکان أنسب. و المراد بالخارج مقابل الذهن. و إنّما قیل إلی خارج لأنّ کلّ اسم موضوع للدلالة علی ما سبق فی علم المخاطب بکون ذلک الاسم دالا علیه، و من ثمّة لا یحسن أن یخاطب بلسان إلّا من سبق معرفته بذلک اللسان، فعلی هذا کلّ لفظ فهو إشارة إلی ما ثبت فی ذهن المخاطب أنّ ذلک اللفظ موضوع له، فلو لم یقل إلی خارج لدخل فی الحدّ جمیع الأسماء معارفها و نکراتها. و توضیحه أنّ المعرفة یشار بها إلی ما فی الذهن من حیث حضوره فیه، و لهذا قیل المعرفة یقصد بها معیّن عند السامع من حیث هو معیّن کأنه إشارة إلیه بذلک الاعتبار. و أمّا النکرة فیقصد بها التفات الذهن إلی المعیّن من حیث ذاته و لا یلاحظ فیها تعیینه و إن کان معیّنا فی نفسه، لکن بین مصاحبة التعیین و ملاحظته فرق جلی. و لا شکّ فی أنّ الأمر الحاضر فی الذهن و إن کان أمرا ذهنیا إلّا أنه مع قید الحضور فی الذهن أمر خارج عن الذهن لأنّ الموجود فی الذهن مجرّد ذاته لا مع قید الحضور فیه، فالمراد بالخارج المعیّن من حیث هو معیّن، و قد یقیّد الخارج بالمختصّ و یجعل فائدته الاحتراز عن الضمائر العائدة إلی ما لم یختص بشی‌ء قبله نحو: أرجل قائم أبوه، و نحو: ربّه رجلا و ربّ رجل و أخیه، و یا لها قصة، فإنّ هذه الضمائر نکرات إذ لم یسبق اختصاص المرجوع إلیه بحکم. و لو قلت ربّ رجل کریم و أخیه، و ربّ شاة سوداء و سخلتها لم یجز لأنّ الضمیر معرفة لرجوعه إلی نکرة مخصصة بالصفة. و فیه بحث لأنّه إن کانت هذه الضمائر إشارة إلی ما فی الذهن من حیث حضوره فیه کان الظاهر کونها معرفة لا نکرة، و إن کانت إشارة إلیه من حیث ذاته خرجت من قید خارج فلم یحتج إلی قید مختص. و أیضا معنی التعریف هو التعیین أی الإشارة إلی معلوم حاضر فی ذهن السامع من حیث هو معلوم و إن کان مبهما کما سبق، و هذا المعنی موجود فی الضمیر العائد إلی النکرة، فلا وجه للحکم بکونه نکرة. و أیضا لمّا اعتبر مجرّد الإشارة إلی الخارج فاعتبار التخصیص الغیر الواصل إلی حدّ التعیین مستبعد جدا. و لما کان الحقّ إدخال تلک الضمائر فی المعارف لم یقیّد الخارج بالمختص. و إنّما قیل إشارة وضعیة لیخرج عن الحدّ النکرات المعیّنة عند المخاطب نحو أتیت رجلا إذا علمه المتکلّم بعینه إذ لیس فی رجلا إشارة لا وضعا و لا استعمالا إلی معیّن؛ و یدخل فی الحدّ تعریف الأعلام المشترکة إذ یشار بها إلی معیّن بحسب الوضع.
فالمعرفة علی هذا ما أشیر به إلی خارج إشارة وضیعة. و عند من قیّد الخارج بالمختصّ هی ما أشیر به إلی خارج مختصّ إشارة وضعیة، و النکرة ما لیس کذلک.
ثم اعلم أنّ الجمهور علی أنّ المعتبر فی المعرفة التعیین عند الاستعمال دون الوضع، فعرّفوا المعرفة بما وضع لیستعمل فی شی‌ء بعینه أی متلبّس بعینه أی فی شی‌ء معیّن من حیث إنّه معیّن. و حاصله الإشارة إلی أنّه معهود و معلوم بوجه ما، و بهذا خرج النکرة لأنّ معانی النکرات و إن أوجبت معلومیتها للسامع لکن لیس فی اللفظ إشارة إلی تلک المعلومیة. و لمّا اعتبر التعیین عند الاستعمال دخل فی الحدّ المضمرات و المبهمات و سائر المعارف، فإنّ لفظ أنا لا یستعمل إلّا فی الاشخاص المعیّنة إذ لا یصحّ أن یقال إنا و یراد به متکلّم لا بعینه،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1587
و لیست موضوعة لواحد منها و إلّا لکانت فی غیره مجازا، و لا لکلّ واحد منها و إلّا لکانت مشترکة موضوعة أوضاعا بعدد الأفراد. و أیضا لا قدرة علی وضعها لأمور متعیّنة لا یمکن ضبطها و ملاحظتها حین الوضع، فوجب أن تکون موضوعة لمفهوم کلّی شامل لکلّ الأفراد، و یکون الغرض من وضعها له استعمالها فی أفراده المعیّنة دونه، فما سوی العلم معارف استعمالیة لا وضعیة، فالشی‌ء المذکور فی التعریف أعمّ ممّا وضع اللفظ المستعمل فیه له کالأعلام و ممّا وضع لما یصدق علیه کما فی سائر المعارف. و هذا هو الذی اختاره المحقّق التفتازانی. و قال فی التلویح بأنّه الأحسن.
و ذهب بعض المتأخّرین إلی أنّ المعتبر التعیین عند الوضع و عرّفوها بما وضع لشی‌ء بعینه.
فالموضوع له لا بدّ أن یکون معیّنا سواء کان الوضع خاصا کما فی العلم أو عاما کما فی غیره من المعارف، و لا یلزم المجاز و لا الاشتراک و تعدّد الأوضاع. و یرد علی قولهم لا قدرة علی وضعها لأمور الخ أنّه کیف صحّ منکم اشتراط أن لا یستعمل إلّا فی واحد معیّن من طائفة من المعیّنات فیما ضبطتم للمستعمل فیه یمکن أن یضبط الموضوع له و یوضع له، و لو صحّ ما ذکرتموه لکانت أنت و أنا و هذا مجازات لا حقائق لها إذ لا تستعمل فیما وضعت هی لها من المفهومات الکلّیة، بل لا یصحّ استعمالها فیها أصلا، و هذا مستبعد جدا، کیف لا و لو کانت کذلک لما اختلف أئمّة اللغة فی عدم استلزام المجاز الحقیقة و لما احتیج فی نفی الاستلزام أن یتمسّک فی ذلک بأمثلة نادرة، و هذا هو الذی اختاره السّیّد السّند و صاحب الأطول و غیرهما، و قالوا بأنّه هو الحقّ الحقیق بالتحقیق و یجی‌ء لذلک توضیح فی لفظ الوضع.
هذا کلّه خلاصة ما فی المطول و حواشیه و الأطول فی بیان فائدة تعریف المسند إلیه.
اعلم أنّ المعارف بحسب الاستقراء ستّ:
المضمرات و الأعلام و المبهمات و ما عرّف باللام و ما عرّف بالنداء و المضاف إلی إحدی هذه الخمسة، و لم یذکر المتقدّمون ما عرّف بالنداء لرجوعه إلی ذی اللام إذ أصل یا رجل یا أیّها الرجل، و یذکر هاهنا المعرّف باللام و الإضافة. فأقول اشتهر فیما بینهم أنّ لام التعریف یکون للعهد الخارجی و لتعریف الجنس و للعهد الذهنی و للاستغراق و کذلک المعرّف بالإضافة. و ذهب المحقّقون إلی أنّ اللام لتعریف العهد و الجنس لا غیر، إلّا أنّ القوم أخذوا بالحاصل و جعلوه أربعة أقسام: توضیحا و تسهیلا، و جعلوا تعریف الاستغراق من أقسام تعریف الجنس، و اختلفوا فی المعهود الذهنی.
فبعضهم جعله من أقسام العهد الخارجی و قال إذا ذکر بعض أفراد الجنس خارجا أو ذهنا فحمل الفرد علی ذلک البعض أولی من حمله علی جمیع الأفراد و یسمّی المعهود خارجیا أو ذهنیا، و إلی هذا ذهب صاحب التوضیح کما صرّح به الفاضل الچلپی فی حاشیة التلویح فی بیان ألفاظ العموم، و إلی هذا یشیر أیضا ما وقع فی الاتقان حیث قال: التعریف باللام نوعان:
عهدیة و جنسیة، و کلّ منهما ثلاثة أقسام:
فالعهدیة إمّا أن یکون مصحوبها معهودا ذکریا نحو کَما أَرْسَلْنا إِلی فِرْعَوْنَ رَسُولًا، فَعَصی فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ «1» و ضابطته أنّ یسدّ الضمیر مسدّها مع مصحوبها أو معهودا ذهنیا نحو إِذْ هُما فِی الْغارِ «2» أو معهودا حضوریا نحو الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ
______________________________
(1) المزمل/ 15- 16
(2) التوبة/ 40
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1588
نِعْمَتِی «1». قال ابن عصفور و کذا کلّ ما وقع بعد اسم الإشارة نحو جاءنی هذا الرجل، و بعد أیّ فی النداء نحو یا أیّها الرجل، أو إذا الفجائیة نحو خرجت فإذا الأسد، أو فی اسم الزمان الحاضر نحو الآن انتهی نظرک. و الجنسیة إمّا لاستغراق الأفراد و هی التی یخلفها لفظ کلّ حقیقة نحو وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً «2» و من دلائلها صحة الاستثناء من مدخولها نحو إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا «3» أو وصفه بالجمع نحو أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا «4» و إمّا لاستغراق خصائص الأفراد و هی التی یخلفها لفظ کلّ مجازا نحو ذلک الکتاب أی الکتاب الکامل فی الهدایة الجامع لصفات جمیع الکتب المنزّلة و خصائصها. و إمّا لتعریف الماهیة و الحقیقة و الجنس و هی التی لا یخلفها کلّ لا حقیقة و لا مجازا نحو جعلنا من الماء کل شی‌ء حیّا، و مثل هذا فی المغنی أیضا. و بعضهم جعله أی المعهود الذهنی من أقسام الجنس و لذا حقّق صاحب المفتاح أنّ لام التعریف للإشارة إلی تعیین حصّة من مفهوم مدخوله أو تعیین نفس المفهوم و العهد الذهنی و الاستغراق من أقسام لام تعریف الجنس. و اعلم أنّ معنی التعریف مطلقا هو الإشارة إلی أنّ مدلول اللفظ معهود أی معلوم حاضر فی الذهن فلا فرق بین لام الجنس و لام العهد فی الحقیقة إذ کلّ منهما إشارة إلی معهود غایته أنّ المعهود فی أحدهما جنس و فی الآخر حصّة منه، فتسمیة أحدهما بلام الجنس و الآخر بلام العهد اصطلاح عائد إلی معروض التعیین، أی التعریف، لا إلی التعیین نفسه. و لهذا قال أئمة الأصول حقیقة التعریف العهد لا غیر، و إلی هذا أشار السّکّاکی و اختار فی اللام أنّ معناها العهد، أی الإشارة إلی أنّ مدلول اللفظ معهود أی معلوم حاضر فی ذهن السامع. و إذا کانت اللام موضوعة لمعنی العهد مطلقا أی سواء کان الحاضر ماهیة أو حصة منها کان تعریف الحقیقة قسما من العهد، کما أنّ ما سمّوه تعریف عهد قسم آخر منه، و هذا کلام حقّ. هکذا یستفاد من الأطول و حواشی المطول، و بهذا ظهر فساد ما فی بعض شروح المغنی أنّ الألف و اللام عند السّکّاکی إنّما هی لتعریف العهد الذهنی خاصة. و أمّا الجنسیة و الاستغراقیة و العهدیة خارجیا فکلّها داخلة فی العهد الذهنی انتهی. و اعلم أیضا أنّه إذا دخلت اللام علی اسم الجنس فإمّا أن یشار بها إلی حصّة معیّنة منه فردا کان أو أفرادا مذکورة تحقیقا أو تقدیرا، و یسمّی لام العهد الخارجی و الأول و هو ما کان مذکورا تحقیقا بأن یذکر سابقا فی کلامک أو کلام غیرک صریحا أو غیر صریح هو العهد التحقیقی، و الثانی و هو ما کان مذکورا تقدیرا بأن یکون معلوما حقیقة أو ادعاء لغرض و هو العهد التقدیری. و أمّا أن یشار بها إلی الجنس نفسه و حینئذ إمّا أن یقصد الجنس من حیث هو کما فی التعریفات و فی نحو قولنا الرجل خیر من المرأة و یسمّی لام الحقیقة و الطبیعة، و إمّا أن یقصد الجنس من حیث هو موجود فی ضمن الأفراد بقرینة الأحکام الجاریة علیه الثابتة له فی ضمنها، فأمّا فی جمیعها کما فی المقام الخطابی و هو الاستغراق أو فی بعضها و هو المعهود الذهنی. فإن قلت هلّا جعلت العهد الخارجی کالذهنی راجعا إلی الجنس؟ قلت:
لأنّ معرفة الجنس غیر کافیة فی تعیین شی‌ء من
______________________________
(1) المائدة/ 3
(2) النساء/ 28
(3) العصر/ 2
(4) النور/ 31
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1589
أفراده، بل یحتاج فیه إلی معرفة أخری. ثم الظاهر أنّ الاسم فی المعهود الخارجی له وضع آخر بإزاء خصوصیة کلّ معهود. و مثله یسمّی وضعا عاما، و لا حاجة إلی ذلک فی العهد الذهنی و الاستغراق، و التعریف الجنسی إذا جعل أسماء الأجناس موضوعة للماهیات من حیث هی. هذا خلاصة ما قال عضد الملّة فی الفوائد الغیاثیة، فهذا صریح فی أنّ لام الحقیقة و لام الطبیعة بمعنی واحد، و هو قسم من لام الجنس مقابل للعهد الذهنی و الاستغراق، و المفهوم من المطول و الإیضاح أنّ لام الجنس و لام الحقیقة بمعنی واحد کذا فی الأطول.

فائدة:

قولهم لام الجنس تشیر إلی نفس الحقیقة معناه أنّ لام الجنس تشیر إلی مطلق المفهوم أی مفهوم المسمّی، سواء کان حقیقیا أو مجازیا، فإنّها کما تدخل علی الحقیقة تدخل علی المجاز أیضا، کقولک الأسد الذی یرمی خیر من الأسد المفترس، و سواء اقتصر الحکم علی المفهوم أو أفضی صرفه إلی الفرد، و لیس معناه أنّها تشیر إلی نفس المفهوم من غیر زیادة کما توهّم، و إلّا لم یصح جعل العهد الذهنی و الاستغراق داخلین تحته. و قد تکون الإشارة إلی نفس الحقیقة لدعوی اتحاده مع شی‌ء، و جعل منه قوله تعالی أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1» و هو الذی قصده جار اللّه حیث قال: إنّ معنی التعریف فی «المفلحون» الدلالة علی أن المتقین هم الذین إن حصلت صفة المفلحین و تحقّقوا بما هم فیه و تصوّروا بصورتهم الحقیقیة فهم هم لا یعدون تلک الحقیقة، کما تقول لصاحبک هل عرفت الأسد و ما جبل إلیه من فرط الإقدام أنّ زیدا هو هو. و قد یشار بها إلی تعیین الجنس من حیث انتسابه إلی المسند إلیه فیرجع التعیین إلی الانتساب کما فی بیت حسّان و والدک العبد أی المعروف بالعبودیة، فظهر أنّ تعریف الجنس لیس تعریفا لفظیا لا یحکم به إلّا بضبط أحکام اللفظ من غیر حظّ المعنی فیه، کما قال بعض محقّقی النحاة، کلّ لام تعریف سوی لام العهد لا معنی للتعریف فیها، فإنّ الناظرین فی المعانی لهم شرب آخر و لا یعتبرون التعریف اللفظی، و لذلک تراهم طووا ذکر علم الجنس بأقسامه فی مقام التعرض للعلم و أحکامه؛ فلام الجنس تشیر إلی نفس الحقیقة باعتبار حضورها و تعیّنها و عهدیتها فی الذهن. و لذا قال السّکّاکی لا بدّ فی تعریف الجنس من تنزیله منزلة المعهود بوجه من الوجوه الخطابیة إمّا لکون ذلک الشی‌ء محتاجا إلیه علی طریق التحقیق أو علی طریق التحکّم، فهو لذلک حاضر فی الذهن، أو لأنّه عظیم الخطر معقود به الهمم لذلک علی أحد الطریقین، أو لأنّه لا یغیب عن الجنس علی أحد الطریقین، و إمّا لأنّه جار علی الألسن کثیر الدور فی الکلام علی أحد الطریقین، فإن قلت لم لم یجعل علم الجنس موضوعا بجوهره لما وضع له المعرّف بلام الجنس؟ قلت: لأنّ اعتبار التعین الذهنی تکلّف إذ لیس نظر أرباب وضع اللفظ إلّا علی الأمور الخارجیة، و ذو اللام یدعو إلیه لئلّا یلغو اللام، و لا داعی إلیه فی نحو أسامة کذا فی الأطول.

فائدة:

الاستغراق مطلقا باللام کان أو غیره ضربان: حقیقی نحو عالم الغیب و الشّهادة و عرفی نحو جمع الأمیر الصاغة أی صاغة بلده أو مملکته. و فسّر المحقّق التفتازانی الحقیقی بالشمول لکلّ ما یتناوله اللفظ بحسب اللغة و کأنّه أراد أعم من التناول بحسب المعنی المجازی أو الحقیقی و العرفی بالشمول لما
______________________________
(1) الأعراف/ 157
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1590
یتناوله اللفظ بحسب متفاهم العرف. و العرف إذا أطلق یراد به العرف العام فیتّجه أنّه یبقی الشمول شرعا و اصطلاحا واسطة و أنّ الظاهر لغوی و عرفی. و فسّر فی شرح المفتاح السّید السند أیضا الحقیقی بما کان شموله للأفراد علی سبیل الحقیقة بأن لا یخرج فرد و العرفی مما یعدّ شمولا فی عرف الناس، و إن خرج عنه کثیر من أفراد المفهوم. هذا و لا یخفی علیک أنّ التقسیم إلی الحقیقی و العرفی لا یختص الاستغراق بل هو تخصیص من غیر مخصّص إذ المعرّف باللام أیضا لواحد منها یکون عرفیا و حقیقیا، فنحو أدخل السوق عرفی إذ المراد سوق من أسواق البلد لا أسواق الدنیا، بل الإشارة إلی الحقیقة من حیث هی أیضا کذلک لأنّک ربما تقول فی بلد البطیخ خیر من العنب لأنّ بطیخه خیر من عنبه، فالإشارة فی کلّ من البطیخ و العنب إلی جنس خاص منهما بمعونة العرف. و لذا قد یعکس ذلک فی بلد آخر و هذه دقیقة قد أبدعها السّکّاکی و اتخذها من جاء بعده مذهبا. و الحق أن لا استغراق إلّا حقیقیا و التصرّف فی أمثال هذا المثال فی الاسم المعرّف حیث خصّ ببعض مفهومه بقرینة التعارف فأرید بالصاغة إحدی الصاغتین، و أدخل اللام فاستفید العموم کذا فی الأطول.

فائدة:

الفرق بین المعرّف بلام الحقیقة و الطبیعة و بین أسماء الأجناس التی لیست فیها دلالة علی البعضیة و الکلّیة نحو رجعی و ذکری و نحوهما من المصادر لأنّ المصادر لیس فیها القصد إلّا إلی الحقیقة المتحدة بالإجماع هو أنّ المعرّف بلام الحقیقة یقصد فیه الإشارة إلی الحقیقة باعتبار حضورها فی الذهن و لیس أسماء الأجناس المذکورة کذلک. و الفرق بینه و بین علم الجنس هو أنّ علم الجنس یدلّ بجوهره علی حضور الماهیة فی الذهن بخلاف المعرّف باللام فإنّه یدلّ علی الحضور بالآلة. و مثل هذا الفرق بین المعهود الخارجی و علم الشخص. و أیضا المعرّف باللام کثیرا ما لا یدلّ علی المعهود بشخصه بخلاف علم الشخص. و الفرق بین المعرّف بلام الاستغراق و بین کل مضافا إلی النکرة أنّ المعرّف مستعمل فی الماهیة بخلاف کلّ مضافا إلی النکرة، و أیضا فی المعرّف باللام إشارة إلی حضورها فی الذهن دون کلّ مضافا إلی النکرة، هکذا فی المطول و أبی القاسم.
و الفرق بین المعهود الذهنی و بین النکرة هو أنّ النکرة تفید أنّ ذلک الاسم بعض من جملة الحقیقة نحو أدخل سوقا سواء کانت موضوعة للحقیقة مع وحدة أو کانت موضوعة للحقیقة المتحدة، لأنّها مع التنوین تفید الماهیة مع وحدة لا بعینها، فإطلاقها علی الواحد حقیقة بخلاف المعرّف باللام نحو أدخل السوق فإنّ المراد به نفس الحقیقة و البعضیة مستفادة من القرینة، فإنّ الدخول أفاد أنّ الحقیقة المتحدة المرادة بالمعرّف باللام متحدة مع معهود، فإطلاقه علی الواحد مجاز. و بالجملة قولک أدخل سوقا یأتی لواحد من حاق اللفظ فالنکرة أقوی فی الإتیان لواحد، و لذا قالوا المعهود الذهنی فی المعنی کالنکرة و إن کان فی اللفظ معرفة صرفة لوجود اللام و عدم التنوین، و لذا یجری علیه أحکام المعارف تارة من وقوعه مبتدأ و ذا حال و وصفا للمعرفة و نحو ذلک، و أحکام النکرات تارة أخری کتوصیفه بالجملة فی قول الشاعر:
و لقد أمرّ علی اللئیم یسبّنی
و فی قوله تعالی کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً «1». هذا حاصل ما فی الأطول. لکن
______________________________
(1) الجمعة/ 5
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1591
فی المطول أنّ إطلاق المعرّف بلام الحقیقة و کذا علم الجنس علی الواحد حقیقة إذ لم یستعمل إلّا فیما وضع له، و الفرق بین المعرّف و النکرة أنّ إرادة البعض فی النکرة بنفس اللفظ، و فی المعرّف بالقرینة. و اعترض علیه بأنّ الموضوع له الماهیة المطلقة و المستعمل فیه هو الماهیة المخلوطة، و لا شک فی تغایرهما فینبغی أن یکون مجازا. و أجیب بأن الموضوع له هو الماهیة لا بشرط شی‌ء، و هی تتحقّق فی ضمن المخلوطة، فالمستعمل فیه لیس إلّا الماهیة لا بشرط شی‌ء، و الفرد المنتشر إنّما فهم من القرینة، و إنّما سمّی معهودا باعتبار مطابقته للماهیة المعهودة فله عهد بهذا الاعتبار فسمّی معهودا ذهنیا. قال صاحب الأطول: لا یخفی أنّ المعرّف فی مقام الاستغراق أیضا کالنکرة لأنّه یأتی للوحدات من غیر إشارة إلی تعیینها، غایته أنّه متحد مع الماهیة المعهودة کالمعهود الذهنی، و المعرّف بلام الحقیقة من المصادر کالنکرة منها فی المعنی، فلا وجه لتخصیص هذا الحکم بهذا القسم. و یمکن أن یقال یراد أنّ هذا فی المعنی کالنکرة فی اعتبار البلغاء و لیس غیره کذلک. و لذا لم یعامل معه معاملة النکرة، و نظرهم فی هذا التخصیص محمود لأنّ مناط الإفادة و هو الفرد فی هذا القسم مبهم فلم یعتدّ بتعیین تعلّق بالمفهوم بخلاف ما إذا أرید جمیع الأفراد فإنّها لتعیّنها بالعموم نائبة مناب المتعیّن.

فائدة:

اعلم أنّ التعریف باللام و النداء و بالإضافة جاء لمدلول اللفظ من الخارج. و أمّا تعریف باقی المعارف فمن جوهر اللفظ و لوضعه للأمر المأخوذ مع التعیّن. و ما ذکره السّیّد السّند ناقلا عن الرّضی أنّ تعریف الموصول و اسم الإشارة و الضمیر من الخارج کالمعرّف باللام و النداء و الإضافة و الانقسام إلی الخمسة بحسب تفاوت ما یستفاد منه مزیّف لأنّ الخارج فی الموصول و نظیریه قرینة المراد من اللفظ لا الإشارة إلی تعیّنه کما قال، و لأنّ تفاوت ما یستفاد منه أزید من الخمسة کذا فی الأطول.

المعروف:

[فی الانکلیزیة]Known،learned
[فی الفرنسیة]Connu،appris،patent
له معان. منها ما سبق. و منها ما ذکر فی شرح نصاب الصبیان. قال المعروف فی الاصطلاح: هو اللّفظ المستعمل کما هو فی اللغتین العربیة و الفارسیة بدون أدنی تغییر مثل:
مکة و المدینة و أکثر أسماء الأماکن و الأودیة و الأعلام هی من هذا القسم، کما هو مذکور فی آخر الصراح. أمّا ما یستفاد من مختصر ابن الحاجب و شروحه فهو أنّ هذا داخل فی المعرّب، لأنّ اتفاق اللغتین بعید، و الأعلام لیست موضوعا فی اللغة. و من هنا فالأعلام خارجة عن قسم الحقیقة و المجاز «1». و منها ما هو مصطلح النّحاة و یقال له المعلوم أیضا، و یقابله المجهول و قد سبق فی لفظ الفعل.
و منها ما هو مصطلح المحدّثین و هو قسم من المقبول مقابل للمنکر. قالوا المعروف حدیث رواه الضعیف مخالفا لمن هو أضعف منه، و الحدیث الذی رواه أضعف مخالفا لمن هو ضعیف یسمّی منکرا. فراوی المعروف ضعیف و کذا راوی المنکر إلّا أنّ الضعف فیه أکثر، هکذا فی مقدمة شرح المشکاة. و منهم من لم یشترط فی المنکر قید المخالفة و قال من فحش
______________________________
(1) معروف در اصطلاح لفظی که بهر دو زبان عربی و عجمی موضوع باشد بی‌تغییری چون مکة و مدینة و اکثر اسماء مواضع و اودیة و اعلام ازین قسم است چنانچه در آخر صراح مذکور است اما آنچه از مختصر ابن حاجب و شروحش مستفاد میگردد این نوع داخل معرب است و اتفاق لغتین بعید است و اعلام موضوع نیست در لغت و ازینجاست که اعلام را از قسم حقیقت و مجاز خارج گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1592
غلطه أو کثرت غفلته أو ظهر فسقه فحدیثه منکر کذا فی شرح النخبة. و قال القسطلانی المنکر هو الذی لا یعرف متنه من غیر جهة راویه و لا متابع له فیه و لا شاذّ انتهی، فلم یعتبر قید المخالفة و لا الضعف. و قال ابن الصلاح:
الصحیح التفصیل. فما خالف فیه المنفرد من هو أحفظ و أضبط فشاذّ مردود، و إن لم یخالف بل روی شیئا لم یرده غیره و هو عدل ضابط فصحیح، أو غیر ضابط و لا یبعد عن درجة الضابط فحسن، و إن بعد فشاذّ منکر، کذا ذکر القسطلانی. و یطلق عندهم علی ما یقابل المجهول أیضا کما مرّ.

المعرّی:

[فی الانکلیزیة]Bald metre)prosody(
[فی الفرنسیة]Metre depouille)prosodie(
عند أهل العروض من العرب هو الضرب الذی عری من الزیادة کما فی بعض رسائل العروض العربیة.

المعصیة:

[فی الانکلیزیة]Disobedience،sin،wrongdoing
-[فی الفرنسیة]Desobeissance،faute،peche
بالصاد و بالفارسیة: گناه- جناح- و قد سبق بیانه فی لفظ الزلة.

المعضل:

[فی الانکلیزیة]Problematic prophetic tradition
[فی الفرنسیة]Tradition prophetique problematique
اسم مفعول من أعضله أی أعیی و هو عند المحدّثین حدیث سقط من سنده اثنان فصاعدا کقول مالک عن رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم، سواء سقط الصحابة و التابعی أو التابعی و تبعه أو غیرهما، و سواء کان السقوط من موضع واحد أو أکثر علی ما قال ابن الصلاح، کذا فی خلاصة الخلاصة. و هکذا فی التلویح حیث قال:
إن ترک الراوی واسطة فوق الواحد فمعضل انتهی. و منه قول المصنفین قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلّم کذا، و منه حذف لفظ النبی علیه الصلاة و السلام و الصحابی معا و وقف المتن علی التابعی کقول الأعمش «1» عن الشعبی:
(یقال للرجل یوم القیمة عملت کذا و کذا) «2»، الحدیث. فعلی هذا لا یشترط فی المعضل التوالی و لا السقوط من وسطه أو آخره أو أوّله.
و صاحب النخبة اعتبر قید التوالی و قال المعضل ما سقط من سنده اثنان فصاعدا علی التوالی من أیّ موضع کان. و ذکر فی مقدّمة شرح المشکاة قید التوالی و السقوط من وسط الإسناد قال: إذا کان السّقوط فی أثناء الإسناد. أمّا إذا توالی سقوط راویین اثنیین متتابعین فیسمّی حینئذ (المعضل) «3». و قال القسطلانی المعضل ما سقط من رواته قبل الصحابی اثنان فأکثر مع التوالی کقول مالک قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم کذا.

المعفّن:

[فی الانکلیزیة]Rotten،putrid
[فی الفرنسیة]Pourri،moisi
اسم مفعول من التعفین بالفاء و هو عند الأطباء دواء یفسد مزاج الروح و الرطوبة الأصلیة حتی لا یصلح الروح لما أعدت له کالزرنیخ کذا فی بحر الجواهر.

المعقّد:

[فی الانکلیزیة]Calligramme
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1592 المعقد: … ص: 1592
فی الفرنسیة]Calligramme
علی صیغة اسم المفعول من التعقید و هو عند الشّعراء عبارة عن بیت یکتبه الشّاعر علی شکل عقدة. و هذا داخل فی الموشّح. کذا فی مجمع الصنائع «4».
______________________________
(1) الاعمش من القراء، و قد تقدمت ترجمته.
(2) صحیح البخاری، کتاب الأدب، باب ستر المؤمن علی نفسه، ح 98، 8/ 37 بلفظ:
«یدنو أحدکم من ربه حتی یضع کنفه علیه فیقول عملت کذا و کذا … »
(3) اگر سقوط از اثناء اسناد است پس اگر ساقط باشد دو راوی متوالی ویی هم آن را معضل خوانند.
(4) نزد شعراء عبارتست از بیتی که شاعر آن را بر شکل گرهی نویسد و این داخل موشح است کذا فی مجمع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1593

المعقود:

[فی الانکلیزیة]Incommensurable number
[فی الفرنسیة]Nombre incommensurable
عند المحاسبین هو العدد الأصمّ و یسمّی أصمّ الجذر أیضا و هو عدد لا یکون له جذر تحقیقا بل تقریبا کالإثنین و الثلاثة، کذا فی بعض شروح خلاصة الحساب.

المعقول:

[فی الانکلیزیة]Intelligible
[فی الفرنسیة]Intelligible
هو المدرک بالفتح و ما یعقل فی الدرجة الأولی سواء کان موجودا أو معدوما بسیطا أو مرکّبا، و کذا ما لا یعقل إلّا عارضا لغیره إذا کان فی الخارج ما یطابقه کالإضافات إذا قیل بتحقّقها یسمّی معقولا أوّلا، و ما لا یکون معقولا فی الدرجة الأولی بل بحیث أن یعقل عارضا لمعقول آخر، و لا یکون فی الخارج ما یطابقه یسمّی معقولا ثانیا. و قیل المعقولات الثانیة هی العوارض المخصوصة بالوجود الذهنی فإنّ العوارض ثلاثة أقسام ما للوجود الخارجی بخصوصه مدخل فیه کالحرکة و السکون فلا یوصف الشی‌ء به حال وجوده فی الذهن، و ما للوجود الذهنی بخصوصه مدخل فیه کالکلّیة و الجزئیة فلا یوصف به الشی‌ء حال وجوده فی الخارج و هذه هی المسمّاة بالمعقولات الثانیة، و ما لیس لأحد الوجودین بخصوصه مدخل فی وجوده و یسمّی لوازم الماهیة، و یجی‌ء ما یوضّح ذلک فی بیان اللازم، و المعنی الأول یصدق علی الوجوب و الوجود دون المعنی الثانی. ثم من المعقولات الثانیة بالمعنی الأوّل ما لا مدخل له فی الإیصال إلی المجهولات کالوجوب و الإمکان و الامتناع، فإن الماهیات إذا حصلت فی الأذهان و قیست إلی الوجود الخارجی عرضت لها هذه العوارض هناک بحیث لا یحاذی بها و لا یطابقها أمر فی الخارج فهی معقولات ثانیة، و إذا حکم علیها بأن یقال الواجب کذا و الممکن کذا إلی غیر ذلک من الأحکام لم یکن لتلک الأحکام دخل فی الإیصال، و إن کانت متعدّیة منها إلی المعقولات الأولی.
و منها أی من المعقولات الثانیة ما له تعلّق بالإیصال و هی علی قسمین: أحدهما معقولات ثانیة لا تنطبق علی المعقولات الأولی و لا تسری أحکامها إلیها کمعرفات الوجوب و الإمکان و الامتناع فإنّها معقولات ثانیة موصلة لکنّ أحکامها لا تتعدّی منها إلی المعقولات الأولی، و ثانیهما معقولات ثانیة تنطبق علی المعقولات الأولی و تسری أحکامها إلیها کالتی یبحث عن أحوالها فی المنطق، فإنّا إذا علمنا أنّ الکلّی منحصر فی خمسة عرفنا أنّ الحیوان لا بدّ أن یکون أحدها و إذا حکمنا علی الجنس و الفصل بأحکام کان الحیوان و الناطق مندرجین فی تلک الأحکام، و کذا إذا علمنا أنّ السالبة الدائمة تنعکس کنفسها عرفنا أنّ قولنا لا شی‌ء من الإنسان بحجر دائما ینعکس إلی قولنا لا شی‌ء من الحجر بإنسان دائما، و علی هذا قیاس سائر مسائل المنطق فإنّها أحکام علی المعقولات الثانیة ساریة منها إلی المعقولات الأولی، و قد یکون الشی‌ء معقولا فی الدرجة الثالثة و الرابعة و یسمّی معقولا ثالثا و رابعا، و هکذا بالغا ما بلغ. و منهم من یسمّی وراء المرتبة الأولی معقولا ثانیا سواء وقع فی المرتبة الثالثة أو ما بعدها من المراتب، و قد سبق ما یوضح هذا فی بیان موضوع المنطق فی المقدمة.

المعلّل:

[فی الانکلیزیة]Defective prophetic tradition
[فی الفرنسیة]Tradition prophetique defectueuse
بالفتح عند المحدّثین هو الحدیث الذی ظهر فیه علّة کما عرفت فی لفظ العلّة.

المعلول:

[فی الانکلیزیة]Effect،consequence،sick
[فی الفرنسیة]Effet،consequence،malade
یطلق علی معان عرفتها قبیل هذا.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1594

المعلوم:

[فی الانکلیزیة]Known،learned،active verb
[فی الفرنسیة]Connu،appris،verbe actif
عند النحاة هو مقابل المجهول و یسمّی بالمعروف أیضا. و عند الحکماء و المتکلّمین ما من شأنه أن یعلم و له عند المتکلّمین تقسیمات أربعة. الأول لأهل الحقّ الناقلین للحال القائلین بأنّ المعدوم لیس بثابت و هو أنّ المعلوم إمّا أن لا یکون له تحقّق فی الخارج أو یکون، و الأول هو المعدوم فی الخارج، و الثانی هو الموجود فی الخارج، و أمّا الموجود الذهنی فلا یقولون به. و الثانی لمثبتی الحال القائلین بأنّ المعدوم غیر ثابت قالوا المعلوم إمّا لا تحقّق له أصلا لا أصالة و لا تبعا و هو المعدوم أو له تحقّق أصلی و هو الموجود، أو له تحقّق تبعی و هو الحال.
و التحقّق الأصلی أن یکون التحقّق حاصلا للشی‌ء فی نفسه قائما به کالحرکة الذاتیة، و التبعی أن لا یکون حاصلا له بل لما تعلّق به کالحرکة التبعیة فلا یرد النقض بالإعراض لأنّ لها تحقّقا فی أنفسها، و لا یلزم قیام التحقّق الواحد بأمرین. و عرّفوا الحال بأنّه صفة لموجود لا موجودة و لا معدومة و قد سبق فی محله.
و الثالث لنا فی الحال القائلین بأنّ المعدوم ثابت قالوا المعلوم إمّا لا تحقّق له فی نفسه أصلا و هو المنفی المساوی للممتنع إن أرید بالممتنع أعمّ من أن یکون امتناعه باعتبار نفسه أو باعتبار الترکیب کالمرکّبات الخیالیة أعنی ما یکون أجزاؤها ممکنة، و امتناعها باعتبار الترکیب بناء علی ما قالوا إنّ الترکیب لا یتصوّر حال العدم، و إنّ الثابت حال العدم إنّما هو البسائط، و إن أرید به ما یکون امتناعه باعتبار نفسه کان المنفی أعمّ منه إذ له تحقق فی نفسه بوجه ما، سواء کان کونا أو ثبوتا و هو الثابت، و الثابت إن کان له کون فی الأعیان فهو الموجود و إن لم یکن له کون فی الأعیان فهو المعدوم الممکن، فالکون عندهم یرادف الوجود و التحقّق یرادف الثبوت و یکون أعمّ من الکون و الوجود؛ و أیضا الکون عندهم أعرف من الوجود و التحقّق أعرف من الثبوت. و الرابع لمثبتی الأحوال القائلین بأنّ المعدوم ثابت قالوا الکائن فی الأعیان إمّا أن لا یکون له کون بالاستقلال و هو الموجود أو یکون له کون بالتّبعیة و هو الحال، فیکون الحال أیضا قسما من الثابت کما أنّ الموجود و المعدوم الممکن قسمان منه، و غیر الکائن فی الأعیان هو المعدوم، فإن کان له تحقّق و تقرّر فی نفسه فهو الثابت و إلّا فهو المنفی، فظهر مما ذکر أنّ الثابت الذی یقابل المنفی یتناول علی هذا المذهب أمورا ثلاثة: الموجود و الحال و المعدوم الممکن، و إنّ الکائن فی الأعیان علی هذا المذهب أعمّ من الموجود و أخصّ من الثابت، و علی هذا المذهب الثابت یتناول الموجود و المعدوم الممکن فقط و علی المذهب الثانی یتناول الموجود و الحال فقط و علی المذهب الأول یرادف الوجود. و إنّ المعدوم علی المذهبین الأخیرین یتناول شیئین المنفی أی الممتنع و المعدوم الممکن، و علی هذا المذهب الثانی یرادف المنفی و کذا علی المذهب الأول.
و أمّا الحکماء فقالوا ما یمکن أن یعلم إمّا لا تحقّق له بوجه من الوجوه و هو المعدوم و إمّا له تحقّق ما و هو الموجود، و الموجود إمّا أن یکون وجوده أصیلا یترتّب علیه آثاره فهو الموجود الخارجی و العینی أو لا، و هو الموجود الذهنی و الظلّی. و الموجود الخارجی إمّا أن لا یقبل العدم لذاته و هو الواجب لذاته أو یقبله و هو الممکن لذاته. و الممکن لذاته إمّا أن یوجد فی موضوع و هو العرض أو لا یوجد فی موضوع و هو الجوهر. و قال المتکلّمون الموجود إمّا أن لا یکون له أول أی لا یقف وجوده عند حدّ یکون قبله أی قبل ذلک الحدّ العدم و هو القدیم، أو یکون له أول و هو الحادث.
و الحادث إمّا متحیّز بالذات و هو الجوهر أو
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1595
حال فی المتحیّز بالذات و هو العرض أو لا حال و لا متحیّز فی الحال و هو المجرّد المسمّی بالمفارق. و اختلف فی وجوده فقیل غیر موجود، و قیل موجود، و قیل وجوده لم یثبت بدلیل. هذا کلّه خلاصة ما فی شرح المواقف و حاشیته للمولوی عبد الحکیم و غیرهما.

المعلومیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Malumiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Malumiyya)secte(
فرقة من الخوارج العجاردة و هم کالحازمیة إلّا أنّ المؤمن عندهم من عرف اللّه بجمیع صفاته و أسمائه، و من لم یعرفه کذلک فهو جاهل لا مؤمن، و فعل العبد مخلوق للّه تعالی کذا فی شرح المواقف «1».

المعلّی:

[فی الانکلیزیة]
Rhetorical figure formed by beginning every word by the same lette
E[فی الفرنسیة]
Figure de rhetorique consistant a commencer chaque mot par la meme leE
عند البلغاء هو أن یأتی الشاعر فی رأس کلّ کلمة من کلمات البیت بحرف معیّن، و إن یکن قد ورد هذا النوع فی بعض الآثار فی عدد من الکلمات إذا کان الشاعر لم یقصد إلی هذه الصنعة فکأنّه ما قالها. و الدلیل علی عدم القصد أنّه لم یوردها فی جمیع کلمات البیت، و مثاله المصراع التالی:
شاهد و شریف و شمع و تراب و هذه الصیغة من مخترعات صاحب جامع الصنائع «2».

المعمّریة:

[فی الانکلیزیة]Al -mumariyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Mumariyya)secte(
فرقة من المعتزلة أتباع معمّر بن عباد السّلمی، قالوا اللّه لم یخلق غیر الأجسام، و أمّا الأعراض فیخترعها الأجسام إمّا طبعا کالنار للإحراق و الشمس للحرارة و إمّا اختیارا کالحیوان للألوان. قیل و من العجب أنّ حدوث الأجسام و فناءها عند معمّر من الأعراض، فکیف یقول إنّها من فعل الأجسام! و قالوا لا یوصف اللّه بالقدم لأنّه یدلّ علی التقادم الزمانی و اللّه سبحانه لیس بزمانی، و لا یعلم اللّه نفسه و إلّا اتحد العالم و المعلوم، و الإنسان لا فعل له غیر الإرادة مباشرة کانت أو تولیدا بناء علی ما ذهبوا إلیه من مذهب الفلاسفة، کذا فی شرح المواقف «3».

المعمّی:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Enigmatic speech،allusion hysteron porteron،syllepsis
[فی الفرنسیة]Propos enigmatique،allusion،inversion،syllepse
اسم مفعول من التّعمیة. و هو عند البلغاء کلام موزون یدلّ بطریق الرّمز و الإیماء علی اسم أو أن یکون بزیادة فیه عن طریق القلب أو
______________________________
(1) المعلومیة من فرق الحازمیة من الخوارج العجاردة. قالوا من لم یعرف اللّه فهو جاهل و بالتالی فهو کافر. و ان افعال العباد غیر مخلوقة للّه تعالی. و تکلموا فی الاستطاعة و غیرها.
موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 371 معجم الفرق الإسلامیة 230
(2) نزد بلغاء آنست که در تمام بیت سر کلمات را حرفی معین بیارد اگرچه در بعضی منشآت چندگان کلمات کسی را برین نوع افتاده باشد چون شاعر را قصد صنعت نبود گوئی که نگفته است و دلیل بر عدم قصد که در همه بیت نیاورده است مثاله:
مصراع.
شاهد و شریف و شمع و شراب
و این صنعت از مخترعات صاحب جامع الصنائع است.
(3) المعمریة من فرق الاعتزال أصحاب معمّر بن عبّاد السّلمی، تفردت بمذاهب، و تکلمت کما الفرق الاعتزالیة فی صفات اللّه و القدر و الاجسام و أفعال الانسان و غیر ذلک من مباحث الکلام و الإلهیات. موسوعة الفرق و الجماعات ص 371، معجم الفرق الاسلامیة ص 230.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1596
التّشبیه أو بحساب الجمّل أو بوجه آخر، مع ملاحظة أن یکون بأسلوب یقبله الطّبع السلیم و لا ینکره و أن یخلو من التطویل فی الألفاظ المستکرهة. و القید بالاسم باعتبار أنّ الغالب فیه هو الأسماء و إلّا فیجوز أن لا یکون المستخرج من المعمّی اسما. و السبب فی عدم اشتراط کون المعمّی شعرا فلربما أرید من النظم اسما، و لما کانت الحروف المعتبرة و هی المکتوبة بینما فی الشعر إنما یعتد بالحروف الملفوظة فلذا کانت رعایة المدّ و القصر و التشدید و التخفیف غیر لازمة. (فی المعمّی)، فإنّه بمجرّد حصول الحروف مع ترتیب الاسم فالذهن المستقیم ینتقل حینئذ إلی الاسم (المعمّی عنه)، و کذلک لا عبرة لرعایة الحرکات و السکنات (کما هو الحال علی العکس فی الشعر). و لا بدّ لقائل المعمّی من شیئین: الأوّل تحصیل الحروف التی هی بمنزلة المادة. و الثانی: ترتیبها بحسب التقدیم و التأخیر الذی هو بمثابة الصورة. و أعمال المعمّی علی ثلاثة أنواع:
بعضها: خاص بتحصیل المادة، و هی التی تسمّی أعمال التحصیل.
و بعضها: خاص بتکمیل الصورة، و هی التی تسمّی أعمال التکمیل.
و بعضها: عام لیس فیه خصوصیة بالمادّة و لا بالصورة، بل فائدته فی تسهیل عمل آخر من أعمال التحصیل أو التکمیل. و یقال لها:
الأعمال التّسهیلیة. و الأعمال التّسهیلیة أربعة أنواع: الانتقاد و التحلیل و الترکیب و التبدیل.
و کلّ واحد من هؤلاء مذکور فی موضعه.
و یقول فی جامع الصنائع: المتقدّمون لهم ثلاثة أنواع من المعمّی:
الأوّل: المعمّی المبدل، و قلّ ذکر التبدیل فی اللفظ المذکور.
ثانیا: المعمّی المعدود: و هو الذی یجمعونه بعدد الجمّل للحروف. و منها یستخرجون الاسم. و مثاله فی الشعر التالی و ترجمته:
إذا أخذنا عشرة مع الثلاثین و بعدها سبعین تیقّن بأنّنی قد قلت اسمه مائة مرّة
و یخرج من هذا اسم علی. فالعین 70 و اللام 30 و الیاء 10.
ثالثا: المعمّی المحرّف: و هو أفضل الأنواع. و هو یکون بطریق الإیهام و قطع الحروف و وصلها بألفاظ أخری، فیصیر الاسم معلوما. و هذا الفن قد برع فیه مولانا بهاء الدین البخاری، ثم بلغ به الذروة الأمیر خسرو الدهلوی فجعله أکثر لطفا و علوقا بالقلب و مثاله فی الرباعی التالی و الکلمة هی: خوندو و معناها وعاء من الفخّار یخزن فیه القمح. و ترجمة الرباعی:
بائع القمح ذاک، سیّئ المذهب جاء اسمع اسمه فقد جرح القلب منه
احذف رأسه کما وصفت (الصقالة) من تلک الخصلة السّقالة الصغیرة یکون لی الفتح
فنحصل بطریق الإیهام علی اسم خوندو (خابیة القمح).
لأنّنا حینما نجعلها بلا رأس أی نحذف الکاف و هو الحرف الأول و نضع بدلا منها (خو: الخشبة التی یقف علیها البنّاءون) فتصیر (خوندو: الخابیة للقمح)، فإذا غیرنا الفتحة بالضمّة فتصبح حینئذ الکلمة المطلوبة (خوندو:
الخابیة).
و الإیهام: هو أن یکون للفظ معنیان:
أحدهما قریب و الآخر بعید هو المراد کما هو فی السّیاق المذکور. فالخابیة إذا کانت بدون رأس فذلک یجعل الوصول للغلّة أسهل و لا تعب فی استخراجها. و حین نضع (السقالة) علیها
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1597
و معناه: أخذ الغلة، عندها تحصل الغنیمة، و المراد هو المعنی البعید. هذا و إنّ الأمیر خسرو قد اخترع ثلاثة أنواع أخری:
أحدهما و هو المسمّی بالمعمّی المترجم و الثانی: بالمعمّی المصوّر و الثالث: بالمعمّی الموشّح. و قال: المعمّی المترجم: هو الإتیان بلفظ فارسی ثم یترجمونه للعربیة أو بالعکس و مثاله المعمّی فی الرباعی التالی عن (کبیر الدین) و ترجمته:
أیّها الأستاذ الکبیر فی الدین الذی من أجل قدمه کتب علی الورق لقبه العلی
البهلوان الکبیر کان جمعا موصولا رفعت حبة سمسم من فوق
فبزرگ: معناها کبیر و الذین جمع اسم موصول. و کلمة السمسمة فوق یعنی النقطة فوق (ذ) الذین یرفعونها فتصیر الدین. ثم فی الترکیب تصیر: کبیر الدین. و المعمّی المصوّر هو أن یؤتی بالأشیاء المشابهة لحروف التهجّی علی طریق الکنایة، و المقصود إنما هو الحروف المکنیة. و ما شبهوه بالحروف هی:
أ- تیر (سهم) و نیزه (رمح) و السّرو (للقامة) و أمثال ذلک. ب- الحذاء بمسمار واحد. ت- الحذاء بمسمارین للرأس. ث- الحذاء بثلاثة مسامیر للرأس. ج- قرط الأذن المعلّق فی أسفله قطعة من حجر الشب. ح- القرط المجرّد. خ- قرط الأذن المعلّق فوقه قطعة من حجر الشب. د- ثلاثة أحجار کریمة مقلوبة مجرّدة و خالیة و فتحة السّهم. ذ- ثلاثة أحجار کریمة مقلوبة بقیت علیها حبّة ر- الصولجان و العصا الحدیدیة لقیادة الفیل و العصا للطّبل. ز- الصولجان و الکرة. س- المنشار و التشدید و الضاحک. ش- المنشار علیه ثلاثة مسامیر. ص- العین و طرف الأذن. ض- العین التی خرجت منها المقلة. ط- العین مع المیل. ظ- العین مع المیل الخالیة علی الرأس. ع- النعل و الهلال. غ- الهلال و الزهرة. ف- الرأس خاضع و القدم طویلة. ق- کبیر الرأس المتواضع و العینان المفتوحتان. ک- راکع و العصا علی رأسه. ل- راکع بدون عصا. م- العین المفتوحة مع طرف الکفکیر و الدبّوس (العصا المدببة). ن- القوس. و- قطرة من کنکر القصّاب و مخلب الصّقر. ه- الکرة و عینان. لا- قرنان. ی- العقارب.
و مثال هذا النوع فی الرباعی التالی و ترجمته:
رأیت ثابتا و علی رأسه حذاء بثلاثة مسامیر و قد خرج من صدره سهم بدون ریش
و قد علّق علی وسطه مسمار حذاء و فی قدمه حذاء بمسمارین آخرین
فمن هذا الرباعی نحصل علی اسم ثابت.
و المعمّی الموشّح هو أن یکتبوا حروف الاسم لا صورتها، و مثاله فی الرباعی التالی المعمّی فیه هو کلمة مهذّب و ترجمته:
أی السّیّد المهذّب الذی تعد الممالک بدونه مهملة کما هی حال الطرق بدونه
فإن لم یصل فیضک العام فجأة فمن یخط: صحیح ذلک بدونک
و قد اخترع جامع الصنائع قسما آخر و سمّاه المعمّی المهندس، و هو أن یعدّ من الأشیاء الهندسیة، و لکن یلزم وجود القرینة و مثاله الرباعی و ترجمته:
اسم صنمی یکون کالروح و بالهندسة یمکن تحصیله بسهولة
من الأربعة أطرح تسعة ثم ضع خمسة إذن سبعة اسحب إلی الأعلی من الأسفل
و فی السیاق نکتة لطیفة و هی أنّه قال:
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1598
اطرح من الأربعة تسعة و هذا یدعو للحیرة، و طریقه من الهندسة أربعة التی هی علی هذه الصورة [ء- 9] و 9 علی حسب الهندسة هو إبعاد التسعة. و صورة التسعة هی 9 بعدها خمسة یعنی صفرا و صورته هی: ضعها علی رأسه علی هذا النمط مح ثم بعد ذلک أضف (. مقلوبة فتصبح الصورة هکذا: مجد بعد الجمع.
و إنّ مولانا (عبد الرحمن) الجامی قال: إنّ من صور المعمّی: التصحیف و هو تغییر صورة الخطّ للکلمة بالمحو و الإثبات للنقطة. و هو قسمان: تصحیف وضعی: و هو کأن یلفظ لفظا مفردا لیدلّ علی المراد من الکلمة التی صحّفت صورتها الخطیة، بدون تعرّض لمحو نقطة أو إثباتها، و ذلک مثل لفظ صورة و نقش و نموذج و شکل و رسم و نسخة و علاقة و أمثال ذلک، کما هو الأمر فی اسم یوسف: فی الرباعی التالی و ترجمته:
یا من تراب طریقک شرف لتاج الورد و یا من خالک و لحیتک المعطّرة جمال الورد
و حینما رأی البلبل صورتک فی السّحر قال: کلاما وجهه وجهک دفتر للورد
تصحیف جعلی (مجعول): و هو أن یقع خلال الکلام بإثبات نقطة لخصوصیته أو بإشارة لذلک بمثل لفظ: قطره و حبة و جوهر و أمثال ذلک. مثاله باسم حسن:
حینما برقت أسنانه من بین شفتیه فمن تلک الشفة الناثرة للجوهر کلّ شخص وجد مقصوده
و من جملة أعمال المعمّی: المترادف. حیث یذکرون لفظة و إنما المراد مرادفها، انتهی.

فائدة:

الفرق بین اللّغز و المعمّی هو أنّه یلزم فی المعمّی أن یکون مدلوله اسما من الأسماء و لیس ذلک بشرط فی اللّغز، بل الواجب هنا أن یدلّ علی المقصود بذکر العلامات و الصّفات. و هذا لیس بلازم فی المعمّی. و بعضهم یعتقد أنّ الفرق هو أنّه فی المعمّی الانتقال یکون بالاسم و فی اللّغز بالمسمّی. و لکن هذا القول ضعیف، و ذلک لأنّه جائز فی اللغز أیضا أن یذکر الاسم بذکر العلامات و الصّفات.
و قد قال رشید الدین الوطواط: اللّغز مثل المعمّی إلّا أنّ هذا یقولونه بطریق السّؤال. کذا فی مجمع الصنائع «1».
______________________________
(1) و آن نزد بلغاء کلامیست موزون که دلالت کند بطریق رمز و ایماء بر اسمی یا زیادة از ان بطریق قلب یا تشبیه یا بحساب جمل و یا بوجهی دیگر بملاحظة آنکه در هر لباسی که باشد طبع سلیم از قبول آن انکار ننماید و از تطویل الفاظ ناخوش خالی بود ظاهر است که قید اسم باعتبار اغلب و اکثر است و الا روا بود که مستخرج از معمی اسم نبود و سبب عدم اشتراط معمی بنظم آنست که شاید از کلام غیر منظوم اسمی إرادة کنند و معتبر نزد ارباب این فن حروف مکتوبة است نه ملفوظة لهذا رعایت مد و قصر و تشدید و تخفیف لازم ندارند چون بمجرد حصول حروف با ترتیب اسم ذهن مستقیم باسم انتقال می‌کند رعایت حرکات و سکنات نیز اعتبار نمی‌نمایند و معمی گو را لا بد است از دو چیز یکی تحصیل حروف که بمنزلة مادة است و دیگری ترتیب آن بحسب تقدیم و تاخیر که به مثابه صورتست و اعمال معمی بر سه گونه است بعضی خاص بتحصیل مادة آن را اعمال تحصیل خوانند و بعضی خاص بتکمیل صورت و آن را اعمال تکمیل گویند و بعضی عام خصوصیتی ندارد به هیچ یکی از مادة و صورت بلکه فائدة ازو تسهیل عمل دیگر است از اعمال تحصیلی و یا تکمیلی و آن را اعمال تسهیلی نامند و اعمال تسهیلی چهار است انتقاد و تحلیل و ترکیب و تبدیل و ذکر هریک در موضع او مثبت است و در جامع الصنائع گوید معمی را متقدمان بر سه نوع دارند اوّل معمای مبدل و در لفظ تبدیل مذکور شد دوم معمای معدود و آن‌چنانست که بعدد جمل حروف را جمع کنند و از ان نامی بیرون آرند مثاله: شعر.
چو ده با سی گرفتم بعد هفتاد یقین دان نام او صد بار گفتم
ازین نام علی می‌خیزد و عین هفتاد است و لام می‌و یا ده سوم معمای محرف و این بهتر است از انواع دیگر که بطریق ایهام و قطع و وصل حروف به الفاظی نامی معلوم گردد و این وضع مولانا بهاء الدین بخاریست و بعد آن امیر خسرو آن را بکمال رسانیده و لطیف‌تر و دلاویز گردانیده مثاله رباعی به نام خوندو. رباعی.-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1599

المعمّی المهندس:

[فی الانکلیزیة]Enigma or syllepsis in geometrical figure
[فی الفرنسیة]Enigma ou syllepse sous forme geometrique
قد سبق.

المعمّی الموشّح:

[فی الانکلیزیة]Paronomasia
[فی الفرنسیة]Calembour
مرّ من قبل.

المعنعن:

[فی الانکلیزیة]
Prophetic tradition where all the narrators are mentioned
[فی الفرنسیة]
Tradition Prophetique ou tous les narrateurs sont mentionne
Eهو عند المحدّثین الحدیث الذی یقال فی سنده فلان عن فلان عن فلان و الصحیح أنّه متّصل إن أمکن ملاقاة الراوی المروی عنه مع براءتهما من التّدلیس لوقوعه فی الصحیحین
______________________________
-آن غله‌فروش من که بد کیش آمد بشنو نامش کزو بدل ریش آمد
بر کندوی بی سر چو نهادم خو را زان خوشه خو چه فتح مرا پیش آمد
ازین بطریق ایهام نام خوندو می‌خیزد که کندو را چون بی‌سر کنی یعنی حرف اوّل را که کاف است دور کنی و خو بفتح خا بران نهی خوندو شود چون فتح از خو پیش گردد یعنی مرفوع گردد خوندو راست آید و ایهام آنست که لفظی دو معنی دارد یکی قریب و دیگری بعید و مراد معنی بعید باشد چنانچه درین جا از سیاق ترکیب معنی قریب آنست که کندو چون بی‌سر باشد غله ستدن آسان بود و رنج گشادن نباشد و چون خو بر آن نهند یعنی که غله ستانند غنیمت حاصل کنند و مراد معنی بعید است و حضرت امیر خسرو دهلوی سه نوع دیگر اختراع نموده یکی را مسمی به معمای مترجم ساخته و دیگری را به معمای مصور و دیگری را به معمای موشح و گفته معنی معمای مترجم آنست که لفظی به پارسی بیارند و بعربی ترجمه کنند و بالعکس مثاله معمی به نام کبیر الدین.
رباعی.
وی خواجه کبیر دین که بوسم پایش بنوشت بکاغذ لقب والایش
بد پهلوان بزرگ جمع موصول یک کنجد برداشتم از بالایش
معنی بزرگ کبیر است و الذین جمع موصول و هرگاه که کنجد بالا یعنی نقطة زبرین از الذین بر دارند الدین شود بترکیب کبیر الدین شود و معمای مصور آنست که چیزها را که مشبه بحروف تهجی تواند بود بر طریق کنایت بیارد و مقصود حروف مکنی به باشد و آنچه تشبیهات حروف بدان داده‌اند اینست آ تیر و نیزه و سر و قامت و امثال آن ب کفش یک میخی ت کفش دو میخی بر سر ث کفش سه میخی بر سر ج گوشواره در ته او یک‌شبه آویخته ح گوشواره مجرد خ گوشواره یک‌شبه بالای آن د کانسة نگونسار مجرد و خالی و سوفار تیر ذ کانسة نگونسار یک‌دانه بر آن مانده ر چو کان و کژک و چوب دمامه ز چوگان با گوی س ارة و تشدید و خندان ش اره سه میخ بر آن ص چشم و دنبالة گوش ض چشمی مقله بیرون افتاده ط چشمی با میل ظ چشم با میل و خالی بر سرع نعل و هلال غ هلال و زهرة ف سر افگنده و پا دراز ق سر بزرگ متواضع دو چشم گشاده ک راکعی عصا بر سر ل راکعی بی‌عصا م چشم باز با دنبالة کفگیر و گرز ن کمان و قطرة کنکر قصاب و چنگل باز ه گره و دو چشم ل دو شاخ ی اژدها مثاله.
رباعی.
ثابت دیدم کفش سه میخی بر سر و از سینه بیرون آمده تیری بی‌پر
یک میخ کفش را ببسته به کمر در پای یکی کفش دو میخش دیگر
ازین رباعی اسم ثابت می‌خیزد و معمای موشح آنست که حروف اسم نویسد نه صورت حروف اسم مثاله معمی باسم مهذب.
رباعی.
ای خواجه مهذب که ممالک بی‌تو مهمل زان سان که مسالک بی‌تو
گر فیض عمیمت نرسد نا گاهی در خط که کند صحیح ذلک بی‌تو
و صاحب جامع الصنائع قسمی دیگر اختراع کرده و آن را مسمی به معمای مهندس ساخته و آن‌چنانست که از هندسها بر آورده شود و قرینه لازم داشته شده مثاله.
رباعی.
نام بت من که هست همچو جان از هندسه زین گونه بیرون آر آسان
از چار فکن نه و بران پنج بنهه پس هفت فرو راست بکش در ته شان
در سیاق یک لطیفه آنست که از چهار نه افگندن گفته و این موجب تحیر است طریقش آنکه از هندسة چهار که برین صورت ع 90 باشد نه بر حسب هندسه نه دور کند و صورت نه اینست 9 بعده پنج یعنی صفر و صورتش این. بر سر او نهد برین نمط مح نمودار شود بعده هفت را که صورتش این 7 از ته راست نویسد صورت این چنین شود مجد جمع کنند مجد خیزد-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1600
و نحوهما مما یجتنب فیه عن المرسل. قال ابن الصلاح و قد استعمل فی عصرنا فی الإجازة.
و أمّا لو قیل عن فلان عن رجل عن فلان فهو منقطع علی الأصح، فإنّ الإیراد بالإبهام کلا إیراد، کذا فی خلاصة الخلاصة. و نقل الحدیث بهذا الطریق یسمّی عنعنة بفتح العینین کذا فی کشف اللغات. و قال القسطلانی المعنعن هو الذی قیل فیه فلان عن فلان من غیر لفظ صریح بالسماع أو التحدیث أو الإخبار إلی روایة مسمّین معروفین.

المعنی:

[فی الانکلیزیة]Meaning،significance،concept
-[فی الفرنسیة]Sens،signification،concept،signifie
لغة المقصود سواء قصد أولا، فهو إمّا مصدر بمعنی المفعول أو مخفّف معنیّ اسم مفعول کمرمیّ نقل فی اصطلاح النحاة إلی ما یقصد بشی‌ء نقل العام إلی الخاص. و لک أن تجعله منقولا إلی المعنی الاصطلاحی ابتداء من غیر جعله مصدرا بمعنی المفعول، و قد یکتفی فیه بصحة القصد کذا فی الفوائد الضیائیة و حاشیته للمولوی عصام الدین. و یقرب من هذا ما وقع فی شروح الشمسیة من أنّ المعنی هو الصورة الذهنیة من حیث إنّه وضع بإزائها اللفظ أی من حیث إنّها تقصد من اللفظ، و ذلک إنّما یکون بالوضع. فإن عبّر عنها بلفظ مفرد یسمّی معنی مفردا. و إن عبّر عنها بلفظ مرکّب سمّی معنی مرکّبا. فالإفراد و الترکیب صفتان للألفاظ حقیقة و یوصف بهما المعانی تبعا، و قد یکتفی فی إطلاق المعنی علی الصورة الذهنیة بمجرّد صلاحیتها لأن تقصد باللفظ، سواء وضع لها أم لا، فالمعنی بالاعتبار الأول یتّصف بالإفراد و الترکیب بالفعل، و بالاعتبار الثانی بصلاحیة الإفراد و الترکیب انتهی. و الفرق بینه و بین المفهوم سیجی‌ء.
قال بعض أهل المعانی: الکلام الذی یوصف بالبلاغة هو الذی یدلّ بلفظه علی معناه اللغوی أو العرفی أو الشرعی ثم تجد لذلک المعنی دلالة ثانیة علی المعنی المقصود الذی یرید المتکلّم إثباته أو نفیه. فهناک ألفاظ و معان أول و معان ثوان. فالمعانی الأول هی مدلولات التراکیب و الألفاظ التی تسمّی فی علم النحو أصل المعنی، و المعانی الثوانی الأغراض التی یساق لها الکلام. و لذا قیل مقتضی الحال هو المعنی الثانی کرد الإنکار و دفع الشکّ مثلا إذا
______________________________
- حضرت مولوی جامی گفته که یکی از اعمال معمی تصحیف است و آن تغییر کردن صورت خطی لفظ است بمحو و اثبات نقطة و آن بر دو قسم است تصحیف وضعی و آن‌چنانست که لفظی مفرد ذکر کرده شود که تا دلالت کند بر آنکه مراد از کلمة که تصحیف او خواسته‌اند صورتی خطی اوست بی‌تعرض محو و اثبات نقطة چون لفظ صورت و نقش و نمونه و شکل و رسم و نسخه و نشان و امثال آن‌چنان‌که در اسم یوسف.
رباعی.
ای خاک ره تو از شرف افسر گل وی خال و خط معنبرت زیور گل
چون صورت تو دیده سحر بلبل گفت حرفیست رخش رخ تو دفتر گل
و تصحیف جعلی و آنکه در اثنای کلام واقع شود یا باثبات نقطة بخصوصیت یا با شارت بدان بمثل لفظ قطرة و دانه و گوهر و امثال آن مثاله: باسم حسن.
شعر.
رشته دندان چو از لبهای خندانش بتافت زان لب گوهر فشان هرکس در مقصود یافت
و از جملة اعمال معمائی ترادف است که لفظی ذکر کنند و مراد از ان مرادف آن باشد انتهی. فائدة: فرق میان لغزو معمی آن است که در معمی لازم است که مدلول او اسمی باشد از اسماء و در لغز این شرط نیست بلکه درینجا واجب است که دلالت او بر مقصود بذکر علامات و صفات باشد و این در معمی لازم نیست و بعضی برانند که فرق آنست که در معمی انتقال باسم است و در لغز بمسمی فاما این قول ضعیف است زیرا که روا بود که در لغز نیز اسمی ذکر کنند بذکر علامات و صفات و رشید وطواط گفته که لغز مثل معمی است الا آنکه این بطریق سؤال گویند کذا فی مجمع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1601
قلنا إنّ زیدا قائم، فالمعنی الأول هو القیام المؤکّد و المعنی الثانی ردّ الإنکار و دفع الشکّ.
و إذا قلنا هو أسد فی صورة الإنسان فالمعنی الأول هو مدلول هذا الکلام و المعنی الثانی هو أنّه شجاع، فالمعنی الثانی هو الذی یراد إیراده فی الطرق المختلفة، و المفهوم من تلک الطرق هو المعنی الأول، و تسمیته بالمعنی الثانی لکون اللفظ دالا علیه بواسطة المعنی الأول. فدلالة المعنی الأول علی الثانی عقلیة قطعا. و أمّا دلالة اللفظ علی المعنی الأول فقد تکون وضعیة و قد تکون عقلیة؛ و قد تسمّی المعانی الأول بالخصوصیات و الکیفیات الزائدة علی أصل المعنی و بالصور و الخواص و مزایا مجازا. ثم إنّهم سمّوا ترتیب المعانی الأول و کذا المعانی الأول ألفاظا، و فضیلة الکلام باعتبار هذا الترتیب لکون المعنی الأوّل محل الفضیلة لأنّ ترتیب المعانی الأصلیة فی النفس ثم ترتیب الألفاظ فی النطق علی حذوها علی وجه ینتقل منها الذهن بتوسّلها إلی الخواص فی الإفادة بلا إخلال و لا تعقید هو البلاغة، فیکون ترتیب المعانی الأول علی الوجه المخصوص منشأ الفضیلة و مناط البراعة بلا شکّ. قال الشیخ:
لمّا کانت المعانی تتبیّن بالألفاظ و لم یکن لترتیب المعانی سبیل إلّا بترتیب الألفاظ فی النطق تجوّزوا فعبّروا عن ترتیب المعانی بترتیب الألفاظ ثم بالألفاظ بحذف الترتیب. و إذا و صفوا اللفظ بما یدلّ علی تفخیمه کأن یقال البلاغة راجعة إلی اللفظ أو هو محل الفضیلة التی بها یستحقّ الاتصاف بالفصاحة و نحوها لم یریدوا اللفظ المنطوق، و لکن أرادوا معنی اللفظ الذی دلّ به علی المعنی الثانی. هکذا یستفاد من المطول و حواشیه. اعلم أنّ المعنی کما یطلق علی ما سبق کذلک یطلق علی ما قام بغیره و یقابله العین و علی ما لا یدرک بإحدی الحواس الظاهرة، و یقابله العین أیضا و قد عرفت، و علی المتجدّد کما عرفت فی المصدر.
و معنی الفعل قد ذکر فی شبه الفعل.

المعونة:

[فی الانکلیزیة]Supernatural،prodigy
[فی الفرنسیة]Surnaturel،prodige
هی فی الشریعة أمر خارق للعادة یظهر علی ید عوام المؤمنین کما فی الشمائل المحمدیة، و قد سبق فی لفظ الخارق.

المعیار:

[فی الانکلیزیة]Norm،criterion
[فی الفرنسیة]Norme،critere
بکسر المیم عند الأصولیین هو الظرف المساوی للمظروف کالوقت للصوم و قد سبق.

المعیّة:

[فی الانکلیزیة]Coexistence،concomitance،accompaniment
[فی الفرنسیة]Coexistence،concomitance،connexion
أقسامها علی قیاس أقسام التقدّم و التأخّر و قد سبقت.

المعیّن:

[فی الانکلیزیة]Rhombus
[فی الفرنسیة]Losange
بکسر الیاء المشدّدة عند المهندسین شکل مسطّح متساوی الأضلاع الأربعة المستقیمة المحیطة به غیر قائم الزوایا و لا بد أن تکون کلّ زاویتین متقابلتین متساویتین. و عرف أیضا بأنّه سطح یتوهّم حدوثه من حرکة خطّ علی طرف خطّ آخر یساویه حال کون ذلک الخطّ مائلا عن الخط الآخر إلی أن یقع علی طرفه الآخر، و لعلّه مأخوذ من العین بمعنی الشبیه بالعین، کما یقال حاجب مقوس أی شبیه بالقوس. و الشبیه بالمعیّن سطح لا یکون أضلاعه الأربعة المحیطة به متساویة و لا الزوایا قوائم بل یکون کلّ متقابلین من أضلاعه و زوایاه متساویین. و عرف أیضا بأنّه سطح یتوهّم حدوثه من حرکة خطّ واقع علی طرف خطّ آخر لا یساویه، مائلا إلی أن یقع علی طرفه الآخر، کذا فی شرح خلاصة الحساب.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1602

المغالبة:

[فی الانکلیزیة]Verb which shows the radical of another one
[فی الفرنسیة]
Verbe qui montre le radical d'un autre vE
عند الصرفیین هو أن یذکر بعد المفاعلة فعل ثلاثی مجرّد لبیان غلبة أحد الطرفین المتشارکین فی أصل الفعل و تبنی علی فعلته أفعله أی بفتح العین فی الماضی و ضمّها فی المضارع، نحو کارمنی فکرمته أکرمه إلّا المثال الواوی و ما عینه و لامه یاء فإنّه أفعله بالکسر، ثم باب المغالبة لیس بقیاسی فلا یقال بارعنی فبرعته أبرعه، بل هذا الباب مسموع کثیرا، هکذا یستفاد من أصول الأکبری و الرضی شرح الشافیة.

المغالطة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Sophism،sophistic syllogism،eristic
[فی الفرنسیة]Sophisme،syllogisme sophistique،eristique
هی عند المنطقیین قیاس فاسد إمّا من جهة الصورة أو من جهة المادة أو من جهتهما معا، و الآتی بها غالط فی نفسه مغالط لغیره، و لو لا القصور و هو عدم التمییز بین ما هو هو و بین ما هو غیره لما تمّ للمغالط صناعة، فهی صناعة کاذبة تنفع بالغرض، إذ الغرض من معرفتها الاحتراز عن الخطاء، و ربّما یمتحن بها من یراد امتحانه فی العلم لیعلم به بعدم ذهاب الغلط علیه کماله، و بذهابه علیه قصوره. و بهذا الاعتبار تسمّی قیاسا امتحانیا. و قد تستعمل فی تبکیت من یوهم العوام أنّه عالم لیظهر لهم عجزه عن الفرق بین الصواب و الخطأ فیصدّون عن الاقتداء به، و بهذا الاعتبار تسمّی قیاسا عنادیا، کذا فی شرح المطالع و الصادق الحلوانی و حاشیة الطیبی. قال شارح إشراق الحکمة: مواد المغالطة المشبّهات لفظا أو معنی، و لهذه الصناعة أجزاء ذاتیة صناعیة و خارجیة، و الأول ما یتعلّق بالتبکیت المغالطی.
و علی هذا فنقول إنّ أسباب الغلط علی کثرتها ترجع إلی أمر واحد و هو عدم التمییز بین الشی‌ء و أشباهه. ثم إنها تنقسم إلی ما یتعلّق بالألفاظ و إلی ما یتعلّق بالمعانی. و الأول ینقسم إلی ما یتعلّق بالألفاظ لا من حیث ترکّبها و إلی ما یتعلّق بها من حیث ترکّبها. و الأول لا یخلو إمّا أن یتعلّق بالألفاظ أنفسها و هو أن یکون مختلفة الدلالة فیقع الاشتباه بین ما هو المراد و بین غیره، و یدخل فیه الاشتراک و التشابه و المجاز و الاستعارة و ما یجری مجراها، و یسمّی جمیعا بالاشتراک اللفظی، و إمّا أن یتعلّق بأحوال الألفاظ و هی إمّا أحوال ذاتیة داخلة فی صیغ الألفاظ قبل تحصّلها کالاشتباه فی لفظ المختار بسبب التصریف إذا کان بمعنی الفاعل أو المفعول، و إمّا أحوال عارضة لها بعد تحصّلها کالاشتباه بسبب الإعجام و الإعراب. و المتعلقة بالترکیب تنقسم إلی ما یتعلّق الاشتباه فیه بنفس الترکیب کما یقال کلّ ما یتصوّره العاقل فهو کما یتصوّره فإنّ لفظ هو یعود تارة إلی المعقول و تارة أخری إلی العاقل، و إلی ما یتعلّق بوجوده و عدمه أی بوجود الترکیب و عدمه، و هذا الآخر ینقسم إلی ما لا یکون الترکیب فیه موجودا فیظنّ معدوما و یسمّی تفصیل المرکّب و إلی عکسه و یسمّی ترکیب المفصل. و أمّا المتعلّقة بالمعانی فلا بد أن تتعلّق بالتألیف بین المعانی إذ الأفراد لا یتصوّر فیها غلط لو لم یقع فی تألیفها بنحو ما، و لا یخلو من أن تتعلّق بتألیف یقع بین القضایا أو بتألیف یقع فی قضیة واحدة، و الواقعة بین القضایا إمّا قیاسی أو غیر قیاسی، و المتعلّقة بالتألیف القیاسی إمّا أن تقع فی القیاس نفسه لا بقیاسه إلی نتیجته، أو تقع فیه بقیاسه إلی نتیجته و الواقعة فی نفس القیاس إمّا أن تتعلّق بمادته أو بصورته. أمّا المادیة فکما تکون مثلا بحیث إذا رتبت المعانی فیها علی وجه یکون صادقا لم تکن قیاسا، و إذا رتبت علی وجه یکون قیاسا لم یکن صادقا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1603
کقولنا کلّ إنسان ناطق من حیث هو ناطق و لا شی‌ء من الناطق من حیث هو ناطق بحیوان، إذ مع إثبات قید من حیث هو ناطق فیهما تکذب الصغری و مع حذفه عنهما تکذب الکبری، و إن حذف من الصغری و أثبت فی الکبری تنقلب صورة القیاس لعدم اشتراک الأوسط. و أما الصوریة فکما تکون مثلا علی ضرب غیر منتج و جمیع ذلک یسمّی سوء التألیف باعتبار البرهان و سوء الترکیب باعتبار غیر البرهان. و أمّا الواقعة فی القیاس بالقیاس إلی النتیجة فتنقسم إلی ما لا یکون النتیجة مغایرة لأحد أجزاء القیاس فلا یحصل بالقیاس علم زائد علی ما فی المقدّمات، و تسمّی مصادرة علی المطلوب و إلی ما تکون مغایرة لکنها لا تکون ما هی المطلوب من ذلک القیاس، و یسمّی وضع ما لیس بعلّة علّة، کمن احتجّ علی امتناع کون الفلک بیضیا بأنّه لو کان بیضیا و تحرک علی قطره الأقصر لزم الخلاء و هو المحال إذ المحال ما لزم من کونه بیضیا، بل منه مع تحرّکه حول الأقصر إذ لو تحرّک علی الأطول لما لزم من ذلک و کقولنا الإنسان وحده ضحّاک، و کلّ ضحّاک حیوان.
و أمّا الواقعة فی قضایا لیست بقیاس فتسمّی جمع المسائل فی مسئلة، کما یقال زید وحده کاتب فإنّه قضیتان لإفادته أنّه لیس غیره کاتبا.
و أما المتعلّقة بالقضیة الواحدة فإمّا أن تقع فیما یتعلّق بجزئی القضیة جمیعا و ذلک یکون بوقوع أحدهما مکان الآخر و یسمّی إیهام العکس، و منه الحکم علی الجنس بحکم نوع منه مندرج تحته، نحو هذا لون، و اللون سواد، فهذا سواد. و منه الحکم علی المطلق بحکم المقیّد بحال أو وقت، نحو هذه رقبة و الرّقبة مؤمنة. و إمّا أن تقع فیما یتعلّق بجزء واحد منها و تنقسم إلی ما یورد فیه بدل الجزء غیره مما یشبهه کعوارضه أو معروضاته مثلا، و یسمّی أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات کمن رأی الإنسان أنّه یلزم له التوهّم و التکلیف فظنّ أنّ کلّ متوهّم مکلّف، و إلی ما یورد فیه الجزء نفسه و لکن لا علی الوجه الذی ینبغی کما یؤخذ معه ما لیس فیه، نحو زید الکاتب إنسان، أو لا یؤخذ معه ما هو من الشروط أو القیود کمن یأخذ غیر الموجود کتبا غیر موجود مطلقا، و یسمّی سوء اعتبار الحمل، فقد حصل من الجمیع ثلاثة عشر نوعا، ستة منها لفظیة یتعلّق ثلاثة منها بالبسائط هی الاشتراک فی جوهر اللفظ و فی أحواله الذاتیة و فی أحواله العرضیة، و ثلاثة منها بالترکیب و هی التی فی نفس الترکیب، و تفصیل المرکّب و ترکیب المفصّل و سبعة معنویة، أربعة منها باعتبار القضایا المرکّبة و هی سوء التألیف و المصادرة علی المطلوب و وضع ما لیس بعلّة علّة و جمع المسائل فی مسئلة واحدة، و ثلاثة باعتبار القضیة الواحدة و هی إیهام العکس و أخذ ما بالعرض مکان ما بالذات و سوء اعتبار الحمل، فهذه هی الأجزاء الذاتیة الصناعیة لصناعة المغالطة. و أمّا الخارجیات فما یقتضی المغالطة بالعرض کالتشنیع علی المخاطب و سوق کلامه إلی الکذب بزیادة أو تأویل و إیراد ما یحیره أو یجبنه من إغلاق العبارة أو المبالغة فی أنّ المعنی دقیق أو ما یمنعه من الفهم کالخلط بالحشو و الهذیان و التکرار و غیر ذلک ممّا اشتمل علیه کتاب الشّفاء و غیره من المطولات، انتهی ما فی شرح اشراق الحکمة.

فائدة:

مقدمات المغالطة إمّا شبیهة بالمشهورات و تسمّی شغبا أو بالأوّلیات و تسمّی سفسطة، هکذا فی تکملة الحاشیة الجلالیة. قال الصادق الحلوانی فی حاشیة الطیبی المفهوم من شرح المطالع أنّ القیاس المرکّب من المشبّهات بالقضایا الواجبة القبول یسمّی قیاسا سوفسطائیا و المرکّب من المشبّهات بالمشهورات یسمّی قیاسا مشاغبیا، و إنّ الصناعة الخامسة منحصرة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1604
فیهما و إنّ صاحب السوفسطائی فی مقابلة الحکیم أی صاحب البرهان و صاحب المشاغبی فی مقابلة الجدلی. و المفهوم من شرح الشمسیة أنّ الصناعة الخامسة هی السفسطة و هی القیاس المرکّب من الوهمیات و المفهوم من غیرها الصناعة الخامسة هی القیاس السفسطی و هو مرکّب من الوهمیات أو من المشبّهات بالأولیات أو بالمشهورات و قیل المشهور فی کتب القوم أنّ الصناعة الخامسة هی المغالطة التی تحتها السفسطی المذکور أعنی القیاس المفید للجزم الغیر الحق المرکّب من الوهمیات أو المشبّهات بالأولیات أو بالمشهورات، و الشغبی أعنی القیاس المفید للتصدیق الذی لا یعتبر فیه کونه مقابل عموم الاعتراف، لکن مع فقدان ذلک العموم فهو فی مقابلة الجدل. قال أقول الظاهر إنّ المغالطة لا تنحصر فیما ذکر لأنّ المرکّب بالمشبّهات بالمسلّمات، و المرکّب من المقدّمات الیقینیة التی فسدت صورته لم یندرج فی شی‌ء من الصناعات و لا بدّ من الاندراج.

المغص:

[فی الانکلیزیة]Colic
[فی الفرنسیة]Colique،mal au ventre
بالفتح و سکون الغین المعجمة و العامة یحرّکون الغین بالفتح و هو وجع البطن و التواء الأمعاء من غیر احتباس الفضلة البرازیة، فإنّ ذلک یخصّ باسم القولنج کذا قال الإیلاقی، و قال السّدیدی هو وجع یکون فی الأمعاء العلیا لا یبلغ إلی حدّ القولنج کذا فی بحر الجواهر.
و فی الأقسرائی هو وجع الأمعاء و القولنج وجع معوی یعسر معه خروج ما یخرج بالطبع.
فالقولنج علی هذا أخصّ مطلقا من المغص، و فرّق السمرقندی بینهما بوجه آخر و هو أنّ المغص وجع أکال لذاع و وجع القولنج یقل و أکثر عروض القولنج فی معاء قولون و القولنج مأخوذ من اسم ذلک المعاء لکنه صار أعمّ من وجه اصطلاحا لأنّ الوجع الکائن فی غیره من الأمعاء أیضا یسمّی قولنجا، و إن کان الکائن فی المعاء الدّقاق مخصوصا باسم إیلاوس و هو مرض ردی‌ء مهلک.

المغلّظ:

[فی الانکلیزیة]Thickening
[فی الفرنسیة]Epaississant
هو عند الأطباء ضدّ الملطّف و هو دواء یجعل قوام الرطوبة أغلظ من المعتدل أو أغلظ مما کان علیه و قد ورد مع بیان الغلیظ.

المغلق:

[فی الانکلیزیة]Hermetic،enigmatic،impenetrable
[فی الفرنسیة]Hermetique،enigmatique،impenetrable
بصیغة اسم المفعول من الإغلاق و هو عند البلغاء أن یسعی فی ربط الألفاظ و المعانی بشکل لا یمکن إدراک ذلک من السّیاق إلّا بالتأمّل فی الغوامض و المقاصد، و أن یقول من الفنون وفقا لمصطلحات أهل الفنّ. و لیس کلّ الناس مطلعین علی المصطلحات و القواعد الفنیة. و هذا هو سبب الإغلاق «1».

المغمّد:

[فی الانکلیزیة]Prosodic play
[فی الفرنسیة]Jeu prosodique
بالمیم عند الشعراء: هو أن یأتی الشاعر بأرکان الشعر بحیث لو قرئ کلّ رکن منها طولا کان صحیحا، و لو قرئ عرضا لکان مستقیما.
و أن تکون أجزاء الشعر موضوعة بحیث لو وصل کلّ جزء بآخر لکان موزونا. و هو علی أنواع:
فإن کان طولا و عرضا یحصل منه شعران فهو المغمّد المثنّی. و إن کان ثلاثیا فهو مغمّد مثلّث، و علی هذا القیاس مربّع و مخمس و مسدس و مسبّع
______________________________
(1) نزد بلغاء آنست که در بربستن الفاظ و معانی چنان بکوشد که از سیاق و سباق جز بتأمل بر غوامض و مقاصد اطلاع نتوان یافت و آنچه از فنون گوید بر مصطلحات اهل این فن گوید و بر مصطلحات و قواعد همه فنها همه خلق وقوف ندارد و اغلاق بدان سبب میشود.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1605
و مثمن و متسّع و معشّر. و مثال المربّع الذی هو فی اللفظ مربّع قد کتب: کاف. فی الاستعلام عن أمثلة أخری. کذا فی مجمع الصنائع «1».

مغیب الاعتدال:

[فی الانکلیزیة]Setting
[فی الفرنسیة]Coucher
هو نقطة المغرب.

المغیرة:

[فی الانکلیزیة]Predicative negative proposition
[فی الفرنسیة]Proposition predicative negative
علی صیغة اسم مفعول من التغییر هی عند المنطقیین المعدولة کما عرفت، و علی صیغة اسم الفاعل منه عند الأطباء اسم للحمّی الدائرة و تسمّی بالنائبة أیضا کما فی الذخیرة، و للقوة الغاذیة و ستعرفها فی لفظ الغذاء و المغیرة الأولی هی المولّدة و المغیرة الثانیة هی المصوّرة و قد سبق فی لفظ القوة.

المغیریّة:

[فی الانکلیزیة]Al -Mughiriyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Mughiriyya)secte(
فرقة من غلاة الشیعة أصحاب مغیرة بن سعد العجلی «2»، قالوا اللّه جسم علی صورة رجل من نور علی رأسه تاج من نور، قلبه منبع الحکمة. و لمّا أراد أن یخلق الخلق تکلّم بالاسم الأعظم فطار فوقع ماجا علی رأسه. ثم إنّه کتب علی کفه أعمال العباد فغضب من المعاصی فعرق فحصل بحران أحدهما ملح مظلم و الآخر حلو نیّر، ثم اطّلع فی البحر النیّر فأبصر فیه ظلّه فانتزع بعضا من ظلّه فخلق منه الشمس و القمر و أفنی الباقی من الظّلّ نفیا للشریک، و قال لا ینبغی أن یکون معی إله آخر، ثم خلق الخلق من البحرین، فالکفار من المظلم و المؤمنین من النّیّر، ثم أرسل محمدا و الناس فی ضلال و عرض الأمانة علی السماوات و الأرض و الجبال فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الإنسان، و هو أبو بکر حملها بأمر عمر حین ضمن أن یعینه علی ذلک بشرط أن یجعل أبو بکر الخلافة له بعده. و قوله تعالی کَمَثَلِ الشَّیْطانِ الآیة نزلت فی حقّ أبی بکر و عمر.
و هؤلاء یقولون الإمام المنتظر هو زکریا بن محمد بن علی بن الحسین بن علی «3» و هو حی مقیم فی الجبل حاجز إلی أن یؤمر الإمام بالخروج. و قال بعضهم هو المغیرة، کذا فی شرح المواقف. فلعنة اللّه علیهم علی عقائدهم الباطلة «4».

المفارق:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Accident،separated،abstract
[فی الفرنسیة]Accident،separe،abstrait
بکسر الراء هو عند المنطقیین هو العرض الغیر اللازم. و عند الحکماء و المتکلّمین هو الممکن الذی لا یکون متحیّزا و لا حالّا فی المتحیّز و یسمّی بالمجرّد أیضا، و قد سبق. و قد یراد به الأعمّ الشامل للواجب و الممکن کما یجی‌ء فی لفظ الواحدة.
______________________________
(1) بالمیم نزد شعراء آنست که شاعر ارکان شعر چندان که تواند بنهد که هر رکنی از ان اگر در طول بخوانی شعری باشد درست و اگر در عرض بخوانی همچنان شعر مستقیم و اجزاء شعر بنوعی نهاده باشد که هر جزوی با هر جزوی که پیوند کنی موزون بود و آن را انواع است چه اگر از طول و عرض دو شعر حاصل گردد مغمد مثنی باشد و اگر سه شعر بود مغمد مثلث شود و علی هذا القیاس مربع و مخمس و مسدس و مسبع و مثمن و متسع و معشر و مثال مربع که در لفظ مربع نوشته شده کافیست در استعلام امثلة دیگر کذا فی مجمع الصنائع.
(2) هو المغیرة بن سعد أو سعید البجلی الکوفی، أبو عبد اللّه. توفی عام 119 ه/ 737 م. دجال مبتدع. جمع بین الإلحاد و التنجیم. و کان مجسما.
الأعلام 7/ 276، میزان الاعتدال 3/ 191، لسان المیزان 6/ 75 تاریخ الاسلام 5/ 1.
(3) إن لمحمد سبعة أولاد، أربعة منهم ذکور و لیس بینهم من تسمّی بزکریا، کما اشارت المصادر التالیة:
طبقات ابن سعد 5/ 320، تاریخ البخاری 1/ 183، البدایة و النهایة 9/ 309، سیر اعلام النبلاء 4/ 401.
(4) سبق التعریف بها من قبل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1606

التقسیم:

قالوا الجواهر المفارقة أی الغائبة عن الحسّ إمّا أن تکون مؤثّرة فی الأجسام أو مدبّرة لها، أو لا تکون مؤثّرة و لا مدبّرة. و الأول أی الجواهر المجرّدة المؤثّرة فی الأجسام هی العقول السماویة عند الحکماء و الملأ الأعلی فی عرف حملة الشرع. و الثانی أی الجواهر المجرّدة المدبّرة للأجسام العلویة أی الفلکیة و هی النفوس الفلکیة عند الحکماء و الملائکة السماویة عند أهل الشرع و الملائکة السّفلیة تدبّر عالم العناصر، و هی إمّا أن تکون مدبّرة للبسائط الأربعة العنصریة و أنواع الکائنات و هم یسمّون ملائکة الأرض، و إلیه أشار صاحب الوحی صلوات اللّه علیه و السلام و قال جاءنی ملک البحار و ملک الجبال و ملک الأمطار و ملک الأرزاق. و إمّا أن تکون مدبّرة للأشخاص الجزئیة و تسمّی نفوسا أرضیة کالنفوس الناطقة.
و الثالث أی الجواهر المجرّدة التی لا تکون مؤثّرة فی الأجسام و لا مدبّرة لها تنقسم إلی خیّر بالذات و هم الملائکة الکروبیّون بتخفیف الراء أی الملائکة المقرّبون و هم الملائکة المهیمنون المستغرقون فی أنوار جلال اللّه سبحانه بحیث لا یتفرّغون معه لشی‌ء أصلا، لا لتدبیر الأجسام و لا لتأثیر فیها، و إلی شرّیر بالذات و هم الشیاطین، و إلی مستعدّ للخیر و الشرّ و هم الجنّ.
و الظاهر من کلام الحکماء أنّ الجنّ و الشیاطین هم النفوس البشریة المفارقة عن الأبدان، إن کانت شرّیرة کانت شدیدة الانجذاب إلی ما یشاکلها من النفوس البشریة الشّریرة، فتتعلّق ضربا من التعلّق بأبدانها، و تعاونها علی أفعال الشّرّ، فذلک هو الشیطان، و إن کانت خیّرة کان الأمر بالعکس و هی الجنّ. و أکثر المتکلّمین لمّا أنکروا الجواهر المجرّدة قالوا الملائکة و الجنّ و الشیاطین أجسام لطیفة قادرة علی التشکّل بأشکال مختلفة. و أوائل المعتزلة أنکروها لأنّها إن کانت لطیفة وجب أن لا تکون قویة علی شی‌ء من الأفعال و أن یفسد ترکیبها بأدنی سبب، و إن کانت کثیفة وجب أن نشاهدها و إلّا لأمکن أن تکون بحضرتنا جبال لا نراها. و أجیب بأنّه لما لا یجوز أن تکون لطیفة بمعنی عدم اللون لا بمعنی رقّة القوام. و لئن سلّم أنّها کثیفة لکن لا نسلّم أنّها یجب أن تراها لأنّ رؤیة الکثیف عند الحضور غیر واجب، کیف و قد یفیض علیها القادر المختار مع لطافتها و رقتها قوة عظیمة فإنّ القوة لا تتعلّق بالقوام و لا بالجثة.
ألا تری أنّ قوام الإنسان دون قوام الحدید و الحجر، و نری بعضهم یفتل الحدید و یکسر الحجر و یصدر عنه ما لا یمکن أن یستند إلی غلظ القوام، و نری الحیوانات مختلفة فی القوة اختلافا لیس بحسب اختلاف القوام و الجثة کما فی الأسد مع الحمار. ثم إنّ القائلین بأنّها أجسام تتشکّل بأی شکل شاءت و تقدر علی أن تلج فی بواطن الحیوانات و تنفذ فی منافذها الضیّقة نفوذ الهواء المستشفّ بعد اتفاقهم علی أنّها من أصناف المکلّفین مثل الإنسان، اختلفوا فی اختلافها بالنوع. و نقل عن المعتزلة أنّهم قالوا الملائکة و الجنّ و الشیاطین یتّحدون فی النوع و یختلفون بأفعالهم، أمّا الذین لا یفعلون إلّا الخیر فهم الملائکة و أمّا الذین لا یفعلون إلّا الشّرّ فهم الشیطان، و أمّا الذین یفعلون تارة الخیر و تارة الشّر فهم الجنّ، و لذلک عدّ إبلیس تارة فی الملائکة و تارة فی الجنّ، و أکثر ما ذکرنا هو المستفاد من شرح الطوالع و بعضه من شرح المواقف.

فائدة:

فی تهذیب الکلام و لا یمنع ظهور الکلّ أی جمیع المجرّدات علی بعض الأبصار فی بعض الأحوال.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1607

المفارقة:

[فی الانکلیزیة]Separation،distinction،contrast
[فی الفرنسیة]Separation،distinction،contraste
هی قد تطلق علی زوال الصفة مع بقاء الذات کزوال الکهولة فإنّها تزول مع بقاء صاحبه. و قد تطلق علی زوال الصفة مع زوال الذات أیضا کزوال الشّیب فإنّه لا یزیل ما لم یمت صاحبه. و المراد بالذات الشی‌ء الذی عرض له تلک الصّفة، کذا فی بدیع المیزان فی بحث العرض اللازم و المفارق. و قد تطلق عند الأصولیین علی المعارضة فی الأصل و إلیه ذهب جمهور الأصولیین و فخر الإسلام لأنّ المقصود منهما واحد، و هو نفی الحکم عن الفرع لانتفاء العلّة. و قال بعضهم: إن صرّح السائل فی المعارضة فی الأصل بالفرق بأن یقول لا یلزم مما ذکرت ثبوت الحکم فی الفرع لوجود الفرق بینه و بین الأصل باعتبار أنّ الحکم فی الأصل متعلّق بوصف کذا، و هو مفقود فی الفرع، فهی مفارقة. و إن لم یصرّح بالفرق بل قصد بالمعارضة بیان عدم انتهاض الدلیل علیه فهی لیست بمفارقة، و لذا قبلوا هذه المعارضة لکونها راجعة إلی الممانعة و لم یقبلوا المفارقة، کذا ذکر فی چلپی التلویح ناقلا عن الکشف.

المفاوضة:

[فی الانکلیزیة]Legal equality
[فی الفرنسیة]Egalite legale
هی مصدر من المفاعلة بمعنی المساواة شریعة و یقال لها شرکة مفاوضة بالتوصیف، و شرکة المفاوضة بالإضافة هی شرکة متساویین مالا و حریة و دینا، أی عقد شریکین متساویین أو أکثر لأنّها من أقسام شرکة العقد، و المتبادر أن یکونا بالغین فلا تنعقد بین صبیین مأذونین أو صبی مأذون و بالغ، و المال یعمّ النقدین و غیرهما مما یصلح رأس مال الشرکة، فلا بأس بالتفاضل فی العروض و العقار و الدیون. و المراد التساوی قدرا إذا کان من جنس واحد، و أمّا إذا کان من جنسین أو من جنس و نوع کالکسور مع الصّحاح فیشترط التساوی فی القیمة و المراد بالحریة الکاملة فلا تصحّ بین حرّ و عبد و بین حرّ و مکاتب و بین مکاتبین. و قولنا دینا أی بأن یکونا مسلمین أو ذمّیّین فتصحّ بین المسلمین و الذّمّیین و الکتابی و المجوسی لا بین مسلم و کتابی، هکذا ذکر فی جامع الرموز و البرجندی و شرح أبی المکارم و یقابل المفاوضة العنان.

المفتّح:

[فی الانکلیزیة]Cathartic
[فی الفرنسیة]Cathartique
علی صیغة اسم الفاعل من التفتیح عند الأطباء دواء یخرج المادة السّادة عن المجری إلی خارج عند فعل الحرارة الغریزیة فیه کالکرفس کذا فی الموجز فی فنّ الأدویة.

المفتوح:

[فی الانکلیزیة]Accusative،figure in geomancy
[فی الفرنسیة]Accusatif،figure en geomancie
هو الحرف الذی فیه الفتح. و عند أهل الرمل شکل إحدی مراتبه فرد و الباقیة أزواج و قد سبق مع بیان المفتوح الأول و الثانی و الثالث و الرابع فی لفظ المسدود. و المفتوح عند المحاسبین هو العدد المنطق و یسمّی منطق الجذر أیضا، و هو عدد یکون له جذر تحقیقا کالواحد و الأربعة. و المفتوحات عند المحاسبین هی ما سوی باب المساحة و باب الجبر و المقابلة کذا فی شرح خلاصة الحساب.

المفرّد:

[فی الانکلیزیة]Isolated،solitary
[فی الفرنسیة]Isole،ermite،solitaire
بتشدید الراء المکسورة من التفرید فی بعض کتب اللغة فی الحدیث. (طوبی للمفرّدین) «1»، فردّ الرجل إذا تفقّه و اعتزل عن الناس و خلا بمراعاة الأمر و النهی. و قیل هم الذین هلکوا لذاتهم و بقوا فهم یذکرون اللّه.
______________________________
(1) مسند أحمد، 1/ 398 بلفظ: طوبی للغرباء.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1608
و قیل هم المتخلّفون من الناس بذکر اللّه انتهی.
بیت فارسی و ترجمته:
التّفرید هو أن تصیر قلیلا منک و التّجرید هو أن تقلّل من ذلک القلیل «1»

المفرد:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Singular،simple،particular
[فی الفرنسیة]Simple،singulier،particulier
بتخفیف الراء المفتوحة من الإفراد یطلق علی معان. منها مقابل المرکّب و عرّفه أهل العربیة بأنّه اللفظ بکلمة واحدة، و اللفظ لیس بمعنی التلفظ بل بمعنی الملفوظ، أی الذی لفظ. فالمعنی أنّ المفرّد هو الذی لفظ بکلمة أی صار ملفوظا بتلفّظ کلمة واحدة، و مآله أنّه لفظ هو کلمة واحدة، فإن ما یصیر ملفوظا بتلفّظ کلمة واحدة لا بدّ أن یکون کلمة واحدة.
و المراد من الکلمة اللغویة و معنی الواحدة التی ضمّت إلی الکلمة معلوم عرفا، فإنّ ضرب مثلا کلمة واحدة فی عرف اللغة بخلاف ضرب زید فلا حاجة إلی تفسیر الکلمة الواحدة لغة بما لم یشتمل علی لفظین موضوعین، و لا خفاء فی اعتبار قید الوضع فی الحدّ لکونه قسما من اللفظ الموضوع فلا یرد علی الحدّ المهملات.
علی أنّا لا نسلّم إطلاق الکلمة علی المهمل فی عرف اللغة فلا یرد ما أورد المحقّق التفتازانی من أنّه إن أرید الکلمة اللغویة علی ما یشتمل الکلام و الزائد علی حرف و إن کان مهملا علی ما صرّح به فی المنتهی «2» لم یطرد، و إن أرید الکلمة النحویة لزم الدور، غایة ما یقال إنّه تفسیر لفظی لمن یعرف مفهوم الکلمة و لا یعرف أنّ لفظ المفرد لأیّ معنی وضع انتهی کلامه.
و عرّف المرکّب بأنّه اللفظ بأکثر من کلمة واحدة و محصّله لفظ هو أکثر من کلمة واحدة، فنحو نضرب و أخواته مفرد إذ یعدّ حرف المضارعة مع ما بعده کلمة واحدة عرفا. فعند النحویین لا یمتنع دلالة جزء الکلمة الواحدة علی شی‌ء فی الجملة، و عبد اللّه و نحوه من المرکّبات الإضافیة و بعلبک و نحوه من المرکّبات المزجیة، و تأبّط شرا و نحوه من المرکّبات الإسنادیة مرکّبات و إن کانت أعلاما لکونها أکثر من کلمة واحدة عرفا هکذا فی العضدی و حاشیة السّیّد السّند فی المبادئ. و قال المحقّق التفتازانی: و هذا یشکّل بما أطبق علیه النحاة من أنّ العلم اسم و کلّ اسم کلمة و کلّ کلمة مفرد، فیلزم أن یکون عبد اللّه و نحوه علما مفردا. و الجواب أنّ المفرد المأخوذ فی حدّ الکلمة غیر المفرد بهذا المعنی انتهی. و کأنّه بمعنی ما لا یدلّ جزؤه علی جزء معناه. و الذی یسنح بخاطری أنّ إطباقهم علی أنّ العلم اسم کإطباقهم علی أنّ الأصوات أسماء، فإنّهم لما رأوها مشارکة للکلمات فی کثرة الدوران علی الألسنة فی المحاورات نزّلوها منزلة الأسماء المبنیة و ضبطوها فی المبنیات، فاسمیة الأعلام المرکّبة تکون من هذا القبیل أیضا. و بالجملة فالعلم المفرد اسم حقیقة و المرکّب اسم حکما لأنّ معناه معنی الاسم.
اعلم أنّ المفهوم مما سبق حیث اعتبرت الوحدة العرفیة أنّ مثل الرجل و قائمة و بصری و سیضرب و نحوها مفردة، لکنه یخالف ما وقع فی شروح الکافیة و الضوء حیث عرّف اللفظ المفرد بما لا یدلّ جزؤه علی جزء معناه حال کونه جزءا، و أخرج منه المرکّبات مطلقا کلامیة أو غیرها، و کذا مثل الرجل و قائمة و بصری و سیضرب و ضربت و ضربنا و نحوها مما یعد لشدّة الامتزاج کلمة واحدة، و کأنّ للمفرد عندهم معنیین فلا
______________________________
(1)
تو ز تو کم شو که تفرید این بود کم از ان کم کن که تجرید این بود
(2) المنتهی فی اللغة لمحمد بن تمیم البرمکی (ابو المعالی) لغوی (- 411 ه) و هو منقول من الصحاح فی اللغة للإمام ابی نصر اسماعیل بن حماد الجوهری (- 393 ه) کشف الظنون 2/ 1858، هدیة العارفین 2/ 61، معجم المؤلفین 9/ 138.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1609
مخالفة، لکن فی کون المعنیین من مصطلحات النحاة نظرا، إذ قد صرّح فی العضدی أنّ المعنی الثانی للمفرد و هو ما لا یدلّ جزؤه علی جزء معناه من مصطلحات المنطقیین. و قال المحقّق التفتازانی فی حاشیته إنّه لا یمتنع عند النحاة دلالة جزء الکلمة الواحدة علی شی‌ء فی الجملة. فنحو یضرب و أخواته مفرد عندهم و یؤیّده ما فی الفوائد الضیائیة حیث قال: و لا یخفی علی الفطن العارف بالغرض من علم النحو أنّه لو کان الأمر بالعکس بأن یجعل نحو عبد اللّه علما مرکّبا، و نحو قائمة و بصری مفردا لکان أنسب انتهی. و قال المولوی عبد الغفور فی حاشیته: الغرض من النحو معرفة أحوال اللفظ و تصحیح إعرابه، فإهمال جانب اللفظ و المیل إلی جانب المعنی لا یلائم ذلک الغرض، و لا یخفی أنّ ذلک الإهمال لا یجری فی کلّ ما یعدّ لشدّة الامتزاج لفظة واحدة و أعرب بإعراب بل فیما أعرب بإعرابین کعبد اللّه انتهی.
قال المنطقیون المفرد هو اللفظ الموضوع الذی لا یقصد بجزء منه الدلالة علی جزء معناه، سواء لم یکن له جزء کهمزة الاستفهام أو کان له جزء و لم یدلّ علی معنی کزید أو کان له جزء دالّ علی معنی و لا یکون ذلک المعنی جزء المعنی المقصود کعبد اللّه علما، فإن العبد معناه العبودیة و هو لیس جزء المعنی المقصود و هو الذات المشخّصة و کذا لفظ اللّه، أو کان له جزء دالّ علی جزء المعنی المقصود و لم یکن دلالته مقصودة کالحیوان الناطق علما لإنسان فإنّ معناه حینئذ الماهیة الإنسانیة مع التشخّص و الحیوان فیه مثلا دالّ علی جزء الماهیة الإنسانیة. لکن لیست تلک الدلالة مقصودة حال العلمیة، بل المقصود هو الذّات المشخّصة، و یقابله المرکّب تقابل العدم و الملکة و هو ما یقصد بجزء منه الدلالة علی جزء معناه کرامی الحجارة و قائمة و بصری و یضرب و نحوها، و إنّما لم یجعلوا مثل عبد اللّه علما مرکّبا کما جرت علیه کلمة النحاة لأنّ نظرهم فی الألفاظ تابع للمعانی فیکون إفرادها و ترکیبها تابعین لوحدة المعانی و کثرتها بخلاف النّحاة، فإنّ نظرهم إلی أحوال الألفاظ، و قد جری علی مثله علما أحکام المرکّبات حیث أعرب بإعرابین کما إذا قصد بکل واحد من جزئه معنی علی حدّة. لا یقال تعریف المرکّب غیر جامع و تعریف المفرد غیر مانع لأنّ مثل الحیوان الناطق بالنظر إلی معناه البسیط التضمّنی أو الالتزامی لیس جزؤه مقصود الدلالة علی جزء ذلک المعنی فیدخل فی حدّ المفرد، و یخرج عن حدّ المرکّب لأنّا نقول المراد بالدلالة فی تعریف المرکّب هی الدلالة فی الجملة و بعدم الدلالة فی المفرد انتفاؤها من سائر الوجوه، فالمرکّب ما یکون جزؤه مقصود الدلالة بأیّ دلالة کانت علی جزء ذلک المعنی، و حینئذ یندفع النقض لأنّ مثل الحیوان الناطق و إن لم یدل جزؤه علی جزء المعنی البسیط التضمنی لکنّه یدلّ علی جزء المعنی المطابقی، و یلزمهم أنّ نحو ضارب و مخرج و سکران مما لا ینحصر من الألفاظ المشتقة مرکّب لأنّ جوهر الکلمة جزء منه، و ما ضمّ إلیه من الحروف و الحرکات جزء و کلّ من الجزءین یدلان علی معنی مختصّ به. و اعتذر الجمهور عنه بأنّ المراد بالأجزاء ألفاظ أو حروف أو مقاطع مسموعة مترتّبة متقدّم بعضها علی بعض، و المادة مع الهیئة لیست کذلک، و أنت خبیر بأنّ هذا إرادة ما لا یفهم من اللفظ و لا نعنی بفساد الحدّ سوی هذا.

التقسیم:

المفرد عند النحاة إما اسم أو فعل أو حرف و قد سبق تحقیقه فی لفظ الاسم. و قال المنطقیون المفرد إمّا اسم أو کلمة أو أداة لأنّه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1610
إمّا أن یدلّ علی معنی و زمان بصیغته و وزنه و هو الکلمة، أو لا یدلّ، و لا یخلو إمّا أن یدلّ علی معنی تام أی یصحّ أن یخبر به وحده عن شی‌ء و هو الاسم و إلّا فهو الأداة، و قد علم بذلک حدّ کلّ واحد منها. و إنّما أطلق المعنی فی حدّ الکلمة دون الاسم لیدخل فیه الکلمات الوجودیة فإنّها لا تدلّ علی معان تامة. و قید الزمان بالصیغة لیخرج عنه الأسامی الدّالّة علی الزمان بجوهرها و مادّتها کلفظ الزمان و الیوم و أمس و أسماء الأفعال، و إنّما کان دلالتها علی الزمان بالصیغة و الوزن لاتحاد المدلولات الزمانیة باتحاد الصیغة، و إن اختلفت المادة کضرب و ذهب و اختلافها باختلافها، و إن اتحدت المادة کضرب و یضرب، و لا یلزم حینئذ کونها مرکّبة لأنّ المعنی من المرکّب کما عرفت أن یکون هناک أجزاء مرتّبة مسموعة و هی ألفاظ أو حروف، و الهیئة مع المادة لیست کذلک، فلا یلزم الترکیب. و هاهنا نظر لأنّ الصیغة هی الهیئة الحاصلة باعتبار ترتیب الحروف و حرکاتها و سکناتها، فإن أرید بالمادة مجموع الحروف فهی مختلفة باختلاف الصیغة، و إن أرید بها الحروف الأصلیة فربما تتّحد و الزمان مختلف کما فی تکلّم یتکلّم و تغافل یتغافل علی أنّه لو صحّ ذلک فإنّما یکون فی اللغة العربیة، و نظر المنطقی یجب أن لا یختص بلغة دون أخری، فربما یوجد فی لغات أخر ما یدلّ علی الزمان باعتبار المادة. و إنّما زید وحده فی حدّ الاسم لإخراج الأداة إذ قد یصحّ أن یخبر بها مع ضمیمة کقولنا زید لا قائم. و الکلمة إمّا حقیقیة إن دلّت علی حدث و نسبة ذلک الحدث إلی موضوع ما و زمان تلک النسبة کضرب و قعد، و إمّا وجودیة إن دلّت علی الأخیرین فقط یعنی أنّها لا تدلّ علی معنی قائم بمرفوعها بل علی نسبة شی‌ء لیس هو مدلولها إلی موضوع ما، بل ذلک الشی‌ء خارج عن مدلولها، و هذا معنی تقریر الفاعل علی صفة و علی الزمان ککان فإنّه لا یدلّ علی الکون مطلقا بل علی کون الشی‌ء شیئا لم یذکر بعد، أی لم یذکر ما دام لم یذکر کان، و هذا التقسیم عند الجمهور. و أمّا الشیخ فقد قسّم اللفظ المفرد علی أربعة أقسام و هو أنّ اللفظ إمّا أن یدلّ علی المعنی دلالة تامة أو لا.
فإن دلّ فلا یخلو إمّا أن یدلّ علی زمان فیه معناه من الأزمنة الثلاثة و هو الکلمة أو لا یدلّ علیه و هو الاسم، و إمّا لا یدلّ علی المعنی دلالة تامة، فإمّا أن یدلّ علی الزمان فهی الکلمة الوجودیة أو لا یدلّ فهو الأداة، فالأدوات نسبتها إلی الأسماء کنسبة الکلمات الوجودیة إلی الأفعال فی عدم کونها تامّات الدلالات. لا یقال من الأسماء ما لا یصحّ أن یخبر به أو عنه أصلا کبعض المضمرات المتصلة مثل غلامی و غلامک. و منها ما لا یصحّ إلّا مع انضمام کالموصولات فانتقض بها حدّ الاسم و الأداة عکسا و طردا علی کلا القولین لأنّا نقول: لمّا أطلق الألفاظ فوجد بعضها یصلح لأن یصیر جزءا من الأقوال التامة و التقییدیة النافعة فی هذا الفنّ و بعضها لا، فنظر أهل هذا الفنّ فی الألفاظ من جهة المعنی. و أمّا نظر النحاة فمن جهة نفسها فلا یلزمه تطابق الاصطلاحین عند تغایر جهتی النّظرین فاندفع النقوض لأنّ الألفاظ المذکورة إن صحّ الإخبار بها أو عنها فهی أسماء و أفعال و إلّا فأدوات. غایة ما فی الباب أنّ الأسماء بعضها باصطلاح النحاة أدوات باصطلاح المنطقیین و لا امتناع فی ذلک.

فائدة:

کلّ کلمة عند المنطقیین فعل عند العرب بدون العکس أی لیس کلّ فعل عندهم کلمة عند المنطقیین فإنّ المضارع الغیر الغائب فعل عندهم و لیس کلمة لکونه مرکّبا و الکلمة من أقسام المفرد، و إنّما کان مرکّبا لأنّ المضارع المخاطب و المتکلّم یدلّ جزء لفظه علی جزء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1611
معناه، فإنّ الهمزة تدلّ علی المتکلّم المفرد و النون علی المتکلّم المتعدّد و التاء علی المخاطب و کذا الحال فی الماضی الغیر الغائب هکذا قال الشیخ. و قال أیضا الاسم المعرب مرکّب لدلالة الحرکة الإعرابیة علی معنی زائد، و قد بالغ بعض المتأخّرین و قال: لا کلمة فی لغة العرب إلّا أنّها مرکّبة و زعم أنّ ألفاظ المضارعة مرکّبة من اسمین أو اسم و حرف لأنّ ما بعد حرف المضارعة لیس حرفا و لا فعلا و إلّا لکان إمّا ماضیا أو أمرا أو مضارعا، و من الظاهر أنّه لیس کذلک، فتعیّن أن یکون اسما و حرف المضارعة إمّا حرف أو اسم. و تحقیق ذلک من وظائف أهل العربیة.

فائدة:

وجه التسمیة بالأداة لأنّها آلة فی ترکیب الألفاظ، و أمّا بالکلمة فلأنّها من الکلم و هو الجرح لأنّها لمّا دلّت علی الزمان و هو متجدّد منصرم فیکلم الخاطر بتغیّر معناها، و أمّا بالاسم فلأنّه أعلی مرتبة من سائر الألفاظ فیکون مشتملا علی معنی السّموّ و هو العلوّ، و أمّا بالکلمة الوجودیة فلأنّها لیس مفهومها إلّا ثبوت النسبة فی زمان، هذا کلّه خلاصة ما فی شرح المطالع و شرح الشمسیة و حواشیهما. و أیضا ینقسم المفرد إلی مضمر و علم مسمّی بالجزئی الحقیقی فی عرف المنطقیین و متواطئ و مشکّک و منقول و مرتجل و مشترک و مجمل و کلّی و جزئی و مرادف و مباین. و منها ما یقابل الجملة فیتناول المثنی و المجموع و المرکّبات التقییدیة أیضا. قال فی العضدی و یسمّی النحویون غیر الجملة مفردا أیضا بالاشتراک بینه و بین غیر المرکّب، انتهی.
قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة: هذان المعنیان للمفرد حقیقیان. و منها ما یقابل المثنی و المجموع أعنی الواحد فالتقابل بینهما تقابل التضاد إذ المفرد وجودی مفسّر باللفظ الدّال علی ما یتّصف بالوحدة و لیس أمرا عدمیا و إلّا لکان تعریف المثنی و المجموع بما ألحق بآخر مفرده إلی آخره دوریا، و ما یقال من أنّ التقابل بینهما بالعرض کالتّقابل بین الواحد و الکثیر فلیس بشی‌ء، و کذا ما یقال من أنّ التقابل بینهما هو التضایف لأنّه لا یمکن تعقّل کلّ واحد منهما إلّا بالقیاس إلی الآخر، هکذا ذکر المولوی عبد الحکیم و أحمد جند فی حاشیة شرح الشمسیة. و المراد أنّ التقابل لکلّ واحد معتبر فی هذا الاطلاق دون التقابل بالمجموع من حیث هو مجموع، و لا یلزم منه أن یکون للمفرد معنیان أحدها ما یقابل المثنی و الثانی ما یقابل المجموع، فإنّ المفرد هاهنا بمعنی الواحد کما عرفت، کذا قیل. و منها ما یقابل المضاف أعنی ما لیس بمضاف، فالتقابل بینهما تقابل الإیجاب و السّلب و شموله بهذا المعنی للمرکّب التقییدی و الخبری و الإنشائی لا یستلزم استعماله فیها، إذ لا یجب استعمال اللفظ فی جمیع أفراد معناه، إنّما اللازم جواز الإطلاق و هو غیر مستبعد. کیف و قد قال الشیخ ابن الحاجب: و المضاف إلیه کلّ اسم نسب إلیه شی‌ء بواسطة حرف الجر لفظا أو تقدیرا، فأدخل مررت فی قولنا مررت بزید فی المضاف، و جعل التقابل بینهما تقابل العدم و الملکة باعتبار قید عما من شأنه أن یکون مضافا مع مخالفته لظاهر العبارة لا یدفع الشمول المذکور علی ما وهم لأنّ الإضافة من شأن المرکّبات المذکورة باعتبار جنسه أعنی اللفظ الموضوع، کذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة. و قال أیضا هذه المعانی الأربعة مستعملة بین أرباب العلوم و الأوّلان منها حقیقیان و الأخیران مجازیان انتهی. و مورد القسمة فی المعنیین الاوّلین هو اللفظ الموضوع و فی الأخیرین هو الاسم إذ کلّ واحد منهما مع مقابله من خواصّ الاسم کذا ذکر أحمد جند فی حاشیة شرح الشمسیة. أقول
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1612
فعلی هذا لا یشتمل للمرکّب التقییدی و الخبری و الإنشائی إذ المرکّب لیس باسم بل اسمان أو اسم و فعل کما لا یخفی. ثم قال: و قیل المراد بما یقابل المضاف ما لا یکون مضافا و لا شبه مضاف انتهی. و فی بعض حواشی الکافیة أنّ المفرد فی باب النداء یستعمل فی ما یقابل المضاف و شبهه انتهی. و کذا فی باب لا التی لنفی الجنس کما یستفاد من الحاشیة الهندیة و غیرها من شروح الکافیة. و منها ما یقابل الجملة و شبهها و المضاف، و مشابه الجملة هو اسم الفاعل و اسم المفعول و الصفة المشبّهة و اسم التفضیل و المصدر و کلّ ما فیه معنی الفعل، و هذا المعنی هو المراد بالمفرد الواقع فی قول النحاة التمییز قد یرفع الإبهام عن مفرد و قد یرفعه عن نسبة، هکذا یستفاد من الفوائد الضیائیة و الحاشیة الهندیة. و فی غایة التحقیق أنّ المفرد هاهنا بمعنی ما یقابل النسبة الواقعة فی الجملة و شبهها أو المضاف انتهی، و المآل واحد. و منها العلم الغیر المشترک بین اثنین فصاعدا بأن یکون مختصا بالواحد اسما کان أو لقبا أو کنیة کما صرّح فی بعض الحواشی المعلّقة علی شرح النخبة. و فی شرح النخبة أیضا إشارة إلی ذلک فی فصل الأخیر. و منها عدد مرتبته واحدة کالثلاثة و العشرة و المائة و الألف و نحوها و یقابله المرکّب و هو عدد مرتبته اثنتان فصاعدا کخمسة عشر فإنّها الآحاد و العشرات و کمائة و خمسة و عشرین فإنّها ثلاث مراتب آحاد و عشرات و مئات کذا فی ضابطة قواعد الحساب. و هذا المعنی من مصطلحات المحاسبین. و منها ما یعبّر عنه باسم واحد و یقابله المرکّب بمعنی ما یعبّر عنه باسمین کما فی لفظ المرکّب. و منها قسم من الکسر مقابل للکسر المکرّر. و یطلق المفرد أیضا علی قسم من الجسم الطبیعی و هو ما لا یترکّب من الأجسام و یقابله المؤلّف، و علی قسم من الأعضاء مقابل للمرکّب و یسمّی بسیطا أیضا، و علی قسم من الأمراض مقابل للمرکّب، و علی قسم من الحرکة، و علی قسم من المجاز اللغوی، و علی قسم من التشبیه و نحو ذلک.
فإطلاقه فی الأکثر علی سبیل التقیید یقال تشبیه مفرد و مجاز مفرد و جسم مفرد، فتطلب معانیه من باب الموصوفات.

المفرّغ:

[فی الانکلیزیة]Excepted،excluded
[فی الفرنسیة]Excepte،exclu
بتشدید الراء عند النحاة هو المستثنی الواقع فی کلام لم یذکر فیه المستثنی منه، سواء کان ذلک الکلام موجبا نحو قرأت إلّا یوم کذا أی قرأت کلّ یوم إلّا یوم کذا، أو غیر موجب نحو ما جاءنی إلّا زید أی ما جاءنی أحد إلّا زید، و یعرب علی حسب العوامل سمّی بذلک لأنّه فرغ له العامل عن المستثنی منه. فالمراد بالمفرّغ المفرّغ له کما یراد بالمشترک المشترک فیه، فالمفرّغ مما حذف فیه الجار و أوصل الضمیر المجرور به. و لک أن تجعل المفرغ وصفا للمستثنی بحال متعلّقة فیکون العامل المفرّغ فلا تحتاج إلی هذا التکلّف، أو أن تجعل المستثنی مفرّغا عن إعرابه للعامل فیکون المستثنی مفرّغا و العامل مفرّغا له، هکذا یستفاد من الفوائد الضیائیة و حاشیته للمولوی عصام الدین فی بحث الاستثناء.

مفصول النّتائج:

[فی الانکلیزیة]Composed syllogism،Polysyllogisn،Aristotelian sorites
[فی الفرنسیة]Syllogisme compose،Polysyllogisme،sorite d'Aristote
عند المنطقیین قسم من القیاس المرکّب کما یجی‌ء.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1613

المفعول:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Done،executed،object،past participle
[فی الفرنسیة]Fait،execute،complement d'objet،participe passe
لغة الشی‌ء المحدث مشتقّ من الإحداث و یعبّر عنه بالفارسیة به کرده‌شده. و فی اصطلاح النحاة اسم قرن بفعل لفائدة و لم یسند إلیه ذلک الفعل و تعلّق به تعلّقا مخصوصا. و المراد من الفعل أعمّ من الحقیقی و الحکمی و قید لم یسند لإخراج مفعول ما لم یسمّ فاعله لأنّه لیس مفعولا اصطلاحا و تسمیته بالمفعول باعتبار ما کان أی باعتبار أنّه کان فی الأصل مفعولا اصطلاحیا. و المراد بالتعلّق المخصوص هو کونه جزء مدلوله أو محله أو ظرفه أو علّته أو مصاحب معموله، فخرج التمییز و الحال و المستثنی، هکذا یستفاد من عبد الغفور و حاشیته للمولوی عبد الحکیم. و هو عندهم خمسة أنواع. الأوّل المفعول المطلق و یسمّی حدثا و حدثانا و فعلا أیضا کما فی الإرشاد، و مصدرا أیضا. قال فی المفصّل: المفعول المطلق هو المصدر سمّی بذلک لأنّ الفعل یصدر عنه و یسمّیه سیبویه الحدث و الحدثان، و ربّما سمّاه الفعل انتهی. و هو اسم ما فعله فاعل فعل مذکور بمعناه، و المراد بما الأثر الحاصل بالمصدر لا المعنی المصدری، فإنّ المفعول هو الأثر. مثلا الضرب الذی هو عبارة عن الکیفیة المخصوصة مفعول للفاعل بواسطة الضاربیة إلی إحداث الضرب، و المعنی المصدری المنسوب إلی الفاعل الذی هو مدلول الفعل و شبهه أعمّ من أن یکون صادرا عنه أو لا، بل یکون معنی قائما به فیشتمل التأثیر و التأثّر فلا یرد طال طولا، فإنّ الطول الذی یعبّر عنه بالفارسیة بدرازی حاصل بمصدر الفعل الذی یعبّر عنه بدراز شدن، و إن لم یکن مفعولا بمعنی المحدث و الموجد، و کذا لا یرد مات موتا و نحوه. و لذا قیل المراد بفعل الفاعل إیّاه قیامه به بحیث یصحّ إسناده إلیه، و کذا لا یرد نحو زید ضارب ضربا فإنّ المراد بالفعل أعمّ من أن یکون فعلا أو معناه. و المراد بالفاعل أعمّ من الحقیقی و الحکمی فدخل فی الحدّ ضرب زید ضربا علی صیغة المجهول، و زیادة لفظ الاسم تنبیه علی أنّ المفعول المطلق من أقسام اللفظ. أمّا تخصیص تلک الزیادة فی هذا التعریف دون تعاریف سائر المفاعیل فمن التفنّن فی البیان و التقلیل فی الکلام فلا تغفل، و یدخل فیه المصادر کلّها. و مذکور صفة للفعل و هو أعمّ من أن یکون مذکورا حقیقة نحو ضربت ضربا و أنا ضارب ضربا أو حکما نحو فضرب الرّقاب، و خرج به المصادر التی لم یذکر فعلها لا حقیقة و لا حکما نحو: الضّرب واقع علی زید. و قولهم بمعناه صفة ثانیة للفعل و لیس المراد به أنّ الفعل کائن بمعنی ذلک الاسم بل المراد أنّه مشتمل علیه اشتمال الکلّ علی الجزء فخرج به تأدیبا فی قولک ضربته تأدیبا، فإنّه و إن کان مما فعله فاعل فعل مذکور، لکنّه لیس بمعناه. و کذا خرج مثل کرهت کراهتی فإنّ الکراهة لها اعتباران: أحدهما کونها بحیث قامت بفاعل الفعل المذکور و اشتقّ منها فعل أسند إلیها، و حینئذ مفعول مطلق. و ثانیهما کونها بحیث وقع علیها فعل الکراهة و حینئذ مفعول به، هذا و وجه تسمیته بالمفعول المطلق صحّة إطلاق صیغة المفعول علیه من غیر تقییده بالباء أو فی أو مع أو اللام، بخلاف سائر المفاعیل. و تسمیته بالفعل إمّا من باب إطلاق الکلّ و إرادة الجزء لأنّ المصدر جزء الفعل، و إمّا بإرادة المعنی اللغوی، و تسمیته بالحدث و الحدثان ظاهر.

التقسیم:

المفعول المطلق قسمان: مبهم و مؤقّت.
فالمبهم هو ما لا تزید دلالته علی دلالة الفعل أی یکون مدلوله هو مدلول الفعل، أی الحدث
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1614
بلا زیادة شی‌ء علیه من وصف أو عدد، سواء کان منصوبا بمثله أی بالمصدر أو بفرعه کالفعل و اسم الفاعل و اسم المفعول سمّی مبهما لعدم تبیین نوع أو عدد و هو لا محالة یکون لتوکید عامله نحو ضربت ضربا، و لا یثنّی و لا یجمع لدلالته علی الماهیة من حیث هی هی.
و المؤقّت و یسمّی محدودا أیضا هو ما یزید معناه علی معنی عامله، سواء کان للنوع و هو المصدر الموصوف سواء کان الوصف معلوما من الوضع نحو: رجع القهقری، أو من الصفة مع ثبوت الموصوف نحو: جلست جلوسا حسنا، أو مع حذفه نحو: عمل صالحا أی عملا صالحا، أو من کونه اسما صریحا منبئا کونه بمعنی المصدر لفظه نحو: ضربته أنواعا من الضرب، أو الإضافة نحو: ضربته أشدّ ضرب، أو من کونه مثنی أو مجموعا لبیان اختلاف الأنواع نحو ضربته ضربتین أی مختلفتین، أو من کونه معرّفا بلام العهد نحو: ضربت الضرب عند الإشارة إلی ضرب معهود، أو کان للعدد أی المرّة و هو الذی یدلّ علی عدد المرّات معیّنا کان العدد أو لا، سواء کان العدد معلوما من الوضع نحو:
ضربت ضربة، أو من الصفة نحو: ضرب ضربا کثیرا، أو من العدد الصریح الممیّز بالمصدر نحو: ضربته ثلاث ضربات، أو غیر الممیّز به نحو: ضربته ألفا، أو من الآلة الموضوعة موضع المصدر نحو: ضربته سوطا و سوطین و أسواطا، فإنّ تثنیة الآلة و جمعها لأجل تثنیة المصدر و جمعه لقیامهما مقامه فیکون الأصل فیه ضربت ضربا بسوط و ضربتین بسوطین و ضربات بأسواط. و أیضا المصدر إمّا متصرّف و هو ما لم یلزم فیه النصب علی المصدریة کضرب و قعود و غیر متصرّف و هو ما لزم فیه النصب علی المصدریة و لا یقع فاعلا و لا مفعولا و لا مجرورا بالإضافة، أو حرف الجر نحو سبحان اللّه و معاذ اللّه و عمرک اللّه. و یجب حذف فعل هذا المصدر الغیر المتصرّف کما یجب حذف فعله إذا وقع المصدر مضمون جملة لا محتمل لها غیره أی غیر ذلک المصدر نحو له علیّ ألف درهم اعترافا، أو وقع مضمون جملة لها محتمل غیره نحو: زید قائم حقا، و الأول یسمّی تأکیدا لنفسه لاتحاد مدلول المصدر و الجملة فیکون بمنزلة تکریر الجملة، فکأنّه نفسها و کأنّها نفسه.
و الثانی یسمّی توکیدا لغیره لأنّه لیس بمنزلة تکریر الجملة فهو غیرها، و هذا عند المتأخّرین، فإنّ سیبویه یسمّی الأول فی التأکید لنفسه بالتأکید الخاص و یسمّی الثانی أی التأکید لغیره بالتأکید العام، کما ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة حاشیة الفوائد الضیائیة.
و الثانی المفعول فیه و هو ما فعل فیه فعل مذکور من زمان أو مکان، کذا ذکر ابن الحاجب، و یسمّی ظرفا أیضا، و قد سمّاه الکوفیون محلّا. و المراد بالفعل الحدث و بذکره أعمّ من أن یکون مذکورا تضمنا فی ضمن الفعل الملفوظ أو المقدّر أو شبهه کذلک أو مطابقة إذا کان العامل مصدرا کذلک أو اسم مصدر أو التزاما نحو قتلته یوم الجمعة أی ضربته ضربا شدیدا فیه، أو ماله لمح إلی المعنی و إن لم یکن مدلولا التزامیا أی لازما ذهنیا نحو زید أسد فی بیته. فقوله ما فعل فیه فعل شامل لأسماء الزمان و المکان کلّها سواء ذکر الفعل الذی فعل فیهما أو لا. و قوله مذکور یخرج منهما ما لا یذکر فعل فعل فیه کیوم الجمعة یوم طیّب فإنّه و إن کان فعل فیه فعل لا محالة لکنه لیس بمذکور. و قید الحیثیة معتبر فی الحدّ أی المفعول فیه اسم ما فعل فیه فعل مذکور من حیث إنّه فعل فیه فعل مذکور فخرج مثل شهدت یوم الجمعة فإنّ ذکر یوم الجمعة فیه لیس من حیث إنّه فعل فیه فعل مذکور بل من حیث وقع فیه فعل مذکور، لکنه لا یحتاج حینئذ إلی قید مذکور إلّا لزیادة تصویر المعرّف. و قوله
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1615
من زمان أو مکان بیان لما إشارة إلی حصر المفعول فیه فی القسمین و لیس من الحدّ. قال ابن الحاجب و شرط نصبه تقدیر فی، فجعل المفعول فیه ضربین: ما یظهر فیه فی، و ما یقدر فیه فی. قال شارحه: و هذا خلاف اصطلاح القوم فإنّهم لا یطلقونه إلّا علی المنصوب بتقدیر فی، و أمّا المجرور بها فهو مفعول به بواسطة حرف الجرّ لا مفعول فیه فیزاد علی مذهبهم قید تقدیر فی فی الحدّ، و وجه تسمیته بالمفعول فیه ظاهر. و إنّما یسمّی بالظرف تشبیها له بالأوانی التی تحلّ فیها الأشیاء. و إنّما سمّاه الکوفیون بالمحلّ لحلول الأفعال فیه. و مما یتعلّق بهذا سبق فی لفظ الظرف.
و الثالث المفعول له و هو ما فعل لأجله فعل مذکور کذا ذکر ابن الحاجب. فقوله لأجله أی لقصد تحصیله أو بسبب وجوده احتراز عن سائر المفاعیل. و المراد بالفعل الحدث و بکونه مذکورا أعمّ من الحقیقی و الحکمی فلا یخرج عنه تأدیبا فی جواب من قال لم ضربت زیدا.
فقوله مذکور احتراز عن مثل أعجبنی التأدیب، و المعنی أنّ المفعول له اسم ما فعل لأجله فعل مذکور، سواء کان لقصد تحصیله بأن یکون سببا غائیا کما فی ضربته تأدیبا أو بسبب وجوده بأن یکون سببا باعثا کما فی قعدت عن الحرب جبنا. ثم اعلم أنّ هذا التعریف شامل لما کان مجرورا باللام أیضا، و هذا خلاف اصطلاح القوم أیضا. ثم الزّجّاج ینکره و یقول إنّه مصدر من غیر لفظ فعله، فالمعنی حینئذ فی المثالین المذکورین أدّبته بالضرب تأدیبا و جبنت فی القعود عن الحرب جبنا. و ردّ بأنّ صحة تأویله بنوع لا تدخله فی حقیقته. أ لا تری إلی صحّة تأویل الحال بالظّرف من حیث إنّ معنی جاء زید راکبا جاء زید فی وقت الرکوب لا یخرجه عن کونه حالا.
و الرابع المفعول معه و هو المذکور بعد الواو لمصاحبته معمول فعل لفظا أو معنی کذا ذکر ابن الحاجب، أی المذکور بعد الواو التی بمعنی مع فخرج به سائر المفاعیل، و الذی ذکر بعد غیر الواو کالفاء و مع، و المراد بمصاحبته لمعمول فعل مشارکته له فی ذلک الفعل فی زمان واحد نحو سرت و زیدا، أو مکان واحد نحو لو ترکت الناقة و فصیلتها لرضعتها. و اللام الجارة متعلّقة بمذکور أی یکون ذکره بعد الواو لأجل مصاحبته معمول فعل و المعمول أعمّ من أن یکون فاعلا أو مفعولا کما سبق فی المثالین، و لذا لم یقل لمصاحبته لفاعل فعل کما قاله البعض. و المراد بالفعل أعمّ من أن یکون فعلا اصطلاحیا أو شبهه. فمثال الفعل الاصطلاحی اللفظی قد سبق، و مثال الشبه نحو زید ضاربک و عمروا، و مثال الفعل المعنوی ما لک و زیدا أی ما تصنع. اعلم أنّ مذهب الجمهور أنّ العامل فی المفعول معه الفعل بتوسّط الواو، و قیل العامل فیه الواو، و قیل نحو لابس مضمر بعد الواو.
و الخامس المفعول به و هو ما وقع علیه فعل الفاعل کذا ذکر فی أکثر الکتب. و المراد من الفعل أعمّ من أن یکون فعلا أو شبهه، و من الوقوع فی عرفهم هو التعلّق المعنوی و هو تعلّق فعل الفاعل بشی‌ء لا یتعقّل الفعل بدون تعقّل ذلک الشی‌ء، و لیس المراد بالوقوع الأمر الحسّی إذ لیس کلّ الأفعال بواقعة علی مفعولها نحو:
علمت زیدا؛ و علی هذا یدخل فی التعریف الجار و المجرور، و لذا قسّموه إلی ما هو بواسطة الحرف و إلی ما هو بغیر واسطته، و إن کان مطلق المفعول به لا یقع علیه فی اصطلاحهم کما فی العباب. و فی الفوائد الضیائیة: المراد بوقوع فعل الفاعل علیه تعلّقه به بلا واسطة حرف فإنّهم یقولون فی ضربت زیدا أنّ الضرب واقع علی زید و لا یقولون فی مررت بزید أنّ المرور واقع علیه بل متلبس به انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1616
و لعلّ هذا مذهب ابن الحاجب مخالفا لمذهب الجمهور کما أشار إلیه هذا الشارح فی تعریف المفعول فیه و المفعول له، فخرج سائر المفاعیل فإنّها و إن تعلّق بها الفعل لکن لا یتوقّف تعقّله علی تعقّلها کما مرّ تحقیقه فی تعریف المتعدّی.
قیل یرد علیه ظرف الزمان لأنّ الزمان مما یتعلّق به الفعل بحیث لا یعقل إلّا به. و أجیب بأنّ الزمان لازم لوجود الفعل دون تصوّر ماهیته فیتوقّف علیه وجود الفعل لازما کان أو متعدّیا لا تعقل ماهیته، بخلاف المفعول به فإنّه مما یتوقّف علیه تصوّر ماهیة الفعل کضربت زیدا فإنّ الضرب استعمال آلة التأدیب فی محلّ قابل للإیلام، و هو کما لا یتصوّر بدون من یستعمل تلک الآلة فکذلک لا یتصوّر بدون ذلک المحل.
قیل إذا أرید بالوقوع التعلّق یخرج من الحدّ زید فی ضربت زیدا حیث لا یتوقّف علیه تصوّر الضرب بل هو متوقّف علی شخص ما یصلح للمضروبیة. و أجیب بأنّه یتوقّف علیه تصوّر الضرب علی البدلیة و إن لم یتوقّف علیه بالتعیّن، و کذا یخرج الحال و التمییز و المستثنی. لذلک قال ابن الحاجب فی أمالی الکافیة لو اقتصر علی قولهم ما یقع علیه الفعل لکان أولی. و ما یتوهّم من أنّ ذکر الفاعل هاهنا یفید إخراج مفعول ما لم یسمّ فاعله فاسد من وجهین:
أحدهما أنّ مفعول ما لم یسمّ فاعله ما وقع علیه فعل الفاعل لأنّ قولک ضرب زید معلوم فیه أنّک أردت فعل فاعل، و إنّما حذفته بوجه من الوجوه فقد اشترکا جمیعا فی أنّهما وقع علیهما فعل الفاعل، و إذا اشترکا لم یخرج ذکر الفاعل أحدهما دون الآخر. و الثانی أنّ المراد تحدیدهما و لذلک یسمّی کلّ واحد منهما مفعولا به علی الحقیقة فلا یستقیم أن یزاد لفظ یقصد به إخراج أحدهما مع کونه مرادا، و لذلک یقال إذا حذف الفاعل و أقیم المفعول به مقامه یجب أن یعدل من النصب إلی الرفع، و هذا تصریح بأنّه مفعول به، و أنّ النصب و الرفع جائزان یعتوران علیه، و هو علی حاله من کونه مفعولا به انتهی.
و القول بإطلاق المفعول علیه مجازا باعتبار ما کان ممّا یأبی عنه تعریفه. ثم المفعول به بغیر واسطة حرف الجر کضربت زیدا هو الفارق بین المتعدّی من الأفعال و غیره، و یکون واحدا فصاعدا إلی الثلاثة، و المفعول به بواسطة حرف الجر یسمّی بالظرف أیضا لمشابهته الظرف فی احتیاجه إلی تضمّن الفعل احتیاج الظرف إلیه.

فائدة:

یحذف عامله وجوبا قیاسا فی مواضع منها الإغراء و منها التحذیر و منها المنادی و منها المنصوب علی إنشاء المدح أو الذّمّ أو الترحّم و منها باب الاختصاص.

مفعول ما لم یسمّ فاعله:

[فی الانکلیزیة]Passive voice
[فی الفرنسیة]Voix passive
أی مفعول فعل أو شبه فعل لم یذکر فاعله، هو عند النحاة مفعول حذف فاعله و أقیم هو مقامه، أی أقیم ذلک المفعول مقام الفاعل فی کونه مسندا إلیه الفعل أو شبهه مقدما علیه جاریا مجراه فی کلّ ماله أی للفاعل من الرفع لفظا أو معنی، و التنزّل منزلة الجزء منه و عدم الاستغناء، و تجب الإقامة علی وجه لا یخرج عن المفعولیة. فقولهم حذف فاعله شامل لمفعول المصدر لمحذوف فاعله و لمفعول الفعل المحذوف فاعله. و قولهم أقیم إلی آخره یخرج ذلک، و کذا یخرج نحو أنبت الربیع البقل لأنّه لا یستفاد منه مفعولیة الربیع بخلاف ضرب یوم الجمعة فإنّه یستفاد منه مفعولیة یوم الجمعة و شرطه فی الحذف و الإقامة إذا کان عامله فعلا أن تغیّر صیغة الفعل إلی المجهول، و لا یسند إلی المفعول له و لو مع اللام و لا معه و لا غیر المتصرّف من الظروف و المصادر و لا مبهم الظروف إلّا موصوفا و لا المصادر المؤکّدة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1617
و عن سیبویه جوازه کقیم و قعد بالإسناد إلی المصدر المدلول علیه بالفعل. و قیل إنّ المصدر و ظرفی الزمان و المکان إنّما یسند الفعل إلیها لما استمر فیها من الاتساع و الإجراء مجری المفعول به فی قولهم ضرب ضربة و الیوم قمته و إسناد الفعل إلیهما مجاز لا حقیقة، و لا إلی ثانی باب علمت و ثالث باب أعلمت. و فی رأی یجوز عند الأمن من اللّبس. هذا البحث کلّه یستفاد من شروح الکافیة و اللّب و اللباب و المفصّل و غیرها.

المفقود:

[فی الانکلیزیة]Lost،missing
[فی الفرنسیة]Perdu،disparu
بالقاف یقال فقد الشی‌ء إذا أضللته و فقدت الشی‌ء إذا طلبته فلم تجد و شریعة غائب أی بعید عن أهله لم یدر أثره لا موته و لا حیاته و لا مکانه، کذا فی جامع الرموز و مؤنّثه مفقودة.
و یقول أهل الرمل إذا کان شکل و فیه نقطة مطلوبة فإذا ضرب ذلک الشکل بصاحب رتبته فتلک النقطة لا تبقی ثابتة بل تزول. و یقال لتلک النقطة النقطة المفقودة. و هذا دلیل علی عدم استقرار المطلوب و عدم المراد منه. فمثلا:
المطلوب هو نار لحیان. و لحیان فی أول رتبة.
فإذا ضرب فی صاحب الرتبة (الخانه) الذی هو لحیان فالحاصل یکون جماعة یکون فیها بدلا من نقطة النار: زوج النار. هکذا فی (السرخاب: و معناه الماء الأحمر) «1».

المفهوم:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Conceived،idea،conception،notion،concept
[فی الفرنسیة]Conccu،idee،conception،notion،concept
هو عند المنطقیین ما حصل فی العقل أی من شأنه أن یحصل فی العقل سواء حصل بالفعل أو بالقوة بالذات کالکلّی أو بالواسطة کالجزئی، و هذا عند من یقول إنّ صور الجزئیات الجسمانیة مرتسمة فی النفس الناطقة إلّا أنّ ارتسامها فیها بواسطة الآلات أی الحواس. و أمّا من یقول بأنّها مرتسمة فی الآلات لا فی النفس فیفسّر المفهوم بما حصل عند العقل لا فی العقل صرّح به السّیّد السّند.
ثم المفهوم و المعنی متحدان بالذات فإنّ کلّا منهما هو الصورة الحاصلة فی العقل أو عنده مختلفان باعتبار القصد و الحصول. فمن حیث إنّها تقصد باللفظ سمّیت معنی و من حیث إنّها تحصل فی العقل سمّیت بالمفهوم، هکذا یستفاد من بدیع المیزان و الصادق الحلوانی و غیرهما.
و عند الأصولیین خلاف المنطوق و هو ما دلّ علیه اللفظ لا فی محل النطق بأن یکون حکما بغیر المذکور و حالا من أحواله کما یجی‌ء، و هو ینقسم إلی مفهوم موافقة و مفهوم مخالفة لأنّ حکم غیر المذکور إمّا موافق لحکم المذکور نفیا أو إثباتا أو لا. و الأول مفهوم الموافقة و هو أن یکون المسکوت عنه و هو المسمّی بغیر محلّ النطق موافقا فی حکم المذکور المسمّی بمحل النطق و یسمّی فحوی الخطاب و لحن الخطاب، هذا عند الشافعی رحمه اللّه تعالی. و أمّا الحنفیة فیسمّونه دلالة النّص، مثاله قوله تعالی: فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍ «2» فعلم من حال التأفیف و هو محلّ النطق حال الضرب و هو غیر محل النطق مع الاتفاق و هو إثبات الحکم فیهما. و قوله تعالی: وَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ «3» فعلم منه عدم تأدیة ما فوق
______________________________
(1) و اهل رمل می‌گویند که اگر شکلی که در ان نقطة مطلوب باشد آن شکل را با صاحب خانة او ضرب نمایند آن نقطة ثابت نماند بلکه بر طرف شود و آن نقطة را نقطة مفقود گویند و این دلیل ناقراری مطلوب است و نامرادی از ان مثلا مطلوب آتش لحیان باشد و لحیان در اوّل خانة باشد پس از ضرب او در صاحب خانة که نیز لحیان است جماعت حاصل شود که در وی بجای نقطة آتش زوج آتش است هکذا فی السرخاب.
(2) الاسراء/ 23
(3) آل عمران/ 75
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1618
الدینار. فمفهوم الموافقة تنبیه بالأدنی علی الأعلی کالتنبیه بالتأفیف علی ما فوق و هو الضرب أو بالأعلی علی الأدنی کالتنبیه بالقنطار علی ما دونه فلا عبرة فی مفهوم الموافقة بالمساواة، هکذا فی العضدی و حاشیته للسّیّد السّند. لکن فی الإتقان مفهوم الموافقة هو ما یوافق حکمه المنطوق فإن کان أولی یسمّی فحوی الخطاب کدلالة فلا تقل لهما أفّ علی تحریم الضرب لأنّه أشدّ، و إن کان مساویا یسمّی لحن الخطاب أی معناه کدلالة إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً «1» علی تحریم الإحراق لأنّه مساو للأکل فی الإتلاف انتهی.
و الثانی مفهوم المخالفة و هو أن یکون المسکوت مخالفا للمذکور فی الحکم إثباتا و نفیا و یسمّی دلیل الخطاب، و سمّاه الحنفیة تخصیص الشی‌ء بالذکر کما فی کشف البزدوی، و هو أقسام:
الأول مفهوم الصفة مثل فی الغنم السّائمة زکاة یفهم منه أنّه لیس فی المعلوفة زکاة. و الثانی مفهوم العدد الخاص مثل فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً «2» فیفهم أنّ الزائد علی الثمانین غیر واجب، و منه مفهوم الاستثناء مثل لا إله إلّا اللّه، و مفهوم إنّما مثل إنّما الأعمال بالنّیّات، و مفهوم الحصر مثل العالم زید. و صاحب الإتقان أدخل مفهوم العدد فی مفهوم الصفة حیث قال: مفهوم الموافقة أنواع: مفهوم صفة نعتا کان أو حالا أو ظرفا أو عددا، و مثّل للعدد بقوله تعالی فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِینَ جَلْدَةً أی لا أقلّ و لا أکثر. و الثالث مفهوم الشرط مثل وَ أُولاتُ الْأَحْمالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ یَضَعْنَ حَمْلَهُنَ «3» یفهم أنّهن إن لم تکن أولات حمل فأجلهنّ بخلافه.
و الرابع: مفهوم الغایة مثل فَلا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتَّی تَنْکِحَ زَوْجاً غَیْرَهُ «4» أی فإذا نکحته تحلّ للأول. الخامس: مفهوم الاسم و هو نفی الحکم عمّا لم یتناوله الاسم مثل فی الغنم زکاة، فتنتفی من غیر الغنم، و سمّاه الحنفیة بتخصیص الشی‌ء باسمه العلم کما سمّوا مفهوم الصفة بتخصیص الشی‌ء بالصفة، و کما سمّوا مفهوم الشرط بتخصیص الشی‌ء بالشرط و تعلیقه به و علی هذا القیاس.

فائدة:

مفهوم المخالفة لم یعتبره الحنفیة، و الشافعی اعتبره. و فی جامع الرموز فی بیان الوضوء مفهوم المخالفة کمفهوم الموافقة معتبر فی الروایة بلا خلاف، لکن فی إجارة الزاهدی إنّه غیر معتبر، و الحقّ أنّه معتبر إلا أنه أکثری لا کلّی، کما فی حدود النهایة و غیرها.

المفوّضة:

[فی الانکلیزیة]Woman without dowry،Al -Mufawida)sect(
[فی الفرنسیة]Femme sans dot،Al -Mufawida)secte(
هی مشتقة من التفویض و هو التسلیم، استعمل فی عرف الشرع فی المرأة التی نکحت نفسها بلا مهر، أو علی أن لا مهر لها، أو أذنت لولیّها أن یزوجها من غیر تسمیة المهر، أو علی أن لا مهر لها فزوّجها، فهو بالکسر و قد یروی بفتح الواو علی أنّ الولی فوّضها أی زوّجها بلا مهر أو علی أن لا مهر لها، و کذا الأمة إذا زوّجها سیّدها بلا مهر أو علی أن لا مهر لها، هکذا یستفاد من التلویح فی بیان حکم الخاص. و قد یطلق المفوّضة بالکسر علی فرقة من غلاة الشیعة قالوا خلق اللّه محمدا و فوّض إلیه خلق الدنیا فهو الخلّاق لها، و قیل فوّض
______________________________
(1) النساء/ 10
(2) النور/ 4
(3) الطلاق/ 4
(4) البقرة/ 230
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1619
ذلک إلی علیّ کذا فی شرح المواقف «1».

المفید:

[فی الانکلیزیة]Useful،significative
[فی الفرنسیة]Utile،significatif
هو عند أهل العربیة و المنطقیین یطلق بالاشتراک علی مقابل المهمل حتی أنّ کلّ لفظ موضوع مفید مفردا کان أو مرکّبا، و علی ما یفید فائدة جدیدة، فلا یعد مثل قولنا السماء فوقنا من المفید و علی ما یفید فائدة جدیدة، فلا یعد مثل قولنا السماء فوقنا من المفید و علی ما یصحّ السکوت علیه، و بهذا المعنی یقال:
المرکّب إن أفاد فتام أی إن صحّ السکوت علیه فتام، و المراد بصحة سکوت المتکلّم علی المرکّب أن لا یکون ذلک المرکّب مستدعیا للفظ آخر استدعاء المحکوم علیه للمحکوم به أو بالعکس، فلا یکون المخاطب حینئذ منتظرا للفظ آخر کانتظاره للمحکوم به عند ذکر المحکوم علیه أو بالعکس، مثلا إذا قیل زید فیبقی المخاطب منتظرا لأن یقال قائم أو قاعد مثلا بخلاف ما إذا قیل زید قائم، و حینئذ لا یتجه أن یقال یلزم أن لا یکون مثل ضرب زید مرکّبا تاما لأنّ المخاطب ینتظر إلی أن یبین المضروب و یقال عمروا إلی غیر ذلک من القیود کالزمان أو المکان. قیل علیه یلزم أن یکون زید و عمرو فی مقام التعداد مرکّبا تاما لأنّه یفید المخاطب فائدة لا ینتظر معها للفظ. و الجواب أنّا لا نسلّم ترکیبها و لو نسلّم فالمراد نفی الانتظار بالقیاس إلی المعنی، و لا شکّ أنّها من حیث المعنی مستتبعة للفظ آخر، و إن کانت من حیث الغرض غیر مستتبعة، هکذا یستفاد من شرح المطالع و القطبی و حواشیهما فی تقسیم المرکب.

المقابلة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Opposition،reciprocity،oxymoron
[فی الفرنسیة]Opposition،reciprocite،oxymoron
هی عند المنجّمین کون الکوکبین بحیث یکون البعد بینهما بقدر نصف فلک البروج ککون الزهرة فی أول درجة الحمل و المریخ فی أول درجة المیزان، و مقابلة الشمس و القمر یسمّی استقبالا و امتلاء. و عند المحاسبین عبارة عن إسقاط الأجناس المشترکة فی کلّ واحد من المتعادلین أی المتساویین و هذا مستعمل فی علم الجبر و المقابلة. مثاله شی‌ء و عشرة أعداد یعدل مائة، فالجنس المشترک فی الطرفین المتعادلین و العشرة التی هی من جنس العدد توجد فی کلّ واحد من شی‌ء و عشرة و مائة، فإذا أسقطناها من الطرفین بقی شی‌ء معادلا لتسعین، فهذا الإسقاط هو المقابلة کذا فی شرح خلاصة الحساب.
و عند أهل البدیع هی أن یؤتی بمعنیین متوافقین أو بمعان متوافقة، ثم بما یقابل ذلک علی الترتیب و یسمّی بالتقابل أیضا. و أمّا ما وقع فی العضدی من أنّ التقابل ذکر معنیین متقابلین، فقد قال السّیّد السّند إنّه خلاف المشهور فإنّ ما ذکره تفسیر للمطابقة، و التقابل قسم منها، و هو أن یؤتی بمعنیین إلی آخره، إلّا أنّه لا مناقشة فی الاصطلاحات فجاز أن یطلق التقابل علی ما یسمّی مطابقة و بالعکس. ثم المراد بالتوافق خلاف التقابل لا أن یکونا متناسبین و متماثلین فإنّ ذلک غیر مشروط فی المقابلة. قیل یختصّ اسم المقابلة بالإضافة إلی العدد الذی وقع علیه المقابلة مثل مقابلة الواحد بالواحد و ذلک قلیل
______________________________
(1) فرقة من الغرابیة من الغلاة زعموا ان اللّه خلق محمدا و فوّض إلیه خلق العالم و تدبیره. ثم فوّض محمد تدبیر العالم إلی علیّ، فهو المدبر الثانی. و کانت لهم آراء کثیرة.
موسوعة الجماعات و المذاهب 375
معجم الفرق الاسلامیة 235
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1620
جدا، کقوله تعالی لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ «1» و مقابلة الاثنین بالاثنین کقوله فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً «2» و مقابلة الثلاثة بالثلاثة کقول الشاعر:
و ما أحسن الدین و الدنیا إذا اجتمعا و أقبح الکفر و الإفلاس بالرجل
و مقابلة الأربعة بالأربعة نحو فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَ اتَّقی، وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنی، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْری، وَ أَمَّا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنی، وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنی، فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْری «3» و المراد باستغنی أنّه زهد فیما عند اللّه تعالی کأنّه مستغن عنه و الاستغناء مستلزم لعدم الاتقاء المقابل للاتقاء، فإنّ المقابلة قد یترکّب بالطّباق و قد یترکّب مما هو یلحق بالطّباق. و مقابلة الخمسة بالخمسة کقوله تعالی إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی «4» الآیات قابل بین بعوضة فما فوقها و بین فأمّا الذین آمنوا، و أمّا الذین کفروا و بین یضلّ و یهدی و بین ینقضون و میثاقه و یقطعون و أن یوصل. و مقابلة الستّة بالستّة کقوله تعالی: زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ «5» الآیة ثم قال: قُلْ أَ أُنَبِّئُکُمْ «6» الآیة. قابل الجنات و الأنهار و الخلد و الأرواح و التطهیر و الرضوان بإزاء النساء و البنین و الذهب و الفضة و الخیل المسوّمة و الأنعام و الحرث. و قسّم بعضهم المقابلة إلی ثلاثة أنواع: نظیری و نقیضی و خلافی. مثال الأول مقابلة السّنة بالنوم فی قوله تعالی: لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ «7» فإنّهما من باب الرّقاد المقابل بالیقظة فی آیة وَ تَحْسَبُهُمْ أَیْقاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ «8» فهذه الآیة مثال النقیضی. و مثال الخلافی مقابلة الشّر بالرشد فی قوله تعالی وَ أَنَّا لا نَدْرِی أَ شَرٌّ أُرِیدَ بِمَنْ فِی الْأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً «9» فإنّهما خلافان لا نقیضان، فإن نقیض الشر الخیر و الرشد البغی. قال ابن أبی الأصبع: الفرق بین الطّباق و المقابلة من وجهین: أحدهما أنّ الطباق لا یکون بین ضدین فقط و المقابلة لا یکون إلّا بما زاد من الأربعة إلی العشرة و ثانیهما أنّ الطّباق لا یکون بالأضداد و المقابلة تکون بالأضداد و بغیرها.
قال السّکّاکی و من خواصّ المقابلة أنّه إذا شرط فی الأول أمر شرط فی الثانی ضدّ ذلک الأمر نحو فَأَمَّا مَنْ أَعْطی وَ اتَّقی «10» الآیة. فإنّه لما جعل فی الأول التیسیر مشترکا بین الإعطاء و الاتقاء و التصدیق جعل ضده مشترکا بین أضدادها، فعلی هذا لا یکون البیت المذکور سابقا من المقابلة عنده لأنّه اشترط فی الدین و الدنیا الاجتماع و لم یشترط فی الکفر و الإفلاس ضده. و قال السّیّد السّند ظاهر هذا الکلام أنّه لا یجب أن یکون فی المقابلة شرط لکن إذا اعتبر فی أحد الطرفین شرط وجب اعتبار ضدّه فی الطرف الآخر. ثم إنّ السّکاکی مثّل فی
______________________________
(1) البقرة/ 255
(2) التوبة/ 82
(3) اللیل/ 5- 10
(4) البقرة/ 26
(5) آل عمران/ 14
(6) آل عمران/ 15
(7) البقرة/ 255
(8) الکهف/ 18
(9) الجن/ 10
(10) اللیل/ 5
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1621
المطابقة بقوله تعالی: فَلْیَضْحَکُوا قَلِیلًا وَ لْیَبْکُوا کَثِیراً «1» و لا شکّ أنّه مندرج عنده فی المقابلة أیضا إذ لم یجب فیها اعتبار الشرط، و من ذلک یعلم انتفاء التباین بین المطابقة و المقابلة. فإذا تؤمّل فی أحدهما عرف کونها أخصّ من المطابقة. هذا کله خلاصة ما فی المطول و حواشیه و الاتقان.
و قد یطلق المقابلة علی المشاکلة أیضا کما مرّ؛ و علی هذا وقع فی البیضاوی معنی قوله تعالی اللَّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ «2» أی یجازیهم علی استهزائهم سمّی جزاء الاستهزاء باسمه کما سمّی جزاء السّیّئة سیئة بمقابلة اللفظ باللفظ.
و عند الحکماء هی امتناع اجتماع شیئین فی موضوع واحد من جهة واحدة و یسمّی بالتقابل أیضا، و الشیئان یسمّیان بالمتقابلین و هو قسم من التخالف، و لیس المراد بامتناع الاجتماع امتناعه فی نفس الأمر لأن المفهومین المتخالفین قد یمتنع اجتماعهما فی نفس الأمر مع عدم تقابلهما کالموت مع العلم و القدرة بل امتناع الاجتماع فی العقل بأن لم یجوّز العقل اجتماعهما. ثم امتناع تجویز الاجتماع الذی هو عبارة عن حصول الشیئین معا إمّا بامتناع تجویز الحصول أو بامتناع المعیة، و الأول لیس بمراد إذ المتقابلان لا یمتنع حصولهما فی المحلّ فضلا عن التجویز فتعیّن الثانی، و امتناع تجویز معیّتهما فی المحلّ یستلزم تجویز تعاقبهما فصار معنی التعریف أنّ العقل إذا لاحظهما و قاسهما إلی موضوع شخصی جوّز بمجرّد ملاحظتهما ثبوت کلّ واحد منهما فیه علی سبیل التبدّل دون الاجتماع من جهة واحدة، و اندفع ما قیل إنّ المعتبر فی مفهوم المتقابلین نسبة کلّ منهما إلی محلّ واحد. و أمّا أنّه یجب أن یجوّز العقل ثبوت کلّ منهما فیه بدلا عن الآخر فلا، و المراد بمجرّد الملاحظة أن لا یلاحظ ما فی الواقع من ثبوت أحدهما لا أن لا یلاحظ شی‌ء آخر سوی المفهومین حتی یلزم قطع النظر عمّا هو خارج عنهما فلا یرد ما قیل إنّ العقل یجوّز ثبوت الوحدة و الکثرة مثلا بمجرّد النظر إلی مفهومیهما، و عدم التجویز إنّما کان بملاحظة أنّ محل الوحدة جزء لمحل الکثرة فتحقّق المقابلة بالذات بین الوحدة و الکثرة مع أنّه لا تقابل بالذات بینهما کما تقرّر. و المراد بامتناع الاجتماع امتناعه بحسب الحلول لا بحسب الصدق و الحمل فإنّ امتناع الاجتماع من حیث الصدق قد یسمّی تباینا فلا یدخل نحو الإنسان و الفرس فی المتقابلین بخلاف مفهومی البیاض و اللابیاض فإنّه یمتنع اجتماعهما باعتبار الحلول فی محلّ واحد. إن قلت اللابیاض لیس له حلول من المحل لأنّه مختص بالموجودات، قلت: الحلول أعمّ من أن یکون حقیقیا أو شبیها به، و اتصاف المحلّ باللابیاض اتصاف خارجی شبیه بالحلول، فالمراد بالاجتماع الاتصاف سواء کان بطریق الحلول أو لا.
و أجاب شارح حکمة العین عنه بتعمیم امتناع الاجتماع حیث قال: عدم الاجتماع أعمّ من أن یکون بحسب الوجود أو بحسب القول و الحمل، و فیه ما عرفت. و قید من جهة واحدة لإدخال المتضایفین کالأبوّة و البنوّة العارضتین لزید من جهتین، فعلی هذا لا تضاد فی الجواهر إذ لا موضوع لها، فإنّ الموضوع هو المحل المستغنی عمّا یحلّ فیه، فالجسم و الهیولی و المفارق لیس لها محل، و الصورة النوعیة و الجسمیة و إن کان لهما محل لکنهما لیسا مستغنیین عنه. و اعتبر بعضهم المحل مطلقا و لذلک أثبت التّضاد بین الصور النوعیة للعناصر بخلاف الصور الجسمیة لتماثلها، و بخلاف الصور النوعیة للأفلاک
______________________________
(1) التوبة/ 82
(2) البقرة/ 15
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1622
لاختصاص کلّ صورة منها بمادتها لا یمکن زوالها عن مادتها، فلا یصحّ اعتبار نسبتها إلی محلّ واحد بالشخص یجوز العقل تواردهما علیه فلا تقابل بینهما.

التقسیم:

المتقابلان إمّا وجودیان أی لیس السلب داخلا فی مفهوم شی‌ء منهما أو لا، و علی الأول إمّا أن یعقل کلّ منهما بالقیاس إلی الآخر فهما المتضایفان أو لا، فهما المتضادان. و علی الثانی یکون أحدهما وجودیا و الآخر عدمیا فإمّا أن یعتبر فی العدمی محلّ قابل للوجودی فهما العدم و الملکة و إلّا فهما السّلب و الإیجاب، فالتقابل أربعة أقسام: تقابل التضاد و تقابل التضایف، و قد سبقا، و تقابل العدم و الملکة و تقابل السلب و الإیجاب. ثم المتقابلان تقابل العدم و الملکة قسمان لأنّهما إن اعتبر نسبتهما إلی قابل للأمر الوجودی و اعتبر قبوله لذلک الأمر فی ذلک الوقت فهما العدم و الملکة المشهوریان کالکوسج فإنّه عدم اللحیة عمّا من شأنه فی ذلک الوقت أن یکون ملتحیا، بخلاف الأمرد فإنه لا یقال له کوسج إذ لیس من شأنه اللحیة فی ذلک الوقت، و إن اعتبر نسبتهما إلیه و اعتبر قبوله له أعمّ من ذلک، سواء کان بحسب شخصه فی ذلک أو قبله أو بعده أو بحسب نوعه کالعمی للأکمه و عدم اللحیة للمرأة، أو بحسب جنسه القریب کالعمی للعقرب فإنّ البصر من شأن جنسها القریب کالحیوان أو جنسه البعید کالسکون المقابل للحرکة الإرادیة للجبل فإنّ جنسه البعید أعنی الجنس الذی هو فوق قابل للحرکة الإرادیة فهما العدم و الملکة الحقیقیتان. فالعدم الحقیقی هو عدم کلّ معنی وجودی یکون ممکنا للشی‌ء بحسب الأمور الأربعة و العدم المشهوری هو ارتفاع المعنی الوجودی بحسب الوقت الذی یمکن حصوله فیه، فالمتقابلان تقابل العدم و الملکة هما المتقابلان تقابل السّلب و الإیجاب باعتبار النسبة إلی المحل القابل و هو المذکور فی التجرید.
لکن قال المحقّق الدّوانی: إنّ مجرّد امتناع الاجتماع بالنسبة إلی الموضوع القابل لا یکفی فی العدم و الملکة، بل لا بد مع ذلک أن تکون النسبة إلیه مأخوذة فی مفهوم العدمی.

فائدة:

المتقابلان تقابل التضاد قد یتقابلان باعتبار وجودهما فی الخارج بالنسبة إلی محلّ واحد کالسواد و البیاض و لا یلزم کونهما موجودین بل أن یکون السلب جزءا من مفهومهما، و کذا الحال فی المتضایفین عند من قال بوجود الإضافات فی الخارج. و أمّا علی مذهب من قال بعدمها مطلقا فالتقابل بینهما باعتبار اتصاف المحلّ بهما فی الخارج، و کذا الحال فی العدم و الملکة کالبصر مثلا فإنّه بحسب الوجود الخارجی فی المحل یقابل العمی بحسب اتصاف المحل به بخلاف الإیجاب و السّلب فإنّه لا یکون لهما وجود فی الخارج أصلا لأنّهما أمران عقلیان واردان علی النسبة التی هی عقلیة أیضا لأنّهما بمعنی ثبوت النسبة و انتفائها الذین هما جزء القضیة، و قد یعبّر عنهما بوقوع النسبة و لا وقوعها أیضا، فهما یوجدان فی الذهن حقیقة أو فی القول إذا عبّر عنهما بعبارة مجازا، و هذا معنی ما قیل إنّ تقابل الإیجاب و السلب راجع إلی القول و العقد أی الاعتقاد و لیس المراد بالإیجاب و السلب هاهنا إدراک الوقوع و إدراک اللاوقوع إذ هما بهذا المعنی متقابلان تقابل التضاد لکونهما قسما من العلم قائمین بالذهن قیام العرض بمحله.

فائدة:

قال الشیخ فی الشفاء: المتقابلان بالإیجاب و السلب إن لم یحتملا الصدق
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1623
و الکذب فبسیط کالفرسیة و اللافرسیة و إلّا فمرکّب، کقولنا زید فرس و زید لیس بفرس انتهی. و هذا کلام ظاهری إذ لا تقابل بین الفرسیة و اللافرسیة إلّا باعتبار وقوع تلک النسبة إیجابا و لا وقوعها سلبا فیرجعان حینئذ إلی القضیتین بالقوة، و إذا اعتبر مفهوم الفرسیة و لم یلاحظ معه نسبة بالصدق علی شی‌ء بأن یکون مفهوم اللافرسیة حینئذ هو مفهوم کلمة لا مقیّدا بمفهوم الفرسیة و لا سلب فی الحقیقة هاهنا إذ السلب رفع الإیجاب، و الإیجاب إنّما یرد علی النسبة و هو ظاهر، فکذا السلب. فإذا عبرت عن مفهوم واحد و لم تعتبر معه نسبته إلی مفهوم آخر لا یمکنک تصوّر وقوع أو لا وقوع متعلّق بذلک المفهوم الواحد ضرورة. فمفهوما الفرسیة و اللافرسیة المأخوذان علی هذا الوجه متباعدان فی أنفسهما غایة التباعد و متدافعان فی الصدق علی ذات واحدة فهما متقابلان بهذا الاعتبار.
و بالجملة فمبنی کلام الشیخ علی تشبیه الاعتبار الثانی بالاعتبار الأول فی کون المفهومین فی کلّ منهما فی غایة التباعد، فیراد بالإیجاب وجود أیّ معنی کان سواء کان وجوده فی نفسه أو وجوده بغیره، و بالسلب لا وجود أی معنی کان سواء کان لا وجوده فی نفسه أو لا وجوده بغیره.

فائدة:

التقابل بالذات بمعنی انتفاء الواسطة فی الإثبات و الثبوت و العروض إنّما هو بین الإیجاب و السّلب و غیرهما من الأقسام إنّما یثبت التقابل فیها لأنّ کلّ واحد منها مستلزم لسلب الآخر، و لو لا ذلک الاستلزام لم یتقابلا، فإنّ معنی التقابل ذلک الاستلزام فتقابل الإیجاب و السلب أقوی. و قیل بل هو التضاد إذ فی المتضادین مع السّلب الضمنی أمر آخر و هو غایة الخلاف المعتبرة فی التضاد الحقیقی.
و المراد بالذات فی قولهم تقابل الوحدة و الکثرة لیس بالذات انتفاء الواسطة فی العروض، و لا تقابل بین الأعدام لامتناع کون العدم المطلق مقابلا للعدم المطلق، و إلّا لزم تقابل الشی‌ء لنفسه، و کذا للعدم المضاف لکونه جزءا منه.

فائدة:

المتقابلان بالإیجاب و السلب یکون أحدهما کاذبا فقط و هو ظاهر و سائر المتقابلین یجوز أن یکذبا، أمّا المضافان فبخلوّ المحلّ عنهما کقولک زید بن عمر أو ابوه إذا لم یکن واحدا منهما و اما العدم و الملکة فلذلک أیضا اما المشهوریان فکقولک بصیر أو أعمی للجنین، و أمّا الحقیقیان فکقولک للهواء البحت مستنیر أو مظلم، و أمّا الضدان فعند عدم المحلّ کقولک لزید المعدوم هو أبیض أو أسود و عند وجود المحلّ أیضا لاتصافه بالوسط کالفاتر للماء الذی لیس بحار و لا بارد، أو لخلوّه عن الوسط کالشفاف فإنّه خال عن السواد و البیاض إذ لا لون له، هذا کلّه خلاصة ما فی شرح المواقف و حاشیته للمولوی عبد الحکیم و شرح حکمة العین.

المقام:

[فی الانکلیزیة]Level،stage،position
[فی الفرنسیة]Stade،position
علی صیغة اسم الظرف عند السالکین هو الوصف الذی یثبت علی العبد و یقیم فإن لم یثبت سمّی حالا و قد سبق فی لفظ الحال و لفظ الرجاء. و المقام المحمود مرّ ذکره فی لفظ السّکر. و أمّا عند أهل المعانی فقیل إنّه مرادف للحال و قیل هما متقاربا المفهوم و قد سبق.
و عند أهل الهیئة یطلق علی معنیین فإنّهم قالوا الموضع من التدویر الذی إذا وصل إلیه الکوکب یری مقیما قبل الرجعة یسمّی المقام الأول، و الذی إذا وصل إلیه الکوکب یری مقیما بعد الرجعة یسمّی المقام الثانی. فالمقام بمعنی موضع الإقامة و هذا هو الأشهر. و قیل إقامة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1624
الکوکب قبل الرجعة تسمّی المقام الأول و إقامته بعد الرجعة تسمّی المقام الثانی، فعلی هذا یکون لفظ المقام مصدرا میمیا، هکذا ذکر العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی.

المقایضة:

[فی الانکلیزیة]Exchange،barter
[فی الفرنسیة]Echange،troc
بالیاء المثناة التحتانیة کالمضاربة عند الفقهاء هی بیع سلعة بسلعة و قد سبق.

المقبول:

[فی الانکلیزیة]Admitted،admitted prophetic tradition،admitted premisses
[فی الفرنسیة]Accepte،admis،tradition prophetique acceptee،premisses admises
هو شی‌ء یوجد فیه صفة القبول مثلا عند المحدّثین حدیث یوجد فیه صفة القبول من عدالة الراوی و صدقه و علی هذا القیاس.
و المقبولات عند المتکلّمین و المنطقیین قسم من المقدّمات الغیر الیقینیة و هی قضایا تؤخذ ممن حسن الظّن فیه أنّه لا یکذب کالمأخوذات من العلماء الأخیار و الحکماء الأبرار، بخلاف المأخوذات من الأنبیاء الذین علم أنّهم لا یکذبون فإنها بعد ما علم استنادها إلیهم یقینیّة مستعملة فی الأدلّة البرهانیة، هکذا فی شرح المواقف و حواشیه.

المقتدی:

[فی الانکلیزیة]Prayer behind the Imam،disciple،follower
[فی الفرنسیة]Prieur derriere l'Imam،disciple،aspirant،novice
اسم فاعل من الاقتداء و هو شرعا من یصلی خلف الإمام، و عند الصوفیة قد سبق فی لفظ المرید.

المقتضب:

[فی الانکلیزیة]Concise،al muqtadab)metre in prosody(-Concis،al
[فی الفرنسیة]muqtadab)metre en prosodie(
عند أهل البدیع قسم من التجنیس و هو تجنیس الاشتقاق. و عند أهل العروض اسم بحر و هو مفعولات مستفعلن مستفعلن مرتان کذا فی رسالة قطب الدین السرخسی. و فی عروض سیفی یورد أنّ أصل هذا البحر المقتضب مثمّن.
أی: مفعولات مستفعلن أربع مرات. و مطویه:
فاعلات مفتعلن أربع مرات. و المطوی المقطوع منه: فاعلات مفعول. أربع مرات. و قال بعضهم: إنّ هذا البحر فی الشعر العربی یأتی مجزوءا أبدا. و المجزوء: هو بیت طرح منه عروضه و ضربه. و یقال للقصیدة التی لیس فیها (تخلص) اسم الشاعر أو لقبه مقتضبة «1».

المقتضی:

[فی الانکلیزیة]Circumstance،requirement،necessity
[فی الفرنسیة]Circonstance،exigence،necessite
صیغة اسم المفعول عند أهل المعانی سبق تفسیره فی لفظ الحال. و مقتضی الظاهر أخصّ من مقتضی الحال لأنّ معناه مقتضی ظاهر الحال، فکلّ مقتضی الظاهر مقتضی الحال من غیر عکس. و عند الأصولیین هو ما أضمر فی الکلام ضرورة صدق المتکلّم و نحوه. و قیل هو الذی لا یدلّ علیه اللفظ و لا یکون منطوقا، لکن یکون من ضرورة اللفظ. و قال القاضی الامام:
هو زیادة علی النصّ لم یتحقّق معنی النّص بدونها فاقتضاها النصّ لیتحقّق معناه و لا یلغو.
و قیل هو جعل غیر المنطوق منطوقا لتصحیح المنطوق شرعا أو عقلا أو لغة، و هذه العبارات
______________________________
(1) و در عروض سیفی می‌آرد اصل این بحر مقتضب مثمن مفعولات مستفعلن است چهار بار و مطوی او فاعلات مفتعلن چهار بار و مطوی مقطوع آن فاعلات مفعول چهار بار و بعضی گفته‌اند که این بحر در شعر عرب البتة مجزو می‌آید و مجزو بیتی را گویند که عروض و ضرب او را بیندازند و نیز مقتضب قصیدة را گویند که درو تخلص نبود چنانکه مذکور شد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1625
تؤدّی معنی واحدا، و کذا ما قیل هو خارج یتوقّف علیه صحة الکلام شرعا أو عقلا أو صدقه، و یجی‌ء توضیح هذا فی لفظ المنطوق.
و هذه التعریفات علی رأی من لا یفرّق بین المقتضی و بین المحذوف و المضمر و هو مذهب عامّة الحنفیة و جمیع أصحاب الشافعی و جمیع المعتزلة. ثم اختلفوا فذهب بعضهم إلی القول بجواز العموم فی الأقسام الثلاثة أی ما أضمر فی الکلام لتصحیحه شرعا أو عقلا أو لضرورة صدق المتکلّم و هو مذهب الشافعی، و بعضهم إلی القول بعدم جوازه فی جمیعها و هو مذهب القاضی الإمام، و خالفهم فخر الإسلام و شمس الأئمة و صدر الإسلام و صاحب المیزان فی ذلک فأطلقوا اسم المقتضی علی ما أضمر لصحة الکلام شرعا فقط و جعلوا ما وراءه قسما واحدا و سمّوه محذوفا أو مضمرا و قالوا بجواز العموم فی المحذوف دون المقتضی إلّا أبا الیسر فإنّه لم یعمل بعموم المحذوف أیضا، و لذا عرّفوا المقتضی بأنّه زیادة ثبت شرطا لصحة المنصوص علیه شرعا. و قولهم شرطا حال من المستکنّ فی ثبت و بهذا الاعتبار جاز تذکیره مع کونه عائدا إلی الزیادة. و قولهم شرعا احتراز عن المضمر و المحذوف سواء قلنا بترادفهما أو قلنا بأنّ المضمر ما له أثر فی الکلام نحو وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ «1»، و المحذوف ما لا أثر له مثل قوله تعالی وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ «2» أی أهلها کما هو مذهب بعض الأصولیین. و حاصل الفرق أنّ المحذوف أمر لغوی أی ثابت لغة کالفاعل و المصدر و ما حذف من الکلام اختصارا و أعطی إعرابه الذی أقیم مقامه، و المقتضی أمر شرعی أی ثابت شرعا کالمکان و الزمان و المفعول به لأنّها فضلة. و قیل المقتضی ما لم یکن ثابتا لغة سواء کان ثابتا شرعا أو ضرورة. و قیل لا یفرّق العقل بین الکلّ، فالفرق بجعل بعضها شرعیا و بعضها لغویا مشکل. و قیل إنّ المقتضی و المقتضی کلاهما مرادان فی الاقتضاء کما فی قولک اعتق عبدک عنّی بألف درهم فإنّ الإعتاق و التملیک کلاهما مرادان للمتکلّم، و فی المحذوف المراد هو المحذوف دون المصرّح.
و بالجملة فالمحذوف فی حکم المقدّر لا یخلو عن العبارة و الإشارة و الدلالة، و الاقتضاء لیس قسما خارجا عن الأربعة. و قیل لیس من شرط المحذوف انحطاط رتبته عن المظهر لأنّه لیس تابعا له فإن الأهل لیس یتبع للقریة و شرط فی المقتضی ذلک لأنّه تبع. و قیل إنّ المحذوف مفهوم بغیر إثباته المنطوق و المقتضی مفهوم لا یغیر إثباته المنطوق. و فیه أنّه إن أرید بوجه الفرق بین المحذوف و المقتضی وجود التغیر فی المحذوف و عدمه فی المقتضی فلا تغیّر فی مثل قوله تعالی فَانْفَجَرَتْ «3» أی فضربه فانفجرت، و قوله تعالی حکایة عن فَأَرْسِلُونِ، یُوسُفُ أَیُّهَا الصِّدِّیقُ «4» أی أرسلوه فأتاه و قال له یا یوسف أیها الصّدیق، و مثل هذا کثیر فی المحذوف.
و إن أرید أنّ عدم التغیّر لازم فی المقتضی دون المحذوف لم یتمیّز المحذوف الذی لا تغیّر فیه عن المقتضی. و أجیب باختیار الشّقّ الأول أنّ الإتیان من قبیل المقتضی دون المحذوف نصّ علیه العلّامة النسفی. و قیل إنّ دلالة اللفظ علی المحذوف من باب دلالة اللفظ علی اللفظ و دلالة اللفظ علی المقتضی من باب دلالة اللفظ علی المعنی، فالمحذوف هو اللفظ و المقتضی هو المعنی. و قال الفاضل الشریف: الفرق
______________________________
(1) یس/ 39
(2) یوسف/ 82
(3) البقرة/ 60
(4) یوسف/ 45- 46
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1626
الصحیح بینهما أنّ المقصود فی المحذوف المعانی المفیدة التی تستفاد من المقدّر و فی المقتضی المعانی الضروریة المطلقة. اعلم أنّ الشرع متی دلّ علی زیادة شی‌ء فی الکلام لصیانته عن اللغو و نحوه، فالحامل علی الزیادة و هو صیانة الکلام هو المقتضی بالکسر و المزید هو المقتضی بالفتح، و دلالة الشرع علی أنّ هذا الکلام لا یصحّ إلّا بالزیادة هو الاقتضاء کذا ذکر بعض المحقّقین. و قیل الکلام الذی لا یصحّ شرعا إلّا بالزیادة هو المقتضی بالکسر و طلبه الزیادة هو الاقتضاء و المزید هو المقتضی بالفتح، و ما ثبت به هو حکم المقتضی، هکذا یستفاد من التوضیح و حواشیه و کشف البزودی و غیرها. و یجی‌ء ما یتعلّق بهذا فی لفظ النّصّ.

المقتضی:

[فی الانکلیزیة]Declension،inflection conjugation
[فی الفرنسیة]Declinaison،conjugaison
علی صیغة اسم الفاعل عند النّحاة هو ما یکون به الکلمة صالحة للإعراب. فالمقتضی علی صیغة اسم المفعول هو الإعراب هکذا فی بعض حواشی الوافی. و فی اللباب المقتضی للإعراب هو توارد المعانی المختلفة علی الکلم فإنّها تستدعی ما ینتصب دلیلا علی ثبوتها و الحروف بمعزل عنها، و کذا الأفعال لدلالة صیغها علی معانیها، و إنّما محل المعانی المقتضیة للإعراب هو الاسم، و من ثمّ حکم له بأصالة الإعراب، و أصول تلک المعانی بحکم الاستقراء ثلاثة: الفاعلیة و هی المقتضیة للرفع و المفعولیة و هی المقتضیة للنصب و الإضافة و هی المقتضیة للجرّ، و ذلک الاقتضاء إمّا بحکم التناسب لقوة الفاعلیة لأنّ الفاعل ممّا لا یستغنی عنه و ضعف المفعولیة و کون الإضافة بین بین، و قد یقع المضاف إلیه فاعلا نحو ضرب زید عمرا، و قد یقع مفعولا نحو ضرب عمرو زید، و علی هذا شأن دلائل الإعراب من الحرکات و الحروف. و إمّا بطریق التعادل لاختصاص الأقل و هو الفاعل بالأقوی و الأکثر بالأضعف، و بهذا تبیّن أنّ الأصل فی المرفوع هو الفاعل و ما سواه ملحق به. فالمبتدأ بالمعنی الأول ملحق به لکونه مسندا إلیه، و بالمعنی الثانی لکونه أحد جزئی الجملة، و الخبر لکونه جزءا ثانیا من الجملة، و خبر إنّ و أخواتها لکون عامله مشابها بالفعل فألحق به و التزم تأخیره عن المنصوب فیما التزم تأخیره إیقاعا للمخالفة بینهما أی بین عامله و بین الفعل، و خبر لا التی لنفی الجنس لکون عامله مقابلا لأنّ لاقتسامهما النفی و الإثبات علی سبیل التوکید و لا تقدیم هناک بحال حطّا له عن رتبة إنّ و اسم ما و لا لما بینهما و بین لیس من التشارک فی المعنی.
و أن الأصل فی المنصوب المفعول و ما عداه متفرّع علیه، فالحال لشبهه بالظرف و التمییز لوقوعه فی الأمثلة موقع المفعول فإنّ نحو طاب زید نفسا مثل ضرب زید عمروا، و نحو ما فی السماء موضع راحة سحابا مثل عجبت من ضرب زید عمرا، و المستثنی لکونه فضلة و لکون العامل فیه بتوسّط الحروف کالمفعول معه و الاسم و الخبر فی بابی کان و إنّ لما أنّ عاملهما لاقتضائه شیئین معا أشبه الفعل المتعدّی و المنصوب بلا التی لنفی الجنس لما أنّها محمولة علی أنّ. و إنّ الأصل فی المجرور المضاف إلیه و لا فروع له. و أمّا التوابع فهی داخلة تحت أحکام المتبوعات و إنّما بنی من الأسماء ما بنی إمّا لفقد المقتضی و إمّا لوجود المانع و هو مناسبته لمبنی الأصل. و أمّا المقتضی لاعراب المضارع فمشابهته لاسم الفاعل لفظا و معنی و استعمالا. ثم إنّ وقوعه موقع الاسم فی أقوی المراتب من المشابهة و هو وقوعه بنفسه من غیر حرف یردّه إلی تقدیر الاسمیة اقتضی له استحقاق أقوی وجوه الإعراب و هو الرفع و وقوعه موقعا لا یصلح للاسم أصلا، و ذلک عند وجود ما یمنعه عن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1627
تقدیر الاسم کإن الشرطیة اقتضی له إعرابا لا یکون فی الاسم رأسا و هو الجزم و سائر الجوازم محمولة علی إن الشرطیة و وقوعه موقعا لا یصلح للاسم إلّا بانضمام ما ینقله إلی تقدیر الاسم و ما أشبهه اقتضی له وجها من الإعراب بین الأول و الثانی، و هو إمّا النصب أو الجر فأوثر النصب لخفته، و لما أنّ عوامله أشبهت نواصب الاسم، و بهذا تبیّن وجه اختصاص الجرّ بالاسم و الجزم بالفعل انتهی.

المقدار:

[فی الانکلیزیة]Quantity،number،measure
[فی الفرنسیة]Quantite،nombre،mesure
هو لغة ما یعرف به قدر الشی‌ء و هو العدد و المکیل و هو ما یعرف مقداره بالکیل من نصف صاع أو أکثر، و الموزون و هو ما یعرف مقداره بالوزن من منوین أو أکثر مما یباع فی الأمناء و المساحة و المقیاس. و عند الحکماء هو الکمّ المتصل القارّ أی المجتمع الأجزاء فی الوجود.
فبقید المتصل خرج العدد لأنّه کم منفصل.
و بقید القارّ خرج الزمان کما سبق فی لفظ الکم و هو ثلاثة أقسام: لأنه إن انقسم فی جهة فقط أی الطول فقط فخط، و إن انقسم فی جهتین فقط أی الطول و العرض فقط فسطح و یسمّی بسیطا أیضا، و إن انقسم فی الجهات الثلاث أی الطول و العرض و العمق فجسم تعلیمی.
و المتکلّمون أنکروا وجود المقدار بناء علی ترکّب الجسم عندهم من الجواهر الفردة، فالجواهر الفردة إذا انتظمت فی سمت واحد حل هنا أمر منقسم فی جهة واحدة یسمّیه بعضهم خطا جوهریا، و إذا انتظمت فی سمتین حصل أمر منقسم فی جهتین فقط، و قد یسمّی سطحا جوهریا، و إذا انتظمت فی الجهات الثلاث حصل ما یسمّی جسما اتفاقا. فالخط جزء من السطح و السطح جزء من الجسم. و أمّا عند الحکماء فلیس کذلک لأنّ الخط و السطح من الأعراض هکذا یستفاد من شرح المواقف فی مبحث الکم. و المقادیر المتجانسة یجی‌ء ذکرها فی لفظ النسبة.

المقدّر:

[فی الانکلیزیة]Implicit،predestined
[فی الفرنسیة]Implicite،predestine
بفتح الدال المشددة هو المحذوف، و البعض فرّق بینهما کما عرفت قبیل هذا.
و یطلق أیضا علی ما حدّد اللّه مخلوقه بحدّه کما مرّ أیضا. و هو عند الشعراء اسم صنعة من الصّنائع اللفظیة، و هو عبارة عن مقطّع و موصّل مختلطان بعضهما ببعض و هو أربعة أنواع:
الأول: أن یکون المصراع الأول مقطعا.
الثانی: الموصل بحرفین. الثالث: ثلاثی الحرف. الرابع: رباعی الحرف. و مثاله الرباعی التالی و ترجمته:
یا منیة الرجال و یا دواء القلب خدّک جعل خدّ الورد باطلا (لغوا)
صورة الکلّ أمام یاسمینک صارت خجلة و هیکلک لا یشتبه بهیکل الباطل
الثانی: أن یقطع من الحروف من کلمات الشعر بمقدار الحروف التی توصل. فمثلا إذا اقتطع حرفان یوصل بدلهما حرفان. و إن ثلاثة فثلاثة و علی هذا القیاس.
مثال المقدر المثنّی: المصراع التالی و ترجمته التقریبیة:
یا من فی الوجه زهرة الزهراء و أدنی حیاة من الورد
و مثال المثلث المصراع التالی و ترجمته:
إنّنی فی قلق و فی قید یا شبیه القمر و آخذ القلب.
و مثال المربع المصراع التالی و ترجمته:
الضّراعة کثیرة من صدیقک و هو صدیقک
و مثال المخمّس المصراع التالی و ترجمته:
أنا منه فی عذاب و خوف
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1628
و القیاس علی هذا.
الثالث: هو المنقطع بحرف واحد و المتّصل ثلاثة أو أربعة أو أکثر. و مثال الثلاثة و الواحد: المصراع التالی و ترجمته:
لقد صارت فنانة آخذة القلب فنانة و نجمی خطرا صار خطرا
الرابع: هو ما لیس فیه حروف منقطعة و لکن تراعی فیه المراتب المتصلة: کأن یورد ثلاثة حروف متصلة ثم بعدها حرفین أو أکثر من هذا. مثال الثلاثة و الاثنین المصراع الآتی و ترجمته:
لروحی هذا السیئ الظن مفاجأة و لم أر مثله فی الحسن
و مثال الأربعة و الثلاثة: المصراع التالی و ترجمته:
حظّی لقد عانی الصّعوبات و ذاق طبعی هذه المرارة
و مثال الخمسة و الأربعة المصراع التالی و ترجمته:
الجنّة حاضرة و النّعیم مهیّأ
کذا فی مجمع الصنائع «1».

المقدّم:

[فی الانکلیزیة]Proportional number،premise،previous condition
[فی الفرنسیة]Nombre proportionnel،premisse،condition prealable
بفتح الدال المشدّدة عند المحاسبین هو
______________________________
(1) و نزد شعرا اسم صنعتی است از صنائع لفظیة و آن عبارتست از مقطع و موصل که با هم آمیخته شود و آن چهار نوع است اوّل آنکه مصراع اوّل مقطع بود دوم موصل دو حرفی سیوم سه حرفی چهارم چهار حرفی مثاله: شعر.
ای آرزوی مردان وی داروی دل با گونه تو گونه گل شد باطل
نقش همه پیش سمن تست خجل پیکر نکند شبهت پیکر باطل
دوم از کلمات شعر هرچند که حروفش پیوسته بود همان‌قدر بریده بود مثلا اگر دو بریده بود دو پیوسته باشد و اگر سه بریده بود سه پیوسته و علی هذا القیاس مثال مقدر مثنی: مصراع.
ای برخ زهرة زهرا و فروزنده ز گل
مثال مثلث: مصراع.
در رنجم و در بندم ای مهوش و دلبر
مثال مربع: مصراع.
از دوستست زاری بسیار و دوستست
مثال مخمس: مصراع.
ازو در شکنجم ازو در نهیبم
و علی هذا القیاس
سویم آنکه منقطع یک حرف باشد و متصل سه و یا چهار یا زیادة مثال سه و یکی: مصراع.
هنری گشت دلبرم هنری خطری گشت اخترم خطری
چهارم آنکه حروف منقطعة نباشد اما مراتب متصلة رعایت کند چنانچه سه حرف پیوسته بیارد بعد از ان دو حرف پیوسته یا زیادة ازین مثال سه و دو: مصراع.
به جانم همین بد سگالد مفاجا مثالش به خوبی ندیدم همانا
مثال چهار و سه: مصراع.
بختم همین سختی کشد طبعم همین تلخی چشد
مثال پنج و چهار: مصراع.
بهشتی مهیا نعیمی مهیا
کذا فی مجمع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1629
العدد المنسوب إلی الآخر و المنسوب إلیه یسمّی تالیا، و یجی‌ء فی لفظ النسبة. و عند المنطقیین هو الشرط فی العضدی المقدّمة المشتملة علی الشرط تسمّی شرطیة و یسمّی الشرط مقدّما و الجزاء تالیا.

المقدّمة:

[فی الانکلیزیة]Forepart،premise،vanguard،advance guard -
[فی الفرنسیة]Devant،avant -propos،premisse،avant -garde de l'armee بکسر الدال المشدّدة و فتحها تطلق علی معان. منها ما یتوقّف علیه الشی‌ء سواء کان التوقّف عقلیا أو عادیا أو جعلیا، و هی فی عرف اللغة صارت اسما لطائفة متقدّمة من الجیش، و هی فی الأصل صفة من التقدیم بمعنی التقدّم و لا یبعد أن یکون من التقدیم المتعدّی لأنّها تقدّم أنفسها بشجاعتها علی أعدائها فی الظّفر، ثم نقلت إلی ما یتوقّف علیه الشی‌ء، و هذا المعنی یعمّ جمیع المعانی الآتیة.
و منها ما یتوقّف علیه الفعل یؤیّد ذلک ما قال السّیّد السّند فی حاشیة العضدی فی مسائل الوجوب فی بحث الحکم المقدّمة عند الأصولیین علی ثلاثة أقسام: ما یتوقّف علیه الفعل عقلا کترک الأضداد فی فعل الواجب و فعل الضدّ فی الحرام و تسمّی مقدّمة عقلیة و شرطا عقلیا، و ما یتوقّف علیه الفعل عادة کغسل جزء من الرأس لغسل الوجه کلّه و تسمّی مقدّمة عادیة و شرطا عادیا، و ما لا یتوقّف علیه الفعل، بأحد الوجهین، لکن الشارع یجعل الفعل موقوفا علیه و صیّره شرطا له کالطهارة للصلاة و تسمّی مقدّمة شرعیة و شرطا شرعیا انتهی. و ذلک لأنّه إن لم یرد السّیّد السّند بالمقدّمة ما ذکرنا لا یصحّ الحصر فی الأقسام الثلاثة کما لا یخفی. و منها ما یتوقّف علیه صحة الدلیل أی بلا واسطة کما هو المتبادر فلا یرد الموضوعات و المحمولات و أمّا المقدّمات البعیدة للدلیل فإنّما هی مقدّمات لدلیل مقدّمة الدلیل. و منها قضیة جعلت جزء قیاس أو حجة و هذان المعنیان مختصّان بأرباب المنطق و مستعملان فی مباحث القیاس صرّح بذلک المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة.
ثم المراد بالقیاس ما یتناول الاستقراء و التمثیل أیضا و أردافه بقولهم أو حجة لدفع توهّم اختصاص القیاس بما یقابل الاستقراء و التمثیل و یؤیّد هذا ما وقع فی شرح المواقف من أنّ المقدّمات هی القضایا التی تقع فیها النظر المتعلّق بالدلیل الذی هو الطریق الموصل إلی التصدیق مطلقا، و هی علی قسمین: قطعیة تستعمل فی الأدلة القطعیة و ظنّیة تستعمل فی الأمارة انتهی. و قیل کلمة أو للتنبیه علی اختلاف الاصطلاح فقیل إنّها مختصّة بالقیاس أی الحجّة، و قیل إنّها غیر مختصّة به بل یشتمل لما جعلت جزء الاستقراء أو التمثیل أیضا، و هذا المعنی مباین للمعنی السابق و هو ما یتوقّف علیه صحة الدلیل إن أرید بالدلیل ما هو مصطلح الأصول، أعنی ما یمکن التوصّل فیه بصحیح النظر إلی المطلوب الجزئی إذ الدلیل عند الأصولیین مباین للقیاس المصطلح للمنطقیین، و أخصّ من السابق مطلقا إن أرید بالدلیل ما هو مصطلح المنطقیین لعدم تناوله الشرائط بخلاف المعنی السابق، فإنّ الدلیل عندهم قول مؤلّف من قضایا متی سلمت لزم عنها لذاتها قول آخر، و لا شکّ أنّ الدلیل بهذا المعنی یتوقّف حصوله علی مقدّمات الأشکال و هو ظاهر، و علی شرائطها إذ لا یلزم منه القول الآخر إلّا بوجود جمیع الشرائط، و لزوم القول الآخر معتبر فی تعریفه؛ و کذلک یتوقّف علی مناسبة تلک المقدّمات للمطلوب و إلّا لم یلزم منه المطلوب فلم یکن بالنسبة إلیه دلیلا. و قیل أخصّ من الأول من وجه، فإنّ مرادهم بصحة الدلیل هو الصحة صورة و مادة، و هو کون الدلیل بحیث یستلزم ما اعتبر هو بالقیاس إلیه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1630
دلیلا من حیث الصورة و المادة جمیعا حتی یتوقّف تلک الصحة علی صدق المقدّمات و مناسبتها للمطلوب أیضا، فیخرج المقدّمة الکاذبة مطلقا و الصادقة الغیر المناسبة التی جعلت جزء الدلیل عن تعریف المقدّمة، بمعنی ما یتوقّف علیه صحة الدلیل مع دخولها فی المقدّمة بمعنی جزء القیاس أو الحجة. نعم عدم تعرّضهم للمسائل المثبتة لصحة الدلیل من حیث المادة و قصرهم النظر علی المسائل المثبتة بصورة ربّما یخیّل أنّ بینهما عموما و خصوصا مطلقا، هکذا یستفاد من بعض حواشی شرح المطالع و ما ذکر أحمد جند فی حاشیة القطبی.
و منها قضیة من شأنها أن تجعل جزء قیاس أو حجة صرّح بذلک المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة فی تقسیم العلم إلی النظری و البدیهی، و هی علی قسمین: قطعیة تستعمل فی الأدلة القطعیة و ظنّیة تستعمل فی الأمارة. فالمقدمات القطعیة سبع: الأوّلیات و الفطریات و المشاهدات و المجرّبات و المتواترات و الحدسیات و الوهمیات فی المحسوسات، و الظنیة أربع: المسلّمات و المشهورات و المقبولات و المقرونة بالقرائن کنزول المطر بوجود السحاب الرطب، کذا یستفاد من شرح المواقف. و منها ما یتوقّف علیه المباحث الآتیة، فإن کان تلک المباحث الآتیة العلم برمته تسمّی مقدّمة العلم، و إن کانت بقیة الباب أو الفصل تسمّی مقدّمة الباب أو الفصل. و بالجملة تضاف إلی الشی‌ء الموقوف کما فی الأطول. اعلم أنّه قد اشتهر بینهم أنّ مقدّمة العلم ما یتوقّف علیه الشروع فی ذلک العلم و الشروع فی العلم لا یتوقّف علی ما هو جزء منه، و إلّا لدار، بل علی ما یکون خارجا عنه. ثم الضروری فی الشروع الذی هو فعل اختیاری توقّفه علی تصوّر العلم بوجه ما، و علی التصدیق بفائدة تترتّب علیه، سواء کان جازما أو غیر جازم مطابقا أو لا، لکن یذکر من جملة مقدّمة العلم أمور لا یتوقّف الشروع علیها کرسم العلم و بیان موضوعه و التصدیق بالفائدة المترتّبة المعتدّ بها بالنسبة إلی المشقّة التی لا بدّ منها فی تحصیل العلم و بیان مرتبته و شرفه و وجه تسمیته باسمه إلی غیر ذلک، فقد أشکل ذلک علی بعض المتأخّرین و استصعبوه. فمنهم من غیّر تعریف المقدّمة إلی ما یتوقّف علیه الشروع مطلقا أو علی وجه البصیرة أو علی وجه زیادة البصیرة. و منهم من قال الأولی أن یفسّر مقدّمة العلم بما یستعان به فی الشروع و هو راجع إلی ما سبق لأنّ الاستعانة فی الشروع إنّما تکون علی أحد الوجوه المذکورة. و منهم من قال لا یذکر فی مقدّمة العلم ما یتوقّف علیه الشروع و إنّما یذکر فی مقدّمة الکتاب، و فرّق بینهما بأنّ مقدّمة العلم ما یتوقّف علیه مسائله و مقدّمة الکتاب طائفة من الألفاظ قدّمت أمام المقصود لدلالتها علی ما ینفع فی تحصیل المقصود، سواء کان مما یتوقّف المقصود علیه فیکون مقدّمة العلم أو لا، فیکون من معانی مقدّمة الکتاب من غیر أن یکون مقدّمة العلم. و أیّد ذلک القول بأنّه یغنیک معرفة مقدّمة الکتاب عن مظنة أنّ قولهم المقدّمة فی بیان حدّ العلم و الغرض منه و موضوعه من قبیل جعل الشی‌ء ظرفا لنفسه و عن تکلّفات فی دفعه فالنسبة بین المقدّمتین هی المباینة الکلّیة و النسبة بین ألفاظ مقدّمة العلم و نفس مقدّمة الکتاب عموم من وجه، لأنّه اعتبر فی مقدّمة الکتاب التقدّم و لم یعتبر التوقّف، و اعتبر فی مقدّمة العلم التوقّف و لم یعتبر التقدّم، و کذا بین مقدّمة العلم و معانی مقدّمة الکتاب عموم من وجه. و یرد علیه أنّ ما لم یقدّم أمام المقصود کیف یصحّ إطلاق مقدّمة العلم علیه لأنّ المقدّمة إمّا منقولة من مقدّمة الجیش لمناسبة ظاهرة بینهما أو مستعارة أو حقیقة لغویة، و علی الوجوه الثلاثة لا بدّ من صفة التقدّم لما یطلق
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1631
علیه لفظ المقدّمة، فعلی هذا النسبة هی العموم مطلقا. و لذا قد یقال مقدّمة الکتاب أعمّ بمعنی أنّ مقدّمة الکتاب تصدق علی العبارات الدالة علی مقدّمة العلم من غیر عکس انتهی.
و الجواب بأنّ التقدّم الرتبی یکفی فی المناسبة ففیه نظر، إذ فی تصدیر الأشیاء المذکورة فی آخر الکتاب بالمقدّمة و إن کانت مما یتوقّف علیه الشروع خفاء، و أیضا قد علمت أنّ منشأ الاختلاف هو بیان وجه تصدیر الکتب بأمور لا یتوقّف الشروع علیها، و تسمیتها بالمقدّمة لا غیر، فلا بد من اعتبار التقدّم المکانی، و إن کان تعریف المقدّمة بما یتوقّف علیه الشروع مقتضیا لاعتبار التقدّم مطلقا، سواء کان مکانیا أو رتبیا. و الجواب بأنّ التقدّم و لو علی أکثر المقاصد أو بعضها یکفی لصحة الإطلاق ففیه أنّ المقدّمة حینئذ لا تکون مقدّمة العلم بل مقدّمة الباب أو الفصل مثلا، و لیس الکلام فیه.
هذا و قال صاحب الأطول و الحقّ أنّه لا حاجة إلی التغییر فإنّ کلا مما یذکر فی المقدّمة مما یتوقّف علیه شروع فی العلم هو إمّا أصل الشروع أو شروع علی وجه البصیرة أو شروع علی وجه زیادة البصیرة فیصدق علی الکلّ ما یتوقّف علیه شروع، و لحمل الشروع علی ما هو فی معنی المنکر مساغ أیضا کما فی أدخل السوق انتهی. و هاهنا أبحاث ترکناها مخافة الإطناب، فمن أراد فعلیه بالرجوع إلی شروح التلخیص.

المقرّح:

[فی الانکلیزیة]Ulcerous
[فی الفرنسیة]Ulceration
عند الأطباء دواء یفنی الرطوبة الأصلیة و یجذب مادة ردیّة تقرح کالبلادر و هو علی صیغة اسم الفاعل من التقریح.

المقرونة بالقرائن:

[فی الانکلیزیة]Admitted propositions،presumed propositions
[فی الفرنسیة]Propositions admises،propositions presumees
هی قسم من المقدّمات الظّنّیة، و هو کنزول المطر بوجود السّحاب، کذا فی شرح المواقف.

المقطع:

[فی الانکلیزیة]Syllable،stanza
[فی الفرنسیة]Syllabe،strophe
بفتح الطاء المخففة علی أنّه اسم ظرف.
قیل هو حرف مع حرکة أو حرفان ثانیهما ساکن، فضرب مرکّب من ثلاثة مقاطع و موسی من مقطعین. و قیل هو الحرکة الإعرابیة و قد استعمله الشیخ فی الشفاء بإزاء الحرکة، و قد یفسّر بالوقف لأنّه ینقطع عنده الکلام کذا فی شرح المطالع فی التقسیم الأول للمفرد. و یطلق علی مخرج الحرف أیضا، و لذا یقال الحرف صوت معتمد علی مقطع محقّق کما مرّ.
و الشعراء یطلقونه علی بیت یکون فی آخر الأشعار به یقطع و یختم و یسمّی مختما أیضا کما فی جامع الرموز.

المقطّع:

[فی الانکلیزیة]Cathartic،digestant
[فی الفرنسیة]Cathartique،digestif،purgatif
بکسر الطاء المشددة عند الأطباء دواء یقسم المادة إلی أجزاء صغار و إن بقیت علی غلظها، کذا فی المؤجز فی فنّ الأدویة.

المقطّع:

کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1631 المقطع: … ص: 1631
فی الانکلیزیة]
Rhetoric figure formed by using separated letter
E[فی الفرنسیة]
Figure rhetorique consistant a utiliser des lettres disjointe
Eبفتح الطاء المشددة عند أهل البدیع ضد الموصل و هو أن یؤتی بکلام یکون کلّ من کلماته منفصلة الحروف فی الکتابة نحو أدرک داود رزقا، کذا فی المطول قبیل الخاتمة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1632

المقطوع:

[فی الانکلیزیة]Cut،independant proposition،
prophetic tradition told by a follower of a companion of the ProphE
[فی الفرنسیة]Coupe،proposition independante،
tradition prophetique rapportee par un disciple d'un companion du propE
و بالفارسیة: بریده شده. و عند أهل العروض هو الجزء الذی فیه القطع کما عرفت.
و عند أهل المعانی هو الجملة التی لم تعطف علی ما قبلها. و عند المحدّثین هو حدیث روی من التابعی من قوله أو فعله موقوفا علیه و هو لیس بحجة کذا ذکر القسطلانی. و فی شرح النخبة المقطوع حدیث ینتهی إسناده إلی تابعی أو إلی من دونه من أتباع التابعین فمن بعدهم.
و إن شئت قلت موقوف علی فلان أعنی إن استعملت الموقوف فیما جاء من التابعین و من بعدهم فقیّده بهم فقل موقوف علی عطاء «1» مثلا، و الفرق بینه و بین المنقطع أنّ المقطوع من مباحث المتن و المنقطع من مباحث الإسناد کما ستعرفه. و قد أطلق البعض المقطوع علی المنقطع و بالعکس تجوّزا عن الاصطلاح.

المقعد:

[فی الانکلیزیة]Infirm،invalid
[فی الفرنسیة]Infirme،invalide
لغة هو الذی أقعده الداء عن الحرکة.
و عند الأطباء هو الزّمن. و قیل هو المتشنّج الأعضاء و الزّمن الذی طال مرضه کذا فی المغرب.

المقلّ:

[فی الانکلیزیة]
Person to whom few prophetic traditions are ascribed
[فی الفرنسیة]
Personne a qui on attribue peu de traditions prophetique
Eبکسر القاف و تشدید اللام عند المحدّثین هو الشخص الذی لم یرو عنه إلّا واحد من الصحابة و التابعین و من بعدهم. قالوا الراوی قد یکون مقلّا من الحدیث فلا یکثر الأخذ عنه، کذا فی شرح النخبة و شرحه فی بیان الطّعن بالجهالة و قد سبق فی لفظ المجهول أیضا.

المقنطرة:

[فی الانکلیزیة]Circles parallel to the horizon
-[فی الفرنسیة]Almucantarat،cercles paralleles a l'horizon
هی عند أهل الهیئة الدائرة الموازیة لدائرة الأفق. فإن کانت تلک الدائرة فوق الأفق تسمّی مقنطرة الارتفاع لأنّ الکوکب إذا کان علیها کان مرتفعا عن الأفق، و إن کانت تحت الأفق یسمّی مقنطرة الانحطاط لأنّ الکوکب إذا کان علیها کان منحطا عن الأفق. قال العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی: الظاهر أن یسمّی المقنطرات التی تحت الأفق الحقیقی و فوق الأفق الحسّی بالمعنی الثانی مقنطرات الارتفاع أیضا. لکن کتب القوم مشحونة بأنّ الارتفاع لا یزید علی تسعین درجة. و لا شکّ أنّ ما بین سمت الرأس و تلک المقنطرات أکثر من تسعین درجة فینبغی أن یخصّ مقنطرات بما کان فوق الأفق الحقیقی و هذا أمر اصطلاحی و لا مشاحة فیه. و المقنطرة مأخوذة من القنطار بالنون بعدها طاء مهملة للتوکید و هو ملأ مسک الثور ذهبا أو فضة، کما یقال ألف مؤلّفة، سمّیت هذه الدوائر بالمقنطرات تشبیها لها بالدراهم و الدنانیر أو بالثیاب الموضوعة بعضها فوق بعض انتهی.

المقول فی جواب ما هو:

[فی الانکلیزیة]Essence،specitic difference
[فی الفرنسیة]Essence،difference specifique
عند المنطقیین هو الدال علی الماهیة
______________________________
(1) هو عطاء بن أسلم بن صفوان، ابن أبی رباح. ولد بالیمن عام 27 ه/ 647 م. و توفی بمکة عام 114 ه/ 732 م. تابعی من أجلاء الفقهاء، محدث، مفسّر. روی الحدیث.
الاعلام 4/ 235، تذکرة الحفاظ 1/ 92، صفة الصفوة 2/ 119، میزان الاعتدال 2/ 197، حلیة الأولیاء 3/ 310.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1633
المسئول عنها بالمطابقة کما إذا سئل عن الإنسان بما هو فأجیب بالحیوان الناطق فإنّه یدلّ علی ماهیة الإنسان بالمطابقة. و أما جزؤه فإن کان مذکورا فی جواب ما هو بالمطابقة أی بلفظ یدلّ علیه بالمطابقة یسمّی واقعا فی طریق ما هو لأنّ المقول فی جواب ما هو طریق ما هو، و هو واقع فیه کالحیوان أو الناطق، و إن کان مذکورا فی جواب ما هو بلفظ یدلّ علیه بالتضمّن یسمّی داخلا فی جواب ما هو کمفهوم الجسم أو النامی أو الحسّاس أو المتحرّک بالإرادة، فإنّه جزء معنی الحیوان الناطق المقول فی جواب ما هو، و هو مذکور فیه بلفظ الحیوان الدّالّ علیه بالتضمّن، کذا فی شرح الشمسیة فی بحث النوع.

المقولة:

[فی الانکلیزیة]Category
[فی الفرنسیة]Categorie
هی عند الحکماء یطلق علی الجوهر و الأعراض فی العلمی حاشیة شرح هدایة الحکمة فی بحث الحرکة. و من اصطلاحات القوم إطلاق المقولة علی الجوهر و الأعراض التسعة فیقولون: المقولات عشرة. وجه الإطلاق کونها محمولات إذا کانت المقولة بمعنی المحمول أو کونها بحیث یتکلّم فیها إذا کانت بمعنی الملفوظ و التاء للمبالغة أو للنقل من الوصفیة إلی الاسمیة.

مقوّم عدد:

[فی الانکلیزیة]Antecedent number
[فی الفرنسیة]Nombre antecedent
فی الاصطلاح عبارة عن العدد الذی یقلّ بواحد عن آخر کالأربعة بالنسبة للخمسة، و الخمسة هی مقوّم للعدد ستة، و علی هذا فقس کذا فی زیج شاه‌جهانی «1».

المقوّی:

[فی الانکلیزیة]Fortifying،tonic
[فی الفرنسیة]Stimulant،tonifiant،roboratif
علی صیغة اسم الفاعل من التقویة عند الأطباء دواء یعدّل مزاج العضو حتی لا یقبل الفضول کدهن الورد کذا فی المؤجز.

المقیاس:

[فی الانکلیزیة]Quantity،scale،planimetre
[فی الفرنسیة]Quantite،echelle،planimetre
بکسر المیم عند الریاضیین هو العمود القائم علی سطح یکون الظّل الواقع منه فی ذلک السطح، و هو إمّا عمود علی سطح الأفق أو سطح یوازیه أی یوازی سطح الأفق، و ظلّ هذا المقیاس یسمّی ظلا ثانیا. و إمّا عمود علی سطح قائم علی کلّ من سطح دائرة الأفق و سطح دائرة ارتفاع النیّر من جانب النیّر أی یکون موازیا للأفق و یکون فی سطح دائرة الارتفاع، و موضعه فی السطح الذی قام علیه هو الذی یکون النیّر فی جانبه، فإنّ لذلک السطح جانبین أحدهما إلی جهة النیّر و الآخر إلی خلاف جهة النیّر، و ظلّه یسمّی ظلا أوّلا، و یسمّی الجسم المخروطی الذی یکون هذا العمود سهما له مقیاسا أیضا تجوّزا، هکذا یستفاد من تصانیف عبد العلی البرجندی. و قد سبق فی لفظ الظلّ ما یتعلّق بهذا. و یطلق المقیاس أیضا علی قسم من المقدار کما مرّ و هو ما یمسح به الشی‌ء کالذراع و الجریب.

المقیس:

[فی الانکلیزیة]Consequence of a principle
[فی الفرنسیة]Consequence d'un principe
عند الأصولیین هو الفرع و المقیس علیه هو الأصل.

المکابرة:

[فی الانکلیزیة]Stubborness،obstinacy
[فی الفرنسیة]Opiniatrete،obstination
عند أهل المناظرة هی المنازعة لا لإظهار
______________________________
(1) در اصطلاح عبارتست از عددی که بیکی کم باشد از ان عدد چون چهار که مقوم است پنج را و پنج که مقوم است شش را.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1634
الصواب و لا لإلزام الخصم و هی ضدّ المناظرة، کذا فی الرشیدیة.

المکاتبة:

[فی الانکلیزیة]Correspondance
[فی الفرنسیة]Correspondance
هی عند المحدّثین أن یکتب الشیخ مسموعه لغائب أو حاضر بخطّه أو بخطّ غیره بإذنه، فهی کالمناولة، إمّا مقترنة بالإجازة کأن یکتب إلیه أجزت لک ما کتبته إلیک، أو مجرّدة عنها کأن یکتب حدّثنا فلان بهذا. و الصحیح جواز الروایة بهما جمیعا، و هی فی الصحة و القوة کالمناولة و یکفی معرفة خطّ الکاتب، کذا فی خلاصة الخلاصة. و فی شرح النخبة أطلق المتأخّرون المکاتبة فی الإجازة المکتوب بها بخلاف المتقدّمین فإنّهم إنّما یطلقونها فیما کتبه الشیخ من الحدیث إلی الطالب سواء أذن له فی روایته أم لا.

المکالفة:

[فی الانکلیزیة]Game in prosody
[فی الفرنسیة]Jeu en prosodie
بالنون عند أهل العروض هی أن یثبت أحد الحرفین أو کلاهما من الجزء أو یذهب أحدهما أو کلاهما کذا فی عنوان الشرف.

المکان:

[فی الانکلیزیة]Place،situation
[فی الفرنسیة]Place،situation
بمعنی جایگاه. و لما کثر لزوم المیم توهّمت أصلیة فقیل تمکّن کما قالوا تمسکن من المسکین، کذا فی الصراح. فعلی هذا لفظ المکان کافه أصلیة و لذا ذکرناه فی باب الکاف، و إن ذکر فی بعض کتب اللغة فی باب المیم.

المکان:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Spot،space
[فی الفرنسیة]Lieu،espace
هو فی العرف العام ما یمنع الشی‌ء من النزول فإنّ المشهور بین الناس جعل الأرض مکانا للحیوان لا الهواء المحیط به حتی لو وضعت الدرقة علی رأس قبّة بمقدار درهم لم یجعلوا مکانها إلّا القدر الذی یمنعها من النزول کذا فی شرح المواقف. و أمّا أهل العلم و التحقیق فقد اختلفوا فیه فذهب أرسطاطالیس و علیه المشّائیون و متأخّرو الحکماء کابن سینا و الفارابی و أتباعهما إلی أنّ المکان هو السطح الباطن من الجسم الحاوی المماسّ للسطح الظاهر من الجسم المحوی، فعلی هذا یکون المکان منقسما فی جهتین فقط، و هو قد یکون سطحا واحدا کالطیر فی الهواء، فإن سطحا واحدا قائما بالهواء محیط به، و کمکان الفلک، و قد یکون أکثر من سطح واحد کالحجر الموضوع علی الأرض فإنّ مکانه أرض و هواء یعنی أنّه سطح مرکّب من سطح الأرض الذی تحته، و السطح المقعّر للهواء الذی فوقه، و قد یتحرّک تلک السطوح کلّها کالسمک فی الماء الجاری أو بعضها کالحجر الموضوع فی الماء الجاری، و قد یتحرّک الحاوی و المحوی معا إمّا متوافقین فی الجهة أو متخالفین فیها کالطیر یطیر و الریح یهبّ علی الوفاق أو الخلاف أو الحاوی. وحده کالطیر یقف و الریح یهبّ أو المحوی وحده کالطیر یطیر و الریح یقف. و ذهب بعض الحکماء إلی أنّ المکان هو السطح مطلقا لأنّ الفلک الأعلی یتحرّک فله مکان و لیس هو سطح المحوی، و للفلک الأوسط مکانان سطح الحاوی و سطح المحوی، فعلی المذهب الأول لا مکان للفک الأعلی و إنّما یکون له وضع فقط. و ذهب الإشراقیون من الحکماء و أفلاطون إلی أنّ المکان هو البعد المجرّد الموجود و هو ألطف من الجسمانیات و أکثف من المجرّدات، ینفذ فیه الجسم و ینطبق البعد الحال فیه علی ذلک البعد فی أعماقه و أقطاره. فعلی هذا یکون المکان بعدا منقسما فی جمیع الجهات مساویا للبعد الذی فی الجسم بحیث ینطبق أحدهما علی الآخر ساریا فیه بکلّیته، و یسمّی ذلک البعد بعدا مفطورا بالفاء لأنّه فطر علیه البداهة فإنّها
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1635
شاهدة بأنّ الماء مثلا إنّما حصل فیما بین أطراف الإناء من الفضاء ألا تری أنّ الناس کلّهم حاکمون بذلک و لا یحتاجون فیه إلی نظر و تأمّل و صحّفه بعضهم بالمقطور بالقاف أی بعد له أقطار، و المقطور بمعنی المشقوق فإنّه ینشقّ فیدخل فیه الجسم. قالوا یجب أن یکون ذلک البعد جوهرا لقیامه بذاته و توارد الممکنات علیه مع بقائه بشخصه فکأنّه جوهر متوسّط بین العالمین، أعنی الجواهر المجرّدة التی لا تقبل الإشارة الحسّیة و الأجسام التی هی جواهر مادیة کثیفة، و حینئذ تکون الأقسام الأوّلیة للجوهر ستة لا خمسة علی ما هو المشهور. و علی هذا المذهب للفلک الأعلی أیضا مکان.
اعلم أنّ القائلین بأنّ المکان هو البعد المجرّد الموجود فرقتان: فرقة منهم تقول بجواز خلوّه عن الجسم، و فرقة تمنعه، و قد سبق فی لفظ الخلاء. و ذهب المتکلّمون إلی أنّ المکان بعد موهوم مفروض یشغله الجسم و یملأه علی سبیل التوهّم و هو الخلاء. و ذهب بعض قدماء الحکماء إلی أنّ المکان هو الهیولی إذ المکان یقبل تعاقب الأجسام المتمکّنة فیه، و الهیولی أیضا تقبل تعاقب الأجسام أی الصور الجسمیة.
فالمکان هو الهیولی و هذا المذهب قد ینسب إلی أفلاطون، و لعلّه أطلق لفظ الهیولی علی المکان باشتراک اللفظ مع وجود المناسبة بینهما فی توارد الأشیاء علیهما، و إلّا فامتناع کون الهیولی التی هی جزء الجسم مکانا مما لا یشتبه علی عاقل فضلا عمّن کان مثله فی الفطانة.
و قال بعضهم إنّه الصورة الجسمیة لأنّ المکان هو المحدّد للشی‌ء الحاوی له بالذات و الصورة کذلک، و هذا أیضا قد ینسب إلی أفلاطون.
قالوا فی توجیه کلامه لمّا ذهب إلی أنّ المکان هو الفضاء و البعید المجرّد سمّاه تارة بالهیولی للمناسبة المذکورة و تارة بالصورة لأنّ الجواهر الجسمانیة قابلة له بنفوذه فیها دون الجواهر المجرّدة، فهو کالجزء الصوری للأجسام و هذان القولان إن حملا علی هذا فلا محذور، و إلّا فلا اعتداد بهما لظهور بطلانهما.

فائدة:

قال الحکماء: کلّ جسم فله مکان طبیعی و قد سبق تفسیره فی لفظ الحیّز.

فائدة:

اللّه تعالی لیس فی جهة و لا حیّز و مکان، و هذا مذهب أهل السّنّة و الحکماء، و خالف فیه المشبّهة و خصّصوه بجهة اتفاقا، ثم اختلفوا فیما بینهم. فذهب أبو عبد اللّه محمد بن کرّام إلی أنّ کونه فی الجهة ککون الأجسام فیها هو أن یکون بحیث یشار إلیه أ ههنا أم هناک. قال و هو مماس للصفحة العلیا من العرش، و یجوز علیه الحرکة و الانتقال و تبدّل الجهات، و علیه الیهود حتی قالوا العرش یئطّ من تحته اطیط الرحل الجدید تحت الراکب الثقیل و قالوا أنه یفضل علی العرض من کل جهة أربع أصابع و زاد بعض المشبّهة کمضر و کهص «1» و أحمد الهجیمی «2» أنّ المؤمنین المخلصین یعانقونه فی الدنیا و الآخرة. و منهم من قال هو محاذ للعرش غیر مماس له. فقیل بعده عنه بمسافة متناهیة و قیل بمسافة غیر متناهیة. و منهم من قال لیس کونه فی الجهة ککون الأجسام فی الجهة. و المنازعة مع هذا القائل راجعة إلی اللفظ دون المعنی، و الإطلاق اللفظی یتوقّف علی إذن الشرع به عند الأشاعرة. و لأهل الحقّ فی إثبات الحقّ دلائل، منها أنّه لو کان فی المکان فإمّا أن یکون فی
______________________________
(1) وردت ترجمته سابقا.
(2) وردت ترجمته سابقا.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1636
بعض الأحیاز أو فی جمیعها و کلاهما باطلان.
أمّا الأول فلتساوی الأحیاز فی أنفسها لأنّ المکان عند المتکلّمین هو الخلاء المتشابه و لتساوی نسبة الرّبّ تعالی إلیها یکون اختصاصه ببعضها دون بعض ترجیحا بلا مرجّح إن لم یکن هناک تخصیص من خارج، و إلّا یلزم احتیاجه تعالی فی تحیّزه إلی الغیر، و الاحتیاج ینافی الوجوب. و أمّا الثانی فلأنّه یلزم تداخل المتحیزین لأنّ بعض الأحیاز مشغول بالأجسام و أنّه محال ضرورة فیلزم مخالطته لقاذورات العالم، تعالی اللّه عن ذلک علوا کبیرا. فإن شئت تمام التحقیق فارجع إلی شرح المواقف.
و المکان فی اصطلاح الصوفیة الذی هو واقع بالنسبة للذّات الإلهیة المقدّسة عبارة عن إحاطة الذات مع ارتفاعها عن اتصال الأنام.
و المکانة عبارة عن المنزلة التی هی أرفع منازل السّالک عند ملیک مقتدر. و حینا یطلق المکان أیضا علی المکانة. کذا فی لطائف اللغات «1».

مکان الکوکب:

[فی الانکلیزیة]Position of a planet
[فی الفرنسیة]Position d'une planete
عند أهل الهیئة هو طرف خطّ خارج من مرکز العالم مارّ بمرکز الکوکب منته إلی منطقة البروج إن لم یکن للکوکب عرض، و إن کان له عرض فیتوهّم دائرة مارة بقطبی البروج و بطرف الخط المذکور قاطعة لمنطقة البروج، فنقطة التقاطع بین تلک الدائرة و منطقة البروج و هی النقطة التی تکون أقرب إلی طرف ذلک الخطّ المذکور هی مکان الکوکب من فلک البروج، و هذا هو المکان الحقیقی للکوکب. و أما المکان المرئی للکوکب فهو طرف خطّ یخرج من مرکز العالم إلی مرکز الکوکب منتهیا إلی منطقة البروج علی موازاة خطّ یخرج من حدقة الناظر إلی مرکز الکوکب منتهیا إلی منطقة البروج إن لم یکن للکوکب عرض، و إن کان له عرض فتوهّم دائرة مارّة بقطبی البروج و بطرف هذا الخط علی الرسم المذکور، فنقطة التقاطع هی المکان المرئی للکوکب، هکذا یستفاد مما ذکره العلی البرجندی فی تصانیفه.

المکبّر:

[فی الانکلیزیة]Exaggerated،exalted
[فی الفرنسیة]Exagere،exalte
علی صیغة اسم المفعول من باب التفعیل عند الصّرفیین خلاف المصغّر و قد سبق.

المکتفی:

[فی الانکلیزیة]Self -sufficient
[فی الفرنسیة]Auto -suffisant
عند الحکماء هو ما أعطی به ما یتمکّن من تحصیل کمالاته کالنفوس السماویة کذا فی حکمة العین فی بیان الکیفیات المختصّة بالکمیّات، فإنّ النفوس السماویة دائما فی اکتساب الکمالات بتحریک الأجرام السماویة التی تتمکّن بها من تحصیل کمالاتها واحدا بعد واحد کما فی شرحه.

المکتومون:

[فی الانکلیزیة]Hidden saints
[فی الفرنسیة]Saints dissimules
بالتاء المثناة الفوقانیة هم عند أرباب السّلوک جماعة من الأولیاء و عددهم أربعة آلاف رجل، و هم موجودون فی العالم دائما، و لا یعرف بعضهم بعضا، و لا یدرون بجمال حالهم الذی هو مستور عنهم و عن الخلق.
و یورد فی (اللطائف الأشرفیة): إنّ أکثر
______________________________
(1) و مکان در اصطلاح صوفیه که نسبت بذات مقدس إلهی واقع میشود عبارتست از احاطة ذات با مرتفع بودن ذات از اتصال انام و مکانة عبارتست از منزلتی که ارفع منازلست سالک را عند ملیک مقتدر و گاه مکان را نیز بروی اطلاق نموده میشود کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1637
المکتومین هم یعرفون بلباس الغیر فلا یعلم بهم إلّا الموحّد من أهل الباطن کذا فی مرآة الأسرار. و المکتومون لیسوا من أهل الأسرار.
کذا فی توضیح المذاهب «1».

المکرّر:

[فی الانکلیزیة]Anaphora
[فی الفرنسیة]Repetition
هو عند أهل الصّرف اسم حرف من حروف الهجاء و هی الراء المهملة. و أمّا عند الشعراء فالمکرّر هو اللفظ الذی یرد فی الشعر بشکل لطیف و طرز نظیف و مثاله: البیت التالی و ترجمته:
ما سؤالک عن حالی فحالی تعیس و قلبی مجروح و قلبی جریح و القلب جریح
و قال رشید الدین الوطواط: المکرّر فی الشعر هو أن یؤتی بلفظ فی بیت من الشعر ثم یعاد تکراره فی بیت آخر، و مثاله ما یلی و ترجمته:
وجهک صفحة صفحة و کلّ صفحة شمس و شعرک حلقة حلقة و کلّ حلقة من حبل
من تلک الصفحة صار صفحة الورد ورقة ورقة (ای تناثر خجلا) و من حلقات شعرک تلک صارت السنابل تتلوّی و تتألم «2»

المکرمیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Makramiyya)Sect(
[فی الفرنسیة]Al -Makramiyya)Secte(
فرقة من الخوارج الثعالبة أصحاب مکرم العجلی «3»، قالوا تارک الصلاة کافر، و کذا مرتکب کلّ کبیرة إذ ذلک یستلزم الجهل باللّه و موالاة الله و معاداته لعباده باعتبار العاقبة کذا فی شرح المواقف «4».

المکروه:

[فی الانکلیزیة]Forbidden but originally legal
-[فی الفرنسیة]Interdit bien que legal a l'origine
فی اصطلاح الفقهاء ما نهی عنه لمجاور کالبیع عند أذان الجمعة نهی عنه للصلاة. و عرّفه فی البنایة بما کان مشروعا بأصله و وصفه لکن فهی عنه کذا فی البحر الرائق فی باب البیع الفاسد.

المکعّب:

[فی الانکلیزیة]Cube
[فی الفرنسیة]Cube
بفتح العین المهملة المشدّدة فی اصطلاح
______________________________
(1) بالتاء المثناة الفوقانیة نزد ارباب سلوک جماعتی را گویند از اولیا که چهار هزار تن‌اند که همیشه در عالم میباشند و یکدیگر را نشناسند و جمال حال خود را ندانند کل احوال از خود و از خلق مستور باشند و در لطائف اشرفی می‌آرد که اکثر مکتومان در لباس غیر آشنا باشند غیر از موحد اهل باطن ایشان را نشناسند کذا فی مرآة الاسرار و مکتومان از اهل تصرف نیستند کما فی توضیح المذاهب.
(2) نزد صوفیان اسم حرفی است از حروف تهجی و آن راء مهملة است و نزد شعرا لفظ مکرر را گویند که در شعری بوجهی لطیف و طرزی نظیف آید مثاله: شعر.
چه پرسی از من و حال من زار دل‌افگارم دل‌افگارم دل‌افگار
رشید وطواط گفته مکرر شعر آن است که در یک بیت لفظی گوید و در بیت دیگر آن لفظ مکرر بیارد مثاله: شعر.
روی تو صفحة صفحة هر صفحة آفتاب موی تو حلقة حلقة هر حلقة از طناب
زان صفحة صفحة صفحة گل شد ورق ورق زان حلقة حلقة حلقة سنبل به پیچ و تاب
کذا فی مجمع الصنائع و نزد محاسبین قسمی است از کسر.
(3) هو مکرم بن عبد اللّه العجلی، أو أبو مکرم. رأس الفرقة المکرمیة من الخوارج الثعالبة.
الملل و النحل 133، المقالات 1/ 168، الفرق 103، التبصیر 58، موسوعة الفرق و الجماعات 377.
(4) المکرمیة- فرقة من الخوارج اتباع مکرم بن عبد اللّه العجلی من الثعالبة ثم انشق عنهم..
موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 377 معجم الفرق الاسلامیة 236.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1638
أهل المساحة هو جسم تعلیمی یحیط به ستة مربّعات و هو جسم یتوهّم حدوثه من حرکة مربع قائم علی طرف مربع آخر یساویه إلی أن یقوم علی طرفه الآخر، و هو فی الحقیقة نوع من أنواع الأسطوانة المضلّعة القائمة. و قد یطلق علی ضلع المکعب أیضا مجازا. و فی اصطلاح أهل الجبر و المقابلة هو الحاصل من ضرب الشی‌ء فی المال و یسمّی بالکعب أیضا. اعلم أنّ أصحاب الجبر و المقابلة یسمّون العدد المجهول شیئا، و مضروب ذلک العدد المجهول فی نفسه مالا، و حاصله فی المال کعبا و مکعّبا، و حاصله فی الکعب یسمّی مال مال، و حاصله فی مال المال یسمّی مال کعب، و حاصله فی مال الکعب یسمّی کعب کعب، و قس علی هذا.
و الضابطة فیه أنّه یبدّل کعب بمالین أحدهما مضاف إلی الآخر ثم یبدل أحد مالین بکعب واحد ثم یبدّل مال آخر أیضا، و یضاف الکعب ثم یبدّل کعب منهما بمالین، ثم أحد مالین بکعب، ثم مال آخر أیضا بکعب، و هکذا إلی غیر النهایة. فعاشرة المراتب مال مال کعب الکعب، و حادیة عشرتها مال کعب کعب الکعب، و ثانیة عشرتها کعب کعب کعب الکعب فظهر أنّ عدد المال لا یتجاوز اثنین و عدد الکعب یذهب إلی غیر النهایة. و إن شئت التوضیح فارجع إلی شرحنا علی ضابط قواعد الحساب المسمّی بموضح البراهین.

المکلّب:

[فی الانکلیزیة]Captive
[فی الفرنسیة]Captif
سبق ذکره فی لفظ السبعیة.

الملأ:

[فی الانکلیزیة]Body،unlimited object
[فی الفرنسیة]Corps،corps infini
بفتح المیم و اللام عند الحکماء هو الجسم سمّی به لأنّه مملئ للمکان و أمّا الملأ المتشابه فقیل هو جسم لا یوجد فیه أمور مختلفة الحقائق. و قیل هو الجسم الغیر المتناهی فإن حمل الأمور فی المعنی الأول علی الأجزاء فبین المعنیین عموم من وجه لتصادقهما فی الجسم الغیر المتناهی المتّفق الأجزاء فی الحقیقة، و تفارقهما فی المتناهی المتّفق الأجزاء و غیر المتناهی المختلف الأجزاء. و إن حمل الأمور علی الحدود فمآلهما واحد لأنّ الجسم الذی لا یوجد فیه حدود متخالفة الحقائق لا یکون متناهیا، لأنّ المتناهی یوجد فیه حدود مختلفة کالسطوح و الخطوط و النقط لکنه یتجه النقض علیه بالکرة المصمتة فإنّها لا یوجد فیها إلّا حدّ واحد، فالمناسب أن یراد بالأمور ما هو غیر أجزائه و لا یرد شی‌ء لأنّ فی الکرة المصمتة سطحا و مرکزا و هما مختلفان بالحقیقة. و قیل هو جسم غیر متناه و لا یوجد فیه أمور متخالفة الحقائق و هذا المعنی أخص مطلقا من المعنیین السابقین. و قیل هو جسم بسیط أجزائه مع کلّه شریک فی الاسم و الحدّ و هذا أخصّ من الأول مطلقا و من الثانی و الثالث من وجه کما یظهر بأدنی تأمّل، هکذا یستفاد من شرح هدایة الحکمة و حاشیته للعلمی فی فصل الفلک الأعظم محدّد الجهات.

الملأ الأعلی:

[فی الانکلیزیة]Intelligible world
[فی الفرنسیة]Monde intelligible
عندهم هی العقول المجرّدة و النفوس الکلّیة، کذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح المواقف فی بیان أنّ المعدوم شی‌ء أم لا.

الملائمة:

[فی الانکلیزیة]Convenience،aptness
[فی الفرنسیة]Pertinence،convenance
عند بعض الأصولیین هی المناسبة و سیجی‌ء.

الملاحة:

[فی الانکلیزیة]Divine perfection،beauty
[فی الفرنسیة]Perfection divine،beaute
بالفتح عند الصوفیة عبارة عن الغایة فی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1639
الکمال الإلهی حیث لا یصل إلیها أحد. کذا فی بعض الرسائل «1».

الملاحدة:

[فی الانکلیزیة]Atheists
[فی الفرنسیة]Athees
بالحاء المهملة فرقة من الکفار یسمّون بالدهریة و قد سبق بیانها «2».

الملاحظة:

[فی الانکلیزیة]Observation
[فی الفرنسیة]Observation
بالحاء المهملة هی توجّه النفس نحو المعلوم. کما یظهر لک إذا حصل فیک صورة شی‌ء و التفتّ إلیه بها، و ربّما تتخلف الملاحظة عن حصول صورة الشی‌ء بأن تجعل تلک الصورة آلة لملاحظة غیر ذلک الشی‌ء کما فی معانی الحروف، هکذا فی الحاشیة الجلالیة.
و الملاحظة فی علم الشطّار: فهم معنی الصّفات و استحضارها فی الذهن. کذا فی کشف اللغات «3».

الملاسة (املس):

[فی الانکلیزیة]Smooth
[فی الفرنسیة]Lisse،poli
بالفتح و تخفیف اللام مقابلة للخشونة و قد سبق، و الأملس نعت منه.

الملامسة:

[فی الانکلیزیة]Sale by touching
[فی الفرنسیة]Vente par attouchement
هی أن یقول المشتری للبائع إذا لمست ثوبک و لمست ثوبی فقد وجب البیع. و فی المنتقی «4» قال أبو حنیفة رحمه اللّه: هی أن تقول أبیعک هذا المتاع بکذا فإذا لمستک وجب البیع، أو یقول المشتری کذلک، و هذا بیع أیام الجاهلیة و هو بیع فاسد، هکذا فی البرجندی.

الملّة:

[فی الانکلیزیة]Sect،dogma،religion
[فی الفرنسیة]Secte،dogme،religion
بالکسر و تشدید اللام فی الکشف هی و الطریقة سواء و هی فی الأصل اسم من أمللت الکتاب بمعنی أملیته کما قال الراغب، و منه طریق مملول مسلوک معلوم کما نقله الأزهری، ثم نقل إلی أصول الشرائع باعتبار أنّها یملیها النبی صلی اللّه علیه و سلم و لا یختلف الأنبیاء علیهم السلام فیها. و قد یطلق علی الباطل کالکفر ملّة واحدة و لا یضاف إلی اللّه فلا یقال ملّة اللّه و لا إلی آحاد الأمة. و الدین یرادفها صدقا لکنه باعتبار قبول المأمورین لأنّه فی الأصل الطاعة و الانقیاد، و لاتّحادهما صدقا قال تعالی دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهِیمَ «5». و قد یطلق الدین علی الفروع تجوّزا و یضاف إلی اللّه و إلی الآحاد و إلی طوائف مخصوصة نظرا للأصل، علی أنّ تغایر الاعتبار کاف فی صحّة الإضافة و یقع علی الباطل أیضا. و أما الشریعة فهی اسم للأحکام الجزئیة المتعلّقة بالمعاش و المعاد سواء کانت منصوصة من الشارع أو لا، لکنها راجعة إلیه و النسخ و التبدیل یقع فیها و یطلق علی الأصول الکلّیة تجوّزا کذا ذکر الخفاجی فی حاشیة البیضاوی. و الملل جمع ملّة الأدیان المتعدّدة بتعدّد أصحاب الشرائع، و النحل المذاهب المنشعبة من کلّ دین بتعدّد المجتهدین کذا فی شرح الفصوص لعبد الرحمن الجامی. و یقول فی مرآة الأسرار: أهل الملل: هم أقوام یتبعون کتابا دینیا، و أمّا أهل النحل فهم لیسوا تابعین لکتاب دینی «6».
______________________________
(1) بالفتح نزد صوفیه عبارتست أزبی نهایتی کمال إلهی که هیچ‌کس بدان نرسد کذا فی بعض الرسائل.
(2) الملاحدة- هم الدهریة من أهل الغلو. نفوا الربوبیة و أنکروا النبوة و البعث و الحساب و غیر ذلک.
موسوعة الجماعات و المذاهب … ص 225.
(3) و ملاحظة در علم شطار معنی صفات فهمیدن و در خاطر آوردن باشد کذا فی کشف اللغات.
(4) المنتقی فی فروع الحنفیة للحاکم الشهید ابی الفضل محمد بن محمد بن احمد (- 334 ه) کشف الظنون 2/ 1851.
(5) الأنعام/ 161
(6) و در مرآة الاسرار میگوید اهل ملل قومی‌اند که تابع کتاب دینی باشند و اهل نحل انهااند که تابع کتاب دینی نباشند انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1640

الملتوی:

[فی الانکلیزیة]Curved،devious
[فی الفرنسیة]Recourbe،detourne
علی صیغة اسم الفاعل عند الصرفیین هو اللفیف المفروق.

الملطّف:

[فی الانکلیزیة]Palliative،sedative
[فی الفرنسیة]Palliatif،correctif
بکسر الطاء المشددة عند الأطباء دواء یجعل قوام المادة أرقّ لما فیه من الحرارة المعتدلة کالزوفی، و یقابله المغلّظ و هو دواء یجعل قوام الرطوبة أغلظ من المعتدل أو مما کان علیه، کذا فی المؤجز فی فنّ الأدویة.

الملک:

[فی الانکلیزیة]Possession
[فی الفرنسیة]Possession
بالکسر و سکون اللام عند الحکماء هو هیئة تعرض للشی‌ء بسبب ما یحیط به و ینتقل بانتقاله و یسمّی بالجدة بکسر الجیم و تخفیف الدال و بالقنیة أیضا کما فی بحر الجواهر.
و بالقید الأخیر خرج المکان أی الأین المتعلّق بالمکان فإنّه و إن کان هیئة عرضیة للشی‌ء بسبب المکان المحیط به إلّا أنّ المکان لا ینتقل بانتقال المتمکّن و ما یحیط به أعم من أن یکون طبیعیا کالإهاب للهرة مثلا، أو لا یکون طبیعیا کالقمیص للإنسان، و من أن یکون محیطا بالکلّ کالثوب الشامل لجمیع البدن، أو بالبعض کالخاتم للإصبع. و فی المباحث المشرقیة أنّ الملک عبارة عن نسبة الجسم إلی حاصر له أو لبعضه و ینتقل بانتقاله، فجعل الملک نفس النسبة و الحقّ أنّه تسامح، و المراد أنّه أمر نسبی حاصل للجسم بسبب حاصر لأنّ نسبة المحصوریة و الحاصریة مستویتان، فجعل إحداهما مقولة دون الأخری تحکّم. و الوجدان أیضا شاهد بأنّ التعمّم مثلا حالة بسبب الإحاطة المخصوصة لا نفس إحاطة العمامة، کذا فی شرح المواقف و حاشیته للمولوی عبد الحکیم.

الملک:

[فی الانکلیزیة]Angel
[فی الفرنسیة]Ange
بفتحتین مقلوب مألک صفة مشبّهة من الألوکة بمعنی الرسالة. فأصل ملک ملأک حذفت الهمزة بعد نقل حرکتها إلی ما قبلها طلبا للخفة لکثرة استعماله و الملائکة جمع ملأک علی الأصل، کالشمائل جمع شمأل و التاء للتأنیث أی لتأکید تأنیث الجماعة، هکذا فی البیضاوی و حواشیه فی تفسیر قوله تعالی فی سورة البقرة وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً «1». و فی التفسیر الکبیر هناک اختلف العقلاء فی ماهیة الملائکة و حقیقتهم و طریق ضبط المذهب أن یقال الملائکة لا بدّ أن تکون ذوات موجودة قائمة بأنفسها، ثم إنّ تلک الذوات إمّا أن تکون متحیّزة أو لا. أمّا الأول و هو أنّ الملائکة ذوات متحیّزة فههنا أقوال.
القول الأول إنّها أجسام هوائیة لطیفة تقدر علی التشکّل بأشکال مختلفة مسکنها السموات و هذا قول أکثر المسلمین. و فی شرح المقاصد الملائکة أجسام نورانیة خیّرة و الجنّ أجسام لطیفة هوائیة منقسمة إلی الخیّرة و الشریرة، و الشیاطین أجسام ناریة شریرة. و قیل ترکیب الأنواع الثلاثة من امتزاج العناصر إلّا أنّ الغالب فی کلّ واحد ما ذکر، و لکون النار و الهواء فی غایة اللطافة کانت الملائکة و الجنّ و الشیاطین بحیث یدخلون المنافذ و المضایق حتی جوف الإنسان، و لا یرون بحسّ البصر إلّا إذا اکتسوا من الممتزجات الأخر التی تغلب علیها الأرضیة و المائیة جلابیب و غواشی فیرون فی أبدان کأبدان الناس و غیره من الحیوانات انتهی. ثم قال فی التفسیر الکبیر و القول الثانی قول طائفة من عبدة الأوثان و هو أنّ الملائکة فی الحقیقة هی هذه الکواکب الموصوفة بالإسعاد
______________________________
(1) البقرة/ 30
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1641
و الإنحاس، فإنّها بزعمهم أحیاء ناطقة و إنّ المسعدات منها ملائکة الرحمة و المنحسات منها هی ملائکة العذاب. و القول الثالث قول معظم المجوس و الثنویة و هو أنّ هذا العالم مرکّب من أصلین الذین هما النور و الظلمة و هما فی الحقیقة جوهران شفّافان حسّاسان مختاران قادران متضادّا النفس و الصورة مختلفا الفعل و التدبیر. فجوهر النور فاضل خیّر تقی طیّب الریح کریم النفس یسرّ و لا یضرّ و ینفع و لا یمنع و یحیی و لا یبلی، و جوهر الظلمة علی ضدّ ذلک. ثم إنّ جوهر النور لم یزل لولد الأولیاء و هم الملائکة لا علی سبیل التناکح بل علی سبیل تولّد الحکمة من الحکیم و الضوء من المضی‌ء، و جوهر الظلمة لم یزل لولد الأعداء و هم الشیاطین علی سبیل تولّد السّفه من السفیه لا علی سبیل التناکح. و أمّا الثانی و هو أنّ الملائکة ذوات قائمة بأنفسها و لیست بمتحیّزة و لا أجسام، فههنا قولان: الأول قول طوائف من النصاری و هو أنّ الملائکة فی الحقیقة هی الأنفس الناطقة بذواتها المفارقة لأبدانها علی نعت الصّفاء و الخیریة، و ذلک لأنّ هذه النفوس المفارقة إن کانت صافیة خالصة فهی الملائکة، و إن کانت خبیثة کدرة فهی الشیاطین. و القول الثانی قول الفلاسفة و هی أنّها جواهر قائمة بأنفسها لیست بمتحیّزة البتة فإنّها بالماهیة مخالفة لأنواع النفوس الناطقة البشریة و أنّها أکمل قوة منها و أکثر علما منها و أنّها للنفوس البشریة جاریة مجری الشمس بالنسبة إلی الأضواء. ثم إنّ هذه الجواهر علی قسمین: منهما ما هی بالنسبة إلی أجرام الأفلاک و الکواکب کنفوسنا الناطقة بالنسبة إلی أبداننا، و منهما ما هی أعلی شأنا من تدبیر أجرام الأفلاک، بل هی مستغرقة فی معرفة اللّه و محبته و مشتغلة بطاعته، و هذا القسم هم الملائکة المقرّبون و نسبتهم إلی الملائکة الذین یدبّرون السموات کنسبة أولئک المدبّرین إلی نفوسنا الناطقة، فهذان القسمان من الملائکة قد اتفقت الفلاسفة علی إثباتهما.
و منهم من أثبت أنواعا أخر من الملائکة و هی الملائکة الأرضیة المدبّرة لأحوال هذا العالم.
ثم إنّ مدبرات هذا العالم إن کانت خیّرات فهم الملائکة، و إن کانت شریرة فهم الشیاطین انتهی کلامه. و فی العینی شرح صحیح البخاری قالت الفلاسفة الملائکة جواهر مجرّدة، فمنهم من هو مستغرق فی معرفة اللّه فمنهم الملائکة المقرّبون، و منهم مدبّرات العالم إذا کانت خیّرات، فمنهم الملائکة الأرضیة، و إن کانت شریرة فهم الشیاطین انتهی کلامه. و فی تهذیب الکلام أنّ الحکماء ذهبوا إلی أنّ الملائکة هم العقول المجرّدة و النفوس الفلکیة انتهی. و یسمّی الملائکة بالأرواح أیضا و قد سبق فی لفظ المفارق، و فی لفظ الجنّ.
و اعلم أنّ أصناف الملائکة کثیرة منها حملة العرش، و منها الحافّون حول العرش، و منها أکابر الملائکة فمنهم جبرئیل و میکائیل و إسرافیل و عزرائیل، و منها ملائکة الجنّة، و منها ملائکة النار و أسماء جملتهم الزبانیة و رئیسهم مالک، و منها کتبة الأعمال، و منها الموکلون لبنی آدم و هو فی قوله تعالی: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ، کِراماً کاتِبِینَ «1» الآیة، و منها الملائکة الموکلون بأحوال هذا العالم و هم المرادون بقوله تعالی: وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا «2»، و بقوله تعالی: وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً «3» إلی قوله
______________________________
(1) الانفطار/ 10- 11
(2) الصافات/ 1
(3) الذاریات/ 1
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1642
تعالی فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً «1» و بقوله تعالی وَ النَّازِعاتِ غَرْقاً «2». و عن ابن عباس قال إنّ للّه ملائکة سوی الحفظة یکتبون ما یسقط من ورق الشجرة، فإذا أصاب بأحدکم عجزة بأرض فلاة فتنادوا أعینوا عباد اللّه رحمکم اللّه، کذا فی التفسیر الکبیر. و منهم الکروبیون و الروحانیون و خزنة الکرسی و السّفرة و البررة.
و فی أنواع البسط یقول: الملائکة فریقان:
أحدهما علوی و الآخر سفلی. فما هو علوی یقال له موکل. و ما هو سفلی فیقال لهم أعوان و أرواح و روحانی «3».

الملکة:

[فی الانکلیزیة]Faculty،aptitude
[فی الفرنسیة]Faculte،aptitude
تطلق علی کیفیة راسخة فی المحلّ أی متعسّر الزوال أو متعذّرة و یقابلها الحالة و قد سبق. و تطلق علی مقابل العدم أیضا و قد سبق فی لفظ التقابل.

الملکوت:

[فی الانکلیزیة]Kingdom،spiritual world
[فی الفرنسیة]Royaute،royaume،monde spirituel
بفتحتین صیغة المبالغة بمعنی الملک و الملک هو التصرّف الصحیح بالاستعلاء، و هی فی اصطلاح الصوفیة تطلق علی الصفات مطلقا و قد تختص بالإطلاق علی الصفات الإلهیة. أمّا إطلاقه علی الصفات فلأنّ اللّه تعالی له فی کلّ شی‌ء ملکوت لتصرّفه بالصفات فی کلّ میت و حیّ، و الصفات وسائط التصرّف و روابط التألیف بین الأسماء و الأفعال کاللّطف و القهر المتوسطین بین اللطیف و الملطوف و القهار و المقهور، و تسمّی تلک الصفات لهذه الجهة ملکوتا، و بین کلّ مربوب و ربّه نسبة مخصوصة هی ملکوته الذی بید الملک الجبار یتصرف فیه بتوسطه. و أمّا تخصیصه بالإطلاق علی الصفات الإلهیة فلأنّ الملکوت و إن کان ثابتا فی القوی الروحانیة و النفسانیة و الطبیعیة اللواتی هن روابط التصرّف فی الکون، لکنه لما کان أحقّ بالصفات الأزلیة و أنّها الملکوت الأعلی و ما سواه فهو الملکوت الأدنی خصّ أی الملکوت بالصفات الإلهیة. اعلم أنّه مما یوهب فی هذا العالم الدنیاوی للواصلین إلیه التصرّف فی الملکوت الأدنی بنزع الخواص من الأجسام و إیتائها خواص أخر و هو أصل خوارق العادات و المعجزات، و أرباب هذا التصرّف علی درجات. فمنهم من وهب له التصرّف فی ملکوت العناصر فقط کتصرف إبراهیم علیه السلام فی ملکوت النار بالتبرید و تصرّف موسی علیه السلام فی ملکوت الماء و الأرض بالشقّ و التفجیر و تصرّف سلیمان علیه السلام فی ملکوت الهواء بالتسخیر. و منهم من وهب له التصرف فی ملکوت السماء أیضا کتصرف نبینا علیه السلام فی ملکوت القمر بالشقّ. و منهم من یطول لهم بسط الأزمنة و الأمکنة فیظهر منهم فی لمحة تصرفات و أثار لم تحصل لغیرهم إلّا فی مدة طویلة. و بالجملة فالملکوت هو الصفات مطلقا و تخصیصه بالإطلاق علی الصفات الإلهیة من قبیل إطلاق المطلق علی الفرد الکامل، هکذا یستفاد من شرح القصیدة الفارضیة فی ذکر العوالم و قد سبق أیضا فی لفظ العالم. و قد یطلق الملکوت علی عالم المثال أیضا و هو الأشیاء الکونیة المرکّبة اللطیفة الغیر القابلة للتجزی و التبعیض و الخرق و الالتیام و هی حاویة للنفوس السماویة و البشریة کما فی التّحفة
______________________________
(1) الذاریات/ 4
(2) النازعات/ 1
(3) و در نواع البسط میگوید ملائکة دو فریقند یکی علوی دیگری سفلی پس آنچه علوی است آن را موکل گویند و آنچه سفلی ست آن را اعوان و ارواح و روحانی گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1643
المرسلة و شرح المثنوی. و یقول فی کشف اللغات: الملکوت فی اصطلاح الصوفیة هو عالم الأرواح و عالم الغیب و عالم المعنی. انتهی کلامه.
و قد بیّن فی لفظ اللّاهوت، و أیضا یسمّون مرتبة الصفات: الجبروت، و مرتبة الأسماء:
الملکوت.
و فی لطائف اللغات یقول: الملک بالضمّ فی اللغة هو کلّ ما سوی اللّه من الممکنات الموجودة و المعدومة و المقدورة. و فی اصطلاح الصوفیة: هو عبارة عن عالم الشهادة کما أنّ الملکوت من عالم الغیب و الجبروت من عالم الأنوار و اللاهوت هو ذات الحق، کذا فی شرح الاصطلاحات الصوفیة «1». و عالم الملک عالم الأجسام و الأعراض و یسمّی بعالم الشهادة. و فی الانسان الکامل فی الباب التاسع و الثلاثین کلّ شی‌ء من أشیاء الوجود ینقسم بین ثلاثة أقسام، قسم ظاهر و یسمّی بالملک، و قسم باطن و یسمّی بالملکوت، و القسم الثالث هو المنزّه عن القسم الملکی و الملکوتی فهو قسم الجبروتی الإلهی المعبّر عنه بالثلث الأخیر بلسان الإشارة، کما وقع فی قوله علیه الصلاة و السلام: (إنّ اللّه ینزل فی الثلث الأخیر من کل لیلة إلی سماء الدنیا فیقول: هل هل) «2»، الحدیث و معناه مفصّل مذکور فیه.

الملمّع:

[فی الانکلیزیة]Two -languages poetry
[فی الفرنسیة]Poesie bilingue
اسم مفعول من التلمیع، و هو عند الشعراء أن یقول الشاعر مصراعا عربیا و آخر فارسیا أو بیتا بالعربیة و آخر بالفارسیة، و جائز أیضا أن یزید علی ذلک حتی إنّ بعضهم قال عشرة أبیات عربیة ثم أعقبها بعشرة أبیات فارسیة. و مثال المصراع العربی و آخر فارسی ما ترجمته فارسی:
فی الصباح إذا مررت بحدیقة الأحبّة
عربی:
إذا لقیت حبیبی فقل له خبری
و مثال البیت عربی و آخر فارسی ما ترجمته:
فارسی:
إنّما عصیتک جهلا منی إلهی و لکنی أعلم أنّک غفّار الذّنوب
عربی:
رجعت إلیک فاغفر لی ذنوبی فإنی تبت من کلّ المناهی
کذا فی مجمع الصنائع «3».
______________________________
(1) و در کشف اللغات میگوید ملکوت در اصطلاح صوفیة عالم ارواح و عالم غیب و عالم معنی را گویند انتهی کلامه و در لفظ لاهوت بیان نموده و نیز مرتبه صفات را جبروت خوانند، و مرتبه أسماء را ملکوت نامند.
و در لطائف اللغات میگوید ملک بالضم در لغت ما سوی اللّه از ممکنات موجودة و معدومه و مقدوره و در اصطلاح صوفیة از عالم شهادت عبارت است چنانچه ملکوت از عالم غیب و جبروت از عالم انوار و لاهوت ذات حق کذا فی شرح الاصطلاحات الصوفیة. و عالم الملک عالم الأجسام و الأعراض و یسمّی بعالم الشهادة.
(2) «إن اللّه ینزل فی الثلث الأخیر من کل لیلة إلی سماء الدنیا»
المتقی الهندی، کنز العمال، الفصل الرابع فی إجابة الدعاء، امکنة الاجابة، ح 3407، 2/ 115، و عزاه للطبرانی عن عبادة بن الصامت.
(3) اسم مفعول است از تلمیع و آن نزد شعرا آنست که شاعر مصراعی بعربی و مصراعی به پارسی و یا بیتی بعربی و بیتی بپارسی گوید و روا بود که زیادة ازین هم کند و بعضی تا ده بیت بعربی و ده بیت به فارسی گفته‌اند مثال اوّل: شعر.
صباح بگلشن احباب اگر همین گذری اذا لقیت حبیبی فقل له خبری
مثال دویم. شعر.
به نادانی گنه کردم إلهی ولی دانم که غفار گناهی
رجعت ألیک فاغفر لی ذنوبی فانی تبت من کل المناهی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1644

المماسّة:

[فی الانکلیزیة]Tangency،contiguity
[فی الفرنسیة]Tangence،contiguite
بتشدید السین هی ملاقاة الشیئین لا بالتمام بل بالأطراف کأن یلاقی طرف جسم بطرف جسم آخر. و قید لا بالتمام لیخرج المداخلة فإنّها ملاقاة الشی‌ء بالشی‌ء بالتمام بأن یکون الشیئان بحیث إذا فرض جزء من أحدهما انفرض بإزائه جزء من الآخر و بالعکس فیتطابقان بالکلّیة، کذا فی شرح المواقف فی بحث المکان، و هکذا فی شرح حکمة العین حیث قال: المتماسان ما یختلف ذاتاهما فی الوضع و یتّحد طرفاهما فی الوضع بأن تکون الإشارة إلی ذات أحدهما غیر الإشارة إلی ذات الآخر، و تکون الإشارة إلی طرف أحدهما عین الإشارة إلی طرف الآخر. و من هاهنا قیل الخطّ المماس للدائرة هو الذی یلقاها و لا یقطعها. و الدوائر المتماسّة هی التی تتلاقی و تتقاطع کما فی تحریر أقلیدس.

الممانعة:

[فی الانکلیزیة]Objection،opposition
[فی الفرنسیة]Objection،opposition
هی قد تطلق علی النقض التفصیلی. قال فی نور الأنوار شرح المنار: الممانعة عدم قبول السائل مقدّمات دلیل المستدلّ کلّها أو بعضها علی التعیین و التفصیل و هی أربعة: استقراء لأنّها إمّا فی نفس الوصف المدعی علیه أو فی صلاح ذلک الحکم مع وجوده، أی یقول لا نسلّم أنّ هذا الوصف صالح للحکم مع کونه موجودا، أو فی نفس الحکم، أو فی نسبة الحکم إلیه انتهی.
و قد تطلق علی ما یعمّ النقض الإجمالی و التفصیلی علی ما یدلّ علیه کلام التلویح حیث قال: فالحاصل أنّ قدح المعترض إمّا أن یکون بحسب الظاهر و القصد فی الدلیل أو فی المدلول، و الأول إمّا أن یکون یمنع شی‌ء من مقدمات الدلیل و هو الممانعة، و الممنوع، إمّا مقدّمة معینة مع ذکر السّند أو بدونه و یسمّی مناقضة، و إمّا مقدّمة لا بعینها و هو النقض، و إلیه یشیر کلام معدن الغرائب حیث قال:
الممانعة منع السائل عن قبول ما أوجبه المعلّل من غیر دلیل إلی آخره هکذا فی شرح الحسامی.

الممتنع:

[فی الانکلیزیة]Invariable،out of reach
[فی الفرنسیة]Invariable،inaccessible
هو ما یقول له النحویون: غیر منصرف.
و أمّا عند البلغاء فهو ربط عدد من المصاریع بحیث لا یمکن بعد ذلک إضافة مصراع آخر، و مثاله ما ترجمته:
ید المعشوقة و قلبها، یدی و قلبی ماء و ورد محبوبی و أنا ماء و طین
هذا ما جعلنی فی ضیق و هو فی سعة، أبد الدّهر
فإضافة مصراع رابع غیر ممکن لیس من جهة ضیق القافیة أو صعوبتها، بل من حیث ارتباط النظم. کذا فی جامع الصنائع «1».

الممثّل:

[فی الانکلیزیة]Zodiac
[فی الفرنسیة]Zodiaque
علی صیغة اسم الفاعل هو عند أهل الهیئة جرم کری یحیط به سطحان متوازیان مرکزهما
______________________________
- کذا فی مجمع الصنائع.
(1) نزد نحویان غیر منصرف را گویند و نزد بلغا آنست که ربط چند مصراع طاق چنان کند که بجهت اتمام ان مصراع دیگر نبشتن ممکن نبود مثاله: شعر.
دست و دل معشوقه دست و دل من آب و گل محبوبه آب و گل من
این هست مرا تنگ مر او راست فراخ ابد الدهر
چهارم مصراع گفتن ممکن نیست نه از روی تنگی قافیة و دشواری بلکه از جهت ارتباط نظم کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1645
مرکز العالم و منطقته و قطباه فی سطح منطقة البروج و قطبیه. فبقید یحیط به سطحان متوازیان خرج التداویر. و بالقیود الباقیة خرج فلک الأطلس و فلک البروج و الخارجة المراکز و المدیر و المائل و یشتمل الجوزهر. و یطلق الفلک الممثّل أیضا علی منطقة الفلک الممثّل مجازا تسمیة للحال باسم المحلّ. و أمّا تسمیتها بالممثّل فلکونها مماثلة لمنطقة البروج فی القطبین و المحور و المرکز. ثم لما سمّیت هذه الدائرة أی المنطقة بالممثّل أطلق الممثّل علی الفلک الذی هو محلّها. فالأفلاک الممثّلة نطلق علی الدوائر و الأجرام، إلّا أنّ الأفلاک حقیقة فی الأجرام مجاز فی الدوائر، و الممثّلة بالعکس.
و لا یخفی أنّ هذه الدائرة کما تماثل منطقة البروج فی القطبین و المحور و المرکز فکذلک الفلک الممثّل مماثل لفلک البروج فی تلک الأمور. فالحکم بأنّ إطلاق الممثّل علی أحدهما مجاز و علی الآخر حقیقة تحکم.
و یمکن أن یقال إنّ القدماء لم یبحثوا عن المجسّمات و إنّما بحثوا عن الدوائر فقط، و قد سمّوا هذه الدوائر بالممثّلات لما ذکرنا. ثم المتأخّرون لما بحثوا عن المجسّمات سمّوا هذا الفلک بالممثّل بناء علی أنّ القدماء سمّوا منطقته بالممثّل. اعلم أنّ حرکات الممثّلات غربیة سوی ممثل القمر أی الجوزهر، فإنّ حرکته شرقیة. هکذا یستفاد من شرح الملخص للسّیّد السّند، و ما ذکره العلی البرجندی فی حاشیته.

الممکنة الخاصّة:

[فی الانکلیزیة]Possible particular proposition
[فی الفرنسیة]Proposition possible particuliere
هی عند المنطقیین قضیة موجّهة حکم فیها بسلب الضرورة المطلقة عن طرفی الإیجاب و السلب، کقولنا کلّ إنسان کاتب بالإمکان الخاص، و هی مرکّبة من ممکنتین عامتین، کذا فی شرح المطالع و غیره.

الممکنة العامة:

[فی الانکلیزیة]Possible general proposition
[فی الفرنسیة]proposition possible general
هی عند المنطقیین قضیة موجبة حکم فیها بسلب الضرورة المطلقة عن الجانب المخالف للحکم کقولنا کلّ نار حارة بالإمکان.

المملّس:

[فی الانکلیزیة]Smoother
[فی الفرنسیة]Lisseur
بتشدید اللام المکسورة عند الأطباء دواء ینبسط علی سطح عضو خشن فیستر خشونته و یجعله کأنّه أملس کذا فی المؤجز.

المموّه:

[فی الانکلیزیة]Plated،disguised
[فی الفرنسیة]Plaque،trompeur
مشتقّ من التمویه بمعنی إضافة طبقة رقیقة من الذّهب فوق الإناء و أمّا فی فنّ البدیع فهو إیراد ألفاظ فصیحة فی النظم و لکنّها حین تقرأ یکون الشعر تافها لا معنی له و غیر مفید. کذا فی جامع الصنائع «1».

المنّ:

[فی الانکلیزیة]Weight of five kilogrammes
[فی الفرنسیة]Poids de cinq kilogrammes
بالفتح و تشدید النون شرعا و عرفا بهراة غربی افغانستان أربعون أستارا، کلّ أستار شرعا أربعة مثاقیل و نصف مثقال، و عرفا سبعة مثاقیل.
فالمنّ شرعا مائة و ثمانون مثقالا و عرفا مائتان و ثمانون مثقالا، کذا فی جامع الرموز و حواشیه فی ذکر صدقة الفطر.
______________________________
(1) مشتق است از تمویه بمعنی زراندوده کردن و در فن بدیع آنست که در نظم الفاظ فصیح ترکیب ارد چنانچه در خواندن شعر غرا نماید اما بی‌معنی و نامفید بود کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1646

المنابذة:

[فی الانکلیزیة]
Sale by chance dated from the pre- Islamic eE
[فی الفرنسیة]Vente au hasard de l'epoque anteislamique
بالموحدة و هی أن یقول البائع للمشتری إذا نبذت المبیع إلیک أو یقول المشتری إذا نبذته إلیّ فقد وجب البیع کذا فی المغرب. و فی بعض کتب اللغة فی الحدیث نهی عن المنابذة و النّباذ و هو أن یقول الرجل لصاحبه أنبذ إلیّ الثوب و أنبذه إلیک لیجب البیع. و قیل أن یحضر الرجل القطیع من الغنم فینبذ الحصاة فیقول لصاحبها إنّ ما أصاب الحجر فهو لی بکذا، و هذا غدر و جهل لم یجز، و هذه من البیوع فی أیام الجاهلیة.

المناسبة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Convenience،agreement،harmony
[فی الفرنسیة]Convenance،accord،harmonie
هی عند المتکلّمین و الحکماء هی الاتحاد فی النسبة و تسمّی تناسبا أیضا کزید و عمرو إذا تشارکا فی بنوّة بکر کذا فی شرح المواقف و شرح حکمة العین فی أقسام الوحدة. و عند أهل البدیع و تسمّی أیضا بالتناسب و التوفیق و الایتلاف و التلفیق و مراعاة النظیر جمع أمر و ما یناسبه لا بالتضاد. و بهذا القید یخرج الطباق فإنّ فیه المناسبة بالتضاد و هی أن یکون کلّ واحد من الأمرین مقابلا للآخر، و ذلک قد یکون بالجمع بین أمرین نحو الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ «1» و قد یکون بالجمع بین أمور ثلاثة کقول البحتری:
کالقسیّ المعطفات بل الأسهم مبریة بل الأوتار جمع بین القوس و السّهم و الوتر. و قد یکون بین أربعة کقول البعض للمهدی الوزیر أیها الوزیر إسماعیلی الوعد شعیبی التوفیق یوسفی العفو و محمّدی الخلق، و قد یکون بین أکثر منه، و منها أی من مراعاة النظیر ما یسمّیه بعضهم تشابه الأطراف و هو أن یختم الکلام بما یناسب ابتداءه فی المعنی. و التناسب قد یکون ظاهرا نحو لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ «2» فإنّ اللطیف یناسب کونه غیر مدرک بالأبصار و الخبیر یناسب کونه مدرکا للأبصار لأنّ المدرک للشی‌ء یکون خبیرا به، و قد یکون خفیا نحو إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ «3» فإنّ قوله تعالی وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ یوهم أنّ الفاصلة الغفور الرحیم، لکن یعرف بعد التأمّل أنّ الواجب هو العزیز الحکیم، لأنّه لا یغفر لمن یستحقّ العذاب إلّا من لیس فوقه أحد یرد علیه حکمه فهو العزیز أی الغالب. ثم وجب أن یوصف بالحکیم علی سبیل الاحتراس لئلّا یتوهّم أنّه خارج عن الحکمة لأنّ الحکیم من یضع الشی‌ء فی محله أی إن تغفر لهم مع استحقاقهم العذاب فلا اعتراض علیک لأحد فی ذلک، و الحکمة فیما فعلته. و یلحق بالتناسب أن یجمع بین معنیین غیر متناسبین بلفظین یکون لهما معنیان متناسبان، و إن لم یکونا مقصودین هاهنا نحو الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ، وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ «4» أی ینقادان للّه تعالی.
فالمراد بالنجم النبات الذی ینجم أی یظهر من الأرض مما لا ساق له کالبقول و هو بهذا المعنی لا یناسب الشمس و القمر، لکنه قد یکون بمعنی الکوکب و هو مناسب لهما، و لهذا یسمّی مثل ذلک إیهام التناسب و النجم بالنسبة
______________________________
(1) الرحمن/ 5
(2) الانعام/ 103
(3) المائدة/ 118
(4) الرحمن/ 5- 6
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1647
إلی الشّجر من التناسب حقیقة، هکذا یستفاد من المطول و حواشیه. و یقول فی جامع الصنائع: إنّ الفرق بین التناسب الذی یسمّی مراعاة النظیر و بین رعایة التناسب هو: أن یقول ما یقول بالنسبة، علی سبیل العموم و ذلک فی الأسماء الذاتیة و الصّفات و الأفعال و الحروف و مثاله ما ترجمته:
شفتک اللمیاء طافت فی العالم و أجرت الدّماء هذه الطرفةفحینا فوق السّوالف تنعقد
و حینا تتقلّب علی العین
ففی هذا البیت مراعاة التناسب بین الارتباط فوق السّوالف و التقلّب علی العین، و هو لازم أیضا، لأنّک لو قلت: التقلّب علی السوالف فإنّ المعنی یحصل و لکنّ الترکیب لا تناسب فیه.
و فی التناسب أکثر ما یکون استعمال أسماء الذوات، و ذلک لأنّه عبارة عن الجمع بین أمر و آخر یناسبه و لیس مضادا له. مثاله ما ترجمته:
لو استطاع الفرقدان لوضعا الرأس تحت قدمک یدری هذا الکلام من أحضره من الفرقدین
ففی هذا البیت کلمة رأس و قدم و فرق هی أسماء ذوات. انتهی «1». و أما عند الأصولیین ففی أصول الحنفیة أنّ المناسبة هی الملائمة و هی موافقة الوصف أی العلّة للحکم بأن یصحّ إضافة الحکم إلیه و لا یکون نائبا عنه، کإضافة ثبوت الفرقة فی إسلام أحد الزوجین إلی آباء الآخر لأنّه یناسبه لا إلی وصف الإسلام لأنّه ناب عنه، لأنّ الإسلام عرف عاصما للحقوق لا قاطعا لها، و کذا المحظور یصلح سببا للعقوبة و المباح سببا للعبادة لا العکس لعدم الملائمة، و هذا معنی قولهم الملائمة أن یکون الوصف علی وفق ما جاء عن الرسول صلی اللّه علیه و سلم و عن السلف فإنّهم کانوا یعلّلون بأوصاف مناسبة و ملائمة للأحکام غیر نائبة عنها، و یقابلها الطّرد، أعنی وجود الحکم عند وجود الوصف من غیر اشتراط ملائمة و تأثیر، أو وجوده عند وجوده و عدمه عند عدمه علی اختلاف الرأیین.
و الشافعیة یجعلون المناسبة أعمّ من الملائمة و یقسمون المناسب إلی ملائم و غیر ملائم، و فسّرها الآمدی بأنّها وصف ظاهر منضبط یحصل عقلا من ترتّب الحکم علیه ما یصلح أن یکون مقصودا للعقلاء من حصول مصلحة أو دفع مضرة أو مجموعهما، و ذلک إمّا فی الدنیا کالمعاملات أو فی الأخری کإیجاب الطاعات و تحریم المعاصی، و فیه أخذ المناسبة بمعنی المناسب تجوّزا. و التحقیق أن یقال إنّ المناسبة کون الوصف ظاهرا إلی آخره، و احترز بالظاهر عن الوصف الخفی و بالمنضبط عن غیر المنضبط
______________________________
(1) و در جامع الصنائع گوید فرق در میان تناسب که مسمی است بمراعاة النظیر و در میان رعایت تناسب آنست که رعایت تناسب ان باشد که هرچه گوید بنسبت گوید که در اسمای ذات و صفات و افعال و حروف بر سبیل عموم است مثاله: شعر.
لب لعلت جهانی گشت و خونها کرد این طرفه دمی بر زلف بربندی دمی بر چشم غلطانی
درین بیت بربستن بر زلف و غلطانیدن بر چشم رعایت تناسب است و لازم است چه اگر گفتی بر زلف غلطانی معنی حاصل شدی لیکن ترکیب غیر نسبت بودی و در تناسب بیشتر اسمای ذوات آوردنست چرا که عبارت از جمع کردن میان امری با مناسب نه مضاد أو مثاله: شعر.
فرقدان گر دست یابد سر نهد در زیر پات این سخن داند کسی کش فرقدان اورده است
درین بیت لفظ سر و پای و فرق اسمای ذوات‌اند انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1648
و هو المضطرب، و بقوله عقلا عن الشبه، و بقوله ما یصلح أن یکون مقصودا عن الوصف المستبقی فی السیر و عن الوصف المدار فی الدوران و غیرهما من الأوصاف التی لا یکون اعتبارها لترتّب ما یصلح کونه مقصودا علیه.
و فسّر المقصود بما یکون مقصودا للعقلاء من حصول مصلحة و اندفاع مفسدة لئلّا یتوهّم أنّ المراد ما یکون مقصودا من شرعیة الحکم فیلزم الدور. فمن فسّره بما یکون مقصودا للشارع من شرع الحکم نفیا کان أو إثباتا سواء کان المقصود جلب منفعة للعبد أو دفع مفسدة عنه فقد لزمه الدّور لأنّ ذلک إنّما یعرف بکونه مناسبا، فلو عرف کونه مناسبا بذلک کان دورا و المصلحة اللذة و طریقها و المفسدة الألم و طریقه مثاله القتل العمد العدوان فإنّه وصف مناسب لوجوب القصاص، لأنّه یلزم من ترتّب وجوب القصاص علی القتل حصول ما هو مقصود من شرعیة القصاص و هو بقاء النفوس علی ما یشیر إلیه قوله تعالی وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ «1».
ثم إن کان الوصف الذی یحصل من ترتّب الحکم علیه المقصود خفیا أو غیر منضبط لم یعتبر لأنّه لم یعلم فکیف یعلم به الحکم فالطریق حینئذ أن یعتبر وصف ظاهر منضبط یلازم ذلک الوصف الحکم فیوجد بوجوده و یعدم بعدمه، سواء کانت الملازمة عقلیة أو لا، فیجعل ذلک الوصف الظاهر معرّفا للحکم مثلا وصف العمدیة فی القتل العمد العدوان خفی، لأنّ القصد و عدمه أمر نفسی لا یدرک شی‌ء منه فیتعلّق القصاص بما یلازم العمدیة من أفعال مخصوصة یقتضی فی العرف علیها بکونها عمدا کاستعمال الجارح فی القتل. و قال القاضی الإمام أبو زید: المناسب ما لو عرض علی العقول تلقته بالقبول أی إذا عرض علی العقل أنّ هذا الحکم إنّما یشرع لأجل هذه المصلحة یکون ذلک الحکم موصلا إلی تلک المصلحة عقلا أو تکون تلک المصلحة أمرا مقصودا عقلا، و هذا قریب من تفسیر الآمدی لأنّ تلقّی العقول بالقبول فی قوة ما یصلح مقصودا للعقلاء من ترتّب الحکم علیه، إلّا أنّه لم یصرّح بالظهور و الانضباط و لعدم التصریح المذکور و لعدم کونه صالحا إلّا للناظر دون المناظر، إذ ربّما یقول الخصم هذا مما لا یتلقاه عقلی بالقبول فلا یکون مناسبا عندی، عدل عنه الآمدی، و به یقول أبو زید فإنّه قائل بامتناع التمسّک بالمناسبة فی مقام المناظرة، و إن لم یمتنع فی مقام النظر لأنّ العاقل لا یکابر نفسه فیما یقتضی به عقله. قیل هذا یرد علی الآمدی أیضا لأنّه ذکر قید العقل، فللمناظر أن یمنع بأنّه لا یصلح فی عقلی. و قیل المناسب ما یجلب نفعا و یدفع ضررا و هو قریب مما ذکره الإمام فی المحصول أنّه الوصف الذی یقضی إلی ما یجلب للإنسان نفعا أو یدفع عنه ضررا. و الفرق بینهما أنّ المناسب علی هذا القول نفس الجالب.
و علی ما ذکره الإمام المفضی إلی الجالب.
و قال الغزالی المراد بالمناسب ما هو علی منهاج المصالح بحیث إذا أضیف إلیه الحکم انتظم کالإسکار لحرمة الخمر فإنّه المناسب لأنّه یزیل العقل هو ملاک التکلیف، بخلاف کونها مائعا یقذف بالزّبد و یحفظ فی الدّنّ، فإنّ ذلک لا یناسب. و اعلم أنّ هذه التعاریف إنّما هی علی قول من یجعل الأحکام الثابتة بالنصوص متعلّقة بالحکم و المصالح، و من یأبی عنه یقول المناسب هو الملائم لأفعال العقلاء فی العادات.
اعلم أنّ المناسبة کما یطلق علی ما مرّ من کون الوصف ظاهرا منضبطا إلی آخره کذلک یطلق علی معنی أخصّ من ذلک و هو تعیین العلّة
______________________________
(1) البقرة/ 179
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1649
فی الأصل بمجرّد إبداء مناسبة بینها و بین الحکم من ذات الأصل لا بنصّ و لا غیره، أی کون الوصف بحیث تتعیّن علّیته إلی آخره، نصّ علی ذلک المحقّق التفتازانی فی حاشیة العضدی.
و قال فی التلویح: المذکور فی أصول الشافعیة أنّ المناسب هو المخیّل و معناه تعیین العلّة فی الأصل إلی آخره، و هذا علی المسامحة، حیث عرّف المناسب بتعریف المناسبة، و إلّا فالتحقیق أنّ المناسب هو الوصف الذی یتعین علّیته إلی آخره. فقولنا بمجرّد إبداء المناسبة أی إظهار المناسبة بینها و بین الحکم، و المراد المناسبة بالمعنی اللغوی لئلّا یلزم الدور، و بهذا خرج الطّرد إذ لیس فیه مناسبة و السّبر و التقسیم إذ لا یعتبر فیه المناسبة أیضا. و بقولنا من ذات الأصل خرج الشّبه لأنّ مناسبته إنّما هی بالتّبع.
و قولنا لا بنصّ و لا غیره یخرج إثبات العلّة بهما فإنّه لیس بمناسبة. مثاله الإسکار لتحریم الخمر فإنّ النظر فی نفس المسکر و حکمه و وصفه یعلم منه کون الإسکار مناسبا لشرع التحریم صیانة للعقل الشریف عن الزوال، و یسمّی بالإحالة أیضا لأنّه بالنظر إلیه یحال أی یظن أنّه علّة، و یسمّی تخریج المناط أیضا لأنّه إبداء مناط الحکم أی علّیته و هو من أحد مسالک إثبات العلّة. و إنّما کان هذا المعنی أخصّ لأنّه هو معنی المناسب المرسل. و لذا قال فی التلویح:
قال الإمام الغزالی: من المصالح ما یشهد الشرع باعتباره هی أصل فی القیاس و حجة، و منها ما یشهد ببطلانه و هو باطل، و منها ما لم یشهد له بالاعتبار و لا بالإبطال، و هذا فی محل النّظر. و إذا أطلقنا المعنی المخیل و المناسب فی باب القیاس أردنا به هذا الجنس.

التقسیم:

للمناسب تقسیمات باعتبارات. الأول باعتبار إفضائه إلی المقصود ینقسم إلی خمسة أقسام. الأول أن یحصل المقصود منه یقینا کالبیع للحل. الثانی أن یحصل ظنّا کالقصاص للانزجار فإنّ الممتنعین أکثر من المقدمین، و هذان مما لا ینکرهما أحد. الثالث أن یکون حصوله و عدم حصوله متساویین کحدّ الخمر للزجر فإنّ عدد الممتنع و المقدم متقاربان. الرابع أن یکون نفی الحصول أرجح من الحصول کنکاح الآیسة لتحصیل غرض التّناسل، فإنّ عدد من لا ینتسل منهن أکثر من عدد من ینتسل، و هذان قد أنکروا، و المختار الجواز. الخامس أن یکون المقصود فائتا بالکلّیة مثاله جعل النکاح مظنّة لحصول النطفة فی الرّحم فرتّب علیه إلحاق الولد بالأب، فإذا تزوّج مشرقی مغربیة و قد علم عدم تلاقیهما فاتفق الجمهور علی أنّه لا یعتبر، و خالف فی ذلک الحنفیة نظرا إلی ظاهر العلّة. و قیل لم ینقل أحد من الحنفیة فی کتبهم جواز التعلیل بوصف مع تیقّن الخلوّ عن المقصود، و هذا المثال من قبیل ما یکون المقصود غالب الحصول فی صور الجنس، و فی مثله یجوز التعلیل اتفاقا، و لا یشترط حصول المقصود فی کلّ فرد. و الثانی باعتبار نفس المقصود فنقول المقاصد ضربان: ضروری و هو أیضا ینقسم إلی قسمین ضروری فی أصله و هو أعلی المقاصد کالمقاصد الخمسة التی روعیت فی کلّ صلة: حفظ الدین و النفس و العقل و النسل و المال. فالدین کقتل الکافر المضل و عقوبة الداعی إلی البدع. و النفس کالقصاص.
و النسل کالحدّ علی الزنا. و المال کعقوبة السارق و المحارب أی قاطع الطریق. و مکمل للضروری کتحریم قلیل الخمر مع أنّه لا یزیل العقل الذی هو المقصود للتتمیم و التکمیل لأنّ قلیله یدعو إلی کثیره بما یورث النفس من الطرب المطلوب زیادته بزیادة سببه إلی أن یسکر. و غیر ضروری و هو ینقسم إلی حاجی و غیر حاجی، و الحاج أیضا ینقسم إلی قسمین
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1650
حاجی فی نفسه و مکمّل للحاجی. مثال الحاجی فی نفسه البیع و الإجارة و نحوها کالفرض فإنّ المعاوضة و إن ظنّت أنّها ضروریة، لکن کلّ واحد منها لیس بحیث لو لم یشرع لأدّی إلی فوات شی‌ء من الضروریات الخمس. و اعلم أنّ هذه لیست فی مرتبة واحدة، فإنّ الحاجة تشتدّ و تضعف، و بعضها آکد من بعض. و قد یکون بعضها ضروریا فی بعض الصور کالإجارة فی تربیة الطفل الذی لا أمّ له ترضعه، و کشراء المطعوم و الملبوس فإنّه ضروری من قبیل حفظ النفس. و لذلک لم یخل عنه شریعة؛ و إنّما أطلقنا الحاجی علیها بالاعتبار الأغلب. و مثال المکمّل للحاجی وجوب رعایة مهر المثل و الکفاءة فی الصغیرة، فإنّ أصل المقصود من شرع النکاح و إن کان حاصلا بدونهما، لکنه أشدّ إفضاء إلی دوام النکاح، و هی من مکمّلات مقصود النکاح، و غیر الحاجی و هو ما لا حاجة إلیه لکن فیه تحسین و تزیین کسلب العبد أهلیة الشهادة. و إن کان ذا دین و عدالة لانحطاط رتبته عن الحرّ فلا یلیق به المناصب الشریفة.
و الثالث اعتبار الشارع إلی مؤثّر ملائم و غریب و مرسل لأنّه إمّا معتبر شرعا أو لا. فالمعتبر إمّا أن یثبت اعتباره بنصّ أو إجماع و هو المؤثّر أوّلا، بل یترتّب الحکم علی وفقه بأن یثبت الحکم معه فی المحل، فذلک لا یخلو إمّا أن یثبت بنصّ أو إجماع اعتبار عینه فی جنس الحکم أو جنسه فی عین الحکم أو جنسه فی جنس الحکم أو لا. فإن ثبت فهو الملائم و تسمّیه الحنفیة بالملائم المعدّل، و إن لم یثبت فهو الغریب. و أما غیر المعتبر لا بنصّ و لا بإجماع و لا یترتّب الحکم علی وفقه فهو المرسل. فإن قلت کیف یتصوّر اعتبار العین فی الجنس أو الجنس فی العین أو الجنس فی الجنس فیما لم یعتبر شرعا؟ و هل هذا إلّا تهافت؟ قلت معنی الاعتبار شرعا عند الإطلاق هو اعتبار عین الوصف فی عین الحکم فی موضع آخر، و علی هذا فلا إشکال. و بالجملة فالمؤثّر وصف مناسب ثبت بنصّ أو إجماع اعتبار عینه فی عین الحکم کإحیاء الأرض بالنسبة إلی تملّکها فإنّه یثبت تأثیره بالنصّ و هو قوله علیه السلام: (من أحیی أرضا میتة فهی له) «1»، و کالصغر بالنسبة إلی ولایة المال فإنّه اعتبر عین الصغر فی عین الولایة بالمال بالإجماع. و الملائم هو المناسب الذی لم یثبت اعتباره بنصّ أو إجماع بل بترتّب الحکم علی وفقه فقط و مع ذلک یثبت بنصّ أو إجماع اعتبار عینه فی جنس الحکم أو جنسه فی عین الحکم أو جنسه فی جنس الحکم. فمثال تأثیر العین فی الجنس ما یقال ثبت للأب ولایة النکاح علی الصغیرة کما یثبت له علیها ولایة المال بجامع الصّغر، فالوصف الصّغر و هو أمر واحد لیس بجنس و الحکم الولایة و هو جنس تحته نوعان من التصرّف و هما ولایة النکاح و ولایة المال، و عین الصّغر معتبر فی جنس الولایة بالإجماع، لأنّ الإجماع علی اعتباره فی ولایة المال إجماع علی اعتباره فی جنس الولایة، بخلاف اعتباره فی عین ولایة النکاح فإنّه إنّما یثبت بمجرّد ترتّب الحکم علی وفقه حیث یثبت الولایة فی الجملة، و إن وقع الاختلاف فی أنّه للصّغر أو للبکارة أو لهما جمیعا. و مثال تأثیر الجنس فی العین ما یقال الجمع جائز فی الحضر مع المطر قیاسا علی السّفر بجامع الحرج، فالحکم رخصة و هو واحد و الوصف الحرج و هو جنس بجمع الحاصل بالسّفر و بالمطر و هما نوعان مختلفان، و قد اعتبر جنس الحرج فی عین رخصة الجمع للنصّ
______________________________
(1) صحیح البخاری، کتاب المزارعة، باب من أحیا، تعلیقا علی عنوان الباب، 3/ 214.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1651
و الإجماع علی اعتبار حرج السفر و لو فی الحج فیها. و أمّا اعتبار عین الحرج فلیس إلّا بمجرّد ترتّب الحکم علی وفقه إذ لا نصّ و لا إجماع علی علّیة نفس حرج السّفر. و مثال تأثیر الجنس فی الجنس أن یقال یجب القصاص فی القتل بالمثقل قیاسا علی القتل بالمحدد لجامع کونها جنایة عمد عدوان، فالحکم أیضا مطلق و هو القصاص و هو جنس بجمع القصاص فی النفس و فی الأطراف و فی المال، و قد اعتبر جنس الجنایة فی جنس القصاص فی النفس لا بالنصّ أو الإجماع بل یترتّب الحکم علی وفقه لیکون من الملائم دون المؤثّر، و وجهه أن لا نصّ و لا إجماع علی أنّ العلّة ذلک وحده أو مع قید کونه بالمحدّد. و الغریب هو ما ثبت اعتبار عینه فی عین الحکم بمجرّد ترتّب الحکم علی وفقه لکن لم یثبت بنصّ أو إجماع اعتبار عینه فی جنس الحکم أو جنسه فی عین الحکم أو جنسه فی جنس الحکم. مثاله أن یقال یحرّم النبیذ قیاسا علی الخمر بجامع الإسکار علی تقدیر عدم فرض النصّ بالتعلیل فیه لأنّ الإسکار مناسب للتحریم حفظا للعقل، و علم أنّ الشارع لم یعتبر عینه فی جنس التحریم و لا جنسه فی عین التحریم و لا جنسه فی جنس التحریم. فلو لم یدلّ النّصّ و هو قوله (کلّ مسکر حرام) «1» بالإیماء علی اعتبار عینه لکان غریبا. و المرسل هو ما لم یثبت اعتبار عینه فی عین الحکم أصلا و بعبارة أخری ما لم یعتبر شرعا لا بنصّ و لا إجماع و لا بترتّب الحکم علی وفقه، و هو ینقسم إلی ما علم إلغاؤه و إلی ما لم یعلم إلغاؤه.
و الثانی أی ما لا یعلم إلغاؤه ینقسم إلی ملائم قد علم اعتبار عینه فی جنس الحکم أو جنسه فی عین الحکم أو جنسه فی جنس الحکم، و إلی ما لا یعلم منه ذلک و هو الغریب. فإن کان غریبا أو علم إلغاؤه فمردود اتفاقا، و إن کان ملائما فقد قیل بقبوله، و المختار أنّه مردود. و قد شرط الغزالی فی قبوله شروطا ثلاثة: أن تکون ضروریة لا حاجیة و قطعیة لا ظنّیة و کلّیة لا جزئیة. أمّا الأوّلان أی المؤثّر و الملائم فمقبولان وفاقا، فکلّ واحد من الملائم و الغریب له معنیان هو بأحدهما من الأقسام الأوّلیة للمناسب، و بالآخر من أقسام المرسل، فأقسام المرسل ثلاثة ما علم إلغاؤه و الملائم و الغریب. و مثال ما علم إلغاؤه إیجاب صیام شهرین قبل العجز عن الإعتاق فی کفّارة الظّهار بالنسبة إلی من یسهل علیه الإعتاق دون الصیام فإنّه مناسب تحصیلا لمقصود الزجر لکن علم عدم اعتبار الشارع له فلا یجوز. ثم اعتبار العین فی العین أو فی الجنس أو اعتبار الجنس فی العین أو فی الجنس بحسب أفراده أو ترکیبه الثنائی أو الثلاثی أو الرباعی، و النّظر فی أنّ الجنس قریب أو بعید أو متوسط و أنّ ثبوت ذلک بالنّصّ أو الإجماع أو بمجرّد ترتّب الحکم علی وفقه یفضی إلی أقسام کثیرة و إیراد أمثلة متعددة، و قد أشیر إلی نبذ منها فی التلویح. هذا و قال الآمدی أنّ من القیاس مؤثّرا یکون علّته منصوصة أو مجمعا علیها أو أثر عین الوصف فی عین الحکم أو فی جنسه أو جنسه فی عین الحکم أو أثر جنس الوصف فی جنس الحکم، و یناسب هذا الاصطلاح ما وقع فی التوضیح من أنّ المراد بالملائمة اعتبار الشارع جنس هذا الوصف فی جنس هذا الحکم، إلّا أنّه خصّ الجنس بکونه أخصّ من کونه متضمّنا لمصلحة اعتبرها الشارع کمصلحة حفظ النفس مثلا.
فالمراد أن یکون أخصّ من مصلحة حفظ النفس، و کذا من مصلحة حفظ الدین إلی غیر ذلک، و لا یکفی کونه أخصّ من المتضمن
______________________________
(1) صحیح البخاری، کتاب المغازی، باب بعث أبی موسی و معاذ إلی الیمن، ح 342، 5/ 323.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1652
لمصلحة ما لأنّ المتضمّن لمصلحة حفظ النفس أخصّ من المتضمّن لمصلحة ما، و لیس بملائم.
و قال الآمدی أیضا الملائم ما أثّر عین الوصف فی عین الحکم کما أثّر جنس الوصف فی جنس الحکم. هذا کله خلاصة ما فی العضدی و التوضیح و غیرهما.

المناسک:

[فی الانکلیزیة]Rites of pilgrimage
[فی الفرنسیة]Rites du pelerinage
هی أمور الحج جمع المنسک بفتح السین و کسرها فی الأصل المتعبّد، و یقع علی المصدر و الزمان و المکان کما قال ابن الأثیر. لکن فی الأساس و المغرب أنّه بمعنی الذّبح، ثم استعمل فی کلّ عبادة کذا فی جامع الرموز. و فی البرجندی هی فی الأصل جمع منسک مصدر نسک للّه إذا ذبح لوجهه، ثم قیل لکلّ عبادة منسک ثم اشتهر هذا العام فی عبادة الحج.

المناط:

[فی الانکلیزیة]Cause،motive
[فی الفرنسیة]Cause،mobile
هو عند الأصولیین العلّة، قالوا النّظر و الاجتهاد فی مناط الحکم أی علّته إمّا فی تحقیقه أو تنقیحه أو تخریجه. فتحقیق المناط هو النّظر و الاجتهاد فی معرفة وجود العلّة فی آحاد الصور بعد معرفة تلک العلّة بنصّ أو إجماع أو استنباط، مثلا العدالة علّة لوجوب قبول الشهادة علّیتها له بالإجماع، فإثبات وجودها فی شخص معیّن بالنّظر و الاجتهاد هو تحقیق المناط و لا یعرف خلاف فی صحة الاحتجاج به إذا کانت العلّة معلومة بنصّ أو إجماع. و أما التنقیح فهو النظر فی تعیین ما دلّ النصوص علی کونها علّة من غیر تعیین بحذف الأوصاف التی لا مدخل لها فی الاعتبار، و مثاله ورد فی لفظ التنبیه، و هذا النوع و إن أقرّ به أکثر منکری القیاس فهو دون الأول. و أمّا التخریج فهو النّظر فی إثبات علّیة الحکم الثابت بنصّ أو إجماع بمجرّد الاستنباط بأن یستخرج المجتهد العلّة برأیه، و هذا فی الرتبة دون النوعین الأولین. و لهذا أنکره کثیر من الناس هکذا فی التلویح و غیره.

المناظر:

[فی الانکلیزیة]Perspective
[فی الفرنسیة]Perspective
کمساجد جمع منظر اسم ظرف و علم المناظر علم یعرف به کیفیة مقدار الأشیاء بسبب قربها و بعدها عن نظر النّاظر کذا ذکر القاضی الرومی فی الحواشی المعلّقة علی شرح الملخص فی الهیئة.

المناظرة:

[فی الانکلیزیة]Debate،dispute،controversy
[فی الفرنسیة]Polemique،joute oratoire،controverse
هی علم یعرف به کیفیة آداب إثبات المطلوب و نفیه أو نفی دلیله مع الخصم کما فی الرشیدیة. و الآداب الطرق، و موضوع هذا العلم البحث. و تطلق المناظرة أیضا فی اصطلاح أهل هذا العلم علی النظر من الجانبین فی النسبة بین الشیئین إظهارا للصواب. و قیل توجّه الخصمین فی النسبة بین الشیئین إظهارا للصواب أی توجّه المتخاصمین الذین مطلب أحدهما غیر مطلب الآخر إذا توجها فی النسبة، و إن کان ذلک التوجّه فی النفس کما کان للحکماء الإشراقیین و کان غرضهما من ذلک إظهار الحقّ، و الصواب یسمّی ذلک التوجّه بحسب الاصطلاح مناظرة و بحثا کما فی الرشیدیة أیضا.

المنافق:

[فی الانکلیزیة]Hypocrite
[فی الفرنسیة]Hypocrite،imposteur
هو المظهر لما یبطن خلافه. و فی الاصطلاح المتقدّم هو الذی یظهر الإسلام و یبطن الکفر کذا فی الکرمانی شرح صحیح البخاری و یقول فی تیسیر القاری: النفاق فی أصل اللّغة مخالفة الظاهر للباطن. فإذا کانت المخالفة فی العقیدة الإیمانیة فهو نفاق کفر و إلّا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1653
فهو نفاق فی العمل. انتهی «1».

المناقضة:

[فی الانکلیزیة]Contradiction
[فی الفرنسیة]Contradiction
عند الأصولیین عبارة عن النقض. و عند أهل النظر عبارة عن منع مقدّمة الدلیل سواء کان مع السّند أو بدونه کذا فی التلویح. فما وقع فی الرشیدیة من أنّ النقض کما یطلق علی التخلّف المذکور کذلک یطلق علی نقض المعرفات طردا أو عکسا، و کذلک علی المناقضة و عرّف المناقضة بطلب الدلیل علی مقدمة معیّنة یدلّ علی جواز إطلاق لفظ النقض علی المناقضة فی اصطلاح أهل النظر لا العکس، أی لا یدلّ علی جواز إطلاق لفظ المناقضة علی النقض بمعنی التخلّف فلا یتوهّم التدافع بینه و بین کلام التلویح. و قال صاحب التوضیح تارة إبطال دلیل المعلّل یسمّی مناقضة و تارة إذا علّل المعلّل، فللمعترض أن یمنع مقدمات دلیله و یسمّی هذا ممانعة. فإذا ذکر لمنعه سندا یسمّی مناقضة کما إذا قلت ما ذکرت لا یصلح دلیلا لأنّه طرد مجرد من غیر تأثیر.
و عند البلغاء عبارة عن تعلیق أمر علی مستحیل إشارة إلی استحالة وقوعه کقوله تعالی وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّی یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیاطِ «2» کذا فی الاتقان فی نوع جدل القرآن.

المناولة:

[فی الانکلیزیة]Permission،licence
[فی الفرنسیة]Permission،licence
هی عند المحدّثین نوعان: النوع الأول ما اقترن بالإجازة و هی أرفع أنواع الإجازة لما فیها من تعیین المجاز و تشخیصه، و لها صور: أحدها أن یدفع الشیخ أصل کتابه أو فرعه المقابل له للطالب و یقول له هذا سماعی أو روایتی عن فلان فأروه عنی، أو أجزت لک روایته ثم یبقیه أی کتابه فی یده تملیکا أو انتساخا. و ثانیها أن یحضر الطالب الشیخ الکتاب المسموع له و الشیخ عارف متیقظ فیتأمّل ثم یقول هو سماعی، أو روایتی فارو عنی، و سمّی هذا القسم بعرض المناولة. و عند الزهری و جماعة أنّها فی القوة کالسماع، و لذا جوّز فیها إطلاق حدثنا و أخبرنا و الصحیح أنّه دونه، و یشترط هاهنا أیضا کما فی الأول أن یمکن الشیخ الطالب إمّا بالتملیک أو بالعاریة لینتسخ منه و یقابل علیه، و إلّا إن ناوله و استردّ فی الحال فلا یتبین أرفعیته، لکن لها زیادة مزیة علی الإجازة المعینة. و ثالثها أن یناوله الشیخ سماعه و یخبره ثم یمسکه الشیخ و هو أدون و لم یکن أعلی من الإجازة المجرّدة عند الأصولیین. و أمّا عند المحدّثین فلها مزیة کما عرفت. و رابعها أن یأتی الطالب بنسخة و قال هذه روایتک فناولنیه و أجزنی روایته فإن أجازه للوثوق بخبره و معرفته جاز، و إلّا فبطل. و لو قال فیه حدّث عنی ما فیه إن کان روایتی مع براءتی من الغلط لکان جائزا حسنا. و النوع الثانی ما لم یقترن بالإجازة بل یناوله و یقول هذا سماعی، فالصحیح عند الفقهاء و الأصولیین عدم الروایة بها، و جوّزه المحدّثون لأنّ قوله هذا سماعی مطلقا کقوله حدثنا فلان مطلقا، و یجوز فیه الروایة بالاتفاق.
هکذا فی خلاصة الخلاصة و شرح النخبة.

المنبت للحم:

[فی الانکلیزیة]Drug which changes blood into flesh
[فی الفرنسیة]Medicament qui change le sang en chair
عند الأطباء دواء یعقد الدم الوارد إلی الجراحة لحما کما فی الموجز.
______________________________
(1) و در تیسیر القاری میگوید نفاق در اصل لغت مخالفت ظاهر با باطن است پس اگر این مخالفت در اعتقاد ایمانی است نفاق کفر است و گر نه نفاق در عمل انتهی.
(2) الأعراف/ 40
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1654

المنتشرة:

[فی الانکلیزیة]Necessary temporary proposition
[فی الفرنسیة]Proposition necessaire temporaire
هی عند المنطقیین قضیة موجّهة مرکّبة حکم فیها بضرورة ثبوت المحمول للموضوع أو سلبه عنه فی وقت غیر معیّن من أوقات وجود الموضوع لا دائما بحسب الذات، و المراد بعدم التعیین عدم اعتباره لا اعتبار عدمه، سواء کانت موجبة کقولنا بالضرورة کلّ إنسان متنفس فی وقت ما لا دائما، فالجزء الأول منتشرة مطلقة، و الثانی سالبة مطلقة عامة و هو مفهوم اللادوام، أو سالبة کقولنا بالضرورة لا شی‌ء من الإنسان بمتنفّس فی وقت ما لا دائما، فالجزء الأول منها منتشرة مطلقة سالبة، و الثانی موجبة مطلقة عامة و هو مفهوم اللادوام، و المنتشرة المطلقة قضیة موجّهة بسیطة حکم فیها بضرورة ثبوت المحمول للموضوع أو سلبه عنه فی وقت ما، و المطلقة المنتشرة هی التی حکم فیها بالنسبة بالفعل فی وقت ما، و الفرق بینها و بین المنتشرة المطلقة هو العموم و الخصوص لأنّه إذا صدق ثبوت المحمول للموضوع بالضرورة فی وقت ما صدق ثبوت المحمول له بالفعل فی وقت ما بلا عکس کلّی، کذا فی شرح الشمسیة و قد سبق ما یوضّح ذلک فی ذکر الضرورة الوقتیة.

المنتقع:

[فی الانکلیزیة]Humid،moist،wet
[فی الفرنسیة]Humide،mouille
علی صیغة اسم الفاعل من الانتقاع بالقاف مرّ تفسیره فی لفظ البلة.

منتهی الإشارات:

[فی الانکلیزیة]Celestial sphere
[فی الفرنسیة]Sphere celeste
هو الفلک الأعظم.

المنحرف:

[فی الانکلیزیة]The letter''l ' '،quadrilateral،trapezium
[فی الفرنسیة]La lettre <<l> >،quadrilatere،trapeze 2 L هو اسم فاعل من الانحراف عند الصرفیین اسم حرف من حروف الهجاء و هی اللام لأنّ اللسان ینحرف بها عند النطق بها هکذا فی الشافیة و شروحه فی بیان حروف الهجاء. و عند المهندسین اسم شکل مسطّح ذی أربعة أضلاع و لا یکون مربعا و لا مستطیلا و لا معینا و لا شبیها بالمعین، هذا هو الموافق لما ذکره أقلیدس. و قد یقال ما عدا هذه الأشکال الأربعة المذکورة من المربّعات إن کان ضلعان من أضلاعه الأربعة متوازیین یسمّی بالمنحرف، و هو ثلاثة أقسام. أحدها أن تکون زاویتان من زوایاه الأربع قائمتین و الباقیتان مختلفتین هکذا.
و ثانیها ما یکون زاویتاه حادّتین متساویتین و الباقیتان منفرجتین متساویتین، سواء کانت حادتاه علی أحد المتوازیین و منفرجتاه علی الآخر هکذا، أو کانت إحدی حادتیه مع إحدی منفرجتیه علی أحدهما و الباقیتان علی الآخر هکذا، و الأول من هذین القسمین یسمّی بذی الذلقة و القسم الثانی یسمّی بذی الذلقتین. و ثالثها ما تکون زاویتاه حادتین مختلفتین و الباقیتان منفرجتین مختلفتین هکذا، و إلّا أی و إن لم یکن ضلعان من أضلاعه الأربعة متوازیین یسمّی بالشبیه بالمنحرف، و وجه التسمیة ظاهر، هکذا یستفاد من شرح أشکال التأسیس و شرح خلاصة الحساب. و المنحرفة عند المنطقیین هی القضیة التی اقترن فیها السّور بالمحمول أو بالموضوع الجزئی، و تحقیقه یطلب من شرح المطالع سمّیت بها لأنّ من حقّ السور أن یقترن بالموضوع الکلّی، فلما لم یقترن به فقد انحرف عن أصله فانحرفت القضیة أیضا.

المندوب:

[فی الانکلیزیة]Mandatory
[فی الفرنسیة]Mandataire
عند الأصولیین و الفقهاء و المعتزلة ما عرفت. و عند النحاة هو الاسم الذی یتفجّع علیه أی یتحزّن لأجله بلفظ یا أو وا، و ذلک التفجّع یسمّی ندبة، إلّا أنّ لفظ وا مختصّ بالنّدبة دون
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1655
یا فإنّها مشترکة بینها و بین النداء، ثم المتفجّع علیه یشتمل ما یتفجّع علی عدمه کالمیت الذی یبکی علیه النادب و ما یتفجّع علی وجوده عند فقد المتفجّع علیه عدما کالمصیبة و الویل اللاحقة للنادب لفقد المیت، فالحدّ شامل لقسمی المندوب مثل یا زیداه و یا عمرواه، و مثل یا حسرتاه و یا مصیبتاه و وا ویلاه، و حکم المندوب فی الإعراب و البناء حکم المنادی. و قیل المندوب هو المنادی هکذا فی الفوائد الضیائیة و الإرشاد.

المنزل:

[فی الانکلیزیة]House،home،housekeeping،mansion of the moon
[فی الفرنسیة]Maison،art menager،mansion de la lune
لغة اسم ظرف من النزول. و شرعا دون الدار و فوق البیت و أقلّه بیتان کما ذکره المطرزی. لکن فی النهایة أنّه اسم لما یشتمل علی بیوت و صحن مسقف و مطبخ یسکنه الرجل بعیاله و الدار اسم لما یشتمل علی بیوت و منازل و صحن غیر مسقف هکذا فی جامع الرموز.
و تدبیر المنزل المسمّی بالحکمة المنزلیة قد مرّ.
و أمّا المنجّمون فیطلقونه أی المنزل علی شیئین توضیحه أنّ المنزل هو المسافة التی یقطعها القمر من الفلک فی یوم بلیلته تقریبا، و قد یطلق المنزل و یراد به ما یعرف به ذلک المنزل من الکواکب و غیرها. و تحقیقه أنّ العرب و أهل البدو الذین لا درایة لهم فی الحساب احتالوا لمعرفة عباداتهم و أوقات تجاراتهم و أزمنة أعیادهم و غیر ذلک فی ضبط مسیر القمر و مسیر الشمس اللذین علیهما مدار الشهر و السنة، فنظروا أولا إلی القمر فوجدوه أول ظهوره بالعشیات مستهلا، و آخر رؤیته بالغدوات مستترا علی موضع واحد تقریبا، فعلموا أنّ زمان ما بینهما أعنی ثمانیة و عشرین یوما مدة قطع القمر دور الفلک تقریبا، أو إنّهم وجدوه یعود إلی وضع له من الشمس فی ثلاثین یوما تقریبا و یختفی فی آخر الشهر لیلتین تقریبا فاسقطوا یومین، فبقی ثمانیة و عشرون یوما، فقسّموا دور الفلک علیها فعیّنوا ثمانیة و عشرین علامة حوالی ممر القمر من الکواکب و غیرها علی وجه یتساوی أبعاد ما بینهما تقریبا، و سمّوا کلا منها منزلا، و یری القمر کلّ لیلة نازلا بقرب أحدها، فإنّ کسفه یقال کفحه و کافحه أی واجهه و غلبه و یتشاءم به، و إن مرّ عنه شمالا أو جنوبا یقال عدل القمر و یتفاءل به و لأنّ مسیر القمر مختلف فربّما یخلی منزلا فی الوسط و ربّما یبقی لیلتین فی منزل أول اللیلتین فی أوله و آخرهما فی آخره، و ربّما یری بین منزلتین فی بعض اللیالی.
و إنّما قلنا إنّ أیام سیر القمر ثمانیة و عشرون تقریبا لأنّها بالحقیقة سبعة و عشرون یوما و ثلث یوم، فلهذا جعل حکماء الهند المنازل سبعة و عشرین فحذفوا الثلث لأنّه ناقص عن النصف کما هو مصطلح أهل الحساب و أسقطوا المنزل السابع عشر أعنی الإکلیل عن درجة الاعتبار، ثم نظروا إلی الشمس فوجدوها تقطع کلّ منزل فی ثلاثة عشر یوما تقریبا لأنّها زمان ما بین بروز منزل من تحت شعاعها بالغدوات إلی بروز آخر، فأیام المنازل ثلاثمائة و أربعة و ستون، لکن الشمس تعود إلی کلّ منزل فی ثلاثمائة و خمسة و ستین یوما، فزادوا یوما فی أیام المنزل الخامس عشر الذی یصیر الکسر فیه أعظم من النصف و هو منزل الغفر. و ما وقع فی الصحاح و بعض الکتب أنّه یزاد هذا الیوم فی أیام منزل الجبهة فخطأ، و قد یزاد فیه یومان أحدهما لما ذکرنا و الآخر للکبیسة حتی یکون انقضاء أیام السنة مع انقضاء أیام المنازل، هکذا ذکر العلامة فی التحفة و النهایة، و هذا مخالف ما فی کتب العمل فإنّه یوضع طلوع المنازل فیها علی أیام التاریخ الرومی أو الجلالی. ففی زمان طلوع أی منزل یقع کبیستهما یصیر ذلک الیوم زائدا فیه. و أما أهل الهیئة فقسّموا منطقة البروج
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1656
بل جمیع الفلک ثمانیة و عشرین قسما متساویة علی طریقة تقسیم البروج فیکون کلّ قسم منها اثنتی عشرة درجة و ستة أسباع درجة، و سمّوا کلّ قسم منها باسم علامة من علامات المنازل، و بانتقالها من تلک الأقسام لا یغیرون أسماؤها کما فی البروج من غیر فرق، فیسمّون المنزل الأول الذی بعد الاعتدال الربیعی الشرطین دائما و إن انتقلا إلی آخر. و ما یقال إنّ الظاهر من المنازل فی کلّ لیلة یکون أربعة عشر و إنّه إذا طلع منزل غاب رقیبه، فإنّما یصحّ علی هذا الاصطلاح لا علی الاصطلاح الأول فإنّ تلک العلامات لیست علی نفس المنطقة، و لا أبعاد ما بینها متساویة، و لذلک قد یکون الظاهر منها ستة عشر و سبعة عشر و کذا ما مرّ من أنّ الشمس تقطع کلّ منزل فی ثلاثة عشر یوما تقریبا، فإنّما یصحّ علی هذا الاصطلاح کما لا یخفی. و أمّا المنجّمون فتارة یعتبرون هذا الاصطلاح فیحسبون انتقال القمر إلی المنازل علی هذا و تارة علی الاصطلاح الأول، و یبنون طلوع المنازل علیه کذا فی شرح التذکرة للعلی البرجندی، و أسماؤها علی ترتیبها هذه شرطان بطین ثریا دبران هقعه هنعه ذراع نثره طرف جبهه زبره صرفه عواء سماک غفر زبانا اکلیل قلب شوله نعائم بلده سعد الذابح سعد بلع سعد السعود سعد الاخبیة الفرع المقدم الفرع المؤخر وشا.

منزلة الحمل و المیزان:

[فی الانکلیزیة]Equinoctial line
[فی الفرنسیة]Ligne equinoxiale
هی دائرة معدّل النهار و قد سبق.

المنسرح:

[فی الانکلیزیة]Al -Munsareh)prosodic metre(
[فی الفرنسیة]Al -Munsareh)metre en prosodie(
هو اسم فاعل من المصدر: الانسراح.
بمعنی التعرّی و الخروج من الثّیاب. و أمّا فی اصطلاح أهل العروض: فهو اسم بحر من البحور المشترکة بین العرب و العجم و أصل هذا البحر: مستفعلن مفعولات بضم التاء أربع مرات. و هذا البحر یعتوره النقصان إلی حدّ لا یبقی منه سوی رکنین کقولهم: من یشتری الباذنجان. و وزنه: مستفعلن مفعولات. و یعدونه فی العربیة مصراعا تاما. و قد شبّهوا هذا النقص و الاختصار کالتخلّی عن الثیاب فقالوا له: بحر المنسرح. و هذا البحر یستعمل مثمّنا و مسدّسا و کلاهما سائغ مستعمل. کذا فی عروض سیفی.
و ذکر أیضا فی عروض سیفی: أنّ هناک سببا آخر لتسمیة هذا البحر المنسرح من جهة السّهولة و السّلامة، و لأنّه فی هذا البحر تقدّم الأرکان علی الأوتاد و ذلک أقرب للسّهولة.
و ینبغی مراجعة کتب العروض العربیة و الفارسیة للاطلاع علی أنواع الزّحاف التی تقع فی هذا البحر «1».

المنسوب:

[فی الانکلیزیة]Ascribed،relative
[فی الفرنسیة]Attribue،relatif
هو یطلق علی معان: منها ما مرّ قبل هذا. و منها الاسم الذی ألحق آخره یاء مشددة لیدلّ علی نسبته إلی المجرّد عنها نحو بغدادی أی منسوب إلی بغداد، و بهذا المعنی یستعمله
______________________________
(1) اسم فاعل است از انسراح بمعنی برهنة شدن و بیرون آمدن از جامه و در اصطلاح اهل عروض اسم بحریست از بحور مشترکة در میان عرب و عجم و اصل این بحر مستفعلن مفعولات بضم تا است چهار بار و این بحر در نقصان ارکان بحدی میرسد که آنچه بر وزن دو رکن است همچون من یشتری الباذنجان که بر وزن مستفعلن مفعولات است در اشعار عرب آن را مصراع تمام میدارند و این نقصان و اختصار را به بیرون آمدن از جامه تشبیه کرده‌اند و این بحر را منسرح گفته و این بحر مثمن و مسدس هر دو مستعمل است کذا فی عروض سیفی [و نیز در عروض سیفی مذکور است که این بحر را از ان جهت منسرح گویند که انسراح در لغت آسانی و روانی است و چون در ارکان این بحر سببها مقدم‌اند بر وتد آسانتر گفته می‌شود] و تحقیق زحافهای این بحر از کتب عربیة و فارسیة عروض معلوم باید کرد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1657
النحاة و أهل العربیة. و إنّما قیل لیدلّ إلی آخره لیخرج نحو الکرسی. و أورد علی التعریف أنّه یقتضی أن یکون المنسوب هو المنسوب إلیه و أیضا هو الذی ألحق آخره یاء مشدّدة لا یدلّ علی نسبته إلی المجرّد عنها لأنّهما واحدان.
و جواب الأول أنّه لا یصدق علی المنسوب إلیه أنّه یدلّ علی نسبته إلی المجرّد عن الیاء فإنّه هو المجرّد عن الیاء، و إذا لم یصدق ما ذکر فی تعریف أحدهما علی الآخر فکیف أحدهما هو الآخر. و جواب الثانی أنّه من الظاهر البیّن أنّ المراد بالملحق بآخره یاء مشدّدة هو المرکّب من المنسوب إلیه و الیاء المشدّدة و المجرّد عن الیاء المشدّدة المنسوب کذا فی الشافیة و شروحه.

المنشعب:

[فی الانکلیزیة]Derivative
[فی الفرنسیة]Derive
عند الصرفیین هو المزید یعنی الأبنیة المتفرّعة من أصل بإلحاق حرف من الحروف الزوائد التی یجمعها قولهم هویت السمان نحو أکرم أو بتکریر حرف العین من أیّة حرف کانت نحو کرّم کذا فی الجرجانی.

المنشف:

[فی الانکلیزیة]Dehydrator،dehydrant
[فی الفرنسیة]Deshydratant
بالشین المعجمة دواء حین تصل رطوبته إلی العضو و تنفذ فی مسامات ذلک العضو فیظهر أثره فی الجلد مثل النورة. هکذا فی بحر الجواهر «1».

المنشور:

[فی الانکلیزیة]Sawn،prism
[فی الفرنسیة]Scie،prisme
عند أهل العربیة ما مرّ قبیل هذا و عند أهل الهندسة و الحساب الشکل المجسّم الذی یحیط به ثلاثة سطوح متوازیة الأضلاع و مثلثان، و الجمع المناشیر. و قد یراد به قطعة من کرة مصمتة أو مجوفة قد فصلت بسطحین مستویین متوازیین، هکذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة فی الفصل الحادی عشر من الباب الثانی.

المنصرف:

[فی الانکلیزیة]Variable،declinable
[فی الفرنسیة]Variable،declinable
علی صیغة اسم الفاعل من الانصراف، عند النحاة قسم من الاسم المعرب. و فی اللباب المعرب علی نوعین الاسم المتمکّن و الفعل المضارع، فالأول إمّا منصرف أو غیر منصرف انتهی. فغیر المنصرف یسمّی بالممتنع و المنعی أیضا لمنعه الکسرة و التنوین علی ما فی أصول الأکبری. و فی الاصطلاح القدیم یسمّی المنصرف بالمجری و غیر المنصرف بغیر المجری کما مرّ. ثم غیر المنصرف عرّفه ابن الحاجب بما فیه علّتان من العلل التسع مؤثّرتان باجتماعهما و استجماع شرائطهما فی منع الکسرة و التنوین أو علّة واحدة منها تقوم مقامهما فی ذلک التأثیر، و تلک العلل التسع هی المشار إلیها فی قول الشاعر:
عدل و وصف و تأنیث و معرفة و عجمة ثم جمع ثم ترکیب
و النون زائدة من قبلها ألف. و وزن فعل و هذا القول تقریب. أی تقریب لها إلی الصواب لأنّ فی عددها خلافا، فقال بعضهم تسع و هو المختار، و قال بعضهم اثنان، و قیل عشرة بزیادة الألف المزیدة فی آخر الاسم للإلحاق أو غیره کأرطی «2» و قبعثری «3»، و قیل أحد عشر و زاد علی العشرة المذکورة مراعاة الأصل فی مثل أحمر، و قیل ثلاثة عشرة و زاد لزوم التأنیث و تکرار الجمع. و قیل القول بأنّها عشرة هو
______________________________
(1) بالشین المعجمة دوائی است که چون رطوبت ان بر عضو رسد نفوذ کند در مسامات عضو و اثر ان ظاهر شود در جلد چون نوره هکذا فی بحر الجواهر.
(2) الارطی شجر من أشجار الرمل یدبغ به. و القبعثری العظیم الشدید.
(3) الارطی شجر من أشجار الرمل یدبغ به. و القبعثری العظیم الشدید.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1658
الصواب فالقول بأنّها تسع تقریب إلی الصواب و هو القول بأنّها عشرة. و قیل القول بأنّ کلّ واحد من الأمور التسعة علّة قول تقریبی و مجازی لا تحقیقی، إذ العلّة فی الحقیقة اثنتان منها لا واحدة. و قیل المراد «1» منه أنّ ذکر العلل فی صورة النظم تقریب لها إلی الحفظ لأنّ حفظ النظم أسهل. و المنصرف بخلاف ذلک فما دخل فیه الکسرة و التنوین للضرورة أو الخفة أو التناسب لا یصیر منصرفا بذلک حقیقة لصدق تعریفه علیه بل إنّما یصیر فی حکم المنصرف.
فعلی هذا ما فی الإرشاد من أنّ المنصرف هو الاسم المستوفی للحرکات الثلاث مع التنوین و یسمّی أمکن کزید، و غیر المنصرف اسم غیر مستوف لها بمنع الکسرة مع التنوین إلّا لضرورة أو وفق نظائر أو غایة خفّة بکونه من باب نوح أو هند أو عند لام أو إضافة تعریف بالحکم.
و عند المنجّمین هو الکوکب الذی ینصرف عن الاتصال.

المنصف:

[فی الانکلیزیة]Bisecting
[فی الفرنسیة]Bissection
علی انه اسم مفعول من التنصیف عند المحاسبین هو العدد الحاصل من عمل التنصیف کالأربعة الحاصلة من تنصیف الثمانیة و یسمّی أیضا حاصل التنصیف، و نصفا، و یطلق أیضا علی العدد الذی ترید تنصیفه کالثمانیة فی المثال المذکور. و عند الفقهاء هو ما طبخ من ماء العنب حتی ذهب نصفه و بقی نصفه و غلا و اشتد کذا فی البرجندی فی کتاب الغصب و قد سبق فی لفظ الطلاء أیضا.

المنصوریة:

[فی الانکلیزیة]Al -Mansuriyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Mansuriyya)secte(
فرقة من غلاة الشیعة أصحاب أبی منصور العجل «2» نسب هو نفسه إلی أبی جعفر محمد الباقر فلما تبرّأ منه و طرده ادّعی الإمامة لنفسه، قالوا إنّ الإمامة صارت لمحمد بن علی بن الحسین «3» ثم انتقلت عنه إلی أبی منصور، و زعموا أنّ أبا منصور عرج إلی السماء و مسح اللّه رأسه بیده، و قال یا نبی: اذهب فبلّغ عنی، ثم أنزله إلی الأرض و هو الکسف المذکور فی قوله تعالی: وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّماءِ «4» الآیة و کان قبل ادعائه الإمامة لنفسه یقول الکسف علی بن أبی طالب. و قالوا الرسل لا تنقطع أبدا و الجنة رجل أمرنا بموالاته و النار رجل أمرنا ببغضه و هو ضد الإمام، و خصمه کأبی بکر و عمر، و الفرائض أسماء رجال أمرنا بموالاتهم و المحرّمات أسماء رجال أمرنا ببغضهم، و مقصودهم بذلک أنّ من ظفر برجل منهم فقد ارتفع التکلیف عنه، کذا فی شرح المواقف «5».
______________________________
(1) المقصود (م، ع)
(2) هو أبو منصور العجلی، من أهل الکوفة من عبد القیس، رأس الفرقة المنصوریة، من غلاة الشیعة ادّعی إمامة الباقر و نبوته، فلما تبرأ منه نسب ذلک لنفسه.
موسوعة الفرق و الجماعات 379، الملل 178، المقالات 1/ 74، الفرق بین الفرق 243، التبصیر 125.
(3) هو محمد بن علی زین العابدین بن الحسین الطالبی الهاشمی القرشی، أبو جعفر الباقر، ولد بالمدینة عام 57 ه/ 676 م و توفی فیها عام 114 ه/ 732 م. خامس الأئمة الاثنی عشر عند الإمامیة، و یلقب بالباقر. عابد ناسک، عالم بالتفسیر و القراءات.
الاعلام 6/ 270، تذکرة الحفاظ 1/ 117، وفیات الأعیان 1/ 450، صفوة الصفوة 2/ 60، منهاج السنة 2/ 114.
(4) الطور/ 44
(5) المنصوریة فرقة من الغلاة أصحاب ابن منصور العجلی، المشار إلیه أعلاه.
موسوعة الجماعات و المذاهب 379، معجم الفرق الاسلامیة 238.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1659

المنطق:

[فی الانکلیزیة]Logic
[فی الفرنسیة]Logique
بفتح المیم اسم لعلم من العلوم المدونة و یسمّی بعلم المیزان أیضا و قد سبق فی المقدمة.

المنطق:

[فی الانکلیزیة]Norm،criterion،standard،rational number
[فی الفرنسیة]Norme،critere،mesure،etalon،nombre rationnel
بضم المیم و کسر الطاء عند المهندسین هو المقدار الموضوع للمعیار و التقدیر بمنزلة الواحد فی العدد و المقادیر التی تقدّر به منطقة لأنّه واحد و لوحدته بعدها بعدة إمّا مرة أو مرارا، و ما وقع علیه العدد منطق، مثال ذلک طول الجسم الذی یقدّر بطول مفروض مثل شبر أو ذراع و بسیطه الذی یقدّر بالمربع الذی هو واحد فی واحد من شبر أو ذراع و عمقه الذی یقدّر بالمکعّب الذی هو واحد فی واحد ثم فی واحد. و الموزونات التی تقدّر بالأوزان و المکیلات بالمکاییل و کلّ ما قدّر هذا المعیار بجزء من أجزائه نصفه أو ثلثه أو بالأجزاء من أجزائه کثلثیه أو خمسیه أو ثلاثة أخماسه هو أیضا منطق. و فی الجملة کلّ مقدار ینسب إلی هذا المعیار نسبة عدد إلی عدد فهو منطق، و ما وجد علی غیر ما ذکرنا إذا أضیف إلیه یقال له أصمّ أعنی أنّه لا یمکن أن ینطق به إلّا مجذورا مثل قولک جذر ثلاثة و جذر خمسة، و إنّما شرطنا فقلنا إذا أضیف إلیه لأنّه قد یوجد فی هذه المقادیر الصمّ ما ینطق به بإضافة بعضه إلی بعض، مثل جذر خمسة فإنّه ثلث جذر خمسة و أربعین فأحدهما إذن ثلاثة و الآخر واحد، إلّا أنّها غیر منطقة بالإضافة إلی المقدار الذی فرض معیارا و مقدارا، هکذا فی بعض حواشی تحریر أقلیدس. و یؤیّده ما فی بعض الرسائل من أنّ کلّ واحد من الخطوط المفردة و السطوح المفردة إمّا منطقة و هی ما کان عددا کثلاثة و إمّا أصمّ و هی ما یعبّر عنه باسم الجذر کجذر ثلاثة، و الخط إن کان یعبّر عنه بعدد فهو منطق فی الطول کثلاثة و یسمّی منطقا علی الإطلاق أیضا و منطقا مطلقا أیضا، و إن کان لا یعبّر عنه بعدد لکن یعبّر عن مربعه بعدد فهو منطق فی القوة فقط کجذر ثلاثة و جذر خمسة، فکلّ خطّ یکون منطقا فی الطول فهو منطق فی القوة بلا عکس، و قد سبق ما یناسب ذلک فی لفظ الأصم، و قد یسمّی المنطق بالمنطوق أیضا. و یطلق أیضا علی قسم من الجذر و علی قسم من الکسر و قد سبق.

المنطقة:

[فی الانکلیزیة]Zone،zodiac
[فی الفرنسیة]Zone،zodiaque
بالکسر کمر بند کما فی مدار الأفاضل هی عند أهل الهیئة دائرة عظیمة حادثة علی سطح الکرة المتحرّکة علی نفسها و تسمّی منطقة حرکة الکرة أیضا و قد سبق بیانها فی لفظ القطب. و منطقة الفلک الأعظم تسمّی معدّل النهار و نطاق الفلک الأعظم أیضا. و منطقة فلک البروج تسمّی منطقة البروج و منطقة الحرکة الثانیة و فلک البروج أیضا، و نطاق البروج أیضا کما فی شرح التذکرة للعلی البرجندی. و قد تطلق المنطقة و یراد بها منطقة البروج بدلیل إطلاق صاحب المواقف فی بیان الدوائر المنطقة مع إرادته منها منطقة البروج.

المنطوق:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Statement،pronounced،articulated
[فی الفرنسیة]Enonce،prononce،articule
هو عند المهندسین المنطق کما مرّ. و عند الأصولیین خلاف المفهوم، قالوا اللفظ إذا اعتبر بحسب دلالته فقد تکون دلالته بالمنطوق و قد تکون بالمفهوم. فالمنطوق ما دلّ علیه اللفظ فی محل النطق أی یکون حکما للمذکور و حالا من أحواله، سواء ذکر ذلک الحکم أو لا، فیعمّ الصریح و غیر الصریح، فإنّ الحکم فی غیر الصریح و إن لم یذکر و لم ینطق به لکنه من أحوال المذکور. و المفهوم هو ما دلّ علیه اللفظ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1660
لا فی محلّ النطق بأن یکون حکما لغیر المذکور و حالا من أحواله. ثم المنطوق علی قسمین: صریح و هو ما وضع اللفظ له فیدلّ علیه بالمطابقة أو بالتضمّن، و غیر صریح و هو ما لم یوضع اللفظ له بل یلزم ما وضع له فیدلّ علیه بالالتزام، و غیر الصریح ینقسم إلی دلالة اقتضاء و إیماء و إشارة لأنّه إمّا أن یکون مقصودا للمتکلم فذلک بحکم الاستقراء قسمان: أحدهما أن یتوقّف الصدق أو الصحة العقلیة أو الشرعیة علیه و یسمّی دلالة الاقتضاء. أمّا الصدق فنحو (رفع عن أمتی الخطأ و النّسیان) «1»، أی مؤاخذة الخطاء و النسیان إذ لو لم یقدر المؤاخذة و نحوها لکان کاذبا لأنّهما لم یرفعا. و أمّا الصحة العقلیة فنحو وَ سْئَلِ الْقَرْیَةَ «2» إذ لو لم یقدّر أهل القریة لم یصح عقلا لأنّ سؤال القریة لا یصحّ عقلا. و أمّا الصحة الشرعیة فنحو قول القائل: اعتق عبدک عنی بألف لأنّه یستدعی تقدیر الملک أی اجعله ملکا لی علی ألف لأنّ العتق بدون الملک لا یصحّ شرعا. و ثانیهما أن یقترن بحکم لو لم یکن للتعلیل لکان بعیدا، أی یقترن الملفوظ الذی هو مقصود للمتکلم بحکم أی وصف لو لم یکن ذلک الحکم أی الوصف لتعلیل ذلک المقصود لکان اقترانه به بعیدا، فیفهم منه التعلیل و یدلّ علیه، و إن لم یصرّح به و یسمّی تنبیها و إیماء کما مرّ، و إن لم یکن مقصودا للمتکلم سمّی دلالة إشارة کقوله علیه الصلاة و السلام فی النساء (إنّهن ناقصات عقل و دین. فقیل: و ما نقصان دینهن؟ قال: یمکث إحداهن شطر دهرها لا تصلّی) «3»، أی نصف دهرها، فدلّ علی أنّ أکثر الحیض خمسة عشر یوما و کذا أقل الطهر، و لا شکّ أنّ بیان ذلک غیر مقصود، لکن لزم من حیث أنّه قصد المبالغة فی نقصان دینهن، و المبالغة تقتضی ذکر أکثر ما یتعلّق به الفرض. فلو کان زمان ترک الصلاة و هو زمان الحیض أکثر من ذلک أو زمان الصلاة و هو زمان الطهر أقلّ من ذلک لذکره. و بالجملة فالمنطوق یشتمل الصریح و غیر الصریح، فدلالة لا تقل لهما أف علی تحریم التأفیف منطوق صریح و علی تحریم الضرب مفهوم، و دلالة یمکث إحداهن شطر دهرها لا تصلّی علی أنّ أکثر الحیض و أقلّ الطهر خمسة عشر یوما منطوق غیر صریح. هذا لکن بین المفهوم و غیر الصریح من المنطوق محل تأمّل.
اعلم أنّ المنطوق و المفهوم من أقسام الدلالة، لکن عبارات القوم صریحة فی کونهما من أقسام المدلول کما قال الآمدی: المنطوق ما فهم من اللفظ نطقا أی فی محل النطق، و المفهوم ما فهم من اللفظ فی غیر محل النطق، و هکذا وقع فی الإتقان. ثم صاحب الإتقان قسّم المنطوق و قال إن أفاد المنطوق معنی لا یحتمل غیره فالنّصّ، أو مع احتمال غیره احتمالا مرجوحا فالظاهر انتهی. و قد یقال إنّ لفظ ما هاهنا مصدریة، فالمنطوق أن یدلّ اللفظ أی دلالة اللفظ علی معنی فی محلّ النطق أی
______________________________
(1) أبو هاجر محمد السعید بن بسیونی زغلول، موسوعة أطراف الحدیث، 5/ 147. و عزاه إلی ابن حجر فی تلخیص الحبیر، 1/ 281.
سنن ابن ماجة، کتاب الطلاق، باب طلاق المکره و الناسی، ح 2043، 1/ 659. بلفظ: «إن اللّه تجاوز عن أمتی الخطأ و النسیان».
(2) یوسف/ 82
(3) صحیح مسلم، کتاب الإیمان، باب بیان نقصان الایمان بنقص الطاعات، ح 132، 1/ 86 بلفظ:
یا معشر النساء تصدقن و أکثرن الاستغفار، فإنی رأیتکن أکثر أهل النار فقالت امرأة منهن جزلة: و ما لنا یا رسول اللّه أکثر أهل النار، قال: تکثرن اللعن و تکفرن العشیر. و ما رأیت من ناقصات عقل و دین أغلب لذی لب منکن» قالت یا رسول اللّه و ما نقصان العقل و الدین؟ …
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1661
یکون ذلک المعنی حکما للمذکور، و المفهوم أن یدلّ اللفظ علی معنی لا فی محل النطق بأن یکون المعنی حکما لغیر المذکور، و المنطوق الصریح ما وضع اللفظ له أی دلالة اللفظ علی ما وضع له، و غیر الصریح دلالة علی ما لم یوضع له، هکذا یستفاد من العضدی و حاشیته للتفتازانی.

فائدة:

قال بعضهم: الألفاظ إمّا أن تدلّ بمنطوقها أو بفحواها و مفهومها أو باقتضائها و ضرورتها أو بمعقولها المستنبط منها، حکاه ابن الحصار و قال: هذا کلام حسن. قال صاحب الاتقان فالأول دلالة المنطوق و الثانی دلالة المفهوم و الثالث دلالة الاقتضاء و الرابع دلالة الإشارة.

المنع:

[فی الانکلیزیة]Prohibition،deprival،impediment
[فی الفرنسیة]Prohibition،privation،empechement
بالفتح یطلق علی الطرد کما سبق، و علی المناقضة و یسمّی نقضا تفصیلیا و هو عبارة عن منع مقدّمة معیّنة من مقدّمات الدلیل سواء کان المنع بدون السّند و یسمّی منعا مجردا أو مع السّند و ینبغی أن یذکر المنع علی وجه الإنکار و طلب الدلیل لا علی وجه الدعوی و إقامة الحجة، و علی ما یعمّ المنع التفصیلی فی العضدی و حواشیه المراد بالمنع فی قولهم مرجع جمیع الاعتراضات إلی المنع و المعارضة ما یعمّ ذلک کلّه أی المنع تفصیلا و إجمالا.

المنعقدة:

[فی الانکلیزیة]Agreed oath
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1661 المنعقدة: … ص: 1661
فی الفرنسیة]Serment accepte
و تسمّی بالمعقودة أیضا عند الفقهاء من أنواع الیمین.

المنعی:

[فی الانکلیزیة]Invariable
[فی الفرنسیة]Invariable
عند النحاة اسم لغیر المنصرف.

المنفخ:

[فی الانکلیزیة]Flatulent
[فی الفرنسیة]Flatulent
هو الشی‌ء الذی فی جوهره رطوبة غریبة فضلیة غلیظة فإذا فعل فیها الحرارة الغریزیة استحالت ریحا و لم یتحلّل لکثرتها و غلظها و یکون باقی أجزائه غذاء و دواء کاللوبیا و الزنجبیل، فهذه الرطوبة غریبة فضلیة بالنسبة إلی الأجزاء الغذائیة أو الدوائیة غیر داخلة فی حقیقتها بل خارجة عنها، و إن کانت داخلة فی حقیقة ذلک الجسم کذا فی بحر الجواهر.

المنفرد:

[فی الانکلیزیة]Proper،particular
[فی الفرنسیة]Propre،particulier
بصیغة اسم الفاعل من الانفراد عند أهل العربیة هو اللفظ الموضوع لمعنی واحد سواء کان علما أو غیره، و یقابله المشترک و قد سبق.
و عند الفقهاء هو الشخص الذی یصلّی الصلاة بغیر جماعة.

المنفی:

[فی الانکلیزیة]Negative،negative sentense
[فی الفرنسیة]Negatif،phrase negative
عند المحاسبین هو العدد الغیر المثبت کما مرّ. و عند أهل العربیة و المتکلّمین قد عرفت قبیل هذا.

المنقلب:

[فی الانکلیزیة]Reversed،tropic of Cancer or Capricorn
[فی الفرنسیة]Renverse،tropique du Cancer ou du Capricorne
قد سبق فی لفظ البروج و المنقلب عند أهل الرمل قد ذکر فی لفظ الشّکل، و عند المحدّثین قد سبق قبیل هذا.

المنقوص:

[فی الانکلیزیة]Defective،defective verb
[فی الفرنسیة]Defectueux،verbe defectif
هو عند أهل الصّرف یسمّی الناقص.
و عند الشعراء: یقولون للرکن الذی وقع فیه النقص: المنقوص. و کذلک یطلق علی البیت الذی حذفت منه کلمة فی أول المصراع و تمّ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1662
المعنی و الوزن بالباقی و لکن اختلف البحر.
و مثاله البیت التالی و ترجمته:
وجع الهجر وصل و زادنی حسرة ذهب الصبر و الهدوء من روحی مع الصدیق
فهذا البحر من وزن بحر الرمل المخبون، فإذا حذفت کلمة (درد: وجع) و (صبر) من أوّل المصراعین فیصبح لاحقا بالمتلوّن. کذا فی مجمع الصنائع «1».

المنقوط:

[فی الانکلیزیة]
Poem whose letters are marked with diacritical point
E[فی الفرنسیة]
Poeme dont toutes les lettres sont marquees de points diacritique
Eهو عند الشعراء کلام أو شعر یأتی به الکاتب أو الشّاعر بحیث تکون جمیع الحروف فیه منقوطة. و هذا من أقسام الحذف. کذا فی مجمع الصنائع «2».

المنقول:

[فی الانکلیزیة]Personal property،transcribed،modified،neologism
[فی الفرنسیة]Bien meuble،effet mobilier،transcrit،transfere،modifie،neologisme
هو ما ینقل من مکان إلی مکان و یحول من هیئة إلی هیئة کالکتاب و المنشار و الطست و الجنازة و ثیابها و السلاح و الخیل و الحمار و العبید و آلات الزراعة و الشجر و الشرب مع الأرض و الحمام مع البرج و النحل مع الکوّارة، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الکراهیة. هو عند أهل النظر یطلق علی قول الغیر المأتی عنه کما عرفت. و عند أهل العربیة یطلق علی لفظ وضع لمعنی بعد وضعه لمعنی آخر أولا، و علی لفظ وضع لمعنی لمناسبته لمعنی وضع له ذلک اللفظ أولا، و علی المعنی الأخصّ منه و هو لفظ غلب فی غیر المعنی الموضوع له أولا بحیث یفهم بلا قرینة مع وجود العلاقة بینه و بین المعنی الموضوع له أولا و ینسب إلی الناقل، لأنّ وصف المنقولیة إنّما حصل من جهته فیسمّی منقولا شرعیا إن کان ناقله شرعا، و منقولا عرفیا إن کان ناقله عرفا، و منقولا اصطلاحیا إن کان ناقله اصطلاحا. و باعتبار انقسام کلّ من وضعیه إلی لغوی و شرعی و عرفی و اصطلاحی ینقسم ستة عشر قسما حاصلا من ضرب الأربعة فی الأربعة إلّا أنّ بعض الأقسام مما لا تحقّق له فی الوجود کالمنقول اللغوی من معنی عرفی أو اصطلاحی مثلا و غیر ذلک، لأنّ اللغة أصل و النقل طار علیه، فلا یقال منقول لغوی. ثم المعنی الثانی المنقول إن لم یکن من أفراد المعنی الأول فاللفظ حقیقة فی المعنی الأول مجاز فی المعنی الثانی من جهة الوضع الأول و بالعکس من جهة الوضع الثانی کالصلاة حقیقة فی الدعاء مجاز فی الأرکان المخصوصة و بالعکس شرعا أی حقیقة فی الأرکان مجاز فی الدعاء، و إن کان من أفراد المعنی الأول کالدابة لذی الأربع خاصة و هی فی الأصل اسم لما یدبّ أی یتحرّک علی الأرض، فإطلاق اللفظ علی ما هو من أفراد المعنی الثانی أعنی المقیّد إن کان باعتبار أنّه من أفراد المعنی الأول أعنی المطلق فاللفظ حقیقة من جهة الوضع الأول
______________________________
(1) نزد صرفیان ناقص را گویند و نزد شعرا رکنی را گویند که در ان نقص واقع شود و بمعنی دیگر نیز اطلاق کنند و آن‌چنان است که اگر در شعری از اوّل مصراعهای أو کلمة برداری و باقی‌مانده را وزن و معنی درست باشد وزن او از بحری دیگر شود مثاله: شعر.
درد هجر امد و بفزود مرا حسرت و غم صبر و آرام شد از جانم با دوست بهم
این از بحر رمل مخبون است و اگر کلمة درد و صبر دور کنی رباعی بود و این لاحق است بمتلون کذا فی مجمع الصنائع.
(2) نزد شعراء کلامیست که کاتب یا شاعر او را انشا کند بوجهی که جمیع حروف او منقوط بود و این از اقسام حذف است کذا فی مجمع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1663
مجاز من جهة الوضع الثانی، و إن کان باعتبار أنّه من أفراد المعنی الثانی فحقیقة من جهة الوضع الثانی مجاز من جهة الوضع الأول، مثلا لفظ الدابة فی الفرس إن کان من حیث إنّه من أفراد ما یدبّ علی الأرض فحقیقة لغة مجاز عرفا، و إن کان من حیث إنّه من أفراد ذوات الأربع فمجاز لغة حقیقة عرفا، لأنّ اللفظ لم یوضع فی اللغة للمقید بخصوصه و لا فی العرف للمطلق بإطلاقه، فلفظ الدابة فی الفرس بحسب اللغة حقیقة باعتبار مجاز باعتبار، و کذلک بحسب العرف، فتبیّن بهذا أنّ المنقول قسم من الحقیقة و المجاز. و أمّا ما قالوا من أنّ اللفظ إذا تعدّد مفهومه فإن لم یتخلّل بینهما نقل فهو المشترک و إن تخلّل فإن لم یکن النّقل لمناسبة فمرتجل، و إن کان فإن هجر المعنی الأول فمنقول و إلّا ففی الأول حقیقة و فی الثانی مجاز، فمبنی علی تمایز الأقسام بالحیثیة و الاعتبار دون الحقیقة و الذات، کذا فی التلویح فی التقسیم الثانی.

المنکر:

[فی الانکلیزیة]Bad action،forbidden act،perversion
[فی الفرنسیة]Mauvaise action،action illicite،perversion
بضم المیم و فتح الکاف المخففة عند المحدّثین مقابل المعروف و قد سبق. و قال البعض المنکر بمعنی الشاذ، و الحقّ الفرق بینهما کما مرّ.

المنوّع:

[فی الانکلیزیة]Distinction
[فی الفرنسیة]Distinction
عندهم یطلق علی الفصل لأنّ الفصل یجعل النوع نوعا کذا فی شرح هدایة الحکمة فی فصل الکلّی و الجزئی، و المنوعة هی الموجهة کما عرفت.

المنیّ:

[فی الانکلیزیة]Sperm
[فی الفرنسیة]Sperme
بالنون فی الأصل فعیل بمعنی المفعول من منیّ النطفة فی الرحم قذفها فیه. و فسّره الفقهاء بأنّه الماء الأبیض الغلیظ الدافق الذی یتکوّن منه الولد و یذهب منه الشّهوة و ینکسر بخروجه الذّکر، و هذا لا یتناول منیّ المرأة إذ لیس منیّها أبیض بل أصفر و لا ینکسر منه الذّکر. فالأولی أن یقال هو الماء الغلیظ الدافق الذی یتکوّن منه الولد و یذهب منه الشّهوة. و المراد بتکوّن الولد ما هو بالقوة و الدّفق صبّ فیه شدّة. و قیل الصواب فی تفسیر المنیّ ترک التقیید بالدّفق لأنّه یختص بالرجال و یخدشه قوله تعالی: خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ، یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ «1» فإنّ المراد صلب الرجل و ترائب المرأة إلّا أن یقال إنّ إطلاق الدفق فی الآیة بالنسبة إلی ماء المرأة إنّما هو علی سبیل التغلیب، کذا فی البرجندی فی بیان الغسل.

المهایأة:

[فی الانکلیزیة]Deal agreed،sharing of services
[فی الفرنسیة]Affaire convenue،partage des services
لغة مفاعلة من الهیئة و هی الحالة الظاهرة للمتهیّئ للشی‌ء، و التّهایؤ تفاعل منها، و هی أن یتواضعوا علی أمر فتراضوا به. و حقیقته أنّ کلّ واحد منهم رضی بهیئة واحدة و یختارها. یقال هایأ فلان فلانا، فالمهایأة مهموز اللام إمّا بهمزة غیر مبدلة من الألف أو بهمزة مبدلة من الألف، کذا فی المغرب. و شریعة عبارة عن قسمة المنافع و هی جائزة استحسانا. و تفصیل المسائل یطلب من جامع الرموز و البرجندی و غیرهما فی کتاب القسمة.
______________________________
(1) الطارق/ 6- 7
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1664

المهتوت:

[فی الانکلیزیة]The letter t
[فی الفرنسیة]La lettre t
بالتاءین عند الصرفیین هو اسم حرف من حروف التهجی و هو التاء المثناة الفوقانیة و قد سبق فی لفظ الحرف.

المهر:

[فی الانکلیزیة]Dower،dowry
[فی الفرنسیة]Dot
بالفتح و بالهاء هو قیمة بضع امرأة وقت التزویج مما یباح به الانتفاع شرعا من المال أو المنفعة معجّلا کان أو مؤجّلا، یقال له بالفارسی دست پیمان- ید العهد- و کابین.
و مهر المثل شرعا مهر امرأة مثلها أی قیمة بضع امرأة مماثلة لها من قوم أبیها فی السّنّ و الجمال و المال و العقل و الدین أی الدیانة و الصّلاح و البلد و العصر و البکارة و الثّیابة، فإن لم توجد مثل هذه المرأة فی شی‌ء من قوم أبیها فمن الأجانب مثلها فی هذه الأمور، و لا یعتبر الأم و قومها إن لم تکن من قوم أبیها، کذا فی جامع الرموز.

مهربان:

[فی الانکلیزیة]Affectionate،beloved -Affectueux،bien
[فی الفرنسیة]aime
بالفارسیة: عطوف، محبوب. عندهم:
صفة الرّبوبیة «1».

مهره کلکون:

[فی الانکلیزیة]Multicoloured،spiritual manifestation
[فی الفرنسیة]Multicolore،manifestation spirituelle
بالفارسیة: فقرة ملوّنة. و عندهم: التجلّیات التی تکون فی غیر المادة «2».

مهر:

[فی الانکلیزیة]Affection،love
[فی الفرنسیة]Affection،amour
بالفارسیة محبّة، عطف. بالکسر، فی اصطلاح السّالکین المحبّة التی هی بأصلها تکون مع وجود العلم و الاطلاع من إدراک المقصد.
کذا فی کشف اللغات «3».

المهمل:

[فی الانکلیزیة]Outdated word،letter without diacritical point،name without special mark
[فی الفرنسیة]Mot desuet،lettre sans point diacritique،nom sans trait distinctif
بالمیم هو عند أهل العربیة لفظ لم یوضع لمعنی کجسق و دیز و بطلق أیضا علی الحرف الغیر المنقوط کالحاء و السین، و یقابله المعجم.
و عند المحدّثین هو الراوی الذی یتفق مع راو آخر اسما أو کنیة أو لقبا و لم یتمیّز بذکر ما یختصّ به، و ذلک الفعل أی عدم ذکر ما یختصّ به یسمّی إهمالا. قال فی شرح النخبة و شرحه:
إن روی الراوی عن اثنین متفقی الاسم فقط من غیر أن یذکر معه شیئا یتمیّز به عمّن یشترک معه أو اسم الأب أو مع اسم الجدّ أیضا من غیر ذکر شی‌ء یمیّزه، فإن کانا ثقتین لم یضر، و إن ذکر الراوی معه شیئا یختصّ به فیتبیّن بذلک المهمل انتهی.

المهملة:

[فی الانکلیزیة]Indefinite proposition
[فی الفرنسیة]Proposition indefinie ou indeterminee
عند المنطقیین تطلق علی قسم من القضیة الحملیة و الشرطیة و قد سبق.

المهموز:

[فی الانکلیزیة]
Word of which one genuine letter is the hamza''
[فی الفرنسیة]Mot dont une des lettes est le¬ hamza بالمیم هو عند الصرفیین لفظ أحد حروف أصوله همزة، فإن کانت الهمزة فاء الکلمة یسمّی مهموز الفاء و مهموز الأول نحو أخذ، و إن کانت عین الکلمة یسمّی مهموز العین و مهموز الأوسط نحو سأل، و إن کانت لام
______________________________
(1) مهربان نزدشان صفت ربوبیت است.
(2) مهرة گلگون نزدشان تجلیات را گویند که در غیر مادة بود.
(3) مهر بالکسر در اصطلاح سالکان محبتی که باصل خود بود با وجود علم و آگاهی از یافت مقصد کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1665
الکلمة یسمّی مهموز اللام و مهموز الآخر و مهموز العجز نحو قرأ. فنحو أکرم لیس بمهموز إذ همزته زائدة کذا فی شرح المراح.
و القرّاء یطلقون الهمز و یریدون به ترک الهمز کما ذکر فی شرح الشاطبی «1».

الموات:

[فی الانکلیزیة]Inanimate،wasteland،uncultivated land without any owner
[فی الفرنسیة]Inanime،terrain improductif،terrain inculte sans proprietaire
بالفتح و الضّم لغة ما لا روح فیه کما فی المغرب. و قیل أرض غیر عامرة. و فی القاموس أرض لا مالک لها. و فی الکرمانی أرض بلا نفع أی لم یزرع لانقطاع مائها أو نحوه کغلبة الرمال أو الأحجار أو صیرورتها نزة أو سنجة أو غیرها. و زاد علی هذا أهل الشرع و قالوا هو أرض بلا نفع لانقطاع مائها و نحوه لا یعرف مالکها بعیدة عن العامر لا یسمع صوت من أقصاه. فقولهم لا یعرف مالکها أی لا یعرف بعینه سواء کان فیها آثار العمارة کالمسناة أو لم تکن کما فی المنیة. فمن أحیاه ملکه. لکن لو ظهر لها مالک یرد علیه و یضمن نقصانها. و عن محمد رحمه اللّه تعالی أنّه لا یحیی ما له آثار العمارة و لا یؤخذ منه التراب کالقصور الخربة.
و قولهم بعیدة عن العامر أی البلد و القریة فإنّ العامر بمعنی المعمور کما فی الصحاح، و هذا الشرط مروی عن أبی یوسف رحمه اللّه تعالی.
و عند محمد رحمه اللّه تعالی إذا انقطع ارتفاق أهلها فموات و لو کانت قریبة. و قولهم لا یسمع إلی آخره تفسیر البعد أی لا یسمع البعید صوتا من أقصی العامر و طرفه فیعتبر الصوت من طرف الدور لا الأراضی العامرة کما فی التجنیس، هکذا فی جامع الرموز.

المواربة:

[فی الانکلیزیة]Circumlocution،tergiversation
-[فی الفرنسیة]Circonlocution،ambages
بالراء المهملة عند أهل البدیع هی أن یقول المتکلّم قولا یتضمّن ما ینکر علیه فإذا حصل الإنکار استحضر بحذقه وجها من الوجوه یتخلّص به إمّا بتحریف کلمة أو تصحیفها أو زیادة أو نقص. قال ابن أبی الإصبع: و منه قوله تعالی حکایة عن أکبر أولاد یعقوب علیه السلام ارْجِعُوا إِلی أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا إِنَّ ابْنَکَ سَرَقَ «2» فإنّه قرئ إنّ ابنک سرّق و لم یسرق فأتی بالکلام علی الصحة بإبدال ضمه من فتحه و تشدید فی الراء و کسرها، کذا فی الاتقان فی نوع بدائع القرآن.

الموازاة:

[فی الانکلیزیة]In straight line،parallelism
[فی الفرنسیة]En ligne droite،parallelisme
بالزاء المعجمة عند الحکماء و المتکلّمین هی الاتحاد فی الوضع و تسمّی بالمحاذاة أیضا کما سبق. و توازی النقاط کونها علی سمت واحد لا یکون بعضها أرفع و بعضها أخفض.
و بهذا المعنی قیل الخط المستقیم خط یقع النقط المفروضة فیه کلّها متوازیة. و علی هذا قیل الخط المستقیم خط تتحاذی النقط المفروضة علیه، فإنّ التوازی و التحاذی هاهنا بمعنی واحد، و مرجع هذا المعنی إلی الأول، أی الاتحاد فی الوضع کما لا یخفی. و التوازی قد یطلق فی الخطوط المستقیمة و یعنی به کونها فی سطح واحد بحیث لا تتلاقی و إن أخرجت فی الطرفین
______________________________
(1) شرح الشاطبی: هو شرح لملا علی القارئ (- 1014 ه) علی حرز الامانی و وجه التهانی. و هی القصیدة المشهورة بالشاطبیة (فی القراءات) لأبی محمد (و یکنی أیضا أبو القاسم) القاسم بن فیرة بن خلف بن أبی القاسم بن أحمد الرعینی الأندلسی ثم الشاطبی (المقری الضریر) (- 590 ه).
معجم المطبوعات العربیة و المعربة، 1092.
(2) یوسف/ 81
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1666
إلی غیر النهایة. و اعترض علیه بأنّ أقلیدس صرّح بأنّ الخطوط المتوازیة لا یلزم أن یکون جمیعها فی سطح واحد، فالتقیید بالسطح الواحد مخلّ بجامعیة التعریف. و لا یخفی أنّه لو لم یقیّد بذلک لزم أن یکون کلّ خط واقع فی أحد السطحین المتوازیین متوازیا لکلّ خط واقع فی السطح الآخر إذ هما لا یتلاقیان، و لو أخرجا إلی غیر النهایة. و فی السطوح المستویة و یراد به کونها علی وضع لا تتلاقی و إن أخرجت فی الجهات إلی غیر النهایة. اعلم أنّ الإخراج فی الخطوط المستقیمة هو إخراجها علی الاستقامة، و فی السطوح المستویة هو إخراجها علی الاستواء و ذلک معلوم من إطلاقات أهل الهندسة، فلا یرد ما قیل ینبغی أن یقیّد الإخراج بالاستقامة و الاستواء. و قد یطلق التوازی فی الخطوط الغیر المستقیمة و السطوح الغیر المستویة، و معناه أنّ البعد بینهما واحد من جمیع الجهات لا یختلف أصلا، و البعد هو الخط الواصل بین الشیئین الذی لا أقصر منه، فالبعد بین الخطین المستدیرین و السطحین المستدیرین هو الواقع بینهما من الخط المار بمرکزهما، و البعد بین السطحین المتوازیین المستویین أو الخطین المستقیمین المتوازیین هو ما یکون عمودا علیهما. و المراد من قولنا واحد من جمیع الجهات الوحدة النوعیة لا الشخصیة. و لو قیل من جمیع الأجزاء لکان أظهر فی المقصود. و قال القاضی فی الچغمینی: لو اکتفی فی تفسیر التوازی مطلقا علی هذا المعنی لکفی لأنّ الأبعاد بین الخطوط المتوازیة المستقیمة و السطوح المستویة المتوازیة من جمیع الجهات واحد، إذ لو کان البعد فی إحدی الجهتین أقصر من البعد فی الجهة الأخری لتلاقیا فی تلک الجهة بعد الإخراج کما تقرر فی الهندسة، فلا یکونان متوازیین. هکذا یستفاد من شروح الملخص و التذکرة و مما ذکره عبد العلی البرجندی فی تصانیفه.

الموازنة:

[فی الانکلیزیة]Equilibrium
[فی الفرنسیة]Equilibre
هی عند أهل البدیع من المحسّنات اللفظیة و هی تساوی الفاصلتین أی الکلمتین الأخیرتین من الفقرتین أو المصراعین فی الوزن دون التقفیة. ففی النّثر نحو نمارق مصفوفة و زرابی مبثوثة، فلفظا مصفوفة و مبثوثة متساویان وزنا لا تقفیة لأنّ الأول علی الفاء و الثانی علی الثاء إذ لا عبرة بتاء التأنیث علی ما تقرّر. و فی النظم نحو:
هو الشمس قدرا و الملوک کواکب هو البحر جودا و الکرام جداول
ثم الظاهر من قولهم دون التقفیة إنّه یجب فی الموازنة أن لا تتساوی الفاصلتان فی التقفیة البتّة، و حینئذ یکون بینها و بین السجع تباین، و یحتمل أن یراد أنّه یشترط فیها التساوی فی الوزن و لا یشترط التساوی فی التقفیة و حینئذ یکون بینهما عموم من وجه لتصادقهما فی مثل سرر مرفوعة و أکواب موضوعة، و صدق الموازنة بدون السجع فی مثل نمارق مصفوفة و زرابی مبثوثة، و بالعکس فی مثل ما لکم لا ترجون للّه وقارا و قد خلقکم أطوارا. و أمّا ما ذکره ابن الأثیر من أنّ الموازنة هی تساوی فواصل النثر و صدر البیت و عجزه فی الوزن لا فی الحرف الأخیر کما فی السجع، فکلّ سجع موازنة و لیس کلّ موازنة سجعا، فمبنی علی أنّه یشترط فی السجع تساوی الفاصلتین وزنا و لا یشترط فی الموازنة تساویهما فی الحرف الأخیر، کشدید و قریب و نحو ذلک. ثم إنّه بعد تساوی الفاصلتین وزنا دون تقفیة إن کان ما فی إحدی القرینتین من الألفاظ أو أکثر ما فی إحداهما مثل ما یقابله من القرینة الأخری فی الوزن سواء کان مثله فی التقفیة أو لم یکن، خصّ هذا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1667
النوع من الموازنة باسم المماثلة فهی من الموازنة بمنزلة الترصیع من السجع نحو:
وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبِینَ وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ «1». و هذا مثال مما یکون أکثر ما فی إحدی القرینتین مثل ما یقابله من الأخری لا جمیعه إذ لا تماثل فی الوزن فی آتیناهما و هدیناهما. و مثال الجمع قول البحتری:
فاحجم لمّا لم یجد فیک مطمعا و أقدم لمّا لم یجد عنک مهربا
و تبین بهذا أنّ المماثلة لا تختص بالشعر کما و هم البعض، کذا فی المطول.

المواساة:

[فی الانکلیزیة]Consolation،sympathy،compassion
[فی الفرنسیة]Consolation،sympathie،compassion
أن ینزل غیره منزلة نفسه فی النفع له و الدفع عنه. و الإیثار أن یقدّم غیره علی نفسه فیهما و هو النهایة فی الأخوّة، کذا فی تعریفات السید الجرجانی.

الموافق المرکز:

[فی الانکلیزیة]Celestial sphere
[فی الفرنسیة]Sphere celeste
هو عند أهل الهیئة فلک مرکزه مرکز العالم، سواء کان ممثلا أو مائلا. هکذا یستفاد من شرح المواقف.

الموافقة:

[فی الانکلیزیة]Conformity،compatibility،agreement
[فی الفرنسیة]Conformite،compatibilite،concordance
هی عند المحاسبین کون العددین المختلفین بحیث لا یعدّ أقلّهما الأکثر، لکن یعدّهما عدد ثالث غیر الواحد، و یسمّی بالتوافق و التشارک أیضا. و الکسر الذی ذلک العدد الثالث مخرج له یسمّی بالوفق و یسمّی کلّ واحد من جزئی العددین جزء الوفق و جزء الاشتراک کالثمانیة مع العشرین فإنّه یعدهما أربعة و هی العدد الثالث الذی یشترک فی العدّ، و الکسر الذی هذه الأربعة مخرج له أعنی الربع الوفق، فهما متوافقان و متشارکان فی الربع، و جزء وفق الثمانیة اثنان، و جزء وفق العشرین خمسة، کذا فی شرح خلاصة الحساب. و عند المحدّثین هی الوصول إلی شیخ مصنّف معیّن من المصنّفین من غیر طریقه، أی من غیر الطریقة التی یصل بها إلی ذلک المصنّف المعیّن مع علو الإسناد، أی الموافقة أن یروی الراوی حدیثا یکون فی أحد الکتب الستّة مثلا بإسناد لنفسه من غیر طریقها، بحیث یجتمع من أحد الستة فی شیخه مع علو هذا الذی رواه علی ما رواه من طریق أحد الکتب، و لو اجتمع مع أحد الستة مثلا فی شیخ شیخه مع علو طریقه فهو البدل. و إنّما قیدناهما بالعلو لأنّ أکثر ما یطلقون الموافقة و البدل إذا قارن العلو لقصد تعلیم الطالبین و تحریضهم علی سماعه و الاعتناء به، و إن کان التساوی فی الطریقین بل النزول فی طریقک لا یمنع التسمیة بها. و قد یطلق کلاهما بدون العلو. قال العراقی: و فی کلام غیر ابن الصّلاح إطلاقهما مع عدم العلو، فإن علا قالوا موافقة عالیة و بدل عال. و قید ابن الصلاح إطلاقهما بالعلو قال: و لو لم یکن عالیا فهو أیضا موافقة و بدل، لکن لا یطلق علیهما اسم الموافقة و البدل لعدم الالتفات إلیه. مثال الموافقة ما روی البخاری عن قتیبة «2» عن مالک حدیثا، فلو رویناه من طریقه کان بیننا و بین قتیبة ثمانیة، و لو روینا ذلک الحدیث بعینه عن طریق أبی العباس
______________________________
(1) الصافات/ 117- 118.
(2) هو قتیبة بن سعید بن جمیل الثقفی بالولاء، أبو رجاء البغلانی. ولد عام 150 ه/ 767 م و توفی عام 240 ه/ 855 م. من أکابر رجال الحدیث، روی عنه البخاری و مسلم.
الاعلام 5/ 189، تهذیب التهذیب 8/ 358، تاریخ بغداد 12/ 464.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1668
السراج «1» عن قتیبة مثلا لکان بیننا و بین قتیبة مثلا فیه سبعة، فقد حصلت الموافقة لنا مع البخاری فی شیخه بعینه مع علوّ الإسناد علی الإسناد إلی البخاری. فلو روینا فی المثال المذکور من طریق التبعی «2» عن مالک یصیر مثالا للبدل لأنّه یکون التبعی فیه بدلا عن مالک، و علی هذا القیاس یستعمل الموافقة و البدل فی فنّ القراءة، هکذا یستفاد من شرح النخبة و شرحه و الإتقان فی بیان العلوّ و النزول.

الموالاة:

[فی الانکلیزیة]Partisanship،support،slavery
[فی الفرنسیة]Soutenance،entraide،escalvage
لغة التناصر. و شریعة أن یعاهد شخص شخصا آخر علی أنّه إن جنی فعلیه أرشه، و إن مات فمیراثه له، سواء کانا رجلین أو امرأتین أو أحدهما رجلا و الآخر امرأة، کما فی النتف.
و فیه إشعار بأنّ الاسلام علی یده لیس شرطا لصحة هذا العقد کما فی المبسوط، و کذا کونه مجهول النسب. قال بعض المشایخ: إنّه شرط کما فی الحقائق «3»، هکذا فی جامع الرموز.
و بناء علی اشتراط المذکور وقع فی البرجندی أنّ الموالاة أن یوالی رجلا مجهول النسب علی أنّه یرثه و یعقل عنه.

الموالید الثلاثة:

[فی الانکلیزیة]Metal،plant and animal
-[فی الفرنسیة]Metal،vegetal et animal
عند الحکماء المعدن و النبات و الحیوان، کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی فی المقدمة.

الموت:

[فی الانکلیزیة]Death
[فی الفرنسیة]Mort،deces
بالفتح هو عدم الحیاة عمّا من شأنه أن یکون حیا و الأظهر أن یقال عدم الحیاة عما اتصف بها، و علی التفسیرین فالتقابل بین الموت و الحیاة تقابل العدم و الملکة. و قیل الموت کیفیة وجودیة یخلقها اللّه تعالی فی الحی و هو ضد الحیاة، لقوله تعالی الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ «4» و العاجل لا یتصوّر إلّا فیما له وجود. و الجواب أن الخلق هاهنا بمعنی التقدیر دون الإیجاد، و تقدیر العدم جائز کتقدیر الوجود و قیل هو تعطّل القوی عن أفعاله لبطلان آلتها و هی الحرارة الغریزیة بالانطفاء. و قیل هو ترک النفس استعمال الجسد. ثم الموت علی نوعین:
أحدهما الموت الطبعی و یقال له أیضا الموت الافترائی، و الأجل المسمّی، و هو عند الفلاسفة انقضاء الرطوبة الغریزیة بالأسباب اللازمة الضروریة و هو مختلف فی الأشخاص بحیث اختلاف الأمزجة. فالدموی المزاج أطول عمرا من الصفراوی و البلغمی من السوداوی. و ثانیهما الموت الاخترامی أی الاستبطالی و هو انطفاء الحرارة الغریزیة لا بأسباب ضروریة بل بعارض کقتل أو خنق أو غیرهما و إلیه أشار صلی اللّه علیه و سلم بقوله (الصدقة تردّ البلاء و تزید فی العمر) «5» إذ یمکن
______________________________
(1) هو محمد بن اسحاق بن ابراهیم بن مهران الثقفی، مولاهم، النیسابوری، أبو العباس. ولد عام 216 ه/ 831 م. و توفی عام 313 ه/ 925 م. حافظ للحدیث ثقة، له عدة کتب هامة.
الاعلام 6/ 29، تذکرة الحفاظ 2/ 168، تاریخ بغداد 1/ 248.
(2) هو أحمد بن محمد بن سعید بن أبان بن صالح القرشی، أبو عبد اللّه، مولی عثمان بن عفان، ثقة، من الطبقة السادسة.
اللباب 1/ 207، التقریب 654.
(3) الأرجح انه تبیین الحقائق لأبی محمد فخر الدین عثمان بن علی بن محجن الزیلعی الحنفی (- 743 ه).Subject،Hanafi law of jurisprudence
سلسلة فهارس المکتبات الخطیة النادرة، فهرست وصفی للمخطوطات الإسلامیة بالمکتبة الحکومیة للمخطوطات الشرقیة فی مدارس الهند، اعداد: تشتد راسخارات مدارس 1954، ج 3، ص 813.
(4) الملک/ 2
(5) الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، ترجمة 4326، 8/ 208
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1669
دفع هذا الأجل بأن یحتاط الإنسان بکل حیلة یمکن بها الاحتراز عن الأسباب الغیر الموافقة له إذا وجد إلی ذلک سبیلا، و سابقة علمه تعالی بوقوع الأجل بسبب من الأسباب لا تکون موجبة له إذ العلم تابع للمعلوم لا مؤثّر فیه فتدبر. و إلی هذا ذهب المعتزلة و الطبیعیون من الحکماء. و قال غیرهم إنّ الموت واحد و قد سبق فی لفظ الأجل. هکذا یستفاد من شرح المواقف و بحر الجواهر و شرح القانونچة.
و الموت عند الصوفیة هو الحجاب عن أنوار المکاشفات و التجلّی و قد سبق فی لفظ الحیاة فی فصل الناقص. و یقول فی لطائف اللغات:
الموت علی أربعة أنواع، و کلّ واحد منها له لون، أحدها: الموت الأحمر. و هو القتل بشدّة کالسیف و غیره کما لو غرق بالدم. و الموت الأسود: و هو الاحتراق بالنار. و الموت الأصفر و هو من کثرة الأمراض. و الموت الأبیض و هو الغرق بالماء. و أما أرباب التحقیق فلهم نوع آخر من التقسیم و قالوا: یجب علی السّالک أن یوطّن نفسه علی أنواع الموت الأربعة و هی:
الموت الأبیض و هو الجوع و الموت الأسود و هو الصّبر علی أذی النّاس و الموت الأحمر: مخالفة النفس و الموت الأخضر و هو عبارة عن ترقیع الثیاب. و قیل فی موضع آخر: الموت فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن جمع أهواء النفس «1».

الموجب:

[فی الانکلیزیة]Positive،affirmative
[فی الفرنسیة]Positif،affirmatif
من الکلام عند النحاة ما لا یکون نفیا و لا نهیا و لا استفهاما، و غیر الموجب بخلافه کما فی کتب النحو فی بحث المستثنی.

الموجبة:

[فی الانکلیزیة]Affirmative proposition
[فی الفرنسیة]Proposition affirmative
القضیة التی فیها الإیجاب.

موزون الطبع:

[فی الانکلیزیة]Balanced and accepted poetry
[فی الفرنسیة]Poesie equilibree et acceptable
عند البلغاء هو نظم جائز مقبول و إن لم یرتق إلی مرتبة الکمال. کذا فی جامع الصنائع «2».

الموسخ:

[فی الانکلیزیة]Drug smoothing the ulcers
[فی الفرنسیة]Medicament adoucissant les ulceres
هو عند الأطباء دواء یرخی القروح برطوبة کذا فی الموجز.

الموشی:

[فی الانکلیزیة]
Rhetoric figure formed by using only letters with diacritical point
E-
[فی الفرنسیة]
Figure de rhetorique consistant a n'utiliser que les lettres avec des points diacritique
Eهو عند البلغاء أن تکون جمیع حروف
______________________________
بلفظ: «الصدقة تمنع سبعین نوعا من أنواع البلاء»
و أبو بکر الهیثمی (- 807 ه)، مجمع الزوائد، باب فضل الصدقة، 3/ 110، و عزاه للطبرانی فی الکبیر و فیه کثیر بن عبد اللّه المزی و هو ضعیف، بلفظ: «إن صدقة المسلم تزید فی العمر و تمنع میتة السوء».
(1) و در لطائف اللغات می‌آرد که موت بر چهار قسم است و هرکدام رنگی دارد یکی موت احمر و ان شدت قتل بود بسیف و غیره چنانچه به خون غرق شده باشد و موت سیاه که در آتش سوخته باشد و موت زرد که از کثرت مرض پیدا شده باشد و موت سپید که در آب غرق شده باشد اما ارباب تحقیق نوعی دیگر قرار داده‌اند و گفته‌اند باید که سالک بر خود چهار موت قرار دهند موت ابیض و ان گرسنگی است و موت اسود که ان صبر است بر ایذای مردم و موت احمر که ان مخالفت نفس است و موت اخضر و ان پاره دوختن است بر پوشش و در موضع دیگر گفته که موت در اصطلاح صوفیة عبارتست از جمع هوای نفس
(2) نزد بلغا نظمیست که در حد جواز باشد اگرچه بر صفات کمال انشا نبود کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1670
الکلمات منقوطة. کذا فی جامع الصنائع «1».

الموصل:

[فی الانکلیزیة]
Rhetoric figure formed by using only joined letters in the Arabic handwriE
[فی الفرنسیة]
Figure de rhetorique consistant a n'utiliser que les lettres jointes dans l'ecriture aE
بتشدید الصاد المفتوحة هو عند أهل البدیع أن یؤتی بکلام یکون کلّ من کلماته متصلة الحروف فی الکتابة نحو شتم عمر بکرا و ضده المقطّع نحو أدرک داود رزقا، کذا فی المطول فی آخر فنّ البدیع، و کذا فی مجمع الصنائع و جامع الصنائع.

الموصول:

[فی الانکلیزیة]Relative pronoun،conjunctive،well -joined prophetic tradition
[فی الفرنسیة]Pronom relatif،nom conjonctif،tradition prophetique enchainee
هو عند أهل العربیة یطلق علی معنیین کما مرّ قبیل هذا. و عند المحدّثین هو الحدیث المتصل کما مرّ عن قریب.

موصول النتائج:

[فی الانکلیزیة]Composed syllogism،sorite
[فی الفرنسیة]Syllogisme compose،sorite
عند المنطقیین یطلق علی قسم من القیاس المرکّب کما مرّ.

الموضع:

[فی الانکلیزیة]Place،spot،space
[فی الفرنسیة]Endroit،lieu،espace
عند الحکماء مرادف للمکان کما فی شرح الإشارات. و عند الصرفیین و هو اسم الظرف مکانا.

الموضوع:

[فی الانکلیزیة]Object،matter،subject
[فی الفرنسیة]Objet،matiere،sujet 2 L یطلق علی معان. منها الشی‌ء الذی عیّن للدلالة علی المعنی. و منها الشی‌ء المشار إلیه إشارة حسّیة و قد سبق کلاهما. و منها المحکوم علیه فی القضیة الحملیة و هو اصطلاح المنطقیین و قد سبق لفظ الحملیة. و منها المحلّ المستغنی عن الحال مطلقا أی من جمیع الوجوه و قد سبق فی لفظ المحل. و منها ما هو مصطلح أهل الحدیث و هو الحدیث الکذب علی رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم و یسمّی المختلف الموضوع و یحرم روایته مع العلم به إلّا مبینا و عمل به مطلقا، و سببه نسیان أو افتراء و نحوهما، و یعرف بإقرار واضعه أو قرینة فی الراوی و المروی عنه. فقد وضعت أحادیث شهد بوضعها رکاکة ألفاظها و معانیها کذا فی الإرشاد الساری شرح صحیح البخاری.
و فی خلاصة الخلاصة و ذهبت الکرّامیة و المبتدعة إلی جواز وضع الحدیث للترغیب و الترهیب و هو خلاف وضع إجماع المسلمین. و المفهوم من شرح النخبة و مقدمة شرح المشکاة أنّ المراد بالحدیث الموضوع فی اصطلاحهم هو ما یکون راویه مطعونا بالکذب، و لا یشترط ثبوت وضعه و کذبه فی ذلک الحدیث إذ الحکم بالوضع إنّما بالظنّ لا بالقطع فإنّ الکذوب قد یصدق.

موضوع العلم:

[فی الانکلیزیة]Object of a science
[فی الفرنسیة]Object d'une science
فی عرف العلماء ما یبحث فیه عن عوارضه الذاتیة و قد سبق فی المقدمة.

الموفور:

[فی الانکلیزیة]
Metre in prosody of which a part was not cE
[فی الفرنسیة]
Metre en prosodie auquel on a epargne la suppression d'une paE
عند أهل العروض من العرب هو الجزء الذی جاز أن یدخله الخرم و لم یدخل، کذا فی بعض الرسائل.
______________________________
(1) نزد بلغا آنکه حروف الفاظ بتمام منقوط باشند کذا فی جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1671

الموقوف:

[فی الانکلیزیة]Arrested،suspended،detained،disputed ownership contract،
prophetic tradition ascribed only to a follower of the ProphE
[فی الفرنسیة]Arrete،suspendu،detenu،contrat de possession conteste،
tradition prophetique attribue exclusivement a un companion du PropE
هو عند الفقهاء هو العین المحبوس إمّا علی ملکه أو علی ملک اللّه کما مرّ. و یطلق أیضا علی عقد یصحّ بأصله و وصفه و یفید الملک علی سبیل التوقّف و لا یفید تمامه لتعلّق حقّ الغیر کذا فی الدرر شرح الغرر فی باب البیع الفاسد و قد مرّ فی لفظ النافذ أیضا. و عند أهل العروض الجزء الذی فیه الوقف. و عند القراء اللفظ الذی فیه الوقف. و عند المحدّثین حدیث ینتهی إسناده إلی الصحابی کأن یقال قال أو فعل أو قرر ابن عباس کذا، أو یقال جاء عن ابن عباس موقوفا، أو هو موقوف علی ابن عباس، کذا فی شرح النخبة و ترجمة المشکاة.
و فی خلاصة الخلاصة الموقوف مطلقا ما روی عن الصحابی و وقف علیه قولا أو فعلا بالاتصال أو لا، و قد یستعمل مقیّدا فی غیره کأن یقال وقفه مالک علی نافع و هو لیس بحجة عند الشافعی و طائفة من العلماء. و تفسیر الصحابی للقرآن موقوف إلّا إذا کان من قبیل سبب النزول فإنّه مرفوع لازم وقوعه فی زمان النبی صلّی اللّه علیه و آله و سلم، فما روی أنّ أصحابه علیه یقرعون بابه صلّی اللّه علیه و آله و سلم بالأظافیر مرفوع.

المولد:

[فی الانکلیزیة]Creation،invention،neologism،mongrel،mulatto
[فی الفرنسیة]Creation،invention،mot forge،neologisme،metis
فی اللغة هو اسم مفعول من التولید.
بمعنی إخراج شی‌ء من شی‌ء آخر أصلی. و فی الاصطلاح العربی: هو لفظ استخرجه المولّدون من اللغة الأصلیة مع شی‌ء من التصرّف و لیس مستعملا فی کلام الأعراب. مثل: بدایة بیاء تحتانیة المأخوذ من: بداءة. و یقال لهذا أیضا:
المستحدث و العامّی. و المولّدون: هم جماعة من العجم ولدوا و نشئوا و نموا فی بلاد العرب أو العکس کما هو مسطور فی شرح العلامة الشیرازی علی المفتاح.
و المولّدون أیضا هم جماعة من العرب أو الأعراب اختلطوا بالأعاجم، کما هو مذکور فی شرح مفتاح الکاشی. و العرب یقولون لمثل هؤلاء المستعربة أو المتعرّبة. و إطلاق هذه الکلمة علی المولّد فی اللغة أو الناس إنما هو من باب المجاز. کذا فی شرح نصاب الصبیان «1».

مولی العتاقة:

[فی الانکلیزیة]Emancipator of a slave
[فی الفرنسیة]Affranchisseur d'un esclave
شرعا هو من له ولاء العتاقة و هو المعتق بالکسر فإنّ من اعتق عبدا أو أمة کان الولاء له و یرثه به.

مولی الموالاة:

[فی الانکلیزیة]Master of a slave
[فی الفرنسیة]Maitre d'un esclave
شرعا هو من له ولاء الموالاة، و هو
______________________________
(1) در لغت اسم مفعولست از تولید بمعنی بیرون آوردن چیزی از اصلی و در اصطلاح عربیة لفظی که مولدون از لغت اصلی اخذ کرده باشند بتصرفی و در کلام اعراب مستعمل نباشد مثل بدایت بیاء تحتانیة که از بداءة أخذ کرده‌اند و این را عامی و مستحدث نیز گویند و مولدون گروهی باشند از عجم که در دیار عرب متولد گشته نشو و نما یافته باشند و یا عکس چنانچه در شرح مفتاح علامة شیرازی مسطور است یا گروهی از عرب یا اعراب که با عجم مختلط شده باشند چنانچه در شرح مفتاح کاشی مذکور است و این طائفة را عرب مستعرب و متعرب نیز گویند و اطلاق مولد برین لفظ و برین طائفة بطریق مجاز است کذا فی شرح نصاب الصبیان.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1672
شخص قال لآخر أنت مولای ترثنی إذا متّ و تعقل عنی إذا جنیت، و قال الآخر قبلت.
هکذا فی الشریفی شرح السراجی.

موی:

[فی الانکلیزیة]Hair،authentic divine manifestation
[فی الفرنسیة]Cheveu،manifestation divine authentique
بالفارسیة: شعر. و عند الصوفیة: ظاهرة الرّبوبیة الحقّة «1».

می:

[فی الانکلیزیة]Wine،taste،enjoyment،joy
[فی الفرنسیة]Vin،gout،jouissance،joie
بالفارسیة: الخمر. و عندهم بمعنی الذّوق الذی یخرج من قلب السّالک فیجعله سعیدا مسرورا. و أیضا بمعنی العشق و المحبّة.
و میخانه: خمارة بالفارسی. و هی باطن العارف الکامل حیث توجد فیه الشوق و الذّوق و العوارف الإلهیة. و أیضا بمعنی عالم اللاهوت. و میکده:
خمارة باللغة الفارسیة. و یعنون بها قدم المناجاة. و یقول فی کشف اللغات. میخانه:
هی بیت الشیخ و المرشد «2».

میان دیهی:

[فی الانکلیزیة]Public property،public domain،no man's land
[فی الفرنسیة]Terre domaniale،domaine public
فی فتاوی عالمگیر- الفتاوی الهندیة المعروفة- فی کتاب الشهادة، الباب الخامس منه: الأراضی التی غاب أربابها أو مات أربابها و لا وارث لها تسمّی میان دیهی. و کذلک الأراضی التی ترکها ملّاکها علی أهل القریة بالخراج- الضمان النسبی- تسمّی میان دیهی.
و کذلک الأراضی التی ترکت لرعی الدّواب و لم تدخل تحت القسمة تسمّی میان دیهی. کذا فی المحیط «3».

میان:

[فی الانکلیزیة]Middle of a path،zone،unveiling
-[فی الفرنسیة]Milieu du passage،zone،devoilement
بکسر الأول، بمعنی وسط الممر.
و المنطقة. و بمعنی غلاف السّکین و الخنجر و غیره. و عند الصوفیة عبارة عن وجود السّالک حینما لم یبق حجاب. کذا فی لطائف اللغات «4».

میدان:

[فی الانکلیزیة]Field،arena،encounter with the beloved -Lice،champ،rencontre du bien
[فی الفرنسیة]aime
المعروف. و عندهم مقام شهود المعشوق حسب قولهم «5».

المیزان:

[فی الانکلیزیة]Balance،scales،Libra
[فی الفرنسیة]Balance،la Balance
بکسر المیم فی اللغة ما یعرف به قدر الشی‌ء أی مقداره، و شرعا ما یعرف به مقادیر الأعمال، هکذا یستفاد من شرح العقائد النسفیة فی بیان أنّ الوزن یوم القیامة حقّ عند أهل السّنّة و إن أنکره المعتزلة. و عند الصرفیین هو الوزن
______________________________
(1) موی نزد صوفیة ظاهر ربوبیت حق را گویند.
(2) می‌نزدشان بمعنی ذوقی بود که از دل سالک براید و او را خوشوقت گرداند و نیز بمعنی محبت و عشق آید. و میخانه باطن عارف کامل باشد که در ان شوق و ذوق و عوارف إلهیة بسیار باشند و نیز بمعنی عالم لاهوت آید. و میکده قدم مناجات را گویند و در کشف اللغات می‌گوید که میخانه خانة پیر و مرشد را گویند.
(3) میان دیهی فی فتاوی عالمگیر فی کتاب الشهادة فی الباب الخامس منه الاراضی التی غاب اربابها او مات اربابها و لا وارث لها تسمّی میان دیهی و کذلک الاراضی التی ترکها ملّاکها علی أهل القریة بالخراج تسمی میان دیهی و کذلک الاراضی التی ترکت لرعی الدواب و لم تدخل تحت القسمة تسمی میان دیهی کذا فی المحیط.
(4) میان بکسر الأول بمعنی وسط قدر و کمر باشد بمعنی غلاف کارد و خنجر و غیره و نزد صوفیة عبارت از وجود سالک است وقتی که دیگر حجاب نمانده باشد کذا فی لطائف اللغات.
(5) میدان نزدشان مقام شهود معشوق را گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1673
مثل فعل و نحوه. و عند أهل العروض هو الوزن أیضا. و عند المحاسبین هو ما یبقی من العدد بعد طرح تسعة تسعة منه؛ قیل إسقاط تسعة تسعة لیس بشرط بل کلّ عدد یسقط مرة بعد أخری بدل التسعة یصحّ أن یقال ما بقی هو المیزان. لکن جرت عادة الحساب بإسقاط تسعة تسعة مرة بعد أخری، فمیزان خمسة عشر ستة، و میزان ثمانیة عشر تسعة، هکذا یستفاد من کتب الحساب. و عند المنطقیین یطلق علی علم المنطق. و عند أهل الرمل اسم البیت الخامس عشر من البیوت الستة عشر. و عند المنجّمین یطلق علی برج مبدأه تقاطع المعدّل لمنطقة البروج الذی یتوجّه الکوکب عند بلوغه إلیه إلی الجنوب. و عند الصوفیة هو العدالة و یقول فی کشف اللغات: المیزان عند الصّوفیة یقال له:
العدالة أو العقل أیضا. الذی هو منوّر بنور القدس. و المیزان الخاص: هو علم الطریقة، و العدل الإلهی أیضا. و التحقق بالعدل الإلهی هو منصب من مناصبهم الکاملة. و عند أهل الجفر صورة الحرف. جاء فی بعض رسائل الجفر:
الموازین عبارة عن الصّور الکتابیة للحروف.
و لذا قیل: کلّ حرف من الأصول میزان الحروف من الممتزجة. و قالوا: أصول الموازین 17 حرفا و الممتزجات 11 حرفا. و إنّ بعضها متشارکة فی الصّور الخطیة، و بعضها فی الصّور السّطحیة و بعضها فی الهیئات الدوریة «1».

المیقات:

[فی الانکلیزیة]Appointed time،deadline place of proscription
[فی الفرنسیة]Temps fixe،lieu de proscription
هو فی الأصل الوقت المحدود، ثم استعیر للمکان أی موضع الإحرام، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الحج.

المیل:

[فی الانکلیزیة]
Mile) unity of measure for distances which varies according to epochs(
[فی الفرنسیة]
Mille (unite de mesure pour les distances tres variable selon les epoques)
بالکسر و سکون المثناة الفوقانیة فی الأصل مقدار مدّ البصر من الأرض ثم سمّی به علم مبنی فی الطریق، ثم کلّ ثلث فرسخ حیث قدّر حدّه صلی اللّه علیه و سلم طریق البادیة و بنی علی کلّ ثلث میلا، و لهذا قیل المیل الهاشمی. و اختلف فی مقداره علی الاختلاف فی مقدار الفرسخ، فقیل ثلاثة آلاف ذراع إلی أربعة آلاف. و قیل الفان و ثلاثمائة و ثلاث و ثلاثون خطوة. و قیل ثلاث آلاف خطوة، و الأول أیسر فإنّ الخطوة ذراع و نصف و الذراع أربعة و عشرون إصبعا، کذا فی جامع الرموز. و فی البرجندی قیل الفرسخ ثمانیة عشر ألف ذراع، و المشهور أنّه اثنا عشر ألف ذراع. و فی المغرب المیل ثلاثة آلاف ذراع إلی أربعة آلاف. و لعلّ هذا إشارة إلی الخلاف الواقع بین أهل المساحة، فذهب قدماؤهم إلی أنّ المیل ثلاثة آلاف ذراع، و المتأخّرون منهم إلی أنّه أربعة آلاف. لکن الاختلاف لفظی لأنّهم صرّحوا بأنّ الذراع عند القدماء اثنان و ثلاثون إصبعا. و عند المتأخّرین أربعة و عشرون إصبعا.
و علی التقدیرین کلّ میل ستة و تسعون ألف إصبع کما لا یخفی علی المحاسب انتهی. و ینبغی أن ینقسم المیل علی قیاس الفرسخ إلی الطولی و السطحی و الجسمی کما لا یخفی.
______________________________
(1) در کشف اللغات میگوید میزان نزد صوفیة عدالت را گویند و نیز عقل را گویند که منور بود بنور قدس. و میزان خاص علم طریقت است و أیضا عدل إلهی است و تحقق بعدل إلهی منصبی از مناصب ایشان کامل است و عند اهل الجفر صورة الحرف در بعضی رسائل جفر میگوید موازین عبارتست از صور کتابیه حروف و لذا قیل کل حرف من الاصول میزان الحروف من الممتزجة و گفته‌اند اصول موازین هفده حرف است و ممتزجات یازده و باز بعضی در صور خطی متشارک‌اند و برخی در صور سطحی و بعضی در هیئات دوری.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1674

المیل:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Inclination،tendency،disposition
-[فی الفرنسیة]Inclination tendance،disposition
بالفتح و السکون عند الحکماء هو الذی تسمیه المتکلّمون اعتمادا. و عرّفه الشیخ بأنّه ما یوجب للجسم المدافعة لا یمنعه الحرکة إلی جهة من الجهات. فعلی هذا هو علّة للمدافعة.
و قیل هو نفس المدافعة المذکورة، فعلی هذا هو من الکیفیات الملموسة. و قد اختلف فی وجوده المتکلّمون فنفاه الأستاذ أبو إسحاق الأسفراینی و أتباعه و أثبته المعتزلة و کثیر من أصحابنا کالقاضی بالضرورة، و منعه مکابرة للحسّ، فإنّ من حمل حجرا ثقیلا أحسّ منه میلا إلی جهة السفل، و من وضع یده علی زقّ منفوخ فیه تحت الماء أحسّ میله إلی جهة العلوّ، و هذا إذا فسّر المیل بالمدافعة. و أمّا علی التفسیر الأول فلأنّه لو لا ذلک الأمر الموجب لم یختلف فی السرعة و البطء الحجران المرمیان من ید واحدة فی مسافة بقوة واحدة إذا اختلف الحجران فی الصغر و الکبر إذ لیس فیهما مدافعة إلی خلاف جهة الحرکة و لا مبدأها علی ذلک التقدیر فیجب أن لا یختلف حرکتاهما أصلا لأنّ هذا الاختلاف لا یکون باعتبار الفاعل لأنّه متّحد فرضا، و لا باعتبار معاوق خارجی فی المسافة لاتحادها فرضا، و لا باعتبار معاوق داخلی إذ لیس فیهما مدافعة، و لا مبدأها و لا معاوقا داخلیا غیرهما، فوجب تساویهما فی السرعة و البطء. و أجاب عنه الامام الرازی بأنّ الطبیعة مقاومة للحرکة القسریة. و لا شکّ أنّ طبیعة الأکبر أقوی لأنّها قوة ساریة فی الجسم منقسمة بانقسامه، فلذلک کانت حرکته أبطأ فلم یلزم مما ذکر أن یکون للمدافعة مبدأ مغایر الطبیعة حتی یسمّی بالمیل و الاعتماد. و أمّا تسمیتها بهما فبعیدة جدا. و اعلم أنّ المدافعة غیر الحرکة لأنّها توجد عند السکون فإنّا نجد فی الحجر المسکن فی الهواء قسرا مدافعة نازلة و فی الزّقّ المنفوخ فیه المسکن فی الماء قسرا مدافعة صاعدة.

التقسیم:

الحکیم یقسم المیل إلی طبعی و قسری و نفسانی، لأنّ المیل إمّا أن یکون بسبب خارج عن المحل أی بسبب ممتاز عن محل المیل فی الوضع و الإشارة و هو المیل القسری کمیل الحجر المرمی إلی فوق، أو لا یکون بسبب خارج، فإمّا مقرون بالشعور و صادر عن الإرادة و هو المیل النفسانی کمیل الإنسان فی حرکته الإرادیة أو لا، و هو المیل الطبعی کمیل الحجر بطبعه إلی السفل. فالمیل الصادر عن النفس الناطقة فی بدنها عند القائل بتجرّدها نفسانی لا قسری لأنّها لیست خارجة عن البدن ممتازة عنه فی الإشارة الحسّیة. و المیل المقارن للشعور إذا لم یکن صادرا عن الإرادة لا یکون نفسانیا کما إذا سقط الإنسان عن السطح. أمّا المیل الطبعی فأثبتوا له حکمین الأول أنّ العادم للمیل الطبعی لا یتحرّک بالطبع و لا بالقسر و الإرادة، و الثانی أنّ المیل الطبعی إلی جهة واحدة فإنّ الحجر المرمی إلی أسفل یکون أسرع نزولا من الذی ینزل بنفسه، و یجوز أن یقال إنّ الطبیعة وحدها تحدث مرتبة من مراتب المیل، و کذلک القاسر، فلما اجتمعا أحدثا مرتبة أشدّ مما یقتضیه کلّ واحد منهما علی حدة فلا یکون هناک الأصل واحدا مستندا إلی الطبیعة و القاسر معا. و هل یجتمعان إلی جهتین؟ فالحقّ أنّه إن أرید به المدافعة نفسها فلا یجتمعان لامتناع المدافعة إلی جهتین فی حالة بالضرورة، و إن أرید به مبدأها فیجوز اجتماعهما، فإنّ الحجرین المرمیین إلی فوق بقوة واحدة إذا اختلفا صغرا و کبرا تفاوتا فی الحرکة و فیهما مبدأ المدافعة قطعا، فلولاه لما تفاوتا. و بالجملة فالمیل الطبعی علی هذا أعمّ سواء اقتضته الطبیعة علی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1675
وتیرة واحدة أبدا کمیل الحجر المسکن فی الجو إلی السفل، أو اقتضته علی وتیرة مختلفة کمیل النبات إلی التبزر و التزیّد. و منهم من یجعل النفسانی أعم من الإرادی و من أحد قسمی الطبعی، أعنی ما لا یکون علی وتیرة واحدة لاختصاصه بذوات الأنفس، و بهذا الاعتبار یسمّی میل النبات نفسانیا و یختصّ لطبیعة بما یصدر عنه الحرکات علی نهج واحد دون شعور و إرادة. و أیضا المیل إمّا ذاتی أو عرضی لأنّه إن قام حقیقة بما وصف فهو ذاتی، و إن لم یقم به حقیقة بل لما یجاوره فهو عرضی علی قیاس الحرکة الذاتیة و العرضیة. و أیضا المیل إمّا مستقیم و هو الذی یکون إلی جانب المرکز و إمّا مستدیر هو ما یکون سببا لحرکة جسم حول نقطة کما فی الأفلاک، و مبدأ المیل قوة فی الجسم یقتضی ذلک المیل. فالمیل فی قولهم مبدأ المیل بمعنی نفس المدافعة.

فائدة:

أنواع الاعتماد متعدّدة بحسب أنواع الحرکة، فقد یکون إلی السفل و العلو و إلی سائر الجهات. و هل أنواعه کلّها متضادة أو لا؟ فقد اختلف فیه. فمن لا یشترط غایة الخلاف بین الضدین جعل کلّ نوعین متضادین، و من اشترطها قال إنّ کلّ نوعین بینهما غایة التنافی متضادان کمیل الصاعدة و الهابطة، و ما لیس کذلک فلا تضاد بینهما کالمیل الصاعد و المیل للحرکة یمنة و یسرة فهو نزاع لفظی. و القاضی جعل الاعتمادات بحسب الجهات أمرا واحدا فقال: الاختلاف فی التسمیة فقط و هی کیفیة واحدة بالحقیقة فیسمّی بالنسبة إلی السفل ثقلا و إلی العلو خفّة، و هکذا سائر الجهات. و قد یجتمع الاعتمادات السّتّ فی جسم واحد. قال الآمدی القائلون بوجود الاعتماد من أصحابنا اختلفوا. فقیل الاعتماد فی کلّ جهة غیر الاعتماد فی جهة أخری. فالاعتمادات إمّا متضادة أو متماثلة فلا یتصوّر اعتمادان فی جسم واحد إلی جهتین لعدم اجتماع الضدین و المثلین. و قال آخرون الاعتماد فی کلّ جسم واحد و التعدّد فی التسمیة دون المسمّی، و علی هذا یجوز اجتماع الاعتمادات السّتّ فی جسم واحد من غیر تضاد، و هو اختیار القاضی أبی بکر. ثم قال: و لو قلنا بالتعدّد من غیر تضاد فیکون لاعتمادات متعدّدة جائزة الاجتماع و لم یکن أبعد من القول بالاتحاد، فصارت الأقوال فی الاعتمادات ثلاثة: الاتحاد و التعدّد مع التضاد و بدونه.

فائدة:

قد تقرّر أنّ الجهة الحقیقیة العلو و السفل فتکون المدافعة الطبیعیة نحو أحدهما، فالموجب للصاعدة الخفّة و الموجب للهابطة الثّقل، و کلّ من الخفّة و الثقل عرض زائد علی نفس الجوهریة و به قال القاضی و أتباعه و المعتزلة و الفلاسفة أیضا، و منعه طائفة من أصحابنا منهم الاستاذ أبو إسحاق فإنّه قال لا یتصوّر أن یکون جوهر من الجواهر الفردة ثقیلا و آخر منها خفیفا لأنّها متجانسة، بل الثّقل عائد إلی کثرة أعداد الجواهر و الخفّة إلی قلتها فلیس فی الأجسام عرض یسمّی ثقلا و خفة. اعلم أنّ للمعتزلة فی الاعتمادات اختلافات فمنها أنّهم بعد اتفاقهم علی انقسام الاعتمادات إلی لازم طبعی و هو الثّقل و الخفّة و إلی مجتلب أی مفارق و هو ما عداهما کاعتماد الثقیل إلی العلوّ إذا رمی إلیه، و الخفیف إلی السفل، أو کاعتمادهما إلی سائر الجهات من القدّام و الخلف و الیمین و الشمال قد اختلفوا فی أنّها هل فیها تضاد أو لا؟ فقال أبو علی الجبائی نعم. و قال أبو هاشم لا تضاد للاعتمادات اللازمة مع المجتلبة. و هل یتضاد الاعتمادان اللازمان أو المجتلبان؟ تردّد فیه.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1676
فقال تارة بالتضاد و تارة بعدمه. و منها أنّ الاعتمادات هل تبقی؟ فمنعه الجبائی و وافقه ابنه فی المجتلبة دون اللازمة فإنّها باقیة عنده. و منها أنّه قال الجبائی موجب الثّقل الرطوبة و موجب الخفّة الیبوسة، و منعه أبو هاشم و قال هما کیفیتان حقیقیتان غیر معلّلتین بالرطوبة و الیبوسة.
و منها أنّه قال الجبائی الجسم الذی یطفو علی الماء کالخشب إنّما یطفو علیه للهواء المتشبّث به فإنّ أجزاء الخشب متخلخلة فیدخل الهواء فیما بینها و یتعلّق بها و یمنعها من النزول، و إذا غمست صعّدها الهواء الصاعد بخلاف الحدید فإنّ أجزاءه مندمجة لم یتشبّث بها الهواء فلذلک یرسب فی الماء. قال الآمدی یلزم علی الجبائی أنّ بعض الأشیاء یرسب فی الزئبق و الفضّة تطفو علیه مع أنّ أجزاءها غیر متخلخلة. و قال ابنه أبو هاشم إنّه للثقل و الخفة و لا أثر للهواء فی ذلک أصلا. و للحکماء هاهنا کلام یناسب مذهبه و هو أنّ الجسم إن کان أثقل من الماء علی تقدیر تساویهما فی الحجم رسب ذلک الجسم فیه إلی تحت، و إن کان مثله فی الثقل ینزل فیه بحیث یماس سطحه السطح الأعلی من الماء فلا یکون طافیا و لا راسبا، و إن کان أخفّ منه فی الثّقل نزل فیه بعضه و ذلک بقدر ما لو ملئ مکانه ماء کان ذلک الماء موازنا فی الثّقل لذلک الجسم کلّه، و تکون نسبة القدر النازل منه فی الماء إلی القدر الباقی منه فی خارجه کنسبة ثقل ذلک الجسم إلی فضل ثقل الماء. و الحق المختار عند الأشاعرة أنّ الطّفو و الرّسوب إنّما یکونان بخلق اللّه تعالی. و منها أنّه قال للهواء اعتماد صاعد لازم و منعه ابنه و قال لیس للهواء اعتماد لازم لا علوی و لا سفلی بل اعتماده مجتلب بسبب محرّک. و منها أنّه قال لا یولد الاعتماد شیئا آخر لا حرکة و لا سکونا بل المولّد لهما هو الحرکة. و قال ابنه المولّد لهما الاعتماد. و قال ابن عیاش «1» بتولّدهما من الحرکة تارة و من الاعتماد أخری. و منها أنّه قال الحجر المرمی إلی فوق إذا عاد نازلا أنّ حرکته الهابطة متولّدة من حرکته الصاعدة بناء علی أصله من أنّ الحرکة إنّما تتولّد من الحرکة لا من الاعتماد. و قال ابنه بل من الاعتماد الهابط. و منها أنّه قال کثیر من المعتزلة لیس بین الحرکة الصاعدة و الهابطة سکون إذ لا یوجب السکون الاعتماد لا اللازم و لا المجتلب. و قال الجبائی لا أستبعد ذلک أی أن یکون بینهما سکون و توضیح المباحث یطلب من شرح المواقف و شرح التجرید. و المیل عند الصوفیة هو الرجوع إلی الأصل مع الشعور بأنّه أصله و مقصده لا الرجوع الطبیعی کما فی الجمادات فإنّها تمیل إلی المرکز طبعا، کذا فی کشف اللغات. و المیل عند أهل الهیئة قوس من دائرة المیل بین معدّل النهار و دائرة البروج بشرط أن لا یقع بینهما قطب المعدّل، و دائرة المیل عظیمة تمرّ تارة بقطبی المعدّل و بجزء ما من منطقة البروج أو بکوکب من الکواکب، و یسمّی دائرة المیل الأول أیضا لأنّه یعرف بها. اعلم أنّ من دائرة المیل یعرف بعد الکوکب عن المعدّل لأنّه إن کان الخط الخارج من مرکز العالم المارّ بمرکز الکوکب الواصل إلی سطح الفلک الأعلی واقعا علی المعدّل فحینئذ لا یکون للکوکب بعد عن المعدّل و إن وقع ذلک الخط فی أحد جانبی المعدّل إما شمالا أو جنوبا، فللکوکب حینئذ بعد عنه شمالی أو جنوبی. فبعد الکوکب قوس من دائرة المیل بین موقع ذلک الخط و معدّل النهار بشرط أن لا یقع بینهما قطب المعدّل و قد یسمّی بعد الکوکب بمیل الکوکب أیضا، صرّح بذلک العلّامة کما
______________________________
(1) هو زید بن عیاش، ابو عیاش المدنی، صدوق من الطبقة الثالثة.
التقریب 224
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1677
فی شرح التذکرة. و یعرف أیضا بعد أجزاء فلک البروج عن المعدّل فإنّ أجزاءه بأسرها سوی الاعتدالین مائلة عن المعدّل بعیدة عنه، و ذلک البعد یسمّی میلا أوّلا. و إذا أخذ بعد جزء من فلک البروج من الانقلاب الأقرب منه فالمیل الأول لهذا الجزء حینئذ یسمّی میلا منکوسا کما فی الزیجات، و بعد الکوکب عنه یخصّ باسم البعد. ثم المیل إذا أطلق یراد به الأول، و لذا سمّاه البعض بالمیل المطلق فی الزیج الإیلخانی سمّی بالأول لأنّه میل عن منطقة الحرکة الأولی. و التقیید بالأول لإخراج المیل الثانی لأجزاء فلک البروج عن المعدّل، إذ المیل الثانی قوس من دائرة العرض محصورة بین المعدّل و دائرة البروج من الجانب الأقرب.
و دائرة العرض کما مرّ عظیمة تمرّ بقطبی البروج و بجزء ما من المعدّل أو بکوکب ما و تسمّی بدائرة المیل الثانی أیضا، لأنّ المیل الثانی إنّما یعرف بتلک الدائرة. و إنّما سمّی میلا ثانیا لأنّ دائرة العرض إنّما تقاطع منطقة البروج علی قوائم فالقوس المحصورة منها بین جزء من أجزاء المعدّل و بین منطقة البروج هی میل ذلک الجزء و بعده عن منطقة البروج کما عرفت إلّا أنّ الاستقامة أی عدم المیل لمّا کانت منسوبة إلی المعدّل کأنّه الأصل فی هذه الدائرة نسب هذا المیل إلی أجزاء فلک البروج عن المعدّل، و إن کان الأمر بالعکس حقیقة کما عرفت و یمیّز عن المیل الأول بتقییده بالثانی. هذا ثم إنّه لمّا کان أجزاء فلک البروج متباعدة عن المعدّل فی جانبی الشمال أو الجنوب إلی حدّ ما ثم متقاربة إلیه فیهما فهناک غایة المیل لبعض أجزائها أعنی الانقلابین، و یقال لها المیل الکلّی. و المیل الأعظم و هو قوس من الدائرة المارّة بالأقطاب الأربعة محصورة بین المعدّل و دائرة البروج من الجانب الأقرب. فغایة المیل تدخل تحت حدّ المیل الأول و الثانی لأنّ الدائرة المارّة بالأقطاب الأربعة یصدق علیها أنّها دائرة المیل لمرورها بقطبی العالم، و أنّها دائرة العرض لمرورها بقطبی البروج. فغایة المیل هی نهایة میل أجزاء دائرة البروج عن المعدّل، و مقدارها عند الأکثرین ثلاثة و عشرون درجة و خمس و ثلاثون دقیقة و ما وراها أی ما وراء غایة المیل یسمّی بالمیول الجزئیة. کما فی شرح التذکرة للعلی البرجندی و غیره من تصانیفه. و میل الأفق الحادث و هو القوس الواقعة من أوّل السموات بین الأفق الحادث و نصف النهار من الجانب الأقرب، کذا ذکر العلی البرجندی فی شرح التذکرة. و میل ذروة التدویر و حضیضه هو عرض التدویر و قد سبق. و قد یعرف بالمیل کما فی التذکرة. و میل الفلک المائل هو عرض مرکز التدویر کما سبق هناک.

المیمونیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Maymuniyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Maymuniyya)secte(
فرقة من الخوارج العجاردة أصحاب میمون بن عمران «1» قالوا بالقدر أی إسناد أفعال العباد إلی قدرتهم و بکون الاستطاعة قبل الفعل، و أنّ اللّه یرید الخیر دون الشّرّ و لا یرید المعاصی کما هو مذهب المعتزلة، و أطفال الکفار فی الجنة. و یروی عنهم جواز نکاح بنات البنین و بنات البنات و بنات أولاد الإخوة و الأخوات و إنکار سورة یوسف فإنّهم زعموا أنّها قصة من القصص، و لا یجوز أن تکون قصة الفسق قرآنا،
______________________________
(1) هو میمون بن عمران من الخوارج. توفی نحو 100 ه/ نحو 718 م. رأس الفرقة المیمونیة من الخوارج العجاردة. قال بالقدر خیره و شره من العبد. و نفی المشیئة عن اللّه تعالی.
الاعلام 7/ 341، الملل و النحل 204، اللباب 3/ 203، خطط المقریزی 2/ 354.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1678
کذا فی شرح المواقف فی آخر الموقف السادس «1».
______________________________
(1) من فرق الخوارج العجاردة أصحاب میمون بن خالد أو ابن عمران. تفرّد بالقول بالقدر علی مذهب المعتزلة. و هم من الغلاة. و قد غالوا کثیرا فی التأویل.
موسوعة الجماعات و المذاهب 386
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1679

حرف النون (ن)

النّائبة:

[فی الانکلیزیة]Event،taxation
[فی الفرنسیة]Evenement،imposition
لغة الحادثة و الجمع النوائب. و شرعا ما یضرب السلطان علی الرعیة لمصلحتهم کأجر حفظ الطریق و نصب الدّرب و أبواب السّکک و کری الأنهار و إصلاح الربض. و قیل ما ینزل من جهة سلطان و لو بغیر حقّ و یصحّ ضمان النوائب أی الکفالة بها و لو بغیر حقّ و علیه الفتوی، کذا فی جامع الرموز فی کتاب الکفالة. و فی البرجندی هی نوعان: الأول ما تکون بحق ککری نهر مشترک و ما وظف الإمام علی الناس عند الحاجة إلی تجهیز الجیش لقتال المشرکین أو فداء أساری المسلمین، و قد خلا بیت المال عن المال، و تصحّ الکفالة به.
و الثانی ما یکون بغیر حقّ کالجبایات فی زماننا، فقیل لا تصحّ الکفالة بها لأنّ الکفالة التزام المطالبة بما هو علی الأصیل شرعا. و قیل تصحّ لأنّ المعتبر فی باب الکفالة المطالبة و علیه الفتوی. و قیل النوائب هی غیر المواظف مما ینوب غیر راتبة و أمّا النائبة المواظفة الراتبة و هی المقاطعات الدیوانیة فی کلّ شهرین أو ثلاثة أو غیرها فتسمّی بالقسمة، و قیل القسمة هی النوائب، و قیل القسمة أجرة قسمة النوائب، و قیل أجرة الکیال الذی یقسم الغلّة إذا کان الخراج خراج مقاسمة و ضمان القسمة أیضا صحیح.

النّائرة:

[فی الانکلیزیة]Letter added
[فی الفرنسیة]Lettre ajoutee
عند شعراء العجم هو حرف یتّصل بالمزید، و یقال له أیضا النائر؛ سواء کان واحدا کما فی البیت التالی:
هذا القلب قد استودعته فی یدک أعده یا روحی فإنّی ما نهبته (حملته)
فالروی هنا هو حرف الدال و السین وصل و التاء خروج و المیم مزید و الشین نائرة. و سواء کان اثنین کالمیم و الشین فی البیت السابق نفسه مع زیادة بعض الکلمات:
هذا القلب الذی أودعته فی یدک أعده یا روحی الآن فإنّی ما نهبته (حملته)
هکذا فی منتخب تکمیل الصناعة «1».

النّادر:

[فی الانکلیزیة]Rare،exception
[فی الفرنسیة]Rare،exception
بالدال المهملة هو عند الصرفیین ما قلّ وجوده سواء کان مخالفا للقیاس أو لا. و قد سبق فی لفظ الشّاذ.
______________________________
(1) نزد شعرای عجم حرفیست که بمزید پیوندد و آن را نائر نیز گویند خواه یکی باشد مانند شین درین بیت:
این دل که بدست تو سپرد ستمش بازده ای جان که نبرد ستمش
و روی اینجا دال است و وصل سین و خروج تا و مزید میم و نائرة شین و خواه بیشتر چون میم و شین درین بیت:
این دل که بدست تو سپردستیمش ای جان بده اکنون که نبردستیمش
و رعایت تکرار نائرة مطلقا در قوافی واجب است هکذا فی منتخب تکمیل الصناعة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1680

ناز:

[فی الانکلیزیة]Coquetry.love force
[فی الفرنسیة]Coquetterie،force de l'amour
بالفارسی: دلال. و فی اصطلاح المتصوفة: هو القوة التی یمنحها المعشوق للعاشق الحزین المغموم. کذا فی کشف اللغات «1».

النّاسوت:

[فی الانکلیزیة]Human nature
[فی الفرنسیة]Nature humaine
عند الصوفیة هی محل اللاهوت کما مرّ.
و تطلق أیضا علی عالم الشهادة أی الدنیا و قد مرّ فی لفظ الجبروت.

النّاشزة:

[فی الانکلیزیة]Insubordinate wife
[فی الفرنسیة]-Femme rebelle vis -a -vis deson mari
هی فی اصطلاح الفقهاء المرأة التی خرجت من منزل الزوج و منعت نفسها منه بغیر حقّ کذا فی المسکینی شرح الکنز فی باب النفقة.

النّاطق:

[فی الانکلیزیة]Spokesman،massenger
[فی الفرنسیة]Messager
عند السبعیة هو الرسول علی ما مرّ.

النّاقص:

[فی الانکلیزیة]Defective verb،unaccomplished،imperfect
[فی الفرنسیة]Verbe defectif،inacheve،imparfait
عند الصرفیین هو اللفظ الذی لامه فقط حرف علّة و یسمّی بالمنقوص و معتل اللام و ذی الأربعة أیضا، فإن کانت لام الکلمة واوا سمّی ناقصا واویا کدعا فإنّ أصله دعو، و إن کانت یاء سمّی ناقصا یائیا کرمی فإنّ أصله رمی، و قیّد فقط لإخراج اللفیف. و یطلق الناقص أیضا علی اسم ذی حرفین کمن و ما و کم فی القاموس کم اسم ناقص مبنی علی السکون هکذا ذکر المولوی عصام الدین فی حاشیة الفوائد الضیائیة فی بحث الکنایات. و عند المحاسبین هو العدد الذی مجموع أجزائه المفردة ناقص منه کالأربعة و قد سبق فی لفظ العدد. و یطلق أیضا علی قسم من المخروط و علی العدد المستثنی و یسمّی بالمنفی أیضا. و عند أهل البدیع یطلق علی قسم من التجنیس. و عند الحکماء یطلق علی ما لا یکون حاصلا له ما به یتمکّن من تحصیل کمالاته بل یحتاج فی تحصیلها إلی آخر کالنفوس الناطقة، و قد سبق فی لفظ الکامل.
و یطلق أیضا علی قسم من المرکّب و هو المرکّب الذی لا یکون له صورة نوعیة تحفظ ترکیبه زمانا معتدّا به و قد سبق.

النّاقوس:

[فی الانکلیزیة]Bell،awakening،ecstasy
[فی الفرنسیة]Cloche،eveil،extase
عند الصوفیة هو ریح دائرة حول مقام التفرقة. کذا فی بعض الرسائل. و یقول فی کشف اللغات: الناقوس فی اصطلاح المتصوّفة عبارة عن الانتباه الداعی للتوبة و الإنابة و العبادة، و أیضا: الجذبة التی تخبر عن الحقّ تعالی و تخلّص النفس و تدعوها للطاعة و القناعة، و توقظ من نوم الغفلة «2».

ناله:

[فی الانکلیزیة]Moan.conversation
[فی الفرنسیة]Geinissement،conversation
بالفارسیة: أنین. و عندهم: المناجاة «3».

النّامیة:

[فی الانکلیزیة]Faculty of growing
[فی الفرنسیة]Faculte de croitre
______________________________
(1) ناز در اصطلاح متصوفة قوت دادن معشوقست مر عاشق حزین و غمگین را کذا فی کشف اللغات.
(2) نزد صوفیة باد گرد مقام تفرقة را گویند کذا فی بعض الرسائل و در کشف اللغات میگوید ناقوس در اصطلاح متصوفة عبارت از انتباه است که به سوی توبت و انابت و عبادت خواند و نیز جذبه که از حق تعالی خبر کند و از نفس خلاص دهد و بطاعت و قناعت دعوت کند و از خواب غفلت بیدار سازد.
(3) ناله نزدشان مناجات را گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1681
هی القوة التی فعلها النمو و القیاس المنمّیة، إلّا أنّه روعی المزاوجة فأسند الفعل إلی السبب کذا فی شرح المواقف. اعلم أنّ من اصطلاح أهل الحدیث إذا قال الراوی ینمّیه فمراده یرفع ذلک إلی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم، کذا فی العینی شرح صحیح البخاری.

نای:

[فی الانکلیزیة]Flute،letter of the beloved -Flute،lettre du bien
[فی الفرنسیة]aime
هو النای. و عند الصوفیة: رسالة المحبوب «1».

النّبات:

[فی الانکلیزیة]Vegetable
[فی الفرنسیة]Vegetal
بالفتح و تخفیف الموحدة اسم بمعنی النابت لا مصدر، و ینقسم إلی شجر و هو ما له ساق و إلی نجم و هو ما لا ساق له کما فی شرح المنهاج. و عرّفه الحکماء بأنّه مرکّب تام ذو النّمو غیر متحقّق الحسّ و الحرکة الإرادیة فالمرکّب جنس و التام فصل عن المرکّب الغیر التام کالشهب و النیازک و غیرهما من کائنات الجوّ، و ذو النّمو فصل عن المعادن. و القید الأخیر فصل عن الحیوان. و قید غیر المتحقّق و لدفع ما قیل إنّ للنخلة إحساسا حیث یشاهد میل الأنثی منها إلی ذکر مخصوص و إن کانت الریح إلی خلاف تلک الجهة، و کذا یشاهد میل عروقها إلی الجانب الذی فیه الماء و انحرافها و صعودها إلی الجدار المجاور لها، لدفع ما قیل إنّ ذلک یوجد فی کلّ أنواع النبات. و لهذا بالغ بعض قدماء الحکماء حتی أثبت له إدراک الکلّیات لتلک المشاهدة و هذا ظاهر البطلان.
و بالجملة فقد اختلفوا: فقیل هو حی لأنّ الحیاة صفة هی مبدأ التغذیة و التنمیة. و قیل لا إذ الحیاة صفة هی مبدأ الحسّ و الحرکة. و منهم من ادّعی تحقّق الحسّ و الحرکة فیه مستندا بالأمارات الظّنیة. و منهم من بالغ فی اتصافه بإدراک الکلیات. ثم کلّ من قیدی الحسّ و الحرکة الإرادیة غنی عن الآخر، و فائدة ذکرهما علی ما مرّ فی لفظ الحیوان.

النبی:

[فی الانکلیزیة]Prophet
[فی الفرنسیة]Prophete
هو لفظ منقول فی عرف الشرع عن معناه اللغوی، فقیل هو فی اللغة المنبئ من النّبإ سمّی به لإنبائه عن اللّه تعالی، فهو حینئذ فعیل بمعنی فاعل مهموز اللام. قال سیبویه لیس أحد من العرب إلّا و یقول تنبّأ مسیلمة بالهمزة، إلّا أنّهم ترکوا الهمزة فی النبی کما ترکوه فی الذریة، إلّا أهل مکة فإنّهم یهمزون هذه الأحرف و لا یهمزون فی غیر هذه الأحرف، و یخالفون العرب فی ذلک فی أنّهم لا یهمزون فی غیر هذه الأحرف، و جمع النبی نبآء. و قیل من النّبوة و هو الارتفاع یقال تنبی فلان إذا ارتفع و علا سمّی به لعلوّ شأنه، فهو فعیل بمعنی مفعول غیر مهموز و الجمع الأنبیاء. و قیل من النبی و هو الطریق سمّی به لأنّه طریق إلی اللّه. و أمّا فی الشرع فقال أهل الحقّ من الأشاعرة هو من قال اللّه تعالی له ممن اصطفاه من عباده أو أرسلناک إلی قوم کذا أو إلی الناس جمیعا أو بلّغهم عنی و نحوه من الألفاظ الدالة علی هذا المعنی کبعثتک و نبئهم. قیل النّبوة عبارة عن هذا القول مع کونه متعلّقا بالمخاطب لا عن مجرّد هذا القول. و لما کان المتعلّق به و التعلّق غیر قدیم لا یلزم قدم النّبوة و إن کان قول اللّه تعالی قدیما، و لا یشترط فی الإرسال شرط و لا استعداد ذاتی، بل اللّه سبحانه یختصّ برحمته من یشاء من عباده. و قال الفلاسفة أی فلاسفة الشریعة هو من اجتمع فیه خواص ثلاث: الأول أن یکون له اطلاع علی المغیّبات الکائنة و الماضیة و الآتیة، و لیس المراد الاطلاع علی
______________________________
(1) نای نزد صوفیة پیغام محبوب را گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1682
الجمیع بل علی البعض، و لیس المراد أیّ بعض کان بل البعض الذی لم یجر العادة به من غیر سابقیة تعلّم و تعلیم. و الثانی ظهور الأفعال الخارقة للعادة لکون هیولی عالم العناصر مطیعة له و هذا بناء علی تأثیر النفوس فی الأجسام و أحوالها، و قد ثبت عند أهل الحقّ أن لا مؤثّر فی الوجود، سوی اللّه تعالی مع أنّ ظهور الخوارق لا یختصّ بالنبی عندهم. و الثالث أن یری الملائکة مصوّرة بصور محسوسة و یسمع کلامهم و حیا من اللّه إلیه. و ردّ بأنّهم لا یقولون بذلک لأنّهم لا یقولون بملائکة یرون بل الملائکة عندهم إمّا نفوس مجرّدة فی ذواتها متعلّقة بأجرام الأفلاک و تسمّی ملائکة سماویة أو عقول مجرّدة ذاتا و فعلا و تسمّی بالملإ الأعلی و لا کلام لهم یسمع لأنّه من خواص الأجسام، إذ الحرف و الصوت عندهم من عوارض الهواء المتموّج فلا یتصوّر کلام حقیقی للمجرّدات، و إن شئت الزیادة فارجع إلی شرح المواقف و شرح الطوالع فی مبحث السمعیات. و الفرق بین النبی و الرسول سبق، و بینه و بین الولی یجی‌ء. مع بیان أنّ الولایة أفضل من النبوة أو بالعکس.

نبیرة أول و دوّم و سوّم:

[فی الانکلیزیة]Grandson،great -grandson
[فی الفرنسیة]Petit -fils et arriere petit -fils
نبیرة بالفارسی: ولد الولد، الأول و الثانی و الثالث. عند أهل الرّمل فی لفظة: مسدود.
و مرّ بیانها مع شریک الحفید «1».

النتیجة:

[فی الانکلیزیة]Conclusion
[فی الفرنسیة]Conclusion
بالتاء المثناة الفوقانیة علی وزن الفعیلة عند المنطقیین هو القول اللازم من القیاس و یسمّی ردفا أیضا و قد سبق. و النتیجة فی اصطلاح أهل الرمل عبارة عن شکل حاصل من ضرب شکل فی آخر، و هو ما یقال له: لسان الأمر. هکذا یفهم من السّرخاب و غیره.
(و السرخاب اسم کتاب و معناه الماء الأحمر) «2».

النّجاریة:

[فی الانکلیزیة]Al -Najjariyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Najjariyya)secte(
بالجیم فرقة من کبار الفرق الإسلامیة أصحاب محمد بن الحسین النّجار و هم موافقون لأهل السّنّة فی خلق الأفعال، و أنّ الاستطاعة مع الفعل، و أنّ العبد یکتسب فعله. و موافقون للمعتزلة فی نفی الصفات الوجودیة و حدوث الکلام. و هم ثلاث فرق البرغوثیة و الزعفرانیة و المستدرکة کذا فی شرح المواقف.

النّجباء:

[فی الانکلیزیة]Noble،choosen،reformers
[فی الفرنسیة]Nobles،elus،reformateurs
بالجیم جمع النجیب بمعنی برگزیده- منتخب مختار- و بزرگوار- کبیر، أکابر- و عند الصوفیة النّجباء هم الرجال الأربعون القائمون بإصلاح أحوال الناس و حمل أثقالهم المتصرّفون فی حقوق الخلق لا غیر. کذا فی مجمع السلوک و قد مرّ فی لفظ الصوفی ناقلا من مرآة الأسرار.

النّجدات:

[فی الانکلیزیة]Al -Najdat)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Najdat)secte(
بالجیم فرقة من الخوارج أصحاب نجدة بن عامر النخعی «3» قالوا لا حاجة للناس إلی
______________________________
(1) نبیرة اوّل و دوم و سوم نزد اهل رمل در لفظ مسدود مع بیان شریک نبیرة گذشت.
(2) و نتیجة در اصطلاح اهل رمل عبارتست از شکلی که حاصل شود از ضرب شکلی در شکلی و آن را لسان الامر نیز گویند هکذا یفهم من سرخاب و غیره.
(3) نجدة بن عامر الحروری الحنفی، من بنی حنیفة، من بکر بن وائل. ولد عام 36 ه/ 656 م و توفی عام 69 ه/ 688 م. رأس الفرقة النجدیة و تعرف بالنجدات أیضا من الخوارج. ثائر، له آراء انفرد بها دون سائر الخوارج، و له أخبار کثیرة.
الأعلام 8/ 10، الکامل للمبرد 2/ 129، ابن الأثیر 4/ 78، خطط المقریزی 2/ 354، شذرات الذهب 3/ 88.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1683
الإمام بل الواجب علیهم النّصفة فیما بینهم و یجوز لهم نصبه إذا أرادوا أنّ تلک الرعایة لا تتم إلّا بإمام یحملهم علیها، و وافقهم الأزارقة «1» فی تکفیر علی و الصحابة رضی اللّه عنهم و خالفهم فی الأحکام الباقیة. و اختلفوا فی الجهالات فی الفروع، فمنهم من قال بأنّهم معذورون فی مثل تلک الجهالات و تسمّی عاذریة «2»، و منهم من لا یقول بذلک، کذا فی شرح المواقف «3».

النّجس:

[فی الانکلیزیة]Impurity،dirtiness
[فی الفرنسیة]Impurete،souillure
بفتح النون و الجیم عند الفقهاء عین النجاسة، و بکسر الجیم و فتح النون ما لا یکون طاهرا. و أمّا فی اللغة فهما متساویان، یقال نجس الشی‌ء ینجس فهو نجس و نجس کذا فی شرح الوقایة و هکذا فی خزانة الروایات «4» حیث قال: النّجس بکسر الجیم هو الشی‌ء الذی أصابته النجاسة، و النّجس بالفتح ما استعذر به کما فی الشاهان «5»، انتهی. و النّجس بفتحتین علی قسمین: خفیف و غلیظ. فالنجاسة الغلیظة ما ورد فی نجاستها نصّ و لم یعارضه نصّ آخر اختلف الناس فیه أو اتفقوا، لأنّ الاختلاف بناء علی الاجتهاد الذی لا یکون حجة فی مقابلة النّصّ، و إن عارضه نصّ آخر فهی خفیفة اتفقوا أو اختلفوا لأنّ النّصّ یؤثّر فی تخفیف الحکم و إن لم یعمل به، و هذا عند أبی حنیفة رحمه اللّه، و عندهما ما اتفقوا فی نجاسته فهی غلیظة و ما ساغ الاجتهاد فی طهارته فهی خفیفة، لأنّ الاجتهاد فی حقّ وجوب العمل کالنّص. و فی الخزانة النجاسة الغلیظة ما ثبت نجاستها بدلیل مقطوع به، فالنجاسة الخفیفة ما ثبت نجاستها بدلیل ظنی، کذا فی البرجندی شرح مختصر الوقایة.

النّجش:

[فی الانکلیزیة]Excitation،connivance
[فی الفرنسیة]Excitation،connivence
بفتح النون و الجیم أو سکونها و هو لغة الإثارة، و شرعا الزیادة فی الثمن لرغبة المشتری بأن یقول أ لیس هذا ما کنت أطلب منک بکذا و هو أکثر مما اشتراه و هذا حرام، کذا فی جامع الرموز فی بیان البیوع الباطلة و الفاسدة.

النجوم:

[فی الانکلیزیة]Astronomy،astrology
[فی الفرنسیة]Astronomie،astrologie
بالجیم و هو علم یعرف به أحوال الشمس و القمر و غیرهما من بعض النجوم و قد سبق فی المقدمة.

النّحر:

[فی الانکلیزیة]Modification in prosody
[فی الفرنسیة]Modification en prosodie
بالفتح و سکون الحاء المهملة عند أهل العروض عبارة عن طرح کلا من السببین و تاء
______________________________
(1) ورد ذکر الفرقة سابقا.
(2) العاذریة من فرق الخوارج، عرفوا باسم النجدات، أصحاب نجدة بن عامر الحنفی. لقّبوا بذلک لأنهم عذّروا بالجهالات فی أحکام الفروع. و کانت لهم آراء مختلفة.
موسوعة الفرق و الجماعات 288، معجم الفرق الإسلامیة 167، التبصیر 52، المقالات 1/ 162، الملل و النحل 122، الفرق بین الفرق 87، خطط المقریزی 2/ 354.
(3) النجدات من أهم فرق الخوارج، اتباع نجدة بن عامر الحنفی، و قیل عاصم. تسمّوا بعدة أسماء، ثم انشقوا علی أنفسهم عدة فرق. و قد سبق التعریف بهم من قبل.
موسوعة الفرق و الجماعات 392، معجم الفرق 246، التبصیر 52، المقالات 1/ 162، الفرق بین الفرق 87، الملل و النحل 122، خطط المقریزی 2/ 354.
(4) خزانة الروایات فی الفروع للقاضی جکی الحنفی الهندی الساکن بقصبة کن من الکجرات. کشف الظنون 1/ 702.
(5) شاهان فی الفروع، من متعلقات الهدایة التی ورد ذکرها سابقا. کشف الظنون 2/ 1025.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1684
المفعولات، فیبقی منها فقط لا، فیبدلونها ب «فع» التی هی الحرفان الأولان من المیزان.
و یضع بعضهم بدلا من السبب الخفیف الباقی من الرّکن «فل» لأنّهما حرفا المیزان. «وفل» فی اللغة العربیة بمعنی: فلان یأتی، و «فع» غیر مستعملة. و یقال للرّکن الذی وقع فیه النّحر:
المنحور، کذا فی عروض سیفی «1».

النّحو:

[فی الانکلیزیة]Syntax،grammar
[فی الفرنسیة]Syntaxe،grammaire
بفتح النون و سکون الحاء فی اللغة الجانب و الطریق و القصد و إعراب کلام العرب، یقال ما أحسن نحوک کما فی الصراح. و فی الاصطلاح اسم لعلم من العلوم المدوّنة و قد سبق فی المقدمة. و صاحب هذا العلم یسمّی نحویا، و النحویون الجمع. و أمّا النحاة فهو جمع ناح بمعنی النحوی علی ما فی القاموس کالنّظّار جمع ناظر بمعنی المنسوب إلی علم المناظرة، لکن لم یستعمل مفردهما بهذا المعنی أصلا، کذا ذکر مولانا عبد الحکیم فی حاشیة القطبی.

النّد:

[فی الانکلیزیة]Peer،equal
[فی الفرنسیة]Egal،pareil
بالکسر و التشدید عند المتکلّمین هو المثل فی الذات و المخالف فی الصفات، قالوا اللّه تعالی منزّه عن النّد کذا فی شرح المواقف.
و فی التفسیر الکبیر النّد المثل المنازع. و عند أهل التصوف کلّ شی‌ء یمنع العبد عن خدمة سیّده و من جملتها النفس و الهواء، کما قال تعالی: أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ «2»، و منها الخلق لأجل الرّئاسة، و منها الدنیا و الشیطان انتهی.

النّداء:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Call،appeal،vocative
[فی الفرنسیة]Appel،vocatif
بالکسر و تخفیف الدال عند أهل العربیة قد یطلق علی طلب الإقبال بحرف نائب مناب أدعو لفظا أو تقدیرا، و المطلوب بالإقبال یسمّی منادی. و قد یطلق النّداء علی الکلام المستعمل فی طلب الإقبال و هو فی هذا المعنی من أنواع الطلب الذی هو من أنواع الإنشاء کما فی الأطول. و المراد بالإقبال التوجّه سواء کان بالوجه أو بالقلب حقیقة مثل یا زید أو حکما مثل یا سماء و یا جبال و یا أرض، فإنّها نزلت أولا منزلة من له صلاحیة النّداء ثم أدخل علیه حرف النداء و قصد نداءها، فهی فی حکم من یطلب إقباله. و منه نداء اللّه تعالی لتنزّهه عن الإقبال إذ لا وجه له و لا قلب له، فلا بدّ لذلک من أمر نزل باعتباره و جعل داعیا إلی التنزیل، لکن فی القول بتنزیله تعالی منزلة من له صلوح النّداء ترک أدب، فالأولی أن یقال المراد بالإقبال الإجابة و المراد بکون المنادی مجیبا إعطاء المدعو له إن کان طلبا و التصدیق به إن کان خبرا کما فی قوله تعالی قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً «3»، فاندفع ما قیل إن أرید بالإجابة إنعام ما سئل فهو لا یستفاد من تقدیر أدعو مع أنّه قد یکون المقصود بالنداء الخبر فلا معنی للإجابة فیه، و إن أرید به التنبیه فهو لا یکون مطلوبا منه تعالی. ثم اختلفوا فی المندوب فبعضهم علی أنّه لیس داخلا فی المنادی لأنّه المتفجّع علیه أدخل علیه حرف
______________________________
(1) بالفتح و سکون الحاء المهملة نزد عروضیان عبارت است از انداختن هر دو سبب و تای مفعولات بود پس لا بماند بجای او فع نهند که دو حرف اوّل میزان است و بعضی بجای سبب خفیف که از رکنی باقی ماند فل نهند چرا که دو حرف میزان است و فل در کلام عرب بمعنی فلان می‌آید و فع مستعمل نیست و ان رکن را که درو نحر واقع شود منحور گویند کذا فی عروض سیفی.
(2) الفرقان/ 43
(3) الاعراف/ 158
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1685
النداء لمجرّد التّفجّع لا لتنزیله منزلة المنادی، فخرج بقید الإقبال عن تعریف المنادی، و بعضهم علی أنّه منادی مطلوب إقباله حکما علی وجه التفجّع، فإذا قلت یا محمداه فإنّک تنادیه و تقول له تعال فأنا مشتاق إلیک و هذا هو الظاهر من کلام سیبویه و صاحب المفصل. ثم الحروف النائبة مناب أدعو خمسة و هی: یا و أیا و هیا و أی و الهمزة، و احترز بهذا القید عن نحو لیقبل زید. و قوله لفظا أو تقدیرا تفصیل للطلب أی طلبا لفظیا بأن تکون آلة الطلب ملفوظة نحو یا زید أو تقدیرا بأن تکون آلته مقدّرة نحو یا یوسف أعرض أی یا یوسف، أو للنیابة أی نیابة لفظیة بأن یکون النائب ملفوظا، أو مقدّرة بأن یکون النائب مقدرا، أو للمنادی و المنادی الملفوظ مثل یا زید و المقدر مثل ألا یا اسجدوا أی ألا یا قوم اسجدوا.

فائدة:

انتصاب المنادی عند سیبویه علی أنّه مفعول به و ناصبه الفعل المقدّر و أصله أدعو زیدا، فحذف الفعل حذفا لازما لکثرة استعماله و لدلالة حرف النداء علیه و إفادته. و عند المبرّد بحرف النداء لسدّه مسدّ الفعل.

فائدة:

قال فی الاتقان و یصحب فی الأکثر الأمر و النهی و الغالب تقدیمه نحو یا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ «1» و یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا «2» و قد یتأخّر نحو وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ «3». و قد یصحب الجملة الخبریة فتعقبها جملة الأمر نحو یا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ «4». و قد لا تعقبها نحو یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ «5». و قد یصحب الاستفهامیة نحو یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا یَسْمَعُ وَ لا یُبْصِرُ «6» انتهی.

النّدب:

[فی الانکلیزیة]Voluntary good action
[فی الفرنسیة]Bienfaisance volontaire
بالفتح و سکون الدال عند الأصولیین و الفقهاء خطاب بطلب فعل غیر کفّ ینتهض فعله فقط سببا للثواب و ذلک الفعل یسمّی مندوبا و مستحبا و تطوعا و نفلا، فعلی هذا المندوب یعمّ السّنّة أیضا. و قیل هو الزائد علی الفرائض و الواجبات و السّنن و یجی‌ء فی لفظ النفل. و قال المعتزلة المندوب فی الأفعال التی تدرک جهة حسنها و قبحها بالعقل هو ما اشتمل فعله علی مصلحة و قد سبق فی لفظ الحسن.

النّذر:

[فی الانکلیزیة]Vow
[فی الفرنسیة]Voeu
بالفتح و سکون الذال المعجمة هو لغة الوعد بخیر أو شرّ. و شرعا الوعد بخیر، و حدّه بعضهم بأنّه التزام قربة غیر لازمة بأصل الشرع، و هو ضربان: نذر لجاج بفتح اللام و هو کأن یقول إن کلمته فلله علیّ صوم أو عتق و هو ما أخرج مخرج الیمین، سمّی لجاجا لوقوعه حال الغضب و اللّجاج؛ و نذر تبرّر بأن یلتزم قربة إن حدثت نعمة أو ذهبت نقمة کأن یقول إن شفی مریضی فلله علی کذا، أو یقول فعلیّ کذا یسمّی تبرّرا لأنّه طلب البرّ و التّقرّب إلی اللّه تعالی، و هو قسمان، معلّق و سمّاه الرافعی و غیره نذر مجازاة، و غیر معلّق کذا فی شرح المنهاج فتاوی الشافعیة. و قال الإمام الرازی فی التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله تعالی: وَ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ
______________________________
(1) البقرة/ 21
(2) الحجرات/ 1
(3) النور/ 31
(4) الحج/ 73
(5) الزخرف/ 68
(6) مریم/ 42
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1686 النذر: … ص: 1685
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1686
نَفَقَةٍ أَوْ نَذَرْتُمْ مِنْ نَذْرٍ «1» الآیة، النّذر ما التزمه الإنسان بإیجابه علی نفسه. یقال نذر ینذر، و أصله من الخوف لأنّ الإنسان إنّما یفقد علی نفسه خوف التقصیر فی الأمر المهم عنده.
و نذرت القوم أنذارا بالتخویف. و فی الشریعة علی ضربین: مفسّر و غیر مفسّر. فالمفسر أن یقول نذرت للّه علیّ عتق رقبة و للّه علیّ حجّ، فههنا یلزم الوفاء به و لا یجزیه غیره. و غیر المفسّر أن یقول نذرت للّه علی أن لا أفعل کذا ثم یفعله، أو یقول للّه علیّ نذر من غیر تسمیته فیلزم فیه کفارة یمین لقوله علیه الصلاة و السلام: «من نذر نذرا و سمّی فعلیه ما سمّی، و من نذر نذرا و لم یسمّ فعلیه کفارة یمین» «2» انتهی. و فی جامع الرموز فی فصل الاعتکاف النّذر إیجاب علی النفس مما لیس علیها بالقول و لو اکتفی بالقلب لم یلزمه. و فی البحر الرائق و حواشی الهدایة ما حاصله أنّ الأصل أنّ النّذر لا یصحّ إلّا بشروط: منها أن یکون الواجب من جنسه شرعا فلم یصح النّذر بعیادة المریض و تشییع الجنازة. و منها أن یکون مقصودا لا وسیلة فلم یصح النّذر بالوضوء و سجدة التلاوة و الاغتسال و دخول المسجد و مسّ المصحف و الأذان و بناء الرباطات و المساجد و غیر ذلک لأنّها قربات غیر مقصودة. و منها أن لا یکون واجبا فی الحال و ثانی الحال فلم یصح بصلاة الظهر و غیرها من المفروضات. و منها أن لا یکون مستحیل الکون، فلو نذر صوم أمس أو اعتکاف شهر مضی لم یصح نذره به. و منها أن لا یکون النّذر بمعصیة فإنّه یحرم علیه الوفاء به و لا بمباح فلا یلزم الوفاء بنذر مباح من أکل و شرب و لبس و جماع و طلاق. و منها أن یکون للّه تعالی لا للمخلوق فلم یصح إذا قال لبعض الصلحاء یا سیدی فلان إن ردّ غائبی أو عوفی مریضی أو قضیت حاجتی فلک من الطعام أو الذهب کذا فإنّه باطل لکونه نذرا للمخلوق، اللهم إلّا إن قال یا اللّه إنی نذرت لک إن شفیت مریضی أو رددت غائبی و قضیت حاجتی أن أطعم الفقراء الذین بباب الإمام الشافعی أو الإمام أبی اللیث «3» و نحو ذلک مما یکون فیه نفع للفقراء و النذر للّه تعالی، و مصرف النذر هو الفقیر. فما یوجد من الدراهم و الشمع و الزیت و غیرها و ینقل إلی قبور الأولیاء تقربا إلیهم فحرام بإجماع المسلمین ما لم یقصدوا بصرفها إلی الفقراء الأحیاء قولا واحدا.

النّزاع اللّفظی و المعنوی:

[فی الانکلیزیة]Conflict between literal and moral
[فی الفرنسیة]Conflit entre litteral et moral
قد ذکرا فی لفظ الجسم.

النّزاهة:

[فی الانکلیزیة]Probity،satire without coarseness
[فی الفرنسیة]Probite،satire sans grossierte
بالفتح و تخفیف الزاء المعجمة عند البلغاء هی خلوص ألفاظ الهجاء من الفحش حتی یکون کما قال أبو عمرو بن العلاء «4» و قد سئل عن أحسن الهجاء هو الذی إذا أنشدته العذراء فی خدرها لا یقبح علیها، و منه قوله تعالی
______________________________
(1) البقرة/ 270
(2) ذکره الزیلعی، نصب الرایة، کتاب الایمان، باب ما یکون یمینا و ما لا یکون یمینا، 3/ 300.
(3) هو الامام نصر بن محمد بن أحمد بن ابراهیم السمرقندی، أبو اللیث، الملقب بإمام الهدی، توفی عام 373 ه/ 983 م.
علامة فقیه، حنفی، زاهد صوفی، له تصانیف کثیرة و مشهورة. الاعلام 8/ 27، الفوائد البهیة 220، الجواهر المضیة 2/ 196، مفتاح الکنوز 130، کشف الظنون 225.
(4) هو زبّان بن عمار التمیمی المازنی البصری، ابو عمرو، و یلقّب ابوه بالعلاء، ولد بمکة عام 70 ه/ 690 م و توفی بالکوفة عام 154 ه/ 771 م. من أئمة اللغة و الأدب، و أحد القراء السبعة. له أخبار و أقوال مأثورة.
الأعلام 3/ 41، غایة النهایة 1/ 88، فوات الوفیات 1/ 164، وفیات الأعیان 1/ 386.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1687
وَ إِذا دُعُوا إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ «1» ثم قال: أَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ «2» فإنّ ألفاظ ذمّ هؤلاء المخبر عنهم بهذا الخبر أتت منزّهة عما یقع فی الهجاء من الفحش، و سائر هجاء القرآن کذلک، کذا فی الإتقان فی نوع بدائع القرآن.

النّزلة:

[فی الانکلیزیة]Influenza،flu
[فی الفرنسیة]Rhume،grippe
بفتحتین هی تجلب فضول رطبة من بطنی المقدمین للدماغ إلی الحلق، و قیل غیر ذلک، و قد سبق فی لفظ الزّکام.

النّزول:

[فی الانکلیزیة]Descent،falling
[فی الفرنسیة]Descente،baisse
بالزاء المعجمة عند المحدّثین ضد العلوّ و قد سبق.

النّسبة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Proportion،rate،relation
[فی الفرنسیة]Proportion،rapport،relation
بالکسر و سکون السین هی تطلق علی معان. منها قیاس شی‌ء إلی شی‌ء، و بهذا المعنی یقال النّسب بین القضایا و المفردات منحصرة فی أربع: المباینة الکلّیة و المساواة و العموم مطلقا و من وجه علی ما سبق فی لفظ الکلّی. و فی شرح النخبة فی بیان المعروف و الشاذّ اعلم أنّ النّسبة تعتبر تارة بحسب الصدق و تارة بحسب الوجود کما فی القضایا و تارة بحسب المفهوم کما یقال المفهومان إن لم یتشارکا فی ذاتیّ فمتباینان، و إلّا فإن تشارکا فی جمیع الذاتیات فمتساویان کالحدّ و المحدود، و إن تشارک أحدهما الآخر فی ذاتیاته دون العکس فبینهما عموم مطلق، و إن تشارکا فی بعضها فعموم و خصوص من وجه انتهی. و قد سبق فی لفظ الشّاذ ما یوضحه، و بهذا المعنی یقول المحاسبون النّسب بین الأعداد منحصرة فی أربع: التماثل و التداخل و التوافق و التباین. و منها قیاس کمیة أحد العددین إلی کمیة الآخر و العدد الأول یسمّی منسوبا و مقدّما و العدد الثانی یسمّی منسوبا إلیه و تالیا و علیه اصطلاح المهندسین و المحاسبین کما فی شرح خلاصة الحساب.
و أقول فی توضیحه لا یخفی أنّه إذا قیل هذا العدد بالقیاس إلی ذلک العدد کم هو یجاب بأنّه نصفه أو ثلثه أو مثلاه أو ثلاثة أمثاله و نحو ذلک لأنّ کم بمعنی چند و الکمیة بمعنی چندکی، فلا یجاب بأنّه موافق له أو مباین و نحو ذلک.
فالنّسبة فی قولهم نسبة التباین و نسبة التوافق مثلا بالمعنی الأول أی بمعنی القیاس و الإضافة و التعلّق کما مرّ و إن خفی علیک الأمر بعد فاعتبر ذلک بقولک أین عدد چند است از ان عدد فإنّ معناه هو نصفه أو ثلثه و نحو ذلک، و لیس معناه أ هو موافق له أو مباین له، فالنسبة بهذا المعنی منحصرة فی نسبة الجزء أو الأجزاء إلی الکلّ و عکسه. و بالجملة فالنسبة عندهم قیاس أحد العددین إلی الآخر من حیث الکمیة لا مطلقا، مثلا إذا قسنا الخمسة إلی العشرة باعتبار الکمیة فالنّسبة الحاصلة من هذا القیاس هی نسبة النصف فالمراد بالقیاس المعنی الحاصل بالمصدر أی ما حصل بالقیاس. و إنّما قلنا ذلک إذ الظاهر من إطلاقاتهم أنّ المنسوب و المنسوب إلیه العدد لا الکمیة فإنّهم یقولون نسبة هذا العدد إلی ذلک العدد کذا، و أقسم هذا العدد علی کذا أو أنسبه إلیه و نحو ذلک، کقولهم الأربعة المتناسبة أربعة أعداد نسبة أولها إلی ثانیها کنسبة ثالثها إلی رابعها، ثم أقول و هذا فی النسبة العددیة. و أمّا فی المقدار فیقال النّسبة
______________________________
(1) النور/ 48
(2) النور/ 50
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1688
قیاس کمیة أحد المقدارین إلی کمیة الآخر إلی آخره، لکن هذا لیس بجامع لجمیع أنواع النّسب المقداریة کما سیتضح ذلک؛ و الحدّ الجامع حدّد به المتقدّمون علی ما ذکر فی حاشیة تحریر أقلیدس بأنّها أیّة قدر أحد المقدارین المتجانسین عند الآخر، و بقید آیة خرجت الإضافة فی اللون و نحوه. و تفسیر هذا القول إنّ النّسبة هی المعنی الذی فی کمیة المقادیر الذی یسأل عنه بأیّ شی‌ء. و قیل هی إضافة ما فی القدر بین مقدارین متجانسین، و المقادیر المتجانسة هی التی یمکن أن یفضل التضعیف علی بعض کالخط مع الخط و السطح مع السطح و الجسم مع الجسم، لا کالخط مع السطح أو مع الجسم و نحوه فإنّه لا یفضله بالتضعیف، و مآل القولین إلی أمر واحد.
اعلم أنّه لما کانت الأعداد إنّما یتألّف من الواحد فالنّسب التی لبعضها إلی بعض تکون لا محالة بحیث بعد کلا المنتسبین إمّا أحدهما أو ثالث أقل منهما حتی الواحد و هی النّسب العددیة و المقادیر التی نوعها واحد کالخطوط مثلا أو السطح فلها إمّا نسب عددیة تقتضی تشارک تلک المقادیر کأربعة و خمسة و کجذر اثنین و جذر ثمانیة، فإنّ نسبة الأول إلی الثانی کنسبة اثنین إلی الأربعة أو نسب تختصّ بها و هی التی تکون بحیث لا یعد المنتسبین أحدهما و لا شی‌ء غیرهما و هو یقتضی التباین بین تلک المقادیر کجذر عشرة و جذر عشرین، فالنسب المقداریة أعمّ من النسب العددیة فاحفظ ذلک فإنّه عظیم النفع. و بالجملة فالنّسبة العددیة منحصرة فی نسبة الجزء أو الأجزاء إلی الکل و عکسه کما سلف بخلاف نسب المقادیر فإنّها أعم فتأمّل، هکذا یستفاد من حواشی تحریر أقلیدس.

التقسیم:

اعلم أنّ النسبة قد تکون بسیطة و قد تکون مؤلّفة و قد تکون مساواة منتظمة و مضطربة. قال فی تحریر أقلیدس و حاشیته ما حاصله إنّ المقادیر إذا توالت سواء کانت علی نسبة واحدة أو لم تکن فإنّ نسبة الطرفین متساویة للمؤلّفة من النسب التی بین المتوالیة کمقادیر ا ب ج د فإنّ النسبة المؤلّفة من النسب الثلاث التی بین ا ب و ب ج و ج د هی متساویة لنسبة ا د فنسبة الطرفین ک: آ د إذا اعتبرت من غیر اعتبار الأوساط فهی النسبة البسیطة، و إذا اعتبرت مع الأوساط فإن اعتبرت من حیث تألّفت منها فهی المؤلّفة، و إن اعتبرت من حیث تألّفت منها لکن رفع اعتبار الأوساط من البین فهی نسبة المساواة و لا فرق بین النسبة البسیطة و المساواة إلّا بعدم اعتبار الأوساط فی البسیطة مطلقا و عدم الاعتبار بعد وجوده فی المساواة.
و بالجملة فنسبة السدس مثلا إذا اعتبر کونها حاصلة من ضرب الثلث فی النصف و مؤلّفة منهما کانت نسبة مؤلّفة، و بعد اعتبار کونها مؤلّفة منهما إذا رفع اعتبار الأوساط من البین فهی نسبة المساواة و إذا لم تعتبر کونها حاصلة من ضرب الثلث فی النصف فهی نسبة بسیطة، و النسبة المثناة هی الحاصلة بضربها فی نفسها کنصف النصف الحاصل من ضرب النصف فی نفسه، و النسبة المثلثة هی الحاصلة من ضرب مربع تلک النّسبة فی تلک النّسبة، و علی هذا القیاس النسبة المربّعة و المخمّسة و المسدّسة و نحوها، و المثناة و المثلثة و غیرهما أخص من المؤلّفة مطلقا لأنّه کلما کانت الأجزاء المعتبرة أی النّسب التی هی بین المقادیر المتوالیة کلّها متساویة کانت المؤلّفة مثناة أو مثلثة أو غیرهما، و النسبة المؤلّفة و النسبة المنقسمة قد ذکرتا فی لفظ التألیف و لفظ التجزئة.
ثم نسبة المساواة قد تکون منتظمة و قد تکون مضطربة، فالمساواة المنتظمة هی أن تکون مؤلّفة من أجزاء متساویة علی الولاء أی الترتیب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1689
و التناظر کالمؤلّفة فی صنف من مقدار من نصف و ثلث و خمس، و فی صنف آخر من مقدار آخر کذلک علی الترتیب. و المساواة المضطربة هی أن تکون مؤلّفة من أجزاء متساویة علی التناظر لا علی الولاء کالمؤلّفة فی صنف من نصف و ثلث و خمس فی صنف آخر من ثلث و نصف و خمس أو من خمس و نصف و ثلث و نحو ذلک فالمنتظمة و المضطربة لا توجد إلّا عند کون الصنفین من المقادیر بخلاف مطلق المساواة فإنّ المعتبر فی مطلق المساواة نسبة الأطراف دون الأوساط. و النسب المتوالیة أن یکون کلّ واحد من الحدود المتوسطة بین الطرفین مشترکا بین نسبتین من تلک النسب، فإذا کانت المقادیر ثلاثة کانت النسب نسبتین و إذا کانت أربعة کانت النسب ثلاثا و علی هذا المثال یکون عدد النسب أبدا أقل من عدد المقادیر بواحد مثلا فی المثال المذکور أربعة مقادیر و النسب ثلاثة متوالیة فإنّ نسبة الطرفین کنسبة ا إلی ب و نسبة ب إلی ج و نسبة ج إلی د فحدودها المتوسطة هی ب ج و کلّ منهما مشترکة بین نسبتین منها، فإنّ ب مأخوذ فی النسبة الأولی و الثانیة و ج مأخوذ بین الثانیة و الثالثة، فإذا أخذ نسبة ا إلی ب و نسبة ج إلی د کانت النسبتان غیر متوالیتین لعدم اشتراک الحدود. هذا و تسمّی النّسب المتوالیة متصلة کما تسمّی الغیر المتوالیة منفصلة، و من النّسب المتصلة النّسب التی بین الأجناس الجبریة و بین الأعداد الثلاثة المتناسبة، و من المنفصلة النّسب التی بین الأعداد الأربعة المتناسبة. ثم عدد الأعداد المتناسبة إن کان فردا کالثلاثة المتناسبة و الخمسة المتناسبة تسمّی تلک الأعداد متناسبة الفرد و نسبها لا تکون إلّا متصلة أی متوالیة، و إن کان زوجا کالأربعة المتناسبة و الستة المتناسبة تسمّی متناسبة الزوج و نسبها قد تکون متصلة و قد تکون منفصلة، و تناظر النسب و تناسبها و تشابهها هو الاتحاد فیها، انتهی ما حاصلهما. و هذا الذی ذکر إنّما هو فی المقادیر و علیه فقس البساطة و التألیف و المساواة و غیرها فی الأعداد.
و اعلم أیضا أنّ إبدال النسبة و یسمّی تبدیل النسبة أیضا عندهم عبارة عن اعتبار نسبة المقدّم إلی المقدّم و التالی إلی التالی. مثلا قسنا الخمسة إلی العشرة فالخمسة حینئذ مقدّم و العشرة تال، ثم قسنا الأربعة إلی الثمانیة فالأربعة مقدّم و الثمانیة تال. فإذا قسنا الخمسة المقدّم إلی الأربعة المقدّم الآخر و قسنا العشرة التالی إلی الثمانیة التالی الآخر فهذا القیاس یسمّی بالإبدال و التبدیل و تفضیل النسبة عندهم أربعة أقسام. الأول أن تعتبر نسبة فضل المقدّم علی التالی إلی التالی و هذا هو المتعارف المشهور فی الکتب، مثلا المقدّم ثمانیة و التالی ستة و فضل المقدّم علی التالی اثنان فإذا اعتبرنا نسبة الاثنین إلی الستة کان ذلک تفضیل النسبة.
و الثانی أن تعتبر فضل التالی علی المقدّم إلی المقدّم. و الثالث أن تعتبر نسبة فضل المقدّم علی التالی إلی المقدّم. و الرابع أن تعتبر نسبة فضل التالی علی المقدّم إلی التالی. و قلب النسبة عندهم هو أن تعتبر نسبة المقدّم إلی فضله علی التالی و أمثلة الجمیع ظاهرة. هذا خلاصة ما ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح بیست باب و حاشیته. و غیره فی حاشیة تحریر اقلیدس القلب عکس التفضیل و لا فرق بین أن ینسب المقدّم إلی التفاضل أو التالی إلیه أو یکون الفضل للمقدّم أو للتالی کما فی التفضیل انتهی.
فقد بان من هذا أنّ القلب أیضا أربعة أقسام، و عکس النسبة و خلافها عندهم جعل المقدّم تالیا فی النسبة و التالی مقدّما فیها. مثلا إذا کان المقدّم ثمانیة و التالی ستة فإذا قسنا الستة إلی الثمانیة فقد صار الأمر بالعکس أی صار الستة مقدّما و الثمانیة تالیا، و ترکیب النسبة عندهم هو اعتبار نسبة مجموع المقدّم و التالی إلی التالی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1690
قال فی حاشیة تحریر اقلیدس لا فرق فی الترکیب بین أن ینسب المجموع إلی المقدّم و التالی انتهی. و قدر النسبة قد مرّ ذکرها. و منها ما هو قسم من العرض و هو عرض یکون مفهومه معقولا بالقیاس إلی الغیر أی لا یتقرّر معناه فی الذهن إلّا مع ملاحظة الغیر أی أمر خارج عنه و عن حامله لا أنّه یتوقّف علیه فخرج الإضافة عنه سواء کان مفهومه النسبة کالإضافة و تسمّی بالنسبة المکرّرة أیضا أو معروضا لها کالوضع و الملک و الأین و المتی و الفعل و الانفعال، فأقسام النسبة سبعة. و إنّما سمّی نسبة لشدة اقتضاء مفهومه إیاها و إن لم یکن بعض أقسامه نفس النسبة، هکذا ذکر شارح المواقف و المولوی عبد الحکیم فی حاشیته.
و منها تعلّق إحدی الکلمتین بالأخری و تسمّی إسنادا أیضا، فإن کانت بحیث تفید المخاطب فائدة تامة تسمّی نسبة تامة و إسنادا أصلیا، و هی إمّا نسبة إیجاب أو سلب کما مرّ فی الخبر أی القضیة أو غیرها کما فی الإنشاء، فإنّ النسبة فی أضرب مثلا هی طلب الضرب، و إن کانت بحیث لا تفید المخاطب فائدة تامة تسمّی نسبة غیر تامة و إسنادا غیر أصلی، کالنسبة التقییدیة فی الصفة و الموصوف و المضاف و المضاف إلیه، هکذا یستفاد من المطول و حواشیه فی بیان وجه انحصار علم المعانی فی الأبواب الثمانیة عقیب ذکر تعریف علم المعانی، و قد مرّ فی لفظ الإسناد و فی لفظ المرکّب ما یوضح هذا، و هذا المعنی من مصطلحات أهل العربیة کما أنّ المعنیین الآتیین من مصطلحات أهل المعقول.
و منها الوقوع و اللاوقوع أی ثبوت شی‌ء لشی‌ء و تسمّی نسبة ثبوتیة و انتفاء شی‌ء عن شی‌ء و تسمّی نسبة سلبیة و غیر ثبوتیة، و بعبارة أخری هی الإیجاب و السلب فإنّهما قد یستعملان بمعنی الوقوع و اللاوقوع، أی ثبوت شی‌ء لشی‌ء و انتقائه عنه کما وقع فی حاشیة العضدی للتفتازانی، و الشی‌ء الأول یسمّی منسوبا و محکوما به، و الشی‌ء الثانی یسمّی منسوبا إلیه و محکوما علیه و إدراک تلک النسبة یسمّی حکما. ثم النسبة باعتبار کونها حالة بین الشیئین و رابطة لأحدهما إلی الآخر مع قطع النظر عن تعقل الشیئین تسمّی نسبة خارجیة و هی جزء مدلول القضیة الخارجیة، و باعتبار تعقّلها بأنها حالة بین الشیئین تسمّی نسبة ذهنیة و معقولة، و هی جزء مدلول القضیة المعقولة و کلاهما من الأمور الاعتباریة کما مرّ فی لفظ الصدق. و منها مورد الوقوع و اللاوقوع و مورد الإیجاب و السلب و یسمّی نسبة حکمیة و نسبة تقییدیة، و بالنسبة بین بین و هی رابطة بالعرض علی ما قال المولوی عبد الحکیم فی حاشیة القطبی فی روابط القضایا، الرابط بالذات أی بلا واسطة هو الوقوع و اللاوقوع. و أمّا النسبة الحکمیة بمعنی مورد الوقوع و اللاوقوع فإنّما هی رابطة بالعرض انتهی. ثم النسبة بالمعنی الأول متفق علیها بین القدماء و المتأخّرین، و بالمعنی الثانی من تدقیقات متأخّری الفلاسفة، قالوا أجزاء القضیة أربعة: المحکوم علیه و به و النسبة الحکمیة و الوقوع و اللاوقوع. قال أبو الفتح فی حاشیة الحاشیة الجلالیة فی مباحث القضایا فی بیان الروابط: النزاع بین الفریقین لیس فی مجرّد إثبات النسبة الحکمیة و عدم إثباتها، بل فی أمر آخر أیضا هو معنی النسبة التی یتعلّق بها الإدراک الحکمی و هی الوقوع و اللاوقوع، فإنّهما علی رأی القدماء صفتان للمحمول و معناهما اتحاد المحمول مع الموضوع و عدم اتحاده معه، فمعنی قولک زید قائم أنّ مفهوم القائم متّحد مع زید. و معنی قولک زید لیس بقائم أنّه لیس متحدا معه. و علی رأی المتأخّرین صفتان للنسبة الحکمیة و هی عبارة عن اتحاد المحمول مع الموضوع و معناهما المطابقة لما فی نفس الأمر و عدمها. فمعنی المثال الأول أنّ اتحاد القائم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1691
مع زید مطابق لما فی نفس الأمر، و معنی المثال الثانی أنّه لیس مطابقا له و أنت إذا تأمّلت علمت أنّه لیس فی القضیة بعد تصوّر الطرفین إلّا إدراک نسبة واحدة هی نسبة المحمول إلی الموضوع بمعنی اتحاده معه أو عدم اتحاده معه علی وجه الإذعان، و قد مرّ توضیح هذا فی لفظ الحکم. ثم المشهور فی تفسیر وقوع النسبة و لا وقوعها علی مذهب المتأخّرین أنّهما بمعنی مطابقتهما لما فی نفس الأمر و عدم مطابقتهما له کما مرّ، و یؤیّده کلام الشیخ فی الشفاء حیث قال: و التصدیق هو أن یحصل فی الذهن هذه الصورة مطابقة لما فی نفس الأمر، و التکذیب یخالف ذلک. و لا یخفی أنّه خلاف ما یتبادر من لفظ وقوع النسبة أو لا وقوعها، و من ألفاظ القضایا، و الأظهر أن یفسّر ثبوتها فی نفس الأمر بمعنی صحّة انتزاعها عن الموضوع أو المحمول أو کلیهما و عدم ثبوتها فی نفس الأمر بهذا المعنی أیضا انتهی.

النّسخ:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Annulment،transcription،copy
-[فی الفرنسیة]Annulation،transcription،copie
بالفتح و سکون السین فی اللغة یقال لمعنیین أحدهما الإزالة یقال نسخت الشمس الظّل و انتسخته أی أزالته و نسخت الریح آثار القدم أی أزالتها و غیّرتها. و ثانیهما النقل یقال نسخت الکتاب و انتسخته أی نقلت ما فیه إلی آخره و نسخت النحل بالحاء المهملة أی نقلتها من موضع إلی موضع. قال السجستانی النسخ أن یحول ما فی الحلبة من النحل و العسل إلی أخری غیرها، و منه المناسخة و التّناسخ فی المیراث و هی أن تموت ورثة بعد ورثة، سمّی بذلک لانتقال المال من وارث إلی وارث، و منه التناسخ فی الأرواح لأنّها تنتقل من بدن إلی بدن. و اختلف فی حقیقته فقیل حقیقة لهما فهو مشترک بینهما لفظا، و قیل للأول و هو الإزالة و للنقل مجاز باسم اللازم إذ فی الإزالة نقل من حالة إلی حالة. و قیل للثانی و هو النقل و للإزالة مجاز باسم الملزوم. و عند الحکماء قسم من التّناسخ و یفسّر بنقل النفس الناطقة من بدن إنسانی إلی بدن إنسانی آخر کما سیجی‌ء. و عند أهل البدیع قسم من السّرقة و یسمّی انتحالا و قد سبق. و عند أهل الشرع أن یرد دلیل شرعی متراخیا عن دلیل شرعی مقتضیا خلاف حکمه أی حکم الدلیل الشرعی المتقدّم. فالدلیل الشرعی المتأخّر یسمّی ناسخا و المتقدّم یسمّی منسوخا، و إطلاق الناسخ علی الدلیل مجاز لأنّ الناسخ حقیقة هو اللّه تعالی فخرج التخصیص لأنّه لا یکون متراخیا، و خرج ورود الدلیل الشرعی مقتضیا خلاف حکم العقل من الإباحة الأصلیة. و المراد بخلاف حکمه ما یدافعه و ینافیه لا مجرّد المغایرة کالصوم و الصلاة.
و ذکر الدلیل لیشمل الکتاب و السنة قولا و فعلا و غیر ذلک، و خرج ما یکون بطریق الإنساء و الإذهاب من القلوب من غیر أن یرد دلیل، و دخل فیه نسخ التلاوة فقط لأنّه نسخ الأحکام المتعلّقة بالتلاوة بالحقیقة کجواز الصلاة و حرمة القراءة و المسّ للجنب و الحائض و نحو ذلک، و إن لم تکن التلاوة نفسها حکما. قالوا لمّا کان الشارع عالما بأنّ الحکم الأول مؤقّت إلی وقت کذا کان الدلیل الثانی بیانا محضا لمدة الحکم بالنظر إلی اللّه تعالی، و لمّا کان الحکم الأول مطلقا عن التأبید و التوقیت کان البقاء فیه أصلا عندنا معاشر الحنفیة لجهلنا عن مدته.
فالثانی یکون تبدیلا بالنسبة إلی علمنا حیث ارتفع بقاء ما کان الأصل بقاؤه. و لذا قیل فی بعض الکتب و أمّا التبدیل و هو النسخ فهو بیان انتهاء حکم شرعی مطلق عن التأبید و التوقیت بنصّ متأخّر عن مورده. و احترز بالشرعی عن غیره و بالمطلق عن الحکم المؤقّت بوقت خاص فإنّه لا یصحّ نسخه قبل انتهائه فإنّ النسخ قبل تمام الوقت بداء علی اللّه تعالی، تعالی عن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1692
ذلک، و بقید متأخّر خرج التخصیص، و لهذا قیل أیضا هو بیان انتهاء الحکم الشرعی المطلق الذی فی تقدیر أوهامنا استمراره لولاه بطریق التراخی، و فوائد القیود ظاهرة. و قال بعضهم هو رفع الحکم الشرعی بدلیل شرعی متأخّر لا یقال ما ثبت فی الماضی لا یمکن رفعه إذ لا یتصوّر بطلانه لتحققه، و ما فی المستقبل لم یثبت بعد، فکیف یبطل، فلا رفع حینئذ أیضا.
و لذا فرّوا من الرفع إلی الانتهاء لأنّا نقول لیس المراد بالرفع البطلان بل زوال ما یظنّ من التعلّق بالمستقبل یعنی أنّه لو لا الناسخ لکان فی عقولنا ظنّ التعلّق بالمستقبل، فبالناسخ زال ذلک التعلّق المظنون، فمؤدّی الرفع و الانتهاء واحد.
و اعلم أنّ النسخ کما یطلق علی ورود دلیل شرعی إلی آخره کذلک یطلق علی فعل الشارع، و بالنظر إلی هذا عرّفه من عرّفه بالبیان و الرفع، و قد یطلق بمعنی الناسخ و إلیه ذهب من قال هو الخطاب الدّال علی ارتفاع الحکم الثابت بالخطاب المتقدّم علی وجه لولاه لکان ثابتا مع تراخیه عنه. قیل یرد علیه أنّ قول العدل نسخ حکم کذا یدخل فی الحد مع انه لیس نسخا و ان فعل الرسول علیه الصلاة و السلام قد یکون نسخا مع انه یخرج عن الحد و اجیب عنهما بان المراد بالدال الدال بالذات و هو قول اللّه تعالی و خطابه و قول العدل و فعل الرسول إنّما یدلان بالذات علی ذلک القول. فإن قیل فعلی هذا لا یکون قول الرسول ناسخا. قلت: یفرّق بین قوله و فعله بأنّه وحی فکأنّه نفس قول اللّه تعالی، بخلاف الفعل فإنّه إنّما یدلّ علیه. قیل قوله لولاه لکان ثابتا یخرج قول العدل لأنّه قد ارتفع الحکم بقول الشارع رواه العدل أم لا. و قوله مع تراخیه یخرج الغایة مثل صم إلی غروب الشمس و الاستثناء و نحوهما و إلیه ذهب الإمام أیضا حیث قال هو اللفظ الدّال علی ظهور انتفاء شرط دوام الحکم الأول، و معناه أنّ الحکم کان دائما فی علم اللّه تعالی و أمّا مشروطا بشرط لا یعلمه إلّا هو، و أجل الدوام أن یظهر انتفاء ذلک الشرط فینقطع الحکم و یبطل، و ما ذلک إلّا بتوفیقه تعالی إیّاه. فإذا قال قولا. دالا علیه فذلک هو النسخ و یرد علیه أیضا الإیرادان السابقان، و الجواب الجواب السابق. و بالنظر إلی هذا أیضا قال الفقهاء هو النصّ الدال علی انتهاء أمد الحکم الشرعی مع تراخیه عن مورده أی مع تراخی ذلک النّصّ عن مورده أی موضع ورود ذلک فخرج الغایة و نحوها. و یرد علیه الإیرادان السابقان، و الجواب الجواب. و قالت المعتزلة أیضا هو اللفظ الدّال علی أنّ مثل الحکم الثابت بالنّصّ المتقدّم زائل علی وجه لولاه لکان ثابتا، و اعترض علیه بأنّ المقیّد بالمرّة إذا فعل مرة یصدق هذا التعریف علی اللفظ الذی یفید تقییده بالمرّة مع أنّه لیس بنسخ، کما إذا قال الشارع یجب علیک الحج فی جمیع السّنین مرة واحدة، و هو قد حجّ مرة، فإنّ قوله مرة واحدة لفظ دالّ علی أنّ مثل الحکم الثابت بالنصّ السابق زائل عن المخاطب علی وجه لو لا ذلک اللفظ لکان مثل ذلک الحکم ثابتا بحکم عموم النّصّ الذی یدفعه التقیید بالمرّة. و اعلم أنّ جمیع هذه التعاریف لا تتناول نسخ التلاوة اللهم إلّا أن یقال إنّه عبارة عن نسخ الأحکام المتعلّقة بنفس النظم کالجواز فی الصلاة و حرمة القراءة علی الجنب و الحائض و نحو ذلک کما عرفت سابقا.

التقسیم:

فی الإتقان النسخ أقسام. الأول نسخ المأمور به قبل امتثاله و هو النسخ علی الحقیقة کآیة النجوی «1». الثانی ما نسخ مما کان شرعا
______________________________
(1) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1693
لمن قبلنا کآیة شرع القصاص و الدّیة «1»، أو کان أمر به أمرا جملیا کنسخ التوجّه إلی بیت المقدس بالکعبة «2» و صوم عاشوراء برمضان، و إنّما یسمّی هذا نسخا تجوّزا. الثالث ما أمر به لسبب ثم یزول السبب کالأمر حین الضعف و القلة بالصبر و الصّفح ثم نسخ بإیجاب القتال، و هذا فی الحقیقة لیس نسخا بل هو من أقسام المنسأ کما قال تعالی أَوْ نُنْسِها «3» فالمنسئ هو الأمر بالقتال إلی أن یقوی المسلمون و فی حالة الضعف یکون الحکم وجوب الصبر علی الأذی، و بهذا یضعف ما ذکره کثیرون من أنّ الآیات فی ذلک منسوخة بآیة السیف و لیس کذلک بل هی من المنسأ بمعنی أنّ کلّ أمر ورد یجب امتثاله فی وقت ما لعلّة تقتضی ذلک الحکم ثم ینتقل بانتقال تلک العلة إلی حکم آخر و لیس بنسخ، إنّما النسخ الإزالة للحکم حتی لا یجوز امتثاله. و أیضا النسخ فی القرآن علی ثلاثة أضرب: ما نسخ تلاوته و حکمه معا.
قالت عائشة رضی اللّه تعالی عنها: (و کان فیما أنزل اللّه عشر رضعات معلومات فنسخن بخمس معلومات فتوفی رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم و هنّ مما یقرأ من القرآن) «4» رواه الشیخان، أی قارب النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم الوفاة أو أنّ التلاوة نسخت أیضا و لم یبلغ ذلک کلّ الناس إلی بعد وفاة رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم فتوفی و بعض الناس یقرؤها. و الضرب الثانی ما نسخ حکمه دون تلاوته نحو قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ «5» نسخت بآیة القتال، و الضرب الثالث ما نسخ تلاوته دون حکمه نحو الشیخ و الشیخة إذا زنیا فارجموهما نکالا من اللّه انتهی.

فائدة:

محلّ النسخ حکم شرعی قدیم أی لم یلحقه تأبید و لا توقیف فتخرج الأحکام الحسّیة و العقلیة و الأخبار عن الأمور الماضیة أو الواقعة فی الحال أو الاستقبال مما یؤدّی نسخه إلی جهل، بخلاف الأخبار عن حل الشی‌ء مثل هذا حرام و ذلک حلال. و فی الاتقان لا یقع النسخ إلّا فی أمر أو نهی و لو بلفظ الخبر، و أمّا الخبر الذی لیس بمعنی الطلب فلا یدخله النسخ و منه الوعد و الوعید فمن أدخل فی کتاب النسخ کثیرا من آیات الأخبار و الوعد و الوعید فقد أخطأ.

فائدة:

شرط النسخ التمکّن من الاعتقاد و لا حاجة إلی التمکّن من الفعل عندنا، و عند المعتزلة لا یصحّ قبل الفعل لأنّ المقصود منه الفعل، فقبل حصوله یکون بداء. و لنا أنّه علیه الصلاة و السلام أمر لیلة المعراج بخمسین صلاة ثم نسخ الزائد علی الخمس مع عدم التمکّن من الفعل.
______________________________
- رَحِیمٌ. أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطِیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ. المجادلة/ 12- 13.
(1) یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِصاصُ فِی الْقَتْلی الْحُرُّ بِالْحُرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنْثی بِالْأُنْثی فَمَنْ عُفِیَ لَهُ مِنْ أَخِیهِ شَیْ‌ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَیْهِ بِإِحْسانٍ ذلِکَ تَخْفِیفٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ رَحْمَةٌ فَمَنِ اعْتَدی بَعْدَ ذلِکَ فَلَهُ عَذابٌ أَلِیمٌ. وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الْأَلْبابِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ. البقرة/ 178- 179. و جاء قوله فی الدّیة وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فِیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ المائدة/ 45.
(2) قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ البقرة/ 144.
(3) البقرة/ 106
(4) صحیح مسلم، کتاب الرضاع، باب التحریم بخمس رضعات، ح 24، 2/ 1075، بلفظ (کان فیما أنزل اللّه من القرآن …
(5) الکافرون/ 1
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1694

فائدة:

الناسخ إمّا الکتاب أو السّنّة دون القیاس و الإجماع، فیکون أربعة أقسام: نسخ الکتاب بالکتاب أو السنة بالسنة أو الکتاب بالسنة أو العکس، هذا عند الحنفیة. و قال الشافعی رحمه اللّه تعالی بفساد الأخیرین، و توضیح المباحث یطلب من التوضیح و العضدی و غیرهما من کتب الأصول.

النّسی‌ء:

[فی الانکلیزیة]Delay،inercasing،month postponed،leap -year
[فی الفرنسیة]Decalage،ajoumement du mois،augmentation،bissextile
بالسین علی وزن فعیل فی اللغة بمعنی التأخیر و قیل بمعنی الزیادة، و العرب یطلقونه أیضا علی شهر الکبیسة. و توضیحه أنّهم لما أرادوا أن یقع حجتهم عاشر ذی الحجة فی زمان لا یتغیّر بحیث یکون وقت إدراک الفواکه و اعتدال الهواء لیسهل المسافرة علیهم و ذلک عند کون الشمس فی حوالی الاعتدال الخریفی، قام خطیب فی الموسم عند إقبال العرب إلی مکة من أیّ مکان فحمد اللّه تعالی و أثنی علیه و قال بعد الخطبة: أنا أنسئ لکم شهرا فی هذه السنة أی أزید فیها و کذلک أفعل فی کل ثلاث سنین حتی یأتی حجّکم وقت اعتدال الهواء و إدراک الفواکه، ففی کلّ ست و ثلاثین سنة قمریة یکبسون اثنی عشر شهرا قمریا و یسمّون الشهر الزائد بالنسی‌ء لأنّه أخر و مؤخّر عن مکانه و لأنّه زائد علی اثنی عشر شهرا. و قیل کانوا یکبسون أربعا و عشرین سنة باثنی عشر شهرا و هذا هو دور النّسی‌ء المشهور عند العرب فی الجاهلیة و أنّه کان أقرب إلی مرادهم إذ به توقّف ذو الحجة بالفضل المطلوب لأنّ التفاوت بین السّنة الشمسیة و القمریة عشرة أیّام تقریبا، و المجتمع منها فی ثلاث سنین شهر فی سنتین.
و قیل کانوا یکبسون تسع عشرة سنة قمریة بسبعة أشهر قمریة حتی تصیر تسع عشر سنة شمسیة فیزیدون فی السنة الثانیة شهرا ثم فی الخامسة شهرا علی ترتیب بهزیجوج کما یفعله الیهود، إلّا أنّ الیهود یکررون الشهر السادس فقط و العرب کانوا یدیرون الشهر الزائد علی جمیع الشهور، و أول من فعل ذلک رجل من بنی کنانة «1» یقال له نعیم بن ثعلبه «2» و قیل عامر بن الظّرب «3» أحد أذکیاء العرب، و بالجملة إذا انقضی سنتان أو ثلاث کان یقوم الخطیب و یقول إنّا جعلنا اسم الشهر الفلانی من السنة الداخلة لما بعده، هکذا یستفاد من شرح التذکرة و التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله تعالی إِنَّمَا النَّسِی‌ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ «4».

النّسیان:

[فی الانکلیزیة]Forgetting،amnesia
[فی الفرنسیة]Oubli،amnesie
بالکسر و سکون السین هو عدم ما للصورة الحاصلة عند العقل من شأنه ملاحظة فی الجملة أعمّ من أن یکون بحیث یتمکّن من ملاحظتها أیّ وقت شاء و یسمّی ذهولا أو سهوا، أو
______________________________
(1) قبیلة عربیة کبیرة تنسب لرجل اسمه کنانة بن بکر بن عوف بن عذرة، من کلب، من قضاعة، و قد انحدر من هذه القبیلة قبائل کثیرة منها: کنانة عذرة، بنو عدی، بنو جناب، و هذه بدورها تفرعت إلی قبائل أخری.
جمهرة الانساب 425، معجم قبائل العرب 996.
(2) جد جاهلی لم نعثر علی ترجمة له.
(3) عامر بن الظرب بن عمرو بن عیاذ العدوانی. لا یعرف له تاریخ ولادة و لا تاریخ وفاة، حکیم جاهلی، خطیب، رئیس قبیلة مضر و فارسها. و قیل إنه کان من المعمّرین فی الجاهلیة. و عرف باسم (ذو الحلم).
الاعلام 3/ 252، البیان و التبیین 1/ 213، سیرة ابن هشام 1/ 41، المحبر 135، العقد الفرید 2/ 255.
(4) التوبة/ 37
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1695
یکون بحیث لا یتمکّن من ملاحظتها إلّا بعد تجشّم کسب جدید و هذا هو النّسیان فی عرف الحکماء کذا فی التلویح، و قد سبق مثل هذا فی لفظ السّهو أیضا. و فی شرح المواقف فی مبحث الجهل و یقرب من الجهل البسیط السهو و کأنّه جهل بسیط سببه عدم استثبات التصوّر أی العلم تصوّریا کان أو تصدیقیا، فإنّه إذا لم یتقرّر کان فی معرض الزوال فیثبت مرة و یزول أخری و یثبت بدله تصوّر آخر فیشتبه أحدهما بالآخر اشتباها غیر مستقر، حتی إذا نبّه السّاهی أدنی تنبیه تنبّه و عاد إلی التصوّر الأول، و کذا الغفلة یقرب منه، و یفهم منه عدم التصوّر مع وجود ما یقتضیه، و کذا الذهول، قیل سببه عدم استثبات التصوّر حیرة و دهشا. قال تعالی یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ «1» فهو قسم من السّهو و الجهل البسیط بعد العلم یسمّی نسیانا.
و قد فرّق بین السّهو و النّسیان بأنّ الأول زوال الصورة عن المدرکة مع بقائها فی الحافظة، و الثانی زوالها عنهما معا فیحتاج حینئذ إلی سبب جدید. و قال الآمدی: إنّ الغفلة و الذهول و النّسیان عبارات مختلفة لکن یقرب أن یکون معانیها متّحدة و کلّها مضادة للعلم بمعنی أنّه یستحیل اجتماعها معه انتهی. و النّسیان عند الأطباء هو السرسام البارد و یقال له لیثرغس أیضا و هو ورم عن بلغم عفن فی مجاری الروح الدماغی و قلما یعرض فی جرم الدماغ أو حجابه للزوجیة البلغم فلا ینفذ فی الحجب لصلابتها و لا فی الدماغ للزوجیته، و إنّما سمّی به لأنّ النّسیان لازم لهذا المرض فسمّی به تسمیة للملزوم باسم العرض اللازم، هکذا فی الأقسرائی و بحر الجواهر.

النّسیم:

[فی الانکلیزیة]Breeze،Providence
[فی الفرنسیة]Brise،Providence
فی اللغة هو الرّیح اللطیفة، و بدایة هبوب الرّیاح کما فی الصّراح. و عند الصوفیة: هبوب الرّیح هی العنایة، کما فی بعض الرسائل «2».

النّشر:

[فی الانکلیزیة]
Figure of speech consisting of naming many objects and accompanying every one by an adequate adjecE
،prose.
[فی الفرنسیة]
Figure de style qui consiste a nommer plusieurs objets et a faire accompagner chacun d'un adjectif adequE
،prose.
بالفتح و سکون الشین المعجمة عند أهل العربیة قد سبق فی لفظ اللف، و بفتحتین عندهم ضد النظم کما یجی‌ء، بالثاء المثلثة أیضا فی هذا المعنی و یقال له المنشور أیضا. و یورد فی مجمع الصنائع: إنّ الکلام منظوم أو منثور و المنثور علی ثلاثة أقسام: مرجز و مسجع و العاری.
فالمرجّز له وزن الشّعر و لکن بدون قافیة.
و المسجّع له قافیة و لکن بدون وزن.
و أمّا العاری فهو ما خلا من القافیة و الوزن. فالقافیة بدون وزن لا تعدّ شعرا، کما أنّ الوزن بدون قافیة لیس بشعر «3».

النّصّ:

[فی الانکلیزیة]Text
[فی الفرنسیة]Texte
بالفتح و التشدید هو فی عرف الأصولیین یطلق علی معان. الأول کلّ ملفوظ مفهوم
______________________________
(1) الحج/ 2
(2) در لغت باد نرم و اوّل بادیکه وزیدن گیرد کما فی الصراح و نزد صوفیة وزیدن باد عنایت را گویند کما فی بعض الرسائل.
(3) و در مجمع الصنائع می‌آرد کلام یا منظوم است و یا منثور و منثور بر سه قسم است مرجز و مسجع و عاری مرجز ان است که وزن شعر دارد اما قافیة ندارد و مسجع آنکه قافیة دارد اما وزن ندارد و عاری ان است که ازین هر دو عاری است یعنی نه وزن دارد و نه قافیة، قافیة بی‌وزن شعر نیست چنانکه وزن بی‌قافیه شعر نیست.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1696
المعنی من الکتاب و السّنّة سواء کان ظاهرا أو نصا أو مفسرا حقیقة أو مجازا عاما أو خاصا اعتبارا منهم للغالب، لأنّ عامة ما ورد من صاحب الشرع نصوص، و هذا المعنی هو المراد بالنصوص فی قولهم عبارة النّصّ و إشارة النّصّ و دلالة النّصّ و اقتضاء النّصّ، کذا فی کشف البزدوی. فقوله من الکتاب و السّنّة بیان لقوله ملفوظ، و لیس المقصود حصر ذلک الملفوظ فیهما بدلیل أنّ عبارة النّصّ و أخواتها لا یختص بالکتاب و السّنّة، و لهذا وقع فی العضدی أنّ الکتاب و السّنّة و الإجماع کلّها یشترک فی المتن أی ما یتضمّنه الثلاثة من أمر و نهی و عامّ و خاصّ و مجمل و مبیّن و منطوق و مفهوم و نحوها. و الثانی ما ذکر الشافعی فإنّه سمّی الظاهر نصّا فهو منطلق علی اللغة، و النّصّ فی اللغة بمعنی الظهور. یقول العرب نصت الظبیة رأسها إذا رفعت و أظهرت فعلی هذا حدّه حدّ الظاهر و هو اللفظ الذی یغلب علی الظّنّ. فهم معنی منه من غیر قطع فهو بالإضافة إلی ذلک المعنی الغالب ظاهر و نصّ. و الثالث و هو الأشهر هو ما لا یتطرّق إلیه احتمال أصلا لا علی قرب و لا علی بعد کالخمسة مثلا فإنّه نصّ فی معناه لا یحتمل شیئا آخر، فکلما کانت دلالته علی معناه فی هذه الدرجة سمّی بالإضافة إلی معناه نصّا فی طرفی الإثبات و النفی أعنی فی إثبات المسمّی و نفی ما لا یطلق علیه الاسم، فعلی هذا حدّه اللفظ الذی یفهم منه علی القطع معنی فهو بالإضافة إلی معناه المقطوع به نصّ، و یجوز أن یکون اللفظ الواحد نصّا و ظاهرا و مجملا لکن بالإضافة إلی ثلاثة معان لا إلی معنی واحد. و الرابع ما لا یتطرّق إلیه احتمال مقبول یعضده دلیل أمّا الاحتمال الذی لا یعضده دلیل فلا یخرج اللفظ عن کونه نصّا، فکان شرط النّصّ بالمعنی الثالث أن لا یتطرّق إلیه احتمال أصلا، و بالمعنی الرابع أن لا یتطرّق إلیه احتمال مخصوص و هو المعتضد بدلیل فلا حجر فی إطلاق النّصّ علی هذه المعانی، لکن الإطلاق الثالث أوجه و أشهر و عن الاشتباه بالظاهر أبعد. و هذه المعانی الثلاثة الأخیرة ذکرها الغزالی فی المستصفی.
قال فی کشف البزدوی فظهر بما ذکرها الغزالی أنّ موجب النّصّ، و الظاهر علی التفسیر الذی اختاره مشایخنا ظنی عند أصحاب الشافعی.
و أمّا علی التفسیر الذی اختاره فقطعی کالمفسّر انتهی. فمشایخنا أی الحنفیة أخذوا القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال الناشئ عن دلیل، فهذا المعنی الرابع موافق لمذهبهم، و الشافعی أخذ القطع بمعنی ما یقطع الاحتمال أصلا علی ما عرفت فی لفظ الظاهر فی نفس الصیغة. ثم الحنفیة قالوا النّصّ ما ازداد وضوحا علی الظاهر بمعنی فی المتکلّم فما قیل إنّ النّصّ ما دلّ علی معنی دلالة قطعیة یمکن أن یحمل علی المعنی الأشهر الثالث و أن یحمل علی المعنی الثانی بناء علی اختلاف معنی القطعی، قیل إنّ النّصّ هو الذی لا یحتمل التأویل فیحمل علی المعنی الأشهر بأن سیق الکلام له. قال فی کشف البزدوی و لیس ازدیاد وضوح النّصّ علی الظاهر بمجرّد السوق کما ظنّوا إذ لیس بین قوله تعالی وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ «1» مع کونه مسوقا فی إطلاق النکاح و بین قوله تعالی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ «2» مع کونه غیر مسوق فیه فرق فی فهم المراد للسامع، و أن یجوز أن یثبت لأحدهما بالسوق قوة تصلح للترجیح عند التعارض کالخبرین المتساویین فی الظهور یجوز أن یثبت لأحدهما مزیة علی الآخر بالشّهرة أو التواتر أو غیرهما من المعانی، بل
______________________________
(1) النور/ 32
(2) النساء/ 3
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1697
ازدیاده بأن یفهم منه معنی لم یفهم من الظاهر بقرینة قطعیة تنضم إلیه سباقا أو سیاقا تدلّ علی أنّ قصد المتکلّم ذلک المعنی بالسوق، کالتفرقة بین البیع و الربا- الربا- لم یفهم من ظاهر الکلام بل بسیاق، و هو قوله تعالی ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا «1» و عرف أنّ الغرض إثبات التفرقة بینهما و أنّ تقدیر الکلام و أحلّ اللّه البیع و حرم الربا فأنّی یتماثلون و لم یعرف هذا بدون تلک القرینة بأن قیل ابتداء أحلّ اللّه البیع و حرّم الربا، و یؤیّد ما ذکرنا ما قال شمس الأئمة. و أمّا النّصّ فما یزداد بیانا بقرینة تقترن باللفظ من المتکلّم لیس فی اللفظ ما یوجب ذلک ظاهرا بدون تلک القرینة، و إلیه أشار القاضی فی أثناء کلامه. و قال صدر الإسلام النّصّ فوق الظاهر فی البیان لدلیل فی عین الکلام. و قال الإمام اللامشی «2» رحمه اللّه النّصّ ما فیه زیادة ظهور سیق الکلام لأجله و أرید بالأسماع باقتران صیغة أخری بصیغة الظاهر کقوله تعالی وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ «3» نصّ فی التفرقة بین البیع و الربا حیث یرید بالأسماع ذلک بقرینة دعوی المماثلة. و أمّا قولهم بمعنی فی المتکلم فی نفس الصیغة فمعناه ما ذکرنا أنّ المعنی الذی به ازداد النّصّ وضوحا علی الظاهر لیس له صیغة فی الکلام تدلّ علیه وضعا بل یفهم بالقرینة التی اقترنت بالکلام أنّه هو الغرض للمتکلّم من السوق، کما أنّ فهم التفرقة لیس باعتبار صیغة تدلّ علیه لغة بل بالقرینة السابقة التی تدلّ علی أنّ قصد المتکلم هو التفرقة، و لو ازداد وضوحا بمعنی یدلّ علیه صیغة یصیر مفسّرا فیکون هذا احترازا عن المفسّر انتهی.
و قد سبق فی لفظ الظاهر أیضا ما یوضّح هذا فمرجع هذه المعانی التی ذکرها الحنفیة إلی المعنی الرابع کما لا یخفی. و الخامس الکتاب و السّنّة قال المحقّق التفتازانی فی حاشیة العضدی فی بحث النسخ کما یراد بالنّصّ ما یقابل الظاهر کذلک یراد به ما یقابل الإجماع و القیاس و هو الکتاب و السّنّة انتهی. و لا بدّ هاهنا من بیان معانی عبارة النّصّ و أخواته لاشتراکها فی المضاف إلیه أعنی لفظ النّصّ، فأقول عبارة النّصّ دلالته علی المعنی مطابقة أو تضمنا مع سیاق الکلام له و إشارة النّصّ دلالته علی المعنی بالالتزام مع عدم سیاق الکلام له.
و سمّی الشافعی العبارة بالمنطوق الصریح و جعل الإشارة من أقسام المنطوق الغیر الصریح، یدلّ علیه ما وقع فی کشف البزدوی من أنّ عامة الأصولیین من أصحاب الشافعی قسّموا دلالة اللفظ إلی منطوق و مفهوم و جعلوا ما سمّاه الحنفیة عبارة و إشارة و اقتضاء من قبیل المنطوق. اعلم أنّ دلالة الکلام علی المعنی علی ثلاث مراتب: الأولی أن یدلّ علی المعنی و یکون ذلک المعنی مقصودا أصلیا کالعدد فی قوله تعالی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ «4». و الثانیة أن یدلّ علی معنی و لا یکون مقصودا أصلیا بل إنّما یکون لغرض إتمام معنی آخر کإباحة النکاح فی تلک الآیة. و الثالثة أن یدلّ علی معنی و هو من لوازم المعنی المقصود کانعقاد بیع الکلب من قوله علیه الصلاة و السلام (إنّ من السّحت ثمن الکلب) «5»، فالقسم الأول مسوق إلیه و القسم الثالث لیس مسوقا أصلا و المتوسط مسوق من
______________________________
(1) البقرة/ 275
(2) هذا تصحیف، و الأرجح أنّه علی بن محمد بن حمید الدین الضریر الراشی أو الرامشی، توفی عام 667 ه/ 1268 م. من أهل بخاری من فقهاء الحنفیة، له تصانیف عدة. الأعلام 4/ 333، الفوائد البهیة 125، بروکلمان 3/ 271.
(3) البقرة/ 275
(4) النساء/ 3
(5) ورد فی صحیح البخاری، کتاب البیع، باب ثمن الکلب، ح 179- 3/ 174، بلفظ (إن رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم نهی عن ثمن-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1698
جهة أنّ المتکلّم قصد إلی التلفظ لإفادة معناه غیر مسوق من جهة أنّ المتکلّم إنّما ساقه لإتمام بیان ما هو المقصود الأصلی إذ لا یتأتّی ذلک إلّا به، فوضح الفرق من القسمین الأخیرین و هو أنّ المتوسط یصلح أن یصیر مقصودا أصلیا فی السوق بأن انفرد عن القرینة و القسم الأخیر لا یصلح لذلک أصلا. إذا عرفت هذا فاعلم أنّ المراد هاهنا من کون الکلام مسوقا لمعنی أن یدلّ علی مفهومه مطلقا سواء کان مقصودا أصلیا أو لم یکن، لا أن یدلّ علی مفهومه مقیدا بکونه مقصودا أصلیا کما فی الظاهر و النّصّ، فدخل القسم المتوسط هاهنا فی السوق و لم یدخل فی الظاهر و النّصّ. فإذا تمسّک أحد فی إباحة النکاح بقوله تعالی فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ الآیة کان استدلالا بعبارة النّصّ لا بإشارته، فیدخل الظاهر و النّصّ فی عبارة النّصّ، و هذا علی رأی من ذهب إلی المباینة بین الظاهر و النّصّ. و أمّا من یجعل الظاهر أعمّ من النّصّ فیقول بتساوی الظاهر و العبارة و دخول النّصّ فی العبارة. و قیل بالفرق بأنّ السوق و عدم السوق فی النّصّ و الظاهر یتعلّقان بالمتکلّم و هما فی العبارة و الإشارة یتعلّقان بالسامع، و الحکم یختلف بحسب اختلاف المتعلّق و بأنّ العبارة أعمّ من النّصّ لأنّ النّصّ المسوق لحکم یسمّی عبارة، سواء کان محتملا للتخصیص و التأویل أو لم یکن محتملا، و سواء احتمل النسخ أو لا، و أمّا تسمیته نصّا فمشروط بشرط أن یکون احتمال التأویل و التخصیص فیه ثابتا لأنّه إذا انقطع هذا الاحتمال یسمّی مفسّرا، و بأنّ النظم المسوق بالنظر إلی نفس الکلام یسمّی نصّا، و بالنظر إلی استدلال المستدل به یسمّی عبارة. فالنّصّ و العبارة و إن کان کلّ واحد منهما واحدا لکن باختلاف الاعتبار اختلف اسمهما فسمّی نصّا باعتبار الکلام و سمّی عبارة باعتبار استدلال المستدلّ به، و کذا فی الظاهر تسمیته إشارة باعتبار المستدلّ و تسمیته ظاهرا باعتبار آخر.
و بالجملة فعبارة النّصّ دلالته علی المعنی المسوق له، و إشارة النّصّ دلالته علی المعنی الغیر المسوق له، و دلالة النّصّ دلالته علی حکم ثبت بمعناه أی بمعنی النّصّ لغة لا اجتهادا و لا استنباطا و یسمّیها عامة الأصولیین فحوی الخطاب أی معناه، و قد یسمّی لحن الخطاب أی معناه و یسمّیها نفس أصحاب الشافعی مفهوم الموافقة. فقولهم لغة تمییز أی ثبت بمعناه اللغوی لا بمعناه الشرعی، لیس المراد المعنی الذی یوجبه ظاهر النظم فإنّ ذلک من قبیل العبارة بل المعنی الذی أدی إلیه الکلام کالإیلام من الضرب فإنّه یفهم من اسم الضرب لغة لا شرعا، بدلیل أنّ کلّ لغوی یعرف ذلک المعنی ثابتا بالضرب. و لهذا قیل دلالة النّصّ ما یعرفه أهل اللغة بالتأویل فی معانی اللغة مجازها و حقیقتها فإنّ الحکم إنّما یثبت بالدلالة إذا عرف المعنی المقصود من الحکم المنصوص کما عرف أنّ المقصود من تحریم التأفیف و النّهر فی قوله تعالی فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما «1» کفّ الأذی عن الوالدین لأنّ سوق الکلام لبیان احترامهما فیثبت الحکم فی الضرب و الشّتم بطریق التنبیه، و لو لا هذه المعرفة لما لزم من تحریم التأفیف تحریم الضرب و الشّتم إذ لا تقول و اللّه ما قلت بفلان أفّ و قد ضربته. ثم إن کان ذلک المعنی المقصود معلوما قطعا کما فی تحریم التأفیف فالدلالة قطعیة، و إذا احتمل أن
______________________________
- الکلب … البغی، و حلوان الکاهن) و ذکره الزیلعی فی نصب الرایة کتاب البیوع باب مسائل منشورة، الحدیث الأول 4/ 52، و عزاه لابن حبّان فی صحیحه فی القسم الأول. و وجدناه فی کتاب ابن بابان الاحسان بتقریب صحیح ابن حبان، کتاب الإجارة، باب الزجر عن کسب البغیة و حلوان الکاهن، ح 5135، 7/ 307، بلفظ البخاری. و ذکره الخطابی فی معالم السنن و الآثار، کتاب البیوع، باب ثمن الکلب 3/ 132، موقوفا علی أبی هریرة رضی اللّه عنه …
(1) الإسراء/ 23
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1699
یکون غیره هو المقصود فهی ظنّیة کما فی إیجاب الکفّارة علی المفطر بالأکل و الشرب.
فإنّ قول السائل واقعت أهلی فی نهار رمضان وقع عن الجنایة التی هی معنی المواقعة فی هذا الوقت لا عن الوقاع فإنّه لیس بجنایة فی نفسه، و الجواب و هو قوله علیه الصلاة و السلام (اعتق رقبة) «1» الخ وقع عن حکم الجنایة فأثبتنا الحکم بالمعنی و هو فی هذین أی الأکل و الشرب أظهر إذ الشوق إلیهما أعظم. و لمّا توقّف ثبوت الحکم من الدلالة علی معرفة المعنی و لا بدّ فی معرفته من نوع نظر ظنّ بعض الحنفیة و بعض أصحاب الشافعی و غیرهم أنّ الدلالة قیاس جلی، فقالوا لمّا توقّف علی ما ذکرنا و قد وجد أصل کالتأفیف مثلا و فرع کالضرب و علّة مؤثرة کالأذی یکون قیاسا، إلّا أنّه لما کان ظاهرا سمّیناه جلیا و لیس علی مذهب الجمهور کما ظنّوا، لأنّ الأصل فی القیاس الشرعی لا یکون جزءا من الفرع إجماعا. و هاهنا قد یکون کما لو قال السّیّد لعبده لا تعط زیدا ذرة فإنّه یدلّ علی منع إعطاء ما فوق الذرة مع أنّ الذرة جزء منه و لأنّ دلالة النّصّ ثابتة قبل شرع القیاس فإنّ کلّ أحد یعرف و یفهم من لا تقل لهما أفّ لا تضربه و لا تشتمه سواء علم شرعیة القیاس أو لا، فعلم أنّها من الدلالات القطعیة و لیس بقیاس.
فقولهم لا اجتهادا و لا استنباطا إشارة إلی نفی کونها قیاسا. و بعضهم عرّف الدلالة بأنّها فهم غیر المنطوق من المنطوق بسیاق الکلام و مقصوده. و قیل هی الجمع بین المنصوص و غیر المنصوص بالمعنی اللغوی. و أمّا دلالة الاقتضاء فهی دلالة اللفظ علی معنی خارج یتوقّف علیه صدقه أو صحته الشرعیة أو العقلیة، و قد سبق، و یجی‌ء فی لفظ المنطوق أیضا.
اعلم أنّ المفهوم مما سبق أنّ دلالة الإشارة التزام لا غیر، و قیل دلالة الإشارة إمّا تضمّن أو التزام کما سبق. قال صدر الشریعة فی التوضیح: العبارة و الإشارة کلاهما دلالة اللفظ علی المعنی مطابقة أو تضمنا أو التزاما، و إنّما الفرق بالسوق و عدمه، و أراد بالسوق ما أرید منه فی النّصّ. و قال إنّ المعنی الذی یدلّ علیه اللفظ إمّا أن یکون عین الموضوع له أو جزءه أو لازمه المتأخر، أو لا یکون کذلک، و الأول إمّا أن یکون سوق الکلام له فتسمّی دلالته علیه عبارة أو لا، فإشارة. و الثانی إن کان المعنی لازما متقدّما للموضوع له فالدلالة اقتضاء و إلّا فإن کان یوجد فی ذلک المعنی علّة یفهم کلّ من یعرف اللغة أی وضع ذلک اللفظ لمعناه أنّ الحکم فی المنطوق لأجلها، فدلالة النّصّ و إلّا فلا دلالة أصلا، و التمسک بمثله فاسد. و إنّما جعلوا اللازم المتأخّر عبارة أو إشارة و اللازم المتقدّم اقتضاء لأنّ دلالة الملزوم علی اللازم المتأخّر کالعلة علی المعلول أقوی من دلالته علی اللازم الغیر المتأخّر کالمعلول علی العلة، فإنّ الأولی مطّردة دون الثانیة إذ لا دلالة للمعلول علی العلّة إلّا أن یکون معلولا مساویا لأنّ النّصّ المثبت للعلّة مثبت للمعلول تبعا لها، و أمّا المثبت للمعلول فغیر مثبت للعلّة التی هی أصل بالنسبة إلی المعلول فیحسن أن یقال إنّ المعلول ثابت بعبارة النّصّ المثبت للعلّة، و لا یحسن أن یقال إنّ العلّة ثابتة بعبارة النّصّ المثبت للمعلول. إن قیل إنّ الثابت بدلالة النّصّ إذا لم یکن عین الموضوع له و لا جزؤه و لا لازما له فدلالة اللفظ علیه، و ثبوته به ممنوعة للقطع بانحصار دلالة اللفظ فی الثلاث.
قلت اللازم المنقسم إلی المتقدّم و المتأخّر هو اللازم لا بواسطة علّة الحکم فلا ینافیه کون الثابت بالدلالة أیضا لازما، لکن بواسطتها.
______________________________
(1) صحیح البخاری، کتاب النفقات، باب نفقة المعسر علی أهله، ح 103، 7/ 118.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1700

النّصاب:

[فی الانکلیزیة]Origin،principle،part not subject to charity tax
[فی الفرنسیة]Origine،principe،part exempte de la taxe aumoniere
بالکسر لغة الأصل، و شرعا ما لا یجب فیما دونه زکاة من المال کما فی الکرمانی کذا فی جامع الرموز فی کتاب الزکاة.

النّصاری:

[فی الانکلیزیة]Christians
[فی الفرنسیة]Chretiens
بالألف المقصورة قوم عیسی علی نبینا و علیه السلام، و الضالون منهم ثلاث فرق.
فمنهم من قال إنّ عیسی ابن اللّه، و هؤلاء هم المسمّون بالملکیة. و منهم من قال إنّ عیسی هو اللّه نزل و أخذ ابن آدم و عاد یعنی تصوّر بصورة آدم ثم رجع إلی تعالیه، و هؤلاء یسمّون بالیعاقبة. و منهم من قال إنّ اللّه فی نفسه عبارة عن ثلاثة عن آب و هو الروح القدس و عن أم و هی مریم و عن ابن و هو عیسی، کذا فی الانسان الکامل فی باب التوراة.

النّصب:

[فی الانکلیزیة]Accusative case،subjunctive mood
[فی الفرنسیة]Accusatif،verbe au subjonctif
بفتح النون و الصاد و هو نوع من الإعراب حرکة کان أو حرفا و هو علامة المفعولیة فی الاسم، و لا یطلق علی الحرکة البنائیة و یسمّی بالفضلة أیضا علی ما فی الموشح. فمنصوب الاسم ما اشتمل علی علم المفعولیة و المنصوب مطلقا هو اللفظ المشتمل علی النّصب و المنصوب علی المدح و الذّمّ و الترحّم هو المفعول به الذی حذف فعله لزوما لقصد المدح أو الذّمّ أو الترحّم نحو الحمد للّه الحمید أی أمدح الحمید و أرید الحمید، و نحو أتانی زید الخبیث أی أذم الخبیث و أریده و نحو مررت بزید المسکین أی أرید المسکین و المنصوب علی الاختصاص قد سبق.

نصرة الدّاخل:

[فی الانکلیزیة]Figure of geomancy
[فی الفرنسیة]Figure en geomancie
بالإضافة عند أهل الرمل اسم شکل مخصوص صورته هکذا و نصرة الخارج بالإضافة اسم شکل مخصوص عندهم و صورته هکذا.

النّصریة:

[فی الانکلیزیة]Al -Nassriyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Nassriyya)secte(
بالصاد المهملة فرقة من غلاة الشیعة، قالوا حلّ اللّه فی علی فإنّ ظهور الروحانی فی الجسمانی مما لا ینکر کظهور جبرئیل فی صورة البشر فی الخیر و ظهور الشیطان فی صورته فی الشرّ. و لمّا کان علی و أولاده أفضل من غیرهم و کانوا مؤیّدین بتأییدات متعلّقة بباطن الأسرار، قلنا ظهر الحقّ بصورتهم و نطق بلسانهم و أخذ بأیدیهم. و من هاهنا أطلقنا الآلهة علی الأئمة.
أ لا یری أنّ النبی قاتل المشرکین و علیّا قاتل المنافقین، فإنّ النبی یحکم بالظاهر و اللّه یتولّی السّرائر کذا فی شرح المواقف «1».

النّصف:

[فی الانکلیزیة]Half،meridian
[فی الفرنسیة]Moitie،meridien
بالکسر و سکون الصاد نیمه. و نصف النهار عند أهل الهیئة هی دائرة عظیمة تمرّ بقطبی الأفق و بقطبی معدّل النهار و قد سبق. و خط نصف النهار سبق فی لفظ الخط. و نصف النهار الحادث یسمّی بنصف نهار الأفق الحادث أیضا عندهم دائرة عظیمة تمرّ بقطبی معدّل النهار و بقطبی الأفق الحادث، کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی حاشیة الچغمینی. و النصف
______________________________
(1) النصیریة فرقة من الشیعة، رئیسها محمد بن نصیر النمیری من القرن الثالث الهجری المتوفی حوالی العام 270 ه، موسوعة الفرق و الجماعات 394، معجم الفرق الإسلامیة 249.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1701
الشرقی و الغربی من الأفق مرّ. و قد سبق أیضا بیان النصف المقبل و المنحدر فی لفظ الصعود.
و یسمّی النصف المقبل بالنصف الشرقی من الفلک و النصف الصاعد و یسمّی النصف المنحدر بالنصف الغربی منه و النصف الهابط.

النّصیحة:

[فی الانکلیزیة]Advice،devotedness،sincerity
[فی الفرنسیة]Conseil،devouement،sincerite
بالصاد المهملة فعیلة مصدر نصح کالنّصح بضم النون. و قیل النصیحة اسم مصدر و النّصح مصدر و هما فی اللغة بمعنی الإخلاص و التصفیة من نصحت له القول و العمل أخلصته و نصحت العسل صفیته. و فی الشرع إخلاص الرأی من الغشّ للمنصوح و إیثار مصلحته و تسمّی دینا و إسلاما أیضا، کذا فی فتح المبین شرح الأربعین فی الحدیث السابع، قال النبی صلی اللّه علیه و سلم (الدین النصیحة، للّه و لرسوله و لأئمة المسلمین و عامّتهم) «1»، و المعنی: أنّ الدّین الجیّد هو جودة الفکر (أی حسن الظّن) باللّه مع الإیمان، و التصدیق بکلّ ما جاء به الرسول صلی اللّه علیه و سلم و إطاعة أمراء المسلمین و إعانتهم فی الحقّ، و تنبیههم حال الغفلة برفق، و أمّا بالنسبة للعلماء من أئمة الاجتهاد فهو حسن الظّن بهم. و أمّا بالنسبة للعوام فهی المودّة و الهدایة و التعلیم و السّعی فی مصالحهم و دفع الأذی عنهم «2».
کذا فی ترجمة صحیح البخاری. و فی مجمع السلوک: و أمّا ضدّ الحسد فالنصیحة و هی إرادة بقاء نعمة اللّه تعالی علی أخیک المسلم مما له فیه صلاح.

النّطاق:

[فی الانکلیزیة]Belt،extent،scale،circle،2 L baldrick
[فی الفرنسیة]Ceinture،etendue،echelle،cercle،baudrier
بالکسر لغة کلّ ما یشدّ به وسطک و المنطقة أخصّ و هی ما یکون شدّ الوسط به متعارفا، و فی اصطلاح أهل الهیئة یطلق علی بعض الدائرة فإنّهم قسّموا التداویر و الأفلاک الخارجة المراکز إلی أربعة أقسام، و سمّوا کلّ قسم منها نطاقا و نطاقات الخارجة المراکز تسمّی نطاقات أوجیة و نطاقات التداویر نطاقات تدویریة کما فی توضیح التقویم. و المناسب أن یطلق النطاق علی تمام الدائرة المسمّاة بالمنطقة، لکنهم أطلقوه علی البعض منها تسمیة للجزء باسم الکلّ، کذا ذکر العلی البرجندی، و توضیح ذلک أنّهم قسّموا الأفلاک الخارجة المراکز و التداویر، أی کلّ واحد منها علی أربعة أقسام مختلفة فی العظم و الصّغر، و سمّوا کلّ واحد منها نطاقا، اثنان منها سفلیان متساویان و اثنان منها علویان متساویان، و اختلفوا فی مبادئ هذه الأقسام، فمنهم من اعتبر الأبعاد عن مرکز العالم بناء علی أنّ مقتضی خروج المرکز تحقّق أبعاد مختلفة بالقیاس إلی مرکز العالم، و التدویر أیضا یقتضی ذلک فیقسّم معتبر الأبعاد الخارج المرکز بخطین یخرج أحدهما من مرکز العالم إلی البعدین الأبعد و الأقرب، أی الأوج و الحضیض و الخط الآخر یمرّ بالبعدین الأوسطین بحسب المسافة، و هما نقطتان متقابلتان علی محیط الخارج فیما بین الأوج و الحضیض حیث یستوی الخطان الخارج أحدهما من مرکز العالمة و الآخر من مرکز الخارج، المنتهیان إلی أیة نقطة کانت من النقطتین، و ذلک أنّ الخط الخارج من مرکز
______________________________
(1) صحیح البخاری، کتاب الایمان، باب قوله صلی اللّه علیه و سلم الدین النصیحة، ح عنوان الباب، 1/ 38.
(2) یعنی دین نیک‌اندیشی است مر خدای را بایمان آوردن بوی و مر پیغامبر را بتصدیق او بجمیع ما جاء به و مر أمراء اسلام را به اطاعت و اعانت ایشان در حق و آگاه کردن نزد غفلت برفق و علماء ائمة اجتهاد را بتحسین ظن در حق ایشان و مر عوام را به مهربانی و هدایت و تعلیم دین و سعی در آنچه سود دهد ایشان را و دفع آنچه زیان دارد ایشان را.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1702
العالم إلی أوج الخارج أکبر من نصف قطر الخارج بما بین المرکزین، و الخط الخارج منه إلی حضیضه أصغر من نصف قطره بما بین المرکزین فلا محالة بین الأوج و الحضیض من الجهتین نقطتان یکون الخط الخارج من مرکز العالم إلی أیتهما کانت مساویا لنصف قطر الخارج من مرکز الخارج إلیها بالضرورة، و ممرّ هذا الخط المار بالبعدین الأوسطین بحسب المسافة عند منتصف ما بین مرکزی العالم و الخارج، إذ یحدث هناک فی کلّ جهة مثلث قائم الزاویة لکون الخطّ المذکور عمودا علی الخط المار بالأوج و الحضیض، و المثلثان یشترکان فی أحد ضلعی القائمة و یتساویان فی الضلع الآخر، فیتساوی وتر القائمة و یقسّم معتبر الأبعاد التدویر بخطین یخرج أحدهما من مرکز الحامل مارا بحضیض التدویر و مرکزه إلی ذروته و الآخر یمر بنقطتی التقاطع بین منطقتی التدویر و الحامل، فالبعد بین مرکز الحامل و الذروة نصف قطر منطقة الحامل مع نصف قطر منطقة التدویر، و بینه و بین الحضیض نصف قطر منطقة الحامل إلّا نصف قطر منطقة التدویر، و بینه و بین کلّ واحدة من نقطتی التقاطع بین النقطتین نصف قطر الحامل فهذا البعد متوسّط بین البعدین الأولین. و منهم من اعتبر فی تقسیم النطاقات اختلاف مسیر الکواکب فی الحرکات إذ الغرض الأصلی من إثبات الخارج و التدویر انضباط أحوال حرکات الکواکب فی السرعة و البطء و التوسّط بینهما، فقسّم هذا المعتبر الخارج المرکز بخطین أحدهما من مرکز العالم إلی أوج الخارج و حضیضه بمثل ما مرّ بعینه لأنّ الأوج و الحضیض کما أنّهما البعد الأبعد و الأقرب کذلک هما موضعا غایة البطء و السرعة فی الحرکة، و الخط الآخر یمرّ بحیث یکون هناک زاویة التعدیل أعظم مما فی سائر الأحوال و ذلک الموضع بین جانبی الأوج و الحضیض علی بعد تسعین جزء عنه من أجزاء فلک البروج، فهذا الخط یمرّ بمرکز العالم قاطعا للخط الأول علی قوائم و طرفاه یسمّیان بالبعدین الأوسطین بحسب المسیر لأنّ السّیر هناک متوسط فی غایة السرعة و البطء، و قسم التدویر بخطین یخرج أحدهما من مرکز الحامل و یمرّ بذروة التدویر و حضیضه بمثل ما مرّ لما عرفت، و الآخر هو العمود علی الأول و ینتهی طرفاه إلی نقطتی التماس بین محیط منطقة التدویر و بین خطین یخرجان إلی ذلک المحیط من مرکز الحامل، و هاتان النقطتان تسمّیان بالبعدین الأوسطین بحسب المسیر لتوسط الحرکة فی السرعة و البطء عندهما، و هاتان النقطتان تحت نقطتی التقاطع بین محیطی منطقتی التدویر و الحامل المعتبر فی التقسیم الأول، و هناک أی عند کلّ واحدة من نقطتی التماس غایة التعدیل أیضا من جهة التدویر فالقسمان العلویان أعظم من السفلیین علی التقسیمین إلّا أنّ العلویین علی التقسیم الثانی أعظم منهما علی التقسیم الأول، و لا خلاف فی مبدأ قسمین منها لأنّهما الأوج و الحضیض فی الخارج و الذروة و الحضیض فی التدویر، و إنّما الخلاف فی مبدأ القسمین الآخرین اعتبر من البعد الأوسط، فالنطاق الأول هو ما یصل إلیه الکوکب بعد مجاوزته أوج الخارج أو ذروة التدویر، و النطاق الثانی و الثالث و الرابع علی توالی حرکة الکوکب من الأوج و الذروة، سواء کانت علی غیر توالی البروج کحرکة القمر علی التدویر أو علی توالیها کما فی ما عداها و کذا النطاق الأول من الحامل ما یصل إلیه التدویر بعد مجاوزته أوج الحامل، و الثانی و الثالث و الرابع علی توالی حرکته علی محیط الحامل، فما دام الکوکب أو مرکز التدویر یتحرّک فی النطاق الأول و الثانی فهو هابط و فی الآخرین صاعد، و فی الأول و الرابع مستعل، و فی الثانی و الثالث منخفض.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1703
اعلم أنّ اعتبار خروج الخطین المماسین لمحیط التدویر من مرکز الحامل مذهب صاحب الملخص، و قد یقع فیه صاحب التبصرة.
و الجمهور اعتبروا خروجهما من مرکز العالم.
قال عبد العلی البرجندی إنّما خالف الجمهور لأنّه یلزم علی ما ذکروا عدم کون النطاقین العلویّین و لا السّفلیّین متساویین لأنّ الذروة المرئیة و الحضیض المرئی لا یکونان غالبا علی منتصفی القطعتین البعیدة و القریبة. توضیحه أنّا إذا أخرجنا خطا من مرکز الحامل إلی مرکز التدویر قطع منطقة التدویر فی الأعلی و الأسفل و لا یتغیّر هذان التقاطعان بقرب مرکز التدویر و بعده عن مرکز العالم و هما منتصف القطعتین البعیدة و القریبة من التدویر ثم إذا أخرجنا خطا من مرکز العالم إلی مرکز التدویر فتقاطعه مع أعلی التدویر هو الذروة المرئیة، و مع أسفله هو الحضیض المرئی، فإن کان مرکز التدویر فی الأوج و الحضیض کانت الذروة و الحضیض المرئیان فی منتصفی القطعتین المذکورتین، و إن لم یکونا کذلک لم یکونا علی المنتصف بل فی أحد جانبیه، و بحسب اختلاف أبعاد مرکز التدویر عن مرکز العالم یختلف بعد الذروة و الحضیض عن المنتصفین فتختلف مقادیر النطاقات.

النّطق:

[فی الانکلیزیة]Pronunciation،enunciation articulation،understanding،perception
[فی الفرنسیة]Prononciation،enonciation،articulation،perception،comprehension
بالضم و سکون الطاء یطلق علی النّطق الخارجی و هو اللفظ و علی النّطق الداخلی الذی هو إدراک الکلّیات، و علی مصدر ذلک الفعل و هو اللسان، و علی مظهر هذا الانفعال أی الإدراک و هو النفس الناطقة کذا فی شرح المطالع فی تعریف المنطق. و فی بدیع المیزان فی بیان النّسب ما حاصله أنّ المراد بالنّطق فی قولهم الإنسان حیوان ناطق هو القوة الموجودة فی جنان الإنسان التی ینتقش فیها المعانی و لا خفاء فی أنها لا توجد فی الببّغاء و الملائکة و الجن لفقد الجنان فی الجنّ و الملائکة و فقد انتقاش المعانی فی الببّغاء انتهی.

النطول:

[فی الانکلیزیة]Fomentation
[فی الفرنسیة]Fomentation medicale
بالفتح و ضمّ الطاء عند الأطباء هو أن تغلی الأدویة و یصبّ ماؤها علی العضو فاترا و لیس بینه و بین السکوب کثیر فرق، فإنّ السکوب أن تصبّ قلیلا قلیلا کذا قال محمد الأقسرائی. و النطول بالفتح واحد النطولات و هی المیاه الفاترة التی طبخت فیها الحشائش یستعملها المرضی بالصبّ علی أبدانهم أو بالجلوس فیها أو بالانکباب علی بخارها کذا قال العلّامة. قال الجوهری نطّلت رأس العلیل بالنطول و هو أن یجعل الماء المطبوخ بالأدویة فی کوز ثم یصبّ علی رأسه قلیلا قلیلا. و قد یطلق علی الصوفة المغموسة فی الأدویة التی أغلیت إذا وضعت علی العضو. و قد یطلق علی ماء یسخّن و یصبّ علی العضو من غیر أن یطبخ فیه شی‌ء من الأدویة کذا فی بحر الجواهر.

النّظائر:

[فی الانکلیزیة]Outward appearance،external aspect
[فی الفرنسیة]Physionomie،aspect exterieur
قال أهل العربیة الفرق بین النظائر و الوجوه أنّ الوجوه اللفظ المشترک الذی یستعمل فی عدة معان کلفظ الأمة و النظائر کالألفاظ المتواطئة. و قیل النظائر فی اللفظ و الوجوه فی المعانی، و ضعّف أنّه لو أرید هذا لکان الجمیع فی الألفاظ المشترکة و هم یذکرون فی الکتب اللفظ الذی معناه واحد فی مواضع کثیرة فیجعلون الوجوه نوعا لأقسام و النظائر نوعا آخر، و قد جعل بعضهم ذلک من أنواع المعجزات للقرآن حیث کانت الکلمة الواحدة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1704
تنصرف إلی عشرین وجها، و أکثر و أقل و لا یوجد ذلک فی کلام البشر و لذلک تفضیل فی القرآن.

النّظّامیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Nazzamiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Nazzamiyya)secte(
فرقة من المعتزلة أصحاب إبراهیم بن سیّار النّظّام و هو من شیاطین القدریة، طالع کتب الفلاسفة و خلط کلامهم بکلام المعتزلة، قالوا لا یقدر اللّه تعالی أن یفعل بعباده فی الدنیا ما لا صلاح لهم فیه و لا یقدر أن یزید فی الآخرة أو ینقص من ثواب و عقاب لأهل الجنة و النار، و توهّموا أنّ غایة تنزیهه تعالی عن الشرور و القبائح لا یکون إلّا بسلب قدرته علیها، فهم فی ذلک کمن هرب من المطر إلی المیزاب، و قالوا کونه تعالی مریدا لفعله أنّه خالفه علی وفق علمه و کونه مریدا للعبد أنّه أمر به، و قالوا الإنسان هو الروح، و البدن آلتها، و قالوا الأعراض أجسام و الجوهر مؤلّف من الأعراض المجتمعة و العلم مثل الجهل المرکّب و الإیمان مثل الکفر فی تمام الماهیة. و قالوا خلق اللّه الخلق دفعة واحدة علی ما هی الآن معادن و نباتا و حیوانا و إنسانا و غیر ذلک، فلم یکن خلق آدم متقدّما علی خلق أولاده إلّا أنه تعالی کمن أی ستر بعض المخلوقات فی بعض و التقدّم و التأخّر فی الکمون و الظهور. و قالوا نظم القرآن لیس بمعجز إنّما المعجز إخباره بالغیب من الأمور الآتیة و الماضیة، و صرف اللّه العرب عن الاهتمام بمعارضته حتی لو خلاهم لأمکنهم الإتیان بمثله بل بأفصح منه و قالوا التواتر یحتمل الکذب، و کلّ من الإجماع و القیاس لیس بحجة، و مالوا إلی الرفض و وجوب النّصّ علی الإمام و ثبوت النّصّ علی إمامة علیّ لکنه کتمه عمر، و قالوا من سرق ما دون نصاب الزکاة کمائة و تسعة و تسعین درهما أو ظلم به علی غیره بالغصب و التعدّی لا یفسق به، کذا فی شرح المواقف «1».

النظر:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Sight،vision،consideration،meditation،position،thought،reflection
-[فی الفرنسیة]Vue،consideration،meditation position،pensee،reflexion
بفتح النون و الظاء المعجمة فی اللغة نکریستن در چیزی بتأمل، یقال نظرت إلی الشی‌ء کذا فی الصراح. و عند المنجّمین کون الشیئین علی وضع مخصوص فی الفلک، فإن اجتمع الکوکبان غیر الشمس و القمر فی جزء واحد من أجزاء فلک البروج یسمّی قرانا و مقارنة، و إن کان أحد الکوکبین المجتمعین فی جزء واحد شمسا و الآخر کوکبا من الخمسة المتحیّرة یسمّی احتراقا، و إن کان أحدهما شمسا و الآخر قمرا یسمّی اجتماعا، و إن لم یجتمع الکوکبان فی جزء واحد، فإن کان البعد بینهما سدس الفلک بأن تکون مسافة ما بینهما ستین درجة من فلک البروج کأن یکون أحدهما فی أول الحمل و الآخر فی أول الجوزاء یسمّی نظر تسدیس، و إن کان البعد بینهما ربع الفلک أی تسعین درجة یسمّی نظر التربیع، و إن کان البعد بینهما ثلث الفلک أی مائة و عشرین درجة یسمّی نظر التثلیث، و إن کان البعد بینهما نصف الفلک أی مائة و ثمانین درجة یسمّی مقابلة و مقابلة النیّرین أی الشمس و القمر یسمّی استقبالا، و نظرات القمر تسمّی امتزاجات و ممازجات قمر و مقارنة الکواکب بعقدة القمر
______________________________
(1) فرقة من فرق المعتزلة الکبیرة أتباع ابی اسحاق ابراهیم بن سیار بن هانئ النظام البصری المتوفی عام 221 ه. و سبق الحدیث عنها.
موسوعة الفرق و الجماعات 399، معجم الفرق الإسلامیة 250، الملل و النحل 53، المقالات 1/ 227، الفرق بین الفرق 131، العبر 1/ 315، النجوم الزاهرة 2/ 234.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1705
تسمّی مجاسدة، و إن لم یکن البعد بینهما کذلک فلا نظر بینهما.
اعلم أنّ نظر کلّ برج إلی ثالثة هو التسدیس الأیمن و إلی الحادی عشر هو التسدیس الأیسر، و إلی خامسه التثلیث الأیمن و إلی تاسعه التثلیث الأیسر، و إلی رابعه التربیع الأیمن و إلی عاشره التربیع الأیسر و قد مرّ ما یتعلّق بهذا فی لفظ الاتصال. اعلم بأنّ عبد العلی البرجندی فی شرح زیج (الغ بیک) یقول:
الأنظار نحو نظر المقابلة قسمان: أحدهما علی التوالی و یقال له: أنظار أولی. و ذلک لأنّ حرکات الکواکب لهذا الجانب. فلذا یقولون:
أولا هذه الأنظار تقع. و الثانی یقال له أنظار ثانیة. و یقال للأولی أنظار یسری، و للثانیة أنظار یمنی. و ذلک لأنّ أهل أحکام الفلک توهّموا کون الإنسان مستلقیا و رأسه لجهة القطب الشمالی. و قسم من هذه الأنظار حینا یعتبرونها من منطقة البروج، و النظرات التی یسطّرونها فی دفاتر التقویم مبنیة علی هذا الاعتبار و حینا من معدّل النهار. و هذه معتبرة فی أحکام الموالید، و یقولون لها أیضا مطارح الأشعّة و مطارح الأنوار و تخصیصهم مطرح الشّعاع بهذه المواضع من حیث أنّ آثار وقوع الشّعاع یظهر فی هذه المواضع، و لأنّ صحّتها صارت معلومة بالتجارب الکثیرة و إلّا فإنّ أشعّتها تصل إلی جمیع أجزاء الفلک. انتهی کلامه. و إنّ نظرات البیوت و الأشکال و النقاط فی علم الرمل یأخذونها علی هذا النحو، إلّا إذا لاحظوا بیوت الرمل بدلا من أجزاء فلک البروج و بدلا من کواکب الأشکال نقاط الاعتبار «1».
و أمّا عند غیرهم کالمنطقیین فقیل هو الفکر و قیل غیره و قد سبق. و قال القاضی الباقلانی النّظر هو الفکر الذی یطلب به علم أو غلبة ظنّ، و المراد بالفکر انتقال النفس فی المعانی انتقالا بالقصد، فإنّ ما لا یکون انتقالا بالقصد کالحدس و أکثر حدیث النفس لا یسمّی فکرا، و ذلک الانتقال الفکری قد یکون بطلب العلم أو الظّنّ فیسمّی نظرا، و قد لا یکون کذلک فلا یسمّی به فالفکر جنس له و ما بعده فصل له و کلمة، أو لتقسیم المحدود دون الحدّ.
و حاصله أنّ قسما من المحدود حدّه هذا أی الفکر الذی یطلب به علم، و قسما آخر حدّه ذاک أی الفکر الذی یطلب به ظنّ فلا یرد أنّ التردید للإبهام فینافی التحدید و المراد بغلبة الظّنّ هو أصل الظّنّ، و إنّما زید لفظ الغلبة تنبیها علی أنّ الرجحان مأخوذ فی حقیقة فإنّ ماهیة الظّنّ هی الاعتقاد الراجح فلا یرد أنّ غلبة الظّنّ غیر أصل الظّنّ فیخرج عنه ما یطلب به أصل الظّنّ، و المراد بطلب الظّنّ من حیث هو ظنّ من غیر ملاحظة المطابقة للمظنون و عدمها، فإنّ المقصود الأصلی کالعمل فی الاجتهادیات قد یترتّب علی الظّنّ بالحکم بالنّظر إلی الدلیل، فإنّ الحکم الذی غلب علی ظنّ المجتهد کونه مستفادا من الدلیل بحسب العمل به علیه من
______________________________
(1) بدان که عبد العلی البرجندی در شرح زیج الغ بیکی میگوید انظار سوی نظر مقابله دو قسم‌اند یکی بر توالی و آن را انظار اولی خوانند بجهت آنکه حرکات کواکب باین جانب است پس گویند که اوّل این انظار وقوع می‌یابد و دیگری بر خلاف توالی و آن را انظار ثانیة گویند و انظار اولی را یسری گویند و انظار ثانیة را یمنی چه اهل احکام فلک را چون انسان مستلقی توهم کرده‌اند که سر او بجانب قطب شمال باشد و قسمی این انظار گاهی از منطقة البروج اعتبار کنند و نظرات که در دفتر تقویم می‌نویسند بنابراین اعتبار است و گاهی از معدل النهار و آن را در احکام موالید معتبر دارند و آن را مطارح شعاعات و مطارح انوار نیز گویند و تخصیص مطرح شعاع باین مواضع بجهت آنست که آثار از وقوع شعاع درین مواضع بظهور می‌آید چه صحت ان بتجارب بسیار معلوم شده و الاشعاع انها بجمیع اجزاء فلک میرسد انتهی کلامه. و نظرات بیوت و اشکال و نقاط در علم رمل بهمین طور میگیرند مگر آنکه به جای اجزاء فلک البروج بیوت رمل ملاحظة میکنند و بجای کواکب اشکال بانقاط اعتبار نمایند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1706
غیر التفات إلی مطابقته و عدّ مطابقته سیّما عند من یقول بإصابة کلّ مجتهد، و لذا یثاب المجتهد المخطئ فلا یرد أنّ الظّنّ الغیر المطابق جهل، فیلزم أن یکون الجهل مطلوبا و هو ممتنع إذ لا یلزم من طلب الأعمّ الذی هو الظّنّ مطلقا طلب الأخصّ الذی هو الظّنّ الغیر المطابق، فلا یلزم طلب الجهل. و هذا التعریف یتناول النظر فی التصوّر و فی التصدیق لأنّ التصوّر مندرج فی العلم، و کذا التصدیق الیقینی مندرج فیه، فیتناول القطعی باعتبار مادته و صورته کالنّظر القیاسی البرهانی و الظّنّی من حیث المادة کالنّظر القیاسی الخطابی، و من حیث الصورة کالاستقراء و التمثیل، و کذا یتناول النّظر الصحیح و الفاسد.
اعلم أنّ للنظر تعریفات بحسب المذاهب.
فمن یرون أنّه اکتساب المجهول بالمعلومات السّابقة و هم أرباب التعالیم القائلون بالتعلیم و التعلّم یقولون إنّ النّظر ترتیب أمور معلومة للتأدّی إلی مجهول، و بعبارة أخری ترتیب علوم الخ، إذ العلم و المعلوم متحدان و الترتیب فعل اختیاری لا بدّ له من علّة غائیة، فالباعث علی ذلک الفعل التأدّی إلی المجهول یقینا أو ظنّا أو احتمالا فهو الفکر، فخرج عنه المقدّمة الواحدة لأنّ الترتیب فیها لیس للتأدّی بل لتحصیل المقدّمة، و کذا خرج أجزاء النظر و ترتیب الطرفین و النسبة الحکمیة أو بعضها فی القضیة لتحصیل الوقوع و اللاوقوع المجهول، و کذا خرج التنبیهات، و کذا خرج الحدس لأنّه سنوح المبادئ المرتّبة دفعة من غیر اختیار، سواء کان بعد طلب أو لا، و أیضا لیس له غایة لعدم الاختیار فیه، و دخل فیه ترتیب المقدّمات المشکوکة المناسبة بوجود غرض التأدّی احتمالا، و کذا التعلیم لأنّه فکر بمعونة الغیر و کذا الحدّ و الرسم الکاملان إلّا أنّ الأول موصل إلی الکنه و الثانی إلی الوجه، لکنه یخرج عنه التعریف بالفصل و الخاصّة وحدهما، و کون کلّ منهما قلیلا ناقصا کما قاله ابن سینا لا یشفی العلیل لأنّ الحدّ إنما هو لمطلق النّظر فیجب أن یندرج فیه جمیع أفراده التامة و الناقصة قلّ استعمالها أو کثر. و لهذا غیّر البعض هذا التعریف فقال هو تحصیل أمر أو ترتیب أمور للتأدّی إلی المجهول، و کذا دخل فیه قیاسا المساواة و الاستلزام بواسطة عکس النقیض و إن أخرجوهما عن القیاس لعدم اللزوم لذاته، و کذا النّظر فی الدلیل الثانی لأنّ المقصود منه العلم بوجه دلالته و هو مجهول. و إنّما قیل للتأدّی و لم یقل بحیث یؤدّی لیشتمل النّظر الفاسد صورة أو مادة فیشتمل المغالطات المصادفة للبدیهیات کالتشکیک المذکور فی نفس اللزوم و نحوه لأنّ الغرض منها التصدیق للأحکام الکاذبة و إن لم یحصل ذلک، و غیّر البعض هذا التعریف لما مر فقال النّظر ملاحظة العقل ما هو حاصل عنده لتحصیل غیره، و المراد بالعقل النفس لأنّ الملاحظة فعلها و أنّ المجرّدات علمها حضوری لا حصولی، و المتبادر من الملاحظة ما یکون بقصد و اختیار فخرج الحدس ثم الملاحظة لأجل تحصیل الغیر تقتضی أن یکون ذلک لتحصیل غایة مترتّبة علیه فی الجملة فلا یرد النقض بالملاحظة التی عند الحرکة الأولی و الثانیة إذ لا یترتّب علیه التحصیل أصلا، بل إنّما یترتّب علی الملاحظة التی هی من ابتداء الحرکة الأولی إلی انتهاء الحرکة الثانیة. نعم یترتّب علی الملاحظة بالحرکة الأولی فی التعریف بالمفرد و هی فرد منه فتدبّر فظهر شمول هذا التعریف أیضا لجمیع الأقسام. و أمّا من یری أنّ النّظر مجرّد التوجّه إلی المطلوب الإدراکی بناء علی أنّ المبدأ عام الفیض متی توجهنا إلی المطلوب أفاضه علینا من غیر أن یکون لنا فی ذلک استعانة بمعلومات، فمنهم من جعله عدمیا فقال هو تجرید الذهن عن الغفلات
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1707
المانعة عن حصول المطلوب، و منهم من جعله وجودیا فقال هو تحدیق العقل نحو المعقولات أی المطالب و تحدیق النّظر بالبصر نحو المبصرات. و قد یقال کما أنّ الإدراک بالبصر یتوقّف علی أمور ثلاثة: مواجهة البصر و تقلیب الحدقة نحوه طلبا لرؤیته و إزالة الغشاوة المانعة من الإبصار، کذلک الإدراک بالبصیرة یتوقّف علی أمور ثلاثة: التوجّه نحو المطلوب أی فی الجملة بحیث یمتاز المطلوب عمّا عداه کما یمتاز المبصر عن غیره بمواجهة البصر و تحدیق العقل نحوه طلبا لإدراکه أی التوجّه التام إلیه بحیث یشغله عما سواه کتقلیب الحدقة إلی المبصر و تجرید العقل عن الغفلات التی هی بمنزلة الغشاوة. فإن قلت الاستعانة بالمعلومات بدیهیة فکیف ینکرها؟
قلت: لعلّه یقول إنّ إحضار المعلومات طریق من طرق التوجّه فإنّه یفید قطع الالتفات إلی غیر المطلوب، و لذا قد یحصل المطلوب بمجرّد التوجّه بدون معلومات سابقة علی ما هو طریقة حکماء الهند و أهل الریاضة، و الظاهر هو مذهب أرباب التعالیم. قیل و التحقیق الذی یرفع النزاع من المتقدّمین و المتأخّرین هو أنّ الاتفاق واقع علی أنّ النّظر و الفکر فعل صادر عن النفس لاستحصال المجهولات من المعلومات، و لا شکّ أنّ کلّ مجهول لا یمکن اکتسابه من أیّ معلوم اتفق، بل لا بدّ له من معلومات مناسبة إیاه کالذاتیات فی الحدود و اللوازم الشاملة فی الرسوم و الحدود الوسطی فی الاقترانیات، و قضیة الملازمة فی الشرطیات.
و لا شک أیضا فی أنّه لا یمکن تحصیله من تلک المعلومات علی أی وجه کانت بل لا بدّ هناک من ترتیب معیّن فیما بینها و من هیئة مخصوصة عارضة لها بسبب ذلک الترتیب، فإذا حصل لنا شعور بأمر تصوّری أو تصدیقی و حاولنا تحصیله علی وجه أکمل سواء قلنا إنّ ذلک الوجه هو المطلوب أو أنّ المطلوب ذلک الأمر بهذا الوجه فلا بدّ أن یتحرّک الذهن فی المعلومات المخزونة عنده منتقلا من معلوم إلی معلوم آخر حتی یجد المعلومات المناسبة لذلک المطلوب و هی المسمّاة بمبادیه. ثم أیضا لا بدّ أن یتحرّک فی تلک المبادی لیرتّبها ترتیبا خاصا یؤدّی إلی ذلک المطلوب، فهناک حرکتان مبدأ الأولی منهما هو المطلوب المشعور بذلک الوجه الناقص و منتهاها آخر ما یحصل من تلک المبادئ و مبدأ الثانیة أول ما یوضع منها للترتیب و منتهاها المطلوب المشعور به علی الوجه الأکمل. فالحرکة الأولی تحصل المادة أی ما هو بمنزلة المادة أعنی مبادئ المطلوب التی یوجد معها الفکر بالقوة، و الحرکة الثانیة تحصل الصورة أی ما هو بمنزلة الصورة أعنی الترتیب الذی یوجد معه الفکر بالفعل و إلّا فالفکر عرض لا مادة و لا صورة. فذهب المحقّقون إلی أنّ الفعل المتوسط بین المعلوم و المجهول للاستحصال هو مجموع هاتین الحرکتین اللتین هما من قبیل الحرکة فی الکیفیات النفسانیة إذ به یتوصّل إلی المجهول توصلا اختیاریا، للصناعة المیزانیة فیه مدخل تام، فهو النظر بخلاف الترتیب المذکور اللازم له بواسطة الجزء الثانی إذ لیس له مدخل تام لأنّه بمنزلة الصورة فقط.
و ذهب المتأخّرون إلی أنّ النّظر هو ذلک الترتیب الحاصل من الحرکة الثانیة لأنّ حصول المجهول من مبادیه یدور علیه وجودا و عدما. و أمّا الحرکتان فهما خارجتان عن الفکر و النّظر إلّا أنّ الثانیة لازمة له لا توجد بدونه قطعا و الأولی لا تلزمه بل هی أکثری الوقوع معه، إذ سنوح المبادئ المناسبة دفعة عند التوجه إلی تحصیل المطلوب قلیل، فالنزاع بین الفریقین إنّما هو فی إطلاق لفظ النظر لا بحسب المعنی، إذ کلا الفریقین لا ینکران أنّ مجموع الحرکتین فعل صادر من النفس متوسط بین المعلوم و المجهول
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1708
فی الاستحصال، کما لا ینکران الترتیب اللازم للحرکة الثانیة کذلک مع الاتفاق بینهما علی أنّ النظرین أمران من هذا القبیل، و مختار الأوائل ألیق بصناعة المیزان. ثم إنّ هذا الترتیب یستلزم التوجه إلی المطلوب و تجرید الذهن عن الغفلات و تحدیق العقل نحو المعقولات فتأمّل حتی یظهر لک أنّ هذه التعریفات کلها تعریفات باللوازم و حقیقة النّظر هی الحرکتان و أن لا نزاع بینهم بحیث یظهر له ثمرة فی صورة من الصور.
اعلم أنّ الإمام الرازی عرّف النّظر بترتیب تصدیقات یتوصّل بها إلی تصدیقات أخر بناء علی ما اختاره من امتناع الکسب فی التصوّرات. قال السّیّد السّند فی حواشی العضدی: إن قلت ما ذا أراد القاضی بالنّظر المعرّف بما ذکره، أ مجموع الحرکتین کما هو رأی القدماء أم الحرکة الثانیة کما ذهب إلیه المتأخّرون؟ قلت: الظاهر حمله علی المعنی الأول إذ به یحصل المطلوب لا بالحرکة الثانیة وحدها انتهی. و فیه إشارة إلی جواز حمله علی المعنی الثانی.

فائدة:

المشهور أنّ النّظر و الفکر یختصان بالمعقولات الصّرفة لا یجریان فی غیرها، و الظاهر جریانهما فی غیرها أیضا کقولک هذا جسم لأنّه شاغل للحیّز، و کلّ شاغل للحیّز جسم، کذا ذکر أبو الفتح فی حاشیة الجلالیة للتهذیب. و بقی هاهنا أبحاث فمن أرادها فلیرجع إلی حواشی شرح المطالع فی تعریف المنطق.

التقسیم:

ینقسم النظر إلی صحیح یؤدّی إلی المطلوب و فاسد لا یؤدّی إلیه، و الصحة و الفساد صنفان عارضان للنّظر حقیقة لا مجازا عند المتأخّرین. فإنّ الترتیب الذی هو فعل الناظر یتعلّق بشیئین أحدهما بمنزلة المادة فی کون الترتیب به بالقوة و هو المعلومات التی یقع فیها الترتیب، و الثانی بمنزلة الصورة فی حصوله به بالفعل و هو تلک الهیئة المترتّبة علیها. فإذا اتصف کلّ منهما بما هو صحته فی نفسه اتصف الترتیب بالصحة التی هی صفته و إلّا فلا، بخلاف ما إذا کان عبارة عن الحرکتین لأنّ الحرکة حاصلة بالفعل من مبدأ المسافة أعنی المطلوب المشعور به بوجه إلی منتهاها، أعنی الوجه المجهول، و لیست بالقوة عند حصول المعلوم و بالفعل عند حصول الهیئة فلا یکون صحة النظر حینئذ بصحة المادة و الصورة، بل بترتیب ما لأجله الحرکة، أعنی حصول المعلومات المناسبة و الهیئة المنتجة، و بخلاف ما إذا کان النظر عبارة عن التوجّه المذکور، فإنّ العلوم السابقة لا مدخل لها فی التأدیة حینئذ فلا یکون صحته بصحة المادة و الصورة أیضا.
قیل یرد علی التعریفین قولنا زید حمار و کلّ حمار جسم فإنّه یدخل فی الصحیح مع أنه فاسد المادة. أقول: لا نسلّم تأدیته إلی المطلوب فإنّ حقیقة القیاس علی ما صرّح به السّیّد السّند فی حواشی العضدی وسط مستلزم للأکبر ثابت للأصغر، و هاهنا لا یثبت الوسط للأصغر فلا اندراج فلا تأدیة فی نفس الأمر. نعم إنّه یؤدّی بعد تسلیم المقدمتین. و منهم من قسّم النظر إلی جلی و خفی و هذا بعید لأنّ النظر أمر یطلب به البیان فجلاؤه و خفاؤه إنّما هو بالنظر إلی بیانه و کشفه للمنظور فیه و هو لا یجامعه أصلا لکونه معدا له، فلا یتّصف بصفاته حقیقة بل مجازا، فما وقع فی کلامهم من أنّ هذا نظر جلی و هذا نظر خفی فمحمول علی التجوّز.

فائدة:

لا اختلاف فی إفادة النظر الصحیح الظّنّ بالمطلوب، و أمّا فی إفادته العلم به فقد اختلف فیه. فالجمهور علی أنّه یفید العلم و أنکره البعض و هم طوائف. الأولی من أنکر إفادته
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1709
للعلم مطلقا و هم السّمنیة «1» المنسوبة إلی سومنات و هم قوم من عبدة الأوثان قائلون بالتّناسخ و بأنّه لا طریق للعلم سوی الحسّ.
الثانیة المهندسون قالوا إنّه یفید العلم فی الهندسیات و الحسابیات دون الإلهیات و الغایة القصوی فیها الظّنّ و الأخذ بالأحری و الأخلق بذاته تعالی و صفاته و أفعاله. الثالثة الملاحدة قالوا إنّه لا یفید العلم بمعرفة اللّه تعالی بلا معلّم یرشدنا إلی معرفته تعالی و یدفع الشبهات عنّا.

فائدة:

اختلف فی کیفیة حصول العلم عقیب النظر الصحیح، فمذهب الشیخ الأشعری أنّه بالعادة بناء علی أنّ جمیع الممکنات مستندة عنده إلی اللّه سبحانه ابتداء بلا واسطة و أنّه تعالی قادر مختار فلا یجب عنه صدور شی‌ء و لا یجب علیه أیضا، و لا علاقة توجیه بین الحوادث المتعاقبة إلّا بإجراء العادة بخلق بعضها عقیب بعض کالإحراق عقیب مماسة النار و الرّی بعد شرب الماء. و مذهب المعتزلة أنّه بالتولید و ذلک أنّهم أثبتوا لبعض الحوادث مؤثّرا غیر اللّه تعالی، و قالوا الفعل الصادر عنه إمّا بالمباشرة أی بلا واسطة فعل آخر منه، و إمّا بالتولید أی بتوسطه و النّظر فعل للعبد واقع بمباشرته یتولّد منه فعل آخر هو العلم. و مذهب الحکماء أنّه بسبب الإعداد فإنّ المبدأ الذی یستند إلیه الحوادث فی عالمنا هذا و هو العقل الفعّال أو الواجب تعالی بتوسط سلسلة العقول موجب عندهم عام الفیض، و یتوقّف حصول الفیض علی استعداد خاص یستدعیه ذلک الفیض، و الاختلاف فی الفیض إنّما هو بحسب اختلاف استعدادات القوابل. فالنّظر یعدّ الذهن إعدادا تاما و النتیجة تفیض علیه من ذلک المبدأ وجوبا أی لزوما عقلیا. و مذهب الإمام الرازی أنّه واجب أی لازم عقلا غیر متولّد منه. قیل أخذ هذا المذهب من القاضی الباقلانی و إمام الحرمین حیث قالا باستلزام النظر للعلم علی سبیل الوجوب من غیر تولید. و نقل فی شرح المقاصد عن الإمام. الغزالی أنّه مذهب أکثر أصحابنا، و القول بالعادة مذهب البعض.

فائدة:

شرط النّظر فی إفادته العلم إمّا مطلقا صحیحا کان أو فاسدا، فبعد الحیاة أمران وجود العقل الذی هو مناط التکلیف و ضدّه و هو ما ینافیه، فمنه ما هو عام یضاد النّظر و غیره و هو کلّ ما هو ضدّ للإدراک من النوم و الغفلة و نحوهما، و منه ما هو خاص یضاد النّظر بخصوصه و هو العلم بالمطلوب من حیث هو مطلوب و الجهل المرکّب به إذ صاحبهما لا یتمکّن من النّظر فیه، و أمّا العلم بالمطلوب من وجه آخر فلا بد فیه لیتمکّن طلبه و من یعلم شیئا بدلیل ثم ینظر فیه ثانیا و یطلب دلیلا آخر فهو ینظر فی وجه دلالة الدلیل الثانی و هو غیر معلوم. و أمّا الشرط للنظر الصحیح بخصوصه فأمران أن یکون النّظر فی الدلیل لا فی الشبهة و أن یکون من جهة دلالته علی المدلول.

فائدة:

النّظر فی معرفته تعالی واجب إجماعا منّا و من المعتزلة، و اختلف فی طریق ثبوت هذا الوجوب. فعندنا هو السمع و عند المعتزلة العقل. اعلم أنّ أوّل ما یجب علی المکلّف عند الأکثرین و منهم الأشعری هو معرفة اللّه تعالی إذ هو أصل المعارف و قیل هو النظر فیها لأنّ المعرفة واجبة اتفاقا و النظر قبلها و هو مذهب جمهور المعتزلة. و قیل هو أول جزء من أجزاء
______________________________
(1) السمنیة قوم ینفون النظر و الاستدلال، یقولون بقدم العالم. و یطلق علیهم اسم الدهریة، و قد تقدمت ترجمتهم.
التبصیر فی الدین 149.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1710
النظر. و قال القاضی و اختاره ابن فورک و امام الحرمین أنّه القصد إلی النظر. و قال أبو هاشم أول الواجبات الشکّ و هذا مردود بلا شبهة.

فائدة:

القائلون بأنّ النظر الصحیح یفید العلم اختلفوا فی الفاسد، فقال الرازی إنّه یفیده مطلقا، و المختار عند الجمهور و هو الصواب أنّه لا یفیده مطلقا، و البعض علی أنّ الفساد إن کان من المادة فقط استلزمه و إلّا فلا. و إن شئت توضیح تلک الأبحاث فارجع إلی شرح المواقف و شرح الطوالع.

النّظری:

[فی الانکلیزیة]Probable،contingent،speculative
[فی الفرنسیة]Probable،contingent،theorique
بیاء النسبة یطلق علی مقابل الضروری و یسمّی کسبیا و مطلوبا أیضا و قد سبق، و علی مقابل العملی و قد سبق فی المقدمة.

النّظم:

[فی الانکلیزیة]Stringing،threading،syntax،versification
[فی الفرنسیة]Enfilage des perles،syntaxe،versification
بالفتح و سکون الظاء المعجمة فی اللغة جمع اللؤلؤ فی سلک. و فی الاصطلاح کما فی چلپی المطول یطلق علی معان: أحدها بحسب اللفظ مفردا کان أو مرکّبا کما فی تقسیم نظم القرآن إلی الظاهر و النّصّ و غیرهما. و الثانی ترکیب الألفاظ علی وفق ترتیب یقتضیه إجراء أصل المعنی حتی لو قیل فی: قفا نبک من ذکری حبیب و منزل. قفا من حبیب ذکری و منزل. کان لفظا لا نظما لعدم کونه علی وفق ترتیب یقتضیه إجراء أصل المعنی، و هذا بخلاف نظم الحروف فإنّه توالیها من غیر اعتبار معنی یقتضیه، حتی لو قیل مکان ضرب ربض لم یخلّ بنظم الحروف. و الثالث ترتیب الألفاظ متناسبة المعانی متناسقة الدلالات علی وفق ما یقتضیه العقل أو الألفاظ المترتّبة بهذا الاعتبار. فالنظم بهذا شامل لرعایة ما یقتضیه علم المعانی و البیان بخلاف النّظم بالمعنی الثانی فهو أعمّ منه، و منه نظم القرآن. و الشیخ عبد القاهر یسمّی إیراد اللفظ علی طبق ما اعتبر من المعانی الزائدة علی أصل المعنی نظما و کأنّه بالغ فی أنّ الفضیلة فی تطبیق الکلام علی مقتضی الحال و إلّا فالنظم عند المحقّقین ما عرفت من ترتیب الألفاظ متناسبة المعانی متناسقة الدلالات، أو الألفاظ المترتّبة کذلک، هکذا یستفاد من الأطول فی الخطبة و فی بحث التعقید. و الرابع:
الکلام الموزون. یقول فی جامع الصنائع: النّظم فی صنعة الشّعر هو الکلام الموزون و یقول فی مجمع الصنائع: الکلام المنظوم عشرة أقسام:
الغزل، و القصیدة، و التّشبیب، و القطعة، و الرّباعی، و الفرد، و المثنوی، و الترجیع، و المسمّط، و المستزاد «1».

نظم النّثر:

[فی الانکلیزیة]Versification of the prose
[فی الفرنسیة]Versification de la prose
هو عند البلغاء نثر إذا وصلت حروف بعض ألفاظه بأخری یمکن قراءتها کالنظم. و هذا لاحق بالمتلوّن. و مثاله: أیّها العزیز: المجلس السّامی لکم (فی المخدوم صاحب الأیادی مربّی العبد)، التاج و القلب السّید الأکابر و الفضلاء مفخر الأماثل دام تمکینه. العبودیة مع کمال الشّوق و التّواضع و الضّراعة یدعو. ثم إنّه یقرّر فی خاطره أنّنا … الخ. هذا کلام منثور و طریقة نظمه هی:
المجلس السّامی لکم أیّها العزیز فی المخدوم مربّی العبد
______________________________
(1) و الرابع الکلام الموزون در جامع الصنائع گوید نظم در صنعت شعر سخن موزون را گویند و در مجمع الصنائع گوید: کلام منظوم ده قسم است غزل و قصیدة و تشبیب و قطعة و رباعی و فرد و مثنوی و ترجیع و مسمّط و مستزاد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1711
تاج و قلب و سیّد الأکابر و الأفاضل مفخر الأماثل
و هذا من البحر الخفیف، و الباقی هو:
دام تمکینه. العبودیة مع کمال الشوق و التواضع و التّضرّع
یدعو، ثم إنّه فی خاطر ه یعرف المقرّر أنّنا.
و هذا من البحر المتقارب. کذا فی مجمع الصّنائع و جامع الصنائع «1».

النّظیر:

[فی الانکلیزیة]Peer،equal،analogue،nadir
[فی الفرنسیة]Pareil،egal،semblable،pair،analogue،nadir
کالکریم عند أهل العربیة یطلق علی المثال مجازا و حقیقة علی أعمّ منه و قد سبق.

نظیرة الانقلاب:

[فی الانکلیزیة]Equinox
[فی الفرنسیة]Equinoxe
الصیفی و الشتوی مرّت فی تفسیر دائرة معدّل النهار.

النّعت:

[فی الانکلیزیة]Adjective،attribute،qualification،attributive
[فی الفرنسیة]Adjectif،attribut،epithete،qualification
بالفتح و سکون العین هو لغة الصّفة. و قیل النعت لا یستعمل إلّا فی المدح و الصفة تستعمل فیه و فی الذّم أیضا، فبینهما عموم مطلق. و هو عند النحاة یطلق علی الوصف المشتق کاسم الفاعل و اسم المفعول و الصفة المشبّهة. قال فی الوافی: المبتدأ اسم و لو تقدیرا مسند إلیه مجرّد عن العوامل اللفظیة أو نعت مسند رافع لظاهر غیر مستتر وقع بعد حرف الاستفهام أو ما النافیة انتهی. و علی قسم من توابع الاسم و یسمّی وصفا و صفة أیضا، و عرّف بأنّه تابع یدلّ علی معنی فی متبوعه مطلقا. فقولنا تابع احتراز عن غیر التوابع کالحال. و قولنا یدلّ علی معنی إلی آخره أی یدلّ بهیئته الترکیبیة علی معنی دلالة مطلقة غیر مقیّدة بخصوصیة مادة من المواد احتراز عن سائر التوابع، و لا یرد علیه البدل فی مثل قولک أعجبنی زید علمه و المعطوف فی مثل قولک أعجبنی زید و علمه، و لا التأکید فی مثل قولک جاءنی القوم کلهم لدلالة کلهم علی معنی الشمول فی القوم لأنّ دلالة هذه التوابع فی هذه الأمثلة علی حصول معنی فی المتبوع، إنّما هی لخصوص موادها، فلو جرّدت عن هذه المواد کما یقال أعجبنی زید غلامی أو أعجبنی زید و غلامه، أو جاءنی زید نفسه لا تجد لها دلالة علی معنی فی متبوعها بخلاف الصفة، فإنّ الهیئة الترکیبیة بین الصفة و الموصوف یدلّ علی حصول معنی فی متبوعها فی أیّ مادة کانت و هو قسمان لأنّه إمّا أن یکون بحال الموصوف و ذلک بأن یجعل حال الموصوف و هیئته وصفا له و هو القیاس و الکثیر نحو مررت برجل حسن، و إمّا أن یکون بحال سببه أی متعلّقه و یسمّی نعتا سببیا و وصفا سببیا و ذلک بأن یجعل حال متعلّق
______________________________
(1) نزد بلغا نثریست که چون حروف بعضی الفاظ به دیگری وصل کنند بطریق نظم خوانده شود و این لاحق است بمتلون مثاله مجلس سامی ترا عزیزا در مخدوم بنده‌پرور تاج و دل سید الأکابر و الفضلاء مفخر الأماثل دام تمکینه بندگی با کمال شوق و تواضع‌گری و نیازمندی بخواند پس آنکه بخاطر خود مقرر شناسد که ما الخ این نثر است و طریق نظم او این است.
مجلس سامی ترا عزیزا در مخدوم بنده‌پرور تا
ج و دل سید الاکابر وال فضلا مفخر الاماثل دا
این بحر خفیف است.
م تمکینه بندگی با کمال شوق و تواضع‌گری و نیا
زمندی بخواند پس آنکه بخا طر خود مقرر شناسد که ما
این بحر متقاربست کذا فی مجمع الصنائع و جامع الصنائع.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1712
الموصوف وصفا للموصوف لتنزّله منزلة حاله، و ذلک لأنّه لما وجد ذکر الأول فی الثانی صار فعل الثانی کأنّه فعل الأول نحو مررت برجل حسن غلامه. قال فی ضوء شرح المصباح:
اعلم أنّ الشی‌ء یوصف بخمسة أشیاء. الأول ما کان فعلا للموصوف أو لشی‌ء هو من سببه نحو مررت برجل قائم أو قائم أبوه. الثانی ما کان حلیة من الموصوف أو من شی‌ء هو من سببه نحو مررت برجل طویل أو طویل أبوه. الثالث ما کان غریزة و الفرق بین هذا و الأولین هو أنّ الصفات قد تکون علاجا و قد تکون حلیة، فالعلاج ما کان من أفعال الجوارح کالذهاب و القیام و القعود و غیر ذلک، و أمّا الحلیة فعلی ضربین: أحدهما ما یعرف بالعین کالطول و القصر و الحمرة و الزرقة، و الثانی ما لم یکن للعین فیه نصیب بل کان یعرف بالتجربة و النّظر المتعلّق بالقلب کالعلم و الجهل و الظّرافة و الکرامة، و هذا هو المعنی بالغریزة اصطلاحا و لا مشاحة فیه. الرابع النسبة نحو هاشمی و بصری و الاسم المحض إذا نسب إلیه صار وصفا فإذا قلت هاشم و بصرة لا یصحّ الوصف به فإذا نسبت إلیه فقلت هاشمی انخرط فی سلک الصفات و جری مجراها فی لحوق علامة التأنیث و التثنیة و الجمع و تنزّل منزلة حسن و شدید فی مشابهته اسم الفاعل. الخامس ما وصف بأسماء الأجناس بتوصّل ذو نحو مررت برجل ذی مال انتهی، و الصفة الجاریة علی من هی له عندهم ما جعل صفة لشی‌ء فی الترکیب و لم یسند مع ذلک إلی غیره فی ذلک الترکیب، فإن کانت صفة لشی‌ء حقیقة لکن جعل فی الترکیب صفة لشی‌ء آخر و أسند إلیه سمّیت بالصفة الجاریة علی غیر من هی له، و المراد بالجریان أن یکون نعتا أو حالا أو صلة أو خبرا.

النّعلی:

[فی الانکلیزیة]Plinth
[فی الفرنسیة]Plinthe
بیاء النسبة عند المهندسین شکل مسطّح یحیط به قوسان متفقا التحدّب کلّ منهما أعظم من نصفی دائرتین کذا فی ضابط قواعد الحساب.

النّفاذ:

[فی الانکلیزیة]Effectiveness،execution،effect
[فی الفرنسیة]Application،execution،effet
بالفتح و تخفیف الفاء کما فی الصراح عند أهل القوافی هو حرکة الوصل کما فی عنوان الشرف. و یقول مولانا عبد الرحمن الجامی فی رسالته: النّفاذ: حرکة الوصل عند ما تلحق بذلک وصل الخروج و حرکة الخروج. و یقولون للمزید أیضا: النّفاذ. و حرکة النائرة و إن کانت قلیلة یقال لها أیضا النّفاذ. هکذا فی منتخب تکمیل الصناعة «1». و عند الأصولیین و الفقهاء هو ترتّب الأثر علی التصرّف کالملک مثلا علی البیع فبیع الفضولی منعقد لا نافذ کذا فی التوضیح. و فی التلویح النافذ أعمّ من اللازم و المنعقد أعمّ من النافذ و لا یظهر فرق بین الصحیح و النافذ. و فی البحر الرائق فی باب البیع الفاسد أمّا البیع الجائز الذی لا نهی فیه فثلاثة: نافذ لازم و نافذ لیس بلازم و موقوف. فالأول ما کان مشروعا بأصله و وصفه و لم یتعلّق به حقّ الغیر و لا خیار فیه. و الثانی ما لم یتعلّق به حقّ الغیر و فیه خیار و الموقوف ما تعلّق به حقّ الغیر و هو إمّا ملک الغیر أو حق بالبیع لغیر المالک، فعلی هذا الموقوف قسم من الصحیح. و منهم من جعله قسیما له فإنّه قسّم البیع إلی صحیح و باطل و فاسد و موقوف، و الأول هو الحقّ إذ لا یضرّ توقّفه علی الإجازة کتوقّف البیع الذی فیه الخیار علی إسقاطه.
______________________________
(1) و در رساله مولانا جامی گوید نفاذ حرکت وصل است وقتی که لاحق شود بآن وصل خروج و حرکت خروج و مزید را نیز نفاذ میگویند و حرکت نائرة را اگرچه کم است نفاذ گویند و هم چنین در منتخب تکمیل الصناعت است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1713

النّفاس:

[فی الانکلیزیة]Childbirth،delivery،lochia
[فی الفرنسیة]Accouchement،lochies
بالکسر فی اللغة مصدر نفست المرأة بضم النون و فتحها إذا ولدت فهی نفساء و هنّ نفاس، مأخوذ من النفس بمعنی الدم و هی مأخوذة من النفس التی هی اسم لجملة البدن التی قوامها بالدم کذا فی المغرب. و فی الشریعة دم یعقب الولد أی خروج دم حقیقی أو حکمی، ففی العبارة تسامح اختیر لاتباع أکثر السلف، و بالتعمیم دخل الطّهر المتخلّل فی مدة النفاس، و کذا دخل نفاس من ولدت و لم تر دما، و هذا قول أبی حنیفة رحمه اللّه، و به أخذ أکثر المشایخ. و قال أبو یوسف رحمه اللّه إنّها لم تصر نفساء و به أخذ بعض المشایخ، و یعقب بضم القاف بمعنی یتبع أی یتبع خروج ذلک الدم ولدا خارجا من القبل سواء کان صحیحا أو منقطعا، فلو خرج أقلّ الولد لم تصر نفساء بخلاف ما إذا خرج أکثره و هذا عند أبی حنیفة رحمه اللّه. و عن الشیخین بعض الولد، و عن محمد الرأس و نصف البدن أو الرّجلان أو أکثر من النصف، و عنه جمیع البدن کما فی المحیط.
و لو خرج من السّرّة لم تکن نفساء و إن سال منها الدم کذا فی جامع الرموز.

النّفخة:

[فی الانکلیزیة]Flatulence،swelling
[فی الفرنسیة]Flatulence،enflure
بالفتح و سکون الفاء هی ورم ریحی یکون مقاوما لحسّ اللمس بأن یکون صلبا.

النّفس:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Soul،spirit،water
[فی الفرنسیة]Ame،eau،espri
بالفتح و سکون الفاء عند أهل الرمل اسم للجماعة و أهل الرّمل یسمّون النفس و النفس الکلّیة: الجماعة. و یطلقون النفس علی عنصر الماء. و الماء الأول هو النفس الأولی کما یقولون. و الماء الثانی هو النفس الثانیة. إذا فالماء هو عتبة داخل النفس السّابقة. و قد مرّ ذلک فی جدول أدوار الطالب و المطلوب بالتفصیل من دائرة أبدح و سکن «1». و النفس یطلق عند الحکماء بالاشتراک اللفظی علی الجوهر المفارق عن المادة فی ذاته دون فعله، و هو علی قسمین: نفس فلکیة و نفس إنسانیة، و علی ما لیس بمجرّد بل قوة مادیة و هو علی قسمین أیضا نفس نباتیة و نفس حیوانیة، هکذا یستفاد من تهذیب الکلام و یجعل النفس الأرضیة اسما للنفس النباتیة و الحیوانیة و الإنسانیة، و النفس الفلکیة تسمّی بالنفس السماویة أیضا.
فالنفس النباتیة کمال أول لجسم طبیعی آلیّ من حیث یتولّد و یتغذّی و ینمو، فالکمال جنس بمعنی ما یتمّ به الشی‌ء و قد سبق فی محلّه، و بقید أول خرج الکمالات الثانیة کالعلم و القدرة و غیرها من توابع الکمال الأول، و بقید الجسم خرج کمالات المجرّدات و بقید طبیعی خرج صور الجسم الصناعی کصور السریر و الکرسی و بقید آلیّ خرج صور العناصر إذ لا یصدر عنها أفعال بواسطة الآلات، و کذا الصور المعدنیة.
فالآلی صفة الکمال أی کمال أول آلیّ، أی ذو آلة. و یجوز جرّه علی أنّه صفة لجسم أی جسم مشتمل علی الآلة بأن یکون له آلات مختلفة یصدر عنها هذه الأفعال من التغذیة و التنمیة و تولید المثل و هذا أظهر لعدم الفصل بین الصفة و الموصوف علی التقدیرین، فلیس المراد بالآلی أنّ الجسم ذو أجزاء متخالفة فقط بل یکون أیضا ذا قوی مختلفة کالغاذیة و النامیة، فإنّ آلات النفس بالذات هی القوی و بتوسطها
______________________________
(1) أهل رمل جماعت را نفس و نفس کل نامند و نیز نفس را بر عنصر اب اطلاق می‌کنند و اب اوّل را نفس اوّل گویند و اب دوم را نفس دوم پس اب عتبه داخل نفس هفتم باشد و در جدول ادوار طالب و مطلوب گذشته است بتفصیل از دائرة ابدح و سکن.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1714
الأعضاء. و قیل الأولی أن لا یراد بالطبیعی ما یقابل الصناعی فقط بل یراد به ما یقابل الجسم التعلیمی و الصناعی معا لئلّا یفتقر إلی إخراج الکمال الأول للجسم التعلیمی إلی قید آخر.
و منهم من رفع طبیعیا صفة للکمال احترازا عن الکمال الصناعی فإنّ الکمال الأول قد یکون صناعیا یحصل بصنع الحیوان کما فی السریر و الصندوق و وکر الطیر و قد یکون طبیعیا لا مدخل لصنعه فیه، لکن الظاهر حینئذ أن یقال کمال أول طبیعی لجسم آلیّ الخ. و بقید الحیثیة خرج کلّ کمال لا یلحق من هاتین الحیثیتین کالنفس الحیوانیة و الانسانیة و الفلکیة. اعلم أنّهم اختلفوا فذهب بعضهم إلی أنّ الشی‌ء إذا صار حیوانا تکون نفسه النباتیة باقیة فیه و تلک الأفعال صادرة عنها لا عن النفس الحیوانیة و الأفعال الحیوانیة من الحسّ و الحرکة الإرادیة صادرة عن النفس الحیوانیة. و المحقّقون علی أنّ الأفعال المذکورة فی النفس النباتیة صادرة فی الحیوان عن النفس الحیوانیة و تبطل النفس النباتیة عند فیضان النفس الحیوانیة، فعلی هذا بعض أفعال النفس الحیوانیة بالاختیار و بعضها بلا اختیار، و لا یخفی ما فیه من التأمّل. فعلی المذهب الأول لا حاجة إلی زیادة قید فقط و علی المذهب الثانی لا بد من زیادته. و لذا قال البعض هی کمال أول لجسم طبیعی آلیّ من جهة ما یتولّد و یزید و یغتذی فقط، و الحصر إضافی بالنسبة إلی ما یحسّ و یتحرّک بالإرادة، فلا یرد أنّ أفعال النفس النباتیة غیر منحصرة فیما ذکر، بل لا بد مع ذلک أیضا من جهة ما یتصوّر و یجذب و یضم و یمسک و یدفع. لکن بقی هاهنا بحث من وجوه: الأول أنّ التعریف صادق علی صورة النطفة التی بها تصیر سببا للتغذیة و التنمیة، و کذا علی الصورة اللحمیة و العظمیة و غیرها مع أنه لا یقال لها نفس نباتیة و إلّا یلزم أن تکون هذه الأشیاء نباتا. و الجواب أنّ عدم إطلاق النفس النباتیة علیها إنّما هو فی عرف العام و أمّا فی عرف الخاص فیجوز إطلاقها علیها و إطلاق النبات علی تلک الأجسام أیضا جائز اصطلاحا. الثانی أنّه صادق علی الصور النوعیة للبسائط الموجودة فی المرکّبات النباتیة.
و الجواب أنّ تلک الصور لیست کمالات أولیة بالنسبة إلی المرکّبات إذ الکمال الأول ما یتمّ به النوع فی ذاته بأن یکون سببا قریبا لحصول النوع و جزءا أخیرا له، و ما هو بمنزلته، و تلک الصور لیست کذلک بالنسبة إلی المرکّبات.
الثالث أنّه یکفی أن یقال کمال أول من حیث یتغذّی و ینمو و یتولّد بل یکفی أن یقال کمال من حیث ینمو و باقی القیود مستدرک إذ الکمال الثانی و کمال الجسم الصناعی و غیر الآلی لیس من جهة ما ینمو. و الجواب أنّ قیود التعریف قد تکون للاحتراز و قد تکون للتحقیق و بعض هذه القیود للاحتراز و بعضها للتحقیق. و النفس الحیوانیة کمال أول لجسم طبیعی آلیّ من جهة ما یدرک الجزئیات الجسمانیة و یتحرّک بالإرادة و القید الأخیر لإخراج النفس النباتیة و الإنسانیة و الفلکیة. أقول و المراد أن یکون منشأ تمییز ذلک الکمال عن الکمالات الأخر هو هذین الأمرین أعنی إدراک الجزئیات الجسمانیة و الحرکة الإرادیة لا غیر فینطبق التعریف علی المذهبین المذکورین. و لا یرد ما قیل من أنّه إن أرید الآلی من جهة هذین الأمرین فقط فلا یصدق التعریف علی النفس الحیوانیة علی مذهب المحقّقین لأنّها آلیّة من جهة الأفعال النباتیة أیضا، و إن أرید الآلی من جهتهما مطلقا فینتقض التعریف بالنفس الناطقة. و أورد علیه أنّه غیر جامع لعدم صدقه علی النفس الحیوانیة فی الإنسان لأنّها لیست مدرکة عند المحقّقین بل المدرک للکلّیات و الجزئیات مطلقا هو النفس الناطقة. و أجیب بأنّ المراد بالمدرک أعمّ من أن یکون مدرکا بالحقیقة أو یکون وسیلة للإدراک
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1715
و النفس الحیوانیة وسیلة لإدراک النفس الناطقة للجزئیات الجسمانیة، و لا یرد القوی المدرکة الظاهرة و الباطنة لأنّ هذه القوی لیست من قبیل الکمال الأول لأنّها کما مرّ عبارة عن الجزء الأخیر للنوع أو ما هو بمنزلته. و النفس الإنسانیة و تسمّی بالنفس الناطقة و الروح أیضا کمال أول لجسم طبیعی آلیّ من جهة ما یدرک الأمور الکلّیة و الجزئیة المجرّدة و یفعل الأفعال الفکریة و الحدسیة، و قد سبق أنّ المراد بالکمال الأول ما یتمّ به النوع فی ذاته بأن یکون سببا قریبا لتحقّقه و جزءا أخیرا له و ما هو بمنزلته، و النفس الناطقة بالنسبة إلی بدن الإنسان من قبیل الثانی. ثم قولهم کمال أول لجسم طبیعی آلیّ مشترک بین النفوس الثلاثة و باقی القیود فی التعریفات لإخراج بعضها عن بعض. و أمّا النفوس الفلکیة فخارجة عن هذا لأنّ السماویات لا تفعل بواسطة الآلات علی ما هو المشهور من أنّ لکلّ فلک من الخارج المرکز و الحوامل و التداویر و الممثلات نفسا علی حدة علی سبیل الاستقلال، و أمّا علی رأی من یقول إنّ الکواکب و التداویر و الخارج المرکز هی الأعضاء و الآلات للنفس المدبّرة للفلک الکلّی فالنفوس للأفلاک الکلّیة فقط فداخلة فیه، إلّا أنّه لا یشتمل القدر المذکور لنفس الفلک الأعظم عندهم أیضا. فاخراجها عن تعریف النفس النباتیة علی رأیهم بقید الحیثیة المذکورة فی تعریف النفس النباتیة، و عن تعریف النفس الناطقة بقید و بفعل الأفعال الفکریة. و أمّا إخراجها عن تعریف النفس الحیوانیة فبقید ما یدرک الجزئیات الجسمانیة لأنّ النفوس الفلکیة مجرّدة و المجرّد لا یدرک الجزئی المادی.
و النفس الفلکیة کمال أول لجسم طبیعی ذی إدراک و حرکة دائمین یتبعان تعقلا کلّیا حاصلا بالفعل و هذا مبنی علی المذهب المشهور، و علیک بالتأمّل فیما سبق حتی یحصل تعریف النفس الفلکیة علی المذهب الغیر المشهور أیضا. اعلم أنّهم قالوا إنّ النفس الفلکیة مجرّدة عن المادة و توابعها مدرکة للکلّیات و الجزئیات المجرّدة، و قالوا حرکات الأفلاک إرادیة، و کلّ ما یصدر عنه الحرکة الجزئیة الإرادیة فیرتسم فیه الصغیر و الکبیر، و لا شی‌ء من المجرّدات کذلک، فلیس المباشر القریب لتحریک الفلک جوهرا مجرّدا، بل لا بدّ هاهنا من قوة جسمانیة أخری فائضة عن المحرّکات العاقلة المجرّدة علی أجرام الأفلاک و تسمّی تلک القوة الفائضة نفسا منطبعة و نسبتها إلی الفلک کنسبة الخیال إلینا فی أنّ کلا منهما محلّ ارتسام الصورة الجزئیة، إلّا أنّ الخیال مختصّ بالدماغ و النفس المنطبعة ساریة فی الفلک کلّه لبساطته و عدم رجحان بعض أجزائه علی بعض فی المحلیة.
و إلی هذا ذهب الإمام الرازی. و قال المحقّق الطوسی: ذلک شی‌ء لم یذهب إلیه أحد قبله فإنّ الجسم الواحد یمتنع أن یکون ذا نفسین أعنی ذا ذاتین هو آله لهما. و الحقّ أنّ له نفسا مجرّدة و قوة خیالیة و هذا مراد الإمام. غایة ما فی الباب أنّه عبّر عن القوة الخیالیة بالنفس المنطبعة، و المشّاءون علی أنّ للفلک نفسا منطبعة لا غیر، فإنّ الظاهر من مذهبهم أنّ المباشر لتحریک الفلک قوة جسمانیة هی صورته المنطبعة فی مادته و أنّ الجوهر المجرّد الذی یستکمل به نفسه عقل غیر مباشر للتحریک.
و الشیخ الرئیس علی أنّ له نفسا مجرّدة لا غیر.
و قال إنّ النفس الکلّی هی ذات إرادة عقلیة و ذات إرادة جزئیة. و قال إنّ لکل فلک نفسا مجرّدة یفیض عنها صورة جسمانیة علی مادة الفلک فتقوم بها، و هی تدرک المعقولات بالذات و تدرک الجزئیات بجسم الفلک، و تحریک الفلک بواسطة تلک الصورة التی هی باعتبار تحریکاته کالخیال بالنسبة إلی نفوسنا و أبداننا، فإنّ المدرک حقیقة هو النفس و الخیال آلة و واسطة لإدراکه،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1716
فالمباشر علی هذا هو النفس إلّا أنّها بواسطة الآلة و تحقیقه فی شرح الإشارات. ثم اعلم أنّ عدد النفوس الفلکیة المحرّکة للأفلاک علی المذهب المشهور هو عدد الأفلاک و الکواکب جمیعا، و علی المذهب الغیر المشهور تسعة بعدد الأفلاک الکلّیة فإنّهم قالوا: کلّ کوکب منها ینزّل مع أفلاکه منزلة حیوان واحد ذی نفس واحدة تتعلّق تلک النفس بالکوکب أولا و بأفلاکه ثانیا کما تتعلّق نفس الحیوان بقلبه أولا و بأعضائه بعد ذلک بتوسطه. و قیل لجمیع الأفلاک نفس واحدة تتعلّق بالمحیط و بالباقیة بالواسطة.

فائدة:

فی المباحث المشرقیة الشی‌ء قد یکون له فی ذاته و جوهره اسم یخصه و باعتبار إضافته إلی غیره اسم آخر کالفاعل و المنفعل و الأب و الابن و قد لا یکون له اسم إلّا باعتبار الإضافة کالرأس و الید و الجناح، فمتی أردنا أن نعطیها حدودها من جهة أسمائها بما هی مضافة أخذنا الأشیاء الخارجة عن جواهرها فی حدودها لأنّها ذاتیات لها بحسب الأسماء التی لها تلک الحدود و النفس فی بعض الأشیاء کالإنسان قد تتجرّد عن البدن و لا تتعلّق به لکن لا یتناوله اسم النفس إلّا باعتبار تعلّقها به حتی إذا انقطع ذلک التعلّق أو قطع النظر عنه لم یتناوله اسم النفس إلّا باشتراک اللفظ، بل الاسم الخاص بها حینئذ هو العقل. فما ذکر فی تعریف النفس لیس تعریفا لها من حیث ماهیتها و جوهرها بل من حیث إضافتها إلی الجسم الذی هی نفس، له إذ لفظ النفس إنّما یطلق علیها من جهة تلک الإضافة فوجب أن یؤخذ الجسم فی تعریفها کما یؤخذ البناء فی تعریف البانی من حیث إنّه بان و إن لم یجز أخذه فی حدّه من حیث إنّه إنسان.

فائدة:

قیل إطلاق النفس علی النفوس الأرضیة و السماویة لیس بحسب اشتراک اللفظ فإنّ الأفعال الصادرة عن صور أنواع الأجسام منها ما یصدر من إرادة و إدراک و ینقسم إلی ما یکون الفعل الصادر عنه علی وتیرة واحدة کما للأفلاک، و إلی ما لا یکون علی وتیرة واحدة بل علی جهات مختلفة کما للإنسان و الحیوانات.
و منها ما لا یصدر عن إرادة و إدراک و ینقسم إلی ما یکون علی وتیرة واحدة و هی القوة السخریة کما یکون للبسائط العنصریة من المیل إلی المرکز أو المحیط و إلی ما لا یکون علی وتیرة واحدة بل علی جهات مختلفة کما یکون للنبات و الحیوان من أفاعیل القوة التی توجب الزیادة فی الأقطار المختلفة و القوة السخریة خصّت باسم الطبیعة و البواقی باسم النفس و إطلاق اسم النفس علیها لا یمکن إلّا بالاشتراک لأنّه لو اقتصر علی أنّها مبدأ فعل ما أو قوة یصدر منها أمر ما یصیر کلّ قوة طبیعیة نفسانیة و لیس کذلک، و إن فسرناها بأنّها التی تکون مع ذلک فاعلة بالقصد خرجت النفس النباتیة و أن نفرض وقوع الأفعال علی جهات مختلفة فیخرج النفس الفلکیة، و کذا لا یشتمل للجمیع قولهم النفس کمال أول لجسم طبیعی آلی ذی حیاة بالقوة أی ما یمکن أن یصدر عن الأحیاء و لا یکون الصدور عنهم دائما بل قد یکون بالقوة لأنّه یخرج بقید آلی النفوس الفلکیة لأنّ أفعالها لا تصدر بواسطة الآلة علی المذهب المشهور، و علی المذهب الغیر المشهور بالقید الأخیر لأنّ النفوس الفلکیة و إن کانت کمالات أولیة لأجسام طبیعیة آلیة علی هذا المذهب لکنها لیس یصدر عنها أفاعیل الحیاة بالقوة أصلا، بل یصدر منها أفاعیل الحیاة کالحرکة الإرادیة مثلا دائما.
و اعترض علیه أیضا بأنّه إن أرید بما یصدر عن الأحیاء ما یتوقّف علی الحیاة فیخرج النفس النباتیة. و إن أرید أعمّ من ذلک فإن أرید جمیعها خرج النفس النباتیة و الحیوانیة. و إن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1717
أرید بعضها دخل فیه صور البسائط و المعدنیات إذ یصدر عنها بعض ما یصدر عن الأحیاء.
و أجیب بأنّ المراد البعض و صور المعدنیات و البسائط خارجة بقید الآلی فإنّها تفعل أفعالها بلا توسّط آلة بینها و بین آثارها. هذا لکن الشیخ ذکر فی الشفاء أنّ النفس اسم لمبدإ صدور أفاعیل لیست علی وتیرة واحدة عادمة للإرادة و لا خفاء فی أنّه معنی شامل للنفوس کلّها علی المذهبین لأنّ ما یکون مبدأ لأفاعیل موصوفة بما ذکر، إمّا أن یکون مبدأ لأفاعیل مختلفة و هو النفس الأرضیة أو یکون مبدأ لأفاعیل لا علی وتیرة واحدة عادمة للإرادة، بل یکون مختلفة و مع الإرادة علی رأی و علی وتیرة واحدة و مع الإرادة علی الصحیح.

فائدة:

النفس لها اعتبارات ثلاثة و أسماء بحسبها، فإنّها من حیث هی مبدأ الآثار قوة و بالقیاس إلی المادة التی تحملها صورة و بالقیاس إلی طبیعة الجنس التی بها تتحصّل و تتکمل کمال، و تعریف النفس بالکمال أولی من الصورة إذ الصورة هی الحالة فی المادة و النفس الناطقة لیست کذلک لأنّها مجرّدة فلا یتناولها اسم الصورة إلّا مجازا من حیث إنّها متعلّقة بالبدن لکنها مع تجرّدها کمال للبدن کما أنّ الملک کمال للمدینة باعتبار التدبیر و التصرّف و إن لم یکن فیها و کذا تعریفها بالکمال أولی من القوة لأن القوة اسم لها من حیث هی مبدأ الآثار و هو بعض جهات المعرّف و الکمال اسم لها من حیث یتمّ بها الحقیقة النوعیة المستتبعة لآثارها، فتعریفها به تعریف من جمیع جهاتها.

فائدة:

للنفس النباتیة قوی منها مخدومة و منها خادمة و تسمّی بالقوی الطبیعیة، و کذا للنفس الحیوانیة قوی و تسمّی قواها التی لا توجد فی النبات نفسانیة و منها مدرکة و غیر مدرکة، و کذا للنفس الناطقة و تسمّی قواها المختصة بها قوة عقلیة. فباعتبار إدراکها للکلّیات تسمّی قوة نظریة و عقلا نظریا، و باعتبار استنباطها لها تسمّی قوة عملیة و عقلا عملیا، و لکلّ من القوة النظریة و العملیة مراتب سبق ذکرها فی لفظ العقل.

فائدة:

النفوس الإنسانیة مجرّدة أی لیست قوة جسمانیة حالة فی المادة و لا جسما بل هی لإمکانیة لا تقبل الإشارة الحسّیة و إنّما تعلّقها بالبدن تعلّق التدبیر و التصرّف من غیر أن تکون داخلة فیه بالجزئیة أو الحلول، و هذا مذهب الفلاسفة المشهورین من المتقدمین و المتأخّرین، و وافقهم علی ذلک من المسلمین الغزالی و الراغب و جمع من الصوفیة المکاشفة، و تعلّقها بالبدن تعلّق العاشق بالمعشوق عشقا جبلّیا لا یتمکّن العاشق بسببه من مفارقة معشوقه ما دامت مصاحبته ممکنة. ألا تری أنّها تحبه و لا تکرهه مع طول الصحبة و تکره مفارقته، و سبب التعلّق توقّف کمالاتها و لذّاتها الحسّیتین و العقلیتین علی البدن، فإنّ النفس فی مبدأ الفطرة عاریة عن العلوم قابلة لها متمکّنة من تحصیلها بالآلات و القوی البدنیة. قال تعالی وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ «1» و هی تتعلّق بالروح الحیوانی أولا أی بالجسم اللطیف البخاری المنبعث عن القلب المتکوّن من ألطف أجزاء الأغذیة، فیفیض من النفس علی الروح قوة تسری بسریان الروح إلی أجزاء البدن و أعماقه فتثیر تلک القوة فی کلّ عضو من أعضاء البدن ظاهرة و باطنة قوی تلیق بذلک العضو و یکمل بالقوی المثارة فی ذلک العضو نفعه کل ذلک
______________________________
(1) النحل/ 78
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1718
بإرادة العلیم الحکیم، و خالفهم فیه جمهور المتکلمین بناء علی ما تقرّر عندهم من نفی المجرّدات علی الإطلاق عقولا کانت أو نفوسا.
و احتج المثبتون للتجرّد عقلا بوجوه منها أنّها تعقل المفهوم الکلّی فتکون مجرّدة لأنّ النفس إذا کانت ذا وضع کان المعنی الکلّی حالا فی ذی وضع، و الحال فی ذی الوضع یختص بمقدار مخصوص و وضع معیّن ثابتین لمحلّه فلا یکون ذلک الحال مطابقا لکثیرین مختلفین بالمقدار و الوضع، بل لا یکون مطابقا إلّا لما له ذلک المقدار و الوضع فلا یکون کلّیّا، هذا خلف و ردّ بأنّا لا نسلّم أنّ عاقل الکلّی محلّ له لابتنائه علی الوجود الذهنی، و أیضا الحال فیما له مقدار و شکل و وضع معیّن لا یلزم أن یکون متصفا به لجواز أن لا یکون الحلول سریانیا.
و أمّا نقلا فمن وجوه أیضا. الأول قوله تعالی وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ «1» الآیة، و لا شکّ أنّ البدن میت فالحیّ شی‌ء آخر مغایر له هو النفس. و الثانی قوله تعالی النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا «2» و المعروض علیها لیس البدن المیّت فإنّ تعذیب الجماد محال. و الثالث قوله تعالی: یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِی إِلی رَبِّکِ «3» الآیة، و البدن المیت غیر راجع و لا مخاطب. و الرابع قوله علیه السلام: (إذا حمل المیت علی نعشه یرفرف روحه فوق النعش و یقول یا أهلی و یا ولدی لا تلعبنّ بکم الدنیا کما لعبت بی، جمعت المال من حلّه و من غیر حلّه ثم ترکته لغیری) «4» الحدیث، فالمرفرف غیر المرفرف فوقه. و الجواب أنّ الأدلة تدلّ علی المغایرة بینها و بین البدن لا علی تجرّدها. و احتج النافون للتجرّد أیضا بوجوه. منها أنّ المشار إلیه بأنا و هو معنی النفس یوصف بأوصاف الجسم فکیف تکون مجرّدة. و إن شئت التوضیح فارجع إلی شرح المواقف و شرح التجرید و غیرهما. ثم المنکرون للتجرّد اختلفوا فی النفس الناطقة علی أقوال سبقت فی لفظ الروح و لفظ الإنسان و لفظ السّر.
اعلم أنّ صاحب الإنسان الکامل قال:
النفس فی اصطلاح الصوفیة خمسة أضرب حیوانیة و أمّارة و ملهمة و لوّامة و مطمئنّة و کلّها أسماء الروح إذ لیس حقیقة النفس إلّا الروح و لیس حقیقة الروح إلّا الحق فافهم. فالنفس الحیوانیة تسمّی بالروح باعتبار تدبیرها للبدن فقط. و أمّا الفلسفیون فالنفس الحیوانیة عندهم هو الدم الجاری فی العروق و لیس هذا بمذهبنا.
ثم النفس الأمّارة تسمّی بها باعتبار ما یأتیها من المقتضیات الطبیعیة الشهوانیة للانهماک فی اللذات الحیوانیة و عدم المبالاة بالأوامر و النواهی. ثم النفس الملهمة تسمّی بها لاعتبار ما یلهمها اللّه من الخیر، فکلّ ما تفعله من الخیر هو بالإلهام الإلهی، و کلّ ما تفعله من الشّر هو بالاقتضاء الطبیعی و ذلک الاقتضاء منها بمثابة الأمر لها بالفعل، فکأنّها هی الأمّارة لنفسها یفعل تلک المقتضیات فلذا سمّیت أمّارة، و للإلهام الإلهی سمّیت ملهمة. ثم النفس اللّوّامة سمّیت بها لاعتبار أخذها فی الرجوع و الإقلاع فکأنّها تلوم نفسها عن الخوض فی تلک المهالک و لذا سمّیت لوّامة. ثم النفس المطمئنّة سمّیت بها لاعتبار سکونها إلی الحقّ و اطمئنانها به و ذلک إذا قطع الأفعال المذمومة و الخواطر المذمومة مطلقا، فإنّه متی لم ینقطع
______________________________
(1) آل عمران/ 169
(2) غافر/ 46
(3) الفجر/ 27- 28
(4) لم نعثر علی نص هذا الحدیث فی کتب الصحاح و الاسانید کما لم نجد نصا قریبا من معناه.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1719
عنها الخواطر المذمومة لا تسمّی مطمئنّة بل هی لوّامة، ثم إذا ظهر علی جسدها الآثار الروحیة من طیّ الأرض و علم الغیب و أمثال ذلک فلیس لها إلّا اسم الروح. ثم إذا انقطعت الخواطر المحمودة کما انقطعت المذمومة و اتصفت بالأوصاف الإلهیة و تحقّقت بالحقائق الذاتیة فاسم العارف اسم معروفه و صفاته صفاته و ذاته ذاته انتهی. و قال فی مجمع السّلوک: النفس اللّوّامة عند بعضهم هی الکافرة التی تلوم ذاتها و تقول: یا لیتنی قدّمت لحیاتی. و یقول بعضهم:
هی نفس الکافر و المؤمن، لأنّه ورد فی الحدیث: فی یوم القیامة کلّ نفس تکون لوّامة لذاتها، فالفسّاق یقولون: لما ذا ارتکبنا أعمال الفسوق، و الصّالحون یقولون: لما ذا لم نزد من أعمال الصّلاح. انتهی. و قد سبق أیضا فی لفظ الخلق «1».
معنی النفس الأمّارة و اللّوّامة و المطمئنّة ناقلا من التلویح.

فائدة:

النفس الناطقة حادثة اتفق علیه الملّیّون إذ لا قدیم عندهم إلّا اللّه و صفاته عند من أثبتها زائدة علی ذاته، لکنهم اختلفوا فی أنّها هل تحدث مع حدوث البدن أو قبله؟ فذهب بعضهم إلی أنّها تحدث معه لقوله تعالی ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ «2» و المراد بالإنشاء إفاضة النفس علی البدن. و قال بعضهم بل قبله لقوله علیه الصلاة و السلام: (خلق الأرواح قبل الأجساد بألفی عام) «3»، و غایة هذه الأدلة الظّنّ أما الآیة فلجواز أن یکون المراد بالإنشاء جعل النفس متعلّقة به فیلزم حدوث تعلّقها لا حدوث ذاتها.
و أمّا الحدیث فلأنّه خبر واحد فیعارضه الآیة و هی مقطوعة المتن مظنونة الدلالة و الحدیث بالعکس، فلکلّ رجحان فیتقاومان. و أمّا الحکماء فإنّهم قد اختلفوا فی حدوثها فقال به أرسطو و من تبعه، و قال شرط حدوثها حدوث البدن، و منعه من قبله و قالوا بقدمها. ثم القائلون بحدوثها یقولون إنّ عدد النفوس مساو لعدد الأبدان لا یزید أحدهما علی الآخر فلا تتعلّق نفس واحدة إلّا ببدن واحد و هذا بخلاف مذهب القائلین بالتناسخ.

فائدة:

اتفق القائلون بمغایرة النفس للبدن علی أنّها لا تفنی بفناء البدن، أمّا عند أهل الشرع فبدلالات النصوص، و أمّا عند الحکماء فبناء علی استنادها إلی القدیم استقلالا أو بشرط حادث فی الحدوث دون البقاء و علی أنّها غیر مادیة، و کلّ ما یقبل العدم فهو مادی فالنفس لا تقبل العدم.

فائدة:

مدرک الجزئیات عند الأشاعرة هو النفس لأنها الحاکمة بها و علیها و لها السمع و الإبصار، و عند الفلاسفة الحواس للقطع بأنّ الإبصار للباصرة و آفتها آفة له، و القول بأنّها لا تدرک الجزئیات إلّا بالآلات یرفع النزاع، إلّا أنّه یقتضی أن لا یبقی إدراک الجزئیات عند فقد الآلات، و الشریعة بخلافه و قد سبق فی لفظ الإدراک.

فائدة:

ذهب جمع من الحکماء کأرسطو و أتباعه إلی أنّ النفوس البشریة متّحدة بالنوع و إنّما
______________________________
(1) و قال فی مجمع السلوک نفس لوامة نزدیک بعضی مر کافر را باشد که بر نفس خویش ملامت کند و گوید یا لیتنی قدمت لحیاتی و بعضی گویند مر کافر و مؤمن هر دو را باشد زیرا که در حدیث است فردای قیامت هر نفس لوامة باشد ملامت‌کننده خود شود فاسقان گویند چرا ورزیدیم صالحان گویند چرا صلاح زیادة نکردیم انتهی. و قد سبق أیضا فی لفظ الخلق.
(2) المؤمنون/ 14
(3) العجلونی، کشف الخفاء، ح 704، 1/ 265، بلفظ: «.. قبل الاجسام..».
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1720
تختلف بالصفات و الملکات لاختلاف الأمزجة و الأدوات. و ذهب بعضهم إلی أنّها مختلفة بالماهیة بمعنی أنّها جنس تحته أنواع مختلفة، تحت کلّ نوع أفراد متحدة بالماهیة. قیل یشبه أن یکون قوله علیه الصلاة و السلام: (الناس معادن کمعادن الذهب و الفضة) «1» و قوله (الأرواح جنود مجنّدة فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف) «2» إشارة إلی هذا. قال الإمام: إنّ هذا المذهب هو المختار عندنا.
و أما بمعنی أن یکون کلّ فرد منها مخالفا بالماهیة لسائر الأفراد حتی لا یشترک منهم اثنان فی الماهیة فالظاهر أنّه لم یقل به أحد، کذا فی شرح التجرید و أکثر هذه موضّحة فیه.

النّفس:

[فی الانکلیزیة]Blood،diversion
[فی الفرنسیة]Sang،divertissement
بفتحتین فی اللغة الفارسیة دم. و فی اصطلاح الصّوفیة هو التّرویح عن القلب بمطالب الغیوب النّازلة من حضرة المحبوب تبارک و تعالی. کذا فی لطائف اللغات «3».

نفس الأمر:

[فی الانکلیزیة]Thing itself،object itself -Chose elle
[فی الفرنسیة]meme،objet meme
معناه نفس الشی‌ء فی حدّ ذاته، فالمراد بالأمر هو الشی‌ء بنفسه فإذا قلت مثلا الشی‌ء موجود فی نفس الأمر کان معناه أنّه موجود فی حدّ ذاته. و معنی کونه موجودا فی حدّ ذاته أنّ وجوده لیس باعتبار المعتبر و فرض الفارض سواء کان فرضا اختراعیا أو انتزاعیا، بل لو قطع النظر عن کلّ فرض و اعتبار کان هو موجودا، و ذلک الوجود إمّا وجود أصلی أی خارجی أو وجود ظلّی أی ذهنی، فنفس الأمر یتناول الخارج و الذهن، لکنها أعمّ من الخارج مطلقا إذ کل ما هو موجود فی الخارج فهو فی نفس الأمر قطعا و من الذهن من وجه إذ لیس کلّ ما هو فی الذهن یکون فی نفس الأمر، فإنّه إذا اعتقد کون الخمسة زوجا کان کاذبا غیر مطابق لنفس الأمر مع کونه ذهنیا لثبوته فی الذهن. و قد یقال معنی کونه موجودا فی نفس الأمر أنّ وجوده لیس متعلّقا بفرض اختراعی سواء کان متعلّقا بفرض انتزاعی أو لم یکن، فالعلوم الحقیقیة موجودة فی نفس الأمر بکلا المعنیین و العلوم الاصطلاحیة المتعلّقة بالفرض الانتزاعی موجودة فی نفس الأمر بالمعنی الثانی دون الأول، فالمعنی الثانی أعمّ مطلقا من الأول، هکذا یستفاد من بعض حواشی التجرید و العلمی و یجی‌ء ما یتعلّق بهذا فی لفظ الوجود أیضا، و هو بهذا المعنی أیضا أعم مطلقا من الخارج و من وجه من الذهن کما لا یخفی.
و فی شرح المطالع قدماء المنطقیین لم یفرقوا بین الخارج و نفس الأمر.

نفس الانتصاب:

[فی الانکلیزیة]Pneumonia Pneumonie
بفتحتین هو عند الأطباء أن لا تتأتّی النفس للشخص إلّا بانتصاب الرّقبة و مدّها فینفتح المجری، و سببه مادة غلیظة أو ورم کذا فی الموجز، و سمّاه صاحب بحر الجواهر بالنفس المنتصب. ثم قال: و النفس المنتصف هو أن یکون الآفة فی نصف الرئة و النصف الآخر سالم.

النّفقة:

[فی الانکلیزیة]Exhaustion،selling well،end،perish،alimony
[فی الفرنسیة]Epuisement ecoulement،pension alimentaire
______________________________
(1) صحیح مسلم، کتاب البر و الصلاة، باب الأرواح جنود مجنّدة، ح 160، 4/ 2031.
(2) صحیح البخاری، کتاب الأنبیاء، باب الأرواح جنود مجنّدة. ح (العنوان)، 4/ 268.
و صحیح مسلم، کتاب البر و الصلاة، باب الأرواح جنود مجنّدة، ح 159، 4/ 2031.
(3) بفتحتین در لغت بمعنی دم و در اصطلاح صوفیة ترویح قلبست بمطالب غیوب که نازل است از حضرت محبوب تبارک و تعالی کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1721
بفتح النون و الفاء اسم من الإنفاق و الترکیب یدلّ علی المضی بالبیع نحو نفق البیع نفاقا بالفتح أی راج أو بالموت نحو نفقت الدابة نفوقا أی ماتت أو بالفناء نحو نفقت الدراهم نفقا أی فنیت کما فی المفردات.
و شریعة ما یتوقّف علیه بقاء شی‌ء من المأکول و الملبوس و السکنی فتتناول نحو العبید فإنّ مالکه مجبور علی الانفاق علیه بالاتفاق و کذا البهائم عند أبی یوسف رحمه اللّه، و أمّا عند غیره فیفتی به دیانة، و أمّا العقار فلا یفتی به إلّا أنّ تضییعه مکروه کما فی المحیط و غیره. و قال هشام سألت عن محمد عن النفقة فقال إنّها الطعام و الکسوة و السکنی. و ذکر قاضی خان أنّ النفقة الواجبة هذه الثلاثة إلّا أنّ أکثرهم ذهبوا إلی أنها الطعام فالخبز مع اللحم أعلی و مع الدهن أوسط و مع اللبن أدنی، و ذا غیر لازم لاختلاف الأحوال، هکذا فی جامع الرموز فی کتاب النکاح. و منه أیضا النفقة هی الطعام أو هو مع الکسوة أو هما مع السکنی علی الخلاف فی مفهوم النّفقة.

النّفل:

[فی الانکلیزیة]Supplement،surplus،spoils،booty،bastard
[فی الفرنسیة]Supplement،surplus،butin،batard
بفتح النون و الفاء لغة هو الزیادة، و الغنیمة تسمّی نفلا لأنّها زائدة فی المحلّلات لأنّ الغنائم لم تکن حلالا فی سائر الأمم، و منه سمّی ولد الزنا نافلة لکونه زائدا علی مقصود النکاح، فإنّه شرع لتحصیل الولد من صلبه و ولد الزنا زیادة علیه. و فی الشریعة یطلق علی زیادة یخصّ بها الإمام بعض الغانمین و ذلک الفعل منه یسمّی تنفیلا کما فی جامع الرموز و البرجندی فی فصل ما فتح عنوة، و یطلق أیضا علی زیادة علی الفرائض و الواجبات و السّنن من العبادات البدنیة و المالیة شرع لنا لا علینا و یسمّی تطوّعا و مندوبا و مستحبا و حکمه الثواب علی الفعل و عدم العقاب علی الترک، و لا خلاف فی تسمیته مأمورا به، لکن اختلف العلماء فی أنّ التسمیة بطریق المجاز أو بطریق الحقیقة.
فالکرخی و الجصّاص علی أنّه مجاز، و القاضی و جمع من الشافعیة علی أنّه حقیقة، و مبنی الخلاف أنّ الأمر حقیقة للوجوب فقط فکان مجازا فی الندب أو مشترکا بینه و بین الندب فکان حقیقة فیهما، فعل هذا النفل یباین السّنّة.
و یطلق أیضا علی العبادة الغیر الواجبة فیعم السّنّة. و علی هذا قیل النّفل هو المطلوب فعله شرعا من غیر ذمّ علی ترکه مطلقا، فالأول احتراز عن الحرام و المکروه إذ المطلوب فیهما ترک الفعل و عن المباح و الأحکام الثابتة بخطاب الوضع إذ لیسا مطلوبین أصلا، و الثانی أی قوله من غیر ذمّ الخ عن الواجب مطلقا سواء کان موسعا أو مخیّرا أو غیرهما، أمّا غیرهما فظاهر لأنّه یذمّ علی ترکه، و أمّا هما أی المخیّر و الموسع فلأنّهما و إن کانا مما لا یذمّ علی ترکه فی الجملة لکنهما ممّا یذمّ علی ترکه مطلقا، و کذا عن الکفایة. و بالجملة فبقوله من غیر ذمّ احترز عن الواجب الذی هو غیر تلک الثلاثة.
و بقوله مطلقا عن تلک الثلاثة کما لا یخفی. ثم إنّه أراد بالذّمّ العقاب لا الملامة بدلیل أنّه قسّم أولا الحکم إلی الوجوب و الحرمة و النّدب و الکراهة و الإباحة، ثم عرّف المندوب بهذا، فلو أراد بالذّمّ الملامة لبطل الحصر بسنّة الهدی، فالمراد بالذّم العقاب مطلقا، و حینئذ صدق التعریف علی السّنّة بقسمیه فیکون النفل أعمّ من السّنّة کما لا یخفی. و علی هذا قیل النّدب خطاب بطلب فعل غیر کفّ ینتهض فعله فقط سببا للثواب، و حکمه أیضا الثواب علی الفعل و عدم العقاب علی الترک، و لا خلاف أیضا تسمیته مأمورا به، إنّما الخلاف فی أنّ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1722
التسمیة بالحقیقة أو بالمجاز و قد سبق أیضا فی لفظ السّنّة ما یتعلّق بهذا.

النّفی:

[فی الانکلیزیة]Negation
[فی الفرنسیة]Negation
بالفتح و سکون الفاء عند أهل العربیة من أقسام الخبر مقابل الإثبات و الإیجاب، قیل بل هو شطر الکلام کلّه. و الفرق بینه و بین الجحد أنّ النافی إن کان صادقا سمّی کلامه نفیا و منفیا أیضا و لا یسمّی جحدا، و إن کان کاذبا سمّی جحدا و نفیا أیضا. فکلّ جحد نفی و لیس کلّ نفی جحدا، ذکره أبو جعفر النحاس «1» و ابن السحری «2»، و غیرهما. مثال النفی ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ «3»، و مثال الجحد نفی فرعون و قومه آیات موسی وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ «4». ثم إنّ النفی فی الماضی إمّا أن یکون نفیا واحدا أو مستمرا أو نفیا فیه أحکام متعدّدة، و کذلک فی المستقبل، فصار النفی أربعة أقسام و اختاروا له أربع کلمات ما و لم و لن و لا. و المنفی عند المتکلّمین هو المعلوم الغیر الثابت و قد سبق مستوفی فی لفظ المعلوم.

تنبیهات:

الأول: زعم بعضهم أنّ شرط صحة النفی عن الشی‌ء صحة اتصاف المنفی عنه بذلک الشی‌ء، و هو مردود بقوله تعالی وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ «5» و نظائره کثیرة. و الصواب أنّ انتفاء الشی‌ء عن الشی‌ء قد یکون لکونه لا یمکن منه عقلا، و قد یکون لکونه لا یقع منه مع إمکانه.
الثانی: نفی الذات الموصوفة قد یکون نفیا للصفة دون الذّات نحو وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ «6» أی بل هم جسد یأکلون، و قد یکون نفیا لهما نحو لا یَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً «7»، أی لا سؤال لهم أصلا فلا یحصل منهم إلحاف و یسمّی هذا النوع عند أهل البدیع نفی الشی‌ء بإیجابه. و عبارة ابن رشیق فی تفسیره أن یکون الکلام ظاهرة إیجاب الشی‌ء و باطنه نفیه بأن ینفی ما هو من سببه کوصفه، و هو المنفی فی الباطن. و عبارة غیره أن ینفی الشی‌ء مقیّدا و المراد نفیه مطلقا مبالغة فی النفی و تأکیدا له. و منه وَ مَنْ یَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ «8» فإنّ الإله مع اللّه لا یکون إلّا عن غیر برهان، و منه وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِ «9» فإنّ قتلهم لا یکون إلّا بغیر حقّ و منه اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها «10» فإنّها لا عمد لها أصلا.
______________________________
(1) هو أحمد بن محمد بن اسماعیل المرادی المصری، ابو جعفر النحاس، توفی فی مصر عام 338 ه/ 950 م، مفسّر، أدیب، عالم بالقرآن، له عدة کتب هامة.
الأعلام 1/ 208، وفیات الأعیان 1/ 29، النجوم الزاهرة 3/ 300، البدایة و النهایة 11/ 222، إنباه الرواة 1/ 101.
(2) هو أحمد بن کامل بن خلف بن شجرة بن منصور بن کعب، أبو بکر البغدادی الشجری، و لیس السحری کما ورد. ولد عام 260 ه/ 874 م و توفی عام 350 ه/ 961 م. قاض مفسر، عالم بالأحکام و القرآن و النحو و الشعر و التاریخ و الحدیث من فقهاء الحنفیة، له عدة مؤلفات.
معجم المفسّرین 1/ 56، تاریخ بغداد 4/ 357، الوافی 7/ 298، إنباه الرواة 97، غایة النهایة 1/ 98.
(3) الاحزاب/ 40
(4) النمل/ 14
(5) هود/ 123
(6) الأنبیاء/ 8
(7) البقرة/ 273
(8) المؤمنون/ 117
(9) البقرة/ 61
(10) الرعد/ 2
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1723
الثالث: قد ینفی الشی‌ء رأسا لعدم کمال وصفه أو انتفاء ثمرته کقوله تعالی فی صفة أهل النار لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی «1» فنفی عنه الموت لأنّه لیس بموت صریح و نفی عنه الحیاة لأنّها لیست بحیاة طیّبة و لا نافعة.
الرابع: المجاز یصحّ ففیه بخلاف الحقیقة و أورد علیه: وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمی «2» فإنّ المنفی فیه هو الحقیقة. و أجیب بأنّ المراد بالرمی هنا المترتّب علیه و هو وصوله إلی الکفار، فالوارد علیه النفی هنا مجاز لا حقیقة و التقدیر و ما رمیت خلقا إذ رمیت کسبا أو ما رمیت انتهاء إذ رمیت ابتداء.
الخامس: نفی الاستطاعة الواردة فی القرآن قد یراد به نفی القدرة و الإمکان نحو فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَةً «3»، و قد یراد به نفی الامتناع نحو هَلْ یَسْتَطِیعُ رَبُّکَ «4» علی القراءتین أی هل یفعل أو هل یجیبنا، فقد علموا أنّ اللّه قادر علی الإنزال و أنّ عیسی قادر علی السؤال، و قد یراد به الوقوع بمشقّة و کلفة نحو إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً «5»، هذا کلّه من الاتقان.
السادس: من قواعدهم أنّ النفی إذا دخل علی کلام فیه قید توجه إلی القید خاصة و أفاد ثبوت أصل الفعل. قال أبو القاسم فی حاشیة المطول: التحقیق أنّ هذه القاعدة لیست کلّیة بل أکثریة إذ یحتمل أن یقصد نفی الفعل و القید جمیعا بمعنی انتفاء کلّ من الأمرین مثل ما جئت راکبا بمعنی لا مجی‌ء و لا رکوب، أو بمعنی انتفاء القید من غیر اعتبار لنفی الفعل أو إثباته کما إذا قلت لم أضرب کلّ أحد بمعنی أنّ الضرب لم یقع علی کلّ أحد من غیر اعتبار لنفی الضرب و إثباته، و هذا مراد من قال إنّ رفع الإیجاب الکلّی أعمّ من السّلب الکلّی و السّلب عن البعض مع الإیجاب للبعض، و هذا کثیر الوقوع فی الکلام، أو انتفاء الفعل من غیر اعتبار لنفی القید أو إثباته کقوله تعالی: وَ لَمْ یُصِرُّوا عَلی ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ «6» هذا إذا اعتبر القید أوّلا ثم نفی. و إن اعتبر النفی أولا ثم قیّد رجع النفی إلی المقیّد حتی إذا کان القید هو العموم مثلا أفاد نفی العموم علی الأول و عموم النفی علی الثانی و التعویل علی القرائن انتهی. و فی بعض حواشی البیضاوی أنّ رجوع النفی إلی القید إنّما یکون إذا کان القید مما لا یلزم المقید و إن کان مما یلزمه یرجع إلی المقیّد.

النّفیس:

[فی الانکلیزیة]Precious،noble
[فی الفرنسیة]Precieux،noble
کالکریم مقابل الخسیس و قد سبق.

النّقاب:

[فی الانکلیزیة]Veil،obstacle
[فی الفرنسیة]Voile،obstacle
بالکسر و تخفیف القاف فی اللغة هو غطاء الوجه. و هو عند الصوفیة المانع الذی یحجز العاشق عن المعشوق تبعا لإرادة المعشوق، لأنّ العاشق ما زال غیر مستعدّ لتقبّل التّجلّی. کذا فی بعض الرسائل «7».
______________________________
(1) طه/ 74
(2) الأنفال/ 17
(3) یس/ 50
(4) المائدة/ 112
(5) الکهف/ 72
(6) آل عمران/ 135
(7) بالکسر و تخفیف القاف در لغت روی بند را گویند و نزد صوفیة مانعی باشد که عاشق را از معشوق بازدارد بحکم اراده معشوق که عاشق را هنوز استعداد تجلی دست نداده کذا فی بعض الرسائل.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1724

النّقباء:

[فی الانکلیزیة]Chosen،saints
[فی الفرنسیة]Elus،saints
من أقسام الأولیاء و قد مرّ ذکرهم فی لفظ الصوفی ناقلا عن مرآة الأسرار.

النّقرس:

[فی الانکلیزیة]Gout،rhreumatism
[فی الفرنسیة]Goutte،rhumatisme
بالکسر و سکون القاف عند الأطباء وجع یعرض فی نواحی القدم و مفصل الکعب و الأصبع لا سیما الإبهام کذا فی شرح القانونچة و بحر الجواهر.

النّقص:

[فی الانکلیزیة]Decrease،prosodic play
[فی الفرنسیة]Diminution،jeu prosodique
بالفتح و سکون القاف عند أهل العروض اجتماع العصب و الکفّ کذا فی عنوان الشرف و رسالة قطب الدین السرخسی.

النّقض:

[فی الانکلیزیة]Refutation،contradiction،abolition
[فی الفرنسیة]Refutation،contradiction،abolition
بالفتح و سکون القاف لغة الکسر، و عند أهل النظر یطلق علی معان ثلاثة کما فی الرشیدیة. الأول نقض الطرد و هو أن یوجد الوصف الذی یدعی أنّه علّة مع عدم الحکم فیه، و حاصله انتفاء المدلول مع وجود الدلیل، و ذلک یکون بوجهین أحدهما أن یوجد الدلیل فی صورة و لم یوجد المدلول فیها، و ثانیهما أن یوجد و لا یوجد مدلوله أصلا، و یعبّر عن المعنی الأول بتخلّف المدلول عن الدلیل و عن الثانی باستلزام المدلول المحال علی تقدیر تحقّقه، و هذا هو المعنی من التعریف المشهور للنّقض و هو تخلّف الحکم عن الدلیل، فإنّ المراد بالتخلّف الانتفاء و بالحکم المدلول و یسمّی نقضا إجمالیا أیضا، أعنی أنّه کما یطلق لفظ مطلق النّقض علی المعنی المذکور یطلق النّقض المقیّد بقید الإجمال علیه أیضا بخلاف المنع فإنّه لا یطلق علیه إلّا مقیدا بالتفصیلی کما فی الرشیدیة، و یسمّیه أهل الأصول بالمناقضة و بالتناقض أیضا کذا فی بعض شروح الحسامی.
مثاله خروج النّجاسة علّة لانتقاض الوضوء فنوقض بخروج القلیل من النجاسة فإنّه لا ینقض الوضوء، و جواب النقض بأربع طرق. الأول الدفع بالوصف و هو منع وجود العلّة فی صورة النقض و الثانی الدفع بمعنی الوصف و هو منع وجود المعنی الذی صارت العلّة علة لأجله.
و الثالث الدفع بالحکم و هو منع تخلّف الحکم من العلّة فی صورة النقض. و الرابع الدفع بالغرض و هو أن یقال الغرض التسویة بین الأصل و الفرع، فکما أنّ العلّة موجودة فی الصورتین فکذا الحکم، و کما أنّ ظهور الحکم قد یتأخّر فی الفرع فکذا فی الأصل فالتسویة حاصلة بکلّ حال. و إن شئت التوضیح فارجع إلی التوضیح.
اعلم أنّ من لم یجوّز تخصیص العلّة أخذ تخلّف الحکم أعمّ من أن یکون لمانع أو لغیر مانع. و قال إن تیسّر الدفع بهذه الطرق فبها و إلّا فإن لم یوجد فی صورة النقض مانع فقد بطلت العلّة، و إن وجد المانع فلا، فإنّ عدم المانع جزء للعلّة أو شرط لها فیکون انتفاء الحکم فی صورة النقض مبنیا علی انتفاء العلّة بانتفاء جزئها أو شرطها. و من جوّز تخصیص العلّة و قال العلّة توجب هذا لکن تخلّف الحکم لمانع أخذ قید لا لمانع و قال المناقضة هی تخلّف الحکم عمّا ادعاه المعلّل علّة لا لمانع لیخرج تخصیص العلّة عن المناقضة بخلاف من لم یجوّزه فإنّه أی تخصیص العلّة عنده مناقضة، و الثانی نقض المعرّفات إمّا طردا و إمّا عکسا. و الثالث المناقضة و هی عندهم عبارة عن منع مقدّمة معیّنة من مقدّمات الدلیل سواء کان المنع مع السّند أو بدونه و تسمّی منعا و نقضا تفصیلیا أیضا، قالوا إذا استدلّ المستدلّ علی مطلوب بدلیل فالخصم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1725
إن منع مقدّمة معیّنة من مقدماته أو کلّ واحدة منها علی التعیین فذلک یسمّی منعا و مناقضة و نقضا تفصیلیا و لا یحتاج فی ذلک إلی شاهد، فإنّ المراد بالمنع منعها عن الثبوت بأن طلب دلیلا علی ثبوتها، و ذلک لا یقتضی شاهدا، و إن منع مقدمة غیر معیّنة بأن یقول لیس دلیلک بجمیع مقدّماته صحیحا و معناه أنّ فیه خللا فذلک یسمّی نقضا إجمالیا، و لا بد هناک من شاهد لأنّه لو اعتبر مجرّد دعوی صحة الدلیل علیها یلزم انسداد باب المناظرة، و حصروا الشّاهد فی تخلّف الحکم أو استلزامه المحال، و لهذا وقع فی الشریفیة النقض الإجمالی إبطال الدلیل بعد تمامه متمسکا بشاهد یدلّ علی عدم استحقاقه الاستدلال به، و هو أی عدم استحقاقه استلزامه فسادا ما، و إن لم یمنع شیئا من المقدّمات لا معیّنة و لا غیر معیّنة بل أورد دلیلا مقابلا لدلیل المستدلّ دالا علی نقیض مدعاه فذلک الإیراد المخصوص یسمّی معارضة، هکذا ذکر السّند و المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح الشمسیة، و هذا المعنی أخصّ من المعنی الأول لأنّه قسم منه، فإنّ النقض بالمعنی الأول یشتمل التفصیلی و الإجمالی، و علم مما ذکر أنّ للنقض الإجمالی معنیین أحدهما أعمّ من الآخر.

النّقطة:

[فی الانکلیزیة]Point
[فی الفرنسیة]Point
بالضم و سکون القاف عند المهندسین هی شی‌ء ذو وضع یمکن أن یشار إلیه بالإشارة الحسّیة غیر منقسم أصلا لا طولا و لا عرضا و لا عمقا، لا بالفعل و لا بالتوهّم، و لا یرد الجوهر الفرد لأنّهم غیر قائلین به. و أمّا من یقول به فیقول هو عرض ذو وضع الخ کذا فی شرح أشکال التأسیس فی المقدمة. و نقطة المحاذاة عند أهل الهیئة قد سبقت فی لفظ معدّل المسیر. و نقطة المشرق عندهم و تسمّی بنقطة الاعتدال الربیعی و بالاعتدال الربیعی و بمطلع الاعتدال أیضا، و نقطة المغرب و تسمّی بمغرب الاعتدال و مغیب الاعتدال، و نقطة الاعتدال الخریفی و تسمّی بالاعتدال الخریفی و نقطة الانقلاب الصیفی و الشتوی سبقت فی بیان دائرة البروج و نقطة الشمال و نقطة الجنوب سبقتا فی دائرة نصف النهار، و نقطة الطالع و نقطة الغارب قد سبقتا فی لفظ السّمت.

النّقل:

[فی الانکلیزیة]Transmission،transcription،translation
[فی الفرنسیة]Transmission،transcription،traduction
بالفتح و سکون القاف عند أهل النظر هو الإتیان بقول الغیر علی ما هو علیه بحسب المعنی مظهرا أنّه قول الغیر، و الآتی به یسمّی ناقلا، و ذلک القول یسمّی منقولا، و لا یشترط عدم تغییر اللفظ بخلاف المحدّثین فإنّهم قالوا لا یجوز تغییر اللفظ فی الحدیث و یجوز فی غیره إذ فی تراکیبه أسرار و دقائق و الإتیان بوجه لا یظهر أنّه قول الغیر لا صریحا و لا کنایة و لا إشارة اقتباس، و المقتبس مدّع فی اصطلاحهم و تصحیحه هو بیان صدق ما نسب إلی المنقول عنه، هکذا یستفاد من الشریفیة و خلاصة الخلاصة. و عند أهل العربیة قد یستعمل بمعنی وضع اللفظ بإزاء معنی لمناسبته لمعنی وضع له ذلک اللفظ أولا سواء کان مع هجران استعماله فی المعنی الأول بلا قرینة أو لا، و قد یخصّ و یستعمل بمعنی الوضع المذکور مع هجران استعماله فی المعنی الأول بلا قرینة. و هذا المعنی مختصّ بالمنقول المقابل للمجاز بخلاف المعنی الأول فإنّه قدر مشترک بین المنقول و المجاز، هکذا ذکر أبو الفتح فی حاشیة الحاشیة الجلالیة. و بعضهم لم یشترط فی النقل قید المناسبة و أدخل المرتجل فی المنقول و قد سبق. فعلی هذا النقل وضع لفظ لمعنی بعد وضعه لمعنی آخر.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1726

نقل النّور:

[فی الانکلیزیة]Communication،junction
[فی الفرنسیة]Communication،jonction
عند المنجمین نوع من الاتصال.

نقی الخدّ:

[فی الانکلیزیة]Figure in geomancy
[فی الفرنسیة]Figure en geomancie
بالقاف اسم شکل مخصوص من أشکال الرمل و صورته هکذا.

النّقیض:

[فی الانکلیزیة]Contrary،opposite،antagonist
-[فی الفرنسیة]Contraire،oppose،antagoniste
قال العلماء النقیضان الأمران المتمانعان بالذات أی الأمران اللذان یتمانعان و یتدافعان بحیث یقتضی لذاته تحقّق أحدهما فی نفس الأمر انتفاء الآخر و بالعکس کالإیجاب و السّلب فإنّه إذا تحقّق الإیجاب بین الشیئین انتفی السّلب، و بالعکس. و علی هذا لا یکون للتصوّر نقیض إذ لا یستلزم تحقّق صورة انتفاء الأخری، فإنّ صورتی الإنسان و اللاإنسان کلتاهما حاصلتان لا تدافع بینهما إلّا إذا اعتبر نسبتهما إلی شی‌ء فإنّه تحصل قضیتان متنافیتان صدقا إن لم یجعل راجعا إلی النسبة بل اعتبر جزء منه، و إن جعل راجعا إلیها کانتا متنافیتین صدقا و کذبا، و کذا الحال فی التصوّرات التقییدیة و الإنشائیة لا تدافع بینها إلّا بملاحظة وقوع تلک النسبة و ارتفاعها، أو بالاعتبارین المذکورین فی المفردین. فإن قلت إنّ مفهوم نسبة الإنسان إلی زید و مفهوم سلبها عنه کلّ منهما من قبیل التصوّر و بینهما تناف صدقا و کذبا فیکون کلّ منهما نقیضا للآخر. قلت إنّ کلا منهما إن لوحظ من حیث إنّه آلة و رابطة بین الطرفین فالتناقض بینهما عین التناقض فی القضایا، و إن لوحظ من حیث إنّه مفهوم من المفهومات و حمل علی زید کقولک زید منسوب إلیه الإنسان و لیس نسب إلیه الإنسان فهو راجع إلی تناقض القضایا أیضا لأنّ زیدا منسوب إلیه الإنسان، معناه زید إنسان لا فرق بینهما إلّا أنّه اعتبر نسبة الإنسان إلیه ثانیا و حمل علیه، و قس علیه السّلب و هذا هو المتعارف و قول المنطقیین من إثبات النقائض للتصوّرات محمول علی المجاز باعتبار أنّه لو اعتبر النسبة بینها حصل التدافع بینها إمّا فی الصدق فقط و إمّا فی الصدق و الکذب معا، و لهذا عرّفوا التناقض باختلاف القضیتین بالإیجاب و السّلب بحیث یقتضی لذاته صدق أحدهما کذب الأخری. و قیل النقیضان المتنافیان أی الأمران اللذان یکون کلّ منهما نافیا للآخر لذاته سواء کان تمانع فی التحقّق و الانتفاء کما فی القضایا أو مجرّد تباعد فی المفهوم بأنّه إذا قیس أحدهما إلی الآخر کان ذلک أشدّ بعدا مما سواه کما فی التصوّرات، فعلی هذا یکون للتصوّر نقیض. و من هاهنا قیل نقیض کلّ شی‌ء رفعه، و المراد بالرفع ما یستفاد من کلمة لا و لیس و غیرهما، لا المعنی المصدری کما لا یخفی، هکذا ذکر مولانا عبد الحکیم. و قال السّیّد السّند فی حاشیة شرح المطالع فی بحث النّسب: إنّ المفهوم المفرد إذا اعتبر فی نفسه لم یتصوّر له نقیض إلّا بأن ینضمّ إلیه کلمة النفی فیحصل مفهوم آخر فی غایة التباعد و یسمّی رفع المفهوم فی نفسه، و إذا اعتبر صدق المفهوم علی شی‌ء فنقیض ذلک المفهوم بهذا الاعتبار سلبه أی سلب صدقه علیه، و الأول نقیض بمعنی العدول و الثانی بمعنی السّلب انتهی. فعلم من هذا أنّ النقیض فی التصوّر متحقّق بقسمیه أعنی رفعه فی نفسه و رفعه عن شی‌ء بالاعتبارین. و أمّا فی التصدیقات فلا یتحقّق إلّا القسم الأول إذ لا یمکن اعتبار صدقها و حملها علی شی‌ء، و إنّ معنی قوله نقیض کلّ شی‌ء رفعه سواء کان رفعه فی نفسه أو رفعه عن شی‌ء أنّه إن اعتبر ذلک الشی‌ء فی نفسه کان نقیضه رفعه فی نفسه، و إن اعتبر صدقه علی شی‌ء کان نقیضه رفعه عن ذلک
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1727
الشی‌ء، فلا یرد ما قیل إنّ قوله رفعه عن شی‌ء یقتضی أن یکون رفع الضاحک عن الإنسان مثلا نقیض الضاحک و لیس کذلک، بل هو نقیض لإثباته. قیل هذا لا یصدق علی نقیض السّلب.
و أجیب بأنّه یجوز أن یکون إطلاق النقیض علی الإیجاب باعتبار أنّه لازم مساو لنقیض السّلب أعنی سلب السّلب، و یؤیّده ما قالوا من أنّ نقیض الموجبة الکلّیة السّالبة الجزئیة مع أنّ نقیضها رفع الإیجاب الکلّی، و ما صرّحوا فی القضایا الموجّهة من أنّ النقیض عندنا أعمّ من أن یکون رفعا لذلک أو لازما مساویا و إن کان النقیض حقیقة هو رفع ذلک الشی‌ء. و الأوجه أن یقال رفع کل شی‌ء نقیضه علی ما ذکر السّیّد السّند فی حاشیة العضدی لأنّه حینئذ یکون الحکم بالعام علی الخاص فیجوز أن یکون النقیض غیر الرفع و هو الإیجاب، هکذا ذکر مولانا عبد الحکیم فی حاشیة الخیالی فی بیان أسباب العلم فی تعریف العلم. و فی حاشیة القطبی قال أبو الفتح فی حاشیة الحاشیة الجلالیة فی بحث النّسب قالوا نقیض الشی‌ء رفعه أی نقیض صدق الشی‌ء رفع صدقه عنه، و کذا نقیض القضیة المشتملة علی ذلک الصدق قضیة مشتملة علی هذا الرفع و الأول فی التصورات و الثانی فی التصدیقات، و علی التقدیرین یکون التناقض من الطرفین قطعا و لا یمکن اجتماعهما و لا ارتفاعهما مطلقا، و ربما یطلق النقیض علی المرکّب من مفهوم و نفی منضمّ إلیه من غیر اعتبار صدق فیه بالقیاس إلی ذلک المفهوم، و علی ذلک المفهوم بالقیاس إلی ذلک المرکّب کالإنسان و اللاإنسان، و هذان المتناقضان لا یمکن اجتماعهما و لا ارتفاعهما من الموجودات لکن یمکن ارتفاعهما من المعدومات.

النّکاح:

[فی الانکلیزیة]Marriage،contract of marriage
-[فی الفرنسیة]Mariage،contrat de mariage
بالکسر و تخفیف الکاف لغة حقیقة فی العقد مجاز فی الوطء، و قیل بعکسه، و علیه مشایخنا، و قیل مشترک بینهما اشتراکا لفظیا.
و أما فی اصطلاح أهل الشرع فهو عقد وضع لملک المتعة، و المراد وضع الشارع لا وضع المتعاقدین له، و إلّا یردّ علیه أنّ العقود کالشراء مثلا قد لا یکون إلّا لمتعة و هذا المعنی هو المراد فی عرفهم، لا أنّ الشارع نقله فإنّه لم یثبت و إنّما تکلّم به الشارع علی وفق اللغة.
فلذا حیث ورد فی الکتاب و السّنّة مجرّدا عن القرائن نحمله علی الوطء کذا فی فتح القدیر.
و فی البرجندی النّکاح فی اللغة الضمّ و الجمع و فی الشرع إذا أطلق یراد به الوطء إذ فی تلک الحالة الانضمام و الاجتماع، و قد یراد به العقد أی مجموع الإیجاب و القبول و الارتباط الحاصل منهما کقوله تعالی فَانْکِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَ «1» لأنّ الوطء لا یتوقّف علی إذن الأهل. و فی المغرب أصل النکاح الوطء ثم قیل للتزوج نکاح مجازا لأنّه سبب للوطء المباح. و قیل النکاح عبارة عن الارتباط المذکور و الإیجاب و القبول شرط له. و أمّا علی الأول أی علی أن یراد به العقد فالإیجاب و القبول من الأرکان انتهی.

النکاح المؤقّت:

[فی الانکلیزیة]Temporary marriage
[فی الفرنسیة]Mariage temporaire
عندهم صورته هو صورة المتعة إلّا أنّه لا یکون إلّا بلفظ التزوج أو النکاح مع التوقیت، کأن یقول أتزوجک بکذا مدّة کذا، و هذا أیضا غیر جائز. و عن أبی حنیفة رحمه اللّه تعالی إذا وقّت وقتا لا یعیشان إلیه کمائة سنة أو أکثر یکون صحیحا کذا فی جامع الرموز.
______________________________
(1) النساء/ 25
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1728

نکاح المتعة:

[فی الانکلیزیة]Temporary pleasure marriage
[فی الفرنسیة]Mariage de jouissance
عندهم أن یقول الرجل لامرأة متّعینی بکذا دراهم مدّة عشرة أیام أو أیاما أو بلا ذکر المدّة، و هذا قد کان مباحا مرتین أیام خیبر و أیام فتح مکة، ثم صارت منسوخة بإجماع الصحابة و سنده حدیث علی رضی اللّه عنه.

النّکتة:

[فی الانکلیزیة]Joke،anecdote،witticism
[فی الفرنسیة]Anecdote،plaisanterie،trait d'esprit
بالضم و سکون الکاف کما فی الصراح هی الدقیقة و جمعها النّکت، سمّیت بذلک لتأثیرها فی النفوس من نکت فی الأرض إذا ضرب فأثّر فیها بقصب أو نحوه، أو لحصولها بحالة فکریة شبیهة بالنکت، أو مقارنة له غالبا، و یقال لها اللطیفة إذا کان تأثیرها فی النفس حیث تورث نوعا من الانبساط، کذا ذکر الچلپی فی حاشیة خطبة المطول.

النّکرة:

[فی الانکلیزیة]Indefinite noun
[فی الفرنسیة]Indetermine،mot indefini
بالفتح و کسر الکاف ضدّ المعرفة کما أنّ التنکیر ضدّ التعریف و قد سبق.

النّملة:

[فی الانکلیزیة]Pimple
[فی الفرنسیة]Pustule
بالفتح و سکون المیم عند الأطباء بثور تحدث عن صفراء حریفة لطیفة فإن کانت الصفراء ردیئة أوجبت النملة الساعیة الأکالة و إلّا أوجبت النملة الساعیة فقط إن کانت الصفراء رقیقة، و إن کانت غلیظة تحتبس فیما دون الجلد و أوجبت النملة الجاورسیة و هی أقلّ التهابا و أبطأ انحلالا، کذا فی المؤجز و بحر الجواهر.

النّموّ:

[فی الانکلیزیة]Growth،increase
[فی الفرنسیة]Croissance،accroissement
بتشدید الواو هو و الذّبول من أنواع الحرکة الکمیة، و فسّر بازدیاد حجم الأجزاء الأصلیة للجسم بما ینضمّ إلیه و یداخله فی جمیع الأقطار علی نسبة طبیعیة و الأقطار الجوانب أی الطول و العرض و العمق. فبقید الازدیاد خرج الذّبول و الهزال و التکاثف الحقیقی و رفع الورم و الانتقاص الصناعی لأنّها انتقاص حجم الأجزاء. و بقید الأصلیة خرج السّمن لأنّه زیادة فی الأجزاء الزائدة. و بقید بما ینضم إلیه یخرج التخلخل الحقیقی. و بقید علی نسبة طبیعیة خرج الورم و الزیادة الصناعیة لأنّهما لیسا علی نسبة یقتضیها طبیعة محلّها. و قیل السّمن و الورم خارجان بقید فی جمیع الأقطار لأنّ المراد أن یزید مجموعه من حیث هو مجموع لا أن یزید کلّ جزء من أجزائه. و قیل الألف و اللام فی الأجزاء الأصلیة للاستغراق فیجب ازدیاد کلّ أجزاء الجسم فی جمیع الأقطار فیخرج الورم، و فیه أنّه یخرج حینئذ بعض الأجزاء الأصلیة کما إذا خلع ید شخص فإنّها لا تنمو و ینمو باقی الأعضاء، قیل بدفعه عن جمیع الأعضاء الأصلیة فی الجملة و لا یضرّ عدمه فی بعض الأشخاص و فی بعض الأحوال. و قیل المراد ازدیاد حجم الجسم دائما فی جمیع الأقطار بمعنی أنّه کلما وجد الازدیاد یکون فی جمیع الأقطار، و الظاهر أنّ السّمن و الورم لیسا کذلک. نعم یتوجه أنّ إخراج السّمن بالأجزاء الأصلیة أولی لسبقها. و قیل السّمن و الورم خارجان بقید علی نسبة طبیعیة، و فیه أنّ السّمن قد یکون علی نسبة یقتضیها طبیعة المحل و یمکن دفعه بأنّ المراد دائما بنسبة طبیعیة و السّمن لیس کذلک، و یتوجّه علیه ما قرر آنفا من أنّ إخراجه بقید الأجزاء الأصلیة أولی. ثم الأجزاء الأصلیة هی ما یتولّد فی بعض الحیوانات من المنی کالعظم و العصب و الرباط. و الزائدة هی المتولّدة من الدّم کالشحم و اللحم و السّمن. و قولهم فی بعض الحیوانات لأنّ آدم و حوّاء و کذا ققنس و أمثال ذلک من الحیوانات لیس کذلک،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1729
فالتعریف الجامع أن یقال إنّ الأجزاء الأصلیة هی ما یتولّد من المنی أو مما هو بمنزلة المنی کالبذر لبعض النباتات. قال الإمام الرازی قد یشتبه النمو و الذبول بالسّمن و الهزال. و الفرق أنّ الواقف فی النمو قد یسمن کما أنّ المتزاید فی النمو قد یهزل. و تحقیقه أنّ الزیادة إذا أحدثت المنافذ فی الأجزاء الأصلیة و دخلت فیها و تشبهت بطبیعتها و اندفعت الأجزاء الأصلیة إلی جمیع الأقطار علی نسبة واحدة مناسبة بطبیعة النوع فذلک هو النمو. و أمّا الشیخ إذا صار سمینا فإنّ أجزاءه الأصلیة قد جفّت و صلبت فلا یقوی الغذاء علی تفریقها و النفوذ فیها، فلذلک لا یتحرّک أعضاؤه الأصلیة إلی الزیادة فلا یکون نامیا، لکن لحمه یتحرّک إلی الزیادة فیکون ذلک نموا فی اللحم إلّا أنّ اسم النمو مخصوص بحرکة الأعضاء الأصلیة. قال و المشهور أنّ النّموّ و الذّبول من الحرکات الکمیة و هو بعید عندی، فإنّ الأجزاء الأصلیة و الزائدة فی المغتذی باق، کلّ واحد منها علی مقداره الذی کان علیه. نعم ربّما یتحرّک کلّ واحد منها فی أینه أو وضعه أو کیفه، لکن ذلک لیس حرکة فی الکم. و قد أجیب عنه بأنّ الأجزاء الأصلیة زاد مقدارها عند النّموّ علی ما کانت علیه قبل ذلک ضرورة دخول الأجزاء الزائدة فی منافذها و تشبیهها و نقض مقدارها عند الذّبول عما کانت علیه قبله و إنکار هذا مکابرة. و قال السّیّد السّند إنّ اتصال الزائدة بعد المداخلة بالأصلیة علی وجه یصیر به المجموع متصلا واحدا فی نفسه، فالصواب ما قاله المجیب و إلّا فالقول ما قاله الإمام، هذا کلّه خلاصة ما ذکره العلمی فی حاشیة شرح هدایة الحکمة.

النّهار:

[فی الانکلیزیة]Day،daytime
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1729 النهار: … ص: 1729
فی الفرنسیة]Jour،journee
بالفتح لغة ضوء واسع ممتد من الطلوع إلی الغروب. و عرفا زمان هذا الضوء. و شرعا من الصبح إلی المغرب کذا فی جامع الرموز فی کتاب الصوم، و یجی‌ء أیضا فی لفظ الیوم.

النّهایة:

[فی الانکلیزیة]End،termination،outcome
[فی الفرنسیة]Fin،terme،aboutissement
بالکسر هی الرجوع إلی البدایة کما قال الجنید. قیل أراد الرجوع إلی اللّه لأنّه تعالی مبدأ کلّ شی‌ء. و قیل أی الرجوع إلی الصّفاء الذی کان له فی عالم الأرواح قبل التعلّق بالقالب. و قیل معناه أنّ نهایة المرید و غایته أنّ یبلغ إلی حال بدایته حیث خلقه اللّه فی بطن أمه و أنّه کان فی هذه الحالة فی غایة الفقر و الحاجة إلی اللّه و التوکّل و لا حافظ له إلّا هو. و قیل معناه السّالک لما کان فی الابتداء جاهلا فصار عارفا یصیر متحیرا جاهلا، و هو کالطفولیة یکون جهلا ثم علما ثم جهلا. قال اللّه تعالی وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئاً «1» و قیل معناه أنّ المرید فی البدایة عبد اللّه و اللّه تعالی ربّه، یعنی کما أنّ فی البدایة عبد کذلک فی النهایة کذا فی مجمع السلوک.
و المهندسون یسمّون النهایات حدودا و أطرافا، و بهذا المعنی قالوا نهایة الخط المتناهی الوضع نقطة، و نهایة السطح المتناهی الوضع بالذات خط أو نقطة کما فی ضابط قواعد الحساب، و التناهی فی الوضع کون المقدار بحیث یشار إلی طرفه إشارة حسّیة لأنّه طرف و نهایة عارضة له، و التناهی فی المقدار کون المقدار بحیث یمکن أن یفرض بقدر محدود، کذا ذکر مولانا عبد الحکیم فی حاشیة الخیالی.

النّهر:

[فی الانکلیزیة]River،stream
[فی الفرنسیة]Fleuve،riviere
بالفتح و سکون الهاء و فتحها بمعنی جوی، الأنهار الجمع کما فی الصراح فی جامع الرموز
______________________________
(1) النحل/ 70
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1730
فی کتاب إحیاء الموات فی شرح قوله لا حریم للنهر، النهر المجری الواسع للماء فإنه فوق الساقیة و هی فوق الجدول کما فی المغرب فهو مجری کبیر لا یحتاج إلی الکری فی کلّ حین انتهی کلامه. و فی البرجندی فی شرح هذا القول النهر فی الأصل المجری الواسع للماء و المراد هاهنا مطلق مجری الماء إذا کان علی وجه الأرض انتهی کلامه. و قوله إذا کان علی وجه الأرض احتراز عن القناة فإنّها مجری الماء تحت الأرض. قال الفقهاء هو قسمان عام و خاص، فالنهر العام عند أبی حنیفة و محمد رحمهما اللّه ما یجری فیه السفن، و قد أطلق فی الأصل ذکر السفن و قیل أرید بها أصغر السّفن فدجلة و فرات نهر عام، و الخاص بخلافه. و عند أبی یوسف رحمه اللّه النهر الخاص ما یسقی منه قراحان أو ثلاثة أو بستانان أو ثلاثة و ما زاد علی هذا فهو عام کما فی الکافی. و القراح قطعة من الأرض لا مجری لها. و ذکر شیخ الإسلام أنّ المشایخ اختلفوا فیه فقیل الخاص ما یتفوّق ماؤه بین الشرکاء و لا یبقی إذا انتهی إلی آخر الأراضی و لا یکون له منفذ إلی المفاوز التی لجماعة المسلمین، و العام ما یتفرّق و یبقی و له منفذ، و عامة المشایخ علی أنّه ما کان شرکاؤه لا یحصون و الخاص ما کان شرکاؤه جمعا یحصی، و اختلفوا فیما لا یحصی فقیل ما یحصی هو أربعون، و قیل مائة، و قیل خمسمائة.
و قال بعض مشایخنا إنّ الأصح أنّه مفوّض إلی مجتهد فی زمانه. و هاهنا أقوال أخر یطلب من شروح مختصر الوقایة فی کتاب الشفعة.

النّهک:

[فی الانکلیزیة]Great decrease in prosody
[فی الفرنسیة]Diminution considerable en prosodie
بالفتح و سکون الهاء عند أهل العروض نقص الثلثین من أجزاء الدائرة و ما ذهب ثلثاه یسمّی منهوکا کذا فی عنوان الشرف و رسالة قطب الدین السرخسی. و إن شئت قلت النّهک نقص الثلثین من أجزاء البحر أو نقص الثلثین من أجزاء البیت یقال رجز منهوک و بیت منهوک.
و فی بعض الرسائل: المنهوک بیت بقی ثلثه کما أنّ المشطور ما ذهب نصفه انتهی. و یؤیّده ما فی عروض سیفی: المنهوک هو بیت مرکّب من رکنین، و العرب یعدّون مثل هذا بیتا و مثاله: من یشتری الباذنجان الذی وزنه: مستفعلن مفعولات من البحر المنسرح «1».

النّهی:

[فی الانکلیزیة]Prohibition،interdiction،forbidding
[فی الفرنسیة]Prohibition،defense،interdiction
بالفتح و سکون الهاء فی عرف النحاة هی نفس صیغة لا تفعل فی أی معنی استعمل کما یسمّون افعل أمرا. و عند الأصولیین و أهل المعانی هو کالأمر فی الاستعلاء. و عرّفه البعض بأنّه طلب الکف عن الفعل استعلاء. و البعض بأنّه طلب الترک عن الفعل استعلاء فإنّهم اختلفوا فی أنّ مقتضی النهی کفّ النفس عن الفعل أو ترک الفعل و هو نفس أن لا تفعل، و المذهبان متقاربان کما فی المطول. و فی الأطول أنّ الخلاف مبنی علی الاختلاف فی کون عدم الفعل مقدورا. ثم اعلم أنّ للنهی حرفا واحدا و هو لا الجازمة، و له صیغة واحدة و هی لا تفعل لیس له صیغة أخری، و قد سبق فی لفظ الأمر ما یتعلّق بهذا المقام.

النّوء:

[فی الانکلیزیة]Setting of a star or a planet
[فی الفرنسیة]Etoile ou planete qui se couche
بالفتح و سکون الواو و ثوب الکوکب من منزل إلی آخر. و یقول بعضهم: خروج الزّهرة
______________________________
(1) و یؤیّده ما فی عروض سیفی منهوک بیتی است که مرکب از دو رکن باشد و عرب این چنین را بیت شمرند مثاله. من یشتری الباذنجان. که بر وزن مستفعلن مفعولات است از بحر منسرح.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1731
بعد الغروب نحو المغرب. و المنجّمون العرب ما قالوا بأنّ النّوء هو السّقوط فی غیر هذا المحلّ.
و یقولون: فطرنا بطلوع الکوکب «1». و تقول مطرنا بنوء کذا و الجمع أنواء. قیل هو مصدر بمعنی السقوط. و قال الأکثرون إنّه اسم غیر مشتق کذا فی بعض کتب اللغة. و فی الصراح النّوء سقوط نجم من المنازل فی المغرب وقت الفجر و طلوع رقیبه من المشرق یقابله من ساعته فی کلّ لیلة إلی ثلاثة عشر یوما، و هکذا کلّ نجم إلی انقضاء السّنة ما خلا الجبهة فإنّ لها أربعة عشر یوما. و العرب تضیف الأمطار و الریاح و الحرّ و البرد إلی الساقط منها انتهی.
و فی شرح العشرین بابا: طلوع المنزل الذی یکون فی موسم المطر یقال له: النّوء. و قد سبق فی لفظ المطالع «2».

النّوال:

[فی الانکلیزیة]Gift،present،favour،grace
[فی الفرنسیة]Don،faveur،grace
بالفتح هو: الإنعام و الصّواب و النائل مثله.
و النّوالة فی اصطلاح الصّوفیة شی‌ء یکرم به الحقّ أهل القرب من خلع الرّضا. و حینا تطلق النوالة علی کلّ خلعة یلبسونه إیّاها. کذا فی لطائف اللغات «3».

النّوبة:

[فی الانکلیزیة]Bout of fever،attack،crisis
[فی الفرنسیة]Acces de fievre،poussee de fievre،crise
بالفتح عند الأطباء هی زمان أخذ الحمّی و قد سبق فی لفظ الدور.

النّور:

[فی الانکلیزیة]Light،illumination،maninfestation
[فی الفرنسیة]Lumiere،lueur،manifestation 2 L بالضم و سکون الواو لغة اسم للکیفیة العارضة من الشمس و القمر و النار علی ظواهر الأجسام الکثیفة کالأرض، و من خاصیته أن یصیر المرئیات بسببه متجلّیة منکشفة. و لهذا قیل فی تعریفه هو الظاهر بنفسه المظهر لغیره کذا فی کشف البزدوی، فعلی هذا هو یرادف الضوء.
و قد یقال النور یختصّ بالمنیر بالواسطة کالقمر و الضوء بالمضی‌ء بالذات و قد سبق. و قال الصوفیة النور عبارة عن الوجود الحق باعتبار ظهوره فی نفسه و إظهاره لغیره فی العلم و العین و یسمّی شمسا أیضا کذا فی شرح الفصوص فی الفص الیوسفیة. و یورد فی مجمع السّلوک: اعلم أنّ لنور الأحد الحقیقی ذات و وجه و نفس.
فنظرا للوجود هذا نور آخر. و نظرا لهذا النور فهو یعمّ کلّ الموجودات الأخری. و نظرا لمجموع کلا المرتبتین الأخریین. و لمّا کان لکلّ هؤلاء الثلاثة نظر. فمتی عرفتها أدرکت، و الوجود الذاتی نور. و هذا النور یعمّ کلّ الموجودات. مرتبة وجه هذا النور. و مجموع وجود کلا مرتبتی النفس هذا النور. و صفات هذا النور کائنة فی مرتبة الذات. و أسماء هذا النور فی مرتبة الوجه. و أفعال هذا النور فی مرتبة النفس. یا عزیزی: هذا النور عام لکلّ الموجودات. و بقاء الموجودات من هذا النور.
فلا توجد ذرّة من ذرّات الکائنات إلّا و نور اللّه هو محیط بها. و یقال لهذا العموم و الإحاطة وجه هذا النور إذا: حیثما تولّون وجوهکم فثمّ وجه اللّه. و کلّ من وصل لهذا النور الحقیقی تحقّقت جمیع أموره. و لا یعرف هذا العالم بعلم الظاهر، بل یعرفه العارف الکامل. و کلّ من
______________________________
(1) جهیدن ستارة از منزلی بمنزلی دیگر و بعضی گویند بیرون آمدن زهرة بعد از غروب سوی مغرب و منجمان عرب نوء بمعنی سقوط بغیر این محل نرانده‌اند و گویند باریدن باران بطلوع ستارة است.
(2) و فی شرح بیست باب طلوع منزل که در موسم مطر بود ان را نوء گویند و قد سبق فی لفظ المطالع.
(3) بفتح بخشش و صواب و نائل مثله و نواله در اصطلاح صوفیة چیزیست که می‌رساند حق اهل قرب را از خلعتهای رضا و گاه اطلاق کرده میشود نواله را بر هر خلعتی که میپوشند او را کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1732
وصل لوجه اللّه فإنّه یعبد اللّه؛ و لکنّه مشرک.
(و ما یؤمن أکثرهم باللّه إلّا و هم مشرکون). و کلّ من وصل إلی ذات اللّه فإنّه یعبد اللّه، و هو موحّد «1». انتهی و قال الحکماء الإشراقیون لا شی‌ء أغنی عن التعریف من النور فإنّ النور هو الظهور أو زیادته، و الظهور إمّا ذوات جوهریة قائمة بنفسها کالعقول و النفوس أو هیآت نورانیة قائمة بالغیر روحانیا کان أو جسمانیا، و لأنّ الوجود بالنسبة إلی العدم کالظهور بالنسبة إلی الخفاء و النور إلی الظلمة فیکون الموجودات من جهة خروجها من العدم إلی الوجود کالخارج من الخفاء بالنسبة إلی الظهور و من الظلمة إلی النور فیکون الوجود کلّه نورا بهذا الاعتبار. ثم النور هو الضوء بالحقیقة و إن کان یطلق مجازا علی الواضح عند العقل باعتبار أنّ الواضح ظاهر عند العقل فیکون نورا فالشی‌ء ینقسم إلی نور و ضوء فی حقیقة نفسه أی فی ذاته، و إلی ما لیس بنور وضوء فی حقیقة نفسه و هو الظلمة، فإنّ الظلمة هی عدم النور علی ما هو رأی الأقدمین من الحکماء، فالهواء عندهم مظلم.
و قال المشّاءون إنّ الظلمة عدم النور فیما من شأنه أن یستر فلا یکون الهواء مظلما عندهم لامتناع التنوّر علیه لشفیفه، و الأول هو الحقّ فإنّ من فتح العین فی اللیلة الظلمانیة و لم یر شیئا سمّی ما عنده مظلما جدارا کان أو هواء أو غیرهما. و النور ینقسم إلی ما هو هیئة لغیره و یسمّی بالنور العارض و النور العرضی، و الهیئة و هو ما لا یقوم بذاتها بل تفتقر إلی محلّ یقوم به، سواء کان محله الأجسام النّیرة کالشمس و القمر أو المجرّدة، و إلی ما لیس هیئة لغیره بل هو قائم بذاته و یسمّی بالنور المجرّد و النور المحض، و هو إمّا فقیر و محتاج کالعقول و النفوس و إمّا غنی مطلق لا افتقار فیه بوجه من الوجوه، إذ لیس وراءه نور و هو الحقّ سبحانه و یسمّی نور الأنوار لأنّ جمیع الأنوار منه، و النور المحیط لإحاطته جمیعها و کمال إشراقه و نفوذه فیها للطفه، و النور القیّوم لقیام الجمیع به، و النور المقدّس أی المنزه عن جمیع صفات النقص حتی الإمکان، و النور الأعظم الأعلی إذ لا أعظم و لا أعلی منه، و نور النّهار لأنّه یستر جمیع الأنوار کالشمس یستر جمیع الکواکب، و النور الإسفهبد هو مدبر الفلک و هو نفسه الناطقة سمّی به لأنّ الإسفهبد باللسان الفهلوی زعیم الجیش و رأسه و النفس الناطقة رئیس البدن و ما فیه من القوی. ثم ما لیس بنور فی حقیقة نفسه أعنی الظلمة ینقسم إلی مستغن عن المحل و هو الجوهر الفاسق أی الجوهر الجسمانی المظلم فی ذاته فإنّه من حیث الجسمیة مظلم لا نور فیه إذ نوریته لیست من ذاته بل من غیره کهیئة نوریة حاصلة فیه من الغیر، و إلی ما هو هیئة لغیره و هو ما لا یستغنی عن المحل و هو الهیئة الظلمانیة و هو المقولات التسع العرضیة سوی النور العارض، هذا کله خلاصة ما فی شرح إشراق الحکمة.
______________________________
(1) و در مجمع السلوک می‌آرد بدان که نور احد حقیقی ذات و وجه و نفس دارد نظر به هستی این نور دیگر و نظر بدین نور که عام است تمام موجودات را دیگر و نظر بمجموع هر دو مرتبة دیگر چون این هر سه نظر را دانستی دریافتی هستی ذات نور است و عموم این نور تمام موجودات را مرتبة وجه این نور است و مجموع هستی هر دو مرتبه نفس این نور است و صفات این نور در مرتبه ذات‌اند و اسامی این نور در مرتبه وجه‌اند و افعال این نور در مرتبه نفس‌اند ای عزیز این نور عام است تمام موجودات را و بقای موجودات ازین نور است هیچ ذرة از ذرات موجودات نیست که نور خدای بآن محیط نیست این عموم و احاطة را وجه این نور گویند پس بهر که روی اوردی بوجه این نور روی اوردی فاینما تولوا فثم وجه اللّه هرکه بدین نور حقیقی رسید جمیع کارهای او به انجام رسید و این را صاحب علم ظاهری نداند عارف کامل باید که بداند هرکه بوجه خدای رسید خدای را میپرستد اما مشرک است و ما یؤمن اکثرهم باللّه الا و هم مشرکون و هرکه بذات خدای رسید خدای را میپرستد اما موحد است انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1733

النوروز:

[فی الانکلیزیة]Spring day
[فی الفرنسیة]Fete de printems
عید الربیع. و عند الصّوفیة یعنون به: عالم التّفرقة «1».

النّوع:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Species،class،variety
[فی الفرنسیة]Genre،espece،variete
بالفتح و سکون الواو و هو عند الأصولیین کلّی مقول علی کثیرین متفقین بالأغراض دون الحقائق کرجل کذا فی نور الأنوار شرح المنار، و قد سبق فی لفظ الجنس. و عند المنطقیین یطلق بالاشتراک علی معان: الأول الجهة و القضیة التی تشتمل علی النوع تسمّی منوّعة و موجّهة و رباعیة. الثانی الکلّی المقول علی کثیرین مختلفین بالعدد فقط فی جواب ما هو و یسمّی نوعا حقیقیا کالإنسان فإنّه مقول علی زید و عمر و بکر و غیرها فی جواب ما هو، و هذه لیست مختلفة بالحقائق بل بالعدد، و لفظ الکلّی مستدرک و حشو للاستغناء عنه بذکر المقول علی کثیرین. و المراد بالمقول علی کثیرین أعمّ من المقول علی کثیرین فی الخارج أو فی الذهن إذ لو خصّ بالأول لخرج عن التعریف الأنواع المنحصرة فی شخص واحد کالشمس و المعدومة کالعنقاء و یعمّ الفعل و القوة أیضا. و قولنا بالعدد فقط یخرج الجنس و العرض العام و فصول الأجناس و خواصها. و قولنا فی جواب ما هو یخرج الفصول و الخواص السافلة. الثالث الکلّی الذی یقال علیه و علی غیره الجنس فی جواب ما هو قولا أولیا و یسمّی نوعا إضافیا. فالکلّی یجب أن یحافظ علیه لئلّا یخلو الحدّ عن الجنس و لإخراج الشخص. قیل هذا إنّما یصحّ إذا لم یعتبر قید الأولیة، فإذا سئل عن زید و فرس معین بما هما أجیب بالحیوان إلّا أنّه لیس مقولا علیهما قولا أولیا، فلا حاجة فی إخراجه إلی قید الکلّی. و قولنا یقال علیه و علی غیره الجنس یخرج الکلّیات الغیر المندرجة تحت جنس مطلقا کالماهیات البسیطة التی لا یحمل علیها جنس أصلا، أو تحت جنس لتلک الکلّیات کما هو الظاهر. فعلی الأول کان قولنا فی جواب ما هو مخرجا لفصول الأنواع و خواصها، إذ الجنس یقال علیها لکن لا فی جواب ما هو، و علی الثانی لم یکن مخرجا لشی‌ء، لأنّ تلک الأمور مخرجة بالقید السابق لکونها بسائط أو مرکّبة من أجزاء متساویة فلا جنس لها یقال علیها. و أمّا قید الأولی فیزعم الإمام للاحتراز عن النوع مقیسا إلی الجنس البعید فإنّه لیس نوعا له بل للقریب. و ردّ علیه صاحب الکشف بأنّ هذا مخالف لکلام القوم حیث حکموا بأنّ نوع الأنواع نوع لجمیع ما فوقه من الأجناس، بل الأولی أن یکون ذلک احترازا عن الصنف و هو النوع المقیّد بقیود مخصصة کلّیة کالرومی و الزنجی إذ لا یحمل علیه جنس من الأجناس بالذّات بل هو بواسطة حمل النوع علیه بخلاف المقیس إلی الجنس البعید فإنّه یحمل علیه بعض الأجناس أعنی القریب بالذات. و حاصله أنّه یجب الاحتراز عن الصنف بهذا القید و لا یجوز الاحتراز به عن النوع المذکور، و ردّ هذا یلزم أحد الأمرین: إمّا ترک الاحتراز عن الصنف فیبطل حکمه الأول و إمّا وجوب الاحتراز به عن النوع بالقیاس إلی الجنس البعید فیبطل حکمه الثانی، فأحد حکمیه باطل قطعا لأنّه إن اعتبر فی النوع أن یکون الجنس مقولا علیه بلا واسطة فالأمر الثانی لازم ضرورة خروج النوع بالقیاس إلی الجنس البعید عنه، فإنّ قول الجنس البعید علیه بواسطة قول الجنس القریب، و إن لم یعتبر ذلک لم یخرج الصنف عن الحدّ فیلزم الأمر الأول، فالصواب أن یقال فی التعریف إنّ النوع الإضافی أخصّ
______________________________
(1) نوروز نزد صوفیة عالم تفرقة را گویند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1734
کلّیین مقولین فی جواب ما هو، و یزداد حسنا لو قیل الکلّی الأخصّ من الکلّیین المقولین فی جواب ما هو؛ و إنّما کان حسنا لاشتماله جمیع أفراد المحدود مع إخراج الصنف إذ لا یقال فی جواب ما هو، و المراد کونهما مقولین فی ذلک الجواب علی شی‌ء واحد فلا یرد ما قیل من أنّ أخصّ الکلّیین المقولین فی جواب ما هو قد لا یکون نوعا لأعمّهما کالضاحک و الماشی فإنّهما یقالان فی الجواب علی هذا الضاحک و الماشی و ذلک الضاحک و الماشی، و لیس الضاحک نوعا للماشی، و وجه ازدیاد الحسن فی الثانی منهما التصریح بما هو المراد، فإنّ العبارة الأولی تحتمل أن یفهم منها بالنسبة إلی ذینک الکلّیین حتی یکون أخصّ من کلّ واحد منهما، و أن یفهم أنّهما مختلفان عموما و خصوصا و أخصهما النوع الإضافی، و هو المراد و العبارة الثانیة صریحة فیه.

فائدة:

النسبة بین النوعین العموم و الخصوص من وجه فإنهما یتصادقان معا فی النوع السافل و یصدق النوع الحقیقی فقط فی البسائط و الإضافی فقط فی الأجناس المتوسطة، و منهم من ذهب إلی أنّ الإضافی أعمّ مطلقا من الحقیقی محتجا بأنّ کلّ حقیقی فهو مندرج تحت مقولة من المقولات العشرة لانحصار الممکنات فیها، و هی أجناس، فکلّ حقیقی إضافی.

فائدة:

کلّ من الحقیقی و الإضافی له مراتب أو مرتبة، أمّا النوع الإضافی بالنسبة إلی مثله فمراتبه أربعة علی قیاس مراتب الجنس، لأنّه إمّا أن یکون أعمّ الأنواع و هو النوع العالی کالجسم، أو أخصها و هو السافل کالإنسان، أو أعمّ من بعض و أخصّ من بعض و هو المتوسّط کالجسم النامی و الحیوان، أو مباینا للکلّ و هو النوع المفرد کالعقل إن قلنا إنّه لیس بجنس و الجوهر جنس له، إلا أنّ السافل هاهنا یسمّی نوع الأنواع، و فی مراتب الأجناس یسمّی العالی بجنس الأجناس لأنّ نوعیة النوع بالقیاس إلی ما فوقه و جنسیة الجنس بالقیاس إلی ما تحته.
و مراتب الإضافی بالقیاس إلی الحقیقی اثنتان لأنّه یمتنع أن یکون فوقه نوع حقیقی، فإن کان تحته نوع حقیقی فهو العالی و إلّا فهو المفرد، و أمّا الحقیقی بالإضافة إلی مثله فلیس له من المراتب إلّا مرتبة الأفراد إذ لو کان فوقه أو تحته نوع یلزم کون الحقیقی فوق نوع و هو محال. و أمّا الحقیقی بالنسبة إلی الإضافی فله مرتبتان إمّا مفرد أو سافل لامتناع أن یکون تحته نوع، فإن کان نوع فوقه فهو سافل و إلّا فمفرد.
اعلم أنّ الجنس العالی یباین جمیع مراتب النوع، و النوع السافل یباین جمیع مراتب الجنس، و بین کلّ واحد من الباقین من الجنس و بین کلّ واحد من الباقین من النوع عموم من وجه، و توضیح المباحث مع التحقیق یطلب من شرح المطالع و حاشیته للسّیّد السّند.

النّوم:

[فی الانکلیزیة]Sleep
[فی الفرنسیة]Sommeil
بالفتح و سکون الواو خواب و هو حالة عارضة للحیوان فیعجز عن الإحساسات و الحرکات الغیر الضروریة و الغیر الإرادیة بسبب تصاعد أبخرة لطیفة سریعة التحلّل إلی الدماغ مغلظة للروح النفسانی مانعة عن نفوذه فی الأعصاب. فقوله عن الإحساسات أی الحواس الظاهرة إذ الحواس الباطنة لا تسکن فی النوم خلافا للبعض فإنّه زعم أنّ الحواس الباطنة أیضا تتعطّل عند النوم، غیر أنّ النفس قد یتصل عند خفة الشواغل فی البداهة بعالم المثال فیفیض علیها منه ما یفیض و یخبر به محاکیا له بالأمور الخیالیة. و قوله و الحرکات الغیر الضروریة إلی آخره للاحتراز عن الحرکات الطبیعیة کالتنفس و نحوها فإنّه لا یعجز عنها، و لذا عرّف أیضا بترک النفس استعمال الحواس ترکا طبیعیا.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1735

النّوم المتململ:

[فی الانکلیزیة]Light sleep،nap،doze،slumber
[فی الفرنسیة]Sommeil leger،somme
هو أن یکون بین النوم و الیقظة هکذا فی التلویح و غیره.

النّیّة:

[فی الانکلیزیة]Intention،purpose
[فی الفرنسیة]Intention،dessein
بالکسر و تشدید الیاء لغة عبارة عن انبعاث القلب نحو ما یراه موافقا لغرض من جلب نفع أو دفع ضرر حالا أو مآلا، و الشرع خصّصها بالإرادة المتوجّهة نحو الفعل ابتغاء لوجه اللّه أو امتثالا لحکمه. فمن فعل نائما أو غافلا ففعله معطّل مهمل یماثل أفعال الجماد.
و من أتی طاعة ریاء أو طمعا فی عطاء دنیوی أو توقّعا لثناء عاجل أو تخلّصا عن تعنیف الناس فهو مزوّر، کذا قال البیضاوی. و قیل النّیّة لغة العزم و شرعا القصد إلی الفعل للّه تعالی. و قیل النّیّة عزم القلب إلی الشی‌ء فهما أی النیة و العزم متحدان معنی. فالنیة عبارة عن توجّه تام قلبی بحیث یستقرّ القلب علی أمر. و قیل النّیّة عبارة عن استقرار القلب علی أمر مطلوب و توجّه تام و میل کمال بطریق القصد إلی أمر مطلوب، فهذا احتراز عن التوجّه الذی صدر عن رجل مثلا أن ینتقل من مکان إلی مکان فإنّ هذا الانتقال لا یسمّی نیّة بل توجّها و میلا، و کذا الأکل و الشرب بطریق العادة. و قیل ینفسخ النیة کقول علی: کرم اللّه وجهه: عرفت اللّه بفسخ العزائم. و قیل النّیّة شرعت تمییزا للعبادة عن العادة، هکذا یستفاد من العینی و الکرمانی و العارفیة. و فی الصّحائف: یقول فی الصحیفة الثالثة: النّیّة هی الإرادة الباعثة للقدرة المنتهضة عن المعرفة. و هی علی ثلاث مراتب:
الأولی: الصافیة و هی التی باعثها فقط لقاء اللّه.
الثانیة: الکدرة و هی التی باعثها الرّیاء و طلب الجاه و الدنیا.
و الثالثة: الممتزجة و هی مراتب مختلفة.
(و لکلّ درجات ممّا عملوا) «1».

نیسان:

[فی الانکلیزیة]The month of April
[فی الفرنسیة]Le mois d'Avril
اسم شهر فی التّقویم الرّومی «2».

نیسن:

[فی الانکلیزیة]April
[فی الفرنسیة]Avril
اسم شهر فی التّقویم الیهودی «3».
______________________________
(1) و در صحائف در صحیفه سوم میگوید النیة هی الإرادة الباعثة للقدرة المنتهضة عن المعرفة و او را سه مرتبة است اوّل صافی آنکه باعث وی جز لقاء خدا نبود دوم کدر که باعث او مرائی است یعنی ریاء بران می‌آرد و طلب جاه و دنیا می‌آرد سوم ممتزج و ان را مراتب بسیار است و لکل درجات مما عملوا.
(2) نیسان نام ماهی است در تاریخ روم.
(3) نیسن نام ماهی است در تاریخ یهود.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1736

حرف الهاء (ه)

الهاضم:

[فی الانکلیزیة]Digestive
[فی الفرنسیة]digestif
هو عند الأطباء دواء یفید الغذاء سرعة إنضاج عند فعل الحرارة الغریزیة فیه کما فی الموجز.

الهاضمة:

[فی الانکلیزیة]Digestive apparatus
[فی الفرنسیة]Appariel digestif
قد عرفتها قبیل هذا.

الهاوی:

[فی الانکلیزیة]The lettre¬ a
[فی الفرنسیة]La letter¬ a
هو حرف الألف و قد مرّ.

الهباء:

[فی الانکلیزیة]Dust،ray،external espect،matter
[فی الفرنسیة]Poussiere،rayons solaires،aspect exterieur،matiere
بفتح الهاء و الباء الموحدة و مد الألف الغبار و شعاع الشمس النافذ من الثّقب فی النافذة. و فی اصطلاح المتصوّفة: هو مادة تظهر بها صور أجسام العالم. و قالوا لها أیضا العنقاء. و الحکماء قالوا عنها: إنّها الهیولی.
و قال عنها سیّدنا علی رضی اللّه عنه: الهباء.
کذا فی کشف اللغات. و تلک المادة من عرق النور المحمّدی المخلوقة منها جمیع الموجودات العلویة و السّفلیة. کذا فی لطائف اللغات «1».

الهبة:

[فی الانکلیزیة]Donation،gift
[فی الفرنسیة]Don،legs
بالکسر فی اللغة إعطاء الشی‌ء بغیر عوض عینا کان أو لا، أی مالا کان أو غیره. قال اللّه تعالی: یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ إِناثاً وَ یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذُّکُورَ «2». و عند الفقهاء تملیک عین بلا عوض أی بلا شرط عوض لا أنّ عدم العوض شرط فیه حتی ینتقض بالهبة بشرط العوض فتدبّر، و یشتمل بهذا الهدیّة المراد بها إکرام المهدی و الصّدقة المراد به وجه اللّه. و قیل الصّدقة لیست بهبة إذ لا یصحّ الرجوع فیها بخلاف الهبة. و فی لفظ التملیک إشارة بأنّها لا تقع إلّا من الحرّ المکلّف المالک للموهوب، فلا یقع من القنّ و نحوه و لا من المجنون و الصغیر و غیر المالک. و المتبادر التملیک و لو هزلا حالا فلا یتناول الوصیة کما ظنّ علی أنّه قد ذکر أنّها هبة معلّقة بالموت. و بقید العین خرج الإجارة و العاریة و المهایأة. و بقید بلا عوض خرج البیع، هکذا یستفاد من الدرر و جامع الرموز و البرجندی.

الهبوط:

[فی الانکلیزیة]Descent،decline،fall
[فی الفرنسیة]Descente.declination،chute
بالباء الموحدة عند المنجّمین و أهل الهیئة
______________________________
(1) گرد و غبار و شعاع آفتاب که از روزن پدید آید و در اصطلاح متصوفة ماده ایست که صور اجسام عالم درو پیدا میگردد و او را عنقا نیز گفته‌اند و حکما او را هیولی خوانند و حضرت علی رضی اللّه عنه هباء فرموده کذا فی کشف اللغات و ان مادة از عرق نور محمدیست صلی اللّه علیه و آله و سلم که آفریده شدة است جمیع موجودات علوی و سفلی ازو کذا فی لطائف اللغات.
(2) الشوری/ 49
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1737
مقابل للصعود و قد سبق معانیه. و أیضا مقابل للشرف و قد سبق.

الهتک:

[فی الانکلیزیة]Tearing،rending،laceration
[فی الفرنسیة]Dechirure،dechirement،laceration
بالفتح و سکون المثناة الفوقانیة فی اللغة پرده دریدن- تمزیق الستارة- کما فی الصراح.
و فی الطب هو تفرّق اتصال یکون فی طرف العضلة کذا فی بحر الجواهر.

الهتم:

[فی الانکلیزیة]Cutting a letter or more in prosody
[فی الفرنسیة]Imputation en prosodie
بالفتح و سکون المثناة الفوقانیة هو عند أهل العروض اجتماع الحذف و القصر. فإذا حذفنا من مفاعیلن «لن» ثم بقصر الیاء و سکون العین یبقی: مفاع، فیوضع مکانها: فعول. لأنّ مفاع غیر مستعملة. و یسمّی الرّکن الذی وقع فیه الهتم أهتم. کذا فی عروض سیفی «1».

هثور نام:

[فی الانکلیزیة]Hatour nam)Egyption month(
[فی الفرنسیة]Hatour nam)mois egyptien(
اسم شهر فی تقویم القبط المحدث «2».

الهجر و الهجران:

[فی الانکلیزیة]Abandonment،leaving،separation
[فی الفرنسیة]Abandon،delaissement.separation
هو عند الصوفیة الالتفات لغیر الحقّ سواء فی الظاهر أو الباطن، کذا فی کشف اللغات «3».

الهدایة:

[فی الانکلیزیة]Way of salvation،straight way،conversion
[فی الفرنسیة]Chemin du salut،voie droite،conversion
بالکسر هی عند الأشاعرة الدلالة علی طریق یوصل إلی المطلوب و نقض بقوله تعالی إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ «4» إذ الدلالة بهذا المعنی عام لجمیع المؤمنین و الکافرین، لأنّه علیه الصلاة و السلام بیّن طریق الإسلام لجمیعهم، فلا یصحّ نفیها عنه علیه الصلاة و السلام. و أجیب بأنّ الهدایة منها ما لا تنفی عن أحد بوجه و منها ما تنفی عن بعض دون بعض، و من هذا الوجه قوله تعالی إِنَّکَ لا تَهْدِی فإنّه عنی نفی الهدایة التی هی التوفیق و إدخال الجنّة لا نفی الهدایة التی هی الدعاء إلی الإسلام، و یؤیّده ما قال المحقّق البیضاوی فی تفسیره هدایة اللّه تعالی تتنوع أنواعا لا یحصیها عدد لکنها تنحصر فی أجناس مترتّبة. الأول إفاضة القوی التی بها یتمکّن المرء من الاهتداء إلی مصالحه کالقوة العقلیة و الحواس الظاهرة و الباطنة. و الثانی نصب الدّلائل الفارقة بین الحقّ و الباطل و الصلاح و الفساد، و إلیه أشار تعالی بقوله وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ «5». و قال وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی «6». و الثالث الهدایة بإرسال الرّسل و إنزال الکتب و إیاها عنی بقوله تعالی وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا «7» و قوله إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ «8»
______________________________
(1) پس در مفاعیلن چون بحذف لن بیفتد و بقصر یا و عین ساکن شود مفاع بماند فعول بجای ان نهند چه مفاع مستعمل نیست و ان رکن که درو هتم واقع شود آن را اهتم خوانند کذا فی عروض سیفی.
(2) هثور نام ماهی است در تاریخ قبط محدث.
(3) نزد صوفیة التفات کردن بغیر حق را گویند چه در ظاهر و چه در باطن کذا فی کشف اللغات.
(4) القصص/ 56
(5) البلد/ 10
(6) فصلت/ 17
(7) الأنبیاء/ 73
(8) الاسراء/ 9
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1738
و الرابع أن یکشف علی قلوبهم السّرائر و یریهم الأشیاء کما هی بالوحی أو الإلهام أو المنامات الصادقة، و هذا قسم یختصّ بنیله الأنبیاء و الأولیاء، و إیّاه عنی بقوله أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ «1» و قوله وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا «2». و عند المعتزلة الدلالة الموصلة إلی المطلوب. و قیل هذا المعنی مختار الأشاعرة و المعنی الأول مختار المعتزلة و هذا خلاف المشهور. قال أبو الفتح فی حاشیة الحاشیة الجلالیة هذا عند الجمهور، و أمّا عند أهل الحقّ فالهدایة مشترکة بین المعنیین المذکورین انتهی. ثم إنّه نقض المعنی الثانی بقوله تعالی وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی إذ علی هذا معنی هدیناهم أوصلناهم إلی المطلوب، و حینئذ لا یمکن استحباب العمی علی الهدی. و یمکن دفع النقض من التعریفین بالتجوّز فی الآیتین. و قیل فی بعض حواشی البیضاوی إنّ الهدایة موضوعة للقدر المشترک بین المعنیین لأنّها مستعملة فی کلّ منهما کقوله تعالی إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ و قوله تعالی وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ الآیة، فالقول بکونها موضوعة لأحدهما بخصوصه یوجب الاشتراک أو الحقیقة و المجاز و الأصل ینفیهما. و لذا قال المحقّق البیضاوی الهدایة دلالة بلطف و لذلک لا یستعمل إلّا فی الخیر انتهی. و أیضا قال الإمام الرازی الهدی و الهدایة الدلالة المطلقة، و قیل الهدایة قد تتعدّی بنفسها إلی المفعول الثانی لفظا کما فی قوله تعالی لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا أو تقدیرا کما فی قوله تعالی إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ أی لا تهدی من أحببت الحقّ، و معناها حینئذ الایصال إلی المطلوب، و لا تسند إلّا إلی اللّه تعالی، و قد تتعدّی بالحرف أی بإلی أو للام لفظا کما فی قوله تعالی وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ «3» و قوله تعالی إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ، أو تقدیرا کما فی قوله تعالی وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ أی هدیناهم للحقّ أو إلی الحقّ، و معناها حینئذ الدلالة علی ما یوصل إلی المطلوب فتسند تارة إلی النبی و تارة إلی القرآن. و لا بدّ من بیان الفرق بین التفسیرین فنقول: قال فی بعض حواشی شرح المطالع: و ذهب جمیع الناظرین فی التعریفین إلی الفرق بینهما باعتبار الوصول إلی المطلوب فی الثانی دون الأول بأن یکون معنی التعریف الثانی هو الدلالة علی طریق و التعریف له علی وجه یفضی ذلک إلی المطلوب. و معنی التعریف الأوّل هو تعریف الطریق الذی یوصل ذلک الطریق إلی المطلوب لا أنّ الدلالة علیه تفضی إلی المطلوب. و اعترض بأنّه إن أرید بالإیصال المذکور فی التعریفین الإیصال بالفعل أو بالقوة فیهما فلا فرق و کونه فی أحدهما صفة للطریق و فی الآخر للدلالة لا یوجب ذلک، و إن أرید به فی أحدهما الإیصال بالقوة و فی الآخر بالفعل فتحکم. و أجیب بأنّ المراد فی کلیهما الإیصال بالفعل و کون الإیصال فی أحدهما صفة للطریق و فی الآخر للدلالة دالّ علی الفرق، لأنّ کون الطریق موصلا بالفعل لا یوجب کون المهدی بهذه الهدایة واصلا إلی المطلوب بالفعل، إذ یکفی لکون ذلک الطریق موصلا بالفعل أن یکون موصلا لأحد فی وقت من الأوقات، سواء کان لذلک المهدی الذی الکلام فیه أو لغیره، بخلاف ما إذا کانت الدلالة موصلة بالفعل فإنّ إیصال هذه الدلالة لا تعقل لغیر صاحبها. قال و الأظهر عندی أنّ وصف الدلالة
______________________________
(1) الانعام/ 90
(2) العنکبوت/ 69
(3) الشوری/ 52
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1739
بالإیصال لا یوجب اعتبار الإیصال إلی المطلوب بحیث لا یصدق المهدی إلّا علی الواصل إلی المطلوب دون من عرف طریقا لو سلکه وصل إلی المطلوب. و إنّما قلنا ذلک لأنّ الإیصال لو وجد فلیس من الدلالة لظهور أنّها لیست موصلة بل الإیصال موهوم أسند مجازا إلی الدلالة لیفید زیادة مدخلیة للدلالة فی الوصول، کما قیل فی أقدمنی بلدک حقّ لی علی فلان. و حاصله أنّ الهدایة هو الدلالة علی الطریق و التعریف له علی وجه یترتّب علیها التعرّف لا مجرّد الإتیان بما یوجب التعرّف عادة سواء حصل التعرّف أم لا کما فی علّمته فلم یتعلّم، و إن کان ذلک مجازا، و کذا الکلام فی الإیصال الذی جعل صفة الطریق فی التعریف الأول، فإنّه موهوم أسند مجازا إلی الطریق لإفادة مدخلیة الطریق فی الوصول بأن یکون طریق المطلوب بحسب نفس الأمر. و أمّا الدلالة المذکورة فیه و إن لم توصف بالإیصال فهی موجبة لتعرف المهدی طریق المطلوب، لأنّ التعریف حقیقة بدون التعرّف غیر معقول و الحمل علی المجاز خلاف الظاهر، و دفع توهّم المجاز لا یجب فلا ینتقض التعریف المذکور بقوله تعالی إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ فإنّ النبی علیه الصلاة و السلام أحبّ أن یهدی أبا طالب «1» و لکن لم یتیسّر له ذلک و إن أتی بما یوجب الاهتداء عادة. و أمّا دفع نقض التعریفین بقوله وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ الآیة فبالحمل علی المجاز لدلالة قوله تعالی فَاسْتَحَبُّوا الْعَمی عَلَی الْهُدی علی أنّهم کانوا محبّین بجهلهم و عماهم فلم یصغوا إلی من کان بصدد هدایتهم لیحصل الاهتداء و معرفة طریق الحقّ، لا أنّهم صاروا عارفین للطریق. لکن لم یسلکوا لیصلوا إلی المطلوب. و قیل لو کان الهدایة تعریف الطریق من غیر أن یفضی ذلک التعریف إلی المطلوب لزم أن یکون عارف الشریعة و أحکامها متقاعدا عن العمل مهتدیا بمقتضاها و لیس کذلک، و إذا کان الاهتداء مطاوعا لهدی لزم اعتبار السلوک إلی أن یصل إلی المطلوب و فیه نظر، إذ لا نسلّم أنّه لیس بمهتد لا بدّ له من دلیل انتهی کلامه. قیل هذا هو المشهور لکن المذکور فی کلام المشایخ أنّ الهدایة عند الأشاعرة خلق الاهتداء، و عند المعتزلة بیان طریق الصواب کما فی شرح العقائد النسفیة، و هکذا فی شرح المواقف حیث قال: معناها الحقیقی عند الأشاعرة خلق الاهتداء و هو الإیمان و عند المعتزلة الدعوة علی الإیمان و الطاعة و إیضاح السبیل الراشد و الزجر عن طریق الغوایة و یسمّی توفیقا أیضا کما فی قوله تعالی وَ أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَیْناهُمْ الآیة انتهی. و قیل لا منافاة بین المشهور و بین ما ذکره المشایخ، إذ ما هو المشهور المعنی اللغوی أو العرفی و ما ذکره المشایخ هو المعنی الشرعی، و المراد من الهدایة فی أغلب استعمالات الشّرع هذا. ثم الهدایة قد تستعمل أیضا فی معنی الدعوة إلی الحقّ فی قوله تعالی فی حقّ المهاجرین و الأنصار سَیَهْدِیهِمْ، و قد تستعمل فی معنی الإرشاد فی الآخرة إلی طریق الجنة. اعلم أنّ الهدایة یقابلها الإضلال لأنّها متعد بنفسها فتعریفها بوجدان ما یوصل إلی المطلوب باطل لأنّ ذلک الوجدان هو الاهتداء لا الهدایة. و قیل قد جاء هدی لازما بمعنی اهتدی کما فی الصحاح. و أجیب بأنّ ما جاء لازما هو هدی
______________________________
(1) هو عبد مناف بن عبد المطلب بن هاشم من شیوخ قریش. ولد عام 85 ق. ه/ 540 م و توفی عام 3 ق. ه/ 620 م.
الاعلام 4/ 166، طبقات ابن سعد 1/ 75، ابن الأثیر 2/ 34، تاریخ الخمیس 1/ 299، خزانة البغدادی 1/ 261.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1740
الذی مصدره هدی فإنّه یجی‌ء لازما بمعنی الاهتداء و هو وجدان ما یوصل إلی المطلوب، و یقابلها الضلالة و هی فقدان ما یوصل إلی المطلوب، و متعدیا بمعنی الهدایة و أمّا الهدایة فهو متعدّ لا غیر، کذا فی بعض حواشی شرح المطالع.

الهدیّة:

[فی الانکلیزیة]Gift،donation،present
[فی الفرنسیة]Don،cadeau،present
بالفتح و سکون الدال و تخفیف الیاء و بکسر الدال و تشدید الیاء هی شی‌ء یعطی للمودّة یراد بها إکرام المهدی لا غیر، بخلاف الصدقة فإنّها یراد بها وجه اللّه تعالی، و لفظ الهبة یشتملهما کما فی جامع الرموز فی کتاب الهبة و غیره.

الهذیلیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Hudhayliyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Hudhayliyya)secte(
بالذال المعجمة فرقة من المعتزلة منسوبة إلی الهذیل العلّاف شیخ المعتزلة، و طریقهم أخذ الاعتزال عن عثمان بن خالد الطویل «1» عن واصل، قالوا بفناء مقدورات اللّه تعالی، و هذا قریب من مذهب جهم حیث ذهب إلی أنّ الجنة و النار تفنیان. و قالوا إنّ حرکات أهل الجنة و النار ضروریة مخلوقة للّه تعالی إذ لو کانت مخلوقة لهم لکانوا مکلّفین و لا تکلیف فی الآخرة. و قالوا إنّ أهل الخلدین ینقطع حرکاتهم و یصیرون إلی جمود دائم و سکون فی ذلک السکون اللذات لأهل الجنة و الآلام لأهل النار، و لذلک تسمّی المعتزلة أبا الهذیل جهمی الآخرة، یعنی أنّه قدری الأولی جهمی الآخرة.
و قالوا إنّ اللّه عالم یعلم هو ذاته و أنّه قادر بقدرة هی ذاته. و قالوا بعض کلامه تعالی لا فی محل و هو کلمة کن و بعضه فی محل کالأمر و النهی و الخبر و الاستخبار، و ذلک لأنّ تکوین الأشیاء بکلمة کن فلا یتصوّر لها محل. و قالوا إرادته تعالی غیر المراد لأنّ إرادته عبارة عن خلقه لشی‌ء، و خلقه للشی‌ء مغایر لذلک الشی‌ء، بل الخلق عندهم قول لا فی محلّ أعنی کلمة کن و قالوا الحجة بالتواتر فیما غاب إلّا بخبر عشرین فیهم واحد من أهل الجنة أو أکثر. و قالوا لا یخلو الأرض عن أولیاء اللّه تعالی و هم معصومون لا یکذبون و لا یرتکبون شیئا من المعاصی، فالحجة قولهم لا التواتر الذی هو کاشف عنه کذا فی شرح المواقف «2».

الهزال:

[فی الانکلیزیة]Thinness،growing thin،marasmus،cachexia
[فی الفرنسیة]Maigreur،amaigrissement،marasme،cachexie
هو من أنواع الحرکة الکمیة و فسّر بانتقاص الأجزاء الزائدة بسبب انفصال شی‌ء عنها. فبالقید الأول خرج التخلخل و السّمن و الورم و النمو و الازدیاد الصناعی لأنّها ازدیاد.
و بقید الزائدة خرج الذّبول. و بالقید الأخیر خرج التکاثف الحقیقی.

الهزج:

[فی الانکلیزیة]Al -Hazaj)metre in prosody(
[فی الفرنسیة]Al -Hazaj)metre en prosodie(
بفتح الهاء و الزای المعجمة عند أهل العروض اسم بحر من البحور المشترکة بین العرب و العجم، و هو مفاعیلن ستة أجزاء،
______________________________
(1) هو عثمان بن خالد الطویل، أبو عمرو، استاذ أبی الهذیل العلاف. و قد أرسله واصل- و کان الطویل تلمیذا له- إلی أرمینیة.
من شیوخ الاعتزال، طبقات المعتزلة 42.
(2) من کبار فرق المعتزلة، أتباع أبی الهذیل محمد بن الهذیل العلاف. تکلموا فی صفات اللّه تعالی و أفعاله و القدر و الإرادة الإنسانیة و غیر ذلک، و هم کسائر المعتزلة ممن یثبت الأصول الخمسة للاعتزال.
موسوعة الفرق و الجماعات 410، معجم الفرق الإسلامیة 258، التبصیر 69، الملل و النحل 49، الفرق بین الفرق 121.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1741
استعمل مجزوءا أی (لدی الشعراء) العرب، کذا فی عنوان الشرف. و فی عروض سیفی یورد: أنّ الهزج المسدّس و المثمّن یأتی سالما و غیر سالم.
فإذا الهزج المسدّس هو: مفاعیلن ستّ مرات و مثاله البیت:
القناعة کنز حاضر إن کنت تعلم فلا تعرض عنه ما استطعت
و المثمّن: مفاعیلن ثمان مرات، و مثاله البیت التالی:
یا قلب: وصف وسط الحبیب اللطیف قد قلت المشی بحسن، حدیث من وسط روحی قلت «1».

الهزل:

[فی الانکلیزیة]Joking،fun،jesting،irony
[فی الفرنسیة]Plaisanterie،badinage،raillerie،ironie
بالفتح و سکون الزاء المعجمة عند الأصولیین ضد الجدّ و هو أن لا یراد باللفظ معناه الحقیقی و لا المجازی، و الجدّ أن یراد باللفظ أحدهما و دخل فی ذلک التصرفات الشرعیة لأنّها صیغ، و الألفاظ موضوعة لأحکام یترتّب علیها و یلزم معانیها بحسب الشرع. و قال فخر الاسلام الهزل أن یراد بالشی‌ء ما لم یوضع له، فتوهّم بعضهم عن ظاهره أنّه یشتمل المجاز و لیس کذلک لأنّه أراد بالوضع ما هو أعمّ من وضع اللفظ لمعنی، و من وضع التصرّفات الشرعیة لأحکامها، و أراد بوضع اللفظ ما هو أعمّ من الوضع الشخصی کوضع الألفاظ لمعانیها الحقیقیة، أو النوعی کوضعها لمعانیها المجازیة. و هذا معنی ما قیل إنّ الوضع أعمّ من العقلی و الشرعی فإنّ العقل یحکم بأنّ الألفاظ وضعت لمعانیها حقیقة أو مجازا، و أنّ التصرّفات الشرعیة وضعت لأحکامها، کذا فی التلویح فی بیان العوارض المکتسبة. و الهزل المعتبر عند أهل البدیع المعدود فی المحسّنات المعنویة هو الذی یراد به الجدّ و هو أن یذکر الشی‌ء علی سبیل اللّعب و المطایبة بحسب الظاهر و الغرض أمر صحیح بحسب الحقیقة کقول الشاعر:
إذا ما تمیمیّ أتاک مفاخرا فقل عدّ عن ذا کیف أکلک للضّبّ
کذا فی المطول و الجلپی.

الهشاشة:

[فی الانکلیزیة]Fragility،frailty
[فی الفرنسیة]Fragilite،friabilite
بالفتح مقابل اللزوجة و یرادفها الملاسة، و الهشّ یقابل اللّزج و قد سبق. و الهشّ عند الأطباء دواء یتفتّت أی یتحوّل إلی أجزاء صغار بأدنی مسّ کالصبر کذا فی المؤجز.

الهشامیّة:

[فی الانکلیزیة]Al -Hichamiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Hichamiyya)secte(
بالشین المعجمة و بیاء النسبة فرقة من المعتزلة أتباع هشام بن عمر الغواطی «2» الذی کان مبالغا أکثر من مبالغة سائر المعتزلة فی القدر. قالوا لا یطلق اسم الوکیل علی اللّه لاستدعائه موکلا و هو باطل لوقوعه فی القرآن بمعنی الحفیظ. و قالوا لا یقال ألّف اللّه بین قلوبهم و هو مخالف لقوله تعالی ما أَلَّفْتَ بَیْنَ
______________________________
(1) و در عروض سیفی می‌آرد که هزج مسدس و مثمن و سالم و غیر سالم آید پس هزج مسدس مفاعیلن شش بار مثالش:
قناعت گنج اماده است اگر دانی ازو تا می‌توانی رو نگردانی
و مثمن مفاعیلن هشت بار مثاله:
دلا وصف میان نازک جانان من گفتن نکو رفتن حدیثی از میان جان من گفتن
(2) هشام بن عمرو بن الفوطی أو الغواطی المعتزلی الکوفی، مولی بنی شیبان ابو محمد. کان من علماء الاعتزال الکبار.
طبقات المعتزلة 61، الفهرست 214، سیر أعلام النبلاء 10/ 547.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1742
قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ «1». و قالوا الأعراض لا تدلّ علی کونه تعالی خالقا و علی صدق من ادّعی الرسالة إنّما الدّالّ هو الأجسام. و قالوا لا دلالة فی القرآن علی حرام و حلال، و الإمامة لا تنعقد مع الاختلاف بل لا بد من اتفاق الکلّ. و الجنة و النار لم تخلقا بعد، و لم یحاصر عثمان و لم یقتل، و من أفسد صلاة فی آخرها و قد افتتحها أولا بشروطها فأول صلاته معصیة منهی عنه. و تطلق الهشامیة أیضا علی فرقة من غلاة الشیعة أصحاب الهشامین ابن الحکم «2» و ابن سالم الجوالیقی «3» قالوا اللّه جسد، ثم اختلفوا، فقال ابن الحکم:
هو طویل عریض عمیق متساو طوله و عرضه و عمقه و هو الشّبکة البیضاء الصافیة و یتلألأ من کلّ جانب، و له لون و طعم و نبض، و هذه الصفات المذکورة لیست غیر ذاته، و یقوم و یقعد و یتحرّک و یسکن، و له مشابهة بالأجسام لولاها لم یدل علیه و یعلم ما تحت الثّری بشعاع ینفصل عنه إلیه، و هو سبعة أشبار بأشبار نفسه مماس للعرش لا ینفصل عنه، و إرادته حرکة هی لا عینه و لا غیره، و إنّما یعلم الأشیاء بعد کونها بعلم لا قدیم و لا حادث لأنّه صفة و الصفة لا توصف و کلامه صفة له لا مخلوق و لا غیره، و الأعراض لا تدلّ علیه إنما الدّالّ علیه الأجسام، و الأئمة معصومون دون الأنبیاء. و قال ابن سالم هو علی صورة إنسان له ید و رجل و أذن و عین و فم و أنف و حواس خمس و له شعر سوداء و نصفه الأعلی مجوف و الأسفل مصمت إلّا أنّه لیس لحما و دما کما فی شرح المواقف.

الهضم:

[فی الانکلیزیة]Digestion
[فی الفرنسیة]Digestion
بالفتح و سکون الضاد المعجمة عند الأطباء هو إحالة الحرارة الغریزیة الغذاء إلی قوام معدّ لقبول صورة الأعضاء و قبل الغاذیة فیه، و القوة التی تعدّ الغذاء لأنّ یصیر جزءا بالفعل من العضو و یتصوّر بصورته تسمّی هاضمة. قالوا للغذاء إلی أن یصیر جزءا من المغتذی هضوم أربعة. الهضم الأول فی المعدة بأن یجعل الغذاء کیلوسا و ابتداؤه من الفم و فضلته الثفل الذی یندفع من طریق الامعاء.
و الهضم الثانی فی الکبد بأن یجعل الغذاء کیموسا و ابتداؤه من العروق الماساریقیة و فضلته البول و المرتان السوداء و الصفراء المتدافعتان من الطحال و المرارة. و الهضم الثالث فی العروق فإنّ الأخلاط الأربعة بعد تولّدها فی الکبد تنصبّ إلی العرق النابت من جانبه المحدّب المسمّی بالأجوف، ثم تندفع الأخلاط فی العروق المنشعبة من الأجوف مختلط بعضها ببعض، و فیها تنهضم الأخلاط انهضاما تاما فوق ما کان لها فی الکبد، و هناک یتمیّز ما یصلح غذاء لکلّ عضو عضو فیصیر مستعدا لأنّ یجذبه جاذبة العضو، و ذلک المتمیّز یسمّی رطوبة ثانیة، کما یسمّی الأخلاط رطوبة أولی و فضلته تندفع بالتحلیل الذی لا یحسّ به و بالعرق و الوسخ.
و الهضم الرابع فی الأعضاء فإنّ الغذاء إذا سلک فی العروق الکبار ثم إلی الجداول ثم إلی السواقی ثم إلی الرواضع ثم إلی العروق اللثقیة
______________________________
(1) الأنفال/ 63
(2) هشام بن الحکم الشیبانی بالولاء الکوفی، أبو محمد، توفی عام 190 ه/ 805 م، من أئمة الشیعة الإمامیة. و إلیه تنسب فرقة الهشامیة الإمامیة. متکلم مناظر، کان مشبّها. و له عدة کتب.
الاعلام 80/ 85، سفینة البحار 2/ 719، لسان المیزان 6/ 194، آمالی المرتضی 1/ 176.
(3) هشام بن سالم الجوالیقی. رأس الفرقة الهشامیة الجولقیة. أبو محمد، توفی عام 199 ه.
معجم الفرق الاسلامیة 88، 261، موسوعة الفرق و الجماعات 169
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1743
ترشّح الغذاء من فوهاتها أی فوهات اللثقیة الشعریة علی الأعضاء و حصل غاذیة کلّ عضو للأغذیة المترشّحة علیها التشبه به التصاقا و لونا و مزاجا و فضلته المنی، و المسیحی لم یعتبر الهضم الأخیر و أبو سهل «1» الثالث. ثم الرطوبة الثانیة لها أربع مراتب: الأولی ما ذکر، و الثانیة هی التی منبثّة فی الأعضاء الأصلیة بمنزلة الطّل، و الثالثة القریبة العهد بالانعقاد کما ذکرت فی الهضم الرابع، و الرابعة الرطوبة المتداخلة للأعضاء و هی التی لها اتصال أجزاء المتشابه.
هذا خلاصة ما فی شرح القانونچة و شرح المواقف و ذکر الرطوبات سبق فی محلها أیضا.

هل:

[فی الانکلیزیة]Interrogative particle
[فی الفرنسیة]Particule interrogative
بالفتح و سکون اللام المخفّفة حرف استفهام یطلب بها التصدیق فقط و هی قسمان:
بسیطة و مرکّبة. قال السّیّد السّند فی حاشیة شرح المطالع: لنا مطلبان: مطلب ما و یطلب به التصوّر و مطلب هل و یطلب به التصدیق، و التصوّر علی قسمین: الأول تصوّر بحسب الاسم و هو تصوّر الشی‌ء باعتبار مفهومه مع قطع النظر عن انطباقه علی طبیعة موجودة فی الخارج، و هذا التصوّر یجری فی الموجودات قبل العلم بوجودها و فی المعدومات أیضا، و الطالب له ما الشارحة للاسم. و الثانی تصوّر بحسب الحقیقة أعنی تصوّر الشی‌ء الذی علم وجوده، و الطالب لهذا التصوّر ما الحقیقة.
و کذلک التصدیق ینقسم إلی التصدیق بوجود نفسه و إلی التصدیق بثبوته لغیره، و الطالب للأول هل البسیطة و للثانی هل المرکّبة و لا شبهة أنّ مطلب ما الشارحة مقدّم علی مطلب هل البسیطة فإنّ الشی‌ء ما لم یتصوّر مفهومه لم یمکن طلب التصدیق بوجوده، کما أنّ مطلب هل البسیطة مقدّم علی مطلب ما الحقیقة، إذ ما لم یعلم وجود الشی‌ء لم یمکن أن یتصوّر من حیث إنّه موجود و لا الترتیب ضروریا بین هلیة المرکّبة و المائیة بحسب الحقیقة، لکن الأولی تقدیم المائیة انتهی. و ذلک لأنّه یجوز أن یطلب أولا حقیقة الشی‌ء ثم یطلب ثبوت شی‌ء له، أو یطلب أولا ثبوت شی‌ء له ثم یطلب حقیقته. نعم الأولی تقدیم المائیة و تمام التحقیق یطلب من المطول و الأطول فی باب الإنشاء.

الهلاس:

[فی الانکلیزیة]Phthisis
[فی الفرنسیة]Phtisie
بالضم و تخفیف اللام هو أن یتعطّل الهضم العروقی فلا یغتذی البدن کذا فی بحر الجواهر.

الهلال:

[فی الانکلیزیة]Crescent
[فی الفرنسیة]Croissant
بالکسر لغة هو قمر اللیالی الثلاث من أول الشهر و بعد ذلک یسمّی قمرا. و أهل الهیئة یریدون بالهلال ما یری من المضی‌ء منه أول لیلة، صرّح بذلک العلی البرجندی فی بعض تصانیفه.

الهلالی:

[فی الانکلیزیة]Crescent -shaped
[فی الفرنسیة]En forme de croissant
عند المهندسین سطح مستو یحیط به قوسان متفقتا التحدّب، کلّ منهما غیر أعظم من نصفی دائرتین، أی هما من دائرتین مختلفتین، کلّ منهما أقصر من نصفی هاتین الدائرتین، سمّی به تشبیها له بالهلال کذا فی شرح خلاصة الحساب.
______________________________
(1) الأرجح أنه سابور أو شابور بن سهل. توفی عام 255 ه/ 869 م طبیب نصرانی، کان ملازما بیمارستان جندیسابور. له عدة مؤلفات.
معجم المؤلفین 4/ 201، ابن أبی اصیبعة 1/ 161، الفهرست 1/ 297 تاریخ الحکماء 207.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1744

الهمّة:

[فی الانکلیزیة]Intention،determination،energy،activity
[فی الفرنسیة]Intention،determination،energie،activite
بکسر الهاء و فتحها و تشدید المیم فی اللغة القصد إلی وجود الشی‌ء أو لا وجوده أعم من أن یکون إلی شریف أو خسیس و خصّت فی العرف بحیازة المراتب العلیّة. و قد تطلق علی الحالة التی تقتضی ذلک القصد أو الحیازة، و بهذا المعنی تجمع علی همم کذا فی البرجندی شرح مختصر الوقایة. قال صاحب الإنسان الکامل: الهمّة أعزّ شی‌ء وضعه اللّه سبحانه فی الإنسان و لاستقامتها علامتان: الأولی حالیة و هو قطع الیقین بحصول الأمر علی التعیین. و الثانیة فعلیة و هو أن تکون حرکات ما قبلها و سکناته جمیعا مما یصلح لذلک الأمر الذی یقصده بهمته، فإن لم یکن کذلک لا یسمّی أنّه صاحب همّة، بل هو صاحب آمال کاذبة. ثم اعلم أنّ الهمّة فی نفسها عالیة المقام لیس لها بالأسافل إلمام، فلا تتعلق إلّا بجناب ذی الجلال و الإکرام، بخلاف الهمّ فإنّه اسم لتوجّه القلب إلی أی محلّ من إمّا قاص و إمّا دان. ثم الهمة و إن کانت أعلی إلّا أنّها حجاب للواقف معها فلا یرتقی حتی یدعها فإنّ الحقیقة من ورائها، و الطریقة علی فضائها. ثم قال فی باب القلب:
اعلم أنّه یکون وجه القلب دائما إلی نور فی الفؤاد یسمّی الهمّ و هو محل نظر القلب وجهة توجّهه إلیه، فإذا حاذاه أی القلب الاسم أو الصفة من جهة الهمّ نظره القلب فانطبع بحکمه ثم یزول فیعقبه اسم آخر، إمّا من جنسه أو من جنس غیره فیجری له معه ما جری له مع الأول، و هکذا علی الدوام، و أمّا ما کان من قفاء القلب فإنّه لا ینطبع به. و اعلم أیضا أنّ الهمّ لا یکون له من القلب جهة مخصوصة به بل قد یکون تارة إلی فوق و تارة إلی تحت، و عن الیمین و عن الشمال علی قدر صاحب ذلک القلب، فإنّ من الناس من یکون همّه أبدا إلی فوق کالعارفین، و منهم من یکون همّه أبدا إلی تحت کبعض أهل الدنیا، و منهم من یکون همّه أبدا إلی الیمین کبعض العباد، و منهم من یکون همّه أبدا إلی الشمال و هو موضع النفس، فإنّها محلها فی الضلع الأیسر و أکثر البطالین لا یکون له همّ إلّا نفسه. و أمّا المحقّقون فلا لهم همّ فلیس لقلوبهم موضع یسمّی قفاء، بل یقابلون بالکلّیة کلیّة الأسماء و الصفات فلیس یختصّ وقتهم باسم دون غیره، لأنّهم ذاتیون فهو مع الحقّ بالذات لا بالأسماء و الصفات فافهم انتهی. فهذه العبارة تدلّ علی أنّ الهمّ هو الحالة المقتضیة للتوجّه، و العبارة الأولی تدلّ علی أنّ الهمّ هو توجّه القلب إلی أی شی‌ء کان بخلاف الهمّة فإنّها لا تتعلّق إلّا بجناب الکبریاء؛ ثم الهمّ یجی‌ء أیضا بمعنی الغمّ کما فی الصراح. و قال الحکماء الهمّ بالفتح کیفیة نفسانیة یتبعها حرکة الروح و الحرارة الغریزیة إلی داخل البدن و خارجه لحدوث أمر یتصوّر فیه و هو خیر یتوقّع و شرّ ینتظر، فهو مرکّب من خوف و رجاء، فأیّهما غلب علی الفکر تحرکت النفس إلی جهته، فإن غلب الخیر المتوقّع تحرّکت إلی خارج البدن، و إن غلب الشّر المنتظر تحرّکت إلی داخله. و لهذا قیل إنّه جهاد فکری، کذا فی بحر الجواهر.

الهندسة:

[فی الانکلیزیة]Geometry،architecture،engineering
[فی الفرنسیة]Geometrie،artchitecture،genie civil
معرب اندازه- القیاس- أبدلت الألف الأولی بالهاء و الزاء بالسین و أسقطت الألف الثانیة فصار هندسة. و فی الاصطلاح هو علم یبحث فیه عن أحوال المقادیر من حیث التقدیر، و صاحب هذا العلم یسمّی مهندسا و قد سبق فی المقدمة.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1745

الهوهو:

[فی الانکلیزیة]The same
[فی الفرنسیة]Le meme
هو لفظ مرکّب جعل اسما فعرّف باللام و المراد به الاتحاد فی الذات أی الصدق و هو الحمل الإیجابی بالمواطأة. و قد یراد به الاتحاد فی المفهوم کما وقع فی حواشی الخیالی فی بیان أنّ حقائق الأشیاء ثابتة. و قیل هو هو معناه أن یکون للشیئین وحدة من وجه فأقسامه کأقسام الوحدة، و لهذا قال الشیخ فی إلهیات الشّفاء الهوهو أن یجعل لکثیر من وجه وحدة من وجه آخر، فمن ذلک بالعرض و هو علی قیاس الواحد بالعرض. فکما یقال هناک واحد یقال هاهنا هو هو، و ما کان فی الکیف فهو شبیه، و ما کان فی الکم فهو مساو، و ما کان فی الإضافة فهو مناسب، و الذی بالذات فیکون فی الأمور التی لها تقدّم بالذات، فما کان هو هو فی الجنس قیل مجانس، و ما کان فی النوع قیل مماثل.
و أیضا ما کان هو هو فی الخواص یقال له مشاکل، و مقابلات هذه معروفة و مقابل الهوهو علی الإطلاق الغیر. و الغیر منه الغیر فی الجنس و منه الغیر فی النوع و هو بعینه الغیر بالفصل، و منه الغیر بالعرض. و بالجملة فجمیع أقسام الوحدة متحقّق فی أقسام هو هو لکن ینبغی أن یعتبر فی هو هو الکثرة فإنّه لا یتصوّر بدون الاثنینیة فلا یتصوّر فی الشخص الواحد من حیث هو واحد، هکذا ذکر مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف فی بیان أقسام الوحدة و شارح التجرید.

الهوی:

[فی الانکلیزیة]Love،passion،fondness،desire
[فی الفرنسیة]Amour،passion،desir
مصدر هواه إذا أحبّه و اشتهاه و جمعه الأهواء، ثم سمّی به المهوی المشتهی محمودا کان أو مذموما، ثم غلب علی غیر المحمود.
یقال فلان اتبع الهوی إذا أرید ذمّه، و فلان من أهل الأهواء لمن زاغ عن طریقة أهل السّنّة و الجماعة، و کان من أهل القبلة کذا فی المغرب و یسمّی أهل الأهواء بأهل البدع أیضا، و لذا وقع فی التلویح فی رکن السّنّة الهوی هو المیل إلی الشهوات و المستلذات من غیر داعیة الشرع، و المراد بصاحب الهوی المبتدع المائل إلی من یهواه فی أمر الدین. و فی فتح المبین شرح الأربعین حقیقة الهوی شهوات النفوس و هی میلها إلی ما یلائمها و إعراضها عمّا ینافرها. ثم المعروف فی استعمال الهوی عند الإطلاق أنّه المیل إلی خلاف الحقّ. و قد یطلق بمعنی مطلق المیل و المحبّة لیشتمل المیل للحقّ و غیره، و بمعنی محبّة الحقّ خاصة و الانقیاد إلیه انتهی، و المعنی الأخیر مصطلح الصوفیة. و یقول فی الصحائف: الهوی من مراتب المحبّة، و هی أن یهوی قلبک إلی المحبوب دائما، و لهذا المقام خمس درجات: الأول: الخضوع. و الثانی: بذل القلب فی طاعة المحبوب فوق الطاقة. ألا تری أنّ نبینا صلّی اللّه علیه و سلّم کیف کان یقوم اللیل حتی تتورّم قدماه. و حینا کان یقف علی أصابع رجله، و حینا یعلّق نفسه و یشتغل بالذّکر. الثالث: الصّبر فی الشدائد و المحن، فالصّبر تجرّع البلوی من غیر شکوی. الرابع: التّضرّع. الخامس: الرّضا و التّسلیم «1».

الهویة:

[فی الانکلیزیة]Identity
[فی الفرنسیة]Identite
بضم الهاء و یاء النسبة هی عبارة عن التشخّص و هو المشهور بین الحکماء
______________________________
(1) در صحائف گوید الهوی من مراتب المحبة و هی ان یهوی قلبک إلی المحبوب دائما و این مقام را پنج درجة است اوّل خضوع دوم بذل مهجه در طاعت درست فوق الطاقة نه بینی که پیغامبر ما علیه الصلاة و السلام در نماز چندان بایستادی که هر دو قدمش ورم کردی گاه به انگشتان پای ایستادی و گاه خود را بیاویختی و بذکر مشغول شدی سوم صبر در شدائد و من الصبر تجرع البلوی من غیر الشکوی چهارم تضرع پنجم رضا و تسلیم.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1746
و المتکلّمین. و قد تطلق علی الوجود الخارجی و قد تطلق علی الماهیة مع التشخّص و هی الحقیقة الجزئیة، هکذا فی شرح التجرید و الخیالی. و یقول فی کشف اللغات: إن الهویّة مرتبة الذات البحتة. و أما مرتبة الأحدیة و اللاهوت فإشارة لها. و هو بضم الهاء و سکون الواو إشارة للذات المطلقة «1». قال فی الإنسان الکامل هویة الحقّ تعالی عینه الذی لا یمکن ظهوره لکن باعتبار جملة الأسماء و الصفات فکأنّها إشارة إلی باطن الواحدیة. و قولی فکأنّها إنّما هو لعدم اختصاصها باسم أو نعت أو مرتبة أو وصف أو مطلق ذات بلا اعتبار أسماء و صفات، بل الهویة إشارة إلی جمیع ذلک علی سبیل الجملة و الانفراد و شأنها الإشعار بالبطون، و الغیبوبة و هی مأخوذة من لفظة هو الذی هو للإشارة إلی الغائب و هو فی حقّ اللّه تعالی إشارة إلی کنه ذاته باعتبار أسمائه و صفاته مع الفهم بغیبوبة ذلک. قال الشاعر:
إنّ الهویة عین ذات الواحد و من المحال ظهورها فی شاهد
فکأنّها نعت و قد وقعت علی شأن البطون و ما له من جاحد
اعلم أنّ هذا الاسم أخصّ من اسمه اللّه و هو سرّ لاسم اللّه. ألا تری اسم اللّه ما دام هذا الاسم موجودا فیه کان له معنی یرجع به إلی الحقّ، و إذا فکّ منه بقیت أحرفه مفیدة لمعنی. مثلا إذا حذفت الألف من اسم اللّه یبقی لاه ففیه الفائدة. و إذا حذفت اللام الأول یبقی له و فیه فائدة. و إذا حذفت اللام الثانیة یبقی هو و الأصل فی هو أنّه هاء واحدة بلا واو، و ما ألحقت به الواو إلّا من قبیل الإشباع و الاستمرار العادی جعلهما شیئا واحدا. فاسم هو أفضل الأسماء و أعظمها. و اعلم أنّ هو عبارة عن حاضر فی الذهن ترجع إلیه بالإشارة من شاهد الحسّ إلی غائب الخیال و ذلک الغائب لو کان غائبا عن الخیال لما صحّ الإشارة إلیه بلفظة هو فلا تصحّ الإشارة بلفظة هو إلّا إلی الحاضر.
ألا تری أنّ الضمیر لا یرجع إلّا إلی مذکور لفظا أو قرینة أو حالا کالشأن و القصة، و فائدة هذا أنّ هو یقع علی الوجود المحض الذی لا یصحّ فیه عدم و لا یشابه العدم من الغیبوبة و الفناء لأنّ الغائب معدوم من الجهة التی لم یکن مشهودا فیها فلا یصحّ هذا فی المشار إلیه بلفظة هو، فعلم من هذا الکلام أنّ الهویة هو الوجود المحض الصریح المستوعب لکلّ کمال وجودی شهودی، لکن الحکم علی ما وقعت علیه الغیبة هو من أجل أنّ ذلک غیر ممکن بالاستیفاء، فلا یمکن استیفاؤه فلا یدرک. فقیل إنّ الهویة غیب لعدم الإدراک لها فافهم لأنّ الحقّ لیس له غیبة غیر وجه شهادته و لا شهادته غیر وجه غیبته بخلاف الإنسان، و کل مخلوق کذلک فإنّ له شهادة و غیبا، لکن شهادته من وجه و باعتبار و غیبته من وجه و باعتبار. و أمّا الحقّ فغیبته عین شهادته و شهادته عین غیبته فلا غیب عنده من نفسه و لا شهادة، بل له فی نفسه غیب یلیق به و شهادة تلیق به کما یعلم ذلک لنفسه، و لا یصحّ تعقّل ذلک له فلا یعلم غیبه و شهادته علی ما هی علیه إلّا هو سبحانه تعالی.

الهیئة:

[فی الانکلیزیة]Form،aspect،appearance،astronomy
[فی الفرنسیة]Forme،aspect،apparence،astronomie
بالفتح و سکون المثناة التحتانیة هی صورة الشی‌ء و شکله و حالته، و الهیئة الفاضلة للأعضاء
______________________________
(1) و در کشف اللغات میگوید که هویت مرتبه ذات بحت را گویند و مرتبه احدیت و لاهوت اشارت از آنست و هو بضم‌ها و سکون واو اشارت از ذات مطلق است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1747
عند الأطباء هی أن تکون الأعضاء فی تناسبها و هیئاتها و جمیع أوصافها علی الوجه الأکمل کذا فی بحر الجواهر. و فی المطول فی بحث فصاحة المتکلّم الهیئة و العرض متقاربا المفهوم إلّا أنّ العرض یقال باعتبار عروضه. و الهیئة باعتبار حصوله و تطلق الهیئة أیضا علی علم من العلوم المدوّنة، و قد سبق فی المقدمة مع ذکر الهیئة المجسّمة و غیر المجسّمة.

الهیبة:

[فی الانکلیزیة]Fear،gravity،caution
[فی الفرنسیة]Crainte،gravite،circonspection بالفتح و سکون المثناة التحتانیة ضدّ الأنس و قد سبق هناک.

الهیضة:

[فی الانکلیزیة]Diarrhoea،cholera
[فی الفرنسیة]Diarrhee،cholera
بالکسر و سکون المثناة التحتانیة عند الأطباء حرکة من المواد الفاسدة الغیر المنهضمة إلی الانفصال بالقی‌ء و الإسهال راجعة عن البدن إلی شدّة عنیفة من الدافعة، کذا فی بحر الجواهر.

الهیولی:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Matter
[فی الفرنسیة]Matiere
بالفتح و ضم الیاء المثناة التحتانیة هی عند الحکماء شی‌ء قابل للصور مطلقا من غیر تخصیص بصورة معینة و یسمّی بالمادة کما وقع فی بحر الجواهر. و جاء فی کشف اللغات، الهیولی: شی‌ء تظهر فیه صور الأسماء، و ذلک ما یسمّیه الصوفیة الأعیان الثابتة. و المتکلّمون:
حقائق الأشیاء. و الحکماء ماهیات الأشیاء.
انتهی «1». و هی علی أربعة أقسام علی ما وقع فی شرح الصحائف: الأول الهیولی الأولی و هی جوهر غیر جسم محل للمتصل بذاته و هو الصورة الجسمیة. و رسمت أیضا بأنّها جوهر من شأنه أن یکون بالقوة دون ما یحلّ فیه. قالوا الجسم البسیط متصل فی حدّ ذاته کما هو عند الحسّ و هو قابل للانفصال، فثمة اتصال نسمّیه بالصورة الجسمیة و هی جوهر ممتد فی الجهات الثلاث متصل فی نفسه، و ذلک الجوهر لیس تمام حقیقة الجسم بل ثمة أمر آخر یقوم به الاتصال، إذا الجسم المتصل إذا طرأ علیه الانفصال زال اتصاله و صار منفصلا، فلا بد أن یکون ثمة أمر قابل للانفصال و الاتصال، و ذلک القابل لهما لیس نفس الاتصال ضرورة أنّ القابل الثابت للشیئین الذین یزول کلّ منهما مع حصول الآخر غیر کلّ من الشیئین المتزایلین. فالقابل للاتصال و الانفصال یغایر کلا منهما و هو الذی نسمّیه بالهیولی الأولی؛ فالجسم عندهم مرکّب من الهیولی و الصورة، و هذا مذهب المشّائین من الحکماء، و الإشراقیون لا یثبتونها انتهی. و فی بعض حواشی شرح هدایة الحکمة المذاهب المعتبرة فی حقیقة الجسم ثلاثة: أحدها للمتکلّمین و هو أنّه مرکّب من الجواهر الفردة المتناهیة العدد. و ثانیها للإشراقیین من الفلاسفة و هو أنّه فی نفسه بسیط کما هو عند الحسّ لیس فیه تعدّد و أجزاء أصلا، و إنّما یقبل الانقسام بذاته و لا ینتهی إلی حدّ لا یبقی له قبول الانقسام. و ثالثها للمشّائین منهم و هو أنّه مرکّب من الهیولی و الصورة و کأنّه وقع اتفاق الفرق کلّهم علی ثبوت مادة یتوارد علیها الصورة و الأعراض، إلّا أنّها عند الإشراقیین نفس الجسم من حیث قبول المقادیر تسمّی مادة و هیولی. و المقادیر من حیث الحلول تسمّی صورة جسمیة و هم لیسوا قائلین بالصورة النوعیة التی هی الجوهر، و یقولون إنّ الاختلاف بین الأجسام بأعراض قائمة بها کما صرّح به الشیخ
______________________________
(1) و فی کشف اللغات هیولی چیزیست که صورت اسما درو ظاهر گردد و آن را صوفیة اعیان ثابتة گویند و متکلمان حقائق اشیا و حکما ماهیات اشیا.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1748
المقتول «1» فی الهیاکل «2». و عند المشّائین جوهر یقوم بجوهر آخر حال فیه یسمّی صورة یتحصّل بترکیبهما جوهر آخر قابل للأبعاد و المقادیر و سائر الأعراض و هو الجسم. و عند المتکلّمین هو الجوهر الفرد الذی یتقوّم به المتألف فیحصل الجسم. فالتألّف عندهم بمنزلة الصورة عند المشّائین إلّا أنّه عرض لا یقوم بذاته بل بمحلّه، و الصورة جوهر یقوم بذاته و یقوم به محلّه الذی هو الهیولی انتهی. الثانی الهیولی الثانیة و هی جسم قام به صورة کالأجسام بالنسبة إلی صورها النوعیة. الثالث الهیولی الثالثة و هی الأجسام مع الصورة النوعیة التی صارت محلا لصور أخری کالخشب لصورة السّریر و الطین لصورة الکوز. الرابع الهیولی الرابعة و هی أن یکون الجسم مع الصورتین محلا للصورة کالأعضاء لصورة البدن. فالهیولی الأولی جزء الجسم و الثانیة نفس الجسم، و أما الثالثة و الرابعة فالجسم جزء لهما کذا فی شرح الصحائف. و قال شارح هدایة الحکمة الهیولی قد تطلق علی الجسم الذی ترکّب منه جسم آخر کقطع الخشب التی ترکّب منها السریر و تسمّی الهیولی الثانیة انتهی، فهذا مخالف لما سبق إذ قطع الخشب بالنسبة إلی السریر هیولی ثالثة، إلّا أن یقال کما نقل عنه أنّهم یطلقون الهیولی الثانیة علی ما سوی الهیولی الأولی أیضا، کالمعقولات الثانیة تطلق علی ما وراء المعقول الأول أیضا.

تنبیه:

الظاهر أنّ إطلاق الهیولی علی تلک الأقسام بالاشتراک اللفظی، و یمکن أن یقال إنّ الهیولی علی الإطلاق هو ما لا یکون عرضا و یکون محلا لما لیس بعرض، فحینئذ یصیر مشترکا معنویا بین تلک الأقسام، و أنّ الهیولی علی الإطلاق هی الهیولی الأولی، و إطلاقها علی باقی الأقسام بالتقیید بالثانیة و الثالثة و الرابعة.

فائدة:

للهیولی أسماء باعتبارات. فهیولی و قابل من جهة استعدادها للصّور، و مادة و طینة إذ یتوارد علیها الصّور المختلفة، و عنصر إذ فیها یبدأ التراکیب، و أسطقس إذ إلیها ینتهی التحلیل.
و قد یعکس و یفسّر کلّ من العنصر و الأسطقس بتفسیر الآخر.

فائدة:

لهم تفریعات علی وجوه الهیولی. الأوّل إثبات الهیولی لکلّ جسم. الثانی أنّ الهیولی لا تخلو عن الصّورة الجسمیة، أی لا توجد خالیة عن الصورة الجسمیة. الثالث أنّ الصّورة الجسمیة لا تخلو عن الهیولی. الرابع الهیولی لیست علّة للصّورة و إلّا لتمّ لها وجود قبل وجود الصّورة، و لا الصّورة علّة للهیولی لأنّها حالّة فیها، فتحتاج الصّورة فی وجودها إلیها، فحاجة الهیولی إلی الصورة فی بقائها لأنّ الصّورة یستحفظها بتواردها علیها، إذ لو فرض زوال صورة عنها و عدم اقتران صورة أخری بها عدمت المادّة لعدم بقائها خالیة عن الصّور کلّها، و حاجة الصورة إلی الهیولی فی التّشخّص و العوارض اللازمة لشخصها، فإنّ تشخّصها
______________________________
(1) یحی بن حبش بن امیرک السهروردی الشافعی، شهاب الدین أبو الفتوح. ولد عام 549 ه/ 1154 م و توفی عام 587 ه/ 1191 م. حکیم صوفی متکلم، أدیب شاعر. صاحب مذهب الاشراق الذی مزج بین الزرادشتیة و الهللینیة. أفتی الفقهاء بإباحة دمه لانحلال فی عقیدته. له عدة مؤلفات.
معجم المؤلفین 13/ 189، طبقات الشافعیة 163، وفیات الأعیان 6/ 268، معجم الأدباء 19/ 314.
(2) للشیخ شهاب الدین بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول 587 ه. و علیه شروح.
کشف الظنون، 2/ 2047.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1749
و تعدّدها لمادة و ما یکتنفها من الأعراض.
الخامس أنّ الهیولی کما لا تخلو عن الصورة الجسمیة کذلک لا تخلو عن صورة أخری نوعیة فإنّ لکلّ جسم صورة نوعیة. السادس کلّ جسم له حیّز طبیعی، و التوضیح یطلب من شرح المواقف.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1750

حرف الواو (و)

الواحدیّة:

[فی الانکلیزیة]Monism
[فی الفرنسیة]Monisme
بیاء النسبة هی عند الحکماء عبارة عن عدم قسمة الواجب لذاته إلی الجزئیات. قال مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف فی أبحاث الوجود: الحکماء عبّروا عن عدم قسمة الواجب لذاته إلی الأجزاء بالأحدیة کما عبّروا عن عدم قسمته إلی الجزئیات بالواحدیة، و ربّما عبّروا عنه بأنّه لیس له سبب منه، کما عبّروا عن عدم احتیاجه إلی الفاعل، و الغایة و المحل و المادة بأن لیس له سبب و سبب له و سبب فیه و سبب عنه انتهی کلامه. و عند الصوفیة عبارة عن مجلی ظهرت الذات فیها صفة و الصفة ذاتا، فبهذا الاعتبار ظهر کلّ من الأوصاف عین الأخری.
فالمنتقم فیها عین اللّه و اللّه عین المنتقم و المنتقم المنعم عین اللّه و اللّه المنعم، و کذلک إذا ظهرت الواحدیة فی النعمة نفسها عینها کانت النعمة التی هی الرحمة عین النقمة و النقمة التی هی العذاب عین النعمة، کلّ هذا باعتبار ظهور الذات فی الصفات و فی آثارها، فکلّ شی‌ء مما ظهر فیه الذات بحکم الواحدیة هو عین الآخر و لکن باعتبار التجلّی الواحدی لا باعتبار إعطاء کلّ ذی حقّ حقّه، و ذلک هو التجلّی الإلهی.
اعلم أنّ الفرق بین الأحدیة و الواحدیة و الألوهیة أنّ الأحدیة لا یظهر فیها شی‌ء من الأسماء و الصفات و الواحدیة یظهر فیها الأسماء و الصفات مع مؤثّراتها لکن بحکم الذات لا بحکم اقترانها، فکلّ منها فیه عین الآخر، و الألوهیة تظهر فیها الأسماء و الصفات بحکم ما یستحقّه کلّ واحد من الجمیع و یظهر فیها أنّ المنعم ضدّ المنتقم و المنتقم ضدّ المنعم، و کذلک باقی الأسماء و الصفات حتی الأحدیة فإنّها تظهر فی الألوهیة بما یقتضیه حکم الأحدیة، و الواحدیة بما یقتضیه حکم الواحدیة، فیشتمل الألوهیة بمجلاها أحکام جمیع المجالی، فهی مجلی أعطی کلّ ذی حقّ حقّه، و الأحدیة مجلی کان اللّه و لم یکن معه شی‌ء، و الواحدیة مجلی قوله و هو الآن علی ما علیه کان. قال اللّه تعالی کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ «1». فلذا کانت الأحدیة أعلی من الواحدیة لأنّها ذات محض و کانت الألوهیة أعلی من الأحدیة لأنّها أعطت الأحدیة حقّها، إذ حکم الألوهیة إعطاء کلّ ذی حقّ حقّه، فکانت أعلی الأسماء و أجمعها و أعزّها و فضلها علی الأحدیة کفضل الکلّ علی الجزء، و فضل الأحدیة علی باقی المجالی الذاتیة کفضل الأصل علی الفرع و فضل الواحدیة علی باقی المجالی کفضل الجمع علی الفرق، کذا فی الإنسان الکامل.

الوادی:

[فی الانکلیزیة]River،valley
[فی الفرنسیة]Fleuve،vallee
هو النّهر، و الجمع أودیة. و الوادی الأیمن
______________________________
(1) القصص/ 88
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1751
هو ذلک الوادی الذی نودی فیه سیدنا موسی علیه و علی نبینا الصلاة و السلام. یعنی الوادی المقدس. و ذلک النّداء صدر من طرف الجهة الیمنی لید موسی. و فی اصطلاح السّالکین.
الوادی الأیمن عبارة عن طریق تصفیة القلب.
کذا فی کشف اللغات «1».

الوارد:

[فی الانکلیزیة]Coming،arriving،descending،innate،given
[فی الفرنسیة]Arrivant،venant،descendant،inne،donne
النّازل. و فی اصطلاح العاشقین: ما هو نازل علی القلب من المعانی بدون کسب من العبد. کذا فی کشف اللغات «2».

الواسطة:

[فی الانکلیزیة]Intermediary،mediator،guide،means
[فی الفرنسیة]Intermediaire،mediateur،guide،moyen
فی اللغة الفارسیة: میانجی، و فی الوسط، و فی اصطلاح الشّطّارین: الواسطة هی صورة الشیخ و المرشد التی تتوجّه إلیها عین المرید عند الذّکر. کذا فی کشف اللغات «3». و الواسطة فی عرف العلماء علی قسمین: الأول الواسطة فی الثبوت و هی أن یکون الشی‌ء واسطة أی علّة لثبوت وصف لشی‌ء آخر فی نفس الأمر و هو قسمان: أحدهما أن لا یثبت ذلک الوصف للواسطة أصلا فیکون هناک عارض واحد بالذات و الاعتبار کالنقطة العارضة للخط بواسطة التناهی، و کالأعراض القائمة بالممکنات بواسطة الواجب و ثانیهما أن تتصف الواسطة بذلک الوصف و بواسطتها یتصف ذلک الشی‌ء الآخر به، لا أنّ هناک اتصافین حقیقیین لامتناع قیام الوصف الواحد بموصوفین حقیقة بل اتصاف بالحقیقة للواسطة و بتبعیتها لذلک الشی‌ء الآخر، إذ لا محذور فی جواز تعدّد الشی‌ء بالاعتبار، و هذا القسم یسمّی واسطة فی العروض تمییزا لها عن القسم الأول. و الثانی الواسطة فی الإثبات و یسمّی واسطة فی التصدیق أیضا، و هی ما یقرن بقولنا لأنّه حین یقال لأنّه کذا فذلک الشی‌ء الذی یقرن بقولنا هو الوسط أی الواسطة فی الإثبات، کما إذا قلنا العالم حادث لأنّه متغیّر، فحین قلنا لأنّه اقترن به المتغیّر هو الوسط، هکذا یستفاد من شرح المطالع فی بحث الخاصّة و من حواشیه فی بحث الموضوع.
فعلی هذا الواسطة هی الحدّ الأوسط، و رفع تلک الواسطة یوجب عدم الاحتیاج إلی الدلیل فیکون ثبوت أمر لشی‌ء حینئذ بیّنا مستغنیا عن الاستدلال، بخلاف رفع الواسطة فی الثبوت فإنّ حاصله عدم احتیاج أمر فی ثبوته لشی‌ء فی نفس الأمر إلی آخر، و لیس ذلک مستلزما للاستغناء عن الدلیل، کقولنا المثلث تساوی زوایاه الثلاث لقائمتین فإنّ تلک المساواة عارضة للمثلث لما هو هو، و مع ذلک یحتاج فی إثباتها له إلی مقدّمات کثیرة موقوفة علی وسائط متعدّدة. و قال مرزا جان فی حاشیة شرح المواقف فی مقدّمة الأمور العامّة کون الغیر واسطة فی الثبوت أن یکون هناک وجودان یثبت أحدهما للموصوف و یثبت الآخر للصفة، لکن ثبوته للصفة بتبعیة ثبوت الوجود لموصوفها، و بواسطته کوجود الجواهر واسطة لوجود الأعراض، و کونه واسطة
______________________________
(1) رود الاودیة الجمع کما فی الصرح و الوادی الایمن ان وادی است که در ان ندای حق پس‌تر موسی علی نبینا و علیه السلام رسیده بود یعنی وادی مقدس و ان ندا از طرف دست راست موسی بر آمده بود. و در اصطلاح سالکان وادی ایمن عبارت از طریق تصفیه دل است کذا فی کشف اللغات.
(2) فرودآینده و در اصطلاح عاشقان آنچه نازل شود بر دل از معانی بغیر کسب بنده کذا فی کشف اللغات.
(3) در لغت میانجی و در میان بوده. و در اصطلاح شطاریان واسطه صورت پیر و مرشد را گویند در وقت ذکر گفتن مرید چشم بر صورت ایشان دارد کذا فی کشف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1752
فی العروض أن یکون هناک وجود واحد کان ثابتا للموصوف أولا و بالذات و للصفة ثانیا و بالعرض.

الواسطة العددیة:

[فی الانکلیزیة]Average،intermediary term
[فی الفرنسیة]Moyenne،terme intermediaire
قد مرّت فی لفظ الوسط.

الواصلیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Wasseliyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Wasseliyya)secte(
بیاء النسبة فرقة من المعتزلة أصحاب أبی حذیفة واصل بن عطاء قالوا بنفی الصفات و بإسناد أفعال العباد إلی قدرتهم و امتناع إضافة الشرّ إلی اللّه تعالی، و بالمنزلة بین المنزلتین.
و ذهبوا إلی الحکم بتخطئة أحد الفریقین من عثمان و قاتلیه، و جوّزوا أن یکون عثمان لا مؤمنا و لا کافرا مخلّدا فی النار، و کذا علی و مقاتلوه، و حکموا بأنّ علیا و طلحة و زبیر بعد وقعة الجمل لو شهدوا علی باقة بقلة لم تقبل شهادتهم کشهادة المتلاعنین أی الزوج و الزوجة فإنّ أحدهما فاسق لا بعینه کذا فی شرح المواقف.

الوافر:

[فی الانکلیزیة]Al -Wafir)metre in prosody(
[فی الفرنسیة]Al -Wafir)metre en prosodie(
بالفاء عند أهل العروض اسم بحر مختصّ بالعرب و هو مفاعلتن ستة أجزاء استعمل مقطوف العروض و الضرب، و القطف إسقاط متحرکین من الفاصلة الصغری کذا فی عنوان الشرف و لکنه فی عروض سیفی یقول: البحر الوافر المثمّن السّالم هو: مفاعلتن ثمان مرات. و مثاله البیت التالی:
ما ذا حدث یا صنمی، لا تنظرین بعین الرّضا إلی أحد لا تجاوزین طریق الجفاء، و لا تستقبلین طریق الوفاء
و وجه تسمیة هذا البحر بالوافر لوجود الحرکات الکثیرة فیه. و قد وضع الخلیل بن أحمد بحر الوافر علی ستّة أرکان «1».

الوافی:

[فی الانکلیزیة]Complete line
[فی الفرنسیة]Vers complet et entier
بالفاء هو عند الشعراء الذی أجزاؤه تامة أی لم ینقص من أجزائه شی‌ء أصلا. فالمجزوء و المشطور و المنهوک یجوز کونها وافیة بکون أجزائها تامة و قد سبق فی لفظ البیت.

الواقع:

[فی الانکلیزیة]Transitive verb،reality،real،effective
[فی الفرنسیة]Verbe transitif،realite،reel،effectif
بالقاف عند النحاة هو المتعدّی و یسمّی مجاوزا أیضا و قد سبق فی لفظ المتعدّی. و عند الحکماء و المتکلّمین هو الخارج و قد سبق. و قد سبق ما یتعلّق بهذا فی لفظ الصدق و لفظ الأمر و لفظ الوجود. و الواقع فی طریق ما هو عند المنطقیین قد سبق فی لفظ المقول.

الواقعة:

[فی الانکلیزیة]Vision،donation
[فی الفرنسیة]Vision،don
هی عند الصوفیة هو الذی یراه السّالک الواقع فی أثناء الذکر و استغراق حاله مع اللّه بحیث یغیب عنه المحسوسات و هو بین النوم و الیقظة، و ما یراه فی حال الیقظة و الحضور یسمّی مکاشفة کذا فی مجمع السلوک، و قد سبق فی لفظ الرّؤیا. و یقول فی کشف اللّغات:
الواقعة فی اصطلاح المتصوّفة عبارة عن الوارد الذی یهبط علی القلب من عالم الغیب بأیّ
______________________________
(1) لیکن در عروض سیفی می‌آرد که بحر وافر مثمن سالم مفاعلتن است هشت بار مثاله:
چه شد صنما که سوی کسی به چشم رضا نمی‌نگری ز رسم جفا نمی‌گذری طریق وفا نمی‌سپری
و وجه تسمیه او بوافر آنست که درو حرکات بسیار است و خلیل ابن احمد وافر را بر شش رکن وضع کرده.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1753
طریق کان، سواء باللّطف أو بالقهر «1».

الواقف:

[فی الانکلیزیة]Entailer
[فی الفرنسیة]Qui fait un legs pieux
هو عند الفقهاء هو الحابس لعینه إمّا علی ملکه أو علی ملک اللّه تعالی کما مرّ. و عند السالکین ما قد سبق فی لفظ السلوک.

الواقفیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Waqifiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Waqifiyya)secte(
بیاء النسبة فرقة من المتصوفة المبطلة «2» یقولون: بأنّه لا یمکن التعرّف إلی اللّه بالمعرفة، و الخلق کلّهم عاجزون. کذا فی توضیح المذاهب «3».

الوباء:

[فی الانکلیزیة]Epidemic،plague
[فی الفرنسیة]Epidemie،peste
بالفتح و تخفیف الموحدة و مدّ الألف و قصرها، و باء عام، و هو الذی یقال له مرکامرکی: الموت العام کما فی الصراح «4».
و قال الأطباء هی فساد یعرض لجوهر الهواء لأسباب سماویة أو أرضیة کالماء الآسن و الجیف، و المراد بفساد الهواء أن یصیر حقیقته غیر صالحة لما أوجدت له من إصلاح جوهر الروح و دفع الأبخرة، و تغذی الأبدان و هو تعفّن یعرض له بشبهه تعفّن الماء المجتمع المتغیّر، و هذا الهواء لیس بسیطا، فلا یرد أنّ البسیط لا یتعفّن. و قیل الوباء هو الطاعون کذا فی الأقسرائی و بحر الجواهر.

الوتد:

[فی الانکلیزیة]Iambic،declination،ascension
[فی الفرنسیة]Iambe،descendant،ascendant
بالفتح و سکون التاء المثناة الفوقانیة، عند أهل العروض تطلق علی سبیل الاشتراک علی شیئین: أحدهما: وتد مجموع، و هو لفظة من ثلاثة حروف، الحرفان الأوّلان منهما متحرّکان و الثالث ساکن مثل: دعا. و الثانی: وتد مفروق، و هو لفظة من ثلاثة أحرف أوسطها ساکن، و الطرفان متحرّکان مثل: رأس. هکذا فی عروض سیفی و غیره. و أمّا عند أهل الهیئة فهو اسم جزء معیّن من أجزاء فلک البروج. و الأوتاد أربعة. فالجزء الذی هو من منطقة البروج علی الأفق الشرقی فذاک یقال له الوتد الأول و الوتد الطالع. و الجزء الذی علی الأفق الغربی، فی هذه الحالة یعنی فی حالة کون ذلک الجزء المسمّی بالوتد الأوّل علی الأفق الشرقی، فذاک ما یقال له الوتد السابع و الوتد الغارب. إذا، الوتد الأول و الوتد السابع کلاهما متقابلان.
و الجزء الذی یکون بینهما فوق الأرض فیقال له وتد السّماء و الوتد العاشر. و الجزء الذی یکون فی نصف المسافة بینهما تحت الأرض فیقال له: الوتد الرابع و وتد الأرض. فإذا کان برج وتد السّماء العاشر برج الطالع فیقال لتلک الأوتاد: الأوتاد القائمة. و إذا کان الحادی عشر من الطالع فیقال لها: الأوتاد المائلة. و إذا کان التاسع من الطالع فیقال لها الأوتاد الزائلة.
و کلام شارح التذکرة یوهم أنّ الأوتاد القائمة إنّما یقال لها قائمة إذا کان الجزء العاشر فی منتصف المسافة بین الطالع و الغارب. و ذلک حین یکون قطب البروج علی الأفق أو علی دائرة نصف النهار بشرط أن لا یکون علی سمت الرأس، کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح العشرین بابا و قد مضی بیان ذلک فی لفظ طالع.
______________________________
(1) و در کشف اللغات میگوید واقعه در اصطلاح متصوفة عبارت است از آنچه فرود آید در دل از عالم غیب بهر طریق که باشد خواه لطف و خواه قهر.
(2) الواقفیة فرقة من المتصوفة المبطلة.
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة 423، معجم الفرق الاسلامیة 269.
(3) می‌گویند که خدا یتعالی را بمعرفت نمی‌توان شناخت ازو همه خلق عاجزاند کذا فی توضیح المذاهب.
(4) بیماری عام که او را مرگامرگی گویند کما فی الصراح.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1754
و الأوتاد عند أهل الرّمل تطلق علی عدد من المعانی فیقولون: الرّتبة (خانه) الأولی و الرابعة و السابعة و العاشرة کلّ منها وتد. و الرتبة الثانیة و الخامسة و الثامنة و الحادیة عشرة یقال لکلّ منها: وتد مائل. و الرتبة الثالثة و السادسة و التاسعة و الثانیة عشرة یقال لکلّ منها: وتد زائل، کما یقال: ساقط عن الوتد باعتبار أنّ کلّ واحد من هذه الرّتب لیس له نظر للطالع.
و یقال للثالثة عشرة و الرابعة عشرة و الخامسة عشرة و السادسة عشرة، لکلّ واحدة منها، وتد الوتد. هکذا فی بعض الرسائل.
و ما یقال فی الانقلاب: وتد الوتد، لأنّ الأوتاد یضربونها فی الشواهد. فالظّاهر هو أنّ هذا القول بناء علی حذف المضاف، یعنی أشکال الأوتاد تضرب فی الشواهد. کما یحتمل أنّ إطلاق الأوتاد علی الأشکال الواقعة فی الأوتاد هو إطلاق مجازی من قبیل إطلاق اسم المحلّ علی الحال. و اللّه اعلم بحقیقة الحال.
و ما یقال فی سیر النقطة: إنّ الرتبة الأولی و الخامسة و التاسعة و الثالثة عشرة هی ناریة، و الثانیة و السادسة و العاشرة و الرابعة عشرة هی هوائیة، و الثالثة و السابعة و الحادیة عشرة و الخامسة عشرة هی مائیة، و الرابعة و الثامنة و الثانیة عشرة و السادسة عشرة هی ترابیة. و أنّ الرتبة الأولی من الرّتب الناریة و الهوائیة و المائیة و الترابیة هی: وتد ناری، و وتد هوائی، و وتد مائی، و وتد ترابی. إذا، فالرّتبة الأولی هی وتد ناری و الثانیة وتد هوائی و الثالثة وتد مائی و الرابعة وتد ترابی. و کذلک فالرتبة الثانیة من رتب النار و الهواء و الماء و التراب هی وتد ناری مائل، و وتد هوائی مائل، و وتد مائی مائل، و وتد ترابی مائل. فحینئذ تکون الخامسة: وتد ناری مائل، و السادسة: وتد هوائی مائل، و السابعة وتد مائی مائل، و الثامنة وتد ترابی مائل. و علی هذا القیاس تکون الثالثة من کل الرتب الناریة و الهوائیة و المائیة و الترابیة: وتد ناری زائل، و وتد هوائی زائل. و وتد مائی زائل، و وتد ترابی زائل.
و تکون الرابعة من الرتب المذکورة: وتد الوتد الناری، و وتد الوتد الهوائی، و وتد الوتد المائی، و وتد الوتد الترابی. و فائدة هذا أنّه یستعمل فی الحساب. و یقولون: الوتد دلیل الآحاد، و المائل دلیل العشرات، و الزائل دلیل المئات، و وتد الوتد دلیل الألوف.
و ما یقال أیضا فی سیر النقطة: إذا کانت النقطة فی عنصرها فهی وتد، أی أنّ لها قوة الوتد، و إذا کانت فی الثانیة من عنصرها فهی الوتد المائل. و إن کانت فی عنصرها الثالث فهی وتد زائل. و إن کانت فی عنصرها الرابع فهی وتد الوتد. فمثلا: نقطة ناریة فی الرّتب الناریة فهی وتد. و فی الرتب الهوائیة فهی الوتد المائل، و فی الرّتب المائیة فهی الوتد الزائل، و أمّا فی الرّتب الترابیة فوتد الوتد. و هکذا النقطة المائیة فی الرتب المائیة وتد. و فی الرتب الترابیة وتد مائل. و فی الرتب الناریة فهی وتد زائل، و فی الرتب الهوائیة فهی وتد الوتد. و علی هذا القیاس نقطة الهواء و نقطة التراب.
و اعلم: أنّ النقطة المطلوبة إذا کانت فی الوتد فهی جیّدة و دلیل علی العزّة و القیمة لذلک الشی‌ء و شهرته فی کلّ الآفاق. و أمّا إذا کانت فی رتبة الوتد المائل فقیمتها و قدرها فی حدود الوسط و شهرتها فی بعض الآفاق. و أمّا إذا کانت فی الوتد الزائل فهی دلیل علی انعدام القیمة و القدر و العزّة لذلک الشی‌ء و علی ضعف شهرته فی جمیع الآفاق.
و إذا کانت النقطة فی الوتد تحقّق المطلوب بدون مانع، فیکون العمل عظیما. و أمّا فی وتد الوتد فسیمدّه شخص آخر فیحصل المطلوب.
و أمّا فی المائل فاحتمال الحصول ممکن، و لکنه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1755
فی الزائل فدلیل علی عدم تحقّق شی‌ء. و الوتد أیضا دلیل علی الحال، یعنی أنّ شیئا بالفعل سیوجد. و المائل دلیل علی المستقبل. یعنی بعد هذا سیوجد. و یسأل عن المستقبل. و الزائل ضعیف و یدلّ علی الماضی یعنی یسأل عن الماضی. و أمّا وتد الوتد فدلیل علی التوقّف، هذا کلّه خلاصة ما فی (السرخاب). و الأوتاد عند السالکین أربعة أشخاص من أولیاء اللّه تعالی، و هم معیّنون لأرکان العالم الأربعة. ففی المغرب: عبد العلیم. و فی المشرق: عبد الحیّ. و فی الشمال: عبد المرید. و فی الجنوب: عبد القادر. و هم ببرکتهم یحافظون علی جملة الدنیا و عمارتها. کذا فی کشف اللغات.
و مثله فی مجمع السلوک حیث قال: ذکر فی اصطلاح الصوفیة أنّ الأوتاد هم الرجال الأربعة الذین علی منازلهم الجهات الأربع من العالم، أی المشرق و المغرب و الجنوب و الشمال، بهم یحفظ اللّه تلک الجهات لکونهم محالّ نظره تعالی.
و یقول فی مرآة الأسرار: أمّا الذی فی المشرق فاسمه عبد الرحمن، و الذی فی المغرب فاسمه عبد الودود، و الذی فی الجنوب فاسمه عبد الرحیم، و الذی فی الشمال فاسمه عبد القدوس، فإذا مات أحدها حلّ محلّه أحد نوابه.
فأرکان العالم الأربعة عامرة بوجود هؤلاء الأوتاد الأربعة، کما أنّ الجبال سبب فی استقرار الأرض «1».
______________________________
(1) نزد اهل عروض اطلاق کرده شده بر سبیل اشتراک بر دو چیز یکی وتد مجموع و ان لفظ سه حرفی را گویند که دو حرف اوّل او متحرک باشند و حرف اخر او ساکن چون دعا و دیگری وتد مفروق و ان لفظ سه حرفی است که اوسط او ساکن باشد و طرفین او متحرک چون راس هکذا فی عروض سیفی و غیره و نزد اهل هیئت اسم جزوی معین است از اجزاء فلک البروج گفته‌اند اوتاد چهارند پس جزوی از منطقة البروج که بر افق شرقی باشد ان را وتد اوّل و وتد طالع گویند و جزوی از ان که بر افق غربی باشد درین حالت یعنی در حالت بودن ان جزو که مسمی بوتد اوّل گشته بر افق شرقی آن را وتد سابع و وتد غارب گویند پس وتد اوّل و وتد سابع هر در متقابل باشند و جزوی که در منتصف این هر دو وتد فوق الارض باشد ان را وتد عاشر و وتد السما گویند و جزوی که در منتصف این هر دو تحت الارض باشد آن را وتد رابع و وتد الارض گویند پس اگر برج وتد السما دهم برج طالع بود ان اوتاد را اوتاد قائمة گویند و اگر یازده مباشد از طالع انها را اوتاد مائله گویند و اگر نهم از طالع باشد انها را اوتاد زائلة گویند و کلام شارح تذکرة موهم ان است که اوتاد را قائمة وقتی گویند که جزو عاشر منتصف طالع و غارب باشد و ان وقتی بود که قطب بروج بر افق باشد یا بر دائرة نصف النهار به شرطی که بر سمت الرأس نباشد کذا ذکر عبد العلی البرجندی فی شرح بیست باب و در لفظ طالع نیز بیان اینها رفته در فصل عین از باب طای مهملتین و اوتاد نزد اهل رمل بر چند معنی اطلاق کردة می‌آید آنکه میگویند که خانه اوّل و چهارم و هفتم و دهم هریک وتد است و دوم و پنجم و هشتم و یازدهم هریک مائل وتد است و سوم و ششم و نهم و دوازدهم هریک زائل وتد است و ساقط عن الوتد نیز گویند بجهت آنکه هریکی ازین خانها نظر بطالع ندارد و سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم هریک وتد الوتد است هکذا فی بعض الرسائل و آنکه در انقلاب وتد الوتد می‌گویند که اوتاد را در شواهد ضرب کنند ظاهر اینست که این قول بر حذف مضاف است یعنی اشکال اوتاد را در شواهد ضرب نمایند و نیز محتمل است که اطلاق اوتاد بر اشکال که در اوتاد واقع شوند اطلاق مجازی باشد از قبیل اطلاق اسم محل بر حال و اللّه اعلم بحقیقة الحال و آنکه در سیر نقطة می‌گویند که خانه اوّل و پنجم و نهم و سیزدهم آتشی‌اند و دوم و ششم و دهم و چهاردهم بادی‌اند و سوم و هفتم و یازدهم و پانزدهم آبی‌اند و چهارم و هشتم و دوازدهم و شانزدهم خاکی‌اند و اولین خانه را از خانهای آتشی و بادی و آبی و خاکی وتد آتش و وتد باد وتد اب و وتد خاک گویند پس خانه اوّل وتد آتش باشد و خانه دوم وتد باد و خانه سوم وتد آب و خانه چهارم وتد خاک و دومی خانه را از خانهای آتشی و بادی و ابی و خاکی مائل وتد آتش و مائل وتد باد و مائل وتد آب مائل وتد خاک گویند پس پنجم مائل وتد آتش و ششم مائل وتد باد و هفتم مائل وتد اب و هشتم مائل وتد خاک باشد و بر همین قیاس سومی خانه را از هریک از خانهای آتش و بادی و ابی و خاکی زائل وتد آتش و زائل وتد باد و زائل وتد اب و زائل وتد خاک نامند و چهارمی خانه را هریک از خانهای مذکورة وتد الوتد آتش و وتد الوتد باد و وتد الوتد اب و وتد الوتد خاک نامند و فائدة این در حساب بکار آید و میگویند وتد دلیل احاد و مائل دلیل عشرات و زائل دلیل مئات و وتد الوتد دلیل ألوف و آنکه در سیر نقطة نیز میگویند اگر نقطة در
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1756

الوتر:

[فی الانکلیزیة]Prayer with an odd number،of genuflexions،chord،diametre
[فی الفرنسیة]
Priere avec un nombre impair de genuflexion
E،corde،diametre
بکسر الواو و فتحها و سکون التاء المثناة الفوقانیة و کسرها خلاف الشّفع، سمّیت به فی الشرع صلاة مخصوصة لأنّ عدد رکعاته وتر لا شفع، کذا فی جامع الرموز. و بفتحتین فی اللغة زه کمان- وتر القوس- کما فی الصراح. و عند المهندسین هو الخطّ المستقیم القاسم للدائرة سواء کان منصفا لها بأن یکون مارا بمرکزها و یسمّی قطرا أو لم یکن، فعلی هذا هو أعمّ من القطر. و عند بعضهم الوتر خط مستقیم قاسم للدائرة بقسمین مختلفین، و أمّا القاسم لها بقسمین غیر مختلفین بل بقسمین متساویین فیسمّی قطرا، فعلی هذا یکون الوتر مباینا للقطر. و وتر الزاویة عندهم هو الخط مستقیما أو غیره الواصل بین الضلعین المحیطین لتلک الزاویة. فکلّ من الخطوط الثلاثة فی المثلث وتر للزاویة التی بین الضلعین المتصلین بذلک الخطّ، هکذا یستفاد من ضابط قواعد الحساب و شرح حکمة العین.

الوثن:

[فی الانکلیزیة]Idol
[فی الفرنسیة]Idole
بفتح الواو و الثاء المثلثة هو ما له صورة کصورة الإنسان ذو جثة معمولة من جواهر الأرض أو الحجارة أو الخشب و الصّنم صورة بلا جثّة.

الوثنی:

[فی الانکلیزیة]Pagan
[فی الفرنسیة]Paien
بیاء النسبة عابد الوثن کذا فی جامع الرموز.

الوثنیة:

[فی الانکلیزیة]Paganism،polytheism
[فی الفرنسیة]Paganisme،polytheisme
فرقة من الکفار یعبدون الأوثان و یقولون بأنّ اللّه واحد فعدّهم من المشرکین لقولهم بتعدّد المستحقّ للعبادة لا لقولهم بتعدّد الواجب لذاته، إذ لا یصفون الأوثان بصفات الإلهیة و إن أطلقوا اسم الإلهیة علیها بل اتخذوها علی أنّها تماثیل الأنبیاء و الزهاد أو الملائکة أو الکواکب و اشتغلوا بها علی وجه العبادة توصّلا بها إلی ما
______________________________
- عنصر خود باشد وتد است یعنی قوت وتد دارد و اگر در دوم عنصر خود باشد مائل الوتد است و اگر در سوم عنصر خود باشد زائد الوتد است و اگر در چهارم عنصر خود باشد وتد الوتد است مثلا نقطه آتش در خانهای آتشی وتد است و در خانهای بادی مائل الوتد و در خانهای ابی زائل الوتد و در خانهای خاکی وتد الوتد و همچنین نقطه ابی در خانهای ابی وتد است و در خانهای خاکی مائل الوتد و در خانهای آتشی زائل الوتد و در خانهای بادی وتد الوتد و علی هذا القیاس نقطه باد و خاک بدان که اگر نقطه مطلوب در وتد باشد خوب بود و دلیل عزت و قدر و قیمت ان شی‌ء کند و شهرت او در همه آفاق و اگر در خانه مائل بود قدر و قیمت و عزت میانه کند و شهرت در بعضی آفاق و اگر در زائل برد دلیل بی‌قدری و بی‌قیمتی و بی‌عزتی ان شی‌ء کند و مجهولی او در همه آفاق و نقطه در وتد مطلوب را حاصل کند بی مانع و کاری بزرگ بود و در وتد الوتد کسی دیگر ممد او شود که ان مطلوب بحصول انجامد و در مائل احتمال حصول دارد و در زائل دلیل است بر عدم حصول و نیز وتد دلیل حال است یعنی ان چیز بالفعل در وجود آید و مائل دلیل مستقبل است یعنی بعد ازین بوجود آید و از مستقبل می‌پرسد و زائل ضعیف است دلیل بر ماضی کند یعنی از گذشته میپرسد و وتد الوتد دلیل توقف است اینهمه خلاصه سرخاب است. و اوتاد نزد سالکان چهار تن‌اند از اولیاء خدای تعالی که در چهار رکن عالم نامزداند در مغرب عبد العلیم است و در مشرق عبد الحی و در شمال عبد المرید و در جنوب عبد القادر که محافظت جملة عالم و معموری دنیا از ترکت ایشانست کذا فی کشف اللغات و مثله فی مجمع السلوک حیث قال ذکر فی اصطلاح الصوفیة ان الأوتاد هم الرجال الاربعة الذین علی منازلهم الجهات الاربع من العالم ای المشرق و المغرب و الجنوب و الشمال بهم یحفظ اللّه تلک الجهات لکونهم محال نظره تعالی و در مرآة الاسرار گوید آنکه در مشرق است نام او عبد الرحمن می‌باشد و آنکه در مغرب است نام او عبد الودود می‌باشد و آنکه در جنوبست نام او عبد الرحیم و آنکه در شمال است نام او عبد القدوس اگر یکی از ایشان فوت گردد یکی از نائبان به جایش آید چهار رکن عالم معمور بوجود این چهار اوتاد است چنانچه کوهها سبب سکون زمین.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1757
هو إله حقیقة، هکذا یستفاد من شرح المواقف و حاشیة الجلپی فی مبحث التوحید. و قد سبق فی لفظ الشرک.

الوجادة:

[فی الانکلیزیة]Certainty in finding prophetic traditions
[فی الفرنسیة]
Certitude dans la decouverte des traditions prophetique
Eهی عند المحدّثین أن تجد أحادیث بخط یعرف کاتبه فیقول عند الوثوق به وجدت هذا الکتاب بخطّ فلان أو قرأت بخطّ فلان أو فی کتاب فلان بخطّه، حدثنا فلان و یسرق باقی الإسناد و المتن و لا یسوغ فیه إطلاق أخبرنی بمجرّد ذلک، إلّا أن کان له منه إذن بالروایة عنه. و أطلق قوم ذلک أی أخبرنی و نحوه فغلطوا، و إن لم یثق به فیقول بلغنی عن فلان أو قرأت فی کتاب أخبرنی فلان أنّه بخطّ فلان و نحوهما؛ و قد استمر علیه العمل قدیما و حدیثا، و هو من باب المرسل و فیه شرب من الاتصال بقوله وجدت. و فی الأصل أنّه منقطع لیس فیه شوب الاتصال و الصحیح أنّه یجوز العمل بمقتضی الوجادة، بل قطع المحقّقون من الشافعیة بوجوب العمل به عند الوثوق إذ لو وقف علی الروایة لانسدّ باب العمل لتعذّر شروط الروایة فی زماننا خلافا للمالکیة و غیرهم، کذا فی خلاصة الخلاصة و تفصیله فی شرح النخبة و شرحه.

الوجد:

[فی الانکلیزیة]Sadness،sorrow،joy،passion
[فی الفرنسیة]Tristesse،chagrin،allegresse،joie،passion
بفتح الواو و الجیم لغة الحزن کما فی الصراح. و فی اصطلاح الصوفیة مصادفة الباطن من اللّه تعالی واردا یورث فیه حزنا أو سرورا أو یغیّره عن هیئته و یغیبه عن أوصافه بشهود الحق. قال الجنید رحمه اللّه: الوجد انقطاع الأوصاف عند سمة الذات بالسرور. و قال ابن عطاء: الوجد انقطاع الأوصاف عند سمة علامة الذات بالحزن، و کأنّهما أی الجنید و ابن عطاء لما کان الوجد سببا لانقطاع الأوصاف البشریة نزّلا ذلک الانقطاع منزلة الوجد، و کأنّ الجنید نظر إلی أنّ الحزن یستلزم بعض بقاء الأوصاف لأنّه انعصار بقیة الوجود، فلذلک قیّد انقطاع الأوصاف بکون الذات موسومة بالسرور، و کأنّ ابن عطاء نظر إلی أنّ السرور فیه حظ النفس و هو دلیل وصفها، فقید الانقطاع بکون الذات موسومة بالحزن و الوجد لا یکون إلّا لأهل البدایات، لأنّه یرد عقیب الفقد، فمن لا فقد له فلا وجد له، و الواجد صاحب التلوین یجد تارة بغیبة صفات النفس و یفقد أخری بوجودها، و الوجدان أخصّ من الوجد لأنّه مصادفة الحقّ سبحانه. و أمّا الوجود فهو أخصّ من الوجدان لدوامه بدوام الشهود و استهلاک الواجد فی الوجود و غیبته عن وجوده بالکلّیة. فالوجد صفة قائمة بالواجد و الوجود صفة قائمة بالموجود یدوم ببقائه کما قال ذو النون «1»: الوجود بالموجود قائم و الوجدان بالواجد قائم، و مع قیام الوجد بالواجد لا یراه الواجد قائما إلّا بالموجود و إلّا لم یکن واجدا حیث فقد وجود الحقّ تعالی بوجوده. و لهذا قال الشیخ الشبلی رحمه اللّه: إذا ظننت أنّی فقدت فحینئذ وجدت و إذا حسبت أنّی وجدت فقد فقدت. و قال أیضا: الوجد إظهار الموجود إشارة إلی المعنی المذکور و کذلک ما قال النووی الوجد فقد الوجود بالموجود. و اعلم أنّ مثار الوجد تارة یکون سماع خطاب المحبوب و تارة یکون شهود جماله لمن لم یستقر حال سماعه و شهوده، فإذا
______________________________
(1) هو ثوبان بن ابراهیم الأخمیمی المصری، ابو الفیاض أو أبو الفیض. توفی عام 245 ه/ 859 م. زاهد عابد مشهور، کان فصیحا حکیما، له شعر. و هو من أوائل من تکلم فی الأحوال و المقامات.
الاعلام 2/ 102، وفیات الأعیان 1/ 101، میزان الاعتدال 1/ 331، لسان المیزان 2/ 437، حاشیة الأولیاء 9/ 331.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1758
استقرّ صار وجده وجودا و وجوده شهودا و شهوده مؤبّدا و سماعه مسرمدا، و لا ینزعج بمفاجأة حال الشهود و السماع، و من أرباب الشهود و أصحاب الوجود من یرقص فی السماع لا لأنّه یجد مفقودا فعجل للسرور أو یفقد موجودا فیضطرب للحزن، بل لأنّ فطرته تشتمل علی أصول مختلفة و قوی متنوعة متنازعة ینجذب روحه إلی علوّ و نفسه إلی سفل، و یستتبع کلّ منهما القلب إلی جهته فیتردّد بین الداعیین له یدعوه هذا إلی جهة و هذا إلی أخری، فهذا الرقص لیس بنقص کما قیل الرقص نقص، و إنما النقص لراقص یطربه الوجد بعد الفقد و یستریح بالوجد لا بالموجود فی الوجد، و من شهد فی وجده الموجود غاب بوجود الموجود عن وجده و صار وجده وجودا کما قال الجنید رحمه اللّه:
قد کان یطربنی وجدی فأفقدنی من رؤیة الوجد من فی الوجد موجود
الوجد یطرب من فی الوجد راحته. و الوجد عند شهود الحقّ مفقود
و لیس النقص للراقص الذی لا یطربه الوجد بل تحرکه بجاذب أجزائه کذا فی شرح القصیدة الفارضیة، و فی خلاصة السلوک الوجد خشوع الروح عند مطالعة سرّ الحقّ. و قیل الوجد اضطراب الفؤاد من خوف الفراق. و قال أهل الحقیقة الوجد عجز الروح من احتمال غلبة الشوق عند وجود حلاوة الذکر. قال الأعرابی:
الوجد رفع الحجاب عن القلب ثم مشاهدة الحقّ و ملاحظة الغیب.

الوجدان:

[فی الانکلیزیة]Conscience،affectivity،intuition
[فی الفرنسیة]Conscience،affectivite،intuition
بالکسر و سکون الجیم عند الصوفیة هو مصادفة الحقّ تعالی کما عرفت قبیل هذا أی فی لفظ الوجد. و أمّا فی اصطلاح غیرهم فالمشهور أنّه النفس و قواها الباطنة. و قیل القوی الباطنة و الوجدانی علی القول المشهور هو ما یجده کلّ أحد من نفسه عقلیا صرفا کان کأحوال نفسه أو مدرکا بواسطة قوة باطنیة. و علی القول الغیر المشهور هو ما یدرک بالقوی الباطنة، هکذا یستفاد من الأطول فی بحث التشبیه. و علی القول الأول یهمل ما وقع فی شرح المواقف و حاشیته لمولانا عبد الحکیم فی المرصد الرابع من الموقف الأول من أنّ الوجدانیات هی التی نجدها إمّا بنفوسنا کعلمنا بوجود ذواتنا و بأفعال ذواتنا أو بآلاتها الباطنة کعلمنا بخوفنا و شهوتنا و غضبنا و لذتنا، و هی و إن کانت من أقسام العلوم الضروریة لکنها قلیلة النفع فی العلوم لأنّها لا تقوم حجة علی الغیر، فإنّ ذلک الغیر ربّما لم یجد من باطنه ما وجدناه. أمّا إذا ثبت الاشتراک فی أسبابها فهی حجّة علی الغیر کعلمنا بوجود ذواتنا، و لذا قد یستدل بالوجدان فی بعض المطالب لکنه قلیل، و علی القول الثانی یهمل ما وقع فی المرصد الخامس من الموقف الأول من أنّ الوجدانیات ما یحکم به العقل بمجرّد الحسّ الباطن و یعدّ منها تغلیبا ما نجده بنفوسنا لا بآلاتنا کشعورنا بذواتنا و بأفعال ذواتنا انتهی. ثم الوجدانیات تسمّی بالقضایا الاعتباریة أیضا، و الفرق بینهما و بین المشاهدات بمعنی المحسوسات عموم من وجه، فإنّ المحسوسات بالحواس الظاهرة مشاهدات فقط، و ما نجده بنفوسنا وجدانیات فقط، و تجتمعان فیما نعلمه بالحسّ الباطن، و علی هذا فقس النسبة بینهما و بین المشاهدات بمعنی آخر و قد سبق ما یتعلّق بهذا فی لفظ المحسوسات أیضا.

الوجع:

[فی الانکلیزیة]Pain،ache،suffering
[فی الفرنسیة]Douleur،souffrance
بالفتح و سکون الجیم هو إدراک المنافی من حیث هو مناف و الجمع الأوجاع، و هی علی قسمین: قسم وضع بإزائه اسم یخصّه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1759
کالضربان و اللاذع، و قسم لم یوضع بإزائه اسم بل إذا أرید التعبیر عنه یضاف إلی موضعه کما یقال وجع الکلیة و وجع المعدة و نحوهما.

وجع المفاصل:

[فی الانکلیزیة]Rheumatism
[فی الفرنسیة]Rhumatisme
هو کلّ وجع فی مفصل مقدّم القدم و النقرس و إن کان أیضا وجع مفصل لکنه خصّ بذلک فی اصطلاح الأطباء. و وجع الورک هو ما یکون الوجع فیه ثابتا و لم ینتقل إلی عرق النساء. قال الإیلاقی أسباب أوجاع المفاصل مواد فاضلة تجمع فی المفاصل، فما یکون فی مفاصل الرجل یسمّی النقرس، و ما کان فی مفصل الورک و ینزل قلیلا إلی الفخذ یسمّی وجع الورک، و ما ینزل إلی الفخذ من خارج و یبلغ الکعب و الأصابع یسمّی عرق النساء، و ما یکون فی مفاصل الیدین و الرکبتین یسمّی وجع المفاصل کذا فی بحر الجواهر. و فی القانونچه النزلة إذا وقعت فی مفصل إبهام القدم کان نقرسا و إن وقعت فی مفصل الورک کان عرق النساء، و إن وقعت فی مفاصل فقرات الظهر کان حدبة، و إن وقعت فی المفصل مطلقا کان وجع المفاصل.

الوجه:

[فی الانکلیزیة]Face،existence،notable
[فی الفرنسیة]Visage،existence،notable
بالفتح و سکون الجیم بالفارسیة روی، و جمعه وجوه کذا فی الصراح. و عند أهل التّصوف: هو الوجود، کذا فی العقد المنفرد فی علم التصوف، و عند القرّاء یطلق علی قسم من أحوال الإسناد، کما مرّ. و عند أهل العربیة:
الفرق بین الوجوه و النّظائر، و قد سبق بیانه فی لفظة نظائر «1».

وجه التّشبیه:

[فی الانکلیزیة]Similarity point in a simile
-[فی الفرنسیة]
Point de ressemblance dans une comparais
Eهو ما یشترک فیه الطرفان و یسمّی بالجامع فی الاستعارة و قد سبق فی لفظ التشبیه.

الوجوب:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Necessity،obligation
[فی الفرنسیة]Necessite،obligation
بالضم و تخفیف الجیم فی اللغة هو الثبوت و فی العرف هو الاستحسان و الأولویة، یقال یجب أی یستحسن و یسمّی بالوجوب العرفی و الاستحسانی، و یقابله الوجوب العقلی و الشرعی. أمّا الوجوب العقلی فقال المتکلّمون و الحکماء الوجوب و الإمکان و الامتناع قد تطلق علی المعانی المصدریة الانتزاعیة و تصوّراتها بالکنه ضروریة إذ لیس کنهها إلّا هذه المعانی الثلاثة المنتزعة الحاصلة فی الذّهن، فإنّ کلّ عاقل غیر قادر علی الکسب یتصوّر حقیقتها کوجوب حیوانیة الإنسان و إمکان کاتبیته و امتناع حجریته و تصوّر الحصّة یستلزم تصوّر الطبیعة ضرورة أنّها طبیعة مقیّدة، و من عرّفها فلم یزد علی أن یقول الواجب ما یمتنع عدمه أو لا یمکن عدمه، فإذا قیل له ما الممتنع؟ قال: ما یجب عدمیا و ما لا یمکن وجوده. و إذا قیل له ما الممکن؟ قال: ما لا یجب وجوده أو ما لا یمتنع وجوده و لا عدمه فیأخذ کلا من الثلاثة فی تعریف الآخر و أنّه دور، و علی هذا القیاس الوجوب و الإمکان و الامتناع. فإن قلت قد عرف الواجب بالممکن العام ثم عرّف الممکن الخاص بالواجب فلا دور. قلت الإمکان العام و الخاص حصّة من الإمکان المطلق بهذا المعنی و کذا مشتقّ کلّ منهما حصّة من مشتقّه، و خفاء
______________________________
(1) بالفتح و سکون الجیم روی وجوه جمع کذا فی الصراح و نزد اهل تصوف وجود را گویند کذا فی العقد المنفرد فی علم التصوف و نزد قرا اطلاق کرده شود بر قسمی از احوال اسناد چنانکه گذشت در فصل دال از باب سین مهملتین و نزد اهل عربیة فرق در میان وجوه و نظائر در لفظ نظائر گذشت.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1760
الحصّة إنّما هو لخفاء الطبیعة. نعم لو عرف الوجوب بالمعنی الآتی مثلا بالإمکان و الامتناع بهذا المعنی لم یلزم الدور. و قد تطلق علی المعانی التی هی منشأ لانتزاع المعانی المصدریة، و الظاهر أنّ تصوّراتها نظریة، و لذا اختلف فی ثبوتها و اعتباریتها، و الظاهر أنّ المبحوث عنها فی فنّ الکلام هذه المفهومات بمعنی مصداق الحمل و المبحوث عنها فی المنطق بالمعانی المصدریة، و المشهور أنّ المبحوث عنها فی فنّ الکلام هی التی جهات القضایا فی المنطق، لکن فی قضایا مخصوصة محمولاتها وجود الشی‌ء فی نفسه، فإنّه إذا أطلق المتکلّمون الواجب و الممکن و الممتنع أرادوا بها الواجب الوجود و الممکن الوجود و الممتنع الوجود. ثم الوجوب أی بمعنی مصداق الحمل و منشأ الانتزاع یقال علی الواجب باعتبار ما له من الخواص لا بالمعنی المصدری، فإنّه إذا کان الوجوب مقولا علی الواجب و محمولا علیه باعتبار هذه الخواص فهذه الخواص منشأ لانتزاعه و مصداق لحمله. الأولی استغناء فی وجوده عن الغیر و قد یعبّر عنها بعدم احتیاجه أو بعدم توقّفه فیه علی غیره. و الثانیة کون ذاته مقتضیة لوجوده اقتضاء تاما. و الثالثة الشی‌ء الذی به یمتاز الذات عن الغیر فالمعنیان الأوّلان أمران نسبیان بتاء علی أنّ المراد منهما کون وجود الواجب عین ذاته، إلّا أنّ الأول منهما عدمی و الثانی ثبوتی. ثم النظر الدقیق یحکم بأنّ کلاهما أمران ثبوتیان لرجوعهما إلی نحو وجود الواجب و خصوصیة ذاته فالخاصة الثالثة کما أنّها غیر الذات بحسب المفهوم و عینها بحسب ما هو المراد منها کذلک الأولی و الثانیة إلّا أن یبنی ذلک علی مذهب المتکلّمین، و یحمل العینیة علی حمل المواطأة مطلقا، و بهذا التقریر اندفع ما قیل الخاصة الثانیة لا تصدق علیه تعالی علی مذهب الحکماء القائلین بغیبة الوجود، هذا هو المستفاد من کلام مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف، و هذا تحقیق تفرّد به. و المستفاد من کلام مولانا عبد الحکیم أنّ الوجوب الذی یقال علی الواجب باعتبار تلک الخواص هو الوجوب بالمعنی المصدری یعنی أنّ الوجوب بالمعنی الضروری کیفیة نسبة الوجود فهو صفة للنسبة و لا یوصف به ذاته تعالی و إلّا لکان وصفا بحال متعلّقه، بل إنّما یوصف به باعتبار استعماله فی أحد تلک المعانی التی تختصّ بذاته تعالی لکون هذه المفهومات لازمة لذلک المعنی الذی هو صفة للنسبة، إمّا بطریق المجاز أو الاشتراک و إطلاق الوجوب علی المعنیین الأوّلین ظاهر.
و أمّا إطلاقه علی الثالث فإمّا بتأویل الواجب أو إرادة مبدأ الوجوب إذ لیس الوجوب بالمعنی الثالث قائما بذاته تعالی حتی یوصف بما یشتقّ منه، بل هو محمول علیه مواطأة، فلا بدّ من أحد التأویلین، و علی التأویلین یکون الوجوب عبارة عن کون الشی‌ء بحیث یمتاز عن غیره، و هذه الخواص متغایرة مفهوما لکنها متلازمة، إذ متی کان ذاته کافیا فی اقتضاء وجوده لم یحتج فی وجوده إلی غیره و بالعکس، و متی وجد أحد هذین الأمرین وجد ما به یتمیّز الذات عن الغیر و بالعکس. قال شارح التجرید ما حاصله إنّ الوجوب بالمعنی الأول أی بمعنی الاستغناء عن الغیر صفة للوجود و بالمعنی الثانی أی بمعنی اقتضاء الذات للوجود صفة للذات بالقیاس إلی الوجود و هو لا یتصوّر إلّا فی ذات مغایرة للوجود، فهو عند الحکماء القائلین بعینیة الوجود لیس بمتحقّق إذ الشی‌ء لا یقتضی نفسه، و معنی ذلک الاقتضاء عدم انفکاک الوجود عن الذات، لا أن یکون هناک اقتضاء و تأثیر فإنّ ذات البارئ لمّا وجب اتصافه بالوجود و لم یجز أن لا یتصف به لم یکن هناک علّة بها یصیر متصفا بالوجود إذ شأن العلّة ترجیح أحد
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1761
المتساویین علی الآخر، فإذا لم یکن هناک طرفان متساویان، فأی حاجة إلی العلّة. و لهذا قال بعض المحقّقین صفات الواجب تعالی لا تکون آثارا له و إنّما یمتنع عدمها لکونها من لوازم الذات. و توضیح ما قلنا هو أنّ مراتب الوجود فی الموجودیة بحسب التقسیم العقلی ثلاث لا مزید علیها، أدناها الموجود بالغیر أی الذی یوجده غیره، فهذا الموجود له ذات و وجود مغایر له و موجد مغایر لهما، فإذا نظر إلی ذاته مع قطع النظر عن موجده أمکن فی نفس الأمر انفکاک الوجود عنه، و لا شکّ أنّه یمکن تصوّر انفکاکه عنه أیضا. فالتصوّر و المتصوّر کلاهما ممکن، و هذا حال الماهیات الممکنة کما هو المشهور. و أوسطها الموجود بالذات بوجود هو غیره أی الذی یقتضی ذاته وجوده اقتضاء تاما یستحیل معه انفکاک الوجود عنه فهذا الموجود له ذات و وجود مغایر له فیمتنع انفکاک الوجود عنه بالنّظر إلی ذاته، لکن یمکن تصوّر هذا الانفکاک فالمتصوّر محال و التصوّر ممکن، و هذا حال الواجب تعالی عند جمهور المتکلّمین. و أعلاها الموجود بالذات بوجود هو عینه أی الذی وجوده عین الذات فهذا الموجود لیس له وجود مغایر للذات فلا یمکن تصوّر انفکاک الوجود عنه بل الانفکاک و تصوّره کلاهما محال، و هذا حال الواجب تعالی عند جمهور الحکماء. و هذه المراتب مثل مراتب المضی‌ء کما سبقت فی محله. قال الصادق الحلوانی فی حاشیة الطیبی: وجوب الوجود عند الحکماء استغناؤه تعالی فی الموجودیة فی الخارج عن غیره. و عند المتکلّمین اقتضاء ذاته وجوده اقتضاء تاما. و من هاهنا تسمعهم یقولون فی الواجب تارة هو ما یستغنی فی موجودیته عن غیره و أخری هو ما یقتضی ذاته وجوده اقتضاء تاما، و قد یفسّر بما یکون وجوده ضروریا بالنظر إلی ذاته انتهی.
و مآل التفسیر الثالث مع الثانی واحد کما لا یخفی.
اعلم أنّ هذه الثلاثة قد تؤخذ بحسب الذات کما عرفت و القسمة أی قسمة کیفیة نسبة المحمول إلی الموضوع إلی هذه الثلاثة حینئذ قسمة حقیقیة حاصرة بأن یقال نسبة کلّ محمول سواء کان وجودا أو غیره إلی موضوعه، سواء کانت النسبة إیجابیة أو سلبیة لا یخلو ذات الموضوع إمّا أن یقتضی تلک النسبة أو لا، و علی الثانی إمّا أن یقتضی نقیض تلک النسبة أو لا، و الأول هو الوجوب و الثانی هو الامتناع و الثالث هو الإمکان، و لا یمکن انقلاب أحد هذه الثلاثة بالآخر بأن یزول أحدهما عن الذات و یتّصف الذات بالآخر مکانه، فیصیر الواجب بالذات ممکنا بالذات و بالعکس لأنّ ما بالذات لا یزول، و قد یؤخذ الوجوب و الامتناع بحسب الغیر إذ لا ممکن بالغیر فالوجوب بالغیر هو الذی للذات باعتبار غیره، و هکذا الامتناع بالغیر و حینئذ القسمة مانعة الجمع لاستحالة اجتماع الوجود و العدم فی ذات دون الخلوّ لانتفائهما عن کلّ من الواجب و الممتنع بالذات، و یمکن انقلابهما إذ الواجب بالغیر قد یعدم علّته فیصیر ممتنعا بالغیر، و کذا الممتنع بالغیر قد یوجد علّته فیصیر واجبا بالغیر فالوجوب شامل للذاتی و الغیری، و کذا الامتناع و الوجوب بالغیر و الامتناع بالغیر إنّما یعرضان للممکن بالذات، و أمّا الواجب بالذات فیمتنع عروض الوجوب بالغیر له و إلّا لتوارد علّتان مستقلتان أعنی الذات و الغیر علی معلول واحد شخصی هو وجوب ذلک الوجوب، و کذا عروض الامتناع بالغیر له و إلّا لکان موجودا و معدوما فی حالة، و علی هذا القیاس الممتنع بالذات. و التحقیق أنّه إن أرید بالإمکان بالغیر أن لا یقتضی الغیر وجود الماهیة و لا عدمها کما أنّ الوجوب بالغیر أن یقتضی الغیر وجوبها و الامتناع بالغیر أن یقتضی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1762
الغیر عدمها، فلا شکّ أنّه لا ینافی الوجوب الذاتی و لا الامتناع الذاتی، و إن أرید بالإمکان بالغیر أن یقتضی الغیر تساوی نسبة الماهیة إلی الوجود و العدم فلا کلام فی أنّه ینافی الوجوب و الامتناع الذاتیین و کذا الإمکان الذاتی للزوم توارد العلتین علی معلول واحد. ثم الإمکان إنّما یعرض للماهیة من حیث هی لا مأخوذة مع وجودها و لا مع عدمها و لا مع وجود علّتها و عدمها، أمّا إذا أخذت الماهیة مع الوجود فإنّ نسبتها حینئذ إلی الوجود بالوجوب و یسمّی ذلک وجوبا لاحقا، و إذا أخذت مع العدم فنسبتها إلی الوجود حینئذ یکون بالامتناع لا بالإمکان و یسمّی ذلک امتناعا لاحقا، و کلاهما یسمّی ضرورة بشرط المحمول، و إذا أخذت مع وجود علّتها کانت واجبة ما دامت العلّة موجودة و یسمّی ذلک وجوبا سابقا و إذا اخذت مع عدم علتها کانت ممتنعة ما دامت العلّة معدومة و یسمّی ذلک امتناعا سابقا. فکلّ وجود محفوف بوجوبین سابق و لاحق و کلاهما وجوب بالغیر، و کلّ معدوم محفوف بامتناعین سابق و لاحق و کلاهما امتناع بالغیر.

فائدة:

قال بعض المتکلّمین الواجب و القدیم مترادفان لکنه لیس بمستقیم المقطع بتغایر المفهومین، إنّما النزاع فی التساوی بحسب الصدق. فقیل القدیم أعمّ لصدقه علی صفات الواجب و بعض المتأخّرین کالإمام حمید الدین الضریری «1» و من تبعه صرّحوا بأنّ الواجب الوجود لذاته هو اللّه تعالی و صفاته، و أوّله البعض بأنّ معناه أن الصفات واجبة الواجب أی لا تفتقر إلی غیر الذات، لکن هذا لا یوافق استدلالهم. بأنّ کلّ ما هو قدیم لو لم یکن واجبا لذاته لکان جائز العدم فی نفسه فیحتاج فی وجوده إلی مخصّص فیکون محدثا، إذ لا نعنی بالمحدث إلّا ما یتعلّق وجوده بإیجاد شی‌ء آخر.
و قیل منشأ هذا القول إمّا التلبیس خوفا من القول بإمکان الصفات الموجب لحدوثها علی أصلهم من أنّ کلّ ممکن حادث، و هو أن یقال لمّا کان الواجب لذاته بمعنیین الواجب بحقیقته بأن تکون ضرورة وجوده ناشئة من حقیقته، و الواجب بموصوفه بأن تکون ضرورة وجوده ناشئة من اقتضاء موصوفه لوجوده و استقلاله به وضع أحدهما مکان الآخر فی القول بأنّ الصفات واجبة لذواتها، حتی لو سئل هل الصفات واجبة لذواتها لم یکن للقائل أن یجیب عنه بنعم، و یظهر أمر التلبیس، و إمّا الالتباس بأن یقال لمّا کان اقتضاء الواجب وجوده جعل وجوده واجبا توهّم مثلا أنّ اقتضاء العلم مثلا یقتضی کون العلم واجبا، فرّق بینهما بأنّ اقتضاء الواجب وجوده لوجوب غذائه فی وجوده عن وجود غیره، و اقتضاؤه وجود العلم بوجوب احتیاج العلم إلی وجود غیره انتهی.

فائدة:

الإمکان أیضا یقال علی الممکن باعتبار ما له من الخواص الأولی احتیاجه فی وجوده إلی غیره، و الثانیة عدم اقتضاء ذاته وجوده أو عدمه، و الثالثة ما به یمتاز ذات الممکن عن الغیر فإمّا أن یراد بالإمکان بمعنی مصداق الحمل و المراد بالخاصتین الأولیین زیادة الوجود علی الماهیة فهما ترجعان إلی خصوصیة الذات، و نحو تقرّرها علی قیاس الوجوب فکما أنّ الوجوب بمعنی مصداق الحمل نفس ذات الواجب کذلک الإمکان بهذا المعنی نفس ذات الممکن. و إمّا بالمعنی المصدری و الحال فی تغایرها و تلازمها کما عرفت فی الوجوب، و هکذا الامتناع یطلق باعتبار الخواص علی
______________________________
(1) حمید الدین الضریری هو الإمام الرامشی الذی سبق ذکره فی مصطلح «النص».
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1763
الممتنع، إلّا أنّه لا کمال فی معرفته، و لذا ترکوا بیانه. و أمّا الوجوب الشرعی فقد اختلفت العبارات فی تفسیره، فقیل هو حکم بطلب فعل غیر کفّ ینتهض ترکه فی جمیع وقته سببا للعقاب، و ذلک الفعل المطلوب یسمّی واجبا، فالوجوب قسم من الحکم و الواجب قسم من الأفعال و ما وقع فی عبارة البعض من أنّ الواجب و المندوب و نحوهما أقسام للحکم لیس علی ظاهر. فبقید الطلب خرج الإباحة و الوضع. و قوله غیر کفّ یخرج الحرمة لأنّها أیضا طلب فعل لکنه فعل هو کفّ، و هذا إشارة إلی الخلاف الواقع بین الأصولیین من أنّ المراد بالنهی هو نفی الفعل أو فعل الضدّ، فقال أبو هاشم بالأول و الأشعری بالثانی. و بالجملة فمن یقول بأنّ الکفّ فعل یعرف الوجوب بما مرّ و الحرمة بأنّها حکم بطلب الکفّ عن فعل ینتهض ذلک الفعل سببا للعقاب. و أمّا من یقول بأنّ الکفّ نفی فعل فیطرح من حدّ الوجوب قید غیر کفّ و یقول الوجوب حکم بطلب فعل ینتهض ترکه الخ، و الحرمة حکم بطلب نفی فعل ینتهض فعله سببا للعقاب، و کذا یخرج الکراهة لأنّها طلب کفّ لا فعل عند من یقول بأنّ الکفّ فعل، و أمّا عند من لا یقول به فیخرج بقید ینتهض، إذ فعلها و ترکها کلّ منهما لا ینتهض سببا للعقاب. ثم قوله ینتهض یخرج النّدب. و قوله فی جمیع وقته لیشتمل الحدّ الواجب الموسع إذ ترکه لیس سببا للعقاب إلّا إذا ترک فی جمیع الوقت، و فیه أنّه لو لم یذکره لما لزم الخلل لأنّ انتهاض ترکه سببا فی الجملة لا یوجب انتهاضه دائما، فالواجب الموسع داخل فیه حینئذ أیضا. و المراد بسببیة الفعل للثواب و العقاب أنّه من الأمارات الدّالة علیه و الأسباب العادیة له لا السبب الموجب له عقلا کما ذهب إلیه الأشعری. قیل یلزم أن لا یکون الصوم واجبا لأنّ صوموا طلب لفعل هو کفّ. و أجیب بمنع کونه کفّا لأنّ جزءه أعنی النیة غیر کفّ. قیل یرد علیه کفّ نفسک عن کذا فإنّه إیجاب و لا یصدق علیه أنّه طلب فعل غیر کفّ و یصدق علیه أنّه طلب کفّ عن فعل ینتهض ذلک الفعل سببا للعقاب مع أنّه لیس بتحریم. و أجیب بأنّ الحیثیة معتبرة، فالمراد أنّ الوجوب طلب یعتبر من حیث تعلّقه بفعل و الحرمة طلب یعتبر من حیث تعلّقه بکفّ عن فعل، فیکون اکفف عن فعل کذا من حیث تعلّقه بالکفّ إیجابا، و بالفعل المکفوف عنه تحریما، و لکنه حینئذ لم یکن قوله غیر کفّ محتاجا إلیه و یکفی أن یقال طلب فعل ینتهض ترکه الخ، اللّهم إلّا أن یقصد زیادة الوضوح و التنبیه.
اعلم أنّ الوجوب و الإیجاب متحدان ذاتا مختلفان اعتبارا و قد سبق فی لفظ الحکم. و قیل الواجب ما یعاقب تارکه، و ردّ بأنّه یخرج عنه الواجب المعفو عن ترکه. و قیل ما أوعد بالعقاب علی ترکه لیندفع ذلک لأنّ الخلف فی الوعید جائز و إن لم یجز فی الوعد کما ذهب إلیه بعض المتکلّمین. و أمّا عند من لم یجوّز ذلک فالنقض عنده بحاله. و قیل ما یخاف العقاب علی ترکه و هو مردود بما شکّ فی وجوبه و لا یکون واجبا فی نفسه فإنّه یخاف العقاب. و قال القاضی أبو بکر ما یذمّ شرعا تارکه بوجه ما، و المراد بالذمّ نصّ الشارع به أو بدلیله إذ لا وجوب إلّا بالشرع، و قال بوجه ما لیدخل الواجب الموسع فإنّه یذمّ تارکه إذا ترکه فی جمیع وقته لا فی بعض الوقت، و کذا فرض الکفایة فإنّه یذمّ تارکه إذا لم یقم به غیره. و یرد علیه صلاة النّائم و الناسی و صوم المسافر لأنّه یصدق علی کلّ منها لأنّه یذمّ تارکه علی تقدیر عدم القضاء بعد التذکّر و التنبه و الإقامة. و أجیب بأنّ المراد أنّه یذمّ تارکه من حیث إنّه تارک و باعتبار ذلک الترک و إلّا فیصدق علی کلّ فعل أنّه یذم تارکه علی تقدیر ترکک الفرض معه،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1764
و فی الصلاة المذکورة لیس الذمّ علی ترک الصلاة حال النسیان و النوم و الصوم حال السفر بل علی ترک القضاء. و إن شئت الزیادة فارجع إلی العضدی و حواشیه.
اعلم أنّ جمیع التعاریف للمواجب بالمعنی الأعم الشامل للقطعی و الظّنّی علی ما ذهب إلیه جمهور الأصولیین. و أمّا عند الحنفیة القائلین بتخصیصه بالظّنّی فیقال الواجب ما ثبت بدلیل ظنّی و استحقّ الذّمّ علی ترکه مطلقا من غیر عذر، و قد سبق فی لفظ الفرض. و الواجب عند المعتزلة فیما یدرک جهة حسنه أو قبحه بالعقل هو ما اشتمل ترکه علی مفسدة و قد سبق فی لفظ الحسن.
اعلم أنّهم قد یقولون نفس الوجوب و قد یقولون وجوب الأداء فلا بدّ من بیان الفرق، فنقول: الوجوب فی عرف الفقهاء علی اختلاف العبارات فی تفسیره یرجع إلی کون الفعل بحیث یستحقّ تارکه الذّمّ فی العاجل و العقاب فی الآجل. فمن هاهنا ذهب جمهور الشافعیة إلی أنّه لا معنی له إلّا لزوم الإتیان بالفعل و أنّه لا معنی للوجوب بدون وجوب الأداء، بمعنی الإتیان بالفعل أعمّ من الأداء و القضاء و الإعادة، فإذا تحقّق السبب و وجد المحل من غیر مانع تحقّق وجوب الأداء حتی یأثم تارکه و یجب علیه القضاء، و إن وجد فی الوقت مانع شرعی أو عقلی من حیض أو نوم أو نحو ذلک فالوجوب یتأخّر إلی زمان ارتفاع المانع، و حینئذ افترقوا ثلاث فرق. فذهب الجمهور إلی أنّ الفعل فی الزمان الثانی قضاء بناء علی أنّ المعتبر فی وجوب القضاء سبق الوجوب فی الجملة لا سبق الوجوب علی ذلک الشخص، فعلی هذا یکون فعل النائم و الحائض و نحوهما قضاء. و بعضهم یعتبر سبق الوجوب علیه حتی لا یکون فعل النائم و الحائض و نحوهما قضاء لعدم الوجوب علیهم بدلیل الإجماع علی جواز الترک.
و بعضهم یقول بالوجوب علیهم بمعنی انعقاد السبب و صلاحیة المحل و تحقّق اللزوم لو لا المانع و یسمّیه وجوبا بدون وجوب الأداء، و لیس هذا إلّا تغییر عبارة بالنسبة إلی مذهب الحنفیة لأنّ مرادهم بتحقّق اللزوم تحقّق لزوم الأداء لو لا المانع، فإذا وجد المانع لم یتحقّق وجوب الأداء، و قد قالوا بالوجوب علیهم عند المانع. و أمّا الحنفیة فذهب بعضهم إلی أنّه لا فرق بین الوجوب و وجوب الأداء فی العبادات البدنیة حتی أنّ الشیخ المحقّق أبا المعین «1» بالغ فی ردّه و ادّعی أنّ استحالته غنیة عن البیان. ثم قال إنّ الشارع أوجب علی من مضی علیه الوقت و هو نائم مثلا بعد زوال النوم ما کان یوجبه فی الوقت لو لا النوم بشرائط مخصوصة، و لم یوجب ذلک فی باب الصبی و الکفر، و هو یفعل ما یشاء و یحکم ما یرید. و أوجب الصوم علی المریض و المسافر معلّقا باختیارهما الوقت تخفیفا و مرحمة، فإن اختار الأداء فی الشهر کان الصوم واجبا فیه و إن أخّراه إلی الصحة و الإقامة کان واجبا بعدهما، و هذا بخلاف الواجب المالی فإنّ فیه شیئین إذ الواجب هو المال و الأداء فعل فی ذلک المال، فیجب علی الولی أداء ما وضع فی ذمّة الصبی من المال کما لو وضع فی بیت الصبی مال معیّن. و أما الذاهبون إلی الفرق فمنهم من اکتفی بالتمثیل فقال نفس وجوب الثمن بالبیع و وجوب الأداء بالمطالبة. و ذهب صاحب الکشف إلی أنّ نفس الوجوب عبارة عن اشتغال الذمة بوجود الفعل
______________________________
(1) میمون بن محمد بن محمد بن معید بن مکحول، ابو المعین النسفی الحنفی. ولد عام 418 ه/ 1027 م و توفی عام 508 ه/ 1115 م. فقیه عالم بالأصول و الکلام له العدید من الکتب الهامة.
الاعلام 7/ 341، الجواهر المضیة 2/ 189، هدیة العارفین 2/ 487.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1765
الذهنی و وجوب الأداء عبارة عن إخراجه من العدم إلی الوجود الخارجی، و لا شکّ فی تغایرهما. و لذا لا یتبدّل ذلک التصوّر بتبدّل الوجود الخارجی بالعدم بل یبقی علی حاله، و کذا فی المالی أصل الوجوب لزوم مال تصوّر فی الذمة و وجوب الأداء إخراجه من العدم إلی الوجود الخارجی، إلّا أنّه لمّا لم یکن فی وسع العبد ذلک أقیم مال آخر من جنسه مقامه فی حقّ صحة الأداء و الخروج عن العهدة و جعل کأنّه ذلک المال الواجب، و هذا معنی قولهم:
الدّیون تقضی بأمثالها لا بأعیانها، فظهر الفرق بین الفعل و أداء الفعل، هذا کلامه. و المراد بالفعل الذّهنی أنّه أمر عقلی لا وجود له فی الخارج لا أنّه شرط فی اشتغال الذّمة به أن یتصوّره من علیه الوجوب أو غیره. و فی تفسیر وجوب الأداء بالإخراج تسامح، و المراد لزوم الإخراج. و ذهب صدر الشریعة إلی أنّ نفس الوجوب هو اشتغال الذّمة بفعل أو مال و وجوب الأداء لزوم تفریغ الذمة عمّا اشتغلت به، و تحقیقه أنّ للفعل معنی مصدریا و هو الإیقاع و معنی حاصلا بالمصدر و هو الحالة المخصوصة، فلزوم وقوع تلک الحالة هو نفس الوجوب و لزوم إیقاعها و إخراجها من العدم إلی الوجود هو وجوب الأداء، و کذا فی المالی لزوم المال و ثبوته فی الذّمة نفس الوجوب و لزوم تسلیمه إلی من له الحقّ وجوب الأداء، فالوجوب فی کلّ منهما صفة لشی‌ء آخر فافترقا فی المعنی. ثم إنّهما یفترقان فی الوجود أیضا.
أمّا فی البدنی فکما فی صلاة النائم و الناسی و صوم المسافر و المریض، فإنّ وقوع الحالة المخصوصة التی هی الصلاة و الصوم لازم نظرا إلی وجود السبب و أهلیة المحلّ و إیقاعها من هؤلاء غیر لازم لعدم الخطاب و قیام المانع.
و أمّا فی المالی فکما فی الثمن إذا اشتری الرجل شیئا بثمن غیر مشار إلیه بالتعیین فإنّه یجب فی الذمة الامتناع البیع بلا ثمن و لا یجب أداؤه إلّا بعد المطالبة. و إن شئت زیادة التوضیح فارجع إلی التوضیح و التلویح و حواشیه.

التقسیم:

للواجب تقسیمات باعتبارات. الأول باعتبار فاعله ینقسم إلی فرض عین و فرض کفایة. ففرض الکفایة واجب یحصل منه الغرض بفعل بعض المکلّفین، أیّ بعض کان، و فرض العین بخلافه، مثال الکفایة الجهاد فإنّ الغرض منه حراسة المؤمنین و إذلال العدو و إعلاء کلمة الحقّ و ذلک حاصل بوجود الجهاد من أیّ فاعل کان، و کذا إقامة الحجج و دفع الشبه إذ الغرض منها حفظ قواعد الدین من أن تزلزلها شبه المبطلین، و حصوله لا یتوقّف إلّا من صدوره من فاعل ما، و مثل هذا لا یتعلّق بکلّ واحد من الأعیان بحیث لا یسقط بفعل البعض لاقتضائه إلی إلزام ما لا حاجة إلیه، و لا ببعض معیّن لأدائه إلی الترجیح من غیر مرجّح، فتعیّن أن یتعلّق وجوبه بالکلّ علی وجه یسقط بفعل البعض أو یتعلّق ببعض غیر معیّن. و مثال فرض العین الصلاة و الصوم. و بالجملة ففرض العین ما وجب علی کلّ واحد واحد من آحاد المکلّفین و فرض الکفایة ما وجب علی بعض غیر معیّن أو علی الکلّ بحیث لو فعل البعض سقط عن الباقین. و الثانی باعتبار نفسه إلی معیّن و مخیّر، فالمعیّن ما ثبت بالأمر بواحد معیّن کما یقال سلّ أو یقال أوجبت علیک الصلاة، و المخیّر ما ثبت بالأمر بواحد مبهم من أمور مبهمة و لا فائدة فیه أصلا. فالواجب واحد من تلک الأمور المبهمة یعیّنه فعل المکلّف و لا یعیّنه قوله بأن یقول عیّنت کذا و هذا هو مذهب الفقهاء. و ذهب الجبّائی و ابنه أنّ الکل واجب علی التخییر و فسّره البعض بأنّه لا یجوز
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1766
الإخلال بجمیعها و لا یجب الإتیان به، و للمکلّف أن یختار أیا ما کان و هو بعینه مذهب الفقهاء، و لکنه ما ذهب إلیه بعض المعتزلة من أنّه یثاب و یعاقب علی کلّ واحد و لو أتی بواحد سقط عنه الباقی بناء علی أنّ الواجب واحد معیّن عند اللّه دون المکلّف، و یسقط بفعله أی بفعل ذلک الواحد المعیّن أو بفعل غیره.
و الثالث باعتبار وقته إلی مضیّق و موسّع فإنّ زمان الواجب إن کان مساویا له سمّی واجبا مضیّقا کالصوم و وقته یسمّی معیارا، و إن کان زائدا علیه یسمّی واجبا موسّعا کالظهر وقته یسمّی ظرفا، و لا یجوز کون الوقت ناقصا عنه إلّا لغرض القضاء، کما إذا طهرت و قد بقی من الوقت مقدار رکعة فذهب الجمهور من الشافعیة و الحنفیة و المتکلّمین إلی أنّ جمیعه وقت للأداء.
و قال القاضی الباقلانی إنّ الواجب الفعل فی کلّ جزء ما لم یتضیّق الوقت أو العزم علی الفعل، لکن الفعل أصل، و إنّما یجوز ترکه ببدل و هو العزم و آخره متعیّن للفعل. و من الشافعیة من عیّن أوله للأداء فإن أخّره فقضاء. و من الحنفیة من عکس و قال آخر الوقت متعیّن للأداء فإن قدّمه فهو نفل یسقط به الفرض کتعجیل الزکاة قبل وقوعها. و الرابع باعتبار مقدّمة وجوده إلی مطلق و مقیّد، فالمطلق ما لا یتوقّف وجوبه علی مقدّمة وجوده من حیث هو کذلک و المقیّد بخلافه، و فی اعتبار الحیثیة إشارة إلی جواز کون الشی‌ء واجبا مطلقا بالقیاس إلی المقدّمة و مقیّدا بالقیاس إلی أخری، فإنّ الصلاة بل التکالیف بأسرها موقوفة علی البلوغ و العقل فهی بالقیاس إلیهما مقیّدة، و أمّا بالإضافة إلی الطهارة فواجبة مطلقا. و قد فسّر الواجب المطلق بما یجب فی کلّ وقت و علی کلّ حال فنوقض بالصلاة، فزید کلّ وقت قدّره الشارع فنوقض بصلاة الحائض، فزید إلّا لمانع و هذا لا یشتمل غیر المؤقتات و لا مثل الحج و الزکاة فی إیجاب ما یتوقّف علیه من الشروط و المقدّمات. و ان شئت توضیح المقام فارجع إلی العضدی و حواشیه.

الوجود:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Being،existence،reality
[فی الفرنسیة]Etre،existence،realite
و بالفارسیة: هستی- أی الکون و یقابله العدم- و اختلف فی تعریفه. فقیل لا یعرّف، فمنهم من قال لأنّه بدیهی التصوّر فلا یجوز أن یعرّف إلا تعریفا لفظیا، و منهم من قال لأنّه لا یتصوّر أصلا لا بداهة و لا کسبا. و قیل یعرّف لأنّه کسبی التصوّر. و فی تعریفه عبارات.
الأولی أنّ الموجود هو الثابت العین و المعدوم هو المنفی العین، و فائدة لفظ العین التنبیه علی أنّ المعرّف هو الموجود فی نفسه و المعدوم فی نفسه لا الموجود لغیره و المعدوم عن غیره، و لا ما هو أعمّ منهما، فمعنی الثابت العین الذی ثبت عینه و نفسه فیشتمل الجوهر و العرض.
و الثانیة أنّه المنقسم إلی فاعل و منفعل أی مؤثّر و متأثّر و إلی حادث و قدیم، و المعدوم ما لا یکون کذلک. و هذان التعریفان مختصّان بالموجود الخارجی. و الثالثة أنّه ما یعلم و یخبر عنه أی یصحّ أن یعلم و یخبر منه، و المعدوم ما لا یصحّ أن یکون کذلک، و هذا التعریف یشتمل الموجود الذهنی أیضا، و علی هذا فقس تعریفات الوجود و العدم. فالوجود ثبوت العین أو ما به ینقسم الشی‌ء إلی فاعل و منفعل و إلی حادث و قدیم، أو ما به یصحّ أن یعلم و یخبر عنه، و العدم ما لا یکون کذلک، و کلّ هذه تعریفات الشی‌ء بالأخفی فإنّ الجمهور یعرّفون معنی الوجود و الموجود و لا یعرّفون شیئا مما ذکر. قال مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف:
الظاهر أنّ القائل ببداهة تصوّر الوجود أراد بالوجود المعنی المصدری الانتزاعی، و القائل بکسبیته أو بامتناعه أراد به منشأ الانتزاع أی الوجود الحقیقی الذی هو حقیقة الواجب تعالی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1767
علی تقدیر وحدة الوجود و حقیقة ما عینه متعیّنة بنفسها علی تقدیر تعدّده، فالوجود الحقیقی علی کلا التقدیرین هو الوجود القائم بنفسه الواجب لذاته، و الوجود یطلق علی هذین المعنیین. قال الشیخ فی إلهیات الشفاء لکلّ أمر حقیقة هو بها ما هو، فللمثلث حقیقة أنّه مثلث، و للبیاض حقیقة أنّه بیاض، و ذلک هو الذی ربّما سمّیناه الوجود الخاص، و لم یرد به معنی الوجود الانتزاعی، فإنّ لفظ الوجود یدلّ به علی معان کثیرة. و لا شکّ أنّ تصوّر الوجود الانتزاعی بالکنه بدیهی ضرورة أنّ کنهه لیس إلّا ما یرتسم فی الذهن عند انتزاعه عن الماهیات و فهمه من الألفاظ الدالة علیه، إذ لا نعنی بکنهه غیره، و تصوّر الوجود الحقیقی بالکنه غیر ممکن، أو کسبی فإنّه إن کان جزئیا حقیقیا و واجبا لذاته فتصوّره ممتنع و إلّا فکسبی. ثم لا یخفی أنّ بعد تصوّر الشی‌ء بالکنه لا یمکن تعریفه بالرسم إذ بعد تصوّره بالکنه لا یقصد تصوره إلّا بوجه آخر، فلا یکون المعرّف حینئذ فی الحقیقة ذلک الشی‌ء، و لا یکون التعریف تعریفا له بل یکون المعرّف هو الشی‌ء الموجود مع الوصف و التعریف تعریف له. فعلی تقدیر أن یکون تصوّر الوجود بالکنه لا یمکن تعریفه إلّا تعریفا لفظیا فتأمّل انتهی. و یؤیّد إطلاق الوجود علی المعنیین المذکورین ما فی شرح إشراق الحکمة حیث قال: الوجود یطلق بإزاء الروابط کما یقال زید یوجد کاتبا، فإنّه عبارة عن نسبة المحمول إلی الماهیة الخارجیة إلی الموضوع بالوجود أعنی سیوجد مکان ما کان یعبر عنه هو، و قد یقال علی الحقیقة و الذات کما یقال ذات الشی‌ء و حقیقته و وجود الشی‌ء و عینه و نفسه أی ذاته انتهی کلامه.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1767 التقسیم: … ص: 1767

التقسیم:

اعلم أنّ الوجود ینقسم إلی العینی أی الخارجی و إلی الذهنی حقیقة و إلی اللفظی و الخطّی مجازا إذ لیس فی اللفظ و الخط من الإنسان التشخّص و لا الماهیة کما فی الخارج و الذهن، بل الاسم فی اللفظی و صورته فی الخطی، و کلّ من الموجود العینی و الذهنی یستعمل لمعنیین کما فی بعض حواشی شرح المطالع: أحدهما أنّ الموجود الخارجی ما یکون اتصافه بالوجود خارج الذهن و الموجود الذهنی هو ما یکون اتصافه بالوجود فی الذهن.
و أما قولهم تارة من أنّ النسبة من الأمور الخارجیة و أخری بأنّها لیست من الأمور الخارجیة فیمکن التطبیق بینهما بأنّه لا شکّ فی الفرق بین کون الخارج ظرفا لنفس الشی‌ء و بین کونه ظرفا لوجوده. فإنّ قولنا زید موجود فی الخارج جعل فیه الخارج ظرفا لنفس الوجود و هو لا یقتضی وجود المظروف و إنّما یقتضی وجود ما جعل ظرفا لوجوده. فالموجود فی هذه الصورة زید لا وجود زید. ففی قولنا زید قائم فی الخارج جعل الخارج ظرفا لنفس ثبوت القیام لزید، فاللازم کون القیام ثابتا فی الخارج بثبوت لغیره لا بثبوت له. و بالجملة فالمعتبر فی کون الموجود خارجیا کون الخارج ظرفا لوجوده لا لنفسه و فی الذهنی کون الذهن ظرفا لوجوده.
فمتی قیل إنّ النسبة من الأمور الاعتباریة أرید أنّ الخارج لیس ظرفا لوجودها. و متی قیل إنّها من الأمور الخارجیة أرید أنّ الخارج ظرف لنفسها، و کذا الحال فی کون الشی‌ء موجودا فی الواقع و نفس الأمر. و قال صاحب الأطول فی بحث صدق الخبر: و نحن نقول الخارجی اسم للأمر الموجود فی الخارج کالذهنی الذی هو اسم للأمر الموجود فی الذهن، و معنی کون الشی‌ء موجودا فی الخارج و الأعیان أنّه واحد منها أو فی عدادها، فظرفیة الخارج للوجود مسامحة إذ الوجود لیس فی عداد الأعیان.
و معنی زید موجود فی الخارج أنّ وجوده فی وجود الخارج و فی عداد وجوداته، فلیس
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1768
الخارج إلّا ظرفا لنفس الشی‌ء، لکنه إذا جعل ظرفا له حقیقة اقتضی وجوده، و إذا جعل ظرفا له مسامحة لم یقتض وجوده، هکذا حقّق الخارج و الواقع و احفظه فإنّه خلاف المستفیض الشائع. و ثانیهما أنّ الموجود الخارجی هو ما یکون متصفا بوجود أصیل و هو مصدر الآثار و مظهر الأحکام، سواء کان ظرف الاتصاف هو الذهن أو خارجه، و الموجود الذهنی هو ما یکون متصفا بوجود ظلّی و ذلک الاتصاف لا یکون إلّا فی الذهن، یعنی أنّ الموجود الخارجی ما یتصف بوجود أصیل، أی ذا أصل و عرق لیس ظلا و حکایة عن شی‌ء به، أی بذلک الوجود یصدر عن الموجود آثاره و یظهر عنها أحکامه، أی یترتّب علیه أی علی الموجود الآثار و الأحکام، سواء کان ذلک الترتّب فی الذهن أو خارج الذهن، فالکیفیات النفسانیة التی یترتّب علیها آثارها فی الذهن کالعلم من قبیل الموجودات الخارجیة و الموجود الذهنی ما یتصف بوجود غیر أصیل لا یترتّب به علیه الأحکام و الآثار.
إن قیل إن أرید بالآثار و الأحکام فی تعریف الموجود الخارجی الآثار و الأحکام الخارجیة لزم الدور، و إن أرید الأعم من الخارجیة و الذهنیة دخل فی تعریف الموجود الخارجی الموجود الذهنی فإنّه أیضا مبدأ الآثار فی الجملة، فإنّ المعقولات الثانیة آثار للمعقولات الأولی.
أجیب بأنّ المراد الآثار المطلوبة منه أی التی یطلب کلّ واحد تلک الآثار منه و الأحکام المعلومة و اتصافه بها لکلّ أحد کالإحراق و الاشتعال و الطبخ من النار، فالموجود الذهنی ما یکون متصفا بوجود لا یترتّب به علیه تلک الآثار و الأحکام، سواء ترتّب علیه آثار و أحکام أخر أو لا، و قیل لا حکم و لا أثر للوجود الذهنی و المعقولات الثانیة آثار للصور الشخصیة القائمة بالذهن و هی من الموجودات الخارجیة.
و قیل المراد الخارجیة بمعنی ما یکون فی خارج الذهن لا بمعنی ما یکون باعتبار الوجود الخارجی، فلا دور. ثم الأحکام و الآثار متقاربان، و قد یقال فی قوله مظهر و مصدر إشارة إلی أنّ المراد بالأحکام ما لا یکون فاعلا له و بالآثار ما یکون فاعلا له، و لو اکتفی بأحدهما لکفی أیضا. اعلم أنّ الاستعمال الأول هو الأصل إذ المتبادر من الخارج فی مقابلة الذهن هو خارج الذهن، و الاستعمال الثانی متفرّع علیه لأنّ إطلاق الخارج علی الوجود الأصیل الذی ظرفه الذهن باعتبار التشبیه بالوجود الذی ظرفه خارج الذهن فی الکون أصیل فإنّ کلّ خارجی بهذا المعنی أصیل.

تنبیه:

الموجود الذهنی بالمعنی الأول أعمّ مطلقا من الذهنی بالمعنی الثانی لأنّه یتناول نوعین:
الأول ما یترتّب علیه الآثار و الأحکام الخارجیة کوجود الکیفیات النفسانیة، و هو أحد قسمی الوجود الخارجی بالمعنی الثانی، فإنّ الصورة الحاصلة من الشی‌ء مثلا من حیث إنّها مکتنفة بالعوارض الذهنیة موجودة فی الذهن بوجود یحذو حذو الوجود الخارجی فی ترتّب الآثار فإنّها بهذا الاعتبار صورة علمیة یحصل بها الانکشاف. و الثانی ما لا یترتّب علیه تلک الآثار و الأحکام و هو الوجود الذهنی بالمعنی الثانی فإنّ الصورة الحاصلة من الشی‌ء من حیث هو مع قطع النظر عن العوارض الذهنیة موجودة فی الذهن بصورتها بوجود لا یترتّب علیه الآثار و الأحکام، و أعمّ من وجه من الخارجی بالمعنی الثانی لصدقهما علی وجود الکیفیات النفسانیة و صدق الذهنی فقط علی ما لا یترتّب علیه الآثار و الأحکام، و صدق الخارجی فقط علی ما یترتّب علیها الأحکام و الآثار فی الخارج و الخارجی بالمعنی الأول أخصّ من الخارجی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1769
بالمعنی الثانی مطلقا لعدم شموله وجود الکیفیات النفسانیة و مباین للوجود الذهنی بالمعنیین، و کذا الخارجی بالمعنی الثانی بالنسبة إلی الذهن بالمعنی الثانی.
اعلم أنّ للموجود فی نفس الأمر معنیان أحدهما أنّ وجوده لیس متعلّقا بفرض فارض و اعتبار معتبر سواء کان فرضا اختراعیا أو انتزاعیا. و ثانیهما أنّ وجوده لیس متعلّقا بفرض اختراعی سواء کان متعلّقا بفرض انتزاعی أو لم یکن. ثم إنّ نفس الأمر بالمعنیین أعمّ مطلقا من الخارج إذ کلّ موجود فی الخارج بالمعنی الأول موجود فی نفس الأمر بلا عکس کلّی و من الذهن من وجه لإمکان ملاحظة الکواذب کزوجیة الخمسة فتکون موجودة فی الذهن لا فی نفس الأمر و مثله یسمّی ذهنیا فرضیا، و زوجیة الأربعة موجودة فیهما و مثله یسمّی ذهنیا حقیقیا، و الحقائق الغیر المتصوّرة موجودة فی نفس الأمر لا فی الذهن، و اعترض علیه بأنّه إن أرید من الذهن القوی السّافلة خاصة صحّ ما ذکر، لکن ما فی القوی إمّا أن لا یکون من الموجود فی الخارج فیلزم عدم انحصار الموجود فی القسمین، و إمّا أن یکون من الموجود فی الخارج فیلزم عدم صحّة ما ذکر من النسبة، بل یکون نفس الأمر أخصّ مطلقا من الخارج. و إن أرید من الذهن القوی العالیة خاصة أو الأعمّ منها فیلزم عدم کون نفس الأمر أعمّ من الذهن من وجه بل هی أخصّ مطلقا منه. و یمکن أن یجاب باختیار الشقّ الأول و یقال الموجود فی الذهن هو ما یکون القوی السّافلة ظرفا لوجوده، و تعتبر تلک الظرفیة سواء کان بتعمّلها أو لا، و الموجود فی الخارج ما یکون خارج القوی السّافلة ظرفا لوجوده، و تعتبر تلک الظرفیة و الموجود فی نفس الأمر، و إن لم یکن خالیا عن أحدهما فهو ما یصحّ للعقل أن یحکم بتحقّقه مع قطع النظر عن الطرفین، فالموجود الذهنی الذی یکون بتعلّمه أی باختراع الذهن و فرضه کزوجیة الخمسة لیس بموجود فی نفس الأمر لعدم صحّة حکم العقل بتحقّقه مع قطع النظر عن ظرفه، و الموجود فی القوی السّافلة أیضا لا یکون خالیا عن أحدهما و هو ما یکون حاضرا عندها و الحاضر عندها إذا اعتبر کون القوی السّافلة ظرفا لوجوده فموجود ذهنی، فما لا یکون بتعمّل الذهن یصدق علیه أنّ القوی السّافلة ظرف لوجوده فهو موجود خارجی، و إذا لم یعتبر الظرفان فموجود فی نفس الأمر، و إن لم یکن خارجا عن الموجود الذهنی أو الخارجی و الموجود الذهنی الذی یکون بتعمّله إذا قطع النظر عن ظرفه فلیس بموجود عند القوی العالیة و لا فی نفس الأمر إذ لیس له تحقّق و لا یصحّ للعقل الحکم بتحقّقه مع قطع النظر عن ظرفه، و علی هذا فلا یرد شی‌ء.
و یمکن أن یجاب باختیار الشقّ الرابع و هو أن یراد بالذهن القوی العالیة و السّافلة جمیعا، فالموجود الذهنی ما یکون موجودا فیهما معا، و لا ریب أنّ ما لا یکون موجودا فیهما بموجود أصلا، و أنّه لا یمکن أن یوجد شی‌ء فی القوی السّافلة إلّا و یوجد فی القوی العالیة، و ما لیس موجودا فی القوی السّافلة فقط فموجود خارجی فلا یرد عدم الانحصار، و صحّ کون الموجود فی نفس الأمر أعمّ من الموجود فی الذهن من وجه إذ قد یجتمعان کما فی الصوادق الحاصلة فی القوی العالیة و السّافلة، و یصدق الموجود فی نفس الأمر فقط فی الصوادق الغیر الحاصلة فی القوی السّافلة، و إن کانت حاصلة فی القوی العالیة و یصدق الموجود الذهنی فقط فی الکواذب الحاصلة فی القوی السّافلة و العالیة، هکذا ذکر العلمی فی حاشیة شرح هدایة الحکمة.
اعلم أنّ وجود الشی‌ء للشی‌ء علی معنیین:
الأول وجود الشی‌ء لغیره بأن یکون محمولا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1770
علیه و مستقلا بالمفهومیة کوجود الأعراض و الثانی وجوده لغیره بأن یکون رابطا بین الموضوع و المحمول و غیر مستقل بالمفهومیة و یسمّی وجودا رابطیا.

فائدة:

المتکلّمون أنکروا الوجود الذهنی لأنّه لو اقتضی تصوّر الشی‌ء حصوله ذهنا لزم کون الذهن حارا و باردا و مستقیما و معوجا، و أیضا حصول الجبل و السماء مع عظمهما فی ذهننا مما لا یعقل، و أثبته الحکماء و أجابوا عن الوجهین بأنّ الحاصل فی الذهن صورة و ماهیة موجودة بوجود ظلّی لا هویة عینیة موجودة بوجود أصیل. و الحار ما یقوم به هویة الحرارة لا صورتها و ماهیتها، و کذا الحال فی البارد و المستقیم و المعوج. و بأنّ الذی یمتنع حصوله فی الذهن هو هویة الجبل و السماء و غیرهما و أما مفهوماتها الکلّیة و ماهیتها فلا. و بالجملة فالصورة الذهنیة کلّیة کانت کصور المعقولات أو جزئیة کصور المحسوسات مخالفة للخارجیة فی اللوازم المستندة إلی خصوصیة أحد الوجودین و إن کانت مشارکة لها فی لوازم الماهیة من حیث هی. و ما ذکرتم امتناعه هو حکم الخارجی فلم قلتم إنّ الذهنی کذلک. و التفصیل أنّ هاهنا ثلاثة اعتبارات: الأول اعتبار الشی‌ء من حیث هو، و الثانی اعتباره من حیث إنّه مقترن باللوازم الخارجیة، و الثالث اعتباره من حیث إنّه مقترن باللوازم الذهنیة. فالشی‌ء من حیث هو معلوم بالذات لحصول صورته فی الذهن و موجود فی الخارج و الذهن معا لحصوله فی الخارج بنفسه و فی الذهن بصورته. و الشی‌ء من حیث إنّه مقترن بالعوارض الخارجیة معلوم بالعرض لتحقّق العلم عند انتفائه و موجود فی الخارج فقط لترتّب الآثار الخارجیة علیه دون الذهنیة. و الشی‌ء المقترن بالعوارض الذهنیة علم لکونه صورة ذهنیة للاعتبار الأول و موجود خارجی لترتّب الآثار الخارجیة علیه و اتصاف الذهن اتصافا انضمامیا و حصوله فی الذهن بنفسه لا بصورته، فالعلم و المعلوم فی الحصولی متحدان ذاتا و متغایران اعتبارا کما أنّهما فی العلم الحضوری متحدان ذاتا و اعتبارا کذا فی شرح المواقف.

فائدة:

الوجود مشترک فی الموجودات بأسرها اشتراکا معنویا و إلیه ذهب الحکماء و المعتزلة غیر أبی الحسن و أتباعه، و ذهب إلیه جمع من الأشاعرة أیضا، إلّا أنّه مشکّک عند الحکماء متواطئ عند غیرهم. و القائلون بأنّه نفس الحقیقة فی الکلّ ذهبوا إلی أنّه مشترک لفظا فیها. و نقل عن الکبشی «1» و أتباعه أنّه مشترک لفظا بین الواجب و الممکن و مشترک معنی بین الممکنات کلّها، و التفصیل فی شرح المواقف.

فائدة:

ذهب الأشعری إلی أنّ الوجود نفس الحقیقة فی الواجب و الممکن و الحکماء إلی أنّه نفس الماهیة فی الواجب زائد فی الممکن.
و قیل إنّه زائد علی الماهیة فی الکلّ. قال مرزا زاهد فی حاشیة شرح المواقف لیس المراد بعینیة الوجود و زیادته حمله علی الموجود حملا أولیا، و انتفاء هذا الحمل کما هو المشهور ضرورة لأنّه لا یتصوّر أن یکون مفهوم الوجود عین الحقیقة الواجبة أو الممکنة، بل المراد منهما حمله علیه حملا بالذات و حملا بالعرض.
______________________________
(1) أبو الفضل الکشی، من خراسان. کان ملازما لأبی علی الجبائی، عالم بالکلام. له عدة مؤلفات. و الکبشی تصحیف للکشی. طبقات المعتزلة 101.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1771
و الحمل بالذات أن یکون مصداق الحمل نفس ذات الموضوع من حیث هی و الحمل بالعرض أن یکون مصداقه خارجا عنها کما مرّ فی موضعه. فمصداق حمل الوجود علی تقدیر العینیة ذات الموضوع من حیث هی و علی تقدیر الغیریة ذات الموضوع مع حیثیة زائدة علیه عقلی کحیثیة استناده إلی الجاعل. و یقرب من ذلک ما قیل إنّ محلّ النزاع هو الوجود بمعنی مصدر الآثار. ثم قال: و تحقیق مذهب الحکماء أنّ حقیقة الوجود لیس ما یفهم منه من المعنی المصدری لأنّ هذا المعنی متحقّق باعتبار العقل و انتزاع الذهن و حقیقته متحقّقة مع قطع النظر عن ذهن الذاهن و اعتبار المعتبر، کما یشهد به الضرورة العقلیة. فمفهوم الوجود مغایر لحقیقته، و تلک الحقیقة علی ما یحکم به النظر الدقیق منشأ لانتزاع هذا المفهوم و مصداق لحمله و مطابق لصدقه و هی فی الممکن زائدة لأنّه موجود بغیره. فمصداق حمل الوجود علیه أمر زائد و فی الواجب عین لأنّه موجود بذاته فمصداق حمل الوجود علیه نفس ذاته من غیر اعتبار أمر آخر، فالواجب سبحانه وجود خاص قائم بذاته ذاتیة محضة لا ماهیة له، فإنّ الماهیة هی الحقیقة المعراة عن الأوصاف فی اعتبار العقل و هو سبحانه منزّه عن أن یلحقه التعریة و أن یحیطه الاعتبار. و بالجملة فبعد تدقیق النظر یظهر أن لیس فی الخارج مثلا إلّا ذات الشی‌ء من حیث یصحّ انتزاع مفهوم الوجود عنه و العقل بضرب من التحلیل ینتزع عنه الوجود و یصفه به و یحمل علیه، فهنا ثلاثة أمور: الأول المنتزع عنه و هو ذات الشی‌ء و ماهیته. و الثانی الحیثیة التی هی منشأ الانتزاع و هی تعلّق الشی‌ء بالوجود الحقیقی الذی هو موجود بنفسه و واجب لذاته و ارتباطه به. و الثالث المنتزع و هو الوجود بالمعنی المصدری و هو أمر اعتباری و لیس أفراده إلّا حصصا و لا یصدق مواطأة إلّا علیها.
و من جوّز أن یکون له فرد غیر الحصّة فقد أخطأ، کیف و المعنی المصدری الانتزاعی لا حقیقة له إلّا ما یفهم منه عند انتزاعه و ذلک المفهوم لا یحمل علی ما یغایره إلّا اشتقاقا.
و هذه الأمور الثلاثة کلّها متحقّقة فی الممکن و اثنان منها فی الواجب فإنّ ذاته تعالی منشأ الانتزاع و مصداق الحمل. و یحول حول ذلک ما قیل إنّ فی الممکن الوجود المطلق و حصّته و الوجود الخاص زائد و فی الواجب الأول و الثانی زائدان دون الثالث لانتفائه هناک، إذ عین الذات ینوب منابه فی کونه مصداق الحمل. و ما قیل إنّ محلّ الخلاف هو الوجود بمعنی مصدر الآثار و الوجود الحقیقی الذی به الموجودیة انتهی. و الوجود عند الصوفیة قد مرّ بیانه فی لفظ الوجد.

الوجودی:

[فی الانکلیزیة]Being،existing،real،present،positive
[فی الفرنسیة]Etant،existant،reel،present،positif
بیاء النسبة یطلق علی معان: منها ما لا یکون السّلب جزءا لمفهومه و یقابله العدمی، و بهذا المعنی وقع العدمی فی تعریف المعدولة علی ما سبق. و منها ما من شأنه الوجود الخارجی و یقابله العدمی أیضا. و منها الموجود الخارجی و یقابله العدمی أیضا، فللعدمی أیضا ثلاثة معان، و الوجودی فی تلک المعانی الثلاثة یرادف الثبوتی و المعنی الأوّل للوجودی أعمّ من الثانی و الثانی من الثالث، و المعنی الأول للعدمی أخصّ من الثانی و الثانی من الثالث.
و إطلاق الوجودی علی هذه المعانی هو المشهور. و منها الوجود. و منها ما یکون ثبوته لموصوفه بوجوده له و یقابله العدمی فی هذین المعنیین أیضا. قال مولانا عبد الحکیم فی حاشیة شرح المواقف فی بحث التعیّن الوجودی و العدمی کما یطلق علی ما یکون ثبوته لموصوفه بوجوده له و ما لا یکون کذلک، کذلک هما
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1772
یطلقان علی ما لا یدخل فی مفهومه السّلب و ما یدخل فیه و علی الوجود و العدم و علی الموجود و المعدوم، فهذه أربعة معان ذکرها صاحب المقاصد انتهی کلامه. ثم توضیح هذا المعنی الأخیر أنّ الوجودی ما لا یستقلّ بنفسه بل یقوم بغیره و یکون قیامه به لوجوده له فی الخارج کالسواد القائم بالجسم فإنّ ثبوته له إنّما هو بوجوده له فی الخارج فالجار و المجرور أعنی له ظرف مستقر و المعنی بوجوده فی نفسه حال کونه حاصلا له، و هذا بناء علی ما اختار السّیّد السّند من أنّ وجود العرض فی نفسه مغایر لوجوده فی الموضوع، فثبوت شی‌ء لشی‌ء حینئذ هو وجوده له. و أمّا علی ما اختاره المحقّق التفتازانی من أنّ وجود العرض فی نفسه هو وجوده فی الموضوع فظرف لغو، و ثبوت شی‌ء لشی‌ء علی هذا أعمّ من وجوده له، فإنّ الأمور العدمیة ثابتة لموصوفها و لیس لها وجود فیها.
و الفرق بین الوجودی بهذا المعنی و بین الأمور الاعتباریة بأنّ اتصاف الموصوف به فی الخارج بخلاف الأمور الاعتباریة فإنّ الاتصاف بها فی العقل ثم الوجودی بهذا المعنی أعمّ من الموجود من وجه لجواز وجودی لا یعرض له الوجود أبدا کالسواد المعدوم دائما فإنّ ملخّص معنی الوجودی أنّه مفهوم یصحّ أن یعرض له الوجود عند قیامه بموجود. فالسواد مثلا وجودی سواء وجد أو لم یوجد. و أما صدق الموجود أی تحقّقه بدون الوجودی نفی الموجودات القائمة بذواتها، و إذا کان أعمّ منه فی التحقّق لم یکن الوجودی مستلزما للوجود من حیث الحمل و یقابله العدمی. و یقرب من هذا ما قیل إنّ الوجودی عرض من شأنه الوجود الخارجی سواء وجد أو لم یوجد، و المراد بالعرض المعنی اللغوی، فإنّه بالمعنی الاصطلاحی قسم الموجود و وجه القرب أنّهما متلازمان فی الصدق متغایران فی المفهوم، هکذا یستفاد من شرح المواقف و حاشیته للمولوی عبد الحکیم.

الوجودیة:

[فی الانکلیزیة]Absolute general proposition
-[فی الفرنسیة]Proposition absolue generale
اللادائمة هی عند المنطقیین مطلقة عامّة مع قید اللادوام بحسب الذات و هی مرکّبة من المطلقتین نحو کلّ إنسان متنفس بالإطلاق العام لا بالدوام و الوجودیة اللاضروریة مطلقة عامّة مع قید اللاضرورة بحسب الذات، نحو کلّ إنسان متنفّس بالإطلاق العام لا بالضرورة، و هی مرکّبة من مطلقة عامّة و ممکنة عامّة، و تحقیق ذلک یطلب من کتب المنطق.

وجوه الکواکب:

[فی الانکلیزیة]
Phases of planets or the signs of tE
[فی الفرنسیة]
Phases des planetes ou des signes du zodiE
هی عند المنجّمین عبارة عن تقسیم کلّ برج إلی ثلاثة أقسام. و کلّ قسم یتألّف من عشر درجات حسب توالی البروج تدعی الوجه.
و کلّ واحد منها ینسب إلی کوکب کما فی العشر درجات الأولی من الحمل، و هی نصیب کوکب المریخ. و العشر درجات الوسطی هی من نصیب الشمس، و العشر درجات الأخیرة هی من نصیب کوکب الزهرة. و الدّرجات العشر الأولی من برج الثّور من نصیب الکوکب عطارد، و العشر درجات الوسطی من نصیب القمر، و العشر درجات الأخیرة هی من نصیب زحل. و علیه القیاس إلی آخر الأبراج و هو برج الحوت. هذا ما قاله فی شجرة الثمرة «1».
______________________________
(1) نزد منجمان عبارتست از قسمت هر برجی بسه قسم و هر قسمی را که ده درجه باشد بتوالی بروج وجه خوانند و هریک را به کوکبی منسوب سازند چنانکه ده درجه اوّل حمل نصیب مریخ است و ده درجه میانه نصیب آفتاب و ده درجه آخر نصیب-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1773

الوحدة:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Unity،unit،union
[فی الفرنسیة]Unite،unicite
بالفتح هی ضد الکثرة و هما من المعانی الواضحة کما فی تهذیب الکلام. و أطلقها الصوفیة علی مرتبة التعیّن الأول کما عرفت قبیل هذا. و یقول فی لطائف اللغات: الوحدة عند الصوفیة عبارة عن الأول الذی هو الحقیقة المحمدیة، و مرتبة قابلیات الصّرف و ذلک ما یقال له أیضا البرزخ الأکبر. و الواحدیة و الأحدیة طرفاها. الأحدیة بانتفاء النّسب و الاعتبارات و الواحدیة باعتبار ثبوت النّسب و الاعتبارات و الإضافات «1». قال صاحب المواقف و صاحب الطوالع ما حاصله إنّهم عرّفوا الوحدة بکون الشی‌ء بحیث لا ینقسم إلی أمور متشارکة فی الماهیة، سواء لم ینقسم أصلا کالواجب و النقطة و تسمّی وحدة حقیقیة، أو انقسم إلی أمور مخالفة فی الحقیقة کزید المنقسم إلی أعضائه و تسمّی وحدة إضافیة. و عرّفوا الکثرة بکون الشی‌ء بحیث ینقسم إلی أمور مشارکة فی الماهیة کفرد أو فردین من نوع، و لا یخفی أنّ الکثرة المجتمعة من الأمور المختلفة الحقائق کإنسان و فرس و حمار داخلة فی حدّ الوحدة و خارجة عن حدّ الکثرة. فالأولی أن یقال الوحدة کون الشی‌ء بحیث لا ینقسم و الکثرة کونه بحیث ینقسم، و إنّما قلنا فالأولی لأنّه یجوز أن یکون ذلک تعریفا بالأخصّ أو للأخصّ أو للأخصّ و هو الوحدة و الکثرة باعتبار الأفراد.
و اعلم أنّ ما ذکر تعریفات لفظیة لا حقیقیة لأنّ تصوّر الوحدة و الکثرة بدیهی کما عرفت، و إلّا یدور لأنّا إذا قلنا الوحدة کون الشی‌ء بحیث لا ینقسم إلی أمور متشارکة فی الماهیة فقد قلنا إنّ الوحدة کون الشی‌ء بحیث لا یتکثّر ضرورة، فقد أخذنا الکثرة فی تعریف الوحدة و الکثرة لا یمکن تعریفها إلّا بالوحدة لأنّ الوحدة مبدأ الکثرة. و منها وجودها و ماهیتها و لذا أی تعریف یعرّف به الکثرة یستعمل فیه الوحدة مثل الکثرة المجتمع فیه الوحدات و الکثرة ما یعد بالواحد و غیر ذلک. و ظنّ البعض أنّ الوحدة نفس الوجود فتکون الوحدة الشخصیة نفس الوجود الشخصی الثابت لکلّ موجود معیّن. و الحقّ أنّ الوحدة و الکثرة مغایرتان للوجود إذ الوجود بجامع الوحدة و الکثرة. نعم الوحدة تساوق الوجود و تساویه فکلّ ما له وحدة فهو موجود فی الجملة، و کلّ موجود له وحدة ما، حتی الکثیر فإنّ العشرة مثلا واحدة من العشرات.
و أیضا لیستا نفس الماهیة لأنّ الماهیة من حیث هی قابلة لهما فهما زائدتان علیها.

فائدة:

اختلف فی وجودهما فأثبته الحکماء و أنکره المتکلّمون. اعلم أنّ مقابلة الوحدة و الکثرة لیست ذاتیة لأنّهما لا یعرضان لمعروض واحد بالشخص، و اتحاد الموضوع معتبر فی التقابل، بل بینهما مقابلة بالعرض و ذلک لإضافة عرضت لهما و هی المکیالیة و المکیلیة، فإنّ الوحدة مکیال للعدد و عاد له، و العدد مکیل بالوحدة و معدود بها، و الشی‌ء من حیث إنّه مکیال لا یکون مکیلا أو بالعکس، و لذا لم یجز کون الشی‌ء واحدا و کثیرا معا من جهة واحدة.
______________________________
- زهرة و ده درجه اوّل ثور نصیب عطارد و ده درجه میانه نصیب قمر و ده درجه اخر نصیب زحل و هم برین قیاس تا اخر حوت این در شجرة ثمرة گفته.
(1) و در لطائف اللغات میگوید که وحدت نزد صوفیة عبارت است از اوّل که حقیت محمدیست صلی اللّه علیه و آله و سلم و مرتبة قابلیات صرف و ان را برزخ کبری نیز گویند و واحدیت و احدیت طرفین اوست احدیت بانتفای نسب و اعتبارات و واحدیت باعتبار ثبوت نسب و اعتبارات و اضافات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1774

التقسیم:

الواحد إمّا أن لا ینقسم إلی جزئیات بأن یکون تصوّره مانعا من وقوع الشرکة فیه و هو الواحد بالشخص و وحدته هی الوحدة الشخصیة، أو ینقسم إلی جزئیات و هو الواحد لا بالشخص و أنّه کثیر له جهة وحدة فهو واحد من وجه أیّ من حیث هو هو، أی من حیث المفهوم و کثیر من جهة الانطباق علی الأفراد، و وحدته هی الوحدة لا بالشخص. و اعلم أنّ المفهوم من هذا هو أنّ الانقسام إلی الجزئیات وحدة لا بالشخص و لا یخفی أنّه معنی الکثرة بالشخص لا معنی الوحدة بالشخص. و الحقّ أنّ الوحدة لا بالشخص وحده مبهمة ثابتة للماهیة من حیث هی و الکثرة بالشخص کثرة متعیّنة ثابتة لها من حیث الکلّیة، و الوحدة بالشخص وحدة متعیّنة ثابتة لها من حیث الشخص، فالوحدة لا بالشخص هی عدم الانقسام فی مرتبة الماهیة من حیث هی و الکثرة بالشخص هی الانقسام فی مرتبة الکلّیة و الوحدة بالشخص هی عدم الانقسام فی مرتبة الشخص. ثم الواحد بالشخص إن لم یقبل القسمة إلی الأجزاء أصلا أی لا بحسب الأجزاء المقداریّة و لا بحسب غیرها محمولة کانت أو غیرها فهو الواحد الحقیقی، و هو ثلاثة أقسام لأنّه إن لم یکن له مفهوم سوی مفهوم عدم الانقسام حقیقة فالوحدة الشخصیّة أی المشخّصة فإنّ الوحدة مطلقا لیس لها مفهوم سوی مفهوم عدم الانقسام. فالوحدة مطلقا لیست وحدة بالشخص، و إنّما قلنا حقیقة إذ لو لم یقید عدم الانقسام بها فالتغایر بین العارض و المعروض و لو بالاعتبار ضروری. و إن کان له مفهوم سوی ذلک أی عدم الانقسام فیکون عارضا لماهیة فهو النقطة المشخّصة إن کان ذا وضع أی قابل للإشارة الحسّیة، هذا عند نفاة الجزء. و إن أرید أعمّ من الجوهریة و العرضیة یصحّ علی رأی مثبتیه أیضا و المفارق المشخّص إن لم یکن ذا وضع سواء کان المفارق واجبا أو ممکنا. أمّا عدم قبول الأقسام الثلاثة للقسمة إلی الأجزاء الخارجیّة فظاهر.
و أمّا عدمه إلی الأجزاء الذهنیة فلأنّ الوحدة و النقطة غیر داخلتین فی مقولة من المقولات التسعة فلا یکون لها جنس و لا فصل، و کذا لم یثبت جنسیة الجوهر فلا یکون للمفارق جنس.
و إن قبل الواحد بالشخص القسمة فإمّا أن ینقسم إلی أجزاء مقداریّة متشابهة فی الحقیقة و هو الواحد بالاتصال، فإن کان قبوله القسمة إلی تلک الأجزاء لذاته فهو المقدار الشخصی القابل للقسمة الوهمیّة علی رأی من یثبت المقادیر، و إن کان قبوله لا لذاته فهو الجسم البسیط کالماء البسیط کالماء الواحد بالشّخص المتصل علی وجه لا یکون فیه مفصّل إمّا حقیقة علی رأی نفاة الجزء و إمّا حسّا علی رأی مثبتیه، بل نقول لیس ما یکون قبوله لا لذاته مختصّا بالجسم بل أعمّ منه فإنّه هو ما یحل فیه المقدار کالصورة الجسمیة و الهیولی، أو ما یحلّ فی المقدار أو فی محل المقدار حلولا سریانیا عند من أثبت هذه الأمور. و أمّا أن ینقسم إلی أجزاء مقداریة مختلفة بالحقائق و هو الواحد بالاجتماع کالشجر الواحد المشخّص فإنّه مرکّب من أجزاء مقداریة متخالفة فی الحقیقة، فالمجموع المرکّب من زید و عمرو واحد بالشخص و خارج عن هذا القسم إن کان الاجتماع و الاتصال الحسّی شرطا فیه. و کذا العشرة المرکّبة من الوحدات و إلا فداخل فیه و الواحد بالاتصال بعد القسمة الانفکاکیة واحد بالنوع لأنّ أجزاءه لمّا کانت متفقة فی الحقیقة کان کلا منها بعد القسمة فردا له و واحد بالموضوع أیضا عند من یقول بالمادة، فإنّ تلک الأجزاء الحاصلة بالقسمة من شأنها أن یتصل بعضها ببعض و یحلّ فی مادة واحدة بخلاف أشخاص الناس إذ لیس من شأنها الاتصال. و أمّا عند مثبتی الجزء فالواحد
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1775
بالاتصال بعد القسمة واحد بالنوع دون الموضوع و التحقیق ان الواحد بالاتصال الحقیقی انما یتصور علی القول بنفی الجزء فإنّ الأجزاء الموجودة بالفعل إذا اجتمعت و اتصل بعضها ببعض حتی یحصل منها مرکّب کان ذلک المرکّب واحدا بالاجتماع حقیقة، سواء کانت تلک الأجزاء متشابهة أو متخالفة. ثم إنّه قد یقال الواحد بالاتصال لمقدارین متلاقیین عند حدّ مشترک کالخطین المحیطین بزاویة، و قد یقال لمقدارین یتلازم طرفاهما بحیث یلزم من حرکة أحدهما حرکة الآخر، و هو علی أنواع: و أولاها بالاتصال ما کان الالتحام فیه طبیعیا أی خلقیا کالمفاصل، و هذا القسم شبیه جدا بالوحدة الاجتماعیة. اعلم أنّ ما ینقسم إلی أجزاء غیر مقداریة إمّا محمولة أو غیر محمولة کالجسم المرکّب من الهیولی، و الصورة لیس له اسم معیّن فی الاصطلاح. و أیضا الواحد بالشخص إن حصل له جمیع ما یمکن له من الأجزاء فهو الواحد التام کالدائرة و الکرة، و إن لم یحصل له جمیع ما یمکن له فهو الواحد الغیر التام کالخط المستقیم فإنّ الزیادة علیه ممکن أبدا، و التام إمّا طبیعی أی خلقی کزید و إمّا وضعی أی متعلّق بالوضع و الاصطلاح کدرهم، و إمّا صناعی أی متعلّق بالصناعة کالبیت. و أمّا الواحد لا بالشخص فجهة الوحدة فیه إمّا ذاتیّة للکثرة أی غیر خارجة عنها فیشتمل تمام الماهیة و حینئذ فإمّا تمام ماهیاتها و هو الواحد بالنوع کالإنسان بالنسبة إلی أفراده فیقال الإنسان واحد نوعی و أفراده واحدة بالنوع أو جزئها فإن کان ذلک الجزء تمام المشترک فهو الواحد بالجنس، قریبا کان أو بعیدا، و إلّا فالواحد بالفصل، و إمّا عارضة أی یکون جهة الوحدة أمرا عارضا للکثرة أی محمولا علیها خارجا عن ماهیاتها و هو الواحد بالعرض، و ذلک إمّا واحد بالموضوع إن کانت جهة الوحدة موضوعة بالطبع لتلک الکثرة کما یقال الکاتب و الضاحک واحد فی الإنسان فإنّ الإنسان عارض لهما أی محمول علیهما خارج عن ماهیتهما و هو موضوع لهما بالطبع لکونه موصوفا بهما أو واحد بالمحمول إن کانت جهة الوحدة محمولة بالطبع علی تلک الکثرة کما یقال القطن و الثلج واحد فی البیاض فإنّ الأبیض محمول علیهما طبعا و خارج عنهما، أولا یکون جهة الوحدة ذاتیة للکثرة و لا أمرا عارضا لها، و ذلک بأن لا یکون محمولا علیها أصلا و هو الواحد بالنسبة کما یقال نسبة النفس إلی البدن نسبة الملک إلی المدینة، فإنّ للنفس تعلّقا خاصا بالبدن بحسبه یتمکّن من تدبیره دون غیره من الأبدان و کذا للملک تعلّق خاص بالمدینة بحسبه یتمکّن من تدبیرها دون غیرها من المدائن، فهذان التعلّقان سببان متحدان فی التدبیر الذی لیس مقوما و لا عارضا لشی‌ء منهما، بل عارض للنفس و الملک فإنّ المدبّر إنّما یطلق حقیقة علیهما.

فائدة:

قول الواحد علی هذه الأقسام إنّما هو بالتشکیک فتکون الوحدات مختلفة بالحقیقة فلا یجب حینئذ اشتراکها أی اشتراک الوحدات فی الحکم. فمنها ما هو وجودی کالوحدة الاتصالیّة و الاجتماعیّة. و منها ما هو اعتباری محض.
و منها ما هو زائد علی ماهیة الوحدة کوحدة الإنسانیة مثلا. و منها ما هو نفس الماهیة کوحدة الوحدة. و منها ما هو جزء، و زیادة التوضیح فی شرح المواقف و حواشیه.

وحشی السّیر:

[فی الانکلیزیة]Communication،junction
-[فی الفرنسیة]Communication،jonction
نوع من الاتصال کما یجی‌ء.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1776

الوحشی:

[فی الانکلیزیة]Savage،barbarism،neologism،unrefined
[فی الفرنسیة]sauvage،barbarisme،neologisme،grossier
بالفتح و سکون الحاء و بیاء النسبة لغة المنسوب إلی الوحش الذی یسکن القفار ثم استعیر فی اصطلاح علماء المعانی للفظ یکون غیر ظاهر المعنی و لا مأنوس الاستعمال، سواء کان بالنظر إلی الأعراب الخلّص و هو المخلّ بالفصاحة أو بالنظر إلینا و هو لا یخلّ بالفصاحة. فالوحشی بهذا المعنی مرادف للغریب؛ و الوحشی المخلّ بالفصاحة إن کان ثقیلا علی السمع کریها علی الذوق یسمّی وحشیا غلیظا و متوعرا أیضا، و یقابله العذب، هکذا یستفاد من الأطول و الجلپی، و قد سبق فی لفظ الغریب.

الوحی:

[فی الانکلیزیة]Revelation،inspiration
[فی الفرنسیة]Revelation،inspiration
بالفتح و سکون الحاء فی الأصل الإعلام فی خفاء، و قیل الإعلام بسرعة و کلّ ما دللت به من کلام أو کتابة أو رسالة أو إشارة فهو وحی.
و قد یطلق و یراد به اسم المفعول منه أی الموحی. قال الامام عبد اللّه التیمی الأصفهانی «1»، الوحی أصله التفهّم، و کلّ ما فهم به شی‌ء من الإشارة و الإلهام و الکتب فهو وحی. و قیل فی قوله تعالی فَأَوْحی إِلَیْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُکْرَةً وَ عَشِیًّا «2» أی کتب. و فی قوله تعالی وَ أَوْحی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ «3» أی ألهم.
و أمّا الوحی بمعنی الإشارة فهو کما قال الشاعر:
یرمون بالخطب الطوال و تارة وحی الملاحظ خیفة الرّقباء
و فی اصطلاح الشریعة هو کلام اللّه تعالی المنزّل علی نبی من أنبیائه، کذا فی الکرمانی و العینی. قال صدر الشریعة فی التوضیح فی رکن السّنّة: الوحی ظاهر و باطن. أمّا الظاهر فثلاثة: الأول ما ثبت بلسان الملک فوقع فی سمعه بعد علمه بالمبلّغ بآیة قاطعة و القرآن من هذا القبیل. و الثانی ما وضح له بإشارة الملک من غیر بیان بالکلام کما قال علیه الصلاة و السلام: (إنّ روح القدس نفث فی روعی أنّ نفسا لن تموت) «4» الحدیث، و هذا یسمّی خاطر الملک. و الثالث الإلهام و کل ذلک حجة مطلقا بخلاف إلهام الأولیاء فإنّه لا یکون حجة علی غیره. و أمّا الباطن فما ینال بالرأی و الاجتهاد.

الودّ:

[فی الانکلیزیة]Love،passion،affection
[فی الفرنسیة]Amour،passion،affection
بالحرکات الثلاث و تشدید الدال عند السالکین هو الحبّ الذی یهیج حتی یفنی المحبّ عن النفس و قد سبق فی لفظ الإرادة.
و فی الصحائف: المودّة عند السالکین من مراتب المحبة و هی هیجان القلب و التصاقه بالهوی.
و هو علی خمس درجات: الأول: النّیاحة و الاضطراب. و الاضطراب فی هذا المقام کلّه نواح و ضراعة و صیاح و اضطراب. الثانیة:
البکاء. الثالثة: الحسرة. و فی هذا المقام صاحب الوداد المسکین یتحسّر علی الأوقات العزیزة الضائعة التی ذهبت من یده، و یندم علی کلّ لحظة مرّت علیه بدون محبوبه. الرابعة:
______________________________
(1) الإمام عبد اللّه بن المبارک بن واضح الحنظلی التمیمی المروزی، أبو عبد الرحمن. ولد عام 118 ه/ 736 م و توفی عام 181 ه/ 797 م. حافظ، شیخ الإسلام. له تصانیف جمة و رحلات کثیرة.
معجم المفسرین 1/ 320، تذکرة الحفاظ 1/ 374، حلیة الأولیاء 8/ 162، تاریخ بغداد 1/ 152.
(2) مریم/ 11
(3) النحل/ 68
(4) البغوی، شرح السنة، کتاب الرقاق، باب التوکل علی اللّه عز و جل، ح 4112، 14/ 304.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1777
التفکّر فی المحبوب. (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ). (و تفکّر ساعة خیر من عبادة ستین سنة) لأنّ التفکر فی الموجب یوجب القرب إلیه. الخامسة: مراقبة المحبوب. و هی أشدّ من المقامات- الأصوب من أشد المقامات- و أفضلها. هل سمعت أیّها العزیز بأنّه ذات مرّة کان أمیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه یصلّی فاصفرّ لون وجهه و خفق قلبه و غاب عن الوعی، فسألوه عن الأمر ما کان فقال: راقبت اللّه تعالی فی صلاتی فاستحیت من تقصیری «1».

الودی:

[فی الانکلیزیة]Sperm
[فی الفرنسیة]sperme
بالفتح و سکون الدال أو بتحریکها و تشدید الیاء هو ما یخرج من الذّکر بعد البول کما فی الصحاح. و فی النظم و غیره أنّه لو جامع ثم بال فاغتسل ثم خرج من الذّکر شی‌ء لزج فهو ودی، کذا فی جامع الرموز فی باب الغسل.

الودیعة:

[فی الانکلیزیة]Deposit،trust،consignment
[فی الفرنسیة]Depot،chose deposee،chose consignee
بالفتح و کسر الدال علی وزن فعیلة و هی فی اللغة الترک. و عند أهل الشرع ترک الأعیان مع من هو أهل للتصرّف فی الحفظ مع بقائها علی ملک المالک. و الفرق بینها و بین الأمانة أنّ الودیعة هی الاستحفاظ قصدا و الأمانة هی الشی‌ء الذی وقع فی یده من غیر قصد بأن ألقت الریح ثوبا فی حجره، و الحکم فیها أنّه یبرأ من الضمان إذا عاد إلی الوفاق، و فی الأمانة لا یبرأ إلّا بالأداء إلی صاحبها، کذا فی الجوهرة النیرة. و فی جامع الرموز الودیعة ترک أمانة و دفعها لیحفظها، فخرج العاریة لأنّها للانتفاع.
فالأمانة مصدر أمن بالضم أی صار آمنا ثم سمّی بها ما یؤمن علیه فهی أعمّ من الودیعة لاشتراط الحفظ بخلاف الأمانة کما إذا أوقع الریح ثوب أحد فی حجر أحد و یبرأ عن الضمان بالوفاق فیها بخلاف الودیعة إلّا إذا أنکرها کما فی شروح الهدایة، لکن الأمانة عین و الودیعة معنی، فیکونان متباینین کما لا یخفی انتهی.

الوردینج:

[فی الانکلیزیة]Conjunctivitis
[فی الفرنسیة]Conjonctivite
و هو معرب وردینه. هو عند الأطباء رمد عظیم یتورّم فیه البیاض کلّه حتی یمنع التغمیض کما فی الموجز. و قال الشیخ الرّئیس: ذلک هو ورم طبقة الملتحمة. و قال فی تذکرة الکحّالین:
ذلک هو عفونة دمویة أو صفراویة فی جفن العین. کذا فی بحر الجواهر «2».

الورع:

[فی الانکلیزیة]Piety،devoutness
[فی الفرنسیة]Piete،devotion
بفتح الواو و الراء هو عند السّالکین ترک المحظورات کما أنّ التقوی ترک الشّبهات کذا فی مجمع السلوک. و قیل بعکس ذلک. و قیل هما أی الورع و التقوی بمعنی واحد کما فی ترجمة المشکاة فی الفصل الثالث من کتاب العلم فی شرح الحدیث السابع. و فی خلاصة السلوک الورع حدّه عند السّالکین هو الخروج من کلّ شبهة و محاسبة فی کلّ لحظة. و قیل
______________________________
(1) و این را پنج درجه است اوّل نیاحت و اضطراب است و اضطراب درین مقام همه نوحه و زاری و فریاد و بی‌قراری بود دوم بکا است سوم حسرت درین مقام صاحب و داد مسکین بر اوقات عزیز خود که ضائع رفته است حسرت می‌کند و هر لحظه که بی محبوبش رفته در ندامت میباشد چهارم تفکر است در محبوب إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ و تفکر ساعة خیر من عبادة ستین سنة لان التفکر فی الموجب یوجب القرب إلیه پنجم مراقبة محبوب است و هی اشد من المقامات و افضلها ای عزیز شنیده که وقتی امیر المؤمنین علی کرم اللّه وجهه نماز می‌گذارد رویش زرد گشت و دلش خفقان گرفت و بیهوش شد پرسیدندش که چه بود فرمود راقبت اللّه تعالی فی صلاتی فاستحییت من تقصیری.
(2) معرب وردینه هو عند الأطباء رمد عظیم یرم فیه البیاض کلّه حتی یمنع التغمیض کما فی الموجز. و شیخ گفته که ان ورم طبقة ملتحمه است و در تذکرة الکحالین گفته که ان اماس دموی یا صفراویست در پلک چشم کذا فی بحر الجواهر.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1778
الورع الکفّ عن کلّ الإباحات. و قیل الورع خلاصة أحوال المتّقین و فضیلتها قال النبی علیه السلام: (الورع الذی یدع الصغیرة مخافة أن یقع فی الکبیرة) «1». قال یحیی «2»: الورع علی وجهین: فی الظاهر و هو أن لا یتحرّک لسانک إلّا باللّه و فی الباطن و هو أن لا یدخل فیک سوی اللّه. و قال عبد اللّه «3»: الورع تصفیة القلوب و حفظ اللسان و ترک ما لا یعنیک من الأمور. و فی البرجندی للورع مراتب أدناها الاجتناب عمّا نهی اللّه تعالی عنه، و أعلاها الاجتناب عمّا یشغله عن ذکر اللّه. و قد یفرّق بینه و بین الزهد بأنّ الورع ترک الشبهات و الزهد ترک ما زاد علی الحاجة انتهی. و فی مجمع السلوک جاء أیضا: اعلم بأنّ صاحب الورع إن کان صاحب قلب فإنّه یستفتی قلبه فی ترک الأمور المشتبهة، و لا یعمل بفتوی المفتین، و إن لم یکن من أصحاب القلوب فإنّه یعمل بفتوی المفتین و ذلک هو ورعه. و اعلم بأنّ الورع و معناه ترک المحظور أن ینقسم إلی أربعة أقسام: ورع العدول، و ورع الصالحین، و ورع المتقین، و ورع الصدّیقین. و الالتزام به باعتبار حال و مقام کلّ شخص، فترک المحظور بنسبة کلّ شخص هو الورع.
فورع العدول: هو اجتناب الأشیاء التی یفتی بتحریمها و مرتکبها ساقط العدالة و یعدّ عاصیا.
و ورع الصالحین: هو اجتناب ما یحتمل کونه حراما، و لکنّ المفتی قد یفتی بناء علی الظاهر بحلّه و یرخّص بأکله. و لکنّ الامتناع عمّا لا یوجد فیه احتمال الحرمة فهو من قبیل الوسوسة لا الورع. و مثال الأمر المشتبه کصید یصیبه أحدهم و لکنّه لا یهتدی إلیه، ثم یعثر علیه شخص آخر. فالاختیار أنّه لیس بحرام و لکنّ ترک ذلک هو من الورع لمقام الصالحین. لما ذا؟
لأنّه یحتمل موته بسبب السقوط أو علّة أخری و لیس بسبب الإصابة. و مثال الوسوسة: هو أن یجتنب أحدهم الصید لاحتمال أن یکون الصید مملوکا لإنسان.
و أمّا ورع الأتقیاء: فهو اجتناب ما لا حرمة فیه و لا شبهة فی حلّه، لکن یخشی أن یؤدّی به إلی الحرام. قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: (لا یبلغ العبد درجة المتقین حتی یدع ما لا بأس به مخافة ما به بأس). کما فعل أحد الأتقیاء فی تجارته فکان لا یأخذ حقّه إلّا بأنقص منه بحبة و کان یعطی الحقّ بزیادة حبّة حتی یقاوم الحرص فی نفسه.
و ورع الصدّیقین هو اجتناب کلّ ما لیس بحرام و غیر مشتبه و ما لا یؤدّی إلی حرام.
و لکن یجتنب کلّ ما کان لیس للّه و لیس فیه نیة القوة علی الطاعة. انتهی. و قد سبق ما یتعلّق بهذا فی لفظ الحلال «4».
______________________________
(1) الدیلمی، الفردوس بمأثور الخطاب، ح 7272، 4/ 437.
(2) ربما یکون یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المعروف بالشیخ المقتول و قد تقدمت ترجمته.
(3) هو الإمام عبد اللّه به المبارک التمیمی، و قد تقدمت ترجمته.
(4) مجمع السلوک أیضا بدان که صاحب ورع اگر صاحب دل است پس در ترک مشتبهات فتوی از دل خود جوید و به فتوای مفتیان کار نکند و اگر صاحب دل نیست به فتوای مفتیان رود که ورع او همانست بدان که ورع بمعنی ترک المحظورات چهار قسم است ورع عدول و ورع صلحا و ورع متقیان و ورع صدیقان که گردن ان باعتبار حال و مقام هرکس محظور است لا جرم ترک ان ورع باشد ورع عدول آنست که بازماند از چیزی که در فتوی حرام است و مسقط عدالت و موجب عصیان و ورع صلحا آنست که بازماند از آنچه احتمال تحریم بر ان راه یابد و لیکن مفتی بر ظاهر بنا کند و بخوردن ان رخصتی دهد لیکن بازماندن از آنچه احتمال تحریم درو نیست از قبیل وسوسه است نه از قبیل ورع مثال شبهه آنکه صیدی را یکی زخم کند و از نظر صیاد غائب شود پس آن را شخصی مرده یابد اختیار آنست که ان حرام نیست لیکن گذاشتن ان ورع صلحا است چرا که احتمال دارد که به افتادن یا سببی دیگر مرده باشد نه به زخم و مثال وسوسه آنکه کسی از شکار بازماند از بیم آنکه شکاری از-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1779

الورقاء:

[فی الانکلیزیة]Dove،universal soul
[فی الفرنسیة]Colombe،ame universelle
بفتح الواو و سکون الراء المهملة هی طائر السّلوی، أو الحمام، أو الفاختة.
و فی اصطلاح الصّوفیة: عبارة عن النّفس الکلّیة التی هی قلب العالم و اللوح المحفوظ و الکتاب المبین یأخذ منه معناه. و یطلق حینا علی اللوح. کذا فی لطائف اللغات «1».

الورم:

[فی الانکلیزیة]Tumefaction،swelling
[فی الفرنسیة]Tumefaction،renflement
بفتح الواو و الراء أماس و هو مادة تداخل جرم العضو و تزید حجمه زیادة غیر طبیعیة، کذا فی بحر الجواهر، و قد سبق أیضا فی لفظ النّمو.

الوزن:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Weight،weighing،measure of a metre)prosody(،form،group
[فی الفرنسیة]Pesage،mesure d'un vers،forme،groupe
بالفتح و سکون الزاء المعجمة عند أهل العروض هو التقطیع، و قد سبق. و عند الصرفیین هو مقابلة الأصلی بالفاء و العین و اللام و الزائد بمثله إلّا فی مواضع عدیدة کما فی الأصول الأکبری. قال الرضی فی شرح الشافیة: إذا أردت وزن الکلمة عبّرت عن الحروف الأصول بالفاء و العین و اللام أی جعلت فی الوزن مکان الحروف الأصلیة هذه الأحرف الثلاثة، کما تقول ضرب علی وزن فعل، و ما زاد علی الثلاثة یعبّر عنه بلام ثانیة إن کان رباعیا کما تقول وزن جعفر فعلل، و بلام ثالثة إن کان خماسیا کما تقول وزن سفرجل فعلّل، و یعبّر عن الحرف الزائد بلفظه بأن یزاد فی الوزن الحرف الزائد بعینه فی مثل مکانه. تقول مضروب علی وزن مفعول انتهی. فاللفظ الذی یقابل به لفظ آخر کفعل یسمّی موزونا به و ذلک اللفظ الآخر یسمّی موزونا کنصر. و قال أیضا وزن الکلمة و بناؤها و صیغتها هیئتها التی یمکن أن یشارکها فیها غیرها و هی عدد حروفها المرتّبة و حرکاتها المعیّنة و سکونها مع اعتبار حروفها الزائدة و الأصلیة کلّ فی موضعه، و قد سبق شرح هذا فی بیان تعریف علم الصرف فی المقدمة. و قال أیضا اعلم أنّه وضع لبیان الوزن المشترک فیه لفظ متصف بالصفة التی یقال لها الوزن و استعمل ذلک اللفظ فی معرفة أوزان جمیع الکلمات، فقیل ضرب علی وزن فعل و کذا نصر و خرج أی علی صفة یتصف بها فعل، و لیس قولک فعل هی المشترکة بین هذه الکلمات لأنّ نفس الفاء و العین و اللام غیر موجودة فی شی‌ء من الکلمات المذکورة، فکیف تکون الکلمات مشترکة فی فعل، بل هذا اللفظ مصوغ لیکون محلا للهیئة المشترکة فقط بخلاف تلک الکلمات فإنّها لم تصغ لتلک الهیئة، بل صیغت لمعانیها المعلومة. فلما کان المراد من صوغ فعل الموزون به مجرّد الوزن سمّی وزنا وزنة انتهی.
فعلم ممّا ذکر أنّ للوزن ثلاثة معان: أحدها المعنی المصدری و هو المقابلة. و الثانی الهیئة المذکورة. و الثالث ذو الهیئة المذکورة.
و جاء فی بعض کتب الصّرف: المیزان هو
______________________________
- ادمی که مالک ان باشد جسته بود و ورع اتقیا آنست که بازماند از چیزی که حرام نباشد و نه در حلت ان شبهه لیکن بیم ان باشد که مودی شود بحرام قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم لا یبلغ العبد درجة المتقین حتی یدع ما لا بأس به مخافة ما به بأس چنانکه یکی از اتقیا بازرگانی کردی و هرچه ستدی بنقصان حبه ستدی و هرچه دادی بزیادت حبه دادی تا نفس در حرص الفت نگیرد و ورع صدیقان آنست که بازماند از چیزی که نه حرام است و نه مشتبه بان و نه بیم تادیه ان بحرام لیکن تناول ان برای خدا نبود و نه بر نیت آنکه در عبادت قوت بخشد انتهی. و قد سبق ما یتعلّق بهذا فی لفظ الحلال.
(1) بفتح الواو و سکون الراء المهملة کرک و کبوتر و فاخته. و در اصطلاح صوفیة عبارتست از نفس کلی که قلب عالم است و لوح محفوظ و کتاب مبین از ان معنی میگردد و گاهی اطلاق کرده می‌شود بر لوح کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1780
فی معرفة الحرف الأصلی و الزائد، نفس فاء و عین و لام، بدون اعتبار للترکیب فی اصطلاح أهل علم الصّرف الذی هو عبارة عن جمع حرفین بسیطین أو عدّة حروف بسیطة علی نهج یمکن إطلاق کلمة علیه. أمّا هذه الحروف التی لها استعداد و قابلیة الترکیب بدون اعتبار الترکیب یقال لها: معیار. و أمّا باعتبار الترکیب مثل:
فعل و أفعل، وزن وزان فیقال لها: مثل و مثال و بناء. و أمّا اللفظ الذی یستقیم مع الوزن فیسمّی موزونا، و بناء.
و یقول أهل الصّرف: إنّ وزن کلمة شرف:
فعل، و وزن أشرف: أفعل. انتهی «1». فالمراد بالوزن فی هذه العبارة اللّفظ ذو الهیئة.

فائدة:

قال الرضی إنّما اختیر لفظ فعل لهذا الغرض من بین سائر الألفاظ لأنّ الغرض الأهمّ من وزن الکلمة معرفة حروفها الأصول و الزوائد و ما طرأ علیها من تغیّرات حروفها بالحرکة و السکون، و المطّرد فی هذا المعنی الفعل و الأسماء المتصلة به کاسم الفاعل و المفعول و الصفة المشبّهة و الآلة و الموضع إذ لا یوجد فعلا و لا اسما متصلا به إلّا و هو فی الأصل مصدر قد غیّر غالبا إمّا بالحرکة کضرب و ضرب، أو بالحروف کیضرب و ضارب، و إمّا الاسم الصریح الذی لا اتصال له بالفعل، فکثیر منه خال من هذا المعنی کرجل و فرس و جعفر لا تغیّر فی شی‌ء منها عن أصل. و معنی ترکیب ف ع ل مشترک بین جمیع الأفعال و الأسماء المتصلة بها إذ الضرب فعل و کذا القتل و النوم فجعلوا ما یشترک الأفعال و الأسماء المتصلة بها فی هیئته اللفظیة ما یشترک أیضا فی معناه، ثم جعلوا الفاء و العین و اللام لکونها أصولا فی مقابلة الحروف الأصلیة فإن زادت الأصول علی الثلاثة کررت اللام لأنّه لما لم یکن بدّ فی الوزن من زیادة حرف بعد اللام لأنّ الفاء و العین و اللام یکفی فی التعبیر عن أول الأصول و ثانیها و ثالثها کانت الزیادة بتکریر الحروف فی مقابلة الأصول أولی. و لما کان اللام أقرب کرّرت هی دون البعید فإن کانت فی الکلمة الموزونة حرف زائد فهو علی نوعین إن کانت الزیادة بتکریر حرف أصلی کرّر ذلک الحرف الأصلی فی الوزن أی الموزون به تنبیها فی الوزن علی أنّ الزائد یحصل من تکریر حرف أصلی سواء کان التکریر للإلحاق کقردد فإنّه علی وزن فعلل لا علی وزن فعلد، أو لغیره کقطّع فإنّه علی وزن فعّل لا علی وزن فعطل.
و یدخل فی هذا الحکم المدغم فی حرف أصلی فنحو ادّارک افّاعل لا ادفاعل أو اتفاعل. و إن لم تکن الزیادة من تکریر حرف أصلی أورد فی الوزن تلک الزیادة بعینها، کما یقال فی ضارب فاعل و فی مضروب مفعول. و قد ینکسر هذا الأصل الممهد فی أوزان التصغیر و هو قولهم التصغیر أوزانه ثلاثة فعیل و فعیعل و فعیعیل، و یدخل فی فعیعل دریهم مع أنّ وزنه الحقیقی فعیلل و أسیود و هو أفیعل و مطیلق و هو مفیعل، و یدخل فی فعیعیل عصیفیر و هو فعیلیل و مفیتیح و هو مفیعیل و نحو ذلک. و إنّما کان کذلک لأنّهم قصدوا الاختصار بحصر جمیع أوزان التصغیر فیما تشترک فیه بحسب الحرکات المعیّنة و السکنات لا بحسب زیادة الحروف و أصالتها
______________________________
(1) در بعضی کتب صرف می‌آرد میزان در دانستن حرف اصلی و زائد نفس فا و عین و لام است بی‌اعتبار ترکیب که ان در اصطلاح صرفیان عبارت است از جمع ساختن حرفین بسیطین یا حروف بسیطة بر نهجی که ان کلمه را بر وی اطلاق توان کرده اما این حروف را که استعداد و قابلیت ترکیب دارند بی‌اعتبار ترکیب معیار میگویند و باعتبار ترکیب چنانچه فعل یا افعل وزن و وزان و مثل و مثال و بنا می‌گویند و اما ان لفظی را که بوزنی راست می‌آید موزون و بنا می‌گویند و اهل صرف میگویند که وزن شرف فعل است و وزن اشرف افعل است انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1781
أیضا، فإنّ دریهما و أحیمرا و جدیولا مثلا تشترک فی ضمّ أول الحروف و فتح ثانیها و مجی‌ء یاء ثالثة و کسر ما بعدها، فقالوا: لمّا قصدوا جمعها فی لفظ للاختصار أنّ وزن الجمیع فعیعل فوزنوها بوزن یکون فی الثلاثی دون الرباعی لکونه أکثر منه و أقدم بالطبع، ثم قصدوا أن لا یأتوا فی هذا الوزن الجامع بزیادة إلّا من نفس الفاء و العین و اللام إذ لا بدّ للثلاثی إذا کان علی هذا الوزن من زیادة و اختیار بعض حروف الیوم تنساه للزیادة دون بعض تحکم، فلم یکن بدّ من تکریر إحدی الأصول، و فی الثلاثی لا تکون زیادة التضعیف فی الفاء فلم یقولوا ففیعل بل لا یکون إلّا فی العین أو اللام. فلو قالوا فعیلل لالتبس بوزن جعیفر أعنی بوزن الرباعی المجرّد و هم قصدوا أوزان الثلاثی کما ذکر، فکرّروا العین لیکون الوزن الجامع وزن الثلاثی خاصة، و إن لم یقصدوا الحصر المذکور وزنوا کلّ مصغّر بما یلیق به انتهی ما قال الرضی. و قیل یجوز أن یقال بدل فعیعل فعیلل و بدل فعیعیل فعیلیل.

فائدة:

قد یجوز فی بعض الکلمات أن تحمل الزیادة علی التکریر و أن لا تحمل علیه إذا کان الحرف من حروف الیوم تنساه کما فی حلتیت یحتمل أن تکون اللام مکرّرة فیکون وزنه فعلیلا فیکون ملحقا بقندیل، و أن یکون لم یقصد تکریر لامه و إن اتفق ذلک بل کان القصد إلی زیادة الیاء و التاء کما فی عفریت فیکون فعلیتا.

فائدة:

الوزن لدی أهل الصّرف نوعان:
أحدهما: أن نجعل المیزان تابعا للموزون فی أصل احتمال الحرکات و السکنات بدون تغییر جوهر الحروف. فنقول: قال علی وزن فعل بسکون العین و رمی علی وزن فعل بسکون اللام. الثانی: أن نجعل المیزان تابعا للموزون فی احتمال الحرکات و السکنات مع تغییر جوهر الحروف، کما لو قلنا: قال علی وزن: فال و رمی علی وزن فعی. و ذلک بقلب العین فی المیزان من قال و قلب اللام فی رمی. و أمّا القسم الأول فهو أعرف و أشهر. کذا فی بعض الرسائل، أی الموضح «1». و فی بعض شروح الشافیة أمّا المبدل من الأصل فحکمه حکم الأصل مثل قال و باع فإنّ وزنهما فعل بفتح العین و لا اعتبار للسکون إلّا عند العروضیین انتهی. و قال الرضی قال عبد القاهر فی المبدل عن الحرف الأصلی یجوز أن یعبّر عنه بالبدل فیقال فی قال إنّه علی وزن فال انتهی. و أمّا الزائد المبدل من تاء الافتعال فإنّه یعبّر عنه بالتاء انتهی. قال ابن الحاجب فإن کان فی الموزون قلب مکانی قلبت الزّنة مثله کقولهم آدر اعفل، و کذلک الحذف کقولک فی قاض فاع إلّا أن یبیّن فیهما. و تفصیل المباحث تطلب من شروح الشافیة.

الوزنی:

[فی الانکلیزیة]Similar،peer
[فی الفرنسیة]Semblable،pareil
بیاء النسبة قد سبق فی لفظ المثلی و یسمّی موزونا أیضا.
______________________________
(1) فائدة: وزن کردن در میان صرفیان دو نوع است یکی آنکه میزان را تابع موزون سازیم در اصل احتمال حرکات و سکنات بی تغییر جوهر حروف پس گوئیم که قال بر وزن فعل است بسکون عین و رمی بر وزن فعل است بسکون لام دوم آنکه میزان را تابع موزون سازیم در احتمال حرکات و سکنات با تغییر جوهر حروف چنانکه گوئیم قال بر وزن قال است و رمی بر وزن فعا است بقلب عین میزان در قال و قلب لام میزان در رمی اما قسم اوّل اعرف و اشهر است کذا فی بعض الرسائل أی الموضح.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1782

الوسط:

[فی الانکلیزیة]Medium،centre،middle،average
[فی الفرنسیة]Moyen terme،centre،milieu،moyenne
بالفتح و سکون السین المهملة عند المنطقیین هو الحدّ الأوسط المسمّی بالواسطة فی التصدیق أیضا کما ورد. و المحاسبون یسمّون العدد الثانی من الأعداد الثلاثة المتناسبة بالوسط و الثالث من الأعداد الأربعة المتناسبة بالوسطین کما مرّ فی لفظ الأربعة. قال القاضی الرومی فی شرح الملخص الوسط فی النسبة هو الذی تکون نسبة أحد الطرفین إلیه کنسبته إلی الطرف الآخر و الواسطة العددیة هی التی تکون نصف مجموع حاشیتیها المتقابلتین کالأربعة فإنّها وسط بین ثلاثة و خمسة، و من هاهنا أخذ البعدان الأوسطان بحسب المسافة. فأمّا البعدان الأوسطان بحسب المسیر فبمعنی أنّ مسیر الکوکب بالقیاس إلیهما لیس سریعا و لا بطیئا.
و أمّا أهل الهیئة فیطلقونه علی معان علی القوس المخصوصة و علی الحرکة فی تلک القوس و علی کلّ حرکة معتدلة، صرّح بهذه المعانی فی شرح التذکرة لعبد العلی البرجندی. و لنشرح الوسط بالمعنی الأول إذ لا خفاء فی وضوح المعنیین الأخیرین، فنقول وسط الشمس علی ما ذکره المحقّق الطوسی هو مجموع قوسی الأوج و مرکز الشمس و الأوج قوس من الممثل بین أول الحمل و نقطة الأوج علی التوالی، و مرکز الشمس قوس من الخارج بین الأوج و مرکز جرم الشمس. و لا یخفی أنّ جمع القوسین لکونهما من دائرتین مختلفتین متعذّر فینبغی أن یتوهّم زاویة علی مرکز العالم من خروج خطین منه إلی طرفی قوس الأوج و أخری علی مرکز الخارج من خروج خطین منه إلی طرفی قوس المرکز، ثم تجمع هاتان الزاویتان. فإن حصلت زاویة منهما کان مقدار قوس وسط الشمس باعتبار أنّ کلّ قائمة تسعون درجة، و إن لم یحصل زاویة بأن کان المجموع قائمتین کان الوسط نصف الدور أو کان أعظم من قائمتین نقصنا قائمتین منه، فتبقی لا محالة زاویة. فمقدار الزاویة الباقیة مع نصف الدور یکون قوس الوسط.
و قال صاحب التّبصرة «1»: وسط الشمس قوس من الممثّل ما بین أول الحمل و طرف الخط الخارج من مرکز الخارج إلی مرکز جرم الشمس المنتهی إلی الممثّل، و سمّی هذا الخط خطا وسطیا، و ما بین الوسط و التقویم من الممثل سمّاه تعدیلا. و یرد علیه أنّ الوسط حینئذ یکون مختلفا فی نفسه إذ الشمس إنّما تقطع قسیا متساویة فی أزمنة متساویة من منطقة الخارج لا من منطقة الممثل، و أیضا قوس التعدیل علی هذا الوجه یتعذّر أو یتعسّر استعلامه. فالصواب ما ذکره بعض المحقّقین من أنّ وسط الشمس قوس من منطقة الممثل بین أول الحمل و طرف خطّ یخرج من مرکز العالم إلی محیط الممثل موازیا للخط الخارج من مرکز الخارج المارّ بمرکز جرم الشمس، أو منطبقا علیه علی التوالی، و هذا الخط الموازی هو المسمّی بالخطّ الوسطی و مرکز الشمس هو تلک القوس بعد إسقاط قوس الأوج منها و تعدیلها هو القوس الواقعة من منطقة الممثّل بین الخط الوسطی و الخط الخارج من مرکز العالم إلی مرکز الشمس من الجانب الأقرب، فیکون الوسط و المرکز و التعدیل جمیعا من محیط دائرة واحدة. ثم تقویم الشمس علی الأقوال الثلاثة واحد و الحاصل یؤدّی إلی شی‌ء واحد لکن تحصیل الوسط علی ما ذکره المحقّق الطوسی یحتاج إلی تکلّف، و علی ما ذکره صاحب التبصرة مع کونه غیر متشابه لا یمکن استعلامه
______________________________
(1) التبصرة فی الهیئة للإمام شمس الدین أبی بکر محمد بن أحمد بن أبی بشر المروزی المعروف بالخرمیّ (- 533 ه).
کشف الظنون 1/ 339.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1783
و کذا استعلام قوس التعدیل کما لا یخفی. و إن شئت حقّ التوضیح فارجع إلی شرح التذکرة للعلی البرجندی. و أمّا وسط عطارد فالمشهور أنّه قوس من معدّل المسیر علی التوالی من أوّل الحمل منه أی من معدّل المسیر إلی طرف الخطّ الخارج من مرکز المائل المار بمرکز التدویر المنتهی إلیه. و المراد بأوّل الحمل من معدّل المسیر نقطة بعدها عن تقاطع الممثل و معدّل المسیر کبعد أول الحمل من الممثل عن ذلک التقاطع بعینه فی جانب واحد، و لیس المراد به نقطة تقاطع معدّل المسیر مع دائرة عرضیة تمرّ بأول الحمل، و بیانه علی قیاس بیان أول الحمل من المائل علی ما یجی‌ء فی وسط القمر، و أنت خبیر بأنّه یلزم علی هذا اختلاف إذ ترکّب الوسط حینئذ من حرکتین حول نقطتین مختلفتین هما مرکز العالم و مرکز معدّل المسیر.
و ذکر صاحب التبصرة أنّه قوس من الممثل علی التوالی من أول الحمل إلی تقاطع الممثل مع دائرة عرض تمرّ بطرف الخطّ الخارج من مرکز العالم المارّ بمرکز التدویر المنتهی إلی الممثل و یسمّی هذا الخطّ خطا وسطیا، و لا یخفی ما فیه من الاختلاف علی ما مرّ فی وسط الشمس و علی قول المحقّقین الآخذین قسی الوسط من الممثل وسطه قوس من الممثل علی التوالی من أول الحمل إلی تقاطعه مع ربع دائرة عرض تمرّ بطرف الخطّ الخارج من مرکز العالم المنطبق علی الخط الواصل بین مرکز معدّل المسیر و التدویر، أو مواز له و فیه شائبة من عدم التشابه من جهة أنّ مرکز التدویر لا یکون دائما فی سطح الممثل لکنه لا یعتد به لأنّ منطقة المائل هاهنا لا تبعد کثیرا من منطقة الممثل فلا یحتاج إلی تعدیل النقل کما فی القمر. و التحقیق أن یقال هو قوس من منطقة المائل علی التوالی من أول الحمل إلی طرف خطّ خارج من مرکز العالم إلی منطقة المائل أمّا منطبقا علی الخط الواصل بین مرکزی معدّل المسیر و التدویر أو موازیا له، و هذا الخط هو المسمّی بالخط الوسطی و علی هذا القیاس أوساط باقی المتحیّرة من الزحل المشتری و المریخ و الزهرة بلا تفاوت. و الرسم الجامع لوسط الشمس و المتحیّرة أن یقال هو قوس من الممثل محصور بین أول الحمل و طرف الخط الوسطی علی التوالی. و أمّا وسط القمر فهو قوس من منطقة المائل علی التوالی بین نقطة محاذیة لأول الحمل علی أنّها لا تتغیّر و بین طرف خط وسطی. و المراد بالخط الوسطی فی القمر هو الخط الخارج من مرکز العالم المار بمرکز التدویر المنتهی إلی منطقة المائل. و المراد بالنقطة المحاذیة لأول الحمل المسمّاة بأول الحمل من المائل هی نقطة من المائل بعدها عن العقدة کبعد أول الحمل من الممثل عن تلک العقدة فی جانب واحد من تلک العقدة، کذا ذکره الراصد المحقّق الکاشی «1» فی زیجه الخاقانی و هذا هو المراد بقید علی أنّها لا تتغیّر، فإنّها إذا أخذت کذلک فکلما تحرکت العقدة و بعدت عن أول الحمل من الممثل بمقدار بعدت بذلک المقدار أیضا عن أول الحمل بالمائل فلا یتغیّر أول الحمل من المائل، کما لا یتغیّر من الممثل. و ذهب العلّامة و کثیر من أهل هذا الفنّ إلی أنّها نقطة تقاطع المائل مع دائرة عرض تمرّ بأول الحمل، و أنت خبیر بأنّ هذه النقطة متغیّرة إذ بعدها عن العقدة یکون مساویا لبعد أول الحمل عنها إذا کانت العقدة فی أحد الانقلابین أو الاعتدالین، و فی غیر هذا الوقت یکون بعدها عنها أکثر من بعد أول الحمل عنها بمقدار تعدیل النقل کما
______________________________
(1) یحیی بن احمد الکاشی، أو الکاشانی، توفی بعد العام 745 ه/ 1344 م. فاضل، له علم بالحساب و الأدب و الحدیث، و له عدة کتب. الاعلام 8/ 135، کشف الظنون 39، الذریعة 6/ 109.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1784
مرّ فی محله. و فسّره صاحب التبصرة بأنّه قوس من منطقة الممثل بین أول الحمل و تقاطعها مع دائرة عرضیة تمرّ بمرکز التدویر علی التوالی، و الوسط علی هذا لا یکون متشابها بسبب تعدیل النقل. و أمّا ما ذکره العلّامة فی النهایة من أنّ الرسم الجامع لوسط الکوکب مطلقا أن یقال هو قوس من الممثل علی التوالی بین أول الحمل و بین طرف الخط الخارج من النقطة التی تتشابه حولها حرکة مرکز المتحرّک إلیه، ثم منه إلی فلک البروج ففیه أنّ تشابه حرکة مرکز المتحرّک لیس حول مرکز الممثل فی غیر القمر فیختلف فی غیره، مع أنّ الخط المذکور فی غیر الشمس لا یمرّ بمنطقة الممثل فی الأغلب کما لا یخفی. هذا کلّه خلاصة ما ذکره العلی البرجندی فی تصانیفه. و وسط الجوزهر هو قوس من الممثل بین أول الحمل و نقطة الرأس علی خلاف التوالی کذا فی التذکرة. و وسط السماء عندهم هو دائرة نصف النهار. و وسط سماء الرؤیة هو دائرة السّمت و قد سبق ذکرهما.
و وسط المشارق هو نقطة المشرق. و وسط المغارب هو نقطة المغرب کذا فی شرح الجغمینی.

الوسواس:

[فی الانکلیزیة]Satan،devil،obsession،scruple،bad thought
[فی الفرنسیة]Satan،diable،obsession،hantise،mauvaise pensee
بالفتح هو الشیطان و بالفارسیة (دیو)، و أیضا عبارة عن الخواطر النّفسانیة الجسمانیة سواء کانت عقلیة أو شرعیة أو حسّیة أو غیر ذلک، ممّا یبعد عن قرب الحقّ. کذا فی لطائف اللغات «1».

الوصال:

[فی الانکلیزیة]Communication،junction،contact،union
[فی الفرنسیة]Communication،jonction،contact،union
بالکسر عند السالکین مرادف للوصل بالضم و الاتصال، قالوا الاتصال هو الانقطاع عما سوی الحقّ، و لیس المراد به اتصال الذات بالذات لأنّ ذلک إنّما یکون بین جسمین و هذا التوهّم فی حقه تعالی کفر، و لهذا قال النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم: (الاتصال بالحقّ علی قدر الانفصال عن الخلق) «2». و قال بعضهم من لم ینفصل لم یتصل أی من لم ینفصل عن الکونین لم یتصل بمکوّن الکونین، و أدنی الوصال مشاهدة العبد ربّه تعالی بعین القلب، و إن کان من بعید یعنی (أقلّ درجات الوصال هی رؤیة العبد ربّه بعین القلب. و لو أنّ ذلک الوصال و الرؤیة من بعد. و هذه الرؤیة من بعد إن کانت قبل رفع الحجاب فیقال لها:
محاضرة. و أمّا إذا کانت بعد رفع الحجاب فیقال لها: مکاشفة. و المکاشفة لا تکون بدون رفع الحجاب، أی أنّ السّالک بعد أن یرفع الحجاب عنه فیعلم یقینا فی قلبه أنّه هو اللّه الذی هو حاضر معنا و ناظر إلینا و شاهد علینا، و هذا یقال له أیضا: الوصال الأدنی و أمّا إذا کان بعد رفع الحجاب و الکشف عند تجلّی الذّات فإنّه یرتقی إلی مقام المشاهدة الأعلی و یقال لهذا: الوصال الأعلی. و السّالک یبدأ فی مقام المحاضرة ثم بعده المکاشفة ثم بعده المشاهدة «3». فالمحاضرة لأرباب التلوین و المشاهدة لأرباب التمکین و المکاشفة بینهما إلی أن تستقر المشاهدة. و المحاضرة لأهل علم
______________________________
(1) بالفتح شیطان و دیو و نیز عبارت است از خواطر نفسانیة جسمانیة خواه عقلی باشد خواه شرعی خواه حسی باشد خواه غیر ان که دورکننده است از قرب حق کذا فی لطائف اللغات.
(2) الأرجح أن هذا لیس بحدیث، و الظاهر أنه من کلام الصوفیة.
(3) اندک‌ترین وصال دیدن بنده است خدای را به چشم دل اگرچه باشد ان وصال و دیدن از دور و این دیدن از دور اگر پیش از رفع حجاب است محاضره گویند و اگر بعد از رفع حجاب است مکاشفه گویند و مکاشفه بی رفع حجاب نبود یعنی سالک بعد-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1785
الیقین و المکاشفة لأهل عین الیقین و المشاهدة لأهل حقّ الیقین، کذا فی مجمع السلوک. و قال فیه أیضا فإذا رفع الحجاب عن قلب السّالک و تجلّی له یقال إنّ السالک الآن واصل یعنی بمجرّد رفع الحجاب یصیر السالک فی مقام المکاشفة و إذا کان بعد رفع الحجاب و الکشف فحین تتجلی الذات فإنه یدخل فی مقام المشاهدة العالی. و هذا هو الوصال الأعلی بالنسبة للوصال السابق «1». و الوصال هو الرّؤیة و المشاهدة بسرّ القلب فی الدنیا و بعین الرءوس فی الآخرة، و إنّما نراه فی الآخرة بلا کیف کما نعلمه و نعتقده فی الدنیا بلا کیف. در لمعات صوفیه گوید- و یقول فی اللغات الصوفیة- رؤیة القلب هو نظره إلی ما توارت- تواری- فی الغیب بنور الیقین عند حقائق الإیمان. و در لطائف اعلام گوید- و یقول فی لطائف الأعلام- المشاهدة هی رؤیة الحقّ ببصر القلب بغیر شبهة کأنّه رآه بالعین سید محمد حسینی «2» رحمه اللّه تعالی یقول: العباد الذین یرون اللّه فی الدنیا بعین قلوبهم التی هی عین وجوههم التی تنعکس و تصیر عینا للقلب. و فی الفتاوی السّراجیة:
رؤیة اللّه تعالی فی المنام جائزة. و ما یراه الناس فی النوم فهو من عین القلب. هی العین نفسها تنعکس فی القلب. و أمّا ما جاء فی شرح الآداب للشیخ شرف الدین المنیری بأنّه من المجمع علیه أنّ رؤیة اللّه سبحانه و تعالی لا یمکن أن تکون بالعین و لا بالقلب إلّا من جهة الیقین، فمراد الشیخ هو نفی رؤیة عین الحقّ أو إدراک الهویة و لیس نفی المعنی المذکور. ألا تری أنّ الإمام النوری یقول: الیقین هو المشاهدة. فمتی صحّ یقین العبد علی هذا النوع فلا جرم أن یکون کذلک. أی إنّ الرؤیة لیست رؤیة العین و إدراک الهویّة. و لیس مراد الشیخ من هذا الیقین العلمی. لما ذا؟ لأنّ العوام یکون لهم أیضا مثله. و معاذ اللّه أن یکون للرؤیة القلبیة هذا المعنی. إذا لیس هو الیقین الذی عند الخواصّ ما لم یرفع الحجاب و تتجلّی الأنوار.
و هذا ما نسمّیه نحن المشاهدة و الرؤیة القلبیة.
و قال الشیخ قوام الحقّ: لیست المکاشفة بإدراک هویة الحقّ أو تمییزه لأنّه لا مدخل لأحد من المخلوقات، حتی للأنبیاء، فی مشاهدة ذاته فی دار الدنیا،
أیها الشهم: أی اسم ترید فلا تدعه رؤیة القلب بل قل رؤیة البصیرة أو المکاشفة.
و هو ما یعبّر عنه لدی الصوفیة بالرؤیا القلبیّة، و لا رؤیة عیانیة لها علاقة بحاسة البصر و إن شئت الزیادة علی هذا فارجع إلیه أی إلی مجمع السلوک.
و یقول فی کشف اللغات: الوصال عند الصوفیة هو ما یقولون له: مقام الوحدة مع اللّه تعالی سرا و جهرا. و الوصل هو الوحدة الحقیقیة التی هی واسطة بین الظهور و الخفاء. و أیضا:
______________________________
- آنکه رفع حجاب کند در دل بالیقین بداند که خدای هست با ما حاضر و ناظر و شاهد این را نیز ادنی وصال گویند و اگر بعد رفع حجاب و کشف چون تجلی ذات شود در مقام مشاهده اعلی درآید این را وصال اعلی گویند و سالک را اوّل مقام محاضره است بعده مکاشفه بعده مشاهدة.
(1) حجاب سالک در مقام مکاشفه است و اگر بعد رفع حجاب و کشف چون تجلی ذات شود در مقام مشاهده عالی در أید و این را وصال اعلی گویند بر نسبت وصال سابق.
(2) تسمّی اثنان بهذا الاسم هما: الشیخ محمد صالح الحسینی (1147 ه/ 1734 م) منطقی تعلّم الفنون المتداولة فی شتی البلاد بالإقلیم الشمالی الهندی، ثم عاد إلی خیرآباد، قضی حیاته بالتدریس. حرکة التألیف باللغة العربیة ص 191. النزهة/ 3216، الثقافة ص 235.
و محمد یوسف بن السید محمد اشرف الحسینی الواسطی (1116- 1172 ه/ 1705- 1709 م) قرأ الکتب الدینیة من البدایة إلی النهایة و اللغة و السیرة النبویة و الهیئة و الهندسة و الحساب. حرکة التألیف باللغة العربیة ص 127.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1786
الوصل عبارة عن تصرّف السّالک فی أوصاف الحقّ تعالی، و هو التحقّق باسمائه تعالی. و قیل:
الوصل ما یقولون له: عدم الانفصال عنه و لو لحظة، فاللّسان مشغول بالذّکر و القلب بالفکر و الرّوح بالمشاهدة، و هو معه علی کلّ حال.
و الواصل هو الذی انسلخ عن ذاته و اتصل بربّه و صار موصوفا و متخلّقا بأخلاق اللّه، و صار بلا اسم و لا رسم مثله کالقطرة فی البحر «1».

الوصف:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Description،cause،consequence،quality
[فی الفرنسیة]Description،cause،consequence،qualite
بالفتح و سکون الصاد المهملة یطلق علی معان. منها علّة القیاس فإنّ الأصولیین یطلقون الوصف علی العلّة کثیرا و منه الوصف المناسب کما مرّ. و فی نور الأنوار شرح المنار و قد یسمّی المعنی الجامع الوصف مطلقا فی عرف الأصولیین سواء کان وصفا أو حکما أو اسما.
و منها ما هو مصطلح الفقهاء و هو مقابل الأصل فی الدرر شرح الغرر فی کتاب البیوع و کتاب الإیمان: الوصف فی اصطلاح الفقهاء ما یکون تابعا لشی‌ء غیر منفصل عنه إذا حصل فیه یزیده حسنا و إن کان فی نفسه جوهرا کذراع من ثوب و بناء من دار فإنّ ثوبا هو عشرة أذرع و یساوی عشرة دراهم إذا انتقص منه ذراع لا یساوی تسعة دراهم، بخلاف المکیلات و العددیات فإنّ بعضها منها یسمّی قدرا واصلا و لا یفید انضمامه إلی بعض آخر کمالا للمجموع فإنّ حنطة هی عشرة أقفزة إذا ساوت عشرة دراهم کانت التسعة منها تساوی تسعة، و قد اختلفوا فی تفسیر الأصل و الوصف و الکلّ راجع إلی ما ذکرنا انتهی. و فی البرجندی قال المصنف المراد بالوصف الأمر الذی إذا قام بالمحل یوجب فی ذلک المحل حسنا أو قبحا، فالکمیة المحضة لیست بوصف بل أصل لأنّ الکمیة عبارة عن کثرة الأجزاء و قلّتها و الشی‌ء إنّما یوجد بالأجزاء و الوصف لا بد أن یکون مؤخّرا عن وجود ذلک الشی‌ء و الکمیة تختلف بها الکیفیة کالذراع فی الثوب فإنّه أمر یختلف به حسن المزید علیه، فالثوب یکفی جبّة و لا یکفی الأقصر لها فزیادة الذراع یزیده حسنا فیصیر کالأوصاف الزائدة.
و قیل إنّ ما یتعیب بالتبعیض و التنقیص فالزیادة و النقصان فیه وصف، و ما لا یتعیب بهما فالزیادة و النقصان فیه أصل. و قیل الوصف ما
______________________________
(1) میگوید خدای را بندگانند که در دنیا به چشم دل به بینند همین چشمی که بر روی است منعکس می‌شود و چشم دل میگردد و فی الفتاوی السراجیة رؤیة اللّه تعالی فی المنام جائزة و آنچه مردم در خواب میبینند ان از چشم دل می‌بینند همین چشم منعکس می‌شود در دل اما آنکه در شرح آداب شیخ شرف الدین منیری مسطور است که اجماع است برین که خدای را نشاید دیدن نه ببصر و نه بدل مگر از جهت یقین مراد شیخ نفی دیدار عین حق یا ادراک هویت است نه نفی معنی مذکور نه بینی که امام نوری میگوید الیقین هو المشاهدة چون یقین بنده برین نوع درست شود لا جرم همچنان باشد که دیدار است یعنی چنان نیست که دیدار عین و ادراک هویت است و مراد شیخ ازین یقین علمی نیست چرا که این عوام را هم باشد معاذ اللّه که دیدار قلبی را این معنی باشد پس یقینی که خواص را باشد نبود تا رفع حجاب و تجلی انوار نشود و همین را ما مشاهدة میگوئیم و دیدار قلبی میگوئیم شیخ قوام الحق فرموده مکاشفة نه آنست که هویت حق ادراک کند و یا دریابد لانه لا مدخل لاحد من المخلوقات حتی للأنبیاء فی مشاهدة ذاته فی دار الدنیا.
جوان مردا هرچه خواهی نام نه رویت قلبی را خواه رویت بصیرت گو خواه مکاشفه گو خواه
مشاهدة گو باصطلاح صوفیة رویت قلبی است نه رویت عیانی که به حاسه بصر تعلق دارد و ان شئت الزیادة علی هذا فارجع إلیه أی إلی مجمع السلوک و در کشف اللغات میگوید نزد صوفیة وصال مقام وحدت را گویند مع اللّه تعالی سرا و جهرا و وصل وحدت حقیقی را گویند که ان واسطة است میان ظهور و بطون و نیز وصل عبارت از رفتار سالک است در اوصاف حق تعالی و ان تحقق است باسماء تعالی و قیل وصل آن را گویند که لمحه ازو جدا نشود زبان در ذکر و دل در فکر و جان در مشاهده او مشغول دارد و در همه حال با او باشد و واصل ان را گویند که از خود رسته و به خدا پیوسته باشد و به تخلق باخلاق اللّه موصوف گشته باشد و بی‌نام و نشان شده چنانکه قطره در دریا محو گردد.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1787
لوجوده تأثیر فی تقویم غیره و لعدمه تأثیر فی نقصان غیره و الأصل ما لا یکون کذلک، و قیل إنّ ما لا ینتقص الباقی بفواته فهو أصل و ما ینتقص الباقی بفواته فهو وصف، و کلّ من هذه الوجوه الثلاثة أظهر ممّا ذکره کما لا یخفی.
و ذکر فی شرح الطحاوی أنّ الأوصاف ما یدخل فی البیع من غیر ذکر کالبناء و الأشجار فی الأرض و الأطراف فی الحیوان و الجودة فی الکیلی انتهی. ثم الأوصاف لا یقابلها شی‌ء من الثمن إلّا إذا صارت مقصودة بالتناول حقیقة أو حکما. أمّا حقیقة فکما إذا باع عبدا فقطع البائع یده قبل القبض یسقط نصف الثمن لأنّه صار مقصودا بالقطع. و أمّا حکما فبأن یکون امتناع الردّ بحقّ البائع کما إذا تعیب المبیع عند المشتری أو بحقّ الشارع کما إذا زاد المبیع بأن کان ثوبا فخاطه ثم وجد به عیبا، فالوصف صار مقصودا بأحد هذین یأخذ قسطا من الثمن کذا فی الکفایة. و منها ما یحمل علی الشی‌ء سواء کان عین حقیقته أو داخلا فیها أو خارجا عنها، فالاتصاف بمعنی الحمل لا بمعنی القیام و العروض کما فی المعنی الآتی و هو لا یقتضی إلّا التغایر فی المفهوم. و منها ما یکون خارجا عن الشی‌ء قائما به و بعبارة أخری الصفة ما یکون قائما بالشی‌ء و القیام العروض کذا فی شرح المواقف. قال أحمد جند فی حاشیة الخیالی فی تعریف العلم الصفة هو الأمر الغیر القائم بالذات أو القائم بالمحل أی الموضوع أو الأمر القائم بالغیر، و التفسیر الأخیر لا یجری فی صفات اللّه تعالی عند الأشاعرة القائلین بکونها لا عین و لا غیر انتهی.
اعلم أنّ قیام الصفة بالموصوف له معنیان فقیل معناه أن یکون تحیّزا لصفة تبعا لتحیّز الموصوف، یعنی أنّ هناک تحیّزا واحدا قائما بالمتحیّز بالذات و ینسب إلی المتحیّز بالتبع باعتبار أنّ له نوع علاقة بالمتحیّز بالذات کالوصف بحال المتعلّق لا أنّ هناک تحیّزا واحدا بالشخص یقوم بهما بالتّبع، و لا أنّ هناک تحیّزین أحدهما مسبّب الآخر فافهم، فإنّه زلّ فیه الأقدام. و قیل معناه الاختصاص الناعت و هو أن یختصّ شی‌ء بآخر اختصاصا یصیر به ذلک الشی‌ء نعتا للآخر و الآخر منعوتا به فیسمّی الأول حالا و الثانی محلا له کاختصاص السواد بالجسم لا کاختصاص الماء بالکوز، و المراد بالاختصاص هو الارتباط و نسبة النعت إلیه مجازی لکونه سببا له، و هذا القول هو المختار لعمومه لأوصاف الباری فإنّها قائمة به من غیر شائبة تحیّز فی ذاته و صفاته، هکذا ذکر المولوی عبد الحکیم فی حاشیة شرح المواقف. و فی قوله لأوصاف الباری إشارة إلی ترادف الوصف و الصفة. و منها العرضی أی الخارج عن الشی‌ء المحمول علیه و یقابله الذات بمعنی الجزء کما عرفت. قال فی الأجد حاشیة شرح التجرید «1» فی بحث استناد القدیم إلی الذات صفة الشی‌ء علی قسمین أحدهما ما یکون قائما به غیر محمول علیه مواطأة کالکتابة بالقیاس إلی زید، و الثانی ما یکون محمولا علیه بالمواطأة و لا یکون ذاتیا له کالکاتب بالقیاس إلیه، و هذا القسم من الصفات لما کانت محمولة علی موصوفاتها بالمواطأة کانت عینها و متحدة بعضها من وجه، و إن کانت مغایرة لها من وجه آخر و هو صحّة الحمل، و من ثمّ قیل صحّة الحمل الإیجابی فی القضایا الخارجیة تقتضی اتحاد الطرفین فی الخارج و تغایرهما فی الذهن.
اعلم أنّ من ذهب إلی أنّ صفاته تعالی
______________________________
(1) تجرید الکلام للعلامة المحقق نصیر الدین أبی جعفر محمد بن محمد الطوسی (- 672 ه) سمّاه بتجرید العقائد. و للکتاب شروح کثیرة و علیها حواش. و قد کتب الفاضل العلامة المحقّق جلال الدین محمد بن اسعد الصدیقی الدوانی (- 907 ه) ثلاث حواش، واحدة منها عرفت بالحاشیة الأحد الجلالیة. کشف الظنون 1/ 350.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1788
لیست زائدة علی ذاته قد حصر صفاته فی القسم الثانی و نفی القسم الأول من الصفات عنه تعالی فإنّه عین العالم مثلا، لا بأنّ العلم صفة قائمة به تعالی، کما أنّ زیدا عین العالم لعمرو بأنّ علمه لعمرو صفة قائمة به بل بأنّ علمه تعالی نفس ذاته کما أنّ زیدا عین العالم بذاته فإنّ علمه بذاته نفس ذاته فاعرف ذلک انتهی. و ربّما یخصّ القسم الأول باسم الصفة و الوصف و القسم الثانی باسم الاسم کما یستفاد من أکثر إطلاقات الصوفیة، و مما وقع فی کتب الفقه فی کتاب الإیمان من أنّ القسم یصحّ و باسم من أسمائه تعالی کالرحمن و الرحیم، و بصفة یحلف بها عرفا من صفاته تعالی کعزّة اللّه و جلالته و کبریائه و عظمته و قدرته. قال فی فتح القدیر المراد بالصفة فی هذا المقام اسم المعنی الذی لا یتضمّن ذاتا و لا یحمل علیها بهو هو کالعزة و الکبریاء و العظمة، بخلاف العظیم و هی أعمّ من أن یکون صفة فعلیة أو ذاتیة، و الصفة الذاتیة ما یوصف بها سبحانه و لا یوصف بأضدادها کالقدرة و الجلال و الکمال و الکبریاء و العظمة و العزة، و الصفة الفعلیة ما یصحّ أن یوصف بها و بأضدادها کالرحمة و الرضی لوصفه سبحانه بالسخط و الغضب انتهی. ثم الظاهر أنّ المراد بما قال فی الأجد من أنّ صفة الشی‌ء علی قسمین أنّ ما یطلق علیه لفظ الصفة علی قسمین کما فی تقسیم العلّة إلی سبعة أقسام فتأمّل.

التقسیم:

الصفة بمعنی الخارج القائم بالشی‌ء قالوا هی علی قسمین ثبوتیة و هی ما لا یکون السّلب معتبرا فی مفهومها و سلبیة و هی ما یکون السّلب معتبرا فی مفهومها، فالصفة أعمّ من العرض لاختصاصه بالموجود دون الصفة. ثم الصفة الثبوتیة عند الأشاعرة تنقسم إلی قسمین: نفسیة و هی التی تدلّ علی الذات دون معنی زائد علیها ککونها جوهرا أو موجودا أو شیئا أو ذاتا، و المراد بالذات ما یقابل المعنی أی ما یکون قائما بنفسه، و الحاصل أنّ الصفة النفسیة صفة تدلّ علی الذات لکونها مأخوذة من نفس الذات و لا تدلّ علی أمر قائم بالذات زائد علیه فی الخارج و إن کان مغایرا له فی المفهوم فلا یتوهّم أنّه کیف لا یکون دالا علی معنی زائد علی الذات مع کونها صفة، و بهذا ظهر أنّ الصفات السلبیة لا تکون نفسیة لأنّه یستلزم أن یکون الذات غیر السلوب فی الخارج، و بعبارة أخری هی ما لا یحتاج فی وصف الذات به إلی تعقّل أمر زائد علیها أی لا یحتاج فی توصیف الذات به إلی ملاحظة أمر زائد علیها فی الخارج بل یکون مجرّد الذات کافیا فی انتزاعها منه و وصفه بها، و بهذا المعنی أیضا لا یجوز أن یکون السلوب صفات نفسیة لاحتیاجها إلی ملاحظة معنی یلاحظ السلب إلیه و تسمّی بصفات الأجناس أیضا. و معنویة و هی التی تدلّ علی معنی زائد علی الذات أی تدلّ علی أمر غیر قائم بذاته زائد علی الذات فی الخارج و السلوب لا تدلّ علی قیام معنی بالذات بل علی سلبه کالتحیّز و الحدوث، فإنّ التحیّز و هو الحصول فی المکان زائد علی ذات الجوهر و کذا الحدوث و هو کون الموجود مسبوقا بالعدم زائدا علی ذات الحادث، و قد یقال بعبارة أخری هی ما یحتاج فی وصف الذات به إلی تعقّل أمر زائد علیها، هذا علی رأی نفاة الأحوال. و بعض أصحابنا کالقاضی و أتباعه القائلین بالحال لم یفسّروا المعنویة و النفسیة بما مرّ فإنّ الحال صفة قائمة بموجود فیکون دالا علی معنی زائد علی الذات فلا یصحّ کونه صفة نفسیة بذلک المعنی مع کون بعض أفراده منها کالجوهریة و اللونیة، بل فسّروا النفسیة بما لا یصحّ توهّم ارتفاعه عن الذات مع بقائها أی لا یکون توهّم الارتفاع صحیحا مطابقا للواقع، و لذا لم یفسّر بما لا یتوهّم الخ، فإنّ التوهّم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1789
ممکن بل واقع لکن خلاف ما فی نفس الأمر کالأمثلة المذکورة، فإنّ کون الجوهر جوهرا أو ذاتا و شیئا و متحیّزا و حادثا أحوال زائدة علی ذات الجوهر عندهم و لا یمکن تصوّر انتفائها مع بقاء الذات. و المعنویة بما یقابلها و هی ما یصحّ توهّم ارتفاعه عن الذات مع بقائها، و هؤلاء قد قسّموا الصفة المعنویة إلی معلّلة کالعالمیة و القادریة و نحوهما و إلی معلّلة کالعالمیة و القادریة و نحوهما و إلی غیر معلّلة کالعلم و القدرة و شبههما، و من أنکر الأحوال منّا أنکر الصفات المعلّلة، و قال لا معنی لکونه عالما قادرا سوی قیام العلم و القدرة بذاته. و أما عند المعتزلة فالصفة الثبوتیة أربعة أقسام: الأول النفسیة. قال الجبائی و أتباعه منهم هی أخصّ وصف النفس و هی التی یقع بها التماثل بین المتماثلین و التخالف بین المتخالفین کالسوادیة و البیاضیة، فالنفسیة لا بدّ أن تکون مأخوذة من تمام الماهیة لا غیر إذ المأخوذ من الجنس أعمّ منه صدقا و المأخوذ من الفصل القریب أعمّ منه مفهوما، و إن کان مساویا له صدقا کالناطقیة و الإنسانیة، و لم یجوّزوا اجتماع صفتی النفس فی ذات واحدة و لم یجعلوا اللونیة مثلا صفة نفسیة للسواد و البیاض لامتناع أن یکون لشی‌ء واحد ماهیتان. و قال الأکثرون منهم هی الصفة اللازمة للذات فجوّزوا اجتماع صفتی النفس فی ذات واحدة لأنّ الصفات اللازمة لشی‌ء واحد متعدّدة ککون السواد سوادا أو لونا و عرضا، و کون الرّبّ تعالی عالما قادرا فإنّه لازم لذاته.
و اتفقوا علی أنّ النفسیة یتصف بها الموجود و المعدوم مطلقا. الثانی الصفة المعنویة فقال بعضهم هی الصفة المعلّلة بمعنی زائد علی ذات الموصوف ککون الواحد منا عالما قادرا بخلاف عالمیة الواجب تعالی و قادریته فإنّها غیر معلّلة عندهم بمعنی زائد علی ذات الموصوف بل هما من الصفات النفسیة. و قیل هی الصفة الجائزة أی غیر اللازمة الثبوت لموصوفها. الثالث الصفة الحاصلة بالفاعل و هی عندهم الحدوث، و لیست هذه الصفة نفسیة إذ لا تثبت حال العدم و لا معنویة لأنّها لا تعلّل بصفة. الرابع الصفة التابعة للحدوث و هی التی لا تحقّق لها حالة العدم و لا یتصف بها الممکن إلّا بعد وجوده.
فالقید الأول احتراز عن الصفة النفسیة و الحدوث، و القید الثانی أی قولهم لا یتصف الخ احتراز عن الوجود و لا تأثیر للفاعل فیها أصلا، و هی منقسمة إلی أقسام: فمنها ما هی واجبة أی یجب حصولها لموصوفها عند حدوثه کالتحیّز و قبول الأعراض للجوهر و کالحلول فی المحل و التضاد للأعراض و کإیجاب العلّة لمعلولها و قبح القبیح. و منها ما هی ممکنة أی غیر واجبة الحصول لموصوفها عند حدوثه و هی إمّا تابعة للإرادة ککون الفعل طاعة أو معصیة، فإنّ الفعل قد یوجد غیر متصف لشی‌ء من ذلک إذا لم یکن هناک قصد و إرادة، و إمّا غیر تابعة لها ککون العلم ضروریا فإنّه صفة تابعة لحدوث العلم، و لذا لا یتصف علم الباری بالضرورة و الکسب و لیست واجبة له لتفاوت العلم بالنظریة و الضروریة بالنسبة إلی الأشخاص و لیست أیضا تابعة للقصد و الإرادة. هذا و الحاصل أنّ للمعتزلة تقسیمین: الأول الصفة الثبوتیة إمّا أن یکون أخصّ صفات النفس و هی الصفة النفسیة أو لا، فهی إمّا أن تکون معلّلة بمعنی زائد علی الذات فهی المعلّلة و المعنویة أو لا تکون معلّلة کالعلم و القدرة منّا و العالمیة و القادریة للواجب تعالی، فعلی هذا یتحقّق الواسطة بین النفسیة و المعنویة أو یقال الصفة الثبوتیة إمّا لازمة للذات و هی النفسیة أو لا و هی المعنویة، و علی هذا لا واسطة بینهما. و التقسیم الثانی الصفة إمّا أن تکون حاصلة بتأثیر الفاعل و هی الحدوث أو تابعة لها من غیر تأثیر متجدّد فیها، سواء کانت معلّلة بمعنی زائد أو لا و الصفات النفسیة خارجة عن القسمین. و أیضا الصفات علی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1790
الإطلاق نفسیة کانت أو لا موجودة کانت أو لا عند المعتزلة إمّا عائدة إلی الجملة أی البنیة المرکّبة من عدة أمور أو إلی التفصیل إلی کلّ واحد من متعدّد بلا اعتبار ترکیب بینها، و القسم الأول الحیاة و ما یتبعها من القدرة و العلم الإرادة و الکراهة و غیرها لأن الحیاة مشروطة بالبنیة المرکّبة من جواهر فردة لکونها اعتدال المزاج أو تابعة له و البواقی مشروطة بها، فهذا القسم مختصّ بالجواهر إذ لا یتصور حلول الحیاة فی الأعراض المرکّبة. و القسم الثانی إمّا للجواهر أو للأعراض، فللجواهر أربعة أوصاف: الأول الصفة الحاصلة للجوهر حالتی العدم و الوجود و هی الجوهریة التی هی من صفات الأجناس و الثانی الصفة الحاصلة من الفاعل و هو الوجود إذ الفاعل لا تأثیر له فی الذوات لثبوتها أزلا، و لا فی کون الجواهر جوهرا لأنّ الماهیات غیر مجعولة، بل فی جعل الجوهر موجودا أی متصفا بصفة الوجود.
و الثالث ما یتبع وجود الجوهر و هو التحیّز المسمّی بالکون فإنّه صفة صادرة عن صفة الجوهریة بشرط الوجود. و الرابع المعلّلة بالتحیّز بشرط الوجود و هو الحصول فی الحیّز أی اختصاص الجوهر بالجوهر المسمّی بالکائنیة المعلّلة بالکون. و للأعراض الأنواع الثلاثة:
الأول أعنی الوصف الحاصل حالتی الوجود و العدم و هو العرضیة، و ما بالفاعل و هو الوجود، و الصفة التابعة للوجود و هو الحصول فی المحل. و قال بعضهم الذوات فی العدم معرّاة عن جمیع الصفات و لا یحصل الصفات إلّا حال الوجود. و منهم من قال الجوهریة نفس التحیّز، فابن عیاش «1» ینفیهما حال العدم و أبو یعقوب الشّحّام «2» یثبتهما فیه مع إثبات الحصول فی الحیّز، و أبو عبد اللّه البصری یثبتهما دون الحصول فی الحیّز، و البصری یختصّ من بینهم بإثبات العدم صفة. و اتفق من عداه علی أنّ المعدوم لیس له بکونه معدوما صفة. ثم جمیع القائلین منهم بأنّ المعدومات ثابتة و متصفة بالصفات اتفقوا علی أنّه بعد العلم بأنّ للعالم صانعا قادرا عالما حیّا یحتاج إلی إثباته بالدلیل لجواز اتصاف المعدوم بتلک الصفات عندهم.
و قال الإمام الرازی إنّه جهالة و سفسطة. و أیضا صفة الشی‌ء علی ثلاثة أقسام: الأول حقیقیة محضة و هی ما تکون متقرّرة فی الموصوف غیر مقتضیة لإضافته إلی غیره کالسّواد و البیاض و الشّکل و الحسّ للجسم. الثانی حقیقیة ذات إضافة و هی ما تکون متقرّرة فی الموصوف غیر مقتضیة لإضافته إلی غیره، و هذا القسم ینقسم إلی ما لا یتغیّر بتغیّر المضاف إلیه مثل القدرة علی تحریک جسم ما فإنّها صفة متقرّرة فی الموصوف بها یلحقها إضافة إلی أمر کلّی من تحریک جسم ما لزوما أوّلیا ذاتیا، و إلی الجزئیّات التی تقع تحت ذلک الکلّی کالحجارة و الشجرة و الفرس لزوما ثانیا غیر ذاتی، بل بسبب ذلک الکلّی، و الأمر الکلّی الذی یتعلّق به الصفة لا یمکن أن یتغیّر و إن تغیّرت الجزئیات بتغیّر الإضافات الجزئیة العرضیة المتعلّقة بها.
فلمّا لم یتغیّر ذلک الأمر الکلّی الذی هو متعلّق الصفة أولا لم تتغیّر الصفة. مثلا القادر علی تحریک زید لا یصیر غیر قادر فی ذاته عند انعدام زید، و لکن تتغیّر الإضافة فإنّه حینئذ لیس
______________________________
(1) محمد بن مسعود بن محمد بن عیاش السلمی، أبو النضر. توفی نحو عام 320 ه/ نحو 932 م. فقیه إمامی، مشارک فی عدة علوم، و له عدة کتب. معجم المفسرین 2/ 636، هدیة العارفین 2/ 32، الاعلام 7/ 316، معجم المؤلفین 12/ 20.
(2) یوسف بن عبد اللّه، أبو یعقوب، الشحّام. توفی نحو العام 280 ه/ 893 م مفسّر من أعلام المعتزلة، کان رأس الفرقة الشّحامیة، له مناظرات و کتاب فی التفسیر.
الاعلام 8/ 239، فضل الاعتزال 280، لسان المیزان 6/ 325.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1791
قادرا علی تحریک زید و إن کان قادرا فی ذاته، و إلی ما یتغیّر بتغیّر المضاف إلیه کالعلم فإنّه صفة متقرّرة فی العالم مقتضیة لإضافته إلی معلومه المعیّن و یتغیّر بتغیّر المعلوم فإنّ العالم بکون زید فی الدار یتغیّر علمه بخروجه عن الدار و ذلک لأنّ العلم یستلزم إضافته إلی معلومه المعیّن حتی إنّ العلم المضاف إلی معنی کلّی لم یکف فی ذلک بأن یکون علما لجزئی، بل یکون العلم بالنتیجة علما مستأنفا یلزمه إضافة مستأنفة و هیئة للنفس متجدّدة لها إضافة متجدّدة مخصوصة غیر العلم بالمقدّمة و غیر هیئة تحقّقها، لیس مثل القدرة التی هی هیئة واحدة لها إضافات شی‌ء، مثاله العلم بأنّ الحیوان جسم لا یقتضی العلم بکون الإنسان جسما ما لم یقترن إلی ذلک علم آخر، و هو العلم بکون الإنسان حیوانا. فإذن العلم بکون الإنسان جسما علم مستأنف له إضافة مستأنفة و هیئة جدیدة للنفس لها إضافة جدیدة غیر العلم بکون الحیوان جسما و غیر هیئة تحقّق ذلک العلم، و یلزم من ذلک أن یختلف حال الموصوف بالصفة التی تکون من هذا الصنف باختلاف حال الإضافات المتعلّقة بها لا فی الإضافة فقط بل فی نفس تلک الصفة. الثالث إضافیة محضة مثل کونه یمینا أو شمالا و هی ما لا تکون متقرّرة فی الموصوف و تکون مقتضیة لإضافته إلی غیره و فی عدادها الصفات السلبیة، فما لیس محلا للتغیّر کالباری تعالی لم یجز أن یعرض تغیّر بحسب القسم الأول، و لا بحسب أحد شقّی القسم الثانی، و هو الذی لا یتغیّر بتغیّر الإضافة. و أمّا بحسب الشقّ الآخر منه و بحسب القسم الثالث فقد یجوز، فالواجب الوجود یجب أن یکون علمه بالجزئیات علما زمانیا فلا یدخل الآن و الماضی و المستقبل، هذا عند الحکماء.
و أمّا عند الأشاعرة ففی القسم الثانی لا یجوز التغیّر و یجوز فی تعلّقه، فنفس العلم و القدرة و الإرادة قدیمة غیر متغیّرة، و تعلّقاتها حادثة متغیّرة، و الکرّامیة جوّزوا تغیّر صفاته تعالی مطلقا، هذا کله خلاصة ما فی شرح شرح المواقف و شرح الطوالع و شرح الإشارات.
و منها ما هو مصطلح أهل العربیة، و الصفة فی اصطلاحهم یطلق علی معان. الأول النعت و هو تابع یدلّ علی معنی فی متبوعه مطلقا و قد سبق. الثانی الوصف المشتق و یقابله الاسم، و قد یطلق الصفة المعنویة علیه لکن هذا الإطلاق قلیل، هکذا ذکر السّیّد السّند فی حاشیة المطول و هو ما دلّ علی ذات مبهمة باعتبار معنی هو المقصود، و المراد بما اللفظ و بهذا المعنی یستعمله النحاة فی باب منع الصرف علی ما صرّح به السّیّد الشریف فی حاشیة المطول فی باب القصر تدلّ علی تعیین الذات أصلا، فإنّ معنی قائم شی‌ء ما أو ذات ما له القیام، و لذا فسّرت أیضا بما دلّ علی ذات مبهمة غایة الإبهام باعتبار معنی هو المقصود، فلا یرد علی التعریف اسم الزمان و المکان و الآلة فإنّها و إن دلّت علی ذات باعتبار معنی هو المقصود لکن الذات المعتبرة فیها لها تعیّن المکانیة و الزمانیة و الآلیة، فإنّ قولک مقام معناه مکان فیه القیام لا شی‌ء ما أو ذات ما فیه القیام، کذا قالوا. و لا یبعد أن یقال المعنی ما قام بالغیر و المتبادر منه أن یقوم بالذات المذکورة فامتازت الصفة بهذا الوجه أیضا من هؤلاء الأسماء و فیه نظر إذ یجوز أن یکون ما وضع له اسم المکان ذات یفعل فیها و کذا اسم الزمان، و یکون ما وضع له اسم الآلة ذات یفعل بها، و کأنّه لهذا صرّحوا بأنّ تعریف الصفة هذا غیر صحیح لانتقاضه بهؤلاء الأسماء کذا فی الأطول فی بحث الاستعارة التبعیة.
و قیل المعنی هو المقصود الأصلی فی الصفات و فی تلک الأسماء المقصود الأصلی هو الذات فلا نقض فی التعریف، و فیه بحث لأنّا لا نسلّم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1792
أنّ المقصود الأصلی فی الصفات هو المعنی بل الأمر بالعکس إذ نفس المعنی یستفاد من نفس ترکیب ض ر ب، فالصوغ إلی صیغة فاعل مثلا إنّما یکون للدلالة علی ذات یقوم ذلک الوصف به، هکذا فی بعض حواشی المطول فی بحث القصر. و قیل المراد قیام معنی به أو وقوعه علیه فتخرج هؤلاء الأسماء فإنّ المضرب مثلا لا یدلّ علی قیام الضرب بالزمان و المکان و لا وقوعه علیهما بل علی وقوعه فیهما، و علی هذا القیاس اسم الآلة. و قوله هو المقصود احتراز عن رجل فإنّه یدلّ علی الذات باعتبار معنی به هو البلوغ و الذکور، و لکن ذلک المعنی لیس مقصودا بالدلالة فإنّ المقصود هو الموصوف بخلاف ضارب مثلا فإنّه یدلّ علی ذات باعتبار معنی هو المقصود بالدلالة علیه و هو اتصافه بصفة الضرب، فالمقصود بالدلالة فی نحو رجل هو الموصوف لا الاتصاف، و فی الضارب هو الاتصاف دون الموصوف، هکذا فی بعض حواشی الإرشاد فی بحث غیر المنصرف. و قال مولانا عصام الدین فی حاشیة الفوائد الضیائیة فی بحث اسم التفضیل: أسماء الزمان و المکان و الآلة لم توضع لزمان أو مکان أو آلة موصوفا بل لزمان أو مکان أو آلة مضافا انتهی. فمعنی المقتل مکان القتل أو زمانه لا مکان أو زمان یقتل فیه، و إلّا لزم أن یکون فیه ضمیر راجع إلی المکان أو الزمان، و کذا الحال فی الآلة فإنّ معنی المقتل آلة القتل لا آلة یقتل بها و هذا الفرق أظهر، فإنّ أهل اللغة إنّما یفسّرون معانیها بالإضافة غالبا لا بالتوصیف. و لا شکّ أنّ اسم الفاعل و نحوه لا یمکن تفسیره إلّا بالتوصیف، فعلم من هذا أنّها لیست موضوعة لزمان أو مکان أو آلة موصوفا بل مضافا، فلهذا لم یحکم بکونها أوصافا، و النسبة بین المعنیین العموم من وجه لتصادقهما فی نحو جاءنی رجل عالم و صدق النعت بدون الوصف المشتق فی نحو جاءنی هذا الرجل و العکس فی نحو زید عالم.
و فی غایة التحقیق الوصف فی الاصطلاح یطلق علی معنیین: أحدهما کونه تابعا یدلّ علی معنی فی متبوعه، و ثانیهما کونه دالّا علی ذات باعتبار معنی هو المقصود انتهی. و لا شکّ أنّ الوصف بکلا المعنیین لیس إلّا اللفظ الدالّ لا کونه دالّا، ففی العبارة مسامحة إشارة إلی أنّ المعتبر فی التسمیة بالوصف لیس محض اللفظ بل اللفظ بوصف کونه دالّا. و فی الفوائد الضیائیة الوصف المعتبر فی باب منع الصرف هو بمعنی کون الاسم دالّا علی ذات مبهمة مأخوذة مع بعض صفاتها و الدلالة أعمّ سواء کانت بحسب أصل الوضع أو بحسب الاستعمال کما فی أربع فی مررت بنسوة أربع انتهی. و هذا المعنی شامل للنعت و الوصف المشتق لکنه یخرج عنه أیضا أسماء الزمان و المکان و الآلة، فإنّ هذه الأمور و إن دلّت علی الذات لکن لم تدلّ علی بعض صفة تلک الذات علی ما ذکره المولوی عصام الدین. الثالث الصفة المعنویة و هی تطلق علی معنی قائم بالغیر و المراد بالمعنی مقابل اللفظ کما هو الظاهر، فبینها و بین النعت تباین، و کذا بینها و بین الوصف المشتقّ. و قد یراد بالمعنی نفس اللفظ تسامحا تسمیة للدّال باسم المدلول أو علی حذف المضاف أی دالّ معنی، فعلی هذا بینهما عموم من وجه لتصادقهما فی أعجبنی هذا العلم و صدق المعنویة بدون النعت فی نحو العلم حسن، و العکس فی نحو مررت بهذا الرجل و بینها و بین الوصف المشتق التباین، و هذا هو المراد بالصفة فی قولهم: القصر نوعان قصر الصفة علی الموصوف و قصر الموصوف علی الصفة. و قد تطلق علی معنی أخصّ من هذا کما عرفت فی تقسیم الصفة. و قد تطلق علی ما تجریه علی الغیر و تجعل الغیر فردا له و ذلک بجعله حالا أو خبرا أو نعتا. و أمّا ما قال
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1793
المحقّق التفتازانی من أنّ المراد بها فی القول المذکور الوصف المشتق فبعید إذ لم یشتهر وصفها بالمعنویة و لا یصحّ فی کثیر من موارد القصر إلّا بتکلّف أو تعسّف، هکذا یستفاد من الأطول و حواشی المطول. قال فی الإنسان الکامل: الصفة عند علماء العربیة علی نوعین صفة فضائلیة و هی التی تتعلّق بذات الإنسان کالحیاة و فاضلیة و هی التی تتعلّق به و بخارج عنه کالکرم و أمثال ذلک انتهی. و الصفة فی هذا التقسیم بمعنی ما یقوم بالغیر. اعلم أنّ الوصف و الصفة فی هذه المعانی الثلاثة مترادفان، قال مولانا عبد الحکیم فی حاشیة الفوائد الضیائیة فی بحث غیر المنصرف: الوصف یقال بمعنی النعت و بمعنی الأمر القائم بالغیر و بمعنی ما یقابل الاسم انتهی. و فی المطول و الأطول صرّح بأنّ الصفة تطلق علی هذه المعانی الثلاثة فعلم أنّ بینهما ترادفا.

وصف الموضوع:

[فی الانکلیزیة]Quality of the subject،attribute
[فی الفرنسیة]Qualite du sujet،attribut
هو عند المنطقیین مفهوم الموضوع و حقیقته و یسمّی عنوان الموضوع أیضا، ثم العنوان إمّا عین الموضوع کما فی قولنا کلّ إنسان حیوان إذ حقیقة الإنسان عین ماهیة أفراده من زید و عمرو و غیرهما، و أما جزؤه کما فی قولنا کلّ حیوان حسّاس فإنّ الحکم فیه أیضا علی زید و عمر و غیرهما، و حقیقة الحیوانیة إنّما هی جزء لها، و إمّا خارج عنه نحو کلّ ماش حیوان فإنّ الحکم فیه أیضا علی زید و عمر و بکر و غیرها، و مفهوم الماشی خارج عن ماهیتهم و وصف المحمول هو مفهوم المحمول و حقیقته، هکذا فی کتب المنطق فی بیان المحصورات.

الوصل:

[فی الانکلیزیة]Junction،linking،connection agreement
[فی الفرنسیة]Jonction،liaison،2 L connexion accord
بالفتح و سکون الصاد عند القرّاء عدم الفصل کما یدلّ علیه تعریفهم الوقف الجائز کما مرّ، و ما وقع فی بعض شروح المقدّمة من أنّ معرفة المقطوع و الموصول رسما إنّما یترتّب علیه علم الوقف و الوصل فرعا. و همزة الوصل همزة تسقط إذا اتصلت بحرف قبلها کما فی بسم اللّه.
و الوصل عند أهل المعانی هو عطف بعض الجمل علی بعض و یقابله الفصل و قد سبق.
و عند أهل القوافی واو أو یاء أو ألف أو هاء تکون بعد الرومی کذا فی عنوان الشرف. و فی بعض الرسائل العربیة الوصل هو حروف اللّین السّواکن و الهاء ساکنة و متحرّکة إذا تحرّک ما قبلها کما فی إن تفعلا و مصرومو و فحوملی و رواحله و أمیرها، فإن سکن ما قبلها نحو غزو و ظبی و قوافیها کانت رویا. ثم الهاء إذا کانت وصلا و کانت متحرّکة یلزمها الخروج و هو حرف علّة مجانسة لحرکته انتهی. و یقول فی جامع الصنائع حروف الوصل أربعة: ثلاثة منها حروف مدّ و لین، و الرابع: حرف وقف. و عندنا کلّ واحد منها هو من حروف العرب و العجم.
انتهی. و جاء فی رسالة الملّا عبد الرحمن الجامی: الوصل هو حرف ملصق بالرویّ و بسببه یصبح حرف الرویّ متحرکا. و یورد فی رسالة منتخب تکمیل الصناعة: الوصل حرف متصل بالرویّ سواء کان مشهور الترکیب کالمیم فی (کارم) عملی و (دارم): عندی، أو غیر مشهور الترکیب کالهاء فی (لاله) زهرة الأقحوان و (پرگاله): حصّة.
و المراد من الاتصال بحرف الرّوی أنّ الحرف الذی یأتی بعد حرف الرّوی لیس کلمة مستقلّة أو بمنزلة کلمة مستقلّة. فإن کان کلمة مستقلّة أو نحوها سمّی ردیفا لا وصلا. و قال صاحب معیار الأشعار: إنّ حرف الوصل إذا کان متحرکا فالأولی أن یعدّ من الرّدیف. و هذا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1794
القول خلاف المتعارف علیه بین الشعراء. هذا و إنّ رعایة تکرار الوصل فی القوافی أمر واجب.
و الاختلاف فیه من العیوب، کما هو مذکور فی بعض الرّسائل «1».

الوصیّة:

[فی الانکلیزیة]Testament،legacy
[فی الفرنسیة]Testament،legs
بالفتح و کسر الصاد و تشدید الیاء لغة اسم من الإیصاء کالوصاة بالفتح و القصر و الوصایة بالفتح و الکسر، یقال أوصیت أی فوّضت إلی زید لعمر بکذا فهو موص و ذلک وصیّ، و یقال له الموصی إلیه و الموصی له و الموصی به، و یقال له أی لذلک الفعل الوصیّة کما فی النهایة، و قد یجی‌ء الوصیة بمعنی الموصی به.
و أمّا شرعا فعند المحدّثین تطلق علی نوع من أنواع تحمّل الحدیث و هی أن یوصی الراوی عند موته أو سفره لشخص معیّن بکتاب یرویه، فجوّزه محمد بن سیرین و علّله عیاض، و الصحیح عدم الجواز إلّا إن کان من الموصی إجازة فتکون روایته بالإجازة لا بالوصیة کذا فی الإرشاد الساری شرح صحیح البخاری و عند الفقهاء هی الإیجاب بعد الموت أی إلزام شی‌ء من مال أو منفعة لأحد بعد الموت، فالإیجاب یشتمل البیع و الإجارة و الهبة و العاریة و غیرها.
و قید بعد الموت یخرج الکلّ فإنّها إیجاب حال الحیاة، و صورته أن یجعل طائفة من المال أو المنفعة لأحد أو للّه تعالی علی سبیل التبرّع أو اللزوم، أو أن یفوّض أمر ورثته و التصرّف فی ترکته إلی أحد، هکذا فی جامع الرموز و البرجندی. و فی الدرر الوصیة اسم بمعنی المصدر ثم سمّی بها الموصی به. و الإیصاء لغة طلب شی‌ء من غیره لیفعله فی غیبته حال حیاته و بعد وفاته، و شرعا یستعمل تارة باللام یقال أوصی فلان لفلان بکذا بمعنی أملکه له بعد موته، و تارة أخری بإلی یقال أوصی فلان إلی فلان بمعنی جعله وصیا له یتصرّف فی ماله و أطفاله بعد موته. فلفظ الإیصاء مشترک بین المعنیین، فالمستعمل باللام معناه جعل الغیر مالکا لماله بعد موته و المستعمل بإلی معناه تفویض التصرّف فی ماله و مصالح أطفاله إلی غیره بعد موته، و لا یمکن تعریفه بحیث یشتمل المعنیین إذ لا یصحّ تعریف اللفظ المشترک بین المعنیین بمفهوم واحد، و القوم لم یتعرّضوا للفرق بینهما و بیان کلّ منهما بالاستقلال، بل ذکروهما فی أثناء تقریر المسائل، انتهی کلامه.
و الفرق بین الوصی و القیّم أنّ الوصی من فوّض إلیه الحفظ و التصرّف، و القیّم من فوّض إلیه الحفظ دون التصرّف کذا فی البرجندی.

الوضع:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Situation،position،attitude
[فی الفرنسیة]Situation،position،attitude
بالفتح و سکون الضاد المعجمة فی اللغة وضع شی‌ء فی مکان «2»، کما فی الصراح. و عند الحکماء یطلق علی معان. منها ما هو مقولة من المقولات التسع من الأعراض هی هیئة تعرّض للشی‌ء بسبب نسبة بعض أجزائه إلی بعض منها،
______________________________
(1) و در جامع الصنائع گوید حرف وصل چهار حرف‌اند سه حرف مد و لین و چهارم های وقف و نزدیک یا هرکدامی که از حروف عرب و عجم باشد انتهی. و در رساله مولوی جامی واقع شده که وصل حرفی را گویند که به روی الصاق کند و روی بسبب ان متحرک شود. و در رساله منتخب تکمیل الصناعة می‌آرد وصل حرفی که بروی پیوندد خواه مشهور الترکیب باشد چون میم کارم و دارم و خواه غیر مشهور الترکیب چون های لاله و پرکاله و مراد از پیوستن حرفی بروی آنست که ان حرف با ما بعد خود کلمه علی‌حده و یا به منزله کلمه علی‌حده نباشد و الا ردیف خواهد بود نه وصل و صاحب معیار الاشعار گفته که حرف وصل چون متحرک شود اولی آنکه او را از حساب ردیف شمرند و این قول خلاف متعارف شعر است و رعایت تکرار وصل در قوافی واجب است و این قوافی را قوافی موصلة خوانند انتهی. و همچنین در قوافی عربیه رعایت تکرار وصل واجب است و اختلاف ان از عیوب است چنانکه در بعضی رسائل واقع شده.
(2) نهادن چیزی بر جائی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1795
و إلی الأمور الخارجة عنه کالقیام و القعود و المراد بالشی‌ء الجسم أی هی هیئة حاصلة للجسم بسبب نسبة أجزائه بعضها إلی بعض بالقرب و البعد و المحاذاة منه و غیرها، و بسبب نسبة أجزائه إلی الأمور الخارجة عن ذلک الشی‌ء کوقوع بعضها نحو السماء مثلا و بعضها نحو الأرض، سواء کانت الأجزاء بالفعل أو بالقوة فالوضع هیئة معلولة للنسبتین معا، و لو لم یعتبر فی ماهیته نسبة الأجزاء إلی الأمور الخارجیة، بل اکتفی فیها بالنسبة فیما بین الأجزاء وحدها لزم أن یکون القیام بعینه الانتکاس لأنّ القائم إذا قلب بحیث لا تتغیّر النسبة فیما بین أجزائه کانت الهیئة معلولة لهذه النسبة وحدها باقیة بشخصها، فیکون وضع الانتکاس بعینه وضع القیام. قال شارح حکمة العین: اللازم مما ذکرتم اشتراکهما فی معنی الوضع الذی هو جنسهما فجاز أن یفترقا بالفصل الحاصل من النسبة الخارجیة. و أجیب بأنّ الجنس و الفصل یتحدان وجودا و جعلا، فکیف یتصوّر أنّ حصة من الجنس قارنت فصلا ثم فارقته إلی فصل آخر. ثم إنّهم اتفقوا علی أنّ الوضع هیئة بسیطة معلولة للنسبتین و لیست مرکّبة منهما، إذ النسبة فیما بین الأجزاء و فیما بینها و بین الأمور الخارجیة لیس إلّا القرب و البعد و المحاذاة و المجاورة و التماسّ، و لیس القیام و القعود نفس تلک النسب و لا مرکّبا من الهیئتین الحاصلتین منها إذ لا دلیل علی وجودهما فی القیام مثلا، فضلا عن ترکّبه منها فهو هیئة وحدانیة معلولة لهما. و اعلم أنّ الإمام فی المباحث المشرقیة عرّف الوضع بأنّه هیئة تحصل للجسم بسبب نسبة بعض أجزائه إلی بعض نسبة تتخالف الأجزاء لأجلها بالقیاس إلی تلک الجهات فی الموازاة و الانحراف، و لا تخالف بین التعریفین و أنّ ظاهر هذا التعریف مشعر بأنّه معلول لنسبة الأجزاء فیما بینها لأنّه قید فیه النسبة لکونها موجبة لتخالفها بالقیاس إلی تلک الجهات و ذلک لا یحصل إلّا بعد اعتبار النسبة إلی الأمور الخارجیة أیضا، إلّا أنّه فی التعریف المشهور جعل معلولا لمجموع النسبتین، و فیما ذکره الإمام معلولا للنسبة المقیّدة، هکذا یستفاد من شرح المواقف و حاشیته لمولانا عبد الحکیم.
و منها ما هو جزء المقولة و هو هیئة عارضة للشی‌ء بسبب نسبة أجزائه بعضها إلی بعض.
و منها کون الشی‌ء بحیث یمکن أن یشار إلیه إشارة حسّیة، فالنقطة بهذا المعنی ذات وضع دون الوحدة، هکذا فی شرح التجرید و شرح حکمة العین. و عند أهل العربیة عبارة عن تعیین الشی‌ء للدلالة علی شی‌ء و الشی‌ء الأول هو الموضوع لفظا کان أو غیره کالخطّ و العقد و النصب و الإشارة و الهیئة، و الشی‌ء الثانی هو المعنی الموضوع له، فهذا تعریف لمطلق الوضع لا لوضع اللفظ صرّح به فی الأطول. و أمّا وضع اللفظ فقال السّیّد السّند فی حاشیة شرح المطالع فی بحث الدلالة إنّه مشترک بین معنیین أحدهما تعیین اللفظ للدلالة علی المعنی، و علی هذا ففی المجاز وضع نوعی قطعا إذ لا بدّ من العلاقة المعتبرة نوعها عند الوضع. و أمّا الوضع الشخصی فربّما یثبت فی بعض، و الثانی تعیین اللفظ للدلالة علی المعنی بنفسه أی لیدلّ بنفسه لا بقرینة تنضم إلیه، و علی هذا فلا وضع فی المجاز أصلا لا شخصیا و لا نوعیا، لأنّ الواضع لم یعیّن اللفظ للمعنی المجازی بنفسه بل بالقرینة الشخصیة أو النوعیة، فاستعماله فیه بالمناسبة لا بالوضع بخلاف تعیین المشتقّات کاسم الفاعل و نظائره فهو وضع قطعا لدلالتها علی معانیها بأنفسها، لکنه وضع نوعی أی بضابطة کلّیة کأن یقال کلّ صیغة فاعل کذا فهو لکذا.

التقسیم:

الوضع علی قسمین وضع شخصی و یسمّی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1796
أیضا وضعا جزئیا و وضعا عینیا، و وضع نوعی و یسمّی وضعا کلّیا أیضا. فالوضع الشخصی تعیین اللفظ بخصوصه و بعینه للمعنی کما یقال هذا اللفظ موضوع لکذا، و الوضع النوعی تعیین اللفظ لا بخصوصه و بعینه للمعنی بل فی ضمن القاعدة الکلّیة، و لذا وقع فی شرح المطالع من أنّه قد یعتبر عموم الوضع فی جانب اللفظ و یسمّی حینئذ وضعا نوعیا انتهی. و یؤیّد ما ذکرنا أیضا ما قال الهداد فی حاشیة الکافیة من أنّه لا نعنی بالوضع الجزئی سوی وضع اللفظ بشخصه لمعنی کالمضمرات و المبهمات فإنّها وضعت بأشخاصها للإطلاق علی المعیّن أیّ معیّن کان، بخلاف ذی اللام فإنّه غیر موضوع بشخصه. فنحو الرجل لم یوضع هکذا بشخصه و إنّما وضعت قاعدة کلّیة تطلق علیه و علی أمثاله و هی أنّ ما دخله اللام فهو معرفة فکان وضعه کلّیا لا جزئیا انتهی. قال فی التلویح فی فصل قصر العام: الوضع النوعی قد یکون بثبوت قاعدة دالّة علی أنّ کلّ لفظ یکون بکیفیة کذا فهو متعیّن للدلالة بنفسه علی معنی مخصوص یفهم منه بواسطة تعیینه له، مثل الحکم بأنّ کلّ اسم آخره ألف أو یاء مفتوح ما قبلها و نون مکسورة فهو لفردین من مدلول ما لحق آخره هذه العلامة، و کلّ اسم غیّر إلی نحو رجال و مسلمین و مسلمات فهو لجمع من مسمّیات ذلک الاسم، و کلّ جمع عرّف باللام فهو لجمیع تلک المسمّیات إلی غیر ذلک، و مثل هذا من باب الحقیقة بمنزلة الموضوعات الشخصیة بأعیانها، بل أکثر الحقائق من هذا القبیل کالمثنی و المصغّر و المنسوب و عامة الأفعال و المشتقات و المرکّبات. و بالجملة کلّ ما یکون دلالته علی المعنی بهیئته فهو من هذا القبیل. و قد یکون بثبوت قاعدة دالّة علی أنّ کلّ لفظ معیّن للدلالة بنفسه علی معنی فهو عند القرینة المانعة من إرادة ذلک المعنی متعیّن لما یتعلّق بذلک المعنی تعلّقا خاصا و دال علیه بمعنی أنّه یفهم منه بواسطة القرینة لا بواسطة هذا التعیّن حتی لو لم یثبت من الواضع جواز استعمال اللفظ فی المعنی المجازی لکانت دلالته علیه و فهمه منه عند قیام القرینة بحالها، و مثله مجاز لتجاوزه المعنی الأصلی، فالوضع عند الإطلاق یراد به تعیین اللفظ للدلالة علی معنی بنفسه سواء کان ذلک التعیین بأن یفرد اللفظ بعینه بالتعیین أو یدرج فی القاعدة الدّالّة علی التعیین و هو المراد بالوضع المأخوذ فی تعریف الحقیقة و المجاز، و یشتمل الوضع الشخصی و القسم الأول من النوعی انتهی. و بالجملة فالوضع النوعی علی قسمین، و أیضا ینقسم إلی وضع لغوی و شرعی و عرفی و اصطلاحی و قد سبق فی لفظ المجاز.
و أیضا ینقسم الوضع إلی ثلاثة أقسام. قال السّیّد السّند فی حاشیة شرح مختصر الأصول فی بحث الحروف لا بدّ للواضع فی الوضع من تصوّر المعنی فإن تصوّر معنی جزئیا و عیّن بإزائه لفظا مخصوصا أو ألفاظا مخصوصة متصوّرة إجمالا أو تفصیلا کان الوضع خاصا لخصوص التصوّر المعتبر فیه أی تصوّر المعنی و الموضوع له أیضا خاصا، و إن تصوّر معنی عاما یندرج تحته جزئیات إضافیة أو حقیقیة فله أن یعیّن لفظا معلوما أو ألفاظا معلومة علی أحد الوجهین بإزاء ذلک المعنی العام فیکون الوضع عاما لعموم التصوّر المعتبر فیه و الموضوع له أیضا عاما، و له أن یعیّن اللفظ أو الألفاظ بإزاء الخصوصیات المندرجة تحته لأنّها معلومة إجمالا إذا توجّه العقل بذلک المفهوم العام و نحوها، و العلم الإجمالی کاف فی الوضع فیکون الوضع عاما لعموم التصوّر المعتبر فیه و الموضوع له خاصا. و أمّا عکس هذا أعنی بکون الوضع خاصا لخصوص التصوّر المعتبر فیه و الموضوع له عاما فلا یتصوّر لأنّ الجزئی لیس وجها من وجوه الکلّی لیتوجّه العقل به إلیه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1797
فیتصوّره إجمالا، إنّما الأمر بالعکس انتهی.
و مثله ذکر مولانا عصام الدین فی حاشیة الفوائد الضیائیة حیث قال: الوضع الجزئی ما لوحظ فیه الموضوع له الجزئی بعینه و یسمّی وضعا خاصا أیضا و الوضع الکلّی ما لوحظ فیه الموضوع له الکلّی بنفسه أو الموضوع له الجزئی بعنوان أعمّ کما یقال لوحظ کلّ مشار إلیه یعنون المشار إلیه و وضع له بعینه اسم الإشارة و یسمّی وضعا عاما أیضا، فالأول وضع عام لموضوع له عام و الثانی وضع عام لموضوع له خاص انتهی.
و قال المحقّق التفتازانی: اعلم أنّ نظر الواضع فی وضعه قد یکون إلی خصوص اللفظ بخصوص المعنی کما فی الأعلام و قد یکون إلی خصوص اللفظ لعموم المعنی أی للمعنی الکلّی المحتمل للمقولیة علی الکثرة کوضع رجل حتی یصحّ أن یقال أکرم رجلا، و المراد رجلا ما و لو أرید زید بخصوصه لم یصح حقیقة. و قد یکون إلی عموم اللفظ لخصوص المعنی بأن لا یلاحظ لفظا بعینه بل أمرا کلّیا یندرج فیه کثیر من الألفاظ و ذلک فی وضع الهیئات بأن یقول صیغة فاعل من کلّ مصدر لمن قام به مدلول ذلک المصدر فیعلم منه أنّ ضاربا لمن قام به الضرب و قاعدا لمن قام به القعود إلی غیر ذلک من الخصوصیات، مع أنّه لم یعتبرها و لم یلاحظها علی التفصیل. و قد یکون إلی اللفظ بخصوصه فیضعه بملاحظة أمر عام لأفراد ذلک الأمر بخصوصیاتها حتی لا یکون الموضوع له هو ذلک الأمر العام بل خصوصیاته علی التفصیل، إلّا أنّ نظر الواضع عند الوضع یکون إلی ذلک الأمر لا إلی الخصوصیات بمعنی أنّه عین اللفظ لتلک الخصوصیات لکن بملاحظة ذلک الأمر العام کما فی تعیین لفظ هذا لهذا الرجل و هذا الفرس إلی غیر ذلک مما لا یتناهی بملاحظة أمر کلّی هو مفهوم المشار إلیه بالخصوص. ففی القسم الأخیر من القسمین الأخیرین خصوص المعنی الشخصی لا یحتمل الکثرة و اعتبار خصوص اللفظ فی نظر الواضع ضروری بخلاف القسم الأول منهما فإنّ خصوصیات المعانی کلّیات و ملاحظة الألفاظ عند الوضع لیست باعتبار خصوصیاتها بل باعتبار اندراجها تحت أمر کلّی انتهی کلامه. ففهم من هذا أنّ فی الأقسام الأربعة التی ذکرها المحقّق التفتازانی سوی القسم الثالث وضعا شخصیا لاعتبار الخصوص فی جانب اللفظ و فی القسم الثالث منهما وضعا نوعیا لاعتبار العموم فی جانب اللفظ و أنّ فی القسم الأول منها الوضع و الموضوع له کلیهما خاصان، و فی القسم الثانی کلیهما عامان، و فی القسمین الأخیرین الوضع عام و الموضوع له خاص إذ عموم الوضع و خصوصه معتبر لعموم تصوّر المعنی عند الوضع و خصوصه عنده و عموم الموضوع له و خصوصه معتبر بعموم المعنی الذی وضع ذلک اللفظ بإزائه و خصوصه یشهد بذلک التأمّل الصادق.

تنبیه:

الوضع الجزئی یطلق علی معنیین:
أحدهما الوضع الشخصی و ثانیهما الوضع الخاص، و کذلک الوضع الکلّی یطلق علی معنیین: أحدهما الوضع النوعی و الثانی الوضع العام.

فائدة:

من قبیل الوضع العام لموضوع له خاص وضع المبهمات و المضمرات، فإنّ لفظ هذا مثلا موضوع لکلّ مشار إلیه مخصوص، فإنّ الواضع تصوّر کلّ مشار إلیه مفرد مذکّر باعتبار هذا المفهوم العام و لم یضع اللفظ لهذا المعنی الکلّی بل لتلک الجزئیات المندرجة تحته، فصار الوضع عاما و الموضوع له خاصا، و إنّما حکمنا بذلک لأنّ لفظ هذا لا یطلق إلّا علی الخصوصیات و لا یجوز إطلاقه علی غیرها، إذ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1798
لا یقال هذا و المراد أحد ممّا یشار إلیه، بل لا بدّ فی إطلاقه من المقصد إلی خصوصیة معیّنة فلو کان موضوعا للمعنی العام کرجل لجاز فیه ذلک و لکان استعماله فی الخصوصیات مجازا.
و القول بأنّه موضوع لمفهوم کلّی لکن الواضع قد اشترط أن لا یستعمل إلّا فی الجزئیات بخلاف نحو رجل تمحّل ظاهر. فإن قلت إذا کان هذا موضوعا للخصوصیات المتعدّدة کان مشترکا لفظا. قلت إنّما یلزم ذلک لو کان موضوعا لها بأوضاع متعدّدة و لیس کذلک بل موضوع لها وضعا واحدا. و اعلم أنّ وضعه للخصوصیات من حیث إنّها مندرجة تحت المفهوم الکلّی، فزید من حیث تعلّق به إشارة مخصوصة معنی لهذا فله اعتبار فی الوضع و فی الموضوع له أیضا، و کذا الحال فی المضمرات فإنّ لفظ أنا موضوع لکلّ متکلّم واحد و لفظ أنت لکلّ مخاطب مذکّر واحد، و لفظ هو لکلّ مفرد مذکّر غائب مخصوص، و لا یقدح فی ذلک أنّ هذا یشار به أیضا إلی أمر کلّی مذکور و أنّ ضمیر الغائب قد یرجع إلیه أیضا. أمّا الأول فلأنّ هذا یقتضی بحسب أصل الوضع مشارا إلیه إشارة حسّیة فلا یکون إلّا جزئیا حقیقیا، و إذا استعمل فی غیره فقد نزّل منزلته، و الکلّی المذکور من حیث إنّه مذکور بهذا الذکر الجزئی جزئی لا یحتمل الشرکة. و أمّا الثانی فلاقتضاء ضمیر الغائب ذکرا جزئیا للمرجوع إلیه إمّا لفظا أو معنی أو حکما، و قد عرفت أنّ الکلّی من حیث هو مذکور ذکرا جزئیا جزئی و منه المشتقات کالأفعال فإنّها بالنظر إلی النسب الداخلة فی مفهومها من هذا القبیل، و کالأسماء المتصلة بها مثل اسم الفاعل و اسم المفعول و نحوهما و کالمصغّر و المنسوب، إلّا أنّ فی وضع المبهمات و المضمرات و بین وضع المشتقات فرقا من وجهین: الأول أنّ الخصوصیات التی وضعت بإزائها المشتقات جزئیات إضافیة کلّ واحد منها کلّی فی نفسه حتی لو فرض أنّ الواضع تصوّر مفهوم الضارب و عیّن بإزائه کان الوضع و الموضوع له عامین، و الخصوصیات التی وضعت المبهمات و المضمرات بإزائها جزئیات حقیقیة. و الثانی أنّ تصوّر اللفظ و المعنی فی المشتقات بوجه عام و أمّا فی المبهمات و المضمرات فعموم التصوّر فی المعنی، لکن الوضع فی کلیهما عام لأنّ المعتبر فی ذلک هو المعنی إذ لا یترتّب علی اعتباره فی اللفظ فائدة. و منه الحروف فإنّ لفظة من مثلا موضوعة لکلّ ابتداء خاص بوضع واحد، هکذا ذکر السّیّد الشریف فی حاشیة شرح مختصر الأصول.

فائدة:

من المعلوم أنّ دلالة اللفظ علی مفهوم دون مفهوم آخر مع استواء نسبته إلیهما ممتنعة بل لا بدّ من اختصاص یقتضی لإمکانه مخصّصا ینحصر بحکم التقسیم العقلی فی ذات اللفظ و غیرها، و ذلک الغیر إمّا اللّه تعالی أو غیره، فذهب عبّاد بن سلیمان الصیری «1» و أهل التکسیر أی أصحاب علم الحروف و بعض المعتزلة إلی الأول و زعموا أنّ بین اللفظ و المعنی مناسبة ذاتیة مخصوصة منها نشأت دلالته علیه، و الحقّ خلافه، لأنّا لو فرضنا وضع اللفظ الدّالّ علی الشی‌ء لمناسبة ذاتیة علی زعمکم لنقیض ذلک الشی‌ء أو لضدّه دلّ اللفظ علی النقیض أو الضدّ دون هذا المدلول الذی هو الشی‌ء، فقد تخلّف عن اللفظ الدلالة علیه، أو لو فرضنا وضع اللفظ للشی‌ء و لنقیضه أو له و لضده دلّ علیهما،
______________________________
(1) عباد بن سلیمان البصری المعتزلی، ابو سهل، معتزلی کبیر من أصحاب هشام الفوطی، لکنه خالف المعتزلة باختراعه بدعا نسبها لنفسه له عدة مؤلفات.
طبقات المعتزلة 77، الفهرست 215، سیر أعلام النبلاء 1/ 551.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1799
فقد اختلف دلالته فتارة علی الشی‌ء وحده و تارة علیه و علی نقیضه أو علیه و علی ضدّه، و ما کان ثابتا لشی‌ء بالذات و بحسب اقتضائها لا یتخلّف عنها و لا تختلف فی شی‌ء من الأحوال قطعا فلا تکون دلالته مستندة إلی ذاته، و بهذا التقریر یندفع ما یقال لم لا یجوز أن یکون للفظ مناسبة ذاتیة إلی النقیضین أو الضدین إذ لا دلیل علی استحالته. نعم إنّه مستبعد لکنه لا ینافی الجواز و لا الوقوع. ثم إنّه لا یلزم التخصیص بلا مخصّص إذ إرادة الواضع المختار یصلح مخصصا من غیر انضمام داعیة إلیه کتخصیص اللّه الحدوث بوقت و کتخصیص العبد الأعلام بالأشخاص. و اعلم أنّ المخالف لعلّه یدعی ما یدعیه الاشتقاقیون فی ملاحظة الواضع مناسبة ما بین اللفظ و مدلوله فی الوضع و إلّا فبطلانه ضروری.

فائدة:

الواضع إمّا اللّه تعالی أو الخلق أو اللّه تعالی و الخلق بالتوزیع، ثم أن یجزم بأصالة الثلاثة أم لا؟ فهذه أربعة أقسام، قال بکلّ قسم منها قائل. فقال الأشعری و متابعوه الواضع للغات هو اللّه تعالی و علّمها بالوحی أی بأن خاطب إمّا بذاته أو بإرسال ملک عبدا أو داعیا بکون الألفاظ موضوعة للمعانی، أو بخلق أصوات تدلّ علی الوضع، و ذلک إمّا بخلق الأصوات و الحروف أعنی جمیع الألفاظ التی وضعها للمعانی و إسماعها لواحد أو لجماعة بحیث یحصل له أو لهم العلم بأنّها بإزاء تلک المعانی، و إمّا بخلق أصوات و حروف تدلّ علی أنّ تلک الألفاظ موضوعة، أو بخلق علم ضروری بأن یخلق العلم الضروری لواحد أو لجماعة باللغات و أنّ واضعها قد وضعها لتلک المعانی المخصوصة. و قالت البهشمیة أی أصحاب أبی هاشم وضعها البشر واحدا أو جماعة بأن انبعث داعیته أو داعیتهم إلی وضع هذه الألفاظ بإزاء معانیها ثم حصل تعریف الباقین بالإشارة و التکرار کما فی الأطفال یتعلمون اللغات بتردید الألفاظ مرة بعد أخری مع قرینة الإشارة و غیرها، کأن یقال هات الکتاب و لم یکن فیه غیره فیعلم أنّ اللفظ بإزائه. و قال الاستاذ أبو إسحاق الواضع هو اللّه تعالی و الخلق بالتوزیع لا من حیث أنّ بعضا لهذا قطعا و بعضا لذلک قطعا، بل من حیث إنّ البعض للّه سبحانه جزما و البعض الآخر یتردّد بینهما، و أما عکس مذهبه بأن یکون الاصطلاحی مقدّما علی التوقیفی فهو و إن کان مندرجا تحت التوزیع لکنه علی ما قیل من أنّه لم یتحقّق لا هو و لا صاحبه، و القدر المحتاج إلیه فی التعریف یحصل بالتوقیف من قبل اللّه و غیره محتمل للأمرین. و قال القاضی أبو بکر الجمیع ممکن عقلا و لشی‌ء من أدلة المذاهب لا یفید القطع فوجب التوقّف و هذا هو الصحیح.
ثم إنّه إن کان المقصود هو الظّنّ بأن کان النزاع فی الظهور لا فی القطع و هو الحقّ إذ الألفاظ یکتفی فیها بالظواهر، فالحقّ ما صار إلیه الأشعری لقوله تعالی وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها «1».

فائدة:

طریق معرفة الوضع هو النقل لأنّ وضع لفظ معیّن لمعنی معیّن من الممکنات و العقل لا یستقلّ بها. و النقل إمّا متواتر یفید القطع أو آحاد یفید الظّنّ، و اللغات قسمان: قسم لا یقبل التشکیک کالأرض و السماء و الحرّ و البرد مما یعلم وضعها لما یستعمل فیه قطعا، و قسم یقبله
______________________________
(1) البقرة/ 31
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1800
کاللغات العربیة، فالطریق فیما لا یقبل التشکیک هو التواتر و فی غیره الآحاد، و لا یراد بالنقل أن یکون مستقلا بالدلالة من غیر مدخل العقل فیه إذ صدق المخبر لا بدّ فیه و أنّه عقلی، بل یراد به أن یکون للنقل مدخل. و إن شئت زیادة فارجع إلی العضدی و حواشیه.

الوضوء:

[فی الانکلیزیة]Ablution،cleanliness
[فی الفرنسیة]Ablutions،proprete
بالضم و تخفیف الضاد المعجمة فی الأصل مصدر وضؤ الرجل إذا صار نظیفا حسنا نقل فی الشرع إلی الطهارة المخصوصة لما فیه من النظافة، و قد یفتح الواو، و المشهور أنّه بالضم المصدر و بالفتح الماء الذی یتوضّأ به، و أنکر أبو عمرو بن العلاء الفتح مطلقا و أبو عبید الضم مطلقا، کذا فی بعض شروح مختصر الوقایة. و عند الصوفیة عبارة عن إزالة النقائص الکونیة و قد سبق فی لفظ الصلاة. و عند الشیعة عبارة عن موالاة الإمام و قد مرّ.

الوضیعة:

[فی الانکلیزیة]Sale under the coast price
[فی الفرنسیة]Vente a un prix inferieur au prix de cout
بالفتح هی عند الفقهاء بیع شخص ما ملکه بأقل مما قام علیه کما فی الدرر فی باب المرابحة و التولیة، و یسمّی مواضعة و تواضعا کما یستفاد من ابراهیم شاهی.

الوطن:

[فی الانکلیزیة]Fatherland،native country
[فی الفرنسیة]Patrie،pays natal،demeure fixe
بفتح الواو و الطاء جای باشش مردم، جمعه أوطان. و هو عند أهل الشرع أنواع:
الأول الوطن الأصلی و یسمّی بالأهلی و وطن الفطرة و القرار أیضا هو أن یکون مولده و مأهله و منشأه کما فی المضمرات، و هذا أحسن مما فی المحیط و غیره من الاختصار علی الأهل و الولد لکونه أبعد من الخلاف، ففی آخر الظهیریة قیل لرجل من أین أنت؟ قال من البصرة عند أبی حنیفة و من الکوفة عند أبی یوسف، فإنّه تولّد فی البصرة و نشأ بالکوفة فهو یعتبر التولّد و أبو یوسف یعتبر النش‌ء، و مثل الوطن الأصلی هو ما انتقل إلیه بأهله و متاعه، فلو سفر عن هذا الوطن إلی الوطن الأصلی الأول و دخل فیه لا یصیر مقیما إلّا بالنیة لأنّه لم یبق وطنا له. و الثانی وطن الإقامة و یسمّی أیضا بوطن السّفر و الوطن المستعار و الحادث، و هو ما خرج إلیه بنیة إقامة نصف شهر کذا فی جامع الرموز. و فی الدرر الوطن الأصلی هو المسکن و وطن الإقامة موضع نوی أن یتمکّن فیه خمسة عشر یوما أو أکثر من غیر أن یتخذه مسکنا انتهی. و الثالث وطن السّکنی و هو ما ینوی فیه الإقامة أقل من نصف شهر کذا فی جامع الرموز.

الوعاء:

[فی الانکلیزیة]Cavity،vessel
[فی الفرنسیة]Cavite،vaisseau
بالکسر و تخفیف العین عند الأطباء مرادف التجویف و قد سبق. کما یدلّ علیه ما فی شرح القانونچة حیث قال: إنّ الفرق بین المجاری و الأوعیة أنّ التجویف الکائن فی باطن العضو إن حوی شیئا ساکنا یسمّی وعاء و متحرکا منتقلا یسمّی مجری، و إن لم یعتبر فی ذلک ما یحویه یسمّی بطنا، و التقعیر تجویف فی ظاهر العضو لا یحوی شیئا انتهی. و المراد بالتجویف فی کلامه المعنی اللغوی أی الفضاء و الخلو.

الوفاء:

[فی الانکلیزیة]Faithfulness،loyalty،fullfilment
-[فی الفرنسیة]Fidelite،loyaute،acquittement
بالفاء و المدّ فی اللغة: حفظ المودّة و العهد. و عند الصوفیة: هو العنایة الأزلیة التی بدون عمل الخیر کما فی بعض الرّسائل. و یقول فی لطائف اللغات: الوفاء بالمدّ حفظ المودّة و العهد. و فی اصطلاح الصوفیة هو إنجاز ما سبق التعهّد به فی یوم المیثاق (عهد أ لست).
فالمتعهّد یفی بعهده بسبب الإیمان و الطاعة لکی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1801
یصل إلی الجنّة و ینجو من النار. و أمّا درجة الخواص فهی الوقوف عند الأوامر الإلهیة لذات الأمر لا رغبة و رهبة. و أمّا خاصة الخاصة فهی العبودیة المحضة «1».

الوفق:

[فی الانکلیزیة]Suitability،agreement،opportunity
[فی الفرنسیة]Convenance،accord،opportunite
بالفتح و سکون الفاء مرّ فی بیان الموافقة مع بیان جزء الوفق. و الوفق الثلاثی و الوفق الرباعی و الوفق الخماسی و نحوها مرت فی أبواب أوصافها.

الوقت:

[فی الانکلیزیة]Time
[فی الفرنسیة]Temps
بالفتح و سکون القاف عند الصوفیة هو ما یرد علی العبد و یتصرّف فیه و یمضیه بحکمه من خوف أو حزن أو فرح، و لذلک قیل الوقت سیف قاطع لأنّه یقطع الأمر بحکمه. و لهذا یقال فلان مشتغل بحکم الوقت. و قد یراد بالوقت ما حضر من الزمان المسمّی بالحال. یقال فلان اشتغل بوظیفة الوقت أی بعمل لا یسوغ ذاک إلّا فی کلّ حال، و لهذا الوقت قیل من أهمل وظیفة الوقت فوقته مقت، کذا فی شرح القصیدة الفارضیة. و یقول فی جامع الصنائع: الوقت حال یظهر فی رأس العبد و هو بذلک الحال یهدأ،، و هناک وقت للعارف یکون فیه السکون واجبا علیه، و وقت آخر یجب علیه فیه الشّکر، و وقت للشّکایة. و من هنا یقولون: العارف ابن وقته. یعنی کما الطفل تابع لوالده و أمّه فکذلک العارف ظاهرا و باطنا تابع للوقت. انتهی کلامه.
و یقول فی شرح المثنوی: الصوفی قسمان: ابن الوقت: و هو أن یکون تابعا للوقت، و الوقت غالب علیه. و أبو الوقت: و هو أن یکون غالبا للوقت. و ابن الحال و أبو الحال کذلک انتهی «2». و قال الأطباء: أوقات الأمراض ابتداء و تزیّد و انتهاء و انحطاط. فالابتداء هو الوقت الذی یظهر فیه المرض و یکون کالمتشابه فی أحواله لا یستبان فیه تزید و هو فی الأکثر إلی الرابع، و التزیّد هو الوقت الذی یستبان فیه اشتداد کلّ وقت بعد وقت، و الانتهاء هو الوقت الذی یقف فیه المرض فی جمیع أجزائه علی حالة واحدة، و الانحطاط هو الوقت الذی یظهر فیه انتقاصه، و هذه الأوقات قد تکون بحسب المرض من أوله إلی آخره و تسمّی أوقاتا کلّیة، و قد تکون بحسب نوبة واحدة و تسمّی أوقاتا جزئیة. و أوقات السّنة هی فصولها کذا فی بحر الجواهر.

الوقتیّة:

[فی الانکلیزیة]Absolute temporary proposition
-[فی الفرنسیة]Proposition absolue temporaire
هی عند المنطقیین القضیة الموجّهة التی حکم فیها بضرورة ثبوت المحمول للموضوع أو سلبه عنه فی وقت معیّن لا دائما نحو: کلّ قمر منخسف وقت حیلولة الأرض بینه و بین الشمس لا دائما، و لا شی‌ء منه بمنخسف وقت التربیع لا دائما، و هی مرکّبة من وقتیة مطلقة موافقة فی
______________________________
(1) بالفاء و المد در لغت بسر بردن دوستی و عهد و نزد صوفیة عنایت ازلی را گویند که بی‌واسطه عمل خیر بود کما فی بعض الرسائل و در لطائف اللغات می‌گوید وفاء بمد بسر بردن دوستی و عهد و در اصطلاح صوفیه برامدنست از چیزی که گفته شده در روز میثاق عاهد را از عهده ایمان و طاعت از برای رغبت جنت و رهبت نار و مر خاصة را عبودیت وقوفست بأمر إلهی برای امر نه از جهت رغبت و رهبت و مر خاص الخاص را عبودیت است.
(2) و در جامع الصنائع می‌گوید وقت حالیست که در سر بنده پدید آید و او را بان حال آرام بود وقتی باشد که عارف را سکون واجب بود وقتی باشد که شکر واجب بود و وقتی شکایت و هم ازین گویند که عارف ابن وقت خود است یعنی چنانکه فرزند تابع پدر و مادر باشد عارف نیز ظاهرا و باطنا تابع وقت شود انتهی کلامه. و در شرح مثنوی گوید صوفی دو قسم است ابن الوقت و ان آنست که تابع وقت باشد و وقت برو غالب آید و ابو الوقت و ان آنست که او بر وقت غالب باشد و ابن الحال و ابو الحال کذلک انتهی.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1802
الکیف أی الإیجاب و السّلب و مطلقة عامة مخالفة فی الکیف. و الوقتیة المطلقة ما حکم فیها بالضرورة فی وقت معیّن. و المطلقة الوقتیة هی التی حکم فیها بالنسبة بالفعل فی وقت معیّن، فبینهما عموم و خصوص مطلقا، هکذا فی شرح الشمسیة و شرح المطالع.

الوقص:

[فی الانکلیزیة]Cutting of a letter in prosody
[فی الفرنسیة]Suppression d'une lettre en prosodie
بالفتح و سکون القاف عند أهل العروض و هو إسقاط الحرف الثانی المتحرّک کذا فی عنوان الشرف. و فی رسالة قطب الدین السرخسی هو إسقاط تاء متفاعلتن بعد الإسکان انتهی. و هذا أخصّ من الأول و وقع فی بعض الرسائل من أنّ الوقص و الإضمار لا یکونان إلّا فی متفاعلن. و مثل ما هو واقع فی جامع الصنائع من أنّ الوقص هو الجمع بین الخبن و الإضمار حتی یعود متفاعلن إلی مفاعلن «1».

الوقف:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Stoppage،entailed estate
[فی الفرنسیة]Arret،legs pieux،biens inalienables
بالفتح و سکون القاف لغة الحبس و المنع کما فی شرح الشاطبی. و هو عند الفقهاء حبس العین علی ملک الواقف و التصدّق بالمنفعة کالعاریة هذا عند أبی حنیفة رحمه اللّه. و عندهما هو حبس العین علی ملک اللّه تعالی فیزول ملک الواقف عنه إلی اللّه تعالی خاصّة علی وجه تعود منفعته إلی العباد کذا فی البرجندی. و عند أهل العروض إسکان الحرف السابع المتحرّک من الجزء کإسکان تاء مفعولات. و الجزء الذی فیه الوقف یسمّی موقوفا کذا فی عروض سیفی.
و فی بعض رسائل العروض العربی هو إسکان آخر مفعولات. و فی عنوان الشرف هو سکون السابع المتحرّک و إسکان ما یلیه. و فی رسالة قطب الدین السرخسی هو إسکان المتحرّک الثانی من الوتد المفروق. و عند البصریین من الصرفیین و القرّاء قد یطلق علی السکون البنائی، و لهذا یقال الأمر موقوف الآخر و قد مرّ فی لفظ المبنی. و قد یطلق علی قطع الکلمة عمّا بعدها أی علی تقدیر أن یکون بعدها شی‌ء. و قیل هو قطع الکلمة عن الحرکة کذا فی الجاربردی شرح الشافیة. و فی الدقائق المحکمة فی علم القراءة الوقف اصطلاحا قطع الکلمة عمّا بعدها بسکتة طویلة فإن لم یکن بعدها شی‌ء یسمّی ذلک قطعا انتهی. و فی الحواشی الأزهریة قولنا بسکتة طویلة مخرج للسکت. و فی الاتقان: الوقف و القطع و السکت یطلقها المتقدّمون غالبا مرادا بها الوقف، و المتأخّرون فرّقوا بینها فقالوا:
القطع عبارة عن قطع القراءة رأسا فهو کالانتهاء، فالقارئ به کالمعرض عن القراءة و المنتقل إلی حالة أخری غیرها، و هو الذی یستفاد بعده القراءة المستأنفة، و لا یکون إلّا علی رأس آیة لأنّ رءوس الآی فی نفسها مقاطع، و الوقف عبارة عن قطع الصوت عن الکلمة زمنا یتنفس فیه عادة بنیّة استئناف القراءة لا بنیّة الإعراض، و یکون فی رءوس الآی و أوساطها، و لا یأتی فی وسط الکلمة و لا فیما اتصل رسما و السّکت عبارة عن قطع الصوت زمنا هو دون زمن الوقف عادة من غیر تنفس.
و یورد فی کتاب (فتاوی برهنه): الوقف عبارة عن تسکین الحرف الأخیر و قطع الکلمة التی بعده بنفس، و أمّا إذا قطع الکلمة دون تنفّس بحیث یکون قریبا من الوصل فهذا یسمّی سکتة، و أما إذا کان قریبا من الوقف فیسمّی وقفة «2».
______________________________
(1) و مثل اینست آنچه در جامع الصنائع واقع شده که وقص جمعیت میان خبن و اضمار تا متفاعلن بمفاعلن رد شود.
(2) و در فتاوی برهنه می‌آرد وقف عبارتست از اسکان حرف اخر و قطع کلمه از ما بعد بدم کشیدن و اگر قطع کند و دم نکشد اگر نزدیک وصل باشد او را سکته خوانند و اگر نزدیک وقف باشد او را وقفة نامند.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1803

فائدة:

فی الشافیة فی الوقف وجوه أحد عشر:
الإسکان المجرّد و ذلک فی المتحرّک و الرّوم و الإشمام و إبدال الألف و إبدال تاء التأنیث هاء و زیادة الألف و إلحاق هاء السکت و إثبات الواو و الیاء أو حذفهما و إبدال الهمزة و التضعیف و نقل الحرکة انتهی. و قال فی الاتقان للوقف فی کلام العرب أوجه متعدّدة و المستعمل منها عند القراء تسعة: السکون و الرّوم و الإشمام و الإبدال و النّقل و الإدغام و الحذف و الإثبات و الإلحاق.

التقسیم:

قال فی الإتقان اصطلح أئمة القراء لأنواع الوقف و الابتداء أسماء و اختلفوا فی ذلک. فقال ابن الأنباری «1»: الوقف علی ثلاثة أوجه: تام و حسن و قبیح. فالتام الذی یحسن الوقف علیه و الابتداء بما بعده، و لا یکون بعده ما یتعلّق به کقوله تعالی أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «2».
و الحسن هو الذی یحسن الوقف علیه و لا یحسن الابتداء بما بعده کقوله تعالی الْحَمْدُ لِلَّهِ «3» لأنّ الابتداء بربّ العالمین لا یحسن لکونه صفة لما قبله. و القبیح هو الذی لیس بتمام و لا حسن کالوقف علی بسم من قوله بِسْمِ اللَّهِ. قال و لا یتمّ الوقف علی المضاف دون المضاف إلیه و لا المنعوت دون نعته و لا الرافع دون مرفوعه و عکسه و لا الناصب دون منصوبه و عکسه و لا المؤکّد دون توکیده و لا المعطوف دون المعطوف علیه و لا البدل دون مبدله، و لا إنّ أو کان أو ظنّ و أخواتها دون اسمها و لا اسمها دون خبرها و لا المستثنی منه دون الاستثناء، و لا الموصول دون صلته اسمیا أو حرفیا و لا الفعل دون مصدره و لا حرف دون متعلّقه و لا شرط دون جزائه. و قال غیره الوقف ینقسم إلی أربعة أقسام تام مختار و کاف جائز و حسن مفهوم و قبیح متروک. فالتام هو الذی لا یتعلّق بشی‌ء مما بعده فیحسن علیه الوقف و الابتداء بما بعده. و الکافی منقطع فی اللفظ متعلّق فی المعنی فیحسن الوقف علیه، و الابتداء بما بعده أیضا نحو حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهاتُکُمْ «4» هنا الوقف، و یبتدأ بما بعد ذلک، و هکذا رأس کلّ آیة بعدها لام کی و إلّا بمعنی لکن و إنّ الشدیدة المکسورة و الاستفهام و بل و ألا المخففة و السّین و سوف للتهدید و نعم و بئس وکیلا ما لم یتقدّمهن قول أو قسم. و الحسن هو الذی یحسن الوقف علیه و لا یحسن الابتداء بما بعده کالحمد للّه.
و القبیح هو الذی لا یفهم منه المراد کالحمد، و أقبح منه ما یتغیّر المعنی بسببه کالوقف علی لقد کفر الذین قالوا و یبتدأ إنّ اللّه هو المسیح لأنّ المعنی یتغیّر بهذا، و من تعمّده و قصد معناه فقد کفر، فإن اضطر لأجل التنفس جاز ثم یرجع إلی ما قبله حتی یصله بما بعده. و قال غیره الوقف علی خمس مراتب: لازم و مطلق و جائز و مجوز لوجه و مرخّص ضرورة. فاللازم ما لو وصل طرفاه أوهم غیر المراد نحو وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ «5» یلزم الوقف هنا إذ لو وصل بقوله یُخادِعُونَ اللَّهَ توهّم أنّ الجملة صفة لقوله
______________________________
(1) محمد بن القاسم بن محمد بن بشار بن الحسن بن بیان، أبو بکر، ابن الأنباری. ولد فی الأنبار- العراق- عام 271 ه/ 884 م و توفی عام 328 ه/ 940 م. نحوی لغوی، محدث مفسر، حافظ علامة. له الکثیر من المؤلفات.
معجم المفسرین 2/ 604، تذکرة الحفاظ 3/ 842، وفیات الأعیان 4/ 341، تاریخ بغداد 3/ 181، بغیة الوعاة 1/ 212، شذرات الذهب 2/ 315.
(2) الاعراف/ 157، و آل عمران/ 104، و التوبة/ 88 و المؤمنون/ 102 و النور/ 51 الخ …
(3) الفاتحة/ 2
(4) النساء/ 23
(5) البقرة/ 8
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1804
بِمُؤْمِنِینَ. و المطلق ما یحسن الابتداء بما بعده کالاسم المبتدأ به نحو اللّه یجتبی، و الفعل المستأنف نحو سَیَقُولُ السُّفَهاءُ، و مفعول المحذوف نحو وعد اللّه، سنّة اللّه، و الشرط نحو من یشاء اللّه یضلله، و الاستفهام و لو تقدیرا نحو أ تریدون عرض الدنیا، و النفی نحو ما کان لهم الخیرة. و الجائز ما یجوز فیه الوصل و الفصل لتجاذب الموجبین من الطرفین نحو ما أنزل من قبلک فإنّ واو العطف یقتضی الوصل و تقدیم المفعول علی الفعل یقطع النظم فإنّ التقدیر و یوقنون بالآخرة. و المجوز لوجه نحو أولئک الذین اشتروا الحیاة الدنیا بالآخرة لأنّ الفاء فی قوله فلا یخفف یقتضی التسبّب و الجزاء و ذلک یوجب الفصل، و کون نظم الفعل علی الاستئناف یجعل للفصل وجها. و المرخّص ضرورة ما لا یستغنی ما بعده عما قبله لکنه یرخّص لانقطاع النفس و طول الکلام، و لا یلزمه الوصل بالعود لأنّ ما بعده جملة مفهومة کقوله وَ السَّماءَ بِناءً «1» لأنّ قوله و أنزل لا یستغنی عن سیاق الکلام، فإنّ فاعله ضمیر یعود إلی ما قبله، غیر أنّ الجملة مفهومة. و أمّا ما لا یجوز الوقف علیه فکالشرط دون جزائه و المبتدأ دون خبره. و قال غیره الوقف فی التنزیل علی ثمانیة أضرب: تام و شبیه به و ناقص و شبیه به و حسن و شبیه به و قبیح و شبیه به. و قال ابن الجزری:
أکثر ما ذکر الناس فی أقسام الوقف غیر منحصر و لا منضبط، و أقرب ما قلته فی ضبطه إنّ الوقف ینقسم إلی اختیاری و اضطراری لأنّ الکلام إمّا أن یتمّ أو لا یتم، فإن لم یتم کان الوقف علیه اضطراریا و هو المسمّی بالقبیح لا یجوز تعمّد الوقف علیه إلّا لضرورة من انقطاع نفس و نحوه لعدم الفائدة، أو لفساد المعنی.
و إن تمّ کان اختیاریا. و کونه تاما لا یخلو إمّا أن لا یکون له تعلّق بما بعده البتّة لفظا و لا معنی، فهو الوقف المسمّی بالتام، و قد یتفاضل التام نحو مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ، إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ «2» کلاهما تام، إلّا أنّ الأول أتمّ من الثانی لاشتراک الثانی فی ما بعده فی معنی الخطاب بخلاف الأول، و هذا هو الذی سمّاه البعض شبیها بالتام، و منه ما یتأکّد استحبابه لبیان المعنی المقصود و هو الذی سماه السجاوندی «3» باللازم أو کان له تعلّق، فإن کان من جهة المعنی فهو المسمّی بالکافی و یتفاضل فی الکفایة کتفاضل التام نحو فی قلوبهم مرض کاف فزادهم اللّه مرضا أکفی منه بما کانوا یکذبون أکفی منهما، و إن کان من جهة اللفظ فهو المسمّی بالحسن لأنّه فی نفسه حسن مفید انتهی ما فی الاتقان. و فی الحواشی الأزهریة الوقف ینقسم إلی ثلاثة أقسام: اختباری بالیاء الموحدة و متعلّقة الرسم لبیان المقطوع من الموصول و الثابت من المحذوف و المجرور من المربوط، و اضطراری و هو الوقف عند ضیق النّفس و العی، و اختیاری بالیاء المثناة التحتانیة.

فائدة:

فی الإتقان و أمّا الابتداء فلا یکون إلّا اختیاریا لأنّه لیس کالوقف تدعو إلیه ضرورة فلا یجوز إلّا بمستقل بالمعنی موف بالمقصود و هو فی أقسامه کأقسام الوقف الأربعة و یتفاوت تماما و کفایة و حسنا و قبحا بحسب التمام و عدمه و فساد المعنی و إحالته نحو الوقف علی و من الناس،
______________________________
(1) البقرة/ 22
(2) الفاتحة/ 4- 5
(3) محمد بن طیفور الغزنوی السجاوندی، أبو عبد اللّه، توفی عام 560 ه/ 1165 م. مفسّر، مقرئ، عالم باللغة و النحو، له عدة مؤلفات.
معجم المؤلفین 10/ 112، طبقات القراء 2/ 157، الوافی 3/ 178.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1805
فإنّ الابتداء من الناس قبیح و یؤمن تام، و قد یکون الوقف حسنا و الابتداء به قبیحا نحو یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِیَّاکُمْ «1» الوقف علیه حسن و الابتداء به قبیح لفساد المعنی إذ یصیر تحذیرا من الإیمان باللّه و قد یکون الوقف قبیحا و الابتداء جیدا نحو مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا هذا «2» الوقف علی هذا قبیح لفصله بین المبتدأ و الخبر، و لأنّه یوهم أنّ الإشارة إلی المرقد و الابتداء بهذا کاف أو تام لاستئنافه.

فائدة:

فی تیسیر القاری شرح المقدّمة قد وقع اختلاف بین الکوفی فی بعض رءوس الآی فجعل رمز آیة الکوفی لبّ و علامة خمسهم الهاء و علامة عشرهم رأس العین أو حرف الیاء و رمز آیة البصری تب و خمسهم خب و عشرهم عب.

الوکالة:

[فی الانکلیزیة]Procuration،mandate
[فی الفرنسیة]Procuration،mandat
بالکسر و الفتح اسم من التوکیل بمعنی التفویض و الاعتماد، و قد تطلق علی الحفظ إطلاقا لاسم السّبب علی المسبّب. و الوکیل فی أسمائه تعالی فعیل بمعنی المفعول علی الأول و بمعنی الفاعل علی الثانی. و شرعا تفویض التصرّف إلی غیره و ذلک الغیر یسمّی وکیلا، ای الوکالة إقامة أحد غیره مقام نفسه فی تصرّف شرعی معلوم مورث لحکم شرعی کالنکاح و الطلاق المورثین للحلّ و الحرمة، فإنّ اللام للعهد فلا حاجة إلی زیادة أمر شرعی کما ظنّ، و یخرج منه ما إذا قال أنت وکیلی فی کلّ شی‌ء فإنّه لم یصر به وکیلا لجهالة التصرّف. و فی الاستحسان یصیر وکیلا بالحفظ، فینبغی أن یزاد قید الحفظ کما فی التّحفة، و کذا یخرج عنه الإیصاء فإنّه نیابة بالولایة المنتقلة إلیه دون القائمة به المتبادرة، و یدخل فیه توکیل مسلم ذمّیا ببیع مال غیر متقوّم، و فیه إشعار بأنّ القبول لم یشترط. فلو قال وکلتک بطلاق و لم یقل المخاطب قبلت و لا رددت ثم طلق وقع استحسانا لأنّه دلیل القبول کما فی المبسوط، و فیه إیماء إلی أنّ القبول یشترط و لو حکما، و به یشعر کلام الهدایة، کذا فی جامع الرموز و شرح أبی المکارم لمختصر الوقایة.

الولاء:

[فی الانکلیزیة]Continuation،continuous action in the ablutions
[فی الفرنسیة]Continuation،action suivie dans les ablutions
بالکسر لغة المتابعة. و شرعا متابعة فعل بفعل فی التطهیر بحیث لا یجفّ العضو الأول عند اعتدال الهواء، فلو جفّف الوجه أو الید بالمندیل قبل غسل الرجل لم یترک الولاء. و فی الخزانة الولاء أن لا یشتغل بین أفعال الوضوء بغیرها و هو سنّة فی الوضوء، هکذا فی جامع الرموز.

الولاء:

[فی الانکلیزیة]Friendship،loyalty،allegiance
[فی الفرنسیة]Amitie،loyaute،allegeance
بالفتح لغة النصرة و المحبة. و قیل هو من الولی بمعنی القرب کما فی البرجندی. و شرعا قرابة حکمیة حاصلة من العتق أو الموالاة کما فی الدرر، و الأولی أی القرابة الحاصلة من العتق یسمّی ولاء العتاقة و ولاء النّعمة، و الثانیة أی القرابة الحاصلة من الموالاة یسمّی ولاء الموالاة، و یؤیّده ما فی شرح أبی المکارم لمختصر الوقایة من أنّ الولاء شرعا نسبة حاصلة من العتق أو الموالاة مستلزمة لآثار مخصوصة من الإرث و العقل و ولایة النکاح، فهو نوعان ولاء عتاقة و یسمّی ولاء نعمة و سببه العتق، و الجمهور علی أنّه الإعتاق و ولاء موالاة و سببه
______________________________
(1) المستحنة/ 1
(2) یس/ 52
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1806
العقد المعروف انتهی. و قد أطلقه أی الولاء الفقهاء علی المیراث الذی یکون بسبب هذه الحالة. و لذا قال المصنّف هو میراث یستحقّه المرء بسبب عتق شخص فی ملکه أو بسبب عقد الموالاة، کذا فی البرجندی. لکن فی جامع الرموز إنّ الولاء لغة القرابة کما فی الکافی.
و شرعا التناصر و یسمّی بولاء العتاقة و النّعمة، و من حکمه الإرث کما فی النهایة. فتعریفه بمیراث یستحقّه الخ تعریف بالحکم و هو غیر عزیز.

الولد:

[فی الانکلیزیة]Boy،child،kid،son
[فی الفرنسیة]Enfant،garcon،fils
بفتح الواو و اللام یقال له بالفارسیة (بچّه) و ولد الزّنا فی اللغة الفارسیة: حرام‌زاده. و فی اصطلاح الشعراء: الفراشة و الدّیدان الأخری التی تموت متی طلع (النجم) سهیل. کذا فی قاموس شمسی ناقلا من کشف المعانی «1».

الولع:

[فی الانکلیزیة]Craze،passion
[فی الفرنسیة]Engouement،passion
هو عند السالکین المیل القوی الدائم و قد سبق فی لفظ الإرادة.

الولیّ:

[فی الانکلیزیة]Caretaker،supporter،patron،saint،holy man
[فی الفرنسیة]Protecteur،soutien،patron،saint
هو فعیل بمعنی فاعل من قولهم ولی فلان الشی‌ء یلیه فهو وال و ولیّ، و أصله من الولی بسکون اللام و فتحها الذی هو القرب، و منه یقال داری تلی دارها أی تقرب منها، و منه یقال للمحب المعاون ولی لأنّه یقرب منک بالمحبة و النصرة و لا یفارقک، و منه الوالی لأنّه یلی القوم بالتدبیر و الأمر و النهی، و منه الولی. و من ثمّ قالوا فی اختلاف الولایة العداوة من عدا الشی‌ء إذا جاوزه فلأجل هذا کانت العداوة خلاف الولایة، کذا فی التفسیر الکبیر فی تفسیر قوله تعالی: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا «2». و فی شرح الطوالع: الولی لغة و استعمالا یطلق علی خمسة معان. الأول المتصرّف فی أمره، یقال ولی الصبی و المرأة. و الثانی المعین الناصر المحب. و الثالث المعتق و المعتق. و الرابع الجار. و الخامس ابن العم انتهی. و فی جامع الرموز الولی لغة المالک، و شرعا عند الفقهاء هو الوارث المکلّف کما فی المحیط و غیره انتهی، فخرج العبد و الکافر و الصبی و المعتوه کما فی فتح القدیر. قالوا للولی ولایة إنکاح الصغیر و الصغیرة ولایة إجبار، و علی البالغة العاقلة ولایة ندب و استحباب و عند أهل التصوّف و السلوک هو العارف باللّه و صفاته حسب ما یمکّن المواظب علی الطاعات المجتنب عن المعاصی و المعرض عن الانهماک فی اللذات و الشهوات علی ما ذکر المحقّق التفتازانی فی شرح العقائد و فی النفحات: «3» الولی هو الفانی من حاله الباقی فی مشاهدة الحقّ لم یکن له عن نفسه إخبار و لا مع الغیر قرار. و جاء فی الرسالة القشیریة بأنّ الولیّ له
______________________________
(1) بفتح الواو و اللام بچه الاولاد الجمع و ولد الزنا در لغت حرام‌زاده را گویند و در اصطلاح شعرا پروانه و کرم‌های دیگر را گویند که بطلوع سهیل می‌میرند کذا فی فرهنگ شمسی ناقلا من کشف المعانی.
(2) البقرة/ 257
(3) النفحات الالهیة للشیخ صدر الدین محمد بن اسحاق القونوی (- 673 ه) و هناک نفحات الأنس من حضرات القدس، فارسی فی مجلد لمولانا نور الدین عبد الرحمن بن أحمد الجامی (- 898 ه) فی التصوف. و هو المرجّح عرّبه الشیخ تاج الدین زکریا العثمانی النقشبندی (- 1000 ه). کشف الظنون، 2/ 1967. و یضاف لذلک أن أصل کتاب نفحات الأنس عربی و اسمه طبقات الصوفیة تألیف محمد بن حسین السلمی النیسابوری. و قد ترجمه إلی اللغة الهرویة خراجه عبد اللّه انصاری ثم أعاد ترجمته للفارسیة مولانا الجامی و أضاف إلیه اعلاما آخرین إلی عصره فی اواخر القرن التاسع الهجری.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1807
معنیان: أحدهما فعیل بمعنی مفعول و هو الذی تولی الحقّ سبحانه أموره کما قال: وَ هُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ. إذا لا یدعه الحقّ تعالی نحو نفسه لحظة واحدة. و الثانی: فعیل بمعنی فاعل و هو من قام بعبادة الحقّ سبحانه و تعالی و السائر علی وجهه بشکل دائم بدون أن یکون هناک حلول.
و کلّ واحد من هذین الوصفین واجب لیکون ولیّا. کما یجب علیه القیام بحقوق اللّه تعالی علی سبیل الاستقصاء و الاستیفاء و دوام حفظ الحقّ تعالی فی السّراء و الضّراء.
و من شروط الولیّ أن یکون محفوظا من الإصرار علی المعاصی کما هو شرط النبی العصمة، کما یشترط فیه إخفاء حاله، و من شروط النبی إظهار حاله. إذا، کلّ من لا توافق أعماله الشریعة فهو مخادع أو مغرور «1».
و فی خلاصة السلوک: الولی علی ما قال البعض هو الذی یکون مستور الحال أبدا و الکون کلّه ناطق علی ولایته و المدّعی الذی ناطق بالولایة و الکون کلّه ینکر علیه. و قیل الولی الذی بعد عن الدنیا و قرب إلی المولی.
و قیل الذی فرغ نفسه للّه و أقبل بوجهه علی اللّه.
قال ذو النون لا تجالسوا أهل الولایة و الصّفاء إلّا علی الطهارة و النقاء فإنّهم جواسیس القلوب انتهی. و فی شرح القصیدة الفارضیة: و أما الولایة فهی التصرّف فی الخلق بالحقّ و لیست فی الحقیقة إلّا باطن النّبوة لأنّ النبوة ظاهرها الإنباء و باطنها التصرّف فی النفوس بإجراء الأحکام علیها، و النّبوة مختومة من حیث الإنباء أی الإخبار إذ لا نبیّ بعد محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم دائمة من حیث الولایة و التصرّف، لأنّ نفوس الأولیاء من أمة محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم حملة تصرّف ولایته یتصرّف بهم فی الخلق بالحقّ إلی قیام الساعة، فباب الولایة مفتوح و باب النّبوة مسدود، و علامة صحة الولی متابعة النبی فی الظاهر لأنّهما یأخذان التصرّف من مأخذ واحد إذ الولی هو مظهر تصرّف النبی فلا متصرّف إلّا واحد، و من هذا الوجه تکلّم بعض الأتباع عن نفسه بخصائص النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم علی سبیل الحکایة، فنزّل نفسه من النبی علیه الصلاة و السلام منزلة الآلة من المتصرّف. و کما أنّ النّبوة دائرة متألّفة فی الخارج من نقط وجودات الأنبیاء کاملة بوجود النقطة المحمدیة، فالولایة أیضا دائرة متألّفة فی الخارج من نقط وجودات الأولیاء کاملة بوجود النقطة التی سیختم بها الولایة، و خاتم الأولیاء علی ما ذکر لا یکون فی الحقیقة إلّا خاتم الأنبیاء، و علیه تقوم الساعة، فظهر الفرق بین النبی و الولی، و أنّه لا یسعه إلّا متابعة النبی.
و ما قیل إنّ الولایة أفضل من النّبوة لا یصحّ مطلقا إلّا بقید و هو أنّ ولایة النبی أفضل من نبوته التشریعیة لأنّ نبوّة التشریع متعلّقة بمصلحة الوقت و الولایة لا تعلّق لها بوقت دون آخر، بل قام سلطانها إلی قیام الساعة. و أیضا النّبوة صفة الخلق دون الحقّ و الولایة صفة الحقّ، و لذا یطلق علیه اسم الولی دون النبی، و لما احتاج بیانه إلی مثل هذا التأویل، فلیس من الأدب إطلاق القول فیه، فظهر أنّ مثابة الأنبیاء
______________________________
(1) و در رساله قشیریة امده که ولی را دو معنی است یکی فعیل بمعنی مفعول و آن‌کسی است که حق تعالی متولی امور او باشد کما قال تعالی و هو یتولی الصالحین پس او را نگذارد حق تعالی به سوی نفس او یک لحظة دوم فعیل بمعنی فاعل واو آن‌کسی است که تولی کرده عبادت حق تعالی را و جاری می‌شود بروی پیاپی از غیر آنکه حلول کند و هریک ازین دو وصف واجب است تا ولی باشد و واجب است او را قیام بحقوق اللّه تعالی بر سبیل استقصا و استیفا و دوام حفظ حق تعالی او را در سراء و ضراء و از شروط ولی آنست که محفوظ باشد از اصرار بر معصیت چنانکه شرط نبی آنست که معصوم باشد و نیز از شروط ولی آنست که اخفای حال خود کند چنانکه از شروط نبی آنست که اظهار حال خود کند پس هرکسیکه اعمال او بشریعت موافق نیست او مخادع و مغرور است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1808
و الأولیاء إلی النبی صلی اللّه علیه و آله و سلم سواء من حیث إنّهم مظاهر دائرتی نبوّته و ولایته، و لذا قال: (علماء أمتی کأنبیاء بنی إسرائیل) «1». و کما أنّ الأولیاء دعوا الخلق إلی الحقّ بتبعیة النبی علیه الصلاة و السلام، کذلک الأنبیاء علیهم السلام دعوا أمتهم إلی الحقّ بتبعیته صلی اللّه علیه و آله و سلم لأنّهم مظاهر نبوته انتهی. و قد ذکر المولوی عبد الغفور فی حاشیته علی نفحات الأنس للجامی: الولایة قسمان: عامّة، و خاصّة.
فالولایة العامّة مشترکة بین کلّ المؤمنین، و هی عبارة عن القرب إلی الحقّ بلطف. و کلّ المؤمنین قریبون من لطفه لأنّهم خرجوا من ظلمة الکفر و تشرّفوا بنور الإیمان. قال اللّه تعالی:
اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ). و الولایة الخاصّة هی خاصّة بالواصلین من أرباب السّلوک، یعنی لا توجد فی المبتدءین و المتوسّلین من أرباب السّلوک. و هی عبارة عن فناء العبد فی الحقّ و بقائه بالحق. و هذا یعنی أنّ الولایة الخاصّة مرکّبة من فناء العبد فی الحقّ، و بقاء العبد بالحقّ. فالفناء فی الحقّ سقوط الشعور من الغیر، و البقاء بالحقّ هو الشعور بالحق أو عدم الشعور بالغیر انتهی. و قد مرّ ذکر أقسام الأولیاء فی لفظ الصوفی، و فی لفظ خاتم «2».

الوهم:

[فی الانکلیزیة]Illusion،chimera،imagination
[فی الفرنسیة]2 L Illusion،chimere،imagination
بالفتح و سکون الهاء قد یطلق علی الاعتقاد المرجوح، و المراد بالاعتقاد التصدیق و الحکم. هذا لکن المختار أنّ الوهم من قبیل التصوّر و قد سبق فی لفظ الحکم. و قد یطلق علی القوة الوهمیة من الحواس الباطنة و هی قوة مرتّبة فی الدماغ کلّه لکن الأخصّ بها هو آخر التجویف الأوسط من الدماغ المسمّی بالدودة تدرک المعانی الجزئیة الموجودة فی المحسوسات، کالقوة الحاکمة فی الشاة بأنّ الذئب مهروب عنه، و الولد معطوف علیه.
و استدلّ الحکماء علی وجوده بأنّه لا بدّ من قوة مدرکة للمعانی الجزئیة و تلک القوة غیر الحواس الظاهرة إذ المعانی هی ما لا تدرک بإحدی الحواس الظاهرة، و کذا غیر الحسّ المشترک و الخیال لأنّه لا یرتسم فیهما إلّا ما یتأدّی إلیهما من الحواس الظاهرة، و تلک المعانی لم تتأدّ منها إلیهما، و غیر الحافظة إذ القبول غیر الحفظ و غیر المتصرّفة لأنّ فعلها الترکیب و التفصیل، و غیر النفس لأنّها لا تدرک الجزئیات بالذات و لأنّ هذا الإدراک موجود فی الحیوانات. و هاهنا أبحاث فمن أرادها فلیرجع إلی شرح المواقف و شرح التجرید و غیرهما. و قال الصوفیة الوهم محتد عزرائیل علیه السلام من محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم، خلق اللّه وهم محمد صلی اللّه علیه و آله و سلم من نور اسمه الکامل، و خلق عزرائیل علیه السلام من نور وهم محمد صلی
______________________________
(1) الالبانی، محمد ناصر الدین، سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة و أثرها السیئ فی الأمة، ط 4، بیروت، المکتب الإسلامی، 1398 ه، ح 466، 1/ 480.
و قال عنه: لا أصل له باتفاق العلماء، و هو مما یستدل به القادیانیة الضالة علی بقاء النبوة بعده صلی اللّه علیه و سلم.
(2) و در حاشیة مولوی عبد الغفور بر نفحات می‌آرد ولایت دو قسم است عامة و خاصة ولایت عامة مشترکست میان همه مؤمنان و عبارتست از قرب بلطف حق و همه مؤمنان قریب‌اند از لطف او چرا که اینها را از ظلمت کفر بیرون اورده بنور ایمان مشرف ساخته قال تعالی اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ و ولایت خاصة مخصوص است به واصلان از ارباب سلوک یعنی در مبتدیان و متوسلان از ارباب سلوک یافته نمی‌شود و هی عبارة عن فناء العبد فی الحق و بقائه بالحق یعنی ولایت خاصة مرکب است از فنای بنده در حق و بقای بنده بحق فنا در حق سقوط شعور است از غیر و بقا بحق شعور است بحق با عدم شعور بغیر انتهی. و ذکر اقسام اولیا در لفظ صوفی و در لفظ خاتم گذشت.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1809
اللّه علیه و آله و سلم، فلما خلق اللّه و هم هذا الإنسان من نور الکمال أظهره فی الوجود بلباس القهر، فأقوی شی‌ء یوجد فی الإنسان القوة الواهمة فإنّها تغلب العقل و الفکر و المصورة و المدرکة، و أقوی الملائکة عزرائیل علیه السلام لأنّه خلق منه. فلهذا حین أمر اللّه الملائکة أن تقبض من الأرض قبضة لیخلق منها آدم علیه السلام لم یقدر أحد أن یقبض منها إلّا عزرائیل لأنّها کلما نزل بها ملک من الملائکة أقسمت علیه باللّه أن یترکها فترکها، فلما نزل بها عزرائیل أقسمت علیه فاستدرجها فی قسمها فقبض منها ما أمره اللّه أن یقبض، و تلک القبضة هی روح الأرض فخلق اللّه من روحها جسد آدم، فلذا تولّی عزرائیل قبض الأرواح لما أودع اللّه فیه من القوة الکمالیة المتجلّیة فی مجلی القهر و الغلبة. ثم إنّ هذا الملک عنده من المعرفة بأحوال جمیع من یقبض روحه ما لا یمکن شرحه فیتخلّق لکلّ جنس بصورة، و قد یأتی إلی بعض الأشخاص فی غیر صورة بل بسیطا فینفس مقابلة للروح تتعشق به فتطلب الخروج من الجسد و قد مسکها الجسد و تعلّقت به للتعشّق الأول الذی بین الروح و الجسد، فیحصل النزاع بین المنازعة الخاصة العزرائیلیة له و بین تعشّقه بالجسد إلی أن یغلب علیه الجذب العزرائیلی فتخرج، و هذا الخروج أمر عجیب.
اعلم أنّ اللّه تعالی جعل الوهم مرآة نفسه و مجلی قدسه، لیس فی العالم شی‌ء أسرع إدراکا منه، له التصرّف فی جمیع الموجودات، به تعبد اللّه العالم و بنوره نظر إلی آدم و به مشی من مشی علی الماء، و به طار من طار فی الهواء، و هو نور الیقین و أصل الاستیلاء و التمکین، من سخّر له هذا النور و حکم علیه تصرّف به فی الوجود العلوی و السفلی و من حکم علیه سلطان الوهم لعب فی أموره فتاه فی ظلام الحیرة بنوره. ثم اعلم أنّ اللّه لما خلق الوهم قال له أقسمت أن لا أتجلّی لأهل التقلید إلّا فیک، و لا أظهر للعالم إلّا فی مخافیک، فعلی قدر ما تصعدهم إلی تدلّهم علیّ، و علی قدر ما تنکس عنی بأنوارهم تهلکهم فی بوارهم. فقال له الوهم: أی و ربّی أقم المرقاة بالاسم و الصفات لیکون علما إلی منصة الذات.
فأقام اللّه فیه الأنموذج المنیر، فانتقش فی جداره بالهیئة و التقدیر، و تحکّم فیه عبودیة الحقّ تعالی، فأقسم علی نفسه باسم ربّه. و الآن لا یزال تفتح هذه الأفعال بتلک المفاتیح الثقال إلی أن یلج جمله فی سمّ خیاط الجمال إلی فضاء صحراء الکمال، فیعبد فیه الحقّ المتعال، فحینئذ ألبسه اللّه خلعة التقریب و قال له:
أحسنت أیّها الملک الأدیب، ثم کساه حلّتین الأولی من النور الأخضر مکتوب علی طرازها بالکبریت الأحمر الرَّحْمنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنْسانَ، عَلَّمَهُ الْبَیانَ «1». و أمّا الحلّة الثانیة فهی القاصیة الدانیة قد نسجت من سواد الطغیان مکتوب علی طرازها بقلم الخذلان: إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِی خُسْرٍ «2». فلما نزل هذا النور و أخذ بین العالم فی الظهور خلق اللّه من نزوله الجنة و أکلها آدم فخرج بها من الحبة فتأمّل کذا فی الإنسان الکامل.

الوهمیّ:

[فی الانکلیزیة]Illusory،chimerical،imaginary،fictitious
[فی الفرنسیة]Chimerique،illusoire،imaginaire،fictif
بیاء النسبة یطلق علی المعنی الجزئی المدرک بالوهم، و قد یطلق علی ما اخترعته القوة المتخیّلة اختراعا صرفا من عند نفسها علی
______________________________
(1) الرحمن/ 1- 4
(2) العصر/ 2
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1810
نحو المحسوس. و حاصله أنّ اختراعها لا یکون من الأمور المحسوسة أی المدرکة بالحواس الظاهرة بل اختراعا صرفا علی نحو المحسوسات أی بحیث لو أدرک لکان مدرکا بالحواس الظاهرة، یعنی لو وجد ذلک الأمر الوهمی فی الخارج لکان مدرکا بإحدی الحواس الظاهرة، کما إذا سمع أنّ الغول شی‌ء یهلک الناس کالسبع فأخذت المتخیّلة فی تصویرها بصورة السبع و اختراع ناب لها کما للسبع، و بهذا المعنی أطلق فی باب التشبیه حیث قسّموه بأنّ طرفاه إمّا حسّیان أو عقلیان أو مختلفان کما فی المطول و الأطول. و قد سبق بیانه فی لفظ الخیالی أیضا. فالوهمی علی هذا ما لا یدرک بإحدی الحواس الظاهرة لعدم وجوده فی الخارج و لا فی نفس الأمر، لکنه لو وجد فی الخارج لا یدرک إلّا بإحدی تلک الحواس الظاهرة بخلاف الوهمی بالمعنی الأول فإنّه موجود فی نفس الأمر و لا یمکن أن یدرک بإحداها. ثم الوهمیات کما تطلق علی المعانی الجزئیة المدرکة بالوهم و علی الأمور المخترعة بالقوة المتخیّلة کذلک تطلق علی القضایا التی یحکم بها الوهم. فإن حکمت الوهم فی الأمور المحسوسة کما إذا حکمت بحسن الحناء و قبح السواد کان حکمها صادقا فی الجملة لأنّ الوهم تدرک الجزئیات المنتزعة من المحسوسات، فهی تابعة للحسّ. فإذا حکمت علی المحسوسات بأحکامها کان حکمها صحیحا بشرط شهادة العقل لها لا مطلقا فإنّها قد تحکم بعداوة من لا عداوة له، فمثل هذه الوهمیات تعدّ من المقدمات الیقینیة الضروریة. و إن حکمت علی الأمور الغیر المحسوسة بأحکام المحسوسات کان حکمها کاذبا کالحکم بأنّ کلّ موجود مشار إلیه و أنّ وراء العالم فضاء لا یتناهی، و مثل هذه الوهمیات تعدّ فی المقدّمات الظّنّیة، هکذا فی شرح المواقف و غیره.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1811

حرف الیاء (ی)

یار:

[فی الانکلیزیة]Friend،beloved،vision of the True -Ami،bien
[فی الفرنسیة]aime،vision du Vrai
بالفارسیة: صدیق، حبیب، معاون. و عند الصوفیة یطلق علی عالم الشهود، یعنی مشاهدة ذات الحقّ «1».

الیاقوت:

[فی الانکلیزیة]Ruby،sapphire،topaz،universal soul
[فی الفرنسیة]Rubis،saphir،topaze،ame universelle
جوهر مشهور. و عند الصوفیة: الیاقوت الأحمر عبارة عن النّفس الکلّیة التی تتعلّق بالجسم بواسطة امتزاج نورها بالظّلمة. کذا فی لطائف اللغات «2».

الیبوسة:

[فی الانکلیزیة]Dryness،aridity
[فی الفرنسیة]Secheresse،dessechement
بالباء الموحدة هی من الکیفیات الملموسة، و تقابل الرطوبة بالتضاد عند الکلّ.
فعند الإمام عبارة عن عسر الالتصاق و الانفصال أی عن کیفیة تقتضی ذلک. و عند الحکماء عسر التشکّل أی کیفیة تقتضی ذلک. قال الإمام الرازی فی المباحث المشرقیة. لعلّ الأقرب فی بیان حقیقة الیابس أن یقال من الأجسام التی نشاهدها ما یسهل تفرقه و یصعب اتصاله إمّا لذاته بأن یکون ذلک الجسم فی نفسه بحیث یتفرّق أجزاؤه و تنفرک بسهولة و هو الیابس، فالیبوسة حینئذ هی الکیفیة التی یکون الجسم بها سهل التفرّق عسر الاجتماع. و إمّا للحامات و اتصالات سهلة الانفراک بین أجزائه الصغیرة الصلبة التی یکون کلّ واحد منها عسر التفرّق فی نفسه و هو الهشّ. و منها ما هو بالعکس فیسهل اتصاله و یصعب تفرّقه و هو اللّزج.
و المذکور فی الملخص أنّ من الأجسام المتصلة ما ینفرک بسهولة و منها ما لیس کذلک، و الثانی هو الصلب، و الأول علی قسمین: أحدهما أن یکون الجسم مرکّبا من أجزاء صغار لا یقوی الحسّ علی إدراک کلّ واحد منها منفردا، و یکون کلّ واحد منها صلبا عسر الانفراک و لکنها متصلة بلحامات سهلة الانفراک و هو الهشّ. و ثانیهما أن یکون الجسم فی طبعه تلک اللحامات و هو الیابس، کذا فی شرح المواقف.
و فی شروح الموجز أنّ للیابس معنیین: أحدهما الیابس بالفعل و ضدّه الرطب بالفعل، و ثانیهما الیابس بالقوة و هو الذی إذا ورد علی بدن الإنسان المعتدل أخذ کیفیة زائدة علی ما له من الیبوسة، سواء کان یابسا بالفعل أو لا یکون، بل یکون رطبا کالعسل فإنّه و إن کان رطبا بالفعل لکنه یابس بالقوة. و للیابس معان أخر أیضا ذکرت فی لفظ الرطوبة.
______________________________
(1) یار نزد صوفیة عالم شهود را گویند یعنی مشاهده ذات حق.
(2) جوهر مشهور و نزد صوفیة یاقوت احمر عبارتست از نفس کلی به واسطه امتزاج نوریت او بظلمت تعلق جسم کذا فی لطائف اللغات.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1812

الیتم:

[فی الانکلیزیة]Orphanhood
[فی الفرنسیة]Etat d'orphelin
بالضم و سکون المثنّاة الفوقانیة: هو کون الطّفل یتیما بلا أب و البغل بلا أم. و الجوهر بدون نظیر، کما فی الصراح. و الیتیم عند السالکین هو أن یجعل العبد نفسه عبدا للمحبة، و أن یصبح موصوفا بالتجرید الظاهری و التفرید الباطنی. و هو من مراتب المحبة کما مرّ «1».

یتنج آی:

[فی الانکلیزیة]Yatinj -ay)Turkish month(
[فی الفرنسیة]Yatinj -ay)mois turc(
اسم شهر فی تقویم التّرک «2».

الیدان:

[فی الانکلیزیة]The two hands،the necessary and the contingent
[فی الفرنسیة]les deux mains،le necessaire et le contingent
تثنیة ید، و هی بالفارسیة دست. و هما عند الصوفیة عبارة عن الأسماء الإلهیة المتقابلة المفسّرة بالأسماء الجلالیة و الجمالیة کالفاعلة و القابلة مثل القهار و اللطیف. و قیل: الیدان عبارة عن حضرة الوجوب و الإمکان. کذا فی لطائف اللغات «3».

الیرقان:

[فی الانکلیزیة]Jaundice،icterus
[فی الفرنسیة]Jaunisse،ictere
بالفتح و سکون الراء عند الأطباء علّة یتغیّر بها لون البدن إلی الصفرة أو السواد بجریان الخلط الأصفر أو الأسود إلی الجلد و ما یلیه بلا عفونة، کذا فی شرح القانونچة.

الیزیدیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Yazidiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Yazidiyya)secte(
فرقة من الإباضیة أصحاب یزید بن أنیسة «4» و قد سبق «5».

الیقین:

[فی الانکلیزیة]Certainty،certitude،assurance
-[فی الفرنسیة]Certitude،assurance
بالقاف کالکریم هو فی عرف علماء الرسوم الاعتقاد الجازم المطابق الثابت أی الذی لا یزول بتشکیک المشکّک. فبالاعتقاد خرج الشّکّ، و بالجازم الظّنّ، و بالمطابق الجهل الغیر المرکّب، و بالثابت اعتقاد المقلّد، کذا فی شرح شرح النخبة فی بحث تواتر الخبر. فالمراد بالاعتقاد معناه الغیر المشهور و إلّا یلزم استدراک قید الجازم الخروج الظّنّ من الاعتقاد لو أخذ بالمعنی المشهور. و المراد بالمقلّد المقلّد المصیب لا المخطئ و لا الأعم منهما فإنّ تقلید المخطئ قد خرج بقید المطابق علی ما صرّحوا به. اعلم أنّ الیقین اعتقاد بسیط بالحقیقة، و ما قال فی القطبی إنّ الیقین هو اعتقاد الشی‌ء بأنّه کذا مع اعتقاده بأنّه لا یمکن أن یکون إلّا کذا اعتقادا مطابقا ثابتا غیر ممکن الزوال. فالقید الأول یخرج الظّنّ و الثانی الجهل المرکّب،
______________________________
(1) بالضم و سکون التاء المثناة الفوقانیة یتیم شدن و یتیم مرد بی‌پدر و ستور بی‌مادر و جوهر بی‌نظیر کما فی الصراح و یتیم نزد سالکان آنست که بنده خود را بنده محبت گرداند و به تجرید ظاهری و تفرید باطنی موصوف شود و هو من مراتب المحبة کما مر.
(2) یتنج آی نام ماهی است در تاریخ ترک.
(3) تثنیه ید بمعنی دست و نزد صوفیة عبارتست از اسمای متقابله إلهی که تفسیر کرده شده است باسمای جلالی و جمالی مانند فاعله و قابلة مثل قهار و لطیف و قیل یدان عبارتست از حضرت وجوب و امکان کذا فی لطائف اللغات.
(4) یزید بن أنیسة البصری، من الخوارج الاباضیة، کان رأس الفرقة الیزیدیة، غادر إلی فارس حیث بث فیها أباطیله. و قیل إن اسمه کان زید بن أبی أنیسة. معجم الفرق الاسلامیة 271، موسوعة الفرق و الجماعات 428.
(5) فرقة من غلاة الخوارج الاباضیة، اتباع یزید بن أنیسة، و قیل زید بن أبی أنیسة. قالوا بنسخ شریعة الاسلام آخر الزمان و أن اللّه یبعث رسولا من العجم. و قالوا بأباطیل کثیرة حتی إن الخوارج تبرأت منهم
موسوعة الفرق و الجماعات و المذاهب الاسلامیة 428، التبصیر 140، معجم الفرق الاسلامیة 271، الملل و النحل 136، الفرق بین الفرق 279، مقالات الاسلامیین 1/ 170.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1813
و الثالث اعتقاد المقلّد انتهی، فلم یرد به أنّ الیقین مرکّب من اعتقادین بل أراد أنّه اعتقاد بسیط علی وجه لو التفت المعتقد بأنّ معتقده إمّا مطابق للواقع أو لا لم یعتقد إلّا المطابقة و لم یحتمل عدمها، و هذا مثل قولهم الظّنّ هو الحکم بأحد النقیضین مع تجویز الآخر، فإنّ المتبادر منه أنّ التجویز واقع بالفعل مع أنّ مرادهم أنّ الظّنّ اعتقاد بسیط، لکن بحیث لو فرض النقیض لجوّزه، کذا ذکر النصیر فی حاشیته. و قیل التیقّن و الیقین هو عدم احتمال النقیض أی عدم احتماله لا فی نفس الأمر و لا عند العالم لا فی الحال و لا فی المآل، و حاصله الجزم المطابق الثابت، فخرج به الشّکّ و الظّنّ و الوهم و الجهل المرکّب و تقلید المخطئ و المصیب، فرجع إلی الأول. و قیل الیقین و التیقّن هو الجزم المطابق فخرج به ما عدا تقلید المصیب، و هذا خلاف المتعارف. هکذا یستفاد من حواشی الخیالی فی بحث خبر الرسول.

الیقینیات:

[فی الانکلیزیة]Sure propositions،absolute propositions،principles،axioms،sensible objects،innate ideas
[فی الفرنسیة]Propositions certaines،propositions apodictiques،principes،axiomes،objets sensibles،idees innees
القضایا التی یحصل منها التصدیق الیقینی و هی إمّا ضروریة أو نظریة، و الضروریة ستة علی المشهور: الأوّلیات و الفطریات و المشاهدات و الحدسیات و المجرّبات و المتواترات. و قیل سبع و سابعها الوهمیات.
و منهم من حصرها فی الأوّلیات و الحسّیات و أدرج الفطریات فی الأول و البواقی فی الثانی، فأراد بالحسّیات ما للحسّ مدخل فیها. و منهم من ثلّث القسمة کصاحب المحصل و صاحب المواقف حصرها فی الأوّلیات و الحسّیات و الوجدانیات و أدرج الفطریات فی الأوّلیات و البواقی فی الحسّیات. و ذهب جماعة إلی أنّ ما عدا الحسّیات و الأولیات لیست من الضروریات و المفهوم من شرح المقاصد أنّ النزاع لفظی مبنی علی تفسیرهم الضروری بالذی نجد من أنفسنا مضطرین إلیه کذا ذکر الصادق الحلوانی فی حاشیة الطیبی. و فی البیضاوی فی تفسیر قوله تعالی وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ «1» الیقین إتقان العلم نظرا و استدلالا، و لذلک لا یوصف به علم الباری تعالی انتهی. قال مولانا عصام الدین فی حاشیته: تقیید الیقین بالنظر ینافی ما اشتهر من أئمة النحو أن العلم من أفعال القلوب للیقین فإن العلم لا یخص الاستدلال انتهی. و الإیقان هو علم الشی‌ء بالاستدلال و لذلک لا یوصف علمه تعالی بالإیقان لتنزّهه عن الکسب و الاستدلال، و هکذا فی بحر المواج «2». و الیقین عند السّالکین اختلفت الأقوال فیه. فقیل هو تحقیق التصدیق بالغیب بإزالة کلّ ظنّ. و قال سهل: هو المکاشفة. و قال عطاء ما زال عنه المعارض علی دوام الوقت. قال ذو النون کلّ ما رأته العیون نسب إلی العلم و ما علمته القلوب نسب إلی الیقین. و قیل الیقین المشاهدة. و قیل هو عبارة عن ظهور نور الحقیقة فی الموقن حال کشف أستار البشریة بشاهد الوجد و الذّوق لا
______________________________
(1) البقرة/ 4
(2) منهاج الصواب لابی محمد علی أسعد الحسینی (- 588 ه) شرحه الشیخ الامام محمد بن فخر الدین الآبار الماردینی، و سمّاه البحر المواج فی شرح المنهاج، و هو أربعة عشر مجلدا. کشف الظنون 2/ 1875. و یوجد أیضا: البحر المواج و السراج الوهاج فی تفسیر القرآن للقاضی شهاب الدین أحمد بن شمس الدین بن عمر الزاولی الدولت‌آبادی الهندی الحنفی (- 848 ه). إیضاح المکنون، 1/ 166.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1814
بدلالة العقل و النقل. قال علی رضی اللّه تعالی عنه: لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا، معناه أنّه یزداد وضوحا و مشاهدة. إن قیل نور الإیمان و الیقین واحد أم لا؟ یقال نور الإیمان من وراء الحجاب قال تعالی یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ «1» و الیقین نور عند کشف الحجاب، و بالحقیقة هما نور واحد إلا أنّه إذا کان من وراء الحجاب یقال له نور الإیمان. و إذا کان عند رفع الحجاب صار یقینا. و قیل الفرق بینهما کالفرق بین الأعمی و البصیر إذا أخبرا بطلوع الشمس فإنّ إخبار البصیر بالمشاهدة بخلاف إخبار الأعمی کذا فی مجمع السلوک. و فی خلاصة السلوک: قیل الیقین مشاهدة الغیوب بکشف القلوب و ملاحظة الأسرار بمخاطبة الأفکار. و قیل الیقین فی القلب کالبصر فیری به ما غاب عن بصره.
و قال بعضهم الیقین ثلاثة: علم الیقین و عین الیقین و حقّ الیقین. قیل علم الیقین ما یحصل عن الفکر و النظر، و عین الیقین ما یحصل من عیان العین و البصر، و حقّ الیقین اجتماعهما.
و إذا أخبره الصادق بالمعجزات صار ذلک حقّ الیقین انتهی. و فی مجمع السلوک: علم الیقین هو ما حصل عن نظر و استدلال، و عین الیقین هو ما حصل عن مشاهدة و عیان، و حقّ الیقین هو ما حصل عن العیان مع المباشرة. فعلم الیقین کمن علم بالعادة أنّ فی البحر ماء، و عین الیقین کمن مشی و وقف علی ساحله عاینه، و حقّ الیقین کمن خاض فیه و اغتسل و شرب منه. فالشخص الذی یعلم بأنّ اللّه موجود و واحد فعنده یقین عام، أی عنده خبر من البعید. و أمّا من یصل بالکشف الروحی و الخفی و تتجلّی علیه الصفات، فهذا عنده عین الیقین و هو صاحب مکاشفة و مشاهدة. و لکنه ما زال علی ساحل البحر. و أمّا الشخص الذی وصل إلی التجلّی الذاتی و المشاهدة الذاتیة، فهذا عنده حقّ الیقین. و صار صاحب وصال و اتصال «2». اعلم أنّ حقّ الیقین عند الصوفیة هو معرفة اللّه تعالی بالمشاهدة و المعاینة و معرفة ما سواه لا یطلق علیها حقّ الیقین إلّا مجازا انتهی کلامه. و قال علماء الأصول: علم الیقین ما یقطع الاحتمال کالعلم الحاصل من المحکم و المتواتر و قد سبق فی لفظ القطع.

الیمین:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Right hand،oath
[فی الفرنسیة]Main droite،serment
بالمیم کالکریم هو فی اللغة الید الیمنی لأنّهم کانوا إذا تحالفوا ضرب کلّ واحد منهم یمینه علی یمین صاحبه. و قیل القوة و القدرة.
و فی الشرع عبارة عن تقویة الخبر بذکر اللّه تعالی أو صفاته علی وجه مخصوص، أو تعلیق الجزاء بالشرط علی وجه ینزل الجزاء عند وجود الشرط. و النوع الأول یختصّ باسم القسم، و النوع الثانی من مصطلحات الفقهاء إذ الغالب أنّ الیمین لتحقیق ما قصد من البرّ فی الاستقبال إثباتا، و فی هذا النوع یحصل الحمل علی الشرط أو المنع فکان یمینا معنی کذا فی البرجندی. و فی فتح القدیر الیمین اسم لمجموع القسم و المقسم علیه، فالمراد من لفظ الیمین فی قوله علیه الصلاة و السلام (من حلف علی یمین) «3» الحدیث، المقسم علیه من باب إطلاق اسم الکلّ علی الجزء.
______________________________
(1) البقرة/ 3
(2) کسی که خدای را داند که هست و یکی است علم یقین دارد که از دور خبری دارد و اما کسی که بکشف روح و خفی میرسد و تجلی صفات بروی می‌شود عین یقین دارد و صاحب مکاشفه و مشاهده است لیکن هنوز در کناره دریاست و اما کسی که بتجلّی ذات و مشاهده ذات میرسد حق یقین دارد و صاحب وصال و اتصال گشت.
(3) صحیح مسلم، کتاب الایمان، باب (ندب من حلف یمینا، فرأی غیرها خیرا منها، ح 1513، 3/ 1272).
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1815 التقسیم: … ص: 1815
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1815

التقسیم:

الیمین باللّه و صفته و ما فی حکمه کتحریم الحلال ثلاث باعتبار الحکم، و إن کان الیمین باعتبار العدد أکثر من أن یعدّ. الأول یمین غموس و هی الحلف علی أمر ماض یتعمّد فیه الکذب، مثل أن یحلف علی شی‌ء قد فعله مع علمه أنّه لم یفعله. و التقیید بالماضی باعتبار کثرة وقوعها ماضیا فإنّها تقع علی الحال أیضا مثل أن یقول و اللّه ما لهذا علیّ دین و هو کاذب. و بالجملة فالیمین الغموس حلف علی أمر کاذب بعلم کذبه ماضیا کان أو حالا، و سمّیت غموسا لأنّها تغمس صاحبها فی النار.
و قولهم یمین غموس إمّا ترکیب توصیفی أو إضافی من قبیل إضافة الجنس إلی النوع، و حکم هذه الیمین الإثم و لا شی‌ء فیه إلّا التوبة و الاستغفار. الثانی یمین لغو و هی أن یحلف علی أمر ماض و هو یظنّ أنّه حقّ و الأمر بخلافه، مثل و اللّه لقد فعلت کذا و هو یظنّ أنّه صادق، أو و اللّه ما فعلت و هو لا یعلم أنّه قد فعل. و قد تکون علی الحال أیضا مثل أن یری شخصا من بعید فیحلف أنّه زید فإذا هو عمرو، أو یری طائرا فیحلف أنّه غراب فإذا هو غیره.
فالتقیید بالماضی باعتبار الغالب. فالیمین اللغو هی حلف علی أمر کاذب یظنّه صادقا ماضیا کان أو حالا. و عن ابن عباس رضی اللّه عنه هو الیمین فی الغضب. و قیل إنّ یمین اللّغو ما یجری علی الألسنة من قولهم لا و اللّه، و بلی و اللّه، من غیر اعتقاد فی ذلک. و اللّغو فی اللغة هو الکلام الساقط الذی لا یعتدّ به. و حکم هذه رجاء العفو. و الثالث الیمین المنعقدة و تسمّی معقودة أیضا و هی الحلف علی الأمر المستقبل أن یفعله أو لا یفعله. فإذا حنث فی ذلک لزمته الکفارة. ثم المنعقدة ثلاثة أقسام: مرسل و مؤقّت وفور. فالمرسل هو الخالی عن الوقت فی الفعل و نفیه، ففی الإثبات نحو و اللّه لأضربنّ زیدا ما دام الحالف و المحلوف علیه قائمین لا یحنث، و إن هلک أحدهما حنث. و فی النفی نحو و اللّه لا أضرب زیدا یحنث أبدا فإن فعل المحلوف علیه مرة واحدة حنث و لزمته الکفارة و لا ینعقد الیمین ثانیا. و المؤقّت مثل و اللّه لأشربنّ الماء الذی فی هذا الکوز الیوم و فیه ماء فههنا لا یحنث ما لم یمض الیوم، فإذا مضی و لم یفعل حنث. فإن مات قبل مضی الیوم لم یحنث عندهما. و عند أبی یوسف یحنث عند مضی الیوم. و أما یمین الفور فهی أن یکون لیمینه سبب، فدلالة الحال توجب قصد یمینه علی ذلک السبب، و ذلک کلّ یمین خرجت جوابا لکلام أو بناء علی أمر فیتقیّد به بدلالة الحال، نحو أن تتهیأ المرأة للخروج فقال إن خرجت فأنت طالق فقعدت ساعة ثم خرجت لا تطلق. هذا خلاصة ما فی الدرر و الجوهرة النیرة و جامع الرموز.

الیوم:

[فی الانکلیزیة]Day
[فی الفرنسیة]Jour
بالفتح و سکون الواو فی اللغة الوقت لیلا أو غیره قلیلا أو غیره. و فی العرف من طلوع جرم الشمس و لو بعضها إلی غروب تمام جرمها، و هکذا عند منجمی الفارس و الروم.
و فی الشرع من طلوع الصبح الصادق إلی غروب تمام جرم الشمس. و اللیل علی الأول من غروب تمام جرم الشمس إلی طلوعه، و علی الثانی من غروب تمام جرم الشمس إلی طلوع الصبح الصادق. قال الإمام الرازی فی التفسیر الکبیر: من الناس من قاس علی آخر اللیل أوله فاعتبر فی حصول اللیل زوال آثار الشمس. ثم هؤلاء منهم من اکتفی بزوال الحمرة فی حصول اللیل و منهم من اعتبر ظهور الظلام التام و ظهور الکواکب. لکن الفقهاء أجمعوا علی أنّ أول النهار من طلوع الصبح الصادق و أول اللیل من غروب تمام جرم الشمس، و أجمعوا علی بطلان هذه المذاهب. و قال بعض البراهمة: إنّ ما بین
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1816
طلوع الصبح الصادق و طلوع الشمس و کذا ما بین غروب الشفق و غروب الشمس بمنزلة فصل مشترک بین الیوم و اللیلة لیس بداخل فیهما. و قد یطلق الیوم علی الیوم بلیلته علی ما ذکره القاضی الرومی فی شرح الملخص انتهی. قال عبد العلی البرجندی فی شرح التذکرة: اعلم أنّ حکماء الهند یطلقون الیوم بثلاثة معان: أحدها الیوم الطلوعی و هو من طلوع الشمس إلی طلوع الشمس ثانیا. و ثانیها الیوم الشمسی و هو جزء واحد من ثلاثمائة و ستین جزءا من زمان السنة الشمسیة الحقیقیة. و ثالثها الیوم القمری و هو جزء واحد من ثلاثین جزءا من زمان ما بین الاجتماعین الوسطین. و لا یخفی أنّ الیوم الشمسی أطول من الطلوعی فی المعمورة و الطلوعی من القمری انتهی. و قال الصوفیة الیوم هو التجلّی الإلهی، فأیام اللّه و أیام الحقّ تجلّیاته و ظهوره تعالی بما یقتضیه ذاته من أنواع الکمالات و لکلّ تجل من تجلّیاته سبحانه حکم إلهی یعبّر عنه بالشأن، و لذلک الحکم فی الوجود أثر لائق بذلک التجلّی. فاختلاف الوجود أعنی تغیّره فی کلّ زمان إنّما هو أثر للشأن الإلهی الذی اقتضاه التجلّی الحاکم علی الوجود بالتغیّر، و هذا معنی قوله: کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ «1» و لهذا زیادة توضیح فی الإنسان الکامل، و قد سبق فی لفظ التجلّی أیضا. و یقول فی لطائف اللغات: الیوم فی اصطلاح الصوفیة عبارة عن وقت اللّقاء الإلهی و الوصول. یعنی الجمع و بلوغ السّائر لحضرة الواحد «2».

الیوم بلیلته:

اشارة

[فی الانکلیزیة]Whole day with its night
[فی الفرنسیة]Jour entier avec la nuit
هو یطلق علی معنیین: أحدهما عند العامة و هو زمان یتخلّل بین مفارقة الشمس دائرة الأفق و بین عودها إلیها بعد غیبوبة واحدة و ظهور واحد، و هو قد یبلغ دورتین و دورات من المعدل کما فی المواضع التی عرضها أکثر من تمام المیل الکلّی. و بالجملة فالیوم بلیلته عند العامة عبارة عن مجموع الیوم و اللیل، و مبدأه عند أهل الشرع أول اللیل، و کذا عند العرب، و مبدأه عند أهل الروم و الفارس أول الیوم. و علی هذین الاصطلاحین یختلف مقدار الیوم بلیلته بحسب اختلاف الآفاق. و ثانیهما عند المنجّمین و هو زمان یتخلّل بین مفارقة الشمس نصف دائرة نصف نهار متعیّنة أو مفروضة متحدّدة بقطبی العالم و بین عودها إلی ذلک النصف بعینه، و هو لا یبلغ دورتین أصلا و مباحث تعدیل الأیام مبنیة علی هذا المعنی الأخیر و هذا هو المتبادر من الیوم بلیلته حیث أطلق فی کتب علم الهیئة.
و إطلاق الیوم بلیلته علی هذا المعنی بحسب الاصطلاح إذ قد یتفق أن لا یغیب الشمس فی هذه المدة أصلا و قد یتفق أن لا یظهر فیها أصلا و ذلک فی المواضع التی جاوز عرضها تمام المیل الکلّی. و ظاهر کلام البعض أنّه لا یطلق الیوم بلیلته إلّا علی زمان یتفق فیه للشمس الظهور و الخفاء معا حیث عرف الیوم بلیلته بأنّه زمان یتخلّل بین مفارقة الشمس نصف دائرة نصف النهار و بین عودها إلیه بعد ظهور و خفاء.
و قیل المراد من هذا تعریف الیوم بلیلته فی معظم العمارة فلا إشکال. و یمکن أن یقال مقدار الیوم بلیلته إذا أخذ المبدأ من نصف النهار کان فی جمیع الآفاق واحدا، ففی الأفق الذی یکون الشمس فیه فوق الأرض أدوارا یصدق علی زمان الیوم بلیلته هناک أنّه زمان یتخلّل بین مفارقة الشمس نصف دائرة نصف النهار و بین عودها إلیه بعد ظهور و خفاء، فإنّ
______________________________
(1) الرحمن/ 29
(2) و در لطائف اللغات میگوید که یوم در اصطلاح صوفیة عبارت از وقت لقای إلهی و وصول یعنی الجمع و بلوغ سائر بحضرت واحد است.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1817
الظهور و الخفاء و إن لم یقعا فی هذا العرض وقعا فی موضع آخر یکون مع هذا الموضع تحت نصف نهار واحد فتأمّل. اعلم أنّ مبنی ما ذکر أخذ المبدأ من نصف النهار فإنّ نصف النهار تقاطعان مع مدار الشمس أحدهما أعلی و الآخر أسفل. فمنهم من یأخذ التقاطع الأعلی و هو قول منجّمی الفارس و الیونان و المغرب فإنّهم یقولون إنّ الیوم بلیلته من نصف النهار إلی نصف نهار آخر، و منجمو الخطا و الغور و الهند و المشرق یأخذون المبدأ من نصف اللیل و یقولون إنّ الیوم بلیلته من نصف اللیل إلی نصف لیل آخر، فهم یأخذون التقاطع الأسفل.
و علی کلا القولین لا یختلف مقدار الیوم بلیلته بحسب اختلاف الآفاق. ثم الیوم بلیلته الذی مبدأه نصف النهار یطلق بالاشتراک اللفظی أو الحقیقة و المجاز علی الحقیقی و الوسطی و لیس إطلاقه علیهما علی سبیل الاشتراک المعنوی حتی یصحّ تقسیمه إلیهما کما وقع فی عبارات القوم، حیث قالوا الیوم بلیلته ینقسم إلی حقیقی و وسطی. فالحقیقی ما مرّ من أنّه زمان یتخلّل بین مفارقة الشمس نصف دائرة نصف النهار و بین عودها إلیه و هو مقدار دورة واحدة تامة من المعدّل مع مطالع قوس تقطعها الشمس بحرکتها الخاصة التقویمیة، و الوسطی هو زمان دورة واحدة تامة من المعدّل مع قوس منه أی من المعدّل مساویة لوسط الشمس. و مقدار وسط الشمس برصد بطلیموس‌ها‌ها نط ح ک و برصد تبانی‌ها‌ها نط ح ک م و برصد الطوسی‌ها‌ها نط ح یط یر و برصد سمرقند‌ها‌ها نط ح بط لر. و لما کانت مطالع القوس التی تقطعها الشمس بحرکتها التقویمیة مختلفة لصغر تلک القوس تارة و کبرها أخری لاختلاف تقویمها سرعة و بطءا، و أیضا لو فرض عدم اختلاف تلک الحرکة بالسرعة و البطء فمطالعها مختلفة البتة، لزم عدم تساوی الوسطی و الحقیقی دائما، بل قد یتساویان و قد یختلفان، و هذا التفاوت یسمّی تعدیل الأیام و هو لا یحسّ فی یوم و یومین بل فی أیام کثیرة. اعلم أنّ الیوم بلیلته فی أعمال الاسطرلاب یعتبر بمقدار دورة واحدة من المعدّل من غیر اعتبار القوس المذکورة.

فائدة:

لا بدّ من یوم یفرض و مبدأ یقاس سائر الأیام إلیه و یکون نصف نهار ذلک الیوم مبدأ الأیام الوسطیة و الحقیقیة جمیعا، و کلّ یوم یفرض مبدأ یکون التفاوت ما بین الیومین الماضیین من ذلک الیوم تارة زائدا و تارة ناقصا إلّا أواخر الدّلو و أوائل العقرب، فإنّ المبدأ إذا جعل الأول کانت الأیام الحقیقیة دائما ناقصة عن الوسطیة، و إذا جعل الثانی کان الأمر بالعکس. لکن اتفق أهل الصناعة علی جعل المبدأ أواخر الدّلو من غیر ضرورة تدعو إلیه.

فائدة:

ینقسم کلّ من الحقیقی و الوسطی إلی الساعات المستویة کما أنّ کلّا من الیوم و اللیل ینقسم إلی ساعات زمانیة کما مرّ فی محلّه. هذا کلّه خلاصة ما ذکر العلی البرجندی فی تصانیفه کشرح بیست باب و شرح التذکرة و حاشیة الچغمینی و غیرها.

الیونسیة:

[فی الانکلیزیة]Al -Yunissiyya)sect(
[فی الفرنسیة]Al -Yunissiyya)secte(
بضم الیاء و النون و بیاء النسبة فرقة من غلاة الشیعة أصحاب یونس بن عبد الرحمن «1»
______________________________
(1) یونس بن عبد الرحمن مولی علی بن یقطین، توفی عام 208 ه/ 823 م. و قیل 150 ه. أبو محمد، فقیه إمامی. له عدة مؤلفات.
الاعلام 8/ 261، منهج المقال 377، الفرق بین الفرق 63، معجم الفرق الاسلامیة 275، موسوعة الفرق و الجماعات 471.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1818
قال: اللّه تعالی علی العرش یحمله الملائکة و هو أقوی من تلک الملائکة مع کونه محمولا لهم، کالکرکیّ یحمله رجل و هو أقوی منه.
و یطلق الیونسیة أیضا علی فرقة من المرجئة أصحاب یونس النمری «1» قالوا الإیمان هو المعرفة باللّه و الخضوع له و المحبّة بالقلب. فمن اجتمعت فیه هذه الصفات فهو مؤمن، و لا یضر معها ترک الطاعات و ارتکاب المعاصی و لا یعاقب علیها، و إبلیس کان عارفا باللّه و إنّما کفر باستکباره و ترک الخضوع له کذا فی شرح المواقف «2».

خاتمة

و لمّا کانت اللّغات العربیة المصطلحة الطبیة و اللغات العجمیة المصطلحة أکثرها مذکورة فی بحر الجواهر و حدود الأمراض و بحر الفضائل و فرهنگ جهانگیری و غیرها من کتب اللغة التی کانت علی مدّة هذا فی هذا الکتاب فإنّ من أرادها یستخرج منها بسهولة، فلیکن هذا آخر ما أردناه، فالحمد للّه علی ذلک حمدا کثیرا کثیرا، و ما أبرّئ نفسی من الخطأ و التقصیر، فإنّ ذلک شأن الحکیم الخبیر. فالمأمول من ذوی العقول أن یتغمّدونی بذیل العفو فیما صدر عنّی من الخطأ و السّهو و أن یدعوا لی بحسن العاقبة و الخاتمة. اللهم اجعلنی ممّن أوتی کتابه بیمینه و اجعلنی مقیم الصلاة، ربّنا تقبّل دعاءنا، ربّنا اغفر لی و لوالدیّ و للمؤمنین یوم یقوم الحساب.
و صلی اللّه علی خیر خلقه محمد علّم الهدی و الرّشاد، و علی آله و أصحابه إلی یوم التّناد.
آمین آمین آمین. یا ربّ العالمین.
______________________________
(1) یونس بن عون أو بن عمرو النمیری. و قیل السمری أو الشمری. رأس الفرقة الیونسیة من المرجئة.
معجم الفرق الاسلامیة 275، موسوعة الفرق و الجماعات 431، التبصیر 97، الملل و النحل 140، الفرق بین الفرق 202، مقالات الاسلامیین 1/ 198.
(2) تطلق علی فرقتین: فرقة من غلاة الشیعة المشبهة أتباع یونس بن عبد الرحمن القمی، کان إمامیا. قالوا بموت الإمام موسی بن جعفر. أفرطوا فی التشبیه. لکن الشیعة تجعله موثوقا صحیح العقیدة.
و الفرقة الثانیة من المرجئة البائدة اتباع یونس السمری کما ذکرت بعض المصادر. و قیل هی من فرق المرجئة أتباع یونس بن عون أو عمرو النمری. کانت لهم آراء فی الایمان و المعرفة و طرق الخضوع للّه و غیر ذلک.
موسوعة الفرق و الجماعات 431، التبصیر 40، 97، الفرق بین الفرق 70، 202، معجم الفرق الاسلامیة 275، الملل و النحل 140، مقالات الاسلامیین 1/ 198.
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1819

فهرس الفرق و الأعلام و القبائل‌

فهرس الفرق و الأعلام و القبائل أ اب حرب: 566
الإباحیّة: 79
الإباضیة: 80، 609، 682، 730، 1161، 1812
إبراهیم: 927، 1069، 1328، 1642
إبراهیم بارستانی: 277
إبراهیم بن أدهم: 914
إبراهیم بن سیّار النّظّام: 1704
إبراهیم بن عبد الرحیم: 1261
إبراهیم بن هشام بن إسماعیل المخزومی: 487
إبراهیم الحلبی: 1090
إبراهیم النخعی: 1067
أبرخس: 1289
الأبرش: 409
أبقراط: 46
ابن أبی الاصبع: 85، 148، 160، 221، 252، 295، 375، 401، 470، 495، 530، 1203، 1241، 1262، 1347، 1620
ابن أبی أوفی: 363
ابن أبی حاتم: 1438
ابن أبی صادق: 1519
ابن أبی مریم: 628
ابن الأثیر: 223، 252، 292، 399، 454، 598، 841، 842، 863، 1293، 1365، 1388، 1435، 1542
ابن الأصبع: 446
ابن الأعرابی: 1341
ابن أمّ مکتوم: 1060
ابن الأنباری: 1803
ابن أنیس: 363
ابن بعیش: 520
ابن البیطار: 900
ابن جریج: 389
ابن جزء: 363
ابن الجزری: 886، 1498، 1507، 1804
ابن جنّی: 383، 492، 632، 1188
ابن الجوزی: 669
ابن الحاجب: 20، 69، 314، 315، 379، 612، 613، 624، 678، 1169، 1206، 1236، 1251، 1262، 1372، 1384، 1430، 1432، 1438، 1458، 1493، 1568، 1581، 1614، 1615، 1616
ابن حبّان: 362، 389، 1496
ابن الحجاج: 454
ابن حجة: 244
ابن الحجر: 68، 72، 180، 629، 629، 704، 705، 1006، 1020، 1309،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1820
1547
ابن الحشرج: 1387
ابن الحصار: 1476، 1661
ابن الحکم: 1742
ابن حنبل: 1209
ابن الخبّاز: 521، 635، 1261
ابن خزیمة: 1434
ابن خطل: 1061
ابن خلکان: 1495
ابن خلیفة: 362
ابن خویزمنداد: 1470
ابن درید: 932
ابن دقیق العبد: 668
ابن الراوندی: 297، 543
ابن رواحة: 1031
ابن الرومی: 243
ابن الزّبیر: 783، 1161
ابن زکریا: 757، 1404
ابن سالم الجوالیقی: 1742
ابن سبأ: 924
ابن ستة: 556
ابن السحری: 1722
ابن السّرّاج: 1190
ابن السّکّیت: 77
ابن سیرین: 870
ابن سینا: 135، 218، 565، 642، 642، 644، 722، 867، 1062، 1063، 1226، 1418، 1522، 1634، 1706
ابن شریح: 500، 959
ابن الصائغ: 474
ابن الصّبّاغ: 705
ابن الصلاح: 227، 247، 362، 450، 1001، 1001، 1208، 1479، 1527، 1592، 1600، 1667
ابن الصلاح و النووی: 1181
ابن الصوفی: 1391
ابن الضریس: 77
ابن الطراوة: 1191
ابن عامر: 387، 1497، 1497
ابن عباس: 77، 149، 179، 827، 829، 990، 991، 1052، 1056، 1088، 1091، 1416، 1437، 1582، 1642، 1671
ابن عبد البر: 870، 1478، 1543
ابن عبد السلام: 860
ابن عبد المطلب: 1088
ابن عدی: 1208
ابن العربی: 76
ابن عربی: 521، 1328
ابن عصفور: 580، 1188، 1588
ابن عطاء: 1757
ابن العطّار: 1056
ابن عطیة: 639
ابن عمر: 501، 628، 953، 1251
ابن عمرو بن العاص: 1161
ابن عنی: 949
ابن عیاش: 1676، 1790
ابن عیینة: 389، 403، 914
ابن غلیون: 959
ابن غیلان: 543
ابن فارس: 148، 474
ابن فورجة: 949
ابن فورک: 1222، 1710
ابن القاص: 1470
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1821
ابن قتیبة: 1495
ابن القطّان: 696
ابن القیم: 758
ابن کثیر: 387، 388، 1306، 1309، 1497
ابن لهیعة: 628
ابن ماجة: 178، 914، 982، 1025، 1089، 1563
ابن مالک: 229، 520، 634، 634، 1188
ابن المبارک: 984
ابن المدینی: 1209
ابن مردویه: 1056
ابن مسعود: 35، 292، 828، 829، 935، 983، 990، 1067، 1238
ابن المطری: 37
ابن المعتز: 993، 1127
ابن معط: 635
ابن معن: 990
ابن ملجم: 142، 924
ابن مندة: 389، 1232
ابن المنیر: 509
ابن میّاد: 251
ابن نباتة: 130
ابن النفیس: 934
ابن النقیب: 470
ابن واثلة: 363
ابن وهب: 389
ابن یعیش: 1561
الأبهری: 554
أبو إسحاق: 1184، 1369، 1393، 1675، 1799
أبو إسحاق إبراهیم: 1450
أبو إسحاق الأسفراینی: 1307، 1469، 1674
أبو الأسود: 628
أبو البرکات البغدادی: 565
أبو البشر: 1552
أبو البقاء: 734، 739، 750، 751، 811، 883، 885، 912، 946، 968، 981، 987، 987، 993، 1019، 1030، 1038، 1071، 1075، 1081، 1086، 1093، 1099، 1101، 1102، 1110، 1112، 1119، 1120، 1121، 1122، 1123، 1137، 1138، 1140، 1146، 1154
أبو البقاء الحسنی الکفوی الحنفی: 1012
أبو البقاء الکفوی: 848
أبو بکر: 495، 577، 918، 971، 983، 1031، 1074، 1116، 1261، 1353، 1394، 1605، 1658، 1675، 1763، 1799
أبو بکر احمد بن الحسین بن مهران النیسابوری: 1498
أبو بکر الأصم: 1022
أبو بکر الباقلانی: 206، 1221
أبو بکر الجصاص: 1552
أبو بکر الدقّاق: 349، 522
أبو بکر الرازی: 404
أبو بکر الشّبلی: 1329
أبو بکر الصدیق: 1061، 1084
أبو بکر الصیرفی: 349، 980
أبو تمام: 455، 471، 513، 588، 948، 949، 949، 951
أبو الجارود: 544، 545، 917
أبو جعفر: 388، 784، 1497
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1822
أبو جعفر إسکاف: 178
أبو جعفر محمد الباقر: 1658
أبو جعفر النحاس: 1722
أبو جعفر الهندوانی: 1516
أبو حاتم: 990
أبو الحارث الإباضی: 609
أبو الحجاج بن مغرور: 520
أبو حذیفة: 1752
أبو الحسن: 264، 633
أبو الحسن الأشعری: 298، 932
أبو الحسن الأهوازی: 1032
أبو الحسن البصری: 1235
أبو الحسن بن خیّاط: 767
أبو الحسن الکرخی: 980
أبو الحسین: 135، 135، 395، 396
أبو الحسین البصری: 147، 522، 724، 731، 816، 974، 1048
أبو حفص بن أبی المقدام: 682، 682
أبو حمزة: 1563
أبو حنیفة: 29، 40، 40، 101، 101، 113، 125، 146، 230، 287، 296، 298، 299، 362، 416، 544، 595، 596، 597، 660، 800، 813، 919، 959، 961، 961، 968، 969، 980، 1006، 1006، 1045، 1049، 1053، 1057، 1088، 1091، 1132، 1155، 1161، 1253، 1284، 1454، 1511، 1515، 1518، 1526، 1546، 1552، 1572، 1639، 1683، 1713، 1727، 1730، 1802
أبو حیان: 31، 1188
أبو الخطّاب: 751، 752
أبو خطاب الأسدی: 751
أبو داود: 982، 983، 1055
أبو ذؤیب الهذلی: 1060
أبو ذرّ: 1051، 1069
أبو ریحان: 1151
أبو زیاد: 950
أبو زید: 127، 501، 1145، 1648
أبو زید الدبوسی: 676
أبو سعید: 87، 1433
أبو سلیمان: 915، 914
أبو شامة: 1309
أبو الشیص: 951
أبو صالح: 882، 1251
أبو طالب: 1739، 493
أبو الطّفیل: 363
أبو الطیب: 130، 455، 703، 948، 949، 949، 949، 950، 950، 951
أبو العالیة: 492
أبو العباس: 1667
أبو عبد الله: 1068، 206
أبو عبد الله البصری: 349، 1790
أبو عبد الله الثلجی: 522
أبو عبد الله جعفر الصادق: 751
أبو عبد الله محمد بن سعد البغدادی: 1125
أبو عبد الله محمد بن کرّام: 1362، 1635
أبو عبید: 109، 628
أبو عبیدة: 315، 549، 1098
أبو العتاهیة: 703، 1193
أبو عثمان: 404، 1047، 1470، 1515
أبو عثمان المغربی: 465
أبو عطاء: 1470
أبو العلاء محمد بن غانم: 398
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1823
أبو علی: 44، 577، 702، 1047، 1316
أبو علی بن سینا: 583
أبو علی الجبائی: 300، 1068، 1675
أبو عمر الدوانی: 76
أبو عمر الشیبانی: 1496
أبو عمران الجونی: 1443
أبو عمرو: 387، 388
أبو عمرو بن العلاء: 1686
أبو فاختة: 1438
أبو الفتح: 514، 675، 680، 839، 1285، 1725، 1727، 1738
أبو الفرج بن هند: 783
أبو الفضل الرازی: 1507
أبو القاسم: 4، 92، 163، 224، 274، 421، 683، 960، 1097، 1137، 1254، 1257، 1386، 1447، 1448، 1450، 1590، 1723
أبو القاسم ابن محمد الکعبی: 1367
أبو القاسم البلخی: 135
أبو القاسم القشیری: 1316
أبو القاسم الکعبی: 522
أبو اللیث: 1257، 1686
أبو مسلم: 906، 915
أبو معاذ الثومن: 543
أبو المعالی بن اللبان: 1232
أبو معشر: 1021
أبو المعین: 1764
أبو المکارم: 1334، 1518، 1805
أبو منصور: 1307، 1352
أبو منصور الشیبانی: 1061
أبو منصور العجل: 1658
أبو منصور الماتریدی: 299، 505، 1019
أبو موسی الأشعری: 628
أبو موسی عیسی بن صبیح المزدار: 1523
أبو موسی المدنی: 1495
أبو نصر: 44، 1516
أبو نصر الفارابی: 994
أبو نصر القشیری: 493
أبو نواس: 455، 950
أبو هاشم: 206، 300، 346، 347، 611، 816، 1178، 1213، 1227، 1228، 1303، 1306، 1353، 1675، 1710، 1763، 1799
أبو الهذیل: 1393
أبو هذیل العلّاف: 602
أبو هریرة: 870، 1068، 1068، 1084، 1251، 1340، 1435، 1499
أبو الهزیل: 300
أبو یزید البسطامی: 702
أبو الیسر: 981، 1454
أبو یوسف: 97، 101، 113، 544، 595، 596، 596، 596، 597، 598، 660، 784، 800، 813، 929، 961، 1049، 1053، 1106، 1155، 1273
الاتقان: 1306
أحد: 523
أحمد: 179، 299، 500، 704، 915، 915، 969، 982، 989، 990، 1031، 1091، 1105، 1511، 1543
أحمد بن حابط: 608
أحمد بن حنبل: 542، 1061، 1161
أحمد الجامی: 1328
أحمد جند: 412، 413، 603، 817، 818، 1245، 1246، 1250، 1355،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1824
1553، 1611، 1630، 1787
أحمد الهجیمی: 1635
الإخباریة: 114، 261
الأخطل: 1373
الأخفش: 82، 220، 447، 520، 520، 577، 634، 634، 634، 638، 1190، 1297، 1372
أخنس بن قیس: 123
الأخنسیة: 123، 538، 1574
إدریس: 1069
آدم: 927، 1069
آذربیجان: 928
أرسطاطالیس: 994
أرسطو: 46، 337، 565، 909، 936، 1719
الأرموی: 30، 554
الأزارقة: 142، 730، 1184، 1683
الأزد: 19
الأزهری: 72، 287، 935، 1413، 1639
الأستاذ: 297
إسحاق: 1083، 389
إسحاق بن سوید: 1438
الإسحاقیة: 176، 709
إسحاق: 704
إسرافیل: 1286
الإسکافیة: 177، 566، 1574
الإسکندر: 994
اسکندر الأفردوسی: 1569
اسکندر بن فیلقوس: 366
إسماعیل بن جعفر الصادق: 189
الإسماعیلیة: 189، 189، 260، 928، 1052
إسماعیل بن إبراهیم: 628
إسماعیل بن المقری الیمنی: 243
إسماعیل بن جعفر الصادق: 928
الأسواری: 200
الإسواریة: 200، 1575
أسود بن یزید: 1441
الأشاعرة: 103، 132، 133، 134، 135، 135، 260، 260، 297، 301، 339، 392، 536، 563، 564، 584، 585، 586، 602، 602، 603، 611، 667، 668، 723، 724، 740، 796، 796، 799، 858، 865، 877، 890، 891، 974، 1047، 1047، 1048، 1048، 1184، 1213، 1214، 1225، 1228، 1249، 1259، 1303، 1304، 1306، 1324، 1362، 1368، 1373، 1373، 1392، 1407، 1428، 1451، 1452، 1470، 1473، 1635، 1676، 1681، 1737، 1738، 1739، 1791
أشجع: 950
الإشراقیون: 1426، 1634
الأشعث: 1059، 1061
الأشعری: 133، 182، 264، 299، 532، 667، 696، 794، 816، 1165، 1178، 1200، 1221، 1222، 1258، 1258، 1303، 1307، 1363، 1394، 1394، 1426، 1452، 1709، 1763، 1770، 1799، 1799
الأشعریة: 750، 932، 1211
الأشنانی: 959
الأصبهانی: 33، 493
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1825
الأصفهانی: 1309
الأصمّ: 1184
الأصمعی: 72
الأطرافیة: 222، 1164
الأعمش: 629، 1592
أفلاطون: 702، 912، 1158، 1634، 1635
الأفوه: 951
الأقسرائی: 156، 272، 323، 348، 354، 388، 392، 556، 625، 679، 692، 716، 740، 773، 813، 818، 818، 839، 843، 920، 923، 960، 964، 969، 988، 1028، 1363، 1508، 1512
أقلیدس: 13، 1007، 1039، 1166، 1192، 1302، 1347، 1430، 1446، 1453، 1473، 1491، 1537، 1654، 1659، 1666، 1688
الإلهامیة: 257
إلیاس: 1328
الإمام: 261، 779
الإمام الأعظم: 206
الإمام التقی: 355
الإمام جعفر الصادق: 501
إمام الحرمین: 301، 532، 611، 816، 1220
الإمام الحلوائی: 960
الإمام الرازی: 220، 278، 281، 338، 512، 528، 538، 693، 731، 803، 867، 867، 876، 882، 910، 1031
الإمام السّرخسی: 908
الإمام عبد الله التمیمی الأصفهانی: 1776
الإمام الغزالی: 451
الإمام فخر الدین الرازی: 936
الإمام اللامشی: 1697
الإمام محی الدین: 136
الإمامیة: 114، 260، 260، 261، 969، 1052
الآمدی: 69، 152، 182، 599، 608، 698، 794، 920، 1014، 1116، 1145، 1240، 1251، 1354، 1462، 1469، 1576، 1648، 1651، 1660، 1675، 1695
امرئ القیس: 454، 455، 513، 1001
الأمیر حمید الدین: 630
الأمیر خسرو: 1596
أمیر خسرو الدهلوی: 765، 1132، 1180، 1260، 1338، 1445
الأندلسی: 107، 692، 1561
أنس: 363، 953، 1034، 1068، 1084
أنطاکیة: 366
انکساغورس: 1522
أنکسافراطیس: 565
أهرمن: 542
أهل السنة: 103، 103، 179، 287، 301، 525، 551، 662، 794، 828، 883، 938، 1019
أهل السنة و الجماعة: 260، 1123
أهل الیمن: 214
أهواز: 366
الأوزاعی: 299، 389
الأولیائیة: 289
أویس القرنی: 306
الإیلاقی: 711، 1453، 1519، 1604،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1826
1759
أیوب: 628، 1058، 1328
أیوب بن سیّار: 1441
أیوب بن یسار: 1441
ب بابک الخرّمی: 928
البابکیة: 306، 928
بابل: 369
الباطنیة: 307
الباقر: 917
الباقلانی: 1225، 1705، 1709
بایزید بسطامی: 1329
البتّانی: 977
بتیر الثومی: 309، 918
البتیریة: 918، 1052
البحتری: 949، 950، 1523، 1646، 1667
البخاری: 42، 1066، 1068، 1086، 1087، 1208، 1209، 1231، 1232، 1340، 1434، 1435، 1435، 1443، 1492، 1667، 1668
بخت‌نصّر الأول: 369
البدائیة: 1052
بدر الدین الکردری: 958
بدر الدین بن مالک: 148، 292
البدر الزرکشی: 758
البراهمة: 320، 522، 1369، 1815
البرجندی: 73، 97، 111، 113، 155، 227، 235، 241، 241، 250، 283، 380، 391، 391، 518، 542، 582، 593، 595، 598، 598، 606، 622، 623، 625، 682، 728، 786، 813، 826، 854، 863، 875، 921، 929، 929، 961، 980، 980، 998، 1011، 1011، 1013، 1036، 1045، 1049، 1060، 1062، 1077، 1077، 1080، 1086، 1095، 1098، 1103، 1110، 1124، 1128، 1129، 1130، 1134، 1139، 1139، 1140، 1142، 1142، 1150، 1151، 1158، 1187، 1192، 1239، 1246، 1249، 1266، 1284، 1284، 1288، 1291، 1301، 1313، 1317، 1323، 1342، 1359، 1391، 1392، 1449، 1452، 1455، 1496، 1504، 1505، 1516، 1558، 1560، 1607، 1624، 1632، 1636، 1639، 1645، 1652، 1656، 1657، 1658، 1659، 1663، 1663، 1666، 1668، 1673، 1677، 1679، 1683، 1700، 1701، 1705، 1721، 1727، 1730، 1736، 1743، 1744، 1778، 1783، 1784، 1786، 1794، 1802، 1805، 1806، 1816، 1817
البرغوثیة: 323، 1682
برهان الدین البقاعی: 107
البزدوی: 42، 127، 152، 157، 158، 227، 397، 522، 736، 853، 980، 980
بزیع: 752
بشار: 948
بشر: 800، 1523
بشر بن المعتمر: 336
بشر المریسی: 298، 543
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1827
البشریة: 336، 1574
البصرة: 135، 870
البصریة: 1048
بطلمیوس: 369، 977
بطلیموس: 479، 1134، 1287، 1817
بعلبک: 1216
بغداد: 461
البغوی: 33، 244، 493
بقراط: 1129
بلعام: 1241
بن أبان: 1284
بنان بن سمعان: 346
البنانیة: 1545
بنت عجرد: 363
بنو أبی طالب: 1030
بنو أمیة: 1030
بنو تمیم: 214
بنو عباس: 1030
بنو عبد مناف: 1030
بنو مخزوم: 1030
بنو هاشم: 1030
بهاء الدین البخاری: 1596
بهاء الدین السبکی: 1188، 1469
بهاء الدین بن شدّاد: 292
البهشمیة: 347، 1574، 1799
بهمنیار: 447
البیانیة: 1052
البیضاوی: 431، 722، 1031، 1189، 1256، 1265، 1449، 1640، 1735، 1738، 1813
بیهش بن الهیصم بن جابر: 357
البیهشیة: 357، 730
البیهقی: 319، 758، 1434
ت التاج بن مکتوم: 1232
الترمذی: 669، 914، 915، 982، 1025، 1067، 1083، 1089، 1208، 1209، 1563
التفتازانی: 29، 34، 67، 67، 105، 144، 148، 152، 230، 267، 282، 283، 397، 507، 527، 558، 590، 590، 613، 617، 617، 682، 725، 761، 762، 794، 794، 824، 920، 1005، 1014، 1065، 1070، 1072، 1100، 1117، 1166، 1269، 1274، 1282، 1319، 1321، 1349، 1351، 1355، 1365، 1371، 1447، 1459، 1460، 1462، 1469، 1530، 1554، 1568، 1568، 1587، 1589، 1608، 1608، 1609، 1649، 1661، 1690، 1697، 1793، 1797، 1806
التفضیلیة: 261
تقی الدین السبکی: 1428
التمرتاشی: 1247
تمیم: 18
التنوخی: 225، 252
ث ثابت: 1068، 280
الثعالبة: 123، 537، 1048، 1165، 1574، 1637
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1828
ثعلب بن عامر: 537
ثقیف: 214
ثمامة بن أشرس النمری: 540
الثمامیة: 1574
الثنویة: 541، 541، 1023
ثوبان: 863، 543
الثوبانیة: 543، 1510
الثوری: 525، 1231
الثومنیة: 543، 1510
ج جابر: 363، 1059، 1068، 1087
الجاحظ: 135، 1048، 1072، 1184، 1369، 1504
الجاحظیة: 544، 1574
الجاربردی: 22، 574، 649، 1000
الجارودیة: 544، 545، 1052
الجاروشیة: 548
جالینوس: 311، 566، 988، 1063، 1064
جامع الصنائع: 1558
الجامی: 87، 1129، 1335، 1808
الجبائی: 134، 206، 816، 1178، 1184، 1228، 1676، 1765
الجبائیة: 260، 548، 1574
جبرئیل: 752، 1286، 1309، 1310، 1373
الجبریة: 287، 551، 600
الجرجانی: 85، 102، 113، 116، 128، 145، 156، 176، 180، 189، 195، 196، 207، 212، 212، 221، 250، 259، 427، 447، 468، 472، 543، 678، 682، 819، 839، 853، 906، 920، 923، 924، 926، 947، 965، 965، 968، 971، 971، 988، 1003، 1008، 1028، 1041، 1058، 1074، 1076، 1078، 1080، 1097، 1098، 1102، 1110، 1111، 1115، 1119، 1121، 1133، 1146، 1152، 1427، 1508، 1509، 1527، 1547، 1554، 1560، 1657، 1667
جریر: 950، 950
الجزری: 37، 959
الجزیرة: 20
الجصّاص: 522، 1721
الجعبری: 76، 959، 1261، 1497
جعفر بن بشرویه: 1184
جعفر بن حرب: 134
جعفر الصادق: 260، 752، 1470، 1566
الجعفریة: 566، 1574
جعفر بن مبشر: 566
الجغمینی: 830
جلال الدین البلقینی: 1237
جلال الدین الرومی: 1098، 1158، 1314، 1423
جلال الدین السیوطی: 1088
جلال الدین ملک شاه السلجوقی: 368
الجلبی: 141، 157، 183، 191، 221، 223، 229، 303، 318، 349، 361، 383، 415، 450، 466، 516، 613، 628، 629، 694، 709، 787، 787، 817، 834، 1031، 1093، 1097، 1124، 1137، 1140، 1218، 1251، 1254، 1271، 1354، 1396، 1412،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1829
1416، 1447، 1448، 1472، 1544، 1557، 1559، 1564، 1710، 1728، 1741، 1757، 1776
الجلبی البیضاوی: 213
الجلبی و أبی القاسم: 488
جمشید: 367
الجناحیة: 587، 1052
الجنید: 133، 277، 501، 525، 612، 723، 768، 914، 1102، 1103، 1585، 1757، 1758
جهم بن صفوان: 298، 551
الجهمیة: 551، 600، 1048
الجوهری: 248، 311، 1081، 1250، 1365، 1449
جویر بن عبد الله: 1061
الجوینی: 1038، 1310
ح الحابطیة: 608، 625، 1574
حاتم الأصم: 128
الحارثیة: 80، 81، 609
حازم بن عاصم: 609
الحازمیة: 1164، 1595
الحافظ ابن حجر: 1055
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1829 فهرس الفرق و الأعلام و القبائل … ص: 1819
فظ الدین البخاری: 968
الحاکم: 428، 990، 990، 990، 1025، 1083، 1311
الحالیة: 617
الحبشة: 19
الحبّیة: 618
الحجّاج: 180، 783
الحجاز: 18
حجة الإسلام: 30
الحدبیة: 625، 1574
الحربی: 844
الحرنانیون: 566، 1306
الحریری: 243، 402، 446، 506
حسّان: 1002، 1031
حسان بن ثابت: 1032
الحسن: 206، 918، 1051، 1059
الحسن البصری: 1051
الحسن بن زیاد: 606، 1515
حسن بن علی الزکی العسکری: 261
الحسین: 918، 1051
الحسین بن الفضل: 297، 1450
الحسین النّجّار: 135
الحشویة: 460، 678، 678، 679، 1184، 1546
الحطیئة: 948
الحفصیة: 80، 682، 682
الحکیم أبو الفرج: 267
حکیم بن حزام: 1496
الحلاج: 183
الحلوانی: 968، 1098، 1100
الحلولیة: 709
الحلیمی: 67، 491، 676
حمّاد بن سلمة: 1067
حمدان قرمط: 927، 928
حمزة: 387، 959
حمزة بن أدرک: 715
الحمزیة: 222، 715، 1164
الحموی: 154، 864
حمید الدین الضریری: 1762
حمیر: 19
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1830
الحنابلة: 145، 1373
الحنفیة: 145، 152، 206، 396، 396، 397، 667، 745، 981، 1145، 1268، 1268، 1269، 1271، 1353، 1475، 1489، 1531، 1551، 1617، 1618، 1625، 1647، 1649، 1650، 1697، 1764، 1766
حواشی العضدی: 454
الحوریة: 721
خ خبیبا: 852
الخرمیة: 928
الخزمیة: 744
خسرو الدّهلوی: 137، 1533
الخطّابی: 668، 668، 705، 1310، 1439
الخطّابیة: 751، 1052
الخطیب: 24، 26، 27، 99، 165، 166، 167، 167، 362، 404، 434، 435، 590، 690، 902، 1339، 1456، 1460، 1461، 1462، 1463
الخطیب السکاکی: 343
الخفاجی: 132، 133، 222، 259، 679، 933، 1264، 1336، 1360، 1639
خلاصة الخلاصة: 1166
الخلخالی: 555
خلف: 362، 1497
خلف الخارجی: 761
الخلفیة: 761، 1164
الخلیل: 315، 447، 520، 633، 844، 1423
الخلیلی: 1001
الخنساء: 690
الخوارج: 80، 142، 222، 260، 287، 299، 300، 300، 301، 357، 537، 609، 715، 730، 761، 1033، 1042، 1048، 1164، 1184، 1368، 1479، 1489، 1574، 1595، 1637، 1677، 1682
خواهر زاده: 784
خولان: 19
الخولی: 591
خویلد بن نفیل: 1217
الخیاط: 1367
الخیّاطیة: 767، 1367، 1574
خیبر: 523
د الدار قطنی: 1208، 1209
الدانی: 959
داود: 290، 1328، 1584
دعبل: 466
دقیانوس: 367
الدّهریة: 257، 800، 1023، 1369، 1639
الدّوانی: 72، 77، 1249
الدیصانیة: 541
الدیلمی: 549
دیمقراطیس: 565
الدینوری: 312
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1831
ذ الذمّیة: 827، 1052
ذو النون: 277، 526، 1757
ر رؤیة بن العجاج: 636
رابعة: 525
الرازی: 182، 267، 339، 565، 794، 1031، 1074، 1118، 1222، 1227، 1247، 1303، 1304، 1306، 1309، 1310، 1342، 1390، 1403، 1404، 1439، 1458، 1481، 1519، 1522، 1685، 1708، 1709، 1710، 1715، 1729، 1738، 1790، 1811، 1815
الراغب: 280، 492، 591، 603، 676، 799، 1194
الرافعی: 705
الربیع: 1438
ربیعة: 1029
رزین: 983
رشید الدین الوطواط: 1598، 1637
الرضی: 23، 195، 234، 255، 256، 315، 345، 345، 346، 373، 455، 475، 476، 615، 616، 625، 632، 692، 822، 1060
الرمانی: 474، 932، 933
الروافض: 287، 875
الروم: 19
رویم: 122، 525
ز الزاهدی: 556
الزّبّاء: 408
الزبیر: 142، 918، 971، 1752
الزّجاج: 520، 577، 638، 1190، 1306
زرارة بن أعین: 906
الزّراریة: 906، 906، 1052
الزّرامیة: 1052
الزرکشی: 32، 107، 244، 629، 1237، 1428
الزعفرانی: 556، 906
الزعفرانیة: 1532، 1682
زکریا بن محمد بن علی بن الحسین بن علی:
1605
الزمخشری: 76، 155، 254، 303، 577، 721، 1047، 1060، 1115، 1387، 1388، 1388، 1410
الزمخشری: 474
الزملکانی: 591
الزنادقة: 560، 566
الزنج: 19، 399
الزنجانی: 640
الزّهری: 93، 389، 403، 914، 1067، 1499، 1653
زهیر: 846، 1001
زیاد الأعجم: 1387
زیاد بن الأصفر: 1079
زید بن ثابت: 1555، 1091
زید بن علی: 918، 917
زید بن وهب: 1495
الزیدیة: 260، 299، 309، 544، 917، 918، 971، 1052، 1052
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1832
الزیلعی: 983، 1011
س سالم: 1067، 1067
السبئیة: 923
السبائیة: 1052، 1545
السبعیة: 189، 305، 306، 307، 371، 622، 744، 927، 928، 1367
السبکی: 482، 504، 678، 1388، 1388، 1389
السجاوندی: 1804
السجستانی: 1691
سجیم بن وثیل: 471
السخاوی: 984، 990، 1209، 1441، 1543
السدیدی: 1012، 1604
السراج: 1668
السرخسی: 1193، 1207
السری: 171، 914
السری السقطی: 525
سعد بن زنکی: 1003
سعد بن عبادة: 744
سعد بن معاذ: 954
السعد التفتازانی: 213، 1476
سعدی: 1333
سعید بن المسیّب: 93، 1061
سعید بن جبیر: 827، 954، 990
سفیان الثوری: 829، 915
السکاکی: 114، 148، 149، 157، 165، 165، 166، 166، 167، 169، 197، 197، 223، 223، 224، 251، 252، 253، 254، 291، 456، 507، 507، 527، 930، 1337، 1386، 1387، 1388، 1458، 1465، 1588، 1589، 1590، 1620
السلفیة: 262، 969
سلم: 948
سلیمان: 1328، 1642
سلیمان بن جریر: 918، 971
السلیمانیة: 918، 971، 1052
سمرقند: 1449، 1817
السمرقندی: 818، 1028، 1028، 1122، 1604
السمنیة: 522، 976، 1709
سهل: 704، 1057
سهل بن عبد: 702
سهل التستری: 1102
سهیل بن أبی صالح: 1068
السوفسطائیة: 1239، 1239، 1399
سولوقس: 366
سیبویه: 23، 23، 82، 193، 220، 256، 345، 455، 474، 520، 520، 616، 633، 638، 719، 1060، 1094، 1188، 1190، 1216، 1261، 1561، 1613، 1614، 1681، 1685
السیّد الجرجانی: 98، 100، 109، 143، 267، 287، 353، 372، 423، 545، 681، 721، 912
السیّد السند: 4، 5، 17، 26، 38، 43، 51، 85، 100، 118، 148، 162، 172، 192، 197، 209، 213، 239، 263، 290، 321، 341، 344، 349، 375، 384، 395، 448، 452، 454، 507، 527، 531، 537، 546، 557،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1833
568، 627، 660، 675، 675، 675، 683، 694، 707، 708، 712، 772، 796، 797، 817، 824، 830، 956، 963، 976، 1015، 1036
السیّد الشریف: 18، 67، 207، 208، 413، 423، 426، 516، 613، 692، 695، 695، 749، 750، 781، 782، 788، 789، 789، 793، 813، 817، 820، 820، 820، 916
سید حسینی: 1256
السیّد محمد الحسینی کیسودراز: 1049
السیرافی: 520، 635، 1530
السیوطی: 953
ش الشاذلیة: 1085
الشاطبی: 116
الشاعر الحکیم الأنوری: 1429
الشاعر المعری: 947
الشافعی: 41، 72، 101، 105، 145، 153، 154، 206، 296، 299، 301، 313، 389، 404، 522، 705، 846، 872، 961، 969، 980، 981، 981، 982، 982، 1000، 1004، 1061، 1065، 1083، 1105، 1137، 1167، 1193، 1231، 1254، 1268، 1284، 1306، 1346، 1354، 1361، 1365، 1368، 1434، 1475، 1475، 1511، 1531، 1552، 1617، 1625، 1671، 1686، 1696، 1696، 1697
الشافعیة: 395، 397، 745، 1006، 1013، 1145، 1237، 1271، 1353، 1420، 1470، 1647، 1649، 1685، 1764، 1766
الشام: 366، 568
شاه نقشبند: 1092
الشبلی: 277، 1070، 1102، 1757
شرح أبی المکارم: 1526
شرف الدین المنیری: 1785
شریح: 1563، 1440
شعبة: 1231
الشعبی: 1083، 1309، 1563، 1592
الشعرانی: 145
شعیب بن محمد: 1033
الشعیبیة: 1033، 1164
الشّمراخیة: 1042
شمس الأئمة: 968، 980
شمس الأئمة الحلوائی: 960
شمس الإسلام: 624
شمس الدین محمد أبو النصر عرب شاه: 362
شمس قیس الرازی: 856، 1003
شهاب الدین السهروردی: 66
شیبان بن سلمة: 1048
الشیبانیة: 538، 1048
شیث: 1069، 1328
الشیخ: 168، 184، 726، 732، 733، 818، 838، 1036
الشیخ ابن سینا: 85
الشیخ أبو إسحاق الشیرازی: 300
شیخ الإسلام: 960
الشیخ الأشعری: 117
الشیخ بهاء الدین: 291
الشیخ جمال: 849
الشیخ الرئیس: 52، 306
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1834
الشیخ الرضی: 614
الشیخ شمس الدین: 39، 17
الشیخ شمس الدین الأکفانی السنجاری: 37
الشیخ شهاب الدین: 273
الشیخ عبد الحق الدهلوی: 150، 313، 890، 983، 1036
الشیخ عبد الرزاق الکاشی: 251، 650، 688
الشیخ عبد القاهر: 157، 507، 690
الشیخ عبد اللطیف: 1423
الشیخ عز الدین: 638، 243
الشیخ عماد الدین: 1056
الشیخ قطب الدین بختیار أوشی: 1049
الشیخ الکبیر: 281، 649
الشیخ محی الدین العربی: 146
الشیخ المفید: 280
الشیخ المقتول: 1747
الشیخ نجیب الدین: 322، 526، 773، 843
الشیخ نظام الدین: 970، 1329
الشیخان: 628
شیراز: 1003
الشیرازی: 1505، 1671
الشّیطانیة: 1052، 1052
الشیعة: 260، 260، 280، 523، 609، 875، 878، 917، 1052، 1313، 1406، 1545، 1605، 1618، 1658، 1700، 1800، 1817
ص الصابئة: 80، 1024
الصاحبیّة: 1053
الصادق الحلوانی: 120، 382، 392، 626، 627، 789، 1040، 1155، 1279، 1344، 1552، 1602، 1603، 1617، 1761، 1813
صالح: 1328، 1443
الصالحی: 297، 1055
الصالحیة: 564، 1055، 1574
صدر الدین القونوی: 1375
صدر الشریعة: 10، 11، 699، 1765، 1776
صدر الشهید: 783
الصدّیق: 204، 204
الصفریة: 730، 1079
الصلتیة: 1165
الصلتیة: 1096
الصوفیة: 77، 110، 136، 211، 225، 251، 271، 313، 339، 340، 346، 347، 348، 353، 358، 359، 409، 420، 423، 508، 521، 528، 530، 545، 547، 548، 549، 561، 567، 568، 570، 574، 598، 619، 620، 622، 652، 676، 682، 684، 687، 688، 706، 723، 729، 742، 746، 748، 757، 758، 764، 764، 764، 765، 768، 784، 812، 833، 834، 843، 848، 849، 873، 892، 905، 922، 922، 934، 961، 964، 974، 1011، 1012، 1042، 1043، 1052، 1259، 1270، 1278، 1286، 1294، 1299، 1300، 1330، 1345، 1373، 1374، 1383، 1398، 1402، 1490، 1491، 1565، 1566، 1638، 1673، 1676، 1680، 1681، 1695، 1723، 1771، 1773، 1785، 1788، 1800،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1835
1808، 1811، 1816
الصوفیة المبطلة: 289
الصّیرفی: 153
ض ضحاک: 829
ضرار بن عمرو: 816، 1303
الضّراریة: 551
ط الطبرانی: 1083
الطبری: 323
الطحاوی: 1083
طحطاوی: 767
الطحاوی: 959، 1011
الطرطوسی: 1469
طرفة: 1001
طلحة: 142، 918، 971، 1752
الطوالع: 687
الطوسی: 73، 1128، 1324، 1383
طیّئ: 19
الطیبی: 229، 292، 399، 575، 891، 984، 1069، 1439
ظ الظاهریة: 738
ع عائشة: 142، 627، 628، 764، 918، 939، 939، 954، 971، 991، 1256، 1499
عائشة أمّ المؤمنین: 1091
العاذریة: 1157
عاذریة: 1683
عاصم: 387، 670
عاصم بن عمر: 1068
عاصم بن محمد: 1434
عامر: 363، 1694
عبّاد بن سلیمان الصیری: 1798
العبادیة: 80، 1161
العبّاس: 1088
عباس بن الأحنف: 488
عبد الجبار: 206
عبد الحق: 127، 800
عبد الحقّ الدهلوی: 939، 1075، 1082، 1087، 1088، 1092، 1106، 1555
عبد الحکیم: 3، 112، 485، 1729، 1758، 1760، 1771، 1772، 1787، 1793، 1795
عبد الرحمن بن أبی لیلی: 953
عبد الرحمن بن عجرد: 1164
عبد الرحمن الجامی: 275، 377، 561، 1540، 1553، 1639، 1712
عبد الرزاق: 403، 211
عبد الرزاق الکاشی: 701، 834، 1056، 1140، 1401، 1435، 1480، 1566
عبد العزیز الدهلوی: 1025
عبد العلی: 824، 114
عبد العلی البرجندی: 119، 121، 139، 170، 174، 176، 211، 240، 242، 276، 289، 307، 321، 340، 341، 352، 354، 393، 477، 479، 480، 502، 539، 541، 559، 601، 660،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1836
680، 680، 706، 730، 733، 749، 774، 774، 775، 775، 776، 781، 782، 782، 830، 865، 904، 955، 973، 973، 973، 979، 986، 1007، 1185، 1202، 1288، 1289، 1293، 1300، 1345، 1361، 1366، 1421، 1431، 1453، 1481، 1499، 1510، 1513، 1514، 1514، 1567، 1579، 1623، 1689، 1753
عبد العلی القوشجی: 972، 1111
عبد الغفور: 1094، 624
عبد القادر الجیلانی: 461، 1292، 1329
عبد القاهر: 1458، 1459، 1464، 1581، 1781
عبد القیس: 19
عبد اللطیف: 1291، 1313
عبد الله: 906، 1778
عبد الله ابن میمون القداح: 927
عبد الله الأنصاری: 1283
عبد الله بن إباض: 80
عبد الله بن أبی أوفی: 1089
عبد الله بن الزبیر: 947، 948
عبد الله بن جحش: 1061
عبد الله بن دینار: 1251، 1251، 1434، 1434
عبد الله بن رواحة: 1032
عبد الله بن زید: 1441
عبد الله بن سبأ: 924، 924
عبد الله بن سعد: 299
عبد الله بن شمراخ: 1042
عبد الله بن عباس: 142، 1161
عبد الله بن عمر: 828، 1161، 1310، 1434
عبد الله بن عمر بن العاص: 1035
عبد الله بن مسعود: 1084، 1161
عبد الله بن مسلمة القعنبی: 1434
عبد الله بن معاویة بن عبد الله بن جعفر ذی الجناحین: 587
عبد الله بن یحیی: 1585
عبد الله بن یزید: 1441
عبد الله التّستری: 459
عبد الله الیزدی: 997
عبد الواسع جبلی: 1131
العبدی: 639، 261
العبهری: 1344
عبید: 455، 1067
العبیدیة: 1163، 1510
عتیبة بن حارث بن شهاب: 221
عثمان: 142، 259، 918، 971
عثمان بن حنیف: 1089
عثمان بن خالد الطویل: 1740
عثمان بن الصلت بن الصامت: 1096
عثمان بن عطاء: 77
العجاج: 1250
العجاردة: 222، 715، 730، 761، 1033، 1164، 1595، 1677
عدی: 409، 408
العراق: 366، 741
العراقی: 627، 1208، 1495
العرجی: 471
عروة بن الزبیر: 628
عزرائیل: 1286، 1808، 1809
عصام الدین: 1078، 1265، 1363، 1392، 1680، 1792، 1797، 1813
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1837
عضد الملة: 162
العضدی: 397، 1568
العطاء: 764
عطاء: 1632، 684
عکرمة: 1582
العلاء بن عبد الرحمن: 1068
علاء الدین (الدولة) السّمنانی: 1329
العلّاف: 134، 563
العلّامة الکافیجی: 415
علقمة: 1067
العلمی: 73، 169، 309، 336، 398، 401، 512، 658، 707، 726، 822، 860، 976، 1332، 1729، 1769
علی: 142، 176، 260، 346، 523، 703، 752، 814، 827، 881، 906، 915، 917، 918، 918، 924، 971، 1031، 1059، 1083، 1084، 1091، 1358، 1431، 1489، 1546، 1683
علی بن أبی بکر الأهوازی: 1264
علی بن أبی طالب: 305، 1051، 1067، 1329، 1658
علی بن حشرم: 403
علی بن عبد الله بن عباس: 906
علی بن عیسی: 1585
علی بن محمد التقی: 261
علی بن موسی: 568، 261
علی هوازن: 214
العماد النتهی: 244
عمار بن یاسر: 852
عمر: 366، 495، 814، 918، 953، 971، 983، 1031، 1605، 1658
عمر بن الخطاب: 244، 953
عمر بن بنان العجل: 752
عمر بن حریث: 362
عمر بن عبد العزیز: 1499
عمر بن میمون: 1495
عمر الشیبانی: 1495
عمرو بن الأیهم التغلبی: 1429
عمرو بن بحر الجاحظ: 544
عمرو بن شعیب: 1068
عمرو بن عبید: 1233
العمرویة: 1574
العمیدی: 553، 554
العنادیة: 1239
العندیة: 1239
عیسی: 927، 1284، 1328، 1700
عیسی بن عمر: 1250
العینی: 36، 705
غ غالب: 222، 72
الغباریة: 927
الغبری: 1369
الغرابیة: 1052، 1249
الغزالی: 40، 69، 133، 153، 280، 603، 676، 704، 816، 879، 883، 894، 1014، 1059، 1145، 1194، 1220، 1235، 1236، 1416، 1529، 1559، 1649، 1651، 1696
غسان: 19، 1253
الغسانیة: 1253، 1510
الغلاة: 260، 1052
غلاة الشیعة: 176، 346، 587، 709، 751، 827، 906، 906، 923، 927،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1838
1052
الغوری: 287
غیلان بن مسلم الدمشقی: 298
ف الفارابی: 565، 702، 1634
فارس: 20
الفارسی: 315، 638، 1190
الفاروق: 783
الفاضل الجلبی: 25، 162، 683، 826، 1016
فاطمة: 72، 827
فاطمة بنت قیس: 1563
فخر الإسلام: 299، 850، 958
فخر الدین قواس: 157
الفخر الرازی: 69
الفرّاء: 293، 345، 572، 639، 935، 990، 1190، 1306، 1320
الفرزدق: 487
فضل الحدبی: 625
الفضیل: 915، 123
الفلاسفة: 1178، 1641، 1675، 1704
ق القادریة: 1085
القاضی: 297، 563، 603، 611، 824
القاضی أبو بکر: 133، 184، 243، 292، 684، 816
القاضی أبو بکر الباقلانی: 932، 1004
القاضی أبو الطیّب: 99
القاضی الأرموی: 30
القاضی الإمام: 850، 980
القاضی الآمدی: 301
القاضی الباقلانی: 888
القاضی البیضاوی: 1259
القاضی جلال الدین البلقینی: 628
القاضی الرومی: 1782، 1816
القاضی عبد الجبار: 300
القاضی عبد الوهاب المالکی: 167
القاضی عیاض: 888
القالون: 387
القبعثری: 180
قتادة: 383، 668
قتیبة: 959، 989، 1667، 1668
قدامة: 228
القدریة: 287، 357، 551
القرافی: 415
القرامطة: 257، 928، 1313
القرشی: 556، 799، 802، 964
القرطبی: 704، 705، 1309
قرمط: 928
قریش: 214، 876، 1029
القزوینی: 223، 223، 223، 640
القسطلانی: 93، 285، 1001، 1066، 1119، 1252، 1499، 1592، 1632
القشیری: 723، 1074
قطب الدین السرخسی: 131، 447، 1143، 1185، 1194، 1334، 1359، 1366، 1730
القطبی: 1550، 1551، 1619
القفال: 1059
القلانسی: 1452
القلندریة: 460
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1839
القهستانی: 195
القوشجی: 869
قیس المجنون: 987
قیس بن أبی حازم: 404
قیس عیلان: 18
ک الکاشی: 1783
الکاملیة: 1052، 1358
الکبشی: 1770
الکرّامیة: 184، 280، 974، 1670
الکرخی: 113، 1371، 1721
کردری: 1399
کرمان: 761
الکرمانی: 36، 128، 241، 287، 784، 800، 863، 907، 1034، 1368، 1408
الکسائی: 345، 387، 577، 959، 1190، 1497، 1497
کسّار: 1002
کعب: 992، 1032
کعب بن مالک: 1032
کعب بن مرة: 1339
الکعبة: 1253
الکعبی: 79، 103، 135، 298، 974، 1178
الکعبیة: 1367، 1574
کمال الدین: 112، 353، 834، 843، 871، 1427، 1436، 1504
کمال الدین أبی الغنائم: 75، 241، 271، 306، 340، 594، 661، 682، 746، 1472، 1473
کمال الدین أبی الغنائم عبد الرزاق الکاشی السمرقندی: 945
الکمیل بن زیاد: 1051
کنانة: 18، 1029
الکواشی: 33، 493
کوشیار: 367
الکوفة: 918
کمیس: 1546
ل اللاأدریة: 1399
لبید: 182، 1002، 1048
لوط: 1328
اللیث: 935
م الماتریدی: 493، 297
المازری: 705
المازنی: 520
مالک: 296، 299، 389، 520، 969، 1231، 1368، 1434، 1435، 1511، 1592، 1668، 1671
المالکیة: 395، 397، 1470
المأمون: 568
المانویة: 541
الماوردی: 1309، 1437، 1450، 1475
المبتدعة: 1670
المبرّد: 616
المتصوفة: 1443، 1524، 1753
المتصوفة المبطلة: 79، 257، 617، 618، 709، 721
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1840
المتکاسلیة: 1443
المتکلّمون: 1635
المتنبی: 221
مجاهد: 990
مجد الدین البغدادی: 754
المجسّمة: 678، 1473
مجمع الصنائع: 1558، 1565
المجهولیة: 1164، 1479
المجوس: 560، 565، 566، 927، 1024، 1306، 1369، 1479
المحاکمات: 516
المحقق التفتازانی: 12، 26، 40، 501، 516، 518، 600، 690، 692، 737، 898
المحقق الرّضی: 21
المحقق الشریف: 162
المحقق الطوسی: 674
المحقق عبد الحکیم: 22
المحکّمیة: 730، 1489
محمد: 101، 113، 241، 544، 595، 596، 660، 700، 784، 814، 927، 947، 947، 980، 1049، 1132، 1155، 1730
محمد الأقسرائی: 1703
محمد بن إسحاق: 1068
محمد بن إسماعیل: 928
محمد بن جبیر: 1434
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1840 فهرس الفرق و الأعلام و القبائل … ص: 1819
مد بن الحسن: 261، 968
محمد بن الحسین النّجار: 1682
محمد بن الحنفیة: 346، 906
محمد بن زیاد: 1435
محمد بن زید: 1434
محمد بن سعد: 1125
محمد بن سلمة: 1515
محمد بن سنان: 1441
محمد بن سیّار: 1441
محمد بن سیرین: 1067، 1794
محمد بن عبد الله بن الحسین بن علی: 918
محمد بن عبد الله الأنصاری: 1443
محمد بن عقیل: 1440
محمد بن علی التقی: 261
محمد بن علی بن الحسین: 1658
محمد بن عمرو بن علقمة: 1066
محمد بن القاسم بن علی بن الحسین: 918
محمد بن کعب القرظی: 492
محمد بن النعمان: 1052
محمد حسینی: 1785
محمد الشهرستانی: 565
محمد المهدی: 927
محمد وجیه: 865
المحمّرة: 928، 1490
محمود الخوارزمی: 135، 731
محمود شبستری: 849
محمود الشیبانی: 319
محی الدین العربی: 278، 1229
محی الدین المغربی: 978
المخارق: 929
المدینة: 366
المراغی: 554
مرّة بن کعب: 1339
المرجئة: 543، 543، 1163، 1253، 1510، 1818
مرزا زاهد: 91، 120، 121، 209، 497، 1010، 1243، 1319، 1355، 1389،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1841
1424، 1477، 1567، 1745، 1760، 1766
المرزبانی: 725
المزداریة: 1523، 1574
المزنی: 153
المستدرکة: 1532، 1682
مسلم: 146، 983، 1036، 1068، 1084، 1231، 1443
المشّائین: 449
المشبّهة: 261، 287، 1545
المشبّهة المبطلة: 307
مصر: 461، 568
مضارب بن إبراهیم: 1450
مضر: 1029، 1546
المطرزی: 822، 1278، 1542
المطول: 223
معاذ: 990، 1311
معاویة: 947، 948، 1546
معبد بن عبد الرحمن: 1574
المعبدیة: 538، 1574
المعتزلة: 79، 103، 103، 103، 120، 134، 135، 135، 178، 178، 182، 184، 200، 206، 260، 261، 264، 265، 266، 280، 298، 299، 299، 300، 301، 336، 339، 347، 522، 532، 534، 536، 544، 560، 563، 564، 565، 566، 585، 599، 602، 608، 611، 625، 658، 660، 662، 667، 667، 667، 668، 676، 684، 723، 724، 731، 740، 747، 767، 794، 796، 816، 828، 858، 865، 865، 877، 878، 883، 889، 890، 938، 974، 1048، 1048، 1123، 1165، 1177، 1184، 1201، 1227، 1233، 1249، 1302، 1303، 1361، 1363، 1367، 1368، 1373، 1392، 1394، 1406، 1407، 1427، 1428، 1452، 1523، 1595، 1606، 1625، 1654، 1669، 1674، 1675، 1677، 1685، 1692، 1693، 1704، 1709، 1738، 1740، 1740، 1741، 1752، 1764، 1766، 1789، 1789، 1798
المعتزلة الصالحیة: 260
المعطّلة: 287
المعلومیة: 1164، 1595
معمر: 403، 676، 752
معمّر بن عباد السّلمی: 1595
المعمریة: 1574، 1595
معن ابن أوس المزنی: 948
المغرب: 461
مغیرة بن سعد العجلی: 1605
المغیریة: 1052، 1545، 1605
المفوّضة: 1052
مقاتل ابن سلیمان: 1473
مقاتل بن حیان: 1309، 1438
المقنّع: 906
مکّة: 366، 442، 461، 778
مکران: 762
مکرم العجلی: 1637
المکرمیة: 538، 1637
مکی: 959
ملّا فخر: 756
الملا معین: 586
الملاحدة: 1639
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1842
الملامتیة: 271، 458، 459، 460
المنتخب: 1165
المنصوریة: 1052، 1658
المهدوی: 1190
مهدی: 1646
المهذب: 1558
موسی: 927، 932، 1328، 1585، 1642
موسی الأشعری: 366
موسی الکاظم: 261
مولا زاده: 1094
مولانا عبد الحکیم: 235، 515، 1421، 1684، 1726
مولانا عبد الرحمن الجامی: 392
مولانا عصام الدین: 157، 508، 510
المولوی الجامی: 143، 1294
المولوی حسن اللکهنوی: 1010
المولوی عبد الحق: 696
المولوی عبد الحکیم: 81، 118، 137، 150، 172، 191، 192، 219، 236، 237، 237، 273، 290، 297، 303، 336، 341، 349، 382، 412، 429، 451، 453، 468، 476، 557، 564، 594، 605، 622، 626، 662، 668، 675، 675، 680، 683، 688، 694، 695، 728، 788، 796، 797، 830، 831، 1013، 1048، 1062، 1118، 1154، 1154، 1162، 1189، 1194، 1205، 1206، 1225، 1228، 1239، 1250، 1264، 1267، 1280، 1281، 1291، 1297، 1319، 1351، 1369، 1400، 1422، 1446، 1452، 1472، 1552، 1553، 1556، 1557، 1569، 1595، 1611، 1613، 1614، 1623، 1629، 1630، 1638، 1640، 1690، 1690
المولوی عبد الرحمن الجامی: 426، 679، 687
المولوی عبد الغفور: 87، 600، 1562، 1609، 1808
المولوی عصام الدین: 116، 152، 181، 192، 233، 264، 614، 679، 680، 686، 699، 725، 841، 1315، 1413، 1423، 1563، 1600، 1612
المولوی اللکهنوی: 1009
المولوی مبین: 209، 210، 408
المولوی مبین اللکهنوی: 449
المولی عبد الحکیم: 196
المیدانی: 206
میرزا زاهد: 567
میکائیل: 752، 1286
میمون بن عمران: 1677
المیمونیة: 715، 1033، 1164، 1677
ن النابغة: 506، 374
الناشئ أبو العباس: 1048
نافع: 628، 1434، 1671
نافع بن الأزرق: 142
النّجّار: 564، 1452
النجّاریة: 323، 551، 906، 1532، 1682
نجد: 18
النّجدات: 730، 1682
نجدة بن عامر النخعی: 1682
نجران: 1410
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1843
النجمی: 1546
النخعی: 244، 582
النسائی: 389، 990، 1025، 1434
النسفی: 34، 554، 1553، 1625
النصاری: 560، 1369، 1410، 1641، 1700
نصرآبادی: 1047
النّصریة: 1700
النصیبی: 1048
نصیر الدین: 1040
النصیریة: 176، 709، 1052
النّظّام: 134، 135، 522، 563، 564، 565، 566، 603، 608، 683، 877، 1071، 1072، 1178، 1184، 1524
نظامی کنجوی: 952
النّظّامیة: 201، 1574، 1704
نعیم بن ثعلبه: 1694
النفیس: 83، 156، 1037
نوح: 927، 1328
نوشیروان: 366
النووی: 68، 72، 180، 244، 313، 501، 704، 704، 758، 799، 814، 860، 894، 985، 1006، 1020، 1034، 1061، 1062، 1438، 1483، 1495، 1757
ه هارون: 932
الهذلی: 1498
هذیل: 214
الهذیل العلّاف: 1740
الهذیلیة: 1574، 1740
هراة: 1449، 1645
الهرمزان: 366
هزیل: 18
هشام: 564، 1048
هشام بن عبد الملک: 487
هشام بن عمر الغواطی: 1741
الهشامیة: 1052، 1545، 1574، 1741
همدان: 19
الهندی: 1156
هود: 1328
و وائلة بن الأسقع: 363، 989
الواحدی: 76
واسط: 928
الواسطی: 639، 764
واصل: 474، 1740
واصل بن عطاء: 300، 1752
واصل بن عطاء الغزالی: 1574
الواصلة: 1574
الواصلیة: 1752
الواقفیة: 1753
الوثنیة: 1756
ورش: 387
ورقة بن نوفل: 1061
ی یحیی بن عمر: 918
یحیی بن معاذ: 171
یحیی بن یعمر: 1438
یحیی القطان: 389
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1844
یزدان: 542
یزدجرد: 368
الیزدی: 423، 1097
یزید بن أسود: 1441
یزید بن أنیسة: 1812
یزید بن عبد الله: 1067
یزید بن مسلمة: 160
الیزیدیة: 80، 1812
یعقوب: 388، 1209
یعقوب الشّحّام: 1790
یعقوب بن یوسف: 1443
یعمر عباد السلمی: 280
الیهود: 540، 1369، 1410
یوشع بن نون: 924
یونس: 935، 1817
یونس النمری: 1818
الیونسیة: 1052، 1163، 1510، 1817، 1818
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1845

فهرس الکتب‌

فهرس الکتب أ ابراهیم شاهی: 1800
ابن مالک: 1191
ابو علی الفارسی: 1127
الإتقان: 32، 35، 71، 75، 75، 86، 108، 108، 121، 130، 140، 149، 151، 158، 175، 223، 223، 225، 229، 235، 243، 245، 245، 249، 253، 259، 291، 291، 294، 295، 303، 315، 373، 374، 379، 382، 387، 388، 398، 399، 405، 414، 415، 422، 422، 451، 469، 469، 470، 472، 473، 474، 482، 489، 491، 491، 492، 494، 504، 509، 510، 530، 552، 575، 575، 576، 590، 590، 591، 628، 636، 640، 670، 673، 886، 931، 934، 954، 985، 989، 990، 990، 991، 992، 994، 1127، 1131، 1164، 1190، 1231، 1238، 1241، 1262، 1263، 1265، 1308، 1311، 1312، 1322، 1347، 1388، 1402، 1410، 1428، 1440، 1450، 1456، 1458، 1464، 1468، 1469، 1469، 1476، 1476، 1477، 1498، 1502، 1504، 1507، 1528، 1531، 1544، 1552، 1618، 1618، 1621، 1653، 1660، 1661، 1665، 1668، 1692، 1693، 1723، 1803، 1804
الإتقان فی علوم القرآن: 953
الاحتساب: 865
الإحکام: 210
الأحکام: 749
احمد الرازی: 296
الاحیاء: 1416
الاختیار: 287، 1187، 1284
آراء أهل المدینة الفاضلة: 994
الإرشاد: 23، 83، 134، 191، 216، 476، 935، 1165، 1189، 1217، 1245، 1445، 1492، 1504، 1613، 1655، 1658
الإرشاد الساری: 275، 404، 902، 1340، 1499
الإرشاد الساری شرح صحیح البخاری: 449، 1055، 1420، 1433، 1670، 1794
ارشاد القاصد: 17، 37، 39، 553، 994
الإرشاد و حواشیه: 24
ارمینیاس: 47
الأزاهیر: 741
الأسرار: 661
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1846
اسرار البلاغة: 168، 168
اسرار الفاتحة: 713، 848، 866
الإشارات: 85، 726، 1114، 1343
الأشباه: 174، 1110
الأشباه و النظائر: 1156
الإشراق: 54
اشراق الحکمة: 382، 1602
اشعة اللمعات: 898
اصطلاحات الصوفیة: 1069، 1124، 1158، 1406، 1448، 1536
الاصطلاحات: 833، 862
اصطلاحات السید الجرجانی: 569، 601، 610، 1509
الاصطلاحات الصوفیة: 75، 112، 177، 212، 241، 271، 277، 278، 306، 327، 340، 342، 348، 353، 386، 456، 587، 594، 661، 682، 682، 746، 822، 834، 839، 839، 840، 843، 861، 871، 885، 903، 921، 926، 945، 954، 1003، 1044، 1046، 1060، 1074، 1122، 1124، 1152، 1427، 1436، 1470، 1472، 1473، 1525، 1532، 1535، 1562
الأصول: 58، 624
الأصول الأکبری: 74، 345، 1102، 1147، 1602
الأطول: 4، 5، 25، 25، 26، 26، 83، 108، 151، 159، 162، 163، 163، 168، 169، 175، 189، 199، 200، 223، 223، 224، 224، 252، 253، 253، 264، 267، 282، 283، 286، 295، 381، 395، 405، 436، 436، 441، 488، 507، 508، 509، 514، 531، 532، 546، 616، 617، 673، 674، 677، 691، 692، 788، 817، 825، 825، 830، 1127، 1138، 1215، 1219، 1251، 1275، 1279، 1347، 1396، 1404، 1447، 1450، 1456، 1457، 1458، 1459، 1460، 1461، 1461، 1462، 1463، 1470، 1587، 1588، 1589، 1590، 1591، 1631، 1710، 1730، 1743، 1767، 1776، 1791، 1793، 1810
اعجاز خسروی: 137
اعلام الهدی: 66
الأقسرائی: 808، 941، 1120، 1122، 1248، 1263، 1273، 1297، 1383، 1405، 1518، 1522، 1524، 1604، 1695، 1753
الأقصی: 252
الألفیة: 475
أمالی الکافیة: 1616
الانتصار: 933
الإنجیل: 1069
الإنسان الکامل: 84، 110، 110، 136، 136، 183، 257، 257، 270، 271، 339، 385، 445، 465، 519، 521، 530، 585، 620، 649، 723، 724، 816، 849، 878، 879، 882، 905، 907، 975، 989، 1087، 1096، 1104، 1130، 1181، 1229،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1847
1238، 1270، 1287، 1291، 1312، 1335، 1336، 1374، 1375، 1376، 1406، 1417، 1479، 1504، 1700، 1718، 1744، 1746، 1750، 1793، 1809
ایساغوجی: 47، 1033
الإیضاح: 487، 640، 1461
ب بحر الجواهر: 1، 6، 83، 89، 90، 98، 111، 119، 153، 156، 171، 263، 272، 276، 277، 283، 284، 284، 306، 309، 312، 319، 323، 323، 324، 344، 347، 348، 348، 348، 363، 378، 388، 392، 399، 409، 449، 468، 490، 491، 499، 504، 504، 508، 511، 526، 538، 543، 544، 545، 548، 554، 554، 561، 568، 583، 597، 600، 601، 602، 611، 618، 625، 651، 662، 679، 682، 711، 712، 715، 716، 716، 721، 735، 740، 740، 743، 755، 755، 760، 773، 779، 780، 780، 780، 783، 784، 799، 801، 802، 809، 810، 812، 818، 818، 818، 822، 823، 824، 839، 839، 840، 842، 843، 843، 844، 866، 868، 872، 873، 900، 923، 923، 924، 924، 925، 929، 934، 935، 941، 941، 960، 962، 964، 969، 976، 985، 988، 999، 1005، 1011، 1028، 1030، 1033، 1037، 1044، 1110، 1119، 1120، 1129، 1136، 1140، 1149، 1171، 1179، 1185، 1186، 1253، 1263، 1263، 1263، 1265، 1272، 1293، 1332، 1334، 1340، 1342، 1363، 1375، 1383، 1404، 1427، 1431، 1449، 1453، 1473، 1474، 1490، 1491، 1500، 1512، 1517، 1522، 1524، 1527، 1544، 1577، 1592، 1604، 1657، 1661، 1669، 1695، 1703، 1720، 1724، 1728، 1737، 1743، 1744، 1747، 1747، 1753، 1759، 1777، 1801، 1818
بحر الدرر: 960، 960، 1422
البحر الرائق: 557، 643، 863، 982، 983، 1271، 1528، 1637، 1686
البحر الرائق شرح کنز الدقائق: 128، 340، 390، 841
بحر الفضائل: 1818
بحر المعانی: 185، 866، 1329
بحر المواج: 1000، 1813
البدائع: 402
بدیع المیزان: 989، 1176، 1430، 1617، 1703
البرجندی: 355، 378، 506، 534، 540، 619، 721، 744، 766، 800، 823، 901، 934
البرهان: 244، 489، 701، 1428
البرهان الرشیدی: 1428
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1848
البزازیة: 128، 846
البنایة: 841
البهائیة: 58
البیضاوی: 67، 829، 841، 935، 1048
البیضاوی و حواشیه: 814، 991
ت التاتارخانیة: 67، 744
التاج: 412، 720
التبصرة: 1782، 1783، 1784
التبیان: 229
التبیین: 1076
التجرید: 111، 688، 1245، 1246، 1746
تحریر أقلیدس: 747، 956، 1219
تحریر أقلیدس و حاشیته: 376
التحفة: 296، 480، 520، 581، 1077
التحفة شرح المغنی: 579
التحفة المرسلة: 110، 1002، 1244، 1384
التحقیق: 1568، 523
التذکرة: 61، 62، 480، 502، 903، 1288، 1666
تذکرة الأولیاء: 1056
تذکرة الکحالین: 1777
تذکرة المذاهب: 1042
التذکرة و شرحه: 211
ترجمة صحیح البخاری: 1701
ترجمة المشکاة: 696، 800
ترجمة المشکاة: 93، 285، 898
التسهیل: 229
التعریفات: 85، 98، 102، 128، 143، 207، 212، 250، 259، 267، 287، 336، 353، 372، 423، 1427، 1667
تعریفات الجرجانی: 964، 964
التفسیر البیضاوی: 1090
التفسیر العزیزی: 1025، 1053، 1069، 1093، 1110
التفسیر القشیری: 1409
التفسیر الکبیر: 67، 220، 248، 278، 281، 296، 442، 512، 528، 585، 587، 701، 701، 723، 731، 771، 829، 882، 936، 939، 1023، 1031، 1052، 1058، 1473، 1640، 1642، 1684، 1694، 1815
التقویم: 1145
تکملة الحاشیة الجلالیة: 14، 15، 17، 761
التلخیص: 24، 26، 402، 590، 690، 834، 1631
التلویح: 11، 105، 116، 127، 128، 195، 206، 250، 267، 285، 397، 416، 474، 476، 519، 597، 610، 613، 627، 661، 668، 699، 699، 700، 756، 763، 812، 812، 813، 826، 853، 870، 873، 908، 926، 959، 980، 982، 989، 998، 1014، 1016، 1019، 1020، 1044، 1076، 1106، 1130، 1140، 1201، 1206، 1208، 1218، 1237، 1269، 1359، 1360، 1385، 1386، 1456، 1459، 1468، 1475، 1510، 1511، 1551، 1559، 1573، 1587، 1592، 1607، 1618، 1644، 1649، 1649، 1651، 1652، 1653، 1663، 1712، 1719،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1849
1735، 1765
التلویح و حاشیته: 668
التلویح و حواشیه: 213
التنقیح: 1346
التهذیب: 322، 1525
تهذیب الکتب: 554
تهذیب الکلام: 466، 512، 583، 676، 740، 1641
تهذیب المنطق: 12
التوراة: 1069
التوضیح: 11، 154، 206، 276، 378، 416، 476، 519، 597، 668، 699، 793، 870، 926، 959، 1016، 1019، 1020، 1044، 1164، 1191، 1206، 1273، 1354، 1406، 1490، 1509، 1529، 1531، 1531، 1559، 1583، 1587، 1626، 1652، 1699، 1712، 1724، 1765، 1776
توضیح التقویم: 342، 1135
توضیح المباحث: 1694، 1734
توضیح المذاهب: 79، 257، 457، 461، 618، 619، 709، 721، 1042، 1292، 1435، 1444، 1637، 1753
التوضیح و التلویح: 40، 41، 105، 148
التیسیر: 982
تیسیر القاری: 644، 714، 1074، 1153، 1652، 1805
تیسیر القاری ترجمة صحیح البخاری: 721
تیسیر القاری شرح صحیح البخاری: 185
تیسیر القاری صحیح البخاری: 746
تیسیر الوصول: 982، 983
ج الجاربردی شرح الشافیة: 1146، 1802
الجامع: 582
جامع الأصول: 90
جامع الرموز: 71، 72، 75، 78، 81، 90، 90، 97، 97، 106، 109، 111، 112، 114، 128، 131، 153، 155، 170، 174، 181، 230، 235، 236، 246، 250، 287، 296، 308، 327، 342، 348، 351، 355، 378، 380، 381، 390، 391، 402، 404، 406، 427، 500، 506، 518، 534، 542، 555، 558، 561، 593، 598، 598، 606، 619، 622، 624، 681، 684، 721، 727، 728، 740، 741، 755، 757، 760، 760، 766، 784، 786، 800، 813، 815، 822، 823، 841، 842، 853، 854، 866، 871، 871، 873، 875، 875، 901، 907، 909، 912، 917، 921، 929، 934، 946، 957، 960، 968، 968، 969، 979، 979، 980، 981، 987، 990، 998، 1000، 1005، 1011، 1013، 1036، 1045، 1049، 1057، 1060، 1062، 1074، 1080، 1098، 1103، 1110، 1120، 1137، 1138، 1141، 1155، 1157، 1157، 1164، 1166، 1167، 1171، 1192، 1193، 1233، 1234، 1234، 1242، 1246، 1247، 1249، 1254، 1255، 1260، 1264، 1269، 1271، 1273، 1273، 1274، 1278، 1280، 1284، 1291، 1293، 1301،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1850
1301، 1306، 1313، 1314، 1315، 1316، 1323، 1334، 1339، 1341، 1341، 1355، 1359، 1359، 1360، 1368، 1368، 1371، 1408، 1408، 1413، 1413، 1422، 1427، 1435، 1443، 1449، 1452، 1454، 1479، 1479، 1496، 1501، 1505، 1516، 1518، 1526، 1527، 1528، 1542، 1560، 1607، 1617، 1618، 1631، 1645، 1652، 1663، 1664، 1665، 1668، 1673، 1673، 1679، 1683، 1686، 1700، 1713، 1721، 1727، 1729، 1729، 1736، 1740، 1756، 1777، 1777، 1794، 1800، 1805، 1806، 1815
الجامع الصغیر: 1146
جامع الصنائع: 86، 89، 100، 130، 140، 157، 174، 210، 236، 246، 251، 309، 310، 363، 377، 383، 393، 398، 400، 406، 428، 442، 447، 454، 473، 473، 485، 506، 528، 532، 534، 540، 541، 558، 560، 591، 618، 631، 631، 631، 651، 739، 743، 744، 755، 779، 786، 836، 837، 857، 872، 872، 905، 985، 994، 1076، 1118، 1131، 1133، 1160، 1161، 1180، 1182، 1194، 1253، 1304، 1322، 1334، 1337، 1341، 1362، 1405، 1414، 1415، 1427، 1429، 1445، 1445، 1455، 1472، 1477، 1485، 1487، 1492، 1500، 1507، 1524، 1533، 1534، 1537، 1540، 1548، 1559، 1564، 1573، 1580، 1583، 1595، 1596، 1644، 1645، 1647، 1669، 1670، 1710، 1711، 1793، 1802
جامع الفصولین: 1271
الجامع الکبیر: 1146
الجغمینی: 1666
الجلالی: 1045
الجلبی حاشیة المطوّل: 254
جمع العلوم: 841
الجهاد: 1184، 1187، 1501
الجواهر: 36، 127
جواهر العقائد و درر القلائد: 362
جواهر الفقه: 1557
الجوهرة النیرة: 1815
ح حاشیة لأبی الفتح: 788
حاشیة الأشباه: 154، 900
حاشیة الأشباه و النظائر: 864
حاشیة إیساغوجی: 712، 1565
حاشیة بدیع المیزان: 392
حاشیة البیضاوی: 132، 157، 222، 259، 679، 996، 1264، 1265، 1638
حاشیة التلویح: 303، 466، 628، 683، 1416، 1587
حاشیة تهذیب المنطق: 675
حاشیة الجغمینی: 139، 240، 341، 354، 477، 479، 539، 541، 601، 775،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1851
776، 781، 865، 955، 973، 974، 1128، 1129، 1140، 1158، 1288، 1293، 1300، 1345، 1366، 1421، 1499، 1510، 1513، 1567، 1579، 1624، 1632، 1668، 1700، 1817
الحاشیة الجلالیة: 788، 1205، 1422، 1603، 1638، 1725
حاشیة الجلالیة للتهذیب: 1708
حاشیة الجمال: 192
حاشیة الحاشیة الجلالیة: 514، 532، 680، 839، 1225، 1285، 1581، 1727، 1738
حاشیة حاشیة الفوائد الضیائیة: 191، 196، 680
حاشیة الحموی: 174
حاشیة خطبة شرح الشمسیة: 349، 830
حاشیة خطبة القطبی: 192
حاشیة الخیالی: 81، 297، 451، 594، 622، 662، 683، 694، 695، 695، 787، 796، 1047، 1062، 1189، 1225، 1264، 1268، 1369، 1727، 1729، 1787
حاشیة سلم العلوم: 449
حاشیة الشافیة: 649
حاشیة شرح التجرید: 172، 1787
حاشیة شرح حکمة العین: 756، 963، 1343، 1392
حاشیة شرح خطبة الشمسیة: 85
حاشیة شرح الشمسیة: 137، 412، 429، 675، 681، 695، 817، 818، 830، 831، 1118، 1162، 1205، 1245، 1246، 1250، 1351، 1400، 1552، 1629، 1630
حاشیة شرح الطوالع: 344، 750
حاشیة شرح العقائد: 152، 686، 725، 1392، 1423
حاشیة شرح العقائد النسفیة: 508
حاشیة شرح الفوائد الضیائیة: 600
حاشیة شرح مختصر الأصول: 1456، 1798
حاشیة شرح المطالع: 290، 564، 683، 789، 916، 1381، 1406، 1477، 1726، 1743، 1795
حاشیة شرح الملخّص: 114، 340، 824، 986
حاشیة شرح المواقف: 120، 150، 209، 219، 289، 319، 349، 382، 567، 605، 626، 728، 1010، 1031، 1162، 1228، 1243، 1355، 1389، 1416، 1424، 1446، 1477، 1553، 1567، 1638، 1745، 1750، 1751، 1760، 1766، 1770، 1771
حاشیة شرح هدایة الحکمة: 73، 169، 309، 336، 398، 401، 756، 860، 924، 976، 1332، 1383، 1633، 1729، 1769
حاشیة شرح الوقایة: 625، 1125، 1271، 1535
حاشیة الطیبی: 120، 382، 626، 627، 789، 1040، 1155، 1279، 1552، 1602، 1603، 1761، 1813
حاشیة عبد الغفور: 1291، 1557
حاشیة عبد الغفور علی الفوائد الضیائیة: 1280
حاشیة العضدی: 144، 207، 208، 527،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1852
527، 761، 794، 796، 797، 1065، 1223، 1242، 1243، 1269، 1282، 1349، 1459، 1469، 1530، 1629، 1649، 1697، 1727
حاشیة العضدیة: 793
حاشیة الفوائد الضیائیة: 3، 22، 116، 181، 264، 557، 624، 679، 680، 699، 841، 1013، 1250، 1281، 1413، 1421، 1556، 1563، 1614، 1680، 1793، 1797
حاشیة القطبی: 112، 453، 515، 553، 1040، 1154، 1205، 1239، 1319، 1422، 1423، 1446، 1630، 1684، 1690
حاشیة الکافیة: 233، 796، 1146، 1280
حاشیة الکشاف: 423
حاشیة المبین: 206
حاشیة المختصر: 1094
حاشیة المطول: 4، 92، 148، 189، 191، 239، 263، 318، 349، 361، 421، 516، 683، 695، 817، 817، 834، 1016، 1093، 1097، 1124، 1128، 1218، 1386، 1396، 1412، 1447، 1448، 1458، 1557، 1564، 1723، 1791
الحاشیة المنهیة علی السلم: 407
حاشیة المیبذی: 1528
حاشیة نفحات الأنس: 87
حاشیة الهدایة: 1144
الحاشیة الهندیة: 220، 497، 574، 1612
حدائق البلاغة: 807
الحدود: 1443
حدود الأمراض: 1، 74، 90، 92، 116، 121، 140، 153، 153، 234، 250، 263، 277، 1112، 1818
حدود التحریر: 1007
حدود النهایة: 1618
الحرة: 779
الحسامی: 378، 1208
الحقائق: 1668
حکمة العین: 538، 1064، 1795
الحمادیة: 683
الحموی حاشیة الأشباه: 1089، 1115
حواشی الإرشاد: 24
الحواشی الأزهریة: 1498، 1804
حواشی الأشباه: 975
حواشی الألفیة: 1216
حواشی البیضاوی: 134، 844، 1002
حواشی تحریر أقلیدس: 284، 384، 426
حواشی التلخیص: 258، 640
حواشی الخیالی: 3، 341، 688، 756، 1048
حواشی الزاهدیة: 567
حواشی السلم: 213، 407، 567، 794
حواشی شرح التجرید: 830، 1036، 1306
حواشی شرح التذکرة: 539
حواشی شرح حکمة العین: 976
حواشی شرح الشمسیة: 694
حواشی شرح العقائد: 141
حواشی شرح المطالع: 5، 413، 702، 812
حواشی شرح المفتاح: 692
حواشی شرح الملخص: 62
حواشی العضدی: 189، 898، 1219، 1554
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1853
الحواشی العضدیة: 1154
الحواشی القطبیة: 538، 538، 539
حواشی الکشاف: 1148
حواشی المطول: 149، 692
حواشی النخبة: 275، 1232
حواشی الهدایة: 871، 1686
خ الخانیة: 67، 863
الخزانة: 113، 542، 556، 593
خزانة الأدب: 1005
خزانة المفتین: 296
الخلاص: 319، 824
الخلاصة: 67، 542، 554، 627
خلاصة الحساب: 1333، 1593
خلاصة الحساب و شرحه: 555
خلاصة الخلاصة: 98، 100، 234، 285، 449، 450، 522، 627، 631، 869، 902، 1066، 1172، 1181، 1209، 1252، 1435، 1443، 1446، 1479، 1492، 1563، 1600، 1653، 1670، 1671، 1725، 1757
خلاصة السلوک: 128، 172، 501، 523، 533، 704، 764، 826، 859، 900، 900، 915، 1047، 1181، 1201، 1255، 1264، 1265، 1313، 1342، 1507، 1515، 1585، 1758، 1777، 1807، 1814
خلاصة ما فی التلویح: 1416
الخیالی: 42، 299، 1219، 1243، 1306، 1746، 1813
الخیالی و حاشیته: 797
الخیالی و حواشیه: 42
د الدر المختار: 362، 767، 871، 983
الدرر: 109، 112، 227، 355، 606، 866، 907، 946، 1012، 1317، 1502، 1736، 1800، 1800، 1815
درر الأحکام: 327
الدرر شرح الغرر: 131، 1027، 1157، 1254، 1671
دستور القضاة: 864
الدقائق المحکمة: 121، 391، 422، 473، 494
الدقائق المحکمة شرح المقدمة: 505
دلائل الإعجاز: 1274
ذ الذخیرة: 170، 779
ر رافع الارتیاب فی المقلوب من الأسماء و الأنساب: 1339
رسائل الرمل: 1536
رسالة إثبات الواجب: 432
رسالة الاستخراج: 341
رسالة تقسیم الحکمة: 52
رسالة الحساب: 869
رسالة حلیة النبی: 127
الرسالة القشیریة: 1806
رسالة قطب الدین السرخسی: 308، 482، 558، 560، 569، 631، 872، 1028،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1854
1624، 1724، 1802
رسالة الملا عبد الرحمن الجامی: 1793
الرشیدیة: 152، 309، 489، 527، 786، 1002، 1210، 1254، 1405، 1455، 1573، 1634، 1652، 1653، 1724
الرضی شرح الشافیة: 1602
الروضة: 935
ز الزاهدی: 779، 1106، 1284
الزبور: 1069
الزیج الإیلخانی: 240، 680، 986، 1150، 1677
زیج شاه‌جهانی: 1633
س السدیدی فی شرح المؤجز: 793، 872
السدیدی فی شرح الموجز: 64
سر الفصاحة: 933
سراج الاستخراج: 347، 481، 865، 917، 922
سراج المصابیح: 888
السراجیة: 66، 67، 356
سفر السعادة: 1085
سلک السلوک: 612
السلم: 206، 325، 357، 483
السیر: 1255، 1146
ش الشارح الجدید للتجرید: 708
شارح المواقف: 169، 1690
الشافیة: 256، 314، 1657، 1803
الشجرة: 84، 727، 1096
شجرة الثمرة: 96، 1772
شرح أبی المکارم: 721، 981، 1013، 1523، 1607
شرح الآداب: 1785
شرح آداب المسعودی: 489، 1014، 1254، 1405
شرح الأربعین: 68، 72، 180، 704، 1006
شرح الأسباب و العلامات: 929
شرح الإشارات: 73، 92، 93، 100، 537، 558، 622، 674، 767، 1128، 1226، 1324، 1404، 1404، 1670
شرح إشراق الحکمة: 14، 15، 46، 322، 533، 674، 702، 703، 966، 1203، 1282، 1348، 1603، 1732، 1767
شرح أشکال التأسیس: 410، 1041، 1453، 1725
شرح اصطلاحات الصوفیة: 1056، 1643
شرح الأصول: 678
شرح الألفیة: 1441، 1495
شرح الأوراد: 1257
شرح الأوضح: 1217
شرح البخاری: 705
شرح البدیعة: 107
شرح بدیعیة: 244
شرح البرزخ: 586
شرح بیست باب: 121، 139، 276، 606، 757، 904، 1499
شرح التأویلات: 1082
شرح التجرید: 230، 382، 453، 538،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1855
600، 643، 771، 817، 964، 1200، 1201، 1393، 1424، 1442، 1447، 1523، 1676، 1718، 1720، 1795، 1808
شرح التذکرة: 139، 170، 240، 289، 341، 341، 342، 365، 371، 479، 479، 480، 502، 536، 680، 680، 706، 733، 749، 776، 782، 824، 830، 928، 955، 973، 1077، 1135، 1140، 1142، 1233، 1288، 1361، 1391، 1431، 1481، 1514، 1522، 1567، 1656، 1657، 1677، 1677، 1694، 1783، 1816، 1817
شرح التسهیل: 1216
شرح التهذیب: 14، 15، 16، 16، 423، 997، 1097، 1346
شرح الجزولیة: 521
شرح الجغمینی: 749، 749، 928، 1007، 1784
شرح حاشیة الجغمینی: 1130
شرح حاشیة المواقف: 1319
شرح الحسامی: 214، 959، 1644
شرح حکمة العین: 51، 53، 71، 75، 100، 106، 312، 496، 497، 999، 1101، 1128، 1194، 1357، 1360، 1405، 1406، 1414، 1421، 1447، 1519، 1523، 1623، 1644، 1646، 1756، 1795
شرح حکمة العین و حاشیة الطوالع: 344
شرح خلاصة الحساب: 58، 138، 354، 393، 547، 548، 555، 664، 747، 815، 833، 916، 986، 1002، 1120، 1326، 1361، 1364، 1436، 1453، 1502، 1526، 1537، 1538، 1565، 1601، 1607، 1619، 1654، 1687، 1743
شرح الدر المختار: 1095
شرح زیج الغ بیکی: 174، 393، 1111، 1140، 1202، 1453، 1705
شرح السلم: 209، 210، 408، 1009
شرح سلم العلوم: 1010
شرح السلم لمولوی حسن: 1528
شرح الشاشی: 1162
شرح الشاطبی: 98، 130، 1665
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1855 فهرس الکتب … ص: 1845
ح الشافیة: 21، 22، 65، 234، 345، 345، 455، 476، 632، 1000، 1779
شرح شرح النخبة: 86، 450، 547، 559، 627، 1066
شرح الشمسیة: 12، 324، 413، 497، 733، 817، 831، 1179، 1277، 1297، 1326، 1496، 1510، 1538، 1569، 1604، 1611، 1633، 1654، 1802
شرح الشمسیة و حواشیه: 235، 750
شرح الصحائف: 652، 1747، 1748
شرح صحیح البخاری: 36، 128، 241، 1034، 1368
شرح الطحاوی: 90، 90، 555، 1787
شرح الطوالع: 347، 453، 538، 566، 658، 674، 675، 722، 867، 877، 1184، 1226، 1228، 1286، 1481، 1564، 1577، 1682، 1710، 1791
شرح عبد اللطیف علی المثنوی: 1098
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1856
شرح العشرین بابا: 176، 258، 352، 622، 974
شرح العقائد: 29، 103، 152، 536، 682، 858، 1355، 1363، 1553، 1806
شرح العقائد العضدیة: 1249
شرح العقائد النسفیة: 155، 257، 505، 549، 1019، 1117، 1301، 1363، 1739
شرح علی زیج الغ بیکی: 1150
شرح الغریب: 1543
شرح الفصوص: 110، 143، 257، 561، 679، 687، 1129، 1294، 1295، 1335، 1376، 1638
شرح الفصول: 964
شرح القانونجة: 169، 445، 490، 692، 711، 740، 783، 801، 802، 866، 905، 924، 941، 976، 989، 1008، 1011، 1070، 1075، 1179، 1186، 1247، 1248، 1248، 1263، 1363، 1508، 1517، 1669، 1724، 1743، 1800، 1812
شرح القدوری: 1187
شرح القصیدة الفارضیة: 122، 183، 273، 528، 570، 575، 752، 943، 962، 1133، 1158، 1642، 1758، 1801
شرح الکافیة: 1005، 1078
شرح کنز الدقائق: 557
شرح اللب: 23، 1217، 1218
شرح المؤجز: 1247، 1247، 1297
شرح المثنوی: 225، 1158، 1178، 1291، 1313، 1643
شرح المختصر: 1535
شرح مختصر الأصول: 24، 38
شرح مختصر الأصول و حواشیه: 14
شرح مختصر الوقایة: 73، 241، 283، 380، 595، 682، 1452، 1683، 1744
شرح المراح: 1665
شرح مراح الأرواح: 130
شرح المشکاة: 313، 890، 1085، 1092، 1251، 1555
شرح المشکاة: 262، 442، 1001، 1036، 1143، 1166، 1252، 1543
شرح المصابیح: 739، 1100، 1143، 1486
شرح المطالع: 6، 10، 16، 16، 43، 84، 238، 324، 426، 448، 597، 599، 624، 675، 701، 718، 720، 733، 785، 788، 810، 817، 820، 839، 1033، 1040، 1073، 1106، 1118، 1118، 1199، 1200، 1228، 1255، 1277، 1286، 1297، 1297، 1325، 1346، 1348، 1351، 1370، 1401، 1421، 1431، 1477، 1510، 1525، 1569، 1581، 1583، 1602، 1603، 1611، 1619، 1630، 1631، 1645، 1654، 1703، 1708، 1720، 1734، 1738، 1740، 1751، 1802
شرح المطالع و حواشیه: 596
شرح المطول: 590
شرح المغنی: 361، 1156
شرح المفتاح: 4، 17، 28، 617، 1217، 1590
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1857
شرح مفتاح الکاشی: 1671
شرح المقاصد: 133، 181، 298، 451، 764، 800، 1369، 1416، 1640، 1813
شرح الملخص: 74، 321، 557، 660، 728، 781، 782، 782، 824، 956، 1077، 1151، 1566، 1579، 1782، 1816
شرح الملخص فی الهیئة: 1652
شرح المنار: 981، 1571
شرح المنهاج: 355، 875، 968، 969، 1253، 1359، 1531، 1681
شرح المنهاج فتاوی الشافعیة: 626
شرح المنیة: 1090
شرح المهذّب: 388
شرح المواقف: 11، 17، 31، 81، 91، 102، 103، 120، 123، 132، 133، 143، 178، 183، 183، 184، 201، 218، 222، 260، 290، 298، 302، 303، 313، 321، 323، 324، 327، 336، 344، 346، 348، 357، 381، 392، 394، 398، 433، 466، 468، 468، 489، 490، 497، 512، 525، 538، 540، 542، 543، 543، 544، 548، 549، 551، 566، 566، 566، 567، 568، 572، 588، 600، 603، 604، 605، 609، 623، 625، 643، 643، 644، 646، 652، 658، 658، 663، 665، 668، 668، 675، 675، 675، 676، 709، 715، 722، 725، 727، 745، 752، 756، 757، 762، 763، 767، 771، 799، 816، 826، 827، 834، 858، 865، 867، 889، 890، 906، 910، 912، 919، 924، 928، 958، 963، 974، 999، 1005، 1042، 1048، 1052، 1052، 1056، 1064، 1077، 1079، 1080، 1096، 1099، 1109، 1136، 1139، 1141، 1164، 1165، 1166، 1172، 1172، 1178، 1180، 1194، 1195، 1200، 1201، 1202، 1214، 1225، 1225، 1226، 1233، 1234، 1247، 1249، 1250، 1253، 1279، 1280، 1302، 1304، 1306، 1324، 1358، 1362، 1363، 1367، 1369، 1373، 1382، 1383، 1392، 1394، 1396، 1404، 1404، 1405، 1406، 1407، 1414، 1418، 1426، 1436، 1442، 1447، 1451، 1452، 1455، 1472، 1473، 1479، 1481، 1488، 1489، 1510، 1523، 1524، 1532، 1544، 1546، 1564، 1574، 1575، 1577، 1595، 1595، 1595، 1605، 1606، 1619، 1623، 1624، 1627، 1630، 1631، 1634، 1636، 1637، 1640، 1644، 1646، 1658، 1667، 1669، 1676، 1678، 1682، 1682، 1683، 1684، 1700، 1704، 1710، 1718، 1739، 1740، 1742، 1743، 1749، 1752، 1757، 1758، 1770، 1772، 1775، 1787، 1787، 1791، 1795، 1808، 1810، 1818
شرح المواقف و حاشیته: 118، 273، 336، 484، 1048
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1858
شرح الموجز: 272
شرح النخبة: 36، 246، 274، 404، 522، 545، 870، 1001، 1001، 1062، 1066، 1125، 1172، 1181، 1209، 1218، 1232، 1252، 1252، 1340، 1413، 1419، 1435، 1436، 1441، 1443، 1446، 1486، 1492، 1495، 1496، 1499، 1502، 1511، 1512، 1525، 1528، 1543، 1544، 1551، 1563، 1592، 1612، 1632، 1634، 1653، 1668، 1671، 1687، 1757، 1812
شرح النخبة و شرحه: 285، 362، 869، 875، 921
شرح نصاب الصبیان: 214، 1492، 1577، 1591، 1671
شرح هدایة الحکمة: 71، 497، 831، 1036، 1128، 1195، 1301، 1345، 1638، 1663، 1747
شرح هدایة الحکمة الصدری: 1344
شرح هدایة الحکمة العینیة: 53
شرح هدایة الحکمة المیبدیة: 1288
شرح هدایة النحو: 115، 830
شرح الوقایة: 137، 296، 446، 557، 961، 961، 981، 981، 1076، 1097، 1254، 1422، 1454، 1683
شروح الألفیة: 1115
شروح الحسامی: 287، 320، 349، 416، 500، 908، 1551، 1552
شروح الشافیة: 74، 314، 574، 1492، 1781
شروح الشمسیة: 1098، 1600
شروح الشمسیة و تکملة الحاشیة الجلالیة: 507
شروح الکافیة: 92، 190، 192، 194، 233، 361، 374، 380، 390، 511، 574، 1100، 1170، 1187، 1412، 1420، 1504، 1556، 1617
شروح مختصر الأصول: 860
شروح مختصر الوقایة: 106، 1368
شروح المراح: 539، 1560
شروح المفصل: 649
شروح الملخص: 242، 1327
شروح هدایة النحو: 843، 1275
الشریفی: 449، 552
الشریفیة: 833، 853، 1183، 1725
شعب الإیمان: 319
الشفاء: 496، 732، 733، 867، 1036، 1063، 1114، 1379، 1424، 1603، 1622، 1691، 1745، 1767
الشمائل المحمدیة: 84، 149
الشمسیة: 98
الشمنی: 1172، 1273
ص صاحب الإیضاح: 1411
صاحب التوضیح: 1572
صاحب المفصل: 1685
الصّبائیة: 1057
الصحائف: 122، 665، 758، 766، 799، 915، 1038، 1745، 1776
الصحاح: 250، 871، 1171، 1250، 1655
صحیح البخاری: 179، 1104، 1253، 1472
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1859
صحیح مسلم: 991، 1434
الصدری: 51، 53، 54، 54، 55، 93، 93
الصراح: 71، 75، 98، 250، 274، 287، 289، 305، 308، 309، 314، 327، 340، 340، 340، 347، 348، 351، 354، 357، 371، 372، 378، 397، 414، 425، 549، 551، 552، 557، 558، 583، 594، 605، 665، 679، 692، 740، 744، 747، 750، 752، 757، 764، 770، 799، 813، 822، 824، 833، 843، 844، 885، 920، 929، 954، 956، 968، 992، 1013، 1042، 1049، 1069، 1093، 1097، 1098، 1123، 1193، 1246، 1253، 1256، 1265، 1267، 1291، 1301، 1305، 1326، 1456، 1712، 1729، 1731، 1737، 1753، 1753، 1756، 1794، 1812
الصنائع: 842
ض ضابط قواعد الحساب: 137، 623، 664، 1332، 1534، 1712، 1729، 1756
ضابط قواعد الحساب المسمّی بموضح البراهین: 1638
ضابطة قواعد الحساب: 747، 1612
الضریری: 230
الضوء: 220، 150
الضوء شرح المصباح: 378، 1333، 1712
ط الطوالع: 537، 674، 1773
ظ الظهیریة: 342، 901
ع العارفیة: 625، 1535، 1735
العارفیة حاشیة شرح الوقایة: 698، 1192، 1301
العالمکیریة: 983
العباب: 83، 116، 190، 233، 374، 576، 576، 615، 616، 1005، 1191، 1216
عبید المکذّب: 1163
العثور علی دار السرور: 889
عروس الأفراح: 252، 503، 510، 933
عروض سیفی: 308، 310، 334، 500، 539، 548، 553، 554، 559، 739، 845، 905، 1008، 1039، 1143، 1250، 1261، 1300، 1315، 1332، 1544، 1560، 1624، 1656، 1684، 1730، 1737، 1741، 1752، 1802
العشرین بابا و شرحه: 481
العضدی: 79، 105، 170، 171، 230، 259، 267، 397، 416، 416، 448، 523، 600، 749، 785، 793، 812، 820، 820، 853، 998، 1005، 1040، 1076، 1145، 1219، 1273، 1273، 1297، 1325، 1351، 1355، 1359، 1361،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1860
1371، 1430، 1431، 1468، 1470، 1476، 1531، 1582، 1608، 1609، 1611، 1618، 1619، 1652، 1661، 1690، 1694، 1696، 1708، 1708، 1764، 1766، 1800
العضدی و حاشیته: 148، 152، 518، 558، 920، 1014
العضدی و حواشیه: 102، 127، 203، 203، 209، 213، 485، 501، 668، 685، 700، 736، 737، 791
العقد المنفرد: 1243، 1314، 1759
عقود الدّرر: 131
العلمی: 53، 1127
العلمی حاشیة شرح هدایة الحکمة: 1194
العلمی حاشیة هدایة الحکمة: 1185
العمادی: 779، 1435
العنایة: 127، 1008
العنایة شرح الهدایة: 1095
العنایة و الکفایة: 861
عنوان الشرف: 131، 334، 539، 569، 631، 739، 742، 743، 755، 845، 855، 859، 1008، 1028، 1039، 1143، 1194، 1322، 1357، 1366، 1443، 1472، 1503، 1634، 1712، 1724، 1793
العوارف: 1358
العینی: 1279، 1435، 1735، 1776
العینی شرح صحیح البخاری: 302، 752، 890، 1168، 1641، 1681
غ غایة التحقیق: 116، 574، 576، 615
الغرر و شرحه الدرر: 721
الغریب: 252
ف فتاوی ابراهیم شاهی: 356، 783، 863
فتاوی الاحتساب: 485
الفتاوی الحمادیة: 936
فتاوی الدینار: 784
الفتاوی السراجیة: 1785
فتاوی عالمکیر: 402، 779، 1672
فتاوی عالمکیری: 356، 621، 1399
فتاوی العالمکیریة: 1573
فتاوی قاضی‌خان: 779، 863، 961
فتح الباری: 389، 397
فتح الباری شرح صحیح البخاری: 379، 1190
فتح القویم: 127
فتح القدیر: 12، 113، 355، 595، 598، 623، 643، 665، 727، 760، 969، 998، 1006، 1253، 1255، 1271، 1273، 1727
الفتح المبین شرح الأربعین: 302، 313، 501، 547، 747، 758، 799، 814، 860، 915، 985، 1020، 1547، 1745
الفتح المبین فی شرح الأربعین: 67
الفتح المبین فی شرح حاشیة التلویح: 629
فتوح الغیب: 1292
الفتوحات: 136، 146
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1861
الفتوحات المکیة: 521
الفرقان: 1069
فرهنک جهانگیری: 1818
الفروق: 415
فصوص الحکم: 834
الفصول: 553، 760
الفکوک: 281
الفوائد: 630، 83
الفوائد الضیائیة: 150، 162، 189، 192، 192، 211، 220، 220، 230، 236، 237، 424، 475، 520، 574، 576، 581، 902، 1005، 1093، 1191، 1215، 1384، 1433، 1600، 1609، 1612، 1612، 1615، 1655
فی التذکرة: 1345
فیروز شاهی: 1169
الفیه: 984
ق قاضی خان: 296، 296
القاموس: 99، 740، 799، 800، 824، 843، 862، 863، 874، 909، 987، 1005، 1013
قاموس شمسی: 1806
القانون: 277، 1062، 1063
القانون المسعودی: 1173
القانونجة: 711، 862، 1079، 1122، 1759
القصیدة الفارضیة: 529، 1104، 1158
القنیة: 863
ک الکاشف: 1257
الکافی: 72، 296، 327، 485، 556، 598، 740، 841، 1005، 1284، 1323، 1518، 1730، 1806
الکافی الهدایة: 1515
الکافیة: 216، 379، 612، 624، 1094، 1169، 1372، 1608
الکامل: 964
الکبری: 874
کتاب إیساغوجی: 819، 820
کتاب الحدود: 642
کتاب السیاسة: 994
کتاب شرح نصاب الصبیان: 195
کتاب المحصل: 1304
کتاب النفس: 867
کتاب الوصیة: 1098
الکرمانی: 71، 956، 1153، 1157، 1274، 1314، 1315، 1665، 1700، 1735، 1776
الکرمانی شرح صحیح البخاری: 888، 1652
الکشاف: 157، 229، 252، 349، 532، 712، 934، 1069
الکشف: 44، 68، 152، 157، 158، 227، 397، 736، 853، 980، 980، 1264
کشف البزدوی: 1145، 1162، 1268، 1440، 1475، 1551، 1618، 1626، 1696، 1731
کشف الکبیر: 961
کشف الکشاف: 935
کشف اللغات: 71، 74، 78، 92، 109،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1862
111، 124، 127، 176، 181، 235، 248، 258، 259، 270، 271، 271، 289، 305، 306، 340، 342، 353، 359، 392، 462، 462، 521، 549، 560، 568، 569، 569، 575، 598، 601، 605، 665، 740، 746، 765، 768، 786، 799، 810، 830، 833، 834، 838، 843، 849، 874، 885، 900، 912، 916، 922، 923، 927، 971، 988، 1003، 1012، 1016، 1043، 1043، 1043، 1056، 1069، 1076، 1096، 1098، 1122، 1124، 1138، 1140، 1141، 1146، 1159، 1163، 1171، 1181، 1182، 1195، 1197، 1230، 1242، 1243، 1255، 1256، 1259، 1264، 1266، 1283، 1287، 1294، 1313، 1335، 1369، 1370، 1402، 1406، 1407، 1408، 1418، 1480، 1491، 1524، 1535، 1536، 1543، 1545، 1565، 1570، 1638، 1643، 1664، 1672، 1673، 1680، 1736، 1737، 1746، 1747، 1751، 1752، 1755، 1785
کشف المعانی: 1806
الکفایة: 293، 404، 781، 852، 956، 998، 1136، 1721، 1787
کفایة التعلیم: 84، 102، 129، 263، 513، 907، 1020، 1029
الکفایة حاشیة الهدایة: 1093
الکفایة شرح الهدایة: 933
کفایة الشروط: 934
کفایة التعلیم: 1097
الکلیات: 734، 739، 750، 751، 811، 883، 885، 912، 946، 968، 981، 982، 987، 987، 993، 1012، 1019، 1030، 1038، 1071، 1075، 1081، 1086، 1093، 1099، 1101، 1102، 1110، 1112، 1119، 1120، 1121، 1122، 1123، 1137، 1138، 1140، 1154
کلیات أبی البقاء: 746، 779، 800، 801
کنز اللغات: 74، 247، 313، 344، 351، 382، 414، 542، 552، 570، 622، 625، 676، 1013، 1057، 1076، 1093، 1179، 1205، 1241، 1266، 1320، 1340، 1433، 1479، 1479، 1491، 1554
الکیدانی: 1272
ل اللب: 236، 1617
اللب و شرحه: 361
اللباب: 134، 237، 237، 1445، 1617، 1626
اللباب و الضوء: 1433
لطائف أشرفی: 88
اللطائف الأشرفیة: 1، 1636
لطائف الأعلام: 1785
لطائف اللغات: 124، 212، 233، 307، 322، 324، 382، 403، 521، 582، 622، 651، 652، 729، 752، 763، 780، 854، 874، 903، 934، 964، 1056، 1102، 1124، 1133، 1138،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1863
1158، 1160، 1163، 1196، 1233، 1238، 1242، 1244، 1249، 1254، 1255، 1270، 1283، 1287، 1300، 1304، 1320، 1340، 1357، 1359، 1370، 1370، 1384، 1390، 1392، 1397، 1402، 1406، 1415، 1423، 1474، 1491، 1636، 1669، 1672، 1720، 1731، 1736، 1773، 1779، 1784، 1800، 1811، 1812
م المؤجز: 111، 491، 521، 799، 801، 843، 923، 1037، 1263، 1295، 1332، 1408، 1492، 1495، 1500، 1510، 1524، 1631، 1633، 1640، 1645، 1653، 1728، 1741
المؤجز فی فن الأدویة: 1157
المباحث المشرقیة: 75، 910، 1344، 1640، 1716، 1795، 1811
المبسوط: 112، 342، 390، 871، 1146، 1668
المجسطی: 478
مجمع البحار: 942، 1486
مجمع البحرین: 149، 286
مجمع البرکات: 1076، 1137، 1317
مجمع السلوک: 29، 36، 37، 40، 42، 75، 98، 100، 170، 273، 277، 312، 384، 385، 462، 501، 526، 528، 533، 549، 609، 612، 621، 641، 666، 687، 703، 742، 752، 764، 764، 844، 858، 859، 866، 875، 877، 889، 908، 915، 930، 943، 944، 1047، 1058، 1062، 1073، 1098، 1104، 1133، 1159، 1161، 1163، 1165، 1181، 1192، 1231، 1256، 1267، 1283، 1292، 1292، 1301، 1327، 1335، 1358، 1360، 1417، 1419، 1484، 1490، 1515، 1682، 1701، 1719، 1731، 1752، 1755، 1777، 1778، 1785، 1785، 1814
مجمع الصنائع: 86، 143، 226، 365، 378، 409، 490، 492، 531، 547، 593، 631، 842، 847، 857، 995، 1007، 1007، 1253، 1267، 1338، 1405، 1409، 1451، 1455، 1486، 1500، 1502، 1505، 1533، 1540، 1541، 1554، 1559، 1570، 1592، 1598، 1605، 1628، 1643، 1662، 1670، 1695، 1711
مجموعة اللغات: 920
المحاکمات: 92، 93، 248، 537، 1297
المحصل: 261، 974، 1303
المحصول: 38
المحکم: 1496
المحیط: 296، 356، 543، 556، 909، 1515، 1672
المختصر: 793
مختصر الأصول: 24، 629، 791، 794
مختصر الروضة فی شرح بدیعیة: 243
المختصر شرح التلخیص: 1564
مختصر الوقایة: 721، 981، 1454، 1496
مدار الأفاضل: 849، 1409
مدارج النبوة: 150، 442، 939، 940،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1864
942، 942، 1056، 1082، 1085، 1090، 1091، 1104، 1105
المدارک: 67
مرآة الأسرار: 87، 235، 757، 1051، 1330، 1724، 1755
المراح: 225
المستصفی: 1696
المسکینی شرح الکنز: 846، 1680
مشرب الکشف و التحقیق: 1129
المشکاة: 982، 982، 1088، 1089
مشکاة الأنوار: 879، 1124
المصباح: 148، 292، 557، 863، 1486
المضمرات: 348، 871، 1027
المطالب: 889
المطالع: 16، 820، 1118، 1285
المطول: 26، 28، 108، 130، 131، 143، 149، 150، 157، 168، 175، 180، 192، 199، 202، 221، 224، 229، 230، 230، 243، 246، 252، 267، 294، 295، 303، 351، 381، 384، 401، 402، 405، 415، 441، 447، 451، 466، 471، 472، 473، 488، 498، 506، 509، 514، 519، 527، 575، 575، 575، 590، 591، 617، 617، 631، 636، 670، 671، 671، 674، 677، 692، 703، 736، 762، 772، 817، 830، 847، 898، 930، 930، 930، 932، 951، 1126، 1165، 1189، 1203، 1216، 1219، 1251، 1254، 1275، 1281، 1386، 1387، 1387، 1388، 1404، 1410، 1428، 1442، 1450، 1456، 1461، 1544، 1583، 1584، 1588، 1590، 1601، 1621، 1631، 1647، 1667، 1690، 1710، 1728، 1730، 1741، 1743، 1793، 1810
المطول و حواشیه: 3، 374، 541
معارج النبوة: 1106
المعالم: 842
معالم التنزیل: 942
المعدن شرح الکنز: 307
معدن الغرائب: 105، 981، 981، 1181
المعرب: 1445
المعیار: 510، 640
معیار الأشعار: 807، 855، 856، 1793
المغرب: 90، 287، 312، 342، 375، 381، 593، 594، 720، 740، 956، 1000، 1632، 1646، 1663، 1713، 1745
مغنی اللبیب: 229
المغنی: 520، 545، 553، 579، 580، 580، 581، 581، 582، 614، 614، 634، 640، 1082، 1187، 1187، 1188، 1189، 1191، 1295
مغنی اللبیب: 1172
المفاتیح شرح المشکاة: 287
المفتاح: 26، 267، 435، 507، 1459، 1671
مفتاح الطب: 783
مفتاح الفتوح: 888
المفردات: 342، 741، 874، 907، 1045
المفصل: 1218، 1617
المفید شرح الحسامی: 1167
المقاصد: 1185
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1865
المقایس: 866، 1535
الملتقط: 961
الملخص: 248، 722، 829، 998، 1666
الملل و النحل: 1479
المنار: 378
المنتخب: 100، 184، 379، 414، 428، 548، 551، 552، 553، 555، 556، 557، 561، 570، 570، 571، 582، 594، 597، 599، 622، 681، 725، 736، 739، 742، 742، 747، 756، 767، 778، 784، 823، 843، 844، 862، 865، 874، 905، 930، 960، 968، 968، 969، 1002، 1004، 1008، 1020، 1077، 1110، 1170، 1172، 1180، 1275، 1531
منتخب الإحیاء: 66
منتخب تکمیل الصناعة: 202، 248، 250، 527، 743، 855، 855، 859، 898، 1003، 1297، 1356، 1472، 1478، 1525، 1679، 1712
منتخب اللغات: 1194
المنتقی: 1638
المنتهی: 1608
منتهی الشباب: 510
المنشور: 998
المنهاج: 306
منهاج العابدین: 665
منهج البیان: 807
المنهل: 425
المنیة: 990
المهذب: 247، 314، 542، 625، 1009، 1180
المواقف: 323، 603، 1010، 1308، 1659، 1773، 1813
المواقف و شرحه: 793
المواهب اللدنیة: 879، 893، 1083، 1090
الموجز: 249، 309، 323، 597، 868، 934، 989، 1413، 1489، 1490، 1607، 1669، 1720، 1736، 1811
الموشح: 1005، 1384
الموشح شرح الکافیة: 232، 237، 488، 556
الموضح: 1781
موضح البراهین: 137، 623، 664، 1111
المیبدی: 1053
المیزان: 145، 851، 980، 1625
ن نتائج الأفکار حاشیة الهدایة: 594
النخبة: 869
نصاب الاحتساب: 108، 864
النظامی شرح الشافیة: 643
النظم: 1284
النفائس: 554
النفحات: 649، 1806
نفحات الأنس: 1808
النکاح: 1266
النهایة: 296، 582، 595، 1049، 1077، 1794
نهایة الإدراک: 1158
النهایة الجزریة: 542
النوادر: 784
النوازل: 1258
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1866
نور الأنوار: 154، 764، 981، 1208، 1571
نور الأنوار شرح المنار: 397، 926، 1733، 1786
النوری: 1785
ه الهادیة حاشیة الکافیة: 497، 511، 698
الهداد: 1187، 1280
الهداد- الهادیة: 796
الهداد حاشیة الکافیة: 1796
الهداد فی حواشی الکافیة: 1562
الهدایة: 42، 287، 340، 355، 542، 595، 623، 740، 785، 786، 800، 852، 919، 930، 956، 961، 997، 1007، 1008، 1011، 1037، 1074، 1098، 1100، 1504، 1518، 1777، 1805
الهدایة حاشیة الکافیة: 610
هدایة الحکمة: 726، 1101، 1198، 1748
هدایة النحو: 613، 1448
الهیاکل: 1748
و الوافی: 190، 216، 236، 1560، 1626
الوافی و حواشیه: 380
الوافیة: 556، 873، 991
الوجیز: 1399
الوسائل: 554
الوقایة: 1730
الینابیع: 322، 585، 587
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1867

فهرس المصطلحات‌

ا الآحاد/Les unites؛Unities / 17
الآخر/Autrui،l'autre؛Others،the other / 17
الآخرة/la vie future؛future life / 17
الآدم/Adam،basane؛Adam،swarthy / 17
الآراء المحمودة/
Les opinions celebres، les jugements؛ famous judgements
/ 71
الآل/Famille،ancetres؛family،ancestors / 17
الآلة/Organe؛Organ / 37
الأئمّة/Imams؛Imams / 47
الآمّة/
Membrane du cerveau، pia mater؛ Membrane of cranium، pia mater
/ 74
آن/
Temps، maintenant، present؛ Time، now، present
/ 74
الآن الدّائم/Le present eternel؛The etemal present / 57
الآیة/Verset،signe؛Verse،signe / 57
الآیسة/
Femme qui a atteint la menopause؛ Woman arrived to the period of menopause
/ 78
الأب/Pleine lune،astres؛Full moon،stars / 87
آب/Aout؛August / 87
الإباحة/
Declaration، licence؛ Declaration، licence
/ 78
الإباحیّة/Ibahiyya)secte(؛Ibahiyya (sect) / 97
الإباضیّة/Al -Ibadiyya)secte(؛Al -Ibadiyya)sect(/ 08
الإباق/Esclave qui se sauve؛Escaping slave / 18
آبان/Aban)Octobre(؛Aban (octobre) / 18
الابتداء/
Commencement، debut؛ Beginning- Initiation
/ 81
الابتدائی/
Subjectif) qui appartient au sujet de la phrase (؛ Subjective(belonging to the subject of the sentence)
/ 83
الابتدائیة/
phrase subjective) tenant lieu du sujet (؛ Subjective sentence(replacing the subject)
/ 83
الابتداء الجزئی/
Incubation، inhibition؛ Incubation، inhibition
/ 83
الابتداء الکلّی/Temps d'immaturite؛Time of immaturity / 38
ابتداء المرض/
Declenchement de la maladie) debut des symptomes de la maladie (؛ Beginning of the sickness(manifestation of the first symptoms)
/ 83
الابتزاز/
Zenith، puissance zodiacale d'un astre؛ Zenith، zodiacal force of a star
/ 84
الابتلاء/
Epreuve، surnaturel؛ Hardship، supematural
/ 84
الأبد/Eternite؛Eternity / 48
الإبداع/Creativite؛Creativity / 58
الإبدال/Substitution؛Substitution / 68
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1868
الأبدال/Substitues؛Substituted / 78
أبر/Nuage،Voile؛Cloud،Veil / 98
الأبرار/
Les bienfaiteurs، Les elus؛ Benefactors، the chosen
/ 89
الإبراز/Manifestation؛Manifestation / 98
إبراز اللفظین/Calembour،jeu de mots؛pun،paronomasia / 98
الإبردة/Frigidite؛Frigidity / 98
آبروی/
Illumination، inspiration؛ Illumination Inspiration
/ 89
الأبزار/Epices؛Spices / 09
الأبعاد الثلاثة/
Les trois dimensions؛ The three dimensions
/ 90
الأبنة/
Anusmania، homosexualite؛ Anusmania، homosexuality
/ 90
ابنة المخاض/Chammelle de lait؛One year old camel / 09
ابن اللّبون/
Agee de deux ou trois ans) Chamelle (؛ Two or three years old(Camel)
/ 90
أبیب/
Abib) mois egyptien (؛ Abib(Egyptian month)
/ 91
أبیقی/
Abiqui) mois egyptien (؛ Abiqui(Egyptian month)
/ 91
الاتّباع/Assertion؛Assertion / 19
الاتّحاد/Union،fusion؛Union / 19
الاتّساع/Dilatation،elargissement؛Dilation / 29
الاتصال/
Jonction، communication؛ Junction، communication
/ 92
اتّصال التّربیع/
Contiguite contestee des murs؛ Disputed contiguous walls
/ 96
اتصال الملازقة/Contiguites des murs؛Contiguous walls / 79
الاتّفاق/Accord،concordance؛Agreement،concord / 79
الاتفاقیة/Convention؛Convention / 79
الإثبات/Confirmation؛Confirmation / 89
الأثر/Signe،effet،nouvelle؛sign،effect،news / 89
الاثنا عشری/Duodenum؛Duodenum / 89
الاثنینیّة/Dualisme؛Dualism / 99
أثور/
Athur) mois egyptien (؛ Athur(Egyptian month)
/ 99
الإجارة/Loyer،redevance،bail؛Lease،fees / 99
الإجازة/Licence،permission؛Licence،permission / 99
الاجتباء/
Election، illumination؛ Election، illumination
/ 100
الاجتماع/
Union، determination، voisinage؛ Union، determination، neigh- bourhood
/ 100
الاجتماع بالدّلیل/
Demonstration par I'exemple؛ Demonstration by the exam- ples
/ 100
اجتماع السّاکنین/
Rencontre de deux consonnes؛ Existence of two consonants together
/ 100
الاجتهاد/
Ijtihad) jugement independant (jurisprudence؛ Ijtihad(independent jud- gement)jurisprudence
/ 101
الأجرام الأثیریّة/
Astres، corps celestes؛ Stars، heavenly bodies
/ 102
الأجزاء/parties؛parts / 201
الأجساد السّبعة/Les sept elements؛The seven elements / 201
الأجسام/Corps،Bodies / 201
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1869
الأجل/
Terme، l'heure de la mort، destin؛ Term، death time، destiny
/ 102
الإجماع/
Consensus، accord unanime؛ Consensus، unanimous agreement
/ 103
الأجوف/Veine cave؛Vena cava / 601
الأجیر/Salarie؛Salaried employee / 601
الإحالة/Transformation؛Transformation / 601
الاحتباس/Constipation،arret؛Constipation / 701
الاحتباک/Ellipse؛Ellipsis / 701
الاحتراس/
prolixite par precaution؛ prolixity by precaution
/ 108
الاحتراق/
Planete combuste ou brullee؛ Combust planet
/ 108
الاحتساب، و الحسبة/
Calcul، pratiques religieuses؛ Calculation، religious prac- tices
/ 108
الاحتکار/Monopole؛Monopoly / 901
الاحتیاط/preservation؛preservation / 901
الأحد/L'un،personne؛Somebody،nobody / 901
الأحد/L'un،personne؛Somebody،nobody / 901
الإحداث/
Creation، generation؛ Creation، generation
/ 110
الأحدیة/Unicite؛Unicity / 011
الإحراق/Combustion؛Combustion / 111
الإحرام/proscription؛proscription / 111
الإحساس/Sensation؛sensation / 111
إحصاء الأسماء الإلهیة/
Denombrement des noms divins؛ Counting the divine names
/ 112
الإحصار/
Exclusion، bannissement، excommunication؛ Exclusion، excommu-
nication
/ 112
الإحصان/
Abstinence، chastete؛ Abstinence، chastity
/ 112
الإحیاء/
Vivification، resurrection؛ Vivification، resurrection
/ 114
الإخالة/Convenance؛Convenience / 411
الإخبار/Recitation،narration؛Narration / 411
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1869 فهرس المصطلحات … ص: 1867
خباریّة/
Al- Ikhbariyya) secte (؛ Al- Ikhbariyya(sect)
/ 114
الاختراع/Invention،creation؛Invention،creation / 411
الاختزال/Reduction؛Reduction / 411
الاختصار/
Concision، abreviation؛ Concision، abreviation
/ 114
الاختصاص/
Particularisatio n، exclusivite؛ particularisatio n، exclusivity
/ 115
الاختصاصات الشّرعیة/
Competences legales) juridiques (؛ Legal competences،(juridical)
/ 116
اختصاص النّاعت/Qualite propre؛proper quality / 611
الاختلاج/Palpitation،ataxie؛Palpitation،ataxia / 611
الاختلاس/
Louange par poesie galante؛ Praise by gallant poetry
/ 116
الاختلاف/parallaxe،desaccord؛parallax / 611
الاختلاف الأول/le parallaxe؛First parallax / 811
الاختلاف الثالث/3 e parallaxe؛3 rd parallax / 911
الاختلاف الثانی/2 e parallaxe؛2 nd parallax / 911
إختلاف الممر/parallaxe de passage؛path parallax / 911
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1870
إختلاف المنظر/
parallaxe de perspective؛ perspective parallax
/ 119
الاختناق/
Etouffement، convulsion؛ Suffocation، convulsion
/ 119
الاختیار/Choix،libre arbitre؛Choice،free will / 911
الأخذ/Vol؛Theft / 121
الآخذة/Engourdissement؛Numbness،drowsiness / 121
الإخفاء/Deguissement؛Disguise / 121
الإخلاص/Devotion،loyaute؛faithfulness / 221
الإخلال/Litote؛Litotes / 321
الأخنسیّة/
Al- Akhnassiyya) secte (؛ Al- Akhnassiyya(sect)
/ 123
إخوان الصّفا/
Les freres de la purete) Ikhwan Al- safaa (؛ Brethren of purity(Ikhwan Al- safaa)
/ 124
الأخیار/
Les justes، les elus؛ The rightous، the chosen
/ 124
الأداء/Pratique،execution؛practice،execution / 421
الأداة/Particule؛particle / 721
الأدب/
Litterature، bonnes manieres؛ Literature، good manners
/ 127
الإدبار/Declin؛Decline / 921
الإدراک/perception؛perception / 921
الأدرة/Hernie du testicule؛Testicle hernia / 921
الإدغام/Contraction؛Contraction / 921
الإدماج/
Combinaison، enchevetrement؛ Combination، entanglement
/ 130
الإذالة/
Consonne supplementaire؛ Supplementary consonant
/ 131
الآذان/Appel a la piere؛Call to the prayer / 131
آذر/Mars؛March / 131
الإذعان/Determination؛Determination / 131
الإذن/permission؛permission / 131
الإرادة/Volonte؛Will / 131
آرام أی/
Aram- Ay) mois turc (؛ Aram- Ay(Turkish month)
/ 137
الأربعة الأحرف/
Poesie de quatre lettres؛ Four letters poetry
/ 137
الأربعة المتناسبة/
Les inversement proportionnels؛ The inversly proportional
/ 137
الارتثاث/
Etre blesse gravement؛ To be dangerously wounded
/ 137
الارتسام/Image،impression؛Image،impression / 731
الارتفاع/Hauteur؛Height / 731
ارتفاع الخصیة/
Gonflement du testicule؛ Testicle swelling
/ 139
الارتقاء/Gradation؛Climax / 041
ارتماطیقی/Arithmetique؛Arithmetic / 041
الإرداف/Metonymie؛Metonymy / 041
اردیبهشتماه/
Ardi- Bahshatmah) mois perse (؛ Ardi- Bahshatmah(persian month)
/ 140
الأرش/Dedommagement؛Compensation / 141
الإرصاد/
Controle، surveillance؛ Control، supervision
/ 141
ارمینیاس/De l'interpretation؛De interpretatione / 141
الإرهاص/Faits surnaturels؛Supernatural deeds / 141
الأرواح/Esprits؛Spirits / 141
آزاد/Homme libre؛Free man / 241
الأزارقة/Al -Azariqa)secte(؛Al -Azariqa (sect) / 241
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1871
الأزل/perennite،eternite؛Eternity / 341
الأزلی/Sempiternel،eternel؛Eternal / 341
الاستتار/Deguisement؛Disguise / 341
الاستتباع/
Louange completee par une autre؛ praise followed by another one
/ 143
الاستثناء/
Exclusion، exception؛ Exclusion، exception
/ 143
الاستثنائی/
L'excelu، l'exceptionnel؛ The excluded، the exceptional
/ 144
الاستحاضة/Menstruation؛Menstruation / 441
الاستحالة/Transformation؛Transformation / 541
الاستحذام/Mode d'emploi؛Modality of use / 541
الاستحسان/Appreciation؛Appreciation / 541
الاستخبار/Renseignement؛Information / 841
الاستخذام/Coupure،syllepse؛Break،syllepsis / 841
الاستدارة/Circulaire؛Circular / 941
الاستدراج/Le surnaturel؛The supernatural / 941
الاستدراک/
Restriction، metonymie؛ Restriction، metonymy
/ 150
الاستدلال/
Recherche de la preuve) inference (؛ Research of the proof(inference)
/ 151
الاسترخاء/
Asystolie، hemiplegie؛ Asystoly، hemiblegia
/ 153
الاستسقاء/
Hydropisie، hydrocephalie؛ Dropsy، hydrocephalus
/ 153
الاستصحاب/
jugement base sur un antecedent؛ Antecedent judgement
/ 153
الاستصناع/Faire fabriquer؛Asking to manufacture / 451
الاستطاعة/Faculte،pouvoir؛Faculty،power / 551
الاستطراد/Digression؛Digression / 551
الاستظهار/Vomissement،vidage؛Bringing up / 651
الاستعارة/Metaphore؛Metaphor / 651
الاستعانة/
Emprunt d'un vers a un autre poete؛ Borrowing a verse from another poet
/ 169
الاستعداد/Disposition؛Disposition / 961
الاستعلاء/
preeminence، hauteur، elevation؛ preeminence height elevation
/ 170
الاستعمال/Emploi؛Use / 071
الاستغراق/Recueillement،abandon؛Meditation / 071
الاستفتاء/
Consultation، appreciation؛ Consultation، appreciation
/ 170
الاستفراغ/Vomissement؛Vomitting / 171
الاستفسار/
Explication، renseignement؛ Explication، information
/ 171
الاستفهام/Interrogation؛Interrogation / 171
الاستقامة/
Droiture، honnetete، probite؛ propity، integrity
/ 171
الاستقبال/Avenir؛Future / 271
الاستقراء/Induction؛Induction / 271
الاستقصاء/Investigation؛Investigation / 371
الاستناد/Reference،appui؛Reference،support / 371
الاستنطاق/
Onomancie؛ Fortune telling With letters، onomancy
/ 174
الاستیفاء/
Epuisement du sujet؛ Exhaustion of the subject
/ 174
الاستیلاء/
Superiorite zodiacale؛ Zodiacal superiority
/ 174
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1872
الاستیلاد/
Exigence d'enfantement؛ Requirement of having a baby
/ 174
الاستئناف/
Renouvellement d'une proscription؛ Renewal of a prohibition
/ 174
الإسجال/Dialectique،polemique؛Dialectics / 571
الإسحاقیة/
Al- Is'haquiyya) secte (؛ Al- Is'haquiyya(sect)
/ 176
الإسراف/Exces؛Excess،surplus / 671
أسطرلاب/Astrolabe؛Astrolabe / 671
أسطقس/Element؛Element / 671
الأسطوانة/Cylindre؛Cylinder / 671
إسفندارمذماه/
Isfindar Madhmah) mois perse (؛ Isfindar Madhmah(persian month)
/ 177
إسقاط الإضافات و إسقاط الاعتبارات
Annulation des relations et des consid- erations؛ Annihilation of all relations and considerations
/ 177
الإسکافیة/Al -Iskafiyya)secte(؛Al -Iskafiyya (sect) / 771
الإسلام/L'Islam؛Islam / 871
أسلوب الحکیم/
La methode du sage) calembour (؛ The method of the wise(pun)
/ 180
الاسم/Nom؛Name،noun / 181
الإسماعیلیة/Isma'illiyya)secte(؛Isma'iliyya (sect) / 981
اسم الإشارة/
Adjectif ou pronom، demonstratif؛ Demonstrative adjective or pronoun
/ 189
اسم إنّ و أخواتها/
Le sujet de Inna et les particules semblables؛ The subject of Inna and the similar particles
/ 190
الاسم التّام/Le cas accusatif؛The accusative / 091
اسم التّفضیل/
Adjectif comparatif؛ Comparative adjective
/ 190
اسم الجنس/Nom commun؛Common noun / 191
اسم الفاعل/participe present؛present participle / 391
اسم الفعل/Nom verbal؛Verbal noun / 491
الاسم المتمکن/Nom decline؛Declined noun / 591
اسم المصدر/Infinitif؛Infinitive / 591
اسم المفعول/participe passe؛past participle / 691
الاسم المنسوب/Le nom de relation؛Relative noun / 691
الإسناد/
Attribution، renvoi؛ Attribution، cross reference
/ 196
الإسهاب/prolixite؛prolixity / 002 الإسهال/Diarrhee،colique؛Diarrhoea / 002
الإسواریّة/Al -Iswariyya)secte(؛al -iswariyya (sect) / 002
الإشارة/Indication؛Indication / 102
الإشباع/Voyelle de la rime؛Vowel of the rhyme / 202
الاشتراک/Homonymie؛Homonymy / 202
الاشتقاق/Derivation؛Derivation / 602
الأشرف/
Le plus noble، devoilement؛ The noblest، unveiling
/ 211
الإشمام/
prononciation legere d'une voyelle؛ Light pronunciation of a vowel
/ 211
آشنائی/Connaissance؛Knoweledge / 112
الإصبع/Doigt،une sixieme؛Finger،one sixth / 112
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1873
أصحاب الفرائض/
Les ayants- droit) ayants- cause (؛ Eligible party، entitled party
/ 212
أصداع الجمع/
Multiplicite apres unification؛ Multiplicity after unification
/ 212
الإصرار/persistance؛persistance / 212
الاصطفاء/
Illumination pure، pure election؛ pure illumination or election
/ 212
الاصطلاح/Convention؛Convention / 212
الاصطلام/passion amoureuse؛passion / 212
الأصغر/Mineur؛Minor / 312
الأصل/Origine؛Origin / 312
أصل القیاس/syllogisme d'origine؛Origin syllogism / 312
أصلی/
La langue arabe originelle؛ The original Arabic
/ 214
الأصمّ/
Nombre premier، racine irrationelle؛ prime number، irrational root
/ 215
الأصول/Elements،parties؛Elements،parts / 512
أصول الأفاعیل/parties؛parts / 512
أصول الدین/
Fondements de la religion؛ Fundamentals of the religion
/ 215
الأصول الموضوعة/Axiomes؛Axioms / 512
الإضافة/Relation؛Relation / 512
الإضجاع/Inclination؛Inclination / 812
الإضراب/Renoncement؛Renunciation / 812
الإضمار/Ellipse؛Ellipsis / 912
الإضمار علی شریطة التفسیر/
Le sous- entendu a expliquer؛ The implied to be explained
/ 221
الاطّراد/
Enchainement، inclusion؛ Linking، inclusion
/ 221
الأطرافیة/Al -Itrafiyya)sect(؛Al -Itrafiyya (sect) / 222
الإطلاق/Au sens absolu؛Absolute meaning / 222
الإطناب/Prolixite؛Prolixity / 222
الأطوار السبعة/
Les sept periodes) entites (؛ The seven periods(entities)
/ 225
الإظهار/Decontraction؛Discontraction / 522
إظهار المضمر/
Deviner les lettres retranchees؛ Guessing the missed letters
/ 225
الإعادة/
Revision، repetition؛ Revision، repetition
/ 226
الإعتاق/
Affranchissement) d'un esclave (؛ Freeing(of a slave)
/ 227
الاعتبار/
Syllogisme، consideration، tirer une lecon؛ Syllogism، consideration
/ 227
الاعتدال/Equinoxe؛Equinox / 722
الاعتراض/
Prolixite، phrase incidente et inutile؛ prolixity، incidental and unuseful sentence
/ 228
اعتراض الکلام/
Pleonasm، verbiage، tautologie؛ Pleonasm، verbiage
/ 229
الاعتقاد/
Opinion، croyance، dogme؛ Opinion، belief، dogma
/ 230
الاعتکاف/
Retraite) spirituelle (؛ Retreat(religious)
/ 230
الاعتلال/
Existence des voyelles؛ Existence of vowels
/ 230
الاعتماد/Inclination،desir؛Inclination،desire / 032
الاعتیاد/Familiarite؛familiarity / 032
الأعداد الطبعیة/Nombres naturels؛Natural numbers / 032
الأعداد المتناسبة/Nombres
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1874
proportionnels؛ proportional numbers
/ 231
الأعداد المتوالیة/Nombres successifs؛successive numbers / 132
الأعداد المخمسة/Nombres pentagonaux؛pentagonal numbers / 132
الإعراب/
Declinaison، flexion، analyse grammaticale؛ Declinaison، grammatical analysis
/ 231
الأعراف/
Limite entre le paradis et l'enfer؛ Limit between heaven and hell
/ 233
الأعظم/Le plus grand،racine؛The greatest،root / 332
الإعقال/Aphasie؛Aphasia / 332
الإعلال/
Adoucissement d'une lettre faible؛ Sweeting of a weak letter
/ 233
الإعلام/Information؛Information / 432
الإعنات/Implication؛Implication / 432
الإعیاء/Surmenage،equisement؛Fatigue / 432
الإغارة/Razzia؛Raid،razzia / 432
الإغراء/
Incitation، repetition؛ Incitation، anaphora
/ 234
الإغراق/Hyperbole؛Hyperbole / 432
الإغماء/
Syncope، evanouissement؛ Syncope، fainting
/ 234
الأفاعیل/
Pieds d'un metre) prosodie (؛ Feet of a metre(prosody)
/ 235
الافتراض/Hypothese؛Hypothesis / 532
الافتراق/
Partie de l'univers؛ part of the universe
/ 235
الافتنان/Zeugme؛Zeugma / 532
أفراد/
Les trois hommes parfaits؛ The Three perfect men
/ 235
الإفراد/Separation؛Separation / 632
الأفضل/Al -Afdal)prosodie(؛Al -Afdal)prosody(/ 632
أفعال القلوب/
Les verbes de doute et de certitude؛ Verbs of doubt and certitude
/ 236
أفعال المدح و الذم/
Les verbes de louange et de blame؛ Verbs of praise and dispraise
/ 236
أفعال المقاربة/
Les verbes de l'action proche؛ Verbs of near action
/ 237
الأفعال الناقصة/Les verbes incomplets؛Incomplete verbs / 732
الأفق/Horizon؛Horizon / 932
الأفق المبین/
Horizon final، devoilement de la presence divine؛ Final horizon، unveiling of the divine presence
/ 241
الإقالة/
Cassation، annulation؛ Cassation، annihilation، cancelling
/ 241
الإقامة/
Accomplissement de la priere، installation؛ Accomplishing he prayer، installation
/ 241
الإقبال/
Planete se trouvant au meridien ou a l'ecleptique؛ planet in the meridian or in the ecliptic
/ 242
الاقتباس/
Citation du Coran ou de hadith؛ Quotation from the Koran and hadith
/ 242
الاقتدار/
La faculte d'utiliser differentes figures de style؛ The faculty of using many figures of speech
/ 244
الاقتران/
Preuve، syllogisme d'analogie؛ Proof، syllogism
/ 245
الاقتصار/Concision،brievete؛Concision،briefness / 542
الاقتصاص/
Emprunter، se faire raconter؛ To make somebody relate
/ 245
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1875
الاقتضاب/
Ecourtement، concision؛ Shortening، concision
/ 245
الاقتطاع/Omission،coupure؛Omission،cut / 642
الإقرار/Aveu؛Confession / 642
الأقران/
Narrateurs semblables et dignes de foi؛ Similar narrators and trustworthy
/ 246
الإقلیم/Zone،region؛Zone،region / 742
إقلیم الرؤیة/Les signes du zodiac)horoscope(؛Zodiac / 842
الإقناعی/La preuve rhetorique؛Rhetoric Proof / 842
الأقنوم/Personne)de la trinite(؛Person / 842
الإقواء/
Irregularite de rime؛ Irregularity of rhyme
/ 248
الأکال/Phagedenique؛Phagedena / 942
الأکبر/
Derivation، premisse majeure، predicat؛ Derivation، predicate
/ 249
الاکتفاء/Ellipse؛Ellipsis / 942
الإکراه/
Contrainte، coercition؛ Constraint، coercion
/ 249
الإکفاء/
Dissemblance de la rime؛ Dissemblance of the rhyme
/ 250
الأکل/
Le manger، la nourriture؛ The eating، nutrition
/ 250
الأکلة/Ulcere phagedenique؛Phagedena ulcer / 052
الأکمل/
Al- Akmal) prosodie (، plus parfait؛ Al Akmal(prosody)، more perfect
/ 250
الالتزام/
Rime enrichie، implication؛ Enriched rhyme، implication
/ 251
الالتفات/Apostrophe؛Apostrophe / 152
الالتفات/
Conversion، divergence، obliquite؛ Conversion، divergence، obli-
quity
/ 254
التقاء الخاطرین/Telepathie؛Telepathy / 452
الالتماس/Sollicitation؛Solicitation / 452
الالتواء/Luxation،obliquite؛Luxation،obliquity / 452
الإلحاق/Annexion؛Annexion / 452
الإلغاء/Abolition؛Abolition / 652
الألفة/Familiarite؛Familiarity / 652
الألم/Douleur؛Suffering / 652
الإلمام/Plagiat؛Plagiarism / 652
الإلهام/
Inspiration، revelation؛ Inspiration، revelation
/ 256
الإلهامیة/Al -Ilhamiyya)secte(؛Al -Ilhamiyya (sect) / 752
الألوهیة/Divite،deisme،theisme؛Divinity،deism / 752
الأم/
La mere، le disque de l'astrolabe؛ Mother، the disk of the astrolabe
/ 258
الأمارة/Presomption؛Presumption / 952
الإمالة/Inclination؛Inclination / 952
الإمام/L'imam؛The imam / 952
الإمامان/
Les deux imams ou guides؛ The two imams or guides
/ 259
الإمامة/Imamat؛Imamate / 952
الإمامیة/Al -Imamiyya)secte(؛Al -Imamiyya (sect) / 062
الأمانة/Consignation؛Consignment،deposit / 262
الأمّة/Nation،communaute؛Nation،community / 262
الامتداد/Etendue،espace؛Extent،space / 262
الامتزاج/Melange،combinaison؛Mixing / 262
الامتلاء/
Satiete، indigestion؛ Satiety، satiation، indigestion
/ 263
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1876
الامتناع/Impossibilite؛Impossibility / 362
أم الدم/Ecchymose؛Ecchymosis / 362
أم الدماغ و أم الرأس/
Pia mater، dura mater؛ pia mater، dura mater
/ 263
الأمر/
Apostrophe، le monde sunaturel؛ Apostrophe، supernatural world
/ 263
امشیزی/
Amchizi) mois egyptien (؛ Amshizi(Egyptian month)
/ 267
أم الصبیان/Epilepsie؛Epilepsy / 762
الإمکان/Contingence؛Contingency / 762
أم الکتاب/
Mere du livre: table des decrets de Dieu، premier chapitre du Coran، I'intellect premier؛ Mother of the book: table of God's decrees، first chapter of the Coran، the first intellect
/ 270
أم ملدم/La fievre؛The fever / 172
الأمناء/
Les esoteriques) secte mystique (؛ Esoterics(mystical sect)
/ 271
الأمّهات/
Les elements et les natures؛ Elements and natures
/ 271
أمهات الأسماء/
Les quatre noms divins؛ The four divine names
/ 271
الأمّهات السفلیة/Les quatre elements؛The four elements / 172
الأمّهات العلویة/
Les sciences de l'esprit؛ Sciences of the spirit
/ 271
أم الهیولی/
La mere de la matiere، la table؛ Mother of the material، table
/ 271
الأمور الاعتباریة/Universale؛Universale / 172
الأمور الطبیعیة/
Parties naturelles necessaires؛ Natural necessary parts
/ 272
الأمور العامة/
Les questions generales؛ General questions
/ 273
الأمور الکلیة/Les questions universelles؛Universal questions / 372
امیری/
Imposition، contrainte؛ Imposition، constraint
/ 273
الإنابة/Devotion،repentir؛Devotion،repentance / 372
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1876 فهرس المصطلحات … ص: 1867
نانیة/Egoisme،moite؛Egotism،the I / 472
الإنباء/Information؛Information / 472
ان پیرنج آی/
An- Pirinje- Ay) mois turc (؛ An- Pirinj- Ay(Turkish month)
/ 274
الانتحال/Plagiat؛Plagiarism / 472
الانتشار/Priapisme؛priapism / 472
الانتفاش/Cardage؛Card / 472
الانتقاد/
Argummentation، recherche des causes؛ Argumentation، research of the causes
/ 274
الانتقال/Phase،transfert؛Phase،transfer / 572
الانتکاث/perfidie،rechute؛perfidy،relapse / 672
الأنحاء التعلیمیة/Les huit tetes؛The eight heads / 672
الانحراف/Declination؛Declination / 672
الانحطاط/Chute،descente؛Descent / 672
الانحطاط الجزئی/Deprime؛Feebleness / 672
الانحطاط الکلّی/pseudo -deprime؛False feebleness / 772
الانحلال/
Analyse، disjonction، hemolyse؛ Analysis، disjunction، hemoly- sis
/ 277
الانخفاض/Depression؛Depression / 772
الانخلاع/
Dislocation، luxation؛ Dislocation، luxation
/ 277
الاندماج/Amalgamation؛Amalgamation / 772
الانزعاج/Piete؛Piety / 772
الأنس/Rejouissance،familiarite؛Delight،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1877
familiarity
/ 277
الإنسان/L'homme؛Man / 872
الانسجام/Ecoulement،harmonie؛Flow،harmony / 182
الانسحاب/Fonction؛Function / 282
الإنشاء/
Proposition assertorique؛ Assertoric sentence
/ 282
الانصداع/
Ecchymose، hemorragie؛ Ecchymosis، haemorrhage
/ 283
الإنضاج/Subtilisation؛Subtilisation / 382
الانعقاد/Accord؛Agreement / 382
الانعکاس/
Contraire، opposition؛ Contrary، opposition؛
/ 284
الانفتاح/Hemorragie cerebrale؛Haemorrhage / 482
الانفجار/
Arteriotomie، arteriorragie؛ Arteriotomy، arteriorrhage
/ 284
الانفصال/
Arteriotomie، arteriorragie؛ Arteriotomy، arteriorrhage
/ 284
الانفعال/Emotion،passion؛Emotion،passion / 482
الانقطاع/Cessation،fin؛Suspension،end / 482
الانقلاب/Renversement؛Reversing / 582
الإنکار/
Communication، jonction؛ Communication، junction
/ 286
الإنکاری/
Proposition sans l'article defini؛ Sentence without the definite article
/ 286
الأنکیس/
Figure de trois lignes et un point superposes؛ Figure of superposed three lines and a point
/ 286
الإهانة/
Violation، infamie، perfidie؛ Violation، perfidy
/ 286
الأهل/La famille،les parents؛Family،relatives / 782
أهل الأهواء/
Les gens de prevention؛ people of prevention
/ 287
أهل طامات/
Les gens de devotion، les bigots؛ people of devotion
/ 287
أوب/
Ob) Aout en calandrier juif (؛ Ob(August in Hebrew calander)
/ 287
الأوبة/Retour،repentir؛Return،repentance / 782
اوتاد زمام/
1 e، 2 e، 4 e، 7 e، 10 e، lettres؛ 1 st، 2 nd، 4 th، 7 e، 10 th letters
/ 287
اوترنج آی/
Otranje- Ay) mois turc (؛ Otranj- Ay(Turkish month)
/ 288
الأوج/Apogee؛Apogee،climax / 882
اوجونج/
Ojonje) mois turc (؛ Ojonge(Turkish mouth)
/ 289
الأوّل/Primordial؛Primordial / 982
الأول/
Premier، nombre premier؛ First، prime number
/ 289
الأولویة الذاتیة/Priorite en soi؛Priority of essence / 982
الأولیائیة/Al -AWliyaiya)secte(؛Al -Awliyaiya (sect) / 982
الأوّلیّات/Axiomes؛Axioms / 092
آی/Ay)mois turc(؛Ay (Turkish month) / 092
الایتلاف/
Harmonie، equilibrage؛ Harmonie، equilibrium
/ 290
الإیجاب/
Necessite، acceptance؛ Necessity، agreement
/ 291
الإیجاز/Concision؛Concision / 192
الإیداع/Consignation؛Consignment،deposit / 392
ایر/
Ayur) Mai dans le calendrier juif (؛ Ayur(may in Hebrew calender)
/ 293
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1878
إیراد المعطوفات/
Phrases conjonctives؛ Conjunctive sentences
/ 293
ایساغوجی/Isaggoge؛Isagoge / 392
الإیضاح/Clarte؛Clearness / 392
الإیطاء/
Repetition de la meme rime؛ Repetition of the same rhyme
/ 294
الإیغال/Epiphrase؛Epiphrasis / 592
ایکندی آی/
Ikindi- Ay) mois turc (؛ Ikindi- Ay(Turkish month)
/ 295
الإیلاء/Avertissement؛Warning / 592
ایلد/
Ilud) septembre dans le calendrier juif (؛ Ilud(september in Hebrew calender)
/ 296
ایلول/Septembre؛September / 792
الإیماء/Avertissement؛Warning / 792
الإیمان/Foi،croyance؛Faith،belief / 792
الأین/Lieu؛Place / 303
الإیهام/Syllepse؛Syllepsis / 303
إیهام العکس/Tromperie؛Deceit / 303
ب ب/B؛B / 503
الباب/
Porte، veine porte، partie؛ Portal vein، part
/ 305
باب الأبواب/
La porte des portes، repentir؛ The door of doors، repentance
/ 306
البابکیة/Al -Babakiyya)secte(؛Al -Babakiyya (sect) / 603
بابه/
Babah) mois egyptien (؛ Babah(Egyptian month)
/ 306
باخون/
Bakhun) mois egyptien (؛ bakhun(egyptian month)
/ 306
بادزهر/Bezoard؛Bezoar / 603
باد صبا/Brise،vent de l'est؛Breeze،east Wind / 603
الباذق/Eau -de -vie؛Water of life / 703
باران/Pluie،misericorde؛Rain،Mercy / 703
البارح/Lever؛Rise / 703
البارقة/Eclair؛Flash of lightning / 703
بازوی/Volontaire؛Volontay / 703
الباطنیة/Al -Batiniyya)secte(؛Al -Batiniyya (sect) / 703
الباغی/Tyran،despote؛Tyrant،despot / 703
البالغ/Adulte،majeur؛Adult،of age / 803
بؤنه/
Boni) mois egyptien (؛ Boni(Egyptian month)
/ 308
بأونی/
Baoni) mois egyptien (؛ Baoni(Egyptian month)
/ 308
بت/Idole؛Idol / 803
البتر/Amputation؛Amputation / 803
البتریة/Al -Butriyya)secte(؛Al -Butriyya (sect) / 903
بتکده/Temple؛Temple / 903
البتول/La vierge؛The virgin / 903
البثور/Pustule،bouton؛Pustule،spot،pimple / 903
البحّة و البحوحة/
Extinction de voix، enrouement؛ Extinction of the voice
/ 309
البحث/
Examen، investigation؛ Examination، investigation
/ 309
البحر/Metre prosodique؛prosodic meter / 903
البحران/
Delire، hallucination؛ Delirium، hallucination
/ 310
البخار/Vapeur؛Steam / 113
البخت/Chance،fortune؛Chance،fortune / 213
البختج/Eau -de -vie؛Eau -de -vie،water of life / 213
البخیل/Avare؛Miserly،stingy / 213
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1879
البدء/Commencement؛Beginning / 313
البدائیة/Al -Bidaiyya)secte(؛Al -Bidaiyya (sect) / 313
البدعة/Heresie؛Heresy / 313
البدل/
Tenant- lieu؛ One who takes the place of another
/ 314
البدن/Le corps،le tronc؛Boody / 813
البدیع/Le Createur؛The Creator / 813
بدیهة/
Spontaneite، improvisation؛ Spontaneity، improvisation
/ 318
البدیهی/
Evident، axiome، postulat؛ self- evident، axiom، postulate
/ 318
البراز/Excrement،selles؛Excrement،stools / 913
البراعة/
Excellence، eloquence؛ Excellence، eloquence
/ 319
البراهمة/Les brahmanes؛Brahman،Brahmin / 023
البرج/
Tour، constallation، signes du zodiaque؛ Tower، constallation، Zodiac
/ 320
البرد/Froid،frigidite؛Cold،frigidity / 123
البردة/
Grelon، indigestion؛ Hailstone، indigestion
/ 321
البردیة/Humidite؛Humidity / 223
البرزخ/Isthme،interstice؛Isthmus،interstice / 223
برزخ البرازخ/
L'isthme des isthmes؛ The isthmus of isthmuses
/ 322
البرسام/Pleuresie؛Pleuresy / 223
البرش/
Taches sur la peau ou de rousseur؛ Freckle
/ 323
البرص/Lepre؛Leprosy / 323
البرغوثیة/
Al- Barghouthiyya) secte (؛ Al- Barghouthiyya(sect)
/ 323
البرق/Eclair؛Lightning / 323
البرق/
Extase، enlevement، illumination؛ Ecstasy، illumination، kidnaping
/ 324
برمهات/
Barmahat) mois egyptien (؛ Barmahat(Egyptian month)
/ 324
برموذة/Birmuda)Egyptian month(/ 423
البرهان/
Demonstration، preuve؛ Demonstration، proof،
/ 324
البرهان التّرسی/
La demonstration par le disque) de la funitude des distances (؛ The proof by the disk(that all distance is finite)
/ 325
برهان التطبیق/
La demonstration par la succession a l'infini؛ The proof by the succession to the infinity
/ 325
البرهان السّلمی/
La demonstration) de la finitude (par les deux lignes tracees des bases de deux triangles؛ The proof)that every distance is finite(by two lines of two triangles)
/ 325
برهان المسامّة/
Demonstration par la coincidence؛ Coincidence proof or de- monstration
/ 326
البریق/Brillance؛Brilliance / 723
البستان/Le jardin؛The garden / 723
البسط/
joie، simplification، numerateur، pratique de dire la bonne aventure) avec des lettres (، onomancie؛ joy، simplifica- tion، numerator، fortune- telling
/ 327
البسیط/
Etendu، metre prosodique، simple؛ Extended، simple، prosodic metre
/ 333
البشارة/Annonce،annonciation؛Annunciation / 633
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1880
البشریّة/Al -Bishriyya)secte(؛Al -Bishriyya (sect) / 633
بشنشد/
Bachnashad) mois egyptien (؛ Bashnashad(Egyptian month)
/ 336
البصر/La vue؛The vision / 633
بصر الحقّ/
La vue du Vrai) Dieu (؛ The vision of the True(God)
/ 339
البصیرة/
Perspicacite، sagacite؛ Perspicacity، sagacity
/ 339
البضاعة/Investissement placement؛Investment / 043
البطح/Inclination؛Inclination / 043
البطلان/Mensonge،faussete؛Lie،falsehood / 043
بطلان الهضم/Indigestion؛Indigestion / 043
بطء الهضم/
lenteur dans la digestion؛ Slowness of digestion
/ 340
البعث و البعثة/
Message، envoi، resurrection؛ Message، dispatching، resur- rection، sending
/ 340
البعد/
Eloignement، distance، dimension، intervalle؛ Distance، dimension، interval
/ 340
البعد الأبعد/Zenith،apogee؛Zenith،apogee / 143
بعد الاتصال/
Intervalle de communication؛ Communication interval
/ 342
البعد السواء/
La distance entre le releve astronomique du soleil et de la lune؛ The distance between the astronomical statement of the sun and the moon
/ 342
البعد المضعّف/
Le releve astronomique de la lune؛ The astronomical statement of the moon
/ 342
البعد المعدّل/Azimut؛Azimuth / 243
البعد المفطور/La distance naturelle؛Natural distance / 243
البقاء/Survie؛Survival / 243
البقرة/
La vache، l'ame pieuse؛ The cow، pious soul
/ 342
البکر/Vierge؛Virgin / 243
البلادة/Debilite؛Debility / 243
البلاغة/
Eloquence، rhetorique؛ Eloquence، rhetoric
/ 342
البلّة/Humidite؛Humidity / 443
البلغم/Glaire؛Phlegm / 443
البناء/Construction؛Construction / 443
بناگوش/
Mastoide، trait d'esprit؛ Mastoid، wittcism
/ 346
البنانیة/Al -Bananiyya)secte(؛Al -Bananiyya (sect) / 643
البنت/Fille؛Girl،daughter / 743
بنت اللّبون/
Qui a deux ans) des animaux (؛ two years old(animals)
/ 347
بنت المخاض/Chemelle d'un an؛One year old camel / 743
البندقة/Ducat؛Ducat / 743
بندگی/Esclavage،devoir؛Slavery،obligation / 743
بنطاسیا/Imagination؛Imagination / 743
البنیة/
Charpente du corps؛ Framework of the body
/ 347
بهت/Beaucoup،velocite؛Very much،Velocity / 743
البهر/
Essouflement، respiration difficile؛ Shortness of breath
/ 347
البهشمیة/
Al- Bahchamiyya) secte (؛ Al- Bahchamiyya(sect)
/ 347
بهمن‌ماه/Bahmanmah)mois perse(؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1881
Bahmanmah) Persian month (
/ 348
البهیمة/Quadrupede،bete؛Quadruped،beast / 843
البوّاب/Le pylore؛The pylorus / 843
البواده/
Syncope) diastole et systole (؛ Fainting(diastole and systole)
/ 348
البواسیر/Hemorroides؛Haemorrhoids / 843
البوال/Polyurie؛Polyurine / 843
بوسه/Emanation،plaisir؛Emanation،pleasure / 843
البولتان/Lacrimatoire؛Lachrimatory / 843
البیاض/Blancheur؛Whitness / 843
البیان/
Eloquence، rhetorique؛ Eloquence، rhetoric
/ 348
البیت/
Maison، famille، un vers de poesie؛ House، family
/ 351
بیت الحرام/
La maison sacree) le coeur pur (، Al ka'ba؛ The holy house(the pure heart)، Al ka'ba
/ 353
بیت الحکمة/
La maison de la sagesse) le coeur loyal (؛ House of wisdom(faithful heart)
/ 353
بیت العزة/Fusion mystique؛Mystical union / 353
بیت المقدس/
La ville sainte) jerusalem (؛ The holy city(jerusalem)
/ 353
بیداری/
Eveil، etat de conscience؛ Awaking، state of conscionsness
/ 353
بیشنج آی/
Bichtij Ay) mois turc (؛ Bichtij Ay(Turkish month)
/ 353
البیضاء/
L'intellect premier؛ The first intellect or intelligence
/ 353
البیضة/
Oeuf، migraine، mal de tete؛ Egg، headaches
/ 353
البیضی/Ovale؛Oval / 453
البیع/Vente؛Sale / 453
بیکانکی/Etrangete؛Strangeness / 653
البیّن/Evident،apodictique؛Evident،apodictic / 753
بین بین/Intermediaire؛Intermediate / 753
البیّنات/
Preuves evidentes، temoignage؛ Evident proofs، testemony
/ 357
البیهشیّة/
Al- Bayhachiyya) secte (؛ Al- Bayhachiyya(sect)
/ 357
بیهوشی/Inconscience؛State of unconsciousness / 853
پ پارسائی/Purete ascetisme؛Purety،ascetism / 953
پاک بازی/jeu pur،repentir؛Pure play،repentance / 953
پیاله/Coupe؛Cup / 953
پیام/
Message، devoir، obligation؛ Message، obligation، duty
/ 359
پیر/Vieil homme؛Old man / 953
پیر خرابات/
Aneantissement mortification؛ Mortification
/ 359
پیمانه/Boisseau؛Bushel / 953
ت التّابع/Mots appositifs؛Appositive words / 063
التابعیّ/
Adepte d'un compagnon du prophete؛ Follower of a companion of the prophet
/ 362
التابل/Epices؛Spices / 363
التأبید/Perpetuation؛Perpetuation / 363
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1882
تأثیر الوصف/
Cause، recherche des causes، raisonnement par analogie؛ Cause، research of causes، reasoning by analogy
/ 363
التأخّر/Retard،recul؛Lateness،delay،setback / 563
تاراج/Confiscation؛Confiscation / 563
التّاریخ/
L'histoire، chronologie، annales؛ History، chronology
/ 365
التاسعة/La neuvieme؛The nineth / 173
التأسیس/
Fondation، institution، fondements، alif antepenultieme a la rime؛ foundation، antepenultimate alif on the rhyme
/ 371
التأکید/
Affirmation، assertion، corroboration؛ Affirmation، assertion، corroborration
/ 372
تأکید الذمّ بما یشبه المدح/
Ironie، corroboration de la blame par ce qui ressemble a une louange؛ Irony، corro- boration of a dispraise by a praise- like
/ 374
تأکید المدح بما یشبه الذمّ/
Corroboration de la louange par ce qui ressemble a une blame؛ Corroboration of a praise by a dispraise- like
/ 374
التال/jeune palmier؛Young palm tree / 573
التالی/
Le suivant، le predicat؛ The next، the predicate
/ 375
التألیف/
Composition، synthese؛ Composition، synthesis
/ 376
التّام/
Complet، entier، acheve، nombre parfait؛ Complete، finished، perfect num- ber
/ 376
التأنیس/Attirance،manifestation،incarnation؛Manifestation،incarnation / 673
التأویل/
Interpretation، hermeneutique؛ Interpretation، hermeneutics
/ 376
التّباین/
Difference، divergence، ecart؛ Difference، divergence، gap
/ 377
التّبدیل/
Substitution، inversion؛ Substition، hesteron porteron، or brut، or et argent؛ raw gold، gold and silver
/ 377
التّبر/
Or brut، or et argent؛ Raw gold، gold and silver
/ 377
تبع التّابعی/
Adepte d'un adepte d'un compagnon du prophete؛ follower of a follower of a companion of the prophet
/ 378
تبعد نتیجة/
Digression، apostrophe Digression، apostrophe
/ 378
التّبلیغ/Exageration،exces؛Exaggeration،excess / 873
التبیع/Veau d'un an؛One year calf / 873
التّبیین/
Devoilement، le manifeste؛ Unveiling، manifest،
/ 378
التتمیم/Preterition؛Apophasis / 973
التّثقیل/
Centrifugation، accentuation؛ Centrifugation، accentuation
/ 379
التّثلیث/
Triangulation، trinite؛ Triangulation، trinity
/ 379
التّثنیة/
Mise au duel d'un nom، coupure en deux؛ Cutting in two، dual
/ 379
التّثویب/invocation،priere؛Invocation،prayer / 083
التجارة/Commerce؛Trade / 183
التجانس و کذا المجانسة/
Homogeneite، appartenance au meme genre ou a la meme espece؛ Homogeneity، belonging to the same genus or the same species
/ 381
تجاهل العارف/Preterition،dubitation؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1883
Apophasis، dubitation
/ 381
التّجربة/Experience؛Experience / 183
التّجرّد/L'abstrait؛The abstract / 283
التجرید/
Depouillement، denudation، abstraction، antonomase؛ Stripping، de- nudation، abstraction، antonomasia
/ 382
تجزئة النّسبة/
Division des fractions؛ Division of fractions
/ 384
التّجلّی/
Manifestation، transfiguration؛ Manifestation، transfiguration
/ 384
التّجلّی الشّهودی/
Panentheisme، Pantheisme emanatiste؛ Emanatist pantheism
/ 386
التّجنیس/
Unification، calembour، paronomase؛ Unification، pun، parono- masia
/ 386
التجنیس المرفو/paronomase،calembour؛Paronomasia،pun / 683
التّجوید/
Recitation distincte؛ Distinct recitation
/ 386
التجویف/Cavite؛Cavity / 883
التّحجّر/
Petrification، durcissement، ankylose؛ Petrification، hardening، stiffi- ness
/ 388
التّحدیث/
Information، narration، rapporter les propos d'un autre؛ Infor- mation، narration، bringing back the words of others
/ 388
التحذیر/
Avertissement، complement d'objet direct؛ Warning، direct objet
/ 390
التّحرّی/Recherche،enquete؛Research،inquiry / 093
التّحریف/Alteration؛Alteration / 093
التّحریمة/prohibition،interdition؛Prohibition،forbiddingness / 193
التّحزین/
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1883 فهرس المصطلحات … ص: 1867
Attristement de la voix؛ Saddening of the voice
/ 391
التّحصیل/
Acquistion de la science؛ Acquisition of science
/ 391
التّحضیض/
incitation، exhortation؛ incitation، exhortation
/ 391
التّحقّق/
Identification، indubitabilite؛ Identification، indubitableness
/ 392
التّحقیق/
Verification، realisation، manifestation divine؛ Verification، reali- zation، divine manifestation
/ 392
التّحلّل/
Delire، hallucination، vomissement؛ Delirium، hallucination، vomiting
/ 392
التّحلیل/
vomissement، suppression de la copule؛ vomiting، suppression of the copula
/ 392
التحمیض/Acidification؛Acifidication / 293
تحمیل الواقع/
personification، incarnation، concretisation؛ Personifica- tion، incarnation، materialization
/ 393
التّحویل/
Passage d'un renvoi a un autre، attribution، transformation؛ Passage from cross- reference to another، attribu- tion، transformation
/ 393
التحیّز/
Spatialisation) occuper un espace (؛ Spatialization(to occupy a space)
/ 394
التخدیر/Anesthesie؛Anaesthesia / 493
تخریج المناط/Convenence؛Convenience / 493
التّخصیص/p articularisation؛P articularization / 493
التخفیف/Allegement؛Lightening / 793
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1884
التّخلخل/
Epaississement، rarefaction؛ Thickening، rarefaction
/ 397
التخلّص/
Desengagement، euphenisme؛ Disengagement، euphenism
/ 398
التّخمة/Indigestion؛Indigestion / 993
التّخیّل/
Imagination، representation؛ Imagination، representation
/ 399
التخییل/
Amphibologie) double sens (، polysemie، suggestion؛ Amphibology، polysemy، suggestion
/ 400
التّداخل/
Interference، coincidence؛ Interference، coincidence
/ 401
التدارک/Retraction؛Retraction / 104
التدبیج/Metaphore؛Metaphor / 104
التدبیر/
Lucidite، regime، affranchissement، art de la direction؛ Lucidity، conduct، freeing، art of direction
/ 402
تدبیر المنزل/Art menager؛Home conduct / 204
التدقیق/
Verification des preuves؛ Verification of proofs
/ 402
التدلیس/
Fraude، escroquerie، deguisement، dol؛ Cheating، smuggling، swindle، disguise
/ 403
التدویر/
Recitation، zodiaque، meridien؛ Recitation، meridian، zodiac
/ 404
التذکیة/
Egorgement، epuration، purification؛ Slitting، purification، purge
/ 404
التذنیب/
Exhortation، addition d'une lettre؛ Exhortation، addition of a letter
/ 404
التذییل/
Pleonasme، digression، prolixite؛ Pleonasm، digression، prolixity
/ 405
تر/Facile،leger؛Easy،light / 604
التّراخی/Eloignement،ajournement؛Removal،postponement / 604
الترادف/
Succession، synonymie؛ Succession، synonymy
/ 406
الترافق/
Interchangeabili te des hemistiches d'un poeme؛ Interchange- ability of the hemistiches of a poem
/ 409
ترانه/Quatrain؛Quatrain / 904
التراویح/
Repos apres quatre genuflexion، vingt genuflexions؛ Rest after four genuflexions، twenty genuflex- ions
/ 409
التربل/Gonflement،charnu؛Swelling،fleshy / 904
التربیع/Quadrature،carre؛Quadrature،square / 904
التّرتیب/
Hierarchie، arrangement، order؛ Hierarchy، arrangement، order
/ 411
التّرتیل/
Lecture distincte، recitation، chant sacre؛ Distinct reading، recitation، hymn
/ 414
التّرجمة/Traduction؛Translation / 414
التّرجّی/Esperance؛Hope،expectation / 514
التّرجیح/
Probabilite، preference؛ Probability، preference
/ 415
التّرجیع/
L'appel a la priere par voix basse et voix haute، hamonie des strophes d'un poeme؛ Call to the prayer in a low voice then in a high one، harmony of the stanzas of a poem
/ 416
الترخیم/Elision؛Elision / 914
التّردید/
Denombrement، repetition؛ Counting، anaphora
/ 420
ترسا/Moine،chretien؛Monk،christian / 024
التّرشیح/Metophore،metonymie،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1885
comparaison؛ Metaphor، metonymy، si mile-
/ 420
التّرصیع/
Incrustation، harmonisation؛ Inlaying، inlay، harmonization
/ 421
التّرعید/
Recitation a voix frissonnante؛ Recitation in a trembling voice
/ 422
التّرفیل/
changement dans les pieds d'un metre؛ Change in the feet of a metre
/ 422
التّرقیص/
Recitation avec pause puis haute voix؛ Recitation with pause then high voice
/ 422
التّرک/
Abandon، delaissement؛ Abandonment، desertion
/ 422
ترک تازه/
jeune Turc، abandonment؛ Young Turkish، abandonment
/ 423
التّرکة/Legs،heritage؛Legacy،heritage / 324
الترکیب/
Synthese، composition، combinaison؛ Synthesis، composition، combination
/ 423
ترکیب بند/Versification؛Versification / 624
التّزلزل/
Changement semantique par un changement syntaxique du meme mot؛ semantic change by a syntactic change of the same word
/ 426
التّسامح/Allegorie؛Allegory / 624
التّسامع/Oui -dire؛Hearsay / 724
التّساوی/Egalite؛Equality / 724
التّسبیح/
Louange ou glorification de Dieu؛ Praise or glorification of God
/ 427
التّسبیغ/
Addition d'une lettre a la fin de la rime؛ Addition of a letter at the end of a rhyme
/ 427
التّسدیس/
Rendre hexagonal؛ To make something hexagonal
/ 428
التسکین/
Declinaison، conjugaison؛ Declination، conjugation
/ 428
التّسلسل/
ordre chronologique، succession، enchainement؛ Chronologi- cal order، succession، chain
/ 428
التسلیم/
Resignation، abandon، acceptation de la these adverse؛ Resig- nation، abandonment، acception of the opposing point of view
/ 432
التسهیل/
Vocalisation de la<< hamza > >؛ Vocalization of the<< hamza > >
/ 432
التسهیم/
Irsad) figure de rhetorique (؛ Irsad(figure of rhetoric)
/ 433
التسییر/
Rotation، orbe، conjonction، aspect؛ Rotation، orb، conjunction، aspect
/ 433
التشابه/Analogie،harmonie؛Analogy،harmony / 334
التشبیب/Poesie amoureuse؛Love poetry / 334
التّشبیع/Repetition؛Anaphora / 334
التّشبیه/Comparaison؛Simile / 434
التّشدید/
Digression، doublement d'une lettre؛ Digression، doubling of a letter
/ 445
تشری/
Tichri) octobre dans le calandrier juif (؛ Tishri(october in Hebrew calender)
/ 445
التشریح/Anatomie؛Anatomy / 544
التّشریع/
Rime brisee ou renforcee؛ Broken or reinforced rhyme
/ 445
التشریق/Sechage de la viande؛Meat drying / 644
تشرین الاول/Octobre؛October / 644
التّشطیر/
Emploi d'une rime differente pour chaque hemistiche؛ Using of a different rhyme for every hemistich
/ 446
التّشعیث/Changement dans les pieds
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1886
d'un metre؛ Change in the feet of a metre
/ 447
التّشکیک/Synonymie؛Synonymy / 744
التّشنج/Spasme،crispation؛Spasm،crispation / 944
التّصحیح/Guerison؛Recovery / 944
التّصحیف/
Alteration d'un texte؛ Alteration of a text
/ 449
التّصدیر/Prefixation؛Prefixation / 054
التّصدیق/Assentiment؛Assent / 154
التّصرّف/
Prise des libertes avec un texte؛ Taking liberties with a text
/ 454
التّصریع/Rime leonine؛Leonine rhyme / 454
التّصریف/Conjugaison،syntaxe؛Conjugation،syntax / 554
التّصوّر/
Representation، conception؛ Representation
/ 455
التّصوّف/
Soufisme) mysticisme (؛ Soufism(mysticism)
/ 456
التّضاد/
Contradition، opposition، antagonisme؛ Contradition، opposition antagonism
/ 466
التّضایف/Correlation؛Correlation / 864
التّضعیف/Doublement؛Doubling / 864
التّضمین/
Implication، inclusion؛ Implication، inclusion
/ 469
تضمین المزدوج/Alliteration؛Alliteration / 274
التّضییق/Concision؛Concision / 274
التّطبیق/Antithese،preuve؛Antithesis،proof / 274
التّطریب/Euphorie؛Euphoria / 374
تطهیر السّرائر/
Epuration des intentions؛ Purification of one's intentions
/ 473
التّطوّع/
Pratiques religieuses facultatives؛ optional religious practices
/ 473
التّطویل/Prolixite؛Prolixity / 374
التظهیر/Alliteration؛Alliteration / 374
التعارض/
Opposition، contradiction؛ Opposition، contradiction
/ 473
التعاکس و التعکیس/Le contraire؛The contrary / 474
التعاند/Opposition؛Opposition / 474
التعجّب/
Etonnement، admiration؛ Astonishment، admiration
/ 474
التّعدّی/Verbe transitif؛Transitive verb / 474
التّعدیة/
Depassement، transivite d'un verbe؛ Surpassing، transitivity of a verb
/ 476
التّعدید/Enumeration؛Enumeration / 674
التّعدیل/
Rectification، parallaxe، equation؛ Rectification، parallax، equa- tion
/ 476
تعدیل النّقل/
Parallaxe lunaire، equation de la lune؛ Parallax of the moon، equation of the moon
/ 481
التّعریة/Denudation،concision؛Baring،concision / 284
التّعریض/
Metonymie، preterition؛ metonomy، apophasis
/ 482
التّعریف/
Article defini، definition؛ Definite article، definition
/ 482
التعزیر/Reproche،blame؛Reproach،blame / 584
التّعصّب/
fanatisme، sectarisme؛ Fanatism، sectarism
/ 485
التّعطیل/Ellipse،atheisme؛Ellipsis،atheism / 584
التّعقّل/
Intellection، conception، raisonnement، prudence؛ Intellection، conception reasoning، prudence
/ 486
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1887
التّعقید/Complication؛Complication / 684
التعلّق/
Rapport، relation؛ Connection، relationship
/ 488
التعلیق/
Supension de la transitivite d'un verbe، suspension du renvoi) Isnad (؛ Supension of the transitivity of a verb، suspension of the reference(Isnad)
/ 488
التّعلیل/
Motivation، ennumeration des causes، etiologie؛ Motivation، enumera- tion of the causes، etiology
/ 489
التّعیّن/
Determination، specification؛ Determination، specification
/ 489
التغلیب/Predominance؛Predominancy / 984
التّغیّر/
Changement، transformation؛ Change، transformation
/ 489
التّغییر/
Modification d'un terme؛ Modification of a term
/ 490
التّفاهة/Insipidite؛Insipidity،tastelessness / 094
التّفتّت/
Desagregation، effritement؛ Disintegration، crumbling
/ 490
التفخیم/
Emphase، grandiloquence؛ Bombast، grandiloquence
/ 491
تفرّق الاتصال/
Desagregation، luxation؛ Dislocation، luxation
/ 491
التفریع/
Ramification، extension؛ Ramification، extension
/ 491
التّفریق/
Differenciation، distinction؛ Differenciation، distinction
/ 491
التّفسرة/
Uruscopie) determination de la densite de l'urine (؛ Uruscopy(determi- nation of the density of urine)
/ 491
التّفسیر/
Explication، interpretation، commentaire، exegese؛ Explication، in- terpretation، commentary، exegesis
/ 491
التّفشّی/
Propagation، extension، aggravation de la voix؛ Propagation، extension، aggravation of the voice
/ 494
التّفصیل/Detail؛Detail / 494
تفضیل النّسبة/
Differences des proportionalites؛ Differences of propor- tionalities
/ 494
التّفویق/
Harmonisation، equilibrage des phrases؛ Harmonization، balancing of the sentences
/ 494
التقابل/Opposition؛Opposition / 594
التّقدّم/
Devancement، anteriorite، priorite، developpement؛ Advance، pre- cedence، priority، development
/ 495
التّقدیر/
Le sous- entendu، decret- divin) le destin (، estimation؛ The implied، divine decree(destiny)، estimation
/ 497
التّقریب/
Application، rapprochement؛ Application، coming close
/ 497
التّقسیم/
Division، repartition، enumeration des parties؛ Division، ap- protionment، enumeration of the parts
/ 497
التقسیم المسلسل/
Division successive) jeu a l'interieur des strophes d'un poeme (؛ Successive division(a kind of organization inside the stanzas of a poem)
/ 499
التّقطیر/Distillation؛Distillation،distilling / 994
التّقطیع/
Scansion des vers؛ Scanning، scansion of the verse
/ 499
التّقعیر/Cavite،concavite؛Cavity،concavity / 005
التّقلید/
Tradition، imitation؛ Tradition، imitation
/ 500
التّقلیل/inflexion vocalique؛Inflexion of
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1888
the voice
/ 501
التّقوی/piete،devotion؛Piety،devotion / 105
التّقویم/
Rectification، releve astronomique، almanach؛ Rectification، astronomic statement، almanac
/ 501
التکاثف/Epaississement؛Thickening / 205
التکافؤ/Antithese؛Antithesis / 205
التّکدر/Inflammation de l'oeil؛Eye trouble / 205
التّکریر/
Repetition، pleonasme؛ Repetition، pleonasm
/ 502
التّکسّر/Malaise،indisposition؛Upset،discomfort / 405
التّکسیر/
Superficie، alteration، art de predire l'avenir، voyance؛ Area، altera- tion، art of predicting the future، clairvoy- ance
/ 504
التّکلیف/Obligation،charge؛Obligation،charge / 405
التّکمیل/
Surplus، annexe، prolixite؛ Surplus، annex، prolixity
/ 505
التّکوین/
Creation، generation؛ Creation، generation
/ 505
التّلاقی/
Coincidence، jonction، tangence، intersection؛ Coincidence، junction، tan- gency، intersection
/ 505
التّلاوة/
Lecture، recitation du Coran؛ Reading، recitation of the Koran
/ 505
التّلطیف/
Inflexion vocalique؛ Inflexion of the voice
/ 505
التّلفیف/
Harmonie، proportionnalite، enroulement؛ Harmony، proportionality، rolling up
/ 505
التّلمیح/Allusion،periphrase؛Allusion،periphrasis / 605
التّلویح/Metonymie؛Metonomy / 605
التّلوین/Extase et eveil؛Ecstasy and awaking / 605
التّماثل/Egalite،analogie؛Equality،analogy / 605
التّمتّع/
Utilite، jouissance، faire le pelerinage et la<< umra > >en un seul voyage؛ Utility، enjoyment، going on the pilgrimage and the<< umra > >in one travel
/ 506
التّمثیل/
Raisonnement par analogie؛ Reasoning by analogy
/ 506
التّمدّد/
Dilatation، anevrisme؛ Dilatation، aneurism
/ 508
تمز/
Tamuz) juillet dans le calandrier juif (؛ Tamuz(july in Hebrew calender)
/ 508
التّمکّن/Localisation؛Localization / 805
التمکین/
Eschatologie) le fin du monde (، rime ou exemple bien adaptes؛ Escha- tology(the end of the world)a well- adapted rhyme or example
/ 508
التّملیح/
Bonne trouvaille) en poesie (؛ Fine stok of inspiration(in poetry)
/ 509
التّمنّی/Souhait؛Wish / 905
تموز/Juillet؛July / 015
التّمییز/
Determination، specification؛ Determination، specification
/ 510
التّناثر/
Eparpillement، dispersion، chute des cheveux؛ Scattering، dispersal، falling of the hair
/ 511
التنازع/
Antagonisme، lutte، conflit؛ antagonism، struggle، conflict
/ 511
التّناسب/proportion،harmonie؛Proportion،harmony / 115
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1889
التناسخ/
Metempsychose، transmigration des ames، mourir sans se partager l'heritage؛ Metempsychosis، transmigra- tion of the souls، to die before having one's part of inheritance
/ 511
التناظر/
Horoscopie، astromancie، voyance؛ Horoscopy، divinatory art، clair- voyance
/ 512
التّنافر/Dissonance؛Dissonance،discord / 315
التّناقض/Contradiction؛Contradiction / 415
التّنبیه/
Exhortation، pleonasme؛ Exhortation، pleonasm
/ 516
التنج/
Al- Tunj) mois turc (؛ Al- Tunj(Turkish month)
/ 518
التّنجیز/
Acceleration، execution immediate du divorce؛ Acceleration، immediate execution of a divorce
/ 518
التّنزه/Exemption؛Exemption / 815
التّنزیه/
Exemption، abstraction) rejet de tout attribut des creatures (؛ Exemption، abtraction(refusal of all attributes of creatures)
/ 518
تنسیق الصّفات/
Coordination des attributs، gradation؛ Coordination of the attributes، climax
/ 519
التّنصیف/Bissection؛Bisection / 915
تنقیح المناط/
Syllogisme par analogie؛ Syllogism by analogy
/ 519
التّنکیت/
Emploi d'une anecdote ou d'un trait d'esprit؛ Using of a shaft of wit or a flash of inspiration
/ 519
التّنوین/
Morphemes un، an، in، ajoutes a la fin du nom indefini؛ Morphemes<< un، an، in > >added at the end of the indefite
noun
/ 519
التّهبّج/Gonflement؛Swelling / 125
التّهکّم/Moquerie،ironie؛Mocking،irony / 125
التّواتر/
Succession، hadith attribue a un compagnon du prophete؛ Succession، hadith attributed to a companion of the prophet
/ 521
التّواری/
Enlevement divin، ravissement؛ Divine kidnapping
/ 523
التّواضع/Humilite؛Humility / 325
التّواطؤ/
Nom commun، synonymie؛ Common noun، synonymy
/ 523
التّوالی/
Arrangement des signes du zodiaque؛ Arrangement of the zodiac
/ 523
التّوأم/Jumeau،jumelage؛Twin،twinning / 425
توانائی/Pouvoir،puissance؛Power،strength / 425
التّوبة/Repentir؛Repentance / 425
التّوتة/Pustule،tumeur؛Pustule،tumour(/ 625
توث/
Touth) mois egyptien (؛ Touth(EgyptiAn month)
/ 527
التّوجیه/
Equivoque dans le discours، syllepse؛ Ambiguity in the speach، syllepsis
/ 527
توجیه سخن (توجیه الکلام)/
Regle de la convenance) en rhetorique (؛ Rule of convenience(in rhetoric)
/ 527
التوجیه المحال/Oxymoron؛Oxymoron / 825
توجیه الواقع/
Description refletant un fait accompli؛ Description reflecting a fact
/ 528
التّوحید/
Union، monotheisme، unicite؛ Union، momotheism، unicity
/ 528
توحید المطلب/
Le choix d'un maitre par I'adepte) chez les soufis (؛ The choise of a master by the follower
/ 529
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1890
التّوراة/
la Bible de Moise، manifestation divine؛ The Bible of Moses، divine manifestation
/ 530
التوریة/
Syllepse، paronomase؛ Syllepsis، paronomasia
/ 530
التّوسّط/Phase intermediaire؛Intermediate stage / 035
التوسّط بین الإقبال و الإدبار/
Position intermediaire entre l'ascension et le declin؛ Intermidiate position between ascension and decline
/ 530
التّوشیح/
Jurisprudence، art de la disjonction، jeu prosodique؛ Jurispru- dence، art of disjunction a prosodic game
/ 530
التّوشیع/Pleonasme؛Pleonasm / 135
التّوضیح/
Clarification، elucidation؛ Clarification
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1890 فهرس المصطلحات … ص: 1867
531
توفّر الدّواعی/
Raison suffisante؛ Enough cause or motive
/ 532
التّوفیق/Accord،concordance؛Agreement / 235
التّوقّف/
Dependance، interdependance؛ Dependence، interdependence
/ 532
التّوقیع/
Preuves d'un proces؛ Arguments of a trial
/ 532
التّوکّل/
Remise a Dieu، confiance en Dieu؛ Confidence in God، handing in everything to god
/ 533
التّولیة/
Acces au pouvoir، avenement؛ Acceding to the rank of ruler
/ 534
التّولید/
Generation، engendrement؛ Generation، begetting
/ 534
تولید التوأمین/
Emploi des mots formes par le doublement de da meme syllabe؛ Using words formed by doubling the same
syllable
/ 534
توانگری/Capacite،richesse؛Capacity،richness / 435
التّوهّم/
Illusion، imagination؛ Illusion، imagination
/ 534
التّیاسر/
Astre a gauche) en mauvaise position (، mauvais augure؛ Star being at left(in bad position)ill omen
/ 535
التّیامن/
Astre a droite) en bonne position (bon augure؛ Star being at right(in good position)good omen
/ 535
تیره ماه/
Tir mah) mois persan (؛ Tir mah(persian month)
/ 535
التّیمّم/
Direction، ablution pulverale؛ Direction، ablutions
/ 535
ث الثّابت/
Stable، permanent، etoiles fixes، immuable؛ Stable، permanent، fixed stars
/ 536
الثّالثة/
La troisieme) 1/ 60 de la seconde (؛ The third(1/ 60 of a second)
/ 536
الثّامنة/
La huitieme) 1/ 60 de la septieme (؛ The eighth(1/ 60 of the seventh)
/ 536
الثّانیة/Seconde؛second / 635
الثّبات/
Stabilite، permanence؛ Stability، permanence
/ 536
الثّبوت/
Constance، l'etre، affirmation، l'existence، veerification؛ Constancy، the being، the existence، verifacation
/ 536
الثّبوتی/L'affirmatif؛The affirmative / 635
الثّخن/
profondeur، epaisseur؛ Deepness، depth، thickness
/ 536
الثّزم/Changement prosodique؛prosodic
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1891
modofication
/ 537
الثّعالبة/Al -Tha'aliba)secte(؛Al -Tha'aliba (sect) / 735
الثّفل/
Residu، lie، excrement؛ Residue، dregs، excrement
/ 538
الثّقل/
Poids، masse، pesanteur، lourdeur؛ Weight، masse، gravity، heviness
/ 538
الثّلاثة المتناسبة/
Les deux quantites egales a une troisieme) loi transitive (؛ Transitive law(two quantities equal to a third)
/ 539
الثّلاثی/
Verbe compose de 3 consonnes؛ Verb composed of three consonants
/ 539
الثّلم/
Retranchement de<< f > >de fa'ulun) en prosodie (؛ Cutting off the<< f > >from fa'ulun(in prosody)
/ 539
الثّمامیة/
Al- Thumamiyya) secte (؛ Al- Thumamiyya(sect)
/ 540
الثّمن/Prix،valeur،cout؛Price،cost،value / 045
الثّناء/Louange،eloge؛Praise / 145
الثّنائیة/Dualite،dualisme؛Duality،dualism / 145
الثّنویة/Manicheisme؛Manicheanism / 145
الثّنی/
Qui perd ses dents de devant، chameau dans sa 6 e annee؛ One who looses his foreteeth، camel in its 6 th year
/ 542
الثّواب/Recompense؛Reward،award / 345
الثّوبانیة/
Al- Thaubaniyya) sect (؛ Al- Thaubaniyya(sect)
/ 543
الثّؤلول/Verrue؛Wart،verruca / 345
الثّومنیة/
Al- Thumaniyya) secte (؛ Al- Thumaniyya(sect)
/ 543
الجاحظیة/Al -Jaheziyya)sect(؛Al -Jaheziyya (sect) / 445
الجاذب/
Medicament attractif) qui attire le liquide du corps vers la surface (؛ Attractive(drug which draws the liquid of the body toward the surface)
/ 544
الجار/Voisin؛Neighbour / 445
الجارودیة/Al -Jarudiyya)secte(؛Al -Jarudiyya (sect) / 445
الجالی/
Medicament deshydratant؛ Dehydrating medecine
/ 545
جام/Coupe؛Cup / 545
الجامد/
Solide، inflexible، defectif؛ Solid، inflexible، defective
/ 545
الجامع/
Universel، unificateur، livre general، concision، rassembler، collec- teur؛ Universal، unifying، general book، concision، gathering، collector
/ 545
جامع الحروف/
Rassembleur des lettres de l'alphabet en un vers ou deux؛ Gathering the letters of the alphabet in one verse or two
/ 546
جامع الکلام/
Complainte، precision et concision؛ Lament، precision and conci- sion
/ 547
جان افزا/
Renforcement de l'esprit؛ Reinforcement of the spirit
/ 547
جانان/Bien aime؛Beloved / 745
الجانب/Cote؛Side / 745
الجاهلیة/Epoque preislamique،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1892
anteislam؛ Preislamic period or state
/ 547
الجاورشیة/Pustule،bouton؛Pustule،spot،pimple / 845
الجبّ/
Retranchement، coupure، modification prosodique؛ Retrenchment، subtracting، prosodic modification
/ 548
الجبّائیة/Al -Jubaiyya)secte(؛Al -Jubaiyya (sect) / 845
الجبر/
Remboitement، reboutage، algebre، puissance، predestination؛ Re- assembly، recasting، bonesetting، algebra، power، predestination
/ 548
الجبروت/
La toute- puissance، contrainte؛ The all- mighty، constraint
/ 549
الجبریة/
Predeterminisme، fatalisme Al- Jabriya) secte (؛ Predeterminism، fatalism Al- Jabriya(sect)
/ 551
الجحد/Ingratitude؛Ungratefulness،ingratitude / 255
الجدّ/Grand -pere؛Grandfather / 255
الجدّ/Serieux؛Serious / 255
الجدری/Variole،petite verole؛Smallpox،variola / 255
الجدع/
Coupure، modification prosodique؛ Cutting، prosodic modifica- tion
/ 552
الجدل/
Polemique، dialectique؛ Controversy، dialectic
/ 553
الجدید/
Le nouveau vers) en prosodie ((vers ajoute par les perses)؛ the new verse or metre(in prosody)addel by the Persians
/ 554
الجذام/Lepre؛Leprosy / 455
الجذب/Attraction؛Attraction / 455
جذب القلب/
Battement irregulier du coeur؛ Cardiac arrhythmia، irregular heartbeating
/ 554
الجذر/
Racine carree، mathematique؛ Square root، mathematics
/ 554
الجذع/
Petit garcon، chameau dans sa cinquieme annee، taurillon؛ Little boy، camel in its fifth year، bull- calf
/ 555
الجرّ/Genitif؛Possesive case،genitive / 655
الجراحة/
Blessure، plaie، lesion؛ Injury، wound، cut، lesion
/ 556
الجرب/Gale؛Scabies،itch / 655
الجرح/
Refutation ou invalidation d'un temoignage، denigrement؛ Refutation or invalidation of a testemony، denigration
/ 557
الجرسام/Pleuresie،pleurite؛Pleurisy / 755
الجرعة/Goregee،coup؛Sip،gulp / 755
الجرم/Corps؛Body / 755
الجریان/
Ecoulement، ruissellement، circulation؛ Flowing، streaming، circula- tion
/ 557
الجریب/Hectare؛Hectare / 755
الجزاء/
Sanction، punition، penalite؛ Sanction، punishment، penalty
/ 557
الجزاف/
Hasard، a l'aveuglette؛ Stroke، chance، coincidence
/ 557
الجزء/
Coupure d'une partie) modification prosodique (؛ Cutting a part،(prosodic modification)
/ 558
الجزء/
Partie، atome، section، fraction؛ Part، atom، section، fraction
/ 558
الجزالة/Eloquence،verve؛Eloquence،verve / 855
الجزئیة/Particulier،individuel؛Particular،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1893
individual
/ 560
الجزل/
Retranchement d'une syllable؛ Subtracting a syllable
/ 561
الجزیة/
Tribut، capitation، impot financier؛ Tribute، capitation، tax
/ 561
الجسأة/
Durcissement، cal، calus، callosite، durillon؛ Hardening، callus، callosity، hard skin
/ 561
الجسد/Corps،chair؛Body / 165
الجسم/
Corps، organisme، corps corpulent؛ Body، organism، huge body
/ 561
الجسمانی/corporel،materiel؛Bodily،material / 665
الجعفریة/
Al- Ja'fariyya) secte (؛ Al- Ja'fariyya(sect)
/ 566
الجعل/
Creation، production؛ Creation، production
/ 566
جغشباط آی/
Jagchabat- Ay) mois turc (؛ Jagchabat- Ay(Turkish month)
/ 567
جفا/Eloignement،rudesse؛Distance،rudeness / 765
الجفاف/Secheresse،aridite؛Dryness،aridity / 765
الجفر/
Art de predire l'avenir، science des lettres de l'alphabet et comment en deviner l'avenir jusqu'a la fin des jours، onomancie؛ Art of telling the future، sciences of the letters of the alphabet and how to predict future till the end of the world
/ 568
الجلاء/
Eclat، manification transfiguration؛ Brilliance، manifestation، transfiguration
/ 568
الجلّاب/Miel avec eau de rose؛Honey with rosewater / 865
الجلال/
Grandeur، magnificence، splendeur، le Venere) Dieu (؛ Greatness، magnificence، splendour، the Venerated(God)
/ 568
الجلب/Domicile d'election؛Chosen house / 865
الجلد/
Flagellation، fouettement؛ Flogging، flagellation
/ 569
الجلواز/
Agent de police، agent secret؛ Policeman، secret agent
/ 569
الجمّ/
Immeuble sans fenetre؛ Building without a window
/ 569
الجمار الثّلاث/
Les trois charbons ardents) ame، caractere et habitude (؛ The three embers(soul، charachter and habit)
/ 570
الجماعة/
Communaute، collectivite، societe، clan؛ Community، society، clan
/ 570
الجمال/Beaute؛Beauty / 075
الجمرة/
Anthrax، pustule؛ Carbuncle، pustule، anthrax
/ 571
الجمع/
Groupe de gens، foule، addition، somme، pluriel؛ Groupe of people، crowd، addition، sum، plural، union
/ 571
جمع الجمع/
Union de l'union) cumul de l'union et de la separation (؛ Union of the union(gethering union and separation)
/ 575
جمع المؤتلف و المختلف/
Union du semblable et du different) figure rhetor- ique (؛ Union of the same and the different(rhetoric figure)
/ 576
جمع المسائل فی مسئلة/
Combinaison de deux relations differentes entre elles
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1894
) propositions non- syllogistiques (؛ Com- bination of two different relations(non- syllogistical propositions)
/ 575
الجمع مع التفریق/
Union avec separation) figure de rhetorique (؛ Union with separation(rhetoric figure)
/ 575
الجمع مع التفریق و التّقسیم/
Union avec separation et division) figure de rhetor- ique (؛ Union with separation and division(rhetoric figure)
/ 575
الجمع مع التّقسیم/
Union avec division) figure de rhetorique (؛ Union with division(rhetoric figure(
/ 575
الجملة/
La somme، l'ensemble، la phrase، le discours؛ The sum، the set، the sentence، the speach
/ 576
الجمّل الکبیر/
Traite des phrases divinatoires) art de predire l'avenir ou de la bonne aventure avec les lettres des l'alphabet (، onomancie؛ Textbook of devinatory sentences(art of telling the future or the good fortune with the letters of the alphabet)
/ 582
الجمهوری/Vin capiteux؛Heady wine / 285
الجمود/
Rigidite، immobilite، inertie catatonie؛ Rigidity، immobility، inertia، catatonia
/ 582
الجنّ/Dijinn،demon؛Djinn،jinn،demon / 385
الجنائب/
Voyageurs vers Dieu؛ Travellers toward God
/ 587
الجناح/Aile؛Wing / 785
الجناحیة/Al -Janahiyya)secte(؛Al -Janahiyya (sect) / 785
الجناس/Paronomase،paronymie،calembour؛Paronomasia،paronymy،pun / 885
الجنایة/
Crime، faute، delit؛ crime، mistake، offence
/ 593
الجنة/Paradis؛paradise / 495
جنّة الأفعال/
Paradis des bienfaits؛ Paradise of good actions
/ 594
جنّة الذات/
Paradis du soi divin) le paradis spirituel (؛ paradise of the divine self(spiritual paradise)
/ 594
جنّة الصّفات/
Le paradis des attributs divins) paradis du coeur (؛ Attributes Paradise(paradise of the heart)
/ 594
جنّة الوراثة/
Paradis de l'heritage) de bonnes moeurs (؛ Paradise of legacy(of good manners)
/ 594
الجنس/Genre،espece،sexe؛Genus،species،sex / 495
جنگ/Guere؛War / 795
الجنون/
Djinn، espece d'anges، folie؛ Djinn، kind of angels، folishness
/ 597
الجنون السّبعی/
Manie، rage، folie، demence؛ mania، rage، dementia، mad- ness، insanity
/ 597
الجنون المطبق/Pure folie؛pure foolishness / 795
الجهات الثّلاث/
Les trois dimensions؛ the three dimensions
/ 598
الجهاد/
Effort، guerre sainte، lutte contre les desirs؛ Effort، holy war، struggle against the desires
/ 598
الجهة/Cote،direction؛Side،direction / 895
الجهل/Ignorance؛Ignorance / 995
الجهمیة/Al -Jahmiyya)secte(؛Al -Jahmiyya (sect) / 006
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1895
الجوارش/Gateaux،douceurs؛Cakes،sweets / 006
الجواز/
Permission، tolerance، licence؛ Permission، tolerance، licence
/ 600
الجواهر العلویة/
Substances superieures) corps celestes et esprits (؛ Superior substances(heavenly bodies and spirits)
/ 601
الجود/
Generosite، misericorde؛ Generosity، mercy
/ 601
جودة الفهم/Bonne comprehension؛Good understanding / 106
الجوزهر/
Lune، tete et queue، zenith et nadir؛ Moon، head and tail، zenith and nadir
/ 601
الجوع/Faim؛Hunger / 106
الجوف/Ventre،abdomen؛Stomach،abdomen / 106
الجوهر/Substance،essence؛Substance،essence / 206
الجوهر الفرد/
Atome، partie indivisible؛ Atome، indivisible part
/ 605
الجیب/Sinus،cosinus؛Sine،cosine / 506
الجیش/Armee؛Army / 606
چ چاغ/
Un douzieme d'un jour، temps؛ One twelfth of a day، time
/ 607
چلیپا/Croix؛Cross / 706
چشم/oeil؛Eye / 706
چوکان/Sceptre،crosse؛Sceptre،stick،butt end / 706
ح الحائل/Etranger،xenisme؛Foreign،outsider / 806
الحابطیة/Al -Habitiyya)secte(؛Al -Habitiyya (sect) / 806
الحاجب/Empechement،repetition؛Hitch،anaphora / 806
الحاجة/Besoin؛Need / 906
الحارثیة/
Al- Harithiyya) secte (؛ Al- Harithiyya(sect)
/ 609
الحازمیة/al -hazimiyya)secte(؛Al -hazimiyya (sect) / 906
الحاصل/
Total، resultat، produit، reste؛ Total، result، product، remainder
/ 610
الحافظة/Memoire؛Memory / 016
الحاکم/
Le Juge supreme) Dieu (؛ Supreme Judge(God)
/ 610
الحال/
Attribut، qualite، situation؛ Attribute، quality، situation
/ 610
الحالّ/
Changement، accident، inherent، incarnation؛ Change، accident، inherent، incarnation
/ 617
الحالیة/Al -Haliya)secte(؛Al -Haliya (sect) / 716
الحامل/Constellation؛Constellation / 816
الحامل الموقوف/Sens incomplet؛Incomplete sens / 816
الحامل الموقوف المتولّد/
Sens incomplet mais sous- entendu؛ Incomplete but im- plied sens
/ 618
الحبّة/
Poids de deux grains d'orge؛ Weight of two grains of barley
/ 618
الحبّیة/Al -Hubbiyya)secte mystique(؛Al -
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1896
Hubbiyya) sect (
/ 618
الحجّ/Pelerinage؛Pilgrimage / 916
الحجاب/
Voile، cloison، diaphragme؛ Veil، barrier، diaphragm
/ 620
الحجب/
Exclusion، claustration؛ Exclusion، confinement
/ 621
الحجّة/Preuve،argument؛Proof،argument / 226
الحجر/
Interdiction، empechement؛ Prohibition، ban
/ 622
الحجر/Pierre؛Stone / 226
الحجرة/Chambre،disque؛Disk of the astrolabe / 226
الحجم/Volume؛Volume / 226
الحدّ/
Limite، definition، punition، terme؛ Limit، definition، punishment، term
/ 623
الحدبة/Bosse؛Hump / 526
الحدبیة/Al -Hadabiyya)secte(؛Al -Hadabiyya (sect) / 526
الحدث/Nouveaute،impurete؛Novelty،impurity / 526
الحدر/
Recitation du Coran؛ Recitation of the Koran
/ 626
الحدس/Intuition؛Intuition / 626
الحدسیات/
Propostions intuitives؛ Intuitive propositions
/ 626
الحدوث/Creation؛Creation / 726
الحدیث/
Cree، hadith) tradition du Prophete (؛ Created، hadith(prophetic tradition)
/ 627
الحذّ/
Coupee، allegement) prosodie (؛ Lightening(prosody)
/ 631
الحذف/
Omission، retranchement، ellipse؛ Omission، ellipsis
/ 631
الحذف و الإیصال/
Omission de la preposition؛ Omission of the preposition
/ 640
الحذو/Accent؛Accent / 046
الحرّ/
Delivrance، affranchissement، liberation؛ Deliverance، freeing، emanci- pation
/ 641
الحرارة/Chaleur؛Heat / 146
الحرز/Lieu sur؛Safe place / 346
الحرص/Convoitise،avidite؛Lust،greed / 346
الحرف/Lettre،phoneme؛Letter،phoneme / 346
الحرف/Particule؛Particle / 156
الحرق/Ardeur،flamme؛Ardour،flame / 156
الحرقة/Aigreur؛Sourness،heartburn / 156
الحرکة/Mouvement؛Movement،motion / 256
الحرمة/
Chose sacree، tabou، interdiction؛ Holy thing، taboo، prohibition
/ 660
الحروف العالیات/
Caracteristiques cachees؛ Hidden features or characteris- tics
/ 661
الحزّ/Incision؛Incision / 166
حزیران/Juin؛June / 266
الحسّ/Sens sensation؛Sense،sensation / 266
الحساب/
Calcul، arithmetique، mathematiques؛ Calculation، arithmetic، mathematics
/ 663
الحسّ المشترک/Sens commun؛Sensus communis / 466
حساب الخطائین/
Calcul des deux erreurs؛ Calculation of the two mistakes
/ 664
الحسب/
Ascendance، noblesse؛ Ancestry، nobility، nobleness
/ 665
الحسد/Envie؛Envy / 566
الحسن/Beaute،bonte؛Beauty،goodness / 666
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1897
الحسن/Beau،bon،joli؛Beautiful،good / 866
حسن الابتداء/
Exorde، peroraison؛ Exordium، introduction، peroration
/ 670
حسن البیان/
Concision، harmonie، euphemisme؛ Concision، harmony، eu- phemism
/ 671
حسن التّعلیل/Bonne argumentation؛Good argumentation / 176
حسن القیاس/Repetition،syllepse؛Anaphora،syllepsis / 176
حسن المطلب/Tact،habilite؛Tact،smartness / 276
حسن المطلع/Exorde؛Exordium،introduction / 376
حسن المقطع/
Bonne peroraison، peroraison etrange؛ Good peroration، strange peroration
/ 673
حسن النّسق/Bonne succession؛Good succession / 376
الحسّی/Sensible؛Sensible / 376
الحسّیّات/Objets sensibles؛Sensible objects / 476
الحشر/
Resurrection، jugement dernier؛ Resurrection، doomsday
/ 675
الحشو/Pleonasme،verbiage؛Pleonasm،verbiage / 676
الحشو فی العروض/
Pleonasme en prosodie؛ Pleonasm in prosody
/ 678
الحشویة/Al -Hachwiyya)secte(؛Al -Hashwiyya (sect) / 876
الحصاء/Caillou،calcul؛Stone،calculus / 976
الحصار/Siege،blocus؛Siege،blockade / 976
الحصبة/Rougeole؛Measles / 976
الحصّة/part،lot؛part،share / 976
حصّة البعد/Arc de declinaison؛Declination arc / 086
حصة العرض/Arc de latitude؛Arc of latitude / 086
حصّة الکوکب/
Occultation، proportion؛ Occultation، proportion
/ 680
الحصر/
Exclusivite، limitation، restriction، determination؛ Exclusivity، limitation، restriction
/ 680
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1897 فهرس المصطلحات … ص: 1867
ر الکلّی/
Determination de l'universel؛ Determination of the univer- sal
/ 681
الحصف/Gale seche؛Dry scabies / 186
الحضانة/Education،garde؛Education،custody / 186
الحضیض/Terre basse،perigee؛Low earth،perigee / 186
الحطاط/Boutons sur le visage؛Spots،pimples / 286
حظوظ الکوکب/
Signe zodiacal، horoscope، maison de l'astre؛ Astrologi- cal house، sign of the zodiac، horoscope
/ 682
حظوظ النفس/Fortunes de l'ame؛Fortunes of the soul / 286
الحفصیة/Al -Hafsiyya)secte(؛Al -Hafsiyya (sect) / 286
حفظ العهد/
Observation stricte de la loi divine؛ Observation of the divine law
/ 682
حفظ عهد الرّبوبیة/
Theodicee، attribution de toute perfection a Dieu et de tout mal a l'homme؛ Theodicy، attribution of every perfection to God and every misdeed to man.
/ 682
الحقّ/Verite،realite،droit،certitude؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1898
Truth، reality، right، certainty
/ 682
حقّ الیقین/
Fusion avec Dieu، apodicticite؛ Union with god، apodicticity
/ 684
الحقّة/
Chamelle de trois ou quatre ans؛ Three or four years camel
/ 684
حقوق النفس/Droits de I'ame؛Rights of the spirit / 486
الحقیقة/Verite،sens propre؛Truth،true meaning / 486
حقیقة الحقائق/
Verite des verites، le soi unique et universel؛ Truth of truthes، unique and universal self
/ 688
الحقیقة القاصرة/Sens figure؛Figurative meaning / 886
الحقیقی/
Reel، effectif، veritable؛ Real، effective، true
/ 688
الحقیقة العقلیة/Verite rationnelle؛Rational truth / 096
الحقیقة اللّغویة/
Verite linguistique، justesse linguistique؛ Linguistic truth، linguistic justness
/ 691
الحکایة/
Recit، conte، narration، anecdote؛ Narrative، tale، narration.
/ 692
الحکّة/Demangeaison؛Itching / 296
الحکم/
Verdict، jugement، gouvernement، pouvoir؛ Verdict، judge- ment، government، power
/ 693
الحکمة/Sagesse،philosophie؛Wisdom،philosophy / 107
الحکیم/Sage،philosophe؛Wiseman،philosopher / 107
الحلّ/
Solution، dissolution، huile de sesame؛ Solution، dissolution، sesame oil
/ 703
الحلال/Licite،legal،permis؛Licit،lawful،permitted / 307
الحلاوة/
Illumination، devoilement، revelation؛ Illumination، unveiling، reve- lation
/ 706
الحلف/
Serment، prestation de serment؛ Oath، taking the oath
/ 706
الحلقة/
Chainon، anneau، surface entouree par deux cercles؛ Link، ring، surface surrounded by two circles
/ 706
الحلم/
Sang- froid، mansuetude، patience، indulgence، clemence، magnanimite؛ Cool، indulgence، patience، clemency، magnanimity
/ 706
الحلول/
Incarnation، pantheisme، fusion؛ Incarnation، pantheism، union
/ 706
الحلولیة/
pantheisme Al- Hululiyya) secte mystique (؛ Pantheisme- Al- Hululiyya(mystical sect)
/ 709
الحمّی/Fievre؛Fever / 907
الحمد/
Reconnaissance، louange، remerciement؛ Praise، thanking
/ 712
الحمراء/Costume rouge raye؛Red -striped suit / 417
الحمرة/Erysipele؛Erysipelas / 517
الحمزیّة/Al -Hamziyya)secte(؛Al -Hamziyya (sect) / 517
الحمل/Agneau،belier؛Lamb،Aries / 617
الحمل/
Attribution d'un predicat؛ Attribution d'un predicat؛ Attribution of a predicate
/ 716
حمل المواطأة/
Attribution du sujet؛ Subject attribution
/ 718
الحملی/Attributif؛Attributive / 817
الحوالة/
Transfert d'une creance sur un tiers؛ Transference of a debt to a third
/ 720
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1899
الحوریة/Al -Huriyya)secte(؛Al -Huriyya (sect) / 127
الحیاء/Pudeur؛Decency / 127
الحیاة/Vie؛Life / 127
الحیّز/
Espace، etendue، surface، lieu؛ Space، area، surface، locus
/ 725
الحیض/Menstruation،regles؛Menstruation / 727
الحین/
Temps، moment، duree؛ Time، moment، duration
/ 728
الحیوان/Animal؛Animal / 827
خ خاتم/
Homme parvenu a la perfection؛ man arrived to the perfection
/ 729
خادم العلوم/
Servante des sciences) la logique (؛ Servant of sciences(logic)
/ 729
الخارج/
Exterieur، dehors، quotient؛ Exterior، outside، quotient
/ 729
الخارجی/Externe،Kharejite؛Extraneous،Kharijite / 037
الخارق/
Merveilleux، prodigieux، miraculeux؛ Marvellous، supernatural، fantastic
/ 730
الخاص/Particulier؛Particular / 237
الخاصیّة/
Caracteristique، propriete؛ Characteristic، property
/ 734
الخال/
Oncle maternel، grain de beaute، etre، existence؛ Uncle، mole، beauty spot، being، existence
/ 734
خالی السّیر/
Conjonction، contact، communication؛ Conjunction، contact، communication
/ 735
الخام/Glaire،residu،cru؛Phlegm،residue،raw / 537
الخامسة/Cinquieme؛The fifth / 537
الخبب/
Khabab) metre en prosodie (، trot؛ Khabab(a metre in prosody)، trot
/ 735
الخبث/
Malice، souillure؛ Malice، stain، Wickedness
/ 735
الخبر/
Information، nouvelle، attribut، predicat؛ Information، news، predicate
/ 735
الخبل/
Amputation des membres، elision، retranchement d'une syllabe؛ Amputa- tion، elision، suppression of a syllable
/ 739
الخبن/
Elision، suppression؛ Elision، suppression
/ 739
الخبیث/Illicite،mauvais؛Illicit،wicked،bad / 937
الختام/
Cloture، epilogue، fin؛ Closing، epilogue، end
/ 739
الختن/
Inceste، gendre، parent de I'epouse؛ Incest، son in- law، relative of the Wife
/ 739
الخدر/Engourdissement؛Numbness / 047
الخدش/Egratignure؛Scratch / 047
الخدمة/
Service، activite، fonction؛ Service، activity، function
/ 740
الخذلان/Abandon،lachage؛Abandon،desertion / 047
الخرابات/Taverne؛Tavern / 047
الخراج/
Impot foncier، tribut، taxe، recolte، moisson؛ Land tax، tribute، crop، harvest
/ 741
الخراج/Tumeur،abces؛Tumour،abscess / 147
الخرب/
Retranchement d'une syllabe) prosodie (؛ Suppression of a syllable
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1900
) prosody (
/ 742
خرداد ماه/
Khurdad mah) mois perse (؛ Khurdad mah(persian month)
/ 742
الخرقة/Loque،haillon؛Rags / 247
الخرم/
Retranchement d'une syllabe) prosodie (؛ Suppression of a syllable(prosody)
/ 742
الخروج/Sortie،exode؛Exit،exodus / 347
الخریف/Automne؛Autumn / 347
الخزف/Toux؛Cough / 347
الخزل/
Retranchement d'une syllabe) prosodie (؛ Suppression of a syllable(prosody)
/ 743
الخزم/
Addition de quelques lettres) une، deux ou trois (؛ Adding of some letters(one، two or three)
/ 743
الخزمیة/Al -Khazmiyya)secte(؛Al -Khazmiyya (sect) / 447
الخسوف/Eclipse lunaire؛Lunar eclipse / 447
الخسیس/Vil،ignoble،bon marche؛Mean،vile،cheap / 447
خشم/Colere؛Wrath / 447
الخشونة/Aprete،durete؛Roughness / 547
الخصوص/Particulier؛Particular / 547
الخصوصیة/Particularite؛Particularity / 647
الخضر/
Prophete، joie، saint- Esprit؛ Prophet، joy، Holy ghost
/ 746
الخضراء/Habit vert raye؛Green -striped suit / 647
الخط/
Ecriture، calligraphie؛ Writing، handwriting
/ 746
الخطأ/Erreur،faute؛Mistake / 747
خط الإستواء/
Ligne equatoriale، equateur؛ Equator، equatorial line
/ 748
خط التّقویم/
Ligne de la relevee astronomique، almanach؛ Line of the astronomical statement، almanac
/ 748
خط السمت/Ligne de l'azimut؛Line of the azimuth / 847
خط سیاه/Ecriture noire؛Black handwriting / 847
خط الظّل/
Ligne de la tangente؛ Line of the tangent
/ 748
الخط المدیر/Ecliptique؛Ecliptic / 847
خط المرکز المعدّل/Equateur celesse؛Heavenly equator / 847
خط المشرق و المغرب/Equateur؛Equator / 947
خط نصف النهار/Meridien؛Meridian / 947
خط الوسط/
Ligne mediane، ecliptique؛ Median، middle line، ecliptic
/ 749
الخطاب/Discours؛Discorse،speach / 947
الخطابة/Rhetorique؛Rhetoric / 057
الخطّابیة/
Al- Khatabiyya) secte (؛ Al- Khatabiyya(sect)
/ 751
الخطبة/Sermon؛Sermon / 257
الخطرة/
Pensee fugitive، idee passagere؛ Fugitive thought، passing idea
/ 752
الخطیب/Orateur؛Orator / 457
الخفّ/Pantoufle،soulier؛Slipper،shoe / 457
الخفّة/Legerete؛Lightness / 557
الخفش/
Nyctalopie، faiblesse de la vue؛ Hemeralopia، day blindness، weakness of the eye- sight
/ 755
الخفقان/
Palpitation، fremissement convulsif، batrement؛ Palpitation، shiver، beating
/ 755
الخفی/Secret،cache،occulte،esoterique؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1901
Secret، hiddeen، occult، esoteric
/ 755
الخفیف/Leger؛Light / 557
الخلاء/Espace،vide؛space،vacuum / 657
الخلاص/
Salut، delivrance، livraison؛ Salvation، deliverance، delivery
/ 757
الخلافة/Califat؛Caliphate / 757
الخلّة/Intimite،amitie؛Privacy،friendship / 757
الخلط/
Ingredient، jus، humeur؛ Ingredient، juice، humour
/ 759
الخلع/
Enlevement، luxation، dislocation، deboitement؛ Removal، luxation، disloca- tion
/ 760
الخلف/
Reductio ad absurdum) raisonnement par l'absurde (؛ Reductio ad absurdum
/ 760
الخلفیة/Al -Khalfiyya)secte(؛Al -Khalfiyya (sect) / 167
الخلق/
Caractere، nature، bravoure، religion؛ Character، nature، braveness، religion
/ 762
الخلق/Creation،creatures؛Creation،creatures / 367
الخلق العظیم/
Devotion، abnegation؛ Devotion، abnegation
/ 764
الخلقة/
Mine، figure، physionomie؛ look، face، expression
/ 764
الخلوة/
Solitude، lieu solitaire؛ Solitude، lonely place
/ 764
خم/Boisson؛Drink / 467
خمّار/Ivresse،guide؛Drunkness،guide / 467
الخمار/Voile؛Veil / 467
الخماسی/
Nom compose de cinq lettres؛ Name composed of five letters
/ 765
خمخانة/Taverne؛Tavern / 567
الخمسة المسترقة/
Les cinq jours minces de l'annee) astromancie (؛ The five slim days of the year(astrology)
/ 765
الخمسة المفردة/
Emploi exclusif de cinq lettres seulement؛ Exclusive use of only five letters
/ 765
الخنازیر/Ecrouelles؛Scrofula / 567
الخناق/Pharyngite،angine؛Pharangitis،angina / 567
الخنثی/Androgyne؛Androgyne / 567
خواب/Sommeil؛Sleep / 667
الخواتیم/
Les sept lettres separees) geomancie (؛ The seven separated letters(geomancy)
/ 766
خواقه/
Khaoaqua) mois egyptien (؛ Khaoaqua(Egyptian mouth)
/ 766
الخوذة/Oeuf؛Egg / 667
الخوف/Peur،crainte؛fear / 667
الخیار/Choix،liberte؛Choice،freedom / 667
الخیّاطیة/
Al- Khayyatiyya) secte (؛ Al- Khayyatiyya(sect)
/ 767
الخیال/Image،imagination؛Image،imagination / 767
الخیالات/
Spectre، fantome، vision، apparition، fantasme، hallucination؛ Spectre، ghost، vision، fantasy، hallucina- tion
/ 770
الخیالی/
Imaginaire، fantastique؛ Imaginary، fantastic
/ 770
الخیر/Le bien؛The good،the right / 077
الخیفاء/
Qui a un oeil bleu et l'autre noir، vers compose d'un mot a points diacri- tiques suivi d'un autre qui en est depourvu؛ One who has a blue eye and
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1902
a black one، line composed of a word the letters of which retain their points followed by another the letters of which lack their points
/ 772
د الدّاء/Maladie،affection؛Illness،disease / 377
داء الأسد/Lepre؛Leprosy / 377
داء الثّعلب/Pelade؛Pelada / 377
داء الحیّة/Pelade؛Pelada / 377
داء الفیل/Elephantiasis؛Elephantiasis / 377
داء الکلب/Rage؛Rabies / 377
الدّائر/
Contour، perimetre، tropique، orbite؛ Contour، perimeter، tropic، orbit
/ 774
الدّائرة/
Cercle، circonference، zone؛ Circle، zone، sphere
/ 775
دائرة الارتفاع و الانحطاط/
Apogee et perigee، cycle de l'ascension et de declinaison؛ Apogee and perigee، circle of right ascension amd declination
/ 775
دائرة أوّل السماوات/
Cercle du premier azimut، l'equateur celeste؛ Circle of the first azimuth، heavenly equator
/ 776
دائرة البروج/Zodiaque؛Zodiac / 677
دائرة السّمت/
Cercle de l'ascendant؛ Circle of the ascendant
/ 776
دائرة العرض/
Cercle de latitude celeste؛ Circle of heavenly latitude
/ 776
الدائرة المارّة بالأقطاب الأربعة/Ecliptique؛Ecliptic / 777
دائرة معدّل النهار/
Solstice، ligne equinoxiale؛ Sollstice، Equinoctial line
/ 777
دائرة المیل/Cercle de declinaison؛Circle of declination / 777
دائرة نصف النهار/Milieu du ciel ou meridien؛Meridian / 777
الدائمة المطلقة/
Proposition absolue، jugement categorique؛ Absolute proposi- tion، assertoric or categoric judgement
/ 778
الدابة/Monture،quadrupede؛Mount،quadruped / 877
دابّة الأرض/
Monstre ou drugon du Jugement dernier؛ Beast or dragon of doomsday
/ 778
الدّار/
Maison، logis، terre، pays؛ House، home، land، country
/ 778
الدّاخس/Panaris؛Whitlow / 977
الدّاخل/Interieur؛Interior / 977
الدّاعر/Debauche؛Debauched person / 977
داغ/Chaud؛Hot / 977
الدافع/
Hydrofuge، impulsion، propulsion؛ Damp- proofing، drive، pro- pulsion
/ 780
الدّال/
Signifiant، preuve؛ Signifier، Signifiant، proof
/ 780
الدّانق/perle؛Pearl / 087
الدّبور/Vent d'ouest؛West wind / 087
الدّبیلة/Ulcere،abces؛Ulcer،abcess / 087
الدّخان/Fumee،vapeur؛Smoke،steam / 087
الدّخیل/
Lettre accentuee) prosodie (؛ Accentuated letter(prosody)
/ 781
الدّرجة/Rang،degre،marche؛Rank،degree،step / 187
درجة طلوع الکوکب/
Degre du lever d'un astre ou d'une planete؛ Degree of the rise of a planet
/ 781
درجة غروب الکوکب/Degre du coucher
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1903
d'un astre ou d'une planete؛ Degree of the set of a planet
/ 782
درجة الکوکب/
Rang d'une astre ou d'une planete؛ Rank of a planet or a heavenly body
/ 782
درجة ممرّ الکوکب/
Le degre du passage d'un astre ou d'une planete؛ Degree of the path of a heavenly body
/ 782
در دونج آی/
Durdunj- Ay) mois turc (؛ Durdunj- Ay(Turkish month)
/ 782
الدّرخمی/
Drachme، dirham، unite de mesure؛ Drachma، dirham، unity of measurement
/ 783
الدّرز/Piquage،suture؛Stitching،sewing / 287
الدّرک/
Acquittement a echeance؛ Acquittal، settlement، discharge
/ 783
الدّرهم/Dirham؛Dirham / 387
دست/Main،puissance؛Hand،Power / 487
الدّعاء/
Appel، invocation، exhortation priere؛ Call، invocation، exhortation، prayer
/ 785
الدّعوی/
Proces، poursuite، reclamation؛ Law- suit، suit، trial، claim
/ 785
الدّعوة/Invitation،faire -part؛Invitation / 687
الدّقة/
Concision، subtilite، intestin grele؛ Concision، subtility، small intestine
/ 786
الدّلّال/
Courtier، crieur، angoisse، indecision؛ Broker، crier، anxiety، indeci- sion
/ 786
الدّلالة/Semantique؛Semantic / 787
دل‌گشای/Rejouissant؛Delightful / 397
دلالة النّص/
Signification du texte، exegese، explication؛ Signification of the text، exegesis، explication
/ 793
دلدار/Devoilement؛Unveiling / 397
الدّلیل/
Preuve، demonstration، indice، signe؛ Proof، demonstration، sign
/ 793
الدّماغ/Cerveau،cervelle؛Brain / 997
الدّمل/
Pustule، absces، tumeur؛ Pimple، abcess، tumour
/ 799
الدّنیا/
Le monde، ici- bas، vie، vie terrestre؛ The world، here below، life، life here below
/ 799
الدّهان/
Peau de couleur rouge، rougeur qu'aucun novice ne peut atteindre؛ Skin of a red colour، redness that no follower can reach
/ 799
دهان کوچک/Petite bouche؛Small mouth / 997
الدّهر/
Temps، siecle، age، epoque، eternite، millenaire؛ Time، century، age، period، eternity، millennium
/ 799
الدّهریة/
Atheism، materialisme؛ Atheism، materialism Al- Dahriya) sect (
/ 800
الدّهنی/
Medicament a base d'huile ou de graisse؛ Drug based upon oil or fat
/ 801
الدّواء/Medicament؛Drug،medicine / 108
دوائر الأزمان/
Les cycles du temps، orbite، revolution des astres؛ Cycles of time، orbit، revolution of stars
/ 803
دوائر العروض/
Les cycles de la prosodie؛ Cycles of prosody
/ 803
الدّوار/
Vertige، etourdissement، mal de mer؛ Vertigo، blackout، dizziness، seasick- ness
/ 808
الدّوالی/Varice؛Varix / 908
الدّوام/
Constance، duree، perpetuite؛ Constancy، duration، perpetuity
/ 809
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1904
الدّور/
Cycle، periode، cyclique؛ Cycle، period، cyclical
/ 810
الدّوران/
Argumentation، preuve؛ Argumentation، proof
/ 812
دوستی/Amitie؛Friendship / 218
الدّویّ/
Bourdonnement، bourdonnement d'oreille؛ Humming، buzzing noise in the ear
/ 813
الدّیانة/
Foi، croyance، piete، droiture؛ Faith، belief، piety، righteousness
/ 813
الدّیة/
Prix du sang verse، dedommagement paye pour les parents d'un tue؛ Blood money، blood- fine
/ 813
دیدة/Oeil؛Eye / 418
دیر/Monastere،le monde؛Monastery،the world / 418
الدین/
Religion، sourmission، sentence، Jugement dernier؛ Religion، submission، sentence، doomsday
/ 814
الدّین/Dette،creance؛Debt / 418
الدّینار/Dinar)monnaie on or(؛Dinar (currency) / 518
دیوانگی/
Folie، fragilite، faiblesse؛ Madness، frailty
/ 815
ذ الذّات/
Essence، substance، le soi؛ Essence، substance، the self
/ 816
الذّات/
Pourvu de، doue، possesseur؛ Fitted with، possessing
/ 818
ذات الجنب/Pleuresie؛Pleurisy / 818
ذات الرّئة/
Pneumonie، tuberculose Pulmonaire؛ Pneumonia، pulmonary،
tuberculosis
/ 818
ذات الصّدر/Phtisie؛Consumption،phthisis / 818
ذات الکبد/Hepatite؛Hepatitis / 818
الذّاتی/
Particulier، essentiel، propre، subjectif؛ Particular، essential، proper، subjective
/ 818
الذّبحة/Angine؛Angina)pectoris(/ 228
الذّبول/
Etiolement، fletrissure؛ Etiolation، fading
/ 822
الذّبیحة/
Bete egorgee، offrande، sacrifice؛ Sheep with a cut throat، offertory، sacrifice
/ 822
ذخائر الله/
Relique، les elus de Dieu، les saints؛ Relic، the chosen ones) by God (، saints،
/ 822
الذّراع/Bras،coudee،50 cm؛Arm elbow،50 cm / 228
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1904 فهرس المصطلحات … ص: 1867
ذّرة/Atome؛Atom / 328
الذّروة/Apogee؛Apogee / 328
الذّفر/Odeur forte،puanteur؛High smell،stink / 428
الذّفری/Apophyse mastoide؛Apophysis mastoid / 428
الذّکاء/
Intelligence، sagacite؛ Intelligence، sagacity
/ 824
الذّکر/
Souvenir، renommee؛ Remembrance، reputation
/ 825
الذّمّ/
Blame، reprimande، denigrement؛ Blame، rebuke، denigration
/ 826
الذّمّة/
Obligation، garantie، caution، dette؛ Obligation، guarantee، debt
/ 826
الذمّیة/Dhammiyya)secte(؛Al -Dhammiyya (sect) / 728
الذّنب/Culpabilite،faute،peche؛Guilt،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1905
mistake، sin
/ 827
الذّنب/Queue؛Tail / 928
الذّهن/
Esprit، intelligence، entendement؛ Spirit، intelligence، understanding
/ 830
الذّهنیة/
Proposition abstraite؛ Abstract proposition
/ 831
الذّهول/Stupeur،distraction؛Stupor،distraction / 238
ذو أربعة أضلاع/Quadrilatere؛Quadrilateral / 238
ذو الاسمین/Quantite composee؛Composed quantity / 238
الذوبان/Dissolution،fanure؛Dissolution،fading / 238
ذو الرؤیتین/Bilinguisme؛Bilingualism / 338
ذو الرّحم/Parent؛Relative / 338
ذو الزّنقة/Parallelepipede؛Parallelepiped / 338
ذو العقل/
Intelligent، lucide، visionnaire؛ Intelligent، lucid
/ 833
الذّوق/Gout؛Taste / 338
ذو القافیتین/
Vers a double rime؛ Line with double rhyme
/ 834
ذو المتوسّطین/
Mitoyen، figure a deux intermediaires؛ Common، figure with two intermediates
/ 835
ذو مصّة/
Adepte d'un chef؛ Follower of a chief or a guide
/ 835
ذو المعنیین/Syllepse،polysemie؛Syllepsis،polysemy / 538
ذو الوجهین/Syllepse،polysemie؛Syllepsis،polysemy / 638
ر الرّابطة/
Copule، lien، relation؛ Copula، link، relation
/ 838
الرابعة/
La quatrieme) maison en astrologie (؛ The fourth(house in as- trology)
/ 839
الرّاجع/Renegat،desistant؛Renegade،withdrawer / 938
الرادع/Medicament repulsif؛Repulsive medecine / 938
الرأس/Tete،capital،sommet؛Head،capital،top / 938
الرّاعی/
Gouverneur، administrateur، guide؛ Governor، administrator، guide
/ 839
الرّان/
Couverture epaisse، voile، souillure؛ Thick blanket، veil، stain
/ 839
الرّاهب/Moine؛Monk / 938
الرّبّ/
Jus، concentre، condence، suc؛ Juice، condensed، concentrated، sap
/ 840
الرّبّ/Dieu،Seigneur؛God،the Lord / 048
رئیس العلوم/La logique؛The logic / 048
الرّبا/Excedent،usure؛Excess،surplus،usury / 148
رباط کوکب/
Domification، domicile d'une planete؛ Residence of a planet
/ 841
الرّباعی/Quadrilitere؛Quadriliteral / 148
الرّباعیة/Quatrain؛Quatrain / 248
الرّبانی/
Divin، celeste، docteur en theologie؛ Divine، heavenly، doctor in theology
/ 842
الرّبع/Fievre quarte؛Quartan fever / 248
الرّبع المسکون و الرّبع المعمور/
Region habitee، zone peuplee؛ Inhabited region،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1906
populated zone
/ 843
الرّبو/Asthme؛Asthma / 348
الرّبیع/Pintemps؛Spring / 348
الرّتق/
Membrane de raccommodage؛ Membrane of mending
/ 843
الرّجاء/Esperance،crainte؛Hope،fear / 348
رجال الغیب/
Les surdoues؛ Very clever or gifted people
/ 844
الرّجز/
Rajaz) metre prosodique (؛ Rajaz(prosodic metre)
/ 844
الرجعة/
Retour du mari a la femme repudiee، retrogradation؛ Return of the husband to the repudiated wife، retro- gradation
/ 845
الرّجل/Homme،male؛Man،male / 648
الرّجوع/
Retraction، retrogradation؛ Retraction، retrogradation
/ 846
الرّحاء/Esperance،crainte؛Hope،fear / 748
الرّحمة/Misericorde،clemence؛Mercy،clemency / 748
الرّخ/
Roc) oiseau fabuleux (، tour(jeu d'echecs)؛ Roc(fabulous bird)، rook(chess)
/ 849
الرّخصة/
Facilite، permission؛ Easiness، permission
/ 849
الرّد/
Restitution، reduction؛ Restitution، reduction
/ 853
الرّدء/Forces de soutien؛Support forces / 458
الرّداء/
Vetement، habit، robe، devoilement، manifestation؛ Dress، clothes، robe، unveilling، manifestation
/ 854
ردّ العجز علی الصّدر/
Renversement d'hemistiche؛ Inversion of the hemistich
/ 855
الرّدف/Conclusion؛Conclusion / 558
الرّدیف/Homonyme؛Homonym / 558
الرّدیف المتجانس/
Paronomase، paronymie؛ Paronomasia، paronymy
/ 856
الرّدیف المحجوب/Antanaclase؛Pun / 758
ردیف المعنیین/Syllepse؛Syllepsis / 758
الرّزق/
Ressources، vivres، fortunes، subsistance؛ Resources، supplies، provi- sions، fortunes، subsistence
/ 858
الرّس/
Permier accent، prelude d'une fievre؛ First accent، prelude to a fever
/ 859
الرّسالة/
Missive، epitre، essai، message؛ Missive، epistle، essay، message
/ 859
الرّسخ/
Metempsychose، metamorphose؛ Metempsychosis، metamorphosis
/ 861
الرّسم/
Marque، figure، determination، limitation، definition، trace، vestige؛ Mark، figure، determination، definition، trace
/ 861
الرّسوب/
Sediment، residus، deposition؛ Sediment، deposit، remainder
/ 861
رسوم العلوم و رقوم العلوم/
Les figures des sciences) les sentiments de l'homme (؛ Figures of sciences(human feelings)
/ 862
الرّشف/
Sucement، onomancie، art devinatoire؛ Sucking، onomancy، fortune telling
/ 862
الرّشوة/
Corruption، pourboire، pot- de- vin؛ Corruption، tip، bribe
/ 862
الرّصد/
Observation astrologique؛ Astrological observation
/ 865
الرّضاء/
Consentement volontaire، approbation؛ Voluntary consent، approval
/ 865
الرّضاع/Allaitement؛Breast -feeding / 668
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1907
رطوبات البدن/Humidites du corps؛Body humidity / 668
رطوبات العین/Humidites de l'oeil؛Eye humidity / 668
الرّطوبة/Humidite؛Humidity / 768
الرّطوبة الغریزیة/
Humidite instinctive ou animale؛ Instinctive or animal humidity
/ 868
الرّطوبة الفضلیة/Humidite excedente؛Exceeding humidity / 868
الرّعشة/Frisson،tremblement؛Shiver،shudder / 868
الرعونة/Maladresse،idiotie؛Idiocy،stupidity / 868
الرّفع/
Nominatif، cas sujet، elevation، enlevement؛ Nominative، subject case، elevation، removal
/ 868
الرّفو/Remaillage؛Darning،mending / 078
الرّق/Esclavage،servage؛Slavery،serfdom / 078
الرّقبی/
Donation viagere؛ Donation for life) as long as one lives (
/ 870
الرّقبة/Cou،esclave،serf؛Neck،slave،serf / 178
الرّقم/Nombre،chiffre؛Number،figure / 178
الرّقیقة/Fin،mince،subtil؛Fine،thin،subtle / 178
الرّکاز/
Minerai، tresor enfoui؛ Ore، hidden treasure
/ 871
الرّکة/Accentuation؛Accentuation / 278
الرّکض/
Raqdh) metre prosodique (؛ Raqdh(prosodic metre)
/ 872
الرّکن/Element؛Element / 278
الرّکوع/
Agenouillement، genuflexion؛ Kneeling، genflexion
/ 873
الرّمد/Conjonctivite؛Conjunctivitis / 378
الرّمل/Ramal)metre prosodique(؛Ramal)prosodic metre(/ 378
الرّمل/Geomancie؛Geomancy / 478
رند/Indifference؛Indifference / 478
الرّهن/Gage؛Security / 478
الرّواتب/
Devoirs religieux، pratiques religieuses؛ Religious duties، religious practices
/ 875
الرّوافض/Al -Rawafed)secte(؛Al -Rawafed (sect) / 578
الرّوایة/
Recit، narration، relation، communication، propos؛ Narration، rela- tion، communication
/ 875
الرّوح/Esprit،ame؛Spirit،ghost،soul / 578
روح الإلقاء/
L'ange Gabriel، le Coran؛ The angel Gabriel، the Koran
/ 885
روحانی/Spirituel؛Spiritual / 588
روز/Jour،succession؛Day،succession / 588
الرّوم/
Adoucissement de l'accentuation، ralentissement؛ Softening of the accent- uation، slowing
/ 886
الرؤیا/
Vision، reverie، fantasme، reve؛ Vision، reverie، fantasm، dream
/ 886
الرّویّ/Rime؛Rhyme / 898
روی/Visage؛Face / 898
الرّیاء/Hypocrisie،bigoteri؛Hypocrisy،bigotry / 009
الرّیاضة/
Pratique de piete، ascetisme؛ Practice of piety، asceticism
/ 900
الرّیاضی/Mathematiques؛Mathematics / 009
الرّیح/Vent،gaz،panaris؛Wind،air،gas،whitlow / 009
الرّیحان/Basilic)plante(؛Basil (plant) / 009
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1908
ز الزائد/Affixe،infixe؛Affix،infix / 209
زائد الثّقة/
Hadith superflu ou etrange؛ strange or superfluous Hadith
/ 902
الزائل/Maison zodiacale؛Zodiacal house / 209
الزاجر/Ilumination؛Illumination / 309
الزاویة/Angle؛Angle / 309
الزّبر/
Premiere lettre en onomancie؛ First letter in fortume- telling
/ 904
الزّبور/
Livre، psaumes de David؛ Book، psalms of David
/ 904
الزّحاف/Suppression،infixe؛Cancellation،infix / 509
الزّحیر/Dysenterie؛Dysentery / 509
زر/Or؛Gold / 509
الزّراریة/Al -Zirariyya)secte(؛Al -Zirariyya (sect) / 609
الزّرامیة/Al -Zaramiyya)secte(؛Al -Zaramiyya (sect) / 609
الزرق/
Examen attentif، sondage؛ Attentive examination، sounding
/ 906
الزعفرانیة/
Al- Zafaraniyya) secte (؛ Al- Zafaraniyya(sect)
/ 906
الزّعم/
Pretention، assertion؛ Pretention، assertion
/ 906
الزعیم/
Chef، guide، maitre، leader؛ Guide، master، leader
/ 907
الزکاة/
Taxe aumoniere، dime، purete؛ Charity tax، tithe، purety
/ 907
الزّکام/Grippe،rhume؛Flu،influenza،cold / 809
الزّلة/Faute،peche؛Mistake،sin / 809
زلف/Proximite،voisinage؛Proximity / 809
الزّلل/Suppression،cuisse؛Cancelling،thigh / 809
الزّمام/
Operation d'onomancie؛ Operation of onomancy) fortune- telling by letters (
/ 909
الزّمان/Temps،moment؛Time،moment / 909
الزّنا/Adultere؛Adultery / 219
الزّنار/Ceinture؛Belt / 219
زنّار/Ceinture؛Belt / 219
زنخدان/Inutilite،menton؛Uselessness،chin / 319
زندگی/Vie؛Life / 319
الزّندیق/
Incroyant، heretique، manicheien؛ Heretic، manichean، un- believer
/ 913
الزّهد/
Ascetisme، piete، renoncement؛ Asceticism، piety، abnegation
/ 913
زهد خشک/Secheresse؛Dryness / 619
الزّوج/Nombre pair؛Even number / 619
الزّیادة/
Augmentation، surplus، excedent؛ increas، surplus، excess
/ 917
الزّیج/
Table astronomique، horoscope؛ Astronomical table، horoscope
/ 917
الزّیدیة/Al -Zaydiyya)secte(؛Al -Zaydiyya (sect) / 719
الزّیف/
Monnaire fausse ou contrefaite؛ Forged or fake coin، forged، currency
/ 919
س السّائل/
Demandeur، liquide، fluide، questionneur؛ Caller، liquide، fluid، ques- tioner
/ 920
السّؤال/Question،invocation؛Question،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1909
invocation
/ 920
سؤال الترکیب/Question complexe؛Complex question / 029
سؤال التّعدیة/
Preuve par l'absurde؛ Reductio ab absurdo
/ 920
سؤال الحضرتین/
Invocation de la presence divine؛ Invocation of the divine presence
/ 920
سؤال و جواب/
Question et reponse؛ Question and answer
/ 921
السّائمة/Betail au paturage؛Grazing cattle / 129
السّابعة/La septiene؛The seventh / 129
السّابق/Predecesseur؛Predecessor / 129
السّابقة/Providence؛Providence / 129
السّادسة/La sixieme؛The sixth / 129
السّاعة/Heure؛One hour / 229
السّاعد/Bras،force،pouvoir؛Arm،force،power / 229
ساغر/
Ivresse، desir ardent، coupe؛ Cup، drunkness، passionate desire
/ 922
الساق/Cote؛Side / 829
السّاقی/
Emanation، illumination، Dieu qui abreuve؛ Emanation، illumination، God who drenches
/ 922
السّالم/Regulier،sain؛Regular،sane / 329
السّبات/Sommeil؛Sleep / 329
السّبات السّهری/Lethargie،coma؛Lethargy،coma / 329
السّبئیّة/Al -Sabaiyya)secte(؛Al -Sabaiyya (sect) / 329
السّبب/Cause،motif؛Cause،motive / 429
السّبحة/Poussiere،matiere؛Dust،matter / 629
السّبر/Sondage؛Sounding / 629
السّبع المثانی/Premier chapitre du coran،
les sept premiers chapitres du Coran، Coran؛ First chapter of the Koran، the first seven chapters of the Koran، the Koran
/ 926
السّبعیة/Al -Sabiyya)secte(؛Al -Sabiyya (sect) / 729
السّبق/Priorite،primaute؛Priority،primacy / 829
السّبل/Trouble de la vue؛Trouble of the sight / 929
السّبیل/Chemin،route؛Road،way / 929
الستائر/Voiles،rideaux؛Veils،curtains / 929
السّتر/
Dissimulation، rideau؛ Dissimulation، curtain
/ 929
السّتری/Couverture،veste؛Cover،jacket / 929
الستور/Couverture،voile؛Cover،veil / 929
الستوقة/Fausse monnaie؛Fake of forged coin / 929
السّجادة/
Carpette de priere، trace de la prosternation؛ Prayer rug، trace of pros- ternation
/ 930
السّجع/Prose rimee؛Rhyming prose / 039
السّجلّ/Registre؛Register / 439
السّجود/
Obeissance، prosternation؛ Obedience، prosternation
/ 934
السّحاب/Nuage،melanose؛Cloud،melanosis / 439
السّحج/Abrasion؛Abrasion / 539
السّحر/Magie،sorcellerie؛Magic،witchcraft / 539
السّحنة/Physionomie،mine؛Facial appearance،Look / 149
سخن/Parole،discours؛Word،speach / 149
السّدّة/
Obstruction، embolie؛ Obstruction، embolism
/ 941
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1910
السّدر/
Verttige، tournoiement، trouble de vue؛ Vertigo، whirling، trouble of the sight
/ 941
سدرة المنتهی/Jujubier celeste؛Heavenly jujube tree / 149
سدرة النبی/
Le jujubier du prophete Mahomet؛ Jujube tree of the prophet Mohammed
/ 941
السّرّ/Mystere؛Mystery / 349
السّرّ/Secret،coeur؛Secret،heart / 349
سرّ التجلیات/
Mystere des manifestations، panentheisme؛ Mystery of manifestations، panentheism
/ 945
سرّ الحال/
Mystere de la volonte divine؛ Mystery of the divine will
/ 945
سرّ الحقیقة/Mystere du Vrai؛Mystery of the True / 549
سرّ الربوبیة/
Mystere de la divinite؛ Mystery of divinity
/ 945
سرّ العلم/Mystere du savoir؛Mystery of knowledge / 549
سرّ القدر/Mystere du destin؛Mystery of destiny / 549
سرائر الآثار/
Mysteres des vestiges) les noms divins (؛ Mystery of traces(divine names)
/ 945
سرائر الرّبوبیة/Transfiguration؛Transfiguration / 549
السّرار/Homme droit et juste؛Right and just man / 549
السّرطان/
Crabe، le cancer) signe du zodiaque (، cancer؛ Crab، Cancer(as- trol.)، cancer
/ 945
السّرقة/Vol؛Theft / 649
السرمدی/Eternel،perpetuel؛Eternal،perpetual / 459
سرور/Chef،president؛Chief،president / 459
سروی/Sapin؛Fir / 459
السّریة/Compagnie،escadron؛Company،squadron / 459
السّریع/
Al- Sarih) metre prosodique (؛ Al- Sarih(prosodic metre)
/ 954
السّطح/Surface،superficie؛Surface،area / 459
السّطح التنینی/
Aire d'un segment spherique؛ Area of a spheric segment
/ 955
السّطح المطوق/
Surface entouree par deux cercles؛ Surface surrounded by two circles
/ 955
السّطوح المتشابهة/
Surfaces equivalentes ou semblables؛ Equivalent surfaces
/ 955
السّطوح المتکافئة الأضلاع/
Surfaces symetriques ou proportionnelles؛ Sy- metric or proportional surfaces
/ 956
السّعادة/Bonneur؛Happiness / 659
السّعة/
Contenace، capacite، puissance، etendue؛ Capacity، power، extent
/ 956
السّفاتج/Lettres de change؛Exchange letters / 659
السّفر/Voyage؛Journey،travel / 659
السّفسطة/Sophisme؛Sophism / 759
السّفلیة/
Les planetes inferieures) lune، Venus، Mercure (؛ Inferior planets(moon، Venus، Mercury)
/ 958
السّفه/Sottise،legerete؛Stupidity،lightness / 859
السّقوط/
Avortement، descendant، epilepsie؛ Abortion، descendant، epilepsy
/ 959
السّقیم/Malade،maladif؛Sick / 959
سکبسنج آی/Skibsinje -Ay)mois turc(؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1911
Skibsinje- Ay) turkish month (
/ 959
السّکت/Silence،pause؛Silence،pause / 959
السّکّة/Chemin plat؛Flat road / 069
السّکر/Ivresse؛Drunkenness،intoxication / 069
السّکوب/
Medicament liquide a usage externe؛ Liquid drug for external use
/ 962
السّکون/
Absence de voyelle، immobilite؛ Absence of vowel، immobilitiy
/ 962
السّکینة/
Quietude، tranquillite، repos؛ Quiet، tranquillity، rest
/ 964
السّلّ/
Phtisie، tuberculose؛ Phthisis، tuberculosis
/ 964
السّلاسة/
Fragilite، simplicite، legerete du style؛ Fragility، simplicity or lightness of style
/ 965
السّلام/Paix؛Peace / 569
السّلامة/Conservation؛Conservation / 569
السّلب/Pillage،rafle؛Looting،swiping / 569
سلب المزید و سلب القدیم/
Annulation ou privation des anciens acquis؛ Cancel- lation or deprivation of old acquisition
/ 968
السّلخ/
Parodie، plagiat؛ Plagiarism، plagiary، parody
/ 968
سلطان جهان/Sultan du monde؛Sultan of the world / 869
السّلعة/Marchandise؛Goods / 869
السّلف/
Ancetres، anciens، predecesseurs؛ Ancestors، old، ancients، predecessors
/ 968
السّلفیة/Al -Salafiyya)secte(؛Al -Salafiyya (sect) / 969
السلق/Bouillage؛Boiling / 969
السّلم/
Predecesseur، anticipation؛ Predecessor، anticipation
/ 969
السّلوک/Conduite comportement؛Conduct،behaviour / 969
السّلیمانیة/
Al- Sulaimaniyya) secte (؛ Al- Sulaimaniyya(sect)
/ 971
السّماء/Ciel،zodiaque؛Heaven،zodiac / 179
السّماحة/
Largesse، indulgence؛ Wideness، indulgence
/ 971
السّماع/
Chant، danse، audition؛ Singing، dance، hearing
/ 971
السّماعی/Usuel،oral؛Usual،oral / 179
السّمت/Azimut؛Azimuth / 179
سمت الرأس/Zenith؛Zenith / 279
سمت الطّالع/Ascendant؛Ascendant / 379
سمت القبلة/
Zenith de la Mecque؛ Zenith of the Mecca
/ 973
السّمع/Audition؛Hearing / 479
السّمعة/
Sermon، bonnes paroles؛ Sermon، good words
/ 975
السّمک/Epaisseur؛Thickness / 579
السّمن/Obesite؛Obesity / 579
السّمنیة/Al -Sumaniyya)secte(؛Al -Sumaniyya (sect) / 679
السّنّ/Age؛Age / 679
السّناد/Anomalie de la rime؛Rhyme anomaly / 679
السّنة/An،annee؛Year / 779
السّنة/
Chemin، religion، loi religieuse، Al- Sunna) la tradition du prophete Maho- met (؛ Road، religion، divine law، Al- Sunna(the tradition of the prophet Mohammed)
/ 979
السّند/
Fondement، base، argumentation، appui، introduction؛ Foundation، base، argumentation، support، introduction
/ 984
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1911 فهرس المصطلحات … ص: 1867
سّنون/Curedent،dentifrice؛Toothpick،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1912
toothpaste
/ 985
السّهر/
Veille، vigilance؛ Wakefullness، watchfulness
/ 985
السّهل/Facile،leger؛Easy،light / 589
السّهم/
Fleche، portion، cosinus، Sagittaire؛ Arrow، portion، cosine، Sagit- tarius
/ 985
السّهو/
Distraction، omission، oubli؛ Distraction، omission، forgetting
/ 987
السّهولة/Facilite،aisance؛Easiness،ease / 789
سوء القنیة/Hydropisie؛Dropsy / 789
سوء المزاج/Maladie de l'humeur؛Sickness of humour / 889
سوء الهضم/Indigestion؛Indigestion / 889
السّواء/
Justice، egalite، intention؛ Justice، equality، intention
/ 988
سواد أعظم/Majorite،pauvrete؛Majority،poorness / 889
السّوداء/
Melancolie، atrabile، bile noire؛ Melancholia، black bile
/ 988
السّور/Quantificateur؛Quantifier / 989
السّورة/Chapitre du Coran؛Chapter of the Koran / 989
سوق المعلوم/Preterition؛Apophasis / 299
السّیارة/Planetes؛Planets / 399
السّیاسة/
Politique، direction؛ Politics، direction،
/ 993
السّیاق البعید/
Conduite، deduction، conclusion؛ Conduct، deduction، conclu- sion
/ 994
سیاقة الأعداد/Denombrement؛Counting / 499
سیب زنخ/Menton؛Chin / 699
السّیر/
Itineraire، route، marche، cheminement؛ Itinerary، path، walk، pro-
gression
/ 996
السّیر/
Biographies، conduites، maniere de traiter les autres، vie du prophete Mahomet؛ Biographies، conducts، man- ner of dealing with others، life of the prophet Mohammed
/ 998
السّیلان/
Ecoulement، coulage، liquide؛ Flow، casting، liquid
/ 998
سیم/Argent؛Silver / 499
سیمیا/Sorcellerie،magie؛Witchcraft،magic / 499
سیون/
Siun) mois du calandrier juif (؛ Siun(a month of the Jewish calender)
/ 994
ش الشّاب/Jeune؛Young / 0001
الشّاذ/
Singulier، etrange، anormal، irregulier؛ Singular، strange، abnormal، irregular
/ 1000
الشّاعر/Poete؛Poet / 1001
الشّاقول/Fil a plomb؛Plumbline / 2001
الشّأن/
Etat، position، affaire؛ State، position، affair
/ 1002
الشّاهد/Temoin،exemple؛Witness،example / 2001
الشئون الذّاتیة/
Les immanents، l'immanence de Dieu، pantheisme؛ The immanents، the immanence of God in the world، pantheism
/ 1003
شایگان/Bien rempli؛Well fulled / 3001
شب/Nuit؛Night / 3001
شباط/Fevrier؛February / 4001
الشّبه/Similitude،analogie،ressemblance؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1913
Similitude، analogy، ressemblance
/ 1004
شبه الفعل/
Semi- verbe) participe، adjectif (؛ Semiverb(past and present participle، adjective)
/ 1005
الشّبهة/Soupcon،suspicion؛Suspicion / 5001
شبهة العمد/
Coup sans premeditation criminelle؛ Blow without criminal preme- ditation
/ 1007
شبیه الاشتقاق/Syllepse؛Syllepsis / 7001
الشّبیه بالمعیّن/Parallelogramme؛parallelogram / 7001
شبیهة القوس/Arc analogue؛Analogous arc / 7001
الشّتر/
Defaut، anomalie prosodique؛ Defect، prosodical anomaly
/ 1008
الشّجّ/Chirurgie؛Surgery / 8001
الشّجاعة/Courage؛Courage / 8001
الشّجرة/Arbre،homme parfait؛Tree،perfect man / 8001
الشّخص/Personne،individu؛Person،individual / 8001
الشّخوص/Lethargie،torpeur؛Lethargy،torpor / 0101
الشّدخ/Fracture،brisure؛Fracture،break / 0101
الشّرّ/Le mal؛The evil / 1101
الشّراء/Achat؛Purchase / 1101
الشّراب/Boisson،breuvage؛Drink / 1101
شراب خام/Boisson brute؛Unrefined drink / 1101
الشرب/
Eau potable، abrevoir؛ Drinking water، watering place
/ 1012
الشّربة/Gorgee؛Mouthful،sip / 3101
الشّرح/
Commentaire، explication، interpretation؛ Commentary explanation،
interpretation
/ 1013
الشّرط/Condition؛Condition / 3101
الشّرط/Vent favorable؛Favourable wind / 6101
الشّرطی/
Conditionnel، hypothetique؛ Conditional، hypothetical
/ 1016
الشّرطیة/Conditionnel؛Conditional / 6101
الشّرع/Loi،loi religieuse؛Law،religious Law / 8101
الشّرف/Dignite؛Dignity / 0201
الشّرق/Orient،le Levant،est؛East،the Levant / 0201
الشّرک/
Polytheisme، idolaterie؛ Polytheism، idolatry
/ 1020
الشّرکة/
Societe، association؛ Society، association
/ 1026
الشّری/Urticaire؛Urticaria / 8201
الشّریعة/
Chemin، loi، loi divine؛ Road، way، law، religious law
/ 1028
الشّریک/Partenaire،associe؛Partner،associate / 8201
الشّطح/
Extase، illumination؛ Ecstasy، illumination
/ 1028
الشّطر/Hemistiche؛Hemistich / 8201
الشّظیة/Arc؛Arc / 9201
الشّعاع/Rayon؛Ray / 9201
الشّعب/Peuple،population؛People،population / 9201
الشّعر/Cheveu؛Hair / 0301
الشّعر/poesie؛poetry / 0301
الشّعور/Sentiment،sensation؛Feeling،sensation / 3301
الشّعیبیة/
Al- Chouaibiyya) secte (؛ Al- Shouaibiyya(sect)
/ 1033
الشّعیرة/Grain d'orge،orgelet؛Barley،stye / 3301
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1914
الشّغب/Sophisme؛Sophism / 3301
الشّغف/Amour،passion؛Love،passion / 3301
الشّفاعة/
Intercession، mediation؛ Intercession، mediation
/ 1034
الشّفّاف/Transparent؛Transparent / 6301
الشّفة/
Breuvage، droit a l'eau؛ Beverage، right to water
/ 1036
الشّفتان/Labial؛Labial / 6301
شفط نام/
Chifat) Fevrier dans le calendrier juif (؛ Shifat(February in Hebrew calender)
/ 1037
الشّفعة/
Preemption، priorite؛ Pre- emption، priority
/ 1037
الشّق/
Fissure، faille، dechirure؛ Fissure، crack، rift، tear
/ 1037
الشّقیقة/Migraine،cephalalgie؛Headache،migraine / 7301
الشّکّ/Doute؛Doubt / 7301
الشّکر/
Remerciement، reconnaissance، louange؛ Thanking، gratefulness، praise
/ 1038
الشّکل/Forme،figure،aspect؛Form،figure،aspect / 9301
الشّکل الحماری/Triangle scalene؛Scalene triangle / 1401
شکل العروس/Triangle droit؛Right triangle / 1401
الشّکل المأمونی/Triangle isocele؛Isoseles triangle / 1401
الشّکل المغنی/
Triangle spherique droit؛ Right spherical triangle
/ 1041
الشّکور/
Reconnaissant meme en malheur؛ Grateful even in calamity
/ 1041
الشّلجمی/Lenticulaire؛Lenticular / 2401
الشّمّ/Odorat،olfaction؛Smell،olfaction / 2401
الشّمائل/Caracteres،natures؛Characters،natures / 2401
الشّمراخیة/
Al- Chamrakhiyya) secte (؛ Al- Shamrakhiyya(sect)
/ 1042
الشّمس/Soleil؛Sun / 3401
الشّمع/
Cire، bougie، rayon، chandelle، Iumiere divine؛ Wax، candle، ray، divine light
/ 1043
الشّهادة/Temoignage؛Testimony / 3401
شهادة الأصول/
Confirmation par le recours aux principes؛ Confirmation by resorting to principles
/ 1044
الشّهر/Mois؛Month / 4401
شهریور/
Chaheryor) mois perse (؛ Shaheryor(persian month)
/ 1044
الشّهوة/
Desir، envie، appetit؛ Desire، envy، appetite
/ 1044
الشّهود/
Les temoins du Vrai؛ Witnesses of the True
/ 1044
شهود المجمل/
perception de l'unite dans la multiplicite؛ perception of the unity in the multiplicity
/ 1044
شهود المفصّل/
Perception de la multiplicite dans l'unite ou l'unicite؛ Perception of the multiplicity in the unity
/ 1044
الشّهید/Martyr؛Martyr / 4401
شواهد الأشیاء/
Preuves، demonstrations؛ Arguments، demonstrations
/ 1046
شواهد التّوحید/
Preuves de l'unite individuelle؛ Arguments for the individual unity
/ 1046
شواهد الحقّ/
Les preuves de l'existence du Createur؛ Arguments for the existence of the Creator
/ 1046
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1915
شوخی/Plaisanterie؛joke / 7401
الشّوق/Desir؛Desire / 7401
الشّی‌ء/Chose،objet؛Thing،object / 7401
الشّیبانیة/
Al- Chaibaniyya) secte (؛ Al- Shaibaniyya(sect)
/ 1048
الشّیخ/
Cheikh، chef، guide، maitre؛ Sheik، chief، guide، master
/ 1049
شیدا/Passionne،fou؛Passionate،foolish / 1501
الشّیطان/Satan،diable؛Satan،devil / 1501
الشّیطانیة/
Al- Chaitaniyya) secte (؛ Al- Shaitaniyya(sect)
/ 1052
الشّیعة/Les chiites؛The Shiites / 2501
شیوه/Style،maniere؛Style،manner / 2501
ص الصّاحب/
Companion، possesseur، proprietaire؛ Follower، possessor، owner
/ 1053
الصّاعقة/Foudre؛Thunderbolt / 3501
الصّالح/
Convenable، approprie؛ Convenient، appropriate
/ 1055
الصّالحیّة/Al -Salihiyya)secte(؛Al -Salihiyya (sect) / 5501
الصّامت/Consonne؛Consonant / 6501
الصّبا/Vent de l'est؛Wind of the east / 6501
الصّبائی/Sabeen،Sabeisme؛Sabaean / 7501
الصّبابة/
Desir ardent، passion؛ Burning desire، passion
/ 1057
الصّبر/
Patience، endurance، force de l'ame؛ Patience، endurance، spiritual power
/ 1057
صبیح الوجه/Gracieux؛Graceful / 9501
الصّحابی/
Compagnon du Prophete؛ Follower of the Prophet
/ 1060
الصّحّة/
Sante، exactitude، bien- fonde، validite؛ Health، exactitude، well- founded، validity
/ 1062
الصّحو/Etat de veille؛Waking state / 8601
الصحیح/
Sain، valide، nombre entier؛ Healthy، valid، whole number
/ 1068
الصحیفة/Livre،ouvrage؛Book / 9601
الصّدأ/Rouille،rouillure؛Rust / 9601
الصّداء/Voile،masque؛Veil،mask / 9601
الصّداقة/Amitie؛Friendship / 9601
الصّدر/Premier hemistiche؛First hemistich / 0701
الصّدع/Felure،fissure؛Crack،fissure / 0701
الصّدق/Verite،justesse؛Truth،correctness / 0701
الصّدقة/Aumone legale؛Legal alms / 4701
الصّدی/Echo؛Echo / 4701
الصدیق/
Juste، droit، saint؛ Just، fair، correct، saintly
/ 1074
الصّدّیقیة/
Droiture، saintete؛ Correctness، saintliness
/ 1075
الصّراط/
Chemin، pont jete au- dessus de l'enfer؛ Road، way، bridge upon the chasm of Hell
/ 1075
الصّرع/Epilepsie؛Epilepsy / 5701
الصّرف/
Morphologie، grammaire؛ Morphology، grammar
/ 1075
الصّریح/
Explicite، clair، evident؛ Explicit، clear، evident، obvious
/ 1076
الصّعب/Metaphore difficile؛Difficult metaphor / 6701
الصّعق/Foudroiement،extase؛Striking،ecstasy / 6701
الصّعود/Ascension؛Rising،ascent / 7701
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1916
الصّغری/Premisse mineure؛Minor premise / 7701
الصّغیر/Contraction؛Contraction / 7701
صفاء الذّهن/
Lucidite، serenite؛ Lucidity، clearmindness
/ 1078
الصّفة/Qualite،attribut؛Quality،attribute / 8701
الصّفّة/Etagere،rayon؛Shelf / 8701
الصّفة المشبّهة/
Adjectif qualificatif؛ Qualifying adjective
/ 1078
الصّفحة الملساء/Lisse؛Smooth / 9701
الصّفراء/Bile،vesicule biliaire؛Gall -bladder / 9701
الصّفریة/Al -Sufriyya)secte(؛Al -Sufriyya (sect) / 9701
الصّفقة/Transaction؛Deal / 0801
الصفی/
Meilleure partie d'un butin de guerre؛ Best part of spoils of war
/ 1080
الصّفیحة/Plaque،disque؛Disk،plate،sheet / 0801
الصّلابة/
Solidite، robustesse؛ Solidity، robustness
/ 1080
الصّلاة/Priere؛Prayer / 1801
صلاة الاستخارة/
Priere pour une grace؛ Prayer for a favour
/ 1087
صلاة التسبیح/
Louange، glorification؛ Praise، glorification
/ 1088
صلاة الحاجة/Priere de requete؛Request prayer / 9801
صلاة الضّحی/Priere de la matinee؛Morning prayer / 0901
الصلاة الوسطی/
Priere mediane) priere du midi ou celle du matin (؛ Intermediate prayer(prayer of midday or of the morning)
/ 1091
صلاة التهجّد/Priere nocturne؛Night prayer / 2901
الصّلاح/Probite،piete؛Probity،integrity،piety / 3901
الصّلة/
Relation، rapport، conjonction؛ Relation، contact، conjuction
/ 1093
الصّلح/
Entente، concordat، paix؛ Peace، reconciliation، arrangement
/ 1094
صلصلة الجرس/
Carillonnement de cloche؛ Chime of a bell
/ 1095
الصّلم/
Retranchement،) en prosodie (؛ Retrenchment،(in prosody)
/ 1096
الصّلیب/Croix؛Cross / 6901
الصّلیتیّة/Al -Salitiyya)secte(؛Al -Salitiyya (sect) / 6901
الصّمیم/Combuste؛Combust / 6901
الصّناعات الخمس/
Les cinq arts) logique، dialectique، rhetorique، poe- tique، sophistique (؛ The five arts(logic، dialectics، rhetoric، poetics، sophistics)
/ 1097
الصّناعة/
Metier، art، technique؛ Craft، art، technique
/ 1097
الصّنع/Creation؛Creation / 7901
الصّنف/Espece؛Species / 7901
الصّنم/Idole؛Idol / 7901
الصّهر/
Alliance par les femmes؛ Alliance by women
/ 1098
الصّواب/
Juste، vrai، droit؛ Just، fair، true، righteous
/ 1098
الصّوت/Voix؛Voice / 8901
الصورة/Forme؛Form / 0011
الصّوغ/
Formation، derivation، faconnement؛ Formation، derivation shaping
/ 1102
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1917
الصّوفی/Mystique؛Mystic / 2011
الصّوم/Jeune؛Fast / 3011
صوم أیام البیض/
Jeune des trois jours de la pleine lune؛ Fast of the three days of full moon
/ 1105
صوم الوصال/
Abstinence، jeune de trois jours؛ Abstinence، fast of three days
/ 1105
الصّید/Chasse؛Hunting / 6011
الصّیغة/Forme grammaticale؛Grammatical form / 6011
ض الضّوء/Lumiere؛Light / 8011
الضّابطة/Regle،loi؛Rule،law / 0111
الضاغوط/Cauchemar؛Nightmare / 0111
الضّال/Esclave egare؛Lost slave / 0111
الضّبط/Exactitude؛Accuracy،exactitude / 0111
الضّحک/Rire؛Laugh / 0111
الضّحکة/Ridicule،rieur؛Ridiculous،laugher / 1111
الضّد/Contraire،oppose؛Contrary،opposite / 1111
الضّرب/
Rime، indice، multiplication؛ Rhyme، signe، multiplication
/ 1111
ضرب المثل/
Parabole، donner un exemple؛ Parable، giving as example
/ 1112
الضّرر/Hemorragie؛Haemorrhage،bleeding / 2111
الضّرورة/Necesite؛necessity / 2111
الضرورة الشعریة/
Necessite prosodique؛ prosodic necessity
/ 1115
الضّروری/Necessaire؛Necessary / 5111
الضّروریة المطلقة/
Proposition necessaire absolue؛ Absolute necessary proposition
/ 1118
الضّعف/Faiblesse؛Weakness / 8111
ضعف الهضم/
Indigestion، dyspepsie؛ Indigestion، dyspepsia
/ 1119
ضغط العین/Glaucome؛Glaucoma / 9111
ضغط القلب/
Oppression de coeur et defaillance؛ Heart oppression and failure
/ 1119
ضفدع اللسان/
Tumeur qui se forme sous la langue؛ Tumour under the tongue
/ 1119
الضّلال/
Egarement، aberration؛ Aberration، distraction
/ 1119
الضّلالة/
Erreur، heterodoxie؛ Mistake، error، heterodoxy
/ 1120
الضّلع/Cote،cote؛Coast،side / 0211
الضّماد/
Bandage، pansement، compresse؛ Dressing bandage، plaster، compress
/ 1120
الضّمار/
Imprecis، cache، incertain؛ Inaccurate، hidden، uncertain
/ 1120
الضّمان/Garantie،caution؛Guarantee،surety / 0211
ضمان الدّرک/
Garantie de paiement a la delivrance؛ Guarantee of payment at delivery
/ 1121
ضمان الرّهن/
Garantie d'un gage؛ Guarantee of a pledge
/ 1121
ضمان المبیع/Garantie de vnte؛Guarantee of sale / 1211
الضّمة/Damma)voyelle ou breve(؛Damma (short u) / 1211
الضنائن/Elus de Dieu؛Chosen by God / 2211
الضّیاء/
Clarte، illumination؛ Clearness، illumination
/ 1122
ضیق النّفس/Asthme،dyspnee؛Asthma،dyspnea / 2211
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1918
ط الطائر/Oiseau،volaile؛Bird،fowl / 3211
الطّاعة/
Obeissance، soumission؛ Obedience، submission
/ 1123
طامات/
Connaissances، exploits، merveilles؛ Knowledge، feats، wonders
/ 1123
الطّامة/Jour du Jugement dernier؛Doomsday / 3211
الطّاهر/Pur،immacule؛Pure،immaculate / 4211
طاهر الباطن/Pur interieurement؛Inwardly pure / 4211
طاهر السّرّ/Devot؛Devout / 4211
طاهر السّرّ و العلانیة/
Devot et exempt de tout vice؛ Devout and free from all vice
/ 1124
طاهر الظّاهر/Pur de tout peche؛Pure of any sin / 4211
الطّبّ/Medecine؛Medecine / 4211
الطّباع/Caractere؛Character / 4211
الطّبع/
Caractere، nature، humeur؛ Character، nature، humour
/ 1124
الطّبقة/Classe،categorie؛Classe،category / 5211
الطّبیعة/Nature،physique؛Nature،physics / 7211
الطّبیعی/Naturel؛Natural / 0311
الطّرب/Rejouissance،extase؛Rejoicing،ecstasy / 0311
الطّرح/Soustraction؛Substraction / 0311
الطّرد/
Extention، exclusion؛ Extention، exclusion
/ 1130
الطّرد و العکس/Tous les aspects؛All aspects / 1311
الطّرز/Facon،maniere؛Fashion،manner / 1311
الطّرش/Surdite؛Deafness / 2311
الطّرف/Extremite،bout،pointe؛Extremity،end،point / 2311
الطّرفة/
Chef- d'oeuvre، merveille؛ Masterpiece wonder
/ 1133
الطّریق/Chemin،voie؛Road،way / 3311
الطّریقة/
Methode، itineraire vers Dieu؛ Method، itinerary towards God
/ 1133
طریقة الشّمس/Zodiaque؛Zodiac / 4311
الطّریقة المتحرّفة/Voie brulee؛Combust way / 4311
الطّعام/Aliment،nourriture؛Food / 5311
الطعوم/Gouts،saveurs؛Tastes / 5311
الطّلاء/Pommade؛Pomade / 6311
الطّلاق/
Divorce، repudiation؛ Divorce، repudiation
/ 1136
الطّلب/Requete،poursuite؛Request،poursuit / 7311
طلب المواثبة و الاشهاد و الخصومة/
Requete d'urgence، de preemption ou d'execution؛ Request، petition of emer- gency، of preemption or of execution
/ 1138
الطّلبی/Digressif؛Digressive / 8311
الطّلسم/Talisman؛Talisman / 8311
الطّلوع/Lever،ascension؛Rising،ascent / 9311
الطّمأنینة/
Repos، tranquillite، serenite، quietude؛ Rest، quietness، serenity
/ 1140
الطّمس/
Effacement، fusion؛ Obliteration، effacing، fusion
/ 1140
الطّنین/Bourdonnement؛Humming،buzzing / 0411
الطّهارة/Purete،innocence؛Purity،innocence / 0411
الطّواف/Procession؛Procession / 0411
الطّوالع/
Fortunes، chances، destins؛ Fortunes، chances، destinies
/ 1141
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1919
طوبی/
Touba) mois egyptien (؛ Tuba(Egyptian month)
/ 1141
طوفسنج آی/
Toufsanj Ay) mois turc (؛ Tufsanj Ay(Turkish month)
/ 1141
الطّول/
Longueur، longitude، extension؛ Lenght، longitude، extension
/ 1141
طول البلد/
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1919 فهرس المصطلحات … ص: 1867
Longitude et latitude؛ Longitude and latitude
/ 1141
طول الکوکب/
Releve astronomique، almanach؛ Astronomic statement، alma- nac
/ 1142
الطّویل/
Al- Tawil) metre en prosodie (؛ Al- Tawil(prosodic metre)
/ 1142
الطّی/
Suppression d'une lettre) en prosodie (؛ Cutting a letter(in prosody)
/ 1143
الطّیّب/Bon،brave،honnete؛Brave،good،honest / 3411
طیبث/
Tibath) mois du calendier juif (؛ Tibath(a month in Hebrew calender)
/ 1143
الطّیرة/Mauvais augure؛Ill omen / 3411
الطّینة/Matiere؛Matter / 3411
ظ الظّاهر/
Apparent، manifeste، exterieur؛ Visible، manifest، exterior
/ 1144
ظاهر العلم/Possible،probable؛Possible،probable / 5411
ظاهر المذهب و ظاهر الروایة/Doctrine exoterique؛Exoteric doctrine / 6411
ظاهر الممکنات/
L'Evident، le Manifeste، L'etre divin؛ Evident، the Manifest، the divine Being
/ 1146
ظاهر الوجود/Manifestation des noms،
exteriorisation؛ Manifestation of the names، exteriorization
/ 1146
الظّرافة/
Finesse، intelligence، beaute؛ Gracefulness، intelligence، beauty
/ 1146
الظّرف/Adverbe؛Adverb / 6411
الظّفرة/
Pterygion) epaississement de la conjonctive (؛ Pterygion(thickening of the conjunctive)
/ 1149
الظّل/Ombre؛Shadow / 9411
الظل/
Etre supplementaire، existence surajoutee؛ Additional being، extra exis- tence
/ 1151
ظلّ الإله/
Ombre de Dieu) homme parfait (؛ Shadow of God(perfect man)
/ 1152
الظلّ الأول/Premier intellect؛First intellect / 2511
الظّلال و الضّلالات/noms divins؛divine names / 2511
الظّلم/Injustice؛Unjustice / 2511
الظّلمة/Obscurite؛Darkness / 3511
الظّن/
Soupcon، suspicion، opinion، idee، presomption؛ Suspicion، opinion، idea، presumption، assumption
/ 1153
الظّهار/Repudiation؛Repudiation / 5511
ع العابد/Adorateur،devot؛Worshipper،devout / 6511
العادة/Habitude؛Habit / 6511
العاذریة/Al -Adhiriyya)secte(؛Al -Adhiriyya (sect) / 7511
العارف/
Connaisseur، initie؛ connoisseur، initiated
/ 1157
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1920
العاری/Prose simple؛Simple prose / 7511
العاریة/
Pret sans interet؛ Loaning without interest
/ 1157
العاشر/Preleveur des dimes؛Deducter of tithes / 7511
العاصر/Pressureur؛Presser / 7511
العاقل/
Connaisseur، raisonnable، sage، raisonne؛ Reasonable، wise، connoisseur
/ 1157
العالم/
Monde، univers، cosmos؛ World، universe، cosmos
/ 1157
العالی/Gradation؛Climax / 0611
العامة/
Commun، public، masse populaire؛ Common people، public
/ 1160
العامل/Agent؛Agent / 0611
العبادة/
Adoration، devotion؛ Worshipping، devoutness
/ 1161
العبادلة/
Tres celebres Abdullahs؛ Most famous Abdullahs
/ 1161
العبادلة/Serviteurs de Dieu؛Servants of God / 1611
العبادیة/Al -Ibadiyya)secte(؛Al -Ibadiyya (sect) / 1611
العبارة/Phrase،expression؛Sentence،expression / 1611
العبث/
Inutilite، niaiserie، absurde؛ Uselessness، nonsense، absurd
/ 1162
العبد/Esclave،serf؛Slave / 2611
عبد الرحیم/
Serviteur du compatissant؛ Servant of the compassionate
/ 1162
عبد العزیز/
Serviteur du puissant؛ servant of the Mighty
/ 1162
عبد الکریم/
Serviteur du Genereux؛ Servant of the Generous
/ 1163
العبودة/Devotion،asservissement،piete؛Devotion،piety / 3611
العبودیة/Esclavage،servage؛Slavery،bondage / 3611
العبیدیة/Al -Abidiyya)secte(؛Al -Abidiyya (sect) / 3611
العتاب/
Blame، regret، admonestation؛ Blame، regret، admonition
/ 1164
العتبة/Marchepied،seuil؛Doorstep،doorway / 4611
العتق/
Affranchissement، liberation؛ Enfranchisement، freeing
/ 1164
العته/Stupidite،idiotie؛Stupidity،idiocy / 4611
العجاردة/Al -Ajarida)secte(؛Al -Ajarida (sect) / 4611
العجب/
Pretention، arrogance؛ Pretention، arrogance
/ 1165
العجز/
Incapacite، derriere، deuxieme hemistiche، inimitabilite؛ Incapability، behind، second hemistich، inimitability
/ 1165
العجمة/
Barbarisme، nom d'origine etrangere؛ Barbarism، noun of foreign origin
/ 1165
العجوز/
Vieille femme، vieillad؛ old woman، old man
/ 1165
العدّ/
Denombrement، enumeration؛ Counting، enumeration
/ 1166
العدالة/Justice،equite؛Justice،equity / 6611
العدّة/
Delai de viduite؛ Minimum legal period of viduity
/ 1167
العدد/Nombre،chiffre؛Number،figure،numeral / 7611
العددی/Numerique،numeral؛Numeral،numerical / 9611
العدسی/Lenticulaire؛Lenticular / 9611
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1921
العدل/
Equite، justice divine؛ Equity، divine justice
/ 1169
العدم/Neant؛Nothingness / 0711
عدم التأثیر/Sans effet؛Without effect / 0711
عدم القصر/
Argument sans effet؛ Argument without effect
/ 1171
العذب/
Agreable، mielleux، doux؛ Pleasant، smooth mild
/ 1171
العذیوط/
Animal qui baisse la queue apres le coit؛ Animal which lowers its tail after the coitus
/ 1171
العرش/Trone؛Throne / 1711
العرض/
Marchandise، ampleur، largeur، offre، latitude؛ Goods، extent، wideness، offer، latitude
/ 1171
العرض/Accident؛Accident / 1711
عرض الوراب/Obliquite؛Obliqueness / 8711
العرضی/Accidentel؛Accidental / 9711
العرف/
Usage، coutume، tradition، convention؛ Use، custom، tradition، con- vention
/ 1179
العرق/
Transpiration sueur، arack) boisson (؛ Transpiration، arack(drink)
/ 1179
العرق المدنی/
Suintement، exsudation، suage؛ Oozing، sweating، exudation
/ 1179
عرق النّسا/
Nerf sciatique، la sciatique؛ Sciatic nerve، sciatica
/ 1179
العروج/
Conduite، cheminement، arret؛ Conduct، course، stop
/ 1180
العروض/
Chemin au pied d'une montagne، prosodie؛ Road at the bottom of a mountain، prosody
/ 1180
العریض/
Al- Arid) metre en prosodie (؛ Al- Arid(prosodic metre)
/ 1180
العزام/
Determination، volonte؛ Determination، will
/ 1180
العزل/
Isolation، renvoi، revocation؛ Isolation، dissmissal، revocation
/ 1180
العزلة/Solitude،isolement؛Solitude،loneliness / 0811
العزم/
Decision، intention، resolution، volition؛ Decision، intention، resolution volition
/ 1180
العزیز/
Hadith rapporte par deux ou trois personnes؛ Hadith reported by two or three men
/ 1181
العزیمة/
Devoirs prescrits par Dieu؛ Duties dictated by God
/ 1181
العشرة/
Frequentation، compagnie، jouissance؛ Frequenting، company، de- light، enjoyment
/ 1181
العشق/
Amour ardent، passion؛ Burning love، passion
/ 1181
العشوة/
Myopie، manifestation، incarnation؛ Short sightdness، manifesta- tion، incarnation
/ 1182
العصب/
Suppression d'une voyelle؛ Suppression of a vowel
/ 1182
العصبة/
Proches parents paternels، agnats؛ Agnates) relatives through the father's side (
/ 1183
العصمة/
Infaillibilite، vertu، chastete؛ Infallibility، vertue، chastity
/ 1183
العضادة/Alidade؛Alidade / 4811
العضب/
Suppression d'une syllable) en prosodie (؛ Suppression of a syllable(in prosody)
/ 1185
العضلة/Muscle؛Muscle / 5811
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1922
العضو/Membre،organe؛Limb،member،organ / 5811
العطاء/Don،solde،paie؛Gift،pay / 6811
العطف/
Inflexion، conjonction، coordination؛ Inflexion، conjunction، co- ordination
/ 1187
عطف النّسق/Conjonction؛Conjunction / 1911
العظم/Os؛Bone / 1911
العظم/
Grandeur، dimension، mesure؛ Greatness، dimension، measure
/ 1192
العفّة/Vertu،chastete؛Vertue،chastity / 2911
العفو/
Excedent، ce qui reste؛ Excess، what remains
/ 1192
العفیفة/Probe،chaste،integre؛Upright،chaste / 2911
العقاب/Chatiment،punition؛Punishment / 2911
العقار/
Terrain، logis، mobilier، biens mobiliers ou immobiliers؛ Piece of land، site، dwelling، personal property or real estate
/ 1192
العقد/Contrat،pacte؛Contract،pact / 2911
عقد الوضع/Position؛Position / 3911
العقدة/
Noeud، zenith et nadir؛ Knot، zenith and nadir
/ 1193
العقر/
Dot donne a la femme؛ Dowry given to a woman
/ 1193
العقص/
Suppression de deux syllabes) en prosodie (؛ Suppression of two syllables(in prosody)
/ 1193
العقل/
Vent، raison، intellect؛ Wind، reason، intellect
/ 1194
العقل الکلّ/
Intellect universel، chemin؛ Universal intellect، road
/ 1201
العقلة/Noeud،figure composee de deux
lignes et deux point) en geomancie (؛ Knot، figure composed of two lines and two points(geomancy)
/ 1202
العقلی/
Intellectuel، rationnel؛ Intellectual، rational
/ 1202
العکس/Contraire،oppose؛Contrary / 2021
العلاقة/
Relation، rapport، lien؛ Relation، relationship، link
/ 1205
العلامة/Marque،signe،indice؛Mark،signe / 6021
العلّة/Cause،maladie؛Cause،sickness / 6021
العلّة المتعدّیة/
Cause efficiente ou indirecte؛ Efficient cause or indirect one
/ 1214
العلف/Desirs sensuels؛Sensual desires / 5121
العلم/Nom propre؛proper name / 5121
العلم/
Savoir، science، connaissance؛ Knowledge، science، understanding
/ 1219
علم الأخلاق/Ethique،morale؛Ethics،morals / 0321
العلم الأدنی/Physique؛Physics / 0321
العلم الأدنی/Physique؛Physics / 0321
العلم الأسفل/Philosophie؛Philosophy / 0321
العلم الأعلی/Metaphysique؛Metaphysics / 0321
العلم الأقدم/
Science plus generale؛ More general science
/ 1230
العلم الإلهی/
Metaphysique، philosophie premiere؛ Metaphysics، first philosophy
/ 1230
العلم الأوسط/Mathematique؛Mathematics / 0321
علم البلاغة/Rhetorique؛Rhetoric / 0321
العلم التّعلیمی/Mathematique؛mathematics / 0321
علم التّوحید و الصفات/
Le Kalam) theologie dogmatique ou rationnelle
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1923
musulmane (؛ Kalam) moslem rational theology)
/ 1230
علم الحدیث/Science de Hadith؛Science of Hadith / 0321
علم الدّرایة/
Jurisprudence musulmane؛ Moslem jurisprudence
/ 1230
علم السّلوک/Psychologie؛Psychology / 0321
علم السّماء و العالم/
Science du Ciel et du Monde) partie de la physique (؛ Science of de Caelo et Mundo،(part of physics)
/ 1231
علم العدد/Arithmetique؛Arithmatics / 1321
علم الکلام/
Le Kalam) theologie dogmatique ou rationnelle musulmane (؛ Kalam(islamic rational or dogmatic theology)
/ 1231
العلم الکلّی/
Science universelle) metaphysique (؛ Universal science(me- taphysics)
/ 1231
العلم اللّدنی/Mysticisme؛Mysticism / 1321
علم الموهبة/
Science des dons divins؛ Science of divine gifts
/ 1231
علم النّظر و الاستدلال/
Theologie rationnelle musulmane؛ Moslem rational theology
/ 1231
العلوّ/
Hauteur، elevation، altitude؛ Height، elevation، altitude
/ 1231
العلوم الأدبیة/
les Sciences de la langue arabe؛ sciences of the Arabic language
/ 1232
العلوم المتعارفة/
Axiomes et postulats؛ Axioms and postulates
/ 1233
العلوم المدوّنة/Les sciences ecrites؛Written sciences / 3321
العلویة/Meteorologica؛Meteorologica / 3321
العلیل/Patient،malade؛Patient،sick / 3321
العماد/Chapitre،partie؛Chapter،part / 3321
عمد معنوی/Homme parfait؛Perfect man / 3321
العمدة/
partie principale d'une phrase؛ Principle part of a sentence
/ 1233
العمرة/
Visite d'un lieu peuple، visite des lieux saints) Mecque (؛ Visit of an inhabited place، visit of holy places(Makka)
/ 1233
العمرویة/Al -Amrawiyya)secte(؛Al -Amrawiyya (sect) / 3321
العمری/Viager؛For life / 3321
العمق/Profondeur؛Depth / 4321
العملی/Pratique؛Practical / 4321
العمود/
Colonne، ligne verticale؛ Column، vertical line
/ 1234
العموم/
General، generalite، commun؛ General، generality، common
/ 1234
العمی/Cecite،aveuglement؛Blindness / 8321
العنادیة/
Sophiste، propositions alternatives) l'une est vraie، l'autre est fausse (؛ Sophist، alternative propositions(one is true، the other is false)
/ 1239
العنان/
Apparition، societe a responsabilite limitee؛ Appartition، so- ciety with limited responsability
/ 1239
العنایة الأزلیة/
Providence، predestination؛ Providence، predestina- tion
/ 1239
العندیة/
Sophisme، relativisme؛ subjectivisme؛ Sophism، relativism، sub- jectivism
/ 1239
العنصر/Element؛Element / 9321
عنصر القضیة/Elements d'une
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1924
proposition؛ Elements of a proposition
/ 1241
العنقاء/phenix،matiere؛Phoenix،matter / 1421
العنوان/Titre؛Title / 1421
عنوان الموضوع/
Description d'un objet، conception؛ Description of an object، conception
/ 1242
العنّین/
Impuissant sexuellement؛ Sexually impotent
/ 1242
العهدة/
Garantie، caution، engagement، responsabilite؛ Garantee، commitment، responsability
/ 1242
العول/Confiance،creance؛Trust،belief / 2421
العیافة/Augure،bon augure؛Omen،good omen / 2421
العید/
Fete، manifestation؛ Feast، holiday، manifestation
/ 1242
العین/
Oeil، soi- meme، essence؛ Eye، the self، essence
/ 1242
عین الحیاة/Source de la vie؛Source of life / 4421
العینة/
Vente a terme، pret sans interet؛ Forward sale، loaning without interest
/ 1244
الغارة/Assaut divin؛Divine assault / 5421
غ الغایة/
But، fin، finalite، bout؛ Goal، end، tip، aim، objective
/ 1245
الغبطة/
Beatitude، allegresse، felicite؛ Felicity، rejoicing
/ 1246
الغبن/Lesion dans une vente؛Wrong in a sale / 6421
الغذاء/Aliment،nourriture؛Food / 7421
الغرائز/Signification evidente des lettres
de l'alphabet؛ Obvious signification of the letters of the alphabet
/ 1248
الغراب/Corbeau،corps opaque؛Crow،raven،body / 8421
الغرابیة/
Al- Ghorabiyya) secte (؛ Al- Ghorabiyya(sect)
/ 1249
الغرّة/
Debut، dedommagement paye pour un embryon؛ Beginning، blood- fine payed for an embryo
/ 1249
الغرر/Risque،peril؛Risk،peril / 9421
الغرض/But،cible،objectif؛Goal،aim،objective / 9421
الغروب/
Coucher، declin، descente؛ Sun- set، decline، descent
/ 1250
الغریب/
Intrus، bizzarre، insolite، etrange؛ Intruder، odd، unusual، strange
/ 1250
الغریزة/Instinet،pulsion؛Instinct،impulse / 2521
الغزل/
Flirt، poesie amoureuse ou erotique؛ Flirting، love or erotic poetry
/ 1253
الغزو/Invasion،razzia؛Invasion،raid،razzia / 3521
الغسّانیة/
Al- Ghassaniyya) secte (؛ Al- Ghassaniyya(sect)
/ 1253
الغسل/Lavage،ablutions؛Washing،ablutions / 3521
الغشی/Defaillance؛Weakness،failling / 3521
الغصب/Contrainte؛Constraint / 4521
الغضب/Colere،fureur؛Anger،fury،wrath / 4521
الغفلة/
Distraction، inattention؛ Distraction، inattention
/ 1254
الغلط/Faute،oubli؛Mistake،forgetting / 4521
الغلوّ/Exageration،exces؛Exaggeration،excess / 4521
الغمام/Sediment،residus؛Sidiment،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1925
remainder
/ 1254
غمزة/Clin d'oeil،emanation؛Wink،emanation / 5521
غمکده/Cachette؛Hiding -Place / 5521
غمکسار/Affige؛Affected / 5521
الغنی/Richesse،opulence؛Richness / 5521
الغنی/Riche؛Rich / 5521
الغنیمة/Butin؛Booty،spoils / 5521
الغوایة/Egarement؛Distraction / 5521
الغوث/Appel au secours؛Call for help / 6521
الغیب/
Inconnu، invisible، inconnaissable؛ Unknown، invisible، unknowable
/ 1256
الغیبة/
Medisance، denigrement؛ Malicious gossip، denigration
/ 1256
الغیریة/Alterite؛Otherness / 8521
ف الفاء/
Premiere lettre du mot ou du verbe؛ First letter of a word or a verb
/ 1260
الفائدة/
Gain، utilite، interet؛ Gain، utility، benefit، interest
/ 1260
الفار/
Agonisant qui divorce؛ Dying who divorces
/ 1260
فارس العرب/
Persan- arabe) discours qui commence en persan et se termine en arabe (؛ Persian- Arabic(discourse beginning in Persian and ending in Arabic)
/ 1260
الفاصلة/
Fin d'un verset du Coran، fin d'un bout rime، trois ou quatre con- sonnes؛ End of a verse of Koran، end of a rhyme، three or four consonants
/ 1261
الفاضلة/Fin d'un verset ou d'un bout rime؛End of verse or a rhyme / 2621
الفاعل/Sujet،agent؛Subject،agent / 1621
الفالج/
Paralysie، hemiplegie؛ Paralysis، hemiplegia
/ 1263
فاون/
Fawen) mois egyptien (؛ Fawen(Egyptian month)
/ 1263
الفتح/Voyelle a breve؛Short vowel a / 3621
فتح الباب/
Enchanter par la magie؛ To witch by magic
/ 1263
الفتق/Hernie؛Hernia / 3621
الفتنة/
Epreuve، essai، discernement؛ Test، hardship، discernment
/ 1264
الفتوّة/Jeunesse،noblesse؛Youth،nobleness / 4621
الفجور/
Debauche، devergondage؛ Debauch، profligacy
/ 1264
الفختج/Eau -de -vie؛Water of life / 4621
الفدیة/Rancon؛Ransom / 4621
الفذلکة/Abrege،sommaire؛Summary / 4621
الفرائد/
Uniques، incomparables؛ Unique، incomparable
/ 1265
الفرائض/
obligations، ordres، quote- part d'un heritage؛ Obligation، orders، pre- scribed share
/ 1265
الفراسة/Physiognomonie؛Physiognomy / 5621
الفراش/Lit،epouse؛Bed،wife / 6621
الفراق/
Separation، desunion؛ Separation، disunion
/ 1266
الفرج/Parties genitales؛Genetal organs / 6621
الفرجاری/Courbe،en rond؛Curve،round / 7621
الفرح/
Joie، figure en geomancie؛ Joy، figure in geomancy
/ 1267
الفرد/
Individu، etrange، substance؛ Individual، strange، substance
/ 1267
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1926
الفرد المنتشر/
Individu indetermine؛ Unspecified individual
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1926 فهرس المصطلحات … ص: 1867
1267
الفرسخ/Lieue؛League / 7621
الفرض/
Ordre، supposition، imposition، obligation؛ Order، supposition، imposi- tion، duty
/ 1267
الفرع/Branche،consequence؛Branch،consequence / 9621
الفرق/
Difference، distinction؛ Difference، distinction
/ 1269
الفرقان/
Le Coran، science de discernement entre le bien et le mal؛ The Koran، science of distinguishing between good and evil
/ 1270
فرمونی/
Farmouni) mois egyptien (؛ Farmuni(Egyptian month)
/ 1270
فروردین‌ماه/
Farurdinmah) mois persan (؛ Farurdinmah(Persian month)
/ 1270
الفساد/Corruption؛Corruption / 1721
فساد الاعتبار/
Non validite du syllogisme؛ Invalidity of syllogism
/ 1272
فساد الشّمّ/
Corruption de l'odorat؛ Corruption of smell
/ 1272
فساد الشهوة/
Perversion de l'appetit؛ Perversion of the appetite
/ 1272
فساد الهضم/
Deterioration de la digestion، dyspepsie؛ Deterioration of the digestion، dyspepsia
/ 1272
فساد الوضع/
Nullete d'un argument du syllogisme؛ Invalidity of an argument of syllogism
/ 1272
الفسخ/
Annulation، dissolution؛ Cancelling، dissolution
/ 1273
الفسق/Impiete،debauche؛Debauchery،impiety / 3721
الفسوق/
Adultere، prostitution debauche؛ adultery، prositution، de- bauchery
/ 1274
الفصاحة/Eloquence؛Eloquence / 4721
الفصل/
Chapitre، section، disjonction، saison؛ Chapter، sectin، disjunction، sea- son
/ 1275
فصل الخطاب/
Discours final، decisif؛ Sound judgement، decisive
/ 1277
الفصل المشترک/
Limite commune، adjacent؛ Common limit، adjacent
/ 1278
فضل الدور/
Reliquat، intercalation؛ Remainder، intercalation
/ 1278
الفضلة/
Surplus، superflu، adverbe، participe؛ surplus، superfluous، adverb، participle
/ 1278
الفضول/Curiosite،besoin؛Curiosity،need / 8721
الفضولی/Curieux،indiscret؛Curious،intruisive / 8721
الفطرة/
Nature، instinct، disposition naturelle، etat primitif؛ Nature، instinct، natural disposition، primitiveness
/ 1278
الفطریات/
Inne، naturel، intuitif، primitif؛ Natural disposition، innate، intutive
/ 1279
الفطنة/
Intelligence، perspicacite، comprehension؛ Intelligence، insight، cle- verness، understanding
/ 1279
الفعل/Verbe،action؛Verb،deed،action / 0821
فعل التعجب/Interjection؛Interjection / 0821
فعل ما لم یسمّ فاعله/Verbe au passif؛Passive verb / 1821
الفقرة/Vertebre،paragraphe؛Vertebra،paragraph / 1821
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1927
الفقه/
Jurisprudence musulmane؛ Islamic jurisprudence
/ 1282
الفقیر/
pauvre، necessiteux؛ Poor، needy، necessitous
/ 1282
الفکر/Pensee،reflexion؛Thought،reflection / 4821
الفلسفة/philosophie؛Philosophy / 7821
الفلک/
Orbite، sphere celeste، zodiaque؛ Orbit، celestial sphere، zodiac
/ 1287
فمانوث/
Famanouth) mois egyptien (؛ Famanuth(Egyptian month)
/ 1291
الفناء/
Cour، parvis، esplanade؛ Courtyard، dooryard
/ 1291
الفناء/
Aneantissement، fusion mystique، ascetisme؛ Annihilation، mystical fusion، ascetism
/ 1291
فنک/
Fanac) une part sur dix mille d'un jour chez les Grecs (؛ Fanack(one part over ten thousands of a day by the Greeks)
/ 1292
الفواق/Hoquet؛Hiccough / 2921
الفور/
Bouillonnement، empressement، precipitation، sur- le- champ؛ Bubbling، eagerness، precipitation، at once
/ 1293
الفیض/
Eau abondante، emanation؛ Abundant water، emanation
/ 1293
الفی‌ء/
Ombre، tribut، imposition؛ Shadow، tribute، taxation، imposition
/ 1293
ق القابض/Astringent؛Astringent / 5921
القابل/Receptif؛Receptive / 5921
القاسم/Diviseur؛Divisor،denominator / 5921
القاصر/Verbe intransitif؛Intransitive verb / 5921
القاعدة/
Regle، norme، fondation، principe، base؛ Rule، norm، foundation، principle، basis
/ 1295
القافیة/Rime؛Rhyme / 9921
القالب/Partie،element؛Part،element / 9921
قامت سزای/Stature،devotion؛Stature،devotion / 9921
قانون/Loi،regle،principe؛Law،rule،principle / 0031
القبّة/Coupole،dome،voute؛Cupola،dome / 0031
القبح/Laideur؛Ugliness / 0031
القبض/Contraction؛Contraction / 0031
قبض الخارج/Figure en geomancie؛Figure in geomancy / 0031
قبض الداخل/Figure en geomancie؛Figure in geomancy / 0031
القبلة/
Cible، cote، direction، temple de la Mecque؛ Polestar، side، direction، temple of Kaaba
/ 1300
القبول/
Consentement، acceptation؛ Consent، acceptance
/ 1301
القدر/
Quantite، egalite، grandeur، destin، arret de Dieu؛ Quantity، equality، size، fate، destiny، God sentence
/ 1301
قدر الزوال/
Magnitude du meridien celeste؛ Magnitude of celestial meridian
/ 1302
القدرة/
Pouvoir، capacite، libre arbitre؛ Power، capacity، free will
/ 1302
القدسیّات/Poesie sacree؛Religious poetry / 4031
القدم/Pied؛foot / 4031
القدم/Eternite؛Eternity / 5031
القذف/Lancement،injure،ejaculation؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1928
Casting، ejaculation، calumniation
/ 1306
القرآن/Le Coran؛The Koran / 6031
القراءة/Lecture،recitation؛Reading،recitation / 2131
القراض/Emprunt،concurrence؛Loan،competition / 2131
القرامطة/
Carmates) partisans d'une secte politique (؛ Carmates(folowers of a political sect)
/ 1313
القران/
Union، conjonction de deux astres، visite des lieux saints et peleri- nage؛ Union، conjunction of two stars، visit of holy places and pilgrimage
/ 1313
القرب/Proximite،voisinage؛Proximity،nearness / 3131
القرحة/Ulcere،plaie؛Ulcer،sore / 4131
القرض/Emprunt،pret؛Loan،advance / 4131
القرعة/Lot،tirage au sort؛Lot،casting lots / 5131
القریب/
Al- Qarib) metre en prosodie (؛ Al- Qarib(metre in prosody)
/ 1315
القرینة/
Preuve، presomption، indice؛ Presumption، evidence، sign
/ 1315
القسامة/Serment؛Oath / 5131
القسم/Partition،partage؛Partition،parting / 5131
القسم/Serment؛oath / 6131
القسمة/
Repartition، division، part، lot؛ Allotment، division، part، lot
/ 1317
القشر/Ecorce؛Peel / 9131
القصر/
Ecourtement، blanchissement d'habit، arret، emprisonnement، cha- teau، palais؛ Shortening، laundering، arrest، confinement، castle، palace
/ 1320
القصم/
Suppression de plusieurs syllabes) en prosodie (؛ Fall of many syllables(in prosody)
/ 1322
القصیدة/Poeme؛Poem / 2231
القضاء/
Sentence، jugement، arret، destin، sort، accomplissement، execution، juri- diction؛ Judgement، decision، sentence، destiny، accomplishment، execution، jud- geship
/ 1323
القضایا/
Propositions innees، spontanees ou naturelles؛ Innate propositions، or natural
/ 1325
القضایا الاعتباریة/
Propositions fictives؛ Fictive propositions
/ 1325
القضیّة/Proposition؛Proposition / 5231
القطاع/Section،segment؛Section / 6231
القطب/
Pivot، magnat، pole، chef Sepreme؛ Pivot، pole، magnate، leader
/ 1326
القطر/Diametre؛Diameter / 1331
القطرب/
Luciole، misanthrope؛ Firefly، misanthrope
/ 1332
القطع/Decoupage،coupure؛Cutting،breaking / 2331
القطعة/Morceau،segment؛Piece،segment / 3331
القطف/
Suppression de deux voyelles) en prosodie (؛ Fall of two vowels(in prosody)
/ 1334
قفیز الطّحان/
Portion de farine que le meunier recoit pour son travail؛ Quan- tity of flour that the miller receives for his work
/ 1334
القلاع/
Aphte، ulceration de la bouche؛ Thrush، mouth، ulcer، aphth
/ 1334
قلاع الأذن/
Otite، inflammation de l'oreille؛ Otitis، ear infection
/ 1334
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1929
القلب/
Coeur، fond، bravoure، metathese؛ Heart، bottom، courage، metathesis
/ 1334
قلب النّسبة/
Inverser la proportion؛ To nvert a proportion
/ 1340
القلع/
Intermittence ou disparition de la fievre؛ Remission or disappearance of fever
/ 1340
القلم/
Fleche divinatiore، lot، premier intellect؛ Divinatory arrwow، lot، first intellect
/ 1340
قلندر و قلاش/Ascete،ermite؛Ascetic،hermit / 0431
قلندریات/
Poesie libertine ou bizarre؛ Libertine or odd poetry
/ 1341
القنّ/Serf،esclave؛Serf،slave / 1431
القناة/Canal،conduit؛Canal،conduit / 1431
القناعة/
Satisfaction، resignation؛ Satisfaction، resignation
/ 1341
القنوت/
Obeissance، invocation، soumission؛ Obedience، invocation، sub- missiveness
/ 1342
القوباء/Eczema،herpes؛Eczema،herpes / 2431
القوّة/Force،puissance؛Strength،force،power / 2431
القوة العاقلة/Ame raisonnable؛Reason / 5431
القوت/Nourriture؛Food،nutrition / 5431
القوس/Arc؛Bow،arc / 5431
قوس اللیل/Arc de nuit؛Night arc / 6431
قوس النهار/Arc de jour؛Day arc / 6431
القول/Propos،discours؛Saying،speech / 6431
القول بالموجب/
Objection concernent la Cause؛ Objection concerning the cause
/ 1346
القویّ/Racine؛Root / 7431
القیاس/Syllogisme؛Syllogism / 7431
القیاس المرکّب/syllogisme compose؛Compound syllogism / 4531
القیاس المقسم/Induction؛Induction / 5531
القیام/
Lever، execution، soutien de famille؛ Rising، execution، wage- earner of a family
/ 1355
القید/Entrave،part؛Restraint،part / 5531
القیمة/Valeur؛Value / 6531
القیمی/Valeur de bail؛Ad valorem،lease value / 6531
القینة/Possession؛Possession / 6531
ک الکابوس/Cauchemar؛Nightmare / 7531
الکأس/Coupe،emanation؛Cup،emanation / 7531
کافربچة/Devotion،piete؛Devotion،piety / 7531
الکامل/Parfait؛Perfect / 7531
الکاملیة/Al -Kameliyya)secte(؛Al -Kameliyya (sect) / 8531
کانون الأول/Decembre؛December / 8531
الکبائس/Bissextiles؛Bissextile / 8531
کباب/Grillade؛Grill / 8531
الکبر/Orgueil،arrogance؛Pride،arrogance / 8531
الکبری/Terme majeur؛Major term / 8531
الکبل/
Suppression) en prosodie (؛ Suppression(in prosody)
/ 1359
الکبیر/Grand،contraction؛Great،contraction / 9531
الکتاب/Livre،le Coran؛Book،the Koran / 9531
الکتاب الحکمی/Rigistre؛Register / 9531
کتاب مبین/Le Coran،ame،universelle؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1930
The Koran، universal soul
/ 1359
الکتابة/
Ecriture، calligraphie؛ Handwriting، script
/ 1359
الکتابی/Juif ou chretien؛Jew،Christian / 9531
الکثافة/
Epaisseur، densite، opacite؛ Thickness، density
/ 1360
الکثرة/Multiplicite؛Multiplicity / 0631
الکذب/Mensonge؛Lying / 0631
الکرامة/Miracle،prodige؛Miracle،charisma / 0631
الکراهة/
Ce qui n'est pas recommandable؛ What is not to recom- mend
/ 1360
الکرة/Boule،sphere؛Ball،sphere / 1631
کرة البخار/
Masse d'air، masse atmospherique؛ Air mass، atmospheric mass
/ 1361
کرة الکلّ/Zodiaque؛Zodiac / 1631
کرة الکوکب/Sphere celeste؛Celestial sphere / 1631
الکرامیة/Al -Kiramiyya)secte(؛Al -Kiramiyya (sect) / 2631
کرشمه/
Clin d'oeil، manifestation divine؛ Wink، divine manifestation
/ 1362
الکرم/Vignoble،olivaie؛Grapevine / 2631
کریم الطرفین/
Fin d'une hemistiche constituant le debut de l'hemistiche suivante؛ End of a hemistich forming the beginning of the following one
/ 1362
الکسب/Acquisition،gain؛Acquisition،gain / 2631
الکسر/Fracture،fraction؛Fracture،fracturing / 3631
کسلیو/Casliwu)mois juif(؛Casliwu)Jewish month(/ 5631
الکسوف/Eclipse؛Eclipse / 5631
الکشف/
Devoilement، manifestation، chute de la septieme syllabe) en proso- die (؛ Unveiling، manifestation، suppres- sion of the seventh syllable(in prosody)
/ 1366
الکعبة/
Ka'ba، maison de Dieu؛ The Kaaba، house of God
/ 1367
الکعبیة/Al -Kabiyya)secte(؛Al -Kabiyya (sect) / 7631
الکفّ/
Chute de la septieme consonne) en prosodie (؛ Fall of the seventh consonant(in prosody)
/ 1367
الکفؤ/Pareil،semblable؛Similar،equal / 8631
الکفّارة/
Expiation، offrande expiatoire؛ Expiation، expiatory gift
/ 1368
الکفالة/Garantie،caution؛Guarantee،bail / 8631
الکفر/Infidelite،incroyance؛Infidelity / 8631
الگفور/Ingrat؛Ungrateful / 0731
الکلّ/Universel؛Universal / 0731
الکلام/
Parole، propos، dire، langage، discours؛ Talk، speech، speaking
/ 1370
کلبة أحزان/Hutte de chagrin؛Sadness cabin / 4731
الکلف/Tache de rousseur؛Freckles / 5731
الکلمة/Parole،mot،discours؛Word،speech / 5731
الکلّی/Universel،general؛Universal،general / 6731
الکلّیات الخمس/
Cinq universaux) Isagoge (؛ The five universals(Isagoge)
/ 1381
کلیپا/Monde animal؛Animal world / 1831
الکلّیة/Concept)universel(،proposition
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1931
attributive؛ Universal concept، attributive proposition
/ 1381
الکم/Quantite؛Quantity / 1831
الکماد/Compresse chaude؛Hot compress / 3831
الکمال/Perfection؛Perfection / 3831
کنار/
Bordure، devoilement؛ Edge، border، unveiling
/ 1384
الکنایة/Metonymie؛Metonymy،antonomasia / 4831
الکنه/Essence،substance؛Essence،substance / 9831
الکنود/Ingrat،insoumis؛Ungrateful،refractory / 0931
الکنیة/Surnom،metonymie؛Surname،metonymy / 0931
الکوکب/Etoile،astre،planete؛Star،planet / 0931
کوکب الصّبح/
Etoile du matin، manifestation؛ Morning star، manifesta- tion
/ 1391
الکون/Generation،univers؛Generation،universe / 2931
الکیف/Qualite،modalite؛Quality،modality / 4931
الکیل/
Mesure de capacite، mesurage؛ Measure، dry measure
/ 1396
کیمیا/
Chimie، satisfaction، education؛ Chemistry، satisfaction، education
/ 1396
کیهک/
Kihic) mois egyptien (؛ Kihic(Egyptian month)
/ 1397
گ گبر/
Mage، manicheen، fils d'un infidele؛ Magus، Manichean، son of an infidel
/ 1398
گرمی/
Chaleur، chaleur de l'amour؛ Heat، heat of love
/ 1398
گوهر معانی/
Essence des sens) les noms et les attributs divins (؛ Essence of mean- ings(Divine names and attributes)
/ 1398
گیسوی/Corde solide؛Strong rope / 8931
ل اللاأدریة/
Agnosticisme، scepticisme؛ Agnosticism، scepticism
/ 1399
اللاحق/
Suivant، ulterieur؛ Late، following، next، ulterior
/ 1399
اللازم/
Necessaire، inherent، verbe intransitif؛ Necessary، inherent، intransi- tive verb
/ 1399
اللاهوت/
Nature divine، esprit، theologie؛ Divine nature، soul، theology
/ 1401
لب/
Levre، paroles du bien- aime؛ Lip، words of the beloved
/ 1402
اللّب/
Pulpe، ame، substance، quintessence؛ Pulp، soul، substance، quintessence
/ 1402
اللّبس/
Vetement، habit، equivoque، confusion؛ Dress، wearing، ambiguity، confusion
/ 1402
اللّحن/Erreur de langage؛Grammatical mistake / 2041
اللذة/Plaisir؛Pleasure / 3041
اللّذع/Brulure؛Burning / 4041
اللزوجة/Viscosite؛Viscosity / 5041
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1932
اللّزوم/
Necessite، consequence، suite؛ Necessity، exigency، implication
/ 1405
اللّسان/
Langue، langage، eloquence، homme parfait؛ Tongue، language، elo- quence، perfect man
/ 1406
اللّطافة/
Elegance، subtilite، finesse، legerte؛ Elegance، subtlety، fineness، light- ness
/ 1406
اللّطف/
Bienfaisance، bienveillance، don، bienfait؛ Mercy، favour، grace
/ 1406
اللّطیفة/
Trait d'esprit، ame raisonnable ou pensante؛ Witticism، soul، reason، stroke of inspiration
/ 1407
اللّعابی/Salivaire؛Salivary / 8041
اللّعان/
Serment se terminant par la malediction؛ Oath ending by a maledic- tion
/ 1408
اللّعب/Jeu؛Game،playing / 8041
اللّعنة/Malediction؛Curse،malediction / 8041
اللّغة/Langue؛Language / 8041
اللّغز/
Synecdoque، langage metaphorique، devinette؛ Synecdoche، metaphoric language، riddle
/ 1408
اللّغو/
Redondance، parole inutile؛ Redundancy، unnecessary expression
/ 1409
اللّف و النّشر/
Figure de style qui consiste a nommer plusieur objets et a faire accompagner chacun d'un adjectif ade- quat؛ Figure of speech consisting of naming many objects and accompanying everyone by an adequate adjective
/ 1409
اللّفظ/
Rejet، prononciation، articulation، ejection؛ Rejection، pronounciation، ar- ticulation، ejection
/ 1410
اللّفظی/
Litteral، verbal، oral، phonetique؛ Literal، verbal، pronunciational، phonetic
/ 1412
اللّفیف/
Verbe renferment deux lettres faibles) voyelles (؛ Verb including two weak letters(vowels)
/ 1412
اللقاء/Rencontre؛Meeting،encounter / 2141
اللّقب/Surnom،sobriquet؛Surname،sobriquet / 3141
اللّقطة/
Trouvaille، objet trouve par terre؛ Finding، waif، find
/ 1413
اللّقوة/Paralysie faciale؛Facial paralysis / 3141
اللقی/
Disciple ou eleve d'un chef spirituel؛ Follower or pupil of a spiritual guide
/ 1413
اللّقیط/
Objet ramasse، enfant trouve؛ Find، foundling
/ 1413
اللّمس/Toucher،contact؛Touch،contact / 3141
اللّمع/
Penetration، illumination، inspiration؛ Penetration، illumination، inspiration
/ 1414
اللّواحق/Suites؛Sequences / 4141
لوازم صفتی/
Exigences de la qualite؛ Quality requirements
/ 1414
لوازم لفظی/
Exigences rhetoriques؛ Rhetorical requirements
/ 1415
لوازم معنوی/
Exigences semantiques؛ Semantic requirements
/ 1415
اللوامع/Lumieres brillantes؛Brilliant light / 5141
اللّوح المحفوظ/
Table preservee، table divine؛ Preserved tablet، divine tablet
/ 1415
اللّون/Couleur؛Colour / 7141
اللّیل/Nuit؛Night / 8141
لیلة القدر/
Nuit sacree، nuit du destin؛ Holy night، destiny night
/ 1418
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1933
اللّین/
Souplesse، flexibilite؛ Flexibility، suppleness
/ 1418
م المؤانسة/
Affabilite، devotion؛ Affability، devotion
/ 1419
المؤتلف و المختلف/
Confusion due a une homonymie؛ Confusion due to a homonymy
/ 1419
المؤقّت/Univoque؛Univocal / 9141
المؤنّث/Feminin؛Feminine / 9141
المؤنّن/
Hadith commencant par que؛ Hadith beginning by that
/ 1420
الماء/Eau؛Water / 0241
المائل/Courbe،oblique،orbite؛Oblique،orbit / 0241
ما خیر/
Makhir) mois egyptien (؛ Makhir(Egyptian month)
/ 1421
المادّة/Matiere؛Matter / 1241
ما سوری/
Masuri) mois egyptien (؛ Masuri(Egyption month)
/ 1421
الماضی/Passe؛Past / 1241
المال/
Argent، propriete، possessions؛ Money، property، possessions
/ 1422
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1933 فهرس المصطلحات … ص: 1867
نعة الجمع/
Proposition conditionnelle disjonctive؛ Disjunctive conditional pro- position
/ 1422
ماه روی/
Belle، manifestation؛ beautiful maid، manifestation
/ 1423
ماهی/Lune،connaisseur؛Moon،connoisseur / 3241
الماهیة/Essence،quiddite؛Essence،quiddity / 3241
ماهیّة الحقائق/
Essence des verites، table des decrets de Dieu، premier chapitre du Coran، intellect premier؛ Essence of truth، table of God's decrees، first chapter of the Koran، first intellect
/ 1426
مبادلة الرّأسین/
Remplacement de la premiere lettre d'un mot par une nouvelle lettre؛ Replacement of the first letter of a word by a new one
/ 1427
المبادئ/
Principes، organes principaux؛ Principles، principal organs
/ 1427
المبادئ العالیة/
Principes transcendentaux) ames، intellects celes- tes (؛ Transcendental principles(heavenly souls and intellects)
/ 1427
مبادئ النّهایات/
Principes des finalites، finalites des devoirs religieux؛ Principles of ends، aims of religious duties
/ 1427
المبارأة/
Divorce par consentement mutuel؛ Divorce by mutual consent
/ 1427
المباشرة/
Copulation، coit، action directe؛ Sexual intercours، copulation، coitus، direct action
/ 1427
المبالغة/
Exageration، prolixite، hyperbole؛ Exaggeration، overstatement، hyperbole
/ 1428
المباین/Different،contraire؛Different،contrary / 0341
المباینة/
Nombres entiers differents؛ Different integers
/ 1430
المبتدع/
Innovateur، heretique؛ Innovator، heretic، heresiarch
/ 1431
المبدأ/Principe،universel؛Principle،universal / 1341
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1934
المبدأ الذّاتی/Ascendant؛Ascendant / 1341
المبدأ الطّبعی/
Meridien، graphique zodiacal؛ Meridian، zodiacal graph
/ 1431
المبدأ الفیّاض/
Premier intellect، intellect agent، Dieu؛ First intellect، active intellect، God
/ 1431
المبطون/
Qui a mal au ventre؛ Suffering from an intestinal ailment
/ 1431
المبنی/
Indeclinable، invariable؛ Indeclinable، invariable
/ 1432
المبهم/
Equivoque، ambigu، abstrait، cache، passif؛ Equivocal، ambiguous، hidden، abstract، passive
/ 1433
المتابعة/
Confirmation، accord، concordance؛ Confirmation، agreement، accordance
/ 1433
المتاع/Biens؛Goods / 5341
المتبوع/
Mot suivi dans une declinaison؛ Word which is followed in a declension
/ 1435
المتجاهلیة/
Al- Mutajahiliyya) secte mystique (؛ Al- Mutajahiliyya(mystic sect)
/ 1435
المتحقّق بالحقّ/Pantheiste؛Pantheist / 5341
المتحقّق بالحقّ و الخلق/Panentheiste؛Panentheist / 6341
المتحیّز/Localise؛Localized / 6341
المتخیّلة/Imagination؛Imagination / 6341
المتدارک/
Mutadarak) metre de la prosodie (؛ Mutadarak(metre in prosody)
/ 1436
المترادف/Partie de la rime؛Part of the ryhme / 6341
المتراکب/Partie de la rime؛Part of the rhyme / 6341
المتروک/
Tradition du prophete abandonnee؛ Abandonded prophetic tra-
dition
/ 1436
المتّسع/Nonagone؛Nonagon / 6341
المتشابه/Ressemblant،semblable؛Similar،alike / 7341
المتصرّف/
Verbe declinable، variable؛ Declinable verb، variable
/ 1441
المتصرّفة/
Faculte inventive، imagination et entendement؛ Inventive faculty، imagi- nation and understanding
/ 1441
المتّصل/
Conjonctif، communicant، joint؛ Conjunctive، communicating، linked
/ 1442
المتعادلان/Deux nombres egaux؛Two equal numbers / 2441
المتعة/
Jouissance، douaire d'une femme divorcee؛ Enjoyment، dower of a divorced woman
/ 1442
المتّفق/
Repetition d'une meme lettre) en prosodie (، confusion due a une homo- nymie؛ Repetition of the same letter(in prosody)، confusion due to a homonymy
/ 1442
المتّفق علیه/
Tradition prophetique، rapportee par Bukhari et Muslem؛ Prophetic tradition mentionned by Bukh- ary and Muslem
/ 1443
المتقادم/
Eternel، ancien، delai legal؛ Eternal، old، legal delay
/ 1443
المتقارب/
Al Mutaqareb) metre de la prosodie (؛ Al Mutaqareb(metre in prosody)
/ 1443
المتکاسلیة/
Al Mutakassiliyya) secte mystique (؛ Al Mutakassiliyya(mystic sect)
/ 1443
المتلاقی/Galop،galopade،course؛Galop،run / 3441
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1935
المتلوّن/
Passage d'un metre a l'autre) en prosodie (؛ Passing from a metre to another(in prosody)
/ 1444
المتمکّن/Declinable؛Declinable / 4441
المتمّم/
Complement، orbite، desequilibre) en prosodie (؛ Complement، orbit، im- balance(in prosody)
/ 1445
المتمّمان/
Deux surfaces complementaires؛ Two complementary surfaces
/ 1445
المتن/Texte،vocabulaire؛Text،vocabulary / 6441
المتواتر/
Repete، successif، partie de la rime، connaissances transmises، premis- ses apodictiques necessaires؛ Repeated، successive، part of the rhyme، transmitted knowledge، necessary premisses
/ 1446
المتوازن/
Prose equilibree et de bonne harmonie؛ Balanced prose and of good harmony
/ 1446
المتوسّط/Mitoyen،mediane؛Party،mid،median / 6441
المتوسّط فی النّسبة/Proportionnel؛Proportional / 6441
المتوعّر/Barbarisme؛Barbarism / 6441
المتولّدات/
Quatre figures en geomancie؛ Four figures in geomancy
/ 1446
المتی/Temps؛Time / 7441
المثال/Exemple؛Example / 7441
المثانی/
Le Coran ou ses chapitres qui ont moins de cent versets؛ The Koran or its chapters containing less than one hundred verses
/ 1448
المثبت/Affirmatif،positif؛Affirmative،positive / 9441
المثقال/Poids؛Weight / 9441
المثل/Semblable،proverbe؛Similar،proverb / 9441
المثل/Pareil،identique؛Equal،identical / 1541
المثلّث/
Triangle، jus de raisin؛ Triangle، grape juice
/ 1452
المثلی/
Pareil، semblable، similaire؛ Equal، similar
/ 1454
المثمّن/Octagone؛Octagon / 5541
المثنوی/
Poesie sans rime fixe؛ Poetry without fixed rhyme
/ 1455
المجادل/
Polemiste، conversiste؛ Contreversialist، contender
/ 1455
المجادلة/
Polemique، contreverse؛ Polemicy، contreversy
/ 1455
مجاراة الخصم/
Acceptation du point de vue de l'adversaire؛ Acceptance of the point of view of the adversary
/ 1455
المجاز/
Sens figure، metaphore؛ Figurative expression
/ 1456
المجاز العقلی/Metaphore؛Metaphor / 6541
المجاز اللغوی/Metonymie؛Metonymy / 9541
المجاز المشهور/Synecdoque؛Synecdoche / 2641
المجاز بالزیادة و النقصان/Litote؛Litotes / 2641
المجاسدة/Comparaison؛Comparaison / 0741
المجالی/
Devoilement، eclairement، front، domaine؛ Unveiling، illumination، front، estate
/ 1470
المجاهدة/Lutte،guerre،effort؛Stuggle،war،effort / 0741
المجاوز/Verbe transitif؛Transitive verb / 0741
المجتثّ/Deracine،Al -Mujtath)metre de
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1936
la prosodie (؛ Unrooted، al- Mujtath) metre in prosody)
/ 1471
المجدّد/
Innove، poesie sans amour؛ Innovated، poetry without love
/ 1471
المجذوب/Extasie؛Enraptured / 1741
المجرّد/Abstrait؛Abstract / 2741
المجری/Cours،voie؛Watercourse،waterway / 2741
المجری/
Variable، declinable؛ Declinable، variable
/ 1472
مجری الشمس/Zodiaque،horoscope؛Zodiac / 3741
المجسّم/Concret؛Concrete / 3741
المجسّمیة/
Secte qui professe l'anthropomorphi sme؛ Sect following the anthropomorphism) Al- Mojassamiya(sect (
/ 1473
المجفف/Deshydratant؛Dehydrating / 3741
مجمع الأهواء/
Beaute absolue، lieu de tout amour؛ Place of every love، absolute beauty
/ 1473
مجمع البحرین/
Confluent des deux mers) mer perse et mer mediterranee (، rencontre du contingent et du neces- saire؛ Confluence of the two seas(Persian sea and the Mediterranean)، meeting of the contingent and the necessary
/ 1473
مجمع البحرین/Metre)prosodie(؛Metre (prosody) / 4741
مجمع البطنین/
Pont de varole، protuberance؛ Pons varolii
/ 1474
مجمع النّور/
Nerf optique، lobe optique؛ Optic nerve، optic lobe
/ 1474
المجمل/Sommaire،global،total؛Summary،whole،total / 4741
المجموع/Somme،totalite؛Sum،totality / 7741
المجهول/Inconnu،passif؛Unknown،passive / 7741
مجهول النّسب/Genealogie inconnue؛Unknown genealogy / 9741
المجهولیة/
Al- Majhuliyya) secte (؛ Al- Majhuliyya(sect)
/ 1479
المجوس/Mages،mazdeisme؛Magi،magianism / 9741
المحاباة/
Humilite، favoritisme، partialite، imitation؛ Humility، favoritism، partiality، imitation
/ 1479
المحادثة/
Interlocution، conversation؛ Interlocution، discourse
/ 1480
المحاذاة/
Equivalence، egalite؛ Equivalence، equality
/ 1480
المحاضرة/
Jonction، vision، communication، presence؛ Junction، vi- sion، communication، presence
/ 1480
المحاق/
Decroissement de la lune، decroit، les trois dernieres nuits du mois lunaire؛ Waning of the moon، last quarter، the last three nights of the lunar month
/ 1480
المحبّة/
Affection، inclination، charite، amour، attachement؛ Affection، attach- ment، inclination، love
/ 1481
المحبوب/Aime؛Beloved / 5841
المحتمل/
Probable، possible، douteux، contingent؛ Probable، possible، doubtful، contingent
/ 1485
محتمل الضّدین/Syllepse؛Syllepsis / 5841
محتمل المحلین/
Mot constituant un arret؛ Word forming a stop
/ 1485
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1937
المحدث/Galop؛Gallop / 5841
المحدّث/Inspire؛Inspired / 5841
المحدّث/
Narrateur، instruit des traditions prophetiques؛ Narrator، in- formed of prophetic traditions
/ 1486
محدّد الجهات/Zodiaque؛Zodiac / 6841
المحدود/Limite،defini؛Limited،defined / 6841
المحذوف/Supprime،raye؛Canceled،omitted / 6841
المحرّف/Altere،deforme؛Altered،corrupted / 7841
المحرم/
Defendu، tabou، illicite، inceste؛ Forbidden، illicit، taboo، incest
/ 1487
المحسوس/Sensible؛Sensible / 7841
المحضر/Registre؛Register / 8841
المحظور/Proscrit،illicite؛Prohibited،illicit / 8841
المحفوظ/
Regulier، protege، preserve؛ Regular، protected
/ 1488
المحق/Aneantissement؛Annihilation / 8841
المحقّر/Meprise؛Despised / 9841
المحکک/Gratteur؛Scratcher / 9841
المحکم/
Precis، exact، juste، solide؛ Precise، exact، fair، solid
/ 1489
المحکّمیة/
Al- Muhakimiyya) secte (؛ Al- Muhakimiyya(sect)
/ 1489
المحکوم علیه و به و فیه/
Predicat، consequent؛ Predicate، consequent
/ 1489
المحلّ/
Lieu، receptacle، circonstance؛ Spot، place، receptacle circumstance
/ 1490
المحلّل/Resolutif؛Resolvent / 0941
المحمر/Carminatif؛Carminative / 0941
المحمّرة/Al -Muhammara)secte(؛Al -Muhammara (sect) / 0941
المحمول/Predicat؛Predicate / 0941
المحمولات/Suppositoires؛Suppositories / 0941
المحنة/Souffrance،passion؛Suffering،passion / 0941
المحو/Effacement؛Erasure / 0941
المحور/Axe؛Axis / 1941
المحیط/
Circonference، perimetre؛ Circumference، perimeter
/ 1491
المختلف/
Existence de deux traditions opposees؛ Existence of two opposite traditions
/ 1492
المختم/Decoupage،coupure؛Cutting،breaking / 2941
المخدّر/
Drogue، stupefiant، anesthesique؛ Drug، narcotic، anesthetic
/ 1492
المخرج/
phonetique، phonologie، denominateur؛ Phonetics، phonology، denominator
/ 1492
المخروط/Cone؛Cone / 3941
المخشن/Qui rend rude؛Coarsener / 5941
المخصوص/Verbes particuliers؛Particular verbs / 5941
المخصوصة/Propre،particulier؛Private،particular / 5941
المخضرم/
Qui a vecu avant l'Islam et a son debut؛ Who lived before the Islam and saw its beginning
/ 1495
المخلّع/Poesie disloquee؛Dislocated poetry / 6941
المخمّس/Pentagone؛Pentagon / 6941
مخمّسة/
Les cinq cas d'annulation de la propriete absolue؛ The five cases of abrogation of the absolue property
/ 1496
المخیّلات/Propositions imaginees،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1938
suggestions؛ Imaginated propositions، suggestions
/ 1496
المدّ/
Extension، allongement؛ Extension، outspread
/ 1497
المدار/
Orbite، trajectoire، rotation، axe، tropique؛ Orbit، cycle، rotation، axis، tropic
/ 1498
المدبّج/
Concordance de deux traditions prophetiques؛ Agreement of two prophe- tic traditions
/ 1499
المدبّر/Organisateur؛Arranger / 0051
المدة/Pus،sanie؛Pus،matter / 0051
المدح/
Panegyrique، eloge، louange؛ Panegyric، praise
/ 1500
المدخل/Rang en onomancie؛Rank in onomancy / 0051
المدد/Renfort،armee؛Supply،reinforcement / 1051
المدرج/
Tradition prophetique qui a subi une modification؛ Prophetic tradition which suffered a modification
/ 1501
المدرّج/Amphitheatre؛Amphitheater / 2051
المدرک/
Compagnon d'un chef spirituel؛ Follower of a spiritual leader
/ 1502
المدلول/Signifie؛Signified،signifie / 2051
المدوّر/
Circonference، poesie circulaire؛ Circumference، circular poetry
/ 1502
المدید/
Al- Madid) metre en prosodie (؛ Al- Madid(metre in prosody)
/ 1503
المدیر/
Signe predominant du zodiaque؛ Predominant sign of the zodiac
/ 1504
المذکّر/Masculin؛Masculine / 4051
المذهب الکلامی/
Methode de la theologie rationnelle musulmane) Ka-
lam (؛ Method of the rational moslem theology) Kalam)
/ 1504
المذی/Sperme؛Pre -seminal fluid،semen / 4051
مرآة الحضرتین/
Miroir des deux realites؛ la necessite et la contingence، homme parfait؛ Mirror of the two realities؛ necessity and contingence، perfect man
/ 1504
مرآة الکون/
Miroir de l'univers؛ Mirror of the universe
/ 1504
المرابحة/
Vente a pourcentage fixe؛ Sale with fixed percentage
/ 1505
مرآة الوجود/Miroir de l'etre؛Mirror of being / 5051
المراجعة/
Eloquence، proceder par question- reponse؛ Eloquence، proceeding by question- answer
/ 1505
مراعاة النّظیر/
Respect de l'harmonie؛ Respect of harmony
/ 1506
المراقبة/
Surveillance، controle، observation؛ Surveillance، control، obser- vation
/ 1506
مراکز بحران/
Mansions de la lune؛ Mansions of the moon
/ 1507
المراهق/Adolescent،pubere؛Adolescent،teenager / 8051
المرّة/Bile؛Bile،gall / 8051
المرتبة الإلهیة/Stade divin؛Divine stage / 8051
المرتبة الأحدیة/Stage de l'unicite؛Stage of unity / 9051
مرتبة الإنسان الکامل/
Stade de l'homme parfait؛ Stage of perfect man
/ 1509
المرتجل/
Mot dont on a modifie le sens originel؛ Word of which the original meaning was modified
/ 1509
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1939
المرتد/Renegat،apostat؛Renegade،apostate / 9051
المرجئة/Al -Murjia)secte(؛Al -Murjia (sect) / 0151
مرحشوان/
Marhichwan) mois juif (؛ Marhichwan(Hebrew month)
/ 1510
المرخی/Sedatif؛Sedative / 0151
مرداد ماه/
Mirdad mah) mois perse (؛ Mirdad mah(Persian month)
/ 1510
المردف/
Changement dans la rime؛ Change in the rhyme
/ 1510
المرسل/
Envoye، metonymie، tradition prophetique ou manque un des narra- teurs؛ Sent، metonymy، prophetic tradition where one of the relators is missing
/ 1510
المرض/Maladie،mal؛Illness،disease،sickness / 1151
المرض البحرانی/Mal de mer؛Seasickness / 1151
المرض الجزئی/
Indisposition، maladie legere؛ Indisposition، slight illness
/ 1511
المرض الخاص/
Maladie particuliere؛ Particular illness
/ 1512
المرض الطاری/
Epidemie، endemie؛ Epidemic or endemic disease
/ 1512
المرض العام/
Desagregation، luxation؛ Dislocation، Luxation
/ 1512
المرض الفصلی/Maladie saisonniere؛Seasonal disease / 2151
المرض القصری/Gelure؛Frostbite / 2151
المرض الکاهنی/Epilepsie؛Epilepsy / 2151
المرض المؤمن/
Maladie non contagieuse؛ Non contagious disease
/ 1512
المرض المتعدی/Maladie contagieuse؛Contagious disease / 2151
المرض المتغیّر/
Maladie progressive؛ Progressive disease
/ 1512
المرض المتوارث/Maladie hereditaire؛Hereditary disease / 2151
المرض المسلم/
Maladie dont le remede est sans contre- indications؛ Disease whose remedy is without contra- indication
/ 1512
المرض المهیاج/Maladie irritante؛Irritating illness / 2151
المرکّب/Complexe،compose؛Complex،compound / 2151
المرکز/Centre؛Centre / 3151
المرید/
Aspirant، disciple، novice؛ Adherent، follower، disciple novice
/ 1514
المریض/Malade،patient؛Sick،ill / 5151
المزابنة/Vente en bloc؛Wholesale،deal / 8151
المزاج/Humeur،melange؛Humour،mixing / 8151
المزارعة/
Affermage، metayage؛ Sharecropping، crop sharing
/ 1523
المزاوجة/Jumelage،couplage؛Coupling،linkage / 3251
المزداریة/
Al- Mizdariyya) secte (؛ Al- Mizdariyya(sect)
/ 1523
مژة/Cil؛Eye -lash / 4251
المزدوج/
Poesie sans rime fixe، paronomase؛ Poetry without a fixed rhyme، paronomasia
/ 1524
المزلق/
Lubrifiant، grossierete؛ Lubricant، coarseness
/ 1524
المزوّرة/
Fausse، manger sans faire gras؛ False، eating without meat
/ 1524
المزید/Augmentation،accroissement،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1940
verbe derive؛ Increase، augmentation، derivative stem of a verb
/ 1524
المسألة/
Question، probleme، proposition، cas، predicat؛ Question، problem، case، proposition، predicate
/ 1525
المسألة الغامضة/
Probleme mysterieux، mystere؛ Mysterious problem، mystery
/ 1525
المسائل/
Cas، problemes، propositions؛ Cases، problems، propositions
/ 1525
المساحة/Superficie،etendue؛Area،space / 5251
المساقاة/Bail a complant؛Share -tenancy / 6251
المسامّ/Pores؛Pores / 6251
المسامحة/Pardon؛Forgiveness / 7251
المسامرة/Causerie،talk،dialogue with God / 7251
المسامیر/Cors،verrues؛Corns،warts / 7251
المساواة/
Egalite، equivalence؛ Equality، equivalence
/ 1527
المساوقة/
Identite، egalite، equivalence؛ Identity، equality، equivalence
/ 1528
المساومة/Marchandage؛Bargaining / 8251
المساوی/Egal،pareil؛Equal،worth / 8251
المسبّع/Heptagone؛Heptagon / 8251
المسبوق/
Retardataire) lors de la priere (؛ Latecomer(to the prayer)
/ 1528
مست/
Ivre، fusion amoureuse؛ Drunk، love fusion
/ 1528
المستثنی/Excepte،exclu؛Excepted،excluded / 8251
المستثنی منه/
Mot suivi d'une exception ou d'une soustraction؛ Word followed by an exception or a subtraction
/ 1529
المستحبّ/Agreable،plaisant؛Agreeable pleasant / 1351
المستدرکة/
Al- Mustadrika) secte (؛ Al- Mustadrika(sect)
/ 1532
المستریح من العباد/
Homme repose a qui Dieu a devoile le mystere du destin؛ Man at ease because God has unveiled to him the mystery of destiny
/ 1532
المستزاد/
Superflu) en prosodie (؛ Superfluous(in prosody)
/ 1532
المستطیل/Rectangle؛Rectangle / 4351
المستعلیة/Consonne d'appui؛Intrusive consonant / 4351
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1940 فهرس المصطلحات … ص: 1867
مستفیض/Celebre؛Famous / 4351
المستنبط/Jeu en prosodie؛Play in prosody / 4351
المستند/Rapport،support؛Bringing back،support / 5351
مستند المعرفة/
Support unique de toute connaissance؛ Lonely support of all knowledge
/ 1535
المستور/Cache،derobe؛Hidden،veiled / 5351
مسجد/
Mosquee، lieu de priere؛ Mosque، place of prayer
/ 1535
المسجّع/Prose rimee؛Rhymed prose / 5351
المسح/Essuyage،onction؛Rubbing،anointing / 5351
المسخ/Metempsychose؛Metempsychosis / 5351
المسخرة/
Arlequin، clown، mascarade؛ Clown، harlequin، masquerade
/ 1536
المسدّس/Hexagone؛Hexagon / 6351
المسدود/Figure en geomancie؛Figure in geomancy / 6351
المسروقة/Jeu en prosodie؛Play in prosody / 7351
مسزی/
Miszi) mois egyptien (؛ Miszi(Egyptian month)
/ 1537
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1941
المسطّح/
Superficie، quadrilatere، parallelogramme؛ Area، surface، quadri- lateral، parallelogram
/ 1537
مسقط بالحجر/Mediane؛Median / 8351
المسکین/Silencieux،indigent؛Silent،indigent / 8351
المسلّمات/
Axiomes، postulats، premisses admises؛ Axioms، postulates، admitted premisses
/ 1538
المسمّط/Jeu en prosodie؛Play in prosody / 8351
المسمّط المختصر/Jeu en prosodie؛Play in prosody / 9351
المسن/Age،avance en age؛Old،aged / 2451
المسند/
Attribut، propos de l'epoque du prophete، tradition prophetique rappor- tee par un companion du prophete؛ Attribute، prophetic tradition told by a companion of the Prophet
/ 1542
مستی/Passion،egarement؛Passion،aberration / 3451
المسوحات/Pommades،baumes؛Ointments / 4451
المشافهة/
Oralement، verbalement؛ Orally، by word of mouth، verbally
/ 1544
المشاکل/
Al- Muchakel) metre en prosodie persane (؛ Al- Muchakel(metre in prosody)
/ 1544
المشاکلة/
Similitude، ressemblance؛ Similarity، resemblance
/ 1544
المشاهدة/Vue،vision؛Witnessing،seeing / 5451
المشبّهة/
Secte qui professe l'anthropomophis me؛ Sect professing the anthropomorphism) Al- Moshabbiha(sect (
/ 1545
المشتبه/
Confus، obscur، equivoque؛ Equivocal، obscure
/ 1546
المشترک/
Commun، identique، polysemie، syllepse؛ Common، identical، syllepsis
/ 1547
المشتهاة/
Fille desiree par les hommes، fille de neuf ans؛ Desired girl by men، girl of nine years
/ 1547
المشجّر/Calligramme؛Calligramme / 8451
المشجّر المطیر/
Calligramme، poesie concrete؛ Calligramme، concrete، poetry
/ 1548
المشروطة/
Proposition hypothetique ou conditionnelle؛ Conditional proposition
/ 1550
المشکل/Ambigu،confus؛Ambiguous،abscure / 1551
المشکوک/
Incertain، douteux، aleatoire؛ Uncertain، dubious، risky
/ 1551
المشهور/
Tradition prophetique incontestee، notoire؛ Undisputed prophe- tic tradition، notorious
/ 1551
المشهورات/
Premisses admises ou conventionnelles؛ Admitted premisses or conventional
/ 1552
المشیئة/Volonte؛Will / 3551
المشید/Batiment؛Building / 4551
المصادرة/Postulat؛Postulate / 4551
المصافحة و التّصافح/
Serrement des mains؛ Handshake، shaking hands
/ 1554
المصحف/Le Coran؛Holy Koran / 5551
المصدر/
Racine، radical، infinitif؛ Root، radical، infinitive
/ 1555
المصر/Pays،contree؛Country،land / 7551
المصراع/
Battant d'une porte، hemistiche؛ Shutter، leaf، hemistich
/ 1558
المصرّع/Poesie ou deux hemistiches ont
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1942
une meme rime؛ Poetry where every two hemistiches have the same rhyme
/ 1558
المصغّر/Diminutif؛Diminutive / 8551
المصلحة/
Interet، utilite، service؛ Interest، utility، service
/ 1559
المصمت/Vers libre؛Blank or free verse / 9551
المصنوع/Cree؛Created / 9551
المصوّتة/Voyelles؛Vowels / 9551
المضاربة/
Speculation، concurrence، echange؛ Speculation، competition، ex- change
/ 1559
المضارع/
Inaccompli، present، indicatif، subjonctif؛ Imperfect، present tense، in- dicative
/ 1560
المضاعف/Multiple،double؛Multiple،doubled / 0651
المضاف/
Nom dominant، complement de nom؛ Governing word، governed noun of a genitive
/ 1560
المضاهاة/
Comparaison، hierarchie cosmologique ou ontologique؛ Compar- aison، ontological or cosmological hier- archy
/ 1562
المضطرب/
Tradition prophetique contestee؛ Disputed prophetic tradition
/ 1562
مضمون الجملة/
Sens d'une phrase، contenu؛ Meaning of a sentence، content
/ 1563
مضمون اللغتین/
Discours bilingue؛ Speech in two languages
/ 1563
المطابق/Verbe derive؛Derivative verb / 4651
المطابقة/Coincidence؛Coincidence / 4651
المطارح/Endroits،positions؛Places،positions / 4651
المطاوعة/Maniabilite،malleabilite؛Malleability،handiness / 5651
المطبل/Polygone؛Polygon / 5651
المطرب/
Avertisseur، guide spirituel parfait؛ Alarmer، perfect spiritual guide
/ 1565
المطرّف/Prose rimee؛Rhyming prose / 5651
المطلع/
Lever، endroit ou se levent les etoiles، manifestations؛ Rise، place where planets rise، manifestation
/ 1566
المطلق/
Absolu، inconditionne، nombre entier؛ Absolute، unconditional، whole number
/ 1567
المطلوب/Requis،necessaire؛Required،necessary / 0751
المظهر/Apparent،explicite؛Explicit / 0751
المعاد/
Hemistiche reitere، le jugement dernier، la resurrection des corps، la vie future؛ Repeated hemistich، dooms- day، hereafter، resurrection، afterworld
/ 1570
المعارضة/
Opposition، contradiction، contestation؛ Opposition، contradiction، dispute
/ 1571
المعاقبة/
Modification prosodique، concomitance de deux causes؛ Prosodic modification، concomitance of two causes
/ 1573
المعاملة/
Traitement، conduite، transaction؛ Treatment، conduct، transac- tion
/ 1573
المعانقة/
Surveillance، controle؛ Surveillance، control
/ 1573
المعانی/
Signification، sens، semantique، rhetorique؛ Meaning، significance، se- mantics، rhetoric
/ 1573
المعبدیّة/Al -Mabadiyya)secte(؛Al -Mabadiyya (sect) / 4751
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1943
المعتدل/
Poesie circulaire، calligramme؛ circular verse، calligramme
/ 1574
المعتزلة/Mutazilites؛Mutazilites / 4751
المعتلّ/Verbe defectif؛Defective verb / 5751
المعجزة/Miracle،prodige؛Miracle،prodigy / 5751
المعجّم/Neologisme؛Neologism / 7751
المعجون/Mastic؛Paste / 7751
المعد/
Prepare، predestine؛ Prepared، predestined
/ 1577
المعدّل/Ligne equinoxiale؛Equinotial line / 7751
المعدّل/Equinoxe،ecliptique؛Equinox،ecliptic / 7751
المعدن/Metal؛Metal / 9751
المعدول/Nom derive؛Derivative noun / 9751
المعدولة/
Lettre ecrite mais non prononcee، proposition predicative ne- gative؛ Written but not pronouced letter، predicative negative proposition
/ 1580
المعرب/Nom declinable؛Declinable noun / 1851
المعرّب/Arabise؛Word introduced in Arabic / 2851
المعرفة/Connaissance؛Knowledge / 3851
المعروف/Connu،appris،patent؛Known،learned / 1951
المعرّی/
Metre depouille) prosodie (؛ Bald metre(prosody)
/ 1592
المعصیة/
Desobeissance، faute، peche؛ Disobedience، sin، wrongdoing
/ 1592
المعضل/
Tradition prophetique problematique؛ Problematic prophetic tradition
/ 1592
المعفّن/Pourri،moisi؛Rotten،putrid / 2951
المعقّد/Calligramme؛Calligramme / 2951
المعقود/
Nombre incommensurable؛ Incommensurable number
/ 1593
المعقول/Intelligible؛Intelligible / 3951
المعلّل/
Tradition prophetique defectueuse؛ Defective prophetic tradition
/ 1593
المعلول/
Effet، consequence، malade؛ Effect، consequence، sick
/ 1593
المعلوم/
Connu، appris، verbe actif؛ Known، learned، active verb
/ 1594
المعلومیة/Al -Malumiyya)secte(؛Al -Malumiyya (sect) / 5951
المعلّی/
Figure de rhetorique consistant a commencer chaque mot par la meme lettre؛ Rhetorical figure formed by begin- ning every word by the same letter
/ 1595
المعمّریة/Al -Mumariyya)secte(؛Al -Mumariyya (sect) / 5951
المعمّی/
Propos enigmatique، allusion، inversion، syllepse؛ Enigmatic speech، allusion، hysteron porteron، syllepsis
/ 1595
المعمّی المهندس/
Enigme ou syllepse sous forme geometrique؛ Enigma or syllepsis in geometrical figure
/ 1599
المعمّی الموشّح/Calembour؛Paronomasia / 9951
المعنعن/
Tradition prophetique ou tous les narrateurs sont mentionnes؛ Prophe- tic tradition where all the narrators are mentioned
/ 1599
المعنی/
Sens، signification، concept، signifie؛ Meaning، significance، concept
/ 1600
المعونة/Surnaturel،prodige؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1944
Supernatural، prodigy
/ 1601
المعیار/Norme،critere؛Norm،criterion / 1061
المعیّة/
Coexistence، conocomitance، connexion؛ Coexistence، concomitance، accompaniment
/ 1601
المعیّن/Losange؛Rhombus / 1061
المغالبة/
Verbe qui montre le radical d'un autre verbe؛ Verb which shows the radical of another one
/ 1602
المغالطة/
Sophisme، syllogisme sophistique، eristique؛ Sophism، sophistic syllogism، eristic
/ 1602
المغص/Colique،mal au ventre؛Colic / 4061
المغلّظ/Epaississant؛Thickening / 4061
المغلق/
Hermetique، enigmatique، impenetrable؛ Hermetic، enigmatic، im- penetrable
/ 1604
المغمّد/Jeu prosodique؛Prosodic play / 4061
مغیب الاعتدال/Couches؛Setting / 4061
المغیرة/
Proposition predicative negative؛ Predicative negative proposition
/ 1605
المغیریّة/
Al- Mughiriyya) secte (؛ Al- Mughiriyya(sect)
/ 1605
المفارق/
Accident، separe، abstrait؛ Accident، separated، abstract
/ 1605
المفارقة/
Separation، distinction، contraste؛ Separation، distinction، con- trast
/ 1607
المفاوضة/Egalite legale؛Legal equality / 7061
المفتّح/Cathartique؛Cathartic / 7061
المفتوح/
Accusatif، figure en geomancie؛ Accusative، figure in geomancy
/ 1607
المفرّد/
Isole، ermite، solitaire؛ Isolated، solitary
/ 1607
المفرد/
Simple، singulier، particulier؛ Singular، simple، particular
/ 1608
المفرّغ/Excepte،exclu؛Excepted،excluded / 2161
مفصول النّتائج/
Syllogisme compose، polysyllogisme، sorites d'Aristote؛ Com- posed syllogism، polysyllogism، Aristote- lian sorites
/ 1612
المفعول/
Fait، execute، complement d'objet، participe passe؛ Done، executed، object، past participle
/ 1613
مفعول ما لم یسمّ فاعله/Voix passive؛Passive voice / 6161
المفقود/Perdu،disparu؛Lost،missing / 7161
المفهوم/
Concu، idee، conception، notion، concept؛ Conceived، idea، conception، notion، concept
/ 1617
المفوّضة/
Femme sans dot، Al- Mufawida) secte (؛ Woman without dowry، Al- Mu- fawida(sect)
/ 1618
المفید/
Utile، significatif؛ Useful، significative
/ 1619
المقابلة/
Opposition، reciprocite، oxymoron؛ Opposition، reciprocity، oxy- moron
/ 1619
المقام/Stade،position؛Level،stage،position / 3261
المقایضة/Echange،troc؛Exchange،barter / 4261
المقبول/
Accepte، admis، tradition prophetique acceptee، premisses ad- mises؛ Admitted، admitted prophetic tradition، admitted premisses
/ 1624
المقتدی/
Prieur derriere l'Imam، disciple، aspirant، novice؛ Prayer behind the
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1945
Imam، disciple، follower
/ 1624
المقتضب/
Concis، al- muqtadab) metre en prosodie (؛ Concise، al- muqtadab(metre in prosody)
/ 1624
المقتضی/
Circonstance، exigence، necessite؛ Circumstance، requirement، necessity
/ 1624
المقتضی/
Declinaison، conjugaison؛ Declension، inflection conjugation
/ 1626
المقدار/
Quantite، nombre، mesure؛ Quantity، number، measure
/ 1627
المقدّر/
Implicite، predestine؛ Implicit، predestined
/ 1627
المقدّم/
Nombre proportionnel، premisse، condition prealable؛ Proportional num- ber، premise، previous condition
/ 1628
المقدّمة/
Devant، avant- props، premisse، avant- garde de l'armee؛ Forepart، pre- mise، vanguard، advance gard
/ 1629
المقرّح/Ulceration؛Ulcerous / 1361
المقرونة بالقرائن/
Propositions admises، propositions presumees؛ Admitted pro- positions، presumed propositions
/ 1631
المقطع/Syllabe،strophe؛Syllable،stanza / 1361
المقطّع/
Cathartique، digestif، purgatif؛ Cathartic، digestant
/ 1631
المقطّع/
Figure rhetorique consistant a utiliser des lettres disjointes؛ Rhetoric figure formed by unsing separated letters
/ 1631
المقطوع/
Coupe، proposition independante، tradition prophetique rapportee par un disciple d'un compa- nion du prophete؛ Cut، independant proposition، prophetic tradition told by a
follower of a companion of the prophet
/ 1632
المقعد/Infirme،invalide؛infirm،invalid / 2361
المقلّ/
Personne a qui on attribue peu de traditions prophetiques؛ Person to whom few prophetic traditions are ascribed
/ 1632
المقنطرة/
Almucantarat، cercles paralleles a l'horizon؛ Circles parallel to the horizon
/ 1632
المقول فی جواب ما هو/
Essence، difference specifique؛ Essence، specific difference
/ 1632
المقولة/Categorie؛Category / 3361
مقوّم عدد/Nombre antecedent؛Antecedent number / 3361
المقوّی/
Stimulant، tonifiant، roboratif؛ Fortifying، tonic
/ 1633
المقیاس/
Quantite، echelle، planimetre؛ Quantity، scale، planimetre
/ 1633
المقیس/
Consequence d'un principe؛ Consequence of a principle
/ 1633
المکابرة/
Opiniatrete، obstination؛ Stubborness، obstinacy
/ 1633
المکاتبة/Correspondance؛Correspondance / 4361
المکالفة/Jeu en prosodie؛Game in prosody / 4361
المکان/Place،situation؛Place،situation / 4361
المکان/Lieu،espace؛Spot،space / 4361
مکان الکوکب/
Position d'une planete؛ Position of a planet
/ 1636
المکبّر/Exagere،exalte؛Exaggerated،exalted / 6361
المکتفی/Auto -suffisant؛Self -sufficient / 6361
المکتومون/Saints dissimules؛Hidden
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1946
saints
/ 1636
المکرّر/Repetition؛Anaphora / 7361
المکرمیة/
Al- Makramiyya) secte (؛ Al- Makramiyya(Sect)
/ 1637
المکروه/
Interdit bien que legal a l'origine؛ Forbidden but originally legal
/ 1637
المکعّب/Cube؛Cube / 7361
المکلّب/Captif؛Captive / 8361
الملأ/
Corps، corps infini؛ Body، unlimited object
/ 1638
الملأ الأعلی/Monde intelligible؛Intelligible world / 8361
الملائمة/
Pertinence، convenance؛ Convenience، aptness
/ 1638
الملاحة/
Perfection divine، beaute؛ Divine perfection، beauty
/ 1638
الملاحدة/Athees؛Atheists / 9361
الملاحظة/Observation؛Observation / 9361
الملاسة (املس)/Lisse،poli؛Smooth / 9361
الملامسة/Vente par attouchement؛Sale by touching / 9361
الملّة/
Secte، dogme، religion؛ Sect، dogma، religion
/ 1639
الملتوی/Recourbe،detourne؛Curved،devious / 0461
الملطّف/
Palliatif، correctif؛ Palliative، sedative
/ 1640
الملک/Possession؛Possession / 0461
الملک/Ange؛Angel / 0461
الملکة/Faculte،aptitude؛Faculty،aptitude / 2461
الملکوت/
Royaute، royaume، monde spirituel؛ Kingdom، spiritual world
/ 1642
الملمّع/Poesie bilingue؛Two -Languages poetry / 3461
المماسّة/
Tangence، contiguite؛ Tangency، contiguity
/ 1644
الممانعة/
Objection، opposition؛ Objection، opposition
/ 1644
الممتنع/
Invariable، inaccessible؛ Invariable، out of reach
/ 1644
الممثّل/Zodiaque؛Zodiac / 4461
الممکنة الخاصّة/
Proposition possible particuliere؛ Possible particular proposi- tion
/ 1645
الممکنة العامة/
Proposition possible generale؛ Possible general proposition
/ 1645
المملّس/Lisseur؛Smoother / 5461
المموّه/Plaque،trompeur؛Plated،disguised / 5461
المنّ/
Poids de cinq kilogrammes؛ Weight Of five kilogrammes
/ 1645
المنابذة/
Vente au hasard de l'epoque anteislamique؛ Sale by chance dated from the pre- Islamic epoch
/ 1646
المناسبة/
Convenance، accord، harmonie؛ Convenience، agreement، harmony
/ 1646
المناسک/Rites du pelerinage؛Rites of pilgrimage / 2561
المناط/Cause،mobile؛Cause،motive / 2561
المناظر/Perspective؛Perspective / 2561
المناظرة/
Polemique، joute oratoire، controverse؛ Debate، dispute، controversy
/ 1652
المنافق/Hypocrite،imposteur؛Hypocrite / 2561
المناقضة/Contradiction؛Contradiction / 3561
المناولة/Permission،licence؛Permission،licence / 3561
المنبت للحم/Medicament qui change le
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1947
sang en chair؛ Drug which changes blood into flesh
/ 1653
المنتشرة/
Proposition necessaire temporaire؛ Necessary temporary propo- sition
/ 1654
المنتقع/Humide،mouille؛Humid،moist،wet / 4561
منتهی الإشارات/Sphere celeste؛Celestial sphere / 4561
المنحرف/
La lettre ¬L، quadrilatere، trapeze؛ The letter ¬L، quadrilateral، trapezium
/ 1654
المندوب/Mandataire؛Mandatory / 4561
المنزل/
Maison، art menager، mansion de la lune؛ House، home، housekeeping، mansion of the moon
/ 1655
منزلة الحمل و المیزان/Ligne equinoxiale؛Equinoctial line / 6561
المنسرح/
Al- Munsareh) metre en prosodie (؛ Al- Munsareh(prosodic metre)
/ 1656
المنسوب/Attribue،relatif؛Ascribed،relative / 6561
المنشعب/Derive؛Derivative / 7561
المنشف/Deshydratant؛Dehydrator،dehydrant / 7561
المنشور/Scie،prisme؛Sawn،prism / 7561
المنصرف/
Variable، declinable؛ Variable، declinable
/ 1657
المنصف/Bissection؛Bisecting / 8561
المنصوریة/
Al- Mansuriyya) secte (؛ Al- Mansuriyya(sect)
/ 1658
المنطق/Logique؛Logic / 9561
المنطق/
Norme، critere، mesure، etalon، nombre rationnel؛ Norm، criterion، stan-
dard، rational number
/ 1659
المنطقة/Zone،zodiaque؛Zone،zodiac / 9561
المنطوق/
Enonce، prononce، articule؛ Statement، pronounced، articulated
/ 1659
المنع/
Prohibition، privation، empechement؛ Prohibition، deprival، im- pedimet
/ 1661
المنعقدة/Serment accepte؛Agreed oath / 1661
المنعی/Invariable؛Invariable / 1661
المنفخ/Flatulent؛Flatulent / 1661
المنفرد/propre،particulier؛Proper،particular / 1661
المنفی/
Negatif، phrase negative؛ Negative، negative sentense
/ 1661
المنقلب/
Renverse، tropique du Cancer ou du Capricorne؛ Reversed، tropic of Cancer or Capricorn
/ 1661
المنقوص/
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1947 فهرس المصطلحات … ص: 1867
Defectueux، verbe defectif؛ Defective، defective verb
/ 1661
المنقوط/
Poeme dont toutes les lettres sont marquees de points diacritiques؛ Poem whose letters are marked with diacritical points
/ 1662
المنقول/
Bien meuble، effet mobilier، transcrit، transfere، modifie، neolo- gisme؛ Personal property، transcribed، modified، neologism
/ 1662
المنکر/
Mauvaise action، action illicite، perversion؛ Bad action، forbidden act، perversion
/ 1663
المنوّع/Distinction؛Distinction / 3661
المنی/Sperme؛Sperm / 3661
المهایأة/
Affaire convenue، partage des services؛ Deal agreed، sharing of services
/ 1663
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1948
المهتوت/La lettre t؛The letter t / 4661
المهر/Dot؛Dower،dowry / 4661
مهز/Affection،amour؛Affection،love / 4661
مهربان/
Afectueux، bien- aime؛ Affectionate، beloved
/ 1664
مهره کلکون/
Multicolore، manifestation spirituelle؛ Multicoloured، spiritual man- ifestation
/ 1664
المهمل/
mot desuet، lettre sans point diacritique، nom sans trait distinctif؛ Outdated word، letter without diacritical point، name without special mark
/ 1664
المهملة/
Proposition indefinie ou indeterminee؛ Indefinite proposition
/ 1664
المهموز/
Mot dont une des lettes est le ¬hamza؛ Word of which one genuine letter is the ¬hamza
/ 1664
الموات/
Inanime، terrain improductif، terrain inculte sans proprietaire؛ Inani- mate، wasteland، uncultivated land with- out any owner
/ 1665
المواربة/
Circonlocution، ambages؛ Circumlocution، tergiversation
/ 1665
الموازاة/
En ligne droite، parallelisme؛ In straight line، parallelism
/ 1665
الموازنة/Equilibre؛Equilibrium / 6661
المواساة/
Consolation، sympathie، compassion؛ Consolation، sympathy، compassion
/ 1667
الموافق المرکز/Sphere celeste؛Celestial sphere / 7661
الموافقة/Conformite،compatibilite،
concordance؛ Conformity، compatibility، agreement
/ 1667
الموالاة/
Soutenance، entraide، escalvage؛ Partisanship، support، slavery
/ 1668
الموالید الثلاثة/
Metal، vegetal et animal؛ Metal، plant and animal
/ 1668
الموت/Mort،deces؛Death / 8661
الموجب/
Positif، affirmatif؛ Positive، affirmative
/ 1669
الموجبة/
Proposition affirmative؛ Affirmative proposition
/ 1669
موزون الطبع/
Poesie equilibree et acceptable؛ Balanced and accepted poetry
/ 1669
الموسخ/
Medicament adoucissant les ulceres؛ Drug smoothing the ulcers
/ 1669
الموشی/
Figure de rhetorique consistant a n'utiliser que les lettres avec des points diacritiques؛ rhetoric figure formed by using only letters with diacritical points
/ 1669
الموصل/
Figure de rhetorique consistant a n'utiliser que les lettres jointes dans l'ecriture arabe؛ Rhetoric figure formed by using only joined letters in the Arabic handwriting
/ 1670
الموصول/
Pronom relatif، nom conjonctif، tradition prophetique en- chainee؛ Relative pronoun، conjunctive، well- joined prophetic tradition
/ 1670
موصول النتائج/
Syllogisme compose، sorite؛ Composed syllogism، sorite
/ 1670
الموضع/Endroit،lieu،espace؛Place،spot،space / 0761
الموضوع/
Objet، matiere، sujet؛ Object، matter، subject
/ 1670
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1949
موضوع العلم/
Objet d'une science؛ object of a science
/ 1670
الموفور/
Metre en prosodie auquel on a epargne la suppression d'une partie؛ Metre in prosody of which a part was not cut
/ 1670
الموقوف/
Arrete، suspendu، detenu، contrat de possession conteste، tradition prophetique attribue exclusivement a un companion du prophete؛ Arrested، sus- pended، detained، disputed ownership contract، prophetic tradition ascribed only to a follower of the prophet
/ 1671
المولد/
Creation، invention، mot forge، neologisme، metis؛ Creation، invention، neologism، mongrel، mulatto
/ 1671
مولی العتاقة/
Affranchisseur d'un esclave؛ Emancipator of a slave
/ 1671
مولی الموالاة/Maitre d'un esclave؛Master of a slave / 1761
موی/
Cheveu، manifestation divine authentique؛ Hair، authentic divine man- ifestation
/ 1672
می/
Vin، gout، jouissance، joie؛ Wine، taste، enjoyment، joy
/ 1672
میان/
Milieu du passage، zone، devoilement؛ Middle of a path، zone، unveiling
/ 1672
میان دیهی/
Terre domaniale، domaine public؛ Public property، public domain، no man's land
/ 1672
میدان/
Lice، champ، rencontre du bien- aime؛ Field، arena، encounter with the beloved
/ 1672
المیزان/
Balance، la balance؛ Balance، scales، Libra
/ 1672
المیقات/
Temps fixe، lieu de proscription؛ Appointed time، deadline place of pro- scription
/ 1673
المیل/
Mille) unite de mesure pour les distances tres variable selon les epo- ques (؛ Mile(unity of measure for dis- tances which varies according to epochs)
/ 1673
المیل/
Inclination، tendance، disposition؛ Inclination، tendency، disposition
/ 1674
المیمونیة/
Al- Maymuniyya) secte (؛ Al Maymuniyya(sect)
/ 1677
ن النّائبة/Evenement،imposition؛Event،taxation / 8761
النّائرة/Lettre ajoutee؛Letter added / 8761
النّادر/Rare،exeption؛Rare،exception / 8761
ناز/
Coquetterie، force de l'amour؛ Coquetry، love force
/ 1680
النّاسوت/Nature humaine؛Human nature / 0861
النّاشزة/
Femme rebelle vis- a- vis de son mari؛ Insubordinate wife
/ 1680
النّاطق/Messager؛Spokesman،massenger / 0861
الناقص/
Verbe defectif، inacheve، imparfait؛ Defective verb، unaccom- plished، imperfect
/ 1680
النّاقوس/
Cloche، eveil، extase؛ Bell، awakening، ecstasy
/ 1680
ناله/
Gemissement، conversation؛ Moan، conversation
/ 1680
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1950
النّامیة/Faculte de croitre؛Faculty of growing / 0861
نای/
Flute، lettre du bien- aime؛ Flute، letter of the beloved
/ 1681
النّبات/Vegetal؛Vegetable / 1861
النبی/Prophete؛Prophet / 1861
نبیرة أول و دوّم و سوّم/
Petit- fils et arriere petit- fils؛ Grandson، great- grandson
/ 1682
النتیجة/Conclusion؛Conclusion / 2861
النّجاریة/
Al- Najjariyya) secte (؛ Al- Najjariyya(sect)
/ 1682
النّجباء/
Nobles، elus، reformateurs؛ Noble، choosen، reformers
/ 1682
النّجدات/Al -Najdat)secte(؛Al -Najdat (sect) / 2861
النّجس/Impurete،souillure؛Impurity،dirtiness / 3861
النّجش/
Excitation، connivence؛ Excitation، connivance
/ 1683
النجوم/
Astronomie، astrologie؛ Astronomy، astrology
/ 1683
النّحر/
Modification en prosodie؛ Modification in prosody
/ 1683
النّحو/Syntaxe،grammaire؛Syntax،grammar / 4861
النّد/Egal،pareil؛Peer،equal / 4861
النّداء/Appel،vocatif؛Call،appeal،vocative / 4861
النّدب/
Bienfaisance volontaire؛ Voluntary good action
/ 1685
النّذر/Voeu؛Vow / 5861
النّزاع اللّفظی و المعنوی/
Conflit entre litteral et moral؛ Conflict between literal and moral
/ 1686
النّزاهة/
Probite، satire sans grossierete؛ Probity، satire without coarseness
/ 1686
النّزلة/Rhume،gripppe؛Influenza،flu / 7861
النّزول/Descente،baisse؛Descent،falling / 7861
النّسبة/
Proportion، rapport، relation؛ Proportion، rate، relation
/ 1687
النّسخ/
Annulation، transcription، copie؛ Annulment، transcription، copy
/ 1691
النّسی‌ء/
Decalage، ajournement du mois، augmentation، bissextile؛ Delay، inercas- ing، month postponed، leap- year
/ 1694
النّسیان/Oubli،amnesie؛Forgetting،amnesia / 4961
النّسیم/Brise،providence؛Breeze،Providence / 5961
النّشر/
Figure de style qui consiste a nommer plusieurs objets et a faire accompagner chacun d'un adjectif ade- quat، prose؛ Figure of speech consisting of naming many objects and accompany- ing every one by an adequate adjective، prose
/ 1695
النّصّ/Texte؛Text / 5961
النّصاب/
Origine، principe، part exempte de la taxe aumoniere؛ Origin، principle، part not subject to charity tax
/ 1700
النّصاری/Chretiens؛Christians / 0071
النّصب/
Accusatif، verbe au subjonctif؛ Accusative case، subjuncctive mood
/ 1700
نصرة الدّاخل/Figure en geomancie؛Figure of geomancy / 0071
النّصریة/Al -Nassriyya)secte(؛Al -Nassriyya (sect) / 0071
النّصف/Moitie،meridien؛Half،meridian / 0071
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1951
النّصیحة/
Conseil، devouement، sincerite؛ Advice، devotedness، sincerity
/ 1701
النّطاق/
Ceinture، etendue، echelle، cercle، baudrier؛ Belt، extent، scale، circle، baldrick
/ 1701
النّطق/
Prononciation، enonciation، articulation، perception، comprehen- sion؛ Pronunciation، enunciation articu- lation، understanding، perception
/ 1703
النطول/Fomentation medicale؛fomentation / 3071
النّظائر/
Physionomie، aspect exterieur؛ Outward appearance، external aspect
/ 1703
النّظّامیة/
Al- Nazzamiyya) secte (؛ Al- Nazzamiyya(sect)
/ 1704
النظر/
Vue، consideration، meditation، position، pensee، reflexion؛ Sight، vision، consideration، meditation، position، thought، reflection
/ 1704
النّظری/
Probable، contingent، theorique؛ Probable، contingent، speculative
/ 1710
النّظم/
Enfilage des perles، syntaxe، versification؛ Stringing، threading، syntax، versification
/ 1710
نظم النّثر/
Versification de la prose؛ Versification of the prose
/ 1710
النّظیر/
Pareil، egal، semblable، pair، analogue، nadir؛ Peer، equal، analogue، nadir
/ 1711
نظیرة الانقلاب/Equinoxe؛Equinox / 1171
النّعت/
Adjectif، attribut، epithete، qualification؛ Adjective، attribute، qualifi- cation، attributive
/ 1711
النّعلی/Plinthe؛Plinth / 2171
النّفاذ/
Application، execution، effet؛ Effectiveness، execution، effect
/ 1712
النّفاس/
Accouchement، lochies، Childbirth، delivery، lochia
/ 1713
النّفخة/Flatulence،enflure؛Flatulence،swelling / 3171
النّفس/Ame،eau،esprit؛Soul،spirit،water / 3171
النّفس/Sang،divertissement؛Blood،diversion / 0271
نفس الأمر/
Chose elle- meme، objet meme؛ Thing itself، object itself
/ 1720
نفس الانتصاب/Pneumonie؛Pneumonia / 0271
النّفقة/
Equisement، ecoulement، pension alimentaire؛ Exhaustion، selling well، end، perish، alimony
/ 1720
النّفل/
Supplement، surplus، butin، batard؛ Supplement، surplus، spoils، booty، bas- tard
/ 1721
النّفی/Negation؛Negation / 2271
النّفیس/Precieux،noble؛Precious،noble / 3271
النّقاب/Voile،obstacle؛Veil،obstacle / 3271
النّقباء/Elus،saints؛Chosen،saints / 4271
النّقرس/Goutte،rhumatisme؛Gout،rheumatism / 4271
النّقص/
Diminution، jeu prosodique؛ Decrease، prosodic play
/ 1724
النّقض/
Refutation، contradiction، abolition؛ Refutation، contradiction، abo- lition
/ 1724
النّقطة/Point؛Point / 5271
النّقل/
Transmission، transcription، traduction؛ Transmission، transcription، translation
/ 1725
نقل النّور/Communication،jonction؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1952
Communication، junction
/ 1726
نقی الخدّ/Figure en geomancie؛Figure in geomancy / 6271
النّقیض/
Contraire، oppose، antagoniste؛ Contrary، opposite، antagonist
/ 1726
النّکاح/
Mariage، contrat de mariage؛ Marriage، contract of marriage
/ 1727
النکاح المؤقّت/Mariage temporaire؛Temporary marriage / 7271
نکاح المتعة/
Mariage de jouissance؛ Temporary pleasure marriage
/ 1728
النّکتة/
AnecdOte، plaisanterie، trait d'esprit؛ Joke، anecdote، witticism
/ 1728
النّکرة/
Indetermine، mot indefini؛ Indefinite noun
/ 1728
النّملة/Pustule؛Pimple / 8271
النّموّ/
Croissance، accroissement؛ Growth، increase
/ 1728
النّهار/Jour،journee؛Day،daytime / 9271
النّهایة/
Fin، terme، aboutissement؛ End، termination، outcome
/ 1729
النّهر/Fleuve،riviere؛River،stream / 9271
النّهک/
Diminution considerable en prosodie؛ Great decrease in prosody
/ 1730
النّهی/
Prohibition، defense، interdiction؛ Prohibition، interdiction، forbidding
/ 1730
النّوء/
Etoile ou planete qui se couche؛ Setting of a star or a planet
/ 1730
النّوال/
Don، faveur، grace؛ Gift، present، favour، grace
/ 1731
النّوبة/
Acces de fievre، poussee de fievre، crise؛ Bout of fever، attack، crisis
/ 1731
النّور/
Lumiere، lueur، manifestation؛ Light، illumination، manifestation
/ 1731
النوروز/Fete de printemps؛Spring day / 3371
النّوع/
Genre، espece، variete؛ Species، class، variety
/ 1733
النّوم/Sommeil؛Sleep / 4371
النّوم المتململ/
Sommeil leger، somme؛ Light sleep، nap، doze، shumber
/ 1735
النّیّة/Intention،dessein؛Intention،purpose / 5371
نیسان/Le mois d'Avril؛The month of April / 5371
نیسن/Avril؛April / 5371
ه الهاضم/Digestif؛Digestive / 6371
الهاضمة/Appareil dIgestif؛DIgestive apparatus / 6371
الهاوی/La lettre¬ a؛The letter¬ a / 6371
الهباء/
Poussiere، rayons solaires، aspect exterieur، matiere؛ Dust، ray، external aspect، matter
/ 1736
الهبة/Don،legs؛Donation،gift / 6371
الهبوط/
Descente، declination، chute؛ Descent، decline، fall
/ 1736
الهتک/
Dechirure، dechirement، laceration؛ Tearing، rending، laceration
/ 1737
الهتم/
Imputation en prosodie؛ Cutting a letter or more in prosody
/ 1737
هثور نام/
Hatour nam) mois egyptien (؛ Hatour nam(Egyptian month)
/ 1737
الهجر و الهجران/
Abandon، delaissement، separation؛ Abandonment، leaving، separation
/ 1737
الهدایة/Chemin du salut،voie droite،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1953
conversion؛ Way of salvation، straight way، conversion
/ 1737
الهدیّة/
Don، cadeau، present؛ Gift، donation، present
/ 1740
الهذیلیة/
Al- Hudhayliyya) secte (؛ Al- Hudhayliyya(sect)
/ 1740
الهزال/
Maigreur، amaigrissement، marasme، cachexie؛ Thinness، growing thin، marasmus، cachexia
/ 1740
الهزج/
Al- Hazaj) metre en prosodie (؛ Al- Hazaj(metre in prosody)
/ 1740
الهشاشة/Fragilite،friabilite؛Fragility،frailty / 1471
الهشامیّة/
Al- Hichamiyya) secte (؛ Al- Hichamiyya(sect)
/ 1741
الهضم/Digestion؛Digestion / 2471
هل/
Particule interrogative؛ Interrogative particle
/ 1743
الهلاس/Phtisie؛Phthisis / 3471
الهلال/Croissant؛Crescent / 3471
الهلالی/En forme de croissant؛Crescent -shaped / 3471
الهمّة/
Intention، determination، energie، activite؛ Intention، determination، energy، activity
/ 1744
الهندسة/
Geometrie، artchitecture، genie civil؛ Geometry، architecture، engineering
/ 1744
الهو هو/Le meme؛The same / 5471
الهوی/
Amour، passion، desir؛ Love، passion، fondness، desire
/ 1745
الهویة/Identite؛Identity / 5471
الهیئة/
Forme، aspect، apparence، astronomie؛ Form، aspect، appearance، astronomy
/ 1746
الهیبة/
Crainte، gravite، circonspection؛ Fear، gravity، caution
/ 1747
الهیضة/Diarrhee،cholera؛Diarhoea،cholera / 7471
الهیولی/Matiere؛Matter / 7471
و الواحدیّة/Monisme؛Monism / 0571
الوادی/Fleuve،vallee؛River،valley / 0571
الوارد/
Arrivant، venant، descendant، inne، donne؛ Coming، arriving، descend- ing، innate، given
/ 1751
الواسطة/
Intermediaire، mediateur، guide، moyen؛ Intermediary، mediator، guide، means
/ 1751
الواسطة العددیة/
Moyenne، terme intermediaire؛ Average، intermediary term
/ 1752
الواصلیة/
Al- Wasseliyya) secte (؛ Al- Wasseliyya(sect)
/ 1752
الوافر/
Al- Wafir) metre en prosodie (؛ Al- Wafir(metre in prosody)
/ 1752
الوافی/Vers complet et entier؛Complete line / 2571
الواقع/
Verbe transitif، realite، reel، effectif؛ Transitive verb، reality، real، effective
/ 1752
الواقعة/Vision،don؛Vision،donation / 2571
الواقف/Qui fait un legs pieux؛Entailer / 3571
الواقفیة/Al -Waqifiyya)secte(؛Al -Waqifiyya (sect) / 3571
الوباء/Epidemie،peste؛Epidemic،plague / 3571
الوتد/Iambe،descendant،ascendant؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1954
Iambic، declination، ascension
/ 1753
الوتر/
Priere avec un nombre impair de genuflexions، corde، diametre؛ Prayer with an odd number of genuflexions، chord، diametre
/ 1756
الوثن/Idole؛Idol / 6571
الوثنی/Paien؛Pagan / 6571
الوثنیة/
Paganisme، polytheisme؛ Paganism، polytheism
/ 1756
الوجادة/
Certitude dans la decouverte des traditions prophetiques؛ Certainty in finding prophetic traditions
/ 1757
الوجد/
Tristesse، chagrin، allegresse، joie، passion؛ Sadness، sorrow، joy، passion
/ 1757
الوجدان/
Conscience، affectivite، intuition؛ Conscience، affectivity، intui- tion
/ 1758
الوجع/Douleur،souffrance؛Pain،ache،suffering / 8571
وجع المفاصل/Rhumatisme؛Rheumatism / 9571
الوجه/
Visage، existence، notable؛ Face، existence، notable
/ 1759
وجه التّشبیه/
Point de ressemblance dans une comparaison؛ Similarity point in a simile
/ 1759
الوجوب/
Necessite، obligation؛ Necessity، obligation
/ 1759
الوجود/
Etre، existence، realite؛ Being، existence، reality
/ 1766
الوجودی/
Etant، existant، reel، present، positif؛ Being، existing، real، present، positive
/ 1771
الوجودیة/Proposition absolue generale؛Absolute general proposition / 2771
وجوه الکواکب/
Phases des planetes ou des signes du zodiaque؛ Phases of planets or the signs of the zodiac
/ 1772
الوحدة/Unite،unicite؛Unity،unit،union / 3771
وحشی السّیر/
Communication، jonction؛ Communication، junction
/ 1775
الوحشی/
Sauvage، barbarisme، neologisme، grossier؛ Savage، barbarism، neologism، unrefined
/ 1776
الوحی/
Revelation، inspiration؛ Revelation، inspiration
/ 1776
الودّ/
Amour، passion، affection؛ Love، passion، affection
/ 1776
الودی/Sperme؛Sperm / 7771
الودیعة/
Depot، chose deposee، chose consignee؛ Deposit، trust، consignment
/ 1777
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1954 فهرس المصطلحات … ص: 1867
وردینج/Conjonctivite؛Conjunctivitis / 6771
الورع/Piete،devotion؛Piety،devoutness / 7771
الورقاء/
Colombe، ame universelle؛ Dove، universal soul
/ 1779
الورم/
Tumefaction، renflement؛ Tumefaction، swelling
/ 1779
الوزن/
Pesage، mesure d'un vers، forme، groupe؛ Weight، weighing، measure of a metre) prosody (، form، group
/ 1779
الوزنی/Semblable،pareil؛Similar،peer / 1871
الوسط/
Moyen terme، centre، milleu، moyenne؛ Medium، centre، middle، aver- age
/ 1782
الوسواس/
Satan، diable، obsession، hantise، mauvaise pensee؛ Satan، devil، obsession، scruple، bad thought
/ 1784
الوصال/Communication،jonction،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1955
contact، union؛ Communication، junc- tion، contact، union
/ 1784
الوصف/
Description، cause، consequence، qualite؛ Descrption، cause، Consequence، quality
/ 1786
وصف الموضوع/
Qualite du sujet، attribut؛ Quality of the subject، attribute
/ 1793
الوصل/
Jonction، liaison، connexion، accord؛ Junction، linking، connection agreement
/ 1793
الوصیّة/Testament،legs؛Testament،legacy / 4971
الوضع/
Situation، position، attitude؛ Situation، position، attitude
/ 1794
الوضوء/
Ablutions، proprete؛ Ablution، cleanliness
/ 1800
الوضیعة/
Vente a un prix inferieur au prix de cout؛ Sale under the coast price
/ 1800
الوطن/
Patrie، pays natal، demeure fixe؛ Fatherland، native country
/ 1800
الوعاء/Cavite،vaisseau؛Cavity،vessel / 0081
الوفاء/
Fidelite، loyaute، acquittement؛ Faithfulness، loyalty، fullfilment
/ 1800
الوفق/
Convenance، accord، opportunite؛ Suitability، agreement، opportunity
/ 1801
الوقت/Temps؛Time / 1081
الوقتیّة/
Proposition absolue temporaire؛ Absolute temporary proposition
/ 1801
الوقص/
Suppression d'une lettre en prosodie؛ Cutting of a letter in prosody
/ 1802
الوقف/
Arret، legs pieux، biens inalienables؛ Stoppage، entailed estate
/ 1802
الوکالة/Procuration،mandat؛Procuration،mandate / 5081
الولاء/
Continuation، action suivie dans les ablutions؛ Continuation، continuous action in the ablutions
/ 1805
الولاء/
Amitie، Loyaute، allegeance؛ Friendship، loyalty، allegiance
/ 1805
الولد/Enfant،garcon،fils؛Boy،child،kid،son / 6081
الولع/Engouement،passion؛Craze،passion / 6081
الولیّ/
Protecteur، soutien، patron، saint؛ Caretaker، supporter، patron، saint، holy man
/ 1806
الوهم/
Illusion، chimere، imagination؛ Illusion، chimera، imagination
/ 1808
الوهمیّ/
Chimerique، illusoire، imaginaire، fictif؛ Illusory، chimerieal، imaginary، fictitious
/ 1809
ی یار/
Ami، bien- aime، vision du vrai؛ Friend، beloved، vision of the True
/ 1811
الیاقوت/
Rubis، saphir، topaze، ame universelle؛ Ruby، sapphire، topaz، uni- versal soul
/ 1811
الیبوسة/
Secheresse، dessechement؛ Dryness، aridity
/ 1811
الیتم/Etat d'orphelin؛Orphanhood / 2181
یتنج آی/
Yatinj- ay) mois turc (؛ Yatinj- ay(Turkish month)
/ 1812
الیدان/
Les deux mains، le necessaire et le contingent؛ The two hands، the necessary and the contingent
/ 1812
الیرقان/Jaunisse،ictere؛Jaundice،icterus / 2181
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1956
الیزیدیة/Al -Yazidiyya)secte(؛Al -Yazidiyya (sect) / 2181
الیقین/
Certitude، assurance؛ Certainty، certitude، assurance
/ 1812
الیقینیات/
Propositions certaines، propositions apodictiques، principes، axiomes، objets sensibles، idees innees؛ Sure propositions، absolute propositions، principles، axioms، sensible objects، innate ideas
/ 1813
الیمین/Main droite،serment؛Right hand،oath / 4181
الیوم/Jour؛Day / 5181
الیوم بلیلته/
Jour entier avec la nuit؛ Whole day with its night
/ 1816
الیونسیة/
Al- Yunissiyya) secte (؛ Al- Yunissiyya(sect)
/ 1817
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1957

الفهارس الأجنبیّة

Index Francais

A* 1 e، 2 e، 4 e، 7 e، 10 e lettres؛ 1 st، 2 nd، 4 th، 7 e، 10 th letters
/ 287/ اوتاد زمام
* 1 e parallaxe؛ First parallax
/ 118/ الاختلاف الأول
* 2 e parallaxe؛ 2 nd parallax
/ 119/ الاختلاف الثانی*3 e parallexe؛3 rd parallax / 911/ الاختلاف الثالث
* Abandon، delaissement؛ Abandonment، desertion
/ 422/ التّرک
* Abandon، delaissement، separation؛ Abandonment، leaving، separation
/ 1737/ الهجر و الهجران
* Abandon، lachage؛ Abandon، desertion
/ 740/ الخذلان
* Aban) Octobre (؛ Aban(octobre)
/ 81/ آبان
* Abib) mois egyptien (؛ Abib(Egyptian month)
/ 91/ أبیب
* Abiqui) mois egyptien (؛ Abiqui(Egyptian month)
/ 91/ أبیقی
* Ablutions، proprete؛ Ablution، cleanliness
/ 1800/ الوضوء
* Abolition؛ Abolition
/ 256/ الإلغاء
* Abrasion؛ Abrasion
/ 935/ السّحج
* Abrege، sommaire؛ Summary
/ 1264/ الفذلکة
* Absence de voyelle، immobilite؛ Absence of vowel، immobilitiy
/ 962/ السّکون
* Absolu، inconditionne، nombre entier؛ Absolute، unconditional، whole number
/ 1567/ المطلق
* Abstinence، chastete؛ Abstinence، chastity
/ 112/ الإحصان
* Abstinence، jeune de trois jours؛ Absti- nence، fast of three days
/ 1105/ صوم الوصال
* Abstrait؛ Abstract
/ 1472/ المجرّد
* Acceleration، execution immediate du divorce؛ Acceleration، immediate execu- tion of a divorce
/ 518/ التّنجیز
* Accent؛ Accent
/ 640/ الحذو
* Accentuation؛ Accentuation
/ 872/ الرّکة
* Acceptation du point de vue de l'adver- saire؛ Acceptance of the point of view of the adversary
/ 1455/ مجاراة الخصم
* Accepte، admis، tradition prophetique acceptee، premisses admises؛ Admitted، admitted prophetic tradition، admitted
premisses
/ 1624/ المقبول
* Acces de fievre، poussee de fievre، crise؛ Bout of fever، attack، crisis
/ 1731/ النّوبة
* Acces au pouvoir، avenement؛ Acceding to the rank of ruler
/ 534/ التّولیة
* Accident؛ Accident
/ 1171/ العرض
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1958
* Accident، separe، abstrait؛ Accident، separated، abstract
/ 1605/ المفارق
* Accidentel؛ Accidental
/ 1179/ العرضی
* Accomplissement de la priere، installa- tion؛ Accomplishing he prayer، installation
/ 241/ الإقامة
* Accord؛ Agreement
/ 283/ الانعقاد
* Accord، concordance؛ Agreement
/ 532/ التّوفیق
* Accord، concordance؛ Agreement؛ concord
/ 97/ الاتّفاق
* Accouchement، lochies؛ Childbirth، deliv- ery، lochia
/ 1713/ النّفاس
* Accusatif، figure en geomancie؛ Accusa- tive، figure in geomancy
/ 1607/ المفتوح
* Accusatif، verbe au subjonctif؛ Accusative case، subjuncctive mood
/ 1700/ النّصب
* Achat؛ Purchase
/ 1011/ الشّراء
* Acidification؛ Acifidication
/ 392/ التحمیض
* Acquisition de la science؛ Acquisition of science
/ 391/ التّحصیل
* Acquisition، gain؛ Acquisition، gain
/ 1362/ الکسب
* Acquittement a echeance؛ Acquittal، settlement، discharge
/ 783/ الدّرک
* Adam، basane؛ Adam، swarthy
/ 71/ الآدم
* Addition d'une lettre a la fin de la rime؛ Addition of a letter at the end of a rhyme
/ 427/ التّسبیغ
* Addition de quelques lettres) une، deux ou trois (؛ Adding of some letters(one، two or three)
/ 743/ الخزم
* Adepte d'un adepte d'un compagnon du prophete؛ Follower of a follower of a companion of the Prophet
/ 378/ تبع التّابعی
* Adepte d'un chef؛ Follower of a chief or a guide
/ 835/ ذو مصّة
* Adepte d'un compagnon du prophete؛ Follower of a companion of the Prophet
/ 362/ التابعیّ
* Adjectif، attribut، epithete، qualification؛ Adjective، attribute، qualification، attributive
/ 1711/ النّعت
* Adjectif comparatif؛ Comparative adjective
/ 190/ اسم التّفضیل
* Adjectif ou pronom، demonstratif؛ De- monstrative adjective or pronoun
/ 189/ اسم الإشارة
* Adjectif qualificatif؛ Qualifying adjective
/ 1078/ الصّفة المشبّهة
* Adolescent، pubere؛ Adolescent، teenager
/ 1508/ المراهق
* Adorateur، devot؛ Worshipper، devout
/ 1156/ العابد
* Adoration، devotion؛ Worshipping، devoutness
/ 1161/ العبادة
* Adoucissement de l'accentuation، ralen- tissement؛ Softening of the accentuation، slowing
/ 886/ الرّوم
* Adoucissement d'une lettre faible؛ Sweet- ing of a weak letter
/ 233/ الإعلال
* Adulte، majeur؛ Adult، of age
/ 308/ البالغ
* Adultere؛ Adultery
/ 912/ الزّنا
* Adultere، prostitution، debauche؛ Adul- tery، prostitution، debauchery
/ 1274/ الفسوق
* Adverbe؛ Adverb
/ 1146/ الظّرف
* Afectueux، bien- aime؛ Affectionate، beloved
/ 1664/ مهربان
* Affabilite، devotion؛ Affability، devotion
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1959
/ 1419/ المؤانسة
* Affaire convenue، partage des services؛ Deal agreed، sharing of services
/ 1663/ المهایأة
* Affection، amour؛ Affection، love
/ 1664/ مهر
* Affection، inclination، charite، amour، attachement؛ Affection، attachment، in- clination، love
/ 1481/ المحبّة
* Affermage، metayage؛ Sharecropping، crop sharing
/ 1523/ المزارعة
* Affige؛ Affected
/ 1255/ غمکسار
* Affirmatif، positif؛ Affirmative، positive
/ 1449/ المثبت
* Affirmation، assertion، corroboration؛ Affirmation، assertion، corroborration
/ 372/ التأکید
* Affixe، infixe؛ Affix، infix
/ 902/ الزائد
* Affranchissement) d'un esclave (؛ Freeing(of a slave)
/ 227/ الإعتاق
* Affranchissement، liberation؛ Enfranch- isement، freeing
/ 1164/ العتق
* Affranchisseur d'un esclave؛ Emancipator of a slave
/ 1671/ مولی العتاقة
* Age؛ Age
/ 976/ السّنّ
* Age، avance en age؛ Old، aged
/ 1542/ المسن
* Agee de deux ou trois ans) Chamelle (؛ Two or three years old(Camel)
/ 90/ ابن اللّبون
* Agenouillement، genuflexion؛ Kneeling، genflexion
/ 873/ الرّکوع
* Agent؛ Agent
/ 1160/ العامل
* Agent de police، agent secret؛ Policeman، secret agent
/ 569/ الجلواز
* Agneau، belier؛ Lamb، Aries
/ 716/ الحمل
* Agnosticisme، scepticisme؛ Agnosticism، scepticism
/ 1399/ اللاأدریة
* Agonisant qui divorce؛ Dying who divorces
/ 1260/ الفار
* Agreable، mielleux، doux؛ Pleasant، smooth mild
/ 1171/ العذب
* Agreable، plaisant؛ Agreeable pleasant
/ 1531/ المستحبّ
* Aigreur؛ Sourness، heartburn
/ 651/ الحرقة
* Aile؛ Wing
/ 587/ الجناح
* Aime؛ beloved
/ 1485/ المحبوب
* aire d'un segment spherique؛ Area of a spheric segment
/ 955/ السّطح التنینی
* Al- Abidiyya) secte (؛ Al- Abidiyya(sect)
/ 1163/ العبیدیة
* Al- Adhiriyya) secte (؛ Al- Adhiriyya(sect)
/ 1157/ العاذریة
* Al- Afdal) prosodie (؛ Al- Afdal(prosody)
/ 236/ الأفضل
* Al- Ajarida) secte (؛ Al- Ajarida(sect)
/ 1164/ العجاردة
* Al- Akhnassiyya) secte (؛ Al- Akhnassiyya(sect)
/ 123/ الأخنسیّة
* Al- Akmal) prosodie (، plus parfait؛ Al Akmal(prosody)، more perfect
/ 250/ الأکمل
* Al- Amrawiyya) secte (؛ Al- Amrawiyya(sect)
/ 1233/ العمرویة
* Al- Arid) metre en prosodie (؛ Al- Arid(prosodic metre)
/ 1180/ العریض
* Al- Awliyaiya) secte (؛ Al- Awliyaiya(sect)
/ 289/ الأولیائیة
* Al- Azariqa) secte (؛ Al- Azariqa(sect)
/ 142/ الأزارقة
* Al- Babakiyya) secte (؛ Al- Babakiyya(sect)
/ 306/ البابکیة
* Al- Bahchamiyya) secte (؛ Al- Bahchamiyya
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1960
) sect (
/ 347/ البهشمیة
* Al- Bananiyya) secte (؛ Al- Bananiyya(sect)
/ 346/ البنانیة
* Al- Barghouthiyya) secte (؛ Al- Bar- ghouthiyya(sect)
/ 323/ البرغوثیة
* Al- Batiniyya) secte (؛ Al- Batiniyya(sect)
/ 307/ الباطنیة
* Al- Bayhachiyya) secte (؛ Al- Bayhachiyya(sect)
/ 357/ البیهشیّة
* Al- Bidaiyya) secte (؛ Al- Bidaiyya(sect)
/ 313/ البدائیة
* Al- Bishriyya) secte (؛ Al- Bishriyya(sect)
/ 336/ البشریّة
* Al- Butriyya) secte (؛ Al- Butriyya(sect)
/ 309/ البتریة
* Al- Chaibaniyya) secte (؛ Al- Shaibaniyya(sect)
/ 1048/ الشّیبانیة
* Al- Chaitaniyya) secte (؛ Al- Shaitaniyya(Sect)
/ 1052/ الشّیطانیة
* Al- Chamrakhiyya) secte (؛ Al- Shamra- Khiyya(sect)
/ 1042/ الشّمراخیة
* Al- Chouaibiyya) secte (؛ Al- Shouaibiyya(sect)
/ 1033/ الشّعیبیة
* Al- Ghassaniyya) secte (؛ Al- Ghassaniyya(sect)
/ 1253/ الغسّانیة
* Al- Ghorabiyya) secte (؛ Al- Ghorabiyya(sect)
/ 1249/ الغرابیة
* Al- Habitiyya) secte (؛ Al- Habitiyya(sect)
/ 608/ الحابطیة
* Al- Hachwiyya) secte (؛ Al- Hashwiyya(sect)
/ 678/ الحشویة
* Al- Hadabiyya) secte (؛ Al- Hadabiyya(sect)
/ 625/ الحدبیة
* Al- Hafsiyya) secte (؛ Al- Hafsiyya(sect)
/ 682/ الحفصیة
* Al- Haliya) secte (؛ Al- Haliya(sect)
/ 617/ الحالیة
* Al- Hamziyya) secte (؛ Al- Hamziyya(sect)
/ 715/ الحمزیّة
* Al- Harithiyya) secte (؛ Al- Harithiyya(sect)
/ 609/ الحارثیة
* Al- Hazaj) metre en prosodie (؛ Al- Hazaj(metre in prosody)
/ 1740/ الهزج
* Al- Hazimiyya) secte (؛ Al- Hazimiyya(secte)
/ 609/ الحازمیة
* Al- Hichamiyya) secte (؛ Al- Hichamiyya(sect)
/ 1741/ الهشامیّة
* Al- Hubbiyya) secte mystique (؛ Al- Hub- biyya(secte)
/ 618/ الحبّیة
* Al- Hudhayliyya) secte (؛ Al- Hudhayliyya(sect)
/ 1740/ الهذیلیة
* Al- Huriyya) secte (؛ Al- Huriyya(sect)
/ 721/ الحوریة
* Al- Ibadiyya) secte (؛ Al- Ibadiyya(sect)
/ 1161/ العبادیة
* Al- Ibadiyya) secte (؛ Al- Ibadiyya(sect)
/ 80/ الإباضیّة
* Al- Ikhbariyya) secte (؛ Al- Ikhbariyya(sect)
/ 114/ الإخباریّة
* Al- Ilhamiyya) secte (؛ Al- Ilhamiyya(sect)
/ 257/ الإلهامیة
* Al- Imamiyya) secte (؛ Al- Imamiyya(sect)
/ 260/ الإمامیة
* Al- Is'haquiyya) secte (؛ Al- Is'haquiyya(sect)
/ 176/ الإسحاقیة
* Al- Iskafiyya) secte (؛ Al- Iskafiyya(sect)
/ 177/ الإسکافیة
* Al- Iswariyya) secte (؛ Al- Iswariyya(sect)
/ 200/ الإسواریّة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1961
* Al- Itrafiyya) secte (؛ Al- Itrafiyya(sect)
/ 222/ الأطرافیة
* Al- Ja'fariyya) secte (؛ Al- Ja'fariyya(sect)
/ 566/ الجعفریة
* Al- Jaheziyya) secte (؛ Al- Jaheziyya(sect)
/ 544/ الجاحظیة
* Al- Jahmiyya) secte (؛ Al- Jahmiyya(sect)
/ 600/ الجهمیة
* Al- Janahiyya) secte (؛ Al- Janahiyya(sect)
/ 587/ الجناحیة
* Al- Jarudiyya) secte (؛ Al- Jarudiyya(sect)
/ 544/ الجارودیة
* Al- Jarudiyya) secte (؛ Al- Jarudiyya(sect)
/ 545/ الجارودیة
* Al- Jubaiyya) secte (؛ Al- Jubaiyya(sect)
/ 548/ الجبّائیة
* Al- Kabiyya) secte (؛ Al- Kabiyya(sect)
/ 1367/ الکعبیة
* Al- Kameliyya) secte (؛ Al- Kameliyya(sect)
/ 1358/ الکاملیة
* Al- Khalfiyya) secte (؛ Al- Khalfiyya(sect)
/ 761/ الخلفیة
* Al- Khatabiyya) secte (؛ Al- Khatabiyya(sect)
/ 751/ الخطّابیة
* Al- Khayyatiyya) secte (؛ Al- Khayyatiyya(sect)
/ 767/ الخیّاطیة
* Al- Khazmiyya) secte (؛ Al- Khazmiyya(sect)
/ 744/ الخزمیة
* Al- Kiramiyya) secte (؛ Al- Kiramiyya(sect)
/ 1362/ الکرامیة
* Al- Mabadiyya) secte (؛ Al- Mabadiyya(sect)
/ 1574/ المعبدیّة
* Al- Madid) metre en prosodie (؛ Al- Madid(metre in prosody)
/ 1503/ المدید
* Al- Majhuliyya) secte (؛ Al- Majhuliyya(sect)
/ 1479/ المجهولیة
* Al- Makramiyya) secte (؛ Al- Makramiyya(sect)
/ 1637/ المکرمیة
* Al- Malumiyya) secte (؛ Al- Malumiyya(sect)
/ 1595/ المعلومیة
* Al- Mansuriyya) secte (؛ Al- Mansuriyya(sect)
/ 1658/ المنصوریة
* Al- Maymuniyya) secte (؛ Al Maymuniyya(sect)
/ 1677/ المیمونیة
* Al- Mizdariyya) secte (؛ Al- Mizdariyya(sect)
/ 1523/ المزداریة
* Al- Muchakel) metre en prosodie per- sane (؛ Al- Muchakel(metre in prosody)
/ 1544/ المشاکل
* Al- Mughiriyya) secte (؛ Al- Mughiriyya(sect)
/ 1605/ المغیریّة
* Al- Muhakimiyya) secte (؛ Al- Muhaki- miyya(sect)
/ 1489/ المحکّمیة
* Al- Muhammara) secte (؛ Al- Muhammara(sect)
/ 1490/ المحمّرة
* Al- Mumariyya) secte (؛ Al- Mumariyya(sect)
/ 1595/ المعمّریة
* Al- Munsareh) metre en prosodie (؛ Al- Munsareh(prosodic metre)
/ 1656/ المنسرح
* Al- Murjia) secte (؛ Al- Murjia(sect)
/ 1510/ المرجئة
* Al- Mustadrika) secte (؛ Al- Mustadrika(sect)
/ 1532/ المستدرکة
* Al- Mutajahiliyya) secte mystique (؛ Al- Mutajahiliyya(mystic sect)
/ 1435/ المتجاهلیة
* Al Mutakassiliyya) secte mystique (؛ Al Mutakassiliyya(mystic sect)
/ 1443/ المتکاسلیة
* Al Mutaqareb) metre de la prosodie (؛ Al
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1962
Mutaqareb) metre in prosody (
/ 1443/ المتقارب
* Al- Najdat) secte (؛ Al- Najdat(sect)
/ 1682/ النّجدات
* Al- Najjariyya) secte (؛ Al- Najjariyya(sect)
/ 1682/ النّجاریة
* Al- Nassriyya) secte (؛ Al- Nassriyya(sect)
/ 1700/ النّصریة
* Al- Nazzamiyya) secte (؛ Al- Nazzamiyya(sect)
/ 1704/ النّظّامیة
* Al- Qarib) metre en prosodie (؛ Al- Qarib(metre in prosody)
/ 1315/ القریب
* Al- Rawafed) secte (؛ Al- Rawafed(sect)
/ 875/ الرّوافض
* Al- Sabaiyya) secte (؛ Al- Sabaiyya(sect)
/ 923/ السّبئیّة
* Al- Sabiyya) secte (؛ Al- Sabiyya(sect)
/ 927/ السّبعیة
* Al- Salafiyya) secte (؛ Al- Salafiyya(sect)
/ 969/ السّلفیة
* Al- Salihiyya) secte (؛ Al- Salihiyya(sect)
/ 1055/ الصّالحیّة
* Al- Salitiyya) secte (؛ Al- Salitiyya(sect)
/ 1096/ الصّلیتیّة
* Al- Sarih) metre prosodique (؛ Al- Sarih(prosodic metre)
/ 954/ السّریع
* Al- Sufriyya) secte (؛ Al- Sufriyya(sect)
/ 1079/ الصّفریة
* Al- Sulaimaniyya) secte (؛ Al- Sulaimaniyya(sect)
/ 971/ السّلیمانیة
* Al- Sumaniyya) secte (؛ Al- Sumaniyya(sect)
/ 976/ السّمنیة
* Al- Tawil) metre en prosodie (؛ Al- Tawil(prosodic metre)
/ 1142/ الطّویل
* Al- Tha'aliba) secte (؛ Al- Tha'aliba(sect)
/ 537/ الثّعالبة
* Al- Thaubaniyya) secte (؛ Al- Thaubaniyya(sect)
/ 543/ الثّوبانیة
* Al- Thumamiyya) secte (؛ Al- Thumamiyya(sect)
/ 540/ الثّمامیة
* Al- Thumaniyya) secte (؛ Al- Thumaniyya(sect)
/ 543/ الثّومنیة
* Al- Tunj) mois turc (؛ Al- Tunj(Turkish month)
/ 518/ التنج
* Al- Wafir) metre en prosodie (؛ Al- Wafir(metre in prosody)
/ 1752/ الوافر
* Al- Waqifiyya) secte (؛ Al- Waqifiyya(sect)
/ 1753/ الواقفیة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1962 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
* Al- Wasseliyya) secte (؛ Al- Wasseliyya(sect)
/ 1752/ الواصلیة
* Al- Yazidiyya) secte (؛ Al- Yazidiyya(sect)
/ 1812/ الیزیدیة
* Al- Yunissiyya) secte (؛ Al- Yunissiyya(sect)
/ 1817/ الیونسیة
* Al- Zafaraniyya) secte (؛ Al- Zafaraniyya(sect)
/ 906/ الزعفرانیة
* Al- Zaramiyya) secte (؛ Al- Zaramiyya(sect)
/ 906/ الزّرامیة
* Al- Zaydiyya) secte (؛ Al- Zaydiyya(sect)
/ 917/ الزّیدیة
* Al- Zirariyya) secte (؛ Al- Zirariyya(sect)
/ 906/ الزّراریة
* Alidade؛ Alidade
/ 1184/ العضادة
* Aliment، nourriture؛ Food
/ 1135/ الطّعام
* Aliment، nourriture؛ Food
/ 1247/ الغذاء
* Allaitement؛ Breast- feeding
/ 866/ الرّضاع
* Allegement؛ Lightening
/ 397/ التخفیف
* Allegorie؛ Allegory
/ 426/ التّسامح
* Alliance par les femmes؛ Alliance by
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1963
women
/ 1098/ الصّهر
* Alliteration؛ Alliteration
/ 472/ تضمین المزدوج
* Alliteration؛ Alliteration
/ 473/ التظهیر
* Allusion، periphrase؛ Allusion، periphrasis
/ 506/ التّلمیح
* Almucantarat، cercles paralleles a l'hor- izon؛ Circles parallel to the horizon
/ 1632/ المقنطرة
* Alteration؛ Alteration
/ 390/ التّحریف
* Alteration d'un texte؛ Alteration of a text
/ 449/ التّصحیف
* Altere، deforme؛ Altered، corrupted
/ 1487/ المحرّف
* Alterite؛ Otherness
/ 1258/ الغیریة
* Amalgamation؛ Amalgamation
/ 277/ الاندماج
* Ambigu، confus؛ Ambiguous، obscure
/ 1551/ المشکل
* Amchizi) mois egyptien (؛ Amshizi(Egyp- tian month)
/ 267/ امشیزی
* Ame، eau، esprit؛ Soul، spirit، water
/ 1713/ النّفس
* Ame raisonnable؛ Reason
/ 1345/ القوة العاقلة
* Ami، bien- aime، vision du vrai؛ Friend، beloved، vision of the True
/ 1811/ یار
* Amitie؛ Friendship
/ 1069/ الصّداقة
* Amitie؛ Friendship
/ 812/ دوستی
* Amitie، loyaute، allegeance؛ Friendship، loyalty، allegiance
/ 1805/ الولاء
* Amour ardent، passion؛ Burning love، passion
/ 1181/ العشق
* Amour، passion؛ Love، passion
/ 1033/ الشّغف
* Amour، passion، affection؛ Love، passion، affection
/ 1776/ الودّ
* Amour، passion، desir؛ Love، passion، fondness، desire
/ 1745/ الهوی
* Amphibologie) double sens (، Polysemie، suggestion؛ Amphibology، polysemy، suggestion
/ 400/ التخییل
* Amphitheatre؛ Amphitheater
/ 1502/ المدرّج
* Amputation؛ Amputation
/ 308/ البتر
* Amputation des membres، elision، re- tranchement d'une syllabe؛ Amputation، elision، suppression of a syllable
/ 739/ الخبل
* Analogie، harmonie؛ Analogy، harmony
/ 433/ التشابه
* Analyse، disjonction، hemolyse؛ Analysis، disjunction، hemolysis
/ 277/ الانحلال
* An، annee؛ Year
/ 977/ السّنة
* Anatomie؛ Anatomy
/ 445/ التشریح
* Ancetres، anciens، predecesseurs؛ Ances- tors، old، ancients، predecessors
/ 968/ السّلف
* Androgyne؛ Androgyne
/ 765/ الخنثی
* Aneantissement؛ Annihilation
/ 1488/ المحق
* Aneantissement، fusion mystique، asce- tisme؛ Annihilation، mystical fusion، ascetism
/ 1291/ الفناء
* Aneantissement mortification؛ Mortification
/ 359/ پیر خرابات
* Anecdote، plaisanterie، trait d'esprit؛ Joke، anecdote، witticism
/ 1728/ النّکتة
* Anesthesie؛ Anaesthesia
/ 394/ التخدیر
* Ange؛ Angel
/ 1640/ الملک
* Angine؛ Angina) pectoris (
/ 822/ الذّبحة
* Angle؛ Angle
/ 903/ الزاویة
* Animal؛ Animal
/ 728/ الحیوان
* Animal qui baisse la queue apres le coit؛ animal which lowers its tail after the coitus
/ 1171/ العذیوط
* Annexion؛ Annexion
/ 254/ الإلحاق
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1964
* Annonce، annonciation؛ Annunciation
/ 336/ البشارة
* Annulation des relations et des consid- erations؛ Annihilation of all relations and considerations
/ 17/ إسقاط الإضافات و إسقاط الاعتبارات
* Annulation، dissolution؛ Cancelling، dissolution
/ 1273/ الفسخ
* Annulation ou privation des anciens acquis؛ Cancellation or deprivation of old acquisition
/ 968/ سلب المزید و سلب القدیم
* Annulation، transcription، copie؛ Annul- ment، transcription، copy
/ 1691/ النّسخ
* Anomalie de la rime؛ Rhyme anomaly
/ 976/ السّناد
* An- Pirinje- Ay) mois turc (؛ An- Pirinj- Ay(Turkish month)
/ 274/ ان پیرنج آی
* Antagonisme، lutte، conflit؛ Antagonism، struggle، conflict
/ 511/ التنازع
* Antanaclase؛ Pun
/ 857/ الرّدیف المحجوب
* Anthrax، pustule؛ Carbuncle، pustule، anthrax
/ 571/ الجمرة
* Antithese؛ Antithesis
/ 502/ التکافؤ
* Antithese، preuve؛ Antithesis، proof
/ 472/ التّطبیق
* Anusmania، homosexualite؛ Anusmania، homosexuality
/ 90/ الأبنة
* Aout؛ August
/ 78/ آب
* Aphasie؛ Aphasia
/ 233/ الإعقال
* Aphte، ulceration de la bouche؛ Thrush، mouth، ulcer، aphtha
/ 1334/ القلاع
* Apogee؛ Apogee، climax
/ 288/ الأوج
* Apogee؛ Apogee
/ 823/ الذّروة
* Apogee et perigee، cycle de l'ascension et de declinaison؛ Apogee and perigee، circle of right ascension amd declination
/ 775/ دائرة الارتفاع و الانحطاط
* Apophyse mastoide؛ Apophysis mastoid
/ 824/ الذّفری
* Apostrophe؛ Apostrophe
/ 251/ الالتفات
* Apostrophe، le monde sunaturel؛ Apos- trophe، supernatural world
/ 263/ الأمر
* Appareil digestif؛ Digestive apparatus
/ 1736/ الهاضمة
* Apparent، explicite؛ Explicit
/ 1570/ المظهر
* Apparent، manifeste، exterieur؛ Visible، manifest، exterior
/ 1144/ الظّاهر
* Apparition، societe a responsabilite limit- ee؛ Appartition، society with limited responsability
/ 1239/ العنان
* Appel a la piere؛ Call to the prayer
/ 131/ الآذان
* Appel au secours؛ Call for help
/ 1256/ الغوث
* Appel، invocation، exhortation priere؛ Call، invocation، exhortation، prayer
/ 785/ الدّعاء
* Appel، vocatif؛ Call، appeal، vocative
/ 1684/ النّداء
* Application، execution، effet؛ Effective- ness، execution، effect
/ 1712/ النّفاذ
* Application، rapprochement؛ Application، coming close
/ 497/ التّقریب
* Appreciation؛ Appreciation
/ 145/ الاستحسان
* Aprete، durete؛ Roughness
/ 745/ الخشونة
* Arabise؛ Word introduced in Arabic
/ 1582/ المعرّب
* Aram- Ay) mois turc (؛ Aram- Ay(Turkish month)
/ 137/ آرام أی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1965
* Arbre، homme parfait؛ Tree، perfect man
/ 1008/ الشّجرة
* Arc؛ Arc
/ 1029/ الشّظیة
* Arc؛ Bow، arc
/ 1345/ القوس
* Arc analogue؛ Analogous arc
/ 1007/ شبیهة القوس
* Arc de declinaison؛ Declination arc
/ 680/ حصة البعد
* Arc de jour؛ Day arc
/ 1346/ قوس النهار
* Arc de latitude؛ Arc of latitude
/ 680/ حصة العرض
* Arc de nuit؛ Night arc
/ 1346/ قوس اللیل
* Ardeur، flamme؛ Ardour، flame
/ 651/ الحرق
* Ardi- Bahshatmah) mois perse (؛ Ardi- Bahshatmah(Persian month)
/ 140/ اردیبهشتماه
* Argent؛ Silver
/ 994/ سیم
* Argent، propriete، possessions؛ Money، property، possessions
/ 1422/ المال
* Argumentation، preuve؛ Argumentation، proof
/ 812/ الدّوران
* Argument sans effect؛ Argument without effect
/ 1171/ عدم القصر
* Argummentation، recherche des causes؛ Argumentation، research of the causes
/ 274/ الانتقاد
* Arithmetique؛ Arithmatics
/ 1231/ علم العدد
* Arithmetique؛ Arithmetic
/ 140/ ارتماطیقی
* Arlequin، clown، mascarade؛ Clown، harlequin، masquerade
/ 1536/ المسخرة
* Armee؛ Army
/ 606/ الجیش
* Arrangement des signes du zodiaque؛ Arrangement of the zodiac
/ 523/ التّوالی
* Arrete، suspendu، detenu، contrat de
possession conteste، tradition prophe- tique attribue exclusivement a un companion du prophete؛ Arrested، sus- pended، detained، disputed ownership contract، prophetic tradition ascribed only to a follower of the Prophet
/ 1671/ الموقوف
* Arret، legs pieux، biens inalienables؛ Stoppage، entailed estate
/ 1802/ الوقف
* Arrivant، venant، descendant، inne، donne؛ Coming، arriving، descending، innate، given
/ 1751/ الوارد
* Art de predire l'avenir، science des lettres de l'alphabet et comment en deviner l'avenir jusqu'a la fin des jours، ono- mancie؛ Art of telling the future، sciences of the letters of the alphabet and how to predict future till the end of the world
/ 568/ الجفر
* Arteriotomie، arteriorragie؛ Arteriotomy، arteriorrhage
/ 284/ الانفجار
* Arteriotomie، arteriorragie؛ Arteriotomy، arteriorrhage
/ 284/ الانفصال
* Article defini، definition؛ Definite article، definition
/ 482/ التّعریف
* Art menager؛ Home conduct
/ 402/ تدبیر المنزل
* Ascendance، noblesse؛ Ancestry، nobility، nobleness
/ 665/ الحسب
* Ascendant؛ Ascendant
/ 1431/ المبدأ الذّاتی
* Ascendant؛ Ascendant
/ 973/ سمت الطّالع
* Ascension؛ Rising، ascent
/ 1077/ الصّعود
* Ascete، ermite؛ Ascetic، hermit
/ 1340/ قلندر و قلاش
* Ascetisme، piete، renoncement؛ Asceti- cism، piety، abnegation
/ 913/ الزّهد
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1966
* Aspirant، disciple، novice؛ Adherent، follower، disciple novice
/ 1514/ المرید
* Assaut divin؛ Divine assault
/ 1245/ الغارة
* Assentiment؛ Assent
/ 451/ التّصدیق
* Assertion؛ Assertion
/ 91/ الاتّباع
* Asthme؛ Asthma
/ 843/ الرّبو
* Asthme، dyspnee؛ Asthma، dyspnea
/ 1122/ ضیق النّفس
* Astre a droite) en bonne position (bon augure؛ Star being at right(in good position)good omen
/ 535/ التّیامن
* Astre a gauche) en mauvaise position (، mauvais augure؛ Star being at left(in bad position)ill omen
/ 535/ التّیاسر
* Astres، corps celestes؛ Stars، heavenly bodies
/ 102/ الأجرام الأثیریّة
* Astringent؛ Astringent
/ 1295/ القابض
* Astrolabe؛ Astrolabe
/ 176/ أسطرلاب
* Astronomie، astrologie؛ Astronomy، astrology
/ 1683/ النجوم
* Asystolie، hemiplegie؛ Asystoly، hemiblegia
/ 153/ الاسترخاء
* Athees؛ Atheists
/ 1639/ الملاحدة
* Atheism، materialisme؛ Atheism، materi- alism Al- Dahriya) sect (
/ 800/ الدّهریة
* Athur) mois egyptien (؛ Athur(Egyptian month)
/ 99/ أثور
* Atome؛ Atom
/ 823/ الذّرة
* Atome، partie indivisible؛ Atome، indivi- sible part
/ 605/ الجوهر الفرد
* Attirance، manifestation، incarnation؛ Manifestation، incarnation
/ 376/ التأنیس
* Attraction؛ Attraction
/ 554/ الجذب
* Attribue، relatif؛ Ascribed، relative
/ 1656/ المنسوب
* Attributif؛ Attributive
/ 718/ الحملی
* Attribution d'un predicat؛ Attribution of a predicate
/ 716/ الحمل
* Attribution du sujet؛ Subject attribution
/ 718/ حمل المواطأة
* Attribution، renvoi؛ Attribution، cross reference
/ 196/ الإسناد
* Attribut، propos de l'epoque du pro- phete، tradition prophetique rapportee par un companion du prophete؛ Attri- bute، prophetic tradition told by a compa- nion of the Prophet
/ 1542/ المسند
* Attribut، qualite، situation؛ Attribute، quality، situation
/ 610/ الحال
* Attristement de la voix؛ Saddening of the voice
/ 391/ التّحزین
* Audition؛ Hearing
/ 974/ السّمع
* Augmentation، accroissement، verbe de- rive؛ Increase، augmentation، derivative stem of a verb
/ 1524/ المزید
* Augmentation، surplus، excedent؛ In- crease، surplus، excess
/ 917/ الزّیادة
* Augure، bon augure؛ Omen، good omen
/ 1242/ العیافة
* Aumone legale؛ Legal alms
/ 1074/ الصّدقة
* Au sens absolu؛ Absolute meaning
/ 222/ الإطلاق
* Automne؛ Autumn
/ 743/ الخریف
* Auto- suffisant؛ Self- sufficient
/ 1636/ المکتفی
* Autrui، l'autre؛ Others، the other
/ 71/ الآخر
* Avare؛ Miserly، stingy
/ 312/ البخیل
* Avenir؛ Future
/ 172/ الاستقبال
* Avertissement؛ Warning
/ 295/ الإیلاء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1967
* Avertissement؛ Warning
/ 297/ الإیماء
* Avertissement، complement d'objet di- rect؛ Warning، direct objet
/ 390/ التحذیر
* Avertisseur، guide spirituel parfait؛ Alar- mer، perfect spiritual guide
/ 1565/ المطرب
* Aveu؛ Confession
/ 246/ الإقرار
* Avortement، descendant، epilepsie؛ Abor- tion، descendant، epilepsy
/ 959/ السّقوط
* Avril؛ April
/ 1735/ نیسن
* Axe؛ Axis
/ 1491/ المحور
* Axiomes؛ Axioms
/ 215/ الأصول الموضوعة
* Axiomes؛ axioms
/ 290/ الأوّلیّات
axiomes et postulats؛ Axioms and postulates
/ 1233/ العلوم المتعارفة
* Axiomes، postulats، premisses admises؛ Axioms، postulates، admitted premisses
/ 1538/ المسلّمات
* Ay) mois turc (؛ Ay(Turkish month)
/ 290/ آی
* Ayur) Mai dans le calendrier juif (؛ Ayur(may in Hebrew calender)
/ 293/ ایر
* Azimut؛ Azimuth
/ 342/ البعد المعدّل
* Azimut؛ Azimuth
/ 971/ السّمت
B* B؛ B
/ 305/ ب
* Babah) mois egyptien (؛ Babah(Egyptian month)
/ 306/ بابه
* Bachnashad) mois egyptien (؛ Bashnashad(Egyptian month)
/ 336/ بشنشد
* Baoni) mois egyptien (؛ Baoni(Egyptian month)
/ 308/ بأونی
* Bahmanmah) mois perse (؛ Bahmanmah(Persian month)
/ 348/ بهمن‌ماه
* Bail a complant؛ Share- tenancy
/ 1526/ المساقاة
* Bakhun) mois egyptien (؛ Bakhun(Egyp- tian month)
/ 306/ باخون
* Balance، la balance؛ Balance، scales، Libra
/ 1672/ المیزان
* Bandage، pansement، compresse؛ Dres- sing bandage، plaster، compress
/ 1120/ الضّماد
* Barbarisme؛ Barbarism
/ 1446/ المتوعّر
* Barbarisme، nom d'origine etrangere؛ Barbarism، noun of foreign origin
/ 1165/ العجمة
* Barmahat) mois egyptien (؛ Barmahat(Egyptian month)
/ 324/ برمهات
* Basilic) plante (؛ Basil(plant)
/ 900/ الرّیحان
* Batiment؛ Building
/ 1554/ المشید
* Battant d'une porte، hemistiche؛ Shutter، leaf، hemistich
/ 1558/ المصراع
* Battement irregulier du coeur؛ Cardiac arrhythmia، irregular hearbeating
/ 554/ جذب القلب
* Beatitude، allegresse، felicite؛ Felicity، rejoicing
/ 1246/ الغبطة
* Beau، bon، joli؛ Beautiful، good
/ 668/ الحسن
* Beaucoup، velocite؛ Very much، Velocity
/ 347/ بهت
* Beaute؛ Beauty
/ 570/ الجمال
* Beaute absolue، lieu de tout amour؛ Place of every love، absolute beauty
/ 1473/ مجمع الأهواء
* Beaute، bonte؛ Beauty، goodness
/ 666/ الحسن
* Belle، manifestation؛ Beautiful maid، manifestation
/ 1423/ ماه روی
* Besion؛ Need
/ 609/ الحاجة
* Betail au paturage؛ Grazing cattle
/ 921/ السّائمة
* Bete egorgee، offrande، sacrifice؛ Sheep
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1968
with a cut throat، offertory، sacrifice
/ 822/ الذّبیحة
* Bezoard؛ Bezoar
/ 306/ بادزهر
* Bichtij Ay) mois turc (؛ Bichtij Ay(Turkish month)
/ 353/ بیشنج آی
* Bien aime؛ Beloved
/ 547/ جانان
* Bienfaisance، bienveillance، don، bien- fait؛ Mercy، favour، grace
/ 1406/ اللّطف
* Bienfaisance volontaire؛ Voluntary good action
/ 1685/ النّدب
* Bien meuble، effet mobilier، transcrit، transfere، modifie، neologisme؛ Personal property، transcribed، modified، neologism
/ 1662/ المنقول
* Bien rempli؛ Well fulled
/ 1003/ شایگان
* Biens؛ Goods
/ 1435/ المتاع
* Bile؛ Bile، gall
/ 1508/ المرّة
* Bile، vesicule biliaire؛ Gall- bladder
/ 1079/ الصّفراء
* Bilinguisme؛ Bilingualism
/ 833/ ذو الرؤیتین
* Biographies، conduites، maniere de trai- ter les autres، vie du prophete Mahomet؛ Biographies، conducts، manner of dealing with others، life of the prophet Mohammed
/ 998/ السّیر
* Birmuda) mois egyptien (؛ Birmuda(Egyptian month)
/ 324/ برموذة
* Bissection؛ Bisecting
/ 1658/ المنصف
* Bissection؛ Bisection
/ 519/ التّنصیف
* Bissextiles؛ Bissextile
/ 1358/ الکبائس
* Blame، regret، admonestation؛ Blame، regret، admonition
/ 1164/ العتاب
* Blame، reprimande، denigrement؛ Blame، rebuke، denigration
/ 826/ الذّمّ
* Blancheur؛ Whitness
/ 348/ البیاض
* Blessure، plaie، lesion؛ Injury، wound، cut، lesion
/ 556/ الجراحة
* Boisseau؛ Bushel
/ 359/ پیمانه
* Boisson؛ Drink
/ 764/ خم
* Boisson، breuvage؛ Drink
/ 1011/ الشّراب
* Boisson brute؛ Unrefined drink
/ 1011/ شراب خام
* Bon، brave، honnete؛ Brave، good، honest
/ 1143/ الطّیّب
* Boni) mois egyptien (؛ Boni(Egyptian month)
/ 308/ بؤنه
* Bonne argumentation؛ Good argumentation
/ 671/ حسن التّعلیل
* Bonne comprehension؛ Good understanding
/ 601/ جودة الفهم
* Bonne peroraison، peroraison etrange؛ Good peroration، strange peroration
/ 673/ حسن المقطع
* Bonne succession؛ Good succession
/ 673/ حسن النّسق
* Bonne trouvaille) en poesie (؛ Fine stok of inspiration(in poetry)
/ 509/ التّملیح
* Bonneur؛ Happiness
/ 956/ السّعادة
* Bordure، devoilement؛ Edge، border، unveiling
/ 1384/ کنار
* Bosse؛ Hump
/ 625/ الحدبة
* Bouillage؛ Boiling
/ 969/ السلق
* Bouillonnement، empressement، precipi- tation، sur- le- champ؛ bubbling، eager- ness، precipitation، at once
/ 1293/ الفور
* Boule، sphere؛ Ball، sphere
/ 1361/ الکرة
* Bourdonnement؛ Humming، buzzing
/ 1140/ الطّنین
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1969
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1969 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
* Bourdonnement، bourdonnement d'or- eille؛ Humming، buzzing nois in the ear
/ 813/ الدّویّ
* Boutons sur le visage؛ Spots، pimples
/ 682/ الحطاط
* Branche، consequence؛ Branch، consequence
/ 1269/ الفرع
* Bras، coudee، 05 cm؛ Arm elbow، 05 cm
/ 822/ الذّراع
* Bras، force، pouvoir؛ Arm، force، power
/ 922/ السّاعد
* Breuvage، droit a l'eau؛ Beverage، right to water
/ 1036/ الشّفة
* Brillance؛ Brilliance
/ 327/ البریق
* Brise، providence؛ Breeze، Providence
/ 1695/ النّسیم
* Brise، vent de l'est؛ Breeze، east Wind
/ 306/ باد صبا
* Brulure؛ Burning
/ 1404/ اللّذع
* But، cible، objectif؛ Goal، aim، objective
/ 1249/ الغرض
* But، fin، finalite، bout؛ Goal، end، tip، aim، objective
/ 1245/ الغایة
* Butin؛ Booty، spoils
/ 1255/ الغنیمة
C* Cache، derobe؛ Hidden، veiled
/ 1535/ المستور
* Cachette؛ Hiding- place
/ 1255/ غمکده
* Caillou، calcul؛ Stone، calculus
/ 679/ الحصاء
* Calcul، arithmetique، mathematiques؛ Calculation، arithmetic، mathematics
/ 663/ الحساب
* Calcul des deux erreurs؛ Calculation of
the two mistakes
/ 664/ حساب الخطائین
* Calcul، pratiques religieuses؛ Calculation، religious practices
/ 108/ الاحتساب، و الحسبة
* Calembour؛ Paronomasia
/ 1599/ المعمّی الموشّح
* Calembour، jeu de mots؛ pun، paronomasia
/ 89/ إبراز اللفظین
* Califat؛ Caliphate
/ 757/ الخلافة
* Calligramme؛ Calligramme
/ 1548/ المشجّر
* Calligramme؛ Calligramme
/ 1592/ المعقّد
* Calligramme، poesie concrete؛ Calli- gramme، concrete، poetry
/ 1548/ المشجّر المطیر
* Canal، conduit؛ Canal، conduit
/ 1341/ القناة
* Capacite، richesse؛ Capacity، richness
/ 534/ توانگری
* Captif؛ Captive
/ 1638/ المکلّب
* Caractere؛ Character
/ 1124/ الطّباع
* Caractere، nature، bravoure، religion؛ Character، nature، braveness، religion
/ 762/ الخلق
* Caractere، nature، humeur؛ Character، nature، humour
/ 1124/ الطّبع
* Caracteres، natures؛ Characters، natures
/ 1042/ الشّمائل
* Caracteristique، propriete؛ Characteristic، property
/ 734/ الخاصیّة
* Caracteristiques cachees؛ Hidden features or characteristics
/ 661/ الحروف العالیات
* Cardage؛ Card
/ 274/ الانتفاش
* Carillonnement de cloche؛ Chime of a bell
/ 1095/ صلصلة الجرس
* Carmates) partisans d'une secte poli- tique (؛ Carmates(folowers of a political sect)
/ 1313/ القرامطة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1970
* Carminatif؛ Carminative
/ 1490/ المحمر
* Carpette de priere، trace de la prosterna- tion؛ Prayer rug، trace of prosternation
/ 930/ السّجادة
* Casliwu) mois juif (؛ Casliwu(jewish month)
/ 1365/ کسلیو
* Cas، problemes، propositions؛ Cases، problems، propositions
/ 1525/ المسائل
* Cassation، annulation؛ Cassation، annihi- lation، cancelling
/ 241/ الإقالة
* Categorie؛ Category
/ 1633/ المقولة
* Cathartique؛ Cathartic
/ 1607/ المفتّح
* Cathartique، digestif، purgatif؛ Cathartic، digestant
/ 1631/ المقطّع
* Cauchemar؛ Nightmare
/ 1110/ الضاغوط
* Cauchemar؛ Nightmare
/ 1357/ الکابوس
* Cause efficiente ou indirecte؛ Efficient cause or indirect one
/ 1214/ العلّة المتعدّیة
* Cause، maladie؛ Cause، sickness
/ 1206/ العلّة
* Cause، mobile؛ Cause، motive
/ 1652/ المناط
* Cause، motif؛ Cause، motive
/ 924/ السّبب
* Cause، recherche des causes، raisonne- ment par analogie؛ Cause، research of causes، reasoning by analogy
/ 363/ تأثیر الوصف
* Causerie، dialogue avec Dieu؛ Causerie، talk، dialogue with God
/ 1527/ المسامرة
* Cavite؛ Cavity
/ 388/ التجویف
* Cavite، concavite؛ Cavity، concavity
/ 500/ التّقعیر
* Cavite، vaisseau؛ Cavity، vessel
/ 1800/ الوعاء
* Cecite، aveuglement؛ Blindness
/ 1238/ العمی
* Ceinture؛ Belt
/ 912/ الزّنار
* Ceinture؛ Belt
/ 912/ زنّار
* Ceinture، etendue، echelle، cercle، bau- drier؛ Belt، extent، scale، circle، baldrick
/ 1701/ النّطاق
* Celebre؛ Famous
/ 1534/ المستفیض
* Centre؛ Centre
/ 1513/ المرکز
* Centrifugation، accentuation؛ Centrifuga- tion، accentuation
/ 379/ التّثقیل
* Ce qui n'est pas recommandable؛ What is not to recommend
/ 1360/ الکراهة
* Cercle، circonference، zone؛ Circle، zone، sphere
/ 775/ الدّائرة
* Cercle de declinaison؛ circle of declination
/ 777/ دائرة المیل
* Cercle de l'ascendant؛ circle of the ascendant
/ 776/ دائرة السّمت
* cercle de latitude celeste؛ Circle of heavenly latitude
/ 776/ دائرة العرض
* Cercle du premier azimut، l'equateur celeste؛ circle of the first azimuth، heavenly equator
/ 776/ دائرة أوّل السماوات
* Certitude، assurance؛ Certainty، certitude، assurance
/ 1812/ الیقین
* Certitude dans la decouverte des tradi- tions prophetiques؛ Certainty in finding prophetic traditions
/ 1757/ الوجادة
* Cerveau، cervelle؛ Brain
/ 799/ الدّماغ
* Cessation، fin؛ Suspension، end
/ 284/ الانقطاع
* Chaheryor) mois perse (؛ Shaheryor(per- sian month)
/ 1044/ شهریور
* Chainon، anneau، surface entouree par deux cercles؛ Link، ring، surface sur- rounded by two circles
/ 706/ الحلقة
* Chaleur؛ Heat
/ 641/ الحزارة
* Chaleur، chaleur de l'amour؛ Heat، heat
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1971
of love
/ 1398/ گرمی
* Chambre، disque؛ Disk of the astrolabe
/ 622/ الحجرة
* Chamelle de trois ou quatre ans؛ Three or four years camel
/ 684/ الحقّة
* Chammelle de lait؛ One year old camel
/ 90/ ابنة المخاض
* Chance، fortune؛ Chance، fortune
/ 312/ البخت
* Changement، accident، inherent، incarna- tion؛ Change، accident، inherent، incarnation
/ 617/ الحالّ
* Changement dans la rime؛ Change in the rhyme
/ 1510/ المردف
* Changement dans les pieds d'un metre؛ Change in the feet of a metre
/ 422/ التّرفیل
* Changement dans les pieds d'un metre؛ Change in the feet of a metre
/ 447/ التّشعیث
* Changement prosodique؛ Prosodic modofication
/ 537/ الثّزم
* Changement semantique par un change- ment syntaxique du meme mot؛ Seman- tic change by a syntactic change of the same word
/ 426/ التّزلزل
* Changement، transformation؛ Change، transformation
/ 489/ التّغیّر
* chant، danse، audition؛ singing، dance، hearing
/ 971/ السّماع
* Chapitre du Coran؛ Chapter of the Koran
/ 989/ السّورة
* Chapitre، partie؛ Chapter، part
/ 1233/ العماد
* Chapitre، section، disjonction، saison؛ Chapter، sectin، disjunction، season
/ 1275/ الفصل
* Charpente du corps؛ Framework of the
body
/ 347/ البنیة
* Chasse؛ Hunting
/ 1106/ الصّید
* Chatiment، punition؛ Punishment
/ 1192/ العقاب
* Chaud؛ Hot
/ 779/ داغ
* Chef- d'oeuvre، merveille؛ Masterpiece wonder
/ 1133/ الطّرفة
* Chef، guide، maitre، leader؛ Guide، master، leader
/ 907/ الزعیم
* Chef، president؛ Chief، president
/ 954/ سرور
* Cheikh، chef، guide، maitre؛ Sheik، chief، guide، master
/ 1049/ الشّیخ
* Chemelle d'un an؛ One year old camel
/ 347/ بنت المخاض
* Chemin au pied d'une montagne، proso- die؛ Road at the bottom of a mountain، prosody
/ 1180/ العروض
* Chemin du salut، voie droite، conversion؛ Way of salvation، straight way، conversion
/ 1737/ الهدایة
* Chemin، loi، loi divine؛ Road، way، law، religious law
/ 1028/ الشّریعة
* Chemin plat؛ Flat road
/ 960/ السّکّة
* Chemin، pont jete au- dessus de l'enfer؛ Road، way، bridge upon the chasm of Hell
/ 1075/ الصّراط
* Chemin، religion، loi religieuse، Al- SUnna) la tradition du prophete Mahomet (؛ Road، religion، divine law، Al- Sunna(the tradition of the prophet Mohammed)
/ 979/ السّنة
* Chemin، route؛ Road، way
/ 929/ السّبیل
* Chemin، voie؛ Road، way
/ 1133/ الطّریق
* Cheveu؛ Hair
/ 1030/ الشّعر
* Cheveu، manifestation divine authen-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1972
tique؛ Hair، authentic divine manifestation
/ 1672/ موی
* Chifat) Fevrier dans le calendrier Juif (؛ Shifat(February in Hebrew calender)
/ 1037/ شفط نام
* Chimerique، illusoire، imaginaire، fictif؛ Illusory، chimerical، imaginary، fictitious
/ 1809/ الوهمیّ
* Chimie، satisfaction، education؛ Chemis- try، satisfaction، education
/ 1396/ کیمیا
* Chirurgie؛ Surgery
/ 1008/ الشّجّ
* Choix، liberte؛ Choice، freedom
/ 766/ الخیار
* Choix، libre arbitre؛ Choice، free will
/ 119/ الاختیار
* Chose elle- meme، objet meme؛ Thing itself، object itself
/ 1720/ نفس الأمر
* Chose، objet؛ Thing، object
/ 1047/ الشّی‌ء
* Chose sacree، tabou، interdiction؛ Holy thing، taboo، prohibition
/ 660/ الحرمة
* Chretiens؛ Christians
/ 1700/ النّصاری
* Chute de la septieme consonne) en prosodie (؛ Fall of the seventh consonant(in prosody)
/ 1367/ الکفّ
* Chute، descente؛ Descent
/ 276/ الانحطاط
* Cible، cote، direction، temple de la Mecque؛ Polestar، side، direction، temple of Kaaba
/ 1300/ القبلة
* Ciel، zodiaque؛ Heaven، zodiac
/ 971/ السّماء
* Cil؛ Eye- lash
/ 1524/ مژة
* Cinquieme؛ The fifth
/ 735/ الخامسة
* Cinq universaux) Isagoge (؛ The five universals(Isagoge)
/ 1381/ الکلّیات الخمس
* Circonference، perimetre؛ Circumference، perimeter
/ 1491/ المحیط
* Circonference، poesie circulaire؛ Circum- ference، circular poetry
/ 1502/ المدوّر
* Circonlocution، ambages؛ Circumlocu- tion، tergiversation
/ 1665/ المواربة
* Circonstance، exigence، necessite؛ Cir- cumstance، requirement، necessity
/ 1624/ المقتضی
* Circulaire؛ Circular
/ 149/ الاستدارة
* Cire، bougie، rayon، chandelle، lumiere divine؛ Wax، candle، ray، divine light
/ 1043/ الشّمع
* Citation du Coran ou de hadith؛ Quota- tion from the Koran and hadith
/ 242/ الاقتباس
* Clarification، elucidation؛ Clarification
/ 531/ التّوضیح
* Clarte؛ Clearness
/ 293/ الإیضاح
* Clarte، illumination؛ Clearness، illumination
/ 1122/ الضّیاء
* Classe، categorie؛ Classe، category
/ 1125/ الطّبقة
* Clin d'oeil، emanation؛ Wink، emanation
/ 1255/ غمزة
* Clin d'oeil، manifestation divine؛ Wink، divine manifestation
/ 1362/ کرشمه
* Cloche، eveil، extase؛ Bell، awakening، ecstasy
/ 1680/ النّاقوس
* Cloture، epilogue، fin؛ Closing، epilogue، end
/ 739/ الختام
* Coeur، fond، bravoure، metathese؛ Heart، bottom، courage، metathesis
/ 1334/ القلب
* Coexistence، concomitance، connexion؛ Coexistence، concomitance، accompaniment
/ 1601/ المعیّة
* Coincidence؛ Coincidence
/ 1564/ المطابقة
* Coincidence، jonction، tangence، inter-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1973
section؛ Coincidence، junction، tangency، intersection
/ 505/ التّلاقی
* Colere؛ Wrath
/ 744/ خشم
* Colere، fureur؛ Anger، fury، wrath
/ 1254/ الغضب
* Colique، mal au ventre؛ Colic
/ 1604/ المغص
* Colombe، ame universelle؛ Dove، univer- sal soul
/ 1779/ الورقاء
* Colonne، ligne verticale؛ Column، vertical line
/ 1234/ العمود
* Combinaison، enchevetrement؛ Combi- nation، entanglement
/ 130/ الإدماج
* Combinaison de deux relations differen- tes entre elles) propositions non- syllo- gistiques (؛ Combination of two different relations(non- syllogistical propositions)
/ 575/ جمع المسائل فی مسئلة
* Combuste؛ Combust
/ 1096/ الصّمیم
* Combustion؛ Combustion
/ 111/ الإحراق
* Commencement؛ Beginning
/ 313/ البدء
* Commencement، debut؛ Beginning- initation
/ 81/ الابتداء
* commentaire، explication، interpreta- tion؛ Commentary explanation، interpretation
/ 1013/ الشّرح
* Commerce؛ Trade
/ 381/ التجارة
* Communaute، collectivite، societe، clan؛ Community، society، clan
/ 570/ الجماعة
* Communication، jonction؛ Communica- tion، junction
/ 1726/ نقل النّور
* Communication، jonction؛ Communica- tion، junction
/ 1775/ وحشی السّیر
* Communication، jonction؛ Communica- tion، junction
/ 286/ الإنکار
* Communication، jonction، contact، un-
ion؛ Communication، junction، contact، union
/ 1784/ الوصال
* Commun، identique، polysemie، syllepse؛ Common، identical، syllepsis
/ 1547/ المشترک
* Commun، public، masse populaire؛ Com- mon people، public
/ 1160/ العامة
* Compagnie، escadron؛ Company، squadron
/ 954/ السّریة
* Compagnon d'un chef spirituel؛ Follower of a spiritual leader
/ 1502/ المدرک
* Compagnon du Prophete؛ Follower of the Prophet
/ 1060/ الصّحابی
* Companion، possesseur، proprietaire؛ follower، possessor، owner
/ 1053/ الصّاحب
* Comparaison؛ Comparaison
/ 1470/ المجاسدة
* Comparaison؛ Simile
/ 434/ التّشبیه
* Comparaison، hierarchie cosmologique ou ontologique؛ Comparaison، ontologi- cal or cosmological hierarchy
/ 1562/ المضاهاة
* Competences legales) juridiques (؛ Legal competences،(juridical)
/ 116/ الاختصاصات الشّرعیة
* Complainte، precision et concision؛ La- ment، precision and concision
/ 547/ جامع الکلام
* Complement، orbite، desequilibre) en prosodie (؛ Complement، orbit، imbal- ance(in prosody)
/ 1445/ المتمّم
* Complet، entier، acheve، nombre parfait؛ Complete، finished، perfect number
/ 376/ التّام
* Complexe، compose؛ Complex، compound
/ 1512/ المرکّب
* Complication؛ Complication
/ 486/ التّعقید
* Composition، synthese؛ Composition،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1974
synthesis
/ 376/ التألیف
* Compresse chaude؛ Hot compress
/ 1383/ الکماد
* Concept) universel (، proposition attribu- tive؛ Universal concept، attributive proposition
/ 1381/ الکلّیة
* Concis، al- muqtadab) metre en proso- die (؛ Concise، al- muqtadab(metre in prosody)
/ 1624/ المقتضب
* Concision؛ Concision
/ 291/ الإیجاز
* Concision؛ Concision
/ 472/ التّضییق
* Concision، abreviation؛ Concision، abreviation
/ 114/ الاختصار
* Concision، brievete؛ Concision، briefness
/ 245/ الاقتصار
* Concision، harmonie، euphemisme؛ Con- cision، harmony، euphemism
/ 671/ حسن البیان
* Concision، subtilite، intestin grele؛ Con- cision، subtility، small intestine
/ 786/ الدّقة
* Conclusion؛ Conclusion
/ 1682/ النتیجة
* Conclusion؛ Conclusion
/ 855/ الرّدف
* Concordance de deux traditions prophe- tiques؛ Agreement of two prophetic traditions
/ 1499/ المدبّج
* concret؛ Concrete
/ 1473/ المجسّم
* con 5 u، idee، conception، notion، con- cept؛ Conceived، idea، conception، notion، concept
/ 1617/ المفهوم
* Condition؛ Condition
/ 1013/ الشّرط
* Conditionnel؛ Conditional
/ 1016/ الشّرطیة
* Conditionnel، hypothetique؛ Conditional، hypothetical
/ 1016/ الشّرطی
* Conduite، cheminement، arret؛ Conduct، course، stop
/ 1180/ العروج
* Conduite، deduction، conclusion؛ Con-
duct، deduction، conclusion
/ 994/ السّیاق البعید
* Conduite، comportement؛ Conduct، behaviour
/ 969/ السّلوک
* Cone؛ Cone
/ 1493/ المخروط
* Confiance، creance؛ Trust، belief
/ 1242/ العول
* Confirmation؛ Confirmation
/ 98/ الإثبات
* Confirmation، accord، concordance؛ Confirmation، agreement، accordance
/ 1433/ المتابعة
* Confirmation par le recours aux prin- cipes؛ Confirmation by resorting to principles
/ 1044/ شهادة الأصول
* Confiscation؛ Confiscation
/ 365/ تاراج
* Conflit entre litteral et moral؛ Conflict between literal and moral
/ 1686/ النّزاع اللّفظی و المعنوی
* Confluent des deux mers) mer perse et mer mediterranee (، rencontre du contin- gent et du neccessaire؛ Confluence of the two seas(Persian sea and the Mediterra- nean)، meeting of the contingent and the necessary
/ 1473/ مجمع البحرین
* Conformite، compatibilite، concordance؛ Conformity، compatibility، agreement
/ 1667/ الموافقة
* Confusion due a une homonymie؛ Con- fusion due to a homonymy
/ 1419/ المؤتلف و المختلف
* Confus، obscur، equivoque؛ Equivocal، obscure
/ 1546/ المشتبه
* Conjonctif، communicant، joint؛ Con- junctive، communicating، linked
/ 1442/ المتّصل
* Conjonction؛ Conjunction
/ 1191/ عطف النّسق
* Conjonction، contact، communication؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1975
Conjunction، contact، communication
/ 735/ خالی السّیر
* Conjonctivite؛ Conjunctivitis
/ 1776/ الوردینج
* Conjonctivite؛ Conjunctivitis
/ 873/ الرّمد
* Conjugaison، syntaxe؛ Conjugation، syntax
/ 455/ التّصریف
* Connaissance؛ Knowledge
/ 1583/ المعرفة
* Connaissance؛ Knoweledge
/ 211/ آشنائی
* Connaissances، exploits، merveilles؛ Knowledge، feats، wonders
/ 1123/ طامات
* Connaisseur، initie؛ Connoisseur، initiated
/ 1157/ العارف
* Connaisseur، raisonnable، sage، raisonne؛ Reasonable، wise، connoisseur
/ 1157/ العاقل
* Connu، appris، patent؛ Known، learned
/ 1591/ المعروف
* Connu، appris، verbe actif؛ Known، learned، active verb
/ 1594/ المعلوم
* Conscience، affectivite، intuition؛ Con- science، affectivity، intuition
/ 1758/ الوجدان
* Conseil، devouement، sincerite؛ Advice، devotedness، sincerity
/ 1701/ النّصیحة
* Consensus، accord unanime؛ Consensus، unanimous agreement
/ 103/ الإجماع
* Consentement، acceptation؛ Consent، acceptance
/ 1301/ القبول
* Consentement volontaire، approbation؛ Voluntary consent، approval
/ 865/ الرّضاء
* Consequence d'un principe؛ Consequence of a principle
/ 1633/ المقیس
* Conservation؛ Conservation
/ 965/ السّلامة
* Consignation؛ Consignment، deposit
/ 262/ الأمانة
* Consignation؛ Consignment، deposit
/ 293/ الإیداع
* Consolation، sympathie، compassion؛ Consolation، sympathy، compassion
/ 1667/ المواساة
* Consonne؛ Consonant
/ 1056/ الصّامت
* Consonne d'appui؛ Intrusive consonant
/ 1534/ المستعلیة
* Consonne supplementaire؛ Supplemen- tary consonant
/ 131/ الإذالة
* Constance، duree، perpetuite؛ Constancy، duration، perpetuity
/ 809/ الدّوام
* Constance، l'etre، affirmation، l'exi- stence، veerification؛ Constancy، the being، the existence، verifacation
/ 536/ الثّبوت
* Constellation؛ Constellation
/ 618/ الحامل
* Constipation، arret؛ Constipation
/ 107/ الاحتباس
* Construction؛ Construction
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1975 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
344/ البناء
* Consultation، appreciation؛ Consultation، appreciation
/ 170/ الاستفتاء
* Contenance، capacite، puissance، eten- due؛ Capacity، power، extent
/ 956/ السّعة
* Contiguite contestee des murs؛ Disputed contiguous walls
/ 96/ اتّصال التّربیع
* Contiguites des murs؛ Contiguous walls
/ 97/ اتصال الملازقة
* Contingence؛ Contingency
/ 267/ الإمکان
* Continuation، action suivie dans les ablutions؛ Continuation، continuous ac- tion in the ablutions
/ 1805/ الولاء
* Contour، perimetre، tropique، orbite؛ Contour، perimeter، tropic، orbit
/ 774/ الدّائر
* Contraction؛ Contraction
/ 1077/ الصّغیر
* Contraction؛ Contraction
/ 129/ الإدغام
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1976
* Contraction؛ Contraction
/ 1300/ القبض
* Contradiction؛ Contradiction
/ 1653/ المناقضة
* Contradiction؛ Contradiction
/ 514/ التّناقض
* Contradition، opposition، antagonisme؛ Contradition، opposition antagonism
/ 466/ التّضاد
* Contrainte؛ Constraint
/ 1254/ الغصب
* Contrainte، coercition؛ Constraint، coercion
/ 249/ الإکراه
* Contraire، oppose؛ Contrary، opposite
/ 1111/ الضّد
* Contraire، oppose؛ Contrary
/ 1202/ العکس
* Contraire، oppose، antagoniste؛ Contrary، opposite، antagonist
/ 1726/ النّقیض
* Contraire، opposition؛ Contrary، opposition
/ 284/ الانعکاس
* Contrat، pacte؛ Contract، pact
/ 1192/ العقد
* Controle، surveillance؛ Control، supervision
/ 141/ الإرصاد
* Convenable، approprie؛ Convenient، appropriate
/ 1055/ الصّالح
* Convenance؛ Convenience
/ 114/ الإخالة
* Convenance، accord، harmonie؛ Conve- nience، agreement، harmony
/ 1646/ المناسبة
* Convenance، accord، opportunite؛ Suit- ability، agreement، opportunity
/ 1801/ الوفق
* Convenence؛ Convenience
/ 394/ تخریج المناط
* Convention؛ Convention
/ 212/ الاصطلاح
* Convention؛ Convention
/ 97/ الاتفاقیة
* Conversion، divergence، obliquite؛ Con- version، divergence، obliquity
/ 254/ الالتفاف
* Convoitise، avidite؛ Lust، greed
/ 643/ الحرص
* Coordination des attributs، gradation؛ Coordination of the attributes، climax
/ 519/ تنسیق الصّفات
* Copulation، coit، action directe؛ Sexual intercourse، copulation، coitus، direct action
/ 1427/ المباشرة
* Copule، lien، relation؛ Copula، link، relation
/ 838/ الرّابطة
* Coquetterie، force de l'amour؛ Coquetry، love force
/ 1680/ ناز
* Corbeau، corps opaque؛ Crow، raven، body
/ 1248/ الغراب
* Corde solide؛ Strong rope
/ 1398/ گیسوی
* Corporel، materiel؛ Bodily، material
/ 566/ الجسمانی
* Corps؛ Bodies
/ 102/ الأجسام
* Corps؛ Body
/ 557/ الجرم
* Corps، chair؛ Body
/ 561/ الجسد
* Corps، corps infini؛ Body، unlimited object
/ 1638/ الملأ
* Corps، organisme، corps corpulent؛ Body، organism، huge body
/ 561/ الجسم
* Correlation؛ Correlation
/ 468/ التّضایف
* Correspondance؛ Correspondance
/ 1634/ المکاتبة
* Corroboration de la louange par ce qui ressemble a une blame؛ Corroboration of a praise by a dispraise- like
/ 374/ تأکید المدح بما یشبه الذمّ
* Corruption؛ Corruption
/ 1271/ الفساد
* Corruption de l'odorat؛ Corruption of smell
/ 1272/ فساد الشّمّ
* Corruption، pourboire، pot- de- vin؛ Cor- ruption، tip، bribe
/ 862/ الرّشوة
* Cors، verrues؛ Corns، warts
/ 1527/ المسامیر
* Costume rouge raye؛ Red- striped suit
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1977
/ 714/ الحمراء
* Cote؛ Side
/ 547/ الجانب
* Cote؛ side
/ 922/ الساق
* Cote، cote؛ Coast، side
/ 1120/ الضّلع
* Cote، direction؛ Side، direction
/ 598/ الجهة
* Coucher، declin، descente؛ Sun- set، de- cline، descent
/ 1250/ الغروب
* Couches؛ Setting
/ 1604/ مغیب الاعتدال
* Cou، esclave، serf؛ Neck، slave، serf
/ 871/ الرّقبة
* Couleur؛ Colour
/ 1417/ اللّون
* Coupe؛ Cup
/ 359/ پیاله
* Coupe؛ Cup
/ 545/ جام
* Coupee، allegement) prosodie (؛ Light- ening(prosody)
/ 631/ الحذّ
* Coupe، emanation؛ Cup، emanation
/ 1357/ الکأس
* Coupe، proposition independante، tradi- tion prophetique rapportee par un disciple d'un companion du prophete؛ Cut، independant proposition، prophetic tradition told by a follower of a compa- nion of the Prophet
/ 1632/ المقطوع
* Coupole، dome، voute؛ Cupola، dome
/ 1300/ القبّة
* Coup sans premeditation criminelle؛ Blow without criminal premeditation
/ 1007/ شبهة العمد
* Coupure d'une partie) modification prosodique (؛ Cutting a part،(prosodic modification)
/ 558/ الجزء
* Coupure، modification prosodique؛ Cut- ting، prosodic modification
/ 552/ الجدع
* Coupure، syllepse؛ Break، syllepsis
/ 148/ الاستخذام
* Courage؛ Courage
/ 1008/ الشّجاعة
* Courbe، en rond؛ Curve، round
/ 1267/ الفرجاری
* Courbe، oblique، orbite؛ Oblique، orbit
/ 1420/ المائل
* Cour، parvis، esplanade؛ Courtyard، dooryard
/ 1291/ الفناء
* Cours، voie؛ Watercourse، waterway
/ 1472/ المجری
* Courtier، crieur، angoisse، indecision؛ Broker، crier، anxiety، indecision
/ 786/ الدّلّال
* Couverture epaisse، voile، souillure؛ Thick blanket، veil، stain
/ 839/ الرّان
* Couverture، veste؛ Cover، jacket
/ 929/ السّتری
* Couverture، voile؛ Cover، veil
/ 929/ الستور
* Crabe، le cancer) signe du zodiaque (، cancer؛ Crab، Cancer(astrol)، cancer
/ 945/ السّرطان
* Crainte، gravite، circonspection؛ Fear، gravity، caution
/ 1747/ الهیبة
* Creation؛ Creation
/ 1097/ الصّنع
* Creation؛ Creation
/ 627/ الحدوث
* Creation، creatures؛ Creation، creatures
/ 763/ الخلق
* Creation، generation؛ Creation، generation
/ 110/ الإحداث
* Creation، generation؛ Creation، generation
/ 505/ التّکوین
* Creation، invention، mot forge، neolo- gisme، metis؛ Creation، invention، neolo- gism، mongrel، mulatto
/ 1671/ المولد
* Creation، production؛ Creation، production
/ 566/ الجعل
* Creativite؛ Creativity
/ 85/ الإبداع
* Cree؛ Created
/ 1559/ المصنوع
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1978
* Cree، hadith) tradition du Prophete (Created، hadith(prophetic tradition)
/ 627/ الحدیث
* Crime، faute، delit؛ Crime، mistake، offence
/ 593/ الجنایة
* Croissance، accroissement؛ Growth، increase
/ 1728/ النّموّ
* Croissant؛ Crescent
/ 1743/ الهلال
* Croix؛ Cross
/ 1096/ الصّلیب
* Croix؛ Corss
/ 607/ چلیپا
* Cube؛ Cube
/ 1637/ المکعّب
* Culpabilite، faute، peche؛ Guilt، mistake، sin
/ 827/ الذّنب
* Curedent، dentifrice؛ Toothpick، toothpaste
/ 985/ السّنون
* Curieux، indiscret؛ Curious، intruisive
/ 1278/ الفضولی
* Curiosite، besoin؛ Curiosity، need
/ 1278/ الفضول
* Cycle، periode، cyclique؛ Cycle، period، cyclical
/ 810/ الدّور
* Cylindre؛ Cylinder
/ 176/ الأسطوانة
D* Camma) voyelle ou breve (؛ Damma(short u)
/ 1121/ الضّمة
* Debauche؛ Debauched person
/ 779/ الدّاعر
* Debauche، devergondage؛ Debauch، profligacy
/ 1264/ الفجور
* Debilite؛ Debility
/ 342/ البلادة
* Debut، dedommagement paye pour un embryon؛ Beginning، blood- fine payed for an embryo
/ 1249/ الغرّة
* Decalage، ajournement du mois، aug-
mentation، bissextile؛ Delay، inercasing، month postponed، leap- year
/ 1694/ النّسی‌ء
* Decembre؛ December
/ 1358/ کانون الأول
* Dechirure، dechirement، laceration؛ Tearing، rending، laceration
/ 1737/ الهتک
* Decision، intention، resolution، volition؛ Decision، intention، resolution volition
/ 1180/ العزم
* Declaration، licence؛ Declaration، licence
/ 78/ الإباحة
* Declenchement de la maladie) debut des symptomes de la maladie (؛ Beginning of the sickness(manifestation of the first symptoms)
/ 83/ ابتداء المرض
* Declin؛ Decline
/ 129/ الإدبار
* Declinable؛ Declinable
/ 1444/ المتمکّن
* Declinaison، conjugaison؛ Declension، inflection conjugation
/ 1626/ المقتضی
* Declinaison، conjugaison؛ Declination، conjugation
/ 428/ التسکین
* Declinaison، flexion، analyse grammati- cale؛ Declinaison، grammatical analysis
/ 231/ الإعراب
* Declination؛ Declination
/ 276/ الانحراف
* Decontraction؛ Discontraction
/ 225/ الإظهار
* Decoupage، coupure؛ Cutting، breaking
/ 1332/ القطع
* Decoupage، coupure؛ Cutting، breaking
/ 1492/ المختم
* Decroissement de la lune، decroit، les trois dernieres nuits du mois lunaire؛ Waning of the moon، last quarter، the last three nights of the lunar month
/ 1480/ المحاق
* Dedommagement؛ Compensation
/ 141/ الأرش
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1979
* Defaillance؛ Weakness، failling
/ 1253/ الغشی
* Defaut، anomalie prosodique؛ defect، prosodical anomaly
/ 1008/ الشّتر
* Defectueux، verbe defectif؛ defective، defective verb
/ 1661/ المنقوص
* Defendu، tabou، illicite، inceste؛ Forbid- den، illicit، taboo، incest
/ 1487/ المحرم
* Degre du coucher d'un astre ou d'une planete؛ Degree of the set of a planet
/ 782/ درجة غروب الکوکب
* Degre du lever d'un astre ou d'une planete؛ Degree of the rise of a planet
/ 781/ درجة طلوع الکوکب
* Deguisement؛ Disguise
/ 143/ الاستتار
* Deguissement؛ Disguise
/ 121/ الإخفاء
* Delai de viduite؛ Minimum legal period of viduity
/ 1167/ العدّة
* De l'interpretation؛ De interpretatione
/ 141/ ارمینیاس
* Delire، hallucination؛ Delirium، hallucination
/ 310/ البحران
* Delire، hallucination، vomissement؛ De- lirium، hallucination، vomiting
/ 392/ التّحلّل
* Delivrance، affranchissement، liberation؛ Deliverance، freeing، emancipation
/ 641/ الحرّ
* Demandeur، liquide، fluide، question- neur؛ Caller، liquide، fluid، questioner
/ 920/ السّائل
* Demangeaison؛ Itching
/ 692/ الحکّة
* Demonstration par la coincidence؛ Coin- cidence proof or demonstration
/ 326/ برهان المسامّة
* Demonstration par l'exemple؛ Demon- stration by the examples
/ 100/ الاجتماع بالدّلیل
* Demonstration، preuve؛ Demonstration، proof،
/ 324/ البرهان
* Denombrement؛ Counting
/ 994/ سیاقة الأعداد
* Denombrement des noms divins؛ Count- ing the divine names
/ 112/ إحصاء الأسماء الإلهیة
* Denombrement، enumeration؛ Counting، enumeration
/ 1166/ العدّ
* Denombrement، repetition؛ Counting، anaphora
/ 420/ التّردید
* Denudation، concision؛ Baring، concision
/ 482/ التّعریة
* Depassement، transivite d'un verbe؛ Sur- passing، transitivity of a verb
/ 476/ التّعدیة
* Dependance، interdependance؛ Depen- dence، interdependence
/ 532/ التّوقّف
* Depot، chose deposee، chose consignee؛ Deposit، trust، consignment
/ 1777/ الودیعة
* Depouillement، denudation، abstraction، antonomase؛ Stripping، denudation، ab- straction، antonomasia
/ 382/ التجرید
* Depression؛ Depression
/ 277/ الانخفاض
* Deprime؛ Feebleness
/ 276/ الانحطاط الجزئی
* Deracine، Al- Mujtath) metre de la prosodie (؛ Unrooted، al- Mujtath(metre in prosody)
/ 1471/ المجتثّ
* Derivation؛ Derivation
/ 206/ الاشتقاق
* Derivation، premisse majeure، predicat؛ Derivation، predicate
/ 249/ الأکبر
* Derive؛ Derivative
/ 1657/ المنشعب
* Desagregation، effritement؛ Disintegra- tion، crumbling
/ 490/ التّفتّت
* Desagregation، luxation؛ Dislocation، Luxation
/ 1512/ المرض العام
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1980
* Desagregation، luxation؛ Dislocation، luxation
/ 491/ تفرّق الاتصال
* Descente، baisse؛ Descent، falling
/ 1687/ النّزول
* Descente، declination، chute؛ Descent، decline، fall
/ 1736/ الهبوط
* Description، cause، consequence، qualite؛ Descrption، cause، Consequence، quality
/ 1786/ الوصف
* Description d'un objet، conception؛ De- scription of an object، conception
/ 1242/ عنوان الموضوع
* Description refletant un fait accompli؛ Description reflecting a fact
/ 528/ توجیه الواقع
* Desengagement، euphenisme؛ Disengage- ment، euphenism
/ 398/ التخلّص
* Deshydratant؛ Dehydrating
/ 1473/ المجفف
* Deshydratant؛ Dehydrator، dehydrant
/ 1657/ المنشف
* Desir؛ Desire
/ 1047/ الشّوق
* Desir ardent، passion؛ Burning desire، passion
/ 1057/ الصّبابة
* Desir، envie، appetit؛ Desire، envy، appetite
/ 1044/ الشّهوة
* Desirs sensuels؛ Sensual desires
/ 1215/ العلف
* Desobeissance، faute، peche؛ Disobe- dience، sin، wrongdoing
/ 1592/ المعصیة
* Detail؛ Detail
/ 494/ التّفصیل
* Deterioration de la digestion، dyspepsie؛ Deterioration of the digestion، dyspepsia
/ 1272/ فساد الهضم
* Determination؛ Determination
/ 131/ الإذعان
* Determination de l'universel؛ Determina- tion of the universal
/ 681/ حصر الکلّی
* Determination، specification؛ Determina-
tion، specification
/ 489/ التّعیّن
* Determination، specification؛ Determina- tion، specification
/ 510/ التّمییز
* Determination، volonte؛ Determination، will
/ 1180/ العزام
* Dette، creance؛ Debt
/ 814/ الدّین
* Deux nombres egaux؛ Two equal numbers
/ 1442/ المتعادلان
* Deux surfaces complementaires؛ Two complementary surfaces
/ 1445/ المتمّمان
* Devancement، anteriorite، priorite، de- veloppement؛ Advance، precedence، priority، development
/ 495/ التّقدّم
* Devant، avant- props، premisse، avant- garde de l'armee؛ Forepart، premise، vanguard، advance gard
/ 1629/ المقدّمة
* Deviner les lettres retranchees؛ Guessing the missed letters
/ 225/ إظهار المضمر
* Devoilement؛ Unveiling
/ 793/ دلدار
* Devoilement، eclairement، front، do- maine؛ Unveiling، illumination، front، estate
/ 1470/ المجالی
* Devoilement، le manifeste؛ Unveiling، manifest،
/ 378/ التّبیین
* Devoilement، manifestation، chute de la septieme syllabe) en prosodie (؛ Unveil- ing، manifestation، suppression of the seventh syllable(in prosody)
/ 1366/ الکشف
* Devoirs prescrits par Dieu؛ Duties dic- tated by God
/ 1181/ العزیمة
* Devoirs religieux، pratiques religieuses؛ Religious duties، religious practices
/ 875/ الرّواتب
* Devot؛ Devout
/ 1124/ طاهر السّرّ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1981
* Devot et exempt de tout vice؛ Devout and free from all vice
/ 1124/ طاهر السّرّ و العلانیة
* Devotion، abnegation؛ Devotion، abnegation
/ 764/ الخلق العظیم
* Devotion، asservissement، piete؛ Devo- tion، piety
/ 1163/ العبودة
* Devotion، loyaute؛ Faithfulness
/ 122/ الإخلاص
* Devotion، piete؛ Devotion، piety
/ 1357/ کافربچة
* Devotion، repentir؛ Devotion، repentance
/ 273/ الإنابة
* Dhammiyya) secte (؛ Al- Dhammiyya(sect)
/ 827/ الذمّیة
* Dialectique، polemique؛ Dialectics
/ 175/ الإسجال
* Diametre؛ Diameter
/ 1331/ القطر
* Diarrhee، cholera؛ Diarrhoea، cholera
/ 1747/ الهیضة
* Diarrhee، colique؛ Diarrhoea
/ 200/ الإسهال
* Dieu، Seigneur؛ God، the Lord
/ 840/ الرّبّ
* Difference، distinction؛ Difference، distinction
/ 1269/ الفرق
* Difference، divergence، ecart؛ Difference، divergence، gap
/ 377/ التّباین
* Difference des proportionalites؛ Differ- ences of proportionalitie s
/ 494/ تفضیل النّسبة
* Differenciation، distinction؛ Differencia- tion، distinction
/ 491/ التّفریق
* Different، contraire؛ Different، contrary
/ 1430/ المباین
* Digestif؛ Digestive
/ 1736/ الهاضم
* Digestion؛ Digestion
/ 1742/ الهضم
* Dignite؛ Dignity
/ 1020/ الشّرف
* Digressif؛ Digressive
/ 1138/ الطّلبی
* Digression؛ Digression
/ 155/ الاستطراد
* Digression، apostrophe؛ Digression، apostrophe
/ 378/ تبعد نتیجة
* Digression، doublement d'une lettre؛ Digression، doubling of a letter
/ 445/ التّشدید
* Dijinn، demon؛ Djinn، jinn، demon
/ 583/ الجنّ
* Dilatation، anevrisme؛ Dilatation، aneurism
/ 508/ التّمدّد
* Dilatation، elargissement؛ Dilation
/ 92/ الاتّساع
* Diminutif؛ Diminutive
/ 1558/ المصغّر
* Diminution considerable en prosodie؛ Great decrease in prosody
/ 1730/ النّهک
* Diminution، jeu prosodique؛ Decrease، prosodic play
/ 1724/ النّقص
* Dinar) monnaie on or (؛ Dinar(currency)
/ 815/ الدّینار
* Direction، ablution pulverale؛ Direction، ablutions
/ 535/ التّیمّم
* Dirham؛ Dirham
/ 783/ الدّرهم
* Disciple ou eleve d'un chef spirituel؛ Follower or pupil of a spiritual guide
/ 1413/ اللقی
* Discours؛ Discorse، speach
/ 749/ الخطاب
* Discours bilingue؛ Speech in two languages
/ 1563/ مضمون اللغتین
* Discours final، decisif؛ Sound judgement، decisive
/ 1277/ فصل الخطاب
* Dislocation، luxation؛ Dislocation، luxation
/ 277/ الانخلاع
* Disposition؛ Disposition
/ 169/ الاستعداد
* Dissemblance de la rime؛ Dissemblance of the rhyme
/ 250/ الإکفاء
* Dissimulation، rideau؛ Dissimulation،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1982
curtain
/ 929/ السّتر
* Dissolution، fanure؛ Dissolution، fading
/ 832/ الذوبان
* Dissonance؛ Dissonance، discord
/ 513/ التّنافر
* Distillation؛ Distillation، distilling
/ 499/ التّقطیر
* Distinction؛ Distinction
/ 1663/ المنوّع
* Distraction، inattention؛ Distraction، inattention
/ 1254/ الغفلة
* Distraction، omission، oubli؛ Distraction، omission، forgetting
/ 987/ السّهو
* Divin، celeste، docteur en theologie؛ Divine، heavenly، doctor in theology
/ 842/ الرّبانی
* Diviseur؛ Divisor، denominator
/ 1295/ القاسم
* Division des fractions؛ Division of fractions
/ 384/ تجزئة النّسبة
* Division، repartition، enumeration des parties؛ Division، apportionment، enu- meration of the parts
/ 497/ التّقسیم
* Division successive) jeu a l'interieur des strophes d'un poeme (؛ Successive divi- sion(a kind of organization inside the stanzas of a poem)
/ 499/ التقسیم المسلسل
* Divite، deisme، theisme؛ Divinity، deism
/ 257/ الألوهیة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1982 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
* Divorce par consentement mutuel؛ Di- vorce by mutual consent
/ 1427/ المبارأة
* Divorce، repudiation؛ Divorce، repudiation
/ 1136/ الطّلاق
* Djinn، espece d'anges، folie؛ Djinn، kind of angels، folishness
/ 597/ الجنون
* Doctrine exoterique؛ Exoteric doctrine
/ 1146/ ظاهر المذهب و ظاهر الروایة
* Doigt، une sixieme؛ Finger، one sixth
/ 211/ الإصبع
* Domicile d'election؛ Chosen house
/ 568/ الجلب
* Domification، domicile d'une planete؛ Residence of a planet
/ 841/ رباط کوکب
* Donation viagere؛ Donation for life) as long as one lives (
/ 870/ الرّقبی
* Don، cadeau، present؛ Gift، donation، present
/ 1740/ الهدیّة
* Don، faveur، grace؛ gift، present، favour، grace
/ 1731/ النّوال
* Don، legs؛ Donation، gift
/ 1736/ الهبة
* Don، solde، paie؛ Gift، pay
/ 1186/ العطاء
* Dot؛ Dower، dowry
/ 1664/ المهر
* Dot donne a la femme؛ Dowry given to a woman
/ 1193/ العقر
* Doublement؛ Doubling
/ 468/ التّضعیف
* Douleur؛ Suffering
/ 256/ الألم
* Douleur، souffrance؛ pain، ache، suffering
/ 1758/ الوجع
* Doute؛ Doubt
/ 1037/ الشّکّ
* Drachme، dirham، unite de mesure؛ Drachma، dirham، unity of measurement
/ 783/ الدّرخمی
* Drogue، stupefiant، anesthesique؛ Drug، narcotic، anesthetic
/ 1492/ المخدّر
* Droits de l'ame؛ Rights of the spirit
/ 684/ حقوق النفس
* Droiture، honnetete، probite؛ propity، integrity
/ 171/ الاستقامة
* Droiture، saintete؛ Correctness، saintliness
/ 1075/ الصّدّیقیة
* Dualisme؛ Dualism
/ 99/ الاثنینیّة
* Dualite، dualisme؛ Duality، dualism
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1983
/ 541/ الثّنائیة
* DUcat؛ Ducat
/ 347/ البندقة
* Duodenum؛ Duodenum
/ 98/ الاثنا عشری
* Durcissement، cal، calus، callosite، dur- illon؛ Hardening، callus، callosity، hard skin
/ 561/ الجسأة
* Durdunj- Ay) mois turc (؛ Durdunj- Ay(Turkish month)
/ 782/ دردونج‌آی
Dysenterie؛ Dysentery
/ 905/ الزّحیر
E* Eau؛ Water
/ 1420/ الماء
* Eau abondante، emanation؛ Abundant water، emanation
/ 1293/ الفیض
* Eau- de- vie؛ Water of life
/ 1264/ الفختج
* Eau- de- vie؛ Water of life
/ 307/ الباذق
* Eau- de- vie؛ Eau- de- vie، water of life
/ 312/ البختج
* Eau potable، abrevoir؛ Drinking water، Watering place
/ 1012/ الشرب
* Ecchymose؛ Ecchymosis
/ 263/ أم الدم
* Ecchymose، hemorragie؛ Ecchymosis، haemorrhage
/ 283/ الانصداع
* Echange، troc؛ Exchange، barter
/ 1624/ المقایضة
* Echo؛ Echo
/ 1074/ الصّدی
* Eclair؛ Flash of lightning
/ 307/ البارقة
* Eclair؛ Lightning
/ 323/ البرق
* eclat، manification transfiguration؛ Bril- liance، manifestation، transfiguration
/ 568/ الجلاء
* Eclipse؛ Eclipse
/ 1365/ الکسوف
* Eclipse lunaire؛ Lunar eclipse
/ 744/ الخسوف
* Ecliptique؛ Ecliptic
/ 748/ الخط المدیر
* Ecliptique؛ Ecliptic
/ 777/ الدائرة المارّة بالأقطاب الأربعة
* Ecorce؛ Peel
/ 1319/ القشر
* Ecoulement، coulage، liquide؛ Flow، cast- ing، liquid
/ 998/ السّیلان
* Ecoulement، harmonie؛ Flow، harmony
/ 281/ الانسجام
* Ecoulement، ruissellement، circulation؛ Flowing، streaming، circulation
/ 557/ الجریان
* Ecourtement، blanchissement d'habit، arret، emprisonnement، chateau، palais؛ Shortening، laundering، arrest، confine- ment، castle، palace
/ 1320/ القصر
* Ecourtement، concision؛ Shortening، concision
/ 245/ الاقتضاب
* Ecriture، calligraphie؛ Handwriting، script
/ 1359/ الکتابة
* Ecriture، calligraphie؛ Writing، handwriting
/ 746/ الخط
* Ecriture noire؛ Black handwriting
/ 748/ خط سیاه
* Ecrouelles؛ Scrofula
/ 765/ الخنازیر
* Eczema، herpes؛ Eczema، herpes
/ 1342/ القوباء
* Education، grade؛ Education، custody
/ 681/ الحضانة
* Effacement؛ Erasure
/ 1490/ المحو
* Effacement، fusion؛ Obliteration، effacing، fusion
/ 1140/ الطّمس
* Effet، consequence، malade؛ Effect، con- sequence، sick
/ 1593/ المعلول
* Effort، guerre sainte، lutte contre les desirs؛ Effort، holy war، struggle against the desires
/ 598/ الجهاد
* Egalite؛ Equality
/ 427/ التّساوی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1984
* Egalite، analogie؛ Equality، analogy
/ 506/ التّماثل
* Egalite، equivalence؛ Equality، equivalence
/ 1527/ المساواة
* Egalite legale؛ legal equality
/ 1607/ المفاوضة
* Egal، pareil؛ Equal، worth
/ 1528/ المساوی
* Egal، pareil؛ Peer، equal
/ 1684/ النّد
* Egarement؛ Distraction
/ 1255/ الغوایة
* Egarement، aberration؛ Aberration، distraction
/ 1119/ الضّلال
* Egoisme، moite؛ Egotism، the I
/ 274/ الأنانیة
* Egorgement، epuration، purification؛ Slit- ting، purification، purge
/ 404/ التذکیة
* Egratignure؛ scratch
/ 740/ الخدش
* Election، illumination؛ Election، illumination
/ 100/ الاجتباء
* Elegance، subtilite، finesse، legerte؛ Ele- gance، subtlety، fineness، lightness
/ 1406/ اللّطافة
* Element؛ Element
/ 1239/ العنصر
* Element؛ Element
/ 176/ أسطقس
* Element؛ Element
/ 872/ الرّکن
* Elements d'une proposition؛ Elements of a proposition
/ 1241/ عنصر القضیة
* Elements، parties؛ Elements، parts
/ 215/ الأصول
* Elephantiasis؛ Elephantiasis
/ 773/ داء الفیل
* Elision؛ Elision
/ 419/ الترخیم
* Elision، suppression؛ Elision، suppression
/ 739/ الخبن
* Ellipse؛ Ellipsis
/ 107/ الاحتباک
* Ellipse؛ Ellipsis
/ 219/ الإضمار
* Ellipse؛ Ellipsis
/ 249/ الاکتفاء
* Ellipse، atheisme؛ Ellipsis، atheism
/ 485/ التّعطیل
* Eloignement، ajournement؛ Removal، postponement
/ 406/ التّراخی
* Eloignement، distance، dimension، inter- valle؛ Distance، dimension، interval
/ 340/ البعد
* Eloignement، rudesse؛ Distance، rudeness
/ 567/ جفا
* Eloquence؛ Eloquence
/ 1274/ الفصاحة
* Eloquence، proceder par question- re- ponse؛ Eloquence، proceding by ques- tion- answer
/ 1505/ المراجعة
* Eloquence، rhetorique؛ Eloquence، rhetoric
/ 342/ البلاغة
* Eloquence، rhetorique؛ eloquence، rhetoric
/ 348/ البیان
* Eloquence، verve؛ Eloquence، verve
/ 558/ الجزالة
* elus de Dieu؛ Chosen by God
/ 1122/ الضنائن
* Elus، saints؛ Chosen، saints
/ 1724/ النّقباء
* Emanation، illumination، dieu qui abreuve؛ Emanation، illumination، God who drenches
/ 922/ السّاقی
* Emanation، plaisir؛ Emanation، pleasure
/ 348/ بوسه
* Emotion، passion؛ Emotion، passion
/ 284/ الانفعال
* Empechement، repetition Hitch، anaphora
/ 608/ الحاجب
* Emphase، grandiloquence؛ Bombast، grandiloquence
/ 491/ التفخیم
* Emploi؛ use
/ 170/ الاستعمال
* Emploi des mots formes par le double- ment de da meme syllabe؛ Using words formed by doubling the same syllable
/ 435/ تولید التوأمین
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1985
* Emploi d'une anecdote ou d'un trait d'esprit؛ Using of a shaft of wit or a flash of inspiration
/ 519/ التّنکیت
* Emploi d'une rime differente pour chaque hemistiche؛ Using of a different rhyme for every hemistich
/ 446/ التّشطیر
* Emploi exclusif de cinq lettres seule- ment؛ Exclusive use of only five letters
/ 765/ الخمسة المفردة
* Emprunt، concurrence؛ Loan، competition
/ 1312/ القراض
* Emprunt d'un vers aun a un aUtre poete؛ Borrowing a verse from anOther poet
/ 169/ الاستعانة
* Emprunter، se faire raconter؛ To make somebody relate
/ 245/ الاقتصاص
* Emprunt، pret؛ Loan، advance
/ 1314/ القرض
* Enchainement، inclusion؛ Linking، inclusion
/ 221/ الاطّراد
* Enchanter par la magie؛ To witch by magic
/ 1263/ فتح الباب
* Endroit، lieu، espace؛ Place، spot، space
/ 1670/ الموضع
* Endroits، positions؛ Places، positions
/ 1564/ المطارح
* Enfant، garcon، fils؛ Boy، child، kid، son
/ 1806/ الولد
* Enfilage des perles، syntaxe، versification؛ stringing، threading، syntax، versification
/ 1710/ النّظم
* En forme de croissant؛ Crescent- shaped
/ 1743/ الهلالی
* Engouement، passion؛ Craze، passion
/ 1806/ الولع
* Engourdissement؛ Numbness، drowsiness
/ 121/ الآخذة
* Engourdissement؛ Numbness
/ 740/ الخدر
* Enigme ou syllepse sous forme geome- trique؛ Enigma or syllepsis in geometrical figure
/ 1599/ المعمّی المهندس
* Enlevement divin، ravissement؛ Divine kidnapping
/ 523/ التّواری
* Enlevement، luxation، dislocation، deboi- tement؛ Removal، luxation، dislocation
/ 760/ الخلع
* En ligne droite، parallelisme؛ In straight line، parallelism
/ 1665/ الموازاة
* Enonce، prononce، articule؛ statement، pronounced، articulated
/ 1659/ المنطوق
* Entente، concordat، paix؛ peace، reconci- liation، arrangement
/ 1094/ الصّلح
* Entrave، part؛ Restraint، part
/ 1355/ القید
* Enumeration؛ Enumeration
/ 476/ التّعدید
* Envie؛ Envy
/ 665/ الحسد
* Envoye، metonymie، tradition prophe- tique ou manque un des narrateurs؛ sent، metonymy، prophetic tradition where one of the relators is missing
/ 1510/ المرسل
* Epaisseur؛ Thickness
/ 975/ السّمک
* Epaisseur، densite، opacite؛ Thickness، density
/ 1360/ الکثافة
* Epaississant؛ Thickening
/ 1604/ المغلّظ
* Epaississement؛ Thickening
/ 502/ التکاثف
* Epaississement، rarefaction؛ thickening، rarefaction
/ 397/ التّخلخل
* Eparpillement، dispersion، chute des cheveux؛ Scattering، dispersal، falling of
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1986
the hair
/ 511/ التّناثر
* Epices؛ Spices
/ 363/ التابل
* Epices؛ Spices
/ 90/ الأبزار
* Epidemie، endemie؛ Epidemic or endemic disease
/ 1512/ المرض الطاری
* Epidemie، peste؛ Epidemic، plague
/ 1753/ الوباء
* Epilepsie؛ Epilepsy
/ 1075/ الصّرع
* Epilepsie؛ Epilepsy
/ 1512/ المرض الکاهنی
* Epilepsie؛ Epilepsy
/ 267/ أم الصبیان
* Epiphrase؛ Epiphrasis
/ 295/ الإیغال
* Epoque preislamique، anteislam؛ Preisla- mic period or state
/ 547/ الجاهلیة
* Epreuve، essai، discernement؛ test، hard- ship، discernent
/ 1264/ الفتنة
* Epreuve، surnaturel؛ Hardship، subernatural
/ 84/ الابتلاء
* Epuisement du sujet؛ Exhaustion of the subject
/ 174/ الاستیفاء
* Epuisement، ecoulement، pension ali- mentaire؛ Exhaustion، selling well، end، perish، alimony
/ 1720/ النّفقة
* Epuration des intentions؛ Purification of one's intentions
/ 473/ تطهیر السّرائر
* Equateur؛ Equator
/ 749/ خط المشرق و المغرب
* equateur celesse؛ Heavenly equator
/ 748/ خط المرکز المعدّل
* Equilibre؛ Equilibrium
/ 1666/ الموازنة
* Equinoxe؛ Equinox
/ 1711/ نظیرة الانقلاب
* Equinoxe؛ Equinox
/ 227/ الاعتدال
* Equinoxe، ecliptique؛ Equinox، ecliptic
/ 1577/ المعدّل
* Equite، justice divine؛ Equity، divine justice
/ 1169/ العدل
* Equivalence، egalite؛ Equivalence،
equality
/ 1480/ المحاذاة
* Equivoque، ambigu، abstrait، cache، pas- sif؛ Equivocal، ambiguous، hidden، ab- stract، passive
/ 1433/ المبهم
* Equivoque dans le discours، syllepse؛ Ambiguity in the speach، syllepsis
/ 527/ التّوجیه
* Erreur de langage؛ Grammatical mistake
/ 1402/ اللّحن
* Erreur، faute؛ Mistake
/ 747/ الخطأ
* Erreur، heterodoxie؛ Mistake، error، heterodoxy
/ 1120/ الضّلالة
* Erysipele؛ Erysipelas
/ 715/ الحمرة
* Eschatologie) le fin du monde (، rime ou exemple bien adaptes؛ Eschatology(the end of the world)a well- adapted rhyme or example
/ 508/ التمکین
* Esclavage، devoir؛ Slavery، obligation
/ 347/ بندگی
* Esclavage، servage؛ Slavery، bondage
/ 1163/ العبودیة
* Esclavage، servage؛ Slavery، serfdom
/ 870/ الرّق
* Esclave egare؛ Lost slave
/ 1110/ الضّال
* Esclave qui se sauve؛ Escaping slave
/ 81/ الإباق
* Esclave، serf؛ Slave
/ 1162/ العبد
* Espace، etendue، surface، lieu؛ Space، area، surface، locus
/ 725/ الحیّز
* Espace، vide؛ Space، vacuum
/ 756/ الخلاء
* Espece؛ Species
/ 1097/ الصّنف
* Esperance؛ Hope، expectation
/ 415/ التّرجّی
* Esperance، crainte؛ Hope، fear
/ 843/ الرّجاء
* Esperance، crainte؛ Hope، fear
/ 847/ الرّحاء
* Esprit، ame؛ Spirit، ghost، soul
/ 875/ الرّوح
* Esprit، intelligence، entendement؛ Spirit،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1987
intelligence، understanding
/ 830/ الذّهن
* Esprits؛ Spirits
/ 141/ الأرواح
* Essence des sens) les noms et les attributs divins (؛ Essence of meanings(Divine names and attributes)
/ 1398/ گوهر معانی
* Essence des verites، table des decrets de dieu، premier chapitre du Coran، intellect premier؛ Essence of truth، table of God's decrees، first chapter of the Koran، first intellect
/ 1426/ ماهیّة الحقائق
* Essence، difference specifique؛ Essence، specific difference
/ 1632/ المقول فی جواب ما هو
* Essence، quiddite؛ Essence، quiddity
/ 1423/ الماهیة
* Essence، substance؛ Essence، substance
/ 1389/ الکنه
* Essence، substance، le soi؛ Essence، substance، the self
/ 816/ الذّات
* Essouflement، respiration difficile؛ Short- ness of breath
/ 347/ البهر
* Essuyage، onction؛ Rubbing، anointing
/ 1535/ المسح
* Etagere، rayon؛ Shelf
/ 1078/ الصّفّة
* Etant، existant، reel، present، positif؛ Being، existing، real، present، positive
/ 1771/ الوجودی
* Etat de veille؛ Waking state
/ 1068/ الصّحو
* Etat d'orphelin؛ Orphanhood
/ 1812/ الیتم
* Etat، position، affaire؛ State، position، affair
/ 1002/ الشّأن
* Etendue، espace؛ Extent، space
/ 262/ الامتداد
* Etendu، metre prosodique، simple؛ Ex-
tended، simple، prosodic metre
/ 333/ البسیط
* Eternel، ancien، delai legal؛ Eternal، old، legal delay
/ 1443/ المتقادم
* Eternel، perpetuel؛ Eternal، perpetual
/ 954/ السرمدی
* Eternite؛ Eternity
/ 1305/ القدم
* Eternite؛ Eternity
/ 84/ الأبد
* Ethique، morale؛ Ethics، morals
/ 1230/ علم الأخلاق
* Etiolement، fletrissure؛ Etiolation، fading
/ 822/ الذّبول
* Etoile، astre، planete؛ Star، planet
/ 1390/ الکوکب
* Etoile du matin، manifestation؛ Morning star، manifestation
/ 1391/ کوکب الصّبح
* Etoile ou planete qui se couche؛ Setting of a star or a planet
/ 1730/ النّوء
* Etonnement، admiration؛ Astonishment، admiration
/ 474/ التعجّب
* Etouffement، convulsion؛ Suffocation، convulsion
/ 119/ الاختناق
* Etranger، xenisme؛ Foreign، outsider
/ 608/ الحائل
* Etrangete؛ Strangeness
/ 356/ بیکانکی
* Etre blesse gravement؛ To be dangerously wounded
/ 137/ الارتثاث
* Etre، existence، realite؛ Being، existence، reality
/ 1766/ الوجود
* Etre supplementaire، existence surajou- tee؛ Additional being، extra existence
/ 1151/ الظل
* Euphorie؛ Euphoria
/ 473/ التّطریب
* Eveil، etat de conscience؛ Awaking، state of conscionsness
/ 353/ بیداری
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1988
* Evenement، imposition؛ Event، taxation
/ 1678/ النّائبة
* Evident، apodictique؛ Evident، apodictic
/ 357/ البیّن
* Evident، axiome، postulat؛ Self- evident، axiom، postulate
/ 318/ البدیهی
* Exactitude؛ Accuracy، exactitude
/ 1110/ الضّبط
* Exageration، exces؛ Exaggeration، excess
/ 1254/ الغلوّ
* Exageration، exces؛ Exaggeration، excess
/ 378/ التّبلیغ
* Exageration، prolixite، hyperbole؛ Exag- geration، overstatement، hyperbole
/ 1428/ المبالغة
* Exagere، exalte؛ Exaggerated، exalted
/ 1636/ المکبّر
* Examen attentif، sondage؛ Attentive ex- amination، sounding
/ 906/ الزرق
* Examen، investigation؛ Examination، investigation
/ 309/ البحث
* Excedent، ce qui reste؛ Excess، what remains
/ 1192/ العفو
* Excedent، usure؛ Excess، surplus، usury
/ 841/ الرّبا
* Excellence، eloquence؛ Excellence، eloquence
/ 319/ البراعة
* Excepte، exclu؛ Excepted، excluded
/ 1528/ المستثنی
* Excepte، exclu؛ excepted، excluded
/ 1612/ المفرّغ
* Exces؛ Excess، surplus
/ 176/ الإسراف
* Excitation، connivence؛ Excitation، connivance
/ 1683/ النّجش
* Exclusion، bannissement، excommunica- tion؛ Exclusion، excommunication
/ 112/ الإحصار
* Exclusion، claustration؛ Exclusion، confinement
/ 621/ الحجب
* Exclusion، exception؛ Exclusion، exception
/ 143/ الاستثناء
* Exclusivite، limitation، restriction، deter- mination؛ Exclusivity، limitation، restriction
/ 680/ الحصر
* Excrement، selles؛ Excrement، stools
/ 319/ البراز
* Exemple؛ Example
/ 1447/ المثال
* Exemption؛ Exemption
/ 518/ التّنزه
* Exemption، abstraction) rejet de tout attribut des creatures (؛ Exemption، ab- traction(refusal of all attributes of creatures)
/ 518/ التّنزیه
* Exhortation، addition d'une lettre؛ Ex- hortation، addition of a letter
/ 404/ التذنیب
* Exhortation، pleonasme؛ Exhortation، pleonasm
/ 516/ التّنبیه
* Exigence d'enfantement؛ Requirement of having a baby
/ 174/ الاستیلاد
* Exigences de la qualite؛ Quality requirements
/ 1414/ لوازم صفتی
* Exigences rhetoriques؛ Rhetorical requirements
/ 1415/ لوازم لفظی
* Exigences semantiques؛ Semantic requirements
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1988 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
1415/ لوازم معنوی
* Existence de deux traditions opposees؛ Existence of two opposite traditions
/ 1492/ المختلف
* Existence des voyelles؛ Existence of vowels
/ 230/ الاعتلال
* Exorde؛ Exordium، introduction
/ 673/ حسن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1989
المطلع
* Exorde، peroraison؛ Exordium، introduc- tion، peroration
/ 670/ حسن الابتداء
* Experience؛ Experience
/ 381/ التّجربة
* Expiation، offrande expiatoire؛ Expiation، expiatory gift
/ 1368/ الکفّارة
* Explication، interpretation، commen- taire، exegese؛ Explication، interpreta- tion، commentary، exegesis
/ 491/ التّفسیر
* Explication، renseignement؛ Explication، information
/ 171/ الاستفسار
* Explicite، clair، evident؛ Explicit، clear، evident، obvious
/ 1076/ الصّریح
* Extase، enlevement، illumination؛ Ec- stasy، illumination، kidnaping
/ 324/ البرق
* Extase et eveil؛ Ecstasy and awaking
/ 506/ التّلوین
* Extase، illumination؛ Ecstasy، illumination
/ 1028/ الشّطح
* Extasie؛ Enraptured
/ 1471/ المجذوب
* Extension، allongement؛ Extension، outspread
/ 1497/ المدّ
* Extention، exclusion؛ Extention؛ exclusion
/ 1130/ الطّرد
* Exterieur، dehors، quotient؛ Exterior، outside، quotient
/ 729/ الخارج
* Externe، Kharejite؛ Extraneous، Kharijite
/ 730/ الخارجی
* Extinction de voix، enrouement؛ Extinc- tion of the voice
/ 309/ البحّة و البحوحة
* Extremite، bout، pointe؛ Extremity، end، point
/ 1132/ الطّرف
F* Facon، maniere؛ Fashion، manner
/ 1131/ الطّرز
* Facile، leger؛ Easy، light
/ 406/ تر
* Facile، leger؛ Easy، light
/ 985/ السّهل
* Facilite، aisance؛ Easiness، ease
/ 987/ السّهولة
* Facilite، permission؛ Easiness، permission
/ 849/ الرّخصة
* Faculte، aptitude؛ Faculty، aptitude
/ 1642/ الملکة
* Faculte de croitre؛ Faculty of growing
/ 1680/ النّامیة
* Faculte inventive، imagination et enten- dement؛ Inventive faculty، imagination and understanding
/ 1441/ المتصرّفة
* Faculte، pouvoir؛ Faculty، power
/ 155/ الاستطاعة
* Faiblesse؛ Weakness
/ 1118/ الضّعف
* Faim؛ Hunger
/ 601/ الجوع
* Faire fabriquer؛ Asking to manufacture
/ 154/ الاستصناع
* Fait، execute، complement d'objet، parti- cipe passe؛ Done، executed، object، past participle
/ 1613/ المفعول
* Faits surnaturels؛ Supernatural deeds
/ 141/ الإرهاص
* Famanouth) mois egyptien (؛ Famanuth(Egyptian month)
/ 1291/ فمانوث
* Familiarite؛ Familiarity
/ 230/ الاعتیاد
* Familiarite؛ Familiarity
/ 256/ الألفة
* Famille، ancetres؛ Family، ancestors
/ 71/ الآل
* Fanac) une part sur dix mille d'un jour chez les Grecs (؛ Fanack(one part over ten thousands of a day by the Greeks
(کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1990
/ 1292/ فنک
* fanatisme، sectarisme؛ Fanatism، sectarism
/ 485/ التّعصّب
* Farmouni) mois egyptien (؛ Farmuni(Egyptian month)
/ 1270/ فرمونی
* farurdinmah) mois persan (؛ Farurdin- mah(persian month)
/ 1270/ فروردین‌ماه
* Fausse، manger sans faire gras؛ False، eating without meat
/ 1524/ المزوّرة
* Fausse monnaie؛ Fake of forged coin
/ 929/ الستوقة
* Faute، oubli؛ Mistake، forgetting
/ 1254/ الغلط
* Faute، peche؛ Mistake، sin
/ 908/ الزّلة
* Fawen) mois egyptien (؛ Fawen(Egyptian month)
/ 1263/ فاون
* Felure، fissure؛ Crack، fissure
/ 1070/ الصّدع
* Feminin؛ Feminine
/ 1419/ المؤنّث
* Femme qui a atteint la menopause؛ Woman arrived to the period of menopause
/ 78/ الآیسة
* Femme rebelle vis- a- vis de son mari؛ Insubordinate wife
/ 1680/ النّاشزة
* Femme sans dot، Al- Mufawida) secte (؛ Woman without dowry، Al- Mufawida(sect)
/ 1618/ المفوّضة
* Fete de printemps؛ Spring day
/ 1733/ النوروز
* Fete، manifestation؛ Feast، holiday، manifestation
/ 1242/ العید
* Fevrier؛ February
/ 1004/ شباط
* Fidelite، loyaute، acquittement؛ Faithful- ness، loyalty، fullfilment
/ 1800/ الوفاء
* Fievre؛ Fever
/ 709/ الحمّی
* Fievre quarte؛ Quartan fever
/ 842/ الرّبع
* Figure de rhetorique consistant a
commencer chaque mot par la meme lettre؛ Rhetorical figure formed by begin- ning every word by the same letter
/ 1595/ المعلّی
* Figure de rhetorique consistant a n'utili- ser que les lettres avec des points diacritiques؛ Rhetoric figure formed by using only letters with diacritical points
/ 1669/ الموشی
* Figure de rhetorique consistant a n'utili- ser que les lettres jointes dans l'ecriture arabe؛ Rhetoric figure formed by using only joined letters in the Arabic handwriting
/ 1670/ الموصل
* Figure de style qui consiste a nommer plusieur objets et a faire accompagner chacun d'un adjectif adequat؛ Figure of speech consisting of naming many objects and accompanying everyone by an ade- quate adjective
/ 1409/ اللّف و النّشر
* Figure de style qui consiste a nommer plusieurs objets et a faire accompagner chacun d'un adjectif adequat، prose؛ figure of speech consisting of naming many objects and accompanying every one by an adequate adjective، prose
/ 1695/ النّشر
* Figure de trois lingnes et un point super- poses؛ Figure of superposed three lines and a point
/ 286/ الأنکیس
* Figure en geomancie؛ Figure in geomancy
/ 1300/ قبض الخارج
* Figure en gemancie؛ Figure in geomancy
/ 1300/ قبض الداخل
* Figure en geomancie؛ Figure in geomancy
/ 1536/ المسدود
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1991
* Figure en geomancie؛ Figure of geomancy
/ 1700/ نصرة الدّاخل
* Figure en geomancie؛ Figure in geomancy
/ 1726/ نقی الخدّ
* Figure rhetorique consistant a utiliser des lettres disjointes؛ Rhetoric figure formed by unsing separated letters
/ 1631/ المقطّع
* Fil a plomb؛ Plumbline
/ 1002/ الشّاقول
* Fille؛ girl، daughter
/ 347/ البنت
* Fille desiree par les hommes، fille de neuf ans؛ Desired girl by men، girl of nine years
/ 1547/ المشتهاة
* Fin d'une hemistiche constituant le debut de l'hemistiche suivante؛ End of a hemistich forming the beginning of the following one
/ 1362/ کریم الطرفین
* Fin d'un verset du Coran، fin d'un bout rime، trois ou quatre consonnes؛ End of a verse of Koran، end of a rhyme، three or four consonants
/ 1261/ الفاصلة
* Fin d'un verset ou d'un bout rime؛ End of verse or a rhyme
/ 1262/ الفاضلة
* Finesse، intelligence، beaute؛ Graceful- ness، intelligence، beauty
/ 1146/ الظّرافة
* Fin، mince، subtil؛ Fine، thin، subtle
/ 871/ الرّقیقة
* Fin، terme، aboutissement؛ End، termina- tion، outcome
/ 1729/ النّهایة
* Fissure، faille، dechirure؛ Fissure، crack، rift، tear
/ 1037/ الشّق
* Flagellation، fouettement؛ Flogging، flagellation
/ 569/ الجلد
* Flatulence، enflure؛ Flatulence، swelling
/ 1713/ النّفخة
* Flatulent؛ Flatulent
/ 1661/ المنفخ
* Fleche divinatiore، lot، premier intellect؛ Divinatory arrwow، lot، first intellect
/ 1340/ القلم
* Fleche، portion، cosinus، Sagittaire؛ Ar- row، portion، cosine، sagittarius
/ 985/ السّهم
* Fleuve، riviere؛ River، stream
/ 1729/ النّهر
* Fleuve، vallee؛ River، valley
/ 1750/ الوادی
* Flirt، poesie amoureuse ou erotique؛ Flirting، love or erotic poetry
/ 1253/ الغزل
* Flute، lettre du bien- aime؛ Flute، letter of the beloved
/ 1681/ نای
* Foi، croyance؛ Faith، belief
/ 297/ الإیمان
* Foi، croyance، piete، droiture؛ Faith، belief، piety، righteousness
/ 813/ الدّیانة
* Folie، fragilite، faiblesse؛ Madness، frailty
/ 815/ دیوانگی
* Fomentation medicale؛ Fomentation
/ 1703/ النطول
* Fonction؛ Function
/ 282/ الانسحاب
* Fondation، institution، fondements، alif antepenultieme a la rime؛ Foundation، antepenultimate alif on the rhyme
/ 371/ التأسیس
* Fondement، base، argumentation، appui، introduction؛ Foundation، base، argu- mentation، support، introduction
/ 984/ السّند
* Fondements de la religion؛ Fundamentals of the religion
/ 215/ أصول الدین
* Force، puissance؛ strength، force، power
/ 1342/ القوّة
* Forces de soutien؛ Support forces
/ 854/ الرّدء
* Formation، derivation، faconnement؛ Formation، derivation shaping
/ 1102/ الصّوغ
* Forme؛ Form
/ 1100/ الصورة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1992
* Forme، aspect، apparence، astronomie؛ form، aspect، appearance، astronomy
/ 1746/ الهیئة
* Forme، figure، aspect؛ Form، figure، aspect
/ 1039/ الشّکل
* Forme grammaticale؛ Grammatical form
/ 1106/ الصّیغة
* Fortunes، chances، destins؛ Fortunes، chances، destinies
/ 1141/ الطّوالع
* Fortunes de l'ame؛ Fortunes of the soul
/ 682/ حظوظ النفس
* Foudre؛ Thunderbolt
/ 1053/ الصّاعقة
* Foudroiement، extase؛ Striking، ecstasy
/ 1076/ الصّعق
* Fracture، brisure؛ Fracture، break
/ 1010/ الشّدخ
* Fracture، fraction؛ Fracture، fracturing
/ 1363/ الکسر
* Fragilite، friabilite؛ Fragility، frailty
/ 1741/ الهشاشة
* Fragilite، simplicite، legerete du style؛ Fragility، simplicity or lightness of style
/ 965/ السّلاسة
* Fraude، escroquerie، deguisement، dol؛ Cheating، smuggling، swindle، disguise
/ 403/ التدلیس
* Frequentation، compagnie، jouissance؛ Frequenting، company، delight، enjoyment
/ 1181/ العشرة
* Frigidite؛ Frigidity
/ 89/ الإبردة
* Frisson، tremblement؛ Shiver، shudder
/ 868/ الرّعشة
* Froid، frigidite؛ Cold، frigidity
/ 321/ البرد
* Fumee، vapeur؛ Smoke، steam
/ 780/ الدّخان
* Fusion avec Dieu، apodicticte؛ Union
with god، apodicticity
/ 684/ حقّ الیقین
* Fusion mystique؛ Mystical union
/ 353/ بیت العزة
G* Gage؛ Security
/ 874/ الرّهن
* Gain، utilite، interet؛ Gain، utility، benefit، interest
/ 1260/ الفائدة
* Gale؛ Scabies، itch
/ 556/ الجرب
* Gale seche؛ Dry scabies
/ 681/ الحصف
* Galop؛ Gallop
/ 1485/ المحدث
* Galop، galopade، course؛ Galop، run
/ 1443/ المتلاقی
* Garantie، caution؛ Guarantee، surety
/ 1120/ الضّمان
* Garantie، caution؛ Guarantee، bail
/ 1368/ الکفالة
* Garantie، caution، engagement، respons- abilite؛ Garantee، commiment، responsability
/ 1242/ العهدة
* Garantie de paiement a la delivrance؛ Guarantee of payment at delivery
/ 1121/ ضمان الدّرک
* Garantie de vente؛ Guarantee of sale
/ 1121/ ضمان المبیع
* Garantie d'un gage؛ Guarantee of a pledge
/ 1121/ ضمان الرّهن
* Gateaux، douceurs؛ Cakes، sweets
/ 600/ الجوارش
* Gelure؛ Frostbite
/ 1512/ المرض القصری
* Gemissement، conversation؛ Moan، conversation
/ 1680/ ناله
* Genealogie inconnue؛ Unknown genealogy
/ 1479/ مجهول النّسب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1993
* General، generalite، commun؛ General، generality، common
/ 1234/ العموم
* Generation، engendrement؛ Generation، begetting
/ 534/ التّولید
* Generation، univers؛ Generation، universe
/ 1392/ الکون
* Generosite، misericorde؛ Generosity، mercy
/ 601/ الجود
* Genitif؛ possesive case، genitive
/ 556/ الجرّ
* Genre، espece، sexe؛ Genus، species، sex
/ 594/ الجنس
* Genre، espece، variete؛ Species، class، variety
/ 1733/ النّوع
* Geomancie؛ Geomancy
/ 874/ الرّمل
* Geometrie؛ artchitecture، genie civil؛ Geometry، architecture، engineering
/ 1744/ الهندسة
* Glaire؛ Phlegm
/ 344/ البلغم
* Glaire، residu، cru؛ Phlegm، residue، raw
/ 735/ الخام
* Glaucome؛ Glaucoma
/ 1119/ ضغط العین
* Gonflement؛ Swelling
/ 521/ التّهبّج
* Gonflement، charnu؛ Swelling، fleshy
/ 409/ التربل
* Gonflement du testicule؛ Testicle swelling
/ 139/ ارتفاع الخصیة
* Goregee، coup؛ Sip، gulp
/ 557/ الجرعة
* Gorgee؛ Mouthful، sip
/ 1013/ الشّربة
* Gout؛ Taste
/ 833/ الذّوق
* Gouts، saveurs؛ Tastes
/ 1135/ الطعوم
* Goutte، rhumatisme؛ Gout، rheumatism
/ 1724/ النّقرس
* Gouverneur، administrateur، guide؛ Gov- ernor، administrator، guide
/ 839/ الرّاعی
* Gracieux؛ Graceful
/ 1059/ صبیح الوجه
* Gradation؛ Climax
/ 1160/ العالی
* Gradation؛ Climax
/ 140/ الارتقاء
* Grain d'orge، orgelet؛ Barley، stye
/ 1033/ الشّعیرة
* Grand، contraction؛ Great، contraction
/ 1359/ الکبیر
* Grandeur، dimension، mesure؛ Greatness، dimension، measure
/ 1192/ العظم
* Grandeur، magnificence، splendeur، le venere) Dieu (؛ Greatness، magnifi- cence، splendour، the Venerated(God)
/ 568/ الجلال
* Grand- pere؛ Grandfather
/ 552/ الجدّ
* Gratteur؛ Scratcher
/ 1489/ المحکک
* Grelon، indigestion؛ Hailstone، indigestion
/ 321/ البردة
* Grillade؛ Grill
/ 1358/ کباب
* Grippe، rhume؛ Flu، infuenza، cold
/ 908/ الزّکام
* Groupe de gens، foule، addition، somme، pluriel؛ Groupe of people، crowd، addi- tion، sum، plural، union
/ 571/ الجمع
* Guere؛ War
/ 597/ جنگ
* Guerison؛ Recovery
/ 449/ التّصحیح
H* Habitude؛ Habit
/ 1156/ العادة
* Habit vert raye؛ Green- striped suit
/ 746/ الخضراء
* Hadith commen 5 ant par que؛ Hadith beginning by that
/ 1420/ المؤنّن
* Hadith rapporte par deux ou trois personnes؛ Hadith reported by two or
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1994
three men
/ 1181/ العزیز
* Hadith superflu ou etrange؛ Strange or superfluous Hadith
/ 902/ زائد الثّقة
* Harmonie، equilibrage؛ Harmony، equilibrium
/ 290/ الایتلاف
* Harmonie، proportionnalite، enroule- ment؛ Harmony، proportionality، rolling up
/ 505/ التّلفیف
* Harmonisation، equilibrage des phrases؛ Harmonization، balancing of the sentences
/ 494/ التّفویق
* Hasard، a l'aveuglette؛ Stroke، chance، coincidence
/ 557/ الجزاف
* Hatour nam) mois egyptien (؛ Hatour nam(Egyptian month)
/ 1737/ هثور نام
* Hauteur؛ Height
/ 137/ الارتفاع
* Hauteur، elevation، altitude؛ Height، elevation، altitude
/ 1231/ العلوّ
* Hectare؛ Hectare
/ 557/ الجریب
* Hemistiche؛ Hemistich
/ 1028/ الشّطر
* Hemistiche reitere، le jugement dernier، la resurrection des corps، la vie future؛ Repeated hemistich، dooms- day، hereafter، resurrection، afterworld
/ 1570/ المعاد
* Hemorragie؛ Haemorrhage، bleeding
/ 1112/ الضّرر
* Hemorragie cerebrale؛ Haemorrhage
/ 284/ الانفتاح
* Hemorroides؛ Haemorrhoids
/ 348/ البواسیر
* Hepatite؛ Hepatitis
/ 818/ ذات الکبد
* Heptagone؛ Heptagon
/ 1528/ المسبّع
* Heresie؛ Heresy
/ 313/ البدعة
* Hermetique، enigmatique، impenetrable؛ hermetic، enigmatic، impenetrable
/ 1604/ المغلق
* Hernie؛ Hernia
/ 1263/ الفتق
* Hernie du testicule؛ Testicle hernia
/ 129/ الأدرة
* Heure؛ One hour
/ 922/ السّاعة
* Hexagone؛ Hexagon
/ 1536/ المسدّس
* Hierarchie، arrangement، order؛ Hierar- chy، arrangement، order
/ 411/ التّرتیب
* Homme droit et juste؛ Right and just man
/ 945/ السّرار
* Homme libre؛ Free man
/ 142/ آزاد
* Homme، male؛ Man، male
/ 846/ الرّجل
* Homme parfait؛ Perfect man
/ 1233/ عمد معنوی
* Homme parvenu a la perfection؛ Man arrived to the perfection
/ 729/ خاتم
* Homme repose a qui Dieu a devoile le mystere du destin؛ Man at ease because God has unveiled to him the mystery of destiny
/ 1532/ المستریح من العباد
* Homogeneite، appartenance au meme genre ou a la meme espece؛ Homogene- ity، belonging to the same genus or the same species
/ 381/ التجانس و کذا المجانسة
* Homonyme؛ Homonym
/ 855/ الرّدیف
* Homonymie؛ Homonymy
/ 202/ الاشتراک
* Hoquet؛ Hiccough
/ 1292/ الفواق
* Horizon؛ Horizon
/ 239/ الأفق
* Horizon final، devoilement de la pre- sence divine؛ Final horizon، unveiling of the divine presence
/ 241/ الأفق المبین
* Horoscopie، astromancie، voyance؛ Horo- scopy، divinatory art، clairvoyance
/ 512/ التناظر
* Humeur، melange؛ Humour، mixing
/ 1518/ المزاج
* Humide، mouille؛ Humid، moist، wet
/ 1654/ المنتقع
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1995
* Humidite؛ Humidity
/ 322/ البردیة
* Humidite؛ Humidity
/ 344/ البلّة
* Humidite؛ Humidity
/ 867/ الرّطوبة
* Humidite excedente؛ Exceeding humidity
/ 868/ الرّطوبة الفضلیة
* Humidite insitinctive ou animale؛ Instinc- tive of animal humidity
/ 868/ الرّطوبة الغریزیة
* Humidites de l'oeil؛ Eye humidity
/ 866/ رطوبات العین
* Humidites du corps؛ Body humidity
/ 866/ رطوبات البدن
* Humilite؛ Humility
/ 523/ التّواضع
* Humilite، favoritisme، partialite، imita- tion؛ Humility، favoritism، partiality، imitation
/ 1479/ المحاباة
* Hutte de chagrin؛ Sadness cabin
/ 1374/ کلبة أحزان
* Hydrofuge، impulsion، propulsion؛ Damp- proofing، drive، propulsion
/ 780/ الدافع
* Hydropisie؛ Dropsy
/ 987/ سوء القنیة
* Hydropisie، hydrocephalie؛ Dropsy، hydrocephalus
/ 153/ الاستسقاء
* Hyperbole؛ Hyperbole
/ 234/ الإغراق
* Hypocrisie، bigoteri؛ Hypocrisy، bigotry
/ 900/ الرّیاء
* Hypocrite، imposteur؛ Hypocrite
/ 1652/ المنافق
* Hypothese؛ Hypothesis
/ 235/ الافتراض
I* Iambe، descendant، ascendant؛ Iambic، declination، ascension
/ 1753/ الوتد
* Ibahiyya) secte (؛ Ibahiyya(sect)
/ 79/ الإباحیّة
* identification، indubitabilite؛ Identifica-
tion، indubitableness
/ 392/ التّحقّق
* Identite؛ Identity
/ 1745/ الهویة
* Identite، egalite، equivalence؛ Identity، equality، equivalence
/ 1528/ المساوقة
* Idole؛ Idol
/ 1097/ الصّنم
* Idole؛ Idol
/ 1756/ الوثن
* Idole؛ Idol
/ 308/ بت
* Ignorance؛ Ignorance
/ 599/ الجهل
* Ijtihad) jugement independant (jurispru- dence؛ ijtihad(independent judgenment)jurisprudence
/ 101/ الاجتهاد
* ikindi- Ay) mois turc (؛ Ikindi- Ay(turkish month)
/ 295/ ایکندی آی
* Illicite، mauvais؛ Illicit، wicked، bad
/ 739/ الخبیث
* Illumination، devoilement، revelation؛ Illumination، unveiling، revelation
/ 706/ الحلاوة
* Illumination، inspiration؛ Illumination inspiration
/ 89/ آبروی
* Illumination pure، pure election؛ Pure illumination or election
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 1995 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
212/ الاصطفاء
* Illusion، chimere، imagination؛ Illusion، chimera، imagination
/ 1808/ الوهم
* Illusion، imagination؛ Illusion. imagination
/ 534/ التّوهّم
* Ilud) septembre dans le calendrier juif (؛ Ilud(september in Hebrew calender)
/ 296/ ایلد
* Ilumination؛ Illumination
/ 903/ الزاجر
* Image، imagination؛ Image، imagination
/ 767/ الخیال
* Image، impression؛ Image، impression
/ 137/ الارتسام
* Imaginaire، fantastique؛ Imaginary،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1996
fantastic
/ 770/ الخیالی
* Imagination؛ Imagination
/ 1436/ المتخیّلة
* Imagination؛ Imagination
/ 347/ بنطاسیا
* imagination، representation؛ imagina- tion، representation
/ 399/ التّخیّل
* Imamat؛ Imamate
/ 259/ الإمامة
* Imams؛ Imams
/ 74/ الأئمّة
* Immeuble sans fenetre؛ Building without a window
/ 569/ الجمّ
* Impiete، debauche؛ Debauchery، impiety
/ 1273/ الفسق
* Implication؛ Implication
/ 234/ الإعنات
* Implication، inclusion؛ Implication، inclusion
/ 469/ التّضمین
* Implicite، predestine؛ Implicit، predestined
/ 1627/ المقدّر
* Imposition، contrainte؛ Imposition، constraint
/ 273/ امیری
* Impossibilite؛ Impossibility
/ 263/ الامتناع
* Impot foncier، tribut، taxe، recolte، moisson؛ Land tax، tribute، crop، harvest
/ 741/ الخراج
* Imprecis، cache، incertain؛ Inaccurate، hidden، uncertain
/ 1120/ الضّمار
* Impuissant sexuellement؛ sexually impotent
/ 1242/ العنّین
* Impurete، souillure؛ Impurity، dirtiness
/ 1683/ النّجس
* Imputation en prosodie؛ Cutting a letter or more in prosody
/ 1737/ الهتم
* Inaccompli، present، indicatif، subjonctif؛ Imperfect، present tense، indicative
/ 1560/ المضارع
* Inanime، terrain improductif، terrain
inculte sans proprietaire؛ Inanimate، wasteland، uncultivated land without any owner
/ 1665/ الموات
* Incapacite، derriere، deuxieme hemisti- che، inimitabilite؛ Incapability، behind، second hemistich، inimitability
/ 1165/ العجز
* Incarnation، pantheisme، fusion؛ incama- tion، pantheism، union
/ 706/ الحلول
* Incertain، douteux، aleatoire؛ Uncertain، dubious، risky
/ 1551/ المشکوک
* Inceste، gendre، parent de l'epouse؛ Incest، son in- law، relative of the wife
/ 739/ الختن
* Incision؛ INcision
/ 661/ الحزّ
* Incitation، exhortation؛ Incitation، exhortation
/ 391/ التّحضیض
* Incitation، repetition؛ incitation، anaphora
/ 234/ الإغراء
* Inclination؛ Inclination
/ 218/ الإضجاع
* Inclination؛ Inclination
/ 259/ الإمالة
* Inclination؛ Inclination
/ 340/ البطح
* Inclination، desir؛ Inclination، desire
/ 230/ الاعتماد
* Inclination، tendance، disposition؛ Incli- nation، tendency، disposition
/ 1674/ المیل
* Inconnu، invisible، inconnaissable؛ Un- known، invisible، unknowable
/ 1256/ الغیب
* Inconnu، passif؛ Unknown، passive
/ 1477/ المجهول
* Inconscience؛ State of unconsciousness
/ 358/ بیهوشی
* Incroyant، heretique، manicheien؛ Here- tic، manichean، unbeliever
/ 913/ الزّندیق
* Incrustation، harmonisation؛ Inlaying،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1997
inlay، harmonization
/ 421/ التّرصیع
* Incubation، inhibition؛ Incubation، inhibition
/ 83/ الابتداء الجزئی
* Indeclinable، invariable؛ Indeclinable، invariable
/ 1432/ المبنی
* Indetermine، mot indefini؛ Indefinite noun
/ 1728/ النّکرة
* Indication؛ Indication
/ 201/ الإشارة
* Indifference؛ Indifference
/ 874/ رند
* Indigestion؛ Indigestion
/ 340/ بطلان الهضم
* Indigestion؛ Indigestion
/ 399/ التّخمة
* Indigestion؛ Indigestion
/ 988/ سوء الهضم
* indigestion، dyspepsie؛ indigestion، dyspepsia
/ 1119/ ضعف الهضم
* Indisposition، maladie legere؛ Indisposi- tion، slight illness
/ 1511/ المرض الجزئی
* Individu، etrange، substance؛ Individual، strange، substance
/ 1267/ الفرد
* Individu indetermine؛ Unspecified individual
/ 1267/ الفرد المنتشر
* Induction؛ Induction
/ 1355/ القیاس المقسم
* Induction؛ Induction
/ 172/ الاستقراء
* Infaillibilite، vertu، chastete؛ Infallibility، vertue، chastity
/ 1183/ العصمة
* Infidelite، incroyance؛ Infidelity
/ 1368/ الکفر
* Infinitif؛ Infinitive
/ 195/ اسم المصدر
* Infirme، invalide؛ Infirm، invalid
/ 1632/ المقعد
* Inflammation de l'oeil؛ Eye trouble
/ 502/ التّکدر
* Inflexion، conjonction، coordination؛ In- flexion، conjunction، coordination
/ 1187/ العطف
* Inflexion vocalique؛ Inflexion of the voice
/ 501/ التّقلیل
* Inflexion vocalique؛ Inflexion of the voice
/ 505/ التّلطیف
* Information؛ Information
/ 234/ الإعلام
* Information؛ Information
/ 274/ الإنباء
* Information، narration، rapporter les propos d'un autre؛ Information، narra- tion، bringing back the words of others
/ 388/ التّحدیث
* Information، nouvelle، attribut، predicat؛ Information، news، predicate
/ 735/ الخبر
* Ingrat؛ Ungrateful
/ 1370/ الگفور
* Ingrat، insoumis؛ Ungrateful، refractory
/ 1390/ الکنود
* Ingratitude؛ Ungratefulness، ingratitude
/ 552/ الجحد
* Ingredient، jus، humeur؛ Ingredient، juice، humour
/ 759/ الخلط
* Injustice؛ Unjustice
/ 1152/ الظّلم
* Inne، naturel، intuitif، primitif؛ Natural disposition، innate، intuitive
/ 1279/ الفطریات
* Innovateur، heretique؛ Innovator، heretic، heresiarch
/ 1431/ المبتدع
* Innove، poesie sans amour؛ Innovated، poetry without love
/ 1471/ المجدّد
* Insipidite؛ Insipidity، tastelessness
/ 490/ التّفاهة
* Inspiration، revelation؛ Inspiration، revelation
/ 256/ الإلهام
* Inspire؛ Inspired
/ 1485/ المحدّث
* Instinct، pulsion؛ Instinct، impulse
/ 1252/ الغریزة
* Intellection، conception، raisqnnement، prudence؛ Intellection، conception rea- soning، prudence
/ 486/ التّعقّل
* Intellectuel، rationnel؛ Intellectual، rational
/ 1202/ العقلی
* Intellect universel، chemin؛ Universal
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1998
intellect، road
/ 1201/ العقل الکلّ
* Intelligence، perspicacite، comprehen- sion؛ Intelligence، insight، cleverness، understanding
/ 1279/ الفطنة
* Intelligence، sagacite؛ Intelligence، sagacity
/ 824/ الذّکاء
* Intelligent، lucide، visionnaire؛ Intelligent، lucid
/ 833/ ذو العقل
* Intelligible؛ Intelligible
/ 1593/ المعقول
* Intention، dessein؛ Intention، purpose
/ 1735/ النّیّة
* Intention، determination، energie، acti- vite؛ Intention، determination، energy، activity
/ 1744/ الهمّة
* Intercession، mediation؛ Intercession، mediation
/ 1034/ الشّفاعة
* Interchangeabili te des hemistiches d'un poeme؛ Interchangeabili ty of the hemi- stiches of a poem
/ 409/ الترافق
* Interdiction، empechement؛ Prohibition، ban
/ 622/ الحجر
* Interdit bien que legal a l'origine؛ Forbidden but originally legal
/ 1637/ المکروه
* Interet، utilite، service؛ Interest، utility، service
/ 1559/ المصلحة
* Interference، coincidence؛ Interference، coincidence
/ 401/ التّداخل
* Interieur؛ Interior
/ 779/ الدّاخل
* Interjection؛ Interjection
/ 1280/ فعل التعجب
* Interlocution، conversation؛ Interlocution، discourse
/ 1480/ المحادثة
* Intermediaire؛ Intermediate
/ 357/ بین بین
* Intermediaire، mediateur، guide، moyen؛ Intermediary، mediator، guide، means
/ 1761/ الواسطة
* Intermittence ou disparition de la fievre؛ Remission or disappearance of fever
/ 1340/ القلع
* Interpretation، hermeneutique؛ Interpre- tation، hermeneutics
/ 376/ التأویل
* Interrogation؛ Interrogation
/ 171/ الاستفهام
* Intervalle de communication؛ Communi- cation interval
/ 342/ بعد الاتصال
* Intimite، amitie؛ Privacy، friendship
/ 757/ الخلّة
* Intrus، bizzarre، insolite، etrange؛ Intru- der، odd، unusual، strange
/ 1250/ الغریب
* Intuition؛ Intuition
/ 626/ الحدس
* Inutilite، menton؛ Uselessness، chin
/ 913/ زنخدان
* Inutilite، niaiserie، absurde؛ Uselessness، nonsense، absurd
/ 1162/ العبث
* Invariable؛ Invariable
/ 1661/ المنعی
* Invariable، inaccessible؛ invariable، out of reach
/ 1644/ الممتنع
* Invasion، razzia؛ Invasion، raid، razzia
/ 1253/ الغزو
* invntion، creation؛ Invention، creation
/ 114/ الاختراع
* Inverser la proportion؛ to invert a proportion
/ 1340/ قلب النّسبة
* Investigation؛ Investigation
/ 173/ الاستقصاء
* Investissement placement؛ Investment
/ 340/ البضاعة
* Invitation، faire- part؛ Invitation
/ 786/ الدّعوة
* Invocation de la presence divine؛ Invoca- tion of the divine presence
/ 920/ سؤال الحضرتین
* Invocation، priere؛ Invocation، prayer
/ 380/ التّثویب
* Ironie، corroboration de la blame par ce
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 1999
qui ressemble a une louange؛ Irony، corroboration of a dispraise by a praise- like
/ 374/ تأکید الذمّ بما یشبه المدح
* Irregularite de rime؛ Irregularity of rhyme
/ 248/ الإقواء
* Irsad) figure de rhetorique (؛ Irsad(figure of rhetoric)
/ 433/ التسهیم
* Isaggoge؛ Isagoge
/ 293/ ایساغوجی
* Isfindar Madhmah) mois perse (؛ Isfindar Madhmah(Persian month)
/ 177/ إسفندارمذماه
* Isma'illiyya) secte (؛ Isma'iliyya(sect)
/ 189/ الإسماعیلیة
* Isolation، renvoi، revocation؛ Isolation، dissmissal، revocation
/ 1180/ العزل
* Isole، ermite، solitaire؛ Isolated، solitary
/ 1607/ المفرّد
* Isthme، interstice؛ Isthmus، interstice
/ 322/ البرزخ
* Itineraire، route، marche، cheminement؛ Itinerary، path، walk، progression
/ 996/ السّیر
* Ivre، fusion amoureuse؛ Drunk، love fusion
/ 1528/ مست
* Ivresse؛ Drunkenness، intoxication
/ 960/ السّکر
* Ivresse، desir ardent، coupe؛ Cup، drunk- ness، passionate desire
/ 922/ ساغر
* Ivresse، guide؛ Drunkness، guide
/ 764/ خمّار
J* Jagchabat- Ay) mois turc (؛ Jagchabat- Ay(Turkish month)
/ 567/ جغشباط آی
* Jaunisse، ictere؛ Jaundice، icterus
/ 1812/ الیرقان
* Jeu؛ Game، playing
/ 1408/ اللّعب
* Jeu en prosodie؛ Play in prosody
/ 1534/ المستنبط
* Jeu en prosodie؛ Play in prosody
/ 1537/ المسروقة
* Jeu en prosodie؛ Play in prosody
/ 1538/ المسمّط
* Jeu en prosodie؛ Play in prosody
/ 1539/ المسمّط المختصر
* Jeu en prosodie؛ Game in prosody
/ 1634/ المکالفة
* Jeune؛ young
/ 1000/ الشّاب
* Jeune؛ Fast
/ 1103/ الصّوم
* Jeune des trois jours de la pleine lune؛ Fast of the three days of full moon
/ 1105/ صوم أیام البیض
* Jeune palmier؛ Young palm tree
/ 375/ التال
* Jeunesse، noblesse؛ Youth، nobleness
/ 1264/ الفتوّة
* Jeune Turc، abandonment؛ young Turk- ish، abandonment
/ 423/ ترک تازه
* Jeu prosodique؛ Prosodic play
/ 1604/ المغمّد
* Jeu pur، repentir؛ Pure play، repentance
/ 359/ پاک بازی
* Joie، figure en geomancie؛ joy، figure in geomancy
/ 1267/ الفرح
* joie، simplification، numerateur، pra- tique de dire la bonne aventure) avec des lettres (، onomancie؛ Joy، simplifica- tion، numerator، fortune- telling
/ 327/ البسط
* Jonction، communication؛ Junction، communication
/ 92/ الاتصال
* Jonction، liaison، connexion، accord؛ Junction، linking، connection agreement
/ 1793/ الوصل
* Jonction، vision، communication، pre- sence؛ Junction، vision، communication،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2000
presence
/ 1480/ المحاضرة
* Jouissance، douaire d'une femme divor- cee؛ Enjoyment، dower of a divorced woman
/ 1442/ المتعة
* Jour؛ Day
/ 1815/ الیوم
* Jour du Jugement dernier؛ Doomsday
/ 1123/ الطّامة
* Jour entier avec la nuit؛ Whole day with its night
/ 1816/ الیوم بلیلته
* Jour، journee؛ Day، daytime
/ 1729/ النّهار
* Jour، succession؛ Day، succession
/ 885/ روز
* Jugement base sur un antecedent؛ Ante- cedent judgement
/ 153/ الاستصحاب
* Juif ou chretien؛ Jew، Christian
/ 1359/ الکتابی
* Juillet؛ July
/ 510/ تموز
* Juin؛ June
/ 662/ حزیران
* Jujubier celeste؛ Heavenly jujube tree
/ 941/ سدرة المنتهی
* Jumeau، jumelage؛ Twin، twinning
/ 524/ التّوأم
* Jumelage، couplage؛ Coupling، linkage
/ 1523/ المزاوجة
* Jurisprudence، art de la disjonction، jeu prosodique؛ Jurisprudence، art of disjunc- tion a prosodic game
/ 530/ التّوشیح
* Jurisprudence musulmane؛ Moslem jurisprudence
/ 1230/ علم الدّرایة
* Jurisprudence musulmane؛ Islamic jurisprudence
/ 1282/ الفقه
* Jus، concentre، condence، suc؛ Juice، condensed، concentrated، sap
/ 840/ الرّبّ
* Juste، droit، saint؛ Just، fair، correct، saintly
/ 1074/ الصدیق
* Juste، vrai، droit؛ Just، fair، true، righteous
/ 1098/ الصّواب
* Justice، egalite، intention؛ Justice، equal- ity، intention
/ 988/ السّواء
* Justice، equite؛ Justice، equity
/ 1166/ العدالة
K* Ka'ba، maison de Dieu؛ The Kaaba، house of God
/ 1367/ الکعبة
* Khabab) metre en prosodie (، trot؛ Kha- bab(a metre in prosody)، trot
/ 735/ الخبب
* Khaoaqua) mois egyptien (؛ Khaoaqua(Egyptian mouth)
/ 766/ خواقه
* Khurdad mah) mois perse (؛ Khurdad mah(persian month)
/ 742/ خرداد ماه
* Kihic) mois egyptien (؛ Kihic(Egyptian month)
/ 1397/ کیهک
L* Labial؛ Labial
/ 1036/ الشّفتان
* la Bible de Moise، manifestation divine؛ The Bible of Moses، divine manifestation
/ 530/ التّوراة
* L'abstrait؛ The abstract
/ 382/ التّجرّد
* Lacrimatoire؛ Lachrimatory
/ 348/ البولتان
* La demonstration) de la finitude (par les deux lignes tracees des bases de deux triangles؛ The proof(That every distance is finite)by two lines of two triangles)
/ 325/ البرهان السّلمی
* La demonstration par la succession a l'infini؛ The proof by the succession to the infinity
/ 325/ برهان التطبیق
* La demonstration par le disque) de la funitude des distances (؛ The proof by the
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2001
disk) that all distance is finite (
/ 325/ البرهان التّرسی
* La distance entre le releve astronomique du soleil et de la lune؛ The distance between the astronomical statement of the sun and the moon
/ 342/ البعد السواء
* La distance naturelle؛ Natural distance
/ 342/ البعد المفطور
* La faculte d'utiliser differentes figures de style؛ The faculty of using many figures of speech
/ 244/ الاقتدار
* La famille، les parents؛ Family، relatives
/ 287/ الأهل
* L'affirmatif؛ The affirmative
/ 536/ الثّبوتی
* La fievre؛ The fever
/ 271/ أم ملدم
* La huitieme) 1/ 60 de la septieme (؛ The eighth(1/ 60 of the seventh)
/ 536/ الثّامنة
* Laideur؛ Ugliness
/ 1300/ القبح
* La langue arabe originelle؛ The original Arabic
/ 214/ أصلی
* La lettre t؛ The letter
/ 1664/ المهتوت
* La lettre ¬a؛ The letter ¬a
/ 1736/ الهاوی
* La lettre ¬L، quadrilatere، trapeze؛ The letter ¬L، quadrilateral، trapezium
/ 1654/ المنحرف
* La logique؛ The logic
/ 840/ رئیس العلوم
* La maison de la sagesse) le coeur loyal (؛ House of wisdom(faithful heart)
/ 353/ بیت الحکمة
* La maison sacree) le coeur pur (، Al Ka'ba؛ The holy house(The pure heart)، Al ka'ba
/ 353/ بیت الحرام
* La mere de la matiere، la table؛ Mother of the material، table
/ 271/ أم الهیولی
* La mere، le disque de l'astrolabe؛ Mother، the disk of the astrolabe
/ 258/ الأم
* La methode du sage) calembour (؛ The method of the wise(pun)
/ 180/ أسلوب الحکیم
* Lancement، injure، ejaculation؛ Casting، ejaculation، calumniation
/ 1306/ القذف
* La neuvieme؛ The nineth
/ 371/ التاسعة
* L'ange Gabriel، le coran؛ The angel Gabriel، the Koran
/ 885/ روح الإلقاء
* Langue؛ Language
/ 1408/ اللّغة
* Langue، langage، eloquence، homme parfait؛ Tongue، language، eloquence، prefect man
/ 1406/ اللّسان
* La porte des portes، repentir؛ The door of doors، repentance
/ 306/ باب الأبواب
* L'appel a la priere par voix basse et voix haute، hamonie des strophes d'un poeme؛ Call to the prayer in a low voice then in a high one، harmony of the stanzas of a poem
/ 416/ التّرجیع
* la preuve rhetorique؛ Rhetoric proof
/ 248/ الإقناعی
* La quatrieme) maison en astrologie (؛ The fourth(house in astrology)
/ 839/ الرابعة
* La rgesse، indulgence؛ Wideness، indulgence
/ 971/ السّماحة
* La septiene؛ The seventh
/ 921/ السّابعة
* La sixieme؛ the sixth
/ 921/ السّادسة
* la somme، l'ensemble، la phrase، le discours؛ The sum، the set، the sentence، the speach
/ 576/ الجملة
* La toute- puissance، contrainte؛ The all- mighty، constraint
/ 549/ الجبروت
* La troisieme) 1/ 60 de la seconde (؛ The
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2002
third) 1/ 60 of a second (
/ 536/ الثّالثة
* La vache، l'ame pieuse؛ The cow، pious soul
/ 342/ البقرة
* Lavage، ablutions؛ Washing، ablutions
/ 1253/ الغسل
* La vie future؛ Future life
/ 71/ الآخرة
* La vierge؛ the virgin
/ 309/ البتول
* La ville sainte) Jerusalem (؛ The holy city(Jerusalem)
/ 353/ بیت المقدس
* La vue؛ The vision
/ 336/ البصر
* La vue du Vrai) Dieu (؛ The vision of the True(God)
/ 339/ بصر الحقّ
* Le bien؛ The good، the right
/ 770/ الخیر
* Le cas accusatif؛ The accusative
/ 190/ الاسم التّام
* Le choix d'un maitre par l'adepte) chez les soufis (؛ The choise of a master by the follower
/ 529/ توحید المطلب
* Le contraire؛ The contrary
/ 474/ التعاکس و التعکیس
* Le Coran؛ The koran
/ 1306/ القرآن
* Le Coran؛ Holy Koran
/ 1555/ المصحف
* Le Coran، ame، universelle؛ The Koran، universal soul
/ 1359/ کتاب مبین
* Le Coran ou ses chapitres qui ont moins de cent versets؛ The Koran or its chapters containing less than one hundred verses
/ 1448/ المثانی
* Le Coran، science de discernement entre le bien et le mal؛ The Koran، science of distinguishing between good and evil
/ 1270/ الفرقان
* Le corps، le tronce؛ Boody
/ 318/ البدن
* Le createur؛ The Creator
/ 318/ البدیع
* Lecture distincte، recitation، chant sacre؛ Distinct reading، recitation، hymn
/ 414/ التّرتیل
* Lecture، recitation؛ Reading، recitation
/ 1312/ القراءة
* Lecture، recitation du Coran؛ Reading، recitation of the Koran
/ 505/ التّلاوة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2002 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
* Le degre du passage d'un astre ou d'une planete؛ Degree of the path of a heavenly body
/ 782/ درجة ممرّ الکوکب
* Leger؛ Light
/ 755/ الخفیف
* Legerete؛ Lightness
/ 755/ الخفّة
* Legs، heritage؛ Legacy، heritage
/ 423/ التّرکة
* Le jardin؛ The garden
/ 327/ البستان
* Le Juge supreme) Dieu (؛ Supreme Judge(God)
/ 610/ الحاکم
* Le jujubier du prophete Mahomet؛ Jujube tree of the prophet Mohammed
/ 942/ سدرة النبی
* Le kalam) theologie dogmatique ou rationnelle musulmane (؛ Kalam(mos- lem rational theology)
/ 1230/ علم التوحید و الصفات
* Le Kalam) theologie dogmatique ou rationnelle musulmane (؛ Kalam(isla- mic rational or dogmatic theology)
/ 1231/ علم الکلام
* Le mal؛ The evil
/ 1011/ الشّرّ
* Le manger، la nourriture؛ The eating، nutrition
/ 250/ الأکل
* Le meme؛ The same
/ 1745/ الهوهو
* Le mois d'Avril؛ The month of April
/ 1735/ نیسان
* Le monde، ici- bas، vie، vie terrestre؛ The world، here below، life، life here below
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2003
/ 799/ الدّنیا
* Le nom de relation؛ Relative noun
/ 196/ المنسوب
* Le nouveau vers) en prosodie ((vers ajoute par les Perses)؛ The new verse or metre(in prosody)addel by the Persians
/ 554/ الجدید
* lenteur dans la digestion؛ Slowness of digestion
/ 340/ بطء الهضم
* Lenticulaire؛ Lenticular
/ 1042/ الشّلجمی
* Lenticulaire؛ Lenticular
/ 1169/ العدسی
* Le paradis des attributs divins) paradis du coeur (؛ Attributes Paradise(paradise of the heart)
/ 594/ جنّة الصّفات
* Le plus grand، racine؛ The greatest، root
/ 233/ الأعظم
* Le plus noble، devoilement؛ The noblest، unveiling
/ 211/ الأشرف
* Lepre؛ Leprosy
/ 323/ البرص
* Lepre؛ Leprosy
/ 554/ الجذام
* Lepre؛ Leprosy
/ 773/ داء الأسد
* Le present eternel؛ The eternal present
/ 75/ الآن الدّائم
* Le pylore؛ The pylorus
/ 348/ البوّاب
* Le releve astronomique de la lune؛ The astronomical statement of the moon
/ 342/ البعد المضعّف
* Les ayants- droit) ayants- cause (؛ Eligible party، entitled party
/ 212/ أصحاب الفرائض
* Les bienfaiteurs، les elus؛ Benefactors، the chosen
/ 89/ الأبرار
* Les brahmanes؛ Brahman، Brahmin
/ 320/ البراهمة
* Les chiites؛ The Shiites
/ 1052/ الشّیعة
* Les cinq arts) logique، dialectique، rhetorique، poetique، sophistique (؛ The five arts(Logic، dialectics، rhetoric، poetics، sophistics)
/ 1097/ الصّناعات الخمس
* Les cinq cas d'annulation de la propriete absolue؛ The five cases of abrogation of the absolue property
/ 1496/ مخمّسة
* Les cinq jours minces de l'annee) astro- mancie (؛ The five slim days of the year(astrology)
/ 765/ الخمسة المسترقة
* Les cycles de la prosodie؛ Cycles of prosody
/ 803/ دوائر العروض
* Les cycles du temps، orbite، revolution des astres؛ Cycles of time، orbit، revolu- tion of stars
/ 803/ دوائر الأزمان
* Les deux imams ou guides؛ The two imams or guides
/ 259/ الإمامان
* Les deux mains، le necessaire et le contingent؛ The two hands، the necessary and the contingent
/ 1812/ الیدان
* Les deux quantites egales a une troisieme) loi transitive (؛ Transitive law(two quantities equal to a third)
/ 539/ الثّلاثة المتناسبة
* Les elements et les natures؛ Elements and natures
/ 271/ الأمّهات
* Les esoteriques) secte mystique (؛ Eso- terics(mystical sect)
/ 271/ الأمناء
* Les figures des sciences) les sentiments de l'homme (؛ Figures of sciences(human feelings)
/ 862/ رسوم العلوم و رقوم العلوم
* Les freres de la purete) Ikhwan Al- Safaa (؛ Brethren of purity(Ikhwan Al- safaa)
/ 124/ إخوان الصّفا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2004
* Les gens de devotion، les bigots؛ People of devotion
/ 287/ أهل طامات
* Les gens de prevention؛ People of prevention
/ 287/ أهل الأهواء
* Les huit tetes؛ The eight heads
/ 276/ الأنحاء التعلیمیة
* Les immanents، l'immanence de Dieu، pantheisme؛ The immanents، the imma- nence of God in the world، pantheism
/ 1003/ الشئون الذّاتیة
* Les inversement proportionnels؛ The inversly proportional
/ 137/ الأربعة المتناسبة
* Lesion dans une vente؛ Wrong in a sale
/ 1246/ الغبن
* Les justes، les elus؛ The rightous، the chosen
/ 124/ الأخیار
* Les opinions celebres، les jugements؛ Famous judgements
/ 71/ الآراء المحمودة
* Le sous- entendu a expliquer؛ The implied to be explained
/ 221/ الإضمار علی شریطة التفسیر
* Le sous- entendu، decret- divin) le destin (، estimation؛ The implied، divine decree(destiny)، estimation
/ 497/ التّقدیر
* Les planetes inferieures) lune، Venus، Mercure (؛ Inferior planets(moon، Venus، mercury)
/ 958/ السّفلیة
* Les preuves de l'existence du Createur؛ Arguments for the existence of the Creator
/ 1046/ شواهد الحقّ
* Les quatre elements؛ The four elements
/ 271/ الأمّهات السفلیة
* Les quatre noms divins؛ The four divine names
/ 271/ أمهات الأسماء
* Les questions generales؛ General questions
/ 273/ الأمور العامة
* Les questions universelles؛ Universal questions
/ 273/ الأمور الکلیة
* Les sciences de la langue arabe؛ Sciences of the Arabic language
/ 1232/ العلوم الأدبیة
* Les sciences de l'esprit؛ Sciences of the spirit
/ 271/ الأمّهات العلویة
* Les sciences ecrites؛ Written sciences
/ 1233/ العلوم المدوّنة
* Les sept elements؛ The seven elements
/ 102/ الأجساد السّبعة
* Les sept lettres separees) geomancie (؛ The seven separated letters(geomancy)
/ 766/ الخواتیم
* Les sept periodes) entites (؛ The seven periods(entities)
/ 225/ الأطوار السبعة
* Les signes du zodiac) horoscope (؛ Zodiac
/ 248/ إقلیم الرؤیة
* Les surdoues؛ Very clever or gifted people
/ 844/ رجال الغیب
* Les temoins du Vrai؛ Witnesses of the True
/ 1044/ الشّهود
* Les trois charbons ardents) ame، carac- tere et habitude (؛ The three embers(soul، charachter، and habit)
/ 570/ الجمار الثّلاث
* Les trois dimensions؛ The three dimensions
/ 598/ الجهات الثّلاث
* Les trois dimensions؛ The three dimensions
/ 90/ الأبعاد الثلاثة
* Les trois hommes parfaits؛ The three perfect men
/ 235/ أفراد
* Le suivant، le predicat؛ The next، the predicate
/ 375/ التالی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2005
* Le sujet de Inna et les particules semblables؛ The subject of Inna and the similar particles
/ 190/ اسم إنّ و أخواتها
* Les unites؛ Unities
/ 71/ الآحاد
* Le surnaturel؛ The supernatural
/ 149/ الاستدراج
* Les verbes de doute et de certitude؛ Verbs of doubt and certitude
/ 236/ أفعال القلوب
* Les verbes de l'action proche؛ Verbs of near action
/ 237/ أفعال المقاربة
* Les verbes de louange et de blame؛ Verbs of praise and dispraise
/ 236/ أفعال المدح و الذم
* Les verbes incomplets؛ Incomplete verbs
/ 237/ الأفعال الناقصة
* Lethargie، coma؛ Lethargy؛ coma
/ 923/ السّبات السّهری
* Lethargie، torpeur؛ Lethargy، torpor
/ 1010/ الشّخوص
* Lettre accentuee) prosodie (؛ Accentuated letter(prosody)
/ 781/ الدّخیل
* Lettre ajoutee؛ Letter added
/ 1678/ النّائرة
* Lettre ecrite mais non prononcee، pro- position predicative negative؛ Written but not pronouced letter، predicative negative proposition
/ 1580/ المعدولة
* Lettre، phoneme؛ Letter، phoneme
/ 643/ الحرف
* Lettres de change؛ Exchange letters
/ 956/ السّفاتج
* Lever؛ Rise
/ 307/ البارح
* Lever، ascension؛ Rising، ascent
/ 1139/ الطّلوع
* Lever، endroit ou se levent les etoiles، manifestations؛ Rise، place where planets
rise، manifestation
/ 1566/ المطلع
* Lever، execution، soutien de famille؛ Rising، execution، wage- earner of a family
/ 1355/ القیام
* L'Evident، le Manifeste، L'etre divin؛ Evident، the Manifest، the divine Being
/ 1146/ ظاهر الممکنات
* Levre، paroles du bien- aime؛ Lip، words of the beloved
/ 1402/ لب
* L'exclu، l'exceptionnel؛ The excluded، the exceptional
/ 144/ الاستثنائی
* L'histoire، chronologie، annales؛ History، chronology
/ 365/ التّاریخ
* L'homme؛ Man
/ 278/ الإنسان
* Lice، champ، rencontre du bien- aime؛ Field، arena، encounter with the beloved
/ 1672/ میدان
* Licence، permission؛ Licence، permission
/ 99/ الإجازة
* Licite، legaL، permis؛ Licit، lawful، permitted
/ 703/ الحلال
* Lieu؛ Place
/ 303/ الأین
* Lieue؛ League
/ 1267/ الفرسخ
* Lieu، espace؛ Spot، space
/ 1634/ المکان
* Lieu، receptacle، circonstance؛ Spot، place، receptacle circumstance
/ 1490/ المحلّ
* Lieu sur؛ Safe place
/ 643/ الحرز
* Ligne de la relevee astronomique، alma- nach؛ Line of the astronomical statement، almanac
/ 748/ خط التّقویم
* Ligne de la tangente؛ Line of the tangent
/ 748/ خط الظّل
* Ligne de l'azimut؛ Line of the azimuth
/ 748/ خط السمت
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2006
* Ligne equatoriale، equateur؛ Equator،* equatorial line
/ 748/ خط الإستواء
* Ligne equinoxiale؛ Equinotial line
/ 1577/ المعدّل
* Ligne equinoxiale؛ Equinoctial line
/ 1656/ منزلة الحمل و المیزان
* Ligne mediane، ecliptique؛ Median، mid- dle line، ecliptic
/ 749/ خط الوسط
* L'imam؛ The imam
/ 259/ الإمام
* Limite commune، adjacent؛ Common limit، adjacent
/ 1278/ الفصل المشترک
* Limite، defini؛ Limited، defined
/ 1486/ المحدود
* Limite، definition، punition، terme؛ Limit، definition، punishment، term
/ 623/ الحدّ
* Limite entre le paradis et l'enfer؛ Limit between heaven and hell
/ 233/ الأعراف
* L'intellect premier؛ The first intellect or intelligence
/ 353/ البیضاء
* L'Islam؛ Islam
/ 178/ الإسلام
* Lisse؛ smooth
/ 1079/ الصّفحة الملساء
* Lisse، poli؛ Smooth
/ 1639/ الملاسة (املس)
* Lisseur؛ Smoother
/ 1645/ المملّس
* L'isthme des isthmes؛ The isthmus of isthmuses
/ 322/ برزخ البرازخ
* Lit، epouse؛ Bed، wife
/ 1266/ الفراش
* Litote؛ Litotes
/ 123/ الإخلال
* Litote؛ Litotes
/ 1462/ المجاز بالزیادة و النقصان
* Litteral، verbal، oral، phonetique؛ Literal، verbal، pronunciational، phonetic
/ 1412/ اللّفظی
* Litterature، bonnes manieres؛ Literature، good manners
/ 127/ الأدب
* Livre، le Coran؛ Book، the Koran
/ 1359/ الکتاب
* livre، ouvrage؛ Book
/ 1069/ الصحیفة
* Livre، psaumes de David؛ Book، psalms of David
/ 904/ الزّبور
* Localisation؛ Localization
/ 508/ التّمکّن
* Localise؛ Localized
/ 1436/ المتحیّز
* Logique؛ Logic
/ 1659/ المنطق
* Loi، loi religieuse؛ Law، religious law
/ 1018/ الشّرع
* Loi، regle، principe؛ Law، rule، principle
/ 1300/ قانون
* Longitude et latitude؛ Longitude and latitude
/ 1141/ طول البلد
* Longueur، longitude، extension؛ Lenght، longitude، extension
/ 1141/ الطّول
* Loque، haillon؛ Rags
/ 742/ الخرقة
* Losange؛ Rhombus
/ 1601/ المعیّن
* Lot، tirage au sort؛ Lot، casting lots
/ 1315/ القرعة
* Louange completee par une autre؛ Praise followed by another one
/ 143/ الاستتباع
* Louange، eloge؛ Praise
/ 541/ الثّناء
* Louange، glorification؛ Praise، glorification
/ 1088/ صلاة التسبیح
* Louange ou glorification de dieu؛ praise or glorification of God
/ 427/ التّسبیح
* Louange par poesie galante؛ Praise by gallant poetry
/ 116/ الاختلاس
* Loyer، redevance، bail؛ Lease، fees
/ 99/ الإجارة
* Lubrifiant، grossierete؛ Lubricant، coarseness
/ 1524/ المزلق
* Lucidite، regime، affranchissement، art de la direction؛ Lucidity، conduct، freeing، art of direction
/ 402/ التدبیر
* Lucidite، serenite؛ Lucidity، clearmindness
/ 1078/ صفاء الذّهن
* Luciole، misanthrope؛ firefly، misanthrope
/ 1332/ القطرب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2007
* Lumiere؛ Light
/ 1108/ الضّوء
* Lumiere، lueur، manifestation؛ Light، illumination، manifestation
/ 1731/ النّور
* Lumieres brillantes؛ Brilliant light
/ 1415/ اللوامع
* Lune، connaisseur؛ Moon، connoisseur
/ 1423/ ما هی
* Lune، tete et queue، zenith et nadir؛ Moon، head and tail، zenith and nadir
/ 601/ الجوزهر
* L'un، personne؛ Somebody، nobody
/ 109/ الأحد
* L'un، personne؛ somebody، nobody
/ 109/ الأحد
* Lutte، guerre، effort؛ Stuggle، war، effort
/ 1470/ المجاهدة
* Luxation، obliquite؛ Luxation، obliquity
/ 254/ الالتواء
M* Mage، manicheen، fils d'un infidele؛ magus، Manichean، son of an infidel
/ 1398/ گبر
* Mages، mazdeisme؛ Magi، magianism
/ 1479/ المجوس
* Magie، sorcellerie؛ Magic، witchcraft
/ 935/ السّحر
* Magnitude du meridien celeste؛ Magni- tude of celestial meridian
/ 1302/ قدر الزوال
* Maigreur، amaigrissement، marasme، cachexie؛ Thinness، growing thin، maras- mus، cachexia
/ 1740/ الهزال
* Main droite، serment؛ Right hand، oath
/ 1814/ الیمین
* Main، puissance؛ Hand، power
/ 784/ دست
* Maison، art menager، mansion de la lune؛ House، home، housekeeping، mansion of the moon
/ 1655/ المنزل
* Maison، famille، un vers de poesie؛ House، family
/ 351/ البیت
* Maison، logis، terre، pays؛ House، home، land، country
/ 778/ الدّار
* Maison zodiacale؛ Zodiacal house
/ 902/ الزائل
* Maitre d'un esclave؛ Master of a slave
/ 1671/ مولی الموالاة
* Majorite، pauvrete؛ Majority، poorness
/ 988/ سواد أعظم
* makhir) mois egyptien (؛ Makhir(Egyp- tian month)
/ 1421/ ماخیر
* Malade، maladif؛ Sick
/ 959/ السّقیم
* Malade، patient؛ Sick، ill
/ 1515/ المریض
* Maladie، affection؛ Illness، disease
/ 773/ الدّاء
* Maladie contagieuse؛ Contagious disease
/ 1512/ المرض المتعدی
* Maladie de l'humeur؛ Sickness of humour
/ 988/ سوء المزاج
* Maladie dont le remede est sans contre- indications؛ Disease whose remedy is without contra- indication
/ 1512/ المرض المسلم
* Maladie hereditaire؛ Hereditary disease
/ 1512/ المرض المتوارث
* Maladie irritante؛ Irritating illness
/ 1512/ المرض المهیاج
* Maladie، mal؛ Illness، disease، sickness
/ 1511/ المرض
* Maladie non contagieuse؛ Non conta- gious disease
/ 1512/ المرض المؤمن
* Maladie particuliere؛ Particular illness
/ 1512/ المرض الخاص
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2008
* Maladie progressive؛ Progressive disease
/ 1512/ المرض المتغیّر
* Maladie saisonniere؛ Seasonal disease
/ 1512/ المرض الفصلی
* Maladresse، idiotie؛ Idiocy، stupidity
/ 868/ الرعونة
* Malaise، indisposition؛ Upset، discomfort
/ 504/ التّکسّر
* Mal de mer؛ Seasickness
/ 1511/ المرض البحرانی
* Malediction؛ Curse، malediction
/ 1408/ اللّعنة
* Malice، souillure؛ Malice، stain، wickedness
/ 735/ الخبث
* Mandataire؛ Mandatory
/ 1654/ المندوب
* Maniabilite، malleabilite؛ Malleability، handiness
/ 1565/ المطاوعة
* Manicheisme؛ Manicheanism
/ 541/ الثّنویة
* Manie، rage، folie، demence؛ Mania، rage، dementia، madness، insanity
/ 597/ الجنون السّبعی
* Manifestation؛ Manifestation
/ 89/ الإبراز
* Manifestation des noms، exteriorisation؛ Manifestation of the names، exteriorization
/ 1146/ ظاهر الوجود
* Manifestation، transfiguration؛ Manifes- tation، transfiguration
/ 384/ التّجلّی
* Mansions de la lune؛ Mansions of the moon
/ 1507/ مراکز بحران
* Marchandage؛ Bargaining
/ 1528/ المساومة
* Marchandise؛ Goods
/ 968/ السّلعة
* Marchandise، ampleur، largeur، offre، latitude؛ Goods، extent، wideness، offer، latitude
/ 1171/ العرض
* Marchepied، seuil؛ Doorstep، doorway
/ 1164/ العتبة
* Marhichwan) mois juif (؛ Marhichwan(Hebrew month)
/ 1510/ مرحشوان
* Mariage، contrat de mariage؛ Marriage، contract of marriage
/ 1727/ النّکاح
* Mariage de jouissance؛ Temporary plea- sure marriage
/ 1728/ نکاح المتعة
* Mariage temporaire؛ Temporary marriage
/ 1727/ النکاح المؤقّت
* Marque، figure، determination، limita- tion، definition، trace، vestige؛ Mark، figure، determination، definition، trace
/ 861/ الرّسم
* Marque، signe، indice؛ Mark، signe
/ 1206/ العلامة
* Mars؛ March
/ 131/ آذر
* Martyr؛ Martyr
/ 1044/ الشّهید
* Masculin؛ Masculine
/ 1504/ المذکّر
* Masse d'air، masse atmospherique؛ Air mass، atmospheric mass
/ 1361/ کرة البخار
* Mastic؛ paste
/ 1577/ المعجون
* Mastoide، trait d'esprit؛ Mastoid، wittcism
/ 346/ بناگوش
* Masuri) mois egyptien (؛ Masuri(Egyptian month)
/ 1421/ ماسوری
* Mathematique؛ Mathematics
/ 1230/ العلم الأوسط
* Mathematique؛ Mathematics
/ 1230/ العلم التّعلیمی
* Mathematiques؛ Mathematics
/ 900/ الرّیاضی
* Matiere؛ Matter
/ 1143/ الطّینة
* Matiere؛ Matter
/ 1421/ المادّة
* Matiere؛ Matter
/ 1747/ الهیولی
* Mauvais augure؛ Ill omen
/ 1143/ الطّیرة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2009
* Mauvaise action، action illicite، perver- sion؛ Bad action، forbidden act، perversion
/ 1663/ المنکر
* Medecine؛ Medecine
/ 1124/ الطّبّ
* Mediane؛ Median
/ 1538/ مسقط بالحجر
* Medicament؛ Drug، medicine
/ 801/ الدّواء
* Medicament a base d'huile ou de graisse؛ Drug based upon oil or fat
/ 801/ الدّهنی
* Medicament adoucissant les ulceres؛ Drug smoothing the ulcers
/ 1669/ الموسخ
* Medicament attractif) qui attire le liquide du corps vers la surface (؛ Attractive(drug which draws the liquid of the body toward the surface)
/ 544/ الجاذب
* Medicament deshydratant؛ Dehydrating medecine
/ 545/ الجالی
* Medicament liquide a usage externe؛ Liquid drug for external use
/ 962/ السّکوب
* Medicament qui change le sang en chair؛ Drug which changes blood into flesh
/ 1653/ المنبت للحم
* Medicament repulsif؛ Repulsive medecine
/ 839/ الرادع
* Medisance، denigrement؛ Malicious gos- sip، denigration
/ 1256/ الغیبة
* Meilleure partie d'un butin de guerre؛ Best part of spoils of war
/ 1080/ الصفی
* Melancolie، atrabile، bile noire؛ Melanch- olia، black bile
/ 988/ السّوداء
* Melange، combinaison؛ Mixing
/ 262/ الامتزاج
* Membrane de raccommodage؛ Mem- brane of mending
/ 843/ الرّتق
* Membrane du cerveau، pia mater؛ Mem- brane of cranium، pia mater
/ 74/ الآمّة
* Membre، organe؛ Limb، member، organ
/ 1185/ العضو
* Memoire؛ Memory
/ 610/ الحافظة
* Mensonge؛ Lying
/ 1360/ الکذب
* Mensonge، faussete؛ Lie، falsehood
/ 340/ البطلان
* Menstruation؛ Menstruation
/ 144/ الاستحاضة
* Menstruation، regles؛ Menstruation
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2009 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
727/ الحیض
* Menton؛ Chin
/ 996/ سیب زنخ
* Meprise؛ Despised
/ 1489/ المحقّر
* Mere du livre؛ table des decrets de Dieu، premier chapitre du Coran، l'intellect premier؛ Mother of the book؛ table of God's decrees، first chapter of the Coran، the first intellect
/ 270/ أم الکتاب
* Meridien؛ Meridian
/ 749/ خط نصف النهار
* meridien، graphique zodiacal؛ Meridian، zodiacal graph
/ 1431/ المبدأ الطّبعی
* Merveilleux، prodigieux، miraculeux؛ Marvellous، supernatural، fantastic
/ 730/ الخارق
* Message، devoir، obligation؛ Message، obligation، duty
/ 359/ بیام
* Message، envoi، resurrection؛ Message، dispatching، resurrection، sending
/ 340/ البعث و البعثة
* Messager؛ Spokesman، massenger
/ 1680/ النّاطق
* Mesure de capacite، mesurage؛ Measure، dry measure
/ 1396/ الکیل
* Metal؛ Metal
/ 1579/ المعدن
* Metal، vegetal et animal؛ Metal، plant and animal
/ 1668/ الموالید الثلاثة
* Metaphore؛ Metaphor
/ 1456/ المجاز العقلی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2010
* Metaphore؛ Metaphor
/ 156/ الاستعارة
* Metaphore؛ Metaphor
/ 401/ التدبیج
* Metaphore difficile؛ Difficult metaphor
/ 1076/ الصّعب
* Metaphysique؛ Metaphysics
/ 1230/ العلم الأعلی
* Metaphysique، philosophie premiere؛* Metaphysics، first philosophy
/ 1230/ العلم الإلهی
* Metempsychose؛ metempsychosis
/ 1535/ المسخ
* Metempsychose، metamorphose؛ Me- tempsychosis، metamorphosis
/ 861/ الرّسخ
* Metempsychose، transmigration des ames، mourir sans se partager l'heri- tage؛ Metempsychosis، transmigration of the souls، to die before having one's part of inheritance
/ 511/ التناسخ
* Meteorologica؛ Meteorologica
/ 1233/ العلویة
* Methode de la theologie rationnelle musulmane) Kalam (؛ Method of the rational moslem theology(Kalam)
/ 1504/ المذهب الکلامی
* Methode، itineraire vers Dieu؛ Method، itinerary towards God
/ 1133/ الطّریقة
* Metier، art، technique؛ Craft، art، technique
/ 1097/ الصّناعة
* Metonymie؛ Metonymy، antonomasia
/ 1384/ الکنایة
* Metonymie؛ Metonymy
/ 140/ الإرداف
* Metonymie؛ Metonymy
/ 1459/ المجاز اللغوی
* Metonymie؛ Metonomy
/ 506/ التّلویح
* Metonymie، preterition؛ Metonomy، apophasis
/ 482/ التّعریض
* Metophore، metonymie، comparaison؛ Metaphcr، metonymy، simile
/ 420/ التّرشیح
* Metre depouille) prosodie (؛ Bald metre
) prosody (
/ 1592/ المعرّی
* Metre en prosodie auquel on a epargne la suppression d'une partie؛ Metre in prosody of which a part was not cut
/ 1670/ الموفور
* Metre) prosodie (؛ Metre(prosody)
/ 1474/ مجمع البحرین
* Metre prosodique؛ Prosodic meter
/ 309/ البحر
* Miel avec eau de rose؛ Honey with rosewater
/ 568/ الجلّاب
* Migraine، cephalalgie؛ Headache، migraine
/ 1037/ الشّقیقة
* Milieu du ciel ou meridien؛ Meridian
/ 777/ دائرة نصف النهار
* Milieu du passage، zone، devoilement؛ Middle of a path، zone، unveiling
/ 1672/ میان
* Mille) unite de mesure pour les distances tres variable selon les epoques (؛ Mile(unity of measure for distances which varies according to epochs)
/ 1673/ المیل
* Mine، figure، physionomie؛ Look، face، expression
/ 764/ الخلقة
* Minerai، tresor enfoui؛ Ore، hidden treasure
/ 871/ الرّکاز
* Mineur؛ Minor
/ 213/ الأصغر
* Miracle، prodige؛ Miracle، charisma
/ 1360/ الکرامة
* Miracle، prodige؛ Miracle، prodigy
/ 1575/ المعجزة
* Mirdad mah) mois perse (؛ Mirdad mah(persian month)
/ 1510/ مرداد ماه
* Miroir de l'etre؛ Mirror of being
/ 1505/ مرآة الوجود
* Miroir de l'univers؛ mirror of the universe
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2011
/ 1504/ مرآة الکون
* Miroir des deux realites: la necessite et la contingence، homme parfait؛ Mirror of the two realities: necessity and contin- gence، perfect man
/ 1504/ مرآة الحضرتین
* Mise au duel d'un nom، coupure en deux؛ Cutting in two، dual
/ 379/ التّثنیة
* Misericorde، clemence؛ Mercy، clemency
/ 847/ الرّحمة
* Missive، epitre، essai، message؛ Missive، epistle، essay، message
/ 859/ الرّسالة
* Miszi) mois egyptien (؛ Miszi(Egyptian month)
/ 1537/ مسزی
* Mitoyen، figure a deux intermediaires؛ Common، figure with two intermediates
/ 835/ ذو المتوسّطین
* Mitoyen، mediane؛ Party، mid، median
/ 1446/ المتوسّط
* Mode d'emploi؛ Modality of use
/ 145/ الاستخدام
* Modification d'un terme؛ Modification of a term
/ 490/ التّغییر
* Modification en prosodie؛ Modification in prosody
/ 1683/ النّحر
* Modification prosodique، concomitance de deux causes؛ Prosodic modification، concomitance of two causes
/ 1573/ المعاقبة
* Moine؛ Monk
/ 839/ الرّاهب
* Moine، chretien؛ Monk، christian
/ 420/ ترسا
* Mois؛ Month
/ 1044/ الشّهر
* Moitie، meridien؛ Half، meridian
/ 1700/ النّصف
* Monastere، le monde؛ Monastery، the world
/ 814/ دیر
* Monde animal؛ Animal world
/ 1381/ کلیپا
* Monde intelligible؛ Intelligible world
/ 1638/ الملأ الأعلی
* Monde، univers، cosmos؛ World، universe، cosmos
/ 1157/ العالم
* Monisme؛ Monism
/ 1750/ الواحدیّة
* Monnaire fausse ou contrefaite؛ Forged or fake coin، forged، currency
/ 919/ الزّیف
* Monopole؛ Monopoly
/ 109/ الاحتکار
* Monstre ou drugon du Jugement dernier؛ Beast or dragon of doomsday
/ 778/ دابّة الأرض
* Monture، quadrupede؛ Mount، quadruped
/ 778/ الدابة
* Moquerie، ironie؛ Mocking، irony
/ 521/ التّهکّم
* Morceau، segment؛ Piece، segment
/ 1333/ القطعة
* Morphemes un، an، in، ajoutes a la fin du nom indefini؛ Morphemes ¬un، an، in added at the end of the indefite noun
/ 519/ التّنوین
* Morphologie، grammaire؛ Morphology، grammar
/ 1075/ الصّرف
* Mort، deces؛ Death
/ 1668/ الموت
* Mosquee، lieu de priere؛ Mosque، place of prayer
/ 1535/ مسجد
* Mot constituant un arret؛ Word forming a stop
/ 1485/ محتمل المحلین
* Mot desuet، lettre sans point diacritique، nom sans trait distinctif؛ Outdated word، letter without diacritical point، name without special mark
/ 1664/ المهمل
* Mot dont on a modifie le sens originel؛ word of which the original meaning was modified
/ 1509/ المرتجل
* Mot dont une des lettes est le ¬hamza؛ word of which one genuine letter is the
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2012
¬hamza
/ 1664/ المهموز
* Motivation، ennumeration des causes، etiologie؛ Motivation، enumeration of the causes، etiology
/ 489/ التّعلیل
* Mots appositifs؛ Appositive words
/ 360/ التّابع
* Mot suivi dans une declinaison؛ word which is followed in a declension
/ 1435/ المتبوع
* Mot suivi d'une exception ou d'une soustraction؛ Word followed by an excep- tion or a subtraction
/ 1529/ المستثنی منه
* Mouvement؛ Movement، motion
/ 652/ الحرکة
* Moyenne، terme intermediaire؛ Average، intermediary term
/ 1752/ الواسطة العددیة
* Moyen terme، centre، milleu، moyenne؛ Medium، centre، middle، average
/ 1782/ الوسط
* Multicolore، manifestation spirituelle؛ multicoloured، spiritual manifestation
/ 1664/ مهره کلکون
* Multiple، double؛ Multiple، doubled
/ 1560/ المضاعف
* Multiplicite؛ Multiplicity
/ 1360/ الکثرة
* Multiplicite apres unification؛ Multiplicity after unification
/ 212/ أصداع الجمع
* Muscle؛ Muscle
/ 1185/ العضلة
* Mutadarak) metre de la prosodie (؛ Mutadarak(metre in prosody)
/ 1436/ المتدارک
* Mutazilites؛ Mutazilites
/ 1574/ المعتزلة
* Myopie، manifestation، incarnation؛ Short sightdness، manifestation، incarnation
/ 1182/ العشوة
* Mystere؛ Mystery
/ 943/ السّرّ
* Mystere de la divinite؛ Mystery of divinity
/ 945/ سرّ الربوبیة
* Mystere de la volonte divine؛ Mystery of
the divine will
/ 945/ سرّ الحال
* Mystere des manifestations، pa- nentheisme؛ Mystery of manifestations، panentheism
/ 945/ سرّ التجلیات
* Mystere du destin؛ Mystery of destiny
/ 945/ سرّ القدر
* Mystere du savoir؛ Mystery of knowledge
/ 945/ سرّ العلم
* Mystere du Vrai؛ Mystery of the true
/ 945/ سرّ الحقیقة
* Mysteres des vestiges) les noms divins (؛ Mystery of traces(divine names)
/ 945/ سرائر الآثار
* Mysticisme؛ Mysticism
/ 1231/ العلم اللّدنی
* Mystique؛ Mystic
/ 1102/ الصّوفی
N* Narrateur، instruit des traditions prophe- tiques؛ Narrator، informed of prophetic traditions
/ 1486/ المحدّث
* Narrateurs semblables et dignes de foi؛ Similar narrators and trustworthy
/ 246/ الأقران
* Nation، communaute؛ Nation، community
/ 262/ الأمّة
* Nature divine، esprit، theologie؛ Divine nature، soul، theology
/ 1401/ اللاهوت
* Nature humaine؛ Human nature
/ 1680/ النّاسوت
* Nature، instinct، disposition naturelle، etat primitif؛ Nature، instinct، natural disposition، primitiveness
/ 1278/ الفطرة
* Naturel؛ Natural
/ 1130/ الطّبیعی
* Nature، physique؛ Nature، physics
/ 1127/ الطّبیعة
* Neant؛ Nothingness
/ 1170/ العدم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2013
* Necesite؛ Necessity
/ 1112/ الضّرورة
* Necessaire؛ Necessary
/ 115/ الضّروری
* Necessaire، inherent، verbe intransitif؛ Necessary، inherent، intransitive verb
/ 1399/ اللازم
* Necessite، acceptance؛ Necessity، agreement
/ 291/ الإیجاب
* Necessite، consequence، suite؛ Necessity، exigency، implication
/ 1405/ اللّزوم
* Necessite. obligation؛ Necessity، obligation
/ 1759/ الوجوب
* Necessite prosodique؛ Prosodic necessity
/ 1115/ الضرورة الشعریة
* Negatif، phrase negative؛ Negative، nega- tive sentense
/ 1661/ المنفی
* Negation؛ Negation
/ 1722/ النّفی
* Neologisme؛ Neologism
/ 1577/ المعجّم
* Nerf optique، lobe optique؛ Optic nerve، optic lobe
/ 1474/ مجمع النّور
* Nerf sciatique، la sciatique؛ Sciatic nerve، sciatica
/ 1179/ عرق النّسا
* Nobles، elus، reformateurs؛ Noble، choo- sen، reformers
/ 1682/ النّجباء
* Noeud، figure composee de deux lignes et deux points) en geomancie (؛ Knot، figure composed of two lines and two points(geomancy)
/ 1202/ العقلة
* Noeud، zenith et nadir؛ Knot، zenith and nadir
/ 1193/ العقدة
* Nom؛ Name، noun
/ 181/ الاسم
* Nombre antecedent؛ Antecedent number
/ 1633/ مقوّم عدد
* Nombre، chiffre؛ Number، figure، numeral
/ 1167/ العدد
* Nombre، chiffre؛ Number، figure
/ 871/ الرّقم
* Nombre incommensurable؛ Incommen- surable number
/ 1593/ المعقود
* Nombre pair؛ Even number
/ 916/ الزّوج
* Nombre premier، racine irrationelle؛ prime number، irrational root
/ 215/ الأصمّ
* Nombre proportionnel، premisse، condi- tion prealable؛ Proportional number، premise، previous condition
/ 1628/ المقدّم
* Nombres entiers differents؛ Different integers
/ 1430/ المباینة
* Nombres naturels؛ Natural numbers
/ 230/ الأعداد الطبیعة
* Nombres pentagonaux؛ Pentagonal numbers
/ 231/ الأعداد المخمسة
* Nombres proportionnels؛ Proportional numbers
/ 231/ الأعداد المتناسبة
* Nombres successifs؛ Successive numbers
/ 231/ الأعداد المتوالیة
* Nom commun؛ Common noun
/ 191/ اسم الجنس
* Nom commun، synonymie؛ Common noun، synonymy
/ 523/ التّواطؤ
* Nom compose de cinq lettres؛ Name composed of five letters
/ 765/ الخماسی
* Nom declinable؛ Declinable noun
/ 1581/ المعرب
* Nom decline؛ Declined noun
/ 195/ الاسم المتمکن
* Nom derive؛ Derivative noun
/ 1579/ المعدول
* Nom dominant، complement de nom؛ Governing word، governed noun of a genitive
/ 1560/ المضاف
* Nominatif، cas sujet، elevation، enleve-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2014
ment؛ Nominative، subject case، elevation، removal
/ 868/ الرّفع
* Nom propre؛ Proper name
/ 1215/ العلم
* Noms divins؛ Divine names
/ 1152/ الظّلال و الضّلالات
* Nom verbal؛ Verbal noun
/ 194/ اسم الفعل
* Nonagone؛ Nonagon
/ 1436/ المتّسع
* Non validite du syllogisme؛ Invalidity of syllogism
/ 1272/ فساد الاعتبار
* Nome، critere؛ Norm، criterion
/ 1601/ المعیار
* Norme، critere، mesure، etalon، nombre rationnel؛ Norm، criterion، standard، rational number
/ 1659/ المنطق
* Nourriture؛ Food، nutrition
/ 1345/ القوت
* Nouveaute، impurete؛ Novelty، impurity
/ 625/ الحدث
* Nuage، melanose؛ Cloud، melanosis
/ 934/ السّحاب
* Nuage، voile؛ Cloud، veil
/ 89/ أبر
* Nuit؛ Night
/ 1003/ شب
* Nuit؛ Night
/ 1418/ اللّیل
* Nuit sacree، nuit du destin؛ Holy night، destiny night
/ 1418/ لیلة القدر
* Nullete d'un argument du syllogisme؛ Invalidity of an argument of syllogism
/ 1272/ فساد الوضع
* Numerique، numeral؛ Numeral، numerical
/ 1169/ العددی
* Nyctalopie، faiblesse de la vue؛ Hemer- alopia، day blindness، weakness of the eye- sight
/ 755/ الخفش
O* Ob) Aout en calandrier juif (؛ Ob(August in Hebrew calander)
/ 287/ أوب
* Obeissance، prosternation؛ Obedience، prosternation
/ 934/ السّجود
* Obeissance، invocation، soumission؛ Obe- dience، invocation، submissiveness
/ 1342/ القنوت
* Obeissance، soumission؛ Obedience، submission
/ 1123/ الطّاعة
* Obesite؛ Obesity
/ 975/ السّمن
* Objection concernent la cause؛ Objection concerning the cause
/ 1346/ القول بالموجب
* Objection، opposition؛ Objection، opposition
/ 1644/ الممانعة
* Objet d'une science؛ Object of a science
/ 1670/ موضوع العلم
* Objet، matiere، sujet؛ Object، matter، subject
/ 1670/ الموضوع
* objet ramasse، enfant trouve؛ Find، foundling
/ 1413/ اللّقیط
* Objets sensibles؛ Sensible objects
/ 674/ الحسّیّات
* Obligation، charge؛ Obligation، charge
/ 504/ التّکلیف
* Obligation، garantie، caution، dette؛ Ob- ligation، guarantee، debt
/ 826/ الذّمّة
* Obligations، ordres، quote- part d'un heritage؛ Obligation، orders، prescribed share
/ 1265/ الفرائض
* Obliquite؛ Obliqueness
/ 1178/ عرض الوراب
* Obscurite؛ Darkness
/ 1153/ الظّلمة
* Observation؛ Observation
/ 1639/ الملاحظة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2015
* Observation astrologique؛ Astrological observation
/ 865/ الرّصد
* Observation stricte de la loi divine؛ Observation of the divine law
/ 682/ حفظ العهد
* Obstruction، embolie؛ Obstruction، embolism
/ 941/ السّدّة
* Occultation، proportion؛ Occultation، proportion
/ 680/ حصّة الکوکب
* Octagone؛ Octagon
/ 1455/ المثمّن
* Octobre؛ October
/ 446/ تشرین الاول
* Odeur forte، puanteur؛ High smell، stink
/ 824/ الذّفر
* Odorat، olfaction؛ Smell، olfaction
/ 1042/ الشّمّ
* Oeil؛ Eye
/ 607/ چشم
* Oeil؛ Eye
/ 814/ دیدة
* Oeil، soi- meme، essence؛ Eye، the self، essence
/ 1242/ العین
* Oeuf؛ Egg
/ 766/ الخوذة
* Oeuf، migraine، mal de tete؛ Egg، headaches
/ 353/ البیضة
* Oiseau، volaile؛ Bird، fowl
/ 1123/ الطائر
* Ojonje) mois turc (؛ Ojonge(Turkish mouth)
/ 289/ اوجونج
* Ombre؛ Shadow
/ 1149/ الظّل
* Ombre de Dieu) homme parfait (؛ Sha- dow of God(perfect man)
/ 1152/ ظلّ الإله
* Ombre، tribut، imposition؛ Shadow، tri- bute، taxation، imposition
/ 1293/ الفی‌ء
* Omission، coupure؛ Omission، cut
/ 246/ الاقتطاع
* Omission de la preposition؛ Omission of the preposition
/ 640/ الحذف و الإیصال
* Omission، retranchement، ellipse؛ Omis- sion، ellipsis
/ 631/ الحذف
* Oncle maternel، grain de beaute، etre، existence؛ Uncle، mole، beauty spot، being، existence
/ 734/ الخال
* Onomancie؛ Fortune telling with letters، onomancy
/ 174/ الاستنطاق
* Operation d'onomancie؛ Operation of onomancy) fortune- telling by letters (
/ 909/ الزّمام
* Opiniatrete، obstination؛ Stubborness، obstinacy
/ 1633/ المکابرة
* Opinion، croyance، dogme؛ Opinion، belief، dogma
/ 230/ الاعتقاد
* Opposition؛ Opposition
/ 474/ التعاند
* Opposition؛ Opposition
/ 495/ التقابل
* Opposition، contradiction؛ Opposition، contradiction
/ 473/ التعارض
* Opposition، contradiction، contestation؛ Opposition، contradiction، dispute
/ 1571/ المعارضة
* Opposition، reciprocite، oxymoron؛ Op- position، reciprocity، oxymoron
/ 1619/ المقابلة
* Oppression de coeur et defaillance؛ Heart oppression and failure
/ 1119/ ضغط القلب
* Or؛ Gold
/ 905/ زر
* Oralement، verbalement؛ Orally، by word of mouth، verbally
/ 1544/ المشافهة
* Orateur؛ Orator
/ 754/ الخطیب
* Orbite، sphere celeste، zodiaque؛ Orbit، celestial sphere، zodiac
/ 1287/ الفلک
* Orbite، trajectoire، rotation، axe، tropi- que؛ Orbit، cycle، rotation، axis، tropic
/ 1498/ المدار
* Or brut، or et argent؛ Raw gold، gold and silver
/ 377/ التّبر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2016
* Ordre chronologique، succession، enchai- nement؛ Chronological order، succession، chain
/ 428/ التّسلسل
* Ordre، supposition، imposition، obliga- tion؛ Order، supposition، imposition، duty
/ 1267/ الفرض
* Organe؛ Organ
/ 73/ الآلة
* Organisateur؛ Arranger
/ 1500/ المدبّر
* Orgueil، arrogance؛ Pride، arrogance
/ 1358/ الکبر
* Orient، le Levant، est؛ East، the Levant
/ 1020/ الشّرق
* Origine؛ origin
/ 213/ الأصل
* Origine، principe، part exempte de la taxe aumoniere؛ Origin، principle، part not subject to charity tax
/ 1700/ النّصاب
* Os؛ Bone
/ 1191/ العظم
* Otite، inflammation de l'oreille؛ Otitis، ear infection
/ 1334/ قلاع الأذن
* Otranje- Ay) mois turc (؛ Otranj- Ay(Turkish month)
/ 288/ اوترنج آی
* Oubli، amnesie؛ Forgetting، amnesia
/ 1694/ النّسیان
* Oui- dire؛ Hearsay
/ 427/ التّسامع
* Ovale؛ Oval
/ 354/ البیضی
* Oxymoron؛ Oxymoron
/ 528/ التوجیه المحال
P* Paganisme، polytheisme؛ Paganism، polytheism
/ 1756/ الوثنیة
* Paien؛ Pagan
/ 1756/ الوثنی
* Paix؛ Peace
/ 965/ السّلام
* Palliatif، correctif؛ Palliative، sedative
/ 1640/ الملطّف
* Palpitation، ataxie؛ Palpitation، ataxia
/ 116/ الاختلاج
* Palpitation، fremissement convulsif، bat- tement؛ Palpitation، shiver، beating
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2016 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
755/ الخفقان
* Panaris؛ Whitlow
/ 779/ الدّاخس
* Panegyrique، eloge، louange؛ Panegyric، praise
/ 1500/ المدح
* Panentheisme، pantheisme emanatiste؛ Emanatist pantheism
/ 386/ التّجلّی الشّهودی
* Panentheist؛ Panentheist
/ 1436/ المتحقّق بالحقّ و الخلق
* Pantheisme Al- Hululiyya) secte mys- tique (؛ Pantheisme- Al- Hululiyya(mysti- cal sect)
/ 709/ الحلولیة
* Pantheiste؛ Pantheist
/ 1435/ المتحقّق بالحقّ
* Pantoufle، soulier؛ Slipper، shoe
/ 754/ الخفّ
* Parabole، donner un exemple؛ Parable، giving as example
/ 1112/ ضرب المثل
* Paradis؛ paradise
/ 594/ الجنة
* paradis de l'heritage) de bonnes moeurs (؛ Paradise of legacy(of good manners)
/ 594/ جنّة الوراثة
* paradis des bienfaits؛ Paradise of good actions
/ 594/ جنّة الأفعال
* Paradis du soi divin) le paradis spirituel (؛ Paradise of the divine self(spiritual paradise)
/ 594/ جنّة الذات
* Parallaxe de passage؛ Path parallax
/ 119/ إختلاف الممر
* Parallaxe de perspective؛ Perspective parallax
/ 119/ إختلاف المنظر
* Parallaxe، desaccord؛ Parallax
/ 116/ الاختلاف
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2017
* Parallaxe lunaire، equation de la lune؛ Parallax of the moon، equation of the moon
/ 481/ تعدیل النّقل
* Parallelepipede؛ Parallelepiped
/ 833/ ذو الزّنقة
* Parallelogramme؛ Parallelogram
/ 1007/ الشّبیه بالمعیّن
* Paralysie faciale؛ Facial paralysis
/ 1413/ اللّقوة
* Paralysie، hemiplegie؛ Paralysis، hemiplegia
/ 1263/ الفالج
* Pardon؛ Forgiveness
/ 1527/ المسامحة
* Pareil، egal، semblable، pair، analogue، nadir؛ Peer، equal، analogue، nadir
/ 1711/ النّظیر
* Pareil، identique؛ Equal، identical
/ 1451/ المثل
* Pareil، semblable؛ Similar، Equal
/ 1368/ الکفؤ
* pareil، semblable، similaire؛ Equal، similar
/ 1454/ المثلی
* Parent؛ Relative
/ 833/ ذو الرّحم
* Parfait؛ Perfect
/ 1357/ الکامل
* Parodie، plagiat؛ Plagiarism، plagiary، parody
/ 968/ السّلخ
* Parole، discours؛ Word، speach
/ 941/ سخن
* Parole، mot، discours؛ Word، speech
/ 1375/ الکلمة
* Parole، propos، dire، langage، discours؛ Talk، speech، speaking
/ 1370/ الکلام
* Paronomase، calembour؛ Paronomasia، pun
/ 386/ التجنیس المرفو
* paronomase، paronymie؛ Paronomasia، paronymy
/ 856/ الرّدیف المتجانس
* Paronomase، paronymie، calembour؛ Par- onomasia، paronymy، pun
/ 588/ الجناس
* Partenaire، associe؛ Partner، associate
/ 1028/ الشّریک
* Participe passe؛ Past participle
اسم/ 196/ المفعول
* Participe present؛ Present participle
/ 193/ اسم الفاعل
* Particularisatio n؛ Particularizatio n
/ 394/ التّخصیص
* Particularisatio n، exclusivite؛ Particulari- sation، exclusivity
/ 115/ الاختصاص
* Particularite؛ Particularity
/ 746/ الخصوصیة
* Particule؛ Particle
/ 127/ الأداة
* Particule؛ Particle
/ 651/ الحرف
* Particule interrogative؛ Interrogative particle
/ 1743/ هل
* Particulier؛ Particular
/ 732/ الخاص
* Particulier؛ Particular
/ 745/ الخصوص
* Particulier، essentiel، propre، subjectif؛ Particular، essential، proper، subjective
/ 818/ الذّاتی
* Particulier، individuel؛ Particular، individual
/ 560/ الجزئیة
* Partie، atome، section، fraction؛ Part، atom، section، fraction
/ 558/ الجزء
* Partie de la rime؛ Part of the ryhme
/ 1436/ المترادف
* Partie de la rime؛ Part of the rhyme
/ 1436/ المتراکب
* Partie de l'univers؛ Part of the universe
/ 235/ الافتراق
* Partie، element؛ Part، element
/ 1299/ القالب
* Partie principale d'une phrase؛ Principle part of a sentence
/ 1233/ العمدة
* Parties؛ Parts
/ 102/ الأجزاء
* Parties؛ Parts
/ 215/ أصول الأفاعیل
* Parties genitales؛ Genetal organs
/ 1267/ الفرج
* Parties naturelles necessaires؛ Natural
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2018
necessary parts
/ 272/ الأمور الطبیعیة
* Partition، partage؛ Partition، parting
/ 1315/ القسم
* Part، lot؛ Part، share
/ 679/ الحصّة
* Passage d'un metre a l'autre) en proso- die (؛ Passing from a metre to another(in prosody)
/ 1444/ المتلوّن
* Passage d'un renvoi a un autre، attribu- tion، transformation؛ Passage from cross- reference to another، attribution، transformation
/ 393/ التّحویل
* Passe؛ Past
/ 1421/ الماضی
* Passion amoureuse؛ Passion
/ 212/ الاصطلام
* Passion، egarement؛ Passion، aberration
/ 1543/ مستی
* Passionne، fou؛ Passionate، foolish
/ 1051/ شیدا
* Patience، endurance، force de l'ame؛ patience، endurance، spiritual power
/ 1057/ الصّبر
* Patient، malade؛ Patient، sick
/ 1233/ العلیل
* Patrie، pays natal، demeure fixe؛ Father- land، native country
/ 1800/ الوطن
* Pauvre، necessiteux؛ Poor، needy، necessitous
/ 1282/ الفقیر
* Pays، contree؛ Country، land
/ 1557/ المصر
* Peau de couleur rouge، rougeur qu'aucun novice ne peut atteindre؛ Skin of a red colour، redness that no follower can reach
/ 799/ الدّهان
* Pelade؛ Pelada
/ 773/ داء الثّعلب
* Pelade؛ Pelada
/ 773/ داء الحیّة
* Pelerinage؛ Pilgrimage
/ 619/ الحجّ
* Penetration، illumination، inspiration؛ Penetration، illumination، inspiration
/ 1414/ اللّمع
* Pensee fugitive، idee passagere؛ Fugitive thought، passing idea
/ 752/ الخطرة
* Pensee، reflexion؛ Thought، reflection
/ 1284/ الفکر
* Pentagone؛ Pentagon
/ 1496/ المخمّس
* Perception؛ Perception
/ 129/ الإدراک
* Perception de la multiplicite dans l'unite ou l'unicite؛ Perception of the multiplicity in the unity
/ 1044/ شهود المفصّل
* Perception de l'unite dans la multiplicite؛ Perception of the unity in the multiplicity
/ 1044/ شهود المجمل
* Perdu، disparu؛ Lost، missing
/ 1617/ المفقود
* Perennite، eternite؛ Eternity
/ 143/ الأزل
* Perfection؛ Perfection
/ 1383/ الکمال
* Perfection divine، beaute؛ Divine perfec- tion، beauty
/ 1638/ الملاحة
* Perfidie، rechute؛ Perfidy، relapse
/ 276/ الانتکاث
* Perle؛ Pearl
/ 780/ الدّانق
* Permier accent، prelude d'une fievre؛ First accent، prelude to a fever
/ 859/ الرّس
* Permission؛ Permission
/ 131/ الإذن
* Permission، licence؛ Permission، licence
/ 1653/ المناولة
* Permission، tolerance، licence؛ Permis- sion، tolerance، licence
/ 600/ الجواز
* Perpetuation؛ Perpetuation
/ 363/ التأبید
* Persan- arabe) discours qui commence en persan et se termine en arabe (؛ Persian- Arabic(discourse beginning in persian and ending in Arabic)
/ 1260/ فارس العرب
* Persistance؛ persistance
/ 212/ الإصرار
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2019
* personification، incarnation، concretisa- tion؛ Personification، incarnation، materialization
/ 393/ تحمیل الواقع
* Personne a qui on attribue peu de traditions prophetiques؛ Person to whom few prophetic traditions are ascribed
/ 1632/ المقلّ
* Personne) de la trinite (؛ person
/ 248/ الأقنوم
* personne، individu؛ Person، individual
/ 1008/ الشّخص
* Perspective؛ Perspective
/ 1652/ المناظر
* Perspicacite، sagacite؛ Perspicacity، sagacity
/ 339/ البصیرة
* Pertinence، convenance؛ Convenience، aptness
/ 1638/ الملائمة
* Perversion de l'appetit؛ Perversion of the appetite
/ 1272/ فساد الشهوة
* Pesage، mesure d'un vers، forme، groupe؛ Weight، weighing، measure of a metre) prosody (، form، group
/ 1779/ الوزن
* petite bouche؛ small mouth
/ 799/ دهان کوچک
* petit- fils et arriere petit- fils؛ Grandson، great- grandson
/ 1682/ نبیرة أول و دوّم و سوّم
* Petit garcon، chameau dans sa cinquieme annee، taurillon؛ Little boy، camel in its fifth year، bull- calf
/ 555/ الجذع
* Petrification، durcissement، ankylose؛ Petrification، hardening، stiffiness
/ 388/ التّحجّر
* Peuple، population؛ People، population
/ 1029/ الشّعب
* Peur، crainte؛ Fear
/ 766/ الخوف
* Phagedenique؛ Phagedena
/ 249/ الأکال
* Pharyngite، angine؛ Pharangitis، angina
/ 765/ الخناق
* Phase intermediaire؛ Intermediate stage
/ 530/ التّوسّط
* Phases des planetes ou des signes du zodiaque؛ Phases of planets or the signs of the zodiac
/ 1772/ وجوه الکواکب
* Phase، transfert؛ Phase، transfer
/ 275/ الانتقال
* Phenix، matiere؛ Phoenix، matter
/ 1241/ العنقاء
* Philosophie؛ Philosophy
/ 1230/ العلم الأسفل
* Philosophie؛ Philosophy
/ 1287/ الفلسفة
* Phonetique، phonologie، denominateur؛ Phonetics، phonology، denominator
/ 1492/ المخرج
* Phrase، expression؛ Sentence، expression
/ 1161/ العبارة
* Phrases conjonctives؛ Conjunctive sentences
/ 293/ إیراد المعطوفات
* Phrase subjective) tenant lieu du sujet (؛ Subjective sentence(replacing the subject)
/ 83/ الابتدائیة
* Phtisie؛ Phthisis
/ 1743/ الهلاس
* Phtisie؛ Consumption، phthisis
/ 818/ ذات الصّدر
* Phtisie، tuberculose؛ Phthisis، tuberculosis
/ 964/ السّلّ
* Physiognomonie؛ Physiognomy
/ 1265/ الفراسة
* Physionomie، aspect exterieur؛ Outward appearance، external aspect
/ 1703/ النّطائر
* Physionomie، mine؛ Facial appearance، look
/ 941/ السّحنة
* Physique؛ Physics
/ 1230/ العلم الأدنی
* Physique؛ Physics
/ 1230/ العلم الأدنی
* Pia mater، dura mater؛ Pia mater، dura mater
/ 263/ أم الدماغ و أم الرأس
* Pied؛ Foot
/ 1304/ القدم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2020
* Pieds d'un metre) prosodie (؛ Feet of a metre(prosody)
/ 235/ الأفاعیل
* Pierre؛ Stone
/ 622/ الحجر
* Piete؛ Piety
/ 277/ الانزعاج
* Piete، devotion؛ Piety، devoutness
/ 1777/ الورع
* Piete، devotion؛ Piety، devotion
/ 501/ التّقوی
* Pillage، rafle؛ Looting، swiping
/ 965/ السّلب
* Pintemps؛ Sping
/ 843/ الرّبیع
* Piquage، suture؛ Stitching، sewing
/ 782/ الدّرز
* pivot، magnat، pole، chef sepreme؛ Pivot، pole، magnate، leader
/ 1326/ القطب
* Place، situation؛ Place، situation
/ 1634/ المکان
* Plagiat؛ Plagiarism
/ 256/ الإلمام
* Plagiat؛ Plagiarism
/ 274/ الانتحال
* Plaisanterie؛ Joke
/ 1047/ شوخی
* Plaisir؛ Pleasure
/ 1403/ اللذة
* Planete combuste ou brullee؛ Combust planet
/ 108/ الاحتراق
* Planetes؛ Planets
/ 993/ السّیارة
* Planete se trouvant au meridien ou a l'ecleptique؛ Planet in the meridian or in the ecliptic
/ 242/ الإقبال
* Plaque، disque؛ Disk، plate، sheet
/ 1080/ الصّفیحة
* Plaque، trompeur؛ plated، disguised
/ 1645/ المموّه
* Pleine lune، astres؛ Full moon، stars
/ 78/ الأب
* Pleonasme؛ Pleonasm
/ 531/ التّوشیع
* Pleonasme، digression، prolixite؛ Pleo- nasm، digression، prolixity
/ 405/ التذییل
* Pleonasme en prosodie؛ Pleonasm in prosody
/ 678/ الحشو فی العروض
* Pleonasme، verbiage؛ pleonasm، verbiage
/ 676/ الحشو
* Pleonasm، verbiage، tautologie؛ Pleo-
2Lnasm،verbiage / 922/ اعتراض الکلام
* Pleuresie؛ Pleuresy
/ 322/ البرسام
* Pleuresie؛ Pleurisy
/ 818/ ذات الجنب
* Pleuresie، pleurite؛ Pleurisy
/ 557/ الجرسام
* Plinthe؛ Plinth
/ 1712/ النّعلی
* Pluie، misericorde؛ Rain، Mercy
/ 307/ باران
* Pneumonie؛ pneumonia
/ 1720/ نفس الانتصاب
* Pneumonie، tuberculose pulmonaire؛ pneumonia، pulmonary، tuberculosis
/ 818/ ذات الرّئة
* Poeme؛ Poem
/ 1322/ القصیدة
* Poeme dont toutes les lettres sont marquees de points diacritiques؛ Poem whose letters are marked with diacritical points
/ 1662/ المنقوط
* Poesie؛ Poetry
/ 1030/ الشّعر
* Poesie amoureuse؛ Love poetry
/ 433/ التشبیب
* Poesie bilingue؛ Two- languages poetry
/ 1643/ الملمّع
* Poesie circulaire، calligramme؛ Circular verse، calligramme
/ 1574/ المعتدل
* Poesie de quatre lettres؛ Four letters poetry
/ 137/ الأربعة الأحرف
* Poesie disloquee؛ Dislocated poetry
/ 1496/ المخلّع
* Poesie equilibree et acceptable؛ Balanced and accepted poetry
/ 1669/ موزون الطبع
* Poesie libertine ou bizarre؛ Libertine or odd poetry
/ 1341/ قلندریات
* Poesie ou deux hemistiches ont une meme rime؛ Poetry where every two hemistiches have the same rhyme
/ 1558/ المصرّع
* Poesie sacree؛ Religious poetry
/ 1304/ القدسیّات
* Poesie sans rime fixe؛ Poetry without fixed
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2021
rhyme
/ 1455/ المثنوی
* Poesie sans rime fixe، paronomase؛ Poetry without a fixed rhyme، paronomasia
/ 1524/ المزدوج
* Poete؛ Poet
/ 1001/ الشّاعر
* Poids؛ Weight
/ 1449/ المثقال
* Poids de cinq kilogrammes؛ Weight of five kilogrammes
/ 1645/ المنّ
* Poids de deux grains d'orge؛ Weight of two grains of barley
/ 618/ الحبّة
* Poids، masse، pesanteur، lourdeur؛ Weight، masse، gravity، heaviness
/ 538/ الثّقل
* Point؛ Point
/ 1725/ النّقطة
* Point de ressemblance dans une compar- aison؛ Similarity point in a simile
/ 1759/ وجه التّشبیه
* Polemique، contreverse؛ Polemicy، contreversy
/ 1455/ المجادلة
* Polemique، dialectique؛ Controversy، dialectic
/ 553/ الجدل
* Polemique، joute oratoire، controverse؛ Debate، dispute، controversy
/ 1652/ المناظرة
* Polemiste، conversiste؛ Contreversialist، contender
/ 1455/ المجادل
* Politique، direction؛ Politics، direction،
/ 993/ السّیاسة
* Polygone؛ Polygon
/ 1565/ المبطل
* Polytheisme، idolaterie؛ Polytheism، idolatry
/ 1020/ الشّرک
* Polyurie؛ Polyurine
/ 348/ البوال
* pommade؛ Pomade
/ 1136/ الطّلاء
* Pommades، baumes؛ Ointments
/ 1544/ المسوحات
* Pont de varole، protuberance؛ Pons
varolii
/ 1474/ مجمع البطنین
* Pores؛ Pores
/ 1526/ المسامّ
* Porte، veine porte، partie؛ portal vein، part
/ 305/ الباب
* Portion de farine que le meunier re 5 oit pour son travail؛ Quantity of flour that the miller receives for his work
/ 1334/ قفیز الطّحان
* Positif، affirmatif؛ Positive، affirmative
/ 1669/ الموجب
* Position؛ Position
/ 1193/ عقد الوضع
* Position d'une planete؛ Position of a planet
/ 1636/ مکان الکوکب
* Position intermediaire entre l'ascension et le declin؛ Intermidiate position between ascension and decline
/ 530/ التوسّط بین الإقبال و الإدبار
* Possession؛ Possession
/ 1356/ القینة
* Possession؛ Possession
/ 1640/ الملک
* Possible، probable؛ Possible، probable
/ 1145/ ظاهر العلم
* Postulat؛ Postulate
/ 1554/ المصادرة
* Pourri، moisi؛ Rotten، putrid
/ 1592/ المعفّن
* Pourvu de، doue، possesseur؛ Fitted with، possessing
/ 818/ الذّات
* Poussiere، matiere؛ Dust، matter
/ 926/ السّبحة
* Poussiere، rayons solaires، aspect exte- rieur، matiere؛ Dust، ray، external aspect، matter
/ 1736/ الهباء
* pouvoir، capacite، libre arbitre؛ Power، capacity، free will
/ 1302/ القدرة
* Pouvoir، puissance؛ Power، strength
/ 524/ توانائی
* Pratique؛ Practical
/ 1234/ العملی
* Pratique de piete، ascetisme؛ Practice of
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2022
piety، asceticism
/ 900/ الرّیاضة
* Pratique، execution؛ Practice، execution
/ 124/ الأداء
* Pratiques religieuses facultatives؛ op- tional religious practices
/ 473/ التّطوّع
* Precieux، noble؛ Precious، noble
/ 1723/ النّفیس
* Precis، exact، juste، solide؛ Precise، exact، fair، solid
/ 1489/ المحکم
* Predecesseur؛ Predecessor
/ 921/ السّابق
* Predecesseur، anticipation؛ Predecessor، anticipation
/ 969/ السّلم
* Predeterminisme، fatalisme Al- Jabriya) secte (؛ Predeterminism، fatalism Al- Jab- riya(sect)
/ 551/ الجبریة
* Predicat؛ Predicate
/ 1490/ المحمول
* Predicat، consequent؛ Predicate، consequent
/ 1489/ المحکوم علیه و به و فیه
* Predominance؛ Predominancy
/ 489/ التغلیب
* Preeminence، hauteur، elevation؛ Preemi- nence height elevation
/ 170/ الاستعلاء
* Preemption، priorite؛ Pre- emption، priority
/ 1037/ الشّفعة
* Prefixation؛ Prefixation
/ 450/ التّصدیر
* Preleveur des dimes؛ Deducter of tithes
/ 1157/ العاشر
* Premier chapitre du coran، les sept premiers chapitres du Coran، Coran؛ First chapter of the Koran، the first seven chapters of the Koran، the Koran
/ 926/ السّبع المثانی
* Premiere lettre du mot ou du verbe؛ First letter of a word or a verb
/ 1260/ الفاء
* Premiere lettre en onomancie؛ First letter in fortume- telling
/ 904/ الزّبر
* Premier hemistiche؛ First hemistich
/ 1070/ الصّدر
* Premier intellect؛ First intellect
/ 1152/ الظلّ الأول
* Premier intellect، intellect agent، Dieu؛ First intellect، active intellect، God
/ 1431/ المبدأ الفیّاض
* Premier، nombre premier؛ First، prime number
/ 289/ الأول
* Premisse mineure؛ Minor premise
/ 1077/ الصّغری
* Premisses admises ou conventionnelles؛ Admitted premisses or conventional
/ 1552/ المشهورات
* Prepare، predestine؛ Prepared، predestined
/ 1577/ المعد
* Preservation؛ Preservation
/ 109/ الاحتیاط
* Presomption؛ presumption
/ 259/ الأمارة
* Pressureur؛ Presser
/ 1157/ العاصر
* Pretention، arrogance؛ Pretention، arrogance
/ 1165/ العجب
* Pretention، assertion؛ Pretention، assertion
/ 906/ الزّعم
* Preterition؛ Apophasis
/ 379/ التتمیم
* Preterition؛ Apophasis
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2022 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
992/ سوق المعلوم
* Preterition، dubitation؛ Apophasis، dubitation
/ 381/ تجاهل العارف
* Pret sans interet؛ Loaning without interest
/ 1157/ العاریة
* Preuve، argument؛ Proof، argument
/ 622/ الحجّة
* Preuve، demonstration، indice، signe؛ proof، demonstration، sign
/ 793/ الدّلیل
* Preuve par l'absurde؛ Reductio ab
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2023
absurdo
/ 920/ سؤال التّعدیة
* Preuve، presomption، indice؛ Presump- tion، evidence، sign
/ 1315/ القرینة
* Preuves de l'unite individuelle؛ Argu- ments for the individual unity
/ 1046/ شواهد التّوحید
* Preuves، demonstrations؛ Arguments، demonstrations
/ 1046/ شواهد الأشیاء
* Preuves d'un proces؛ Arguments of a trial
/ 532/ التّوقیع
* Preuves evidentes، temoignage؛ Evident proofs، testemony
/ 357/ البیّنات
* Preuve، syllogisme d'analogie؛ Proof، syllogism
/ 245/ الاقتران
* Priapisme؛ Priapism
/ 274/ الانتشار
* Priere؛ Prayer
/ 1081/ الصّلاة
* Priere avec un nombre impair de genu- flexions، corde، diametre؛ Prayer with an odd number of genuflexions، chord، diametre
/ 1756/ الوتر
* Priere de la matinee؛ Morning prayer
/ 1090/ صلاة الضّحی
* Priere de requete؛ Request prayer
/ 1089/ صلاة الحاجة
* Priere mediane) priere du midi ou celle du matin (؛ Intermediate prayer(prayer of midday or of the morning)
/ 1091/ الصلاة الوسطی
* Priere nocturne؛ Night prayer
/ 1092/ صلاة التهجّد
* Priere pour une grace؛ Prayer for a favour
/ 1087/ صلاة الاستخارة
* Prieur derriere l'Imam، disciple، aspirant، novice؛ Prayer behind the Imam، disciple،
follower
/ 1624/ المقتدی
* Primordial؛ Primordial
/ 289/ الأوّل
* Principes des finalites، finalites des devoirs religieux؛ Principles of ends، aims of relgious duties
/ 1427/ مبادئ النّهایات
* Principes، organes principaux؛ Principles، principal organs
/ 1427/ المبادئ
* Principes transcendentaux) ames، intel- lects celestes (؛ Transcendental principles(heavenly souls and intellects)
/ 1427/ المبادئ العالیة
* Principe، universel؛ Principle، universal
/ 1431/ المبدأ
* Priorite en soi؛ Priority of essence
/ 289/ الأولویة الذاتیة
* Priorite، primaute؛ Priority، primacy
/ 928/ السّبق
* Prise des libertes avec un texte؛ Taking liberties with a text
/ 454/ التّصرّف
* Prix du sang verse، dedommagement paye pour les parents d'un tue؛ Blood money، blood- fine
/ 813/ الدّیة
* Prix، valeur، cout؛ Price، cost، value
/ 540/ الثّمن
* Probabilite، preference؛ Probability، preference
/ 415/ التّرجیح
* Probable، contingent، theorique؛ Prob- able، contingent، speculative
/ 1710/ النّظری
* Probable، possible، douteux، contingent؛ Probable، possible، doubtful، contingent
/ 1485/ المحتمل
* Probe، chaste، integre؛ Upright، chaste
/ 1192/ العفیفة
* Probite، piete؛ Probity، integrity، piety
/ 1093/ الصّلاح
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2024
* Probite، satire sans grossierete؛ Probity، sutire without coarseness
/ 1686/ النّزاهة
* Probleme mysterieux، mystere؛ Myster- ious problem، mystery
/ 1525/ المسألة الغامضة
* Proces، poursuite، reclamation؛ Law- suit، suit، trial، claim
/ 785/ الدّعوی
* Procession؛ Procession
/ 1140/ الطّواف
* Proches parents paternels، agnats؛ Ag- nates) relatives through the father's side (
/ 1183/ العصبة
* Procuration، mandat؛ Procuration، mandate
/ 1805/ الوکالة
* Profondeur؛ Depth
/ 1234/ العمق
* Profondeur، epaisseur؛ Deepness، depth، thickness
/ 536/ الثّخن
* Prohibition، defense، interdiction؛ Prohi- bition، interdiction، forbidding
/ 1730/ النّهی
* Prohibition، interdition؛ Prohibition، forbiddingness
/ 391/ التّحریمة
* Prohibition، privation، empechement؛ prohibition، deprival، impedimet
/ 1661/ المنع
* Prolixite؛ Prolixity
/ 200/ الإسهاب
* Prolixite؛ Prolixity
/ 222/ الإطناب
* Prolixite؛ Prolixity
/ 473/ التّطویل
* Prolixite par precaution؛ Prolixity by precaution
/ 108/ الاحتراس
* Prolixite، phrase incidente et inutile؛ prolixity، incidental and unuseful sentence
/ 228/ الاعتراض
* Pronom relatif، nom conjonctif، tradition prophetique enchainee؛ Relative pro- noun، conjunctive، well- joined prophetic tradition
/ 1670/ الموصول
* Prononciation، enonciation، articulation،
perception، comprehension؛ Pronuncia- tion، enunciation articulation، under- standing، perception
/ 1703/ النّطق
* Prononciation legere d'une voyelle؛ Light pronunciation of a vowel
/ 211/ الإشمام
* Propagation، extension، aggravation de la voix؛ Propagation، extension، aggravation of the voice
/ 494/ التّفشّی
* Prophete؛ Prophet
/ 1681/ النبی
* Prophete، joie، Saint- Esprit؛ Prophet، joy، Holy ghost
/ 746/ الخضر
* Proportion، harmonie؛ Proportion، harmony
/ 511/ التّناسب
* Proportionnel؛ Proportional
/ 1446/ المتوسّط فی النّسبة
* Proportion، rapport، relation؛ Proportion، rate، relation
/ 1687/ النّسبة
* Propos، discours؛ Saying، speech
/ 1346/ القول
* Propos enigmatique، allusion، inversion، syllepse؛ Enigmatic speech، allusion، hysteron porteron، syllepsis
/ 1595/ المعمّی
* Proposition؛ Proposition
/ 1325/ القضیّة
* Proposition absolue generale؛ Absolute general proposition
/ 1772/ الوجودیة
* Proposition absolue، jugement categor- ique؛ Absolute proposition، assertoric or categoric judgement
/ 778/ الدائمة المطلقة
* Proposition absolue temporaire؛ Absolute temporary proposition
/ 1801/ الوقتیة
* Proposition abstraite؛ Abstract proposition
/ 831/ الذّهنیة
* Proposition affirmative؛ Affirmative
/ 1669/ الموجبة
* Proposition assertorique؛ Assertoric
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2025
sentence
/ 282/ الإنشاء
* Proposition conditionnelle disjonctive؛ Disjunctive conditional proposition
/ 1422/ مانعة الجمع
* Proposition hypothetique ou condition- nelle؛ Conditional proposition
/ 1550/ المشروطة
* Proposition indefinie ou indeterminee؛ Indefinite proposition
/ 1664/ المهملة
* Proposition indefinie ou indeterminee؛ Indefinite proposition
/ 1664/ المهملة
* Proposition necessaire absolue؛ Absolute necessary proposition
/ 1118/ الضّروریة المطلقة
* Proposition necessaire temporaire؛ Ne- cessary temporary proposition
/ 1654/ المنتشرة
* Proposition possible generale؛ Possible general proposition
/ 1645/ الممکنة العامة
* Proposition possible particuliere؛ Possible particular proposition
/ 1645/ الممکنة الخاصّة
* Proposition predicative negative؛ Predi- cative negative proposition
/ 1605/ المغیرة
* Propositions admises، propositions pre- sumees؛ Admitted propositions، presumed propositions
/ 1631/ المقرونة بالقرائن
* Proposition sans l'article defini؛ Sentence without the definite article
/ 286/ الإنکاری
* Propositions certaines، propositions apo- dictiques، principes، axiomes، objets sensibles، idees innees؛ Sure proposi- tions، absolute propositions، principles، axioms، sensible objects، innate ideas
/ 1813/ الیقینیات
* Propositions fictives؛ Fictive propositions
/ 1325/ القضایا الاعتباریة
* Propositions imaginees، suggestions؛
imaginated propositions، suggestions
/ 1496/ المخیّلات
* Propositions innees، spontanees ou nat- urelles؛ Innate propositions، or natural
/ 1325/ القضایا
* Propostions intuitives؛ Intuitive propositions
/ 626/ الحدسیات
* Propre، particulier؛ Private، particular
/ 1495/ المخصوصة
* Propre، particulier؛ Proper، particular
/ 1661/ المنفرد
* Proscription؛ Proscription
/ 111/ الإحرام
* Proscrit، illicite؛ Prohibited، illicit
/ 1488/ المحظور
* Prose equilibree et de bonne harmonie؛ Balanced prose and of good harmony
/ 1446/ المتوازن
* Prose rimee؛ Rhymed prose
/ 1535/ المسجّع
* Prose rimee؛ Rhyming prose
/ 1565/ المطرّف
* Prose rimee؛ Rhyming prose
/ 930/ السّجع
* Prose simple؛ Simple prose
/ 1157/ العاری
* Protecteur، soutien، patron، saint؛ care- taker، supporter، patron، saint، holy man
/ 1806/ الولیّ
* Providence؛ Providence
/ 921/ السّابقة
* Providence، predestination؛ Providence، predestination
/ 1239/ العنایة الأزلیة
* Proximite، voisinage؛ Proximity، nearness
/ 1313/ القرب
* Proximite، voisinage؛ Proximity
/ 908/ زلف
* Pseudo- deprime؛ False feebleness
/ 277/ الانحطاط الکلّی
* Psychologie؛ Psychology
/ 1230/ علم السّلوک
* Pterygion) epaississement de la conjonc-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2026
tive (؛ Pterygion) thickening of the conjunctive)
/ 1149/ الظّفرة
* Pudeur؛ Decency
/ 721/ الحیاء
* Pulpe، ame، substance، quintessence؛ Pulp، soul، substance، quintessence
/ 1402/ اللّب
* Pur de tout peche؛ Pure of any sin
/ 1124/ طاهر الظّاهر
* Pure folie؛ Pure foolishness
/ 597/ الجنون المطبق
* Purete ascetisme؛ Purety، ascetism
/ 359/ پارسائی
* Purete، innocence؛ Purity، innocence
/ 1140/ الطّهارة
* Pur، immacule؛ Pure، immaculate
/ 1124/ الطّاهر
* Pur interieurement؛ Inwardly pure
/ 1124/ طاهر الباطن
* Pus، sanie؛ Pus، matter
/ 1500/ المدة
* Pustule؛ Pimple
/ 1728/ النّملة
* Pustule، absces، tumeur؛ Pimple، abcess، tumour
/ 799/ الدّمل
* Pustule، bouton؛ Pustule، spot، pimple
/ 309/ البثور
* Pustule، bouton؛ Pustule، spot، pimple
/ 548/ الجاورشیة
* Pustule، tumeur؛ Pustule، tumour
/ 526/ التّوتة
Q* Quadrature، carre؛ Quadrature، square
/ 409/ التربیع
* Quadrilatere؛ Quadrilateral
/ 832/ ذو أربعة أضلاع
* Quadrilitere؛ Quadriliteral
/ 841/ الرّباعی
* Quadrupede، bete؛ Quadruped، beast
/ 348/ البهیمة
* Qualite، attribut؛ Quality، attribute
/ 1078/ الصّفة
* Qualite du sujet، attribut؛ Quality of the subject، attribute
/ 1793/ وصف الموضوع
* Qualite، modalite؛ Quality، modality
/ 1394/ الکیف
* Qualite propre؛ Proper quality
/ 116/ اختصاص النّاعت
* Quantificateur؛ Quantifier
/ 989/ السّور
* Quantite؛ Quantity
/ 1381/ الکم
* Quantite composee؛ Composed quantity
/ 832/ ذو الاسمین
* Quantite، echelle، planimetre؛ Quantity، scale، planimetre
/ 1633/ المقیاس
* Quantite، egalite، grandeur، destin، arret de Dieu؛ Quantity، equality، size، fate، destiny، God sentence
/ 1301/ القدر
* Quantite، nombre، mesure؛ Quantity، number، measure
/ 1627/ المقدار
* Quatrain؛ Quatrain
/ 409/ ترانه
* Quatrain؛ Quatrain
/ 842/ الرّباعیة
* Quatre figures en geomancie؛ Four figures in geomancy
/ 1446/ المتولّدات
* Question complexe؛ Complex question
/ 920/ سؤال الترکیب
* Question et reponse؛ Question and answer
/ 921/ سؤال و جواب
* Question، invocation؛ Question، invocation
/ 920/ السّؤال
* Question، probleme، proposition، cas، predicat؛ Question، problem، case، propo- sition، predicate
/ 1525/ المسألة
* Queue؛ Tail
/ 829/ الذّنب
* Qui a deux ans) des animaux (؛ Two years
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2027
old) animals (
/ 347/ بنت اللّبون
* Qui a mal au ventre؛ Suffering from an intestinal ailment
/ 1431/ المبطون
* Qui a un oeil bleu et l'autre noir، vers compose d'un mot a points diacritiques suivi d'un autre qui en est depourvu؛ One who has a blue eye and a black one، line composed of a word the letters of which retain their points followed by another the letters of which lack their points
/ 772/ الخیفاء
* Qui a vecu avant l'Islam et a son debut؛ Who lived before the Islam and saw its beginning
/ 1495/ المخضرم
* Quietude، tranquillite، repos؛ Quiet، tranquillity، rest
/ 964/ السّکینة
* Qui fait un legs pieux؛ Entailer
/ 1753/ الواقف
* Qui perd ses dents de devant، chameau dans sa 6 e annee؛ One who looses his foreteeth، camel in its 6 th year
/ 542/ الثّنی
* Qui rend rude؛ Coarsener
/ 1495/ المخشن
R* Racine؛ Root
/ 1347/ القویّ
* Racine carree، mathematique؛ Square root، mathematics
/ 554/ الجذر
* Racine، radical، infinitif؛ Root، radical، infinitive،* rage؛ rabies
/ 1555/ المصدر
* Rage؛ Rabies
/ 773/ داء الکلب
* Raisonnement par analogie؛ Reasoning by analogy
/ 506/ التّمثیل
* Raison suffisante؛ Enough cause or motive
/ 532/ توفّر الدّواعی
* Rajaz) metre prosodique (؛ Rajaz(pro- sodic metre)
/ 844/ الرّجز
* Ramal) metre prosodique (؛ Ramal(pro- sodic metre)
/ 873/ الرّمل
* Ramification، extension؛ Ramification، extension
/ 491/ التفریع
* Rancon؛ Ransom
/ 1264/ الفدیة
* Rang، degre، marche؛ Rank، degree، step
/ 781/ الدّرجة
* Rang d'un astre ou d'une planete؛ Rank of a planet or a heavenly body
/ 782/ درجة الکوکب
* Rang en onomancie؛ Rank in onomancy
/ 1500/ المدخل
* Rapport، relation؛ Connection، relationship
/ 488/ التعلّق
* Rapport، support؛ Bringing back، support
/ 1535/ المستند
* Raqdh) metre prosodique (؛ Raqdh(pro- sodic metre)
/ 872/ الرّکض
* Rare، exception؛ Rare، exception
/ 1678/ النّادر
* Rassembleur des lettres de l'alphabet en un vers ou deux؛ Gathering the letters of the alphabet in one verse or two
/ 546/ جامع الحروف
* Rayon؛ Ray
/ 1029/ الشّعاع
* Razzia؛ Raid، razzia
/ 234/ الإغارة
* Receptif؛ Receptive
/ 1295/ القابل
* Recherche de la preuve) inference (؛ Research of the proof(inference)
/ 151/ الاستدلال
* Recherche، enquete؛ Research، inquiry
/ 390/ التّحرّی
* Recitation avec pause puis haute voix؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2028
Recitation with pause then high voice
/ 422/ التّرقیص
* Recitation a voix frissonnante؛ Recitation in a trembling voice
/ 422/ التّرعید
* Recitation distincte؛ Distinct recitation
/ 386/ التّجوید
* Recitation du Coran؛ Recitation of the Koran
/ 626/ الحدر
* Recitation، narration؛ Narration
/ 114/ الإخبار
* Recitation، zodiaque، meridien؛ Recita- tion، meridian، zodiac
/ 404/ التدویر
* Recit، conte، narration، anecdote؛ Narra- tive، tale، narration
/ 692/ الحکایة
* Recit، narration، relation، communica- tion، propos؛ Narration، relation، communication
/ 875/ الرّوایة
* Recompense؛ Reward، award
/ 543/ الثّواب
* Reconnaissance، louange، remerciement؛ praise، thanking
/ 712/ الحمد
* Reconnaissant meme en malheur؛ Grate- ful even in calamity
/ 1041/ الشّکور
* Recourbe، detourne؛ Curved، devious
/ 1640/ الملتوی
* Rectangle؛ Rectangle
/ 1534/ المستطیل
* Rectification، parallaxe، equation؛ Recti- fication، parallax، equation
/ 476/ التّعدیل
* Rectification، releve astronomique، al- manach؛ Rectification، astronomic state- ment، almanac
/ 501/ التّقویم
* Recueillement، abandon؛ Meditation
/ 170/ الاستغراق
* Redondance، parole inutile؛ Redundancy، unnecessary expression
/ 1409/ اللّغو
* Reductio ad absurdum) raisonnement
par l'absurde (؛ Reductio ad absurdum
/ 760/ الخلف
* Reduction؛ Reduction
/ 114/ الاختزال
* Reel، effectif، veritable؛ Real، effective، true
/ 688/ الحقیقی
* Reference، appui؛ Reference، support
/ 173/ الاستناد
* Refutation، contradiction، abolition؛ Re- futation، contradiction، abolition
/ 1724/ النّقض
* Refutation ou invalidation d'un temoi- gnage، denigrement؛ Refutation or inva- lidation of a testemony، denigration
/ 557/ الجرح
* Region habitee، zone peuplee؛ Inhabited region، populated zone
/ 843/ الرّبع المسکون و الرّبع المعمور
* Registre؛ Register
/ 934/ السّجلّ
* Registre؛ Register
/ 1488/ المحضر
* Regle de la convenance) en rhetorique (؛ Rule of convenience(in rhetoric)
/ 527/ سخن (توجیه الکلام)
* Regle، loi؛ Rule، law
/ 1110/ الضّابطة
* Regle، norme، fondation، principe، base؛ Rule، norm، foudation، principle، basis
/ 1295/ القاعدة
* Regulier، protege، preserve؛ Regular، protected
/ 1488/ المحفوظ
* Regulier، sain؛ Regular، sane
/ 923/ السّالم
* Rejet، prononciation، articulation، ejec- tion؛ Rejection، pronounciation، articula- tion، ejection
/ 1410/ اللّفظ
* Rejouissance، extase؛ Rejoicing، ecstasy
/ 1130/ الطّرب
* Rejouissance، familiarite؛ Delight،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2029
familiarity
/ 277/ الأنس
* Rejouissant؛ Delightful
/ 793/ دل‌گشای
* Relation؛ Relation
/ 215/ الإضافة
* Relation، rapport، conjonction؛ Relation، contact، conjuction
/ 1093/ الصّلة
* Relation، rapport، lien؛ Relation، relation- ship، link
/ 1205/ العلاقة
* Releve astronomique، almanach؛ Astro- nomic statement، almanac
/ 1142/ طول الکوکب
* Religion، sourmission، sentence، juge- ment dernier؛ Religion، submission، sen- tence، doomsday
/ 814/ الدین
* Reliquat، intercalation؛ Remainder، intercalation
/ 1278/ فضل الدور
* Relique، les elus de Dieu، les saints؛ Relic، the chosen ones) by God (، saints،
/ 822/ ذخائر الله
* Remaillage؛ Darning، mending
/ 870/ الرّفو
* Remboitement، reboutage، algebre، puis- sance، predestination؛ Reassembly، re- casting، bonesetting، algebra، power، predestination
/ 548/ الجبر
* Remerciement، reconnaissance، louange؛ Thanking، gratefulness، praise
/ 1038/ الشّکر
* Remise a Dieu، confiance en Dieu؛ Confidence in God، handing in every- thing to God
/ 533/ التّوکّل
* Remplacement de la premiere lettre d'un mot par une nouvelle lettre؛ Replace- ment of the first letter of a word by a new one
/ 1427/ مبادلة الرّأسین
* Rencontre؛ Meeting، encounter
/ 1412/ اللقاء
* Rencontre de deux consonnes؛ Existence of two consonants together
/ 100/ اجتماع السّاکنین
* Rendre hexagonal؛ To make something hexagonal
/ 428/ التّسدیس
* Renegat، apostat؛ Renegade، apostate
/ 1509/ المرتد
* Renegat، desistant؛ Renegade، withdrawer
/ 839/ الرّاجع
* Renforcement de l'esprit؛ Reinforcement of the spirit
/ 547/ جان افزا
* Renfort، armee؛ Supply، reinforcement
/ 1501/ المدد
* Renoncement؛ Renunciation
/ 218/ الإضراب
* Renouvellement d'une proscription؛ Re- newal of a prohibition
/ 174/ الاستئناف
* Renseignement؛ Information
/ 148/ الاستخبار
* Renversement؛ Reversing
/ 285/ الانقلاب
* Renversement d'hemistiche؛ Inversion of the hemistich
/ 855/ ردّ العجز علی الصّدر
* Renverse، tropique du Cancer ou du Capricorne؛ Reversed، tropic of Cancer or Capricorn
/ 1661/ المنقلب
* Repartition، division، part، lot؛ Allotment، division، part، lot
/ 1317/ القسمة
* Repentir؛ Repentance
/ 524/ التّوبة
* Repete، successif، partie de la rime، connaissances transmises، premisses apodictiques necessaires؛ Repeated، suc- cessive، part of the rhyme، transmitted knowledge، necessary premisses
/ 1446/ المتواتر
* Repetition؛ Anaphora
/ 1637/ المکرّر
* Repetition؛ Anaphora
/ 433/ التّشبیع
* Repetition de la meme rime؛ Repetition of the same rhyme
/ 294/ الإیطاء
* Repetition d'une meme lettre) en pro-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2030
sodie (، confusion due a une homonymie؛ Repetition of the same letter) in prosody)، confusion due to a homonymy
/ 1442/ المتّفق
* Repetition، pleonasme؛ Repetition، pleonasm،
/ 502/ التّکریر
* Repetition، syllepse؛ Anaphora، syllepsis
/ 671/ حسن القیاس
* Repos apres quatre genuflexion، vingt genuflexions؛ Rest after four genuflexions، twenty genuflexions
/ 409/ التراویح
* Repos، tranquillite، serenite، quietude؛ Rest، quietness، serenity
/ 1140/ الطّمأنینة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2030 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
* Representation، conception؛ Representation
/ 455/ التّصوّر
* Reproche، blame؛ Reproach، blame
/ 485/ التعزیر
* Repudiation؛ Repudiation
/ 1155/ الظّهار
* Requete d'urgence، de preemption ou d'execution؛ Request، petition of emer- gency، of preemption or of execution
/ 1138/ طلب المواثبة و الاشهاد و الخصومة
* Requete، poursuite؛ Request، poursuit
/ 1137/ الطّلب
* Requis، necessaire؛ Required، necessary
/ 1570/ المطلوب
* Residu، lie، excrement؛ Residue، dregs، excrement
/ 538/ الثّفل
* Resignation، abandon، acceptation de la these adverse؛ Resignation، abandon- ment، acception of the opposing point of view
/ 432/ التسلیم
* Resolutif؛ Resolvent
/ 1490/ المحلّل
* Respect de l'harmonie؛ Respect of harmony
/ 1506/ مراعاة النّظیر
* Ressemblant، semblable؛ Similar، alike
/ 1437/ المتشابه
* Ressources، vivres، fortunes، subsistance؛ Resources، supplies، provisions، fortunes، subsistence
/ 858/ الرّزق
* Restitution، reduction؛ Restitution، reduction
/ 853/ الرّد
* Restriction، metonymie؛ Restriction، metonymy
/ 150/ الاستدراک
* Resurrection، jugement dernier؛ Resur- rection، doomsday
/ 675/ الحشر
* Retardataire) lors de la priere (؛ Lateco- mer(to the prayer)
/ 1528/ المسبوق
* Retard، recul؛ Lateness، delay، setback
/ 365/ التأخّر
* Retour du mari a la femme repudiee، retrogradation؛ Return of the husband to the repudiated wife، retrogradation
/ 845/ الرجعة
* Retour، repentir؛ Return، repentance
/ 287/ الأوبة
* Retraction؛ Retraction
/ 401/ التدارک
* Retraction، retrogradation؛ Retraction، retrogradation
/ 846/ الرّجوع
* Retraite) spirituelle (؛ Retreat(religious)
/ 230/ الاعتکاف
* Retranchement، coupure، modification prosodique؛ Retrenchment، subtracting، prosodic modification
/ 548/ الجبّ
* Retranchement de ¬f de fa'ulun) en prosodie (؛ Cutting off the ¬f from fa'ulun(in prosody)
/ 539/ الثّلم
* Retranchement d'une syllabe) prosodie (؛ Suppression of a syllable(prosody)
/ 742/ الخرب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2031
* Retranchement d'une syllabe) prosodie (؛ Suppression of a syllable(prosody)
/ 742/ الخرم
* Retranchement d'une syllabe) prosodie (؛ Suppression of a syllable(prosody)
/ 743/ الخزل
* Retranchement d'une syllable؛ Subtract- ing a syllable
/ 561/ الجزل
* Retranchement،) en prosodie (؛ Retrench- ment،(in prosody)
/ 1096/ الصّلم
* Revelation، inspiration؛ Revelation، inspiration
/ 1776/ الوحی
* Revision، repetition؛ Revision، repetition
/ 226/ الإعادة
* Rhetorique؛ Rhetoric
/ 1230/ علم البلاغة
* Rhetorique؛ Rhetoric
/ 750/ الخطابة
* Rhumatisme؛ Rhumatism
/ 1759/ وجع المفاصل
* Rhume، grippe؛ Influenza، flu
/ 1687/ النّزلة
* Riche؛ Rich
/ 1255/ الغنی
* Richesse، opulence؛ Richness
/ 1255/ الغنی
* Ridicule، rieur؛ Ridiculous، laugher
/ 1111/ الضحکة
* Rigidite، immobilite، inertie catatonie؛ Rigidity، immobility، inertia، catatonia
/ 582/ الجمود
* Rigistre؛ Register
/ 1359/ الکتاب الحکمی
* Rime؛ Rhyme
/ 1299/ القافیة
* Rime؛ Rhyme
/ 898/ الرّویّ
* Rime brisee ou renforcee؛ Broken or reinforced rhyme
/ 445/ التّشریع
* Rime enrichie، implication؛ Enriched rhyme، implication
/ 251/ الالتزام
* Rime، indice، multiplication؛ Rhyme، signe، multiplication
/ 1111/ الضّرب
* Rime leonine؛ Leonine rhyme
/ 454/ التّصریع
* Rire؛ Laugh
/ 1110/ الضّحک
* Risque، peril؛ Risk، peril
/ 1249/ الغرر
* Rites du pelerinage؛ Rites of pilgrimage
/ 1652/ المناسک
* Roc) oiseau fabuleux (، tour(jeu d'echecs)؛ Roc(fabulous bird)، rook(chess)
/ 849/ الرّخ
* Rotation، orbe، conjonction، aspect؛ Rotation، orb، conjunction، aspect
/ 433/ التسییر
* Rougeole؛ Measles
/ 679/ الحصبة
* Rouille، rouillure؛ Rust
/ 1069/ الصّدأ
* Royaute، royaume، monde spirituel؛ Kingdom، spiritual world
/ 1642/ الملکوت
* Rubis، saphir، topaze، ame universelle؛ Ruby، sapphire، topaz، universal soul
/ 1811/ الیاقوت
S* Sabeen، Sabeisme؛ Sabaean
/ 1057/ الصّبائی
* Sage، philosophe؛ Wiseman، philosopher
/ 701/ الحکیم
* Sagesse، philosophie؛ Wisdom، philosophy
/ 701/ الحکمة
* Saints dissimules؛ Hidden saints
/ 1636/ المکتومون
* Sain، valide، nombre entier؛ Healthy، valid، whole number
/ 1068/ الصحیح
* Salarie؛ Salaried employee
/ 106/ الأجیر
* Salivaire؛ Salivary
/ 1408/ اللّعابی
* Salut، delivrance، livraison؛ Salvation، deliverance، delivery
/ 757/ الخلاص
* Sanction، punition، penalite؛ Sanction، punishment، penalty
/ 557/ الجزاء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2032
* Sang، divertissement؛ Blood، diversion
/ 1720/ النّفس
* Sang- froid، mansuetude، patience، indul- gence، clemence، magnanimite؛ Cool، indulgence، patience، clemency، magnanimity
/ 706/ الحلم
* Sans effet؛ Without effect
/ 1170/ عدم التأثیر
* Sante، exactitude، bien- fonde، validite؛ Health، exactitude، well- founded، validity
/ 1062/ الصّحّة
* Sapin؛ Fir
/ 954/ سروی
* Satan، diable؛ Satan، devil
/ 1051/ الشّیطان
* Satan، diable، obesession، hantise، mau- vaise pensee؛ Satan، devil، obsession، scruple، bad thought
/ 1784/ الوسواس
* Satiete، indigestion؛ Satiety، satiation، indigestion
/ 263/ الامتلاء
* Satisfaction، resignation؛ Satisfaction، resignation
/ 1341/ القناعة
* Sauvage، barbarisme، neologisme، gros- sier؛ Savage، barbarism، neologism، unrefined
/ 1776/ الوحشی
* Savoir، science، connaissance؛ Knowledge، science، understanding
/ 1219/ العلم
* Scansion des vers؛ Scanning، scansion of the verse
/ 499/ التّقطیع
* Sceptre، crosse؛ Sceptre، stick، butt end
/ 607/ چوکان
* Science de Hadith؛ Science of Hadith
/ 1230/ علم الحدیث
* Science des dons divins؛ Science of divine gifts
/ 1231/ علم الموهبة
* Science du Ciel et du Monde) partie de la physique (؛ Science of de Caelo et
Mundo،) part of physics (
/ 1231/ علم السّماء و العالم
* Science plus generale؛ More general science
/ 1230/ العلم الأقدم
* Science universelle) metaphysique (؛ Uni- versal science(metaphysics)
/ 1231/ العلم الکلّی
* Scie، prisme؛ Sawn، prism
/ 1657/ المنشور
* Sechage de la viande؛ Meat drying
/ 446/ التشریق
* Secheresse؛ Dryness
/ 916/ زهد خشک
* Secheresse، aridite؛ Dryness، aridity
/ 567/ الجفاف
* Secheresse، dessechement؛ Dryness، aridity
/ 1811/ الیبوسة
* Seconde؛ Second
/ 536/ الثّانیة
* Secret، cache، occulte، esoterique؛ Secret، hiddeen، occult، esoteric
/ 755/ الخفی
* Secret، coeur؛ Secret، heart
/ 943/ السّرّ
* Secte، dogme، religion؛ Sect، dogma، religion
/ 1639/ الملّة
* Secte qui professe l'anthropomophis me؛ Sect professing the anthropomorphism) Al- Moshabbiha(sect (
/ 1545/ المشبّهة
* Secte qui professe l'anthropomorphi sme؛ Sect following the anthropomorphism) Al- Mojassamiya(sect (
/ 1473/ المجسّمیة
* Section، segment؛ Section
/ 1326/ القطاع
* Sedatif؛ Sedative
/ 1510/ المرخی
* Sediment، residus؛ Sidiment، remainder
/ 1254/ الغمام
* Sediment، residus، deposition؛ Sediment، deposit، remainder
/ 861/ الرّسوب
* Semantique؛ Semantic
/ 787/ الدّلالة
* Semblable، pareil؛ Similar، peer
/ 1781/ الوزنی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2033
* semblable، proverbe؛ Similar، proverb
/ 1449/ المثل
* Semi- verbe) participe، adjectif (؛ Semiverb(past and present participle، adjective)
/ 1005/ شبه الفعل
* Sempiternel، eternel؛ Eternal
/ 143/ الأزلی
* Sensation؛ Sensation
/ 111/ الإحساس
* Sens commun؛ Sensus communis
/ 664/ الحسّ المشترک
* Sens d'une phrase، contenu؛ Meaning of a sentence، content
/ 1563/ مضمون الجملة
* Sens figure؛ Figurative meaning
/ 688/ الحقیقة القاصرة
* Sens figure، metaphore؛ Figurative expression
/ 1456/ المجاز
* Sensible؛ Sensible
/ 1487/ المحسوس
* Sensible؛ Sensible
/ 673/ الحسّی
* Sens incomplet؛ Incomplete sens
/ 618/ الحامل الموقوف
* Sens incomplet mais sous- entendu؛ In- complete but implied sens
/ 618/ الحامل الموقوف المتولّد
* Sens sensation؛ Sense، Sensation
/ 662/ الحسّ
* Sens، signification، concept، signifie؛ Meaning، significance، concept
/ 1600/ المعنی
* Sentence، jugement، arret، destin، sort، accomplissement، execution، juridiction؛ Judgement، decision، sentence، destiny، accomplishment، execution، judgeship
/ 1323/ القضاء
* Sentiment، sensation؛ Feeling، sensation
/ 1033/ الشّعور
* Separation؛ Separation
/ 236/ الإفراد
* Separation؛ desunion؛ Separation،
disunion
/ 1266/ الفراق
* Separation، distinction، contraste؛ Se- paration، distinction، contrast
/ 1607/ المفارقة
* September؛ September
/ 297/ ایلول
* Serf، esclave؛ Serf، slave
/ 1341/ القنّ
* Serieux؛ Serious
/ 552/ الجدّ
* Serment؛ Oath
/ 1315/ القسامة
* Serment؛ Oath
/ 1316/ القسم
* Serment accepte؛ Agreed oath
/ 1661/ المنعقدة
* Serment، prestation de serment؛ Oath، taking the oath
/ 706/ الحلف
* Serment se terminant par la malediction؛ Oath ending by a malediction
/ 1408/ اللّعان
* Sermon؛ Sermon
/ 752/ الخطبة
* Sermon، bonnes paroles؛ Sermon، good words
/ 975/ السّمعة
* Serrement des mains؛ Handshake، shak- ing hands
/ 1554/ المصافحة و التّصافح
* Servante des sciences) la logique (؛ Ser- vant of sciences(logic)
/ 729/ خادم العلوم
* Service، activite، fonction؛ Service، activ- ity، function
/ 740/ الخدمة
* Serviteur du compatissant؛ Servant of the compassionate
/ 1162/ عبد الرحیم
* Serviteur du Genereux؛ Servant of the Generous
/ 1163/ عبد الکریم
* Serviteur du Puissant؛ Servant of the Mighty
/ 1162/ عبد العزیز
* Serviteurs de Dieu؛ Servants of God
/ 1161/ العبادلة
* Siege، blocus؛ siege، blockade
/ 679/ الحصار
* Signe، effet، nouvelle؛ Sign، effect، news
/ 98/ الأثر
* Signe predominant du zodiaque؛ Predo-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2034
minant sign of the zodiac
/ 1504/ المدیر
* Signe zodiacal، horoscope، maison de l'astre؛ Astrological house، sign of the zodiac، horoscope
/ 682/ حظوظ الکوکب
* Signifiant، preuve؛ Signifier، signifiant، proof
/ 780/ الدّال
* Signification du texte، exegese، explica- tion؛ Signification of the text، exegesis، explication
/ 793/ دلالة النّص
* Signification evidente des lettres de l'alphabet؛ Obvious signification of the letters of the alphabet
/ 1248/ الغرائز
* Signification، sens، semantique، rhetori- que؛ Meaning، significance، semantics، rhetoric
/ 1573/ المعانی
* Signifie؛ Signified، signifie
/ 1502/ المدلول
* Silence، pause؛ Silence، pause
/ 959/ السّکت
* Silencieux، indigent؛ Silent، indigent
/ 1538/ المسکین
* Similitude، analogie، ressemblance؛ Simi- litude، analogy، ressemblance
/ 1004/ الشّبه
* Similitude، ressemblance؛ Similarity، resemblance
/ 1544/ المشاکلة
* Simple، singulier، particulier؛ Singular، simple، particular
/ 1608/ المفرد
* Singulier، etrange، anormal، irregulier؛ Singular، strange، abnormal، irregular
/ 1000/ الشّاذ
* Sinus، cosinus؛ Sine، cosine
/ 605/ الجیب
* Situation، position، attitude؛ Situation، position، attitude
/ 1794/ الوضع
* Siun) mois du calandrier juif (؛ Siun(a month of the Jewish calender)
/ 994/ سیون
* Skibsinje- Ay) mois turc (؛ Skibsinje- Ay
) Turkish month (
/ 959/ سکبسنج آی
* Societe، association؛ Society، association
/ 1026/ الشّرکة
* Soleil؛ Sun
/ 1043/ الشّمس
* Solide، inflexible، defectif؛ Solid، inflex- ible، defective
/ 545/ الجامد
* Solidite، robustesse؛ Solidity، robustness
/ 1080/ الصّلابة
* Solitude، isolement؛ Solitude، loneliness
/ 1180/ العزلة
* Solitude، lieu solitaire؛ Solitude، lonely place
/ 764/ الخلوة
* Sollicitation؛ Solicitation
/ 254/ الالتماس
* Solstice، ligne equinoxiale؛ Sollstice، Equinoctial line
/ 777/ دائرة معدّل النهار
* Solution، dissolution، huile de sesame؛ Solution، dissolution، sesame oil
/ 703/ الحلّ
* Sommaire، global، total؛ Summary، whole، total
/ 1474/ المجمل
* Sommeil؛ Sleep
/ 1734/ النّوم
* Sommeil؛ Sleep
/ 766/ خواب
* Sommeil؛ Sleep
/ 923/ السّبات
* Sommeil leger، somme؛ Light sleep، nap، doze، shumber
/ 1735/ النّوم المتململ
* Somme، totalite؛ sum، totality
/ 1477/ المجموع
* Sondage؛ Sounding
/ 926/ السّبر
* Sophisme؛ Sophism
/ 1033/ الشّغب
* Sophisme؛ Sophism
/ 957/ السّفسطة
* Sophisme، relativisme، subjectivisme؛ Sophism، relativism، subjectivism
/ 1239/ العندیة
* Sophisme، syllogisme sophistique، eris- tique؛ Sophism، sophistic syllogism، eristic
/ 1602/ المغالطة
* Sophiste، propositions alternatives) l'une
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2035
est vraie، l'autre est fausse (؛ Sophist، alternative propositions) one is true، the other is false)
/ 1239/ العنادیة
* Sorcellerie، magie؛ Witchcraft، magic
/ 994/ سیمیا
* Sortie، exode؛ Exit، exodus
/ 743/ الخروج
* Sottise، legerete؛ Stupidity، lightness
/ 958/ السّفه
* Souffrance، passion؛ Suffering، passion
/ 1490/ المحنة
* Soufisme) mysticisme (؛ Soufism(mysticism)
/ 456/ التّصوّف
* Souhait؛ Wish
/ 509/ التّمنّی
* Soupcon، suspicion؛ Suspicion
/ 1005/ الشّبهة
* Soupcon، suspicion، opinion، idee، pre- somption؛ Suspicion، opinion، idea، pre- sumption، assumption
/ 1153/ الظّن
* Souplesse، flexibilite؛ Flexibility، suppleness
/ 1418/ اللّین
* Source de la vie؛ Source of life
/ 1244/ عین الحیاة
* Soustraction؛ Substraction
/ 1130/ الطّرح
* Soutenance، entraide، escalvage؛ Parti- sanship، support، slavery
/ 1668/ الموالاة
* Souvenir، renommee؛ Remembrance، reputation
/ 825/ الذّکر
* SPASME، Crispation؛ Spasm، crispation
/ 449/ التّشنج
* Spatialisation) occuper un espace (؛ Spa- tialization(to occupy a space)
/ 394/ التحیّز
* Spectre، fantome، vision، apparition، fantasme، hallucination؛ Spectre، ghost، vision، fantasy، hallucination
/ 770/ الخیالات
* Speculation، concurrence، echange؛ Spec- ulation، competition، exchange
/ 1559/ المضاربة
* Sperme؛ Pre- seminal fluid، semen
/ 1504/ المذی
* Sperme؛ Sperm
/ 1663/ المنی
* Sperme؛ Sperm
/ 1777/ الودی
* Sphere celeste؛ Celestial sphere
/ 1361/ کرة الکوکب
* Sphere celeste؛ Celestial sphere
/ 1654/ منتهی الإشارات
* Sphere celeste؛ Celestial sphere
/ 1667/ الموافق المرکز
* Spirituel؛ Spiritual
/ 885/ روحانی
* Spontaneite، improvisation؛ Spontaneity، improvisation
/ 318/ بدیهة
* Stabilite، permanence؛ Stability، permanence
/ 536/ الثّبات
* Stable، permanent، etoiles fixes، immu- able؛ Stable، permanent، fixed stars
/ 536/ الثّابت
* Stade de l'homme parfait؛ Stage of perfect man
/ 1509/ مرتبة الإنسان الکامل
* Stade divin؛ Divine stage
/ 1508/ المرتبة الإلهیة
* Stade، position؛ Level، stage، position
/ 1623/ المقام
* Stage de l'unicite؛ Stage of unity
/ 1509/ المرتبة الأحدیة
* Stature، devotion؛ Stature، devotion
/ 1299/ قامت سزای
* Stimulant، tonifiant، roboratif؛ Fortifying، tonic
/ 1633/ المقوّی
* Stupeur، distraction؛ Stupor، distraction
/ 832/ الذّهول
* Stupidite، idiotie؛ Stupidity، idiocy
/ 1164/ العته
* Style، maniere؛ Style، manner
/ 1052/ شیوه
* Subjectif) qui appartient au sujet de la phrase (؛ Subjective(belonging to the subject of the sentence)
/ 83/ الابتدائی
* Substance، essence؛ Substance، essence
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2036
/ 602/ الجوهر
* Substances superieures) corps celestes et esprits (؛ Superior substances(heavenly bodies and spirits)
/ 601/ الجواهر العلویة
* Substitues؛ Substituted
/ 87/ الأبدال
* Substitution؛ Substitution
/ 86/ الإبدال
* Substitution، inversion؛ Substition، hester- on porteron،
/ 377/ التّبدیل
* Subtilisation؛ Subtilisation
/ 283/ الإنضاج
* Succession، hadith attribue a un compa- gnon du prophete؛ Succession، hadith attributed to a companion of the prophet
/ 521/ التّواتر
* Succession، synonymie؛ Succession، synonymy
/ 406/ الترادف
* Sucement، onomancie، art devinatoire؛ Sucking، onomancy، fortune telling
/ 862/ الرّشف
* Suintement، exsudation، suage؛ Oozing، sweating، exudation
/ 1179/ العرق المدنی
* Suites؛ Sequences
/ 1414/ اللّواحق
* Suivant، ulterieur؛ Late، following، next، ulterior
/ 1399/ اللاحق
* Sujet، agent؛ Subject، agent
/ 1261/ الفاعل
* Sultan du monde؛ Sultan of the world
/ 968/ سلطان جهان
* Supension de la transitivite d'un verbe، suspension du renvoi) Isnad (؛ Supension of the transitivity of a verb، suspension of the reference(Isnad)
/ 488/ التعلیق
* Superficie، alteration، art de predire l'avenir، voyance؛ Area، alteration، art of predicting the future، clairvoyance
/ 504/ التّکسیر
* Superficie، etendue؛ Area، space
/ 1525/ المساحة
* Superficie، quadrilatere، parallelo- gramme؛ Area، surface، quadrilateral، parallelogram
/ 1537/ المسطّح
* Superflu) en prosodie (؛ Superfluous(in prosody)
/ 1532/ المستزاد
* Superiorite zodiacale؛ Zodiacal superiority
/ 174/ الاستیلاء
* Supplement، surplus، butin، batard؛ Sup- plement، surplus، spoils، booty، bastard
/ 1721/ النّفل
* Support unique de toute connaissance؛ lonely support of all knowledge
/ 1535/ مستند المعرفة
* Suppositoires؛ Suppositories
/ 1490/ المحمولات
* Suppression، cuisse؛ Cancelling، thigh
/ 908/ الزّلل
* Suppression de deux syllabes) en proso- die (؛ Suppression of two syllables(in prosody)
/ 1193/ العقص
* Suppression de deux voyelles) en proso- die (؛ Fall of two vowels(in prosody)
/ 1334/ القطف
* Suppression de plusieurs syllabes) en prosodie (؛ Fall of many syllables(in prosody)
/ 1322/ القصم
* Suppression d'une lettre) en prosodie (؛ Cutting a letter(in prosody)
/ 1143/ الطّی
* Suppression d'une lettre en prosodie؛ Cutting of a letter in prosody
/ 1802/ الوقص
* Suppression d'une syllable) en prosodie (؛ Suppression of a syllable(in prosody)
/ 1185/ العضب
* Suppression d'une voyelle؛ Suppression of a vowel
/ 1182/ العصب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2037
* Suppression) en prosodie (؛ Suppression(in prosody)
/ 1359/ الکبل
* Suppression، infixe؛ Cancellation، infix
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2037 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
905/ الزّحاف
* Supprime، raye؛ Canceled، omitted
/ 1486/ المحذوف
* Surdite؛ Deafness
/ 1132/ الطّرش
* Surface entouree par deux cercles؛ Sur- face surrounded by two circles
/ 955/ السّطح المطوق
* Surfaces equivalentes ou semblables؛ Equivalent surfaces
/ 955/ السّطوح المتشابهة
* Surfaces symetriques ou proportion- nelles؛ Symetric or proportional surfaces
/ 956/ السّطوح المتکافئة الأضلاع
* Surface، superficie؛ Surface، area
/ 954/ السّطح
* Surmenage، equisement؛ Fatigue
/ 234/ الإعیاء
* Surnaturel، prodige؛ Supernatural، prodigy
/ 1601/ المعونة
* Surnom، metonymie؛ Surname، metonymy
/ 1390/ الکنیة
* Surnom، sobriquet؛ Surname، sobriquet
/ 1413/ اللّقب
* Surplus، annexe، prolixite؛ Surplus، annex، prolixity
/ 505/ التّکمیل
* Surplus، superflu، adverbe، participe؛ Surplus، superfluous، adverb، participle
/ 1278/ الفضلة
* Surveillance، controle؛ Surveillance، control
/ 1573/ المعانقة
* Surveillance، controle، observation؛ Sur- veillance، control، observation
/ 1506/ المراقبة
* Survie؛ Survival
/ 342/ البقاء
* Syllabe، strophe؛ Syllable، stanza
/ 1631/ المقطع
* Syllepse؛ Syllepsis
/ 1007/ شبیه الاشتقاق
* Syllepse؛ Syllepsis
/ 1485/ محتمل الضّدین
* Syllepse؛ Syllepsis
/ 303/ الإیهام
* Syllepse؛ Syllepsis
/ 857/ ردیف المعنیین
* Syllepse، paronomase؛ Syllepsis، paronomasia
/ 530/ التوریة
* Syllepse، polysemie؛ Syllepsis، polysemy
/ 835/ ذو المعنیین
* Syllepse، polysemie؛ Syllepsis، polysemy
/ 836/ ذو الوجهین
* Syllogisme؛ Syllogism
/ 1347/ القیاس
* Syllogisme compose؛ Compound syllogism
/ 1354/ القیاس المرکّب
* Syllogisme compose، polysyllogisme، so- rites d'Aristote؛ Composed syllogism، polysyllogism، Aristotelian sorites
/ 1612/ مفصول النّتائج
* Syllogisme compose، sorite؛ Composed syllogism، sorite
/ 1670/ موصول النتائج
* Syllogisme، consideration، tirer une le- con؛ Syllogism، consideration
/ 227/ الاعتبار
* Syllogisme d'origine؛ Origin syllogism
/ 213/ أصل القیاس
* Syllogisme par analogie؛ Syllogism by analogy
/ 519/ تنقیح المناط
* Syncope) diastole et systole (؛ Fainting(diastole and systole)
/ 348/ البواده
* Syncope، evanouissement؛ Syncope، fainting
/ 234/ الإغماء
* Synecdoque؛ Synecdoche
/ 1462/ المجاز المشهور
* Synecdoque، langage metaphorique، de- vinette؛ Synecdoche، metaphoric lan- guage، riddle
/ 1408/ اللّغز
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2038
* Synonymie؛ Synonymy
/ 447/ التّشکیک
* Syntaxe، grammaire؛ Syntax، grammar
/ 1684/ النّحو
* Synthese، composition، combinaison؛ Synthesis، composition، combination
/ 423/ الترکیب
T* Table astronomique، horoscope؛ Astro- nomical table، horoscope
/ 917/ الزّیج
* Table preservee، table divine؛ Preserved tablet، divine tablet
/ 1415/ اللّوح المحفوظ
* Tache de rousseur؛ Freckles
/ 1375/ الکلف
* Taches sur la peau ou de rousseur؛ Freckle
/ 323/ البرش
* Tact، habilite؛ Tact، smartness
/ 672/ حسن المطلب
* Talisman؛ Talisman
/ 1138/ الطّلسم
* Tamuz) Juillet dans le calandrier juif (؛ Tamuz(July in Hebrew calender)
/ 508/ تمز
* Tangence، contiguite؛ Tangency، contiguity
/ 1644/ المماسّة
* Taverne؛ Tavern
/ 740/ الخرابات
* Taverne؛ Tavern
/ 765/ خمخانة
* Taxe aumoniere، dime، purete؛ Charity tax، tithe، purety
/ 907/ الزکاة
* Telepathie؛ Telepathy
/ 254/ التقاء الخاطرین
* Temoignage؛ Testimony
/ 1043/ الشّهادة
* Temoin، exemple؛ Witness، example
/ 1002/ الشّاهد
* Temple؛ Temple
/ 309/ بتکده
* Temps؛ Time
/ 1447/ المتی
* Temps؛ Time
/ 1801/ الوقت
* Temps d'immaturite؛ Time of immaturity
/ 83/ الابتداء الکلّی
* Temps fixe، lieu de proscription؛ Ap- pointed time، deadline place of proscription
/ 1673/ المیقات
* Temps، maintenant، present؛ Time، now، present
/ 74/ آن
* Temps، moment؛ Time، moment
/ 909/ الزّمان
* Temps، moment، duree؛ Time، moment، duration
/ 728/ الحین
* Temps، siecle، age، epoque، eternite، millenaire؛ Time، century، age، period، eternity، millennium
/ 799/ الدّهر
* Tenant- lieu؛ One who takes the place of another
/ 314/ البدل
* Terme، l'heure de la mort، destin؛ Term، death time، destiny
/ 102/ الأجل
* Terme majeur؛ Major term
/ 1358/ الکبری
* Terrain، logis، mobilier، biens mobiliers ou immobiliers؛ Piece of land، site، dwelling، personal property or real estate
/ 1192/ العقار
* Terre basse، perigee؛ Low earth، perigee
/ 681/ الحضیض
* Terre domaniale، domaine public؛ Public property، public domain، no man's land
/ 1672/ میان دیهی
* Testament، legs؛ Testament، legacy
/ 1794/ الوصیّة
* Tete، capital، sommet؛ Head، capital، top
/ 839/ الرأس
* Texte؛ Text
/ 1695/ النّصّ
* Texte، vocabulaire؛ Text، vocabulary
/ 1446/ المتن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2039
* Theodicee، attribution de toute perfec- tion a Dieu et de tout mal a l'homme؛ Theodicy، attribution of every perfection to God and every misdeed to man
/ 682/ حفظ عهد الرّبوبیة
* Theologie rationnelle musulmane؛ Mos- lem rational theology
/ 1231/ علم النّظر و الاستدلال
* Tibath) mois du calendier juif (؛ Tibath(a month in Hebrew calender)
/ 1143/ طیبث
* Tichri) octobre dans le calandrier juif (؛ Tishri(october in Hebrew calender)
/ 445/ تشری
* Tir mah) mois persan (؛ Tir mah(Persian month)
/ 535/ تیره ماه
* Titre؛ Title
/ 1241/ العنوان
* Total، resultat، produit، reste؛ Total، result، product، remainder
/ 610/ الحاصل
* Touba) mois egyptien (؛ Tuba(Egyptian month)
/ 1141/ طوبی
* Toucher، contact؛ Touch، contact
/ 1413/ اللّمس
* Toufsanj Ay) mois turc (؛ Tufsanj Ay(Turkish month)
/ 1141/ طوفسنج آی
* Tour، constallation، signes du zodiaque؛ Tower، constallation، Zodiac
/ 320/ البرج
* Tous les aspects؛ All aspects
/ 1131/ الطّرد و العکس
* Touth) mois egyptien (؛ Touth(Egyptian month)
/ 527/ توث
* Toux؛ Cough
/ 743/ الخزف
* Tradition du prophete abandonnee؛ Abandonded prophetic tradition
/ 1436/ المتروک
* Tradition، imitation؛ Tradition، imitation
/ 500/ التّقلید
* Tradition prophetique contestee؛ Dis- puted prophetic tradition
/ 1562/ المضطرب
* Tradition prophetique defectueuse؛ De- fective prophetic tradition
/ 1593/ المعلّل
* Tradition prophetique incontestee، no- toire؛ Undisputed prophetic tradition، notorious
/ 1551/ المشهور
* Tradition prophetique ou tous les narra- teurs sont mentionnes؛ Prophetic tradi- tion where all the narrators are mentioned
/ 1599/ المعنعن
* Tradition prophetique problematique؛ Problematic prophetic tradition
/ 1592/ المعضل
* Tradition prophetique qui a subi une modification؛ Prophetic tradition which suffered a modification
/ 1501/ المدرج
* Tradition prophetique، rapportee par Bukhari et Muslem؛ Prophetic tradition mentionned by Bukhary and Muslem
/ 1443/ المتّفق علیه
* Traduction؛ Translation
/ 414/ التّرجمة
* Trait d'esprit، ame raisonnable ou pen- sante؛ Witticism، soul، reason، stroke of inspiration
/ 1407/ اللّطیفة
* Traite des phrases divinatoires) art de predire l'avenir ou de la bonne aventure avec les lettres des l'alphabet (، onoman- cie؛ Textbook of devinatory sentences(art of telling the future or the good fortune with the letters of the alphabet)
/ 582/ الجمّل الکبیر
* Traitement، conduite، transaction؛ Treat- ment، conduct، transaction
/ 1573/ المعاملة
* Transaction؛ Deal
/ 1080/ الصّفقة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2040
* Transfert d'une creance sur un tiers؛ Transference of a debt to a third
/ 720/ الحوالة
* Transfiguration؛ Transfiguration
/ 945/ سرائر الرّبوبیة
* Transformation؛ Transformation
/ 106/ الإحالة
* Transformation؛ Transformation
/ 145/ الاستحالة
* Transmission، transcription، traduction؛ Transmission، transcription، translation
/ 1725/ النّقل
* Transparent؛ transparent
/ 1036/ الشّفّاف
* Transpiration sueur، arack) boisson (؛ Transpiration، arack(drink)
/ 1179/ العرق
* Tres celebres Abdullahs؛ Most famous Abdullahs
/ 1161/ العبادلة
* Triangle droit؛ Right triangle
/ 1041/ شکل العروس
* Triangle isocele؛ Isoseles triangle
/ 1041/ الشّکل المأمونی
* Triangle، jus de raisin؛ Triangle، grape juice
/ 1452/ المثلّث
* Triangle scalene؛ Scalene triangle
/ 1041/ الشّکل الحماری
* Triangle spherique droit؛ Right spherical triangle
/ 1041/ الشّکل المغنی
* Triangulation، trinite؛ Triangulation، trinity
/ 379/ التّثلیث
* Tribut، capitation، impot financier؛ Tri- bute، capitation، tax
/ 561/ الجزیة
* Tristesse، chagrin، allegresse، joie، pas- sion؛ Sadness، sorrow، joy، passion
/ 1757/ الوجد
* Tromperie؛ Deceit
/ 303/ إیهام العکس
* Trone؛ Throne
/ 1171/ العرش
* Trouble de la vue؛ Trouble of the sight
/ 929/ السّبل
* Trouvaille، objet trouve par terre؛ Find- ing، waif، find
/ 1413/ اللّقطة
* Tumefaction، renflement؛ Tumefaction، swelling
/ 1779/ الورم
* Tumeur، abces؛ Tumour، abscess
/ 741/ الخراج
* Tumeur qui se forme sous sous la langue؛ Tumour under the tongue
/ 1119/ ضفدع اللسان
* Tyran، despote؛ Tyrant، despot
/ 307/ الباغی
U* Ulceration؛ Ulcerous
/ 1631/ المقرّح
* Ulcere، abces؛ Ulcer، abcess
/ 780/ الدّبیلة
* Ulcere phagedenique؛ Phagedena ulcer
/ 250/ الأکلة
* Ulcere، plaie؛ Ulcer، sore
/ 1314/ القرحة
* Un douzieme d'un jour، temps؛ One twelfth of a day، time
/ 607/ چاغ
* Unicite؛ Unicity
/ 110/ الأحدیة
* Unification، calembour، paronomase؛ Unification، pun، paronomasia
/ 386/ التّجنیس
* Union avec division) figure de rhetor- ique (؛ Union with division(rhetoric figure)
/ 575/ الجمع مع التّقسیم
* Union avec separation et division) figure de rhetorique (؛ Union with separation and division(rhetoric figure)
/ 575/ الجمع مع التفریق و التّقسیم
* Union avec separation) figure de rhetor- ique (؛ Union with separation(rhetoric figure)
/ 575/ الجمع مع التفریق
* Union، conjonction de deux astres، visite des lieux saints et pelerinage؛ Union،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2041
conjunction of two stars، visit of holy places and pilgrimage
/ 1313/ القران
* Union de l'union) cumul de l'union et de la separation (؛ Union of the union(gethering union and separation)
/ 575/ جمع الجمع
* Union، determination، voisinage؛ Union، determination، neighbourhood
/ 100/ الاجتماع
* Union du semblable et du different) figure rhetorique (؛ Union of the same and the different(rhetoric figure)
/ 576/ جمع المؤتلف و المختلف
* Union، fusion؛ Union
/ 91/ الاتّحاد
* Union، monotheisme، unicite؛ Union، momotheism، unicity
/ 528/ التّوحید
* Uniques، incomparables؛ Unique، incomparable
/ 1265/ الفرائد
* Unite، unicite؛ Unity، unit، union
/ 1773/ الوحدة
* Universale؛ Universale
/ 271/ الأمور الاعتباریة
* Universel؛ Universal
/ 1370/ الکلّ
* Universel، general؛ Universal، general
/ 1376/ الکلّی
* Universel، unificateur، livre general، concision، rassembler، collecteur؛ Uni- versal، unifying، general book، concision، gathering، collector
/ 545/ الجامع
* Univoque؛ Univocal
/ 1419/ المؤقّت
* Urticaire؛ Urticaria
/ 1028/ الشّری
* Uruscopie) determination de la densite de l'urine (؛ Uruscopy(determination of the density of urine)
/ 491/ التّفسرة
* Usage، coutume، tradition، convention؛ Use، custom، tradition، convention
/ 1179/ العرف
* Usuel، oral؛ Usual، oral
/ 971/ السّماعی
* Utile، significatif؛ Useful، significative
/ 1619/ المفید
* Utilite، jouissance، faire le pelerinage et la ¬umra en un seul voyage؛ Utility، enjoyment، going on the pilgrimage and the ¬umra in one travel
/ 506/ التّمتّع
V* Valeur؛ Value
/ 1356/ القیمة
* Valeur de bail؛ Ad valorem، lease value
/ 1356/ القیمی
* Vapeur؛ Steam
/ 311/ البخار
* Variable، declinable؛ Declinable، variable
/ 1472/ المجری
* Variable، declinable؛ variable، declinable
/ 1657/ المنصرف
* Varice؛ Varix
/ 809/ الدّوالی
* Variole، petite verole؛ Smallpox، variola
/ 552/ الجدری
* Veau d'un an؛ One year calf
/ 378/ التبیع
* Vegetal؛ Vegetable
/ 1681/ النّبات
* Veille، vigilance؛ Wakefullness، watchfulness
/ 985/ السّهر
* Veine cave؛ Vena cava
/ 106/ الأجوف
* Vent de l'est؛ Wind of the east
/ 1056/ الصّبا
* Vent d'ouest؛ west wind
/ 780/ الدّبور
* Vente؛ Sale
/ 354/ البیع
* Vente a pourcentage fixe؛ Sale with fixed percentage
/ 1505/ المرابحة
* Vente a terme، pret sans interet؛ Forward sale، loaning without interest
/ 1244/ العینة
* Vente au hasard de l'epoque anteislami- que؛ Sale by chance dated from the pre-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2042
/ 1646/ المنابذة
* Islamic epoch* Vente a un prix inferieur au prix de cout؛ Sale under the coast price
/ 1800/ الوضیعة
* Vente en bloc؛ Wholesale، deal
/ 1518/ المزابنة
* Vente par attouchement؛ Sale by touching
/ 1639/ الملامسة
* Vent favorable؛ Favourable wind
/ 1016/ الشّرط
* Vent، gaz، panaris؛ Wind، air، gas، Whitlow
/ 900/ الرّیح
* Vent، raison، intellect؛ Wind، reason، intellect
/ 1194/ العقل
* Ventre، abdomen؛ Stomach، abdomen
/ 601/ الجوف
* Verbe، action؛ Verb، deed، action
/ 1280/ الفعل
* verbe au passif؛ Passive verb
/ 1281/ فعل ما لم یسمّ فاعله
* Verbe compose de 3 consonnes؛ Verb composed of three consonants
/ 539/ الثّلاثی
* Verbe declinable، variable؛ Declinable verb، variable
/ 1441/ المتصرّف
* Verbe defectif؛ Defective verb
/ 1575/ المعتلّ
* Verbe defectif؛ inacheve، imparfait؛ De- fective verb، unaccomplished، imperfect
/ 1680/ الناقص
* Verbe derive؛ Derivative verb
/ 1564/ المطابق
* Verbe intransitif؛ Intransitive verb
/ 1295/ القاصر
* Verbe qui montre le radical d'un autre verbe؛ Verb which shows the radical of another one
/ 1602/ المغالبة
* Verbe renferment deux lettres faibles) voyelles (؛ Verb including two weak letters(vowels)
/ 1412/ اللّفیف
* Verbes particuliers؛ Particular verbs
/ 1495/ المخصوص
* Verbe transitif؛ Transitive verb
/ 1470/ المجاوز
* Verbe transitif؛ Transitive verb
/ 474/ التّعدّی
* Verbe transitif، realite، reel، effectif؛ Transitive verb، reality، real، effective
/ 1752/ الواقع
* Verdict، jugement، gouvernement، pou- voir؛ Verdict، judgement، govermment، power
/ 693/ الحکم
* Verification des preuves؛ Verification of proofs
/ 402/ التدقیق
* Verification، realisation، manifestation divine؛ Verification، realization، divine manifestation
/ 392/ التّحقیق
* Verite des verites، le soi unique et universel؛ Truth of truthes، unique and universal self
/ 688/ حقیقة الحقائق
* Verite، justesse؛ Truth، correctness
/ 1070/ الصّدق
* Verite linguistique، justesse linguistique؛ Linguistic truth، linguistic justness
/ 691/ الحقیقة اللّغویة
* Verite rationnelle؛ Rational truth
/ 690/ الحقیقة العقلیة
* Verite، realite، droit، certitude؛ Truth، reality، right، certainty
/ 682/ الحقّ
* Verite، sens propre؛ Truth، true meaning
/ 684/ الحقیقة
* Verrue؛ Wart، verruca
/ 543/ الثّؤلول
* Vers a double rime؛ Line with double rhyme
/ 834/ ذو القافیتین
* Vers complet et entier؛ Complete line
/ 1752/ الوافی
* Verset، signe؛ Verse، signe
/ 75/ الآیة
* Versification؛ Versification
/ 426/ ترکیب بند
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2043
* Versification de la prose؛ Versification of the prose
/ 1710/ نظم النّثر
* Vers libre؛ Blank or free verse
/ 1559/ المصمت
* Vertebre، paragraphe؛ Vertebra، paragraph
/ 1281/ الفقرة
* Vertige، etourdissement، mal de mer؛ Vertigo، blackout، dizziness، seasickness
/ 808/ الدّوار
* Verttige، tournoiement، trouble de vue؛ Vertigo، whirling، trouble of the sight
/ 941/ السّدر
* Vertu، chastete؛ Vertue، chastity
/ 1192/ العفّة
* Vetement، habit، equivoque، confusion؛ Dress، wearing، ambiguity، confusion
/ 1402/ اللّبس
* Vetement، habit، robe، devoilement، manifestation؛ Dress، clothes، robe، un- veilling، manifestation
/ 854/ الرّداء
* Viager؛ For life
/ 1233/ العمری
* Vie؛ Life
/ 721/ الحیاة
* Vie؛ Life
/ 913/ زندگی
* Vieil homme؛ Old man
/ 359/ پیر
* Vieille femme، vieillard؛ Old woman، old man
/ 1165/ العجوز
* Vierge؛ Virgin
/ 342/ البکر
* Vignoble، olivaie؛ Grapevine
/ 1362/ الکرم
* Vil، ignoble، bon marche؛ Mean، vile، cheap
/ 744/ الخسیس
* Vin capiteux؛ Heady wine
/ 582/ الجمهوری
* Vin، gout، jouissance، joie؛ Wine، taste، enjoyment، joy
/ 1672/ می
* Violation، infamie، perfidie؛ Violation، perfidy
/ 286/ الإهانة
* Visage؛ Face
/ 898/ روی
* Visage، existence، notable؛ Face، exis- tence، notable
/ 1759/ الوجه
* Viscosite؛ Viscosity
/ 1405/ اللزوجة
* Vision، don؛ Vision، donation
/ 1752/ الواقعة
* Vision، reverie، fantasme، reve؛ Vision، reverie، fantasm، dream
/ 886/ الرؤیا
* Visite d'un lieu peuple، visite des lieux saints) Mecque (؛ Visit of an inhabited place، visit of holy places(Makka)
/ 1233/ العمرة
* Vivification، resurrection؛ Vivification، resurrection
/ 114/ الإحیاء
* Vocalisation de la ¬hamza؛ Vocalization of the ¬hamza
/ 432/ التسهیل
* Voeu؛ Vow
/ 1685/ النّذر
* Voie brulee؛ Combust way
/ 1134/ الطّریقة المتحرّفة
* Voile؛ Veil
/ 764/ الخمار
* Voile، cloison، diaphragme؛ Veil، barrier، diaphragm
/ 620/ الحجاب
* Voile، masque؛ Veil، mask
/ 1069/ الصّداء
* Voile، obstacle؛ Veil، obstacle
/ 1723/ النّقاب
* Voiles، rideaux؛ Veils، curtains
/ 929/ الستائر
* Voisin؛ Neighbour
/ 544/ الجار
* Voix؛ voice
/ 1098/ الصّوت
* Voix passive؛ Passive voice
/ 1616/ مفعول ما لم یسمّ فاعله
* Vol؛ Theft
/ 121/ الأخذ
* Vol؛ Theft
/ 946/ السّرقة
* Volontaire؛ Volontay
/ 307/ بازوی
* Volonte؛ Will
/ 131/ الإرادة
* Volonte؛ Will
/ 1553/ المشیئة
* Volume؛ Volume
/ 622/ الحجم
* Vomissement؛ Vomitting
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2043 \G\200 siacnarF xednI\G\000 … ص: 1957
171/ الاستفراغ
* Vomissement، suppression de la copule؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2044
Vomiting، suppression of the copula
/ 392/ التّحلیل
* Vomissement، vidage؛ Bringing up
/ 156/ الاستظهار
* Voyage؛ Joumey، travel
/ 956/ السّفر
* Voyageurs vers Dieu؛ Travellers toward God
/ 587/ الجنائب
* Voyelle a breve؛ Short vowel a
/ 1263/ الفتح
* Voyelle de la rime؛ Vowel of the rhyme
/ 202/ الإشباع
* Voyelles؛ Vowels
/ 1559/ المصوّتة
* Vue، consideration، meditation، position، pensee، reflexion؛ Sight، vision، consid- eration، meditation، position، thought، reflection
/ 1704/ النظر
* Vue، vision؛ Witnessing، seeing
/ 1545/ المشاهدة
Y* Yatinj- ay) mois turc (؛ Yatinj- ay(Turkish month)
/ 1812/ یتنج آی
Z* Zenith؛ Zenith
/ 972/ سمت الرأس
* Zenith، apogee؛ Zenith، apogee
/ 341/ البعد الأبعد
* Zenith de la Mecque؛ Zenith of the Mecca
/ 973/ سمت القبلة
* Zenith، puissance zodiacale d'un astre؛ Zenith، zodiacal force of a star
/ 84/ الابتزاز
* Zeugme؛ Zeugma
/ 235/ الافتنان
* Zodiaque؛ Zodiac
/ 1134/ طریقة الشّمس
* zodiaue؛ zodiac
/ 1361/ کرة الکلّ
* Zodiaque؛ Zodiac
/ 1486/ محدّد الجهات
* Zodiaque؛ Zodiac
/ 1644/ الممثّل
* Zodiaque؛ Zodiac
/ 776/ دائرة البروج
* Zodiaque، horoscope؛ Zodiac
/ 1473/ مجری الشمس
* Zone، region؛ Zone، region
/ 247/ الإقلیم
* Zone، zodiaque؛ Zone، zodiac
/ 165/ المنطقة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2045

English Index

A* 1 st، 2 nd، 4 th، 7 e، 10 th letters؛ 1 e، 2 e، 4 e، 7 e، 10 e lettres
/ 287/ اوتاد زمام
* 2 nd parallax؛ 2 e parallaxe
/ 119/ الاختلاف الثانی
* 3 rd parallax؛ 3 e parallaxe
/ 119/ الاختلاف الثالث
* Abandonded prophetic tradition؛ Tradi- tion du prophete abandonnee
/ 1436/ المتروک
* Abandon، desertion؛ Abandon، lachage
/ 740/ الخذلان
* Abandonment، desertion؛ Abandon، delaissement
/ 422/ التّرک
* Abandonment، leaving، separation؛ Abandon، delaissement، separation
/ 1737/ الهجر و الهجران
* Aban) octobre؛ (aban(Octobre)
/ 81/ آبان
* Aberration، distraction؛ Egarement، aberration
/ 1119/ الضّلال
* Abib) Egyptian month (؛ Abib(mois egyptien)
/ 91/ أبیب
* Abiqui) Egyptian month (؛ Abiqui(mois egyptien)
/ 91/ أبیقی
* Ablution، cleanliness؛ Ablutions، proprete
/ 1800/ الوضوء
* Abolition؛ Abolition
/ 256/ الإلغاء
* Abortion، descendant، epilepsy؛ Avorte- ment، descendant، epilepsie
/ 959/ السّقوط
* Abrasion؛ Abrasion
/ 935/ السّحج
* Absence of vowel، immobilitiy؛ Absence de voyelle، immobilite
/ 962/ السّکون
* Absolute general proposition؛ Proposi- tion absolue generale
/ 1772/ الوجودیة
* Absolute meaning؛ Au sens absolu
/ 222/ الإطلاق
* Absolute necessary proposition؛ Proposi- tion necessaire absolue
/ 1118/ الضّروریة المطلقة
* Absolute proposition، assertoric or cate- goric judgement؛ Proposition absolue، jugement categorique
/ 778/ الدائمة المطلقة
* Absolute temporary proposition؛ Propo- sition absolue temporaire
/ 1801/ الوقتیّة
* Absolute، unconditional، whole number؛ Absolu، inconditionne، nombre entier
/ 1567/ المطلق
* Abstinence، chastity؛ Abstinence، chastete
/ 112/ الإحصان
* Abstinence، fast of three days؛ Absti- nence، jeune de trois jours
/ 1105/ صوم الوصال
* Abstract؛ Abstrait
/ 1472/ المجرّد
* Abstract proposition؛ Proposition abstraite
/ 831/ الذّهنیة
* Abundant water، emanation؛ Eau abon-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2046
dante، emanation
/ 1293/ الفیض
* Acceding to the rank of ruler؛ Acces au pouvoir، avenement
/ 534/ التّولیة
* Acceleration، immediate execution of a divorce؛ Acceleration، execution imme- diate du divorce
/ 518/ التّنجیز
* Accent؛ Accent
/ 640/ الحذو
* Accentuated letter) prosody (؛ Lettre accentuee(prosodie)
/ 781/ الدّخیل
* Accentuation؛ Accentuation
/ 872/ الرّکة
* Acceptance of the point of view of the adversary؛ Acceptation du point de vue de l'adversaire
/ 1455/ مجاراة الخصم
* Accident؛ Accident
/ 1171/ العرض
* Accidental؛ Accidentel
/ 1179/ العرضی
* Accident، separated، abstract؛ Accident، separe، abstrait
/ 1605/ المفارق
* Accomplishing he prayer، installation؛ Accomplissement de la priere، installation
/ 241/ الإقامة
* Accuracy، exactitude؛ Exactitude
/ 1110/ الضّبط
* Accusative case، subjuncctive mood؛ Accusatif، verbe au subjonctif
/ 1700/ النّصب
* Accusative، figure in geomancy؛ Accusa- tif، figure en geomancie
/ 1607/ المفتوح
* Acifidication؛ Acidification
/ 392/ التحمیض
* Acquisition، gain؛ Acquisition، gain
/ 1362/ الکسب
* Acquisition of science؛ Acquisition de la science
/ 391/ التّحصیل
* Acquittal، settlement، discharge؛ Acquit- tement a echeance
/ 783/ الدّرک
* Adam، swarthy؛ Adam، basane
/ 71/ الآدم
* Adding of some letters) one، two or
three (؛ Addition de quelques lettres) une، deux ou trois)
/ 743/ الخزم
* Additional being، extra existence؛ Etre supplementaire، existence surajoutee
/ 1151/ الظل
* Addition of a letter at the end of a rhyme؛ Addition d'une lettre a la fin de la rime
/ 427/ التّسبیغ
* Adherent، follower، disciple novice؛ As- pirant، disciple، novice
/ 1514/ المرید
* Adjective، attribute، qualification، attri- butive؛ Adjectif، attribut، epithete، qualification
/ 1711/ النّعت
* Admitted، admitted prophetic tradition، admitted premisses؛ Accepte، admis، tradition prophetique acceptee، premisses admises
/ 1624/ المقبول
* Admitted premisses or conventional؛ Premisses admises ou conventionnelles
/ 1552/ المشهورات
* Admitted propositions، presumed propo- sitions؛ Propositions admises، proposi- tions presumees
/ 1631/ المقرونة بالقرائن
* Adolescent، teenager؛ Adolescent، pubere
/ 1508/ المراهق
* Adultery؛ Adultere
/ 912/ الزّنا
* Adultery، prostitution، debauchery؛ Adul- tere، prostitution، debauche
/ 1274/ الفسوق
* Adult، of age؛ Adulte، majeur
/ 308/ البالغ
* Ad valorem، lease value؛ Valeur de bail
/ 1356/ القیمی
* Advance، precedence، priority، develop- ment؛ Devancement، anteriorite، priorite، developpement
/ 495/ التّقدّم
* Adverb؛ Adverbe
/ 1146/ الظّرف
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2047
* Advice، devotedness، sincerity؛ Conseil، devouement، sincerite
/ 1701/ النّصیحة
* Affability، devotion؛ Affabilite، devotion
/ 1419/ المؤانسة
* Affected؛ Affige
/ 1255/ غمکسار
* Affectionate، beloved؛ Afectueux، bien- aime
/ 1664/ مهربان
* Affection، attachment، inclination، love؛ Affection، inclination، charite، amour، attachement
/ 1481/ المحبّة
* Affection، love؛ Affection، amour
/ 1664/ مهز
* Affirmation، assertion، corroborration؛ Affirmation، assertion، corroboration
/ 372/ التأکید
* Affirmative، positive؛ Affirmatif، positif
/ 1449/ المثبت
* Affirmative proposition؛ Proposition affirmative
/ 1669/ الموجبة
* Affix، infix؛ Affixe، infixe
/ 902/ الزائد
* Age؛ Age
/ 976/ السّنّ
* Agent؛ Agent
/ 1160/ العامل
* Agnates) relatives through the father's side (؛ Proches parents paternels، agnats
/ 1183/ العصبة
* Agnosticism، scepticism؛ Agnosticisme، scepticisme
/ 1399/ اللاأدریة
* Agreeable pleasant؛ Agreable، plaisant
/ 1531/ المستحبّ
* Agreed oath؛ Serment accepte
/ 1661/ المنعقدة
* Agreement؛ Accord
/ 283/ الانعقاد
* Agreement؛ Accord، concordance
/ 532/ التّوفیق
* Agreement، concord؛ Accord، concordance
/ 97/ الاتّفاق
* Agreement of two prophetic traditions؛
Concordance de deux traditions prophetiques
/ 1499/ المدبّج
* Air mass، atmospheric mass؛ Masse d'air، masse atmospherique
/ 1361/ کرة البخار
* Al- Abidiyya) sect (؛ Al- Abidiyya(secte)
/ 1163/ العبیدیة
* Al- Adhiriyya) sect (؛ Al- Adhiriyya(secte)
/ 1157/ العاذریة
* Al- Afdal) prosody (؛ Al- Afdal(prosodie)
/ 236/ الأفضل
* Al- Ajarida) sect (؛ Al- Ajarida(secte)
/ 1164/ العجاردة
* Al- Akhnassiyya) sect (؛ Al- Akhnassiyya(secte)
/ 123/ الأخنسیّة
* Al Akmal) prosody (، more perfect؛ Al- Akmal(prosodie)، plus parfait
/ 250/ الأکمل
* Al- Amrawiyya) sect (؛ Al- Amrawiyya(secte)
/ 1233/ العمرویة
* Al- Arid) prosodic metre (؛ Al- Arid(metre en prosodie)
/ 1180/ العریض
* Al- Awliyaiya) sect (؛ Al- Awliyaiya(secte)
/ 289/ الأولیائیة
* Al- Azariqa) sect (؛ Al- Azariqa(secte)
/ 142/ الأزارقة
* Al- Babakiyya) sect (؛ Al- Babakiyya(secte)
/ 306/ البابکیة
* Al- Bahchamiyya) sect (؛ Al- Bahchamiyya(secte)
/ 347/ البهشمیة
* Al- Bananiyya) sect (؛ Al- Bananiyya(secte)
/ 346/ البنانیة
* Al- Barghouthiyya) sect (؛ Al- Barghou- thiyya(secte)
/ 323/ البرغوثیة
* Al- Batiniyya) sect (؛ Al- Batiniyya(secte)
/ 307/ الباطنیة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2048
* Al- Bayhachiyya) sect (؛ Al- Bayhachiyya(secte)
/ 357/ البیهشیّة
* Al- Bidaiyya) sect (؛ Al- Bidaiyya(secte)
/ 313/ البدائیة
* Al- Bishriyya) sect (؛ Al- Bishriyya(secte)
/ 336/ البشریّة
* Al- Butriyya) sect (؛ Al- Butriyya(secte)
/ 309/ البتریة
* Al- Dhammiyya) sect (؛ Dhammiyya(secte)
/ 827/ الذمّیة
* Al- Ghassaniyya) sect (؛ Al- Ghassaniyya(secte)
/ 1253/ الغسّانیة
* Al- Ghorabiyya) sect (؛ Al- Ghorabiyya(secte)
/ 1249/ الغرابیة
* Al- Habitiyya) sect (؛ Al- Habitiyya(secte)
/ 608/ الحابطیة
* Al- Hadabiyya) sect (؛ Al- Hadabiyya(secte)
/ 625/ الحدبیة
* Al- Hafsiyya) sect (؛ Al- Hafsiyya(secte)
/ 682/ الحفصیة
* Al- Haliya) sect (؛ Al- Haliya(secte)
/ 617/ الحالیة
* Al- Hamziyya) sect (؛ Al- Hamziyya(secte)
/ 715/ الحمزیّة
* Al- Harithiyya) sect (؛ Al- Harithiyya(secte)
/ 609/ الحارثیة
* Al- Hashwiyya) sect (؛ Al- Hachwiyya(secte)
/ 678/ الحشویة
* Al- Hazaj) metre in prosody (؛ Al- Hazaj(metre en prosodie)
/ 1740/ الهزج
* Al- Hazimiyya) sect (؛ Al- Hazimiyya(secte)
/ 609/ الحازمیة
* Al- Hichamiyya) sect (؛ Al- Hichamiyya(secte)
/ 1741/ الهشامیّة
* Al- Hubbiyya) sect (؛ Al- Hubbiyya(secte
mystique (
/ 618/ الحبّیة
* Al- Hudhayliyya) sect (؛ Al- Hudhayliyya(secte)
/ 1740/ الهذیلیة
* Al- Huriyya) sect (؛ Al- Huriyya(secte)
/ 721/ الحوریة
* Al- Ibadiyya) sect (؛ Al- Ibadiyya(secte)
/ 1161/ العبادیة
* Al- Ibadiyya) sect (؛ Al- Ibadiyya(secte)
/ 80/ الإباضیّة
* Al- Ikhbariyya) sect (؛ Al- Ikhbariyya(secte)
/ 114/ الإخباریّة
* Al- Ilhamiyya) sect (؛ Al- Ilhamiyya(secte)
/ 257/ الإلهامیة
* Al- Imamiyya) sect (؛ Al- Imamiyya(secte)
/ 260/ الإمامیة
* Al- Is'haquiyya) sect (؛ Al- Is'haquiyya(secte)
/ 176/ الإسحاقیة
* Al- Iskafiyya) sect (؛ Al- Iskafiyya(secte)
/ 177/ الإسکافیة
* Al- Iswariyya) sect (؛ Al- Iswariyya(secte)
/ 200/ الإسواریّة
* Al- Itrafiyya) sect (؛ Al- Itraffiyya(secte)
/ 222/ الأطرافیة
* Al- Ja'fariyya) sect (؛ Al- Ja'fariyya(secte)
/ 566/ الجعفریة
* Al- Jaheziyya) sect (؛ Al- Jaheziyya(secte)
/ 544/ الجاحظیة
* Al- Jahmiyya) sect (؛ Al- Jahmiyya(secte)
/ 600/ الجهمیة
* Al- Janahiyya) sect (؛ Al- janahiyya(secte)
/ 587/ الجناحیة
* Al- jarudiyya) sect (؛ Al- Jarudiyya(secte)
/ 544/ الجارودیة
* Al- Jarudiyya) sect (؛ Al- Jarudiyya(secte)
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2049
/ 545/ الجارودیة
* Al- Jubaiyya) sect (؛ Al- Jubaiyya(secte)
/ 548/ الجبّائیة
* Al- Kabiyya) sect (؛ Al- Kabiyya(secte)
/ 1367/ الکعبیة
* Al- Kameliyya) sect (؛ Al- Kameliyya(secte)
/ 1358/ الکاملیة
* Al- Khalfiyya) sect (؛ Al- Khalfiyya(secte)
/ 761/ الخلفیة
* Al- Khayyatiyya) sect (؛ Al- Khatabiyya(secte)
/ 751/ الخطّابیة
* Al- Khayyatiyya) sect (؛ Al- Khayyatiyya(secte)
/ 767/ الخیّاطیّة
* Al- Khazmiyya) sect (؛ Al- Khazmiyya(secte)
/ 744/ الخزمیة
* Al- Kiramiyya) sect (؛ Al- Kiramiyya(secte)
/ 1362/ الکرامیة
* Al- Mabadiyya) sect (؛ Al- Mabadiyya(secte)
/ 1574/ المعبدیّة
* Al- Madid) metre in prosody (؛ Al- Madid(metre en prosodie)
/ 1503/ المدید
* Al- Majhuliyya) sect (؛ Al- Majhuliyya(secte)
/ 1479/ المجهولیة
* Al- Makramiyya) Sect (؛ Al- Makramiyya(secte)
/ 1637/ المکرمیة
* Al- Malumiyya) sect (؛ Al- Malumiyya(secte)
/ 1595/ المعلومیة
* Al- Mansuriyya) sect (؛ Al- Mansuriyya(secte)
/ 1658/ المنصوریة
* Al- maymuniyya) sect (؛ Al- Maymuniyya(secte)
/ 1677/ المیمونیة
* Al- mizdariyya) sect (؛ Al- mizdariyya(secte)
/ 1523/ المزداریة
* Al- Muchakel) metre in prosody (؛ Al-
Muchakel) metre en prosodie persane (
/ 1544/ المشاکل
* Al- Mughiriyya) sect (؛ Al- Mughiriyya(secte)
/ 1605/ المغیریّة
* Al- Muhakimiyya) sect (؛ Al- Muhakimiyya(secte)
/ 1489/ المحکّمیة
* Al- Muhammara) sect (؛ Al- Muhammara(secte)
/ 1490/ المحمّرة
* Al- Mumariyya) sect (؛ Al- Mumariyya(secte)
/ 1595/ المعمّریة
* Al- Munsareh) prosodic metre (؛ al- Mun- sareh(metre en prosodie)
/ 1656/ المنسرح
* Al- Murjia) sect (؛ Al- Murjia(secte)
/ 1510/ المرجئة
* Al- Mustadrika) sect (؛ Al- Mustadrika(secte)
/ 1532/ المستدرکة
* Al- Mutajahiliyya) mystic sect (؛ Al- Muta- jahiliyya(secte mystique)
/ 1435/ المتجاهلیة
* Al Mutakassiliyya) mystic sect (؛ Al Mutakassiliyya(secte mystique)
/ 1443/ المتکاسلیة
* Al Mutaqareb) metre in prosody (؛ Al Mutaqareb(metre de la prosodie)
/ 1443/ المتقارب
* Al- Najdat) sect (؛ Al- Najdat(secte)
/ 1682/ النّجدات
* Al- Najjariyya) sect (؛ Al- Najjariyya(secte)
/ 1682/ النّجاریة
* Al- Nassriyya) sect (؛ Al- Nassriyya(secte)
/ 1700/ النّصریة
* Al- Nazzamiyya) sect (؛ Al- Nazzamiyya(secte)
/ 1704/ النّظّامیة
* Al- Qarib) metre in prosody (؛ Al- Qarib(metre en prosodie)
/ 1315/ القریب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2050
* Al- Rawafed) sect (؛ Al- Rawafed(secte)
/ 875/ الرّوافض
* Al- Sabaiyya) sect (؛ Al- Sabaiyya(secte)
/ 923/ السّبئیّة
* Al- Sabiyya) sect (؛ Al- Sabiyya(secte)
/ 927/ السّبعیة
* Al- Salafiyya) sect (؛ Al- Salafiyya(secte)
/ 969/ السّلفیة
* Al- Salihiyya) sect (؛ Al- Salihiyya(secte)
/ 1055/ الصّالحیّة
* Al- Salitiyya) sect (؛ Al- Salitiyya(secte)
/ 1096/ الصّلیتیّة
* Al- Sarih) prosodic metre (؛ Al- Sarih(metre prosodique)
/ 954/ السّریع
* Al- Shaibaniyya) sect (؛ Al- Chaibaniyya(secte)
/ 1048/ الشّیبانیة
* Al- Shaitaniyya) sect (؛ Al- Chaitaniyya(secte)
/ 1052/ الشّیطانیة
* Al- Shamrakhiyya) sect (؛ Al- Chamrak- hiyya(secte)
/ 1042/ الشّمراخیة
* Al- Shouaibiyya) sect (؛ Al- Chouaibiyya(secte)
/ 1033/ الشّعیبیة
* Al- Sufriyya) sect (؛ Al- Sufriyya(secte)
/ 1079/ الصّفریة
* Al- Sulaimaniyya) sect (؛ Al- Sulaimaniyya(secte)
/ 971/ السّلیمانیة
* Al- Sumaniyya) sect (؛ Al- Sumaniyya(secte)
/ 976/ السّمنیة
* Al- Tawil) prosodic metre (؛ Al- Tawil(metre en prosodie)
/ 1142/ الطّویل
* Al- Tha'aliba) sect (؛ Al- Tha'aliba(secte)
/ 537/ الثّعالبة
* Al- Thaubaniyya) sect (؛ Al- Thaubaniyya(secte)
/ 543/ الثّوبانیة
* Al- Thumamiyya) sect (؛ Al- Thumamiyya(secte)
/ 540/ الثّمامیة
* Al- Thumaniyya) sect (؛ Al- Thumaniyya(secte)
/ 543/ الثّومنیة
* Al- Tunj) Turkish month (؛ Al- Tunj(mois turc)
/ 518/ التنج
* Al- Wafir) metre in prosody (؛ Al- Wafir(metre en prosodie)
/ 1752/ الوافر
* Al- Waqifiyya) sect (؛ Al- Waqifiyya(secte)
/ 1753/ الواقفیة
* Al- Wasseliyya) sect (؛ Al- Wasseliyya(secte)
/ 1752/ الواصلیة
* Al- Yazidiyya) sect (؛ Al- Yazidiyya(secte)
/ 1812/ الیزیدیة
* Al- Yunissiyya) sect (؛ Al- Yunissiyya(secte)
/ 1817/ الیونسیة
* Al- Zafaraniyya) sect (؛ Al- Zafaraniyya(secte)
/ 906/ الزعفرانیة
* Al- Zaramiyya) sect (؛ Al- Zaramiyya(secte)
/ 906/ الزّرامیة
* Al- Zaydiyya) sect (؛ Al- Zaydiyya(secte)
/ 917/ الزّیدیة
* Al- Zirariyya) sect (؛ Al- Zirariyya(secte)
/ 906/ الزّراریة
* Al- armer، perfect spiritual guide؛ Avertis- seur، guide spirituel parfait
/ 1565/ المطرب
* Alidade؛ Alidade
/ 1184/ العضادة
* All aspects؛ Tous les aspects
/ 1131/ الطّرد و العکس
* Allegory؛ Allegorie
/ 426/ التّسامح
* Alliance by women؛ Alliance par les femmes
/ 1098/ الصّهر
* Alliteration؛ Alliteration
/ 472/ تضمین المزدوج
* Alliteration؛ Alliteration
/ 473/ التظهیر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2051
* Allotment، division، part، lot؛ Repartition، division، part، lot
/ 1317/ القسمة
* Allusion، periphrasis؛ Allusion، periphrase
/ 506/ التّلمیح
* Alteration؛ Alteration
/ 390/ التّحریف
* Alteration of a text؛ Alteration d'un texte
/ 449/ التّصحیف
* Altered، corrupted؛ Altere، deforme
/ 1487/ المحرّف
* Amalgamation؛ Amalgamation
/ 277/ الاندماج
* Ambiguity in the speach، syllepsis؛ Equi- voque dans le discours، syllepse
/ 527/ التّوجیه
* Ambiguous، obscure؛ Ambigu، confus
/ 1551/ المشکل
* Amphibology، polysemy، suggestion؛ Am- phibologie) double sens (، polysemie، suggestion
/ 400/ التخییل
* Amphitheater؛ Amphitheatre
/ 1502/ المدرّج
* Amputation؛ Amputation
/ 308/ البتر
* Amputation، elision، suppression of a syllable؛ Amputation des membres، eli- sion، retranchement d'une syllabe
/ 739/ الخبل
* Amshizi) Egyptian month (؛ Amchizi(mois egyptien)
/ 267/ امشیزی
* Anaesthesia؛ Anesthesie
/ 394/ التخدیر
* Analogous arc؛ Arc analogue
/ 1007/ شبیهة القوس
* Analogy، harmony؛ Analogie، harmonie
/ 433/ التشابه
* Analysis، disjunction، hemolysis؛ Analyse، disjonction، hemolyse
/ 277/ الانحلال
* Anaphora؛ Repetition
/ 1637/ المکرّر
* Anaphora؛ Repetition
/ 433/ التّشبیع
* Anaphora، syllepsis؛ Repetition، syllepse
/ 671/ حسن القیاس
* Anatomy؛ Anatomie
/ 445/ التشریح
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2051 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
* Ancestors، old، ancients، predecessors؛ Ancetres، anciens، predecesseurs
/ 968/ السّلف
* Ancestry، nobility، nobleness؛ Ascen- dance، noblesse
/ 665/ الحسب
* Androgyne؛ Androgyne
/ 765/ الخنثی
* Angel؛ Ange
/ 1640/ الملک
* Anger، fury، wrath؛ Colere، fureur
/ 1254/ الغضب
* Angina) pectoris (؛ Angine
/ 822/ الذّبحة
* Angle؛ Angle
/ 903/ الزاویة
* Animal؛ Animal
/ 728/ الحیوان
* Animal which lowers its tail after the coitus؛ Animal qui baisse la queue apres le coit
/ 1171/ العذیوط
* Animal world؛ Monde animal
/ 1381/ کلیپا
* Annexion؛ Annexion
/ 254/ الإلحاق
* Annihilation؛ Aneantissement
/ 1488/ المحق
* Annihilation، mystical fusion، ascetism؛ Aneantissement، fusion mystique، ascetisme
/ 1291/ الفناء
* Annihilation of all relations and consi- derations؛ Annulation des relations et des considerations
/ 17/ إسقاط الإضافات و إسقاط الاعتبارات
* Annulment، transcription، copy؛ Annula- tion، transcription، copie
/ 1691/ النّسخ
* Annunciation؛ Annonce، annonciation
/ 336/ البشارة
* An- Pirinj- Ay) Turkish month (؛ An- Pirin- je- Ay(mois turc)
/ 274/ ان پیرنج آی
* Antagonism، struggle، conflict؛ Antago- nisme، lutte، conflit
/ 511/ التنازع
* Antecedent judgement؛ Jugement base sur
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2052
un antecedent
/ 153/ الاستصحاب
* Antecedent number؛ Nombre antecedent
/ 1633/ مقوّم عدد
* Antithesis؛ Antithese
/ 502/ التکافؤ
* Antithesis، proof؛ Antithese، preuve
/ 472/ التّطبیق
* Anusmania، homosexuality؛ Anusmania، homosexualite
/ 90/ الأبنة
* Aphasia؛ Aphasie
/ 233/ الإعقال
* Apogee؛ Apogee
/ 823/ الذّروة
* Apogee and perigee، circle of right ascension amd declination؛ Apogee et perigee، cycle de l'ascension et de declinaison
/ 775/ دائرة الارتفاع و الانحطاط
* Apogee، climax؛ Apogee
/ 288/ الأوج
* Apophasis؛ Preterition
/ 379/ التتمیم
* Apophasis؛ Preterition
/ 992/ سوق المعلوم
* Apophasis، dubitation؛ Preterition، dubitation
/ 381/ تجاهل العارف
* Apophysis mastoid؛ Apophyse mastoide
/ 824/ الذّفری
* Apostrophe؛ Apostrophe
/ 254/ الالتفات
* Apostrophe، supernatural world؛ Apos- trophe، le monde sunaturel
/ 263/ الأمر
* Appartition، society with limited respon- sability؛ Apparition، societe a responsabi- lite limitee
/ 1239/ العنان
* Application، coming close؛ Application، rapprochement
/ 497/ التّقریب
* Appointed time، deadline place of pro- scription؛ Temps fixe، lieu de proscription
/ 1673/ المیقات
* Appositive words؛ Mots appositifs
/ 360/ التّابع
* Appreciation؛ Appreciation
/ 145/ الاستحسان
* April؛ Avril
/ 1735/ نیسن
* Aram- Ay) Turkish month (؛ Aram- Ay(mois turc)
/ 137/ آرام أی
* Arc؛ Arc
/ 1029/ الشّظیة
* Arc of latitude؛ Arc de latitude
/ 680/ حصة العرض
* Ardi- Bahshatmah) Persian month (؛ Ardi- Bahshatmah(mois perse)
/ 140/ اردیبهشتماه
* Ardour، flame؛ Ardeur، flamme
/ 651/ الحرق
* Area، alteration، art of predicting the future، clairvoyance؛ superficie، altera- tion، art de predire l'avenir، voyance
/ 504/ التّکسیر
* Area of a spheric segment؛ Aire d'un segment spherique
/ 955/ السّطح التنینی
* Area، space؛ Superficie، etendue
/ 1525/ المساحة
* Area، surface، quadrilateral، parallelo- gram؛ superficie، quadrilatere، parallelogramme
/ 1537/ المسطّح
* Argumentation، proof؛ Argumentation، preuve
/ 812/ الدّوران
* Argumentation، research of the causes؛ Argummentation، recherche des causes
/ 274/ الانتقاد
* Arguments، demonstrations؛ Preuves، demonstrations
/ 1046/ شواهد الأشیاء
* Arguments for the existence of the Creator؛ Les preuves de l'existence du Createur
/ 1046/ شواهد الحقّ
* Arguments for the individual unity؛ Preuves de l'unite individuelle
/ 1046/ شواهد التّوحید
* Arguments of a trial؛ Preuves d'un proces
/ 532/ التّوقیع
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2053
* Argument without effect؛ Argument sans effet
/ 1171/ عدم القصر
* Arithmatics؛ Arithmetique
/ 1231/ علم العدد
* Arithmetic؛ Arithmetique
/ 140/ ارتماطیقی
* Arm elbow، 50 cm؛ Bras، coudee، 50 cm
/ 822/ الذّراع
* Arm، force، power؛ Bras، force، pouvoir
/ 922/ السّاعد
* Army؛ Armee
/ 606/ الجیش
* Arrangement of the zodiac؛ Arrangement des signes du zodiaque
/ 523/ التّوالی
* Arranger؛ Organisateur
/ 1500/ المدبّر
* Arrested، suspended، detained، disputed ownership contract، prophetic tradition ascribed only to a follower of the Prophet؛ Arrete، suspendu، detenu، contrat de possession conteste، tradition prophetique attribue exclusivement a un companion du prophete
/ 1671/ الموقوف
* Arrow، portion، cosine، Sagittarius؛ Fle- che، portion، cosinus، Sagittaire
/ 985/ السّهم
* Arteriotomy، arteriorrhage؛ Arteriotomie، arteriorragie
/ 284/ الانفجار
* Arteriotomy، arteriorrhage؛ Arteriotomie، arteriorragie
/ 284/ الانفصال
* Art of telling the future، sciences of the letters of the alphabet and how to predict future till the end of the world؛ Art de predire l'avenir، science des lettres de l'alphabet et comment en deviner l'avenir jusqu'a la fin des jours، onomancie
/ 568/ الجفر
* Ascendant؛ Ascendant
/ 1431/ المبدأ الذّاتی
* Ascendant؛ Ascendant
/ 973/ سمت الطّالع
* Ascetic، hermit؛ Ascete، ermite
/ 1340/ قلندر و قلاش
* Asceticism، piety، abnegation؛ Ascetisme، piete، renoncement
/ 913/ الزّهد
* Ascribed، relative؛ Attribue، relatif
/ 1656/ المنسوب
* Asking to manufacture؛ Faire fabriquer
/ 154/ الاستصناع
* Assent؛ Assentiment
/ 451/ التّصدیق
* Assertion؛ Assertion
/ 91/ الاتّباع
* Assertoric sentence؛ Proposition assertorique
/ 282/ الإنشاء
* Asthma؛ Asthme
/ 843/ الرّبو
* Asthma، dyspnea؛ Asthme، dyspnee
/ 1122/ ضیق النّفس
* Astonishment، admiration؛ Etonnement، admiration
/ 474/ التعجّب
* Astringent؛ Astringent
/ 1295/ القابض
* Astrolabe؛ Astrolabe
/ 176/ أسطرلاب
* Astrological house، sign of the zodiac، horoscope؛ Signe zodiacal، horoscope، maison de l'astre
/ 682/ حظوظ الکوکب
* Astrological observation؛ observation astrologique
/ 865/ الرّصد
* Astronomical table، horoscope؛ Table astronomique، horoscope
/ 917/ الزّیج
* Astronomic statement، almanac؛ Releve astronomique، almanach
/ 1142/ طول الکوکب
* Astronomy، astrology؛ Astronomie، astrologie
/ 1683/ النجوم
* Asystoly، hemiblegia؛ Asystolie، hemiplegie
/ 153/ الاسترخاء
* Atheism، materialism Al- Dahriya) sect (؛ Atheism، materialisme
/ 800/ الدّهریة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2054
* Atheists؛ Athees
/ 1639/ الملاحدة
* Athur) Egyptian month (؛ Athur(mois egyptien)
/ 99/ أثور
* Atom؛ Atome
/ 823/ الذّرة
* Atome، indivisible part؛ Atome، partie indivisible
/ 605/ الجوهر الفرد
* Attentive examination، sounding؛ Exa- men attentif، sondage
/ 906/ الزرق
* Attraction؛ Attraction
/ 554/ الجذب
* Attractive) drug which draws the liquid of the body toward the surface (؛ Medica- ment attractif(qui attire le liquide du corps vers la surface)
/ 544/ الجاذب
* Attribute، prophetic tradition told by a companion of the Prophet؛ Attribut، propos de l'epoque du prophete، tradition prophetique rapportee par un companion du prophete
/ 1542/ المسند
* Attribute، quality، situation؛ Attribut، qualite، situation
/ 610/ الحال
* Attributes paradise) paradise of the heart (؛ Le paradis des attributs divins(paradis du coeur)
/ 594/ جنّة الصّفات
* Attribution، cross reference؛ Attribution، renvoi
/ 196/ الإسناد
* Attribution of a predicate؛ Attribution d'un predicat
/ 716/ الحمل
* Attributive؛ Attributif
/ 718/ الحملی
* August؛ Aout
/ 78/ آب
* Autumn؛ Automne
/ 743/ الخریف
* Average، intermediary term؛ Moyenne، terme intermediaire
/ 1752/ الواسطة العددیة
* Awaking، state of conscionsness؛ Eveil، etat de conscience
/ 353/ بیداری
* Axioms؛ Axiomes
/ 215/ الأصول الموضوعة
* Axioms؛ Axiomes
/ 290/ الأوّلیّات
* Axioms and postulates؛ Axiomes et postulats
/ 1233/ العلوم المتعارفة
* Axioms، postulates، admitted premisses؛ Axiomes، postulats، premisses admises
/ 1538/ المسلّمات
* Axis؛ Axe
/ 1491/ المحور
* Ay) Turkish month (؛ Ay(mois turc)
/ 290/ آی
* Ayur) may in Hebrew calender (؛ Ayur(Mai dans le calendrier juif)
/ 293/ ایر
* Azimuth؛ Azimut
/ 342/ البعد المعدّل
* Azimuth؛ Azimut
/ 971/ السّمت
B* B؛ B
/ 305/ ب
* Babah) Egyptian month (؛ Babah(mois egyptien)
/ 306/ بابه
* Bad action، forbidden act، perversion؛ Mauvaise action، action illicite، perversion
/ 1663/ المنکر
* Baoni) Egyptian month (؛ Baoni(mois egyptien)
/ 308/ بأونی
* Bahmanmah) Persian month (؛ Bahman- mah(mois perse)
/ 348/ بهمن‌ماه
* Bakhun) Egyptian month (؛ Bakhun(mois egyptien)
/ 306/ باخون
* Balanced and accepted poetry؛ Poesie equilibree et acceptable
/ 1669/ موزون الطبع
* Balanced prose and of good harmony؛ Prose equilibree et de bonne harmonie
/ 1446/ المتوازن
* Balance، scales، libra؛ Balance، la
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2055
balance
/ 1677/ المیزان
* Bald metre) prosody (؛ Metre depouille(prosodie)
/ 1592/ المعرّی
* Ball، sphere؛ Boule، sphere
/ 1361/ الکرة
* Barbarism؛ Barbarisme
/ 1446/ المتوعّر
* Barbarism، noun of foreign origin؛ Bar- barisme، nom d'origine etrangere
/ 1165/ العجمة
* Bargaining؛ Marchandage
/ 1528/ المساومة
* Baring، concision؛ Denudation، concision
/ 482/ التّعریة
* Barley، stye؛ Grain d'orge، orgelet
/ 1033/ الشّعیرة
* Barmahat) Egyptian month (؛ Barmahat(mois egyptien)
/ 324/ برمهات
* Bashnashad) Egyptian month (؛ Bachnas- had(mois egyptien)
/ 336/ بشنشد
* Basil) plant (؛ Basilic(plante)
/ 900/ الرّیحان
* Beast or dragon of doomsday؛ Monstre ou drugon du Jugement dernier
/ 778/ دابّة الأرض
* Beautiful، good؛ Beau، bon، joli
/ 668/ الحسن
* Beautiful maid، manifestation؛ Belle، manifestation
/ 1423/ ماه روی
* Beauty؛ Beaute
/ 570/ الجمال
* Beauty، goodness؛ Beaute، bonte
/ 666/ الحسن
* Bed، wife؛ Lit، epouse
/ 1266/ الفراش
* Beginning؛ commencement
/ 313/ البدء
* beginning، blood- fine payed for an embryo؛ Debut، dedommagement paye pour un embryon
/ 1249/ الغرّة
* Beginning- Initiation؛ Commencement، debut
/ 81/ الابتداء
* Beginning of the sickness) manifestation of the first symptoms (؛ Declenchement de la maladie(debut des symptomes de la maladie)
/ 83/ ابتداء المرض
* Being، existence، reality؛ Etre، existence، realite
/ 1766/ الوجود
* Being، existing، real، present، positive؛ Etant، existant، reel، present، positif
/ 1771/ الوجودی
* Bell، awakening، ecstasy؛ Cloche، eveil، extase
/ 1680/ النّاقوس
* Beloved؛ Aime
/ 1485/ المحبوب
* Beloved؛ Bien aime
/ 547/ جانان
* Belt؛ Ceinture
/ 912/ الزّنار
* Belt؛ Ceinture
/ 912/ زنّار
* Belt، extent، scale، circle، baldrick؛ Cein- ture، etendue، echelle، cercle، baudrier
/ 1701/ النّطاق
* Benefactors، the chosen؛ Les bienfaiteurs، les elus
/ 89/ الأبرار
* Best part of spoils of war؛ Meilleure partie d'un butin de guerre
/ 1080/ الصفی
* Beverage، right to water؛ Breuvage، droit a l'eau
/ 1036/ الشّفة
* Bezoar؛ Bezoard
/ 306/ بادزهر
* Bichtij Ay) Turkish month (؛ Bichtij Ay(mois turc)
/ 353/ بیشنج آی
* Bile، gall؛ Bile
/ 1508/ المرّة
* Bilingualism؛ Bilinguisme
/ 833/ ذو الرؤیتین
* Biographies، conducts، manner of dealing with others، life of the prophet Moham- med؛ Biographies، conduites، maniere de traiter les autres، vie du prophete Mahomet
/ 998/ السّیر
* Bird، fowl؛ Oiseau، volaile
/ 1123/ الطائر
* Birmuda) Egyptian month (؛ Birmuda(mois egyptien)
/ 324/ برموذة
* Bisecting؛ Bissection
/ 1658/ المنصف
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2056
* Bisection؛ Bissection
/ 519/ التّنصیف
* Bissextile؛ Bissextiles
/ 1358/ الکبائس
* Black handwriting؛ Ecriture noire
/ 748/ خط سیاه
* Blame، rebuke، denigration؛ Blame، re- primande، denigrement
/ 826/ الذّمّ
* Blame، regret، admonition؛ Blame، regret، admonestation
/ 1164/ العتاب
* Blank or free verse؛ Vers libre
/ 1559/ المصمت
* Blindness؛ Cecite، aveuglement
/ 1238/ العمی
* Blood، diversion؛ Sang، divertissement
/ 1720/ النّفس
* Blood money، blood- fine؛ Prix du sang verse، dedommagement paye pour les parents d'un tue
/ 813/ الدّیة
* Blow without criminal premeditation؛ Coup sans premeditation criminelle
/ 1007/ شبهة العمد
* Bodies؛ Corps
/ 102/ الأجسام
* Bodily، material؛ Corporel، materiel
/ 566/ الجسمانی
* Body؛ corps
/ 557/ الجرم
* Body؛ Corps، chair
/ 561/ الجسد
* Body humidity؛ Humidites du corps
/ 866/ رطوبات البدن
* Body، organism، huge body؛ Corps، organisme، corps corpulent
/ 561/ الجسم
* Body، unlimited object؛ Corps، corps infini
/ 1638/ الملأ
* Boiling؛ Bouillage
/ 969/ السلق
* Bombast، grandiloquence؛ Emphase، grandiloquence
/ 491/ التفخیم
* Bone؛ Os
/ 1191/ العظم
* Boni) Egyptian month (؛ Boni(mois
egyptien (
/ 308/ بؤنه
* Boody؛ Le corps، le tronc
/ 318/ البدن
* Book؛ Livre، ouvrage
/ 1069/ الصحیفة
* Book، psalms of David؛ Livre، psaumes de David
/ 904/ الزّبور
* Book، the Koran؛ Livre، le Coran
/ 1359/ الکتاب
* Booty، spoils؛ Butin
/ 1255/ الغنیمة
* Borrowing a verse from another poet؛ Emprunt d'un vers a un autre poete
/ 169/ الاستعانة
* Bout of fever، attack، crisis؛ Acces de fievre، poussee de fievre، crise
/ 1731/ النّوبة
* Bow، arc؛ Arc
/ 1345/ القوس
* Boy، child، kid، son؛ Enfant، garcon، fils
/ 1806/ الولد
* Brahman، Brahmin؛ Les brahmanes
/ 320/ البراهمة
* Brain؛ Cerveau، cervelle
/ 799/ الدّماغ
* Branch، consequence؛ Branche، consequence
/ 1269/ الفرع
* Brave، good، honest؛ Bon، brave، honnete
/ 1143/ الطّبّ
* Break، syllepsis؛ Coupure، syllepse
/ 148/ الاستخذام
* Breast- feeding؛ Allaitement
/ 866/ الرّضاع
* Breeze، east Wind؛ Brise، vent de l'est
/ 306/ باد صبا
* Breeze، providence؛ Brise، Providence
/ 1695/ النّسیم
* Brethren of purity) Ikhwan Al- Safaa (؛ Les freres de la purete(Ikhwan Al- Safaa)
/ 124/ إخوان الصّفا
* Brilliance؛ Brillance
/ 327/ البریق
* Brilliance، manifestation، transfiguration؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2057
Eclat، manification transfiguration
/ 568/ الجلاء
* Brilliant light؛ Lumieres brillantes
/ 1415/ اللوامع
* Bringing back، support؛ Rapport، support
/ 1535/ المستند
* Bringing up؛ Vomissement، vidage
/ 156/ الاستظهار
* Broken or reinforced rhyme؛ Rime brisee ou renforcee
/ 445/ التّشریع
* Broker، crier، anxiety، indecision؛ Cour- tier، crieur، angoisse، indecision
/ 786/ الدّلّال
* Bubbling، eagerness، precipitation، at once؛ Bouillonnement، empressment، precipitation، sur- le- champ
/ 1293/ الفور
* Building؛ Batiment
/ 1554/ المشید
* Building without a window؛ Immeuble sans fenetre
/ 569/ الجمّ
* Burning؛ Brulure
/ 1404/ اللّذع
* Burning desire، passion؛ Desir ardent، passion
/ 1057/ الصّبابة
* Burning love، passion؛ amour ardent، passion
/ 1181/ العشق
* Bushel؛ Boisseau
/ 359/ پیمانه
C* Cakes، sweets؛ Gateaux، douceurs
/ 600/ الجوارش
* Calculation، arithmetic، mathematics؛ Calcul، arithmetique، mathematiques
/ 663/ الحساب
* Calculation of the two mistakes؛ Calcul des deux erreurs
/ 664/ حساب الخطائین
* Calculation، religious practices؛ Calcul، pratiques religieuses
/ 108/ الاحتساب، و الحسبة
* Caliphate؛ Califat
/ 757/ الخلافة
* Call، appeal، vocative؛ Appel، vocatif
/ 1684/ النّداء
* Caller، liquide، fluid، questioner؛ Deman- deur، liquide، fluide، questionneur
/ 920/ السّائل
* Call for help؛ Appel au secours
/ 1256/ الغوث
* Calligramme؛ Calligramme
/ 1548/ المشجّر
* Calligramme؛ Calligramme
/ 1592/ المعقّد
* Calligramme، concrete، poetry؛ Calli- gramme، poesie concrete
/ 1548/ المشجّر المطیر
* Call، invocation، exhortation، prayer؛ Appel، invocation، exhortation priere
/ 785/ الدّعاء
* Call to the prayer؛ Appel a la piere
/ 131/ الآذان
* Call to the prayer in a low voice then in a high one، harmony of the stanzas of a poem؛ L'appel a la priere par voix basse et voix haute، hamonie des strophes d'un poeme
/ 416/ التّرجیع
* Canal، conduit؛ Canal، conduit
/ 1341/ القناة
* Canceled، omitted؛ Supprime، raye
/ 1486/ المحذوف
* Cancellation، infix؛ Suppression، infixe
/ 905/ الزّحاف
* Cancellation or deprivation of old acqui- sition؛ Annulation ou privation des anciens acquis
/ 968/ سلب المزید و سلب القدیم
* Cancelling، dissolution؛ Annulation، dissolution
/ 1273/ الفسخ
* Cancelling، thigh؛ Suppression، cuisse
/ 908/ الزّلل
* Capacity، power، extent؛ Contenance، capacite، puissance، etendue
/ 956/ السّعة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2058
* Capacity، richness؛ Capacite، richesse
/ 534/ توانگری
* Captive؛ Captif
/ 1638/ المکلّب
* Carbuncle، pustule، anthrax؛ Anthrax، pustule
/ 571/ الجمرة
* Card؛ Cardage
/ 274/ الانتفاش
* Cardiac arrhythmia، irregular heartbeat- ing؛ Battement irregulier du coeur
/ 554/ جذب القلب
* Caretaker، supporter، patron، saint، holy man؛ Protecteur، soutien، patron، saint
/ 1806/ الولیّ
* Carmates) folowers of a political sect (؛ Carmates(partisans d'une secte politique)
/ 1313/ القرامطة
* Carminative؛ Carminatif
/ 1490/ المحمر
* Cases، problems، propositions؛ Cas، pro- blemes، propositions
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2058 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
1525/ المسائل
* Casliwu) Jewish month (؛ Casliwu(mois juif)
/ 1365/ کسلیو
* Cassation، annihilation، cancelling؛ Cas- sation، annulation
/ 241/ الإقالة
* Casting، ejaculation، calumniation؛ Lan- cement، injure، ejaculation
/ 1306/ القذف
* Category؛ Categorie
/ 1633/ المقولة
* Cathartic؛ Cathartique
/ 1607/ المفتّح
* Cathartic، digestant؛ Cathartique، digestif، purgatif
/ 1631/ المقطّع
* Cause، motive؛ Cause، mobile
/ 1652/ المناط
* Cause، motive؛ Cause، motif
/ 924/ السّبب
* Cause، research of causes، reasoning by analogy؛ Cause، recherche des causes، raisonnement par analogie
/ 363/ تأثیر الوصف
* Causerie، talk، dialogue with God؛ cau-
serie، dialogue avec Dieu
/ 1527/ المسامرة
* Cause، sickness؛ Cause، maladie
/ 1206/ العلّة
* Cavity؛ Cavite
/ 388/ التجویف
* Cavity، concavity؛ Cavite، concavite
/ 500/ التّقعیر
* Cavity، vessel؛ Cavite، vaisseau
/ 1800/ الوعاء
* Celestial sphere؛ Sphere celeste
/ 1361/ کرة الکوکب
* Celestial sphere؛ Sphere celeste
/ 1654/ منتهی الإشارات
* Celestial sphere؛ Sphere celeste
/ 1667/ الموافق المرکز
* Centre؛ Centre
/ 1513/ المرکز
* Centrifugation، accentuation؛ Centrifuga- tion، accentuation
/ 379/ التّثقیل
* Certainty، certitude، assurance؛ Certitude، assurance
/ 1812/ الیقین
* Certainty in finding prophetic traditions؛ Certitude dans la decouverte des traditions prophetiques
/ 1757/ الوجادة
* Chance، fortune؛ Chance، fortune
/ 312/ البخت
* Change، accident، inherent، incarnation؛ Changement، accident، inherent، incarnation
/ 617/ الحالّ
* Change in the feet of a metre؛ Change- ment dans les pieds d'un metre
/ 422/ التّرفیل
* Change in the feet of a metre؛ Change- ment dans les pieds d'un metre
/ 447/ التّشعیث
* Change in the rhyme؛ Changement dans la rime
/ 1510/ المردف
* Change، transformation؛ Changement، transformation
/ 489/ التّغیّر
* Chapter of the Koran؛ Chapitre du Coran
/ 989/ السّورة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2059
* Chapter، part؛ Chapitre، partie
/ 1233/ العماد
* Chapter، sectin، disjunction، season؛ Chapitre، section، disjonction، saison
/ 1275/ الفصل
* Character؛ Caractere
/ 1124/ الطّباع
* Characteristic، property؛ Caracteristique، propriete
/ 734/ الخاصیّة
* Character، nature، braveness، religion؛ caractere، nature، bravoure، religion
/ 762/ الخلق
* Character، nature، humour؛ Caractere، nature، humeur
/ 1124/ الطّبع
* Characters، natures؛ Caracteres، natures
/ 1042/ الشّمائل
* Charity tax، tithe، purety؛ Taxe aumo- niere، dime، purete
/ 907/ الزکاة
* Cheating، smuggling، swindle، disguise؛ Fraude، escroquerie، deguisement، dol
/ 403/ التدلیس
* Chemistry، satisfaction، education؛ Chi- mie، satisfaction، education
/ 1396/ کیمیا
* Chief، president؛ Chef، president
/ 954/ سرور
* Childbirth، delivery، lochia؛ Accouche- ment، lochies
/ 1713/ النّفاس
* Chime of a bell؛ Carillonnement de cloche
/ 1095/ صلصلة الجرس
* Chin؛ Menton
/ 996/ سیب زنخ
* Choice، freedom؛ Choix، liberte
/ 766/ الخیار
* Choice، free will؛ Choix، libre arbitre
/ 119/ الاختیار
* Chosen by God؛ Elus de Dieu
/ 1122/ الضنائن
* Chosen house؛ Domicile d'election
/ 568/ الجلب
* Chosen، saints؛ Elus، saints
/ 1724/ النّقباء
* Christians؛ Chretiens
/ 1700/ النّصاری
* Chronological order، succession، chain؛ order chronologique، succession، enchainement
/ 428/ التّسلسل
* Circle of declination؛ Cercle de declinaison
/ 777/ دائرة المیل
* Circle of heavenly latitude؛ Cercle de latitude celeste
/ 776/ دائرة العرض
* Circle of the ascendant؛ Cercle de l'ascendant
/ 776/ دائرة السّمت
* Circle of the first azimuth، heavenly equator؛ Cercle du premier azimut، l'equateur celeste
/ 776/ دائرة أوّل السماوات
* Circles parallel to the horizon؛ Almucan- tarat، cercles paralleles a l'horizon
/ 1632/ المقنطرة
* Circle، zone، sphere؛ Cercle، circonfe- rence، zone
/ 775/ الدّائرة
* Circular؛ Circulaire
/ 149/ الاستدارة
* Circular verse، calligramme؛ Poesie circu- laire، calligramme
/ 1574/ المعتدل
* Circumference، circular poetry؛ Circonfe- rence، poesie circulaire
/ 1502/ المدوّر
* Circumference، perimeter؛ Circonference، perimetre
/ 1491/ المحیط
* Circumlocution، tergiversation؛ Circonlo- cution، ambages
/ 1665/ المواربة
* Circumstance، requirement، necessity؛ Circonstance، exigence، necessite
/ 1624/ المقتضی
* Clarification؛ Clarification، elucidation
/ 531/ التّوضیح
* Classe، category؛ Classe، Categorie
/ 1125/ الطّبقة
* Clearness؛ Clarte
/ 293/ الإیضاح
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2060
* Clearness، illumination؛ Clarte، illumination
/ 1122/ الضّیاء
* Climax؛ Gradation
/ 1160/ العالی
* Climax؛ Gradation
/ 140/ الارتقاء
* Closing، epilogue، end؛ Cloture، epilogue، fin
/ 739/ الختام
* Cloud، melanosis؛ Nuage، melanose
/ 934/ السّحاب
* Cloud، veil؛ Nuage، Voile
/ 89/ أبر
* Clown، harlequin، masquerade؛ Arlequin، clown، mascarade
/ 1536/ المسخرة
* Coarsener؛ Qui rend rude
/ 1495/ المخشن
* Coast، side؛ Cote، cote
/ 1120/ الضّلع
* Coexistence، concomitance، accompani- ment؛ Coexistence، concomitance، connexion
/ 1601/ المعیّة
* Coincidence؛ coincidence
/ 1564/ المطابقة
* Coincidence، junction، tangency، inter- section؛ Coincidence، jonction، tangence، intersection
/ 505/ التّلاقی
* Coincidence proof or demonstration؛ Demonstration par la coincidence
/ 326/ برهان المسامّة
* Cold، frigidity؛ Froid، frigidite
/ 321/ البرد
* Colic؛ Colique، mal au ventre
/ 1604/ المغص
* Colour؛ Couleur
/ 1417/ اللّون
* Column، vertical line؛ Colonne، ligne verticale
/ 1234/ العمود
* Combination، entanglement؛ Combinai- son، enchevetrement
/ 130/ الإدماج
* Combinaison of two different relations) non- syllogistical propositions (؛ Combi- nation de deux relations differentes entre elles(propositions non- syllogistiques)
/ 575/ جمع المسائل فی مسئلة
* Combust؛ Combuste
/ 1096/ الصّمیم
* Combustion؛ Combustion
/ 111/ الإحراق
* Combust planet؛ Planete combuste ou brullee
/ 108/ الاحتراق
* Combust way؛ Voie brulee
/ 1134/ الطّریقة المتحرّفة
* Coming، arriving، descending، innate، given؛ Arrivant، venant، descendant، inne، donne
/ 1751/ الوارد
* Commentary explanation، interpretation؛ Commentaire، explication، interpretation
/ 1013/ الشّرح
* Common، figure with two intermediates؛ Mitoyen، figure a deux intermediaires
/ 835/ ذو المتوسّطین
* Common، identical، syllepsis؛ Commun، identique، polysemie، sylleps
/ 1547/ المشترک
* Common limit، adjacent؛ Limite commune، adjacent
/ 1278/ الفصل المشترک
* Common noun؛ Now commun
/ 191/ اسم الجنس
* Common noun، synonymy؛ Nom commun، synonymie
/ 523/ التّواطؤ
* Common people، public؛ Commun، pu- blic، masse populaire
/ 1160/ العامة
* Communication interval؛ Intervalle de communication
/ 342/ بعد الاتصال
* Communication، junction؛ Communica- tion، jonction
/ 1726/ نقل النّور
* Communication، junction؛ Communica- tion، jonction
/ 1775/ وحشی السّیر
* Communication، junction؛ Communica- tion، jonction
/ 286/ الإنکار
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2061
* Communication، junction، contact، union؛ Communication، jonction، contact، union
/ 1784/ الوصال
* Community، society، clan؛ Communaute، collectivite، societe، clan
/ 570/ الجماعة
* Company، squadron؛ Compagnie، escadron
/ 954/ السّریة
* Comparaison؛ Comparaison
/ 1470/ المجاسدة
* Comparaison، ontological or cosmologi- cal hierarchy؛ Comparaison، hierachie cosmologique ou ontologique
/ 1562/ المضاهاة
* Comparative adjective؛ Adjectif comparatif
/ 190/ اسم التّفضیل
* Compensation؛ Dedommagement
/ 141/ الأرش
* Complement، orbit، imbalance) in pro- sody (؛ Complement، orbite، desequilibre(en prosodie)
/ 1445/ المتمّم
* Complete، finished، perfect number؛ Complet، entier، acheve، nombre parfait
/ 376/ التّام
* Complete line؛ Vers complet et entier
/ 1752/ الوافی
* Complex، compound؛ Complexe، compose
/ 1512/ المرکّب
* Complex question؛ Question complexe
/ 920/ سؤال الترکیب
* Complication؛ Complication
/ 486/ التّعقید
* Composed quantity؛ Quantite composee
/ 832/ ذو الاسمین
* Composed syllogism، polysyllogism، Aris- totelian sorites؛ Syllogisme compose، polysyllogisme، sorites d'Aristote
/ 1612/ مفصول النّتائج
* Composed syllogism، sorite؛ Syllogisme
Compose، sorite
/ 1670/ موصول النتائج
* composition، synthesis؛ Composition، synthese
/ 376/ التألیف
* Compound syllogism؛ Syllogisme compose
/ 1354/ القیاس المرکّب
* Conceived، idea، conception، notion، concept؛ Con 5 u، idee، conception، no- tion، concept
/ 1617/ المفهوم
* Concise، al- muqtadab) metre in proso- dy (؛ Concis، al- muqtadab(metre en prosodie)
/ 1624/ المقتضب
* Concision؛ Concision
/ 291/ الإیجاز
* Concision؛ Concision
/ 472/ التّضییق
* concision، abreviation؛ Concision، abreviation
/ 114/ الاختصار
* Concision، briefness؛ Concision، brievete
/ 245/ الاقتصار
* Concision، harmony، euphemism؛ Conci- sion، harmonie، euphemisme
/ 671/ حسن البیان
* Concision، subtility، small intestine؛ Concision، subtilite، intestin grele
/ 786/ الدّقة
* Conclusion؛ Conclusion
/ 1682/ النتیجة
* Conclusion؛ Conclusion
/ 855/ الرّدف
* Concrete؛ concret
/ 1473/ المجسّم
* Condition؛ Condition
/ 1013/ الشّرط
* Conditional؛ Conditionnel
/ 1016/ الشّرطیة
* Conditional، hypothetical؛ Conditionnel، hypothetique
/ 1016/ الشّرطی
* Conditional proposition؛ Proposition hy- pothetique ou conditionnelle
/ 1550/ المشروطة
* Conduct، behaviour؛ Condutie Comportement
/ 969/ السّلوک
* Conduct، course، stop؛ Conduite، chemi- nement، arret
/ 1180/ العروج
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2062
* Conduct، deduction، conclusion؛ Conduite، deduction، conclusion
/ 994/ البعید
* Cone؛ Cone
/ 1493/ المخروط
* Confession؛ Aveu
/ 246/ الإقرار
* Confidence in God، handing in every- thing to God؛ Remise a Dieu، confiance en Dieu
/ 533/ التّوکّل
* Confirmation؛ Confirmation
/ 98/ الإثبات
* Confirmation، agreement، accordance؛ Confirmation، accord، concordance
/ 1433/ المتابعة
* Confirmation by resorting to principles؛ Confirmation par le recours aux principes
/ 1044/ شهادة الأصول
* Confiscation؛ Confiscation
/ 365/ تاراج
* Conflict between literal and moral؛ Conflit entre litteral et moral
/ 1686/ النّزاع اللّفظی و المعنوی
* Confluence of the two seas) Persian sea and the Mediterranean (، meeting of the contingent and the necessary؛ Confluent des deux mers(mer perse et mer medi- terranee)، rencontre du contingent et du necessaire
/ 1473/ مجمع البحرین
* Conformity، compatibility، agreement؛ Conformite، compatibilite، concordance
/ 1667/ الموافقة
* Confusion due to a homonymy؛ Confu- sion due a une homonymie
/ 1419/ المؤتلف و المختلف
* Conjugation، syntax؛ Conjugaison، syntaxe
/ 455/ التّصریف
* Conjunction؛ Conjonction
/ 1191/ عطف النّسق
* conjunction، contact، communication؛ conjonction، contact، communication
/ 735/ خالی السّیر
* Conjunctive، communicating، linked؛ Conjonctif، communicant، joint
/ 1442/ المتّصل
* Conjunctive sentences؛ Phrases conjonctives
/ 293/ إیراد المعطوفات
* Conjunctivitis؛ Conjonctivite
/ 1776/ الوردینج
* Conjunctivitis؛ Conjonctivite
/ 873/ الرّمد
* Connection، relationship؛ Rapport، relation
/ 488/ التعلّق
* Connoisseur، initiated؛ Connaisseur، initie
/ 1157/ العارف
* Conscience، affectivity، intuition؛ Cons- cience، affectivite، intuition
/ 1758/ الوجدان
* Consensus، unanimous agreement؛ Consensus، accord unanime
/ 103/ الإجماع
* Consent، acceptance؛ Consentement، acceptation
/ 1301/ القبول
* Consequence of a principle؛ Consequence d'un principe
/ 1633/ المقیس
* Conservation؛ Conservation
/ 965/ السّلامة
* Consignment، deposit؛ Consignation
/ 262/ الأمانة
* Consignment، deposit؛ Consignation
/ 293/ الإیداع
* Consolation، sympathy، compassion؛ Consolation، sympathie، compassion
/ 1667/ المواساة
* Consonant؛ Consonne
/ 1056/ الصّامت
* Constancy، duration، perpetuity؛ Cons- tance، duree، perpetuite
/ 809/ الدّوام
* Constancy، the being، the existence، verifacation؛ Constance، l'etre، affirma-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2063
tion، l'existence، veerification
/ 536/ الثّبوت
* Constellation؛ Constellation
/ 618/ الحامل
* Constipation؛ Constipation، arret
/ 107/ الاحتباس
* Constraint؛ Contrainte
/ 1254/ الغصب
* Constraint، coercion؛ Contrainte، coecition
/ 249/ الإکراه
* construction؛ Construction
/ 344/ البناء
* Consultation، appreciation؛ Consultation، appreciation
/ 170/ الاستفتاء
* Consumption، phthisis؛ Phtisie
/ 818/ ذات الصّدر
* Contagious disease؛ Maladie contagieuse
/ 1512/ المرض المتعدی
* Contiguous walls؛ Contiguites des murs
/ 97/ اتصال الملازقة
* Contingency؛ contingence
/ 267/ الإمکان
* Continuation، continuous action in the ablutions؛ Continuation، action suivie dans les ablutions
/ 1805/ الولاء
* Contour، perimeter، tropic، orbit؛ Contour، perimetre، tropique، orbite
/ 774/ الدّائر
* contraction؛ contraction
/ 1077/ الصّغیر
* Contraction؛ Contraction
/ 129/ الإدغام
* Contraction؛ contraction
/ 1300/ القبض
* Contract، pact؛ Contrat، pacte
/ 1192/ العقد
* Contradiction؛ Contradiction
/ 1653/ المناقضة
* contradiction؛ Contradiction
/ 514/ التّناقض
* Contradition، opposition antagonism؛ Contradition، opposition، antagonisme
/ 466/ التّضاد
* Contrary؛ Contraire، oppose
/ 1202/ العکس
* Contrary، opposite؛ Contraire، oppose
/ 1111/ الضّد
* Contrary، opposite، antagonist؛ Contraire، oppose، antagoniste
/ 1726/ النّقیض
* Contrary، opposition؛ Contraire، opposition
/ 284/ الانعکاس
* Contreversialist، contender؛ Polemiste، conversiste
/ 1455/ المجادل
* Control، supervision؛ Controle، surveillance
/ 141/ الإرصاد
* Controversy، dialectic؛ Polemique، dialectique
/ 553/ الجدل
* Convenience؛ Convenance
/ 114/ الإخالة
* Convenience؛ Convenence
/ 394/ تخریج المناط
* Convenience، agreement، harmony؛ Convenance، accord، harmonie
/ 1646/ المناسبة
* Convenience، aptness؛ Pertinence، convenance
/ 1638/ الملائمة
* Convenient، appropriate؛ Convenable، approprie
/ 1055/ الصّالح
* Convention؛ Convention
/ 212/ الاصطلاح
* Convention؛ Convention
/ 97/ الاتفاقیة
* Conversion، divergence، obliquity؛ Conversion، divergence، obliquite
/ 254/ الالتفاف
* Cool، indulgence، patience، clemency، magnanimity؛ Sang- froid، mansuetude، patience، indulgence، clemence، magnanimite
/ 706/ الحلم
* Coordination of the attributes، climax؛ Coordination des attributs، gradation
/ 519/ تنسیق الصّفات
* Copula، link، relation؛ Copule، lien، relation
/ 838/ الرّابطة
* Coquetry. love force؛ coquetterie، force de l'amour
/ 1680/ ناز
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2064
* Corns، warts؛ Cors، verrues
/ 1527/ المسامیر
* Correctness، saintliness؛ Droiture، saintete
/ 1075/ الصّدّیقیة
* Correlation؛ Correlation
/ 468/ التّضایف
* Correspondance؛ Correspondance
/ 1634/ المکاتبة
* Corroboration of a praise by a dispraise- like؛ Corroboration de la louange par ce qui ressemble a une blame
/ 374/ تأکید المدح بما یشبه الذمّ
* Corruption؛ Corruption
/ 1271/ الفساد
* Corruption of smell؛ Corruption de l'odorat
/ 1272/ فساد الشّمّ
* Corruption، tip، bribe؛ Corruption، pour- boire، pot- de- vin
/ 862/ الرّشوة
* Corss؛ Croix
/ 607/ چلیپا
* Cough؛ Toux
/ 743/ الخزف
* Counting؛ Denombrement
/ 994/ سیاقة الأعداد
* Counting، anaphora؛ Denombrement، repetition
/ 420/ التّردید
* Counting، enumeration؛ Denombrement، enumeration
/ 1166/ العدّ
* Counting the divine names؛ Denombre- ment des noms divins
/ 112/ إحصاء الأسماء الإلهیة
* Country، land؛ Pays، contree
/ 1557/ المصر
* Coupling، linkage؛ Jumelage، couplage
/ 1523/ المزاوجة
* Courage؛ Courage
/ 1008/ الشّجاعة
* Courtyard، dooryard؛ Cour، parvis، esplanade
/ 1291/ الفناء
* Cover، jacket؛ Couverture، veste
/ 929/ السّتری
* Cover، veil؛ Couverture، voile
/ 929/ الستور
* Crab، Cancer) astrol (، cancer؛ Crabe، le
cancer) signe du zodiaque (، cancer
/ 945/ السّرطان
* Crack، fissure؛ Felure، fissure
/ 1070/ الصّدع
* Craft، art، technique؛ Metier، art، technique
/ 1097/ الصّناعة
* Craze، passion؛ Engouement، passion
/ 1806/ الولع
* Created؛ Cree
/ 1559/ المصنوع
* Created، hadith) prophetic tradition (؛ Cree، hadith(tradition du Prophete)
/ 627/ الحدیث
* Creation؛ Creation
/ 1097/ الصّنع
* Creation؛ Creation
/ 627/ الحدوث
* Creation، creatures؛ Creation، creatures
/ 763/ الخلق
* Creation، generation؛ Creation، generation
/ 110/ الإحداث
* Creation، generation؛ Creation، generation
/ 505/ التّکوین
* Creation، invention، neologism، mongrel، mulatto؛ Creation، invention، mot forge، neologisme، metis
/ 1671/ المولد
* Creation، production؛ Creation، production
/ 566/ الجعل
* Creativity؛ Creativite
/ 85/ الإبداع
* Crescent؛ Croissant
/ 1743/ الهلال
* Crescent- shaped؛ En forme de croissant
/ 1743/ الهلالی
* Crime، mistake، offence؛ Crime، faute، delit
/ 593/ الجنایة
* Cross؛ Croix
/ 1096/ الصّلیب
* Crow، raven، body؛ Corbeau، corps opaque
/ 1248/ الغراب
* Cube؛ Cube
/ 1637/ المکعّب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2065
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2065 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
* Cup؛ Coupe
/ 359/ پیاله
* cup؛ Coupe
/ 545/ جام
* Cup، drunkness، passionate desire؛ Ivresse، desir ardent، coupe
/ 922/ ساغر
* Cup، emanation؛ Coupe، emanation
/ 1357/ الکأس
* cupola، dome؛ Coupole، dome، voute
/ 1300/ القبّة
* Curiosity، need؛ Curiosite، besoin
/ 1278/ الفضول
* Curious، intruisive؛ Curieux، indiscret
/ 1278/ الفضولی
* Curse، malediction؛ Malediction
/ 1408/ اللّعنة
* Curved، devious؛ Recourbe، detourne
/ 1640/ الملتوی
* Curve، round؛ Courbe، en rond
/ 1267/ الفرجاری
* Cut، independant proposition، prophetic tradition told by a follower of a companion of the Prophet؛ Coupe، proposition independante، tradition pro- phetique rapportee par un disciple d'un companion du prophete
/ 1632/ المقطوع
* Cutting a letter) in prosody (؛ Suppression d'une lettre(en prosodie)
/ 1143/ الطّی
* Cutting a letter or more in prosody؛ Imputation en prosodie
/ 1737/ الهتم
* Cutting a part،) prosodic modification (؛ Coupure d'une partie(modification prosodique)
/ 558/ الجزء
* Cutting، breaking؛ Decoupage، coupure
/ 1332/ القطع
* Cutting، breaking؛ Decoupage، coupure
/ 1492/ المختم
* Cutting in two، dual؛ Mise au duel d'un nom، coupure en deux
/ 379/ التّثنیة
* Cutting of a letter in prosody؛ Suppres- sion d'une lettre en prosodie
/ 1802/ الوقص
* Cutting of the ¬f from fa'ulun) in prosody (؛ Retranchement de ¬f de fa'ulun(en prosodie)
/ 539/ الثّلم
* Cutting، prosodic modification؛ Coupure، modification prosodique
/ 552/ الجدع
* Cycle، period، cyclical؛ Cycle، periode، cyclique
/ 810/ الدّور
* Cycles of prosody؛ Les cycles de la prosodie
/ 803/ دوائر العروض
* Cycles of time، orbit، revolution of stars؛ Les cycles du temps، orbite، revolution des astres
/ 803/ دوائر الأزمان
* Cylinder؛ Cylindre
/ 176/ الأسطوانة
D* Damma) short u (؛ Damma(voyelle ou breve)
/ 1121/ الضّمة
* Damp- proofing، drive، propulsion؛ Hy- drofuge، impulsion، propulsion
/ 780/ الدافع
* Darkness؛ Obscurite
/ 1153/ الظّلمة
* Darning، mending؛ Remaillage
/ 870/ الرّفو
* Day؛ Jour
/ 1815/ الیوم
* Day arc؛ Arc de jour
/ 1346/ قوس النهار
* Day، daytime؛ Jour، journee
/ 1729/ النّهار
* day، succession؛ jour، succession
/ 885/ روز
* Deafness؛ Surdite
/ 1132/ الطّرش
* Deal؛ Transaction
/ 1080/ الصّفقة
* Deal agreed، sharing of services؛ Affaire convenue، partage des services
/ 1663/ المهایأة
* Death؛ Mort، deces
/ 1668/ الموت
* Debate، dispute، controversy؛ Polemique،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2066
joute oratoire، controverse
/ 1652/ المناظرة
* Debauched person؛ Debauche
/ 779/ الدّاعر
* Debauchery، impiety؛ Impiete، debauche
/ 1273/ الفسق
* Debauch، profligacy؛ Debauche، devergondage
/ 1264/ الفجور
* Debility؛ Debilite
/ 342/ البلادة
* Debt؛ Dette، creance
/ 814/ الدّین
* Deceit؛ Tromperie
/ 303/ إیهام العکس
* December؛ Decembre
/ 1358/ کانون الأول
* Decency؛ Pudeur
/ 721/ الحیاء
* Decision، intention، resolution volition؛ Decision، intention، resolution، volition
/ 1180/ العزم
* Declaration، licence؛ Declaration، licence
/ 78/ الإباحة
* Declension، inflection conjugation؛ De- clinaison، conjugaison
/ 1626/ المقتضی
* Declinable؛ Declinable
/ 1444/ المتمکّن
* Declinable noun؛ Nom declinable
/ 1581/ المعرب
* Declinable، variable؛ Variable، declinable
/ 1472/ المجری
* Declinable verb، variable؛ Verbe decli- nable، variable
/ 1441/ المتصرّف
* Declinaison، grammatical analysis؛ Decli- naison، flexion، analyse grammaticale
/ 231/ الإعراب
* Declination؛ Declination
/ 276/ الانحراف
* Declination arc؛ Arc de declinaison
/ 680/ حصّة البعد
* Declination، conjugation؛ Declinaison، conjugaison
/ 428/ التسکین
* Decline؛ Declin
/ 129/ الإدبار
* Declined noun؛ nom decline
/ 195/ الاسم المتمکن
* Decrease، prosodic play؛ Diminution، jeu prosodique
/ 1724/ النّقص
* Deducter of tithes؛ Preleveur des dimes
/ 1157/ العاشر
* Deepness، depth، thickness؛ Profondeur، epaisseur
/ 536/ الثّخن
* Defective، defective verb؛ Defectueux، verbe defectif
/ 1661/ المنقوص
* Defective prophetic tradition؛ Tradition prophetique defectueuse
/ 1593/ المعلّل
* Defective verb؛ Verbe defectif
/ 1575/ المعتلّ
* Defective verb، unaccomplished، imper- fect؛ Verbe defectif، inacheve، imparfait
/ 1680/ الناقص
* Defect، prosodical anomaly؛ Defaut، anomalie prosodique
/ 1008/ الشّتر
* Definite article، definition؛ Article defini، definition
/ 482/ التّعریف
* Degree of the path of a heavenly body؛ Le degre du passage d'un astre ou d'une planete
/ 782/ درجة ممرّ الکوکب
* Degree of the rise of a planet؛ Degre du lever d'un astre ou d'une planete
/ 781/ درجة طلوع الکوکب
* degree of the set of a planet؛ degre du coucher d'un astre ou d'une planete
/ 782/ درجة غروب الکوکب
* Dehydrating؛ Deshydratant
/ 1473/ المجفف
* Dehydrating medecine؛ Medicament deshydratant
/ 545/ الجالی
* Dehydrator، dehydrant؛ Deshydratant
/ 1657/ المنشف
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2067
* De interpretatione؛ De l'interpretation
/ 141/ ارمینیاس
* Delay، inercasing، month postponed، leap- year؛ Decalage، ajournement du mois، augmentation، bissextile
/ 1694/ النّسی‌ء
* Delight، familiarity؛ Rejouissance، familiarite
/ 277/ الأنس
* Delightful؛ Rejouissant
/ 793/ دل‌گشای
* Delirium، hallucination؛ Delire، hallucination
/ 310/ البحران
* Delirium، hallucination، vomiting؛ Delire، hallucination، vomissement
/ 392/ التّحلّل
* Deliverance، freeing، emancipation؛ Deli- vrance، affranchissement، liberation
/ 641/ الحرّ
* Demonstration by the examples؛ De- monstration par l'exemple
/ 100/ الاجتماع بالدّلیل
* Demonstration، proof،؛ Demonstration، preuve
/ 324/ البرهان
* Demonstrative adjective or pronoun؛ Adjectif ou pronom، demonstratif
/ 189/ اسم الإشارة
* Dependence، interdependence؛ Depen- dance، interdependance
/ 532/ التّوقّف
* Deposit، trust، consignment؛ Depot، chose deposee، chose consignee
/ 1777/ الودیعة
* Depression؛ depression
/ 277/ الانخفاض
* Depth؛ Profondeur
/ 1234/ العمق
* Derivation؛ Derivation
/ 206/ الاشتقاق
* Derivation، predicate؛ Derivation، pre- misse majeure، predicat
/ 249/ الأکبر
* Derivative؛ Derive
/ 1657/ المنشعب
* Derivative noun؛ Nom derive
/ 1579/ المعدول
* Derivative verb؛ Verbe derive
/ 1564/ المطابق
* Descent؛ Chute، descente
/ 276/ الانحطاط
* Descent، decline، fall؛ Descente، declina- tion، chute
/ 1736/ الهبوط
* Descent، falling؛ Descente، baisse
/ 1687/ النّزول
* Description of an object، conception؛ Description d'un objet، conception
/ 1242/ عنوان الموضوع
* Description reflecting a fact؛ Description refletant un fait accompli
/ 528/ توجیه الواقع
* Descrption، cause، Consequence، quality؛ Description، cause، consequence، qualite
/ 1786/ الوصف
* Desire؛ Desir
/ 1047/ الشّوق
* Desired girl by men، girl of nine years؛ Fille desiree par les hommes، fille de neuf ans
/ 1547/ المشتهاة
* Desire، envy، appetite؛ Desir، envie، appetit
/ 1044/ الشّهوة
* Despised؛ Meprise
/ 1489/ المحقّر
* Detail؛ Detail
/ 494/ التّفصیل
* Deterioration of the digestion، dyspepsia؛ Deterioration de la digestion، dyspepsie
/ 1272/ فساد الهضم
* Determination؛ Determination
/ 131/ الإذعان
* Determination of the universal؛ Determi- nation de l'universel
/ 681/ حصر الکلّی
* Determination، specification؛ Determina- tion، specification
/ 489/ التّعیّن
* Determination، specification؛ Determina- tion، specification
/ 510/ التّمییز
* Determination، will؛ Determination، volonte
/ 1180/ العزام
* Devotion، abnegation؛ Devotion، abnegation
/ 764/ الخلق العظیم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2068
* Devotion، piety؛ Devotion، asservissement، piete
/ 1163/ العبودة
* Devotion، piety؛ Devotion، piete
/ 1357/ کافر بچه
* Devotion، repentance؛ Devotion، repentir
/ 273/ الإنابة
* Devout؛ Devot
/ 1124/ طاهر السّرّ
* Devout and free from all vice؛ Devot et exempt de tout vice
/ 1124/ طاهر السّرّ و العلانیة
* Dialectics؛ Dialectique، polemique
/ 175/ الإسجال
* Diameter؛ Diametre
/ 1331/ القطر
* Diarrhoea؛ Diarrhee، colique
/ 200/ الإسهال
* Diarrhoea، cholera؛ Diarrhee، cholera
/ 1747/ الهیضة
* Difference، distinction؛ Difference، distinction
/ 1269/ الفرق
* Difference، divergence، gap؛ Difference، divergence، ecart
/ 377/ التّباین
* Differences of proportionalitie s؛ Diffe- rences des proportionalites
/ 494/ تفضیل النّسبة
* Differenciation، distinction؛ Differencia- tion، distinction
/ 491/ التّفریق
* Different، contrary؛ Different، contraire
/ 1430/ المباین
* Different integers؛ Nombres entiers differents
/ 1430/ المباینة
* Difficult metaphor؛ Metaphore difficile
/ 1076/ الصّعب
* Digestion؛ Digestion
/ 1742/ الهضم
* Digestive؛ Digestif
/ 1736/ الهاضم
* Digestive apparatus؛ Appareil digestif
/ 1736/ الهاضمة
* Dignity؛ Dignite
/ 1020/ الشّرف
* Digression؛ Digression
/ 155/ الاستطراد
* Digression، apostrophe؛ Digression، apostrophe
/ 378/ تبعد نتیجة
* Digression، doubling of a letter؛ Digres- sion، doublement d'une lettre
/ 445/ التّشدید
* Digressive؛ Digressif
/ 1138/ الطّلبی
* Dilatation، aneurism؛ Dilatation، anevrisme
/ 508/ التّمدّد
* Dilation؛ Dilatation، elargissement
/ 92/ الاتّساع
* Diminutive؛ Diminutif
/ 1558/ المصغّر
* Dinar) currency (؛ Dinar(monnaie on or)
/ 815/ الدّینار
* Direction، ablutions؛ Direction، ablution pulverale
/ 535/ التّیمّم
* Dirham؛ Dirham
/ 783/ الدّرهم
* Discontraction؛ Decontraction
/ 225/ الإظهار
* Discorse، speach؛ Discours
/ 749/ الخطاب
* Disease whose remedy is without contra- indication؛ Maladie dont le remede est sans contre- indications
/ 1512/ المرض المسلم
* Disengagement، euphenism؛ Desengage- ment، euphenisme
/ 398/ التخلّص
* Disguise؛ Deguissement
/ 121/ الإخفاء
* Disguise؛ Deguisement
/ 143/ الاستتار
* Disintegration، crumbling؛ Desagregation، effritement
/ 490/ التّفتّت
* Disjunctive conditional proposition؛ Pro- position conditionnelle disjonctive
/ 1422/ الجمع
* Disk of the astrolabe؛ Chambre، disque
/ 622/ الحجرة
* Disk، plate، sheet؛ Plaque، disque
/ 1080/ الصّفیحة
* Dislocated poetry؛ Poesie disloquee
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2069
/ 1496/ المخلّع
* Dislocation، luxation؛ Desagregation، luxation
/ 1512/ المرض العام
* Dislocation، luxation؛ Dislocation، luxation
/ 277/ الانخلاع
* Dislocation، luxation؛ Desagregation، luxation
/ 491/ تفرّق الاتصال
* Disobedience، sin، wrongdoing؛ Desobeis- sance، faute، peche
/ 1592/ المعصیة
* Disposition؛ Disposition
/ 169/ الاستعداد
* Disputed contiguous walls؛ Contiguite contestee des murs
/ 96/ اتّصال التّربیع
* Disputed prophetic tradition؛ Tradition prophetique contestee
/ 1562/ المضطرب
* Dissemblance of the rhyme؛ Dissem- blance de la rime
/ 250/ الإکفاء
* Dissimulation، curtain؛ Dissimulation، rideau
/ 929/ السّتر
* Dissolution، fading؛ Dissolution، fanure
/ 832/ الذوبان
* Dissonance، discord؛ Dissonance
/ 513/ التّنافر
* Distance، dimension، interval؛ Eloigne- ment، distance، dimension، intervalle
/ 340/ البعد
* Distance، rudeness؛ Eloignement، rudesse
/ 567/ جفا
* Distillation، distilling؛ Distillation
/ 499/ التّقطیر
* Distinction؛ Distinction
/ 1663/ المنوّع
* Distinct reading، recitation، hymn؛ Lec- ture distincte، recitation، chant sacre
/ 414/ التّرتیل
* Distinct recitation؛ Recitation distincte
/ 386/ التّجوید
* Distraction؛ Egarement
/ 1255/ الغوایة
* Distraction، inattention؛ Distraction، inattention
/ 1254/ الغفلة
* Distraction، omission، forgetting؛ Distrac- tion، omission، oubli
/ 987/ السّهو
* Divinatory arrwow، lot، first intellect؛ Fleche divinatiore، lot، premier intellect
/ 1340/ القلم
* Divine assault؛ Assaut divin
/ 1245/ الغارة
* Divine، heavenly، doctor in theology؛ Divin، celeste، docteur en theologie
/ 842/ الرّبانی
* Divine kidnapping؛ Enlevement divin، ravissement
/ 523/ التّواری
* Divine names؛ Noms divins
/ 1152/ الظّلال و الضّلالات
* Divine nature، soul، theology؛ Nature divine، esprit، theologie
/ 1401/ اللاهوت
* Divine perfection، beauty؛ Perfection divine، beaute
/ 1638/ الملاحة
* Divine stage؛ Stade divin
/ 1508/ المرتبة الإلهیة
* Divinity، deism؛ Divite، deisme، theisme
/ 257/ الألوهیة
* Division، apportionment، enumeration of the parts؛ Division، repartition، enumera- tion des parties
/ 497/ التّقسیم
* Division of fractions؛ Division des fractions
/ 384/ تجزئة النّسبة
* Divisor، denominator؛ Diviseur
/ 1295/ القاسم
* Divorce by mutual consent؛ Divorce par consentement mutuel
/ 1427/ المبارأة
* Divorce، repudiation؛ Divorce، repudiation
/ 1136/ الطّلاق
* Djinn، jinn، demon؛ Dijinn، demon
/ 583/ الجنّ
* Djinn، kind of angels، folishness؛ Djinn،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2070
espece d'anges، folie
/ 597/ الجنون
* Donation for life) as long as one lives (؛ Donation viagere
/ 870/ الرّقبی
* Donation، gift؛ Don، legs
/ 1736/ الهبة
* Done، executed، object، past participle؛ Fait، execute، complement d'objet، parti- cipe passe
/ 1613/ المفعول
* Doomsday؛ Jour du jugement dernier
/ 1123/ الطّامة
* Doorstep، doorway؛ Marchepied، seuil
/ 1164/ العتبة
* Doubling؛ Doublement
/ 468/ التّضعیف
* Doubt؛ Doute
/ 1037/ الشّکّ
* Dove، universal soul؛ Colombe، ame universelle
/ 1779/ الورقاء
* Dower، dowry؛ Dot
/ 1664/ المهر
* Dowry given to a woman؛ Dot donne a la femme
/ 1193/ العقر
* Drachma، dirham، unity of measurement؛ Drachme، dirham، unite de mesure
/ 783/ الدّرخمی
* Dress، clothes، robe، unveilling، manifes- tation؛ Vetement، habit، robe، devoile- ment، manifestation
/ 854/ الرّداء
* Dressing bandage، plaster، compress؛ Bandage، pansement، compress
/ 1120/ الضّماد
* Dress، wearing، ambiguity، confusion؛ Vetement، habit، equivoque، confusion
/ 1402/ اللّبس
* Drink؛ Boisson، breuvage
/ 1011/ الشّراب
* Drink؛ Boisson
/ 764/ خم
* Drinking water، watering place؛ Eau potable، abrevoir
/ 1012/ الشرب
* Dropsy؛ Hydropisie
/ 987/ سوء القنیة
* Dropsy، hydrocephalus؛ Hydropisie، hydrocephalie
/ 153/ الاستسقاء
* Drug based upon oil or fat؛ Medicament a base d'huile ou de graisse
/ 801/ الدّهنی
* Drug، medicine؛ Medicament
/ 801/ الدّواء
* Drug، narcotic، anesthetic؛ Drogue، stu- pefiant، anesthesique
/ 1492/ المخدّر
* Drug smoothing the ulcers؛ Medicament adoucissant les ulceres
/ 1669/ الموسخ
* Drug which changes blood into flesh؛ Medicament qui change le sang en chair
/ 1653/ المنبت للحم
* Drunkenness، intoxication؛ Ivresse
/ 960/ السّکر
* Drunk، love fusion؛ Ivre، fusion amoureuse
/ 1528/ مست
* Drunkness، guide؛ Ivresse، guide
/ 764/ خمّار
* Dryness؛ Secheresse
/ 916/ زهد خشک
* Dryness، aridity؛ Secheresse، dessechement
/ 1811/ الیبوسة
* Dryness، aridity؛ Secheresse، aridite
/ 567/ الجفاف
* Dry scabies؛ Gale seche
/ 681/ الحصف
* Dualism؛ Dualisme
/ 99/ الاثنینیّة
* Duality، dualism؛ Dualite، dualisme
/ 541/ الثّنائیة
* Ducat؛ Ducat
/ 347/ البندقة
* Duodenum؛ Duodenum
/ 98/ الاثنا عشری
* Durdunj- Ay) turkish month (؛ Durdunj- Ay(mois turc)
/ 782/ دردونج‌آی
* Dust، matter، poussiere، matiere
/ 926/ السّبحة
* Dust، ray، external aspect، matter؛ Pous- siere، rayons solaires، aspect exterieur، matiere
/ 1736/ الهباء
* Duties dictated by God؛ Devoirs prescrits
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2071
par Dieu
/ 1181/ العزیمة
* Dying who divorces؛ Agonisant qui divorce
/ 1260/ الفار
* Dysentery؛ Dysenterie
/ 905/ الزّحیر
E* Easiness، ease؛ Facilite، aisance
/ 987/ السّهولة
* Easiness، permission؛ Facilite، permission
/ 849/ الرّخصة
* East، the Levant؛ Orient، le Levant، est
/ 1020/ الشّرق
* Easy، light؛ Facile، leger
/ 406/ تر
* Easy، light؛ Facile، leger
/ 985/ السّهل
* Eau- de- vie، water of life؛ Eau- de- vie
/ 312/ البختج
* Ecchymosis؛ Ecchymose
/ 263/ أم الدم
* Ecchymosis، haemorrhage؛ Ecchymose، hemorragie
/ 283/ الانصداع
* Echo؛ Echo
/ 1074/ الصّدی
* Eclipse؛ Eclipse
/ 1365/ الکسوف
* Ecliptic؛ Ecliptique
/ 748/ الخط المدیر
* Ecliptic؛ Ecliptique
/ 777/ الدائرة المارّة بالأقطاب الأربعة
* Ecstasy and awaking؛ Extase et eveil
/ 506/ التّلوین
* Ecstasy، illumination؛ Extase، illumination
/ 1028/ الشّطح
* Ecstasy، illumination، kidnaping؛ Extase، enlevement، illumination
/ 324/ البرق
* Eczema، herpes؛ Eczema، herpes
/ 1342/ القوباء
* Edge، border، unveiling؛ Bordure، devoilement
/ 1384/ کنار
* Education، custody؛ Education، garde
/ 681/ الحضانة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2071 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
* Effect، consequence، sick؛ Effet، conse- quence، malade
/ 1593/ المعلول
* Effectiveness، execution، effect؛ Applica- tion، execution، effet
/ 1712/ النّفاذ
* Efficient cause or indirect one؛ Cause efficiente ou indirecte
/ 1214/ العلّة المتعدّیة
* Effort، holy war، struggle against the desires؛ Effort، guerre sainte، lutte contre les desirs
/ 598/ الجهاد
* Egg؛ Oeuf
/ 766/ الخوذة
* Egg، headaches؛ Oeuf، migraine، mal de tete
/ 353/ البیضة
* Egotism، the I؛ Egoisme، moite
/ 274/ الأنانیة
* Election، illumination؛ Election، illumination
/ 100/ الاجتباء
* Elegance، subtlety، fineness، lightness؛ Elegance، subtilite، finesse، legerte
/ 1406/ اللّطافة
* Element؛ Element
/ 1239/ العنصر
* Element؛ Element
/ 176/ أسطقس
* Element؛ Element
/ 872/ الرّکن
* Elements and natures؛ Les elements et les natures
/ 271/ الأمّهات
* Elements of a proposition؛ Elements d'une proposition
/ 1241/ عنصر القضیة
* Elements، parts؛ Elements، parties
/ 215/ الأصول
* Elephantiasis؛ Elephantiasis
/ 773/ داء الفیل
* Eligible party، entitled party؛ Les ayants- droit) ayants- cause (
/ 212/ أصحاب الفرائض
* Elision؛ Elision
/ 419/ الترخیم
* Elision، suppression؛ Elision، suppression
/ 739/ الخبن
* Ellipsis؛ Ellipse
/ 107/ الاحتباک
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2072
* Ellipsis؛ Ellipse
/ 219/ الإضمار
* Ellipsis؛ Ellipse
/ 249/ الاکتفاء
* Ellipsis، atheism؛ Ellipse، atheisme
/ 485/ التّعطیل
* Eloquence؛ Eloquence
/ 1274/ الفصاحة
* Eloquence، proceeding by question- ans- wer؛ Eloquence، proceder par question- reponse
/ 1505/ المراجعة
* Eloquence، rhetoric؛ Eloquence، rhetorique
/ 342/ البلاغة
* Eloquence، rhetoric؛ Eloquence، rhetorique
/ 348/ البیان
* Eloquence، verve؛ Eloquence، verve
/ 558/ الجزالة
* Emanation، illumination، God who dren- ches؛ Emanation، illumination، Dieu qui abreuve
/ 922/ السّاقی
* Emanation، pleasure؛ Emanation، plaisir
/ 348/ بوسه
* Emanatist pantheism؛ Panentheisme، pantheisme emanatiste
/ 386/ التّجلّی الشّهودی
* Emancipator of a slave؛ Affranchisseur d'un esclave
/ 1671/ مولی العتاقة
* Emotion، passion؛ Emotion، passion
/ 284/ الانفعال
* End of a hemistich forming the beginning of the following one؛ Fin d'une hemisti- che constituant le debut de l'hemistiche suivante
/ 1362/ کریم الطرفین
* End of a verse of Koran، end of a rhyme، three or four consonants؛ Fin d'un verset du Coran، fin d'un bout rime، trois ou quatre consonnes
/ 1261/ الفاصلة
* End of verse or a rhyme؛ Fin d'un verset
ou d'un bout rime
/ 1262/ الفاضلة
* End، termination، outcome؛ Fin، terme، aboutissement
/ 1729/ النّهایة
* Enfranchisement، freeing؛ Affranchisse- ment، liberation
/ 1164/ العتق
* Enigma or syllepsis in geometrical figure؛ Enigme ou syllepse sous forme geometrique
/ 1599/ المعمّی المهندس
* Enigmatic speech، allusion، hysteron porteron، syllepsis؛ Propos enigmatique، allusion، inversion، syllepse
/ 1595/ المعمّی
* Enjoyment، dower of a divorced woman؛ Jouissance، douaire d'une femme divorcee
/ 1442/ المتعة
* Enough cause or motive؛ Raison suffisante
/ 532/ توفّر الدّواعی
* Enraptured؛ Extasie
/ 1471/ المجذوب
* Enriched rhyme، implication؛ Rime enri- chie، implication
/ 251/ الالتزام
* Entailer؛ Qui fait un legs pieux
/ 1753/ الواقف
* Enumeration؛ Enumeration
/ 476/ التّعدید
* Envy؛ Envie
/ 665/ الحسد
* Epidemic or endemic disease؛ Epidemie، endemie
/ 1512/ المرض الطاری
* Epidemic، plague؛ Epidemie، peste
/ 1753/ الوباء
* Epilepsy؛ Epilepsie
/ 1075/ الصّرع
* Epilepsy؛ Epilepsie
/ 1512/ المرض الکاهنی
* Epilepsy؛ Epilepsie
/ 267/ أم الصبیان
* Epiphrasis؛ Epiphrase
/ 295/ الإیغال
* Equal، identical؛ Pareil، identique
/ 1451/ المثل
* Equality؛ Egalite
/ 427/ التّساوی
* Equality، analogy؛ Egalite، analogie
/ 506/ التّماثل
* Equality، equivalence؛ Egalite،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2073
equivalence
/ 1527/ المساواة
* Equal، similar؛ Pareil، semblable، similaire
/ 1454/ المثلی
* Equal، worth؛ Egal، pareil
/ 1528/ المساوی
* Equator؛ Equateur
/ 749/ خط المشرق و المغرب
* Equator، equatorial line؛ Ligne equato- riale، equateur
/ 748/ خط الإستواء
* Equilibrium؛ Equilibre
/ 1666/ الموازنة
* Equinoctial line؛ Ligne equinoxiale
/ 1656/ منزلة الحمل و المیزان
* Equinotial line؛ Ligne equinoxiale
/ 1577/ المعدّل
* Equinox؛ Equinoxe
/ 1711/ نظیرة الانقلاب
* Equinox؛ Equinoxe
/ 227/ الاعتدال
* Equinox، ecliptic؛ Equinoxe، ecliptique
/ 1577/ المعدّل
* Equity، divine justice؛ Equite، justice divine
/ 1169/ العدل
* Equivalence، equality؛ Equivalence، egalite
/ 1480/ المحاذاة
* Equivalent surfaces؛ Surfaces equivalentes ou semblables
/ 955/ السّطوح المتشابهة
* Equivocal، ambiguous، hidden، abstract، passive؛ Equivoque، ambigu، abstrait، cache، passif
/ 1433/ المبهم
* Equivocal، obscure؛ Confus، obscur، equivoque
/ 1546/ المشتبه
* Erasure؛ Effacement
/ 1490/ المحو
* Erysipelas؛ Erysipele
/ 715/ الحمرة
* Escaping slave؛ Esclave qui se sauve
/ 81/ الإباق
* Eschatology) the end of the world (a well- adapted rhyme or example؛ Escha- tologie(le fin du monde)، rime ou exemple bien adaptes
/ 508/ التمکین
* Esoterics) mystical sect (؛ Les esoteriques(secte mystique)
/ 271/ الأمناء
* Essence of meanings) Divine names and attributes (؛ Essence des sens(Les noms et les attributs divins)
/ 1398/ گوهر معانی
* Essence of truth، table of God's decrees، first chapter of the Koran، first intellect؛ Essence des verites، table des decrets de Dieu، premier chapitre du Coran، intellect premier
/ 1426/ ماهیّة الحقائق
* Essence، quiddity؛ Essence، quiddite
/ 1423/ الماهیة
* Essence، specific difference؛ Essence، difference specifique
/ 1632/ المقول فی جواب ما هو
* Essence، substance؛ Essence، substance
/ 1389/ الکنه
* Essence، substance، the self؛ Essence، substance، le soi
/ 816/ الذّات
* Eternal؛ Sempiternel، eternel
/ 143/ الأزلی
* Eternal، old، legal delay؛ Eternel، ancien، delai legal
/ 1443/ المتقادم
* Eternal، perpetual؛ Eternel، perpetuel
/ 954/ السرمدی
* Eternity؛ Eternite
/ 1305/ القدم
* Eternity؛ Perennite، eternite
/ 143/ الأزل
* Eternity؛ Eternite
/ 84/ الأبد
* Ethics، morals؛ Ethique، morale
/ 1230/ علم الأخلاق
* Etiolation، fading؛ Etiolement، fletrissure
/ 822/ الذّبول
* Euphoria؛ Euphorie
/ 473/ التّطریب
* Even number؛ Nombre pair
/ 916/ الزّوج
* Event، taxation؛ Evenement، imposition
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2074
/ 1678/ النّائبة
* Evident، apodictic؛ Evident، apodictique
/ 357/ البیّن
* Evident proofs، testemony؛ Preuves evi- dentes، temoignage
/ 357/ البیّنات
* Evident، the Manifest، the divine Being؛ L'Evident، le Manifeste، L'etre divin
/ 1146/ ظاهر الممکنات
* Exaggerated، exalted؛ Exagere، exalte
/ 1636/ المکبّر
* Exaggeration، excess؛ Exageration، exces
/ 1254/ الغلوّ
* Exaggeration، excess؛ Exageration، exces
/ 378/ التّبلیغ
* Exaggeration، overstatement، hyperbole؛ Exaggeration، prolixite، hyperbole
/ 1428/ المبالغة
* Examination، investigation؛ Examen، investigation
/ 309/ البحث
* Example؛ Exemple
/ 1447/ المثال
* Exceeding humidity؛ Humidite excedente
/ 868/ الرّطوبة الفضلیة
* Excellence، eloquence؛ Excellence، eloquence
/ 319/ البراعة
* excepted، excluded؛ Excepte، exclu
/ 1528/ المستثنی
* Excepted، excluded؛ Excepte، exclu
/ 1612/ المفرّغ
* Excess، surplus؛ Exces
/ 176/ الإسراف
* Excess، surplus، usury؛ Excedent، usure
/ 841/ الرّبا
* Excess، what remains؛ Excedent، ce qui reste
/ 1192/ العفو
* Exchange، barter؛ Echange، troc
/ 1624/ المقایضة
* Exchange letters؛ Lettres de change
/ 956/ السّفاتج
* Excitation، connivance؛ Excitation، connivence
/ 1683/ النّجش
* Exclusion، confinement؛ Exclusion، claustration
/ 621/ الحجب
* Exclusion، exception؛ Exclusion، Exception
/ 143/ الاستثناء
* Exclusion، excommunication؛ Exclusion، bannissement، excommunication
/ 112/ الإحصار
* Exclusive use of only five letters؛ Emploi exclusif de cinq letters seulement
/ 765/ الخمسة المفردة
* Exclusivity، limitation، restriction؛ Exclu- sivite، limitation، restriction، determination
/ 680/ الحصر
* Excrement، stools؛ Excrement، selles
/ 319/ البراز
* Exemption؛ Exemption
/ 518/ التّنزه
* Exemption، abtraction) refusal of all attributes of creatures (؛ Exemption، abstraction(rejet de tout attribut des creatures)
/ 518/ التّنزیه
* Exhaustion of the subject؛ Epuisement du sujet
/ 174/ الاستیفاء
* Exhaustion، selling well، end، perish، alimony؛ Epuisement، ecoulement، pen- sion alimentaire
/ 1720/ النّفقة
* Exhortation، addition of a letter؛ Exhor- tation، addition d'une lettre
/ 404/ التذنیب
* Exhortation، pleonasm؛ Exhortation، pleonasme
/ 516/ التّنبیه
* Existence of two consonants together؛ Rencontre de deux consonnes
/ 100/ اجتماع
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2075
السّاکنین
* Existence of two opposite traditions؛ Existence de deux traditions opposees
/ 1492/ المختلف
* Existence of vowels؛ Existence des voyelles
/ 230/ الاعتلال
* Exit، exodus؛ Sortie، exode
/ 743/ الخروج
* Exordium، introduction؛ Exorde
/ 673/ حسن المطلع
* Exordium، introduction، peroration؛ Exorde، peroraison
/ 670/ حسن الابتداء
* Exoteric doctrine؛ Doctrine exoterique
/ 1146/ ظاهر المذهب و ظاهر الروایة
* Experience؛ Experience
/ 381/ التّجربة
* Expiation، expiatory gift؛ Expiation، of- frande expiatoire
/ 1368/ الکفّارة
* Explication، information؛ Explication، renseignement
/ 171/ الاستفسار
* Explication، interpretation، commentary، exegesis؛ Explication، interpretation، commentaire، exegese
/ 491/ التّفسیر
* Explicit؛ Apparent، explicite
/ 1570/ المظهر
* explicit، clear، evident، obvious؛ Explicite، clair، evident
/ 1076/ الصّریح
* Extended، simple، prosodic metre؛ Eten- du، metre prosodique، simple
/ 333/ البسیط
* Extension، outspread؛ Extension، allongement
/ 1497/ المدّ
* Extention، exclusion؛ Extention، exclusion
/ 1130/ الطّرد
* Extent، space؛ Etendue، espace
/ 262/ الامتداد
* Exterior، outside، quotient؛ Exterieur، dehors، quotient
/ 729/ الخارج
* Extinction of the voice؛ Extinction de voix،
enrouement
/ 309/ البحّة و البحوحة
* Extraneous، Kharijite؛ Externe، Kharejite
/ 730/ الخارجی
* Extremity، end، point؛ Extremite، bout، pointe
/ 1132/ الطّرف
* Eye؛ Oeil
/ 607/ چشم
* Eye؛ Oeil
/ 814/ دیدة
* Eye humidity؛ Humidites de l'oeil
/ 866/ رطوبات العین
* Eye- lash؛ Cil
/ 1524/ مژة
* Eye، the self، essence؛ Oeil، soi- meme، essence
/ 1242/ العین
* Eye trouble؛ Inflammation de l'oeil
/ 502/ التّکدر
F* Face؛ Visage
/ 898/ روی
* Face، existence، notable؛ Visage، existence، notable
/ 1759/ الوجه
* Facial appearance، look؛ Physionomie، mine
/ 941/ السّحنة
* Facial paralysis؛ Paralysie faciale
/ 1413/ اللّقوة
* Faculty، aptitude؛ faculte، aptitude
/ 1642/ الملکة
* faculty of growing؛ Faculte de croitre
/ 1680/ النّامیة
* Faculty، power؛ Faculte، pouvoir
/ 155/ الاستطاعة
* Fainting) diastole and systole (؛ Syncope(diastole et systole)
/ 348/ البواده
* Faith، belief؛ Foi، croyance
/ 297/ الإیمان
* Faith، belief، piety، righteousness؛ Foi، croyance، piete، droiture
/ 813/ الدّیانة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2076
* Faithfulness؛ Devotion، loyaute
/ 122/ الإخلاص
* Faithfulness، loyalty، fullfilment؛ Fidelite، loyaute، acquittement
/ 1800/ الوفاء
* Fake of forged coin؛ Fausse monnaie
/ 929/ الستوقة
* Fall of many syllables) in prosody (؛ Suppression de plusieurs syllabes(en prosodie)
/ 1322/ القصم
* Fall of the seventh consonant) in pro- sody (؛ Chute de la septieme consonne(en prosodie)
/ 1367/ الکفّ
* Fall of two vowels) in prosody (؛ Suppres- sion de deux voyelles(en prosodie)
/ 1334/ القطف
* False، eating without meat؛ Fausse، manger sans faire gras
/ 1524/ المزوّرة
* False feebleness؛ Pseudo- deprime
/ 277/ الانحطاط الکلّی
* Famanuth) Egyptian month (؛ Famanouth(mois egyptien)
/ 1291/ فمانوث
* Familiarity؛ Familiarite
/ 230/ الاعتیاد
* Familiarity؛ Familiarite
/ 256/ الألفة
* Family، ancestors؛ Famille، ancetres
/ 71/ الآل
* Family، relatives؛ La famille، les parents
/ 287/ الأهل
* Famous؛ Celebre
/ 1534/ المستفیض
* Famous judgements؛ Les opinions cele- bres، les jugements
/ 71/ الآراء المحمودة
* Fanack) one part over ten thousands of a day by the Greeks (؛ Fanac(une part sur dix mille d'un jour chez les Grecs)
/ 1292/ فنک
* Fanatism، sectarism؛ Fanatisme، sectarisme
/ 485/ التّعصّب
* Farmuni) Egyptian month (؛ Farmouni
) mois egyptien (
/ 1270/ فرمونی
* Farurdinmah) Persian month (؛ Farurdin- mah(mois persan)
/ 1270/ فروردین‌ماه
* Fashion، manner؛ Facon، maniere
/ 1131/ الطّرز
* Fast؛ Jeune
/ 1103/ الصّوم
* Fast of the three days of full moon؛ Jeune des trois jours de la pleine lune
/ 1105/ صوم أیام البیض
* Fatherland، native country؛ Patrie، pays natal، demeur fixe
/ 1800/ الوطن
* Fatigue؛ Surmenage، equisement
/ 234/ الإعیاء
* Favourable wind؛ Vent favorable
/ 1016/ الشّرط
* Fawen) Egyptian month (؛ Fawen(mois egyptien)
/ 1263/ فاون
* Fear؛ Peur، crainte
/ 766/ الخوف
* Fear، gravity، caution؛ Crainte، gravite، circonspection
/ 1747/ الهیبة
* Feast، holiday، manifestation؛ Fete، manifestation
/ 1242/ العید
* February؛ Fevrier
/ 1004/ شباط
* Feebleness؛ Deprime
/ 276/ الانحطاط الجزئی
* Feeling، sensation؛ Sentiment، sensation
/ 1033/ الشّعور
* Feet of a metre) prosody (؛ Pieds d'un metre(prosodie)
/ 235/ الأفاعیل
* Felicity، rejoicing؛ Beatitude، allegresse، felicite
/ 1246/ الغبطة
* Feminine؛ Feminin
/ 1419/ المؤنّث
* Fever؛ Fievre
/ 709/ الحمّی
* Fictive propositions؛ Propositions fictives
/ 1325/ القضایا الاعتباریة
* Field، arena، encounter with the beloved؛ Lice، champ، rencontre du bien- aime
/ 1672/ میدان
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2077
* Figurative expression؛ Sens figure، metaphore
/ 1456/ المجاز
* Figurative meaning؛ Sens figure
/ 688/ الحقیقة القاصرة
* Figure in geomancy؛ Figure en geomancie
/ 1300/ قبض الخارج
* Figure in geomancy؛ Figure en geomancie
/ 1300/ قبض الداخل
* Figure in geomancy؛ Figure en geomancie
/ 1536/ المسدود
* Figure in geomancy؛ Figure en geomancie
/ 1726/ نقی الخدّ
* Figure of geomancy؛ Figure en geomancie
/ 1700/ نصرة الدّاخل
* Figure of speech consisting of naming many objects and accompanying every- one by an adequate adjective؛ Figure de style qui consiste a nommer plusieur objets et a faire accompagner chacun d'un adjectif adequat
/ 1409/ اللّف و النّشر
* Figure of speech consisting of naming many objects and accompanying every one by an adequate adjective، prose؛ Figure de style qui consiste a nommer plusieurs objets et a faire accompagner chacun d'un adjectif adequat، prose.
/ 1695/ النّشر
* Figure of superposed three lines and a point؛ Figure de trois lignes et un point superposes
/ 286/ الأنکیس
* Figures of sciences) human feelings (؛ Les figures des sciences(les sentiments de l'homme)
/ 862/ رسوم العلوم و رقوم العلوم
* Final horizon، unveiling of the divine
presence؛ Horizon final، devoilement de la presence divine
/ 241/ الأفق المبین
* Find، foundling؛ Objet ramasse، enfant trouve
/ 1413/ اللّقیط
* Finding، waif، find؛ Trouvaille، objet trouve par terre
/ 1413/ اللّقطة
* Fine stok of inspiration) in poetry (؛ Bonne trouvaille(en poesie)
/ 509/ التّملیح
* Fine، thin، subtle؛ Fin، mince، subtil
/ 871/ الرّقیقة
* Finger، one sixth؛ Doigt، une sixieme
/ 211/ الإصبع
* Fir؛ Sapin
/ 954/ سروی
* Firefly، misanthrope؛ Luciole، misanthrope
/ 1332/ القطرب
* First accent، prelude to a fever؛ Permier accent، prelude d'une fievre
/ 859/ الرّس
* First chapter of the Koran، the first seven chapters of the Koran، the Koran؛ Premier chapitre du coran، les sept premiers chapitres du Coran، Coran
/ 926/ السّبع المثانی
* First hemistich؛ Premier hemistiche
/ 1070/ الصّدر
* First intellect؛ Premier intellect
/ 1152/ الظلّ الأول
* First intellect، active intellect، God؛ Premier intellect، intellect agent، Dieu
/ 1431/ المبدأ الفیّاض
* First letter in fortume- telling؛ Premiere lettre en onomancie
/ 904/ الزّبر
* First letter of a word or a verb؛ Premiere lettre du mot ou du verbe
/ 1260/ الفاء
* First parallax؛ Le parallaxe
/ 118/ الاختلاف
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2078
الأول
* First، prime number؛ Premier، nombre premier
/ 289/ الأول
* Fissure، crack، rift، tear؛ Fissure، faille، dechirure
/ 1037/ الشّق
* Fitted with، possessing؛ Pourvu de، doue، possesseur
/ 818/ الذّات
* Flash of lightning؛ Eclair
/ 307/ البارقة
* Flat road؛ Chemin plat
/ 960/ السّکّة
* Flatulence، swelling؛ Flatulence، enflure
/ 1713/ النّفخة
* Flatulent؛ Flatulent
/ 1661/ المنفخ
* Flexibility، suppleness؛ Souplesse، flexibilite
/ 1418/ اللّین
* Flirting، love or erotic poetry؛ Flirt، poesie amoureuse ou erotique
/ 1253/ الغزل
* Flogging، flagellation؛ Flagellation، fouettement
/ 569/ الجلد
* Flow، casting، liquid؛ Ecoulement، cou- lage، liquide
/ 998/ السّیلان
* Flow، harmony؛ Ecoulement، harmonie
/ 281/ الانسجام
* Flowing، streaming، circulation؛ Ecoule- ment، ruissellement، circulation
/ 557/ الجریان
* Flu، influenza، cold؛ Grippe، rhume
/ 908/ الزّکام
* Flute، letter of the beloved؛ Flute، lettre du bien- aime
/ 1681/ نای
* Follower of a chief or a guide؛ Adepte d'un chef
/ 835/ ذو مصّة
* Follower of a companion of the Prophet؛ Adepte d'un compagnon du prophete
/ 362/ التابعیّ
* Follower of a follower of a companion of the prophet؛ Adepte d'un adepte d'un
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2078 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
compagnon du prophete
/ 378/ تبع التّابعی
* Follower of a spiritual leader؛ Compa- gnon d'un chef spirituel
/ 1502/ المدرک
* Follower of the Prophet؛ Compagnon du Prophete
/ 1060/ الصّحابی
* Follower or pupil of a spiritual guide؛ Disciple ou eleve d'un chef spirituel
/ 1413/ اللقی
* Follower، possessor، owner؛ Companion، possesseur، proprietaire
/ 1053/ الصّاحب
* Fomentation؛ Fomentation medicale
/ 1703/ النطول
* Food؛ Aliment، nourriture
/ 1135/ الطّعام
* Food؛ Aliment، nourriture
/ 1247/ الغذاء
* Food، nutrition؛ Nourriture
/ 1345/ القوت
* Foot؛ Pied
/ 1304/ القدم
* Forbidden but originally legal؛ Interdit bien que legal a l'origine
/ 1637/ المکروه
* Forbidden، illicit، taboo، incest؛ defendu، tabou، illicite، inceste
/ 1487/ المحرم
* Foreign، outsider؛ Etranger، xenisme
/ 608/ الحائل
* Forepart، premise، vanguard، advance gard؛ Devant، avant- props، premisse، avant- garde de l'armee
/ 1629/ المقدّمة
* Forged or fake coin، forged، currency؛ Monnaire fausse ou contrefaite
/ 919/ الزّیف
* Forgetting، amnesia؛ Oubli، amnesie
/ 1694/ النّسیان
* Forgiveness؛ Pardon
/ 1527/ المسامحة
* For life؛ Viager
/ 1233/ العمری
* Form؛ Forme
/ 1100/ الصورة
* Form، aspect، appearance، astronomy؛ Forme، aspect، apparence، astronomie
/ 1746/ الهیئة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2079
* Formation، derivation shaping؛ Forma- tion، derivation، faconnement
/ 1102/ الصّوغ
* Form، figure، aspect؛ Forme، figure، aspect
/ 1039/ الشّکل
* Fortifying، tonic؛ Stimulant، tonifiant، roboratif
/ 1633/ المقوّی
* Fortunes، chances، destinies؛ Fortunes، chances، destins
/ 1141/ الطّوالع
* Fortunes of the soul؛ Fortunes de l'ame
/ 682/ حظوظ النفس
* Fortune telling with letters، onomancy؛ Onomancie
/ 174/ الاستنطاق
* Forward sale، loaning without interest؛ Vente a terme، pret sans interet
/ 1244/ العینة
* Foundation، antepenultimate alif on the rhyme؛ Fondation، institution، fonde- ments، alif antepenultieme a la rime
/ 371/ التأسیس
* Foundation، base، argumentation، sup- port، introduction؛ Fondement، base، argumentation، appui، introduction
/ 984/ السّند
* Four figures in geomancy؛ Quatre figures en geomancie
/ 1446/ المتولّدات
* Four letters poetry؛ Poesie de quatre lettres
/ 137/ الأربعة الأحرف
* Fracture، break؛ Fracture، brisure
/ 1010/ الشّدخ
* Fracture، fracturing؛ Fracture، fraction
/ 1363/ الکسر
* Fragility، frailty؛ Fragilite، friabilite
/ 1741/ الهشاشة
* Fragility، simplicity or lightness of style؛ Fragilite، simplicite، legerete du style
/ 965/ السّلاسة
* Framework of the body؛ Charpente du
corps
/ 347/ البنیة
* Freckle؛ Taches sur la peau ou de rousseur
/ 323/ البرش
* Freckles؛ Tache de rousseur
/ 1375/ الکلف
* Freeing) of a slave (؛ Affranchissement(d'un esclave)
/ 227/ الإعتاق
* Free man؛ Homme libre
/ 142/ آزاد
* Frequenting، company، delight، enjoy- ment؛ Frequentation، compagnie، jouissance
/ 1181/ العشرة
* Friend، beloved، vision of the True؛ Ami، bien- aime، vision du vrai
/ 1811/ یار
* Friendship؛ Amitie
/ 1069/ الصّداقة
* Friendship؛ Amitie
/ 812/ دوستی
* Friendship، loyalty، allegiance؛ Amitie، loyaute، allegeance
/ 1805/ الولاء
* Frigidity؛ Frigidite
/ 89/ الإبردة
* Frostbite؛ Gelure
/ 1512/ المرض القصری
* Fugitive thought، passing idea؛ Pensee fugitive، idee passagere
/ 752/ الخطرة
* Full moon، stars؛ Pleine lune، astres
/ 78/ الأب
* Function؛ Fonction
/ 282/ الانسحاب
* Fundamentals of the religion؛ Fonde- ments de la religion
/ 215/ أصول الدین
* Future؛ Avenir
/ 172/ الاستقبال
* Future life؛ La vie future
/ 71/ الآخرة
G* Gain، utility، benefit، interest؛ Gain، utilite، interet
/ 1260/ الفائدة
* Gall- bladder؛ Bile، vesicule biliaire
/ 1079/ الصّفراء
* Gallop؛ Galop
/ 1485/ المحدث
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2080
* Galop، run؛ Galop، galopade، course
/ 1443/ المتلاقی
* Game in prosody؛ Jeu en prosodie
/ 1634/ المکالفة
* Game، playing؛ Jeu
/ 1408/ اللّعب
* Garantee، commitment، responsability؛ Garantie، caution، engagement، responsabilite
/ 1242/ العهدة
* Gathering the letters of the alphabet in one verse or two؛ RAssembleur des lettres de l'alphabet en un vers ou deux
/ 546/ جامع الحروف
* General، generality، common؛ General، generalite، commun
/ 1234/ العموم
* General questions؛ Les questions generales
/ 273/ الأمور العامة
* Generation، begetting؛ Generation، engendrement
/ 534/ التّولید
* Generation، universe؛ Generation، univers
/ 1392/ الکون
* Generosity، mercy؛ Generosite، misericorde
/ 601/ الجود
* Genetal organs؛ Parties genitales
/ 1267/ الفرج
* Genus، species، sex؛ Genre، espece، sexe
/ 594/ الجنس
* Geomancy؛ Geomancie
/ 874/ الرّمل
* Geometry، architecture، engineering؛ Geometrie، architecture، genie civil
/ 1744/ الهندسة
* Gift، donation، present؛ Don، cadeau، present
/ 1740/ الهدیّة
* Gift، pay؛ Don، solde، paie
/ 1186/ العطاء
* Gift، present، favour، grace؛ Don، faveur، grace
/ 1731/ النّوال
* Girl، daughter؛ Fille
/ 347/ البنت
* Glaucoma؛ Glaucome
/ 1119/ ضغط العین
* Goal، aim، objective؛ But، cible، objectif
/ 1249/ الغرض
* Goal، end، tip، aim، objective؛ But، fin، finalite، bout
/ 1245/ الغایة
* God، the Lord؛ Dieu، Seigneur
/ 840/ الرّبّ
* Gold؛ Or
/ 905/ زر
* Good argumentation؛ Bonne argumentation
/ 671/ حسن التّعلیل
* Good peroration، strange peroration؛ Bonne peroraison، peroraison etrange
/ 673/ حسن المقطع
* Goods؛ Biens
/ 1435/ المتاع
* Goods؛ Marchandise
/ 968/ السّلعة
* Goods، extent، wideness، offer، latitude؛ Marchandise، ampleur، largeur، offre، latitude
/ 1171/ العرض
* Good succession؛ Bonne succession
/ 673/ حسن النّسق
* Good understanding؛ Bonne comprehension
/ 601/ جودة الفهم
* Gout، rheumatism؛ Goutte، rhumatisme
/ 1724/ النّقرس
* Governing word، governed noun of a genitive؛ Nom dominant، complement de nom
/ 1560/ المضاف
* Governor، administrator، guide؛ Gouver- neur، administrateur، guide
/ 839/ الرّاعی
* Graceful؛ Gracieux
/ 1059/ صبیح الوجه
* Gracefulness، intelligence، beauty؛ Fi- nesse، intelligence، beaute
/ 1146/ الظّرافة
* Grammatical form؛ Forme grammaticale
/ 1106/ الصّیغة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2081
* Grammatical mistake؛ Erreur de langage
/ 1402/ اللّحن
* Grandfather؛ Grand- pere
/ 552/ الجدّ
* Grandson، great- grandson؛ Petit- fils et arriere petit- fils
/ 1682/ نبیرة أول و دوّم و سوّم
* Grapevine؛ Vignoble، olivaie
/ 1362/ الکرم
* Grateful even in calamity؛ Reconnaissant meme en malheur
/ 1041/ الشّکور
* Grazing cattle؛ Betail au paturage
/ 921/ السّائمة
* Great، contraction؛ Grand، contraction
/ 1359/ الکبیر
* Great decrease in prosody؛ Diminution considerable en prosodie
/ 1730/ النّهک
* Greatness، dimension، measure؛ Gran- deur، dimension، mesure
/ 1192/ العظم
* Greatness، magnificence، splendour، the Venerated) God (؛ Grandeur، magnifi- cence، splendeur، le Venere(Dieu)
/ 568/ الجلال
* Green- striped suit؛ Habit vert raye
/ 746/ الخضراء
* Grill؛ Grillade
/ 1358/ کباب
* Groupe of people، crowd، addition، sum، plural، union؛ Groupe de gens، foule، addition، somme، pluriel
/ 571/ الجمع
* Growth، increase؛ Croissance، accroissement
/ 1728/ النّموّ
* Guarantee، bail؛ Garantie، caution
/ 1368/ الکفالة
* Guarantee of a pledge؛ Garantie d'un gage
/ 1121/ ضمان الرّهن
* Guarantee of payment at delivery؛ Ga- rantie de paiement a la delivrance
/ 1121/ ضمان الدّرک
* Guarantee of sale؛ Garantie de vente
/ 1121/ ضمان المبیع
* Guarantee، surety؛ Garantie، caution
/ 1120/ الضّمان
* Guessing the missed letters؛ Deviner les lettres retranchees
/ 225/ إظهار المضمر
* Guide، master، leader؛ Chef، guide، maitre، leader
/ 907/ الزعیم
* Guilt، mistake، sin؛ Culpabilite، faute، peche
/ 827/ الذّنب
H* Habit؛ Habitude
/ 1156/ العادة
* Hadith beginning by that؛ Hadith commen 5 ant par que
/ 1420/ المؤنّن
* Hadith reported by two or three men؛ Hadith rapporte par deux ou trois personnes
/ 1181/ العزیز
* Haemorrhage؛ Hemorragie cerebrale
/ 284/ الانفتاح
* Haemorrhage، bleeding؛ Hemorragie
/ 1112/ الضّرر
* Haemorrhoids؛ Hemorroides
/ 348/ البواسیر
* Hailstone، indigestion؛ Grelon، indigestion
/ 321/ البردة
* Hair؛ Cheveu
/ 1030/ الشّعر
* Hair، authentic divine manifestation؛ Cheveu، manifestation divine authentique
/ 1672/ موی
* Half، meridian؛ Moitie، meridien
/ 1700/ النّصف
* Hand، power؛ Main، puissance
/ 784/ دست
* Handshake، shaking hands؛ Serrement des mains
/ 1554/ المصافحة و التّصافح
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2082
* Handwriting، script؛ Ecriture، calligraphie
/ 1359/ الکتابة
* Happiness؛ Bonneur
/ 956/ السّعادة
* Hardening، callus، callosity، hard skin؛ Durcissement، cal، calus، callosite، durillon
/ 561/ الجسأة
* Hardship، supernatural؛ Epreuve، surnaturel
/ 84/ الابتلاء
* Harmonization، balancing of the senten- ces؛ Harmonisation، equilibrage des phrases
/ 494/ التّفویق
* Harmony، equilibrium؛ Harmonie، equilibrage
/ 290/ الایتلاف
* Harmony، proportionality، rolling up؛ Harmonie، proportionnalite، enroulement
/ 505/ التّلفیف
* Hatour nam) Egyptian month (؛ Hatour nam(mois egyptien)
/ 1737/ هثور نام
* Headache، migraine؛ Migraine، cephalalgie
/ 1037/ الشّقیقة
* Head، capital، top؛ Tete، capital، sommet
/ 839/ الرأس
* Heady wine؛ Vin capiteux
/ 582/ الجمهوری
* Health، exactitude، well- founded، validi- ty؛ Sante، exactitude، bien- fonde، validite
/ 1062/ الصّحّة
* Healthy، valid، whole number؛ Sain، valide، nombre entier
/ 1068/ الصحیح
* Hearing؛ Audition
/ 974/ السّمع
* Hearsay؛ Oui- dire
/ 427/ التّسامع
* Heart، bottom، courage، metathesis؛ Coeur، fond، bravoure، metathese
/ 1334/ القلب
* Heart oppression and failure؛ Oppression de coeur et defaillance
/ 1119/ ضغط القلب
* Heat؛ Chaleur
/ 641/ الحرارة
* Heat، heat of love؛ Chaleur، chaleur de l'amour
/ 1398/ گرمی
* Heavenly equator؛ Equateur celesse
/ 748/ المرکز المعدّل
* Heavenly jujube tree؛ Jujubier celeste
/ 941/ سدرة المنتهی
* Heaven، zodiac؛ Ciel، zodiaque
/ 971/ السّماء
* Hectare؛ Hectare
/ 557/ الجریب
* Height؛ Hauteur
/ 137/ الارتفاع
* Height، elevation، altitude؛ Hauteur، elevation، altitude
/ 1231/ العلوّ
* Hemeralopia، day blindness، weakness of the eye- sight؛ Nyctalopie، faiblesse de la vue
/ 755/ الخفش
* Hemistich؛ Hemistiche
/ 1028/ الشّطر
* Hepatitis؛ Hepatite
/ 818/ ذات الکبد
* Heptagon؛ Heptagone
/ 1528/ المسبّع
* Hereditary disease؛ Maladie hereditaire
/ 1512/ المرض المتوارث
* Heresy؛ Heresie
/ 313/ البدعة
* Heretic، manichean، unbeliever؛ Incroy- ant، heretique، manicheien
/ 913/ الزّندیق
* Hermetic، enigmatic، impenetrable؛ Her- metique، enigmatique، impenetrable
/ 1604/ المغلق
* Hernia؛ Hernie
/ 1263/ الفتق
* Hexagon؛ Hexagone
/ 1536/ المسدّس
* Hiccough؛ Hoquet
/ 1292/ الفواق
* Hidden features or characteristics؛ Ca- racteristiques cachees
/ 661/ الحروف العالیات
* Hidden saints؛ Saints dissimules
/ 1636/ المکتومون
* Hidden، veiled؛ Cache، derobe
/ 1535/ المستور
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2083
* Hiding- place؛ Cachette
/ 1255/ غمکده
* Hierarchy، arrangement، order؛ Hierar- chie، arrangement، ordre
/ 411/ التّرتیب
* High smell، stink؛ Odeur forte، puanteur
/ 824/ الذّفر
* History، chronology؛ L'histoire، chronolo- gie، annales
/ 365/ التّاریخ
* Hitch، anaphora؛ Empechement، repetition
/ 608/ الحاجب
* Holy Koran؛ Le Coran
/ 1555/ المصحف
* Holy night، destiny night؛ Nuit sacree، nuit du destin
/ 1418/ لیلة القدر
* Holy thing، taboo، prohibition؛ Chose sacree، tabou، interdiction
/ 660/ الحرمة
* Home conduct؛ Art menager
/ 402/ تدبیر المنزل
* Homogeneity، belonging to the same genus or the same species؛ Homoge- neite، appartenance au meme genre ou a la meme espece
/ 381/ التجانس و کذا المجانسة
* Homonym؛ Homonyme
/ 855/ الرّدیف
* Homonymy؛ Homonymie
/ 202/ الاشتراک
* Honey with rosewater؛ Miel avec eau de rose
/ 568/ الجلّاب
* Hope، expectation؛ Esperance
/ 415/ التّرجّی
* Hope، fear؛ Esperance، crainte
/ 843/ الرّجاء
* Hope، fear؛ Esperance، crainte
/ 847/ الرّحاء
* Horizon؛ Horizon
/ 239/ الأفق
* Horoscopy، divinatory art، clairvoyance؛ Horoscopie، astromancie، voyance
/ 512/ التناظر
* Hot؛ Chaud
/ 779/ داغ
* Hot compress؛ Compresse chaude
/ 1383/ الکماد
* House، family؛ Maison، famille، un vers de poesie
/ 351/ البیت
* House، home، housekeeping، mansion of
the moon؛ Maison، art menager، mansion de la lune
/ 1655/ المنزل
* House، home، land، country؛ Maison، logis، terre، pays
/ 778/ الدّار
* House of wisdom) faithful heart (؛ La maison de la sagesse(le coeur loyal)
/ 353/ بیت الحکمة
* Human nature؛ Nature humaine
/ 1680/ النّاسوت
* Humidity؛ Humidite
/ 322/ البردیة
* Humidity؛ Humidite
/ 344/ البلّة
* Humidity؛ Humidite
/ 867/ الرّطوبة
* Humid، moist، wet؛ Humide، mouille
/ 1654/ المنتقع
* Humility؛ Humilite
/ 523/ التّواضع
* Humility، favoritism، partiality، imitation؛ Humilite، favoritisme، partialite، imitation
/ 1479/ المحاباة
* Humming، buzzing؛ Bourdonnement
/ 1140/ الطّنین
* Humming، buzzing noise in the ear؛ Bourdonnement، bourdonnement d'oreille
/ 813/ الدّویّ
* Humour، mixing؛ Humeur، melange
/ 1518/ المزاج
* Hump؛ Bosse
/ 625/ الحدبة
* Hunger؛ Faim
/ 601/ الجوع
* Hunting؛ Chasse
/ 1106/ الصّید
* Hyperbole؛ Hyperbole
/ 234/ الإغراق
* Hypocrisy، bigotry؛ Hypocrisie، bigoteri
/ 900/ الرّیاء
* Hypocrite؛ Hypocrite، imposteur
/ 1652/ المنافق
* Hypothesis؛ Hypothese
/ 235/ الافتراض
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2084
I* Iambic، declination، ascension؛ Iambe، descendant، ascendant
/ 1753/ الوتد
* Ibahiyya) sect (؛ Ibahiyya(secte)
/ 79/ الإباحیّة
* Identification، indubitableness؛ Identifi- cation، indubitabilite
/ 392/ التّحقّق
* Identity؛ Identite
/ 1745/ الهویة
* Identity، equality، equivalence؛ Identite، egalite، equivalence
/ 1528/ المساوقة
* Idiocy، stupidity؛ Maladresse، idiotie
/ 868/ الرعونة
* Idol؛ Idole
/ 1097/ الصّنم
* Idol؛ Idole
/ 1756/ الوثن
* Idol؛ Idole
/ 308/ بت
* Ignorance؛ Ignorance
/ 599/ الجهل
* Ijtihad) independent judgement (juris- prudence؛ Ijtihad(Jugement indepen- dant)jurisprudence
/ 101/ الاجتهاد
* Ikindi- Ay) Turkish month (؛ Ikindi- Ay(mois turc)
/ 295/ ایکندی آی
* Illicit، wicked، bad؛ Illicite، mauvais
/ 739/ الخبیث
* Illness، disease؛ Maladie، affection
/ 773/ الدّاء
* Illness، disease، sickness؛ Maladie، mal
/ 1511/ المرض
* Ill omen؛ Mauvais augure
/ 1143/ الطّیرة
* Illumination؛ Ilumination
/ 903/ الزاجر
* Illumination inspiration؛ Illumination، inspiration
/ 89/ آبروی
* Illumination، unveiling، revelation؛ Illu- mination، devoilement، revelation
/ 706/ الحلاوة
* Illusion، chimera، imagination؛ Illusion،
chimere، imagination
/ 1808/ الوهم
* Illusion، imagination؛ Illusion، imagination
/ 534/ التّوهّم
* Illusory، chimerical، imaginary، fictitious؛ Chimerique، illusoire، imaginaire، fictif
/ 1809/ الوهمیّ
* Ilud) september in Hebrew calender (؛ Ilud(septembre dans le calendrier juif)
/ 296/ ایلد
* Image، imagination؛ Image، imagination
/ 767/ الخیال
* Image، impression؛ Image، impression
/ 137/ الارتسام
* Imaginary، fantastic؛ Imaginaire، fantastique
/ 770/ الخیالی
* Imaginated propositions، suggestions؛ Propositions imaginees، suggestions
/ 1496/ المخیّلات
* Imagination؛ Imagination
/ 1436/ المتخیّلة
* Imagination؛ Imagination
/ 347/ بنطاسیا
* Imagination، representation؛ Imagina- tion، representation
/ 399/ التّخیّل
* Imamate؛ Imamat
/ 259/ الإمامة
* Imams؛ Imams
/ 74/ الأئمّة
* Imperfect، present tense، indicative؛ In- accompli، present، indicatif، subjonctif
/ 1560/ المضارع
* Implication؛ Implication
/ 234/ الإعنات
* Implication، inclusion؛ Implication، inclusion
/ 469/ التّضمین
* Implicit، predestined؛ Implicite، predestine
/ 1627/ المقدّر
* Imposition، constraint؛ Imposition، contrainte
/ 273/ امیری
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2085
* Impossibility؛ Impossibilite
/ 263/ الامتناع
* Impurity، dirtiness؛ Impurete، souillure
/ 1683/ النّجس
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2085 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
* Inaccurate، hidden، uncertain؛ Imprecis، cache، incertain
/ 1120/ الضّمار
* Inanimate، wasteland، uncultivated land without any owner؛ Inanime، terrain improductif، terrain inculte sans proprietaire
/ 1665/ الموات
* Incapability، behind، second hemistich، inimitability؛ Incapacite، derriere، deu- xieme hemistiche، inimitabilite
/ 1165/ العجز
* Incarnation، pantheism، union؛ Incarna- tion، pantheisme، fusion
/ 706/ الحلول
* Incest، son in- law، relative of the wife؛ Inceste، gendre، parent de l'epouse
/ 739/ الختن
* Incision؛ Incision
/ 661/ الحزّ
* Incitation، anaphora؛ Incitation، repetition
/ 234/ الإغراء
* Incitation، exhortation؛ Incitation، exhortation
/ 391/ التّحضیض
* Inclination؛ Inclination
/ 218/ الإضجاع
* Inclination؛ Inclination
/ 259/ الإمالة
* Inclination؛ Inclination
/ 340/ البطح
* Inclination، desire؛ Inclination، desir
/ 230/ الاعتماد
* Inclination، tendency، disposition؛ Incli- nation، tendance، disposition
/ 1674/ المیل
* Incommensurable number؛ Nombre incommensurable
/ 1593/ المعقود
* Incomplete but implied sens؛ Sens incom- plet mais sous- entendu
/ 618/ الحامل الموقوف المتولّد
* Incomplete Sens؛ sens incomplet
/ 618/ الحامل الموقوف
* Incomplete verbs؛ Les verbes incomplets
/ 237/ الأفعال الناقصة
* Increase، augmentation، derivative stem of a verb؛ Augmentation، accroissement، verbe derive
/ 1524/ المزید
* Increase، surplus، excess؛ Augmentation، surplus، excedent
/ 917/ الزّیادة
* Incubation، inhibition؛ Incubation، inhibition
/ 83/ الابتداء الجزئی
* Indeclinable، invariable؛ Indeclinable، invariable
/ 1432/ المبنی
* Indefinite noun؛ Indetermine، mot indefini
/ 1728/ النّکرة
* Indefinite proposition؛ Proposition inde- finie ou indeterminee
/ 1664/ المهملة
* Indefinite proposition؛ Proposition inde- finie ou indeterminee
/ 1664/ المهملة
* Indication؛ Indication
/ 201/ الإشارة
* Indifference؛ Indifference
/ 874/ رند
* Indigestion؛ Indigestion
/ 340/ بطلان الهضم
* Indigestion؛ Indigestion
/ 399/ التّخمة
* Indigestion؛ Indigestion
/ 988/ سوء الهضم
* Indigestion، dyspepsia؛ Indigestion، dyspepsie
/ 1119/ ضعف الهضم
* Indisposition، slight illness؛ Indisposition، maladie legere
/ 1511/ المرض الجزئی
* Individual، strange، substance؛ Individu، etrange، substance
/ 1267/ الفرد
* Induction؛ Induction
/ 1355/ القیاس المقسم
* Induction؛ Induction
/ 172/ الاستقراء
* Infallibility، vertue، chastity؛ Infaillibilite، vertu، chastete
/ 1183/ العصمة
* Inferior planets) moon، Venus، Mercu-
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2086
ry (؛ Les planetes inferieures) lune، Venus، Mercure)
/ 958/ السّفلیة
* Infidelity؛ Infidelite، incroyance
/ 1368/ الکفر
* Infinitive؛ Infinitif
/ 195/ اسم المصدر
* Infirm، invalid؛ Infirme، invalide
/ 1632/ المقعد
* Inflexion، conjunction، coordination؛ In- flexion، conjonction، coordination
/ 1187/ العطف
* Inflexion of the voice؛ Inflexion vocalique
/ 501/ التّقلیل
* Inflexion of the voice؛ Inflexion vocalique
/ 505/ التّلطیف
* Influenza، flu؛ Rhume، grippe
/ 1687/ النّزلة
* Information؛ Renseignement
/ 148/ الاستخبار
* Information؛ Information
/ 234/ الإعلام
* Information؛ Information
/ 274/ الإنباء
* Information، narration، bringing back the words of others؛ Information، narration، rapporter les propos d'un autre
/ 388/ التّحدیث
* Information، news، predicate؛ Informa- tion، nouvelle، attribute، predicat
/ 735/ الخبر
* Ingredient، juice، humour؛ Ingredient، jus، humeur
/ 759/ الخلط
* Inhabited region، populated zone؛ Region habitee، zone peuplee
/ 843/ الرّبع المسکون و الرّبع المعمور
* Injury، wound، cut، lesion؛ Blessure، plaie، lesion
/ 556/ الجراحة
* Inlaying، inlay، harmonization؛ Incrusta- tion، harmonisation
/ 421/ التّرصیع
* Innate propositions، or natural؛ Proposi- tions innees، spontanees ou naturelles
/ 1325/ القضایا
* Innovated، poetry without love؛ Innove، poesie sans amour
/ 1471/ المجدّد
* Innovator، heretic، heresiarch؛ Innova- teur، heretique
/ 1431/ المبتدع
* Insipidity، tastelessness؛ Insipidite
/ 490/ التّفاهة
* Inspiration، revelation؛ Inspiration، revelation
/ 256/ الإلهام
* Inspired؛ Inspire
/ 1485/ المحدّث
* Instinct، impulse؛ Instinct، pulsion
/ 1252/ الغریزة
* Instinctive or animal humidity؛ Humidite instinctive ou animale
/ 868/ الرّطوبة الغریزیة
* In straight line، parallelism؛ En ligne droite، parallelisme
/ 1665/ الموازاة
* Insubordinate wife؛ Femme rebelle vis- a- vis de son mari
/ 1680/ النّاشزة
* Intellection، conception reasoning، pru- dence؛ Intellection، conception، raisonne- ment، prudence
/ 486/ التّعقّل
* Intellectual، rational؛ Intellectuel، rationnel
/ 1202/ العقلی
* Intelligence، insight، cleverness، unders- tanding؛ Intelligence، perspicacite، comprehension
/ 1279/ الفطنة
* Intelligence، sagacity؛ Intelligence، sagacite
/ 824/ الذّکاء
* Intelligent، lucid؛ Intelligent، lucide، visionnaire
/ 833/ ذو العقل
* Intelligible؛ Intelligible
/ 1593/ المعقول
* Intelligible world؛ Monde intelligible
/ 1638/ الملأ الأعلی
* Intention، determination، energy، activi- ty؛ Intention، determination، energie، activite
/ 1744/ الهمّة
* Intention، purpose؛ Intention، dessein
/ 1735/ النّیّة
* Intercession، mediation؛ Intercession،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2087
mediation
/ 1034/ الشّفاعة
* Interchangeabili ty of the hemistiches of a poem؛ Interchangeabili te des hemistiches d'un poeme
/ 409/ الترافق
* Interest، utility، service؛ Interet، utilite، service
/ 1559/ المصلحة
* Interference، coincidence؛ Interference، coincidence
/ 401/ التّداخل
* Interior؛ Interieur
/ 779/ الدّاخل
* Interjection؛ Interjection
/ 1280/ فعل التعجب
* Interlocution، discourse؛ interlocution، conversation
/ 1480/ المحادثة
* Intermediary، mediator، guide، means؛ Intermediaire، mediateur، guide، moyen
/ 1751/ الواسطة
* Intermediate؛ Intermediaire
/ 357/ بین بین
* Intermediate prayer) prayer of midday or of the morning (؛ Priere mediane(priere du midi ou celle du matin)
/ 1091/ الصلاة الوسطی
* Intermediate stage؛ Phase intermediaire
/ 530/ التّوسّط
* Intermidiate position between ascension and decline؛ Position intermediaire entre l'ascension et le declin
/ 530/ التوسّط بین الإقبال و الإدبار
* Interpretation، hermeneutics؛ Interpreta- tion، hermeneutique
/ 376/ التأویل
* Interrogation؛ Interrogation
/ 171/ الاستفهام
* Interrogative particle؛ Particule interrogative
/ 1743/ هل
* Intransitive verb؛ Verbe intransitif
/ 1295/ القاصر
* Intruder، odd، unusual، strange؛ Intrus، bizzarre، insolite، etrange
/ 1250/ الغریب
* Intrusive consonant؛ Consonne d'appui
/ 1534/ المستعلیة
* Intuition؛ Intuition
/ 626/ الحدس
* Intuitive propositions؛ Propositions intuitives
/ 626/ الحدسیات
* Invalidity of an argument of syllogism؛ Nullete d'un argument du syllogisme
/ 1272/ فساد الوضع
* Invalidity of syllogism؛ Non validite du syllogisme
/ 1272/ فساد الاعتبار
* Invariable؛ Invariable
/ 1661/ المنعی
* Invariable، out of reach؛ Invariable، inaccessible
/ 1644/ الممتنع
* Invasion، raid، razzia؛ Invasion، razzia
/ 1253/ الغزو
* Invention، creation؛ Invention، creation
/ 114/ الاختراع
* Inventive faculty، imagination and un- derstanding؛ Faculte inventive، imagina- tion et entendement
/ 1441/ المتصرّفة
* Inversion of the hemistich؛ Renversement d'hemistiche
/ 855/ ردّ العجز علی الصّدر
* Investigation؛ Investigation
/ 173/ الاستقصاء
* Investment؛ Investissement placement
/ 340/ البضاعة
* Invitation؛ Invitation، faire- part
/ 786/ الدّعوة
* Invocation of the divine presence؛ Invo- cation de la presence divine
/ 920/ سؤال الحضرتین
* Invocation، prayer؛ Invocation، priere
/ 380/ التّثویب
* Inwardly pure؛ Pur interieurement
/ 1124/ طاهر الباطن
* Irony، corroboration of a dispraise by a
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2088
praise- like؛ Ironie، corroboration de la blame par ce qui ressemble a une louange
/ 374/ تأکید الذمّ بما یشبه المدح
* Irregularity of rhyme؛ Irregularite de rime
/ 248/ الإقواء
* Irritating illness؛ Maladie irritante
/ 1512/ المرض المهیاج
* Irsad) figure of rhetoric (؛ Irsad(figure de rhetorique)
/ 433/ التسهیم
* Isagoge؛ Isaggoge
/ 293/ ایساغوجی
* Isfindar Madhmah) Persian month (؛ Isfindar Madhmah(mois perse)
/ 177/ إسفندارمذماه
* Islam؛ L'Islam
/ 178/ الإسلام
* Islamic jurisprudence؛ Jurisprudence musulmane
/ 1282/ الفقه
* Isma'iliyya) sect (؛ Isma'illiyya(secte)
/ 189/ الإسماعیلیة
* Isolated، solitary؛ Isole، ermite، solitaire
/ 1607/ المفرّد
* Isolation، dissmissal، revocation؛ Isola- tion، renvoi، revocation
/ 1180/ العزل
* Isoseles triangle؛ Triangle isocele
/ 1041/ الشّکل المأمونی
* Isthmus، interstice؛ Isthme، interstice
/ 322/ البرزخ
* Itching؛ Demangeaison
/ 692/ الحکّة
* Itinerary، path، walk، progression؛ Itine- raire، route، marche، cheminement
/ 996/ السّیر
J* Jagchabat- Ay) Turkish month (؛ Jagcha- bat- Ay(mois turc)
/ 567/ جغشباط آی
* Jaundice، icterus؛ Jaunisse، ictere
/ 1812/ الیرقان
* Jew، Christian؛ Juif ou chretien
/ 1359/ الکتابی
* Joke؛ Plaisanterie
/ 1047/ شوخی
* Joke، anecdote، witticism؛ Anecdote، plaisanterie، trait d'esprit
/ 1728/ النّکتة
* Journey، travel؛ Voyage
/ 956/ السّفر
* Joy، figure in geomancy؛ Joie، figure en gemancie
/ 1267/ الفرح
* Joy، simplification، numerator، fortune- telling؛ Joie، simplification، numerateur، pratique de dire la bonne aventure) avec des lettres (، onomancie
/ 327/ البسط
* Judgement، decision، sentence، destiny، accomplishment، execution، judgeship؛ Sentence، jugement، arret، destin، sort، accomplissement، execution، juridiction
/ 1323/ القضاء
* Juice، condensed، concentrated، sap؛ Jus، concentre، condence، suc
/ 840/ الرّبّ
* Jujube tree of the Prophet Mohammed؛ Le jujubier du prophete Mahomet
/ 942/ النبی
* July؛ Juillet
/ 510/ تموز
* Junction، communication؛ Jonction، communication
/ 92/ الاتصال
* Junction، linking، connection agreement؛ Jonction، liaison، connexion، accord
/ 1793/ الوصل
* Junction، vision، communication، pre- sence؛ Jonction، vision، communication، presence
/ 1480/ المحاضرة
* June؛ Juin
/ 662/ حزیران
* Jurisprudence، art of disjunction a pro- sodic game؛ Jurisprudence، art de la
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2089
disjonction، jeu prosodique
/ 530/ التّوشیح
* Just، fair، correct، saintly؛ Juste، droit، saint
/ 1074/ الصدیق
* Just، fair، true، righteous؛ Juste، vrai، droit
/ 1098/ الصّواب
* Justice، equality، intention؛ Justice، ega- lite، intention
/ 988/ السّواء
* Justice، equity؛ Justice، equite
/ 1166/ العدالة
K* Kalam) islamic rational or dogmatic theology (؛ Le Kalam(theologie dogma- tique ou rationnelle musulmane)
/ 1231/ علم الکلام
* Kalam) moslem rational theology (؛ Le Kalam(theologie dogmatique ou ration- nelle musulmane)
/ 1230/ علم التّوحید و الصفات
* Khabab) a metre in prosody (، trot؛ Khabab(metre en prosodie)، trot
/ 735/ الخبب
* Khaoaqua) Egyptian mouth (؛ Khaoaqua(mois egyptien)
/ 766/ خواقه
* Khudad mah) persian month (؛ Khurdad mah(mois perse)
/ 742/ خرداد ماه
* kihic) Egyptian month (؛ kihic(mois egyptien)
/ 1397/ کیهک
* Kingdom، spiritual world؛ Royaute، roy- aume، monde spirituel
/ 1642/ الملکوت
* Kneeling، genflexion؛ Agenouillement، genuflexion
/ 873/ الرّکوع
* Knot، figure composed of two lines and two points) geomancy (؛ Noeud، figure composee de deux lignes et deux points(en geomancie)
/ 1202/ العقلة
* Knot، zenith and nadir؛ Noeud، zenith et nadir
/ 1193/ العقدة
* Knoweledge؛ Connaissance
/ 211/ آشنائی
* Knowledge؛ Connaissance
/ 1583/ المعرفة
* Knowledge، feats، wonders؛ Connaissan- ces، exploits، merveilles
/ 1123/ طامات
* Knowledge، science، understanding؛ Sa- voir، science، connaissance
/ 1219/ العلم
* Known، learned؛ Connu، appris، patent
/ 1591/ المعروف
* Known، learned، active verb؛ Connu، appris، verbe actif
/ 1594/ المعلوم
L* Labial؛ Labial
/ 1036/ الشّفتان
* Lachrimatory؛ Lacrimatoire
/ 348/ البولتان
* Lamb، Aries؛ Agneau، belier
/ 716/ الحمل
* Lament، precision and concision؛ Complainte، precision et concision
/ 547/ جامع الکلام
* Land tax، tribute، crop، harvest؛ Impot foncier، tribut، taxe، recolte، moisson
/ 741/ الخراج
* Language؛ Langue
/ 1408/ اللّغة
* Latecomer) to the prayer (؛ Retardataire(lors de la priere)
/ 1528/ المسبوق
* Late، following، next، ulterior؛ Suivant، ulterieur
/ 1399/ اللاحق
* Lateness، delay، setback؛ Retard، recul
/ 365/ التأخّر
* Laugh؛ Rire
/ 1110/ الضّحک
* Law، religious law؛ Loi، loi religieuse
/ 1018/ الشّرع
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2090
* Law، rule، principle؛ Loi، regle، principe
/ 1300/ قانون
* Law- suit، suit، trial، claim؛ Proces، pour- suite، reclamation
/ 785/ الدّعوی
* League؛ Lieue
/ 1267/ الفرسخ
* Lease، fees؛ Loyer، redevance، bail
/ 99/ الإجارة
* Legacy، heritage؛ Legs، heritage
/ 423/ التّرکة
* Legal alms؛ Aumone legale
/ 1074/ الصّدقة
* Legal competences،) juridical (؛ Compe- tences legales(juridiques)
/ 116/ الاختصاصات الشّرعیة
* Legal equality؛ Egalite legale
/ 1607/ المفاوضة
* Lenght، longitude، extension؛ Longueur، longitude، extension
/ 1141/ الطّول
* Lenticular؛ Lenticulaire
/ 1042/ الشّلجمی
* Lenticular؛ Lenticulaire
/ 1169/ العدسی
* Leonine rhyme؛ Rime leonine
/ 454/ التّصریع
* Leprosy؛ Lepre
/ 323/ البرص
* Leprosy؛ Lepre
/ 554/ الجذام
* Leprosy؛ Lepre
/ 773/ داء الأسد
* Lethargy، coma؛ Lethargie، coma
/ 923/ السّبات السّهری
* Lethargy، torpor؛ Lethargie، torpeur
/ 1010/ الشّخوص
* Letter added؛ Lettre ajoutee
/ 1678/ النّائرة
* Letter، phoneme؛ Lettre، phoneme
/ 643/ الحرف
* Level، stage، position؛ Stade، position
/ 1623/ المقام
* Libertine or odd poetry؛ Poesie libertine ou bizarre
/ 1341/ قلندریات
* Licence، permission؛ Licence، permission
/ 99/ الإجازة
* Licit، lawful، permitted؛ Licite، legal، permis
/ 703/ الحلال
* Lie، falsehood؛ Mensonge، faussete
/ 340/ البطلان
* Life؛ Vie
/ 721/ الحیاة
* Life؛ Vie
/ 913/ زندگی
* Light؛ Lumiere
/ 1108/ الضّوء
* Light؛ Leger
/ 755/ الخفیف
* Lightening؛ Allegement
/ 397/ التخفیف
* Lightening) prosody (؛ Coupee، allegement(prosodie)
/ 631/ الحذّ
* Light، illumination، manifestation؛ Lu- miere، lueur، manifestation
/ 1731/ النّور
* Lightness؛ Legerete
/ 755/ الخفّة
* Lightning؛ Eclair
/ 323/ البرق
* Light pronunciation of a vowel؛ Pronon- ciation legere d'une voyelle
/ 211/ الإشمام
* Light sleep، nap، doze، shumber؛ Som- meil leger، somme
/ 1735/ النّوم المتململ
* Limb، member، organ؛ Membre، organe
/ 1185/ العضو
* Limit between heaven and hell؛ Limite entre le paradis et l'enfer
/ 233/ الأعراف
* Limit، definition، punishment، term؛ Limite، definition، punition، terme
/ 623/ الحدّ
* Limited، defined؛ limite، defini
/ 1486/ المحدود
* line of the astronomical statement، almanac؛ Ligne de la relevee astrono- mique، almanach
/ 748/ خط التّقویم
* Line of the azimuth؛ Ligne de l'azimut
/ 748/ خط السمت
* Line of the tangent؛ Ligne de la tangente
/ 748/ خط الظّل
* Line with double rhyme؛ Vers a double
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2091
rime
/ 834/ ذو القافیتین
* Linguistic truth، linguistic justness؛ Verite linguistique، justesse linguistique
/ 691/ الحقیقة اللّغویة
* Linking، inclusion؛ Enchainement، inclusion
/ 221/ الاطّراد
* Link، ring، surface surrounded by two circles؛ Chainon، anneau، surface entou- ree par deux cercles
/ 706/ الحلقة
* Lip، words of the beloved؛ Levre، paroles du bien- aime
/ 1402/ لب
* Liquid drug for external use؛ Medicament liquide a usage externe
/ 962/ السّکوب
* Literal، verbal، pronunciational، phone- tic؛ Litteral، verbal، oral، phonetique
/ 1412/ اللّفظی
* Literature، good manners؛ Litterature، bonnes manieres
/ 127/ الأدب
* Litotes؛ Litote
/ 123/ الإخلال
* litotes؛ Litote
/ 1462/ المجاز بالزیادة و النقصان
* Little boy، camel in its fifth year، bull- calf؛ Petit garcon، chameau dans sa cinquieme annee، taurillon
/ 555/ الجذع
* Loan، advance؛ Emprunt، Pret
/ 1314/ القرض
* Loan، competition؛ Emprunt، concurrence
/ 1312/ القراض
* Loaning without interest؛ Pret sans interet
/ 1157/ العاریة
* Localization؛ Localisation
/ 508/ التّمکّن
* Localized؛ Localise
/ 1436/ المتحیّز
* Logic؛ Logique
/ 1659/ المنطق
* Lonely support of all knowledge؛ Support unique de toute connaissance
/ 1535/ مستند المعرفة
* Longitude and latitude؛ Longitude et latitude
/ 1141/ طول البلد
* Look، face، expression؛ Mine، figure، physionomie
/ 764/ الخلقة
* Looting، swiping؛ Pillage، rafle
/ 965/ السّلب
* Lost، missing؛ perdu، disparu
/ 1617/ المفقود
* Lost slave؛ Esclave egare
/ 1110/ الضّال
* Lot، casting lots؛ Lot، tirage ou sort
/ 1315/ القرعة
* Love، passion؛ Amour، Passion
/ 1033/ الشّغف
* love، passion، affection؛ Amour، passion، affection
/ 1776/ الودّ
* Love، passion، fondness، desire؛ Amour، passion، desir
/ 1745/ الهوی
* Love poetry؛ Poesie amoureuse
/ 433/ التشبیب
* Low earth، perigee؛ Terre basse، perigee
/ 681/ الحضیض
* Lubricant، coarseness؛ Lubrifiant، grossierete
/ 1524/ المزلق
* Lucidity، clearmindness؛ Lucidite، serenite
/ 1078/ صفاء الذّهن
* Lucidity، conduct، freeing، art of direc- tion؛ Lucidite، regime، affranchissement، art de la direction
/ 402/ التدبیر
* Lunar eclipse؛ Eclipse lunaire
/ 744/ الخسوف
* Lust، greed؛ Convoitise، avidite
/ 643/ الحرص
* Luxation، obliquity؛ Luxation، obliquite
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2091 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
254/ الالتواء
* Lying؛ Mensonge
/ 1360/ الکذب
M* Madness، frailty؛ Folie، fragilite، faiblesse
/ 815/ دیوانگی
* Magic، witchcraft؛ Magie، sorcellerie
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2092
/ 935/ السّحر
* Magi، magianism؛ Mages، mazdeisme
/ 1479/ المجوس
* Magnitude of celestial meridian؛ Magni- tude du meridien celeste
/ 1302/ قدر الزوال
* Magus، Manichean، son of an infidel؛ Mage، manicheen، fils d'un infidele
/ 1398/ گبر
* Majority، poorness؛ Majorite، pauvrete
/ 988/ سواد أعظم
* Major term؛ Terme majeur
/ 1358/ الکبری
* Makhir) Egyptian month (؛ Makhir(mois egyptien)
/ 1421/ ماخیر
* Malice، stain، wickedness؛ Malice، souillure
/ 735/ الخبث
* Malicious gossip، denigration؛ Medisance، denigrement
/ 1256/ الغیبة
* Malleability، handiness؛ Maniabilite، malleabilite
/ 1565/ المطاوعة
* Man؛ L'homme
/ 278/ الإنسان
* Man arrived to the perfection؛ Homme parvenu a la perfection
/ 729/ خاتم
* Man at ease because God has unveiled to him the mystery of destiny؛ Homme repose a qui Dieu a devoile le mystere du destin
/ 1532/ المستریح من العباد
* Mandatory؛ Mandataire
/ 1654/ المندوب
* Mania، rage، dementia، madness، insani- ty؛ Manie، rage، folie، demence
/ 597/ الجنون السّبعی
* Manicheanism؛ Manicheisme
/ 541/ الثّنویة
* Manifestation؛ Manifestation
/ 89/ الإبراز
* Manifestation، incarnation؛ Attirance، manifestation، incarnation
/ 376/ التأنیس
* Manifestation of the names، exterioriza-
tion؛ Manifestation des noms، exteriorisation
/ 1146/ ظاهر الوجود
* Manifestation، transfiguration؛ Manifes- tation، transfiguration
/ 384/ التّجلّی
* Man، male؛ Homme، male
/ 846/ الرّجل
* Mansions of the moon؛ Mansions de la lune
/ 1507/ مراکز بحران
* March؛ Mars
/ 131/ آذر
* Marhichwan) Hebrew month (؛ Marhich- wan(mois juif)
/ 1510/ مرحشوان
* Mark، figure، determination، definition، trace؛ Marque، figure، determination، limitation، definition، trace، vestige
/ 861/ الرّسم
* Mark، signe؛ Marque، signe، indice
/ 1206/ العلامة
* Marriage، contract of marriage؛ Mariage، contrat de mariage
/ 1727/ النّکاح
* Martyr؛ Martyr
/ 1044/ الشّهید
* Marvellous، supernatural، fantastic؛ Mer- veilleux، prodigieux، miraculeux
/ 730/ الخارق
* Masculine؛ Masculin
/ 1504/ المذکّر
* Master of a slave؛ Maitre d'un esclave
/ 1671/ مولی الموالاة
* Masterpiece wonder؛ Chef- d'oeuvre، merveille
/ 1133/ الطّرفة
* Mastoid، wittcism؛ Mastoide، trait d'esprit
/ 346/ بناگوش
* Masuri) Egyptian month (؛ Masuri(mois egyptien)
/ 1421/ ماسوری
* Mathematics؛ Mathematique
/ 1230/ العلم الأوسط
* Mathematics؛ Mathematique
/ 1230/ العلم التّعلیمی
* Mathematics؛ Mathematiques
/ 900/ الرّیاضی
* Matter؛ Matiere
/ 1143/ الطّینة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2093
* Matter؛ Matiere
/ 1421/ المادّة
* Matter؛ Matiere
/ 1747/ الهیولی
* Meaning of a sentence، content؛ sens d'une phrase، contenu
/ 1563/ مضمون الجملة
* meaning، significance، concept؛ Sens، signification، concept، signifie
/ 1600/ المعنی
* Meaning، significance، semantics، rheto- ric؛ Signification، sens، semantique، rhetorique
/ 1573/ المعانی
* Mean، vile، cheap؛ Vil، ignoble، bon marche
/ 744/ الخسیس
* Measles؛ Rougeole
/ 679/ الحصبة
* Measure، dry measure؛ Mesure de capa- cite، mesurage
/ 1396/ الکیل
* Meat drying؛ Sechage de la viande
/ 446/ التشریق
* Medecine؛ Medecine
/ 1124/ الطّبّ
* Median؛ Mediane
/ 1538/ مسقط بالحجر
* Median، middle line، ecliptic؛ Ligne mediane، ecliptique
/ 749/ خط الوسط
* Meditation؛ Recueillement، abandon
/ 170/ الاستغراق
* Medium، centre، middle، average؛ Moyen terme، centre، milleu، moyenne
/ 1782/ الوسط
* Meeting، encounter؛ Rencontre
/ 1412/ اللقاء
* Melancholia، black bile؛ Melancolie، atrabile، bile noire
/ 988/ السّوداء
* Membrane of cranium، pia mater؛ Mem- brane du cerveau، pia mater
/ 74/ الآمّة
* Membrane of mending؛ Membrane de raccommodage
/ 843/ الرّتق
* Memory؛ Memoire
/ 610/ الحافظة
* Menstruation؛ Menstruation
/ 144/ الاستحاضة
* Menstruation؛ Menstruation، regles
/ 727/ الحیض
* Mercy، clemency؛ Misericorde، clemence
/ 847/ الرّحمة
* Mercy، favour، grace؛ Bienfaisance، bien- veillance، don، bienfait
/ 1406/ اللّطف
* Meridian؛ Meridien
/ 749/ خط نصف النهار
* Meridian؛ Milieu du ciel ou meridien
/ 777/ دائرة نصف النهار
* Meridian، zodiacal graph؛ Meridien، gra- phique zodiacal
/ 1431/ المبدأ الطّبعی
* Message، dispatching، resurrection، send- ing؛ Message، envoi، resurrection
/ 340/ البعث و البعثة
* Message، obligation، duty؛ Message، de- voir، obligation
/ 359/ بیام
* Metal؛ Metal
/ 1579/ المعدن
* Metal، plant and animal؛ Metal، vegetal et animal
/ 1668/ الموالید الثلاثة
* Metaphor؛ Metaphore
/ 1456/ المجاز العقلی
* Metaphor؛ Metaphore
/ 156/ الاستعارة
* Metaphor؛ Metaphore
/ 401/ التدبیج
* Metaphor، metonymy، simile؛ Metophore، metonymie، comparaison
/ 420/ التّرشیح
* Metaphysics؛ Metaphysique
/ 1230/ العلم الأعلی
* metaphysics، first philosophy؛ Metaphy- sique، philosophie premiere
/ 1230/ العلم الإلهی
* Metempsychosis؛ Metempsychose
/ 1535/ المسخ
* Metempsychosis، metamorphosis؛ Me- tempsychose، metamorphose
/ 861/ الرّسخ
* Metempsychosis، transmigration of the souls، to die before having one's part of inheritance؛ Metempsychose، transmigra- tion des ames، mourir sans se partager l'heritage
/ 511/ التناسخ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2094
* Meteorologica؛ Meteorologica
/ 1233/ العلویة
* Method، itinerary towards God؛ Methode، itineraire vers Dieu
/ 1133/ الطّریقة
* Method of the rational moslem theology) Kalam (؛ Methode de la theologie ration- nelle musulmane(Kalam)
/ 1504/ المذهب الکلامی
* Metonomy؛ Metonymie
/ 506/ التّلویح
* Metonomy، apophasis؛ Metonymie، preterition
/ 482/ التّعریض
* Metonymy؛ Metonymie
/ 140/ الإرداف
* Metonymy؛ Metonymie
/ 1459/ المجاز اللغوی
* Metonymy، antonomasia؛ Metonymie
/ 1384/ الکنایة
* Metre in prosody of which a part was not cut؛ Metre en prosodie auquel on a epargne la suppression d'une partie
/ 1670/ الموفور
* Metre) prosody (؛ Metre(prosodie)
/ 1474/ مجمع البحرین
* Middle of a path، zone، unveiling؛ Milieu du passage، zone، devoilement
/ 1672/ میان
* Mile) unity of measure for distances which varies according to epochs (؛ Mille(unite de mesure pour les distances tres variable selon les epoques)
/ 1673/ المیل
* Minimum legal period of viduity؛ Delai de viduite
/ 1167/ العدّة
* Minor؛ Mineur
/ 213/ الأصغر
* Minor premise؛ Premisse mineure
/ 1077/ الصّغری
* Miracle، charisma؛ Miracle، prodige
/ 1360/ الکرامة
* Miracle، prodigy؛ Miracle، prodige
/ 1575/ المعجزة
* Mirdad mah) Persian month (؛ Mirdad mah(mois perse)
/ 1510/ مرداد ماه
* Mirror of being؛ Miroir de l'etre
/ 1505/ مرآة الوجود
* Mirror of the two realities؛ necessity and contingence، perfect man؛ Miroir des deux realites؛ la necessite et la contin- gence، homme parfait
/ 1504/ مرآة الحضرتین
* Mirror of the universe؛ Miroir de l'univers
/ 1504/ مرآة الکون
* Miserly، stingy؛ Avare
/ 312/ البخیل
* Missive، epistle، essay، message؛ Missive، epitre، essai، message
/ 859/ الرّسالة
* Mistake؛ Erreur، faute
/ 747/ الخطأ
* Mistake، error، heterodoxy؛ Erreur، heterodoxie
/ 1120/ الضّلالة
* Mistake، forgetting؛ Faute، oubli
/ 1254/ الغلط
* Mistake، sin؛ Faute، peche
/ 908/ الزّلة
* Miszi) Egyptian month (؛ Miszi(mois egyptien)
/ 1537/ مسزی
* Mixing؛ Melange، combinaison
/ 262/ الامتزاج
* Moan، conversation؛ Gemissement، conversation
/ 1680/ ناله
* Mocking، irony؛ Moquerie، ironie
/ 521/ التّهکّم
* Modality of use؛ Mode d'emploi
/ 145/ الاستخذام
* Modification in prosody؛ Modification en prosodie
/ 1683/ النّحر
* Modification of a term؛ Modification d'un terme
/ 490/ التّغییر
* Monastery، the world؛ Monastere، le monde
/ 814/ دیر
* Money، property، possessions؛ Argent،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2095
propriete، possessions
/ 1422/ المال
* Monism؛ Monisme
/ 1750/ الواحدیّة
* Monk؛ Moine
/ 839/ الرّاهب
* Monk، christian؛ Moine، chretien
/ 420/ ترسا
* Monopoly؛ Monopole
/ 109/ الاحتکار
* Month؛ Mois
/ 1044/ الشّهر
* Moon، connoisseur؛ Lune، connaisseur
/ 1423/ ماهی
* Moon، head and tail، zenith and nadir؛ Lune، tete et queue، zenith et nadir
/ 601/ الجوزهر
* More general science؛ Science plus generale
/ 1230/ العلم الأقدم
* Morning prayer؛ Priere de la matinee
/ 1090/ صلاة الضّحی
* Morning star، manifestation؛ Etoile du matin، manifestation
/ 1391/ کوکب الصّبح
* Morphemes ¬un، an، in added at the end of the indefite noun؛ Morphemes un، an، in، ajoutes a la fin du nom indefini
/ 519/ التّنوین
* Morphology، grammar؛ Morphologie، grammaire
/ 1075/ الصّرف
* Mortification؛ Aneantissement mortification
/ 359/ پیر خرابات
* Moslem jurisprudence؛ Jurisprudence musulmane
/ 1230/ علم الدّرایة
* Moslem rational theology؛ Theologie rationnelle musulmane
/ 1231/ علم النّظر و الاستدلال
* Mosque، place of prayer؛ Mosquee، lieu de priere
/ 1535/ مسجد
* Most famous Abdullahs؛ Tres celebres Abdullahs
/ 1161/ العبادلة
* Mother of the book: table of God's decrees، first chapter of the Coran، the first intellect؛ Mere du livre: table des decrets de Dieu، premier chapitre du Coran، l'intellect premier
/ 270/ أم الکتاب
* Mother of the material، table؛ La mere de la matiere، la table
/ 271/ أم الهیولی
* Mother، the disk of the astrolabe؛ La mere، le disque de l'astrolabe
/ 258/ الأم
* Motivation، enumeration of the causes، etiology؛ Motivation، ennumeration des causes، etiologie
/ 489/ التّعلیل
* Mount، quadruped؛ Monture، quadrupede
/ 778/ الدابة
* Mouthful، sip؛ Gorgee
/ 1013/ الشّربة
* Movement، motion؛ Mouvement
/ 652/ الحرکة
* Multicoloured، spiritual manifestation؛ Multicolore، manifestation spirituelle
/ 1664/ مهره کلکون
* Multiple، doubled؛ Multiple، double
/ 1560/ المضاعف
* Multiplicity؛ Multiplicite
/ 1360/ الکثرة
* Multiplicity after unification؛ Multiplicite apres unification
/ 212/ أصداع الجمع
* Muscle؛ Muscle
/ 1185/ العضلة
* Mutadarak) metre in prosody (؛ Mutada- rak(metre de la prosodie)
/ 1436/ المتدارک
* Mutazilites؛ Mutazilites
/ 1574/ المعتزلة
* Mysterious problem، mystery؛ Probleme mysterieux، mystere
/ 1525/ المسألة الغامضة
* Mystery؛ Mystere
/ 943/ السّرّ
* Mystery of destiny؛ Mystere du destin
/ 945/ القدر
* Mystery of divinity؛ Mystere de la divinite
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2096
/ 945/ سرّ الربوبیة
* Mystery of knowledge؛ Mystere du savoir
/ 945/ سرّ العلم
* Mystery of manifestations، panentheism؛ Mystere des manifestations، panentheisme
/ 945/ سرّ التجلیات
* Mystery of the divine will؛ Mystere de la volonte divine
/ 945/ سرّ الحال
* Mystery of the True؛ Mystere du Vrai
/ 945/ سرّ الحقیقة
* Mystery of traces) divine names (؛ Myste- res des vestiges(les noms divins)
/ 945/ سرائر الآثار
* Mystic؛ Mystique
/ 1102/ الصّوفی
* Mystical union؛ Fusion mystique
/ 353/ بیت العزة
* Mysticism؛ Mysticisme
/ 1231/ العلم اللّدنی
N* Name composed of five letters؛ Nom compose de cinq lettres
/ 765/ الخماسی
* Name، noun؛ Nom
/ 181/ الاسم
* Narration؛ Recitation، narration
/ 114/ الإخبار
* Narration، relation، communication؛ Re- cit، narration، relation، communication، propos
/ 875/ الرّوایة
* Narrative، tale، narration؛ Recit، conte، narration، anecdote
/ 692/ الحکایة
* Narrator، informed of prophetic tradi- tions؛ Narrateur، instruit des traditions prophetiques
/ 1486/ المحدّث
* Nation، community؛ Nation، communaute
/ 262/ الأمّة
* Natural؛ Naturel
/ 1130/ الطّبیعی
* Natural disposition، innate، intuitive؛ Inne، naturel، intuitif، primitif
/ 1279/ الفطریات
* Natural distance؛ La distance naturelle
/ 342/ البعد المفطور
* Natural necessary parts؛ Parties naturelles necessaires
/ 272/ الأمور الطبیعیة
* Natural numbers؛ Nombres naturels
/ 230/ الأعداد الطبعیة
* Nature، instinct، natural disposition، primitiveness؛ Nature، instinct، disposi- tion naturelle، etat primitif
/ 1278/ الفطرة
* Nature، physics؛ Nature، physique
/ 1127/ الطّبیعة
* Necessary؛ Necessaire
/ 1115/ الضّروری
* Necessary، inherent، intransitive verb؛ Necessaire، inherent، verbe intransitif
/ 1399/ اللازم
* Necessary temporary proposition؛ Propo- sition necessaire temporaire
/ 1654/ المنتشرة
* Necessity؛ Necesite
/ 1112/ الضّرورة
* Necessity، agreement؛ Necessite، acceptance
/ 291/ الإیجاب
* Necessity، exigency، implication؛ Neces- site، consequence، suite
/ 1405/ اللّزوم
* Necessity، obligation؛ Necessite. obligation
/ 1759/ الوجوب
* Neck، slave، serf؛ Cou، esclave، serf
/ 871/ الرّقبة
* Need؛ Besoin
/ 609/ الحاجة
* Negation؛ Negation
/ 1722/ النّفی
* Negative، negative sentense؛ Negatif، phrase negative
/ 1661/ المنفی
* Neighbour؛ Voisin
/ 544/ الجار
* Neologism؛ Neologisme
/ 1577/ المعجّم
* Night؛ Nuit
/ 1003/ شب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2097
* Night؛ Nuit
/ 1418/ اللّیل
* Night arc؛ Arc de nuit
/ 1346/ قوس اللیل
* Nightmare؛ Cauchemar
/ 1110/ الضاغوط
* Nightmare؛ Cauchemar
/ 1357/ الکابوس
* Night prayer؛ Priere nocturne
/ 1092/ صلاة التهجّد
* Noble، choosen، reformers؛ Nobles، elus، reformateurs
/ 1682/ النّجباء
* Nominative، subject case، elevation، removal؛ Nominatif، cas sujet، elevation، enlevement
/ 868/ الرّفع
* Nonagon؛ Nonagone
/ 1436/ المتّسع
* Non contagious disease؛ Maladie non contagieuse
/ 1512/ المرض المؤمن
* Norm، criterion؛ Norme، critere
/ 1601/ المعیار
* Norm، criterion، standard، rational num- ber؛ Norme، critere، mesure، etalon، nombre rationnel
/ 1659/ المنطق
* nothingness؛ Neant
/ 1170/ العدم
* Novelty، impurity؛ Nouveaute، impurete
/ 625/ الحدث
* Number، figure؛ Nombre، chiffre
/ 871/ الرّقم
* Number، figure، numeral؛ Nombre، chiffre
/ 1167/ العدد
* Numbness؛ Engourdissement
/ 740/ الخدر
* Numbness، drowsiness؛ Engourdissement
/ 121/ الآخذة
* Numeral، numerical؛ Numerique، numeral
/ 1169/ العددی
O* Oath؛ Serment
/ 1315/ القسامة
* Oath؛ Serment
/ 1316/ القسم
* Oath ending by a malediction؛ Serment se terminant par la malediction
/ 1408/ اللّعان
* Oath، taking the oath؛ Serment، prestation de serment
/ 706/ الحلف
* Ob) August in Hebrew calander (؛ Ob(Aout en calandrier juif)
/ 287/ أوب
* Obedience، prosternation؛ Obeissance، prosternation
/ 934/ السّجود
* Obedience، invocation، submissiveness؛ Obeissance، invocation، soumission
/ 1342/ القنوت
* Obedience، submission؛ Obeissance، soumission
/ 1123/ الطّاعة
* Obesity؛ Obesite
/ 975/ السّمن
* Objection concerning the cause؛ Objec- tion concerment la cause
/ 1346/ القول بالموجب
* Objection، opposition؛ Objection، opposition
/ 1644/ الممانعة
* Object، matter، subject؛ Objet، matiere، sujet
/ 1670/ الموضوع
* Object of a science؛ Objet d'une science
/ 1670/ موضوع العلم
* Obligation، charge؛ Obligation، charge
/ 504/ التّکلیف
* Obligation، guarantee، debt؛ Obligation، garantie، caution، dette
/ 826/ الذّمّة
* Obligation، orders، prescribed share؛ Obligations، ordres، quote- part d'un heritage
/ 1265/ الفرائض
* Obliqueness؛ Obliquite
/ 1178/ عرض الوراب
* Oblique، orbit؛ Courbe، oblique، orbite
/ 1420/ المائل
* Obliteration، effacing، fusion؛ Efface- ment، fusion
/ 1140/ الطّمس
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2098
* Observation؛ Observation
/ 1639/ الملاحظة
* Observation of the divine law؛ Observa- tion stricte de la loi divine
/ 682/ حفظ العهد
* Obstruction، embolism؛ Obstruction، embolie
/ 941/ السّدّة
* Obvious signification of the letters of the alphabet؛ Signification evidente des lettres de l'alphabet
/ 1248/ الغرائز
* Occultation، proportion؛ Occultation، proportion
/ 680/ حصّة الکوکب
* Octagon؛ Octagone
/ 1455/ المثمّن
* October؛ Octobre
/ 446/ تشرین الاول
* Ointments؛ Pommades، baumes
/ 1544/ المسوحات
* Ojonge) Turkish mouth (؛ Ojonje(mois turc)
/ 289/ اوجونج
* Old، aged؛ Age، avance en age
/ 1542/ المسن
* Old man؛ Vieil homme
/ 359/ پیر
* Old woman، old man؛ Vieille femme، vieillard
/ 1165/ العجوز
* Omen، good omen؛ Augure، bon augure
/ 1242/ العیافة
* Omission، cut؛ Omission، coupure
/ 246/ الاقتطاع
* Omission، ellipsis؛ Omission، retranche- ment، ellipse
/ 631/ الحذف
* Omission of the preposition؛ Omission de la preposition
/ 640/ الحذف و الإیصال
* One hour؛ Heure
/ 922/ السّاعة
* One twelfth of a day، time؛ Un douzieme d'un jour، temps
/ 607/ چاغ
* One who has a blue eye and a black one؛ line composed of a word the letters of which retain their points followed by
another the letters of which lack their points؛ Qui a un oeil bleu et l'autre noir، vers compose d'un mot a points diacriti- ques suivi d'un autre qui en est depourvu
/ 772/ الخیفاء
* One who looses his foreteeth، camel in its 6 th year؛ Qui perd ses dents de devant، chameau dans sa 6 e annee
/ 542/ الثّنی
* One who takes the place of another؛ Tenant- lieu
/ 314/ البدل
* One year calf؛ Veau d'un an
/ 378/ التبیع
* One year old camel؛ Chemelle d'un an
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2098 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
347/ بنت المخاض
* One year old camel؛ Chammelle de lait
/ 90/ ابنة المخاض
* Oozing، sweating، exudation؛ Suintement، exsudation، suage
/ 1179/ العرق المدنی
* Operation of onomancy) fortune- telling by letters (؛ Operation d'onomancie
/ 909/ الزّمام
* Opinion، belief، dogma؛ Opinion، croyance، dogme
/ 230/ الاعتقاد
* Opposition؛ Opposition
/ 474/ التعاند
* Opposition؛ Opposition
/ 495/ التقابل
* Opposition، contradiction؛ Opposition، contradiction
/ 473/ التعارض
* Opposition، contradiction، dispute؛ Op- position، contradiction، contestation
/ 1571/ المعارضة
* Opposition، reciprocity، oxymoron؛ Op- position، reciprocite، oxymoron
/ 1619/ المقابلة
* Optic nerve، optic lobe؛ Nerf optique، lobe optique
/ 1474/ مجمع النّور
* Optional religious practices؛ Pratiques
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2099
religieuses facultatives
/ 473/ التّطوّع
* Orally، by word of mouth، verbally؛ oralement، verbalement
/ 1544/ المشافهة
* Orator؛ Orateur
/ 754/ الخطیب
* Orbit، celestial sphere، zodiac؛ Orbite، sphere celeste، zodiaque
/ 1287/ الفلک
* Orbit، cycle، rotation، axis، tropic؛ Orbite، trajectoire، rotation، axe، tropique
/ 1498/ المدار
* Order، supposition، imposition، duty؛ Ordre، supposition، imposition، obligation
/ 1267/ الفرض
* Ore، hidden treasure؛ Minerai، tresor enfoui
/ 871/ الرّکاز
* Organ؛ Organe
/ 73/ الآلة
* Origin؛ Origine
/ 213/ الأصل
* Origin، principle، part not subject to charity tax؛ Origine، principe، part exempte de la taxe aumoniere
/ 1700/ النّصاب
* Origin syllogism؛ Syllogisme d'origine
/ 213/ أصل القیاس
* Orphannood؛ Etat d'orphelin
/ 1812/ الیتم
* Otherness؛ Alterite
/ 1258/ الغیریة
* Others، the other؛ Autrui، l'autre
/ 71/ الآخر
* Otitis، ear infection؛ Otite، inflammation de l'oreille
/ 1334/ قلاع الأذن
* Otranj- Ay) Turkish month (؛ Otranje- Ay(mois turc)
/ 288/ اوترنج آی
* Outdated word، letter without diacritical point، name without special mark؛ Mot desuet، lettre sans point diacritique، nom sans trait distinctif
/ 1664/ المهمل
* Outward appearance، external aspect؛ Physionomie، aspect exterieur
/ 1703/ النّظائر
* Oval؛ Ovale
/ 354/ البیضی
* Oxymoron؛ Oxymoron
/ 528/ التوجیه المحال
P* Pagan؛ Paien
/ 1756/ الوثنی
* Paganism، polytheism؛ Paganisme، polytheisme
/ 1756/ الوثنیة
* Pain، ache، suffering؛ Douleur، souffrance
/ 1758/ الوجع
* palliative، sedative؛ Palliatif، correctif
/ 1640/ الملطّف
* Palpitation، ataxia؛ Palpitation، ataxie
/ 116/ الاختلاج
* Palpitation، shiver، beating؛ Palpitation، fremissement convulsif، battement
/ 755/ الخفقان
* Panegyric، praise؛ Panegyrique، eloge، louange
/ 1500/ المدح
* Panentheist؛ Panentheiste
/ 1436/ المتحقّق بالحقّ و الخلق
* Pantheisme- Al- Hululiyya) mystical sect (؛ Pantheisme Al- Hululiyya(secte mystique)
/ 709/ الحلولیة
* Pantheist؛ Pantheiste
/ 1435/ المتحقّق بالحقّ
* Parable، giving as example؛ Parabole، donner un exemple
/ 1112/ ضرب المثل
* Paradise؛ Paradis
/ 594/ الجنة
* Paradise of good actions؛ Paradis des bienfaits
/ 594/ جنّة الأفعال
* Paradise of legacy) of good manners (؛ Paradis de l'heritage(de bonnes moeurs)
/ 594/ جنّة الوراثة
* Paradise of the divine self) spiritual paradise (؛ Paradis du soi divin(le
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2100
paradis spirituel (
/ 594/ جنّة الذات
* Parallax؛ parallaxe، desaccord
/ 116/ الاختلاف
* Parallax of the moon، equation of the moon؛ Parallaxe lunaire، equation de la lune
/ 481/ تعدیل النّقل
* Parallelepiped؛ Parallelepipede
/ 833/ ذو الزّنقة
* Parallelogram؛ Parallelogramme
/ 1007/ الشّبیه بالمعیّن
* Paralysis، hemiplegia؛ Paralysie، hemiplegie
/ 1263/ الفالج
* Paronomasia؛ Calembour
/ 1599/ المعمّی الموشّح
* Paronomasia، paronymy؛ Paronomase، paronymie
/ 856/ الرّدیف المتجانس
* Paronomasia، paronymy، pun؛ Parono- mase، paronymie، calembour
/ 588/ الجناس
* Paronomasia، pun؛ Paronomase، calembour
/ 386/ التجنیس المرفو
* Part، atom، section، fraction؛ Partie، atome، section، fraction
/ 558/ الجزء
* Part، element؛ Partie، element
/ 1299/ القالب
* Particle؛ Particule
/ 127/ الأداة
* Particle؛ Particule
/ 651/ الحرف
* Particular؛ Particulier
/ 732/ الخاص
* Particular؛ Particulier
/ 745/ الخصوص
* Particular، essential، proper، subjective؛ Particulier، essentiel، propre، subjectif
/ 818/ الذّاتی
* Particular illness؛ Maladie particuliere
/ 1512/ المرض الخاص
* Particular، individual؛ Particulier، individuel
/ 560/ الجزئیة
* Particularisatio n، exclusivity؛ Particulari- sation، exclusivite
/ 115/ الاختصاص
* Particularity؛ Particularite
/ 746/ الخصوصیة
* Particularizatio n؛ Particularisatio n
/ 394/ التّخصیص
* Particular verbs؛ Verbes particuliers
/ 1495/ المخصوص
* Partisanship، support، slavery؛ Soute- nance، entraide، escalvage
/ 1668/ الموالاة
* Partition، parting؛ Partition، partage
/ 1315/ القسم
* Partner، associate؛ Partenaire، associe
/ 1028/ الشّریک
* part of the rhyme؛ partie de la rime
/ 1346/ المتراکب
* Part of the ryhme؛ Partie de la rime
/ 1436/ المترادف
* Part of the universe؛ Partie de l'univers
/ 235/ الافتراق
* Parts؛ Parties
/ 102/ الأجزاء
* Parts؛ Parties
/ 215/ أصول الأفاعیل
* Part، share؛ Part، lot
/ 679/ الحصّة
* Party، mid، median؛ Mitoyen، mediane
/ 1446/ المتوسّط
* Passage from cross- reference to another، attribution، transformation؛ Passage d'un renvoi a un autre، attribution، transformation
/ 393/ التّحویل
* Passing from a metre to another) in prosody (؛ Passage d'un metre a l'autre(en prosodie)
/ 1444/ المتلوّن
* Passion؛ Passion amoureuse
/ 212/ الاصطلام
* Passion، aberration؛ Passion، egarement
/ 1543/ مستی
* Passionate، foolish؛ Passionne، fou
/ 1051/ شیدا
* Passive verb؛ Verbe au passif
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2101
1281/ فعل ما لم یسمّ فاعله
* Passive voice؛ Voix passive
/ 1616/ مفعول ما لم یسمّ فاعله
* Past؛ Passe
/ 1421/ الماضی
* Paste؛ Mastic
/ 1577/ المعجون
* Past participle؛ Participe passe
/ 196/ اسم المفعول
* Path parallax؛ Parallaxe de passage
/ 119/ إختلاف الممر
* Patience، endurance، spiritual power؛ Patience، endurance، force de l'ame
/ 1057/ الصّبر
* Patient، sick؛ Patient، malade
/ 1233/ العلیل
* Peace؛ Paix
/ 965/ السّلام
* Peace، reconciliation، arrangement؛ En- tente، concordat، paix
/ 1094/ الصّلح
* Pearl؛ Perle
/ 780/ الدّانق
* Peel؛ Ecorce
/ 1319/ القشر
* Peer، equal؛ Egal، pareil
/ 1684/ النّد
* Peer، equal، analogue، nadir؛ Pareil، egal، semblable، pair، analogue، nadir
/ 1711/ النّظیر
* Pelada؛ Pelade
/ 773/ داء الثّعلب
* Pelada؛ Pelade
/ 773/ داء الحیّة
* Penetration، illumination، inspiration؛ Penetration، illumination، inspiration
/ 1414/ اللّمع
* Pentagon؛ Pentagone
/ 1496/ المخمّس
* Pentagonal numbers؛ Nombres pentagonaux
/ 231/ الأعداد المخمسة
* People of devotion؛ Les gens de devotion، les bigots
/ 287/ أهل طامات
* People of prevention؛ Les gens de prevention
/ 287/ أهل الأهواء
* People، population؛ Peuple، population
/ 1029/ الشّعب
* Perception؛ Perception
/ 129/ الإدراک
* Perception of the multiplicity in the unity؛ Perception de la multiplicite dans l'unite ou l'unicite
/ 1044/ شهود المفصّل
* Perception of the unity in the multiplici- ty؛ Perception de l'unite dans la multiplicite
/ 1044/ شهود المجمل
* Perfect؛ Parfait
/ 1357/ الکامل
* Perfection؛ Perfection
/ 1383/ الکمال
* Perfect man؛ Homme parfait
/ 1233/ عمد معنوی
* Perfidy، relapse؛ Perfidie، rechute
/ 276/ الانتکاث
* Permission؛ Permission
/ 131/ الإذن
* Permission، licence؛ Permission، licence
/ 1653/ المناولة
* Permission، tolerance، licence؛ Permis- sion، tolerance، licence
/ 600/ الجواز
* Perpetuation؛ Perpetuation
/ 363/ التأبید
* Persian- arabic) discourse beginning in persian and ending in Arabic (؛ Persan- arabe(discours qui commence en persan et se termine en arabe)
/ 1260/ فارس العرب
* persistance؛ Persistance
/ 212/ الإصرار
* Person؛ Personne) de la trinite (
/ 248/ الأقنوم
* Personal property، transcribed، modified، neologism؛ Bien meuble، effet mobilier، transcrit، transfere، modifie، neologisme
/ 1662/ المنقول
* Personification، incarnation، materializa- tion؛ Personification، incarnation، concretisation
/ 393/ تحمیل الواقع
* Person، individual؛ Personne، individu
/ 1008/ الشّخص
* Person to whom few prophetic traditions
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2102
are ascribed؛ Personne a qui on attribue Peu de traditions prophetiques
/ 1632/ المقلّ
* Perspective؛ Perspective
/ 1652/ المناظر
* Perspective parallax؛ parallaxe de perspective
/ 119/ إختلاف المنظر
* Perspicacity، sagacity؛ Perspicacite، sagacite
/ 339/ البصیرة
* Perversion of the appetite؛ Perversion de l'appetit
/ 1272/ فساد الشهوة
* Petrification، hardening، stiffiness؛ Petri- fication، durcissement، ankylose
/ 388/ التّحجّر
* Phagedena؛ Phagedenique
/ 249/ الأکال
* Phagedena ulcer؛ Ulcere phagedenique
/ 250/ الأکلة
* Pharangitis، angina؛ Pharyngite، angine
/ 765/ الخناق
* Phases of planets or the signs of the zodiac؛ Phases des planetes ou des signes du zodiaque
/ 1772/ وجوه الکواکب
* Phase، transfer؛ Phase، transfert
/ 275/ الانتقال
* Philosophy؛ Philosophie
/ 1230/ العلم الأسفل
* Philosophy؛ Philosophie
/ 1287/ الفلسفة
* Phlegm؛ Glaire
/ 344/ البلغم
* Phlegm، residue، raw؛ Glaire، residu، cru
/ 735/ الخام
* Phoenix، matter؛ Phenix، matiere
/ 1241/ العنقاء
* Phonetics، phonology، denominator؛ Phonetique، phonologie، denominateur
/ 1492/ المخرج
* Phthisis؛ Phtisie
/ 1743/ الهلاس
* Phthisis، tuberculosis؛ Phtisie، tuberculose
/ 964/ السّلّ
* Physics؛ Physique
/ 1230/ العلم الأدنی
* Physics؛ Physique
/ 1230/ العلم الأدنی
* Physiognomy؛ Physiognomonie
/ 1265/ الفراسة
* Pia mater، dura mater؛ Pia mater، dura mater
/ 263/ أم الدماغ و أم الرأس
* Piece of land، site، dwelling، personal property or real estate؛ Terrain، logis، mobilier، biens mobiliers ou immobiliers
/ 1192/ العقار
* Piece، segment؛ Morceau، segment
/ 1333/ القطعة
* Piety؛ Piete
/ 277/ الانزعاج
* Piety، devotion؛ Piete، devotion
/ 501/ التّقوی
* Piety، devoutness؛ Piete، devotion
/ 1777/ الورع
* Pilgrimage؛ Pelerinage
/ 619/ الحجّ
* Pimple؛ Pustule
/ 1728/ النّملة
* Pimple، abcess، tumour؛ Pustule، absces، tumeur
/ 799/ الدّمل
* Pivot، pole، magnate، leader؛ Pivot، magnat، pole، chef sepreme
/ 1326/ القطب
* Place؛ Lieu
/ 303/ الأین
* Place of every love، absolute beauty؛ Beaute absolue، lieu de tout amour
/ 1473/ مجمع الأهواء
* Place، situation؛ Place، situation
/ 1634/ المکان
* Places، positions؛ Endroits، positions
/ 1564/ المطارح
* Place، spot، space؛ Endroit، lieu، espace
/ 1670/ الموضع
* Plagiarism؛ Plagiat
/ 256/ الإلمام
* Plagiarism؛ Plagiat
/ 274/ الانتحال
* Plagiarism، plagiary، parody؛ Parodie، plagiat
/ 968/ السّلخ
* Planet in the meridian or in the ecliptic؛ Planete se trouvant au meridien ou a l'ecleptique
/ 242/ الإقبال
* Planets؛ Planetes
/ 993/ السّیارة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2103
* Plated، disguised؛ Plaque، trompeur
/ 1645/ المموّه
* Play in prosody؛ Jeu en prosodie
/ 1534/ المستنبط
* Play in prosody؛ Jeu en prosodie
/ 1537/ المسروقة
* Play in prosody؛ Jeu en prosodie
/ 1538/ المسمّط
* Play in prosody؛ Jeu en prosodie
/ 1539/ المسمّط المختصر
* Pleasant، smooth mild؛ Agreable، miel- leux، doux
/ 1171/ العذب
* Pleasure؛ Plaisir
/ 1403/ اللذة
* Pleonasm؛ Pleonasme
/ 531/ التّوشیع
* Pleonasm، digression، prolixity؛ Pleo- nasme، digression، prolixite
/ 405/ التذییل
* Pleonasm in prosody؛ Pleonasme en prosodie
/ 678/ الحشو فی العروض
* Pleonasm، verbiage؛ Pleonasm، verbiage، tautologie
/ 229/ اعتراض الکلام
* Pleonasm، verbiage؛ Pleonasme، verbiage
/ 676/ الحشو
* Pleuresy؛ Pleuresie
/ 322/ البرسام
* Pleurisy؛ Pleuresie، pleurite
/ 557/ الجرسام
* pleurisy؛ Pleuresie
/ 818/ ذات الجنب
* Plinth؛ Plinthe
/ 1712/ النّعلی
* Plumbline؛ Fil a plomb
/ 1002/ الشّاقول
* Pneumonia؛ Pneumonie
/ 1720/ نفس الانتصاب
* Pneumonia، pulmonary، tuberculosis؛ Pneumonie، tuberculose pulmonaire
/ 818/ ذات الرّئة
* Poem؛ Poeme
/ 1322/ القصیدة
* Poem whose letters are marked with diacritical points؛ Poeme dont toutes les lettres sont marquees de points diacritiques
/ 1662/ المنقوط
* Poet؛ Poete
/ 1001/ الشّاعر
* Poetry؛ Poesie
/ 1030/ الشّعر
* Poetry where every two hemistiches have the same rhyme؛ Poesie ou deux hemisti- ches ont une meme rime
/ 1558/ المصرّع
* Poetry without a fixed rhyme، paronoma- sia؛ Poesie sans rime fixe، paronomase
/ 1524/ المزدوج
* Poetry without fixed rhyme؛ Poesie sans rime fixe
/ 1455/ المثنوی
* Point؛ Point
/ 1725/ النّقطة
* Polemicy، contreversy؛ Polemique، contreverse
/ 1455/ المجادلة
* Polestar، side، direction، temple of Kaaba؛ Cible، cote، direction، temple de La Mecque
/ 1300/ القبلة
* Policeman، secret agent؛ Agent de police، agent secret
/ 569/ الجلواز
* Politics، direction؛ Politique، direction
/ 993/ السّیاسة
* Polygon؛ Polygone
/ 1565/ المطبل
* Polytheism، idolatry؛ Polytheisme، idolaterie
/ 1020/ الشّرک
* Polyurine؛ Polyurie
/ 348/ البوال
* Pomade؛ Pommade
/ 1136/ الطّلاء
* Pons varolii؛ Pont de varole، protuberance
/ 1474/ مجمع البطنین
* Poor، needy، necessitous؛ Pauvre، necessiteux
/ 1282/ الفقیر
* Pores؛ Pores
/ 1526/ المسامّ
* Portal vein، part؛ Porte، veine porte، partie
/ 305/ الباب
* Position؛ Position
/ 1193/ عقد الوضع
* Position of a planet؛ Position d'une planete
/ 1636/ مکان الکوکب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2104
* Positive، affirmative؛ Positif، affirmatif
/ 1669/ الموجب
* Possesive case، genitive؛ Genitif
/ 556/ الجرّ
* Possession؛ Possession
/ 1356/ القینة
* Possession؛ Possession
/ 1640/ الملک
* Possible general proposition؛ Proposition possible generale
/ 1645/ الممکنة العامة
* Possible particular proposition؛ Proposi- tion possible particuliere
/ 1645/ الممکنة الخاصّة
* Possible، probable؛ Possible، probable
/ 1145/ ظاهر العلم
* Postulate؛ Postulat
/ 1554/ المصادرة
* Power، capacity، free will؛ Pouvoir، capacite، libre arbitre
/ 1302/ القدرة
* Power، strength؛ Pouvoir، puissance
/ 524/ توانائی
* Practical؛ Pratique
/ 1234/ العملی
* Practice، execution؛ Pratique، execution
/ 124/ الأداء
* Practice of piety، asceticism؛ Pratique de piete، ascetisme
/ 900/ الرّیاضة
* Praise؛ Louange، eloge
/ 541/ الثّناء
* Praise by gallant poetry؛ Louange par poesie galante
/ 116/ الاختلاس
* Praise followed by another one؛ Louange completee par une autre
/ 143/ الاستتباع
* Praise، glorification؛ Louange، glorification
/ 1088/ صلاة التسبیح
* Praise or glorification of God؛ Louange ou glorification de Dieu
/ 427/ التّسبیح
* Praise، thanking؛ Reconnaissance، louange، remerciement
/ 712/ الحمد
* Prayer؛ Priere
/ 1081/ الصّلاة
* Prayer behind the Imam، disciple، follo-
wer؛ Prieur derriere l'Imam، disciple، aspirant، novice
/ 1624/ المقتدی
* Prayer for a favour؛ Priere pour une grace
/ 1087/ صلاة الاستخارة
* Prayer rug، trace of prosternation؛ Car- pette de priere، trace de la prosternation
/ 930/ السّجادة
* Prayer with an odd number of genuflex- ions، chord، diametre؛ Priere avec un nombre impair de genuflexions، corde، diametre
/ 1756/ الوتر
* Precious، noble؛ Precieux، noble
/ 1723/ النّفیس
* Precise، exact، fair، solid؛ Precis، exact، juste، solide
/ 1489/ المحکم
* Predecessor، anticipation؛ Predecesseur
/ 921/ السّابق
* Predecessor، anticipation؛ predecesseur، anticipation
/ 969/ السّلم
* Predeterminism، fatalism Al- Jabriya) sect (؛ Predeterminisme، fatalisme Al- Jabriya(secte)
/ 551/ الجبریة
* Predicate؛ Predicat
/ 1490/ المحمول
* Predicate، consequent؛ Predicat، consequent
/ 1489/ المحکوم علیه و به و فیه
* Predicative negative proposition؛ Propo- sition predicative negative
/ 1605/ المغیرة
* Predominancy؛ Predominance
/ 489/ التغلیب
* Predominant sign of the zodiac؛ Signe predominant du zodiaque
/ 1504/ المدیر
* Preeminence height elevation؛ Preemi- nence، hauteur، elevation
/ 170/ الاستعلاء
* Pre- emption، priority؛ Preemption، priorite
/ 1037/ الشّفعة
* Prefixation؛ Prefixation
/ 450/ التّصدیر
* Preislamic period or state؛ Epoque
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2105
preislamique، anteislam
/ 547/ الجاهلیة
* Prepared، predestined؛ Prepare، predestine
/ 1577/ المعد
* Pre- seminal fluid، semen؛ Sperme
/ 1504/ المذی
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2105 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
* Present participle؛ Participe present
/ 193/ اسم الفاعل
* Preservation؛ Preservation
/ 109/ الاحتیاط
* Preserved tablet، divine tablet؛ Table preservee، table divine
/ 1415/ اللّوح المحفوظ
* Presser؛ Pressureur
/ 1157/ العاصر
* Presumption؛ Presomption
/ 259/ الأمارة
* Presumption، evidence، sign؛ Preuve، presomption، indice
/ 1315/ القرینة
* Pretention، arrogance؛ Pretention، arrogance
/ 1165/ العجب
* Pretention، assertion؛ Pretention، assertion
/ 906/ الزّعم
* Priapism؛ Priapisme
/ 274/ الانتشار
* Price، cost، value؛ prix، valeur، cout
/ 540/ الثّمن
* Pride، arrogance؛ Orgueil، arrogance
/ 1358/ الکبر
* Prime number، irrational root؛ Nombre premier، racine irrationelle
/ 215/ الأصمّ
* Primordial؛ Primordial
/ 289/ الأوّل
* Principle part of a sentence؛ Partie principale d'une phrase
/ 1233/ العمدة
* Principles of ends، aims of relgious duties؛ Principes des finalites، finalites des devoirs religieux
/ 1427/ مبادئ النّهایات
* Principles، principal organs؛ Principes، organes principaux
/ 1427/ المبادئ
* Principle، universal؛ Principe، universel
/ 1431/ المبدأ
* Priority of essence؛ Priorite en soi
/ 289/ الأولویة الذاتیة
* Priority، primacy؛ Priorite، primaute
/ 928/ السّبق
* Privacy، friendship؛ Intimite، amitie
/ 757/ الخلّة
* Private، particular؛ Propre، particulier
/ 1495/ المخصوصة
* Probability، preference؛ Probabilite، preference
/ 415/ التّرجیح
* Probable، contingent، speculative؛ Pro- bable، contingent، theorique
/ 1710/ النّظری
* Probable، possible، doubtful، contingent؛ Probable، possible، douteux، contingent
/ 1485/ المحتمل
* Probity، integrity، piety؛ Probite، piete
/ 1093/ الصّلاح
* Probity، satire without coarseness؛ Pro- bite، satire sans grossierete
/ 1686/ النّزاهة
* Problematic prophetic tradition؛ Tradi- tion prophetique problematique
/ 1592/ المعضل
* Procession؛ Procession
/ 1140/ الطّواف
* Procuration، mandate؛ Procuration، mandat
/ 1805/ الوکالة
* Progressive disease؛ Maladie progressive
/ 1512/ المرض المتغیّر
* Prohibited، illicit؛ Proscrit، illicite
/ 1488/ المحظور
* Prohibition، ban؛ Interdiction، empechement
/ 622/ الحجر
* Prohibition، deprival، impedimet؛ Prohi- bition، privation، empechement
/ 1661/ المنع
* Prohibition، forbiddingness؛ Prohibition، interdition
/ 391/ التّحریمة
* Prohibition، interdiction، forbidding؛ Pro- hibition، defense، interdiction
/ 1730/ النّهی
* prolixity؛ Prolixite
/ 200/ الإسهاب
* Prolixity؛ Prolixite
/ 222/ الإطناب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2106
* Prolixity؛ Prolixite
/ 473/ التّطویل
* Prolixity by precaution؛ Prolixite par precaution
/ 108/ الاحتراس
* Prolixity، incidental and unuseful sen- tence؛ Prolixite، phrase incidente et inutile
/ 228/ الاعتراض
* Pronunciation، enunciation articulation، understanding، perception؛ Prononcia- tion، enonciation، articulation، percep- tion، comprehension
/ 1703/ النّطق
* Proof، argument؛ Preuve، argument
/ 622/ الحجّة
* Proof، demonstration، sign؛ Preuve، de- monstration، indice، signe
/ 793/ الدّلیل
* Proof، syllogism؛ Preuve، syllogisme d'analogie
/ 245/ الاقتران
* Propagation، extension، aggravation of the voice؛ propagation، extension، aggra- vation de la voix
/ 494/ التّفشّی
* Proper name؛ Nom propre
/ 1215/ العلم
* Proper، Particular؛ Propre، particulier
/ 1661/ المنفرد
* Proper quality؛ Qualite propre
/ 116/ اختصاص النّاعت
* Prophet؛ Prophete
/ 1681/ النبی
* Prophetic tradition mentionned by Bukh- ary and Muslem؛ Tradition prophetique، rapportee par Bukhari et Muslem
/ 1443/ المتّفق علیه
* Prophetic tradition where all the narra- tors are mentioned؛ Tradition prophe- tique ou tous les narrateurs sont mentionnes
/ 1599/ المعنعن
* Prophetic tradition which suffered a
Modification؛ Tradition prophetique qui a subi une modification
/ 1501/ المدرج
* Prophet، joy، Holy ghost؛ Prophete، joie، Saint- Esprit
/ 746/ الخضر
* Propity، integrity؛ Droiture، honnetete، probite
/ 171/ الاستقامة
* Proportional؛ Proportionnel
/ 1446/ المتوسّط فی النّسبة
* Proportional number، premise، previous condition؛ Nombre proportionnel، pre- misse، condition prealable
/ 1628/ المقدّم
* Proportional numbers؛ Nombres proportionnels
/ 231/ الأعداد المتناسبة
* Proportion، harmony؛ Proportion، harmonie
/ 511/ التّناسب
* Proportion، rate، relation؛ Proportion، rapport، relation
/ 1687/ النّسبة
* Proposition؛ Proposition
/ 1325/ القضیّة
* Proscription؛ Proscription
/ 111/ الإحرام
* Prosodic meter؛ Metre prosodique
/ 309/ البحر
* Prosodic modification، concomitance of two causes؛ Modification prosodique، concomitance de deux causes
/ 1573/ المعاقبة
* Prosodic modofication؛ Changment prosodique
/ 537/ الثّزم
* Prosodic necessity؛ Necessite prosodique
/ 1115/ الضرورة الشعریة
* Prosodic play؛ Jeu prosodique
/ 1604/ المغمّد
* Providence؛ Providence
/ 921/ السّابقة
* Providence، predestination؛ Providence، predestination
/ 1239/ العنایة الأزلیة
* Proximity؛ Proximite، voisinage
/ 908/ زلف
* Proximity، nearness؛ Proximite، voisinage
/ 1313/ القرب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2107
* Psychology؛ Psychologie
/ 1230/ علم السّلوک
* Pterygion) thickening of the conjunc- tive (؛ Pterygion(epaississement de la conjonctive)
/ 1149/ الظّفرة
* Public property، public domain، no man's land؛ Terre domaniale، domaine public
/ 1672/ میان دیهی
* Pulp، soul، substance، quintessence؛ Pulpe، ame، substance، quintessence
/ 1402/ اللّب
* Pun؛ Antanaclase
/ 857/ الرّدیف المحجوب
* Punishment؛ Chatiment، punition
/ 1192/ العقاب
* Pun، paronomasia؛ Calembour، jeu de mots
/ 89/ إبراز اللفظین
* Purchase؛ Achat
/ 1011/ الشّراء
* Pure foolishness؛ Pure folie
/ 597/ الجنون المطبق
* Pure illumination or election؛ Illumina- tion pure، pure election
/ 212/ الاصطفاء
* Pure، immaculate؛ Pur، immacule
/ 1124/ الطّاهر
* Pure of any sin؛ Pur de tout peche
/ 1124/ طاهر الظّاهر
* Pure play، repentance؛ Jeu pur، repentir
/ 359/ پاک بازی
* Purety، ascetism؛ Purete ascetisme
/ 359/ پارسائی
* Purification of one's intentions؛ Epura- tion des intentions
/ 473/ تطهیر السّرائر
* Purity، innocence؛ Purete، innocence
/ 1140/ الطّهارة
* Pus، matter؛ Pus، sanie
/ 1500/ المدة
* Pustule، spot، pimple؛ pustule، bouton
/ 309/ البثور
* Pustule، spot، pimple؛ Pustule، bouton
/ 548/ الجاورشیة
* Pustule، tumour؛ Pustule، tumeur
/ 526/ التّوتة
Q* Quadrature، square؛ Quadrature، carre
/ 409/ التربیع
* Quadrilateral؛ Quadrilatere
/ 832/ ذو أربعة أضلاع
* Quadriliteral؛ Quadrilitere
/ 841/ الرّباعی
* Quadruped، beast؛ Quadrupede، bete
/ 348/ البهیمة
* Qualifying adjective؛ Adjectif qualificatif
/ 1078/ الصّفة المشبّهة
* Quality، attribute؛ Qualite، attribut
/ 1078/ الصّفة
* Quality، modality؛ Qualite، modalite
/ 1394/ الکیف
* Quality of the subject، attribute؛ Qualite du sujet، attribut
/ 1793/ وصف الموضوع
* Quality requirements؛ Exigences de la qualite
/ 1414/ لوازم صفتی
* Quantifier؛ Quantificateur
/ 989/ السّور
* Quantity؛ Quantite
/ 1381/ الکم
* Quantity، equality، size، fate، destiny، God sentence؛ Quantite، egalite، gran- deur، destin، arret de Dieu
/ 1301/ القدر
* Quantity، number، measure؛ Quantite، nombre، mesure
/ 1627/ المقدار
* Quantity of flour that the miller receives for his work؛ Portion de farine que le meunier re 5 oit pour son travail
/ 1334/ قفیز الطّحان
* Quantity، scale، planimetre؛ Quantite، echelle، planimetre
/ 1633/ المقیاس
* Quartan fever؛ Fievre quarte
/ 842/ الرّبع
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2108
* Quatrain؛ Quatrain
/ 409/ ترانه
* Quatrain؛ Quatrain
/ 842/ الرّباعیة
* Question and answer؛ Question et reponse
/ 921/ سؤال و جواب
* Question، invocation؛ Question، invocation
/ 920/ السّؤال
* Question، problem، case، proposition، predicate؛ Question، probleme، proposi- tion، cas، predicat
/ 1525/ المسألة
* Quiet، tranquillity، rest؛ Quietude، tran- quillite، repos
/ 964/ السّکینة
* Quotation from the Koran and hadith؛ Citation du Coran ou de hadith
/ 242/ الاقتباس
R* Rabies؛ Rage
/ 773/ داء الکلب
* Rags؛ Loque، haillon
/ 742/ الخرقة
* Raid، razzia؛ Razzia
/ 234/ الإغارة
* Rain، Mercy؛ Pluie، misericorde
/ 307/ باران
* Rajaz) prosodic metre (؛ Rajaz(metre prosodique)
/ 844/ الرّجز
* Ramal) prosodic metre (؛ Ramal(metre prosodique)
/ 873/ الرّمل
* Ramification، extension؛ Ramification، extension
/ 491/ التفریع
* Rank، degree، step؛ Rang، degre، marche
/ 781/ الدّرجة
* Rank in onomancy؛ Rang en onomancie
/ 1500/ المدخل
* Rank of a planet or a heavenly body؛ Rang d'un astre ou d'une planete
/ 782/ درجة الکوکب
* Ransom؛ Rancon
/ 1264/ الفدیة
* Raqdh) prosodic metre (؛ Raqdh(metre prosodique)
/ 872/ الرّکض
* Rare، exception؛ Rare، exception
/ 1678/ النّادر
* Rational truth؛ Verite rationnelle
/ 690/ الحقیقة العقلیة
* Raw gold، gold and silver؛ Or brut، or et argent
/ 377/ التّبر
* Ray؛ Rayon
/ 1029/ الشّعاع
* Reading، recitation؛ Lecture، recitation
/ 1312/ القراءة
* Reading، recitation of the Koran؛ Lec- ture، recitation du Coran
/ 505/ التّلاوة
* Real، effective، true؛ Reel، effectif، veritable
/ 688/ الحقیقی
* Reason؛ Ame raisonnable
/ 1345/ القوة العاقلة
* Reasonable، wise، connoisseur؛ Connais- seur، raisonnable، sage، raisonne
/ 1157/ العاقل
* Reasoning by analogy؛ Raisonnement par analogie
/ 506/ التّمثیل
* Reassembly، recasting، bonesetting، alge- bra، power، predestination؛ Remboite- ment، reboutage، algebre، puissance، predestination
/ 548/ الجبر
* Receptive؛ Receptif
/ 1295/ القابل
* Recitation in a trembling voice؛ Recita- tion a voix frissonnante
/ 422/ التّرعید
* Recitation، meridian، zodiac؛ Recitation، zodiaque، meridien
/ 404/ التدویر
* Recitation of the Koran؛ Recitation du Coran
/ 626/ الحدر
* Recitation with pause then high voice؛ Recitation avec pause puis haute voix
/ 422/ التّرقیص
* Recovery؛ Guerison
/ 449/ التّصحیح
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2109
* Rectangle؛ Rectangle
/ 1534/ المستطیل
* Rectification، astronomic statement، al- manac؛ Rectification، releve astrono- mique، almanach
/ 501/ التّقویم
* Rectification، parallax، equation؛ Rectifi- cation، parallaxe، equation
/ 476/ التّعدیل
* Red- striped suit؛ Costume rouge raye
/ 714/ الحمراء
* Reductio ab absurdo؛ Preuve par l'absurde
/ 920/ سؤال التّعدیة
* Reductio ad absurdum؛ Reductio ad absurdum) raisonnement par l'absurde (
/ 760/ الخلف
* Reduction؛ Reduction
/ 114/ الاختزال
* Redundancy، unnecessary expression؛ Redondance، parole inutile
/ 1409/ اللّغو
* Reference، support؛ Reference، appui
/ 173/ الاستناد
* Refutation، contradiction، abolition؛ Re- futation، contradiction، abolition
/ 1724/ النّقض
* Refutation or invalidation of a teste- mony، denigration؛ Refutation ou invali- dation d'un temoignage، denigrement
/ 557/ الجرح
* Register؛ Registre
/ 934/ السّجلّ
* Register؛ Rigistre
/ 1359/ الکتاب الحکمی
* Register؛ Registre
/ 1488/ المحضر
* Regular، protected؛ Regulier، protege، preserve
/ 1488/ المحفوظ
* Regular، sane؛ Regulier، sain
/ 923/ السّالم
* Reinforcement of the spirit؛ Renforce- ment de l'esprit
/ 547/ جان افزا
* Rejection، pronounciation، articulation، ejection؛ Rejet، prononciation، articula-
tion، ejection
/ 1410/ اللّفظ
* Rejoicing، ecstasy؛ Rejouissance، extase
/ 1130/ الطّرب
* Relation؛ Relation
/ 215/ الإضافة
* Relation، contact، conjuction؛ Relation، rapport، conjonction
/ 1093/ الصّلة
* Relation، relationship، link؛ Relation، rapport، lien
/ 1205/ العلاقة
* Relative؛ Parent
/ 833/ ذو الرّحم
* Relative noun؛ Le nom de relation
/ 196/ الاسم المنسوب
* Relative pronoun، conjunctive، well- joined prophetic tradition؛ Pronom relatif، nom conjonctif، tradition prophe- tique enchainee
/ 1670/ الموصول
* Relic، the chosen ones) by God (، saints،؛ Relique، les elus de Dieu، les saints
/ 822/ ذخائر الله
* Religious duties، religious practices؛ Devoirs religieux، pratiques religieuses
/ 875/ الرّواتب
* Religion، submission، sentence، dooms- day؛ Religion، sourmission، sentence، Jugement dernier
/ 814/ الدین
* Religious poetry؛ Poesie sacree
/ 1304/ القدسیّات
* Remainder، intercalation؛ Reliquat، intercalation
/ 1278/ فضل الدور
* Remembrance، reputation؛ Souvenir، renommee
/ 825/ الذّکر
* Remission or disappearance of fever؛ Intermittence ou disparition de la fievre
/ 1340/ القلع
* Removal، luxation، dislocation؛ Enleve- ment، luxation، dislocation، deboitement
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2110
760/ الخلع
* Removal، postponement؛ Eloignement، ajournement
/ 406/ التّراخی
* Renegade، apostate؛ Renegat، apostat
/ 1509/ المرتد
* Renegade، withdrawer؛ Renegat، desistant
/ 839/ الرّاجع
* Renewal of a prohibition؛ Renouvelle- ment d'une proscription
/ 174/ الاستئناف
* Renunciation؛ Renoncement
/ 218/ الإضراب
* Repeated hemistich، dooms- day، here- after، resurrection، afterworld؛ Hemisti- che reitere، le jugement dernier، la resurrection des corps، la vie future
/ 1570/ المعاد
* Repeated، successive، part of the rhyme، transmitted knowledge، necessary pre- misses؛ Repete، successif، partie de la rime، connaissances transmises، premis- ses apodictiques necessaires
/ 1446/ المتواتر
* Repentance؛ Repentir
/ 524/ التّوبة
* Repetition of the same letter) in pro- sody (، confusion due to a homonymy؛ Repetition d'une meme lettre(en proso- die)، confusion due a une homonymie
/ 1442/ المتّفق
* Repetition of the same rhyme؛ Repetition de la meme rime
/ 294/ الإیطاء
* Repetition، pleonasm،؛ Repetition، pleonasme،
/ 502/ التّکریر
* Replacement of the first letter of a word by a new one؛ Remplacement de la premiere lettre d'un mot par une nouvelle lettre
/ 1427/ مبادلة الرّأسین
* Representation؛ Representation،
conception،
/ 455/ التّصوّر
* Reproach، blame؛ Reproche، blame
/ 485/ التعزیر
* Repudiation؛ Repudiation
/ 1155/ الظّهار
* Repulsive medecine؛ Medicament repulsif
/ 839/ الرادع
* Request، petition of emergency، of pre- emption or of execution؛ Requete d'ur- gence، de preemption ou d'execution
/ 1138/ طلب المواثبة و الاشهاد و الخصومة
* Request، poursuit؛ Requete، poursuite
/ 1137/ الطّلب
* Request prayer؛ Priere de requete
/ 1089/ صلاة الحاجة
* Required، necessary؛ Requis، necessaire
/ 1570/ المطلوب
* Requirement of having a baby؛ Exigence d'enfantement
/ 174/ الاستیلاد
* Research، inquiry؛ Recherche، enquete
/ 390/ التّحرّی
* Research of the proof) inference (؛ Recherche de la preuve(inference)
/ 151/ الاستدلال
* Residence of a planet؛ Domification، domicile d'une planete
/ 841/ رباط کوکب
* Residue، dregs، excrement؛ Residu، lie، excrement
/ 538/ الثّفل
* Resignation، abandonment، acception of the opposing point of view؛ Resignation، abandon، acceptation de la these adverse
/ 432/ التسلیم
* Resolvent؛ Resolutif
/ 1490/ المحلّل
* Resources، supplies، provisions، fortunes، subsistence؛ Ressources، vivres، fortunes،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2111
subsistance
/ 858/ الرّزق
* Respect of harmony؛ Respect de l'harmonie
/ 1506/ مراعاة النّظیر
* Rest after four genuflexions، twenty genuflexions؛ Repos apres quatre genu- flexion، vingt genuflexions
/ 409/ التراویح
* Restitution، reduction؛ Restitution، reduction
/ 853/ الرّد
* Rest، quietness، serenity؛ Repos، tranquil- lite، serenite، quietude
/ 1140/ الطّمأنینة
* Restraint، part؛ Entrave، part
/ 1355/ القید
* Restriction، metonymy؛ REstriction، metonymie
/ 150/ الاستدراک
* Resurrection، doomsday؛ Resurrection، jugement dernier
/ 675/ الحشر
* Retraction؛ Retraction
/ 401/ التدارک
* Retraction، retrogradation؛ Retraction، retrogradation
/ 846/ الرّجوع
* Retreat) religious (؛ Retraite(spirituelle)
/ 230/ الاعتکاف
* Retrenchment،) in prosody (؛ Retranche- ment،(en prosodie)
/ 1096/ الصّلم
* Retrenchment، subtracting، prosodic mo- dification؛ Retranchement، coupure، mo- dification prosodique
/ 548/ الجبّ
* Return of the husband to the repudiated wife، retrogradation؛ Retour du mari a la femme repudiee، retrogradation
/ 845/ الرجعة
* Return، repentance؛ Retour، repentir
/ 287/ الأوبة
* Revelation، inspiration؛ Revelation، inspiration
/ 1776/ الوحی
* Reversed، tropic of Cancer or Capricorn؛ Renverse، tropique du Cancer ou du
Capricome
/ 1661/ المنقلب
* Reversing؛ Renversement
/ 285/ الانقلاب
* Revision، repetition؛ Revision، repetition
/ 226/ الإعادة
* Reward، award؛ Recompense
/ 543/ الثّواب
* Rhetoric؛ Rhetorique
/ 1230/ علم البلاغة
* Rhetoric؛ Rhetorique
/ 750/ الخطابة
* Rhetorical figure formed by beginning every word by the same letter؛ Figure de rhetorique consistant a commencer chaque mot par la meme lettre
/ 1595/ المعلّی
* Rhetorical requirements؛ Exigences rhetoriques
/ 1415/ لوازم لفظی
* Rhetoric figure formed by unsing sepa- rated letters؛ Figure rhetorique consistant a utiliser des lettres disjointes
/ 1631/ المقطّع
* Rhetoric figure formed by using only letters with diacritical points؛ Figure de rhetorique consistant a n'utiliser que les lettres avec des points diacritiques
/ 1669/ الموشی
* Rhetoric figure formed by using only joined letters in the Arabic handwriting؛ Figure de rhetorique consistant a n'utiliser que les lettres jointes dans l'ecriture arabe
/ 1670/ الموصل
* Rhetoric proof؛ La preuve rhetorique
/ 248/ الإقناعی
* Rheumatism؛ Rhumatisme
/ 1759/ وجع المفاصل
* Rhombus؛ Losange
/ 1601/ المعیّن
* Rhyme؛ Rime
/ 1299/ القافیة
* Rhyme؛ Rime
/ 898/ الرّویّ
* Rhyme anomaly؛ Anomalie de la rime
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2112
/ 976/ السّناد
* Rhymed prose؛ Prose rimee
/ 1535/ المسجّع
* Rhyme، signe، multiplication؛ Rime، in- dice، multiplication
/ 1111/ الضّرب
* Rhyming prose؛ Prose rimee
/ 1565/ المطرّف
* Rhyming prose؛ Prose rimee
/ 930/ السّجع
* Rich؛ Riche
/ 1255/ الغنی
* Richness؛ Richesse، opulence
/ 1255/ الغنی
* Ridiculous، laugher؛ Ridicule، rieur
/ 1111/ الضّحکة
* Right and just man؛ Homme droit et juste
/ 945/ السّرار
* Right hand، oath؛ Main droite، serment
/ 1814/ الیمین
* Rights of the spirit؛ Droits de l'ame
/ 684/ حقوق النفس
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2112 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
* Right spherical triangle؛ Triangle sphe- rique droit
/ 1041/ الشّکل المغنی
* Right triangle؛ Triangle droit
/ 1041/ شکل العروس
* Rigidity، immobility، inertia، catatonia؛ Rigidite، immobilite، inertie catatonie
/ 582/ الجمود
* Rise؛ Lever
/ 307/ البارح
* Rise، place where planets rise، manifesta- tion؛ Lever، endroit ou se levent les etoiles، manifestations
/ 1566/ المطلع
* Rising، ascent؛ Ascension
/ 1077/ الصّعود
* Rising، ascent؛ Lever، ascension
/ 1139/ الطّلوع
* Rising، execution، wage- earner of a family؛ Lever، execution، soutien de famille
/ 1355/ القیام
* Risk، peril؛ Risque، peril
/ 1249/ الغرر
* Rites of pilgrimage؛ Rites du pelerinage
/ 1652/ المناسک
* River، stream؛ Fleuve، riviere
/ 1729/ النّهر
* River، valley؛ Fleuve، vallee
/ 1750/ الوادی
* Road at the bottom of a mountain، prosody؛ Chemin au pied d'une monta- gne، prosodie
/ 1180/ العروض
* Road، religion، divine law، Al- Sunna) the tradition of the prophet Mohammed (؛ Chemin، religion، loi religieuse، Al- Sunna(la tradition du prophete Mahomet)
/ 979/ السّنة
* Road، way؛ Chemin، voie
/ 1133/ الطّریق
* Road، way؛ Chemin، route
/ 929/ السّبیل
* Road، way، bridge upon the chasm of Hell؛ Chemin، pont jete au- dessus de l'enfer
/ 1075/ الصّراط
* Road، way، law، religious law؛ Chemin، loi، loi divine
/ 1028/ الشّریعة
* Roc) fabulous bird (، rook(chess)؛ Roc(oiseau fabuleux)، tour(jeu d'echecs)
/ 849/ الرّخ
* Root؛ Racine
/ 1347/ القویّ
* Root، radical، infinitive؛ Racine، radical، infinitif
/ 1555/ المصدر
* Rotation، orb، conjunction، aspect؛ Rota- tion، orbe، conjonction، aspect
/ 433/ التسییر
* Rotten، putrid؛ Pourri، moisi
/ 1592/ المعفّن
* Roughness؛ Aprete، durete
/ 745/ الخشونة
* Rubbing، anointing؛ Essuyage، onction
/ 1535/ المسح
* Ruby، sapphire، topaz، universal soul؛ Rubis، saphir، topaze، ame universelle
/ 1811/ الیاقوت
* Rule، law؛ Regle، loi
/ 1110/ الضّابطة
* Rule، norm، foundation، principle، basis؛
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2113
Regle، norme، fondation، principe، base
/ 1295/ القاعدة
* Rule of convenience) in rhetoric (؛ Regle de la convenance(en rhetorique)
/ 527/ توجیه سخن (توجیه الکلام)
* Rust؛ Rouille، rouillure
/ 1069/ الصّدأ
S* Sabaean؛ Sabeen، Sabeisme
/ 1057/ الصّبائی
* Saddening of the voice؛ Attristement de la voix
/ 391/ التّحزین
* Sadness cabin؛ Hutte de chagrin
/ 1374/ کلبة أحزان
* Sadness، sorrow، joy، passion؛ Tristesse، chagrin، allegresse، joie، passion
/ 1757/ الوجد
* Safe place؛ Lieu sur
/ 643/ الحرز
* Salaried employee؛ Salarie
/ 106/ الأجیر
* Sale؛ Vente
/ 354/ البیع
* Sale by chance dated from the pre- Islamic epoch؛ Vente au hasard de l'epoque anteislamique
/ 1646/ المنابذة
* Sale by touching؛ Vente par attouchement
/ 1639/ الملامسة
* Sale under the coast price؛ Vente a un prix inferieur au prix de cout
/ 1800/ الوضیعة
* Sale with fixed percentage؛ Vente a pourcentage fixe
/ 1505/ المرابحة
* Salivary؛ Salivaire
/ 1408/ اللّعابی
* Salvation، deliverance، delivery؛ Salut، delivrance، livraison
/ 757/ الخلاص
* Sanction، punishment، penalty؛ Sanction، punition، penalite
/ 557/ الجزاء
* Satan، devil؛ Satan، diable
/ 1051/ الشّیطان
* Satan، devil، obsession، scruple، bad thought؛ Satan، diable، obsession، han- tise، mauvaise pensee
/ 1784/ الوسواس
* Satiety، satiation، indigestion؛ Satiete، indigestion
/ 263/ الامتلاء
* Satisfaction، resignation؛ Satisfaction، resignation
/ 1341/ القناعة
* Savage، barbarism، neologism، unrefined؛ Sauvage، barbarisme، neologisme، grossier
/ 1776/ الوحشی
* Sawn، prism؛ Scie، prisme
/ 1657/ المنشور
* Saying، speech؛ Propos، discours
/ 1346/ القول
* Scabies، itch؛ Gale
/ 556/ الجرب
* Scalene triangle؛ Triangle scalene
/ 1041/ الشّکل الحماری
* Scanning، scansion of the verse؛ Scansion des vers
/ 499/ التّقطیع
* Scattering، dispersal، falling of the hair؛ Eparpillement، dispersion، chute des cheveux
/ 511/ التّناثر
* Sceptre، stick، butt end؛ Sceptre، crosse
/ 607/ چوکان
* Sciatic nerve، sciatica؛ Nerf sciatique، la sciatique
/ 1179/ عرق النّسا
* Science of de Caelo et Mundo،) part of physics (؛ Science du Ciel et du Monde(partie de la physique)
/ 1231/ علم السّماء و العالم
* Science of divine gifts؛ Science des dons divins
/ 1231/ علم الموهبة
* Science of Hadith؛ Science de Hadith
/ 1230/ علم الحدیث
* Sciences of the Arabic language؛ Les sciences de la langue arabe
/ 1232/ العلوم الأدبیة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2114
* Sciences of the spirit؛ Les sciences de l'esprit
/ 271/ الأمّهات العلویة
* Scratch؛ Egratignure
/ 740/ الخدش
* Scratcher؛ Gratteur
/ 1489/ المحکک
* Scrofula؛ Ecrouelles
/ 765/ الخنازیر
* Seasickness؛ Mal de mer
/ 1511/ المرض البحرانی
* Seasonal disease؛ Maladie saisonniere
/ 1512/ المرض الفصلی
* Second؛ Seconde
/ 536/ الثّانیة
* Secret، heart؛ Secret، coeur
/ 943/ السّرّ
* Secret، hiddeen، occult، esoteric؛ Secret، cache، occulte، esoterique
/ 755/ الخفی
* Sect، dogma، religion؛ Secte، dogme، religion
/ 1639/ الملّة
* Sect following the anthropomorphism) Al- Mojassamiya(sect (؛ Secte qui pro- fesse l'anthropomorphi sme
/ 1473/ المجسّمیة
* Section؛ Section، segment
/ 1326/ القطاع
* Sect professing the anthropomorphism) Al- Moshabbiha(sect (؛ Secte qui pro- fesse l'anthropomophis me
/ 1545/ المشبّهة
* Security؛ Gage
/ 874/ الرّهن
* Sedative؛ Sedatif
/ 1510/ المرخی
* Sediment، deposit، remainder؛ Sediment، residus، deposition
/ 861/ الرّسوب
* Self- evident، axiom، postulate؛ Evident، axiome، postulat
/ 318/ البدیهی
* Self- sufficient؛ Auto- suffisant
/ 1636/ المکتفی
* Semantic؛ Semantique
/ 787/ الدّلالة
* Semantic change by a syntactic change of the same word؛ Changement semantique par un changement syntaxique du meme mot
/ 426/ التّزلزل
* Semantic requirements؛ Exigences
semantiques
/ 1415/ لوازم معنوی
* Semiverb) past and present participle، adjective (؛ Semi- verbe(participe، adjectif)
/ 1005/ شبه الفعل
* Sensation؛ Sensation
/ 111/ الإحساس
* Sense، sensation؛ Sens sensation
/ 662/ الحسّ
* Sensible؛ Sensible
/ 1487/ المحسوس
* Sensible؛ Sensible
/ 673/ الحسّی
* Sensible objects؛ Objets sensibles
/ 674/ الحسّیّات
* Sensual desires؛ Desirs sensuels
/ 1215/ العلف
* Sensus communis؛ Sens commun
/ 664/ الحسّ المشترک
* Sentence، expression؛ Phrase، expression
/ 1161/ العبارة
* Sentence without the definite article؛ proposition sans l'article defini
/ 286/ الإنکاری
* Sent، metonymy، prophetic tradition where one of the relators is missing؛ Envoye، metonymie، tradition prophetique ou manque un des narrateurs
/ 1510/ المرسل
* Separation؛ Separation
/ 236/ الإفراد
* Separation، distinction، contrast؛ Separa- tion، distinction، contraste
/ 1607/ المفارقة
* Separation، disunion؛ Separation، desunion
/ 1266/ الفراق
* September؛ Septembre
/ 297/ ایلول
* Sequences؛ Suites
/ 1414/ اللّواحق
* Serf، slave؛ Serf، esclave
/ 1341/ القنّ
* Serious؛ Serieux
/ 552/ الجدّ
* Sermon؛ Sermon
/ 752/ الخطبة
* Sermon، good words؛ Sermon، bonnes paroles
/ 975/ السّمعة
* Servant of sciences) logic (؛ Servante des
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2115
sciences) la logique (
/ 729/ خادم العلوم
* Servant of the compassionate؛ Serviteur du compatissant
/ 1162/ عبد الرحیم
* Servant of the Generous؛ Serviteur du Genereux
/ 1163/ عبد الکریم
* Servant of the Mighty؛ Serviteur du Puissant
/ 1162/ عبد العزیز
* Servants of God؛ Serviteurs de Dieu
/ 1161/ العبادلة
* Service، activity، function؛ Service، acti- vite، fonction
/ 740/ الخدمة
* Setting؛ Couches
/ 1604/ مغیب الاعتدال
* Setting of a star or a planet؛ Etoile ou planete qui se couche
/ 1730/ النّوء
* Sexual intercourse، copulation، coitus، direct action؛ Copulation، coit، action directe
/ 1427/ المباشرة
* Sexually impotent؛ Impuissant sexuellement
/ 1242/ العنّین
* Shadow؛ Ombre
/ 1149/ الظّل
* Shadow of God) perfect man (؛ Ombre de Dieu(homme parfait)
/ 1152/ ظلّ الإله
* Shadow، tribute، taxation، imposition؛ Ombre، tribut، imposition
/ 1293/ الفی‌ء
* Shaheryor) Persian month (؛ Chaheryor(mois perse)
/ 1044/ شهریور
* Sharecropping، crop sharing؛ Affermage، metayage
/ 1523/ المزارعة
* Share- tenancy؛ Bail a complant
/ 1526/ المساقاة
* Sheep with a cut throat، offertory، sacrifice؛ Bete egorgee، offrande، sacrifice
/ 822/ الذّبیحة
* Sheik، chief، guide، master؛ Cheikh، chef، guide، maitre
/ 1049/ الشّیخ
* Shelf؛ Etagere، rayon
/ 1078/ الصّفّة
* Shifat) February in Hebrew calender (؛ Chifat(Fevrier dans le calendrier juif)
/ 1037/ شفط نام
* Shiver، shudder؛ Frisson، tremblement
/ 868/ الرّعشة
* Shortening، concision؛ Ecourtement، concision
/ 245/ الاقتضاب
* Shortening، laundering، arrest، confine- ment، castle، palace؛ Ecourtement، blan- chissement d'habit، arret، emprisonnement، chateau، palais
/ 1320/ القصر
* Shortness of breath؛ Essouflement، respi- ration difficile
/ 347/ البهر
* Short sightdness، manifestation، incarna- tion؛ Myopie، manifestation، incarnation
/ 1182/ العشوة
* Short vowel a؛ Voyelle a breve
/ 1263/ الفتح
* Shutter، leaf، hemistich؛ Battant d'une porte، hemistiche
/ 1558/ المصراع
* Sick؛ Malade، maladif
/ 959/ السّقیم
* Sick، ill؛ Malade، patient
/ 1515/ المریض
* Sickness of humour؛ Maladie de l'humeur
/ 988/ سوء المزاج
* Side؛ Cote
/ 547/ الجانب
* Side؛ Cote
/ 922/ الساق
* Side، direction؛ Cote، direction
/ 598/ الجهة
* Sidiment، remainder؛ Sediment، residus
/ 1254/ الغمام
* Siege، blockade؛ Siege، blocus
/ 679/ الحصار
* Sight، vision، consideration، meditation، position، thought، reflection؛ Vue، consi- deration، meditation، position، pensee، reflexion
/ 1704/ النظر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2116
* Sign، effect، news؛ Signe، effet، nouvelle
/ 98/ الأثر
* Signification of the text، exegesis، expli- cation؛ Signification du texte، exegese، explication
/ 793/ دلالة النّص
* Signified، signifie؛ Signifie
/ 1502/ المدلول
* Signifier، signifiant، proof؛ Signifiant، preuve
/ 780/ الدّال
* Silence، pause؛ Silence، pause
/ 959/ السّکت
* Silent، indigent؛ Silencieux، indigent
/ 1538/ المسکین
* Silver؛ Argent
/ 994/ سیم
* Similar، alike؛ Ressemblant، semblable
/ 1437/ المتشابه
* Similar، equal؛ Pareil، semblable
/ 1368/ الکفؤ
* Similarity point in a simile؛ Point de ressemblance dans une comparaison
/ 1759/ وجه التّشبیه
* Similarity، resemblance؛ Similitude، ressemblance
/ 1544/ المشاکلة
* Similar narrators and trustworthy؛ Narra- teurs semblables et dignes de foi
/ 246/ الأقران
* Similar، peer؛ Semblable، pareil
/ 1781/ الوزنی
* Similar، proverb؛ Semblable، proverbe
/ 1449/ المثل
* Simile؛ Comparaison
/ 434/ التّشبیه
* Similitude، analogy، ressemblance؛ Simi- litude، analogie، ressemblance
/ 1004/ الشّبه
* Simple prose؛ Prose simple
/ 1157/ العاری
* Sine، cosine؛ Sinus، cosinus
/ 605/ الجیب
* Singing، dance، hearing؛ Chant، danse، audition
/ 971/ السّماع
* Singular، simple، particular؛ Simple، sin- gulier، particulier
/ 1608/ المفرد
* Singular، strange، abnormal، irregular؛ Singulier، etrange، anormal، irregulier
/ 1000/ الشّاذ
* Sip، gulp؛ Goregee، coup
/ 557/ الجرعة
* Situation، position، attitude؛ Situation، position، attitude
/ 1794/ الوضع
* Siun) a month of the Jewish calender (؛ Siun(mois du calandrier juif)
/ 994/ سیون
* Skibsinje- Ay) Turkish month (؛ Skibsinje- Ay(mois turc)
/ 959/ سکبسنج آی
* Skin of a red colour، redness that no follower can reach؛ Peau de couleur rouge، rougeur qu'aucun novice ne peut atteindre
/ 799/ الدّهان
* Slave؛ Esclave، serf
/ 1162/ العبد
* Slavery، bondage؛ Esclavage، servage
/ 1163/ العبودیة
* Slavery، obligation؛ Esclavage، devoir
/ 347/ بندگی
* Slavery، serfdom؛ Esclavage، servage
/ 870/ الرّق
* Sleep؛ Sommeil
/ 1734/ النّوم
* Sleep؛ Sommeil
/ 766/ خواب
* Sleep؛ Sommeil
/ 923/ السّبات
* Slipper، shoe؛ Pantoufle، soulier
/ 754/ الخفّ
* Slitting، purification، purge؛ Egorgement، epuration، purification
/ 404/ التذکیة
* Slowness of digestion؛ lenteur dans la digestion
/ 340/ بطء الهضم
* Small mouth؛ Petite bouche
/ 799/ دهان کوچک
* Smallpox، variola؛ Variole، petite verole
/ 552/ الجدری
* Smell، olfaction؛ Odorat، olfaction
/ 1042/ الشّمّ
* Smoke، steam؛ Fumee، vapeur
/ 780/ الدّخان
* Smooth؛ Lisse
/ 1079/ الصّفحة الملساء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2117
* Smooth؛ Lisse، poli
/ 1639/ الملاسة (املس)
* Smoother؛ Lisseur
/ 1645/ المملّس
* Society، association؛ Societe، association
/ 1026/ الشّرکة
* Softeaing of the accentuation، slowing؛ Adoucissement de l'accentuation، ralentissement
/ 886/ الرّوم
* Solicitation؛ Sollicitation
/ 254/ الالتماس
* Solid، inflexible، defective؛ Solide، infle- xible، defectif
/ 545/ الجامد
* Solidity، robustness؛ Solidite، robustesse
/ 1080/ الصّلابة
* Solitude، loneliness؛ Solitude، isolement
/ 1180/ العزلة
* Solitude، lonely place؛ Solitude، lieu solitaire
/ 764/ الخلوة
* Sollstice، Equinoctial line؛ Solstice، ligne equinoxiale
/ 777/ دائرة معدّل النهار
* Solution، dissolution، sesame oil؛ Solu- tion، dissolution، huile de sesame
/ 703/ الحلّ
* Somebody، nobody؛ L'un، personne
/ 109/ الأحد
* Somebody، nobody؛ L'un، personne
/ 109/ الأحد
* Sophism؛ Sophisme
/ 1033/ الشّغب
* Sophism؛ Sophisme
/ 957/ السّفسطة
* Sophism، relativism، subjectivism؛ So- Phisme، relativisme، subjectivisme
/ 1239/ العندیة
* Sophism، sophistic syllogism، eristic؛ Sophisme، syllogisme sophistique، eristique
/ 1602/ المغالطة
* Sophist، alternative propositions) one is true، the other is false (؛ Sophiste، propositions alternatives(l'une est vraie،
l'autre est fausse (
/ 1239/ العنادیة
* Soufism) mysticism (؛ Soufisme(mysticisme)
/ 456/ التّصوّف
* Soul، spirit، water؛ Ame، eau، esprit
/ 1713/ النّفس
* Sounding؛ Sondage
/ 926/ السّبر
* Sound judgement، decisive؛ Discours final، decisif
/ 1277/ فصل الخطاب
* Source of life؛ Source de la vi
/ 1244/ عین الحیاة
* Sourness، heartburn؛ Aigreur
/ 651/ الحرقة
* Space، area، surface، locus؛ Espace، etendue، surface، lieu
/ 725/ الحیّز
* Space، vacuum؛ Espace، vide
/ 756/ الخلاء
* Spasm، crispation؛ Spasme، crispation
/ 449/ التّشنج
* Spatialization) to occupy a space (؛ Spa- tialisation(occuper un espace)
/ 394/ التحیّز
* Species؛ Espece
/ 1097/ الصّنف
* Species، class، variety؛ Genre، espece، variete
/ 1733/ النّوع
* Spectre، ghost، vision، fantasy، hallucina- tion؛ Spectre، fantome، vision، apparition، fantasme، hallucination
/ 770/ الخیالات
* Speculation، competition، exchange؛ Spe- culation، concurrence، echange
/ 1559/ المضاربة
* Speech in two languages؛ Discours bilingue
/ 1563/ مضمون اللغتین
* Sperm؛ Sperme
/ 1663/ المنی
* Sperm؛ Sperme
/ 1777/ الودی
* Spices؛ Epices
/ 363/ التابل
* Spices؛ Epices
/ 90/ الأبزار
* Sping؛ Pintemps
/ 843/ الرّبیع
* Spirit، ghost، soul؛ Esprit، ame
/ 875/ الرّوح
* Spirit، intelligence، understanding؛ Esprit، intelligence، entendement
/ 830/ الذّهن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2118
* Spirits؛ Esprits
/ 141/ الأرواح
* Spiritual؛ Spirituel
/ 885/ روحانی
* Spokesman، massenger؛ Messager
/ 1680/ النّاطق
* Spontaneity، improvisation؛ Spontaneite، improvisation
/ 318/ بدیهة
* Spot، place، receptacle circumstance؛ Lieu، receptacle، circonstance
/ 1490/ المحلّ
* Spot، space؛ Lieu، espace
/ 1634/ المکان
* Spots، pimples؛ Boutons sur le visage
/ 682/ الحطاط
* Spring day؛ Fete de printemps
/ 1733/ النوروز
* Square root، mathematics؛ Racine carree، mathematique
/ 554/ الجذر
* Stability، permanence؛ Stabilite، permanence
/ 536/ الثّبات
* Stable، permanent، fixed stars؛ Stable، permanent، etoiles fixes، immuable
/ 536/ الثّابت
* Stage of perfect man؛ Stade de l'homme parfait
/ 1509/ مرتبة الإنسان الکامل
* Stage of unity؛ Stage de l'unicite
/ 1509/ المرتبة الأحدیة
* Star being at left) in bad position (ill omen؛ Astre a gauche(en mauvaise position)، mauvais augure
/ 535/ التّیاسر
* Star being at right) in good position (good omen؛ Astre a droite(en bonne position)bon augure
/ 535/ التّیامن
* Star، planet؛ Etoile، astre، planete
/ 1390/ الکوکب
* Stars، heavenly bodies؛ Astres، corps celestes
/ 102/ الأجرام الأثیریّة
* Statement، pronounced، articulated؛ Enonce، prononce، articule
/ 1659/ المنطوق
* State of unconsciousness؛ Inconscience
/ 358/ بیهوشی
* State، position، affair؛ Etat، position، affaire
/ 1002/ الشّأن
* Stature، devotion؛ Stature، devotion
/ 1299/ قامت سزای
* Steam؛ Vapeur
/ 311/ البخار
* Stitching، sewing؛ Piquage، suture
/ 782/ الدّرز
* Stomach، abdomen؛ Ventre، abdomen
/ 601/ الجوف
* Stone؛ Pierre
/ 622/ الحجر
* Stone، calculus؛ Caillou، calcul
/ 679/ الحصاء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2118 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
* Stoppage، entailed estate؛ Arret، legs pieux، biens inalienables
/ 1802/ الوقف
* Strangeness؛ Etrangete
/ 356/ بیکانکی
* Strange or superfluous Hadith؛ Hadith superflu ou etrange
/ 902/ زائد الثّقة
* Strength، force، power؛ Force، puissance
/ 1342/ القوّة
* Striking، ecstasy؛ Foudroiement، extase
/ 1076/ الصّعق
* Stringing، threading، syntax، versification؛ Enfilage des perles، syntaxe، versification
/ 1710/ النّظم
* Stripping، denudation، abstraction، anto- nomasia؛ Depouillement، denudation، abstraction، antonomase
/ 382/ التجرید
* Stroke، chance، coincidence؛ Hasard، a l'aveuglette
/ 557/ الجزاف
* Strong rope؛ Corde solide
/ 1398/ گیسوی
* Stubborness، obstinacy؛ Opiniatrete، obstination
/ 1633/ المکابرة
* Stuggle، war، effort؛ Lutte، guerre، effort
/ 1470/ المجاهدة
* Stupidity، idiocy؛ Stupidite، idiotie
/ 1164/ العته
* Stupidity، lightness؛ Sottise، legerete
/ 958/ السّفه
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2119
* Stupor، distraction؛ Stupeur، distraction
/ 832/ الذّهول
* Style، manner؛ Style، maniere
/ 1052/ شیوه
* Subject، agent؛ Sujet، agent
/ 1261/ الفاعل
* Subject attribution؛ Attribution du sujet
/ 718/ حمل المواطأة
* Subjective) belonging to the subject of the sentence (؛ Subjectif(qui appartient au sujet de la phrase)
/ 83/ الابتدائی
* Subjective sentence) replacing the sub- ject (؛ Phrase subjective(tenant lieu du sujet)
/ 83/ الابتدائیة
* Substance، essence؛ Substance، essence
/ 602/ الجوهر
* Substition، hesteron porteron،؛ Substitu- tion، inversion
/ 377/ التّبدیل
* Substituted؛ Substiues
/ 87/ الأبدال
* Substitution؛ Substitution
/ 86/ الإبدال
* Substraction؛ Soustraction
/ 1130/ الطّرح
* Subtilisation؛ Subtilisation
/ 283/ الإنضاج
* Subtracting a syllable؛ Retranchement d'une syllable
/ 561/ الجزل
* Succession، hadith attributed to a com- panion of the Prophet؛ Succession، hadith attribue a un compagnon du prophete
/ 521/ التّواتر
* Succession، synonymy؛ Succession، synonymie
/ 406/ الترادف
* Successive division) a kind of organiza- tion inside the stanzas of a poem (؛ Division successive(jeu a l'interieur des strophes d'un poeme)
/ 499/ التقسیم المسلسل
* Successive numbers؛ Nombres successifs
/ 231/ الأعداد المتوالیة
* Sucking، onomancy، fortune telling؛ Su- cement، onomancie، art devinatoire
/ 862/ الرّشف
* Suffering؛ Douleur
/ 256/ الألم
* Suffering from an intestinal ailment؛ Qui a mal au ventre
/ 1431/ المبطون
* Suffering، passion؛ Souffrance، passion
/ 1490/ المحنة
* Suffocation، convulsion؛ Etouffement، convulsion
/ 119/ الاختناق
* Suitability، agreement، opportunity؛ Convenance، accord، opportunite
/ 1801/ الوفق
* Sultan of the world؛ Sultan du monde
/ 968/ سلطان جهان
* Summary؛ Abrege، sommaire
/ 1264/ الفذلکة
* Summary، whole، total؛ Sommaire، global، total
/ 1474/ المجمل
* Sum، totality؛ Somme، totalite
/ 1477/ المجموع
* Sun؛ Soleil
/ 1043/ الشّمس
* Sun- set، decline، descent؛ Coucher، de- clin، descente
/ 1250/ الغروب
* Supension of the transitivity of a verb، supension of the reference) Isnad (؛ Supension de la transitivite d'un verbe، suspension du renvoi(Isnad)
/ 488/ التعلیق
* Superfluous) in prosody (؛ Superflu(en prosodie)
/ 1532/ المستزاد
* Superior substances) heavenly bodies and spirits (؛ Substances superieures(corps celestes et esprits)
/ 601/ الجواهر العلویة
* Supernatural deeds؛ Faits surnaturels
/ 141/ الإرهاص
* Supernatural، prodigy؛ Surnaturel، prodige
/ 1601/ المعونة
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2120
* Supplementary consonant؛ Consonne supplementaire
/ 131/ الإذالة
* Supplement، surplus، spoils، booty، bas- tard؛ Supplement، surplus، butin، batard
/ 1721/ النّفل
* Supply، reinforcement؛ Renfort، armee
/ 1501/ المدد
* Support forces؛ Forces de soutien
/ 854/ الرّدء
* Suppositories؛ Suppositoires
/ 1490/ المحمولات
* Suppression) in prosody (؛ Suppression(en prosodie)
/ 1359/ الکبل
* Suppression of a syllable) in prosody (؛ Suppression d'une syllable(en prosodie)
/ 1185/ العضب
* Suppression of a syllable) prosody (؛ Retranchement d'une syllabe(prosodie)
/ 742/ الخرب
* Suppression of a syllable) prosody (؛ Retranchement d'une syllabe(prosodie)
/ 742/ الخرم
* Suppression of a syllable) prosody (؛ Retranchement d'une syllabe(prosodie)
/ 743/ الخزل
* Suppression of a vowel؛ Suppression d'une voyelle
/ 1182/ العصب
* Suppression of two syllables) in prosody (؛ Suppression de deux syllabes(en prosodie)
/ 1193/ العقص
* Supreme Judge) God (؛ Le Juge supreme(Dieu)
/ 610/ الحاکم
* Sure propositions، absolute propositions، principles، axioms، sensible objects، innate ideas؛ Propositions certaines، pro- positions apodictiques، principes، axiomes،
objets sensibles، idees innees
/ 1813/ الیقینیات
* Surface، area؛ Surface، superficie
/ 954/ السّطح
* Surface surrounded by two circles؛ Sur- face entouree par deux cercles
/ 955/ السّطح المطوق
* Surgery؛ Chirurgie
/ 1008/ الشّجّ
* Surname، metonymy؛ Surnom، metonymie
/ 1390/ الکنیة
* Surname، sobriquet؛ Surnom، sobriquet
/ 1413/ اللّقب
* Surpassing، transitivity of a verb؛ Depas- sement، transivite d'un verbe
/ 476/ التّعدیة
* Surplus، annex، prolixity؛ Surplus، annexe، prolixite
/ 505/ التّکمیل
* surplus، superfluous، adverb، participle؛ Surplus، superflu، adverbe، participe
/ 1278/ الفضلة
* Surveillance، control؛ Surveillance، controle
/ 1573/ المعانقة
* Surveillance، control، observation؛ Sur- veillance، controle، observation
/ 1506/ المراقبة
* Survival؛ Survie
/ 342/ البقاء
* Suspension، end؛ Cessation، fin
/ 284/ الانقطاع
* Suspicion؛ Soupcon، suspicion
/ 1005/ الشّبهة
* Suspicion، opinion، idea، presumption، assumption؛ Soupcon، suspicion، opinion، idee، presomption
/ 1153/ الظّن
* Sweeting of a weak letter؛ Adoucissement d'une lettre faible
/ 233/ الإعلال
* Swelling؛ Gonflement
/ 521/ التّهبّج
* Swelling، fleshy؛ Gonflement، charnu
/ 409/ التربل
* Syllable، stanza؛ Syllabe، strophe
/ 1631/ المقطع
* Syllepsis؛ Syllepse
/ 1007/ شبیه الاشتقاق
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2121
* Syllepsis؛ Syllepse
/ 1485/ محتمل الضّدین
* Syllepsis؛ Syllepse
/ 303/ الإیهام
* Syllepsis؛ Syllepse
/ 857/ ردیف المعنیین
* Syllepsis، paronomasia؛ Syllepse، paronomase
/ 530/ التوریة
* Syllepsis، polysemy؛ Syllepse، polysemie
/ 835/ ذو المعنیین
* Syllepsis، polysemy؛ Syllepse، polysemie
/ 836/ ذو الوجهین
* Syllogism؛ Syllogisme
/ 1347/ القیاس
* Syllogism by analogy؛ Syllogisme par analogie
/ 519/ تنقیح المناط
* Syllogism، consideration؛ Syllogisme، consideration، tirer une lecon
/ 227/ الاعتبار
* Symetric or proportional surfaces؛ Sur- faces symetriques ou proportionnelles
/ 956/ السّطوح المتکافئة الأضلاع
* Syncope، fainting؛ Syncope، evanouissement
/ 234/ الإغماء
* Synecdoche؛ Synecdoque
/ 1462/ المجاز المشهور
* Synecdoche، metaphoric language، riddle؛ Synecdoque، langage metapho- rique، devinette
/ 1408/ اللّغز
* Synonymy؛ Synonymie
/ 447/ التّشکیک
* Syntax، grammar؛ Syntaxe، grammaire
/ 1684/ النّحو
* Synthesis، composition، combination؛ Synthese، composition، combinaison
/ 423/ الترکیب
T* Tact، smartness؛ Tact، habilite
/ 672/ حسن المطلب
* Tail؛ Queue
/ 829/ الذّنب
* Taking liberties with a text؛ Prise des libertes avec un texte
/ 454/ التّصرّف
* Talisman؛ Talisman
/ 1138/ الطّلسم
* Talk، speech، speaking؛ Parole، propos، dire، langage، discours
/ 1370/ الکلام
* Tamuz) July in Hebrew calender (؛ Ta- muz(Juillet dans le calandrier juif)
/ 508/ تمز
* Tangency، contiguity؛ Tangence، contiguite
/ 1644/ المماسّة
* Taste؛ Gout
/ 833/ الذّوق
* Tastes؛ Gouts، saveurs
/ 1135/ الطعوم
* Tavern؛ Taverne
/ 740/ الخرابات
* Tavern؛ Taverne
/ 765/ خمخانة
* Tearing، rending، laceration؛ Dechirure، dechirement، laceration
/ 1737/ الهتک
* Telepathy؛ Telepathie
/ 254/ التقاء الخاطرین
* Temple؛ Temple
/ 309/ بتکده
* Temporary marriage؛ Mariage temporaire
/ 1727/ النکاح المؤقّت
* Temporary pleasure marriage؛ Mariage de jouissance
/ 1728/ نکاح المتعة
* Term، death time، destiny؛ Terme، l'heure de la mort، destin
/ 102/ الأجل
* Testament، legacy؛ Testament، legs
/ 1794/ الوصیّة
* Test، hardship، discernment؛ Epreuve، essai، discernement
/ 1264/ الفتنة
* Testicle hernia؛ Hernie du testicule
/ 129/ الأدرة
* Testicle swelling؛ Gonflement du testicule
/ 139/ ارتفاع الخصیة
* Testimony؛ Temoignage
/ 1043/ الشّهادة
* Text؛ Texte
/ 1695/ النّصّ
* Textbook of devinatory sentences) art of
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2122
telling the future or the good fortune with the letters of the alphabet (؛ Traite des phrases divinatoires) art de predire l'avenir ou de la bonne aventure avec les lettres des l'alphabet)، onomancie
/ 582/ الجمّل الکبیر
* Text، vocabulary؛ Texte، vocabulaire
/ 1446/ المتن
* Thanking، gratefulness، praise؛ Remercie- ment، reconnaissance، louange
/ 1038/ الشّکر
* The abstract؛ L'abstrait
/ 382/ التّجرّد
* The accusative؛ Le cas accusatif
/ 190/ الاسم التّام
* The affirmative؛ L'affirmatif
/ 536/ الثّبوتی
* The all- mighty، constraint؛ La toute- puissance، contrainte
/ 549/ الجبروت
* The angel Gabriel، the Koran؛ L'ange Gabriel، le Coran
/ 885/ روح الإلقاء
* The astronomical statement of the moon؛ Le releve astronomique de la lune
/ 342/ البعد المضعّف
* The Bible of Moses، divine manifesta- tion؛ la Bible de Moise، manifestation divine
/ 530/ التّوراة
* The choise of a master by the follower؛ Le choix d'un maitre par l'adepte) chez les soufis (
/ 529/ توحید المطلب
* The contrary؛ Le contraire
/ 474/ التعاکس و التعکیس
* The cow، pious soul؛ La vache، l'ame pieuse
/ 342/ البقرة
* The Creator؛ Le Createur
/ 318/ البدیع
* The distance between the astronomical statement of the sun and the moon؛ La distance entre le releve astronomique du
soleil et de la lune
/ 342/ البعد السواء
* The door of doors، repentance؛ La porte des portes، repentir
/ 306/ باب الأبواب
* The eating، nutrition؛ Le manger، la nourriture
/ 250/ الأکل
* The eighth) 1/ 60 of the seventh (؛ La huitieme(1/ 60 de la septieme)
/ 536/ الثّامنة
* The eight heads؛ Les huit tetes
/ 276/ الأنحاء التعلیمیة
* The eternal present؛ Le present eternel
/ 75/ الآن الدّائم
* The evil؛ Le mal
/ 1011/ الشّرّ
* The excluded، the exceptional؛ L'exclu، l'exceptionnel
/ 144/ الاستثنائی
* The faculty of using many figures of speech؛ La faculte d'utiliser differentes figures de style
/ 244/ الاقتدار
* The fever؛ La fievre
/ 271/ أم ملدم
* The fifth؛ Cinquieme
/ 735/ الخامسة
* The first intellect or intelligence؛ L'intel- lect premier
/ 353/ البیضاء
* The five arts) logic، dialectics، rhetoric، poetics، sophistics (؛ Les cinq arts(lo- gique، dialectique، rhetorique، poetique، sophistique)
/ 1097/ الصّناعات الخمس
* The five cases of abrogation of the absolue property؛ Les cinq cas d'annula- tion de la propriete absolue
/ 1496/ مخمّسة
* The five slim days of the year) astrology (؛ Les cinq jours minces de l'annee(astromancie)
/ 765/ الخمسة المسترقة
* The five universals) Isagoge (؛ Cinq universaux(Isagoge)
/ 1381/ الکلّیات الخمس
* The four divine names؛ Les quatre noms
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2123
divins
/ 271/ أمهات الأسماء
* The four elements؛ Les quatre elements
/ 271/ الأمّهات السفلیة
* The fourth) house in astrology (؛ La quatrieme(maison en astrologie)
/ 839/ الرابعة
* Theft؛ Vol
/ 121/ الأخذ
* Theft؛ Vol
/ 946/ السّرقة
* The garden؛ Le jardin
/ 327/ البستان
* The good، the right؛ Le bien
/ 770/ الخیر
* The greatest، root؛ Le plus grand، racine
/ 233/ الأعظم
* The holy city) Jerusalem (؛ La ville sainte(Jerusalem)
/ 353/ بیت المقدس
* The holy house) the pure heart (، Al Ka'ba؛ La maison sacree(le coeur pur)، Al Ka'ba
/ 353/ بیت الحرام
* The imam؛ L'imam
/ 259/ الإمام
* The immanents، the immanence of God in the world، pantheism؛ Les immanents، l'immanence de Dieu، pantheisme
/ 1003/ الشئون الذّاتیة
* The implied، divine decree) destiny (، estimation؛ Le sous- entendu، decret- di- vin(le destin)، estimation
/ 497/ التّقدیر
* The implied to be explained؛ Le sous- entendu a expliquer
/ 221/ الإضمار علی شریطة التفسیر
* The inversly proportional؛ Les inverse- ment proportionnels
/ 137/ الأربعة المتناسبة
* The isthmus of isthmuses؛ L'isthme des isthmes
/ 322/ برزخ البرازخ
* The Kaaba، house of God؛ Ka'ba، maison de Dieu
/ 1367/ الکعبة
* The Koran؛ Le Coran
/ 1306/ القرآن
* The Koran or its chapters containing less than one hundred verses؛ Le Coran ou ses chapitres qui ont moins de cent versets
/ 1448/ المثانی
* The Koran، science of distinguishing between good and evil؛ Le Coran، science de discernement entre le bien et le mal
/ 1270/ الفرقان
* The Koran، universal soul؛ Le Coran، ame، universelle
/ 1359/ کتاب مبین
* The letter t؛ La lettre t
/ 1664/ المهتوت
* The letter ¬a؛ La lettre ¬a
/ 1736/ الهاوی
* The letter ¬L، quadrilateral، trapezium؛ La lettre ¬L، quadrilatere، trapeze
/ 1654/ المنحرف
* The logic؛ La logique
/ 840/ رئیس العلوم
* The method of the wise) pun (؛ La methode du sage(calembour)
/ 180/ أسلوب الحکیم
* The month of April؛ Le mois d'Avril
/ 1735/ نیسان
* The new verse or metre) in prosody (addel by the Persians؛ Le nouveau vers(en prosodie)(vers ajoute par les Perses)
/ 554/ الجدید
* The next، the predicate؛ Le suivant، le predicat
/ 375/ التالی
* The nineth؛ La neuvieme
/ 371/ التاسعة
* The noblest، unveiling؛ Le plus noble، devoilement
/ 211/ الأشرف
* Theodicy، attribution of every perfection to God and every misdeed to man؛ Theodicee، attribution de toute perfection a Dieu et de tout mal a l'homme
/ 682/ حفظ
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2124
عهد الرّبوبیة
* The original Arabic؛ La langue arabe originelle
/ 214/ أصلی
* The proof by the disk) that all distance is finite (؛ La demonstration par le disque(de la funitude des distances)
/ 325/ البرهان التّرسی
* The proof by the succession to the infinity؛ La demonstration par la succes- sion a l'infini
/ 325/ برهان التطبیق
* The proof) that every distance is finite (by two lines of two triangles)؛ La demonstration(de la finitude)par les deux lignes tracees des bases de deux triangles
/ 325/ البرهان السّلمی
* The pylorus؛ Le pylore
/ 348/ البوّاب
* The rightous، the chosen؛ Les justes، les elus
/ 124/ الأخیار
* The same؛ Le meme
/ 1745/ الهوهو
* The seven elements؛ Les sept elements
/ 102/ الأجساد السّبعة
* The seven periods) entities (؛ Les sept periodes(entites)
/ 225/ الأطوار السبعة
* The seven separated letters) geomancy (؛ Les sept lettres separees(geomancie)
/ 766/ الخواتیم
* The seventh؛ La septiene
/ 921/ السّابعة
* The Shiites؛ Les chiites
/ 1052/ الشّیعة
* The sixth؛ La sixieme
/ 921/ السّادسة
* The subject of Inna and the similar particles؛ Le sujet de Inna et les particu- les semblables
/ 190/ اسم إنّ و أخواتها
* The sum، the set، the sentence، the speach؛ La somme، l'ensemble، la
phrase، le discours
/ 576/ الجملة
* The supernatural؛ Le surnaturel
/ 149/ الاستدراج
* The third) 1/ 60 of a second (؛ La troisieme(1/ 60 de la seconde)
/ 536/ الثّالثة
* The three dimensions؛ Les trois dimensions
/ 598/ الجهات الثّلاث
* The three dimensions؛ Les trois dimensions
/ 90/ الأبعاد الثلاثة
* The three embers) soul، charachter، and habit (؛ Les trois charbons ardents(ame، caractere et habitude)
/ 570/ الجمار الثّلاث
* The three perfect men؛ Les trois hommes parfaits
/ 235/ أفراد
* The two hands، the necessary and the contingent؛ Les deux mains، le necessaire et le contingent
/ 1812/ الیدان
* The two imams or guides؛ Les deux imams ou guides
/ 259/ الإمامان
* The virgin؛ La vierge
/ 309/ البتول
* The vision؛ La vue
/ 336/ البصر
* The vision of the True) God (؛ La vue du Vrai(Dieu)
/ 339/ بصر الحقّ
* The world، here below، life، life here below؛ Le monde، ici- bas، vie، vie terrestre
/ 799/ الدّنیا
* Thick blanket، veil، stain؛ Couverture epaisse، voile، souillure
/ 839/ الرّان
* Thickening؛ Epaississant
/ 1604/ المغلّظ
* Thickening؛ Epaississement
/ 502/ التکاثف
* Thickening، rarefaction؛ Epaississement، rarefaction
/ 397/ التّخلخل
* Thickness؛ Epaisseur
/ 975/ السّمک
* Thickness، density؛ Epaisseur، densite،
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2125
opacite
/ 1360/ الکثافة
* Thing itself، object itself؛ Chose elle- meme، objet meme
/ 1720/ نفس الأمر
* Thing، object؛ Chose، objet
/ 1047/ الشّی‌ء
* Thinness، growing thin، marasmus، ca- chexia؛ Maigreur، amaigrissement، ma- rasme، cachexie
/ 1740/ الهزال
* Thought، reflection؛ Pensee، reflexion
/ 1284/ الفکر
* Three or four years camel؛ Chamelle de trois ou quatre ans
/ 684/ الحقّة
* Throne؛ Trone
/ 1171/ العرش
* Thrush، mouth، ulcer، aphtha؛ Aphte، ulceration de la bouche
/ 1334/ القلاع
* Thunderbolt؛ Foudre
/ 1053/ الصّاعقة
* Tibath) a month in Hebrew calender (؛ Tibath(mois du calendier juif)
/ 1143/ طیبث
* Time؛ Temps
/ 1447/ المتی
* Time؛ Temps
/ 1801/ الوقت
* Time، century، age، period، eternity، millennium؛ Temps، siecle، age، epoque، eternite، millenaire
/ 799/ الدّهر
* Time، moment؛ Temps، moment
/ 909/ الزّمان
* Time، moment، duration؛ Temps، mo- ment، duree
/ 728/ الحین
* Time، now، present؛ Temps، maintenant، present
/ 74/ آن
* Time of immaturity؛ Temps d'immaturite
/ 83/ الابتداء الکلّی
* Tir mah) Persian month (؛ Tir mah(mois persan)
/ 535/ تیر ماه
* Tishri) october in Hebrew calender (؛ Tichri(octobre dans le calandrier juif)
/ 445/ تشری
* Title؛ Titre
/ 1241/ العنوان
* To be dangerously wounded؛ Etre blesse gravement
/ 137/ الارتثاث
* To invert a proportion؛ Inverser la proportion
/ 1340/ قلب النّسبة
* To make somebody relate؛ Emprunter، se faire raconter
/ 245/ الاقتصاص
* To make something hexagonal؛ Rendre hexagonal
/ 428/ التّسدیس
* Tongue، language، eloquence، perfect man؛ Langue، langage، eloquence، homme parfait
/ 1406/ اللّسان
* Toothpick، toothpaste؛ Curedent، dentifrice
/ 985/ السّنون
* Total، result، product، remainder؛ Total، resultat، produit، reste
/ 610/ الحاصل
* Touch، contact؛ Toucher، contact
/ 1413/ اللّمس
* Touth) Egyptian month (؛ Touth(mois egyptien)
/ 527/ توث
* Tower، constallation، Zodiac؛ Tour، cons- tallation، signes du zodiaque
/ 320/ البرج
* To witch by magic؛ Enchanter par la magie
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم ج‌2 2125 \G\200 xednI hsilgnE\G\000 … ص: 2045
1263/ فتح الباب
* Trade؛ Commerce
/ 381/ التجارة
* Tradition، imitation؛ Tradition، imitation
/ 500/ التّقلید
* Transcendental principles) heavenly souls and intellects (؛ Principes transcen- dentaux(ames، intellects celestes)
/ 1427/ المبادئ العالیة
* Transference of a debt to a third؛ Transfert d'une creance sur un tiers
/ 720/ الحوالة
* Transfiguration؛ Transfiguration
/ 945/ سرائر
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2126
الرّبوبیة
* Transformation؛ Transformation
/ 106/ الإحالة
* Transformation؛ Transformation
/ 145/ الاستحالة
* Transitive law) two quantities equal to a third (؛ Les deux quantites egales a une troisieme(loi transitive)
/ 539/ الثّلاثة المتناسبة
* Transitive verb؛ Verbe transitif
/ 1470/ المجاوز
* Transitive verb؛ Verbe transitif
/ 474/ التّعدّی
* Transitive verb، reality، real، effective؛ Verbe transitif، realite، reel، effectif
/ 1752/ الواقع
* Translation؛ Traduction
/ 414/ التّرجمة
* Transmission، transcription، translation؛ Transmission، transcription، traduction
/ 1725/ النّقل
* Transparent؛ Transparent
/ 1036/ الشّفّاف
* Transpiration، arack) drink (؛ Transpira- tion sueur، arack(boisson)
/ 1179/ العرق
* Travellers toward God؛ Voyageurs vers Dieu
/ 587/ الجنائب
* Treatment، conduct، transaction؛ Traite- ment، conduite، transaction
/ 1573/ المعاملة
* Tree، perfect man؛ Arbre، homme parfait
/ 1008/ الشّجرة
* Triangle، grape juice؛ Triangle، jus de raisin
/ 1452/ المثلّث
* Triangulation، trinity؛ Triangulation، trinite
/ 379/ التّثلیث
* Tribute، capitation، tax؛ Tribut، capitation، impot finacier
/ 561/ الجزیة
* Trouble of the sight؛ Trouble de la vue
/ 929/ السّبل
* Trust، belief؛ Confiance، creance
/ 1242/ العول
* Truth، correctness؛ Verite، justesse
/ 1070/ الصّدق
* Truth of truthes، unique and universal self؛ Verite des verites، le soi unique et universel
/ 688/ حقیقة الحقائق
* Truth، reality، right، certainty؛ Verite، realite، droit، certitude
/ 682/ الحقّ
* Truth، true meaning؛ Verite، sens propre
/ 684/ الحقیقة
* Tuba) Egyptian month (؛ Touba(mois egyptien)
/ 1141/ طوبی
* Tufsanj Ay) Turkish month (؛ Toufsanj ay(mois turc)
/ 1141/ طوفسنج آی
* Tumefaction، swelling؛ Tumefaction، renflement
/ 1779/ الورم
* Tumour، abscess؛ Tumeur، abces
/ 741/ الخراج
* Tumour under the tongue؛ Tumeur qui se forme sous la langue
/ 1119/ ضفدع اللسان
* Twin، twinning؛ Jumeau، jumelage
/ 524/ التّوأم
* Two complementary surfaces؛ Deux sur- faces complementaires
/ 1445/ المتمّمان
* Two equal numbers؛ Deux nombres egaux
/ 1442/ المتعادلان
* Two- languages poetry؛ Poesie bilingue
/ 1643/ الملمّع
* Two or three years old) Camel (؛ Agee de deux ou trois ans(Chamelle)
/ 90/ ابن اللّبون
* Two years old) animals (؛ Qui a deux ans(des animaux)
/ 347/ بنت اللّبون
* Tyrant، despot؛ Tyran، despote
/ 307/ الباغی
U* Ugliness؛ Laideur
/ 1300/ القبح
* Ulcer، abcess؛ Ulcere، abces
/ 780/ الدّبیلة
* Ulcerous؛ Ulceration
/ 1631/ المقرّح
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2127
* Ulcer، sore؛ Ulcere، plaie
/ 1314/ القرحة
* Uncertain، dubious، risky؛ Incertain، dou- teux، aleatoire
/ 1551/ المشکوک
* Uncle، mole، beauty spot، being، exi- stence؛ Oncle maternel، grain de beaute، etre، existence
/ 734/ الخال
* Undisputed prophetic tradition، noto- rious؛ Tradition prophetique incontestee، notoire
/ 1551/ المشهور
* Ungrateful؛ Ingrat
/ 1370/ الگفور
* Ungratefulness، ingratitude؛ Ingratitude
/ 552/ الجحد
* Ungrateful، refractory؛ Ingrat، insoumis
/ 1390/ الکنود
* Unicity؛ Unicite
/ 110/ الأحدیة
* Unification، pun، paronomasia؛ Unifica- tion، calembour، paronomase
/ 386/ التّجنیس
* Union؛ Union، fusion
/ 91/ الاتّحاد
* Union، conjunction of two stars، visit of holy places and pilgrimage؛ Union، conjonction de deux astres، visite des lieux saints et pelerinage
/ 1313/ القران
* Union، determination، neighbourhood؛ Union، determination، voisinage
/ 100/ الاجتماع
* Union، momotheism، unicity؛ Union، monotheisme، unicite
/ 528/ التّوحید
* Union of the same and the different) rhetoric figure (؛ Union du semblable et du different(figure rhetorique)
/ 576/ جمع المؤتلف و المختلف
* Union of the union) gethering union and separation (؛ Union de l'union(cumul de l'union et de la separation)
/ 575/ جمع الجمع
* Union with division) rhetoric figure (؛
Union avec division) figure de rhetorique (
/ 575/ الجمع مع التّقسیم
* Union with god، apodicticity؛ Fusion avec Dieu، apodicticite
/ 684/ حقّ الیقین
* Union with separation and division) rhetoric figure (؛ Union avec separation et division(figure de rhetorique)
/ 575/ الجمع مع التفریق و التّقسیم
* Union with separation) rhetoric figure (؛ Union avec separation(figure de rhetorique)
/ 575/ الجمع مع التفریق
* Unique، incomparable؛ Uniques، incomparables
/ 1265/ الفرائد
* Unities؛ Les unites
/ 71/ الآحاد
* Unity، unit، union؛ Unite، unicite
/ 1773/ الوحدة
* Universal؛ Universel
/ 1370/ الکلّ
* Universal concept، attributive proposi- tion؛ Concept) universel (، proposition attributive
/ 1381/ الکلّیة
* Universale؛ Universale
/ 271/ الأمور الاعتباریة
* Universal، general؛ Universel، general
/ 1376/ الکلّی
* Universal intellect، road؛ Intellect univer- sel، chemin
/ 1201/ العقل الکلّ
* Universal questions؛ Les questions universelles
/ 273/ الأمور الکلیة
* Universal science) metaphysics (؛ Science universelle(metaphysique)
/ 1231/ العلم الکلّی
* Universal، unifying، general book، conci- sion، gathering، collector؛ Universel، unificateur، livre general، concision، ras- sembler، collecteur
/ 545/ الجامع
* Univocal؛ Univoque
/ 1419/ المؤقّت
* Unjustice؛ Injustice
/ 1152/ الظّلم
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2128
* Unknown genealogy؛ Genealogie inconnue
/ 1479/ مجهول النّسب
* Unknown، invisible، unknowable؛ Incon- nu، invisible، inconnaissable
/ 1256/ الغیب
* Unknown، passive؛ Inconnu، passif
/ 1477/ المجهول
* Unrefined drink؛ Boisson brute
/ 1011/ شراب خام
* Unrooted، al- Mujtath) metre in proso- dy (؛ Deracine، Al- Mujtath(metre de la prosodie)
/ 1471/ المجتثّ
* Unspecified individual؛ Individu indetermine
/ 1267/ الفرد المنتشر
* Unveiling؛ Devoilement
/ 793/ دلدار
* Unveiling، illumination، front، estate؛ Devoilement، eclairement، front، domaine
/ 1470/ المجالی
* Unveiling، manifest،؛ Devoilement، le manifeste
/ 378/ التّبیین
* Unveiling، manifestation، suppression of the seventh syllable) in prosody (؛ Devoi- lement، manifestation، chute de la sep- tieme syllabe(en prosodie)
/ 1366/ الکشف
* Upright، chaste؛ Probe، chaste، integre
/ 1192/ العفیفة
* Upset، discomfort؛ Malaise، indisposition
504/ التّکسّر
* Urticaria؛ Urticaire
/ 1028/ الشّری
* Urticaria؛ Urticaire
/ 1028/
* Uruscopy) determination of the density of urine (؛ Uruscopie(determination de la densite de l'urine)
/ 491/ التّفسرة
* Use؛ Emploi
/ 170/ الاستعمال
* Use، custom، tradition، convention؛ Usage، coutume، tradition، convention
/ 1179/ العرف
* Useful، significative؛ Utile، significatif
/ 1619/ المفید
* Uselessness، chin؛ Inutilite، menton
/ 913/ زنخدان
* Uselessness، nonsense، absurd؛ Inutilite، niaiserie، absurde
/ 1162/ العبث
* Using of a different rhyme for every hemistich؛ Emploi d'une rime differente pour chaque hemistiche
/ 446/ التّشطیر
* Using of a shaft of wit or a flash of inspiration؛ Emploi d'une anecdote ou d'un trait d'esprit
/ 519/ التّنکیت
* Using words formed by doubling the same syllable؛ Emploi des mots formes par le doublement de da meme syllabe
/ 534/ تولید التوأمین
* Usual، oral؛ Usuel، oral
/ 971/ السّماعی
* Utility، enjoyment، going on the pilgrim- age and the ¬umra in one travel؛ Utilite، jouissance، faire le pelerinage et la ¬umra en un seul voyage
/ 506/ التّمتّع
V* Value؛ Valeur
/ 1356/ القیمة
* Variable، declinable؛ Variable، declinable
/ 1657/ المنصرف
* Varix؛ Varice
/ 809/ الدّوالی
* Vegetable؛ Vegetal
/ 1681/ النّبات
* Veil؛ Voile
/ 764/ الخمار
* Veil، barrier، diaphragm؛ Voile، cloison، diaphragme
/ 620/ الحجاب
* Veil، mask؛ Voile، masque
/ 1069/ الصّداء
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2129
* Veil، obstacle؛ Voile، obstacle
/ 1723/ النّقاب
* Veils، curtains؛ Voiles، rideaux
/ 929/ الستائر
* Vena cava؛ Veine cave
/ 106/ الأجوف
* Verbal noun؛ Nom verbal
/ 194/ اسم الفعل
* Verb composed of three consonants؛ Verbe compose de 3 consonnes
/ 539/ الثّلاثی
* Verb، deed، action؛ Verbe، action
/ 1280/ الفعل
* Verb including two weak letters) vowels (؛ Verbe renferment deux lettres faibles(voyelles)
/ 1412/ اللّفیف
* Verbs of doubt and certitude؛ Les verbes de doute et de certitude
/ 236/ أفعال القلوب
* Verbs of near action؛ Les verbes de l'action proche
/ 237/ أفعال المقاربة
* Verbs of praise and dispraise؛ Les verbes de louange et de blame
/ 236/ أفعال المدح و الذم
* Verb which shows the radical of another one؛ Verbe qui montre le radical d'un autre verbe
/ 1602/ المغالبة
* Verdict، judgement، government، power؛ Verdict، jugement، gouvernement، pouvoir
/ 693/ الحکم
* Verification of proofs؛ Verification des preuves
/ 402/ التدقیق
* Verification، realization، divine manifes- tation؛ Verification، realisation، manifes- tation divine
/ 392/ التّحقیق
* Verse، signe؛ Verset، signe
/ 75/ الآیة
* Versification؛ Versification
/ 426/ ترکیب بند
* Versification of the prose؛ Versification de la prose
/ 1710/ نظم النّثر
* Vertebra، paragraph؛ Vertebre، paragraphe
/ 1281/ الفقرة
* Vertigo، blackout، dizziness، seasickness؛ Vertige، etourdissement، mal de mer
/ 808/ الدّوار
* Vertigo، whirling، trouble of the sight؛ Verttige، tournoiement، trouble de vue
/ 941/ السّدر
* Vertue، chastity؛ Vertu، chastete
/ 1192/ العفّة
* Very clever or gifted people؛ Les surdoues
/ 844/ رجال الغیب
* Very much، Velocity؛ Beaucoup، velocite
/ 347/ بهت
* Violation، perfidy؛ Violation، infamie، perfidie
/ 286/ الإهانة
* Virgin؛ Vierge
/ 342/ البکر
* Viscosity؛ Viscosite
/ 1405/ اللزوجة
* Visible، manifest، exterior؛ Apparent، manifeste، exterieur
/ 1144/ الظّاهر
* Vision، donation؛ Vision، don
/ 1752/ الواقعة
* Vision، reverie، fantasm، dream؛ Vision، reverie، fantasme، reve
/ 886/ الرؤیا
* Visit of an inhabited place، visit of holy places) Makka (؛ Visite d'un lieu peuple، visite des lieux saints(Mecque)
/ 1233/ العمرة
* Vivification، resurrection؛ Vivification، resurrection
/ 114/ الإحیاء
* Vocalization of the ¬hamza؛ Vocalisa- tion de la ¬hamza
/ 432/ التسهیل
* Voice؛ Voix
/ 1098/ الصّوت
* Volontay؛ Volontaire
/ 307/ بازوی
* Volume؛ Volume
/ 622/ الحجم
* Voluntary consent، approval؛ Consente- ment volontaire، approbation
/ 865/ الرّضاء
* Voluntary good action؛ Bienfaisance volontaire
/ 1685/ النّدب
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2130
* Vomiting، suppression of the copula؛ Vomissement، suppression de la copule
/ 392/ التّحلیل
* Vomitting؛ Vomissement
/ 171/ الاستفراغ
* Vow؛ Voeu
/ 1685/ النّذر
* Vowel of the rhyme؛ Voyelle de la rime
/ 202/ الإشباع
* Vowels؛ Voyelles
/ 1559/ المصوّتة
W* Wakefullness، watchfulness؛ Veille، vigilance
/ 985/ السّهر
* Waking state؛ Etat de veille
/ 1068/ الصّحو
* Waning of the moon، last quarter، the last three nights of the lunar month؛ Decroissement de la lune، decroit، les trois dernieres nuits du mois lunaire
/ 1480/ المحاق
* War؛ Guere
/ 597/ جنگ
* Warning؛ Avertissement
/ 295/ الإیلاء
* Warning؛ Avertissement
/ 297/ الإیماء
* warning، direct objet؛ Avertissement، complement d'objet direct
/ 390/ التحذیر
* Wart، verruca؛ Verrue
/ 543/ الثّؤلول
* Washing، ablutions؛ Lavage، ablutions
/ 1253/ الغسل
* Water؛ Eau
/ 1420/ الماء
* Watercourse، waterway؛ Cours، voie
/ 1472/ المجری
* Water of life؛ Eau- de- vie
/ 1264/ الفختج
* Water of life؛ Eau- de- vie
/ 307/ الباذق
* Wax، candle، ray، divine light؛ Cire، bougie، rayon، chandelle، lumiere divine
/ 1043/ الشّمع
* Way of salvation، straight way، conver- sion؛ Chemin du salut، voie droite، conversion
/ 1737/ الهدایة
* Weakness؛ Faiblesse
/ 1118/ الضّعف
* weakness، failling؛ Defaillance
/ 1253/ الغشی
* Weight؛ Poids
/ 1449/ المثقال
* Weight، masse، gravity، heaviness؛ Poids، masse، pesanteur، lourdeur
/ 538/ الثّقل
* Weight of five kilogrammes؛ Poids de cinq kilogrammes
/ 1645/ المنّ
* Weight of two grains of- barley؛ Poids de deux grains d'orge
/ 618/ الحبّة
* Weight، weighing، measure of a metre) prosody (، form، group؛ Pesage، mesure d'un vers، forme، groupe
/ 1779/ الوزن
* Well fulled؛ Bien rempli
/ 1003/ شایگان
* West wind؛ Vent d'ouest
/ 780/ الدّبور
* What is not to recommend؛ Ce qui n'est pas recommandable
/ 1360/ الکراهة
* Whitlow؛ Panaris
/ 779/ الدّاخس
* Whitness؛ Blancheur
/ 348/ البیاض
* Whole day with its night؛ Jour entier avec la nuit
/ 1816/ الیوم بلیلته
* Wholesale، deal؛ Vente en bloc
/ 1518/ المزابنة
* Who lived before the Islam and saw its beginning؛ Qui a vecu avant l'Islam et a son debut
/ 1495/ المخضرم
* Wideness، indulgence؛ Largesse، indulgence
/ 971/ السّماحة
* Will؛ Volonte
/ 131/ الإرادة
* Will؛ Volonte
/ 1553/ المشیئة
* Wind، air، gas، whitlow؛ Vent، gaz، panaris
/ 900/ الرّیح
* Wind of the east؛ Vent de l'est
/ 1056/ الصّبا
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2131
* Wind، reason، intellect؛ Vent، raison، intellect
/ 1194/ العقل
* Wine، taste، enjoyment، joy؛ Vin، gout، jouissance، joie
/ 1672/ می
* Wing؛ Aile
/ 587/ الجناح
* Wink، divine manifestation؛ Clin d'oeil، manifestation divine
/ 1362/ کرشمه
* Wink، emanation؛ Clin d'oeil، emanation
/ 1255/ غمزة
* Wisdom، philosophy؛ Sagesse، philosophie
/ 701/ الحکمة
* Wiseman، philosopher؛ sage، philosophe
/ 701/ الحکیم
* Wish؛ Souhait
/ 509/ التّمنّی
* Witchcraft، magic؛ Sorcellerie، magie
/ 994/ سیمیا
* Without effect؛ Sans effet
/ 1170/ عدم التأثیر
* Witnesses of the True؛ Les temoins du Vrai
/ 1044/ الشّهود
* Witness، example؛ Temoin، exemple
/ 1002/ الشّاهد
* Witnessing، seeing؛ Vue، vision
/ 1545/ المشاهدة
* Witticism، soul، reason، stroke of inspira- tion؛ Trait d'esprit، ame raisonnable ou pensante
/ 1407/ اللّطیفة
* Woman arrived to the period of meno- pause؛ Femme qui a atteint la menopause
/ 78/ الآیسة
* Woman without dowry، Al- Mufawida) sect (؛ Femme sans dot، Al- Mufawida(secte)
/ 1618/ المفوّضة
* Word followed by an exception or a subtraction؛ Mot suivi d'une exception ou d'une soustraction
/ 1529/ المستثنی منه
* Word forming a stop؛ Mot constituant un arret
/ 1485/ محتمل المحلین
* Word introduced in Arabic؛ Arabise
/ 1582/ المعرّب
* Word of which one genuine letter is the ¬hamza؛ Mot dont une des lettes est le ¬hamza
/ 1664/ المهموز
* Word of which the original meaning was modified؛ Mot dont on a modifie le sens originel
/ 1509/ المرتجل
* Word، speach؛ Parole، discours
/ 941/ سخن
* Word، speech؛ Parole، mot، discours
/ 1375/ الکلمة
* Word which is followed in a declension؛ Mot suivi dans une declinaison
/ 1435/ المتبوع
* World، universe، cosmos؛ Monde، univers، cosmos
/ 1157/ العالم
* Worshipper، devout؛ Adorateur، devot
/ 1156/ العابد
* Worshipping، devoutness؛ Adoration، devotion
/ 1161/ العبادة
* Wrath؛ Colere
/ 744/ خشم
* Writing، handwriting؛ Ecriture، calligraphie
/ 746/ الخط
* Written but not pronouced letter، pre- dicative negative proposition؛ Lettre ecrite mais non prononcee، proposition predicative negative
/ 1580/ المعدولة
* Written sciences؛ Les sciences ecrites
/ 1233/ العلوم المدوّنة
* Wrong in a sale؛ Lesion dans une vente
/ 1246/ الغبن
کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج‌2، ص: 2132
Y* Yatinj- ay) Turkish month (؛ Yatinj- ay(mois turc)
/ 1812/ یتنج آی
* Year؛ An، annee
/ 977/ السّنة
* Young؛ Jeune
/ 1000/ الشّاب
* Young palm tree؛ Jeune palmier
/ 375/ التال
* Young Turkish، abandonment؛ Jeune Turc، abandonment
/ 423/ ترک تازه
* Youth، nobleness؛ Jeunesse، noblesse
/ 1264/ الفتوّة
Z* Zenith؛ Zenith
/ 972/ سمت الرأس
* Zenith، apogee؛ Zenith، apogee
/ 341/ البعد الأبعد
* Zenith of the Mecca؛ Zenith de la Mecque
/ 973/ سمت القبلة
* Zenith، zodiacal force of a star؛ Zenith، puissance zodiacale d'un astre
/ 84/ الابتزاز
* Zeugma؛ Zeugme
/ 235/ الافتنان
* Zodiac؛ Zodiaque
/ 1134/ طریقة الشّمس
* Zodiac؛ Zodiaque
/ 1361/ کرة الکلّ
* Zodiac؛ Zodiaque، horoscope
/ 1473/ مجری الشمس
* Zodiac؛ Zodiaque
/ 1486/ محدّد الجهات
* Zodiac؛ Zodiaque
/ 1644/ الممثّل
* Zodiac؛ Les signes du zodiac) horoscope (
/ 248/ إقلیم الرؤیة
* Zodiac؛ Zodiaque
/ 776/ دائرة البروج
* Zodiacal house؛ Maison zodiacale
/ 902/ الزائل
* Zodiacal superiority؛ Superiorite zodiacale
/ 174/ الاستیلاء
* Zone، region؛ Zone، region
/ 247/ الإقلیم
* Zone، zodiac؛ Zone، zodiaque
/ 165/ المنطقة

تعريف مرکز القائمیة باصفهان للتحریات الکمبیوتریة

جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (التوبة/41).
قالَ الإمامُ علیّ ُبنُ موسَی الرِّضا – علـَیهِ السَّلامُ: رَحِمَ اللّهُ عَبْداً أحْيَا أمْرَنَا... َ يَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَ يُعَلِّمُهَا النَّاسَ؛ فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا... (بَــنـادِرُ البـِحـار – فی تلخیص بحـار الأنوار، للعلاّمة فیض الاسلام، ص 159؛ عُیونُ أخبارِ الرِّضا(ع)، الشـَّیخ الصَّدوق، الباب28، ج1/ ص307).
مؤسّس مُجتمَع "القائمیّة" الثـَّقافیّ بأصبَهانَ – إیرانَ: الشهید آیة الله "الشمس آباذی" – رَحِمَهُ اللهُ – کان أحداً من جَهابـِذة هذه المدینة، الذی قدِ اشتهَرَ بشَعَفِهِ بأهل بَیت النبیّ (صلواتُ اللهِ علـَیهـِم) و لاسیَّما بحضرة الإمام علیّ بن موسَی الرِّضا (علیه السّلام) و بـِساحة صاحِب الزّمان (عَجَّلَ اللهُ تعالی فرجَهُ الشَّریفَ)؛ و لهذا أسّس مع نظره و درایته، فی سَنـَةِ 1340 الهجریّة الشمسیّة (=1380 الهجریّة القمریّة)، مؤسَّسة ًو طریقة ًلم یـَنطـَفِئ مِصباحُها، بل تـُتـَّبَع بأقوَی و أحسَنِ مَوقِفٍ کلَّ یومٍ.
مرکز "القائمیّة" للتحرِّی الحاسوبیّ – بأصبَهانَ، إیرانَ – قد ابتدَأَ أنشِطتَهُ من سَنـَةِ 1385 الهجریّة الشمسیّة (=1427 الهجریّة القمریّة) تحتَ عنایة سماحة آیة الله الحاجّ السیّد حسن الإمامیّ – دامَ عِزّهُ – و مع مساعَدَةِ جمع ٍمن خِرّیجی الحوزات العلمیّة و طلاب الجوامع، باللیل و النهار، فی مجالاتٍ شتـَّی: دینیّة، ثقافیّة و علمیّة...
الأهداف: الدّفاع عن ساحة الشیعة و تبسیط ثـَقافة الثـَّقـَلـَین (کتاب الله و اهل البیت علیهـِمُ السَّلامُ) و معارفهما، تعزیز دوافع الشـَّباب و عموم الناس إلی التـَّحَرِّی الأدَقّ للمسائل الدّینیّة، تخلیف المطالب النـّافعة – مکانَ البَلاتیثِ المبتذلة أو الرّدیئة – فی المحامیل (=الهواتف المنقولة) و الحواسیب (=الأجهزة الکمبیوتریّة)، تمهید أرضیّةٍ واسعةٍ جامعةٍ ثـَقافیّةٍ علی أساس معارف القرآن و أهل البیت –علیهم السّلام – بباعث نشر المعارف، خدمات للمحققین و الطـّلاّب، توسعة ثقافة القراءة و إغناء أوقات فراغة هُواةِ برامِج العلوم الإسلامیّة، إنالة المنابع اللازمة لتسهیل رفع الإبهام و الشـّـُبُهات المنتشرة فی الجامعة، و...
- مِنها العَدالة الاجتماعیّة: التی یُمکِن نشرها و بثـّها بالأجهزة الحدیثة متصاعدة ً، علی أنـّه یُمکِن تسریعُ إبراز المَرافِق و التسهیلاتِ – فی آکناف البلد - و نشرِ الثـَّقافةِ الاسلامیّة و الإیرانیّة – فی أنحاء العالـَم - مِن جـِهةٍ اُخرَی.
- من الأنشطة الواسعة للمرکز:
الف) طبع و نشر عشراتِ عنوانِ کتبٍ، کتیبة، نشرة شهریّة، مع إقامة مسابقات القِراءة
ب) إنتاجُ مئات أجهزةٍ تحقیقیّة و مکتبیة، قابلة للتشغیل فی الحاسوب و المحمول
ج) إنتاج المَعارض ثـّـُلاثیّةِ الأبعاد، المنظر الشامل (= بانوراما)، الرّسوم المتحرّکة و... الأماکن الدینیّة، السیاحیّة و...
د) إبداع الموقع الانترنتی "القائمیّة" www.Ghaemiyeh.com و عدّة مَواقِعَ اُخـَرَ
ه) إنتاج المُنتـَجات العرضیّة، الخـَطابات و... للعرض فی القنوات القمریّة
و) الإطلاق و الدَّعم العلمیّ لنظام إجابة الأسئلة الشرعیّة، الاخلاقیّة و الاعتقادیّة (الهاتف: 00983112350524)
ز) ترسیم النظام التلقائیّ و الیدویّ للبلوتوث، ویب کشک، و الرّسائل القصیرة SMS
ح) التعاون الفخریّ مع عشراتِ مراکزَ طبیعیّة و اعتباریّة، منها بیوت الآیات العِظام، الحوزات العلمیّة، الجوامع، الأماکن الدینیّة کمسجد جَمکرانَ و...
ط) إقامة المؤتمَرات، و تنفیذ مشروع "ما قبلَ المدرسة" الخاصّ بالأطفال و الأحداث المُشارِکین فی الجلسة
ی) إقامة دورات تعلیمیّة عمومیّة و دورات تربیة المربّـِی (حضوراً و افتراضاً) طیلة السَّنـَة
المکتب الرّئیسیّ: إیران/أصبهان/ شارع"مسجد سیّد"/ ما بینَ شارع"پنج رَمَضان" ومُفترَق"وفائی"/بنایة"القائمیّة"
تاریخ التأسیس: 1385 الهجریّة الشمسیّة (=1427 الهجریة القمریّة)
رقم التسجیل: 2373
الهویّة الوطنیّة: 10860152026
الموقع: www.ghaemiyeh.com
البرید الالکترونی: Info@ghaemiyeh.com
المَتجَر الانترنتی: www.eslamshop.com
الهاتف: 25-2357023- (0098311)
الفاکس: 2357022 (0311)
مکتب طهرانَ 88318722 (021)
التـِّجاریّة و المَبیعات 09132000109
امور المستخدمین 2333045(0311)
ملاحَظة هامّة:
المیزانیّة الحالیّة لهذا المرکز، شـَعبیّة، تبرّعیّة، غیر حکومیّة، و غیر ربحیّة، اقتـُنِیَت باهتمام جمع من الخیّرین؛ لکنـَّها لا تـُوافِی الحجمَ المتزاید و المتـَّسِعَ للامور الدّینیّة و العلمیّة الحالیّة و مشاریع التوسعة الثـَّقافیّة؛ لهذا فقد ترجَّی هذا المرکزُ صاحِبَ هذا البیتِ (المُسمَّی بالقائمیّة) و مع ذلک، یرجو مِن جانب سماحة بقیّة الله الأعظم (عَجَّلَ اللهُ تعالی فرَجَهُ الشَّریفَ) أن یُوفـِّقَ الکلَّ توفیقاً متزائداً لِإعانتهم - فی حدّ التـّمکـّن لکلّ احدٍ منهم – إیّانا فی هذا الأمر العظیم؛ إن شاءَ اللهُ تعالی؛ و اللهُ ولیّ التوفیق.