صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست

مشخصات كتاب

سرشناسه : جعفریان، رسول، ۱۳۴۳ -
عنوان و نام پدیدآور : صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست / رسول جعفریان.
مشخصات نشر : قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، ۱۳۸۹.
مشخصات ظاهری : ۳ج.
فروست : پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛ ۳۷، ۳۸، ۳۹. تاریخ اسلام؛ ۴، ۵، ۶.
شابك : دوره‌978-964-7788-43-4 : ؛ ۶۰۰۰۰ ریال: ج.۱‌978-964-9390-66-6 : ؛ ۵۵۰۰۰ ریال: ج.۲‌978-600-5486-45-2 : ؛ ۶۰۰۰۰ ریال: ج.۳‌978-600-5486-46-9 :
وضعیت فهرست نویسی : فاپا
یادداشت : ج.۲ و ۳ (چاپ اول: ۱۳۸۹)(فیپا).
یادداشت : نمایه.
موضوع : ایران -- تاریخ -- صفویان، ۹۰۷ - ۱۱۴۸ق.
شناسه افزوده : پژوهشگاه حوزه و دانشگاه
رده بندی كنگره : DSR۱۱۷۶/ج۷ص۷ ۱۳۸۹
رده بندی دیویی : ۹۵۵/۰۷۱
شماره كتابشناسی ملی : ۲۰۹۵۲۲۴

جلد اول‌

فهرست مطالب‌

فهرست مطالب 5
پیشگفتار 11
مقدمه مؤلف 13
دولت صفوی و رسمیت مذهب تشیع در ایران زمینه بحث 17
به قدرت رسیدن صفویان 18
شاه اسماعیل و اقدام به رسمی كردن مذهب امامیه 21
شیعیان استرآباد و دولت صفوی 26
وضعیت مذهبی قزوین در اوایل دوره صفوی 29
تبرائیان 32
كشتار شیعیان در عثمانی و كوچ آنان به ایران 36
گیلان و تغییر آیین زیدی به امامی در اوایل قرن یازدهم 43
تشیع و تسنن در خراسان روزگار صفوی 46
مباحثه علمای مشهد با علمای ماوراء النهر 47
ماوراء النهر و خراسان عرصه منازعات فرقه‌ای 52
كشتن به اتهام تشیع در خراسان 58
اشعار عبید الله خان ازبك در هجو قزلباشان 62
راقم سمرقندی 64
اشعار شاعران شیعی 66
ادبیات ردّیه نویسی در روزگار نخست صفوی 67
فضل بن روزبهان در برابر شیعه 73
قاضی نور الله شوشتری و میر مخدوم شریفی 74
برخوردهای دیگر 80
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 6
احكام الدینیة فی تكفیر قزلباش مقدمه 87
مؤلف رساله 88
متن رساله 89
ساختار حكومت در ایران صفوی و نقش علما در آن نظریه سیاسی شیعه پیش از دوره صفوی 109
پیشینه همكاری شیعیان با سلاطین و مبانی فقهی آن 111
پذیرش منصب در ظاهر از طرف سلطان جائر 115
در باطن بر اساس ولایت از سوی امام معصوم 115
دولت صفویه و مشاركت علما در آن 119
منتقدان، مخالفان و منزویان 123
شرح شاردن از نظریه سیاسی شیعه در دوره صفوی 126
دیدگاه‌های دیگر ناظران خارجی 130
روی كار آمدن دولت شیعی صفویه و خرسندی علما 135
گزیده منابع فكر و فقه سیاسی شیعه در دوره صفوی مقدمه 139
مروری بر روضة الانوار 145
روضة الانوار عباسی 146
در ضرورت وجود حاكم و سلطان 149
عوامل زوال پادشاهی 150
گزارش مباحث اصلی روضة الانوار 151
سلطان و رسالت امر به معروف و نهی از منكر 155
سلطنت و عدالت 157
نقش علما و «اهالی شرع» در حكومت 159
رساله‌های خراجیه 164
خراجیه محقق كركی 165
خراجیه شیخ ابراهیم قطیفی 171
خراجیه مقدس اردبیلی 179
خراجیه شیبانی 181
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 7
آئینه شاهی 183
عهد نامه مالك و شرح آن 186
نظم الغرر و نضد الدرر 188
آثار دیگر 189
مشاغل اداری علما در دولت صفوی درآمد 191
عناوین شغلی علما در دوره صفوی 193
منصب صدارت 194
كلیات وظائف صدر 197
صدر و موقوفات اماكن متبركه و مدارس و مساجد 201
دیوان صدارت و تعیین قضات 205
منصب شیخ الاسلامی در دروه آغازین صفوی 209
منصب شیخ الاسلامی در دوره میانی و دوره اخیر صفوی 216
نمونه‌هایی از فرامین شیخ الاسلامی و اداره امور شرعیه 227
وكیل حلالیات 236
امامت جمعه 237
منصب جدید ملاباشی در دوره شاه سلطان حسین 241
القاب و مناصب دیگر 244
منصب خلیفة الخلفا 245
حقوق صاحب منصبان دینی 249
نماز جمعه در دوره صفوی درآمد 251
بخش اول: زمینه‌های تاریخی 252
1- مسائل و مشكلات اقامت نماز جمعه برای شیعیان 252
2- پیشینه اقامه نماز جمعه در میان شیعیان 258
3- نماز جمعه در عهد صفوی 262
4- مشكلات اقامه نماز جمعه در دوره صفوی 269
5- نماز جمعه در دوره قاجار 270
6- رساله‌های نماز جمعه بیانگر عقاید سیاسی- فقهی شیعه 272
7- انتقادها 274
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 8
فیض كاشانی و دشواری‌های اقامه نماز جمعه 276
9- رساله‌های نماز جمعه و اخباری‌ها 287
10- نهضت رساله‌نویسی درباره نماز جمعه 290
11- رساله محقق كركی 294
12- رساله شهید ثانی 297
13- رساله نماز جمعه فیض كاشانی 300
بخش دوم: آگاهی‌های كتابشناسی 303
1- كتاب‌های تألیف شده از قرن دهم تا دوازدهم 303
الف- رساله‌های وجوب عینی اقامه جمعه 303
ب- رساله‌های عدم وجوب عینی و یا اثبات وجوب تخییری: 313
ج- رساله‌های حرمت اقامه نماز جمعه در عصر غیبت: 320
د- رساله‌های كه عقیده مؤلفان آن برای ما روشن نیست: 323
2- كتاب‌های تألیف شده از قرن 13 تا 15 326
3- كتاب‌های مشتمل بر خطبه‌های نماز جمعه 332
رساله عبد الحی رضوی در نفی وجوب عینی نماز جمعه مقدمه 335
متن رساله 336
امر به معروف و نهی از منكر در دوره صفوی درآمد 365
سلاطین صفوی و مسأله امر به معروف 367
توبه شاه طهماسب و فرمان امر به معروف و 371
فرمان شاه طهماسب در مسجد میر عماد كاشان 374
گزارش توبه طهماسب به روایت صدر جهان طبسی 379
شاه عباس اول و دوم و فرمان منع شرابخواری 381
انشای قدغن شراب از آقا حسین خوانساری 390
فرمان شاه سلطان حسین در امر به معروف 394
وثیقه علما در حمایت از فرمان شاه در امر به معروف 400
گواهی علما بر وثیقه 403
فرمان شاه به ایالات مختلف 406
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 9
تاریخ مذهب، فرهنگ و كتاب در دوره صفوی گزارش كتاب تحفه فیروزیه افندی تألیفات افندی 414
گفتار علامه روضاتی درباره ریاض العلماء 420
پدر و خاندان افندی 422
عنوان و تاریخ تألیف كتاب فیروزیه 424
موضوع كتاب 424
نسخه‌های كتاب 426
ارزش نكات حاشیه‌ای كتاب 426
مآخذ كتاب 427
گزارش كتاب تحفه فیروزیه 428
انگیزه تألیف كتاب و نام دقیق آن 428
فصل‌های كتاب 429
نقش كركی در عصر نخست صفوی 431
حقوق ملوك صفویه در تقویت مذهب شیعه 432
تشیع بحرین و سبزوار 433
تشیع كاشان 434
تسنن اصفهانی‌ها 435
پیشینه اصفهان 438
تشیع در ایران پیش از صفوی و بعد از آن 438
ابو لؤلؤ؛ مسلمان، نصرانی یا زرتشتی! 442
حكم اراضی ایران و مسأله خراج 445
دزدیده شدن نسخه منحصر به فرد یكی از تألیفات افندی 447
دنباله بحث از فیروز و اسارت او 448
كشتن هرمزان و همسر ابو لؤلؤ و فتوای یك قاضی حنفی و چند حكایت 448
خاطراتی از سفرهای افندی 450
میر مخدوم شریفی و كتاب نواقض الروافض 452
دیدگاه‌های میر مخدوم و یوسف اعور درباره جشن بابا شجاع الدین كاشان 454
تشیّع مردم كاشان 456
گفتار میر مخدوم در تخطئه عزاداری‌های شیعه 457
پاسخ یاوه‌های میرزا مخدوم 459
زیب و زینت سنیان در دهه اول محرم 461
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 10
خواب مقدس اردبیلی درباره عزاداری امام حسین علیه السلام 464
روایت كشته شدن خلیفه دوم در منابع 465
ملا جلال رومی سنی است 470
حكایت كشته شدن خلیفه از منابع داستانی شیعه 471
روز نهم ربیع الاول 473
آیا روز نهم ربیع اعمالی دارد؟ 476
بسیاری از آثار شیعه از بین رفته است 477
احیای آثار علمی شیعه در دوره صفوی 478
خاتمه كتاب 480
صائب تبریزی و مشروعیت سلطنت صفوی 1- صفویان مدافع تشیع دوازده امامی 484
2- سیادت صفویان و توجیه مشروعیت 485
3- شاه سایه خدا 487
4- تابعیت شاه از شرع 488
5- صفویان و مسأله تأمین عدالت و امنیت 489
6- شاهان صفوی و دفاع از ایران 490
7- مرشد كامل 490
دیدگاه‌های سیاسی عبدی بیك شیرازی درباره شاه طهماسب صفوی درآمد بحث 493
1- دولت طهماسب و دولت امام زمان علیه السلام 496
2- تكیه بر سیادت شاه طهماسب 498
3- شاه طهماسب و رواج مذهب تشیع 499
4- شاه طهماسب و رواج شرع 500
5- شاه طهماسب سایه خدا 501
6- حضور فقیهان در دربار شاه طهماسب 503
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 11

سخن پژوهشكده‌

پژوهش در مبانی و مسائل علوم انسانی و اجتماعی ضرورتی انكار ناپذیر است و كار آمدی پژوهشها در گرو تناسب آنها با فرهنگ آن جامعه است. پژوهش در هر جامعه باید ناظر به مسائل آن جامعه باشد و پژوهشگران زمانی قادر به حل مسائل جوامع هستند كه فرهنگ آنها را به خوبی بشناسد.
فرهنگ جامعه ایرانی فرهنگی اسلامی است. اسلام ذاتی این فرهنگ و همچون ركنی اصیل برای آن است. در چنین جامعه‌ای بررسی نسبت اسلام و علوم انسانی و تبیین قلمروهای مشترك و مختص، پژوهش در قلمروهای مشترك و نیز روشن كردن انواع داد و ستدهای ممكن میان آنها جایگاهی ویژه دارد.
بدین منظور دفتر همكاری حوزه و دانشگاه به دستور حضرت امام خمینی (ر) در سال 1361 با مشاركت اساتید دلسوز حوزه و دانشگاه تشكیل شد و در طول فعالیت خود با چاپ كتابها، مقالات و انتشار فصلنامه حوزه و دانشگاه بستر مناسبی را برای پژوهشهایی از این دست فراهم كرد. اما اهمیت موضوع اقتضا می‌كرد كه در مجموعه پژوهشی كشور به این مسئله توجه بیشتری شود و جایگاه شایسته‌ای برای آن لحاظ شود. از این رو شورای گسترش آموزش عالی در تاریخ 26/ 10/ 77 تاسیس «پژوهشكده حوزه و دانشگاه» را تصویب كرد.
بنابراین هدف پژوهشكده این است كه با استمداد از عنایات خداوند و همكاری اساتید و فضلای حوزه و دانشگاه در زمینه مبانی و مسائل علوم انسانی از منظر اسلامی به مطالعه و تحقیق بپردازد و نهایتا محصول پژوهش را در اختیار جامعه دانشگاهی و سایر علاقه‌مندان قرار دهد.
متن حاضر، به عنوان كتاب منبع برای دانشجویان رشته «تاریخ» در مقطع كارشناسی و كارشناسی ارشد، به وسیله گروه تاریخ پژوهشكده حوزه و دانشگاه تدوین شده است. امید است علاوه بر جامعه دانشگاهی سایر علاقه‌مندان نیز از آن بهره‌مند گردند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 12
از استادان و صاحبنظران ارجمند تقاضا می‌شود با همكاری، راهنمایی و پیشنهادهای اصلاحی خود، این پژوهشكده را در جهت اصلاح كتاب حاضر و تدوین دیگر آثار مورد نیاز جامعه دانشگاهی جمهوری اسلامی ایران یاری دهند.
در پایان پژوهشكده بر خود لازم می‌داند از زحمات مؤلف محترم حجت الاسلام و المسلمین رسول جعفریان تشكر و قدردانی نماید.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 13

مقدمه مؤلف‌

بسم الله الرحمن الرحیم در آغاز، ترجیح می‌دهم، دو سخن سنجیده را درباره صفویان نقل كنم. نخست سخن یك رهبر دینی و سیاسی فرهیخته، یعنی «آیة الله خامنه‌ای» است كه به مناسبت بزرگداشت مقدّس اردبیلی- از فقیهان و متكلمان ایرانی برجسته عصر صفوی و البته مقیم نجف- در باره صفویان فرمودند: «این جانب برخلاف كسانی كه صفویه را در چشم‌ها ضد ارزش كردند، تأكید می‌كنم كه، صفویه بزرگ‌ترین حق را به دانش فقاهت و كلام شیعی دارند؛ زیرا، آن‌ها بودند كه راه را باز كردند و علمای شیعه را در این سطح پرورش دادند.» «1»
دوم سخن یك مورّخ صفویه شناس، با نام آشنای «والتر هینتس» كه درباره صفویان می‌نویسد: «ایران امروز، از نظر سیاسی و فرهنگی، بر همان پایه‌ای استوار است كه سلاطین بزرگ صفویه در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی بنا نهادند.» «2»
كشور اسلامی ایران، طی نه قرن نخست هجری، به لحاظ سیاسی، به صورت كشوری مستقل، وجود خارجی نداشته و در واقع، از زمان تسلط امویان و سپس عباسیان و دیگر امرا و دولت‌های محلی و منطقه‌ای، گاه تحت سلطه مناطق غربی خود در عراق، و گاه تحت سلطه دولت‌ها و نژادهای برخاسته از شرق خود بوده است. در درازای این نهصد سال، كلمه ایران- به جز دوره ایلخانان- بسیار محدود بكار رفته و ایران، پاره‌های از هم گسسته بوده است؛ آن چنان كه در هر دوره، سلسله‌ای مستقل بر بخشی از آن حكمرانی می‌كرده و به جای نام ایران، نام بخش‌ها و ایالات آن مانند خراسان، سیستان، آذربایجان، جبال، گیلان و مازندران و فارس، شهرت داشته است. در عوض، اسم و رسم عمومی برای تمامی آنچه كه ایران نامیده می‌شد، وجود نداشته و با نام‌های مختلفی مانند عجم یا تاجیك و غیره از آن یاد می‌شده است.
ایران به عنوان یك واحد سیاسی مستقل، در دوره صفوی، صورت پیش از اسلام خویش را باز یافت. انكار نمی‌توان كرد كه در كنار خاندان شیخ صفی الدین اردبیلی، بسیاری از تركان آناتولی كه مریدان دلباخته این خاندان بودند، در تشكیل دولت صفوی و
______________________________
(1). روزنامه همشهری، ش 998، پنج شنبه 31 خرداد 1375
(2). كمپفر، مقدمه سفرنامه، ص 12
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 14
طبعا ایران مستقل سهیم بودند. این تركان كه در اوائل، در برابر تاجیكان قرار داشتند، به مرور ایرانی شدند و در عمل، از دولت، فرهنگ و ملتی حمایت كردند كه به سرعت، به عنوان یك واحد سیاسی مستقل، از لحاظ جغرافیایی، سیاسی و مذهبی در بخش مركزی و غربی آسیا درخشید.
در این دوره، هویّت ایرانی، طراحی جدیدی یافت كه می‌توان از آن با عنوان «مسلمان شیعه ایرانی فارسی زبان» یاد كرده و آن را بر بیشتر ساكنان ایران زمین تطبیق كرد؛ چه، حتی سنیان ایران نیز، گرایش شیعی داشته و دارند؛ چندان كه، در مقیاس زبانی، ساكنان ایران زمین، به رغم داشتن زبان بومی، فارسی را می‌خوانند، می‌فهمند و گاه در قالب آن می‌نویسند و حتی شعر می‌سرایند.
تفاوت عمده ایران صفوی با دوره پیش از آن، در نقشی بود كه این بار، مذهب شیعه در هویت جدید بر عهده داشت. تا پیش از دولت صفوی، مذهب در ایران، مجموعه‌ای آمیخته از سه گرایش تسنن، تصوف و تشیع بود. به لحاظ توده‌ای، سراسر ایران تحت سلطه خانقاه‌ها بود. دولت‌ها به طور غالب سنّی بودند و فقه و قضاوت نیز، تحت سیطره عالمان اهل سنت بود. در این دوره، بجز در چند شهر، خبری از فقه و فكر و آداب و رسوم شیعی نبود.
این بار، زمانی كه در دوره صفوی تشیع رسمیت یافت، رواج مذهب جدید، تنها به مثابه نشر یك مذهب ساده همانند مذهب حنفی یا شافعی نبود، بلكه به همراه آن، فلسفه سیاسی خاصی مطرح شد. برای مثال، اندیشه‌های فلسفی و كلامی در ایران كه تحت سلطه اشعری‌گری، به حیات ضعیف خود ادامه داده بود، در این دوره، رواجی تمام یافت؛ و مهم‌تر آن كه، مذهب تشیع، در طرز تلقی مردم از هر جهت، تأثیر ویژه‌ای از خود بر جای نهاد.
به هر روی، دولت صفوی، طی دویست و سی سال، تنها جهانگیری نكرد- كه خیلی زود، به اجبار دشمنانش در شرق و غرب، از رویّه جهانگیری، دست برداشت- در عوض كوشید تا با جهانداری نیرومند و جهت‌دار خود، تمدن ویژه خود را بسازد، تمدنی كه از هر حیث، لوازم مورد نیاز خود را به همراه دارد. طبعا اقتباس از گذشته و كشورهای معاصر فراوان بود، اما از حیث فكری، علمی، اجتماعی و اقتصادی، روزگار صفوی اصول خاص خود را داشت و به عنوان یك دولت خلاق و مبتكر مطرح بود.
در یك جمله می‌توان، دوره صفوی را نقطه قوّت تاریخ كشور ما به حساب آورد؛ چرا كه وقتی دولت صفوی قوام گرفت، و آن‌گاه كه تثبیت شد، تحوّل عمیقی را در ایران آغاز كرد و گرچه این تحول با ابزارهای سنتی صورت می‌گرفت، اما سبب شكوفایی همه جانبه در ایران شد. آبادی ایران از لحاظ اقتصادی در دوره صفوی بسیار قابل توجه است؛ هم چنان كه به لحاظ فرهنگی و ساخت و باز ساخت آثار تاریخی، از هر حیث یادآور دوره
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 15
پرشكوه و پرثروت سلجوقی در ایران است. مدارس بی‌شمار، موقوفات فراوان، امكانات علمی گسترده، حفظ میراث مكتوب گذشته، به ویژه میراث مكتوب شیعه، كتابت صدها هزار نسخه خطی در حوزه قدرت صفویان كه بسیاری از آن‌ها تا به امروز بر جای مانده؛ ایجاد مساجد بزرگ و بسیاری از امور دیگر، نشان می‌دهد كه ایران دوره صفوی، دوره‌ای درخشان در تاریخ ایران اسلامی بوده است. سفرنامه‌های بیگانان، در ایران آن روز، شاهدی بر پیشرفت‌های علمی و اجتماعی در ایران است.
تأثیر این دوره در تاریخ پس از خود، چندان استوار است كه می‌توان مانند والتر هینتس ادعا كرد كه ایران امروز، همان ایران صفوی است. وقتی به وصف شاردن از اصفهان زمان صفوی می‌نگریم، هنوز می‌توانیم آن را دقیقا با اصفهان فعلی تطبیق دهیم. به تعبیر یكی از محققان تاریخ دوره صفوی: تا زمان حاضر، ایران از بناهای تاریخی و یادگارهای هنری عصر صفوی مملو است و خصوصیات اخلاقی مردم، آثاری از انگیزه‌هایی دارد كه به وسیله شاه اسماعیل و جانشینانش القاء شده است. «1» بدین ترتیب می‌توان ادعا كرد، عصر جدید ما، از دوره صفوی آغاز می‌شود، دوره‌ای كه ایران نوین شكل گرفت، فرهنگ تشیع غلبه یافت و فرهنگ و هنر اصیل دینی، خلاقیت و ابتكار خود را در عرصه‌های مختلف نشان داد؛ دوره‌ای كه فقیهان و فیلسوفان بنامی از ایران برخاستند و با تألیف آثار گرانبها، حیات فكر دینی را به عنوان فكری زنده و پویا تضمین كردند.
در اینجا به دو نكته باید توجه داشت. نخست آن كه این دوره، همانند بسیاری از دوره‌های حتی پرشكوه تاریخی، خالی از خبط و خطا، به ویژه از سوی شاهان صفوی نیست. این یقینی است كه آنان خطاهای زیادی داشتند و حتی در اداره كشور در اواخر دوره صفوی، آن چنان ضعفی از خود نشان دادند كه مشتی افغان قندهاری، از راه طولانی به اصفهان آمدند و این عروس آسیا را نابود كرده دولت صفوی را ساقط نمودند. طبعا دفاع از این دوره پرشكوه، دفاع از خرابی‌ها، مظالم و ستمگری‌های برخی از شاهان صفوی نیست؛ دفاع از مجموعه‌ای است كه در این دوره، تحت رهبری این دولت، توانست كشور خویش را با كمترین امكانات بسازد و آباد كند.
نكته دوم آن است كه در چند دهه اخیر دشمنی‌های زیادی با صفویان شده است كه ریشه در برخی از ناآگاهی‌های تاریخی و مذهبی دارد. جریان روشنفكری دینی در ایران، در مقطعی از حركت خود، با حمله به صفویان و فرهنگ مذهبی صفوی، كوشید تا آن را از پایه سست گرداند. مع الاسف، این حركت توفیق زیادی به دست آورد و توانست در یك مقطع تاریخی، تصور مردم كشور ما را به آن دوره بدبین سازد؛ چیزی كه هنوز آثار آن در
______________________________
(1). رحیم لو و ...، یادنامه سلطان القرائی، ص 175
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 16
اذهان و افكار جامعه ما بر جای مانده است.
برای زدودن آثار منفی این حركت، لازم است تا روی این دوره ناشناخته، كه تا به امروز بسیاری از منابع آن در دسترس عموم قرار نگرفته و ابعاد آن از سوی مورخان و محققان بی‌طرف آشكار نگشته، كارهای جدی‌تری صورت گیرد.
مجموعه‌ای كه با عنوان «صفویه در عرصه دین، فرهنگ و سیاست» ملاحظه می‌كنید و باید نام دقیق‌تر «مطالعاتی درباره دوره صفوی» را بر آن نهاد، عبارت از چهل نوشتار است كه برخی پژوهشی و شماری هم مرور بر آثار مكتوب این دوره، برای عرضه مواد لازم جهت پژوهش در این دوره، می‌باشد. طبعا در هر یك از این عناوین، تلاش بر آن بوده است تا نكته و مسأله‌ای از این دوره تاریخی، روشن شود. به طور قطع، كاری با این پراكندگی، نواقص و ضعف‌هایی خواهد داشت و نویسنده، منّت‌پذیر كسانی خواهد بود كه خطاهای موجود در این مجموعه را به وی یادآور شوند.
در اینجا بر خود واجب می‌دانم از عزیزان و برادران مسؤول در «پژوهشكده حوزه و دانشگاه» كه در پذیرش این كتاب در مجموعه منشورات خود، بر نویسنده منّت نهاده و زمینه نشر آن را فراهم ساختند، سپاسگزاری كنم.
رسول جعفریان- 27 بهمن 1379
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 17

(1) دولت صفوی و رسمیت مذهب تشیع در ایران‌

زمینه بحث‌

اندكی پیش از سقوط عباسیان، تشیع پیشرفت خود را در عراق، شام و ایران آغاز كرد. با سقوط این دولت، این حركت، در عراق و ایران- به عكس شام كه ممالیك بر سركار آمدند و پیش از آن ایوبی‌ها مشكل عمده رشد تشیع بودند- سرعت بیش‌تری به خود گرفت. برآمدن تشیع در جهان اسلام، به شكل‌های مختلفی خود را نشان داد؛ یكی از این شكل‌ها، درآمیختن تشیع و تصوف بود كه از مهم‌ترین جلوه‌های اوج‌گیری تشیع در تمامی بلاد اسلامی به شمار می‌رفت. بسیاری از عقاید شیعه در درون نحله‌های صوفی موجود در جهان اسلام راه یافت و از آن جا كه تصوف در دنیای تسنن، نفوذ چشمگیری داشت، به طور طبیعی زمینه بسط تشیع فراهم شد.
افزون بر حركت شیعی خالصی كه در زمان سلطان محمد خدابنده (م 716) و با همت علامه حلی (م 726) و شیخ حسن كاشی و شماری دیگر از عالمان و شاعران دوره ایلخانی در ایران پدید آمد، جنبش گسترده‌ای نیز از تشیع غالی یا به اصطلاح علوی، از شمال سوریه تا سرزمین‌های گسترده آناتولی و از آن‌جا تا شمال عراق و غرب ایران در حال شكل گیری بود. این جنبش برای قرنها به طور محدود در این بلاد، از دسترس دستگاه‌های خلافت و امارت به دور ماند و تقریبا دست نخورده از یك سو و آمیخته شده با اندیشه‌های بومی از سوی دیگر، هویت خود را در تاریخ تداوم بخشید.
بسیاری از وابستگان به این فرقه‌ها، از پس از قرن هشتم، در صف مریدان خاندان شیخ صفی (م محرم 735) درآمدند. گستردگی این موج تا آن اندازه بود كه گفته شده، در اوائل قرن دهم، بیش از چهار پنجم مردم آناتولی بر عقائد شیعی، از نوع غالی آن بوده‌اند. جنبش مخالف تشیع هم در برخی از بلاد اسلامی، به ویژه شامات وجود داشت. این جنبش كه از نتایج اقدام‌های ایوبیان و ممالیك بود، با حركت فعال ابن تیمیه (م 728) كه همزمان، ضد فلسفه، تصوف و تشیع بود، اوج گرفت. با این حال به دلیل بدعت‌های ابن تیمیه و حركت اعتراض آمیز او بر ضد اهل سنت، كار وی محدود شد؛ اما تأثیر عمیق خود را در نسلهای بعدی بر جای گذاشت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 18
عثمانی‌ها در قرن نهم، در بخشی از بلاد اسلامی، قدرت را به دست گرفتند. در كنار آنان، ممالیك، از پس از سقوط عباسیان، رهبری اهل سنت را در دست داشتند. یكی از مشكلات اساسی آنان، فرقه‌های صوفی بودند كه گرچه به ظاهر در لباس تصوّف زندگی می‌كردند، اما از انرژی بسیار بالایی برای ساماندهی یك جنبش سیاسی برخوردار بودند.
در اواخر قرن نهم، یكی از مهم‌ترین جریانات تصوف در میان تركمانان، یعنی جریان وابسته به خاندان شیخ صفی، خرقه صوفیانه را كنار گذاشت، لباس رزم پوشید و با انبوه هواداران خود، برای كسب قدرت سیاسی، به جدال با قدرت‌های پراكنده آن روزگار ایران پرداخت. «1» مهم‌ترین مشخصه این جنبش، رها كردن پوسته تسنن و مطرح كردن جوهره عقیده‌ای مختلط از تصوف و تشیع بود. اگر تا آن زمان نسبت به خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله تنها تولّی داشتند، این بار تبرّی نسبت به دشمنان و مخالفان آن‌ها را مطرح كرده و مبنا را بر مذهب اثنا عشری گذاشتند. این تصمیم ساده‌ای نبود و به نظر می‌آمد كه به زودی با موجی از مخالفت روبرو شود.

به قدرت رسیدن صفویان‌

تا زمانی كه صفویان بر سر كار آمدند، قدرت سیاسی به طور انحصاری در اختیار سنیان بوده و مخالفان خود را كه به طور عمده از شیعه بودند، به هیچ روی تحمّل نمی‌كردند. به همین دلیل، اندیشه‌های شیعی در قرن هفتم تا هشتم، جز در برخی مناطق محدود، بروزی و ظهوری نداشت و در سطح عموم با تنفّر همراه بوده، به رغم نفوذش در تصوف رایج، حتی صوفیان معتدل، از رفض به شدّت بدگویی و اظهار انزجار می‌كردند. نوشته‌های علاء الدوله سمنانی، نمونه روشن این طرز فكر است؛ این در حالی بود كه اندیشه شیعی در همان دوره طرفداران بسیاری در عراق عرب و عجم داشت و به صورت آتش زیر خاكستر در برابر سلطه انحصاری مخالفان، روزگار را سپری می‌كرد. برپایی یك دولت شیعی در وضعیتی كه ایران از دو سوی بلكه بیش‌تر، در فشار مخالفان بود، جز با این تصور كه در آن سالها شیعه
______________________________
(1). سایر فرقه‌های صوفی یا شبه صوفی، مانند طریقه نعمت اللهیه و نیز فرقه‌هایی چون حروفیه و نقطویه داعیه‌های سیاسی داشتند؛ اما نتوانستند همانند خاندان شیخ صفی هوادارانی جذب كنند. جنبش مشعشعیان در خوزستان به موفقیت‌هایی دست یازید كه بعدها به دست صفویان منقرض شد. هنگامی كه صفویان بر مسند قدرت نشستند، به پیروی از فقیهان، با انواع و اقسام فرقه‌های صوفی درگیر شدند. در مرحله نخست این فرقه‌ها در داخل ایران، اعلام تشیع اثنی عشری كردند. اما در مراحل بعد، زیر ضربات خرد كننده صفویان، به حیات محدود خود ادامه دادند. به هر روی بخشی از تاریخ تشیع در قرن نهم، بحث از همین فرقه‌های افراطی و غالی صوفی است. تحقیقات مستقلی در این زمینه انجام شده كه نمونه‌ای از آن «تصوف و تشیع» دكتر كامل شیبی است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 19
قدرت قابل توجهی از لحاظ انسانی و فرهنگی داشته است، قابل قبول نیست. هنوز تحقیقات كافی درباره دامنه نفوذ تشیع در این مناطق صورت نگرفته است. حتی اگر گفته شود كه به تنهایی در مناطق تحت سلطه عثمانی‌ها، چنین قابلیّت نیرومند بالقوه‌ای برای تشیع وجود داشته و تنها سركوب و خشونت سبب خاموشی آن گردیده، سخنی به گزاف گفته نشده است.
خاندان شیخ صفی، از خاندان‌های متنفذ صوفی بودند كه در ایران و عثمانی نفوذ داشتند. پیروان بی‌شمار آن‌ها، بیشتر از میان تركمانانی بودند كه در آسیای صغیر متمركز سكونت داشتند. با این حال در نواحی مختلف ایران نیز هواداران بی‌شماری داشتند. باید توجه داشت كه جنبش این خاندان از جهتی میراث‌دار جنبش شیخیان سربداری و مرعشی در قرن هشتم بود؛ و مرامی كه در عین تصوف، گرایشات شیعی داشت و به سیاست گروید.
این حركت شیخی- شیعی را شیخ صفی درست در همان قرن هشتم پایه‌گذاری كرد.
پیشرفت آن در سالهای نخست، مدیون مقبولیت تصوف در جامعه آن روزگار بود. پس از گذشت بیش از یك قرن و نیم از فعالیت این خاندان، حركت سیاسی آنان به دست شیخ حیدر آغاز شد.
فضل الله بن روزبهان در ذیل وقایع سال 893 می‌نویسد: از حوادث این سال، طغیان شیطان ذلیل؛ یعنی شیخ حیدر اردبیل بود كه به آرزوی مهتری در كار و چون عجل سامری به خوار آمد، با چنان سیرت مذموم به تقویت گوساله پرستان روم، لشكر به شروان كشید. «1» بعد از صفحاتی باز می‌نویسد: ... همچو شیخ حیدر اردبیلی كه می‌خواست به تلبیس در جای سجاده شید و شیطنت تخت ملك و سلطنت برافرازد و تاج جهان آرایی عوض كلاه گدایی سازد. «2» فضل الله با همه دشمنی با خاندان شیخ صفی، نتوانسته است نفوذ معنوی خانقاه اردبیل را انكار كند. وی در شرحی از این خاندان نوشته است: چه پوشیده نماند كه حظیره اولیای اردبیل همواره مأمن ارباب ولایت و مطاف اصحاب هدایت بوده. «3» وی در ادامه از شخصیت‌های برجسته این خاندان سخن گفته است، تا آن جا كه «مآل امر بدان منتهی شد كه خواستند فقر و خاكساری را به تخت مملكت داری نزول كرده بر تخت سلطنت عروج كرده بایستی ترك تاج گفته تاج ترك گزیدندی. «4» وی مكرر بر این تعابیر تكیه دارد كه: اعقاب شیخ صفوی «سجاده تقوی» را «غاشیه زین» كرده و «به جای علم هدایت» «رایت
______________________________
(1). فضل بن روزبهان خنجی، عالم آرای امینی، ص 255
(2). همان، ص 258
(3). همان، ص 262
(4). همان، ص 265
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 20
سرهنگی» برافراختند، «خرقه پرهیز» را «قبای خونریزی» ساختن چرا و «عصای زهادت» را «نیزه جلادت گردانیدن» چه جهت بود. «1» كار سیاسی را شیخ جنید آغاز كرد. فرزندش شیخ حیدر اقدام‌های پدر را دنبال كرد. شیخ حیدر «در حد ذات خویش مردی جلد و شجاع بود و در انواع دلیری و فنون جنگ از شمشیرزنی و ترافكنی و نیزه‌بازی و كمنداندازی مهارتی تمام داشت» و «تمامت زندگانی را در ورزش طریق پهلوانی صرف كرد». «2» او را اقبال سلطنت نبود و پس از سالها تلاش، فرزندش اسماعیل در سال 906 در حالی كه كودكی سیزده ساله بود به تخت نشست.
شاه اسماعیل با تكیه بر بیش از دویست سال نفوذ خاندانی و داشتن هواداران بی شمار در عثمانی و ایران، كه سالها بود فرهنگ شیعی را- ولو در شكل غالی آن- پذیرفته‌بودند، كار را آغاز كرد و پیروز شد. او با اتكای به این نیرو، ایران را از دو سوی در برابر فشار مخالفان عثمانی و ازبك حفظ كرد. تا پیش از وی قاضی و شیخ الاسلام و كلانتر و داروغه شهر و بالطبع بسیاری از عالمان و منشیان و دبیران بر مذهب دیگر بودند، اما به هیچ روی نمی‌توان آن‌ها را مقیاس نفوذ تمام عیار مذهب دیگر دانست. شاه اسماعیل با این نخبگان حاكم برخورد كرد و در ملاء عام آنان را به اظهار بی‌میلی به سلف واداشت.
پیدایش دولت صفوی با قدرت آنچنانی و ایستادگی در برابر دولت عثمانی كه پشتوانه مادی و معنوی مذهب دیگر بود، سبب برافروخته شدن آتش این منازعات شد؛ منازعاتی كه هیچگاه به طور كامل از بین نرفته بود، گرچه مدت‌ها بود كه چندان در عراق عرب و عجم شعله‌ور نبود.
در شامات، قصّه متفاوت بود و از پیش از روی كار آمدن صفویان، اعدام شیعیان در آن حدود گاه و بیگاه اتفاق می‌افتاد. ممالیك برای از میان بردن شیعه در حلب و نواحی شامات تلاش زیادی كردند و حق آن است كه درباره افشای رفتارهای خشونت آمیز آنان بر خود شیعیان، تاكنون تحقیقی صورت نگرفته است. كمترین تلاش آنان نابودی تشیع در حلب بود كه از قرن چهارم تا هفتم، یكی از مهم‌ترین مراكز تشیع دوازده امامی در جهان اسلام به شمار می‌آمد. شهادت شمس الدین محمد مكّی معروف به شهید اول (شهید در 786) نمونه‌ای از آن است. نمونه دیگر توجه به فتاوی تقی الدین علی بن عبد الكافی سبكی است كه ضمن آن كفر شیعه را مطرح كرده است. وی ضمن گفتاری مفصّل، كفر شیعه را به دلیل سبّ صحابه توسط شیعه پذیرفته و در این باره هیچ شرط و قیدی را مطرح نمی‌كند. از جمله اشاره می‌كند كه در روز دوشنبه 16 جمادی الاولی سال 755 در جامع اموی در دمشق
______________________________
(1). همان، ص 269
(2). همان، ص 275
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 21
شاهد فردی بوده است كه در میان صفوف نمازگزاران حركت می‌كرده و می‌گفته است: لعن الله من ظلم آل محمد؛ وقتی از او می‌پرسند كه مقصودش كیست؟ پاسخ می‌دهد: ابو بكر، و می‌افزاید و عمر و عثمان و یزید و معاویه. دستور داده می‌شود تا او را زندانی كنند و غل و زنجیری هم به گردن او بنهند. پس از آن، او را در محضر قاضی مالكی آورده و او مجددا بر سخنان خود اصرار می‌ورزد. قاضی حكم قتل او را صادر می‌كند. سبكی مؤیّد این حكم است با این عبارت: و سهل عندی قتله ما ذكرته من هذا الاستدلال. «1»
روی كار آمدن شاه اسماعیل در شرق هم این نزاع را در شعاع غیر قابل كنترلی گسترش داد. به هر روی شیعه احساس قدرت می‌كرد و نمی‌توانست سلطه انحصاری مذهب دیگر را كه بر آن بود تا ایران را تحت نفوذ كامل خود درآورد، بپذیرد. اكنون كه زمینه بروز یافته، چرا برای دستیابی به قدرت تلاش نكند، آن هم در وضعیتی كه اگر این قدرت را نداشته باشد، از هر امتیازی محروم است! توجیهات فراوانی از این دست سبب شد تا شاه اسماعیل و در واقع شیعیان كه اكنون قدرت سیاسی خود را در خانقاه شیخ صفی باز یافته بودند، بتوانند در عرصه سیاسی و حتی فرهنگی توفیقی به دست آورده، دولتی را كه نزدیك به دویست و سی سال دوام آورد، تأسیس كنند.

شاه اسماعیل و اقدام به رسمی كردن مذهب امامیه‌

مذهب تشیع از آغاز در ایران نفوذ خود را، به عنوان یك اقلیت پذیرفته شده، داشت و در دوره‌های خاصی، این نفوذ، به طور قابل توجهی گسترده شده بود. درست زمانی كه شاه اسماعیل سر برافراشت، شمار زیادی از مردم ایران، بر مذهب شیعه بودند. شاید اشاره به داستانی كه در همین زمان در شهر قم اتفاق افتاده است، مناسب باشد؛ شهری كه از ابتدای تأسیس آن تا روی كار آمدن صفویان هیچ گاه از مذهب شیعه جدا نشد. در ایامی كه آغاز كار شاه اسماعیل در آغاز كارش بوده، شروانشاه را كشته بود، سلطان مراد آق قویونلو در ایران، در شهر دلیجان قشلاق كرده بود. وی تصمیم گرفت تا به همدان برگردد؛ به همین جهت سپاهش را برای رفتن آماده می‌كرد. در این وقت «اسلمس بیك كه از اعاظم امرای او بود و حكومت دار المؤمنین قم به او تعلق داشت، به واسطه مخالفت اهالی آن‌جا شیعه شده یا علی بر سینه خود كنده بود، امتثال فرمان سلطان مراد ننموده، نزد او نرفت.» عاقبت سلطان مراد مادرش گوهر خانم را فرستاد تا او را به رفتن راضی كرده «گفت لشكر قزلباش عازم این ممكت‌اند و شنیده باشی كه با پدرم و سایر پادشاهان عالی جاه چه كردند ... رحم باید بر
______________________________
(1). سبكی، فتاوی السبكی، ج 2، صص 569- 571 و نك: صص 584، 585 به عنوان حاصل بحث. البته از بحثهای سبكی چنین بدست می‌آید كه كسانی بوده‌اند كه كفر شیعه را نمی‌پذیرفته‌اند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 22
فرزندان خود كرد. اسلمس بیك از ابرام و الحاح او شرمنده گشته، اهالی قم را وداع كرد». «1»
اكنون به نقل نصوص تاریخی در زمینه برخورد شاه اسماعیل با مسأله رسمیت بخشیدن تشیع در ایران می‌پردازیم. این عبارات، در منابع دوره صفوی، به صورتی همسان آمده؛ اما در عین حال، هر كدام مشتمل بر آگاهی‌های جدیدی نیز می‌باشد.
نویسنده جهانگشای خاقان (تألیف میانه 948- 955) می‌نویسد: چون همگی همّت والی نهمت شاهی بر تقویت دین مبین اسلام و مذهب حق حضرات دوازده امام علیهم السلام و تمشیت شریعت پیغمبر آخر الزمان صلی الله علیه و آله مصروف و مقصور بود، و شب و روز در این فكر صایب و اندیشه درست به سر می‌بردند كه در این ایام خطبه اثنا عشری در مسجد جامع بر فراز منبر خوانده شود، در شبی كه فردا جلوس بر اورنگ خلافت شهریاری اراده داشتند، با امرا و علمای شیعه یك- دو نفر كه هم ركاب شاه والاگهر بودند، مصلحت می‌فرمودند. امرا گفتند: قربانت شویم! سیصد هزار خلق كه در تبریز است، چهاردانگ آن، همه سنی‌اند و از زمان حضرات تا حال این خطبه را كسی بر ملا نخوانده و می‌ترسیم كه مردم بگویند كه ما پادشاه شیعه نمی‌خواهیم و نعوذ بالله اگر رعیت برگردند، چه تدارك در این باب توان كرد؟ شاه فرمود كه، مرا بدین كار باز داشته‌اند و خدای عالم با حضرات ائمه معصومین همراه منند و من از هیچ كس اندیشه ندارم؛ به توفیق الله تعالی، اگر رعیّت حرفی بگویند، شمشیر می‌كشم و یك كس را زنده نمی‌گذارم. روز جمعه می‌روم و خطبه مقرّر می‌دارم تا بخوانند. اما شاه والاجاه نیز در این فكر بود؛ زیرا می‌دانست كه قزلباش راست می‌گویند. چون شب به خواب رفتند، دیدند كه حضرت امیر المؤمنین صلوات الله و سلامه علیه از برابرش نمودار گردیدند و فرمودند كه، ای فرزند! دغدغه به خاطر مرسان ... «2»
قزلباش یراق پوشیده در مسجد حاضر شوند و رعیت را در میان بگیرند و در خطبه خواندن، اگر رعیت حركتی بكنند، گرد ایشان را كه قزلباش گرفته‌اند تدارك كنند و بفرما تا خطبه بخوانند. چون آن شهریار از خواب بیدار شدند، فرمودند كه، حسین بیك لله و ده ده بیك و الیاس بیك حلواچی اغلی با سایر امرای قزلباش حاضر شدند و آن خواب را بیان فرمودند. ایشان گفتند: حقا كه بدون چنین تعلیم و تأیید این كار میسر نمی‌شد. در روز جمعه شاه والاجاه به جانب مسجد جمعه تبریز رفته، فرمود تا خطیب آن‌جا كه یكی از اكابر شیعه بود، بر سر منبر رفت و شاه خود بر فراز منبر آمده، شمشیر حضرت صاحب الامر علیه السلام را برهنه نموده چون آفتاب تابان ایستاد. چون خطبه خوانده شد، غلغله برخاست، دو دانگ آن شهر، شكر باری تعالی بجای آوردند و چنین قرار دادند كه تمامی خطبای
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 76
(2). دو سه كلمه از نسخه چاپ عكسی سفید مانده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 23
ممالك خطبه ائمه اثنا عشر- علیهم صلوات الله الملك الاكبر- بخوانند. «1» وی سپس شرح مفصلی از چگونگی عدم موفقیت تلاش برخی از سلاطین شیعه پیشین برای نشر تشیع به دست داده، از جمله به شرح اقدامات سلطان محمد خدابنده پرداخته و در عوض از پیروزی خاندان صفوی در نشر تشیع سخن گفته است. این خاندان هم موفق شد تا سلطنت صوری را به دست آورد؛ كاری كه «هیچ یك از حضرات علوی در ایران بر آن فایز نگشته‌اند» و دوم آن كه مذهب حق را در ایران نشر دهد. «2»
امیر محمود بن میر خواند می‌نویسد: چون پادشاه منصور (اسماعیل) در موضع شرور بر وجهی كه مسطور گشت به وصال شاهد فتح و فیروزی مسرور گردید ... سر منبر و روی زر را به اسامی سامی ائمه معصومین- صلوات الله علیهم اجمعین- رتبت زینت بخشید و پیكر سعادت اثر مذهب علیّه امامیه را كه مدت مدید به واسطه غلبه سنیّه در زاویه خفا مخفی بود، به مرتبه ظهور رسانید و حكم فرمود كه در مساجد و معابد محراب اهل سنت را تغییر دهند و مؤذنان كلمه أشهد أن علیا ولی الله را در اذان بعد از شهادتین گفته در عقب حی علیتین یعنی «حی علی الصلاة» و «حی علی الفلاح» جملتین حیّ علی خیر العمل و محمد و علی خیر البشر را تكرار نمایند. و فرمان واجب الاذعان به صدور پیوست كه من بعد هر كس خلاف مذهب امامیه نماز گزارد، تیغ‌بندان عتبه علیّه، سرش را از تن جدا سازند و جاهلان و متعصبان كه قبل از اعلای ولای شاه ولایت در شهر و ولایت، محبان و شیعیان را تعذیب و ایذا می‌نمودند، در آتش انتقام بگدازند. لاجرم در آن اوقات و اوان، عرصه مملكت آذربیجان به آب تیغ بی‌دریغ غازیان از لوث وجود بسیاری از جهّال و اهل ضلال پاك گردید و دین حق رواج تمام پیدا كرده، خروش فرقه ناجیه و طایفه به گوش مستحبان ملاء اعلی رسید. «3»
در فتوحات شاهی آمده است: و چون فكرت همت عالی نهمت شاهی بر تقویت مذهب امامیه و تمشیت مهام شریعت مطهر مصطفوی مصروف و مقصور است، هم در [وقت] جلوس همایون، فرمان واجب الاذعان نفاذ پیوست كه خطبای مملكت آذربایجان خطبه به نام نامی حضرات ائمه اثنا عشر- سلام الله علیهم اجمعین- خوانند و پیشنمازی تمامی بلدان در اقامت صلات به سایر عبادات رسوم مذمومه مبتدعه را منسوخ گردانند و مؤذنان مساجد و معابد، لفظ اشهد ان علیا ولی الله داخل كلمات اذان سازند و غازیان عابد و لشكریان مجاهد از هر كس امری، مخالف ملت مشاهده نمایند، سرش از تن بیندازند.
لاجرم صیت منقبت ائمه معصومین- صلوات الله علیهم اجمعین- و دعای دولت پادشاهی
______________________________
(1). جهانگشای خاقان، صص 147- 149
(2). جهانگشای خاقان، ص 152- 153
(3). امیر محمود بن میر خواند، ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، صص 125- 126
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 24
هدایت آیین بر سر منبر بلند گشت و روی دنانیر به نقش اسامی سامی آن هادی راه یقین و القاب میمنت آیات خسرو حشمت قرین مزیّن و به رتبه از همه اشیاء درگذشت. ناظمان مناظم مذهب حیدری و سالك مسالك جعفری كه مخالفان ائمه هدایت نشان را جز به تعظیم نمی‌توانستند برد، زبان طعن و لعن بر ایشان گشودند و سنیان متعبد و خارجیان متعصب از حسام بهرام انتقام غازیان عظام خاسر و خایب و حیران و هارب روی به اطراف آفاق نهادند. «1»
روملو هم نوشته است: هم در اوایل جلوس، امر كرد كه خطبای ممالك خطبه به نام ائمه اثنی عشر- علیهم صلوات الله الملك الاكبر- خوانند. اشهد أن علیا ولی الله و حی علی خیر العمل كه از آمدن سلطان طغرل بیك بن میكائیل بن سلجوق و فرار نمودن بسیاری كه از آن تاریخ تا سنه مذكوره پانصد و بیست و هشت سال است، از بلاد اسلام برطرف شده بود، با اذان ضمّ كرده بگویند؛ و فرمان همایون شرف نفاذ یافت كه در اسواق زبان به طعن و لعن ابو بكر و عمر و عثمان بگشایند و هر كس خلاف كند، سرش از تن بیاندازند. «2»
قاضی احمد قمی هم نوشته است: در این سال (906) مذهب حق ائمه اثنی عشر- علیهم صلوات الله الملك الاكبر- را منتشر ساخته، لعن ملاعین ثلاثه به رؤوس منابر علانیة گفتند و كلمه صادقه مذهبك الحق 906 «مذهبنا حق» منتهی تاریخ آن زمانست. «3»
در ابتدای كار برای شاه اسماعیل از كثرت اهل سنت سخن گفتند. در عالم آرای صفوی آمده است: آنان ابراز داشتند كه قربانت شویم دویست- سیصد هزار خلق كه در تبریز است، چهار دانگ آن همه سنی‌اند و از زمان حضرات تا حال این خطبه را كسی بر ملا نخوانده و می‌ترسیم مردم بگویند كه ما پادشاه شیعه نمی‌خواهیم، نعوذ بالله اگر رعیت برگردند، چه تدارك در این باب توان كرد؟ پاسخ شاه این بود كه، مرا به این كار باز داشته‌اند و خدای عالم و حضرات ائمه معصومین همراه هستند و من از هیچ كس باك ندارم. بتوفیق الله تعالی اگر رعیّت حرفی بگویند، شمشیر می‌كشم و یك تن را زنده نمی‌گذارم. «4»
______________________________
(1). فتوحات شاهی، نسخه دانشگاه تهران، ش 1103
(2). روملو، احسن التواریخ، ص 86؛ مصحح در صفحه 668- 669 نظیر همین مطالب را از فارسنامه ناصری ج 1، ص 90 و روضة الصفای ناصری ج 8 (بدون یاد از صفحه) آورده است.
(3). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 64
(4). عالم آرای صفوی، ص 56؛ از اقدامات شاه اسماعیل در آن اوضاع، چنین بر می‌آید كه او تنها با داشتن یك اعتقاد محكم می‌توانست دست به این قبیل اقدامات بزند. استر آبادی می‌نویسد: مراد آن حضرت، سلطنت صوری و حكومت جاه نبود، بلكه سلطنت معنوی و سعادت لم‌یزلی و رواج مذهب ائمه اثنی عشری و كلمه طیبه علی ولی الله و استخلاص فرقه ناحیه شیعه امامیه و محبان و موالیان خاندان آن حضرت از بلیه تقیّه بود. استر آبادی، از شیخ صفی تا شاه صفی، ص 31
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 25
در ادامه همین نص آمده است كه شاه دستور داد تا علنّا نام دوازده امام را در خطبه خواندند و اعلان لعن كردند و برخی جوانان قزلباش مسلح ایستاده بودند تا در صورت مخالفت، مخالف را از میان بردارند.
این برخورد شاه برای آن بود تا در آغاز كار، زهره چشمی از مخالفان بگیرد، اما در ادامه، كار به راحتی پیش رفته و هیچ گونه جنبش ضد شیعی مسلحانه در ایران برپا نشد.
طبیعی است كه ترس از قزلباشان وجود داشت؛ اما مخالفان، انگیزه زیادی برای مقاومت نداشتند. طی سال‌ها درگیری صفویان و عثمانیان، هیچ نیروی داخلی به انگیزه تسنن به حمایت از عثمانیان اقدامی نكرد، این در حالی است كه جنبش‌های افراطی و غالی فراوانی در ایران به وجود آمد. روشن است كه به سادگی نمی‌توان از این امر گذشت. نباید غفلت كرد كه بسیاری از فرهیختگان سنی كه از دو قرن پیش از آن، به تدریج به سوی مصر و شامات رفته بودند، در این دوره، با سرعت بیش‌تری به سوی عثمانی گریختند. در این میان، شاه از كسانی كه در جنگهای پیشین، پدر و جدش را كشته بودند، نگذشت و دستور تعقیب آن‌ها را صادر كرد. در طی جنگ‌ها هم از خشونت بی‌بهره نبود و طبیعی بود كه حتی اگر بحث شیعه و سنی در كار نبود، فردی كه بنای تأسیس سلسله‌ای را داشت، در آن شرایط كه مدعیان در شرق و غرب فراوان بودند نمی‌توانست، بدون بسیاری از این قبیل اقدامات كارش را پیش ببرد.
شاه اسماعیل نه تنها در تبریز با جنبشی روبرو نشد، بلكه در بسیاری از شهرهای مركزی ایران مشكل نداشت. در شیراز، بسیاری از مردم به راحتی اسلام را پذیرفتند. در عین حال، گزارش شده است كه خطبای كازرون را كه بسیاری صاحب مكنت و ثروت بودند، به علت تسنن به قتل آوردند. «1»
یك شاعر شیعی نیز از جمع خود صفویان، در قرن یازدهم، در تصویر شاعرانه این اقدام شاه اسماعیل چنین سرود:
به خاطر داشت شه دایم كه شایدشعار شیعه را شایع نماید
نمود اندیشه در دل حامی دین‌كه وقتی نیست دیگر چون بِه از این
اگر خواهد خدا با این رویه‌ز ایران برطرف گردد تقیّه
شود دین تشیّع آشكارارهند ایمانیان از كید اعدا
چو با اركان دولت كرد كنكاش‌كه آیین تشیع را كند فاش
هواخواهان صاحب شأن كه بودندتمام انكار این معنی نمودند
______________________________
(1). نك: غفاری، تاریخ نگارستان، ص 268؛ عبدی بیك شیرازی، تكملة الاخبار، ص 42
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 26 همه در حیرت از این كار ماندندبه عرض اشرف اقدس رساندند
كه چون عالم پُر است از اهل سنّت‌مزاجی نیز نگرفتست دولت
تبرّا چون شود وحشت نمایندخدا ناخواسته نفرت نمایند
نعوذا بالله آسیبی مبادارسد از دیده بدخواه اعدا
به تدریچ ار شود ترویج مذهب‌به حزم و احتیاط این است اقرب
شهنشه این سخن‌ها را چو بشنیدزیاد از حد تعجب كرد و خندید
به ایشان گفت آن گه حامی دین‌به آرام تمام و عزّ و تمكین
كه ما را مدعا زین پادشاهی‌بود اجرای احكام الهی
نمی‌گردید اگر شاهی محقق‌نمی‌شد آشكارا مذهب حق
وگرنه ملك صوری را بقا نیست‌شه باطن چو ما هستیم كافی است
چو ما را نیست جز احقاق حق كارخدا یارست و پیغمبر مددكار
به ما ترویج دینی را كه فرض است‌دگر تعویق و كتمانش چه فرض است
فتد تعویق اگر امروز این كاررسد بر دین و دولت نقص بسیار
پس آن گه گفت سلطان جوانمردمنادی را كه می‌باید ندا كرد
كه ای تبریزیان ز اعلی و ادنی‌بدانید این چنین شد امر والا
كه هر كس را دل از حق با خبر شدمطیع مذهب اثنا عشر شد
شود از قید كشتن جانش آزادبه دنیا و به عقبی می‌شود شاد
شود هر كس كه منكر ز اهل سنت‌بود واجب رسانیدن اذیت
بباید زد همان دم گردنش رابه خاك تیره افكندن تنش را
بلند آوازه چون گردید این جاراطاعت سنیان كردند ناچار
نبی فرموده است از راه تدبیركه من پیغمبری هستم به شمشیر
بلی تأثیر ننماید چو برهان‌علاجش نیست جز شمشیر بُرّان
شد اینجا تیغ شه هم برق لامع‌به جان سنیان برهان قاطع
تشیّع زین نمط شد آشكاراطریق حق پرستی گشت پیدا
ز آلام تقیّه خلق رستندبه زیر سایه‌اش سالم نشستند «1»

شیعیان استرآباد و دولت صفوی‌

با وجود آن كه نیروی اصلی صفویان از آسیای صغیر یا به تعبیری آناتولی تأمین می‌شد، پس از تشكیل این دولت، از شیعیان ایرانی نیز عده‌ای به این نهضت پیوسته و به حمایت از آن
______________________________
(1). میرزا داود اصفهانی، سلطان الانساب، نسخه شماره 2354 كتابخانه ملی، برگ 85
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 27
پرداختند. اینان تاجیكانی بودند كه به مرور در برابر ترك‌های قزلباش قد علم كردند. برای نمونه، یكی از این شهرها استرآباد است كه طی چند قرن پیش از عصر صفوی، تشیع در آن استوار شده بود. از همان قرون نخست هجری، سادات فراوانی در این شهر زندگی می‌كردند و در آستانه تشكیل دولت صفوی، تشكیلات سادات در این شهر بسیار عظیم و گسترده بود. بعدها در فرمانی از شاه عباس دوم (1052- 1077) درباره سكنه استرآباد آمده: «و در این وقت كه اشهب سبك خرام عزیمت، و سمند خوش لگام نهمت، به پرتو نعل قمر نژاد، ساحت دار المؤمنین استرآباد را زینت خلد برین داده و ساكنان آن بقعه بهشت آئین و متوطنان آن روضه ارم تزئین كه به ادای صدق انتمای «وَ كانُوا شِیَعاً»، «كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» در تشیع و ولای اهل بیت و امامت و بنیان حقیقت بنیان مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ در اخلاص و تولای این خانواده ولایت و كرامت گوی سبقت و استقامت از سكنه سایر بلاد ربوده‌اند، بدان جهت پیوسته در ظلال مراحم آباء و اجداد جنت مهاد نواب كامیاب همایون ما غنوده ...» «1»
حضور قاطع تشیع در استرآباد در قرن نهم، سبب شد تا عالمان این شهر بلافاصله به حمایت علمی از جنبش جدید شیعی كه صفویان علمدار آن بودند، بپردازند. تنی چند از عالمان استرآبادی را می‌شناسیم كه در عراق عرب، از شاگردان كركی بوده و در اوائل دوره صفوی تألیفاتی در عقائد شیعی از خود برجای گذاشته‌اند. این افراد از عالمان ایرانی‌اند كه در كنار عالمان عرب مهاجر از عراق و جبل عامل به نشر تشیع در ایران كمك كردند.
یك چهره برجسته این دوره امیر جمال الدین استرآبادی صدر كبیر دولت شاه اسماعیل صفوی است كه پس از درگذشت شاه در سراب، مسؤولیت غسل دادن شاه را عهده‌دار بود و بعد از آن همراه جنازه به دار الارشاد اردبیل رفت و شاه را در مقبره شیخ صفی دفن كرد.
خود وی یك سال بعد در سال 931 درگذشت. افندی آگاهی‌هایی درباره وی از منابع تاریخی دوره صفوی فراهم آورده و نوشته است كه وی شاگرد محقق دوانی بوده، در مسائل فقهی و كلامی ید طولایی داشته و در تقوا و طهارت از اهل زمان خود پیشی گرفته بوده است. «2» سید جمال الدین بن عبد الله بن محمد حسینی استرآبادی كه كتاب «شرح علی تهذیب الاصول» را در 929 نگاشته، از این جمله است. «3» نمونه دیگر، آمیر محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی است كه شاگرد محقق كركی (م 940) بوده و رساله جعفریه او
______________________________
(1). ستوده، منوچهر، از آستارا تا استرآباد، ج 6، ص 32
(2). افندی، ریاض العلماء، ج 7، ص 64
(3). نك: افندی، همان، ج 5، ص 33، ج 7، ص 61. نسخه این كتاب به شماره 2670 در كتابخانه مرعشی موجود است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 28
را در حیات استادش با نام المطالب المظفریة فی شرح الرسالة الجعفریة شرح كرده است. «1» همو كتاب نفحات اللاهوت كركی را نیز ترجمه كرده است. «2» نمونه دیگر حسن بن غیاث الدین از علمای قرن دهم است كه كتاب الجعفریه را ترجمه نموده است. «3»
در درازای دوران صفویه استرآباد از شهرهای مهم علمی است كه عالمان و فاضلان فراوانی را از خود به یادگار گذاشته است. چهره‌های تابناكی چون میر داماد و میر فندر سكی در این شمارند. برخی از عالمان این شهر نیز به دلیل شدت در تشیع به صورت‌های مختلفی جان خود را از دست دادند. از جمله شاه اسماعیل دوم كه تمایلات سنی‌گری داشت سید عماد الدین علی حسینی استرآبادی مشهور به میر كلان را، به دلیل اصرار او در تشیع تحت فشار گذاشت تا آن كه در نهایت به قتل وی دستور داد. «4»
استرآباد از شهرهایی بود كه در معرض تهاجم سنیان قرار داشت. در زمان طهماسب، خواجه مظفر- كه المطالب المظفریه به نام وی تألیف شده- بر آن حاكم بود و پس از وی پسر نااهلش شهر را در تصرف خود گرفت تا آن كه با شكایت مردم و حمایت شاه، وی را دستگیر كردند و كشتند. قاضی احمد قمی این پیروزی را با تعبیر بیان كرده است كه «ولایت استرآباد را از لوث وجود آن ناپاكان پاك كرده مجددا مذهب علیه امامیه سمت شیوع یافت.» «5» محتمل است كه فرزند خواجه مظفر با سنیان شهر همداستان شده، شهر را در تصرف گرفته و صفویان بار دیگر آن را از دست آن‌ها بیرون آورده‌اند.
استرآباد بعدها نیز مورد هجوم سنیان اطراف بود. در اواخر عهد صفوی، انوشه خان به استرآباد حمله كرد. در این حمله یكی از علمای شیعه ساكن این شهر به شهادت رسید. این شخص مولی سلطان حسین بن سلطان محمد استرآبادی است. زمان حمله وی به نقل افندی، اوایل سلطنت شاه سلیمان بوده است. تعبیر افندی درباره عالم مزبور این است كه: قتله مذبوحا هؤلاء الملاعین عداوة للحق و لاجل تشیّعه. از جمله تألیفات این عالم واعظ شیعی كتاب تحفة المؤمنین فی اصول الدین و العباد و المواعظ است كه آن را به فارسی نوشته است. «6» گفتنی است كه میر مفضل استرآبادی هم در اوایل قرن یازدهم در حمله ازبكها به
______________________________
(1). مرعشی، ش 1521. وی این كتاب را به امیر مؤید سیف الدین بن مظفر تبكچی جرجانی تقدیم كرده است.
(2). كتابخانه مرعشی، نسخه ش 1977، 5673
(3). مرعشی، ش 4208
(4). افندی، همان، ج 4، ص 69، و نك: ص 76
(5). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 283
(6). افندی، همان، ج 3، ص 454
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 29
مشهد به شهادت رسید. «1» افندی شرح حال شماری از عالمان استرآبادی دوره صفوی را آورده است. «2»
این نیز افزودنی است زمانی كه شاه اسماعیل دوم متمایل به تسنن شد، عالمان و مجتهدان حاضر در قزوین، با وی درافتادند. در این میان، عالمان استرآبادی بیش‌تر مقاومت كردند. اسكندر بیك می‌نویسد: «اسماعیل میرزا به همه علما بدگمان شده، به میر سید حسین مجتهد و میر سید علی خطیب و استرآبادیان كه در تشیع و تبرّی غلو داشتند، بیش‌تر از دیگران بی‌التفاتی اظهار كرد.» «3» مانند همین تحقیق باید درباره آمل، قم كاشان و حتی اصفهان نیز كه تشیع آن، از یكی دو قرن پیش از ظهور صفوی جدی شده بود، انجام گیرد و نقش آنان در حمایت از صفویان تبیین شود.

وضعیت مذهبی قزوین در اوایل دوره صفوی‌

قزوین تا این زمان در تسنن استوار ماند و به جز اقلیت شیعه، ظاهرا بر شمار آن‌ها افزوده نشد. صفویان پس از آن كه احساس كردند تبریز در معرض حملات مداوم عثمانی قرار گرفته و هر لحظه ممكن است به اشغال آنان درآید، پایتخت خود را به قزوین انتقال دادند و در آبادانی این شهر سخت كوشیدند. آنان كه بر تشیع اصرار داشتند، در رواج تشیع در قزوین تلاش زیادی كردند و این دار السنه را به تدریج به دار الشیعه تبدیل كردند. هیچ گزارشی كه دلالت كند صفویان، به ویژه شاه طهماسب، مردم قزوین را به اجبار به تغییر آیین مذهبی خود وادار كرده باشند، به دیده نویسنده این سطور نیامده است. شاه طهماسب با همكاری علما، كار تبلیغاتی منظمی را برای این كار دنبال كرد و وضعیت مذهبی قزوین را دگرگون نمود. در این باره، اشعار حیرتی شاعر دوره طهماسب قابل توجه است.
حیرتی از مردمان مرو بوده، پس از آن به كاشان مركز شیعه در ایران آمد و تا آخر عمر در كنار شاعرانی چون محتشم زندگی را سپری كرد. قاضی احمد قمی می‌نویسد كه او چهل هزار بیت شعر در مدح امامان و تبرّی از دشمنان دارد. به نظر می‌رسد كه اشعار وی در تولّی و تبرّی بسیار فراوان بوده است.
حیرتی در پاسخ سلمان ساوجی قصیده‌ای ساخته و ضمن آن به سنیان قزوین كه تا زمان شاه طهماسب حضور چشمگیری در شهر داشته‌اند، حمله فراوان كرده است. شعر او در
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، همان، ص 899
(2). به عنوان مثال نك: افندی، ریاض العلماء ج 2، صص 273، 274، 454 و 454؛ ج 3، ص 10، 87، 111، 156، 286؛ ج 4، ص 69، 153، 361، 362، 363؛ ج 5، ص، 10، 33، 35، 38، 40، 46، 47، 115، 154، 195، 466، 514؛ ج 7، 224
(3). اسكندر بیك، عالم آرای عباسی، ج 1، ص 215
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 30
نشان دادن ادبیات ضد سنی این روزگار و نیز وضعیت شهر قزوین قابل توجه است.
چون زمین در سایه‌ات ای سایه پرودگاروقت آن آمد كه آساید سپهر بی‌مدار
مانده در قزوین خراب و خسته و مجروح و زارپادشاها مدت نه ماه شد كاین ناتمام
دیدم آثار تخرج در صغار و در كباریافتم رسم تسنن در وضیع و در شریف
در مساجد دست بسته از یمین و از یساردر مقابر پای شسته از فقیر و از غنی
هست كاری دست بسته، ای شه عالی تباردر زمان چون تو شاهی دست بستن در نماز
مفتی این شهر فرزند سعید نابكارقاضی این ملك نسل خالد ابن ولید
هم برادر هم پدر هم یاور و خویش و تباركشته باید شد به تیغ شاه غازی هر دو را
داعی خصمند یا مولای شاه كامكارخود بفرما ای شه دانا كه اكنون این گروه
خاصه از بهر رضای حضرت پروردگارقتل عامی گر نباشد قتل خاصی می‌توان
موجب تخفیف مال و مانع خرج دیارسنی‌اند اینها رعایایی كه باشد قتلشان
سر به سر صاحب سیور غالند و هم ادرار دار «1»بلكه هر یك مبلغی از مال دیوان می‌خورند رباعی دیگر هم از او در این باره نقل شده است:
داند سخن مرا چه تاجیك و چه ترك‌سنی میش است و شیعیانند چو گرگ
بر مفلس و بر غنی و بر خرد و بزرگ «2»صد لعنت حق به سنّیان قزوین به هر روی انتخاب قزوین به عنوان پایتخت توسط طهماسب، افزون بر دلایل سیاسی، می‌توانست دلیل مذهبی نیز داشته باشد. زمانی كه در سال 965 در شهر قزوین عمارت سعادت آباد از طرف شاه طهماسب ساخته شد و منطقه جعفرآباد در شمال قزوین توسط درباریان آباد گردید، قاضی محمد رازی به اقتفای شعری از كمال اسماعیل كه در اهمیت اصفهان، همدان، قم و ری سروده بود، اشعاری سروده و از اصفهان به عنوان نصف جهان ستایش كرد، از قم به اعتبار خاك فرجش و این كه «قم كه جز شیعه حیدر نبود ساكن او» ستایش كرد آنگاه درباره قزوین گفت:
ذكرش از صفحه ایام از آن بزدودندبود قزوین چو به ناپاكی مذهب مشهور
جعفرآباد كزو خلق خدا آسودندباب جنّت لقبش آمد و نامش بشنو
تاب ناورده تمامی چو كتان فرسودندسنّیان همچو كتانند و شه دین مهتاب
دیده بر خاك كف پای شه دین سودند «3»سرمه چشم جهانست از آن رو مردم اتهام به تسنن به برخی از چهره‌های علمی قزوین، همچنان ادامه داشت و در مواردی هم
______________________________
(1). قمی، همان، ج 1، ص 375
(2). همان، ج 1، ص 375
(3). همان، ج 1، صص 399- 400
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 31
بی اساس نبود. محمد یوسف و اله اصفهانی در شرح حال میرزای مخدوم شریفی فرزند سید شریف شیرازی و دختر زاده قاضی جهان قزوینی- از وزرای برجسته عصر طهماسب- می‌نویسد كه وی «در ایام شریفه و اوقات متبركه در مسجد حیدریه قزوین زبان بلاغت ترجمان به گفتن وعظ می‌گشود و ... بنابر آن كه اضداد و حساد، آب روان اعتقاد میرزای مشار الیه را در خدمت خاقان والانژاد، غبار آلود شایبه تسنن ساخته فی الجمله خدمتش را از درجه اعتبار انداخته بودند و چنانچه باید عنایتی از آن حضرت- شاه طهماسب- شامل حال وی نمی‌شد، مهد علیا پریخان خانم كه بر حسن اعتقاد میرزا اطلاع تمام داشت، گاهگاهی به عواطف بی‌كران نمی‌گذاشت كه روزگار وی به اضطرار گذران باشد.» «1» تسنن وی بعدها آشكار شد و در دوران اسماعیل دوم كه تمایلات سنی گرایانه داشت، موقعیتی به دست آورد. وی همچنان در مسجد حیدریه قزوین وعظ می‌كرد و از این كه شیعیان با اظهار لعن او را ریشخند می‌كردند، به اسماعیل دوم شكایت كرد. او هم قورچیان را فرستاد و وقتی در ضمن صحبت مخدوم، پیری گفت:
كه دشمنان علی را مدام لعنت بادعلی و آل علی را ز جان و دل صلوات قورچیان بر سر آن پیر ریختند و سر و صورتش را زخمی كردند. «2»
شاه اسماعیل دوم تحت تأثیر همین میر مخدوم، نه تنها كوشید تا رسم تبرایی را از قزوین براندازد كه كوشید تا سنیانی را كه هنوز بر مذهب خود باقی مانده‌اند، پیدا كرده، به آنان كمك كند. میر مخدوم مسؤول یافتن این قبیل افراد و رسیدگی به ادعای آنان شد و پس از آن كه فهرستی از این افراد فراهم كرد، پولی میان آنان تقسیم نمود. «3»
فشار شیعیان سبب شد تا مخدوم از دربار طرد شده، به عثمانی بگریزد و در آن‌جا كتاب نواقض الروافض را بر ضد شیعه تألیف كند. وی در همین كتاب این بیت شعر را از حیرتی شاعر شیعه آورد كه:
خوارم اندر ولایت قزوین‌چون عمر در ولایت كاشان «4» یعنی زمان شاه طهماسب هنوز تسنن در قزوین قوی بوده و حیرتی در آن‌جا مورد طعن قرار داشته، همان طور كه فی‌المثل عمر در میان شیعیان كاشان مذموم بوده است.
میر عماد خطاط معروف دوره صفوی كه آثار فراوانی از وی برجای مانده و از استادان نامبردار در خط نستعلیق است، از مردمان قزوین بود. وی به دستور شاه عباس كشته شد.
______________________________
(1). واله اصفهانی، محمد یوسف، خلد برین، حدیقه دوم، صص 415- 416
(2). هینتس، والتر، شاه اسماعیل دوم، ص 119
(3). همان، صص 118- 119
(4). جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 812
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 32
نوشته‌اند، دلیلش آن بود كه وی شهرت به سنی‌زدگی داشته و شاه عباس هم به همین دلیل دستور قتل وی را داد. اسكندر بیك می‌نویسد:
«سانحه دیگر آن است كه هنگامی كه دار السلطنه اصفهان از فرّ نزول موكب همایون رشك جنان بود، میر عماد خوشنویس قزوینی به قتل آمد؛ وی از سادات حسنی مقیم دار الموحدین قزوین است كه به سادات سیفی مشهور و معروفند. در خط نستعلیق، ترقی عظیم داد. رقم نسخ بر خطوط استادان ما تقدم كشید. در نزاكت قلم و قدرت كتابت، ید بیضا و درجه اعلی داشت. خطش بی‌اصلاح، خوش اندام و بامزه بود و بین الجمهور به تسنّن مشهور بود. از اهل قزوین، استاد مقصود مسگر از روی تشیع یا رفع مظنه تسنن، كه عامه مردم آن ولایت بدان متّهمند، مرتكب قتل او گردید.» «1»
نصرآبادی نوشته است: میر عماد خطاط هم كه خط تعلیق را به مرتبه‌ای رسانده بود كه حمل بر اعجاز می‌توان كرد ... شهرت كاذبی به تسنن كرده؛ از غلوّی كه شاه عباس ماضی در محبت امیر المؤمنین علیه السلام داشت، با او عداوت بهم رسانیده، مقصود بیك را گفت:
هیچ كس نیست این سنی را بكشد! مقصود بیك به همین گفته، در همان شب كه میر به حمام می‌رفت، او را كشت. «2»
قزوین دوره صفوی، بجز علایق برجای مانده از تسنن، شاهد بروز یك حركت افراطی مذهبی نیز به نام نقطویه بود كه شاه عباس با تلاشی گسترده آن را قلع و قمع كرد. شرح این ماجرا را اسكندر بیك آورده است «3».

تبرائیان‌

نویسنده جهانگشای خاقان در ادامه آنچه پیش از این، از وی درباره حركت شاه اسماعیل در رسمیت بخشیدن، به تشیع نقل شد، می‌گوید: و مؤذنان مساجد را مقرر شد كه كلمه طیبه أشهد أن علیا ولیّ الله و حیّ علی خیر العمل به تجویز علمای مذهب امامیه به رغم سنیان بدگهر داخل اذان نمایند و من بعد مؤذنان در خواندن اذان و شیعیان در وقت ادای فریضه، به این كلمات متبرّكه تلفّظ نمایند و بعد از اتمام اذان، تبرّا و لعن و طعن بر اعدای دین محمدی و تولّا بر آل او نمایند و تبرّائیان مقرر فرمودند كه در كوچه‌ها و بازارها و محلات تمام می‌گشته، لعن و طعن بر خلفای ثلاث و بر سنّیان و اعدای حضرات دوازده امام و بر ... «4» ایشان می‌نموده باشند و مستمعان به بانگ بلند، كلمه بیش باد و كم مباد را گفته، هر یك از این
______________________________
(1). اسكندر بیك، همان، ج 2، ص 1477
(2). نصرآبادی، تذكره، صص 207- 208
(3). اسكندر بیك، همان، ج 2، صص 744- 750
(4). یك كلمه سفید.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 33
معنی تكاهل و تغافل ورزند، تبرداران و قورچیان به قتل ایشان بپردازند. «1»
ملا ابو بكر طهرانی مؤلف تاریخ جهان آراء می‌نویسد: مقرر شد ... كه بعد از اتمام اذان، تبرّی و لعن و طعن بر اعدای دین محمدی و تولّی بر آل او نمایند؛ و به تبرّائیان مقرر فرمودند كه در كوچه‌ها و بازارها می‌گشته، لعن و طعن بر خلفای ثلاث و بر سنّیان و اعدای حضرات دوازده امام و بر قاتلان ایشان می‌نموده باشند و مستمعان به بانگ بلند كلمه بیش باد و كم مباد گفته، هر یك از معنا تكاهل و تغافل ورزد، تبرداران و قورچیان، به قتل ایشان پردازند. «2»
عبدی بیك هم از قشلاق شاه اسماعیل در تبریز در سال 907 یاد كرده، می‌نویسد:
تبرّائیان، علی رغم مخالفان، غلغله تبرّا به فلك اطلس رسانیده، شیاطین انس را به رجوم طعن و لعن از پیرامون سماوات سمات رمانیدند.
از تبرزین تبرّایی، بت سنّی شكست‌همچنان كز ضرب ابراهیم نقش آزری عبدی بیك ادامه می‌دهد كه برقراری دولت شیعی تا آن زمان میسر نشده بود و زمانی هم كه خدابنده (م 716) تشیع را اعلام كرد، بسیاری از شهرها مخالفت كردند كه از جمله آن‌ها اصفهان بود. بعد از آن تلاشی صورت نگرفت تا آن كه سلطان حسین بایقرا خواست تا «اسامی دوازده امام را در خطبه ذكر كند» اما «هجوم عام به مرتبه‌ای رسید كه میر سید علی قائنی را از منبر به زیر كشیدند». وی در ادامه، درباره حكومت شاه اسماعیل می‌گوید: اما در عهد نواب كامیاب خاقانی ... این توفیق شد كه سكه و خطبه به نام ائمه هدی مزین ساخت و غلغله تبرّا در گنبد فیروزه‌گون فلك انداخت و مذهب حق شیعه امامیه اثنا عشریه را كه در زمان ائمه معصومین در لباس تقیّه مستور بود، ظاهر و شایع گردانیده، شمشیر خارجی كش برافراخت و روی زمین از متمردان بپرداخت و این مذهب آن چنان رواج گرفت كه حال به دولت شاه دین پناه ابو المظفر شاه طهماسب در ممالك غیر محروسه آن حضرت نیز بی‌مزاحمی معمول است، چنان كه در هندوستان پادشاه نظام الملك، و سپاهی و رعایای او این مذهب دارند. «3»
همان گونه كه از این عبارت بر می‌آید، از آن زمان، گروهی به عنوان تبرائیان برای تبرّا تظاهرات به راه می‌انداختند چنان كه زمان طهماسب برای اینان مقرری معین كرده بود. «4» در متون تاریخی آن عهد، از تبرائیان به عنوان یك گروه خاص یاد شده است. «5» نوعا آن‌ها در
______________________________
(1). جهانگشای خاقان، ص 149
(2). نك: امیر محمود بن میر خواند، ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب، ص 444 تعلیقات.
(3). عبدی بیك شیرازی، تكملة الاخبار، صص 40- 41 و نیز درباره شاه اسماعیل نك: ص 36
(4). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 598
(5). همان، ج 1، ص 220
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 34
اطراف علما و امیران اجتماع كرده، پس از لعن، جمله بیش باد و كم مباد را فریاد می‌كردند.
افندی درباره امیر سید حسین مجتهد كركی عاملی (م 1001) و برخورد وی با شاه اسماعیل دوم كه تمایلات سنّی‌گری داشت، می‌نویسد: شاه برای وی پیغام داد كه نباید اجازه بدهی كه تبرّائی دنبال ركاب تو حركت كند؛ در غیر این صورت اجازه قتل تو را خواهم داد. اما او حاضر به ترك این كار نشد. «1»
این تبرائیان نوعا در پی شعار لعنت تعبیر «بینش باد، كم مباد» را فریاد می‌كردند. در این باره قصه‌ای لطیف نقل شده است: گویند یكی از قضات وارد بغداد شد و شنید شیعه را كه چون بر یزید لعن كنند، جمع دیگر گویند «بیش باد كم مباد». قاضی به حاكم بغداد دستور مجازات داد. حاكم به قاضی گفت: مجازات چرا؟ لعن بر یزید است. قاضی توضیح داد كه بیش به معنای پنج است (در زبان تركان) و شیعه چون لعن بر یزید شنوند، گویند پنج بار، یعنی بر ابابكر و عمر و عثمان و معاویه و یزید. چنان كه در زیارات خود نیز گویند: «و العن یزید بن معاویة خامسا» دستور قاضی از این پس اجرا می‌شد. در این وقت صائب تبریزی كه در بغداد بود و عزم زیارت عتبات داشت، شعری با این مطلع سرود:
قاضی بغداد حكمی كرده می‌باید شنیدتا كه او باشد نباید كرد لعنت بر یزید «2» اصرار شاه اسماعیل در رواج مذهب شیعه، با دشواری چندانی روبرو نشد. این درست است كه او تهدیدات فراوانی كرد، اما در عمل بسیاری از مردم به طور آرام و طبیعی شیعه شدند. حتی تا زمان شاه عباس، هنوز این حركت تدریجی ادامه داشت، به طوری كه در دو منطقه سرخه سمنان سنگنبشه‌هایی از شاه عباس هست كه اگر كسی شیعه شود، از مالیات معاف خواهد شد. «3» در فرمانی شاه عباس كه در مسجد جامع نطنز است، همین مطلب آمده است: ... كلانتر و كدخدایان و ریش سفیدان الكاء مذكور به حقیقت، اگر سنی در میان شیعیان بوده باشد یا مردم محلی از محال آن سنی باشند، به ایشان تخفیف داده نمی‌شود ...
مستوفیان عظام در دفاتر عمل نمایند و دانسته باشند كه اگر پوشیده و پنهانی نموده باشند، در دنیا از ایشان بازخواست خواهد شد و در آخرت در خدمت حضرت امیر المؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب علیه الصلوة و السلام شرمنده خواهند بود ... تحریرا فی
______________________________
(1). افندی، همان، ج 3، ص 73؛ گفتنی است كه شاه اسماعیل دوم تمایلات سنی‌گری داشته و به همین دلیل با سید عماد الدین علی حسینی استرآبادی، مشهور به میر كلان نیز به دلیل اصرار او در تشیع دشمنی می‌كرده تا آنكه در نهایت به قتل وی دستور داده است: افندی، همان، ج 4، ص 69، و نك: ص 76
(2). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های كتابخانه مجلس، ج 22، ص 330 از نسخه شماره 629؛ نیز بنگرید: جزائری، سید نعمة الله، زهر الربیع، ص 473
(3). نك: سیمای استان سمنان، ج 1، ص 119
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 35
شعبان 1024. «1»
دست كم، بخشی از پاسخ این پرسش، در بحثی است كه ما در جای دیگری تحت عنوان پیدایش تسنن دوازده امامی ارائه كرده‌ایم. «2» بر اساس این نگرش، یك حركت مذهبی، از قرن ششم- هفتم هجری به بعد در ایران و بسیاری از نقاط دیگر اطراف آن پدید آمد. در آن بحث، شواهد فراوانی برای وجود چنین جریان فكری كه زمینه‌ساز بروز تشیع دوازده امامی بوده، آوردیم كه طبعا تكرار آن در این‌جا، ضرورتی ندارد. تنها به ارائه یك شاهد تاریخی مهم كه در آن جا از آن یاد نكرده‌ایم، می‌پردازیم.
یكی از چهره‌های علمی ایران كه در فلسفه و ادب و فقه تخصص داشت و در یزد پیش از عصر صفوی كه تا آستانه ظهور این دولت در قید حیات و مسند قضاوت بود، قاضی كمال الدین حسین میبدی (م 909) هجری است. از وی آثار فلسفی متعدد و شرحی بر دیوان منسوب به امیر مؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام بر جای مانده است. وی از عارفان صوفی مسلك و مرید مكتب محیی الدین عربی است. فواتح هفت‌گانه وی در مقدمه شرح او بر دیوان، نشانگر تمایل همزمان وی به مذهب تسنن، فاصله وی از مذهب تشیع و علاقه وی به دوازده امام و اعتقاد به ولایت آنان است. اینها مشخصات تسنن دوازده امامی، یعنی همان بستری است كه صفویان بر روی آن قرار گرفته و تشیع تولایی را به تبرایی توسعه دادند. قاضی میبدی، در سال 909 به دستور شاه اسماعیل كشته شد؛ «3» و این ظاهرا به دلیل موضع‌گیری‌های او در برخورد با روافض است كه نمونه‌های آن را در شرح دیوان می‌بینیم.
در جایی می‌نویسد: «زنهار و هزار زنهار كه در شأن خلفای ثلاثه، اعتقاد فاسد مكن ...» و سپس خبر محیی الدین عربی را درباره رافضیان آورده است. «4» به عقیده وی، امام علی علیه السلام «بعد از نبی، ولی و وارث و امام و وصی بود اما خلیفه نبود». «5» با این حال، به شمارش یكایك امامان نشسته و مهدویت امام زمان علیه السلام را نیز آورده است. «6»
______________________________
(1). اعظمی واقفی، میراث فرهنگی نطنز، ص 57
(2). جعفریان، رسول ج، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 726
(3). قاضی احمد قمی نوشته است: هم در این سال (909) منصب صدارت به قاضی محمد كاشانی مفوض شد و ... قاضی حسین میبدی روز شنبه بیست و نهم شهر شعبان سنه مذكوره به غضب صاحبقرانی گرفتار شده، دفتر حیات را به باد فنا داد. (خلاصة التواریخ، ج 1، ص 80). و اله اصفهانی هم نوشته است كه چون به تسنن مشهور بود «لاجرم در سنه 909 به فرمان قهرمان قهر خاقان سكندرشان مؤاخذه گشته به یاران و دوستان خود پیوست». (خلد برین، ص 310) و بنگرید: مقدمه مصححین بر شرح دیوان، ص سی و هفت.
(4). میبدی، شرح دیوان، ص 206- 207
(5). همان، ص 210- 211
(6). همان، صص 200- 201
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 36

كشتار شیعیان در عثمانی و كوچ آنان به ایران‌

خانقاه و خاندان شیخ صفی، پیروان فراوانی بیش از آنچه در حوزه ایران داشت، در ممالك عثمانی یافت. بسیاری از آن‌ها، در نخستین سالهای قیام شاه اسماعیل به یاری وی شتافتند و در تأسیس دولت نوبنیاد صفوی شركت كردند. وجود اماكن مذهبی فراوان در عراق، مانند كربلا، نجف، سامرا و كاظمین، یكی از این زمینه‌ها بود. افزون بر آن، طوایف فراوانی از قبایل و عشایر طی دو قرن سخت به خاندان شیخ صفی معتقد بودند.
با تشكیل دولت صفوی در ایران، مرزها از سوی دولت عثمانی كنترل شد و یكی از مسائل سیاسی روز این دولت، مهاجرت شیعیان و پیروان صفویان از عثمانی به ایران بود.
برای این كار لازم بود تا رهبران این حركت در عثمانی تعقیب و دستگیر شوند. این مسائل ماجراها و اخبار زیادی ساخت كه هنوز همه جوانب آن بررسی نشده است. اما مسلم است كه شیعیان قدرت فراوانی در آسیای صغیر داشته‌اند.
به گزارش مارینو سانوتو وقایع نگار ونیزی، «1» در آستانه قرن دهم هجری، چهار پنجم ساكنان آسیای صغیر شیعه بودند. «2» حضور این شیعیان در آسیای صغیر خطر مهمی بود كه عثمانی‌ها را وادار كرد دولت شیعی جدید ایران را سرنگون كنند تا مبادا برای دولت عثمانی مشكلی پدید آید. همچنان كه عثمانی‌ها بسیاری از شیعیان آسیای صغیر را به غرب مملكت عثمانی بویژه جنوب یونان منتقل كردند. با یزید دوم به والیان خود دستور داد تا در مرزها از عبور تركان شیعه و حركت آن‌ها به سمت ایران جلوگیری كنند. «3» شاه اسماعیل در جواب نامه سلطان سلیم بدوی نوشت: اكثر سكنه آن دیار مریدان اجداد عالی تبار مااند. «4»
حمایت شیعیان آناتولی از مذهب تشیع و دولت صفوی، برای سالهای متمادی ادامه یافت. سخت‌گیری دولت عثمانی بر شیعیان اسناد فراوانی دارد كه از جمله مقاله‌ای تحت عنوان شیعیان و بكتاشیان از احمد رفیق درباره آن اسناد عرضه شده است. «5» در این اسناد نفوذ عقاید شیعی در آناتولی به خوبی روشن است؛ چنان كه اجرای مراسم عزاداری در روز عاشورا از آن جمله است. «6» این اسناد كه مربوط به فعالیت شیعیان در طول قرن دهم هجری
______________________________
(1). وقایع جهان را روزانه از سال 1496 تا 1533 (902- 940 هجری) از روز منابع معتبر نوشته است.
(2). تاریخ ایران، ص 475 (از نویسندگان روسی)؛ اسلام در ایران پطروشفسكی، ص 387؛ به نقل از:
پارسادوست، شاه اسماعیل اول، ص 363
(3). پارسادوست، همان، ص 367
(4). پارسادوست، همان، ص 412
(5). مجله معارف، دوره دهم، شماره 1، فروردین- تیر 1372، صص 62- 116
(6). همان، ص 82
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 37
است، نشان می‌دهد كه فعالیت‌های دولت عثمانی، مانع از فعالیت شیعیان و علاقه آن‌ها به دولت صفوی نشده است. سخت‌گیری به حدی بود كه جزای شیعیان در صورت اثبات ارتباطشان با قزلباشان، كمتر از قتل نمی‌شده است.
در یك سند از سال 976 آمده است كه محمد نام خطیب معروف به اكمكچی اوغلی كه به رفض شهرت دارد، «مفتی زمان به قتل او فتوا داده و از بین بردن او به هر وجه لازم شمرده شده است.» «1» جالب آن كه در سال 986 شخصی در آن نواحی به عنوان این كه شاه اسماعیل است ظهور كرده و مردم برای وی صدقه می‌فرستادند. «2» سند دیگری حكایت از آن دارد كه از ایران پولهایی برای شیعیان آن نواحی فرستاده و میان آن‌ها تقسیم می‌شده است. «3»
شورش‌های فراوانی در دولت عثمانی به حمایت از صفویان رخ داد كه گاه خود صفویان بنا به مصالح سیاسی نمی‌توانستند آشكارا از آن‌ها حمایت كنند. مهم‌ترین این شورش‌ها، شورش شاه قلی بابا است كه دردسرهای فراوانی برای عثمانی‌ها به همراه داشت. «4» گرایش عمده این شورشها تشیع بود، گرچه از مطابقت افكار آنان با اندیشه امامیه مطمئن نیستم. این وضعیتی بود كه خاندان شیخ صفی هم گرفتارش بودند و بعدها اصلاح گردیدند.
براون گزارشی از این شورش و قتل عام شیعیان عثمانی آورده و تعجب كرده است كه چرا مورخان ایرانی از قتل عام شیعیان در كشور عثمانی چیزی نگفته‌اند یا كم گفته‌اند! وی می‌گوید: در یكی از این قتل عامها كه در سال 919 رخ داد، قریب به چهل هزار نفر به قتل رسیدند. شاعری با نام ابوالفضل بن ادریس بتلیسی «5» كه این رقم را ذكر كرده، در اشعاری چنین سروده است:
فرستاد سلطان دانا رسوم‌دبیران دانا به هر مرز و بوم
كه اتباع این قوم را قِسم قِسم‌درآرد به نوك قلم اسم اسم
ز هفت و ز هفتاد ساله بنام‌بیارد به دیوان عالی مقام
چو دفتر سپردند اهل حساب‌عدد چل هزار آمد از شیخ و شاب
______________________________
(1). همان، ص 97
(2). همان، ص 111. این جدای از شاه اسماعیل دوم است كه در سال 984 در ایران به سلطنت رسید.
(3). همان، ص 114، 115
(4). درباره آن نك: پارسادوست، همان، ص 373
(5). درباره ادریس بدلیسی كه از رجال دولت آق قویونلو بود و به عثمانی گریخت و آثاری درباره دولت عثمانی نوشت، بنگرید به: محمد عارف، انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام، ص 49 (پاورقی و فهرست اعلام همانجا).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 38 پس آنگه به حكام هر كشوری‌رساندند فرمانبران دفتری
به هرجا كه رفته قدم از قلم‌نهد تیغ برّان قدم بر قدم
شد اعداد این كشته‌های دیارفزون از حساب قلم چل هزار «1» به نقل مورخان، سلطان سلیم به والیان خود در آناتولی شرقی و قرمان و تكّه كه اكثریت عظیم ساكنان آن شیعه بودند، دستور داد تا به گونه‌ای پنهانی شیعیان حیدری را از هفت سالگی تا هفتاد سالگی شناسایی و نام آن‌ها را در دفاتر مخصوص ثبت كنند. پس از آن دستور قتل آنان را صادر كرد. در نامه‌ای كه ینی چریان پس از نبرد چالدران در تبریز برای سلطان سلیم نوشتند، به او گفتند:
قرب چهل و پنج هزار نفس در مملكت ما و قریب بیست هزار نفس در خاك ایران به تهمت رفض و الحاد، طعمه شمشیر غدر و بیداد گردید. علمای با تعصّب ما، به ما از معنی رفض و الحاد اطلاع كامل نداده، اعلی حضرت اقدس همایونی را اغفال كردند و باعث ریخته شدن خون آن قدر نفوس مكرّمه شده، ما را به قتل مسلمین واداشتند. «2»
تمامی اسنادی كه از دو- سه دهه نخست حكومت صفوی در ارتباط با روابط صفویان و عثمانیان در دست است، مملو از رقابتهای مذهبی میان آن‌هاست. دولت عثمانی به عنوان قیّم مذهب اهل سنت، تغییر آیین را در ایران دلیل موجّهی برای كشاندن جنگ به حوزه ایران می‌دانست. سلطان سلیم عثمانی (سلطنت 918- 926) یكی از نیرومندترین پادشاهان عثمانی، با تكیه بر همین نزاعهای مذهبی و گرفتن فتاوی مختلف بر ضد شاه اسماعیل، تمامی سرزمین عثمانی را بر ضد ایران بسیج كرد. در این میان، جنگ چالدران در رجب سال 920 یكی از خونین‌ترین نزاعهایی است كه میان این دو دولت واقع شد و پس از دهها پیروزی كه تا پیش از آن برای قزلباشان ثبت شده بود، به عنوان شكستی كمرشكن، شاه اسماعیل را به انزوا كشاند. سلطان سلیم برای تحریك مردم، عالمان را به نوشتن فتوا در باره جنگ با شیعیان فراخواند. یكی از كسانی كه در این باره بر ضد شیعیان رساله نوشت، شمس الدین احمد معروف به ابن كمال یا كمال پاشازاده است. وی بعد از سلطان سلیم، در زمان سلطنت سلطان سلیمان، به سال 932 شیخ الاسلام عثمانی شد. سلطان سلیم با اتكای به همین فتاوی بود كه در نامه‌اش به شاه اسماعیل در صفر سال 920 نوشت: ائمه دین و علمای مهتدین ... كفر و ارتداد تو را با اتباع و اشیاعت كه موجبش قتل است و سبی علی رؤوس الاشهاد، متفق الكلام و الاقلام فتوا داده‌اند. «3» و در نامه دیگری به او نوشت: به
______________________________
(1). براون، تاریخ ادبیات ایران، از ظهور قدرت صفوی تا ..، صص 81- 82
(2). محمد عارف، انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام، ص 118
(3). همان، ص 85
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 39
موجب فتوای عقل و نقل علمای اعلام ملت و اجماع اهل سنت و جماعت ... خار و خسی كه در جویبار شریعت غرّا رسته ... از بن برآورده، در خاك مذلّت اندازیم. «1» در سال 923 نیز كه هنوز سلطان سلیم در اندیشه جنگ با قزلباشان بود، به شیخشاه، شاه شروان نوشت: بر عادت معهود این خاندان خلافت آسمان، به فتوای ائمه و علمای زمان، اوّلا عزیمت غزای ملاحده قزلباش كه از جهاد كفّار اقدم و اهم است و رفع فساد ایشان ... تقدیر فرمودیم. «2» البته سلطان سلیم تنها شیعه‌كشی نكرد، بلكه سنی‌كشی وحشتناكی در فتح مصر به راه انداخته، قریب یك‌صد و پنجاه هزار نفر را به كشتن داد تا بتواند دولت ممالیك را برانداخته و آن نواحی را زیر سلطه دولت خویش درآورد و چنین كرد.
زمانی كه سلطان سلیم تبریز را به اشغال خود درآورد، از آن‌جا كه نتوانسته بود دولت صفوی را براندازد، بنای ماندن در آن منطقه را داشت. طرح وی آن بود تا زمستان را همان جا سپری كرده، در بهار آینده عازم گشودن دیگر شهرهای ایران شود. اما به دلیل اعتراض ینی چریان كه سربازان وفادار او بودند، مجبور به بازگشت شد. این سربازان، ضمن اعلام اعتراض خود، نامه‌ای را كه بخشی از آن را پیش از این آورده و در آن آمده بود كه چهل و پنج هزار نفر به تهمت رفض در عثمانی و قریب بیست هزار نفر در جریان جنگ با شاه اسماعیل كشته شده‌اند، به سلطان سلیم نگاشتند. متن نامه آنان به سلطان سلیم چنین است:
قرب چهل و پنج هزار نفس در مملكت ما و قریب بیست هزار نفس در خاك ایران به تهمت رفض و الحاد، طعمه شمشیر غدر و بیداد گردید. علمای با تعصّب ما، به ما از معنی رفض و الحاد اطلاع كامل نداده، اعلی حضرت اقدس همایونی را اغفال كردند و باعث ریخته شدن خون آن قدر نفوس مكرّمه شده ما را به قتل مسلمین واداشتند. آیا در مملكتی كه مانند اهل سنت، در اوقات خمس اذان محمدی گویند و وضو گرفته، نماز را به جماعت ادا كنند، و روزه گیرند، و زكات دهند، و قرآن خوانند و حج كنند، و كلمه طیبه لا اله الا الله، محمد رسول الله را همیشه از زبان جاری سازند، آن‌ها را به چه جهت شرعی می‌توان كشت؟ اگر دست باز نماز خواندن و در اذان و اقامه «اشهد انّ علیاّ ولیّ اللّه و حیّ علی خیر العمل» گفتن خلاف شرع است؛ چرا شافعی‌ها گاه دست باز، گاه دست بسته نماز می‌گزارند؟
و «أشهد أن علیا ولی اللّه» گفتن، اگر چه بدعت است، اما مثل مناره به مسجد ساختن، از بدعت حسنه است! و همه مقرّ و معترف هستیم كه علی ولیّ خداست و مؤذنین ما هم در اذان‌های صبح «حی علی خیر العمل» «3» را می‌گویند. راستی سخن این است، ما با ایرانیان
______________________________
(1). همان، ص 91
(2). همان، ص 218
(3). ظاهرا این باید «الصلاة خیر من النوم» باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 40
به اسم دین جنگ نخواهیم كرد. هرگاه فرمایند كه جنگ ما بر سر ملك است، این مملكت ویران، به آن خونها نمی‌ارزد كه از برای ضبطش ریخته خواهد شد.
به گزارش محمد عارف «سلطان كه این عریضه قشون را مطالعه نمود، بسیار ملول و محزون گشت. فرمود علما و قضات اردو را جمع كرده، مسائل آتیة الذكر را استفتا نمودند كه خلاصه سؤال و جواب از این قرار است:
سؤال: این مذهب كه به اقدامات صوفی اوغلی در ایران رو به شیوع است، آیا یكی از مذاهب حقه اسلام محسوب می‌شود یا نه؟
جواب: چون در نزد علمای مذاهب حقه اهل سنت و جماعت به ثبوت پیوسته كه این مذهب مخالف با قرآن و سنّت و اجماع است، لهذا باطل و عدول از اسلام است. هر شخص از اسلام این طریقه را قبول كرده، پیروی نماید، مرتدّ است. بر پادشاه اسلام واجب است كه مرتدین را به سزا رسانیده، نگذارد كه در ممالك اسلام این مذهب ناحق شیوع و رواج یابد؛ زیرا قرآن را كه كلام خدای قدیم ازلی است و كلام قائم به متكلم است، اینها حادث و مخلوق می‌دانند؛ و معانی شریفه آن را تأویل می‌نمایند. و در هر نوع مسأله شرعیه كه در حقش محكم نباشد، قیاس را قبول نكرده، عمل را در ضد آرای اهل سنّت به جا می‌آورند و این ضدّیت را واجب می‌دانند. و اجماع امّت را مشروع ندانسته، شیخین و ذی النورین را غاصب خلافت و مرتد قرار داده، ناسزا می‌گویند و در حق ام المؤمنین عایشه انواع افترا و بهتان بسته، متهم به تهمت‌های بسیار شنیع نموده، لعنت می‌كنند و غالب اصحاب كبار، من جمله غالب عشره مبشّره و اصحاب صفّه و بدر و تحت الشجره را تكفیر كرده، سب می‌كنند، و اهل سنت را بدتر از كافر حربی معرفی نموده، مال و جان و عرض مسلمانان پاك را برای خودشان حلال می‌دانند. غالب چیزهای حرام را حلال و حلال را حرام كرده، به احكام قرآن تغییر می‌دهند!
محمد عارف به نقل از منابع تركی معاصر سلطان سلیم، می‌افزاید: علمای حاضر مجلس جز یكی، این فتوای را مهر كرده به دست سلطان دادند. همین فتوا را سلطان به اردو فرستاده اعلان نمود، بنابر این، اگر چه لشكر در ظاهر صورت تمكین نشان داد، اما در خفا به زبان آمده گفتند كه، ما تاكنون این حرف‌ها كه از برای ایرانیان غرو و عطف می‌نمایند، هیچ یكی را ندیده و نشنیده‌ایم و ما نمی‌توانیم با ایرانیان مثل كافر حربی جنگ نماییم و این حرفها را از گوشه و كنار به گوش سلطان می‌رسانیدند. در این هنگام از اسلامبول چاپار آمده، خبری به سلطان آورد كه سلطان مجبور به رجعت شد و در همان شب سه تیر به سرا پرده سلطان خالی كردند. تیرها چادری را كه سلطان می‌نشست، سوراخ كرد و هر چه تجسس كردند مرتكبین این عمل كی‌ها بودند، ظاهر نشد. «1»
______________________________
(1). محمد عارف، همان، صص 118- 119
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 41
افراطگرایی مذهبی در داخل ایران و باز بودن دست آن‌ها در طعن بر مخالفان، در برافروزی آتش جنگ مذهبی مؤثر بود؛ اما اشكال مهم‌تر آن این بود كه شیعیان نقاط دیگر مورد آزار و اذیت قرار می‌گرفتند. گفته شده كه برخی از علمای شیعه در حرمین شریفین به علمای ایران نامه نوشتند كه إنّكم تسبّون ائمتهم فی اصفهان و نحن فی الحرمین نعذب بذلك اللعن و السبّ. «1»
در برابر نقلهای تاریخی حكایت از آن دارد كه با پیروزی صفویان، بسیاری از متصلّبان در تسنن از ایران گریختند. یك نمونه كه واصفی از آن یاد كرده، شیخ الاسلام تبریز (یا:
تبریزی) است كه از ترس شاه اسماعیل به خراسان گریخت. «2» باز درباره مولی كمال الدین حاجی می‌نویسد: در زمانی كه مولانا مشار الیه از خراسان از جفا و ایذای قزلباشان فرار نموده به سمرقند آمدند- و آن وقتی بود كه حكومت سمرقند به بابر پادشاه تعلق داشت- جناب مولانا را اعزاز و اكرام نموده، در مدرسه الغ بیك میرزا مدرّس گردانیدند. «3»
كسانی هم از عالمان بودند كه پس از پیروزی صفویان به تشیع امامی گرویدند. خاندان دشتكی شیراز در این شمارند. واصفی درباره امیر محمد امیر یوسف می‌نویسد: او كه از جمله مشاهیر نقبا و فضلای خراسان بود و در زمان سلطان حسین بایقرا و محمد شیبانی خان، كوس دعوی إنّی أعلم ما لا تعلمون بر فراز طارم گردون رسانیده بود و در دوره شاه اسماعیل به واسطه حب جاه، در چاه غرور افتاده، اظهار تشیع در سلسله ایشان بر منصب خلیفگی استناد یافته بود.
یك نكته مهم درباره این نزاعها، بویژه فشار دولت عثمانی بر ایران، این بود كه سلاطین صفوی برای مقابله با قدرت شگرف عثمانی‌ها به دنبال متحد می‌گشتند. در شرق آن‌ها نیز ازبكان بودند كه نه متحد بلكه دشمنی آن‌ها كمتر از عثمانی‌ها نبود. همین امر سبب می‌شد تا صفویان در این تنهایی، در اندیشه متحدان اروپایی باشند، امری كه برخی از آن به عنوان یك نقطه ضعف مهم برای صفویان یاد می‌كنند. حقیقت آن است كه صفویان یا بایست از بین می‌رفتند یا به هر روی متحدانی برای خود دست و پا می‌كردند. تصمیم‌گیری در این باره دشوار بود. ما مطمئن هستم كه صفویان به این دشواری توجه داشتند؛ اما در برابر اصرار عثمانی در واگذاری ایران به آن‌ها و تقسیم آن در میان عثمانیان و ازبكان چه می‌توانستند بكنند؟ شاه اسماعیل دقیقا به این دشواری آگاهی داشت؛ او زمانی به سلطان سلیم نوشت: مخالفت سلاطین دیندار موجب اختلال مبانی دین و ایمان و سبب
______________________________
(1). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 4، ص 362
(2). واصفی، بدایع الوقایع، ص 56
(3). همان، ج 1، ص 57
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 42
جرأت و جسارت اهل كفر و عصیان می‌شود. این نامه دوستانه كه بعد از چالدران به سلطان سلیم نوشته شد، هیچگاه مورد قبول سلطان سلیم قرار نگرفت و او همچنان در اندیشه تسخیر ایران بود. «1»
این آگاهی را بعدها هم سلاطین ایرانی و وزرای آن‌ها داشتند. زمانی یكی از همین اروپاییان از شاه سلیمان صفوی و وزیر او شیخ علی خان زنگنه خواست تا فرصت را مغتنم شمرده، بر دولت عثمانی یورش برند، اما شیخ علی شاه نپذیرفت.
كارری می‌نویسد: مواردی پیش آمد كه (شاه) می‌توانست با اندك عدّه‌ای پیشرفت‌های قابل ملاحظه‌ای بكند و غنایم زیادی به دست آورد، اما همیشه در جواب می‌گفت: تركها از او درخواست صلح كرده‌اند، او نیز قبول نموده و قول داده و تعهد كرده است و شكستن عهد نامردی است. بدین ترتیب هرگز از فرصت‌های مناسب استفاده نكرد، حتی دوستان و سركردگانش به او یادآوری كردند كه تركها با مسیحیان سرگرم جنگند، به ایران توجهی ندارند، تا از اروپا فارغ شدند روی به اصفهان می‌آورند؛ ولی او نپذیرفت. نخست وزیر او كه از طرفداران جدی دوستی با تركها بود، اعتقاد داشت كه عثمانی در واقع برای ایران سدّی است در مقابل هجوم مسیحیان، اگر روزی تركها منهدم و نابود شوند حتما نوبت حمله به ایران خواهد رسید، و برای ایران در برابر آنان پایداری امكان نخواهد داشت. «2»
این نقل نشان می‌دهد كه در شرایط عادی كه صلح مطرح می‌شد، سلاطین صفوی آن اندازه می‌فهمیدند كه دولت عثمانی سدی است در برابر توسعه‌طلبی اروپا. اما وقتی تعصب شدید مذهبی، ابزار توسعه‌طلبی عثمانی در جنگ با ایران بود، چه راهی برای ایران وجود داشت؟ جالب است كه بعدها، زمانی كه نادر حاضر شد مذهب تشیع را تا سر حد یك مذهب فقهی جعفری محدود كند، باز عثمانی‌ها حاضر نشدند آن را به رسمیت بشناسند و به نزاع‌های مذهبی پایان دهند. حتی تا اواخر عهد صفوی، زمانی كه افاغنه بر ایران حاكم شدند، هنوز فتوای كشتن رافضیان به صراحت تمام از دربار استانبول صادر می‌شد. «3»
در میان سلاطین عثمانی، بیش‌ترین اصرار بر این نزاع، از طرف سلطان سلیم بود.
هامرپور گشتال مورخ تاریخ عثمانی می‌نویسد: یكی از كارهای هولناك سلیم كه از كارهای زشت و وحشت‌انگیز همه سلاطین گذشته و آینده عثمانی بالاتر و شدیدتر بود، (آن بود كه) عداوت و كینه را میان این دو ملت (عثمانی و ایران) به مرتبه جنون و دیوانگی رساند. «4»
______________________________
(1). نك: پارسادوست، شاه اسماعیل اول، ص 524
(2). كارری، سفرنامه، ص 92
(3). لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 293- 294
(4). هامرپور گشتال، تاریخ امپراطوری عثمانی، ج 2، ص 811، پارسادوست، شاه اسماعیل اول، ص 527
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 43

گیلان و تغییر آیین زیدی به امامی در اوایل قرن یازدهم‌

در اینجا مناسب است به یك تحول مذهبی مهم در گیلان اشاره‌ای داشته باشیم. به موازات رشد تدریجی مذهب امامی در طبرستان، و گیلان، بویژه حوالی لاهیجان، مذهب زیدی در كنار اهل سنت كه در بخش غربی گیلان سكونت داشتند رشد یافت. مردم این دیار از زمان ناصر اطروش بر این مذهب بودند. سادات فراوانی نیز در این حوالی زندگی كرده و پشتوانه مرام زیدی بودند. اكنون امامزاده‌های فراوانی در گیلان و حتی مازندران وجود دارد كه در اصل ائمه زیدی هستند. «1» در لاهیجان، سادات كیایی امارت داشتند و تا زمان صفویه بر آیین زیدی بودند. اینها در همان زمان، با سنیان منطقه درگیر بودند. در یك مورد، مرعشی گزارش كرده است كه مردم لشت نشا نزد سید علی كیایی آمده، گفتند: «امیر مسعود- حاكم آن‌ها- ظالم است و از ظلم او این مملكت صورت انهدام پذیرفته و می‌پذیرد. و امیر مذكور بر مذهب اهل سنت و جماعت است و ما مردم شیعه زیدیه‌ایم و مخالفت مذهب در میان است.» بدنبال آن بود كه سید علی كیا لشكر كشید و لشت نشا را از دست امیر مسعود بدر آورد. «2»
در اواخر قرن نهم هجری، نواحی غربی گیلان تا اردبیل، از مراكز نفوذ خانقاه اردبیل بوده و در میان مردم و امیران این ناحیه، كسانی بودند كه به خاندان شیخ صفی ارادت می‌ورزیدند. زمانی كه در سال 901 سلطان علی به دست رستم بیگ آق قویونلو كشته شد، مریدان خاندان، اسماعیل را كه كودكی خردسال بود، نزد میرزا علی كیا حاكم گیلان بردند و تا چند سال در آن ناحیه از وی مراقبت كردند. پس از آن نیز از وی حمایت شد تا به اردبیل بازگشت و با كمك یارانش به نهضت پرداخت.
رابینو نوشته است: «در قرن هفتم هجری اكثر مردم ناحیه كوهستانی جنوب لاهیجان و ران‌كوه اسماعیلی مذهب بودند، در حالی كه مردم ناحیه جلگه‌ای بیه پیش و لشت نشا شیعه زیدی و ساكنین بیه پس سنی حنبلی بودند، به استثنای رؤسای فومن و ساكنان كوچصفهان كه همگی مذهب شافعی داشتند. سلطان احمد خان والی لاهیجان كه به فرمان پادشاه ایران به دربار احضار شده بود، مذهب شیعه [امامیه] را قبول كرد و در بازگشت تصمیم گرفت كه رعایای خود را وادارد تا از طریقه زیدیه دست بردارند. این قطعه روی مهر او حك شده است» پس از آن شعری كه در پایین آورده‌ایم، نقل كرده است. «3»
______________________________
(1). به عنوان نمونه نك: ستوده، منوچهر، از آستارا تا استرآباد، ج 3، صص 73، 85
(2). مرعشی، تاریخ گیلان و دیلمستان، صص 46- 47
(3). رابینو، ولایات دارالمرز ایران «گیلان»، صص 26- 27. در فرمانروایان گیلان رابینو، از سلطان احمد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 44
آقای ستوده نوشته است: خان احمد گیلانی، حاكم گیلان، در سال 960 هجری آیین زیدی را كنار گذاشته، سخت با زیدیان درگیر شد. به تدریج توده‌های مردم نیز مرام زیدی را كنار گذاشتند و به مذهب امامیه درآمدند. ماده تاریخ این تحول مذهبی «ترك طریق زید» گفته شده است. «1» در شعری از وی چنین آمده:
تا شد سعادت ابدی راهبر مراشد رهنمون به مذهب اثناعشر مرا «2» در نامه گله‌آمیزی كه شاه طهماسب برای خان احمد فرستاده، از این نكته یاد شده كه «مقرر فرموده بودیم كه هر ساله مبلغ هفتصد تومان به طریق پیشكش به سركار خاصه رساند، بدو مسلّم داشته بودیم كه در اطاعت شریعت غرّا و ملّت بیضا و ترویج مذهب حقّ و ... به ظهور رسانیده، به سعادت دارین فایض گردد.» «3»
نامه‌ای از یكی از زیدیان به خان احمد و جوابیه وی در دست است كه سخت‌گیری وی را در مورد زیدیان نشان می‌دهد. میر جلیل قاری از وی خواسته تا ملا سلیمان، از زیدیان آن دیار را آزار نكند، چرا كه «در اطراف حجاز فرقی از فرق خمسه مسلمانان و یهودی و نصارا و ارمنی و سامری كه هر یك به نشانه لباس شناخته می‌شود موجود است، و در شام محله‌ای است مشهور به خراب كه تمام شیعه‌اند و اهل روم بالتمام اطلاع به تشیع آن جماعت دارند، با وجود این در مقام آزار و اخراج ایشان نبوده‌اند. جواب خان احمد بسیار تند است. وی می‌نویسد:
آن سیادت پناه بدانند كه مرا با زیدیه بدی هست به واسطه آن كه امام معصوم ما بر اصول ایشان در امامت كه خروج به سیف است، از امامت بیرون می‌روند، و لعنت به این مذهب روا باشد كه ناصر الحق و بعد از او ابوالحسن- در لنكا و تنكابن قبرش واقع است و زیدیان او را المؤیّد بالله می‌گویند «4»- و امثال او كه این طبقه او را در ادعیه خودشان یحیی و قاسم- علیه السلام- می‌گویند- به گردن خود- امام باشند و حضرت امام زین العابدین و امام رضا و امام محمد باقر علیهم الصلوات و السلام كه صاحب جفر و علم لدنّی‌اند و می‌دانستند كه خروج فائده ندارد، و هم‌چنین سایر ائمه معصومین كه نه امام معصومند و
______________________________
(در گذشته سال 940) یادكرده كه بعد از دیداری از دربار ایران، از عقائد زیدی دست برداشته به اصول شیعه گروید و در مراجعتش به گیلان اهالی را مجبور ساخت تا از او پیروی كنند. وی پس از آن از سلطنت خان احمد خان گیلانی معروف سخن می‌گوید. نك: رابینو، فرمانروایان گیلان، صص 28- 29، 134- 135
(1). ستوده، منوچهر، از آستارا تا استرآباد، ج 2، ص 78
(2). شوشتری، قاضی نور الله، مجالس المؤمنین، ج 2، ص 379
(3). خان احمد خان گیلانی، نامه‌های خان احمد، ص 64
(4). درباره مقبره او نك: ستوده، منوچهر، از آستارا تا استرآباد، ج 3، ص 85
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 45
مخالف و موالف را در فضل و كمال و مراتب ایشان سخنی نیست، امام نباشند و كسی را كه مذهب این باشد چون مسلمان بداند كه این زیدی چند سگ سیرت در آن كوه پایه‌اند و به عینه به بقیه خوارج نهروان می‌مانند. و هر چند من به واسطه وسعت مشرب، دست از اعراض و اعتراض ایشان داشته‌ام این ملعونان كچولی چند [چه] می‌كنند كه این كس را به اعراض می‌آزارند. مثل ملا سلیمان را نقل كنند كه زن مردم را كه قاضی شیعه عقد كرده باشد، به تجدید عقد می‌كند؛ و ملعون دیگر ملا محمود نام را گویند كه پریروزها می‌گفته كه گفتن علی ولی الله در بانگ نماز وضو را باطل می‌كند. با وجود این، مرا حیف می‌آید كه این غزوات را دیگری بكند و مراهم شمشیر بر سگ زدن ناموس می‌آید. بنابراین، این آرزو هم‌چنین ماند. غرض كه این ملاعین را نصیحت كن كه خود را به سیاست ندهند. لعنت بر مذهب و تقوای ایشان باد! من چه ابلهی باشم كه در دوستی ائمه معصومین علیهم السلام از باطن زیدی بترسم ... مصراع: حشر محبان عمر با عمر. لعنت بدان طایفه و مذهبی كه ذكر كردیم و حیف از اوقاتی كه به ذكر ناصبی چند واجب القتل گذرانیدم. استغفر الله من اوله الی اخره؛ و دیگر چه نویسد از فضائل ائمه هدی كه ندانند و اهل سنت بدان مقرّ نباشند.
الحمد لله كه محبّت امامی چند داریم كه همه كس فضل ایشان را می‌دانند. «1»
نامه دیگری هم از وی در دست است كه مضمون آنچه را كه در نامه بالا از قول زیدیه نقل كرده، مورد حمله قرار داده است. به باور او زیدیه معتقد بودند غیر از امام حسن و امام حسین علیهما السلام كه امامتشان نص دارد، سایر امامان، چون حروج به سیف نكرده‌اند، امام نیستند. داستان از این قرار بوده است كه یكی از علاقه‌مندان به سادات و صوفیه، از خان احمد خواسته است تا آستانه مباركه شیخ رضا كیا را- كه باید سید باشد- تعمیر كند و به آن برسد. خان با تندی در جواب وی نوشته است: «خرفی كه این مزخرف را نوشته و صاحب مرشد را به شیخ رضا كیا برابر ساخته، بداند كه مرشد كتابی است از زیدی و صاحبش مصنف آن و مذهب زیدی را مالش [اعتقادش] غیر امام حسن و امام حسین علیهما السلام كه نص صریح (از) نبی دارند، نه امام دیگر از ائمه اثنا عشری امام نیستند، به واسطه این كه خروج به سیف نیستند، چه خروج به سیف از شرایط امامت است. و شیخ رضا كیا مردی است كه فقهای زیدیه آن زمان- علیهم ما علیهم- او را بعد از موتش بر گردن شیخ بسته‌اند كه چون شیعه است به مازندران ببر و در گور كن؛ و او چنین كرده و به چالوس برده و گور كرده و اینها را هم این جا گذاشتیم، چون زیدیه از فرق زیدیه هم از فرق اسلامیه‌اند. چه سنی را هم غیر علم الهدی كسی تكفیر نكرده و وقف برایشان واقف است، مقرر این مرد
______________________________
(1). نوایی، عبد الحسین، شاه طهماسب صفوی، اسناد و مكاتبات تاریخی ایران، صص 105- 109
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 46
بیاید و حرف به طریق نامشروع بر متولی ثابت كند تا بر ما واجب شود عزل. اما بدان محض سیادت هرگاه اعتقاد كسی كاسد باشد و به اصول مقبول امامیه قایل نباش فایده نمی‌كند و نص صریح است كه النار للعاصین و ان كان سیّدا قرشیا. «1» آن شخص مجددا نامه دیگری نوشته و گفته است كه «آنچه در تواریخ نوشته‌اند، اگر راست باشد به قرب و مقامات از مزارات در گیلان از او رفیع‌تری نیست». بعد نیز نوشت: بر فرزندان شاه ولایت لازم كه تعمیر مزارات فرمایند». خان احمد در جوابش نوشت: عربی‌ها بر من واجب نیست و از این كه كسی سید باشد لازم نیست كه معصوم باشد. اولا از سادات بسیار در زمان ائمه معصومین علیهم السلام بسا سادات معارض با ایشان بوده‌اند و در این باب بر سادات بنی افطس طعن نیست و مثل این بسیار است و زید و امام ناصر الحق به قول گیلانیان و امثال ایشان بسیارند كه دعوی امامت كرده‌اند و سادات فاسق بسیارند، همه معصوم بودن لازم نیست.» بعد هم خان احمد، می‌گوید اگر پیرو تصوفی، صوفی را «به اعتراض چه كار كه این زید است یا عمرو»؛ چرا كه صوفی هر آنچه هست نیك می‌بیند و اعتراض نمی‌كند. «2»
به نظر می‌رسد آیین زیدی در اوایل قرن یازدهم، به طور كلی از شمال ایران برچیده شده باشد؛ گرچه این منطقه، در كنار یمن، به عنوان دو منطقه سنّتی متعلق به زیدیان، امامزادگان فراوانی از زیدیان دارد كه حتی تا به امروز توسط زیدیان یمن كه به ایران سفر می‌كنند، زیارت می‌شود. «3»

تشیع و تسنن در خراسان روزگار صفوی‌

در آستانه تشكیل دولت صفوی، بسیاری از مردم هرات، شیعه دوازده امامی بودند؛ سایرین نیز سنیان دوازده امامی بودند كه در عین علاقه به دوازده امام، از رفض و انكار و سبّ صحابه متنفّر بودند. این قبیل سنیان، هم مقتل خوانی می‌كردند، و هم در كتاب‌هایشان از فضایل دوازده امام و ولایت آنان سخن می‌گفتند. آنان از نظر روحی و فكری، شیعه و صوفی بودند، اما در عمل و فقه تابع مذهب ابو حنیفه بوده، اعتقاد به صحابه و خلفای نخست داشتند و سبّ آنان را به عنوان رفض محكوم كرده بلكه حكم تكفیر كسی را كه سب كند بعید، نمی‌دانستند. با این حال، شمار شیعیان امامی مذهب كه سنیان آن‌ها را رافضی می‌خواندند، كم نبود. این وضعیت به طور عموم در خراسان حاكم بود و هرات كه مركز بود، در این جهت، وضعیت روشن‌تری داشت. وضعیت مذهبی هرات به گونه‌ای بود
______________________________
(1). نامه‌های خان احمد خان گیلانی، ص 136، ش 71
(2). همان، ص 139
(3). این سخن آیة الله جوادی آملی- زید عزه- به بنده است كه از قول برخی از یمنی‌ها نقل فرمودند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 47
كه بنا به نقل مورخان، سلطان حسین میرزا بایقرا در اوایل سلطنت خود قصد داشت تا خطبه به نام دوازده امام بخواند؛ اما وزیر او امیر علیشیر نوایی، او را از این كار باز داشت.
قاضی احمد قمی نوشته است: پادشاه مغفور سلطان حسین میرزا بایقرا، در سنه 873 ابتدای سلطنتش خواست كه در خطبه نام همایون ائمه اثنا عشر ذكر نماید. این اراده او پیش نرفت و هجوم عام به مرتبه‌ای رسید كه میر سید علی قاینی را كه واعظ بود از منبر پایین آوردند. «1»
در همان زمان مباحثات فكری میان امامیان و سنیان رواج داشت. یك نمونه بارز، مباحثه ابن ابی جمهور احسایی با یكی از ملایان سنی هرات است. خود احسایی مشروح این مباحثات را كه در سه جلسه و در مشهد برگزار شده، نوشته است. مباحثات مزبور در سال 878 هجری میان او و یكی از عالمان سنی كه از هرات به مشهد آمده بوده، واقع شده است. دو جلسه در منزل یكی از سادات رضوی و یك مجلس هم در مدرسه سلطان شاهرخ. «2» این مناظرات بعدها هم به صورت مكاتبه و نامه‌نگاری ادامه یافت. یك نمونه مشهور نامه علمای ماوراء النهر در اثبات كفر شیعه است كه مولانا محمد رستمداری به آن جواب داده است. «3» متن این نامه را برخی از مورخان عصر صفوی از جمله ولی قلی شاملو آورده است. «4»

مباحثه علمای مشهد با علمای ماوراء النهر

داستان از این قرار بود كه عبد الله خان ازبك، مشهد را محاصره كرد. یكی از علمای مشهد نامه‌ای به او نوشته با این مطلع كه «جناب خان و لشكریان ایشان به چه دلیل و برهان، محاصره بلده مشهد مقدس و استیصال مردم او را كه اكثرا ذریه حضرت رسولند بخود حلال ساخته‌اند و دست نهب و تاراج و قتل بر حال و اموال و مزارع مردم و اوقاف سركار فیض آثار گشاده‌اند؟» عبد الله خان از علمای ماوراء النهر خواست تا پاسخی به این
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 65. در این باره اختلاف نظری وجود دارد. معین الدین اسفزاری در روضات الجنات ج 2، ص 238 گفته است كه این تصور جاهلان شیعه بود كه چون دیدند كه سلطان حسین تخلص حسینی را برگزیده، اندیشیدند كه شاید تمایل به تشیع دارد و همان سید علی قائنی كه به واحد العین شهرت داشت، خواست تا تشیع را رواج دهد كه بر ضد وی غوغا شد. با این حال نقلهای دیگر از منابع شیعه و سنی (مثل مطلع سعدین و مجمع بحرین از عبد الرزاق سمرقندی كه سنی است) این دوره حاكی از آن است كه حقیقتا سلطان حسین در اوایل امر قصد چنین اقدامی را داشته و بعد به خواست جامی یا امیر علیشیر نوایی از آن صرف‌نظر كرده است. در این باره نگاه كنید تعلیقات دكتر نوایی بر تكملة الاخبار، صص 175- 176
(2). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 10، ص 824- 825
(3). نك: حائری عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 10، ص 274
(4). شاملو، ولی قلی خان، قصص الخاقانی، ج 1، ص 140- 161
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 48
نامه بنویسند و در واقع حكم كفر شیعه را صادر كنند تا او به راحتی بتواند به قتل و نهب ادامه دهد.
در نامه علمای ماوراء النهر آمده بود: «پوشیده نیست بر هیچ مؤمن عالم كه تعرّض به اموال و نفوس كسان كه گوینده كلمه طیّبه‌اند، مادامی كه از ایشان اقوال و افعالی كه موجب كفر است صادر نشود و عمل به طریقه مرضیه سلف و ائمه اثنی عشر رضی الله تعالی عنهم می‌نموده باشند، جایز نیست. اما وقتی كه با تكلم به این كلمه طیّبه، مذمّت اهل سنّت و جماعت و طریقه علما و اتقیا را بالكلیه مهجور كرده، مؤمنان را به امان اول نگذاشته، مؤمنان را به طریقه شنیعه شیعه، مطرود داشته، سبّ و لعن حضرات شیخین و ذوالنورین و بعضی ازواج طاهرات رضوان الله علیهم اجمعین كه كفر است تجویز كنند، بر پادشاه اسلام بلكه بر سایر انام، بنابر امر ملك علّام، قتل و قمع آن‌ها اعلاء لدین الحق، واجب و لازم است و تخریب ابنیه و اخذ اموال و امتعه ایشان جایز.» در ادامه با نقل برخی از فضائل منسوب به خلفا، در اثبات كفر و بغی شیعه كوشیده و جنگ با آنان و غارت اموالشان برای سپاهیان توجیه می‌شود. عجیب آن كه در برابر این سخن علمای مشهد كه گفته بودند كه ماه رجب ماه حرام است، علمای ماوراء النهر می‌گویند: جوابش آن است كه حرمت اشهر منسوخ است بنابر احادیث مشهوره!! و این چنین دین در خدمت سیاست قرار می‌گیرد.
زمانی كه این نامه به دست علمای مشهد رسید، مولانا محمد رستمداری مشهور به مشكك پاسخ مفصّلی به این استدلال‌ها نوشت. او در همان ابتدای نامه، ناپیوندی خود را با قزلباش بیان كرده و نوشت كه نه با قزلباش الفت دارد و نه از اوزبك كلفت. اما به مقتضای ادلّه، خدمت امام هشتم علیه السلام را ترجیح داده است. وی در ادامه، از مخالفت اصحاب در قصه یوم الخمیس و سپاه اسامه با پیامبر صلی الله علیه و آله یاد كرد و این پرسش را مطرح نمود كه آیا رد خواست پیامبر نمی‌تواند كفر باشد؟ پس از آن با اشاره به این كه خلفا كارهای حسنه هم داشته‌اند، نوشت كه البته آنان افعال قبیحه هم داشته‌اند. یكی از آن‌ها به خشم آوردن فاطمه زهراست كه در كتاب صحیح بخاری هم به آن اشاره شده و گفته شده است كه خشم فاطمه، خشم رسول الله صلی الله علیه و اله است. در باب مصاحب بودن ابو بكر با پیامبر در غار هم از قرآن استدلال آورده كه حضرت یوسف، هم‌بندهای زندانی خود را «صاحب» خطاب كرده است: «یا صاحبی السّجن». آن گاه درباره اعتقاد جمعی از علمای اهل سنت در باب مسلمانی شیعه می‌نویسد: غرض كه شارح عقاید نسفی در این كه سبّ شیخین كفر باشد، اشكال كرده؛ صاحب جامع الاصول شیعه را از كبار فرق اسلام می‌شمرده، و صاحب مواقف نیز بر این رفته و وجوهی كه برای تكفیر شیعه توهم كرده‌اند، رد كرده‌اند، و امام غزالی سب شیخین را كفر ندانسته. به علاوه او می‌نویسد: در شیعه بودن شرط لعن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 49
مطرح نیست آن‌گونه كه «می‌گنجد كه نام خلفای ثلاثه هرگز بر زبان شیعه جاری نشود». به علاوه به نوشته وی «اگر جاهلان شیعه حكم به وجوب لعن كنند، سخن ایشان معتبر نیست، همچنان كه اهل سنت و جاهلان ایشان حكم به وجوب قتل شیعه می‌كنند، و این حكم مطلقا، مقتضی افكار سلف و انظار خلف نیست.» «1» او هم‌چنین این تهمت را كه شیعه عایشه را متهم می‌داند، ردّ كرده است و می‌نویسد: و آنچه از خبث و فحش در ماده عایشه به شیعه نسبت كرده‌اند، حاشا ثم حاشا كه هرگز واقع شده باشد؛ چه نسبت فحش به كافّه آدمیان كفر است، چه جای حرم رسول الله صلوات الله علیه. البته مخالفت او با آیه قرآن كه فرموده وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِكُنَ معلوم است. بعد از آن هم اشاره به روایتی از اهل سنت می‌كند كه گفته‌اند رسول خدا صلی الله علیه و آله عایشه را به كتف خود نگاهداشت تا تماشای جمعی كند كه در كوچه ساز می‌نواختند. سؤال مولانا محمد آن است كه، این قباحت را به ارذل شخصی نسبت نمی‌توان كرد، و این كه «فریاد از جرأت‌هایی كه به واسطه میل تعصّب به احادیث موضوعه، شرع و دین را ضایع كرده‌اند.» او از این «فتواهای بی‌ملاحظه» كه به دست سپاهیان «بهانه اهتمام در استیصال بندگان خدای تعالی» می‌دهد، نكوهش كرده و اشاره می‌كند كه «مزاج پادشاهان مثل آتش است، لایق كرام آن است كه به زلال موعظه و نصیحت، تسكین التهاب آتش فرمایند تا خلق الله نسوزند، نه آن كه به باد فتنه آن آتش را مشتعل سازند و اصل و فرع نهال آمال بندگان خدا را سوخته، به خاك مذلّت اندازند». «2»
نكته مهم، توجه به تفاوت وضعیت هرات با ماوراء النهر است. هرات مذهبی تلفیق شده از تسنن، تصوف و تشیع داشت، در حالی كه ماوراء النهر، از قدیم به طور افراطی از تسنن دفاع می‌كرد. در این زمان هم، شاهان ازبك، از قبیل شیبك خان كه از نسل چنگیز بودند، همان مذهب سنت را داشتند. ازبكان مایل بودند تا همانند سلسله سلجوقی، از ماوراء النهر بر این سوی دنیای اسلام و دست كم خراسان سلطه یابند. «3» آنان با تیموریان و صفویان درگیر شده و جبهه تندی را بر ضد صفویه شیعه باز كردند؛ این در حالی بود كه تیموریان هرات به هیچ عنوان چنین اصراری در مبارزه با شیعه نداشتند.
زمانی كه شاه اسماعیل به دلیل غلبه ازبكان بر خراسان و رفتار ظالمانه آن‌ها، مصمم بر جنگ با شیبك خان شد، ابتدا قاضی نور الله اندلسی و سپس محیی الدین احمد لاهیجی مشهور به شیخ‌زاده لاهیجی را برای مباحثه و اتمام حجت نزد وی فرستاد. شیخ زاده از
______________________________
(1). شاملو، همان، ج 1، ص 155
(2). همان، ج 1، ص 158
(3). افندی از یكی از علمای اوایل عهد صفوی كه ساكن هرات بوده نقل كرده است كه اوزبكها پیش از غلبه شاه اسماعیل قصد داشتند تا به عراق عجم حمله كنند. نك: افندی، همان، ج 3، ص 396
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 50
تشیع هولاكو- جد ازبكان- به دست خواجه نصیر و تشیع خدابنده به دست علامه حلی برای وی سخن گفت. شیبك خان بحث را ادامه نداد. شیخ زاده از سیادت شاه اسماعیل سخن گفت و گفت كه هدف وی موعظت است كه شیبك خان او را از مجلس بیرون كرد.
قاضی احمد قمی پس از نقل این مباحث، متن نامه شاه اسماعیل به شیبك خان را آورده كه مهم‌ترین استدلال‌های شاه اسماعیل برای رواج تشیع در آن آمده است. او پس از استدلال به آیات و روایات در باب اهتمام به اهل بیت علیهم السلام می‌گوید: چه الحق در این جانب، غیر ترویج مذهب حق ائمه هدی و اجرای احكام شریعت غرّاء و طریقه بیضاء مصطفی و مرتضی كه آیات بینات كتاب و احادیث صحیحه نبوی به حقیقت آن دو شاهد عدل مذكی‌اند، كه در نظر محبوسان تیه تقلید و مسجونان سجن تقیید و تقید كه به افسانه‌های آباء دون بر حسب فرموده آیه كریمه إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ «1» خرسند و پایبند شده‌اند، منكر و غریب و بدعت و بی‌تقریب نماید، واقع نیست:
«راه حق این است نتوانم نهفتن راه را»
ز مشرق تا به مغرب گر امام است‌علی و آل او ما را تمام است شاه اسماعیل در ادامه نوشت: غرض اصلی و مقصد كلی از ارتكاب امور فانیه دنیوی و تمشیت صوری، غیر اشاعت احكام شیعه طاهره و اذاعت آثار فرقه ناجیه كه تا غایت انوار اسرار فروع و اصول آن در حجاب ظلم و ظلام مخالفان دین و دولت مختفی و منطوی بوده نبوده و نیست و الا همّت بلند مرتضوی اعتلا و نهمت ارجمند صفوی انتما كه ارثا و جبلّا از تعلّق به امور دنیّه دنیا و توجه به سلطنت جزویه این سرا تنفّر و ابا دارد، ارفع و اعلی از آن است كه به زخارف خسیسه و حطام ریه حبیثه التفات نماید. «2»
به نقل منابع، نخستین بهانه ازبكان برای تسلط بر خراسان و مقابله با صفویان، همین نزاع شیعه و سنی بود. زمانی كه نماینده شاه اسماعیل در سال 916 نزد شیبك خان رفت «اول حكایتی كه خان مذكور ساخت، حكایت مذهب بود كه چرا مذهبی احداث كرده، سبّ صحابه می‌نمایند»؟ «3»
شیبك خان در نامه‌ای، شاه اسماعیل را این چنین تهدید كرد: «ترك این آیین كن و سالك جاده عصیان مباش و طریق اهل سنّت و جماعت كه جز این راه نیست پیش نهاد خاطر فاتر دار و از صراط مستقیم شریعت پای اطاعت بیرون منه، در این فعل قبیح و عمل شنیع كه تصور خیریّت كرده‌ای، نایره شرّی است كه موجب احراق و مستوجب احتراق اجزای
______________________________
(1). زخرف، 22
(2). قمی، قاضی احمد، همان، ص 105- 108
(3). همان، ج 1، ص 102
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 51
وجود و بود بی‌نمود خواهد شد». در غیر این صورت «حصار اصفهان را هر چند برج و باره به اوج افلاك رسانیده، با حضیض خاك برابر خواهیم كرد و به قانونی گوشمال دهیم كه تا صدای صور قیامت از یاد سامعه اهل عراق بیرون نرود». «1»
در جنگی كه درگرفت، شیبك خان كشته شد و هرات و مرو به دست شاه اسماعیل افتاد.
از عجایب آن كه وزیر شیبك خان كه خواجه محمود سرخ بود، «كلید مرو را برداشته، به عزّ بساط بوسی سرافراز شده، چون شیعه بود منظور نظر كیمیا اثر گشت و در مجلس خلد آیین راه یافت.» «2»
طبیعی چنان بود كه در این جنگ مذهبی، سخت‌گیری از هر دو سوی باشد و در این میانه برخی از عالمان هم به دلیل گرفتار شدنشان در این مباحثات و درگیری‌ها، پس از شكست، گرفتار عقوبت شوند. یكی از چهرگان آن زمان هرات، شیخ الاسلام هرات شیخ سیف الدین احمد بن حیی بن سعد تفتازانی بود كه «در اكثر علوم فرید عصر خود بوده، قرب سی سال در زمان پادشاه مغفور سلطان حسین میرزا بایقرا در خراسان شیخ الاسلام بود» و «در ماه رمضان سنه مذكوره به واسطه تسنن به قتل آمد». «3»
به گزارش نویسنده عالم آرای صفوی، زمانی كه شاه اسماعیل به سوی هرات می‌آمد، قلی جان نامی، فتح‌نامه سلطان را به هرات آورد. وی مردم را در مسجد جمع كرد و گفت تا لعنت بر اعدای دین و دولت بكنند. در این وقت «قاضی اخم رو نمود، فرمود گرفتند او را و خطیب را و شمشیر كشیده زد به گردن ایشان و هر دو را كشت و غلغله خلایق برخاست و كلانتر را فرمود: اگر خواهی كه از گناه تو درگذرم سبّ خلفای ثلاثه بكن. گفت: مگر از خدای نمی‌ترسی؟ این چه قسم سخن است كه تو می‌گویی؟ او را نیز گردن زد و شیخ الاسلام را گرفت. هر چند التماس كردند كه او را ببخش، گفت تا سب نمی‌كند نمی‌بخشم.
گفتند: ترجمان بستان. پنج هزار تومان ترجمان قبول كردند كه بدهند و چون زر آوردند، زد شمشیر بر گردن او و گفت: هر كس لعنت بر خلفای می‌كند، یك تومان از این زر به او می‌دهم. شیعیان خبردار شدند و لعن كردند و هر سری یك تومان زر گرفتند ... و در آن روز قریب به ده نفر از كدخداهای بزرگ سنی را كشت كه می‌گفت: لعنت كنید؛ تا ایشان اندك ایستادگی می‌كردند، به دست خود گردن می‌زد. تا می‌گفت از ترس او همان دم به آواز بلند
______________________________
(1). تاریخ راقم سمرقندی، ص 127- 128
(2). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 113
(3). قمی، همان، ج 1، ص 113؛ عبدی بیك شیرازی، تكملة الاخبار، ص 50؛ نك: پارسادوست، شاه اسماعیل اول، ص 326
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 52
ناچار لعنت می‌كردند. و روز پنجم شاه عالم پناه رسید.» «1» زمانی كه شاه اسماعیل هرات را ترك كرد، مجددا ازبكان بر ماوراء النهر و هرات تسلط یافتند و نیروهای قزلباش را با كشتن امیر نجم ثانی در سال 918 به شكست كشاندند. این بار تیمور سلطان در هرات استقرار یافت و دست به كشتن شیعیان زد. قاضی احمد قمی نوشته است كه پس از خروج قزلباشان از هرات، «تیمور سلطان ایلغار كنان به هرات آمده، در باغ جهان آرا نزول نمود. خوارج هرات دست برآورده، جمعی كثیر را به علت تشیع به قتل آوردند». «2» به نقل عبدی بیك در این وقت بود كه «سنّیان هرات دست برآورده، جمعی كثیر را به سبب تشیع بكشتنند.» «3» در اینجا گزارش واصفی را از جدال‌های مذهبی كه هر بار، یكی از دو طرف در هرات به راه انداخته، یكدیگر را به تیغ آبدار روانه دار البوار می‌كردند، ارائه خواهیم كرد.

ماوراء النهر و خراسان عرصه منازعات فرقه‌ای‌

واصفی حكایتی را درباره اختلافات شیعه و سنی در خراسان آورده است كه از جهات فراوانی، حاوی نكات بكر و تازه است. وی ذیل شرح حال پسر خاله خود غیاث الدین محمد خراسانی، از سفری كه با وی به زیارت سلطان خراسان رفته، این چنین حكایت می‌كند: «به مزار سلطان خراسان رفتیم و در درون مسجد، پایابی است كه مردم آن‌جا وضو می‌سازند، جهت وضو ساختن در آن‌جا درآمدیم و به وضو ساختن مشغول بودیم كه آوازی آمد كه اینك دو خراسانی آمده خود را افسار می‌كنند «4»». واصفی كه خود همراه پسر خاله‌اش بوده و همان دو سنّی مورد نظر بوده‌اند، می‌گوید: در این وقت «دیدم كه غیاث الدین محمد دامن قبا را بر میان محكم كرده و در زیر جامه یكآویزی داشت، آن را گرفته از غلاف نیم‌كش كرد. من گفتم كه چرا چنین كردی؟ گفت كه این حرامزاده رافضی را مثل بزغاله سر می‌برم. گفتم كه تو دیوانه شده‌ای و از عقل و خرد بیگانه گشته‌ای، جماعت رفضه تو را پاره پاره می‌سازند. گفت: من پروای مردن خود ندارم؛ دیدم به غایت به جدّ است، بنیاد زاری كردم و گفتم: ای برادر از برای خدا بر حال من رحم كن كه من به تو اعتماد كرده، به غربت افتاده‌ام و غیر از تو كسی را ندارم، مرا خوار و زار و اسیر و گرفتار مگردان. باری قبول كرد.
چون از پایاب بیرون آمدیم، دیدیم كه قریب پنجاه كس از رفضه بر سر پایاب جمع شده‌اند و تعرض می‌كنند و می‌خندند.»
______________________________
(1). عالم‌آرای صفوی، صص 345- 347
(2). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 125
(3). عبدی بیك، همان، ص 53 و نك: روملو، همان، ص 138
(4). یعنی در وضو مسخ گوش و گردن می‌كشند. رافضیان به ظرافت می‌گویند كه (اینان) خود را افسار می‌كنند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 53
به هر روی، آن دو از مسجد جامع بیرون رفته و پس از آن به خانه یكی از دوستانش كه اهل كتابت و قلم بود، رفتند. واصفی می‌گوید كه «غیاث الدین محمد از تعرضات روافض بسیار مقبوض و مكدّر بود و به هیچ وجه از خاطرش نمی‌گشود.» در این محفل خواجه نصیر كه گویا صاحب منزل بوده، داستانی از روافض نقل كرده است كه بسیار زشت و نارواست و نشان از آن دارد كه در ادب سنیان آن دیار از این قبیل داستان‌ها بر ضد روافض فراوان بوده، چه در این كتاب نمونه‌های دیگری نیز یافت می‌شود. در این داستان، از یك سیستانی یاد شده كه وقتی بدین شهر- گویا مشهد- درآمد، مجلسی از رافضیان را دید كه صورتی از خلفای ثلاثه را حاضر كرده، محاكمه و سپس از بین بردند. در همین داستان صورت پیامبر صلی الله علیه و آله را هم حاضر كردند، و به دلیل آن كه او كاری برای امامت علی علیه السلام نكرد آن را هم از بین بردند! وقتی صورت خدا را حاضر كردند تا آن را هم به همین جرم از بین ببرند، آن سیستانی صورت خدا را دزدید و فرار كرد و به خانه‌ای كه تنی چند از سیستانیان در آن بودند درآمد. وقتی داستان فرار خود را تعریف كرد، به او گفتند:
عجب كار خطرناك كردی، خدا تو را خلاص كرد. آن سیستانی گفت: خوب می‌فرمایید، من نیز خدای را خلاص كردم و آن صورت را از زیر بغل بیرون آورد! و البته پس از این داستان است كه «غلغله خنده حضار مجلس به ثریا رسید و غنچه نشاط غیاث الدین محمد شكفته گردید.» «1»
پس از آن در آن مجلس «هر یك از افاضل در شكست روافض حكایت گفتن گرفتند.» یكی گفت: سلطان محمد خدابنده (م 716) كه یكی از اولاد چنگیز خان بود، شخصی او را رافضی ساخته بوده، و مولانا ارشد كه در لطافت و ظرافت مشهور است در ملازمت او می‌بوده و آن پادشاه را به مولانا مباسطتی می‌بوده؛ یك نوبت پرسیده كه مولانا! شپش كافر است یا مسلمان! مولانا ارشد فرموده‌اند كه نشاید كه گویم مسلمان است، زیرا كه او را می‌كشند و كشتن مؤمن روا نیست، و نشاید كه گویم كافر است از آن سبب كه كافر را خدای تعالی نجس گفته كه إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ، پس با وی نمازگزاردن روا نباشد، غالبا كه آن (بدبختك) رافضی است!. چنین گویند كه آن پادشاه به همین سخن از رفض برگشت و به دین اهل سنت درآمد. كسی نقل نمود كه همین پادشاه در تسنن به مرتبه‌ای رسید كه چون به سبزوار درآمد، حكم كرد كه عمر نامی پیش من آرید و الا شمایان را قتل عام می‌كنم. آن جماعت بسی گشتند، در گلخن حمام پیر مفلوك مریضی یافتند كه او را از حیات رمقی بیش نبود. او را در زمبری نهاده، پیش شاه آوردند. شاه در غضب شد كه ای مردكان! از این
______________________________
(1). واصفی، بدایع الوقایع، ج 2، ص 223- 225
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 54
ولایت این نوع عمر پیش من می‌آرید؟ در میان رفضه ظریفی بود؛ گفت: شاها معذور دارید كه در این آب و هوا عمر بهتر از این نمی‌شود. پادشاه در خنده شد و ایشان را بخشید». «1»
حكایت بعدی واصفی از قول فرد دیگری كه در آن مجلس حاضر بوده چنین است:
سنی‌ای بود از ولایت خراسان به سبزوار آمده بود و شخصی بود از غلاة رفضه؛ نام عمر را در كف پای خود به سوزن و نیل كنده بود و پای خود بر نجاست‌ها می‌نهاد. روزی همین شخص دیوار می‌زد و خراسانی را مزدور گرفته بود؛ رافضی بر سر دیوار نشسته بود و سنّی به وی گل می‌داد، نگاه كرد بر كف پای وی نام حضرت عمر را نوشته دید. بیل را محرّف كرده، تیغ‌وار چنان بر ساق پای او زد كه پایش قلم گردید. آن رافضی بیفتاد و بیهوش شد.
جمعی این سنّی گرفتند و گفتند: چرا چنین كردی؟ گفت: نام كسی را بر كف پای خود نقش كرده بود كه من هر بار كه می‌بینم تصور می‌كنم كه تیری است كه بر چشم من می‌خورد. آن جماعت رفضه گفتند كه ای عزیز! تو از ما بسیار در پیش بودی، ما به گرد پای تو نمی‌رسیم و او را تعظیم و تكریم بسیار كردند! «2» اندكی پس از واصفی و غیاث الدین محمد عزم حمام می‌كنند. واصفی می‌نویسد: «شخصی در گرمخانه را گشاد و در ما نگاهی كرده، گفت:
افساریكان «3» خراسانی اینجا بوده‌اند؟ و صحابه كرام را بسیار دشنام داد». غیاث الدین محمد از این كار او خشم گرفته، وی را در حوضی كه آب جوشان داشت، انداخت. واصفی گوید كه ما به سرعت از گرمخانه بیرون آمدیم و شروع به پوشیدن لباس كردیم و من از عجله «به جای گریبان، پاچه تنبان بر سر می‌كشیدم و پیراهن را تنبان خیال كرده، آستین‌هایش را در پای می‌كردم». در این لحظه حمامی متوجه مرگ آن شخص شده، به ما گفت: «سیف سراج كه یكی از اعیان مشهد است، در آبخور گرمخانه مرده است و به غیر شما كس در حمام نیست. غیاث الدین محمد آغاز تندی و بی‌حیایی كرده، گفت: گیدی خر، سیف سراج را به ما سپرده بودی؟» در این لحظه مردم اجتماع كردند و كسان سیف سراج هم سررسیدند و «آن جماعت ما را در لت كشیدند و آن مقدار زدند كه فوق آن متصوّر نباشد.» پس از آن این دو نفر را نزد قاضی بردند و قاضی كه در آن وقت كار داشت دستور داد تا آنان را اكنون زندانی كنند تا او برگردد. واصفی گوید: ما را به خانه‌ای درآوردند كه قزناقی داشت و ما را در آن‌جا انداختند و محبوس ساختند و در را بر روی ما قفل كردند. واصفی سر به ناله برداشته و به غیاث الدین اعتراض می‌كند كه چرا چنین كردی؟ غیاث الدین گوید: «رافضی كافر بدبخت، كافر ملعونی كه صحابه پیغامبر را ناسزا می‌گفت، او را كشتم؛ امید است كه این
______________________________
(1). همان، ج 2، ص 226
(2). همان، ج 2، ص 227
(3). در یكی از پاورقی‌ها قبل اصطلاح افسار كردن را توضیح دادیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 55
سبب استخلاص من گردد در روز قیامت.» این دو با حیلتی از دست نگاهبانان گریختند و از مشهد فرار كرده، بعد از سه روز به خرگرد رسیدند. عجیب آن است كه واصفی اندكی بعد، از «خباثت و شرارت» همین غیاث الدین محمد یاد كرده و این كه به زن مردم دست‌اندازی كرده و با وی «آغاز آمیزش» كرد و وقتی كه شوی او لب به اعتراض گشود، او را كتك زد. «1» این ماجرا مجددا به اسارت این دو انجامید و زندانی شدند. پس از آن باز گریختند و باز دست غیاث الدین محمد به زنایی آلوده گردید. «2»
این ماجرا بی‌شباهت به قصه‌ای بافتنی نیست، اما حكایتی است كه واصفی خود نقل كرده و البته ماجرا همچنان ادامه دارد و در دل ماجرا ماجراهای دیگر.
داستان دیگر واصفی از منازعات شیعه و سنی در خراسان از اوایل ظهور صفویه آن است كه با میرزا بیرم نامی رفاقت داشته است «روزی در روی تخت مدرسه گوهرشاد سیر می‌كردیم، حسن علی مداح معركه گرفته بود و منقبتی می‌خواند. ناگاه بر زبان وی لعن یكی از اصحاب پیغمبر گذشت. میرزا بیرم متغیّر گشته، گفت: این كافر را می‌كشم یا در كشتن او سعی می‌نمایم. فقیر گفتم: ای یار! مثل این بدبخت در این شهر بسیارند و مانند ما و تو هم سنی بی‌شمار؛ چه لازم است كه ما و تو در كشتن این رافضی سعی نماییم؟ و دیگر این زمانی است كه شاه اسماعیل در عراق ظهور كرده، عاقبت‌اندیشی تقاضای این می‌كند كه در مثل این امور كسی غلبه نكند. گفت: این از قبیل ضعف اسلام و طول امل است. این گفت و در وی چسفید و جمعی دیگر با وی یار شده، او را به پیش شیخ الاسلام بردند و رفض بر وی ثابت كرده، او را از دروازه ملك از حلق بركشیدند. از این تاریخ پانزده سال گذشت. شبی در خانه با جمعی از یاران نشسته بودیم و گفت و گوی آمدن شاه اسماعیل در میان بود. یك پاس از شب گذشته بود كه كسی حلقه بر در زد، در را گشادیم. میرزا بیرم ترسان و لرزان آمد و گفت كه، شما خبر ندارید كه شاه اسماعیل شیبك خان را زیر كرده و كشته و قلی جان نام خواهر زاده امیر نجم ثانی فتح نامه شاه اسماعیل آورده. با جمعی یاران اتفاق نموده، به مدرسه امیر فیروز شاه كه در سر چارسوق میرزا علاء الدین است آمدیم.»، «شب در آن مدرسه بودیم. صباح منادی كردند كه اكابر و اشراف و اهالی و اعالی و موالی به مسجد جامع ملكان هرات جمع شدند و منبر خطیب را بر كنار ایوان مقصوره بر جانب شمالی نهادند و شیخ الاسلام و امیر محمد امیر یوسف و سید عبد القادر و ... سایر موالی و اهالی در پهلوی ممبر جای گرفتند و كثرت خلق بر بام و روی زمین به مثابه‌ای بود كه اگر سوزنی انداختی بر زمین نمی‌آمد؛ و حافظ زین الدین كه از اولاد شرف الدین زیارتگاهی بود به خواندن
______________________________
(1). همان، ج 2، ص 235
(2). همان، ص 238
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 56
فتح‌نامه مقرر گردید و خوانی پر از زر سرخ كرده و چارقبی با تكمه‌های طلا بر بالای آن گذاشته، بر پهلوی ممبر نهادند از برای خطیب ... القصه حافظ زین الدین بر ممبر برآمد و فتح‌نامه بنیاد كرد كه قل اللهم مالك الملك ... چون فتح‌نامه به آن‌جا رسید كه فرموده‌اند كه بر هفده كس از صحابه لعن كنند، حافظ زین الدین به جانب شیخ الاسلام و اكابر نگاه كرد.
شیخ الاسلام گفت كه: آ حافظ فتنه مانگیز و خون خلایق را مریز و هرچه گویند بگوی.
حافظ زین الدین قریب به ده سطر كه در باب لعن بود در میان گذاشت. قلی جان آشفته گردید و گفت این چه كس است كه در نشان شاه خیانت كرده است؟ حافظ حسن علی گفت: وی چگونه لعن كند كه نام وی زین الدین ابو بكر است و پدر كلان وی شرف الدین عثمان است. امیر محمد امیر یوسف گفت: ای حافظ! چه بدبخت كسی تو! چرا دروغ می‌گویی؟ نام وی زین الدین علی است ... فی الحال میر قلی جان برخاست و حیدر علی مداح را بر منبر فرستاد تا ریش و گریبان او را گرفته گفت: هی خارجی! زود باش لعن كن و او را مجال سخن هم نداد و از ممبر فرو كشید و هنوز بر زمین قدم ننهاده كه قزلباشی شمشیر بر سر او زد كه تا میان ابروی وی شكافت. قریب به ده قزلباش او را به شمشیر در پای ممبر پاره پاره كردند. در مسجد جامع در دم آن روز رستاخیز برخاست. حافظ خوش متعین بود از مریدان مولانا نور الدین جامی، گفت كه مسكین حافظ زین الدین شهید شد.
می‌خواستند كه او را نیز پاره پاره كنند. جمعی درخواست كردند و چهار هزار خانی قبول كردند و خلاص شد.»
به هر روی در آن میان، اوضاع بر هم ریخت و «قریب هفت كس هلاك شدند» واصفی و میرزا بیرم هم روی به گریز نهادند، در حالی كه «آن مقدار شعور نمانده بود كه دانیم كه بیرون می‌باید رفت و از پیش در باز می‌گشتیم و به در دیگر می‌رفتیم و آن‌جا نیز حال همین بود. از بالای مسجد جمعی از قزلباش، اشرفی‌ها بر سر مردم می‌ریختند و هیچكس پروای آن نداشت و از زمین بر نمی‌داشت. یاری پیدا شد و ما را از آن‌جا بیرون برد و هیچ نمی‌دانستیم كه به كجا می‌رویم، به پیش مدرسه و خانقاه سلطان حسین میرزا رسیدیم دانستیم كجاییم. از مسجد جامع تا به آن‌جا قریب به پنجاه سر دیدیم كه بر سر نیزه‌ها كرده می‌بردند و می‌گفتند كه، ای سنّی سگان خارجی عبرت بگیرید! و میر شانه‌تراش رافضی مشهوری بود در لعن اصحاب صوتی بسته بود در آهنگ عراق و قریب به هزار كس به وی جمع شده بود و آن صوت را می‌گفتند و به جانب سر خیابان متوجه بودند و هر كس به ایشان همراه می‌شد، او را مجال برگشتن نبود و هر زمان سر بر نیزه می‌گذرانیدند تا بر سر مزار مولانا جامی رسیدند؛ قریب به ده هزار كس جمع شده بود، در آن دیار هر كجا در و پنجره و كرسی و تخته كه بود همه را بر بالای قبر مولوی انداختند و بلندی آن مقدار سر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 57
ایوان مزار بود، بعد از آن آتش زدند. چون آتش درگرفت، از یك تیر پرتابی نزدیك نمی‌شد رفتن؛ از آتش نمرود یاد می‌داد. فقیر و میرزا بیرم از یكدیگر جدا افتادیم. در سر محله مقربان جمع كثیری لعن می‌كردند. طالب علمی كه سالها به هم مصاحب بودیم و او را سنی و مسلمان اعتقاد داشتیم، پیدا شد. به او گفتم: ای یار چرا ایستاده‌ایم و این مهملات را تا چند شنویم، بیا تا برویم. آن بدبخت فریاد برآورد كه ای یاران! بیایید كه اینك خارجی.» واصفی از دست او می‌گریزد و به كوچه‌ای كه نامش كوچه شفتالو است، وارد می‌شود؛ اما باز آن شخص او را می‌بیند و فریاد می‌آورد كه «ای یاران اینك آن خارجی».
واصفی می‌افزاید: «خلایق همه به دنبال من شدند و سنگ و كلوخ به مثابه باران بر سر من می‌بارید و من در آن كوچه می‌دویدم.» به هر حال او می‌گریزد و وارد ویرانه‌ای می‌شود و جمعیت هم به دنبال او، و در حالی كه او خود را در لابلای هیزم‌ها مخفی كرده «آن طالب علم آن جماعت را گفت كه، ای عزیزان! اگر فی المثل یزید را بكشید معلوم نیست كه آن مقدار ثواب یابید. این شخصی است كه شاه اسماعیل و تمام سلسله او را هجو كرده، تحفه‌ای برای شاه مثل او نیست.» آن‌ها خواستند هیزم‌ها را آتش زنند كه غوغایی برخاست و جمعیت پی آن غوغا رفت و واصفی نجات یافت. «1»
«چون شش ماه از زمان شاه اسماعیل گذشت» یكبار واصفی، میرزا بیرم را دید كه سراسیمه رسید و گفت كه «محب علی برادر حسن علی مداح از عراق آمده، به قصد آن كه انتقام برادر خود را از میرزا بیرم كشد، و ندا در داد كه هر كس میرزا بیرم را به من تسلیم كند، همسنگ او اشرفی به وی تسلیم نمایم.» میرزا این خبر را در مجلسی داد كه عیاشی و رقص و آوازه‌خوانی در اوج بود و «مجلسی كه چون عقد ثریا جمع شده بودند، مانند بنات النعش متشر گردید.» واصفی و میرزا بیرم و شاه قاسم عهد بستند كه به مكه روند و از مهلكه بگریزند. از هرات به مشهد آمدند و در میدانی كه معركه بود به تماشا ایستاده بودند كه ناگاه كسانی اطرافشان ریخته آن‌ها را دستگیر كردند و آن‌ها را «به در خانه حاكم مشهد كه عین القضاة نام داشت بردند.» در آن‌جا محب علی به قاضی گفت كه «این دو كس كشنده برادرم حسن علی مداح‌اند و مدت پانزده سال است كه از غصه اینها كاسه‌های خون خورده‌ام ...
عین القضاة گفت اول دوازده چوب دستور شاهی را كار فرمایم، بعد از آن تحقیق نمایم.» كسانی شهادت دادند كه واصفی او را منع می‌كرده، لذا واصفی را رها ساختند و «میرزا بیرم را حكم شد كه در سر سنگ پاره پاره سازند.» به طور موقت میرزا بیرم را در خانه‌ای حبس كردند و واصفی آزاد شد. اندكی بعد شاه قاسم را دید و با هم به سراغ آن خانه رفتند و به هر
______________________________
(1). واصفی، همان، ج 2، ص 252
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 58
زحمتی بود او را نجات دادند. اندكی بعد در راه استراباد دوباره آن‌ها را دستگیر كردند، این بار به جرمی كه یكی از هم كاروانیان مرتكب شده بود.
به هر زحمتی بود آن‌ها را قانع كردند كه بی‌تقصیرند و بدین ترتیب آزاد شده راهی نیشابور شدند. در آن‌جا كه رسیدند و مشغول خوردن غذا بودند دیدند كه اعلان فرار آن‌ها را كرده و از مردم می‌خواهند كه اگر آنان را یافتند، دستگیر كنند. آن‌ها به گورستانی درآمده، تصمیم گرفتند از یكدیگر جدا شوند تا در استرآباد اگر زنده بودند همدیگر را ببینند: به هر روی، این داستان‌ها نشان آشوبی است كه در اثر نزاعهای شیعه و سنی در خراسان پدید آمده بوده است.

كشتن به اتهام تشیع در خراسان‌

مواردی كه افرادی را به جرم تشیع به قتل رسانده یا ضرب و جرح و حبس می‌كردند، كم نیست. واصفی درباره مولانا كمال الدین حاجی می‌گوید، در زمانی سمرقند در اختیار بابر شاه بود، وی به سمرقند آمده و در مدرسه الغ بیك میرزا مدرّس شده است. بعد از مدتی سمرقند در سلطه كوچكونجی خان درآمد. در این وقت «بعضی جماعت معاندین به عرض حافظ طوطی كه صدر خان بود رسانیدند كه مولانا حاجی در زمان بابر پادشاه كلاه قزلباشی بر سر نهاده بوده‌اند. حافظ را به جناب مولوی مظنه تشیع پیدا شده، ایشان را به خانه برده، محبوس ساخته‌اند.» كسانی به حمایت از وی برخاستند، اما سودی نبخشید. واصفی می‌گوید كه او خود به وساطت رفته به حافظ لوطی گفته: مخدوما! اگر شخصی كلاهی كه بر وی زنگوله و دم تعبیه كرده باشند، اگر آن نحو را آن كس پناه جان خود ساخته باشد، پیش اهل انصاف آن كس مستحق زجر و سیاست است یا سزاوار عنایت و رعایت». حافظ از این سخن واصفی «منبسط گردیده» دستور آزادی مولی حاجی را داده است. «1»
شرحی كه امیر محمود فرزند خواند میر درباره زمان روی كار آمدن عبید خان ازبك و برخورد آنان با شیعیان هرات داده، غم‌انگیز و در عین حال عبرت‌آمیز است. او می‌نویسد:
راقم این كلمات در آن اوقات در دارالسلطنه هرات بسر می‌برد. از قبایح افعال عبید خان و عبیدیان آنچه مشاهده او شد آن بود كه شریری از اشرار بلوكات، شخصی را كه نزدیك این فقیر می‌نشست، گرفت كه: تو را مذهب رفض است. یعنی ابا بكر و عمر را سب كرده‌ای.
حال آن‌كه آن مرد از این كار بری بود. و در این دعوی كاذب اصرار نموده، می‌گوید: كه بر ثبوت این دعوی گواهان دارم. و در این سخن نیز كاذب بود. و از وفور وهمی كه بر آن مرد و زنش راه یافته بود، نزد آن جغول گریه و زاری كرده، او را به خانه خود بردند و از جنس
______________________________
(1). واصفی، همان، ص 57 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌1 59 كشتن به اتهام تشیع در خراسان ..... ص : 58
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 59
خوردنی آنچه در خانه حاضر داشتند نزد وی آورده، فكر طعام دیگر كردند. پس از خوردن طعام به مبالغه تمام تنكجه‌ای چند آن مرد دردمند به آن حیز لوند داده به آن قرار یافت كه در وقت صباح آن مرد از شهر برون رفته به جانب ولایت فوشنج و غوریان برود، اما زن و فرزندانش در منزل خود به جایی نروند. صباح به موجبی كه مقرر شده بود به جانب ولایت مسطور روان گشت. زن با دو دختر بكر كه قابلیت ملاقات با شوهر داشتند و با پسر صغیری در خانه نشسته به امر درویشی كه داشتند، مشغولی نمودند. چون قریب به چاشت شد، همین جغول بلوكاتی كه شب این قوم را گرفته بود، با دو سه جغول دیگر و تركی كه ملازم یكی از امرای عبید خان بود، به خانه همین مرد آمده، زن و فرزندانش را گرفته آغاز ایذاء نمودند كه شوهر خود را حاضر ساز، زیرا كه آن شریر حرامزاده كه صباح از خانه آن شخص برون رفته نزد آن بدبختان رفته گفته بود كه دوش در فلان محله رافضی با متعلقان خود زور آورده خواست كه مرا به قتل رساند. من از او گریخته نزد شما آمدم. اكنون با من اتفاق نمایید تا او را به چنگ آورم. و آن زن و كسانی كه از واقعه شب حاضر بودند، به توهم آن كه بدبخت ایشان را به امور دیگر متهم سازد، سكوت ورزیده، زبان به تكذیب آن نادان نگشودند. و آن ترك، آن عورت مظلوم را فی الجمله ایذا كرده، از نقد و جنس آنچه داشت از او ستانید و یكی از دو دختر بكرش را به خود تصرف كرده و دختر دیگر را به آن بلوكاتی فلاكتی بخشید و در و پنجره منزلش را بركنده، خانه آن فقیر را خراب ساخت. عجب آن كه چنین ظلمی در روز از آن ظلمه جانسوز به وقوع انجامید كه خان مسلمان عدالت نشان واقف نشد بل كسی از امرا و وزرایش نیز این فعل شنیع آگاه نگشتند. القصه در ایام سلطنت آن خان دور از انصاف، بی‌گزاف هر روز پنج و شش كس به دعوی رفض به اغوای جهال بلوكات، بغیر حق، در چهارسوق هرات كشته می‌گشتند. و حقیقت حال آن بود كه از روستائیان بی‌دیانت و شهریان با خیانت، هر كس به نسبت شخصی سوء مزاجی یا اعتقاد باجی داشت، او را گرفته نزد قاضی می‌برد كه «این مرد در زمان سلطنت قزلباش سبّ كرده». و بر اثبات این دعوی دو شخص باطل جاهل، به ادای شهادت می‌آورد. قاضی مداهن، بی‌تفتیش حال گواهان و تحقیق عدالت ایشان، در حال به قتل آن مسلمان حكم كرده، او را كشان كشان به چهار سوق می‌بردند و به قتل می‌رساندند. از جمله مقتولان بی‌گناه و فتادگان قتلگاه، میر منشی است كه از انسب سادات ولایت سبزوار است و در ایام سلطنت خاقان مغفور سلطان حسین میرزا به امر انشا قیام می‌نمودند و در خاتمه زمان حیات، دست از منافع و مداخل مهمات سلطان باز داشته، در گوشه‌ای به محقر توشه‌ای قناعت می‌فرمود و احیانا به مجلس حكام وقت رفته هنگام وجدان فرصت در رعایت و امداد عجزه و مظلومان زبان می‌گشود؛ در اوقات استیلای ازبكیه بی‌سعادتی از دشمنان خاندان مرتضویه به طمع اندك اسباب دنیویه بر وی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 60
دعوی معهود كرده، بی‌ثبوت شرعی، بر وجهی كه مذكور شد آن سید عزیز بی‌گناه را به چهار سوق برده، مانند دزدان به قتل رسانیدند و از روحانیت احمد مختار و عذاب منتقم جبار نیندیشیدند. «1» شبیه همین گزارش را دیگر منابع هم داده‌اند.
قاضی احمد قمی، پس از گزارش فتح هرات توسط عبید خان می‌نویسد: از اموری كه منافی دیانت و مسلمانی و مباین نصفت و جهانبانی است، در آن ایام از آن قوم ناتمام به وقوع انجامید، آن بود كه كسی از فقرای هرات كه اندك جهاتی بدو گمان می‌بردند، دست در دامن وی زده و او را نزد قاضی برده و بر وی دعوی می‌كردند كه در اوقات حكومت قزلباش تو سبّ ابو بكر و عمر كرده و بر اثبات این دعوی دو جاهل باطل از خبایث سمرقند ادای شهادت می‌نمودند، و آنگاه آن قاضی خائن مداهن، بی آن كه تحقیق عدالت گواهان نماید، به مجرد شنیدن صیغه شهادت از آن دو كذّاب بی‌سعادت، حكم به قتلش می‌كرد و محتسبان ناحق، او را كشان كشان به چهارسوق هرات برده، بسان دزدان به قتلش می‌آوردند. بسا مردم سنی مذهب كه به سبب گمان مال، او را شیعه گفته، در آن ایّام كشته گشتند و بسیاری از شیعیان محتاج و موالیان بی‌باج كه بنابر عدم تمول سالم مانده به مراتب عفو رسیدند. از جمله مقتولان مظلوم و كشتگان معلوم، مولانا هلالی است كه نظم بلندش بر السنه و افواه مردم آگاه جاری. اصل مولانا از تركمان جغتای است و باعث بر قتل وی زمره‌ای از ارباب حسد، الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ، به عبید خان رسانیدند كه مولانا دو رباعی در جواب رباعی‌های شما به طریق هجو گفته ... آن نادر روزگار را در چهار سوق هرات به قتل آوردند. «2» پس از آن بود كه شاه طهماسب برای دفع عبید خان به خراسان آمد. در این سفر محقق كركی نیز همراه وی بوده است. «3» زمانی كه طهماسب هرات را به تصرف درآورد عفو عمومی داد. با این حال یكی از كسانی كه در زمان تسلط عبید خان بسیاری را به قتل داده داده بود، كشته شد. قمی درباره وی كه نامش خواجه كلان غوریانی است نوشته است:
تقریر واقعه آن كه مشارالیه از غلات اهل سنّت بوده، هنگام طغیان فئه ازبكیه، نسبت به منتسبان مذهب علیّه امامیه، انواع ایذا و اضرار می‌رسانید و از سخط منتقم جبار و روحانیت حیدر كرار نمی‌اندیشید. «4» وی در زمان عبید خان اشعاری هم در مذمّت شاه طهماسب گفته بود كه این نیز «متمم جرایمش» شده بود. به هر روی «فرمانبران او را كشان كشان به چهار سوق هرات برده، زنده پوست كندند و پوست وی پركاه كردند»! شاه طهماسب پس از
______________________________
(1). امیر محمود بن میر خواند، ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب، صص 318- 320
(2). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 193- 194
(3). همان، ص 195- 196
(4). همان، ج 1، ص 269
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 61
آن به سوی قندهار رفت. اهالی آن شهر تسلیم وی شدند و پس از آن بود كه «روی زد و سر منبر به اسم سامی خسرو دیندار و القاب گرامی ائمه اخیار صلوات الله علیهم تزیین و تشریف داده قبول دین مرتضوی و انقیاد امر علوی بر مدارج فلاح و مسالك صلاح رسانیدند.» «1» باید دانست كه شاه طهماسب بیش از هر سلطان دیگری از سلاطین صفویه در ترویج مذهب امامیه در ایران كوشید و در این راه علاوه بر استفاده از نیروی حكومت، از تلاش‌های فرهنگی هم سود فراوانی برده، شمار فراوانی از عالمان شیعه عرب را از عراق به ایران فراخواند. بسیاری از این افراد پیش از آن به ایران آمده بودند و تا اقصی نقاط شرق ایران، مانند هرات، رفته بودند. نمونه آن شیخ حسین بن عبد الصمد- پدر شیخ بهایی- بود كه در روزگار همین پادشاه، به هدف رواج تشیع در هرات، شیخ الاسلام آن شهر گردید. به هر روی، عالمان عرب مهاجر به ایران، از مهم‌ترین عوامل بسط تشیع در ایران، و نیز اصلاح تشیع صوفیانه به تشیع فقیهانه هستند. نیز به دستور شاه طهماسب كتاب‌های زیادی در فضائل ائمه تألیف و ترجمه و میان مردم منتشر شد. كافی است درباره كشف الغمه اربلی كه از بهترین آثار در زمینه شرح حال ائمه است بگوییم كه شاه سه بار به ترجمه آن دستور داد. «2»
حملات بعدی ازبكان در زمان عبد الله خان در اواخر قرن دهم هجری به فرماندهی عبد المؤمن خان صورت گرفت و سبب كشته شدن بسیاری از عالمان شیعه شد. در این جریان، پس از ورود ازبكان به مشهد، شماری از علما و صلحا به داخل روضه مقدسه رفتند. از جمله آن‌ها ملا عبد الله شوشتری بود كه «به چراغخانه‌ای كه در دار السیاده واقع است و محل روزنه و روشنایی ندارد مختفی گشته، بدست ازبكان اسیر گردید» ملا عبد الله را به بخارا بردند. در آن‌جا وی از روی تقیه اظهار مذهب شافعی كرد، با این حال علمای بخارا اصرار كردند كه او تقیه كرده و باید كشته شود. به همین دلیل او را در میدانی در بخارا كشتند و جسدش را سوزاندند. در برخی از منابع دوره صفوی از وی به عنوان شهید ثالث یاد شده و گفته شده در بلخ به قتل رسید. «3» در این حمله «تا مدت یك هفته، مدار آن بی‌دینان بر قتل و غزا و نهب و یغما بود» به طوری كه «پنج هزار و هفتصد كس در آستانه و آن حوالی به قتل آمده بودند.» «4» به نقل قمی «در آن واقعه بسیاری از صلحا و فضلا خصوصا مولانا محمد
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 271
(2). نگاه كنید به: جعفریان، رسول، علی بن عیسی اربلی و كشف الغمه، ص 71
(3). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 898- 899 (در آن‌جا گفته شده كه در بلخ كشته شد) افندی، همان، ج 3، صص 248- 253، و نك: 195؛ و اله اصفهانی، خلد برین، ص 431
(4). قمی، قاضی احمد، همان، ج 2، ص 898
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 62
مشكك رستمداری- همان كسی كه نامه‌اش را به علمای ماوراء النهر آوردیم- كه به زیور فضل و صلاح آراسته بود و قرب بیست سال در آن روضه جنت مانند به تدریس اشتغال داشت به قتل رسید. دیگر از جمله مقتولان میر علی مفضل استرآبادی بود». «1» از دیگر شهدای شیعه در جریان حمله عبد المؤمن خان به مشهد، شیخ علی مشهور به ابن خاتون است. عالم دیگر، شیخ فضل الله بود كه به نقل واله اصفهانی «او نیز در فتور اوزبكیه با بسیاری از امثال و اقران به عزّ شهادت فایز گردید.» «2» واله هم چنین از شیخ حسن داود یاد كرده كه «در فترت عبد المؤمن خان نادان كه اكثر افاضل و علمای مشهد مقدس معلی به عزّ شهادت فایز می‌گردیدند، شیخ حسن مذكور به حسن تدبیر» توانست از صحنه بگریزد و پس از فتح خراسان مجددا به ارض اقدس بازگشت. «3» قاضی احمد قمی درباره این حمله اشعاری گفته و قسمتی از آن را در كتاب خود آورده است. در آن‌جا او از تسلط سنیان بر مشهد نالیده، و طبق معمول از آنان با تعبیر خارجی یاد می‌كند.
خاك بادا بعد از این بر سر جمیع خلق رامشهد شاه رضا باشد بدست سنیان
خارجی بشنو كه دیگر شاه عادل می‌رسدمی‌رسد اینك شه عادل به قتل ازبكان «4»

اشعار عبید الله خان ازبك در هجو قزلباشان‌

در آثار ادبی ماوراء النهر قرن دهم و یازدهم، آثار ضد شیعی فراوانی به صورت نثر و نظم می‌بینیم. یك نمونه، نثر واصفی بود كه شرحش گذشت. نمونه دیگر اشعار عبید الله خان ازبك بر ضد شیعه و رافضیان است كه در دیوان وی- كه نسخه آن در انستیتو خاورشناسی ابوریحان بیرونی در تاشكند موجود و عكس آن در اختیار ماست- آمده است. نقل برخی از این اشعار، كه عمدتا در قالب رباعی است، دامنه این دشمنی، كافر تلقی كردن شیعیان و شرعی دانستن قتل آنان را نشان می‌دهد. وی در جایی درباره هرات می‌سراید:
بحمد الله كه از شهر هری «5»حق‌روافض را بر آورد و عدم كرد
هری را فتح كرده در دل مابه بهجت‌های نصرت دفع غم كرد
خرد هم بهر تاریخش ز شادی‌چنین گفت و به لوح دل رقم كرد درباره مشهد هم كه در برابر ازبكان مقاومت می‌كرده، می‌گوید:
شهر مشهد ز سیل قهر خدامثل حوض پرآب خواهد شد
______________________________
(1). همان، ص 899
(2). واله اصفهانی، همان، ص 437، 438؛ و نك: افندی، همان، ج 4، ص 362 به نقل از عالم‌آرای عباسی.
(3). قمی، قاضی احمد، همان، ج 2، ص 900؛ واله اصفهانی، همان، ص 440
(4). همان، ج 2، ص 900
(5). هرات
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 63 آخر این قلعه زیر و زبرهمچو خیبر خراب خواهد شد «1»
ای طوس تو را خراب و ویران كردندبر باد بدادند و پریشان كردند
چون كوه بلا زیر و زبر كردند تو رابا خاك سیاه باز یكسان كردند «2» دیگر درباره قزلباشان می‌گوید:
یا رب تو دهی صلاح اوباشان راتوفیق به لطف خویش عیاشان را
ماننده قوم عاد گردانی پاك‌از روی زمین قوم قزلباشان را «3»
تا كسی ببنیم روی اوباشان راتا كی شنوم عیش عیاشان را
بدتر ز قیزیلباش نباشد قومی‌معدوم كند خدا قزلباشان را «4» اصطلاح «قزلباش اوباش» از اصطلاحات ادبیات ضد شیعی ماوراء النهر بوده است. «5»
تا گشت به من لطف خدا یار ای دل‌شد قوم قیزیلباش نگونسار ای دل
از لطف خدا امیدوارم كه شودشهزاده آن قوم گرفتار ای دل «6» و دیگر در تجویز قتل رافضیان:
گر رافضیان را كشم ای دوست رواست‌آن كشتن من موافق حكم خداست
هر كس كه ز ما دوست شود با ایشان‌او را مشمر دوست كه او دشمن ماست «7»
اهل بدعت كه دشمن دین خداست‌مردود پیمبرست و اصحاب هداست
هركس كه كشد رافضیان را به خدامی‌دان به یقین كه او دل و دیده ماست «8»
خصم تو ز غصه جاودان سوخته باداز سوز درون خود نهان سوخته باد
هر رافضی كه قصد دین تو كنداز آتش حرب سنیان سوخته باد «9»
ای رافضیان هلاك خواهم كردن‌ناپاكانید پاك خواهم كردن
با پشته خاك پشت تا چند نهیدچون پشته خاك خاك خواهم كردن «10» در جریان محاصره هرات توسط ازبكان، به عهد طهماسب اول، با وساطت شخصی با نام
______________________________
(1). دیوان، نسخه عكسی، ص 77
(2). دیوان، ص 105. در آن‌جا چند بیت دیگر هم در این باره هست.
(3). دیوان، ص 77
(4). دیوان، ص 85
(5). نك: واصفی، همان، ج 1، ص 112
(6). دیوان، ص 124
(7). دیوان، ص 96
(8). دیوان، ص 98
(9). دیوان، ص 104
(10). دیوان، ص 141
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 64
خواجه اسحاق سیاوشانی، قرار شد تا قزلباشان با اهل و عیال خود از هرات خارج شوند.
عبید خان هم پذیرفت. در آن هنگام، وی در شعری، گبران را بر شیخ الاسلام شیعه ترجیح داد:
ای اهل هری (هرات) ز خاص تا عام شمااز شاه و گدا
دانم كه بهم خورد سرانجام شمااز لشكر ما
چون باعث صلح خواجه اسحاق شده‌یعنی كه بود
گبری بهتر ز شیخ الاسلام شمادر مذهب ما مولانا هلالی در پاسخ این شعر عبید خان گفت:
ای شهره شده به ظالمی نام شمااز شاه و گدا
آزار بود ز اهل دین كام شمااین هست روا
بستید بر اولاد علی نان و نمك‌چون قوم یزید
صد لعنت معبود بر اسلام شمادر مذهب ما «1» دو بیتی هم از رستم میرزا فدایی در مذمّت قزلباشان نقل شده كه چنین است:
بنگر قزلباش و دل ابترشان‌زهر است بجای باده در ساغرشان
ژولیده به فرقشان نه موی سیه است‌پاشیده فلك خاك سیه بر سرشان «2» در اشعار دیگر شاعران روزگار صفوی، سرایش اشعاری به دفاع از تشیع و در نقد تسنن امری طبیعی است. شاعری با نام موالی تونی (م 949) در یك رباعی چنین می‌سراید:
خوش آن گروه موالی كه كاتب تقدیربه صفحه دلشان مهر اهل بیت نوشت
ز كار سنّی گم كرده راه حیرانم‌كه بهر خاطر عمر چرا بِهَشت بِهِشت «3»

راقم سمرقندی‌

یكی از آثاری كه در شرق تألیف شده و فضای ضد شیعی بر آن حاكم است، تاریخ راقم سمرقندی است كه در نیمه نخست قرن یازدهم هجری نگاشته شده است. وی از شاه اسماعیل به عنوان فردی «شیطان اغوا و ابلیس غفلت» یاد كرده و این كه او «مذهب شیعه شنیعه را شایع كرد». «4» او هم‌چنین اشاره كرده است كه در زمان برآمدن شاه اسماعیل بود كه «مذهب مذموم شیعه شنیعه در قلمرو او (اسماعیل) شایع گشت» و این شیوع به حدی بود كه اهل سنت سنیه در هر گوشه» «متواری» بودند. سمرقندی می‌گوید كه در آن زمان مولانا
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 191- 192
(2). موسوی اردبیلی، فخر الدین، اردبیل و دانشمندان آن، ج 2، ص 182 شرح حال شاعر در ج 1، ص 216 همان كتاب آمده است.
(3). صدرائی و ...، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 38، 309
(4). راقم سمرقندی، تاریخ، نسخه عكسی، ص 187
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 65
شهیدی كه در دانش مستشهد و مستند فضلای عصر و از معتمدان ظرفای دهر بود در همین تاریخ (906) مذهب ناحق تاریخ یافته بود.» وقتی این خبر به گوش شاه اسماعیل رسید او را احضار كردند و او از روی تقیّه گفت كه تاریخ «مذهبنا حق» است نه مذهب ناحق. «1» همین راقم، نامه شیبك خان ازبك را به شاه اسماعیل آورده است. شیبك خان، شاه اسماعیل را تهدید كرده است كه «ترك این آیین كن، و سالك جاده عصیان مباش، و طریق اهل سنّت و جماعت كه جز این راه نیست، پیش نهاد خاطر فاتر دار، و از صراط مستقیم شریعت پای اطاعت بیرون منه، در این فعل قبیح و عمل شنیع كه تصوّر خیریّت كرده‌ای، نایره شرّی است كه موجب احراق و مستوجب احتراق اجزای وجود و بود بی‌نمود خواهد شد.» در غیر این صورت «حصار اصفهان را هر چند برج و باره به اوج افلاك رسانیده، با حضیض خاك برابر خواهیم كرد، و به قانونی گوشمال دهیم كه تا صدای صور قیامت از یاد سامعه اهل عراق بیرون نرود». «2» از اتفاق شیبك خان در این جنگ كشته شد. زمانی كه در حمله بعد فرمانده سپاه قزلباش، نجم ثانی در جنگ با ازبكان كشته شد، راقم سمرقندی از این اشعار یاد می‌كند:
شد ز آتش محاربه سنیّان پاك‌نجم ستاره سوخته رافضی هلاك «3» فضل الله بن روزبهان خنجی كه در سال 918 به عبید الله خان پیوست، درباره غلبه وی بر بابر شاه، ماده تاریخی سروده كه بیت آخرین آن چنین است:
اقبال داشت بابر تا بود زَ اهل سنّت‌چون یار رافضی شد، افتاد در تدابر «4» سمرقندی درباره فتح مشهد مقدس، توسط عبد الله بن اسكندر خان و قتل‌عام اهالی گزارش جالبی دارد. به نقل وی عبد الله خان «به هر قریه و ولایت كه معطوف می‌داشت به مضمون إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها «5» گرد از نهاد خاكیان آن مكان بر می‌آورد و در زیر سم سمند جهان پیما غبار هر یك را به باد فنا می‌دادند.» آنگاه به مشهد رسید و «حصار مشهد را كه در كمال رفعت بود، چون حلقه نگین تنگ گرفت، مردم آن‌جا ابواب قلعه را همچون در دولت بر روی خود مسدود كردند» بالاخره مشهد را فتح كرد «و مردم مشهد را از خواص و عوام حكم قتل عام فرموده، مقیّد زندان گردانید و حدوث این واقعه در شهور [سنه] 990 بود.» جالب آن كه یكی از «فضلای معتبر» برای این حادثه این ماده تاریخ را
______________________________
(1). همان، صص 203، 204
(2). همان، صص 127- 128
(3). همان، ص 241
(4). همان، ص 240
(5). نمل، 34
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 66
گفت:
ز فتح خان اگر تاریخ خواهی‌ز قتل عام مشهد می‌توان یافت «1»

اشعار شاعران شیعی‌

ادبیات ضد سنی درست همانند ادبیات ضد شیعی، رواج فراوانی در این دوره داشته است.
شاعران اشعاری درباره مخالفان می‌سرودند و از آن‌جا كه طبع شعر، افراطگر است، این اشعار سبب دشمنی‌های بیش‌تر و تحریك هرچه وسیع‌تر عوام مردم می‌شد. این را نیز توجه داریم كه در دوره صفوی، شاعران عمدتا به دلیل اشعاری كه در مدح امامان علیه السلام می‌سرودند، مورد حمایت قرار می‌گرفتند.
یكی از شاعران شیعه این عهد، حیرتی است. وی عمدتا اشعاری در ستایش امامان و مذمّت مخالفان سروده است. اصل وی از مرو بوده و پس از آن به كاشان، مركز شیعه در ایران آمده و تا آخر عمر در كنار دوستانش چون محتشم زندگی را سپری كرد. قاضی احمد قمی با اشعار به این كه او چهل هزار بیت شعر در مدح امامان و تبرّای از دشمنان دارد، بخشی از یكی از قصاید وی را آورده است كه با معذرت، آن را نقل می‌كنیم:
نیست بر جای احمد مختاربه خدا غیر حیدر كرار
گر كنم اصل نكته را تكرارلیس فی الدار غیره دیار
زیر فرمان اوست جنّت و نارتابع امر اوست لیل و نهار
بارها كرده‌ام من این تكرارتوهم این نكته را نگه می‌دار
كه نگهدار حاضر و غایب‌نیست غیر از علی ابی طالب
ای كه بو بكر گویی و عثمان‌و ز عمر می‌كنی حدیث بیان
به حدیث و به آیت و قرآن‌لعن می‌كن مدام بر همه شان
سه منافق پیرو شیطان‌گر بپرسی ز خسرو دو جهان
شاه مردان و صاحب میزان‌چه زمین و زمان، چه انس و چه جان
همه گویند آشكار و نهان‌كه نگهدار حاضر و غایب
نیست غیر از علی ابی طالب
«2» همو از وی قصیده‌ای در جواب خواجه سلمان ساوجی آورده است كه ضمن آن به سنّیان قزوین كه تا زمان شاه طهماسب هنوز برقرار بودند، حمله فراوان كرده است. شعر او در
______________________________
(1). راقم سمرقندی، همان، صص 396- 397
(2). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 374
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 67
نشان دادن ادبیات ضد سنّی این روزگار و نیز وضعیّت شهر قزوین قابل توجه است.
وقت آن آمد كه آساید سپهر بی‌مدارچون زمین در سایه‌ات ای سایه پروردگار
پادشاها مدت نه ماه شد كاین ناتمام‌مانده در قزوین خراب و خسته و مجروح و زار
یافتم رسم تسنن در وضیع و در شریف‌دیدم آثار تخرّج در صغار و در كبار «1» زمانی كه به سال 973 سلطان سلیم درگذشت و فرزندش سلطان سلیمان به جایش نشست، شاعری فارسی زبان در این باره چنین سرود:
عثمان سنّی كه شد سلیمانش خطاب‌بو بكر صفت شد به عمر ماند اسباب
یعنی كه سلیمبن سلیمان شد شاه‌تاریخ جلوسش «عمر بن خطاب» 973 «2»

ادبیات ردّیه‌نویسی در روزگار نخست صفوی‌

جدای از آثاری كه در قرن هشتم درباره امامت نوشته شده و بسیار فراوان است، نوشته‌های مناظره‌ای مكتوب میان سنیان و شیعیان، از این قرن در دست است. به نظر می‌رسد كه پس از قرن چهارم و پنجم كه آثاری در برابر شیعه نوشته شد، موج ضدیت با شیعه را ابن تیمیه در قرن هشتم آغاز كرد. از آن پس به دلیل اوج‌گیری تشیع كه در اصل از اواخر قرن هفتم آغاز شده و با گروش سلطان محمد خدابنده در دهه نخست قرن هشتم گسترش یافته بود، حملات مخالفان آغاز شد.
یكی از علمای اهل سنت به نام شیخ یوسف بن مخزوم منصوری واسطی اعور كتابی با نام الرسالة المعارضة فی الرد علی الرافضة نوشته است. مولی نجم الدین خضر بن شیخ محمد بن علی رازی حلبرودی كه از علمای شیعه در قرن نهم هجری است كتابی با عنوان التوضیح الانوار بالحجج الواردة لدفع شبه الاعور در رد بر او نوشت. «3» كتاب دیگری با عنوان الانوار البدریه فی رد شبه القدریة- كه در سال 840 تألیف شده- توسط عز الدین حسن بن شمس الدین محمد بن علی مهلبی حلبی در رد همان كتاب تألیف شد. «4» كتابی با عنوان الانصاف فی الانتصاف لاهل الحق من اهل الاسراف در قرن هشتم بر ضد ابن تیمیه و كتاب وی
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 375 بخش دیگری از این اشعار را پیش از این آوردیم.
(2). عبدی بیك شیرازی، تكملة الاخبار، صص 127- 128
(3). نسخه‌ای از آن در كتابخانه امیر المؤمنین علیه السلام در نجف اشرف موجود است كه در سال 1001 تألیف شده. نسخه‌ای نیز در كتابخانه آستان قدس رضوی به شماره 398 موجود است. نك: طباطبائی، سید عبد العزیز، موقف الشیعة من هجمات الخصوم، ص 38. همچنین نسخه‌ای در كتابخانه ایندیا آفیس به شماره 2150 موجود است (فهرست، ج 2، ص 417).
(4). افندی، همان، ج 3، ص 238، نسخه‌ای از این كتاب به شماره 1802 در كتابخانه مرعشی وجود دارد.
نسخه‌ای نیز در كتابخانه ایندیا آفیس به شماره 2151 موجود است. (فهرست، ج 2، ص 417)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 68
منهاج السنة نوشته شده است. مؤلف در این اثر گفته است كه با خواندن كتاب ابن تیمیه و نسبت دادن تعصب از طرف او به مذهب شیعه بر آن شده است تا این پاسخ را بنگارد و بگوید كه آنچه حمله بر شیعه شده غالبا گفتار خوارج، غلاة و اسماعیلیان است. «1»
یكی دیگر از آثار ضد شیعی در این عهد، كتاب المقتبس است. افندی از ردیه‌ای كه یكی از علمای شیعه بر این اثر نوشته یاد كرده است. آن ردیه عبارت است از كتاب الانوار الجلالیة لظلام الغلس من تلبیس مؤلف المقتبس كه مؤلف آن شیخ علی بن هلال بن عیسی بن محمد بن فضل می‌باشد. افندی می‌نویسد: مؤلف كتاب المقتبس یكی از متأخران سنی در زمان سلطان یوسف بن ایوب است. «2»
ملا علی قاری نیز كتاب‌هایی در رد بر شیعه نوشته است. یكی از آن‌ها السلالة فی ذم الروافض من اهل الضلالة است. گویا مختصری از آن را (یا بالعكس) با عنوان سلالة الرسالة فی ذم الروافض من اهل الضلالة نوشته است؛ رساله دیگر او شمّ العوارض فی ذمّ الروافض است كه از هر یك از آن دو رساله، نسخه‌ای در كتابخانه عارف حكمت در مدینه بوده است. «3» كتاب دیگری با نام السیف الباتر فی ارقاب الشیعة و الرافضة الكوافر توسط علی بن احمد هیتمی نوشته است. نیز دو كتاب با نام‌های النواقض فی الرد علی الروافض از برزنجی، و النواقض فی الرد علی الروافض از معین الدین نواده جرجانی؛ یعنی همان میر مخدوم یاد شده و از آنها هم نسخی در كتابخانه عارف حكمت معرفی شده است. «4» كتاب دیگری نیز با عنوان رسالة فی تكفیر الشیعة الاردبیلیة و غیرهم من الفرق الضالة الروافض از محیی الدین محمد بن لطف الله بیرامی بر سوی رومی متوفای 956 در كتابخانه عارف حكمت بوده است. «5» وجود نسخه‌هایی از این آثار در شهر مدینه منوره، نشانگر اهمیت مبارزه با شیعه برای علمای ساكن این شهر در دوره صفوی می‌باشد.
افندی از كتاب دیگری با عنوان كشف الغطاء من سرائر ما اخفاه أهل الضلال، از شیخ
______________________________
(1). نسخه‌ای از این كتاب به شماره 485/ ع در كتابخانه ملی ایران (برگهای 419 تا 511) نگهداری می‌شود.
نك: انوار، عبد الله، فهرست كتابخانه ملی ایران، ج 7، ص 405
(2). افندی، همان، ج 4، ص 280
(3). دانش پژوه، نشریه نسخه‌های خطی، دفتر پنجم، ص 353، 454. در فهرست تألیفات وی در كتاب «الامام علی القاری» ص 122 تنها به سلالة الرسالة اشاره شده و گفته شده است كه تنها دو برگ است. در آن‌جا نسخه‌های دیگری هم معرفی شده است. از كتاب شم العوارض او نیز نسخه‌هایی معرفی شده (ص 123) و گفته شده كه این رساله 29 برگ است و در آن به مذمت روافض و اثبات كفر آن‌ها پرداخته شده است.
(4). دانش پژوه، نشریه نسخه‌های خطی، دفتر پنجم، ص 455. كتاب‌های این كتابخانه اكنون به مكتبه عبد العزیز در همان مدینه منوره برده شده است.
(5). موسوی اردبیلی، اردبیل و دانشمندان آن، ج 2، ص 11 پاورقی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 69
عبد الله بن فارس بن احمد تازی قرشی مالكی یاد كرده است. «1»
كتاب دیگری با عنوان الرد علی الرافضه از ابو حامد محمد المقدسی متوفای 885 هجری نوشته شده كه مفصل به مباحث خلافت پرداخته و در كفر شیعه به تفصیل سخن گفته است. «2» از معروف‌ترین كتاب‌های ضد شیعه در قرن دهم، كتاب الصواعق المحرقة فی الرد علی اهل البدع و الزندقه از ابن حجر هیتمی متوفای 974 است. وی این كتاب را در رمضان سال 950 هجری در مكه تدریس كرده و دلیل آن را لكثرة الشیعة و الرافضة و نحو هما الان بمكة المشرفة اشرف بلاد الاسلام، عنوان كرده است. «3» قاضی نور الله شوشتری (م 1019) كتاب الصوارم المهرقه را در رد بر این اثر نوشت. هم‌چنین احمد بن محمد بن لقمان (م 1021) در یمن كتاب البحار المغرقة را در رد بر ابن حجر نوشت. «4»
این هم گفتنی است كه رساله‌ای با نام المنهج القویم فی تسلیم التقدیم از تقی الدین حسن بن علی بن داود حلی در دست است كه به زبان شعر، مناظره خود را با علمای بغداد بیان كرده است. «5»
نمونه دیگر از آثاری كه آن زمان در سرزمین عثمانی بر ضد شیعه نوشته شده، رسالة فی مذهب الرفض و التشیع و ذكر قبح اعتقاداتهم و افعالهم و اقوالهم است كه در حدود سال 1000 هجری تألیف شده است. «6» رساله دیگر در این موضوع درة الموحدین و ردّة الملحدین (فی الرد علی ملحدی اردبیل) است كه برای كتابخانه با یزید عثمانی، آن هم توسط ابراهیم فرزند شیخ الاسلام موسی الحلبی نوشته شده است. «7» رساله دیگری با نام سیف [علی] الرافضین از سید علی بن سید ابراهیم بن سید مصطفی الدیاركی در دست است كه آن را به سال 1127 نوشته و در آن، درباره روافض و احكام اسرای رافضی بحث كرده و نوشته است: جایز است زنان آنان به كنیزی گرفته شده و مردانشان فروخته شوند: «فعلی هذا، انّ المسلمین اذا غلبوا علی الرافضیین و سبّوا نساءهم فیجوز ...» از این رساله نسخه‌ای در مكتبة المكة
______________________________
(1). افندی، همان، ج 3، ص 346- 347
(2). مقدسی، ابو حامد محمد، الرد علی الرافضة، تحقیق عبد الوهاب خلیل الرحمن، بمبئی، الدار السلفیه، 1403
(3). ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، تحقیق عبد الوهاب عبد اللطیف، قاهره، ص 3. درباره این مؤلف و نقل و نقد برخی از مطالب او نك: خوانساری اصفهانی، همان، ج 1، صص 345- 364
(4). طباطبائی، موقف الشیعة من هجمات الخصوم، ص 38 به نقل از شوكانی، البدر الطالع، ج 1، ص 118
(5). نسخه آن كه اكثر برگهایش به خط علامه مجلسی است به شماره 9885 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود.
(6). رمضان ششن و ...، فهرست مخطوطات مكتبة كوپریلی، ج 2، ص 574
(7). رمضان ششن و ...، همان، ج 1، ص 349. نسخه‌ای از نواقض فی الرد علی الروافض میر مخدوم نیز در همین فهرست كوپریلی، ج 2، ص 489 معرفی شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 70
المكرمه (ش 25 توحید) در شهر مكه موجود است كه به رؤیت بنده رسیده است.
نفوذ تشیع در هند در دوره صفوی، واكنش سنیان این دیار را به همراه داشت؛ به طوری كه آثاری در رد بر شیعه نگاشتند. یكی از این آثار كه در رد بر شیعه نوشته شده، كتاب المقدمة السنیة فی الانتصار للفرقة السنیة است كه اصل آن به فارسی توسط احمد بن عبد الله فاروقی ماتریدی حنفی نگاشته شده و به سال 1144 به فارسی ترجمه شده است. «1» همچنین كتابی با عنوان تحذیر اهل السنة الاخیار عن موالاة الرفضة الاشرار در گجرات هند تألیف شده است. «2» در همان زمان، شیعیان آن ناحیه، آثاری در رد بر این قبیل آثار و یا به طور كلی در نقد تسنن داشتند كه به شماری از آنها در ضمن این بحث پرداخته شده است.
كتابی هم با عنوان روضة الاصحاب توسط وحید الدین محمد بن زین الدین الحاج مشهور به میرجان نوشته شده كه در آن شرحی از فضایل خلفای چهارگانه آمده است. وی انگیزه خود را در تألیف این كتاب كه آن را به سال 944 نگاشته و به سلطان عبد العزیز عثمانی تقدیم كرده، مقابله با بدگوییهایی می‌داند كه در آن زمان در بلاد عراق و خراسان در باره خلفا شایع بوده است. «3» مهم‌ترین اثری كه این ویژگی را داشت، نفحات اللاهوت محقق كركی (م 940) بود كه به رساله لعنیه شهرت داشت و به سختی، سنّیان را بر ضد شیعیان برانگیخت.
جدای از ردیه نویسی‌ها، آثاری در مطاعن و جز اینها نوشته می‌شد كه به طور طبیعی به دست سنیان می‌افتاد. از جمله این آثار شروح مربوط به دعای صنمی قریش بود. این دعا كه متن آن را كفعمی در البلد الامین نقل كرده، در شمار دعاهایی است كه به دلیل اشارتی كه در شرح آن به تطبیق برخی از مفاهیم بر خلفا شده مورد اعتنای شماری از نویسندگان شیعه قرار گرفته و شروحی بر آن نوشته شده است. از آن جمله شرح فارسی مفصل مولی عیسی خان اردبیلی از شاگردان مرحوم مجلسی بر آن كتاب است كه افندی از آن یاد كرده است. «4» شروح دیگری هم بر آن نوشته شده كه شیخ آقا بزرگ از آن‌ها یاد كرده است. «5»
در این دوره، كتاب‌هایی درباره نسب برخی از خلفا نوشته شد كه اصولا پایه علمی نداشت؛ نمونه‌ای از آن، كتاب ذخیرة المحشر فی فساد نسب عمر از شیخ سلیمان ماحوزی (م
______________________________
(1). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ایندیا آفیس، ج 2، ص 422
(2). همان، ص 422
(3). نسخه‌ای از این كتاب در 189 برگ در كتابخانه مرعشی به شماره 6092 موجود است. نك: حسینی، سید احمد، فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 16، ص 98.
(4). نك: افندی، همان، ج 4، ص 306
(5). نك: آقا بزرگ، ذریعه، 8/ 192؛ 4/ 102؛ 10/ 9؛ 11/ 236؛ 13/ 256؛ 15/ 123، 289؛ 16/ 303
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 71
1121) است. «1» در این دروه عمدتا از عامه به عنوان نواصب یاد شده اما وصف و تعریف دقیقی از مفهوم ناصبی صورت نگرفته است. كتاب‌هایی نظیر الشهاب الثاقب فی رد النواصب از همان ماحوزی با تفسیر عمومی این دوره از ناصبی نوشته شده است. نمونه دیگر هم كتاب انساب النواصب از علی بن داود خادم استرآبادی معاصر شاه عباس دوم (م 1077) است.
از میان متونی كه جنبه سیاسی- مذهبی داشت، و می‌توان گفت یكی از تندترین متون مذهبی بر ضد دولت عثمانی نیز هست، نامه طهماسب به سلطان سلیمان است؛ آن هم زمانی كه سلیمان تهدید به لشكركشی بر ضد ایران كرده است. در این نامه مفصل، طهماسب ضمن اشاره به پیروزی موالیان اهل بیت علیهم السلام در ایران، سخن از منكوب شد «منافقان نابكار و سنیان خارجی» كرده، از سرنگون شدن «لوای تكبر و تجبر» آنان اظهار مسرّت می‌كند. وی از توسعه‌طلبی دولت عثمانی- كه آنان را «محیی آل زیاد و آل مروان و آل عثمان» دانسته- و وسوسه مكرر آنان برای «هوای پادشاهی ایران» یاد كرده است.
شگفت آن كه در این نامه، طهماسب- به احتمال، به دلیل وجود سربازان مسیحی در میان عثمانی‌ها- از آنان با عنوان «فرنگیان بی‌ایمان و بقیة السیف آل مروان» یاد كرده است.
طهماسب، با اشاره به درگیری واقع شده میان دو سپاه و قرار صلح، از مذاكرات دو طرف یاد كرده و گفته شده است كه شرط عثمانی‌ها برای صلح با صفویان آن بوده است كه «تا دست اعتصام از محبت اهل بیت كوتاه نكرده، قدم در طریق ناصواب و اعدای خاندان نكنید و شعار بی‌مدار ابو بكر و عثمانی و معاویه و یزید اختیار نكنید، میانه ما و شما صلح وجود نمی‌گیرد». در اینجا طهماسب با حمله به سلیمان، وی از «معدن خبث و كان تلبیس و مایه شرك و اصل اباحت و مركز كفر و محل نجاست و مجمع خبائث و نفاق و مظهر عناد به خاندان نبوت» دانسته و صلح با او را پسندیده نمی‌داند.
با خارجی كه باد بر او زندگی حرام‌انگشت بر نمك ز سر اشتها مزن
انگشت بر كف تو از آن پنج آفریدیعنی كه جز به دامن آل عبا مزن شاه طهماسب با اشاره به این كه سلیمان، خاندان صفوی را «سیادت اكتساب» دانسته و به نوعی در این باره اظهار تردید كرده، برآشفته و آن را از قبیل اتهام لشكر كوفه خطاب به امام حسین علیه السلام دانسته است كه نسبت او را با پیامبر (ص) انكار می‌كردند. «2» وی سپس با اشاره به آباء و اجداد سلطان سلیمان، از درآمیختگی نژادی آنان با فرنگی‌ها- از طریق زنان و مادران‌شان- آنان را لئیم و پست خوانده است. وی در این نامه
______________________________
(1). نك: حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 10، ص 833
(2). نوایی، شاه طهماسب، ص 213
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 72
تأكید می‌كند كه «ما پیش از این، در ممالك محروسه، امر فرموده بودیم كه تبرّائیان و قلندران و جمعی كه اعادی خاندان سرور انبیا و سید اوصیا را به لعن خفی و جلی نوازش می‌كردند»، دشمنان اهل بیت را لعن كنند؛ از این پس خاندان شما را نیز در كوچه و بازار لعن خواهند كرد.
از آنجا كه بخشی از نامه سلیمان به مسائل مذهبی مربوط می‌شده، شاه طهماسب به این بخش با تندی جواب گفته و در واقع، بحثی درباره خلافت ابو بكر و امامت علی بن ابی طالب علیه السلام صورت گرفته است. از متن نامه روشن است كه این قسمت، توسط عالمی نگاشته شده است كه به متون مناظره‌ای كاملا تسلط داشته و حتی گاه استدلال‌های تازه‌ای نیز در آن آمده است. بخشی اختصاص به ادله امامت امام علی علیه السلام و قسمتی هم اشاره به مطاعن خلفا است كه بسیار تند نوشته شده است. وی در ادامه، با اشاره به جنایات امویان و عباسیان در حق شیعیان، دولت عثمانی را ادامه دهنده راه آنان دانسته است. فصلی نیز به احادیث ساختگی رایج در مجامیع حدیثی اهل سنت اختصاص یافته، اكثر آنها را «مروی از فاسقان كاذب و زبان كودكان گنجشك باز» می‌داند. عالمان اهل سنت را نیز به دلیل آن كه «جمیع كفار و فرنگی و یهودی و ترسا و زنادقه» را پاك دانسته، با آنان معاشرت دارد، محكوم كرده بر این باور است كه جولاهان دیار عجم در بحث علمی بر آنان برتری دارند. در برابر، در ایران «در سایه همایون ما به عدد نجوم افلاك از علما و فقها» هستند كه «به استنباط حكمت و استكشاف دقایق مشكلات و استدراك معانی و ...» مشغول‌اند. «1»
طهماسب از این كه سلیمان، تعبیر «شیعه شنیعه» در نامه‌اش نوشته، سخت خشمگین شده و در عوض بر تعبیر «سنی» تاخته و اشعار تندی هم آورده است. وی از این كه سلیمان گفته است كه از تشیع برگردید تا صلح كنیم، بر می‌آشوبد و می‌گوید كه نه تنها كسی از شیعیان از مذهب خود بر نمی‌گردد، بلكه «در ملك روم ماوراء النهر و هندوستان، چند سال پیش از این، پانصد كس شیعه نبود و امروز كه سنه 961 است، در هر دیاری از پانصد متجاوزند». «2» وی امید آن دارد كه «عن قریب است كه اهل عالم بر طریق مستقیم اهل البیت بوده، به دولت همایون ما، بر سقف رفیع القدر كعبه معظمه، گلبانگ تبرای اعدای خاندان رسول و معاندان اهل بیت بلند خواهد شد.» «3»
______________________________
(1). نوایی، همان، ص 226
(2). نوایی، همان، ص 229
(3). نوایی، همان، ص 332
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 73

فضل بن روزبهان در برابر شیعه‌

فضل الله بن روزبهان خنجی (متوفای 927) از دانشوران برجسته قرن نهم و سه دهه نخست قرن دهم هجری است. شرح حال مفصل و منابع شرح حال او را در جای دیگری نوشته‌ایم. «1» وی سالها با دشمنان صفویان همراهی داشته و در كتاب عالم‌آرای امینی بدگویی فراوانی از اجداد شاه اسماعیل كرده است. با پیروزی صفویان، از آذربایجان به اصفهان آمد «2» و از آن‌جا به خراسان و ماوراء النهر گریخت و خود را به طور كامل در اختیار ازبك‌ها قرار داد. مهم‌ترین كتاب او در ردّ شیعه، كتاب ابطال نهج الباطل است كه آن را در ردّ بر كشف الحق و نهج الصدق علامه حلّی نوشته است. وی كتابش را در سال 909 در آستانه غلبه كامل شاه اسماعیل بر ایران نوشت. بعدها قاضی نور الله شوشتری كتاب احقاق الحق را در رد بر این اثر نگاشت. كما این كه در چند دهه قبل كتاب دلائل الصدق از محمد حسن مظفر در رد بر كتاب فضل نوشته شد. فضل بن روزبهان در كتاب سلوك الملوك خود نیز كه نوعی احكام السلطانیه جدید بود، به شدّت با حكومت صفویان درافتاد و از آنان بدگویی كرد. در مهمان نامه بخارا هم آثار دشمنی خنجی با صفویان هویداست. وی به مناسبت پیروزی سلطان سلیم در جنگ چالدران اشعاری سروده به وی تقدیم كرد. ابیاتی از آن چنین است:
اساس دین تو در دنیا نهادی‌تو شرع مصطفی بر جا نهادی
مجدد گشت دین از همّت توجهان در زیر بار منت تو
اگر ملك شریعت مستقیم است‌همه از دولت سلطان سلیم است
ز بیمت در تزلزل فارس و ترك‌چو افكندی ز سر تاج قزل برك
فكندی تاجش از سر ای مظفرفكن اكنون به مردی از تنش سر
قزل برك است همچون مار افعی‌سرش را تا نكویی نیست نفعی
تویی امروز از اوصاف شریفه‌خدا را و محمد را خلیفه
روا داری كه گبر و ملحد و دددهد دشنام اصحاب محمد
بیا از نصر دین كسر صنم كن‌به تخت روم، ملك فارس ضم كن
كه شرق و غرب را از دولت و كام‌بگیرد باز ذوالقرنین اسلام «3» با همه دشمنی فضل بن روزبهان با شیعه و نیز دولت صفوی، وی در سلوك الملوك، ایران را با وجود دولت صفوی، دار الاسلام خواند و نوشت: شك نیست كه شیعه امامیه از فرقه‌های
______________________________
(1). فضل بن روزبهان، وسیلة الخادم الی المخدوم، مقدمه (قم، انصاریان، 1375)
(2). جد وی نیز در اصفهان می‌زیسته است.
(3). فریدون بیك، منشآت السلاطین، ج 1، صص 416- 417؛ فضل بن روزبهان، سلوك الملوك، (مقدمه) ص 16؛ محمد عارف، انقلاب الاسلام، ص 155
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 74
اسلامند و اقامت جمعه و اعیاد و نصب قضات بر طریق اهل اسلام می‌نمایند. سپس افزود:
به اتفاق مذاهب و اقوال بلاد خراسان و عراقین و آذربایجان و جمیع ممالكی كه الیوم در تصرف طاقیه سرخان است، دار الحرب نیست، بلكه همچنان دار الاسلام است و استحلال دماء و فروج و اموال ایشان نمودن و سبی و غارت ایشان حرام است و با اهل آن بلاد عمل باید كرد عملی كه با سایر امصار دار الاسلام كنند و با طایفه طاغیه طاغیه سرخ، قتال باید كرد، بنابر آن كه ایشان به سجده صنم و به سب شیخین مرتد شده‌اند. این است حكم فتوای مذهبین كه مذكور شد و هر كه آن را دار الحرب گوید و اعتقاد آن كند كه دماء و فروج و اموال اهل ممالك مذكوره حلال است، او احمقی جاهل عامی است و مستحق تعزیر و تأدیب. «1»
افزون بر این‌ها، باید كتاب وسیلة الخادم الی المخدوم فضل بن روزبهان را نیز كه در شرح حال چهارده معصوم علیهم السلام نگاشته شده، در شناخت اندیشه‌های مذهبی وی به حساب آورد. ما در این باره در مقدمه وسیلة الخادم به تفصیل سخن گفته‌ایم.
یكی دیگر از رساله‌های ضد صفوی در دوره طهماسب رساله الاحكام الدینیه فی تكفیر قزلباش است كه گزارش و متن آن را در همین مجموعه آورده‌ایم. این رساله حاوی آگاهی‌های بسیار مهمی از مناسبات مذهبی دو جریان تشیع و تسنن در نیمه نخست قرن دهم هجری است.

قاضی نور الله شوشتری و میر مخدوم شریفی‌

قاضی نور الله یكی از عالمان برجسته ایرانی بود كه بخش عمده زندگی علمی خود را در هند سپری كرد، و عاقبت جان خویش را بر سر دفاع خود از تشیع گذاشت. وی تمامی كارهای علمی خود را به شناساندن فرهنگ شیعه و دفاع از آن اختصاص داد و هر زمان مترصد بود تا به ردیه‌هایی كه بر شیعه نوشته می‌شد پاسخ دهد.
نخست كتاب الصوارم المهرقه را نوشت. این كتاب در ردّ بر كتاب الصواعق المحرقه ابن حجر هیتمی بود كه آن را در میانه قرن دهم هجری، در شهر مكه، بر ضد شیعه تألیف كرده بود. دوم كتاب احقاق الحق بود كه در رد بر فضل الله بن روزبهان خنجی نوشت كه در اصل كتاب فضل با عنوان ابطال نهج الباطل «2» رد بر كتاب علامه حلی با عنوان نهج الحق و كشف الصدق نوشته شده بود. سوم كتاب مصائب النواصب بود كه آن را در رد بر كتاب میر مخدوم شریفی با عنوان النواقض علی الروافض تألیف كرد.
______________________________
(1). فضل بن روزبهان، سلوك الملوك، ص 457
(2). نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه ایندیا آفیس( Library of the India office )ج 2، ص 416 به شماره 2147
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 75
درباره فضل بن روزبهان پیش از این سخن گفتیم. در اینجا اشارتی به میر مخدوم می‌كنیم. میر مخدوم شریفی كه به اختلاف او را از نوادگان دختری سید شریف جرجانی دانسته و برخی او را نواده سید شریف دیگری دانسته‌اند، «1» در شمار یاران شاه اسماعیل دوم یاد شده است. «2» شاه اسماعیل دوم كه در عصر خویش متهم به داشتن گرایشات سنی شد، «3» تحت تأثیر میر مخدوم و تنی چند از اطرافیان سنّی‌زده خود قرار داشت. در آن زمان شاه اسماعیل كه ویژگی‌های روحی خاصی داشت، از لعن‌های رایج در جامعه اظهار تنفّر كرد و در برابر تبرّائیان ایستاد. از علمای برجسته مخالف وی، یكی سید حسین مجتهد كركی (م 1001) بود كه مشكلات زیادی در این ماجرا برای وی بوجود آمد. «4» اسكندر بیك منشی به تفصیل درباره نقش میر مخدوم در شاه اسماعیل دوم سخن گفته است. «5» همو نوشته است كه شاه وزارت خود را به میر مخدوم واگذار كرد. این مسأله مربوط به سال 984 هجری یعنی سال به سلطنت رسیدن شاه اسماعیل دوم می‌شود كه تنها یك سال سلطنت كرد. «6» اسماعیل دوم بر آن شد تا به بهانه آن كه سكه‌ها به دست یهود و نصارا می‌افتد، و آنان دست نجس خود را روی آن می‌كشند، نام امامان را از روی آن محو كند؛ اما سید حسین مجتهد گفت: به نظر من بایست چیزی روی سكه حك شود كه هر كجا افتاد مشكلی به وجود نیاورد، و آن این بیت شعر [حیرتی] است كه «هر كجا نقش است بر دیوار و در، لعن ...». شاه كه این سخن را در محضر عمومی شنید، سخن خود را پس گرفت. «7»
با سماجت قزلباشان بر تشیع، شاه برای حفظ سلطنت خود، این افراد را به كنار گذاشت.
میر مخدوم راهی سرزمین عثمانی شد و در آن‌جا بر ضد شیعه به فعالیت پرداخت. او در استانبول مورد استقبال قرار گرفت و پس از آن كه سمت‌هایی نظیر نقیب الاشراف یافت، از استانبول خارج شده، به سیاحت پرداخت. وی در سال 987 كتابی را با نام النواقض علی الروافض تألیف كرد. لطیف آن كه افندی گفته است: فرزند وی ابو الفتح شریفی، فرزند
______________________________
(1). نك: شوشتری، قاضی نور الله، مصائب النواصب، مقدمه، صص 19- 20، در آن‌جا از نوشته آیة الله مرعشی نقل شده كه وی انتساب میر مخدوم را به سید شریف معروف رد كرده است.
(2). قزوینی شرحی از احوال وی را در یادداشت‌های خود آورده كه در فرهنگ ایران زمین، جلد اول، صص 58- 69 آمده است. و نك: آقا بزرگ، احیاء الدائر، ص 246
(3). در این باره نك: هینتس، شاه اسماعیل دوم، صص 113- 128. خود میر مخدوم نیز به سهم خود در سنی كردن شاه اسماعیل دوم اشاره كرده است.
(4). نك: خوانساری اصفهانی، همان، ج 2، صص 323- 322
(5). نك: خوانساری، همان، ج 2، صص 323- 322
(6). نك: فرهنگ ایران زمین، ج 1، ص 62
(7). افندی، همان، ج 2، ص 74
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 76
میر مخدوم از علمای برجسته شیعه بوده و نویسنده كتاب تفسیر شاهی است كه به چاپ هم رسیده است. «1»
سید محمد بن رسول شریف برزنجی (م 1123) این كتاب را تلخیص كرده و نامش را نواقض الروافض گذاشته است. میر مخدوم خود به دلیل حضور در ایران علاوه بر رد شیعه، آگاهی‌هایی از محیط ایران داده كه در این تلخیص حذف شده است. تلخیص كننده، این مطلب را در مقدمه یادآور شده و نوشته است كه چون نوشته مؤلف طولانی بود و در آن وقایعی از شرح زندگی خود، حكایات خارج از موضوع درباره اصول و پایه‌های دولت عثمانی، شمار نظامیان، مخارج مطبخ و عدد مناصب آن‌ها داشت، آن را تلخیص كردم. «2» با این حال، هنوز نیز اشاراتی از وضع ایران در آن می‌توان یافت. در موردی اشاره به فرقه شاهیه كرده و به بیان عقاید قبایلی چون زندیه و افشاریه پرداخته است. همچنان كه از برخورد بر اهل سنت در اصفهان یاد كرده است. (برگ 78). حكایتی درباره شاه عباس و مذاكره وی با یكی از اطرافیانش درباره ورود و عدم ورود اهل سنت در بهشت (برگ 110)، نیز مطلبی درباره باقی ماندن برخی از مردم لار بر مذهب سنت (برگ 115)، و نیز مطالبی درباره رواج متعه در ایران (برگ 129) آورده است.
تلخیصی از اصل رساله وی توسط خود او صورت گرفته كه بخش‌های تاریخی آن را كه به مسائل تشیع و تسنن در ایران مربوط می‌شود، می‌آوریم:
و بعد یقول العبد ... سید شریف معین الدین الشهیر بمیرزا مخدوم الحسنی الحسینی الشریف الجرجانی ثم الشیرازی أنّ كثیرا من أهل العجم بل من سائر البلاد قد ضلّوا ضلالا بعیدا ... الی أن صار شتم ازواج النبی صلی الله علیه و آله و أغلب المهاجرین شعارهم ...
و لما رأیت الامر علی هذا عزمت تألیف رسالة ... فمنعنی العواتق المفصّلة ... حتی وفّقنی
______________________________
(1). افندی، همان، ج 5، ص 486 نك: خوانساری، همان، ج 5، ص 304؛ آقا بزرگ، احیاء الدائر، ص 176.
كتابی با عنوان مفتاح الباب الحادی عشر از ابو الفتح بن مخدوم الحسینی العربشاهی (مرعشی ش 885) بر جای مانده كه در اوایل جمادی الثانی سال 955 در مشهد به نام شاه طهماسب تألیف شده است. آیا ممكن است این ابو الفتح فرزند میر مخدوم شریفی باشد كه سال 988 یا 995 در مكه در گذشته است؟
تاریخ فوت میر ابو الفتح به تصریح روملو، 876 است (روملو، احسن التواریخ، ص 571). به علاوه كه لقب عربشاهی نیز در توضیحی كه خود میر مخدوم در معرفی خود آورده نیامده است. میر مخدوم خود را چنین معرفی كرده: سید شریف معین الدین الشهیر بمیرزا مخدوم الحسنی الحسینی الشریف الجرجانی ثم الشیرازی. در این تعریف، لقب قزوینی هم نیست، لقبی كه صاحب ریاض برای ابو الفتح یاد كرده است. (نك: آقابزرگ، احیاء الدائر، ص 176). در این صورت باید اشتباهی پیش آمده باشد. این مطلب را ولی الله اشراقی مؤلف تفسیر شاهی ابو الفتح نیز در مقدمه یادآور شده است. هم‌چنین درباره وی بنگرید: البورینی، حسن بن محمد، تراجم الاعیان، ج 2، صص 52- 56
(2). میر مخدوم، نواقض الروافض، نسخه 7524 مرعشی، برگ 2
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 77
الله فی أن تخلّصت من حبس قزلباش و خرجت و دخلت فی زمرة خدّام الدولة العثمانیة ... و كان ... آبائی لم یتیسّر لهم، و قد تیسّر لی فی ذلك ... فأعاننی حمایات الآصف المرحوم المبرور ... و عنایات ... مولانا سعدی افندی ... و قد اتممت كتابا مشتملا علی المطالب المذكور الّذی هم أهمّ المطالب فی عصرنا هذا ... مشرّفة خطبته باسم الخاقان ... و لعمری أنّ الكتاب المذكور بوح بحمد الله ما یشتهیه طباع الاذكیاء ...
فأرسلته الی الباب المقدس الرفیع العالی الذی وضعت علی ترابه جباه السلاطین و الاعالی ... فبعد ان توجّه حامله الی الباب، سمعنا خبرا یفرح أرباب الحق و ینشط أهل الثواب و هو أنّ الوزیر المبجّل المعظّم و الآصف المعزّز المكرّم ... سنان پاشا ... توجه الی قمع الكفرة من المشركین و اهل الكتاب المتمردة و دفع الرفضة الفجرة، فقلنا الحمد لله الذین منّ علی عباده ... و افنی قواعد الرفضة الفسقة ... و قد أشرنا الیه قبل ظهور آثاره بمدة فی مطوّل هذا الكتاب ... فقال لی هاتف الم تكن سعیك فی اتمام هذا المؤلف الجلیل لتحریض أهل الحق علی دفع الاشرار ... فقلت: بلی، فقال سعی ان تشرّفه بنظر الآصف المظفّر المومی الیه فانّ الله قد وهب له ... ذكاءّ شریفّا فیزید مطالعته شوقه الی مراد الله ... فی اعلاء أعلام الاسلام و اعدام علائم الطغیان و التهجّم علی القوم الظالمین الفجّار الذین حرّفوا دین الاسلام ... و لا سیّما اتمّوا ضلالتهم بقتل سلطانهم شاه اسماعیل الثانی السنی ابن شاه طهماسب بن شاه اسماعیل الاول ابن شیخ حیدر الذین اعتقدوا فیهم انّهم كمّل الاولیاء و ورّاث الانبیاء ... و كان السبب بقتل شاه اسماعیل ...
انّه عرف أباه و جدّه كانوا علی الضلالة و انّما كان الحق طریق جده الاقدم و الاكرم و الشیخ صفی الدین الاردبیلی الشافعی الاشعری ... و طلب ثار مثل هذا الرجل الذی انّما قتل لایمانه لازم علی السلطان الذی أعطاه خلافة أرضه ... مع أنّ القتلة یستحلّون قذف كبار الانصار و المهاجرین و سبّ امّهات المؤمنین و یستبیحون دمائنا و عروضنا ... و من العجائب انّ اعتقاد هذه الفرقة الضالّة بتلك السلسلة انّما هی لانتسابها الی الشیخ العارف المذكور و مع ذلك اتّبعوا فسّاق أولاده الضالّین و رفضوا مذهب الشیخ الذی هو من أكابر الدین و قد غلوا فی هذه الغوایة حتی أبا حوادم هذا السلطان الشهید المرحوم؛ و زعموا أن قتلی أعظم القربات و أجلّ المثوبات لتسببی فی تسنن شاههم المشار الیه فقد اعجزهم الله تعالی عن ذلك بمیامن أرواح الخلفاء الراشدین و سلطاننا الذی به یقوم الیوم أركان الاسلام و المسلمین و لو علموا ما فی باطن أخی مقتولهم و مظلومهم الذین یسمونه الیوم سلطانا و یعبرون عنه بشاه و انما هو من قبیل تسمیة الشی‌ء باسم ضدّه لما امهلوا الی هذا الوقت مع أن حیاته و مماته عندهم متساویة اذ هو لا یقدر علی أدنی عسكری بل الامر معكوس و من منبهاته انّه قتلوا امّ ... و زوجته و حبیبة قلبه و صاحبته و انیسة طبعه و مدبرته
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 78
التی كانوا یعبّرون عنها ببیگم بین یده، اظهارا لقوّتهم و ضعفه و شوكتهم و عجزه و لم تنفعها شفاعته و اضطرابه و خفقانه علیها حین قتلهم ایّاها فقتلوها بأشنع قتلة و أقبحها و لطموا ابنها و شتموا زوجها المقشعرّین علیها و غیر ذلك؛ و قد سمعت الثقاة یدعوا مرارا سرّا لغلبة عسكر الاسلام علی الطائفة الطاغیة، الباغیة، فیقول نحن نعلم ان آل عثمان و خصوصا هذ السلطان الذی هو فخرهم و فخر كلّ سلطان اهل المرّوة ... و بالجملة فقد اتبعت الهاتف ... و أردت أن استكتب نسخة اخری منه تحفة لخزانة حضرة الآصف المومی الیه؛ فقلت فی نفسی انّه خلد ظلّه اشتغل بتجهیز العساكر ... و من الجائز أن یمله ما ذكرت من النواقض من الجمل المعترضة فی الخارجة من لبّ المدّعی او یشغله عن التوجه التام الی ما هو أفضل ... فلزم علیّ استحبابا لما ذكرت اختصاره و ایجازه ... فخرجت من عهده اللزوم بحذف جل الزوائد علی الاقنوم ... انی لما عزمت علی أن اختصره و أجعله ... لحضرته و اوصله الی خدمته قبل ان تشتغل نائرة الحرب فلا یلتفت الیه و فقت لمهمته التی هی من جملة كرامات متخلقه ... فی اتمامه قبل أن یمر اسبوع مع كثرة اشغالی و افكاری اللازمة لقضاء بغداد و المشهدین و فتوی العراقین و تدریس المدرسة المرجانیة بدار السلام و تألیف المحیط المراد خانی المشتمل علی غالب العلوم العقلیّة و النقلیّة و معارضة رفضة العراق و المدافعة مع الفجّار و الفساق ... اعلم ان هذا المختصر قد سمّیته ایضا بالنواقض لان كل فصل منه ناقض لظهور الروافض و من الاتفاقات الحسنة الاتحاد بین اسمه و تاریخه كما فصل فی المطوّل.
پس از آن فهرستی از مطالب كتاب آورده: مقدمه در تعریف ایمان و اسلام. فصل اول در آیات نازله در فضائل صحابه. فصل دوم در فضائل ابو بكر، فصل سوم در دلائل حقانیت خلافت خلفا. خاتمه درباره لعن. ذیلی نیز در انتها آمده است. وی در متن جسته گریخته به برخی از مطالب تاریخی درباره شیعیان و نیز دولت صوفی اشاره می‌كند. از جمله به نقل مختصر آنچه شروانی در رساله الاحكام الدینیة آورده است، می‌پردازد. مطالبی از قبیل نسبت دادن مشروب خواری به صفویه، زنای شاه طهماسب با محارم و تخریب قبور مشایخ صوفیه و غیره. اشاره‌ای هم به رساله لعنیه محقق كركی دارد كه بخوبی روشن است كه این رساله در اختیار علمای عثمانی بوده و می‌توانسته به شدّت آن‌ها را تحریك كرده باشد. وی در جای دیگری اشاره كرده است كه از اشتباهات شیعیان، مخالفت با تصوّف و صوفیان است. او می‌گوید هر كس چنین باشد او را نقشبندی گویند و به همین دلیل مستحق قتلش می‌شمرند. او به فتوای محقق كركی در مورد تجویز سجود برای شاه اسماعیل اشاره كرده و گفته است كه این یك عادت برای ایرانیان شده كه در برابر شاه سجده می‌كنند. وی درباره فتوای محقق درباره نماز جمعه نیز كه حضور امام یا نائب امام را لازم می‌شمرد، اعتراض
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 79
كرده و به رساله شهید ثانی- كه به عقیده می‌گوید كان عنده علم الدنیا- در وجوب نماز جمعه اشاره كرده و از قول او نقل كرده كه گفته است كه این فتوا درباره نماز جمعه باعث تنفّر قلوب از شیعه می‌شود. شعری هم درباره نماز جمعه آورده:
به مذهب كه درست و به ملت كه تمام‌جماع متعه حلال و نماز جمعه حرام وی در بخش دیگری به بیان عقیده شیعه درباره امامت پرداخته و به دیدگاه‌های مختلف در باره حوزه قدرت مجتهد اشاره می‌كند. در انتها سؤال وی این است كه شاه طهماسب نه امام معصوم است نه مجتهد، چگونه شیعه او را اطاعت می‌كنند؟ نظر او درباره شاه طهماسب این است كه، با این كه هفتاد و پنج سال عمر كرده، غیر از روز عاشورا نماز نخوانده است؛ و این البته كذبی آشكار است. آن گاه به بحث از لعن پرداخته و به اهمیت آن نزد شیعه و این كه حتی آن را وسیله شفای مریض می‌دانند، اشاره كرده است. ایضا به تخریب قبور اولیا كه همان مشایخ صوفیه باشند، اشاره كرده است. هم‌چنین به قبر بابا شجاع الدین و جشنی كه روز نهم ربیع برگزار می‌شود پرداخته است. درباره كاشان، این شعر حیرتی شاعر شیعی را نیز آورده است كه:
خوارم اندر ولایت قزوین‌چون عمر در ولایت كاشان و نیز شعر مولوی را كه «
سبزوار است این جهان كج‌مدارما چو بوبكریم در وی خوار و زار و این مثل كه «و علیٌّ فی عمّان كعمر فی قاسان». شرحی هم از نوع عزاداری برای امام حسین علیه السلام آورده است. وی پیشگویی می‌كند كه عن قریب دولت صفویه سرنگون شود. او اشعاری را كه خود درباره شیعیان سروده، آورده است:
ای كه بگشاده‌ای به لعن زبان‌لعن خود می‌كنی به یقین می‌دان
لعن باشد نشان نادانی‌نبود شیوه مسلمانی ابیات دیگری در ادامه، در همین زمینه آمده است. خاتمه كتاب درباره تكفیر كسی است كه صحابه را سب می‌كند. وی در این زمینه آرای فقهای اهل سنت را نقل كرده و خود نیز در انتها عقیده خویش را آورده است. او می‌گوید: ثم اعلم انه مع مبالغتی فی ترجیح تكفیر الرفضة، لا أفتی بجواز قتلهم ... بل أفتی بجواز مقاتلتهم لاقامة شعائر الاسلام. مؤلف خدمت خود را در دولت عثمانی، زكات خدمت پدرانش در دولت صفوی می‌داند. پس از آن شرحی از نسب خود به تفصیل بیان كرده و مشایخ خود را نیز یاد می‌كند. اسامی تألیفات خود را نیز در انتها آورده است.
به نقل عالم‌آرا آمده كه وی در هنگام مرگ در مكه (در سال 995) وصیت كرد تا او را بر طبق مذهب امامیه دفن كنند! این مطلب در حدیقة الشیعه منسوب به محقق اردبیلی هم آمده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 80
است. برخی گفته‌اند چگونه محقق كه متوفای سال 993 است از آخرین لحظات حیات میر مخدوم كه دو سال پس از او درگذشته خبر می‌دهد. چنین پاسخ داده شده است كه نقلی هم تاریخ فوت میر مخدوم را 988 می‌داند. «1»
چندین كتاب در ردّ بر نواقض الروافض نوشته شد كه مشهورترین آن‌ها همین مصائب النواصب قاضی نور الله شوشتری است كه تاریخ خاتمه تألیف آن رجب سال 995 هجری است. این كتاب سه بار به فارسی ترجمه شده است. «2» كتاب دیگری با عنوان العذاب الواصب علی الجاهد الناصب توسط ابو علی حائری، رجالی معروف (متوفای 1215) نوشته شده است. «3» كتاب دیگری با عنوان محق الباطل توسط حاج سید محمد حسینی مرعشی (متوفای 1265) جد آیة الله مرعشی نوشته شده است. رد دیگری هم میر محمد بن محمد هادی حسینی مرعشی نوشته شده كه از آن آگاهی نداریم. «4» كتاب دیگری با عنوان نوروزیه از ملا باقر بن اسماعیل كجوری در رد بر نواقض الروافض نوشته شده است. «5» كتابی هم با نام الشهب الثاقبه للناصبة توسط یكی از شاگردان قاضی نور الله نوشته كه در واقع رد بر تلخیص نواقض است كه توسط برزنجی صورت گرفته، «6» و پیش از این، از آن یاد كردیم.

برخوردهای دیگر

در روزگار صفوی، نزاع‌ها توسعه یافته و هر دو گروه مذهبی، نیازمند فتاوای جدیدی برای اثبات كفر دیگری بودند؛ زمینه تاریخی فراوانی هم در هر دو گروه موجود بود؛ چرا كه نزاع‌ها، از قرن‌ها پیش وجود داشته، صدها كتاب و رساله در ردّ یكدیگر تألیف شده بود. در این دوره، آن میراث احیا شد، و فتاوای جدیدی صادر گشت و هر روز نزاع‌ها عمق بیش‌تری یافت. از این زمان، كتاب‌های ردیه گسترش یافت و نزاع شیعه و سنی نه تنها در آثار علمی، بلكه در ادبیات عامیانه هم رواجی كامل یافت.
یك نمونه آشكار، برگزاری مراسمی بود كه به نحوی منعكس كننده دشمنی‌های فرقه‌ای میان شیعه و سنی بود. نقل مثالی از كاشان مناسب می‌نماید.
______________________________
(1). نك: مجله معارف، سال 2، ش 3، صص 105- 121؛ آینه پژوهش، ش 39 (ویژه‌نامه مقدس اردبیلی) ص 64
(2). آقا بزرگ، ذریعه، ج 4، ص 135، 143
(3). همان، ج 15، ص 240
(4). نك: گزارش آیة الله مرعشی نقل شده در مقدمه مصائب النواصب، ترجمه چهاردهی، ص 21
(5). همان.
(6). آقا بزرگ، ذریعه، ج 14، ص 258؛ نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه ایندیا آفیس (ج 2، ص 420) معرفی شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 81
یكی از عادات رایج در شهر كاشان كه در ضمن مورد اعتراض برخی از بزرگان شیعه در همان زمان بود، اجتماعی است كه در روز نهم ربیع به عنوان روز كشته شدن خلیفه دوم بدست ابو لؤلؤ تشكیل می‌شده است. تاریخ برگزاری این مراسم دست كم از قرن هشتم و نهم به بعد است. در اشعاری كه پیش از این از كوچك ورامینی آوردیم این مسأله را ثابت می‌كند.
كنون نشاط كن و شاد زی و عشرت سازچو حق تعالی ابو لؤلؤ مظفر داشت
بساز آلت چنگال در نهم ز ربیع‌چو ایزدت همه فتح و ظفر مقرّر داشت
مدام صورت عیش و نشاط و كام و مرادخدای عزّوجلّ شیعه را مخمّر داشت شرح این عمل را میر مخدوم شریفی سنّی معاصر اسماعیل دوم، در كتاب نواقض الروافض كه بر ضد شیعه تألیف كرده- و آن را معرفی كردیم- آورده است. این عادت بعدها به برخی از دیگر شهرها نیز كشیده شد. درباره خبر كشته شدن خلیفه دوم در این روز كه بر خلاف تمامی نصوص تاریخی بود، مباحثاتی صورت گرفت. افندی از كتابی با نام رسالة فی بیان بقر بطن عمر كه آن را دیده، اما مؤلفش را نشناخته، سخن گفته است. او می‌گوید كه بخشی از این كتاب را در كتاب لسان الواعظین خود آورده است. پس از آن به بخش‌هایی از كتاب نواقض الروافض درباره عادت مردم كاشان اشاره كرده و سپس این شعر حیرتی:
شَوَم خوار اندر ولایت قزوین‌چو عمر در ولایت كاشان گفتنی است كه قاضی نور الله شوشتری كتابی با نام مصائب النواصب در رد بر كتاب میر مخدوم نگاشته و به این مطلب پاسخ داده است. «1» او می‌نویسد: این كار مورد تأیید علما نبوده و در زمان ما، این عمل در كاشان متروك شده است. از توضیحات بعدی افندی بدست می‌آید كه بحث نهم ربیع در قدیم، در فرهنگ شیعی شناخته شده بوده و پیرامون آن مباحثاتی بر سر درستی یا نادرستی آن صورت گرفته است. «2» به نقل از ابن طاووس (م 664) گروهی از عجمان- ایرانیان- روز نهم ربیع جشن و سرور برپا می‌كنند. ابن طاووس تصریح نمی‌كند كه این سرور به چه دلیلی است بلكه به طور مبهم می‌نویسد: و یذكرون أنه یوم هلاك بعض من كان یهوّن بالله جل جلاله و رسوله و صلوات الله علیه و یعادیه. با این حال گویی خودش
______________________________
(1). این كتاب با ترجمه میرزا محمد علی مدرس رشتی چهاردهی چاپ شده است.
(2). افندی، همان، ج 4، ص 379- 381؛ رساله‌ای نیز علامه مجلسی درباره تعیین روز وفات عمر دارد نك:
حسینی، سید احمد: فهرست مرعشی، ج 23، ص 28. در زاد المعاد هم درباره این روز به تفصیل بحث كرده است. خود افندی هم رساله تحفه فیروزیه را در این باره نوشته است كه گزارش آن را در نوشتار مستقلی در همین مجموعه آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 82
آن را قبول نداشته و توجیهاتی برای آن عرضه می‌كند. «1»
برخورد دیگر، در عرصه اخذ فتوا از علما، در مواجه با فرقه مقابل بوده است كه به لحاظ تبعات آن، كاری بسیار خطرناك بوده است. پیش از این به كوشش سلطان سلیم برای گرفتن فتوا بر ضد شیعیان و جواز قتل آنان مطالبی را آوردیم. در اینجا باید بیفزاییم كه فتاوی دایر بر تكفیر، در هر دو سوی فراوان است. به دنبال تكفیر، فتوای وجوب به قتل، بلكه افزون‌تر از آن، ارجحیّت قتل اینان، بر قتل كفّار حربی، به راحتی صادر می‌شد. یك نمونه مهم در میان آثار مذهب دیگر رساله الاحكام الدینیه است كه متن آن را در همین مجموعه چاپ كرده‌ایم.
در میان شیعه هم كسانی بوده‌اند كه در این وادی سیر كردند. مستند آنان نیز این بود كه مخالفان، اهل بیت را اذیّت كرده و آن‌ها را از حقوقشان محروم كرده‌اند. امیر حسین مجتهد عاملی كركی از علمای مهاجر جبل عامل به ایران است كه از زمان شاه طهماسب تا زمان شاه عباس اول نفوذی درخور داشت. در شمار تألیفات وی یكی جواب من سأله عن نجاسة اهل السنة و حرمة ذبیحتهم است. یكی دیگر از آثار وی نقض دعامة الخلاف فی كفر عامة اهل الخلاف است. نوشته دیگر او جواب استفتاء السلطان فی نجاستهم است. افندی باز هم اشاره می‌كند كه: و له رسالة و جیزة فی بیان حال أهل الخلاف فی النشأتین و حكم فیها بكفرهم بل بنجاستهم. «2»
مولا حیدر علی رساله‌ای در اثبات كفر مخالفین نوشت، «3» و در برابر آن، حاج محمد زكی قرمیسینی- كرمانشاهی- رساله‌ای با عنوان الرد علی مولانا حیدر علی فی تنجیس غیر الامامی و اخراجهم عن الاسلام نوشته است. «4» ملا حیدر علی شروانی كتابی با عنوان الاسلام و الایمان نوشت و خواست نشان دهد كه منكر ولایت ائمه، منكر توحید و نبوّت، و از اسلام بیرون است. در برابر وی، زین الدین علی بن عین علی شریف گلپایگانی كتابی با عنوان العجالة فی رد مؤلف الرساله نوشت و بر آن بود تا اثبات كند، اهل مذهب دیگر، مسلمان هستند و حكم كفر بر آن‌ها جاری نیست. «5» این بحث تا پایان دوره صفوی همچنان مطرح بود. جزائری صاحب الاجازة الكبیره كتابی با نام رسالة فی مال الناصب و انه لیس كل مخالف
______________________________
(1). ابن طاووس، الاقبال بالاعمال، ج 3، ص 113
(2). افندی، همان، ج 3، ص 66- 67
(3). قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، ص 138
(4). همان، ص 168
(5). این دو رساله در مجموعه شماره 4950 كتابخانه مرعشی (فهرست، ج 13، ص 148- 150) موجود است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 83
ناصبیا نوشت كه در ردّ كسانی بود كه نظری بر خلاف رأی او داشتند. «1»
مسأله تكفیر و تنجیس در عمل نیز مورد استفاده بود. زمانی كه در سال 906 شاه اسماعیل به شروان حمله برد و قاتلان اجدادش را با خشونت از میان برداشت «صحیح القولی از زبان جلودار محمد یوزباشی روملو نقل نمود كه بعد از این فتح، خاقان سكندر شأن بفرمود كه چون شروانی سنی‌اند، مال ایشان نجس است، تمامی را در آب اندازند. صوفیان حتی اسب و استر آن جماعت را در آب انداختند». «2»
نفحات اللاهوت فی لعن الجبت و الطاغوت در شمار آثاری است كه در اوایل عصر صفوی نگاشته شده و به دلیل آن كه نویسنده آن محقق كركی از علمای برجسته این عصر بوده، شهرت فراوانی یافته است. این شهرت تا به آن حد است كه در همین رساله احكام الدینیه از آن یاد و نكوهش شده است. این اثر كه چاپ نیز شده، در همان دوره مكرر به فارسی ترجمه شده است.
طبیعی است كه صدور فرمان جنگ از سوی شاه ایران یا خلیفه عثمانی، می‌باید مستند به یك فتوا باشد تا در میان سربازان مسلمان قابل قبول باشد. به همین دلیل در هر دو سوی فتوای تكفیر برای تجویز قتل طرف دیگر لازم بود. در این میان، كار شیخ الاسلامان در دو سو این بود تا به خواست خود یا به خواست سلطان، فتوایی در این باره صادر كنند. یكی از مشهورترین این فتواها، فتوای نوح افندی در تكفیر شیعه، وجوب قتل آن‌ها و ثواب آن بود.
نوح افندی در سال 1048 هجری، فتوای كفر شیعه و جواز قتل آن‌ها را صادر كرد.
احتمالا همان زمان عالمان برجسته و مسن‌تری هم در عثمانی بودند كه با فتوای وی موافقت نداشتند. نوح افندی در سال 1070 درگذشته، اگر هشتاد سال هم عمر كرده باشد زمان صدور فتوا تنها 58 سال داشته است. بنابر این طبیعی است كه چهره‌های برجسته‌تری در آن روزگار در دربار عثمانی بوده‌اند، اما او متكفل این فتوا شده است. «3»
صورت فتوای نوح افندی چنین است.
اعلم أن هؤلاء الكفرة و البغاة الفجرة، جمعوا بین أصناف الكفر و البغی و العناد، و انواع الفسق و الزندقة و الالحاد، و من توقف فی كفرهم و الحادهم و وجوب مقاتلتهم و جواز قتلهم، فهو كافر مثلهم و سبب وجوب مقاتلتهم و وجوبهم البغی و الكفر.
اما البغی فانهم خرجوا عن طاعة الامام- خلّد الله سلطانه- الی یوم القیام و قد
______________________________
(1). نك: جزائری، الاجازة الكبیرة، مقدمه، ص 57
(2). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 61- 62
(3). طباطبائی، موقف الشیعه تجاه الخصوم، تراثنا، ش 6، ص 39
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 84
قال الله تعالی: فَقاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِی‌ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ. و الامر للوجوب، فینبغی للمسلمین اذا دعاهم الامام الی قتال هؤلاء الباغین الملعونین علی لسان سید المرسلین، أن لایتأخروا عنه، بل یجب أن یعینوه و یقاتلوهم معه. و اما الكفر فمن وجوه منها: أنهم یستخفّون بالدین و یستهزؤون بالشرع المبین و منها أنّهم یهیّنون بالعلم و العلماء مع أنّ العلماء ورثة الانبیاء و قد قال تعالی: إِنَّما یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و منها انّهم یستحلّون المحرّمات و یهتكون الحرمات، و منها أنّهم ینكرون خلافة الشیخین و یریدون أن یوقعوا بالدین الشین، و منها أنهم تطول ألسنتهم علی عایشة و یتكلّمون فی حقّها ما لا یلیق بشأنها مع أنّ الله تعالی أنزل عدة آیات فی برائتها و نزاهتها. فهم كافرون بتكذیب القرآن العظیم، سابّون للنّبی صلی الله علیه و آله ضمنا بنسبتهم الی أهل بیته هذا الأمر العظیم، و منها یسبّون الشیخین و سبّهم كسبّ النبی صلی الله علیه و آله فیجب قتل هؤلاء الاشرار الكفّار الفجّار، تابو أم لم یتوبوا، فلا یجوز. تركهم علی ما هم علیه باعطاء الجزیة و لا بأمان موقّت و لا بأمان مؤبّد و یجوز استرقاق نسائهم لان استرقاق المرتدة بعد ما لحقت بدار الحرب جائز و كل موضع خرج عن ولایة الامام الحق، فهو بمنزلة دار الحرب و یجوز استرقاق ذراریهم تبعا لامهاتهم لان الولد یتّبع الأمّ فی الاسترقاق. «1»
زمانی كه نوح افندی فتوایی درباره شیعه نگاشت، امیر شرف الدین علی شولستانی كتاب را برای شیخ علی نقی كمره‌ای فرستاد و از وی خواست تا برای وی جوابی بنگارد. افندی می‌گوید كه نوشته نوح افندی در زمان سلطان مراد نوشته شده و این موقعی بوده كه وی بر آن بود تا بغداد را از تصرف صفویان خارج كند. نوح افندی در آن وقت این رساله را نوشته و فتوای به وجوب جنگ با شیعه و تجویز كشتن و غارت آن‌ها و به اسارت درآوردن آن‌ها داده است. «2» علی نقی كمره‌ای كه زمانی قاضی شیراز و اصفهان بود، ردیه‌ای با نام جامع صفوی بر این فتوا نوشت. متن فتوای نوح افندی در جامع صفوی آمده «3» و صاحب روضات به نقل از همان كتاب متن كامل آن را آورده است. «4» این فتوا در كتاب العقود الدریة فی تنقیح الفتاوی الحامدیه هم آمده است. «5» علاوه بر كمره‌ای جوابیه دیگری از شیخ الاسلام حسن
______________________________
(1). خوانساری، همان، ج 4، ص 383- 384
(2). افندی، همان، ج 4، ص 272
(3). این كتاب به شماره‌های 290، 3654، 4046 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود.
(4). خوانساری، همان، ج 4، ص 384
(5). طباطبائی، موقف الشیعة، ش 6، ص 40
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 85
رشتی برای فتوای نوح افندی نوشته شده است. «1»
در برابر عثمانی‌ها، در این سوی نیز این قبیل استفتاها و فتواها وجود داشت. در این زمینه استفتایی توسط شاه عباس از میرداماد صورت گرفت كه متن آن چنین است: صورت استفتای شاه عباس از ثالث المعلمین میر محمد باقر داماد قدس سره
چه می‌فرماید بندگان نواب مستطاب معلی القاب سید اعاظم المحققین و سند افاخم المدققین استاد اهل الحق و الیقین و اسناد الخلائق اجمعین، فحل الفحول، امام العقول، حلال المشكلات بفكره الصائب، كشّاف المعضلات برأیه الثاقب سلطان العلماء الراسخین، برهان الحكماء المتألهین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین، محیی مراسم آبائه الطاهرین، شمس المشرقین، بدر الخافقین، ثالث المعلمین بل المعلم الاوّل، لو كشف الغطاء عن البین جرّ العقول عن المین، آیة فی العالمین، عصام الفقهاء المتمهدین، أعلم المتقدّمین و المتأخّرین، خاتم المجتهدین، سمّی خامس أجداد المعصومین محمد باقرا لعلوم الاولین و الاخرین- ایّده الله تعالی علی مسند الارشاد و الاجتهاد الی یوم الدین:
در این مسأله شرعیه كه عسكر رومیه كه قلعه دار السلام بغداد را محاصره كرده‌اند، شرعّا با ایشان مقاتله و محاربه و جنگ و جدال واجب است و هر مؤمن كه ایشان را قربة الی الله بكشد غازی و جهاد كننده در راه خداست و هر مؤمن كه در دست ایشان در این محاربه و جنگ كشته شود شهید است، و فرار و گریختن از جنگ ایشان حكمش گریختن از جنگ و جهادی است كه در خدمت امام- علیه السلام- باشد یا نه؟
جواب استفتاء:
بسم الله الرحمن الرحیم. آنچه مرقوم شده كه از من مأخوذ است مطابق واقع و مقتضای دین مبین و حكم شرع مقدس در مسأله مسؤول عنها همین است، مجاهده با عسكر روم كه محاصر قلعه مدینة السلام بغدادند جهاد شرعی است و در حكم آنست كه در معسكر امام واجب الاطاعه واقع بوده باشد؛ و تقاعد از این جهاد به منزله فرار و گریختن از معركه قتال اهل بغی است، هر مؤمن كه در این واقعه خالصا مخلصا لوجه الله الكریم و از برای ابتغاء رضای الهی مقاتله و محاربه نماید، غازی فی سبیل الله است؛ و اگر مقتول شود به زمره شهدا ملحق و رتبه درجه شهادت را مستحق خواهد بود؛ و الله سبحانه یحق الحق و یهدی السبیل. «2» محل مهر میر محمد باقر داماد.
______________________________
(1). دانش‌پژوه و ... فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملك، ج 2، ص 190 نیز بنگرید: حائری، فهرست مجلس ج 10، بخش سوم، ص 1348
(2). این استفتاء و جوابیه آن در پشت برگ اول نسخه شماره 1298 كتابخانه جامع گوهر شاد آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 86
گفتنی است كه گزارشی از محمد باقر استرآبادی- كه گویا باید همین میر داماد باشد- در دست است كه در جریان محاصره بغداد توسط عثمانیان، به علمای بغداد نگاشته است. او در سفر حج گزارش وقایع مصیبت‌بار این شهر را از زبان زائران شنیده است، آن‌گونه كه «هر روز جمع كثیر از صغیر و كبیر و برنا و پیر در قلعه از فقدان قوت، فوت و تلف و ملحق به سایرین سلف می‌گردیدند». وی طی این نامه به علما و زمامداران بغداد نوشته است كه اگر احمد پاشا را «هوس حكمرانی و فرمانروایی باشد، عجزه و ضعفا كه بهین ودیعه كارخانه ابداعند از این دو حالت بری و لامحاله به نافذ الامری مبسوط الید در مقام رعیّتی و فرمانبری می‌باشند و ایشان را در آن میانه تقصیری نیست كه پامال جنود و محن و غارت‌زده سپاه فتن شوند». در نهایت هم تأكید كرده كه اگر این نصایح را نپذیرند بایست «خون همه مسلمانان را به گردن گیرند.» «1»
______________________________
(1). منشآت امام قلی میرزا، نسخه خطی شماره 1859 ص 121 از كتابخانه آیة الله گلپایگانی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 87

(2) احكام الدینیة فی تكفیر قزلباش‌

اشاره

حسین بن عبد الله شروانی‌

مقدمه‌

رساله حاضر در شمار رساله‌هایی است كه در قرن دهم هجری درباره دولت صفوی و مذهب شیعه نوشته شده است. مطالب آن در ارتباط با دولت صفوی و تبعات روی كار آمدن این دولت، آگاهی‌های تازه‌ای را برای شناخت تاریخ مذهبی این دوره به دست می‌دهد. این رساله در دوره شاه طهماسب نوشته شده و ضمن آن به شاه اسماعیل و نیز اجداد وی پرداخته شده است.
نكته بس مهم در این رساله این است كه بخش مهمی از تبلیغات موجود در بلاد عثمانی را بر ضد مذهب شیعه، در خود درج كرده و بر اساس آن‌ها، فتوای قتل شیعیان را به شدیدترین وجه و در چندین نوبت و با تأكید بر این كه كشتن هر یك از آنان بهتر از كشتن هفتاد كافر حربی است، گوشزد كرده است؛ یك نمونه آن چنین است: «فمن قتل واحدا من هذه الطائفة الملعونة المشركة فكأنّهما قتل و غزا سبعین نفرا من أهل دار الحرب.» در واقع، این كتاب نقش عالمان اهل سنت در تحریك جامعه عثمانی بر ضد ایران صفوی نشان می‌دهد.
رساله حاضر، افزون بر آن كه برخی آگاهی‌های تاریخی در آن آمده، مشتمل بر اتهام‌های فراوانی درباره مذهب تشیع و خاندان صفوی و معتقدات رایج میان شیعه در آن روزگار است. این مطالب، به قدری تبلیغاتی و در واقع، سست و بی‌پایه است كه عقل سلیم، كوچك‌ترین تردیدی در نادرستی آن‌ها نخواهد كرد. مطالبی از قبیل آن كه شیعیان، شاه اسماعیل را خدا می‌دانند، زنا را روا شمرده و خوردن شراب را مجاز می‌دانند. اهل نماز و روزه نیستند. و نكته شگفتی مانند این كه شاه طهماسب با خواهر خود ازدواج رسمی كرده است. یا آن كه شیعیان هر روز قرآن. را زیر پا گذاشته آن را پایمال كرده و آلوده‌اش می‌سازند. و یا آن كه شیعیان برآنند تا كعبه را از مكه برداشته، به اردبیل منتقل كنند. و درست اینجاست كه انسان به یاد تبلیغات كشور سعودی می‌افتد كه پس از حادثه خونین مكه در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 88
سال 1366 در روزنامه‌ها اعلام كردند كه ایرانی‌ها قصد انتقال كعبه به شهر قم را داشتند.
افزون بر اینها، در رساله حاضر، چندین حدیث جعلی آمده است كه ساخته قرن دهم هجری بوده و نشان می‌دهد كه دامنه جعل حدیث تا كجا ادامه یافته است.
از مجموع آنچه در این كتاب آمده است، چنین بدست می‌آید كه مؤلف تنها بر آن بوده تا رساله‌ای تبلیغاتی و از اساس و پایه دروغ برای فریب عوام اهل سنت بنویسد و آنان را به كشتن شیعیان تحریك نماید. با این همه، باید گفت كه این رساله می‌تواند گوشه‌ای از ادبیات رایج ضد شیعی را در تسنن موجود در شرق و غرب ایران را نشان دهد. رساله حاضر در چهار باب به نام چهار خلیفه تنظیم شده است.
باب اول در بیان دیدگاه‌های مذهبی دولت صفوی و در اصل مذهب امامیه در آن روزگار.
باب دوم درباره جنگ سلطان عثمانی با صفویان و فضلیت جهاد با آن‌ها.
باب سوم در بیان اقوال شاه اسماعیل و اعتقادات صفویان درباره شاه اسماعیل.
باب چهارم در بیان اقوال و افعال شیخ حیدر و شیخ جنید، پدر و جد شاه اسماعیل.

مؤلف رساله‌

نویسنده خود را حسین بن عبد الله شروانی معرفی كرده است. شمس الدین سامی در قاموس الاعلام از وی كتاب حاضر یاد كرده و نوشته است كه وی سیادت صفویه را در رساله احكام الدینیه انكار كرده است. «1» در نسخه‌ای كه در اختیار ما بود و متن حاضر را بر اساس آن چاپ كردیم، چیزی در این باره نیامده است. بروكلمان نسخه‌ای از آن را معرفی كرده، «2» و كحاله نیز به نقل از بروكلمان، نامش را در كتاب خود آورده است. «3» نكته مهم آن است كه میرزا مخدوم شریفی، در تلخیصی كه برای نواقض الروافض خود نوشته و نسخه‌ای از آن در اختیار علامه محقق استاد سید محمد علی روضاتی- زید عزّه- قرار دارد، از این رساله یاد كرده و مطالبی از آن درباره شاه طهماسب نقل كرده است.
آنچه از رساله حاضر بدست می‌آید آن است كه وی شروانی- نه شیروانی- بوده و پس از روی كار آمدن صفویان و تصرّف آن نواحی توسط شاه اسماعیل، به سرزمین عثمانی گریخته است. وی نوشته حاضر را در شهر ماردین تألیف كرده و در این رساله یادآور شده است كه رساله‌ای هم با عنوان رساله عدلیه نوشته است. زندگی وی باید در دوره میانی قرن
______________________________
(1). سامی، شمس الدین، قاموس الاعلام، ج 4، ص 2854
(2). بروكلمان، ذیل تاریخ الادب العربی، ج 2، ص 507
(3). كحاله، معجم المؤلفین، ج 4، ص 24
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 89
دهم هجری باشد؛ چنان خود در این كتاب، از كشتار شماری از سنیان در دهه چهل قرن دهم هجری یاد كرده است. همچنین در جایی آمده است كه وی در سال 947 زنده بوده است. «1»
رساله حاضر بر اساس نسخه شماره 2386 مرعشی برگ‌های 18- 32 آماده شده است.
بر اساس آنچه در پایان نسخه حاضر آمده، تاریخ كتابت آن در سال 996 هجری است.
گفتنی است كه نسخه‌ای دیگر از این رساله در فهرست كتابخانه ملك ج 7، ص 121 معرفی شده است.
رساله احكام الدینیة از لحاظ ادبی سخت سست بوده و مؤلف آن كه به احتمال ترك‌زبان یا فارسی زبان بوده، قادر به نوشتن به عربی به صورت صحیح و روان نبوده است. ما نیز بجز موارد بسیار اندك، ساختار اصلی آن را حفظ كردیم. تنها مواردی را كه مؤلف به حاشیه روی پرداخته و ارزش تاریخی نداشته است، حذف كرده و به جای آن نقطه‌چین گذاشته‌ایم. این موارد نوعا در جاهایی است كه مؤلف به نقل آیات و احادیث مفصل در زمینه‌ای خاص پرداخته است.

*** [متن رساله]

اشاره

كِتابٌ كَرِیمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «2» الحمد للّه الذی جعل سلطاننا صاحب القران و جعله خلیفة خلفاء الایران و التوران و بعثه مهیبا علی الكفرة و قالعا رؤوس المشركین عن الأبدان، الذی هو ماحی آثار الظلمة و قادح الفسقة و الطغیان، فهو الذی لم یخلق مثله فی الأزمان الذی هو منبع الجود و معدن الحلم و العرفان و معلوم و مشهود فی العالم بالعدل و الاحسان و ممدوح فی الأقالیم السبعة باتباع السنّة و البرهان السلطان بن السلطان، سلطان سلیمان خان «3» خلّد ملكه و سعادته بعون عنایة الرحمان؛ فیقول العلماء و الوزراء: لیس له أحد فی الفكر و التدبیر نظیرا، فكان بعثه الی المسلمین هادیا و نصیرا ثم رفع ظلمة البدعة عن الناس كالشمس مضیئا و القمر منیرا، فطوبی للناس، قد كان لهم معینا و ظهیرا، فیقول الناس الشكر علینا لمن أرسله إلینا بشیرا فقد أرسل الی الظالّین المضلّین نذیرا فحینئذ قد كان یوما «عَلَی الْكافِرِینَ عَسِیراً» «4» «فَلا تُطِعِ الْكافِرِینَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِیراً»، «5»
______________________________
(1). موسوی، اردبیل و دانشمندان آن، ج 2، ص 11، پاورقی.
(2). نمل، 30
(3). سلطان سلیمان خان قانونی بن سلیم، سلطنت از 926 تا 974
(4). فرقان، 26
(5). فرقان، 52
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 90
یوم یفّر الضالّ یقول: یا لیتنی لم أتّخذ طهماسب «1» نصیرا بل یعض یدیه و یقول یا لیت لم نعتقده إلها قدیرا كما قال الله «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلی یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا یا وَیْلَتی لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا». «2»
و صلّی الله علی سیّدنا محمد المبعوث الی العالمین أقطارا و علی اله الّذین كانوا بین الأنام نجوما و ازهارا و علی أصحابه الذین جاهدوا المشركین لیلا و نهارا، صلاة دائمة مادامت الأفلام بقدرته دوّارا ف «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِینَ دَیَّاراً إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَكَ وَ لا یَلِدُوا إِلَّا فاجِراً كَفَّاراً «3»» كما أرسل الریح علی قوم عاد و الصیحة علی ثمود كانا بالوعد غرّارا و خسف قارون بماله و أغرق فرعون باله كانا فی القول غدّارا ...
و بعد هذا یقول خادم الفقراء الربّانی حسین بن عبد الله الشروانی: لمّا اطلعت علی أفعال هذه الطایفة و أقوالها الخارجة عن طریق أهل السنة و الجماعة و القوانین الشریعة الاسلامیة، الموسومة ب «قزلباش» هو مشهور بین علماء الروم و العرب و العجم فهی أشدّ كفرا و نفاقا و ضلالا من قوم عاد و نمرود و فرعون لعنة الله علیها و علی أعوانها و أنصارها متمسّكا بقول الله تعالی «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ «4»» ... و لقوله تعالی عزّ و جلّ: «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّهِ أَنْ یُذْكَرَ فِیهَا اسْمُهُ وَ سَعی فِی خَرابِها أُولئِكَ ما كانَ لَهُمْ أَنْ یَدْخُلُوها إِلَّا خائِفِینَ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ «5»» كما فسّرها العلماء الفضلاء الموقنون فوجب علینا أن نكتب رسالة فی بیان أحوال هذه الطائفة ثم نعرض علی خدمة من له قدرة تامّة و شوكة عامّة و همة خاصّة ... نعنی به حضرة صاحب القران و مطلق الزّمام و هو خلیفة الخلفاء العظام و ملجاء القضاة و العلماء الكرام و معین الفقراء و المساكین و الأیتام و مقوّی الشریعة علی نهج كلام الملك العلّام و بحدیث خاتم الأنبیاء الفخام، صاحب العدل و مدبّر النظام، قامع البدعة و دافع الظلام، كریم الذّات، مرضی الأنام، خلیق الخلق، موزون الكلام، مدّ الله ظلّه إلی یوم القیام و أسبغ علی البرایا ظلاله و أفاض علی الرّعایا عدله و إفضاله و بلغ فی الدارین سؤاله و آماله و ختم بالصالحات أعماله و أیّد بالنّصر أعوانه و أیّد بالشكر إحسانه و خلّد بالظفر سلطانه و سدّد بالذكر برهانه.
فألفّتها فی بلدة ماردین صانها الله من شرور الماردین و سمّیتها أحكام الدینیة لأنها فاصل بین أهل البدعة و السّنة، كما ألّفنا رسالة عدلیة فی البلدة المذكورة فی تاریخ طموس؟ و جعلتها
______________________________
(1). دومین شاه صفوی، سلطنت از 930 تا 984
(2). فرقان، 28
(3). نوح، 26، 27
(4). آل عمران، 85
(5). بقره، 114
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 91
مشتملة علی أربعة أبواب لأن الأربعة خیر الأعداد كما روی السلف عن الرسول صلی الله علیه و سلم: خیر الأعداد اربعة و اثنی عشر، و كذا عبادة أهل السموات و الأرضین علی أربعة مرتبة، و حصول علم رمل من أربعة نقطة، و تتمیم جفر الجامع علی أربعة اصل ... و مع هذا قال اكثر المشایخ المحققین و العلماء و الفضلاء المدققین انّ اكثر مدار الأشیاء متفرقه علی اربعة، محسوسة كانت أو معلومة، مع انّ الملائكة المقرّبین اربعة: جبرائیل و میكائیل و اسرافیل و عزرائیل و الأنبیاء المختارون اربعة، و كتاب الله اربعة انجیل و زبور و تورات و فرقان، مع ان الفرقان أربعة ربع و اسم المشهور لرسولنا صلی الله علیه و سلم اربعة: محمد و احمد و محمود و ابو القاسم مع ان لفظ محمد و احمد و محمود [!] أربعة أحرف، مع انّ حرف الدال بحساب الاجل الأبجد فی هذه الأسماء الثلاثة أربعة، و الصحابة المختارون أربعة و للكعبة شرّفها الله أربعة أركان و المذاهب و النكاح أربعة، و السّنة أربعة فصل و الشهر أربعة جمع، و أصل الأشیاء أربعة لأن العناصر أربعة: التراب و السماء و النار و الهواء، مع ان لفظ عنصر أربعة أحرف، و مع هذا انّ اكثر الحیوانات تمشی علی أربعة من الرّجل و الید، و مع انّ لفظ عالم و خاتم و ظاهر و باطن كلها أربع احرف، مع هذا أكثر صفات الله أربعة أحرف مثل علیم و حلیم و عظیم و سمیع و بصیر و قدیر، مع أن فرض الوضوء علی أربعة، الوجه و الیدین و الرأس و الرجلین، و مع أن أكثر الصلوات أربعة ركعة و أفضل العبادات العملیّة أربعة الصوم و الصلوة لطهارة الجوارح و الزكاة لطهارة المال و الحج لطهارة الذنوب، و افضل العبادات القولیة أربعة أیضا سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلا اللّه و الله أكبر، فسبحان لتنزیهه و تفكیره و الحمد لله لتحمیده و تشكیره و لا إله إلا اللّه لتوحیده و تفریده و اللّه أكبر لافتتاح و اباحة، و الجنّة أربعة مقامات الفردوس و جنّة المأوی و جنّة العدن و جنّة النعیم، و مراتب النفس أربعة: النفس الأمارة و النفس اللّوامة و النفس الملهمة و النفس المطمئنّة بمعنی المرضیة؛ و مراتب المزاج أیضا أربعة: صفراویٌّ و سوداویٌّ و بلغمیٌّ و دمویٌّ؛ و مراتب العقل أیضا أربعة عقل هیولانیّ و عقل بالملكة و عقل بالمستفاد و عقل بالفعل، و قال العلماء و الحكماء رحمهم الله: قوام الدنیا بأربعة أشیاء أوّلها بعلم العلماء و الثانی بعدل الامراء و ثالثها بسخاوة الأغنیاء و رابعها بدعاء الضعفاء و من أمثال هذا لا یعدّ و لا یحصی.
الباب الاول فی بیان أقوال هذه الطائفة و أفعالها و اعتقاداتها و إضلالها و بیان فرضیة هذه الغزوه و أفضلیتها علی سایر الغزاء.
الباب الثانی فی بیان طریق ذهاب حضرة خداوندگار- مدّ الله ظلّه إلی یوم القرار- الی هذه الطایفة الضالّین المضلّین الموصوفین بوصف فرعون كذهاب حضرة موسی و هارون علیهما الصلوة و السّلام الی فرعون و بیان طریق العدل و المحاربة.
الباب الثالث فی بیان أقوال أكبر هذه الطایفة الضالّین المضلّین و هو اسماعیل الذی ادّعی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 92
الألوهیة و بیان أفعاله و اعتقاده و اضلاله لعنة الله علیه و علی أعوانه و أنصاره أجمعین و بیان سنین الّتی مضت بین الأنبیاء من حضرت آدم الی رسولنا الخاتم علیهم الصلوة و السلام و منه الی یومنا هذا.
الباب الرابع فی بیان أحوال و أقوال و أفعال شیخ حیدر و جنید من أیّ وجه ضالّ و أضلّ.

الباب الاوّل فی بیان أقوال و أفعال و اعتقاد هذه الطایفة و اضلالها و بیان فرضیة هذه الغزوة مع أفضلیتها علی سائر الغزوات.

و اعلم أن العلماء و الفضلاء المؤمنین الموقنین المتمسّكین بالكتاب و السنة و السالكین بالنهج المتین، فمنهم علماء الروم خصوصا الموصوفون بجمیع فضائل الحكماء المتقدّمین، المعروفون بمفاخر العلماء المتأخّرین، المشهورون فی الفتوی بین الفضلاء المحققین، المفتیون فی ممالك الروم و العرب و العجم، المتمیّزون الحق عن الباطل بین أهل السنة و سایر الامم المفرّقون الصواب عن الخطأ فی المذاهب الاربعة ...، ثم قضاة عساكر سلطان سلاطین المسلمین، زید علمهم و فضلهم بلطف مالك یوم الدین، ثم العلماء المحققون و الفضلاء المدققون المشهورون بعلماء الثمانیة الموصوفون بالفضائل الرحمانیة، ثم القضاة المتشرعون فی الشرع القویم و مقوی الشریعة علی نهج الكلام القدیم ثم قضاة البلاد العشرة الموصوفون بوصف العشرة المبشّرة ثم علماء شروان مثل مولانا عبد طاهر و مولانا فتح و مولانا نعمة الله و مولانا محمد و مولانا شمس الدین و مولانا قاسم و مولانا میزرا و مولانا نعمان و مولانا فتح و مولانا سید ولی و مولانا عبد الشكور و مولانا عبد الجبار و مولانا عبد الحلیم و غیرهم جمیعا، و علماء ماوراء النهر نعنی بهم علماء سمرقند و بخارا و غیرهم و هم مولانا محمود و مولانا ابراهیم و مولانا محمود البلخی و مولانا حاجی و مولانا محمد الحنفی و مولانا علی و مولانا عمر و غیرهم، و علماء خراسان مثل مولانا شیخ الاسلام و مولانا میر مرتاض و مولانا محمد و مولانا سید جمال الدین محدث و مولانا علی بن جنید و مولانا مباركشاه قهستانی و مولانا محمد شریف و مولانا قاسم علی و مولانا شیخ نور الدین و شیخ زین الدین و شیخ ابو الوجد و مولانا زاده ابهری و غیرهم، و علماء آذربایجان و علماء قره باغ مولانا عبد الغنی و مولانا حاجی احمد المشهور بشاعران علی و مولانا شیخ شریف و مولانا احمد الحنفی و مولانا عوض و مولانا محمد الشهیر بآسایش و مولانا اسماعیل و مولانا صلاح الدین و مولانا احمد المشهور بدكشادی و مولانا اسماعیل الشهیر بقره‌چی اوغلی و مولانا اشمیل الگنجوی و مولانا پاشاجان و مولانا معین البرعیین و مولانا شكر الله و مولانا سراج الدین و مولانا شریف الغنبین، و علماء گیلان مثل مولانا عبد الكریم اللنگر كنانی و مولانا محمد الخلخالی و مولانا احمد القزوینی، و علماء نخجوان مثل مولانا قاسم و مولانا احمد و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 93
مولانا علی الار زنجانی و علماء كردستان مثل مولانا محمد البرقلی و مولانا اسماعیل الجزری و مولانا ابو بكر الییّی و مولانا حصر العمادی و مولانا عبد الوهاب الكورانی و مولانا شیخ ابراهیم و مولانا شجاع الدین و غیرهم من العلماء الذین لایعد و لایحصی كلّهم اجتهدوا علی قدر الوسعة و الامكان و افتوا بكفرها و حكموا به بل علی شركها بدلیل قوله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ «1»» و قوله تعالی: «جَعَلَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَأَلْقِیاهُ فِی الْعَذابِ الشَّدِیدِ» «2» ثم قالوا ما رأینا و لا سمعنا مثل هذه الطائفة جائت فی الدنیا بل لا یجی‌ء مثلها- و الله أعلم- ضالّون مضلّون و مفسدون مع أنهم مصرّون علی الضلالة و مكرهون الناس علی ارتداد دینهم و مذهبهم و طائفة اخری من الكفرة الفسقة و الفجرة لا یتعرّضون علی الناس بدینه و مذهبه اصلا؛ امّا هذه الطائفة فقد تعرّضوا و تكلّفوا الناس الی الدین الباطل و مذهب العاطل ....
اما مخالفة هذه الطائفة لمذهب أهل السنة و الجماعة فظاهر مع أنها لعنوا و طعنوا القرآن و الانبیاء علیهم الصلاة و السلام و علی الصحابة و ائمة المذاهب الاربعة رضوان الله علیهم أجمعین، بل تبرّؤون عنهم مع أنّ التبریّ عن القرآن كفر كما قال صاحب الخزانة «3» لان القرآن قرآن قبل تعلمه فیكون التبریّ عنه كفر.
مع أنها [الطائفة] آمرون الناس بالسجدة علی الشاه و أولاده بل یجرونه [الناس] معتقدا بوجوبها «4» له كما قال صاحب العمدة و غیره: و لو سجد لغیر الله معتقدا یكفر، لان التسجّد و السجود و العبود و التعبّد لغیر الله كفر، لانّه یستلزم الشرك بالرضا و الاعتقاد مع انّ الرضا بالكفر كفر و لانّ الرضا بالكفر مستحسنا له كفر.
مع أنها یلقون المصاحف فی التنور یحرّقونها و بالقاذورات یلوثونها، نعوذ بالله و یضعونها تحت أقدامهم و یهیّنونها كلّ الاهانة.
و أما البغض و الطعن فی حقّ الأنبیاء فظاهر، خصوصا علی رسولنا محمد صلی الله علیه و
______________________________
(1). آل عمران، 90
(2). ق، 26
(3). مقصود مؤلف كتاب خزانة الفقه از ابو اللیث سمرقندی حنفی (م 383) است كه یك دوره مختصر فقه است.
(4). مسأله به خاك افتادن در برابر شاهان صفوی همیشه مورد اعتراض عثمانی‌ها بوده است. به نقل صاحب روضات، شاه عثمانی در این باره به طهماسب نوشت: و كیف تأذنون فی أن یسجد لكم الناس مع انّ السجود لغیر الله تعالی كفر لیس به یقاس. پاسخ طهماسب این بود كه: اما حكایة السجود الرعیّة لنا مثل سجود الملائكة لجدّنا آدم علیه السلام حین اوحی الامر بذلك الیهم، انّما یفعلون شكر لله سبحانه و تعالی علی ما أنعم بنا علیهم. خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 7، ص 192 (ذیل شرح حال منصور بن محمد غیاث الدین دشتكی). عبید الله خان ازبك هم همین اشكال را مطرح كرده است. نك: روملو، احسن التواریخ، ص 221؛ صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، ج 5، بخش 1، ص 149
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 94
[اله] و سلم لأجل عائشة الصدّیقة رضی الله عنها و عن أبیها و الصحابة رضی الله عنهم.
مع أن بعضها قالوا انّ الشاه الهنا و الشاه لم یرسلهم الینا و الی كلّ الناس و المراد من الشاه عند بعض الروافض علی بن أبی طالب كرّم الله وجهه و عند بعضها اسماعیل بن حیدر و أولاده و عند بعضها الشاه اسم من اسماء الله.
و أما اللعن و الطعن فی حق بعض أهل بیت رسول الله صلی الله علیه و [اله] و سلم و فی الصحابة رضی الله عنهم فواجب عندها بناء علی اعتقاداتها الباطلة و مذاهبها العاطلة، ثم یلعنون علی المذاهب الاربعة ... یقولون: لعنت بر مذهب حنفیّه و شافعیة و مالكیة و حنبلیة.
مع أنّهم أحرقوا قبر امام المهتدین و أعظم العلماء المجتهدین و أفخم المحققین «1» سراج الملّة و الدین الذی روی السلف فی حقّه عن رسول الله صلی الله علیه و [اله] و سلم: هو سراج امّتی هو سراج امّتی؛ «2» و كنیته ابو حنیفة و اسمه نعمان و مأویه الرضوان بعنایة الخالق الرحمن.
و قال النبی صلّی الله علیه و [اله] و سلم: «أوحی الله تعالی الی موسی بن عمران صلوات الله علیه: إنی أبعث فی آخر الزمان رجلا عالما نقیا تقیا اسمه نعمان كنیته ابو حنیفة، من أحبّه فقد أحبنی و من أبغضه فقد أبغضنی». و قال علیه السلام: «آدم و من دونه یفتخرون بی و أنا أفتخر برجل اسمه نعمان و كنیته ابو حنیفة رضی الله عنه من عمدة الفتوی»!
و كذلك أحرقوا قبر امام أبی یوسف «3» من ائمّة الحنفیّة و هو مدفون ببغداد و كذلك أحرقوا قبر صاحب الأنوار من ائمة الشافعیة المشهور بامام یوسف الأردبیلی «4» علیهم الرحمة و الرضوان و كذلك أحرقوا قبور المشایخ المتّقین و الزّهاد المتشرّعین و السلاطین العارفین و هم با یزید البسطامی «5» و الشیخ ابو اسحاق الكازرونی «6» و الشیخ زین الدین الخوافی «7» و الشیخ
______________________________
(1). در منابع به تخریب برخی از قبور موجود در بغداد اشاره شده است. در این باره نك: العزاوی، عباس، تاریخ العراق بن الاحتلالین، ج 3، ص 341، 342
(2). تمیمی الداری، الطبقات السنیّة فی تراجم الحنفیة ج 1، ص 81. مؤلف در همان‌جا تردید در صحّت این حدیث كرده است.
(3). قاضی ابو یوسف یعقوب بن ابراهیم انصاری، شاگرد برجسته ابو حنیفه و نویسنده كتاب الخراج و كتاب‌های دیگر، متولد به سال 113 و متوفای 182 هجری.
(4). مقصود جمال الدین یوسف بن ابراهیم اردبیلی شافعی مؤلف «الانوار لعمل الابرار» متوفای 779 هجری است كه حواشی چندی بر آن نوشته شده است نك: حاجی خلیفه، كشف الظنون، ج 1، ص 195. و نگاه كنید: موسوی، فخر الدین، تاریخ اردبیل و دانشمندان آن، ج 2، ص 351- 353
(5). ابو یزید بسطامی متولد 188 و متوفای 261 زاهد و صوفی مشهور. این سخن كذب است؛ زیرا بنای كهن قبر با یزید بسطامی همچنان بر جای مانده و خبر زیارت آن مقبره توسط شیخ بهایی همراه شاه عباس را مجلسی اول در رساله اصول فصول التوضیح- كه در همین مجموعه چاپ شده- آورده است.
(6). ابو اسحاق ابراهیم بن شهریار كازرونی متوفای 426 از شیوخ متصوفه. نك: جامی، نفحات الانس، ص 260، ش 322
(7). شیخ زین الدین ابو بكر خوافی از شاگردان شیخ عبد الرحمن مصری بود كه در هرات مرشدی می‌كرد و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 95
عبد القادر الگیلانی «1» و زبدة المشایخ و برهان السالكین الشیخ الكبیر الشیرازی و مولانا عبد الرحمن الجامی «2» رحمة الله علیهم رحمة واسعة و كذلك احرقوا قبور غیرهم من العلماء و الصلحاء لایعدّ و لایحصی.
ثم یلعنون علی كل أهل السنة و الجماعة من أوّلهم الی یومنا هذا، بل اعتقدوا قتل العلماء و الفضلاء غزوة و ثوابا بناء علی اعتقادها الفاسدة و زعمها الباطلة فقتلوا بغیر حق كثیرا من العلماء و الفضلاء، مثل مولانا شیخ الاسلام خراسانی و مولانا عزیز النخجوانی و مولانا شكر الله المغانی، و مولانا بابا خطابی و أولاد مولانا اشمویل الگنجوی و مولانا حاجی الیزدی، ثم احرقوا أكثرهم و مع هذا ما بین أربعین الی خمسین و تسعمائة قتلوا ثلاثین نفرا من أفضل العلماء الفضلاء من الشروانی و من السعد الخجوری و من التبریز و من القزوین و من اللّاری، و من الشروان مثل مولانا نور و مولانا محمود و مولانا محمد و غیرهم و من السعد الخجوری مثل مولانا اسكندر و ولد مولانا احد الدین و من التبریز مولانا حسن ولی و مولانا حبیب الله شرف آبادی و غیر هم، لانّ سبب قتلهم عند هذه الطائفة انّهم رئیس علماء السنة و الجماعة و حینئذ ثم أحرقوا اكثرهم فكیف لا یكون هذه الطائفة أشدّ من الكفّار مع أنّ هذه الایة:
«وَ مَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِیها وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَ لَعَنَهُ وَ أَعَدَّ لَهُ عَذاباً عَظِیماً «3»» تدلّ علی ذلك.
ثم قالوا یجب علینا أن نلعن علی كل أهل السنة و الجماعة من السالفین و أن نعلن و نقتل من العلماء الحاضرین، فلذلك اختار العلماء من سائر المسلمین الفرار من أوطانهم من جانب الی جانب و من ناحیة الی ناحیة و من ولایة الی ولایة و تركوا أموالهم و أولادهم بین أیدیها خوفا من أعداء الدین المقامعین و القالعین أساس الاسلام و رجاء من الله أن یبقیهم علی دینهم الأصلی و الشرع القویم الفصلی ... لانّ من وقع فی أیدیها و خالط أضاع الدین و الّا قتل فی أیدیها فحینئذ یجب الهجرة منها كما قال القاضی البیضاوی فی سورة النساء فی تفسیر هذه الایة: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا
______________________________
در سال 738 هجری درگذشت (ریاض السیاحه، ص 239) و نك: جامی، نفحات الانس، اعلام، ذیل مورد.
(1). عبد القادر بن موسی گیلانی (471- 561) از برجستگان متصوفه. شاه اسماعیل پس از سلطه بر بغداد در سال 914 زاویه‌ای رای كه منسوب به مریدان عبد القادر بود، تخریب كرد. نك: العزاوی، تاریخ العراق بین احتلالین، ج 3، ص 343.
(2). عبد الرحمن بن احمد جامی از صوفیان و ادیبان برجسته هرات (817- 898) صاحب نفحات الانس و بسیاری از آثار دیگر.
(3). نساء، 93
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 96
أَ لَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها فَأُولئِكَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ ساءَتْ مَصِیراً». «1» و فی الایة دلیل علی وجوب الهجرة ... و عن النبی صلّی الله علیه و [اله] و سلم: من فرّ بدینه من أرض الی أرض و ان كان شبرا استوجبت له الجنة و كان رفیق أبیه إبراهیم و نبیّه محمد علیهما السلام. امّا اذا كانوا مستعجزین و مستضعفین فلا یجب الهجرة و الفرار كما قال الله تعالی: «إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلْدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبِیلًا فَأُولئِكَ عَسَی اللَّهُ أَنْ یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللَّهُ عَفُوًّا غَفُوراً». «2»
الحاصل من كان له قدرة و استطاعة فی الجملة فالاولی و الألیق له الهجرة و الفرار كما قال الله تعالی: «وَ مَنْ یُهاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُراغَماً كَثِیراً وَ سَعَةً وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً». «3» امّا هذه الایة فقد تدلّ علی مؤیّد الحدیث مع أنّ الفرق المبتدعة اثنان و سبعون فرقة كلّ واحد منها متّصف بأفعال مذمومة و أقوال خبیثة مخصوصة و مع أنها لا یتعرّضون علی الناس دینا و مذهبا اصلا، أما هذه الطایفة فقد تعرّضوا و تكلّفوا الناس الی الدین الباطل و المذهب العاطل بل یجرّونها كما أنها متّصفة بأشدّ الأحوال القبیحة و الأفعال الخبیثة اللتان لا یصدران عن كلّ فرق المذكورة الّا عن هذه الطائفة الخارجة المذكورین و مع هذا معلوم بین العام و الخاص بل مشهور بین الناس أن طهماسب قد زنی علی أختیه بطریق الإستحلال و یجامعها متی شاء علی طریقة المنكوحة و مع أنه باطل فی جمیع الادیان و الملل و الفرق المذكورة، بل لا یجری بین أولاد حضرت آدم الی رسولنا الخاتم صلی الله علیه [و اله] و سلم، بل لا یجری الی انقراض بنی آدم هذه الأحوالات القبیحة المذكورة ... و الله أعلم هی من علامات الكفر، بل من علامات الشرك فی الشریعة النبویة المصطفویة علیه الصلاة و السلام ... لانّ اللعن و الطعن علی بعض أهل بیت الرسول صلی الله علیه و [اله] و سلم و علی الصحابة رضی الله عنهم أجمعین واجب عند هذه الطایفة لانّ التّبری و التولی شرط ایمانها، بل هما جزءان عن ایمانها كما قال الشیخ علی عال فی كتابه اللعنیة «4» ... فحینئذ كیف لا تكون هذه طائفة أشدّ من الكفّار بل من المشركین.
فحینئذ من قتل واحدا من هذه الطائفة المعلونة المشركة فكأنّما قتل و غزا سبعین نفرا من أهل الحرب بل أكثر لان دارها فی هذا الزمان أشدّ من دار الحرب، فحینئذ مالها و سائر أشیائها حلال
______________________________
(1). نساء، 97
(2). نساء، 98، 99
(3). نساء، 100
(4). علی بن الحسین بن علی بن محمد بن عبد العال كركی متوفای 940 مشهور به محقق ثانی از علمای برجسته عهد اسماعیل و طهماسب صفوی، فقیه برجسته. مقصود از كتاب «لعنیه» او، همان كتاب نفحات اللاهوت فی لعن الجبت و الطاغوت است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 97
حتی أولادهم لانّ هذه الطائفة كأنّها أخذت معولا و هدمت أساس الاسلام حجرا حجرا بالتدریج ... فحینئذ صار الجهاد معها فرض عین فیجب علی جمیع الناس الدفع لقوله تعالی:
«انْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالًا» «1» معناه اخرجوا للجهاد شابا و شیوخا و ركبانا و رجالا و ذكورا و أناثا و عزابا و متأهلا و غنیا و فقیرا.
و اعلم أن هذه الكفرة الضالّین قد هجموا و غلبوا علی آذربایجان و عراق و خراسان و شروان و گیلان و لم یقدر أهلهم علی دفعها، فیجب علی المسلمین كافّة الجهاد و المقاتلة معها، فان جاهدوا و قاتلوا معا فقد سقط الفرض عنهم ... الحاصل أنّ القادر إن لم یباشر و لم یقصد بنفسه او لم یعن و لم یمدد علی المسلمین المظلومین، یتوجّه الیه السؤال فی دار الاخرة من اللّه تعالی علی وجه الخطاب بأنك لم لم تدفع او لم تعاون المسلمین المقهورین فی أیدی الكفرة الظلمة مع انّا خلقنا القدرة فیك علی دفعها و قمعها عن رؤوس المسلمین المغلوبین المظلومین فكیف یتخلّص المجیب عن خطاب الله تعالی فی دار الاخرة و نرجوا من الله عزّوجلّ أن یزیل عسر العباد الذین یظهرون علیها الكفرة الضالّة ... و الله میسّر كلّ عسیر.
الحاصل أن هذه الطائفة أشدّ كفرا و شركا و ضلالا من النّصاری لانّهم لم یصرّحوا بآلهة ثلاثة لكن لزمهم باثبات الأقانیم الثلاثة التی هی الوجود و العلم و الحیاة و یسمّونها الاب و الابن و روح القدس، و زعموا أن اقنوم الاب قد انتقل الی بدن عیسی علیه السلام فحینئذ لزم من كلامهم أن یقولوا و یعترفوا بهذه الثلاثة، اما هذه الطائفة فقد صرّحوا و قالوا عن صمیم القلب و الاعتقاد ان الإله قبل زماننا هو الشاه المسمّی باسماعیل قد انتقل و تجلّی الی صورة شاهنا المسمّی بطهماسب و هو إلهنا و اله زماننا، فهو أكبر فی الالوهیة من سائر اخوته، فحینئذ من قتل واحدا من هذه الطائفة المشركة الفسقة الفجرة فكأنّما قتل و غزی سبعین نفرا من أهل الحرب بل اكثر كما مرّ لّان هذه الجهاد فرض عین بل فرض هذا جهاد كبیر لا یتصوّر من فوقها جهاد؛ نعوذ بالله من هذه الطائفة المشركة الكفرة و نعوذ بالله من مقالاتها، لعنة الله علیها و علی أعوانها و أنصارها أجمعین كما قال الله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ أُولئِكَ هُمُ الضَّالُّونَ» «2» و كقوله تعالی: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ كَیْفَ یَهْدِی اللَّهُ قَوْماً كَفَرُوا بَعْدَ إِیمانِهِمْ وَ شَهِدُوا أَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ». «3»
فحینئذ یجب علی كل مسلم و مسلمة غزوة هذه الطائفة حتی یجوز أن تخرج الزوجة بغیر إذن زوجها و العبد بغیر اذن مولاه، بل یجب كما ذكرنا آنفا سیّما من كان قادرا علی دفع هذه
______________________________
(1). توبه، 41
(2). آل عمران، 90
(3). آل عمران، 86
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 98
الكفرة المشركة المضلّة كمال قال الله تعالی: «إِنَّ الَّذِینَ یَكْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْكِتابِ أُولئِكَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ». «1»
و اعلم أنّ العلماء و الفضلاء اتّفقوا علی أنّ استحلال المعصیة و الاستهزاء علی الشریعة كفر بلاشك كما ذكر عمر النسفی «2» فی كتاب عقائد الاسلام و أفضل المحققین مولانا سعد الدین التفتازانی «3» رحمة الله علیهما فی شرحه: استحلال المعصیه، صغیرة كانت او كبیرة، كفر و الاستهزاء علی الشریعة كفر و من قذف عایشة رضی الله عنها بالزنا قد یكفر لأنّه ینكر الأحكام الّتی دلّت علیها النصوص القطعیّة من الكتاب و السنّة ... مع أنّ هذا السّبّ فی الحقیقة راجع إلی رسولنا، لأنّه عار و حمیّة علی رسولنا صلّی الله علیه و [اله] و سلم. و سبب كفرها [الطائفة] فی حق الصّحابه رضی الله عنهم شتمها باللعن و انكارها علی خلافة الشیخین بالطعن كما قال صاحب خزانة «4» فی باب العبادات، مع أنّه نزلت هذه الآیة فی حقّهم فی بعض الروایة: وَ الَّذِینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ. «5» و نحن نقول فی تفسیر هذه الایة: «وَ الَّذِینَ جاؤُ» اشارة الی التابعین من أهل السنّة و الجماعة الی انقراضه، و لفظ «مِنْ بَعْدِهِمْ» اشارة إلی الصحابة الكبار یقولون «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونا بِالْإِیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» «6» مؤیّد علی هذا المعنی لانّه لم یسبق احد بالایمان علیهم خصوصا علی حضرة أبی بكر اصلا و عن عمر فی الفرق بین الحق و الباطل و عن عثمان فی الحیاء و عن علی علیه السلام فی القضاء؛ و حكم حضرة عایشة مثل علیّ علیه السلام لم یطار الكفر علیهما رضی الله عنهم و عنها، فحینئذ أمر اللّه تعالی علی أهل السّنة و الجماعة أن یستغفروا علی أنفسهم و علی الصحابة الكبار فی الاوقات الخمسة و الجمعة علی المنابر لأنّهم محبّهم لا مبغضهم. «وَ لا تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّكَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ» و فیها اشارة إلی بعض اهل بیت الرسول صلی الله علیه و [اله] و سلم و الصحابة رضی الله عنهم و كل أهل السنّة و الجماعة من أوّلهم الی آخرهم كما روی صاحب تفسیر الاسفراینی «7» فی سورة الحشر فی تفسیر هذه الایة
______________________________
(1). بقره، 159
(2). عمر بن محمد نسفی (461- 537) از عالمان حنفی و صاحب تالیفات فراوانی است. كتاب عقائد او از شهرت زیادی برخوردار است.
(3). مسعود بن عمر تفتازانی (712- 739) از ادیبان بنام و نویسنده آثار فراوان ادبی. شرح عقائد النسفیّه او چاپ شده است.
(4). پیش از این درباره خزانه سخن گفتیم.
(5). حشر، 10
(6). حشر، 10
(7). تفسیر مورد نظر گویا از شهفور بن طاهر اسفراینی متوفای 471 هجری است كه سبكی در طبقات (ج 5،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 99
المذكورة عن ابن عباس رضی الله عنه: أمر الله تعالی بالاستغفار علی المؤمنین الذین جاؤوا بعد صحابة رسول الله بالإستغفار علی الصحابة لأنّهم مقترون و ملعنون فی آخر الزمان ... لانّ الرسول قال: یخرج فی آخر الزمان طائفة یلعنون و یفترون علی أهل بیتنا و اصحابنا.
فحینئذ هذه الطائفة أشدّ من الكفّار و المشركین. و قال الشعبی «1»: إن الروافض أشدّ من الیهود و النصاری لانّه إذا سئل عن الیهود: أیّ رجل أفضل عندكم بعد موسی علیه السلام؟
یقولون: اصحابه، و اذا سئل عن النصاری أیضا یقولون: الحواریون، و اذا سئل عن الروافض أیضا عن صحابة رسول الله صلی الله علیه [و اله] و سلم، یلعنون علی الصحابة، فحینئذ كیف لا یكون أشدّ من الیهود و النصاری.
و روی صاحب الاسفراینی عن عائشة الصدیقة رضی الله عنها، قال رسول الله صلی الله علیه [و اله] و سلم: یا عائشة لاتخاف علی أمّتی حتّی یلعنون آخرهم علی اوّلهم. و نحن نقول أیضا فی تقسیر هذه الایة: «الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ» اشارة الی بعض الروافض و الخوارج ... «وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ» الی آخره، اشارة الی أهل السّنة و الجماعة ...
اما حسن البصری- رحمه الله- قال فی تفسیر هذه الایة «هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ «2»» هذه الایة قد نزلت لشأن مدح رسولنا صلی الله علیه [و اله] و سلم «وَ الَّذِینَ مَعَهُ» لابی بكر الصدیق رضی الله عنه، ... «أَشِدَّاءُ عَلَی الْكُفَّارِ» لحضرة عمر بن الخطاب رضی الله عنه «رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» لحضرة عثمان رضی الله عنه، «تَراهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً» لعلیّ بن أبی طالب كرّم الله وجهه، «یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً» المراد منهم طلحة و زبیر و سعد و عبد الرحمان بن عوف و ابو عبیدة بن جرّاح رضوان الله علیه أجمعین «سِیماهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ» المراد منهم أیضا العشرة المبشّرة الاول منهم أبی بكر الصدیق رضی الله عنه و الاخر منهم ابو عبیدة بن جرّاح رضی الله عنهم اجمعین، «ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ كَزَرْعٍ» المراد منه حضرت محمد صلی الله علیه [و اله] و سلم «أَخْرَجَ شَطْأَهُ» ابو بكر الصدیق رضی الله عنه «فَآزَرَهُ» عمر بن خطاب «فَاسْتَغْلَظَ» عثمان رضی الله عنه «فَاسْتَوی عَلی سُوقِهِ» علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه لانّه فی الجهاد فاستوی سیفه یعجب الزّراع المراد منه جمع المؤمنین «لِیَغِیظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ» «3» و المراد منه عمر بن الخطاب لقتل كفّار مكة لانّ أهل مكة أشدّ
______________________________
ص 11) از او به عنوان امام مفسر یاد كرده است.
(1). عامر بن شر حبیل حمیری ادیب و محدث كوفی (91- 103) سخنان منقول از شعبی كه كلمه «رفض» در آن‌ها بكار رفته از پایه بی‌اساس است، خود شعبی هم از ناصبیان درجه اول تاریخ اسلام است كه با حجاج همكاری مستمر داشت.
(2). فتح، 28
(3). فتح، 29
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 100
الكفار و المشركین خصوصا ابو جهل و ابو البختری و عتبة و شیبة و عاص بن وائل لانّهم مصرّون علی الكفر و العداوة و المحاربة و المستهزؤون علی المسلمین.
و قال ابو ادریس الخولانی: «1» هذه الایة كنایة عن بغض عمر بن الخطاب رضی الله عنه فی حق الرّوافض لأن الرّوافض أشدّ من الكفّار خصوصا فی آخر الزمان. هذه الكنایات مؤیّد لما ذكرنا سابقا فی تفسیر بعض الایة من سورة الحشر.
قال ابن عباس: قال رسول الله صلی الله علیه [و اله] و سلم؛ فی آخر الزمان تخرج طائفة من أمتی هی قوم رفضة لانّها یترك الإسلام و هی مرتدّة مشركة.
و قال الامام الغزالی رحمه الله راویا عن عبد الله بن عباس، عن رسول الله صلی الله علیه [و اله] و سلم أنّه قال: یا عبد الله لا تقوم الساعة حتی یخرج من امّتی قوم الذین اسمهم صوفیون و علامتهم أن لا جمعة و لا جماعة و لا صلوة و لا صوم و لا زكوة و لا حجّ مع أنهم ترفعون أصواتهم فی الذكر كصوت الحمار و لبسوا قلنسوة الأحمر كقرن البقر الضرار و ظنّوا أنهم الأبرار و هؤلاء من الكفّار بل هم من المشركین الأشرار و عملهم كعمل الشیطان الغرّار و فعلهم كفعل الدجال الغدّار و هم یتنازعون بعلماء اهل السنّة و الجماعة الأبرار و یتعارضون فی طریق الحق المختار.
و أیضا قال صاحب العمدة: «2» روی عن رسول الله صلی الله علیه [و اله] و سلم: یأتی من أمّتی قوم فی آخر الزمان رؤوسهم كالقدر الأحمر و أفعالهم أفعال الفراعنة و یسمّون أنفسهم بالصوفیین فو الله لیسوا من المسلمین بل هم الضالّون المضلّون. و نحن نقول هذه الاوصاف من وصف طائفة القزل باش علیها اللعنة لأنّها المتّصفة بهذه الأفعال الزیادة.
و قال ابن عمر، رواه عن رسول الله صلی الله علیه [و اله] و سلم: یا علیّ! أنت اذا رأیت هذه الطائفة فاقتل لأنها مشركة و مرتدة، و قال علی رضی الله عنه: یا رسول الله كیف یكون علاماتها؟ قال: و من جمل علاماتها ان لا جمعة و لا جماعة و لا زكوة و یلعنون أهل بیتنا و علی أصحابنا رضی الله عنهم أجمعین و الحمد لله ربّ العالمین.
قال الفقیه فی بستان العارفین «3» رضی الله عنه عن علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه: انّه یهلك [فیّ] طائفتان أحدهما محبّ مفرط و الثانی مبغض مفرط. «4» و قال علی رضی الله عنه: یخرج
______________________________
(1). عائذ الله بن عبد الله خولانی (8- 80 ه) از تابعین و قاضی عبد الملك بن مروان در دمشق.
(2). محتمل آن است كه مقصود مؤلف كتاب «عمدة الطالب لمعرفة المذاهب» از محمد بن عبد الرحمن سمرقندی سنجاری باشد كه به سال 721 در ماردین درگذشته است. چنان كه محتمل است مقصود كتاب عمدة العقائد نسفی باشد كه شروح فراوانی بر آن نوشته شده. نك: حاجی خلیفه، همان، ج 2، ص 1168.
(3). بستان العارفین از ابو اللیث نصر بن محمد سمرقندی حنفی (متوفای 375) است كه به امام الفقیه شهرت دارد. درباره او نك: كشف الظنون، ج 1، ص 243.
(4). مسند احمد بن حنبل، ش 1305؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 10، ص 217، ج 25، ص 285.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 101
فی آخر الزمان أقوام یتحللون شیعتنا و لیسوا من شیعتنا لهم اسم یقال ... لهم الروافض، فاذا لقیتموهم فاقتلوهم فانهم مشركون. و روی میمون بن مهران عن عباس رضی الله عنهم عن رسول الله صلی الله علیه [و اله] و سلم انه قال: یكون فی آخر الزمان قوم یسمّون الروافض لانّهم یرفضون الاسلام و یلفظونه فاقتلوهم و انّهم مشركون، و یقال انّ هارون الرشید قتلهم بهذا الحدیث.
و قال عامر الشّعبی: الروافض سلّم الزنادقة، فما رأیت رافضیا الّا و قد رأیته زندیقا. قال الفقیه «1» رحمه الله: الزنادقة كان اسم زندك فسمّوا بهذا فحینئذ هذه الفائدة أشدّ و أغلظ منها خصوصا طائفة قرجه‌داغ و قجر و اكثر طاش و قرباغ كلّهم یعتقدون و یعبدون و یسجدون الی قبر شیخ صفی و یدورون حوله كما یدورون الحجاج حول المناسك لانّه عند هذه الطائفة أعظم و أكبر من الحرمین الشریفین، فحینئذ یقولون من وصل الی شهر اردبیل و طاف القبر المذكور فقد غفر الشاه ذنوبه، صغیرة كانت او كبیرة، و كان من الواصلین المغفورین لا من الضّالّین المضلّین كأهل السنّة و الجماعة هو من الغاوین، فحینئذ فكیف لا یكون هذه الطائفة أشدّ و أغلظ من المشركین بل من المرتدّین؟
الحاصل من علم أن هذه الطائفة متّصفة بالأحوال المذكورة ثم شكّ فی كفرها فقد شكّ فی ایمانه، فحینئذ أعمالهم أعمی لهم و أفعالهم أفعی لهم فلما فتشوا احمالهم یوم یحمی لهم ما وجدوا الا سرابا فجعلوا اللعن و الطعن مرادهم و استحلال الزنا و الخمر زادهم، فما زادهم الّا عذابا، كما قال الله تعالی: «وَ مَنْ یَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِیداً إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا كُفْراً لَمْ یَكُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ سَبِیلًا بَشِّرِ الْمُنافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً». «2»
فمن قتل واحدا من هذه الطائفة الملعونة المشركة فكأنّهما قتل و غزا سبعین نفرا من أهل دار الحرب. و اعلم انّ فضیلة الغزوة و الجهاد كثیر فی الكتاب الله تعالی كقوله عزوجل: «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لكِنْ لا تَشْعُرُونَ» «3» و كما قال الله تعالی: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ». «4»
و اعلم انّ هذه الطائفة أشدّ كفرا و ضلالا و نفاقا من جمیع الكفرة و الفسقة الفجرة لانّها ضالّون و مضلّون و مكرهون الناس حتی انّ اكثر الناس من آذربایجان و عراق و سمنان و دامغان و استراباد و سبزوار و قم و كاشان و ساوج و موغان و تبریز و اردوباد و غیرها لایعدّ و لایحصی
______________________________
(1). مقصود ابو اللیث سمرقندی است.
(2). نساء، 136- 138
(3). بقره، 154
(4). در ادامه ضمن چندین سطر چند آیه دیگر را در فضیلت جهاد نقل كرده كه نیازی به ذكر آن‌ها نیست.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 102
صاروا كفّارا بلاریب باستیلاء الكفرة و تدیّنوا بدینهم و تركوا دین نبیّنا محمد صلی الله علیه [و اله] و سلّم و قال الله تعالی: «إِنِّی مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِی وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ» «1» التعزیز و هو الدرء، و الدرء رفع السوء عن الرسول فی حال حیاته علیه الصلوة و السلام و عن الصحابة رضی الله عنهم و عن الملّة البیضاء السّنّیّة الّتی لیلها كنهارها بإهلاك أعداء الدین و اهانتهم و قهرهم و رد اعتراضاتهم الفاسدة و الكاسدة، لأنّ اكثر اولاد المذكورین كانوا یبلغون «2» فی زمانها فحینئذ یقولون و یفعلون و یعتقدون بما قالوا و ما فعلوا و ما اعتقدوا لانّهم ما اقرّوا و ما عملوا و ما سمعوا الّا عن هذه الطائفة الخبیثة و هی مشركة بلا شبهة لانّها یعتقدون اولاد الضالّین المضلّین الهة كما مرّ مرارا و مع أنها یكلّفون الناس بل یجبرون الی الدین الباطل و المذهب العاطل ثمّ قالوا ان الهنا قد رفع عنا الصوم و الزكاة و الحج و أحل النا الزنا و الشراب و كل مسكر و مكیّف و علی سائر أحبائه بل علی جمیع الناس ثم ناصحوهم فقالوا لهم لا تفعلوا و لا تقبلوا و لا تعتقدوا علی قول الائمة الحنفیة و الشافعیة و المالكیة و الحنبلیة و هم سفهاء السالفین لانّهم اعتقدوا و أمروا الناس بفرضیّة الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و بحرمة الزنا و الشراب و كل مسكر؛ و من ثمّ قالوا یجب علینا أن نلعن علی العلماء السفهاء السالفین و أن نلعن و نقتل من العلماء الحاضرین فی زماننا حتی لعنوا و قتلوا كثیرا من العلماء و الفضلاء فی زماننا بغیر حق كما ذكرنا مكررا.

الباب الثانی فی بیان طریق ذهاب حضرت خداوندگار- مدّ الله ظلّه الی یوم القرار- الی هذه الطائفة المضلّین و بیان طریق العدل و المحاربة و كیفیة أحوالها

و اعلم انّ الباب الثانی فی بیان ذهابه الی تلك الطائفة الضالّین المضلّین الذین هم موصوفون بوصف فرعون كما ذهب الیه حضرت موسی علیه السلام: «اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی» «3» و كما قال النبی علیه السلام: «و كلّ فرعون له موسی» و حینئذ وجب أن یذهب الی طائفة قصدت هدم دین نبیّنا محمد صلی الله علیه [و اله] و سلم و شتمت الصحابة و تبرءت عنهم رضوان الله علیهم اجمعین، كما أمر الله تعالی الی موسی و هارون علیهما السلام فی حق فرعون: «اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی» فانّ ضلالة هذه الطائفة أشدّ من ضلالة فرعون و أقوی كما أمر الله تعالی الی موسی و هارون علیهما الصلاة و السلام فی حقّه بقوله: «فَقُولا لَهُ قَوْلًا لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَكَّرُ أَوْ یَخْشی» «4»
______________________________
(1). مائده، 12
(2). كذا
(3). طه، 24
(4). طه، 44، 45
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 103
و الذی جاء من هذه الطائفة و آمن و عمل بعمل صالح فله فی الاخرة الدرجات العلی، كما قال الله: «وَ إِنِّی لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدی» «1» ... ثم یأمر علی العساكر المظفّرة بأن یضربوا السیوف علی أعناق الكفرة المقهورة حتی یقول الكفرة هذا الیوم عظیم كیوم ینفخ فیه الصور ثم یقول للناس «انْظُرُوا كَیْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِینَ» ...

الباب الثالث فی بیان احوال الملحد المفسد الضالّ المضلّ المسمّی باسماعیل الملّقب بشاه و أتباعه و أعوانه و بیان اعتقاداتهم و أقوالهم و اضلالهم و بیان سنین الماضین بین الأنبیاء من حضرت آدم الی رسولنا الخاتم صلی الله علیه [و اله] و سلّم الی یومنا هذا.

و اعلم انهم اعتقدوا و قالوا عن صمیم القلب انّ الإ له المعبود هو المسمّی باسماعیل الملقب بشاه و هو یدّعی الالوهیّة و یعزم و یقصد مع اتباعه و اعوانه أن یذهبوا الی مكة المشرفة لیخربوها و یهدّموها شرّفها الله و صانها فی حفظه مع انّها نزلت فی شأنها هذه الایات: «إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ» «2» «فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ مَقامُ إِبْراهِیمَ وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً إِنَّ أَوَّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِی بِبَكَّةَ مُبارَكاً وَ هُدیً لِلْعالَمِینَ فِیهِ آیاتٌ بَیِّناتٌ» «3» ...
الحاصل ان هذه الفرقة قد عزمت و قصدت ان تخرب مكة شرّفها الله و تحرق قبور اصحاب رسول الله صلی الله علیه [و اله] و سلم و تحوّل القبلة الی البلدة المسمّاة باردبیل و هی من بلاد العجم و هو وطن الأصلی لهذه الطائفة بل قصدن الی أن یسیروا الی أقطار العالم و اكنافها و یحاربوا و یقاتلوا مع سلاطینهم لیغلبوا علیهم و یظهروا و یروّجوا دینهم الباطل الكاسد و ترفعوا و تقلعوا آثار الدین الحق و قوانین الإسلام فكیف لایكون هذه الطائفة أشدّ كفرا و شركا من أصحاب الفیل و سائر أدیان الباطلة العاطلة.
ثم هؤلاء تفرّقوا فرقتین: الاولی منهما الموحّدون فی ظاهر القول و المشركون فی الواقع و الاعتقاد، ثم انّهم یقولون إن الشاه واحد فی الالوهیة لا شریك له اصلا و هو المحیی و الممیت و الرازق و الخالق، له الملك یتصرف كیف یشاء و حیث ما یرید لا مانع لمشیّته و لا رادّ لحكمه و هو مخرج جمیع العالم من العدم الی الوجود بأجناسها و أنواعها و أصنافها و أشخاصها.
و اذا سئل عنها ان هذا الشخص الذی یدّعی الالوهیّة المسمّی باسماعیل الملقّب بشاه و هو
______________________________
(1). در ادامه درباره عدل سلطان و وظائف دیگر از جمله جهاد با كفار سخن گفته است كه نیازی به نقل آن‌ها نیست.
(2). بقره، 96
(3). بقره، 125
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 104
تولّد من بطن أمّه فی زماننا مع أن اباه الضالّ المضلّ المسمّی بحیدر، فكیف یكون الها و كیف یخرج الأشیاء التی توجد قبله فی أزمنة ماضیة و بلدان نائیة و هو غیر موجود فیها، أجابت عنه بأنّه موجود فیها لكنّه لیس بظاهر لجهة عدم ارادته و ظهر فی زماننا هذه لحكمة و مصلحة. فاذا سئل عنها ما الحكمة و ما المصلحة فی ظهوره فی هذه الأزمنة و عدم ظهوره فی الأزمنة الماضیة، أجابت عنها ایضا بأنّه یعلم حكمة إنّا لا نعرفها و لا نعرف ما یعرفه ....
و بعض الناس من هذه الطائفة الغاویة یقولون انّ الا له حقیقیة علی بن أبی طالب علیه السلام و یزعمون علی طریقة التناسخ انّه ینتقل فی بعض الأحیان الی بدن و یظهر فیه، ثمّ یترك هذا البدن و ینتقل الی بدن آخر، ثمّ یقولون انّ هذا الشخص الملقّب بشاه هو علی بن ابی طالب حقیقة، فظهر فی هذه البدن و اللباس فهو الاله فی هذه الزمان نعوذ بالله من هذه المقالات الباطلة.
الثانی من هذه الطائفة المرتدة المتمرّدة یزعمون أن الإله علی نوعین: صغیر و كبیر، و الكبیر واحد و هو الشاه و الصغیر متعدّد. ثم قال العوام: قد رفع عنا كل التكالیف الشاقّة «1» التی كلّفها اله الحنفیّة و الشافعیّة و المالكیّة و الحنبلیّة ... فحینئذ لا حاجة لكم العبادة الشاقّة كما اعتقدهم السفهاء السالفون؛ ثم انّهم قالوا انّ الزنا مباح و منشأ اعتقادهم انّهم یقولون انّ الرجال كلّهم عبید لربّنا و النساء كلّهن اماء له و هو محل اماءه لعبیده باذنه و كذلك شرب الخمر و أكل المعاجین المزیلة للعقل مباح و حلال أحلّ لنا الّا أنه لا رضاء له بشرب الخمر فی زماننا فوجب علینا امتثالا لامره لئلا نعصی ربّنا لاجل مخالفة أمره حتی اعتقدوا انّ قتل الناس الذین لا یطیعونها و لا یعتقدون بدینها ثوابا و غزوة سیّما قتل العلماء المتشرعین و الزهاد المتّقین فلذلك اختار و الفرار من أو طانهم كما ذكر فی أوائل الكتاب.
______________________________
(1). حقیقت آن است كه نسبت دادن عقاید غلوآمیز در حد الوهیت به صوفیان صفوی، سخنی نادرست است. بر این نادرستی دلایل بی‌شماری می‌توان آورد. عجالتا در رد بر آنچه كه مؤلف درباره اعتقاد مریدان این خاندان به الوهیت اسماعیل آورده و نسخ شریعت را توسط آن‌ها مطرح كرده، می‌توان به انگیزه سپاه قزلباش در حمله به هویزه اشاره كرد. در آن زمان، خاندان مشعشع در هویزه و تستر حكومت داشتند. اینان گروهی از غلات بودند كه عقائدی در زمینه الوهیت علی علیه السلام و یا نسخ شریعت داشتند. انگیزه شاه اسماعیل پس از فتح بغداد در سال 914، در حمله به هویزه، حتی اگر به ظاهر بود، از بین بردن مشعشعیان به دلیل داشتن همین عقاید بود. خواند میر می‌نویسد: و قوم مشعشع حالا به الوهیت فیاض [مقصود سلطان فیاض فرزند سلطان محسن است] كه از فیض عنایت حضرت عزّت بی‌بهره است، اعتراف می‌نماید، و رقم نسخ بر احكام شریعت غرّا كشیده بادیه ضلالت و غوایت می‌پیمایند؛ بنابراین، دفع شرّ آن جماعت بی‌دین بر ذمّه همّت پادشاه ظفر قرین واجب نمود و از دار السلام بغداد اعلام هدایت اعلام افراخته، به جانب هویزه كه در آن زمان دار الملك حكام مشعشع بود، توجه فرمود.
خواند میر، حبیب السیر، ج 4، ص 497.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 105

الباب الرابع فی بیان احوال و اقوال و افعال شیخ حیدر و جنید من أی وجه ضلّ واضلّ و مؤیدهما

و اعلم انهم قد تشیّخا فی القول و اللبس مع التقاعد علی طریق المشائخ السالفین المحققین المرشدین الی دین الحق و الحافظین علی الخلل مع انّهما كاذبان فی الاعتقاد كما قال الله تعالی: «إِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا ... «1»» لانّ انقیادهما الی المشائخ السالفین المحققین فی القول و اللباس لیعتقدهما الناس كما اعتقدوا علی سائر المشائخ المحققین، لا فی العمل و لا فی الاعتقاد، فحینئذ یكون انقیادهما بالقول و اللباس هو من التلبیس مرتسما یرسم أهل السنّة و الجماعة لئلا یتعرّض الامراء و الوزراء و العلماء و الفضلاء علیهما ثم یوعظان الناس علی طریقة خدعة تجلّبنا منهم حطام الدنیا مع انّهما لا یخدعان الّا علی أنفسهما كما قال الله تعالی:
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا ... «2»»
و الحاصل انّهما كانا من جملة الشیاطین الإنسیّة، أوّلهما انّ جنید الضالّ المضلّ قد زرع بذر الضّلالة فی أقطار الأرض ثم ظهر عن بذره الضالّ المضلّ المنافق الكاذب الخبیث المسمّی بحیدر؛ ثمّ ظهر عن بذره الأخبث الضالّ الفاجر الفاسق المسمّی باسماعیل و ادّعی الالوهیة كما مرّ؛ و الحال انّ كلّهم مفسدون فی الارض ... ثم ناصحا علی مریدهم المردة بقولهم لا تقبلوا قول علماء اهل السنّة و الجماعة لانّهم محجوبون بحجاب الشریعة سیّما الصلاة و الصوم و الزكاة و الحج كلّها حجاب تام علی الطالبین الی لقاء الله، بل مبعد عن مشاهدة جلاله و جماله لانّه من صلّی للّه او صام فقد ترك مشاهدة اللّه تعالی و جلاله و جماله و ارتكب علی فعل هو مستلزم لبعده، لانّ الصلاة و غیرها من العبادات كلّها ظلة شدیدة و القرآن حجاب بعید، فمن ارتكب علی هذا فكیف یكون من الواصلة. ثم قالا الحمد للّه الذی جاوزنا عن دائرة الشرع و أدخلنا الی عالم الحقائق بل وصلنا الی اللّه تعالی و شاهدنا جلاله و جماله فی كل ساعة و فی الدنیا و أحلّ لنا الأشیاء كالمأكولات و الملبوسات و النساء و الإماء لانّ آدم علیه السلام و حوّی ماتا و بقی مالهما لانّه مشترك بینهم ثم اعترضوا و قالوا فما الترجیح بأن یأكل بعضهم و أن لا یأكل بعضهم.
و قالوا ایضا فی حق النساء و الاماء و اذا بلغ العبد المحبّ الی غایة الحب بحیث لم یلتفت الی غیر الله تعالی فیعدّ من العاشقین فحینئذ یحلّ له النساء و الإماء و هنّ كالریاحین للرجال لهم ان یشمهنّ لانّ هذا حبیب الله و النساء إماء الله و الحبیب لا یمنع عن حبیبه عما یرید حتی
______________________________
(1). منافقون، 1
(2). بقره، 8
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 106
استهزؤا علی زكریّا النّبی علیه السلام فضحكوا و قالوا انظروا الی زكریّا یسأل عن ربّه غلاما و لم یطلب جماله؛ هذا من هذیاناتهم و كلّها من ألفاظ الكفر و من اعتقد حلیّة أكل مال الغیر بغیر اذن صاحبه فهو كافر بلا شبهة، لانّه مخالف لایات الله ... و كذلك من اعتقد علی حلّیة الزنا فهو كافر، لانّه مخالف لایات الله ... فمن اتّصف بهده الأفعال و الأقوال من أهل القبلة فكیف یكون مسلما بل یكون ضالا و مضلا و ضلالته أشدّ من ضلالة الكافر و المشرك، لأنّهما ضالّ و مضلّ فكیف لا یكون أشدّ منهما كما مرّ مكررا و لانّه من أصناف أهل الإباحة فی نفس الأمر و من الزنادقة، و أما فی ظاهر الحال یدّعون الزهد و الولایة مع كونه مرتسما یرسم اهل السنّة و الجماعة و منبئا عن أحوال الناس و أفعالهم علی وجه التزویر و الشیطانیة و الخدعة لیعتقد الناس علی مشیخته و میشوخته حتی یحملون اطّلاعه علی الكشف و الكرامة و الالهامات مع انّهم من و ساوس الشیطان بل من الإستدراج و من ثمّ قال بعض العلماء المتقدّمین المؤمنین الموقنین المتمسّكین بالكتاب و السنّة و اجماع المسلمین مثل مولانا احمد البكرجی و مولانا قاسم النخجوانی و مولانا عبد المجید الشروانی و مولانا عثمان الذركی أن جنید الضالّ المضلّ من جملة الشیاطین الإنسیة قد ذرأ بذر الضلالة فی أقطار الأرض و كان فی حال حیاته تارك الصلاة مباحیا بحیث لا اجتناب له فی شئ من محظورات الدین، مقامعا لآثار سنن سیّد المرسلین، باغضا لكبار الصحابة و التابعین، و قصد أن یهدم أساس الإسلام و الدین و أحدث مذهبا محدّثا مخالفا لمذهب أهل السنة و الجماعة المؤمنین.
بناء علی هذا، انّ العلماء المذكورین حكموا بكفره و بكفر مریدیه و أعوانه و أنصاره اجمعین، فحینئذ لا جرم خذله الله و قهره و أهلكه فی ید ملك الأعظم و الصندید الأقحم خیر الملّة و الدین خلیل پاشا السنّی الشروانی «1» ثمّ بعد ما هلك جنید الضالّ المضلّ صارت مریده فرقتین:
الاولی اصرّت انّه لم یقتل ولكن تحوّلت نفسه الخبیثة بصورة آخر هی أجدع مقطوع الأنف یقال له الجلال هو رجل حكّاك فی مدینة اسفهر المشهور باسبر و هو ملحد فعظّموه كما یعظّمون النصاری المسیح علیه الصلاة و السلام علی وجه العبودیة.
الثانیة اجتمعت علی أنّه مات باعتبار هذا البدن لكن باعتبار الروح قد انتقل و عاد حیاته الی بدن آخر لكن لم یعلوا إینیّته فتحیّروا و بهتوا و سكتوا ثم لم یجدوا بدّا غیر أن تمسّكوا بولده المسمّی بحیدر صغیر لا یفرق الخیر من الشرّ و النفع من الضرّ بل الیمین من الشمال، و بالغوا فی تعظیمه مثل النصاری و الیهود فی شأن عیسی علیه السلام و عزیز علیه السلام كما ذكرنا و بعد سنین و شهور و أیّام و أزمان فظهر و فسد مثل ابیه السقیم، فعصی علی ربّه القدیم و غوی
______________________________
(1). در این باره بنگرید به: خواند میر، حبیب السیر، ج 4، ص 426
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 107
عن الطریق المستقیم، و بغی علی السلطان الفخیم، ثم هلك فی ید الملك الأعظم هو سلطان السلاطین الأفخم خیر الملّة و الدین شروان شاه بیك بمعاونة یعقوب پادشاه المرحومین قد أرسل سلیمان بیك البیجانی الی رفع جنود الضالّ المضلّ المسمّی بحیدر، فحاربوهم و غلبوا علیهم فأهلكوا حیدر المزبور فی المكان الذی أهلك أبیه الضالّ المضلّ جنید فی ناحیة سمور و هو نهر عظیم فی غرب مدینة دربند و هی بلدة من بلاد الشروان. «1»
ثم مضی علیه مدّة مدیدة و سنون متكاسرة فظهر الباغی الغاوی المسمّی باسماعیل الملقّب بشاه و ادّعی الالوهیة كما ادّعی فرعون، ثم أرسل الله علیه سلطان المشارق و المغارب فجعله فی یده كالهرة عند الأسد فی یوم المحارب، ثم هرب كحمار الوحشیة عند الخوف النمر فی وقت المتقارب، فقالوا هذا الطّیر قد تخلّص من ید شاهن ذی المخاطب نعنی به السلطان بن السلطان بن السلطان سلیم خان علیه الرحمة و الغفران و جعله الله مأویه فی أعلی علیین من الرضوان الی دفع هذا الفرعون كما ذهب حضرت موسی علیه السلام الی فرعون ... فحینئذ لا جرم خذله الله و قهره و أهربه عن المقابلة لیعلم جنوده و أعوانه و أنصاره انّه كاذب فی دعوة الالوهیة و عاجز عن المحاربة و المقابلة حتی لا یدّعی الالوهیة بل یرجع الی أصله، كما قال الظرفاء فی حكایت البغل أن البغل ادّعی الأصلیة فی صف الحمر، ثمّ ركبه صاحبه ذهب به الی میدان الفرس فی المیدان فی یوم الحرب و قال البغل أنا حمار، لأنّ أبی حمار و الحمار كیف یفعل ما فعله الفرس؟ ثم تولّد منه هذا الحمار الضالّ المضلّ المسمّی بطهماسب و سایر اخواته، بل هم اضلّ كما ذكر مولانا جامی رحمه الله رحمة واسعة فی شواهد النبوة فی الحكایة الحماریة علی لسان الفارس ...
بلغ الرسالة الی الغایات بعنایة خالق الارض و السموات، و فّقنا الله و جمیع المسلمین و المسلمات للإنقیاد لأوامره و الطاعة المفضی الی نیل العصمة و المثوبات و جنّبنا عن اقتران المناهی و السیّئات المؤدّی الی المؤاخذة و العقوبات یوم لاینفع مال و لابنون الّا من الحسنات كما قال الله: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ». «2»
الحمد لله علی الاتمام و قد وقع الفراغ من تحریر هذه النسخة الشریفة فی شهر رمضان فی 13 فی اللیلة الثلثاء سنة 996.
______________________________
(1). حكایت این نبرد را میان سید حیدر از یك سو و نیروهای اعزامی سلطان یعقوب به فرماندهی سلیمان بیك و سپاه شروان شاه از سوی دیگر، بنگرید در: خواند میر، حبیب السیر، ج 4، صص 433- 434 در آن‌جا نقطه دیگری در منطقه تبر سران به عنوان محل درگیری یاد شده است.
(2). هود، 114
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 109

(3) ساختار حكومت در ایران صفوی و نقش علما در آن‌

نظریه سیاسی شیعه پیش از دوره صفوی‌

در نگاه شیعه امامیه، تردیدی وجود ندارد كه تنها اساسی كه می‌تواند در بعد قدرت سیاسی، مشروعیت مطلق داشته باشد، مسأله نص و نصب از جانب خداوند است؛ بنابراین، حاكمیتی كه فاقد این اساس باشد، از نظر آن مذهب نامشروع بوده و عنوان غصب را خواهد داشت. از زاویه دید شیعه، عمده‌ترین دخل و تصرف‌های سیاسی، و جز آن در همه مراتب ولایت- به جز آنچه خود شارع استثنا كرده است- تنها وقتی مشروع خواهد بود كه مسبوق به نوعی ولایت الهی باشد؛ چرا كه ولایت حقیقی بر مؤمنان در انحصار خداوند است و آنان كه از آن روی برگردانند، ولایت طاغوت را پذیرفته‌اند. «1»
شكل مستقیم نصب، حداكثر تا پایان غیبت صغرا، یعنی پایان دوره نصب نوّاب اربعه (سال 329) در مفهوم سیاسی آن، می‌توانست مشكل رهبری را برای شیعیان حل كند؛ اما در غیبت كبری، صرف نظر از آن كه اصل امامت و ولایت الهی مقبول است، با وجود غیبت امام، رهبری سیاسی- مذهبی شیعیان در ظاهر، چگونه تحلیل و تداوم یافته است؟
دشواری مهمی كه وجود داشت آن بود كه شیعیان از پس از غیبت صغری- سال 329- همیشه به عنوان یك اقلیت در میان اهل تسنن زندگی می‌كردند. به همین دلیل، در تمام این مدت، كمتر می‌توانستند به داشتن یك حكومت و رهبری سیاسی مستقل بیندیشند؛ چرا كه اساسا امكان تحقق آن با وجود دولت‌های مقتدر و فراگیر سنی در بلاد عجم و عرب وجود نداشت. در چنین شرایطی، نخستین تلاش آنان این بود تا مذهب تشیع و مبانی آن را حفظ كرده، و نیروهای خود را از دست ندهند، بلكه بر شمار آن بیفزایند. اعتقاد سیاسی شیعیان، به عنوان اصل اولی آن بود كه امام حقیقی آنان، یعنی تنها كسی كه حكومتش حق است، امام زمان علیه السلام است كه در حال حاضر غایب است و دیگران، غاصب حق او هستند. بنابر این، تمامی دولت‌هایی كه بدون هیچ‌گونه انتسابی با امام زمان علیه السلام حكومت
______________________________
(1). بقره، 257: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 110
می‌كنند، حكومت شان غصبی و نامشروع است.
در اینجا برای شیعیان، حركت در دو بستر در پیش بود. نخست حل روابط و مناسبات داخلی میان شیعیان؛ و دوم حل روابط و مناسبات خارجی خود با مخالفان و حكومت‌های سنّی حاكم بر بلاد اسلامی.
در محدوده مناسبات داخلی، جامعه شیعه می‌بایست خود را از نظر علمی، سیاسی و اجتماعی، در یك چهارچوبه محدود، هویت خود را به عنوان یك اقلیت حفظ كند. در این زمینه، به طور طبیعی نقش اول را عالمان شیعه كه در شهرهای مختلفی مانند قم، بغداد، نجف، حلب، حله، ری، سبزوار، ساری و ... بودند، بر عهده داشته و رهبری فكری و فقهی شیعیان در اختیارشان بود.
این رهبری دو مبنای مشخص داشت. نخست آن كه اینان، عالم به شریعت و فقه بودند و به طور طبیعی، هر فرد عادی می‌بایست در آنچه نمی‌داند به عالم مراجعه كند و عالم را مرجع علمی خود بشناسد. این بخش نوعی مرجعیت علمی را به طور عقلانی و عقلایی برای علما و فقها ایجاد می‌كرد. مبنای دوم، و در واقع نكته مهم‌تر، این بود كه از زمان امامان علیهم السلام به شیعیان دستور داده شده بود تا در امر فقه و قضا به عالمان شیعه و حافظان حدیث مراجعه كنند؛ چرا كه آن‌ها جانشین ایشان در میان شیعیان می‌باشند. در اینجا، نوعی تكلیف فقهی برای شیعیان مطرح شده بود و آن این كه فقها جانشین امام علیه السلام در میان مردم هستند.
همچنین، از آن‌جا كه شیعه ماهیت امامت را بیش از آن كه سیاسی بداند، فكری، سیاسی و معنوی تفسیر می‌كرد، زمینه بیش‌تری برای مطرح شدن این نظریه سیاسی در شیعه كه فقیه باید حكومت كند، فراهم می‌شد. البته درباره حدود این حكومت و حوزه قدرت فقیه، بحث مفصلی تا زمان صفویه صورت نگرفته بود.
به همین دلیل بود كه شیعیان نه تنها در مسائل فقهی و علمی محض، بلكه تا آن‌جا كه شرایط سیاسی اجازه می‌داد، دشواری‌های جاری زندگی خود، به ویژه مسائل قضایی را با فقهای شیعه در میان می‌گذاشتند. آنان بر این باور بودند كه دیگران طاغوت بوده و تنها، حكومت فقیهان مشروعیت دارد. در روزگار پیش از صفوی، معنای این حكومت، به لحاظ دشواری‌هایی كه در عمل وجود داشت، و این كه شیعه یك اقلیت بود، نمی‌توانست به معنای یك حكومت فراگیر ولو در یك منطقه باشد؛ چرا كه اساسا تحقق آن ناممكن به نظر می‌رسید.
بنابراین شیعه، تا اینجا، مسأله و مشكل خود را در چهارچوب یك اقلیت با نفوذ كه هویت مستقل خود را با مرجعیت علما و فقها حفظ كرده و نگاه داشته بود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 111

پیشینه همكاری شیعیان با سلاطین و مبانی فقهی آن‌

اما مسأله دوم، حل مناسبات خارجی، یعنی روابط با مخالفان و دولت‌های سنی حاكم بود.
به هر حال، جامعه شیعه سبزوار یا حله یا حلب، در دل یك محدوده جغرافیایی قرار داشت كه اكثریت آن سنی و حاكم آن نیز سنی یا به تعبیر روایات ما سلطان جائر بود. شیعه الزاما می‌بایست چهارچوب مناسبات خود را با آن‌ها روشن كند. به تعبیر دیگر، تا پیش از صفوی، زمینه‌ای برای طرح این پرسش كه شیعه خود بتواند دولتی تشكیل دهد، به دلیل شرایط خاص تاریخی پدید نیامده بود. مهم آن بود كه با واقعیات موجود یا به تعبیر دیگر، دولت‌های حاكم كه اغلب سنی هستند و گاه به تشیع نیز علاقه‌مندند، چگونه باید روبرو شد. در این باره اندیشه‌ها و تجربه‌های چندی در دست است.
در تشیع، از آغاز دو نگرش وجود داشت. نگرش اصحاب سیف یا شمشیر كه شیعیان زیدی بوده و راه و رسم قیام نظامی را بر ضد حكومت‌های جور در پیش گرفتند. در بسیاری از موارد شكست خوردند و در برخی از موارد توانستند حكومت‌هایی تشكیل دهند. نگرش دیگر از آن اصحاب الامامه بود «1» كه همان شیعیان دوازده امامی بودند. این گروه چندان به قیام نظامی بر ضد سلطان جائر نمی‌اندیشیدند، بلكه در عین تأكید بر حفظ مناسبات داخلی شیعیان بر محور فقیه آن گونه كه در كتاب‌های فقهی خود راه و رسم آن را تبیین كرده، می‌كوشیدند تا با سلاطین جور نیز بر اساس و بر حسب نزدیكی آن‌ها به عدالت و رعایت حقوق مردم، به ویژه شیعیان، و نیز مفهوم بسیار مهم در تشیع امامی یعنی تقیه كنار بیایند. در اینجا دیگر تشیع سرخ به گونه‌ای كه زیدیه می‌شناختند، معنایی نداشت؛ بلكه نوعی همراهی در چهارچوبی بود كه البته و مع الاسف در عین آن كه سخت مورد توجه قرار داشت، اصول علمی آن چندان تبیین نشد.
سیاست همراهی با حكومت‌های جور دو ركن اساسی دارد. نخست آن كه در شرایطی كه نیروی كافی برای سرنگونی سلطان جائر وجود ندارد، یا اگر هست، شرایط فرهنگی مناسب فراهم نیست، لازم است تا به جای تمسك به سیاست انقلاب و قیام، نوعی روش نشر فرهنگ را دنبال كرده و اقلیت شیعه را اسیر شمشیرهای دشمن نكرد. با مراجعه به زندگی امامان شیعه علیهم السلام می‌توان اساس و پایه این سیاست را به دست آورد.
مواضع امام صادق علیه السلام در برخورد با قیام زید بن علی در سال 122 و برخورد سایر امامان با قیام‌های دیگر بهترین گواه بر این نكته است. «2»
______________________________
(1). ابن فقیه همدانی، اخبار البلدان، (طبع سزگین)، ص 304
(2). بنگرید: جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، تاریخ خلفا، صص 666- 971
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 112
دوم آن است كه در چنین شرایطی، اصل اولی آن است كه یك شیعه حق آن كه عمله حاكمان ظالم شده و واسطه ظلم آنان بر دیگران باشد، ندارد. همنشینی و همكاری و كار كردن با، و برای سلاطین، بویژه برای شیعیان عالم، به عنوان اصل اولی ممنوع، بسیار زشت و حتی در برخی از روایات همپایه كفر بود. «1» اما اصل ثانوی این بود كه برای دفاع از منافع مردم به ویژه شیعیان اولا باید در حكومت نفوذ كرد و ثانیا اگر سمتی و منصبی پیشنهاد شد كه امكان اقامه حقی را برای كسی فراهم كرد، جایز بلكه لازم است تا آن منصب پذیرفته شود. «2» همچنین اگر سلطان جائر پولی را به هر عنوان به شخصیتی از شیعیان از عالم و یا غیر عالم پرداخت كرد، اگر مفسده روشنی ندارد، اصل گرفتن آن مانعی ندارد. این نظر و رأی در بیش‌تر كتاب‌های فقهی شیعه مورد توجه قرار گرفته، اما حق آن است كه بسیار بیش‌تر باید مورد توجه قرار گیرد. سیاست عملی مجتهدان شیعه نیز در طول تاریخ همین رویّه بوده است. این سیاست و رأی، مخالفانی نیز داشته است كه بیش‌تر از میان مجتهدان بسیار مقدسی بوده است كه به تعبیر خودشان، قصد هیچ گونه آلوده شدن به سیاست را نداشته‌اند. «3» اما این روش، در منابع فقهی مهم شیعه، تأیید نشده است. نمونه آن، فتوای شیخ طوسی (م 460) است كه آن را در كتاب فتوایی خود النهایه چنین آورده است:
پذیرفتن ولایت [شغل] از طرف سلطان عادلی كه آمر به معروف و ناهی از منكر بوده و هر چیزی را برجای خویش می‌نهد، جایز و بجاست و گاه ممكن است به حد لزوم و وجوب برسد؛ از آن روی كه امكان امر به معروف و نهی از منكر، فراهم می‌شود. در صورتی كه سلطان جائر باشد، و انسان بداند و یا احتمال قوی بدهد كه در صورت
______________________________
(1). عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعة، ج 17، صص 191- 192 عن سلیمان الجعفری، قال: قلت لابی الحسن الرضا علیه السلام: ما تقول فی اعمال السلطان؟ فقال: یا سلیمان الدخول فی أعمالهم و العون لهم و السعی فی حوائجهم، عدیل الكفر، و النظر الیهم علی العمد من الكبائر التی یستحق بها. و بنگرید: همانجا، ص 187 باب تحریم الولایة من قبل الجائر الا ما استثنی.
(2). به همین دلیل است كه در روایات و اخبار تاریخی شیعه، به ظاهر دو نگاه متعارض وجود دارد. از یك طرف، روایاتی است كه همنشینی با حاكمان و سلاطین را تقبیح می‌كند و حتی امام علیه السلام اجازه اجاره‌دادن شتران را به هارون الرشید نمی‌دهد (رجال‌كشی، ص 441) و از طرف دیگر، نمونه‌هایی مانند علی بن یقطین و یا خاندان نوبختی داریم كه در همان عصر ائمه، در دربار حضور دارند. پس از عصر ائمه نیز این روش ادامه دارد به طوری كه ابن علقمی یا خواجه نصیر، رسما در این قبیل حكومت‌ها صاحب منصب هستند. روایات این موضوع را در وسائل الشیعة، ج 17، ص 192 تحت عنوان «باب جواز الولایة من قبل الجائر لنفع المؤمنین و الدفع عنهم و العمل بالحق بقدر الامكان» ببینید.
(3). در این باره، به نوشتار «گزیده منابع فكر سیاسی شیعه در دوره صفویه» رجوع فرمایید كه توضیحاتی در باره تفاوت روش فاضل قطیفی و محقق اردبیلی از یك سو و روش محقق كركی از سوی دیگر، در ارتباط با دولت صفوی، مورد بحث قرار گرفته است. این سخن تا اندازه‌ای با روش ابن طاووس (م 664) نیز قابل تطبیق است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 113
همكاری با وی ممكن است بتوان اقامه حدود و امر به معروف و نهی از منكر كرده و خمس و زكات را برای مستحقان آن و در راه پیوند برادران مصرف كند، و نیز بداند كه در این صورت در امر واجبی خللی وارد نكرده و مجبور به ارتكاب عمل زشتی نخواهد شد، مستحب است كه خود را برای پذیرش شغل از طرف آن‌ها آماده كند. در غیر این صورت، نباید خود را در معرض چنین شغلی قرار دهد؛ و در صورتی كه مجبورش كنند، باز اگر خطر جانی و مالی ندارد، بهتر است ضرر و مشقت را تحمل كرده، تن به آن كار ندهد. در صورتی كه برای او، خانواده و سایر مؤمنین خطری در بر دارد، می‌تواند قبول كند، اما باید بكوشد تا به عدالت رفتار كند، حتی اگر پنهانی باشد. «1»
این فتوایی است كه بسیاری از فقیهان شیعه پذیرفته و شیعیان بر اساس آن، مناسبات خود را با حكومت‌ها شكل داده‌اند. مانند همان فتوای شیخ طوسی را، شیخ مفید (م 413)، ابن ادریس، علامه حلی (م 726) و شهید اول (م 786) در آثار فقهی خود آورده‌اند. «2» در این نظریه، حاكم، یا عادل است و یا جائر و ستمگر. اگر عادل باشد، همكاری با او مصلحت بیش‌تری داشته و گاه به حد وجوب می‌رسد؛ اگر جائر و ستمگر باشد و انسان بتواند با نفوذ در این حكومت، به نوعی به مردم خدمت كند، همكاری با او تحت شرایطی ممكن خواهد بود؛ یعنی می‌توان منصبی را از ناحیه او پذیرفت.
مبانی همكاری یا عدم همكاری با سلطان جائر، به وضوح روشن است. یعنی اصل نخست عدم همكاری و تقویت نكردن دولت ظالم و اصل دومی، بر اساس مفهوم تقیه یا مصلحت یا ضرورت و اجبار، بر همكاری و همراهی است. اما این كه در این عبارات فقها از سلطان عادل سخن به میان آمده، آیا می‌توان گفت كه مقصود سلطان سنی عادل یا سلطان شیعه عادل است؛ یا صرفا مقصود امام معصوم است؟ به تعبیر دیگر عبارات یاد شده از فقیهان نامبرده، از یك سو متكی به برخی از ادله روایی و تاریخی است كه مربوط به عصر حضور ائمه و در ارتباط با سلاطین اموی و عباسی و امرای بلاد می‌باشد؛ و از سوی دیگر، آن مباحث طبعا در عصر غیبت مطرح شده است كه عملا دو نوع سلطان- جائر و عادل به لحاظ روش‌های برخوردشان با مردم- وجود دارد. این روشن است كه در زمان حضور امامان، وقتی سخن از سلطان عادل به میان می‌آمد، معنایی غیر از امام معصوم علیه السلام
______________________________
(1). طوسی، محمد بن حسن، النهایة، (بیروت، دار الكتاب العربی) صص 356- 357
(2). مفید، محمد بن محمد، المقنعة، صص 811- 812؛ ابن ادریس، السرائر، (چاپ اسلامیه، تهران، 1390)، ص 203؛ حلی، علامه، تذكرة الفقهاء، ج 2، ص 583؛ حلی، علامه، قواعد الاحكام، (قم، افست رضی) ص 132؛ شهید اول، محمد بن مكی، الدروس، (قم، چاپ صادقی) ص 330 و بنگرید شرح سخنان علامه را در قواعد در: كركی، محقق، جامع المقاصد، (قم، مؤسسة آل البیت (ع)) ج 4، صص 44؛ قاضل جواد، مفتاح الكرامة، ج 4، ص 113؛ نجفی، جواهر الكلام، ج 22، صص 155- 170
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 114
نداشت، اما در زمان غیبت، تقسیم سلطان به عادل و جائر، زمینه را برای آن كه به حاكم و امیری- از شیعه یا سنی- عنوان سلطان عادل را اطلاق كرد، پیش آورد. اكنون پرسش این است كه مصداق سلطان عادل در این فتاوا، امام معصوم است یا سلاطین و امیران عادل نیز مشمول آن می‌شود. به نظر می‌رسد هرچه این متون كهن‌تر باشد، تعبیر سلطان عادل در آن‌ها، بیش‌تر و بیش‌تر محدود به امام معصوم است؛ اما به مرور، اطلاق آن بر غیر امام معصوم نیز در متون به چشم می‌خورد.
در روایتی از امام صادق علیه السلام، پرسشگری درباره «معایش العباد» سؤال كرده و حضرت در پاسخ انواع مكاسب حلال و حرام را برای وی شرح داده‌اند. از آن جمله، یكی از راه‌های درآمد، كسب مال از طریق مناصب حكومتی است. حضرت می‌فرماید: این كسب، از جهتی حلال و از جهت دیگری حرام است. اما جهت حلال آن پذیرفتن منصب از سوی والیان عادل است؛ كسانی كه خدای متعالی به پیروی آنان دستور داده است. اما جهت حرام آن پذیرفتن ولایت از سوی والیان جور است. در بخش حلال آن، شامل ولایت والی عادل و والیان اوست كه بدون كم و كاست به دستور والی عادل عمل می‌كنند. پذیرفتن منصب از طرف او، كار كردن با او، كمك و تقویت او حلال است. اما جهت حرام، شامل شامل ولایت جائر و والیان اوست كه كار كردن با آن‌ها و درآمدی ناشی از آن، به جهت ارتباط ولایی با آن‌ها، حرام است و كسی كه كم و زیاد چنین كند، عذاب خواهد شد؛ زیرا هر كاری كه در جهت تأمین احتیاجات آنان انجام شود، معصیت و گناهی است كبیره؛ چرا كه در ولایت حاكم ستمگر، حق به طور كلی از خاطره‌ها رخت بر می‌بندد و منجر به كهنگی و از بین رفتن آن می‌شود و برای همین است كه همكاری با آن‌ها و كمك به ایشان، جز در وقت ضرورت، آن هم ضرورتی در حد خوردن خون و گوشت مرده، حرام است. «1»
این نمونه حدیث كه یكی از نمونه‌هایی سخت‌گیرانه در همكاری با سلاطین جور است، امام و والی عادل را كسی معرفی می‌كند كه خداوند ولایت و اطاعت او را واجب كرده است. طبعا می‌بایست مقصود امام معصوم باشد.
نمونه دیگر عبارت شیخ مفید است كه درباره اقامه حدود می‌نویسد: اقامه حدود مربوط سلطان الاسلام است كه از طرف خداوند نصب شده و آن‌ها ائمه هدی از آل محمد علیهم السلام و كسانی هستند كه آنان به عنوان امیر و حاكم نصب می‌كنند. این اختیار [در عصر غیبت] در صورت امكان، به فقهای شیعه واگذار شده است. «2» وی در باب وصیت نیز در شرایطی كه اعمال و انفاذ وصیت به عهده سلطان عادل است، می‌نویسد: اگر سلطان
______________________________
(1). عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعة، ج 17، ص 83- 84 (به نقل از تحف العقول).
(2). مفید، المقنعة، ص 809؛ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعة، ج 28، ص 49
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 115
نبود، كان لفقهاء العدول من ذوی الرأی و العقل و الفضل أن یتوّلوا ما تولاه السلطان، فان لم یتمكّنوا من ذلك فلا تبعة علیهم فیه، فقیهان عادل عالم و عاقل و فاضل می‌توانند وظایف سلطان را بر عهده بگیرند. اگر برای آنان چنین امكانی نبود، مسؤولیتی متوجه آنان نخواهد شد. «1» روشن است كه در اینجا نیز ارتباط فقها با سلطان عادل، همان بحث نیابت فقها از امامان است. در رساله اعتكافیه شیخ لطف الله اصفهانی كه گزارش آن را در همین مجموعه آوردیم، تعبیر امام عدل یا امام عادل اعم از معصوم دانسته شده؛ اما مصداق سلطان عادل تنها امام معصوم دانسته شده است. به هر روی اگر مصداق سلطان عادل در روایات و متون فقهی كهن امام معصوم باشد، طبعا هر نوع حاكمی، اعم از آن كه شیعه باشد یا سنی، در مقابل آن خواهد بود. بنابراین در اینجا، عادل نه به معنای كسی كه به عدل رفتار می‌كند، بلكه اصولا به معنای سلطان مشروع است؛ یعنی كسی كه از طرف خداوند نصب شده باشد. در برابر سلطان جائر یا متغلب قرار دارد. خواهیم دید كه بعدها برخی راه‌های فقهی برای عادل نشان دادن سلاطین دنبال شد.

پذیرش منصب در ظاهر از طرف سلطان جائر در باطن بر اساس ولایت از سوی امام معصوم‌

تا اینجا همه مباحث در حیطه همكاری با سلاطین جور یا عدل بود؛ به این معنا كه اصل اولی آن است كه همكاری جایز نیست؛ اما بنا به ضرورت و مصلحت جایز بلكه لازم است.
یعنی مفاهیمی مانند تقیّه، ضرورت و مصلحت، مشروع بخش این نوع همكاری بود. آنچه كه بحث را در وادی تازه‌ای دنبال كرد، این بود كه با استمداد از همان مسأله‌ای كه از آن با عنوان رهبری سیاسی عالمان و مجتهدان شیعه در مناسبات داخلی جامعه شیعه، یاد كردیم، برای مشروعیت همكاری با سلاطین استفاده شود. در واقع، در این حركت، نوعی ارتباط میان حل مناسبات داخلی جامعه شیعه با رهبری سیاسی فقها با مناسبات خارجی جامعه شیعه با مخالفان از طریق همكاری با سلاطین و امیران، به وجود آمد. اجمال این طرح آن بود كه اگر مجتهدی از طرف حاكم جور منصبی را بپذیرد، مشروعیت آن از لحاظ داخلی با مسأله اجتهاد و ولایت شرعی او كه آن ولایت، خود مسبوق به روایاتی است كه فقیه را قائم مقام امام معصوم معرفی كرده، قابل حل است. یعنی گرچه در ظاهر، مجتهدی كه با سلطان همكاری می‌كند، از طرف سلطان جائر نصب شده، اما نباید چندان نگران باشد؛ زیرا وی به عنوان یك فقیه، خود صاحب ولایت است. این نظری است كه شیخ مفید (م 413) سید مرتضی (م 436) مطرح كرده و ابو الصلاح حلبی (م 447) با صراحت بیش‌تری آن را
______________________________
(1). مفید، المقنعة، ص 675
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 116
تفصیل داد. طرح این مسأله در این دوره، بیش‌تر از آن روی بود كه شیعیان فراوانی از بغداد، در مناصب اداری و حكومتی آل بویه و حتی عباسیان بودند.
شیخ مفید در این باره كه پذیرش امارتی از طرف سلطان جائر اگر در امور حلالی باشد، در واقع، پذیرفتن ولایت از طرف امام زمان علیه السلام است، نوشت: من تأمّر علی الناس من اهل الحق بتمكین ظالم له، و كان امیرا من قبله فی ظاهر الحلال، فانّما هو امیر فی الحقیقة من قبل صاحب الامر الذی سوّغه فی ذلك، و اذن له فیه، دون المتغلّب من اهل الضلال. «1»
سید مرتضی (م 436) رساله مستقلی درباره پذیرش ولایت از طرف سلاطین جور نوشته است كه برای آشنایی بیش‌تر با راه‌حلهای علمای شیعه در برخورد با واقعیات سیاسی موجود، مروری بر آن خواهیم داشت. در واقع این رساله، كهن‌ترین رساله‌ای است كه در این باب، دیدگاه شیعه را بیان می‌كند. به نظر می‌رسد كه بحث از این مطلب در مجلس وزیر السید الاجل ابو القاسم حسین بن علی المقری در جمادی الثانیه سال 415 مطرح شده و سید مرتضی محتوای بحثی را كه در آن‌جا عنوان كرده در این رساله با عنوان رسالة فی العمل مع السلطان نگاشته است. وی بحث را این چنین آغاز كرده است كه سلطان، یا عادل است یا جائر. پذیرش منصب از سوی سلطان عادل رواست؛ و گاه واجب؛ اما از سوی سلطان ظالم، چند صورت دارد: واجب، الجاء، مباح، قبیح و ممنوع. وی برای دو مورد نخست مثالی زده است. واجب در مواردی است كه بتوان اقامه حق یا امر به معروف و نهی از منكر كرد. الجاء در مورد تقیّه است؛ زمانی كه اگر آن منصب را نپذیرد، كشته خواهد شد.
در این صورت، ترس بر مال و جان، پذیرش ولایت را مباح می‌كند.
سید مرتضی، سپس به طرح چند پرسش و پاسخ آن‌ها می‌پردازد. وی قبح پذیرش ولایت از طرف حاكم ظالم را، مانند قبح دروغ، ذاتی یا عقلی نمی‌داند؛ بلكه قباحت آن عرضی بوده و بسته به دستور شارع مقدس است؛ بنابر این تنها در مواردی كه شرع به قباحت آن حكم كند، قبیح خواهد بود؛ اما در مواردی كه شرع پذیرش ولایت از طرف سلطان جائر را تجویز كند، قبحی در كار نخواهد بود. چنان كه حضرت یوسف خود پیشنهاد همكاری كرده خطاب به سلطان گفت: قالَ اجْعَلْنِی عَلی خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ «2» مرا بر خزائن این سرزمین بگمار كه نگاهبانی دانا هستم. نمونه دیگر، شركت امیر مؤمنان علیه السلام در شورای عمر یا اجرای حدّ توسط آن حضرت بر ولید بن عقبه در زمان عثمان است.
سید مرتضی پس از یاد از این نمونه‌ها به سیره گذشتگان استناد كرده می‌نویسد: «علمای
______________________________
(1). مفید، المقنعة، ص 812
(2). یوسف، 55
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 117
صالح ما در موارد مختلفی از طرف حكام جور ولایت و منصب را پذیرفته‌اند.» نكته اصلی این مسأله جدای از آن كه از نظر فقهی مشروعیت پذیرش ولایت حل شده است، ربط دادن آن به مشروعیت ولایتی و امامتی است. سید بر این اعتقاد است كه افرادی كه چنین ولایتی را می‌پذیرند، در حقیقت از طرف ائمه حق آن را پذیرفته‌اند؛ به عبارت دیگر، اگر شخصی با این شرایط و در چنین مواردی، تصدّی امری از امور حاكم جور را بر عهده گرفت، در اصل، از طرف ائمه معصومین علیهم السلام و با اجازه آنان متصدّی این امر شده است؛ چنان كه اقامه حدود در عصر غیبت از این باب است. این استدلال، چیزی جز پذیرش نیابت فقیه از طرف امام معصوم علیه السلام نیست. به هر روی سید، به همان صورتی كه شیخ مفید مطرح كرد، بر این باور است كه: إنّها فی المعنی من قبل امام و صاحب الامر و إن كانت علی الظاهر الّذی لا نقرّ به كأنّها من قبل غیره. پذیرش ولایت از طرف سلطان جائر در واقع از طرف امام بر حق و صاحب امر علیه السلام می‌باشد؛ گرچه در ظاهر كه ما به آن اعتراف نداریم، گویی از طرف جز اوست.
وی در پایان با یاد از این حدیث كه كفارة العمل مع السلطان قضاء حاجات الاخوان، دو احتمال را در معنای آن یاد می‌كند؛ نخست آن كه با برآوردن حوائج مؤمنین قبیح مسأله از میان می‌رود؛ دوم آن كه اگر كسی به نیت نادرستی ولایت از طرف حاكم جائر را پذیرفت، مرتكب گناه شده و كفاره گناه او آن است كه مشكلات برادران دینی خود را حل كند. «1» در بحث سید مرتضی به طور روشن، مصداق سلطان عادل گزارش نشده است؛ این كه مقصود امام معصوم است یا هر سلطانی كه به عدالت رفتار كند. به نظر می‌رسد در آن روزگار، مصداق سلطان عادل تنها امام معصوم بوده است.
عالم دیگری كه در این زمینه، با تفصیل سخن گفته و ابعاد بیش‌تری از این بحث را مطرح كرده، ابو الصلاح حلبی (م 447) شاگرد سید مرتضی و از علمای برجسته حلب است. وی با طرح این بحث كه تنها و تنها حكم امام معصوم نافذ بوده و افراد دیگر شایستگی برای این كار را ندارند، رفتن شیعیان را برای حل و فصل مشكلاتشان نزد سلاطین جور، تجویز نكرده است. مهم آن است كه وی در اینجا، به بحث از ولایت فقیه در
______________________________
(1). مرتضی، شریف، رسائل الشریف المرتضی، ج 2، صص 89- 97. آقا بزرگ در ذریعه (5/ 182) از رساله‌ای با عنوان جواب السؤال عن التوالی عن الجائر یاد كرده است كه به لحاظ آن كه از عصر صفوی است، باید قابل توجه باشد؛ اما ما نسخه‌ای از آن را نیافتیم. عالم دیگری از قرن چهارم با نام محمد بن احمد بن داود بن علی، از محدثان برجسته قمی، كتابی تحت عنوان «الرسالة فی عمل السلطان» داشته كه به احتمال در همین موضوع بوده است. بنگرید: رجال النجاشی، (تحقیق السید موسی الشبیری، قم، 1416)، ص 384
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 118
بخش قضا می‌پردازد و سخن از نیابت امام به صورت رسمی به میان می‌آورد. به نظر وی جایز نیست شیعیان از كسی كه شرایط نیابت از امام را ندارد، اطاعت كنند. بدین ترتیب وی با سخن گفتن از نیابت از امام معصوم، دامنه بحث را بسیار جدی‌تر از آنچه كه در آثار سید مرتضی و پیش از آن شیخ مفید بوده، مطرح می‌كند. به نظر وی نایب امام باید چندین شرط را داشته باشد: العلم بالحق فی الحكم المردود الیه؛ التمكّن من امضائه علی وجهه؛ اجتماع العقل و الرأی، سعة العلم؛ البصیرة بالوضع، ظهور العدالة؛ الورع؛ التدیّن بالحكم؛ القوّة علی القیام به و وضعه مواضعه. در احكامی كه مربوط به اوست و به او رجوع می‌شود، حق را تشخیص دهد؛ امكان اعلان حق در آن موارد را داشته باشد؛ عقل و رأی و گستردگی دانش و آشنایی بر اوضاع و احوال و عدالت آشكار و تقوا و ایمان به حكم و توانایی اقدام به اجرای حكم و به كرسی نشاندن آن در او فراهم آمده باشد. شیعه‌ای كه دارای این شرایط باشد، می‌تواند ولایت ائمه را در دست بگیرد.
در چنین شرایطی كه فقیه با داشتن این شرایط، منصبی را در دولت جائر بپذیرد، در اصل، نه با اذن و اجازه او بلكه بر اساس نیابت خود از امام معصوم آن عمل را پذیرفته است. در این صورت، اگر واقعا آزادی عمل داشته باشد، نه تنها برای وی مجازست كه آن منصب را بپذیرد، بلكه انجام آن، بر عهده و وظیفه اوست. ابو الصلاح می‌نویسد: وقتی شخصی تمامی این شروط را داشت، برای قضاوت، از طرف ولات حق مأذون است؛ ولو آن كه كسی كه او را نصب كند، حاكم جائر باشد. بر اوست كه وقتی این منصب را به او پیشنهاد كردند، بپذیرد؛ زیرا این منصب، منصب امر به معروف و نهی از منكر است كه با عرضه‌كردن ولایت بر او، بر وی واجب گشته است و حتی اگر در ظاهر از سوی حاكم جائر منصوب شود- فهو نائب عن ولیّ الامر علیه السلام فی الحكم و مأهول له، لثبوت الاذن منه و آبائهم علیهم السلام لمن كان بصفته فی ذلك و لا یحل له القعود عنه «1»- در واقع در حكومت، نایب از طرف امام زمان علیه السلام و معیّن شده از ناحیه اوست؛ چرا كه اذن امام و آبای گرامش برای شخصی كه این صفات را داشته باشد، ثابت شده بوده و برای او نیز كناره‌گیری جایز نیست. چنین شخصی، حتی اگر در ظاهر چنین منصبی را نداشته باشد، شیعیان باید به او مراجعه كنند و حكم او را نافذ بدانند.
این درست است كه این مباحث در حیطه بحث قضاء است؛ اما مهم آن است كه اصل نظریه، یعنی نیابت امام معصوم با این صراحت مطرح شده است. افزون بر اصل نیابت، نكته اساسی آن است كه فقیه می‌تواند در دستگاه حاكم جائر با حفظ مصالح اسلام و شیعه،
______________________________
(1). حلبی، ابو الصلاح، الكافی فی الفقه، صص 421- 423
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 119
منصبی داشته باشد و مشروعیت خود را نه از سوی سلطان جائر بلكه از جانب امام معصوم داشته باشد. این درست نظریه‌ای است كه در دوره صفوی، بخشی از جریان حضور علما را در دربار صفوی توجیه می‌كرد. پس از صفویه نیز به طور جدی‌تر در آثار فقیهان اصولی نجف جای خود را باز كرده، در جریان جنگهای ایران و روس و در این اواخر، در انقلاب اسلامی ایران خود را نشان داد.
آنچه كه رهین اساس در عصر نخست صفوی مطرح شد و بعدها در دوره قاجار نیز مورد استناد قرار گرفت، این بود كه فقیه جامع الشرایط كه نایب معصوم است، می‌تواند سلطان نصب كند؛ و در این صورت، سلطانی كه او نصب كند، دیگر سلطان جائر نیست؛ بلكه سلطان عادل است. «1» صاحب جواهر به نقل از كاشف الغطاء، مورد تاریخی آن را در تاریخ انبیاء، مربوط به بنی اسرائیل می‌داند كه انبیاء، سلطان تعیین می‌كردند. در این صورت، سلطان عادل كه فقط بر امام معصوم اطلاق می‌شد، می‌تواند بر سلطان غیر معصوم اما منصوب از قبل نایب عام نیز اطلاق شد. ما این بحث را در طرح اندیشه سیاسی شیعه در دوره صفویه روشن‌تر خواهیم گفت.
اكنون اندكی به عقب برگردیم. زمانی كه این دیدگاه فقهی توسط مفید، سید مرتضی، ابو الصلاح حلبی و شیخ طوسی عنوان شد، زمانی بود كه دولت آل بویه قدرتی داشت و شیعیان فراوانی با دولت آنان كه از نظر فقهی «سلطنت جائرانه» بود، همكاری می‌كردند. این نظر در فقه اجتهادی شیعه جای خود را استوار كرد و بعدها در فقهی كه در مكتب محقق و علامه ظهور یافت، جایگاه آن استوارتر شد. میراث این مكتب در اختیار محقق كركی (م 940) قرار گرفت كه همزمان با پیدایش دولت صفوی از آن به بهترین نحو استفاده كرده و خط همكاری علما با دولت صفوی را بنیاد گذاشت. البته مخالفان نیز نمایندگانی در میان فقهای نجف داشتند كه به بخشی از آن‌ها در بحث «گزیده منابع فقه سیاسی شیعه در دوره صفوی» اشاره كرده‌ایم و در ادامه نیز توضیحاتی خواهیم آورد.

دولت صفویه و مشاركت علما در آن‌

آنچه در روابط میان شاهان صفوی و علمای شیعه، پیش آمد، مراحل چندی را پشت سر گذاشت. نخستین مرحله، مربوط به تأسیس دولت صفوی است كه اساسا هیچ فقیهی در آن نقش نداشت. در واقع، این دولت، بر اساس نظریه سیاسی ویژه‌ای كه در دایره تصوف بین مرشد كل و مریدان به وجود آمد و سیستمی كه باید از آن با عنوان خلیفه‌گری یاد كرد، به
______________________________
(1). دراین‌باره بنگرید به: نجفی، جواهر الكلام، ج 22، ص 156 كه به سخنان استادش كشف الغطاء استناد می‌كند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 120
قدرت رسید. مبنای اطاعت قزلباشان از شاه اسماعیل، اعتقاد آنان به اسماعیل به عنوان رئیس خانقاه اردبیل بود و هیچگونه توجیه طایفه‌ای و فقهی به معنای مرسوم آن وجود نداشت. بنابراین، در مرحله تشكیل این دولت، فقها نقشی نداشتند و در سالهای نخست نیز نه فقیه قابل ملاحظه‌ای وجود داشت و نه حتی كتاب فقهی مهمی مبنای انجام اعمال شرعی بود. علمای ایرانی كه تا این زمان به شاه اسماعیل كمك می‌كردند، بیش تر حكیم و فیلسوف بودند تا فقیه. به علاوه، شماری از آنان كه در زمره شاگردان دوانی و خاندان دشتكی بوده و سابقه تسنن داشتند در این زمان تازه به تشیع گرویده، و از اساس با فرهنگ شیعی ناآشنا بودند.
مرحله دوم حضور تدریجی فقها در حكومت صفوی و همكاری آنان با این دولت، در اداره امور مذهبی- سیاسی است. بیش‌تر فقهای شیعه این دوران كه متون فقهی كهن و نیز سیره فقهای پیشین را در اختیار داشتند، از نظر حمایت از سلطان عادل و پذیرفتن منصب در حكومت چنین سلطانی، تردیدی نداشتند. البته این مسأله در همان حد تحلیل سابق باقی نمانده، تبیین جدیدی بر اساس مبانی پیشین از بحث مشاركت و همكاری صورت گرفت.
تا آن‌جا كه به دولت صفوی مربوط می‌شد، روشن بود كه مقام صدارت و قضاوت كه كار رسیدگی به امور شرعی را در اختیار داشت، نمی‌توانست به یك صوفی یا حكیم سپرده شود؛ چرا كه اداره این امور نیاز به فقه و شریعت داشت. در اینجا بود كه از اواخر دولت شاه اسماعیل، نیاز به حضور فقها احساس شد. به همین دلیل و به آرامی، پای فقهای شیعه در حد اداره امور شرعی و قضایی در دولت صفوی باز شد.
با روی كار آمدن شاه طهماسب، حضور فقیهان شیعه در دربار صفوی، سرعت بیش‌تری به خود گرفت و با توجه به این كه طهماسب سخت معتقد به تشیع فقاهتی بود، روند نفوذ فقها در زمان طولانی سلطنت او بسیار سریع‌تر شد. به این عبارت زیبای عبدی بیگ شیرازی درباره جایگزین كردن فقیه به جای حكیم در دوره طهماسب توجه كنید:
[شاه طهماسب] میر غیاث الدین منصور صدر را، چون از فقه بخشی نبود و در حكمت و فلسفه و هیأت و ریاضی و طب از دیگر علما ممتاز بود، از آن منصب عزل فرمود، امیر معز الدین محمد نقیب میر میرانی اصفهانی را كه به فقاهت ممتاز و به ورع و تقوا بین الاقران سرافراز بود، نصب فرمودند. «1»
دو مسأله جالب به لحاظ تاریخی در این دوره وجود داشت كه سبب شد تا فقهای شیعه به
______________________________
(1). شیرازی، عبدی بیك، تكملة الاخبار، ص 72
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 121
طور جدی‌تری وارد حكومت صفوی شوند. یكی خواست و علاقه شاه طهماسب و دیگری ظهور محقق كركی، از فقهای برجسته تاریخ شیعه كه درست به موقع در این صفحه تاریخ حاضر شد و با كمال جرأت نظریه مشاركت علما را در دولت صفوی با جدیت مطرح كرد.
نظریه فقهی كه دست كم در دوره طهماسب به صورت جدی، مبنای مشاركت علما در این دولت بود، از نوع همكاری با سلطان عادل یا جائر نبود، بلكه بالاتر از آن، این نظریه بود كه حكومت از آن فقیه بوده و فقیه جامع الشرایط یا به تعبیر آن روز مجتهد الزمانی، در عصر غیبت تمام اختیارات امام معصوم را دارد. روشن بود كه شاهان صفوی و دربار آن‌ها كه مجموعه رؤسای طوایف سی و دوگانه قزلباش بودند، تن به حكومت فقها نمی‌دادند؛ پس باید راهی به وجود می‌آمد كه تحقق این حكومت در عمل، ممكن باشد. این راه آن بود كه فقیه از روی مصلحت وقت، قدرت سیاسی مشروع خود را به سلطان واگذار كند. در چنین شرایطی شاه، نایب مجتهد برای اداره كشور بود. این چیزی بود كه طهماسب به صراحت آن را پذیرفت و خود را نایب فقیه جامع الشرایط دانست. زمانی كه سلطان قدرت سیاسی را در دست می‌گرفت، با استفاده از امكانات مالی و نظامی خود، از فقیه دعوت می‌كرد تا اداره امور شرعی را عهده‌دار شود. این نظریه، بر مبنای همان نظریاتی بود كه شیخ مفید، سید مرتضی و بویژه ابو الصلاح حلبی داده بودند و نیابت فقیه را در مناصبی كه عهده‌دار می‌شود، از طرف امام زمان علیه السلام دانسته بودند. كاری كه محقق كرد، آن بود كه با استفاده از نیابت خود، سلطان را به عنوان نماینده خود، مشروعیت بخشید.
عمده تلاش كركی آن بود كه نقش مجتهد جامع الشرایط را در این دوره تثبیت كرده و این كار را از طریق نظریه ولایت فقیه كه ریشه استواری در فقه شیعه داشت، به انجام رساند.
وی در رساله نماز جمعه خود نوشت: اصحاب ما بر این امر متفق‌اند كه فقیه عادل امین جامع شرایط فتوا كه از وی با تعبیر مجتهد در احكام شرعی یاد می‌شود، نایب ائمه هدی در عصر غیبت است، در تمام آنچه كه نیابت‌بردار است؛ تنها برخی از اصحاب مسأله قتل و حدود را استثناء می‌كنند. «1» طبیعی بود كه در مقابل این قدرت شرعی برای فقیه، شاه طهماسب، همان نظریه فقهی- سیاسی محقق كركی را بپذیرد؛ یعنی خود را نایب مجتهد بداند. «2» پس از آن نیز به عنوان حاكم عرف، ضمن یك فرمان، به تمامی امرا و استانداران و
______________________________
(1). بنگرید: نجفی، جواهر الكلام، ج 21، ص 396
(2). خوانساری، روضات الجنات، ج 4، ص 361. این نظریه كه فقیه، سلطان را تأیید كند، در دوره برخی از سلاطین بعدی صفوی با تاجگذاری فقیه بر سر شاه، تثبیت شد. درباره این نظریه در این دوره، صاحب نجوم السماء می‌نویسد: و در طریقه حقه امامیه، این است كه صاحب ملك، امام زمان را می‌دانند و كسی را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 122
حكام عرف و شرع دستور داد كه به آنچه كه محقق كركی امر می‌كند، بدون استثناء عمل كنند. «1» بعدها شاه اسماعیل دوم (984- 985) نیز به فرزند محقق كركی گفت: «این سلطنت حقیقتا تعلق به حضرت امام صاحب الزمان علیه السلام می‌دارد و شما نایب مناب آن حضرت و از جانب او مأذونید به رواج احكام اسلام و شریعت؛ قالیچه مرا شما بیندازند و مرا شما بر این مسند بنشانید تا من به رأی و اراده شما بر سریر حكومت و فرماندهی نشسته باشم.» این عالم كه یا اطمینان به سخن اسماعیل دوم نداشت یا خوی اشرافی داشت «زیر لب فرمودند كه پدر من فراش كسی نبود». «2»
صرف‌نظر از امور شرعی، كه احكام و اجرای آن زیر نظر هیئت حاكمه دینی بود، آنچه باقی می‌ماند، امور عرفی اداره كشور بود كه در اختیار سلطان باقی می‌ماند و به این ترتیب، نوعی تقسیم‌بندی قدرت، پذیرفته شد. البته از دیدی كه از آن صحبت شد، مشروعیت سلطان در اداره امور عرفی نیز از فقیه گرفته می‌شد؛ با این حال اداره امور عرفی به صورت مستقیم به شاه واگذار شد و امور شرعی در اختیار مجتهد قرار گرفت. امور شرعی در دو بخش به صدر و شیخ الاسلام واگذار شده و به مرور كار صدر، اداره موقوفات و امور وابسته به آن و كار شیخ الاسلام نظارت بر اجرای امور شرعی در حدی گسترده‌تر بود.
البته شاه برای استوار كردن تخت سلطنت خود، لقب مرشد را برای خود نگاه داشت، برای این كه سپاه قزلباش وی، هنوز شیعه فقاهتی نبودند تا بر اساس آن قدرت شاه را به رسمیت بشناسند. آنان به طور سنتی، شاه را مرشد كل می‌دانستند. این مسأله حتی تا آخرین روزهای دولت صفوی نیز وجود داشت؛ جز آن كه از زمان شاه عباس اول به این سو، هر روز كم‌رنگ‌تر می‌گردید. از دست دادن این پایگاه، یكی از عوام مهم زوال دولت صفوی بود.
سیر مشاركت علما در طول دو قرن و اندی حاكمیت دولت صفوی به طور یك نواخت پیش نرفت. در دوره دراز سلطنت شاه طهماسب (930- 984) قدرت فقها نهادینه شد و به
______________________________
نمی‌رسد كه در ملك بی اذن او یا اذن نایب او دخل و تصرف نماید. پس در این وقت كه امام زمان؛ یعنی حضرت قائم آل محمد صلوات الله علیه و علیهم غایب است، مجتهد جامع الشرایط عادل، هر كه باشد، نایب آن حضرت است تا در میان مسلمین حافظ حدود الهی باشد، چون ملكداری و سپه‌آرایی از فضلا و مجتهدان این زمان صورت نمی‌گیرد، و لذا هر پادشاهی را كه مجتهد معظم آن زمان نایب خود كرد، كمر او را بسته، تاج بر سرش گذاشته و بر سریر سلطنت می‌نشانید و آن پادشاه خود را نایب او تصور می‌كرد تا تصرف او در ملك و حكومتش بر خلق به نیابت نایب امام بوده، صورت شرعی داشته باشد؛ لهذا شاه سلیمان صفوی مغفور را آقا حسین خوانساری مبرور بر نیابت خود بر سریر سلطنت اجلاس فرمود و لهذا بعد از او خاقان مالك رقاب یعنی سلطان حسین صفوی را مولانا محمد باقر مجلسی رحمه الله و همچنین سلاطین سلف را مجتهدان سلف. نجوم السماء، ص 111
(1). بعد از این، متن این فرمان را نقل خواهیم كرد.
(2). نطنزی، محمود، نقاوة الاثار، ص 41
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 123
همین دلیل امكان حذف آن به مقدار زیادی از بین رفت. پس از وی شاه اسماعیل دوم، به رغم آن كه به تسنن گرایش یافت، به دلیل فشار فقها، مجبور به عقب‌نشینی گردید. پس از وی، در تمام دوران صفوی و پس از آن تا آستانه عصر جدید، امور شرعی همچنان در اختیار فقها قرار داشت. البته این اختیارات در دوره‌هایی محدود یا مبسوط می‌گردید. در دوران شاه عباس، به دلیل شیوه خاص وی در اداره امور كه همواره با نوعی استبداد به رأی بوده و مایل بود تا همه كارهای زیر نظر او انجام شود، قدرت آنچنانی برای مقام صدر و شیخ الاسلام باقی نماند. در عین حال، به صورت سنتی، این افراد همراه با قاضی اداره امور شرعی را عهده‌دار بودند. آنچه مهم است این كه به هر حال، تمامی افراد را سلطان معین می‌كرد و به دلیل قدرت سیاسی فوق العاده خود، سلطه خویش را بر روحانیون نیز اعمال می‌نمود. با این همه، جز در موارد بحرانی، صدر، شیخ الاسلام و قاضی به طور عادی به احكام شرع عمل می‌كردند. ناگفته نماند كه از این زمان به بعد، نوعی ارتباط سببی میان شاه و صاحب‌منصان مختلف برقرار شد.
در آخرین مرحله، یعنی دوران سلطنت شاه عباس دوم تا شاه سلطان حسین صفوی، قدرت فقها، به مرور رو به فزونی گذشت. روابط هر سه شاه با علما، نیرومندتر و شمار عالمان و فقیهانی كه به نوعی در ارتباط با كارهای حكومتی هستند، بیش‌تر شد. عباس دوم با تشكیل یك شورای فقهی كه آن را به هدف حل یك مسأله خاص درباره هندوهای مقیم اصفهان، به راه انداخت، همكاری علما را جدی‌تر كرد. او بیش از پدر بزرگ خود با علما رفت و آمد داشت و این سنت تا آخرین سالهای روزگار صفوی، دنبال شد و شاید بتوان گفت در زمان شاه سلطان حسین به اوج خود رسید. با این حال، نباید تصور كرد كه قدرت از دست شاه و درباریان بیرون رفته بود؛ در همه این امور، باز این شاه و درباریان بودند كه تصمیم نهایی را گرفته و اگر اراده می‌كردند، مانع از اجرای فرامین شرعی توسط مقامات دینی می‌شدند. در واقع، این مشاركت، در چهارچوب، قدرت فوق العاده سلطنت بود كه در جایی كه به منافع شخصی‌اش لطمه‌ای نزند، اجازه اعمال نفوذ به روحانیون داده می‌شد.
روشن است كه مقدار باقی مانده اندك نبوده و دست روحانیون از جهات زیادی برای اعمال احكام دینی باز بود. طبعا، فقها با واگذاری امور به سلطان، می‌بایست انتظار آن را می‌داشتند كه سلطان با استفاده از قدرت سیاسی- نظامی خود آنها را محدود كند.

منتقدان، مخالفان و منزویان‌

این بحث نباید این تصور را به وجود آورد كه نگرش محقق كركی، یعنی آنچه كه در عمل مورد توافق اكثریت علمای شیعه این دوره قرار گرفت- و در گذشته نیز ریشه در همراهی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 124
علامه حلی با سلطان محمد خدابنده، همراهی خواجه نصیر با هولاگو خان، و همراهی عالمان بغداد با برخی از امرای آل بویه داشت- مورد قبول همه عالمان شیعه قرار گرفت.
همان زمان، شماری از عالمان نجف با اندیشه‌های كركی به مخالفت برخاستند. نمونه روشن آن شیخ ابراهیم قطیفی بود كه حتی حاضر به پذیرفتن هدیه شاه طهماسب نشد و در این باره، كركی با وی به بحث پرداخت. «1»
همچنین از میان فقیهان بزرگ این دوره، محقق اردبیلی (م 993) كه به مقدس شهرت داشت، صرف نظر از نامه‌ای كه گفته شده است به شاه عباس یا شاه طهماسب در وساطت برای كسی نوشت- و البته مورد آن مشكوك است- ارتباطی با دربار صفوی پیدا نكرد. چنان كه شیخ حسن فرزند شهید ثانی، صاحب معالم الاصول برای آن كه مجبور نشود با شاه عباس دیدار كند، از آمدن به ایران صرف نظر كرد. «2» حكیم شاخصی هم كه با فقیهان این دوره به خاطر پیوندشان با دربار برخورد داشت، صدر الدین شیرازی، معروف به ملاصدرا (979- 1050) بود كه رفت و آمد به دربار را روا نمی‌شمرد. «3» وی در جایی با طعنه بر فقیهان مرتبط با دربار نوشت: این گروه از یاد خدا غافلانند، كجا اهل دلانند. اگر ذرّه‌ای از نور معرفت در دل ایشان تابیده می‌بودی، كجا در خانه ظلمه و اهل دنیا را قبله خود می‌ساختند و همیشه با نفس و هوا نرد محبّت می‌باختند ... و همچنین است حال آن‌ها كه خود را از علما می‌شمارند، و روی از جانب قدس و طلب یقین گردانیده، متوجه محراب ابواب سلاطین شده‌اند و ترك اخلاص و توكل كرده ... «4»
ملاصدرا در اشعار خود نیز به انتقاد از عالمان درباری پرداخت و مقصودش عالمانی بود كه در این دوره در دستگاه صفوی صاحب منصب بودند. وی با اشاره به حب ریاست در میان عالمان قشری، چنین می‌سراید:
نانهاده گام جز از بهر كام‌نام حق نابرده جز از بهر نام
هست معبود یكی مال و منال‌هست مقصود یكی جاه و جلال
آن یكی از درست و فتوا هستیش‌وین دگر از زهد و تقوا مستیش
آن یكی بر قرب سلطان متكی است‌اعتمادش بر عطای كرمكی است «5»
______________________________
(1). در این باره، به نوشتار منابع فكر سیاسی شیعه در دوره صفویه، بحث از خراجیه‌ها، مراجعه فرمایید.
(2). جزائری، انوار النعمانیة، ج 3، ص 57
(3). بنگرید به دو رساله: سه اصل، و كسر اصنام الجاهلیة. ما در این باره، در نوشتار رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی بحث كرده‌ایم. دو عامل مهم ملا صدرا را به مخالفت با این قبیل فقیهان كشاند:
نخست ضدیت آنان با حكما و عرفا و صوفیه، دوم رسیدن آنان به جاه و مقام و ثروت.
(4). شیرازی، صدر الدین، رساله سه اصل، ص 18؛ و بنگرید: صص 50، 64، 99- 100
(5). شیرازی، صدر المتألهین، مثنوی، ص 88
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 125
قزوینی درباره فرزند او میرزا ابراهیم می‌نویسد: بر من روشن شد كه شیوه او با شیوه پدرش متفاوت بود؛ زیرا پدرش اعتقادی به شاهان نداشت و رفتن نزد آنان را بر خویش روا نمی‌شمرد، اما او بر خلاف پدر، رساله‌ای تألیف كرد و آن را تحفه شاه زمان خویش كرد. «1»
شاردن نیز از برخی از مخالفان دولت صفوی در میان علما یاد كرده است. وی از شخصی با نام ملا قاسم یاد می‌كند كه پیشه نخست او مكتب‌داری بوده و به تدریج به عنوان یك چهره مقدس در خانقاهی در نزدیكی اصفهان سكونت كرده، انبوه مریدان به دیدار او می‌شتافته‌اند. یكی از مریدان وی رئیس دیوان بود كه هر روز از مطبخ خود برای برای وی غذا می‌فرستاد. زمانی كه موقعیت او بالا گرفت، شروع به بدگویی از شاه و دربارش پرداخت و می‌گفت: «پادشاه و دربارش دشمن سرسخت و آشتی‌ناپذیر دین و مذهب می‌باشند، و پروردگار دوست دارد ریشه این درخت زهرآگین از جای كنده شود و شاخی پرثمر و سایه‌افكن جانشین آن شود» كه مقصودش پسر شیخ الاسلام بود. شاردن با معرفی این فرزند كه گویا از خاندان خلیفه سلطان بوده، می‌افزاید: مدت شش ماه هیچ كس متعرض ملا قاسم نشد و او هرچه در دل داشت بر زبان می‌آورد و روحانیان هم در باطن از او پشتیبانی می‌كردند. پس از آن شاه از شیخ الاسلام خواست پسرش را زندانی كند.
همچنین شاه دستور داد تا ملا قاسم را به شیراز تبعید كنند كه دیگر كسی از او خبری به دست نیاورد و مردم چنین پنداشتند كه میان راه وی را در درّه‌ای پرتاب كردند. «2»
البته نباید پنداشت كه هر كسی كه از همنشینی با ملوك مذمّت می‌كند، خود هیچ نوع ارتباط یا حكومت ندارد؛ بلكه این می‌تواند به گونه‌ای دیگر تأویل شود و آن این كه چنین عالمی ممكن است به خاطر مصالح عامه، رفت و آمد با دربار نیز داشته باشد و حتی عهده‌دار منصبی هم باشد، اما باز از مذمّت عالمانی كه بی‌دلیل به تعظیم شاهان می‌پردازند، بپردازند. شیخ بهایی كه خود منصب شیخ الاسلامی داشت، در اشعار خود از عالمانی كه از سر خودباختگی در برابر ملوك تعظیم می‌كنند، این چنین نكوهش می‌كند:
نان و حلوا چیست؟ دانی ای پسر!قرب شاهان است، زین قرب الحذر
می‌برد هوش از سر و از دل قرارالفرار از قرب شاهان الفرار
قرب شاهان آفت جان تو شدپای بند راه ایمان تو شد
جرعه‌ای از نهر قرآن نوش كن‌آیه «لاتركنوا» را گوش كن
هر زمان كه شاه گوید شیخناشیخنا مدهوش گردد زین ندا
______________________________
(1). قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، ص 52
(2). شاردن، سفرنامه، ج 3، صص 1146- 1145. شاردن همین حكایت را به اجمال در ج 4، ص 1485 آورده و نام آن شخص را ملا كاظم یاد كرده است. صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌1 126 منتقدان، مخالفان و منزویان ..... ص : 123
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 126 مست و مدهوش از خطاب شه شودهر دمی در پیش شه سجده رود
می‌پرستد گوئیا او شاه راهیچ نارد یاد آن الله را
الله الله این چه اسلامست و دین‌شرك باشد این برب العالمین «1»
دین فروشی از پی نان حرام‌مكر و حیله بهر تسخیر عوام
خوردن مال شهان با زرق و شیدگاه خُبث عَمرو، گاهی خُبث زید
وین عدالت با وجود این صفات‌هست دائم برقرار و با ثبات!
بر سرش داخل نگردد لا و لیس‌این عدالت هست كوه بوقبیس! «2»
حیف باشد از تو ای صاحب سلوك‌كاین همه نازی به تعظیم ملوك در مجموع به نظر می‌رسد، شمار این مخالفان، بویژه در میان فقیهان اندك بوده و نباید غفلت كرد كه این عدم مخالفت، می‌توانست ریشه‌های اجتماعی و سیاسی نیز داشته باشد؛ فقیهان از یك سوی پس از قرنها رنج و سختی از دولت سنیان، خوشحال از روی كار آمدن دولتی شیعی بودند، و از سوی دیگر از نعمات وجودی این دولت متنعم می‌شدند.

شرح شاردن از نظریه سیاسی شیعه در دوره صفوی‌

در زمینه عقاید سیاسی رایج میان مردم، اظهارات مفصل یك ناظر خارجی كه در گفتگوی مستمر با مردم بوده، بسیار جالب است. شوالیه شاردن، نویسنده بزرگ‌ترین سفرنامه در دوره صفوی، سالهای متمادی در ایران بسر برده و در این مدت، با طبقات مختلف اجتماع از شاه تا وزیر و اعیان و اشراف و حتی طبقات پایین سر و كار داشته است. سفرنامه وی، انبوهی از اطلاعات اجتماعی، علمی، سیاسی و تمدنی از ایران را در بر دارد. بسیاری از این آگاهی‌ها در متون ایرانی نیامده است؛ به علاوه، این آگاهی‌ها و ارزشیابی‌هایی كه در كنار آن ارائه شده، از منظر یك فرد خارجی، آن هم در مقایسه میان چند نظام اجتماعی و سیاسی، قابل توجه است. آنچه در اینجا مورد توجه ماست، آگاهی‌هایی است كه وی از نظام سیاسی ایران در دوره صفوی ارائه داده و در آن از نقش علما، معتقدات سیاسی عامه مردم و اختلاف نظرهای موجود در فرهنگ سیاسی ایران سخن گفته است.
شاردن فصلی خاص از كتاب خود را كه در اواخر دوره شاه عباس دوم و زمان شاه سلیمان آن را نوشته است، به بحث از «باورهای ایرانیان درباره حقّ حكومت» اختصاص داده است. وی با اشاره به این عقیده شیعیان كه معتقدند كه خداوند نبوّت و سلطنت را به انبیای خود و از جمله حضرت محمد صلی الله علیه و آله داده و پس از رحلت وی، این
______________________________
(1). نفیسی، سعید، كلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی، ص 168
(2). سعید نفیسی، همان، ص 165
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 127
حق به امامان منتقل گشته است، می‌نویسد: «بیش‌تر ایرانیان با این نظام و آیین همزبانند؛ اما درباره این موضوع كه اگر پیامبر یا جانشین او درگذشت و جانشینی معین نكرد، آن كه بر ملتی مسلمان حكومت می‌كند، باید چه اوصافی داشته باشد، میان بزرگان دین اتفاق نظر نیست». پس از آن با اشاره به آغاز عصر غیبت امام زمان علیه السلام و این كه در این دوره، از نظر ایرانیان چه كسی حق حكومت دارد، معتقد است كه دو نظر وجود دارد. دسته نخست از مسلمانان ایرانی، شامل «برخی از علمای روحانی و پیروانشان و متعبّدان بر این اعتقادند كه در تمام طول مدت غیبت امام، باید یك مجتهد معصوم [بخوانید عادل] امور دینی و اجتماعی و حكومتی مملكت را اداره كند؛ این مجتهد باید جامع علوم و از هر جهت منزّه از هر فساد و گناه باشد» و قدرت پاسخ‌گویی به پرسش‌هایی كه در امور دینی از او می‌شود، داشته باشد. «1» به باور شاردن، دسته دوم، اعتقاد دارند كه در غیبت امام، «حكومت به یكی از بازماندگان بلافصل امام می‌رسد» كه لازم نیست جامع علوم باشد. «بنابر همین نظر كه مورد تأیید بیش‌تر مردم است و مقبول‌تر می‌نماید» نظری است كه به سلطنت فرزندان شیخ صفی اعتقاد دارد. وی شرحی از زندگی شیخ صفی به دست داده و از تقوا و نفوذ وی در مردم و این كه چگونه او توانست زمینه تشكیل یك چنین امپراطوری وسیعی را توسط فرزندانش فراهم كند، سخن گفته است. در واقع، شرح شاردن درباره دسته دوم، بر این پایه است كه «غالب ایرانیان پادشاه خود را نماینده اولین جانشینان پیغمبر یعنی امامان و خلیفه امام غایب حضرت مهدی امام دوازدهم در مدت غیبتش می‌دانند».
بدین ترتیب دو نگرش شرعی و عرفی درباره تعیین حاكم و سلطان بوده است. برداشت شاردن این بوده است كه طرفداران سلطنت عرفی بیش‌تر بوده‌اند؛ وی البته شرط سیادت را مطرح كرده است كه به لحاظ عمومی مورد توجه عامه بوده است؛ اما شرط شرعی برای پذیرش سلطان نبوده است. این شرط عرفی كه وجهه دینی هم به سلطان صفوی می‌داده، در اشعار شاعران نیز آمده است.
كما این كه صائب تبریزی (م 1087) درباره شاه صفوی می‌گوید:
تاج فرق پادشاهان بود از راه نسب‌در حسب ممتاز بود از خسروان روزگار «2» از تحلیل شاردن چنین به دست می‌آید كه عامه مردم یا حتی به تعبیر او «قریب به اتفاق مردم» سلطنت صفویان را مشروع می‌دانند، اما طبقه عالم و دیندار اساسا به همان نظریه مشروعیت سیاسی فقیه اعتقاد دارند. شاردن می‌نویسد: «گاهی اهل منبر پذیرش این عقیده [یعنی مشروعیت سلطان صفوی] را تخطئه می‌كنند و آزادانه بیان و تبلیغ می‌نمایند كه پادشاه هم باید از سلاله امام و هم جامع علوم زمان خود و كاملا معصوم [عادل] باشد؛ و
______________________________
(1). شاردن، سفرنامه، ج 3، ص 1143
(2). دیوان صائب، ص 3558
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 128
چگونه ممكن است كه پادشاه نامؤمن شراب خوار و هوسباز و مستغرق در گناه با عالم بالا نزدیك باشد و نور هدایت برای راهنمایی مؤمنان بگیرد. كسی كه خواندن و نوشتن را به دشواری می‌تواند، چگونه قادر است مسائل دینی را برای مردمان متدین شرح و توضیح دهد؛ نه، چنین امری امكان ندارد، پادشاهان افرادی بیدادگر و پرهیزشكن، گناه‌آلود و جرم‌كارند و خدا برای تنبیه كردن ما جانشین واقعی پیغمبر خود را از ما دور، و پادشاهان را بر ما مسلط كرده است؛ و پادشاهی بر جامعه مسلمانان، تنها شایسته و درخور مجتهدی است كه پایه دانش و تقوایش از همگان بالاتر باشد.» این تحلیل شگفتی است كه نشان می‌دهد چگونه فقها و مجتهدین بر اساس این نظریه ولایت فقیه را با سلطنت تلفیق كردند. در واقع این گونه نبود كه فقهای شكل، شكل سیاسی خاصی برای حكومت نداشته باشند؛ بلكه به دلیل شرایط خاص، مجبور به پذیرش و توجیه سلطنت شده بودند.
شاردن می‌افزاید كه البته این گروه كه اعتقاد به حكومت مجتهد دارند، بر این باورند كه «چون مجتهد وارسته‌ای پردانش و سلیم است، باید پادشاهی در كنارش باشد كه به ضرب شمشیر مردمان را به رعایت عدالت وادار نماید؛ اما باید چون وزیری فرمانبردار و سر به راه باشد، نه بیش.» «1»
شاردن در اینجا با اشاره به حكایت ملا قاسم كه پیش از این نقل كردیم و این كه گویی او از كسانی بوده است كه به سلطنت ایمان نداشته و بر آن بوده تا جوانی متدیّن و متعبّد را سركار آورد، می‌نویسد: «من بسیاری از روحانیان و اهل منبر و دانش و ادب و شخصیت‌های برجسته را دیده‌ام كه همه بر این اعتقاد بودند و از عقیده خود دفاع می‌كردند.»
شاردن در ادامه از روحیه اطاعت مطلق ایرانیان از پادشاهان سخن گفته و این كه طی دو سه قرن شورشی در ایران بر ضد سلطان به وجود نیامده كه به اعتقاد وی ناشی از خصلت ایرانیان است. با این حال، باز بر این نكته تأكید دارد كه «مسلمانان بر این باورند كه منحصرا جانشین یا خلیفه پیغمبر باید بر آنان حكومت كند و پادشاهان تنها به مثابه وزیر و كاردار ایشان می‌باشند». «2»
وی در جای دیگری نیز می‌نویسد: در نظر ایرانیان، بیش‌تر از آنچه مفتی در عثمانی اختیار و قدرت دارد، صدر توانمند و مقتدر است و وی را پادشاه و حاكم امور مذهبی و حقوقی، شیخ و قبله‌گاه واقعی، قائم مقام پیغمبر و نایب امامان می‌دانند. همه مؤمنان ایران بر این باورند كه سلطه و حكومت افراد جدا از جامعه روحانیت و اهل ایمان غصبی است؛ و
______________________________
(1). شاردن، سفرنامه، ج 3، ص 1145
(2). همان، ج 3، ص 1148
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 129
حكومت مدنی حق مسلّم صدر و دیگر روحانیون است. «1» در همان جا نیز تأكید دارد كه بیش‌تر مردم بر این اعتقادند كه حكومت و فرمانروایی افراد غیر مذهبی مباین دین نیست.
به نظر وی در این جامعه، به رغم آن كه قضا و امور شرعی در اختیار روحانیون است، سلطان و درباریانش فارغ از این بحث‌ها «همچنان به قدرت تمام بر كلیه امور حكومت می‌كنند؛ به سخن دیگر، امور معنوی زیر نفوذ امور مادی قرار گرفته» است. «2»
در واقع، شاردن متوجه این نكته شده است كه در ایران، دو نوع فكر درباره حاكم اسلامی وجود دارد؛ یكی اندیشه‌ای كه مجتهد را صاحب قدرت می‌داند و شاه در حكم وزیر اوست؛ و اندیشه دیگر كه بر شاه به صورت مطلق و مستقل قدرتی قائل است و طبعا او را مستقیم سایه خدا می‌داند. این مطلبی است كه ما باید از آن با عنوان مشروعیت عرفی شاه یاد كنیم و البته ریشه عمیقی در فرهنگ ما دارد؛ شگفت آن كه حتی برخی از حكما یا فقها وقتی درباره سلطنت سخن می‌گفتند، از سایه خدا بودن سلطان و لزوم اطاعت از او با این توجیه، سخن می‌گفتند. صائب تبریزی، شاعر برجسته و زبان توده‌های آن روزگار در وصف شاه عباس دوم بنگرید:
آن سایه خدا كه جهان روشن است ازوآورد رو به برج شرف آفتاب‌وار «3» در این زمینه اعتقاد به فرّ یزدانی نیز كه به نوعی به فرهنگ سیاسی ایران پیش از اسلام بر می‌گردد، به تصور عامیانه درباره بزرگی سلطنت، كمك می‌كرد. این شعر صائب یك نمونه از این تصور است:
سپهر مرتبه عباس شاه دریا دل‌كه می‌درخشدش از جبهه فرّ یزدانی «4» نكته دیگری كه شاردن به آن توجه كرده است، این كه در عمل، شاه چندان به نظرات مجتهدان وقعی نمی‌گذارد و روش استبدادی خود را دنبال می‌كند. به عبارت دیگر، گرچه از لحاظ تئوریك، قرار است تا مجتهد بر امور مذهبی نظارت داشته باشد؛ چنان كه خود شاه نیز به هر حال معتقد به قرآن و فقه اسلامی است، اما در عمل، به ویژه در زمان برخی از شاهان صفوی، روش استبدادی بیش‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد. شاردن در مقایسه میان وضعیت ایران و عثمانی می‌نویسد: پادشاه عثمانی اگر خطای منكری بر یكی از بزرگان دربار بگیرد، در مورد كشتن وی با مفتی یا مجتهد بزرگ مشورت می‌كند؛ اما پادشاه ایران نه تنها با بزرگان دین یا بخردان رأی نمی‌زند، بلكه این زحمت را بر خود نمی‌پسندد كه به
______________________________
(1). همان، ج 4، ص 1335
(2). همان، ص 1336
(3). دیوان صائب، ص 3590
(4). دیوان صائب، ص 3593
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 130
فرمان‌هایی كه درباره كشتن بی‌گناهان می‌دهد، دمی بیندیشد. «1» اما بلافاصله می‌نویسد: با این همه، من هرگز ندیده و نشنیده‌ام كه از پادشاه جز بر درباریان و بزرگان، بر دیگر خلقان، بی‌دلیل ستمی رفته باشد. «2» نكته دیگری كه در برابر این استبداد وجود داشت آن بود كه به هر روی، فقه اسلامی، مقدم بر فرامین شاه بود. شاردن در این باره می‌نویسد: «مردم بر این اعتقادند كه فرمان خدا مافوق حكم پادشاه است و اگر شاه فرمانی خلاف دین داد، سر بر تافتن واجب می‌شود.» «3» و در نهایت، شاردن با ترجیح پادشاه ایران بر سلطان عثمانی به لحاظ عدالت، می‌نویسد: وضع و سرنوشت مردم ایران، حتی از آنچه در كشورهای مسیحی به مردم می‌گذرد، ملایم‌تر و بهنجارتر می‌باشد. «4»
شاردن در بحث از تاجگذاری شاه سلیمان كه خود ناظر و حاضر بوده، از نقش شیخ الاسلام در رسمیت بخشیدن به سلطنت شاه چنین یاد می‌كند كه «شناختن شاهزاده به پادشاهی، بی‌قبول شیخ الاسلام- كه رئیس روحانی كشور بود- امر ناتمام بود.» «5» در این مراسم، شیخ الاسلامی تمامی مقدمات لازم را برای تاجگذاری شخص شاه انجام داده كه نشان می‌دهد رسمیت سلطنت، بدون تأیید و همراهی وی، پذیرفتنی نبوده است. شاردن متن خطبه‌ای را نیز كه در منابع به خطبه جلوس مشهور است، و در جلوس شاه سلیمان، محقق سبزواری و میرزا رفیع الدین آن را خوانده‌اند، در كتاب خود آورده است. «6» خطبه جلوس شاه سلطان حسین صفوی را ژعلامه مجلسی خواند كه متن آن برجای مانده است. «7» پیش از آن، در مراسم جلوس شاه صفی (1038- 1052) میر داماد وظایف شیخ الاسلامی را انجام داده بود. «8»

دیدگاه‌های دیگر ناظران خارجی‌

انگلبرت كمپفر از مسافران خارجی روزگار شاه سلیمان صفوی (1077- 1105)، از موقعیت مجتهد با این تعابیر كه «نه عنایت خاص شاه و نه همراهی و همدلی روحانیون یا بزرگان هیچ یك در رسیدن به این مقام مؤثر نیست» بلكه مجتهد «بر مبنای طرز زندگی
______________________________
(1). شاردن، همان، ص 1153
(2). همان، ص 1154
(3). همان، ص 1155
(4). همان، ص 1157
(5). همان، ج 4، ص 1644
(6). همان، ج 4، صص 1645- 1646
(7). نصیری، محمد ابراهیم، دستور شهریاران، صص 21- 24
(8). خواجگی اصفهانی، خلاصة السیر، ص 38
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 131
زاهدانه و دانش و بینش متفوّق خود در طول زمان و متدرّجا طرف توجه خاص همه مردم قرار گرفته» و «می‌تواند به این مقام بلند نائل شود» سخن می‌گوید. وی از اعتقاد عمیق مردم به اطاعت از مجتهد یاد كرده و می‌افزاید: «شگفت آن كه حكما و عالمان به كتاب نیز در اعتقاد به مجتهد با مردم ساده‌دل شریك‌اند و می‌پیندارند كه طبق آیین خداوند، پیشوایی روحانی و قیادت مسلمین به عهده مجتهد گذاشته شده است؛ در حالی كه فرمانروا تنها وظیفه دارد به حفظ و اجرای نظرات وی همّت گمارد.» همو می‌افزاید: بر حسب آنچه گفته شد، مجتهد نسبت به جنگ و صلح نیز تصمیم می‌گیرد و بدون صلاحدید وی هیچ كار مهمی كه در زمینه حكومت بر مؤمنین باشد، صورت نمی‌گیرد». كمپفر كوشیده است تا مبنای نظری این عقیده را دریابد. چیزی كه وی درباره ضرورت امامت از سوی خدا بر حسب عقاید شیعیان دریافته، این است كه بر اساس اعتقاد شیعیان، وقتی خداوند بخواهد مشیّت خویش را در میان مردمان جاری كند، طبعا این مشیّت را توسط «رؤسای دنیوی» اعمال نمی‌كند؛ چرا كه قالب وجودی آنان مناسب برای عنایت مخصوص ذات باری نیست. بلكه این باید در وجود فردی كه «از همه لذّات دنیوی» چشم پوشیده و دلش مهبط انوار الهی شده، باشد. این اشخاص همان ائمه اطهار علیهم السلام هستند «و امروز چون آنان نیستند، فقط بر جانشین‌شان كه مجتهد باشد، الهام می‌شود. اما شاه كه خداوند زمان رعایا و اداره امور كشورش را به دست او سپرده است، باید از زبان مجتهد وقت نیّت و مشیّت او را دریابد.» «1»
كمپفر شرحی از چگونگی زندگی مجتهد و رفتارش با مردم به دست داده و زمینه نفوذ تدریجی او میان مردم و مقبولیت عامه‌اش را بیان كرده است. وی می‌افزاید: «نباید پنداشت كه در این كار، به كمك حیله و رشوه به جایی می‌توان رسید». همو از احترام مجتهد نزد سلطان یاد كرده و این كه «به میهمانی‌های شاه دعوت می‌شود و در همان ردیف شاه می‌نشیند». به نظر وی، «درباره احترامی كه شاه صفوی به مجتهد می‌گذارد» باید گفت مقدار زیادی از آن متصنّع و ساختگی است». شاه در این باره، «پروای مردم را می‌كند؛ زیرا پیروی مردم از مجتهد تا بدان پایه است كه شاه صلاح خود نمی‌داند به یكی از اصول غیرقابل تخطّی دین تجاوز كند و یا در كار مملكت‌داری به كاری دست بزند كه مجتهد ناگزیر باشد آن را خلاف دیانت اعلام كند.» «2»
نظام حكومتی ایران در طول دوره صفوی و قاجار، ساختار واحدی داشت؛ جز آن كه به دلیل ضربه‌ای كه از سوی نادر شاه، به دلیل رویه استبدادی او و دیدگاه‌های خاصش درباره
______________________________
(1). كمپفر، سفرنامه، صص 125- 126
(2). كمپفر، همان صص 127- 128
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 132
نقش علما بر آن ساختار خورد، موقعیت علما در دوره قاجار از جهتی ضعیف‌تر از روزگار صفوی شد. به علاوه، زمینه نوعی اختلاف عمیق میان علما و سلاطین قاجار فراهم آمد كه در مشروطه خود را نشان داد. با این حال، ساختار حكومت در هر دو دوره واحد است؛ یعنی امور شرعی از جمله قضا كه بخش وسیعی را شامل می‌شود، همچنان در اختیار علما و امور عرفی كه سلطنت مهم‌ترین عنوان آن است، در اختیار سلاطین بوده است. در این ساختار، علما افزون بر آن كه اختیار امور شرعی را در دست داشتند، به نوعی در مشروعیت سلطان نیز ایفای نقش می‌كردند. این نقش جنبه اثباتی نداشت؛ اما به روی، اگر در این باره ابراز تردید می‌شد، نقصی مهم برای سلطنت به حساب می‌آمد. شاید بتوان گفت، این نقش، در جریان جنگهای ایران و روس، با فتوای علما در مشروعیت فتحعلی شاه، جنبه اثباتی جدّی‌تری به خود گرفت.
افزون بر اینها، نقش علما، به صورت یك نیروی بازدارنده برای سلطنت، هم به لحاظ نظری در طرح قوانین و هم به صورت عملی در محدود كردن استبداد، نقشی قابل ملاحظه است. در این زمینه، دوره قاجار، در امتداد دوره صفوی قرار دارد. اگر بخواهیم نمونه‌هایی از اظهارنظرهای ناظران خارجی را درباره این تركیب قدرت و این ساختار سیاسی از دوره قاجاری كه در امتداد دوره صفوی است، بیاوریم، می‌توانیم به چند مورد اشاره كنیم.
سرجان مالكم (1769- 1833) سیاستمدار و شرق‌شناس انگلیسی كه نماینده دولت انگلیس و هند در دربار فتحعلی شاه بود، در تاریخی كه برای ایران نگاشت، درباره ساختار قدرت سیاسی در ایران تحلیل‌هایی را ارائه كرده است. وی درباره نقش علما می‌نویسد:
«علمای ملت كه عبارت از قضات و مجتهدین هستند، همیشه مرجع رعایای بی‌دست و پا و حامی فقرا و ضعفای بیچاره‌اند؛ اعاظم این طایفه به حدی محترمند كه از سلاطین كمتر بیم دارند و هر وقت مخالف شریعت و عدالت حادث شود، خلق رجوع به ایشان و احكام ایشان كنند و احكام عموما جاری است تا وقتی كه وضع مملكت اقتضای آلات حرب نكند». «1» در چنین شرایطی كه بحران‌زده است، قدرت شاه بیش‌تر می‌شود. مالكوم با اشاره به این كه شاه قدرت مطلقه خود را در حوزه دربار و زیردستان اداریش در همه بخش‌های دیوانی و اداری اعمال می‌كند، درباره شرع و قدرت علما به عنوان عناصر محدودكننده قدرت سلطان می‌افزاید: «لكن در سایر طبقات اگر امری قابل ملاحظه روی دهد، ملاحظه شریعت و قوانین ملكی باید بشود، بعد از اقامه شهود و فتوای شرع، سلطان، حكم به اجرای آن می‌دهد؛ بلی شكی نیست كه بعضی از اوقات مخالفت شرع و قانون نیز می‌شود، ولكن
______________________________
(1). مالكوم، سرجان، تاریخ ایران، (تهران، فرهنگسرا) ج 2، ص 541
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 133
این‌گونه امثال، از روی ندرت اتفاق می‌افتد و چون واقع شود، غالبا بهانه این است كه حفظ سلطنت یا سلطان، داعی بر آن بوده است؛ زیرا ظاهر است كه اگر شفاها استخفاف و استحقاری نسبت به شرع و قانون بشود، علمای ملت كه آلات و ادوات اجرای احكام مذهب‌اند، محترم نمی‌توانند بود. «1»
مجرای اعمال قوانین قضایی نیز به دو حوزه عرف تحت ریاست دیوان بیگی با نظارت صدر الممالك و حوزه قضایی شرع تحت ریاست علما تقسیم شده بود. البته، احكام صادره از سوی دیوان شرع نیز در اختیار حوزه عرف بود؛ جز آن كه در برخی دوره‌ها، عالمان و مجتهدانی بودند كه خود به اجرای احكام می‌پرداختند. «2» همچنان كه قدرت شرع در برخی دوره‌ها، از عرف زیادتر و گاه به عكس بود؛ چنان كه به نوشته همین مالكوم، در زمان شاه سلطان حسین صفوی، جمیع امور در محكمه شرع می‌گذشت؛ و در زمان نادر شاه، تمامی كارها به حاكم عرف رجوع می‌شد. «3» ریاست حوزه عرف، در نهایت به شاه می‌رسید كه قدرتش را از طریق عمالش در همه شهرها اعمال می‌كرد. به نوشته مالكوم: «حاكم عرف، پادشاه است و نواب وی و حكام ممالك و بلاد و عمال قری و قصبات و ضباط محال و كدخدایان دهات و صاحب منصبان از هر قبیل كه در تحت فرمان او كار می‌كنند». «4»
به هر روی، از نظر مالكوم، علما همچنان نقش مهمی در دفاع از مردم در برابر استبداد دارند: «بنیان قواعد اهالی ایران، مانند سایر بلاد اسلام، بر قرآن و حدیث است و از این سبب است كه فقهای شریعت و قضات ملت یك طایفه‌اند و چون سررشته قوانین الهیه در دست ملاهای ملت است، به همین سبب سپر بلاهای ضعفا و مساكین‌اند و در مقابل تیرباران صدمات ظلمه لاجرم این طبقه را احترامی تمام است.» «5» وی با اشاره به تضعیف موقعیت علما در دوره نادر شاه، می‌افزاید: «اما به جهت فرط فضیلت و زهد و صلاحیتی كه در ایشان است، اهالی هر شهر كه مجتهدی در آن سكنا دارد، بالطبع و الاتفاق به ایشان رجوع كرده، مجتهدین را هادی راه نجات و حامی از ظلم بغات و طغات می‌دانند و چنان در تعظیم و تجلیل ایشان مبالغه نمایند كه جبّارترین سلاطین نیز مجبور است كه در این امر متابعت خلق را نموده، از روی اعتقاد یا تكلّف، مجتهد را رعایت و احترام كند.» و در نهایت
______________________________
(1). مالكوم، همان، ج 2، ص 543
(2). بنگرید: مهدوی، مصلح الدین، بیان المفاخر در شرح حال حجة الاسلام شفتی، ج 1، صص 161- 164
(3). مالكوم، همان، ج 2، ص 546. در دوره نادر قدرت علما كاهش یافته و اهرم مالی وقف كه در اختیار آنان بود، از آنان گرفته شد. در این باره بنگرید: شعبانی، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، صص 185- 189، 367، و بنگرید: مالكوم، همان، ج 2، ص 547
(4). مالكوم، همان، ج 2، ص 550
(5). مالكوم، همان، ج 2، ص 546
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 134
آن كه «لكن فایده اهالی ایران از این طایفه، همین نیست كه گاه‌گاهی در احكام عدالت از ایشان استعانت جویند، بلكه شریعت را اعتبار است به سبب صلاحیتی كه در نفس امنای شرع است. پادشاه را یارای آن نیست كه ردّ احكام ایشان كند ... خانه ایشان پناهگاه مظلومان است و بعضی اوقات، شهری را به واسطه وجود شخصی از این طبقه، بخشیده و معاف داشته‌اند.» «1»
ادوارد پولاك (1818- 1891) طبیب مخصوص ناصر الدین شاه كه سالها در ایران بود و كتابش را به سال 1865 م/ 1281 ق منتشر كرد، نكات جالبی درباره ساختار قدرت سیاسی در ایران و نقش علما دارد. وضعیتی كه وی به وصف آن می‌پردازد، همان است كه شكل نیرومندتر آن در دوره صفوی در ایران جریان داشته، و طی یك صد و پنجاه سال پس از صفویان، هنوز در ایران پایدار بوده است. وی می‌نویسد: «ملاها در بین محرومین و فرودستان طرفداران بسیاری دارند؛ اما دولتیان از ملاها می‌ترسند؛ زیرا می‌توانند قیام برپا كنند. به هر روی این را نمی‌توان منكر شد كه ترس از آن‌ها، وسیله‌ای است كه استبداد و ظلم زورگویان را به اندازه‌ای محدود كرده است». «2»
پولاك با اشاره به قدرت دوگانه عرف و شرع می‌نویسد: «در جوار شرع، چیزی با نام عرف برقرار گردیده كه توسط شاه، حكام و محكمه عالی دیوان خانه اعمال می‌شود ...
ملاها طبعا عرف را دارای اهمیت و صلاحیت نمی‌شناسند و احكامی را كه بر آن مبنا صادر شده باشد، باطل می‌دانند؛ تنها شاه است كه این اختیار قانونی را عملا اعمال می‌كند ... اغلب جرائم سیاسی از مقوله عرف محسوب می‌شود.» «3» وی درباره محدود بودن استبداد سلطان به وسیله شرع، می‌نویسد: «از این گذشته، قدرت فرمانروایی شاه، به هیچ عنوان نامحدود نیست؛ قوانین الهی و آزادی حكیمانه مندرج در قرآن، حیثیت و اعتبار علما و روحانیون، افكار عمومی كه آن هم در ایران تا اندازه‌ای مؤثر است و سرانجام ملاحظه از طرز قضاوت روزنامه‌های اروپایی ... سدّها و حدود تنوعی به شمار می‌روند.» «4» پولاك از وجود طبقه‌ای از روحانیون در ایران خبر می‌دهد كه «شاه را فرمانروای بر حق نمی‌شمارد». «5»
مانند همین مطالب را می‌توان در سفرنامه بنجامین، نخستین سفیر امریكا به ایران در
______________________________
(1). مالكوم، همان، ج 2، ص 551
(2). پولاك، یاكوب ادوارد، سفرنامه، ص 225
(3). همان، ص 227
(4). همان، ص 294
(5). همان، ص 298
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 135
روزگار ناصر الدین شاه، مشاهده كرد. «1» وی به خصوص با معرفی ملا علی كنی مرجع تقلید وقت تهران، از قدرت وی یاد كرده، می‌نویسد: «یك اشاره از طرف او كافی است كه شاه را از تخت سلطنت به زیر آورد و هر فرمان و دستوری كه درباره خارجیان و غیر مسلمانان صادر كند، فورا از طرف مردم اجرا می‌گردد. سربازان گارد محافظ سفارت در تهران به من می‌گفتند با آنكه از طرف شاه مأمور حفاظت جان و اعضای سفارت شده‌اند، اگر حاج ملا علی كنی به آن‌ها دستور دهد، بدون درنگ من و دیگر اعضای سفارت را خواهند كشت.
خوشبختانه مردی كه این همه قدرت و نفوذ كلام دارد، كسی است كه خیلی رئوف و مهربان و ملایم است و هیچ وقت دستورات شدیدی صادر نمی‌كند؛ ولی به هر حال باید توجه داشت كه هیچ كار اجتماعی و مهمی در ایران، بدون جلب نظر و صلاحدید حاج ملا علی كنی انجام نخواهد شد». «2» بنجامین در عصری به ایران آمد كه دولت قاجار، به مرور دست به تغییر ساختار قدرت در ایران زده و از جمله با تأسیس عدلیه بر آن بود تا از قدرت روحانیون بكاهد و به قول بنجامین، «قوانین عرف را جایگزین قوانین شرع كند». «3»

روی كار آمدن دولت شیعی صفویه و خرسندی علما

به بحث اصلی خود كه شرح چگونگی ساختار قدرت در دوره صفوی و نقش علما در آن است، باز گردیم. در تمام دوره صفوی، آموزه‌های فقهی- سیاسی شیعه، این اصل را میان مردم مطرح می‌كرد كه قدرت اصلی از آن امام معصوم و سپس از آن فقیه است. در عین حال، چه در قالب نظریه همكاری با سلطان عادل یا ستمگر و چه بر پایه این نظریه كه سلطان، نایب فقیه باشد، غالب علمای شیعه با دولت همكاری می‌كردند، سمت‌هایی را عهده‌دار می‌شدند و برای دوام این دولت دعا می‌نمودند. در عین حال، اصل اولیه كه مشروعیت تنها از آن فقیه است، همچنان پذیرفتنی‌ترین اصل برای مردم متدین، و البته نه همه مردم، بود. در برابر، از میان علما، منتقدینی نیز وجود داشتند كه به دلیل نفوذ، به راحتی می‌توانستند مسائل را با شاه در میان گذاشته برای آن راه‌حل‌هایی عرضه كنند. این هم ممكن بود كه عالمی مستقل و با جرأت، در مواردی كه البته شمار آن اندك بود، انتقادهایی از حكومت بكند. برای مثال از عالمی با نام ملا كاظم یاد شده است كه در محله سید احمدیان اصفهان زندگی می‌كرده «و پس از آن كه به زهد و ورع كامل قبول عامه یافت، شروع به انتقاد تند نسبت به شاه عباس ثانی كرد و علنا و به صراحت تمام می‌گفت: این پادشاه دائم
______________________________
(1). بنجامین، سفرنامه، صص 332- 333
(2). همان، ص 332
(3). همان، ص 172- 173
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 136
الخمر است؛ بنابراین كافر می‌باشد، باید او را كشت و به جایش یكی از پسران شیخ الاسلام را كه نوه شاه عباس بزرگ است، بر تخت سلطنت نشاند.» این روحانی را از اصفهان تبعید كرده و در راه شیراز سر به نیست كردند.
نكته‌ای كه در روابط علما با دولت صفوی، تأثیر فوق العاده‌ای داشت، این بود كه علمای شیعه كه تجربه چندین قرن دشمنی دولت‌ها را با تشیع در تاریخ اسلام داشتند، به اندازه‌ای از وضعیت پدید آمده خشنود بودند، و آن را ستایش می‌كردند كه امروزه برای ما، قدری تند و نامأنوس به نظر می‌آید. علمای شیعه از این كه به بركت دولت صفویه، تشیع از حالت تقیّه خارج گشته و به این حد از رشد رسیده بود، بسیار خرسند بودند. میرزا عبد الله افندی، از شاگردان علامه مجلسی و از كاندیداهای شیخ الاسلامی به سال 1115، پس از شرحی از تسلط خلفا و امیران سنی بر ایران و فشاری كه بر شیعیان اعمال می‌كردند، با اشاره به روی كار آمدن صفویه، می‌نویسد:
ولیكن الحال به بركت دولت سلاطین شریعت آیین صفویه و سعی علمای دین مبین- شكّر الله مساعیهم- احوال اكثر مردم ایران خصوصا اهل اصفهان، چه جای قزوین و كاشان، در باب وفور ایمان و تعصّب شیعگی ایشان به جایی رسیده كه اگر در كلّ این سه شهر خصوص در اهل بلده اصفهان و بلوكات و توابع و نواحی اصفهان گردیده تتبع زیادی نمایند كه یك شخصی سنّی در آن‌ها یافت شود، بحمد الله تعالی در آن حالا به هم نمی‌رسد. «1»
همو باز در جای دیگری با اشاره به تلاش سلطان محمد خدابنده و نیز سربداران و از بین رفتن آنان به دست تیمور و فشار مجدد بر شیعیان می‌نویسد:
و به همین تقریب ظهور سلطنت تیمور سنّی و سلسله‌اش به جهت تسلط پادشاهان سنیان باز اهل سنت و جماعت در ولایت ایران به غایة الغایه قوی و شیعیان ایران بی‌نهایت عاجز و ضعیف شده‌اند و مؤمنان بی‌پر و بال سالهای دراز بر آن منوال می‌بوده‌اند تا به حدی كه همه ولایات ایران مملو از كفر و ضلالت و مثل ازمنه سابقه اعدای دین بر همگی مؤمنین تسلط به نوعی به هم رسانیده بوده كه كسی از شیعیان اظهار مذهب خود در ایران نمی‌توانست نمود تا آن كه آخر، آفتاب عالم تاب دولت ملوك صفویه- شكّر الله مساعیهم- از افق آسمان ایمان طلوع و ظهور كرده و نورشان عالم‌گیر شده و پادشاه سكندر جاه، شاه اسماعیل- انار الله برهانه- در آذربایجان خروج و بر ولایت ایران و اكثر توران و بر بعضی از دیار روم نیز مسلط گردیده، در آن وقت جماعت شیعه از هر گوشه و كناری از بابت آهوان رم دیده بر دور آن معین مؤمنان، بل پدر و مادر مهربان شیعیان، از همه مكان
______________________________
(1). جعفریان، رسول، مقالات تاریخی، دفتر هفتم، ص 40
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 137
خصوصا بلاد ایران گرد آمدند و یكه یكه علمای شیعه در ایران بهم رسیدند و بعد از آن كه نجل سعادتمند او به عرصه آمده و نخل برومندش پادشاه جنّت مكان شاه طهماسب صفوی- انار الله برهانه- نیز جانشینی پدر خود كه گردیدند و هر یك از ایشان همّت بر دفع اعادی دین مبین و رفع مرتبه شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام گماردند، آن وقت اوضاع شیعیان اهل ایران كما هو حقه منتظم گردیده. «1»
آن‌ها در تمام این مدت، شاهد بودند كه به جز اسماعیل دوم كه اندكی به تسنن تمایل نشان داد، دیگر شاهان صفوی، با تمام وجود- به هر دلیل بود- از تشیع دفاع كرده و حتی برای نشر آن در هند و ماوراء النهر و خوارزم نیز تا آن‌جا كه در توان داشتند، كوتاهی نكردند. در تمام این مدت، شعار اصلی دولت، نشر تشیع بوده و برای آبادی قبور ائمه در ایران و عراق و نیز امامزادگان تلاش چشمگیری كرده‌اند. به علاوه در توسعه نماز جمعه، بنای مساجد عالی و باشكوه و حمایت از علما فعالیت كرده، از هر فرصتی برای حفظ روابط با علما بهره برده و به رغم آن‌كه می‌توانستند آن‌ها را از سر راه بردارند، در حفظ حریم آنان كوشش كردند.
در شرایطی كه دو دولت ازبك و عثمانی با تمام تلاش، و با همكاری یكدیگر، در راه براندازی این دولت شیعی تلاش می‌كردند، چه دلیلی وجود داشت كه علمای شیعه، بنای مبارزه با آن را بگذارند. روشن بود كه، همان‌گونه كه افندی اشاره كرده، آنان از وجود چنین دولتی پس از نهصد سال، خرسند بوده و از آن حمایت كنند و حتی دعای باقی ماندن آن را تا ظهور امام زمان علیه السلام بكنند.
با این همه، نباید غفلت كرد كه حتی افرادی مانند علامه مجلسی، آن گونه كه در عین الحیوة بحث مفصلی مطرح كرده، همچنان بر اخلاقیات سیاسی شیعه درباره مفاسد همنشینی با ملوك و آثار منفی آن سخن گفته و انزوای از شاه و دربار را به عنوان یك ارزش اخلاقی حفظ كردند. علامه مجلسی، خود روی منبر مسجد عباسی، با گریه می‌گفت: در حدیث آمده است كه در مسند قضا، كسی جز نبیّ، وصیّ یا شقی نمی‌نشیند و من نمی‌دانم چه كرده‌ام كه امروز بر این مسند نشسته‌ام. یكبار نیز كه وارد دربار شد و درباریان را مست دید، آهی كشید و از خداوند خواست تا جان او را بگیرد.
______________________________
(1). جعفریان، مقالات تاریخی، دفتر هفتم، ص 42
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 139

(4) گزیده منابع فكر و فقه سیاسی شیعه در دوره صفوی‌

مقدمه‌

دیدگاه‌های سیاسی شیعه جز تا این اواخر به صورت متمركز و منضبط عرضه نشده بود و در گذشته نیز، تنها در میان مباحث مختلف اعتقادی، فقهی، تاریخی و فلسفی، مباحثی در این باره طرح شده بود. از آن‌جا كه شیعیان بحث امامت را اعتقادی می‌دانستند، مسائل و مباحث مهمی كلامی- سیاسی خود در این باره را در مباحث اعتقادی عرضه كرده‌اند كه غالبا مربوط به امامت معصوم علیه السلام است. این مسأله، افزون بر اینكه از نظر نقلی و تاریخی بسیار مورد توجه قرار گرفته، كاوشهای عقلی فراوانی نیز درباره آن صورت گرفته است. از این‌رو بحث امامت، خاصه در موضوع امامت معصوم، بسیار غنی است؛ اما به دلیل بی‌توجهی به این مسأله در عصر غیبت، مباحث موجود، محدودیت خاص خود را دارد.
مسائل مطرح شده در امامت معصوم می‌تواند پشتوانه اساسی برای بحث از بینش شیعه در باره اهمیت امامت و جایگاه آن در حفظ و هدایت جامعه اسلامی باشد؛ بدین معنی كه شیعه، اولا به الهی بودن حكومت و ارتباط میان ولایت آسمانی و زمینی تأكیدی ویژه دارد؛ به علاوه با تكیه بر ویژگی‌های بسیار مهمی كه برای امام تعریف كرده، خود را در برابر نگرشی قرار داده است كه خود را ملزم می‌دانست با پایین آوردن سطح امامت، از خلفا و سلاطین آلوده اموی و عباسی دفاع كند. نفس این تفاوت، می‌تواند در طرح بینش سیاسی شیعه مهم و قابل توجه بوده و تأثیر زیادی در دیدگاه‌های آن مذهب در عصر غیبت داشته باشد؛ چنان‌كه آن مباحث اعتقادی، به گونه‌ای خاص و البته كلی، مسأله رهبری در دوره غیبت را تا اندازه‌ای جهت‌مند كرده است. به سخن دیگر باید توجه داشت كه از دید شیعه، همین غیبت، متضمن نوعی حضور است و البته بحث در كیفیت این حضور كه در قالب نیابت خود را نشان می‌دهد، محل اختلاف بوده است.
با این حال، و از زاویه دیگر، نفس وجود امام غایب، تا حدی مانع از آن شده است تا بحث جدی درباره رهبری در عصر غیبت صورت گیرد؛ آن هم بیش‌تر به امید همان حضور ناآشكار و اینكه عن‌قریب آشكار خواهد شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 140
این تجربه، روش بحث از امامت در مباحث اعتقادی بوده است؛ اما در فقه، فقیهان، به دلیل درگیر بودن مردم در پاره‌ای از مشكلات زندگی خود كه به نوعی به حوزه رهبری و امامت مربوط می‌شود، می‌بایست بیش از آنچه در كتاب‌های كلامی درباره امامت می‌گفتند، در اینجا ابراز عقیده كرده و راه تصمیم‌گیری برای مردم را نشان دهند. در مسائل فقهی خاصی كه به گونه‌ای اداره آن‌ها در شكل طبیعی، ارتباط با دولت و حاكمیت دارد، این نیاز احساس می‌شده و پاسخ‌هایی هم ارائه می‌شده است. برای نمونه، در بحث حدود یا امر به معروف و نهی از منكر، لزوما می‌بایست دستورات روشنی عرضه شود تا راهنمای عمل شیعیان قرار گیرد. لذاست كه شیخ مفید در این باره با تفصیل بیش‌تری سخن گفته و به صورتی روشن، مسأله نیابت فقیه، حدود وظایف وی، ارتباط او با مردم، و بحث اجرای قوانین شرعی را مورد بحث قرار داده است. «1» به همین ترتیب، در مباحث دیگر فقهی نیز بحث از رهبری در عصر غیبت طرح شده است: چنان كه در جهاد، زكات، خمس، نماز جمعه و عیدین ملاحظه می‌شود.
علاوه بر این ابواب، یكی از مسائل مهمی كه به گونه‌ای دیگر فقها را به بحث از مسائل سیاسی در فقه كشانده، همكاری و یا عدم همكاری با سلاطین جور است. همچنین گرفتن یا نگرفتن هدایا و جوایز پادشاهان، زمینه مناسبی را برای بحث از حكومت فراهم آورده است. گرچه لازم می‌نمود تا باب ویژه‌ای به این مسأله اختصاص داده شود؛ اما احتمالا به دلیل آنكه در آغاز، محدوده آن بسیار خاص بوده و از طرفی با كسب و كار نیز ارتباط داشته، بحث مزبور در باب مكاسب محرّمه عنوان شده است. «2» البته به مرور، بر دامنه این بحث افزوده شده و در برخی از منابع فقهی مفصل، دهها صفحه به آن اختصاص یافته است. ما در جای دیگری گزارش رساله سید مرتضی را در این باره آوردیم. چنان كه در باب نماز جمعه، به برخی از دیدگاههای سیاسی شیعه كه در رساله‌های نماز جمعه آمده است، اشاره كرده‌ایم و گفتیم كه محقق كركی، بحث ولایت فقیه خود را همان‌جا آورده است. در میان ابواب فقه، مهم‌ترین بابی كه از مسأله حكومت بحث شده، باب قضا است؛ زیرا در این باب، افزون بر مسأله قضا- كه خود منصبی حكومتی است و در آن از حاكم عادل و طاغوت و مفاهیم سیاسی دیگر از دیدگاه شیعه بحث می‌شود- به مسأله اجتهاد و تقلید و فتوا نیز تا حدود زیادی پرداخته شده كه این مباحث، نقشی اساسی در دریافت بیش سیاسی شیعه دارد؛ بیشی كه در واقع، تعیین‌كننده خط كلی حاكم بر فقه سیاسی شیعه است. نباید غفلت
______________________________
(1). بنگرید: مفید، مقنعة، صص 808- 814
(2). گو این كه همان زمان نیز مسأله این اندازه اهمیت داشته است تا سید مرتضی رساله ویژه‌ای در آن‌باره بنگارد، اما بعدها در حق آن كم لطفی صورت گرفته و از متن به حاشیه رفته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 141
كرد كه نفس نگرش اصولی و اجتهادی در برابر نگرش اخباری، خود به نوعی دربرگیرنده نگاه سیاسی شیعه به مسأله رهبری می‌باشد؛ آن چنان كه پیروزی نگرش اجتهادی مكتب حلّه در قرن هفتم و هشتم، زمینه را برای مشاركت علما در دولت صفوی فراهم كرد؛ چندان كه تسلط نگرش اجتهادی در جنبش مشروطه، راه را برای حضور جدی‌تر فقها در صحنه سیاسی كشور هموار ساخت. در حالی كه نگرش اخباری، چنین زمینه‌ای را از اساس در خود نداشت.
در واقع رشته‌ای كه مباحث مختلف فقهی را در ارتباط با امر رهبری به هم پیوند می‌دهد، بحث از نیابت فقیه برای امام معصوم است كه به تدریج و البته بسیار دیر، به صورت یك بحث مستقل درآمده و در حال حاضر، دهها رساله درباره آن نگارش یافته است. آنچه تازگی دارد، پرداختن به این بحث در ضمن باب ویژه‌ای است كه در دو قرن اخیر اوج گرفته است؛ اما اصل مسأله، در گذشته، در ابواب مختلفی از فقه كه به گونه‌ای مربوط با حكومت بوده، مطرح بوده است.
تاریخ شیعه، قالبی دیگر برای بررسی دیدگاه‌های سیاسی شیعه در زمینه برخوردهای فقهی با تكیه بر فكر سیاسی شیعه است. مقصود از تاریخ، سیر برخورد عالمان و فقیهان شیعه با حاكمان و سلاطین غیر شیعه است كه شیعیان، آنان را حاكم جور می‌دانستند. در طول هزار سال، شیعیان در جوامعی محدود، تحت سلطه این حاكمان بسر برده و درگیر برخوردهای سیاسی با این حكومت‌ها بوده‌اند. این تجربه تاریخی در آغاز، بازگشت به دوران امامت امامان شیعه علیه السلام دارد، تجربه‌ای كه مستند فقهی برای آرای فقهی بعدی و نیز رفتارهای عملی شیعیان در برخورد با حاكمان جور بوده است.
جدای از این تجربه، سه دوره مهم را می‌توان مورد بررسی قرار داد كه در آن‌ها عالمان مشهور شیعه، با حكومت‌ها برخورد داشته و اخبار آن‌ها- ولو بطور محدود- در اختیار ما قرار دارد.
دوره نخست؛ برخوردهای عالمان شیعه با حكومت بغداد، پیش و پس از روی كار آمدن آل بویه است كه مربوطه به قرن چهارم و پنجم هجری می‌باشد. در رأس این عالمان، شیخ صدوق (م 381)، شیخ مفید (م 413)، سید مرتضی، سید رضی و شیخ طوسی (م 460) قرار دارند. این دوره تا پایان خلافت عباسی امتداد دارد. در امتداد همین برخورد، حضور برخی از وزرای شیعه در دولت عباسی و حتی سلجوقی را در قرن ششم و هفتم، نباید از نظر دور داشت.
دوره دوم؛ دومین مرحله، برخورد عالمان شیعه با ایلخانان مغول از سقوط بغداد به بعد است. مهم‌ترین این عالمان، خواجه نصیر، سید بن طاوس، محقق حلی، علامه حلی، و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 142
فرزندش فخر المحققین هستند.
دوره سوم؛ برخورد علمای شیعه با دولتمردان صفوی است كه از تشكیل این دولت در اوایل قرن دهم هجری، آغاز شده و بعد از آن هم ادامه یافته است.
در كنار این تجربه‌ها، تجربه‌های دیگری نیز از برخورد عالمان شیعه در برخی از شهرها و مناطق شیعه‌نشین مانند قم با دولت‌های وقت، در دست است. بهره‌گیری از تجربه دولت زیدی‌ها در ایران و یمن و نیز شیعیان زیدی و اسماعیلی- چه در ایران و چه سایر نقاط دنیای اسلام- می‌تواند در شناختن آراء سیاسی شیعیان مفید افتد. البته اختلاف نظرهای آشكاری در این میان وجود دارد. تجربه دولت سربداران و مرعشیان مازندران نیز كه دولتهای شیعی- صوفی هستند، در این ارتباط به كار می‌آید.
آنچه درباره اهمیت این بررسی‌های تاریخی می‌توان گفت، این است كه تجربه‌ها و برخوردهای سیاسی، به دلیل داشتن جنبه عملی، ارزش زیادی دارد؛ چرا كه جنبه واقع‌گرایی بیش‌تری را در خود حفظ كرده و توانسته است بر جنبه علمی و نظری مسأله تأثیر بگذارد و آن را موسّع‌تر نشان دهد. منبع مهم این بررسی، كتاب‌های شرح حال نگاری است كه می‌تواند مواد تاریخی قابل توجهی را در اختیار بگذارد. طبعا در كتاب‌های تاریخی نیز تا حدودی می‌توان این مسأله را دنبال كرد.
آنچه گذشت، اشارتی كوتاه درباره برخی از منابعی بود كه می‌توان از آن‌ها برای دریافت فقه و فكر سیاسی شیعه بهره گرفت. اما روشن است كه منابع، به همین مقدار محدود نمی‌گردد. در اینجا به تناسب موضوعاتی كه خواهیم آورد، اشاره به دو نكته دیگر درباره منابع، قابل توجه است.
نكته اول این كه، در فقه شیعه، همان‌گونه كه گذشت، به دلیل نبودن بابی ویژه در این باره، هر بار در مبحثی خاص و به تناسب موضوع مورد بحث، به مسائل حكومتی و یا ابعادی از آن پرداخته شده است. برای نمونه، بحث نماز جمعه، به رغم آن كه بحثی فقهی است، اما به دلیل ارتباط آن با حاكمیت، زمینه طرح برخی از مسائل سیاسی را فراهم كرده است. نمونه دیگر كه در دوره صفوی طرح شد، بحث از خراج بود كه به صورت محلی برای طرح برخی از دیدگاه‌های متعارض فقها درباره دولت صفوی درآمد. در ادامه به این مبحث خواهیم پرداخت.
نكته دوم مربوط به كتاب‌هایی است كه سیاست‌نامه‌نگاری نام گرفته است. نگارش این آثار در فرهنگ اسلامی، در آغاز قرن سوم هجری و بعد از آن، به صورتی پراكنده و در ضمن متون ادبی و تاریخی بوده است. اما به مرور، به صورت كتاب‌های مستقل سیاسی درآمده و عناصر ایرانی مانند آثار ابن مقفع و خدای‌نامه‌ها و نیز میراث فلسفی یونانی و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 143
آنچه از شریعت و كلمات قصار بزرگان دین بوده، در مطاوی آن گنجانیده شده است. گفتنی است كه این نگارش‌ها، در موضوع فلسفه عملی و اخلاق جای می‌گرفته است.
برای نمونه، پیش از خواجه نظام الملك، در كتاب‌هایی مانند عیون الاخبار ابن قتیبه باب مفصلی تحت عنوان «كتاب السلطان» درج شده كه فرهنگ سیاسی مسلمانان در آن انعكاس یافته است. در ذیل این باب، مباحثی درباره شیوه حكومت و آنچه مربوط به زوال و دوام سلطنت است، بحث شده است. این مباحث، تنها در قالب نقل اقوال بزرگان دین و سیاست و اخلاق، از مسلمان و غیر مسلمان است كه از مآخذ مختلف، از جمله مآخذ یونانی، ایرانی و هندی گرفته شده است. برای مثال در آن‌ها آمده است: «قرأت فی كتاب للهند»، «قرأت فی آداب ابن المقفع»، «قرأت فی كتاب ابرویز الی ابنه شیرویه»، «قال بزرجمهر»، «و فی كتب العجم» و ... اینها نمونه‌هایی از منابع این‌گونه آثار است كه به مرور باب سیاست‌نامه‌نویسی را در متون اسلامی فراهم كرده است. خواهیم دید كه محقق سبزواری، وصیت منسوب به افلاطون را خطاب به اسكندر در كتاب روضة الانوار آورده است. طبعا در ادامه آن مآخذ، اقوالی از بزرگان دین، برخی از خلفا و شماری از وزرا و دبیران مسلمان نیز نقل شده است.
در مرحله بعد، نگارش آثار مستقلی در سیاست‌نامه آغاز شد كه نمونه برجسته آن سیاست‌نامه اثر خواجه نظام الملك طوسی (م 485) است. روشن است كه این آثار، آثاری دینی نیست؛ بلكه به طور عمده، نگاهش به سیاست و وزارت از دید اجرایی، آن هم با تأكید بر سلطان و وزیر به عنوان عواملی است كه اداره كشور را عهده‌دار می‌باشد. در ضمن بحث، از دین و شریعت نیز استفاده شده و توصیه به اجرای آن می‌شود. در این كتاب و موارد مشابه آن در دوره‌های بعد، مقدار زیادی داستان‌های تاریخی- سیاسی از سلاطین قبل و بعد از اسلام ارائه شده است.
نگارش این‌گونه آثار در جهان اسلام ادامه یافت. مهم‌ترین اثر پس از سیاست‌نامه خواجه نظام الملك، كتاب نصیحة الملوك از امام محمد غزالی (450- 505) و اخلاق ناصری از خواجه نصیر (م 672) است. از كارهای سترگ دیگر در این باب، قطب سیم كتاب درّة التاج قطب الدین شیرازی (م 710) است كه در حكمت عملی است و به كوشش ماهدخت بانو همایی به چاپ رسیده است. «1» پس از مباحث اخلاقی كه در فصول نخست كتاب آمده، قاعده چهارم آن، در سیاست مدن است و مبنای بحث‌ها نیز فلسفی و تحلیلی همراه با برخی شواهد دینی با محوریت سلطنت است. یك نمونه سیاسی- عرفانی از این دست، كتاب التدبیرات الالهیه فی اصلاح المملكه الانسانیه از محیی الدین عربی است.
______________________________
(1). تهران، شركت انتشارات علمی و فرهنگی، 1369
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 144
این دست آثار كه افزون بر اعتنای به شریعت، بر نوعی نگرش عرفی و واقع‌نگری دنیوی تألیف شده، در تمام دوران اسلامی و تا نزدیكی مشروطه ادامه داشت، گرچه در این اواخر، این آثار نه زیبایی متون كهن را به لحاظ نثر داشتند و نه نوآوری و ابتكار جدیدی در نحوه اندیشیدن در خود داشتند. «1» پس از آن، سنّت سیاست‌نامه‌نویسی تحت تأثیر نگرش جدید، به كناری نهاده شده و دور جدیدی در ترجمه متون سیاسی غرب جدید آغاز گردید.
گفتنی است كه سیاست‌نامه‌ها بیش از آن كه در صدد بیان فلسفه سیاسی باشند به علم سیاست به معنای چگونگی برخورد حاكمان و مردم می‌پردازند؛ اما از ماهیت حكومت كمتر سخن می‌گویند.
تألیف آثار سیاست‌نامه‌ای، در روزگار صفوی ادامه یافت و آثار چندی از سوی عالمان این دوره، تألیف شد كه برجسته‌ترین آن‌ها كتاب روضة الانوار عباسی اثر محقق سبزواری (م 1090) است. در زبان عربی نیز این قبیل آثار فراوان نوشته شده است كه از جمله می‌توان به كتاب سراج الملوك از محمد بن ولید طرطوشی «2» و كتاب بدایع السلك فی طبایع الملك از ابو عبد الله بن الازرق (م 896) یاد كرد. «3» این قبیل آثار را نباید در امتداد یا كنار آثاری چون احكام السلطانیه ابو الحسن ماوردی یا حتی سلوك الملوك فضل الله بن روزبهان خنجی (م 927) قرار داد؛ چرا كه نگرش آنان، بیش از آن كه بر محور وزارت و سلطنت باشد، بر نوعی حكومت فقهی و شرعی است.
گفتنی است كه بخش مهمی از مطالب موجود در سیاست‌نامه‌ها، داستان‌ها و عبرت‌های عینی- تاریخی است كه به عنوان شاهدی برای توصیه‌های سیاسی و اخلاقی ارائه می‌شود.
به همین دلیل، این قبیل آثار به نوعی آثار تاریخی- سیاسی نیز محسوب می‌شوند. البته بیش‌تر این داستان‌ها، بازسازی شده و به صراحت قابل استناد تاریخی نیست.
آنچه در این بررسی‌ها به صورت یك تفاوت اساسی، اهمیت دارد، این است كه در آثار دینی، به ویژه در فقه و كلام سیاسی شیعه، محور و اساس، اجرای دین در چهارچوب امامت یا خلافت بوده و كمتر نامی از سلطان به میان می‌آید. در فقه شیعه، اگر از سلطان هم سخن به میان می‌آید، یا مقصود از سلطان عادل، امام معصوم است، یا اگر غیر آن باشد، لاجرم مقصود سلطان جائر است. در حالی كه در نوشته‌های سیاست‌نامه گونه، حتی در میان شیعه، بحث به طور اساسی درباره سلطنت و نوع رفتار و روش برخورد او با مردم است.
______________________________
(1). دانش‌پژوه، محمد تقی، چند اثر فارسی در اخلاق، فرهنگ ایران زمین، ج 19، ص 261- 284؛ دانش پژوه، نشریه كتابخانه مركزی دانشگاه درباره نسخه‌های خطی، ج 1، صص 211- 227
(2). تحقیق جعفر البیاتی، بیروت، ریاض الریس، 1990
(3). تحقیق دكتر علی سامی النشار، بغداد، وزارة الاعلام، 1977، 2 ج.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 145
در این سبك نوشته‌ها، همان‌گونه كه گذشت، توصیه به اجرای احكام دینی و رعایت حرمت عالمان و توجه به نظرات آن‌ها می‌شود؛ اما به مفهوم امامت و خلافت به لحاظ شرعی توجهی صورت نمی‌گیرد.
شناخت این كه، این دو گونه آثار چگونه و در چه نقطه‌ای تلاقی می‌كنند، كار دشواری است؛ به ویژه اگر فقیهی را بتوان یافت كه در اثر فقهی‌اش، نامی از سلطان به میان نیاورده و به نیابت فقیه- دست كم در برخی از امور- اعتقاد دارد؛ و در اثر سیاسی‌اش، اساس كار را بر محور سلطنت نهاده و تنها توصیه به احترام نهادن به شریعت و شریعت مداران می‌كند.
این چیزی است كه در اندیشه محقق سبزواری- كه روضه الانوار او را مرور خواهیم كرد- وجود دارد.
بحث در این باره، یكی از جدی‌ترین مباحث تاریخ اندیشه سیاسی شیعه است؛ اما با وجود این، گام‌های ناقصی در این باره برداشته شده است كه آن‌ها نیز نه تنها فاقد نگرش اصیل به جنبه‌های فقهی و مواد تاریخی لازم است، بلكه چگونگی نگرش موجود در آن‌ها نیز متأثر از قالب‌های تحقیق و بررسی‌های غربی است كه متأسفانه بخش زیادی از تحقیقات برخی از متجددان را به خود اختصاص داده است.
هدف ما از ارائه این بحث، مرور بر چند گونه نوشته سیاسی از دوره صفوی است.
نخست مروری بر كتاب روضة الانوار محقق سبزواری (م 1090) خواهیم داشت. پس از آن بر چند رساله خراجیه مرور كرده، و به دنبال آن، از چند نوشته دیگر در این باب به اجمال سخن خواهیم گفت.

مروری بر روضة الانوار

محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانی مشهور به محقق سبزواری (م 1090) است كه در وقت وفات هفتاد و دو سال داشته و بنابراین تاریخ تولدش 1017 یا 1018 بوده است. «1» وی در اصل سبزواری است؛ مدتی را در عراق گذرانده و پس از آن در اصفهان می‌زیسته است.
در دوران تحصیل از چندین عالم به نام بهره برده است؛ در معقول و فقه، از میر فندرسكی و شیخ بهایی و در حدیث از محمد تقی مجلسی. «2» چندین نوشته فقهی از وی برجای مانده است كه مهم‌ترین آن‌ها ذخیرة المعاد فی شرح الارشاد و كفایة الاحكام است كه هر دو به چاپ رسیده است. همچنین درباره نماز جمعه كه آن را واجب عینی می‌دانسته، رساله‌ای نگاشته است. در فلسفه نیز نگارشاتی دارد كه از آن جمله حاشیه بر الهیات شفا است كه به چاپ نیز
______________________________
(1). بنگرید: افندی، ریاض العلماء، ج 5، ص 44؛ حبیب آبادی، مكارم الاثار، ج 3، ص 823
(2). آقا بزرگ، الروضة النضرة، ج 1، ص 72
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 146
رسیده است.
وی برای مدتی دراز در اصفهان منصب امامت جمعه و شیخ الاسلامی را عهده‌دار بوده است. «1» از معاصران و همفكران او یكی فیض كاشانی (م 1091) است كه از جهات زیادی با طریقت وی همراهی داشته و در باب غنا- بر اساس آنچه در كفایة الاحكام وی آمده، «2» نیز در بحث نماز جمعه، عرفان و بسیاری از امور، دیدگاه‌هایشان نزدیك و میان آن‌ها موافقت و موالفت تام بوده است. «3» فیض كاشانی در الشهاب الثاقب از او با عنوان فقیه العصر و فاضل الزمان یاد كرده است. «4» محقق سبزواری در اصفهان نفوذی چشمگیر داشته و بدلیل داشتن منصب دینی- سیاسی، مخالفان فراوانی نیز از میان علما داشته است. تندترین مخالف وی شیخ علی عاملی (م 1103) از نوادگان شهید ثانی است كه در كتاب تنبیه الغافلین و تذكرة العاقلین در مسأله غنا به شدت به وی تاخته است. این نوشته به زعم شیخ علی، در رد بر رساله‌ای است از سبزواری كه در باب غنا بوده- و البته اگر هم بوده برجای نمانده- اما شیخ علی نه تنها نظر وی را در این باره رد كرده، بلكه پا را از انصاف علمی فراتر نهاده و تقریبا هر آنچه ممكن بوده، از تندی و اهانت در حق وی اعمال كرده است. «5» صاحب حدیقه الشیعة یعنی عبد الحی رضوی نیز در كتاب خود، كمابیش انتقاداتی را بر محقق وارد آورده كه ما در گزارش كتاب وی در همین مجموعه، اشاراتی در آن باره كرده‌ایم.
شرح حال محقق سبزواری را در منابع زیادی می‌توان جستجو كرد كه مجموع آن آگاهی‌ها را مرحوم سید مصلح الدین مهدوی در كتاب خاندان شیخ الاسلام اصفهان «6» فراهم آورده است. ما در لابلای مطالب این مجموعه، آگاهی‌های فراوانی از وی آورده‌ایم كه با مراجعه به فهرست اعلام می‌توان به آن موارد دست یافت.

روضة الانوار عباسی‌

گذشت كه در زمینه حكمت عملی، ادب سیاسی و اخلاق حكومتی، كتاب‌هایی با عنوان سیاست‌نامه نگاشته شده است. نیز گفتیم كه سنت سیاست‌نامه‌نویسی از قرن دوم هجری در قالب بخش‌هایی از آثار ادبی و كشكولی آغاز شده و پس از آن به صورت
______________________________
(1). حبیب آبادی، مكارم الاثار، ج 3، صص 823- 824، خوانساری، روضات الجنات، ج 2، ص 68
(2). ما شرح این مسأله را در بحث غنا در دوره صفوی آورده‌ایم.
(3). خوانساری، روضات الجنات، ج 2، ص 69
(4). فیض كاشانی، الشهاب الثاقب، صص 52- 53
(5). نسخه‌ای از این كتاب در كتابخانه آیة اللّه نجفی به شماره 4033 موجود است، صاحب روضات، انتقادات وی را درباره محقق ذیل شرح حال او در روضات آورده است.
(6). چاپ اصفهان، 1372 شمسی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 147
تك‌نگاری‌های ویژه برای قرن‌ها رواج داشته است. در پارسی، كهن‌ترین متن كتاب سیاست نامه خواجه نظام الملك (م 485) است. بعدها طی قرون ششم تا نهم، بسیاری از دانشمندان پارسی زبان در این زمینه آثاری تألیف كرده‌اند كه پیش از این بدان اشاره كردیم. آنچه در اینجا محل بحث است، اثری در این باب از مؤلف دانشمند و فقیهی مشهور در عصر صفوی است كه از لحاظ ادب سیاسی در امتداد همان حركت بوده و در حد خود، می‌تواند در كنار آثار برجسته‌ای قرار می‌گیرد كه در این باب تألیف شده است. پس از پایان مرور بر این كتاب، به برخی از آثار دیگری كه در این باره در عصر صفوی یا اندكی پس از آن نگاشته شده، معرفی خواهیم كرد.
روضة الانوار عباسی كه در اصل به نام شاه عباس دوم (1052- 1077) نگاشته شده است، از همان زمان به عنوان اثری شایسته در سیاست مورد توجه بوده است. شاهد آن، نسخه‌های خطی فراوان آن در كتابخانه‌های ایران است. این كتاب، برای نخستین‌بار در سال 1285 قمری در چاپخانه علی قلی خان قاجار در 349 صفحه رحلی به چاپ رسیده و اخیرا چاپ انتقادی آن با كوشش اسماعیل چنگیزی عرضه شده است. «1»
محقق سبزواری به دو اعتبار در این كتاب، از سنت سیاست‌نامه‌نویسی پیروی كرده است. نخست از آن روی كه خود یك فیلسوف است و در فلسفه، بخشی از متون درسی به حكمت عملی و سیاست مدن باز می‌گردد كه به ظاهر تولد آن در یونان در كنار فلسفه یونانی بوده و همراه با ورود آن به دنیای اسلام، این بخش وارد حوزه علم شده و البته بر حجم آن به لحاظ كمی و كیفی افزوده شده است. در بسیار از متون فلسفی در فارسی و عربی می‌توان این بخش را یافت.
دوم آن كه محقق سبزواری در سایه حكومت امام معصوم علیه السلام زیست نمی‌كرده است تا بحث خود را درباره حكومت، از آن زاویه مطرح كند؛ بلكه در حكومتی زندگی می‌كرده است كه بر اساس اصول اولیه اندیشه فقهی- سیاسی شیعه، باید آن را نوعی سلطنت جائرانه‌ای دانست كه البته همكاری با آن در شرایطی رواست. البته در این دوره، كم كم صفت عدالت به سلطان غیر معصوم نیز اطلاق گردید. در چنین حكومتی، آنچه مناسب حال و مقال می‌نماید، تألیف اثر سیاسی در قالب سیاست‌نامه است، نه سیاست‌نامه نویسی شرعی. به سخن دیگر، پایه تحلیل سیاست‌نامه‌نویسی روضة الانوار بر مشروعیت عرفی سلطان است و در همان قالب به بحث درباره وی و حكومت و اجزای حكومت او می‌پردازد؛ اما سبزواری در این اثر، از مشروعیت فقهی سلطان صفوی چیزی بیان نمی‌كند و
______________________________
(1). تهران، نشر میراث مكتوب، 1377
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 148
حق هم همان است كه این بحث را در كتاب فقهی خود مطرح نماید. آنچه برای سبزواری در سیاست‌نامه‌اش اهمیت دارد، و این درست در ادامه سنت سیاست‌نامه‌نویسی است كه وی از آن تخلف نكرده، محور قرار دادن سلطان و ارزیابی ارتباط او با مردم و تشكیلات حكومتی اوست. لذا همان گونه كه خواهیم دید، بحث با ضرورت وجودی سلطان آغاز می‌شود. به علاوه در روش استدلال، روش عقلانی سنتی در حكمت عملی و سیاست مدن را در پیش گرفته، و فقیهی كه خود در اثار فقهی‌اش می‌كوشد تا برای تك تك احكام فقهی دلیل شرعی اقامه كند، در اینجا به جز موارد اندك، از قرآن و سنت و حدیث برای استدلال بهره‌ای نمی‌برد.
به علاوه باید توجه داشت، شیعه، همان‌گونه كه گذشت، در كتاب‌های كلامی به بحث از امامت پرداخته و وظایف سیاسی مردم و فقها را نیز در كتاب‌های فقهی در ابواب امر به معروف و نهی از منكر، قضاء، و یا حتی مكاسب و جز آن مطرح كرده است. به سخن دیگر، سنت سیاست‌نامه‌نویسی شرعی، مستقل از نوع آنچه كه بعدها در ایران باب شده و یا آثاری كه به طور مستقل در باب ولایت فقیه نوشته شده، در میان علمای شیعه رایج نبوده است.
با این توضیحات، طبیعی است كه محقق سبزواری به گونه‌ای بحث را آغاز كرده و ادامه داده باشد كه در آن، مطالب چندانی در باب مبانی شیعه در باب امامت و ولایت نیامده است. البته انتظار آن بود كه وی دیدگاه‌های خود را در این زمینه واضح‌تر می‌گفت؛ اما باید توجه داشت كه وی در چهارچوب حكومتی این كتاب را نگاشته- و خود در این حكومت داری منصب و مسؤولیت بوده- كه نمی‌توانسته است چیزی كه مشروعیت فقهی آن را زیر سؤال ببرد، در كتابش مطرح كند؛ گرچه، همان طور كه خواهیم دید، نمی‌توان گفت كه به طور كلی خالی از این قبیل مطالب است. وی با این كه خود به عنوان یك فقیه منصب امامت جمعه و شیخ الاسلامی را داشته، اشاره‌ای در باب اختیارات مستقل فقیه در اداره دست كم برخی از امور، ندارد. این در حالی است كه وی در كتاب كفایة الاحكام و ذخیرة المعاد خود به تناسب آنچه كه در كتاب‌های فقهی پیشین بوده، در این باره دیدگاه‌های فقهی خود را طرح كرده است.
این مرور، صرف نظر از آنكه می‌تواند برخی از دیدگاه‌های سیاسی شیعه را از زبان یك عالم درگیر در سیاست صفوی بنمایاند، حاوی گزارش‌های تاریخی خاصی است كه در روشن ساختن وضع دین در آن دوره مفید است. بنابر این، ما افزون بر مرور بر افكار سیاسی وی در این اثر، به مطالبی نیز كه روشنگر اوضاع فكری- فرهنگی عصر صفوی است، اشاره خواهیم كرد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 149

در ضرورت وجود حاكم و سلطان‌

كتاب روضة الانوار مصدّر به نام شاه عباس دوم (1052- 1077) است كه طبق سنت مرسوم این عصر، با القاب زیادی ستایش شده و پس از آن، از اخلاق و منش، از «پاكی گوهر و صفای طینت و حسن خلق و حلم و عقل و حیا و وقار و تواضع و كم‌آزاری و عطوفت و مهربانی نسبت به طبقات عباد و جود و سخا و ثبات و علو همّت و رسوخ در حق و حسن اعتقاد و دین صحیح و ربط به جناب احدیّت و مقرّبان آن حضرت و تعظیم شریعت و تكریم ملت و عداوت ظلم و ظالم و محبت علم و عالم و عطوفت نسبت به صلحا و فقرا و تودد غیاث به مظلومان و ضعفا» ستایش كرده است.
مقدمه كتاب در دو فصل تنظیم شده است. فصل نخست درباره ضرورت وجود پادشاه است كه مؤلف بحث را با نیاز انسان برای زندگی به اجتماع آغاز كرده و این كه «آدمی به تنهایی زندگانی نتواند كرد، بلكه باید كه جمعی كثیر در مكانی مجتمع باشند و هر یك به شغلی مشغول» تا زندگی امكان‌پذیر باشد. (63) این «اجتماع را در عرف علما و حكما تمدّن می‌گویند» و معنای این سخن كه «الانسان مدنیّ بالطبع» همین است كه «انسان به حسب طبع محتاج است به اجتماعی كه آن را تمدن گویند.» از آن‌جا كه انسان‌ها به حق خویش قانع نیستند و میل به تجاوز از حدود خود را دارند، لاجرم «نوعی از تدبیر باید كه هر یك را به حدی كه مستحق آن باشد، قانع گرداند و به حق خویش برساند». این تدبیر بر اساس «قانون عظمای شریعت است» كه در همه ابواب حدود و حقوق را معین می‌كند. اما طبیعی است كه «همه خلق به طوع و رغبت» تن به شریعت نمی‌دهند، بنابراین «ایشان را حاكم عادلی باید» كه شریعت را اجرا كند، حق را به حق‌دار برساند و جامعه را از فساد و تباهی برهاند. (65- 66)
اما چه كسی باید حكومت كند. به نظر سبزواری «این پادشاه مطلق و امام و حاكم علی الاطلاق، گاهی پیغمبر باشد، چون حضرت آدم و سلیمان و داود و حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و آله و غیرهم؛ و گاهی غیر نبی باشد، چون حضرت امیر المؤمنین و سایر ائمه هدی علیهم السلام؛ و هیچ زمان از وجود امام اصل خالی نباشد» جز آن كه در زمان‌هایی «به جهت حكمت‌ها و مصلحت‌ها» غایب است. در این شرایط است كه وجود سلطان عادل معنا پیدا می‌كند؛ چرا كه «اگر پادشاه عادل مدبّر كه كدخدایی و ریاست این جهان نماید، در میان خلق نباشد، كار این جهان به فساد و اختلال انجامد». بدین ترتیب، سبزواری در عصر غیبت، در چهارچوب مشروعیت عرفی و برای اداره امور زندگی مردم، به سلطنت اعتقاد دارد. سبزواری پس از بیان اصل ضرورت وجود پادشاه كه باید آن را ضرورت وجود حاكم معنا كرد، به بیان وظیفه حاكم پرداخته است. در اینجا سخن از اجرای شریعت هست؛
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 150
همچنان كه سخن از اهمیت وجود عالم و لزوم پیروی همه- حتی شاه- از احكام صادره از او هست، اما سخن از این كه فقیه حاكم علی الاطلاق باشد، نیست؛ دلیلش هم آن است كه مؤلف، در قالب یك نظام شاهی حاكم، مشغول نگارش سیاست‌نامه فلسفی- دینی است. در چنین فضایی كه هدفش توجیه سلطنت صفوی به لحاظ عرفی است، چیزی بیش از این نمی‌توان از او انتظار داشت. سبزواری نوعی ضرورت طبیعی و عرفی را مبنای مشروعیت وجود سلطان- طبعا اعم از این كه به تعبیر امیر مؤمنان، برّ باشد یا فاجر و البته اگر برّ و عادل باشد بهتر است- قرار داده است. از نظر وی، سلطان عادل اینچنیی، باید «به قدر وسع و توانایی پیروی امام اصل كند و سنن مرضیه شرع را در همه باب مطاع سازد.» (67) سبزواری ذرّه‌ای از ضرورت و قدرتی را كه در این كتاب برای شاه ثابت می‌كند، در كتاب‌های فقهی خود نمی‌آورد؛ دلیلش هم این است كه مشروعیت شرعی برای سلطان صفوی قائل نیست.

عوامل زوال پادشاهی‌

فصل دوم از مقدمه كتاب، بحث درباره علل زوال ملك و پادشاهی است. ترك شكر نعمت الهی، غرور و خودبینی، ظلم و ستمگری، اشتغال شاه به شرب و لهو و لذّات و غفلت از امور ملك و تفویض امور به امرا و وزراء، از عوامل سقوط و زوال پادشاهی است. وی در این باره، از چند نمونه تاریخی، به ویژه درباره غفلت از امور یاد كرده و از جمله با اشاره به عظمت عباسیان و شكوه بغداد، شرحی از بی‌كفایتی مستعصم و پرداختن وی به لذّات دنیوی آورده و گفته است كه به همین جهت نتوانست در برابر حمله مغول بایستد. (75- 77) وی حكایت فتح بغداد را با تفصیل نقل كرده كه از نظر تاریخی مفید است؛ گرچه اشكالاتی نیز در آن به چشم می‌خورد. سبزواری حكایتی نیز در همین ارتباط درباره محمد بن طاهر آخرین حكمران طاهری كه «به فضل و ادب موصوف بود و به عیش و عشرت و شرب مدام معروف» و نیز یادگار محمد تیموری نواده بایسنقر «كه به عیش و عشرت شعف تمام داشت و اكثر اوقات را به شرب و ملاهی گذرانیده، اصلا پروای ضبط امور مملكت نمی‌كرد» به نقل از منابع تاریخی آورده است. (85- 86)
از دیگر اسباب زوال ملك، ناتمام گذاشتن كارها و رفتن «پی فراغت و تحصیل شهوت و لذّت» است. در این باره نمونه‌هایی از دو ایلخان مغول سلطان احمد و ارغون خان آورده است و این كه چگونه ارغون بر سلطان احمد غلبه كرد. (93) دیگر از اسباب زوال «آن است كه پادشاه، تندخوی و درشت‌گوی باشد و به اندك خبری امرا و خواص خود را برنجاند». نمونه روشن این مورد، مرداویج است. (94) «بخل و خسّت پادشاه» عامل دیگر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 151
زوال دولت اوست؛ چنان كه «بخشش‌ها و خرج‌های بیجا و طریقه اسراف و تبذیر» عامل دیگر زوال است. «خرابی مملكت و بی‌سرانجامی و تفرّق رعیّت» نیز در شمار اسباب زوال است. بخش دیگری از عوامل، مربوط به سپاهیان است كه «اختلال آن‌ها موجب اختلال ملك و پادشاهی است». اول آن كه باید پادشاه به ایشان التفات و مهربانی كند تا مهر او را در دل داشته باشند. دوم آن كه می‌باید همه دسته‌های سپاهی در نظر شاه یكسان باشند و برگزیده از میان آنان انتخاب نكند. سوم آن كه شمار لشكرش به اندازه باشد. چهارم آمادگی سپاه است كه اگر از «ورزش سپاهی‌گری بیفتند و آلات طعن و ضرب و دفع بگذارند و به شغل‌های دیگر بپردازند» توانایی لازم را نخواهند داشت. مثال جالب آن این كه «فقهای قدیم در روز شنبه، جواب مسأله و فتوا نمی‌نوشتند و می‌گفتند: ما روز جمعه بر سر شغل علم و مطالعه نبوده‌ایم، از كار خود افتاده‌ایم. روز شنبه مشغول به مطالعه شویم تا حال اصلی عود كند.» (97) خصومت و عداوت میان امرا عامل دیگر زوال است؛ چندان كه «تفویض كارها به جماعتی كه اهل آن كار نباشند» عامل دیگر است. و آخرین عامل آن است كه «پادشاه در فسوق و معاصی جری باشد و متابعت احكام الهی ننماید» (99).

گزارش مباحث اصلی روضة الانوار

از مقدمه كه بگذریم، كتاب در دو قسم ارائه شده است. قسم نخست به طور عمده، در بیان خصیصه‌های مثبت اخلاقی است كه هر فردی و طبعا پادشاه لازم است آن‌ها را مراعات كنند. مطالب این قسم، در هفت باب- و هر كدام در چند فصل- تنظیم شده است. باب اول و دوم كلیاتی درباره مسائل اعتقادی و ایمانی و هدف از خلقت است. باب سوم در مراعات فرائض و سنن و روزه و زكات و جز آن. باب چهارم توبه؛ باب پنجم در بیان برخی از اخلاق شریفه كه برای همه بویژه شاه مناسب است، فضائلی چون عدل و شكر و صبر و توكل و غیر اینها. باب ششم در رعایت حقوق نزدیكان و رعایا و برخورد عدالت‌آمیز با آنان كه عمدتا جنبه عمومی دارد. باب هفتم در بیان امر به معروف و نهی از منكر است كه صرف از آن كه یك وظیفه شخصی است، نوعی تكلیف اجتماعی برای شاه و امیر نیز هست.
بنابراین محقق، بخش نخست كتاب را بر تربیت دینی فرد، بویژه شخص پادشاه نهاده و نشان داده است كه اخلاق فردی و تدیّن و تعبد به شرع و تخلّق به اخلاق الهی، مقدم بر وظایف و مسؤولیت‌های اجتماعی و سیاسی برای پادشاه است. ما از بخش اخلاق فردی كه تقریبا با سیاست بی‌ارتباط است، منهای مواردی كه جنبه عمومی دارد، خواهیم گذشت.
قسم دوم كتاب در پنج باب- و هر كدام در چند فصل- بحث از سیاست مدن یا «مراعات قواعد و آدابی كه پادشاه در امور ملك و ضبط مراتب سلطنت و حفظ معاقد دولت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 152
و استحكام اساس پادشاهی و تأسیس مراسم جهانداری» است كه باید انجام دهد. باب نخست در شمارش «آداب و سنن پادشاهی». باب دوم در آداب تدبیر و سلوك پادشاه نسبت به طایفه اهل قلم شامل «علما، حكما، فقها، اهل شرع، وزراء، قضات، اشراف، اطبا منجمان، كتّاب، منشیان، محاسبان و مستوفیان و ...» باب سوم در آداب تدبیر پادشاه نسبت به طبقات دیگر. باب چهارم در ذكر بعضی قوانین كلیه كه متعلق است به ملك. و باب پنجم، تفسیر عهدنامه امام علی علیه السلام به مالك اشتر كه در «قوانین حكومت» نوشته شده است.
سبزواری در ضمن مباحث مربوط به اخلاق دینی و فردی و بیان رابطه انسان با خدا، با توجه به اهمیت عبادات مختلف، از نماز جمعه و اهمیت آن سخن گفته و پس از نقل چند روایت، به شرح مخالفت‌هایی كه در زمان وی با اقامه جمعه می‌شده، پرداخته است. (138) ما این مطالب را در مبحث نماز جمعه در دوره صفوی به تفصیل آورده‌ایم. نكته مهم آن این است كه وی در این باره از شاه استمداد كرده، می‌نویسد: حضرت واهب منان- تعالی شأنه- نواب اشرف اقدس اعلی را توفیق آن بدهد كه متوجه همه امور شده، نظم و نسق شرعیات را به وجه اعلی برساند و تمییز هر حقی بر وجه اكمل به جا آورد و محق را از مبطل متمیّز سازد» (139)
سبزواری بحث مفصلی درباره توبه آورده و با نقل آیات و روایات، به شرح توبه برخی از بزرگان پرداخته است. دو مورد مفصل آن، یكی توبه حضرت آدم است و دیگری توبه شاه طهماسب صفوی كه خبر آن را به نقل از صدر جهان طبسی آورده (167- 171) و ما گزارش آن را در مقاله «امر به معروف و نهی از منكر در دوره صفوی» آورده‌ایم.
محقق در بحث از «اخلاق شریفه نفسانیه» ابتدا از صفت عدل آغاز می‌كند كه برای همه مردم، بویژه برای «ملوك و سلاطین» بسیار زیبنده است. آگاهیم كه ادبیات عدل در كتاب‌های سیاسی اسلامی، یكی از غنی‌ترین مباحث است. وی پس از نقل چند آیه و حدیث، نه نتیجه برای عدل‌گرایی سلاطین بیان كرده كه مهم‌ترین آن‌ها رضایت خدا و خلق و حاصل آن در «معمولی و آبادانی ملك» است (184) به مناسبت، سه عنصر را در حفظ پادشاهی دخیل می‌داند. یكی كه در سرّ است مربوط به رابطه شاه و خدا آن است كه «خدای از او راضی باشد». دوم كه در جهر است «محافظت از رعیت و خزانه و لشكر و نصب مردان كاردان است». و سوم كه در سرّ و جهر هر دو است «عدل و احسان و كوتاه كردن دست تعدّی ظالمان» از سر مردم است (186) در این زمینه‌ها، بهترین كلماتی كه بجز داستان‌های كهن ایرانی و غیره مورد استناد محقق است، سخنان زیبای امیر مؤمنان علیه السلام است كه در ارتباط با عدل و ظلم بسیار غنی است. وی در این باره، یكجا دهها نقل كوتاه از نقلهایی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 153
كه در غرر و درر آمدی یا نهج البلاغه آمده، آورده است (189- 192) اقدام مؤلف در نقل یكجای كلمات امیر مؤمنان علیه السلام در مباحث بعدی ادامه می‌یابد (برای نمونه 322- 326) پس از آن در زمینه عدل، به بیان داستان‌های تاریخی درباره تظلم خواهی مردم از شاهان و امیران و اقدام مثبت آنان، روی می‌آورد كه طبق معمول برخی از آن‌ها منسوب به انوشیروان است؛ در ادامه از سلاطین دوره اسلامی نیز یاد كرده است. بسیاری از این حكایات در سیاست‌نامه خواجه نظام الملك و پس از آن در دیگر آثار سیاسی مشابه آمده است.
در تمام این داستان‌ها محور پادشاه بوده و تأكید بر آن است كه وی باید با اقدامات و رفتارهای خود به عدالت عمل كند. البته بعدها خواهیم دید كه ایشان به اجزای دیگر حكومت و نقش و تأثیر آن‌ها در تأمین امنیت و عدالت خواهد پرداخت؛ اما اصولا قالب سیاست‌نامه‌ها، قالبی است كه پادشاه در رأس و دیگران در ذیل آن قرار دارند. به اعتقاد سبزواری، شاه برای «مراعات قانون معدلت» می‌بایست اولا «بسیاری حبّ و فراغت و آسایش را ترك كند» یعنی وقت زیادی برای اداره امور بگذارد؛ برای مثال «در نصب و عزل عمال و ارباب مناصب اندیشه‌ها باید كرد و مشاورات باید نمود و به حقیقت‌ها باید رسید».
دوم آن كه «سخن خوشآمدگویان را در نظر پادشاه چندان وقعی نباشد». پادشاه نباید اجازه دهد كه دروغپردازان، واقعیات را از وی كتمان كنند؛ در عوض باید سخنان «حلال نمكان را كه از روی غمخواری می‌گویند، هر چند تلخ باشد» بشنود. (201) سوم داشتن یك نظام دادخواهانه و قضایی نیرومند است؛ شاه باید «كسان به جهت دیوان و دادرسی رعیت و مظلومان تعیین نماید» آن هم اشخاص قابل و مطمئن. چهارم آن كه «پادشاه از حال مظلومان و ستم‌رسیدگان متفحّص باشد». وی در اینجا نقلی از خواجه نظام الملك و كتاب او آورده و افزوده است كه از آن متن تنها «چند موضع كه لفظ غیر مأنوس بوده» عوض كرده است. (203) «1» این نقل كه شرح چند حكایت نیز هست، بسیار مفصل است. (تا ص 228) چنان كه نقل حكایاتی دیگر در این باره تا ص 247 ادامه می‌یابد.
پس از بحث عدل كه به نظر می‌رسد جای آن در قسم دوم كتاب بوده، سبزواری به بحث از شكر و سپس صبر و توكّل و رضا پرداخته و چون به هر روی كتاب برای سلاطین و امرا نوشته شده، پس از شرح قرآنی و حدیثی و فلسفی این مباحث، داستان‌هایی از زندگانی پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام و سپس شاهان آورده است. استفاده از
______________________________
(1). سبزواری در ص 345 روضة الانوار نقلی هم از كتاب وصایای خواجه نظام الملك كه برای فرزندش نوشته، آورده است. وی در موارد دیگری هم از سیاست‌نامه، با ذكر نام كتاب، مطالبی نقل كرده است.
بنگرید: صص 425- 438
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 154
كلمات حكیمانه كسانی چون لقمان حكیم و بزرگمهر و برخی دیگر به عنوان شاهد و تأیید بر برخی مطالب نقل می‌شود. ساختار مباحث فلسفی وی در تشریح مبانی اخلاق، دقیقا همان مطالبی است كه به صورت سنتی در متون اخلاق عملی آمده است (307- 312).
بحث شجاعت و دوری از تكبر در ادامه آمده و ضمن آن به پادشاه توصیه شده است تا در برابر عالمان و سادات تواضع داشته، حرمت آن‌ها را نگاه دارد؛ چرا كه حرمت گذاشتن به عالمان و عقلا و اهل دین و ذرّیت شریفه مصطفویه و مرتضویه و منسوبان ملت، اسباب بقا و دوام دولت است (399).
در بخش حقوق متقابل مردم نسبت به یكدیگر، بحث از حقوق والدین، صله رحم، و رعایت حقوق نوكران و زیردستان شده و سپس از «حقوق رعایا بر سلاطین» سخن به میان آمده است (447) در عین حال، زاویه دید مؤلف در این بخش، بیان اخلاق فردی است و به جز یادآوری‌های كوتاه، نخواسته است تا مطالب قسم دوم را در قسم نخست بیاورد. در همین مبحث، از قناعت و ساده زیستی حاكم و سلطان سخن گفته و چنین نتیجه‌گیری می‌كند كه «بر امام لازم است كه هر گاه متصدّی امر سلطنت باشد، مأكول و ملبوس او چون فقیران و درویشان باشد». دلیلش آن كه درویشان در چنین حكومتی دلشكسته نخواهند بود. (467) به علاوه، وقتی مخارج دربار كاهش یابد و سلاطین سبكبال و سبكبار باشند، راحت‌تر می‌توانند به رعایا و سپاهیان برسند. از نظر وی، دوام دولت عثمانی كه تا زمان وی 375 سال سلطنت كرده‌اند، همین است كه «مؤنت ایشان سبك است و لشكر ایشان در تنعّم و فراغت و استراحت بسیار نمی‌كوشند؛ و با وجود عوارض اختلال كه در ملك ایشان مكرر رو داده، احوال ایشان مضمحل نشد و دولت از ایشان نرفت» (470) در اینجا گریزی هم به شاه طهماسب زده است كه شهرت دارد كه دست كم در دو دهه پایانی سلطنتش، «طریقه قناعت و خفّت معاش معمول ساخته بود». به علاوه، آن زمان مردم نیز چندان اهل تجمّل نبوده و «چهار ذرعی طبسی كه قیمت قلیلی دارد، در آن زمان سه قسمت می‌نموده‌اند و هر قسمتی را در میان آن كرباس و آستر می‌گذاشته‌اند و شخصی معتبر سالها بر میان می‌بسته.» به دلیل این دو نكته «آن زمان خزانه در كمال معموری بوده و لشكرها در كمال سرانجام بوده‌اند و فقرا و مساكین و یتیمان از دولت پادشاه بوده‌اند؛ چنان كه در اكثر بلاد شیعه مقرّرات و مرسومات جهت درویشان و یتیمان مقرّر بوده و از عطایای پادشاه چندان به سادات و اشراف و علما و فضلا و صلحا و سایر مردمان می‌رسیده كه مزیدی بر آن گنجایش ندارد». وی فتوحات شاه طهماسب را در خراسان و نواحی دیگر ناشی از همین مسأله دانسته و به دنبال آن از شاه عباس اول و این كه «اكثر اوقات لباس‌های بی تكلّفانه می‌پوشیده و در تخفیف خراج‌های خود می‌كوشیده تا مردم، آن طریقه را قدوه سازند»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 155
سخن گفته است؛ به طوری كه «در اوایل دولت آن حضرت- یعنی عباس اول- بغیر از حاتم بیك اعتماد الدوله، كسی لجام طلا استعمال نمی‌كرد. بدین سبب مردم را كمال رفاهیت و آسایش بود و ملك معمور بود و رعیّت آسوده و خزانه معمور و لشكر با سرانجام. آن حضرت را چندین مرتبه بر عساكر قیصر و خانان تركستان غلبه رو داد و بسیاری از ممالك موروث كه در ایام فترت‌ها از تصرف بیرون رفته بود، فتح نمود، و فتوحات عظیمه او را میسّر شد. در یك سال، سه ملك مانند عراق عرب كه از مواضع معتبر ایران زمین بلكه خلاصه و زبده ربع مسكون است، و ملك قندهار و قعله هرمز به تصرّف اولیای دولت آن حضرت درآمد». (471- 472)

سلطان و رسالت امر به معروف و نهی از منكر

از دیگر مباحث قسم اول كه از سویی به مسائل شخصی و از جهتی دیگر به مسائل حكومتی بر می‌گردد، بحث امر به معروف و نهی از منكر است. وی در عنوان علاوه بر مسأله امر به معروف افزوده است: «و تعظیم شرع و ملت و تقویت علما و صلحای كرام و اهل دین». (473) وی پس از نقل روایاتی در این باب، به بیان شرایط امر به معروف و نهی از منكر پرداخته است. پس از آن، سبزواری این نكته را گوشزد كرده است كه این تكلیف، تنها وظیفه افراد نیست، بلكه لزوم آن «بر ملوك و سلاطین بیش‌تر است».
یكی از آن جهت كه «اقتدار و تسلط ایشان از همه كس بیش‌تر است ... دیگر آن كه مردم همه بر دین و طریقه و مسلك پادشاهانند». ما بحثی مستقل درباره امر و به معروف و نهی از منكر در دوره صفوی در این مجموعه داشته‌ایم و در آن‌جا برخورد سلاطین صفوی را با این تكلیف تا اندازه‌ای شرح دادیم. سبزواری سه نوع اقدام را برای انجام این وظیفه توسط سلطان لازم می‌شمرد: نخست از راه سخن گفتن و نصیحت. شاه می‌بایست «اگر از كسی منكری ببیند، خصوصا از خواص و نزدیكان و مقرّبان و نوكران و عمّال دیوان، كمال رنجش و وحشت تمام اظهار نماید ... اگر منكر ظلمی باشد، در ایصال حق به مظلوم و دادرسی او تغافل نورزد». (481) كار دومی كه سلطان می‌تواند بكند، صدور فرامین در باب امر به معروف و نهی از منكر است. لازم است این فرامین را «در عهده حكّام شرع و عرف نویسند كه هرگاه علانیة و صریح در اسواق و بازارها و محاضر و مجامع فسقی ببینند، در رفع و دفع آن اهتمام لازم دانند ... چنان كه طریقه نواب فردوس مكان ... شاه طهماسب بوده. راه سوم نیز استفاده از محتسبان كه از سوی سلطان «در اطراف ممالك محروسه» نصب شوند و در «ازاله منكرات و دفع بدع و محرّمات سعی نمایند». (485) وی پس از نقل حكایتی به بیان شرایط لازم در محتسب پراخته است: معرفت منكر، تعریف و تعلیم به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 156
وعظ و نصیحت، عنف، تعییر «منكرات، یعنی كسر آلات مناهی از طنبور و عود و چنگ و رباب و غیره و ریختن خمر و كندن جامه حریر و مغصوب و بدر كردن غاصب از خانه غاصب و امثال اینها»؛ تهدید به ضرب و مباشرت. سپس یك یك آن‌ها را شرح داده است.
(488- 490)
طبیعی است كه سلطان از جهت دیگری نیز می‌تواند مجری این تكلیف باشد و آن این كه خودش «مراعات صلاح و انفلاع- بریدن- از فسق و فساد» را بكند. مردم تابع سلاطین خود هستند و اگر آنان رعایت كنند، مردم نیز رعایت خواهند كرد. همچنین، سلطان با احترام به طبقه عالم و اظهار دوستی به اهل صلاح می‌تواند به كار امر به معروف كمك كند.
اگر سلطان «از ترك و تازیك صلاح و نیكوكاری را بپسندد» و به این جماعت احترام بگذارد، اینها به صورت ارزش درآمده، دیگران به آن ارزش‌ها رغبت خواهند كرد. همچنان كه بی‌احترامی سلطان به افراد فاسد، نیز به این امر كمك خواهد كرد.
سبزواری این مسأله را از زاویه دیگری نیز مورد توجه قرار داده است. در واقع یكی از اهرم‌های اجرای این تكلیف شرعی، عالمان هستند. سلطان می‌بایست با توجه به آنان و تقویت كسانی كه «به سمت صلاح و سداد موصوف باشند ... و در تقویت دین و اقامت مراسم شرع مبین» تلاش می‌نمایند، اقدام كند. به نوشته سبزواری سلطان می‌بایست تا این گروه را «تعظیم و احترام نماید و متكفّل معاش ایشان باشد و در توسیع معاش و ارزاق ایشان تقصیر ننماید و ایشان را معتمد و مؤتمن داند و حوایج ایشان را به انجاح مقرون می‌داشته باشد و شفاعت و شكایت ایشان را در هر باب مؤثر داند، و در ازدیاد وظایف و انعامات و اهدای خلع و تكریمات نسبت به ایشان مبالغه می‌نموده باشد و حكام و امرای اطراف ملك را به توقیر ایشان مأمور سازد و احكام مطاعه به اطراف ممالك مشعر بر تعظیم شریعت و دین و توقیر اهل ملت و احیای مراسم شرع مبین و رفع بدع و ضلالت می‌فرستاده باشد تا چون اهل علم و دین و حافظان شرع و اصحاب صلاح و زاهدان و عابدان مكرم و معظم و موقّر بوده باشند، رغبت مردمان به این مسلك بسیار شود» (491).
سبزواری در اینجا تأكید دارد كه شاه باید عالم را از جاهل تشخیص دهد و با استفاده از قدرتی كه دارد، اجازه ندهد تا منبر و محراب مساجد به دست افراد نادان بیفتد. «پادشاه تمییز میانه مراتب اهل دین و علم و تقوا مرعی دارد و در وظایف و انعامات و اكرامات و تعظیمات، موافق اندازه حال و صلاح و كمال، عمل نماید و مدعیان بی‌معنی را كه همیشه با اهل دانش و كمال، بی‌قابلیت و استحاق، دعوی تفوّق و مساوات می‌كنند، در حدّ و مرتبه خود بدارد ... بر پادشاه لازم است كه محراب و منبر را- كه در اصل مكان پیغمبران و امامان است- از مردم باطل بی‌حاصل نگاه دارد ... و بسیار كسان باشند كه با قلّت معرفت و عدم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 157
وقوف علم، بر منابر روند و عوام را فریب دهند و احكام ملل را فراخور خواهش خود باز نمایند». این مسائل، بیش‌تر اشاره به وضعیت حاكم بر اصفهان و اختلافات میان علما و طبعا واعظان بوده كه به قول وی گاه افرادی كه شایستگی ندارند و بر منبر می‌نشینند «تجهیل افاضل و دانشمندان كنند، بلكه كسانی را كه سخن ایشان را نفهمند، تكفیر كنند و به تفسیق تنها اكتفا ننمایند و دعوی تفوّق و زیادتی بر ایشان نمایند و این را باعث رواج دكان تلبیس خود دانند.» (492) خواهیم دید كه سبزواری در قسم دوم به بحث از نقش علما در حكومت خواهد پرداخت. با این حال، پیش از رسیدن به آن‌جا، باز فصلی را به برشمردن فضیلت علم و عقل اختصاص داده است.

سلطنت و عدالت‌

عنوان قسم دوم كتاب چنین است: «در مراعات قواعد و آدابی كه پادشاه را در امور ملك و ضبط مراتب سلطنت و حفظ معاقد دولت و استحكام اساس پادشاهی و تأسیس مراسم جهانداری لازم است.» در اینجا دیگر بحث از ویژگی‌های فردی و ارتباط سلطان یا هر شخصی با خداوند نیست؛ بلكه موضع اصلی مناسبات سیاسی میان سلطان و توده‌های مردم از همه طبقات است.
سبزواری ابتدا، شرحی از دو نوع سلطنت به دست می‌دهد؛ نخست سلطنت فاضله كه در آن «بنای سیر و اطوار ملك بر قواعد عقل و مناهج شرع» است. دوم سلطنت ناقصه كه آن را «سلطنت تغلّبی خوانند» و بنای آن بر «جور و تعدّی و پیروی هوی و هوس و دواعی نفسانی و تحریكات شیطانی» و به بندگی درآوردن خلق و مردم است.
در اینجا دو چیز اهمیت دارد. نخست اجرای شرع و عقل كه مبنای سلطنت فاضله است و مربوط به چگونه حكومت كردن است. دوم ویژگی‌هایی كه شاه به عنوان حاكم عادل می‌بایست داشته باشد و مربوط به آن است كه چه كسی باید حكومت كند. سبزواری هفت مورد از صفات لازمه شاه را بر شمرده كه آخرین آن‌ها داشتن نسب عالی است كه البته ضروری نیست، اما بودش بهتر است. بقیه موارد عبارتند از: بلندی همّت، متانت رأی، عزم قوی و ملوكانه، صبر بر مصائب و شداید، وفور نعمت و ثروت، و لشكریان منتظم موافق یكدل. به نظر وی همه این صفات در شاه صفوی موجود است. (508)
بحث اصلی با شرح چگونگی شكل‌گیری اجتماع بشری و شكل‌گیری دولت آغاز می‌شود. جماعتی كه با یكدیگر هم‌رأی شده و به منزله یك شخص واحد می‌شوند، دولتی را تشكیل می‌دهند و تا وقتی كه انسجام و وحدت میان آنان محفوظ باشد، دولتشان استمرار دارد. دو عنصر اصلی برای حفظ دولت «تألّف اولیا» و «تنازع اعدا» است. برای حفظ
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 158
وحدت و الفت در جامعه، بر پادشاه و در واقع اولیای دولت لازم است تا دسته‌ها و طبقات مختلف تعریف شده و در عین حفظ «تساوی» میان آنان، با هر طبقه، متناسب با اوضاع و احوال آن‌ها برخورد شود. در نگاه سبزواری، شرط نخست در عدالت، رعایت حرمت هر طبقه، متناسب با وضعیت آن است.
وی برای شرح برخورد سلطان با مردم، جامعه را تشكیل شده از چهار طبقه می‌داند.
نخست اهل قلم به مانند علما، حكما، فقها، وزرا، قضات، كتّاب، مهندسان، طبیبان، منجمان و شعرا «كه قوام ملك و دین به مساعی افكار و اقلام ایشان» بسته است.
دوم اهل شمشیر، مانند دلیران، مجاهدان و حافظان قلاع و سرحدّها و سرداران و سایر لشكریان «كه نظام امنیت و آسایش خلق بی‌صولت تیغ ایشان صورت نگیرد».
سوم ارباب معاملات مانند تجار و محترفه و ارباب صناعت «كه در تدبیر مأكول و ملبوس و مسكن و سایر حوایج» فعالیت می‌كنند.
چهارم اهل زراعت مانند دهقانان و برزیگران «كه قوت و غذای خلق مهیّا دارند و بقای نوع انسانی بی‌مدد ایشان محال است».
این گونه بحث طبقاتی، به رغم آن كه به لحاظ شغلی امری واقعی است، تا اندازه‌ای می‌تواند تأثیر اندیشه‌های سیاسی- اجتماعی دوره پیش از اسلام در خدای‌نامه‌ها و متون سیاسی آن روزگار باشد كه میراث آن به دنیای اسلام رسیده است.
شرط دوم در اجرای عدالت آن است كه با در نظر گرفتن وضعیت اخلاقی و انسانی اشخاص، به آنان مسؤولیت و امكانات واگذار كند و در این میان، میان انسان‌های خیّر و شریر تفاوت بگذارد. شرط سوم اجرای عدالت آن است كه صرف نظر از آن كه هر كسی در هر طبقه قرار دارد، در سه چیز یعنی سلامت، مالكیت و كرامت انسانی، تفاوتی با دیگران نداشته باشد. (513). پایه حقوقی تأمین حقوق مردم نیز تعریفی است كه شرع از حق كرده است. البته بر پادشاه است كه پس از مراعات عدالت، به احسان بپردازد.
سبزواری در ادامه به ارائه نصیحت‌ها و موعظه‌های خود به پادشاه برای رعایت عدالت و تأمین حقوق مردم ادامه می‌دهد؛ شاه نباید به سعایت اشخاص در حق یكدیگر گوش بدهد؛ امنیت شهرها و راهها را تأمین كند؛ دست از راحت‌طلبی بردارد؛ اسرار حكومت را حفظ كند و مشورت با اصحاب عقل و تدبیر و همت و عزّت نفس را پیشه خود سازد.
همچنین تحقیق و تفحص در اوضاع بلاد، فرستادن جاسوسان برای آوردن اخبار صحیح درباره دشمنان و صاحب منصبان، یكی دیگر مسؤولیت‌های اوست. اینها مطالبی است كه در نوع سیاست‌نامه‌ها آمده و خود سبزواری تصریح دارد كه «این است ملخّص آنچه در كتب حكمت عملی در سیاسات و تدبیرات ملوك مذكور شده» و به دقت، مقصودش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 159
مطالبی است كه در اخلاق ناصری فصل چهارم (صص 300- 314) آمده است. فصل‌های بعد، ارائه مطالبی است كه از متون گذشته، از كلمات حكمای یونانی یا اسلامی برای چگونگی بهتر حكومت كردن و رعایت عدالت انتخاب كرده است. وصیت افلاطون به اسكندر (522) كلامی از خواجه نصیر طوسی (527) و نقل كلمات حكمای دیگر مانند هرمس و سقراط و افلاطون و غیرهم (531). و همچنین نصایح ملوك فرس قدیم مانند هوشنگ و منوچهر و طهمورث و بهمن و دارا و جز آنان (541).
پس از این، در باب دوم از قسم اول، درباره «تدبیر و سلوك پادشاه نسبت به اهل قلم» بحث می‌كند. ابتدا كلیاتی در برخورد با هر چهار طبقه آورده و پس از نقل احادیثی از امیر مؤمنان علیه السلام، حكایاتی نقل می‌كند. (تا ص 590) فصلی نیز درباره برخورد خدم ملوك با ملوك آورده و از كتاب الاداب ابن مقفع مطالبی نقل كرده است. در فصل سوم این مبحث، یكی از مباحث مهم خود را كه برخورد پادشاه با عالمان و نقش این گروه در دستگاه حكومتی است آورده است.

نقش علما و «اهالی شرع» در حكومت‌

پیش از این شاهد بودیم كه مؤلف در قسم اول كتاب نیز دراین‌باره سخن گفته بود. در اینجا باز مطالبی را در این زمینه آورده و با اشاره به آنچه كه در بحث امر به معروف و نهی از منكر درباره علما گفته، اظهار كرده است كه قصد تكرار ندارد، بلكه در اینجا بیش‌تر از اقسام عالمان و نقش هر یك سخن گفته است.
دسته نخست از اهل عالمان، حكیمان هستند كه «به فكرهای عمیق و نظرهای بلند و رأی‌های صواب، تفكر در حقایق موجودات نموده‌اند و به كنه حقیقت‌ها رسیده باشند». با شرحی كه سبزواری درباره اینان داده، مقصودش می‌بایست فلاسفه باشد كه علوم «الهی و طبیعی و ریاضی و اصول و فروع» را خوانده و در عین حال «در تهذیب و تعدیل قوای نفسانی و دواعی بدنی كوشیده‌اند». البته «وجود ایشان عزیز و نادر است و گاه باشد كه در چندین قرن، بیش از یك یا دو از ایشان به هم نرسد». در عین حال مدعی فراوان است؛ حكیم‌نمایانی كه فقط الفاظ حكما را بكار می‌برند یا زندگی علمی خود را تنها صرف «مغالطات و تشكیكات و مناقشات و مجادلات و فضول و زواید بی‌فایده می‌كنند.» به نظر وی سلاطین باید میان حكیمان واقعی و مدعیان حكمت تفاوت بگذارند.
وی در همین جا فرصت را مغتنم شمرده، از حملاتی كه از سوی اهل ظاهر بر حكیمان می‌شود، یاد كرده است: «اكثر اوقات، جمعی از اهل حدیث و فقه كه بیش از ظواهر بعضی آیات و احادیث نفهمیده‌اند و به اعماق آیات شریفه و غوامض اسرار احادیث نرسیده‌اند،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 160
طبقه علمای حكمت را بالكلیّه انكار و تجهیل نمایند و در این باب مبالغه از حد گذرانده‌اند. و بسیار باشد كه تكفیر ایشان بالكلیه نمایند و قائل به اسلام یكی از ایشان نشوند.» (599) ما در بحث «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» به تفصیل این قبیل اقدام‌ها را مرور كرده و در عین حال اشاره كردیم كه عباس دوم كه این كتاب برای وی نوشته شده است، خود جانبدار حكیمان و درویشان بوده است. «1»
به هر روی آنچه اهمیت دارد، این است كه از نظر سبزواری كه خود حكیم فقیه است، حكما در مرتبه‌ای مقدم بر فقها قرار گرفته‌اند. پس از یاد از اهمیت حكیمان، نوبت به گروه دوم از عالمان می‌رسد كه مجتهدان هستند. كسانی كه «اطلاع تمام بر آیات قرآنی و احادیث شریفه اصحاب عصمت و طهارت دارند» و با «ممارست قوانین اصول و فروع و طرق استدلال و بحث» و دارا بودن علومی كه مقدمه اجتهاد است، به این مرتبه دست یافته‌اند.
«وجود ایشان جهت ارشاد و راهنمایی خلق از همه چیز ضرورتر است؛ چه معرفت احكام و دانستن قواعد حلال و حرام» بدون راهنمایی آنان مقدور نیست. طبعا «بر همه خلق پیروی ایشان و تعظیم حكم و فتوای ایشان واجب و متحتم است». (599) در اینجا نیز، ممكن است میان مجتهدان واقعی با مجتهدنمایان خلط شود؛ طبعا بر سلطان است تا میان مدعیان و عالمان اصیل تفاوت گذارد.
گروه بعدی مفسران و محدثان و فقیهان هستند كه به مرتبه اجتهاد نرسیده‌اند؛ اما به هر روی «ممارست معرفت آیات و تفاسیر نموده، یا با كتب حدیث آشنایند و یا كتب فقهی را مطالعه كرده‌اند». پایین‌تر از این گروه، دسته ادیبان هستند كه به لغت و عربیت و نحو و صرف می‌پردازند.
طایفه دیگری كه در كنار این گروه قرار داده شده‌اند، سادات هستند كه در مجموعه تشكیلات دینی دوره صفوی، همانند بسیاری از نقاط دیگر دنیای اسلام جایگاهی ویژه دارند. «2» سبزواری پس از نقل روایاتی در این باره، از پادشاه خواسته است تا «در ایصال وظایف و سیورغالات ایشان اهتمام ورزد و از احوال فقرای سادات و ایتام و بیوه زنان ایشان غافل نگردد و حقوق اخماس و غیر ذلك به ایشان برساند و اشراف و نقبای سادات و صاحبان خاندان‌های بزرگ و رفیع را بزرگ مرتبه دارد» (601). وی همین جا از پادشاه خواسته است، تا در عین توجه به زهاد و عباد، فریب شیادان و دروغگویان و مدعیان كرامات و خوارق عادات را نخورد.
______________________________
(1). بنگرید: وحید قزوینی، عباس‌نامه، صص 255، 321
(2). مقام مهم صدارت در دوره صفوی تنها اختصاص به سادات داشت. بنگرید: اسكندر بیك، عالم آرای عباسی، ج 1، ص 144
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 161
سبزواری در عین حال كه بر اساس سنّت سیاست‌نامه‌نویسی، شاه را در مسند نشانده، تمام تلاش خود را كرده است تا نزدیك‌ترین طایفه را به نقطه اصلی قدرت، عالمان قرار دهد. وی این كار را، هم به دلیل تعریف مدینه فاضله یونانی كه حكمت را در رأس قرار می‌دهد و هم به خاطر اعتنایش به شرع و شریعت كه می‌باید مبنا و مدار قوانین در جامعه اسلامی باشد، انجام داده است. وی در جای دیگری هم تصریح كرده است كه «علما و حكما و فقها و عرفا و امثال ایشان ... باید نزدیك‌ترین مردم به پادشاه» باشند (512).
وی در ادامه این بحث كه عملا سخن از تشكیلات و هیئت دینی یا به تعبیر سبزواری اهالی شرع دولت صفوی است، از پادشاه خواسته است به «ترویج مساجد و معابد و مواضع دعا» بپردازد. این كار می‌بایست از طریق «صدور و اهالی شرع» صورت گرفته، كسانی را كه شایستگی ندارند «از محراب و منبر متقاعد سازند تا اضلال خلق نكنند». جماعت پیشنماز كه از طرف صدور یا شیخ الاسلامان تعیین می‌شوند، لازم است تا افراد عادل متدیّن و عارف به احكام شرع باشند؛ چرا كه عوام الناس دین خود را از همین «پیشنمازان و واعظان» اخذ می‌كنند و طبعا بایست افراد عالم و متدین و معتدلی در این مناصب گماشته شوند. وی از برخورد برخی واعظان در تكفیر و قدح در دین برخی از افراد نگران بوده و انگیزه آنان را در این می‌داند كه «عوام را از جانب ایشان رمیده سازند و رواجی در كار خود تحصیل كنند» (602). نمونه‌ای از برخوردهای این قبیل واعظان چنین است: «اگر فاضلی نظری در كتاب صوفیه جهت اطلاع بر مذاهب ایشان یا بعضی فواید كه كم‌كتابی از آن خالی می‌باشد، كرده باشد، گویند فلانی صوفی است و صوفیه همه كافرند؛ و اگر كسی اطلاع بر كتب حكما و علوم فلسفی داشته باشد، گویند فلان حكیم است و كافر است و ایمان ندارد و تلبیس‌ها كنند و تهمت‌ها زنند و در همه زمان این قسم كسان بسیار باشند و در زمان ما نیز هستند؛ و این گروه بدترین خلقند و منتظر فرصتند.» (602)
اعتنای به برگزاری نماز جمعه و بسیج‌شدن دستگاه‌های مربوطه برای تعطیلی بازار در وقت نماز جمعه، از درخواست‌های دیگر سبزواری از شاه و اهالی شرع است: «اگر پادشاه به نفیس نفیس خود به صدور و اهالی شرع شریف در این ابواب تأكیدات نماید، و احكام مطاعه مكرر به اطراف ممالك ارسال می‌شده باشد، ثمرات شریفه بسیار در دنیا و عقبا بر آن مترتب خواهد شد». (603)
مطلب بعد درباره قاضیان است كه پادشاه می‌بایست «كسان كه قابل این شغل عظیم نباشند، نصب نكند» و افراد طمع‌كار و نادان را به این كار نگمارد. در ضمن، به لحاظ مالی به آنان توجه كند تا «طمع در اموال مسلمانان» نكنند. به علاوه، به حكام عرف و امرا و حكام معتبر دستور دهد تا در مجلس ایشان حاضر شوند. (605) وی در این باره، دو مورد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 162
تاریخی نزدیك به روزگار خود را مثال زده است. نخست از روزگار شاه طهماسب یاد كرده است كه «مردمان خوب متدیّن در اطراف ممالك محروسه جهت این امر منصوب بوده‌اند و ایشان در احقاق حق و اجرای احكام شرع مساعی جمیله مبذول می‌داشته‌اند و تقویت تمام از جانب پادشاه ایشان را حاصل بوده و احكام ایشان در نظر خواص و عوام مقبول و متّبع بوده». (606) نمونه دیگر از دولت عثمانی است كه «قضات ایشان در اوایل دولت آن سلاطین تا مدتها بر مسلك صلاح و دیانت بودند»؛ اما در زمان با یزید اول (791- 804) ...
بعضی محرّمات و فسوق در بلاد روم شیوع یافت و این معنی به قضات و بسیاری از اهل علم سرایت كرد». مستند وی در این باب كتاب هشت بهشت ادریس بدلیسی «1» است كه شرحی تاریخی از چگونگی منحرف شدن با یزید و گرایش وی به فسق و فجور به دست داده كه خواندنی است (607- 613) حاصل این حكایت چنان است كه بر اثر نفوذ برخی از زنان حرمسرا و نیز وزیری فاسق، وضعیت به جایی رسید كه «اهل علم و فتوا و متقدمان امور شریعت و قضا ... با وجود منصب عالی قضا و تدریس ... در ارتكاب فسوق و انواع معاصی بی‌باك شدند و همگی به گرفتن رشوه و تمهید قواعد كذب و تلبیس و اجرای احكام باطله جری گشتند، و مجالس فسق و فجور و شرب مدام و ارتكاب اعمال مباحیان معهود و مروّج شد و در عین تمكّن در مسائل دینیه و یقین در مناصب شرعیه، ارتكاب كبایر و مناهی و ملازمت فسوق و ملاهی ممدوح و مستحسن گشت. (611)
فصل بعدی، درباره «آداب سلوك پادشاه با وزیران» است كه آنان نیز دسته‌ای دیگر از اهل قلم هستند. سبزواری در اینجا نیز از گفته‌های سیاست‌نامه‌نویسان گذشته، بویژه خواجه نظام الملك و تجربه‌های تاریخی كه در قالب حكایات است، بهره برده است. در نگاه وی، وزیر باید در «تقویم مراسم شرع و اشاعت آثار دین و حفظ ملت» بكوشد. بر پادشاه است كه در درجه نخست كسی را به وزارت اعظم برگمارد كه به لحاظ علم و اخلاق «قابلیت آن شغل خطیر» را داشته باشد، «خداترس و عادل و منصف باشد»، «محبت و اخلاص پادشاه در صمیم قلب او متمكن باشد و بر اوضاع گذشتگان» اطلاع داشته باشد. به علاوه از خاندانی با شخصیت و بلند مرتبت باشد. پس از انتخاب وی، شاه باید دست او را در اداره امور باز گذارد و «دست او را در مهمات ملكی و مالی قوی دارد». در عین حال، از
______________________________
(1). ادریس بدلیسی ادیب و نویسنده ایرانی و فارسی‌نویس بود كه به سال 907 از دست شاه اسماعیل به عثمانی گریخت و در آن‌جا مورد استقبال بایزید دوم قرار گرفته، از طرف وی به نوشتن تاریخ عثمانی به زبان فارسی مكلف شد. در همانجا افزوده شده است كه هشت بهشت وی كه سرگذشت هشت پادشاه عثمانی و به شیوه تاریخ وصاف است، تاكنون به چاپ نرسیده، اما در قرن دوازدهم به تركی ترجمه شده.
درباره او بنگرید: محمد عارف، انقلاب الاسلام، به كوشش رسول جعفریان، قم، دلیل، 1379 ص 49
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 163
احوال و اخبار او كاملا آگاه باشد. از آن‌جا كه بحث اصلی این كتاب «سیر ملوك» است، بحث از وزراء در موضوع این كتاب نیست (626) در عین حال، سبزواری به اختصار به شرح وظایف وزراء نیز می‌پردازد و نكات جالبی را بیان می‌كند. (تا ص 632) و سپس حكایات فراوانی درباره وزراء می‌آورد. (تا ص 656).
بحث بعدی وی درباره نقش طبیبان است كه جایگاهی ویژه در آن روزگار داشته‌اند؛ به طوری كه طبیب برجسته شهر، شغل حكیم‌باشی را در دربار داشته و در قالب آن تأثیر زیادی بر شاه می‌گذاشته است. بیش‌تر این بخش حكایاتی است كه از منابع متعدد نقل كرده و به لحاظ منبع‌شناسی قابل توجه است (تا ص 694).
آداب تدبیر منجمان و مهندسان و ارباب علوم ریاضیه نیز پس از آن آمده و پادشاه را توجه به حمایت از آنان داده است. حضور منجم‌باشی در دربار و نقش پیش‌گویی‌های وی در تصمیمات دربار و اثری كه بر شاه داشته، یكی از ابعاد مهم تاریخ سلطنت و حكومت در تمام عالم است. سبزواری شرحی از كتاب‌های مهم فن نجوم آورده و به منجم توصیه كرده است تا آن‌ها را بخواند. این قسمت به لحاظ شناخت مواد درسی دانش نجوم در آن روزگار جالب توجه است (698) وی همچنین منجمان را از دروغگویی كه سخت گرفتار آنند، پرهیز داده و می‌گوید كه «منجم باید بر منهج صلاح و تقوا و دیانت ثابت قدم باشد تا او را مناسبت به عالم ملكوتی بوده و از آثار فیض قدسی بی‌بهره نباشد». سپس در این باب حكایات فراوانی نقل كرده است. (تا ص 725). فصل بعدی اختصاص به آداب تدبیر دبیران دارد كه شرحی در وصف و وظایف آنان آمده است.
پس از پایان بحث از تدبیر اهل قلم، از آداب تدبیر و سلوك پادشاه نسبت به طبقات دیگر بحث شده كه در ابتدا، آداب تدبیر با اهل شمشیر آمده است. پس از آن ترجمه نامه‌ای كه طاهر ذوالیمینین برای فرزندش عبد الله در آداب حكومت نگاشته، آمده است (760- 772). در ادامه آداب تدبیر با تجار آمده كه طبقه‌ای دیگر از چهار طبقه مورد نظر سبزواری بودند. پس از آن سخن از طبقه اهل زراعت نیز كه «ركن عمده در معیشت بنی آدم و تحصیل مواد اغذیه ایشانند» آمده است. (780)
محقق پس از آن بحثی درباره «قوانین كلیه كه متعلق به ملك است» مطرح كرده است كه نخستین قانون «مشاورت در امور» است. وی پس از بیان چند حدیث، شرحی از فواید مشورت به دست داده است: «اطلاع بر نهج صواب و طریق مصلحت؛ احاطه و اطلاع بر وجوه تدبیرات و تجارب هر گروه؛ حصول مودّت و محبت در قلوب رؤسا و زعما و اعیان سپاه» و چند فایده دیگر. (783) اما مشورت، بسته به موضوعش، شرایطی دارد كه وی در این باره نیز بحث كرده است. «باید كه مستشار صاحب رأی و عقل صحیح باشد و روزگار
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 164
دیده و محنت كشیده». همچنین باید با اهل فضل «یكان یكان در خلوت و تنهایی مشورت نماید» چرا كه برخی عقائدشان را در برابر دیگران اظهار نمی‌كنند. نیز پادشاه باید به آنان جرأت دهد تا ما فی الضمیر خود را اظهار كنند، نه آن كه برای خوشایند شاه چیزی بگویند (790).
فصل بعد درباره رسیدگی به امور مالی و خزائن و هزینه‌هاست. (801) همچنین تدبیر امور جاسوسی یا به اصطلاح امروز اطلاعاتی از امور دیگری است كه سبزواری درباره آن تذكراتی داده است. (811) نیز تدبیر امور ایلچیان و سفرا نیز فصلی را به خود اختصاص داده است. (815). آخرین بحث كتاب كه باب پنجم از قسم دوم است، ترجمه عهدنامه مالك اشتر است كه همراه متن عربی، ترجمه آمده است. به نظر می‌رسد كه ترجمه، حالت شرح‌گونه مختصری نیز دارد. كتاب روضة الانوار در رجب سال 1073 به اتمام رسیده و بر اساس آنچه مؤلف اظهار داشته، كتابش را طی چند ماه نگاشته است.

رساله‌های خراجیه‌

اشاره

یكی از منابع مالی مهم دولت‌های اسلامی در طول قرون، خراج یا پولی بوده است كه بابت زمین‌های دولتی [یا به تعبیری كه در فقه شیعه آمده، اراضی متعلق به امام] كه به مردم واگذار می‌شده، از آنان گرفته می‌شده است. زمین‌های یاد شده طی فتوحات یا بعدها از طرق دیگری به دولت می‌رسیده و توسط دولت به شكل‌های مختلفی در اختیار مردم گذاشته می‌شده است. درآمد حاصل از خراج، یكی از درآمدهای بسیار مهم دولت‌ها بوده و در كنار زكات، جزیه و عشریه، خزانه مالی حكومت را پر می‌كرده است.
فقیهان شیعه در بحث خراج در عصر غیبت با دو مشكل روبرو بودند. نخست حكم پرداختن خراج از سوی شیعیان به دولت و دوم بهره‌گیری از آن، توسط كسانی كه از خزانه دولت به نوعی بهره‌مند می‌شدند. طبعا در زمان وجود امام معصوم علیه السلام هیچ كدام از این دو مسأله، دشواری نداشت؛ زیرا گرفتن و خرج كردن اموال خراج به دست امام معصوم خواهد بود كه ولایت مطلق دارد. آنچه بحث‌انگیز می‌بود، حكم خراج در دوره غیبت بود.
آیا شیعیان می‌توانند این قبیل زمین‌ها را از دولت بگیرند؛ و اگر گرفتند واجب است خراج آن را بپردازند؟ دیگر آن كه، افراد شیعه‌ای كه به نوعی به حكومت رسیده‌اند- مثل دولت صفوی- آیا حق گرفتن خراج و استفاده از آن را به عنوان اموال عمومی دارند؟
درباره بحث خراج، به طور كلی دو موضع مطرح شده است. نخست تحریم آن كه به نوعی مربوط به فقیهانی می‌شود كه از حكومت فاصله گرفته‌اند و نظر شاذ و نادری در فقه شیعه به حساب می‌آید. دوم تحلیل آن كه رأی بیش‌تر فقیهان بوده و البته برای گرفتن آن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 165
توسط حاكم جائر یا فقیه عادل، خود به چندین نظر تقسیم می‌شود. «1» این نظر، به هر روی، رأی بیش‌تر فقیهان شیعه است كه به تعبیر امروزی واقع‌گرا بوده و اختیاراتی را برای فقیه یا حاكم شیعه پذیرفته بودند. گروه دوم به روایات متعددی تمسك می‌كند كه دسته نخست در دلالت آن‌ها بر حلّیت خراج تردید دارند. مهم‌ترین فقیه عصر نخست صفوی كه به پیروی مكتب شهید اول و دوم با بینش حلّیت به خراج می‌نگرد، محقق كركی است كه به شاه اسماعیل و به خصوص شاه طهماسب بسیار نزدیك بوده و موقعیت وی تا منصب شیخ الاسلامی رسید. وی قائل به حلیت اخذ خراج بوده و در این باره رساله‌ای تألیف كرده كه بر آن مرور خواهیم كرد.

خراجیه محقق كركی‌

محقق كركی (علی بن عبد العال كركی م 940) بزرگ‌ترین عالم و فقیه شیعه است كه در سه دهه نخست دولت صفوی، به ویژه دهه اخیر آن، نقش مهمی در صحنه سیاست مذهبی این دولت ایفا كرد. مهم‌ترین ویژگی او، ارتباط نزدیكش با دولت‌مردان صفوی، بویژه شاه طهماسب است كه سبب شد تا تشیع فقاهتی بر دولت صوفی صفوی غالب شود و تحولّ فقهی- سیاسی مهمی در شرایط آن روز ایران به وجود آید. وی آنچنان كه از همین رساله خراجیه او بر می‌آید، از منظر فقهی، دولت صفوی را دولت جائری می‌داند كه همكاری با آن رواست. به همین دلیل موقعیت خود را نسبت به آن، شبیه موقعیت سید مرتضی (م 436) و برادرش سید رضی (م 406) در ارتباط با دولت‌های جائر زمان خودشان دانسته و نقش خویش را در ارتباط با این دولت، به مانند رفتار علامه حلی (م 726) در دربار سلطان محمد خدابنده (م 716) می‌داند.
محقق كركی در دو رساله نماز جمعه و خراجیه خود، به شرح برخی از آرای سیاسی خود پرداخته است. در بحث نماز جمعه، گزارش رساله او را آوردیم و در اینجا، به مرور بر رساله خراجیه او می‌پردازیم. «2» وی رساله خراجیه خود را با عنوان قاطعة اللجاج فی تحقیق حلّ الخراج «3» در ربیع الثانی سال 916 در عراق نوشته است. از این عنوان چنین به دست
______________________________
(1). بنگرید: سروش، محمد، محقق اردبیلی و مسأله حكومت در عصر غیبت، «مجموعه مقالات كنگره محقق اردبیلی، مجلد دوم» صص 182- 187
(2). ما اشارات فراوانی در این مجموعه به محقق داشته‌ایم كه می‌توان با مراجعه به اعلام كتاب، آن مطالب را مرور كرد. مطالبی نیز پس از این در همین مقاله خواهد آمد.
(3). مجموعه سه رساله خراجیه از محقق كركی، فاضل قطیفی و محقق اردبیلی در مجموعه الخراجیات، تحقیق مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1413 توسط انتشارات اسلامی (جامعه مدرسین) به چاپ رسیده است. ارجاعات ما همه به همان چاپ است كه هر كدام به صورت مستقل ارجاع داده خواهد شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 166
می‌آید كه بحث بر سر این مسأله فراوان بوده و او كوشیده است تا رساله‌اش حكم فصل الخطاب این مباحث و جدال‌ها را داشته باشد. به یقین بحث از خراج به دنبال روی كار آمدن دولت صفوی به طور جدی‌تر مطرح شده است؛ اما گویا آغاز بحث در عراق به این دلیل بوده است كه آن ناحیه در این زمان تحت سیطره شاه اسماعیل (906- 930) قرار گرفته و برخی از اراضی به صورت اقطاع به علما و سادات واگذار شده است. «1» به همین مناسبت، بحث اصلی در رساله‌های خراجیه بر سر استفاده از این اراضی است.
به هر روی، از آغاز سخن محقق در خراجیه چنین بر می‌آید كه بحث یاد شده در مراكز علمی- فقهی مطرح بوده است. وی با اشاره به این كه برخی از جاهلان عالم‌نما و افراد همج الرعاء، مسائلی را در مخالفت با شرع انور مطرح كرده‌اند، از اعتراض آنان بر كسانی مانند خود محقق كه از این قبیل اراضی استفاده می‌كرده‌اند، یاد كرده است. وی می‌گوید كه او به دلایلی كه جای طرح آن‌ها در این رساله نیست، مجبور به اقامت در عراق شده و با توجه به این كه اراضی عراق از اراضی مفتوح العنوه بوده و امام معصوم می‌تواند به افراد واگذار كند، و در عصر غیبت نیز جایز است كه شیعیان از سلاطین جور این زمین‌ها را بگیرند، پس از اعتراض برخی از جهال، مجبور شده است تا رساله‌ای در باب حلّیت استفاده از این اراضی بنگارد و ثابت كند كه انّ ذلك حلال لا شكّ فیه و طلق لا شبهة تعتریه.
در عین حال تأكید دارد كه این كار را نه از روی دنیاطلبی بلكه به انگیزه حلّ یك مسأله علمی انجام داده است. طبعا با توجه به اقامت وی در عراق و استفاده از سیور غالی كه در آن‌جا شاه صفوی برای وی معین كرده و سالانه هفت صد تومان به وی تعلق می‌گرفته، «2» خودش سخت در معرض اتهام قرار داشته است.
محقق رساله خراجیه را از پنج مقدمه، یك مقاله و یك خاتمه ترتیب داده است.
مقدمه نخست: در اقسام اراضی.
مقدمه دوم: در حكم اراضی مفتوح عنوة.
مقدمه سوم: در بیان اراضی انفال و احكام آن.
مقدمه چهارم: در تعیین اراضی مفتوحة عنوة كه بحث درباره حكم اراضی سرزمین‌های اسلامی مانند مكه و شام و عراق است كه زمین آنها، چگونه زمینی است.
______________________________
(1). بعدها در طول حكومت صفوی، یكی از منابع مهم درآمد علما، همین اقطاعات دیوانی و سیور غالات بود كه به آنان واگذار می‌شد. برای نمونه می‌توان از فرمان شاه طهماسب برای واگذاری سیور غال به محقق كركی یاد كرد كه همزمان با فرمان شیخ الاسلامی او در سال 939 صادر شده است. بنگرید: افندی، ریاض العلماء، ج 3، ص 456؛ خوانساری، روضات، ج 4، ص 464
(2). افندی، ریاض العلماء، ج 3، ص 441
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 167
مقدمه پنجم: در تحقیق معنی خراج و اینكه آیا اندازه معین دارد یا نه.
در واقع، مسأله اصلی این رساله، همان طور كه از فلسفه نگارش آن روشن می‌شود، بحث از حلیت اخذ خراج و بهره‌مندی از آن توسط شیعیان در عصر غیبت، با وجود سلاطین جور است. وی معتقد است كه این مطلب، هم در احادیث و هم در فتاوا و هم سیره عملی سلف شواهدی دارد و قابل اثبات است. بنابراین مطلب مهم و اساسی رساله كه پس از مقدمات پنجگانه آمده «درباره حكم خراج در زمان حضور و غیبت امام است.» در اینجاست كه از حوزه اختیارات فقیه در عصر غیبت نیز سخن به میان می‌آید و به نوعی بحث خراج به بحث از ولایت فقیه ارتباط می‌یابد. ما با پیشینه این بحث و دیدگاه محقق كركی در مسأله نماز جمعه آشنا هستیم. وی در شمار كسانی است كه اختیارات فقیه را در حد وسیعی قائل بوده و در اینجا نیز به مانند برخی از فقهای دیگر، از همان رأی خویش استفاده كرده است.
مطالبی كه محقق در مقدمات پنجگانه آورده، بیش از هر چیز مباحث فقهی درباره بحث زمین و احكام آن است. در مقدمه نخست به تعریف چهارگونه زمین از زمین‌هایی كه در فتوحات به دست می‌آید، پرداخته است. زمین مفتوحة عنوة، زمینی كه ساكنان آن با رغبت و خواست خود اسلام را پذیرفته‌اند؛ زمینی كه با صلح به امام رسیده است و چهارم زمین‌های انفال.
مقدمه دوم درباره نوع اول از زمین، یعنی زمین‌هایی است كه با جنگ به دست مسلمانان افتاده است. این زمین‌ها به ملكیت كسی در نمی‌آید؛ خرید و فروش اصل ملك جایز نیست، بلكه امام حاصل آن را در مصالح مسلمانان صرف خواهد كرد. اینها زمین‌هایی كه دولت به اشخاص واگذار كرده و از آن‌ها خراج می‌گیرد. بحث مورد نظر محقق كه رساله برای حل آن نوشته شده، به پس از مقدمات موكول شده است.
مقدمه سوم درباره اراضی انفال است؛ وی پس از بیان آیه قرآن و چند حدیث، درباره اراضی انفال كه در دست شیعه است، می‌فرماید هر آنچه از این قبیل اراضی در اختیار شیعه است، برای آن حلال است؛ چرا كه ائمه علیهم السلام در عصر غیبت آن‌ها را برای شیعیان خود حلال كرده‌اند. البته برای سنّیان حلال نیست؛ گرچه گرفتن این زمین‌ها از آنان نیز جایز نیست؛ بلكه موكول به نظر امام است كه فعلا غایب است. پس به همین صورت باقی می‌ماند. «1» در این باره، یك مسأله آن است كه آیا كسی كه صلاحیت نیابت در عصر غیبت را دارد، می‌تواند از زمین انفال كه در اختیار دیگران است، خراج بگیرد؟. محقق در پاسخ
______________________________
(1). كركی، محقق، قاطعة اللجاج، ص 57
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 168
می‌نویسد: اگر ثابت شود كه او نیابت عامه دارد، احتمال می‌رود كه بتواند؛ جز آن كه من تاكنون به چیزی در این زمینه برخورد نكرده‌ام و سخن اصحاب، اشاره به عدم جواز دارد به این دلیل كه این حق، مخصوص امام است و مانند خراج زمین‌های فتح شده به زور نیست.
پرسش دیگر این است كه اگر سلطان جائری با این تصور كه امام است، خراجی از این قبیل زمین گرفت، بهره‌مندی از آن جایز است؟ محقق می‌گوید، احادیثی كه بعدا نقل خواهیم كرد نشان می‌دهد كه استفاده از اموالی كه جائر می‌گیرد، اشكالی ندارد؛ چنان كه سخنان اصحاب، این مورد را نیز شامل می‌شود. البته اصل خراج مربوط به انفال نیست؛ اما شاید بتوان مورد سؤال را به آن ملحق كرد. «1»
مقدمه چهارم درباره تعیین حدود زمین‌هایی از بلاد اسلامی است كه با جنگ و جهاد به دست آمده است. این بحث كه در میان سنیان نیز مطرح است، درباره حكم هر یك از بلاد اسلامی مانند عراق، شام یا جز آن‌ها از شهرهای مهم بحث می‌كند. به نظر كركی، كمترین اختلافی در مفتوحة عنوة بودن اراضی عراق وجود ندارد. وی در این باره آرای فقیهان پیشین مانند شیخ طوسی و علامه حلی و دیگران را نقل كرده است.
مقدمه پنجم درباره معنای خراج و مقاسمه و مقدار آن است كه بر اساس ادله و روایات موجود، مقدار آن بسته به اوضاع و احوال زمین و مصالحی است كه در زمان‌های مختلف، متفاوت است. خراج به مقدار پولی گفته می‌شود كه از زمین می‌گیرند؛ اما مقاسمه سهمی است كه از حاصل زراعت گرفته می‌شود.
اصل مطلب كه تحت عنوان مقاله و در ادامه مقدمات پنج‌گانه آمده، درباره وضعیت خراج در عصر غیبت است. به باور محقق، اگر منصفانه در این بحث نگریسته شود، روشن خواهد شد كه حكم خراج در زمان غیبت نیز روشن است؛ چرا كه به هر حال، مصارف این قبیل پولها، عصر غیبت و حضور نمی‌شناسد. حق خراج برای امام همیشه باقی است؛ همچنان كه مستحق همیشه وجود دارد. به علاوه كه روایات فراوانی درباره جواز مصرف اراضی خراج توسط شیعه وجود دارد؛ حتی اگر اصل آن به دست سلطان جائر باشد. «2» این همان چیزی است كه باید تحت عنوان واقع‌گرایی محقق كركی به آن توجه داشت. با این حال، و به رغم این روشنی، لازم است تا تردیدها از میان برده شود. محقق می‌افزاید، به جز اینها، اگر بحث نیابت از امام معصوم (ع) در حال غیبت را نیز ضمیمه كنیم، همه اوهام و تردیدها از میان می‌رود.
وی از دو طریق بحث را دنبال می‌كند. نخست ارائه روایاتی كه به نوعی گرفتن پول از
______________________________
(1). همان، ص 60
(2). همان، صص 75- 76
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 169
سلطان جائر را روا می‌شمرد. در روایت نخست، كه در كتاب تهذیب شیخ طوسی آمده، امام صادق علیه السلام از ابو بكر حضرمی پرسش می‌كند كه چرا سهم خود از بیت المال را نمی‌گیری؟ حضرمی می‌گوید: به خاطر حفظ دینم. امام پاسخ می‌دهد: أما علم انّ لك فی بیت المال نصیبا. آیا نمی‌دانی كه تو در بیت المال سهمی داری؟ به نظر محقق این روایت صریح در مطلب مورد نظر است. از این قبیل، روایات دیگری را نقل می‌كند كه برخی از آن‌ها مورد استناد علامه حلی نیز برای روا بودن گرفتن پول از بیت المال جائر قرار گرفته است. افزون بر این روایات، محقق به این روایت نیز كه در تهذیب آمده است، استناد كرده كه «انّ الحسن و الحسین علیهما السلام كانا یقبلان جوائز معاویة» حسنین نیز پولی را كه معاویه به آنان می‌داد، می‌گرفتند. محقق می‌گوید، این روشن است كه معاویه بر اساس ظلم و ستم به قدرت رسیده و گرفتن این پول نشانگر آن است كه اخذ آن از سلطان جائر رواست. گرفتن این پول توسط حسنین كه به طور مسلّم مال شبهه‌ناك مصرف نمی‌كنند، دلیل بر آن است كه، كسانی كه حقی در بیت المال دارند، می‌توانند این پول را دریافت كنند. «1»
اشكالی كه محقق مطرح كرده آن است كه این روایات، به طور عمده بحث خرید و فروش این قبیل اموال اخذ شده توسط سلطان جائر را روا شمرده، نه مطلق استفاده از آن‌ها را. اما محقق به اشكال یاد شده، چنین پاسخ داده است كه روا شمردن خرید این اموال از سلطان، مشكل را حل می‌كند، چون باید فرض مالكیت یا جواز تصرف سلطان را پذیرفت و زمانی كه جواز تصرف پذیرفته شد، فرقی بین خرید و انواع دیگر استفاده از آن نیست.
اما راه دیگری به جز روایات نیز مورد توجه محقق كركی قرار دارد و آن اتفاق نظر علمای شیعه در این باره است. از جمله شیخ طوسی با صراحت در كتاب النهایه فتوای به این مسأله داده است. همچنین محقق حلی در شرایع (2/ 13) نوشته است: آنچه كه سلطان از غلّات تحت عنوان مقاسمه می‌گیرد، با پولی كه تحت عنوان خراج می‌گیرد یا چهار پایانی كه به عنوان زكات اخذ می‌شود، خریدش جایز و پذیرفتن آن به عنوان هبه رواست و هیچ لزومی به مراجعه به صاحب اولیه آن نیست؛ حتی اگر كاملا شناخته شده باشد. مانند این عبارت از علامه حلی و برخی از آثار شهید نیز وجود دارد كه همه را محقق ارائه كرده است.
پس از پایان این نقلها، محقق اظهار می‌كند، اكنون روشن شد، كمترین تردید در حلّیت استفاده از اموال خراج وجود ندارد. وی در اینجا باز به طعنه‌های مخالفان كه فراوان و گسترده بوده است، اشاره كرده، آنان را متهم به جهالت و كینه‌توزی و حسادت نموده، آرای
______________________________
(1). كركی، همان، ص 79
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 170
آنان را سبب هدم دین و خشم الهی می‌داند. «1»
صرف نظر از اقوال فقهی فقها، محقق به مشی عملی عالمان شیعه در برخورد با سلاطین جور نیز استناد كرده كه به لحاظ فقهی، روشی تازه و قابل توجه است. وی به مطالبی كه در خلال تحصیل درباره عالمان گذشته و سلف صالح نقل شده، اشاره كرده است؛ از آن جمله مطالبی است كه درباره سید مرتضی (م 436) كه «اعظم العلماء فی زمانه» بوده، آورده است. وی می‌نویسد: سید با آن جلالت قدر و مرتبت در علوم، كه عالمان در رسیدن به او نفسشان بریده شده و همه متأخران به او اقتدا كرده‌اند، «كان فی بعض دول الجوز ذا حشمة عظیمة و ثروة جسیمة و صورة معجبة، و انّه قد كان له ثمانون قریة» در برخی از دولت‌های جائر، موقعیت و ثروت شگفتی داشته و مالك هفتاد قریه بوده است.
همین طور برادرش سید رضی سه ولایت را در اختیار داشته و شنیده نشده است كه كسی بر او اعتراض كند یا انجام حرام و مكروه و یا ترك اولایی را به او نسبت دهد. این در حالی است كه برخی از كسانی كه در این باره اظهار تردید می‌كنند، در مرتبه شاگردان و پیروان آنان نیز نیستند. پس از آن محقق می‌افزاید: اگر حال همه گذشتگان مخفی باشد، احوال خواجه نصیر الدین طوسی كه متولی املاك سلطان زمان بود، بر كسی پنهان نیست. در همین دوره اخیر، علامه حلی نیز از ملازمان سلطان مبرور سلطان محمد خدابنده بوده و صاحب چندین قریه بود كه از طرف سلطان به وی واگذار شده بود. اگر بخواهیم از این موارد شمارش كنیم، فراوان می‌شود. همین مطالب را درباره عبد الله بن عباس و عبد الله بن جعفر نیز می‌توان گفت.
محقق می‌افزاید: اكنون اگر كسی به غرض بنگرد، خواهد دید كه این شاهان و اطرافیان آن‌ها بوده‌اند كه حامی عالمان بوده‌اند و درست زمانی كه توجه آنان به عالمان كم می‌شد، علم و دانش در روی زمین، مندرس می‌گشت. «2» بنابراین، به طور غیر مستقیم بر زمینه حمایت دولت صفوی از عالمان شیعه و ضرورت این حمایت و لزوم آن اظهار نظر كرده است.
تمام این مطالب نشان می‌دهد كه چرا و چگونه محقق كركی به دربار صفوی نزدیك شده است. وی با تمام وجود، مشی علمای پیشین شیعه را مورد توجه داشته و واقع‌نگری آنان را فراروی خود قرار داده است. بی‌شبهه، همان‌گونه كه خود در اول رساله اشاره كرده، او نیز از این قبیل زمین‌ها در عراق بهره می‌برده است. در پایان باز این اشكال را مطرح كرده است كه اینها اراضی موات بوده، نه زمین‌هایی كه خراج روی آن‌ها بسته باشند. وی این
______________________________
(1). كركی، همان، ص 84
(2). همان، ص 86
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 171
نكته را با توجه به وضعیت پیشین زمین‌های حاصلخیر عراق كه از آن با عنوان سواد العراق یاد می‌شود، رد كرده است. وی این قبیل اظهارنظرها را، نوعی تكلّفات سرد و كارهای سماجت‌آمیز می‌داند و از سخن گفتن از روی هوی و هوس و دوری از راه هدایت، به خدا پناه می‌برد.
محقق در خاتمه چند مسأله را در این باره مطرح كرده است؛ از جمله آن كه مال خراج از جمله اموال شبهه‌ناك نیست كه پرهیز از آن لازم باشد؛ چرا كه ائمه استفاده از این اموال را برای شیعیان خود حلال كرده‌اند: بویژه «اذا انضمّ الی ذلك نظر نائب الغیبة» زمانی كه ولی فقیه كه نایب امام در عصر غیبت است، ناظر بر آن باشد كه طبعا مشروعیت آن را مؤكّد می‌كند. در اینجا باز به برخی از مخالفان خود حمله كرده و تصریح كرده است كه اصولا فرقی میان «استحلال الحرام و تحریم الحلال» نیست. نمونه‌اش برخورد ائمه با انكار حلّیت متعه توسط عمر است كه اقدام او را ناروا شمرده و عامل به متعه را صاحب ثواب مضاعف می‌دانستند تا مردم از این اقدام ضلالت بار پیروی نكنند. «1»

خراجیه شیخ ابراهیم قطیفی‌

قدیمی‌ترین شرح حال ابراهیم بن سلیمان قطیفی (زنده در 945) را به اجمال، شیخ حر در امل الامل «2» آورده و اطلاعات جالب و ارجمندی را نیز میرزا عبد الله افندی در ریاض العلماء «3» در باره او ثبت كرده است. مطالب افندی به علاوه مطالبی دیگر، در لؤلؤة البحرین آمده است. «4» پس از آن صاحب روضات «5» نیز مطالب تازه‌ای بر آن افزوده؛ چنان كه در اعیان الشیعه نیز آگاهی‌های درباره زندگی او آمده است. اطلاعات شیخ آقا بزرك در ذریعه درباره تألیفات وی نیز راهگشای نكات تازه‌ای درباره زندگی اوست.
وی آثار زیادی داشته است كه فهرستی از آن‌ها در مقدمه رساله خراجیه وی آورده شده و بالغ بر بیست عنوان می‌باشد. بیش‌تر آن‌ها فقهی و برخی از آن‌ها نیز كلامی و حدیثی است. وی شهرت خود را مدیون مخالفت‌هایی است كه با نوشته‌های محقق كركی عالم برجسته این عصر كرده و دست كم در سه مورد، بلكه به گفته برخی از محققان در نه مورد، «6»
______________________________
(1). كركی، همان ص 89
(2). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 2، ص 8
(3). افندی، ریاض العلماء، ج 1، صص 15- 19
(4). بحرانی، یوسف، لؤلؤة البحرین، صص 159- 166
(5). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، (تصحیح سید محمد علی روضاتی، اصفهان، 1341)، ج 1، صص 67- 74
(6). بنگرید: مدرسی طباطبایی، زمین در فقه اسلامی، ج 2، صص 78- 79
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 172
یعنی نماز جمعه، بحث رضاع و خراج، بر نوشته‌های كركی، ردیه نوشته است. در همه این موارد، موضع او كاملا در مقابل كركی می‌باشد. اختلاف كركی با قطیفی به دربار طهماسب نیز كشیده شد؛ چرا كه امیر نعمت الله حلی- شاگرد شیخ ابراهیم قطیفی «1»- كه با امیر غیاث الدین منصور شیرازی (م 949) با یكدیگر منصب صدارت دولت طهماسب را داشتند «به جهت خصومت و نزاع [با] خاتم المجتهدین شیخ علی عبد العالی و موافقت شیخ ابراهیم قطیفی كه معاند خاتم المجتهدین بود، از صدارت معزول گشته، به حلّه رفت». «2» حكایت این اختلاف را روملو مفصل آورده است. وی با اشاره به این كه امیر نعمة الله حلی شاگرد كركی بوده، اشاره به پیوستن او به قطیفی در اختلافش با كركی كرده است. در این ماجرا برخی از عالمان دیگر مانند ملا حسین اردبیلی و ملا حسین قاضی مسافر نیز به قطیفی پیوستند. حاصل این منازعات، قرار برقراری جلسه‌ای در محضر شاه طهماسب برای بحث درباره نماز جمعه بود كه برگزار نشد. گویا علمای یاد شده با امراء هماهنگی كرده بودند تا شیخ علی را منكوب كنند؛ اما از آن‌جا كه شاه طهماسب مدافع شیخ بود، كاری از پیش نبردند. گزارش این اختلاف كه به نوعی بر سر اختلاف نظر علما درباره اختیارات فقیه نیز بود، خواندنی است:
امیر نعمت الله حلّی از جمله سادات رفیع ایشان در حلّه بود و فضائل و كمالات آن حضرت و مهارت در علومی كه از لوازم اجتهاد است، به مرتبه‌ای رسیده بود كه جمعی گمان اجتهاد بدو داشتند و خود نیز دعوی اجتهاد می‌نمود؛ فامّا به اذعان علما مقرون نبود ... وی از تلامذه حضرت خاتم المجتهدین و وارث علوم سید المرسلین، علی بن عبد العالی بود و ترقّیات كلّیه او را از پرتو استفاده آن حضرت دست داده بود؛ اما كفران آن نعمت كرده، حقوق آن حضرت را به عقوق پاداش و تدارك نمود و بنابر مخاصمه‌ای كه خاتم المجتهدین با شیخ ابراهیم قطیفی داشت و امیر نعمت الله مومی الیه، به رغم او، از وی استفاده بعضی مسائل فقهی می‌نمود. گاهی كه در پایه سریر خلافت مصیر بود، كتابات به شیخ ابراهیم قطیفی می‌نوشت و او را بر بعضی امور كه مستلزم نقض حضرت خاتم المجتهدین بود، ترغیب می‌كرد؛ فاما از ارتكاب این مقوله حكایات نقص به شأن ایشان راه نیافت و انواع آزار و اضرار دینی و دنیوی بر وی عاید می‌شد و در باب صحّت صلوة جمعه بدون امام یا نایب امام كه فقیه جامع الشرایط فتوی باشد، به خلاف رأی حضرت خاتم المجتهدین، با حضرت مومی الیه در مجلس بهشت آیین، اراده مباحثه داشت و جمعی از علما و فقها مثل قاضی مسافر و مولانا حسین اردبیلی و
______________________________
(1). بحرانی، یوسف، لؤلؤة البحرین، ص 165؛ بنگرید: خوانساری، روضات، ج 1: ص 70
(2). اسكندر بیك، عالم آرای عباسی، ج 1، ص 144
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 173
جمعی [را] كه با حضرت خاتم المجتهدین در مقام عداوت و كدورت بودند، با خود در آن بحث متفق ساخته بود و از امرا و اركان دولت شاهی مثل محمود بیك مهردار و ملك بیك خویی و غیرهم حمایت ایشان می‌نمودند. اما مطلقا آن مجلس منعقد نگشت و آن بحث از قوّت به فعل نیامد و ترتیب آن مقدمات منتج مطلوب نشد. و در آن اوان، اشرار كتابی مشتمل بر انواع كذب و بهتان نسبت به حضرت خاتم المجتهدین نوشته، در قفای خانه آن حضرت كه در صاحب آباد دار السلطنه تبریز در جوار زاویه نصریه بود، انداختند به خط مجهولی و از اقسام مناهی و فسوق در آن كتابت به آن حضرت نسبت دادند. پادشاه مؤید- لازال ملكه و سلطانه- در پیدا ساختن كاتب و بواعث آن كتابت جهد موفور به ظهور رسانید. آخر الامر ظاهر شد كه حضرت میر [نعمت الله حلی] را اطلاعی از آن بوده. به مرور ایام، كدورت خاتم المجتهدین با او به حدی رسید كه منجر به نفی بلد و اخراج او (حلّی) گشت. «1»
افندی نوشته است: بر اساس خبر مشهور، قطیفی، كركی و عز الدین آملی شاگردان علی بن هلال جزائری بوده‌اند؛ گرچه بر اساس اجازه‌ای از قطیفی، وی با واسطه از علی بن هلال نقل كرده است. بنابراین به احتمال توان گفت كه قطیفی دست كم چند سال، پس از كركی به دنیا آمده و از نظر علمی همدوره وی نبوده است. به علاوه، گفته شده است كه كركی شیخ او به حساب می‌آید. «2» با این حال، نباید غفلت كرد كه موقعیت او در عراق عرب، برجسته بوده و همان‌گونه كه گذشت، مدافعانی از عالمان وقت نیز داشته است. افندی می‌افزاید: او شخصی زاهد و تارك دنیا بوده و معارضات فراوانی میان او و كركی رخ داده و قطیفی به رد دیدگاه‌های كركی در باب رضاع و خراج پرداخته است. افندی خبری هم از مشایخ خود شنیده است كه قطیفی در مشهد امام حسین یا امام علی علیهما السلام بوده و از اتفاق یك بار همزمان با حضور وی در حرم، شاه طهماسب به آن‌جا آمده و خواسته است تا پولی [در اصطلاح فقهی: جائزه] به قطیفی بدهد؛ اما او نگرفته است. همانجا شیخ علی عمل وی را تقبیح كرده و با توجه به این كه امام حسن جوائز معاویه را می‌گرفته، و تأكید بر این كه نه طهماسب بدتر از معاویه است و نه تو بالاتر از حسن بن علی علیه السلام عمل او را
______________________________
(1). روملو، احسن التواریخ، ص 333؛ نیز بنگرید: قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، صص 237- 238، 297؛ واله، خلد برین، صص 427- 428؛ خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 490؛ مدرسی طباطبائی، زمین در فقه اسلامی، ج 2، صص 76- 77؛ درباره اختلاف میر غیاث الدین دشتكی با محقق كركی بر سر مسأله قبله مساجد عراق بنگرید: فارس‌نامه ناصری، ج 1، صص 101- 102؛ تعلیقات تكملة الاخبار، ص 193- 194
(2). بحرانی، یوسف، لؤلؤة البحرین، ص 159
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 174
نادرست شمرده است. در اینجا افندی به دفاع از قطیفی پرداخته و استدلال‌های كركی را نوعی مغالطه دانسته است. اولا از آن جهت كه امام حسن علیه السلام با گرفتن این مال، بخشی از اموال خود را به عنوان امام از دست یك طاغی گرفته است. بنابراین بحث تأسی و اقتدا در كار نیست. دوم این كه امام حسن از روی تقیه و ضرورت این كار را كرده؛ كما این كه در اصل صلح نیز از روی تقیه و مصلحت شیعیان، عمل كرده است؛ بنابراین در وقتی كه تقیه در كار نباشد، بحث تأسی از امام مطرح نمی‌شود. سوم آن آیه لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ [هود، 113] نافی اخذ جوائز از سلطان جائر است؛ زیرا گرفتن جائزه با ركون به ظالم، حكم مقدمه و ذی المقدمه را دارد. البته امام معصوم علیه السلام از هر خطایی مصون است و نباید وضعیت معصوم باغیر معصوم، یكی دانسته شود. «1» افندی در حالی این مطالب را می‌نویسد كه خود از كاندیداهای منصب شیخ الاسلامی اصفهان در سال 1115 هجری بوده است.
سپس افندی درباره قطیفی می‌افزاید: وی قائل به حرمت اقامه جمعه در عصر غیبت بوده و در این باره، رساله‌ای در رد بر كركی نوشت. همین طور، ردی بر رساله خراجیه كركی نگاشت. سپس با شمردن برخی از آثار قطیفی به اجازه وی به یكی از شاگردانش اشاره كرده و از آن چنین استنباط كرده است كه علی بن هلال جزائری، عموی قطیفی بوده است. این اجازه در سال 928 صادر شده است. افندی می‌افزاید: یكی از بحرینی‌ها مدعی شده كه حضرت حجت به دیدار شیخ قطیفی آمده است. «2» به نوشته افندی، قطیفی كتاب شرح اسماء الله الحسنی را در سال 934 تمام كرده است. همچنین به نوشته افندی، مرحوم مجلسی، شیخ قطیفی را در مقایسه با كركی فاقد فضل علمی كافی دانسته؛ طعن در علم و حتی تدین قطیفی زده و از رساله‌ای یاد كرده است كه قطیفی در آن، سخت بر شیخ علی كركی تاخته بوده است. پس از آن مجلسی فرموده است: أین فضله من فضل الشیخ علی و علمه و تبّحره. «3» شگفت آن كه خود علامه در بحار، درباره قطیفی نوشته است: كان فی غایة الفضل. «4»
صاحب روضات پس از نقل برخی از مطالبی كه در ریاض آمده، فهرست مفصلی از تألیفات وی را به دست داده و برخی از جازات او را آورده است. تاریخ اجازه مفصل او به
______________________________
(1). افندی، ریاض العلماء، ج 1، صص 16- 17
(2). گویا بعدها این خبر را بحرانی در كتابش آورده است. بنگرید: بحرانی، یوسف، لؤلؤة البحرین، ص 158؛ خوانساری، روضات، ج 1، ص 68
(3). افندی، همان، ج 1، ص 19
(4). مجلسی، بحار الانوار، ج 1، ص 46؛ خوانساری، روضات، ج 1، ص 67
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 175
پدر قاضی نور الله شوشتری كه از شاگردانش بوده، یازدهم جمادی الاولی 944 می‌باشد.
گویا آخرین تاریخی كه از وی در دست است، یكی پنجم صفر 945 تاریخ فراغت از تألیف تحقیق الفرقة الناجیه و دیگری سیزدهم شوال سال 945 تاریخ اتمام كتاب نفحات الفوائد اوست. وی رساله‌ای نیز با عنوان رسالة الحائریة فی تحقیق المسألة السفریة نگاشته كه درباره چند مسأله‌ای است كه در جریان سفر او و محقق كركی به مشهد مقدس رضوی میان آن‌ها مطرح شده است. وی در پایان آن رساله نوشته است كه در حال حاضر مشغول نگارش كتابی در نقد كتاب خراجیه محقق كركی می‌باشد. «1»
محقق كركی رساله خراجیه خود را در سال 916 نگاشته و قطیفی هشت سال بعد در سال 924 زمانی كه رساله را در سمنان دیده، ردّی بر آن نگاشته است. «2» كتاب قطیفی كه ناظر به كتاب كركی است، السراج الوهّاج لدفع عجاج قاطعة اللجاج نام گرفته و از همین عنوان تند وی درباره اثر كركی آشكار است.
وی در آغاز با اشاره به این كه یكی از برادران دینی، كتابی با عنوان قاطعة اللجاج در باب خراج نوشته، و بهتر بود اسمش را «مثیرة العجاج، كثیرة الاعوجاج» می‌گذاشت، می‌نویسد كه تنها یك نوبت، آن هم در سمنان، موفق به دیدن این كتاب شده، نگاهی اجمالی در آن كرده و دریافته است كه مطالب آن چونان تار عنكبوت به هم بافته شده است. بنابراین مصمم شده است تا رساله السراج الوهاج را در ردّ آن بنگارد.
از نكاتی كه در مقدمه رساله آورده است، سیاسی بودن بحث آشكار می‌شود. دو نگرش در برابر هم قرار دارد: یكی نگرش قطیفی كه روی خوشی نسبت به سلطنت صفوی و اصولا حاكمان ندارد و همنشینی با آنان را تقبیح می‌كند؛ دیگری نگرش كركی كه با وجود پذیرش این كه این سلطنت، مشروعیت ندارد و سلطانش، سلطان جائر است، رفت و آمد با آن را روا می‌شمرد؛ و همان گونه كه گذشت، رفتارش را منطبق با برخی از روایات و سیره عملی سلف شیعه می‌داند.
قطیفی در فایده نخست، از احادیثی كه در مذمّت كتمان حق آمده و نمایاندن بدعت‌های دینی را بر عالمان واجب شمرده، سخن گفته است. فائده دوم در تقبیح همنشینی علما با سلاطین است كه ضمن آن روایات متعددی آورده است. فائده سوم متن احادیث بدون یاد از اسناد آن‌ها در فضیلت حمایت از علم و عالمان است. فائده چهارم در ارزش و مرتبت بلند فقیهان و عالمان است؛ مشروط بر آن كه اهل ریا و سالوس‌گری نباشند. فائده پنجم در باره حیله‌های شرعی است كه مصداق بارز آن مسأله رباست. وی كارهایی كه به عنوان
______________________________
(1). بحرانی، یوسف، لؤلؤة البحرین، صص 161- 163
(2). بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 17، ص 7؛ ج 12، ص 164
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 176
حیله‌های شرعی در تحلیل ربا صورت می‌گیرد، حرام می‌داند؛ زیرا با مصلحت اصل حكم حرمت ربا و آثار اجتماعی و معیشتی آن، ناسازگار است. پس از ربا نمونه دوم آن است كه مالی را در اختیار فقیهی بگذارند كه رفع نیازهای عامه كند و خودش هم در صورتی كه محتاج است از آن بهره برد؛ اگر چنین فقیهی این حیله شرعی را بكار برد كه آن مال را به ملكیت فرزند یا همسرش درآورد تا با اشكال «احتیاج» روبرو نشود، این یك حیله شرعی است. برای این كه این مطلب با حكمت وضع زكات منافات دارد. وی نمونه‌های دیگری هم از حیله‌های شرعی را یاد كرده و مطالب قابل توجهی در این باره، ارائه كرده است. پس از این پنج فائده، وی به رد مطالب كركی پرداخته، عبارات او را نقل و سپس نقد می‌كند.
قطیفی در آغاز، این سخن كركی را كه به دلایل چندی در عراق ساكن شده و طبعا مجبور به استفاده از این قبیل اموال شده، اعتراض كرده و گفته است كه این عذر نمی‌تواند مخالفت با شرع را توجیه كند، گو اینكه استنباط قطیفی آن بوده است كه كركی با اظهار این مطلب خواسته است تا بدین وسیله زمینه روحی لازم را برای طرح مسأله فراهم كرده و توجیهی برای كار خود داشته باشد. به علاوه كه از نظر قطیفی، هیچ لزومی برای اقامت كركی در عراق وجود نداشته است.
نكته دیگری كه قطیفی به آن حمله كرده است، تمسك محقق به پیروی از سلف صالح در استفاده از این قبیل اموال است. وی با اشاره به مورد علامه حلی، و این كه وی چندین روستا در اطراف حله داشته است، می‌نویسد: اینها قریه‌هایی بوده است كه خود علامه احیا كرده و بسیاری از آن‌ها را، در همان زمان حیاتش وقف مؤبّد كرده است. قطیفی می‌افزاید:
من خطّ علامه را در وقف‌نامه این قریه‌ها دیده‌ام كه تصریح به احیای آن‌ها توسط خود وی صورت گرفته است. درباره سید مرتضی نیز بر این باور است كه به صرف نقلهای رسیده یا این كه قریه‌هایی داشته، نمی‌توان پذیرفت كه سلاطین وقت، آن‌ها را در اختیار او نهاده‌اند.
پس از نقد مقدمه سخن كركی، به نقد مطالب فقهی دیگر وی كه ضمن مقدمات پنج‌گانه آورده بود، پرداخته و در این باره به تفصیل سخن گفته است. حقیقت آن است كه هدف كركی تألیف رساله‌ای درباره مصرف خراج بوده است؛ اما هر آنچه كه وی در مقدمات به اجمال آورده، قطیفی با تفصیل بیش‌تر آن هم به هدف نشان دادن نقصان و خطا و ضعف در نوشته كركی، به نقد كشیده است. در لابلای بحث‌ها، تندی‌هایی نیز به محقق دارد؛ از جمله آن كه ظهور چنین شخصی را بر مسند فتوا، با این قبیل تألیف، از كرامات قرن دهم می‌داند! «1» و در جای دیگری می‌نویسد: این مرد حتی اگر بخواهد مطلب درستی را ثابت كند، به خاطر
______________________________
(1). قطیفی، ابراهیم، السراج الوهاج، ص 43
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 177
قصور فهمش، بر آن توانایی ندارد. «1» اظهار چنین مطلبی نسبت به كركی كه شهرت به دانش و تحقیق و ارائه استدلالهایی بهتر از گذشتگان در روش اجتهادیش دارد، شگفت‌انگیز است.
پس از آن كه در اصل گرفتن خراج تردید می‌كند، به پاسخ‌گویی از نظر محقق درباره جواز بهره‌مندی از خراجی كه بدست حاكم جائر گرفته شده است پرداخته، و در ابتدا، روایاتی را كه محقق به آن‌ها تمسّك كرده، مورد بحث قرار داده است. برخی از آن‌ها را- همانند آنچه در رساله محقق آوردیم- به دلیل آنكه اشاره به خراج ندارد، خارج از بحث دانسته و درباره روایات دیگر كوشیده است تا آن‌ها را در دلالت یا سند، فاقد اعتبار كافی برای اثبات ادعای محقق نشان دهد. وی میان دو چیز تفاوت گذاشته و محقق را متهم كرده كه این تفاوت را ندانسته است و آن اینكه جواز خرید اموالی كه در اختیار ظالم قرار دارد مسأله‌ای است و بهره‌مندی از زمین‌های خراج مسأله‌ای دیگر. و این دومی نیاز به دلیل دارد، آن هم جز دلایلی كه درباره جواز خریداری اموال ظالم وارد شده است. اضافه بر این، ابتیاع مال ظالم تنها در صورتی است كه حلال بودن آن محرز باشد؛ در حالی كه در این روایات تصریحی به حلّیت خراج نشده و اساسا نام آن به میان نیامده است. در این صورت از عمومات جواز خرید اموال ظالم و یا حتی بهره‌مندی از جوائز آنان، نمی‌توان جواز بهره‌مندی از خراج را اثبات كرد. «2» به تعبیر دیگر، تمامی ادله كركی درباره خرید از سلطان جائر یا گرفتن جوائز است؛ اما كمترین دلیلی بر گرفتن مال خراج وجود ندارد. البته كركی نیز تا اندازه‌ای به این مطلب واقف بوده و بیش‌تر، پس از ثبوت آن كه اراضی عراق عنوة فتح شده و خراج بردار است و تصرّف سلطان جائر در آن رواست، به صورت ملاكی از روایات یاد شده استفاده می‌كند. این در حالی است كه قطیفی از اساس، بر اساس اعلام حلیت استفاده از این اراضی توسط شیعیان بدون اذن سلطان جائر یا فقیه، گرفتن خراج یا مقاسمه از زارعین را ظلم دانسته و طبعا وقتی ظلم بودن آن آشكار شد، هیچ كس حق استفاده از چنین مالی را ندارد. «3»
به هر روی از نظر قطیفی به هیچ روی استفاده از مال خراج كه به دست سلطان جائر است، روا نیست. وی معتقد است كه این قبیل روایات كه محقق در بخش اول مقاله اصلی رساله خراجیه آورده، قابل استناد نیست.
قطیفی درباره گرفتن جایزه معاویه از سوی حسنین علیهما السلام با تفصیل بیش‌تری
______________________________
(1). همان، ص 105
(2). همان، ص 105
(3). همان، ص 117
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 178
سخن گفته و آن استدلال را از جهات مختلف، نادرست دانسته است. نخستین اعتراض قطیفی آن است كه بحث در روایت یاد شده، از جوائز است؛ در حالی كه بحث در اینجا، خراج است؛ چرا كه وجه حلیت گرفتن جوائز، علم به حلّیت آن است و اصل هم بر عدم تحریم است؛ اما حلّیت خراج دلیل خاص می‌خواهد. به علاوه، این مطلب كه ممكن است حسنین علیهما السلام از روی تقیّه آن مال را گرفته باشند، وجود دارد. اشكالات ریزتری نیز قطیفی در این باره مطرح كرده است. حاصل آن كه: «فلا شكّ عند أهل اللّه أن من الورع تجنّب جوائز الظالم». «1»
تكیه كركی آن بود كه در هر حال، مال خراج از آن مسلمانان مستحق است و باید كسی كه زمین در اختیار اوست، خراجش را بپردازد و روشن است كه این خراج به دست حاكم جور می‌رسد. سخن قطیفی آن است كه صرف نیاز مسلمانان، جواز اخذ خراج توسط حاكم جائر اثبات نمی‌كند و طبعا، آنچه كه از خراج در تصرّف بگیرد، غصب خواهد بود و استفاده دیگران از آن اشكال خواهد داشت. وی بحث مفصلی را در این باره آورده است كه گرفتن زكات نیز توسط جائر جز ظلم و عدوان چیز دیگری نیست. این بدان دلیل است كه او كوچك‌ترین مشروعیتی ندارد. این مطلب درباره اموال غیر زكات نیز از نظر قطیفی درست است.
وی برای ارائه نظر خود، روایاتی را كه ناروا بودن كلی همكاری با سلاطین را گوشزد می‌كند، آورده است. از آن جمله روایتی است كه علی بن ابی حمزه نقل كرده است. در این روایت آمده است كه دوست وی در دیوان بنی امیه كار می‌كرده و امام صادق علیه السلام به وی فرموده است كه اگر بنی امیه، افرادی را بعنوان كاتب، جنگجو و جز آن‌ها نمی‌یافتند، نمی‌توانستند حق ما را از ما بگیرند. و پس از چاره‌جویی آن مرد، به وی دستور داده شد تا از دیوان خارج شود.
قطیفی در پایان، به موارد تاریخی كه محقق به آن استناد كرده بود، می‌پردازد، با این كه در آغاز رساله توضیحی درباره وضعیت علامه حلی به دست داد. وی می‌گوید، ما البته می‌دانیم كه سید مرتضی صاحب جاه و حشمت و مال و منال بوده، اما این كه از راه غیر شرعی به دست آورده، آگاه نیستیم. در روایات به ما توصیه شده است كه درباره گذشتگان چیز بدی نگوییم، حتی اگر در این باره چیزی می‌دانیم؛ چه رسد به این كه از واقع قضیه مطلع نباشیم. وی اشارتی هم به طعنه ابن طاووس نسبت به سید مرتضی و سید رضی و گرفتن امر نقابت توسط آن‌ها دارد. درباره خواجه نصیر طوسی هم می‌گوید كه اصولا «وی
______________________________
(1). قطیفی، همان، ص 113
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 179
در سلك امرا و وزراء بوده» و طبعا این قبیل رفتار وی قابل استناد شرعی نیست. این برخورد قطیفی با خواجه نصیر، در میان شیعه، بی‌سابقه و جسورانه است.
وی در پایان باز به محقق حمله كرده، رساله او را «واهیة المبانی ركیكة المعانی» وصف كرده و مضمون آن را مورد علاقه افراد راحت طلب دانسته است. پس از آن حدیثی در مذمّت درخواست چیزی از صاحب قدرت و سلطنت نقل كرده است. «1»
جدای از مباحث فقهی، مسلّم آن است كه نگرش قطیفی به لحاظ اجتماعی و سیاسی متفاوت با نگاه كركی بوده و این نه فقط در رساله خراجیه بلكه در دیدگاه‌های آنان درباره نماز جمعه نیز به دست می‌آید. كركی ادامه مكتب علامه حلی است كه فقه شیعه را سیاسی‌تر از دوره پیش از خود كردند؛ در حالی كه اندیشه قطیفی- و سپس محقق اردبیلی- نشانگر گرایشی است كه شیعیان را امر به انزوا و پرهیز از ورود در سیاستی كه سلاطین جور در پیشه گرفته‌اند، كرده است؛ سیاستی كه در میان شیعه، در عمل، كمتر مورد اعتنا بوده است. البته برای هر دو گرایش در احادیث و اخبار اهل بیت علیه السلام شواهدی یافت می‌شود؛ گرچه راه جمع آن قبیل روایات متعارض، بیش از آن كه با آرای قطیفی بسازد، سر سازگاری با آرای محقق كركی دارد؛ چیزی كه پس از وی مقبول عالمان عصر صفوی واقع شد.

خراجیه مقدس اردبیلی‌

طی چند دهه پس از منازعه میان كركی و قطیفی، رساله خاصی درباره خراج نوشته نشد؛ گرچه حسین بن عبد الصمد (م 984) رساله‌ای درباره جواز گرفتن جوائز سلطان نوشت. «2» ملا احمد اردبیلی مشهور به مقدس اردبیلی (م 993)، در شمار عالمان و فقیهان بنامی است كه در حوزه نجف تحصیل كرد و همان‌جا به مرجعیت علمی دست یافت. «3» وی دو رساله كوتاه در اثبات حرمت گرفتن خراج نگاشت كه هر دوی آن‌ها در مجموعه الخراجیات، و به طور كامل‌تر در مجموعه هفده رساله از محقق اردبیلی توسط كنگره بزرگداشت مقدس اردبیلی چاپ شد. «4»
اردبیلی كه ادامه دهنده راه قطیفی در گرایش به انزوای از سیاست و روی آوردن به تقدس و معنویت به معنای ویژه آن است، و به همین دلیل به مقدس شهرت یافته، در این دو
______________________________
(1). قطیفی، همان، ص 129
(2). نسخه‌ای از آن در كتابخانه ملی به شماره 1943- عربی، برگ‌های 4- 7 موجود است.
(3). درباره وی و اندیشه‌های او چندین مجلد كتاب از مجموعه مقالاتی كه نگاشته شده، توسط كنگره بزرگداشت مقدس اردبیلی كه در سال 1375 در قم و اردبیل برگزار شد، منتشر شده است.
(4). اردبیلی، ملا احمد، هفده رساله، قم، كنگره مقدس اردبیلی، 1375.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 180
رساله، همان راه قطیفی را رفته و در اثبات حرمت گرفتن خراج و طبعا عدم امكان استفاده از آن توسط شیعیان، استدلالهای قطیفی را تكرار كرده است. مشی عملی زندگی محقق و دوری وی از ورود به صحنه سیاسی ایران، آن هم در دوره طولانی و دین‌مدارانه شاه طهماسب (930- 984) نشانگر آن است كه وی تحت تأثیر روایات فراوانی كه درباره پرهیز از همنشینی با سلاطین است، به دولت صفوی نزدیك نشده است؛ گرچه از وی انكار و انتقاد آشكاری، نسبت به این دولت نقل نشده است.
نخستین سخن اردبیلی آن است كه به جز زمین‌هایی كه زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله با جنگ فتح شده، در مفتوح العنوه بودن سایر اراضی كه در فتوحات پس از آن حضرت- طبعا بدون اذن امام گرفته شده- تردید وجود دارد؛ و طبعا گرفتن خراج از آن‌ها روا نیست. وی بر این باور است كه حمل بر صحّت كردن اقدام سلطان جائر را در اخذ خراج از اراضی، بر خلاف اصل است؛ زیرا اصولا حاكم ظالم به طور معمول، بدون رضایت افراد زارع اقدام به اخذ خراج به مقدار مشروع می‌كنند. اردبیلی دلالت روایاتی كه كركی مدعی منصوص العلة بودن آن‌ها در باب اخذ خراج و استفاده از آن است، نمی‌پذیرد. «1»
از رساله اردبیلی چنین به دست می‌آید كه به طور كلی، در صدد رد رساله خراجیه كركی است؛ و همزمان، از نقض آن كه توسط قطیفی نوشته شده، تأثیر پذیرفته است. وی در آغاز رساله دوم خود نیز بر عدم حلّیت اخذ خراج تأكید كرده، روا بودن آن را بر چندین مسأله متوقف كرده است كه اثبات هر كدام از آن‌ها به تعبیر خود اردبیلی یك خرق عادت است.
گفتنی است كه این دیدگاه اردبیلی، تقریبا به طور كامل توسط فقهای بعد، و حتی میان فقهای برجسته پیشین، یك استثنا به شمار می‌رود.
وی افزون بر تردید فقهی در مسأله خراج، درباره مصرف آن نیز ابراز می‌دارد كه، از همه آنچه بگذریم، چگونه یكی از ما می‌تواند پول زیادی را بیش از حد حاجت خود بگیرد، در حالی كه اصل آن از آن تمام مسلمانان است؛ یعنی باید در مصالح عامه مانند بنای مسجد و پل آن هم به امر امام علیه السلام یا نایب او خرج شود؛ در حالی كه ما آن را بدون اذن امام و وكیل او گرفته، در هر چه می‌خواهیم خرج می‌كنیم! وی می‌گوید: كسانی كه در حال حاضر از این گونه اموال استفاده می‌كنند، حتی اگر غنی هستند، مستند عملشان سخن محقق كركی است؛ در حالی كه او نیز در برخی از مواضع رساله خراجیه‌اش در این باره كه افراد غنی بتوانند اموال یاد شده را بگیرند یا در غیر مصالح صرف كنند، اظهار تردید كرده و
______________________________
(1). اردبیلی، هفده رساله، ص 23
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 181
با این كه برهان بر نظر خود آورده، به این حد اكتفا نكرده، از مشاركت با دهقانان در دادن بذر و خریدن برخی از اشجار از آن‌ها سخن گفته است. «1» اردبیلی، بر آن است تا نشان دهد كه روال عملی در پیش گرفته شده توسط فقها و علمای مربوط با دولت صفوی، به افراط انجامیده و حتی از وضعیتی كه كركی مطرح كرده بود، بالاتر رفته است.
نكته‌ای كه نه قطیفی و نه اردبیلی به آن توجه نكرده و اساسا از آن بحث نكرده‌اند، مسأله نیابت فقیه در دوره غیبت است كه كركی در چند مورد به آن اشاره كرده بود و با توجه به شناختی كه از كركی داریم، می‌دانیم كه این مسأله، یكی از مسائل اساسی ذهن فقهی- سیاسی اوست. كركی بر آن بود تا نظارت فقیه جامع الشرایط را در مشروعیت بهره‌مندی از خراج دخالت دهد. البته محقق اردبیلی در مباحث مختلفی كه در كتاب القضاء از اثر ارجمند و مفصل فقهی خود مجمع الفائدة و البرهان آورده، به اختیارات فقیه پرداخته و یكی از مستندات آن را مقبوله عمر بن حنظله دانسته است. از جمله می‌نویسد: و من كونه حكما فهم كونه نائبا مناب الامام علیه السلام فی جمیع الامور، از آن‌جا كه امام فقیه را حكم قرار داده، معلوم می‌شود كه او در تمامی امور نایب امام علیه السلام است. «2» مانند این مطلب را در موارد دیگری هم گفته است. «3» با این حال، آن‌گونه كه شایسته بوده، در بحث خراج از این نكته یادی نشده است.

خراجیه شیبانی‌

یكی از عالمان معاصر مقدس اردبیلی با نام ماجد بن فلاح شیبانی «4» وقتی فتوای محقق اردبیلی را از برخی از اصحاب وی شنید، و آنان نظرش را در این باب جویا شدند، گفت، اگر محقق چیزی در این باره بنگارد تا ما هم نظر خویش را بنویسیم، مناسب است. پس از چندی رساله نخست محقق اردبیلی را در این باب دید و به نقض آن و رساله قطیفی پرداخت. گویا رساله دوم اردبیلی پس از این نوشته شده، اما شیبانی چیزی در آن باره ننگاشته است. عنوان رساله شیبانی رسالة فی حل الخراج است كه در مجموعه الخراجیات و
______________________________
(1). اردبیلی، هفده رساله، ص 31
(2). اردبیلی، مجمع الفائدة و البرهان، ج 12، ص 11
(3). همان، ج 9، ص 231: و لانّه نائب ولیّ الاصل و هو الامام علیه السلام. و بنگرید: ج 10، ص 9، 496، 466، ج 4، ص 206 درباره دیدگاه‌های محقق اردبیلی درباره ولایت فقیه و حدود اختیار او و ادله مربوطه بنگرید: سروش، محمد، محقق اردبیلی و مسأله حكومت در عصر غیبت، «مجموعه مقالات كنگره مقدس اردبیلی، ج دوم، صص 175- 22
(4). شرح حال ماجد بن فلاح شیبانی در الروضة النضرة ص 484 آمده، شیخ آقا بزرگ با یاد از وی برخی از تألیفات او را نیز كه در رد بر ملا عبد اللّه تستری (م 1021) است، آورده است. وی به احتمال در سال 960 متولد شده و در اوایل قرن یازدهم درگذشته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 182
نیز هفده رساله محقق اردبیلی به چاپ رسیده است.
شیبانی در اصل گرفتن خراج و جواز آن با محقق كركی و برخی دیگر از فقها هم‌آواست؛ او معتقد است كه شهید ثانی، فاضل مقداد و كركی كه در زمان خود عالمان بی‌مانندی بودند، به حلّیت خراج قائل بوده‌اند. عبارت شهید در مسالك الافهام [كتاب التجارة، ص 168] صریح در آن است كه آنچه را كه جائر در زمان غلبه می‌گیرد، امامان علیهم السلام به بهره‌گیری از آن اجازه داده‌اند و هیچ مخالفی در این باب وجود ندارد. شبیه همین عبارت را فاضل مقداد در التنقیح الرائح در شرح شرایع [2/ 19] آورده است. شیبانی اظهار شگفتی می‌كند، در حالی كه احدی از مسلمانان حكم به حرمت اخذ خراج نداده، چگونه قطیفی چنین فتوایی داده است؟ شیبانی از برخوردهای غیر منصفانه قطیفی بر كركی یاد كرده و ادله محقق كركی را در تعیمم حكم متفق علیه جواز بیع نسبت به اموالی كه در اختیار حاكم جائر است، به خراج، معقول و منطقی دانسته است. حاصل سخن شیبانی آن است كه: و قد دلّت الاحادیث و الفتاوی و الاجماع علی انّ ما یأخذه الجائر جائز لنا تناوله من یده. اثبات این نكته هدف اصلی شیبانی در این رساله است.
رساله شیبانی چندان قوی دانسته نشده است؛ با این حال، نظر محقق كركی به طور معمول، مورد قبول فقهای این دوره كه بیش‌تر آنان مناسباتی هم با دولت صفوی داشتند، قرار گرفته است. در این باره، تقریبا تنها استثنا، محقق اردبیلی است كه وارد جرگه صفویان نشد، گرچه طعنه‌ای هم بر آنان نزد. حسین بن عبد الصمد (م 984) رساله‌ای با عنوان حلّیة جوائز السلطان درباره حلیت عطایای شاهان نوشته و در آن به رد نظر كسانی كه گرفتن مستمریات و اقطاعات دیوانی را ناروا می‌شمرند، پرداخته است. رساله‌ای هم با عنوان رسالة فی سیور غالات و مقاطعات الاراضی من الحكام و الملوك در دست است. «1»
به جز آنچه كه در كتاب‌های فقهی به طور عموم به بحث خراج پرداخته شده است، طی قرون بعدی، رساله‌های مستقلی در این باره نگاشته شده است كه برخی از آن‌ها عبارتند از:
الخراجیه میرزا عبد الله افندی. وی كتابی در این باره داشته است كه بر اساس گفته خود او در تحفه فیروزیه مفقود شده و آن هنگام، در صدد نوشتن مجدد آن بوده است. در ذریعه (11/ 179) آمده است كه نسخه‌ای از این رساله به خط خود افندی نزد سید شهاب الدین مرعشی در قم موجود است. «2» ما بخشی از مطالبی كه وی درباره خراج در تحفه فیروزیه آورده، در گزارش آن كتاب در همین مجموعه، نقل كرده‌ایم.
كتاب الخراج و المقاسمه به زبان فارسی كه علامه شیخ آقا بزرگ آن را دیده و از آن یاد
______________________________
(1). بنگرید: مدرسی، زمین در فقه اسلامی، ج 2، ص 83
(2). چنین نسخه‌ای تاكنون در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله مرعشی معرفی نشده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 183
كرده است. «1»
الخراج و المقاسمة از السید المدرس كه در مدرسه نیم‌آورد اصفهان تدریس می‌كرده و در ساله 1318 وفات یافته است. «2»
خراجیه میرزا یوسف بن عبد الفتاح (م 1242) كه به نوشته آقا بزرگ نسخه آن در اختیار حضرت آیة اللّه مرعشی بوده است. «3»
رسالة فی الاراضی الخراجیة، محمد بن محمد تقی آل بحر العلوم نجفی (م 1326). «4»
رسالة فی الاراضی الخراجیة، میرزا فتاح بن محمد علی شهید تبریزی (م 1372) «5»

آئینه شاهی‌

رساله دیگری كه در باب سیاست نگاشته شده و حاوی نكات برجسته و تازه است، رساله آئینه شاهی از فیض كاشانی (م 1091) است كه آن را در سال 1066 تألیف كرده است. «6» فیض از دوستان نزدیك محقق سبزواری (م 1090) بوده و از نظر فكری، نقاط اشتراك فراوانی میان آنان وجود داشته است. فیض مدتی را در اصفهان بسر برده، از نزدیكان شاه بوده و به دستور شاه نماز جمعه را در این شهر اقامه می‌كرده است. «7»
فیض كاشانی، نخست، رساله‌ای با عنوان ضیاء القلب نگاشت و پس از آن، ترجمه فارسی آن را با عنوان آئینه شاهی به شاه عباس دوم (1052- 1077) تقدیم كرد. وی در این رساله به عنوان یك حكیم از روابط میان انسان و حاكم به معنای اعم آن سخن گفته و از هیچ‌گونه استدلال شرعی همچون استناد به آیه و حدیث بهره‌ای نگرفته است؛ گرچه شریعت به عنوان یك عنصر مهم در تحلیل وی نقشی اساسی بر عهده دارد.
از نگاه فیض، انسان تحت تسلط پنج‌گونه حاكم قرار دارد. دو حاكم در درون انسان است: یكی «عقل» و دیگری «طبع»؛ دو حاكم هم در بیرون است: یكی «شرع» و دیگری
______________________________
(1). آقا بزرگ، ذریعة، ج 7، ص 144
(2). همان.
(3). همان، ص 145.
(4). چاپ شده در: بلغة الفقیه او، ج 1، صص 207- 365 به نقل از: مدرسی طباطبائی، زمین در فقه اسلامی، ج، ص 1182
(5). آقا بزرگ، ذریعه، ج 11، صص 48- 49. استاد مدرسی طباطبائی، رساله‌های دیگری را در این باب معرفی كرده است: زمین در فقه اسلامی، ج 1، صص 182- 183
(6). متن این رساله به كوشش مؤلف همین سطور در انتهای كتاب «بقا و زوال دولت در كلمات سیاسی امیر مؤمنان علیه السلام (قم، مرعشی، 1371) چاپ شده است.
(7). در مجموعه حاضر، آگاهی‌های فراوانی به صورت پراكنده از فیض ارائه شده كه بیش‌تر آن در نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» فصل مربوط به فیض آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 184
«عرف». حاكم پنجم نیز «از برون آید و در درون قرار گیرد» كه «عادت» است.
آنچه مسأله اساسی فیض است، تعارض این حكّام با یكدیگر است. برای حل این تعارض، انسان بایست یكان یكان این پنج حاكم را شناخته و شرافت و برتری هر یك را بر دیگری باز شناسد و حكم هر یك را از دیگری تمییز دهد. مؤلف بحث خود را در چندین فصل آورده تا علاوه بر شناساندن هر یك از این حكّام، روابط و مناسبات میان آن‌ها را تبیین كند.
عقل بر دو گونه است: عقل طبیعی و عقل اكتسابی. عقل اكتسابی به دستیاری عقل اول و نیز با اندیشه‌ها و كردارهای درست، هر روز بالغ‌تر می‌شود؛ البته در انسانها این عقل متفاوت است «بعضی را كامل‌تر داده‌اند و بعضی را ناقص‌تر».
شرع حاكم دوم است و آن عبارت از احكام الهی است كه برخی واجب است و برخی مستحب؛ برخی از واجبات ركن دین و شرع است و برخی چنین نیست. چنان كه برخی از احكام روشن است و برخی مبهم و مشتبه. مردمان نیز در فرمانبری احكام شرع متفاوتند «بعضی به دل و زبان و روان می‌گروند» و بعضی «به دل منكرند و به زبان اقرار می‌كنند» «بعضی به دل و زبان هر دو منكرند».
طبع همان هوی است و آن «قوّتی است در آدمی كه به آن قوّت بعضی چیزها را موافق و ملایم می‌شمرند و بعضی را منافی و ناملایم».
عادت قوتی است كه «برانگیزاند آدمی را بر كردن امری كه ملایم عقل یا هوای او شده باشد به تكرار و مؤانست».
عرف دستوری است كه «عامه مردمان در میان خود وضع كرده باشند و بر خود واجب و لازم ساخته كه به آن عمل نمایند». آنچه كه در این باره گفتنی است، اینكه «این دستور مختلف می‌باشد به اختلاف ازمنه و بلاد و طوایف».
جداكردن عرف و شرع از اموری است كه پیش از دوره صفوی، و در این دوره، مطرح بوده است. حوزه عرف اختصاص به حاكمان دنیوی و شاهان داشت؛ چنان كه و شرع در حوزه قدرت علما بود؛ به همین دلیل، شاه حاكم عرف بود، نه شرع. فیض درباره حاكم عرف می‌نویسد: «اگر مشتمل بر غلبه و استیلای باشد، آن را سلطنت خوانند و هر اجتماعی را ناچار است از سلطنتی تا جمعیت ایشان نظام گیرد و اسباب تعیش ایشان انتظام پذیرد».
اما تفاوت عرف و شرع در كجاست؟ و اگر این دو با یكدیگر تعارض كرد، كدام یك بر دیگری مسلط است؟
از نظر فیض، دائره عرف محدودتر و جزئی‌تر است و در واقع كار آن «اصلاح جمعیت نفوس جزئیه و نظام اسباب معیشت» مردم است؛ اما كار شرع در محدوده‌ای وسیع‌تر است
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 185
كه دنیا و آخرت را یكجا و در كل در بر می‌گیرد «و شرع اصلاح جمعیت كل و نظام مجموع دنیا و آخرت با هم، با بقای صلاح هر یك در هر یك». پس ما دو حاكم داریم. حاكم شرع و حاكم عرف؛ اما از آن‌جا كه چهارچوب حوزه نفوذ سلطنت در زندگی انسان محدود و ملاحظه امور در یك نگرش جزئی و دنیوی است، باید با نگرش كلی شرع تكمیل شود تا بر طبق تشخیص او از مصالح و مفاسد، دست به عمل بزند «افعال سلطنت ناتمام است و به شرع تمام تواند شد و افعال شرع تمام است و محتاج به سلطنت نیست». لاجرم این شرع است و طبعا حاكم شرع، باید بر سلطان مسلّط باشد؛ گرچه به نظر می‌رسد، سلطان اصل مشروعیتش را در این نگاه از عرف می‌گیرد!
موقعیتی كه سلطنت نسبت به شرع دارد، موقعیت بدن نسبت به روح است. «پس هر گاه سلطنت، شرع را فرمان برد و احكام شرع را انقیاد نماید، ظاهر عالم كه ملك است، منقاد باطن عالم شود». با این تعبیر معلوم می‌شود سلطنت ظاهر است و شرع باطن. اگر پادشاهی این چنین منقاد باطن و شرع باشد، «همچنان كه در این نشأت پادشاه است، در آن نشأت نیز پادشاه باشد؛ چرا كه او باعث هدایت جمعی كثیر از رعیت شده». اما اگر سلطنت اطاعت شرع را نپذیرد، آن وقت است كه «حواس، امیر شوند بر عقول و ملكوت مسخّر ملك گردد». و خسارت این وضع بر امت آشكار است.
فیض بابی را اختصاص به شناساندن نفس داده است؛ نفسی كه فرمانبردار این حاكمان است. وی پس از بیان اقسام نفس می‌گوید: «و بباید دانست كه پیوسته در درون آدمی این حكام را با یكدیگر كارزارست و هر یك را از دیگری كار، زار» پس باید تفاوت این حكام را در مراتب شرافت شناخت و حرمت آن كه را مقدّم است، بر دیگری رعایت كرد.
آنچه از این حكام بر دیگران شرافت دارد، عقل و شرع است و در نظر فیض، عقل اشرف از شرع است؛ چرا كه «اوست مایه زندگی و پایه پایندگی و ازوست فهم و دانش و به اوست حفظ و بینش؛ راه توحید را به روشنایی او توان دید و به درجات عالیه به هدایت او توان رسید». پس از عقل- و البته عقل كامل تنها از آن انبیاء است- شرع قرار دارد و آنگاه طبع و عادت كه كارشان تربیت بدن است «عرف از همه اینها پست‌تر است» اما «با این پستی، حكم بر همه می‌كند و بر همه غالب و مستولی است».
اكنون یك پرسش وجود دارد، و آن این كه، اگر تعارضی میان این حكّام روی داد، چه باید كرد؟ از نظر فیض، هرگاه عقل كامل باشد، مقدم بر دیگر حكام است. اما گفتنی است كه عقل كامل مختص انبیا و اولیا است و «كسی را كه این عقل نباشد، باید كه شرع را بر همه مقدم بدارد». این بدان دلیل است كه «شرع قایم مقام عقل كامل است، برای كسی كه عقل كامل ندارد». بعد از آن‌ها نوبت طبع و عادت است و چون هدف آن‌ها حفظ بدن است تا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 186
روح در آن كسب كمال كند، هر حكمی كه با این هدف سازگارتر باشد، مقدم بر دیگری است. مهم آن است كه انسان تشخیص دهد حكم عقل یا شرع چیست و هر آنچه بعنوان حكم عقل و یا شرع به خاطرش رسید، حكم عقل و شرع واقعی نپندارد. «پس باید كه آدمی اولا عقل را خوب بشناسد و شرع را درست از اهلش فراگیرد».
بیان فیض در این باب آشكارا یك بیان فلسفی است؛ اما به رغم آن كه تا حدودی تلاش شده است تا تعارض و تناقض این احكام و حكام بررسی شود، بحث، جنبه ذهنی به خود گرفته و واقعیات عملی در زندگی كمتر مورد ملاحظه وی قرار گرفته است. بحث وی همچنین ناشی از تأثیرپذیری از شرایط سیاسی- دینی روزگار صفویان است كه عقل و عرف را از هم جدا كرده بودند.
بر این اساس او نیز از لحاظ اجتماعی، مانند بیش‌تر متفكران مذهبی و سیاسی این دوره، اصل سلطنت را مفروض گرفته و هیچ اعتراضی بر آن بعنوان نظام‌دهنده امور عملی زندگی مردم ندارد. باید اشاره كرد كه فیض اصولا در فكر فقهی خود، در مقایسه با اصولگرایان پیرو مكتب حلّه، اعتقاد چندانی به مجتهد و قدرت ولایت او نداشته و بر اساس مشی اخباری خود اعتبار و قدرت اجتهاد را از میان برده است. برای نمونه وجوب نماز جمعه را مشروط به حضور فقیه جامع الشرایط نمی‌داند و آن را بعنوان حكمی كه ارتباطی با حكومت ندارد، مورد بحث قرار می‌دهد. «1» یعنی بیش‌تر به عنوان یك عبادت جمعی كه میان خود مردم است، بدون ارتباط با حاكم به آن می‌نگرد.
شگفت این است كه فیض و محقق سبزواری، به رغم آن كه از لحاظ دینی قدرت اجتماعی والایی داشته و در روزگار آن‌ها روحانیت از نفوذ سیاسی قابل ملاحظه‌ای برخوردار بوده است، در عمل بیش از همه به توجیه وضع موجود پرداختند. البته درباره این دو نفر، به ویژه باید توجه داشت كه آنان در این گونه اندیشه‌های خود، كمتر فقهی می‌اندیشیدند؛ چرا كه گرایش فكری غالب آنان حكمت و فلسفه بوده و به عنوان یك حكیم و فیلسوف تحت تأثیر آراء سیاسی برگرفته از یونانیان، حكمای اسلامی، سیاست‌نامه‌ها و دستور الوزراءها بودند.

عهدنامه مالك و شرح آن‌

قالب دیگری كه در روزگار صفوی و بعد از آن، برای طرح فلسفه و اندیشه سیاسی مورد استفاده قرار گرفت، ترجمه و شرح عهدنامه مالك اشتر بود. عالمان بسیاری كوشیدند تا از این قالب برای ارائه نظر خود درباره حكومت و چگونگی اداره آن استفاده كنند. توجه
______________________________
(1). نگاه كنید به مقاله مربوط به نماز جمعه در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 187
داریم كه این نام، مشتمل بر دستوراتی است كه امام علی علیه السلام خطاب به مالك اشتر نوشته و جامعیت آن به خصوص قابل توجه است. این عهدنامه از روزگار كهن مورد توجه بوده و در توجه به آن، همین بس كه نسخه‌ای از آن به خط زیبای یاقوت مستعصمی در كتابخانه خدیویه مصر برجای مانده است. «1»
یكی از كهن‌ترین ترجمه‌های این عهدنامه، تحت عنوان فرمان مالك اشتر، از حسین علوی آوی است كه آن را در سال 729 به فارسی برگردانده است. «2»
در عصر صفویه چندین ترجمه و شرح از این عهدنامه به نگارش درآمد كه بویژه شرح‌های نوشته شده، می‌تواند حاوی نكاتی درباره دیدگاه‌های شیعه در زمینه سیاست باشد، فهرستی از ترجمه‌ها و شرح‌های عهدنامه اشتر را دانش‌پژوه در مقدمه‌ای كه بر ترجمه حسین علوی آوی نوشته، آورده است. برخی از مهم‌ترین این شرح‌ها كه در دوره صفویه به نگارش درآمده است، عبارتند از:
1- شرح سید ماجد بن محمد بحرانی شیرازی (1097) قاضی اصفهان. رساله او تحفه سلیمانیه نام دارد و به چاپ رسیده است.
2- ترجمه‌ای از این عهدنامه توسط علامه محمد باقر مجلسی (م 1110) صورت گرفته كه نسخه‌های متعددی از آن در دست است (فهرست نسخه‌های خطی دانشگاه، ج 5، ص 1219؛ فهرست مرعشی، ج 1، ص 215).
3- ترجمه دیگر از آن محمد باقر بن اسماعیل حسینی خاتون‌آبادی (م 1127) است كه برای شاه سلطان حسین نگاشته است (بنگرید: فهرست دانشگاه ج 7، ص 2716؛ فهرست ملك ج 2، ص 13؛ فهرست نسخ كتابخانه ملی، ج 6، ص 139).
4- ترجمه و شرح دیگر از آن میرزا علی رضای تجلّی شیرازی (م 1085) است كه به نام شاه سلیمان نگاشته است. نسخه‌های از آن را منزوی در فهرست نسخه‌های فارسی ج 2، ص 1573 معرفی كرده است. و نیز بنگرید: فهرست دانشگاه ج 9، ص 1214.
5- ترجمه دیگر از محمد كاظم فرزند محمد فاضل مدرس مشهدی است (فهرست منزوی ج 2 ص 1574). در فهرست مجلس (ج 38، ص 407 ترجمه عهدنامه مالك اشتر از محمد جعفر بن فاضل مشهدی (زنده در 1106) یاد شده و آمده است كه نسخه‌ای از همان رساله در همان فهرست (ج 35، ص 429) معرفی شده است.
6- ترجمه دیگری از ملا محمد صالح قزوینی روغنی در دست است همراه با شرحی مختصر كه در 1094 آن را نگاشته است (فهرست منزوی، ج 2، ص 1573).
______________________________
(1). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 362
(2). آوی، حسین، فرمان مالك اشتر، صص 50- 51 شرح حال مترجم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 188
7- ترجمه‌ای دیگر از عبد الواسع تونی در دست است كه از علمای سده 12 هجری بوده است. (فهرست منزوی ج 2، ص 1573)
8- نصایح الملوك و آداب السلوك، از ابو الحسن الشریف العاملی (م 1138) در شرح عهدنامه مالك اشتر كه آن را به سال 1118 برای شاه سلطان حسین نوشته است. نسخه‌هایی در آن از فهرست سپهسالار، ج 2، ص 33 و ج 5، ص 715 معرفی شده است.
دهها ترجمه و شرح دیگر از عهد مالك در اواخر دوره صفوی و پس از آن در دوره قاجار نوشته شده و نسخه‌های فراوانی از این ترجمه‌ها در كتابخانه‌های مختلف موجود است كه نام مؤلفین آن‌ها روشن نیست. «1»

نظم الغرر و نضد الدرر

پس از نهج البلاغه سید رضی، مهم‌ترین اثری كه در جمع‌آوری سخنان امیر مؤمنان علیه السلام پدید آمد، غرر و درر عبد الواحد آمدی (م 510) است. در این كتاب، كلمات كوتاه حضرت به قیاس كاری كه جاحظ در مائة كلمة امیر مؤمنان علیه السلام انجام داده، جمع‌آوری شده است. بسیاری از این كلمات، سیاسی است و به نوعی به حكومت و عدالت مربوط می‌شود. این مجموعه عظیم در دوره صفوی، یكبار در سال 911 و بار دیگر توسط آقا جمال خوانساری (م 1122) ترجمه شد. ترجمه آقا جمال همراه با شرح است و توسط مرحوم محدث ارموی به چاپ رسیده است.
یك ترجمه- شرح دیگر، از عبد الكریم بن محمد یحیی قزوینی (زنده در 1124) است كه وی نیز آن را به نام شاه سلطان حسین صفوی انجام داده است. آنچه در كار وی تازگی دارد، آن است كه روایات غرر و درر را به صورت موضوعی تقسیم كرده و همه كلمات سیاسی را در یك مجلد واحد گردآوری كرده است. این بخش از كتاب قزوینی به كوشش مؤلف همین سطور تحت عنوان بقاء و زوال دولت در كلمات سیاسی امیر مؤمنان علیه السلام به چاپ رسیده است. «2»
سه فصل عمده این كتاب، یكی درباره دولت و نشانه‌های پیشرفت و پسرفت آن، دوم در منافع عدالت و انصاف و ضرر ستم و تجاوز، و سوم در تعلیم خدمت نزد حاكمان و سیاستمداران است. ارزش این كتاب، در درجه نخست به ارائه ترجمه كلمات سیاسی امیر مؤمنان علیه السلام است كه بسیار پرنغز و عالی است. پس از آن، با شرح و تفصیلی كه مؤلف درباره هر حدیث به دست داده، در عمل یك متن سیاسی قابل استفاده فراهم آورده
______________________________
(1). آوی، همان، صص 34- 38 (مقدمه مصحح).
(2). قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1371
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 189
است. در این كتاب، همانند سایر متون، پس از شرح یك مطلب سیاسی، داستان‌ها و حكایاتی انتخاب و نقل شده است. گاه چندین كلمه از كلمات حضرت كه مضامین مشترك دارند، نقل و ترجمه شده، سپس شرحی برای آن‌ها آورده می‌شود.

آثار دیگر «1»

به جز آنچه گذشت، در بسیاری از آثار دوره صفوی، متونی به چشم می‌خورد كه تمام یا بخشی از آن‌ها به نوعی با حكومت، سلطنت و دولت مربوط می‌شود. برخی از این نمونه‌ها را یاد می‌كنیم.
رفیق توفیق، از محمد علی قزوینی كه آن را در باب اخلاق و سیاست نگاشته و گویا آن را در سال 1104 تألیف كرده است. «2»
دستور الوزراء، از مولی سلطان حسین واعظ استرآبادی كه شاگرد شیخ بهایی بوده و در سال 1078 درگذشته است. نسخه‌ای از آن در كتابخانه آستان قدس به شماره 3492 (فهرست، ج 2، ص 347) موجود است.
همم الثواقب، از علی نقی طغایی كمره‌ای قاضی شیراز و شیخ الاسلام اصفهان كه در همین مجموعه گزارش آن را آورده‌ایم.
منهاج الولایه من كتاب نهج البلاغه، از مولی عبد الباقی خطاط صوفی تبریزی (م 1039) این كتاب تبویب و شرح نهج البلاغه است كه در دوازده باب تنظیم شده است. باب نهم آن «فی مذمّة الظلم و الظالمین» و باب دهم آن «فی قوانین العدالة و الحكم و السیاسة المدنیة» است. «3»
نزهة الملوك از سلیمان بن محمد بلغاری. این كتاب در حوزه عثمانی و برای سلطان محمد عثمانی نوشته شده و ابواب آن نشان می‌دهد كه در اخلاق فردی و سیاست مدن تألیف شده است. «4»
______________________________
(1). دانش‌پژوه در فرهنگ ایران زمین، ج 19 فهرستی از كتاب‌ها و رساله‌هایی كه در اخلاق و سیاست نوشته شده آورده است، مانند همان فهرست در نشریه كتابخانه مركزی درباره نسخه‌های خطی، ج 1، صص 211- 227 چاپ شده است. وی فهرست جالب‌تری از آثار سیاسی پدید آمده در دنیای اسلام را در كتاب «فهرستواره فقه هزار و چهار صد ساله در زبان فارسی، صص 139- 158 به دست داده است. فهرستی هم از سی و چند اثر سیاسی موجود در كتابخانه حسنیه قصر شاهی مغرب را بنده در مجله حكومت اسلامی (ش 10) صص 186- 195 معرفی كرده‌ام.
(2). نسخه ش 575 كتابخانه مجلس شورا در 168 برگ.
(3). دانش‌پژوه، محمد تقی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، (تهران، 1339) ج 8، صص 624- 625
(4). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 18، ص 99، ش 6906 (با تاریخ كتابت 1134).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 190
قواعد السلاطین از محمد عبد الحسیب عاملی (م 1121) فرزند سید احمد علوی عاملی كه در سال 1081 این كتاب را به نام شاه سلیمان تألیف كرده است. این كتاب در باب اخلاق فردی و اخلاق سیاسی است كه در بخش سیاست آن، ابوابی درباره رفع ظلم، خلوص نیت پادشاه در باب رعیت و زیردستان و سكون غضب، تعیین و سلوك امراء و اركان دولت در آن آمده است. وی در این اثر از محقق كركی و اعتبار وی نزد شاه طهماسب و از نیای خود میر داماد و نیز از شاه طهماسب و شاه عباس یاد كرده است. همچنین از روابط پدرش با پادشاه وقت سخن گفته است. دانش پژوه پس از این گزارش می‌نویسد: این دفتر، اندیشه سیاست شیعی است، آمیخته با اندیشه یونانی و ساسانی، با آوردن داستان‌های روزگار گذشته پادشاهان ایران و خلفا. «1»
قواعد سلطانی از سلطان محمد كاشانی كه آن را به نام شاه سلطان حسین صفوی نوشته، در یك مقدمه و بیست قاعده. «2»
شاهد صادق، از میرزا صادق بن محمد صالح اصفهانی (م 1061) است كه بخشی از آن در آداب ریاست و سلطنت است. «3»
رساله در سلطنت، از محمد یوسف ناجی (تألیف در 1127). نسخه‌ای از این كتاب در كتابخانه مجلس شورا موجود است و فهرست نویس درباره آن نوشته است: عده‌ای از مردم در عصر مؤلف عقیده‌شان بر این بود كه پادشاهی و سلطنت خدادادی نیست؛ بلكه هر كس به زور و قدرت آن را به دست آورد، پادشاه است. مؤلف در رد عقیده این عدّه، رساله حاضر را پرداخته و در آن با استناد به آیات و روایات اثبات می‌كند كه ولایت و سلطنت مخصوص حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمه معصومین علیهم السلام و مؤمنین است. كتاب در 114 برگ نوشته شده است. «4»
دستور سلطنت از یكی از سلاطین صفوی است كه به والی عراق نوشته و در آن دستوراتی درباره نحوه برخورد با رعیت و اهتمام در حفظ سرحدات صادر نموده است. «5»
______________________________
(1). دانش پژوه، فهرستواره فقه، ص 153
(2). نسخه آن در دانشگاه لوس آنجلس موجود است. بنگرید: دانش‌پژوه، نشریه نسخه‌های خطی ج 11، ص 69؛ فهرستواره فقه، ص 154. دانش‌پژوه نوشته است كه این جز كتاب قواعد السلاطین عاملی است.
(3). حسینی، سید احمد، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 21، ص 190، ش 8227
(4). صدرائی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 25، ص 358، ش 7371
(5). همان، ج 38، ص 465، ش 14334؛ برگ 58- 64
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 191

(5) مشاغل اداری علما در دولت صفوی‌

درآمد

با مرور بر رخدادهایی كه در فاصله میان سقوط بغداد در سال 656 تا روی كار آمدن صفویه به سال 906 رخ داده است، می‌توان ادعا كرد كه در این دوره، دو جریان تصوّف و تشیّع از رشد چشمگیری برخوردار بوده‌اند. در عوض، تسنن به ویژه در شرق، تا حدود زیادی مجبور شده است تا فضا را برای این دو گرایش خالی كرده و عقب‌نشینی كند.
در اینكه ملایمت میان تصوف برخاسته از تسنن، با تشیع بیش‌تر است تا تسنن، ظاهرا تردیدی وجود ندارد. همچنین در این كه تصوف حركتش را در آغاز در جامعه تسنن آغاز كرده و سرانجام بخشی از آن، به دلائل درونی، به تشیّع روی آورده است، نباید شك كرد.
چنین سیری را در گرایش‌های صوفیانه در قرن هفتم تا نهم هجری در بیش‌تر سرزمین‌های اسلامی، اعم از شامات، آسیای صغیر و بخصوص ایران و هند مشاهده می‌كنیم. حتی فرقه‌هایی كه كوشیده‌اند تا رنگ تسنن را همچنان حفظ كنند، در بسیاری از دیدگاه‌های خویش، رنگ تعصّب و خشك سنی‌گری را از دست داده و تسلیم برخی از الگوهای فكری و شخصیتی شیعه شده‌اند.
نمونه بارز یك گرایش عام و حتی اصیل صوفی‌گری را به تشیّع، باید در خاندان صفویه و خانقاه شیخ صفی دانست. در این گرایش به تشیع، آن هم تشیع فقاهتی، افزون بر دلائل درونی و ارتباطهای داخلی، آنچه در ایجاد پیوند خانقاه شیخ صفی با تشیّع مؤثّر بوده، سه نكته بوده است.
نكته اول: زمانی كه مبارزات خاندان شیخ صفی، رنگ سیاسی به خود گرفت، روشن شد كه از آن پس نمی‌توان صرف مراد و مریدی عالم تصوّف را كه به دور از حوادث و جریان‌های سیاسی بود، الگو قرار داد؛ چون این مرام به منظور عزلت و گوشه‌نشینی به وجود آمده بود؛ اما اینك، با پیروزی سیاسی خانقاه، وقت آن رسیده است تا اندیشه‌هایی كه بتواند با قدرت سیاسی- دنیوی پیوند و ارتباط برقرار كند، به صحنه آید. برای این كار، تفكر شیعی كه در این خاندان و مریدان علوی آن در آسیای صغیر زمینه و سابقه‌ای داشت،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 192
فرصت بروز یافت.
نكته دوم: برای یك حكومت سیاسی كه قدرت دنیوی را در اختیار داشت، به دلیل سلطه بر جامعه مسلمانان، وجود شرع و قوانین فقهی لازم بود. همه مردم، صوفی مشرب نبودند تا بی‌نیاز از این امور باشند. اكثریت آنان در بازار تجارت و زمین زراعت، مشغول كسب و كار خویش بودند و در موارد درگیری و اختلاف، نیاز به فقیه و قاضی پیدا می‌كردند. چنین كاری از تصوّف ساخته نبود، از این رو مذهب شیعه، كه زمینه‌ای به دست آورده بود، به رسمیت شناخته شد و اعلام گردید.
از آن‌جا كه در غالب شهرهای ایران، هنوز مذهب تسنن اكثریت داشت، چهره تشیع دوازده امامی به صورتی خالص و بدون آمیختگی با تصوّف، تنها در معدودی از شهرهای ایران، بویژه در شامات و منطقه جبل عامل رواج داشت؛ لذا شاه اسماعیل كه در پی كتاب مدونی در فقه می‌گشت، بالاخره در كتابخانه قاضی نصر الله زیتونی كتاب قواعد علامه را پیدا كرده و قرار شد تا «از روی آن تعلیم و تعلّم مسائل دینی» بنمایند. «1»
نكته سوم: آنچه كه در یك سیر زمانی در تحوّل از تصوّف به نفع تشیّع تأثیر داشت، حضور علما و فقهای اصیل شیعه- كه تشیع را بدون آمیختگی با تصوّف ترویج می‌كردند- در تشكیلات دولت صفویه بود. دعوت از علمای جبل عامل از طرف شاهان صفوی و قدرت یافتن آن‌ها در جامعه و تسلطشان بر امور فكری و اعتقادی مردم، سبب شد تا تصوف در قشر محدودی باقی مانده و كار اداره فكری جامعه از دست صوفیان خارج شود.
گرچه ابتدا، برخی از علما، رعایت حال صوفیان را می‌كردند یا خود تمایلی به تصوف داشتند؛ ولی سرانجام با اصرار علمای شیعه، تصوّف منحط به طور كلی از حالت یك نیروی متنفّذ از صحنه سیاست و جامعه خارج شد و در خانقاه‌ها محدود گردید. «2»
پس از این تحول بود كه عالمان و فقیهان، بر اساس نظریات فقهی- سیاسی خاصی كه شرح آن را پیش از این آوردیم، صاحب برخی از مناصب اداری شدند. این قضیه، افزون بر آنچه گذشت، تحت تأثیر روش‌ها و تجربه‌هایی بود كه زمانی سلاجقه روم در آسیای صغیر و سپس دولت عثمانی در ارتباط با بكارگیری علما در حكومت داشتند. صفویان در روش اداری- سیاسی خود به مقدار زیادی متأثر از آن تجربه‌ها بودند. در اینجا ما به تشریح موقعیت علما و مشاغل اداری آنان در رسیدگی به امور شرعی مردم در دولت صفویه می‌پردازیم.
منابع این بحث در درجه نخست، دو اثری است كه در اواخر دوره صفوی درباره
______________________________
(1). روملو، احسن التواریخ، ص 86
(2). بنگرید به نوشتار رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 193
مشاغل و مناصب حكومتی نوشته شده است. یكی از آن‌ها تذكرة الملوك است كه با حواشی مفصّل و سودمند مینورسكی به چاپ رسیده است. دیگری القاب و مواجب دوره سلاطین صفوی «1» است كه گرچه نسخه آن ناقص است، اما اشاراتی در این باب دارد. منبع دیگر، برخی فرامین اداری- حكومتی است كه از روزگار صفویان برجای مانده و گرچه تعداد آن‌ها محدود است، اما به هر روی می‌تواند در روشن كردن مشاغل اداری علما راهگشا باشد. بهترین آن‌ها، احكامی است كه درباره تعیین شیخ الاسلامان شهرها در اختیار داریم.
منبع دیگر، سفرنامه‌های مسافران اروپایی‌ها است كه به تفصیل و البته گاه با بی‌دقتی، مطالبی را درباره مناصب مختلف حكومتی و از جمله مناصب دینی، بیان كرده‌اند. طبعا متون تاریخی دوره صفوی نیز منبعی با ارزش برای شناخت مناصب در این دوره می‌باشد.
گفتنی است كه بحث از مشاغل دینی در دنیای اسلام، كه تا زمان صفویان تنها میان سنّیان مطرح بود، «2» می‌تواند مقدمه‌ای برای این بحث باشد؛ طبعا آنچه در میان آن مباحث از اهمیت بیش‌تری در ارتباط با صفویه برخوردار است، مناصب دینی در دوره عثمانی است كه تأثیر كلی در ایران داشته است. بحث از مناصب دینی در دوره عثمانی و كار تطبیقی میان آن‌ها و آنچه در دوره صفویه بوده، می‌بایست در مقالی مستقل صورت پذیرد.

عناوین شغلی علما در دوره صفوی‌

به نظر می‌رسد در مرحله نخست، می‌توان دو نوع عنوان و لقب رسمی برای عالمان دین در این دوره یافت. نخست عناوین رسمی- حكومتی كه از آن صاحب منصبان اداری- سیاسی بوده و در رأس آن‌ها باید به شیخ الاسلام، صدر، قاضی و ملاباشی اشاره كرد. دسته دوم عناوینی است كه گرچه از نوعی رسمیت برخوردار است، اما حكومتی نیست. برای نمونه می‌توان به عناوینی چون مجتهد الزمانی، پیشنماز، مدرس و حتی تعبیری مانند رئیس العلماء اشاره كرد. منصب امامت جمعه و نیز متولیان اماكن مقدسه را نیز می‌توان در نوع اول جای داد. در تمام این مدت، جامعه عالمان دینی، جامعه گسترده‌ای بوده و به هیچ روی، محدود به افراد صاحب منصب نبوده است. اصولا فرهیختگان این جامعه، اعم از متخصصان در فقه، كلام، فلسفه و حتی ادبیات، در حوزه‌های دینی تحصیل می‌كردند و از راه اوقاف معین شده برای مدارس و یا كمكهای مردمی امرار معاش می‌كردند. طبعا كسانی
______________________________
(1). به كوشش یوسف رحیم لو، دانشگاه مشهد، 1371
(2). در مورد دولتهای مصر و شامات، «قلقشندی» بحثهایی درباره وظایف علمای دین آورده است؛ در مورد مصر در صبح الاعشی، ج 4، صص 35، 36 و درباره شامات، صص 199، 277 مطالبی آمده است. در ج 6، ص 148 نیز القاب خاصی را كه برای «ارباب الوظائف الدینیه» به كار می‌رود آورده است كه در میان آن‌ها نامی از شیخ الاسلامی نیست.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 194
كه منصب حكومتی داشتند، حقوق خود را از حكومت دریافت می‌كردند كه ممكن بود این حقوق از طریق اقطاعات یعنی واگذاری محل یا روستایی به آنان نیز باشد.
درباره مناصب، دو نكته دیگر را نیز باید در نظر داشت. نخست آن كه اصولا در ابتدای دولت صفوی تا دوره میانی، سازمان دولت صفوی، تكیه بر بخش نظامی آن یعنی نیروی قزلباش داشت؛ در حالی كه در نیمه دوم، اساس ساختار دولت صفوی بر بخش اداری آن بود. طبعا این تفاوت، این ویژگی را نیز داشت كه در دوره نخست، ترك‌ها كه از رؤسای طوایف قزلباش بودند، دولت را در اختیار داشتند؛ اما در دوره دوم عناصر تاجیك یا ایرانی بر اوضاع غالب بودند. در بخش صاحب منصبان دینی، عناصر عرب تا نیمه حكومت صفوی مقدم بر ایرانی‌ها بوده و اندك اندك جای خود را به عالمان دینی ایرانی دادند.
نكته دوم آن است كه اساس ساختار دولت صفوی در آغاز چندان پیچیدگی نداشته و ساده بود. به همین دلیل خطوط اصلی موجود در تركیب آن، به مقدار زیادی نامشخص و حتی نامعین است؛ در حالی كه در دوره اخیر، وضعیت اداری شكل گسترده و در عین حال پیچیده‌ای به خود گرفت. بحث از تطور مناصب به طور كلی و مناصب دینی به طور خاص، خود مبحث مستقلی را می‌طلبد؛ طبعا یافتن این كه یك منصب در هر دوره از دوره‌های موجود در این دویست و سی سال، چه مراحلی را پشت سرگذاشته، نیاز به بحث و بررسی بیش‌تر دارد.

منصب صدارت‌

مقام صدر در ایران، برخلاف دولت عثمانی كه اصطلاحی برای نخست وزیر بوده و آن را صدر اعظم می‌نامیدند- چیزی كه بعدها در دوره قاجار به كار رفت- لقبی دینی بود كه در مرحله نخست، یعنی آغاز دوره صفوی، برای مدیر امور دینی به كار برده می‌شد.
شاه اسماعیل، برای اداره جامعه اسلامی ایران نیاز به عالم و فقیهی داشت تا هماهنگ با سیاست‌های او، امور دینی جامعه اداره كند. بدین جهت از میان عالمان سید موجود، یكی را به عنوان صدر برگزید تا به طور رسمی ناظر بر مسائل دینی بوده و پشتوانه علمی و فكری او در اقداماتش باشد. این شخص كار رسیدگی به امور شرعی را مطابق فقه اسلامی بر عهده داشت و در امر قضاوت به فعالیت می‌پرداخت.
چنین مقامی از لحاظ پیشینه تاریخی، مقدم بر سایر عناوین حكومتی- دینی بوده و تقریبا از اوان تشكیل دولت صفویه، مهم‌ترین مقام مذهبی ایران بوده است. گفته شده است، شاه اسماعیل مؤسس این مقام در میان صفویه بوده، گرچه قبل از آن نیز «مقام
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 195
صدارت در دولت‌های تیموری و تركمن وجود» داشته است. «1» همچنین اظهار شده است:
«صدر الصدور رئیس امور روحانی بوده كه قبل از سلطنت صفویه، توسط حكام سنّی منصوب می‌شده است.» «2» به نظر می‌رسد كه مقام صدر در دولت صفویه، بزودی از اهمیت بالایی برخوردار شده است؛ زیرا به طور طبیعی، فقیه شیعه در میان شیعیان، از اعتبار بیش‌تری در مقایسه با همتای سنی خود برخوردار است. این امر به دلیل اعتقاد به مسأله ولایت مجتهدین است كه پیش از این در مبحث ساختار حكومت در ایران صفوی و نقش علما در آن، به آن پرداختیم.
عنوان صدارت در دوره نخست صفوی، از آن عالمان سیدی بود كه كمتر در فقه تخصص داشته و بر اساس نظام آموزشی برجای مانده در ایران، بیش‌تر كلام و فلسفه و اخلاق می‌دانستند. با این حال، شاه اسماعیل و سپس طهماسب، چاره‌ای جز نصب آنان به این سمت نداشتند. این افراد به طور عمده متعلق به مكتب شیراز و از بقایای شاگردان دوانی و خاندان دشتكی و برخی هم استرآبادی بودند. تا اینجا، مقام صدارت از بالاترین اهمیت برخوردار بود و بر تمامی امور دینی، به ویژه امر قضا و مسائل حسبه نظارت داشت.
تحوّلی كه پدید آمد، ظهور علی بن حسین بن عبد العال معروف به محقق كركی (م 940) در عرصه سیاسی و سیاست دینی در ایران بود. وی كه فقیهی برجسته به شمار می‌رفت، بلافاصله توانست توجه دولت صفوی را به خود جلب كند. زمانی كه وی وارد مجموعه حكومتی ایران شد، منصبی نداشت؛ اما از مرتبت دینی بالایی برخوردار بود كه سبب شد تا عنوان غیر رسمی مجتهد الزمانی به او تعلق گیرد. به تدریج، نزاعی میان وی و برخی از عالمان دیگر پدید آمد كه شرح آن را در گزیده منابع فكر سیاسی شیعه دادیم. در این نزاع، طهماسب جانب كركی را گرفت و به تدریج كركی موقعیت بالاتری به دست آورد. این ماجرا و به احتمال توجه طهماسب به این كه می‌بایست فقیهان- و نه عالمانی كه كلام و فلسفه می‌دانند «3»- امور شرعی را عهده‌دار باشند، وی را بر آن داشت كه متمایل به علمای عرب به ویژه جبل عاملی‌ها شود. وی اعلام كرد كه تنها مجتهد جبل عامل را می‌طلبد. «4»
موقعیت كركی، ورای منصب صدارت بود كه با همه اهمیتش، برای قامت عالمی چون
______________________________
(1). سیوری، ایران عصر صفوی، ص 27
(2). صفوی، رحیم‌زاده، زندگانی شاه اسماعیل صفوی، ص 147
(3). به این عبارت عبدی بیك توجه كنید: [شاه طهماسب] میر غیاث الدین منصور صدر را، چون از فقه بخشی نبود و در حكمت و فلسفه و هیأت و ریاضی و طب از دیگر علما ممتاز بود، از آن منصب عزل فرمود، امیر معز الدین محمد نقیب میرمیرانی اصفهانی را كه به فقاهت ممتاز و به ورع و تقوا بین الاقران سرافراز بود، نصب فرمودند. شیرازی، عبدی بیك، تكملة الاخبار، ص 72
(4). افندی، ریاض، ج 3، ص 90
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 196
كركی كوچك می‌نمود؛ به همین دلیل، با حفظ منصب صدارت در مجموعه ساختار اداری دولت صفوی، به مرور منصب جدیدی كه عنوان شیخ الاسلامی یافت و همردیف منصبی بسان شیخ الاسلامان دولت عثمانی بود، پدید آمد. درباره شیخ الاسلامی در ادامه بیش‌تر سخن خواهیم گفت.
منصب صدارت، با وجود فراز و نشیب‌هایی كه به لحاظ حوزه قدرت و یا وظائفش پیدا كرد، تا آخرین روزهای دولت صفوی برجای مانده و همیشه در اختیار عالمانی قرار داشت كه از سادات بودند. به همین دلیل باید گفت، سه عنصر مهم حكومتی- اداری، عبارت بود از شاه- همراه با نایب یا وكیل خود كه در عصر اول صفوی اهمیت داشت و از قزلباشان بود- دوم اعتماد الدوله یا نخست‌وزیر و سوم صدر. طبعا با اهمیت یافتن منصب شیخ الاسلامی، بسیاری از وظایف صدر، به صاحب این منصب، واگذار گردید. به سخن دیگر، در ابتدای دولت صفوی، صدر از مقام والاتری نسبت به آنچه كه در دوره اخیر داشت، برخوردار بود.
در آن دوره، صدر به عنوان فقیهی كه به طور طبیعی حكم مرجع تقلید رسمی كشور را داشت، مطرح بود؛ اما به مرور، با افزایش كارهای اداری و حكومتی به خصوص رسیدگی به امور موقوفات و قضا از یك طرف، و برآمدن منصب شیخ الاسلامی از طرف دیگر، ارزش اجتماعی صدر در حد یك مقام رسمی درباری تنزل یافت. به علاوه، فقهای مستقل كه جدای از حمایتهای درباری، رشد علمی و تقوایی مستقل و مردمی خویش را داشتند، به دلیل نفوذ اجتماعی بیش‌تر، بر آن‌ها برتری جستند.
جایگاه صدر و طبعا دیگر عالمان صاحب منصب را جدای از آن‌كه در یك كشور مسلمان، می‌بایست عالم دینی، امور شرعی را حل و فصل كند، به لحاظ فقهی، می‌بایست بر اساس همان عناوینی دانست كه بر طبق آن‌ها فقیه در امور شرعی حق مداخله دارد. این حق بر اساس ولایتی بود كه در غیبت، بر عهده به فقیه تعلق می‌گرفت؛ البته در این دوره، این سلطان بود كه عالم را به منصبی تعیین می‌كرد و عالم و نیز مردم با توجیهاتی كه در بحث ساختار دولت صفوی و نقش علما در آن دادیم، با اتكای به ولایت شرعی، مسائل مربوطه را حل و فصل می‌كردند.
در آخرین دهه‌های دولت صفوی، مقام صدارت تا حد ناظر اوقاف تنزل یافت. البته به لحاظ گستردگی مسأله وقف در آن روزگار و این كه درآمد حاصل از وقف برای اداره افرادی بود كه در مدرسه تحصیل كرده یا به نوعی به حل و فصل مسائل شرعی می‌پرداختند، همچنان حوزه قدرت صدر گسترده بود. به همین دلیل، در چشم برخی از ناظران خارجی كه بیش‌تر به تركیب اداری و ساختاری دولت صفوی توجه داشتند، همچنان صدر، بالاترین مقام روحانی به شمار می‌رفت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 197
در این زمینه، منصب صدارت در نیمه دوم دولت صفوی، به دو بخش تقسیم شد. صدر خاصه كه مسؤولیت حفظ و اداره موقوفات حكومتی و سلطنتی را بر عهده داشت. و صدر عامه یا صدر ممالك كه نظارت بر اوقاف غیر دولتی و حكومتی داشت. دراین‌باره، اطلاعات تفصیلی در سفرنامه‌های این دوره آمده است كه ذیل عنوان صدر و موقوفات، از آن بحث خواهیم كرد. به رغم آن كه سفرنامه‌های اروپاییان، منبع بسیار خوبی برای شناخت مناصب اداری این دوره است، اما باید توجه داشت كه بیش‌تر این اطلاعات، مربوط به دوره اخیر صفوی، از عصر شاه عباس دوم (1050- 1077) تا اوائل سلطنت شاه سلطان حسین (106- 1135) است؛ دوره‌ای كه چندین سفرنامه مهم در آن تألیف شده است.

كلیات وظائف صدر

همان طور كه گذشت، صدر از روزهای نخست دولت صفوی تا به آخر، رسمیت خود را حفظ كرد. حوزه قدرت او گرچه در تمام این دوره‌ها متفاوت بوده و گاه با حوزه قدرت شیخ الاسلام خلط می‌شد، اما به نظر می‌رسد، تعبیر «اداره امور شرعی» كه نیاز به نوعی ولایت شرعی دارد، برای تبیین حوزه قدرت صدر كافی باشد. در واقع، بر اساس نظریه تفكیك امور شرعی و عرفی یا به عبارتی حكومت شرعیات و حكومت ملیات، بخش حكومت شرعیات در دست صدر و شیخ الاسلام بود. طبعا مقام صدر كه رسمیت بیش‌تری داشت، در این باره اجرائی‌تر بوده و در بیش‌تر این دوره، ریاست بخش شرعیات را عهده‌دار بود.
دایره قدرت صدر صرف نظر از موقعیت اداری این منصب، بستگی به نوع عالمی كه به این سمت منصوب می‌گردید داشت؛ در صورتی كه صدر از فقیهان برجسته بود، دایره قدرتش بیش‌تر بود؛ اما از روزگاری كه صدور از میان عالمان درجه سوم انتخاب می‌شدند، به طور طبیعی در برابر وجود مجتهدان نیرومند، جز به وظائف رسمی نمی‌پرداختند. كاهش مسؤولیت‌های صدر در حد اداره امور شرعی شهر اصفهان، یكی از محدودیت‌های دیگری است كه برخی از صدور در دوره اخیر با آن روبرو بودند. در این صورت، طبعا اقدامی در باره سایر شهرستانها نداشته و تعیین شیخ الاسلام یا صدر در مناطق دیگر از سوی شخص شاه یا شیخ الاسلام اصفهان، اقدامی بود كه برای اداره امور شرعی آن بلاد صورت می‌گرفت. در میان عبارات برخی از مورخان، می‌توان به وظائف عمومی صدرها پی برد.
برای مثال، درباره نصب شاه عنایت الله كه «از سادات رفیع الدرجات و نقبای كثیر البركات اصفهان بود» توسط شاه اسماعیل دوم، آمده است كه «مقرر شد كه در رواج اوامر دین و تمشیت امور شرع سید المرسلین و تعمیر بقاع خیرات و توفیر زروع و ربوع محال
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 198
موقوفات مساعی جمیله مشكوره به ظهور رساند». «1» همو درباره امیر معز الدین اصفهانی نوشته است كه طی هشت سال صدارت «در ترویج شریعت غرّا و تنسیق ملت زهرا، سعی موفور و جهد نامحصور به ظهور رسانید و در رفع بدع، هیچ كدام از صدور، آن مقدار سعی و جهد ننمود كه مشارالیه. خصوصا در تخریب شیره‌خانه‌ها و دار الفسقه خمور و مسكرات و كسر آلات لهو و قمار و زجر فسقه و فجره و ملاحده.» «2»
میرزا سمعیا در آخرین سالهای دولت صفوی كه اهمیت منصب شیخ الاسلامی و حتی ملاباشی مطرح بوده، فهرست كارهای صدر را چنین یاد كرده است: تعیین حكّام شرع و مباشرین اوقاف تفویضی [نه آن‌ها كه متولّی منصوص دارند] و ریش سفیدی جمیع سادات و علما و مدرّسان و شیخ الاسلامان و پیشنمازان و قضات و متولیان و حفاظ و سایر خدمه مزارات و مدارس و مساجد و بقاع الخیر و وزرای اوقاف و نظّار و مستوفیان و سایر عمله سركار موقوفات و محرران و غسّالان و حفّاران، با اوست. «3»
تاورنیه با نه بار سفر به شرق و طبعا ایران، كه نخستین سفرش به ایران در روزگار شاه صفی (1038- 1052) و آخرین سفرش به ایران در سال 1078- 1079 هجری یعنی دو سال نخست سلطنت شاه سلیمان بوده، درباره منصب صدر در ایران می‌نویسد: صدر شخص اول روحانی در ایران است ... [و] رئیس شریعت و قوانین است. «4» وی سپس شرح داده است كه شیخ الاسلام و قاضی زیردست وی قرار دارند كه البته با فرمان شاه منصوب می‌شوند. «5»
شاردن كه او نیز در دوره عباس دوم و فرزندش سلیمان در ایران بوده است، درباره صدر یا به تعبیر وی مجتهد اعظم می‌نویسد: در نظر ایرانیان، بیش‌تر از آنچه مفتی در عثمانی اختیار و قدرت دارد، صدر توانمند و مقتدر است و وی را پادشاه و حاكم امور مذهبی و حقوقی، شیخ، قبله‌گاه واقعی، قائم مقام پیغمبر و نایب امامان می‌دانند. «6»
كمپفر كه در روزگار شاه سلیمان (1077- 1105) به ایران آمده، درباره مقام صدر می‌نویسد: صدر كه مهم‌ترین مرجع برای تفسیر فقه شیعی است، در رأس روحانیون ایران صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌1 198 كلیات وظائف صدر ..... ص : 197
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، همان، ج 2، ص 648. وی تنها نیمی از صدارت را داشته و نیمه دیگر آن از آن میرمخدوم شریفی بود كه در باطن بر مذهب تسنن بود و شرح حال او را در نوشتار «رسمیت تشیع در ایران در دوره صفوی» آورده‌ایم. بنگرید: اسكندر بیك، عالم‌آرا، 1، ص 207
(2). روملو، احسن التواریخ، ص 406؛ قمی، همان، ج 1، ص 314
(3). میرزا سمعیا، تذكرة الملوك، ص 2
(4). تاورنیه، سفرنامه، ص 588
(5). همان، ص 589
(6). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1335
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 199
قرار دارد. وی نزد ایرانیان همان مقامی را دارد كه مفتی اعظم نزد تركها؛ منتهی، گذشته از این، وی دارای مقام عالی دولتی نیز هست؛ چنانكه اختیارات دینی و دنیوی را در شخص خود یكجا جمع كرده است. «1»
سانسون نیز كه به عنوان یك مبلغ مسیحی در زمان شاه سلیمان به ایران آمده است، با یادآوری این نكته كه علمای دین در ایران بالاترین مقام‌ها را دارند و در دربار در صف اول می‌نشینند، درباره صدر خاصه (كه توضیحش خواهد آمد) می‌نویسد: بزرگترین شخصیت روحانی ایران، پیشوای مذهبی عموم، صدر خاصه نام دارد. او رئیس روحانی تمام كشور شاهنشاهی است. وی فقط به راهنمایی امور دینی شاه می‌پردازد و كارهای مذهبی دربار و شهر اصفهان را طبق دستورات و موازین قرآن اداره می‌كند ... صدر خاصه اولین شخصیت كشور است و در پای تخت یا مسند شاه در طرف راست می‌نشیند. «2»
در بخش وظائف خاص صدور، خواهیم دید كه این وظایف در دوره اخیر بیش از هر چیز ماهیت اداره موقوفات و زیر مجموعه‌های آن را پیدا كرده است.
در اینجا یادآوری چند نكته درباره مقام صدارت لازم است.
نخست آن كه تقسیم وظایف صدارت میان دو نفر، در دوره نخست صفوی، و دست كم در زمان شاه طهماسب رخ داد، بدون آن كه ما از نوع تقسیم مسؤولیت‌ها آشنایی داشته باشیم. این تقسیم‌بندی، جدای از چیزی است كه در نیمه دوم روزگار صفوی تحت عنوان صدر خاصه و عامه مطرح شده است. شاه طهماسب خود درباره سپردن مسؤولیت صدر به دو نفر می‌نویسد: چنان كه منصب صدارت را با امیر نعمت اللّه حلّی كه دعوی اجتهاد می‌كرد، با امیر قوام الدین حسین نقیب اصفهانی، شریك كردم و [بعد از مردن امیر قوام الدین] جای او را به میر غیاث الدین منصور شیرازی دادم و با امیر نعمت اللّه حلی شریك شدند و بعد از فوت میر نعمت اللّه، صدارت برو قرار گرفت. «3» درباره شاه نعمت الله نقیب اصفهانی نیز گفته شده است كه در زمان شاه اسماعیل دوم (984- 985) نصف صدارت را بر عهده داشته است. «4» در دوره صفوی، گاه وزارت نیز به شراكت به دو نفر واگذار می‌گردید. «5»
دوم این كه رسیدن به مقام صدارت، مانند برخی از مقامات دیگر، به دنبال آن بود كه فرد
______________________________
(1). كمپفر، سفرنامه، ص 121
(2). سانسون، سفرنامه، ص 38
(3). طهماسب، تذكره شاه طهماسب، صص 12- 13
(4). افندی، ریاض، ج 4، ص 302
(5). واله، خلد برین، ص 444
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 200
مزبور برخی از مشاغل جزیی‌تر را پشت سر گذاشته باشد. برای مثال، امیر ابو الولی انجو از صدور زمان شاه عباس اول، كه «استحضارش در مسائل فقهی میان فقهای دیگر بیش بود» در ابتدا تولیت آستان قدس رضوی را داشت. پس از درگیر شدن با حاكم مشهد، به «اردوی معلی» آمد و از طرف طهماسب تولیت «آستانه مقدسه صفویه» در اردبیل را عهده‌دار شد.
اندكی بعد سمت قاضی عسكری پیدا كرد و بعد از آن در زمان شاه عباس «به منصب عالی صدارت ترقی كرد». «1»
همچنین داشتن منصب صدارت، مانع از آن نبود كه همان شخص به مقام نخست وزیری یا به اصطلاح اعتماد الدوله‌ای نیز برسد؛ یعنی روحانیون ایران، فرصت آن را داشتند تا به بالاترین مقام اداری كه نظارت بر عرفیات را نیز عهده‌دار بود، برسند. «2» این مطلبی است كه درباره خلیفه سلطان كه خودش از فقها و میر رفیع الدین محمد، پدرش از صدور بود، اتفاق افتاد.
سوم آن كه در شهرهای دیگر نیز ممكن بود این اتفاق بیفتد كه مقام مسؤول در امور شرعی و قضایی، حكومت عرف را نیز در اختیار داشته باشد. درباره سید شریف زین الدین علی باقی كه از عالمان برجسته دوره نخست صفوی و عصر طهماسب اول است، آمده است كه وی همزمان حكومت شرع و عرف را در شیراز عهده‌دار بوده و «جمع بین منصب ایالة الشّرعیات و حكومة الملّیّات و بین خدمة كلانتر و بزرگی فارس». «3»
میرزا سمعیا نوشته است: امور متعلقه به صدر خاصه را در ولایات مفصله مذكور [كه قبلا نام برده] نایب الصدارة و سایر مباشرین صدر خاصه متوجه می‌شده‌اند. «4»
از برخی احكام مربوط به مسائل حقوقی كلیسای ارامنه این‌گونه برمی‌آید كه صدر در این قبیل مسائل نیز دخالت داشته است. «5»
چهارم آن كه منصب صدارت از زمانی كه به دست میرزا حبیب الله پسر سید حسین مجتهد افتاد، تقریبا حالت موروثی به خود گرفته، پس از وی، فرزندش میرزا محمد مهدی و سپس میرزا محمد معصوم به این منصب و مناصب دیگر حكومتی و دینی دست یافتند.
در این باره اشارات بیش‌تری خواهیم داشت.
در پایان این قسمت، بی‌مناسبت نیست اشاره كنیم كه در هند نیز شاهان شیعه مذهب،
______________________________
(1). اسكندر بیك، عالم‌آرا، ج 1، ص 148؛ واله، همان، ص 416
(2). تاورنیه، سفرنامه، ص 588
(3). افندی، ریاض العلماء، ج 4، ص 219
(4). تذكرة الملوك، ص 2.
(5). بوسه، هربرت، پژوهشی در تشكیلات دیوان اسلامی، ص 2.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 201
صدر داشته‌اند. روملو از مصلح الدین لاری نام برده است كه در هند، صدر همایون شاه بوده است. «1»
همچنین برای شناخت صدرها در زمان دولت صفوی می‌توان به احسن التواریخ و عالم آرای عباسی و وقایع السنین كه در ضمن حوادث سنوات مختلف گاه تحولات مربوط به تغییر صدرها را می‌آورند، مراجعه كرد. «2» در كتاب محافل المؤمنین نیز در ضمن شرحی كه از حالات برخی از علمای عصر صفوی آورده، آنان را كه صدر یا شیخ الاسلام بوده‌اند یاد كرده است. «3» درباره مشخصات برخی از صدرها و مهرها و مثال‌های آن، تحقیق جالبی از دكتر مدرسی انتشار یافته است. «4» اطلاعات دیگری را درباره وظایف صدر، دكتر بوسه آورده است. «5»

صدر و موقوفات اماكن متبركه و مدارس و مساجد

مهم‌ترین وظیفه صدر، اداره بخش موقوفات و نظارت بر امر قضا است كه از دومی، پس از این سخن خواهیم گفت؛ اما در بخش موقوفات، مسؤولیت اصلی از آن صدر بوده و به لحاظ اهمیت وقف و این كه موقوفات منبع درآمد مهمی برای اداره مساجد و مدارس و دیگر بقاع متبركه بوده است، خود به خود مسؤولیت‌های دیگری را نیز برای صدر به همراه داشته است. از آگاهی‌هایی كه تاورنیه در اختیار ما گذاشته، روشن می‌شود كه در دوره شاه عباس دوم و فرزندش سلیمان، منصب صدارت به خاصه و عامه تقسیم شده بوده است.
وی می‌نویسد: منصب صدارت روحانی در شخص واحدی محدود و متمركز نیست؛ گاهی ممكن است دو نفر صدر باشند. چون موقوفات در ایران بر دو قسم است. یكی موقوفات سلطنتی و دیگری موقوفات متفرقه. به این واسطه گاهی صدر هم دو تا می‌شود؛ آن كه رئیس موقوفات سلطنتی است، ملقب به صدر خاصه است و آن كه رئیس موقوفات است، ملقب به صدر الموقوفات است. «6»
شاردن با اشاره به این كه صدر در قضاوت كلیه موضوعاتی كلیه موضوعاتی كه با امور معنوی رابطه
______________________________
(1). روملو، همان، ص 586
(2). فهرست صدور شاه اسماعیل و شاه طهماسب در وقایع السنین صص 489- 490، 548؛ فهرست صدور طهماسب و خدابنده در عالم‌آرا، ج 1، صص 143- 146؛ فهرست صدور شاه عباس، عالم‌آرا، ج 2، صص 1089- 1090 و بنگرید: مدرسی طباطبائی، مثال‌های صدور صفوی، صص 12- 23 در آن‌جا شماری از مهم‌ترین صدرهای این دوره با شرح حالی مختصر، معرفی شده‌اند.
(3). محافل المؤمنین، كتابخانه آستان قدس، نسخه خطی 6578 از ص 102 به بعد.
(4). مثال‌های دوره صفوی، ص 12- 13.
(5). بوسه، همان، صص 214- 210
(6). تاورنیه، همان، ص 588
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 202
داشته باشد، اختیار تام دارد، می‌نویسد: وی «همچنین بر همه امور موقوفات و چگونگی عمل ناظران آن نظارت می‌كند و متصدّی و مسؤول آن‌هاست.» شاردن ضمن تأكید بر این كه كار اداره موقوفات در اختیار دیوان محاسبات است و صدر نظارت دارد، از تلاش شاه عباس دوم برای حذف مقام صدر یاد كرده و این كه مصمم شد تا خود تمامی موقوفات را در اختیار بگیرد. وی صدر خود را نیز به منصب نخست وزیری گماشت و برای هجده ماه پایانی سلطنتش، اساسا صدر نداشت؛ در حالی كه پسر و جانشینش شاه سلیمان، از روش پدر پیروی نكرده و امور مربوط به صدر را به دو قسمت جداگانه تقسیم نمود و هر قسمت را به یكی از دو صدر سپرد. صدر خاصه مسؤول اداره امور خالصه دولتی و صدر عامه مأمور تنظیم كارهای موقوفاتی شد كه اشخاص مختلف وقف كرده بودند. «1» شاردن ضمن اشاره به این كه این كار از موقعیت صدر كاست؛ موقعیت صدر خاصه را به لحاظ مسؤولیتی كه نسبت به موقوفات سلطنتی دارد، بالاتر از صدر عامه می‌داند. در حضور شاه، اعتماد الدوله در دست راست شاه، صدر خاصه در سمت چپ و صدر عامه در پایین دست وی می‌نشیند. در همین مجالس، به محض این كه «شاه دستور داد جام شراب را به گردش یا ادوات موسیقی را به نوا درآورند» صدر خاصه و عامه از مجلس خارج می‌شوند. «2»
كمپفر با اشاره به موقعیت صدر می‌نویسد: «قسمت عمده فعالیت اداری وی وقف آن است كه عواید حاصل از موقوفات دینی را به مصرف صحیح خود برساند. او كه بر تمام مساجد، موقوفات و اماكن متبركه ریاست فائقه دارد، محق است كه شهریه و حقوق برای متولیان، كاركنان و خدام، مدرسین، طلاب، وعاظ و روحانیون از هر درجه و مرتبه به تشخیص خود و بر حسب كفایت آن‌ها تعیین كند، بر آن بیفزاید، از آن بكاهد و یا به كلی آن را قطع كند. به همین ترتیب وی شخصا بر حسب تشخیص خود روحانیون عالی مقام شیعه را به كار منصوب می‌دارد و یا دستور می‌دهد كه روحانیون برجسته محلی آنان را منصوب كنند.» كمپفر به درستی این نكته را دریافته است كه «شاه مقام پردرآمد صدارت را كه مورد احترام همه روحانیون است، فقط به كسی تفویض می‌كند كه با وی خویشاوندی داشته باشد». همان‌گونه كه گذشت، اصولا صدور دوره صفوی از میان سادات بود كه از زمان شاه عباس اول، به تدریج ارتباط سببی نیز با دربار پیدا كردند. در این باره كه منصب صدارت از آغاز عهد صفوی در اختیار سادات بوده، افندی با اشاره به صدارت سید شریف به امیر تاج الدین علی استرآبادی كه صدر بالاستقلال شاه اسماعیل اول در سال 915 بوده است، می‌نویسد: در آن زمان منصب صدارت به غیر سادات واگذار نمی‌شد، در حالی كه پیش از
______________________________
(1). درباره این منصب بنگرید: روضاتی، جامع الانساب، صص 44- 45
(2). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1337
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 203
آن چنین نبود. «1» اسكندر بیك می‌نویسد: در این دودمان ولایت نشان، منصب صدارت كه عبارت از تقدیم سادات و ارباب عمایم [در چاپی: غنایم!] و تكفّل مهمات ایشان و ضبط اوقاف و رسانیدن وجوه بر معارف شرعیه است، به جز سادات عظیم القدر فاضل پرهیزگار، به دیگری تفویض نمی‌یابد. «2»
كمپفر زمان تقسیم منصب صدارت را به خاصه و عامه سال 1670/ 1081 می‌داند كه طبعا مربوط به زمان شاه سلیمان است. «3» پس از آن باز، شرحی كوتاه درباره صدر خاصه و عامه داده و حكایتی درباره صدر خاصه و مصیبتی كه گریبانگیر وی شده بود، آورده است. «4» نكته مهمی كه مورد توجه كمپفر قرار گرفته، این است كه صدر به لحاظ تصدی موقوفات و مصرف آن‌ها، بر كار مدارس از تعیین رئیس یا مدرّس گرفته تا مخارج دیگر مانند شهریه طلاب، نظارت می‌كرده است. وی می‌نویسد: نصب مدرّس و استاد از طرف شاه با توافق صدر عملی می‌گردد، این در صورتی است كه مدرسه از موقوفات شخص شاه باشد؛ در سایر موارد، صدر، با توافق شخص واقف، مدرّس را تعیین می‌كند، البته هرگاه شخص واقف هنوز در قید حیات باشد. «5»
سانسون نیز شرحی از دو منصب صدر خاصه و عامه داده، پس از شرحی از موقعیت صدر خاصه، كار صدر ممالك را اداره امور موقوفات در سایر شهرها می‌داند. «6» به نظر می‌رسد كه وی به درستی وظائف این دو منصب را درنیافته است.
باید توجه داشت كه موقوفات بر دو بخش بود؛ نخست موقوفات تفویضی كه به طور كلی همه امورش در اختیار صدرها بود؛ دوم موقوفاتی كه متولّی خاص داشت و شرعا حق تصمیم‌گیری برای او بود. «7» در مواردی كه متولّی خاص وجود داشت، صدور می‌كوشیدند تا به نوعی در امور آن دخالت كرده، مبالغی دریافت كرده و یا به نوعی مزاحمتی برای ناظر، متصدی و یا حتی متولّی به وجود آوردند. به همین دلیل بود كه در برخی از وقفنامه‌های
______________________________
(1). افندی، همان، ج 3، ص 10
(2). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 144
(3). نباید مستوفی خاصه را با صدر خاصه درآمیخت. مستوفی خاصه در كنار مستوفی ممالك، كارشان رسیدگی به درآمدهای مالی بلاد مختلف و هزینه كردن آن‌ها در مصارف حكومتی به ویژه امر قشون و سپاه بوده است. تفكیك این دو منصب از یكدیگر از زمان شاه عباس اول باب شده و شرح آن در كتاب «القاب و مواجب دوره سلاطین صفویه» ص 47 به تفصیل آمده است.
(4). كمپفر، همان، صص 121- 123
(5). همان، ص 141
(6). سانسون، همان، صص 38- 41
(7). میرزا سمیعا، همان، ص 3
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 204
اخیر دوره صفوی، از طرف واقف دخالت صدور در كار وقف، تحریم شده است. برای نمونه، آقا كمال در وقف‌نامه مدرسه سلطان حسینیه افزود: و در هیچ عصری از اعصار، صدور عظام خاصه و عامّه و نایبان ایشان در موقوفات مزبوره مدخل ننمایند و به احدی از مستحقین به صیغه وظیفه و مدد معاش و ارتزاق، چیزی از آن را ندهند. مستوفیان ممالك محروسه و مباشرین موقوفات متفرقه اصلا و مطلقا دخلی در آن‌ها نكنند و حواله و اطلاقی ننمایند و اگر به خلاف ذلك، صدور عظام یا نایبان ایشان یا احدی از مباشرین موقوفات در این موقوفات دخل نمایند، مورد غضب الهی و سخط حضرت رسالت پناهی و محل طعن ملائكه و پیغمبران و ائمه طاهرین و عباد اللّه صالحین باشند. «1»
در ارتباط با موقوفات و رسیدگی به كار آن‌ها، توجه به این نكته شایسته است كه با توجه به گستردگی موقوفات مربوط به چهارده معصوم- علیهم السلام- گویا در دوره اخیر صفوی، شخصی زیر نظر صدر خاصه، صرفا به كار این موقوفات رسیدگی می‌كرده است.
به نوشته یك متن صفوی «شغل مشارالیه این است كه كل املاك و مستغلات و دكاكین و خانات و محال موقوفات چهارده معصوم- صلوات الله علیهم اجمعین- را هر سال ضبط و نسق نموده، در تكثیر زراعات و آبادی همگی سعی موفور به ظهور رسانیده، تمامی وجوهات موقوفات و وظایف موظّفین را نقد نموده ... به حضور پادشاه می‌آورد كه ولی نعمت عالمیان، خود، آن وجه را به ارباب وظایف بدهند.» «2» اسكندر بیك درباره میر كلان استرآبادی نوشته است كه به «تولیت محال وقفی چهارده معصوم» كه توسط شاهزاده سلطانم همشیره شاه طهماسب وقف شده بود، «قیام داشت و به وفور راستی و دیانت موصوف بود». «3» همچنین گفته شده است كه سید میرزا رضی (م 1026) كه از صدور بود، «تولیت اوقاف سركار خاصه آن حضرت [عباس اول] كه بر حضرات عالیات چهارده معصوم علیهم السلام وقف فرموده‌اند» را عهده‌دار بوده است. «4» به نظر می‌رسد كه به تدریج، همین مسأله، زمینه ایجاد شغل صدارت خاصه را در دوره‌های بعد فراهم كرده باشد.
دیوان الصداره یا تشكیلات اداری كه صدر در رأس آن قرار داشت، با صدور فرامین یا به اصطلاح مثال درباره موقوفات و تعیین متولی بر آنان، اقدام می‌كرد. در این فرمان‌ها
______________________________
(1). بنگرید به متن وقف‌نامه یاد شده در همین مجموعه.
(2). القاب و مواجب دوره سلاطین صفویه، ص 48. درباره وسعت موقوفات این دوره كه به نام چهارده معصوم علیهم السلام بوده، بنگرید: شاردن، سفرنامه، ج 4، صص 1340- 1341
(3). اسكندر بیك، عالم‌آرا، ج 1، ص 150
(4). اسكندر بیك، ج 2، ص 1089
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 205
كوشش می‌شد تا از متولیان رسمی یا فرزندان آنان كه شرعا متولی بودند، دفاع شود. برای مثال در یك مثال آمده است:
چون معروض شد كه سیادت پناه مرحوم میر سید رضی الدین حسینی قاضی استرآبادی تمامی مجرای آب چشمه روشن‌آباد توابع بلوك سدن رستاق دار المؤمنین استرآباد را كه مالك شرعی آن بوده، وقف نموده بر مزار فایض الانوار امامزاده‌های واجبی التكریم ...
و تولیت آن را به اولاد خود تفویض نموده، نسلا بعد نسل و عقبا بعد عقب، و الحال نوبت تولیت آن منتهی شده به سیادت پناه میر حسین ... احدی به خلاف شرع شریف در تولیت شرعی آن مدخل ننماید و تولیت شرعی آن مخصوص او دانسته و گذارد كه مومی الیه در امر تولیت و لوازم آن اقدام نماید. «1»
طبیعی بود كه حاكم منطقه، موظف بود تا از این فرمان حمایت كند و زمینه اجرای آن را فراهم سازد. در همین فرمان تصریح شده است كه اگر دیگران ادعایی دارند باید «به قضات اسلام آن‌جا رفع» نمایند.

دیوان صدارت و تعیین قضات‌

یكی از زمینه‌های مسلّم حضور فقها در حكومت كه كمترین تردیدی به لحاظ فقهی در آن وجود ندارد، حوزه قضایی است. به همین دلیل، از ابتدا، مسؤولیت انجام كارهای قضایی در اختیار عالمان بوده است.
یكی از وظائف صدر، نظارت بر امور قضایی و در واقع تعیین قاضی بوده است.
سانسون به مسؤولیت صدر خاصه در تعیین قضات اشاره كرده و تصریح می‌كند كه این قضات، ریاست محاكم شرع را در ایالات و ولایات بر عهده دارند؛ ولی احكامی كه آن‌ها صادر می‌كنند، همیشه می‌شود در محكمه صدر خاصه استیناف خواست». «2» وی در جای دیگری می‌نویسد: صدر خاصه در تمام ایالات و شهرستان‌های مهم، معاونین و قائم مقام‌هایی دارد كه مدرّس [شاید قاضی] نامیده می‌شود ... [اینها] هم به امور روحانیت می‌پردازند و هم كار قضاوت با آن‌هاست. «3» كمپفر نیز درباره كار قضایی صدر می‌نویسد:
صدر عالی‌ترین مقام صلاحیت‌داری است كه به اعتقاد مردم، تمام دعاوی حقوقی مطروحه در حضورش را خالی از هیچگونه اشتباهی، طبق موازین عدل فیصله می‌دهد. اعتراض به
______________________________
(1). مدرسی، مثال‌های صدور صفوی، صص 38- 39
(2). سانسون، همان، ص 227
(3). سانسون، همان، ص 39
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 206
حكم او نزد هیچ محكمه‌ای دیگر و تجدیدنظر خواستن امكان ندارد. «1»
طبعا تعیین قاضی با پیشنهاد صدر و موافقت شاه بوده و این شیوه به ویژه در شهرهای بزرگ اجرا می‌شده است. آنچه در دوره اخیر صفوی رواج داشته، آن است كه در اصفهان، قاضی، شخصی مستقل از صدر بوده و از قدرت بالایی برخوردار بوده است. وی به جز جمعه، در روزهای دیگر در خانه خود می‌نشسته و به دعاوی شرعیه مردم رسیدگی می‌كرده است. پس از تشخیص مورد دعوی، حكم شرعی آن را می‌نگاشته و برای اجرا به دیوان می‌فرستاده و دیوانیان بر اساس حكم وی، حق را به حقدار می‌رسانده‌اند. «2» در میان قضات معروف دوره اخیر صفوی می‌توان به علی نقی كمره‌ای، عالم معروف این دوره اشاره كرد كه مدتی قاضی شیراز، سپس قاضی اصفهان و پس از آن به سمت شیخ الاسلام این شهر تعیین شد. شیخ محمد جعفر قاضی كمرای (م 1115) نیز از شخصیت‌های برجسته دوره اخیر صفوی است كه نامش را در پای بسیاری از وقف‌نامه‌های سلطنتی این دوره مشاهده می‌كنیم.
در آغاز روزگار صفویان، به پیروی از آنچه كه در دولت عثمانی وجود داشت، یكی از مناصب مهم قضایی، منصب قاضی عسكری بود. در واقع، به دلیل آن كه دولت صفوی، در آغاز ساختار نظامی داشت، قاضی آن كه قاضی عسكر نامیده می‌شد، موقعیت بالایی داشت.
در منابع، از برخی از عالمان بزرگ روزگار طهماسب به عنوان قاضی عسكر یاد شده است. «3» به نوشته میرزا سمعیا «در قدیم الایام قاضی عسكر در كشیكخانه دیوان بیگیان به حكم شرعی عساكر منصور می‌رسیده» اما این كار بعدها در اختیار صدر قرار گرفته كه ناظر بر كار دیوان بیگی بوده و به دعاوی عساكر رسیدگی می‌كرده است. با این حال، عنوان قاضی عسكری، باقی مانده و در دوره اخیر كار وی منحصر به آن شده است تا كه «عساكر نصر مآثر سواد ارقام تنخواه مواجب خود را كه به ممالك محروسه می‌فرستادند، به مهر قاضی عسكر می‌رساندند.» «4»
آنچه در ارتباط با كار قضات گفتنی است آن كه از نظر حقوقی، تقسیم‌بندی خاصی در دولت صفویه وجود داشت. و آن این بود كه حقوق به حقوق عرفی و حقوق شرعی تقسیم
______________________________
(1). كمپفر، همان، ص 121
(2). میرزا سمعیا، همان، ص 3
(3). بنگرید: افندی، ج 4، صص 96، 302 نیز بنگرید: اسكندر بیك، همان، ج 1، صص 146- 149، 207. در باره چگونگی این شغل در دولت‌های پیشین سنّی در مناطق عربی، بنگرید: قلقشندی، صبح الاعشی، ج 4، صص 37، 199
(4). میرزا سمعیا، همان، ص 4
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 207
می‌گردید. قضاوت درباره جرائمی كه به نوعی شرع درباره آن حدّی معین یا نامعین تعیین كرده بود، در اختیار حكّام شرع بوده و احكام را آنان صادر می‌كردند؛ امّا جرایمی كه در ارتباط با مسأله حكومت و امنیّت عمومی بوده و ارتباط مستقیمی با احكام شرعی نداشت، به عنوان حقوق عرف در دست داروغه‌گان و در رأس آن‌ها در اختیار دیوان بیگی بود.
دیوان بیگی عالی‌ترین مقام قضایی در این امور بوده و كارش بیش‌تر جنبه سیاسی و امنیتی داشت تا شرعی. در عین حال همان‌گونه كه برخی از مورخین گفته‌اند، روحانیونی نیز در دیوان بیگی بوده‌اند كه با مشورت آن‌ها كار فیصله می‌یافته است. در این باره صدر ناظر كار دیوان بیگی بوده و پیش از آن این كار در اختیار قاضی عسكر بوده است. كمپفر می‌نویسد:
حقوق در ایران به دو قسمت تقسیم می‌شود: نخست حقوق عرف كه متكی است به رویه‌های قضایی رایج در یك محل و دیوان بیگی و یا داروغه‌ها، پروای آن را دارند. دوم حقوق شرع كه بر عهده صدر و قضات روحانی است كه حاكم شرع نامیده می‌شدند. «1»
قضات در همه شهرها و بخش‌های مهم حضور داشته و اصولا در هر شهری، یك شیخ الاسلام و یك قاضی بوده است. تاورنیه می‌نویسد: در تمام شهرهای عمده مملكت دو نفر به اسم شیخ الاسلام و قاضی هستند كه به امورات مذهبی و قانونی رسیدگی می‌نمایند. «2»
كمپفر می‌نویسد: در شهرهای دیگر هم اعمال قانون به دست قضات شرعی است؛ حتی در نواحی كوچك‌تر نیز همیشه یك قاضی شرع حاضر است؛ زیرا اسناد قراردادهای حقوقی- مدنی، فرمان‌های شاه و تمام چیزهایی كه در جامعه ایرانی ناگزیر باید به صورت مكتوب انجام پذیرد، فقط هنگامی قوّت قانونی می‌یابد كه به مهر قاضی شرع رسیده باشد و به این دلیل است كه هیچ شهری نمی‌خواهد از داشتن قاضی محروم باشد. «3»
در بحث از وظایف شیخ الاسلام نیز خواهیم دید كه آنان نیز به كارهای قضایی رسیدگی می‌كرده‌اند. همچنین در كنار قاضی‌هایی كه دیوان صدر برای شهرهایی تعیین می‌كرد، قاضیان جزء نیز وجود داشتند كه توسط شیخ الاسلام منطقه برگزیده می‌شدند و عزل و نصب آنان بر اساس وظایفی كه در برخی از فرامین شاه برای شیخ الاسلام‌ها آمده، در اختیار آنان بود.
عادی‌ترین شرط قاضی آن بود كه از میان عالمان و مجتهدان باشد؛ گرچه همانند مقام شیخ الاسلامی، این ممكن بود كه منصب قضاوت، به فرزند عالمی هم كه او هم می‌بایست عالم باشد، برسد. تاورنیه می‌نویسد: گاه ممكن بود كسانی از قضات بعد از مرگ خویش،
______________________________
(1). كمپفر، همان، ص 99 و بنگرید: برن، نظام ایالات در دوره صفویه، ص 99
(2). تاورنیه، همان، ص 589
(3). كمپفر، همان، ص 125
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 208
كارشان را به فرزندانشان بسپارند و این در صورتی بود كه آن‌ها نیز از طبقه روحانیون بودند. همچنین قضات برای خود تشكیلاتی داشته و كسانی به عنوان نایبان آن‌ها كارهای مقدماتی را انجام می‌دادند تا آن‌ها به درس و بحث خود نیز برسند. «1» نمونه دیگر عبد العالی فرزند محقق كركی است كه به خاطر اشتغال به درس و بحث «جمعی از ارباب تقلید را به فیصل دعاوی مردمان و اصلاح بین الناس مأمور و مرخّص گردانیده بود». «2»
سانسون در تقسیم‌بندی خود از مقامات روحانی، از صدر خاصه، صدر الممالك و شیخ الاسلام نام برده و چهارمین شخصیت روحانی را قاضی می‌داند و درباره او می‌نویسد:
«بعد از شیخ الاسلام، صاحب منصبی است كه مأمور رسیدگی به دعاوی مدنی و شرعی می‌باشد.» موقعیت ارزشی او در دربار چنین است كه: «در پایین محل جلوس شاه بعد از صدر دوّم می‌نشیند، ولی هیچ یك از صدور و شیخ الاسلام و قاضی در مهمانی‌های عام شاه حضور پیدا نمی‌كنند؛ زیرا در این مجالس شاه شراب می‌نوشد». «3»
در اینجا متن فرمان شاه عباس اول را برای تعیین قاضی برای بخشی از گیلان می‌آوریم تا وظایف و حدود كار قضات روشن شود.
حسبی الله بنده شاه ولایت عباس
جانب هر كه با علی نه نكوست‌هر كه گو باش، من ندارم دوست
هر كه چون خاك نیست بر در اوگر فرشته است خاك بر سر اوست فرمان همایون شرف نفاذ یافت آن‌كه، چون به موجب حكم جهان مطاع آفتاب ارتفاع و امثله دیوان الصدارة العلیة العالیه، اقضی القضاتی گیلان بیه پیش «4» عموما و قضا و تصدّی شرعیات لاهیجان و دیلمان و خرگام و باشجا و آشنیان كماچال و حسن كیاده «5» و پیشنمازی، به شریعت و فضیلت پناه، افادت و افاضت دستگاه قاضی محمد متعلق و مرجوع است و در این ولایت مشارالیه به درگاه جهان پناه آمده، التماس حكم تأكید در
______________________________
(1). تاورنیه، همان، 589. اسكندر بیك درباره میرزا ابراهیم همدانی كه «در همدان منصب موروثی قضا را داشت» می‌نویسد: خود كمتر متحمّل مشاغل امر قضا می‌شد؛ نایبانش به قطع و فصل مرافعات می‌پرداختند و جناب میرزا خلاصه اوقات شریف خود را صرف مطالعه و مباحثه كرده ... عالم‌آرا، ج 1، ص 149
(2). واله، همان، ص 430
(3). سانسون، همان، ص 42
(4). گیلان دوره صفوی به دو بخش گیلان بیه پیش- بخش شرقی سفید رود- با مركزیت لاهیجان؛ و گیلان بیه پس- بخش غربی سفید رود- با مركزیت رشت تقسیم شده بود.
(5). از روستاهای لاهیجان.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 209
این بابت نموده، بنابر توجه خاطر عاطر شرع‌آرا و تعلق خاطر ضمیر خورشید ضیاء به اعلای اعلام شریعت غرّای نبوی و ارتفاع ملت زهرای مصطفوی، شفقت و مرحمت شاهانه شامل حال شریعت پناه مشارالیه فرموده، مجددا مناصب و مهمّات مذكوره را بلامشاركت غیر به دستور، شفقت و عنایت فرمودیم كه من حیث الانفراد و الاستقلال به امور مذكوره و لوازم آن قیام و اقدام نموده، مساعی جمیله به ظهور رساند.
سادات عظام و ارباب و اهالی و اصحاب و رعایا و سكنه لاهیجان و دیلمان و محال مذكوره و توابع، امور مزبور را به دستوری كه قبل از این به شریعت پناه مفوّض و مرجوع بود، به همان دستور به مومی الیه متعلق دانسته، احدی را بدو شریك و سهیم ندانند و چون در حكم اشرف و امثله مذكور مرقوم گشته كه متقاضیان و قضات جزو خود را به عزل او معزول و به نصب او منصوب دانسته، اگر حكم و مثالی در این بابت گذرانیده باشند، بدان مستند نگردند؛ و چون تنقیح مرافعات شرعیه به او متعلق است، احدی دخل ننموده و مخصوص او دانند. متقاضیان و قضات جزو خود را به عزل او معزول و به نصب او منصوب شناخته، موافق حكم و امثله مذكور عمل نمایند.
وزیر و حاكم و كلانتر و عمّال محال مذكور دست تصدّی و شرعی شریعت و افادت پناه مشارالیه را در امور مذكور قوی دانسته، اعزاز و احترام و تقویت و تمشیت او بجای آورده احدی را [دخل] در امور مذكور ندهند و امداد و اعانت شرعی لازم دانسته و از جوانب بر این جمله روند و هر ساله حكم مجدد طلب ندارند و چون پروانچه به مهر اشرف رسد، اعتماد نمایند. «1»
حكم بالا در سال 1034 توسط شاه عباس نوشته شده است. چهارده سال بعد، شاه صفی حكم قاضی القضاتی همان دیار را برای برادرزاده قاضی یاد شده، نوشته است. «2»

منصب شیخ الاسلامی در دروه آغازین صفوی‌

تا آن‌جا كه به عنوان شیخ الاسلام مربوط می‌شود، چنین اظهار شده است كه از اواخر قرن چهارم و بیش‌تر در قرن پنجم به كسانی از عالمان، لقب شیخ الاسلام داده می‌شده است.
كسانی مانند فخر رازی (م 606)، خواجه عبد اللّه انصاری (م 481) ابو العباس احمد بن حسن بن عبد اللّه بن یزداد سرخسی یزدادی (م 409) ابو بكر محمد بن یوسف یزدی (م 430) و برخی دیگر. «3» همچنین بنا به نوشته آدم متز اطلاق عنوان شیخ الاسلام برای
______________________________
(1). قائم مقامی، یك صد و پنجاه سند تاریخی، ص 27
(2). متن آن را بنگرید در: قائم مقامی، همان، ص 47
(3). مهدوی، مصلح الدین، زندگی‌نامه علامه مجلسی، ج 1، صص 275، 277. در این باره بنگرید: حبیب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 210
نخستین بار در اواخر قرن چهارم بوده است؛ بدین شرح كه نخست فرقه‌ای از اهل سنت در خراسان یكی از علمای خود را لقب شیخ الاسلام دادند. در برابر، فرقه مجسمه هرات از عمومیت و بزرگی این لقب برآشفتند و پیشوای خود را كه كتابی در نكوهش علم كلام نوشته بود، بدان لقب ملقّب كردند. «1» در متنی دیگر آمده است كه، نخستین بار در نیمه دوم قرن چهارم هجری، بر برخی از علما و نیز صوفیان، عنوان شیخ الاسلام به كار رفته است.
در قرن پنجم رئیس فقیهان شافعی در خراسان، اسماعیل بن عبد الرحمن شهرت به شیخ الاسلام داشته است. در قرن ششم، این عنوان در مصر و شامات به فقهای مقبول العامة، اطلاق می‌شده است. مخالفین ابن تیمیه بر این عقیده بودند كه هركس او را شیخ الاسلام بداند، كافر است و در ردّ بر آن‌ها كتابی با عنوان الرد علی من زعم انّ من سمّی ابن تیمیه شیخ الاسلام كافر نوشته‌اند. در حوالی سال 700 این لقب برای فقهای صاحب نفوذ به كار می‌رفته است. «2»
این لقب بیش‌تر در دولت عثمانی رواج یافت كه در آن عنوان شیخ الاسلام، برای فقیهی بكار رفت كه بالاترین مقام دینی را در این دولت داشت و توسط سلطان عثمانی تعیین می‌گردید. «3»
همان‌گونه كه گذشت، در ایران صفوی، بالاترین مقام رسمی دینی را صدر می‌گفتند كه بیش‌تر از آن كه لقبی عثمانی باشد، لقبی شرقی بود كه از خراسان گرفته شده بود. البته در شرق نیز عنوان شیخ الاسلام بكار می‌رفت. «4»
زمانی كه پای عالمان عرب عراق به دربار صفوی باز شد و آنان مورد حمایت شاه طهماسب قرار گرفتند، زمینه برای ایجاد عنوان جدیدی در كنار صدر فراهم گردید. چهره برجسته این عالمان، محقق كركی (م شب غدیر 940 در نجف) «5» بود كه از زمان شاه اسماعیل به ایران رفت و آمد داشت «6» و از مزایای این ارتباط نیز برخوردار بود. علاقه شاه طهماسب به وی، سبب شد تا در نزاعی كه میان او و عالمان مخالفش درگرفت، از وی
______________________________
آبادی، مكارم الاثار، ج 3، صص 820، 821
(1). آدم متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج 1، ص 217 به نقل از سبكی، طبقات، ج 3، ص 47، 711
(2). دائرة المعارف الاسلامیه، ج 13، صص 471، 480
(3). درباره شیخ الاسلامی در دولت عثمانی بنگرید: دانشنامه جهان اسلام، حرف ب، جزوه اول، ص 96
(4). بنگرید: بوسه، همان، ص 208. نمونه آن شیخ الاسلامی هرات بود كه به خاطر اصرار در تسنن توسط قزلباشان كشته شد. بنگرید: قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 113
(5). افندی (ریاض 3/ 442) از قول شیخ حسین بن عبد الصمد نوشته است كه وی به شهادت رسیده است.
(6). همان، ج 3، ص 445
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 211
حمایت كند. ما شرح این مطالب را در بحث مربوط به خراجیه‌ها در دوره صفوی آوردیم. «1» شاه طهماسب محقق كركی را خاتم المجتهدین نامید و عنوان شیخ الاسلام را درباره وی بكار برده، تمام اختیار امور شرعی و حتی عرفی و نیز عزل و نصب قضات و حكّام را برای وی قائل شد. بنابراین با حضور محقق كركی بود كه عنوان شیخ الاسلامی در دوره صفوی باب گردید.
منصب شیخ الاسلامی در دو دوره، اهمیت بالایی یافت كه از قضا هر دو دوره، به لحاظ دینی در مجموعه دوره صفوی برجسته است. نخست دوره طهماسب اول با محقق كركی و دیگری دوره شاه سلطان حسین با حضور علامه مجلسی (م 1110). ابتدا مروری بر دوره نخست داریم؛ سپس مروری بر دوره میانی و پایانی خواهیم داشت.
به نوشته قاضی احمد قمی «اصل شیخ- یعنی علی بن حسین بن عبد العال كركی- از كرك نوح جبل عامل است؛ در آن‌جا تحصیل علوم و تصحیح كتب فقهی و احادیث نبوی و امامی نمود. بعد از آن به نجف اشرف نقل نموده، مدتی در آن‌جا بود، «2» و در رواج مذهب حق ائمه اثنا عشر- علیهم صلوات الله- و نشر مآثر شرایع خیر البشر- صلی الله علیه و آله- مساعی جمیله به ظهور آورد و حقوق شیخ مرحوم بر شیعه بسیار است؛ مدتی در بعضی اسفار، همراه اردوی معلی بود؛ چون رومیان عراق عرب را تصرّف نمودند، اولاد امجاد آن حضرت ذكورا و اناثا، منازل و املاك و اسباب و جهات خود را گذاشته به دیار عجم آمدند.» «3»
محقق كركی به لحاظ فقهی، عالمی ممتاز بوده و چنان كه شهرت دارد، روش‌های جدیدی را به لحاظ استدلالی وارد حوزه فقه كرده است. روانی و سادگی نوشته‌های وی، همراه با استدلال‌های صریح و روشن در كنار واقع‌گرایی فقهی وی كه در بحث خراجیه و نماز جمعه و غیره از خود نشان داد، از او شخصیتی ممتاز ساخته است. این شخصیت سبب شد تا شاه طهماسب كه خود در دین‌داری بسیار جدی و فردی متشرّع بود، به وی علاقه‌مند شده در عراق عرب، در نزدیكی حلّه و نجف زمین‌هایی را به عنوان سیورغال به وی واگذار كند.
______________________________
(1). بنگرید: روملو، همان، ص 333؛ نیز بنگرید: قاضی احمد قمی، همان، ج 1، صص 237- 238، 297؛ خاتون آبادی، همان ص 490؛ مدرسی طباطبائی، زمین در فقه اسلامی، ج 2، صص 76- 77؛ درباره اختلاف میر غیاث الدین دشتكی با محقق كركی بر سر مسأله قبله مساجد عراق بنگرید: فارس نامه ناصری، ج 1، صص 101- 102؛ تعلیقات تكملة الاخبار، ص 193- 194
(2). بر اساس برخی از اجازات موجود، وی مدتها در مصر بوده و كتب فقهی و حدیثی اهل سنت را نزد عالمان آن دیار فراگرفته است. بنگرید: افندی، ریاض، ج 3، صص 448- 450
(3). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 236- 237
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 212
زمانی كه وی مورد توجه شاه طهماسب قرار گرفت، كسانی چون سید نعمت الله حلی با وی از در دشمنی درآمده، به تحریك شیخ ابراهیم قطیفی بر ضد وی پرداختند. این تحریكات سبب شد تا شاه طهماسب به دفاع از محقق پرداخته، دستور دهد تا میر نعمت الله حلی را از ایران روانه عراق عرب كنند. در حكمی كه از سوی شاه برای حكام آن دیار در باره نعمت الله حلی نوشتند، به مسؤولان آن ناحیه اخطار كردند كه به دلیل ظهور «آثار اضلال و اغوای او در میانه عوام» لازم است تا او را «در امور شرعیه و عرفیه مدخل ندهند» و حتی اجازه رفت و آمد وی را با شیخ ابراهیم قطیفی ندهند. پس از آن تأكید شده بود كه «اگر خلاف این به ظهور رسد، وكلای خاتم المجتهدین، وارث علوم سید المرسلین، قدوة اهل الاسلام نایب الامام علیه السلام- زینا للافاضة- علی عبد العالی، ایشان را به ابلغ وجوه تأدیب و منع نمایند؛ چنانچه موجب عبرت دیگران گردد.» «1» همچنین میان محقق كركی و امیر غیاث الدین منصور شیرازی نیز كه در سال 936 برای مدت دو سال و اندی نیمی از منصب صدر را بر عهده داشت، اختلافی پیش آمد. این اختلاف كه عامل آن از نظر محقق كركی «عدم تقید میر به شرع اقدس» دانسته شده، سبب مشاجره میان آنان در حضور شاه طهماسب شد. در نهایت شاه، جانب طهماسب را گرفته «میر را از صدارت عزل كرده، چند روزی میر در اردوی همایون به سر برده، به جانب شیراز روان شد و در آن اوان رحلت نمود». «2» شاه طهماسب خود از این اقدامش چنین یاد كرده است كه میر در مقام عناد با محقق برآمده و ما هم «طرف حق را منظور داشته، اجتهاد را بدو ثابت كردیم.» «3» زمانی كه محقق كركی زمینه عزل امیر غیاث الدین منصور شد، به شاه طهماسب توصیه كرد تا امیر معز الدین اصفهانی را كه از شاگردان خودش بود، به صدارت انتخاب كند. قمی درباره او نوشته است كه «میر، افضل و اتقی و اورع و ازهد و اعلم سادات رفیع الدرجات و نقبای حمیده صفات دار السلطنه اصفهان بود و اكثر مسائل فقهی را از حضرت خاتم المجتهدین شیخ علی فرا گرفته بود.» در این وقت بود كه محقق كركی «خاطر نشان اشرف [یعنی شاه] كرد كه هیچ كس از سادات و نقبا و علما غیر او را لیاقت مرتبه سامی و منصب نامی صدارات نیست. در آن اوان، میر در اصفهان تشریف داشت؛ فرمان قضا جریان به احضار او نافذ شد. تا زمان وصول میر به درگاه اعلی حضرت، مجتهد الزمانی نواب و وكلا جهت او تعیین فرمودند و مهر توقیع ترتیب دادند.» «4» بعدها باز هم یكی دیگر از شاگردان محقق كركی با نام میر اسد
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 238
(2). همان، ص 297؛ روملو، همان، ص 393
(3). طهماسب، تذكره شاه طهماسب، ص 14
(4). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، صص 313- 314؛ مقایسه كنید با: روملو، همان، صص 406، 510- 511
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 213
الله شوشتری به صدارت منصوب شد. «1» خواهیم دید كه سید حسین مجتهد، دختر زاده محقق كركی و عبد العال فرزند محقق نیز نزد شاه طهماسب بسیار عزیز بودند. همچنین میدانیم كه پدر میرداماد، داماد محقق كركی بوده است.
از عبارات مورخان چنین بر می‌آید كه محقق دوبار به ایران آمده و گرچه در برخی از اسفار همراه اردوی معلی بوده، «2» اما تا پایان عمر در نجف زندگی می‌كرده و در همانجا در شب عید غدیر سال 940 درگذشته است. این سالی است كه سلیمان قانونی قصد حمله به صفویان را كرده و در سال 941 عراق را به تصرف خود درآورد. درگذشت محقق، در گیرودار حمله عثمانی‌ها بوده و همین سبب شد تا «به واسطه رومیان، قبر او را ظاهر ننمودند و همچنان مخفی است.» «3»
محقق كركی با نگارش دو رساله نماز جمعه و خراجیه كه شرح هر كدام را در جای خود داده‌ایم، نشان داد كه به دو نكته سخت توجه دارد. نخست بحث از نقش فقیه در امور جاری حكومتی است كه وی با دیدی مثبت و گستردگی حوزه دخالت فقیه به آن می‌نگریست و در واقع، احیاگر اندیشه ولایت فقیه در عرصه سیاسی ایران شیعه بود. دوم، نوعی واقع‌نگری سیاسی برای قبول شرایط جدید كه مهم‌ترین ویژگی آن، ایجاد سلطنت شیعه بود كه او می‌بایست به ناچار با آن كنار می‌آید و آمد. خوش‌اقبالی اندیشه كركی در آن بود كه در عصر پادشاهی درخشید كه سخت به دین و شرع علاقه‌مند بوده و با تمام وجود به مشروعیت مجتهدین و فقها اعتقاد داشت. این امر سبب شد تا طهماسب، محقق كركی را به عنوان خاتم المجتهدین و مجتهد الزمانی، افضل علمای عصر دانسته و ولایت شرعی او را مقدم و پیش از ولایت عرفی خود بداند. نیز همین زمینه سبب شد تا محقق كركی را بالاتر از صدور خویش دانسته، عنوان شیخ الاسلامی را برای وی برگزیند. به علاوه باید توجه داشت كه منصب صدارت تنها در انحصار سادات بود و شاید از این جهت بوده كه محقق كركی به عنوان صدر برگزیده نشده است. به هر روی شاه طهماسب حكم ذیل را برای وی كه اصولا
______________________________
(1). همان، ج 1، صص 386- 387؛ مقایسه كنید با: روملو، همان، ص 510- 511
(2). به گزارش قاضی احمد قمی زمانی كه در سال 936 اردوی شاه طهماسب وارد قزوین شد، و صدر او یعنی میر قوام الدین حسین صدر اصفهانی درگذشت، شاه صدارت را میان میر غیاث الدین و میر نعمة الله حلی به شراكت برقرار كرد. وی می‌افزاید: «و درین سفر حضرت صفوة المجتهدین و قدوة المتبحرین شیخ علی علیه الرحمة در اكثر اوقات همراه شاه عالم پناه بودند». این اردو عازم خراسان شده و محقق كركی نیز همراه شاه طهماسب به خراسان رفت. (خلاصة التواریخ، ص 195) محقق رساله جعفریه خود را نیز در حین زیارت مشهد مقدس معلی حسب الالتماس میر فریدون جعفر نقیب نیشابوری نگاشته است. (همانجا، ص 237)
(3). قمی، قاضی احمد، ج 1، ص 236
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 214
به طور ثابت نیز در دربار وی نبود، نگاشت:
بسم اللّه الرحمن الرحیم، چون از مؤدّای حقیقت انتمای كلام امام صادق علیه السلام كه:
انظروا الی من كان منكم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا فارضوا به حكما فانّی قد جعلته علیكم حاكما فاذا حكم بحكم فمن لم یقبله منه فانّما بحكم اللّه استخفّ و علینا ردّ و هو راد علی اللّه و هو علیّ حدّ الشرك لایح و واضح است كه مخالفت حكم مجتهدین كه حافظان شرع سید المرسلین‌اند با شرك در یك درجه است، پس هر كه مخالفت حكم خاتم المجتهدین، وارث علوم سید المرسلین، نایب الائمة المعصومین- لازال كاسمه علیا عالیا- كند و در مقام متابعت نباشد، بی‌شائبه، ملعون و مردود در این آستان ملك آشیان مطرود است، و به سیاسات عظیمه و تأدیبات بلیغه، مؤاخذه خواهد شد. كتبه طهماسب بن شاه اسماعیل الصفوی الموسوی. «1» از این حكم چنین به دست می‌آید كه مقبوله عمر بن حنظله به عنوان یكی از مهم‌ترین دلایل فقهی ولایت فقیه، مورد استناد شاه طهماسب قرار گرفته است.
سید نعمة الله جزائری نوشته است كه وقتی محقق كركی نزد طهماسب آمد، وی به او گفت:
أنت أحقّ بالملك، لأنّك النائب عن الامام، و انما أكون من عمّالك، أقوم بأوامرك و نواهیك. «2» وی می‌افزاید كه از محقق كركی، فرامینی دیده است كه به حاكمان ممالك محروسه نگاشته و در آن‌ها قوانین عدالت و كیفیت سلوك با رعایا را در اخذ خراج شرح داده و از آنان خواسته است تا عالمان سنی را از دیارشان بیرون كنند تا مردم را گمراه نكنند. همچنین دستور داده است تا در هر شهری و روستایی امام جماعتی باشد تا برای مردم نماز خوانده و فقه را به آنان آموزش دهد. «3»
درست یكسال پیش از درگذشت یا شهادت محقق كركی، شاه طهماسب ضمن فرمان بلندی، افزون بر آن كه اطاعت از محقق كركی را كه آن زمان در نجف می‌زیست، بر حاكمان آن نواحی واجب كرد، دستوراتی نیز درباره سیورغال‌هایی كه در اختیار ایشان بود، نوشت.
افندی متن این فرمان را آورده و خاتون آبادی ضمن اشاره به این كه تمامی آن را دیده است، به آن اشاره كرده است. «4» بخش‌هایی از این فرمان را نقل می‌كنیم:
اعلای اعلام شریعت غرّای نبوی را كه آثار ظلم جهالت افزای عالم و عالمیان از ظهور
______________________________
(1). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 4، صص 362- 363 ایشان این حكم را به نقل از «بعض المواضع المعتبرة» نقل كرده‌اند.
(2). خوانساری اصفهانی، همان، ج 4، ص 361
(3). خوانساری، همان، ص 361 به نقل از «شرح عوالی اللئالی» سید نعمة الله جزائری.
(4). خاتون‌آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 461
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 215
خورشید تأثیر آن زوال‌پذیر شود، از مستمدات اركان سلطنت و قواعد كامكاری می‌دانیم و احیای مراسم شرع سید المرسلین و اظهار طریقه حقه ائمه معصومین كه چون صبح صادق غبار ظلمت آثار بدع مخالفان مرتفع گرداند، از جمله مقدمات ظهور آفتاب معدلت گستری و دین‌پروری صاحب الامر علیه السلام می‌شماریم و بی‌شائبه منشأ حصول این امنیت و مناط وصول بدین نیّت، متابعت و انقیاد و پیروی علمای دین است كه به دستیاری دانشوری و دین‌گستری صیانت و حفظ شرع سید المرسلین نموده، به واسطه هدایت و ارشادشان كافه انام از مضیق ضلالت و گمراهی به ساحت اهتداء توانند رسید، و از یمن آثار افادات كثیر البركاتشان، كدورت و تیرگی جهل از صحایف خواطر اهل تقلید زدوده شود؛ سیما در این زمان كثیر الفیضان كه عالی‌شأنی كه به رتبه ائمه هدی علیهم السلام اختصاص دارد و متعالی رتبت، خاتم المجتهدین، وارث علوم سید المرسلین، حارس دین امیر المؤمنین، قبلة الاتقیاء المخلصین، قدوة العلماء الراسخین، حجة الاسلام و المسلمین، هادی الخلایق الی الطریق المبین، ناصب اعلام الشرع المتین، متبوع أعاظم الولاة فی الاوان، مقتدی كافة أهل الزمان، مبین الحلال و الحرام، نایب الامام علیه السلام- لازال كاسمه العالی علیّا عالیا- كه به قّوت قدسیّت ایضاح مشكلات قواعد ملت و شرایع حقّه نموده، علمای رفیع المكان اقطار و امصار، روی عجز بر آستانه علویش نهاده، به استفاده علوم از مقتبسان انوار مشكاة فیض آثارش سرافرازند و اكابر و اشراف روزگار سر اطاعت و انقیاد از اوامر و نواهی آن هدایت پناه نپیچیده، پیروی احكامش را موجب نجات می‌دانند، همگی همّت بلند و نیّت ارجمند مصروف اعتلائشان و ارتقاء مكان و ازدیاد مراتب آن عالی شأن است؛ مقرّر فرمودیم كه سادات عظام و اكابر و اشراف فخام و امراء و وزراء و سایر اركان دولت قدسی صفات، مومی الیه را مقتدی و پیشوای خود دانسته در جمیع امور، اطاعت و انقیاد به تقدیم رسانیده، آنچه امر نماید مأمور و آنچه نهی نماید منهی بوده؛ هر كس را از متصدیان امور شرعیه ممالك محروسه و عساكر منصوره عزل نماید، معزول و هر كه را نصب نماید، منصوب دانسته، در عزل و نصب مزبورین، به سند دیگری محتاج ندانند؛ و هر كس را عزل نماید، مادام كه از جانب آن متعالی منقبت منصوب نشود، نصب نكنند [پس از آن به برخی از سیورغالات ایشان و بخشودگی آن‌ها از انواع مالیات‌ها و بازرسی‌ها اشاره شده و در ادامه آمده است:] چون هدایت پناه مومی الیه جهت هدایت خلایق، احیانا از نجف اشرف متوجه بعضی از ممالك محروسه می‌شوند، سیما رماحیه و جوایز، در ذهاب رایات كمال تعظیم به تقدیم رسانیده و سركار مومی الیه و متعلقان او را در غیبت به دستور حضور برقرار دانسته، از حوالات و مطالبات مستثنی شناسند و چون پایه سریر فلك مصیر كه مجمع اكابر و اشراف و امرا و حكام و اعیان ممالك
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 216
محروسه است، كائنا من كان، ملازمت مقتدی الانام مومی الیه نموده، مشارالیه بدون احدی نرفته، حكام عراق عرب، حفظ این قاعده مرعی داشته، وظایف ملازمت به تقدیم رسانیده، طمع استقبال و رفتن شیخ الاسلام مومی الیه بدیدن ایشان ننمایند، فكیف كه تكلیف حضور مجلس خود نمایند؛ و در جمیع ابواب به نوعی رعایت ادب نمایند كه مزیدی بر آن متصور نباشد. [افندی می‌افزاید: شاه طهماسب با خط خود در كنار این فرمان نوشته است: احكام مسطوره را و جمیع احكام كه درباره مقتدی الانام مومی الیه صادر شده، ممضی و منفذ دانسته، خلافت‌كننده را ملعون و مطرود دانند.] «1»
از متن این دو فرمان، به خوبی می‌توان دریافت كه شاه طهماسب تا چه اندازه به محقق كركی اعتقاد داشته و اصولا مشروعیت دولت خود را بر پایه نیابت فقیه از امام معصوم علیه السلام، قرار توجیه می‌كرده است. بعدها شاه اسماعیل دوم (984- 985) به «جناب مجتهد الزمانی شیخ عبد العالی» «2» گفت: «این سلطنت حقیقتا تعلق به حضرت امام صاحب الزمان علیه السلام می‌دارد و شما نایب مناب آن حضرت و از جانب او مأذونید به رواج احكام اسلام و شریعت؛ قالیچه مرا شما بیندازند و مرا شما بر این مسند بنشانید تا من به رأی و اراده شما بر سریر حكومت و فرماندهی نشسته باشم.» این عالم كه یا اطمینان به سخن اسماعیل دوم نداشت یا به علتی دیگر «زیر لب فرمودند كه پدر من فرّاش كسی نبود». «3»
تا اینجا لقب شیخ الاسلام با تعبیر نیمه رسمی مجتهد الزمانی، ویژه كسی دانسته می‌شد كه به لحاظ علمی بر دیگران برتری داشته و با تأیید شاه، به رتق و فتق امور شرعی می‌پرداخت. این كه حد و مرز كار شیخ الاسلام با صدر در كجا بوده است، چندان روشن نیست.

منصب شیخ الاسلامی در دوره میانی و دوره اخیر صفوی‌

با روی كار آمدن اسماعیل دوم [م 985] كه هوای تسنن داشت، و به رغم عبارتی كه از وی نقل كردیم، اوضاع مذهبی- سیاسی قزوین درهم ریخت. بر اساس شرحی كه اسكندر بیك آورده، اقدامات او در حمایت از افراد متسنّن، سبب شد تا عالمان شیعه از وی فاصله
______________________________
(1). افندی، ریاض، ج 3، صص 455- 460 (متن چاپی بسیار مغلوط بوده و ما آن را بر اساس نسخه خطی ریاض به خط ملا عبد الله افندی تا اندازه‌ای اصلاح كردیم.) با سپاس و تشكر از استاد ارجمند علامه حاج سید محمد علی روضاتی- زید عزّه- كه تصویر تمامی اجزاء برجای مانده ریاض را در اختیار ما نهادند.
(2). وی فرزند محقق كركی بوده و از علمای بزرگ اواخر عهد طهماسب و روزگار اسماعیل دوم و محمد خدابنده بود كه در سال 993 در گذشت. بنگرید: قمی، قاضی احمد، همان، ص 773
(3). نطنزی، محمود، نقاوة الاثار، ص 41
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 217
گرفتند. مجتهد معروف این دوره، سید حسین مجتهد كركی معروف به مفتی، دخترزاده شیخ علی كركی بود كه از زمان طهماسب موقعیتی به دست آورده و در این دوره، در حكم مجتهد الزمانی بود. اسكندر بیك در شرحی كه از احوال وی آورده است، می‌نویسد، وی در روزگار طهماسب به ایران آمده، در «در دار الارشاد اردبیل به تدریس و شیخ الاسلامی و قطع و فصل مهام شرعیه قیام داشت؛ پس از آن به درگاه معلّی آمده، دعوی اجتهاد می‌نمود و منظور نظر حضرت شاه جنّت مكان گردید ... گاهی متوجه فیصل قضایای شرعیه اردوی معلّی بوده، جمعی كثیر همه روزه به محكمه علیّه‌اش رجوع می‌نمودند، در اسانید شرعیه كتّاب و ناسخان محكمه، حسب الفرموده میر، توقیع او را سید المحققین و سند المدققین، وارث علوم الانبیاء و المرسلین، خاتم المجتهدین مرقوم می‌ساختند؛ اگرچه علما در این باب سخن داشتند و غایبانه اذعان نمی‌نمودند، اما هیچ یك از فحول علما در معرض این گفتگو نتوانستند درآمد، به غایت فصیح البیان و ملیح اللسان بود». «1»
وی در دانش فقه، به هیچ روی زبدگی جدش محقق كركی را نداشت؛ اما به هر روی به دلیل وابستگی خانوادگی و نیز عدم وجود عالمی برجسته در این عهد، و نیز اعتباری كه شاه طهماسب برای وی قائل شد، به تدریج موقعیت بالایی به دست آورد. وی چندین رساله نوشته است یكی از آن‌ها درباره متعه و دیگری درباره نماز جمعه بوده است. «2» همچنین آثار دیگری تألیف كرده كه ملا عبد الله افندی شرحی از آن‌ها به دست داده و از آن‌ها ستایش كرده است. زمانی كه شاه طهماسب درگذشت و اوضاع سخت آشفته شد، سید حسین كار كفن و دفن شاه را عهده‌دار شد «3» كه در این باب متحمل آزار و اذیت نیز گردیده، در درگیری كه بر سر جنازه شاه طهماسب پیش آمد، تیری هم به او كه در برابر جنازه ایستاده بود، اصابت كرد.
وی كه از فقهای جبل عامل بوده و به طور سنّتی ضد سنّی بود، با شاه اسماعیل دوم در افتاد. شاه نیز كه احساس كرد قزلباشان تحت تأثر علما، در حال روگردانی از وی هستند «به علما بدگمان شده، به میر سید حسین مجتهد و میر سید علی خطیب و استرآبادیان كه در تشیع و تبرّا غلو داشتند، بیش‌تر از دیگران بی‌التفاتی اظهار كرد و بعضی را از اردو اخراج كرد و جمیع كتب علمی میر سید حسین را فرمود كه در خانه نهاده، مهر كردند و او را از منزلی كه داشت بیرون كرده و خانه او را نزول دادند. «4»
______________________________
(1). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 145؛ واله، همان، ص 414
(2). افندی، ریاض، ج 2، صص 65- 66
(3). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 123
(4). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 215
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 218
وی در تحولات سیاسی شاه اسماعیل دوم نیز به عنوان یك رجل دینی- سیاسی فعال بود تا آن كه در سال 1001 در طاغوتی كه در قزوین فراگیر شد، درگذشت. اسكندر بیك در ذیل وقایع آن سال از وی یاد كرده، و می‌نویسد «مشار الیه سید عالی‌شأن و بزرگ متعالی مكان و دخترزاده مجتهد مغفور شیخ علی عبد العال بود؛ در میانه علمای عرب و عجم به طلاقت لسان و فصاحت بیان معروف و در ولایت عجم كوس اجتهادش بلند آوازه گشته، در اصول و فروع مذهب حق امامیه رسائل غرّا پرداخت.» وی می‌افزاید كه در زمانی كه اردوی شاه طهماسب مملو از علمای عرب و عجم بوده و در آن میان عبد العال فرزند محقق كركی به مرتبه بلند اجتهاد رسیده، جمیع علما اذعان اجتهاد او را می‌كردند، سید حسین خود را خاتم المجتهدین می‌نامید و «تا حین وفات [هم] او را خاتم المجتهدین می‌خواندند». «1» وی «اكثر اوقات فایض البركات را در دار المؤمنین كاشان صرف درس و افاده معقول و منقول می‌نموده» و بنابراین، كمتر در كارهای دولتی بوده است. اشتغال وی به درس سبب شده بود تا فرصت رسیدگی به قضایای شرعیه را نداشته باشد. «2»
فرزند سید حسین، میرزا حبیب الله صدر، صدر مشهور دوره میانی صفوی است كه این موقعیت را به ارث برای فرزندان و نوادگانش مانند میرزا محمد مهدی و میرزا محمد معصوم نیز گذاشت. میرزا محمد مهدی مدت نه سال نیز اعتماد الدوله بود. «3» همه این افراد گرچه از لحاظ علمی موقعیت بالایی نداشتند، اما در سلك عالمان بودند. واله نوشته است كه «اولاد و امجاد و احفاد والانژادش كه تا جهان آباد اورنگ آرای سریر دانش و سداد باشند، خلفا عن سلف، الی یومنا هذا، به مناصب بلند و مدارج ارجمند ممتاز و سرافراز بوده و خواهند بود!» «4»
با درگذشت سید حسین كركی، موقعیت شیخ الاسلامی در مركز سلطنت، یعنی اصفهان، تا اندازه‌ای متزلزل شد. در واقع، شاه عباس در سلطنت خود، چندان به صدر و شیخ الاسلام وقعی نمی‌نهاد؛ با این حال، ورود شیخ بهایی به صحنه، تا اندازه‌ای موقعیت شیخ الاسلامی را بالا برد. «5» وی پس از درگذشت پدر زنش، شیخ علی منشار (م 984) «در عهد خجسته و زمن فرخنده نواب گیتی ستان فردوس مكان [عباس اول] منصب سامی
______________________________
(1). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 458
(2). واله، همان، ص 430
(3). بنگرید: افندی، همان، ج 2، ص 70
(4). واله، همان، ص 414
(5). نوشته‌اند كه شاه عباس در درس فقه شیخ بهایی نیز شركت كرد و درباره مفهوم عاقله در باب دیه از وی پرسید و پس از پاسخ شیخ در علت پرداخت دیه توسط عاقله، خود نیز مطلبی ابراز كرد. بنگرید: غفاری، تاریخ نگارستان، ص 370
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 219
شیخ الاسلامی و وكالت حلالیات و تصدّی امور شرعیه معموره جنّت نشان دار السلطنه اصفهان» را عهده‌دار شد. «1» چنین چیزی به نظر بعید می‌نماید كه شیخ بهایی پس از درگذشت پدر زنش به این منصب رسیده باشد.
پس از درگذشت شیخ بهایی در سال 1030 به طور طبیعی موقعیت وی در اختیار میرداماد قرار گرفته است؛ شاهد آن كه، در جریان بر تخت‌نشینی صفی میرزا وی نقش مهمی در به تخت نشاندن او داشت. «2» در واقع، در هر دوره، صرف نظر از شیخ الاسلام رسمی، شماری از فقیهان و عالمان برجسته، در دربار رفت و آمد داشتند و در اصطلاح مورخین «در اردوی معلی» بسر می‌بردند. نمونه این افراد در زمان شاه عباس اول، همین میرداماد بود كه اسكندر بیك درباره‌اش می‌نویسد: «در زمان نواب سكندرشأن به اردوی معلّی آمد». «3» این قبیل فقیهان، به عنوان مرجع فقهی، كارشان صدور فتوا بوده و سایر فقها به فتوای آنان عمل می‌كردند. اسكندر بیك همانجا می‌افزاید: «و فقهای عصر، فتاوی شرعیه را به تصحیح آن جناب معتبر می‌شمارند». «4»
در دوره طهماسب، در شهرهای دیگر نیز افرادی با عنوان شیخ الاسلام حضور داشته‌اند. یك نمونه شیخ حسین بن عبد الصمد (م 982) پدر شیخ بهایی بود كه مدتی در هرات منصب شیخ الاسلامی داشت و رساله العقد الطهماسبی را به نام شاه طهماسب نگاشت. «5» وی كه از شاگردان و همراهان شهید ثانی بود، پس از شهادت استاد به اصفهان آمد. با ورود وی به اصفهان، شیخ علی منشار كه شیخ الاسلام این شهر بود، خبر آمدن او را به شاه طهماسب داده و شاه از وی خواست تا به قزوین برود. وی به قزوین وارد شد و سخت مورد احترام شاه واقع گردید. هفت سال در آن‌جا بود؛ پس از آن منصب شیخ الاسلامی مشهد به وی داده شد و در آن‌جا اقامت گزید. به دنبال آن، برای ترویج تشیع در هرات كه شمار سنیانش زیاد بود، عازم این شهر شده و مدت هشت سال در آن‌جا به انجام وظایف شیخ الاسلامی پرداخت. پس از آن از شاه اجازه حج گرفته و در بازگشت از حج، در بحرین اقامت گزید و همانجا درگذشت. «6» وی نقش مهمی در ترویج نماز جمعه در ایران داشته است. «7»
______________________________
(1). واله، همان، ص 435
(2). خواجگی، خلاصة السیر، ص 38
(3). در خلد برین، ص 418 تعبیر درگاه معلی به جای اردوی معلی یاد می‌شود.
(4). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 147
(5). افندی، همان، ج 2، ص 111
(6). افندی، همان، ج 2، صص 119- 120
(7). واله، همان، ص 433
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 220
سازمان دولت صفوی از پس از شاه عباس اول، تا اندازه‌ای با گذشته تفاوت كرد؛ در عین حال، موقعیت صدر و شیخ الاسلام و قاضی، با اندك فراز و نشیب همچنان ثابت ماند. در این دوره، صدر مقامی اداری‌تر و شیخ الاسلام مقامی دینی‌تر گردیده، گرچه افرادی كه به این دو مقام منصوب می‌شدند، همه در اداره امور شرعی دخالت داشتند. تا آن‌جا كه به گزارش مسافران خارجی حاضر در ایران دوره شاه عباس دوم (1052- 1077) و شاه سلیمان صفوی (1077- 1104) مربوط می‌شود، موقعیت صدر به لحاظ اداری و محل جلوسش در درگاه شاه، بالاتر از شیخ الاسلام بوده است. تاورنیه نوشته است: دو تن از رجال بزرگ روحانی زیردست صدر هستند كه در شأن و رتبه و قدرت برابرند. یكی به شیخ الاسلام و دیگری به قاضی مرسوم است و امور شرعی میان این دو نفر تقسیم شده و همه كارهای صدر به دست آن‌ها انجام می‌گیرد. تعیین و تسیمه این دو نفر نیز با شاه است و به فرمان شاه باید منصوب شوند. در تمام شهرهای عمده مملكت، دو نفر به اسم شیخ الاسلام و قاضی هستند كه به امورات مذهبی و قانونی رسیدگی می‌نمایند. «1»
سانسون نیز مقام شیخ الاسلام را پس از صدر دانسته و از نظر جایگاه نشستن نزد شاه می‌نویسد: «جای شیخ الاسلام در پایین مسند شاه بعد از صدر بزرگ است». «2» وی همچنین می‌نویسد: سومین شخصیت ایران، آخوند یا شیخ الاسلام نامیده می‌شود و شیخ الاسلام به معنی عالم طراز اول یا مرد معمّر و محترم قانون محمّدی صلی الله علیه و آله می‌باشد.
شیخ الاسلام بزرگ‌ترین صاحب منصب امور شرعی و مدنی است و به دعاوی بیوه‌زنان و یتیمان و صغاری كه زیر نظر قیّم اداره می‌شوند، رسیدگی می‌كند و همچنین اداره سایر امور شرعی نیز به عهده اوست. «3» و نیز می‌افزاید: اغلب دعاوی و اختلافات را شیخ الاسلام شخصا حلّ و فصل می‌كند؛ شیخ الاسلام مدرّس علم فقه نیز می‌باشد و روزهای چهارشنبه و شنبه به تمام قضات دادگستری و تمام صاحب منصبانی كه زیردست او هستند، درس می‌دهد. «4»
كمپفر می‌نویسد: پس از صدر، دو مقام مهم دینی دیگر هست كه متصدیان آن از طرف صدر و البته فقط با تصویب شاه به كار منصوب می‌شوند. این دو مقام عبارت‌اند از شیخ الاسلام‌ها و قاضی‌ها. شیخ الاسلام در مورد مسائل دینی و همچنین دعاوی حقوقی مدنی، بر مبنای فقه حكم می‌دهد. قاضی یا حاكم شرع، درست است كه از نظر درجه بعد از شیخ
______________________________
(1). تاورنیه، همان، صص 588- 589
(2). سانسون، همان، ص 42
(3). همان، ص 41
(4). همان، ص 42
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 221
الاسلام قرار دارد، اما از نظر وظایف و تكالیف اداری در ردیف اوست. «1»
شاردن نیز پس از شرح وظایف صدر خاصّه و عامّه می‌نویسد: «سومین شخصیت مذهبی و قضایی، شیخ الاسلام است ... شیخ الاسلام داور همه دعاوی مدنی و كلیه اختلافاتی است كه به نوعی با قوانین مدنی پیوستگی دارد.» وی سپس با اشاره به این كه در كشورهای اسلامی، لزوما باید مقام قاضی بالاتر باشد، اما «چون صاحبان مقام شیخ الاسلامی در دربار، به جهاتی اعتبار و نفوذ زیاد یافتند و هرگونه قضاوت را به خود اختصاص دادند، اكنون مقام و نفوذشان از قاضی بسی افزون‌تر است و احكامشان جنبه قانونی دارد و معتبر می‌باشد.» شاردن به درستی متوجه شده است كه «حدود امور قضایی در ایران مبهم است». با این حال، اعتراف می‌كند كه «هرگز میان مصادر قضا تضاد و اختلافی حاصل نمی‌شود» این به رغم آن است كه «میان شیخ الاسلام و قاضی، بعضی مواقع درباره برخی مسائل اختلاف و تصادم حاصل می‌شود.» «2» میرزا سمعیا نیز می‌نویسد:
مشارالیه (شیخ الاسلام) در خانه خود به دعواهای شرعی و امر [به] معروف و نهی از منكرات می‌رسد و طلاق شرعی را در حضور شیخ الاسلام می‌داند و ضبط مال غایب و یتیم اغلب با شیخ الاسلام بود، بعد از آن به قضات مرجوع شد. «3»
اداری شدن موقعیت شیخ الاسلام‌های رسمی و دولتی در كنار صدر و قاضی، سبب شد تا به آرامی در حوزه‌های علمی، افراد دانشمند و فقیهی برآیند كه به لحاظ علمی و فقهی، رتبتی بالاتر از شیخ الاسلام داشتند. البته این ممكن بود كه زمانی همان كسی كه مقام صدارت یا شیخ الاسلامی دارد، از نظر علمی بالاتر و دست كم برابر با دیگر فقیهان موجود اما غیر شاغل باشد، اما به طور طبیعی، در حوزه علمی و درسی، این ممكن بود كه فقیه یا فقیهائی برتر از كسانی كه در آن مناصب قرار داشتند، رشد كند. در این صورت، دولت صفوی، چه تصمیمی باید می‌گرفت؟ صرفه دولت در آن بود تا مقامات رسمی را بیش‌تر به خود وابسته كند، به همین دلیل، دختران درباری را كه به هر روی، هم كفو مناسبی می‌خواستند، به صدرها و شیخ الاسلام‌ها و فرزندان آنان می‌دادند. شاردن می‌نویسد «از جمله موجبات اعتبار صدرها و شیخ الاسلام‌ها، پیوستگی آنان با دربار می‌باشد. زیرا اینان غالبا با دختران دودمان پادشاه پیوند می‌كنند». «4» این مسأله، یك نتیجه منفی نیز داشت؛ چرا كه این مقام‌ها را موروثی می‌كرد و با برآمدن عالمان و فقیهان برجسته و مستقل، این
______________________________
(1). همان، ص 124
(2). شاردن، همان، ج 4، صص 1337- 1338
(3). میرزا سمعیا، تذكرة الملوك، ص 3
(4). شاردن، همان، ج 4، ص 1339
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 222
دشواری برای مردم به وجود می‌آمد كه لزوما می‌بایست برای حل مشكل خود به چه كسی مراجعه كنند.
پیش از این كه این بحث را دنبال كنیم، اشاره به تحلیل‌هایی كه كمپفر از برآمدن مجتهدان در جامعه تشیع داده و نكته قابل توجهی است، خواهیم داشت. نكته‌ای را كه وی به آن توجه كرده است، چگونگی برآمدن یك مجتهد از عرصه مدرسه به صحنه اجتماع است. آنچه اهمیت دارد، شكل طبیعی برآمدن یك مجتهد بر اساس ویژگی‌های علمی و اخلاقی و عرفانی و مردم‌داری است. كمپفر پس از شرح مقام صدر، شیخ الاسلام و قاضی می‌نویسد:
تمام صاحبان مقامات عالی دینی كه از آن‌ها ذكر شد، از نظر حیثیت و احترام در درجه‌ای بعد از كسی قرار دارند كه عالم به كتاب است و مجتهد لقب دارد. این لقب، حاكی از حد اعلای روحانیت و پیشوایی بی‌چون و چند بر مؤمنین است. نه عنایت خاص شاه و نه همراهی و همدلی روحانیون یا بزرگان، هیچ یك در رسیدن به این مقام مؤثر نیست. تنها كسی كه بر مبنای طرز زندگی زاهدانه و دانش و بینش متفوّق خود در طول زمان و متدرّجا طرف توجه خاص همه مردم قرار گرفته باشد، می‌تواند به این مقام بلند نایل گردد ... این كه كسی نزد قاطبه مردم تا این درجه به تقدّس و پاكی شهرت یابد تا بتواند به این مقام روحانی شامخ دست یابد، كاری است سخت مشكل. تنها راهی كه به این مقصد عالی منتهی می‌شود اتفاق نظر و همآهنگی بدون خدشه مردم شیعی مذهب است و بس. «1»
كمپفر پس از شرحی از چگونگی اصولی كه بر اساس آن‌ها، یك نفر موقعیت مجتهد را در این جامعه به دست می‌آورد، می‌افزاید: «نباید پنداشت كه در این كار، به كمك حیله و رشوه به جایی می‌توان رسید.» «2»
به هر روی، از آن‌جایی كه باور شیعیان آن بود كه تنها مجتهدان، مشروعیت دارند، اگر دولت صفوی از افراد غیر مجتهد بهره می‌برد، خود به خود، جامعه شیعه دچار تناقض می‌گردید. البته نوعی آزادمنشی در جامعه صفوی وجود داشت و آن این كه در میان افراد مختلفی از صدر، شیخ الاسلام و یا قاضی كه برای قضاوت رسمیت داشتند، صاحب دعوا هركسی را كه می‌خواست انتخاب می‌كرد و طبعا حكم و امضا و توقیع او نافذ بود.
باید توجه داشت كه وضعیت دینی حاكم بر نیمه اخیر دولت صفوی، به دلیل فراوانی وجود عالمان در اصفهان، تا اندازه‌ای بهبود یافته و به طور طبیعی، دولت از افراد برجسته و شاخص استفاده می‌كرد. حضور فقیهانی چون محقق خراسانی (م 1090)، فیض كاشانی
______________________________
(1). كمپفر، همان، ص 125
(2). همان، ص 127
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 223
(م 1091) و سپس علامه مجلسی (م 1110) در عرصه مناصب دینی دوره اخیر، وضعیت آن را نسبت به دوره میانی بهبود بخشیده بود. سید نعمة الله جزائری (م 1112) به مناسبت زلزله‌ای كه در شیروان رخ داده است، می‌نویسد:
وقتی این زلزله رخ داد، استاد ما علامه محقق فیض كاشانی كه صاحب بیش از دویست كتاب است، در مجلس شاه [عباس دوم] بود. سلطان علت زلزله را از وی پرسید؛ فیض گفت: «این به سبب ظلم و ستمی است كه قضات بر مردم روا می‌دارند؛ رشوه می‌ستانند و احكام صادره خود را به پیغمبر و ائمه منسوب می‌كنند. چاره كار آن است كه وقتی از این سفر به اصفهان برگشتیم، برای هر شهری، مجتهدی از مجتهدان معین كنیم». آن وقت در خراسان بودند و قرار شد كه در بازگشت، محمد باقر خراسانی را به سمت قاضی اصفهان تعیین كنند. شاه به فیض گفت: اگر او نپذیرفت چه كنیم؟ فیض گفت: او نباید بپذیرد و شما باید او را مجبور كنید تا بپذیرد. شاه از این سفر به اصفهان برنگشت؛ اما فرزندش سلیمان شیخ محقق ما صاحب بحار الانوار [علامه مجلسی] را به عنوان شیخ الاسلام اصفهان معین كرد كه مشغول امر به معروف و نهی از منكر شده، به شكستن بت‌ها [ی هندیان] و شیشه‌های شراب و از میان بردن دیگر محرمات پرداخت. «1»
گفتنی است كه، به رغم بالا بودن شخصیت برخی از شیخ الاسلامان، صدرها غالبا از یك خاندان و از نظر علمی در مرتبه پایینی قرار داشتند. در میان خاندان میرزا حبیب الله صدر- پسر سید حسین كركی- پسرش میرزا علی رضا تا سال 1074 شیخ الاسلام اصفهان بوده است. برادر او میرزا مهدی نیز از سال 1072 تا سال 1081 اعتماد الدوله بوده و سال بعد از آن درگذشته است. «2»
محمد باقر سبزواری معروف به محقق خراسانی (م 1090) یكی از چهره‌های علمی- فقهی برجسته روزگار عباس دوم و شاه سلیمان است كه منصب شیخ الاسلامی و امامت جمعه را داشته و چندان در این موقعیت، موضع استواری داشت كه بعدها، فرزندان و نوادگان وی نیز همچنان طی دو سه قرن این موقعیت را حفظ كردند. «3» شیخ الاسلامی وی، می‌تواند پس از سال 1074 باشد كه میرزا علی رضا پسر میرزا حبیب الله صدر در آن سال درگذشته است. طبعا وی تا آخرین سال حیات خود یعنی سال 1090 این منصب را در اختیار داشته است. از فرمانی كه در سال 1068 از سوی عباس دوم برای برقراری حقوق وی صادر
______________________________
(1). جزائری، زهر الربیع، صص 125- 126
(2). مهدوی، خاندان شیخ الاسلام اصفهان، ص 37
(3). منزل اعیانی وی در اصفهان، در نزدیكی چهار راه تختی، هنوز به عنوان خانه شیخ الاسلام شناخته می‌شود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 224
شده، و پس از این خواهیم آورد، معلوم می‌شود كه از همان زمان، موقعیت برجسته‌ای داشته است.
این كه پس از وی چه كسی شیخ الاسلام اصفهان شده است، چندان روشن نیست؛ احتمال ضعیفی حكایت از شیخ الاسلامی آقا حسین خوانساری دارد كه البته ثابت نیست. به نوشته وقایع السنین، در سال 1098 هجری علامه مجلسی (م 1110) به عنوان شیخ الاسلام تعیین گردید. «روز سه‌شنبه چهارم جمادی الاولی هزار و نود و هشت، نواب اشرف ارفع اقدس همایون شاهی، شاه سلیمان صفوی بهادر خان، از راه تصلّبی كه داشت از برای ترویج امور شریعت مقدّسه و تنسیق امور شیعیان، مولانا محمد باقر مجلسی را تعیین فرمودند به شیخ الاسلامی دار السلطنه اصفهان». «1» شاه سلطان حسین نیز كه در روزهای پایانی سال 1105 به سلطنت رسید، فرمان شیخ الاسلامی علامه مجلسی را نگاشته و در آن اشاره به این كه علامه در زمان شاه سلیمان نیز شیخ الاسلام بوده، اما حكمی برای او صادر نشده بوده، كرده است. ما متن این فرمان را در ادامه خواهیم آورد؛ اما پیش از آن لازم است اشاره كنیم كه اعتبار شیخ الاسلامی در این زمان، همچنان حفظ شده و حتی بالاتر نیز رفته بود. این مطلب را از نقش شیخ الاسلامان در مراسم تاجگذاری شاه جدید نیز می‌توان به دست آورد؛ كاری كه پیش از آن مقام برجسته صوفیان یعنی خلیفة الخلفاء انجام می‌داد.
شرح آن چنین است كه در میان وظایف شیخ الاسلامان و صدرها یا به عبارتی طبقه روحانی جامعه عصر صفوی، افزون بر كارهایی قضایی و امور حسبه و موقوفات و دیگر امور شرعی، باید به نقش آن‌ها در جریان درگذشت یك شاه و به تخت‌نشینی شاه بعدی اشاره كرد. در این باره، امرا و وزراء و بسیاری از اعیان و سران سپاه نقش داشتند؛ اما روحانیون نیز به نوعی، هم به لحاظ موقعیت رسمی- درباری خود و هم به لحاظ مشروعیت فقهی می‌توانستند نقشی داشته باشند. این نقش، خود را در مسأله تاجگذاری نشان می‌داد. چنان كه گفته شده است، تاجگذاری به طور معمول با حضور خلیفة الخلفاء رئیس معنوی قزلباشان و صوفیان انجام می‌گرفت؛ اما در دوره اخیر كه نقش خلیفة الخلفا كاهش یافت، علما این نقش را بر عهده داشتند. زمانی كه شاه عباس اول درگذشت، و قرار شد تا نوه او شاه صفی بر تخت بنشیند، ما شاهد حضور عالمان در رسمیت بخشیدن به این سلطنت هستیم. به نوشته خواجگی اصفهانی «در شب دوشنبه چهارم جمادی الاخره 1038 با بعضی از علما و فضلا مثل میرزا حبیب الله ولد سید حسین مجتهد جبل عاملی، و ملا حسن علی (م 1075) ولد ملا عبد الله شوشتری و میرزا غازی ولد حكیم كاشفا یزدی و
______________________________
(1). خاتون‌آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 540
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 225
غیره مشورت نموده، در همان ساعت سعد، كمر و شمشیر نواب صاحبقرانی فردوس مكانی شاه اسماعیل- انار الله برهانه- را بر میان اشرف همایون بسته، در عمارت عالی‌قاپو تخت و تاج را به وجود قابلیتش زینت داده، بر جای جد عالی مقدارش بر سریر پادشاهی نشانیدند ... آن روز كه حامل نور سعادت بود، به سیادت پناه حقایق و معارف آگاه، جامع المعقول و المنقول، حاوی الفروع و الاصول، خاتم المجتهدین امیر محمد باقر داماد- سلّمه الله تعالی- حاضر ساخته، به جهت مثنّی ساختن امر جلوس در آن ساعت سعادت مأنوس، بعد از شرایط دعا و فاتحه‌خوانی، یكبار دیگر آن زیبنده تاج و تخت را در عمارت مذكور بر اورنگ سلطنت و مسند دولت تمكن داده». «1»
با درگذشت شاه عباس دوم در سال 1077، فرزندش صفی میرزا به سلطنت رسید كه چند ماه بعد ضمن به تخت‌نشینی دوم، نامش را به سلیمان تغییر داد. در این وقت، محقق خراسانی شیخ الاسلام بود. به نوشته خاتون‌آبادی «جلوس ثانی نواب اشرق اقدس ... در روز ... شوال سنه 1078 و احضار جمیع علما در مجلس سامی در دولتخانه مباركه، و آخوندی استادی و استاد العلماء مولانا محمد باقر السبزواری خطبه فصیحه بلیغه در مجلس سامی خواندند». این خطبه به قدری مفصل بوده كه میرزا رفیعای نائینی از پادرد خسته شده است! «2» شاردن، شرح مفصلی از جلوس شاه سلیمان بر تخت آورده و اقدامات شیخ الاسلام وقت، یعنی محقق سبزواری را در بر تخت نشاندن شاه شرح داده، می‌نویسد:
«شناختن شاهزاده به پادشاهی بی‌قبول شیخ الاسلام كه رئیس روحانی كل كشور بود، ناتمام بود.» شیخ الاسلام «دقیقه‌ای چند به نیایش و وحدانیت ذات باری تعالی لب گشود و پس از آن كه دعایش را به میمنت و شادمانی مراسم تاجگذاری به پایان برد، از جا برخاست، شمشیر را به طرف چپ و خنجر را به طرف راست شاه بست؛ سپس به ایشیك آقاسی اشاره كرد كه كلاه را از سر سلطان برگیرد و تاج بر آن نهد.» پس از آن وی و میرزا رفیع (گویا نائینی) مطالبی گفته و دعا كردند كه متن سخنان میرزا رفیع را شاردن آورده است. «3» در جریان تاجگذاری شاه سلطان حسین نیز شیخ الاسلام وقت، علامه محمد باقر مجلسی خطبه جلوس را خواند كه متن آن را نصیری گزارش كرده است. «4»
حل و فصل دشواری‌های فقهی عمومی نیز با شیخ الاسلام و سایر علمای برجسته در هر دوره بوده است. این افراد جدای از آن كه رساله عملیه برای عامه مردم می‌نوشتند، به
______________________________
(1). خواجگی اصفهانی، خلاصة السیر، صص 37- 38
(2). خاتون‌آبادی، همان، صص 529- 53
(3). شاردن، سفرنامه، ج 4، صص 1644- 1646
(4). نصیری، محمد ابراهیم، دستور شهریاران، صص 21- 24
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 226
نوعی می‌بایست پاسخگوی دشواری‌های فقهی كه گریبانگیر دولت نیز می‌شد، باشند. یك نمونه جالب كه به صورت شورایی میان تنی چند از مجتهدان پایتخت و از جمله شیخ الاسلام وقت مطرح شد، چنین است:
داستان از این قرار بود كه شمار زیادی از هندیان مقیم اصفهان به كار تجارت مشغول بودند. اینان بر اساس رسوم خود، در وقت قسم خوردن، می‌بایست «دست بر روغن گداخته گذارند» و قسم بخورند. از آن‌جا كه این كار دشواری بود، مدعیان آنان زیاد شده و چون توان قسم خوردن این چنینی را نداشتند، مجبور به تحمل ضرر بودند. یكبار، شخصی مدعی شد كه شریك من در وقت مرگ می‌گفت، هزار تومان به فلان شخص هندو داده‌ام و از آن‌جا كه هندوی یاد شده، نتوانست دست بر روغن داغ بگذارد و قسم بخورد، در محكمه مجبور به پرداخت وجه شد. به دنبال این ماجرا، هندوان به شاه عباس دوم شكایت كردند و شاه برای حل این مسأله، دستور تشكیل یك شورای فقهی از علمای درجه اول را داد. شرحی كه وحید قزوینی آورده، چنین است:
صاحبقران ظل رحمان، طالب آن گشتند كه تحقیق حكم شرعی آن نموده آنچه در باب اهل ذمّه و غیر آن با فرموده حضرت خالق مطابق باشد، اجرای آن نمایند؛ لهذا اركان دولت قاهره را مأمور ساختند كه با اساطین دعائم شرع انور یعنی میرزا رفیع نائینی و ملا محمد باقر خراسانی و آقا حسین خوانساری در كشیكخانه در دولتخانه همایون اجلاس نموده، تشخیص گفتگوی طرفین نموده، معروض دارند. امرای عظیم الشأن حسب الفرمان اعلی حضرت ظل رحمان اجلال و تحقیق گفت و شنید طرفین نموده، معروض گردانیدند و بعد از عرض مقدمات منظوره اندیشه وقت بیشه همایون كه گره‌گشای غوامض امور است، مجددا مقرر فرمودند كه هریك از علمای ثلاث و مولانا محمد محسن كاشی صورت مسأله را مفصلا قلمی نمایند و به عهده راقم حروف فرمودند كه بعد از عرض علمای عظام، فتوا را به نظر كیمیا اثر آن خسرو كیخسرو غلام رساند و بعد از عرض و ملاحظه آن، چون مقرر چنانست كه اعلی حضرت ظل رحمان در لیالی شهر مبارك رمضان یك شب با علما و فضلا و صلحا افطار نمایند، شبی كه علمای عظام به این موهبت عظما سرفرازی یافتند، مشافهة از هریك حقیقت مسأله را سؤال و از دلایل آن استكتابات كه منشأ خلاف و اختلاف گزیده استكشاف فرمودند و چون به صحّت پیوست كه وجه مأخوذ نه وجه مشروع بوده حكم والا به استرداد آن صادر گردید. «1»
______________________________
(1). وحید قزوینی، عباس‌نامه، صص 305- 306
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 227

نمونه‌هایی از فرامین شیخ الاسلامی و اداره امور شرعیه‌

یكی از راه‌های شناخت شرح وظایف شیخ الاسلامان، مطالعه احكام و فرامینی است كه از سوی سلاطین صفوی برای تعیین افراد به عنوان شیخ الاسلام صادر شده و ضمن آن به وظایف این افراد پرداخته شده است. یك نمونه كه مربوط به سه سال پیش از تشكیل دولت صفوی است و درباره ملا عبد الله نامی صادر شده، چنین است:
چون رافع پروانچه شریعت شعار، تقوی و دیانت پناه، ملا عبد الله، اظهار داعیه سعی و اجتهاد در امر به معروف و نهی از منكر و احضار مسلمین به مساجد و معابد و نصح و موعظه و مراعات مراسم عادات زمره مجتهدین فی طریق الشرع و الدین نموده، مستدعی رخصت گردید، مقرر فرمودیم كه ارباب مراتب و مناصب و حكام و كلانتران و كدخدایان امصار و قرایا، توفیر و تمكین او نمایند و در اجرای اوامر شرعیه مطاوعت و متابعت او كنند و شكر و شكایت او را مؤثر و منتج شمارند. تحریرا فی رجب سنه اربع و تسعمائة. «1»
در حكمی كه برای شیخ كرم الله نامی كه در منطقه رانكوه بوده، نوشته شده، آمده است:
الحمد لله المرشد ارشدنا بالارشاد و السلام علی آله و احفاده الذین یتسلسل الیهم سلسلة الارادة و الاعتقاد. اما بعد چون رجوع كافه انام به علما اسلام جهت توضیح معضلات دینیه و فتح مشكلات ملّیه از لوازم است «فَسْئَلُوا [أَهْلَ] الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» «2» مقرّر شده كه قطنه و سكنه الگای رانكوه «3» و توابع، در امور معضله شرعیه به عالی جناب افادت و شریعت مناب و معالی پناه، شیخ كرم الله كه افضل فضلای آن حدود است، راجع گشته، ازو استفسار عقاید و استیفای قواعد نمایند، و موقّر الیه را شیخ الاسلام آن محال و مكان دانسته، عمل به فتوای او كنند؛ طریق قضاة والی و اعالی آن كه طرز المحرر دانند. «4»
متن بعدی، فرمان شاه طهماسب برای شاه عبد العلی است «5» كه «از اجلّه سادات عظام و نقبای كرام» بوده و در سال 982 قصد سفر عتبات و حج بیت الله الحرام را داشته است. شاه در این فرمان، اداره امور شرعی یزد را در غیاب وی به برادر و فرزندش واگذار كرده است:
فرمان همایون شرف نفاذ یافت، آن كه، سیادت و شریعت پناه، نقابت و افادت دستگاه، امیر نظام الدین عبد العلی، به وفور توجه و التفات بلاغایات شاهانه و اصناف الطاف و
______________________________
(1). مجموعه خطی شماره 9596 كتابخانه آستان قدس رضوی؛ فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 11، ص 2285
(2). سوره نحل: 43.
(3). «ران كوه» منطقه‌ای است نسبتا وسیع در گیلان، شرح آن را در لغتنامه دهخدا، ج 23 ص 144 ببینید.
(4). از مجموعه خطی شماره 9596، كتابخانه آستان قدس رضوی؛ فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 11، ص 2285
(5). اسكندر بیك (عالم‌آرا ج 1، ص 150) شرح حال كوتاه وی را آورده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 228
مراحم بلانهایات خسروانه، عزّ اختصاص و شرف امتیاز یافته، بداند كه عرضه داشتی كه در این ولا به درگاه معلّی فرستاده بود، به نظر اشرف اعلی رسید، و از مضمون آن چنان معلوم شد كه افادت و سیادت پناه داعیه نمود كه به طواف عتبات عالیات مقدّسات مطهّرات- علی مشرّفها افضل الصلوات و اكمل التحیات- مشرّف گشته، از اماكن شریفه، هودج ارادت و محمل عزیمت به صوب صواب حرمین شریفین- زادهما الله شرفا و تعظیما- روان سازد. بنابر شفقت بی‌غایت شاهی درباره آن سیادت و شریعت پناهی، حكم جهان مطاع به حكام و امرا و مستحفظان طرق و مسالك فرمودیم كه به سلامت و عافیت گذرانیده، قدوم آن نقابت و افادت پناه را به اعزاز و اكرام مقارن دارند. ان شاء الله سبحانه توفیق ربانی رفیق طریق آمال و امانی گردد. باید كه عنایت و عاطفت نواب همایون ما را در باره خود به درجه اعلی تصور نموده، از روی اطمینان خاطر متوجه گشته، بعد از استسعاد به سعادت این موهبت در آن امكنه متبرّكه و مقامات مشرّفه به دعاوی دوام دولت قاهره كه ورد معهود و ذكر مواظب مشهود آن سیادت مرتبت است، قیام و اقدام نماید.
و چون مناصب رفیعة المراتب شرعیه دار العباده یزد و توابع به دستور جد ماجد مغفور من حیت الاستقلال و الانفراد به آن نقابت و شریعت پناه مفوّض و مرجوع است، و در مدت شروع مساعی جمیله آن افاضت پناه در ترویج شریعت غرّا و تنسیق ملّت بیضا و سلوك سبیل امانت و دیانت و تقوا بر ضمیر اشرف واضح گشته، مقرّر فرمودیم كه تا زمان مراجعت او، سیادت پناه فضیلت دستگاه امیر رضی الدین عبد الرضا برادر آن شریعت پناه و نقاوه اعاظم السادات امیر محمد مؤمن خلف صدق او كه به مسامع عزّ و جلال رسید كه به كمال فضل و صلاح متحلّی‌اند، به اتفاق وكلای عدول مجلس آن نقابت دستگاه به دستور، متصدّی مهمات شرعیه و متكفّل امور دینیه بوده، از لوازم آن دقیقه‌ای نامرعی نگذارند و غیری مدخل نسازد.
سیادت و نقابت پناه، مرتضی ممالك اسلام، غیاثا للسیادة و النقابة و الدین محمد میرمیران وزیر و داروغه دار العباده مذكور، در تقویت و تمشیت مهمّات مشارالیه و امداد و اسعاد مردم و متعلقان او اهتمام نموده، تقصیر مساهله جایز ندارند و سیورغالات او را كه مستمر و برقرار است، از شایبه تغییر مصون دانسته، نوعی نمایند كه وجوه آن به سركار مومی الیه سال به سال عاید و واصل شود و شكر و شكایت وكلای مومی الیه را مؤثر شناسند. «1»
گفتنی است كه وقتی این عالم از سفر حج بازگشت، شاه بار دیگر او را برای اداره امور
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، همان، ج 2، صص 624- 625
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 229
شرعیه یزد به این دیار فرستاد. نقل توضیح قاضی احمد قمی مناسب است: چون شاه سكندرشأن را از قضات ممالك محروسه و متصدّیان امور شرعیه و وقفیه، سوء خاطری بنابر بی‌ملاحظگی ایشان واقع شده بود و به هریك از بلاد ممالك محروسه، قضات و متصدّیان شرعیات فاضل عادل می‌خواستند كه مقرّر فرمایند، و چون فضیلت و راستی و عدالت و پرهیزگاری نقابت منقبت مشارالیه به مثابه‌ای به عالمیان ظاهر شده بود كه هرگز از وكلا و كتّاب محكمه علیّه ایشان را ملاحظه و مداهنه و طمعی به خاطر نرسیده، لهذا مهمّات شرعی آن‌جا را به دستور، بدیشان تفویض كرده، مقتضی المرام و دوستكام آن نقابت پناه را روانه دار العباده یزد ساختند.
متن فرمان شاه سلیمان در تعیین میرزا هدایت به عنوان شیخ الاسلام مشهد مقدس در تاریخ ذی قعده سال 1079 چنین است:
الخالق جل شأنه هو الله سبحانه الملك لله یا محمد یا علی مهر (در داخل مهر: «بنده شاه ولایت سلیمان» و در بالای مهر «حسبی الله»)
جانب هر كه با علی نه نكوست‌هر كه گو باش من ندارم دوست
هر كه چون خاك نیست بر در اوگر فرشته است خاك بر سر اوست فرمان همایون شرف نفاذ یافت آن كه چون همواره دواعی همّت بلند نهمت و مساعی نیّت ارجمند، مصروف بر آن است كه در زمان دولت روز افزون و عهد خلافت ابد مقرون، در جمیع بلاد رایات فیروزی آیات شریعت غرّا و اعلام ظفر فرجام ملّت بیضا به اعلی مدارج ارتقاء اعتلا پذیرد، و امور خیر انجام دینیه به أسنی مراتب رواج و رونق یافته، ارباب فضل و حال به سعادت استظلال جناح همایون و بالاقبال ممتاز و سایه‌نشین شاخسار عرش مثال عزّ و جلال نواب همایون بوده، به مراتب عالیه سربلند و به مناصب رفیعه بهره‌مند گردیده، بین الامثال و الاقران به شرف عنایت شاهانه و مراحم بلاغایت پادشاهانه مفتخر و مباهی بوده باشند، لهذا رشحه‌ای از رشحات سحاب خاطر دریا مثال شاهنشاهی و لمعه‌ای از اشراقات ضمیر منیر بیضا خصال ظلّ الّلهی، شامل حال و كافل امانی و آمال سیادت و نجابت پناه، شریعت و نقابت دستگاه، نتیجة السادات و النجباء العظام الكرام، نظاما للسیادة و النجابة میرزا هدایت، خلف سیادت و نجابت و نقابت پناه، افادت و افاضت دستگاه، حقایق و معارف آگاه، علامی فهامی شمسا للسیادة و النجابة و النقابة و الافادة، امیر محمد تقی الحسینی فرموده، از ابتدای دوماهه پیچی ئیل شیخ الاسلامی مشهد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 230
مقدّس معلّی را به تغییر سیادت نجابت پناه سید تاج الدین الخادم الموسوی، به سیادت و نجابت و نقابت پناه مشارالیه شفقت و مرحمت فرموده، ارزانی داشتیم كه به امر مزبور و لوازم آن، از ترغیب و تحریض خلائق به طاعت و امر به معروف و نهی از منكرات و منع و زجر فسقه و فجره از نامشروعات و مأمور ساختن اغنیا كه اخراج اخماس و زكوات اموال خود نموده به مستحقین و مستحقات واصل نمایند و تقسیم مواریث و تركات و ایقاع عقود و مناكحات و رفع منازعات و مناقشات بین المسلمین و المسلمات به طریق مصالحات و ضبط اموال غیّب و ایتام و سفها كه به جمعی امین متدیّن كه باعث فوت مال آن جماعت نبوده باشد، بسپارد و سایر مایكون من هذا القبیل، قیام و اقدام نموده، از دقایق آن فوت و فرو گذاشت ننماید.
سادات عظام و مشایخ كرام و علمای اسلام و ارباب و اهالی ذوی الاحترام و جمهور سكنه و عموم متوطنین بلده و بلوكات؛ سیادت و نجابت پناه مومی الیه را شیخ الاسلام بالاستقلال و الانفراد آن‌جا دانسته، لوازم و مراسم امر مزبور را متعلّق و مخصوص او دانند و اسناد و نوشتجات شرعیه خود را به سجلّ و مهر او معتبر شناسند و دست تصّدی و تكفّل او را در امور شرعیه آن‌جا قوی و مطلق دانسته، احدی را با او شریك و سهیم ندانند.
قضات جزو آن ولایت كه از دیوان الصدارة العلیة العالیه منصوب نباشند، خود را به عزل او معزول و به نصب او منصوب شناسند و اوامر و نواهی مشروعه او را مطیع و منقاد باشند. طریق و سبیل شیخ الاسلامی مومی الیه آن كه در فیصل مهمات و معاملات شرعیه و احقاق حقوق مسلمین، احتیاط را مرعی داشته، نوعی سلوك نماید كه عند الخلایق مرضی و مشكور بوده، دعای خیر به جهت ذات مقدس نواب كامیاب همایون ما حاصل گردد.
عالی جاه بیگلربیگی آن‌جا، رعایت و مراقبت و اعزاز و احترام مشارالیه به جای آورده، در این باب قدغن دانسته، هر ساله حكم مجدد نطلبند؛ و چون پروانچه به مهر مهر آثار اشرف ارفع اقدس امجد اعلی مزیّن و محلّی گردد، اعتماد نمایند، تحریرا فی شهر ذی القعدة الحرام سنه 1079. «1»
این فرمان اشاره به آن دارد كه دیوان صدر از مركز، برای شهرها، قاضی تعیین می‌كرده است. اما به جز فرد تعیین شده، قضات جزء نیز وجود داشته‌اند كه توسط شیخ الاسلام محل تعیین می‌شده‌اند.
متن فرمان شاه سلیمان برای تعیین محمد صالح تبریزی به عنوان شیخ الاسلام تبریز به این شرح است:
______________________________
(1). نوائی، اسناد و مكاتبات سیاسی ایران (1038- 1105)، صص 301- 302؛ بوسه، همان، صص 288- 292. اصل فرمان به شماره 10 الف/ 4935 در كتابخانه بریتیش میوزیوم لندن است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 231
حكم جهان مطاع شد، آن كه چون مركوز رأی و آرای سدید و خاطر حق گذار حق بین را پیش دید آن است كه پیوسته همّت علیای شاهی، صرف ترویج قواعد شرع مبین و تشیید احكام طیبین و طاهرین گشته، صیت بیداری نواب همایون ما ... گوش كروبیان و آوازه شریعت‌پروری ما جلوه‌نمای فرزانه آسمان گردد تا در ادای آن بهره‌مند فیوض سبحانی و كامیاب عنایت صمدانی گردیم و اوراق مجموعه این مراحم مربوط به تعیین اماجد كرام است ... به زیور و سداد آراسته، در تحصیل دعای دوام دولت این خانواده كرامت همگی همّت خویش را مصروف در تنسیق قوانین شریعت، جمگلی نیّت خود را معطوف داشته‌اند، لاجرم بنا بر شفقت شاهانه درباره شریعت و افادت پناه، فضیلت و كمالات دستگاه، شیخ الاسلامی نظاما للافادة و الفضیلة مولانا محمد صالح تبریزی را از ابتدای نه ماه تخاقوی ئیل منصب جلیل القدر سامی نامی شیخ الاسلامی و پیشنمازی دار السلطنه تبریز و نواحی را به دستوری كه با والد مشاریه الیه بوده، به افادت و افاضت پناه مومی الیه شفقت فرمودیم كه به واجبی به امر مزبور و لوازم آن قیام و اقدام نموده، دقیقه‌ای از دقایق شرع‌پروری نامرعی مگذارد.
سادات عظام و موالی كرام و متصدّیان شرعیّات و ارباب و اهالی و اصول و اعیان و جمهور مقیمان و متوطنان دار السلطنه تبریز و نواحی و توابع، افادت پناه مشارالیه را من حیث الاستقلال و الانفراد شیخ الاسلام و پیشنماز نافذ الاوامر و النواهی خود دانسته، جمیع مهمّات شرعیه آن ولایت را از انواع عقود و مناكحات و قسمت و مواریث و تركات و فیصل دعاوی و مرافعات و سایر عقود شرعیه و مهام ملّیه را در حضور او به فیصل رسانند.
قضات و متصدّیان شرعیات دار السلطنه تبریز و نواحی، قضایای كلیه را بی‌وقوف شیخ الاسلام مشارالیه فیصل ندهند و قبالات و اسناد و تملكات و ارجاع ... و ایقاع صیغه طلاق را به سجلّ و مهر او معتبر دانسته، ضبط بیت المال و اموال غیّب و سفها و مجانین و امثال ذلك را كه خالی از ولیّ و وصیّ شرعی بوده باشد، به رأی شرع‌آرای او متعلق و مربوط شناسند. متصدیان جزو شرعیات و پیشنمازان و غسالان و معزفان و رفاعان و مؤذنان و عمله موتی حسب المسطور مقرّر دانسته، خود را به عزل او معزول و به نصب او منصوب شناخته، دست تصدّی او را در جمیع امور شرعیه قوی و مطلق دانند و از سخن و صلاح شرعی او بیرون نروند و احدی در امور متعلقه به شیخ الاسلام مدخل نسازد. وظیفه شریعت و افادت پناه مشارالیه آن كه در ترغیب خلایق به طاعات و عبادات و منع و زجر فسقه و فجره از نامشروعات و تعمیر و تنسیق مساجد و مدارس و بقاع الخیرات و اخراج اخماس و زكوات و ایصال آن به مستحقین، سد الابواب نامشروعات و قلع و قمع بدع و منهیّات و سایر ما یتعلق بهذه الامور الجلیله، سعی موفور به ظهور آورده، نهایت اهتمام لازم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 232
داند و از احدی ملاحظه و محابا نكند و نوعی نماید كه به طریق والد ماجد وجد مرحوم خود مساعی جمیله او را در رواج امور شرعیه آن ملك سمت ظهور پذیرد و حكام كرام دار السلطنه تبریز در جمیع امور امداد و اعانت و تقویت و تمشیت امور شیخ الاسلام مومی الیه بجای آورده، اعزاز و احترام لازم دانند و تعظیما للشرع الانور مشارالیه و نایبان او را جهت فیصل مهمات شرعیه به مجالس عریضه طلب ندارند، و در این باب قدغن دانسته، از فرموده تخلف نورزند و از جوانب بر این جمله روند و هر ساله رقم مجدد نطلبند و در عهده شناسند. تحریرا فی شهر المحرم الحرام شهور سنه 1093.
این فرمان نشان می‌دهد كه منصب شیخ الاسلامی تبریز طی سه نسل، در میان یك خانواده بوده و تقریبا به صورت موروثی درآمده بوده است. به علاوه، افزون بر شیخ الاسلامی، محمد صالح تبریزی به عنوان پیشنماز نیز تعیین شده كه به احتمال فراوان، می‌بایست مقصود از آن منصب امام جمعه و پیشنمازی مسجد جامع باشد. در فرمان یاد شده، جزئیات بیش‌تری از حوزه وظایف شیخ الاسلام آمده است.
متن فرمان شاه سلطان حسین صفوی در تعیین علامه محمد باقر مجلسی به عنوان شیخ الاسلام به طور منحصر در مجموعه شماره 9596 موجود در كتابخانه آستان قدس رضوی آمده است: «1»
حكم جهان مطاع شد، چون به عون عنایت ایزد ودود و بلندی اقبال عدیم الزوال مسعود، از محكمه قضا، به مؤدّای صدق انتمای نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ «2» رتبه حكمرانی عرصه غبرا و مرتبه فرماندهی تحت این گنبد خضراء، به ذات اقدس اعلی و وجود نفس همایون ما استقرار یافت و پرتو خورشید مكرمت ازلی و آفتاب جهانتاب موهبت لم‌یزلی، به میامن انفاس حاجبان حجب لاهوت و كارگزاران كارخانه جبروت به مصداق كریمه إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی «3» به ساحت آمال این خانواده عزّ و جلال یافته، حفظ قوانین شریعت و اجرای اوامر و نواهی جناب احدیت را از روز الست به مؤدّای صدق انتمای كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ «4» بر ذمّت همّت این دوده ستوده خلافت و امامت نهاده و زمان اختیار اهل روزگار و قبض و بسط مهام سكنه
______________________________
(1). آشنایی با این متن را مدیون مراحم فقید سعید استاد معظم مرحوم سید عبد العزیز طباطبائی هستم كه در سال 1369 ش مرا به آن رهنمون كردند و بنده همان زمان آن را در مجله نور علم به چاپ رساندم.
(2). انعام: 83
(3). انبیاء: 101
(4). آل عمران: 110
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 233
هر دیار را بر طبق كریمه وَ أُولئِكُمْ جَعَلْنا لَكُمْ عَلَیْهِمْ سُلْطاناً مُبِیناً «1» به دست سخا اعتبار ما داده‌اند، و داعی همّت بلند و مساعی نیّت ارجمند در ازای این نعم گوناگون و مواهب روز افزون، به مضمون الدّین و الدولة توأمان آن است كه به امر واجب الاتباع أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْكَ «2» رعایت علمای اعلام و فقهای اسلام كه مصدوقه العلماء ورثة الأنبیاء «3» اند منظور نظر قدسی منظر و قرارداد ضمیر خورشید مظهر داشته، در امور جزئیه و كلیه قوانین شریعت غرّاء حضرت سید المرسلین صلّی اللّه علیه و آله الطیبین و آداب سنیّه طریقه بیضای ائمة الطاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین را قدوه دانسته، در هیچ باب، پا از دایره دین مبین و شرع متین بیرون نگذاریم.
و چون سررشته امور مذكوره در كف درایت علمای فرقه ناجیه اثنا عشریه كه حافظان احكام و واقفان مدارك حلال و حرام‌اند، می‌باشد، و شریعت و افادت و افاضت پناه، فضیلت و كمالات دستگاه، حقایق و معارف آگاه، جامع المعقول و المنقول، حاوی الفروع و الاصول، علّامی فهّامی مجتهد الزمانی، شمس الافادة و الافاضة والدین، مولانا محمد باقر مجلسی، مجتهد عصر و اعلم اهل زمان به كتاب و سنّت است و تتبع مدارك ادلّه شرعیه حسب الوضع و الطاقة نموده‌اند، لهذا منصب جلیل القدر عظیم الشأن شیخ الاسلامی دار السلطنه اصفهان و توابع و لواحق را كه اعلی حضرت خاقان طوبی آشیان قدسی مكان، شاه باباام- انار اللّه برهانه- به او مفوّض فرموده بودند، و رقم مطاع در آن باب صادر نشده بود، به دستور حقایق معارف آگاه مذكور شفقت و مرحمت، و مقرر فرمودیم كه پیوسته در سفر و حضر در ركاب ظفر انتصاب بوده باشد كه در مسایل دینیّه و احكام ضروریه به او رجوع نموده، قضایای عظیمه و دعاوی غامضه به او مرجوع سازیم كه اموال و فروج و اغراض مؤمنان محفوظ گردیده، امور مذكوره در معرض تلف و تضییع نبوده باشد.
بناء علیه، می‌باید كه شریعت و فضیلت پناه مومی الیه، در امر به معروف و نهی از منكرات و اجرای احكام شرعیه و سنن ملّیه و منع و زجر جماعت مبتدعه و فسقه و اخذ اخماس و زكوات و حق اللّه از جماعتی كه مماطله نمایند، و رساندن آن به مستحقین و مستحقات، و تنسیق مساجد و مدارس و معابد و بقاع الخیرات و ایقاع عقود و طلاق و مناكحات و سایر امور كه به شیخ الاسلامان متعلق و مرجوع است، و قلع و قمع بدع و احقاق حقوق مسلمانان و رفع ظلم ظالمان و قطع ید ارباب عدوان و بذل و جهد نمودن در تحصیل دعای خیر جهت ذات اقدس نواب كامیاب همایون ما كوتاهی ننماید؛ و رعایت
______________________________
(1). نساء: 91
(2). قصص: 77
(3). كلینی، كافی، ج 1، ص 34
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 234
احدی را مانع اجرای احكام دینیه نگرداند؛ و هر گاه احدی از مدرّسین كه به موجب ارقام و احكام مطاعه معین گشته‌اند، متفرق و فرقدان سایی كردند و یا تغییر یابند، در عوض ایشان، هر یك از علما و طلبه علوم را بدان مناسب داند، به موقف عرض رساند كه تدریس او را به مشارالیه تفویض نماییم.
صدور عظام و دیوانیان كرام و قضّات اسلام و سایر اهالی شرع انور و حكام عرف، هر گونه حكم شرعی كه افادت و افاضت پناه، بنای تنفیذ و امضای آن نموده، موقوف بر تجویز دیگران ندارند و امری را كه مجتهد الزمانی مشارالیه متوجه تحقیق و تشخیص آن شده باشد، در آن مدخلی و قضیه‌ای كه نزد او فیصله یافته باشد به دیگری مرافعه ننمایند و مرتبه دیگر متوجه تحقیق آن نگردند.
سادات و نقبای عظام و حكام ذوی الاحترام و وزراء و كلانتران و اكابر و اهالی و ملك التجار و صواحب و اعیان و ارباب حرفه و جماعت دهاقین و اصحاب زراعت از خواص و عوام و صادرین و واردین و جمهور متوطّنین دار السلطنه اصفهان و توابع، شریعت و افادت پناه مشارالیه را شیخ الاسلام بالاستقلال و الانفراد دانسته، اوامر و نواهی او را مطیع و منقاد باشند و حكام و وزراء و كلانتران به جهت فیصل قضایا و مهمّات شرعیه كه روی دهد، به محكمه او حاضر شده؛ تعظیما للشرع الاقدس، گماشتگان او را به مجلس خود طلب ندارند و لوازم اعزاز و احترام به جای آرند. در این باب قدغن دانسته در عهده شناسند و هر ساله رقم مجدد طلب ندارند. شهر ذی حجة الحرام سنة 1106.
بر اساس این حكم، می‌توان به وظایف كلی شیخ الاسلامان پی برد. آنچه مسلم است این كه، شاه سلطان حسین بر اساس همان ادله روایی ولایت فقیه، اختیارات بیش‌تری به علامه داده و این اختیارات به ویژه درباره مسأله امر به معروف و نهی از منكر است كه ما در نوشتاری مستقل در این مجموعه، به آن پرداخته‌ایم.
متن فرمان شاه سلطان حسین برای تعیین محمد مفتی اصفهانی به سمت شیخ الاسلامی شهر یزد كه در جمادی الاولی سال 1130 صادر شده به این شرح است:
فرمان همایون شرف نفاذ یافت آن كه چون همگی رأی شرع آرای و جملگی نیّت صافی طویت خیرا تجلای [!] نواب كامیاب همایون ما به اعلای نوای عرش فرسای شریعت غرّای نبوی و استعلای قوایم ملت زهرای مصطفوی مصروف و معطوفست و انجام این مقصد اقصی و ... ابن مطلب اعلی منوط و مربوط است به نصب علمای اعلام و فقهای شریعت فرجام كه صحیفه اعمالشان به عنوان رفیع الشأن هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 235
یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ «1» معزّز و موشّح باشد، مصداق این مقال، صورت احوال افادت و افاضت پناه، حقایق و معارف آگاه، زبدة المتشرعین شیخ الاسلامی نور الافادة و الدین محمد مفتی اصفهانی است كه به صفات مذكوره موصوف و در دین‌داری و فضل و كمال، بین الامثال و الاقران ممتاز و معروف است؛ لهذا شمّه‌ای از عنایت بی‌غایت شاهانه، و شرذمه از شفقت و مرحمت بی‌نهایت پادشاهانه، شامل حال و كافل امانی و آمال او فرموده، از ابتدای تخاقوی ئیل منصب جلیل القدر عظیم الشأن شیخ الاسلامی دار العباده یزد و توابع و بلوكات را بدو شفقت فرموده، ارزانی داشتیم كه به واجبی به امر مذكور و لوازم آن از كتب صلوك و سجلّات و ایقاع عقود و مناكحات و قسمت مواریث و تركات و ضبط اموال غیّب و ایتام و مجانین، و نظم و نسق مزارات و بقاع الخیرات و ضبط محصولات موقوفات و صرف آن به مصارف شرعیه و سایر ما یتعلق بهذا الامر المزبور، قیام و اقدام نماید.
سادات عظام و ارباب و اهالی و كدخدایان و رعایا و سكنه و متوطنین دار العباده مذكور، افادت پناه مشار الیه را شیخ الاسلام بالاستقلال خود دانسته، اوامر و نواهی مشروعه او را مطیع و منقاد باشند و اسناد و قبالات و نوشتجات شرعیه را به خط و مهر او معتبر دانسته، لوازم امر مذكور را مخصوص او شناسند. قضات جزو خود را به عزل او معزول و به نصب او منصوب دانسته، بی‌وقوف و اطلاع مشارالیه دخل در امور شرعیه ننمایند. وزیر و كلانتر و داروغه دار العباده یزد اعزاز و احترام و اعانت افادت و افاضت پناه مشارالیه به جای آورد. و دست تصدّی شرعی او را در امر مذكور قوی داشته، تعظیما للشرع الانور، گماشتگان او را به جهت فیصل مهمّات به مجلس خود طلب ننموده، به جهت فیصل مهمات شرعی به مجلس مشارالیه حاضر شوند و شكر و شكایت او را در عهده شناسند و از جمله بر این جوانب روند و هر ساله حكم مجدّد طلب ندارند و به چون به مهر اشرف اقدس اعلی است، اعتماد نمایند. تحریرا فی شهر جمادی الاولی سنه 1130 «2»
آگاهی‌های دیگری درباره شیخ الاسلامان قرن یازدهم را آقا بزرگ آورده است. «3» همچنین معلم حبیب آبادی «4» و مصلح الدین مهدوی «5» نیز به معرفی برخی از شیخ الاسلام‌های اصفهان در دوره صفوی پرداخته‌اند.
______________________________
(1). زمر: 9
(2). بنگرید: انوار، عبد الله، فهرست نسخ خطی كتابخانه ملی، ج 1، صص 274، 167
(3). بنگرید: آقا بزرگ، الروضة النضرة صص 270- 271
(4). حبیب آبادی، مكارم الاثار، ج 3، صص 821- 827
(5). مهدوی، خاندان شیخ الاسلام اصفهان، صص 36- 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 236

وكیل حلالیات‌

یكی از مشاغل علما در این دوره، داشتن منصب وكالت حلالیات برای شخص شاه بود. از آن‌جا كه بسیاری از درآمدهای عادی دربار از راه‌هایی بود كه مشروعیت فقهی آن‌ها زیر سؤال بوده و احتمال حرام‌خواری در آن‌ها وجود داشت، برخی از شاهان صفوی كوشیده بودند تا درآمدی حلال برای خود تأمین كنند. این درآمد به طور معمول با اجاره‌دادن برخی از املاك یا مغازه‌ها با نرخ بسیار پایین صورت می‌گرفت و یك فقیه نیز بر آن نظارت داشت تا مال حرام وارد آن نشود. در این باره، آگاهی‌های پراكنده‌ای در منابع وجود دارد.
شاه طهماسب اول كه در رعایت مسائل شرعی دقت زیادی داشت، ایجادكننده این روش بوده است. درباره سید مظفر الدین علی بن شاه محمود انجوی شیرازی آمده است كه وی شیخ الاسلام شیراز و همزمان وكیل حلالیات اختصاصی شاه در آن دیار بوده و پس از مدتی همراه شاه به اصفهان آمده، سمت قاضی عسكری را عهده‌دار شد. «1» از شاه ابو تراب انجوی شیرازی نیز به عنوان «وكیل حلالیات شیخ الاسلام فارس» یاد شده است. «2» مولانا محمد علی تبریزی نیز «سالها به منصب شیخ الاسلامی» تبریز و «وكیل سركار حلالیات خاصه شریفه بود». «3» همچنین شیخ علی منشار- پدر زن شیخ بهایی- نیز در زمان شاه طهماسب، منصب شیخ الاسلامی اصفهان و وكالت حلالیات سلطان را در این شهر عهده‌دار بود. «4» واله نوشته است كه شیخ بهایی نیز افزون بر مقام شیخ الاسلامی، وكالت حلالیات را عهده‌دار بوده است. «5» وحید قزوینی نیز تحت عنوان «نسق نمودن طعام حلال» شرحی درباره چگونگی تلاش شاه عباس دوم برای استفاده از «مطعومات غیر شبهه‌ناك و ملبوسات از لوث دغدغه پاك» به دست داده است. «6» در وقف‌نامه‌ای هم، از وزیر [امور] حلال یاد شده است. «7» درباره میر محمد باقر خاتون آبادی (م 1127) ملاباشی روزگار شاه سلطان حسین نیز آمده است كه «و داد و ستد وجوهات حلال را نیز می‌نمود و وجوه برّ و تصدّقات را پادشاه نزد او می‌فرستاد كه به مستحقین برساند». «8»
______________________________
(1). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 148؛ افندی، همان، ج 4، ص 96، ج 3، ص 378
(2). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 151
(3). واله، همان، ص 441
(4). واله، همان، ص 430؛ افندی، همان، ج 4، ص 267
(5). واله، همان، ص 435
(6). وحید قزوینی، محمد طاهر، همان، ص 317
(7). سپنتا، عبد الحسین، تاریخچه اوقاف اصفهان، ص 221
(8). میرزا سمیعا، همان، ص 2
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 237

امامت جمعه‌

درباره وضعیت نماز جمعه در دوره صفوی، نوشتار مستقلی در این مجموعه، عرضه كرده‌ایم. آنچه در اینجا گفتنی است، این كه، منصب امامت جمعه در دوره صفوی در شهرهای مهم، در اختیار شیخ الاسلام‌ها بوده و البته این ممكن بوده است كه شخص شاه، عالمی را بدون آن كه منصب شیخ الاسلامی داشته باشد، به امامت جمعه نصب كرده باشد.
در اینجا به مورد فیض كاشانی (م 1091) می‌توان اشاره كرد كه شاه عباس دوم، پس از آگاهی از شهرت وی، از او خواست تا به اصفهان آمده و نماز جمعه را اقامه كند. «1» این در حالی است كه فیض، شیخ الاسلام نبوده است. وی شرح عدم پذیرش اولیه و پس از درخواست دوم شاه، پذیرش بعدی خود را در رساله شكوائیه- كه متن آن را در ادامه بحث نماز جمعه در دوره صفوی آوردیم- داده است. به علاوه، متن نامه شاه به فیض و پاسخ او نیز برجای مانده است. این نامه كه مربوط به سال 1067 هجری است، به نوعی مكمل رساله شكوائیه است كه در سال 1077 توسط فیض نوشته شده است.
متن فرمان شاه خطاب به فیض كاشانی چنین است:
حكم جهان مطاع شد آن‌كه، افادت و افاضت پناه، فضائل و كمالات دستگاه، حقایق و معارف آگاه، زبده وایافتگان دین مبین، عمده وارسیدگان مراتب حق و یقین، جامع المعقول و المنقول، حاوی الفروع و الاصول، علّامی، فهّامی، شمس الافادة و الافاضة و الفضیلة و المعالی، مولانا محمد محسن به عنایت بیكران خسروانه مستمال بوده، بداند كه چون پاسداری شكر هر چیز به ازای انعام منعم و وجوب اتیان تحمید درخور اكرام مكرم می‌باشد، چنانچه هر جزیی از اجزای موجودات و هر فردی از افراد كاینات مرآت تماشای شاهد این مدعا و صحّت واضح این متمنّاست، از وجه دوام چرخ گردون چون آفتاب عالم‌تاب روشن است كه سرگرم این آرزو و از ذكر مدام دریا پیداست كه سرگشته این جستجوست، و از این قرار بر گروهی كه از درگاه عنایت كریم مطلق با عطای گوهر گرانبهای مذهب حق ائمه اثنا عشر و فرمانروای نوع بشر كه عمده عطایا و زبده مزایای بخشاینده عطایاست اختصاص یافته باشند، رعایت این معنی بیش‌تر از دیگران لازم و مراعات آن فرض و متحتم است، و چنانچه این فرقه والا و طبقه معلّی مشغول الذّمه این واجب الاداء می‌باشند، بر واقفان رموز عرفان و عارفان معارج ایقان نیز در مذهب دین‌داری و كیش تیقّظ و بیداری، فرض عین و عین فرض است كه معاضدت حارسان عقود شریعت و حافظان
______________________________
(1). شاه عباس زمانی در مسجد جامع قم، پشت سر فیض كاشانی نماز گذارده است. بنگرید: وحید قزوینی، همان، ص 186
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 238
گوهر نوامیس امّت نمایند؛ و للّه الحمد و المنّه كه نواب كامیاب همایون ما از آغاز طلوع نیّر عظمت و اقبال و عنفوان اهتزاز بهارستان جاه و جلال، به معاونت تأیید حضرت رحمان و خالق زمین و آسمان مراعات امور دین و سلوك مسالك یقین منظور نظر اصابت اثر می‌باشد؛ و در این وقت كه تقویت این مرام و استحصال این كام بر سوالف ایام رجحان دارد و مطمح نظر والا و مركوز خاطر معلّی، آن است كه به نماز جماعت كه در حقیقت ادای دین واجبی به شهادت عدول مؤمنین است، قیام نماید، می‌باید كه چون بر فرمان واجب الاذعان اطلاع نمایند از روی امیدواری، روانه درگاه جهان پناه شده، تقدیم این امر شریف را كه در حقیقت استرضای فرمانروای صورت و معنی است، عمده عبادات و خلاصه طاعات داند و به توجهات شاهانه مستمال و امیدوار باشد. تحریرا فی شهر ربیع الاول سنه 1065
فیض پاسخ نامه شاه را در ذی قعده همان سال 1066 نگاشته و با احترام درخواست شاه را رد كرده است. البته شاه باز اصرار كرد و فیض در مرتبه بعد، همان‌گونه كه در شكوائیه آورده، دعوت مجدد شاه را پذیرفت. متن پاسخ فیض چنین است:
بنده دعاگو محمد محسن به ذروه عرض می‌رساند كه این فقیر، قبل از آن كه به حسب ظاهر مشمول عواطف گوناگون و موفق به تقبیل بساط همایون گردد، پیوسته در مظان اجابت دعوات و عقیب صلوات، ازدیاد منزلت این دولت ابد مدّت مسألت می‌نمود و بدین وسیله جمیله، خیراندیشی جهانیان در نظر داشت. اكنون كه به تفقّدات سرشار، محسود صغار و كبار هر دیار فرموده‌اند، چه گنجایش دارد كه لحظه‌ای از این معنی غافل بوده، نفسی بی دعای خیر برآرد؟ اما چون در آن ایام، با جمعیت خاطر و اطمینان باطن و ظاهر، پای در دامن انزوا پیچیده، دست از زواید دنیا كشیده بود، هوی و هوس را یك سو گذاشته، ضرور می‌دانست كه در زمان قحط الرجال نماز جمعه بگزارد، و در ضمن خطبه، مردمان را بر ترك دنیا بدارد و مردمان را نیز مناسب بود كه اقتدا كنند و مسائل دیینه فراگیرند. از این جهت، آن اجتماع در كاشان محقق می‌گشت و آن دعای خیر كه به جهت ذات با بركات ولی نعمت می‌شد، در هیچ شهر، كسی نشان نمی‌داد و احدی را شبهه به خاطر نمی‌افتاد؛ چه در انتظام احوال معاش و معاد، رقم تقصیر بر ناصیه فقیر ظاهر نبود و سایر اهل علم آن دیار در جواز نماز متفق و همزبان بودند.
اكنون كه اوضاع بنده، شباهت به اوضاع خوانین و امرا، و خواطر مستغرق مال و جاه دنیا كه باعث تفرقه حواس و وقوف در شبه و التباس است، و غنا و ثروت به مرتبه‌ای است كه صرف آن در غیر اسراف میسّر نه، و این معنی روز به روز در تزاید و تضاعف، این احوال در نظر عقل و شرع پسندیده نمی‌آید كه از خدا و رسول شرم ننموده، مقتدا باشند و بر منبر كه مقام انبیا و اوصیاء است برآمده، مردمان را ترغیب بر ترك دنیا نماید و در مسند حكم و فتوا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 239
جلوه‌گر آید. با این كه از آغاز آفرینش ناآشنای آمیزش اطوار و بیگانه دوستی و دشمنی اهل روزگار برآمده، امروز چگونه منظور طوائف انام و ملحوظ خاص و عام تواند بود؟
جمعی از [صاحبان] اغراض كه دلهاشان آكنده است به امراض، در مقام مخاصمت و منازعت برخاسته، هدف تیر ملامت می‌نمایند، و طائفه‌ای از سرگشتگان بوادی مهمّات و حاجات در كمین آشنایی و ملاقات نشسته، وسیله تحصیل مطالب دینیه و دنیویه می‌سازند. با آن جماعت، اگر در صدد مقاومت و مقابلت برآید، مورث اخلاق رذیله می‌شود و الا پایمال جهال می‌گردد، و این طائفه را اگر اجابت كند به دین و دنیا ضرر می‌رسد و الا وقت را بر خود شوریده و روز را تیره می‌سازد. و نماز جمعه كه غرض اصلی از آن اجتماع و ائتلاف قلوب است، امروز به مرتبه‌ای موجب جدایی و افتراق گشته كه همگی اتفاق بر نفاق نموده، قومی به اغوای ساده‌دلان، خاطرها را در جواز نماز پریشان دارند، و بعضی در كمتر از فرسخ كه عقلا و شرعا مذموم است، جداگانه نماز می‌گذارند؛ و گروهی هر هفته مسافت دوری پیش گرفته، هنگامه ثالثی از تفرّق اتصال گرم می‌سازند و به قبح تفرقه و نفاق نمی‌پردازند. سایر ناس به نیروی فتنه، ائتلاف معنوی صفوف مسجد را از هم می‌پاشند و به ناخن فساد، سینه اهل صدق و صفا را می‌خراشند. نمازی كه مقتدای آن صاحب این اوضاع، و اجتماعی كه باعث این افتراق بوده باشد، چه نور تواند داشت و با آن چه حضور تواند بود؟
این همه بازبونی مزاج و صداع بی‌علاج و وحشت تمام از اختلاط خاص و عام و انس با تنهایی كه طبع به آن در مدّت مدید خوگر شده، بنابرین مقدمات، به خاطر فاتر می‌رسد كه اگر رخصت عالی ارزانی شود، به دستور سوالف ایام در همان گوشه انزوا و كنج قناعت خزیده و پای تردد در دامن پیچیده، دست تلاش از هر مطلب كوتاه داشته باشد و با كمال آرمیدگی باطن و ظاهر و جمعیت مدارك و مشاعر، به دعای تزاید امام دولت و اقبال و تضاعف مراتب جاه و جلال اشتغال نماید و به این تقریب در كار ولی نعمت ادخل بوده باشد. چه با آن حال، دعا به اخلاص نزدیكتر و اجتماع مردم مخلص در آن بیش‌تر خواهد بود، با فیضی كه در خلوت به تنهایی یابد و جمعیت نمازی كه با مردم بی‌غش گزارد؛ و به خدا سوگند كه قطع نظر از مثوبات اخروی نموده، احوال دنیوی خود را در قناعت و گمنامی بهتر می‌داند و چون هر كس حاجتی دارد، در این درگاه به انجاح مقرون می‌گردد.
این بنده ضعیف امیدوار است كه دست رد بر جبین او نگذارند و حاجت او را برارند. امركم اعلی. «1»
______________________________
(1). نوادر المواعظ، نسخه خطی به خط برادرزاده فیض. نقل شده در تعلیقات: كلانتر ضرابی، تاریخ كاشان، به كوشش ایرج افشار، صص 500- 504
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 240
گذشت كه دنباله این ماجرا را فیض در رساله شكوائیه آورده و ما متن آن را در ادامه بحث از نماز جمعه در دوره صفوی ترجمه كرده و عینا، آوردیم.
نكته‌ای كه در اینجا باید افزود، آن است كه جدای از منصب امامت جمعه، منصب پیشنمازی مساجد نیز، دست كم در مساجد بزرگ، جنبه رسمی داشت. برای مثال، شاه عباس اول، زمانی كه مسجدی را روبروی قصر عالی‌قاپو در این سوی میدان نقش جهان بنا كرد، از شیخ لطف الله میسی اصفهانی خواست تا در آن‌جا اقامه نماز كند. در كنار مسجد وی، مدرسه‌ای نیز بود كه وی به عنوان مدرّس آن تعیین گردیده و به نوشته واله: «پیشنماز و مدرّس و متولّی و متصدّی موقوفات آن مسجد گردید». «1» همچنین، پیشنماز مسجد جامع اصفهان و یا جامع مشهد مقدس «2» و سایر شهرهای بزرگ با تأیید حكومت بوده است.
در زمان شاه طهماسب، از عالمی با نام رحمت الله پیشنماز یاد شده است كه پیشنمازی لشكرگاه شاه را عهده‌دار بوده است. «3» در برخی از فرامینی هم كه در این نوشتار آوردیم، آمده است كه عالمی را به جهت انجام امور شرعیه و پیشنمازی تعیین كرده‌اند.
مساجدی كه واقف و متولّی خاص داشت، به دلیل تأمین هزینه پیشنماز از سوی واقف، پیشنماز آن از سوی واقف معین و تأیید می‌شد. مساجدی كه موقوفاتی داشت، اما واقف در قید حیات نبوده و متولّی معین نداشت، و طبعا اداره موقوفات در اختیار صدر ممالك بود، پیشنماز آن از سوی صدر معین می‌شد. درست شبیه مدارس كه تعیین مدرّس در آن‌ها از سوی واقف بوده است. مدارسی كه شاه متولّی آن‌ها بود، خود به تعیین مدرس می‌پرداخت و مدارسی كه زیر نظر صدر اداره می‌شد، مدرس آن از سوی صدر تعیین می‌گردید. مساجد كوچك زیاد دیگری نیز بوده است كه به طور طبیعی توسط مردم محل، پیشنمازی برای آن معین می‌گشته است.
كمپفر درباره پیشنمازی مساجد می‌نویسد: «نه تنها مساجد مهم دارای پیشنمازند، بلكه بسیاری از مساجد كوچك‌تر نیز پیشنماز دارند». آن‌ها نیز نه با انتصاب بلكه به انتخاب طبیعی مردم به این سمت می‌رسند: «این مقام نه با انتخابات تحصیل می‌شود، نه یكی از مراجع روحانی باید آن را تصویب كند و نه از شخص پیشنماز امتحانی به عمل می‌آید؛ بلكه فقط كسی به این سمت می‌رسد كه اندك اندك توجه و علاقه عمومی را به خود جلب كرده باشد، چنان كه نصب وی به پیشنمازی مورد قبول همگان قرار گیرد». در مسجد جامع
______________________________
(1). واله، همان، ص 439
(2). بنگرید: واله، همان، ص 438
(3). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 146؛ واله، همان، ص 415؛ آقا بزرگ، الروضة النضرة، ص 216
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 241
دار السلطنه البته «این سمت را به مجتهد واگذار می‌كنند». «1» سانسون نیز در این باره، اطلاعاتی به دست داده است. «2»

منصب جدید ملاباشی در دوره شاه سلطان حسین‌

پس از رحلت علامه مجلسی در شب 27 رمضان سال 1110 منصب شیخ الاسلامی ابهّت و بزرگی خود را از دست داد. در این دوره، دو مشكل وجود داشت. نخست آن كه شمار عالمان و مجتهدان اصفهان رو به تزاید گذاشته و تشخیص مراتب علمی و برتری آنان بر یكدیگر دشوار بود. نكته دوم، موروثی‌شدن شیخ الاسلامی بود كه گرچه رسمیتی نداشت، اما به هر روی، در انتخاب فرد جدید بی‌تأثیر نبود. به همین دلیل، موقعیت شیخ الاسلامی پس از مجلسی، رتبت پیشین را نیافت. زمانی كه میر محمد صالح شیخ الاسلام اصفهان كوشید تا استعفا داده و شغل شیخ الاسلامی را برای فرزندش بگذارد، «پادشاه را ناخوش آمد» و او را عزل كرد. گرچه بعد از یكسال بار دیگر او را به سمت شیخ الاسلامی نصب نمود. «3»
به نوشته خاتون‌آبادی، یك سال و نیم پس از رحلت علامه مجلسی، محمد جعفر قاضی فرزند علی نقی كمره‌ای به سمت شیخ الاسلام اصفهان تعیین شد كه در سال 1115 در نزدیكی نجف اشرف درگذشت. «4» شاه سلطان حسین كه شیفته میر محمد باقر خاتون‌آبادی شده بود، در همان سال، از ایشان خواست تا منصب شیخ الاسلامی را بپذیرد؛ اما وی نپذیرفت. پس از آن شاه از وی و آقا جمال خوانساری خواست تا كسی را معرفی كنند.
میر محمد باقر حاضر به معرفی كسی نشد؛ و آقا جمال نیز گفت: «جمعی كه هستند شما خود معرفت به احوال ایشان دارید و هیچ یك مجتهد و شرعا قابل نیستند؛ اما برای كار مردم، هر یكی را كه متدیّن‌تر و طالب علم‌تر می‌دانید، به او بدهید.» امر میان چهار تن از علما مردد شد: شیخ علی، مدرس مدرسه مریم بیگم؛ میرزا عبد الله افندی اصفهانی؛ میرزا علی خان؛ و میر محمد صالح. «5» در نهایت میر محمد صالح پذیرفت و «روز چهارشنبه ماه ذی قعده، پابوس منصب شیخ الاسلامی گردید و مشغول كار دیدن شد و در اواخر ماه مزبور خلعت پوشید». میر محمد صالح فرزند میر عبد الواسع خاتون آبادی و داماد خاندان مجلسی بود.
وی تا ربیع الثانی سال 1124 شیخ الاسلام بوده، پس از آن برای یكسال عزل شده و در ذی
______________________________
(1). كمپفر، همان، صص 128- 129
(2). سانسون، همان، ص 43
(3). خاتون‌آبادی، همان، ص 565
(4). همان، ص 551، و بنگرید: ص 553
(5). همان، ص 555
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 242
حجه سال 1125 بار دیگر شیخ الاسلام شد تا آن كه در سال 1126 درگذشت و محمد حسین بن شاه محمد تبریزی به سمت شیخ الاسلام اصفهان تعیین شده در روز سیزده رجب سال 1126 مخلع شد. «1»
در تمام این سالها، شاه سلطان حسین، سخت به میر محمد باقر خاتون‌آبادی ارادت داشت و افزون بر آن كه فراوان وی را میهمانی كرده و او را در سفر مشهد همراه برد، از او می‌خواست تا در زمینه‌های مختلف اثری را ترجمه یا تألیف كند. ما شرح حال خاتون آبادی را در نوشتار ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی، به مناسبت ترجمه اناجیل اربعه توسط خاتون آبادی آوردیم. زمانی كه مدرسه جدید سلطانی- مدرسه چهارباغ- توسط شاه ساخته و افتتاح شد، شاه، محمد باقر خاتون‌آبادی را به عنوان مدرس آن تعیین كرد. این بدان معنا بود كه شاه، عالم‌تر و مجتهدتر از او سراغ ندارد. در این افتتاحیه، بیش‌تر علمای اصفهان و در رأس آن‌ها، آقا جمال خوانساری (م 1122) شركت كرده بودند. «2» در این زمان، عنوان مجتهد الزمان به خاتون آبادی تعلّق گرفته بود؛ در حالی كه شیخ الاسلام، شخص دیگری بود. شاه نیز بر همین اساس، كارهایی را به وی واگذار كرده و آنقدر وقت وی گرفته شد كه «به اعتبار كثرت اشتغال مجتهد الزمان و به اعتبار این كه اكثر اوقات در خدمت نواب اشرف بایست حاضر شوند» درس مدرسه مرتب تعطیل می‌شد. به همین دلیل در سال 1123 مدرّسی مدرسه را به فرزندش وگذار كرد.
زمانی كه میر محمد صالح در سال 1124 كوشید تا عنوان رئیس العلمایی را داشته باشد و با استفعایش، منصب شیخ الاسلامی را برای فرزندش بگذارد، شاه از اقدام او ناخشنود شد و وی را عزل كرد. در مقابل شاه كوشید تا منصب رئیس العلمایی را برای مجتهد مورد نظر خود یعنی میر محمد باقر تثبیت كند. به همین دلیل، تصمیم گرفت تا منصبی بالاتر از شیخ الاسلامی پدید آورد. منصب جدید عنوان ملاباشی به خود گرفته و از آن كسی بود كه واقعا مجتهد الزمان بوده در مراتب علمی از همه علما بالاتر باشد. عبد الحسین خاتون آبادی در ضمن رخدادهای سال 1124 می‌نویسد: در اواخر ماه ربیع الثانی سنه 1124 در روز یكشنبه سلخ شهر ربیع الثانی، نواب اشرف همایون اعلی، مقرّر فرمودند كه عالی حضرت مجتهد الزمانی امیر محمد باقرا- سلمه الله تعالی- رئیس بر كل علما و اشراف و عظما باشند و در مجلس همایون هیچ كس را یاری تقدم بر آن مجتهد الزمان نباشد در نشستن و ایستادن. و عرض مطالب را مشارالیه بخواند و همه كس آن علامة العلماء را مقدم داند بر همه كس ... و در هجدهم شهر جمادی الاولی خلعت فاخره به آن مجتهد الزمان شفقت و
______________________________
(1). همان، ص 567
(2). بنگرید: همان، ص 559- 560؛ تبریزی، فرائد الفوائد، ص 291
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 243
عنایت فرمودند.
خانه محمد باقر خاتون آبادی در سال 1127 طی رخدادهایی كه در پایتخت گذشت، مورد هجوم اوباش قرار گرفت و وی اندكی بعد در همان سال درگذشت. با درگذشت وی، پسرش به طور رسمی مدرّس مدرسه سلطانی شد؛ فرزند دیگرش به عنوان امام جماعت مسجد جامع اصفهان تعیین گردید. میرزا سید محمد فرزند میرزا محمد امین (از نسل سید حسین كركی و فرزندش میرزا حبیب الله صدر) كه قاضی اصفهان بود، شیخ الاسلام شد و محمد حسین تبریزی كه شیخ الاسلام بود، به سمت ملاباشی نصب گردید. «1» این دومین و آخرین ملاباشی عصر صفوی است كه در رخدادهای سقوط اصفهان و برخوردش با فتحعلی خان اعتماد الدوله در منابع آمده و ما مطالبی در حواشی مكافات نامه درباره وی نوشته‌ایم. حاصل سخن درباره وظایف ملاباشی همان است كه میرزا سمعیا می‌نویسد:
مشارالیه سركرده تمام ملّاها و در ازمنه سابقه سلاطین صفویه ملاباشی‌گری، منصب معینی نبود؛ بلكه افضل فضلای هر عصری در معنی ملاباشی، در مجلس پادشاهان نزدیك به مسند، مكان معینی داشته؛ احدی از فضلا و سادات نزدیك‌تر از ایشان در خدمت پادشاهان نمی‌نشستند. و ایشان به غیر از استدعای وظیفه به جهت طالب علمان و مستحقین و رفع تعدّی از مظلومین و شفاعت مقصّرین و تحقیق مسائل شرعیه و تعلیم ادعیه و امور مشروعه، به هیچ‌وجه به كار دیگر دخل نمی‌كردند. در اواخر زمان شاه سلطان حسین، میر محمد باقر نام فاضلی [خاتون آبادی] با آن كه در فضیلت از آقا جمال [خوانساری] همعصر خود كمتر بود، به مرتبه ملاباشی‌گری سرافراز و به تقریب مصاحبت، مدرسه چهارباغ را بنا گذاشته، خود مدرّس مدرسه مذكور گردید و داد و ستدهای حلال نیز می‌نمود و وجوه بر و تصدقات را، پادشاه نزد او می‌فرستاد كه به مستحقین رساند. و بعد از فوت او ملا محمد حسین نامی [تبریزی] ملاباشی شده، و به غیر از تدریس به سایر اموری كه ملّاباشیان آن را مرتكب بودند، قیام و اقدام داشت. «2»
______________________________
(1). خاتون‌آبادی، همان، ص 569
(2). میرزا سمعیا، همان، صص 1- 2. مینورسكی در تعلیقات خود بر تذكرة الملوك، در اینجا دو خطا مرتكب شده است. نخست آن كه محمد باقر خاتون‌آبادی را محمد باقر مجلسی تصور كرده است؛ دوم آن كه محمد حسین تبریزی را محمد حسین خاتون‌آبادی داماد مجلسی دانسته است. بنگرید:
مینورسكی، سازمان اداری حكومت صفوی، صص 71- 72. همین اشتباه به كتاب سیوری هم سرایت كرده است. بنگرید: سیوری، ایران عصر صفوی، ص 250
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 244

القاب و مناصب دیگر

صرف‌نظر از عناوینی كه گذشت، گاهی در منابع از عنوان رئیس العلماء یاد شده است كه به نظر می‌رسد اشاره به مجتهد اعلم باشد. به هر روی، این عنوان، عنوانی رسمی نبوده است.
همچنین در كتاب محافل المؤمنین درباره شیخ بهایی رحمه الله آورده است: «و در زمان شاه عباس اول منصب والای خادمی نیز علاوه بر تدریس گشته.» «1» همین عنوان درباره شیخ لطف الله اصفهانی نیز بكار رفته «2» و گفته شده است كه در مشهد مقدّس «به منصب والای تدریس آن روضه خلد نشان سرافرازی یافته ... منصب خادمی آن آستانه عرش درجه، علاوه تدریس وی گردیده» است. «3» در واقع، این منصب، به نوعی سرپرستی خدّام حرم رضوی بوده است. درباره شیخ حسن داود استرآبادی هم آمده است كه «منصب والای نیابت خدمت سركشیكی خدام رفیع مقام آن روضه مینو نظام را كه به ذات اقدس متعلق بود، به امنای خدمتش تفویض فرمود.» «4»
لقب مفتی نیز برای برخی از اشخاص یاد شده است. به نظر می‌رسد این لقب، در عین آن كه تا حدودی رواج داشته، اما منصبی حكومتی نبوده است. شاردن نوشته است: اما مفتی كه در امپراطوری عثمانی بسیار جلیل القدر و صاحب نفوذ می‌باشد، و نظراتش در مورد امور دینی بسیار محترم است، در سرزمین ایران بی‌آن‌كه درباره امور مدنی دخالت داشته باشد، مرتبت و جایگاهی عظیم دارد.» «5»
یكی دیگر از مناصب رسمی عالمان، تولیت آستان قدس رضوی و مقبره شیخ صفی الدین اردبیلی بوده است. اسكندر بیك از تنی چند نفر از متولیان آستانه رضوی یاد كرده است. از آن جمله است: امیر ابو الولی شیرازی انجوی، میر سید علی شوشتری، میر كمال الدین محمد استرآبادی، میر ابو القاسم اصفهانی. «6»
منصب خطابت نیز در میان مناصب دینی دوره صفوی، یاد شده است. اسكندر بیك از میر سید علی خطیب یاد كرده است كه «از سادات استرآباد بود و در درگاه معلّی منصب خطابت داشت». «7» نمونه‌های دیگری هم در تواریخ صفوی یاد شده است. «8»
______________________________
(1). محافل المؤمنین، ص 130.
(2). اسكندر بیك، عالم‌آرای عباسی، ج 1، ص 113
(3). واله، همان، ص 439
(4). واله، همان، ص 441
(5). شاردن، همان، ج 4، ص 1339
(6). اسكندر بیك، همان، ج 1، صص 148- 149
(7). همان، ج 1، ص 150؛ واله، همان، ص 420
(8). واله، همان، ص 427
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 245
برای سادات، منصب نقابت یكی از مهم‌ترین مناصبی بود كه از اوایل قرن چهارم به این سو، همچنان برقرار بوده است. این منصب پیش از صفویه وجود داشت و در این دوره نیز همچنان برقرار بوده و نقبا از میان سادات برجسته، از سوی شاه تعیین می‌شدند. شرح‌حال برخی از آنان را اسكندر بیك در شرحی كه درباره سادات شهرها در دوره طهماسب داده، آورده است. «1» برای نمونه درباره میر غیاث الدین محمد میرمیران كه از اجلّه سادات حسینی اصفهان بوده است، گفته شده است كه «منصب والای صدارت و نقیب النقبایی» را داشته است. «2» مع الاسف سازمان نقابت در دوره صفوی آن چنان كه باید و شاید استوار نبوده است. به همین دلیل تشكیلات نقابت به رغم آن‌كه در بلاد عربی و عثمانی محفوظ مانده، در ایران جایگاهی ویژه نیافته و در چند دهه اخیر بلكه سده اخیر، كاملا از میان رفته است.
در واقع، تنها در دوره نخست صفوی به این منصب بها داده شد، اما در دوره دوم، به رغم اعتنای به سادات، اثری از منصب نقابت به صورت رسمی دیده نمی‌شود.
گفتنی است كه القابی برای هریك از علما در ابتدای نام آنان یاد می‌شد كه برخی به مرور رسمیت بیش‌تری یافت. پیش از این اشاره به تعبیر مجتهد الزمانی كردیم كه به نوعی به معنای مجتهد اعلم بوده است. تعبیرهای «علامی، فهامی» نیز در شمار القابی بوده است كه برای مجتهدان برجسته به كار می‌رفته است. در برخی از فرامین از لقبی با عنوان مرتضی ممالك اسلام یاد شده و جایی هم درباره میر میران یزدی آمده است كه «و ملقب به مرتضی ممالك اسلام» و مرجع خاص و عام آن «بقعه مینو نظام بود». «3»

منصب خلیفة الخلفا

یكی از مناصب مهم مذهبی در عصر تسلط خانقاه شیخ صفی و سپس دوره نخست سلاطین صفوی، منصب خلیفة الخلفایی بود كه به چهره برگزیده صوفیان وابسته به این خانقاه كه گاه وظیفه دعوت را در سایر بلاد عهده‌دار بودند، داده می‌شد. مرور بر متونی تاریخی عصر نخست صفوی، به ما نشان می‌دهد كه عنوان خلیفه تا چه اندازه میان چهره‌های برجسته وابسته به خانقاه در مناطق مختلف رایج بوده است. خلیفة الخلفاء سرپرستی این خلفا را بر عهده داشته است.
طبعا هر اندازه از دامنه نفوذ تصوّف در دربار صفوی كاسته می‌شد، اهمیت این منصب نیز فروكش می‌كرد. با این حال، تا روزگار شاه سلطان حسین، و به رغم تمامی
______________________________
(1). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 151- 153
(2). واله، همان، ص 413
(3). واله، همان، ص 413
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 246
مخالفت‌هایی كه با صوفیان می‌شد، هنوز منصب خلیفة الخلفاء وجود داشت. وظیفه خلیفه آن بود تا به نمایندگی از شاه، قزلباشان و فدائیان صوفی شاه را رهبری كرده و بر اساس اصل مرید و مرادی و به نمایندگی از مرشد كل، آنان را در خانقاه- توحیدخانه- جمع‌آوری كرده، مراسم مخصوص را برگزار كند. این افراد نیز به نوعی می‌بایست به شریعت توجه كرده و در حوزه كار خویش، به امر به معروف و نهی از منكر بپردازند.
شاه طهماسب همانگونه كه برای شهرهای بزرگ، شیخ الاسلام تعیین می‌كرد، خلیفة الخلفا نیز معین می‌كرد. شگفت آن‌كه در یك فرمان كه برای جلوگیری از كارهای نامشروع در مشهد صادر شده بود، یكی از خلفا با نام خلیفه اسد الله اصفهانی را با تعبیر شیخ الاسلام یاد كرد. «1» حكمی كه از طهماسب برای یكی از این افراد در دست است، نشان می‌دهد كه او نیز همانند شیخ الاسلام، موظّف به رعایت امور شرعی و امر به معروف و نهی از منكر شده است. در این حكم كه در آن مولانا رضی الدین محمد به عنوان خلیفه بخشی از منطقه فارس شامل اردكان، ممسنی و كوه‌كیلویه منصوب شده، آمده است:
«... پس به شكرانه این موهبت علیّه بر ذمّت همّت لازم داشته‌ایم كه در هر قطری از اقطار، نصب خلفاء دین دار شریعت شعار فرماییم كه حلیه حلیّه بزیور أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ «2»، وَ الْحافِظُونَ لِحُدُودِ اللَّهِ «3» محلّی و مجلّی باشد و در این ولاء، شریعت شعار فضائل تقوی دثار، ورع آثاری مولانا كمال الدین عبد السلام به درگاه عرش اشباه، بعزّ بساط بوسی مفتخر و سرافراز گشت و به شرف لبس تاج با ابتهاج از دست نوّاب كامیاب به هون ما مشرّف و صورت استحقاق و استمهال ولد خود را شریعت و فضایل مآب تقوی و ورع شعاری، عمدة المتورعین، عین الزاهدین، مولانا رضی الدین محمد بر ضمیر منیر، به هون عرض كرد، منصب خلافت محال ذیل را بدو شفقت ارزانی داشتیم: همایجان سیما قریه علی [دالین امروزی] و اردكان ابنا و بیضا و مهرنجان، صورجان، شولستان، سماشعب، باشت، احشام شول ابو خالدی و جاویه و بكش و رستم و توابع كه طالبان را بعد از تحقیق حال تاج عالم‌خراج حواله نموده، به دوام ذكر و احیای لیالی شریفه مشرّفه و به رغبت نماز و لوازم امر به معروف و نهی از منكرات و ترویج و تنسیق مساجد و مدارس و تكایا و زوایا و بقاع الخیر و كسر آلات محرّمه و تحریص خلایف و وظایف طاعات و عبادات و منع اجانب از رؤیت عورات و تخریب عمارات نامشروعه و غیر ذلك، بجای آورده و دقیقه‌ای از دقایق سعی و اهتمام فوت و فروگذاشت ننماید.
______________________________
(1). برن، نظام ایالات در دوره صفویه، ص 104
(2). آل عمران: 110
(3). توبه: 112
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 247
سبیل سادات عظام و قضّات اسلام و حكّام كرام و وزراء ذوی الاحترام و كلانتران و تیولداران و داروغگان و متصدّیان مهمات دیوانی و ارباب و اصول و اعیان و عموم سكنه متوطنه و مریدان و معتمدان خاندان ولایت و خلافت و تكیه‌داران و درویشان و گوشه‌نشینان و غیر ذلك كه او را خلیفه دانسته و هر رساله حكم مجدد مطالبه ندارند، فی سنه؟ 94» و مضمون طغرای این شجره چنین است: «من طهماسب بن اسماعیل اخوة علی بن حیدر بن جنید بن ابراهیم بن علی بن موسی بن صفی». «1»
متن فرمان شاه سلطان حسین صفوی جهت تعیین سید ابراهیم نامی به عنوان خلیفة الخلفاء در دست است، كه متن آن پس از حمد و ثنای مقدماتی چنین است:
و بعد بر رأی ارباب الباب و اصحاب آداب پوشیده و ستیر [مستور] نیست كه از طرق مختلفه، ارباب سلوك و ارشاد، و سبل متنوّعه اصحاب فوز و فلاح كه دامن همّت به لوث مشتهیات نفسانی و به وساوس و هواجس شیطانی نیالوده، همگی [همّت] خود را به اقناء مآثر و كمالات روحانی و اقتضای فیوضات سبحانی مصروف و معطوف داشته‌اند، اقرب و اسوی طرق به سوی مقصود اصلی، طریق قویم و مسلك مستقیم حضرات مشایخ عظام كرام صفیه صفویه است كه بلاشك حجال قلوب مستنیره ایشان از مشكات معارف لاهوتی و مصباح عوارف ملكوتی به مصداق اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ «2» استضائت پذیرفته، لاجرم جهت دلالت و هدایت اصحاب جهالت و غوایت، نصب خلفای دیندار و امنای دیانت شعار در هر قطر از اقطار بلاد مسلمین و هر مصری از امصار عباد مؤمنین بر ذمّت همّت والا نهمت مرشدانه واجب و لازم و فرض و متحتّم است كه لب‌تشنگان بوادی ضلالت و سرگشتگان فیافی جهالت را به عین الحیوة انابت دلالت نمایند ... چون در این وقت سیادت و خلافت پناه سید ابراهیم خلیفه برادرزاده سید میرزا خان خلیفه به درگاه آمده، صورت ارادت و اخلاص خود را بر ضمیر منیر اشرف واضح و لایح گردانید و شجره مطاعه نواب خاقان طوبی آشیان قدسی مكان شاه باباام- انار الله برهانه- كه در باب خلافت بلده همدان و توابع و در جزین و لواحق شراه و جاروساق و خرقان به اسم سید میرزا خان عم مشار الیه صادر گشته، ابراز و عرض نمود كه عم او فوت شده و اولادی از او نمانده، و بر طبق ادعای خود محضر را به مهر رفعت معالی پناهان برخوردار بیك و نظر علی بیك یوزباشیان مشعر بر استحقاق و قابلیت مومی الیه ظاهر ساخته، استدعای خلافت محال مذكوره جهت خود نمود، ایجابا لمسؤوله، خلافت محال مزبوره كماكان به سیادت و خلافت پناه مشارالیه، مفوّض و مرجوع فرموده، ارزانی
______________________________
(1). مجله بررسیهای تاریخی، سال نهم، شماره دوم، صص 103- 106. این فرمان به كوشش آقای میر جعفری در مجله یاد شده، چاپ شده است.
(2). نور، 35
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 248
داشتیم كه طالبان خود را بعد از تحقیق حال و تنقیح استحقاق و استیهال به تاج وهّاج سرافراز فرموده، ایشان را به ولایت اهل بیت كرام علیهم التحیة و الاكرام و جمیع مفروضات و مسنونات عبادات و طهور و اغسال و اقامه صلوات خمس و ادای زكات و خمس و صوم شهر رمضان و حج بیت اللّه الحرام و عمره و زیارت مدینه طیبه حضرت خیر الانام- علیه و آله الصلوات و السلام- و ایتاء حق یوم الحصاد و ماعون و حقّ معلوم للسائل و المحروم و اصطناع معروف و اطعام طعام و قرض حسن و صله ارحام و عدل و احسان و توفیه مكیال و میزان و برّ والدین و دوام اذكار و قیام لیل و صیام نهار و مكارم اخلاق و محاسن اطوار و سایر طاعات و عبادات، منشور و مشغول گرداند و از محرّمات افعال و منهیّات اقوال و شرك باللّه و انكار ما انزل اللّه و حق آل و رسول اللّه و قتل نفس و اكل میته و دم، و لحم الخنزیر و سایر ما فی الایة الشریفه و مال ایتام و قذف محصنات و شرب خمور و مسكرات و ارتكاب سرقت و میسره و لواط و زنا و ربا و ریا و اقسام حرام و یأس من روح اللّه و امن لمكر اللّه و سحر و عقوق و یمین غموس و نقض عهد [و] خلف وعد و منع زكات و ماعون و ترك صلات و ما فرض اللّه و نكاح امّهات و سایر من فی الایة المقدسة و رؤیت عورات اجنبیه و كتمان شهادت و شهادت زور و تصرّف مال غیر و كذب مطلق و كذب علی اللّه و علی حجج اللّه و غیبت و بهتان و تكذیب انبیا و جحود اوصیا- علیهم صلوات اللّه و التحایا- و ركوب فواحش، ماظهر و ما بطن، و تطفیف كیل و حنث وصیّت و خدعه و خیانت و لهو و لغو و تزمّر مزامیر و معازف و فحشا و منكر و بغی و انتهاك معاصی و اصرار آن و سایر ما یكون من هذا القبیل، منع و زجر نموده و در هر باب از شریعت غرّای نبوی و ملّت بیضاء اثنی عشری و آداب و اطوار مشایخ عظام و كرام صفوی اصلا و مطلقا عدول و انحراف نورزد و هركس از طالبان او از طریق آداب مشایخ مزبوره تخلف نماید، موافق طریقت و آداب و قانون شریعت غرّا تنبیه و تأدیب نماید ...
سبیل طالبان و مریدان او آن‌كه، سیادت پناه مؤمی الیه را خلیفه خود و نصب كرده نوّاب همایون ما دانسته، اوامر و نواهی مشروعه او را مطیع و منقاد باشند و اصحاب طریقت و درویشان تكایا و زوایا بر نهج مسطوره عمل نموده، از سخن و صلاح حسابی و شرعی او كه در باب آداب مشایخ گوید، بیرون نروند و رعایت و مراقبت و اعزاز و احترام او را لازم دانند.
سادات عظام و حكّام كرام و داروغگان و ارباب و اهالی و كلانتران آن ولایت حسب المسطور مقرر دانسته، در امداد و اعانت مشارالیه كوشیده و تقصیر ننمایند و احدی از خلیفه‌های آن حدود در طالبان مومی‌الیه مدخل نسازد و در این باب قدغن دانسته هر ساله شجره مجدد نطلبند. تحریرا فی شهر صفر 1109. «1»
______________________________
(1). اصل حكم مذكور در اختیار مرحوم دهگان بوده كه آقای ایرج افشار از آن استنساخ كرده و متن آن را در مجله راهنمای كتاب سال دوازدهم صص 179- 181 به چاپ رسانده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 249
صدور چنین فرمانی از سوی شاه سلطان حسین آن هم در اوج قدرت علامه مجلسی، نشان می‌دهد، آن‌گونه كه برخی از منابع اصرار دارند كه در این دوره، همه چیز بر ضد صوفیان بوده، صحیح نیست؛ گرچه این فرمان بدان نكته اشاره دارد كه دربار صفوی می‌كوشد تا درویشان را به رعایت احكام شرع تحریض نماید.

حقوق صاحب منصبان دینی‌

برای تأمین مالی صاحب منصبان دینی، از راه‌های مختلفی استفاده می‌شده است. یكی از آن‌ها، واگذاری روستاهایی چند به فرد صاحب منصب- اعم از لشكری و كشوری و دینی- بوده است تا از درآمد آن بهره برد. سنت رایج در نظام‌هایی كه بخش‌هایی اصلی درآمدشان از زمین به دست می‌آمد، واگذاری اراضی و درآمد آن‌ها به صاحب منصبان بود. این درآمد كه به نوعی تضمین شده بود، صرف نظر از آن كه بار حقوق این افراد را از خزانه دولت بر می‌داشت، منبع نوعی درآمد برای خود دولت نیز بود. در این میان، گاه برای صاحب منصبان دینی نیز سیورغال اختصاص می‌یافت. در این باره، فرمانی از شاه طهماسب در باره محقق كركی برجای مانده است كه بخشی از آن را در ذیل بحث از عنوان شیخ الاسلامی آوردیم. همچنین در برخی از فرامین دیگر، به صراحت به سیورغال قضات یا شیخ الاسلام‌ها اشاره شده و از حاكم منطقه خواسته شده است تا در این باره مراقبت لازم را داشته باشند. درباره میرزا ابراهیم همدانی، قاضی همدان نیز گفته شده است كه «مكررا به اردوی معلی آمده، منظور نظر عنایت خسروانه و به سیورغال و ادرارات مرغوب معزّز و به انعامات وافره بهره‌ور گشته». «1»
در موارد دیگری، این افراد به نوعی از درآمد موقوفات استفاده می‌كردند. بسیاری از آنان، ناظر در امر موقوفات بوده و از این بابت بر اساس وقف‌نامه، حقی را از محصول موقوفه می‌گرفتند. در موارد دیگری نیز، از خزانه دولت یا خزانه‌ای كه درآمد موقوفات در آن نگهداری می‌شد، حقوق ثابتی برای آنان در نظر گرفته می‌شد. برای شیخ لطف الله اصفهانی كه «پیشنماز و مدرّس و متولّی و متصدّی موقوفات» مسجد و مدرسه ساخته شده توسط شاه عباس بود، «مبلغی كرامند از حاصل موقوفات خاصه آن شهریار همت بلند به وظیفه مستمره آن نحریر دانشمند اختصاص یافته» بود. «2»
متن فرمان شاه عباس دوم در سال 1068 برای تضمین مواجب ملا محمد باقر خراسانی برجای مانده كه چنین است:
______________________________
(1). اسكندر بیك، همان، ج 1، ص 150
(2). واله، همان، ص 439
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 250
هو شاه ولایت عباس حكم جهان مطاع شد آن كه وزیر و مستوفی دار السلطنه اصفهان، از ابتدای سه ماه تخاقوی ئیل، مبلغ پنجاه تومان تبریزی از بابت وجوهات و محصولات دار السلطنه مذكور در وجه وظیفه افادت و افاضت پناه، فضیلت و كمالات دستگاه، حقایق و معارف آگاه، علامی فهامی مجتهد الزمانی، شمسا للافادة و الافاضة و الفضیلة، مولانا محمد باقر خراسانی مقرر دانسته، سال به سال از ممر حلال دستگردان نموده، واصل و عاید افادت پناه مشاریه الیه ساخته قبض بازیافت سند عوض دستگردان را از حلال‌ترین وجهی از وجوهات دار السلطنه مزبور كه به ضبط ایشان است تنخواه نوشته، بازیافت نمایند و هر ساله رقم مجدد نطلبند. تحریرا فی 18 شهر شعبان سنه 1068 «1»
برای افرادی كه شغل مدرّسی در مدارس را داشتند، این مبلغ از موقوفات خاص آن مدرسه یا پولی كه به هر روی محصول موقوفات بود، پرداخت می‌شد. در این باره، فرمانی هم از سوی محمد خدابنده در سال 986 برای محمد مدرّس اصفهانی در درست است. «2»
استفاده از سیورغالات و موقوفات از سوی علما و مدرسین، همواره محل طعن برخی از فقها قرار داشت و كسانی از روی احتیاط از آن استفاده نمی‌كردند. پرسشگری در این باره، مطلبی را از مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) سؤال كرده و ایشان به آن جواب داده است كه متن آن را عینا درج می‌كنیم:
سؤال: اخذ وظایف و سیورغالات- زمین‌های بخششی شاه به بزرگان برای اداره معیشت آنان یا بخشش عواید آن‌ها- جایز است یا نه؛ خواه از سلاطین و امرا و خواه از وظایف مدارس باشد.
پاسخ: افراد وظایف بسیار است؛ حلال و حرام دارد؛ اگر موافق شرط واقف و متولی دهد، خوب است، و الّا فلا؛ و احتیاط در ترك سیورغال است، مگر سیورغال ملك خود؛ و اگر كسی به وجه دیگر تحصیل تواند نمود، اولی ترك همه است، چون بسیار نادر است بی‌دغدغه باشد. «3»
______________________________
(1). بوسه، همان، صص 279- 280؛ مجله بررسیهای تاریخی، سال چهارم، ش 4
(2). بوسه، همان، صص 266- 268؛ مجله بررسیهای تاریخی، سال چهارم، ش 4
(3). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، ص 659
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 251

(6) نماز جمعه در دوره صفوی‌

در آمد

نماز جمعه از فریضه‌های عبادی- سیاسی اسلام است كه در آغاز تشكیل اولین دولت اسلامی؛ یعنی حكومت پیامبر صلی الله علیه و آله در مدینه تشریع و به اجرا گذاشته شد.
درباره اهمیت این نماز و جنبه‌های مختلف عبادی- فرهنگی و سیاسی آن، مطالب فراوانی در متون تاریخی و فقهی آمده است. این نوشتار در دو بخش، به بررسی جنبه‌های تاریخی و نیز آگاهی‌های كتابشناسانه نماز جمعه با دو عنوان ذیل خواهد پرداخت:
1- زمینه‌های تاریخی نماز جمعه پیش از صفویه.
2- كتابشناسی رساله‌های نماز جمعه پس از دوره صفویه.
از اوایل قرن دهم هجری تاكنون، نزدیك به یكصد و شصت رساله و كتاب مستقل درباره نماز جمعه نگاشته شده و این حركت، نشانگر اهمیت اقامه نماز جمعه پس از تشكیل دولت شیعی صفوی در ایران است. بیشتر این رساله‌ها در اثبات وجوب عینی یا وجوب تخییری و شماری هم در حرمت اقامه آن در این دوران است. در واقع، همزمان با تشكیل این دولت بود كه شیعیان آزادی عمل یافتند و توانستند در عرصه‌های مختلف اجتماعی و سیاسی، هوّیت شیعی خود را نشان دهند. البته روشن است كه این حضور، به ویژه در دوران حكومت‌هایی كه دارای خصوصیت‌های جائرانه‌ای بودند، دشواری‌هایی به دنبال داشت.
ائمه جمعه از یك سو در ارتباط با مردم و از سوی دیگر با حكومت، با دشواری‌های خاصی روبرو بودند؛ دشواری‌هایی كه فیض كاشانی (م 1091) در یك مورد- و البته به تفصیل- بدان اشاره كرده است. «1» با این همه، اهمیت این موقعیت و نقش چند جانبه آن در اصلاح حیات فكری و عبادی مردم، وساطت در انتقال خواست‌های مردم به حكومت، تفهیم سیاست‌های جاری حكومت به مردم و ... هیچ جای انكار نیست. روشن است كه اگر
______________________________
(1). رساله شكوائیه، ضمن بحث «انتقادها» خواهد آمد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 252
این وظیفه به درستی انجام می‌شد تا چه حد می‌توانست- و هم اكنون هم می‌تواند- در كاهش تنش‌های سیاسی و فرهنگی جامعه مؤثر باشد.

بخش اول: زمینه‌های تاریخی‌

1- مسائل و مشكلات اقامت نماز جمعه برای شیعیان‌

دو امر «جماعت» و «جمعه» همواره تبلوری بودند از پیوند سیاسی- عبادی حاكم با امت.
در این میان، نماز جمعه از نماز جماعت بسیار مهم‌تر بوده و هست؛ زیرا هم اجتماع بیش‌تری را در مسجد جامع شهر می‌طلبد و هم خطبه‌های امام جمعه عامل رشد فكری و معنوی مردم است.
طبیعی است كه در نماز جماعت، این دو ویژگی- عموما- وجود ندارد؛ با این حال اقامه نماز در پشت سر امام (پیشوا) به هر روی، نوعی «مطاع و مطیع» را به همراه دارد، گرچه هیچ فقیهی قید نكرده است كه امام جماعت لزوما باید حاكم یا منصوب از سوی حاكم باشد؛ و البته خلفا و حكام، معمولا ائمه جماعت مساجد بزرگ را معین می‌كرده‌اند. در آغاز عهد خلافت، حاكم مسلمانان، خود امامت جماعت و جمعه مركز خلافت را عهده‌دار بود، لیكن وقتی دستگاه خلافت با دین و دینداری فاصله بیش‌تری گرفت، این كار از مسؤولیت‌های عالمان شمرده شد.
در نگاه بسیاری از فقیهان سنی، اگر حاكم كسی را به امامت منصوب كرد، بر مردم است كه در پشت سر او نماز بگزارند و در این باره تردیدی به خود راه ندهند. چه، در غیر این صورت، راه نفاق را در پیش گرفته‌اند. بنیاد این نگرش یك اصل سیاسی- فقهی بود كه خاستگاه مذهبی داشت؛ گرچه در ادامه، گرفتار تحریف شد. این اصل، «اصل اطاعت از حاكم» بود. اولین پرسش در این باره، این بود كه حاكم چگونه حاكم می‌شود و در چه اموری باید از او پیروی كرد؟ خاستگاه مذهبی بحث چنان بود كه رهبری تا زمانی كه ویژگی‌های خاص دینی و سیاسی لازم را داراست، باید به عنوان امام از او پیروی شود.
درباره این ویژگی‌ها، چند و چون‌هایی پیش آمد؛ اما برای خلفای جور مصلحت نبود كه منتظر این چون و چراها نشسته، اجازه ورود به صحنه بحث سیاسی- دینی بدهند. آنان بر اصل «اطاعت»، آن هم اطاعت بی‌قید و بند و در هر شرایطی، تأكید كردند و تخطی از آن را در هیچ صورتی روا نشمردند و حتی كمترین برخورد را به عنوان «شقّ عصای مسلمین» محكوم و مطرود دانستند. در این باره، نمونه‌های بی‌شماری وجود دارد. جالب آنكه، آن‌ها به زور از مردم بیعت می‌گرفتند و پس از آن كه فردی بیعت می‌كرد آن را به منزله
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 253
سرسپردگی كامل او در برابر همه اوامر حكومت بدون چون و چرا تلقی می‌كردند. به همین دلیل، هر زمان كه از دستوری تخطی می‌كرد، به استناد همین بیعت، او را متهم به «شكستن جماعت» كرده، مورد آزار و اذیتش قرار می‌دادند. این رویه دستگاه خلافت بود.
یكی از صحنه‌های حساس رعایت این اصل، اقامه نماز پشت سر حاكم و یا امام منصوب از طرف حاكم بود. به ویژه اگر این نماز، نماز جمعه و یا نماز عید می‌بود.
حساسیت خلفای جور كه بر اصل «مطلق اطاعت» حتی در صورت فاسق و فاجر بودن حاكم، تأكید داشتند، چنان و چندان بود كه اجازه هیچ نوع تخطی از حضور در جمعه و جماعت را به مردم نمی‌دادند. برای این كار، بایستی راه شرعی قضیه حل می‌شد و عالمان و اندیشمندان جامعه باید راه حلّی ارائه می‌دادند. بدیهی است آنان از یك سو گرفتار حاكم زمان و یا آلت دست او بودند و مصلحت را در مدارای با او می‌دیدند و از سوی دیگر، نگران جنبه‌های اجتهادی و عبادی مسأله بودند! راه حلی كه برگزیده شد، تا حدودی مشكل را برای هر دو طرف حل كرد. عالمان سنی یكپارچه اعلام كردند كه اطاعت بی‌قید و شرط حاكم بر هر مسلمانی واجب است و به هیچ دلیلی نمی‌توان از حكم او تخطّی كرد! بنابراین، وقتی حاكم خودش به عنوان امام، نماز جمعه می‌خواند یا كسی را برای این مقام معین می‌كند، بر مسلمانان لازم است با او نماز بگزارند؛ در غیر این صورت از فرمان حاكم سرپیچی كرده‌اند. از سوی دیگر، به مردم گفته شد كه اصولا «عدالت» شرط امام جماعت و جمعه نیست. مردم باید در اندیشه اقامه این فریضه دینی باشند و آن را به عنوان یك عبادت انجام دهند. هیچ لزومی ندارد كه امام آن‌ها متّصف به صفت عدل باشد، بلكه حتی اگر متهم به فسق و كفر باشد، آنان باید نمازشان را بخوانند و بدانند كه آسیبی به نمازشان وارد نخواهد شد! در واقع، آنان ناگزیر شرط عدالت را از امام حذف كردند تا از سویی به گمان خود «جماعت امت» را حفظ كنند و شقاق و نفاقی در جامعه ایجاد نشود و از سوی دیگر، دل مسلمانان را از این بابت كه با امام فاجری نماز می‌گزارند، آرام سازند. بدین صورت شرط عدالت از امام جماعت و جمعه حذف گردید.
شخصی از «ابن حزم» درباره خواندن نماز پشت سر امامی پرسش كرد كه مذهب او را نمی‌داند، ابن حزم برآشفت و گفت: اولین بار، سؤال از این مسأله را «خوارج» مطرح كردند! او می‌افزاید: هیچ یك از صحابه و تابعین امتناع از اقامه نماز در پشت سر امامی كه امامت نمازشان را عهده‌دار بود نمی‌كردند. آنان حتی پشت سر شخصی چون حجاج، نجده خارجی و مختار «1» و حتی كسانی كه متهم به كفر بودند، نماز خواندند.
______________________________
(1). ابن حزم اندلسی، رسائل، ج 3، صص 207- 208
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 254
مسأله پرسش از شرایط امام، اختصاص به خوارج نداشت. نوع مخالفان حاكمیت رسمی تسنن، كه از همان آغاز رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله قدرت را در دست داشتند، با این مشكل مواجه بودند. این امر در عهد امویان، مسأله جاری گروه‌های مخالف حكومت بود؛ گروه‌ها و یا افرادی كه بعضا خود جزو جامعه تسنن به شمار می‌رفتند. با این حال امویان عقیده آن گروهی را رسمی دانستند كه اطاعت بی‌چون و چرا را ترویج می‌كردند و عدالت را در حاكم و امام جماعت و جمعه شرط نمی‌دانستند. برجسته‌ترین چهره صحابی در این جهت، عبد الله بن عمر بود كه روش سیاسی وی بر همین پایه قرار داشت، گرچه بر این گمان بود كه تقدس عبادی شخصی را به عنوان امری درونی پا برجا نگاه داشته است.
البته در نگاه سنیان، اگر امام جماعت و جمعه عادل باشد، مطلوب است، اما فرض بر این است كه اگر فاسقی سر كار آمد، اطاعت از او نیز همچون اطاعت از او نیز همچون اطاعت از خداوند واجب است! «1»
تأثیر عمومی این حركت آن بود كه مفهوم «عدالت» قوّت خود را در فقه سیاسی اهل سنت از دست داد. حشویه یا اهل حدیث، این مبنا را به شدت استوار كرده، در برابر مخالفان، كه به طور عمده شیعیان و معتزله بودند، مقاومت كردند. آنان مبنای اصلی عدل را كه حسن و قبح عقلی بود، از میان بردند تا كسی نتواند تعریفی برای عدالت عرضه كند بلكه عدالت صرفا در چهارچوب همان كه انجام می‌پذیرد و طبعا به گمان آنان به جبر الهی- كه یك مصداق آن اصل حاكمیّت امویان است- محدود شود.
امامان شیعه، عدل الهی و عدالت امام جماعت و جمعه را در آموزه‌های دینی- سیاسی خود به شدّت تقویت كردند؛ و فقها و متكلمان شیعه، جایی بس والا برای این مفاهیم در اندیشه‌های كلامی و فقهی خود اختصاص دادند. از نظر امامان شیعه این عقیده مخالفان، كه ائمه هدایت با ائمه كفر مساوی است و اطاعت هر كس كه جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله شد- فاسق باشد یا فاجر- فریضه الهی است و ... به هلاكت كشاندن مردم است. «2» امام مجتبی نیز در حضور معاویه و مردم در شهر كوفه فرمودند: خلیفه كسی است كه به كتاب خدا و سیره پیامبر خدا صلی الله علیه و آله عمل كند، نه كسی كه ستم را پیشه خود می‌سازد «3» اطاعت از امام عادل و مخالفت با حاكم ظالم در دیگر روایات ائمه- علیهم السلام- مورد تأكید قرار گرفته، «4» و همان‌گونه كه گذشت، در فقه شیعه و حتی كلام، جایگاه ویژه‌ای
______________________________
(1). ابن حزم، الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج 4، ص 122
(2). نك: مجلسی، بحار الانوار، ج 90، ص 57
(3). اصفهانی، ابو الفرج، مقاتل الطالبیین، ص 47 و نك: ذخائر العقبی، ص 40؛ زرندی حنفی، نظم درر السمطین ص 200
(4). برای این روایات نك: منتظری، حسینعلی، دراسات فی ولایة الفقیه، ج 1، صص 300- 293
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 255
یافته است.
باید دانست كه ضمن روایات نقل شده در منبع بالا، روایاتی نیز در كتب عامّه از رسول اكرم صلی الله علیه و آله نقل شده است كه نشان می‌دهد در مآخذ معتبر اهل سنت نیز، روایاتی در تأكید بر عدالت وجود دارد، اما متأسفانه به دلیل آنكه نظام سیاسی اهل سنت از واقعیت عملی آنچه پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله رخ داده، گرفته شده، از آن روایات به دور مانده و بر خلاف روایت متواتر «لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق»، و دیگر روایات مشابه، اطاعت از فرمانروایان جور لازم و واجب شمرده شده است.
احمد بن حنبل رییس مذهب اهل حدیث، كه بسیاری از عقاید تاریخی‌اش، بلكه همه آن‌ها در اشاعره و سایر اهل سنت باقی ماند، درباره خلافت می‌گوید: خلافت در قریش است تا آن زمان كه دو نفر از مردم باقی بمانند و هیچ كس را حق منازعه با آن‌ها در امر خلافت نیست و تا روز قیامت این امر از دست آنان خارج نخواهد شد. جهاد نیز می‌بایست با همین خلفا باشد؛ چه صالح باشند چه فاجر. جور جائر و عدل عادل، جهاد را باطل نمی‌كند. نماز جمعه، نماز عید فطر و قربان و حج نیز با سلطان است؛ حتی اگر صالح و عادل و متقی نباشند. زكات، عشریه، غنایم نیز به همین امیران داده می‌شود؛ چه به عدالت رفتار كنند چه به ستم. اطاعت حق كسی است كه خداوند او را حاكم ساخته است؛ هیچكس از اطاعت او دست برنداشته و هیچ شمشیری بر وی خروج نخواهد كرد تا آنكه خدا فرجی برساند. نباید بر سلطان خروج كرد، باید اطاعت ورزید و بیعت را نقض نكرد. اگر كسی چنین كند، بدعت‌گذار، مخالف و مفارق جماعت مسلمانان است. اگر سلطان امر به معصیت كند، نباید از او پیروی كرد. اما هیچ‌كس حق خروج بر او را هم ندارد و نباید او را از حقی كه دارد، منع كرد. «1» همین نویسنده از ابو زرعه دمشقی نقل می‌كند كه به عقیده ما، اقامه جمعه و اقدام به جهاد با همین والیان است؛ چه فاجر باشند چه صالح. «2» با این توضیحات، مشكل شیعه در اقامه نماز جمعه آشكارتر می‌شود.
به هر روی، تاریخ نشان داده است كه نماز جمعه همیشه منصبی حكومتی بوده است؛ حتی اگر برخی از مذاهب فقهی سنیان و نیز گروهی از فقیهان شیعه به غیر منصبی بودن آن فتوا داده باشند. «3» چه، این فتوا به كار روستاها و مناطق دور افتاده می‌آید و الّا حكومت‌ها
______________________________
(1). ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، ج 1، ص 27، و نك: صص 130، 241- 242، 294، 329- 330، 342- 344
(2). همان، ج 1، ص 202
(3). در میان مذاهب فقهی اهل سنت، تنها حنفیان هستند كه حضور امام یا نایب او را برای امامت جمعه شرط دانسته‌اند. [به نوشته صاحب جواهر آنان نیز اظهر می‌دارند كه در صورت تعذر، این شرط ساقط می‌شود. به علاوه، اذن امام را برای باز شدن مسجد نیز لازم می‌دانند. نك: زحیلی، وهبه، الفقه الاسلامی و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 256
همیشه در مراكز اصلی و شهرهای بزرگ، در كار امامت جمعه و حتی جماعت در مساجد جامع مداخله می‌كرده‌اند. در این صورت، وقتی خلفا و عاملان آنان جائر و ناعادل بودند؛ اقامه نماز جمعه از سوی شیعیان با آن‌ها چگونه می‌توانست ممكن باشد؟
در این باره، یاد كردن از دعای امام سجاد علیه السلام كه در صحیفه آمده است، مناسب می‌نماید. دعای چهل و هشتم صحیفه، دعای «یوم الأضحی و یوم الجمعه» است كه حضرت ضمن استدعای بخشش از خداوند و درخواست رحمت و مغفرت- می‌فرماید:
«بار خدایا! این مقام [مقصود امامت نماز عید و جمعه است] برای جانشینان و برگزیدگان تو است و این جایگاه امینان تو را با پایه بلندی كه تو به ایشان اختصاص داده‌ای، آنان تصاحب كردند.» «1»
بدین ترتیب، امامت عیدین و جمعه غصب شده تلقی گردیده است و روشن است كه شیعیان نمی‌توانستند با چنین غاصبانی نماز بگزارند؛ چرا كه در روایات اهل بیت، عدالت امام شرط اساسی اقامت جمعه تلقی می‌شد. چنانكه از امام باقر علیه السلام نقل شده است كه فرمود: «تجب الجمعة علی كلّ من كان منها علی فرسخین، اذا كان الإمام عادلا». «2»
امام صادق علیه السلام نیز فرموده است: «لا جمعة إلّا مع امام عدل تقیّ. «3»
از امیر مؤمنان، علی علیه السلام نقل شده است كه فرمود: «لا یصحّ الحكم و لا الحدود و لا الجمعة الّا بامام عدل». «4»
بنابراین، شیعیان، بر اساس فتوای مشهور میان شیعه، ملزم بودند تا اولا: نماز جمعه را یا با امام «5» یا كسی كه امام وی را تعیین كرده، اقامه كنند. ثانیا: در صورتی كه نایب عام باشد لزوما می‌بایست این نماز را با امام عادل اقامه كنند. این در حالی بود كه حكام آن روزگار، از نظر آنان فاسق و جائر بودند. البته این جور یا فسق از دو ناحیه بود: از سویی اساسا خلفا حق اهل بیت را در امر خلافت غصب كرده بودند و حكومتشان مشروعیت نداشت و از
______________________________
ادلّته، ج 2، صص 277- 278. از برخی از مطالبی كه در همین نوشتار از قول احمد بن حنبل آورده‌ایم، آشكار می‌شود كه او نیز بر این باور بوده كه نماز جمعه را بدون اذن سلطان نمی‌توان خواند.
(1). صحیفه سجادیه؛ دعای چهل و هشتم، فقره 9. این كلامی است كه قائلین به منصبی بودن امامت جمعه به آن استناد كرده‌اند.
(2). قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص 181، نوری، مستدرك الوسائل، ج 6، ص 12 از دعائم
(3). قاضی نعمان، ج 1، ص 182، نوری، ج 6، ص 13
(4). همان؛ و لذا فقهای اسلام نیز گفته‌اند كه: «صلاة الجمعة فرض لازم مع امام عادل»، نك: رسائل الشریف المرتضی (تحقیق: السید احمد الحسینی) ج 3، ص 41، در ج 1، ص 272 وی می‌گوید: «لأنّ إمامة الفاسق عند اهل البیت لا یجوز».
(5). البته این نظر همه فقهای شیعه نبوده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 257
سوی دیگر، حكومت آن‌ها حكومتی جائرانه بود و شخصا ویژگی‌های لازم برای احراز صفت عدالت را در خود نداشتند. به این دلیل بود كه شیعه نمی‌توانست با آنان اقامه جمعه كند. بدین ترتیب شیعیان در نمازهای جمعه اهل سنت جز از روی تقیه شركت نمی‌كردند.
علامه حلّی با توجه به تشنیع اهل سنت بر شیعیان، به دلیل عدم اقامه جمعه، با اشاره به این كه شرایط شیعیان برای برگزاری نماز جمعه بسیار آسان‌تر از فتاوای موجود در مذاهب اهل سنت است، می‌نویسد: عدم اقامه نماز جمعه توسط شیعیان آن است كه اقتدای به فاسق و مرتكب كبیره و مخالف عقیده خود را جایز نمی‌دانند. «1»
یك سنی درباره فردی شیعه می‌نویسد: «كان رافضیّا لم یرقط فی جمعة فی جامع»؛ «آن شخص رافضی است و حتی یك بار هم در نماز جمعه در مسجد جامع دیده نشده است!». «2» از آن‌جا كه شیعه دولت مستقل منظمی تا عهد صفویه نداشت، نتوانست نماز جمعه را به طور ثابت برقرار سازد؛ حكومت‌هایی كه شیعی دانسته شده‌اند، بیش‌تر هوادار مذهب تشیع بوده‌اند تا شیعی. با روی كار آمدن دولت صفوی، در این زمینه، تا حدودی مشكل حل گردید. «3» آنان دولتی شیعی بودند؛ گرچه هنوز برای به دست آوردن مشروعیت مشكلات عدیده‌ای داشتند.
از سوی دیگر، بسیاری از فقها در فاصله قرن پنجم تا دهم هجری، شرط وجود امام معصوم- كه وی را تنها مصداق امام و سلطان عادل تفسیر می‌كردند- برای اقامه جمعه را مطرح كردند. از نظر آنان، امام یا می‌بایست امام معصوم باشد یا نایب خاص او و یا نایب عام كه كسی جز فقیه نیست. بدین ترتیب، حتی با حضور شاهان شیعی صفوی، بدون وجود مجتهد جامع الشرایط، مشكل همچنان پابرجا بود. این امر به صورت‌های مختلفی از سوی كسانی كه قائل به وجوب عینی تا تخییری بودند، حل شد كه ما نمونه برخی از استدلال‌های آن‌ها را در ضمن شرح برخی از رساله‌ها خواهیم آورد.
شاید اشاره به یك نكته در اینجا ضروری باشد و آن این كه یاد كردن از نام خلفا در خطبه نماز جمعه، گویا از زمان ابو جعفر منصور عباسی (م 158) رسم گشته است. زمانی كه دولت صفوی بر سر كار آمد، قرار شد تا این بدعت كنار گذاشته شود. به همین دلیل، در خطبه‌های نماز جمعه بعد از آن، نامی از سلطان وقت برده نشد. «4»
______________________________
(1). حلی، علامه، كشف الحق و نهج الصدق، ص 100- 101؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 10، ص 288؛ خوانساری، آقا جمال، رسائل، ص 539
(2). ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، سالهای 501- 520، ص 325
(3). نك: حسین بن عبد الصمد، العقد الحسینی، ص 31
(4). بنگرید: ابهری، محمد بن اسحاق حموی، منهج الفاضلین، نسخه شماره 2197 كتابخانه ملی، برگ 18
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 258

2- پیشینه اقامه نماز جمعه در میان شیعیان‌

تا آن‌جا كه به تاریخ دوره امامان مربوط می‌شود، باید گفت امام علی علیه السلام در نماز جمعه شركت می‌كرد. نهایت آن كه این كار از روی تقیه انجام می‌گرفته است. هم‌چنین پس از آن كه امام به خلافت رسید، نماز جمعه را اقامه كرد. ضمن روایاتی كه از آن حضرت نقل شده است، آن را یكی از مناصب امام دانسته و بر این نكته تأكید كرده است: «اذا قدم الخلیفة مصرا من الامصار، جمع النّاس، لیس ذلك لأحد غیره». «1» و فرمود: «العشیرة، اذا كان علیهم امیر یقیم الحدود، فقد وجب علیهم الجمعة و التّشریق». «2» و در روایتی از آن حضرت آمده است: «سه چیز است كه اگر با امام خود در انجام آن مخالفت كنی، هلاك می‌شوی: جمعه، جهاد و انجام حج». «3» این گونه روایات، سبب صدور این فتوا در شیعه شده است كه نماز جمعه تنها با حضور امام یا نایب او واجب و برگزار می‌شود.
اما پس از امیر مؤمنان علیه السلام، بحث شركت ائمه علیهم السلام در نماز جمعه، به گونه‌ای دیگر در اخبار منعكس شده است. اخباری وجود دارد كه حضور برخی از ائمه را از روی تقیه عنوان كرده و آمده است كه امام ابتدا نمازش را در خانه می‌خوانده، سپس به مسجد می‌رفته است. برخی از امامان نیز، پس از اقامه نماز، با خواندن دو ركعت دیگر، در واقع نماز ظهر [یعنی جمعا چهار ركعت یعنی نماز ظهر] را اقامه می‌كرده‌اند. این كاری است كه امام سجاد علیه السلام انجام می‌داده «4» و در روایتی از امیر مؤمنان علیه السلام هم بر آن تأكید شده است. «5» ابو بكر حضر می‌گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم شما در جمعه چه می‌كنید؟ حضرت فرمود: شما چه؟ گفتم: من در منزل نمازم را می‌خوانم و سپس به مسجد می‌روم، حضرت فرمود: «كذلك أصنع أنا»؛ «من نیز چنین می‌كنم». «6» روایت دیگری نیز نشان می‌دهد كه روز جمعه، امام برای اقامه نماز جمعه به مسجد نرفته است و توجیه شیخ حرّ عاملی آن است كه چون امام جمعه فاسق بوده، آن حضرت شركت نكرده است. «7»
گویا قدیمی‌ترین گزارش مربوط به اقامه جمعه در جامعه شیعه مربوط به مسجد براثا،
______________________________
(1). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 23، ش 81
(2). الجعفریات، ص 43؛ نوری، ج 6، ص 13
(3). نوری، ج 6، ص 7
(4). كلینی، الكافی، ج 3، ص 375، ش 7؛ عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعة، ج 7، ص 351
(5). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 28، ش 96: اذا صلّوا الجمعة فی وقت، فصلّ معهم و لاتقومن من مقعدك حتی تصلی ركعتین اخریین.
(6). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 246، ش 671؛ عاملی، شیخ حر، وسائل، ج 7، ص 350
(7). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 13، ش 47؛ عاملی، شیخ حر، وسائل، ج 7، ص 321
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 259
مسجدی خارج از شهر بغداد است. این مسجد یكی از مساجد متبرك و مورد علاقه شیعیان بوده و زمانی خطیب آنان در آن مسجد خطبه نماز جمعه می‌خوانده است. راوی این گزارش، ابن جوزی است كه از خطبه خطیب شیعه یاد كرده، اما روشن نیست كه این خطبه نماز جمعه باشد، گرچه شاید بتوان گفت كه از قرائن ذكر شده، می‌توان چنین استفاده‌ای را كرد. «1» ابن جوزی در ضمن حوادث سال 420، با اشاره به خطبه خطیب شیعی در مسجد براثا، به ممانعت حكومت از وی و دستگیریش اشاره كرده و از سندی یاد می‌كند كه در ردّ آن خطبه نگاشته شده و زمینه را برای نصب امام جمعه جدیدی از سوی حكومت فراهم كرده است. در این نامه آمده است كه خطیب شیعه پس از درود بر پیامبر صلی الله علیه و آله افزود: «و درود بر برادرش آن انسان الهی كه با جمجمه سخن گفت، مرده را زنده كرد و با اصحاب كهف سخن گفت» «2» این سند بسیار تند نوشته شده و در آن، مسجد براثا محل اجتماع كفره و زنادقه خوانده شده است. ابن جوزی در ضمن حوادث سال 349 نیز اشاره به درگیری‌های شیعه و سنی در بغداد و تعطیل نماز جمعه در همه مساجد جز مسجد براثا كرده است. «3»
آدم متز بر اساس گفته‌های ابن جوزی و با اشاره به اینكه این مسجد در دست شیعیان بوده، اقامه جمعه را نیز توسط آنان دانسته است. «4» روشن است كه این وقایع در روزگار آل بویه شیعی بوده است. از این تاریخ جلوتر، حوادث مربوط به سال 313 قابل توجه است؛ خطیب بغدادی با اشاره به منطقه براثا، به مسجد آن اشاره می‌كند كه «گروهی منسوب به تشیع، به قصد اقامه نماز و نشستن به آن مسجد می‌روند. زمانی كه به مقتدر عباسی خبر رسید كه رافضی‌ها برای شتم صحابه و خروج از طاعت در آن‌جا اجتماع می‌كنند، دستور داد تا در روز جمعه، هنگام نماز به آنان حمله كنند. سپاهیان وی پس از حمله، به دستگیری افراد موجود در مسجد پرداختند و آنان را معاقبه و برای مدتی طولانی حبس كردند.
سپاهیان، مسجد را منهدم كردند و با زمین برابر ساختند. این مسجد تا سال 328 خراب بود تا آن كه بجكم آن را بنا كرد. «5» گزارش كامل‌تر را ابن جوزی به دست داده كه این واقعه در روز 24 صفر سال 313 بود و سی نفر هنگام نماز در مسجد حضور داشتند. وی اظهار
______________________________
(1). آدم متز از متن المنتظم چنین برداشت كرده است نك: آدم متز، تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج 1، ص 79
(2). ابن جوزی، المنتظم، ج 15، صص 198- 199
(3). همان، ج 14، ص 126، ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، ج 8، ص 533
(4). آدم متز، ج 1، ص 86
(5). لیسز، یعقوب، خطط بغداد فی العهود العباسیة الاولی، (ترجمه صالح احمد العلی، بغداد، 1984) صص 113- 114
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 260
داشته است كه این افراد اسماعیلی مذهب بوده‌اند. «1»
متأسفانه اطلاعات این مآخذ در مصادر شیعی نیامده و نمی‌توان درباره صحّت و سقم آن‌ها چندان به جد سخن گفت. آنچه مسلم است این كه این مسجد مورد علاقه شیعیان بوده و به ویژه در دوره اخیر، پس از روی كار آمدن بویهیان، امامیه بر آن مسلّط بوده‌اند.
پس از آن، یك متن تاریخی با ارزش از كتاب نقض كه در نیمه قرن ششم هجری تألیف شده در دست داریم كه اقامه جمعه در شهرهای شیعه را گزارش كرده و در عین حال شرط اذن امام برای وجود آن را یادآور شده است. می‌دانیم كه كتاب نقض در ردّ بر كتاب بعض فضائح الروافض نوشته شده كه نویسنده آن، شیعیان را به ترك اقامه جمعه متهم ساخته و عبد الجلیل در پاسخ او چنین نوشته است:
«... از كجا مسلم است كه شیعت نماز آدینه نكند كه معلوم است از مذهب بوحنیفه كه در شهری منعقد باشد كه هر صنفی از اصناف محترفه و صناع [پیشه‌وران و صنعتگران] در آن شهر باشند و گر یكی در باید [نباشد] وجوب ساقط باشد و به مذهب شافعی باید كه چهل نفس حاضر باشند تا نماز آدینه واجب باشد و گر كمتر از این عدد باشند، واجب نباشد و به مذهب اهل بیت- علیهم السلام- چنان است كه چون هفت شخص باشند، نماز آدینه دو ركعت واجب باشد بعد از خطبه؛ پس نماز آدینه در وجوب به مذهب شیعت مؤكدتر است از آنكه به مذهب فریقین.» «2»
قزوینی بر آن است تا نشان دهد اقامه جمعه بر حسب آرای فقهی شیعه، سهل‌تر اقامه می‌شود تا بر حسب نظرات فقهی دیگر مذاهب. این همان سخنی است كه علامه و شهید و دیگران از كتاب نهج الفرقان الی هدایة [نهج] الایمان عماد الدین طبری آورده‌اند كه: «إنّ الامامیة أكثر ایجابا للجمعة من الجمهور و مع ذلك یشنعون علیهم لتركها حیث انهم لم یجوّزوا الایتمام بالفاسق و مرتكب الكبائر و المخالف فی العقیدة الصحیحة». «3»
با این حال، عبد الجلیل قزوینی شرط حضور امام برای وجوب آن را پذیرفته و در توجیه آن می‌نویسد: «وگر روا باشد كه با فقد غربالگری و درزن كنی «4» وجوب نماز آدینه ساقط باشد، چنان كه شیعه گویند، با فقد امام معصومی نماز آدینه فریضت، به جماعت
______________________________
(1). ابن جوزی، المنتظم، ج 13، ص 248
(2). قزوینی، نقض، ص 395
(3). فیض كاشانی، الشهاب الثاقب، ص 38. همگونی عبارت‌های قزوینی و عماد الدین طبری را علی رضا تجلی (م 1085) در رساله ردّیه خود بر محقق سبزواری متذكر شده است، نك: مجموعه 4659 كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، برگ 130
(4). در زن بر وزن برزن، به معنای سوزن است و كسی را نیز گویند كه حلقه بر در زند (محدث ارموی)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 261
ساقط باشد، با آن قیاس می‌باید و نیك تأمل باید كردن تا فایدت حاصل آید». «1»
عبارت بالا اشاره به این نكته است كه چنان كه بر اساس شرایط ابو حنیفه، با نبودن پیشه‌وری خاص در شهر، «وجوب» نماز جمعه ساقط شود، چرا طبق قول شیعه با فقد امام معصوم علیه السلام «وجود» آن ساقط نشود؟ چگونه شرایط ابو حنیفه با تمام بی‌اهمیتی‌اش رعایت می‌شود ولی به شرط مهمی كه شیعه مطرح كرده، توجهی نمی‌شود؟
روشن است كه قزوینی خود اذن امام معصوم را شرط وجوب اقامه جمعه می‌دانسته، با این حال، گزارش اقامه نماز جمعه را در شهرهای شیعه آورده است. ممكن است كه شیعیان، قائل به وجوب تخییری بوده و نماز جمعه را بر این اساس اقامه می‌كرده‌اند. عبارت عبد الجلیل چنین است: «بحمد الله و منّه، در همه شهرهای شیعت، این نماز برقرار و قاعده هست و می‌كنند، با خطبه و اقامت [امامت، جماعت] و شرایط چنانكه در دو جامع به قم و به دو جامع به آوه و یك جامع به قاشان و مسجد جامع ورامین و در همه بلاد شام و دیار مازندران. و انكار این، غایت جهل باشد.» «2» ممكن است وجود مساجد جامع در شهرهای شیعه، دلیل دیگری بر اقامه جمعه در آن‌ها باشد، هرچند بعید نیست كه این مساجد مانند دیگر شهرها به دست حكام سنی بنیادگذاری شده باشد.
درباره مسجد جامع قم یا مسجد عتیق گفته شده كه به عهد سلجوقیان ساخته شده است. بانی این مسجد امیر ابو الفضل عراقی بوده كه از نگاه عبد الجلیل قزوینی؛ عالم شیعی قرن ششم، از بزرگان و امیران شیعه بوده است. عبد الجلیل می‌نویسد: صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌1 261 2 - پیشینه اقامه نماز جمعه در میان شیعیان ..... ص : 258
امیر ابو الفضل عراقی در عهد سلطان طغرل كبیر مقرّب و محترم بود، با روی شهر ری باروی قم و مسجد جامع عتیق قم منارها فرمود. مشهد و قبه ستی فاطمه بنت موسی بن جعفر- علیهما السلام- او كرد و خیرات بی‌مرّ كه به ذكر همه، كتاب بیفزاید». «3» «او در جای دیگر از دو جامعی یاد می‌كند كه ابو الفضل عراقی در بیرون شهر قم و كمال ثابت قمی در میان شهر ساخته و مقصوره‌های با زینت و منبرهای باتكلف و منارهای رفیع». «4»
از این خبر به دست می‌آید كه شهر قم از قدیم مسجد جامع داشته كه در عهد سلجوقیان، امیری شیعی به نصب مناره بر مسجد جامع همّت گماشته است. عبد الجلیل در
______________________________
(1). قزوینی رازی، همان، ص 394
(2). همان، ص 395
(3). همان، ص 219. در چاپ نخست نقض، ص 220 درباره مسجد جامع عتیق آمده «به مسجد جامع عتیق قم منارها فرمود». برای اطلاعات بیش‌تر درباره مسجد جامع عتیق نك: مدرسی طباطبائی، تربت پاكان، ج 2، صص 109- 120
(4). قزوینی، صص 194- 195. در تربت پاكان، ج 2، ص 110 آمده كه مسجد بیرون شهر همین مسجد امام حسن عسكری علیه السلام و مسجد داخل شهر، مسجد جامع عتیق است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 262
عبارت پیشین تصریح دارد كه شیعیان در مسجد جامع قم و چند شهر دیگر نماز جمعه اقامت می‌كرده‌اند. می‌دانیم كه شهر قم از آغاز، از سنیان تهی بوده و جز حاكم شهر كه از طرف خلافت عباسی نصب می‌شده و احتمالا برخی دیگر از كارگزاران شهر، سنی دیگری در شهر نبوده است. متأسفانه اطلاعات دیگری درباره دیگر شهرهای شیعی نداریم جز آنكه با توجه به مجموع توضیحات عبد الجلیل، توجه داشته باشیم كه دست كم برخی از شیعیان، از نظر فقهی در این زمینه، با توجه به شرطیت حضور امام معصوم، مشكلاتی داشته‌اند.
از مورد دیگری كه آگاهی اندكی داریم یادی است از سید ابو الحسن كربلایی در قرن نهم، او «بر منابر اسلام خطبه معهود از اسامی گرامی خلفای راشدین منصرف گشته به نام شریف ائمه اثنی عشر موشّح كرد» به دنبال آن وی را از خواندن خطبه منع كردند به این استدلال كه «لا محالة ائمه اثنا عشر در خطبه معهود بر سبیل استمرار در ضمن اجمال و علی آله الأطهار مندرج‌اند» «1» قاعدتا باید مقصود خطبه جمعه باشد و البته روشن است كه از این گزارش بهره چندانی در تاریخچه نماز جمعه نزد شیعیان نمی‌توان برد.
در آثار فقهی مربوط به نماز جمعه در دوره صفوی، همواره به این مسأله عنایت می‌شد كه آیا علمای شیعه نماز جمعه را اقامه می‌كرده‌اند یا نه. یا به تعبیر دیگر، سیره عملی میان علمای شیعه در تاریخ چه بوده است. در این باره، تقریبا این نظر پذیرفته شده است كه با توجه به عدم اقامه جمعه، آنان قائل به وجوب عینی نماز جمعه نبوده‌اند.

3- نماز جمعه در عهد صفوی‌

منابع موجود حكایت از آن دارند كه در دوره صفویه، نماز جمعه در جامعه تازه شیعی شده ایران، به آرامی اهمیت یافته است. پیش از صفویان، اقلیت‌های شیعی فراوانی در سراسر ایران بودند؛ اما به دنبال پیروزی، بیش‌تر شهرهای مركزی ایران به تشیع گرویدند. با آمدن فقیهان عرب و سپس عجم به صحنه سیاست، زمزمه اقامه جمعه در شهرهای مختلف مطرح شده و محقق كركی نخستین فقیهی بود كه به جد به این امر توجه كرد.
توجه نخستین فقیه برجسته موافق با دربار صفوی به امر نماز جمعه، نشانگر مطرح شدن همزمان مسأله نماز جمعه با پیدایش دولت صفوی است؛ چیزی كه اساسا تردیدی در آن وجود ندارد صفویان با آغاز حكومت رسمی خود، در ایجاد مناصب دینی، مانند صدارت و یا شیخ الاسلامی- همانند بسیاری از مناصب دیگر حكومتی- در چارچوبه سیاست‌های خود، از حكومت‌های پیشین یا معاصر حاكم در منطقه، به ویژه دولت عثمانی
______________________________
(1). باخرزی، عبد الواسع مقامات جامی، (تصحیح نجیب مایل هروی، تهران، 1371) ص 148
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 263
تأثیر پذیرفتند. آن زمان، نماز جمعه در سراسر كشور عثمانی برگزار می‌شد و اكنون كه شیعیان حكومت مستقلی تشكیل داده و مناصب دینی خود را در سطحی قابل توجه شكل داده‌اند، چرا نماز جمعه را برپا ندارند؟ البته شاهدی بر این كه شاهان صفوی دستور به برگزاری نماز جمعه داده باشند، در دست نیست. آنچه وجود دارد این است كه تأسیس حكومت مستقل شیعی نقش مهمی در پیدایش زمینه تاریخی این تفكر داشته است. فقهای شیعه بر این باور بودند كه نظر ائمه معصوم- علیهم السلام- در باب نماز جمعه و تأمل در اقامه آن، نه عدم اقامه آن به طور مطلق، بلكه ترك اقامه آن با حاكمان سنی بوده است و اینك كه آن وضع از میان رفته، شیعیان می‌توانند با وجود سلطان عادل یا نایب عام، نماز جمعه را به پا دارند.
بنا به برخی از شواهد، طرح نماز جمعه در روزگار صفویان، در زمان نخستین شاه صفوی صورت گرفته است. در این زمان، شیعیان به دلیل عدم اقامه نماز جمعه، مورد انتقاد علمای سنی عثمانی قرار گرفتند. در كنار آن توجه عالمی برجسته مانند محقق كركی به این مسأله، سبب شد تا زمینه اقامه آن در ایران فراهم گردد. در این كه آیا نماز جمعه در زمان شاه اسماعیل نیز برگزار شده است یا نه، شاهدی تاریخی نیافتیم؛ در حالی كه مرحوم آیة الله بروجردی نوشته‌اند: «شاه اسماعیل صفوی در قبال دولت عثمانی متمایل به اقامه جمعه شده، خود به انتخاب ائمه جمعه برای شهرهای مختلف پرداخت.» «1»
اقامه جمعه در دوره طولانی سلطنت طهماسب (930- 984) جدی‌تر شد. توضیحات شیخ حسین بن عبد الصمد (م 984) درباره اقامه نماز جمعه در این عهد مفید می‌نماید. او در رساله عقد الحسینی یا العقد الطهماسبی می‌گوید: از جمله چیزهایی كه انجام آن در زمان ما ضروری است، نماز جمعه است و این برای دفع تشنیع اهل سنت است كه بر این باورند كه [شیعیان] با خدا و رسول مخالفت می‌كنند و علما اجماع بر ترك آن دارند و ظاهر حال نیز موافقت با آن‌ها دارد. [انجام این نماز] یا باید از طریق وجوب تخییری و یا وجوب عینی باشد؛ چرا كه ادله قطعی روشنی بر وجوب آن از نظر قرآن، احادیث رسول صلی الله علیه و آله و ائمه وجود دارد كه صحیح و صریح بوده و نمی‌توان آن‌ها را تأویل كرد.
وی در ادامه، به نقل برخی از اختلافات فقهی درباره اشتراط یا عدم اشتراط حضور امام و یا مجتهد پرداخته و سپس می‌نویسد: «اكنون- بحمد الله- هیچ عذری در ترك آن نداریم، بر خلاف متقدمان ما كه عذرشان در ترك نماز جمعه روشن بود؛ زیرا امامان جمعه را حكام جور نصب می‌كردند و آنان نیز فسّاق را بدین كار می‌گماشتند و شیعیان نمی‌توانستند امام
______________________________
(1). منتظری، حسینعلی، البدر الزاهر فی صلاة الجمعة و المسافر، ص 7
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 264
مورد رضایت خود را برگزینند». «1»
از آنچه شیخ حسین گفته، نكات متعددی به دست می‌آید. او از دوستان شهید ثانی (911- شهید در رجب 965) بوده و چنان كه می‌دانیم شهید اعتقاد به وجوب عینی نماز جمعه داشته است. شهید در رساله نماز جمعه خود به مشكلی كه شیعیان به دلیل سلطه خلفای جور و تعیین ائمه فاسق برای نماز جمعه وجود داشته، اشاره كرده است. شیخ حسین هم‌چنین به رواج تشیع اشاره كرده و به زمینه‌هایی كه با روی كار آمدن دولت صفوی فراهم شده، به خوبی توجه داده است. دخالت دولت صفوی را نیز در ترویج نماز جمعه ستوده است. شیخ حسین رساله مستقلی نیز درباره نماز جمعه دارد و در آن‌جا هم به عدم وجود مانع در این عهد برای اقامه جمعه تصریح كرده است. «2»
منابع عصر صفوی، پس از اشارتی كه روملو به شیخ علی كركی، یعنی محقق كركی در توجهش به «اقامت فرایض و واجبات و اوقات جمعه و جماعات» «3» دارد، از تلاش شیخ حسین بن عبد الصمد در اقامه نماز جمعه یاد كرده‌اند. اسكندر بیك درباره او می‌نویسد:
«مراتب عالی فقاهت و اجتهاد او در معرض قبول و اذعان علمای عصر درآمده در اقامت نماز جمعه كه بنابر اختلافی كه علمای ملت در شروط آن كرده بودند و مدتهای مدید متروك و مهجور بود، به سعی بلیغ به تقدیم رسانیده، با جمعی كثیر از مؤمنین به آن اقدام می‌نمود». «4» واله اصفهانی نیز درباره حسین بن عبد الصمد نوشته است: «چون مدتی بود كه اقامت نماز جمعه بنابر اختلاف علما در شرایط وجوب، وقوع آن در میان مسلمانان متروك و مهجور بود، شیخ بزرگوار در ادای آن لوازم اهتمام به تقدیم رسانیده، گزاردن نماز جمعه را در میان ارباب ایمان شایع گردانید و تا درگاه آسمان جاه اقامت داشت، دقیقه‌ای از دقایق اقامت جمعه و جماعات فرو نمی‌گذاشت». «5»
گفتنی است كه طعنه سنیان عثمانی به شیعیان درباره عدم اقامه نماز جمعه تأثیر مهمی در تمایل بیش‌تر شیعیان به اقامه نماز جمعه داشت. میر مخدوم شریفی كه از سنیان قزوین بوده و در پرده تقیه، به دروغ اظهار تشیع كرده و در دربار شاه اسماعیل دوم نفوذ كرده بود، پس از گریز از ایران، رساله‌ای در ردّ شیعه نوشت و در آن‌جا به همین مطلب پرداخت. وی
______________________________
(1). حسین بن عبد الصمد، العقد الحسینی، صص 31- 34
(2). نك: آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 70
(3). روملو، احسن التواریخ، ص 249
(4). اسكندر بیك منشی، عالم‌آرای عباسی، ج 2، ص 247 (به كوشش محمد اسماعیل رضوانی، تهران 1377)
(5). واله اصفهانی، خلد برین، ص 433
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 265
ضمن اعتراضاتی كه بر مذهب شیعه داشت، از جمله نوشته است: «از جمله اشكالات اینان، ترك جمعه و جماعت است». درباره نماز جمعه، علی بن عبد العال [محقق كركی] در نوشته‌های خود، وجوب نماز جمعه را به حضور امام یا نایب او مشروط كرده و رساله‌ای در منع وجوب نماز جمعه نوشته است، «1» به طوری كه زین الدین عاملی [شهید ثانی] كه علم دنیا در اختیارش بود، دریافت كه چنین چیزی سبب تنفّر قلوب دیگران از مذهب آنان می‌شود. به همین دلیل، در برابر رساله كركی، رساله‌ای نگاشته است. پس از آن، تندی‌هایی درباره تشیع و محقق كركی كرده و در ادامه شعری از سنیان در نقد شیعه آورده است:
به مذهب كه درست و به ملت كه تمام‌جماع متعه حلال و نماز جمعه حرام «2» محقق سبزواری (م 1090) با تأكید بر اهمیت نماز جمعه می‌نویسد: «فرق مخالفین، تشنیعات عظیمه بر شیعه می‌كنند كه نماز جمعه را با این همه تأكید كه در قرآن و سنت واقع شده و وجوب آن متفق علیه فرق است، شیعه بر ترك آن اقدام می‌نمایند. لیكن تشنیع ایشان بی‌موقع است؛ چه، محققان علمای شیعه نماز جمعه را واجب عینی می‌دانند». «3» این البته موضع وی و برخی از علماست و نسبت دادن آن به طور كلی به فقهای شیعه، محل تأمل است. سبزواری از تلاشهایی كه از سوی علمای مخالف وجوب نماز جمعه با اقامه آن می‌شود، چنین یاد كرده است:
لیكن در این زمان‌ها، بسیاری از علمای عصر- اصلحهم الله- بنابر غرض‌های نفسانی در وجوب نماز جمعه، مضایقه دارند و بعضی حكم به حرمت می‌كنند و در این باب متمسّك به شبهه‌های ضعیفه سست‌تر از خانه عنكبوت می‌شوند و غالب مردم عوامند، یا نزدیك به عوام؛ به شبهات ایشان مغرور می‌شوند و جماعتی اعتماد بر ظاهر ایشان كرده، می‌گویند: ایشان در كمال دیانت و تقوایند؛ ما پیروی ایشان می‌كنیم؛ و از حقیقت حال بی‌خبرند و عقل‌های ایشان به تحقیق در این امور نمی‌تواند رسید. به این تقریب، هرج و مرج عظیم در این امر رو داده و جماعتی دیگر كه اهلیت امامت نماز جمعه ندارند، امامت جمعه كنند و به همین قناعت نكرده، جماعتی را كه اهلند و واجب الاطاعه‌اند و بر ایشان لازم است كه تقلید و متابعت كنند، تفسیق و تجهیل و تضلیل می‌كنند؛ یعنی حكم به فسق و نادانی و ضلالت ایشان می‌كنند و گروهی از ضعیف عقلان، عوام را فریب داده به خود دعوت می‌كنند. و چون اختلاف در میان مردم بسیار شده، سالها شده كه ارباب دولت متوجه تمییز این امور و دفع مبطلان و تقویت اهل حق
______________________________
(1). گفتنی است كه رساله محقق كركی در اثبات وجوب تخییری نماز جمعه است.
(2). میر مخدوم شریفی، تلخیص نواقص الروافض، برگ 36 (نسخه شخصی آیة الله روضاتی).
(3). سبزواری، روضة الانوار، ص 137
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 266
نمی‌شوند. حضرت واهب منّان- تعالی شأنه- نواب اشرف اقدس اعلی را توفیق آن بدهد كه متوجه همه امور شده، نظم و نسق شرعیات را به درجه اعلی برساند و تمییز هر حقی بر وجه اكمل بجا آورد و محق را از مبطل متمیّز سازد و ارشاد خلایق بر وجه اكمل بجا آورد. «1»
باید دانست كه نماز جمعه حتی با وجود همراهی بسیاری از علما و دخالت حكومت، به سرعت شیوع نیافت؛ زیرا مخالفت‌های فراوانی با آن صورت گرفت. ملا محمد مقیم یزدی (م 1084) درباره شهر خود- یزد- می‌گوید: «چون نماز جمعه در شهر من متروك بوده و همچون سایر بلاد معروف و مشهور نیست، راهی جز آن نداشتم تا به همراه فرزندان و مریدانم اقامه جمعه كنم؛ در حالی كه بسیاری از بزرگان از من ناخشنود بوده و تنها اندكی حمایت می‌كرده‌اند». «2»
از آن‌جا كه سنّت اقامه نماز جمعه در میان شیعیان نبود، و فتواهای مخالف با اقامه فراوان وجود داشت، رسمیت بخشیدن به این امر با دشواری‌های زیادی مواجه شد. بخش عمده‌ای از این دشواری‌ها، جنبه علمی- فقهی داشت؛ چرا كه حكم نماز جمعه چندان واضح و روشن نبود. در اواخر دوره صفوی، عالمی نوشت: «مسائل دینی بر دو قسم است:
اول آن است كه مشخص نیست كه مذهب شیعه و طریقه ایشان در آن مسأله كدام است؛ مثل نماز جمعه كه حرمت آن یا وجوب فی الجمله آن در زمان غیبت صاحب الزمان- صلوات الله علیه- معلوم نیست كه كدام یك از این دو طریق مذهب شیعه بوده. این قسم از مسائل را مسائل خلافی می‌گویند. اگر كسی قائل شود كه نماز جمعه در غیبت معصوم حرام است و دیگری قائل باشد كه نماز جمعه در غیبت معصوم واجب است فی الجمله؛ بر هیچ یك از دو كس واجب نمی‌شود كه به نوشتن كتاب و رساله، آن دیگری را قائل به مقاله خود كند». «3»
با این حال، به نظر می‌رسد كه طرفداران آن بر اوضاع غلبه كرده و توانستند نماز جمعه را برقرار كنند.
با همه عنایتی كه دولت صفوی به مسأله نماز جمعه می‌توانست داشته باشد، «4» باید دانست كه غالب آن دسته از فقها كه قائل به وجوب عینی نماز جمعه بودند و اینان بیش‌تر اخباری‌ها هستند، اساسا شرط وجود امام معصوم و نایب خاص و عام او را در عصر غیبت
______________________________
(1). سبزواری، ص 139 در جای دیگری از تلاش‌های علی رضای تجلی در برخورد با محقق كركی یاد كرده‌ایم.
(2). محمد مقیم یزدی، الحجة فی وجوب صلوة الجمعة، صص 57- 58
(3). میر لوحی، محمد هادی، رسالة فی الغناء، ص 198
(4). نك: خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 6، ص 82
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 267
لازم نمی‌دیدند تا نیازی به سلطان یا دیگر صاحب‌منصبان باشد. در واقع اینان نماز جمعه را منصبی حكومتی نمی‌دیدند؛ با این حال، در عمل، اقامه جمعه، دست‌كم در شهرهای مهم، توسط كسانی بود كه منصوب از طرف حكومت بودند.
به هر روی می‌توان گفت كه این مسأله از دیدگاه كلیه فقها، در بعد فقهی آن، ارتباطی با سلطان نداشت؛ اما چون بسیاری از مسائل عملا در محدوده اختیارات سیاسی و رسمی سلطان شیعه بود، از این رهگذر تناقضی میان قدرت فقیه و قدرت شاه به وجود می‌آمد.
این تناقض می‌توانست به این ترتیب حل شود كه هر چند امام جمعه را شاه تعیین می‌كرد، اما طبعا وی می‌بایست فقیه جامع الشرایطی را بدین سمت منصوب نماید؛ فقیه منصوب، كه از نظر فقهی خود را نصب شده از ناحیه ائمه معصوم- علیهم السلام- می‌دانست، لزومی نمی‌دید از اقامه جمعه خودداری كرده، حكم شاه و تعیین او را رد كند. بدین جهت، ساختن مسجد شاه اصفهان [در اصل: مسجد عباسی] به منظور اقامه جمعه و جماعت در آن، به همین دلیل بوده و امام جمعه و جماعت این مسجد رسما از طرف شاه برگزیده می‌شد.
حتی با وجود آنكه قائلان به وجوب عینی، محدوده‌ای برای قدرت مجتهد و یا حكومت شاه قائل نبودند، در عمل مجتهدان قدرتمند كه عنوان شیخ الاسلام، صدر و یا ملاباشی داشتند، در كار تعیین امامان جمعه نقش اساسی داشتند.
صاحب روضات در شرح زندگی مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) می‌نویسد: «او نخستین كسی است كه منصب امامت جمعه را در دو مسجد بزرگ، بعد از دو امام اقدم؛ سید داماد (1041) و شیخ بهایی (م 1030) عهده‌دار شد. این پس از زمانی بود كه سال‌ها وضع برگزاری نماز جمعه نامنظم بوده، گاه صاحب ذخیره- محقق سبزواری- و در برخی اوقات شیخ لطف الله اصفهانی آن را اقامه می‌كردند. سپس كار بر آخوند مستقر شد و تا به امروز از بیت او خارج نشده است ... پس از وی فرزندش علامه محمد باقر مجلسی عهده‌دار آن گردید». «1»
گفتنی است كه در برخی از موارد، حتی داشتن منصب شیخ الاسلامی ربطی به قائل به وجوب عینی بودن نماز جمعه یا حتی وجوب تخییری نداشت. شخصی چون علی نقی كمره‌ای كه زمانی شیخ الاسلام شیراز و پس آن اصفهان بوده و حتی به منصب شیخ الاسلامی رسید، رساله‌ای در حرمت اقامه جمعه در عصر غیبت نوشت. «2» هم‌چنین آقا شیخ ابراهیم مشهدی، شیخ الاسلام مشهد نیز رساله‌ای در تحریم اقامه جمعه در عصر غیبت
______________________________
(1). خوانساری اصفهانی، همان، ج 2، صص 122- 123
(2). رك: آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 77؛ خوانساری، روضات الجنات، ج 4، ص 382. مقالی مستقل در این مجموعه به وی اختصاص داده شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 268
نوشته است. «1» آقا جمال خوانساری (م 1122) نیز كه از شخصیت‌های برجسته این دوره بود و مراودات فراوانی با شاه سلطان حسین داشت، رساله‌ای درباره عدم عینیت نماز جمعه دارد. «2» بدین ترتیب علما نشان دادند كه از نظر فقهی استقلال فكری خود را دارند.
این نیز افزودنی است كه كسانی مانند میر داماد و شیخ بهایی، از بزرگان علمای عصر شاه عباس اول، قائل به وجوب تخییری نماز جمعه بودند و همین مقدار برای فراهم شدن زمینه اقامه جمعه به صورت رسمی، بسیار مؤثر بوده است. اقامه نماز جمعه، به گونه‌ای رابطه دینی مردم با حكومت را برقرار می‌كرد. این ارتباط، از یك سو برای دربار صفوی مفید بود و از سوی دیگر برای علمای ملت كه می‌توانستند نقش خود را در این جامعه در دفاع از دین و مردم بهتر ایفا كنند. طبیعی بود كه كسانی از آن سوء استفاده نیز می‌كردند.
لازم به یادآوری است كه شیخ الاسلام اكثر شهرهای كشور، با مشورت و یا حتی با حكم شیخ الاسلام دار السلطنه اصفهان تعیین می‌شدند و در این زمینه، برای نمونه، حكم شیخ بهایی را درباره تغییر محل شیخ الاسلامی عالمی از یزد به مازندران، در دست داریم. «3»
از این طریق بود كه ائمه جمعه می‌توانستند بر كارهای حكام محلی نظارت داشته و از پایمال شدن حقوق بسیاری از محرومان جلوگیری نمایند. بدیهی است وقتی تنها اجرای عرفیات در محدوده اختیارات حكام محلی قرار می‌گرفت و نوعا قانونی هم وجود نداشت كه حكام در چارچوبه آن عمل كنند، نفوذ علما در آن‌ها و محبوبیتشان در دل‌های مردم و تعیین شان به مقام شیخ الاسلامی و امامت جمعه، آنان را به صورت سپری در مقابل تجاوزات حكام درمی‌آورد. «4»
در اینجا مناسب است تا اطلاعاتی را كه مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی درباره اقامه نماز جمعه در دوره صفوی آورده است، نقل كنیم. وی نویسد: « [از برخی روایات] چنین ظاهر می‌شود كه وجه ترك نماز جمعه همین بود كه چون همیشه پادشاهان سنی بودند و خود می‌كردند یا منصوب ایشان و شیعیان از روی تقیه نمی‌كردند یا با ایشان می‌كردند تا آن كه حق سبحانه و تعالی به فضل عمیم خود پادشاهان صفویه را- انار الله تبارك و تعالی برهانهم- مؤید گردانید به ترویج دین مبین حضرات ائمه معصوم- صلوات الله علیهم اجمعین- بعد از آن نماز جمعه را علانیة بجا آوردند و اول كسی كه بجا آورد، شیخ نور الدین علی بن عبد العالی بود. شنیدم از ابو البركات و از جد خودم كه چون شیخ
______________________________
(1). همان، ص 63
(2). رك: فهرست كتابخانه مجلس، ج 13، ص 3، 302
(3). انوار، عبد الله، فهرست كتابخانه ملی، ج 5، ص 274. احتمال اینكه نامه از شیخ بهایی باشد وجود دارد.
(4). عبد الحی رضوی، حدیقة الشیعه، نسخه خطی كتابخانه آیة الله مرعشی، شماره 1124، برگ 45
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 269
علی به اصفهان آمدند، در مسجد جامع عتیق نماز جمعه بجا آوردند، تمام مسجد پر شد كه دیگر جا نماند، و بعد از او شیخ حسین بن عبد الله- طاب ثراه- نماز جمعه بجا می‌آوردند و بعد از او مولانا عبد الله- طاب ثراه- و بعد از او سید الفضلا میر محمد باقر داماد- نوّر ضریحه- و بعد از او شیخ بهاء الدین محمد- قدّس سرّه- بجا آوردند «1» و در نجف اشرف مولانا احمد اردبیلی- قدّس سرّه- می‌كردند و در جبل عامل شیخ حسن و سید محمد و در مشهد مقدس میر محمد زمان- انار الله مراقدهم الزكیه- بجا آوردند. مجملا به بركت ایشان رواج شرع شد و بعد از آن ترك نشد و امید است كه این دولت ابد پیوند متصل به ظهور حضرت صاحب الأمر- صلوات الله علیه- شود و همیشه شعایر اسلام و ایمان برپا باشد بجاه محمد و عترته الاقدسین». «2»
«... و در زمان غیبت اگر خوفی نباشد و ندا كنند، واجب باشد و الّا فلا. و بالخاصه همیشه نماز جمعه بی‌خوف نبوده است، حتی در این بلاد كه الحمد لله ربّ العالمین، با آن كه پادشاهان صفویه- ادام الله ظلالهم علی كافّپة العالمین- می‌خواهند كه همیشه شعایر ایمان و اسلام برپا باشد، طلبه در مقام نفی یكدیگر می‌شوند و بسیار است كه سبب رفع آن می‌شوند، چون تخیل تفردی كرده‌اند و می‌كنند و در هیچ طایفه آن قدر حسد نیست كه در این طایفه». «3»

4- مشكلات اقامه نماز جمعه در دوره صفوی‌

در این دوران، مخالفت‌ها و موافقت‌های علما با نماز جمعه تأثیر خود را در شدّت و ضعف نماز جمعه داشته است. وجوب تخییری، راه را برای اقامه آن فراهم می‌كرد، اما مخالفت‌ها نیز به طور جدی وجود داشت. محقق سبزواری در آغاز رساله خود به طور صریح می‌نویسد: «با وجود وجوب عینی نماز جمعه در عصر و زمان ما، حتی علما، صلحا و بزرگان در اهمال در برگزاری نماز جمعه متفق هستند و به گونه‌ای از آن فاصله گرفته‌اند كه این طاعت در شهرهای ایمان رخت، بربسته است». گفتنی است كه مخالفان نماز جمعه، بسیاری‌شان به شدت بر ضد محقق سبزواری فعالیت می‌كردند. شیخ علی نواده صاحب معالم- كه خود فرزند شهید ثانی است- در رساله‌ای كه بر ضد محقق نوشته، او را متهم به بی‌سوادی كرده، می‌نویسد: «وی عمرش را در نماز جمعه و جماعت صرف كرد در حالی
______________________________
(1). درگذشت شیخ بهایی دست كم ده سال پیش از میر داماد بوده است.
(2). مجلسی، محمد تقی، لوامع صاحبقرانی، ج 4، ص 513
(3). همان، ج 4، ص 539
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 270
كه خواندن سوره فاتحه و اذكار نماز را هم به درستی نمی‌دانست!» «1» و می‌افزاید: «در حالی كه وی توجه به بسیاری از واجبات یا منكرات ندارد، تلاش خود را منحصر در فراوان كردن نمازگزاران جمعه كرده است؛ چرا كه این فزونی برای دكان دنیا مناسب است». «2» هم‌چنین می‌نویسد: «وی زمانی خواندن دو نماز جمعه را در كمتر از یك فرسخ روا می‌شمرد؛ اما اكنون كه موقعیتی یافته، از رأی خود برگشته تا همه مردم به نماز وی بیایند». «3» اتهاماتی كه شیخ علی نسبت به محقق مطرح كرده، بر اساس تصریح خود صاحب روضات، بی‌پایه و از روی بی‌انصافی است.
جدای از این قبیل برخوردها، مشكل عمده، اختلاف علمی بر سر وجوب نماز جمعه بود. به هر حال، شماری از مردم از فقهایی پیروی می‌كردند كه نه تنها به وجوب نماز جمعه قائل نبودند بلكه اقامه آن را در عصر غیبت حرام می‌دانستند. طبیعی بود كه چنین مردمانی در مراسم نماز جمعه شركت نكنند. عالمانی كه به وجوب اعتقاد داشته و مهم‌تر منصب امامت جمعه در اختیارشان بود، انتظار داشتند كه دولت در فراهم كردن زمینه اقامه نماز جمعه به آنان كمك كند. محقق سبزواری می‌نویسد»:
باید صدور و محتسبان و اهالی شرع، در اوقات دعا، مردم را بر اجتماع در مساجد و مواضع دعا و اشتغال به دعا جهت پادشاه و حامی ملك و ملت تحریض نمایند و در ساعتی كه در روز جمعه، بیع و شراء ممنوع است، امر به تعطیل اسواق و اجتماع در مساجد و حضور جمعات بنمایند تا شعار دین و مراسم شرع را رونق و تازگی بوده باشد و به تدریج مراسم و لوازم شرع و ملت مشرف بر اندراس نگردد و از خاطره‌ها فراموش نشود. «4»
فیض كاشانی در رساله اعتذاریه، از مشكلات عدیده‌ای كه علمای مخالف وجوب نماز جمعه، در اقامه نماز جمعه ایجاد می‌كردند، سخن گفته است.

5- نماز جمعه در دوره قاجار

نماز جمعه در دوره قاجار، در ادامه سیاست مذهبی دوره صفوی، به صورت امری منصبی از طرف دولت قاجار درآمد؛ اما به موازات از دست رفتن اعتبار تمامی مناصب مذهبی پیشین، منصب نماز جمعه نیز اهمیت خود را در این دوره از دست داد. در واقع، زمانی كه روابط علما با دولت نادری به دلایل مختلف، از جمله كاهش نفوذ علما، «5» پس از تصاحب
______________________________
(1). خوانساری اصفهانی، همان، ج 2، ص 72
(2). همان، ص 76
(3). همان، ص 73
(4). سبزواری، ص 603
(5). نك: مهدوی، مصلح الدین، خاندان شیخ الاسلام، ص 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 271
موقوفات توسط دولت و نیز سیاست سنی‌زدگی نادر به سردی گرایید، با همه همراهی قاجارها، این روابط به بهبودی كامل نرسید و دوگانگی در قدرت سیاسی موجود در جامعه ایران شدیدتر شد. دلیل عمده آن، ناسازگار بودن ساختار سیاسی قاجاریه به عنوان یك حكومت ایلی برای پذیرش موقعیت علما در مجموعه هیأت حاكمه بود. با این حال، سنت‌های جاری از عصر صفوی، در برخی از زمینه‌های مربوط به سیاست مذهبی همچنان ادامه یافت.
یكی از سنّت‌های برجای مانده از عصر صفوی، انتخاب امام جمعه از طرف شاه بود.
«قاعده بر این قرار بود كه پادشاه وقت، یك نفر را برای امامت جمعه در هر شهری و حتی در قصبات بزرگ جدا جدا تعیین می‌نمود». «1» بر این اساس، نام امام جمعه نیز در فهرست وظیفه‌بگیران دولتی ثبت می‌گردید.
نام بسیاری از ائمه جمعه شهرهای بزرگ؛ مانند تهران، اصفهان و مشهد در طول دوره قاجاری ثبت شده است. بیش‌تر ائمه جمعه اصفهان و تهران، از خاندان خاتون‌آبادی بوده‌اند و این نشانگر آن است كه این انتخاب، افزون بر معیار علمی، جنبه موروثی نیز یافته است. نكته دیگری هم به مرور مطرح شد و آن پیوند خانوادگی میان دربار قاجاری با خاندان امام جمعه بود. در چنین وضعیتی روشن بود كه بحث «عدالت» در امام جمعه رو به ضعف می‌گرایید آن گونه كه «امامت جمعه چون از طرف پادشاه وقت به كسی واگذار می‌شده، چندان جنبه عدالت در آن كس شرط نبوده و فقط شرط آن واگذار شدن از طرف پادشاه بوده است.» «2» امامت جمعه در دوره صفوی، البته صورت موروثی نداشته است. به عكس و به ویژه در دوره اخیر قاجاری، به طور نادر ممكن بود فردی غیر از خاندان امام جمعه كه در اصل از سادات خاتون‌آبادی بودند، در تهران به این منصب دست یابد.
نكته دیگری دیگری كه در اوایل دوره نادر رخ داد، آن بود كه منصب شیخ الاسلامی و امامت جمعه از یكدیگر تفكیك شد. مرحوم مهدوی در این باره نوشته است: «در اوایل حكومت نادر و قدرت یافتن او، [كه] دو منصب روحانی؛ یعنی منصب امامت جمعه و شیخ الاسلامی در اعقاب علامه مجلسی- علیه الرحمه- قرار گرفته بود» با مخالفت برخی افراد و موافقت نادر، این دو منصب از یكدیگر تفكیك شده؛ مقام شیخ الاسلامی به فرزندان محقق سبزواری واگذار گردید. «3»
مرحوم معلم حبیب‌آبادی در مكارم الآثار- كه شرح علمای دوره قاجاری از سال 1194
______________________________
(1). حبیب‌آبادی، معلم، مكارم الآثار، ج 1، ص 80
(2). همان، ج 2، ص 317
(3). مهدوی، خاندان شیخ الاسلام، ص 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 272
به بعد است- پس از یاد از نخستین امام جمعه اصفهان؛ یعنی میر عبد الباقی خاتون‌آبادی (م 1207)، فهرستی از امام جمعه‌های این شهر را در دوره صفوی و قاجاری به دست داده است. وی درباره ائمه جمعه اصفهان تا سال 1248 می‌نویسد: بجز یكی از آنان، چندان در مقامات علمی مهم نبوده و امامت جمعه اصفهان یك جنبه‌ای از ریاست و سیاست و تصرف در امور دنیوی و دولتی، بلكه در مورد دو نفر، جنبه حكومت مطلقه آن شهر را به خود گرفت.» «1»
بی‌توجهی به شرایط لازم در امام جمعه در دوره قاجاری و وابسته شدن آنان به حكومت، سبب بی‌اعتمادی مردم به ایشان شد. در این شرایط، مردم مراجع دینی مستقل را ترجیح می‌دادند و در برابر امام جمعه نیز، خود را مكلف به دفاع از حكومت می‌دید. این مسأله را در تحوّلات مربوط به دوره تحریم تنباكو تا مشروطه می‌توان دنبال كرد.

6- رساله‌های نماز جمعه بیانگر عقاید سیاسی- فقهی شیعه‌

به دلیل آنكه شیعیان بحث امامت را در كتاب‌های كلامی خود آورده‌اند، در فقه، همانند سنیان، بابی با عنوان «احكام سلطانیه» منعقد نكرده‌اند و تنها برخورد عملی با حكّام از یك سو و لزوم اجرای برخی از احكام اجتماعی، قضایی و اقتصادی از سوی دیگر، ضرورت طرح برخی از مسائل رهبری و سلطانی از دیدگاه شیعیان را در كتب فقهی آنان فراهم آورده است. كتاب‌های قضا، حدود، جهاد و امر به معروف و نهی از منكر، از جمله ابواب فقهی شیعه است كه برخی از مسائل فقه سیاسی در آن‌جا مطرح می‌شود.
می‌دانیم كه در امور «فرعی فردی»، نیاز به امام نیست و هركس خودش آن‌ها را انجام می‌دهد، اما در امور اجتماعی و عمومی كه در ارتباط با حاكمیت شكل می‌گیرد، افراد به تنهایی نمی‌توانند اقدامی صورت دهند؛ از این رو شرط وجود حاكم و حكومت در این گونه مسائل، بدیهی است. پس از دوران غیبت، رسیدگی به این امور مورد توجه فقها قرار گرفته و بنا به ادله‌ای كه در دست آن‌ها بود، اجرای برخی از آن‌ها را مشروط به اذن امام معصوم و پاره‌ای دیگر را در عهده فقها و یا عدول مؤمنین می‌دانستند.
از جمله این مسائل، یكی اقامه نماز جمعه بود كه سیره عملی پیامبر صلی الله علیه و آله و هم‌چنین سیره خلفا، آن را با حاكم پیوند داد و روایات چندی نیز در این كه این نماز باید همراه امام برگزار شود وجود داشت. بحث بر سر این مسأله ادامه یافت و برخی اقامه آن را مشروط به اذن معصوم و برخی دیگر اجرای آن را به دست فقها- به دلیل آنكه مسأله مهم‌تر از آن (قضا) به آنان سپرده شده- كافی دانستند. برخی از فقها نیز هیچ نوع شرطی را در این
______________________________
(1). حبیب‌آبادی، همان، ج 2، ص 320
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 273
ارتباط نپذیرفتند و آن را بسان نمازهای جماعت دانستند. ضرورت طرح این مسأله تا آن‌جا گسترش یافت كه فقها در باب نماز جمعه نیز بحثی درباره اختیارات سیاسی فقیه مطرح كردند و هر كدام عقیده‌ای را برگزیدند و بدین وسیله، این فرع فقهی موقعیت و محلی مناسب- ولو مختصر- برای اینگونه مباحث برای خود كسب كرد.
اولین رساله‌ای كه به وسیله محقق كركی نگاشته شد و در آن وجوب تخییری نماز جمعه به اثبات رسید، به صورت رساله‌ای در باب از «ولایت فقیه» درآمد. او وجود امام معصوم و یا نایب خاص او را شرط اقامه جمعه دانست و در عین حال وجود نایب عام را نیز برای اقدام به این واجب در عصر غیبت كافی شمرد. طبیعی چنان بود كه وی با پذیرفتن اختیارات ویژه فقها، نماز جمعه را واجب بشمارد، اما با احترام به آرای فقهای گذشته كه نوعا وجوب عینی آن را در عصر غیبت نمی‌پذیرفتند، آن را واجب تخییری دانست تا با اجماع علما دایر بر قول به «عدم وجوب عینی»، مقابله نكرده باشد. او برای اثبات اینكه نائب عام با نایب خاص تفاوتی ندارد؛ ادلّه ولایت فقیه را عنوان كرد. در این نوشته، مروری بر رساله وی خواهیم داشت.
بعد از او كسانی كه در ردّ و یا تأیید نظر وی رساله نوشتند، مجبور بودند در این باب اظهارنظر كنند. در رساله «جمعة من مسائل الجمعة» فصل‌هایی با عناوین: «هل الفقیه له صلوح النیابة أم لا» و یا «فی أنّ انعقادها مشترط بالسلطان العادل أم لا» آمده است. «1»
معمولا كسانی كه به وجوب عینی نماز جمعه قائل بودند، شرط اذن امام معصوم در عصر غیبت را نمی‌پذیرفتند تا چه رسد به صلاحیت نیابت فقیه. قائلین به حرمت نیز اساسا اذن امام معصوم را- چه در حضور او و چه در عصر غیبت- شرط لازم می‌دانستند؛ از این رو، اقامه جمعه را در عصر غیبت، به دلیل آن كه شرط لازم برای صحّت آن موجود نیست، روا نمی‌شمردند. از سه نظر موجود درباره نماز جمعه، در عمل «وجوب تخییری» میان فقها طرفداران بیش‌تری پیدا كرد؛ چنان كه منصبی بودن نماز جمعه نیز طرفداران بیش‌تری یافت.
در بسیاری از مباحث مربوط به شرط اذن امام معصوم یا نایب خاص و عام او، تحلیل‌هایی درباره مقصود از تعبیر امام، امام عادل، سلطان و غیر اینها صورت گرفته كه می‌تواند منبعی برای فقه سیاسی شیعه باشد. در این باره، قائلین به وجوب تخییری به طور معمول، می‌پذیرند كه مقصود از امام عادل، امام معصوم باشد، اما اختیارات فقیه را بر اساس ادله ولایت فقیه، شامل مجتهد جامع الشرایط نیز می‌دانند. قائلین به وجوب عینی آن در
______________________________
(1). نك: حسینی، احمد، فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 8، ص 221، مجموعه 3022
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 274
عصر غیبت، اساس تعبیر امام را در این روایات، به معنای معمولی امام جماعت می‌دانند. در برابر، قائلین به حرمت، این تعبیر را منحصر در امام معصوم عنوان می‌دانند.

7- انتقادها

مروری بر تاریخ دوره صفوی می‌تواند نشان دهد كه بیش‌تر علما، روابط مناسبی با دربار صفوی داشته‌اند؛ حتی كسانی مانند فاضل هندی كه قائل به حرمت اقامه نماز جمعه در عصر غیبت بود، روابط مثبتی با دربار داشت. در این میان، روحانیونی هم یافت می‌شدند كه نگاهی منتقدانه به اوضاع داشتند. این انتقاد، گاه متوجه روحانیونی نیز می‌شد كه با حكومت روابط نزدیك برقرار كردند و مصاحبت با درباریان داشتند. شماری از این انتقادها نیز در نقد رفتار روحانیون شاغل در منصب امامت جمعه و غیره بوده است. در این باره، بیش از هر چیز، نقدها روی ریاست‌طلبی و تبعات منفی آن و نیز بی‌سوادی این افراد دور می‌زده است. «1» به هر روی، عالمان فراوانی بوده‌اند كه به رغم داشتن دانش كافی، كمتر موقعیتی به دست می‌آوردند و گاه همین سبب آزردگی آنان می‌شد.
ما به درستی نمی‌دانیم كه دامنه درستی این انتقادها تا چه اندازه بوده است. اما وجود یك نمونه شاخص كه نمونه‌های چندی در آن آمده است، اصل وجود این نگرش انتقادی را نشان می‌دهد. عبد الحی رضوی كاشانی از علمای جوان سال‌های پایانی عصر صفوی كه روزگار نادر را نیز درك كرده و تا اواسط قرن دوازدهم زنده بوده است، فصلی از كتاب حدیقة الشیعه خود را به نماز جمعه اختصاص داده است. ما این متن را در انتهای همین بخش آورده‌ایم. وی در آن‌جا، افزون بر مباحث علمی خود درباره نماز جمعه و انكار وجوب عینی آن در عصر غیبت، نگاهی تاریخی و البته منتقدانه به مسأله امامت جمعه و افرادی كه شاغل در این منصب بوده‌اند، ارائه كرده است. عمده مباحث وی به تأثیر نوشته‌های فاضل تونی درباره نماز جمعه است كه قائل به حرمت اقامه آن در عصر غیبت بوده و بیش‌تر در رد ملا محمد سراب كه اعتقاد به وجوب اقامه آن داشته، بوده است. در اینجا مروری بر انتقادهای او خواهیم داشت.
وی بر این باور است كه رأی به عینیت اقامه نماز جمعه در عصر غیبت، از اختراعات جدیدی است كه اهل ریاست داشته‌اند و چنین قولی در فقهای پیش از عصر صفوی نبوده است. وی می‌گوید: از دیگر اختراعات اهل ریاست آن است كه لفظ «امام» یا «سلطان عادل» موجود در روایات و متون كهن فقهی را اعم از امام معصوم و غیر معصوم دانسته و منحصر
______________________________
(1). مانند همین مطالب را شیخ علی نواده صاحب معالم، نسبت به محقق سبزواری مطرح كرده است.
خوانساری، روضات، ج 2، ص 73
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 275
در امام معصوم نكرده‌اند. او هم‌چنین با اشاره به شرایطی كه در متون كهن درباره اقامه‌كننده نماز جمعه آمده، بر آن است كه حتی اگر مراد غیر معصوم باشد، چنان امامی با آن ویژگی‌ها در این زمان یافت نمی‌شود.
جدای از اینها، وی در زمینه‌های ریاست‌طلبی به چندین مورد اشاره می‌كند؛ از جمله حكایتی را از پدرش نقل كرده است كه زمانی، شاه صفی از خلیفه سلطان خواست تا با احضار همه علما، نماز جمعه‌ای برپا كند تا او نیز در آن شركت جوید. امام جمعه وقت، ملا محمد باقر خراسانی بود. وقت نماز، خلیفه سلطان از امام جمعه خواست كه آن روز، به جای نماز جمعه، نماز ظهر را بخواند و او نیز چنین كرد. پس از آن، وی مورد انتقاد ملا محمد رفیعا قرار گرفت كه چرا كسی كه خود نماز جمعه را واجب عینی می‌داند، حاضر شده است به خاطر وزیر اعظم، نماز ظهر بخواند. «1» این جز سازش با قدرت و به انگیزه حفظ موقعیت، عامل دیگری نمی‌تواند داشته باشد. پس از آن، از وساطت ائمه جمعه برای افراد مجرم كه پشت سر آن‌ها نماز می‌خوانند انتقاد كرده، می‌گوید: «ملا محمد طاهر قمی (م 1098)، امام جمعه پرنفوذ قم، از شخصی راهزن با نام كاووس حمایت كرد و حمایت او سبب شد تا به جای اعدام، حكومت وی را به حبس ابد محكوم كند!» وی از خوشحالی ائمه جمعه در وقت شلوغی مسجد و ناراحتی آنان در وقت خلوتی یاد كرده و این را ناشی از ریاكاری آنان دانسته است. هم‌چنین از این كه فرزند ملا محمد باقر خراسانی، كه نماز جمعه را در مسجد حكیم اصفهان اقامه می‌كرده و از شاه خواسته است تا اجازه دهد وی در مسجد شاه نماز جمعه را بخواند، انتقاد كرده و او را متهم به ریاست‌طلبی و ریاكاری كرده است. هم‌چنین از طلبه‌ای كاشانی یاد كرده كه پس از تحصیل در اصفهان، به هوای امامت جمعه این شهر به كاشان آمد، اما فرزندان امام جمعه درگذشته شهر، اجازه واگذاری منصب نماز جمعه را به او ندادند. وی به روستای خود باریكرسف رفت و چون نتوانست نماز جمعه مفصلی راه بیندازد، از اندوه درگذشت. وی هم‌چنین از یكی از ائمه جماعت كاشان یاد كرده كه مصاحبت با حاكم ظالم این شهر داشته و زمانی هم كه حاكم درگذشت، وی ابتدا داخل قبر او رفت تا عذاب قبر نداشته باشد؛ كاری كه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله برای فاطمه بنت اسد كرده و خود ابتدا در قبر او خوابید. وی به سهل‌گیری موجود در تعریف عدالت برای امام جماعت و جمعه اشاره كرده، می‌گوید كه این زمان، همه قول ابن جنید را پذیرفته‌اند كه صرف مسلمان بودن در عدالت كافی است مگر آن كه چیزی آن عدالت را زایل كند. در حالی كه سایر فقها، عدالت را به صورت سختگیرانه‌تری تفسیر می‌كنند. وی
______________________________
(1). این حكایت به لحاظ تاریخی مشكل دارد كه شرح آن را در گزارش كتاب حدیقة الشیعه رضوی در ذیل همین حكایت آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 276
در انتها از این كه علامه مجلسی به هر آدم بی‌سوادی اجازه اقامه نماز جماعت و یا اجازه روایتی می‌دهد، برآشفته و به انتقاد از او پرداخته است. در میانه رساله، گفتگویی هم از علامه مجلسی با رستم خان سپهسالار آورده است؛ مجلسی از او پرسید: آیا در وقتی كه صفوف سربازان در میدان جنگ برپا شده و صدای كرنا و دهل بالا می‌رود، هیچ احساس كبر و غرور نمی‌كند؟ رستم خان در پاسخ گفت: از شما تعجب است كه گمان می‌برید در آن شرایط كبر و غرور پدید می‌آید؛ اما در وقتی كه شما در جلو ایستاده و صفوف نمازگزاران در پشت سر شما با همهمه برپا می‌شود، كبر و عجب در شما پدید نمی‌آید. «1»
اشاره به این نكته هم مناسب است كه صاحب جواهر (م 1266) در بحث از نماز جمعه، با انتقاد از آرای شهید ثانی و فیض كاشانی و حتی معرفی كتاب شهاب ثاقب وی به عنوان كتاب ضلال! از این نكته یاد كرده است كه یكی از قائلان به وجوب عینی به خاطر حبّ ریاست و وظیفه‌ای كه در بلاد عجم برای او قرار داده شده بود، احتیاط انجام نماز ظهر را انجام نمی‌داد. این نیز گفته شده است كه بیش‌تر كسانی كه قائل به وجوب بوده‌اند، از اهالی عجم بوده‌اند. حتی گفته شده است كه برخی از آنان كه دستشان كوتاه بوده، ابتدا قائل به حرمت بودند، اما وقتی موقعیتی یافتند، در وجوب آن اصرار داشتند. همو می‌افزاید: كه وقتی ما مشغول نوشتن این مسأله بودیم، فردی مطمئن كه برای زیارت امام رضا- علیه السلام- عازم [ایران] شده بود، از فتنه بزرگی در اصفهان خبر داد كه بر سر اقامه نماز جمعه در مسجدی در این شهر رخ داده است. «2»

8- فیض كاشانی و دشواری‌های اقامه نماز جمعه‌

چشمه‌ای دیگر از این انتقادها، از خود فیض كاشانی (م 1091) است كه مدتی امامت جمعه می‌كرده و مورد توجه شاه عباس دوم نیز بوده است. «3» وی در رساله اعتذار یا شكوائیه كه آن را در پاسخ عالمی از خراسان نگاشته و در آن درخواست وی را برای وساطت نزد شاه در واگذاری منصب امامت جمعه مشهد یا تولیت آستان قدس برای وی رد كرده، شرحی از دشواری‌های اقامه نماز جمعه توسط خود داده است. بخش عمده این رساله مربوط به همین مسأله بوده و ضمن آن به مسائل دیگری هم از دشواری‌های خود در آن زمان، در شهر اصفهان و كاشان پرداخته است. در اینجا ترجمه آن را به صورت آزاد می‌آوریم.
______________________________
(1). رضوی، عبد الحی، حدیقة الشیعه، نسخه خطی شماره 1124 مرعشی.
(2). نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام، ج 11، ص 178- 179
(3). متن نامه درخواست شاه از وی برای آمدن به اصفهان و پاسخ وی را بنگرید در بحث از مشاغل و مناصب علما در دوره صفوی در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 277
ستایش خدای را كه دل‌های ما را در تاریكی‌های فتنه‌ها، با نور علم روشن ساخت و با دادن آرامش به ما در گذرگاه‌های سخت و دشوار، سینه‌های ما را گشاده ساخت. و درود بر محمد و خاندان كه با تعلیم فرایض و سنت‌ها، هدایتگر به سوی خدایند.
سرور من- كه خدای تو را در رفاه حال و عاقبت كار نیك‌بخت گرداند- نامه‌ات كه مشتمل بر شرح احوال تو و درخواست كمكت از من در رسیدن به برخی از آرزوهایت بود به من رسید و محتوای آن را دریافتم. از جمله درخواست‌های تو، آن بود كه از من خواسته بودی تا از محضر شاه- انار الله برهانه- بخواهم تا منصب امامت جمعه را در مسجد جامع مشهد رضوی- سلام الله علیه- به تو واگذار كند و دیگری را كه می‌خواهد بر تو پیشی گیرد، از این كار باز دارد. و خواسته بودی تا كاری را در آستانه رضوی به تو واگذارد و حقوقی از موقوفات كه در آن‌جاست برایت معین كند تا زندگی خود و خانواده‌ات را سامان بخشی.
من در پاسخ نامه تو، این نامه را كه شرحی از احوال من و مشتمل بر عذرخواهی است، برایت نوشتم؛ از آن روی كه خود آن‌چنان در دشواری‌ها و شبهه‌ها درگیر شده‌ام كه از برآوردن درخواست‌های تو عاجزم؛ باشد كه عذر مرا در كوتاهی از انجام خواست‌هایت بپذیری كه صاحبان كرامت، عذرپذیرند. و این را نوشتم تا رهروان، از آن بهره برند و ناآگاهان بدان آگاه شوند. اكنون با استعانت از خدای متعال می‌گویم- و پناه می‌برم به خدای متعال از این كه خود را مبرّای از خطا نشان داده باشم- آری می‌گویم، هر كسی مرا می‌شناسد كه می‌شناسد؛ اگر نمی‌شناسد، بداند كه من چون برخی از مردمان این روزگار نیستم- كه بی‌مبالات- ورود و خروج در كارها داشته باشم، بلكه فردی هستم كه مطابق شأن خودم، از بهترین دوستانم پرهیز دارم، و از دنیاخواهی و رو زدن به فرزندان دنیا، چه برای حاجت خود و چه نیاز دیگران، خودداری می‌كنم. زیرا شرّ ناشی از درخواست چیزی از دیگران، بیش از خیر آن است و البته دفع شر و فساد، بهتر از جلب منفعت و فایده است.
من، بحمد الله، تا بدین‌جا ذلّت خواهش را به هیچ روی تجربه نكرده‌ام؛ چرا كه می‌دانم، طلب چیزی از كسی كه خود نیازمند است، ناشی از سفاهت و ابلهی است و در شأن افراد متین و اهل مروت و دین‌داری نیست. كسی را كه خدای آفریده و روزیش را ضمانت كرده، و در كتابش بر آن تأكید ورزیده، البته به وعده‌اش وفا می‌كند.
بنابراین مردمان اصیل، در نیازمندی‌های اولیه زندگیشان، نیازی به رو زدن ندارند؛ اگر نیازمند چیزی باشند، چیزی است افزون بر معاش اصلی‌شان، كه البته در زندگی نیازی به آن‌ها نیست و جز وبال نخواهد بود. در حدیث است كه: «حلال دنیا محاسبه خواهد شد و حرامش عذاب خواهد بود». بنابراین چیزهای غیر ضروری، از دنیا نیست، بلكه از آخرت است و به دست آوردن آن‌ها از راه حلال عبادت. من روزگاری را با گروهی از فرزندان و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 278
عیال، بدون درآمد و وقف و حقوق ثابت و رو زدن و قبول صدقه و پول شبهه‌ناك یا حتی حلال گذرانده‌ام؛ در حالی كه هیچ كاری و سرمایه‌ای به جز قناعت نداشته‌ام. بله، میراثی از مال حلال پدری داشتم كه اگر حقوق یك سال شما بود، آن را بی‌نهایت اندك می‌دانستید.
آن را نزد تاجری گذاشتم تا تجارت كند و سودی از آن به من برساند تا منّت مخلوقی را بر دوش نكشم. با سودی كه از آن پول به من می‌رسید، بسنده می‌كردم و با قناعت، با همان پول سیر می‌شدم؛ انفاق بیش از حد هم نداشتم. خود را راضی داشتم از این كه مروّت بخشش را نداشته باشم؛ چرا كه می‌دیدم، مروّت عفاف، بیش از مروّت- داشتن و بخشیدن است. آن چنان كه امام باقر فرمود: گذشت شخص از آنچه در دستان مردم است، بهتر از گذشت شخص در بذل و بخشش است؛ و مروّت صبر در حالت فقر و نیاز و عفاف و بی‌نیازی، بیش از مروّت بخشش است. و بهترین دارایی، اعتماد به خدا و بی‌توجهی از داشت‌های دیگران است. چنان كه در حكمت فارسی آمده است:
چندان كه مروت است در دادن‌در ناستدن هزار چندان است بدین ترتیب سالها، زندگی كرده، مشغول تحصیل علم بودم و جز به آن نپرداخته، تنها از چشمه دانش بهره بردم، تا آن كه خدای متعال به بركت حلال خوری و پیروی از پیامبر و خاندانش، علم و حكمتی به من عطا كرد كه در مرتبه مردان این روزگار نبود. بیش از یك صد كتاب در علوم دینی نوشتم و آنچه را كه از خدای گرفته بودم، به بركت معصومین، در آن‌ها به ودیعت نهادم؛ كتاب‌هایی كه همه آن‌ها را بر مردم آشكار نكردم، چرا كه كسی را نیافتم كه آن‌ها را بفهمد. [چنان كه به حضرت سجاد منسوب است كه] من گوهرهای دانش خود را پنهان می‌كنم؛ تا مبادا نادانی حق را در آن ببیند و برای ما فتنه‌ای برپا كند.
در این دوران، به هیچ روی در پی شهرت و ریا نبودم؛ آن‌گونه كه حتی راضی نمی‌شدم، در همان حدی كه هستم، مرا بشناسند. وضعیت خود را پنهان می‌كردم؛ چرا به یقین می‌دانستم كه شهرت و موقعیت، وبال خواهند شد؛ و شخص را از عبادت بی‌دغدغه باز می‌دارند، بلكه با داشتن شهرت و موقعیت، در هیچ شرایطی، انسان روی خوشی نخواهد دید؛ به ویژه اگر با ریاست قرین شود كه البته چیزی جز عقوبت نزدیك در پی آن نخواهد بود؛ حتی اگر آن شخص از عقوبت در مال و دارایی، در امان بماند.
در آن وقت، من نماز جمعه را به طور پنهانی، با شمار اندكی از یارانم برگزار می‌كردم، چرا كه نماز جمعه را واجب عینی دانسته و در ترك آن، از خدای خود در هراس بودم. در آن زمان، در شهر من، جز من كسی اقامه جمعه نمی‌كرد تا من نیز همراه مردم به وی اقتدا كنم؛ چه آن صورت، برای من بهتر بود تا این كه خود امام باشم. سالها گذشت تا افرادی هم كه در دوردست بودند، بر این مطلب واقف گشتند و در روزهای جمعه حاضر به نماز جمعه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 279
شدند و مرا شناختند و بر احوال و اوضاع من آگاه شده و از تألیفات و نوشته‌هایم كه مانند آن در دستان مردم نبود و بر اساس كتاب و سنت نوشته شده بود، بهره بردند. پس از آن نام من در شهرها انتشار یافت و خبر ریاست من كه خود از آن در خشم بودم، به دیگران رسید.
و بدانجا منتهی شد كه شاه، مرا از شهر و محل تولدم خواست و گفت نزد ما بیا تا از دانش تو بهره‌ور شویم، «1» به آمدنت بشارت دهیم و جمعه و جماعات را با حضور تو رونق بخشیم.
من در رد و قبول آن به لحاظ دینی حیران گشتم؛ برای آن كه از وارد شدن در شبهات و نزاعها خشنود نبودم؛ یك پای جلو گذاشته، پای دیگر عقب می‌كشیدم؛ گاه به آمدن و گاه نیامدن، اشارت می‌كردم. یارانم مرا به لزوم قبول درخواست شاه، راهنمایی كرده، و از خدای ترساندند و گفتند كه اگر پاسخ مثبت ندهم، گرفتار عقوبت الهی خواهم شد. چرا كه به زعم آنان، رفتن من سبب ترویج دین و یاری ایمان و مؤمنان می‌شد. زمانی كه به شهر آنان [اصفهان] آمدم و در آن‌جا مستقر شده و مردمانش را شناختم؛ كسانی از منسوبان به علم را یافتم كه در آراء و افكار با یكدیگر در نزاعند. در آن‌جا برخی از آنان را دیدم كه طالب دنیایند و با نظایر خود در تزاحم، در واقع صحنه جنگ میان برادران و دوستان. برخی به برخی طعنه می‌زنند و به رد آرای یكدیگر می‌پردازند و «كتاب خدای را پشت سرشان انداخته‌اند» «2» گویی از آن خبر ندارند و در حالی كه حق را می‌شناسند، آن را كتمان می‌كنند.
«به شبهت‌ها كار می‌كنند و به راه شهوتها می‌روند. معروف نزدشان چیزی است كه شناسند و بدان خرسندند و منكر آن است كه آن را نپسندند. در مشكلات خود را پناهگاهشان، شمارند و در گشودن مهمّات به رأی خویش تكیه دارند. گویی هریك از آنان امام خویش است كه در حكمی می‌دهد، چنان بیند كه به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محكم‌ترین وسیلت‌ها را بكار برده است». «3» رویه شاه در این میانه، ترویج دین و شعائر الهی در میان مردم بود. او مرا به اقامه جمعه در مسجد جامعشان دستور داد. وقتی خبر نزدیك شدن من به سلطان، به گوش دیگران رسیده و دانستند كه به امامت جز من راضی نمی‌شود و از هیچ كوششی برای احترام و عزت من خودداری نمی‌كند، زلزله در آنان پدید آمده، برآشفتند.
شاه در انتظار آن بود كه عالمان با یكدیگر همآهنگ شده، دست از اختلاف بردارند تا او با آگاهی بتواند خود در میان نمازگزاران درآید و با حضور خود شعایر دینی و اقامه جمعه و جماعات را ترویج كرده، به وسیله طاعت الهی، به پیوند دادن قلوب و ترغیب به یاد خدای بزرگ و نهی از فحشا و منكر بپردازد. اما عالمان همچنان متفرق بوده، گروه گروه شدند و
______________________________
(1). متن نامه شاه عباس دوم و پاسخ فیض در: كلانتر ضرابی، تاریخ كاشان، صص 500- 504
(2). اقتباس از سوره بقره، 101
(3). نهج البلاغه، خطبه 88
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 280
روز به روز بر اختلاف آنان افزوده شد.
گروهی از مدعیان زیركی و فهم، كسانی بودند كه توان ریاست نداشته و در فهم قرآن و سنت- آن گونه كه شایسته بود- از بهره‌ای برخوردار نبودند. آنان از شرایط جمعه و جماعات هم چیزی نمی‌دانستند؛ چرا كه عمر خویش را نه در علم بلكه در چیزهایی كه شبیه علم بود، ضایع كرده بودند؛ و راه دانش اندوزی و هدایت بواسطه پرده‌ای كه چشمان آنان را گرفته بود، بر آنان گم‌گشته بود. این پرده، همانا پیروی از پدران و توجه به جلوه‌های دنیا بود. آنان مقلد كتاب‌های رایج بودند، بدون آن كه از بصیرت و یقینی برخوردار بوده باشند. و همواره در مسائل متشابه و متعارض خود گرفتار تردید و تشكیك بودند؛ حیران و سرگردان برای مردمان سخنان سردی را عنوان می‌كردند كه برای نادانان چیزی جز حیرت به همراه نداشت و بعد از آن هم كناره می‌گرفتند: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ». «1»
گروهی دیگر از اهل ریاست كه گرفتار غبطه بودند- و ان شاء الله دور از حسد- مدعی اجتهاد بوده، خود را عادل و معتمد دانسته، با گروهی از هواداران همج الرعاء خود به خارج شهر می‌رفتند و نماز جمعه را در برخی از روستاها اقامه می‌كردند؛ یكی در این روستا و دیگری در روستای دیگر. آنان به خاطر آنچه در دل داشتند، در ایجاد اختلاف میان مسلمانان در كار دین تلاش كرده و این اختلاف و شقاق آنان، شیطان را خشنود كرده، اسباب فراخی سینه خود آنان گشته و دامنگیر خودشان شده است. بدین ترتیب كه خطاها بر ایشان سوار گشته و برایشان خوش زینت داده شده است. آنان وسواس‌ها و بدعت‌ها را احتیاط و ورع نامیده، بی‌توجه به نفاق و اختلاف میان مسلمانان شده و باقی مانده الفت و محبت میانشان را از میان می‌برند؛ در حالی كه هدف اصلی از جمعه و جماعات، و خواست هر خواهشگری، همین الفت و وحدت است. گویی اینان این سخن خدای را نشنوده بودند كه «و همگی به رشته خدا درآویزید و پراكنده نشوید، و نعمت خداوند را بر خود یاد كنید كه دشمنان همدیگر بودید و او میان دلهای شما الفت داد و به نعمت او با هم دوست شدید، و بر لبه پرتگاه آتش بودید و او بازتان رهاند؛ خداوند بدین سان آیات خودش را برای شما به روشنی بیان می‌دارد تا هدایت یابید. و باید از میان شما گروهی باشند دعوتگر به خیر كه به نیكی فرمان دهند و از ناشایستی باز دارند و اینان رستگارانند. و همانند كسانی نباشید كه پس از آن كه روشنگری‌ها فرا راهشان آمد، پراكنده شدند و اختلاف یافتند، و اینان عذابی سهمگین (در پیش) دارند.» «2» و این سخن خدای كه فرمود: «كسانی كه دینشان را پاره پاره
______________________________
(1). صف، 8
(2). آل عمران، 104
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 281
كردند و فرقه فرقه شدند، تو را كاری با آنان نیست، كارشان فقط با خداوند است.» «1» و این سخن خدای را كه فرمود: «و كسانی هستند كه مسجد را دستاویز زیان رساندن و كفر و تفرقه‌اندازی بین مؤمنان ساختند.» «2» با روایات بی‌شماری كه در این زمینه هست. كار ایشان چنان می‌ماند كه كسی «قصری بسازد و شهری را ویران كند».
گروه سوم: گروه شیاطین؛ آنان بودند كه از روی بغی، حكم به تحریم نماز جمعه كرده، و از روی سركشی امر به ترك آن می‌نمودند. آنان بر ترك جماعات اصرار داشتند، آن هم از روی كبرورزی نسبت به حدیثی كه درباره آتش‌زدن خانه‌های كسانی كه به جماعت حاضر نمی‌شدند، و مانند آن. گویی از تحقق سنّت‌های دین و شعار مسلمین خودداری می‌ورزیدند: «امر به منكر و نهی از معروف می‌كنند و دستانشان از (انفاق) بسته بود؛ خداوند را فراموش كرده‌اند و خداوند هم فراموششان كرده است». «3»
گروه چهارمی، (گروهی بی‌تفاوت كه) از اساس، به این مطلب كه معروفی محقق بشود یا نشود، منكری ترك بشود یا نشود، نماز جمعه‌ای اقامت بشود یا نشود، كاری نداشتند؛ گویی وقتی كناره گیرند و ساكت باشند، هیچ گناه و وبالی بر آنان نیست؛ چندان كه این آیت الهی را نشنیده‌اند كه «در نیكی و پارسایی همدستی كنید نه در گناه و ستمكاری» «4» و این سخن خدای را كه فرمود: «چرا علمای ربّانی و احبار، آنان را از سخنان ناشایسته و رشوه خواری‌شان نهی نمی‌كنند؟ چه بد است كار و كردارشان». «5» امام زمان ما صلوات الله علیه و علی آبائه، در نامه‌ای كه برای شیخ مفید ما رحمه الله علیه نگاشت، فرمود: اگر شیعیان ما- كه خدای آنان را بر طاعتش موفق بدارد- در وفای به عهدشان، با یكدیگر متفق بودند، ملاقاتشان با ما به تأخیر نمی‌افتاد و به زودی سعادت زیارت ما با معرفت نسبت به ما، نصیبشان می‌شد. چیزی جز كارهای بد شما، ما را از شما پنهان نمی‌سازد، كارهایی كه البته ما به آن‌ها وقعی نمی‌گذاریم. و خداوند كمك‌دهنده است و ما را بس و بهترین وكیل.» «6»
زمانی كه شاه كه من از سوی وی مأمور اقامه سیّد عبادات بودم، این وضعیت را دید، عزمش درباره ترویج نماز جمعه و جماعات و گشودن راه سعادت، به سستی گرایید. پس از آن از حضور نماز جمعه، مگر به طور نادر، اهمال ورزیده به سراغ لذات دنیوی رفت. به
______________________________
(1). انعام، 159
(2). توبه، 107
(3). توبه، 67
(4). مائده، 2
(5). مائده، 63
(6). طبرسی، امین الاسلام الاحتجاج، ج 2، ص 602 (تحقیق ابراهیم بهادری، محمد هادی به، تهران، اسوه، 1413).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 282
جانم سوگند كه او در این سستی و دوریش از آنچه ابتدا بر آن مصمم بود، معذور بود: چرا كه اینان راه درست را بر او مشتبه می‌كردند؛ چیزی كه خودش برایم گفت و من از پاسخ گویی عاجز بودم. درباره چنین اختلاف و نزاعی چه می‌توان گفت؛ به ویژه اختلاف میان كسانی كه خود قائل به وجوب اقامه نماز جمعه و جماعات هستند و آن را فرض می‌دانند.
اینان خود به رد و ایراد بر یكدیگر پرداخته، خود را در ردیف دیگران عنوان كرده و در پی عیب‌جویی و نقض عدالت دیگران، در سخن و كردار، به تصریح و تلویح هستند؛ در حالی كه خودشان با این اختلاف افكنی از چشم دیگران افتاده و شأن خویش را در واجد بودن شرایط ریاست، نه تنها نزد خواص كه نزد عوام نیز پایین می‌آورند آن‌گونه كه مضحكه مردم می‌شوند «ذلِكَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ» «1» ما شاء الله. «2»
انگیزه آنان، چیزی جز خواهش نفسانی آنان برای رسیدن به ریاست و حشمت بی توجهی به نزدیكی به خداوند، نبود. چرا كه اگر هدف آنان از ریاست، ترویج دین و تأیید مؤمنان بود، در جمعه و جماعت به برادرانشان اقتدا می‌كردند و زبان‌ها را از سخن گفتن در باره او باز می‌داشتند، او را حمایت و همراهی می‌كردند و به او سوء ظن نداشتند. آیا وقتی امیر مؤمنان یاوری نیافت، كار را به ابو بكر نسپرد و به او در نماز به ظاهر اقتدا نكرد؛ بدون آن كه قابل سرزنش باشد؟ چرا كه در اندیشه حفظ بیضه اسلام بود تا وحدت مسلمانان نشكند و اتحاد و پیوندشان پایدار بماند و احكام دین سالم بماند. این در حالی بود كه تسلیم امور به ابو بكر، خود مفاسدی داشت كه بر كسی پنهان نبوده و قابل شمارش نبود، اما به هر روی این، سهل‌ترین و كم‌ضررترین كار در مقایسه با تفرقه و تشتت میان مسلمانان بود. طبیعی است كه ما در این امور جزئی، به اینگونه برخورد، اولا هستیم، چرا كه مفاسد آن، در قیاس با مورد امیر مؤمنان، كمتر است. ممكن است كسی از آنان بگوید، امیر مؤمنان علیه السلام تقیه می‌كرد. در پاسخ گفته خواهد شد كه چرا تو تقیه نمی‌كنی، در حالی كه مصلحت تقیه در اینجا هم وجود دارد؛ زیرا با این اقدام، فتنه و دشمنی و تفرقه از میان می‌رود، در حالی كه مفسده‌ای هم ندارد، و تو می‌توانی به قرائت نماز برادرت اطمینان داشته باشی؛ و او از عدالت؛ لازم مطابق با آنچه در روایت و درایت آمده، برخوردار است. این كار، عیوب او را هم می‌پوشاند و خطاهایش را پنهان نگاه می‌دارد. همین اندازه در نشان دادن عدالت او كافی است. او را در كار تقوا و ادعاها و معامله‌اش با خدا، به خودش واگذار. تو و او در این باره یكی هستید. چندان كه او نزد خود و نزد گروهی از مردم از موقعیتی برخوردار است،
______________________________
(1). مائده، 33
(2). مؤلف نخواسته است «عَذابٌ عَظِیمٌ» را كه در ادامه آیه آمده، بر این افراد تطبیق كند و به كلمه «ما شاء الله» اكتفاء كرده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 283
تو نیز نزد خود و نزد گروهی از مردم هم چنانی. وسواس را كنار بگذار و به سخنان مردم‌نمایان، فریفته مشو. ما از مكر شیطان رانده شده، به خدا پناه می‌بریم. بگو: بسم الله الرحمن الرحیم و به قرین خودت اقتدا كن و با تواضع چاره دشواری‌های دین‌داریت را بكن.
اما من! امامت جمعه این شهر را به عهده نگرفتم مگر آن كه به این كار مأمور شدم، و المأمور معذور. اگر اختیاری در این باره داشتم، آن را ترك می‌كردم و خود را در هلاكت نمی‌افكندم، هم‌چنان كه نخستین جمعه‌ای كه به این شهر وارد شدم، پیش از آن كه امر الزامی برای من صادر شود، آن را ترك كردم. اكنون نمی‌توانم رد كنم؛ بارها پس از آن درخواست ترك آن را كردم، اما به من اجازه داده نشد. دوست داشتم اجازه می‌یافتم تا به یكی از كسانی كه برای این كار سزا بود، اقتدا می‌كردم یا آن كه امامت جمعه را ترك كرده و خود را از پیامدهای ریاست كه غالبا به هلاكت منتهی می‌شود، نجات می‌دادم. من بر این باورم كه ترك نماز جمعه در شهرهایی كه اقامه آن نماز در آن‌ها به فساد و دشمنی و اختلاف مسلمانان و كینه‌ورزی مؤمنان نسبت به یكدیگر می‌انجامد، جایز است؛ چه تارك آن معذور است. به خاطر همین امور است كه امامان علیهم السلام نماز را در دوران خود ترك كردند؛ زیرا هدف از آن، پیوند دادن دلها، از میان بردن عیب‌ها، و سالم نگه‌داشتن باطن‌هاست؛ اما در این فضا، اقامه آن، ضد این اهداف است. چرا اگر شخص شایسته‌ای برای اقامه نماز در شهری باشد كه در آن‌جا فرد ریاست خواه و موذی و حسود نباشد، برای او رواست تا آن را اقامت كند، مشروط بر آن كه نیتش را برای خدای خالص گرداند و كسی جز خدا را منظور ندارد «و كم ذا و أین أولئك؟ أولئك و الله الأقلّون عددا الأعظمون قدرا.» «1»
و توی ای بزرگوار، برای تو و دوستت، چاره‌ای جز اجتماع و اتحاد، یا ترك و راحتی جان از آنچه كه به دشمنی و فساد می‌انجامد، نیست. اما این كه تصور كرده‌اید كه با تشخیص افراد شایسته از ناشایسته، اصلاح امكان‌پذیر بوده و می‌توان فرد ناشایست را دور كرد، بدان كه از محالات است؛ چرا كسی كه میان اینان، اهل تمییز است، یا اهل تقیه است، یا غرض و مرض. آن كس نیز كه تشخیص نمی‌دهد، كاری از او ساخته نیست. آن كسی هم كه ادعای شایستگی دارد و به واقع ندارد، با سخن تشخیص‌گر نهی نمی‌شود، مگر آن كه به اجبار شاه باشد و شاه چگونه اجبار می‌كند در حالی كه از وضعیت آگاه نیست. به خدا سوگند كه نمی‌تواند جبر كند؛ كسی هم نمی‌تواند از او چنین درخواستی را بكند؛ مگر آن كه هر دو را بشناسند كه استفاده از زور، شرعا جایز و هیچ گناهی و پیامدی ندارد. چنین
______________________________
(1). نهج البلاغه، كلمات كوتاه، 147
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 284
معرفتی برای شاه، جز به اتفاق با عالمان ممكن نیست و البته چنین اتفاقی هم ناممكن است؛ و از زمانی كه خداوند مخلوقاتش را آفریده، چنین اتحادی به دست نیامده است؛ چه در كتاب خودش فرماید: وَ لا یَزالُونَ مُخْتَلِفِینَ. «1» چنان كه فرمود: «فِیمَا اخْتَلَفُوا ... مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ» و آیات دیگر. چگونه با وجود اختلاف و تباین آراء و تزاحم خواست‌ها، اتفاق پدید می‌آید. به علاوه كه هر اهل علمی، عالم نمی‌باشد، چنان كه امام علی علیه السلام فرمود: «هر صاحب قلبی، فهیم و هر صاحب چشمی، بصیر و هر صاحب گوشی شنوا نیست». «2»
اما من، وقتی اینان را تجربه كردم، به سرعت از در خانه آنان بریدم و با خوی انزواطلبی خودم، از آنان فاصله گرفتم؛ گرچه جسمم در میانشان بود و در ظاهر در شمارشان بودم؛ چرا كه هر فتنه‌ای از آنان برمی‌خیزد و به آن‌ها باز می‌گردد.
اكنون من گرفتار نفاق آنان و غریب میان اختلاف آنان و تنهای در جمع و ملت آن‌ها هستم. در بیش‌تر كارهایم، اختیاری ندارم و در حد توان برای بهبود آن می‌كوشم. البته هر آنچه داخل آن می‌شوم، خواست من نیست، بر آن مجبور شده‌ام «و كسی كه مجبور شود، باغی و تجاوزگر نیست و گناهی بر او نه». «3» اكنون راه گریزی ندارم؛ چنان كه برای جریان امور معیشت من، مسؤولیتی متوجه من نیست؛ زیرا كه بیش‌تر آنچه مصرف می‌شود، از سوی آن‌هاست و بخش عمده آن به تربیت حیواناتشان می‌رسد و اندكی از آن در اداره امور مردم، من كاره‌ای نیستم چنان كه در برآوردن نیازمندی‌های مؤمنان راهی برایم گشوده نیست. چرا كه آنان برای هر امر كلی از كارهایشان امیری برگزیده‌اند و از مردم خواسته‌اند تا در امور خاص خود، بزرگ و كوچك، به آنان مراجعه كنند. اگر مصلحت چنان باشد كه چیزی از اساس برداشته شود، وظیفه امیر مربوطه است و جز او كسی كاری انجام نمی‌دهد؛ و اگر بدهد، مورد عتاب و سرزنش قرار گرفته، گرفتار خطر و ضرر خواهد شد. كسی كه با این نظام آشنا نیست، بر من اعتراض می‌كند و زبانش را بر من دراز می‌گرداند و مرا به بی‌توجهی به نیازمندی مؤمنان متّهم می‌كند و مرا به بی‌مروّتی و دین‌داری نسبت می‌دهد، و حتی اگر من با همه ناتوانی كاری انجام دهم، از اقتدار من ناراحت است.
با این همه، مردم مانند حیوانات تشنه‌ای كه به چشمه و آبشخور برسند، از روی حسد و دشمنی و فریب و مكر، بر من وارد می‌شوند. یكی تملق می‌گوید، دیگری نفاق می‌ورزد؛ یكی اظهار دوستی می‌كند و دیگری اظهار دشمنی. یكی سوء ظن می‌ورزد و دیگری آزار
______________________________
(1). هود، 118
(2). نهج البلاغه، خطبه 88
(3). بقره، 173
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 285
می‌دهد. یكی نسبت ناروا می‌دهد و طعنه در دینم می‌زند. این بعد از آنی است كه من محبوب دلهایشان بودم و برای بیماری‌هایشان طبیب. نزدیك بود مرا بكشند و از میان بردارند. یكی درخواست پولی را دارد كه گمان می‌كند نزد من است؛ دیگری به وساطت من در پی جاه و ریاست است، یكی به فریبم می‌نشیند و دیگری مرا نسبت به شاه مغرور می‌سازد. یكی تمنّای دنیای مرا دارد و دیگری در اندیشه احترام و كمك به من است.
دیگری ادعا می‌كند كه برای من حمیم است و طمع آن دارد كه من به خاطر دنیای او، حمیم بنوشم! بر این باورند كه من دینم را به دنیای آنان می‌فروشم و یقینم را كنار می‌نهم. از هر سوی نزد من می‌آیند؛ گویی من كعبه حجاج هستم و ادعا دارند كه محتاجند. برخی درخواست برقراری حقوق از وقف خاص را دارند؛ كسانی در پی گرفتن انعام از شاه و درباریان هستند و عده‌ای با عرضه زیركی و كیاست خود، خواهان كمك من در گرفتن مقام و منصب و ریاست‌اند. برخی با نماز خواندن پشت سر من، انتظار كمك مرا در برقراری حقوق و صله‌شان دارند. كسانی هم با حضور در درس من، طمع در همراهی و همآوایی من دارند. گروهی نیز با استنساخ كتاب‌هایم، بر این گمان هستند كه این كار تمایل قلبی مرا به همراه دارد. یكی صبح و شام همراهیم می‌كند و انتظار دارد كه من برایش از مردم گدایی كنم. دیگری از روی غرض، مرض یا دشمنی بر من دروغ‌هایی می‌بندد. و كسانی بر آنند تا من خیری را از دست دیگری درآورده به آنان دهم، یا دست كم در آن شریكشان سازم.
كسانی هم در پی دست‌بوسی من هستند و می‌خواهند آنچه در آن است درآورند. برخی هم برایم نامه می‌نویسند و خطاب و عتاب با من دارند و گروهی برای آمدن به دیدن من، بر من منّت می‌نهند؛ با این كه در قلبشان با من میانه‌ای ندارند و به ضایع كردن وقت من پرداخته و از من انتظار تلافی دارند. كسانی را هم، هدفشان را از رفت و آمد نزد خود آگاه نیستم و نمی‌دانم كه عرض حالشان برایم، از چه روست.
از همه اینها شگفت‌تر این است كه من سالها در شهر آنان بودم، اما هیچ كدام دانش مرا نیازمودند و یك نفر از علمایشان در یك مسأله دقیق با من سخن نگفت تا از وضعیت علمی من آگاه شود و به یكی از دانایان آن‌ها برنخوردم تا نادانی من بر او آشكار گردد. چنان كه در تألیفات و نوشته‌های من نیز كه مشتمل بر تحقیقات و تدقیقات است، مروری نكردند تا فراز و نشیب دانش مرا بشناسند. اما من، هرگاه، مشغول آزمودن گفته‌های آنان هستم، در پی شناخت احوال آنان، دانسته‌های آن‌ها را از نوشته‌هایشان بیرون می‌كشم و هیچ كس را هم‌طراز با خود نمی‌یابم.
اینان با همه اقبالی كه بر دنیایشان دارند و در آن فرو رفته‌اند و گویی احتیاج به این كار وادارشان كرده، می‌بینی كه غلّاتی دارند كه ده نفر مانند آنان را كفایت می‌كند، در حالی كه در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 286
پی بیش از آن هستند. نمی‌دانم در پی چیست‌اند و تا كی به اسراف می‌گروند. بگو تا رمقی در تو باقی است بكوش؛ آن وقت فاجری را خواهی یافت كه بر تو پیشی گرفته است. آیا از فزون‌طلبی در دنیا سیر نمی‌شوند یا آن كه مغزهاشان از عقل تهی است كه خود را نزد هم نوعان خوار می‌دارند؟ و با چنگال آزمندی، زیبایی صورتشان را می‌خراشند و به اصرار از مردم گدایی می‌كنند. در آنان هیچ انصافی نمی‌بینی؛ آن‌چنان كه به شام و غذا اكتفا نمی‌كنند و به لباس و رداء قانع نمی‌شوند. قهوه می‌خورند و در پی شهوت هستند! از اینجا و آن‌جا می‌گیرند و صرف قلیان و تنباكو می‌كنند و به زینت لباس و پوشش خود می‌رسند. در پی زیاده‌طلبی بر هم‌ردیفان خود در معاش‌اند، در حالی كه با توجه به تجملات و لباس‌های فاخر، از خدا و جهان آخرت غافلند. نه به كم راضی‌اند و نه به زیاد سیر می‌شوند. این سبب آن شده است كه تمامی آنان، كلّ بر دیگران شوند و عزّت را به ذلّت بپوشانند.
زیادی انفاق و صله، اگر یافت شود، از كجا می‌آید و چه اندازه و به كدام نیت داده می‌شود؟ و زمانی كه اموال جز از راه حرام و شبهه و مال ستمگران پدید نمی‌آید، چگونه بخشوده می‌شود. چگونه طلب می‌كند تا ببخشد. چه كسی می‌خواهد، برای چه كسی، چه اندازه و از چه كسی؟ چگونه حاضر می‌شود تا آبروی خود را نزد نااهل بریزد؟ به علاوه كه به درستی نمی‌توان معنای استحقاق را دریافت؛ چرا كه در معنای نیاز نیز هرج و مرج شده و نیازمند واقعی صله و انفاق، به خاطر همین شبهات و تردیدها، به دست نمی‌آید. در حدیث آمده است: نخستین چیزی كه وقت خروج از قبر از انسان سؤال می‌شود، درباره عمر اوست كه در چه گذرانده و درباره مال اوست كه از كجا بدست آورده و در چه راهی انفاق كرده است.
امیر مؤمنان علیه السلام در وقتی كه به خاطر رعایت تساوی در عطا و ترجیح ندادن سابقه‌داران بر دیگران، سرزنش شد، فرمود: مرا فرمان می‌دهید تا پیروزی را با ستم بر كسی كه والی اویم، به دست آورم؟! به خدا كه نپذیرم تا جهان سرآید، و ستاره‌ای در آسمان، پی ستاره‌ای برآید. اگر مال از آن من بود، همگان را برابر می‌داشتم، تا چه رسد كه مال، مال خداست. بدانید كه بخشیدن مال به كسی كه مستحق آن نیست، با تبذیر و اسراف یكی است. قدر بخشنده را در دنیا بالا برد و در آخرت فرود آرد، او را در دیده مردمان گرامی كند، و نزد خدا خوار گرداند. هیچ كس مال خود را آن‌جا كه نباید، نداد؛ و به غیر مستحق نبخشود، جز آن كه خدا او را از سپاس آنان محروم كرد و دوستی‌شان از آن دیگری. پس اگر روزی پای او لغزید، و به یاری آن‌ها نیازمند گردید، در دیده ایشان بدترین یار است و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 287
لئیم‌ترین دوستدار. «1»
به جانم سوگند، اگر دنیاگرایی و زینت برای رسیدن به عزّت و عظمت است، از نظر خواص، قناعت عزیزتر و بهتر است؛ و اگر برای راحتی و رفاه است، راحتی در قناعت بیش‌تر و تمام‌تر است. این چیزی است كه بر عاقلان فهمیده پوشیده نیست و البته سفیهان احمق آن را در نمی‌یابند.
اكنون من در كار خویش سرگردان شده و نمی‌دانم چه كنم، و به كجا بگریزم. فتوّت و مروّت از من پنهان گشته و كسی را از میان مردم برای برادری و شایسته برای مروّت نمی یابم، مردمانی كه چیزی را از چیزی تشخیص نمی‌دهند و اهل مراعات دین نیستند، حتی خانواده و یارانم هم؛ همه آنان راهی جز راه من می‌روند و هیچ‌كدام از سنخ من نیستند.
فإلی الله المشتكی و الیه الرجعی «إِنَّما أَشْكُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ».
رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ «2» و الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و اهل بیته الطاهرین. تمام شد به خیر و خوبی در ربیع الاول سال 1077 در ادامه بحث از انتقادها، لازم است اشاره كنیم كه بعدها سید جعفر كشفی (م 1267) در كتاب كفایة الإیتام فی معرفة الأحكام نوشت: ... در هر چهار شب از چهار روز در عالم خواب، واقعه دیدم كه از آن نیز یقین و معلوم شد كه گذاردن نماز جمعه در ایام غیبت امام علیه السلام حرام است و گزارنده آن طالب ریاست و غاصب مر حق و منصب امامت آن بزرگواران می‌باشد؛ چنان‌كه فقراتی از صحیفه در روز جمعه صریح در این مطلب است. «3»

9- رساله‌های نماز جمعه و اخباری‌ها

می‌دانیم كه جنگ اخباری و اصولی در دوران صفویه، دوباره اوج گرفت. این نزاع از قرنها پیش میان دو گروه از عالمان شیعه وجود داشت؛ اما ظهور جّدی آن در میانه قرن سوم تا قرن ششم هجری بود، كه گزارش مفصّل آن را عبد الجلیل قزوینی در كتاب نقض آورده است. در آن دوره، این تضاد بیش از آن كه در مباحث فقهی باشد، در مسائل اعتقادی بود؛ در حالی كه در دوره صفویه، این نزاع، بیش‌تر در فقه بود تا اعتقادات.
در آغاز دوره صفوی، فعالیت اخباری‌ها اندك بود و این مجتهدان پیرو مكتب اصولی شیعه بودند كه تشیع را در ایران بسط دادند؛ اما به تدریج، گرایش اخباری نیرو گرفت و به ویژه در قرن یازدهم هجری رو به گسترش نهاد. احیاكننده حركت اخباری كه این بار بیش
______________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 126
(2). اعراف، 89
(3). تصویر این صفحه از كتاب را بنگرید در: حبیب‌آبادی، مكارم الاثار، ج 5، ص 1856
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 288
از هر چیز در مبحث اجتهاد و استنباطهای فقهی بود، ملا محمد امین استرآبادی (م 1036) بود كه در كتاب الفوائد المدنیه خود از این روش دفاع كرده و به مرور این تفكر در حوزه علمی- دینی اصفهان بسط یافت. در دهه‌های پایانی دولت صفوی، اخباری‌ها نفوذ بیش‌تری پیدا كردند، گرچه هیچ‌گاه روش اجتهادی كنار گذاشته نشد و هم‌چنان به راه خود ادامه داد.
موضع دو گروه اخباری و اصولی در این دوره، در مسأله نماز جمعه شایان توجه است.
البته به طور دقیق و قطعی نمی‌توان همه افراد وابسته به یك مكتب را در یك نظر فقهی پیرامون نماز جمعه هماهنگ دانست؛ اما به طور تقریب می‌توان آنان را دسته‌بندی كرد. از میان مجتهدان نخست، محقق كركی كه روش خاص خود را داشت، قائل به وجوب تخییری نماز جمعه شد و وجود فقیه جامع الشرایط را به عنوان نایب عام و مأذون برای اقامه جمعه لازم شمرد.
برخی از مجتهدان پس از وی، جانب وجوب تخییری را گرفتند. اینان كسانی بودند كه اقامه نماز جمعه را در حیطه اختیارات فقیه جامع الشرایط می‌دانستند؛ اما شماری دیگر به حرمت اقامه جمعه در عصر غیبت معتقد شدند. این گروه، اقامه جمعه را ویژه زمان حضور معصوم دانسته و لفظ سلطان عادل یا امام را تنها بر امام معصوم حمل می‌كردند. گروه كمتری از این مجتهدان به وجوب عینی نماز جمعه در این دوره قائل شدند. در این زمینه، باید شهید ثانی را كه هیچ‌گاه به ایران نیامده، پیشگام دانست. وی شرط حضور سلطان یا نایب او را برای اقامه جمعه نپذیرفت و آن را در هر حال، واجب عینی می‌دانست.
اما اخباری‌ها، اعم از چهره‌های افراطی یا معتدل، غالبا به وجوب عینی نماز جمعه اعتقاد داشتند. این افراد، كه به مكتب اجتهادی حاكم بر جامعه شیعه از قرن پنجم تا دهم معترض بودند، بر اساس اطلاق روایات، نماز جمعه را در عصر غیبت واجب عینی می‌دانستند؛ در حالی كه آن را منصبی هم نمی‌دانستند. این در حالی بود كه برخی از اینان، مانند علامه مجلسی و پدرش، از طرف شاه به مقام امامت جمعه منصوب شدند. فیض كاشانی كه در مرز مكتب اجتهاد، روش عرفانی و مشی اخباری ایستاده- و البته بیش‌تر اخباری است- قائل به وجوب عینی است. وی در رساله خود درباره قائلان به وجوب عینی نماز جمعه می‌نویسد: «و كان اكثرهم الأخباریین من أصحاب الحدیث، من أهل الفطنة و الفهم و التقوی و الدین». «1» همو در جای دیگر اهل رأی و اجتهاد را معتقد به عدم وجوب عینی جمعه قلمداد كرده است. «2» ملا محمد طاهر قمی هم نوشته است: بر خبیر بصیر
______________________________
(1). فیض كاشانی، الشهاب الثاقب، ص 47
(2). همان، ص 8
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 289
پوشیده نیست كه علمای متقدمین امامیه را كه اخباریونند، همگی را اعتقاد این است كه نماز جمعه واجب عینی است، بی آن كه وجود نبی یا وصی یا نایب خاص یا نایب عام شرط بوده باشد. «1»
البته در میان اخباری‌ها، قائل به حرمت نیز وجود داشت. خلیل بن غازی (م 1089) از آن شمار است كه گرایش اخباری داشت؛ اما قائل به حرمت نماز جمعه بود. «2»
شیخ حرّ عاملی (م 1104) از اخباری‌های معتدلی است كه نماز جمعه را بر اساس روایات موجود واجب می‌دانست و شرط وجود امام یا نایب او را برای اقامه آن لازم نمی‌شمرد. وی بر این باور بود كه تعبیر امام عادل در این روایات، كنایه از همان امام جماعت است. «3»
علامه مجلسی، به عنوان یك اخباری معتدل، در شمار كسانی است كه قائل به وجوب عینی نماز جمعه بوده و میان آن و نماز عصر تفاوتی نمی‌گذارند. وی در بحار، پس از ارائه روایات و اخبار مربوط به نماز جمعه می‌نویسد: خلاصه كلام در این مطلب كه سبب آشفتگی افكار و حیرت بزرگان گشته آن است كه اگر نبود اجماع ادّعا شده- درباره اذن سلطان- هیچ تردیدی در وجوب نماز جمعه بر اشخاص در همه جا و همه وقت وجود نداشت، درست به مانند سایر فرایض. درست همان‌طور كه كسی نمی‌تواند بگوید نماز عصر یا لزوم زكات در گوسفندان مشروط به اذن امام معصوم است، همین طور در این مسأله نیز كه ادله مشابهی دارد، جای این سخن نیست. اما مشكل از جایی آغاز گشت كه شیخ و تابعان او ادعای اجماع در این مسأله كرده‌اند، همان‌طور كه روش آن‌ها در مسائل مشابه نیز چنین است؛ اجماع ریسمان استوار و حجت محكم آن‌هاست كه طبایع به آن متمایل گشته‌اند.» علامه مجلسی سپس به بحث از اجماع پرداخته و برای تضعیف آن به نقل ادعاهای اجماعی پرداخته كه موافق و مخالف درباره یك مسأله مطرح كرده‌اند. «4»
در قرن دوازدهم، شیخ یوسف بحرانی (م 1186) كه روش اخباری را به طور گسترده در فقه پیاده كرده و فقیهی معتبر به شمار می‌آید، از قائلان به وجوب عینی نماز جمعه است.
وی در همان آغاز بحث، دو مانع عمده را كه سبب شده است تا كسانی قائل به حرمت یا وجوب تخییری شوند، مطرح كرده است. نخست عدم عمل به اخبار آحاد توسط مجتهدان؛ و دیگری تمسك آنان به اجماع علمای شیعه در مسأله اذن سلطان. وی پیش از آن كه بحثی
______________________________
(1). قمی، ملا محمد طاهر، رساله صلاة الجمعه، مرعشی، ش 11520، برگ 93- پ.
(2). افندی، ریاض العلماء، ج 2، ص 261؛ آقا بزرگ، الروضة النضرة، ص 204
(3). عاملی، شیخ حرّ، وسائل، ج 7، صص 310- 311
(4). مجلسی، بحار الأنوار، ج 89، ص 221، ش 65
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 290
را مطرح كند، این دو مبحث را طرح و رد كرده تا راه را برای عمل به اخباری كه نوعی اطلاق در وجوب عینی نماز جمعه دارد، فراهم سازد. «1» او سپس نام شماری از عالمان اخباری را كه قائل به وجوب عینی بوده‌اند، آورده، و ادعا كرده است كه عالمان پس از شهید ثانی بجز افراد نادری، قائل به وجوب عینی نماز جمعه بوده‌اند. «2» این در حالی است كه آقا جمال خوانساری (م 1122) با یادآوری این نكته كه نخستین كسی كه وجوب عینی را مطرح كرده، شهید ثانی بوده است، می‌نویسد: پس از وی جمعی از اولاد و تلامذه او و شماری دیگر، پیرو او گردیدند؛ با آن كه جمعی كثیر از اعاظم علمای قبل از او، و خودش در شرح ارشاد و الفیه بلكه شرح لمعه نیز دعوی اجتماع طایفه امامیه بر نفی این قول كرده‌اند. «3» اشاره وی به برخی از اولاد و احفاد او از جمله می‌تواند به صاحب مدارك؛ یعنی محمد بن علی موسوی عاملی (م 1004) باشد كه در بخش نماز جمعه كتاب خود تحت تأثیر شهید قرار گرفته و سطری از رساله وی را نیز آورده است. موضع او كاملا بر خلاف موضع محقق كركی است كه مسأله منصبی بودن نماز جمعه را اجماعی دانسته است. «4» از نظر اخباری‌ها، شرط امام یا سلطان، از امور خود ساخته‌ای است كه پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله توسط حكام و ملوك ساخته شده و كسانی چون ابو حنیفه نیز كه آراءشان ملایم طبع سلاطین است، از آن حمایت كرده‌اند. «5» نكته‌ای كه باید با توجه به این مطالب اظهار داشت، آن است كه واجب عینی دانستن نماز جمعه بر اساس روش اخباری، به هیچ روی به صرفه دولت صفوی نبود؛ چرا كه آنان اذن سلطان را روا نمی‌شمردند و حتی بسیاری در خارج شهر، اقامه جمعه می‌كردند بدون آن كه اجازه‌ای از سلطان داشته باشند. در عین حال و همان‌گونه كه گذشت، حتی از میان اخباری‌ها كسانی كه به امامت جمعه در شهر می‌رسیدند، به طور معمول از طرف سلطان صفوی انتخاب و منصوب می‌شدند.

10- نهضت رساله‌نویسی درباره نماز جمعه‌

به دنبال مطرح شدن نماز جمعه در روزگار صفوی، موج رساله‌نویسی در این باره آغاز گردید. پیش از این دوره، از رساله مستقلی در این باره آگاهی نداریم. آنچه تا آن زمان مطرح بود، مطالبی بود كه در متون فقهی در بخش صلاة فراهم آمده بود. اما از زمانی كه
______________________________
(1). بحرانی، شیخ یوسف، الحدائق الناضرة، ج 9، ص 356؛ در این باره، پیش از او، آقا جمال خوانساری نیز توضیحات مفصلی را آورده است. بنگرید: خوانساری، آقا جمال، رسائل، صص 516514
(2). بحرانی، الحدائق الناضرة، ص 396- 397
(3). خوانساری، آقا جمال، رسائل ص 486- 487
(4). عاملی، مدارك الأحكام، ج 4، صص 8، 9، 21، 26
(5). بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 9، ص 440
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 291
محقق كركی اولین رساله را در آغاز دهه سوم قرن دهم هجری نگاشت و پس از حدود چهل سال دومین رساله را شهید ثانی در خارج از ایران، اما با ملاحظه مسائل داخلی ایران تألیف كرد، موج رساله‌نویسی آغاز شد؛ به طوری كه تا حدود دویست سال پس از آن یك صد رساله مستقل تألیف شده و پس از آن تا دوره معاصر، قریب شصت رساله دیگر بر آن افزون شد. كمتر فقیه صاحب‌نامی را در این دوره می‌شناسیم كه رساله‌ای در این باره تألیف نكرده باشد؛ همان‌طور كه بسیاری از این رساله‌ها در ردّ و ایراد و یا دفاع از رساله‌های دیگر بوده است. این نشانگر شور و حرارت علمی خاصی است كه در این زمینه وجود داشته است.
شدت بحث از نماز جمعه در روزگار شاه سلیمان (سلطنت از 1077 تا 1105) به جایی رسید كه وی محفلی در حضور وزیر اعظم خود؛ شیخ علی خان و با حضور دو تن از عالمان؛ یكی مولانا محمد سعید رودسری و دیگری مولانا محمد سراب ترتیب داد تا سایر علما را گرد آورده و درباره «وجوب عینی»، «تخییری» و «حرمت نماز جمعه در دوره غیبت» به بحث بپردازند. «1» این در واقع یك سمینار خصوصی از عالمان بود كه برای بحث در این مسأله، ترتیب یافت. مسأله نماز جمعه در پنج شش دهه پایانی دوره صفوی، تبدیل به یك مسأله جنجال برانگیز شد آن گونه كه به تعبیر علامه مجلسی «تحیّرت فیها الأفهام و اضطربت فیها الأعلام». «2»
به طوری كه مجادلات میان علما، چه به صورت نوشتاری و چه شفاهی، رو به گسترش گذاشته و حتی به دربار صفوی و شخص شاه سلیمان هم كشیده شد. گویا شاه سلیمان علاقه‌مند شد تا بداند مسأله بر سر چیست. جالب است بدانیم كه آقا جمال نیز رساله مفصل نماز جمعه خود را «به حسب فرمان همایون» شاه سلیمان تألیف كرده است. «3»
یكی از موضوعات مورد بحث آن بود كه واقعا عقیده قدما چه بوده است؛ آیا آنان قائل به وجوب عینی بوده‌اند یا تخییری؟ دشواری این بود كه هر عالمی، عبارات قدما را مطابق فهم خود تفسیر می‌كرد. در نهایت، یكی از فقها تصمیم گرفت تا گزارشی در این باره به شاه بدهد. وی تصمیم گرفت تا چهار عبارت از متون فقهی كهن شیعه را كه دو نمونه از شیخ طوسی در خلاف و نهایه و دو مورد دیگر از كتاب ذكری الشیعة از شهید اول و چهارمی از كتاب معتبر از محقق حلی و تذكره از علامه حلی است، انتخاب كرده، آن را نزد علمای
______________________________
(1). قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، صص 173- 172
(2). مجلسی، بحار الانوار، ج 89، ص 221
(3). خوانساری، آقا جمال، رسائل، ص 483. این رساله، به نوشته خاتون‌آبادی (وقایع السنین، ص 536) در سال 1091 یعنی سال درگذشت فیض كاشانی، نوشته شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 292
موجود در اصفهان بفرستد تا ملاحظه كنند و بنویسند كه آیا از این عبارات، وجوب عینی فهمیده می‌شود یا وجوب تخییری. این طومارها همراه با پاسخ علمای اصفهان در صص 155- 185 نسخه 4659 دانشگاه آمده است. جمع‌آوری این طومارها كار میرزا علی رضا تجلّی (م 1085) است كه در پایان رساله خود، كه آن را در برابر رساله محقق سبزواری نوشته؛ آورده است. تجلی تحت عنوان تذنیب در انتهای رساله نماز جمعه خود در چرایی جمع‌آوی این طومارها می‌نویسد:
«حضرت آخند- یعنی ملا محمد باقر خراسانی- درباره دلالت كلام شیخ در خلاف و نهایه و كلام علامه در مختلف و كلام شیخ شهید در ذكری بر وجوب عینی، اصرار داشت و عبارات كتب دیگر را بر غیر مراد محمول داشته، ادعای ظهور در آن می‌نمود. بنابراین در شبی از شب‌ها كه در خدمت دستور اعظم، میانه حقیر و حضرت آخند سخن می‌رفت، حسب الاستدعای طرفین پاره [ای] از آن عبارات متنازع فیها در طوامیر و تعلیقه مطاعه در حاشیه هر یك از آن طوامیر مرقوم شد كه علمای دار السلطنه بعد از تأمل، بیان نموده بنویسند كه حال بر چه سان است. پس نزدیك هر یك فرستاده می‌شد و ایشان بعد از مطالعه و تعمّق نظر، فهمیده خود را مرقوم می‌ساختند؛ تا آنكه در عرض سی چهل روز به اتمام رسیده در پایه سریر خلافت مصیر سلیمانی به تفصیل خوانده و چون ثبت آن‌ها مثمر فواید است، لهذا در صورت؛ همگی چنان كه هست بدون تغییر و تبدیل و نقصان ثبت می‌گردد. و بالله التوفیق.»
وی در ابتدا عبارات مختلف شیخ را از كتاب‌هایی چون خلاف، نهایة، و مصباح آورده و پس از آن می‌نویسد: علمای اعلام و فضلای فخام- كثّرهم الله فی الانام- اعلام نمایند كه عبارت مسطور متن، دلالت صریح بر عینیت وجوب نماز جمعه در حالت غیبت معصوم دارد و صاحب این كلام قائل به وجوب عینی هست یا نه؟ بنده درگاه؛ شیخ علی. در پاسخ، عالمان ذیل اظهار رأی كردند: آقا حسین خوانساری، محمد حسین البروجردی، محمد صالح المازندرانی، محمد علی الاسترآبادی، علی بن محمد، علاء الدین محمد، جمال الدین محمد الخوانساری «1» (كذا)، محمد سعید الطباطبائی، محمد تقی النقیب الحسینی محمد رحیم عقیلی، محمد جعفر، تقی الدین محمد الرضوی، محمد باقر! روح الامین الحسینی، جمال الدین الحسینی التفرشی، اسماعیل الحسینی الخاتون‌آبادی.
تمامی این افراد، تأكید دارند كه عبارت شیخ طوسی دلالت بر وجوب عینی ندارد و تنها
______________________________
(1). آقا جمال در رساله نماز جمعه خود، توضیح فراوانی درباره آرای شیخ طوسی و سایر علمای متقدم شیعه ارائه كرده تا نشان دهد كه آنان عقیده به وجوب عینی یا حرمت نداشته‌اند؛ بلكه در عصر غیبت اقامه آن را جایز می‌شمرده‌اند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 293
وجوب تخییری نماز جمعه از آن فهمیده می‌شود.
در بخش بعدی، عبارت مختلف علامه نقل شده است. آنگاه می‌نویسد: علمای كرام و فضلای فخام- أدام الله بركاتهم فی الأنام ...- تصدیق نمایند كه وجوب عینی نماز جمعه در حالت غیبت معصوم از این عبارت مفهوم می‌شود و دلالت واضح بر مطلب مذكور و این كه قائل این كلام قائل به وجوب عینی نماز جمعه باشد، دارد یا نه. بنده درگاه؛ شیخ علی؛ باز به همان ترتیب همان عالمان یاد شده، در این باره نیز بسان گذشته اظهار نظر كرده‌اند كه عبارت یاد شده، دلالت بر وجوب عینی ندارد.
سومین عبارت از كتاب ذكری الشیعة شهید اول است. ایضا «بنده درگاه؛ شیخ علی» به همان ترتیب از علمای اعلام و فضلای فخام خواسته است تا در این باره نیز نظر دهند.
پاسخ‌ها از همان افراد یاد شده است. محمد تقی النقیب در پاسخش نوشته است: به عرض می‌رساند كه بنده در حضور بندگان نواب خانی- حفظه الله- و حضور حضرت آخند مولانا محمد باقر، فهمیده خود را معروض داشت، موافق است با آنچه الحال مطالعه و مشاهده عبارات مزبوره نموده، این عبارات مستند شرعی وجوب عینی صلاة جمعه نمی‌شود و اگر بعضی الفاظ بانفراد، اشعاری و تلویحی بر عینیت داشته باشد، اما با ملاحظه قراین و و توافق به الفاظ دیگر ظاهر می‌شود كه مراد از وجوب و لزوم، تأكّد و شدت فضیلت صلاة جمعه است نه مراد وجوب عینی است.
عبارت چهارم از كتاب معتبر و تذكره است كه درباره آن نیز همه عالمان یاد شده، اظهار نظر كرده‌اند. این متن با پاسخ اسماعیل خاتون‌آبادی، در ص 185 نسخه یاد شده خاتمه می‌یابد. در واقع صرف نظر از نظرات خاص و استثنایی، سه رأی عمده درباره نماز جمعه دارد:
1- یك دیدگاه كه امامت جمعه را منوط به اذن امام معصوم دانسته و تنها در زمان حضور امام معصوم، اقامه جمعه را واجب و در زمان غیبت حرام می‌داند.
2- نظر دیگر با توجه به اشتراط اذن امام، اقامه جمعه را از مناصبی می‌داند كه به فقیه جامع الشرایط واگذار شده و اقامه جمعه را در عصر غیبت با اذن فقیه جامع الشرایط مجاز می‌داند. این دیدگاه نوعا به وجوب تخییری اعتقاد دارد، گرچه شاید بتوان كسانی را یافت كه با وجود نایب عام، قائل به وجوب عینی باشند.
3- گروه سوم اذن امام معصوم و طبعا نایب خاص و عام او را شرط در اقامه جمعه ندانسته و با توجه به ظاهر قرآن و برخی از روایاتی كه در وجوب وارد شده، اعتقاد به عینیت وجوب اقامه جمعه دارد. این گروه، بیش‌تر اخباری‌هایی هستند كه با توجه به اطلاق برخی از اخبار وجوب نماز جمعه، آن را واجب عینی می‌دانند.
درباره این رساله‌ها آنچه گفتنی است این است كه رساله‌های تألیف شده در این دوره،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 294
بیش از هر چیز به صورت رد و ایراد استدلالها و اقوال موافقان و مخالفان است. یعنی محتوای رساله‌ها، همه در جهت پاسخگویی و ردیه‌نویسی است. این رویه البته درباره رسائل دوره نخست صفوی، صادق نیست.
در اینجا بر سه رساله مرور خواهیم كرد: تحت رساله محقق كركی كه گویا نخستین رساله مستقل در باب نماز جمعه بوده و به وجوب تخییری معتقد است. دوم رساله شهید ثانی متفكر اصولی شیعه كه به عینیت وجوب نماز جمعه قائل است. سوم رساله فیض كاشانی عالم و عارف اخباری كه او نیز به عینیت وجوب نماز جمعه اعتقاد دارد.

11- رساله محقق كركی‌

علی بن عبد العال معروف محقق كركی یا ثانی (م 940) نخستین فقیه برجسته عصر نخست صفوی است كه همكاری با این دولت را پذیرفت و منصب شیخ الاسلامی این دولت را به دست آورد.
رساله نماز جمعه او از آن جهت واجد اهمیت است كه مؤلف در آن رساله، اندیشه سیاسی شیعه به ویژه ولایت فقیه را مطرح و مورد بحث و بررسی قرار داده است. محقق رساله خود را به سال 921 یعنی زمان شاه اسماعیل تألیف كرد و در آن زمان هنوز موقعیت چندان مهمی از لحاظ حكومت نداشت.
اهمیت این رساله از آن جهت است كه پیش از رساله شهید نگاشته شده و به هر روی مسأله را به طور جدی عنوان كرده است. اختلاف نظر عمده محقق با شهید در دو چیز است. نخست آن كه وی نه به وجوب عینی بلكه وجوب تخییری اعتقاد دارد، در حالی كه شهید بر وجوب عینی اصرار می‌ورزد؛ دوم آن كه محقق، نماز جمعه را منصبی حكومتی می‌داند و تصریح دارد كه «اقامه نماز جمعه در غیبت بدون حضور فقیه جامع الشرایط مشروع نیست.» «1» در حالی كه شهید وجوب عینی نماز را بدون منصبی بودن آن می‌پذیرد.
مروری گذرا بر اهمّ مطالب این رساله، می‌تواند روشنگر نكات قابل توجهی در سیر تاریخی نماز جمعه باشد.
كركی بحث خود را با طرح یك مسأله اصولی آغاز می‌كند و آن این است كه «در صورتی كه حكم وجوب از عملی برداشته شود، آیا حكم جواز از آن عمل باقی می‌ماند یا نه؟» عقیده مؤلف آن است كه در صورت مذكور، حكم جواز باقی نمی‌ماند. «2»
______________________________
(1). كركی، محقق، جامع المقاصد، ج 2، ص 379. آنچه كه در جامع المقاصد در شرح شرایع آمده، جدای از رساله مستقل محقق درباره نماز جمعه است.
(2). كركی، محقق رسائل، ج 1، ص 141. متن رساله نماز جمعه او در مجموعه رسائل وی به چاپ رسیده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 295
طرح این مقدمه بدین مناسبت است تا كسی تصور نكند، اگر در عصر غیبت، وجوب از نماز جمعه برداشته شد، جواز آن هم‌چنان بر جای می‌ماند، یعنی با وجود لغو وجوب از اقامه جمعه در عصر غیبت، جایز است آن را به جای آورد؛ زیرا جوازی كه به معنای «اذن در عمل» است، تنها در نفس وجوب و استحباب وجود دارد، پس در صورتی كه وجوب از عملی برداشته شود، استحباب به جای آن نمی‌تواند بنشیند؛ لذا بر اساس عقیده كركی، كسی كه می‌خواهد حكم بر جواز اقامه جمعه بدهد، بناچار باید وجوب آن را ولو به صورت وجوب تخییری باقی بداند؛ عقیده محقق همین است و این مقدمه نخست اوست.
وی در مقدمه دوم، در صدد اثبات نیابت برای فقیه عادل امامی (مجتهد) در امور شرعیه و اموری كه برای حاكم منصوب از طرف امام علیه السلام ثابت است، می‌باشد. او مستند اساسی خود را همان مقبوله «عمر بن حنظله» قرار داده و كلمه حاكم در این روایت را به معنی عام آن می‌داند نه قاضی. این مقدمه، چیزی جز اثبات ولایت فقیه نیست.
مقدمه سوم این است كه نماز جمعه مشروط به وجود امام معصوم و یا نایب اوست. او گرچه بر این مطلب ادعای اجماع می‌كند، ولی مستند اصلی وی عمل پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در تعیین امام جمعه، همانند تعیین قاضی است كه به عنوان سیره مستمر، در تمام اعصار مورد عمل مسلمانان قرار گرفته است. این استدلالی است كه پیش از وی نیز فقها برای این مسأله داشته‌اند.
محقق در باب دوم رساله خود، بحث درباره «نماز جمعه در عصر غیبت» را آغاز می‌كند. در ابتدا قول به جواز اقامه جمعه را كه مورد عنایت جمع كثیری از فقهاست، مطرح كرده و با استمداد از آیات و روایات، تمام كوشش خود را برای اثبات آن به كار می‌گیرد؛ البته او جواز را در قالب وجوب تخییری مطرح می‌كند؛ زیرا همان‌طور كه گذشت، جواز به معنای رجحان شرعی، تنها در وجوب یا استحباب به كار می‌رود. از آن‌جا كه از ادله مربوطه، وجوب فهمیده می‌شود، پس باید آن را واجب دانست، آن هم واجب تخییری؛ اما چرا واجب تخییری؟ بدان سبب كه علما از ابتدای غیبت به بعد، قائل به وجوب عینی نبوده‌اند. دلیل آن نیز به احتمال این بوده است كه اجتماع بدون امام را، مثار فتنه و شرّ می‌دانسته‌اند (ص 148). طبعا جمع بین آن ادلّه و سیره علما، وجوب تخییری بین جمعه و ظهر را اقتضا می‌كند نه وجوب عینی را.
اثبات وجوب تخییری گرچه راه را برای اثبات وجوب عینی باز كرد، ولی قائلین به وجوب عینی، بعدها ادله محقق كركی را برای راهی كه برگزیده بود، تخطئه كردند. او در هر
______________________________
است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 296
حال كوشیده است تا اشكالات احتمالی مطرح شده، به ویژه آنچه را كه در غایة المراد (تألیف شهید اول) وارد شده، پاسخ دهد. وی از یك سو باید در برابر احتمال وجوب عینی پاسخگو می‌بود و از سوی دیگر ادله قائلین به حرمت را رد می‌كرد. آنچه از ادله قائلین به حرمت اهمیت دارد مسأله شرطیت وجود امام یا نایب خاص اوست و چون تحقق این شرط در عصر غیبت منتفی است، بنابراین اقامه جمعه حرام است؛ اما محقق كركی با استناد به قول علامه در مختلف مبنی بر كفایت فقیه، از این اشكال جواب داده است؛ محقق كركی این قول را كه فقیه برای حكم و افتا منصوب شده است نه نماز جمعه، بسیار نادرست دانسته و می‌گوید: لأنّ الفقیه منصوب من قبلهم- علیهم السّلام- حاكما فی جمیع الامور الشّرعیّة». (ص 153)
مؤلف در باب سوم در صدد استنتاج از حكم ارائه شده در باب ولایت فقیه برآمده و این باب را در اثبات اینكه اقامه جمعه در دوران غیبت جز با حضور فقیه جامع الشرایط، مشروعیت ندارد، می‌گشاید. فلسفه اصرار او بر این قول، آن است كه هم شرطیت امام یا نایب او در نظر گرفته می‌شود- امری كه اجماع منقول بر آن قائم شده است- و هم در برابر كسانی كه شرط مذكور را نپذیرفته و اقامه جمعه در عصر غیبت را حرام می‌دانند، بتوان به به وجود فقیه جامع الشرایط و نیابت عام او استناد كرد.
نكته قابل توجه در سخنان محقق كركی این است كه وی در اثبات شرطیت اذن امام و یا نایب او، بیش‌تر به فقهای متأخر مانند محقق حلی در معتبر، علامه در تذكره و شهید اول در ذكری استناد كرده است. وی پس از كوشش بی‌دریغی كه برای استخراج قول به نیابت فقیه در اقامه جمعه، از كلمات فقها نموده، می‌گوید:
در دوران غیبت هیچ فقیهی قول به وجوب حتمی عینی را به طور مطلق و یا قول به وجوب تخییری بدون حضور فقیه را اختیار نكرده است و اگر كسی با این روال قطعی مخالفت كند، چیزی جز جرئت مخالفت بر حق تعالی را مرتكب نشده است. (ص 163)
استخراج نظرات مرحوم كركی از كلمات فقها در عین حالی كه بسیار استادانه صورت گرفته، ولی در پاره‌ای موارد، خالی از تكلّف نیست.
محقق در پایان رساله خود (ص 168- 170) تحت عنوان «خاتمة و ارشاد»، در عمل به وعده‌ای كه برای تبیین شرایط فقیه در ضمن بحث از معنای فقیه جامع الشرایط داده بود، سیزده شرط را برای چنین فقیهی برمی‌شمارد تا مردم معنای سبكی از آن برداشت نكرده و ارزش و مرتبه واقعی این كلمه را دریابند. «1»
______________________________
(1). در فهرست مجلس سنای سابق، ج 1، ص 389 رساله‌ای با عنوان «شرایط الاجتهاد المبیحة للقضاء و الإفتاء» گویا از كركی آمده است، در خوانساری، روضات (ج 4، ص 368) آمده: «و اما رسالة الجمعة فهی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 297

12- رساله شهید ثانی‌

چنانكه كه گذشت، به گفته برخی، زین الدین عاملی معروف به شهید ثانی (شهید در 965) اولین كسی است كه قائل به وجوب عینی نماز جمعه شده است. شیخ یوسف بحرانی كه معتقد به وجوب عینی نماز جمعه در دوره غیبت است، شهید را نخستین كسی می‌داند كه این مسأله را كه در یك دوره طولانی مندرس و كهنه شده بوده، تازه كرده است. «1» آقا جمال خوانساری (م 1122) نیز با دید منفی و با اشاره به این كه قول به وجوب عینی حتی به عنوان یك قول شاذ در كتاب‌های فقهی شیعه نیامده است، می‌نویسد: فقها «قول به وجوب عینی [را] اصلا نقل نكرده‌اند از احدی؛ در عرض ششصد، هفتصد سال بعد از زمان حضور ائمه علیهم السلام؛ تا آن كه در زمان شیخ زین الدین- رحمه الله- كه از متأخرین است و از زمان او تا این زمان، صد و كسری باشد، این قول احداث شده و به بعضی نسبت داده‌اند. «2» در اینجا مروری بر رساله شهیدی ثانی خواهیم داشت. «3»
او در آغاز، بی‌توجهی به اقامه جمعه را مورد نكوهش قرار داده و با اشاره به كار تحقیقی خود در این زمینه، اظهار می‌دارد كه روی سخنش با كسانی است كه زنجیر تقلید از اسلاف را از گردن برداشته و آمادگی شنیدن حقایق را دارند. «4» وی نخست اقوال مختلف در مورد وجوب و حرمت اقامه جمعه در عصر غیبت را برشمرده، سپس اعتقاد خویش را دایر بر وجوب مطلق آن بیان كرده، برای اثبات آن دلایلی را ارائه می‌دهد:
دلیل اول: ابتدا به آیات قرآن استناد جسته و در ابعاد مختلف آن، به تفصیل به بحث و بررسی پرداخته و اشكالات محتمل در این زمینه را پاسخ می‌دهد و در نهایت به این نتیجه می‌رسد كه صیغه امر در آیه، بر وجوب عینی به طور مطلق دلالت می‌كند مگر آنكه شرطی برای آن اثبات شود؛ وی سپس شرط مذكور از طرف فقها را مورد بحث قرار می‌دهد كه ما نظر او را در این باره بیان خواهیم كرد.
دلیل دوم: سپس توجه خود را به روایات وارده درباره مسأله معطوف داشته و تعدادی از آن‌ها را ذكر می‌كند و در ادامه پس از اشاره به اینكه نیازی به ارائه همه روایات مربوطه
______________________________
داخلة فی شرح القواعد علی ما صرّح نفسه فی بحث صلاة الجمعة».
(1). بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 9، ص 385
(2). خوانساری، آقا جمال، رسائل، ص 513
(3). متن مورد استفاده ما نسخه خطی این رساله در مجموعه شماره 1777 از كتابخانه آیة الله مرعشی است؛ این رساله در مجموعه مذكور از برگ 39 شروع شده و در برگ 58 پایان می‌یابد.
(4). بعدها شیخ حسین بن عبد الصمد نیز كه سخت تحت تأثیر استادش شهید ثانی بود. این مطلب را در آغاز رساله نماز جمعه خودش آورد. مرعشی، ش 11112
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 298
نیست، می‌نویسد: اساسا در این احادیث شرط حضور امام و نایب او نیامده است.
دلیل سوم: آنگاه وجوب عینی نماز جمعه در زمان حضور ائمه (علیهم السلام) را استصحاب می‌كند. شایان توجه است كه شهید ابتدا عنوان حضور را از مستصحب حذف كرده و سپس وجوب عینی به طور مطلق را استصحاب می‌كند (ص 42).
دلیل چهارم: تمسك به اصالة الجواز؛ شهید در مقابل كسانی كه بر وجوب تخییری اقامه جمعه در عصر غیبت اصرار می‌ورزند و آن را مستند به عمل فقها در عدم اقامه آن به طور حتم می‌دانند، می‌كوشد تا اثبات كند، عدم اقامه جمعه در عصر غیبت، نه به دلیل عینی ندانستن وجوب آن، بلكه بدان دلیل بود كه غالب ائمه جمعه در شهرها عادل نبوده و از طرف ائمه ضلال تعیین می‌شدند، از این رو شیعیان از شركت در اقامه جمعه با آنان سرباز می‌زدند (ص 43) چیزی كه با سیاست تقیه سازگار است.
دلیل پنجم: شهید می‌گوید: این حكم (وجوب عینی اقامه جمعه) مورد تأیید تمام مسلمین بوده و تنها حنفی‌ها از میان اهل سنت آن را مشروط به اذن سلطان دانسته و در صورت عدم وجود او، وجوب را ساقط دانسته‌اند. از میان فقهای شیعه نخست، قول به شرط وجود امام یا نایب او را سید مرتضی عنوان كرده، سپس سلار و ابن ادریس از او پیروی كرده‌اند. وی می‌كوشد تا به نحوی كلام سید مرتضی را تأویل كرده و آن را با غیر مشروط بودن به اذن، سازگار كند. به هر روی، شهید معتقد است كه به خاطر مخالفت چند نفر معدود، نمی‌توان با فریضه‌ای كه این چنین مورد تأیید و تأكید مسلمین قرار گرفته است، به مقابله برخاست.
وی سپس به نظریه‌ای كه نماز جمعه را با حضور فقیه در عصر غیبت واجب می‌داند، عطف توجه نموده و نظریه مرحوم كركی را مورد انتقاد قرار می‌دهد. او ادلّه كركی را كه سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خلفا، و روایاتی درباره اقامه جمعه و نقل اجماع بود، یكی پس از دیگری در مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد. در مورد سیره عملی پیامبر صلی الله علیه و آله و خلفا می‌گوید: این اذن و تعیین به معنای شرط نبود، چنانكه آن‌ها برای نمازهای روزانه نیز افرادی را به عنوان امام جماعت تعیین می‌كردند، بلكه سبب این تعیین، آن بود كه درگیری و اختلاف به وجود نیامده و همه بی‌درنگ به وی مراجعه كنند و برای چنین فردی سهمی از بیت المال هم داده می‌شد تا این مهم انجام شود (ص 46).
وی سپس روایتی را مطرح می‌كند كه در آن چنین آمده: لا تجب الجمعة علی اقلّ من سبعة: الامام و قاضیه و مدّع حقا و مدّعی علیه و شاهدان و من یضرب الحدود بین یدی الامام. شهید ضمن ارائه پاسخ از اشكالاتی كه پاره‌ای به سند و پاره‌ای دیگر به متن حدیث مربوط می‌شود، یادآور می‌شود كه كلمه امام در این حدیث منحصرا حمل بر سلطان عادل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 299
نمی‌شود، بلكه بر امام جماعت نیز اطلاق می‌گردد (ص 46).
شهید در مقام پاسخ از اجماعی كه محقق كركی مدعی آن است، می‌كوشد تا كلمات فقها را آورده، نشان دهد كه آن‌ها گرچه در برخی از كتب خود چنین گرایشی از خود نشان داده‌اند، ولی در كتاب‌های دیگرشان به شرط اذن امام چندان توجهی نكرده‌اند. اگر اجماعی در این مورد وجود داشته باشد، مربوط به شرط اذن امام (علیه السلام) در زمان حضور آن حضرت است؛ اما در عصر غیبت، این شرط ساقط شده است. آنچه غالبا مورد توجه فقهای متأخر واقع شده، تنها امكان اجتماع است نه قید حضور فقیه (ص 50) مگر یكی دو مورد كه در وجود این شرط، صراحت دارند.
شهید عبارت متقدمین از فقها را آورده و می‌نویسد: آنان چنین شرطی را- كه حتما امام یا نایب خاص او در عصر غیبت باید باشد- برای وجوب اقامه جمعه مطرح نكرده‌اند. به خصوص ابو الصلاح حلبی كه همان قیود امام جماعت را در این مورد به صراحت كافی دانسته است (ص 51). چنان كه شیخ طوسی با وجود مشروط دانستن اقامه جمعه در دوران حضور، مانعی از اقامه آن- در عصر غیبت بدون وجود امام و اذن او، در صورت امكان اجتماع مؤمنین- ندیده است (ص 52). شهید در پاسخ این اشكال كه اجتماع بدون امام (علیه السلام) مثار فتنه است، اجتماعات فراوانی از جمله اجتماع مسلمین در عرفات را یادآور می‌شود كه تاكنون مثار هیچ فتنه و اختلافی نشده است!
آنگاه رأی سوم؛ یعنی قول به حرمت اقامه جمعه در عصر غیبت را مورد انتقاد قرار می‌دهد و اولین دلیل آن‌ها- وجود امام و یا نایب او- را كه طبعا مورد قبول او نیست از اساس منتفی دانسته و بر فرض تسلیم، همان رأی محقق كركی (فقیه در زمان غیبت نیابت عام دارد) را راه حل قضیه قلمداد می‌كند (ص 54). سپس بقیه ادله طرفداران این نظریه را به شیوه مخصوص خود پاسخ می‌دهد.
وی در آخرین قسمت رساله خود تحت عنوان «ختم و نصیحة» روایاتی درباره نماز جمعه و فضیلت آن نقل كرده و به ویژه صلاة وسطی را با نماز جمعه یكی می‌داند. فیض كه از این رساله فراوان نقل كرده، این خاتمه را عینا در كتاب شهاب ثاقب درج كرده است.
شهید، تألیف این رساله را در ربیع الاول سال 962 به پایان رسانده است.
از شهید، رساله كوچك دیگری تحت عنوان الحثّ علی صلاة الجمعه در دست است كه در آن، همانند رساله فوق، روایات مربوط به نماز جمعه و فضیلت آن را آورده است. «1»
در پایان توضیح رساله شهید، مناسب است این نكته را یادآور شویم كه صاحب جواهر
______________________________
(1). این رساله در 5 صفحه، در مجموعه 444 در كتابخانه آیة الله مرعشی (برگ 317- 315) آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 300
- كه بر عدم عینی بودن نماز جمعه اصرار دارد- ضمن اشكال به مجلسی اول و فیض، سخن آن‌ها را برگرفته از رساله شهید دانسته و درباره این رساله می‌نویسد: احتمال دارد كه وی این رساله را در دوران كودكی (فی صغره) نوشته باشد؛ «1» زیرا در آن، نسبت به بزرگان مذهب و حافظان شریعت تندی كرده؛ هم‌چنین در متن آن اضطراب و نكات زاید فراوان وجود دارد؛ اضافه بر این، مطالب این رساله با آنچه كه در دیگر كتاب‌هایش در مورد وجوب تخییری نماز جمعه آورده، منافات دارد. «2» ملا عبد الله افندی، ضمن اشاره به تردید در انتساب این رساله به شهید و این انتقاد كه شهید آن را در جوانی و در دوران ناپختگی تألیف كرده، می‌گوید: تردید در انتساب این كتاب به شهید، نادرست است؛ چرا كه علاوه بر شواهد مختلف، صاحب مدارك كه از نوادگان اوست، به این مطلب تصریح كرده است. به علاوه، این مطلب كه كتاب اثر دوران جوانی وی باشد، درست نیست؛ زیرا تاریخ تألیف رساله نماز جمعه، ربیع الاول سال 962 هجری؛ یعنی چهار سال پیش از شهادت او و طبعا از آخرین آثار وی می‌باشد. «3»

13- رساله نماز جمعه فیض كاشانی‌

رساله شهاب ثاقب، از رساله‌های معروفی است كه در وجوب نماز جمعه نوشته شده و از آن‌جا كه فیض كاشانی (م 1091) روی اندیشه‌های فقیهی برخی از متأخرین از خود تأثیر داشته، رساله‌اش اهمیت خاصی یافته است. با این حال بعدها، مجتهدانی چون وحید بهبهانی آرای وی را نپذیرفته و به ویژه صاحب جواهر، در انكار آرای او تا آن‌جا پیش رفت كه كتاب شهاب ثاقب فیض را در شمار كتب ضلال آورد. «4» وی او و شهید ثانی را متهم كرد كه بی‌جهت در وجوب عینی نماز جمعه اصرار ورزیده‌اند. در اینجا مروری بر رساله فیض خواهیم داشت.
فیض كاشانی در آغاز رساله خود، با بدیهی دانستن حكم وجوب می‌نویسد: تنها تعدادی از اصحاب رأی و اجتهاد این نماز را مشروط به حضور امام و نایب خاص یا عام او دانسته‌اند كه ممكن است در برخی از زمانها ساقط شود (ص 8). وی پس از طرح مقدمه، بحث خود را در اثبات وجوب عینی اقامه جمعه و غیر مشروط بودن آن به وجود سلطان و فقیه آغاز می‌كند.
______________________________
(1). نجفی، جواهر الكلام، ج 11، ص 177- 178. این سخن را پیش از وی، فاضل تونی نیز مطرح كرده بود.
مطلب یاد شده از قول وی در رساله عبد الحی رضوی كه در انتهای این نوشتار به چاپ رسیده، آمده است.
(2). نجفی، جواهر الكلام، ج 11، ص 147
(3). افندی، همان، ج 2، صص 376- 377
(4). همان، ج 11، ص 178
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 301
در باب اول به آیاتی از قرآن كریم استناد جسته و به طور عمده به همان آیه سوره جمعه اتّكا می‌نماید. آنگاه روایاتی را كه از طرق خاصه و عامه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است، می‌آورد (ص 18). فیض می‌نویسد: مهم‌ترین مستند كسانی كه قائل به وجوب تخییری‌اند این است كه سیره اصحاب در طول چندین قرن بر عدم اقامه جمعه جاری بوده كه این برخورد جز با وجوب تخییری در عصر غیبت، با چیز دیگری قابل توجیه نیست. فیض در صدد توجیه این عمل می‌نویسد: آن زمان، زمان تقیّه بوده و بدین جهت شیعیان، در میان اقامه جمعه با حاكمان موجود و اقامه جمعه به طور مخفی و اقامه ظهر به جای آن در خانه خود، مخیّر بوده‌اند كه همین هم باعث ترك اقامه جمعه از طرف شیعیان شده است (ص 26) او این مطلب را از كسان دیگری از فقها نیز نقل كرده است.
فیض در پی استدلال به اجماع، با اشاره به این كه قدمای اصحاب همگی اخباری بوده‌اند و مضمون فتاوای آن‌ها كلمات معصومین (علیهم السلام) بوده؛ آن‌ها را قائل به وجوب عینی دانسته و آغاز تردید در این حكم را از وقتی می‌داند كه باب اجتهاد و رأی میان فقهای اصحاب گشوده شده است. (ص 32)
سپس چنین ادامه می‌دهد: ثقة الاسلام كلینی در كافی در باب «وجوب صلاة الجمعة» روایتی كه حاكی از شرط اذن امام معصوم علیه السلام در اقامه جمعه باشد، نیاورده است.
صدوق رحمه الله نیز در كتاب من لا یحضره الفقیه گرچه این حدیث را نقل می‌كند كه امام علیه السلام می‌فرماید: اگر كسی در روز جمعه، نماز را پشت سر امام بخواند، دو ركعت و گرنه چهار ركعت باید به جا آورد؛ ولی روشن است كه منظور از كلمه امام در این روایت هر امامی است كه بتوان به او اقتدا كرد نه امام معصوم (علیه السلام). مرحوم صدوق در امالی آورده است كه امامیه اقامه جمعه می‌كنند و آن را مقید به زمان حضور معصوم علیه السلام نكرده است (ص 35).
شیخ مفید نیز در باب صفات امام جمعه، همان صفات امام جماعت را برشمرده است (ص 36) در اینجا نیز فیض، كلمه امام را كه مفید در المقنعه به كار برده، حمل بر امام به طور مطلق كرده است و به نقل اقوالی از كراجكی، شیخ عماد الدین طبری و حلبی می‌پردازد كه مؤید نظر اوست. در عبارت حلبی چنین آمده: «لا تنعقد الجمعة إلا بإمام الملّة أو منصوب من قبله أو من تتكامل له صفات إمام الجماعة». و این تأیید صریحی است بر مقصود فیض (ص 39). به گفته فیض گرایش قدمای اصحاب بر بینش اخباری تا زمان شیخ ادامه داشته و در زمان او به نقطه پایان خود می‌رسد؛ زیرا شیخ اولین كسی است كه اعتقاد شرط اذن امام و یا نایب او را در اقامه جمعه مطرح كرده است. او فقهای بعد از زمان شیخ را، به دنباله روی از وی نسبت می‌دهد (ص 40). فیض در تأیید ادعایش از ملا محمد امین استرآبادی صاحب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 302
فوائد المدنیه مطالبی را نقل می‌كند. به گفته وی، علّامه نیز معتقد است كه قدمای اصحاب، تا زمان شیخ طوسی همگی اخباری بوده‌اند؛ «و أمّا حدث الأصولی بین الإمامیّة من الزّمن الشیخ الطوسی.»
فیض با این كه شیخ را معتقد به وجوب عینی نماز جمعه می‌داند و از عبارت او چنین فتوایی را استنباط می‌كند، ولی به نظر او آشفتگی عبارت شیخ در مورد شرط اذن امام به گونه‌ای است كه الهام‌بخش وجوب تخییری برای فقهای بعد از زمان او- كه غالبا مقلد وی بودند- شده است (ص 41).
آنچه فیض از كلمات شیخ در این زمینه استنباط می‌كند، این است كه، شیخ، در زمان حضور معصوم علیه السلام اذن و یا حضور نایب او را شرط وجوب اقامه جمعه می‌دانست، ولی پس از زمان حضور، از نظر او شرط مذكور منتفی می‌شود (ص 42). به هر روی، عده زیادی از فقها به استناد روایت فضل بن عبد الملك از امام صادق (علیه السلام) دایر بر این كه اگر جماعتی در منطقه‌ای گرد آمدند، می‌توانند نماز جمعه را برپا دارند، استحباب اقامه جمعه در عصر غیبت را اختیار كرده‌اند (ص 46) چنانكه علامه نیز در تذكره همین قول را ترجیح داده است. او در آن‌جا سلطان عادل را به امام معصوم تعبیر كرده و وجوب نماز جمعه را مختص زمان او دانسته و پس از وی با برداشته شدن وجوب، استحباب اقامه آن را باقی دانسته است (ص 46).
فیض با اشاره به اینكه بیش‌تر فقهای بعد از شهید قائل به وجوب عینی نماز جمعه هستند، اقوال آنان را آورده است. این افراد عبارت‌اند از: فرزند شهید، شیخ حسن بن زین الدین، شیخ محمد فرزند شیخ حسن، سید امیر فضل الله نجفی (كه می‌گوید حاشیه‌ای بر رساله إثنی عشریّه شهید دارد)، شیخ فخر الدین بن طریح نجفی (كه رساله اثنی عشریه را شرح كرده) و عده‌ای دیگر. آنگاه پس از نقل اقوال برخی از فقیهان هم عصرش درباره وجوب عینی اقامه جمعه، به اعتقاد صریح بیش از بیست نفر از آنان بر وجوب عینی تصریح می‌كند (ص 56). وی در پایان این فصل می‌كوشد نشان دهد كه اجماع، مطابق تعریف امامیه، حكایت از وجوب عینی دارد. (ص 60- 58). اینها ادله‌ای است كه شهید در رساله صلاة الجمعة به آن استناد كرده است.
در باب ششم به پاسخ اشكالات وارده پرداخته، به ویژه از استدلال‌های كركی جواب می‌دهد و در مقابل استدلال محقق كركی در خصوص شرط حضور فقیه به عنوان نایب عام كه به مقبوله عمر بن حنظله استدلال می‌كند؛ تا نیابت در اقامه جمعه را نیز در بر گیرد (ص 67)، می‌گوید: اگر فقیه واقعا نیابت از امام معصوم را دارد، باید وجوب متعلق به اقامه جمعه، عینی باشد نه تخییری. محقق كركی به دلیل مرسوم نبودن اقامه جمعه در میان شیعه،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 303
ادعای اجماع بر عدم وجوب عینی كرده و به نظر او گرچه وجوب عینی به این دلیل از بین می‌رود، ولی وجوب تخییری باقی می‌ماند. به ادعای فیض، اعتقاد به قیام اجماع بر عدم اشتراط اقامه جمعه بر وجود فقیه، روشی متین و به حقیقت نزدیك‌تر است (ص 68).
فیض باب هفتم را به ارزیابی اجماع منقولی كه به نظر او مدار بحث طرفداران وجوب تخییری است، اختصاص داده است (تا ص 94).
در باب هشتم به نقل روایاتی پرداخته كه در زمینه تحریض و تشویق به اقامه جمعه وارد شده است (ص 95). فیض در رساله خود بخش عمده‌ای از استدلال‌های شهید را بازگو كرده و آشكار تحت تأثیر دیدگاه‌های اوست.

بخش دوم: آگاهی‌های كتابشناسی‌

1- كتاب‌های تألیف شده از قرن دهم تا دوازدهم‌

اشاره

در اینجا رساله‌هایی را كه در این زمینه نگارش یافته به ترتیب زیر فهرست می‌كنیم:
الف- رساله‌هایی كه در اثبات وجوب عینی نماز جمعه نوشته شده است.
ب- رساله‌هایی كه در اثبات عدم وجوب عینی و به عبارت دیگر در اثبات وجوب تخییری نگاشته شده است. «1»
ج- رساله‌هایی كه در تحریم اقامه جمعه در عصر غیبت نگارش یافته است.
د- رساله‌هایی كه به دلیل عدم دسترسی ما به نسخه آن‌ها، شناخت عقیده نویسندگان آن‌ها مقدور نشد.
لازم به یادآوری است كه زحمت عمده مربوط به این كتابشناسی را «مرحوم آیة الله شیخ آقا بزرگ» در ذریعة كشیده است. تلاش ما افزون بر تكمیل آن فهرست، ارائه و معرفی نسخه‌های موجود از آن‌هاست؛ در قسمت نخست كتاب‌شناسی تنها رساله‌هایی انتخاب شده است كه از سال 900 تا 1200 نگاشته شده‌اند. تنها مورد استثنا رساله‌ای است كه به سال 1206 تألیف شده است.

الف- رساله‌های وجوب عینی اقامه جمعه‌

1، 2، 3- صلاة الجمعة/ زین الدین عاملی معروف به شهید ثانی (م 965)
شهید ثانی سه رساله در این موضوع به نام‌های زیر نوشته است: 1- رسالة فی صلاة
______________________________
(1). رساله‌هایی كه در عدم وجوب عینی نوشته شده، بیش‌تر ناظر به اثبات وجوب تخییری و جواز است، نه حرمت، گرچه ممكن است چنین نیز باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 304
الجمعة؛ 2- الحثّ علی صلاة الجمعة؛ 3- رسالة فی آداب الجمعة. «1»
تونی در صحت انتساب این رساله به شهید تردید نموده است. «2» علامه آقا بزرگ تهرانی؛ علت این تردید را ناشی از اشتباهی می‌داند كه بر اساس آن تاریخ فراغت از تألیف این كتاب در نسخه‌ای سال 972 بوده است در حالی كه شهید، سالها پیش از آن به شهادت رسیده است. آقا بزرگ می‌گوید: اصل نسخه در مكتبة الخوانساری موجود می‌باشد و تردیدی نیست كه سهو از ناسخ بوده كه به جای «ستین»، «سبعین» نوشته است. «3» به نظر می‌رسد كه این انكار، بیش از آن كه ناشی از این خطا باشد، ناشی از آن است كه عالمان منكر وجوب نماز جمعه، نمی‌خواسته‌اند تا انتساب این رساله را به عالم برجسته‌ای مانند شهید ثانی بپذیرند. ملا محمد سراب در رساله‌ای كه در رد بر تونی نگاشته، می‌نویسد: این سخن بسیار سست، یا از روی فراموشی است یا فریبكاری كه از گوینده دور است؛ چه متواتر است كه این رساله از شهید است و اگر تونی آگاه نبود، می‌خواست از دیگران بپرسد، چنان‌كه نگارنده مدارك هم عبارت‌هایی از آن را آورده و شهید نیای اوست؛ شایسته بود كه از یكی از فرزندان شهید كه در این شهرها هستند بپرسد تا نسخه خط او را بدو نشان دهند یا از راههای دیگر روشن كنند كه آن رساله از شهید است. گذشته از این‌ها، این رساله پس از آن كتاب‌هایی كه او می‌پندارد مؤخّر است، نوشته شده است. تازه این كه بگوییم شهید این رساله را در جوانی نوشته است، به او گستاخی كرده‌ایم و اندیشه جوانی او را ناپخته خوانده‌ایم. از همه اینها كه بگذریم چنان كه شهید خود نوشته است او بخش یكم مسالك را روز چهارشنبه رمضان 951 و شرح لمعه را پایان شب شنبه 21 جمادی الاولی سال 957 و این رساله را در اول ربیع الأول سال 962 تمام كرده است. «4»
نسخه‌هایی از این رساله در فهرست مجلس، ج 7، صص 184- 183، فهرست دانشگاه شماره 4102، فهرست سپهسالار سابق ج 5، ص 289، فهرست نسخه‌های خطی (نشریه كتابخانه مركزی دانشگاه) دفتر 11، 12، ص 283، فهرست مرعشی، ج 21، صص 85- 84، معرفی شده است. متن چاپی آن توسط انتشارات اسلامی در قم به چاپ رسیده است.
4- الشهاب الثاقب/ ملا محسن فیض كاشانی (م 1091)
______________________________
(1). نك: افندی، ریاض العلماء، ج 2، ص 370؛ عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، ص 86
(2). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 7، صص 183- 182
(3). آقا بزرگ، ذریعه، ج 16، ص 72. در همین زمینه نك: دانش‌پژوه، فهرست كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 5 ص 2095
(4). دانش‌پژوه، محمد تقی، فهرست نسخه‌های خطی اهدائی مشكات به كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 5، ص 2095- 2096
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 305
این رساله در اثبات وجوب عینی نماز جمعه نوشته شده و در بیروت و جز آن به چاپ رسیده است. ترجمه فارسی آن نیز در قم به چاپ رسیده است. ردّیه‌های مختلفی بر آن نگاشته‌اند كه از آن جمله، ردّیه اسماعیل بن محمد حسین بن محمد رضا بن علاء الدین محمد مازندرانی است «1» و صاحب روضات الجنات قسمتی از آن را عینا آورده است. امین بن عبد الوهاب، شاگرد فیض نیز رساله‌ای در رد بر شهاب ثاقب نوشته است. «2»
5- فیض رساله دیگری به فارسی در این زمینه تحت عنوان ابواب الجنان دارد. «3» نسخه‌ای از آن در كتابخانه مرعشی (فهرست، ج 26، ص 134، ش 10177) موجود است.
6- رسالة فی صلاة الجمعة «4»/ حسین بن عبد الصمد (م 984)
نویسنده پدر شیخ بهایی است. این رساله در اثبات وجوب عینی نماز جمعه نگاشته شده و دو نسخه از آن در فهرست مجلس، ج 5، ص 285 معرفی گردیده است؛ نسخه‌ای از آن هم در كتابخانه مرعشی ش 11112 موجود است. قسمتی از كتاب العقد الطهماسبی نویسنده كه چاپ شده، در این باره است. شیخ حسین بن عبد الصمد، به ویژه زمانی كه در خراسان منصب شیخ الاسلامی داشته، نماز جمعه را برگزار می‌كرده «5» و نقش مهمی در احیای این حركت داشته است.
7، 8، 9- رسالة فی صلاة الجمعة/ محمد بن عبد الفتاح تنكابنی «سراب» (م 1124)
تنكابنی چندین رساله در این زمینه نوشته و یكی از درگیرترین عالمان این دوره، در مبحث مربوط به نماز جمعه است.
یكی از رساله‌های او در این زمینه، رساله‌ای كه در رد بر مولا علی رضای تجلّی شیرازی (م 1085) و فاضل تونی نوشته و ادلّه آنان را دائر بر حرمت اقامه نماز جمعه در عصر غیبت، رد كرده است. این رساله در فهرست مجلس، ج 7، ص 179- 178 و فهرست دانشگاه ج 5، ص 2094 معرفی شده است. «6» در آن‌جا آمده است كه وی این رساله را به اشاره استادش محمد باقر سبزواری نوشت كه فاضل تونی رساله او را رد كرده بود.
وی رساله دیگری به زبان عربی دارد كه در فهرست دانشگاه ج 16، ص 392- 391 معرفی شده و نسخه‌ای از آن در كتابخانه آستان قدس به شماره 6466 موجود است. «7»
______________________________
(1). حسینی، سید احمد، فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 8، ص 222
(2). خوانساری اصفهانی، همان، صص 87- 82
(3). تهرانی، ذریعه، ج 1، ص 77، و ج 15، ص 78
(4). همان، ج 15، ص 70
(5). خوانساری اصفهانی، همان، ج 2، ص 341؛ و نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه ص 201
(6). نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 267
(7). فكرت، فهرست الفبایی كتب خطی آستان قدس رضوی، (مشهد، 1369) ص 386
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 306
رساله دیگر او در رد بر آقا جمال خوانساری است «1» كه آن را به دستور استادش شیروانی تألیف كرده است. «2» رساله‌ای از سراب هم در كتابخانه مدرسه آیة الله خویی در مشهد موجود است. «3»
در كتابخانه ملی، مجموعه‌ای مشتمل بر سه رساله وجود دارد. نخست رساله فاضل تونی در انكار وجوب عینی نماز جمعه. پس از آن رساله ملا محمد سراب در رد بر آن و سپس پاسخی كه برادرزاده ملا عبد الله تونی با نام محمد امین به ملا محمد سراب داده است. «4» مانند همین مجموعه، به همین تركیب، در كتابخانه مركزی دانشگاه تهران هم موجود است. «5»
در ذریعه مجموعا چهار رساله از او در این زمینه معرفی شده است. «6» آقای سمامی در شرح حالی كه برای سراب آورده، سه رساله در این زمینه برای او یاد كرده است. نخست رساله‌ای كه در رد بر رساله تونی (م 1071) است. دوم رساله‌ای عربی كه آن را در رمضان 1106 نگاشته و در شش فصل درباره نماز جمعه بحث كرده است. سوم رساله‌ای به فارسی كه در رد بر رساله آقا جمال خوانساری نوشته است. «7»
10، 11، 12- القامعة للبدعة فی ترك صلاة الجمعة/ عبد الله بن صالح سماهیجی (م 1135)
از این كتاب نسخه‌هایی در فهرست مجلس، ج 7، ص 208- 207 و در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی ج 13، ص 79، ج 23، ص 212 معرفی شده است. در فهرست مجلس رساله یاد شده به اجمال چنین معرفی شده است: این رساله دارای چهار فصل است: فصل اول در ادله وجوب عینی نماز جمعه از قرآن. فصل دوم در ادله وجوب عینی از اخبار كه ضمن آن 72 روایت نقل شده است. فصل سوم در اثبات آن از راه اجماع كه در مطاوی آن نام جمعی از علمای معاصرش و كسانی را كه در این باب رساله نوشته‌اند، ذكر می‌كند و در فصل چهارم ایرادهایی بر فاضل هندی (م 1137) و ملا خلیل قزوینی (م 1089) وارد آورده است.
بنابر اظهار علامه آقا بزرگ، او سه رساله در این زمینه نوشته كه اولی قامعة للبدعة، دومی
______________________________
(1). حسینی، احمد فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 13، ص 87
(2). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 67
(3). حسینی، سید احمد، فهرست كتاب‌های خطی كتابخانه مدرسه آیت الله خویی، مشهد، ص 46
(4). انوار، عبد الله، فهرست كتابخانه ملی ج 10، ص 439، ش 1858/ ع. آقا بزرگ مانند همین نسخه را در بغداد دیده است. (آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 75)
(5). دانش‌پژوه، فهرست دانشگاه، ج 10، ص 1719
(6). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 81- 80 و نك: مدرسی، طباطبائی، فقه شیعه، ص 266
(7). سمامی، محمد، بزرگان رامسر، صص 140- 141
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 307
رسالة الدمعة و سومی فذلكة الدلائل نام دارند. «1» سومین رساله او رد بر فاضل هندی نوشته شده است. «2»
13- كشف الریبة عن حكم صلاة الجمعة فی ازمنة الغیبة/ میرزا علی بن محمد (قرن 13)
نسخه‌ای از آن كه بسیار مفصل است، در كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 7، ص 307 معرفی شده است؛ این رساله به خط مؤلف و تألیف آن در سال 1206 پایان یافته است.
14، 15- نماز جمعه، رساله رجاء الحق/ ملا محمد طاهر قمی (م 1098)
این رساله در ردّ بر مولانا حسن علی بن عبد الله شوشتری است كه از قائلین به تحریم اقامه جمعه در عصر غیبت بوده است. این حسن علی (م 1075)، مدرّس مدرسه پدرش؛ معروف به مدرسه ملا عبد الله بود كه خلیفه سلطان او را برداشت و محقق سبزواری را به جای وی نصب كرد. «3» ملا محمد طاهر قمی كه از علمای بانفوذ این روزگار بوده است و خود منصب امام جمعه‌گی شهر قم را داشته، این رساله را به سال 1068 تألیف كرده است.
نسخه‌هایی از آن در فهرست مجلس، ج 16، ص 371، فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 16، ص 242 و فهرست كتابخانه ملك، ج 6، ص 168 معرفی شده است. وی در مقدمه نوشته است: پوشیده نماند كه در روز سه‌شنبه، عاشر شهر جمادی الاولی، سنه ثمان و ستین بعد ألف، در مجلسی شریف و محفلی منیف، محتوی بر فضلا و صلحا، رساله‌ای به نظر رسید، از تصانیف بعضی از فضلای معاصرین، و هو الفاضل المعروف المشهور مولا حسن علی بن مولانا عبد الله المغفور، در تحریم نماز جمعه و رد قائلین به وجوب آن به وجوه ضعیفه و اعتراضات سخیفه. پس در نوشتن جواب از آن متردد خاطر شده؛ به استخاره رجوع نمود. استخاره نوشتن خوب و ننوشتن بد آمد. بنابراین به نوشتن مبادرت نمود. «4»
رساله دیگر او در این باره جاء الحق نام دارد كه در سال 1076 در رد بر ملا خلیل قزوینی تألیف شده و نسخه‌ایی از آن در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 15، ص 158 معرفی شده است. «5»
16- جمعة من مسائل الجمعة/ سید مرتضی بن محمد ساروی (زنده در 1049)
مؤلف پس از بازگشت از نجف اشرف به یكی از شهرهای ایران، از اختلاف مردم آن سامان درباره نماز جمعه ناراحت شده و بنا به درخواست برخی از دوستان، این رساله را
______________________________
(1). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 76
(2). همان، ج 15، ص 76
(3). خاتون‌آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 523 (ذیل حوادث سال 1075)
(4). دانش‌پژوه، فهرست دانشگاه، ج 5، ص 2093؛ حسینی، مرعشی، ش 11520، برگ 80- پ.
(5). نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 253
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 308
دایر بر وجوب عینی اقامه آن در سال 1049 تألیف كرده است. نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی ج 8، ص 221 معرفی شده است.
17، 18- صلاة الجمعة/ ملا محمد باقر بن محمد مؤمن معروف به محقق سبزواری (م 1090)
وی كه سالها خود و اعقابش منصب امامت جمعه اصفهان را داشتند، دو رساله، یكی به فارسی و دیگری به عربی در این زمینه تألیف كرده است. «1» نسخه‌هایی از رساله فارسی او در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 8، ص 221، فهرست كتابخانه ملك، ج 6، ص 96 و 169، فهرست كتابخانه الهیات مشهد، ج 3، ص 721 و فقه شیعه ص 244 معرفی شده است. فاضل تونی رساله‌ای رد آن نگاشته و او را به شدت مورد حمله قرار داده است. «2» فیض مطالبی از او در تأیید خود آورده و او را به عنوان فقیه العصر و فاضل الزمان ستوده است. «3» رساله عربی او به شماره 13149 و 7150 در كتابخانه آستان قدس موجود است. «4»
19- صلاة الجمعة/ عبد الله حسینی مدنی
این رساله نقدی بر بحث نماز جمعه كشف اللثام فاضل هندی است كه نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 13، ص 86- 85 معرفی گردیده است. مؤلف فهرست در پاورقی یادآور شده است كه شاید نویسنده این رساله از شاگردان فاضل هندی بوده و از اسم مستعاری استفاده كرده باشد.
20- رسالة فی صلاة الجمعة/ نظام الدین محمد بن حسین قریشی ساوجی (حدود 1040)
مرحوم شیخ آقا بزرگ این رساله را چنین وصف كرده: «الظاهر أنّها فی الوجوب العینی.» «5»
21- رسالة فی صلاة الجمعة و اختیار وجوبها الرسالة الصدریة/ صدر الدین محمد قزوینی «6»
بنا به نوشته ذریعه «7» این رساله در سال 1110 تألیف شده است. بنا به اظهار صاحب ریاض، این رساله ردی است كه مؤلف در قالب شرح بر استادش آقا رضی قزوینی كه قائل به رجحان احتیاط در ترك جمعه بوده و عقیده‌اش را در كتاب التهجدیه آورده نگاشته است. «8»
______________________________
(1). افندی، ج 5، ص 45
(2). دانش‌پژوه، فهرست دانشگاه، ج 14، ص 3604
(3). فیض كاشانی، الشهاب، ص 52
(4). فكرت، فهرست الفبایی، ص 386
(5). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 79
(6). همان، ص 81
(7). آقا بزرگ، ذریعه ج 15، ص 81، ج 11، ص 203
(8). افندی، ج 5، ص 172؛ نسخه‌ای از رساله تهجدیه كه در آداب نماز شب بوده و به مناسبت به بحث نماز
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 309
22، 23- الحجة فی وجوب الجمعة/ محمد مقیم فرزند محمد علی یزدی (م 1084)
مؤلف به سال 1063 نگارش آن را به پایان رسانده است. «1» همو رساله دیگری در وجوب نماز جمعه دارد كه ضمن تفسیر وی از سوره جمعه، با نام وسیلة النجاة فی سورة الجمعه آمده است. نسخه‌ای از آن در كتابخانه وزیری یزد به شماره 103 (فهرست، ج 1، ص 138) موجود است. درباره وی آمده است كه شاگرد مجلسی اول بوده و به مدت چهل سال در یزد اقامه نماز جمعه می‌كرده است. او اولین شخصی بوده كه نماز جمعه را در این شهر برپا كرده است. «2» این رساله را آقای سید جواد مدرسی در یزد به چاپ رسانده است.
24- رسالة فی صلاة الجمعة/ سلیمان بن عبد الله بحرانی ماحوزی (م 1121)
این رساله در اثبات وجوب عینی نماز جمعه «3» ردّ بر رساله‌ای است كه نویسنده‌اش اعتقاد به حرمت اقامه جمعه در عصر غیبت داشته است. صاحب روضات از آن با نام رسالة فی مسألة وجوب صلاة الجمعة عینا یاد كرده است. «4»
25- رسالة فی صلاة الجمعة و اختیار الوجوب العینی/ عبد العظیم بن عباس استرآبادی «5»
26- رساله در نماز جمعه/ ملا عبد الله بن حسین شوشتری (م 1021)
نویسنده از علمای معروف اصفهان و استاد آخوند ملا محمد تقی مجلسی و قهپایی و برخی دیگر بوده و این رساله در اثبات وجوب عینی اقامه جمعه در عصر غیبت نوشته شده است. «6»
27- رساله در نماز جمعه و وجوب آن/ مولی محمد بن حسن
مؤلف رساله، هم‌نام شیخ حر عاملی، اما جز اوست. علامه آقا بزرگ نسخه‌ای از این رساله را در مكتبه خوانساری دیده است. «7»
28- صلاة الجمعة/ مولی عوض شوشتری (م بعد از 1100)
صاحب ریاض می‌نویسد: او از كسانی است كه نماز جمعه را در عصر غیبت واجب می‌دانسته، خود به اقامه آن می‌پرداخته و رساله‌ای در این باب نوشته است. «8»
______________________________
جمعه هم پرداخته، در كتابخانه مجلس موجود است. (فهرست، ج 10، بخش 1، ص 215- 216
(1). همان.
(2). مدرسی، جواد، النجوم السرد بذكر علماء یزد، ص 147 (نسخه عكسی)
(3). همان، ج 15، ص 72، ش 482
(4). خوانساری اصفهانی، ج 4، ص 19
(5). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 73
(6). همان، و نك: آقا بزرگ، الروضة النضرة، ص 343
(7). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 79
(8). افندی، ج 4، ص 304؛ خوانساری، كشف الاستار، ج 6، ص 293
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 310
29- رسالة فی صلاة الجمعة و القول بوجوبها/ احمد بن محمد بن یوسف بحرانی (م 1102)
نویسنده این رساله قائل به وجوب عینی آن شده و رساله خود را در ردّ بر شیخ سلیمان شاخوری نوشته است. «1»
30- رسالة فی وجوب صلاة الجمعة/ سید محمد تقی بن ابی الحسن حسینی استرآبادی
این رساله در امل الآمل، ج 2، ص 251، ریاض العلما، ج 5، ص 46، ذریعه، ج 15، ص 67 و الروضة النضره ص 94 معرفی شده است. نویسنده آن، نه تنها بر عدم حرمت اقامه آن در عصر غیبت تأكید می‌ورزد بلكه از جمله كسانی است كه اعتقاد به وجود عینی آن را دارد.
او رساله خود را در سال 1122 ق به پایان برده است.
31- رسالة فی صلاة الجمعة و وجوبها العینی «2»/ مولی عماد بن یونس
مولف رساله از علمای اخباری است. صاحب ریاض با اشاره به این مطلب، رساله او را مختصر و در اثبات وجوب عینی وصف كرده است. «3» وی شاگرد مولی عبد الله تستری است كه به سال 1021 ق درگذشته «4» و رساله‌ای از او در وجوب عینی یاد كردیم.
32- رسالة الجمعة/ محمد بن حسن حر عاملی (م 1104)
این رساله در پاسخ رساله‌ای است كه در رد بر شهید ثانی نوشته شده بوده است. «5» در فقه شیعه ص 260 آمده است: مندرج در الفوائد الطوسیه او، ولی در نسخه چاپ قم 1404 ق كه ناقص است، چیزی از آن وجود ندارد.
33- رسالة فی صلاة الجمعة/ زین الدین علی بن سلیمان بن درویش بن حاتم قدمی (م 1064)
وی كسی است كه برای نخستین بار حدیث را در بحرین منتشر كرد. مؤلف این رساله را در اثبات وجوب عینی نماز جمعه نوشته است. «6» وی در آن‌جا عقیده استادش محمد بن حسن بن رجب مقابی را نیز همین دانسته است.
34- رسالة فی صلاة الجمعة و وجوبها عینا/ شیخ علی بن شیخ محمد بن احمد بحرانی
مؤلف برادرزاده شیخ یوسف بحرانی است. «7» آقا بزرگ می‌نویسد: نسخه‌ای از این كتاب نزد محمد صالح بحرانی بوده است.
35- صلاة الجمعة و وجوبها العینی فی زمن الغیبة/ محمد باقر مجلسی (م 1110)
______________________________
(1). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 63، كشمیری، نجوم السماء، ص 152
(2). اگرچه نامهای این رساله‌ها عربی است ولی غالبا به زبان فارسی نوشته شده است.
(3). افندی، ج 4، ص 298؛ ذریعه، ج 15، ص 77، آقا بزرگ، الروضة النضرة، ص 420
(4). خوانساری، كشف الاستار، ج 6، ص 293
(5). عاملی، شیخ حر، امل الآمل، ج 1، ص 144؛ افندی، ج 5، ص 65
(6). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 76
(7). همان.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 311
نسخه‌ای از آن در فهرست مجلس ج 16، ص 253 معرفی شده است. «1» علامه مجلسی در بحار الانوار به تفصیل در این باره سخن گفته كه در بخش نخست این نوشتار، مطالبی از آن نقل كردیم.
36- رسالة فی صلاة الجمعة/ محمد تقی مجلسی (م 1070)
فیض كاشانی و نیز صاحب حدائق می‌نویسند: ملا محمد تقی مجلسی رحمه الله درباره عینیت وجوب نماز جمعه در این رساله 200 حدیث آورده است كه چهل حدیث آن صریح در وجوب عینی، پنجاه حدیث ظاهر در وجوب عینی نود حدیث نشانگر مشروعیت اقامه آن در عصر غیبت و 20 حدیث باقی مانده در فضیلت این نماز است. «2» فیض قسمتی از این رساله را عینا در رساله خود آورده است. «3» هم‌چنین نوشته است كه حسن قائنی و میر محمد زمان مشهدی نیز به خط خود بر رساله محمد تقی تقریظ نوشته و تأكید بر عینیت نماز جمعه كرده‌اند. «4» صاحب جواهر نیز اشارتی به آن رساله دارد. «5» همچنان كه ولی قلی شاملو نیز از این رساله مجلسی اول خبر داده، «6» و بحرانی دو صفحه از آن را نقل كرده «7» و از همانجا معلوم می‌شود كه وی نیز بحث شرط حضور امام را نپذیرفته است.
37- رسالة صلاة الجمعة و القول بالوجوب العینی فی غایة البسط
در تكملة نقد الرجال آمده است: گویا این رساله از سید حسن عاملی؛ مفتی عصر شاه طهماسب ماضی باشد. «8»
38- رسالة فی صلاة الجمعة و عینیتها فی زمن الغیبة/ جعفر بن حسین بن ... موسوی خوانساری
این رساله در اثبات وجوب عینی اقامه جمعه در عصر غیبت بوده و در رد بر آقا جمال خوانساری نوشته شده است. «9»
39- صلاة الجمعة و وجوبها/ حسین بن حسن بن احمد بن سلیمان غریفی بحرانی (م 1001)
نگارش این كتاب در سال 996 صورت گرفته است. «10»
______________________________
(1). نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 262
(2). تهرانی، الذریعه، ج 16، ص 68؛ بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 9، ص 390
(3). فیض كاشانی، الشهاب الثاقب، ص 55
(4). آقا بزرگ، الروضة النضرة، ص 154
(5). نجفی، جواهر الكلام، ج 11، ص 174
(6). ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، ج 2، ص 39
(7). بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 9، صص 390- 391
(8). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 69
(9). همان.
(10). همان، ج 15، ص 70
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 312
40- رسالة فی صلاة الجمعة/ مولی حسین بن الحسن جیلانی اصفهانی لنبانی (م 1129)
نویسنده آن شاگرد آقا جمال خوانساری است و رساله خود را در رد بر استاد و وجوب عینی اقامه جمعه نگاشته است. «1»
41- رسالة فی صلاة الجمعة و وجوبها عینا/ مولی محمد امین تبریزی سیاح
فیض در الشهاب الثاقب از آن نقل كرده و قسمتی از آن را آورده است. «2»
42- رسالة فی وجوب صلاة الجمعة/ میرزا عبد الله افندی مؤلف ریاض العلما (م ح 1129)
مؤلف در شرح حال خود در ریاض العلماء (ج 3، ص 231) اشاره به این رساله‌اش كرده كه در رد فاضل قزوینی بوده و البته مفقود شده، است.
43- رسالة فی وجوب صلاة الجمعة/ عیسی بیك بن محمد صالح بیك (م 1073)
مؤلف پدر میرزا عبد الله افندی است و در شرح حالی كه برای پدرش نگاشته (ریاض 4/ 307) از این رساله او یاد كرده است.
44- صلاة الجمعة/ شیخ بهایی (م 1030) (منسوب)
در فهرست كتابخانه ملك (5/ 224) ضمن معرفی این رساله آمده است: گویا از شیخ بهایی باشد؛ این رساله به عربی است كه در آن خبرهای وجوب نماز جمعه آمده است.
45- رسالة فی وجوب صلاة الجمعة عینا/ سید هاشم بن سلیمان البحرانی (م 1107)
نسخه‌ای از این رساله در فهرست كتابخانه ملی فارس (2/ 295) شناسانده شده است. «3»
46- كتاب فی اثبات وجوب صلاة الجمعة عینا/ علم الهدی بن فیض كاشانی (م 1115)
آیة الله مرعشی در ذیل تألیفات وی در مقدمه معادن الحكمه (ج 1، ص 80) از این رساله یاد كرده است.
47، 48- رسالة فی صلاة الجمعة/ محمد تقی بن میر عبد الله كشمیری (تألیف 1097)
نسخه‌ای از آن در فهرست دانشگاه ج 5، ص 2091 شناسانده شده و اظهار شده است كه در اثبات وجوب عینی است. در ص 2092 رساله دیگری از همان نویسنده در اثبات وجوب عینی نماز جمعه، معرفی شده است.
49- نماز جمعه/ مؤلف (؟)
این رساله در وجوب نماز جمعه نگاشته شده و نسخه‌ای از آن در فهرست مجلس، ج 16، ص 254 معرفی شده است.
50- صلاة الجمعة/ مؤلف (؟)
______________________________
(1). همان.
(2). همان، ج 15، ص 64
(3). نیز بنگرید: خوانساری اصفهانی، همان، ج 8، ص 183
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 313
ظاهرا در اثبات وجوب عینی اقامه جمعه نوشته شده است، این رساله ناقص و نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه ملك (ج 1، ص 353) معرفی شده است.
51- رساله در نماز جمعه/ مؤلف (؟)
رساله‌ای است فارسی و در اثبات وجوب نماز جمعه در عصر غیبت در دوازده بحث كه تاریخ كتابت آن 1122 است و نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی (ج 16، ص 241، ضمن مجموعه 6260) معرفی شده است.
52- رساله در وجوب عینی نماز جمعه/ مؤلف (؟)
نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه مسجد اعظم قم (ص 461) شناسانده شده است.
53- رسالة التمویهیة/ مؤلف (؟)
آقا بزرگ (15/ 67 ش 458) می‌نویسد: این رساله یكی از علمای اخباری است كه رد بر محمد تقی كشمیری نگاشته است؛ اما اشكال آن است كه چگونه گفته شده است كه رساله كشمیری در اثبات عینیت نماز جمعه بوده (نك: ش 54- 53) و این رد نیز در اثبات وجوب آن است!
54- الهدایة فی وجوب الجمعة/ مؤلف (؟)
از نام رساله به دست می‌آید كه در اثبات نماز جمعه نگاشته شده است. نسخه‌ای از آن در كتابخانه آستان قدس رضوی (فهرست الفبایی) ص 608، ش 10875 به تاریخ 1104) موجود است.
55- صلوة الجمعه و احكامها فی زمان الغیبة/ مؤلف (؟)
در این رساله وجوب نماز جمعه در دوره غیبت بحث شده مؤلف آن، این نماز را واجب می‌داند و در آن از شهید ثانی و حسین بن عبد الصمد یاد كرده است. نسخه‌ای از آن در فهرست دانشكده حقوق صص 399- 398 با شماره 55- د شناسانده شده است.
56- رساله در وجوب نماز جمعه/ مؤلف؟
رساله كوتاهی است از یك عالم شیعی در اثبات وجوب نماز جمعه در عصر غیبت.
مؤلف در آن ادعا می‌كند كه وجوب نماز جمعه اجماعی بین علمای شیعه است و خود چهار دلیل بر وجوب آن اقامه می‌كند. او در این كتاب از محمد باقر سبزواری و شرح شرایع سید محمد نقل می‌كند. (فهرست كتابخانه مجلس، 38/ 545)

ب- رساله‌های عدم وجوب عینی و یا اثبات وجوب تخییری:

در این قسمت رساله‌هایی را می‌آوریم كه در نفی وجوب عینی نوشته شده است. به طور طبیعی این قبیل آثار كه گفته شده است در نفی وجوب عینی است، در صدد اثبات
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 314
وجوب تخییری است. گرچه ممكن است در حرمت نیز باشد. بنای ما در این بخش یاد از آثاری است كه در وجوب تخییری بوده نوشته شده است.
1- صلاة الجمعة/ نور الدین علی بن عبد العال، محقق كركی (م 940)
این نخستین رساله‌ای است كه درباره نماز جمعه و در اثبات وجوب تخییری آن، به شرط حضور فقیه جامع الشرایط نوشته شده و اخیرا در مجموعه رسائل محقق كركی به چاپ رسیده است ما گزارش محتوای آن را در بحثهای نخست كتاب آوردیم. «1»
2- رسالة صلاة الجمعة/ عبد الله بن محمد تونی بشرویی، فاضل تونی (م 1071)
این رساله از طرف محمد بن عبد الفتاح تنكابنی مشهور به سراب رد شده و برادرزاده تونی نیز كتاب سراب را رد كرده است. «2»
هر سه رساله در یك‌جا در فهرست كتابخانه دانشگاه (ج 10، ص 1719) و فهرست كتابخانه ملی (ج 10، ص 439) و فهرست مجلس (ج 10، ب 2، ص 874؛ ج 7، ص 177، 180) معرفی شده است. فاضل تونی در آغاز رساله خود آورده:
جمعی از معاصران، سخنی تازه ساز كرده و بدعتی آورده، گویند، وجوب عینی نماز جمعه نه مشروط به وجود امام است و نه فقیه جامع الشرایط؛ و غرض از نوشتن این رساله ابطال این رأی مبتدع است.
نسخه‌ای از این رساله در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی (ج 7، ص 112) و فهرست مجلس (12/ 93)، معرفی شده است. «3»
3- رسالة فی صلاة الجمعة/ امین بن احمد تونی (احمد م 1083)
وی برادرزاده تونی است كه نقد نقد سراب را بر عمویش نوشته و همراه رساله تونی و سراب، در فهرست مجلس (ج 7، ص 180) و جاهای دیگر كه شرح آن در ذیل نام سراب و تونی گذشت، آمده است.
4- رسالة فی صلاة الجمعة/ محمد باقر استرآبادی، معروف به میرداماد (م 1041)
رساله مذكور در یك صفحه آن هم در پاسخ پرسشی نگاشته شده است. فتوای میرداماد آن است كه فریضه جمعه در عصر غیبت افضل دو واجب ظهر و جمعه- به شرط وجوب نایب عام، كه همان مجتهد جامع الشرایط است- می‌باشد و در صورت عدم وجود نایب عام، اقامه نخواهد شد. فیض گفته است كه وی نماز جمعه را اقامه می‌كرده و او بارها، با وی
______________________________
(1). نسخه‌های آن را بنگرید در: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 176
(2). افندی، همان، ج 3، ص 237
(3). برای اطلاع از نسخه‌های بیش‌تر نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 237
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 315
نماز جمعه خوانده است. «1»
نسخه‌هایی از آن در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی (ج 18، ص 212) فهرست دانشگاه (13/ 3469) و فهرست میكروفیلم‌های دانشگاه (2/ 129) معرفی شده و در فقه شیعه (ص 230) آمده است: این رساله در سال 1397 در دیباچه قبسات و بار دیگر در مجموعه اثنا عشر رسالة للداماد چاپ شده و صاحب جواهر نیز از آن استفاده كرده است. «2»
5- صلاة الجمعة/ محمد رفیع بن فرج گیلانی (م ح 1160)
مؤلف از شاگردان علامه مجلسی است كه گویا رساله‌ای با دو تحریر كه یكی افزوده‌هایی بر دیگری دارد، تألیف كرده است. رساله‌ای با عنوان صلاة الجمعة در فهرست مرعشی (8/ 223) در شش برگ معرفی شده است. نسخه‌ای دیگر از وی با عنوان صلاة الجمعه در فهرست مرعشی (24/ 263/ ش 9509) معرفی شده و گفته شده است كه در این نسخه اشكالاتی بر رساله‌ای از میر محمد تقی موسوی قائنی و پاسخ گیلانی از آن‌ها افزوده شده است. آقای حائری نسخه‌ای از آن را در مجلد هفتم فهرست مجلس (ص 181) معرفی كرده، می‌نویسد: محمد رفیع گیلانی ... چند رساله در این باب نوشته و این رساله مختصر درباره فرض شك مجتهد در حكم صلاة جمعه در غیبت و تحیّر اوست میان وجوب عینی و تخییری و حرمت، و تأسیس اصل برائت و یا احتیاط؛ و او خود اخیر را اظهر دانسته و حكم به جمع كرده است. نسخه‌ای هم از آن در كتابخانه آستان قدس رضوی (5- 437) موجود است.
بین نویسنده و محمد تقی موسوی قائنی مشهدی رساله‌های چندی در نقد و ایراد یكدیگر رد و بدل شده و نقدی نیز به وسیله یكی از شاگردان ملا رفیعا به نام آقا حسین بن آقا ابراهیم نوشته شده است. «3»
مؤلف نجوم السماء نوشته است: از بعضی فضلای ثقات شنیدم كه در میان او و میان فاضل معظم مولانا محمد رفیع جیلانی در مشهد مقدس در مسأله تخییر در صلاة جمعه، مباحثات واقع شده و رسائل متعدده در آن باب تصنیف فرمودند. «4» صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌1 315 ب - رساله‌های عدم وجوب عینی و یا اثبات وجوب تخییری: ..... ص : 313
6- رساله در نماز جمعه/ آقا جمال خوانساری (م 1122)
این رساله در یك نسخه برای شاه سلیمان نوشته شده «5» و در نسخه‌ای دیگر برای شاه
______________________________
(1). بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 9، ص 395
(2). نجفی، جواهر الكلام، ج 11، ص 155
(3). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 65 و نك: جزائری، الإجازة الكبیرة، ص 138؛ مدرسی، فقه شیعه، ص 283
(4). حائری، فهرست مجلس، ج 7، ص 82
(5). افشار و ...، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 13، ص 202. متن چاپی هم به نام شاه سلیمان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 316
سلطان حسین. «1» رساله مذكور به طور مفصل درباره نفی عینیت وجوب نماز جمعه است.
از آن‌جا كه رساله آقا جمال رساله‌ای استوار و مفصل بوده، و شخصیت آقا جمال نیز برجستگی خاصی داشته، رساله‌اش مورد توجه مخالفان واقع شده، و ردیه‌های چندی بر آن نوشته شده است. یكی از آن‌ها از ملا محمد سراب است. «2» دیگری از سید جعفر بن حسین خوانساری «3»، شاگرد خود آقا جمال؛ چنان كه حسین بن حسن گیلانی نیز ردی بر این رساله نوشته است. «4»
آقا جمال در این رساله به تشریح دیدگاه‌های فقهای كهن پرداخته و نشان داده است كه قول به وجوب عینی نماز جمعه در عصر غیبت مطرح نبوده و شهید ثانی برای نخستین‌بار آن را مطرح كرده است. «5» وی فصل سوم، كتاب خود را به رد ادله شهید ثانی اختصاص داده است. از مجموع رساله آقا جمال چنین برمی‌آید كه وی به وجوب تخییری؛ آن هم با شرط حضور امام یا نایب او قائل است. این رساله ضمن كتاب رسائل محقق خوانساری، از انتشارات كنگره بزرگداشت خوانساری‌ها به چاپ رسیده است.
7، 8- رساله در نماز جمعه/ میرزا علی رضا تجلّی شیرازی (م 1085)
تجلی از فقها و شعرای روزگار شاه عباس دوم است. رساله مذكور در اثبات عدم وجوب عینی نماز جمعه نوشته شده و نسخه‌ای از آن و رساله دیگری از او در رد بر رساله محقق سبزواری در فهرست دانشگاه (ج 14، ص 3604) معرفی شده است. در واقع، نسخه ش 4659 از برگ 1 تا 77 رساله تجلی است و در حاشیه آن شخصی با نام محمد گیلانی كه ممكن است ملا محمد سراب تنكابنی گیلانی- كه به نوشته مآخذ ردی بر تجلی داشته «6»- باشد. درباره این كتاب و برخی از مطالب تجلی در مقدمه، توضیحاتی آوردیم. ایضا در نسخه یاد شده از برگ 81 تا 155 رساله دیگری از تجلی است كه آن را در رد بر رساله فارسی ملا محمد باقر خراسانی در باب نماز جمعه نگاشته است. «7» وی در این رساله، نام شمار زیادی از موافقان وجوب تخییری را آورده و در ادامه، نام قائلان به حرمت را یاد كرده
______________________________
است. بنگرید: خوانساری، آقا جمال، رسائل، ص 483
(1). افشار و ...، فهرست ...، ج 16، ص 333، دانش‌پژوه، فهرست دانشگاه، ج 13، ص 3374
(2). حسینی، احمد، فهرست آیة الله مرعشی، ج 13، ص 87
(3). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 68
(4). همان، ج 15، ص 70
(5). برای نسخه‌های دیگری از رساله نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه ص 268- 267؛ فكرت، فهرست الفبایی كتابخانه آستان قدس، صص 589- 588؛ حسینی، فهرست مرعشی، ج 24، ص 263، ش 9509
(6). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 80 و نك: خوانساری، روضات، ج 2، ص 353
(7). دانش‌پژوه، فهرست دانشگاه، ج 14، ص 3604
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 317
است. پس از آن به انتقاد از ملا محمد باقر خراسانی- مجتهد و فیلسوف عارف مسلك- پرداخته كه «ما بین دفّتین شفای ابو علی را حق می‌داند». آنگاه به انتقاد از ملا محسن فیض كاشانی پرداخته كه «از حشویّه بی‌بهره از تحقیق و تدقیق است. گاهی مرید تصوف محیی الدین عربی است و زمانی همداستان وعظ محمد غزالی و ساعتی با حكمای مشّایان جفت می‌دود و لمحه‌ای به فروغ مشكات عرفای اشراق طی راه می‌كند و پروایی از مخالفت اصحاب نداشته، بر هرچه قدرت التقاط و قوت انتحالش وفا كند، بی‌ملاحظه در بطون كتب، به نام خود ثبت می‌نماید» كه البته «اختیار این قسم اقوال مبتدع و مذاهب مخترع- مانند وجوب عینی نماز جمعه- از او استبعادی ندارد و لیكن از امثال حضرت آخند كه خود را در علوم عقلیه و نقلیه سرآمد می‌داند، بسیار بسیار مستبعد است.» «1»
9- رسالة فی نفی الوجوب العینی للجمعة/ عبد الحی رضوی كاشانی (زنده در 1141)
متن این رساله به عنوان ضمیمه همین نوشتار به چاپ رسیده است.
10- رساله در صلاة جمعه/ محمد كاظم بن محمد حسین تویسركانی
مؤلف از شاگردان آقا جمال خوانساری بوده و رساله‌اش را در رد یكی از معاصرین خود كه قائل به وجوب عینی نماز جمعه بوده، نگاشته است. نسخه‌ای از آن در فهرست دانشگاه (11/ 2573) شناسانده شده است.
11- صلاة الجمعة/ سید اسماعیل بن محمد خاتون‌آبادی (م 1116)
نسخه‌ای ناقص از این رساله در فهرست مجلس (ج 10، ب 1، ص 491) معرفی شده و عبارات زیر از آن نقل شده است:
«نماز جمعه خواندن به قصد وجوب عینی، بدعت است و به قصد وجوب تخییری فضیلت، اما احتیاط در خواندن ظهر است و اقامه جمعه با معتقدان به عینیت، شاید حرام».
12- رسالة فی صلاة الجمعة/ شیخ كلب علی
صاحب ریاض رساله او را در دهخوارقان دیده است. «2» او نماز جمعه را با وجود فقیه جامع الشرایط واجب می‌دانسته است. «3» بنابراین، این قولی ویژه است.
13- اللمعة فی عدم عینیة صلاة الجمعة/ سید حسین مجتهد كركی (م 1001) «4»
نویسنده از چهره‌های برجسته دو دهه پایانی سلطنت شاه طهماسب در شهر اردبیل «5» و
______________________________
(1). همان، ج 14، ص 3605 نسخه 4659، ص 154
(2). افندی، همان، ج 4، ص 408
(3). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 78؛ خوانساری، كشف الاستار، ج 6، ص 296
(4). درباره او بنگرید: آقا بزرگ، الروضة النضرة، ص 183- 184
(5). وی زمانی شیخ الاسلام اردبیل بوده است. قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ص 555
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 318
قزوین است. این رساله در اصل رد بر آرای شهید ثانی كه قائل به وجوب عینی نماز جمعه بوده، نوشته شده است. نسخه‌های آن در فهرست كتابخانه آیة الله گلپایگانی (ج 1، ص 136)، فهرست مدینة العلم (ص 101- 102)، فهرست گوهرشاد (ج 1، ص 199) و فهرست الهیات مشهد (ج 2، ص 620) معرفی شده است. «1»
صاحب ریاض تاریخ اتمام آن را سال 966 و به نام شاه طهماسب یاد كرده است.
نویسنده قائل به وجوب تخییری بوده و رساله‌اش را در رد شهید ثانی نگاشته است. «2»
14- رسالة فی صلاة الجمعة و القول بعدم وجوبها/ سید ابراهیم حسینی نیشابوری طوسی مشهدی (م 1012) «3»
15- رسالة فی صلاة الجمعة و عدم وجوبها عینا فی زمن الغیبة/ عبد العالی بن نور الدین علی بن الحسین بن عبد العالی كركی (م 993) «4»
شیخ آقا بزرگ از رساله او با عنوان «اللمعة فی عدم عینیة صلاة الجمعه» یاد كرده «5» كه عنوان كتاب سید حسین كركی است.
16- رسالة فی صلاة الجمعة و اختیار نفی الوجوب العینی/ علی بن منشار كركی (م 984)
مؤلف از شاگردان محقق كركی و پدر زن شیخ بهایی بوده و رساله او در نفی عینیت وجوب نماز جمعه است. «6»
17- رسالة فی صلاة الجمعة/ یكی از شاگردان آقا جمال خوانساری.
سراب رساله‌ای در رد آقا جمال نوشته و مؤلف رساله فوق، به رد نوشته سراب پرداخته است. علامه آقا بزرگ رساله مذكور را كه بسیار مفصل و البته ناتمام بوده، دیده است. «7»
18، 19- رساله نماز جمعه/ عبد العلی بن محمود خادم جاپلقی بروجردی (قرن 10)
نویسنده، دایی محمد بن علی معروف به ابن خاتون عاملی بوده و میرداماد از او اجازه روایی دارد. نسخه‌ای از آن در فهرست دانشگاه، (5/ 2088) شناسانده شده و اظهار شده است كه مؤلف اثبات كرده كه نماز جمعه واجب نیست. در همان مجموعه رساله دیگری كه آن برای «نواب كامیاب اشرف اعلی نایب صاحب الزمان» در رد ادله شهید ثانی در اثبات وجوب عینی، نوشته موجود است.
______________________________
(1). نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 209 (در آن‌جا با عنوان البلغة فی عدم ...» آمده است).
(2). افندی، همان، ج 2، ص 66
(3). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 63 و نك: افندی، همان، ج 1، ص 6
(4). درباره نویسنده كه فرزند محقق كركی است، بنگرید: آقا بزرگ، احیاء الداثر، صص 122- 123
(5). آقا بزرگ، احیاء الداثر، ص 123؛ آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 73
(6). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، صص 77- 76
(7). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 67
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 319
20- تبصرة المجتهدین فی استظهار استار حجب الیقین/ سید عبد الحسیب بن احمد علوی (م 1121)
وی فرزند سید احمد علوی، داماد میرداماد، فیلسوف و فقیه معروف عصر صفوی است. رساله عبد الحسیب در نفی وجوب عینی بوده و مؤلف در 24 شوال 1066 از تألیف آن فراغت یافته است. نسخه‌ای از آن در كتابخانه مرعشی به شماره 5338 (فهرست 14/ 125) نگهداری می‌شود.
21- رسالة فی صلاة الجمعه/ مولی محمد باقر بن اكمل بهبهانی (م 1205)
وحید بهبهانی علاوه بر رساله فوق، رساله كوتاه دیگری نیز داشته كه آقا بزرگ (ذریعه 65/ 15 ش 448) نسخه‌ای از آن را كه در سال 1190 كتابت شده بوده، دیده است. نسخه‌ای از رساله وی در كتابخانه مرعشی (فهرست ج 22، ص 144، ش 8565) معرفی شده است.
22- رساله در عدم عینیت نماز جمعه/ ملا محمد رفیع طباطبائی نائینی
ولی قلی شاملو در شرح حال وی می‌نویسد: «... و رساله‌ای دیگر بر عدم وجوب عینی نماز جمعه در زمان غیبت» نگاشته است. «1» درباره مخالفت وی با وجوب نماز جمعه، حكایتی هم عبد الحی رضوی آورده است كه رساله او را در ادامه همین كتاب‌شناسی چاپ كرده‌ایم.
23- رساله در وجوب تخییری نماز جمعه/ احمد بن سلامة (معاصر شاه عباس دوم)
وی از علمای عرب مقیم دربار صفوی است كه با شیخ جعفر فرزند شیخ لطف الله اصفهانی رفاقت داشته و از طرف شاه عباس به سفارت به هند رفته و در آن‌جا «با علمای آن دیار مناظرات» داشته است. از جمله تألیفات وی «رساله بر وجوب تخییری نماز جمعه» است. «2»
24- رسالة فی صلاة الجمعة/ مؤلف (؟)
نویسنده آن قائل به عدم وجوب اقامه جمعه در عصر غیبت بوده و در سال 1109 تألیفش را به پایان برده است. آقا بزرگ نسخه‌ای از آن را دیده است. «3»
25- صلاة الجمعة/ مؤلف (؟)
این رساله در نفی وجوب عینی نماز جمعه و در سال 1102 ق به عربی تألیف شده و نسخه‌ای از آن در فهرست ملك (6/ 492) معرفی گردیده است.
در اینجا مناسب است فهرست اسامی كسانی را كه قائل به وجوب تخییری بوده و نام آن‌ها را میرزا علی رضا تجلی در ردیه خود بر رساله محقق سبزواری آورده، ذكر كنیم: میر
______________________________
(1). ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، ج 2، ص 35
(2). ولی قلی شاملو، همان، ج 2، ص 54
(3). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 68
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 320
محمد تقی استرآبادی، مولانا عبد الله تونی، میر محمد باقر داماد، شیخ عماد الدین طبری، شیخ عبد الجلیل رازی قزوینی، مولانا احمد استرآبادی، شیخ لطف الله اصفهانی و فرزندش شیخ جعفر، شیخ عبد اللطیف بن علی بن ابی جامع، میر فیض تفرشی، ملا مراد تفرشی، آقا حسین خوانساری، میرزا رفیعای نائینی، میر قاسم كوپایی، ملا رجب علی تبریزی، قاضی معز، شیخ جواد، شیخ احمد بن عبد السلام [شاید همان سلامه یاد شده باشد]، شیخ علی بن نصر الله، میر شرف الدین علی نجفی، مولانا صدرای نسابی، مولانا عبد الكریم طبسی، مولانا صدرای شیرازی، شاه تقی الدین محمد شیرازی، شاه قوام الدین حمزه شیرازی، میر نظام الدین دشتكی، ابو الولی شیرازی، میرزا ابراهیم شیرازی. «1»

ج- رساله‌های حرمت اقامه نماز جمعه در عصر غیبت:

1- رسالة صلاة الجمعة/ بهاء الدین محمد بن حسن اصفهانی فاضل هندی (م 1137).
فاضل هندی در این رساله دلایلی را كه طرفداران جواز اقامه جمعه در عصر غیبت ذكر كرده‌اند، رد نموده و دلایلی بر عدم جواز آن آورده است، نسخه‌ای از آن در فهرست مجلس (ج 9، ب 1، ص 156، ش 2761) معرفی شده است. این كتاب بر حسب اشعاری كه فاضل هندی در پایان نسخه آورده، به سال 1097 تألیف شده است.
2- البلغة فی صلاة الجمعة یا البلغة فی اعتبار اذن الإمام فی مشروعیة صلاة الجمعة/ شیخ حسن بن علی بن عبد العالی كركی (اواخر قرن دهم)
از این نام برمی‌آید كه وی اجازه امام معصوم را در اقامه نماز جمعه شرط می‌داند. در فهرست مرعشی آمده است كه این رساله در عدم جواز اقامت نماز جمعه در عصر غیبت و این كه مشروط به اذن امام معصوم علیه السلام است، می‌باشد. (فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی (12/ 283). به نوشته آقا بزرگ تألیف این رساله در اول شعبان سال 966 به پایان رسیده است. «2» ممكن است این اثر در حرمت نباشد.
3، 4- رساله در حرمت نماز جمعه در غیبت/ خلیل بن غازی قزوینی (م 1089)
صاحب ریاض او را از قائلین به حرمت اقامه جمعه دانسته است. همو افزوده است كه رساله وی درباره نماز جمعه به فارسی است و در حقیقت بخشی از شرح فارسی او بر كتاب كافی است. ملا محمد طاهر قمی به رد رساله وی پرداخت و وی رساله دیگری كه متوسط بود، باز به فارسی نوشت و مطالب قمی را رد كرد. پس از آن رساله سومی نگاشت و در آن‌جا منصفانه‌تر برخورد كرده، اقامه كننده نماز را، به شرطی كه از اخبار نماز جمعه
______________________________
(1). نك: دانش‌پژوه، فهرست كتابخانه مركزی دانشگاه تهران ج 14، ص 3604، نسخه شماره 4659.
(2). مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 204 از فهرست مدینة العلم، ص 103 و مرعشی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 321
وجوب یا استحباب فهمیده باشد، فاسق ندانست. «1» گفتنی است كه قزوینی، بوده و یكی از چهره‌های سیاسی مهم این دوره است. افندی می‌نویسد: وی داستان‌هایی با حكام قزوین و طهران دارد و در شمار كسانی است كه اقامه جمعه را حرام می‌دانست. «2»
5- رسالة فی صلاة الجمعة/ ملا محمد باقر قزوینی
وی برادر ملا خلیل قزوینی نویسنده رساله شماره قبل است. نسخه‌ای از رساله او در كتابخانه آستان قدس رضوی (فهرست الفبایی ص 386- 385 ش 8602) موجود است. آقا بزرگ (ذریعه 15/ 66) نیز از وی و رساله‌اش یاد كرده است.
6- اللمعة فی تحقیق صلاة الجمعة/ قاضی نور الله شوشتری (م 1019)
رساله وی در اثبات تحریم اقامه جمعه بوده و نسخه‌ای از آن ضمن مجموعه 7107 در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی (18/ 260) معرفی شده است. «3» رساله مزبور، ناظر بر رساله كركی و رد ادعای او، دایر بر نقل اجماع بر وجوب تخییری با حضور نایب عام بوده و مشتمل است بر بحثی درباره روایت عمر بن حنظله و دلالت آن. (برگ 64) وی كوشیده با ارائه شروط اقامه جمعه، اهمیت امامت جمعه را مهمتر از منصب قضا و افتاء قلمداد كند تا كسی به اولویت اختیارات فقیه در این باره استناد نكند. «4» ملا محمد طاهر قمی در رذیه‌ای كه بر حسن علی شوشتری نگاشته، طعنه‌ای هم به قاضی نور الله زده و انتقادهای دیگری هم به كتاب مجالس المؤمنین او كرده است. از جمله آن كه چرا از علاء الدوله سمنانی ستایش كرده و وی را شیعه قلمداد نموده است.
7- صلاة الجمعة/ حسن علی بن عبد الله شوشتری (م 1075)
این رساله در حرمت اقامه جمعه در زمان غیبت می‌باشد و نسخه‌ای از آن در فهرست مجلس، (14/ 198؛ 16/ 371) معرفی شده است. «5» برای اطلاع از نسخه‌های دیگر نك: فقه شیعه، ص 239. این رساله توسط ملا محمد طاهر قمی نقد شده است. وی در رساله خود به نقل از حسن علی می‌نویسد: دلیل دیگر كه بر وجوب نماز مزبور در این زمان بدان استدلال نموده‌اند، اخبار آحادی است كه از سید مختار و ائمه اطهار (علیه السلام) در نماز مزبوره نقل شده كه بسیاری از آن‌ها مشتمل بر اوامر و زواجر و ترغیب و ترهیب است؛ به سر حدّی
______________________________
(1). افندی، ج 2، ص 266؛ استادی، رضا، فهرست مسجد اعظم ص 281؛ نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 240. نسخه‌ای از آن به شماره 8602 در كتابخانه آستان قدس موجود است. (فكرت، فهرست الفبایی، صص 386- 385).
(2). افندی، ریاض، ج 2، ص 261
(3). نك: خوانساری، روضات، ج 8، ص 159
(4). نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 216
(5). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 69
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 322
كه بعضی از متفقهه نادان، گمان كرده‌اند كه احادیث داله بر وجوب آن، به سر حدّ تواتر رسیده است و از ده و بیست گذشته، به صد و دویست نزدیك شده، در مجالس و محافل و مشاعر و رؤوس منابر تكثیر سواد نموده به تعداد آن می‌كوشند و بدین‌ها تهویل عوام كالانعام و تخویف جهال عدیم الافهام نموده، هنگامه‌ساز و معركه‌پرداز می‌گردند. «1» شاید اشاره او به مجلسی اول باشد كه در رساله نماز جمعه خود بیش از دویست حدیث فراهم آورده بود.
8- صلاة الجمعة/ ملا اسماعیل محمد بن حسین خواجویی مازندرانی (م 1173)
در حرمت نماز جمعه و رد بر الشهاب الثاقب فیض است. نسخه‌هایی از آن در فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی (8/ 222) و فهرست دانشگاه (16/ 455)، فهرست مجلس (10، ب 4/ 1733، 1736) معرفی شده است، قسمت‌هایی از آن را صاحب روضات (2/ 87- 82) نقل كرده است. نیز نك: فقه شیعه، ص 291.
9- رسالة فی حرمة صلاة الجمعة/ علی نقی بن شیخ ابی العلاء كمره‌ای (م 1060)
صاحب ریاض درباره او می‌گوید: او در عصر امام قلی خان حاكم شیراز، قاضی آن شهر بود و در زمان وزارت خلیفه سلطان، تا پایان عمر خود، شیخ الإسلام اصفهان شد.
رساله او در حرمت اقامه جمعه در عصر غیبت است. «2» ما شرح حال او را در جای دیگری آورده‌ایم. «3» شگفت آن است كه یك روحانی صاحب منصب كه شیخ الاسلام پایتخت صفوی بوده، اعتقادی به اقامه جمعه در عصر غیبت نداشته است.
10- رسالة فی حرمة صلاة الجمعة فی زمن الغیبة مطلقا/ ابراهیم بن سلیمان قطیفی
مؤلف از علمای عصر شاه طهماسب بوده در موضوعات متعدد از جمله خراج و رضاع، در رد بر رساله‌ها و فتاوای محقق كركی مطلب نوشته است. وی را باید مخالف خوان محقق كركی دانست كه موقعیتی برجسته در دربار صفوی داشته است. این رساله قطیفی هم در رد بر اوست. «4»
11- رسالة فی صلاة الجمعة و القول بحرمتها/ حاج محمد رضا قزوینی شهید (م 1146) «5»
12- رسالة فی صلاة الجمعة/ سلمان بن مولی خلیل قزوینی
او فرزند خلیل بن غازی قزوینی (م 1089) است. افندی می‌نویسد: او مانند پدرش
______________________________
(1). قمی، ملا محمد طاهر، رساله صلاة الجمعه، ش 11520، برگ 107
(2). افندی، ج 4، ص 272
(3). بنگرید به همین مجموعه، مقاله اندیشه‌های سیاسی یك عالم شیعی صاحب منصب در دولت صفوی.
(4). افندی، ج 1، ص 17؛ افندی، تعلیقة امل الآمل، ص 86؛ آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 62
(5). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 71
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 323
قائل به حرمت اقامه جمعه بوده، بلكه موضعش شدیدتر از پدرش بود. در این باره رساله بلندی دارد كه پسند من نیست. «1»
13- رسالة فی صلاة الجمعة و القول بتحریمها/ آقا ابراهیم مشهدی (م 1148)
این رساله به سال 1120 ق نوشته شده است. «2»
14- رسالة فی صلاة الجمعة و دفع ظنون أوجبت وجوبها فی عصر الغیبة/ آقا حسین بن آقا ابراهیم خاتون آبادی مشهدی
او شیخ الاسلام سپاه نادر و رساله او تعلیقه بر رساله استادش محمد رفیع گیلانی و در تحریم اقامه نماز جمعه است. «3»
15- رسالة در حرمت صلاة جمعه/ محمد جعفر بن علی اردستانی (احتمالا سده 12).
نسخه‌ای از آن در كتابخانه آیة الله گلپایگانی (فهرست، 2/ 85) موجود است.
16- صلاة الجمعة و حرمتها/ مؤلف (؟)
نسخه‌ای از آن در فهرست مدرسه سپهسالار (5/ 289) معرفی شده است.
17- رساله در نماز جمعه/ مؤلف:؟
این رساله كه كمتر از ده برگ می‌باشد، درباره حرمت اقامه نماز جمعه در عصر غیبت نگاشته شده است. «4»

د- رساله‌هایی كه عقیده مؤلفان آن برای ما روشن نیست:

1- رسالة فی صلاة الجمعة/ سید حسین عاملی
از این كه دقیقا نام وی بر كدام یك از «حسین عاملی» های این قرن تطبیق می‌كند، آگاهی نداریم. نویسنده فرائد الفوائد؛ او را در زمره اصحاب مدرسه شیخ لطف الله اصفهانی دانسته و یكی از تألیفات او را رساله‌ای درباره نماز جمعه دانسته است. «5» موضوع این رساله نیز مشخص نیست.
2- رسالة فی صلاة الجمعة و تحقیق القول فیها فی زمان الغیبة/ علی بن شهاب الدین احمد بن ابی الجامع حارثی عاملی
مؤلف از شاگردان شهید ثانی بوده كه پس از شهادت او به كربلا گریخته، سپس به هویزه
______________________________
(1). افندی، ریاض، ج 2، ص 264
(2). همان، ج 15، ص 63
(3). همان، ج 15، ص 70؛ جزائری، الإجازة الكبیرة، ص 132
(4). حسینی، احمد، فهرست مرعشی، ج 23، ص 26، ش 8839
(5). محمد زمان تبریزی، فرائد الفوائد، ص 296
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 324
رفته و پس از فوت، جسدش به نجف منتقل شده است. «1» شاید وی از مذهب استادش پیروی می‌كرده است.
3- رسالة فی الجمعة/ شیخ سلیمان بن علی بحرانی شاخوری (م 1101)
صاحب ریاض از این رساله یاد كرده است. «2» علامه آقا بزرگ نوشته: احمد بن محمد بن یوسف بحرانی، ضمن رساله‌ای در اثبات وجوب عینی اقامه جمعه، ردّی بر شاخوری نوشته است. «3» طبعا مذهب او در این باب تا حدودی روشن است.
4- رسالة فی الجمعة/ شیخ عبد السلام بن محمد حر عاملی
شیخ حر از این رساله یاد كرده است. «4»
5- رسالة فی حكم صلاة الجمعة/ حسین بن امیر ابراهیم بن امیر محمد معصوم قزوینی. «5»
6- رسالة فی صلاة الجمعة/ امیر محمد تقی مشهدی، معروف به پاچناری
مشهدی همان است كه رساله‌هایی در نقد و ایراد محمد رفیع گیلانی درباره نماز جمعه نگاشته «6». و از این رو تا حدودی مذهبش روشن است.
7- رسالة فی صلاة الجمعة/ مولی محمد امین بن عبد الوهاب
رساله مزبور در ردّ الشهاب الثاقب و نویسنده آن، از شاگردان فیض می‌باشد. «7» بنابراین تا حدودی مذهبش روشن است.
8- نماز جمعه/ مؤلف (؟)
در هشت باب به سال 1055 ق نگاشته شده است، نسخه‌ای از آن در فهرست مجلس (ج 16، ص 253) تحت عنوان: «نماز آدینه» شناسانده شده است.
9- صلاة جمعة/ مؤلف (؟)
در دو بند نوشته شده و در فهرست مجلس (ج 16، ص 254) معرفی شده است.
10- رسالة فی صلاة الجمعة/ سید امیر مرتضی بن ابراهیم حسینی مازندرانی
صاحب ریاض از این رساله یاد كرده است. «8»
11- رسالة فی صلاة الجمعة/ مولی نور الدین نوروز علی بن مولی رضی الدین محمد تبریزی.
______________________________
(1). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 75
(2). افندی، همان، ج 2، ص 451
(3). آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 63. كشمیری، نجوم السماء، ص 150
(4). عاملی، شیخ حر، امل الآمل، ج 1، ص 107؛ آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 73
(5). خوانساری، روضات، ج 2، ص 367
(6). همان، ج 16، ص 68
(7). همان، ج 15، ص 65
(8). افندی، ج 5، ص 207
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 325
این رساله ناقص و صاحب ریاض از آن یاد كرده است. «1»
12- صلاة الجمعة/ مؤلف (؟)
نسخه آن در فهرست كتابخانه ملك (ج 5، ص 404) شناسانده شده است.
13- صلاة الجمعة/ مؤلف (؟)
نسخه آن در فهرست ملك (ج 5، ص 224) شناسانده شده است.
14- رساله در نماز جمعه/ محمد بن قاسم اصفهانی دیلماج (زنده در 1084)
نسخه آن در كتابخانه آستان قدس به شماره 6198 (فهرست الفبایی ص 804) موجود است. «2»
15- صلاة الجمعة/ بهاء الدین محمد بن محمود مشرقی (قرن 11)
نسخه‌ای از آن به شماره 6465 در كتابخانه آستان قدس موجود است (فهرست الفبایی، ص 386).
16- صلاة الجمعة/ سید محمد تقی بن محمد صادق موسوی قاینی (قرن 11)
17- صلاة الجمعة/ مؤلف (؟)
نسخه‌ای از آن كه به عربی نگارش یافته، به شماره 2743 در كتابخانه آستان قدس موجود است (فهرست الفبایی، ص 386، 589).
18- نماز جمعه/ مولانا حسن (؟)
رساله‌ای است به فارسی و نسخه‌ای از آن به شماره 10875 در كتابخانه آستان قدس موجود است (فهرست الفبایی، ص 589). شاید از مولانا حسن علی بن عبد الله شوشتری باشد كه پیش از این معرفی كردیم.
19- نماز جمعه/ مؤلف (؟)
نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه وزیری یزد (ج 3، ص 901) به شماره 1230 شناسانده شده است.
20- رسالة فی حكم صلاة الجمعة/ مؤلف (؟)
نسخه‌ای از آن در فهرست كتابخانه آیة الله گلپایگانی (ج 3، ص 92) به شماره 1870 شناسانده شده است.
21- الجمع بین صلاة الظهر و الجمعة/ بدر الدین محمد بن ابراهیم (قرن 12)
وی بر این باور است كه جمع بین نماز ظهر و جمعه روا نیست. نسخه‌ای از رساله او در كتابخانه مرعشی (فهرست 13/ 94 ش 4913) و نسخه‌ای دیگر به شماره 9509 در همان
______________________________
(1). همان، ج 5، ص 260
(2). نك: مدرسی طباطبائی، فقه شیعه، ص 240، فكرت، فهرست الفبایی، صص 385، 859
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 326
كتابخانه موجود است.
22- رسالة فی صلاة الجمعة/ مؤلف (؟)
این كتاب به درخواست مولی حیدر ترك در سال 1190 تألیف شده و شیخ آقا بزرگ (15/ 67 ش 457) نسخه‌ای از آن را شناسانده است.
23- رسالة فی صلاة الجمعة/ شیخ محمد علی بن ابی طالب مشهور به «حزین» (م 1181)
بنا به نوشته آقا بزرگ (ذریعه 15/ 75 ش 499) وی در فهرست آثارش از این كتاب یاد كرده است.
24- مجموعه چند رساله درباره نماز جمعه (عربی)
در مجموعه به شماره 694 كتابخانه علامه طباطبائی (دانشكده پزشكی شیراز) چند رساله رد و ایراد درباره نماز جمعه وجود دارد كه نخستین آن‌ها از یاسین بن صلاح الدین بحرانی بود. تاریخ آخرین رساله سال 1169 می‌باشد.

2- كتاب‌های تألیف شده از قرن 13 تا 15

در اینجا فهرستی از كتاب‌های مستقلی كه درباره نماز جمعه در فاصله سالهای 1200 هجری تاكنون تألیف شده ارائه می‌كنیم. ترتیب فهرست فعلی بر اساس نام كتاب است.
1- ایقاظ الهجعة لصلاة الجمعة/ سید محمد جواد آیة اللهی دارابی شیرازی (متولد 1309)
مؤلف، كتاب فوق را به عربی نگاشته (ذریعه 26/ 77- 78 ش 368) و خود آن را با عنوان كشف المقنعة عن وجوب الجمعة (ذریعه 18/ 64 ش 691) ترجمه كرده است. النجعه فی صلاة الجمعة (ذریعه 20/ 315 ش 3166) رساله دیگر این مؤلف است كه با نام مروارید غلطان برای جمعه‌گزاران در رمضان سال 1368 قمری در شیراز به چاپ رسیده است.
مترجم این رساله، فرزند مؤلف محمد جعفر دارابی است كه شرح حال پدرش را نیز در اول مروارید غلطان آورده و از دو رساله نماز جمعه پدر در آن‌جا خبر داده است. وی نماز جمعه را واجب عینی می‌دانسته و این مطلب را در رساله كشف قنعه آورده است؛ اما رساله دوم یعنی مروارید غلطان، بر اساس فتاوای مراجع تقلید زمان نوشته شده و در آن بر اساس وجوب عینی و تخییری تحریر شده است. (بنگرید به مقدمه محمد جعفر دارابی بر مروارید غلطان، ص ی).
2- تحقیق الحق/ مولی محمد بن عاشور كرمانشاهی تهرانی
مؤلف از عالمان عصر فتحعلی شاه قاجار مقیم تهران، و از معتقدان به وجوب عینی نماز جمعه بوده است. او علاوه بر كتاب فوق، اثری نیز با عنوان جلاء الشبهات فی وجوب الجمعه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 327
داشته كه رد بر صاحب ریاض بوده است. آقا بزرگ در ذریعه 3/ 481- 482، ش 1786 از تحقیق، و در 5/ 124، ش 507 از جلاء الشبهات یاد كرده است.
3- جلاء الشبهات فی وجوب الجمعة/ مولی محمد بن عاشور كرمانشاهی تهرانی
درباره مؤلف و اثر دیگر او درباره نماز جمعه نك: تحقیق الحق.
4- حول صلاة الجمعة/ شیخ محمد علی تسخیری
این اثر در سال 1362 توسط سازمان تبلیغات اسلامی به چاپ رسیده است.
5- خیر لمعة فی صلاة الجمعة/ سید احمد بن السید صالح الموسوی القزوینی الكاظمی
به نوشته آقا بزرگ (ذریعه 7/ 285 ش 1399) كتاب وی به سال 1349 در بغداد به چاپ رسیده است.
6- الشمعة فی حكم الجمعة/ سید محمد ابراهیم بن سید محمد تقی لكهنوی (م 1307)
مؤلف این اثر را هنگام مسافرت به ایران به ناصر الدین شاه هدیه كرده و آن را «اللمعة الناصریه» نامیده است. وی قائل به وجوب تخییری است. آقا بزرگ (ذریعه 14/ 233، ش 2340) نسخه‌ای از آن را دیده است.
7- صلاة الجمعة و الروایات المشتركة حولها/ محمد قانصوه- محمد علی تسخیری
مؤلفان، علاوه بر مباحثی درباره نماز جمعه، روایات نماز جمعه را كه در آثار شیعه و سنی همانند است، گردآوری كرده‌اند. (تهران، سازمان تبلیغات، 1406).
8- صلاة الجمعة و العیدین/ مؤلف (؟)
این اثر در سال 1231 در عظیم آباد هند تألیف شده و نسخه آن به شماره 6411 در كتابخانه آیة الله مرعشی (فهرست 16/ 279) موجود است. محتمل است از میرزا حسن عظیم‌آبادی متوفای 1260 باشد كه در جای خود از رساله او در نماز جمعه یاد كردیم.
9- ضیاء اللمعة فی صلاة الجمعة/ سید محمد حسین موسوی شاهچراغی
این اثر در اثبات وجوب تخییری است و در تهران به سال 1360 ق چاپ شده است (هزار كتاب و رساله پیرامون نماز، ص 245).
10- كشف الریبه فی حكم صلاة الجمعة فی زمن او حال الغیبة/ سید ابو تراب خوانساری (م 1346)
آقا بزرگ (ذریعه، 18/ 37 ش 564) از این اثر یاد كرده است.
11- كشف الرین و المین عن حكم صلاة الجمعة و العیدین/ آقا احمد بن آقا محمد علی كرمانشاهی (م 1243)
بنا به نوشته آقا بزرگ (ذریعه، 18/ 37 ش 566) مؤلف در كتاب مرآة الاحوال خود از این اثر یاد كرده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 328
12- كشف المقنعة عن وجوب الجمعة/ سید محمد جواد آیة اللهی
درباره او و آثار دیگرش درباره نماز جمعه، نك: ایقاظ الهجعة لصلاة الجمعة
13- اللمعة الساطعة فی تحقیق صلاة الجمعة و الجماعة/ سید طیّب جزایری (معاصر)
وی معتقد به اشتراط اذن امام برای اقامه نماز جمعه در زمان غیبت شده و اثر وی در نجف به سال 1374 ق چاپ گردیده است. (هزار كتاب و رساله پیرامون نماز ص 250)
اللمعة الناصریه نك: الشمعة فی حكم الجمعة
14- الجمعه، كتاب فقهی استدلالی فی وجوب صلوة الجمعه تعیینا، شیخ محمد الخالصی، بغداد، 1369 قمری (گویا این كتاب به فارسی هم ترجمه شده است).
15- منهاج الشرعة فی صلاة الجمعة/ سید علی اكبر موسوی آیت اللهی، فارسی، چاپ شده به كوشش سید علی میر شریفی، قم، مؤسسة اصفیاء، 1379.
16- نماز جمعه از سلسله بحثهای فقه سیاسی اسلام/ محمد صادقی تهرانی (معاصر)
این اثر در اصل به عربی بوده كه آقای محمد امین آن را به فارسی در آورده است. این كتاب همانند متن عربی آن به چاپ رسیده است.
17- رساله در نماز جمعه/ مولی محمد امان لكهنوی
اثری است فارسی در اثبات وجوب نماز جمعه. از این اثر در كشف الحجب یاد شده است (نك: ذریعه 15/ 64 ش 444).
18- رساله در نماز جمعه/ آیة الله سید هبة الدین شهرستانی (م 1386)
مؤلف از مصلحان بزرگ معاصر عراقی است. این اثر در اصل به عربی بوده و توسط ابو القاسم سحاب ترجمه و چاپ شده است. نسخه خطی اصلی عربی در كتابخانه وزیری (فهرست، 3/ 1021) موجود است.
19- رسالة فی صلاة الجمعة و القول بعدم وجوبها/ سید ابو الحسن بن محمد رضوی مشهدی طوسی
رساله‌ای است فارسی در عدم وجوب نماز جمعه كه مؤلف در سال 1300 از تألیف آن فراغت یافته و آقا بزرگ (ذریعه 15/ 63 ش 438) آن را دیده است.
20- رسالة فی صلاة الجمعة/ میرزا ابو القاسم بن حسن گیلانی، میرزای قمی (م 1232)
وی در این رساله (بنا به گفته آقا بزرگ در ذریعه 15/ 63 ش 440) به سقوط نماز جمعه در غیبت و جواز اقامه آن، قائل شده است.
21- رسالة فی صلاة الجمعة/ سید ابو القاسم موسوی
وی كتاب خود را در سال 1232 تألیف كرده و قائل به وجوب تخییری بوده، گرچه نماز جمعه را افضل می‌دانسته است. آقا بزرگ (ذریعه، 15/ 63 ش 439) نسخه‌ای از آن را دیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 329
22- رسالة فی صلاة الجمعة/ شیخ حیدر بن مولی محمد دزفولی
مؤلف قائل به وجوب تخییری با افضل بودن اقامه جمعه و استحباب جمع بین جمعه و ظهر است و كتابش به چاپ رسیده است. (هزار كتاب و رساله پیرامون نماز، ص 235).
23- رسالة فی صلاة الجمعة/ سید دلدار علی نقوی لكهنوی (م 1235)
آقا بزرگ از این رساله یاد كرده است (ذریعه 15/ 71، ش 476).
24- رسالة فی صلاة الجمعه/ شیخ عبد النبی نجفی عراقی
آقا بزرگ (ذریعه، 15/ 75 ش 497) از وی با عنوان عالم معاصر یاد كرده و اینكه او نماز جمعه را مجزی از نماز ظهر نمی‌دانسته است. این رساله توسط فرزند مؤلف آقا نور الدین عراقی در مطبعة الغری نجف طی 285 صفحه در سال 1360 قمری چاپ شده است.
25- رسالة فی صلاة الجمعة/ عبد الخالق بن مولی عبد الرحیم یزدی مشهدی (م 1268)
آقا بزرگ (ذریعه 15/ 73، ش 485) از این كتاب و سایر آثار مؤلف یاد كرده، اما عقیده وی را در باب نماز جمعه یادآور نشده است.
26- رسالة فی صلاة الجمعة/ مولی عبد الوهاب بن محمد علی قزوینی
آقا بزرگ در «الكرام البررة» ج 2، صص 812- 809 به تفصیل از وی یاد كرده و از جمله به رساله نماز جمعه وی كه با حاشیه خود او در كتابخانه سید محمد محیط در تهران است، اشاره كرده است و نیز نك: ذریعه، 15/ 75 ش 497.
27- رسالة فی صلاة الجمعه/ مولی علی اصغر بن علی اكبر بروجردی
آقا بزرگ (ذریعه، 15/ 77 ش 505) از این رساله و این كه در آخر كتاب نور الانواروی (چاپ شده در 1275) آمده، یاد كرده است.
28- رسالة فی صلاة الجمعه/ سید علی محمد بن سید محمد بن دلدار علی (م 1312)
آقا بزرگ (ذریعه، 15/ 77 ش 508) تنها از نام كتاب وی یاد كرده است.
29- رسالة فی صلاة الجمعه/ سید محسن بن حسن اعرجی كاظمی (م 1227)
آقا بزرگ (ذریعه، 15/ 78، ش 514) به نقل از خود مؤلف، نام این اثر را یاد كرده است.
30- رسالة فی صلاة الجمعه/ سلطان العلما سید محمد بن سید دلدار علی نقوی (م 1284)
مؤلف قائل به احتیاط جمع بین ظهر و جمعه است؛ نسخه‌ای از رساله او در كتابخانه آیة الله مرعشی (فهرست، 8/ 391، ش 3160) موجود است.
31- رسالة فی صلاة الجمعه/ سید محمد قلی بن محمد ابراهیم نقوی لكهنوی (م 1341)
آقا بزرگ (ذریعه، 15/ 67) به نقل از مشاهیر علمای هند از این اثر یاد كرده است.
32- رسالة فی صلاة الجمعة/ شیخ محمد جواد بلاغی نجفی (م 1352)
بنا به اظهار آقا بزرگ (ذریعه 15/ 69 ش 466) وی در این رساله، حكم نماز جمعه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 330
مسافری را كه پس از «زوال» حركت كرده، بیان كرده است.
33- رسالة فی صلاة الجمعة/ محمد علی بن محمد حسین مرعشی شهرستانی (م 1278)
این كتاب در اثبات عدم وجوب عینی نماز جمعه نگاشته شده است. آقا بزرگ (ذریعه 15/ 76 ش 501) از آن یاد كرده و یادآور شده كه نسخه‌ای از آن را دیده است.
34- رسالة فی صلاة الجمعة/ شیخ مرتضی حایری (م 1406)
این اثر شرح قواعد علامه حلی بوده و در قم توسط دفتر تبلیغات اسلامی به چاپ رسیده است.
35- رسالة فی صلاة الجمعة/ مولی مهدی قمشه‌ای (م 1281)
این اثر، نه رساله، بلكه كتابی است مفصل كه مؤلف سی دلیل بر اثبات عینیت نماز جمعه آورده و در سال 1280 از تألیف آن فراغت یافته است (ذریعه، 15/ 81- 82، ش 532).
36- رسالة فی صلاة الجمعة/ میرزا حسن بن امان الله دهلوی عظیم آبادی (م. ح 1260)
مؤلف از شاگردان سید كاظم رشتی است و آقا بزرگ (ذریعه، 15/ 69 ش 568) نسخه‌ای از كتاب وی را دیده است. آقا بزرگ در الكرام البررة، ج 1، ص 307، ش 627 از وی یاد كرده، اما از این اثر او نامی نبرده است.
رساله‌ای با نام صلاة الجمعة و العیدین از مؤلفی ناشناخته كه رساله‌اش را در عظیم‌آباد هند به سال 1231 تألیف كرده در كتابخانه آیة الله مرعشی (فهرست، 16/ 279، ش 6411) موجود است. محتمل است این دو یكی باشد.
37- رساله شریفه علمیه در فریضه جمعه/ نصر الله شمس الهدی
این رساله در سال 1331 شمسی در تهران به چاپ رسیده است.
38- رسالة فی صلاة الجمعة/ میرزا محمود شهابی
مؤلف از استادان بنام سالهای اخیر دانشگاه تهران است. وی در این رساله به وجوب نماز جمعه قائل شده است (ذریعه 15/ 81 ش، 530).
39- رسالة فی صلاة الجمعة/ میرزا احمد بن ابو الحسن، محقق لاری اصطهباناتی (م 1354)
او این رساله را به دستور آیة الله مرحوم سید عبد الحسین لاری نگاشته است. آقا بزرگ در ذریعه 15/ 63 ش 441 از این كتاب و در نقباء البشر، ج 1، ص 89، ش 205 از خود او یاد كرده است.
40- رسالة فی صلاة الجمعه/ سید ناصر بن سید هاشم موسوی احسایی
آقا بزرگ (ذریعه، 15/ 82 ش 533) تنها به یاد از نام كتاب و مؤلف اكتفا كرده است.
41- صلاة الجمعة و العیدین فی مصادر الفریقین/ تحقیق و نشر: المدیریة العامة لائمه الجمعة (قم 1414)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 331
این كتاب، همانگونه كه از نامش به دست می‌آید، مجموعه روایاتی است كه درباره نماز جمعه و عیدین در مصادر سنی و شیعه آمده است.
42- نماز جمعه/ محمد حسین محمدی اردهالی
این كتاب در سال 1328 در تهران به چاپ رسیده است.
43- نماز جمعه در رواق اندیشه امام/ گزینش: جواد محدثی (معاصر)
این مقاله در كنفرانس بررسی اندیشه امام خمینی در سال 70 به چاپ رسیده است.
44- نماز جمعه كنگره هفتگی الهی/ شیخ علی كورانی (معاصر)
از عالمان لبنانی مقیم قم است كه بیش‌تر به بررسی جنبه‌های اجتماعی- دینی نماز جمعه و ارائه جنبه فقهی آن بر اساس فتوای حضرت امام خمینی (قدس سره) پرداخته است.
این اثر در سال 1361 در تهران به چاپ رسیده (هزار كتاب و رساله پیرامون نماز، ص 253).
45- نماز جمعه و مسائل مربوط به آن/ شیخ علی مشكینی (معاصر)
این اثر به بحث درباره نماز جمعه از دیدگاههای مختلف پرداخته و قائل به وجوب تخییری شده است (قم 1401).
46- نماز جمعه یا قیام توحیدی هفته/ سید محمد جواد موسوی غروی اصفهانی (معاصر)
این اثر مجموعه خطبه‌های مؤلف در نماز جمعه است كه به سال 1358 در اصفهان چاپ شده است.
47- مباحثی پیرامون نماز جمعه/ جمعی از مؤلفان (معاصر)
این كتاب مجموعه چند گفتار درباره نماز جمعه است. مقالات آن عبارتند از: نماز جمعه در كلام نورانی امام؛ نماز جمعه مهم‌ترین تشكل دینی؛ ابعاد گوناگون نماز جمعه؛ نماز جمعه عامل وحدت و اجتماع (بیانات مقام معظم رهبری)؛ نماز جمعه عامل وحدت (آقای هاشمی رفسنجانی)؛ تاریخچه نماز جمعه (؟)؛ جمعه از دیدگاه معصومین (حجة الاسلام قاضی عسكر)؛ نماز جمعه از دیدگاه شهید مطهری؛ نماز جمعه و ابعاد گوناگون آن (مرحوم آیة الله خاتمی یزدی)؛ نماز جمعه صف توحیدی اسلامی (سید محمود طالقانی)؛ مقام و منزلت امام جمعه (حسین نوری)؛ بحثی پیرامون منصبی بودن نماز جمعه (آیة الله محمد حسن قدیری)؛ نماز جمعه بزرگترین اجتماع عبادی- سیاسی هفته (تفسیر نمونه)؛ نماز جمعه میعادگاه مؤمنان (مؤسسه در راه حق)؛ نخستین خطبه رسول خدا صلی الله علیه و آله در نماز جمعه مدینه؛ خطبه امیر مؤمنان علی علیه السلام در نماز جمعه؛ سیمای نماز جمعه در كشورهای مختلف جهان. این اثر در سال 1371 توسط دبیرخانه مركزی ائمه جمعه در قم منتشر شده است.
48- مرآة المصلین و مشكاة المستدلّین/ محمد نصیر بارفروشی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 332
در این رساله به زبان سجع و نیز گردآوری متون حدیثی بر عینیت نماز جمعه؛ ادله‌ای آورده شده است. نسخه آن در كتابخانه آیة الله مرعشی (فهرست، 4/ 390 ش 1585) موجود است.
49- مروارید غلطان برای جمعه‌گزاران/ سید محمد جواد آیة اللهی (شیراز 1328 ش)
درباره وی و دیگر آثارش درباره نماز جمعه نك: ایقاظ الهجعة لصلاة الجمعة.
50- موضوع نماز جمعه و عیدین، (ترجمه از كتاب جواهر الكلام) مترجم، عبد المطلب اردوبادی، 1368 قمری، چاپخانه شفق.
51- وقت تشریع نماز جمعه/ مرتضی بن مصطفی
این كتاب درباره تاریخ تشریع نماز جمعه و نمازهای روزانه است و نسخه‌ای از آن در كتابخانه آیة الله مرعشی (فهرست 13/ 146 ش 4949) موجود است.
52- رسالة فی وجوب صلاة الجمعه/ عبد النبی نمازی
این كتاب در سال 1413 در قم به چاپ رسیده است.

3- كتاب‌های مشتمل بر خطبه‌های نماز جمعه‌

یكی از اقدامات حاشیه‌ای نماز جمعه، تألیف رساله‌هایی است كه الگوهایی را برای خطبه‌خوانی عرضه كرده است.
در این باره چند رساله را می‌شناسیم:
1- الخطب للجمعات و الاعیاد از صاحب حدائق (نك: روضات الجنات، 8/ 205).
2- صلاة جمعه: مختصری از احكام نماز جمعه و خطبه‌های متعدد (نك: فهرست مسجد اعظم، قم ص 281).
3- چند خطبه برای نماز جمعه و غیره (نك: فهرست مسجد اعظم قم، ص 584).
4- الخطب للعیدین و الجمعة از حاج محمد حسن بن حاج معصوم مجتهد قزوینی (نك: مینودر، ج 2، ص 319).
5- فی خطب الجمعة فی زمن التقیة (رك: فهرست كتابخانه مرعشی 12/ 357)
6- بساتین الخطباء و ریاحین العلماء در خطبه‌های جمعه (نك: فهرست كتابخانه مرعشی 13/ 192).
7- الخطب للجماعات و الأعیاد المنتزع اكثرها من مواعظ الائمة (نك: مقدمه مشكوة بر محجة البیضای ج 2، ص 41) نسخه‌ای از آن در كتابخانه دانشگاه تهران به شماره 9599 موجود است.
8- الخطب، عبد الخالق بن عبد الرحیم یزدی، خطبه نماز جمعه و دو عید (نك: فهرست
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 333
ملك، ج 5، ص 363، مجموعه 1778)
9- خطبتا الجمعة: دو خطبه كوتاه با سجع و صنعتهای ادبی برای امامان جمعه (نك:
فهرست كتابخانه آیة الله مرعشی، 8/ 106).
10- كتاب فی الخطب، خطبه‌هایی است كه علم الهدی فرزند فیض در جمعه‌ها و اعیاد و نیز مجالس وعظ انشا كرده است (نك: مقدمه آیة الله مرعشی بر معادن الحكمه، ج 1، ص 82 قم، انتشارات اسلامی)
11- خطبه‌های نماز جمعه به عربی (نك: فهرست كتابخانه آیة الله گلپایگانی، ج 3، ص 218 به شماره 2283).
12- الخطب للجمعة و الأعیاد از میرداماد، شیخ آقا بزرگ در الروضة النضرة ص 68 از آن یاد كرده است.
جز اینها كه آوردیم، علامه آقا بزرگ تهرانی نیز در ذریعه، ج 7، ص 183 و بعد از آن، از تعدادی از این كتاب‌ها یاد كرده است. به علاوه خطبه‌های برخی از خطیبان جمعه پس از انقلاب اسلامی نیز به صورت مستقل و یا در مطبوعات نشر شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 335

(7) رساله در نفی وجوب عینی نماز جمعه‌

اشاره

عبد الحی رضوی كاشانی (م بعد از 1141)

مقدمه‌

می‌توان گفت، مهم‌ترین رساله‌هایی كه درباره نماز جمعه نوشته شده، مانند رساله‌های محقق كركی، شهید ثانی، فیض كاشانی، آقا جمال خوانساری و برخی دیگر، به چاپ رسیده است. با این حال، هنوز رساله‌هایی وجود دارد كه لازم است آن‌ها نیز نشر شود تا دامنه این بحث به صورت جدی‌تر آشكار گردد.
اما این كه چرا ما این رساله را برای چاپ انتخاب كردیم، از آن روست كه مؤلف این اثر، یكی از چهره‌های منتقد نسبت به وضعیت برگزاری نماز جمعه در این دوره بوده و نسبت به حكومت صفوی هم دل خوشی ندارد. بنابراین در كنار علمایی كه همراهی و همدلی با دولت صفوی داشته‌اند، لازم است تا از این قبیل افراد نیز یادی بشود و اندیشه‌هاشان عنوان گردد؛ اما نكته مهم‌تر در انتخاب این رساله، آن است كه مؤلف، نیمی از نوشته خود را به مباحث علمی نماز جمعه اختصاص داده، و نیم دیگر را به ارائه برخی از حكایات تاریخی كه خود یا پدرش شاهد آن بوده و مربوط به وضعیت برگزاری نماز جمعه، منصب امام جمعه‌گی و چیزهایی در این ردیف است، اختصاص داده است. به طور معمول، عالمان در آثار علمی خود، از ارائه این قبیل اطلاعات خودداری می‌كنند؛ در حالی كه در این نوشته، مقدار قابل توجهی از این اطلاعات كه بكار بحث‌های تاریخی می‌آید، وجود دارد.
این رساله، فصل ششم كتاب مفصل مؤلف تحت عنوان حدیقة الشیعة است؛ كه ما گزارش نسبتا جامعی از آن را در همین مجموعه آورده‌ایم. لاجرم باید توجه داشت كه، نه همه انتقادهای وی مهم است و نه لزوما درست؛ اما به هر روی، برای مورخی كه سخت نیازمند اطلاعات اجتماعی است و آن‌ها را در آثار تاریخی نمی‌یابد، همین مقدار بسیار مغتنم است؛ درست مانند حكایاتی كه در قصص العلمای تنكابنی آمده و بر فرض درستی، روشنگر بسیاری از نقاط مبهم تاریخی است. گفتنی است كه ما در مدخل «انتقادها» كه در مباحث اولیه مربوط به نماز جمعه آوردیم، به اختصار از دیدگاه‌های عبد الحی درباره نماز
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 336
جمعه در دوره صفوی یاد كردیم. علاقه‌مندان در اصل متن كه در ادامه خواهد آمد، می‌توانند با عین آنچه عبد الحی آورده، آشنا شوند.
بر اساس اطلاعاتی كه در شرح حال وی در گزارش كتاب حدیقة الشیعه آوردیم، عبد الحی رضوی كاشانی پس از سال 1141 درگذشته است. گفتنی است كه متن كتاب به لحاظ نگارشی، متنی مشكل‌دار است كه به هر حال، اینجانب با آشنایی ناچیز خود با عربی، كوشش كرده‌ام تا دست كم، غلطهای تازه‌ای بر آن نیفزایم.

*** [متن رساله]

قال الله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ. «1» قال الشیخ الطبرسی فی المجمع: قوله: إذا نودی؛ أی اذا اذّن لصلاة الجمعة و ذلك إذا جلس الإمام علی المنبر یوم الجمعة. و قوله: فاسعوا إلی ذكر الله، أی فامضوا إلی الصلاة مسرعین غیر متثاقلین، عن قتادة و ابن زید و الضحاك. و قال الزجاج:
معناه فامضوا إلی السعی الذی هو الإسراع. و قرأ عبد الله بن مسعود: فامضوا إلی ذكر الله. و روی ذلك عن علی بن ابی طالب علیه السّلام و عمر بن الخطاب و أبیّ بن كعب و عبد الله بن عباس. و هو المرویّ عن أبی جعفر و أبی عبد الله علیهما السلام. و قال ابن مسعود: لو علمت الإسراع لأسرعت حتی یقع ردائی عن كتفی. و قال الحسن: ما هو بالسعی علی الأقدام و قد نهوا أن یأتوا الصلاة إلّا و علیهم السكینة و الوقار و لكن بالقلوب و النیّة و الخشوع. و قیل: المراد بذكر الله، الخطبة التی تتضمن ذكر الله و المواعظ. «2»
و قال البیضاوی فی قوله فاسعوا الی ذكر الله: فامضوا الیه مسرعین قصدا، فإن السعی دون العدو و الذكر: الخطبة. و قیل: الصلاة. و الأمر بالسعی إلیها یدلّ علی وجوبها؛ «3» انتهی.
و قال صاحب المجمع: و فی هذه الایة، دلالة علی وجوب الجمعة و [فی] تحریم جمیع التصرفات عند سماع أذان الجمعة، لأنّ البیع إنما خصّ بالنهی عنه؛ لكونه من أعمّ التّصرفات فی أسباب المعاش، و فیها دلالة علی أنّ الخطاب للأحرار، لأنّ العبد لا یملك البیع. و علی اختصاص الجمعة بمكان، و لذا أوجب السعی إلیه، و فرض الجمعة لازم لجمیع المكلّفین إلّا أصحاب الأعذار من السفر أو المرض أو العمی أو العرج أو أن یكون امراة أو شیخا همّا لا حراك به أو عبدا أو یكون علی رأس أكثر من فرسخین من الجامع. عند حصول هذه
______________________________
(1). جمعه، 9
(2). طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص 339 (بیروت، دار الكتب العلمیة، 1418)
(3). بیضاوی، تفسیر، ج 5، ص 339 (بیروت دار الفكر، 1416)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 337
الشروط، لا یجب إلّا عند حضور السلطان العادل أو من نصبه السلطان للصلاة؛ و العدد یتكامل عند أهل البیت علیهم السلام بسبعة. و قیل: ینعقد بثلاثة سوی الإمام عند أبی حنیفة و الثوری. و قیل: إنما ینعقد بأربعین رجلا أحرارا بالغین مقیمین، عن الشافعی. و قیل: ینعقد باثنین سوی الإمام، عن أبی یوسف، و قیل: ینعقد بواحد كسائر الجماعات، عن الحسن و داود. و قوله: فإذا قضیت الصّلاة الآیه. [یعنی] إذا صلّیتم الجمعة و فرغتم منها، فتفرّقوا فی الأرض. «1» انتهی كلام صاحب المجمع؛ و هو من أجلّاء الصحابة و قائل باشتراط السلطان أو من نصبه فی وجوب الجمعة؛ و كذا قال صاحب كنز العرفان فیه. «2»
و اعلم أنّ الاصحاب رحمهم الله تعالی، اختلفوا فی حكم الجمعة فی زمان الغیبة. فقال بعضهم بالوجوب التخییری بینها و بین الظهر؛ و صرّح بعضهم بكونها أفضل الفردین، و أطلق بعضهم، و لم یظهر من واحد من القائلین بالتخییر، الحكم بأفضلیة الظهر أو التساوی. و هذا قول مشهور بین الفقهاء و الذین بعد الشیخ رحمهم الله. و كلام الشیخ فی المصباح صریح بالتخییر، و ظاهر الجمل هو الحرمة. «3» و قال سلّار و ابن ادریس و العلامة فی المنتهی و كتاب الأمر بالمعروف من التحریر: بالحرمة. و اختار الشهید فی البیان التخییر. «4» و الظاهر أنّ القول بالوجوب العینی كان قولا ثالثا أحدث بین متأخّری أصحابنا كما سیظهر إن شاء الله تعالی. و قال الصدوق فی المقنع علی ما حكی عنه: «و إن صلّیت الظهر مع الإمام بخطبة من یخطب صلّیت ركعتین؛ و إن صلّیت بغیر خطبة صلّها أربعا» «5» و قد فرض الله من الجمعة إلی الجمعة خمسا و ثلاثین صلاة؛ منها صلاة واحدة فرضها الله فی جماعة و هی الجمعة و وضعها عن تسعة: عن الصغیر و الكبیر و المجنون و المسافر و العبد و المرأة و المریض و الأعمی و من كان علی رأس فرسخین. «6» و من صلّاها وحده، فلیصلّها أربعا كصلاة الظهر فی سائر الأیّام و هذه العبارة، لا یخفی علی المتأمّل فی أنّها ظاهرة فی الوجوب التخییری، خصوصا كلام الأخیر و هو قوله: و من صلّاها وحده، الخ.
قال الشیخ أبو جعفر الطوسی رحمه الله فی الخلاف: من شرط انعقاد الجمعة، الإمام أو من یأمره الإمام بذلك من قاض أو أمیر أو نحو ذلك. و متی اقیمت بغیر أمره لم تصحّ. ثم قال:
______________________________
(1). طبرسی، مجمع البیان، ج 10، ص 9، 10
(2). سیوری، مقداد بن عبد الله، كنز العرفان، ج 1، ص 244، تهران، المجمع العلمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیة، تحقیق السید محمد القاضی، تهران، 1419
(3). طوسی، جمل العلم و العمل، ص 121، 122
(4). شهید اول، البیان، ص 186- 187 (تحقیق محمد حسون، قم، 1412)
(5). صدوق، ابن بابویه، المقنع و الهدایة، ص 45 (قم، دار العلم، 1377)
(6). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 21، ح 77؛ كلینی، الكافی، ج 3، ص 419، ح 6؛ صدوق، ابن بابویه، كتاب من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 409، ح 1219
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 338
دلیلنا أنّه لا خلاف فی أنها ینعقد بالإمام أو من یأمره، و لیس علی انعقادها إذا لم یكن إمام و لا أمره دلیل. ثمّ قال: و أیضا علیه إجماع الفرقة، فإنهم لا یختلفون فی أنّ من شرط الجمعة الإمام أو أمره، ثم قال أیضا: فإنّه إجماع بأنّ من عهد النبی صلّی اللّه علیه و آله إلی وقتنا هذا، ما أقام الجمعة الّا الخلفاء و الامراء و من ولّی للصلاة، فعلم أنّ ذلك إجماع أهل الاعصار، و لو انعقدت بالرعیّة لصلّوها كذلك. ثم قال: فإن قیل: ألیس قد رویتم فیما مضی من كتبكم: أنّه یجوز لأهل القرایا و السواد و المؤمنین إذا اجتمعوا العدد الذی ینعقد بهم أن یصلّوا الجمعة؟ قلنا: ذلك مأذون فیه مرغّب [مرغوب] فیه، فجری ذلك مجری أن ینصب الإمام من یصلّی بهم. قال بعض العلماء: لعلّ الفرق بین الإجماع الذی ذكره بقوله: و أیضا علیه إجماع الفرقة، و الإجماع المنتزع من عدم إقامة الجمعة غیر الثلاثة، كون الأوّل إجماع الشیعة و الثانی إجماع فرق الإسلام و یؤمی إلی ما ذكرته نسبة الإجماع إلی الفرقة فی الأول و إلی أهل الأعصار فی الثانی. «1» انتهی كلامه.
و حاصل كلام الشیخ فی قوله: ثم قال ألیس قد رویتم، الخ. أنّه جوّز الجمعة فی القرایا و السواد، «2» إذا حصل الاجتماع، فكیف یشترط الإمام أو من نصبه فی انعقاد الجمعة؟ و حاصل الجواب: أن الإمام إذا كان حاضرا فی البلد، و قال: تلك الروایة فیكون بمنزلة الإذن و النصب علی ما قیل، فیكون حكمه حكم نصب الامام، فیشترط فی وجوب الجمعة الإمام أو من نصبه؛ أعمّ من أن ینصب أحدا بعینه أو لا یكون كذلك، مثل أن قال تلك الروایة، لكن هذا الحكم إذا كان فی حضور الإمام، فلا یستلزم أن یكون كذلك هذا فی الغیبة، و علی هذا «3» ینبغی أن یحمل كلامه لئلّا ینافی السابق، لأنّ كلامه السابق یدلّ علی الحرمة فی الغیبة كما لا یخفی. «4»
قال الشهید فی الذكری: یجب صلاة الجمعة بالنصّ و الإجماع ركعتان بدلا عن الظهر.
قال اللّه تعالی: إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ الآیه. و قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: الجمعة حقّ علی كل مسلم الّا أربعة:
المملوك أو امراة أو صبیّ أو مریض. و قال صلّی اللّه علیه و آله: إن الله قد افترض علیكم الجمعة، فمن تركها فی حیاتی أو بعد موتی و له إمام عادل، استخفافا بها أو جحودا لها، فلا جمع الله له شمله و لا بارك له فی أمره، ألا و لا صلاة له، ألا و لا زكاة له، ألا و لا حجّ له، ألا و لا صوم له، ألا و لا برّ له حتّی یتوب. و قال
______________________________
(1). طوسی، الخلاف، ج 1، صص 626- 627
(2). نفس المدرك، ج 1، ص 596
(3). و لا یمكن أن یقال: حاصل الجواب أنّ الإذن حاصل من الأئمة الماضین علیهم السلام فهو كالإذن من أئمة الوقت، و لهذا قال بعض: فی كلامه تشویش. منه.
(4). و فهم بعضهم من الجواب؛ الوجوب التخییری كما علّل الشهید للوجوب التخییری بهذا و بأمر آخر.
منه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 339
الصادق علیه السّلام بروایة أبی بصیر و محمد بن مسلم: إنّ الله فرض فی كلّ أسبوع خمسا و ثلاثین صلاة؛ منها صلاة واجبة علی كلّ مسلم أن یشهدها إلّا خمسة: المریض و المملوك و المسافر و المرأة و الصبیّ. و روی زرارة عن الباقر علیه السّلام قال: فرض الله علی الناس من الجمعة، الخ ... و شروطها سبعة: الأوّل: السلطان العادل و هو الإمام أو نائبه إجماعا منّا. ثم ذكر شروط النائب إلی أن قال:
التاسع: إذن الإمام له كما كان النبی صلّی اللّه علیه و آله یأذن لأئمة الجمعات و أمیر المؤمنین علیه السّلام [بعده] و علیه إطباق الإمامیة.
هذا مع حضور الامام علیه السّلام و أما مع غیبته كهذا الزمان، ففی انعقادها قولان: أصحّهما- و به قال معظم الأصحاب- الجواز إذا أمكن الإجتماع و الخطبتان، و یعلّل بأمرین: أحدهما أن الإذن حاصل من الأئمة الماضین علیهم السّلام فهو كالإذن من أئمّة الوقت. و إلیه أشار الشیخ فی الخلاف، و یؤیّده صحیح زرارة: قال: حثّنا أبو عبد الله علیه السّلام علی صلاة الجمعة، حتی ظننت أنّه یرید أن نأتیه. فقلت: نغدو علیك [لصلاة الجمعة]. قال: لا، إنّما عنیت عندكم. «1» و لأنّ الفقهاء حال الغیبة یباشرون ما هو أعظم من ذلك بالإذن كالحكم و الافتاء، [فهذا أولی]. و التعلیل الثانی: أنّ الإذن إنّما یعتبر مع إمكانها، أمّا مع عدمه، فیسقط اعتباره و یبقی عموم القرآن و الأخبار خالیا عن المعارض. و قد روی عمر بن یزید- فی الصحیح- عن الصادق علیه السّلام: إذا كان سبعة یوم الجمعة فلیصلّوا فی جماعة.
و فی الصحیح عن منصور عن الصادق علیه السّلام: یجمّع القوم یوم الجمعة إذا كانوا خمسة فزادوا؛ و الجمعة واجبة علی كلّ أحد لا یعذّر الناس فیها إلّا خمسة: المرأة و المملوك و المسافر و المریض و الصبیّ. و فی الموثق عن زرارة عن عبد الملك، عن الباقر علیه السّلام قال، قال: مثلك یهلك و لم یصل فریضة فرضها الله. قال: قلت: كیف أصنع؟ قال: صلّوا جماعة؛ یعنی صلاة الجمعة.» كذا فی أخبار كثیرة مطلقة و التعلیلان حسنان و الاعتماد علی الثانی. إذا عرفت ذلك، فقد قال الفاضلان: «2» یسقط وجوب الجمعة حال الغیبة و لم یسقط الاستحباب و ظاهرهما أنّه لو اتی بها كانت واجبة مجزئة عن الظهر فالاستحباب إنّما هو فی الاجتماع أو بمعنی أنه أفضل الأمرین الواجبین علی التخییر. و ربما یقال بالوجوب المضیّق حال الغیبة، لأنّ قضیّة التعلیلین ذلك، فما الذی اقتضی سقوط الوجوب؟ إلّا أنّ عمل الطائفة علی عدم الوجوب العینی فی سائر الأعصار و الأمصار. و نقل الفاضل فیه الإجماع «3» و بالغ بعضهم، فنفی الشرعیة أصلا و رأسا و هو ظاهر كلام المرتضی «4» و صریح سلّار «5» و ابن ادریس «6» و هو القول
______________________________
(1). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 239، ص 17
(2). حلی، محقق، المعتبر، ج 2، ص 279؛ حلی، علامه، تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 145
(3). حلی، علامه، تذكرة الفقهاء، ج 1، ص 145
(4). مرتضی، شریف، رسائل، جوابات المسائل المیافارقیات، ج 1، ص 272
(5). سلار، المراسم، ص 77 (قم، 1414)
(6). ابن ادریس، السرائر، ج 1، ص 290 (قم، مؤسسة النشر الاسلامی)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 340
الثانی من القولین بناء علی أنّ إذن الإمام شرط الصحّة و هو مفقود. و هؤلاء یسندون التعلیل إلی إذن الإمام و یمنعون وجود الإذن و یحملون الإذن الموجود فی عصر الأئمة علیهم السّلام علی من سمع ذلك الإذن و لیس حجة علی من یأتی من المكلّفین، و الإذن فی الحكم و الإفتاء امر خارج عن الصلاة «7»، و لأنّ المعلوم وجوب الظهر فلا یزول إلّا بمعلوم و هذا قول موجّه و الّا یلزم القول بالوجوب العینی و أصحاب القول الأوّل یقولون به. انتهی كلامه رحمه الله. «8»
لا یخفی أنّ كلام الشهید: «و أما مع غیبته كهذا الزمان ففی انعقادها قولان» إلی قوله:
«الجواز إذا أمن الإجتماع و الخطبتان» صریح فی وجوب التخییری. و قوله: «و نقل الفاضل فیه الإجماع و بالغ بعضهم فنفی الشرعیة أصلا و رأسا» إلی قوله «و هو القول الثانی من القولین» صریح فی أنّ الخلاف بین الفقهاء فی الغیبة منحصر فی الحرمة و الوجوب التخییری؛ فیظهر من ذلك أنّ القول الثالث، و هو القول بالوجوب العینی، المخترع.
و قال العلامة فی المنتهی: «الجمعة واجبة و هو قول علماء الاسلام. یدلّ علیه الكتاب و السنّة و الإجماع. أمّا الكتاب فقوله تعالی: إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ الخ. و أمّا السنّة فكذا، و أمّا الإجماع فلأنّه لا خلاف بین المسلمین فی ذلك. ثم قال: یشترط فی الجمعة الإمام العادل، ای المعصوم عندنا أو إذنه. أمّا اشتراط الإمام أو إذنه فهو مذهب علمائنا أجمع.» ثم نقل رحمه الله قول بعض العامّة، ثم قال: لنا ما رواه الجمهور عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله قال: أربع إلی الولاة: الفی‌ء و الحدود و الصدقات و الجمعة. و قال فی خطبة: من ترك الجمعة فی حیاتی أو بعد موتی و له امام عادل أو جائر استخفافا، الخ. علّق علی وجود الإمام فینتفی بانتفائه. و من طریق الخاصّة ما رواه الشیخ فی الحسن، عن زرارة قال: كان أبو جعفر علیه السّلام یقول: لا یكون الخطبة و الجمعة و صلاة ركعتین علی أقل من خمسة رهط إلّا الإمام و أربعة. و ما رواه فی الحسن عن محمد بن مسلم، قال: «سألته عن الجمعة». فقال: أذان و إقامة یخرج الإمام فیصعد المنبر فیخطب و لا یصلّی الناس مادام الإمام علی المنبر، ثم یقعد الإمام علی المنبر قدر ما یقرء «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»، ثم یقرء بهم فی الركعة الاولی بالجمعة و فی الثانیة بالمنافقین. و ما رواه عن سماعة، قال: سألت أبا عبد الله علیه السّلام عن الصلاة یوم الجمعة. فقال: أمّا مع الإمام فركعتان، و أمّا من صلّی وحده، فأربع ركعات بمنزلة الظهر». «9» انتهی.
______________________________
(7). هذا جواب عما قال سابقا فی التعلیل الأول و هو قوله: و لأنّ الفقهاء حال الغیبة یباشرون ما هو أعظم من ذلك بالإذن كالحكم و الإفتاء.
(8). شهید اول، ذكری الشیعة، ج 4، ص 104- 105 (قم، مؤسسة آل البیت، 1419).
(9). حلی، علامه، منتهی المطلب، ج 1، صص 316- 317
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 341
قال بعض المحققین: ادّعی الإتّفاق ظاهرا بقوله «عندنا» و صریحا بقوله «فهو مذهب علمائنا أجمع.» و الاتّفاق فی اشتراط الجمعة بالإمام و إذنه فی قوّة الإجماع علی الحرمة عند عدمهما، فإذا شهد مثل العلامة علی كون الإشتراط مذهب علمائنا أجمع، فهو كذلك. و إذا كان مذهب كل علماء الشیعة ذلك، فالمعصوم قائل به، فتعیّن الحرمة فی الغیبة. و یدلّ علیها روایتا الجمهور، الأولی فبدلالتها علی كون الجمعة مع الولاة و ظاهر أنها إذا كانت إلی الولاة، فلا تجوز فی زمان الغیبة و أمّا الثانیة فباعتبار اشتمالها علی الإمام و كذا الروایات الخاصة و فسّر بأنه هو المعصوم انتهی.
و قال العلامة فی التذكرة: یشترط فی وجوب الجمعة، السلطان أو نائبه عند علمائنا أجمع. و به قال أبو حنیفة، للإجماع علی أن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله كان یعیّن لإمامة الجمعة. «1» و كذا الخلفاء بعده كما یعیّن للقضاء. و كما لا یجوز أن ینصب الإنسان نفسه قاضیا من دون إذن الإمام كذا إمامة الجمعة. و لروایة محمد بن مسلم قال: لا یجب الجمعة علی أقلّ من سبعة: الإمام و قاضیه و مدّع حقّا و مدّعی علیه و شاهدان و من یضرب الحدود بین أیدی الإمام، و لأنّه إجماع أهل الأعصار، فانّه لا یقیم الجمعة فی كل عصر إلّا الأئمة. «2» ثم قال فی مسألة: لو كان السلطان جائرا ثم نصب عدلا استحب الاجتماع و انعقدت جمعة علی الأقوی. و لا تجب لفوات الشرط و هو الإمام أو من نصبه و أطبق الجمهور علی الوجوب. «3»
ثم قال فی مسألة: هل للفقهاء المؤمنین حال الغیبة و التّمكن من الاجتماع و الخطبتین صلاة الجمعة؟ أطبق علماؤنا علی عدم الوجوب لانتفاء الشرط و هو ظهور الإذن من الامام علیه السّلام. و اختلفوا فی استحباب إقامة الجمعة، فالمشهور ذلك و لقول زرارة: حثّنا الصادق علیه السّلام علی صلاة الجمعة حتی ظننت أن یرید أن نأتیه، فقلت: نغدو علیك. فقال: لا، انما عنیت عندكم. «4» و قال الباقر علیه السّلام لعبد الملك: مثلك یهلك و لم یصلّ فریضة فرضها الله تعالی. قلت: كیف أصنع؟ قال: صلّوا جماعة، یعنی صلاة الجمعة. و قال الفضل بن عبد الملك، سمعت الصادق علیه السّلام یقول: إذا كان قوم فی قریة صلّوا الجمعة أربع ركعات، فإن كان لهم من یخطب، جمّعوا إذا كانوا خمسة نفر، و انما جعلت الركعتین لمكان الخطبتین. «5» و قال سلّار و ابن ادریس: «6» لا یجوز لإصالة الأربع فلا تسقط إلّا بدلیل، و الأخبار السابقة متأوّلة، لأن قول الصادق علیه السّلام لزرارة و قول
______________________________
(1). فی المطبوعة: الجماعة.
(2). حلی، علامه، تذكرة الفقهاء، ج 4، ص 19 (قم، مؤسسة آل البیت، 1414)
(3). نفس المدرك، ج 4، ص 24
(4). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 239، ص 17
(5). نفس المدرك، ج 3، ص 238- 239، ح 634؛ طوسی، الاستبصار، ج 1، ص 420، ح 1614
(6). سلار، المراسم، ص 77؛ ابن ادریس، السرائر، ج 1، ص 290- 291
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 342
الباقر علیه السّلام لعبد الملك؛ إذن لهما فیكون الشرط قد حصل. و قول الصادق علیه السّلام فإن كان لهم من یخطب، محمول علی الامام أو نائبه؛ و لأنّه شرط الوجوب الإمام أو نائبه اجماعا، فكذا هو شرط فی الجواز. «1» انتهی. «2»
و قال رحمه الله فی النهایة: یشترط فی وجوب الجمعة السلطان أو نائبه عند علمائنا أجمع، لأنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله كان یعیّن لإمامة «3» الجمعة و كذا الخلفاء بعده، كما یعیّن [عیّن] للقضاء، و كما لا یصح أن ینصب الانسان نفسه قاضیا من دون إذن الامام فكذا إمامة [امام] الجمعة، فلا یصح الجمعة الّا معه و من یأذن له. هذا فی حال ظهوره، أمّا فی حال الغیبة، فالأقوی أنّه یجوز لفقهاء المؤمنین اقامتها؛ انتهی.
أقول: لا یخفی أن الجواز دلیل وجوب التخییری كما مرّ فی كتبه الآخر. و صرّح أن الخلاف بین الفقهاء فی الغیبة منحصر فی القولین فی الحرمة و الوجوب التخییری.
و قال فی التحریر: من شرط الجمعة، الإمام العادل أو من نصبه، فلو لم یكن الإمام ظاهرا و لا نائب له، سقط الوجوب اجماعا و هل یجوز الاجتماع، مع إمكان الخطبة، قولان. «4» انتهی.
و لا یخفی أن قوله: هل یجوز الاجتماع بعد ذكر سقوط الوجوب بالإجماع صریح فی أنّ القولین التخییر و الحرمة.
و قال السید المرتضی فی المیّافارقیات: صلاة الجمعة ركعتان من غیر زیادة علیهما و لا جمعة الّا مع إمام عادل أو من ینصبه الإمام العادل، فاذا عدم، صلّیت الظهر أربع ركعات. «5» و قال سلار: و لفقهاء الطائفة أن یصلّوا بالناس فی الأعیاد و الاستسقاء فأمّا الجمع فلا، «6» و هذا اختیار ابن ادریس. «7»
و قال ابن ادریس بعد نقل كلام الشیخ فی النهایة و كلامه فی الخلاف و تعجبه من جواب سؤال القرایا و السواد: نحن نقول فی جواب سؤال القرایا و السواد: اذا اجتمع العدد الذی ینعقد بهم الجمعة، كان فیه نوّاب الإمام أو نوّاب خلفاءه، و نحمل الأخبار علی ذلك، فأمّا قوله رحمه الله: «ذلك مأذون فیه مرغّب فیه، فجری ذلك مجری أن ینصب الإمام من یصلّی
______________________________
(1). حلی، علامه، تذكرة الفقهاء، ج 4، ص 27- 28
(2). فی الهامش: و مما یدل علی التخییر ما رواه الصدوق فی «أمالیه» باسناده عن الصادق علیه السلام قال:
«أحسب للمؤمن أن لا یخرج من الدنیا حتی یتمتّع و لو مرّة و یصلّی الجمعة و لو مرّة».
(3). فی المطبوعة: لإقامة
چ. حلی، علامه، نهایة الأحكام، ج 1، ص 13- 14 (قم، مؤسسة اسماعیلیان، 1410).
(4). حلی، علامه، تحریر الاحكام، (چاپ سنگی، مؤسسة آل البیت)، ص 43
(5). مرتضی، شریف، رسائل، ج 1، ص 272 و راجع: ابن ادریس، السرائر، ج 1، ص 272
(6). سلار، المراسم، ص 264
(7). ابن ادریس، السرائر، ج 1، ص 304
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 343
بهم» فیحتاج إلی دلیل علی هذه الدعوی و برهان، لأنّ الأصل براءة الذمّة من الوجوب أو الندب، و لو جری ذلك مجری أن ینصب من یصلّی بهم؛ لوجبت الجمعة علی من یتمكّن.
من الخطبتین و لما كان یجزیه صلاة أربع ركعات؛ و هذا لا یقول به [لا یقوله] أحد منّا، و الذی یتقوّی عندی صحّة ما ذهب إلیه فی مسائل خلافه و خلاف ما ذهب إلیه فی نهایته للأدلّة التی ذكرها من إجماع أهل الأعصار. و أیضا فإنّ عندنا لا خلاف [بلا خلاف] بین أصحابنا إنّ من شرط انعقاد الجمعة الإمام أو من نصبه الإمام للصلاة. و أیضا الظهر أربع ركعات فی الذمّة بیقین، فمن قال: صلاة ركعتین تجزی عن الأربع یحتاج إلی دلیل، فلا یرجع عن المعلوم بالمظنون و أخبار الآحاد التی لا یوجب علما و لا عملا. «1» انتهی.
قیل أنّ هذا- أی الظهر أربع ركعات فی الذمّة بیقین الخ- یسلم فی غیر الجمعة، و أمّا فیه فلا، و دلیل إجزاء الركعتین هو الأخبار المعتبرة. أقول: هذا هو الظاهر، و إلّا فلا یخفی علی المتأمّل بطلانه، لأنّه قد ظهر من كلام ابن ادریس أنّ الاحادیث التی نقلتم أخبار آحاد لا یوجب العلم و العمل، فلیس الدلیل هو الأخبار المعتبرة، و قد مرّ فی الفصل الخامس «2» أن أحادیث كتب الأربعة، أخبار آحاد فلا یوجب الیقین؛ و قد مرّ نقلا عن كتبهم أنّ من عهد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله إلی وقتنا هذا، ما أقام الجمعة إلّا الخلفاء و الامراء و من ولّی للصلاة، فالفقهاء و العلماء الذین أخذنا المذهب منهم، أقاموا الظهر من ذلك العهد إلی وقتنا هذا. ففعلهم حجّة لنا، فمن أجل ذلك قال ابن ادریس: الظهر أربع ركعات فی الذمّة بقین.
و قال المحقق فی المعتبر: «السلطان العادل أو نائبه شرط وجوب الجمعة و هو قول علمائنا.» و نقل بعد العبارة المنقولة، أقوال بعض العامّة، ثم قال: «معتمدنا فعل النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فإنّه كان یعیّن لإمامة الجمعة و كذا الخلفاء بعده كما یعین للقضاء، فكما لا یصح أن ینصب الإنسان نفسه قاضیا من دون إذن الإمام، كذا إمامة الجمعة؛ و لیس هذا قیاسا؛ بل استدلال بالعمل المستمرّ فی الأعصار فمخالفته خرق للإجماع. «3» انتهی.
و لا یخفی أن صاحب المجمع و شیخ المقداد صاحب كنز العرفان و الصدوق و شیخ الشهید و شیخ الطوسی و العلامة و المحقق و سلار و ابن ادریس و السید المرتضی هم أجلّاء الصحابة، و كانت عادتهم فی المسائل الخلافیّة فی تصانیفهم أن یشیروا بالخلاف و إن كان طرف الخلاف ضعیفا غایة الضعف بقولهم علی الأولی أو علی الأظهر أو علی الأشبه، لاحتیاطهم فی الدّین و خوفهم، كما یظهر لمن تتبّع كلامهم و تصانیفهم من أوله إلی آخره.
فلو كان فی أزمنتهم القول بوجوب العینی للجمعة، فكیف لا یشیرون بضعفه، بل لابدّ إذا كان
______________________________
(1). نفس المدرك، ج 1، ص 303- 304
(2). من كتاب حدیقة الشیعة، ای نفس الكتاب الذی صححنا الفصل السادس منه فی صلاة الجمعة.
(3). حلی، محقق، المعتبر، ص 202 (چاپ سنگی).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 344
كذلك أن یقولوا فی تصانیفهم: ثم تجب الجمعة بشروط: الأوّل السلطان العادل أو من نصبه علی الأظهر أو علی الأولی لیشیروا إلی ضعف القول بوجوب العینی، و لیس فی الكتب التی رأیناها مثل القواعد و الإرشاد و الشرایع و مختصر النافع و البیان و غیر ذلك إشارة إلی ذلك، مع أنهم لم یهملوا شیئا حتی یشیروا إلی الروایة الشاذّة، فكیف یهملون مثل ذلك الأمر الخطیر العظیم الذی یتوفّر الدواعی علیه؟! لأنّه داخل فی الصلوات الیومیّة و یفكرون فی مسائل آخر أفكارا دقیقة یشكل فهمها. أللّهم إلّا أن یقال: صدور تلك المسألة علی الخصوص عنهم فی حالة الجنون أو عدم غورهم فی تلك المسألة و هذا ما تری! فمعلوم بالبدیهة أن لم یكن القول بالوجوب العینی فی أزمنتهم. «1»
أمّا الدلیل النقلی علی عدم الوجوب العینی فی الغیبة، فعن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله فی خطبة طویلة حثّ فیها علی صلاة الجمعة: إنّ الله تعالی فرض علیكم الجمعة، فمن تركها فی حیاتی أو بعد موتی و له إمام عادل استخفافا بها أو جحودا لها، فلا جمع الله شمله و لا بارك له فی أمره، ألا و لا صلاة له، ألا و لا زكاة له، ألا و لا حج له، ألا و لا صوم له، ألا و لا برّ له حتی یتوب. «2»
و فی التهذیب و الفقیه عن أبی جعفر علیه السّلام قال: یجب الجمعة علی من كان منها علی فرسخین. «3» و معنی ذلك: إذا كان إمام عادل؛ و قال: إذا كان بین الجماعتین ثلاثة أمیال، فلا بأس أن یجمّع هؤلاء «4» و یجمّع هؤلاء «5» و لا یكون بین الجماعتین أقلّ من ثلاثة أمیال. و غایة ما یقال فی الحدیث الأخیر: أنّ قوله و معنی ذلك «إذا كان امام عادل»، لعل أن یكون قول الفقیه. قلنا: علی فرض التسلیم، لا شكّ أنّه أعرف بكلام الإمام و قصده و لا شكّ أنّهم یعتبرون معانی الفقیه فی مسائل آخر كمعانی الاخبار.
و لا یخفی أن بعض الأحادیث ظاهر فی الإذن و النیابة و لننقل بعضها:
عن عبد الملك، عن أبی جعفر علیه السّلام قال: مثلك یهلك و لم یصلّ فریضة فرضها الله تعالی. قال:
______________________________
(1). فی الهامش: و قد ظهر مما ذكر من الاشتراط بطلان ما قال بعض القائلین بالوجوب العینی فی الغیبة من أنه یجوز أن یكون عدم فعلهم فی الأعصار و الأمصار لأجل التقیة و یكون مذهبهم وجوب العینی و ذلك ظاهر و إلّا فلا معنی للاشتراط. و مما یدل أیضا علی عدم كون ذلك للتقیة ما استدل صاحب الوافی علی الوجوب العینی فی رسالته بكلام والد البهایی حیث قال: و مما یتّجه فعله فی زماننا صلاة الجمعة إمّا لدفع تشنیع اهل السنة أو یعتقدون أنا نخالف الله و الرسول و إجماع العلماء فی تركها و ظاهر الحال معهم إلی آخر ما قال و أثبت لوجوب العینی بالكتاب و السنة؛ و لا یخفی أنّه صریح فی أنّ عدم فعلهم لا یكون لأجل التقیة و إلّا فلا معنی للتشنیع و أسلوب عبارته ظاهر فیما قلنا من إحداث القول بالوجوب العینی. منه.
(2). مجلسی، بحار الانوار، ج 89، ص 165، ح 5، عن رسالة الشهید فی صلاة الجمعة.
(3). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 240، ح 23؛ كلینی، ج 3، ص 419، ح 2، 3؛ طوسی، الاستبصار، ج 1، ص 421، ح 1
(4). فی الهامش: بالامام الاصل.
(5). بالنائب.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 345
فكیف أصنع؟ قال: صلّوا جماعة یعنی صلاة الجمعة. «1» و أیضا فی التهذیب عن زرارة قال:
حثّنا أبو عبد الله علیه السّلام علی صلاة الجمعة حتی ظننت أنه یرید أن نأتیه [فی الجمعة]. فقلت:
نغدو علیك. فقال: لا، إنّما عنیت عندكم. «2» و بعضهم یجعلون الحدیث الأخیر سند الوجوب التخییری.
و من الدلیل علی عدم وجوب العینی فی الغیبة أیضا بل علی الحرمة كما لا یخفی علی ذوی العقول، ما ورد فی الصحیفة الكاملة التی كونها من كلام علی بن الحسین علیه السّلام فی غایة الوضوح بلا حاجة إلی سند، فعدم قوّة السند المنقول فی أوّلها لا یضرّ الحكم بكونها منه علیه السّلام فی دعاء یوم الجمعة و العید: أللّهمّ إنّ هذا المقام لخلفائك و أصفیاءك و مواضع أمناءك فی الدرجة الرفیعة التی اختصصتهم بها قد ابتزّوها «3» وجه الدلالة أن الّلام فی «لخلفاءك» ظاهر فی اختصاص مقام الخطبة و إقامة الجمعة و العید بالأئمّة علیهم السّلام، و الظاهر عدم إرادة الغیر أو الأعم من لفظ أصفیاءك و أمناءك. قوله علیه السّلام: فی الدرجة الرفیعة التی اختصصتهم بها، بعد الألقاب الشریفة فی غایة الظهور فی كون المراد بكلّ واحد منها هو الأئمة علیهم السّلام. فإذا كان هذا المقام مخصوصا بالأئمة علیهم السّلام فكیف یمكن القول بوجوب إقامتها مع كلّ عادل یخطب أو مع كلّ فقیه عادل الّا أن ینصب الأئمة علیهم السّلام علی النیابة احدا؟ لأنّ هذا المقام لمّا كان مختصّا بهم، فمن شأنهم النصب و النیابة، فیظهر من ذلك حرمة العید و الجمعة فی الغیبة.
و منه ما رواه الصدوق فی العیون عن الفضل «4» بن شاذان فی علل بعض الأحكام الی أن قال: فإن قال فلم صارت صلاة الجمعة إذا كانت مع الإمام ركعتین و إذا كانت بغیر إمام ركعتین ركعتین، فقال علیه السّلام بعد كلام: و منها أن الإمام یحبسهم للخطبة و هم منتظرون للصلاة و من انتظر للصلاة فهو فی الصلاة فی حكم التّمام؛ و منها: أنّ الصلاة مع الإمام أتمّ و أكمل لعلمه و فقهه و عدله و فضله، و بعد كلام قال: فان قال: فلم جعلت الخطبة قبل الصلاة؟ لأنّ الجمعة مشهد عام و أراد أن یكون للإمام «5» سبب موعظتهم و ترغیبهم فی الطاعة و ترهیبهم عن المعصیة و توقیفهم علی ما أراد فی مصلحة دینهم و دنیاهم و یخبرهم بما ورد علیه «6» من الآفاق و من الأهوال التی لهم فیها المضرّة و
______________________________
(1). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 23، ح 80؛ طوسی، الاستبصار، ج 1، ص 420، ح 4
(2). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 239، ص 17
(3). صحیفه سجادیه؛ دعای چهل و هشتم، فقره 9. قال المؤلف فی الهامش: فی الصحاح: ابتززته استلبته، و فی القاموس البزّ، النزع و أخذ الشی‌ء بجفاء و قهر، فالمعنی قد أخذ الأئمة الجور عنهم و اختصّوا بصلاة الجمعة و العید و نصب النائب فی الأطراف و النواحی و هذا مختص بهم.
(4). فی الهامش: فی العیون فی آخرها أنّه سمعها من الرضا علیه السلام مرة بعد مرة و شیئا بعد شی‌ء فجمعها.
انتهی.
(5). للامیر فی العلل. منه.
(6). فی العلل هكذا: علیهم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 346
المنفعة. و نقل هذه الروایة فی العلل أیضا و قال علیه السّلام فی روایة العلل بعد كلام: و لیس بفاعل غیره ممّن یؤم الناس فی غیر یوم الجمعة. و فی الكتابین بعد العبارة المنقولة: فإن قال: فلم جعلت خطبتین؟ قیل: لأن یكون واحدة للثناء و التمجید و التقدیس للّه تعالی و الاخری للحوائج و الأعذار و الإنذار و الدعاء و ما یرید أن یعلّمهم من أمره و نهیه ما فیه الصلاح و الفساد. «1» انتهی كلامه أعلی الله مقامه.
فتعلیل أنّ الصلاة مع الإمام أتمّ بقوله لعلمه الخ، یدلّ علی اعتبار العلم فی إمام الجمعة لا اتّفاق كونه عالما و الّا لم یكن لهذه العلّة ارتباط بكون صلاة الجمعة ركعتین، لعموم اتفاق كون الإمام عالما بالنسبة إلی جمیع الصلوات و لا یقول القائلون بوجوب الجمعة: اعتباره فی إمام الجمعة و هذه العبارة صریحة فی أن یشترط فی إمام الجمعة أن یكون عالما فقیها عادلا و فاضلا «2» لكن فی هذا العصر لا یشترطون العلم و العدل و الفضل و قوله: «لأنّ الجمعة مشهد عام الی قوله و یخبرهم بما ورد علیه «3» من الآفاق «4» و من الأهوال التی لهم فیها المضرّة و المنفعة» ظاهر فی إمام المعصوم علیه السّلام؛ لأنّ من شأنه أن یخبر فی المشارق و المغارب كما لا یخفی علی من له أدنی فطنة و مع ذلك فقال علیه السّلام: و لیس بفاعل غیره ممن یؤمّ الناس فی غیر یوم الجمعة.
فأهل الریاسة یحملون تلك الروایات حذرا من زوال ریاستهم بعدم فعل صلاة الجمعة. فتارة یبحثون و ینقضون بالنائب كأنّه لیس ذلك الشروط له، و لا یخفی أنّه إذا كان الحدیث صحیحا و یجب أن یعمل به، و فی ذلك الحدیث ذكر الإمام شروط الجمعة ففی كمال الجهل النقض و لیس علینا الاستفسار من تلك الامور؛ لأنّ الأحكام أحكام إمام الأصل و هو أعرف لمصلحة كل موضع إلی نصب شخص معیّن یصلح امورهم و شریعتهم و هذا مما لا یحتاج إلی البیان، و تارة یقولون أشیاء سخیفة و احتمالات بعیدة یوجب ذكرها النفرة و الانزجار.
إذا عرفت ذلك فاعلم أنّ العمدة فی إثبات الوجوب العینی للجمعة فی الغیبة عموم الایة و عموم الأحادیث، و لا یخفی أنّ صریح العقل لا یحكم فی الایة بشی‌ء غیر السعی إلی ذكر الله فیلزم أن یكون كلام المفسرین حجّة. و من أعاظم المفسرین صاحب المجمع [الذی] ذكر العلماء فی تصانیفهم كلامه لأجل اعتباره و كذا قال الشیخ المقداد «5» و قد مرّ أنه قال: إنّ هذه الایة فی صلاة الجمعة لكن یشترط السلطان العادل أو من نصبه. أللّهم إلّا أن یقولوا: أنّ
______________________________
(1). صدوق، ابن بابویه، عیون اخبار الرضا (ع)، ج 2، ص 111؛ صدوق، ابن بابویه، علل الشرایع، ص 264؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 89، ص 201، ح 52
(2). فی الهامش: الذی هو مذهب الفقهاء المحققین، و سیأتی تفصیله فی آخر الفصل.
(3). فی العلل: علیهم.
(4). ن ل: الافات.
(5). سیوری، كنز العرفان، ج 1، ص 244
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 347
جزء الأوّل من كلامه حجة لنا لا الجزء الثانی، و هذا كما تری!
و أمّا الأحادیث فلیس علینا أن نذكرها و نتوجه الی الأجوبة التی ذكرها الفاضل التونی «1» و غیره، لأنّا سلّمنا أنّ ظاهر تلك الأحادیث فی الوجوب العینی، لكن لا یخفی علی من له أدنی دربة بأسالیب كلام المحدثین أن طریقتهم فی الكتب الأربعة من أوّلها إلی آخرها إذا كان حدیث عامّا و حدیث خاصّا، یجعلون العام خاصّا و المطلق مقیّدا كما هو المشهور بین الاصولیین؛ فإذا كان فی تلك المسألة حدیثان قد مرّ ذكرهما كان فیهما إمام عادل، فكلّ حدیث یكون ذكر الإمام فیه مطلقا فلیفسّر بطریق العادة بالإمام العادل و یجعل التأیید لذالك كلام الصحیفة و حدیث العیون و العلل، و قد مرّ مفصّلا؛ لكن لأجل التعصّب و الریاسة یضمّون من كلام العامة «أو من جائر» إلی حدیث النبیّ صلّی اللّه علیه و آله و قوله علیه السّلام: و له إمام عادل فیصیر هكذا: «و له إمام عادل او جائر». و فی المسائل الاخر الّتی لیس الغرض و الدواعی لا یضمّون من كلام العامة بل یجتنبون. «2» و بعد التسلیم یكفی لتقیید العام حدیث الأخیر و الصحیفة السجادیة و حدیث العلل و العیون.
و قطع النظر عن جمیع ذلك نقول: أنّ تلك الأحادیث كان فی نظر أجلّاء الصحابة التی ذكر اسمهم و قولهم فی الأعصار الماضیة، و بعضهم یجعلون بعض تلك الأحادیث سندا للوجوب التخییری كما سبق تحقیقه و أخذنا تلك الأحادیث عنهم، و كان قولهم معتبرا عندنا و إلّا لم یكن وثوق بنقل حدیثهم فیرتفع حجّیّة الشرع كما لا یخفی علی من له أدنی فطنة؛ فذكرهم الإجماع و عدم فعل الجمعة فی تلك الأعصار دلیل علی عدم إبقاءهم الأحادیث علی العموم فیكون حجّة لنا، و لا شكّ أنّ صریح العقل لا یكفی لفهم الحدیث بل یحتاج الی المرشد و لا مرشد أحسن من أجلّا الصحابة التی أخذنا الأحادیث عنهم، و لأجل ذلك، لابد أن یكون الإجازة بین المحدثین و معلوم بالبدیهة أنّ كلّ فقیه كامل فی العلم، كان أقرب منّا إلی زمان الأئمة علیهم السّلام كان أعرف بلهجتهم و قصدهم علیهم السّلام فبالبدیهة هم أعرف منّا، فاستقلال العقل فی ذلك الأمور مثل استقلال العقل فی كلام الفلسفی.
و من المخترعات التی اخترع أهل الریاسة بعد اختراع الوجوب العینی تفسیر الذكر فی سورة المنافقین فی قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ «3» الی آخر الایة، بصلاة الجمعة، قاله صاحب الوافی: و لم یقل به أحد من المفسرین.
قال فی المجمع عن ذكر الله، أی عن الصلوات الخمس المفروضة و قیل ذكر الله جمیع
______________________________
(1). مولی عبد الله بن محمد التونی البشروی المشهور بفاضل تونی، توفی فی سنة 1071.
(2). فی الهامش: و قیل لا نقص فی الضمّ، لانه یصیر المعنی هكذا: و له امام عادل كما فی البلاد الشیعة او جائر كما فی البلاد المخالف، لأن مقتضی الاحادیث وجوب الاقتداء بهم فی الجمعة و الجمعات. انتهی.
(3). منافقون، 9
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 348
طاعاته عن ابی مسلم. و قیل ذكره، شكره علی نعمائه و الصبر علی بلاءه و الرضا بقضاءه و هو إشارة إلی أنه لا ینبغی أن یغفل المؤمن عن ذكر الله فی بؤس كان أو نعمة، فإنّ إحسانه فی الحالات لا ینقطع. «1» انتهی.
و قال الزمخشری فی الكشاف: قیل ذكر الله، الصلوات الخمس. و عن الحسن: جمیع الفرائض كأنّه قال عن طاعة الله و قیل: القرآن؛ و عن الكلبی: الجهاد مع رسول الله صلّی اللّه علیه و آله «2» انتهی.
فان قلت: لعلّه كان فی تفسیر مفسّر من الشیعة لم یكن ذلك عندك، قلنا ذلك التفسیر إمّا أن یكون موجودا فی بعض الكتب أم لا. فإن كان موجودا أو كان معتبرا عند العلماء، فلم لم یفسّر المصنّف فی الصافی؟ و إن كان بمجرّد قول، فلذلك لم ینقل فی تفسیر الصافی فلم ذكر المصنف فی الوافی بقوله: فسّر الذكر هنا بصلاة الجمعة؟ لأنّ الظاهر منه أنه تفسیر أحد من المفسّرین المعتبرین. و إذا كان بمجرد قول، فلینقل بقوله: و قد یقال.
و إنی تفحّصت فی اصفهان من أهل الریاسة خصوصا من إمام الجمعة، فقال: لم یقل أحد من المفسّرین بذلك. و انّما ظهر لی بعد التجسّس أنّ هذا الكلام نقل من رسالة ینسبونها إلی الشیخ زین الدین العاملی و لم یذكر أئمة الجمعة فی تصانیفهم هذا الكلام لسخافته. و إنما قلنا ینسبونها؛ لأنّ هذا الكلام یدل علی أنّ تلك الرسالة لیست منه و إن كانت منه ففی قبل كماله كما قال الفاضل التونی أو بعد كماله و وقت الخرافة. و إنما یظهر ذلك لمن تتّبع تصانیفه بالنظر الدقیق خصوصا شرح اللمعة و شرح الشرایع. و لنذكر ذلك الكلام لیكون عبرة لأولی الألباب. «3»
قال فی رسالته فی تفسیر آیة سورة الجمعة هذا القول: و لما سمّاها الله تعالی ذكرا و أمر بها فی هذه السورة و ندب إلی قراءتها فی صلاة الجمعة- بل قیل أنّه أوجبها لیتذكّر السامعون مواقع الأمر و موارد الفضل- عقّبه فی السورة التی بعدها، الّتی یذكر فیها المنافقین بالنهی عن تركها و الإهمال لها و الاشتغال عنها بقوله تعالی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ «4» انتهی. «5»
و لا یخفی ظاهره العموم كما فی قوله تعالی وَ اذْكُرُوا اللَّهَ كَثِیراً لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «6» فَاذْكُرُونِی
______________________________
(1). طبرسی، مجمع البیان، ج 10، ص 19
(2). زمخشری، الكشاف، ج 4، ص 532 (بیروت، دار الكتب العلمیة، 1415).
(3). الّف الشهید رسالته فی صلاة الجمعه فی سنة 962 فی اواخر حیاته. فلا محل لكلام الفاضل التونی.
(4). منافقون، 9
(5). رسالة فی صلاة الجمعة، ص 4 (قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1410)
(6). انفال، 45
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 349
أَذْكُرْكُمْ «1» و غیر ذلك. فخصوصیته بصلاة الجمعة و جعله من متفرّعات هذا الفرض الذی هو السعی بالصلاة أو الخطبة تحكّم بحت.
و أیضا من مخترعات أهل الریاسة تفسیر الإمام العادل بغیر المعصوم و هو أیضا خلاف المجمع علیه بین الأصحاب؛ و یظهر لمن تتبّع كلام الفقهاء المتقدمین و المتأخرین.
و استدلّ الفاضل التونی علی عدم الوجوب العینی بما حاصله: أنّه لو كان وجوبها عینا غیر مشروط بالإمام علیه السّلام أو نائبه، لتواتر؛ لتوفّر الدواعی علی نقله و لا یثبت أمثاله بأخبار آحاد؛ لعدم حصول الظن بها و هو شرط فی جواز العمل بأخبار الآحاد و وجه عدم التواتر: اشتراك كثیر منها فی الحسین بن سعید و بعضها فی زرارة، و أیضا لم یروها الّا المشایخ الثلاثة و ظاهر أن عددهم لا یكفی فی التواتر؛ انتهی. أقول: قد مر تحقیق ذلك فی الفصل الخامس.
اعلم أنّه قد یظهر من كلام بعض الفضلاء القائلین بعدم الوجوب العینی امكان التّقیة فی الأخبار الدالة علی الوجوب، لموافقتها لطریق العامّة التی هی القول بوجوبها عینا و یمكن تأیید هذا الاحتمال بشیوع تركها و دعوی الإجماع علی عدم وجوبها. انتهی. «2»
و لا یخفی أن شیوع تركها لأجل التقیّة- كما قال بعض القائلین بالوجوب العینی- ینافی ما یقال من اقتدار المفید «3» و كونه فی غایة الجلالة و كذا محمد بن علی بن بابویه، و كون الدیالمة الذین كانوا فی ذلك الزمان فی غایة القوّة و كون ابن بابویه فی غایة الاعتبار عندهم و الخلفاء فی غایة الضعف، فما كان مانع من إقامة الجمعة. و إنّما نقلنا عن اقتدار المفید لأنّ القائلین بالوجوب العینی ذكروا كلاما عنه لم یصرّح فیه المفید باشتراط الإمام أو النائب. قال فی المقنعة: و اعلم أن الروایة جاءت عن الصادقین علیهم السّلام إنّ الله تعالی فرض علی عباده الجمعة إلی الجمعة خمسا و ثلاثین صلاة لم یفرض فیها الاجتماع إلّا فی صلاة الجمعة خاصّة فقال تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا نُودِیَ لِلصَّلاةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذلِكُمْ خَیْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ «4» و قال الصادق علیه السّلام: من ترك الجمعة ثلاثا من غیر علّة، طبع الله علی قلبه».
ففرضها وفّقك اللّه الإجتماع علی ما قدمناه إلّا أنّه بشریطة حضور امام مأمون علی صفات یتقدم الجماعة و یخطب بهم [یخطبهم] خطبتین یسقط بهما و بالاجتماع عن المجتمعین عن الأربع ركعات ركعتان. و إذا حضر الإمام، وجبت الجمعة علی سائر المكلّفین إلّا من
______________________________
(1). بقره، 152
(2). فی الهامش: و یؤید هذا أیضا ایراد مسح الأذنین و القفا محمد بن یعقوب [كذا] و شیخ الطوسی مع الإجماع علی تركه. منه.
(3). آقا جمال در رساله نماز جمعه، به مناسبت همین بحث تقیه، شرحی از عظمت شیخ مفید در دوره دیالمه آورده است. بنگرید: رسائل آقا جمال خوانساری، ص 526
(4). جمعه، 9
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 350
عذّره الله تعالی منهم؛ و إن لم یحضر إمام سقط فرض الاجتماع و إن حضر إمام یخلّ بشریطة من یتقدم، فیصلح به الاجتماع، فحكم حضوره حكم عدم الإمام؛ و الشرائط التی تجب فیمن «1» تجب معه الاجتماع أن یكون حرّا بالغا طاهرا فی ولادته، متجنّبا من الأمراض الجذام و البرص خاصّة فی خلقته، «2» مسلما مأمونا معتقدا للحقّ بأسره فی دیانته مصلّیا للفرض فی ساعته، فإذا كان كذلك و اجتمع معه أربعة نفر، وجب الاجتماع، و من صلّی خلف الإمام بهذه الصفات، وجب علیه الإنصات عند القراءة و القنوت فی الاولی من الركعتین فی فریضته، و من صلّی خلف إمام بخلاف ما وصفناه، رتّب الفرض علی المشروح فیما قدمناه، و یجب حضور الجمعة مع من وصفناه من الأئمة فرضا و یستحب مع من خالفهم تقیّة و ندبا. «3» انتهی.
و لا یخفی علی المنصف إذا كان مراد الفقهاء من الإمام فی الأعصار الماضیة إلی زمان بدعة الوجوب العینی فی إمام الجمعة هو المعصوم، فالظاهر عدم الاعتماد علی هذا الكلام خصوصا مع اقتداره.
و نقول: تأمّل فی قوله: «و إذا حضر الإمام و جبت الجمعة علی سائر المكلّفین إلّا من عذّره الله تعالی» لأنّه لم یعد فقیه من المعذورین الأعلم؛ فإذا فرضنا أكثر علماء العصر حضروا فی بلد الجمعة- كما فی اصفهان- فوجب علیهم الحضور لأنّهم داخلون فی قوله: «سائر المكلفین» مع أن أمرهم إلی یوم القیامة فی سفال إذا كان المأموم أعلم. ألّلهم إلّا أنّ یقال أنّ مذهبهم فی هذا، مذهب بعض أهل السنة فی أنّه لیس بضروریّ أن یكون الإمام أفضل.
فالحاصل أنّه قد ظهر من ذلك أنّ امام الجمعة لابدّ أن یكون أعلم من الجمیع. فالشیخ المفید لیس قائلا بطریقة التی أحدثت فی هذا الزمان من أنّ ائمّة الجمعة فی كل سواد من سواد الأعظم مثل اصفهان و غیره أربعة أو خمسة أحدها یصلی فی الداخل و الباقی فی الخارج و إن أمكنه الصلاة فی داخل الشهر فیصلّی، لانّ صلاة كل واحد منهم باعتقاد الاخر باطل، و معلوم أنّ الشرع الذی كان فی أزمنة السابقة ما كان كذلك و ما ذلك الإفساد إلّا نتیجة ما یقال من عموم الأحادیث الوجوب العینی فی المنابر و المساجد؛ فإن سمع العامی، فیقول أنا داخل فی عموم من یخطب و إن سمع فوقه فبطریق الأولی.
و نعود من رأس فنقول: قال بعد ذلك: «مسلما مأمونا معتقدا للحق بأسره فی دیانته». و لا یخفی علی من ترك الریاسة و لم یكن الریاسة فیه، أن ظاهر قوله بأسره، أن یكون معتقدا لجمیع امور الحقّة: الاصول و الفروع بالتفصیل لا بالاجمال؛ لیحصل الفرق بینه و بین المأمومین و سائر المكلفین، لأنّ جمیع المكلّفین عالمون إجمالا و یعتقدون لحقّیّة جمیع ما
______________________________
(1). ن. ل: معه
(2). ن. ل: جلدته.
(3). مفید، شیخ، المقنعة، ص 162- 164 (قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1417).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 351
جاء به النبی صلّی اللّه علیه و آله علی سبیل الإجمال. فالمراد جمیع الامور الحقّة من اصول الدین و فروعها و ذلك لا یحصل إلّا بالاجتهاد فی المسائل الخلافیّة لیظهر ما هو الحقّ فی نفس الأمر. و وجود ذلك الإمام فی عصرنا وجود الكبریت الأحمر.
و استدلّ أیضا القائلون بالوجوب العینی بقول المفید فی الاشراف فی صلاة الجمعة قال:
عدد ذلك ثمانی عشر خصلة: الحرّیّة و البلوغ و التذكیر و سلامة العقل و صحّة الجسم و السلامة من العمی و حضور المصر و الشهادة للنّداء و تخلیة السرب و وجود أربعة نفر ما تقدم ذكره من هذه الصفات. و وجود خامس یؤمّهم له صفات یختص بها علی الإیجاب ظاهر الایمان و الطهارة فی المولد من السّفاح و السّلامة من أدواء: الجذام و البرص و المعرة «1» بالحدود المشینة «2» لمن اقیمت علیه فی الإسلام و المعرفة بفقه الصلاة و الإفصاح بالخطبة و القرآن و إقامة فروض الصلاة فی وقتها من غیر تقدیم و لا تأخیر عنه بحال و الخطبة بما یصدق فیه من الكلام. فإذا اجتمعت هذه الثمانی عشرة خصلة، وجب الاجتماع فی الظهر یوم الجمعة علی ما ذكرناه و كان فرضها علی النصف من فرض الظهر للحاضر فی سائر الایّام. «3» انتهی.
و لا یخفی أنّ قوله فی الخامس: «له صفات یختصّ بها علی الإیجاب» ظاهر فی أنّ الإمام فیما بین المكلفین لابدّ أن یكون ممتازا بحیث یكون تلك الصفات مختصّة به و یرجع إلی ما ذكرنا و لا یخفی أن عدم فعل المفید لصلاة الجمعة فی مدة عمره، متّفق علیه بین الفریقین [و كیف لا یكون كذلك، لأجل أنّ الشیخ الطوسی كان من تلامذته و قال: لم یفعل الرعیة تلك الصلاة كما ذكر سابقا منه و من أجلّا الصحابة، فلو صلّی استاده فلینقل فعله بالبدیهة و استثناه.] «4» فذلك، إمّا لأجل التّقیّة كما قال بعض القائلین بالوجوب العینی؛ «5» لأنّه قال: كان فی بغداد و كانت الخلیفة معه و كان فی التّقیة فإذا كان كذلك فیكون أفعاله و أقواله فیما بین المخالفین علی التّقیة فلا ینبغی إیراد كلامه سندا للوجوب، إذ یجوز أن لم یكن معتقدا للوجوب العینی؛ و عدم تصریحه بذكر الإمام المعصوم كان لشدّة التّقیّة؛ لما كان الخلفاء عادتهم أن یصلّوا الجمعة و لا یمكن للشیعة الإمامیّة أن قالوا بالوجوب؛ فلأجل ذلك أجمل فی ذكر الإمام فی المقنعة و الاشراف و فی أكثر المسائل الاخر لیس خوف التّقیّة إذا كثر فتاوی تلك المسائل كان مذهب أحد من المذاهب الأربعة علی ما لا یخفی لمن تتّبع كتبهم. و اما
______________________________
(1). فی الهامش: المعرة، الأمر القبیح المكروه و الأذی.
(2). المشاین: المعایب و القبائح.
(3). مفید، شیخ، رسالة الاشراف، ص 25 (المطبوع فی سلسلة مؤلفات الشیخ المفید، ج 9)
(4). ذكر المصنف ما بین المعوقتین فی الهامش.
(5). ملا محمد سراب. منه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 352
لأجل عدم الاعتقاد بالوجوب العینی فهو المطلوب و علی هذا ینبغی حمل كلامه علی التخییری.
قال الفاضل التونی: و الإنصاف أن ظاهر كلام المفید الوجوب العینی مطلقا علی ما قاله فی المدارك الا أنّ نقل الإجماع علی عدم العینیة فی زمان الغیبة من جماعة فحول العلماء مما یستنكره العقول غایة الاستنكار مع مخالفة قدوة مثل المفید؛ فالظاهر انّهم سمعوا منه مشافهة و علموا من تصانیفه الاخر التی اندرست فی هذا الزمان؛ فإنّ أكثر تصانیفه لم یبق إلی زماننا هذا. انتهی- و كذا قال (یعنی التونی) فی كلام أبی الصلاح.
و أیضا استدل القائلون بالوجوب العینی بقول القاضی أبی الفتح الكراجكی «1» فی كتابه المسمّی بتهذیب المسترشدین و لما لم یكن القاضی معروفا بین الفقهاء و لم یكن الكتاب فیما بیننا و بینهم، فالأصوب أن لا نتعرّض لكلامه. «2»
و ایضا من استدلالهم بالوجوب العینی قول أبی الصلاح «3» فی الكافی: «4» و لا تنعقد الجمعة إلّا بإمام الملّة أو منصوب من قبله أو بمن یتكامل له صفة إمام الجماعة عند تعذّر الأمرین ...
و إذا تكاملت هذه الشروط انعقدت جمعة و انتقل فرض الظهر من أربع ركعات إلی ركعتین بعد الخطبة. و تعیّن فرض الحضور علی كل رجل بالغ سلیم مخلّی السرب «5» حاضر بینه و بینها فرسخان فما دونهما؛ و یسقط فرضها عمن عداه، فإن حضرها تعیّن علیه فرض الدخول فیها جمعة. «6» انتهی.
و اعلم إنّ كتاب أبی الصلاح لیس موجودا عند الفقهاء «7» و أورد العلامة فی المختلف «8» فی أثناء ذكر اختلاف الأقوال من الفقهاء إلی قوله عند تعذّر الأمرین [و أذان و اقامة]. و ذلك یجوز أن یكون سند اللوجوب التخییری لأنّ القائلین به یقولون: إذا تعذّر الإمام أو النائب و یمكن الاجتماع، فینعقد الجمعة و یجوز بدلا عن الظهر، فیكون الانعقاد به حینئذ بامام الملّة أو بالنائب أو بمن یتكامل له صفات إمام الجماعة. فالحاصل أنه لم ینقل العلامة تلك الزیادة، و بعید غایة البعد عدم نقله إذا كانت من عبارته، لتوفّر الدواعی علی نقله. و الدلیل علی عدم
______________________________
(1). محمد بن علی الكراجكی توفی فی سنة 449
(2). راجع: بحرانی، الحدائق الناضرة، ج 9، ص 381
(3). تقی بن نجم بن عبید الله ابو الصلاح الحلبی توفی بحلب فی سنة 447
(4). فی الاصل: الكامل.
(5). ای لیس فی طریقه الی الجامع مانع طبیعی او غیر طبیعی كسارق و غیره.
(6). حلبی، ابو الصلاح، الكافی، ص 151
(7). و الكتاب كانت موجودة عند الفقهاء و حتی الیوم ایضا.
(8). حلی، علامه، المختلف، ج 2، ص 250- 251 (قم، مركز الابحاث الاسلامیة، 1414).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 353
الاعتماد إلی تلك العبارة أیضا نقل الشهید فی البیان «1» عن أبی الصلاح القول بعدم شرعیّتها حال الغیبة كقول سلّار و ابن ادریس.
فاعتبر أیّها اللبیب البصیر و لا تغترّ بما یقرع سمعك، و خلّ نفسك عن جمیع الأغراض و كن كأنّك یوم القیامة مسؤول عن هذه المسألة، فهل تتمكّن فی الجواب من ترك فریضة الظهر بمجرّد تلك العبارتین و بمجرد فهمك من الأخبار الآحاد مع ما ذكرنا من أقوال أجلّاء الصحابة التی كنّا معتمدین علیهم فی جمیع المسائل الدینیة.
و مما ینبّه عن نوم الغفلة ما قال أبی رحمه الله: كان الفاضل الخراسانی فی عصر كان الفضلاء فی ذلك العصر كثیرین و كان ممتازا فیما بینهم فی الحكمة و الفقه و الحدیث و فی العزلة عن الناس و من كثرة الذكر یتوحّش عن الناس، فصار من أولیاء الله إلی أن ینتقل منصب إمامة الجمعة إلیه، فصار آخر الأمر معتبرا بین الخاص و العام اعتبارا حدّ الاوج. إلی أن قال فی یوم سلطان الجائر «2» لوزیره الأعظم خلیفه سلطان: أن أخبر العلماء و المقرّبین بحضورهم یوم الجمعة المسجد، إنّی أردت الاقتداء بإمام الجمعة. ففعل ما أمر به، فحضر جمّ غفیر من الفضلاء و الامراء فی المسجد فی یوم الجمعة، فوقت شروعه فی الخطبة، قال خلیفه سلطان: صلّ فی هذا الیوم صلاة الظهر! فصلّی الإمام صلاة الظهر، و لم یحضر فی ذلك المجمع السید العارف الربانی رفیع الدین الحسینی «3» و كان جمیع العلماء و الامراء بعد ذلك المجمع فی ضیف وزیر الأعظم، و كان من الحضار السید المذكور و إمام الجمعة محمد باقر الخراسانی «4» و كان السیّد المذكور فی معرض العتاب و الخطاب من جانب خلیفه سلطان من أجل عدم حضوره لصلاة الجمعة. فقال: قبیح غایة القبح خلاف حكم السلطان الشیعة، و كان حكمه حضور جمیع العلماء فبأیّ جهة لم تحضرت أنت؟ فقال السید: نعم؛ قبیح خلاف حكم السلطان، لكن قبح هذا الفاضل- و أشار إلی إمام الجمعة- أكثر كثیرا من قبح فعلی؛ لأن مذهبه أنّ صلاة الجمعة واجبة وجوبا عینیا و بمجرّد قولكم، بدّل بالظهر، و لم یكن التّقیّة إذا صلّی سلطان الشیعة خلفه. فسكت خلیفه سلطان و جمیع الحضار و صار امام الجمعة خجلا بحیث لم یتكلّم إلی آخر المجلس؛ انتهی الحكایة.
و ظاهر أنّ تبدیل صلاة الجمعة بالظهر لم یكن إلّا للعزّة و الاحترام عند خلیفه سلطان، فإذا
______________________________
(1). شهید اول، البیان، ص 188
(2). فی الهامش: شاه صفی.
(3). كان من الحكماء و المتكلمین، و من تلامیذ البهائی و التستری، توفی فی سنة 1082 و مقبرته موجودة فی تخت فولاد اصفهان.
(4). كان له منصب إقامة الجمعة فی اصبهان و له ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد و روضة الأنوار (بالفارسیة)؛ توفّی فی سنة 1090 و دفن فی مدرسه میرزا جعفر بمشهد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 354
زلق قدمی ذلك الفاضل الموصوف بالصفات التی ذكرنا عن الصراط المستقیم لأجل الریاسة التی هی نتیجة الإمامة، فكیف من دونه!
و رأیت رسالة فارسیة من صاحب الوافی، «1» قال: لمّا رأیت ثواب الجمعة و الجماعة، فأردت فی كاشان أن أكون مأموما لا إماما خوفا من الریاسة و لما لم یكن إمام موصوفا بصفة إمام الجماعة و یفوت الجمعة و الجماعة و انتظرت فلم یوجد، فلا جرم رضیت بالإمامة. «2» صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌1 354 متن رساله ..... ص : 336
نختم الحكایة بقصة یوسف علیه السّلام و هو أنّه لما صار فی مصر عزیزا مكرّما و صار مشارإلیه فی الأطراف و بكی یعقوب علی مفارقته حتی ابیضّت عیناه من الحزن إلی أن یتعلق علم الإلهی بخروج یعقوب و أهله عن الوطن إلی یوسف، فعند الملاقاة لم یصر ماشیا لتعظیم أبیه و كان راكبا فی ذلك الوقت كما كان قبله لأجل الریاسة، مع أنّه كان نبیّا و معصوما بالعصمة الإلهیة فی جمیع الأوقات و كان العصمة شامل لحاله فی مراودة زلیخا یوسف لقوله تعالی وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ «3» و مع ذلك، ابتلی ببلیّة الریاسة، فنزل جبرئیل علیه السّلام إلی یوسف و قال: ابسط راحتك فلما بسط راحته، سطع من كفّه نور و صعد إلی السماء فقال:
یا جبرئیل! ما هذا النور الذی خرج عن كفّی؟ فقال: قطع النبوة من ذرّیّتك، لما لم تنزل للشیخ یعقوب أبیك عقوبة لتكبّرك مع أبیك. «4»
و أنی أحببت أن أذكر أحادیث التی وردت فی العجب و الكبر و الریاسة و العصبیّة و الریاء. ففی الكافی عن أبی عبد الله علیه السّلام: من دخله العجب هلك. «5» و أیضا فی الكافی عن علی بن سوید، عن أبی الحسن علیه السّلام قال: سألته عن العجب الذی یفسد العمل، فقال: للعجب درجات، منها أن یزیّن للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب أنه یحسن صنعا. و منها أن یؤمن العبد بربّه فیمنّ علی اللّه و للّه علیه المنّ. «6» و أیضا فی الكافی عن العلاء بن الفضیل عن أبی عبد الله علیه السّلام قال: قال أبو جعفر علیه السّلام: العزّ رداء الله و الكبریاء إزاره، فمن تناول شیئا منه أكبّه الله فی جهنّم. «7» و أیضا فی الكافی عن داود بن فرقد عن أخیه، قال: سمعت أبا عبد الله علیه السّلام یقول: إنّ المتكبّرین
______________________________
(1). و هو الفیض الكاشانی المتوفی فی سنة 1091. و له رسالة بالفارسیة فی صلاة الجمعة تسمی ب: أبواب الجنان.
(2). و ذكر الفیض نفس المطلب فی رسالته الاعتذاریة التی طبعناها بعد رسالة عبد الحی الرضوی الكاشانی فی هذه المجموعة.
(3). یوسف، 24
(4). قمی، التفسیر ج 1، ص 356 بعبارة اخری.
(5). كلینی، ج 2، ص 313، ح 2
(6). نفس المدرك، ج 2، ص 313، ح 3
(7). نفس المدرك، ج 2، ص 309، ح 3
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 355
یجعلون فی صور الذرّیتوطّأهم الناس حتی یفرغ الله من الحساب. «1» و أیضا فی الكافی عن زرارة، عن أبی جعفر و أبی عبد الله علیهما السلام قالا: لا یدخل الجنّة من فی قلبه مثقال ذرّة من كبر. «2» و أیضا فی الكافی عن ابن مسكان، قال: سمعت أبا عبد الله علیه السّلام یقول: إیّاكم و هؤلاء الرؤساء الذی یترأّسون، فو اللّه ما خفقت النعال خلف رجل إلّا هلك و أهلك. «3» و أیضا فی الكافی عن أبی عقیل الصیرفی، قال: حدثنا كرّام عن الثمالی، قال: قال لی أبو عبد الله علیه السّلام: إیّاك و الریاسة و إیّاك و أن تطأ أعقاب الرجال، قال: قلت: جعلت فداك، أمّا الریاسة فقد عرفتها و أما أن أطأ أعقاب الرجال فما ثلثا ما فی یدی إلا مما وطئت أعقاب الرجال؛ فقال لی: لیس حیث تذهب؛ إیاك أن تنصب رجلا دون الحجّة فتصدّقه فی كلّما قال. «4» و أیضا فی الكافی عن العلاء، عن محمد، قال: سمعت أبا عبد الله علیه السّلام یقول: أترانی لا أعرف خیاركم من شراركم، بلی و اللّه و إنّ شراركم أحب أن یوطأ عقبه إنّه لابد من كذّاب أو عاجز الرأی. «5» قال فی الوافی آخر الحدیث: یحتمل معنیین: أحدهما، انّ من أحب أن یوطأ عقبه لابد أن یكون كذّابا أو عاجز الرأی لأنّه لا یعلم جمیع ما یسأله عنه، فإن أجاب عن كلّ ما یسأل، فلا بد من الكذب و إن لم یجب عمّا لا یعلم فهو عاجز الرأی. و الثانی أنّه لابدّ فی الأرض من كذّاب یطلب الریاسة و من عاجز الرأی أن یتبعه.
و فی الكافی عن أبی عبد الله قال، قال رسول الله صلّی اللّه علیه و سلم: من كان فی قلبه حبّة من خردل من عصبیّة، بعثه الله تعالی یوم القیامة مع أعراب الجاهلیّة. «6» و أیضا فی الكافی عن القاسم بن سلیمان، عن جراح المداینی، عن أبی عبد الله علیه السّلام فی قول الله تعالی فَمَنْ كانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً «7»، قال: الرجل یعمل شیئا من الثواب لا یطلب به وجه الله، إنّما یطلب تزكیة الناس یشتهی أن یسمع به الناس، فهذا الذی أشرك بعبادة ربّه. ثم قال: ما من عبد أسرّ خیرا فذهبت الأیام أبدا حتی یظهر الله له خیرا و ما من عبد یسرّ شرّا فذهبت الأیّام حتی یظهر الله له شرّا. «8» و أیضا فی الكافی عن یحیی بن بشیر، عن أبیه، عن أبی عبد الله علیه السّلام قال: من أراد الله تعالی بالقلیل من عمله، أظهر الله تعالی له أكثر ممّا أراد و من أراد الناس بالكثیر من عمله فی تعب من بدنه و سهر من لیله، أبی الله تعالی الا أن یقلله فی عین من سمعه. «9» فی الكافی أیضا
______________________________
(1). نفس المدرك، ج 2، ص 311، ح 11
(2). نفس المدرك، ج 2، ص 310، ح 6
(3). نفس المدرك، ج 2، ص 297، ح 3
(4). نفس المدرك، ج 2، ص 298، ح 5
(5). نفس المدرك، ج 2، ص 299، ح 8
(6). نفس المدرك، ج 2، ص 308، ح 3
(7). كهف، 110
(8). كلینی، ج 2، ص 293، ح 4
(9). كنایة عن تحقیرهم و بغضهم له. [ملا] صالح [المازندرانی] رحمه الله [فی شرحه علی الكافی]. الكافی، ج
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 356
عن أبی عبد الله علیه السّلام قال: قال رسول الله صلّی اللّه علیه و آله: سیأتی علی الناس زمان تخبث فیه سرائرهم و تحسن فیه علانیتهم طعما فی الدنیا، لا یریدون به ما عند ربّهم یكون دینهم ریاء لا یخالطهم خوف «1» یعمّهم الله، فیدعونه دعاء الغریق فلا یستجیب له. «2» انتهی الأحادیث.
و لا یخفی إنّ ما ذكر من الأحادیث خصوصا نصب الرجل دون الحجة و حبّ الوطی‌ء فی العقب و مضمون الحدیثین الأخیرین موجود فی عصرنا بسبب إمامة الجمعة و الجماعة و حصل لنا الجزم بأنّ من صلّی وحده و لم یصلّ خلفهم و كان قادرین علی أذیّتّه و ضرره، ففعلوا ما كان تحت قدرتهم خصوصا أئمة الجمعة، لأجل أن ریاستهم أكثر و من صلّی خلفهم فی ساعة و قتل قبل تلك الساعة ابنهم أو خدمهم، فیقولون: أنّ هذا الرجل قد اقتدی بنا فقد تاب، فعلینا العفو من القتل فیحصل الحبّ الكثیر فی قلوبهم لأجل الاقتداء فی الصلاة الواحدة بعد القتل.
كان رجل من شریر الناس اسمه كاووس و كان من عادته فی الطرقات أبدا قتل المظلوم و سرقة ماله، و كان القوافل متحیّرین من سرقته و قتله. فعرضوا إلی السلطان أعماله، فحكم بأخذه و قتله لیستریح المسلمون، و كان ذلك الملعون فهما فطنا و كان عالما بتلك الحالة التی ذكرنا فی أئمة الجمعة و الجماعة، و كان فی قرب بلدة قم. و فی ذلك الزمان كان من أئمة الجمعة و الجماعة فی تلك البلدة شخص عالم قاض «3» كان مشهورا معتبرا عند السلطان و الامراء؛ فلبس ذلك الملعون لباسا أبیض و جاء الی المسجد و اقتدی به فی الصلاة مرّات.
فكتب هذا الإمام بعد الصلاة إلی السلطان أنّ ذلك الرجل كان فاضلا كاملا بریئا عما نسبوه إلیه، و كانت عادته الحضور إلی الجمعة و الجماعة. فالحاصل أنّ بدون التفتیش بل بمجرد رؤیته فی الصلاة و الاقتداء، كتب إلی السلطان و عفی السلطان لأجل تلك الكتابة سیاسة ذلك الملعون؛ و أما من كثرة القول فی الأطراف و النواحی صار ثابتا علی السلطان شرارته، لكن لأجل رعایة الإمام، لم یحكم بالقتل، فحكم بالحبس المؤبّد و كان فی الحبس الی الموت.
و كان من عادتهم إن كان المأمومون كثیرین فیصیرون بعد الخروج من المسجد فرحین مسرورین غایة السرور و یظهر منهم طلاقة الوجه و غایة البهجة و البشاشة و ان كان بعكس ذلك فبالعكس.
و كان فی مدة مكثی فی اصفهان امور غریبة. أنّه كان سیّد من إمام الجماعة و كان فی مدّة
______________________________
2، ص 296، ح 13
(1). فی الهامش: من الله و لو كان لهم خوف لزهدوا فی الدنیا، صالح رحمه الله.
(2). كلینی، ج 2، ص 296، ح 14؛ ج 8، ص 306، ح 476
(3). فی الهامش: ملا محمد طاهر.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 357
أن یصلّی بالجماعة فی صفّة من مسجد السلطان و كانوا یزدحمون فی صلاته و وعظه إلی أن رحم الله النّاس فأظهر ما فی سریرته، فكان فی لیلة فی مجلس فشرب الخمر و ذهب فی حالة سكره إلی باب دار أبی زوجته و طلب ابنته الاخری و كانت وجیهة. و كانت تلك الحكایة غریبة عند الخاص و العام، لأنّ طریقتهم و آدابهم حفظ الامور الشرعیة ظاهرا لیقتدوا بهم. فبعد التفتیش ظهر عند الامراء فسقه، فأخرجوه من المسجد و قطعوا وظیفته و صار فیما بین الناس ذلیلا بحیث لا یتمكّن مكثه فقصد و أراد الخروج إلی مشاهد مشرّفة.
و منها أنّه أراد إمام الجمعة الذهاب إلی النجف الأشرف، فخرج من اصفهان و جاء ابن الخراسانی الذی ذكرنا قصّته إلی مسجد حكیم داود و صلّی صلاة الجمعة و كان دأبه كذا فی إمامة الجمعة، و كان مشهورا بالصلاح و التقوی، فكتب عریضة إلی السلطان و التمس منه الإذن للصلاة الجمعة فی مسجد السلطان مرّات و لم یتوجّه السلطان إلی عریضته، إلی أن طلب المدد من الامراء و الخصیان، «1» فقبل و أذّنه فی الصلاة الجمعة فی مسجد السلطان، فتعجّب الناس من هذا الموضع لما كان مشهورا عندهم بالصّلاح و قالوا: إذا كان قائلا بالوجوب العینی لصلاة الجمعة فحصل بفعله فی مسجد آخر، فما طلب مسجد السلطان إلّا لأجل الریاسة و الاقتدار عند الخاص و العام.
و منها امور آخر یوجب ملال الطبع و فیما ذكرنا كفایة للعاقل اللبیب.
و حضر المجلسی فی مجلس رستم خان المشهور بسپهسالار و ربما یؤذی أهل الریاسة و السلطان بمكالمة وقعت بینه و بینهم كما هو المشهور. فقال المجلسی له: أیحصل فیك الریاسة بسبب منصبك؟ أتحصل فی نفسك ریاسة و كبر یوجب الخروج عن طاعة الله تعالی فی وقت استواء الصفوف للحرب و سماع آلات اللّهو من الكرنا و الكوس و الدهل و النقارات و غیر ذلك من أصوات المبارزین فی میدان الحرب. فقال فی الجواب: العجب منك! انّك زعمت أنه یحصل العجب فی التكبّر من هذه الأشیاء و لا یحصل العجب و التكبّر و الریاسة من استواء الصفوف فی الصلاة و الأذان و الإقامة و دمدمة المكبّرین و همهمتهم و خوف ذلك أكثر من جمیع الأشیاء. فسكت المجلسی.
و من الأمر الغریب الذی وقع فی كاشان أنّه كان رجل صالح عابد مشهور بالصلاح و السداد «2» و كان دائما مشغولا بإمامة الجماعة، و كان مصاحبا للحاكم الظالم، و كان أكثر إفطاره فی شهر رمضان فی داره إلی أن مات ذلك العامل، فذهب إلی تشییع جنازته إلی القبر و كان سنّه فی ذلك الوقت فی عشر سبعین، فقبل إدخال المیّت فی القبر اضطجع فی اللّحد إلی جانبه الأیمن بطریق المیّت و كان ذلك الاضطجاع لحظة ثم قام و خرج و أمر بالدفن؛ ثم
______________________________
(1). الذین یسمون فی بلاط الصفوی بآغایان.
(2). فی الهامش: آخوند طالبا.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 358
استفسر المأمومون علّة الاضطجاع، فقال لأجل أن لا یحصل فیه ضغطة القبر، لأنّ رسول الله صلّی اللّه علیه و آله فعل ذلك لفاطمة بنت أسد لأجل براءتها من صغطة القبر.
و كان رجل من أهل القری ورد كاشان لتحصیل العلم و بعد ذلك ذهب إلی اصفهان و كان مدّة من تلامذة سلسلة آقا حسین الخوانساری. و كان أیضا من تلامذة أئمة الجمعة و الجماعة مدّة. فإذا مات إمام الجمعة فی كاشان، جاء من اصفهان الی كاشان لیصیر إمام الجمعة، فذرّیة ذلك الإمام منعوه لأجل العصبیّة من إمامة الجمعة. فذهب آخر الأمر إلی قریته باریكرسف و أراد صلاة الجمعة ثمّة. ففعل الصلاة مرّات و رأی عدم الرعایة، فمات من الحزن و الغمّ.
و انّی قد سمعت بالواسطة انّه یحكم بالفسق لمن لا یحضر الجماعة و الجمعة. فجاء یوم من الأیّام إلی بیتی. فقلت له: إنّك تحكم بالفسق علماء الذین لم یحضروا فی المسجد لصلاة الجماعة. فأنا و أبی من جملة هذه العلماء! فقال: حكمت بالفسق سلسلة آقا حسین- كانوا من أساتذته- و لیس مرادی أنتم. قال ذلك خوفا منّا. فقلت: لم حكمت بالفسق؟ فقال: لأنّ رسول الله صلّی اللّه علیه و آله أمر بإحراق منازل قوم لا یحضرون فی المسجد و تلك السلسلة لیسوا أئمة و لا مأموما. فقلت: لیست مؤاخذة علیهم لأجل عدم الإمامة، لأنّهم یقولون إنّا لسنا قابلین لهذا الأمر الخطیر و من أجلی البدیهیات أیّها الأحمق اللئیم، إن لم یصلّوا خلفك و خلف مثلك، فلیسوا من ذلك القوم الّذین أمر رسول اللّه بإحراق منازلهم و نقلت حدیث ذبیان فی التهذیب، عن النمیری، عن ابن أبی یعفور، عن أبی عبد الله علیه السّلام قال: همّ رسول الله صلّی اللّه علیه و آله بإحراق قوم فی منازلهم كانوا یصلّون فی منازلهم و لا یصلّون الجماعة. فأتاه رجل أغمی، فقال یا رسول الله! إنّی ضریر البصر و ربما أسمع النداء و لا أجد من یقودنی إلی الجماعة و الصلاة معك. فقال له النّبی صلّی اللّه علیه و آله علیهم السّلام شدّ من منزلك إلی المسجد حبلا و احضر الجماعة. «1» انتهی الحدیث. فقلت: هذا الحدیث صریح فی أن الجماعة كانت صلاتهم مع رسول الله صلّی اللّه علیه و آله بقول الأعمی و الصلاة معك، هل فرق بیك و بین رسول الله صلّی اللّه علیه و آله؟ هل وجب علی الأعمی فی زمانك شدّ الحبل إلی مسجدك؟ فسكت.
و كان رجل عابد «2» فی محلّة من محلّات كاشان و كان عالما فاضلا ذا حیاء. فأراد الناس أن یجعلوه فی تلك المحلّة إمام الجماعة. فلم یرض و أنكر غایة الإنكار. فجاؤوا جمیعا عند أبی رحمه الله و قالوا: إنّ ذلك العالم من تلامذتكم، إن أنتم أمرتم به بصلاة الجماعة فلابدّ له من الإطاعة و الانقیاد، فسكت أبی طویلا و أعاد الناس السؤال مرّة اخری. فقال رحمه الله فی الجواب: إنّی متحیّر فی ذلك الرجل العالم، لأنّه ذا حیاء كثیرا و لا یكون له ریاسة أصلا و لابدّ للإمام أن لا یكون له حیاء أصلا لیجعل نفسه ممتازة بین الخلائق و تقدّم الكل!
______________________________
(1). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 266، ص 73
(2). فی الهامش: آقا حفیظ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 359
و لنذكر العدالة لیترتب علیه ما هو المقصود:
قال الشهید فی الذكری: العدالة هیئة راسخة فی النفس تبعث علی ملازمة التقوی و المروّة بحث لا یواقع الكبائر و لا یصرّ علی الصغائر و علیه إجماع الأصحاب فی الجمعة و فی الجماعة المطلقة، لظاهر قوله تعالی وَ لا تَرْكَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا «1». روی العامّة عن النبیّ صلّی اللّه علیه و آله بطریق جابر: لا تؤمّن امراة رجلا و لا فاجر مؤمنا إلّا أن یقهره سلطان أو یخاف سیفه أو سوطه. «2» و روی سعد بن اسماعیل، عن أبیه عن الرضا علیه السّلام منع إمامة من یقارف الذنوب. «3» و فی خبر آخر: إمامك شفیعك إلی الله تعالی فلا تجعل شفیعك سفیها و لا فاسقا. رواه الصدوق عن أبی ذر رضی الله عنه.«4» و الظاهر أنه قال توقیفا ... و الاختلاف فی الفروع الشرعیة لا یقدح فی العدالة، للإجماع علی ذلك. نعم لو اعتقد شیئا ففعل خلافه قدح و كذا المقلّد لو ترك تقلید العالم أو الأعلم. «5»
و قال فی موضع آخر فی الجماعة: الأقرب اشتراط العلم بالعدالة بالمعاشرة الباطنة أو شهادة عدلین أو اشتهارها؛ و لا یكفی التعویل علی حسن الظاهر. و خالف هنا فریقان:
احدهما، من قال كلّ المسلمین علی العدالة إلی أن یظهر منه ما یزیلها و هو قول [سیجی‌ء ان شاء الله و به قال] ابن جنید؛ و الثانی جواز التعویل علی حسن الظاهر؛ و هو قول بعض الأصحاب لعسر الإطلاع علی البواطن. و قد روی الشیخ بإسناد معتبر عن أبی جعفر علیه السّلام: اذا كان الرجل لا تعرفه یؤم الناس فلا تقرء و اعتدّ بصلاته «6» و یمكن أن یكون اقتداءهم به تعدیلا له عند من لا یعرفه. و قدر روی خلف بن حماد، عن رجل عن الصادق علیه السّلام: لاتصلّ خلف الغالی و المجهول و المجاهر بالفسق و ان كان مقتصدا. «7» و هذا یصلح حجّة للجانبین من حیث لفظ المجهول و مفهوم المجاهر بالفسق. «8» انتهی.
و قال ابن بابویه فی من لا یحضره الفقیه قال رسول الله صلّی اللّه علیه و آله: إمام القوم وافدهم «9» فقدّموا
______________________________
(1). هود، 13
(2). ابن ماجه، سنن ج 1، ص 343، ح 1081؛ ابو یعلی، المسند، ج 3، ص 381، ح 1856
(3). صدوق، ابن بابویه، كتاب من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 249، ح 1116؛ طوسی، التهذیب، ج 3، ص 277، ح 808
(4). صدوق، ابن بابویه، كتاب من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 249، ح 1116؛ طوسی، التهذیب، ج 3، ص 31، ح 110
(5). شهید اول، ذكری الشیعة، ج 4، ص 101- 102؛ ج 4، ص 388- 391
(6). طوسی، التهذیب، ج 3، ص 275، ح 798
(7). صدوق، ابن بابویه، كتاب من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 248؛ صدوق، ابن بابویه، الخصال، ص 154؛ طوسی، التهذیب، ج 3، ص 31، ح 109
(8). شهید اول، ذكری الشیعة، ج 4، ص 391- 392
(9). فی الهامش: الوفد: القوم یغدون علی الملك أی یأتون فی أمر فتح أو تهنیة.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 360
أفضلكم. «1» و قال علیه السّلام: إن سرّكم أن تزكّوا صلاتكم فقدّموا خیاركم. «2» و قال علیه السّلام: من صلّی بقوم و فیهم من هو أعلم منه، لم یزل أمرهم فی سفال إلی یوم القیامة. «3»
و أیضا قال فی موضع آخر من الذكری فی إمام الجماعة: الإمامة سفارة بین الله تعالی و بین الخلق، فأولاهم بها أكرمهم علی الله تعالی و كلّما كان الورع أتمّ كان تحقق العدالة أشدّ. «4»
و قال فی مبحث الجماعة من البیان: و یعلم العدالة بالشیاع و بالمعاشرة الباطنیة و صلاة عدلین خلفه و لا یكفی الإسلام فی معرفة العدالة خلافا لابن جنید و لا التعویل علی حسن الظاهر علی الأقوی.
و قال الشهید الثانی فی مبحث الجماعة من شرح اللمعة: و هی ملكة نفسانیة باعثة علی ملازمة التقوی التی هی القیام بالواجبات و ترك المنهیات الكبیرة مطلقا و الصغیرة مع الإصرار علیها، و ملازمة المروّة التی هی اتّباع محاسن العادات و اجتناب مساوئها و ما ینفرّ عنه من المباحات و یؤذن بخسّة النفس و دناءة الهمّة، و تعلم بالاختبار المستفاد من التكرار المطلع علی الخلق من التخلّق و الطبع من التكلّف غالبا، و بشهادة عدلین بها و شیاعها، و اقتداء العدلین به فی الصلاة بحیث یعلم ركونهما إلیه تزكیة. «5»
قال المحقق الشیخ علی فی حاشیة الشرایع- جامع المقاصد- فی قوله: اذا ثبت أن الإمام فاسق أو كافرا و علی غیر طهارة بعد الصلاة، لم تبطل صلاة المؤتم الخ. هذا إذا كان قد اجتهد فی معرفة عدالته قبل الصلاة و غلب علی ظنّه عدالته بالطریق المعتبرة و هی المعاشرة الباطنیة أو شهادة عدلین أو الشیاع و نحو ذلك، ثم تبیّن الخلاف. أمّا اذا قصر، فإنّ صلاته باطلة علی كلّ حال انتهی.
و الحاصل أنّ أئمّة الجمعة و الجماعة رجّحوا قول ابن الجنید و ساهلوا فی أمر العدالة و قالوا كما قال ابن الجنید من أنّ كلّ مسلم عادل، ما لم یظهر منه ما یزیل العدالة كما هو ظاهر بعض الأحادیث، لكن المحققین من الفقهاء لم یعملوا بهذا القول. و لا یخفی علی من تتّبع كتب الفقهاء أوّلها إلی آخرها، أنّ قول ابن الجنید مرجوح فی أكثر المسائل مع أن سنده الصحیح أو الموثق أو الحسن، و لنمثل لذلك. قال ابن الجنید: إنّ ما یخرج من المذی عقیب
______________________________
(1). صدوق، ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 247، ح 1100
(2). صدوق، ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 247، ح 1101؛ صدوق، ابن بابویه، المقنع، ص 35
(3). صدوق، ابن بابویه، كتاب من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 247، ح 1103؛ شهید اول، ذكری الشیعة، ج 4، ص 401- 402
(4). نقل المؤلف عبارة الشهید هذه فی الهامش.
(5). شهید ثانی، الروضة البهیة، ج 1، ص 116 (قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1418)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 361
الشهوة یكون ناقضا و المشهور من مذهب الأصحاب انّه غیر ناقض مع أن سنده صحیحة علی بن یقطین. و كذا قال: أنّ رضعة واحدة ینشر الحرمة و سنده أیضا حدیث صحیح، لكن لم یعمل به الأصحاب و نظیر ذلك كثیر.
فملخّص الكلام أنّ أحادیث الصحیحة كثیرة فی الكتب الأربعة و لم یعمل أجلّاء الصحابة [بها] كما أنّ الأحادیث كثیرة فی أنّه إذا طال مدّة المهر فالمهر ساقط فذكروا بروایة شاذة و لم یعملوا، كما لم یعملوا أحادیث مسح الاذنین و القفا التی ذكرت فی التهذیب و الكافی. و الحاصل أنّه قد ذكر سابقا بأنّا إذا أخذنا الأحادیث من أجلّاء الصحابة فعلینا اتباعهم فیما فهموه إلّا أن یكون الخلاف كثیرا فیما بین أجلّاء الصحابة فیحصل فی ذلك الوقت التردّد؛ بخلاف ما نحن فیه و ما ذكرنا من الأمثلة و نظیرها.
و من الغرائب أن أئمة الجمعة و الجماعة لم یعملوا فی أكثر المسائل الاخر بقول ابن الجنید إلّا فی تلك المسألة، فیفتون فی المنابر و المساجد أن یكفی فی إمام الجماعة العدالة التی هی الإسلام ما لم یظهر منه ما یزیلها و ان كان فیه أخلاق رذیلة و لم یكن فیه علم أصلا و هذا منشأ لصیرورة كلّ جاهل سفیه إمام الجماعة فیجعلون أنفسهم فی نظر المأمومین علماء أتقیاء، فالعوام یرجعون إلیهم فی أصول الدین و مسائل الحلال و الحرام و هم یفتون بكلّما خطر ببالهم بدون الاستفسار مع ما ذكرنا من مفاسد آخر.
و بعض علمائهم «1» لمّا علم أنّ المساهلة فی العدالة تورث المفاسد التی ذكرنا و لا یتمكن أن یقول خلاف اجتهاده، فقال: أقول: قد شاع فی هذا الزمان سؤال المأمومین أئمّة الجماعة عن المسائل الضروریة و شاع بینهم الجواب و إن لم یكونوا من أهله؛ و الظاهر أنّ هذا لم یكن فی أزمنة ورود الروایات الدالّة علی الاكتفاء بحسن الظاهر، فالاكتفاء بحسن الظاهر من غیر أن یظهر كون الإمام من أهل الفتوی او مجتنبا عنها مشكل، بل الظاهر عدم جواز الایتمام ما لم یظهر فی غیر قابل الفتوی الاجتناب عنها لحصول الظّنّ فی أئمة الجماعة الجرأة فی الفتوی فی هذا الزمان، فإن ارتفع شیوع هذه الجرأة فی بعض الأزمان و فی بعض الأمكنة فالحكم بالعدالة فیه أیسر من الحكم بها فی مكان شیوع الجرأة فی الفتوی. و أیضا شاع فی أكثر أئمة الجماعة الذین لم یتّصفوا بمزیّة علمیّة و خلقیّة و غیرهما ترك الاقتداء بمن اتّصف بها و هذا یورث الظّنّ بالدواعی و لم یظهر كون هذا شائعا فی زمن ورود الروایات و بعد حصول الاتّهام بالدواعی بالامارة الدالة علیها فالإیتمام به و الحكم بالعدالة مشكل بل یحصل الظّنّ بعدمها. انتهی كلامه.
قوله: «و الظاهر أنّ هذا لم یكن فی أزمنة ورود الروایات» أقول: ظاهر أنّ عدم كون ما ذكر فی تلك الأزمنة، من جهة أنّهم لم یعملوا بظاهر تلك الروایات، بل یعلمون بما ذكر فی
______________________________
(1). فی الهامش: ملا محمد سراب.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 362
تعریف العدالة من أجلّاء الصحابة، فإن عملوا سابقا بالظاهر، فیصیر أئمة الجماعة حمقاء كما فی هذا العصر و یورث المفاسد كما لا یخفی علی من له أدنی دربة. و كذا قوله «و لم یظهر كون هذا شائعا فی زمان ورود الروایات.»
و الحاصل انّه من أجلی البدیهیّات عند من له أدنی فطنة و لا یكون له ریاسة أصلا، انّه إذا كان لأحد هو إمام الجماعة، ملكة راسخة فی النفس تبعث علی ملازمة التقوی و المروّة إلی آخر ما نقلنا، فلم یتوجّه الجواب من المأمومین فی مسائل الحلال و الحرام و اصول الدین إذا لم یعلم و لم یقل بما خطر بباله، سواء كان قول النبی صلّی اللّه علیه و آله أم لا، بل یحكم بالبدیهة بعدم علمیّته و الاستفسار عن العالم و كذا من [كان] هذا صفته، فدائما مطیع و منقاد للعالم إذا لم یكن له علم و إذا كان له علم فمطیع للأعلم و لا یحتمل لمن هذا شأنه أنّه ترك الاقتداء. و لما كان من عادة القدیمة بل من الشروط، علمیّة إمام الجماعة لیمتاز بین الخلائق، فلم یحصل تلك المفاسد.
كان واعظ فی اصفهان علی منبر مسجد السلطان و كان رفیقه معی قرب المنبر و كانا عالمین بالمسائل الدّینیّة و كان مضمون وعظه فی ذلك الیوم انّ البلیّات نزلت علی الأنبیاء علیهم السّلام لأجل أن یحصل لهم رتبة الشفاعة فی القیامة، فیشفع كلّ أحد منهم امّته و یخلصهم من العذاب و نقل رضاء الحسین علیه السّلام بقتله و شهادته لأجل قبول شفاعته لأمة جدّه صلّی اللّه علیه و آله. فقلت لرفیقه: إذا كان حصول رتبة الشفاعة فیهم بعد السّمّ أو القتل مع أنّهم صفوة الناس و خیرتهم و مؤیّدون بالتأییدات الربانی و غیر ذلك، فكیف إمام الجماعة- كما نری فی هذا العصر- بدون النّبوّة و لا إمامة و البلیّة یصیرون شفعاء یوم القیامة كما ذكر فی حدیث أبی ذر رحمه الله. فتغیّر نهایة التغیّر و سكت.
و اعلم أنّ التغیّر حصل فی مذهب القائلین بوجوب العینی من ابتداء اختراع ذلك الوجوب من زمان الشیخ زین الدین إلی الآن لأنّهم یقولون ابتداء: وجب علی النائب العام تلك الصلاة و یستنبطون النائب العام من روایة عمر بن حنظلة عن الصادق علیه السّلام: انظروا إلی من كان منكم قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحكامنا، فارضوا به حكما، فإنّی قد جعلته علیكم حاكما فإذا حكم بحكمنا و لم یقبله منه، فإنّما بحكم الله استخفّ و علینا ردّ و هو رادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشرك باللّه. فإذا اختلفا فالحكم ما حكم به أعدلهما و أفقههما و أصدقهما فی الحدیث و أورعهما. «1» و إن كان ظاهر هذا الخبر فی الحكومة، لكن كانون یستندون إلی هذا الخبر و یقولون: أنّه یشترط فی النائب العام أن یكون فقیها جامعا لشرائط الفتوی.
قال الشهید- رحمه الله- فی الذكری: یعتبر فی الفقیه امور ثلاثة عشر قد نبّه علیها فی مقبول عمر بن حنظلة المذكور. الإوّل: الإیمان، لقوله منكم لأنّ غیر المؤمن یجب التثبّت عند
______________________________
(1). كلینی، ج 1، ص 67، ج 10؛ ج 7، ص 412، ح 5؛ طوسی، التهذیب، ج 6، ص 218، ح 6؛ و ص 302، ح 52
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 363
خبره و هو ینافی التقلید. الثانی: العدالة لذلك أیضا و علیه نبّه بقوله: أعدلهما. الثالث: العلم بالكتاب. الرابع: العلم بالسنّة. و یكفی منهما ما یحتاج إلیه و لو بمراجعة أصل صحیح.
الخامس: العلم بالإجماع، و الخلاف لئلا یفتی ما یخالفه. السادس: العلم بالكلام. السابع:
العلم بالاصول. الثامن: العلم باللغة و النحو و الصرف و كیفیة الاستدلال و علی ذلك دلّ بقوله: و عرف أحكامنا فإنّ معرفتها بدون ذلك محال. التاسع: العلم بالناسخ و المنسوخ و المحكم و المتشابه و الظاهر و المأوّل و نحوها مما یتوقف «1» علیه فهم المعنی و العمل بموجبه. العاشر: العلم بالجرح و التعدیل و یكفی الاعتماد علی شهادة الأولین به كما اشتمل علیه كتب الرجال إذ یتعذّر ضبط الجمیع من تطاول الأزمنة و فی الكافی و من لا یحضره الفقیه و التهذیب بلاغ واف و بیان شاف و إلی ذلك أشار بقوله: و روی حدیثنا. الحادی عشر: العلم بمقتضی اللّفظ لغة و عرفا و شرعا. الثانی عشر: أن یعلم من المخاطب إرادة المقتضی إن تجرّد عن القرینة و إرادة ما دلّت علیه القرینة إن وجدت لیثق بخطابه و هو موقوف علی ثبوت الحكمة. الثالث عشر: أن یكون حافظا، بمعنی أنّ الحفظ أغلب علیه من النسیان لتعذّر درك الأحكام من دونه. و الأولی جواز تجزّ الاجتهاد، لأنّ الغرض الإطلاع علی مآخذ الحكم و ما یعتبر فیه و هو حاصل. و یندر و یبعد تعلق غیره به فلا یلتفت إلیه لقیام هذا التجویز فی المجتهد المطلق. و علیه نبّه فی مشهور أبی خدیجة عن الصادق علیه السّلام: انظروا إلی رجل منكم یعلم شیئا من قضایانا فاجعلوه حكما بینكم فإنّی قد جعلته قاضیا. «2» انتهی كلامه رحمه الله.
و الحاصل انّه كان إمامة الجمعة فی نظرهم خطیرا و كان قلیلا فی بلاد الشیعة و كان سعیهم و غیرهم من العمّال و الحكّام أن یختاروا فاضلا عالما نحریرا ورعا زاهدا للقیام بإمامة الجمعه.
كان من الأكابر قاضی فی اصفهان فاضلا عالما و كان فی غایة الاعتبار عند السلطان و الامراء. فورد كاشان فی أوائل كانت إمامة الجمعة لصاحب الوافی و قبل اعتباره عند السلطان؛ فقرع سمعه إمامة جمعته، فهدّده بالشتم و الضرب و صار صاحب الوافی مختفیا لیخرج من كاشان. فقال: إنّ إمامة الجمعة أمر خطیر عظیم لیس هذا القسم من الجماعة قابلا لهذه المرتبة؛ مع أنّه كان فی ذلك الزمان أیضا مشهورا بالعلم و الفضل؛ فبعد ذلك كان هكذا لیصیر المجلسی الثانی مشهورا بالعلم و الفضل، فأذن بصلاة الجمعة و أجاز بالروایة لكل أحمق لئیم فی الأطراف و النواحی فنجر بالأخرة إمامة الجمعة بوضع تری؛ فیستندون إلی ظاهر عموم الرّوایات و یقولون یكفی فی شأن امام الجمعة ما یقال فی إمام الجماعة و یكفی فی إمام الجماعة العدل علی ما ذهب إلیه ابن الجنید و هو الإسلام ما لم یظهر ما یزیله علی ما مرّ غیر مرة. فلنقتصر علی ذلك ففیه كفایة لمن له أدنی فطانة.
______________________________
(1). فی الهامش: كالمجمل و المبین و العام و الخاص.
(2). كلینی، ج 7، ص 412، ح 4؛ صدوق، ابن بابویه، كتاب من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 2، ش 3216
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 365

(8) امر به معروف و نهی از منكر در دوره صفوی‌

درآمد

از دیرباز، كار امر به معروف و نهی از منكر در جامعه اسلامی، بر عهده محتسبان بوده است.
در این باره، آگاهی‌های فراوانی از دوره‌های مختلف تاریخی در دنیای اسلام در دست داریم. آنچه اكنون در پی آن هستیم، این است كه آیا در دوره صفوی، منصب محتسب وجود داشته است یا نه؟ پاسخ اجمالی ما به این پرسش آن است كه، گرچه چنین منصبی وجود داشته؛ اما حوزه كار او به قدری محدود بوده كه نمی‌توانسته است منصب مهمی در این دوره به حساب آید.
در این باره، نخستین اشاره‌ای كه در اختیار داریم آن است كه شاه طهماسب درباره توبه خود در سن بیست سالگی، از سید میر هادی محتسب یاد می‌كند كه به دست وی توبه كرده است. «1» چنین می‌نماید كه سید مزبور، از سوی خود شاه، مقام محتسبی را داشته و این منصب، به نوعی با كار امر به معروف و نهی از منكر ارتباط داشته است. در عین حال، این نقل، لزوما به این معنا كه محتسب، تشكیلاتی برای امر به معروف و نهی از منكر در جامعه داشته است، نیست. در همان سالها، از میر سید علی خطیب محتسب یاد شده كه شخصی با نام آقا جمال را به فرمان شاه تخته كلاه كرد. «2»
بعدها در اواخر قرن یازدهم هجری، محقق سبزواری (م 1090) در ادامه بحث امر به معروف و نهی از منكر و بیان وظیفه شاهان در این زمینه، از جمله كارهایی را كه بر سلطان لازم می‌شمرد، تعیین محتسب است. وی می‌نویسد كه باید «پادشاه در اطراف ممالك محروسه، مردم امین دیندار خداترس معین نماید كه در ازاله منكرات و دفع بدع و محرّمات سعی نمایند و این جمع را محتسبان گویند. و محتسب در قدیم الایام جهت این نصب می‌نموده‌اند كه هرجا بدعتی و حرامی بینند در ازاله و رفع آن بكوشند و اگر خود عاجز
______________________________
(1). طهماسب، شاه، تذكره، ص 30
(2). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 455. كلاه چوبینی كه زنگها را بدان بندند و بر سر مجرمان گذارند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 366
باشند، به حكام شرعی و عرفی اعلام نمایند و ایشان نیز از جانب پادشاه مأمور به تقویت آن جمع باشند». «1» وی پس از نقل حكایتی، شرایط دیگر محتسب را بیان كرده؛ «2» اما شرحی از این كه آیا در این دوره محتسبان بوده‌اند یا نه به دست نداده است.
آنچه در تذكرة الملوك میرزا سمیعا- به عنوان كتابی از آخرین سالهای دولت صفوی در باره مناصب موجود در این دولت- درباره حسبه آمده، آن است كه شغلی و منصبی با عنوان محتسب الممالك وجود داشته است. از توضیحاتی كه ذیل این عنوان آمده، چنین بدست می‌آید كه كار محتسب، تنها نظارت بر قیمت اجناس در بازار و جلوگیری از گران‌فروشی بوده است. «3» شاردن نیز تأیید می‌كند كه كار محتسب تنها نرخ‌گذاری روی اجناس و كنترل قیمت‌ها بوده است. «4» در این صورت، نظارت بر مسأله امر به معروف و نهی از منكر در حیطه كار وی نبوده است.
در بخش داروغگی نیز آمده است كه دسته‌های آن «روز و شب در آن محله بوده به محافظت و محارست قیام نمایند كه كسی مرتكب ظلم و خلاف حساب و نامشروعی نگردد». توضیح بیش‌تری در این باره داده نشده است. چنین به نظر می‌آید كه كار این گروه، جلوگیری از درگیری و اختلافات میان مردم- به ویژه در امور مالی- و تأمین امنیت بوده است. «5» طبعا برخورد با افراد مست كه شبها سبب ناامنی برای دیگران می‌شده‌اند نیز می‌توانسته از وظائف سربازان داروغه باشد. در متن دیگری نیز كه درباره مناصب دوره صفوی، از سالهای پایانی صفوی بر جای مانده، نامی از محتسب برده نشده است. «6»
اگر كار امر به معروف و نهی از منكر در محدوده وظایف محتسب نبوده، پس بر عهده چه كسی قرار داشته است؟ به نظر می‌رسد كه در آغاز دوره صفوی، كار امر به معروف و نهی از منكر، دست كم در برخی از ایالات، به شخصی كه منصب خلافت را داشت، واگذار می‌شده است. این منصب كه ریاست اصلی آن در تخت‌گاه سلطنت در اختیار خلیفة الخلفاء بود، نوعی سر سلسله‌داری برای تشكیلات صوفیان بود؛ آن هم زمانی كه هنوز تشیع فقاهتی
______________________________
(1). سبزواری، روضة الانوار، ص 485
(2). همان، تا ص 493
(3). میرزا سمعیا، تذكرة الملوك، ص 49
(4). شاردن، سفرنامه، ج 5، ص 1680
(5). میرزا سمعیا، همان، ص 48
(6). القاب و مواجب دوره سلاطین صفویه، تصحیح یوسف رحیم لو، مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد، 1372. شگفت آن كه در این اثر، با وجود اشاره یا توضیح نسبت به تمامی مناصب این دوره، یادی از منصب شیخ الاسلامی و ملاباشی نشده است. به احتمال قوی، بخش مربوط به این مناصب، از نسخه بر جای مانده افتاده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 367
چندان رواجی نیافته و منصب صدارت و شیخ الاسلامی استوار نشده بود. در فرمانی كه شاه طهماسب برای رعایت امر به معروف و نهی از منكر برای منطقه ممسنی و كوه كیلویه و اردكان شیراز صادر كرده، طرف خطاب او خلیفه آن منطقه است. در آن‌جا طهماسب، وظیفه وی را كه نامش مولانا رضی الدین محمد بوده، برپا داشتن مراسم دینی در شبهای شریفه، تشویق مردم به گزاردن نماز، امر به معروف و نهی از منكر، توسعه و تعمیر مساجد و مدارس و تكایا و قبور متبركه و از بین بردن آلات محرمه یاد كرده است. «1»
بعدها كار امر به معروف و نهی از منكر در حیطه اختیارات شیخ الاسلام قرار گرفته است. می‌دانیم كه خود منصب صدارت و شیخ الاسلامی نیز تطور داشته و در زمان‌های مختلف وظائف‌ها متفاوت و رتبت و اهمیت آن‌ها نیز مختلف بوده است. در تذكرة الملوك، در یك توضیح دو سطری درباره وظائف شیخ الاسلام آمده است: مشار الیه در خانه خود به دعواهای شرعی و امر به معروف و نهی از منكرات می‌رسد. «2» نمونه‌ای از این اختیارات را در حكم شیخ الاسلامی علامه مجلسی مشاهده می‌كنیم. در این حكم، از جمله چنین آمده است:
بناء علیه می‌باید كه شریعت و فضیلت پناه مومی الیه در امر به معروف و نهی از منكرات و اجرای احكام شرعیه و سنن ملّیه و منع و زجر جماعت مبتدعه و فسقه و اخذ اخماس و زكوات و حق الله از جماعتی كه مماطله نمایند ... و قلع و قمع بدع و احقاق حقوق مسلمانان و رفع ظلم ظالمان ... كوتاهی ننمایند و رعایت احدی را مانع اجرای احكام دینیه نگرداند. «3»
شاه سلیمان شرح وظایف شیخ الاسلام مشهد مقدس را چنین بیان می‌كند:
... [شیخ الاسلامی را به ایشان] ارزانی داشتیم كه به امر مزبور و لوازم آن از ترغیب و تحریض خلایق به طاعات و امر به معروف و نهی از منكرات و منع و زجر فسقه و فجره از نامشروعات و مأمور ساختن اغنیا كه اخراج اخماس و زكوات اموال خود نموده، به مستحقین و مستحقات واصل نمایند. «4»

سلاطین صفوی و مسأله امر به معروف‌

خاندان شیخ صفی در دوران نخست حیات خود تا پیش از رسیدن به قدرت، شهرت خاصی در تقیّد به رعایت احكام شرعی داشتند. تنها زمینه اتّهام به بی‌قیدی و لاابالی‌گری مذهبی، تصوف آن‌ها بود كه اساسا در آن روزگار، بخش غالب مردم ایران و عثمانی
______________________________
(1). مجله بررسیهای تاریخی، سال نهم، شماره 2، ص 99
(2). میرزا سمعیا، همان، ص 3
(3). متن كامل این حكم را در بحث مناصب اداری علما در دوره صفوی آورده‌ایم.
(4). نوایی، اسناد و مكاتبات سیاسی ایران از سال 1038 تا 1105، ص 301
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 368
گرایشهای صوفیانه داشتند و به مقدار زیادی تصوف با شریعت تلفیق شده بود. «1» این محتمل است كه رعایت شرع، تا اندازه‌ای در حوزه مرید و مرادی آسیب‌پذیر می‌شده است.
پس از آن كه این خاندان با قیام شاه اسماعیل به سلطنت و حكومت دست یافت، برای رعایت مسائل شرعی در جامعه، درست به مانند دولت عثمانی، منصب صدارت و شیخ الاسلامی را ایجاد كرد و مسؤولیت آن را نیز به علمای بزرگ شیعه كه از عراق یا جبل عامل دعوت می‌شدند، واگذار نمود.
در اینجا دو نكته وجود دارد: نخست، تقید خود سلاطین صفوی و دربار آن‌ها به احكام شرعی است. دوم، وضعیت توده‌های مردم.
آنچه در این باره می‌توان گفت آن است كه در دوره صفوی، تقیّد سلاطین به احكام و فرامین دینی، همراه با فراز و نشیب و شدت و ضعف بوده است. با تأسف باید گفت خصلت سلطنتی بودن حكومت در ایران، از كهن‌ترین ایام تا زمان صفوی، همواره، زمینه‌ای برای اشرافی‌گری و مظاهر آن؛ یعنی فساد اخلاقی و در رأس آن‌ها شرابخواری بوده است.
دربار با داشتن ثروت بیش از حد و اختیارات فوق العاده، آمادگی فراوانی برای آلوده شدن به انواع و اقسام فساد را داشته است. به تناسب گرایش سلطنت به این قبیل امور، جامعه نیز بدان سمت حركت كرده و سخت‌گیری‌ها كاهش می‌یافته است.
بخشی از این فراز و نشیب، مربوط به خود سلاطین صفوی و گرایش‌های شخصی آنان بوده است. در میان آن‌ها، شاه طهماسب و سلطان حسین صفوی، شهرت بیش‌تری به رعایت حدود شرعی دارند. «2» سایرین نیز، كمابیش حساسیت‌های مذهبی خود را داشته‌اند، جز آن كه گزارش‌هایی نیز درباره بی‌تقیدی آن‌ها به برخی از احكام شرعی، در منابع ایرانی و خارجی آمده است. آنچه در این باره اهمیت دارد، آن است كه از نظر آنان، جمع میان حساسیت‌های دینی و مذهبی با دست زدن به برخی از كارهای فسادآمیز- به ویژه مشروب خواری- روا شمرده می‌شده است. در این زمان، عقیده عوامانه‌ای میان مردم رواج یافته بود كه اصولا مشروب‌خواری برای شاه گناه شمرده نمی‌شود. سانسون كه در دوره شاه سلیمان در ایران بوده است، پس از شرحی در این باره می‌نویسد: به این ترتیب، اگر شاه در رمضان روزه نگیرد، یا این كه شراب بیاشامد، به مناسبت این كه پسر امام است و از دودمان پیغمبر
______________________________
(1). یكی از بهترین نمونه‌ها، علاء الدوله سمنانی است كه آثار صوفیانه و فقیهانه وی در دست است.
(2). فلسفی نوشته است: پادشاهان صفوی به جز شاه طهماسب و شاه سلطان حسین، همگی به شرابخواری معتاد بودند و برخی از ایشان در باده‌گساری به راه افراط می‌رفتند. فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج 2، ص 629
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 369
می‌باشد، مرتكب گناهی نمی‌شود و از رعایت كلیه اصول و قوانین شرعی معاف می‌باشد. «1» روشن است كه این قضاوتی نادرست است؛ اما به هر روی، در میان توده مردم عقیده‌ای شبیه به این وجود داشته است.
بخش دیگری از توجه به احكام شرعی در آن دوره، مربوط به حضور قاطعانه برخی از علما و مجتهدان و میدان گرفتن- یا دادن به آن‌ها- در ایفای نقش اجتماعی بهتر بوده است.
به این معنا كه هر بار كه عالمی متنفذ و قدرتمند در مجموعه حكومت و مردم نفوذی می‌یافت، برای مدتی اصلاحات دینی آغاز می‌شد. علما كه در دوره صفوی یا بیش‌تر دوره سلاطین صفوی، نزدیكی و قرابت ویژه‌ای با دربار داشتند، در صورت به دست آوردن فرصت، زمینه جدی تأثیرگذاری بر شاه و دستگاه سلطنت را در زمینه اصلاح مسائل اخلاقی جامعه در قالب امر به معروف و نهی از منكر فراهم می‌كردند. كافی بود سلطان تمایل و گرایشی به این امور پیدا كند؛ به دنبال آن فرامینی به تمامی بلاد صادر می‌شد و احكام ویژه‌ای برای جلوگیری انواع فتنه و فساد، شرف نفاذ می‌یافت!
روشن است كه بخشی از این فسادها- مانند مسائل حشیش و بنگ و غیر ذلك- به گونه‌ای بود كه جامعه را رو به انحطاط برده و نزاع و درگیری را در جامعه گسترش می‌داد.
طبیعی بود كه جدای از جنبه‌های دینی، حفظ امنیت نیز ایجاب می‌كرد تا جلوی این مفاسد گرفته شود. «2»
از میان این فسادها، قماربازی و شراب‌خواری در بسیاری از اوقات، میان بخشی از مردم رواج داشته و حتی در قهوه‌خانه‌ها عرضه می‌شد. در كنار آن نیز، شاهد بازی و فحشا بازار گرمی داشت.
شاه عباس با همه اظهار تدینی كه می‌كرد، در بزم خاص خود گرفتار شراب‌خواری بود؛ چه همان‌گونه كه اشاره شد، شراب از لوازم سلطنت شمرده می‌شد. نصرآبادی نوشته است:
میر عقیل، از سادات كوثری همدان «در مجلس شاه عباس ماضی وارد می‌شود. شاه به ساقی اشاره می‌كند كه شرابش بده. او می‌گوید: به سر علی بن ابی طالب علیه السلام كه نمی‌خورم.
شاه می‌گوید كه به سر عزیز من بخور؛ او آشفته شده از سر اعراض می‌گوید كه، من می‌گویم كه به سر علی نمی‌خورم؛ می‌گوید به سر من بخور. من تو را از مرتضی علی دوست‌تر
______________________________
(1). سانسون، سفرنامه، ص 36
(2). نمونه آن نزدیك شدن عده‌ای از فرزندان جوان بزرگان به صورت مست به كاخ شاه است. شاردن، ج 2، ص 603 كه سبب شد شاه فرمان دهد «از آن پس هر كه را در كوی و برزن مست و شوریده بیابند، شكمش را پاره كنند.»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 370
خواهم داشت؟! شاه را بسیار خوش آمده، مبلغی نقد و جنس به سیورغال او مقرر داشته». «1»
همو درباره شمس تیشی گوید: «چون در علم موسیقی و صوت و عمل مربوط بود، به خدمت شاه عباس ماضی مربوط شده، قهوه‌خانه‌ای در چهار باغ جهت او بنا كرده و شرابخانه هم در پهلوی آن دایر نموده، مقرر فرمودند كه هر كس در میخانه او شراب بخورد او را مهری در كف دست بزند و به علامت، ملازمان داروغه او را آزار نرسانند.» «2»
این قبیل فسادها در دوره شاه سلیمان، تا اندازه‌ای از سوی شاردن تبیین شده است. «3» با این حال، در دوران صفوی، فرمانهایی یافت می‌شود كه به طور عمومی، در قالب امر به معروف و نهی از منكر، دستوراتی را در جهت جلوگیری از فساد ارائه كرده و به طور خاص از برخی از مظاهر فساد یاد نموده است.
در این زمینه دو مقطع مهم وجود دارد. نخست، دوران شاه طهماسب كه فرمان عمومی صادر شده و متن آن فرامین روی كتیبه‌های سنگی حك گشته و در برخی از اماكن عمومی در مساجد مهم شهرها نصب شده است. دوم، در دوره شاه سلطان حسین كه درست به همان صورت، فرمان مزبور به صورت كتیبه سنگی در برخی از مساجد بزرگ شهرها،
______________________________
(1). نصرآبادی، تذكره، ص 279
(2). همان، صص 147- 148
(3). رسیدگی كامل به این بحث محل دیگری را می‌طلبد. عجالتا توضیحی را به نقل از شاردن- كه البته بیش‌تر با طبقات خاصی از جامعه مواجه بوده- می‌آوریم. وی با اشاره به رواج قمار می‌نویسد:
باور می‌توان كرد، اگر موضوع منع قمار بازی جدا مورد توجه قرار گیرد- و گرچه گناه ارتكابش در نظر قماربازان سبك است- آسان می‌توان از رواجش جلوگیری كرد و حال آن كه شراب خوردن با این كه مصرفش در آیین اسلام كاملا نهی شده، رواج كامل دارد. برخی از مجتهدان بر این اعتقادند كه اگر قمار بازی جنبه برد و باخت نداشته باشد و پول رد و بدل نشود، نامشروع نیست؛ اما چون لازمه قماربازی، برد و باخت می‌باشد، هرگونه تعبیر و تفسیر شود، حرام است .... این نكته گفتنی است كه فقط یك صدم مردم ایران قماربازی می‌كنند، و این عده نیز از میان افراد طبقه پست برمی‌خیزند. سفرنامه شاردن، ج 2، ص 790. شاردن در جای دیگری اشاره دارد كه «درباریان و سواركاران و سرسپردگان به نشاط و طرب، جملگی شراب خوارند». این به معنای آلودگی طبقات بالا به این قبیل فسادهاست. البته درباره شاه سلیمان هم نوشته است كه «شاه روزی بی می و مطرب نمی‌گذارند.» شاردن، ج 2، ص 846
درباره فواحش نیز شاردن آگاهی‌هایی به دست داده است. محلی كه شاردن برای اقامت انتخاب كرده، خانه‌ای به نام خانه دوازده تومان بوده. این نام، از آن یك زن فاحشه‌ای بسیار زیبا و ثروتمند بوده و قاعدتا این مبلغ پولی بوده كه وی به عنوان اجرت می‌گرفته است. شاردن تأكید دارد كه این زن بعدها توبه كرده و تمامی دخترانی نیز كه در خانه‌اش بودند به توبه واداشت. (شاردن، ج 4، ص 1468- 1469). وی در چند سطر بعد از محله بدنام اصفهان یاد كرده كه آن را كاروانسرای برهنگان می‌نامند. شاردن می‌نویسد:
سراسر این محله، جایگاه سكونت كثیف‌ترین و فاسدترین روسپیان است ... در اصفهان دوازده هزار زن روسپی مالیات می‌دهند و رسما و آشكارا خودفروشی می‌كنند ... روسپیان اصفهان، هر سال هشت هزار تومان مالیات می‌دهند. خواهد آمد كه منظور وی، زنان صیغه‌ای است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 371
نصب گردیده است.
البته از دوره‌های میانی نیز احكام مشابهی در رعایت برخی از امور مذهبی وجود دارد كه نمونه آن حكم شاه صفی برای جلوگیری از شراب‌خواری و ریش‌تراشی است كه در مورد ریش‌تراشی نمونه آن از عهد سلطان حسین بایقرا نیز موجود است. «1» از دوران شاه عباس دوم نیز مانند آن موجود است.
پیش از آغاز دوره طهماسب، دوران تأسیس سلسله صفوی به دست شاه اسماعیل است. در این دوره، هنوز اجرای احكام شرعی و فقه و فقاهت استواری نیافته و به رغم آن كه برای همه، حرمت شرابخواری مسلم است، به نظر می‌رسد كه دربار شاهی به ویژه در ایامی كه شاه در اصفهان بوده، آلوده به شرابخواری و عیش و عشرت بوده است. اینها خاص دربار بوده و به طور عمومی، روی خوش به آن نشان داده نمی‌شده است. به گزارش كتاب جهانگشای خاقان پس از آن كه شاه اسماعیل شیبك خان ازبك را در سال 916 به قتل رسانده و هرات را متصرف شده در آن مستقر گردیده و پس از اعلام مذهب اثنا عشری در شهر «در آن بلده فردوس نشان طرح قشلاق انداختند و در باب امر به معروف و نهی از منكر به مثابه‌ای مبالغه نمودند كه بعضی از اعیان ملازمان را كه مرتكب شرب شراب شده بودند، سرنگون آویخته، معروض تیغ سیاست گردانیدند.» «2» از این دوره آگاهی دیگری در این زمینه، به دست نیاوردیم. گو این كه در همین منبع، اشاراتی به می‌خوارگی موجود در دربار صفوی نیز وجود دارد. «3»

توبه شاه طهماسب و فرمان امر به معروف و ...

شاه طهماسب (930- 984) در سالهای نخست سلطنتش، به دلیل كمی سن و سال، اسیر دست درباریان و امیران قزلباش بود كه كمابیش گرفتار مشروب‌خواری و دیگر مفاسد و مناهی بودند. در سال 939 با دیدن خوابی، تحولی اخلاقی در وی پدید آمد و پس از آن كه توبه كرد؛ دستور العملی نیز برای تمامی ممالك نوشت تا بساط مشروب‌خواری و فساد برچیده شود. نخستین گزارش تاریخی از این تحول، مطالبی است كه خود شاه طهماسب در تذكره خویش آورده است:
و من در وقتی كه از هرات كوچ كرده به زیارت مشهد مقدس امام رضا علیه السلام می‌رفتم، میر سید محمد پیش نماز مدینه مبارك حضرت رسالت پناه
______________________________
(1). نوایی، اسناد و مكاتبات تاریخی ایران، از تیمور تا شاه اسماعیل، صص 410- 411
(2). جهانگشای خاقان، ص 393
(3). همان، صص 302، 396، 398، 399، 627
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 372
محمد- صلی الله علیه و اله- را در خواب دیدم كه به من می‌فرمایند كه از مناهی بگذر كه ترا فتوحات خواهد شد. در صبح به احمد بیك وزیر و امرا كه حاضر بودند، این خواب را بیان كردم. بعضی از ایشان گفتند كه از بعضی منهیّات بگذریم و از بعض دیگر مثل شراب كه ضروری سلطنت است نمی‌توان گذشت و هر كس حرفی در این باب می‌فرمود. آخر من گفتم كه، امشب بدین نیّت می‌خوابم، به هر طریق كه می‌نماید، بدان عمل خواهم كرد ... باز همان شب در واقعه دیدم كه در بیرون پنجره پایین حضرت امام ضامن امام رضا- علیه السلام- دست سیادت پناه میر هادی محتسب را گرفته، از شراب و زنا و جمیع مناهی توبه كردم ... صباح در همان موضع، سید مذكور حاضر شد، دستش را گرفته از جمیع مناهی توبه كردم و در سن بیست سالگی این سعادت نصیب شد. این رباعی انشا كردم:
یك چند پی زمرّد سوده شدیم‌یك چند به یاقوت تر آلوده شدیم
آلودگیی بود به هر رنگ كه بودشستیم به آب توبه آسوده شدیم الحمد لله و المنّه از آن تاریخ كه سعادت میسّر شده، از كل مملكت من فسق و فجور بر طرف شده و روز به روز بتوفیق الله تعالی، فتوحات گوناگون روی نموده، به طریقی كه هرگز در خاطر ما شمّه‌ای از آن نمی‌رسید. «1»
شرحی كه گذشت از آن خود طهماسب است كه اصل این ماجرا را به خوابی منسوب می‌كند كه در مشهد مقدس دیده است. در اینجا باید به این نكته توجه داشت كه وی درست در همین سال، حكم شیخ الاسلامی شیخ علی بن عبد العالی كركی (م 940) صادر كرده و تمامی اختیارات را به وی واگذار كرد. «2» بعید نمی‌نماید كه این اقدامات تحت تأثیر محقق كركی انجام شده باشد.
روملو نیز در ضمن حوادث سال 939 می‌نویسد: و اندر این سال، شاه دین پناه از جمیع مناهی توبه كرد. فرمان همایون شرف نفاذ یافت كه محتسبان آبروی پیاله و جام عقوبت انجام را ریخته، شیشه ناموس ایشان را به سنگ افسون زنند و به نصایح الحقّ مرّ پنبه غفلت از گوش صراحی بكشند. اگر سركشی كند، گردن او را نرم سازند، بلكه به حكم كلّ مسكر حرام، بوزه و بنگ «3» و هرچه بینند بیندازند. مغنّی بی‌معنی‌گوی را، اگر بی‌قانون شرع آواز
______________________________
(1). طهماسب، شاه، تذكره، صص 29- 30
(2). خاتون‌آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 461. خاتون‌آبادی نوشته است كه محقق در وقت صدور این حكم در نجف بوده است.
(3). شاردن درباره بنگ نوشته است: نوع دیگر مكیفات دشمن جان و تن، جوشانده خشخاش و شاهدانه و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 373
كند، چون مقنّی «1» به زخم گوشمال فریاد از نهاد او برآرند و چنگ بی‌ننگ را در كنار هر كس ببینند، موی گیسوی ببرند. نی اگر بی‌آهنگ شرع راه برگیرد، نگذارند كه نفس از او برآید.
طنبور بی‌مغز نامعتدل‌گو را چنان زنند كه چون عود سوزد و رباب خوش مزاج را در هر مجلس كه بیند، بر خرش نشانده اخراجش نمایند و مبلغ كلی كه از قمارخانه و شرابخانه و بیت اللّطف حاصل می‌شد، از دفتر اخراج نمودند. «2» وی در جای دیگری هم در بیان ویژگی‌های شاه طهماسب نوشته است كه «در نخوردن شراب غلوّی عظیم داشت». «3»
قاضی احمد قمی نیز نوشته است: در این سال، از جمیع مناهی به موجب خوابی كه از سید محمد پیش‌نماز دیده بود، در آن آستان عرش نشان [حرم امام رضا علیه السلام] مؤكّد به قسم و ایمان گشتند و جمیع مقربان از ترك و تاجیك، تأسی بدان حضرت نموده، بدین سعادت فائز گشتند.
چنان منع می‌شد كه در روضه حورفراموش كرد از شراب طهور پس از آن می‌افزاید: خواجه شاه قلی وزیر قورچیان كه در سلك غلامان قدیم این آستان فلك نشان بود، به واسطه ارتكاب به شرب مغضوب شده، به قتل رسید. و مبلغ دوازده هزار تومان كه به علت شرابخانه و بیت اللطف و معجون خانه و قمارخانه و امثال ذلك از ممالك محروسه باز می‌شد، از دفاتر اخراج كرده، ابواب آن‌ها بالكلیه مسدود گشت. «4»
پس از صدور این فرمان توسط شاه طهماسب حیرتی تونی شاعر، به طنز چنین سرود:
از حسد امروز زاهد منع ما از باده كردورنه كی آن نامسلمان را غم فردای ماست شاه طهماسب بر وی خشم گرفت و او به مازندران گریخت. «5» قمی در جای دیگری هم در
______________________________
كچوله و بعضی چیزهای دیگر است. مشروب حاصل از تركیب این مواد كه بنگ نامیده می‌شود، مردافكن و توان فرساتر از انواع مشابه آن است و آنان كه از این شربت زهرآگین بدفعل می‌خورند به نوعی شیفتگی و شیدایی گرفتار می‌شوند و بی‌هوده و بی‌اختیار می‌خندند. شاردن، ج 2، ص 850
(1). به معنای چاه‌كن.
(2). روملو، احسن التواریخ، ص 323
(3). همان، ص 635
(4). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 225؛ غفاری، تاریخ جهان‌آرا، ص 287
(5). خزانه عامره، ص 184. رازی (م 1010) در هفت اقلیم (ج 2، ص 317) پس از نقل بیت بالا، می‌نویسد:
چون خسرو ایران شاه طهماسب صفوی در امر معروف و نهی منكر مبالغه تمام به جای می‌آورده، بعضی از نمّامان از روی كنایه آن را به عرض شاه مزبور رسانیدند و پیش از آن كه زنگی این سخن رومی گردد و منجول (!) حسود مؤثر گردد، فرار بر قرار اختیار نموده، خود را به میامن گیلان رسانید. و بعد از چند سال، قصیده در منقبت [علی علیه السلام] گفته، روح مطهّر آن حضرت را شفیع آورد و شاه طهماسب صفوی كه خود را از بندگان و معتقدان به اخلاص آن حضرت می‌دانست، رقم عفو بر جریده جرائم او كشید.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 374
بیان ویژگی‌های شاه طهماسب می‌نویسد: و امر به معروف و نهی از منكر به واسطه زهد و صلاح و تقوای آن پادشاه عالی جاه به مثابه‌ای بود كه هیچكس مرتكب نامشروعات نمی‌توانست شد. ابواب اعمال شنیعه و افعال قبیحه بالكلیه مسدود بود و غبار منهیات و نامشروعات بالكلیه از ممالك محروسه پاك و مصفّی ساخته بود. در باب ساز آن چنان قدغن بود كه هر كس كه ساز می‌نواخت، دست او را قطع می‌كردند و پیر و جوان از ارتكاب به دیگر نامشروعات تایب بودند.» «1»
پدیده‌ای كه در این عصر ظهور كرد و بعدها ادامه یافت، صدور فرامین عمومی جهت اجرای امر به معروف و نهی از منكر بود. صدور این قبیل فرامین سابقه داشته و در دوره غازان خان با صدور فرامینی در هر زمینه، و از جمله نهی از شرابخواری، «2» و فساد جنسی «3» به صورت یك سنت سیاسی درآمده است. نمونه‌هایی از آن را در دولت تیموری هرات نیز می‌توان مشاهده كرد. در ادامه همین سیاست بود كه شاه طهماسب نیز فرامینی صادر كرده، دستور داد تا آن‌ها را بر روی سنگ حك كرده و در مساجد جامع شهرها نصب كنند.
نمونه‌هایی از این احكام تا به امروز برجای مانده است.
بعدها در روزگار شاه سلیمان صفوی (1077- 1105) محقق سبزواری (م 1090) در روضة الانوار شرحی از اقداماتی كه می‌بایست شاهان در اجرای سیاست امر به معروف و نهی از منكر بدهند، آورد و از جمله نوشت: «وجه دوم از امر به معروف و نهی از منكر كه بر پادشاهان لازم است، اجرای امثله و فرامین است كه پادشاه احكام به اطراف ممالك خود در باب امر به معروف و نهی از منكر نوشته باشد كه مردم ترك منكرات نمایند و از فسوق و معاصی احتراز لازم دانند و در عهده حكّام شرع و عرف نویسند كه هرگاه علانیة و صریح در اسواق و بازارها و محاضر و مجامع فسقی ببینند، در رفع و دفع آن اهتمام لازم دانند و به جهت تجدید و تذكیر مكرّر احكام به تأكید جاری می‌ساخته باشند، چنان كه طریقه نواب فردوس مكان، علیین آشیان شاه طهماسب الحسینی الصفوی- انار الله برهانه- بوده» است. «4»
متن یكی از فرامین شاه طهماسب در نزدیكی مسجد میر عماد كاشان چنین است:

فرمان شاه طهماسب در مسجد میر عماد كاشان‌

الحمد للّه الّذی امر بالمعروف و نهی عن المنكر و الصلاة و السلام علی سیّد البشر و الائمّة
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 598- 599
(2). رشید الدین فضل الله، تاریخ مبارك غازانی، ص 325
(3). سمرقندی، مطلع سعدین، ص 118
(4). سبزواری، روضة الانوار، ص 484
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 375
الاثنی عشر المبعوثین لترویج الشرع الأطهر، و صلوات الله [علیهم] الی یوم المحشر. و بعد، بر ضمیر انور ... كبریا گوهر، مخفی نماند كه همگی توجه خاطر فیض گستر نواب كامیاب، حامی اهل ایمان، ماحی آثار فسق و عصیان، اعلی همایون، فرمان‌فرمای ربع مسكون، المؤید بتأیید اللّه الملك المنّان، ابو المظفر السلطان شاه طهماسب بهادر خان- خلّد الله تعالی ملكه و سلطانه، و أفاض علی العالمین برّه و عدله و احسانه- كه شجره اقبالش لا یزال از جویبار شریعت سید المرسلین و طریقت ائمة المعصومین نشو و نما پذیرفته، مصروف و معطوف به ترویج دین مبین و شرع مستبین است، در این ولا، به میامن توفیقات ازلیّه و تبرّكات تقبیل عتبه علیّه رضیّه رضویه و به اقتضای عنایت نامتناهی كه ندای دلگشای الصلاة و السلام و التحیّه مبشّر هدایت «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» «1» را به مسامع اعزاز رسانیده، از روی اخلاص استماع نموده، از مناهی و منكرات توبه نصوح وقوع یافته، به متقتضای كریمه «كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» «2» حكم مطاع واجب الاتباع صادر گشته كه از ممالك محروسه شراب‌خانه و بنگ‌خانه و معجون‌خانه و بوزه‌خانه «3» و قوّال‌خانه «4» و بیت‌اللّطف «5» و قمارخانه و كبوتربازی نباشد.
مستوفیان كرام، ماهانه مقرری آن را از دفاتر اخراج نموده و داخل جمع و دفتر نسازند و امور مذكوره را از جمیع ممالك خصوصا دار الایمان كاشان بر طرف ساخته، نگذارند كه من بعد كسی مرتكب این مناهی شود و سایر نامشروعات را مثل ریش تراشیدن و طنبور زدن و دیگر آلات لهو، رفع نمایند و هر كس مرتكب این امور شود، زجر و سیاست بلیغ نموده، آنچه مقتضی شرع شریف باشد مرتّب دارند و منع نقاره زدن و اجتماع كردن در بقاع خیر نمایند. احدی به علت مرواطلبی (؟) نكند و منع امارد نمایند كه در حمامات خدمت نكنند و غازیان عظام و عساكر ظفر فرجام و جمهور سكنه و عموم متوطّنه آن‌جا حسب المسطور مقرر دانسته، هر كس متصدی امری از امور مذكور شود، از مردودان شناخته، تغییر كننده را در لعنت و سخط الهی دانند. «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ» «6» «فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ «7» و علیه لعنة الله و لعنة اللاعنین من الملائكة و الانس و الجن اجمعین.
______________________________
(1). تحریم، 8
(2). آل عمران، 110
(3). محل عرضه شراب برنج و جو
(4). محل خوانندگی و نوازندگی.
(5). فاحشه خانه‌ها.
(6). بقره، 181
(7). انفال، 16
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 376
و كان ذلك فی السابع من شهر ربیع الاول، سنة احدی و اربعین و تسع مائة هجریة.
نگنجد كرم‌های حق در قیاس‌چه خدمت گزارد زبان در سپاس
خدایا تو این شاه با داد و دین‌كه او كَند بنیاد فسق از زمین
بسی بر سر خلق پاینده داربه توفیق طاعت دلش زنده دار آمین رب العالمین. «1»
متنی هم به مانند فرمان بالا، در محوطه بقعه شیخ صفی در اردبیل، به صورت سنگ نبشته وجود دارد كه در آن ضمن مقایسه اردبیل با دیگر شهرهای مقدس، آمده است:
... هم چنان كه در آن روضات منوّره عمال از جرأت اظهار بدعت ممنوع شده، حكم گشته كه جمیع مجاوران و زائران و ساكنان از تكالیف غیر مشروع مصون بوده امر خیر اثر و فرمان قضا و قدر، شرف صدور یافت كه در دار الارشاد اردبیل و ولایات، همان قاعده حسنه را منظور داشته [چند كلمه محو شده] شلبافی محترقه «2» و هیمه بازار و گوسفند بازار و برنج بازار و پیشكش تمغاوات و محترقه و رسم الاحتساب‌طلبی از ساكنان و غیر آن‌ها ننمایند، تا به مصدوقه «وَ مَنْ دَخَلَهُ كانَ آمِناً» مشاهد عالمیان و منظور جهانیان گردد و بعد از شرف توبه نصوح و فتح ابواب نصرت و فتوح، بنابر كمال توجه خاطر انور به ترویج شرع مطهّر و غایت اهتمام امر به معروف و نهی منكر، فرمان قضا جریان، عزّ اصدار یافت كه در دار الارشاد مذكور و ولایات به دستوری كه در عساكر منظوره و ممالك محروسه شرابخانه و بنج خانه و معجون خانه و بوزه خانه و بیت اللطف و قمارخانه و قوالی و كبوتربازی منع شده و مستوفیان كرام، مال و خراجات آن‌ها را از دفاتر اخراج نموده، من بعد اطلاقی ننمایند و احدی به امری از امور [غیر] شرعیه، مثل ریش تراشیدن و طنبور زدن و نرد باختن و بدعت تعزیت [چند كلمه محو شده] واداشتن و خدمات امردان در حمامات و ارتكابات غیر مشروعه اشتغال ننمایند و پیرامون نگردند «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ» «3» و خلاف‌كننده از مردودین درگاه الهی و مطرودین بارگاه شاهی خواهد بود و در سلك «أُولئِكَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ» منسلك
______________________________
(1). نوایی، اسناد و مكاتبات سیاسی ایران «شاه طهماسب»، ص 513- 514
(2). وسائل سوخت. بین این كلمه و كلمه قبل باید چیزی افتاده باشد.
(3). بقره، 181
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 377
خواهد گشت. «1»
مانند این فرمان در مساجد دیگری هم در شهرهای مهم بوده است. از جمله در مسجد جامع اصفهان، بخشی از فرمان طهماسب برجای مانده كه اشاره به توبه نصوح او بعد از سفر به مشهد امام رضا علیه السلام دارد؛ اما متأسفانه توضیحات از میان رفته است. در بخش برجای مانده، آمده است:
بحمد الله و حسن توفیقه كه به تأیید مسند صدرنشین معزّ الله اولیائه و مذلّ اعدائه لوامع سرّ مكتوم و رمز مكنون مضمون «وَ یَمْحُ اللَّهُ الْباطِلَ وَ یُحِقُّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ» «2» از مشرق خاطر انور اعلی حضرت شاه عالم‌پناه ظلّ الله ابو المظفر شاه طهماسب بهادر خان- خلد الله ملكه و سلطانه- نور تأثیر بر افق تقدیر انداخته در حین تقبیل عتبه علیّه رضیّه رضویه- علی مشرّفها الصلاة و التحیّة- جبین مبین اعتقادش به طلایه «تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» «3» محلّی و مطلّی شده بعد از این توبه نصوح از كل منكرات كوكب امر مطاعش به ذروه اتباع رسید كه فردی از افراد ... «4»
در نامه‌ای كه شاه طهماسب در سال 961 به سلطان سلیمان عثمانی نوشت، و در آن‌جا سخت بر مذهب تسنن تاخته، طهماسب، اشاره به اقدام‌های خود در جلوگیری از مفاسد كرده است:
این طایفه قزلباش ... در جمیع امور، متابعت شریعت نبوی را شعار خود ساخته ... از جمیع منهیات، مثل شرب خمر و خون ناحق و زنا و لواطه ... حرام كرده‌اند و در زمان دولت ارجمند ابد پیوند ما از جمیع اینها محترز و مجتنب بوده، در كمال تقوا و طهارت‌اند. «5»
به گزارش قاضی احمد قمی در ذیل رخدادهای سال 962 [963] زمانی كه شاه طهماسب شنید كه «به واسطه تهاون و مساهلات حكام مشهد مقدس بعضی از قواعد و ضوابط كلیه كه جهت انتظام سركاران آستان قدس آشیان» معین كرده «تا غایت منتظم نگشته» و همین طور «بعضی از امور مذكوره در منع و نهی» در مسائل نامشروع، مورد بی‌اعتنایی قرار گرفته، حاكم قزلباش مشهد را عزل و شاهزاده سلطان ابراهیم میرزا را به جای وی منصوب كرد. در
______________________________
(1). ترابی طباطبائی، آثار باستانی آذربایجان، ج 2، صص 143- 145
(2). شوری، 24
(3). تحریم، 8
(4). هنر فر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 82
(5). نوایی، اسناد و مكاتبات سیاسی ایران، شاه طهماسب، ص 225
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 378
حكم وی ضمن تأكید بر رعایت عدل، از وی خواسته شد تا «در باب حفظ و حراست ولایت مذكور و توابع و سایر ولایات خراسان كوشیده، در تشیید و تمهید آنچه تا غایت به واسطه مساهلات حكام سابق نقص و فتور یافته باشد، دقیقه‌ای فروگذاشت نكند و در اجرای احكام و اوامر شرعی و دفع و رفع مكاره و مناهی كه به عهده سیادت پناه شیخ الاسلامی معز [خلیفه] «1» اسد الله [اصفهانی] و متولی آن آستان ملائك پاسبان منوط و مربوط فرموده‌اند، غایت بذل و جهد در امداد آن مرعی دارد و به رأی شرع آرای وی و مقتضای شرع اطهر مرتّب دارد.» «2» روملو در این باره می‌نویسد: هم در این سال (963) امرا و اعیان از كل مناهی توبه فرمودند، این قطعه در تاریخ این مقدمه، وارد گشت:
سلطان كشور دین طهماسب شاه عادل‌سوگند داد توبه خیل و سپاه دین را
تاریخ توبه دادن شد توبة نصوحاسرّ الهی است این، منكر مباش این را «3» از سال 977 نیز فرمانی از طهماسب در اختیار داریم كه به حاكمی اخطار كرده است كه «چون به فرّ دولت قاهره، در تمامی ممالك محروسه، ابواب فجور و مناهی و فسق و ملاهی مسدود است، در آن باب نیز كما ینبغی غایت تدیّن به جا آورده و اگر عیاذا باللّه منها، در آن مملكت، كس مرتكب امور منهیه غیر مشروعه شود، او را به نوعی سزا و جزا دهد كه موجب عبرت و تنبّه دیگران گردد. «4»
بدین ترتیب، باید توجه داشت كه دوران طهماسب، از نظر اصرار بر جلوگیری از مفاسد و مناهی، یكی از دوران‌های درخشان صفوی به شمار می‌آید. اسكندر بیك نوشته است كه شاه طهماسب:
پیوسته امر معروف و نهی منكر نصب العین ضمیر انورش بود، چنانچه از نیّت درست و حسن اعتقاد در عنفوان شباب ... در سنه 939 كه نه سال از جلوس همایونش گذشته، بیست ساله بود ... عن صمیم القلب از جمیع مناهی توبه كرده، به نوعی راسخ بودند كه هرگز نقض توبه پیرامن خاطر شریفش نگردید؛ وجوه شراب خانه و قمارخانه و بیت اللّطف را از دفاتر اخراج كردند. رفته رفته جمیع امرا و اعیان طوایف قزلباش به موافقت آن حضرت به توبه رغبت نمودند و در سنه 963 امرای عظام و ملازمان عتبه اقبال از مناهی
______________________________
(1). بنگرید: برن، نظام ایالات در دوره صفویه، ص 104 به نقل از افضل التواریخ، ج 2، ص 218
(2). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 380
(3). روملو، ص 508- 509؛ اسكندر بیك منشی، عالم‌آرای عباسی، ج 1، ص 201؛ غفاری، ص 302؛ قمی، قاضی احمد، ج 1، ص 386
(4). برن، رهر، نظام ایالات در دوره صفویه، ص 106
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 379
گذشته، خلایق در كل ممالك و بلاد از ارتكاب امور نامشروع ممنوع شدند، از غرایب حالات «توبة نصوحا» موافق تاریخ آمد ... مجملا در زمان دولت همایون آن حضرت، خلایق و عباد اللّه تقوا و پرهیزگاری شیوه و شعار خود گردانیده، به طاعات و عبادات می‌گذرانیدند. در امر معروف و نهی منكر به نوعی مبالغه فرمودند كه قصه‌خوانان و معركه‌گیران از اموری كه در او شایبه لهو و لعب باشد، ممنوع گشته، پانصد تومان تریاك فاروق كه در سركار خاصه شریفه بود، به شبهه حرمت در آب روان حل كردند. «1»
مجد الدین حسینی نیز در همین دوره می‌نویسد: اهتمام و غدغن آن حضرت در متابعت فرمان الهی به تخصیص در قلع و قمع مناهی و ملاهی به مرتبه‌ای بود كه در ممالك محروسه هیچكس را یارای آن نبود كه نام مسكرات بر زبان تواند برد. شراب چون كبریت احمر در عالم مفقود و صهبا مانند كیمیا ناموجود.
رسم می خوردن چنان برداشت نهیش كاختران‌نیمشب بر روی گردون سرنگون دارند طاس «2»

گزارش توبه طهماسب به روایت صدر جهان طبسی‌

محقق سبزواری در كتاب روضة الانوار كه یكی از آثار سیاسی مهم دوره صفوی است، «3» شرحی مفصل از توبه شاه طهماسب را به نقل از صدر جهان طبسی، تحت عنوان «در باب كیفیت توبه نواب فردوس مكان علیین آشیان، شاه طهماسب الحسینی الموسوی الصفوی انار الله برهانه» به دست داده كه به جهت شناخت بهتر انعكاس این اقدام شاه طهماسب در اقدامات بعدی كه در این دوره تاریخی صورت گرفته است، متن آن را می‌آوریم:
كیفیت آن بر وجهی كه صدر جهان طبسی، در كتابی كه جهت بعضی سلاطین قطب شاهیه نوشته، بر این وجه است كه در تاریخ سنه اربعین و تسعمائة، كه آن پادشاه به استحقاق از جانب خراسان به جهت شنیدن اخبار آمدن رومیان متوجه عراق گردید، در اثنای راه به مشهد مقدس حضرت امام الجن و الانس ابی الحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام رسید و به شرف زیارت مرقد منوّر آن حضرت مشرّف شد. شبی در آن روضه متبركه كه محل استجابت دعا و مكان قبول توبه و استغفار گناهان است، جهت احیاء داشتن و طلب حوایج و مرادات از حضرت حق- عزّ و علا- به وسیله روح پرفتوح آن حضرت
______________________________
(1). اسكندر بیك، ج 1، ص 201
(2). مجدی، زینة المجالس، صص 994- 995
(3). گزارش این كتاب را در نوشتار «گزیده منابع فكر سیاسی شیعه در دوره صفوی» آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 380
خواستن، به صباح رسانید. اتفاقا در آن شب، جذبه‌ای از جذبات الهی بر دل آگاه و خاطر خیرخواه آن پادشاه عالم پناه رسید. به سبب غلبه و زیادتی نور ایمان بر ظلمت غفلت و شهوت و عصیان، و به واسطه تسلط سپاه فرشتگان بر لشكر شیطان، با وجود عنفوان جوانی و كمال اشتداد میل شهوات نفسانی، خطاب تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً «1» ... را از ته دل لبیّك گفته، به جهت ندامت و پشیمانی بر ایام ماضی از سر عجز و تضرع و زاری و گریه و بی‌قراری، در آن روضه شریفه، روی به درگاه حضرت باری آورده، صیغه توبه را ادا نمود و حضرت امام را گواه ساخت.
صدر جهان گوید: و از آن تاریخ تا حال كه قریب چهل سال است، بر توبه خود به مرتبه‌ای ثابت و راسخ مانده كه احدی را از جنس بشر طاقت آن نیست؛ با وجود آن كه به سبب توبه و منع مردمان از ظلم و زیادتی و طغیان و گناه و خطا و عصیان و شرب شراب و قصد ناموس مسلمانان كه مجراست در طبیعت اجلاف، چند نوبت ظالمان گمراه و عاصیان روسیاه قصد ملك و سلطنت و جاه، بلكه جان شیرین آن پادشاه نمودند. اما آن عالم پناه، توكّل بر معبود به حق و حافظ و ناصر مطلق كرده اصلا شایبه تزلزل و اضطراب به خاطر دریا مقاطر راه نداده، پیروی شرع مطهّر و متابعت ائمه اثنا عشر از دست نگذاشت؛ و به یمن و بركت ثبوت و رسوخ در توبه و متابعت ائمّه، جمیع آن‌ها كه این خیالات فاسد به خاطر آورده بودند، مقهور و مغلوب، بلكه معدوم و نابود شدند.
صدر جهان گفته است كه، توبه آن پادشاه، باعث توبه چندین هزار عاصی گناهكار گردید؛ چه در آن زمان كه آن حضرت به شرف توبه مشرّف گشت، احكام و فرامین به جمیع ممالك محروسه شرف صدور یافت كه جمیع شرابخانه‌ها و بیت اللّطف بر طرف سازند و اسباب عیش و طرب و آلات مناهی و ملاهی درهم شكنند و مردمان را از شرب شراب و خوردن بنگ و بوره و باقی مسكرات منع نمایند؛ و رعایا و متوطنان بلاد را تمام به محكمه قضات اسلام برده، از جمیع قبایح و مناهی توبه دهند؛ و در هر محلّه و كوچه و جمیع مساجد، مردمان مقرّر كنند كه عوام را ضروریات دین و اركان خمسه اسلام تعلیم نمایند؛ و از هر كس امری خلاف شریعت مطهّره واقع شود، به نوعی كه در شرع مقرّر شده، او را به سزا و جزا رسانند. و بنابر این مردمان جمیع ممالك محروسه به شرف توبه مشرّف شدند و آداب طهارت و نماز و روزه و حج و ادای زكات مفروضه یاد گرفتند. و از آن مردم كه به حكم شاهی توبه كردند، بعضی از صمیم قلب و خشنودی خاطر توبه نمودند و بدان سعادت به بركت پادشاه فایز شدند؛ و بعضی از ترس سیاست شاهی و خوف درّه محتسب
______________________________
(1). تحریم، 8
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 381
و شلاق داروغه و زر سیاستی توبه كردند. و بعد از توبه، چون اسباب فسق و فجور به دست نمی‌آمد، و اگر كسی مخفی به دست می‌آورد، موجب تلف جان و فوت مال می‌شد، از آن احتراز نمودند و عادت طبیعت ایشان از آن برطرف شد. و دیگر آن كه ایشان را معلوم گشت كه شاه بالطبع با فاسق و فاجر و بی‌قید، بد است، و هیچ‌كس از این طایفه، منظور نظر عاطفت و احسان آن حضرت نمی‌گردد و همیشه در مقام تربیت و نوازش سادات و علما و صلحا و اتقیا می‌باشد و آنان كه به حلیه إنّ أكرمكم عند اللّه أتقاكم ... آراسته‌اند و به مزید كرامت صلاح پیراسته، و بدین سبب این جماعت درجات عالی یافته، به انعامات و سیورغالات، زیاده بر زمان سلاطین ماضی موظّف گشته‌اند، ایشان نیز مایل زهد و صلاح و طاعت و عبادت گشتند، تا بدین وسیله شاید در زمره مقرّبان و جمله نزدیكان داخل شوند و از انعامات و ادرارات محفوظ و بهره‌مند گردند. و چون بدین واسطه مدتی به طاعت و عبادت اوقات گذرانیدند و از فسق و فجور اجتناب نمودند، نور عبادت در باطن ایشان راه یافت و ظلمت عصیان و گناه محو شد. در آخر حال، از ته دل توبه و استغفار نموده، بر عمری كه به صدور امور قبیحه و سیئات تلف شده بود، متأسف گشتند. و این همه به بركت توبه و توجه آن پادشاه بود و در ثواب همه اینها آن پادشاه شریك بود. دیگر آن كه، توبه آن حضرت باعث آن شد كه آن قدر املاك و اسباب و خانه و باغات رعایا و مساكین، كه اصحاب ظلم و تعدّی از زمان سلطنت خاقان فردوس مكانی علیین آشیانی شاه اسماعیل- نوّر الله مرقده- تا هنگام توبه كردن آن شاهنشاه به زور و تعدّی از فقرا و مساكین گرفته بودند و آن حضرت مطلع بر آن گشت، تمامی آن به حق‌داران رسانید و ...» «1» در ادامه شرحی از اقدامات دیگر شاه طهماسب در ترویج مذهب شیعه آمده است.

شاه عباس اول و دوم و فرمان منع شرابخواری‌

دلّا واله اطلاعاتی درباره مجلس شراب شاه عباس اول (996- 1038) آورده «2» و در منابع دیگر نیز یاد شده است كه شاه عباس برای مشروب‌خواری به محله تازه تأسیس جلفا نزد ارامنه می‌رفته است. «3» با این حال، از فرمان وی در سال 1029 در غدغن كردن شراب نیز یاد شده است. به نوشته فلسفی، در رمضان سال 1029، زمانی كه شاه در مازندران بود، جارچی از سوی وی فریاد زد كه جز ارامنه و گرجیان و اروپائیان و سایر رعایای غیر مسلمان، بقیه مردم بایستی دست از می‌گساری برداشته، لب از شراب بشویند ... فرمان شاه
______________________________
(1). سبزواری، صص 168- 170
(2). دلاواله، سفرنامه، ص 340- 342
(3). در هوهانیان، تاریخ جلفا، ص 30
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 382
با نهایت شدت اجرا شد و گروهی جان خود را با شراب معامله می‌كردند ... شرابخواران را سرب گداخته در گلو می‌ریختند و شراب فروشان را شكم می‌دریدند. آقا حقی از نزدیكان و ندیمان خاص شاه كه فراهم‌كننده مجالس بزم و عیاشی او بودند، با دلاله‌قزی، دلقك وی، واسطه شدند تا مگر دوباره شراب را آزاد كند. حتی حاضر شدند كه پولهای گزاف پیشكش كنند، ولی شاه راضی نشد ... این حكم دیری نپایید و سال بعد كه شاه فرمان منع استفاده از آب كوكنار را داد، اجازه شرابخواری را تا به حدی كه افراد مست نشوند، صادر كرد. «1»
ملا محمد امین استرآبادی (م 1036) كه زمانش به روزگار عباس اول می‌خورد، رساله‌ای تحت عنوان رسالة فی طهارة الخمر نگاشت و در آن ثابت كرد كه رأی امامان طهارت خمر بوده است. یعنی در عین این كه خوردن خمر حرام است، اما خود آن طاهر است. گفته شده است كه وی شنیده بود كه شاه زمان، از روی اعتیادی كه از كودكی به شرب خمر داشته، و می‌خواری می‌كرده است، به بهانه آن كه لباس او آلوده است، نماز هم نمی‌خوانده. بدین مناسبت، استرآبادی این رساله را نوشته است تا دست كم او نمازش را بخواند. با این حال، چنان كه خودش ابراز كرده، متهم شده است كه برای خوشآیند شاه آن رساله را نوشته است؛ اما وی می‌گوید كه تنها رأی امامان را بیان كرده و احادیثی را كه در نجاست خمر وارد شده، صادر شده از روی تقیه می‌داند. «2» گفتنی است كه فیض كاشانی نیز در مفاتیح الشرایع، همین رأی را ابراز كرده است.
به نظر می‌رسد كه در روزگار عباس اول، مسأله شرابخواری، در بیش‌تر اوقات برای مردم قدغن، اما در دربار آزاد بوده و گاه به مناسبت‌هایی، سخت‌گیری‌ها برای مردم نیز كاهش می‌یافته است. در همه این موارد، حكم دربار از دیگر مراكز جداست. درباره شاه عباس گفته شده است كه «با وجود اشتغال به امور سلطنت و ملكداری، غالبا اوقات خود را به می‌خواری و طرب و استماع آوازهای خوب و بسط بساط عشرت و شادمانی و ساز و غیره می‌گذرانید و با آن كه ساقیان شكر لب از صبح تا شب پیاله‌دار مجلس عیش و طرب او بودند، و پیوسته دست در طرّه شاهدان سیم اندام داشت، مست نمی‌شد و از كار مملكت داری غفلت نمی‌كرد.» «3» وی به طبیبی به نام قاضی بن كاشف الدین محمد دستور داد تا
______________________________
(1). فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج 2، ص 646؛ درباره كوكنار و كوكنار خانه‌ها بنگرید: شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1488
(2). دانش‌پژوه، فهرست كتابخانه اهدایی آقای سید محمد مشكوة به كتابخانه دانشگاه تهران، ج 6، ص 2667؛ گفتنی است كه رساله‌ای از ملا محمد امین به فارسی در پاسخ پرسش شاه عباس درباره طهارت خمر در كتابخانه ملك (فهرست، ج 9، ص 203) موجود است.
(3). فلسفی، زندگانی شاه عباس اول، ج 1، ص 631 (از خلد برین)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 383
«رساله‌ای فارسی، به عبارتی در كمال وضوح و اشتهار، در منافع و آثار قواعد آشامیدن و دفع مضار شراب ناب» بنویسد. وی نوشت و نام آن را جام جهان نمای عباسی نهاد. این كتاب در سال 1038 به رشته تحریر درآمده است. «1» فلسفی شرحی از مجلس میگساری شاه عباس اول را با بهره‌گیری از منابع مختلف، به دست داده است. «2»
از دوران شاه عباس دوم (1052- 1077) نیز حركتی در جهت منع از شرابخواری داریم. گزارش شده است كه وی در سال آغاز سلطنت خود، در حالی كه تنها سیزده سال داشته- یعنی هنوز بالغ هم نبوده- «در منع شراب مبالغه كرده و كسانی كه عامل این عمل بوده‌اند، تائب شده‌اند.» «3» البته وی زمانی كه تنها نه سال و اندی داشت، به سلطنت رسید.
با این حال، در دوران این شاه نیز، فرمان عمومی برای جلوگیری از شراب خواری و فساد در دست است. ساروتقی یكی از صدراعظم‌های مشهور این دوره، قوانینی در جهت جلوگیری از هم‌جنس بازی كه در قهوه‌خانه‌ها رواج داشت، وضع كرد. «4» پس از وی خلیفه سلطان در این باره، جدیت بیش‌تری به خرج داد. البته منابع، فرمان منع شرابخواری را به خود شاه نسبت می‌دهند.
ملا كمال منجّم درباره فرمان منع شرابخواری می‌نویسد: «اول حكمی كه فرمودند این بود كه احكام به ممالك محروسه نویسند كه شرابخانه‌ها برطرف باشد و خم خانه‌ها را بشكنند. حتی آنچه در شیراز جهت سركار خاصه می‌ریخته‌اند» و «جمعی كه شرب مدام می‌كردند توبه كردند و توبه نامه نوشتند به نظر كیمیا اثر رسانیدند و راغب نماز و روزه و تقوی شدند.» «5»
روشن نیست كه این فرمان دقیقا در چه زمانی بوده است. محمد طاهر قزوینی آن را در سال 1055 یاد كرده و در گزارش خبر آن به مانند بیش‌تر تواریخ این دوره، اسیر نثر مصنوعی است كه اطلاعات تاریخی آن، در پیچ و خم عبارات، سرگردان شده است. وی با اشاره به وزارت خلیفه سلطان كه خود از علما و فقهای این دوره است، می‌نویسد:
و در این ایام كه مسند وزارت به وجود نواب سلطان العلمائی آراسته است، خصوصا معطوف بر آن است كه دار الملك شرع ازهر، از دست‌انداز راهزنان لاابالی مصون بوده، زلال اطاعت باری و پرهیزكاری غبار آلایش نپذیرد. در
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 631
(2). همان، ص 633
(3). اعتماد السلطنه، تاریخ منتظم ناصری، ج 2، ص 964
(4). همان، ج 1، ص 432
(5). تاریخ ملا كمال، ص 98، به نقل از: نوایی، اسناد و مكاتبات سیاسی ایران، 1038- 1105، ص 85
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 384
این ایام كه این نیّت علیا مانند ثمر «1»- كه به آهستگی كسب حلاوت می‌نماید- پیرایه كمال پوشیده، فرمان همایون شرف نفاذ یافت كه دختر رز «2» كه از بی‌پدری و خودرائی با نیك و بد و خوب و زشت رابطه اختلاط و آمیزش درست دارد، پای در دامن كشیده از حجله بیرون انگوری قدم جرأت به عشرت آباد خم و آینه خانه مینا و هودج پیاله و خیابان گردن صراحی نگذارد و به سركه جبینی و ترش رویی، دندان آرزوی واسع مشربان بی‌تكلّف را كند سازد.
قزوینی در ادامه، با اشاره به قرابت میان مشروب خواری و رواج فحشا، چنین ادامه می‌دهد:
بالجمله، به ادنی التفات شاهنشاهی خاطر همایون از نسق این امر كه در زمان هیچ یك از پادشاهان صورت وقوع نیافته بود، بالكلیه فارغ گردید و چون پیوسته باده‌گساران و می‌كشان را سلسله عیش به دستیاری زلفین شاهدان بازاری و هنگامه آرایان محفل پركاری و ناپرهیزكاری آراسته می‌باشد، از این رهگذر، فواحش را نیز رواج و رونق تمام بهم رسیده، در حجرات خانات و محلات به شغل مقرر و معاضدات ابالسه كه دشمنان جبلّی بنی آدمند، علانیة اشتغال داشتند و از آن‌جا كه نفس بهیمی را بر قوّت عاقله چیره‌دستی حاصل است و به تحریك شیطان از منهج مستقیم عدول می‌نمایند، جمعی كثیر و جمّی غفیر گرد آمده و هر یك مبلغی خطیر به سركار دیوان، به صیغه مال به عنوان ترجمان می‌رسانیدند، همّت والای اعلی حضرت ظل رحمان، وجه مزبور را كه مبلغ‌های كلی می‌شد، سهل انگاشته، امر فرمودند كه آن بدكاران را از امر مزبور نهی فرموده، نگذارند كه من بعد مرتكب افعال شنیعه گردند. و به جهت ازدیاد رواج شریعت مطهره مقدسه، ارامنه نیز از شغل پوستین دوزی و فروختن این قسم اجناس كه شایع شده به مسلمانان می‌فروختند منع فرموده، با آن كه به جهت ممانعت مبلغ‌ها به سركار خاصه شریفه می‌رسانیدند، به شرف اسعاف مقرون نگردید. امید كه پیوسته اركان شرع مبین و ملت مستبین به تقویت رأی متین این خسرو بی‌قرین، مشیّد باد. «3»
قزوینی، پس از شرح حوادث فتح قندهار، اشاره بدان دارد كه شاه و همراهان در كنار رود هیرمند، به مشروب خواری نشستند؛ در حالی كه شاه پیش از آن، از شرابخواری نهی كرده
______________________________
(1). شاید: تمر
(2). شراب یا بنت العنب
(3). وحید قزوینی، عباسنامه، ص 70- 72
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 385
بود. «1» در واقع، خوشحالی از فتح قندهار، سبب دست زدن درباریان به این اقدام شده و شاه را نیز بدان ورطه كشاند.
به موازات حركت اعلام شده در مبارزه با شرابخواری، محمد قاسم سمنانی شاعر، ساقی‌نامه‌ای در این باره سرود كه از هر مصرع آن، ماده تاریخ این فرمان شاه، یعنی سال 1064 به دست می‌آید. در مقدمه این ساقی‌نامه، ضمن اشاره به حكم قدغن شراب از عوض خان بیك كه در دستگاه دولتی، سمتی داشته و شاید مجری این فرمان بوده، ستایش شده و اساس این ساقی‌نامه با اشعار دیگری، در مدح اوست. در بخشی از این مقدمه آمده است: «... عوض خان بیك، چنین عادلی را نصب فرموده تا به میامن عدل و رأفت و انصاف و مرحمت سكنه آن خطه را چون گل در گلستان و نهال در بستان به رشحات سحاب معدلت و زلال جویبار مكرمت پرورده ... در تاریخ سنه 1064 فرصت مصروف و معطوف بر اتباع احكام الهی و تمشیت اوامر و نواهی و رفع معاصی و مناهی و رفع ملاهی و تباهی و تقویت قوانین دین مبین و ترتیب آیین شرع سید المرسلین و منهاج حضرات ائمه معصومین- صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اجمعین- گردانیده كارفرمای ... سیاست و قهرمان دین‌پروری و عدالتش در ممالك محروسه به منع مسكرات و مستهجنات و رفع محظورات و محرمات علی العموم، و نهی از ارتكاب شرب شراب علی الخصوص، فرمان قضا جریان نفاذ بخشید و در این باب ارقام جهان مطاع واجب الاتباع به امراء و حكام محال ممالك محروسه مؤكّد به تأكیدات بلیغه و مقید به تهدیدات شدیده شرف نفاذ و عز اصدار یافت ... در این تاریخ بلبل گلشن فصاحت و عندلیب چمن بلاغت ... محمد قاسم سمنانی در بزم نكته سنجی ... نكات لطیفه از حجله ضمیر در جلوه‌گاه ... آورده ... قصیده‌ای در كمال سلاست الفاظ و دقت معانی و استعارات بدیعه و تشبیهات غریبه ... به رشته نظم كشیده، مزیّن و موشّح به مدح و ثنای نواب عالی شأن سابق الالقاب در ذیل ساقی نامه مسطور شد.»
از آن‌جا كه اشعار وی در شناخت برخورد شاعر با فرمان شاه جالب است، چند بیتی را می‌آوریم. هر بیتی از نظر حروف ابجد، عدد 1064 را نشان می‌دهد:
الهی به مستان صدر صفاملالت پسندان شهد وفا
به حلم رسول خدای جلیل‌به ساقی كوثر امام جمیل ...
به تسبیح زهد و به زنار كفربه علمی كه باشد سزاوار كفر
به پیمانه پیمای تقوا شكن‌به آن جام سرشار دانا فكن
______________________________
(1). همان، ص 130
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 386 به آن رند افتاده در پای جام‌نه با ننگ كارش نه پروای نام ...
به مهر و محبّت، به جور و جفابه حق مروّت، به عین صفا
كه ساقی شیرین دهن را بگوی‌كه رنگ كدورت به باده بشوی ...
بیا ساقی ای سرو بستان من‌گل جعفریِ گلستان من
كزان لب می بی‌خمارم بده‌نشان می از چشم یارم بده ...
بیا دست از این عالم دون بشوی‌بكش پای دل از ره جستجوی به نظر می‌رسد كه وی در عین همراهی با فرمان شاه، در قالب استعارات و كنایات، باز به می خوردن اشاره می‌كند، اما این بار، می، نه به معنای لغوی آن بلكه اصطلاحی عارفانه است. سمنانی اشعاری نیز در ستایش عوض بیك آورده كه در آن‌جا نیز به همین روال از قدغن شراب سخن گفته است:
خواستم صبحدم از ساقی گل پیراهن‌چون رخ دلكش او باده صافی روشن ..
همچو زهاد ریا پیشه ناخوش گفتارچین بر ابرو زد و زد بانگ به هیبت بر من
كه دگر حرف می و جام میاور به زبان‌كه ز خون سرخ كنندت چو صراحی گردن
گر تخیّل كند امروز كسی رنگ شراب‌چون چنار افتدش از خویشتن آتش به بدن
گر دلی مورد فكر می گلگون گرددگردد از ترس چو غربال مشبك در تن
كند ار دیده به می سرخ حرامی غافل‌شودش دیده ز تیر مژه چون پرویزن ...
نام می گر به زبان كس گذراند از سهومی‌شود شعله سوزنده زبانش به دهن
ز استماع سخنش جوش برآورد دلم‌بود نزدیك كه آتش فتدش بر خرمن
گفتم ای لاله رخ این شیوه كی آموخته‌ای‌نیست رسم تو دل دردكشان آزردن
هرچه از ناز كنی خان به قبولش نازدهست طرز دگر امروز تو را آشفتن «1» صائب تبریزی شاعر دیگر این دوران كه از غزل‌سرایان بنام و ستایشگران شاه عباس دوم است، قطعه‌ای در حكایت منع شراب انشا كرده است. متن آن بسیار زیبا و خواندنی است:
ملخص كلام آن كه (غرض از تحریر این پریشان رقم آن كه) در اواخر شهر رمضان فرمانی از جانب نواب سكندر مكان مشتمل بر منع شراب و آزار شراب‌خوارگان رسید و رندان باده‌نوش را كه آماده این معنی شده بودند كه با مشاهده (ابروی) هلال عید، به دست سبو بیعتی تازه كنند و با سبزته گلگون شیشه دست در گردن كرده، چهره زعفرانی را ارغوانی سازند، (از استماع این خبر وحشت اثر) دست تحیّر كشیده، انگشت تأسف گزیدن گرفتند و به آب
______________________________
(1). مجموعه شماره 14149، برگ 152- 160
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 387
دیده دست از دامن دختر رز «1» شستند؛ هلال عید كه ناخن بر دل ارباب طرب می‌زد، در نظرها به عینه حكم ناخنه بهم می‌رساند؛ بزرگان خم و خردان شیشه و پیاله كه از مستی در جوش و از نشاط در خروش بودند همگی شكسته خاطر شدند و از اشك عقیق رنگ چهره خاك را لعل‌گون ساختند؛ پیاله از دست رفته، صراحی از پای درآمده، تاك را از واهمه، خون در رگها خشك شده، از خون گریه در گلو گره گردیده، مستوره بنت العنب كه چون نور دیده همیشه در پرده زجاجی به سر می‌برد، جهت اجرای حكم اشرف، آبروی حرمتش در كوچه و بازار (به خاك مذلّت) ریختند و شمع كه مجلس‌افروز (بزم عشرت) رندان بود از مشاهده این حالت (جانكاه) دود از نهادش برآمده، جهان در چشمش تاریك شده، حباب كاسه سرنگون كه چشم از روی پیاله برنمی‌داشت (چون از خانه‌زادان عیش ساغر بود) كشتی عزلتش [! شاید: غرق] دریا گشت. نای كه از همدمی ارباب طرب انگشت‌نما بود، بند از بندش جدا ساختند و كمانچه كه ثابت قدم بزم (عشرت) می‌خواران بود، خاك در كاسه سرش كردند (در كاسه سر به تیرش زدند) و دایره كه حلقه بندگی نغمه در گوش كشیده بود و از شادی در پوست نمی‌گنجید، به ضرب طپانچه از دایره نشاط بیرونش كردند و چنگ كه همیشه جا در دامن دیده چشمان ... «2» ماه طلعت داشت به جهت ..... «3» از ناخن موی كشانش از پرده بیرون كشیدند و پرده هوش به ناخن بی‌اعتباری دریدند. طنبور را چنان گوشمالی ندادند كه دیگر هوس نغمه‌پردازی كند؛ و رباب آن چنان ننواختند كه دیگر با حریفان ناسازی كند. اگر بویی برند كه عود بر عشاق نوای مخالف خوانده، فی الحالش چون عود قماری بسوزند. و اگر بشنوند كه موسیقار با كسی هم‌نفس گشته سرب در گلویش می‌ریزند. امید كه عن قریب منشور رخصت از دیوان رحمت پادشاهی صادر گردد كه آب رفته می به جوی شیشه و پیاله باز آید و مستوره بنت العنب كه در پرده (خفا مهجور) مخفی گردیده، قلب و چشم پیاله به دیدار قرّة العین روشن گردد.
(بود آیا كه در میكده را بگشایند گره از كار فروبسته ما بگشایند) یا رب دعای خسته دلان مستجاب باد. (پرتو جاه و جلال بر مفارق عالم و
______________________________
(1). بنت العنب.
(2). دو كلمه ناخوانا.
(3). دو كلمه ناخوانا.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 388
عالمیان لامع باد) بالنبی و آله الامجاد. «1»
ملا رفیع قزوینی هم درباره منع شرابخواری در دوره عباس دوم، اشعاری بدین شرح سروده است:
باده را بس كه برانداخته دین پروریش‌لعل دلدار ز همرنگی او گشته نهان
ننهند آبله پایان به زمین پای دلیررسم افشردن انگور بر افتاده چنان
بس كه ترسیده ز همرنگی جوشیدن می‌خون به جرأت نزند جوش در اندام كسان
هم‌چنان كز رگ تلخی گره افتد به جبین‌گر بگیرد چه عجب در سخن تاك زبان
گشته موقوف ز بس دور قدح، می‌ترسم‌گردش چشم فراموش نمایند بتان «2» و در جای دیگری می‌گوید:
تا حكم شرع‌پرور او منع باده كردتكلیف می به كس نكند ابر نوبهار
خم‌های می، برآمده گویی ز خانه‌اش‌زان می‌كشند خوشه انگور را به دار چنین به نظر می‌رسد كه وی پس از آن، در این باره چندان سخت‌گیر نبوده و به رغم اعتنایش به عالمانی مانند فیض كاشانی، شخصا گرفتار مشروب‌خواری و رن‌بارگی بوده است. پیش از این گفته شد كه آن‌ها شراب را از لوازم سلطنت می‌شمردند و به این سادگی حاضر به ترك آن نبودند. شاردن در شرح محله سید احمدیان اصفهان، می‌نویسد: «در دروازه این محله، خانه ملا كاظم [ملا قاسم] قرار دارد ... پس از آن كه به زهد و ورع كامل قبول عامه یافت، شروع به زشت‌گویی نسبت به شاه عباس ثانی كرد و علنا و به صراحت تمام می‌گفت كه این پادشاه دائم الخمر است؛ بنابراین، كافر می‌باشد ... شاه كه از سخنان تند و تلخ وی خشمگین شده بود ... فرمان داد كه وی را به نام تبعید به شیراز، از پایتخت به بیرون ببرند و میان راه از بالای كوه به زیر اندازند.» «3»
شاردن نیز كه در زمان فرزند عباس دوم، یعنی شاه سلیمان در ایران بوده، گزارشی از فساد قهوه‌خانه‌ها در روزگار عباس دوم داده و اشاره به مبارزه خلیفه سلطان با این پدیده كرده است. وی می‌نویسد: در زمان‌های گذشته، قهوه‌خانه‌ها از جمله مراكز فساد بود؛ زیرا خدمت‌گزاران آن‌ها جمله بچه‌های ده تا شانزده ساله تازه روی و زیبای گرجی بودند كه موهای خود را همانند گیسوان دختران جوان می‌بافتند و برای جلب توجه بیش‌تر و تحریك آن‌ها شلوار تنگ و بدن‌نما می‌پوشیدند ... ادامه این وضع، مایه تأسف و نگرانی افراد متّقی و با فضیلت بود. سرانجام، خلیفه سلطان، صدر اعظم شاه عباس ثانی در
______________________________
(1). این قطعه از روی نسخه 14215 برگ 225 و نسخه شماره 14183 تصحیح شده است.
(2). قزوینی، ملا محمد رفیع، دیوان، ص 540 (به كوشش سید حسن سادات ناصری، تهران، علمی، 1359)
(3). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1485- 1486؛ ج 3، صص 1146- 1145
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 389
پنجاهمین سال سده گذشته، به لطایف الحیل، شاه را كه خود پیوسته مستغرق این ملاهی و مناهی بود، با بستن این مراكز فساد موافق كرد و از آن پس وضع قهوه‌خانه‌ها كاملا بهبود یافت و چنین فضایح و رسواییها در آن مشهود نمی‌شد. «1»
شاردن در جای دیگری نوشته است كه «خلیفه سلطان قوانین سختی برای جلوگیری از روسپیگری وضع كرد و از ظاهر شدن زنان بدكار در خیابان‌ها و كوی‌ها و برزن‌ها ممانعت به عمل آورد و دستور داد تا كسی در طلب آنان نیاید، در خیابان‌ها نگردند. و چون به فراست دریافت كه گرمی بازار روسپیگری بر اثر می‌خوارگی است، شراب‌سازی و شراب فروشی را سخت قدغن كرد و برای كسانی كه برخلاف دستور وی عمل می‌كردند، مجازات‌های سنگینی معین كرد؛ چنان كه دستور داد به مقعد مردی كه تن به لواطه داده بود، میخ فرو كنند و زنی را كه دخترانش را به روسپیگری وادار كرده بود، از بالای برجی بلند به زیر اندازند و گوشتش را به سگان بخورانند. امید مردمان بر این بود كه اجرای مجازات‌های سخت سراسر كشور را از تیرگی و سیاهی این فضایح بزداید اما معلوم شد كه مجازات، چاره‌گر شیوع این اعمال حیوانی نیست و تدبیری دیگر باید. «2»
با این كه شاه عباس دوم نیز اسیر مشروب خواری بود، به خاطر همان فرمانی كه در اوایل صادر كرد و گاه تجدید می‌شد، پس از مرگش در وصفش نوشته شد كه «در آن اوان، به اعتقاد جازم، مطابق واقع، از شراب توبه فرمودند و مضمون كریمه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً» «3» را به كرّات ورد زبان حق ترجمان ساختند. «4»
در پایان این بحث، لازم است اشاره كنیم كه اصولا رواج شراب در اصفهان، معلول حضور ارامنه‌ای بود كه از زمان شاه عباس به ایران آورده شدند. اینان با توجه به عادت به مشروب خواری و تخصص در ساختن آن، اسباب رواج آن را در این شهر فراهم كردند.
شاردن در زمان شاه سلیمان نوشته است: پیش از این زمان، مردان مسلمان برای شرابخواری به خانه مسیحیان می‌رفتند؛ چون این عمل گاهی موجب خونریزی می‌شد،
______________________________
(1). شاردن، ج 2، ص 845 و بنگرید: همانجا، ج 4، ص 1501؛ در كتاب «بحر الفوائد و عقد الفرائد» (نسخه خطی مجلس، ش 259، ص 364) آمده است كه شماری از مفسدان، شبانگاه فرمانی از شاه عباس دوم گرفتند و به تأیید و مهر خلیفه سلطان هم رسانیدند. طبق این فرمان، قهوه‌چیان می‌توانستند از پسران امرد خوب‌روی در قهوه‌خانه‌ها استفاده كنند. خلیفه سلطان كه فرمان را به احترام شاه مهر كرد، به سرعت خود را به شاه رساند و حقیقت را به عرض شاه رسانده و او را متوجه حیله آنان ساخت و از اجرای آن فرمان مانع گردید. بنگرید: حائری، فهرست كتابخانه مجلس شورا، ج 21، ص 18
(2). همان، ج 1، ص 432
(3). تحریم، 8
(4). ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، ج 2، ص 22- 23
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 390
همه مسیحیان [ارامنه] به حومه شهر برده شدند. «1» درهوهانیان نیز با اشاره به این كه «برخی از ارمنیان می می‌فروختند و از درآمد آن تأمین می‌شدند» «2» می‌نویسد: هنگامی كه شاه عباس دوم به پادشاهی رسید، طی فرمانی، می‌فروشی را در اصفهان اكیدا قدغن كرد. اما چندان كه فرمانش سخت و سنگین بود، برای می‌خواران غیر ارمنی آن اندازه اهمیت نداشت؛ زیرا از شما می‌خواران در شهر اصفهان چندان كاسته نشد؛ اما دست آویزی شد برای غیر ارمنیان تا از آن‌ها بدگویی كنند كه تا وقتی اینها در كنار ما زندگی می‌كنند، محال است بتوان این فرمان را اجرا كرد». این مسأله سبب شد تا شاه عباس دوم با قاطعیت تمام، ارامنه‌ای را كه در محلات مختلفی در اصفهان می‌زیستند، به جلفا كوچ دهد. «3»
نقل یك عبارت كوتاه نیز از ملا صالح قزوینی در این باره مفید است. وی می‌نویسد:
فقیر به صفاهان آمدم و به ضرورت در خانی فرود آمدم. شخصی نزد من آمد و گفت مستأجر كاروانسرا- و او بر حسب عادت آن دیار ارمنی بود- مردی عیال‌بار و بینواست.
ملازمان صدر اعظم خم شراب او را بسته‌اند و مهر كرده. چیزی می‌دهد و التماس دارد كه شفاعت او كنی؛ هم آن‌جا خدمتی رسانده باشی و هم اینجا ثواب وافر یافته باشی. گفتم: مرا به این ثواب حاجت نیست. «4»

انشای قدغن شراب از آقا حسین خوانساری‌

روزگار شاه سلیمان (1077- 1105)، به رغم مبارزاتی كه پیش از آن با فساد شده بود، روزگاری آلوده بوده است. زندگی شخصی خود شاه، آلوده به شرابخواری و زن‌بارگی بود.
شاردن به عنوان یك شاهد خارجی در دربار ایران نوشته است: «بیش‌تر اوقات شاه به شهوت‌پرستی و زن‌بارگی و باده‌نوشی و انواع عیش و عشرت می‌گذشت.» «5» وی بیماری شدید شاه سلیمان را نیز ناشی از باده‌گساری فراوان دانسته، به توبه‌شكنی‌های مكرر او اشاره می‌كند. برای علاج همان بیماری بود كه شرابخواری را ترك كرد و پس از بهبودی، نامش را به سلیمان تغییر داده، از نو تاجگذاری كرد. «6» همو اشاره به تدین شیخ علی خان زنگنه، صدر اعظم با جربزه شاه سلیمان كرده، می‌نویسد: «شاه وقتی او را در خلوت می‌یافت و می‌دید در برابر اصرار وی، هم‌چنان از خوردن شراب سرباز می‌زند، سخنان
______________________________
(1). سفرنامه، شاردن، ج 4، ص 1468
(2). درهوهانیان، تاریخ جلفا، ص 57
(3). همان، ص 61
(4). قزوینی، ملا صالح، نوادر، نسخه دانشگاه تهران، ش 4503، برگ 249
(5). شاردن، ج 5، ص 1679
(6). همان، صص 1718- 1720
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 391
تلخ و ناسزاوار به او می‌گفت و آن مرد درستكار و خداترس را رنجه و آزار می‌كرد. حتی یك‌بار ضرباتی بر او وارد آورد. هم‌چنین چند بار گماشتگانش به دستور وی، سر و رو و لباس شیخ را به شراب آلوده كردند و در حال مستی و بی‌خودی از این گونه بدرفتاری‌ها چند بار نسبت به وی اعمال كرده بود.» «1» مستوفی نیز نوشته است كه سلیمان «اكثر اوقات مشغول شرب خمر و سایر فسوق بوده» است. «2» نقلی حكایت از آن دارد كه وقتی ملا محمد طاهر قمی، امام جمعه وقت قم، سخت به می‌گساران تاخت، شاه سلیمان قصد كشتن او را كرد؛ اما با میانجیگری برخی از امیران، از این كار دست برداشت. «3»
سلیمان در این زمینه، وارث یك دوره انحطاط بود كه پس از شاه عباس اول به آرامی آغاز شده بود. كروسینسكی درباره عوامل انحطاط این دولت نوشته است: دیگر از زمان شاه عباس بزرگ شرب شراب شایع گشت و از برای خواص و عوام رخصت بود و كسی اجتناب نمی‌نمود و ممنوع نمی‌شد. صغیر و كبیر به عیش و عشرت مبتلا و به امور دولت خود نمی‌پرداختند. «4»
اگر گزارش شاردن از وضع اصفهان درست باشد، این زمان، اصفهان وضع اسف‌باری داشته و مردم در انجام اعمال فسادآمیز آزادی عمل زیادی داشته‌اند. صرف‌نظر از طبقات بالای جامعه كه گرفتار این قبیل فسادها بوده‌اند، طبقات پایین جامعه نیز به نوعی درگیر آن شده‌اند. وی نوشته است كه زمانی كه به سال 1666 میلادی [1076- 1077 هجری] در اصفهان بوده، نام چهارده هزار روسپی در دفاتر ثبت شده بوده است! «5» وی از مبارزه ساروتقی و خلیفه سلطان با روسپی‌گری و راه افتادن آن‌ها در خیابان سخن گفته و از كاروانسراهایی یاد می‌كند كه آن‌ها در آن‌جا زندگی می‌كنند و مالیات فراوانی نیز به دولت می‌دهند. «6» تقریبا می‌توان یقین داشت كه بسیاری از افرادی كه وی به عنوان روسپی از آن‌ها یاد كرده، زنان صیغه‌ای هستند كه در آن روزگار به راحتی در اختیار بوده‌اند. شاردن از زنانی یاد می‌كند كه شبها در اطراف مدارس پرسه زده و در حجرات دانش‌پژوهان رفت و شد دارند. «7» بی‌شبهه این می‌تواند بهترین شاهد بر آن باشد كه وی این قبیل زنان صیغه‌ای را روسپی خوانده است. شاردن پس از آن توضیحی آورده كه به مقدار زیادی همین نظر را
______________________________
(1). همان، ج 2، ص 550؛ و بنگرید: ج 3، ص 1155
(2). مستوفی، زبدة التواریخ، ص 113
(3). دانش‌پژوه، فهرست كتب اهدایی آقای سید محمد مشكوة به كتابخانه دانشگاه تهران، ج 5، ص 2093
(4). كروسینسكی، سفرنامه، ص 23
(5). وی در چند مورد این آمار را متفاوت ذكر كرده است.
(6). شاردن، همان، ج 1، ص 429، 432
(7). همان، ج 1، ص 435
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 392
تأیید می‌كند. او می‌نویسد: ... متفكران این مشكل را چنان چاره‌گری می‌كنند كه مردان باید زن روسپی را برای مدت یك ساعت، یك شب، یك روز، یك هفته یا برای هر مدت كه بخواهند، به صورت متعه یا عقد غیردائم به ازدواج شرعی خود درآورند. در ایران چنین ازدواج‌های موقتی فراوان انجام می‌پذیرد و بدین گونه، دقائق و مراتب دینی كاملا رعایت می‌شود و به محض این كه صیغه عقد جاری شد، زن روسپی بر مرد حلال می‌گردد. «1»
هم‌چنین شاردن اشاره به رخدادی دارد، می‌گوید: «در همین روز صدر اعظم- كه باید همان شیخ علی خان باشد- به عرض پادشاه رساند كه عده‌ای از پسران جوان و اعیان، در حال مستی به كاخ شاهنشاه نزدیك شده‌اند و نظم را بر هم زده‌اند. شاه به صاحب منصبان و سربازان دستور داد، از آن پس هر كه را در كوی و برزن مست و شوریده بیابند، شكمش را پاره كنند. و كسانی از این تنبیه معاف خواهند بود كه شاه اجازه كتبی نوشیدن شراب به آن‌ها داده باشد و اجازه نامه آن‌ها ممهور به مهر كوچك شاه باشد. و اعلی حضرت شاهنشاه دستور فرمود، هرچه زود، از این جواز، به همه بزرگان و اعیانی كه به شرابخواری و عیاشی عادت كرده‌اند، داده شود. «2» این سنّتی است كه پیش از این شاه عباس نیز داشت و اشاره كردیم كه می‌خانه خاصی را برای نوشیدن شراب به رسم مجاز، اعلام كرده بود.
به هر روی از دوران شاه سلیمان نیز- كه ابتدا نامش صفی بود و بعد سلیمان شد- اقدامی در این جهت سراغ داریم كه مهم‌ترین سند آن متن ادبی بسیار زیبایی است كه آقا حسین خوانساری (م 1098) در سال 1096 هجری نگاشته و در شمار منشآت ایشان تحت عنوان قورق شراب شهرت یافته است. این متن با مقدمه ادبی بسیار مفصلی در ستایش شاه آغاز شده و در ادامه، به شرح فرمان شاه در این باره پرداخته است:
... كمترین غلامش جانشین خلفای بنی عباس، باقی مراتب قدر و منزلتش بر این قیاس، سلطان سلاطین كه شیر چترش در معركه سلطان شكار باشد، المخصوص بالنصر الجلی و اللطف الخفی، السلطان شاه صفی «3» كه دكان معدلتش تا روز بازار قیامت گشاده باد، و رایت دولتش تا قیام قیامت برپا ایستاده، ... حكم مطاع لازم الاتّباع و فرمان واجب الاذعان، محتوی بر مضمون خیر اثر و مشتمل بر نكته سعادت ثمر، كه خواص و عوام، به حكم إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ «4» دست هوس از دامن ام الخبائث
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 436
(2). شاردن، ج 2، ص 603
(3). نام شاه سلیمان ابتدا صفی بود و بعد به سلیمان تغییر یافت.
(4). مائده، 90
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 393
كوتاه دارند و اجتناب از دختر رز «1» كه مادر همه فتنه‌هاست، واجب شمارند، عقل و هوش را كه سلطان مملكت تن و فرمانفرمای اقلیم بدنند، مغلوب سرهنگ طبیعت نسازند، و چشم و گوش را كه زبده تركیب اجزای انسانی و عمده قوای هیولانی‌اند، خس‌پوش خواب غفلت و مستی نسازند، و خوش و ناخوش چاشنی باده خوشگوار از كار به در كنند، و به كام و ناكام هوای این آتش آبدار از سر، بنابر اشارت مضمون بشارت آیین إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ «2» به ماء طهور توبه، لوث معصیت از دامن عبودیّت فرو شویند، و به آب چشم اعتذار نقطه سیه‌كاری از صفحات صفحه رخسار اعمال بزدایند. شبها به روغن اشك ندامت چراغ استغفار بیفروزند، و به برق آه حسرت خرمن‌های گناه درهم سوزند.
چند باشی ز معاصی مزّه‌كش‌توبه هم بی‌مزه‌ای نیست بچش شرف صدور یافته، و عزّ ورود پذیرفته، غلامان چابك دست چالاك و چاكران قوی پشت بی‌باك، كمر امتنان بر میان بسته، بنای میكده به آب رساندند، و پیر مغان را خانه خراب نشاندند، و سراپای خم درهم شكستند و دست و گردن سبو را بر یكدیگر بستند.
به میخانه در سنگ بردن زدندكدو را نشاندند و گردن زدند
خم آبستن خمر نه ماهه بوددر آن فتنه دختر بیفكند زود از بس ساغر و مینا بر سنگ زدند، دل سخت خارا از شیشه نازك‌تر شده، و از بس باده حمرا بر زمین ریختند، لعل یاقوت با خاك راه برابر؛ دوران جام به آخر رسید، و پیمانه صراحی پر گردید، جوش و خروش شیشه فرو نشست، گرمی بازار صبوحی در هم شكست، خمار شراب دردسر برد، و طفل حباب در چشم و دل پیاله مرد. رندان باده نوش كه عمرها بود با پیمانه، پیمان درست كرده بودند، و به پیر میخانه ایمان آورده، دست بیعت به سبو داده و بر سر خم سوگند یاد نموده، اكنون رشته دوستی با سبحه چنان پیوند كرده‌اند كه یك مو در میان نگنجد، و با سجاده‌كشی چنان خو گرفته‌اند كه ترازوی اندیشه بر نسنجد. حریفان پیاله زن كه یك زمان از سر پل بر نمی‌داشتند و یك لحظه از نظاره افواج امواج دیده بر نمی‌گرفتند، این زمان در مساجد از آب چشم شب زنده‌داران بوریا مانند زنده رود موج زنانست و طاق محراب با
______________________________
(1). به معنای بنت العنب.
(2). بقره، 222
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 394
طاق پل یكسان، فحمدا له، ثم حمدا له.
اكنون این همه شادی و نشاط كه در قدسیان می‌بینی، و این همه عشرت و انبساط را كه در روحانیان مشاهده می‌كنی، منشأش این است و سوگواری زهره كه سركرده ارباب طرب و پیشوای اصحاب لهو و لعب است، علتش همین. چون این مژده جان‌فزا شنیدم، از شادی، دیگر خود را ندیدم، و بی‌هوش افتادم، و عنان خرد از دست دادم. بعد از ساعتی كه از فیض جان‌بخش دم عیسوی، جانی در تن و روانی در بدنم پدید آمد، برخواستم و به سجده شكر الهی قیام نمودم و به دعای حضرت شاهنشاهی اقدام، من ثنا می‌كردم و مسیح تحسین، و مسیح دعا می‌گفت و من آمین.
الهی تا جهان را آب و رنگ است‌فلك را دور و گیتی را درنگ است
مسلّم بر تو باد این پادشاهی‌میسّر كام تو چندان كه خواهی «1»

فرمان شاه سلطان حسین در امر به معروف‌

گذشت كه سالهای حكومت شاه سلیمان صفوی، به دلیل بی‌توجهی جدی شاه به مسأله فساد و آلودگی خود او، مملو از فساد بوده است. همزمان باید توجه داشت كه به لحاظ ساختار سیاسی- دینی جامعه عصر صفوی، بعد مذهبی جامعه و نفوذ علمای برجسته نیز بسیار استوار بوده و حتی شاه نیز به دلیل آن كه در رأس این نظام قرار داشته، نقشی در مجموعه فعالیت‌های دینی و فرهنگی مربوط به مذهب داشته است.
بر این اساس، پس از درگذشت وی، زمانی كه شاه سلطان حسین قدرت را به دست گرفت (ذی حجه سال 1105) علامه مجلسی (م 1110)، با استفاده از موقعیت بالای خود و با اعتمادی كه شاه جدید به وی داشت، از فرصت استفاده كرد و زمینه را برای اصلاحات اخلاقی فراهم نمود. علامه كه نسبت به وضعیت زمان شاه سلیمان راضی نبود، كوشید تا با وارد كردن عالمان دیگر، جلوی فساد را بگیرد.
لكهارت به نقل از گوردو نوشته است: گویند، سلطان حسین هنگام مراسم تاجگذاری اجازه نداد كه كسی از صوفیان، به رسم معمول شمشیر سلطنت را زیب پیكر وی سازد و در عوض، انجام آن را از شیخ الاسلام خواست. شاه، پس از پایان مراسم، از محمد باقر [مجلسی] پرسید كه، در ازای این خدمت چه انتظاری دارد؟ محمد باقر پاسخ داد كه، تمنّای وی آن است كه شاه باده‌نوشی و جنگ طوائف و دسته‌جات و كبوتربازی- تفریحی علی الظاهر بی‌زیان- را با صدور فرمان ممنوع سازد. شاه به طیب خاطر موافقت خود را با این
______________________________
(1). نسخه خطی شخصی استاد آیة الله سید محمد علی روضاتی دامت بركاته.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 395
تقاضا اعلام داشت و فورا فرامین لازم را صادر كرد. به موجب فرمان منع باده‌گساری، هم‌چنین حكم شده بود كه كلیه باده‌فروشی‌ها منهدم گردیده و تمامی غرابه‌ها و سبوهای باده معدوم شوند. شاه به رسم عبرت، اوامر صادر كرده بود كه 6000 هزار غرابه شراب شیراز و گرجی را كه در سرداب‌های قصر سلطنتی ذخیره شده بودند، به خارج آورده در انظار عام بشكنند. روز بعد، دو نفر كه در حین باده‌نوشی دستگیر شده بودند، در میدان شاه، شدیدا تازیانه خوردند. «1»
به هر روی به اصرار علامه مجلسی و موافقت شاه یك جمع چند نفری از علما با تشكیل یك مجلس مشاوره، حركتی را برای از میان بردن فساد آغاز كردند. طبیعی بود كه علامه به عنوان شیخ الاسلام اصفهان، مسؤولیت اجرایی از بین بردن این فساد را بر عهده داشت.
این اقدام آن‌ها كه گزارش آن خواهد آمد، سبب شد تا شاه رسما موضع ضد فساد گرفته و به عنوان نخستین قدم، دستور دهد تا شش هزار بطری شراب شیرازی و گرجی را كه در سرداب‌های كاخ سلطنتی بود، بیرون ریخته، بشكنند. «2» باید توجه داشت كه شاه سلطان حسین، به عكس پدرش كه متهم به آلودگی بود، شخصا فردی متدین، عالم، و پرهیزكار بود. مستوفی، مورخ معاصر او، درباره‌اش نوشته است: بسیار رحیم و مظلوم و با عصمت و به زیور اصلاح و سداد آراسته، راغب به امور خیر، در كمال پرهیزكاری و تقوا بوده». «3» شگفت آن كه كروسینسكی نوشته است كه پس از آن كه فرمان منع از شراب داده شده، مریم‌بیگم، عمه شاه سلیمان، با حیله كوشید تا بار دیگر شاه سلطان حسین را به مشروب‌خواری وادار كند و حتی اگر موقت هم شده، در این كار توفیقی به دست آورد. «4» به احتمال چنین خبری را در همان روزگار شایع كرده‌اند، اما زندگی شاه سلطان حسین از یك سو، و منابع داخلی از سوی دیگر، مؤید چنین نقلی نیستند. «5»
یادداشت دیگر مربوط به سفیر پرتغال است كه می‌گوید در شرفیابی او «سلطان دستور موسیقی و ساز داد و در همان حال جلو تمام اشخاصی كه نشسته بودند، مجموعه‌هایی از شیرینی‌جات و قلیان و تنگ‌های شراب با لیوان قرار دادند. با این كه طبق قوانین اسلام
______________________________
(1). لكهارت، انقراض سلسله صفویه، ص 44
(2). همان، ص 44؛ نوایی، اسناد و مكاتبات سیاسی ایران از سال 1105- تا 1135، ص 2
(3). مستوفی، زبدة التواریخ، ص 115
(4). كروسینسكی، ص 24؛ دو سر سو، علل سقوط شاه سلطان حسین، صص 38- 39. این كتاب به طور عمده بر پایه یادداشتهای كروسینسكی نوشته شده و در اصل، منبع دوم، همان منبع نخست است. همین مطلب را لكهارت (انقراض سلسله صفویه، ص 45) به نقل از كروسینسكی آورده است.
(5). مگر آن كه در منبعی آمده باشد كه مؤلف این سطور آن را ندیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 396
نوشیدن شراب گناه بزرگی محسوب می‌شود، ولی آن‌ها اظهار می‌كنند كه شاه از این قانون مستثنی است و اختیار نوشیدن دارد و حتی كسانی هم كه سلطان به آن‌ها دستور می‌دهد شراب بنوشند، مرتكب هیچ گناهی نمی‌شوند. «1»
در این باره گزارش محمد ابراهیم بن زین العابدین نصیری از وقایع ذی حجه سال 1105 و 1106، كامل‌ترین گزارشی است كه در اختیار داریم. وی پس از آن كه اخبار مربوط به دفن شاه سلیمان صفوی را آورده، نخستین بحث تاریخی خود را در قالب همان نثر مصنوع آن روزگار، ماجرای امر به معروف و نهی از منكر عنوان می‌كند. وی اشاره می‌كند كه بحث از این مسأله، در همان خطبه‌ای كه علامه مجلسی در روز جلوس شاه ایراد كرد، به میان آمد. در آن‌جا، به صراحت اشاره شد كه در روزگار شاه سلیمان چندان به این مسأله اعتنایی نمی‌شده است:
در روز اول جلوس میمنت اقتران، در اثنای موعظه و مكالمه مقتدای علمای دوران، مولانا محمد باقر مجتهد الزمان، اشكال اجرای اوامر و نواهی مالك الملك مستعان و ترویج مذهب و ملت پیغمبر آخر الزمان، در این اوقات و احیان، به سبب عدم اعتنا و بی‌دماغی نواب طوبی آشیان قدس مكان و شیوع فسوق و مناهی و عصیان و كثرت جنود ابلیس و شیطان، معروض ضمیر انور آن پادشاه گیتی ستان و مقروع سمع اشرف آن پادشاه پادشه نشان گردید. «2»
البته در متن خطبه‌ای كه علامه مجلسی در این مجلس ایراد كرده، اشاره به این مسأله نشده؛ اما از تصریح نصیری روشن است كه جدای از آن، صحبت از این مورد شده است. نتیجه‌ای كه از مذاكرات گرفته شد، آن بود كه شاه فرمانی در این باره صادر كند تا به مرور بساط شراب‌خواری و سایر فسادها برچیده شود. این جا بود كه «فرمان قضانشان و حكم قدر توأمان، در كمال تهدید و تأكید، مشتمل بر نهایت انذار و وعید، بر شكستن خم‌خانه و ریختن شیشه‌ها و پیمانه و بستن در مصطبه‌ها و گسستن نظم میكده‌ها و از رونق انداختن شیره‌خانه‌ها ... شرف نفاذ یافت» و نتیجه آن شد كه همه جا «از ریختن خون اجساد خم‌های سربسته و شكستن كوزه‌های دست به گردن بسته» پر شد.
سپس نصیری بخشی از فرمان شاه را آورده است:
... امروز كه آغاز طلوع طلیعه شارق مملكت‌گیری و بدو ظهور كوكبه كوكب سلطنت عظمی است، عقل دوربین و رأی رزین را طریقه صواب آن می‌نماید كه به شیوه كریمه آبای سلف- علیهم كرائم التحف- در اجرای اوامر و نواهی
______________________________
(1). گزارش سفیر كشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ص 56
(2). نصیری، دستور شهریاران، ص 35
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 397
جناب احدیت استحكام احكام دین و شریعت نبوی به نوعی همّت مصروف فرماییم كه موجب رضای باری و باعث فیروزی و سرافرازی بوده باشد ...
لهذا مقرر فرمودیم كه بیگلربیگیان نصرت نشان جهان‌گشا و امرای ملك ... به امر واجب الاتباع «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ «1» از شرب شراب كه آتش شعله جحیم و مانع سلوك دركات نعیم ... است، اجتناب لازم دانسته ... در هرجا كه خمی و سبویی یا قطره و بویی از آن باشد، در اهراق و ازاله آن، سعی موفور و اهتمام غیر محصور به منصه ظهور رسانند.
پس از آن، از همه امیران شهرها خواسته شد تا حكم مزبور را در اماكن عمومی نصب كرده «آویزه گوش ساكنان و مقیمان» دیار خویش سازند. و اگر احدی «از شریف و وضیع و اعیان و اوباش» از این حكم تخطی كرد، «به نهج مقرر شریعت مقدسه، اقامه حدود و تعذیر شرعی» نمایند.
اندكی پس از صدور حكم، اعتراض‌هایی مطرح شد. محور این اعتراض‌ها آن بود كه درآمد ناشی از رواج این قبیل امور، به ویژه مشروب‌فروشی‌ها، قمارخانه‌ها و مراكز فحشا، بسیار گسترده بود و جلوگیری از آن‌ها، سبب شد تا دولت از درآمد قابل توجهی، محروم بماند. نصیری خلاصه آن اشكالات را چنین آورده است:
بر بعضی از آن معاصی، مثل فواحش و قمارخانه و چرس‌فروشی و نظایر آن، مالیه‌ای قرار یافته كه سال به سال، عاید ارباب حوالات دیوانی و وسیله تقویت جنود در دو جهان مردود شیطانی و به صرف سوخت مشاعل خورشید مشاكل درگاه جهانبانی، شب ظلمانی ظلم در نظر بی‌بصیرتان، نورانی می‌گردد «2» و آن مبلغ خطیری می‌شود. چه، از آن جمله، وجوه بیت
______________________________
(1). مائده، 90
(2). در اینجا نكته جالبی در قالب این عبارات ادبی بیان شده. و آن مطلبی است كه سانسون در سفرنامه خویش بیان كرده و مصحح متن بالا، آن را به نقل از سفرنامه سانسون (ص 136) آورده است: وی نوشته است: مبالغ هنگفتی به عنوان مالیات از اماكن فسق و فجور و عیش و عشرت وصول می‌گردد. شاه عباس كه می‌ترسیده است پولی را كه از راه روابط نامشروع در اماكن فساد فراهم می‌شود داخل خزانه‌اش كند و در نتیجه خزانه‌اش را نجس و ملوّث گرداند، راه حلی به نظرش رسیده بود. وی دستور داده بود كه این پولها را به مصارفی برسانند كه از آتش بگذرد تا پاك شود! به همین مناسبت مخارج روشن كردن مشعل‌ها و چراغانی‌ها و آتش‌بازی‌هایی كه در حضور شاه انجام می‌گردید از این پول برداشته و مصرف می‌كردند.
شاید به همین دلیل است كه سرپرستی قمارخانه‌ها و روسپی‌خانه‌ها به عهده مشعلدارباشی بوده است.
این نكته‌ای است كه شاردن نیز آن را یادآور شده است. نك: شاردن، سفرنامه، ج 2، صص 789- 790
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 398
اللّطف است كه هر ساله به مبلغ سه چهار هزار تومان به اجاره داده شده و وجوه قمارخانه را مشعلدار باشی به قدر كثیری عمل كرده و با وجود قلّت مداخل و كثرت مخارج و به هم رسیدن معاندان در اطراف ممالك وسعت نشان، دست از مداخل موجود برداشتن و بر فرو باطل نگاشتن، از حزم دور و بر پادشاهان افزونی مداخل ضرور و با وجود باده‌پیمایی و عیش فرسایی ولی‌نعمت، وجود این قسم جماعت، اسباب عیش و سرور و موجب انبساط و حبور است.
شاه از این سخنان سخت خشمگین شد و گفت كه راضی نیست این قبیل مداخل را كه به نوعی، به معنای رخصت دادن زنا و كردن قمار به مردم است، به خزانه دولت بریزد. وی خشمگینانه به این افراد گفت: «اگر دین و ایمانی و از مردی و ننگ و عار، نشانی دارید، چرا چنین یاوه می‌سرایید؟ و اگر بی ایمان و كافر و دیّوث و مقامرید، در این بارگاه ارشاد جایگاه چرایید؟». پس از آن بود كه این افراد بنای توبه و انابه گذاشته از این اظهارات، اظهار پیشمانی كردند.
نصیری نوشته است كه این مسأله سبب شد تا بار دیگر حكمی سخت از سوی شاه سلطان حسین صادر شود. در این فرمان، نه تنها شراب خواری و قمار بازی و زنا ممنوع شده بود، هر گونه بازی رایج در آن زمان كه به نوعی در مظانّ فتنه و فساد و به ویژه قمار بود ممنوع اعلام شد. در بخشی از این فرمان، به شماری از این بازی‌ها اشاره شده است:
و لوطی بچگان سیرت باز ... با هر لوطی سینه چاك و ... مباحی مذهبان ناپاك، در هر فراز و مغاك نگردند. و نرّادان پر ادبار دین و دنیا باز و شطرنجیان روزگار كردار در گریبان گذار و گنجفه بازان «1» ورق شمار، به ضرب دست خرج گیر حكم ساز، و منقله‌داران فلاكت شعار مهره به كاسه بی‌پروایی انداز، دو شش و یك اندازان نكبت دثار كعبتین دیده در پرواز، و بحل بازان خاك نشین اسب نامردای در عرصه هوس باز و كمانداران پای خاك‌انداز از حلال و حرام بی باك و پرآز و لیس اندازان كوچه‌گرد سینه چاك پر سوز و گداز و انگشتر بازانی كه از پوچ بودن جای زرشان بی‌حاصلی كارشان ظاهر و آشكار ... باهر و نمودار است، منزجر و تارك گشته، من بعد مرتكب آن‌ها
______________________________
(1). شاردن نوشته است: گنجفه بازی نوعی قمار می‌باشد كه میان مردم طبقات پایین رواج دارد. گنجفه متشكل از نود كارت است كه هر هشت عدد آن‌ها به نوعی جدا از بقیه كارتها نقاشی شده و بازی كردن با آن‌ها مستلزم ابتكار و تفكر نیست. شاردن، ج 2، ص 790
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 399
نگردند. «1»
پس از آن به كشتی‌گیران، معركه‌گیران، شركت‌كنندگان در مسابقات گاوبازی و خروس بازی و قوچ‌بازی و آوازه‌خوانان و موسیقی‌نوازان نیز هشدارهای لازم داده شد. از جمله نواختن «دف و نای و كمانچه و هندی درای و بربط و موسیقار و عود و چارتار» ممنوع شد.
البته زدن این قبیل وسائل در برخی از مجالس مانند عروسی‌ها آزاد اعلام شد، مشروط بر آن كه «در مجالس مردان، ارباب طرب رجال، و در محافل زنان، رجّالان مغنّیه، خالی از مشتهیات بال باشند».
این اقدام شاه كه خود برگرفته از توصیه علامه مجلسی بود، نیاز به حمایت بیش‌تر علما داشت. به همین دلیل بود كه شاه دستور داد تا میرزا ابو القاسم مجلس نویس دعوتی از علمای اعلام به عمل آورده، آنان، ضمن اعلامیه‌ای حمایت خود را از اقدامات شاه اعلام كنند. نصیری نوشته است:
میرزا ابو القاسم مجلس نویس ... مجمعی از علمای اعلام و فضلای كرام و صدور رفیع مقام و قضات اسلام فراهم آورده، چون در باب قورق شراب به شرحی كه نگاشته قلم و وقایع رقم شده، ارقام قضا مقام شرف صدور یافته بود، وثیقه‌ای در باب رفع سایر فسوق و مناهی و قورق محذورات و محرّمات الهی بر وفق شریعت غرّای حضرت رسالت پناهی مؤكّد به عهد و میثاق پادشاهی و لعنت و غضب آفریدگار و نفرین رسول و آل اطهار نویسانیده و به مهر و سجلّ همگی آن جماعت با هدایت رسانیده به نظر كیمیا اثر اشرف برد ... امتثالا للأمر الأقدس، عالی جاه مذكور، خانه خود را به جمع آن جماعت با سعادت دار العلم و بیت الفضل ساختند و مشاهیر علما و معارف فضلا و صدور و اهالی شرع با عزّ و علاء را طلبیده مجمع عظیم و محفل نبیلی منعقد گردانیده، به اظهار مدعا پرداختند. و میرزا علی خان، خویش علامی آقا جمال، وثیقه مزبوره را مسوده و محمد رضا بیك خوش نویس به خط رقاع قلمی نموده، به نظر اشرف رسانیدند و نواب همایون در حاشیه آن وثیقه، قریب به عنوان، به خط گوهر بار و انشای بلاغت آثار، رقمی نوشته و مهر كرده نزد علمای اعلام و فضلای كرام و اهالی شرع عظام، اقرار و اعتراف بر مضمون آن وثیقه فرمودند. «2»
قرار بر آن شد تا علما نیز آن متن را امضا كرده و شهادت و گواهی خود را بر درستی آن، در
______________________________
(1). نصیری، دستور شهریاران، ص 43
(2). همان، صص 43- 44
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 400
پایین آن بنویسند. در اینجا ابتدا متن وثیقه و سپس شهادت علما را از همان كتاب دستور شهریاران می‌آوریم.

وثیقه علما در حمایت از فرمان شاه در امر به معروف‌

حمد و سپاس بی‌قیاس مالك الملكی را سزاست كه به مقتضای حكمت بالغه و عنایات سابغه، عرصه دلگشای جهان را مضرب خیام جاه و جلال و مركز رایات شوكت و اجلال منتسبان دودمان خلافت كبری و وارثان خاندان سلطنت عظمی، اعنی سلسله علیه صفیه صفویه- انار الله برهانهم- كه فروع شجره طیّبه نبویه و اغصان دوحه علیّه علویّه‌اند، نموده، ساحت سواد اعظم خطّه خاك را به ریزش سحاب برّ و امتنان این خسروان عمیم الاحسان، سرسبزی ریاض رضوان بخشید و پایه منزلت بسیط غبرا را به میامن آستان ثریا نشان این دودمان رفیع الشأن، بر روی بساط خضراء آسمان كشیده «فله الحمد علی ان اورث الارض عباده الصالحین و الصلاة و السلام علی أشرف بریّته و خیر خلیقته محمد- صلی الله علیه و آله- سیّد المرسلین و آله الهداة البررة و النجوم الزاهرة، ائمة الدین و حجج رب العالمین، سیّما مولانا و امامنا امیر المؤمنین و خیر الوصیین علی بن ابی طالب ولیّ المؤمنین و قائد الغر المحجلین صلاة باقیة الی یوم الدین» و المنّة للّه كه هم‌چنان كه زمام اختیار انام را در كف كفایت این منسوبان اهل بیت رسالت قرار داده، خاتم والای هدایت و ارشاد را از ید بیضای قمر شكاف حضرت خاتم الانبیاء- علیه التّحیة و الثّناء- دست به انگشت اقتدار سلاطین والاتبار این سلسله علیه رسانیده، در هر عصری از اعصار، این دولت استوار كه فرق فرقدان سای مالك رقابی از این كشور گشایان عالی مقدار، به افسر گهربار شهریاری، سربلند و بر دوش فلك فرسای رفیع بنیانی، از این دیهیم آرایان ذوی الاقتدار، به لباس زرنگار دارایی، بهره‌مندی یافته، همواره به چهره‌آرایی مساعی جمیله آن سایه رحمت كردگار، آراستگی جمال شاهدانه ملت بیضاء، سرپنجه شعاع مهر تابان را برتافته؛ خصوصا در این عهد همایون كه نگین ثمین فرمانروایی وقایمه شمشیر جهان‌گشایی در یمین اختیار و قبضه اقتدار اعلی حضرت كیوان رفعت، مریخ صولت، مشتری سعادت، والاجاه انجم سپاه، سلطان دین‌پرور و خاقان معدلت‌گستر، جم نشان فریدون‌فر، سلیمان مكان خورشید افسر، نبوی حسب مرتضوی نسب، جعفری مذهب موسی ادب، زیبنده تاج و تخت كیانی، وارث مرتبه سلیمانی، طرازنده افسر و اورنگ،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 401
نگارنده دانش و فرهنگ، خسرو جم‌قدر فلك اقتدار، داور دین‌پرور والاتبار، برگزیده كردگار آسمان و زمین و قهرمان مطلق العنان ماء و طین، غلام با اخلاص امیر المؤمنین، ملاذ اعاظم السلاطین، ملاذ اكارم الخواقین، حامی حوزة الدین، حارس شریعت سید المرسلین، مروّج طریقة الائمة الطاهرین، ظلّ الله فی الارضین، السلطان بن السلطان بن السلطان، و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، ابو المظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان- اعلی الله لواء سلطنته من السّمك الی سماك و رفع بنیان دولته الی ذروة الافلاك- قرار و استقرار دارد، زهی رتبت شهنشاهی و سلطان برازنده مرتبه دین‌پناهی كه با آن كه هنوزش هنگام سفیده دم صبح دولت ابد مقرون است، جهانی را به مهر خویش سرگرم ساخته، دیده امید عالمی را به فروغ این تمنّا روشن دارد كه ان شاء الله سبحانه، عزم سریر آرایی گیتی ستانی را كه از جبهه نور افشانش «وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ» «1» نمایان است، به اندك فرصتی بر كرسی نشاند و در ترویج و تنظیم امور دین، شجره انتساب این زمان سعادت توأمان را از دو جانب به ایام خجسته انجام فاتحه دیوان خلافت و روزگار خیر انتظام خاتمه رسالت و امامت- صلوات الله و سلامه علیها- رساند. چنان كه در این ولا كه اواسط سال جلوس میمنت مانوس است، اقامت سنّت سنیّه امر به معروف و نهی از منكر را كه معظم اركان دین مبین و به اشاره آیه وافی هدایة «كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» «2» طراز لباس خیریت و امتیاز امّت سید المرسلین است، بر ذمّت همّت والا نهمت، لازم و متحتّم دانسته، احراز احكام آیه هدایت مضمون «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَ یَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» «3» و آغاز منشور لازم الاطاعه كریمه بلاغت مشحون «وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» «4» را كه اساس اوامر و نواهی شرعیه و قانون سیاست مدنیه است، نصب العین ضمیر فلك‌پیما و منظور جام جهان نمای اندیشه والا ساخته، نشاط و طربی را كه لازم عنفوان جوانی و عنوان مجموعه كامرانی است، به الهام ملهم توفیق ربانی، در احیاء مراسم عدل و داد و اجراء احكام رب العباد ساخته، به اراده شكرگزاری نعمت
______________________________
(1). تكویر، 18
(2). آل عمران، 110
(3). نحل، 90
(4). انعام، 151
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 402
سلطنت و جهانبانی و استزاده نعمای سبحانی كه وعده ازدیاد از كریمه «لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّكُمْ» «1» مفهوم و بلاریب به اجابت مقرون است، حكم جهان مطاع عالم مطیع، شرف صدور و عزّ ورود یافت كه مستحفظین قورقزار معاصی، در حفظ و حماء شریعت غرّا، كمر جدّ و اجتهاد بر میان بسته، بی‌باكان سیه‌كار و خطاكاران تبه روزگار را كه به تسویلات شیطانی و تمویهات نفسانی مغرور گشته، راه نافرمانی را به قدم جرأت و جسارت می‌پیمایند، زجر و منع نموده، نگذارند كه احدی پیرامون حمای محرّمات و آلوده گل و لای منهیات گردد.
و عموم خلایق از كبار و صغار و عبید و احرار، نص قاطع كریمه «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنی إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا»، «2» «وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِكَ یَلْقَ أَثاماً یُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ یَخْلُدْ فِیهِ مُهاناً» «3» و مواعظ سنیّه و احادیث سنیه (كذا) و اخبار نبویّه و اهل بیت حضرت خیر البریة- علیهم من الرحمن الف صلاة و تحیّة- مانند حدیث شریف «الزّنا یورث الفقر و یدع الدیار بلاقع من اهلها « «و ان الطیر لو زنی لتناثر ریشه» «فی الزنا ستّ خصال، ثلاث منها فی الدنیا و ثلاث منها فی الاخرة، فامّا التی فی الدنیا فیذهب بالبها و یعجل الفناء و یقطع الرزق، و امّا التی فی الاخرة، فسوء الحساب و سخط الرّحمن و الخلود فی النّار» «4» و سایر زواجر شرعیه را نصب العین دیده حق‌شناسی دانند و من بعد هیچ آفریده از رجال و نساء، بی‌حجابی نگردیده، دست هوس از دامن فحشا و منكر، سیّما زنا و سفاح، كوتاه دارند و تمامی ممالك محروسه از شیمه ذمیمه ارتكاب انواع قمار كه باعث خسران مبین و مثمر باختن نقد دین است، اجتناب لازم دانسته، آیات بیّنات الهی و احادیث و اخبار حضرت رسالت پناهی را متّبع و مقتدی دانند. و قمار و بیت اللّطف و قوّال‌خانه و چرس‌فروشی را از جمیع ممالك فسیح الارجاء و دار الملك وسیع الفضا، ازاله و اماته نموده، وجوهی كه سابق بر این از این ممر، از جماعت ذمیمه بازیافت می‌شد، به تخفیف و تصدّق مقرر دانند. اهالی شرع مطاع و حكام كارگزاران اقطاع و اصقاع، خلق را عموم و جمعی كه مرتكب امور شنیعه مذكور بوده‌اند، خصوصا، به توبه و انابه، ترغیب و از سخط جناب كبریا انتساب الهی و غضب اعلی حضرت شاهنشاهی تخویف و
______________________________
(1). ابراهیم، 7
(2). اسراء، 32
(3). فرقان، 68
(4). درباره این چند حدیث نك: مجلسی، بحار الانوار، ج 79، صص 22، 23، 28
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 403
ترهیب نمایند و من بعد به علت وجوه مزبوره، متعرض ایشان نشده، گذارند كه در پناه توبه و انابه از لهیب لهب نار غضب، در امان بوده؛ هرگاه از احدی شكست طلسم این منع عام و قورق شریعت انتظام، صادر شود، نهیب شحنه سیاست، به پاداش آن، بر وفق قانون شرع قویم البنیان، قیام خواهد نمود. و بنابر كمال اهتمام و اعتناء و توجه خاطرات ملكوت ناظر اشرف اقدس ارفع همایون اعلی به تشیید مبانی این فرمان واجب الاذعان كه مبتنی بر اساس دین‌پروری و در سدّ طرق فساد، قایم مقام سدّ اسكندری است، مضمون این وعید شدید را كه مرّة بعد اخری و كرّة بعد اولی، از زبان گهربار به گوش هوش پایه سریر سلطانی و باریافتگان اعلی محفل خاقانی رسانیده، ضمیمه وثاقت اركان و علاوه استحكام بنیان آن، فرموده‌اند كه تا هنگام ظهور حضرت صاحب الزمان و خلیفة الرحمن، هرگاه احدی از فرمانفرمایان در هدم و نقض این بنای شریعت اساس، سر مویی مدخل نماید، مصداق كریمه «أُولئِكَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِكَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ» «1» گشته، ملعون و مطرود درگاه الهی و مورد غضب و سخط حضرت رسالت پناهی و مستوجب لعن ملائكه مقربین و ائمه طاهرین بوده باشد.
همگی معتكفان مساجد و معابد و گوشه‌نشینان زوایا و صوامع و ارباب دانش و جملگی سكان سواد آفرینش را دعای دوام دولت چنین خسرو دین پرور و شهریار معدلت گستر بر ذمّت همّت، فرض عین و عین فرض است.
امید كه تا از شرایع دین مبین بر صفحه روزگار، نشان و مسایل حلال و حرام مجتهدین را بر زبان است، سایه مرحمت این شهنشاه دین پناه، آرایش صحیفه زمان و ذكر اوامر و نواهی این سلطان دل آگاه، جهانیان را ورد زبان ساخت.
بالنّبی و آله الامجاد.
«و كان ذلك فی ست و مائة و الف (1106) من الهجرة النبویة علیه و آله افضل الصلاة و التحیة». «2»

گواهی علما بر وثیقه‌

اشاره

در حاشیه و امتداد وثیقه، گواهی شاه و شماری از علما آمده بود كه بعینه نقل می‌شود:

1- گواهی شاه‌

______________________________
(1). بقره، 161
(2). نصیری، دستور شهریاران، صص 44- 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 404
به موجبی كه در هر باب در متن سمت تحریر پذیرفته، ارقام جهانگرد شاهی و احكام عالم نور و پادشاهی شرف صدور یافت كه به عمل آورده، تخلّف از آن جایز ندارند. تغییر دهنده گرفتار غضب الهی و سخط و نفرین و لعنت حضرت رسالت پناهی و ائمه هدای- علیهم افضل الصلاة أنماها و ملائكه ارض و سما گردد.

2- گواهی علامه مجلسی‌

[نصیری نوشته است: شرح سجل مجتهد الزمان شیخ الاسلام كه به فاصله چهار انگشت در حاشیه پایین‌تر از رقم مبارك نوشته بود آن كه:]
الحمد لله الذی وفق سلطان السلاطین و ظلّ الله فی الارضیین- متع الله المسلمین ببركات معدلته و مرحمته الی یوم الدین- لترویج شرایع اجداده الطاهرین- صلوات الله علیهم اجمعین- و رفع ألویة الشریعة الغرّاء «كَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» و قمع عروق البدع و المناهی «كَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ» «1» و كتب الداعی لخلود الدولة القاهرة محمد باقر المجلسی عفی عنه بالنبی و الوصی.

3- گواهی محمد باقر خاتون‌آبادی‌

قد تشرفت بسماع مضامین ذلك الكتاب المشحون بالخیر و الصواب من اعلی حضرت النواب الاشرف الاقدس الارفع الاعلی. الاقل ... محمد باقر الحسینی. «2»

4- گواهی نجف الحسن الحسینی صدر ممالك‌

قد صدر عن سدته السنیة و حضرت البهیة ... لرفع اعلام الشرع و التزام حدود الواجبات و كسر اصنام البدع و محو رسوم المنهیات ما رقم من الامر الجاری فی الاصقاع مدی الزمان؛ و كتب الداعی ... نجف الحسن الحسینی. «3»

5- گواهی آقا جمال خوانساری‌

بعد حمد الله الملك المتعال ذی الجمال و الجلال، و الصلاة و السلام علی من أرسل رحمة للعالمین، لیبیّن لهم الحرام و ینجیهم عن الرای و الضلال، محمد خاتم النبیین و اله
______________________________
(1). ابراهیم، 24- 26
(2). مدرس مدرسه چهارباغ و متوفای 1127 كه كتاب‌ها و رساله‌ها و ترجمه‌های چندی دارد. شرح حال مفصل وی را در «ترجمه اناجیل اربعه» كه از اوست، آورده‌ایم. (تهران، میراث مكتوب، 1375).
(3). ممكن است «الحسنی الحسینی» باشد. علامه شیخ آقا بزرگ، در طبقات قرن دوازدهم، هیچ عالمی را با نام نجف یاد نكرده است (الكواكب المنتثره، صص 773- 774). اما دو نفر را با نام «الحسن الحسینی» آورده، اما اطلاعاتی از این كه آن‌ها صدر الممالك بوده‌اند، نیاورده است (همان، صص 166- 167).
نصیری در دستور شهریاران (ص 33) از «میرزا نجف خان صدر عامه» یاد كرده كه در جریان درگذشت شاه سلیمان «یك هزار نفر طالب علمان و صلحا و مستحقین قراء قرآن» را خبر كرده كه سه روز در مسجد مشغول خواندن قرآن و راز و نیاز و دعا برای شاه باشند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 405
المعصومین، الذین من اخلد الیهم اخلد فی الخلد بغیر كلال و لا ملال، و من الحد منهم خاب بعد ما انتبه فآب الی النار بسلاسل و اغلال، فان من صفایا ما اسعد الله تعالی عباده فی هذا الزمان، الذی سعد بسعادته السعدان ان یجعل فیه مفاتیح ابواب الاوامر و النواهی بید السلطان العادل و الملك الباذل المقتدی فی ترویج الملة الباهرة باجداده الائمة الطاهرة، ذی الامر الرشید و الحكم السدید، المؤیّد من عند الله بانفاذ احكام كتابه المجید و اعلان شرایع رسوله الحمید، فوجب دعاء دوام دولته علی كل لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ «1» ابّد الله تعالی ظلال معدلته علی مفارق العالمین و نصر جیوشه علی اعداء الدین. و كتبت هذا الاحرف بعد ما سمعی (كذا) لجمان لفظه الاشرف الاعلی بما نطق به هذا الكتاب المستطاب و انا الداعی لابود دولته و اقباله و شوكته و اجلاله، الفقیر الی عفو ربه الباری ابن حسین، جمال الدین محمد الخوانساری.

6- گواهی شیخ جعفر قاضی‌

نحمد من امر الانام بشكره لیزیدهم به عزّا و علا و كلّفهم طاعة امره لیبلوهم ایّهم احسن عملا و نصلی علی سیّدنا محمد و اله الهداة الشارعین الی موارد الحسنات سبلا. و بعد، فان الله اذا اراد بعباده خیرا مكّن لهم سلطانا عادلا یوردهم الی ما شرع و یروّعهم عن البدع و مصداق ذلك ما أنعم الله علینا من تأیید السلطان العادل و الملك الكامل المقتفی للاثار اجداده المعصومین فی اقامة الدین الاقوم، المعتلی علی السلاطین بمعالی الهمم و محاسن الشیم. لازالت ثوابت رایات سلطنته مصونة عن الخسوف نیّرة و كواكب اعداء سدّته مقرونة بالهبوط متحیّرة، حیث أصدر الأوامر المطاعة بطمس طرق المنكرات و رمس آثار المنهیات فصار غربان المحرمات بحمایته لبیضة الدین كالعنقاء لا یسمع احدا لها ذكرا و بقیت صاریات المبدع من حراسته للشرع المبین امرّا امرا و من یتّق الله یكفّر عن سیّآته و یعظم له اجرا جعل الله ثوابه صنیعة فی اعلاء اعلام الحق واصلا الی ایّام دولته الزاهرة، و موصلا الی اعتلاء رایات السلطنة القاهرة، و كتب ... العبد الاحقر محمد جعفر عفی عنه.

7- گواهی آقا رضی خوانساری‌

الحمد لله الذی جعل السیاسة المدنیة وسیلة لعمارة مدائن الدین، و صیّر نظام امور الخلق منوطا بمعدلة السلاطین و الصلاة علی سیّد المرسلین و عترته الطاهرین، الذین شیّدوا بنیان الشرع المبین و قوّموا اركان الدین المتین، و بعد فقد طلع من طلع الدولة و الاقبال، و لمع من شرق العظمة و الاجلال دری ارفع حكم اقتبس من نیّر حكم الله سبحانه ضیاء الطباق و الوفاق و بهر نوره الاقمار و فاق، و ذاك هو الامر الاشرف المنیع فی الاقطاع باتباع مضمون
______________________________
(1). سوره ق، 37
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 406
هذا الكتاب المستطاب الذی اذهب قوارع تخویفاته هواجس نفوس العصاة فی الاصقاع و كتب غب ما شنفت الاسماع بلآلی كلامه الاشرف الارفع الاعلی المطاع الداعی لابود الدولة القاهرة و خلود السلطنة الباهرة ابن حسین الخوانساری محمد رضی.

8- گواهی شیخ علی بن شیخ حسین‌

الحمد لله الذی شرع لنا من الدین المبین ما وصی باقامته الانبیاء و المرسلین و الصلاة و السلام علی من أدأب نفسه فی تثبیت قواعده و تشیید مبانیه و اتعب فی احكام احكامه و تبیین معانیه محمد و آله الطاهرین، صلوات الله علیه و علی اولاده اجمعین ... و بعد فانّی قد تشرفت بشرف الحضور مع من حضر تشنفت اذنای كما تشنفت اذانهم بشنوف الدر الموذنة بالامر بحفظ قوانین النوامیس الالهیة و الزجر عن ارتكاب المحظورات الشرعیة الصادرین من جناب السلطان العادل الاعظم و الملك الكامل الافخم المؤید بالتأییدات الربانیة فی اقامة الدین المبین و الموفق بالعنایات السرمدیة لترویج ملة اجداده الطاهرین الذی هذا النمیقة من سدید اقواله قلیل من كثیر، و نسبتها الی جزیل افعاله كنسبة القطرة الی الموابل الغزیر، متع الله المؤمنین بطول بقائه، و حمی بیضة الاسلام تحت جناح عدله ولوائه، و كتب داعیا لدوام الدولة القاهرة شیخ علی بن شیخ حسین الكربلایی.
.*. پس از آن كه این وثیقه آماده شد و گواهی علما در ضمن آن آمد، شاه اعلامیه‌ای رسمی به همه ممالك محروسه ارسال كرد و ضمن آن به این وثیقه نیز اشاره نمود. متن فرمان از این قرار است:

فرمان شاه به ایالات مختلف‌

از هنگامی كه مهره انجم بر تخته زرنگار فلك آبگون سیماب نمون، به دست قضا چیده و به كعبتین عاج نیّرین جهت تحصیل نقد سعادت كونین به نقش شش جهت گردیده، گنجور گنجینه وجود به مؤدّای «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیَدِكَ الْخَیْرُ إِنَّكَ عَلی كُلِّ شَیْ‌ءٍ قَدِیرٌ» «1» درهم و دینار تمام عیار و زر ده دهی پادشاهی و فرماندهی عرصه روزگار را جهت این دودمان خلافت و ولایت و خاندان نبوّت و امامت، در مخزن هستی در كمال تردستی، محفوظ و مضبوط داشته، جهت سپاس این نعمت بی‌قیاس و ادای شكر این عارفه محكم اساس، در این عهد سعادت اقتباس كه عذرای دولت روز افزون، در آغوش و لیلای سلطنت ابد
______________________________
(1). آل عمران، 26
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 407
مقرون دوش به دوش، و اوان سال جلوس میمنت مأنوس و اوان شكفتگی گلشن آمال عامّه نفوس است، همّت صافی طویت معدلت گستر و ضمیر منیر مهر اضائت شریعت‌پرور، به حكم آیه وافی هدایت «الَّذِینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ» «1» به اجرای اوامر و نواهی خالق كل و خاتم انبیا و رسل و به فحوای صدق انتمای «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ» «2» معطوف و مصروف داشته، امر عالم مطیع شرف نفاذ یافت كه به مضمون بلاغت مشحون «قُلْ إِنَّما حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ» «3» پردگیان پرده‌گشا، پرده‌نشین و شاهدان چهره‌نما، خلوت گزین بوده، به انامل عصیان، نقاب بی‌شرمی از رخسار عفّت، باز ننموده، دامن‌زن آتش غضب دادار بی‌نیاز نگردند. و ساكنان خطّه ایمان و مقیمان دار السعاده ایقان، به مضمون حقیقت نمون «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» «4» دست به آلت قمار دراز نكرده، بعد از آنكه شطرنجی روزگار، ایشان را در روز ممات، مات و فیل‌بند حیرت و فیلبان هنگامه عرصات ساخته، معلوم شود كه آنچه باخته، برده‌اند، سالك طریق اجتناب بوده، به هیچ وجه پیرامون آن عمل شنیع نگردند. و كل بیت اللّطف و قمار و چرس‌فروشی و بوزه‌فروشی ممالك محروسه را كه هر سال مبلغ‌های خطیر می‌شد، به تخفیف و تصدق فرق فرقدسای اشرف مقرّر فرمودیم و در این ابواب، صدور عظام و علمای اعلام و فقهای اسلام وثیقه انیقه علی حدّه مؤكّده به لعن ابدی و طعن سرمدی كه مزیّن و موشّح به خط گوهر نثار همایون است، به سلك تحریر كشیده‌اند، می‌باید كه بعد از شرف اطلاع بر مضمون رقم مطاع، لازال نافذا فی الاقطاع و الارباع، مقرر دارد كه در كل محال متعلقه به خود، ساكنین و متوطنین به قانون اظهر ازهر شریعت غرّا و طریق اظهر ملت بیضاء ناهج منهج صلاح و سداد بوده، مرتكب امور مزبوره نگردند و بدكاران را در حضور اهالی شرع شریف و كلانتران و ریش سفیدان محلات، توبه دهند و مرتكبین محرّمات مزبوره را تنبیه و تأدیب و التزام بازیافت نموده، هرگاه اشتغال به آن افعال ذمیمه نمایند، بر نهج شرع
______________________________
(1). حج، 41
(2). آل عمران، 132
(3). اعراف، 33
(4). مائده، 90
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 408
مطاع حد جاری و مورد مؤاخذه و بازخواست سازند. چنانچه احدی به افعال ناشایست قیام نماید و دیگری مطلع گردیده، اعلام ننماید، آن شخص را به نوعی تنبیه نمایند كه موجب عبرت دیگران گردد. و به علت وجوهات مزبوره، چیزی بازیافت ننموده، نگذارند كه آفریده‌ای بدان علت، دیناری طمع و توقّع نماید و خلاف‌كننده‌ای از مردودان درگاه الهی و محرمان شفاعت حضرت رسالت پناهی و مستحقان لعن و نفرین حضرات ائمه معصومین- صلوات الله علیهم اجمعین- و ملائكه آسمان و زمین باشد و اهالی و اوباش را نیز از كبوتر پرانی و گرگ‌دوانی و نگاهداشتن گاو و گوسفند و سایر حیوانات جهت جنگ و پرخاش كه باعث خصومت و عناد است، ممنوع ساخته، سدّ آن ابواب را از لوازم شمرده، دقیقه‌ای در استحكام احكام و اشاعت و اجرای اوامر شریفه فروگذاشت ننمایند و رقم قضا شیم معدلت مضمون را بر عموم خلایق خوانده، بر سنگ نقش و در مساجد جامع نصب نمایند. و در این ابواب قدغن دانسته، هر ساله رقم مجدد طلب ندارند. «1»
.*. به طور معمول، این فرمان همراه با یك مقدمه كوتاه و گاه با تغییرات مختصری به شهرهای مختلف ارسال می‌شد تا بر سنگ نقش شده و در مساجد نصب شود. به عنوان مثال، همین حكم با یك مقدمه و تغییراتی در متن، در سمت راست ایوان مسجد میر عماد كاشان نصب شده است:
حكم جهان مطاع شد آن كه وزیر و داروغه دار المؤمنین كاشان به شفقت شاهانه سرافراز گشته، بداند كه چون «از هنگامی كه مهره انجم ... [تا آخر] تحریرا فی شهر شوال سنة 1106. «2»
همین حكم باز با تغییرات مختصری در سر در مسجد جامع تبریز به صورت سنگ نبشته نصب شده و همان تاریخ شوال 1106 را دارد. «3»
مانند همین حكم در مسجد جامع لاهیجان نیز نصب شده. «4» همین سنگ نبشته در
______________________________
(1). نصیری، دستور شهریاران، صص 50- 51
(2). نراقی، آثار تاریخی شهرستانهای كاشان و نطنز، صص 167- 168؛ نوایی، اسناد و مكاتبات تاریخی ایران، از سال 1105 تا 1135، ص 61- 63
(3). ترابی طباطبائی، آثار باستانی آذربایجان، ج 1، صص 276- 282؛ نوایی، اسناد و مكاتبات تاریخی ایران، از سال 1105 تا 1135، ص 64- 66
(4). ستوده، منوچهر، از آستارا تا استرآباد، ج 3، ص 115
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 409
مسجد جامع خرم‌آباد نیز بوده كه متن آن را كه تاریخ 1107 دارد، آقای ایزد پناه آورده است. «1»
حقیقت آن است كه موفقیت علما در از میان بردن فساد به طور عام و شراب‌خواری به طور خاص، با وجود اصرار درباریان، كار دشواری بود. شفاها گفته شده است كه مرحوم مجلسی، یك‌بار كه به دربار آمد، درباریان را سخت در حال مستی دید. در این وقت، سر به آسمان بلند كرده از خدا طلب مرگ كرد. بی‌تردید یكی از دلایل سقوط صفویان، آلودگی درباریان به فساد بوده است.
______________________________
(1). ایزد پناه، حمید، آثار باستانی و تاریخی لرستان، ج 1، صص 137- 142
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 411

(9) تاریخ مذهب، فرهنگ و كتاب در دوره صفوی گزارش تفصیلی كتاب تحفه فیروزیه شجاعیه میرزا عبد الله اصفهانی افندی‌

میرزا عبد الله اصفهانی افندی به روایت خودش‌

میرزا عبد الله تبریزی الاصل اصفهانی افندی، (1067- 1129) یكی از چهره‌های علمی شاخص سه دهه پایانی دولت صفوی است كه به خاطر علم و دانش خود و نیز سفرهای فراوانش در جستجوی كتاب، و هم‌چنین همراهی با علامه مجلسی در تدوین بحار الانوار، به ویژه مجلدات اجازات، و از همه مهم‌تر تألیف كتاب باارزش ریاض العلماء و حیاض الفضلاء شهرتی به حق یافته است.
وی شرح حال خود را به تفصیل در كتاب ریاض العلماء آورده و افزون بر آن كه در مدخل مربوط به خود، مطالبی پیرامون زندگیش نوشته، در موارد دیگر نیز، از آثار و مسائل زندگی خود، آگاهی‌هایی به دست داده است؛ اما آنچه كه در ذیل نام خود «العبد الخاطی‌ء الجانی عبد الله بن عیسی بیك بن محمد صالح بیك بن الحاج شاه ولی بیك بن الحاج پیر محمد بیك بن خضر شاه الجیرانی «1» الاصل ثم الاصفهانی.» آورده، چنین است:
پدرم از فضلا بود و من شش ساله بودم كه شروع به خواندن كتاب شاطبیه نزد او كردم.
هفت ساله بودم كه پدر درگذشت و مادرم نیز زمانی كه هفت ماهه بودم، از دنیا رفت. پس از
______________________________
(1). مرحوم معلم حبیب‌آبادی در حواشی خود بر روضات الجنات، جیرانی را منسوب به «جیران از قرای اصفهان» دانسته است؛ چنان كه در قاموس المحیط، جیران یكی از روستاهای اصفهان دانسته شده است.
(به نقل از علامه روضاتی). از آن‌جا كه خود مؤلف پس از كلمه جیرانی تعبیر «ثم الاصفهانی» آورده، (بنا به گفته آیة الله شبیری زنجانی) نباید جیران از اصفهان باشد. آیة الله مرعشی آن را منسوب به جیران محله، از محلات تبریز دانسته‌اند. وجه دیگری كه ایشان نقل كرده آن است كه جیران در زبان تركی به معنای غزال است و صیاد غزال را جیرانی می‌گویند! افندی، تعلیقة امل الامل، صص 11- 12 در «فرهنگ آبادی‌ها و مكانهای مذهبی كشور» (ص 169) (مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1367) از چندین جیران یاد شده كه یكی از آن‌ها «جیران درق» در تبریز است. جیران‌های دیگر در بیجار، پیرانشهر، شهر كرد، نیشابور، ارومیه، مراغه، كرمانشاه و میانه می‌باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 412
درگذشت پدر، برادر بزرگم آمیرزا محمد محمد جعفر مرا تربیت كرده و مدتی نیز تحت سرپرستی دایی خود بودم كه از علم بهره‌ای نداشت. مقداری از كتاب‌ها را نزد برادر و برخی دیگر از علمای این دوره خواندم تا آن كه موفق شدم فضیلت شاگردی تنی چند از مشایخ بزرگ را كسب كنم؛ آن‌چنان كه بخشی از كتب اربعه و قواعد علامه را نزد استاد الاستناد- علامه مجلسی- خواندم. نیز بخشی از تهذیب الحدیث و شرح اشارات و هم‌چنین بخشی از اوایل الهیات شفاء و كتب دیگر را نزد استاد الفاضل- محمد باقر خراسانی مشهور محقق سبزواری- و نیز میرزا علی نواب، فرزند خلیفه سلطان خواندم كه دومی از مشایخ روایتی من نیز هست. هم‌چنین بخشی از حاشیه جلالیه قدیمه را بر شرح تجرید و نیز شرح اشارات را نزد استاد المحقق- آقا حسین خوانساری- خواندم. هم‌چنین بخشی از تهذیب و شرح مختصر الاصول و شرح اشارات و اصول كافی و كتاب‌های متداول را نزد استاد العلامة- میرزا محمد شیروانی- خواندم. من سفرهای فراوانی داشته‌ام كه می‌توان گفت نیمی از عمرم را در سفر بوده و به بیش‌تر شهرهای عجم و روم و بحر و بر و آذربایجان و خراسان و عراق و فارس و قسطنطنیه و شام و مصر سفر كرده‌ام؛ به طوری كه گاه چندین بار به برخی از این مناطق سفر كرده‌ام. خداوند تا به امروز كه سال 1106 هجری است و چهل سال از عمرم گذشته است، سه سفر حج، سه سفر مشهد مقدس و سه سفر زیارت عتبات عالیات به من عنایت كرده است. من سفر را از پنج سالگی شروع كرده‌ام، زمانی كه دایی بزرگ من در كاشان وزیر بود و من با جده خودم به این شهر رفته، نزدیك به یك سال در آن‌جا ماندم.
مدتی از جوانی را در محل تولّد و رشد خودم اصفهان سپری كرده، پس از آن سالها در شهر تبریز آذربایجان سكونت كرده و در آن‌جا با یكی از اقربای خودم كه اهل دنیا بودند، ازدواج كردم كه سبب بلاها و مصایب فراوانی برای من شد. «1» افندی سپس به شرح تألیفاتش پرداخته كه در ادامه خواهد آمد. اینك به بیان نكات دیگری از زندگی وی می‌پردازیم.
افندی در ریاض، ضمن شرح حال پدرش نوشته است كه وی هفت ساله بوده كه پدرش در سال 1074 درگذشته است. «2» بنابراین، در سال 1067 متولد شده است. همو در جای دیگری نوشته است كه نخستین سفر وی به عراق در حالی كه در آغاز جوانی بوده- حداثة عمری- حوالی سال 1080 هجری بوده است. «3» وی در جای دیگری از برادرش یاد كرده است كه شاگرد شیخ علی نواده صاحب معالم بوده است. «4»
______________________________
(1). افندی، ریاض العلماء، ج 3، صص 230- 231
(2). همان، ج 4، ص 307
(3). همان، ج 4، ص 332
(4). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 4، ص 390
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 413
افندی افزون بر كار شرح حال نویسی كه امروزه به دلیل كتاب با ارزش ریاض به آن شهرت یافته، دانشمند و فقیه توانایی بوده و در اصفهان آن روزگار شهرتی بسزا داشته است. زمانی كه در سال 1115 هجری، شیخ الاسلام وقت، شیخ محمد جعفر كمره‌ای در سفر حج درگذشت، بحث از تعیین فردی برای منصب شیخ الاسلامی شده و صرف نظر از میر محمد باقر خاتون‌آبادی (م 1127) و آقا جمال خوانساری (م 1122) كه علمای مورد تأیید بوده و حاضر به پذیرش این سمت نبودند، امر میان چهار نفر مردد ماند: شیخ علی مدرس مدرسه مریم بیگم، میرزا عبد الله افندی، میرزا علی خان، میر محمد صالح. نفر آخر كه داماد آخوند ملا محمد تقی مجلسی بود، شیخ الاسلامی را پذیرفت. «1»
افندی مدت‌ها در استانبول بوده، با علمای آن شهر رفت و شد داشت و به همین دلیل به افندی شهرت یافت. «2» وی در آن‌جا از كتابخانه‌های غنی استانبول استفاده می‌كرده كه گاه در ریاض به این مطلب اشاره كرده است. از جمله می‌گوید كه در «خزانة الكتب الموقوفة بقسطنطنیه من بلاد الروم» نسخه‌ای از شرح قصیده ابن سینا از علی بن سلیمان بحرانی دیده است. «3» این موارد بیش‌تر در بخش علمای اهل سنت ریاض آمده كه مع الاسف تاكنون چاپ نشده است. برای نمونه، ذیل شرح حال قشیری نوشته است: رأیت تفسیره فی قسطنطنیة بالخزانة الوقفیة. هم‌چنین در ذیل شرح حال امام مظهر الدین نوشته است: قد رأیت له فی الخزانة الموقوفة بقسطنطنیة شرح مقامات الحریری و النسخة عتیقة التاریخ كتابتها سنة 714.
محمد علی حزین (م 1180) درباره وی می‌نویسد: «اكنون ذكر معدودی از اعیان كه با این فقیر دوستی داشته، پیش از حادثه اصفهان و در آن سانحه درگذشته‌اند می‌نماید، كه از آن جمله مولانای فاضل میرزا عبد اللّه مشهور به افندی است، به فنون متداوله ماهر و به غایت متتبّع بود، و در اصفهان در جوار منزل خود مدرسه‌ای عمارت كرده، به افاده اشتغال و روزگاری مهیّا داشت. چون به بلاد روم افتاد، علمای آن‌جا به دانش او آگاه شده بودند، به قاعده خود، وی را افندی خطاب داده، به این لقب معروف شده بود. با من الفت تمام داشت، تا چندی پیش از آشوب اصفهان رحلت كرد.» «4»
______________________________
(1). خاتون‌آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 553- 555
(2). افندی در تركی به معنا آقا و مولی و سرور است. به نوشته جزائری، افندی به سفر حج رفته، در آن‌جا میان وی و شریف مكه، كدورتی پیش آمد. افندی برای اعتراض به استانبول رفت، به سلطان نزدیك شد تا آنكه شریف مكه عزل و دیگری نصب گردید. وی از آن زمان به افندی شهرت یافت: جزائری، الاجازة الكبیرة، ص 146
(3). ریاض العلماء، ج 3، ص 101
(4). تاریخ و سفرنامه حزین، صص 209- 208
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 414
علامه روضاتی درباره پایان زندگی وی نوشته‌اند: پایان زندگی و تاریخ درگذشت این عالم بزرگوار كثیر الانوار كه در حدود یك هزار و یك صد و سی بوده- بسان بسیاری دیگر از دانشوران آن زمان- به درستی دانسته نیست و همچون خاكجای او در اصفهان پنهان مانده است. هم‌چنان كه از دو فرزند پسر او میرزا احمد و میرزا زین العابدین كه پدر، كتاب‌های ملكی خود را به آن دو بخشیده است- و لابد گرفتار جور افغان و فتنه دوران شده‌اند- هیچ آگاهی در دست نیست. «1» استاد فرمودند به ظن قوی، درگذشت میرزا عبد الله افندی در سال 1129 هجری بوده است.
آیة الله مرعشی نیز نوشته است: بر اساس آنچه در تعالیق الاجازة الكبیرة جزائری و تذكرة القبور مصلح الدین مهدوی آمده، افندی در حوالی سال 1130 درگذشته، اما محل دفن وی مشخص نیست. شخص موثقی به من گفت كه به احتمال، قبر او در حوالی قبر فاضل هندی- در تخت فولاد اصفهان- است.

تألیفات افندی‌

افندی در ادامه شرح حال خود در ریاض می‌نویسد: اما تألیفات من:
* رسالة فی وجوب صلاة الجمعه؛ این رساله را در اوایل سالهای بلوغ خودم در رد بر رساله فاضل قزوینی نوشتم و در سفر اول حج، از میان رفت.
* شرح فارسی بر شافیه ابن حاجب كه در همان سفر از میان رفت.
* شرح كبیر بر الفیه ابن مالك؛ ناتمام، كه در همان سفر از میان رفت.
* شرح دیگری بر الفیه؛ این شرح را نیز در اوان بلوغ آغاز كردم كه همراه سایر كتاب‌ها و اموال و برخی از مؤلفات و تعلیقات در بازگشت از سفر حج اول- جمعا نزدیك به یك صد كتاب- از میان رفت.
* حواش علی شرح مختصر الاصول و متعلقاته؛ ناتمام.
* حواش علی تهذیب الحدیث؛ ناتمام.
* حواش علی مختلف العلامة؛ ناتمام.
* حواش علی من لا یحضره الفقیه.
* تألیفات علی آیات الاحكام شیخ جواد كاظمی شاگرد شیخ بهایی.
* تعلیقات علی الحاشیة القدیمة الجلالیة.
* تفسیر سوره واقعه به فارسی كه شكل روایی داشت.
* كتاب الخطب با عنوان بساتین الخطباء یا عونة الخطیب یا ریاض الازهار او ریاحین القدس
______________________________
(1). دو گفتار، (سید محمد علی روضاتی، قم، كتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، 1378) ص 15
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 415
سه مجلد. در این كتاب، نزدیك به یك هزار خطبه به انشای مؤلف برای نماز جمعه و اعیاد و غیر آن فراهم آمده است. این كتاب مشتمل بر یك مقدمه، خاتمه و دوازده باب است. باب اول دوازده فصل دارد و سایر ابواب نیز فصول متعددی دارد. در مقدمه از آداب خطیب و خطبه سخن گفته شده و خاتمه، ملحقاتی است كه بیش‌تر شامل خطبه‌های غریبه لطیفه نقل شده از پیغمبر و ائمه علیهم السلام و سایر علماست. درباره این كتاب توضیحاتی خواهد آمد.
* روضة الشهداء كه مشتل بر دوازده باب بوده و به سه زبان عربی، فارسی و تركی است.
* حاشیة علی كتاب الوافی از فیض كاشانی.
* حاشیة علی كتاب الشفاء ابن سینا، ناتمام
* حاشیة علی شرح الارشاد و متعلقاته، ناتمام
* حاشیة علی المقدمة الاصولیة از مولی محمد طاهر قمی از كتاب حجة الاسلام فی شرح تهذیب الاحكام او.
* حاشیة علی الصحیفة الكاملة السجادیة
* شرح علی اختلافات وقوع شكل العروس من تحریر اقلیدس.
* شرح علی مصادرات المقالة الخامسة من تحریر اقلیدس. صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌1 415 تألیفات افندی ..... ص : 414
* رسالة فارسیة فی رسم خطوط الساعات علی سطوح دوائر تداول السماوات و نصف النهار و الافق و امثالها.
* ثمار المجالس و نثار العرائس، كتابی مانند كتاب كشكول شیخ بهایی در دوازده باب. در این كتاب اشعار زیبا، حكایات و نیز مطالبی در تفسیر آیات و روایات و حل مشكلات و غیره آورده شده است.
* وثیقة النجاة من ورطة الهلكات، در چند جلد حجیم مشتمل بر پنج بخش؛ بخش اول در الهیات، بخش دوم در النبویات، بخش سوم در امامیات، بخش چهارم در معادیات و بخش پنجم در فقهیات. مقدمه بخش اول در منطق است و مقدمه بخش پنجم در اصول است به مانند كتاب معالم شیخ حسن فرزند شهید. در بخش اول، با تمامی ملل كفر و اصحاب ادیان مختلف سخن گفته و در آن از كتاب‌های انجیل و تورات و زبور و دیگر كتاب‌های آسمانی دلایلی ارائه كرده‌ایم. در قسم امامیات نیز با تمامی ارباب مذاهب هفتاد و سه گانه سخن گفته‌ایم.
* لسان الواعظین و جنان المتعظین، این كتاب نیز در چند مجلد است كه در آن اعمال سال و عبادات و ادعیه را آورده و سوانح رخ داده در بیش‌تر روزهای ماه و سال را بیان كرده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 416
* الامان من النیران «1» فی تفسیر القرآن، مشتمل بر بیش‌تر اخبار ائمه اطهار (ع) است.
* ریاض العلماء كه شامل مجلداتی چند در شرح حال علما و رجال خاصه و عامه است.
بر بیش‌تر كتاب‌های متداول و رایج در علوم مختلف تعلیقاتی نوشته‌ام كه به دلیل فروش كتاب‌های یاد شده یا غارت آن‌ها از میان رفته و جز اندكی نزد من نمانده است. اگر خداوند عمری دهد، بنای تألیف كتاب‌های دیگری را دارم؛ از جمله شرحی فارسی بر حدیث الاربعین یاد شده در خصال صدوق در بیان معنای حدیث «من حفظ علی امتی اربعین حدیثا» كه مشتمل بر چهل حكم در باب حلال و حرام است و نیز شرحی فارسی بر حدیث ... «2»
عبارت افندی- كه همه جا از خود به عنوان سوم شخص مفرد یاد كرده و ما آن‌ها را به اول شخص مفرد نقل كردیم- در همین جا خاتمه یافته و روشن است كه پس از آن، آثاری پدید آورده كه در اینجا یاد نكرده است. گفتنی است كه وی شرح حال خود را در سال 1106 نوشته و بر اساس آن كه گفته است كه اكنون چهل سال از عمرم می‌گذرد، تولدش در سال 1067 بوده «3» و بنابراین طبیعی است كه پس از آن آثاری تألیف كرده باشد كه در ریاض نیاورده است. از جمله آن‌ها همین كتاب
* تحفه فیروزیه است كه در سال 1122 نوشته ولی در ریاض موجود نامی از آن برده نشده است. هم‌چنین از وی رساله‌ای با عنوان
* التوضیح و التنكیل یا التنكیل و التمثیل (تألیف 1109) درباره اخته كردن خواجگان و ارتباط آن با آزادی آنان؛ برجای مانده «4» و چاپ هم شده، «5» اما افندی نام آن را در فهرست آثارش در ریاض نیاورده است. هم‌چنین از وی كتابی با عنوان* صحیفه سجادیه ثالثه یا الدرر المنظومة المأثورة فی جمع لالی الادعیة السجادیة المشهورة برجای مانده «6» و به چاپ رسیده است. «7» این اثر باید در شمار كارهایی باشد كه پس از سال 1106 كه شرح حال خود را در ریاض نوشته، تألیف شده باشد. كتاب
______________________________
(1). در ریاض المیزان چاپ شده است.
(2). افندی، ریاض، ج 3، صص 231- 233
(3). وی در شرح حال پدرش نوشته است كه در حالی كه هفت ساله بودم، پدرم به سال 1074 درگذشت.
بنابراین تولدش همان سال 1067 است.
(4). كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی، ش 5151، برگ 43- 105؛ ملك، ش 1853 (فهرست، ج 2، ص 3 كه نسخه چاپی تنها بر اساس همین نسخه است) مجلس، ش 13832 (فهرست، ج 37، ص 384)
(5). مجموعه رسائل فارسی، دفتر چهارم، به كوشش سید حمید سیّدی، تحت عنوان «آزادی خواجه سرایان»، صص 259- 323
(6). كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی، ش 1960؛ مجلس، ش 12367 (فهرست، ج 35، ص 328
(7). فهرست كتاب‌های چاپی مشار، ص 353
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 417
* تعلیقة امل الامل ایشان را كه با تصحیح استاد سید احمد حسینی اشكوری چاپ شده، باید بر تألیفات ایشان افزود.
به جز آنچه در ذیل شرح حال خود در ریاض آورده، در موارد دیگری از كتاب ریاض، به برخی از آثار خود اشاره كرده است. از جمله در شرح حال شیخ حر عاملی می‌نویسد: اگر خداوند توفیق دهد، بنای آن دارم تا شرحی برای وسائل الشیعه نگاشته نام آن را
* تحریر وسائل الشیعة و تحبیر مسائل الشریعة بگذارم. پس از مدتی، بر آن این عبارت را افزوده است: تألیف آن را پس از تألیف این كتاب- یعنی ریاض- آغاز كرده، مقدمه را نوشته و از باب طهارت تا بحث آب مضاف را شرح كرده‌ام. «1»
یكی از آثاری كه وی هم در این كتاب و هم در ریاض به آن ارجاع می‌دهد، كتاب وثیقة النجاة اوست كه قسمی از آن مباحث اعتقادی و قسمت دیگری مباحث فقهی است. وی در شرح حال شیخ عبد الجلیل قزوینی رازی اشاره می‌كند كه فوائدی از كتاب وی را در كتاب وثیقة النجاة قسم سوم آن كه درباره امامیات است، آورده‌ام. «2» در جای دیگری هم آورده است كه درباره لزوم قیام برای سادات در وقت ورود آنان به مجلس، بحثی را در وثیقة النجاة آورده است. «3» در جای دیگری نیز نوشته است كه امیر فیض الله شاگرد مقدس اردبیلی، فوائدی در برخی از مسائل اصول فقه دارد كه همه آن‌ها را در قسم پنجم كتاب وثیقة النجاة آورده‌ام. «4» از دیگر آثار او:
* ترجمه جاماسبنامه است كه در این كتاب نیز شرحی از آن آورده و در ریاض نیز به آن اشاره كرده است. این رساله، ترجمه رساله و وصیتی است از ابن فهد حلی كه آن را برای محمد بن فلاح- بنیادگذار مشعشعیان- نگاشته و در آن ظهور شاه اسماعیل اول را پیش بینی كرده است. وی می‌نویسد: ما شرح این روایت و وصیت را در كتاب ترجمه جاماسبنامه به فارسی آورده‌ایم. «5» نسخه‌ای از جاماسبنامه به شماره 170 در كتابخانه مجلس موجود است. هم‌چنین نسخه‌های به شماره‌های 8005، 10835، 11757 در كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی وجود دارد كه اول آن‌ها با آنچه كه شیخ آقا بزرگ آورده، برابر است اما هیچ اثری از این كه از آن افندی باشد، در آن‌ها دیده نمی‌شود. به علاوه، مطالبی كه افندی به آن اشاره كرده، در آن‌ها نیامده است.
______________________________
(1). افندی، ریاض، ج 5، ص 66
(2). همان، ج 3، ص 73
(3). همان، ج 4، ص 318
(4). همان، ج 4، ص 387
(5). همان، ج 4، ص 80
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 418
یكی از كارهای ارزشمند افندی، گردآوری مجلدات اجازات بحار است كه استاد علامه استاد سید محمد علی روضاتی، به آن اشاره فرموده‌اند. «1» این كار، یكی از باارزش‌ترین كارهای علمی است كه مرحوم افندی انجام داده و از روی ارادتی كه به علامه مجلسی داشته، وقت زیادی را صرف آن كرده است. افندی می‌بایست در تهیه كتاب برای استادش نیز تلاش زیادی كرده باشد؛ هم‌چنان كه به فرموده استاد روضاتی، پس از درگذشت علامه مجلسی، وی به خانه و اتاق مطالعه استاد آمده و هر آنچه یادداشت و اوراق متفرق بوده، جمع‌آوری و در یك مجموعه صحافی كرده است.
درباره كتاب بساتین الخطباء وی باید گفت كه از این كتاب، سه جلد برجای مانده است.
مجلد سوم آن به شماره 4794 در كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی موجود است؛ اصل كتاب مشتمل بر دوازده باب و یك خاتمه بوده كه در این جلد، باب سوم كتاب تا خاتمه آمده كه شامل خطبه‌های اعیاد، خطبه‌های جمعه‌ای كه با عید فطر مصادف باشد، خطبه‌های عید قربان، خطبه جمعه كه با عید قربان مصادف باشد، خطبه عید غدیر، خطبه جمعه‌هایی كه با نوروز فارس مصادف باشد، خطبه نماز استسقاء، خطبه‌های جمعه در عصر غیبت، خطبه در بالای قبر و در عزا می‌باشد. این نسخه به خط خود افندی است. «2» مجلد دیگری از آن به شماره 4970 در همان كتابخانه موجود است كه به نوشته آقای اشكوری، بیش‌تر خطبه‌های آن را از انشاء دیگران گرفته و پشت برگ سوم آن تاریخ غدیر ذی حجه سال 1101 دیده می‌شود. مجلد دیگری نیز كه شامل خطبه‌های جمعه است، به شماره 4999 در همان كتابخانه، به خط مؤلف موجود است.
در فهرستی كه آیة الله نجفی مرعشی از آثار افندی در رساله كوتاه زهر الریاض- چاپ شده در مقدمه كتاب تعلیقة امل الامل افندی- به دست داده، و البته فاقد برخی از عناوین بالاست، كتاب‌ها و رساله‌های دیگری را از افندی معرفی كرده است:
* الرسالة الخراجیة فی احكام الاراضی الخراجیه «3»
______________________________
(1). روضاتی، محمد علی، دو گفتار، ص 6
(2). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی نجفی، ج 12، ص 357
(3). در همین كتاب فیروزیه، از این بحث یاد كرده و نوشته است كه رساله مستقلی در این باره داشته كه از میان رفته و از نو شروع به نوشتن كتاب دیگری كرده كه هنوز تمام نشده و در عین حال، در كتاب وثیقة النجاة درباره آن بحث نموده است. در ذریعه (11/ 179 ش 1118) رسالة الخراجیه میرزا عبد الله افندی یاد شده و آن را مرتب بر چند فائده دانسته است. عبارت نخست آن را نیز كه مربوط به فائده اولی است آورده و پس از نقل دو سه سطر نوشته است كه نسخه به خط خود افندی همراه با رسائل دیگری از او در اختیار سید شهاب الدین مرعشی در قم است. در حال حاضر تنها نسخه‌ای كه چند خراجیه در آن موجود است، نسخه 5151 مرعشی است كه رساله‌ای از افندی تحت عنوان «التوضیح و التنكیل» در آن هست اما
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 419
* التعالیق علی مسالك الافهام كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه ما- یعنی كتابخانه آیة الله مرعشی- موجود است؛
* الصحیفة الثانیة العلویة،
* التعلیقة علی نقد الرجال تفرشی.
* الرسالة الانفعالیة «1»
* تحفه حسینیه در ترجمه صحیفه ادریسیه؛ به نوشته مرحوم مدرس در ریحانة الادب، نسخه اصل این كتاب به خط خود افندی در اختیار آقا فخر الدین نصیری بوده كه كپی چند سطر آن را در اختیار ایشان گذاشته و عین آن در ریحانه به چاپ رسیده است. «2» تاریخ تألیف این كتاب ربیع الاول سال 1122 بوده و نسخه پاكنویس آن، در حال حاضر، در اختیار استاد و راهنمای بنده علامه سید محمد علی روضاتی است كه طبق فرموده ایشان، افندی پس از كتابت آن نسخه توسط كاتب، پاكنویس كتاب را خوانده و اصلاحاتی در آن به عمل آورده است. این كتاب شامل مقدمه و متن است كه مقدمه مفصل‌تر از متن بوده و افندی، به تفصیل و با استفاده از منابع مختلف، درباره حضرت ادریس علیه السلام سخن گفته و از آثار خود نیز در آن یاد كرده است. بخش متن، ترجمه صحف ادریس است كه گفته شده، اصل آن به زبان سریانی بوده و ابن متویه آن را به عربی درآورده «3» و افندی آن را برای شاه سلطان حسین، به فارسی ترجمه كرده است.
* تحفة الصفیة فی علماء الدولة الصفویة، از این كتاب در همین كتاب فیروزیه یاد كرده و آن را به قیاس ریاض العلماء كه به عربی در شرح حال علما بوده، كتابی در شرح حال علما به فارسی وصف كرده است.
یك مجموعه رسائل خطی به خط نستعلیق میرزا عبد الله افندی به شماره 6862 در كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی موجود است كه بیست و دو كتاب و رساله از جمله امل الامل در آن آمده و افزون بر تصحیحات فراوان، حاشیه‌های زیادی نیز در اطراف رساله‌ها وجود دارد. سه رساله این مجموعه از استاد وی علامه مجلسی است كه افندی آن‌ها را تصحیح و حاشیه‌نویسی كرده است. «4»
______________________________
خراجیه خود افندی ضمن آن نیست؛ به علاوه كاتب آن محمد صالح بن محمد جعفر حسینی یاد شده است. بنگرید: حسینی، سید احمد، فهرست مرعشی، 13/ 355- 361
(1). مقدمه آیة الله مرعشی تحت عنوان «زهرة الریاض» چاپ شده در تعلیقة امل الامل، صص 16- 17
(2). مدرسی، ریحانة الادب، ج 1، ص 162
(3). درباره صحایف ادریس یا سنن ادریس، بنگرید: كتابخانه ابن طاوس، (اتان كلبرگ، ترجمه علی قلی قرائی، رسول جعفریان، قم، مرعشی) صص 506 ش 521، و ص 529، ش 555
(4). حسینی، سید احمد، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 18، ص 50، ش 6862
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 420

گفتار علامه روضاتی درباره ریاض العلماء

مهم‌ترین كتاب افندی كه تنها نیمی از آن برجای مانده، كتاب ریاض العلماء است. استاد سید محمد علی روضاتی، شرحی از چگونگی برجای ماندن نیمی از این كتاب و از میان رفتن نیم دیگر بیان كرده‌اند كه نقل آن در اینجا مغتنم است. ایشان نوشته‌اند:
علامه مرحوم میرزا عبد الله اصفهانی- تبریزی الاصل و معروف به افندی- مصنف اثر گران قدر ریاض العلماء متولد (1067 ظ) تا بیست سالی پس از درگذشت استاد بزرگوارش علامه مجلسی (م 1110) برای تهیه مواد این اثر بی‌همتا، بارها به شهرها و قرا و قصبات گوشه و كنار ایران و برخی از ممالك دیگر سفر كرده و هر كجا نسخه‌ای از آثار علمای اسلام یافته، در كتاب خود از آن خبر داده و حتی دارنده نسخه را نیز گهگاه شناسانده است.
با افسوس بسیار، بیش از نیمی از نسخه اصل این كتاب كلان در دست نیست و آن نیم دیگر كه بسی مهم‌تر بوده، در حدود دویست و پنجاه سال پیش، یعنی پس از ختم غائله مهاجمان افغان و دوران نادری، به وسیله علامه زمان، مرحوم سید نصر الله شهید حائری، از بازماندگان مؤلف خریداری و با مخطوطات ارزشمند فراوان دیگر از اصفهان و ایران خارج گردیده و تا اواخر قرن دوازدهم نیز در كربلای معلّی در كتابخانه آن شهید بزرگوار موجود بوده است، چه محدث فقیه نامدار مرحوم شیخ یوسف بحرانی (م 1186) از آن بخش ریاض در تألیف لؤلؤة البحرین و كشكول انیس المسافر بدون شناسائی نام مؤلف و نام كتاب، بهره برده و نقل كرده است. ناشناس بودن، از آن روی رخ داده كه میرزا عبد الله در اواخر عمر، تمامت دارایی خود از كتب و رسائل و مؤلفاتش را میان دو فرزند پسر خود- میرزا احمد و میرزا زین العابدین- تقسیم نموده و به آنان بخشیده است و از آن میان، نیمی از ریاض العلماء كه سهم میرزا احمد و مشتمل بر حرف عین و دارای شرح حال خود مؤلف بود، در اصفهان بر جای ماند و آن نیم دیگر- كه بخصوص دارای تراجم بسیار مهم حرف م علمای شیعه بود- نصیب شهید حائری شده و در آن نام مؤلف وجود نداشته است.
نیمی كه در اصفهان بجای ماند، مورد استفاده آیة الله العظمی صاحب روضات الجنات واقع گردیده و بحمد الله تعالی تصویر كاملی از آن نیمه اصل- در 579 صفحه به قطع رحلی- نزد این ضعیف موجود است.
باری، هیچ یك از علما و مصنفین جز مرحوم شیخ یوسف بحرانی از آن نیمه مهم ریاض العلماء سخنی نگفته و نقلی ننموده‌اند، و پس از وی، سرنوشت آن اوراق گران‌قدر به كلی نامعلوم است، حتی در آثار و فوائد رجالی و اجازات فراوان بزرگانی كه در آن ایام در عتبات عالیات می‌زیسته‌اند، مانند محقق بهبهانی (م 1206) و فرزند دانشمندش صاحب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 421
مقامع الفضل (م 1216)- كه آن نیمه ریاض موجود در اصفهان را دیده است- و ملا عبد النبی قزوینی (م حوالی 1200) و سید بحر العلوم (م 1212) و شیخ ابو علی حائری (م 1215) و امثال آنان، رحمة الله علیهم، به هیچ وجه سخنی و نقلی از آن اثر مجهول القدر دیده نمی‌شود. شاید باز مرحوم محدث بحرانی در كتاب فوائد رجالیه خود- كه در ذریعه 16:
1576 یاد شده- مطلبی از آن كتاب عزیز آورده باشد.
به هر حال، به اجمال می‌دانیم كه هم كتابخانه سیّد شهید و هم كتابخانه محدّث بحرانی، بسان همه آكنده‌ها پراكنده گردیده و به اینجا و آن‌جا رفته و شاید آن اثر بی‌همتا «نیمه ریاض» كه اوراقی بدون صحافی و جلد بوده، به دكّه‌های عطّاری و بقّالی كربلای معلّی منتقل و نابود شده باشد. «1»
در واقع آنچه از ریاض مفقود شده، از حرف الف تا حرف جیم، به علاوه حرف میم بوده است. گفتنی است كه در سال 1401 هجری مقدار باقی مانده ریاض، و نیز آنچه كه بحرانی در حرف الف لؤلؤة البحرین از ریاض اقتباس كرده توسط استاد سید احمد حسینی اشكوری تصحیح و در شش مجلد توسط كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی به چاپ رسید.
افزون بر آنچه از بحرانی افزوده شده، در بخش حرف الف تا جیم و نیز حرف میم، حواشی افندی بر شرح حال‌هایی كه در امل الامل بوده، به این چاپ افزوده شده است. پس از آن در سال 1415 بخش القاب آن كتاب نیز به عنوان مجلد هفتم توسط همان ناشر، انتشار یافت؛ هم‌چنان كه تعلیقه افندی بر امل الامل به طور مستقل در سال 1410 به چاپ رسید. بخش خطی دیگری از ریاض كه درباره علمای عامه است، نیز برجای مانده كه تاكنون به چاپ نرسیده است.
باید سخن استاد روضاتی را نسبت به بسیاری از تألیفات دیگر میرزا عبد الله كه تاكنون كمترین خبری از آن‌ها به دست نیامده، از جمله كتاب وثیقة النجاة، تسری داده و احتمال داد كه افندی، سایر آثار خود را نیز میان فرزندانش تقسیم كرده و عمده آن‌ها، در كنار بخش مفقود ریاض، از میان رفته است. تقدیر آن بوده است تا افندی كه خود كتابشناس بزرگ دوره صفوی است، و تلاش او سبب شناخته شدن بسیاری از آثار كهن شیعه شده، آثار خودش، چه در مرحله جوانی- در سفر اول حج- و چه پس از مرگ، اینچنین دچار آفت شود. در قدرت وی بر شناخت كتاب‌ها، این سخن جزائری جالب است كه می‌گوید: ما كتاب‌های مختلف و كراسه‌های ناقص زیادی داشتیم كه اول و آخر نداشته نام آن‌ها و نام مؤلفان آن‌ها را نمی‌شناختیم. پدرم این آثار را بر میرزا عبد الله عرضه كرد و او نام آن‌ها و
______________________________
(1). روضاتی، محمد علی، دو گفتار، صص 93- 96
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 422
مصنفان آن‌ها را به ما شناساند و این كه چقدر از اول و آخر آن‌ها ساقط شده است. وی اشتباهات امل الامل را نیز در حاشیه نسخه‌ای از آن كه در اختیار ماست، به خط خود نوشته است. پس از آن می‌افزاید: كان شدید الحرص علی المطالعة و الافادة لا یفتر ساعة و لا یمل، و كنت آتی الیه بالكتب فكان یقربنی الیه و یدعو لی بخیر. «1»

پدر و خاندان افندی‌

افندی در ریاض برخی از خویشان نزدیك خویش را شناسانده است. یكی از آن‌ها پدر او آقا میرزا عیسی بن محمد صالح بیك بن حاج شاه ولی بیك بن حاج پیر محمد بیك بن خضر شاه اصفهانی است كه در محله شیخ یوسف بنا سكونت داشته است. افندی در ادامه با یاد از این نكته كه پدرش عالم بوده و از شاگردان خلیفه سلطان، محمد تقی مجلسی، میرزا رفیعا نائینی و شمار دیگری از علما، او را از «اهل بیت الدولة و الجلالة فی الدین و الدنیا» یاد كرده و نوشته است كه جدش محمد صالح بیك از كارگزاران زمان شاه عباس اول و عمویش محمد علی بیك ناظر بیوتات [خاصه] شاه عباس و سپس شاه صفی و شاه عباس دوم بوده و دختر عمویش همسر آقا میرزا مهدی اعتماد الدوله بوده است. افندی می‌نویسد:
من هفت ساله بودم كه پدرم به سال 1074 در اصفهان درگذشت. همو تأكید می‌كند كه پدرش به رغم داشتن مال و شهرت فراوان، اسیر جاه‌طلبی نشده و با این كه از وی خواسته شده بود تا منصب قضاوت و شیخ الاسلامی اصفهان را بپذیرد، قبول نكرد. نیز می‌افزاید: او با دست خودش كتاب‌های زیادی را استنساخ كرده و بسیاری از نزدیكان را به تحصیل علم واداشته؛ به طوری كه مشهور بوده است كه «ان بغلة آمیرزا عیسی ایضا من الفضلاء» حتی قاطر آمیرزا عیسی نیز از فضلا به شمار می‌آید. برای نمونه بنده‌ای داشته است كه از علما شده و شرح تجریدی هم نوشته است. افندی می‌افزاید: پدرش بیش‌تر شب را به عبادت و مطالعه مشغول بوده و وی حكایات زیادی درباره دقت و حافظه و تلاش او در تحصیل و جدیتش برای مطالعه از زبان دیگران شنیده است. وی شش فرزند پسر با مقدار زیادی اموال و زمین و خانه و اثاثیه و كتاب‌هایی كه شمار آن‌ها تا یك هزار جلد می‌رسیده، از خود برجای گذاشته كه بیش‌تر این كتاب‌ها، به دلایلی كه جای بیان آن در اینجا نیست، از میان رفته است. روی بسیاری از كتاب‌های وی، آثاری از مطالعه او و تصحیحات و تعلیقاتش دیده می‌شود. افندی درباره تألیفات پدرش می‌نویسد: آنچه از تألیفاتش كامل شده اینهاست: شرح كتاب الدروس شهید اول كه كامل نشده؛ رساله در كیفیت تحلیف اهل ذمه و
______________________________
(1). جزائری، الاجازة الكبیرة، ص 146
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 423
سایر كفار؛ «1» رساله در رؤیت هلال قبل الزوال؛ رساله در نماز جمعه؛ حواشی بر قرآن؛ تعلیقات بر كتب اربعه و برخی دیگر از كتاب‌های فقهی و اصولی و ادبی. افندی سپس در باره محله خودشان كه محله شیخ یوسف بنا بوده شرح می‌دهد كه محله‌ای است خارج از اصل شهر اصفهان؛ اما متصل به آن و مردم آن را شیخ بنا می‌گویند. این شیخ یوسف از صوفیان مشهور بوده و نام اصلی او محمد بن یوسف بناست كه خود و فرزندانش به كار بنایی اشتغال داشته‌اند و تا وقت مرگ در این محله می‌زیسته است و بقعه او نیز تا به امروز برجای مانده و به همین جهت محله به نام او مشهور شده؛ گرچه من زمان زندگی او را نمی‌دانم و البته پیش از دولت صفوی بوده است. یكی از اولاد این شیخ یوسف بنا، میرزا شاه حسین اصفهانی وزیر شاه اسماعیل صفوی است كه وزیر عاقل و كامل و مدبری بوده و توسط برخی از نوكران شاه مزبور كشته شده است. خانه این وزیر نیز در همین محله، متصل به بقعه شیخ یوسف است. «2» وی در جای دیگری هم از این محله خود یاد كرده است. «3»
یكی دیگر از خویشان افندی، آقا میرزا عنایت الله بن آقا محمد مؤمن بن محمد باقر اصفهانی است كه دایی وی بوده و او با تعبیر فاضل، عالم، بصیر، ناقد و از «اهل بیت الدولة و العزّ و الرفعة» یاد كرده است. وی همدرس با پدر افندی بوده، اما جوانمرگ شده و افندی وی را درك نكرده است. «4»
______________________________
(1). این نكته مربوط به داستانی است كه در اصفهان پیش آمد و وحید قزوینی شرح كامل آن را در عباسنامه (تصحیح دهگان، صص 305- 306) آورده است. داستان از این قرار بود كه هندی‌ها، بر اساس رسم خود، می‌بایست در حالی قسم بخورند كه دست خود را روی روغن داغ بگذارند. این كار دشواری بود، و برخی از افراد، با سوء استفاده از این نكته، ادعاهایی علیه تاجران هندی در اصفهان مطرح كرده و چون آن‌ها نمی‌توانستند چنین قسمی بخورند، مجبور به پرداخت مبلغ مورد ادعا می‌شدند. این مسأله مورد اعتراض هندی‌ها قرار گرفت و كار به شاه عباس دوم رسید. وی جمعی از علما را بر آن داشت تا شورایی فقهی تشكیل داده و در این باره به بحث بپردازند. این افراد عبارت بودند از میرزا رفیعا نائینی، محقق سبزواری و آقا حسین خوانساری و هم‌چنین فیض كاشانی. به نظر می‌رسد كه پدر افندی نیز این رساله را به هدف همان بحث نوشته است.
(2). افندی، ج 4، صص 306- 309. درباره شیخ محمد بن یوسف بنا بنگرید: تذكرة القبور یا گنجینه دانشمندان اصفهان، (مصلح الدین مهدوی، اصفهان، 1348)؛ گنجینه آثار تاریخی. اصفهان، (لطف الله هنرفر، اصفهان، 1350)؛ آثار ملی اصفهان، (ابو القاسم رفیعی مهر آبادی، تهران، انجمن آثار ملی، 1352)، ص 27
(3). افندی، ج 2، ص 259. محله یاد شده در زاویه خیابان شریف واقفی فعلی و خیابان نشاط و در واقع در جنوب غربی محله قلعه طبرك قرار داشته است.
(4). افندی، ج 4، صص 301- 302
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 424

عنوان و تاریخ تألیف كتاب فیروزیه‌

میرزا عبد الله در مقدمه كتاب، درباره انگیزه تألیف آن سخن گفته است. وی به مناسبت جشن نهم ربیع در محفلی با حضور شاه سلطان حسین صفوی و سایر علما، حضور داشته و در آن‌جا از نهم ربیع و فلسفه وجودی آن صحبت شده است. هر كسی مطلبی گفته و افندی نیز مطالبی اظهار كرده است. در این وقت شاه از وی خواسته است تا در این زمینه، كتاب ویژه‌ای بنگارد. وی نیز مدتی وقت صرف كرده و عاقبت این كتاب را به جهت شاه تألیف كرده و نام آن را تحفه فیروزیه شجاعیه به جهت سده سنیه سلطان حسینیه گذاشته است. (برگ 4 پ).
تاریخ تألیف كتاب در یك مورد به صراحت آمده است. جایی كه مؤلف، به رد پیشگویی نجومی میر مخدوم سنی برای سقوط دولت صفوی پرداخته، و طبق محاسبه میر مخدوم قرار بوده است كه دولت صفوی پیش از سال 1000 هجری از بین برود، افندی می‌نویسد: «و حال آن كه به كوری چشم آن ملعون بحمد الله تعالی الحال كه سنه 1122 هجری است بوده باشد، هنوز این دولت گردون مدّت برپا و روز به روز نیز بعون الله تعالی علی رغم انف مخالفان در تزاید و در قوّت بوده و هست» (ص 118 برگ 74 پ).

موضوع كتاب‌

در واقع موضوع كتاب، در اطراف شخصیت فردی ایرانی با نام فیروز و با كنیه ابو لؤلؤ است كه طی جنگ‌های اعراب و ایران به اسارت درآمده و به نوعی در اختیار مغیرة بن شعبه قرار گرفته است. وی به دلیل تخصص فنی خود، به خواهش مغیره و به رغم انكار خلیفه دوم كه بردگان ایرانی را به مدینه راه نمی‌داد، به مدینه راه یافت. بر اساس نقل تمامی متونی كه شرح برخورد وی با خلیفه را آورده‌اند، او نسبت به مقدار پولی كه مغیره از او می‌گرفت، اعتراض داشت و اعتراض خود را به خلیفه نیز منعكس كرد. خلیفه مبلغ مذكور را زیاد ندانست و اعتراض او را رد كرد. چند روز بعد، فیروز در مسجد، به خلیفه حمله و او را مجروح كرد كه منجر به مرگ خلیفه شد. به دنبال آن، عبید الله فرزند عمر، سه نفر از جمله همسر فیروز و نیز هرمزان فرمانده ایرانی اسیر شده كه به مدینه آورده شد و در آن‌جا مسلمان گردیده بود، به قتل رساند و عثمان نیز او را قصاص نكرد كه سخت مورد اعتراض امام علی علیه السلام قرار گرفت.
اما درباره سرنوشت ابو لؤلؤ، آنچه در منابع تاریخی آمده، با وجود اختلافاتی چند، حكایت از آن دارد كه او دست به خودكشی زد. اما بعدها در برخی از منابع شیعی چنین مطرح شد كه ابو لؤلؤ از مدینه گریخته و به كاشان آمده است. این مطلب در منابع تاریخی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 425
عوامی شیعه رایج بوده است.
تا آن‌جا كه آگاهیم از قرن هشتم به این سوی، محلی در كاشان با نام مقبره بابا شجاع الدین وجود داشته كه در میان كاشانی‌ها به عنوان مقبره ابو لؤلؤ شناخته می‌شده است. در اشعاری كه از قرن هشتم هجری برجای مانده این مطلب به این صورت منعكس شده است:
خنك روان ابو لؤلؤ شجاع زمان‌كه بر سرای نبوت رسوم قنبر داشت
به ضربتی كه زد آن مرد پاك دین درآس‌اساس شادی آل نبی معمّر داشت
چو بود یاور دین رسول و یار علی‌امان و مرحمت كردگار یاور داشت
هلاك دشمن دین مرد دین‌داری است‌خوشا كسی كی به حق این حدیث باور داشت
كنون نشاط كن و شاد زی و عشرت سازچو حق تعالی ابو لؤلؤ مظفر داشت
بساز آلت چنگال در نهم ز ربیع‌چو ایزدت همه فتح و ظفر مقرر داشت
مدام صورت عیش و نشاط و كام و مرادخدای عزوجل شیعه را مخمّر داشت و در اشعار دیگری آمده است:
آن علیی كز یقین پاك و ایمان تمام‌در سرای سینه توحید و علوم انبار داشت
آن علیی كاسیابانی ز یثرب داریش‌برد در یك شب به كاشان چون عدو را خوار داشت
آن علیی كز علو قدر با اصحاب كهف‌در حضور سهل و سلمان و عمر گفتار داشت «1» میرزا عبد الله در این كتاب كوشیده است تا این موضوع را از ابعاد مختلف مورد بررسی قرار دهد. عقیده وی چنین است كه ابو لؤلؤ به كاشان گریخته و مقبره موجود از نظر منابع شیعه درست است. به علاوه، تاریخ كشته شدن خلیفه نه روزهای پایانی ذی حجه سال 23 بلكه نهم ربیع است. افندی به این مبحث علاقه‌مند بوده و در ریاض العلماء (4/ 378- 385) نیز ذیل مدخل «ابو لؤلؤة فیروز ملقب به بابا شجاع الدین نهاوندی الاصل و المولد ثم المدنی» درباره وی بحث كرده است. وی همانجا یادآور شده است كه این بحث را به تفصیل در كتاب لسان الواعظین نیز آورده است. «2» این كه تا چه اندازه در اثبات نكته مورد نظر خود توفیق داشته، مطلبی است كه باید مورد مداقّه بیش‌تری قرار گیرد. گفتنی است كه علامه مجلسی نیز رساله‌ای درباره تاریخ كشته شدن خلیفه دوم دارد كه در واقع بحثی است كه در كتاب زاد المعاد درباره روز نهم ربیع داشته و مقدمه و خاتمه‌ای بر آن افزوده و آن را رساله مستقلی كرده است. «3»
______________________________
(1). جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، صص 704- 706
(2). افندی، ج 4، ص 381
(3). درگاهی، حسین، كتابشناسی مجلسی، ص 165
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 426

نسخه‌های كتاب‌

دو نسخه از كتاب فیروزیه در اختیار ماست كه هر دو از ابتدا و انتها ناقص و صفحات داخل نیز در موارد متعددی گرفتار نقص و سقط و آشفتگی است. یكی نسخه اصل دستنوشته مؤلف است كه 224 صفحه است و نواقص آن از اول و وسط و آخر و نیز آشفتگی اوراق در آن فراوان است. همان گونه كه اشاره شد، این نسخه دستنوشته خود مؤلف است كه ویرایش‌های فراوانی نیز روی آن انجام گرفته است. نسخه دوم پاكنویس همان كتاب است كه از اول شاید یك صفحه یا برگ و از انتها نیز اندكی ناقص است و جمعا 230 برگ می‌باشد. طبعا این نسخه كاملتر از نسخه اول است. در عین حال، صحافی موجود این نسخه نیز كامل نبوده و علاوه بر نقص، جای شماری از صفحات مشخص نیست. به هر روی دو نسخه موجود، از سوی كسانی كه نسخه‌ها در اختیارشان بوده، صفحه‌گذاری شده و ما از شماره صفحات همانها برای گزیده موجود استفاده كرده‌ایم. با وجود شماره‌گذاری، هنوز از نسخه دوم، صفحاتی وجود دارد كه بی‌شماره مانده و جای آن‌ها در كتاب مشخص نشده و در انتها بدون ترتیب قرار داده شده است. در این باره، در فرصت اندكی كه در اختیار بوده، كوشش كرده‌ایم تا گزیده موجود را با استفاده از هر دو نسخه فراهم آورده و تا آن جا كه ممكن است، هر نكته قابل عرضه‌ای كه در صفحات برجای مانده كتاب بوده، با حفظ نظم اصلی كتاب به صورت تقریبی، تقدیم خوانندگان عزیز كنیم. مواردی كه به نسخه اصل ارجاع داده شده با عنوان صفحه و علامت اختصاصی «ص» معنی شده و مطالبی كه از نسخه دوم گرفته شده، با عنوان «برگ» محل آن مشخص شده است. گفتنی است كه با همه تلاشی كه در وقت كوتاه صورت گرفت، محل عناوین سه فصل مقصد اول كتاب، هنوز به دقت روشن نیست؛ اما دو مطلب مقصد دوم و محل خاتمه مشخص است. آنچه كه لازم به یادآوری است این كه این مقدار نظم، برای هدف اصلی ما كه ارائه مطالب خواندنی كتاب در زمینه‌های مختلف بوده، كافی است. طبعا برای كار بیش‌تر روی كتاب، نیاز به دقت و صرف وقت بیش‌تری است.

ارزش نكات حاشیه‌ای كتاب‌

برخی از آثار مكتوب، صرفا به جهت پرداختن به موضوع اصلی خود ارزش مطرح شدن دارند؛ اما هستند آثاری كه افزون بر موضوع اصلی و یا حتی فارغ از درستی یا نادرستی مباحثی كه درباره موضوع اصلی كتاب ایراد كرده‌اند، به لحاظ حاشیه‌ای، مشتمل بر نكات ارزشمندی هستند. كتاب موجود یكی از این آثار است كه فارغ از موضوع اصلی آن و این
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 427
كه تا چه اندازه مؤلف در اثبات ادعای خویش توفیق داشته، نكات و مسائل جالبی را در زمینه مسائل تاریخی، دیدگاه‌های تاریخی موجود در دوره صفوی نسبت به این دولت و نیز مسائل كتابشناختی و تاریخ فرهنگ مورد توجه قرار داده است. ما بر اساس نظم كتاب، افزون بر آن كه كوشیده‌ایم تا خلاصه‌ای از مطالب كتاب را عرضه كنیم، این نكات را نیز عنوان‌بندی كرده و همان عناوین برای نشان دادن این قبیل فواید كتاب، كاملا گویاست.
جسته گریخته مطالبی نیز در شرح حال افندی در این كتاب آمده كه بیش‌تر آن‌ها به نوعی با تألیفات دیگر وی مربوط می‌شود. اساسی‌ترین این نكات، مربوط به بینش علما درباره دولت صفوی، خدمات صفویه در نشر تشیع، گسترش كتاب‌های شیعه در این دوره، و نیز تشیع در شهرهای مختلف است.

مآخذ كتاب‌

یكی از فواید حاشیه‌ای كتاب، یاد از منابع مختلفی است كه افندی از آن‌ها استفاده كرده است. افندی یك كتابشناس حرفه‌ای و كاركشته است كه خود نیز در این كتاب به مسافرت‌های چهل ساله خود برای یافتن كتاب تصریح كرده است. البته، طبیعی است كه موضوع این كتاب مشخص بوده و او نیز برای آن از آثاری استفاده كرده كه در ارتباط با این موضوع بوده است. در میان این منابع، نام برخی از آثار بیش از دیگران آورده شده و در عین حال، آثاری از شیعه و سنی برای این كار مورد مراجعه قرار گرفته است. فهرست كتاب‌هایی كه او مطلبی از آن‌ها نقل كرده، از این قرار است:
الاستیعاب، اقبال الاعمال، الاستغاثه فی بدع الثلاثة، الاكتفاء فی تاریخ الملوك و الخلفاء، الامامة و السیاسة، السیر، العدد القویّه، المجلی فی مرآة المنجلی، امالی، انساب النواصب، انوار البدریة فی رد شبه القدریه، بحر الانساب، بهجة المباهج، تاریخ حافظ ابروی سنی، تاریخ فتوح الاسلام ابن اعثم كوفی، تاریخ گزیده، تاریخ مرآة الزمان، تبصرة العوام، تحفة الابرار، تفسیر قمی، جاماسبنامه، حجج الانور فی رد شبه الاعور، حدایق الریاض، حلیة الاولیاء، دول الاسلام ذهبی، ربیع الابرار، رجال شیخ طوسی، ریاض الایمان، ریاض العلماء، زواید الفوائد، زینة المجالس، شرح قصیده بسامه ابن عبدون، صواعق المحرقه، عقد الدرر فی بقر بطن عمر، قاموس المحیط، كاشف الحق، كاشف الرجال ذهبی، كامل بهایی، كتاب من لا یحضره الفقیه، مصباح كفعمی، لسان الواعظین، لوامع الانوار علی بن حسن زواره‌ای، اوصاف اصفهان مافرّوخی، محاسن اصفهان حمزه اصفهانی، مروج الذهب، مسار الشیعه، مشارق الانوار رجب برسی، مصائب النواصب، ملتقطات، مناقب ابن شهر آشوب، مناهج المهج قطب الدین كیدری، منهاج الكرامة، منهج
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 428
الفاضلین، نزهة الكرام و بستان العوام، نواقض الروافض میر مخدوم، نهج المناهج «1» مولانا قطب الدین كیدری، اغانی ابو الفرج اصفهانی، الجواهر المضیئة فی طبقات الحنفیه. «2»

*.*.* گزارش كتاب تحفه فیروزیه «3»

انگیزه تألیف كتاب و نام دقیق آن‌

به احتمال، پس از آن كه یك یا دو صفحه از ابتدای كتاب افتاده، مطلب با درود و سلام بر امام علی علیه السلام ادامه می‌یابد و در برگ 2 فعلی، از پایین صفحه مطلب با اما بعد آغاز می‌گردد. وی خود را چنین معرفی می‌كند: «كمترین صوفی‌زادگان درگاه خلایق امیدگاه، اعنی غریق بحر گناه و ذره بی‌مقدار روسیاه و فقیر حقیر خاكسار روزگار تباه «ابن عیسی بیك اصفاهانی، عبد الله». پس از آن شرحی از انگیزه تألیف این اثر بیان كرده است. ابتدا از شاه سلطان حسین ستایش می‌كند كه «دائما اوقات شریفه خود را به ترویج مآثر شریعت مقدسه مصطفوی مصروف و به تأسیس اساس دین مبین اجداد طاهرین خود نیز معطوف فرموده و می‌فرمایند و به این جهت، همواره در همگی احوال به مطالعه صحف و مؤلفات فقها و ملاحظه كتب و رسائل فضلا، بعون الله سبحانه اشتغال داشته و به صحبت علم و علما به غایت مایل و راغب بلكه پیوسته در هر مجلسی از مجالس خلد مآنس نیز، خود به خوض فرمودن در رسائل دین مبین و مفاوضه مطالب شرع سید المرسلین مشغول بوده و می‌باشند.» پس از آن اشاره می‌كند كه در روز نهم ربیعی كه جشن بابا شجاع الدین برگزار می‌شده و «فحول علمای موكب همایون و فضلای اصحاب سپهر ركاب عدالت مشحون، به این علت اكثری در مجلس بهشت بنیان خلد نشان به ترتیب در خدمت اشرف به طریق معهود معلوم حاضر و در هر بابی از انواع مسائل علوم و خصوص در مباحثه مطالب علم كلام و تفسیر كلام ملك علام و مفاوضه معانی احادیث ائمه انام علیهم افضل الصلاة و السلام خوضی می‌رفت، تا آن كه در اثنای سخن به تحقیق حقیقت احوال بابا شجاع الدین
______________________________
(1). گویا نام اصلی این كتاب چنین است: مباهج المهج فی مناهج الحجج.
(2). روشن است كه نام برخی از این آثار اشكالاتی دارد كه اینجا محل بحث از آن‌ها نیست.
(3). ارائه این گزارش از سوی ما، به معنای موافقت یا مخالفت با دیدگاه‌های افندی در زمینه‌های مورد بحث نیست؛ بلكه هدف ارائه نكات تاریخی مهمی است كه به ویژه درباره برخی از مسائل روزگار صفوی در این اثر مطرح شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 429
(برگ 3) ... مكالمات و مقال عزیزان به تشخیص چگونگی حال و شرافت این روز عید شریف كه منتهی شده، بندگان اشرف خود به نفس نفیس از علمای حضار آن مكان قدس نشان درین باب سخنان سؤال و استفسار و گاه خود افاده و گاهی در این مقدمه از ایشان استفاده می‌فرمودند. هركس به قدر فهم و توانایی خود در جواب صواب آن خطاب، بذل جهد می‌فرمودند و به مقدار علم و دانایی خود سخنی معروض سدّه والا می‌داشتند و بعضی از آن سخنها پسند طبع اشرف و برخی محل تأمل می‌گردید و از جمله در باب خوبی و بدی و كفر و ایمان بابا شجاع الدین ... نقلی چند به مقتضای ضیق زمان در خدمت اشرف در آن مكان مذكور گردیده» و گفتگوهایی درباره تاریخ كشته شدن خلیفه دوم صورت گرفت و این كه «در واقع این حكایت در اواخر شهر ذی حجة الحرام رخ نموده» و در برابر، نهم ربیع «تا الحال در میان شیعیان شایع و در همه ولایات ایران بل در كل بلاد مؤمنان مشهور است».
افندی كه در آن محفل حاضر بوده است، می‌نویسد: «این فقیر حقیر نیز از آن سخنان مختصری در باب این هر دو مطلب شرعی به منصه عرض رسانیده و به آن تقریب این ذره بی‌مقدار از طرف سده سنیه والای بندگان اعلی حضرت شاهی ظل اللهی در همان مجلس مأمور به تسوید اوراق چندی در باب این دو مقصد دینی گردیده. لهذا در این ولا كمر خدمت بر میان جان بسته، به قدم ثابت قدم اخلاص و عقیدت خود گام فراپیش (برگ 4) نهاده به قلم شكسته بسته این رساله را در این باب بعون الله تعالی به لغت فارسی متسئم ساخته» ام. وی نام كامل كتاب خود را این چنین یاد كرده است كه «و این رساله را عجالة به تحفه فیروزیه شجاعیه به جهت سده سنیه سلطان حسینیه موسوم ساخته، الحال این كلمات فراهم آورده، خود را معروض خدمت علیاء و حضرت والا می‌سازد.» پس از آن اظهار امیدواری می‌كند كه كتاب مورد قبول شاه قرار گرفته و احباب و اصحاب انصاف نیز «هرگاه بر سهو و غلط و خطایی مطلع گردند، ان شاء الله خود به قلم عفو و اغماض» آن را اصلاح كنند. (برگ 4 پ).

فصل‌های كتاب‌

كتاب شامل یك مقدمه، دو مقصد و یك خاتمه است. مقدمه شامل سه فایده می‌باشد:
«فایده اول: در بیان آن كه به چه جهت در ما بین خلق در باب خوبی و بدی بابا شجاع الدین اختلاف بهم رسیده. دوم: در بیان آن كه به چه سبب در باب تعیین روز قتل عمر خطاب در میان مردمان این نحو خلافی واقع گشته. سیم: در تحقیق مجمل نسب و حسب خلیفه.» «اما مقصد اول پس در آن سه فصل است. فصل اول: در تحقیق احوال بابا شجاع الدین ابو لؤلؤ
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 430
فیروز، فصل دوم: در بیان آن كه روز عید بابا شجاع الدین چه وقت و چه روز بوده است و در كدام ماه واقع شده است. فصل سیم: در بیان كیفیت واقعه مقتل» خلیفه دوم. «امام مقصد دوم پس از آن مشتمل بر دو مطلب است: مطلب اول در بیان فضایل و اسامی شریفه این روز عید بابا شجاع الدین. مطلب دوم در بیان اعمال منیفه این عید بابا شجاع الدین.» خاتمه نیز چند بحث متفرق درباره وقایع روزهای پایانی حیات خلیفه دوم است. (برگ 5 پ)
افندی در فایده نخست اشاره به این نكته دارد كه در میان علمای قدیم شیعه در باب ابو لؤلؤ، اختلاف نظری وجود نداشته و او را از خواص امیر المؤمنین علیه السلام می‌دانستند؛ در حالی كه در منابع اهل سنت، آن‌چنان كه در مقصد اول و دوم به آن پرداخته شده، اختلاف نظر زیادی درباره آیین ابو لؤلؤ وجود دارد. (برگ 6 ر) در این منابع، ابو لؤلؤ را گاه مسیحی، گاه زرتشتی و گاه به صورت كلی كافر دانسته‌اند و شاهدشان هم گفته خود خلیفه دوم پس از مجروح شدن اوست. به نظر افندی، روایات اهل سنت در این باره، گاه میان برخی از شیعیان نیز رسوخی یافته است، به طوری كه «رفته رفته كه مردم نادان شیعیان به عرصه آمده‌اند و یا جمعی كه بهره كاملی خود از تتبع كتب طوایف نمی‌دارند و سرسركی نظری به كتاب‌های تواریخ فارسی و عربی خاصه و عامه و حدیث‌های پوچ سنیانه انداخته مراجعت تمامی به مؤلفات قدیم و حدیث قدمای علمای شیعه و احادیث ایشان ننموده و یا ندیده و یا نداشته‌اند، لابد بدون تأمل و تدبر میل و بعضی جزم به بدی بلكه كفر این بابا شجاع الدین مذكور و برخی توقف در نیكی و بدی و كفر و ایمان او نموده‌اند.» (برگ 7 ر).
افندی در فایده دوم نیز به ادامه بحث از اختلاف نظر در این باره و تعیین تاریخ قتل خلیفه دوم پرداخته و در اینجا نیز به تأثیر پذیری شیعیان از تواریخ سنی پرداخته است:
«و جمعی از شیعیان نادان اولا حتی بعضی از اكابر علما و دانایان شیعیان و نیز ثانیا كه اكتفا به مطالعه همین كتاب‌های سنیان كه متداول و مشهور فیمابین الفریقین بوده می‌نموده‌اند، آن‌ها نیز من حیث لا یشعر اذعان به صدق این قول ایشان كرده، بدون آن كه مطلع بر حقیقت حال شده، مراجعت به كتب معتبره خودشان و احادیث جلیله علمای شیعیان نمایند، آن را در كتاب‌های خود آورده‌اند.» به نظر افندی، تغییر تاریخ قتل خلیفه از ربیع الاول به ذی حجه، نوعی تحریف تاریخ از سوی اهل سنت بوده است؛ درست همان‌طور كه «جمعی از این سنیان، چنانچه بعض علمای ایشان حتی فیروزآبادی در كتاب قاموس خود نیز اشاره به آن كرده، گفته‌اند كه روز عاشورا، عبارت از روز نهم محرم الحرام است، با وجود آن كه هر صاحب شعور زبان دان عارف به لغت عرب، بلكه عوام نیز این معنا را می‌دانند كه عاشورا نام روز دهم و تاسوعا نام روز نهم محرم است.» (برگ 8 ر). وی می‌افزاید اگر این صرفا اختراع یك اصطلاح باشد، ما را با آن كاری نیست، اما به نظر می‌رسد كه انگیزه دیگری در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 431
كار بوده است.
پس از آن به این سخن پرداخته كه «اهل كاشان با آن كه خود شیعه بوده‌اند، مع هذا باز ایشان خود روز بیست و هشتم ذی حجه را عید بابا شجاع الدین می‌كرده‌اند». اگر این سخن درست باشد، شاهد آن است كه در میان شیعه نیز تاریخ دقیق كشته‌شدن خلیفه، اواخر ذی حجه بوده است. افندی كه بعدها به تفصیل در این باره سخن گفته، این مطلب را درباره اهل كاشان، از ساخته‌های میر مخدوم شریفی می‌داند. در عین حال، از آن‌جا كه وی معتقد است كه كاشان، در فشار اهل سنت، پیش از صفوی به تسنن گرایش پیدا كرده و باز به بركت دولت صفوی به تشیع گرویده- و البته اثبات این ادعا دشوار است- تأكید می‌كند كه: «چه تعجب دارد كه اهل كاشان به علت تازه بهم رسیدن شعار ایمان در میان ایشان به بركت ظهور دولت شیعیان، به غلطی فریبی از سنیان در باب خصوص این روز خورده باشند و این خود سهل می‌نماید. به هر روی افندی معتقد است كه در اعصار اولیه، تردیدی نبوده است كه تاریخ قتل خلیفه همان نهم ربیع بوده و بعدها در این تاریخ تحریف صورت گرفته است؛ پس از عصر اول، مسأله اختلافی شده (برگ 9 پ) به طوری كه «این معنا تا عهد ظهور دولت صفویه نیز چنین مشتبه بوده حتی بعض شیعیان نیز مانند سنیان گمان و یا جزم كرده بودند كه روز عید بابا شجاع الدین در اواخر ماه ذی الحجه بوده» است.

نقش كركی در عصر نخست صفوی‌

مسأله از وقتی به اصل خود برگشت كه «مرحوم شیخ علی كركی جبل عاملی خود به ولایت ایران آمده و فیض مجالست سلطان سكندر شان مغفور مبرور شاه اسماعیل ماضی حسینی صفوی را دریافته و به صحبت پادشاه مجاهد فی سبیل الله شاه طهماسب- انار الله مضجعهما- نیز مدتها رسیده و وكلای دولت ایشان آن شیخ بزرگوار را مقتدای شیعیان در هر باب، مقتدر و مطلق العنان فرموده‌اند و آثار عظیمه دینیه به این تقریب در هر امری بر وجود شریف آن شیخ عالی مقدار در بلاد ایران مترتب می‌شده؛ در آن وقت اشتباه این معنا نیز در باب این روز، در زمان آن شیخ والا شأن رفع و حقیقت حال در این باب نیز منكشف شده به طریق قدیم شیعه، این عید بابا شجاع الدین مذكور باز به روز نهم شهر ربیع الاول (برگ 10 ر) قرار گرفته بوده و مثل سایر امور دینی كه مشتبه و متروك می‌بوده به این جهت، تحقیق و برقرار و احیای تمامی مراسم شیعه به وسیله آن شیخ محقق بزرگوار شده الباقی «و الله و رسوله و اهل بیت رسوله یعلمون حقیقة الحال و حقیّة المقال»؛ پس آنچه بعضی گمان برده‌اند كه روز عید بابا شجاع الدین در واقع همیشه در نزد شیعه اثنا عشریه در اواخر ماه ذی الحجه بوده و به مجرد گفته و متابعت شیخ علی مذكور بی سبب و جهت و بدون دلیل و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 432
حجت، مردم ایران عمدا یا از راه تقلید غلط همگی خود عید بابا شجاع الدین را به روز نهم ربیع الاول قرار داده‌اند، محض خیال بنگیانه است، بلكه این سخن شبیه به سخن رومیه سنیان است كه عقیده ایشان این است كه این دین و مذهب شیعه نیز هرگز نبوده و لیكن این مذهب را پادشاه دین پناه شاه اسماعیل ماضی خود و جمعی از علمای شیعه خصوص شیخ علی كركی در اول زمان ظهور دولت سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- كه خودشان همگی شیعه بوده‌اند، به جهت خاطر ایشان وضع و اختراع نموده‌اند.
و اما بر صاحب تتبّع بصیر خبیر این معنا پوشیده نبوده و نیست كه مذهب شیعه اثنا عشریه فی نفسه خود در میان هر طبقه پیوسته در هر عصری بسیار می‌بوده، بلكه عددشان در هر زمان بی‌شمار می‌بوده و اقلا مقدارشان به نهجی بوده كه از حد تواتر، چه جای مرتبه شیاع بیرون بوده است و لیكن چون در عرض آن مدت شیعیان هرگز چنان پادشاه مستقلی نمی‌داشته‌اند لابد هر یك پیوسته در ولایتی و دهی و گوشه‌ای خزیده و یا در ناحیه صحرایی متفرق بلكه اغلب اوقات مغلوب و عاجز كار خود و همیشه به تقیّه مشغول می‌شده‌اند؛ اگرچه احیانا در بعضی اوقات خود ایشان خصوصا در زمان بعضی خلفای عباسیه در ولایت بغداد در عهد سلاطین دیالمه كه خود شاه شیعه می‌بوده‌اند، بلكه در بعض ولایات دیگر گاه گاهی نیز بر جماعت سنیان قدر غلبه بهم می‌رسانیده‌اند، نهایت باز مكرر بلكه اغلب اوقات شیعیان از ترس اعدای دین مختفی نیز می‌بوده‌اند تا آن كه آخر الامر به بركت ظهور سلطنت و شوكت دولت ابد مدت سلاطین صفویه- شكّر الله مساعیهم- و حسن سعی شیخ علی كركی و امثال آن از علمای نامی در اول خروج نواب سكندرشأن شاه اسماعیل ماضی اوراق پراكنده شیعیان بعون الله تعالی مجتمع و شیرازه پاره پاره گشته صحایف (برگ 11 ر) دوستان خاندان نبوت و هواخواهان اهل بیت رسالت بحمد الله سبحانه به اعانت این بزرگواران بسته گردیده و رفته رفته الحال به این حد رسیده».

حقوق ملوك صفویه در تقویت مذهب شیعه‌

افندی به اینجا كه می‌رسد، بر آن می‌شود تا شمّه‌ای از خدمات صفویه را در نشر مذهب تشیع در ایران بیان كند. در این زمینه می‌نویسد: «چون سخن به ذكر حقوق ملوك صفویه در باب تقویت دین شیعه اثنا عشریه منجر گشته، پس اگر ما در این مقام به مناسبت مرام، بر سبیل اجمال خود، شطری بل شمّه‌ای ازین حقوق ایشان را بر شیعیان در هر مكان خصوصا در ولایت ایران، از آن زمان تا این زمان، ان شاء الله تعالی ایراد و بیان می‌نموده باشیم، تا آن كه اطلاع یافتن مؤمنان بر حقیقت این احوال ایشان، موجب حق‌شناسی و مورث مزید اعتقاد صوفیان صافی عقیده این درگاه خلایق امیدگاه می‌گردیده باشد، گنجایش تمامی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 433
دارد. مخفی نماند كه ما در اثنای این رساله فیروزیه در چندین موضع دیگرش، مكرر نیز ان شاء الله، به قدری از حقوق دینی این سلسله علیّه صفویه به تقریبات دیگر نیز ان شاء الله سبحانه، بیان خواهیم نمود؛ و الحال مجملا می‌گوییم كه پوشیده نخواهد بود كه جماعت شیعه اثنا عشریه، اگرچه خود فی نفسه همیشه متفرق و متشتت در بلاد و در تحت ستر تقیّه مختفی و مع هذا در عرض این مدت به جهت ایشان مطلقا رفاهیتی و فراغ بال و خاطر جمعی نمی‌بوده و خصوصا اختیار و تسلطی برای اعدای دین ... كه ایشان را البته كمتر می‌بوده، بلكه در عصرهای سابق هرگز این مراتب به جهت مؤمنان ممكن نمی‌بوده، چه گاه، پادشاه ایشان، پادشاهان سنیان و گاه كافران بوده‌اند. بلی مجمع عمده شیعیان و لا سیّما علمای ایشان از قدیم الایام اغلب اوقات در غیر ولایت ایران بوده، مثل بلاد جبل عامل شام و بلاد بحرین و شهر حلّه و بعد از آن، در اواخر بلده حیدرآباد و مانند (برگ 12 ر) اینها نیز می‌بوده‌اند ولیكن ایشان در این مدت به تقیّه زندگانی می‌كرده‌اند.
و اما در ولایت ایران، شهری كه اغلب اوقات محل اجتماع شیعیان و مؤمنان می‌بوده و سنی در آن نادرا وجودی می‌داشته، معدودی چند است از شهرهای كوچك ولیكن با كثرت تقیّه، مثل شهر قم و شهر آوه كه قریب به شهر ساوه و مقرّ سنیان بوده و الحال خراب شده و دیگر شهر سبزوار و شهر اردبیل به بركت شیخ صفی الدین علیه الرحمة و شهر استرآباد و شهر كاشان و مع ذلك سكنه آن‌ها نیز همگی قبل از ظهور این دولت گردون عدت در كمال تعب و زحمت و شدت و مشقت از دست تعدی و ظلم سنیان زندگانی می‌كرده‌اند، حتی رفته رفته بعضی سست اعتقاد نیز شده بوده‌اند و از جمله شهر استرآباد خود سالها اگرچه خانه شیعه بوده و اما آخرها به انواع بلاها در دین و دنیا گرفتار شده بوده‌اند و اهل آوه نیز به دستور، بلكه بیش‌تر سنّیان بریشان چنان مسلط شدند كه شهرستان را ویران و خودشان را پریشان و متفرق بلكه مستأصل و از بیخ و بنیان بركندند»

تشیع بحرین و سبزوار

و اهل بحرین كه از اول دین اسلام همگی اسلام آورده‌اند؛ از زمانی كه سكنه آن خودشان هدایت یافته در بدو ایام اسلام به مدینه طیبه آمده، از طیب خاطر ولایت خود را بدون جنگ و جدال پیش‌كش رسول خدا صلی الله علیه و آله نموده به آن حضرت، كما هو حقّه ایمان آورده بوده‌اند و از آن تاریخ الی الان، همیشه شیعه اهل بیت رسالت و با اخلاص می‌بوده‌اند؛ باز ایشان نیز به انواع بلاها از دست ناصبیان و سنیان بلكه كفار فرنگان و غیرهم نیز گرفتار و ایشان نیز سالهای دراز خود را به تقیّه مدار می‌كرده‌اند و از جمله قصه‌های
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 434
غریبه و قضیه‌های عجیبه ایشان حكایت انار است.» (برگ 13 ر) «1»
حكایت انار چنین است كه حاكمی سنّی در بحرین اناری را از كوچكی كه بر درخت بوده، قالب‌گیری كرده و روی قالب نام خلفا را نوشته بودند تا به مرور كه انار بزرگ می‌شود، اسامی روی آن حك شود. وقتی انار بزرگ شد، در حالی كه نام خلفا روی آن ثبت شده بود؛ آن را بیرون آوردند و به عنوان دلیل طبیعی برای اثبات حقانیت خلفای نخستین، به شیعیان نشان دادند. شیعیان از دیدن آن شگفت‌زده شدند؛ اما با توسل به امام زمان علیه السلام حیله مخالفان را دریافته و آن را افشا كردند (برگ 13- 14). «2»
افندی پس از آن به تشیع مردم قم پرداخته شده و این كه «شهر قم كه اهل آن ولایت و لاسیما جماعت عربان اشعریان پیوسته ابّا عن جدّ شیعه اهل بیت رسالت بوده‌اند و از زمان ائمه هدی تا این زمان، همیشه بر تشیع خود باقی می‌باشند.» (برگ 15 ر). آنگاه به تشیع در شهر سبزوار پرداخته شده و این كه «اهل سبزوار نیز از قدیم الایام شیعه بوده‌اند؛ پس ایشان نیز خود به اقسام مصیبت‌ها در این مدت مبتلی و به انحای تعدیات ملوك مخالفان و حكام سنیان ... گرفتار گشته بودند؛ حتی در عهد دولت صفویه و در ایام فترت و تسلط ازبكیه شومیه بر بلاد خراسان نیز از راه شیعگی، ایشان به بلاها افتاده بودند». پس از آن حكایت معروف «سبزوار است این جهان كج‌مدار- ما چو بوبكریم در وی خوار و زار» «3» را آورده است. (برگ 15 پ). «4»

تشیع كاشان‌

تشیع كاشان در ادامه آمده و این كه «اهل كاشان، پیشینیان ایشان، اگرچه اولا چنان در ایمان خود متعصب و صاحب بصیرت و یقین بوده‌اند كه از قدیم الایام جماعت شیعیان در كاشان معتقد به وجود صاحب الزمان بوده و سالهای دراز هر صبح زودی همگی اهل شهر كاشان مكمّل و مسلّح گشته از شهر خود بیرون رفته تا به هنگام شام در بیرون شهر مهیّا و منتظر خروج امام منتظر حضرت صاحب الزمان علیه السلام قبل از وقوع روز محشر می‌بوده‌اند؛ به این امیدواری ایشان چه هر روزه خود كه از خواب برمی‌خواستند، كمر خدمت به میان بسته، بدین منوال اوقات خود را پیوسته می‌گذرانیده‌اند و لهذا ملا حیرتی شاعر شیعی چنانچه بعد از این می‌آید، در شأن غایت شیعگی مردم كاشان و در باب (ص 5) نهایت
______________________________
(1). از اینجا به بعد، نسخه اصل دستنویس خود میرزا عبد الله موجود است.
(2). این حكایت در كشكول شیخ یوسف بحرانی، (نجف، مطبعة النعمان، 1961) ج 1، ص 129 آمده است.
(3). شعر از مثنوی ملا جلال الدین رومی است.
(4). نسخه پاكنویس در اینجا دچار سقط شده و خبر تشیع كاشان در آن نیامده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 435
تعصب سنی‌گری قزوینیان كه همیشه در زمان‌های سابق در تسنن خود شهره آفاق بوده‌اند، چنانچه الحال به بركت دولت سلاطین صوفیه همگی در تشیع خود چنین طاق‌اند، گفته كه:
خوارم اندر ولایت قزوین‌چون عمر در ولایت كاشان و شاعر دیگر كه خودش ساكن كاشان و سنی و بد مذهب بوده در باب وصف حال خود در شهر كاشان گفته كه:
خوارم اندر ولایت كاشان‌چون علی در ولایت عمان «حتی همیشه فضلا و علمای شیعه در شهر و دهات كاشان، خصوص در قریه راوند می‌بوده‌اند و قصه اهل كاشان در باب جشن‌ها و كارهایی كه در روز عید بابا شجاع الدین می‌كرده‌اند، بعد از این مفصلا ان شاء الله تعالی مذكور می‌شود، ولیكن آخر الامر رفته رفته به علت دیر شدن ظهور حضرت صاحب الامر علیه السلام و از راه غلبه نمودن شیاطین انس و جان و تسلط یافتن ملوك و سلاطین مخالفان و تغلب علمای سنیان در سابق زمان بر ایشان، جماعت اهل كاشان همگی باز (ص 6) چنان سنی متعصب شده بوده‌اند كه از اهل سنّت نیز سنی‌تر می‌بوده‌اند، بلی شاید قلیلی از ایشان به رأی شیعگی خود باقی مانده بودند و بر طریقه حق ثابت قدم بوده‌اند، حتی آن كه مرحوم مبرور شیخ علی كركی برای هدایت نمودن اهل كاشان محتاج شده بوده‌اند كه معلم و مرشدی كه ایشان را به دین حق هدایت می‌نموده باشد مقرّر و كسی را كه تعلیم شرایع دین شیعه ایشان نماید نیز خود تعیین و ارسال می‌كرده‌اند.» (ص 7).

تسنن اصفهانی‌ها

تسنن اصفهانی‌ها ریشه‌دار بوده است؛ چرا كه «احوال مردم اصفهان از آن غریب‌تر بوده، چه كار ایشان از مذهب تسنن نیز گذشته بوده بلكه همگی از قدیم الایام ناصبی واقعی گشته بوده‌اند؛ حتی قصه غایت نصب و عداوت ایشان با اهل بیت رسالت به نوعی بر همگی معلوم بوده كه ساكنان آن ضرب المثل در میان اهل عالم در این باب گردیده بودند». «1» (ص 7) پس از آن چند نقل در این باب آورده. نخستین آن‌ها از كتاب الخرایج و الجرایح
______________________________
(1). در تبصرة العوام (ص 101) آمده است كه وقتی امویان سنت لعن بر امیر المؤمنین علیه السلام را رواج دادند، در همه شهرها برقرار شد كه طی هزار ماه حكومت اموی ادامه داشت؛ بعد می‌نویسد: و اهل اسفراین و اصفهان، برین پنجاه ماه زیادت بكردند و چون ظاهر نتوانستند كردن در اصفهان، بعد از بانگ گفتندی: هو هو؛ و آن مناره هو هو را در زمان عبد اللطیف خجندی خراب كردند. و در اسفراین هم‌چنان در زمان ما نیز بعد از بانگ نماز سحر مؤذن گوید: سنّت سنّت؛ و آن قوم چون این شنوند، لعنت بر خاندان كنند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 436
راوندی است. شخصی اصفهانی در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی پرسید و حضرت فرمودند كه «تو از اهل آن شهری كه در ایشان چند صفت از صفات اهل ایمان نمی‌باشد و فرموده‌اند كه از جمله آن‌ها آن كه اهل اصفهان در دل خودشان محبت ما اهل بیت رسالت را نمی‌دارند.» «1» (ص 8) حكایت دیگر مربوطه به ابراهیم بن محمد بن سعید بن هلال ثقفی است كه ابتدا زیدی مذهب بوده و «آخر شیعه خالص اثنا عشری شده بود».
یكی از كتاب‌های وی كتاب المعرفة در فضائل اهل بیت علیه السلام بوده است. «2» این كتاب به قدری مشتمل بر فضائل اهل بیت و مثالب دشمنان بوده كه مردم كوفه از او می‌خواستند تا در نقل آن تقیّه كند. وی پرسید: مردم كدام شهر از طریقه شیعه دورتر هستند؟ می‌گویند:
«اهل اصفهان». «ثقفی مذكور قسم یاد می‌نماید كه او احادیث این كتاب خود را در هیچ جا روایت نكند الا در اصفهان». سپس، از كتاب [الانساب] سمعانی آورده كه برادر ابراهیم ثقفی، سنی بوده و هر سال «دو برادر با یكدیگر در عرفات و در مكه معظمه جمع می‌شده‌اند و این ابراهیم ثقفی خود در مسأله امامت با او مناظره‌ها می‌نموده، نفعی نمی‌بخشیده تا آن كه در مكه معظمه از یكدیگر جدا می‌شده‌اند و پیوسته با همدیگر بعد از آن دشمن می‌بوده‌اند تا آن كه باز در سال دیگر در عرفات و در مكه جمع شده، ملاقات می‌نموده‌اند.»
سومین حكایت از تسنن اصفهانی‌ها مطلبی است كه احمد بن فرات رازی در كتاب خود آورده است. افندی می‌نویسد: به اعتقاد جمعی، او همین مردی است كه مقبره‌اش الحال نیز در اصفهان در محله مشهوره به شیخ مسعود معروف است و آثارش تا الحال نیز موجود است، حتی موقوفات كلی و متولّی نیز دارد و او الشیخ ابو مسعود ملقب و مشهور بوده و حال مردم او را به شیخ مسعود می‌نامند و او خود ادراك زمان حضرت امام علی نقی و امام حسن عسكری علیهما السلام نیز نموده بوده؛ او خودش به اصفهان آمده و او محدّث مشهور اصفهان بوده است. «3»
______________________________
(1). راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 545؛ بحار الانوار ج 41، ص 301. علامه مجلسی پس از نقل این حدیث می‌نویسد: مردم اصفهان تا اوایل تشكیل دولت صفوی از نواصب بودند؛ اما خدای را سپاس كه اكنون آنها را از دوستدارترین مردم نسبت به اهل بیت و مطیع‌ترین آنها قرار داد، به طوری كه می‌توان گفت نه در شهر و نه در روستاهای نزدیك و دور آن، یك نفر از اهل خلاف یافت نمی‌شود.
(2). بخش‌های مهمی از این كتاب در كتاب «تقریب المعارف» ابو الصلاح حلبی (374- 447) بر جای مانده است. (تصحیح فارس حسون، قم، 1375 ش)
(3). درباره بقعه و برخی از احوالات او بنگرید: هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، صص 353- 358. و در باره خبر مربوط به تشیع اصفهان و نقش شیخ مسعود بنگرید: فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه سپهسالار (مطهری)، ج 5، ص 634، نسخه 6062 برگ 57
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 437
الحاصل این شیخ مسعود مذكور قبل از دخول به اصفهان، كتابی خود در فضایل اهل بیت لا سیما امیر المؤمنین علیه السلام نوشته بوده و لیكن اكثر مردم حتی جماعت شیعیان نیز از احادیث فضایل غریبه آن كتاب تعجب می‌داشته‌اند، بلكه قبول نیز (ص 10) نمی‌كرده‌اند؛ و او چون خود اعتماد زیادی بر صحّت احادیث این كتاب خود داشته، بر خود لازم كرده بوده كه حدیث‌های این كتاب را نقل ننماید الا در شهری كه مردمش دشمن اهل بیت رسالت و ناصبی باشند و تعصّب ایشان بیش‌تر بوده باشد و خصوص كه در باب عداوت امیر المؤمنین علیه السلام شدیدتر باشند و چون اهل اصفهان در آن زمان چنین بوده‌اند، لهذا این شیخ ابو مسعود خود به اصفهان آمده و آن كتاب خود را همراه خود آورده بوده؛ نهایت اولا جرأت نمی‌كرده كه این احادیث كتاب خود [را] صریحا و دفعة به جهت اهل اصفهان نقل كند؛ حتی نتوانسته كه اسم مبارك حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را به خوبی صریحا می‌برده باشد. پس لابد در باب ذكر احادیث این كتاب خود تدبیری می‌كند كه هر روزی كه خود به مسجد جامع عتیق اصفهان می‌آمده و بر بالای منبر می‌رفته، البته حدیثی به این لباس مذكور می‌كرده كه بعضی از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله چنین بوده است كه چنین فضیلتی در شأن او وارد شده است؛ اما صریحا نمی‌گفته كه آن شخص چه كسی است و به این تزویر، احادیث و اخبار بسیاری در باب فضایل آن جناب و در شأن اهل بیت آن حضرت برای مردم اصفهان روایت می‌كرده تا آن كه رفته رفته مردم اصفهان به دانستن آن شخص شوق بسیاری بهم می‌رسانند و بعد از مبالغه بسیاری در باب ذكر نام آن شخص كه مردم اصفهان به او می‌كنند، لابد شده در روز آخر بر بالای منبر تصریح می‌نماید كه نام آن (ص 11) شخصی كه همیشه فضایل او را به شما می‌گفتم علی بن ابی طالب علیه السلام است. پس به مجرد شنیدن مردم این سخن را، و نام مبارك آن حضرت را از او، همه اهل اصفهان بسیار درهم و مكدّر گشته و جملگی جمع شده و این شیخ ابو مسعود را از بالای منبر به زیر كشیده، آن قدر او را لگدكوب نموده بوده‌اند كه وصف آن نتوان نمود و آخر الامر به ضرب كفش گیوه او را به قتل رسانیده وی را شهید می‌سازند. ولیكن الحال به بركت دولت سلاطین شریعت آیین صفویه و سعی علمای دین مبین- شكّر اللّه مساعیهم- احوال اكثر مردم ایران، خصوصا اهل اصفهان، چه جای قزوین و كاشان، در باب وفور ایمان و تعصّب شیعگی ایشان، به جایی رسیده كه اگر به جهت درمان در كل این سه شهر خصوص در اهل بلده اصفهان و بلوكات و توابع و نواحی اصفهان گردیده، تتبع زیادی نمایند كه یك شخص سنّی در آن‌ها یافت شود، بحمد الله تعالی در آن حالا به هم نمی‌رسد.» (ص 12)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 438

پیشینه اصفهان‌

افندی سپس به قدمت شهر اصفهان پرداخته و این كه كلمه اصفهان از پاسخ مردم اصفهان در برابر دعوت نمرود برای جنگ با ابراهیم است كه گفتند: «اسپاه نه آن كه با خدا جنگ كند، یعنی آن كه، ما اگر چه سپاه توایم ولیكن آن چنان سپاهی نیستیم كه با خدایی كه ابراهیم را پیغمبر كرده و به جهت خلق فرستاده نیز برای خاطر تو جنگ كنیم؛ و رفته رفته این كلمه‌های ایشان را مختصر و معرّب كرده‌اند تا آن كه كلمه اسپاه نه، الحال لفظ اصفهان شده است». وی با اشاره به این كه اصفهان قدیم، همین شهرستان بوده، می‌افزاید «و عمده عمارت‌های بزرگان در كنار رودخانه زرینه رود كه به زاینده رود شهرت دارد می‌بوده و به حیثیتی معمور بوده كه در صبح و شام، مردم اكابر هر روز به قدر چهار صد آفتابه طلا از بالاخانه‌های كنار رودخانه به ریسمان بسته به رودخانه پایین فرستاده آب را پر كرده به جهت خود بالا می‌كشیده‌اند و بعد از اسلام كه اكثر آن عمارت‌ها به علت طغیان آب رودخانه و قتل عام‌ها ویران و خراب شده، ثانیا برای آن كه از ضرر آب رودخانه محفوظ باشند از آب دور گشته، شهر كهنه بنا شده و مدار آب خود را به آب چاه‌ها می‌گذرانیده‌اند و سالهای دراز در آن طرف معمورهای بسیار عظیم می‌بوده؛ و ثالثا آن‌ها نیز به تقریبات چند از قتل و غارت، اكثری باز بایر و خراب گشته تا در ایام دولت سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- مجدّد معمور گشته و شهر نو نیز به آن محلق و منضم گردیده است.» (ص 13)

تشیع در ایران پیش از صفوی و بعد از آن‌

به هر حال، اصرار افندی برای شرح این مطالب، آن است كه بگوید «بالجمله اغلب اوقات، اوضاع دین مؤمنان در ولایت ایران، به غایت مختل و برای شیعیان هم‌چنان شوریده می‌بوده است تا زمان ظهور دولت ملوك دیالمه كه در آن ایام، چند روزی شیعیان به قدری زنده شده، جانی گرفته (ص 13) بوده‌اند. بعد از ایشان باز سنیان بر شیعیان غلبه نموده بودند تا آنكه اوقات زمان سلطنت سلطان محمد خدابنده [م 716] بنا كننده شهر سلطانیه كه از نواده‌های چنگیز خان بوده كه در رسیده، قدری اوضاع شیعیان خوب شده بوده؛ چه در آن اوان، در ایران، به بركت آمدن علامه حلی از عراق عرب به عراق عجم و به سعی ملا حسن كاشی و امثال ایشان، این پادشاه از خداآگاه، خود بصیرتی بهم رسانیده، خودش توفیق آن یافته كه شیعه شده بوده و به قدری پنج شش سالی اوضاع شیعیان ایران فی الجمله در زمان او انتظامی یافته و ایشان از تشویش خاطر به قدر برآمده بوده‌اند كه به تقدیر الهی اجل موعود به آن پادشاه مبرور مغفور امان نداده، به زودی او از عالم فانی به عالم باقی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 439
ارتحال نموده و باز به اوضاع مؤمنان و احوال شیعیان ایران اختلال تمامی راه یافته و طوایف ملوك و سلاطین اهل سنت و مخالفان، غلبه بر شیعیان ولایت ایران دست یافته، باز تقیّه به جهت شیعیان بسیار شدید گشته بوده تا آن كه چند روزی كه پادشاه شیعه مؤمن خالص علی بن مؤید سبزواری در خراسان خروج نموده و كتابت به آدابی تمام، خود به خدمت شیخ شهید جبل عاملی [م 786] نوشته و آن مكتوب را با وزیر خودش به شام ارسال نموده و آن جناب را تكلیف آمدن به خراسان كرده بوده و شیخ شهید عذرها فرموده و در عوض آمدن خود كتاب متن لمعه را در فقه به جهت ایشان نوشته و فرستاده ولیكن دولت این پادشاه موفق نیز از راه بی‌طالعی شیعیان ایران چندان پاینده نبوده زود به سرآمده و تیمور لنگ كه سنّی متعصّب بوده و از طرف دشت قبچاق و ماوراء النهر خروج كرده، بر ولایت ایران دست یافته (ص 14) بلكه اكثر جاهای معموره از ایران و روم و هندوستان و تركستان را گرفته، لابد این علی بن مؤید را نیز مغلوب و اسیر ساخته، همراه خود برده و دولت و رفاهیت شیعیان بعد از آن باز به سر آمد و به همین تقریب ظهور سلطنت تیمور سنی و سلسله‌اش به جهت تسلط پادشاهان سنّیان، باز اهل سنّت و جماعت در ولایت ایران به غایة الغایه قوی و شیعیان ایران بی‌نهایت عاجز و ضعیف شده‌اند و مؤمنان بی‌پر و بال سالهای دراز بر آن منوال می‌بوده‌اند تا به حدی كه همه ولایات ایران مملو از كفر و ضلالت و مثل ازمنه سابقه، اعدای دین بر همگی مؤمنین تسلط به نوعی به هم رسانیده بوده كه كسی از شیعیان اظهار مذهب خود در ایران نمی‌توانست نمود.
تا آن كه آخر، آفتاب عالم تاب دولت ملوك صفویه- شكّر الله مساعیهم- از افق آسمان ایمان طلوع و ظهور كرده و نورشان عالم‌گیر شده و پادشاه سكندر جاه شاه اسماعیل- انار الله برهانه- در آذربایجان خروج و بر ولایت ایران و اكثر توران و بر بعضی از دیار روم نیز مسلّط گردیده، در آن وقت، جماعت شیعه از هر گوشه و كناری از بابت آهوان رم دیده بر دور آن معین مؤمنان بل پدر و مادر مهربان شیعیان از همه مكان خصوصا بلاد ایران گرد آمدند و یكه یكه علمای شیعه در ایران بهم رسیدند و بعد از آن كه نجل سعادتمند او به عرصه آمده و نخل برومندش پادشاه جنّت مكان شاه طهماسب صفوی- انار الله برهانه- نیز جانشین پدر خود كه گردیدند و هر یك از ایشان همّت بر دفع اعادی دین مبین و رفع مرتبه.
شیعیان امیر المؤمنین- علیه السلام- گماردند، آن وقت اوضاع شیعیان اهل ایران كما هو حقّه منتظم گردیده.
ولیكن چون چنان مجتهد و عالمی در آن اوقات در ایران نبوده و اكثری مؤمنان در اصول و فروع خود باز نادان بودند، تا آن كه در عهد آن پادشاهان فردوس مكان، مكرر شیخ علی كركی خود از بلاد جبل عامل و دیار شام و عراق به ولایت ایران آمده و آخر الامر به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 440
اشفاقات شاهنشاهی سرافراز گشته و پیشوای شیعیان و ممتاز گردیده (ص 15) و به فرموده آن دو پادشاه دین‌پناه، این پیشوای دین خودش به جهت هر یك از شهرهای ولایت ایران مرشد و معلم تعیین كرده، بلكه به هر ده و قصبه نیز و در هر مكانی به مناسبت مردم آن به زبان معلمان از طلبه علم عربی لسان یا فارسی و تركی زبان فرستاده، مردم هر ناحیه را به لغت خودشان به دین و آیین شیعه راهنمایی نموده، حلال و حرام مذهب حق را به مردم آموخته می‌كرده‌اند تا آن كه رفته رفته آن معلمان، به سعی و جهد خود، مقدمه شیعگی و ایمان و معرفت مسائل دین مؤمنان را در آن زمان در دل‌های شیعیان ایران رسوخ می‌داده‌اند. حتی به نوعی، علمای آن زمان اهتمام تمام در باب تعلیم معلمان می‌فرموده‌اند كه این بی‌بضاعت سالها قبل از این، نوشته‌ای به مهر شیخ علی كركی دیده كه اعتراض خود به یكی از معلمان ولایت كاشان نوشته بوده كه تو چون تعلیم و ارشاد مردم كاشان به عمل می‌آوری و حال آن كه من شنیده‌ام كه فلان مرد، در فلان ده تا الحال لعن صریح بر اعدای دین بخصوص اسم به اسم نكرده و معهذا سنن و شرایع دین شیعه را نیز هنوز خوب فرا نگرفته است.
الحاصل این فقیر خاكسار اولا در كتاب رجال ریاض العلماء خود مفصلا به عربی و در كتاب تحفة الصفیّة فی علماء الدولة الصفویة ثانیا، به تقریب نقل احوال علمای آن عصرها به فارسی، شرح این مراتب را خود ذكر و بیان نموده است. مجملا این شیوه مرضیه معلمان، سالهای دراز در ایران مستمر و متعارف، و آن معلمان بر این منوال پیوسته می‌بوده‌اند.
نهایت در این بین، به علت بعض سوانح در بعض ولایت‌های ایران این معنا منسوخ و متروك شده بود تا آن كه در عهد دولت ولی نعمت عالمیان و قبله جهانیان باز این امر مجددا برقرار و احیای مراسم این طریقه انیقه اجداد بزرگوار خود مثل اول بلكه بهتر مقرّر فرموده بودند و مراتب تعلیم گرفتن شرایع و دین مبین عود نموده و اشتغال معلمان مدتها بر نهج دلپذیری تمشیت می‌یافته؛ و اما الحال قدری وهن در این ایام در چنین امر خیری راه یافته تا به حدی كه ارباب غرض، نوع دیگر به عرض رسانیده‌اند؛ در این ولا این امر خیر و صدقه جاریه را ترك نموده‌اند بلكه از اعظم امور كثیر المفاسد و منافی آیین ملك و ملت به قلم داده، حتی مخالف صلاح دین و دولت نیز این چنین امری را وانموده كرده‌اند، ولیكن این بی‌بضاعت از بواطن اهل بیت رسالت و اجداد طاهرین امید آن دارد كه حق تعالی باز به خاطر مبارك اقدس انداخته، مجددا امر به امضاء نموده این امر خوب بی‌خطر و خیر كثیر نیز ان شاء الله می‌فرموده باشند. بمنّه و جوده و كرمه. (ص 16)
از صفحه 17 فایده سیم مقدمه كتاب آغاز می‌شود كه بحث از نسب خلیفه دوم است.
وی كوشش می‌كند تا «علی سبیل الاجمال» آنچه را كه در مصادر یافته، در اینجا عرضه كند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 441
برخی از منابعی كه وی مطالبی از آن‌ها در اینجا آورده است عبارتند از: العدد القویّه از برادر علامه حلی. زینة المجالس از امیر فخر الدین محمد حسینی متخلص به مجدی. تفسیر قمی، كتاب عقد الدرر فی بقر بطن عمر از پسر شیخ علی كركی «1» (ص 18). به نظر می‌رسد وی این بحث را كه تا صفحه 23 ادامه داده، در رد بر مؤلفی نگاشته كه آنچه در باب نسب خلیفه در برخی منابع آمده، قبول نداشته است. در ضمن این مباحث، اشاره‌ای هم به مسافرت‌های خود كرده و نوشته است: «و این بی‌بضاعت كثیر المسافرت، خود به علاوه آن روایت سابق، در چندین كتاب از كتب معتبره دیگر سنی و شیعه خوانده‌ام ...» (ص 21). هم‌چنین درباره مطالبی كه درباره نسب خلیفه دوم نوشته شده، می‌نویسد «جماعتی از فحول علما و شعرای شیعه در زمانهای سابق و لاحق، قصیده‌ها و رباعی‌ها و یكّه بیت‌های متفرقه از عربی و فارسی و تركی بسیاری در شأن نسب‌نامه» این شخص گفته «بلكه خود كتب و رساله‌ها نیز در این ابواب نوشته‌اند كه نقل آن‌ها درین مقام موجب طول كلام بلكه خارج از مرام نیز می‌شود و از جمله ایشان شیخ فاضل كامل عالم شیخ ابو عیسی امامی شیعی قصیده طولانی بسیار خوب عربی در این باب انشا كرده است. (ص 22)
هم‌چنین در ارتباط با عقیده كسی كه وی برخی از این مطالب را در رد بر نظر وی نوشته، می‌نویسد: پس آنچه بعضی از اهل این عصر ما از طلبه علوم بلكه از فضلای كرام شیعه از راه عدم تتبع و یا فقدان بصیرت خودش توقفی و یا قدحی در این می‌كرده، ابوابی و خصوصا در باب مقدمه ... را كه انكار می‌كرده است، محض غلط و خطا و از مجرّد عدم تفحّص و تصفّح خود در كتب علما و یا از سوء فهم و تأمل خودش در باب معنی كلمات قدما و فضلا و قلّت مراجعه به تفاسیر شیعه ناشی شده بوده. و مع ذلك این شخص خود نیز فی نفسه جرأت عظیمی از این جهت در دین مبین، در باب این مقدمه كرده است (ص 23).
پس از آن طی صفحاتی به شرح برخی از احادیثی كه به خلیفه مربوط می‌شود و نیز بحثی درباره قطع درخت سدر كه وی تطبیق با قطع درخت سدر در كربلا توسط هارون الرشید كرده، ارائه كرده و نكاتی را درباره سخت‌گیری خلفای عباسی نسبت به زیارت قبر امام حسین علیه السلام ارائه كرده است (ص 26- 28). در ادامه، از سامرا و ویرانی آن بر طبق روایت امام علی النقی علیه السلام به نقل از امالی طوسی و مناقب ابن شهر آشوب، سخن گفته و پس از نقل حاشیه‌ای كه به خط ابن طاووس بر كتاب امالی طوسی بوده و در آن آمده
______________________________
(1). نسبت این كتاب به فرزند محقق كركی، نامعلوم است. آقا بزرگ نوشته است كه مؤلف این كتاب شناخته شده نیست. نام دیگرش الحدیقة الناضرة و الحدقة الناظرة و در آن از علی بن مظاهر واسطی كه او هم كتابی در مقتل عمر داشته، نقل كرده است. ممكن است از حسن بن سلیمان حلّی باشد. بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 15، ص 289
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 442
بوده است كه «در عصر ماها چنین واقع شده كه آن حضرت خود خبر داده‌اند» افندی می‌افزاید:
«این كمینه نیز در كنار این حدیث مذكور، خود نوشتم كه راست فرموده آن حضرت- صلوات الله علیه- در باب آن چیز نیز كه در آخر این حدیث خود خبر داده كه تدارك آن خرابی شهر مزبوره، تعمیر نمودن قبر مطهّر و روضه منوّر آن حضرت است، چه این معنا نیز در ایام سلطنت اعلی حضرت شاهی ظلّ اللهی حسب الامر الاعلی، به حسن سعی و اهتمام تام بعضی از مقرّبان این درگاه خلایق امیدگاه نیكوكردار توفیق آثار، بعد از انهدام مالاكلام با وجود غلبه دولت باطل و تسلّط رومیه شومیه در آن بلاد، به نوعی آن مرقد مطهّر و مشاهد باقی ائمه اطهار عراق تعمیر شده كه ان شاء الله تعالی سالهای دراز باقی و پاینده بوده، بلكه من بعد نیز همیشه خواهد پاییدن. و از كرم و لطف حضرت كریم علی الاطلاق ماها جماعت شیعیان، امید آن داریم كه به وسیله خیّری، تمامی مشاهد مشرّفه و لا سیّما روضات مطهّرات واقعات در ولایت عراق ان شاء الله سبحانه به زودی به دست اولیای دولت قاهره درآمده، بهتر از این، همگی آن مراقد متبرّكه تعمیر می‌یافته باشد. و اما آنچه اركان سلطنت باهره مكرر خود به فكر تدابیر آوردن آب فرات به ارض غریّ و نجف اشرف افتاده‌اند، پس آن، به گمان این بی‌بضاعت، نه امریست كه تمشیت آن قبل از ظهور قایم آل محمد- عجل الله تعالی فرجه- كما ینبغی دست تواند داد، چه از مطاوی اخبار اهل بیت رسالت ظاهر و مستفاد می‌گردد كه بعد از خروج حضرت صاحب العصر و الزمان، آن حضرت خود از سمت فرات نهرها بریده، آب را به نجف اشرف آورده، باغستان‌ها و عمارات بر كنار آن آن‌ها ساخته؛ آن وقت مردم آن ولایت را رفاهیت‌ها حاصل می‌شود و لهذا ملوك صفویه خود در ایامی كه ولایت بغداد در تصرف ایشان بوده، با وجودی آن كه آب فرات را خود به نجف اشرف جاری كرده‌اند باز منتظم نگشته، در اندك فرصتی آن نهرها انباشته شده و خود سری كما هو حقه نگرفته بوده است. (ص 30 برگ 42) تا اینجا مقدمه كتاب كه مشتمل بر سه فایده بوده، تمام می‌شود.

ابو لؤلؤ؛ مسلمان، نصرانی یا زرتشتی!

مقصد اول كتاب «در تحقیق احوال بابا شجاع الدین ابو لؤلؤ فیروز مؤمن متقی فیروز جنگ با فرهنگ فیروز چنگ» است كه به نظر افندی «فرد مسلمان پاك عقیده و شیعه خالص» بوده است. «مخفی نماند كه این بی‌بضاعت خود تفصیل احوال فیروز مذكور را در جلد دوم ریاض العلماء كه در احوال فضلای شیعه و غیره به عربی در طی ده مجلد تألیف نموده بود، مذكور- و در مطاوی كتاب لسان الواعظین نیز منطوی گردیده- ساخته است. پس الحال در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 443
این رساله، عجالتا به قدری كه شایان شأن این زمان و مكان بوده باشد، ان شاء الله تعالی نیز ایراد می‌نماید ولیكن عمده احوالش، در طی فصول مقصد اول ان شاء الله العزیز مشروح می‌شود و باقی حالاتش در مطاوی مطالب مقصد دوم نیز به عون الله تعالی مذكور خواهد شد.» (ص 31)
افندی سپس به بیان احوال فیروز پرداخته، از شرح لفظ ابو لؤلؤ آغاز می‌كند. سپس اشاره می‌كند كه شماری فیروز نام در میان صحابه و تابعین بوده كه باید آن‌ها را نیز معرفی كند تا خلطی پیش نیاید. در این زمینه، شرحی از احوال فیروز دیلمی كه از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و قاتل اسود عنسی بوده، بیان كرده (ص 32، 33) سپس از فیروز بن كعب ازدی از اصحاب امام صادق علیه السلام و سوم فیروز بن عبد الله واذعی همدانی كوفی یاد كرده است. آن گاه از پاك اعتقادی فیروز ابو لؤلؤ سخن گفته و این كه به رغم غلامی مغیرة بن شعبه یا خالد بن ولید، فردی خوش اعتقاد بوده است. در اینجا می‌نویسد:
«خوبی بابا شجاع الدین در میان متقدمین علمای شیعه، نزاع و شبهه مطلقا نبوده، اگرچه در این باب در ما بین بعضی علمای متأخرین، از راه عدم مراجعت به كتاب‌های فضلای سابقین شیعه و محدثین متقدمین اثنا عشریه اشتباهی رخ نموده است». پس این كتاب باید در رد بر همان «بعضی» نوشته شده باشد كه پیش از این هم اشارتی به او شده بود.
ابتدا به صورت اجمال، دلایلی كه بر مسلمان بودن و شیعه بودن فیروز در منابع آمده، آورده است (ص 34، 35). سپس در استدلال بر مسلمان بودن او، به وضعیت برادر او ذكوان كه محدث بوده و برادر زاده‌اش ابو الزناد فقیه مدینه، استشهاد كرده كه نشان می‌دهد خانواده اینان مسلمان و از جمله فقها بوده‌اند. وی درباره ذكوان مطالبی از كاشف الرجال ذهبی و رجال شیخ طوسی و استیعاب ابن عبد البر نقل كرده است. (ص 36- 37). پس از آن، به معرفی مغیرة بن شعبه، مالك و صاحب فیروز پرداخته و به نقل از نزهة الكرام و بستان العوام كه آن را از آن سید جلیل مجتبی بن الداعی الحسنی الرازی الامامی دانسته، «1» و نیز كتابی از صدوق درباره توحید و نبوت و امامت و معجزات ایشان كه «بعضی از علما، آن را در حوالی عصر او به فارسی ترجمه كرده‌اند» مطالبی درباره او آورده، از جمله این كه او نیز در شمار اصحاب عقبه- بیست و پنج نفری كه قصد كشتن پیامبر صلی الله علیه و آله را داشتند- بوده است. سپس نام تك تك این بیست و پنج نفر را آورده است. (ص 40).
از بحث‌هایی كه درباره اسلام فیروز صورت گرفته، نتیجه چنین شده است كه «الحاصل، در شیعگی و خوبی و فیروز بختی فیروز، در واقع نزد محققین علمای شیعه،
______________________________
(1). این كتاب در دو مجلد به تحقیق محمد شیروانی چاپ شده و مؤلف آن، محمد بن حسین بن حسن رازی مؤلف تبصرة العوام معرفی شده است. (تهران، 1362)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 444
كسی را بحثی نه، و نزد علمای اثنا عشریه از قدیم الایام الی الان شكی در آن نبوده است.» البته برخی از سنیان او را كافر می‌دانند «و جمعی از شیعیان نادان نیز [به] غلط و گاه باشد كه بعضی از دانایان ایشان نیز به متابعت سنیان- من حیث لا یشعر- به این نوع سخن اقدام نموده، جرأت بر این كلام كرده باشند.» سپس از اشبیلی مغربی مالكی در كتاب شرح قصیده بسامه ابن عبدون و هم‌چنین از كتاب دول الاسلام ذهبی آورده است كه فیروز را نصرانی دانسته‌اند (ص 41). یعنی «مانند ارامنه و فرنگان و گرجیان بود و مسلمان نبوده است.» چنانچه جمعی دیگر از علمای سنیان دم‌داران «1» از جمله ابن قتیبه در الامامة و السیاسه و جلال الدین سیوطی در الاكتفاء فی تواریخ الملوك و الخلفاء، بابا شجاع الدین را مجوسی دانسته‌اند. افندی ادامه می‌دهد «به هر تقدیر، از علمای معتبرین، از متقدمین و متأخرین شیعه تا الحال به نظر این فقیر نرسیده كه احدی جزما خود تصریح و اعتقاد به كفر بابا شجاع الدین كرده باشد.» تنها مسعودی «كه از قدمای علمای شیعه و در زمان غیبت صغرای صاحب الزمان نیز بوده، او در كتاب مروج الذهب خود، به ملاحظه آن كه در عصر او و در آن زمان نیز در میان سنیان چنان مشهور بوده، لابد به متابعت ایشان به جهت تبعیت كتاب‌های اهل سنت، اسناد مجوسیت به این بابا شجاع الدین مذكور داده. پس همانا او در این كتاب خود، در باب ایراد این سخن تقیّه كرده باشد و یا علی الرسم از روی كتاب تواریخ سنیان برداشته، او نیز خود محض نقلی كرده باشد، نه آن كه از روی اعتقاد خود سخنی گفته باشد.
و احتمال این نیز دارد كه مراد، كفر سابق او باشد.» (ص 41) مهم‌ترین استناد برای اثبات كفر ابو لؤلؤ، كلام عمر است كه در وقت مرگ گفته بود: «حمد مر خدای را كه مرگ من و كشته شدن مرا به دست مسلمانی مقدّر نكرده و بر دست كافری جاری گردانیده است».
افندی می‌گوید با توجه به این كه «حضرت رسالت پناه محمدی» مكرر «همگی صحابه خود را امر شدید و تأكید بلیغ فرموده‌اند كه یهود و نصارا، چه جای مجوس و سایر كفار را از كل ولایت جزیره عرب كه شامل مكه و مدینه و غیره نیز بوده، بیرون كنند، و دیگر ایشان را به این مكان شریف راه ندهند» چگونه ممكن است كه بابا شجاع الدین كافر را «مرخّص نموده بود در مدینه طیبه او را گذارده بودند، خصوصا در مسجد حضرت پیغمبر آخر الزمان كه حضرت رسالت پناه [مسلمان] جنب را چه جای كافر همیشه، در آخر عمر خود قدغن تمام می‌فرموده‌اند كه داخل آن مسجد نشوند، و تا الحال نیز سنیان خودشان بر همین وتیره بوده، خود كافران را از دخول به مكه و مدینه منع می‌نمایند. (صص 42- 43)
افندی بار دیگر فهرستی از علمای سنی و آثار آن‌ها كه به كفر ابو لؤلؤ تصریح كرده‌اند،
______________________________
(1). درباره این اصطلاح بنگرید به نوشتار «اصفهان و ایران دوره اخیر صفوی در نوادر ملا صالح قزوینی» در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 445
آورده است: «ذهبی و واقدی و ابن اعثم كوفی و جلال الدین سیوطی شافعی و حافظ ابروی مورّخ سنی و ابن الجوزی حنبلی- خودش نه سبط ابن الجوزی- و شیخ محیی الدین عربی صوفی و حمد الله مستوفی قزوینی و ابن عبد البر اندلسی مغربی و یوسف اعور ملعون ناصبی واسطی و فاضل اشبیلی مغربی مالكی و ابن قتیبه دینوری سنّی و میرزا مخدوم سنی شریفی است و امثال ایشان از اعدای حضرت مرتضی علیه السلام از سگها و گربه‌ها و روباهان و ماده شغالان.» (ص 45).
افندی با اشاره به این كه بابا شجاع الدین از نهاوند بوده، از شیخ یوسف شافعی نواده ابن جوزی حنبلی نقل كرده كه در كتاب تاریخ مرآة الزمان گفته است كه ابو لؤلؤ «جدید الاسلام بوده و اصلش از مردم نهاوند بوده». ایضا همان شخص در همان كتاب گفته است كه «خویشان این بابا شجاع الدین هنوز در زمان ما نیز در نهاوند، تا الحال موجود و معروف می‌باشند.» به نظر همین مؤلف، نهاوند «كلمه فارسی و مخفف نوح‌آوند است؛ یعنی شهر بناگذارده و آبادان كرده حضرت نوح پیغمبر علیه السلام». (ص 46). پس از آن، افندی به تفصیل، متنی را از كتاب كامل السقیفه مشهور به كامل بهایی آورده كه مربوط به فتح ایران و مقدمات اسارت ابو لؤلؤ است. (ص 47) در این خبر، فیروز به عنوان سرلشكر شهریار ملك عجم معرفی شده كه به اسارت درآمده است (ص 49) خبر بی‌بی شهربانو و ازدواج وی با امام حسین علیه السلام هم در همین روایت آمده است (صص 50- 51).

حكم اراضی ایران و مسأله خراج‌

پس از تمام شدن نقل، افندی توضیحاتی را آورده كه از جمله مربوط به سفر امام حسن علیه السلام به ایران است. «و جمعی از جمله آثار همان سفر خیر اثر حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام نیز می‌دانند آن مقدمه حرف زدن زمین لسان الارض اصفهان و سلام كردنش را بر آن حضرت ... اگرچه در بعضی مواضع، بعضی از علما اصل آمدن، چه جای حرف زدن این زمین را، با حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام قائل نیستند بلكه علّت اشتهار این زمین را به لسان الارض، حرف زدن همین زمین را با حضرت امام حسن عسكری علیه السلام می‌دانند، در آن اوانی كه آن حضرت خود به عنوان معجزه و طی الارض از سامره به اصفهان، به دیدن شیعیان خود تشریف آوردند؛ ولیكن این سخن چندان ثبوتی نزد این حقیر ندارد. و الله یعلم. مؤلف گوید كه در اكثر كتاب‌های تواریخ اصفهان و از جمله در كتاب محاسن اصفهان تصنیف حمزه اصفهانی و در كتاب اوصاف اصفهان تألیف مافرّوخی «1» مذكور شده كه جهت شهرت این زمین در حوالی بابا ركن الدین
______________________________
(1). كتاب مفضل بن سعد بن الحسین مافروخی اصفهانی با عنوان محاسن اصفهان چاپ شده؛ اما از كتاب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 446
اصفهانی به لسان الارض این است كه به فرموده حق تعالی، در ابتدای خلقت عالم بعد از خلق نمودن آسمان‌ها و زمین‌ها، همین زمین خود به وحی الهی در جواب خطاب حضرت ربّ الارباب، خود به زبان در آمده و عرض حال و بیان اطاعت خود بدرگاه احدیت كرده» است. (ص 52)
در ادامه دو صفحه‌ای درباره مفتوح العنوه بودن یا نبودن اصفهان و شهرهای دیگر ایران بحث كرده و در ادامه می‌نویسد: مخفی نماند كه به مجرد این قسم روایات، حكم به مفتوح العنوه نمودن تمامی این شهرها و ده‌های ولایت ایران خصوص در باب اصفهان و به محض همین حدیث، جزم به حلال گردیدن و جواز گرفتن مالوجهات [مالیات] از آن نمی‌توان نمود. و مع هذا، آمدن حضرت امام حسین مجتبی علیه السلام به فرموده حضرت امیر مؤمنان علیه السلام با لشكر گران مسلمانان در آن اوان به ایران، خصوص به اصفهان به قصد جنگ با كافران و جماعت گبران عجمان چندان ظهوری ندارد؛ و به مجرد فتح این بلاد و فرضا به ضرب شمشیر جماعت طوایف اهل اسلام در زمان عمر یا عثمان و به محض گمان رخصت دادن امیر مؤمنان نیز، حكم جزمی واقعی به مفتوح العنوه بودن همگی شهرهای ایران نمودن خود فی نفسه اشكال عظیمی دارد ... ظاهر حال، به گمان این فقیر این است كه اینها نیز جملگی در حكم منقولات و اموالی خواهد بود كه بی‌اذن امام از كفّار گرفته می‌شده باشد كه تمام اینها همگی مال امام علیه السلام خواهد بود؛ لیكن الحال امامان ما خود به جهت شیعیان خود، آن‌ها را حلال ساخته‌اند تا زمان ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السلام، پس این زمین‌ها، مفتوح العنوه البته نخواهد بود؛ چنانچه شیخ طوسی و بعضی دیگر نیز به این معنا تصریح نموده‌اند و مع ذلك، بر فرضی كه چنان باشد كه ما آن‌ها را همگی مجملا مفتوح العنوه دانیم، چون ما الحال حكم جزم و یقین می‌توانیم نمود كه خصوص هر دهی از دهات اصفهان و یا آنچه در آن عرض مدت از این مقوله از باقی ولایات ایران هرچند كه در آن زمانهای سابق بر دست لشكر اسلام فتح شده باشد، البته همگی در آن اوان نیز معمور بوده و خراج نیز داشته و خراب نبوده است و بعد از فتح آن بلاد البته تازه معمور نشده است تا اینها همه شرعا حكم اراضی مفتوح العنوه تواند داشت؛ و قطع نظر از این مراتب كرده، هرگاه ما خود این زمین‌ها را مفتوح العنوه دانیم، پس چگونه این زمینها را با وجود گرفتن مالوجهات، خود خرید و فروش نموده (ص 54) «1» وقف نمودن و مسجد و مدرسه ساختن و امثال آن‌ها را در آن‌ها تجویز می‌كنیم؟
______________________________
حمزه اصفهانی جز قطعات پراكنده، چیزی برجای نمانده است.
(1). از اینجا، نسخه اصل، ناقص شده، یك برگ از آن افتاده كه ما مطلب را از نسخه دوم كامل كرده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 447

دزدیده شدن نسخه منحصر به فرد یكی از تألیفات افندی‌

افندی پس از شرحی كه در بالا، درباره مفتوح العنوه بودن یا نبودن زمین‌های ایران آورده، اشاره می‌كند كه تفصیل این مباحث را در كتابی مستقل نوشته بوده كه به دست دزدان افتاده و یا درآمد شد آنان تلف گشته است. «1» شرح خود وی از این ماجرا، در همین‌جا گویاست:
«مجملا چون كه بحث درین مسأله، خارج از مقاصد این رساله است، لهذا درین باب، به این چند كلمه اقتصار افتاد و الا چون سخنان بسیار است، هر آینه قلم و زبان را در میدان بیان به نوعی كه شایان شأن خود باشد در این مكان حسب الامكان بعون الله الملك المنان به جولان در خواهست آوردن؛ و این بی‌بضاعت خود در اوایل سن جوانی خود كه الحال قریب به سی سال می‌شود، رساله خوب طویل الذیل بسیار نفیسی درین مسأله تألیف و به نظر اصلاح مغفور مبرور استاد علامه دهر و زمان و یگانه روزگار و دوران در آن اوان، مرحوم مولانا میرزای شیروانی «2» [م 1098] نیز رسانیده بوده و در حیّز تحسین ایشان درآمده بود و آخر الامر، چند سالی قبل از این به آن رساله، به تقریب آمدن دزدان، آفتی برخورده و از میان تلف شده و یا نصیب آن دزدان گردیده و به این علت كه نسخه اصل همان بوده و نسخه دیگر از آن خود بر نداشته بود، داغ این معنا تا ابد الدهر بر دل این مسكین حزین تأثیر و تا حال نیز المش باقی مانده؛ و بعد از آن ثانیا به فكر تألیف رساله دیگر در همین مسأله خود افتاده و قدری نوشته، اگرچه این رساله جدیده مثل آن رساله سابقه نشده و اما باز به قدری از سخنان خوب از مواضع بسیار در آن نیز جمع و تحقیقات خوب نموده ولیكن به سبب عوابق روزگار و مصایب لیل و نهار، هنوز این رساله كما هو حقه مجتمع و موافق آن مطلب رساله سابقه منتظم و ملتئم نیز نشده، بلكه از سواد به بیاض نیز نرفته؛ نهایت به مقداری كه درین مسأله فقیه و مجتهد را ضرور بلكه فی الجمله نیز بس بوده باشد، خود در كتاب جهاد وثیقة النجاة خود به عربی ایراد نموده‌ایم. و الله الهادی. (برگ 60 ب پ).
______________________________
(1). در فهرست تألیفات افندی گذشت كه وی رساله خراجیه‌ای داشته كه در حال حاضر از بود و نبود آن آگاهی نداریم.
(2). همان كه افندی او را همه جا با عنوان استاد العلامه نام می‌برد. خاتون‌آبادی (وقایع السنین و الاعوام، ص 543) ذیل حوادث سال 1098 درباره او نوشته است: رحلت وحید زمان و فرید دوران، سید مرتضی و شیخ مفید و شیخ طوسی عصر خود در ممارست مطالب امامت و متعلقات آن، و خواجه نصیر عصر خود در مطالب هیأت و هندسه و ریاضی و غیره، آخوند مولانا میرزای شیروانی- قدس الله روحه- در روز جمعه بیست و نهم شهر رمضان سنه مزبوره قریب به زوال، یا در عین زوال- قدس الله روحه- از اخلاق فاضله او چه توان نوشت؟ ... سن شریفشان شصت و پنج الا چند روزی كه خود فرموده‌اند كه ده دوازده روزی مانده است كه شصت و پنج تمام شود. عدیل او نبود، نخواهد بهم رسید.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 448

دنباله بحث از فیروز و اسارت او

افندی بار دیگر به دنبال كردن بحث اصلی پرداخته كه خبر فتح ایران و اسیر شدن فیروز است كه در سهم مغیرة بن شعبه افتاده است. افندی می‌نویسد كه فیروز «ملقب به ابو لؤلؤ و اصلش صقلبی بوده» پس از آن از سمعانی در الانساب نقل كرده كه این اسم مربوط به مكانی است و صقالبه منسوب به آن‌جا هستند و اصلشان به صقلب بن كطی بن یافث بن نوح برمی‌گردد و بعد هم افندی می‌افزاید:
«به گمان این بی‌بضاعت، مراد به صقالبه همان طایفه‌ای است از جماعت كفار كه مردم ایشان را الحال قلمقاق می‌گویند». به هر روی، مغیره پس از آن، فیروز را به كار كردن واداشته و روزانه نیم اشرفی از او می‌گرفت. (برگ 62- 63). مع الاسف نسخه اصل نیز در اینجا ناقص شده و ادامه مطلب در برگ بعد درباره انتقادات میر مخدوم از جشن بابا شجاع الدین در كاشان است كه در جای دیگر به آن پرداخته‌ایم.

كشتن هرمزان و همسر ابو لؤلؤ و فتوای یك قاضی حنفی و چند حكایت‌

پس از آن باز به سراغ خبر فیروز و كشتن خلیفه بازگشته مطالبی از كتاب حدیقة الناضرة و حدقة الناظرة كه نام دیگرش عقد الدرر فی بقر بطن عمر است،- و تردید دارد كه از شیخ علی كركی است یا پسرش شیخ عبد العالی «1»- درباره ابو لؤلؤ و چگونگی كشتن عمر نقل كرده است. بر اساس این خبر، ابو لؤلؤ پس از كشتن خلیفه و شماری دیگر با «سیخچه كارد»- كه الحال نیز آن را عمركش می‌خوانند- خود توانسته است از دست مردم فرار كرده و نجات یابد. پس از آن از طبقات ابن سعد و شرح الاثار طحاوی، روایت كشتن هرمزان و جفینه و دختر كوچك ابو لؤلؤ را توسط عبید الله بن عمر نقل كرده است. (ص 58- 59) به دنبال آن مطلبی را از شیخ سعد الدین حنفی دیری مصری قاضی القضات حنفیه سنیان ولایت مصر نقل كرده- و البته نام رساله را نیاورده است- كه در رساله‌ای كه درباره «جایز بودن حبس و تأدیب نمودن مردمان بلكه قتل و كشتن مسلمانان حسب الشرع به محض تهمت و گمان و خیالات و به مجرد قصد نظم و نسق ولایات تألیف كرده» همان داستان را آورده و تأیید كرده است. (ص 60). پس از آن به انتقاد سخت از كار عبید الله بن عمر و سخنان قاضی حنفی پرداخته كه چطور از كار غلط عبید الله حكم فقهی استنباط كرده (ص 61- 62) و نیز از عثمان انتقاد كرده كه در برابر اصرار امام علی به قصاص عبید الله، گفت: «چون دیروز عمر كشته گشته پس دیگر صورت ندارد كه ما امروز از عبید الله پسرش نیز قصاص خون
______________________________
(1). پیش از این درباره این كتاب سخن گفتیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 449
هرمزان را هم نماییم». (ص 63). سپس درباره اسلام هرمزان بحث كرده كه اصرار امام علی علیه السلام بر قصاص عبید الله، نشان می‌دهد كه هرمزان كافر نبوده بلكه مسلمان بوده است (ص 65)
سپس به تناسب، حكم قاضی حنفی حكایتی را از یك قاضی سنی كه در آذربایجان پیش از صفوی رخ داده و از قصه‌های رایج میان مردم بوده نقل می‌كند كه البته شباهت به طنز دارد. مردی در شهری می‌بیند كه كسی را زنده در تابوت گذاشته برای دفن، به سوی قبرستان می‌برند. همان مرد باز می‌بیند كه شخصی را برای قصاص می‌بردند در حالی كه فریاد می‌زد من جولاه- بافنده- هستم و فلان آهنگر قتل كرده، چرا مرا قصاص می‌كنید؟
مرد مزبور، با شگفتی به سراغ قاضی شهر می‌رود و درباره این دو مورد پرسش می‌كند.
قاضی می‌گوید: اما مورد اول، این مرد سفر رفته و دو نفر شهادت دادند كه مرده است و محكمه نیز همسر او را به عقد دیگری درآورده. اكنون آمده مدعی زنش می‌باشد. از آن‌جا كه در محكمه مرگ او به ثبوت رسیده، او را می‌برند كه دفن كنند. در مورد دوم نیز قاضی می‌گوید: این درست است كه آهنگر قاتل بود؛ اما چون ما در این شهر، تنها یك آهنگر داریم اما جولاه فراوان، گفتیم كه جولاهی را بجای آهنگر قصاص كنند. (ص 67- 68).
ادامه این مطلب در نسخه اصل افتاده است. اما به نظر می‌رسد كه دنباله آن در نسخه دوم (برگ 16 ر) آمده باشد. در این نسخه نیز مطلب ناقص آغاز می‌شود؛ چون مطلب با آنچه در برگ پیش به حسب صحافی موجود آمده، سازگار نیست. به هر روی افندی، مثالهایی از قضات و پیشنمازان حنفی می‌زند. از جمله اینها حكایت پیشنمازی است كه برخی مریدان برای او شراب می‌آوردند و یك بار «از راه طعن و آزار وی، پرده از روی كار و كرده خود برداشته، می‌گویند كه در این مدت، هر شرابی كه ما به تو داده بودیم، در هریك من، مبلغها آب داخل كرده، پیوسته شراب‌های آبكی بلكه نصف آب و نصف شراب همیشه به جهت تو می‌آوردیم. حضرت پیشنماز نیز در مقابل ایشان از باطن امر خود كشف نموده، در جواب ایشان می‌فرمایند كه خدا هم می‌داند كه من نیز درین عرض مدت كه پیشنمازی شما را می‌كرده‌ام، همیشه بی‌وضو نماز خود را بجای می‌آوردم، این خود به كم آن حساب خواهد شدن».
حكایت دیگر آن است كه «در بعض بلاد آذربایجان» در روزگار تسلط سنیان، مردی را دیدند كه «بر بالای مناری كاغذی در دست داشته از روی آن كاغذ اذان به جهت مسلمانان می‌گوید». شاهد از كسی در این باره سؤال می‌كند. او می‌گوید از این مسأله تعجب نكن؛ بیا به خانه قاضی شهر برویم. وقتی به خانه قاضی رفتند و به او سلام كردند، قاضی مدتی «دست به زیر مسند قضای خود نموده» پس از جستجوی فراوان «آخر الامر پارچه كاغذی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 450
را یافته برآورده و نگاه كرده و بعد از ن جواب سلام ایشان را داده می‌گوید كه علیكم السلام»! (برگ 16 پ)

خاطراتی از سفرهای افندی‌

افندی می‌گوید كه «آنچه این فقیر خاكسار درین اسفار در بلاد مخالفان ... از ملاقات اكثر قضات این اهل ادبار مشاهده نموده، صد بدتر از این است كه الحال شمّه‌ای از آن درین مكان نقل شده» است. پس از آن به این نظر فقهی آن‌ها اشاره كرده كه خواندن نماز جماعت را پشت سر هر فاسق فاجری جایز می‌دانند و بنابراین، درستی ماجرای شراب، چندان بعید نمی‌نماید. پس از آن ادامه می‌دهد: «این بی‌بضاعت خود نیز مكرر این اوضاع را در ولایت مخالفان مشاهده نموده كه شخصی كه خود متصل اوقات در حضور مردم مشغول به طنبور زدن و یا به سایر فسوق می‌بوده، خود باز در وقت نمازها از جای خود بر می‌خواسته و به جهت ایشان پیشنمازی می‌كرده و حتی آن كه، یك روزی این فقیر خودش در سفر حج اول در مدینه طیبه به جهت رفع حاجتی به خانه ینكچری آقاسی یعنی قوللر آقاسی و تفنگچی آقاسی آن‌جا وارد شده و ینكچری آقاسی مذكور خود در آن حالت مشغول قماربازی خود می‌بوده و آخر خودش باز به جهت امامت نماز جماعت، بعد از خواب نشسته خود، با وجود عدم وضو برخاسته و اقدام بر پیشنمازی مردم برای نماز مردمان كرده، و به همان وضع و طریقه و رویه مستمریه خود، در باقی نمازهای باطل خودشان نماز شام را به تقدیم رسانیده. و این بنده مسكین نیز به تبعیت ایشان، در آن مكان لاعلاجی از راه تقیّه و ترس، در عقب این پیشنماز كذایی، ادای نماز شام خود نموده با وجود آن كه این بنده نیز خود وضویی نداشته و شرعا در نزد شیعه بی‌وضو نماز را هرچند كه آن نماز به عنوان تقیّه از مخالفان نیز بوده باشد كه كردن آن قسم نمازی بی‌وضو حرام می‌باشد، نهایت از ترس آن‌كه مبادا هرگاه این فقیر به جهت تهیه وضو ساختن از آن‌جا بیرون رود و ایشان را گمان این می‌شده باشد كه این فقیر از نماز جماعت ایشان فرار كرده و به این جهت به بلایی گرفتار شود، فقیر خود لابد شده، آن نماز خود را بی‌وضو كرده و مع هذا آفتاب نیز هنوز خوب غروب نكرده بود و با وجود این مراتب، از راه تقیّه از سنیان، موافق طریقه باطلشان بر روی اصل همان قالی نحس نجس ایشان سجده نیز كرد و در عقب این چنین پیشنمازی، ادای نماز شام خود نموده، مجملا چنین نماز اعلای خوب با آداب درستی كه در آن شب از این بنده سر زده بود، مگر بندگان ... مرتبه دیگر خود زنده شده، خودش شبیه این چنین نماز كامل صحیحی را به تقدیم رساند ولیكن آخر الامر این فقیر حقیر خود در خانه خود بعد از مراجعت از آن مجلس ... همین نماز شام خود را در خلوت اعاده نمود.» (برگ 18 پ- ر).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 451
در اینجا به مناسبت داستان نماز خواندن بر اساس فتوای ابو حنیفه را از سوی علامه حلی در حضور سلطان محمد خدابنده نقل كرده «1» و پیش از آن به این نكته تصریح كرده است كه شاه «به بركت علامه حلی و ملا حسن كاشی شیعه شده» است. سپس حكایت نماز را آورده است. وی درباره خواب آن شخص تصریح كرده كه در نظر اهل سنت خواب نشسته مبطل وضو نیست. (برگ 19). در ادامه، با اشاره به حكایت قاضی‌ای كه بر اساس شهادت دو نفر حكم به مرگ شوهر زن كرده و حكم به مردن مرد داده بود، شرحی از وضع قضات اهل سنت در بلاد روم و ازبك و هند آورده و این كه معمولا «به شهادت دو نفر مجهول بلكه واضح الفسق ظاهر الاسلام اعتبار نموده» و صدور چنین احكامی، بعید نمی‌نماید. به علاوه، در نگاه اهل سنت، حكم قاضی، عین حكم شرعی و مطابق حكم واقعی الهی است.
افندی در ادامه تأكید می‌كند كه در این رساله، جای نقل بیش‌تر از این غرایب و لطایف نیست و وی آن‌ها را در كتاب بزرگی كه در باب این قبیل لطایف ساخته و ناسخ كتاب لطایف و ظرایف ملا حسین كاشفی بلكه كتاب مطایبات عبید زاكانی است، آورده است (برگ 21 ر).
آنچه كه در صفحه 149 تا 152 اصل آمده، دنباله همین مطلب با عنوان مولف گوید است و درباره ایمان هرمزان می‌باشد. «2» مناسبت این بحث، به خاطر كشته شدن هرمزان به دست عبید الله فرزند عمر است. از جمله منابع وی در نقل این اخبار كتاب الاستغاثه «3» فی بدع الثلاثة از سید علی بن ابی القاسم كوفی شیعی امامی و كتاب المجلی فی مرآة المنجلی «4» از محمد بن جمهور احسایی امامی همدرس شیخ علی كركی است كه این مطلب را در مبحث مطاعن كتاب خود آورده است. آنچه در این خبر آمده این است كه هرمزان را آزاد كرده امیر مؤمنان علیه السلام بوده و به همین دلیل حضرت، بعد از كشته شدن او، تقاضای قصاص خون او را داشته است. عثمان این تقاضا را نپذیرفت و حضرت فرمود كه هر زمان كه قدرت یابد این كار را خواهد كرد. پس از كشته‌شدن عثمان، و روی كار آمدن امام علی علیه السلام عبید الله از ترس به شام گریخت و به معاویه پیوست و سپس در صفین كشته شد. «5»
ادامه این مطلب در نسخه دوم (برگ 25 ر- پ) آمده و اشاره به نامه بلندی است كه در برخی از منابع، از خلیفه دوم به معاویه، نقل شده از جمله نامه مزبور در كتاب دلایل الامامة
______________________________
(1). معروف چنان است كه این داستان برای سلطان محمود غزنوی رخ داده است.
(2). شاهد آن برگ 21 ر نسخه دوم می‌باشد.
(3). در نسخه دوم: الاغاثة.
(4). نام درست كتاب مجلی مرآة المنجی است.
(5). در اینجا به مقدار چندین صفحه از نسخه اصل افتاده است كه گزارش ادامه آن را از نسخه دوم آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 452
حمیری یا طبری امامی به تفصیل نقل شده «و بعضی قدمای علمای شیعه در جلد سیم از كتاب فعلت فلا تلم نیز فی الجمله به شرح و بیان مذكور ساخته و شیخ حسن بن علی طبرسی در كتاب كامل بهایی و تحفة الابرار خود مجملا نیز روایت نموده و علامه حلی در كتاب نهج الحق و كشف الصدق خود نیز علی الاجمال از بلاذری مورخ سنی و دیگران نیز از بعضی دیگر حكایت كرده‌اند.» وی سپس به ترجمه آن حدیث لطیف پرداخته است كه تا برگ 28 ر ادامه یافته است. در ادامه، باز به برخورد خلیفه سوم با عبید الله پرداخته كه به دفاع از وی برخاست. (برگ 29 پ). در ادامه باز از اسارت هرمزان و آمدن او به مدینه و برخورد عمر با وی و سپس اسلامش سخن به میان آمده است (برگ 30 ر پ). از جمله خبری از عقد الفرید ابن عبدربه اندلسی مغربی سنی آورده كه گویا به نقل از مناقب ابن شهر آشوب آن را نقل كرده است. (برگ 31 ر). ادامه برگ 31 در نسخه دوم ناقص تمام شده است.

میر مخدوم شریفی و كتاب نواقض الروافض‌

در اینجا شرحی از احوال میر مخدوم آورده شده كه مع الاسف در هر دو نسخه نیامده و تنها بخشی از آن در نسخه دوم (از آغاز برگ 64 آمده است). عبارت، ادامه مطالبی است كه در شرح احوال میر مخدوم و نفوذ او بر اسماعیل دوم و تحریك او در گرایش به تسنن آورده است: «... خود كه همیشه او منتهض چنین روزی و این چنین فرصتی می‌بوده، خودش دست یافته، لابد اظهار ما فی الضمیر خود كرده و اعلان به تسنن خود نزد همه كس می‌نموده بوده. ولیكن بعد از طلوع آفتاب دولت پادشاه اهل ایمان و پشت و پناه شیعیان نواب گیتی ستان شاه عباس ماضی صفوی- انار الله برهانه- از افق خراسان، بعد از غروب كوكب ادبار ذوذنب اوقات عمر و دولت اسماعیل میرزای مذكور كه آن خود بحمد الله اندكی از زمان بیش نبوده [984- 985] «1»
لاعلاج این میرزا مخدوم شریفی خودش هراسان شده و به غایت ترسان و لرزان و افتان و خیزان فرار بر قرار اختیار نموده به هزار تزویر و تدبیر این ملعون خود را از چنگ اجل پران رهایی داده و خلاص ساخته و از ولایت ایران و آن دریای جیحون خون، خود را به ساحل نجات كشیده، به بلاد مخالفان شیطان صفتان رفته و پناه به جانب رومیان شومیان احزاب شیطان برده و مدتی در همان اصل حرمین شریفین (برگ 64 ر) متوطن می‌بوده و خصوص در مكه معظمه خود سالها ساكن و قاضی ایشان و حاكم شرع سنیان شده، بلكه از جمله ... راتبه‌خواران سلاطین ... آل عثمان و از زمره ... و مخرّبان بنیان دین و ایمان نیز
______________________________
(1). پس از درگذشت اسماعیل میرزا، برادرش سلطان محمد میرزا تا ده سال حكومت كرد و شاه عباس از سال 996 سلطنت را در دست گرفت كه تا 1038 كه درگذشت، آن را عهده‌دار بود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 453
گردیده بوده و به این سبب در آن مكان به فراغت و آسودگی زندگانی می‌نموده و از دست شدت و تعدی و آزار شیعیان خلاصی یافته، مدارا می‌نموده و به تدریس جماعت سنیان نیز مشغولی می‌داشته و به این جهت خود شروع در تخریب اساس مذهب و ملت پیغمبران و شریعت حضرت پیغمبر آخر الزمان كرده، به دقیقه‌ای در این باب فوت و فروگذاشت نمودن از خود راضی نمی‌گشته و به علت همان عداوت و عدوان دیرینه كتاب نواقض الروافض خودش را علی رغم انف مؤمنان در آن مكان خود در آن اوان تألیف نموده بلكه آن شیطان تقرّبا للسلطان در اواخر عمر خود بعد از آن كتاب مذكور، باز خود كتابی دیگر با وجود دعوای شرافت و سیادت خویشتن این ملعون بی‌ایمان در رد بر عصمت و طهارت حضرت فاطمة الزهراء سیدة النسوان نیز تصنیف كرده بوده و اما حق تعالی در ازای این عصیان و كفران وی، آن چنان مرضی را بر او مسلّط گردانیده و به نوع بلای بدی وی را مبتلا ساخته كه تمامی بدن و اعضای ناپاك آن ملعون بی‌باك خود بخود سوراخ سوراخ شده بوده و این سگ ناسیّد خارجی ملعون سالهای دراز خود بر آن منوال در زحمت و تعب و مشقت و آزار می‌بوده تا آن كه آخرالامر در آن اوان به اسفل درك جحیم و نیران در همان مكان واصل گردیده بوده. «1» (برگ 64 پ). وی سپس اشاره می‌كند كه قاضی نور الله
______________________________
(1). مناسب است آنچه را كه مؤلف در شرح حال میر مخدوم در ریاض العلماء- قسمت علمای اهل سنت- آورده، از نسخه عكسی كه در اختیار ماست، نقل كنیم: میرزا مخدوم الشریفی هو السید محمد بن السید الشریف زین الدین علی الجرجانی، صاحب كتاب نواقض الروافض بالفارسیة و قد رد علیه السید قاضی نور الله التستری بكتاب مصائب النواصب و كان فی عصر السلطان شاه اسماعیل الثانی السنی و قبله ایضا فی بلاد العجم. و بعد قتل السلطان المذكور، ذهب الی بلاد الروم و جاور مكة و مات بها و الّف بها كتابا فی نفی عصمة فاطمة علیها السلام. و من مؤلفاته كتاب نواقض الروافض و قد مر و كتاب المحیط المرادخانی و قد یعرف بالقواعد المرادیة و بالقوانین المرادیة و كثیر یعبر نفسه عنه فی نواقض الروافض بالمطوّل و الاصل و نحو ذلك، لان ذلك اصل نواقض الروافض و اكبر منه و له ایضا رسالة نفی عصمة فاطمة علیها السلام و قد مر الاشارة الیها؛ و له رسالة مرآت الخیال و شرح كتاب المسائر لابن همام و له كتاب ... و قد اشتهر انه بعد ما الّف رسالة نفی عصمة فاطمة علیها السلام، قد ظهر علی جمیع بدنه ثقبات كثیرة و استولی علیه ذلك المرض الی ان مات بمكة المعظمة. و من الغرایب ما ینقل عنه انه بعد ما حضره الموت اوصی بأن یغسلوه و یكفنوه و یدفنوه علی طریقة الشیعة الامامیة. و اظهر فی تلك الحالة لاصدقائه و محرمیه ان اعتقاده اعتقاد الشیعة و كل ما فعله من الاقوال و الافعال و المؤلفات علی طریقة اهل السنة كان لاجل الدنیا. اقول و یستحق فی هذا المقام ان یضرب مثل العجم «عذر بدتر از گناه». ثم انه قد یظهر من مصائب النواصب ان مؤلف نواقض الروافض من اولاد بنت السید الشریف و انه كان فی عصر السلطان شاه اسماعیل الثانی السنی ایضا و كان اولا شیعیا یسب الخلفاء فی بلاد العجم علی المنابر ثم صار شافعیا ثم صار فی الحرمین الشریفین حنفیا و یظهر ایضا منه ان للسید الشریف ولدا و سبطا شیعیین فاضلین و ان حاشیة المتوسط لابن السید الشریف لا لنفسه. (ریاض، نسخه عكسی، ص 446). پس از آن عبارت كتاب تاریخ عالم‌آرای عباسی را آورده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 454
شوشتری كتاب مصائب النواصب خود را در رد بر كتاب نواقض الروافض نوشته «بلكه در مطاوی این كتاب شریف خودش نیز مكرر در باب شرح غایت خوبی احوال اجدادش كه میر سید شریف علامه جرجانی شیرازی و پسرش و نواده‌اش بوده باشد، و بیان بی‌نهایت بدی اوضاع این ملعون خارجی ناصبی و از غرایب و عجایب عقاید و اطوارش فصل مشبع بلكه مقنعی آورده كه آدمی را از مطالعه آن‌ها به غایت الغایه اولا تعجب آمده، ثانیا البته لعن ازلی و ابدی كاملی بر رگ و ریش این ملعون كرده، ثالثا این كس را نیز علم قطعی حاصل می‌شود كه به مضمون مثل مشهور از كوزه همان تراود كه در اوست سبب و جهت این همه قبایحی كه در مراتب اصول دین و فروع مذهب و هم چنین سایر اعمال قبیحه فضیحه كه ازین ملعون شیطان رجیم در این مدت سرزده، خواه آنچه را خود از راه بی‌حیایی در مطاوی این كتاب كفرآمیز نحس نجس خودش آورده، و خواه آنچه در عرض این مدت عمر نحس پلیش خودش از وی از كرده‌های فظیع شنیع سر می‌زده، خود چیست و چه امر داعی وی بر آن‌ها بوده و باعث بر صدور این امور از او چه چیزها شده و الی الله المشتكی».
(برگ 65 ر پ).

دیدگاه‌های میر مخدوم و یوسف اعور درباره جشن بابا شجاع الدین كاشان‌

پس از آن، افندی، به رد مطالبی كه میر مخدوم شریفی «1» در كتاب نواقض الروافض آورده می‌پردازد و می‌گوید: «2» به هر حال، بعد از آنی كه از شرح مجمل احوای این ملعون ... فارغ شدیم رجوع به مقصود كرده می‌گوییم كه، مؤلف گوید كه بباید دانست كه این ایرادهای این ملعون قاضی میرزا مخدوم شریفی بر شیعه در باب جشن نمودن روز عید بابا شجاع الدین در طریق مذهب مؤمنان و رویه و طور علمای شیعیان، خود همگی پوچ و بی‌اصل و بی‌صورت است. اولا آنچه او خود در باب افعال اوباش كاشان نقل نموده و بحث‌های پوچ برایشان كرده، پس آن اولا، چنان كه قاضی نور الله مذكور خود به آن اشاره كرده كه آن‌ها مجرد جشن و صحبت مردمان و لهو و لعب جاهلان است و این نحو چیزها مناط حكم شرعی و یا رد و ایراد دینی نیز البته بر مذهبی نبوده و نیست؛ و آنچه در باب دعوی كردن اهل ایمان، آمدن ابو لؤلؤ را به كاشان و اصل حكایت عید دانستن شیعیان روز قتل عمر را و موسوم به عید بابا شجاع الدین ساختن این روز و فرح و خوشحالی نمودن مؤمنان در آن روز كه از ایشان نقل كرده، اینها همه خود راست و هیچ یك محل بحثی به طریق شیعه
______________________________
(1). درباره وی بنگرید: البورینی، حسن بن محمد، تراجم الاعیان، (تصحیح صلاح الدین منجد، دمشق، 1963) ج 2، صص 52- 56
(2). از اینجا در نسخه اصل آمده كه شماره‌های ذكر شده در متن مربوط به همان نسخه است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 455
نمی‌تواند بود و تعجبی نیز از اینها نمی‌دارد. نهایت سخن، بر سر صحّت نسبت دادن او به شیعیان كاشان است در باب مقدمه اعتقاد واقعی داشتن ایشان به آن كه خصوص ایام اواخر شهر ذی الحجه به مذهب آن شیعیان بعینه، همان عید بابا شجاع الدین بوده باشد. پس این خود در واقع محل بحث بل مجرد كذب محض و عین اشتباه است، بلكه نزد شیعیان عید بابا شجاع الدین چنانچه مكرر گذشته و من بعد نیز می‌آید، روز نهم ربیع الاول بوده. بلی اواخر شهر ذی الحجة، بقول سنیان خودشان روز قتل عمر بن الخطابست و مؤلف این رساله می‌گوید كه شیخ یوسف بن مخزوم اعور واسطی منصوری نیز در كتابی كه به اعتقاد خود در باب بطلان مذهب شیعه اثنا عشریه نوشته است، «1» آن ملعون نیز به این مضمون درین مقدمه، جشن كردن مؤمنان در آن روز عید بابا شجاع الدین كه رأس و رئیس مخلصان بوده، خود بر جماعت شیعیان ایرادی نموده و گفته كه از جمله قبایح شیعیان یكی دیگر آن است كه ایشان را روزی هست كه او را یوم البقر می‌نامند- به فتح باء یك نقطه و فتح قاف- یعنی روز گاوكشی- و یا به فتح باء و سكون قاف یعنی روز شكم دریدن. (ص 107) و بر هر تقدیر عبارت از روز كشته گشتن و روز دریدن شكم عمر بن الخطاب است، و گفته كه در آن روز شیعیان صورت عمر را خود می‌سازند و حلوایی كه با روغن پخته‌اند در میان شكم آن صورت پر می‌كنند و بعد از آن، شكم آن صورت را در همان روز دریده، ایشان خود از آن حلوا می‌خورند و گفته‌اند كه نقل كرده‌اند كه مرد سنی عرب صحرانشینی به شهر شیعیان آمده، این اعمال را كه از ایشان مشاهده نموده، گفته كه خدا بر عمر رحمت كناد كه او خود در زندگی نیكو می‌بوده و در مردگی نیز شیرین و خوب است. و بعد از آن، همان یوسف اعور ناصبی مذكور می‌گوید كه، نگاه كنید به این عقل ناقص جماعت شیعیان كه چه كارها كرده و می‌كنند و چه عقاید فاسده خود می‌دارند.»
افندی توضیحاتی درباره این متن داده و این سخن اعور را كه گفته است كه شیعیان می‌گویند كه بعد از این ماجرا، امام علی علیه السلام ابو لؤلؤ را به قم برده نادرست، و صحیح آن كاشان است. آنگاه می‌افزاید: «به هر حال جناب آخوند فاضل عصر (ص 108) مولانا نجم الدین خضر بن المولی شمس الدین محمد بن علی رازی حبلرودی نجفی كه قبل از شهور دولت صفویه می‌بوده در جواب این سخن همین ملعون ناصبی در این مكان، در
______________________________
(1). نام این كتاب «الرسالة المعارضة فی الرد علی الرافضة» است كه مولی نجم الدین خضر بن شیخ محمد بن علی رازی حلبرودی، از علمای شیعه در قرن نهم هجری، كتابی با عنوان «التوضیح الانور بالحج الواردة لدفع شبه الاعور» در رد بر او نوشته است. از این كتاب نسخه‌ای در كتابخانه امیر المؤمنین- علیه السلام- در نجف اشرف و نسخه‌ای در كتابخانه آستان قدس رضوی به شماره 398 موجود است.
نك: طباطبائی، عبد العزیز، موقف الشیعة من هجمات الخصوم، مجله تراثنا ش 6، ص 38
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 456
كتاب حجج الانور فی رد شبه الاعور به این مضمون گفته كه» شخصی كه در مسجد، به عنوان قاتل خلیفه كشته شد، «مرد مؤمن صالح دیگر بوده كه وی را هواخواهان عمر بناحق كشته‌اند، چون او را ابو لؤلؤ قاتل عمر خطاب، به غلطی گمان و خیال كرده بودند ولیكن در واقع ابو لؤلؤ نبوده است. اما شیخ عز الدین حسن بن محمد بن علی المهلبی الحلبی نیز در كتاب خود كه موسوم به انوار البدریة فی رد شبه القدریه كه وی نیز در رد آن كتاب یوسف اعور مذكور نوشته است، گفته كه این سخن را علمای شیعه قبول ندارند كه ابو لؤلؤ را علی علیه السلام از مدینه به قم فرستاده، و بر فرضی كه عامی‌های شیعه این حرف را بگویند، عالمان شیعه خود آن را تصدیق نمی‌نمایند.» افندی می‌افزاید: «پس این سخن او بر علمای شیعه حجت نمی‌شود.» در واقع افندی كه خود معتقد است كه آمدن ابو لؤلؤ به كاشان وجهی از صحّت دارد، این سخن حلبی یاد شده را نپذیرفته و می‌گوید اگر مقصودش آن است كه به قم فرستاده نشده بلكه به كاشان آمده، این البته سخنی متین است، اما این كه ابو لؤلؤ در مدینه كشته شده، این همان عقیده سنیان است كه افندی آن را نمی‌پذیرد. پس از آن از كتاب اعور یاد شده، مطالبی درباره كیفیت قتل ابو لؤلؤ آورده كه بنا به اخبار، یا او خودش را كشته یا مردم او را كشته‌اند و نیز افزوده كه او نصرانی و كافر بوده است. افندی وعده می‌دهد كه این مطالب را بعدا جواب دهد. (ص 109- 110)

تشیّع مردم كاشان‌

افندی كه آمدن فیروز را به كاشان پذیرفته، می‌افزاید: «مخفی نماناد كه این مقدار تصلّب و تعصّب در شیعگی اهل كاشان كه سابقا نقل شده، همه اینها به بركت (ص 110) آمدن بابا شجاع الدین به ولایت ایشان و به سعی علمای مجتهدین شیعه كه در شهر و نواحی آن خصوصا كه در قریه راوند جمع شده بودند، بهم رسیده بوده؛ این خود همگی حق و صدق بوده. ولیكن این معنا خود رفته رفته به تدریج متغیّر و به سبب تقلّبات احوال روزگار غدّار برای مؤمنان و منقلب شدن احوال بر شیعیان كاشان و تسلط یافتن ملوك ذی شأن و سلاطین طوایف سنیان ... بر ایشان، آخر الامر در مذهب ایشان نیز انواع خلل راه یافته بود، چه در اواخر به نوعی اوضاعشان پریشان و برهم خورده شده و در نظام احوالشان اختلال بسیاری بهم رسیده كه حال ایشان مانند دیگران گشته بود؛ حتی سالهای دراز اكثری، خود سنی مذهب نیز شده بودند ولیكن ثانیا به بركت خروج و ظهور سلسله سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- و به ضرب شمشیر حیدری پادشاه سكندر جاه شاه اسماعیل ماضی صفوی- انار الله برهانه- باز احوال و اوضاع اهل كاشان مثل اوّل به اصلاح آمده و همگی ایشان، خودشان به طریق سابق به تدریج شیعه یك رنگ خالص گشته و حال به نوعی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 457
شده‌اند كه در هیچ ناحیه از آن ولایت اصلا سنی ... یافت نمی‌شود. (ص 111).
افندی در ادامه باز از انتقاد میر مخدوم شریفی در نواقض الروافض و نیز یوسف اعور در كتاب یاد شده‌اش، از «طعن زدن در باب جشن روز عید بابا شجاع الدین» یاد كرده و می‌نویسد كه انتقاد دیگر این مخالفان «در باب آیین و طور و طرز مطالب شر و شور شیعیان در حكایت تعزیت در ایام عاشورا در اوقات ماتم حضرت سید الشهداء در ولایت ایران» است. این اعتراضات در چندین جهت است: «اولا در باب اصل تعزیه داشتن شیعیان به جهت شهادت امام مظلومان» «ثانیا در باب خصوصیات اوضاع شیعیان در آن اوان به جهت ماتم آن امام محرومان نیز بحثها می‌دارند، علی الخصوص این نوع شكلهایی كه به جهت ماتم‌داری آن حضرت- علیه صلوات الرحمان- می‌سازند و این قسم آیین‌بندی‌ها و یراق‌پوشی‌ها كه در آن ایّام ایشان می‌كنند. ثالثا بر غنا و خوانندگی اهل ایمان در اثنای ذكر وقایع كربلای معلّی، خواه به نثر خواه به نظم و انشاد اشعار و مراثی نمودن ایشان نیز بعض سخنان ایراد كرده‌اند.» (ص 112) افندی می‌گوید كه آنچه میرزا مخدوم و دیگر مخالفان در این باره گفته‌اند، ابتدا خود نقل و نقد و سپس جوابهای قاضی نور الله شهید را نیز از كتاب مصایب النواصب كه آن را رد بر نوافض الروافض نوشته، می‌آوریم. سپس افندی به ترجمه مطالب میر مخدوم درباره عزاداری‌ها پرداخته است.

گفتار میر مخدوم در تخطئه عزاداری‌های شیعه‌

ترجمه عبارت میر مخدوم به نقل از افندی چنین است: «از عادت‌های بد شیعیان یكی دیگر این است كه مجتمع می‌شوند در دهه اول محرم الحرام بلكه در اواخر ماه ذی حجة الحرام، نیز با لباس‌های فاخر و سلاح‌هایی كه یراق آن‌ها طلا و نقره است و با رعونت و زینت تمام می‌باشند. پس این جماعت، خود همیشه در روزها می‌گردیدند با پسران ساده خودشان در كوچه‌ها و بازارها و به تحقیق كه در دل ایشان جا كرده ایشان را بی‌تاب كرده همین دوستی فسق و فجور، و مع هذا خودشان این افعال قبیحه خود را دوستی عزای امام حسین علیه السلام از پیش خود نام می‌كنند. (ص 113) و به درستی كه آن عمل‌های ایشان عین فتنه و فساد است و مرثیه خواندن ایشان نیز در حقیقت گفتگوی ایشان است با محبوبان ایشان و فریاد ایشان در تعزیه آن حضرت از برای آن است كه آگاه كنند مطلوبان خود را و ایشان خودشان نگاه داشته‌اند، خلاصه آنچه را كه در درون‌های پلید خودشان بوده و زبده آنچه را كه در باطن‌های تیره ایشان است، از برای همین ایام عاشورا؛ مجملا ظاهرشان حسینی است و باطنشان یزیدی است. این است در روزهای عاشورا حال ایشان. پس در شب‌های آن، چون خواهد بود حال این فاسقان بلكه فرصت زنا و پسربازی كه تنگ و مشكل بوده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 458
برای ایشان در روزهای پیش، به این وسیله به بهانه تعزیت‌داری آن حضرت بهم می‌رسانند در این ایّام شریف به جهت خودشان؛ و من خواهش دارم كه شماها ایشان را ببینید در این روزها تا یقین شما بشود كه اینها فی الحقیقه دشمن امام حسین‌اند نه دوست آن حضرت؛ زیرا كه شما هرگاه ملاحظه نمایید، البته می‌بینید همگی علمای ایشان را یكسر به این روش كه پوشیده‌اند لباسهای شیّادان را و بیرون آمده‌اند سیركنان با جماعت شاگردان و مصاحبان به نوعی كه باقی نمی‌ماند هیچ مجمعی كه ایشان خودشان مكرّر بر دور آن نگردند و مرثیه ایشان كه در واقع، شعرهایی است كه شرم می‌كنند از آن‌ها فرومایگان مسخره‌ها و اراذل ایشان، چه جای اكابر و بزرگان، و نثرهای ایشان، گفتگوی بالا و پایین پسران ساده بی‌حیای ایشان است. و بعد از آن كه استادان خودشان از آن سیر شدند (ص 114) از لهو و لعب خود، و ایشان را از هرزه‌گردی بسیار دریافته سستی و تعب، برمی‌گردند در حالتی كه خود تعجب زیادی می‌كنند از كثرت تردد خود و می‌گویند: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ. و شاگردان ایشان با استادان ذی‌شأن خودشان می‌گویند كه ای استاد! در باب این قسم تعزیت شما خود چه می‌فرمایید. پس استاد می‌گوید كه نقصی نمی‌دارد ولیكن جماعت اهل سنت خود انكار دارند این روش و رویّه ما را در طریقه تعزیه‌داری حضرت امام حسین علیه السلام؛ پس استادان دراز می‌كنند سخن را در ملامت ما و در نسبت كفر كردن به ما، به سبب انكار داشتن ما این روشن ایشان را؛ و ایشان خود می‌پندارند كه كار خوبی می‌كنند. و سوگند به خدایی كه مرا خلق كرده از خاك، و مرا بیزار كرده از این طایفه ناپاك كه دروغ نگفتم درین نوع چیزهایی كه من از ایشان ذكر كردم با آن كه انكار نمی‌توان كرد محسوس را و چیزی كه به تواتر رسیده و گواهی به راستی آن می‌دهد هر كاملی و قاصری.
[ادامه سخن میر مخدوم:] پس ما الحال خود برمی‌گردیم به آنچه خود در صدد بیان آن بودیم پس می‌گوییم كه، به درستی كه این طایفه شیعه كه محرومند از سعادت ابدی، مكروه می‌دانند روزه روز عاشورا كه روز دهم ماه محرم الحرام باشد با آن كه بی‌اندازه خود تعظیم این روز می‌كنند و این نیز نیست مگر به سبب آن كه خدا ایشان را محروم ساخته است ازین نحو ثواب عظیمی كه محو می‌كند گناهان را و دفع می‌كند بلاها را و نزدیك می‌كند بنده را به خداوند آمرزنده گناهان؛ و اما شیعیان خودشان با وجود این معنا می‌گویند كه (ص 115) مكروه است روزه روز عاشورا ولیكن سنّت است امساك‌كردن از روی حزن و اندوه تا بعد از پیشین؛ اما بعد از پیشین افطار باید كردن به تربت امام حسین علیه السلام. و ایشان خود روایت می‌كنند درین كار ثواب عظیمی را ... و دور نیست كه انكار كردن رافضیان ثواب این روزه را، از جمله دلیل‌های كفر ایشان باشد و عمر و جان خودم سوگند می‌خورم كه اگر ایشان فرضا اكتفا می‌كردند به مثل همین اینها، یعنی كه روزه عاشورا را مكروه دانند و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 459
چیزهایی كه نزدیك به این باشد از عقاید فاسده ایشان، پس هر آینه ما البته احتیاط نمی‌كردیم در كافر دانستن ایشان و جایز دانستن قتل ایشان، و جرأت می‌كردیم بر تكفیر و كشتن ایشان، چه جای سایر اعتقادات و اعمال قبیحه عاطله خودشان لیكن امید آن هست كه خدای تعالی زیاده كند رسوایی ایشان را و ببرد زبان ایشان را بریدن بی‌اندازه؛ چه شیعیان خودشان دور شده‌اند از راستی و احسان و زیاده از حد متجاوز شده‌اند از حدود ایمان به دروغ و عصیان و گفته‌اند سخنانی را كه به سبب آن‌ها ایشان را كافر می‌شمارد و هر كس كه اعتقاد دارد به دینی از دینها بلكه هر كس كه خودش به قدر اندك علمی و یقینی داشته باشد، تكفیر ایشان می‌نماید» (ص 116- 117). در ادامه باز هم از تكفیر شیعه سخن گفته و بر آن اصرار كرده است.

پاسخ یاوه‌های میرزا مخدوم‌

افندی پس از ترجمه بخشی از گفته‌های میر مخدوم، به بیان مطالب دیگری از وی می‌پردازد كه به دلیل آن كه «حلقش فراخی و خلقش تنگی كرده و علاجی به قطع رشته و ریشه شیعیان به سنان نتوانسته نمود، لابد بعد از این ... شروع كرده در قدح به لسان و ایراد بشارات چندی و ذكر ادله عقلی و نقلی و نجومی و شرعی به جهت استدلال بر سرعت زوال دولت ابد مدت صفویه، و از راه كشف و كرامات خود و بعضی از پیران خود كه لایق ریش خودش است، چنین گمان برده كه این دولت بی‌زوال ایشان، قبل از انقضای مدت نود سال، از بدو جلوس شاه اسماعیل ماضی، منقطع می‌شود؛ حتی صریحا حكم كرده كه قبل از نهصد و نود هجری- العیاذ بالله- این دولت ابد مدت منتهی و زایل می‌شود و حال آن كه به كوری چشم آن ملعون بحمد الله تعالی الحال كه سنه 1122 هجری است بوده باشد، هنوز این دولت گردون مدّت برپا و روز به روز نیز بعون الله تعالی علی رغم انف مخالفان در تزاید و در قوّت بوده و هست و ما بعون الله، تمامی سخنان این ملعون شیطان را از آن كتاب وی در این مكان خود در ترجمه كتاب جاماسبنامه به تقریبی به به فارسی ایراد و متوجه حلاجی آن پرپوچات وی به دلیل و برهان و حجّت و بیان كماهو حقه و یلیق شده‌ایم. و چون چندان حاجتی به ذكر آن سخنان درین رساله مختصره نبوده، لهذا به عنوان اجمال اشاره به آن‌ها نموده، خود عنان سخن را درین ابواب كشیده داشته، پس هر كه خود شرح و حقیقت احوال را درین مقام بخواهد، لابد باید كه به آن ترجمه كتاب جاماسبنامه مزبوره رجوع می‌نموده باشد. «1» و سید جلیل (ص 118) قاضی نور الله شوشتری- قدّس سره- بعد
______________________________
(1). افندی در ریاض (4/ 80) از ترجمه جاماسبنامه توسط خود سخن گفته است. وی می‌نویسد: سید محمد فلاح شاگرد ابن فهد حلی بوده و او رساله برای سید محمد نوشته و وصایای خود را برای او در آن آورده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 460
از نقل كلام این ملعون چكیده شیطان در باب تخطئه شیعیان به جهت كیفیت تعزیت داشتن ایشان برای حضرت سید الشهداء و اهل بیت پیغمبر آخر الزمان، در جواب آن سخنان وی، به این مضمون فرموده كه: من می‌گویم كه كارهایی كه عوام الناس شیعه مرتكب می‌شودند در ایام دهه عاشورا، پس آن چیزی نیست كه به آن علمای كرام و فضلای ذوی الاحترام خود به آن راضی باشند، چه جای آن كه خودشان به آن امر نیز ارتكاب می‌نموده باشند؛ و مع‌هذا این رویه تعزیت آن حضرت، نه چیزی است كه آن مخصوص به همین بلاد شیعیان باشد بلكه این از جمله اموریست كه آن طریقه و عادت سایر عوام همه ولایات عالم شده، حتی در ولایت سنیان نیز مانند روم و هند و ماوراء النهر و عمده آن چیزی كه مردم باقی شهرها و سایر ولایتها در آن با عوام شیعیان خودشان شریك می‌باشند از عادتهای بد و كارهای حرام درین ماه محرم الحرام در ایام عاشورا تمام همین است كه اجلاف و اوباش خود همگی یراق‌پوش شده، به نوعی با یكدیگر جنگ و نزاع نموده و می‌نمایند كه آخر منتهی و منجر به كشتن جمع كثیری می‌شود در آن میان ازدحام و موجب مزید قتال و جدال می‌گردد؛ یعنی كه این خود البته در غیر ایّام عاشورا نیز مكرر واقع می‌شود پس تخصیصی به شیعه و ایّام عاشورا ندارد. و ایضا چنان نیست كه تمامی مجمع‌های تعزیه آن حضرت در ایّام عاشورا در قباحت به نهجی باشد كه آن معلون خود حكایت كرده، چه خلاف این معنا البته خود به غایت واضح و ظاهر است بر آن كسی كه مكرّر خود به آن مجمع‌ها وارد شده باشد. و بر فرض محال كه در واقع، همگی آن مجمع‌های تعزیه آن حضرت در دهه عاشورا (ص 119) بر این منوال بوده باشد كه این رأس و رئیس شیّادان خود نقل كرده است، باز در جواب او می‌گوییم كه، این معنا خود فعل اجامره و اوباش می‌باشد و غرض و مقصد علما و صلحای شیعه البته كه از حضور این مجمع‌های تعزیه آن حضرت نیست به جز اطاعت پروردگار و گریه كردن برای فرزندان سیّد ابرار و ماتم‌داری به جهت اهل بیت اطهار سیّد مختار و ایشان را مطلب دیگر در آن میان نیست. پس اگر بالفرض درین بین، در بعض احیان، گناهی از جماعت فاسقان پنهانی كه به سبب آن اعمال قبیحه خود مستحق لعنت و عقاب از جانب حق تعالی در آن ابواب شوند، سر زند، پس البته وبال آن قبایح، همین به
______________________________
است. از جمله این وصایا آن است كه به زودی شاه اسماعیل ظهور خواهد كرد، آن‌گونه كه امیر مؤمنان در روز صفین پس از كشته شدن عمار، برخی از ملاحم را از جمله خروج چنگیز و شاه اسماعیل خبر داد. به همین دلیل، ابن فهد در این رساله، حكام هویزه را كه زمان اسماعیل را درك كنند، توصیه به لزوم اطاعت از وی می‌كند. افندی می‌افزاید: ما شرح این روایت و این وصیت را در ترجمه كتاب جاماسبنامه آورده‌ایم. نك: ذریعه 22/ 5 ش 104 (نسخه‌ای از آن به شماره 170 در كتابخانه مجلس موجود است). نیز نك: آقا بزرگ، ذریعه، 93/ 4.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 461
جهت خودشان بوده، بر علما و صلحای شیعه بر نخواهد گشت.»
افندی- گویا به نقل از مصائب النواصب- سپس به بحث روزه روز عاشورا پرداخته و ضمن اشاره به این كه دلیل شرعی خاصی در شیعه برای استحباب روزه عاشورا نیست، به نقل از فیروزآبادی صاحب قاموس المحیط آورده كه وی در رساله سفر السعاده نوشته است كه «ائمه اهل حدیث گفته‌اند كه سرمه كشیدن در روز عاشورا بدعت قاتلان حضرت امام حسین علیه السلام است». بعد نیز- به نقل از قاضی نور الله- به برخی اظهار نظرهای جزیی دیگر میر مخدوم پاسخ داده شده است. از جمله در برابر طعنه میر مخدوم كه شیعیان تربت می‌خورند و خدا اینچنین خاك خورد آنان می‌دهد، پاسخ می‌دهد كه در عوض باید به فتوای محمد بن حسن شیبانی نگریست كه می‌گوید: هر حیوانی كه در شریعت خوردن گوشت او حلال باشد، خوردن بول و فضله او نیز حلال است و بدین ترتیب خوردن سرگین را تجویز می‌كند. (ص 120- 121). افندی در ادامه برخی از مطالب قاضی را شرح كرده است. از جمله این سخن میر مخدوم كه شیعه‌ها را برای این تحلیل خود كه عمر را زمینه ساز واقعه كربلا می‌دانند، مورد طعنه قرار می‌دهد، افندی در مقام شرح سخن قاضی كه اصل آن مطلب را قبول دارد، توضیح می‌دهد كه مقصود از این تحلیل، بیعت سقیفه است كه بانی و باعث آن خلیفه دوم بوده و بعد هم تعیین عثمان كه او نیز معاویه را در شام نصب كرده و معاویه هم یزید را جانشین خود قرار داده است. ممانعت خلیفه از نوشتن یك وصیت مكتوب از پیغمبر نیز به نوعی دیگر زمینه‌ساز این وقایع بوده است. (ص 122).

زیب و زینت سنیان در دهه اول محرم‌

پس از آن افندی می‌نویسد: «آنچه این میرزا مخدوم شریفی سنی ناصبی ملعون مذكور در باب زینت كردن شیعیان در ایام دهه عاشورا خود ذكر نموده و طعن بر همگی ایشان از این رهگذر نیز زده، خالی از غرابتی نیست؛ چه اولا آن كه چون همین عوام و اجامره و اوباش شیعیان، خود به تنهایی این نوع لباس‌های فاخره را به جهت یراق‌پوشی و قصد محاربه با لشكر یزیدی در بر می‌كنند، نه اعزّه و اعیان، چه جای فضلا و صلحای ایشان، پس آن فعل عامیان، حجّت بر مجتهدان كه قول و فعل ایشان مستند اهل ایمان است، نمی‌شود و الزامی بر شیعیان از این جهت لازم نیز نمی‌آید، چنانچه این معنی البته مخفی نخواهد ماند.
و ثانیا آن كه این معنی خود لغایت معلوم، بلكه بدیهی است كه عوام شیعه و اجامره و اوباش ایشان نیز این نحو لباس‌ها را از راه قصد جشن و صحبت و زینت و مفاخرت در واقع هرگز در آن ایام در تعزیت آن خضرت نپوشیده و البته خود نمی‌پوشند، بلكه به این لباس خودشان، تعزیت آن حضرت را داشته، خود این لباس‌ها را آلت حزن و شیون و شین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 462
و شور خود كرده‌اند، نه این كه اینها را وسیلت سور و سرور خود نموده و می‌نمایند و زیاده از این نیست (ص 123) كه این فعل‌های ایشان خود غلط و محض اشتباه و یا فی نفسه اینها همگی صریحا بد باشد ولیكن اقلا نیّت ایشان درین نوع زینت، خود البته صحیح و خوب و درست خواهد بود، هرچند كه این فعل ایشان در آن اوان در ظاهر شریعت رجحان نداشته باشد. و ثالثا آن كه این قسم فعل پوشیدن لباس كذایی برای خصوص شیعیان درین ایام به قصد تعزیت داری سبط سیّد انام، آیا چونست با نهایت زینت‌هایی كه تمامی سنیان خودشان همیشه در آن دهه محرم الحرام به جهت عیش و جشن و مفاخرت خود كرده و الحال نیز همه ایشان می‌كنند؟ چنانچه این معنا در بلاد مخالفان علی الخصوص در مكه معظمه و مدینه طیبه تا این زمان نیز خود شایع و متعارف بوده و می‌باشد و در حقیقت این زینت سنیان ... همان بدعت و میراثی است كه از ایّام یزید پلید و سایر قاتلان حضرت امام مظلومان در آن اوان الی الان به ایشان دست بدست مانده و به عنوان ارث بدیشان رسیده. و این بی‌بضاعت خود در آن چند حجّی كه توفیق یافته وارد حرمین شریفین شده و علی الخصوص در بعضی از آن سالهایی كه خود در ایام عاشورا در آن‌جاها مدتی مكث نیز كرده بوده، خود به رأی العین در آن‌جا ملاحظه و انواع زینت‌ها و اقسام لباس‌های فاخره فراخ بسیار بلند ایشان در آن ایّام نموده، چنانچه طریقه معهوده پیشینیان ایشان است كه عربان خود پیوسته به جهت خیلاء و تكبر و نخوت خودشان چنان بلند و فراخ پوشیده‌اند چون كه متعارف ایّام جاهلیت نیز چنین بوده، هر چند كه در شریعت مطهره (ص 124) منع از آن واقع شده باشد مجملا این ... سنیان در آن ایّام تعزیه حضرت امام مظلومان به نحوی تكلّف و تزیّن نموده بودند كه هر مؤمنی از آن البته حیرت می‌گرفته.
به هر حال، عذر و حجّت سنیان در باب این نوع زینت ایشان و به جهت صدور این نحو افعال قبیحه خودشان درین ایّام ماتم حضرت شاه شهیدان، جز این نیست كه این اوان خود ایام عید عربان و سال نو مسلمانان است، چون كه حسب الفرموده عمر خطاب، مردمان همگی اول سال خود را در اوان عهد اسلام، بعد از رحلت پیغمبر آخر الزمان، بر اول محرم الحرام گذارده‌اند، چون كه هجرت آن حضرت در آن اوایل ماه محرم الحرام واقع شده بوده است؛ «1» اما این معذرت ایشان به مثل مشهور، خو عذر بدتر از گناه است، لیكن در نزد آدم دانای منصف آگاه.»
سپس افندی درباره روزه روز عاشورا سخن گفته ابتدا احادیثی را كه در منابع اهل
______________________________
(1). می‌دانیم كه هجرت در دهه نخست ربیع الاول بوده و حق آن بوده است كه آن ماه، ماه نخست سال باشد؛ اما از آن‌جا كه از جاهلیت، ماه محرم- كه پس از اعمال حج بوده- ماه نخست سال بوده است، عمر نیز پس از تعیین هجرت به عنوان مبدأ تاریخ، همین محرم را آغاز سال قرار داد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 463
سنت آمده «از مجعولات و مبتدعات دین مبین و مخترعات نواصب و هواخواهان معاویه و یزید و قاتلان اولاد سید المرسلین» دانسته و سپس می‌گوید: «خوبی و بدی اوقات و ساعات، البته تابع وقایع و سوانحی می‌باشد كه در آن‌ها رخ می‌نماید؛ پس بنابراین، چه منافاتی دارد كه در واقع این ایّام، قبل از ابتدای اسلام و بعد از ظهور دین اسلام نیز به مدتی خود از اوقات متبرّكه بوده و تا اوان شهادت شاه شهیدان نیز بر آن منوال باشد؛ و اما بعد از وقوع واقعه كربلا و سانحه شهادت آن سیّد الشهداء، همگی آن روزها، و به تخصیص همین روز عاشورا به این علت خود نحس‌ترین ایّام گردیده باشند. و هرگاه كسی خود (ص 125) درین باب تتبّع و تأمل نماید، هر آینه البته نظیر این حكایت در بسیاری از روزها یافت می‌شود.»
افندی با این كه این سخنان را به عنوان پاسخ می‌گوید، اما اصلاح این وضع را تنها به «شمشیر برهنه برنده حضرت مرتضی علی- علیه صلوات الله الملك اعلی- و تیغ خونریز بی‌دریغ فرزند ارجمندش شاه اسماعیل ماضی و اولاد امجاد سلسله ایشان- انار الله برهانهم- و یا به وسیله ظهور حضرت صاحب الزمان علیه السلام» ممكن می‌داند. (ص 126) افندی یادآور می‌شود كه سنیان از اساس اعتقادی به تعزیت‌داری بر امام حسین ندارند و «یزید و سایر قتله امام حسین علیه السلام را ایشان خود البته در زمره مسلمین و مؤمنین محسوب» می‌داند. سپس از ردیه غزالی كه اشعری شافعی صوفی بوده بر ابن الهرایسی شافعی یاد كرده كه بر این اعتقاد بوده و اساسا یزید را در آن ماجرا بی‌تقصیر می‌داند. «تحفه‌تر آن كه از كلام این اعور ملعون ناصبی مزبور و امثال وی ظاهر می‌شود كه ایشان اصل دخیل بودن یزید را در قتل امام حسین علیه السلام و شریك و سهیم بودن شدن وی را در شهادت آن حضرت نیز بالكلیه انكار می‌كنند». (ص 127)
به نظر می‌رسد كه در عصر افندی كسانی از علمای شیعه هم بوده‌اند كه به این نوع عزاداری نظر مثبتی نداشته‌اند. وی می‌نویسد: «باری به هر حال، جماعت سنیان خودشان هرگاه آن چنان بگویند، باز آن سخنان ایشان نظر به مذهبشان قدر راهی به دهی می‌برد، اما بعض شیعیان كه در جواز این نوع تعزیه‌گیری و ماتم‌داری شیعیان درین ایام به جهت سبط رسول آخر الزمان، چنانچه به آن اشاره شده، دغدغه كرده‌اند و یا آن كه تأمّل و خودداری بلكه منع صریح ازین نحو تعزیه‌داری برای آن حضرت می‌نمایند، این به غایت الغایة در نظر اهل ایمان جرأت و غریب می‌نماید.» (ص 128)
ادامه این مطلب در نسخه اصل جابجا شده «1» كه با مقایسه آنچه در نسخه دوم آمده (برگ 83) قابل فهم است.
______________________________
(1). در صفحات 165 تا 171 آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 464

خواب مقدس اردبیلی درباره عزاداری امام حسین علیه السلام‌

مؤلف در اینجا به بیان مطلبی از مقدس اردبیلی درباره بحث تعزیه امام حسین علیه السلام پرداخته است. وی درباره مقدس می‌نویسد كه «مولا احمد اردبیلی فاضل مشهور معاصر شاه طهماسب و شاه عباس ماضی كه خودش ضرب‌المثل در فضل و علم و صلاح و تقوا بوده؛ چنانچه در ما بین خاص و عام مذكور است». پس از آن خوابی از وی را نقل می‌كند، با این مقدمه كه این خواب نیز «مؤید همان سخنی است كه ما قبل از این، خود تحقیق آن نمودیم كه تعزیت حضرت امام حسین علیه السلام را به این وضع كه اجامره و اوباش شیعه تا الحال نیز خود متعارف شده كه در ایام دهه عاشورا می‌گیرند، خود شغل بدی نیست و دغدغه نیز ندارد».
حكایت چنین است كه «آخوند مزبور خود در آن عصر خودش، چون مشاهده بعض حركات ناهنجار اوباش را در باب تعزیه حضرت امام حسین علیه السلام در ایام عاشورا می‌كرده‌اند، لابد به جهت نهی از منكر، ایشان را از آن قسم اوضاع نابایست و حركات ناشایست منع می‌فرموده است؛ و چون ایشان در این ابواب متقاعد نمی‌شده‌اند، آخوند مذكور لاعلاج شده خود ترك حركت و تردد خود به بازار بلكه ترك بیرون آمدن از حجره خود می‌نمایند و آخر الامر شبی آخوند مذكور خود خواب طولانی حضرت امام حسین علیه السلام را می‌بیند كه مجملش آن كه آن حضرت به آخوند مذكور اعتراض می‌فرمایند كه تو چرا مردم را از تعزیه‌داری منع می‌نمایی و آخوند مذكور از آن جهت مضطرب شده به دهشت تمامی از خواب خود كه بیدار می‌گردد، آخوند مذكور لابد خود نیز مثل اوباش شیعیان سنگها را به دست خود گرفته خود نیز به میان اجامره رفته خودش نیز با ایشان برمی جسته و سنگ زنان و وحسو و شحسنوكنان «1» و حسین حسین گویان به كوچه و بازار همراه ایشان می‌رفته و در هر باب از ابواب با ایشان رفاقت نیز می‌كرده است و بعد از آن كه از آخوند مزبور در باب جهت آن منع اول خود و این جد آخر خودش سؤال می‌نمایند، آخوند مشارالیه قصه خواب خود را به جهت ایشان نقل می‌فرمایند.» در اینجا افندی می‌افزاید:
«مؤلف گوید: به همین جهت الحال سالهاست كه در آیین ملوك و سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- در باب تعزیه‌داری برای حضرت امام حسین علیه السلام در دهه اول محرم الحرام خصوصا در روز عاشورا در همگی ولایات ایران، پیوسته اینچنین بنا گذاشته
______________________________
(1). این جمله به معنا واحسین شاه حسین است كه ترك‌ها به این صورت تلفظ كرده و كم كم در میان دیگر عزاداران نیز رواج یافته بود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 465
شده، بلكه هر روزه در هر سالی بعضی از اطوار غریب و برخی از اوضاع قریب به ایران نیز به تدریج بر آن اطوار سابق خود افزوده و می‌افزایند و در این مدت متمادی ایام دولت ابد مدت سلسله صفویه- انار الله برهانهم- كه متجاوز از دویست و چهل سال می‌شود، «1» هرگز علما و فضلای شیعه در هیچ عصری از اعصار خود، شیعیان را از آن اطوار در تعزیه‌داری حضرت امام حسین علیه السلام منع نكرده‌اند و همانا كه منظور عقلایی كه اولا درین دولت گردون عدّت این چنین طریقه انیقه و رویه و آیینی را در طریقت تعزیت‌داری آن حضرت مقرر كرده‌اند و هم‌چنین مطمع نظر جماعت علمایی كه از آن تاریخ تا حال درین ابواب مضایقه نمی‌نموده‌اند بلكه خود همواره دخیل در آن‌ها نیز می‌بوده و همیشه تصدیق بر خوبیش نیز می‌كرده‌اند همین باشد كه به این وضع عاشورا گرفتن البته مشتمل بر چندین حكمت و مركب از چندین مطلب خواهد شدن. (ص 166)
سپس طی دو صفحه، به بیان فلسفه عزاداری اینچنینی برای امام حسین علیه السلام می‌پردازد و از آن جمله به «محسوس نمودن به شیعیان این عقیده خودشان را» با عزاداری اشاره كرده و این كه شیعیان با این كار، آمادگی خود را برای حمایت از امام حسین علیه السلام نشان داده، چنان كه اهل كاشان با انتظار كشیدن برای امام زمان علیه السلام آمادگی خود را نشان می‌دهند. افزون بر این فلسفه‌ها، نكته مهم دیگری كه افندی به آن اشاره كرده این است كه: «این رویه حسنه و آیین پسندیده در میان امامیه در عرض این مدت مدید، بسیار مشهور بلكه خود به منزله شعار شیعه نیز شده و علی الخصوص در نزد اهل ایران از آن زمان الی الان بلكه ان شاء الله تا اوان خروج و ظهور حضرت صاحب الزمان- علیه صلوات الله الملك المنان؛ پس اگر درین عصرها، اینها را العیاذ بالله بالكلیه شیعیان خود ترك نمایند، هر آینه البته موجب زبان‌درازی سنیان ... بریشان و سبب مزید طعن و شماتت زیاد ناصبیان بر جماعت شیعیان می‌شود كه ... همیشه در این مدت در باب این نوع تعذیه داری حضرت امام حسین علیه السلام مذمت شیعیان خود می‌كرده‌اند.» (ص 168)

روایت كشته شدن خلیفه دوم در منابع‌

فصل سیم از مقصد اول كتاب، از ص 169 آغاز می‌شود كه درباره كیفیت واقعه كشته شدن خلیفه دوم است. افندی می‌نویسد كه راویان اخبار، خبر این واقعه را مختلف نوشته‌اند كه مؤلف در بخش‌های قبلی «در اثنای مطلب اول در طی مطالب مقصد اول نیز و در فصول مقصد دویم مشروحا مذكور شده و می‌شود» از آن نقلها یاد كرده است. وی سپس خلاصه
______________________________
(1). از سال تأسیس سلسله صفوی یعنی 906 تا سال تألیف این كتاب، یعنی 1122، دویست و شانزده سال می‌شود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 466
نقل اهل سنت را به نقل از بعضی از كتاب‌های سنیان و از جمله كتاب تاریخ فتوح الاسلام ابن اعثم كوفی آورده است. (تا صفحه 171). سپس می‌نویسد: «این است ملخص آنچه در كتاب فتوح ابن اعثم كوفی سنی در باب قصه قتل عمر خطاب مذكور شده. مؤلف گوید كه این روایت در كتاب كامل بهایی تألیف شیخ حسن بن علی طبرسی مازندرانی كه او خود شیعه امامی بوده است نیز مذكور شده ولیكن نه آن كه آن شیخ بزرگوار خود این نقل را پسند نموده متلقی به قبول فرموده باشد بلكه مجرد حكایتی است كه از همین كتاب تاریخ فتوح ابن اعثم مورخ كوفی سنی نقل كرده است.» پس از آن اشاره می‌كند كه روایت مربوط به كشته شدن خلیفه در منابع دیگر اهل سنت، به شكل‌های متفاوتی آمده كه برخی را پیش از این نقل كرده و برخی را پس از این خواهد آورد.
در ادامه خبر مربوط به دفن خلیفه دوم در حجره پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است. به مناسبت یادی هم از فدك و مسأله ارث زنان پیامبر و دختر آن حضرت صورت گرفته است.
پس از آن، باز به نقل از كتاب فتوح كیفیت دفن ابو بكر و عمر را كنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله آورده است. (ص 173) پس از آن شرحی از اجتهادات خلیفه در برابر نص پیامبر صلی الله علیه و آله را آورده كه یك نمونه آن، مخالفت عمر با بلال است كه از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله مأمور شده بود تا بگوید: هر كسی لا اله الا الله گفت، داخل بهشت می‌شود. مخالفت عمر از این بابت بود كه این سخن، مردم را از عبادت دور می‌كند.
مخالفت دیگر او با جمله حی علی خیر العمل در اذان است. (ص 175) نمونه دیگر متعة الحج است كه در ادامه، خبر ملحق شدن امام علی علیه السلام را از یمن به پیامبر صلی الله علیه و آله در سفر حجة الوداع آورده است. (ص 177) ایشان نوشته است كه شمار «این حكایات لطیف و روایات ظریف» زیاد است و «این رساله عجالة تاب و توانایی» ارائه همه آن‌ها را ندارد. وی تأكید می‌كند كه تمامی این موارد «در صحف و كتب و رسائل و احادیث معتبره و تواریخ متداوله خودشان» آمده است؛ اما این كه چگونه با وجود این مطالب، باز همان اعتقاد خویش را دارند، چیزی است كه افندی می‌گوید ما هم از «كار و بار» آن‌ها سر در نیاوردیم. در واقع، معلوم نیست چه اندازه این اعتقاد محكم است كه با این همه خلل باز مشكلی در آن ایجاد نمی‌شود؛ به نظر افندی بی‌شباهت به وضوی بی‌بی تمیز خالدار نیست كه با وجود كارهای زیاد هیچ «شكستی در وضوی او بهم» نمی‌رسد. (ص 180). به نظر افندی «مرتبه نبوت و درجه خلافت چندان عظمی» در نزد اهل سنت ندارد و گویی مثل «رئیس و سركرده دهی یا شهری» است و بنابراین مخالفت با آن چندان اهمیتی ندارد «بلكه اصلا قباحتی ندارد». افندی می‌افزاید كه «این بی‌بضاعت خود در كتاب‌های معتبره و در كتب متداوله اهل سنت مكرر دیده‌ام» كه می‌گویند وقتی عمر آن اندازه زمان پیامبر صلی الله
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 467
علیه و آله با ایشان مخالفت كرده، «پس این قسم مخالفت نمودن وی پیغمبر را بعد از وفات آن حضرت چه ضرری دارد». (ص 182) ایشان می‌گوید همان طور كه مولا احمد اردبیلی در حاشیه الهیات شرح تجرید قسم خورده كه «من از راه تعصب و افترا این جوابها را نگفته‌ام» من نیز «قسم بذات الله می‌خوردم كه این سخنان را از جهت تعصب مذهب و یا معانده با سنیان افترا ننموده‌ام و نگفته و نمی‌گویم».
در اینجا به تناسب آنچه را كه در صفحه 155 تا 158 آمده و ارتباط هر دو طرف قطع است، اما به نوعی درباره گفته‌های خلیفه در نزدیكی مرگ می‌باشد، در اینجا می‌آوریم.
آغاز آن حدیثی است كه از كتاب ریاض الایمان، «1» حلیة الاولیاء و منهاج الكرامة علامه نقل كرده كه «لن یخرج احدكم من الدنیا حتی یعلم أین مسیره و حتی یری مقعده فی الجنة او النار» آنگاه به بیان جمله عمر در آخرین لحظات حیاتش پرداخته كه می‌گفت: «یا لیتنی كنت كبشا ...». پس از آن نقلی از كتاب منهج الفاضلین «2» و كتاب كاشف الحق «3» درباره طلب حلالیت خواستن عمر از امام علی علیه السلام در آخرین لحظات عمرش كرده و حضرت از او خواست نزد دو نفر شهادت دهد كه به او ظلم كرده تا او را حلال كند، اما عمر حاضر نشد. سپس نقلی از كتاب ریاض الایمان آورده كه آن نیز درباره رخدادهای لحظات پایانی زندگی خلیفه است. (ص 156) نصی دیگر از ربیع الابرار زمخشری از عمر نقل كرده، اگر تمام زمین طلا بود، به علاوه مانند آن، برای كم شدن هول مرگ آن را فدیه می‌دادم. (ص 157) در ادامه نقلهایی در همین زمینه از لوامع الانوار علی بن حسن زواره‌ای و نقلی نیز در باره مدت خلافت عمر از تاریخ گزیده آورده است. (ص 158).
«الحال برگشتیم بر سر مدعای مقصود از همین فصل رساله كه عبارت از كیفیت قتل» عمر باشد. در اینجا خبر مربوط به كشته شدن خلیفه را به نقل از كتاب العدد القوّیه رضی الدین علی بن یوسف حلّی- برادر علامه حلّی- نقل كرده است. (ص 183- 184) در ادامه گزارش‌های مختلفی از افراد مختلف نقل شده است. سپس از كتاب دول الاسلام ذهبی و كتاب الاكتفاء فی تاریخ الملوك و الخلفاء كه آن را از جلال الدین سیوطی دانسته ماجرای
______________________________
(1). مؤلف آن شناخته شده نیست. آقا بزرگ درباره آن فقط نوشته است كه صاحب انساب النواصب (تألیف شده در 1077) از آن نقل كرده و معلوم می‌شود مؤلفش شیعه است.
(2). منهج الفاضلین فی معرفة الائمة الكاملین از شیخ محمد بن اسحاق بن محمد الحموی (صاحب كتاب انیس المؤمنین- تحقیق میر هاشم محدث، تهران، بنیاد بعثت، 1363) درباره امامت است كه به سال 937 و به نام شاه طهماسب تألیف شده است. نك: آقا بزرگ، ذریعه، 23/ 194
(3). مؤلف آن معز الدین محمد اردستانی است كه آن را به نام مظفر قطب شاه در سال 1058 در موضوع امامت تألیف كرده و نام دیگرش هدایة العالمین است. نسخه‌هایی از آن هم برجای مانده است. نك: آقا بزرگ، ذریعه، 17/ 236
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 468
كشته شدن خلیفه را آورده است. (ص 186- 188). البته سیوطی این نقلها را از راوایان و منابع مختلف آورده كه از جمله آن‌ها یكی هم حاكم نیشابوری است. سپس نقلی در همین باره از مرآة الزمان نواده ابن جوزی آورده برخی از روایات آن از ابن سعد و نقلی از المعارف دینوری است. (ص 189- 197). افندی با وجود این همه نقل كه قتل خلیفه را در اواخر ذی حجه سال 23 دانسته‌اند، باز اصرار دارد كه نقل كتاب عقد الدرر فی بقر بطن عمر كه «از خط شیخ علی كركی نقل شده» آن است كه تاریخ آن، نهم ربیع الاول سال 27 هجری یا 24 هجری بوده است. حتی وی قول مفید را نیز كه گفته است زخم خوردن عمر در «روز بیست و ششم ذی الحجه» بوده، موافق قول اهل سنت و نادرست دانسته است (ص 198). وی سپس «از بعض كتب تواریخ معتبره شیعه» مانند حبیب السیر نیز ماجرا را با اندك اختلافی بسان روایات اهل سنت آورده است. (ص 199) در «حبیب السیر آورده كه ابو لؤلؤ به روایت علمای شیعه امامیه خود از مدینه گریخته و به طرف عراق عجم شتافته و در كاشان وفات یافته و به مذهب علمای عامه سنّیه ابو لؤلؤ همان ساعت خود در مدینه گرفتار گشت» و در برخی نقلها آمده كه خودش را كشت. «ولیكن اصح آن قولی است كه جماعت علمای شیعه خود روایت كرده‌اند كه فیروز خودش فرار نموده و به عراق عجم آمده و در كاشان بسر می‌برده تا كه در كاشان به رحمت ایزدی پیوسته است. این است تمامی آنچه امیر خواند در حبیب السیر و دیگران از مورخین شیعه نقل كرده‌اند.» (ص 200) در كتاب الاستغاثه «1» فی بدع الثلاثه نیز آمده است كه خلیفه از ترس كشته شدن، از زیرزمینی كه از خانه به مسجد كنده بود، به مسجد می‌رفت و ابو لؤلؤ نیز همانجا پنهان شده او را ضربت زد. (ص 201) «حمد الله مستوفی قزوینی سنی فاضل عالم مشهور كه مؤلف كتاب نزهة القلوب است كه معاصر سلطان محمد خدابنده بوده، در تاریخ گزیده فارسی تألیف خود در باب قضیه قتل عمر موافق طریق سنیان» خبر را آورده است. افندی سپس متن آن را نقل كرده است (ص 202). وی در ادامه (ص 203- 204) به اختلاف موجود میان روایات اهل سنت در نقل این خبر، پرداخته و موارد آن را استخراج كرده است. منبع بعدی تاریخ حافظ ابروی سنی است كه كتابش را در زمان «شاهرخ ولد تیمور لنگ» نوشته است. (ص 206) نقل بعدی از یوسف اعور ناصبی واسطی است كه خبر قتل خلیفه را در كتابی كه در رد بر شیعه نوشته آورده است (ص 208) «2» در ادامه نقل طولانی یوسف اعور در واقعه قتل خلیفه نقل شده است.
(برگ 124- 126). هم‌چنین روایت كشته شدن خلیفه را از كتاب عقد الدرر فی بیان بقر بطن
______________________________
(1). در اصل: الاغاثه.
(2). در نسخه اصل، پس از این صفحه، خاتمه آمده و در حقیقت مطلب ص 208 ناقص مانده كه از نسخه دوم آن را تكمیل می‌كنیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 469
عمر كه به كتاب حدقة الناظرة و حدیقة الناظرة «1» نیز موسوم گردیده» نقل كرده است. (برگ 127 پ- 129 پ).
در ادامه راوی می‌گوید «2» كه در آن زمان جاثلیق- یعنی پادری از پادریان ترسایان كه مرد بسیار عالم بزرگی بوده و در آن وقت آن پادری در مدینیه طیبه بوده- یعنی همان كعب الاحبار یهودی، خبر كشته شدن عمر را به او داده و خود عمر هم خوابی دیده و روی منبر خوابش را كه نشان از نزدیك شدن اجلش داشته، داده است. پس از آن گفته است كه نمی‌داند كسی را تعیین كند یا نكند. تا این كه بالاخره آن شش نفر را معین كرده است. در ادامه او نگران بوده و گریه می‌كرده است؛ ابن عباس دلیل آن را پرسیده و عمر گفته است كه از سرنوشت آینده و تعیین جانشین بیم دارد. ابن عباس گفته است كه چرا امام علی علیه السلام را تعیین نمی‌كنی؟ عمر پاسخ داده است می‌دانم كه او اگر خلیفه شود همه را به راه راست هدایت می‌كند اما شوخ طبع است؟ (ص 93- 95) این مطالب هم‌چنان از رساله بقر بطن عمر نقل شده است. باز خبری از همانجا نقل شده كه عمر كعب الاحبار را- كه افندی به تناسب زمان خود او را پادری معرفی كرده- راجع به صفات پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله در تورات و انجیل می‌پرسد و او پاسخ می‌دهد. حتی او خبر از جانشینان پیغمبر، یعنی ابو بكر و عمر هم می‌دهد. بعد هم شخصی را به عنوان جانشین عمر معرفی كرد كه همانجا عمر دریافت كه مقصودش عثمان است. عمر كه روی كار آمدن او را لابد می‌دانست، به عثمان تأكید كرد كه مبادا عموزادگانت را سر كار بیاوری (ص 96). ادامه نقل راجع به مرگ خلیفه و تعیین جانشین برای او از میان همان شش نفر است كه افندی راجع به جنبه‌های مختلف آن اظهار نظر كرده است. در (ص 102) مطلبی از مناهج المهج قطب الدین كیدری و كتاب بهجة المباهج حسن بن حسین شیعی سبزواری روایتی به نقل از ابن بابویه آورده كه بعدا به متن افزوده شده است. در ادامه روایتی مفصل از كتاب مشارق الانوار رجب برسی در باره خبر امام علی علیه السلام به عمر درباره كشته شدنش به تفصیل نقل كرده است. (ص 103) از جمله نكاتی كه در این حدیث غریب وجود دارد، اشاره به ایمان ابو لؤلؤ است كه افندی روی آن تكیه می‌كند. پس از آن از «كتاب نهج المناهج» مولانا قطب الدین كیدری كه در مقارب عصر خواجه نصیر بوده و «هم‌چنین بعضی علمای معتبر شیعه در كتاب ملتقطات» حدیثی از امام عسكری علیه السلام در این باره آورده‌اند. هم‌چنین «جناب مولانا حسن بن حسین شیعی سبزواری كه قریب به عصر شیخ علی كركی بوده، در مطاوی كتاب
______________________________
(1). یا به عكس: حدیقة الناضرة و حدقة الناظرة.
(2). از اینجا به بعد در نسخه اصل در ص 93 آمده كه ما بر اساس آن متن نوشته بالا را تنظیم كرده‌ایم. این قسمت در نسخه دوم، در برگ 129 پ به بعد قرار گرفته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 470
بهجة المباهج خود به فارسی سخنی چند نقل نموده كه آن‌ها همگی خود صریح در ایمان و خوبی بابا شجاع الدین مذكور است و مولانا علی بن داود استرآبادی خادم روضه مقدسه رضویه فاضل معتبر معروف معتمد نیز در كتاب انساب النواصب خود [تألیف 1076 یا 1077] به فارسی نیز شرحی چند در باب احوال و خوبی و ایمان این ابو لؤلؤ نقل نموده كه با موجود ملاحظه آن‌ها دیگر آدمی را شكی در مؤمن موحد كامل بودن ابو لؤلؤ باقی نمی‌ماند». افندی می‌گوید كه در این مختصر نمی‌تواند همه آن نقلها را بیاورد. در عین حال ابراز می‌دارد كه این مطالب را در لسان الواعظین و كتاب رجال خود ریاض العلماء به تفصیل آورده است. (ص 104) «1»

ملا جلال رومی سنی است‌

آغاز ص 161 ادامه روایتی است «2» درباره ظهور حضرت مهدی علیه السلام و برخورد ایشان با دشمنان اهل بیت علیهم السلام. روایت یاد شده، روایت مفصلی است كه در صفحه 164 آمده است كه راوی آن مفضّل است. در ادامه شعری از مولوی آورده كه «در مثنوی خود گوید «هر كه بطلان مرتضی جوید- چون ابا بكر و چون عمر میرد.» و مخفی نماند كه این بیت را مولانا داود بن علی استرآبادی در كتاب انساب النواصب خود به مولانا رومی نسبت داده است لیكن این محل تأمّل است. به هر حال مؤلف گوید كه آنچه این بی‌بضاعت خود تتبع احوال مولانا جلال الدین رومی مذكور در عرض عمر خودش كرده وی را خود چنین شناخته كه او در واقع سنی ... حنفی الفروع اشعری الاصول بوده ... و آنچه بعضی گمان كرده‌اند كه او خود شیعه بوده و چون در عصرهای مخالفین خود مرد مشهور معروفی بوده لابد در اكثر امور خود خصوصا در آن مثنوی خود به عنوان تقیّه با سنیان سلوك می‌داشته، این خود سخن بی‌اصل و از راه عدم اطلاع بر حقایق احوال او ناشی شده و ما تحقیق این مراتب را در مجلدات رجال احوال عامه از كتاب ریاض العلمای خود كرده، داد مردی و مردانگی در سخن داده‌ایم و الله الهادی. الحال برگشتیم به نقل روایات» (ص 164). «3»
______________________________
(1). در نسخه اصل، بعد از این، مطلب ناقص مانده و ادامه مطلب در ص 129 آمده است. در نسخه دوم نیز مطلب در برگ 140 پ تمام شده و گویا ناتمام ادامه یافته كه البته این نقص چندان نیست. سپس مطلب با نقلی از ابن حجر، با نقل وی از حاكم نیشابوری ادامه یافته كه در نسخه اصل در صفحه 137 آمده است.
(2). به علت نامشخص بودن ارتباط صفحات 161 تا 164 عجالتا مطلب انتخابی از آن را در اینجا می‌آوریم.
(3). گفتیم از نسخه اصل، صفحات 165 تا 171 مربوط به پس از ص 128 بوده كه در جای خود گزارش آن‌ها گذشت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 471

حكایت كشته شدن خلیفه از منابع داستانی شیعه‌

گویا ادامه این مطلب، در نسخه اصل از صفحه 129 به بعد آمده است. در آن‌جا این حكایت به نقل از دو كتاب شیعی نقل شده كه یكی از آن‌ها از سید مرتضی بن داعی حسنی است كه نامش كتابش را نبرده- تبصرة العوام به نام او انتشار یافته است- دیگری هم كتاب بحر الانساب است كه در آن‌جا «در احوال بابا شجاع الدین نیز نقلهای غریب آورده» و نام مؤلف را یاد نكرده است. اخباری كه در اینجا آمده، واقعا غریب است. قسمتی از خبر را نقل می‌كنیم: «بعد از آن كه ابو بكر بمرد، عمر به خلافت نشست. قضا را یك روزی عمر آسیایی بنا كرده و ابو لؤلؤ انصاری رحمة الله علیه ... اندك كاری مانده بود كه آن آسیا را تمام كند كه یك روز حضرت امیر المؤمنین علیه السلام به در خانه خویش نشسته بود كه ابو لؤلؤ انصاری مذكور را به در خانه امیر المؤمنین علیه السلام گذر افتاد و بر آن حضرت سلام كرد و گفت كه یا مولای ما! بدان و آگاه باشد كه من امروز عمر را ... [خواهم كشت]. چون حضرت شاه اولیا این سخن از وی بشنید بفرمود كه اگر این كار به دست تو برآید، من ترا به شجاع الدین نام خواهم كرد ...» در ادامه این خبر آمده كه وقتی خلیفه را در داخل آسیا كشانده و او را بكشت «همان لحظه در آسیا ببست و به خدمت حضرت امیر آمد و گفت یا مولای ما هزار جان من فدای تو باد الحال عمر را [بكشتم].» ادامه حكایت به شیوه داستانی چنین است كه حضرت از روی این صفه به صفه دیگر نشسته و بابا شجاع الدین را مخفی كرد. وقتی مأموران آمدند و درباره ابو لؤلؤ از او پرسیدند، فرمود كه تا من روی این صفه نشسته‌ام، كسی را ندیدم. پس از آن در همان شب حضرت دلدل را زین نهاده نامه‌ای برای رئیس شهر كاشان قلمی فرموده و ضمن آن نوشتند كه وقتی نامه به تو رسید، دخترت را به عقد بابا شجاع الدین درآور. دلدل شب پنجشنبه چهارم ماه رمضان به كاشان رسیده و در آن وقت نام رئیس كاشان عبد الكریم بن نوفل بوده است. (ص 130)
ادامه خبر از عبد الله بن عباس! عم رسول الله صلی الله علیه و آله است كه گفت: وقتی دلدل به در خانه عبد الكریم رسید، او بیرون آمده، دست بابا شجاع الدین گرفته به خانه برده «و دختر خود صفیه نام به عقد بابا شجاع الدین مزبور درآورده و آنشب چراغ روشن كردند ... و در همان شب آن زن آبستن گشته و چون صبح بدمید آن زن خود بزاییده و پسری آورده كه یكساله بوده است.» «در روایت دیگر آورده‌اند كه چون مدت شش ماه از قضیه قتل عمر گذشت» مأموران «به شهر كاشان رسیدند و گمان بردند كه بابا شجاع الدین در شهر كاشان وطن ساخته است ... ناگاه به در خانه رسیدند، رئیس كاشان را بگرفتند و ایذا و اهانت بسیار كردند و گفتند كه ابو لؤلؤ انصاری، عمر را كشته و به خانه تو آمده و اما تمام مردم از قم و كاشان گرد آمدند (ص 131) و ایشان در جواب آن‌ها خود گفتند كه آن كس كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 472
شما طلب می‌كنید در این شهر نیست» ادامه داستان تقریبا روشن است. بابا شجاع الدین آسیا دار معرفی شد، اما چون بچه‌ای یك ساله به دنیا آمده بود، معلوم بود كه این یكی، ربطی به آن كسی كه خلیفه را كشته ندارد. در اخبار دیگری هم آمده كه یحیی فرزند بابا شجاع الدین خود شش فرزند پسر داشته است. در زمان عثمان، باز مخالفان خبردار شدند كه بابا شجاع الدین در كاشان است. او از شهر بیرون آمده؛ جایی ایستاده رو به مدینه كرده و خطاب به امام علی علیه السلام گفت كه من این كار را برای رضای تو كردم مرا خلاصی ده. «در ساعت زمین شكافته شده و حضرت بابا شجاع الدین در آن‌جا غایب گشته» بعد از رفتن خارجیان، باز بابا شجاع الدین از زیر زمین بیرون آمده «زنده بمانده یا آن كه در همان زیر زمین مانده و فوت شده و در آن مكان مدفون گشته كه الحال مقبره‌اش در بیرون شهر كاشان معروفست».
پس از آن اخبار فرزندان بابا شجاع الدین بن جابر بن عبد الله انصاری نقل شده و این كه یكی از فرزندان او با نام یعقوب به دماوند و از آن‌جا به ولایت نمارستاق رفته، همانجا بمانده (ص 133) و فرزندان و نوادگان یافته كه همه به بابا شجاع الدین معروفند. ابراهیم و محمود در كاشان ماندند. یحیی به فیروز كوه رفته، قاسم در ولایت دار المرز گیلان در كوه پایه قدم نهاده و ...
افندی می‌گوید: «تا اینجا بود كلام صاحب كتاب بحر الانساب و غیره. مؤلف گوید كه در میان عوام شیعه نوع دیگر نیز در باب قتل عمر شهرتی دارد و بعض شعرای عجم نیز آن مضمون را خود به نظم آورده» این حكایت نیز قصه‌ای است بی‌اساس و داستانی به تمام معنا كه در شمار سرگرمی‌های عمومی عوام شیعه بوده است. در این حكایت نیز عمر داخل آسیا گشته، در آن‌جا به دست ابو لؤلؤ كشته شده و بابا شجاع الدین با الاغ گریخته «تا آن كه به معجزه امیر المؤمنین علیه السلام بابا شجاع الدین مذكور خود به عنوان طی الارض خود را حسب الفرموده آن حضرت به كاشان می‌رساند و در آن‌جا ساكن می‌شود.». افندی نادرستی مطالبی را كه در بحر الانساب آمده تأیید كرده است. از همه شگفت‌تر آن است كه در داستان یاد شده، ابو لؤلؤ روایتی هم از پیامبر صلی الله علیه و آله برای خلیفه نقل كرده است! (ص 135).
در اینجا افندی به نقل گفته‌های ابن حجر- كه به اشتباه او را عسقلانی خوانده- مكی [هیتمی] در صواعق المحرقه درباره خبر كشته شدن خلیفه پرداخته كه اخباری است كه وی از حاكم نیشابوری و منابع دیگر آورده است. در این خبر، آمدن ابو لؤلؤ به مدینه، به همان طریق معهود منابع نقل شده و این كه عمر اجازه آمدن این قبیل بردگان را به مدینه نمی‌داد، تا آن كه با اصرار مغیرة بن شعبه اجازه آمدن ابو لؤلؤ را داده است. پس از آن به اعتراض ابو لؤلؤ به عمر درباره رفتار مغیره با وی كه پولی زیادی از او می‌گیرد و این كه عمر اعتراض
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 473
او را نپذیرفته، اشاره كرده است. (ص 138) آنگاه پرسش عمر از وی درباره ساختن آسیای بادی و جمله ابو لؤلؤ كه «آینه برای تو آسیایی برای تو بسازم كه مردم از حكایت كنند» و احساس خطر عمر. در ادامه خبر آمدن وی به مسجد و مخفی شدن او تا زدن خنجر به عمر در حالی كه میان صفوف حركت می‌كرد، و نیز خودزنی ابو لؤلؤ نقل شده است. (ص 139) این خبر تا تعیین شورای شش نفر برای تعیین جانشین و مرگ خلیفه در چهارشنبه، چهار روز از ذی حجه مانده، در سال 23 هجری پایان می‌یابد. در ادامه از نوحه جنیان بر خلیفه نیز به نقل از ابن حجر، مطالبی نقل شده است. (ص 140) به مناسبت بحث از دفن خلیفه و نیز شورا و تصمیمات آن، مشورت‌های عبد الرحمان بن عوف و گفتگوی او با امام علی علیه السلام و عثمان، و در نهایت برگزیدن عثمان توسط او، و سپس بیعت مردم با او در ادامه آمده است. (ص 145). تمامی این مطالب و مطالب بعدی، كه نقل روایات مختلف درباره تصمیمات گرفته شده در روزهای آخر زندگی خلیفه دوم و انتخاب خلیفه سوم است، به نقل از صواعق المحرقه می‌باشد. افندی در ادامه می‌نویسد: «مجملا اكثری این سخنان كه از این كتاب تا الحال درین جا مذكور شده، همگی نیز دروغ و پوچ و هرزه بوده و غرض ما از نقل آن‌ها در این رساله با وجود بی‌اصل و باطل بودن، برای این بوده كه شیعیان از مطالعه آن‌ها بیش‌تر بد اعتقاد به سنیان» شوند. «1»

روز نهم ربیع الاول‌

مقصد دوم كتاب شامل دو مطلب است. مطلب اول درباره فضائل روز عید بابا شجاع الدین است. «2» نخستین مطلب در این باب روایتی است كه رضی الدین علی بن یوسف حلی در كتاب العدد القویه و نیز شیخ جلیل حسن بن سلیمان بن راشد حلی شاگرد شهید اول در كتاب احوال محتضرین و ابن طی در بعضی فواید خود و پسر سید ابن طاووس در كتاب زوائد الفوائد «3» و شیخ جلیل علی بن مظاهر واسطی فقیه فاضل معروف شیعه در بعض مؤلفات خود «4» و جناب شیخ علی كركی در بعض فوائد خود و سید حسین مجتهد عاملی در رساله خود در مقتل عمر و قاضی نور الله شوشتری در رساله قتل عمر و شیخ عبد العالی پسر شیخ علی كركی در كتاب عقد الدرر و هم‌چنین جمع كثیر از مشاهیر علمای شیعه در كتب
______________________________
(1). نسخه اصل در اینجا تمام شده و در پایان برگ اشاره شده كه صفحه بعد مقصد دوم خواهد بود. این مقصد دوم در نسخه دوم در برگ 151 آمده است.
(2). این قسمت از برگ 151 ر نسخه دوم آغاز می‌شود و گویا مطالب تا برگ 158 از نسخه اصل سقط شده است.
(3). درباره این كتاب بنگرید: كلبرگ، اتان، كتابخانه ابن طاوس، ص 113
(4). به گفته افندی (ریاض 4/ 264) كتابی در مقتل عمر داشته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 474
خود و در مجموعه‌های متفرق خود و سایر ارباب حال و اصحاب كمال نیز در فوائد خود آن حدیث را از امام علی النقی و امام عسكری علیهما السلام آورده‌اند. (برگ 151 ر- پ).
در این حدیث آمده كه واقعه در روز نهم ربیع الاول رخ داده است. افندی تصریح می‌كند كه این روایت، در منابع مختلف به شكل‌های متفاوتی آمده و در واقع «غایت اختلاف و نهایت تفاوت و كم و زیاد با یكدیگر در نقل بهم رسانیده» كه «متعرض همگی آن‌ها در این مقام شدن، الحال موجب غایت طول در كلام می‌شود و لابد شرح و تفصیل آن احادیث را به كتاب لسان الواعظین كه خود به عربی تألیف نموده حواله كرده» در اینجا خلاصه‌ای از آن حدیث را می‌آورد. سپس افندی شروع به نقل این حدیث كرده است كه امام به جمعی از اصحاب فرمودند كه این روز را عید بگیرند. اصحاب دلیل آن را سؤال كردند و حضرت به نقل از حذیفه، روایت مفصلی را در عید گرفتن این روز توسط رسول خدا صلی الله علیه و آله و امام علی و حسنین علیهم السلام نقل كردند. (برگ 153 پ تا 157 ر). پس از آن افندی توضیحاتی در شرح این حدیث داده و از برگ 158 ر باز ادامه نقل آمده كه ضمن آن فضائل این روز بیان شده است. «1»
این فضائل بر اساس همان روایت یك به یك با شماره بیان شده و تا هفتاد و دو فضلیت رسیده است. پس از آن می‌نویسد: «تمام شد ترجمه این حدیث شریف طویل الذیل.
مخفی نماناد كه جناب سید جلیل پسر سید ابن طاوس مذكور در كتاب زواید الفوائد خودش بعد از روایت همین حدیث طولانی چنین می‌فرماید كه من خود این حدیث را از خط شریف شیخ علی بن محمد بن محمد بن طی متقدم رحمه الله كه از اكابر علمای شیعه است، نقل كرده‌ام و باز این سید عالیجناب در آن كتاب خود فرموده كه من خود در كتاب‌های دیگر نیز كه تتبع كردم، چندین روایت دیگر موافق همین حدیث یافتم؛ یعنی كه در آن‌ها همگی چنین مذكور بود كه مقدمه قتل عمر خطاب در همین روز نهم ربیع الاول واقع شده است.»
افندی می‌افزاید: این بی‌بضاعت نیز خود همین حدیث شریف مزبور را به خط ابن طی مجتهد متأخر فقیه كه نواده همان ابن طی مجتهد متقدم سابق مذكور بوده باشد، نیز دیده‌ام و تمامش را نیز خود ملاحظه و تأمل و از روی آن، خود این حدیث را تصحیح نمودم. (برگ 166) و نیز می‌نویسد: «از تتبع نیز ظاهر می‌شود كه در زمانهای سابق نیز متعارف در میان شیعیان، عید بابا شجاع الدین همین روز بوده است»، چنان كه برخلاف این مطلب روایتی به دست نیامده است. البته منابع اهل سنت، همه تاریخ كشته شدن خلیفه را اواخر ذی حجه
______________________________
(1). در اینجا در نسخه اصل صفحه 71 و 72 بخشی از این روایت آمده؛ اما باز ناقص شده و آنچه كه در برگ‌های 160 تا 165 ر آمده، از نسخه اصل سقط شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 475
می‌دانند. اما از نظر ایشان این درست نیست. (ص 76 برگ 166 پ) وی با رد آنچه شیخ مفید ابراز كرده و ابن ادریس و كفعمی نیز به پیروی از او گفته‌اند، می‌نویسد: «آنچه بعضی خیال كرده‌اند كه اواخر ذی حجه قتل عمر بن خطاب و روز نهم ربیع الاول روز قتل عمر سعد قاتل حضرت امام حسین علیه السلام بوده نه روز قتل عمر خطاب، ... محض غلط و خطاست، چه این سخن در توجیه احادیث صحیحه معتبره كه صریحا مشتمل است بر آن كه روز قتل عمر خطاب، بعینه همان روز نهم ربیع الاول است، چه فایده دارد؟». به نظر افندی ممكن است، قتل هر دو در نهم ربیع الاول واقع شده باشد. (ص 77).
شگفت آن كه از نظر افندی، این نیز قابل قبول نیست كه «شیعیان اهل كاشان خود عید بابا شجاع الدین را در اواخر ذی حجه می‌دانسته‌اند، لهذا آن عملهای جشن و فرح و سرور خود را در آن روز می‌كرده‌اند». ایشان می‌گوید كه جواب آن مشروحا داده شده است! جواب آن است كه آن‌ها نیز در یك دوره از تشیع دور شده و بعد كه دوباره به تشیع گرویدند، تحت تأثیر روایات اهل سنت، تاریخ ذی حجه را پذیرفتند.
به هر روی «این روز عید بابا شجاع الدین را ملوك و سلاطین صفویه همیشه علی رغم سنیان، به غایت الغایه معزّز و محترم می‌داشته‌اند و در این روز خیرات و مبرّات بسیاری پیوسته می‌كرده‌اند. خصوصا نواب شاه طهماسب صفوی و نواب گیتی ستان شاه عباس ماضی صفوی، چه ایشان هر یك مبالغ زیادی در رعایت این روز ... و روز عید نوروز ... و روز عید غدیر ... می‌فرموده‌اند». (ص 78 167 پ). مطلبی هم از مولانا علی داود استرآبادی خادم روضه رضویه كه معاصر شاه عباس اول بوده، به نقل از كتاب انساب النواصب «1» وی در فضیلت این روز آورده است. گفتنی است كه این مطلب، از طرف مؤلف، بعدا به متن افزوده شده و در نسخه دوم كه پاكنویس نسخه اصل است، نیامده است. وی سپس به نقل از اقبال الاعمال ابن طاوس، مطالبی را كه او درباره نهم ربیع آورده، نقل كرده و اشاره كرده كه جماعتی از عجمان شیعه را دیده كه «درین روز فرح و خوشحالی زیادی می‌كنند» و حدیثی از امام صادق علیه السلام هم هست كه روز نهم ربیع را روز قتل عمر می‌داند. وی افزوده است كه «من نیافتم در آن كتاب‌هایی كه خود تتبع آن‌ها نموده‌ام تا الحال شاهدی.» پس از آن باز از اقبال آورده كه رحلت امام عسكری علیه السلام در روز هشتم ربیع الاول بوده و بنابراین روز نهم، نخستین روز امامت امام زمان علیه السلام است. بنابر این ممكن است كه تعظیم عجمان نسبت به این روز، به این جهت باشد.
______________________________
(1). این كتاب به چاپ نرسیده و نسخه‌های فراوانی از آن در دست است. كتاب یاد شده در سال 1076 یا 1077 هجری تألیف شده است؛ بنابراین عصر وی، عصر شاه عباس دوم (1052- 1077) است نه شاه عباس اول.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 476
اقبال می‌افزاید شاید روایت امام صادق را بتوان توجیه كرد كه این روز، روزی است كه برای قتل خلیفه برنامه‌ریزی شده بوده است و توجیهاتی دیگر از این قبیل. یكی از این توجیهات آن است كه خبر قتل خلیفه در ربیع الاول به شهر قم یا شهر ری رسیده است.
ابن طاوس، این توجیه را نیز رد كرده است. (صص 79- 81 برگ 168 پ تا 169 ر) افندی می‌نویسد: «این توجیهات در نظر ارباب بصیرت به غایت ناخوش می‌نماید». بر اساس آنچه افندی از ابن طاوس نقل كرده نشان می‌دهد كه او و شیخ مفید، همان قول رایج منابع اهل سنت را درباره تاریخ قتل خلیفه پذیرفته‌اند. «1» در ادامه باز مطلبی را اقبال از كتاب حدایق الریاض شیخ مفید نقل كرده كه خداوند در روز بیست و نهم ذی حجه، دوستان خود را با مردن یكی از دشمنان خدا و رسول شاد كرده است (ص 80)
در نسخه دوم، برگهایی وجود دارد كه شماره ندارد؛ اما به همین موضوع مربوط می‌شود. در آن‌جا نیز تأكید شده است كه این كه برخی گفته‌اند كه «در ایام دولت سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- حسب الفرموده ملوك ایشان بنا را در عید بابا شجاع الدین بر نهم ماه ربیع الاول گذارده‌اند» درست نیست، بلكه از پیش از آن چنین امری مطرح بوده و «قبل از ظهور دولت سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- به مدتهای مدید در میان علمای شیعه نیز مشتهر بوده است.» بنابر این از مخترعات این دولت نیست. وی سپس به سخن پسر ابن طاوس و همین طور ابن طی اشاره كرده كه «ابن طی مخصوصا ابن طی مجتهد اول خود به اتفاق قبل از ظهور سلطان مبرور مغفور شاه اسماعیل ماضی- انار الله برهانه- به سالهای بسیار بوده است.»

آیا روز نهم ربیع اعمالی دارد؟

مطلب دوم در بیان اعمال عید نهم ربیع است. به نظر وی این روز «بسیار عزیز و محترم و مشرّف و مكرّم است»، اما «از دعاها و نمازها و زیارتها چندان چیزی بخصوص تا الحال به نظر نرسیده» است. یكی از اعمال آن غسل كردن است. دیگری «تعظیم و تكریم نمودن این روز شریف و خوشحالی و فرح كردن در آن است». (ص 81) دیگر تصدق دادن و اطعام كردن است. دیگری لباس نو پوشیدن و رفع كدورتهاست و البته این روز، روز روزه گرفتن نیست، چرا كه روز جشن و سرور و چیزی خوردن است. (ص 82) شگفت آن كه، مطالبی كه كفعمی در مصباح در باب این روز از مسار الشیعه شیخ مفید نقل كرده كه افندی به دنبال آن نوشته است «در اكثر نسخه‌هایی كه از آن كتاب مسار الشیعه به نظر این خاك راه مؤمنان
______________________________
(1). در اینجا یك برگ از نسخه دوم سقط شده كه پس از برگ 169 بوده است. در همین برگ عنوان مطلب دوم بوده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 477
رسیده، موجود نیست». به نظر وی روشن است كه اگر این اعمال هم در آن كتاب مخصوص آن روز آمده، به اعتبار قتل عمر سعد در آن روز است. به هر حال، به اقتضای عمومات می‌توان گفت كه در این روز زیارت رسول خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه زهرا و سایر ائمه علیه السلام نیز «بهر زیارتی از زیارات ممكن باشد» به عمل آورده شود. (ص 83 برگ 170 ر). با یادآوری این نكات، بالاخره وی پس از آن كه باز به حدیث پیشگفته حذیفه اشاره كرده، تصریح می‌كند كه در كتاب‌های دعا، اعمالی برای این روز نیافته است.
به همین مناسبت شرحی درباره كتاب‌های از بین رفته شیعه دارد كه جالب است.

بسیاری از آثار شیعه از بین رفته است‌

گفتیم كه میرزا عبد الله افندی، آن متتبع جستجوگر، با آن همه مسافرت و پژوهشی كه در شناخت آثار شیعه داشته، می‌نویسد: «در كتب احادیث مشهوره شیعیان و كتاب‌های اعمال و ادعیه و زیارات و عبادات متعارفه علمای ایشان كه در ولایت ایران در این عصرها متداول است، به نظر این بنده حقیر نرسیده كه از آن‌ها در این مقام چیزی دیگر نقل و ایراد توانم نمود.» افندی ادامه می‌دهد «ولیكن این معنا خود بر اصحاب دانش و ارباب تتبع و بینش به غایت واضح و معلوم است كه كتاب‌های حدیث و ادعیه اثنا عشریه و تصنیفات علمای امامیه بسیار بوده كه در این عرض مدت چندی عمده‌اش در این میان تلف شده و اكثری به ما نرسیده و آنچه هم از آن‌ها به ماها شیعیان ایران رسیده، نیز همگی به بركت دولت سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- بوده؛ چه كتاب‌های شیعه از كثرت به حدی بوده كه شرح آن نمی‌توان نمود. و یك شمّه از آن مصایب در انواع جنگهای شیعیان و سنیان در محله‌های بغداد مكرر در زمان خلفای بنی العباس واقع می‌شده، خصوصا این كه در آن قضیه كه جنگ در میان شیعه و سنی بر سر كبوتر بازی برادرزاده خلیفه در محلات بغداد در زمان سابق در عهد خلفای عباسیه به هفتصد سال قبل ازین تخمینا واقع شده بوده و خلق بسیاری از طرفین كشته گشته و نهب و غارت بسیاری رخ نموده و آخر الامر كه سنیان بر شیعیان در آن جنگ غلبه كردند و شیخ طوسی شاگرد شیخ مفید و جانشین او را كه از عظمای علمای شیعه در آن عصر می‌بوده، نیز وی از ترس (ص 85 برگ 172 پ) از شهر بغداد به نجف اشرف فرار نموده و آن ملعونان سنیان كرسی را كه شیخ طوسی خود به علت زیادتی كثرت شاگردان بر بالای آن رفته، درس می‌فرموده است، سوخته بودند و بعد از آن از كتاب‌های كتابخانه آن شیخ بزرگوار جماعت سنیان، بعضی حمامات خود را به گردش درآورده تا مدت چهل روز كتاب‌های شیعیان را در تون آن حمام خودشان پیوسته می‌سوخته بودند، سوای انواع هنگامه‌هایی كه در هر عصری خصوصا در اعصار سابقه به تقریبات
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 478
مصیبت‌های چندی كه بر سر كتب شیعه آمده كه گاه به آب و گاه به آتش و گاه در زیرزمین‌ها و غیر ذلك نابود و ناچیز گشته بوده و یا در آن میان مفقود می‌شده كه ذكر هر یك از آن‌ها طول زیادی می‌دارد و در واقع، چون كتب احادیث شیعه فی نفسه بسیار نبوده باشد و حال آن كه در زمان حضرت امام جعفر صادق علیه السلام چهار هزار نفر از عظما و تلامذه اصحاب آن حضرت هر یك خود كتاب حدیثی كه در باب احادیث مخصوص شنیده خودشان در همین یك عصر تنهای خود اولا تألیف نموده؛ بعد از آن به نظر اصلاح مبارك آن حضرت نیز رسانیده بوده‌اند و به این جهت آن كتاب‌ها را علمای ما در میان خود اصول می‌نامند و اینها به قدر چهار هزار اصل بوده، سوای كتاب‌های حدیثی كه دیگران خود نیز در همان عصر امام جعفر صادق علیه السلام، چه جای عصرهای دیگر كه اصحاب باقی ائمه خودشان كتاب‌ها نوشته بوده‌اند و یا سایر جماعت علما و روات اخیار شیعیان در عصرهای دیگر در زمان سابق تألیف نموده‌اند كه علمای رجال در اصطلاح خودشان آن مصنفات را كتاب نام می‌كرده‌اند (ص 86 برگ 173 ر) ...
مجملا علمای شیعه در زمان سابق خودشان از جمله آن چهار هزار اصل به قدر چهارصد اصل را به خصوص خود انتخاب و برگزیده نموده‌اند چون كه بر آن‌ها در میان خود نهایت اعتماد داشته به آن‌ها زیاده اعتقاد می‌كرده‌اند و به همین جهت كه الحال چهار صد اصل در میان متأخرین شیعیان شهرت دارد ... و نه چنان كه بعضی از كوتاه‌نظران كه تتبعشان رسایی نداشته گمان كرده‌اند كه كتب اصول شیعه همیشه همین چهار صد اصل بوده و بس.»

احیای آثار علمی شیعه در دوره صفوی‌

افندی ادامه می‌دهد: «به هر حال ثانی الحال، رفته رفته به علت كثرت مصائب متوارده بر شیعیان در هر زمان آخر الامر كار شیعیان ایران به جایی رسیده بود كه این ذره بی‌مقدار از مشایخ كبار خود و از مردم معمر قدیمی نیز مكرر استماع نموده‌ام كه در اعصار سابقه در اوایل ظهور دولت صفویه- انار الله برهانهم- در اصفهان بلكه در كل ایران نیز از كتب مشهوره حدیث همین كتاب من لا یحضره الفقیه تألیف (ص 87) شیخ صدوق به قدری یافت می‌شده و از كتب فقه همین كتاب قواعد علامه دیده شده و از كتب دعا همین نسخه صحیفه كامله موجود بوده. حتی از اینها نیز متعددش خود بهم نمی‌رسیده كه توان آن‌ها را مقابله و تصحیح نمود تا آن كه الحال به بركت شمشیر و تدبیر ملوك صفویه به جدّ و سعی جد بزرگ ایشان و اهتمام تمام علمای دین مبین سید عالمیان، اكثر كتاب‌های ضروری شیعه در ایران موجود است و متعددش بحمد الله تعالی نیز حالا یافت می‌شود بلكه كم خانه در شهرهای مشهور ایران بلكه حتی در دهات و شهرهای غیر مشهورشان نیز از خانه‌های وضیع و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 479
شریف، نادری هست كه كتاب حدیث و فقه و ادعیه و اعمال متعددش از فارسی و عربی و تركی الحال نبوده باشد.»
همه این توضیحات برای آن بود كه اگر دعایی یا زیارتی در خصوص این روز نیامده، معنایش این نیست كه در كتب دعایی شیعه نبوده است. از نبودن آن‌ها «لازم نمی‌آید كه در واقع در كتاب‌های حدیث امامیه و مؤلفات شیعه البته آن‌ها اصلا نبوده باشد و لهذا به تدریج به تقریب سیاحت و عالم‌گردی چهل ساله خودش این فقیر حقیر در هر ولایتی خود بسیاری از كتب شیعه دیده و به دست این بی‌بضاعت افتاده و بر احادیث و ادعیه و اعمال و مسائل و مطالب چندی مطلع گردیده كه در كتاب‌های متداوله الحال آن‌ها اصلا (ص 88) یافت نمی شود و دیگران بر عشر عشیر از آن تا الحال واقف نگردیده‌اند و گاه باشد كه دیگری نیز كه به این فكر می‌افتاده باشد و به این نوع و یا بیش از این فقیر نیز سعی و جد و اجتهاد و اهتمام نماید بر اینها و بر مانند اینهایی كه این فقیر كثیر التقصیر خودش مطلع گشته بلكه بر زیاده بر آن نیز واقف می‌گردیده باشد؛ چنانچه جمعی از مشایخ ما نیز كه بر این طریقه اقدام نموده‌اند، فیض‌ها برده‌اند چه بخل در مبدأ فیاض نمی‌باشد و در فیض رحمت خدا بر روی شیعیان به بركت حضرت صاحب الزمان- علیه صلوات الملك المنان- ان شاء الله بسته نشده و نمی‌شود. و احدی را به خیال نرسد كه آنچه را كه این فقیر حقیر ادعا نموده بود كه این قدر قلیلی كه از كتب شیعه در میان اهل ایمان در ایران الحال یافت می‌شود این نیز به بركت ظهور دولت سلاطین جنّت قرین صفویه- انار الله برهانهم- شده، این خود به رویه متعارف مردم روزگار محض مزاج‌گویی و مجرّد خوش آمد و زمانه‌سازی بوده چه بر ارباب بصیرت و ارباب معرفت این معنا خود از ملاحظه تواریخ و مراجعه كتب معتبره فارسی و عربی نیز به غایت معلوم بلكه بر صاحب هوش دست به دست از پیشینیان و سلسله‌های خودشان البته این معنا را شنیده و مفهوم دیگران نیز گردیده خواهد بود كه در اول زمان ظهور دولت نواب مبرور مغفور شاه اسماعیل ماضی صفوی- انار الله برهانه- در ولایت آذربایجان كه پایتخش بلكه شیعه خانه نیز شده بود، چه جای شهرهای دیگر ولایت ایران، كتاب كارآمدنی در مذهب شیعه نه در اصول و نه در فروع یافت نمی‌شده نه به زبان عربی و نه به لغت فارسی و نه به تركی. «1» تا آن كه به جد و اهتمام آن پادشاه دین پناه و فرزند ارجمند سعادتمندش شاه طهماسب صفوی- انار الله برهانه- رفته رفته دین حق پیش رفته و
______________________________
(1). روملو در احسن التواریخ (تصحیح نوایی، ص 86) نوشته است: در آن اوان، مردم از مسائل مذهب حق جعفری و قواعد و قوانین ملت ائمه اثنا عشری اطلاعی نداشتند؛ زیرا از كتب فقه امامیه چیزی در میان نبود. و جلد اول از كتاب قواعد اسلام كه از جمله تصانیف سلطان العلماء المتبحرین شیخ جمال الدین مطهر حلی است كه شریعت پناه قاضی نصر الله زیتونی داشت، از روی آن تعلیم و تعلم مسائل دینی می‌نمودند. روملو می‌بایست این مطلب را از جهانگشای خاقان (ص 149- 150 تصحیح الله دتا مضطر، پاكستان، مركز تحقیقات فارسی ایران و پاكستان، 1364) گرفته باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 480
جمعی از علمای شیعه كه از ترس سنیان در ولایت ایران در زوایای نسیان مختفی شده بوده‌اند، یكه یكه برآمده و مذهب شیعه را علانیة بروز نموده‌اند، آن وقت علما اظهار ما فی الضمیر خود لابد كرده‌اند و بعد از آن ایشان كتاب‌ها و رساله‌ها به جهت شیعیان به زبان فصیح عربی و به لغت تركی و گاه فارسی در حدیث و تفسیر و كلام و در بیان حلال و حرام به طریق شیعه تألیف نموده‌اند. مانند ملا حسین بن عبد الحق الهی اردبیلی و مولانا احمد اردبیلی و شیخ علی كركی (ص 89 برگ 176 ر) و امثال ایشان از مشاهیر علمای شیعه كه آن‌ها نیز به بركت انفاس شریفه قطب العارفین و السالكین و زبدة العلماء و المجتهدین شیخ صفی الدین اسحاق اردبیلی جد اعلای سلاطین جنت مكین صفویه- انار الله برهانهم- و هم‌چنین مانند این جماعت نیز پشت در پشت شیعگی خودشان در ولایت ایران خصوصا در بلاد آذربایجان و لا سیما در شهر اردبیل بعون الله الملك الجلیل باقی مانده بوده‌اند، حتی اكثر مردم ولایت كاشان با آن همه عصبیت در تشیع خود نیز، به جهت تسلط عامه قبل از ظهور دولت صفویه به تدریج سنی شده بوده‌اند با وجود آن كه به نوعی مراتب تعصب شیعگی ایشان محكم بوده كه مافوق آن نباشد، بلكه در حمیت دین مبین سابقا در ایشان چنان راسخ بوده كه در كتب معتبره قصه‌های غلو ایشان در تشیعشان از راه غرابت منقول می‌شده و در واقع كه هر یك نهایت تعجب نیز دارد. از آن جمله قدری در مطاوی این رساله فیروزیه به تقریبات چندی مذكور شده و من بعد نیز به تقریبی شاید بعضی منقول می‌گردیده باشد ان شاء الله. (ص 90 176 پ) مطلبی كه در صفحه 93 و بعد از آن آمده از فصل سیم از مقصد اول است كه در جای خود آورده‌ایم.

خاتمه كتاب‌

خاتمه رساله (ص 211 برگ 177 ر) «در بیان مجمل وقایعی» است كه در حالت اوقات زخم خوردن عمر روی داده است. نخستین نقل، مطلبی است از كتاب كامل بهایی از حسن بن علی طبرسی كه معاصر خواجه نصیر الدین طوسی بوده است. این خبر مربوط به تعیین جانشین برای عمر است كه با گفتگویی میان مغیره و خلیفه آغاز شده و نام كاندیداها و قضاوت عمر درباره آن‌ها و بعد هم انتخاب عثمان توسط عبد الرحمان بن عوف آمده است. (ص 211- 213). در ادامه، باز از كتاب عقد الدرر مطلبی به نقل از شیخ علی كركی درباره گفتگوی عمر با فرزندش عبد الله آورده است. (ص 214). نیز از همان كتاب، نقلی از ابن عباس هست كه با عمر گفتگویی داشته و درباره مظلومیت علی علیه السلام سخن گفته شده و عمر كمی سن امام را مانع از خلیفه شدن او دانسته است (ص 216- 218). در همان نقل آمده است كه كسی مسأله‌ای فقهی درباره تعداد طلاق گرفتن كنیز از شوهر كرد كه عمر از امام علی علیه السلام پرسید و حضرت جواب داد. افندی مشروع این پاسخ و دیدگاه‌های موجود را به كتاب وثیقة النجاة خود ارجاع داده است. (ص 219) در ادامه باز
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 481
مطلبی از عقد الدرر نقل شده است كه مربوط به زخم خوردن خلیفه و انتخاب خلیفه بعدی است. (تا ص 222) و آخرین نقل كه در نسخه اصل آمده باز از همین كتاب درباره گفتگوی عمر با فرزندش عبد الله است كه از او خواست تا علی علیه السلام را بر سر او آورد تا از او حلالیت بطلبد. وقتی امام علی علیه السلام آمد، از خلیفه خواست تا در حضور مهاجر و انصار بگوید كه خلافت حق او نبوده ... (ص 224) «1»
بحث را از برگ 186 ر نسخه دوم ادامه می‌دهیم كه ارتباط آن با صفحه قبل نامعلوم، اما روشن است كه از خاتمه كتاب می‌باشد. مطالب این قسمت، درباره خلیفه دوم و نقلهایی است كه درباره علم و جهل او نقل شده است. بعد از آن نیز، از شیعیان می‌خواهد كه خدا را شكرگزار باشند كه آنان را از نعمت وجود ائمه اطهار علیهم السلام برخوردار كرده است.
(برگ 190 ر). وی هم‌چنین درباره نسبت دعابه و مسخرگی دادن عمر و عمرو بن عاص به امام علی علیه السلام سخن به تفصیل گفته و مطالبی هم به طور خلاصه از ابن ابی الحدید نقل كرده است. وی به نمونه‌هایی از مزاح‌های پیامبر صلی الله علیه و آله نیز پرداخته و تفاوت آن‌ها را با دعابه یادآور شده است. (تا برگ 193 پ). در ادامه، مباحث دیگری در باره عقاید شیعه و سنی پرداخته و نكاتی تاریخی- كلامی درباره شورای عمر، توطئه‌هایی كه بر قتل امام علی علیه السلام طراحی شده بوده و نكاتی دیگر در این زمینه آورده است.
خود وی نیز در برگ 203 ر یادآور شده است «اكثری از آن‌ها مقصود بالذات از وضع این رساله نبوده و نیست» و به مصداق حرف حرف می‌آورد، این مسائل مطرح شده است. با این حال، باز هم به نقل و بررسی‌های دیگری در این زمینه ادامه داده است. در برگ 200 پ تصمیم می‌گیرد تا آخرین مطلب را كه واقعا به خاتمه مربوط می‌شود بیاورد. و آن حكایتی است كه ابن عبد البر اندلسی در استیعاب و علی بن یوسف حلی در العدد القویه فی دفع المخاوف الیومیه آورده است. ابن عباس با عمر قدم می‌زده و عمر آهی كشیده و درباره مشكل خلافت پس از خود با وی سخن گفته است. در این خبر، نام یك یك كاندیداهای خلافت برده شده و عمر درباره آن‌ها قضاوت كرده است. این روایت به طور ناقص در برگ 209 پ خاتمه یافته و نسخه دوم نیز از این پس ناقص است. «2»
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
______________________________
(1). نسخه اصل تا همین جا تمام شده و ادامه مطلب را از نسخه دوم تكمیل می‌كنیم. اما نسخه دوم نیز تا ص 222 نسخه اصل را در برگ 185 پ آورده و مطلب ناقص شده در عین حال، پس از آن، از برگ 186 تا پایان نسخه دوم یعنی برگ 209 مطالبی است كه در اصل نیامده است.
(2). تهیه این گزارش را مدیون لطف بی‌اندازه استاد معظم حضرت آیة الله حاج سید محمد علی روضاتی دامت بركاته هستم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 483

(10) صائب تبریزی و مشروعیت سلطنت صفوی‌

اشاره

خدایا شاه ما را صحت كامل كرامت كن‌به غیر از «درد دین» از دردها او را حمایت كن در میان انواع و اقسام منابعی كه به نحوی می‌توان در دریافت اندیشه سیاسی یك دوره از آن‌ها بهره گرفت، باید به شعر سیاسی توجه كامل داشت. طبیعی است كه این دریافت می‌باید با توجه به جایگاه شعر در بازگو كردن اندیشه‌های عامه باشد. شعر سیاسی دوره صفوی چندان گسترده نیست؛ آن مقدار نیز كه وجود دارد، همانند سایر منابع سیاسی این دوره، كمتر مورد توجه قرار گرفته است. یك نمونه مهم آن مكافات‌نامه است كه آن را در همین مجموعه چاپ كرده‌ایم. در اینجا مروری كوتاه بر اشعار سیاسی صائب تبریزی داریم و در نوشتار بعدی اشعار عبدی بیك شیرازی را مرور خواهیم كرد.
*** میرزا محمد علی پسر میرزا عبد الرحیم، مشهور به صائب، در اصل تبریزی است، اما وی در اصفهان رشد یافت و همانجا مدفون شد. شرح حال تفصیلی وی را استاد گلچین معانی در مقدمه فرهنگ اشعار صائب و نیز در كاروان هند آورده است. صائب فرزند یكی از تاجران تبریزی بود كه به همراه پدرش به اصفهان آمد. چند سالی را به عهد جوانی در هند گذراند؛ پس از آن به اصفهان آمده و در آن‌جا رحل اقامت افكند. وی در شعر مقام و منزلتی بزرگ یافت و عنوان مشهورترین غزلسرای دوره صفوی و بنیان‌گذاری مكتبی نوین را به خود اختصاص داد. وی در سن نود سالگی، به سال 1087 در اصفهان درگذشت و در تكیه درویش صالح كه معتقدش بود، مدفون شد. «1»
صائب غزلسراست و كمتر به شعر سیاسی یا حماسی و امثال اینها توجه دارد. با این حال، در طول زندگی خویش، در برخورد با سلاطین متعدد، اشعاری در مدح و مرثیه آنان سروده است. وی در این اشعار به تمجید از شخصیت آنان پرداخته و بخش مهمی از اشعار خویش را به تمجیدات بی‌پایه، بر پایه استعارات و تشبیهات تخیلی بنا كرده است. با وجود
______________________________
(1). گلچین معانی، كاروان هند، ج 2، ص 704 طبق شعری كه ملا رفیع قزوینی در مرگ صائب سروده، درگذشت وی، به سال 1088 آمده است: ملا رفیع قزوینی، دیوان، ص 598
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 484
این، می‌توان در لابلای اشعار او، حساسیت‌های ذهنی وی را در زمینه سیاست دریافت. این حساسیت‌ها بازتاب افكار و اندیشه‌های بخشی از عامه مردم است.
اشعاری كه انتخاب شده، از چند قصیده او در ستایش از سه شاه صفوی می‌باشد.
نخست شاه صفی است كه از سال 1038- 1052 سلطنت كرده است. پس از آن شاه عباس دوم است كه در فاصله سالهای 1052- 1077 سلطنت كرد. سومین شاه معاصر وی، شاه سلیمان است كه از سال 1077- 1105 حكم راند و صائب یازده سال نخست سلطنت او را درك كرد. بر پایه شعری از او كه ماده تاریخی در تعمیر یكی از روضات متبركه است، وی تا سال 1086 زنده بوده است. «1» به نقل از ملیحای سمرقندی، وی به سال 1087 در گذشته است.
قصیده‌هایی كه اشعار مقاله ما از آن برگزیده شده، در مجلد ششم دیوان صائب «2» آمده است. ما اشعار مورد نظر خود را بر پایه چند عنوان كلی كه هر كدام به گونه‌ای اشاره به مشروعیت و مقبولیت صفویان دارد، ارائه كرده‌ایم.

1- صفویان مدافع تشیع دوازده امامی‌

نزاع دولت عثمانی و صفوی از یكسو، و نزاع ازبكان با صفویان از سوی دیگر نشان آن بود كه به رغم فشار تسنن از دو سوی بر ایران، دولت صفوی حامی و حافظ تشیع امامی است.
دو دولت عثمانی و صفوی، صرف نظر از مطامع شخصی خود، به هر روی، نشان دو گرایش مذهبی بودند. در چنین شرایطی، مردم و حتی عالمان، برای حفظ تشیع در برابر سلطه‌جویی خلافت عثمانی، خود را ملزم به دفاع از دولت صفوی می‌دیدند. آنان، ایستادگی دولت مزبور را در برابر توسعه‌طلبی عثمانیان، از مهم‌ترین دلایل حمایت خویش از دولت مزبور و مقبولیت و مشروعیت آن در میان خویش تصور می‌كردند. صائب نیز، به همین دلیل، در ستایشهای خود از دولت صفوی، بر این امر اصرار می‌ورزد. او درباره شاه صفی می‌گوید: (ص 3544)
صاحب لوای مذهب اثنا عشر صفی‌كامروز ازوست سكّه دین، جعفری عیار
خاك ره ائمه اثنی عشر تقی‌كز كلك راست خانه جهان را دهد قرار در جایی دیگر درباره همو می‌گوید: (ص 3554)
رواج مذهب اثنا عشر به عهده توست‌بكوش و دست از این شیوه ستوده مدار
به تیغ عدل یكی كن چهار مذهب راسفینه نبوی را ز چهار موجه برآر
______________________________
(1). نك: دیوان صائب، ج 6، ص 3679
(2). به كوشش محمد قهرمان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 485
و در مرثیه شاه صفی می‌گوید: (ص 3557)
چهارده سالِ هلالی مذهبِ اثنا عشربود از شمشیر گردون صولت او پایدار صائب درباره شاه عباس دوم می‌گوید: (ص 3559)
از رسوخ اعتقادَت آسمان بنیاد شدچون بروج آسمانی مذهب هشت و چهار و در جای دیگر می‌گوید:
آسمان بنیاد خواهد كرد از اقبال بلندمذهب اثنا عشر را چون بروج آسمان صائب درباره توسعه تشیّع در هند در عهد شاه عباس دوم و به دست او می‌گوید:
(ص 3568)
در هند گشت خطبه اثنا عشر بلندشد كامل العیار زر از نام هشت و چار صائب انتظار آن می‌برد كه مكه نیز بدست شاه عباس دوم گشوده شود: (ص 3580)
ناف عالم را به نام او بریده است آسمان‌مكه را تسخیر خواهد كرد آن عالم مدار همچنین درباره شاه عباس دوم می‌گوید: (ص 3580)
ز اعتقاد او مذهب اثنا عشریك سر و گردن گذشته است از بروج آسمان و نیز می‌گوید: (ص 3570)
هم دین حق گرفت ز شمشیر او رواج‌هم فرق ملك ازو یافت تاج افتخار و این چنین «رواج تشیع» سبب «تاج افتخار» می‌شود. صائب در جای دیگر درباره عباس دوم گوید: (ص 3577)
اول شاهان عالم، ثانی عباس شاه‌افسر فرمانروایان، خاكروب هشت و چار ملا رفیع قزوینی نیز در ستایش شاه سلیمان روی همین نكته كه دولت صفویه، حافظ مذهب تشیع اثنا عشری است تكیه كرده است:
فارِسِ كشور دین شاه سلیمان كه ازوعَلَم دولت اولاد علی گردون ساست
شاه حیدر نسب آن كو به طناب ضبطش‌خیمه ملّت اثنا عشری بر سرپاست «1»

2- سیادت صفویان و توجیه مشروعیت‌

نفوذ دیرپای سیادت در میان مسلمانان، بویژه ایرانیان و بویژه شیعیان، نیازی به شرح و بسط ندارد، دهها قیام شیعی در ایران با اعتماد به قداست سیادت از سوی علویان برپا گردید و كسان زیادی را به خود جذب كرد. صفویان نیز منتسب به این خاندان بودند. و از این راه شهرت و اعتبار فراوانی كسب كردند. آنان با اتكا به سیادت توانستند تا اندازه‌ای قدرت خویش را در میان عامه مردم نفوذ دهند. شاه اسماعیل ضمن نامه‌ای به شیبك خان
______________________________
(1). ملا رفیع قزوینی، دیوان ص 463
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 486
لیاقت خود را برای رهبری، بر اساس سیادت خود توجیه می‌كرد. «1» این مسأله در میان عالمان شیعه، كمترین اعتباری برای مشروعیت نداشت، اما عامه مردم اعتنای فراوانی به آن داشتند. صائب به كرات با اشاره به این انتساب، به ستایش از آنان پرداخته و سلطنت آنان را به پشتوانه همین انتساب توجیه می‌كند. او درباره شاه صفوی می‌گوید: (ص 3553)
كدام فخر به این می‌رسد كه از شاهان‌ترا به شاه نجف می‌رسد نژاد و تبار و نیز می‌گوید:
ز جبهه تو نور ولایت بود عیان‌زان سان كه آفتاب نماید در آن صائب در مریثه شاه صفی می‌گوید: (ص 3557)
داغ جانسوز شهید كربلا را تازه كردمرگ این شاه حسینی نسبت والا تبار و نیز درباره همو سراید: (ص 3558)
آفتابی بود از نور ولایت جبهه‌اش‌بود كار او رواج دین حق لیل و نهار در همانجا می‌گوید: (ص 3559)
طینت پاك تو از خاك شریف بو تراب‌گوهر تیغ تو از صلب متین ذوالفقار و نیز گوید: (ص 3558)
تاج فرق پادشاهان بود از راه نسب‌در حسب ممتاز بود از خسروان روزگار صائب شاه عباس را همچون امامان كه اجداد وی هستند، بهره‌مند از علم لدنی می‌داند:
(ص 3565)
دارد از علم لدنی بهره چون اجداد خویش‌پیش او طفل نوآموزی است عقل خرده‌دان
تیغ او دارد نسب از ذوالفقار حیدری‌چون نسازد پاك زنگ كفر از لوح جهان؟ در جایی دیگر درباره شاه عباس می‌گوید: (ص 3580)
سایه دست ولایت آن بلند اقبال راپادشاهی از شكوه ذاتی او یافت شان و نیز می‌گوید: (ص 3560)
در حسب ممتازی از فرمانروایان جهان‌در نسب داری شرف بر خسروان نامدار و نیز می‌گوید: (ص 3562)
نتیجه اسد اللّه شاه دین عباس‌كه هست تیغ كجش شیر فتح را چنگال در مورد دیگری درباره شاه سلیمان می‌گوید: (ص 3589)
بودست ولایت پشتیبانش‌نگردد خصم ازو چون روی گردان؟
رساند جوهر تیغش نسب رابه صلب ذوالفقار شاه مردان
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، صص 104- 103
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 487
به هر روی پیوند دان سلاطین صفوی با اجدادشان و یكی دانستن آن‌ها در مسأله طاعت، نشانی است بر آنكه در این میانه، پیوند سیادتی آنان نقش مهمی در امر «طاعت» دارد.
صائب در مورد دیگری می‌گوید: (ص 3781)
شود چون شامل احوال خلق لطف خداسریر ملك به شاهنشهی كند اعطا
بود اطاعت او، چون اطاعت جدش‌فریضه‌ای كه ندارد به حكم شرع، قضا

3- شاه سایه خدا

این تعبیر از رایجترین تعابیری است كه تاكنون برای توجیه عرفی سلطنت و خلافت به كار رفته است. بحث درباره ریشه این سخن در روایات اسلامی و فرهنگ عامه نوشته مستقلی را می‌طلبد. آنچه توان گفت این كه روایاتی وجود دارد كه به نحوی این سخن را مطرح كرده است. در این كه آیا آن روایات، از حیث سند، روایات درستی هستند یا نه، و این كه آیا چه مدلولی دارد، باید در جای دیگری سخن گفت. حتی اگر در انتساب آن روایات تردید شود، باید دانست كه اصل مزبور در میان عامه، نفوذی تمام عیار داشته و همواره مورد اعتنا بوده است.
صائب در اشعار متعددی از این تعبیر، در توجیه سلطنت صفویان بهره برده است. وی در شعری كه ماده تاریخ آغاز سلطنت (1038) و درگذشت شاه صفی (1052) را آورده می‌گوید: (ص 3558)
«ظل حق» چون بود سال شاهیش، سال رحیل‌گشت «آه از ظل حق» تاریخ آن عالی تبار وی درباره شاه عباس دوم می‌گوید: (ص 3562)
به امر حق بود آن سایه خدا دایم‌چنان كه تابع شخص است سایه در افعال صائب در تهنیت ورود شاه عباس دوم به اصفهان می‌سراید: (ص 3564)
سایه حق بر سر اهل صفاهان سایه كردنوبهار لطف ایزد كرد عالم را جوان و باز می‌گوید: (ص 3564)
جوهر تیغ شجاعت، ابر دریای كرم‌سایه لطف خدا عباس شاه نوجوان وی در صفت گرما و مدح شاه عباس می‌گوید: (ص 3574)
كیست غیر از سایه حق تا ز روی مرحمت‌خلق عالم را سپرداری كند زین آفتاب؟ و نیز می‌گوید: (ص 3575، 3578)
آفتاب سایه پروردِ خدا، عباس شاه‌كز فروغ رأی او گردید انور ماهتاب
آفتاب عالم افروزست در برج شرف‌زیر چتر زرنگار، آن سایه پروردگار و نیز می‌گوید: (ص 3580)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 488 سایه لطف خدا كز آفتاب رایتش‌غوطه زد روی زمین در سایه امن و امان و نیز می‌گوید: (ص 3580)
پایه تخت گران تمكینش از دست دعاست‌هست از بال ملك آن ظل حق را سایبان و باز در تهنیت ورود شاه عباس دوم از مازندران به اصفهان گوید: (ص 3590)
آن سایه خدا كه جهان روشن است از اوآورد رو به برج شرف آفتاب‌وار و باز گوید: (ص 3593)
سپهر مرتبه عباس شاه دریادل‌كه می‌درخشدش از جبهه فرّ یزدانی و باز در مدح شاه عباس دوم می‌گوید: (ص 3595)
چنان كه بود به حق جّد او وصیّ رسول‌به حق ز پادشهان اوست سایه یزدان ملا رفیع قزوینی نیز در مدح شاه سلیمان می‌گوید:
اوست ظل الله، ظل الله بر سر افسرش‌او سلیمان دیده بیدار بخت انگشترش «1»

4- تابعیت شاه از شرع‌

صائب به دین اعتنای تمام دارد و «درد دین» را، هم برای شاه و هم برای مردم ضروری می‌داند. وی هنگام دعا برای شاه سلیمان، گوید: (ص 3614)
خدایا شاه ما را صحّت كامل كرامت كن‌به غیر از درد دین از دردها او را حمایت كن و در مدح شاه عباس دوم و وصف روزگار وی می‌گوید:
نمانده است به جز «درد دین» دگر دردی‌ز استقامت دوران آن مسیح زمان وی در ستایش از شاهان صفوی، امتیاز برجسته آنان را، اطاعت از احكام شرع و اقامه حدود الهی می‌داند. اهمیت این امر درباره اطاعت از سلطان در یك جامعه دینی روشن است. شاه در چارچوبه شرع عمل می‌كند، و اگر چنین كند، محدودیت مهمی را پذیرفته است. وجود این اصل در فكر سیاسی اسلامی نشان از آن دارد كه اصولا در این حوزه فكری، نمی‌توان از «استبداد مطلقه» سخن گفت.
صائب در ستایش عباس دوم می‌گوید: (ص 3564)
حكم بر عالم به فرمان شریعت می‌كندهست با فرماندهی در شرع از فرمانبران و درباره شاه صفی می‌گوید: (ص 3558)
با همه فرماندهی، فرمان‌پذیر شرع بودسر نمی‌پیچد از فرمان حق در هیچ كار در مدح شاه عباس دوم می‌گوید: (ص 3559)
گرچه بر فرمانرویان جهان فرماندهی‌سر نمی‌پیچی ز فرمان خدا در هیچ كار
______________________________
(1). ملا رفیع قزوینی، دیوان، ص 551
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 489
و در مدح همو می‌گوید: (ص 3580)
بیضه اسلام ازو شد چون فلك محكم اساس«درد دین» او كند كار مسیحای زمان صائب در «قندهارنامه» نیز می‌گوید: (ص 3602)
به تلقین دولت در آغاز كارحدود خدایی نمود استوار
نپیچید آن زبده اصل و فرع‌سر طاعت از خط فرمان شرع
اثر در جهان از مناهی بِهَشت‌ز تقوی جهان شد چو خرّم بِهِشت
به دوران منعش می لاله رنگ‌نهان گشت چون لعل در صلب سنگ
شد از عصمت او جهان آن‌چنان‌كه شد بردگی زهره بر آسمان
از آن شهریاران روی زمین‌گذارند بر آستانش جبین
كه آن پادشاه ملایك سپاه‌نپیچید سر از خط حكم اله به دلیل همین اطاعت شاه از شرع است كه صائب، شاه را حاكم دنیوی و دینی تلقی می‌كند:
(ص 3559)
دین و دولت را تویی فرمانروای راستین‌گرچه در روی زمین هستند شاهان بی‌شمار و باز گوید: (ص 3566)
شهریاران دگر دارند دنیایی و بس‌پادشاه دین و دنیا اوست از شاهنشهان

5- صفویان و مسأله تأمین عدالت و امنیت‌

بارزترین ویژگی صائب در ستایش‌هایش از شاهان صفوی، اقامه عدل توسط آن‌هاست.
صائب این ویژگی را به عبارات گوناگون بیان كرده و كوشیده است تا از این طریق، مقبولیت شاهان صفوی را در میان عامه تعلیل كند. باید دانست كه به طور اصولی، در فكر سیاسی اسلام، عدالت از اهمیت بالایی برخوردار است. تأمین امنیت برای تحقق عدالت امری بس ضرور است. جلوگیری از ظلم و اجحاف توسط قوی دستان، به سرپنجه قدرت شاهان صفوی، سخت فكر صائب را به خود مشغول داشته است. در اینجا تنها گزیده‌ای از اشعار صائب را در این زمینه نقل می‌كنیم.
وی در مدح شاه صفی می‌گوید: (ص 3553)
به دور عدل تو ز اندیشه سیاست، گرگ‌گرفت چون سگ اصحاب كهف گوشه غار و در ستایش عباس دوم می‌گوید: (ص 3560)
شد قوی، دست ضعیفان بس كه در ایام تومی‌گریزد از نهیب مور در سوراخ مار
نیست در عهد تو از ظالم كسی مظلومتربس كه گردیده است در چشم جهان بی‌اعتبار و ایضا در ستایش شاه عباس دوم می‌گوید: (ص 3565)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 490 خانه بر دوشی بغیر از جغد در عالم نماندبس كه شد معمور در دوران عدل او جهان و باز گوید: (ص 3578)
می‌خورند از خوشدلی در نوبهار عدل اودر رحم اطفال جای خون، شراب خوشگوار
خشك چون نال قلم در آستین شد دست ظلم‌تا برآورد از نیامِ عدل تیغ آبدار و باز گوید: (ص 3594)
چنان ز عدل تو معمور گشت روی زمین‌كه جغد برد به خاك آرزوی ویرانی و باز گوید: (ص 3595)
زمین بهشت شد از عدل و از ملایمتش‌به جای آب در او جوی شیر گشت روان و در قندهارنامه گوید: (ص 3602)
ز عدل آن‌چنان زد صلای امان‌كه در بسته شد خانه‌های كمان
به عهدش چنان ظلم نایاب شدكه در تیغ، جوهر رگ خواب شد
یتیمان به دوران آن عدل كیش‌بشویند از آب گهر روی خویش

6- شاهان صفوی و دفاع از ایران‌

امتیاز دیگری كه نظر صائب را به خود جلب كرده، دفاع از سرزمین ایران در برابر هجوم اقوام دیگر است. می‌دانیم كه از اواسط دوره صفوی، اهمیت نام «ایران» در زبان سیاسی و ادبی اهمیت چشمگیری یافته است. اشعار صائب نمونه‌ای است از این توجه. وی صفویان را حافظ كیان ایران در برابر دشمنان دانسته و بدین ترتیب می‌كوشد تا وجود آنان را در عرصه سیاست مقبول نشان دهد. صائب درباره شاه صفی می‌گوید: (ص 3544)
آن فارس جهان عدالت كه فارس رااز ظلم پاك كرد به شمشیر آبدار
در هم شكست خسرو اقلیم روم رادر چشم تنگ ازبك ظالم شكست خار و در مرثیه همو گوید: (ص 3595)
كرد كوته از خراسان پای ازبك را به تیغ‌صلح كرد از یك جهت با رومیان نابكار و در ستایش عباس دوم گوید: (ص 3595)
نگاه كج نتوانند سوی ایران كردز بیم تیغ كجش خسروان ملك ستان و در وصف شاه ایران سلیمان گوید: (ص 3599)
بغیر از شاه ایران نیست شاهی‌خدیو تاج بخش از شهریاران

7- مرشد كامل‌

علی رغم گرایش فكری صائب به اندیشه‌های عارفانه، در اشعاری كه وی در ستایش شاهان صفوی آورده، كمتر نشانی از اعتنای به مفاهیم سیاسی تصوف دیده می‌شود. در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 491
قصاید مورد نظر، دو بیتی ملاحظه شد كه صائب شاه صفی را به عنوان «درویش» و «مرشد كامل» خطاب می‌كند. وی درباره شاه صفی می‌گوید: (ص 3558)
باطنش درویش و ظاهر پادشاه وقت بودداشت پنهان خرقه در زیر لباس زرنگار ایضا درباره شاه عباس دوم می‌گوید: (ص 3559)
مرشد كامل تویی سجاده ارشاد راتا شود نور ظهور صاحب الامر آشكار
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 493

(11) دیدگاه‌های سیاسی عبدی بیك شیرازی (م 988) درباره شاه طهماسب صفوی (م 984)

درآمد بحث‌

1- شاید از عنوان بالا چنین برداشت شود كه قرار است تا در این نوشتار هر آنچه را كه عبدی بیك شیرازی، شاعر و ادیب معروف قرن دهم هجری، درباره شاه طهماسب سروده است، مرور كنیم؛ در حالی كه چنین چیزی مورد نظر نیست. آنچه مقصود ماست، آن است كه برخی از ویژگی‌های سیاسی شاه طهماسب را كه نقشی مؤثر در مشروعیت و مقبولیت وی میان عامّه مردم و نیز فرهیختگان آن عصر داشته، از زبان عبدی بیك دریابیم. اهمیت این بحث، هم به لحاظ شخصیت شاه طهماسب است كه از سال 930 تا 984 بر سرزمین ایران حكمرانی كرده و در میان صفویان، چهره‌ای متدیّن و متشرّع از خود برجای گذاشته و هم به لحاظ اهمیت نكاتی است كه عبدی بیك به عنوان یك شاعر، عارف و در ضمن كارمندی عالی رتبه با سابقه خدمت بیش از چهل سال در این دولت عنوان كرده است. این نوشته در كنار نوشته پیشین كه درباره صائب بود، می‌تواند اهمیت شعر سیاسی دوره صفوی را از یك سو و نقش آن در بیان معتقدات سیاسی عامه مردم نشان دهد.
2- خواجه زین العابدین علی مشهور به عبدی بیك شیرازی و متخلص به نویدی، از شاعران، حكیمان، ادیبان و دبیران دولت صفوی است كه بخش مفید زندگیش را در دوران طهماسب سپری كرده است. شرح حال وی به تفصیل در مقدمه بیش‌تر آثار منظوم او كه در مسكو به چاپ رسیده و نیز در مقدمه تكملة الاخبارش كه به كوشش عبد الحسین نوایی در سال 1369 چاپ شده، آمده است. وی از دهه چهل قرن دهم هجری، در دفتر خانه همایون مشغول خدمت به دستگاه اداری شاه طهماسب بوده و به همین دلیل ارتباطی نزدیك با شاه داشته است. خود وی در كتابش آورده است كه تا سال 973 به كار اشتغال داشته و در این سال «در یوم السبت عشرین شوال، این بنده ضعیف از منصب استیفای مال خاصه شریفه عزل گشته، به درویشی مقرّر گشت». در این باره، ماده تاریخی نیز در ذیل رخدادهای همان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 494
سال در كتابش نوشته است. «1» پس از آن به اردبیل آمده و به سال 988 درگذشته است.
3- یكی از مهم‌ترین آثار او كتاب تاریخی تكلمة الاخبار است كه رخدادهای دنیای اسلام را تا سال 978 نگاشته و از نظر متن شباهت زیادی با كتاب تاریخ جهان‌آرا قاضی احمد غفاری كاشانی دارد؛ گرچه غفاری، بیش‌تر به بیان تواریخ و جزئیات پرداخته، اما رنگ و بوی كتاب عبدی بیك بیش‌تر ادبی است. «2»
آثار دیگر عبدی بیك، مجموعه‌ای از آثار منظوم است كه هر كدام با نامی خاص، اختصاص به حوزه مشخصی دارد. از آن‌جا كه عبدی بیك یك شاعر مورخ است، شعر را وسیله‌ای برای بیان تاریخ و جغرافیا قرار داده و در بسیاری از اشعارش، به وصف محلات و باغهای قزوین و یا رخدادهای تاریخی نشسته است. بحث از ارزش تاریخی اشعار عبدی بیك كه ضمن آن‌ها به بسیاری از جنگها و نبردها و تحولات دیگر پرداخته، باید در جای دیگری دنبال شود.
در عین حال، به دلیل علاقه‌اش به شعر عرفانی، به پیروی از نظامی و امیر خسرو دهلوی و دیگر شاعران حكیم، شعر عرفانی هم فراوان سروده و از داستانهای عارفانه و عاشقانه برای بیان عقاید عرفانی خود بهره جسته است. سر جمع مجموعه اشعار او را 54947 بیت دانسته‌اند. «3»
وی بیش‌تر این اشعار را به درخواست شاه طهماسب و یا برای وی سروده و در همه جا به نیكی از او یاد كرده و از انعامات او در حق خود یاد نموده است. بسیاری از مجموعه‌های شعری او را خاورشناسان شوروی سابق چاپ كرده‌اند. از آن جمله می‌توان به این آثار اشاره كرد: دوحة الازهار، مظهر الاسرار، جوهر فرد، آیین اسكندری، لیلی و مجنون، هفت اختر، جنة الاثمار، زینة الاوراق و صحیفة الاخلاص و ...
4- عبدی بیك افزون بر توجه به تاریخ، حكمت، عرفان و اخلاق و نیز وصف‌های جغرافی فراوانی كه از باغات قزوین دارد، اشعار ستایشی از شاه طهماسب و نیز اشعاری در حكمت سیاسی نیز آورده است. در این اشعار كه بسیاری از آن‌ها در آیین اسكندری و نیز مظهر الاسرار آمده، می‌كوشد تا راه و رسم حكومت، هدف از حكومت، برخورد با رعایا و تكیه‌اش بر عدالت را به عنوان مهم‌ترین نقطه عطف در سیاست اسلامی نشان دهد. شاید نقل یك نمونه از اشعارش در اینجا مناسب باشد و آن شعری است كه درباره عدالت سروده و از عدل الهی به عدالت اجتماعی و سیاسی منتقل گشته، از لزوم مراعات حقوق
______________________________
(1). شیرازی، عبدی بیك، تكلمة الاخبار، صص 127- 128
(2). بنگرید به مقدمه دكتر نوایی بر تكلمة الاخبار، ص 22- 30
(3). بنگرید، مقدمه مظهر الاسرار، ص‌VII
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 495
رعیّت و استفاده بجا از شمشیر سخن گفته است. به عقیده وی حفظ حقوق رعیت از یك طرف و داشتن سپاه نیرومند از طرف دیگر، دو ركن اصلی حفظ دولت و حكومت است:
عدل ز اخلاق الهی بودزیب سراپرده شاهی بود
تخت كه بر عرش بود پایه‌اش‌زیور عدل آمده پیرایه‌اش
تاج كه ناورده فرو سر به كَس‌زینتش از جوهر عدلست و بس
بار رعیّت به عدالت بسنج‌ساز قوی لشكر خود را به گنج
دار به یك دست رعیّت نگاه‌گیر به یك دست عنان سپاه
میل رعیّت به سپاهی مده‌بار سپاهی به رعیّت منه
دست سپاهی به سیاست ببندتا نرساند به رعیّت گزند
رو به رعیّت مده اما فزون‌تا ننهد پا ز حد خود برون
تیغ سیاست منه از كف به زیرتا نشود كس به تمرّد دلیر
ملك به شمشیر پذیرد قرارتخت به شمشیر بود پایدار
گرچه همه فتنه ز شمشیر خاست‌باز به شمشیر توان فتنه كاست
باش به دل مونس غم‌دیدگان‌روی مگردان ز ستمدیدگان
ناله مظلوم بود عمرگاه‌دود كند خانه روشن سیاه
كارگر است آه شب هر فقیردر شب تاریك حذر به ز تیر
شاه كه توسن به ره ظلم تاخت‌دنیا و عقبی به ره ظلم باخت
ظل خدایی چو خدا عدل كن‌نیست چو در عدلِ خدایت سخن «1» 6- همان‌گونه كه گذشت، آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد، نكاتی است كه وی در اشعار ستایشی خود از طهماسب، درباره یك حكومت خوب، مقبول و یا حتی مشروع كه به نظر وی همان دولت شاه طهماسب است، بیان كرده است. ما با مرور بر بخشی از آثار منظوم او، این نكات را در چند محور دنبال كرده و نمونه‌هایی از اشعار او را به دست داده‌ایم. این محورها، البته همه آن چیزی كه وی درباره رفتار معقول و مقبول یك حاكم خوب در اشعارش آورده است، نیست؛ برای نمونه، همان‌گونه كه گذشت، وی بر عدالت تكیه كرده و به صراحت دولت ظلم را ناپدار می‌داند، بنابراین طبیعی است كه حكومت ستمگر را حكومتی مقبول نمی‌داند و در عین حال از عدالت شاه طهماسب نیز ستایش فراوان دارد؛ «2» با این حال، در اینجا مقصود بیان آن نكات نیست؛ بیان مطالبی است كه به نوعی ویژه امیر
______________________________
(1). مظهر الاسرار، صص 146- 147
(2). برای نمونه بنگرید: دوحة الازهار ص 20 زینت الاوراق، ص 43 آیین اسكندری، ص 16، مظهر الاسرار، ص 31
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 496
صفوی حاكم است، امیری كه به پشتوانه سیادت، به انگیزه رواج تشیع، با ابراز ارادت به احیای شرع و دفاع از آن و تحت سایه مفاهیم سیاسی شیعی مانند نوعی نیابت از امام زمان علیه السلام و نیز مفاهیم عرفی كهن سیاسی مانند سایه خدا بودن، بر مردم حكومت می‌كند.
اینها نكاتی است كه برای آن‌ها شواهد شعری از عبدی بیك در این نوشتار ارائه شده است.

1- دولت طهماسب و دولت امام زمان علیه السلام‌

عبدی بیك كه سخت علاقه‌مند به امام زمان علیه السلام است و در اشعارش فراوان از آن حضرت یاد می‌كند، می‌كوشد تا به نوعی میان شاه طهماسب و امام زمان علیه السلام، پیوندی ایجاد كند. وی در مقام دعای به شاه می‌گوید:
چو كردی در جهان صاحب قرانش‌بفرما نصرت صاحب زمانش
به عهد این برآور رایت آن‌بده در دولت این، دولت آن «1» به باور عبدی بیك، زمان شاه طهماسب چنان شرایط فراهم بوده است كه توان گفت زمینه ظهور امام زمان علیه السلام فراهم شده بوده است. وی می‌نویسد: زمان مستعد آن شد كه صاحب الامر لوای ظهور برافرازد. «2» بر همین اساس است كه عبدی بیك در بیان ویژگی‌های شاه، با یاد از «تشیّع فطری و ترویج مذهب حق» بلافاصله این دعا را می‌كند:
امید كه دولتش به دولت امام دوازدهم ابی القاسم محمد الحسن صاحب الزمان علیه و آبائه صلوات الرحمان متصل و مقرون گردد. «3»
وی در جای دیگری، اشعاری در وصف امام زمان علیه السلام آورده و سپس می‌گوید:
یا رب به كمال این امامان‌خورشید دلان، خجسته نامان
كاین زمره شیعه را به تحقیق‌همراه كنی رفیق توفیق
در دولت شاه موسوی اصل‌یابیم به صاحب الزمان وصل «4» چنان كه گذشت، عبدی بیك، اقدامات طهماسب را فراهم كردن زمینه برای ظهور امام زمان علیه السلام ارزیابی كرده و این نكته‌ای جالب است كه او ظهور را تنها در رواج فتنه و فساد در ارض نمی‌داند، بلكه ظهور شرایط مناسب برای ظهور را نیز در نظر دارد. در موردی، در وصف شاه طهماسب، و در اصل، برای تحقق آرزوهای مذهبی خود، می‌گوید:
وانگهی خطبه ده و دو امام‌منبرآرای مصر گردد و شام
______________________________
(1). دوحة الازهار، ص 150
(2). شیرازی، تكملة الاخبار، ص 60
(3). شیرازی، تكملة الاخبار، ص 165
(4). جنة الاثمار، ص 4
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 497 شود اندر مدینه و مكه‌زر بالقاب خسروی سكّه
به یكی ضرب تیغ كین راندتا دیار فرنگ بستاند
تا به دریای زنگ راند فُلك‌بهر صاحب زمان گشاید مُلك «1» و در انتهای زینت الاوراق در ستایش شاه چنین می‌سراید:
خسرو خسروان روی زمین‌خاتم مُلك دین ز روی یقین
صاحب جیش مهدی هادی‌عسكر آرای حق به هر وادی «2» همچنین در ابتدای صحیفة الاخلاص، پس از ستایش از پیامبر و علی، خدا را به تمامی امامان سوگند می‌دهد و در پایان دعایش این است:
به حق تقی و نقی و حسن‌به قائم ابو القاسم مؤتمن
كه شه را به مهدی هادی رسان‌به تمكین و اقبال و شادی رسان «3» در جای دیگری او را هادی سپاه مهدی می‌خواند:
ز بس كو مثل در نكو عهدی است‌به حق هادی عسكر مهدی است «4» در جای دیگری به صراحت وی را نایب امام زمان علیه السلام می‌خواند:
صاحب عهدست و جهاندار دورنایب مهدیست نه سلطان جور «5» و همانجا باز می‌گوید:
هست امیدم كه بود در جهان‌پیشرو لشكر صاحب زمان «6» همچنین در این باره تعبیر دیگری هم دارد:
پیشرو قائم آل رسول‌پیرو فرخ پی زوج بتول
هادی خلق است عدالت طرازنایب مهدیست به عمر دراز
رایت مهدی است به تو استوارلشكر مهدی به تو دارد قرار «7» از میان این تعابیر، شگفت‌ترین آن‌ها همین است كه شاه را نایب مهدی خوانده است. این مطلب را عالم دیگری با نام احمد بن سلطان علی هروی كه در سال 955 كتاب لوامع الانوار فی معرفة الائمة الاطهار را نگاشته، در اثر خود آورده و ضمن اشعاری كه در ستایش شاه طهماسب سروده، از جمله می‌گوید:
______________________________
(1). زینت الاوراق، ص 63- 64
(2). همان، ص 95
(3). صحیفة الاخلاص، ص 102
(4). همان، ص 103
(5). مظهر الاسرار، ص 29
(6). همان، ص 32
(7). همان، صص 191- 192
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 498 در زمان شاه غازی نایب مهدی دین‌رحمة للعالمین موصوف رحمن الرحیم
سایه لطف خدا طهماسب شاه دین پناه‌بنده پرور خسرو عادل خداوند كریم «1»

2- تكیه بر سیادت شاه طهماسب‌

عبدی بیك در میان خصلت‌ها و ویژگی‌های شاه طهماسب، شاید بیش از همه روی سیادت او تكیه می‌كند. این نكته‌ای است كه هم به لحاظ شرف اجتماعی و هم به لحاظ نوعی وسیله برای تثبیت مشروعیت سیاسی اهمیت دارد. به همین دلیل است كه عبدی بیك در وصف شاه طهماسب به عنوان اولین ویژگی او می‌نویسد:
اول نسب اعلی حضرت كه سیادت موسویه حسینیه فاطمیه علویه است كه این سلطنت به میراث یافته. «2»
بر همین پایه است كه در اشعارش نیز بر این ویژگی تكیه می‌كند:
سلیمان جاه شاه موسوی یدگهر در نسلش از صلب محمد
چراغ دودمان مصطفایی‌به رخسارش فروغ مرتضایی «3» و در جای دیگری می‌گوید:
خسرو دادبخش دین پرورنسبش منتهی به پیغمبر «4» و باز درباره اعتبار نسبی او می‌گوید:
ز روی نسب از رسولش گهرز راه حسب سوده بر چرخ سر
حسن خلق شاه حسینی نسب‌چو سجاد و باقر به علم و ادب «5» همچنین در مقدمه آیین اسكندری، پس از ستایش خدا و رسول و امامان علیهم السلام در وصف شاه چنین می‌سراید:
به دوران شاه حسینی نسب‌ز دامن مكن دور چنگ طرب
چراغی است از خاندان رسول‌فروزنده از نور زوج بتول «6» نیز درباره او می‌گوید:
سیّد شاهان عدالت شعارمرشد عباد حقایق دثار «7»
______________________________
(1). بنگرید: بررسی كتب خطی قدیمه وزارت خارجه، ص 4 (تهران، 1377)
(2). شیرازی، تكملة الاخبار، ص 165
(3). دوحة الازهار، ص 21
(4). زینت الاوراق، ص 42
(5). صحیفة الاخلاص، ص 103 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌1 498 2 - تكیه بر سیادت شاه طهماسب ..... ص : 498
(6). آیین اسكندری، ص 16
(7). مظهر الاسرار، ص 191
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 499
شاه طهماسب خود، خطاب به عبید خان ازبك، در نفی مشروعیت او و به طور ضمنی در اثبات مشروعیت خودش می‌گوید:
كه ای خان بن خاق خاقان نژادمطیع تو كیخسرو و كیقباد
به جز آل احمد اولو الامر كیست‌سخن گفتن از بكر و از عمر چیست
جگر گوشه شاه مردان منم‌شه شیر دل، میر میدان منم «1»

3- شاه طهماسب و رواج مذهب تشیع‌

عبدی بیك نه تنها در اشعارش كه در كتاب تكملة الاخبار، یكی از مهم‌ترین ویژگی‌های شاه طهماسب را تلاش وی در رواج مذهب تشیع می‌داند. وی همانند بسیاری از فرهیختگان شیعه در این دوره، یكی از مهم‌ترین ویژگی‌های این دولت را دفاع آن از تشیع می‌داند، درست همان طور كه خاستگاه آن تشیع بوده است. وی این تعبیر دوم را در این شعر بسیار زیبا كه آن را به مناسبت جشن تولد پیامبر صلی الله علیه و آله سروده، چنین بیان كرده است:
تا جهان از روز مولود نبی گیرد شرف‌تا دهد عهد غدیر آرایش تاج و سریر
روز مولود نبی باد مبارك زان كه هست‌دولتت انگیخته از دولت روز غدیر «2» در یك مورد، درباره رواج تشیع و مذهب اهل بیت توسط شاه طهماسب می‌نویسد:
رواج دین محمدی و رونق مذهب اثنا عشری در زمان سلطنت آن اعلی حضرت به مرتبه‌ای رسید كه زمان مستعد آن شد كه صاحب الامر لوای ظهور برافرازد. «3»
در همین باره در دوحة الازهار چنین سروده است:
رواج مذهب جعفر به جهدش‌ظهور مهدی هادی به عهدش
به نامش خطبه اثنا عشر نوز یمنش ملت خیر البشر نو «4» انتظار رواج مذهب تشیع توسط دولت صفوی، برای شاعری چون عبدی بیك كه سخت علاقه‌مند به مذهب شیعه بود، امری طبیعی می‌نمود. این دولت، با انگیزه رواج این مذهب برآمده بود و اكنون نیز می‌بایست همّتش را صرف تحقق این امر می‌كرد. همین جاست كه عبدی بیك از تلاش طهماسب برای رواج مذهب اثنا عشر سخن می‌گوید و می‌افزاید:
تا نگه می‌كنی ز چرخ اثیرمذهب شیعه گشته عالم گیر
______________________________
(1). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 207
(2). شیرازی، تكملة الاخبار، ص 114
(3). همان، ص 60
(4). دوحة الازهار، ص 21
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 500 حق به هر حال می‌شود غالب‌مددش از علی بو طالب
حق به فتح علی بود جازم‌كه ید الله فوق ایدیهم «1» و در جای دیگری با اشاره به سیادتش، وی را حافظ مذهب جعفری می‌داند:
اصلش از نسل موسی كاظم‌مذهب جعفری بدو قایم «2» همچنین درباره او می‌گوید:
ازو مذهب جعفری را ظهوركه در گوهر از موسیش هست نور «3» در جای دیگری، باز در این زمینه می‌گوید:
ازو تازه شده مذهب جعفری‌به او روشن آیین پیغمبری «4» همچنین در مظهر الاسرار چنین می‌سراید:
داده به او عمر خدای كریم‌سلطنت و مملكتی مستقیم
تا كه در این غیبت صاحب زمان‌مملكت از فتنه بود در امان
شیعه او را ز شرور دهورحفظ كند تا به زمان حضور
اوست كه دارد به حمایت نگاه‌مذهب حق را كه نگردد تباه
مذهب اثنا عشر از تو بپاست‌دین نبی را ز بقایت بقاست «5» زمانی كه شاه طهماسب در سال 984 درگذشت، میر حیدر معمایی كاشی، شاعر برجسته، اشعاری در رثای او سرود و از جمله، از زبان خود شاه، فعالیتش را در هر زمینه، شرح داد.
در آن‌جا از زبان شاه طهماسب چنین آمده است:
آن قدر دادم رواج مذهب اثنا عشركز فلك بگذشت در دوران من نام شما
گر معاذ الله شود در مذهب ایمان خلل‌از رواج مذهب و ایمان من یادآورید
ور به اولاد نبی خواری رسد وین خود مبادعزّت آن جمع در دوران من یادآورید «6»

4- شاه طهماسب و رواج شرع‌

این نیز از ویژگی‌های بسیار مهم شاه طهماسب است كه عبدی بیك در موارد متعدد به آن پرداخته است. با توجه به اطلاعاتی كه درباره امر به معروف و نهی از منكر در این دوره در دست داریم و اصرار شاه بر توبه خود و امیران و نیز صدور اعلامیه‌های گسترده در تمامی
______________________________
(1). زینت الاوراق، ص 64
(2). همان، ص 95
(3). صحیفة الاخلاص، ص 103
(4). آیین اسكندری، ص 18
(5). مظهر الاسرار، صص 191- 192
(6). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، صص 594- 595
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 501
كشور برای رعایت امور شرعی، می‌توانیم اهمیّت این مطلب را در ذهنیّت عبدی بیك، نیك دریابیم. وی در این باره چنین می‌سراید:
ز یُمنش شرع پیغمبر قوی دست‌ز نیرویش بنای كفر و كین پست
شریعت را رواج از دولت اوشكست كار كفر از صولت او و در جای دیگری می‌گوید:
آن شاه كه شرع را پناهست‌بی شایبه سایه اله است
هم مهر سپهر پادشاهیست‌هم سایه رحمت الهی است «1» و در مورد دیگری در وصف شاه آمده است:
در عمل تابع خدا و رسول‌از طریق نبی نكرده عدول
اختیارش نه در شعار و دثارجز سلوك ایمه اطهار «2» در صحیفة الاخلاص نیز می‌گوید:
ازو دیده شرع محمد نوی‌چو حیدر ازو پشت ملت قوی
رواج شریعت به دوران اوظهور حقیقت ز فرمان او
زمانه به تدبیر او گشته رام‌شریعت ز سعیش گرفته نظام «3» باز در همان مثنوی می‌گوید:
به دین و به دولت ز هر كس فزون‌به هر مصلحت دولتش رهنمون «4» در مظهر الاسرار نیز می‌گوید:
پیرو شرع نبی و آل اوست‌شرع قوی دست به اقبال اوست «5»

5- شاه طهماسب سایه خدا

سایه خدا بودن كه ترجمه جمله السلطان ظل الله است، در ادبیات ستایشی شاهانه، همیشه از پیش و پس از اسلام و در بیش‌تر فرهنگ سیاسی موجود در ایران، جای خود را محفوظ نگاه داشته است. این مسأله، در اشعار عبدی بیك به كرات و مرات آمده است.
آن شاه كه شرع را پناهست‌بی شایبه سایه اله است
هم مهر سپهر پادشاهیست‌هم سایه رحمت الهی است «6»
______________________________
(1). جنة الاثمار، ص 5
(2). زینت الاوراق، ص 42
(3). صحیفة الاخلاص، ص 103، 104
(4). همان، ص 122
(5). مظهر الاسرار، ص 32
(6). جنة الاثمار، ص 5
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 502
در جای دیگر هم آمده است:
تویی آن كه از نور ظلّ اللهی‌به فرقت بود تاج شاهنشهی «1» عبدی بیك در جای دیگری، در مقدمه بیانی كه درباره عدالت دارد، به بیان نظریه سیاسی خود می‌پردازد. وی شاه را افزون بر آن كه سایه خدا می‌داند، در غیاب امام معصوم، قائم مقام او می‌داند و همكاری علما را از روی نكوخواهی با او لازم می‌شمرد:
ای كه به ایمان بُوَدَت اهتمام‌بین كه به قرآن حقایق نظام
آمد اطیعوا الله اطیعوا الرسول‌یافت اولی الامر پس آنگه نزول
هست اولی الامر به معنی امام‌آن كه به او فرض بود اهتمام
لیك امام ار بود اندر نقاب‌امر خدا را نتوان سدّ باب
روشنی و رونق این بارگاه‌هست ز سلطان عدالت پناه
شاه خدا ترسِ عدالت سرشت‌هست چو رضوان به ریاض بهشت
ملك خداوند جهان آفرین‌زو چو بهشتی است به روی زمین
سایه حق شاه بود در جهان‌سایه او مایه امن و امان
هست اگر بر سر مسند امام‌وعظ چه چیزست و نصیحت كدام
هرچه كند هست یقینا صواب‌اعلم از او كیست به شرع و حساب
لیك چو غایب بود اینجا امام‌خسرو عادل شده قائم مقام
از علما شرط نكو خواهی است‌ز آنچه مناسب به چنین شاهی است
ای لقبت سایه پروردگاربایدت اخلاق الهی شعار «2» پس از آن اشعار زیبایی راجع به لزوم عدالت و ابعاد آن بیان كرده كه برخی از اشعار آن را در مقدمه همین مقال آوردیم. وی در جای دیگری از همین مظهر الاسرار درباره طهماسب می‌گوید:
ظل خدا دولت دین را پناه‌شاه مَلِك مرتبه طهماسب شاه «3» عبدی در جای دیگری ارزش و اعتبار سلطنت دنیوی را به همین عنوان ظل اللهی دانسته و غیر آن، درویشی را بسیار بهتر از سلطنت می‌داند:
قرب شهان سایگی رب بودسایه به شخص از همه اقرب بود
سایه نبینی كه به هر جایگاه‌هست ز خورشید فروزان تباه
خاصه آن سایه كه هست ایزدی‌یافته زین رو شرف سرمدی
______________________________
(1). صحیفة الاخلاص، ص 105
(2). مظهر الاسرار، ص 145
(3). همان، ص 191
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌1، ص: 503 شاه لقب یافته ظل خدای‌زان كه به درویش بود سایه سای
ورنه بسی فقر به چابك روی‌به بود از سلطنت دنیوی
گرچه در آیین نصیحت‌گری‌كس به سلاطین نكند داوری
خاصه شاهان عدالت پناه‌آمده معروف به ظل اله
عدل الهی چو محقق بودسایه حق عادل مطلق بود «1» تعبیر ظل اله، یكی از شایع‌ترین تعبیرهایی است كه در نوع اشعار ستایشی از شاهان در این دوره در دست داریم. یك فرمانده نظامی خطاب به طهماسب می‌گوید:
نبودی اگر دولتت چون همای‌نمی‌بود نام تو ظل خدای
بود شاه مردان هوادار توبه هر كار دولت بود یار تو «2» حتی خود شاه طهماسب در نامه مبسوط و مستوفای خود به سلطان سلیمان عثمانی، او را با همین لقب خطاب می‌كند:
پادشه مسند شاهی تویی‌سایه حق ظل الهی تویی «3»

6- حضور فقیهان در دربار شاه طهماسب‌

عبدی بیك در شرح دربار شاه طهماسب از حضور فقیهان در دربار وی سخن گفته و چنین سروده است:
كشیده صف فقیهان خردورهمه رونق ده شرع پیمبر
یكی از اجتهاد طبع عالی‌پر از دُرّ كرده مجلس را حوالی
از آن اقوالشان را شه قبول است‌كه قال الله یا قال الرسول است
مسائل را شهنشه درگشاده‌اولوا العلم از جوانب در افاده «4» پس از آن اشاره به حضور حكیمان و فیلسوفان در دربار طهماسب كرده و می‌گوید:
صفی دیگر حكیمان خردمندبه حكمت صد ارسطو را زبان‌بند
حكیمانی به شرع و دین مقیّدچو روح قدس از آلایش مجرّد
لوای دولت طهماسب شاهی‌كند از شرع و حكمت دین پناهی
نه آن حكمت كه از شرعش جداییست‌همان كز نور شرعش روشنائیست «5» *.*.*
______________________________
(1). مظهر الاسرار، ص 240
(2). قمی، قاضی احمد، همان، ج 1، ص 199
(3). همان، ج 1، ص 481
(4). دوحة الازهار، ص 129- 130
(5). دوحة الازهار، صص 131- 132
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 509

جلد دوم‌

فهرست مطالب‌

رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی مقدمه 515
علمای شیعه در قرن دهم و مسأله تصوف 520
عارفان فقیه ضد صوفی 523
محمد تقی مجلسی و تصوف 529
نجیب الدین رضا تبریزی و تصوف 532
فیض كاشانی و تصوف 537
شرح حال فیض به قلم خودش 544
فیض و تصوف در رساله شرح صدر 549
فیض و تصوف در رساله المحاكمه 552
فیض و تصوف در رساله الانصاف 555
اوج گیری مبارزات ضد تصوف در دوره اخیر صفوی 557
1- سید محمد میرلوحی و تلاش بر ضد تصوف 558
2- ملا محمد طاهر قمی و تلاش بر ضد تصوف 567
ملا محمد طاهر قمی و مجلسی اوّل 572
3- شیخ علی عاملی و تصوف 575
4- شیخ حر عاملی و تصوف 578
5- آقا رضی قزوینی و صوفیه 579
6- الاربعین فی مطاعن المتصوفین 580
7- عبد الحی رضوی و وصف صوفیان 583
شاردن و گزارش برخورد با صوفیان 585
8- علامه مجلسی و صوفیه 586
رساله مجلسی درباره حكیمان، اصولیان و صوفیان 593
مكافات نامه و گزارش مبارزه با تصوف 599
9- علی قلی جدید الاسلام و تصوف 600
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 510
رساله اصول فصول التوضیح مناظره علمی- نوشتاری محمد تقی مجلسی و محمد طاهر قمی 605
در باب تصوّف 605
رساله در ردّ جماعت صوفیان اساطیر یونان 667
از حیله‌های صوفیه 674
دوری طالبان علم از حدیث اهل بیت علیهم السلام 677
اصل حكمت از فرنگ است 678
پولس و نظریه حلول خدا در وجود عیسی و ذات انسانی] 686
تاریخ مسأله غنا در دوره صفوی درآمد بحث 697
بحث از غنا در دوره صفوی 698
محمد باقر سبزواری و مسأله غنا 701
فیض كاشانی و مسأله غنا 706
موضع گیری بر ضد دیدگاه تقسیم غنا به حرام و حلال 708
رساله شیخ علی عاملی در ردّ محقق سبزواری 709
رساله شیخ حر عاملی 712
رساله محمد هادی میر لوحی 715
رساله شاه محمد دارابی 716
رساله سید ماجد بحرانی 719
حیات فرهنگی و سیاسی ایران در قرن دوازدهم هجری در آمد 723
تتمیم امل الآمل 725
دانش‌های اسلامی رایج در قرن دوازدهم 726
مسائل علمی بحث انگیز 728
گرایش‌های فكری انحرافی 729
عالمان و پادشاهان 732
موقعیت اداری علما 733
عالمان شهرهای مختلف 735
برخی از رخدادها و نكته‌ها 736
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 511
اشاراتی در باب كتاب و كتابخانه در دوره صفوی وضع كتاب و كتابخانه در دوره صفوی 739
مدرسه چهار باغ اصفهان و كتابخانه آن 744
متن وقفنامه كتابخانه مدرسه چهار باغ 746
كتابخانه‌های شخصی 748
وقف برای استنساخ 752
كتابخانه شخصی فاضل هندی 754
كتاب‌های دیگر 758
تذكره نصر آبادی و اصفهان عصر صفوی 761
آگاهی‌های اجتماعی و تاریخی در آثار سید نعمت الله جزائری درآمد بحث 771
قلندران و صوفیان 772
درباره طیره 775
شیوع طاعون در عصر وی 776
درباره هویزه 777
سید علی خان حاكم هویزه 777
نقش علما در جامعه 778
قهوه خانه‌ها مدارس شیطان یا قصه خوانان 780
درباره شوشتر 781
كارهای شعبده بازانه در عصر وی 782
توتون و تنباكو 782
وضعیت شیعه در بلاد سنی 783
اطلاعات پراكنده دیگر 784
اصفهان و ایران دوره اخیر صفوی در نوادر ملا صالح قزوینی اصفهان دوره اخیر صفوی 790
خانه‌های اصفهان 793
فرنگیان 794
اصفهان و ری و برخی شهرهای دیگر 794
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 512
درباره علما 796
حیله‌های شرعی 798
توبه فاسقان 798
حكایت قلندران 799
چند طنز درباره سفر حج 799
كنیزكان گرجی و هندی 800
درباره خلیفه سلطان یا سلطان العلماء 801
اختلاف فقها درباره غنا 801
تفاوت مضمون در شعر عربی و فارسی 802
طبیبان بیمار كش 802
سگهای فرنگی و ایرانی 803
این زمان 804
نسخه‌های مهاجر از بلاد عربی به ایران صفوی در آمد بحث 807
انتقال نسخه‌های آثار شیعی از مناطق عربی به ایران 809
نمونه‌هایی از جبل عامل 812
نمونه‌هایی از عراق 814
نمونه‌هایی از بحرین 823
علامه مجلسی و استفاده از نسخه‌های قدیمی 823
پاره‌ای از مسائل حجاج شیعه و شیعیان مقیم حرمین شریفین در دوره صفوی در آمد بحث 825
وضعیت حجاج ایرانی در سفرنامه عیاشی 829
حج اكبر و مشكلات شیعیان 835
كشتن علمای شیعه به جرم تلویث كعبه 838
سیاست دولت صفوی درباره حج 843
مجاورت علمای شیعه در مكه و مدینه 845
قصه خوانی در ایران عصر صفوی قصه خوانی در دوره صفوی و موضع علمای شیعه 858
علما و قصه خوانی 860
مخالفان و موافقان قصه ابو مسلم پس از كركی 869
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 513
علامه مجلسی و قصّه خوانی 873
كربلا و قصه خوانی 876
وقف نامه نظر آقا از خواجگان روزگار صفوی 879
توضیحاتی درباره وقف نامه 879
متن وقف نامه 885
[رقبات وقفی] 886
[تعیین واقف] 892
[تعیین ناظر] 892
[تعیین متصدّی] 893
[موارد مصرف] 893
وقف نامه دیگر 896
[موارد مصرف] 897
[وقف رقبات دیگر] 899
[تولیت، نظارت و موارد مصرف] 900
[وقف یك رقبه برای كاتب وقفنامه] 901
موقوفه شاه سلطان حسین برای سوگواری مقدمه 903
روستاهای وقف شده 904
جهت وقف 905
گواهان وقف نامه 906
متن وقف نامه 907
[رقبات وقفی] 908
[موارد مصرف] 909
گواهان 910
وقف نامه مدرسه سلطان حسینیه یا مدرسه آقا كمال شرح حال آقا كمال 913
متن وقف نامه 918
[نسخه‌های تهیه شده از وقف نامه] 931
[درخواست واقف از متولّی برای واگذاری اداره امور رقبات] 932
[دو تغییر درباره متصدیان اداره رقبات وقفی] 933
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 514
[فرامین شاه در بخشودگی مالیات رقبات] 934
[گواهی علما بر وقف نامه] 944
[فهرست چند كتاب وقفی مدرسه] 946
وصف عمارت دولت خانه شاه سلطان حسین صفوی 949
میرزا محمد علیا نصر آبادی 949
صفت ایوان رفیع بنیان 949
تعریف آینه و آینه خانه 950
تعریف گچكار و توصیف گچ 950
صفت جدول 950
صفت حوض‌ها و آب آن 950
تعریف نقاشی و نقاش كه شبیه هر چیزی را به چه نحو كشیده 951
وصف شبیه بزم قلم 951
بیان شبیه عاشق 951
تفصیل شبیه هر عضوی از اعضای معشوق از سر تا پا كه نقاش كشیده 951
وصف شبیه عاشق و معشوق با هم 952
تجدید تعریف عمارت 953
صفت سركار و معمار 953
تفصیل كار فرمودن سركار به هر صنفی 953
كارفرمایی سركار به بنا و تعریف بنا 953
صفت گچكار و تعریف گچ 953
تعریف نجّاری و نجّار 954
تفصیل شبیه آنچه سركار سفارش فرموده، به چه كیفیت كشیده 954
صفت اهتمام سركار به عمله عمارت 954
مدح و ثنای بندگان شاهنشاهی ظل اللهی 954
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 515

12 رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی‌

مقدمه‌

یكی از اختلافات فكری دامنه‌دار دوره صفوی در میان عالمان دین، اختلاف آنان در پذیرش یا رد نگره صوفیانه بود. این اختلاف، سبب پدید آمدن ادبیات خاصی شد كه در یك سمت آن، صوفیان و موافقان این طریقه و در سمت دیگر، عالمان ضد صوفی بودند و هر دو گروه، آثار بی شماری در رد بر یكدیگر تألیف كردند. برای شناخت ریشه‌های این اختلاف، می‌بایست پیشینه آن را تا قبل از دوره صفوی مرور كرد؛ چیزی كه در این مختصر نمی‌توان به آن پرداخت؛ اما آنچه اشاره به آن لازم است، این است كه به اجمال، مناسبت فكر شیعه با تصوف تا پیش از دوره صفوی مورد ارزیابی قرار گیرد.
پیشینه روابط میان تشیع و تصوف در برخی از آثار محققانه مورد بررسی مفصل قرار گرفته؛ و هر چند آن نوشته‌ها، خالی از پیش فرض نیست، اما به هر روی، ابعاد آن ارتباط را تا حدود زیادی روشن كرده است. در این كه تشیع و تصوف از قرن هفتم به این سو، به مقدار زیادی به هم نزدیك شدند، تردیدی نیست؛ آنچه هست آن است كه آیا تصوف خاستگاه شیعی داشته یا سنی. به نظر می‌رسد تشیع تا قرن پنجم ارتباطی با دسته‌های مختلف تصوف نداشته و نتوان آثاری را یافت كه همزمان صبغه شیعی و صوفیانه داشته باشد. بنابر این باید خاستگاه تصوف را در میان سنیان جستجو كرد. با این حال، در این نیز نمی‌توان تردید كرد كه در جامعه شیعی، زمینه‌هایی برای ورود تصوف وجود داشته است.
یكی از این زمینه‌ها، حضور گسترده مفهوم زهد در جامعه شیعه بوده است. چهره‌های برجسته شیعه، از امامان تا صحابه‌ای چون ابوذر و سلمان، پایه و اساس زهد به شمار می‌رفتند. زمینه دیگر، مفهوم ولایت بود كه در شیعه، جایگاه بلندی داشت و می‌توانست نقطه مشتركی میان شیعیان و صوفیانی باشد كه آنان نیز برای این مفهوم ارج زیادی قائل بودند. همچنین وجود اندیشه‌های غالی در شیعه، بستر مناسبی برای نفوذ تدریجی تصوف در میان شیعه به حساب می‌آید. «1» نباید غفلت كرد كه خانقاه شیخ صفی، از تسنن تا تشیع را
______________________________
(1). دكتر كامل شیبی دو كتاب در این باره نگاشته است: یكی الفكر الشیعی و النزعات الصوفیه كه تحت عنوان تشیع و تصوف ترجمه شده و دیگر الصلة بین الشیع و التصوف. گو این كه استاد هاشم معروف
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 516
بر محور تصوف پیموده و خود نمونه‌ای شاخص در جهت بهره‌گیری از زمینه‌های مشترك برای این انتقال مذهبی بود.
به هر روی، تصوف در قرن هشتم و نهم در ایران، به صورت یك گرایش عمومی در آمد. خانقاه‌های فراوانی در گوشه و كنار ایجاد شد و مردمان زیادی از هر سوی، برای دیدار شیخ و تجدید عهد با وی و استفاده دینی و علمی و حتی تفریحی راهی خانقاه‌ها می‌شدند. یكی از مهم‌ترین خانقاه‌های این دوره، خانقاه اردبیل است كه به شیخوخیت شیخ صفی الدین اردبیلی (م 735) آغاز شد و به تشكیل دولت صفوی انجامید؛ بنابراین طبیعی بود كه دولت صفوی، بنای خود را بر پایه قدرت خانقاهی و نیروهای اصلی آن كه قزلباش نامیده شدند، استوار كند. آنچه به راحتی می‌توان از رخدادهای مربوط به تشكیل دولت صفوی، به دست آورد، آن است كه صوفیان قدرت سیاسی خویش را با كمك قزلباشان و صوفیان به دست آوردند و آن زمان كه به قدرت سیاسی دست یافتند و تا دهها سال بعد، تنها پایگاه مستحكم آن‌ها همین گروه بودند.
نكته‌ای كه به صورت جدی باید مورد بررسی قرار داد، توجه بدین نكته است كه تصوف این دوره، دو منشأ تغذیه مهم داشت: نخست قزلباشان ترك كه وابسته به خانقاه شیخ صفی بودند و از مجموعه میراث صوفیانه دو تا چهار قرن پیش از آن بهره می‌بردند.
قزلباشان و رهبران آن‌ها، پس از تشكیل دولت صفوی به سرعت به صورت یك نیروی سیاسی و نظامی تبدیل شدند و میراث فكری چندانی از خود نگاه نداشتند. محفل آنان به مرور به توحید خانه خود دربار آن هم با محوریت شاه ادامه یافت و روز به روز، به ویژه پس از سلطنت شاه عباس اول ضعیف‌تر شد. دوم میراث علمی صوفیان در ایران و تا اندازه‌ای سایر نقاط جهان بود كه می‌بایست بسیاری از روایات اخلاقی موجود در آثار شیعه را به آن ضمیمه كرد. تصوف از قرن هفتم به مرور در میان شیعه نفوذ كرده بود و طی قرن هشتم تا پایان نهم، این مذهب در ایران، به شدّت از تصوّف تأثیر پذیرفته بود. شیخیان سربداری و بعد مرعشی دو نمونه روشن از این جریان شیعی خانقاهی بودند. همان گونه كه تفكر افرادی چون ابن میثم بحرانی (م 679) و سید حیدر آملی (م بعد از 787) نشانگر تأثیر
______________________________
حسنی در كتاب: بین التصوف و التشیع به نقد دیدگاههای وی پرداخته. [ترجمه فارسی این كتاب اخیرا توسط بنیاد پژوهشهای اسلامی چاپ شده] دكتر شیبی به دلیل آن كه تفاوت روشنی نسبت به زمینه‌های تئوریك و جنبه‌های عملی و تاریخی قضیه نكرده، خواسته است تا تشیع را مهد تصوف نشان دهد و عمدتا تأویلات عرفانی موجود برخی از آثار شیعی كه به تبع روایات معصومین علیهم السلام بوده، با عرفان رسمی جامعه تسنن مقایسه كرده است. وی با همین دیدگاه بدون توجه به اقدامات فقهای قبل از علامه مجلسی در برابر تصوف نوشته: با ظهور مجلسی و از آن تاریخ به بعد تصوف از تشیع جدا شد.
(شیبی، تشیع و تصوف، ص 400)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 517
پذیری عالمان شیعه، از تصوف بود. این میراث كه بخشی از آن، از آن سنیان ایرانی صوفی و طبعا غیر متعصب بود، به دوره صفوی منتقل شد. ابزار اصلی این انتقال نظم و نثر فارسی بود كه امكان دور كردن آن از این محیط به هیچ روی وجود نداشت.
تا آن جا كه به دولت صفوی مربوط می‌شود، آنان به دلایل سیاسی و اعتقادی، به تدریج از عناصر ایرانی- یا به اصطلاح تاریخی تاجیكان- برای كارهای اداری و از فقها و علمای شیعه امامیه برای اداره امور دینی جامعه كمك گرفتند و آنان را در قدرت سیاسی سهیم كردند. نتیجه هر دو مسأله، كاهش نفوذ قزلباشان بود؛ اما طبیعی بود كه خطر فقها برای صوفیان بیش‌تر از خطر تاجیكان بود. ظهور فقهای بزرگی چون محقق كركی (م 940) و بدست آوردن مقام دینی- سیاسی مهم شیخ الاسلامی توسط آنان، سبب شد تا جبهه فقاهت در برابر تصوف، موضع استواری به دست آورد و شكل رسمی بخود بگیرد.
علامه مجلسی در رساله‌ای كه در ادامه خواهیم آورد، آوردن محقق كركی را در ردیف اقدامات صوفی زدایی شاه اسماعیل می‌داند. حتی اگر قصد شاه اسماعیل یا طهماسب، از آوردن عالمان شیعه عرب، چنین نبود، اما در عمل، چنین نتیجه‌ای دست داد. آنچه در این ارتباط قابل توجه بود این كه، مشایخ صوفیه به طور عمده و حتی آشكار، مذهب تسنن داشتند. شیعه شدن دولت صفوی، حتی با فرض پذیرش تصوف سنّتی، قادر به تحمل این وضعیت نبود. بنابر این، قرار شد تا بقعه‌های مشایخ صوفیه را تخریب كنند. این تخریب همراه با از هم پاشیده شدن سلاسل صوفیه بود كه رقبای خانقاه شیخ صفی نیز به حساب می‌آمدند و به هر روی سنی بودند. حافظ حسین كربلایی (م 997) در قرن دهم نوشته است: در زمان شاه جم جاه شاه اسماعیل- انار الله برهانه- همه سلاسل در هم شكست و قبور سلف ایشان را كندند تا به خلف خود چه رسد. «1» نایب الصدر هم نوشته است: جناب شاه اسماعیل به خانقاه‌های مشایخ اهل سنت كه می‌رسیدند، خراب می‌كردند. «2» تخریب قبر منسوب به ابو مسلم خراسانی در خراسان، با همین هدف صورت گرفت. «3»
از آن پس، یك تضاد در داخل حاكمیت جدید به وجود آمد؛ از یك طرف صوفیان بودند كه شاه را مرشد كل تلقی می‌كرده و مراسم ویژه خویش را داشتند. از طرف دیگر فقیهان بودند كه علاوه بر داشتن زمینه اجتماعی و شرعی در فقه، از سوی شاهان صفوی نیز تقویت می‌شدند. شاهان صفوی، به رغم انزوای صوفیان در نیمه دوم صفوی، تا به آخر
______________________________
(1). كربلایی، روضات الجنان و جنات الجنان، ج 1، ص 491
(2). نایب الصدر، (محمد جعفر شیرازی) طرائق الحقایق، (تصحیح دكتر محجوب، تهران، 1339) ج 1، ص 283
(3). ابهری، انیس المؤمنین، ص 182
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 518
نسبت به صوفیان روی خوش نشان می‌دادند؛ اما توان گفت كه از همان ابتدا تمایل جدی به آنان نداشتند و به همین دلیل، روز به روز حدود قدرت آن‌ها را محدود كرده و نفوذشان را كاهش می‌دادند.
بخش دیگر مسأله، به اختلاف میان علما بر سر عرفان و تصوف برمی‌گشت. آنچه غیر قابل انكار بود این كه، میراث عظیم تصوف ایرانی و غیر ایرانی، به دوره صفوی انتقال یافته بود. ما در آغاز قرن یازدهم هجری، چهره‌های عالم بسیار برجسته‌ای را در ایران می‌شناسیم كه میراث‌دار این جریان بودند. شیخ بهاء الدین عاملی (م 1030) نمونه روشنی از این افراد بود كه شرع و عرفان و فلسفه را در هم آمیخت. البته همه افرادی كه علاقه‌مند به این جریان بودند، اندیشه واحدی نداشتند؛ اما از ظهور ملا صدرا در این دوره، و پیدایش حكمت متعالیه كه تلفیقی از فلسفه و عرفان است، چنین به دست می‌آید كه این جریان، بسیار نیرومند و مستحكم بوده است. در این مسیر حتی از اخبارهایی مانند ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) نیز می‌توان یاد كرد كه در ادامه ازو سخن خواهیم گفت.
درست در همین زمان، صوفیان بازاری كه بقایای جریانات كهن صوفیان ایرانی بودند، هنوز در سطح عمومی فعالیت داشتند. همین افراد بودند كه مورد مذمّت شدید افرادی مانند ملا صدرا قرار گرفته و وی خود را متعهد به آن می‌دانست تا برای دفاع از عرفان، به محكوم كردن این جریان بپردازد. آثار وی از جمله آنچه در رساله كسر اصنام الجاهلیه آمده، شاهدی بر برخورد وی با صوفیان بازاری است.
عالمانی كه به عرفان نظری و فردی علاقه‌مند بودند، طبعا به دلیل آن كه در روش‌های معرفتی با عامه متصوفه، هم روش بودند و نوع خاصی از الفاظ و مفاهیم قالب‌های بیانی و حتی رفتاری را به صورت مشترك با آنان به كار می‌بردند، از دید مخالفان تصوف، با صوفیان یكجا مورد حمله قرار می‌گرفتند. به علاوه، این قبیل عارفان نسبت به كسانی كه صوفیان آن‌ها را از مشایخ خود تلقی می‌كردند، كسانی چون حلاج، غزالی و محیی الدین عربی، نمی‌توانستند بی‌علاقه باشند. از این جا بود كه علمای ضد تصوف، به مرور بر ضد این قبیل عالمان نیز دست به اقدام‌های علمی و عملی زدند. در واقع، جریان تصوف و عرفان، از نظر مخالفان جریان واحدی بود كه مراتب متعددی داشت؛ از عالم‌ترین افرادی كه به عرفان نظری و تربیت فردی تكیه داشتند تا صوفیان بازاری كه كشكول به دست و یاهوكشان در كوچه و بازار چرخش می‌كردند یا در خانقاه‌ها و توحید خانه‌ها در محفل‌های ویژه فرقه‌های موجود، شركت می‌كردند. از نظر مخالفان، مسیری كه از اول آغاز می‌شد، در نهایت به تصوف بازاری می‌رسید. شیخ علی عاملی با اشاره به پیشینه تصوف و این كه در میان سنیان بوده نه امامیان، در تحلیل این كه چگونه عالمان شیعه، از آنان متأثر شدند،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 519
می‌نویسد:
زمانی كه سیره صوفیه به امامی مذهبان رسید، ابتدا میان هسته و پوسته تفاوت می‌گذاشتند و بودند كسانی كه به برخی از گفته‌های آن‌ها متمایل گشته، قسمتی از محتوا را كه خوب بود گرفته، پوسته را به كنار می‌نهادند. محتوایی كه برگرفته شد، از كلام انبیاء و اوصیاء و دیگر علمای پرهیزگار پیرو آنان بود. آنان این مطالب را در نوشته‌های خود وارد می‌كردند تا حسن ظن نسبت به خود را برانگیزند؛ زیرا آن كلمات، مانندگی به سخنان امیر المؤمنین علیه السلام و امثال آن حضرت داشت. كم كم به تأویل آن عبارات، به طوری كه موافق با مطالب آن‌ها و مشرب آنان بود، پرداختند، و بودند كسانی كه برخی از آن عبارات را برای تهذیب و تزكیه نفس و تطهیر آن گزینش می‌كردند؛ اما هدف مهم برای آن‌ها همان پیمودن طریق شرع و گذران عمر بر آن اساس بود. كما این كه هركس حال جدّ من شهید ثانی و دیگر علمای حقه را ببیند، متوجه آن خواهد شد. كم كم كار به آن جا رسید كه هر چه صوفیه می‌گفتند، عمل می‌شد و هر چه آنان اظهار می‌كردند، اینها گوش می‌كردند و لو این كه بخشی را بشنوند، اما چگونگی آن را نشناسند، و كار به آن جا رسید كه تنفر از شرع و اهل آن پیدا كرده و در دسته صوفیه وارد شدند. «1»
این تحلیل، نشان می‌دهد كه علمای ضد تصوف، بر این باور بودند كه همان آشنایی با كلمات مشایخ صوفیه، حتی اگر در آغاز، به قصد عمل به شرع باشد، در نهایت به تنفر از شرع می‌انجامد. لذا بود كه با این دسته از علمای شیعه كه بسیاری از آنان مقید به شرع نیز بودند، اما نوشته‌هایشان حال و هوای نوشته‌های غزالی و محیی الدین عربی را داشت، مخالفت می‌كردند.
البته صوفی‌گری دوره صفوی، به سرعت خودش را با مسأله تولی و تبری هماهنگ كرد و تشیع را به عنوان یكی از اركان خود پذیرفت. این حركت تا آن جا رسید كه صوفیان این دوره، نه تنها معتقد به هماهنگی تشیع و تصوف بودند كه اساسا صوفیان واقعی را شیعه واقعی معرفی می‌كردند. چنان كه یكی از مؤلفان صوفی، فصلی از كتاب خود را چنین عنوان گذاری كرد: «در این كه صوفی نمی‌تواند سنی باشد». «2» شاه اسماعیل نیز در همان اوان گفته بود: صوفی گری وقتی نزد ما مقبول خواهد بود كه لعن بر اعدای امیر المؤمنین علیه السلام نموده، تولّی به ائمه معصومین علیهم السلام نمایند. «3»
دولت صفوی، برای مدتی سیاست تلفیق تصوف و تشیع را دنبال كرد؛ اما ادامه این
______________________________
(1). ذو الفقار، الاربعین فی مطاعن المتصوفین، نسخه 4578 مرعشی، نقل از شیخ علی، برگ 86
(2). بنگرید: رساله‌ای خطی در تحقیق در تصوف، فهرست كتابخانه ملی، ج 6، ص 644.
(3). عالم آرای صفوی، ص 560
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 520
حركت، با برخوردی كه مخالفان تصوف كردند، با دشواری روبرو شد. البته مخالفت تنها در زمینه مسائل فكری نبود، از نظر سیاسی نیز، با قلع و قمع قزلباشان توسط شاه عباس اول، آن هم در زمانی كه قزلباشان سخت به جان یكدیگر افتاده بودند، نوعی زمینه سیاسی برای انحلال طایفه قزلباش و طبعا حامیان اصلی تصوف فراهم گردید. با این حال، باید توجه داشت كه تصوف تنها در صورت قزلباشی آن نبود كه با نابودی یا تضعیف آن از میان برود؛ بخش عمده‌ای از آن به صورت یك جریان فكری در میان دسته‌ای از عالمان برجسته شیعه در این دوره بود.
جریان ضد تصوف، كه به طور عمده از سوی علمای عرب مقیم اصفهان دنبال می‌شد، به طور نیرومند در برابر صوفیه موضع گرفت. هر مقدار كه به اواخر قرن یازدهم نزدیك می‌شویم، این جریان فعّال‌تر شده و با استناد به تلاش‌هایی كه از زمان محقق كركی، یعنی عصر نخست صفوی بر ضد تصوف شده بود، به تألیف كارهای جدیدتر پرداخته و مبارزاتش را آشكارتر ادامه می‌دهد. یكی از اهرم‌های اصلی این جریان، مبارزه با تصوف، به عنوان یك جریان سنی است. خواهیم دید كه در بسیاری از آثاری كه در رد بر صوفیان نگاشته شده، به ارتباط آن با مشایخ سنی كه برخی مواضع ضد شیعی روشنی در تاریخ داشته‌اند، تصریح شده است.

علمای شیعه در قرن دهم و مسأله تصوف‌

گفته شده است كه جنبش ضد صوفی‌گری، در دوره شاه طهماسب (930- 984) آغاز شده است. شاهد این نظریه فعالیت محقق كركی (م 940) شخصیت محبوب شاه طهماسب و نخستین عالم مقتدر شیعه در دوره صفوی در این زمینه است. در این كه آیا محقق كركی فعالیت ضد صوفی داشته است یا نه، می‌بایست تحقیقات بیش‌تری صورت گیرد. در این باره، آمده است كه وی كتابی با عنوان المطاعِن المجرمیّة فی ردّ الصوفیّه نوشته است. از آن جا كه این اثر از میان رفته است، نسبت به محتوای آن واقف نیستیم و بنا بر این نمی‌دانیم كه محقق كركی در این كتاب، چگونه با تصوف روبرو شده است. تنها یكی از شاگردان محقق، بخش‌هایی از این كتاب را نگاه داشته است. وی محمد بن اسحاق ابهری است كه دو كتاب با عنوان انیس المؤمنین در تاریخ امامان و منهج الفاضلین فی معرفة الائمة الكاملین درباره امامت نگاشته است. در حال حاضر، نسخه‌ای از انیس المؤمنین در كتابخانه مسجد گوهر شاد مشهد موجود است كه محقق كركی تقریظی بر آن نوشته است. «1»
یك پرسش مهم این است كه آیا در عنوان كتاب محقق، پسوند «فی ردّ الصوفیه» بوده
______________________________
(1). فاضل، محمود، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه جامع گوهر شاد، ج 4، ص 1927
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 521
است یا نه. ابهری در هفت مورد نام این كتاب را تنها با عنوان مطاعن المجرمیه آورده است. «1» به علاوه، تمامی موارد نقل شده مربوط به ابو مسلم و ابو مسلم نامه خوانی است كه ما حكایت آن را به تفصیل در نوشتار «قصه خوانی در دوره صفوی» آورده‌ایم. بنا بر این، به گمان قوی، و بر اساس آنچه كه موجود است، نمی‌توان به صراحت كتاب محقق را رد بر صوفیه دانست. البته، این نكته پذیرفتنی است كه كار ابو مسلم نامه خوانی تا اندازه‌ای كار صوفیان بوده و آنان این قبیل داستان‌ها را در طول قرن هفتم تا نهم بازسازی می‌كرده و برای مردم می‌خواندند؛ اما به هر روی، ردّیه نویسی بر ضد ابو مسلم یا قصه خوانی، نمی‌تواند به صراحت رد بر صوفیه دانسته شود.
آنچه متفاوت با تلقی پیشگفته است، مطلبی است كه شیخ حر عاملی (م 1104) در كتاب الاثنا عشریة فی الردّ علی الصوفیة آورده است. وی می‌نویسد: شیخ علی در این كتاب اخبار زیادی در رد بر صوفیه و كفر آنان آورده و بحث‌های عقلی متعددی در اثبات این معنا، كرده است. «2» از عبارت او آشكار است كه وی كتاب كركی را ندیده است. گفتنی است كه وی نیز تنها از المطاعن المجرمیه یاد كرده و پسوند «فی الرد علی الصوفیه» را همراه آن نیاورده است. شیخ حرّ اشارتی دیگر نیز به نقل از كتاب فرزند محقق- كه در ادامه از آن نقل خواهیم كرد- به المطاعن المجرمیه دارد. فرزند محقق با یاد از كتاب پدرش، نوشته است كه «پدرم به نقل از ثقات امامیه، در كتابش المطاعن المجرمیه، در رد حلاج اخبار زیادی آورده است». «3» در این صورت، این تنها شاهد ما بر این است كه كتاب محقق، مطالبی در رد بر حلاج نیز داشته است. گفتنی است كه میر لوحی نیز در رساله سلوة الشیعة از كتاب المطاعن المجرمیه یاد كرده است. «4»
از روزگار محقق كركی كه بگذریم، فرزند وی شیخ حسن، كتابی با عنوان عمدة المقال فی كفر اهل الضلال داشته است كه مع الاسف تا كنون از آن آگاهی به دست نیامده است. این رساله در دوره اخیر صفوی در دسترس عالمان بوده است. افندی پس از معرفی مؤلف می‌نویسد، این شیخ كتابی با عنوان عمدة المقال فی كفر اهل الضلال دارد كه در آن درباره اهل سنت و قدح صوفیان سخن گفته و نسخه‌ای از آن نزد ما موجود است كه آن را به نام شاه طهماسب صفوی تألیف نموده و در سال 972 در مشهد به انجام رسانده است. «5» این كتاب،
______________________________
(1). ابهری، انیس المؤمنین، صص 136، 142، 147، 152، 186، 187، 188
(2). عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریة فی الرد علی الصوفیة، ص 50؛ افندی، ریاض، ج 3، ص 447
(3). عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریة، ص 51
(4). میر لوحی، سلوة الشیعة، (میراث، دفتر دوم)، ص 351
(5). افندی، همان، ج 2، ص 260
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 522
همچنین در اختیار شیخ علی بن محمد بن حسن بن شهید ثانی (م 1103) بوده و از آن مطلبی در رساله السهام المارقة نقل كرده است. «1» شیخ حر عاملی، به رغم آن كه در امل الامل از وی یاد نكرده، در كتاب الاثنا عشریه خود از آن یاد كرده و عبارتی از آن را با واسطه كه كسی جز شیخ علی عاملی نیست، نقل كرده است. این همان نقلی است كه شیخ حسن، مطلبی را از كتاب پدرش مطاعن المجرمیه نقل كرده و پیش از این، به آن اشاره كردیم. «2» حدس قوی آن است كه دست كم، بخش عمده كتاب عمدة المقال درباره اهل سنت است و به مناسبت به صوفیه، آن هم صوفیه سنی پرداخته و برخی از عقاید آنان را نقد كرده است.
مطلبی كه شیخ حر از آن نقل كرده، بحث وحدت وجود و حلول خداوند در ابدان عارفان است. پس از آن این نكته را كه صوفیه عده‌ای را به عنوان اولیاء معرفی كرده، طریقه آنان را پیروی می‌كنند، مورد حمله قرار داده، آنان را «رؤوس الكفرة الفجرة و عظماء الزنادقة و الملاحدة» نامیده، برای مثال از حلاج و بایزید بسطامی یاد كرده است. «3» میر لوحی نیز در رساله سلوة الشیعة از عمدة المقال یاد كرده است. «4»
یك نكته را باید در نظر داشت و آن این كه عالمان و فقیهان این عهد، در مجموع اندیشه ضد صوفیانه یا عارفانه نداشتند. امیر معز الدین اصفهانی كه فقیهی ارجمند و از شاگردان محقق كركی بود، سالها در منصب صدارت با بدعت‌ها و فسق و فجور مبارزه كرده و در عین حال، غزل‌های جانانه‌ای می‌سرود كه از آن جمله است:
به پیش ماه رخت، آفتاب یعنی چه‌به پیش خال و خطت، مشك ناب یعنی چه
درون حلقه زلف تو رخ نمایان است‌و گر نه در دل شب آفتاب یعنی چه
خیال نرگس مستت ز هوش می‌بردم‌و گرنه با دل پر درد خواب یعنی چه
عرق به روی تو هر كس كه دید می‌گویدبه روی آتش سوزان حباب یعنی چه «5» درباره سید حسین مجتهد كركی، دختر زاده محقق كركی نیز گفته شده است كه تمایل به تصوف داشته است. «6» در همین دوره، شیخ حسین بن عبد الصمد، پدر شیخ بهایی نیز تمایلات صوفیانه داشته و از مشایخ صوفیه ستایش می‌كرد. «7»
______________________________
(1). نسخه مرعشی، ش 1576، برگ 18
(2). عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریه، ص 51
(3). همان، ص 51
(4). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 351
(5). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 314
(6). افندی، همان، ج 2، ص 67
(7). افندی، همان، ج 2، ص 114
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 523

عارفان فقیه ضد صوفی‌

چراغ تصوف ایران در پایان قرن دهم، به آرامی رو به خاموشی رفت و زوال آن به طور جدی مطرح شد. شهرهای پر خانقاهی چون تبریز یا یزد، در قرن یازدهم، از خانقاه تهی شده و جای خانقاه‌ها را مساجد و تكایا و حسینیه‌ها گرفت. به نوشته كیانی: «از مطالب كتاب جامع مفیدی [كه در حدود 1080 تألیف شده] چنین استنباط می‌شود كه موضوع مسلك تصوف و مسأله خانقاه سازی از قرن دهم دچار فترت گردیده و در زمان مؤلف، كاملا از رونق و رواج باز مانده و فقط جماعت خانه‌هایی وجود داشته كه سالكان در آن‌ها به تلاوت قرآن مشغول بوده‌اند.» «1» در جامع مفیدی آمده است: در این اوقات، بنا بر جهاتی كه خامه فصاحت قرین را یارای اظهار و بیان كشف گفتار حقایق آن نیست، عمارات روی به خرابی آورده ... و رسم راتبه و صادر و وارد از خوانق و مزارات متبركه بر افتاده. «2»
قرن یازدهم، قرن عرفای غیر حزبی یا به تعبیری غیر صوفی و غیر وابسته به سلاسل صوفیه است؛ در عین حال، هنوز مقابر برخی از آنان نیز توجه می‌شود. كما این كه قبر بابا ركن الدین، یعنی ركن الدین مسعود بن عبدالله بیضاوی (م 769) در اصفهان در دوره شاه عباس اول ترمیم شد، گر چه یك سال بعد از درگذشت او به اتمام رسید. «3» به علاوه، آن چنان كه مجلسی دوم به نقل از شیخ بهایی آورده، وی شاه عباس را بر سر قبر بایزید بسطامی برده است؛ گر چه در آنجا میان یك عالم ضد صوفی و شیخ بهایی، درباره بسطامی بحثی در گرفت، اما به هر حال، شاه عباس قبر بایزید را زیارت كرد. «4» طبیعی است كه در مواردی كه ممكن بود تا به نوعی صاحب مقبره، به نوعی به تشیع متصل شود، احترام به آن و زیارتش آسان‌تر می‌بود. برای مثال می‌توان به بقعه شیخ ابو مسعود رازی اشاره كرد كه بر اساس داستان‌های افواهی، محدثی جانبدار امام علی علیه السلام بوده است. «5»
بسیاری از عارفان اصفهان تا زمان شاه عباس دوم، همچنان مورد احترام بودند و حتی امكاناتی از سوی شاه در اختیار آنان گذاشته می‌شد. به نوشته وحید قزوینی، شاه عباس دوم «در این وقت منزل پیشوای سالكین و محیی مراسم حكمای متألهین ملا رجب علی تبریزی و رمز شناس مفاسد و مصالح، درویش محمد صالح لنبانی را به نور قدوم سعادت لزوم، رشك باغ جنان و روضه رضوان فرمودند و هر یك را به انعامات ظاهر و فیوضات باطن
______________________________
(1). كیانی، تاریخ خانقاه در ایران، ص 225
(2). جامع مفیدی، ج 3، ص 577 به نقل از كیانی، تاریخ خانقاه در ایران، ص 262
(3). بنگرید: هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 495
(4). این نقل تاریخی در رساله «اصول فصول التوضیح» كه در ادامه همین نوشتار چاپ شده، آمده است.
(5). هنرفر، همان، صص 353- 358
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 524
سرمایه توانگری بخشودند ... یك دو نوبت به منزل حكمای مزبور تشریف ارزانی فرموده صحبت داشتند و یك دو نوبت درویش مجنون و همچنین ملا رجب علی و درویش محمد صالح را طلب داشته، از خاك برداشتند و در اوقاتی كه عزم صحبت درویشان می‌نمودند، حكم به احضار مجتهد الزمانی مولانا محمد محسن كاشی كه سالك طریقین و مست نشأتین است، می‌فرمودند و در مجلسی كه با درویشان افطار نمودند، ملا محمد علی مشهدی «1» نیز كه از واقفان اسرار و محرمان استار است، به شرف مجالست سرافرازی یافت.» «2» همو در جای دیگری خبر «تشریف بردن اعلی حضرت جهان بانی به منزل ملا رجب علی و بقعه درویش صالح لنبانی» را آورده است. «3» همچنین خبر از بنای تكیه فیض برای صوفیان داده، محل آن را «باغ مرحوم محراب خان والد عالی جاه قورچی باشی كه بر كنار رود زنده رود واقع» است، اختصاص داد تا صوفیان «حین ذكر و وجد و حال، در اصل گنبد اجتماع نمایند». «4» گویا این تكیه در زمان شاه سلطان حسین، ویران گردیده، درویشان آن، از اصفهان آواره شدند. «5»
به جز كتاب حدیقة الشیعه كه منسوب به مقدس اردبیلی است، و درباره نسبت آن به وی- یا دست كم بخش رد تصوف آن- از قرن یازدهم تا كنون چون و چرای فراوان بوده است، «6» از قرن دهم موضع رسمی ضد صوفی كه به صورت یك كتاب یا بخش مهمی از یك كتاب بر جای مانده باشد، تا كنون معرفی نشده است. در برابر، جریان دیگری در این دوره، به انتقاد از تصوف می‌پردازد كه به نظر ما، به رغم علاقه‌اش به تصوف، درآمد حركت‌های ضد صوفیانه دوره اخیر صفوی است. بنا بر این پیش از این كه این خط، یعنی خط ضد تصوف دنبال شود، لازم است این حركت جدید را كه مربوط به نیمه نخست قرن یازدهم است، مورد بررسی قرار دهیم.
حركت یاد شده، چنین است كه جمعی از عالمان عارف مسلك دوره میانی صفوی،
______________________________
(1). به احتمال، وی همان است كه در مشهد گفته بود كه فیض كاشانی مجلس سماع دارد؛ و فیض در پاسخ كسی كه در این باره از وی پرسش كرده بود، نامه‌ای نگاشت. در بحث «فیض و تصوف» در این باره سخن گفته‌ایم.
(2). وحید قزوینی، عباس نامه، ص 255
(3). همان، ص 321
(4). همان، ص 256
(5). نصف جهان در تعریف اصفهان، ص 183 به نقل از: كیانی، همان، ص 264
(6). شیخ حر در الاثنا عشریه (ص 30، و نك: 51) درباره تشكیك در انتساب این كتاب مفصل بحث كرده و كوشیده است تا نسبت آن را به مقدس اردبیلی ثابت كند. و نیز بنگرید: تدین، مهدی، حدیقة الشیعه یا كاشف الحق، مجله معارف، سال دوم، شماره 3، صص 105- 122. و مقدمه چاپ جدید حدیقة الشیعة، صص 32- 63 (به كوشش صادق حسن زاده، قم، انصاریان، 1377)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 525
همزمان با دفاع از شرع و روش‌های عرفانی و اخلاقی، شروع به انتقاد از صوفیه بازاری كردند. چنین اقدامی، می‌توانست نوعی مقابله با انتقادهای شدیدتری باشد كه عالمان ضد صوفی با بهانه قرار دادن كارهای صوفیان بازاری، بر این قشر وارد می‌كردند. این قبیل انتقادها، از قدیم میان مشایخ صوفیه رایج بوده، هر بار كه میان صوفیان حركت جدیدی آغاز می‌شد، باب انتقاد نسبت به سایر صوفیان و رفتار آنان گشوده می‌شد. برای مثال می‌توان از این شعر مولانا یاد كرد كه می‌گوید:
صوفیئی گشته به نزد این لئام‌الخیاطه و اللواطه و السلام
حرف درویشان بسی آموختندمنبر و محفل بدو افروختند در این دوره، شماری از عالمان كه به مسائل عرفانی علاقه‌مند بودند، شروع به انتقاد از صوفیان كردند. این خط تا آخر صفوی ادامه داشته و كار به جایی می‌رسد كه رهبران برخی از سلسله‌های صوفی، برای این كه از قافله انتقاد عقب نمانده، خود را عارف معرفی كنند نه صوفی بازاری، شروع به انتقاد از رفتارهای اجتماعی صوفیان می‌كنند.
در این انتقادها، خانقاه شیخ صفی یك استثنا به شمار آمده و حتی ضد صوفی‌ترین عالمان، به نوعی بر خود لازم می‌دیدند تا از شیخ صفی الدین اردبیلی كه جد شاهان صفوی بود، دفاع كنند. اما از این كه بگذریم، انتقادهای فراوانی در آثار عالمان عارف این دوره دیده می‌شود. برای نمونه باید به شیخ بهایی (م 1030) اشاره كرد. مثنوی نان و حلوای شیخ بهایی نشانگر اعتقاد وی به اندیشه‌های عرفانی است.
علم رسمی سر به سر قیل است و قال‌نه از او كیفیتی حاصل نه حال
علم نبود غیر علم عاشقی‌ما بقی تلبیس ابلیس شقی
ایها القوم الذی فی المدرسةكلّ ما حصّلتموه وسوسة اما همین شیخ بازی‌های صوفیانه و جبّه پوشی‌های فریبكارانه را نیز مورد انتقاد قرار می‌دهد و در همان مثنوی می‌گوید:
این مقام فقر خورشید اقتباس‌كی شود حاصل كسی را در لباس
زین ردا و جبّه‌ات ای كج نهاداین دو بیت مثنوی آمد به یاد
ظاهرت چون گور كافر پر حلل‌وز درون، قهر خدا عزّ و جل
از برون، طعنه زنی بر بایزیدوز درونت ننگ می‌دارد یزید «1» شیخ همزمان با اعتقاد عمیقش به عرفان و روش‌های كشف و شهود و علاقه شدیدش به مفهوم زهد، با تألیف جامع عباسی و داشتن منصب شیخ الاسلامی در اصفهان، آن هم برای
______________________________
(1). نفیسی، سعید، كلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی، ص 171
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 526
معروف‌ترین شاه صفوی، یعنی شاه عباس، نشان داد كه به فقه و شریعت اعتقاد كامل دارد «1» و خود نیز لباس فقیه زمان یا به اصطلاح عنوان مجتهد الزمانی را به دوش می‌كشد؛ اما در عین حال، وارث آن گرایش عارفانه است كه آن را به نسل بعد از خود منتقل می‌كند.
گفتنی است كه نقل حدیثی توسط شیخ بهایی در كشكول سبب شده است تا شیخ حر بر موضع شیخ بهایی به عنوان یك ضد صوفی تأكید ورزد كه البته قدری تند می‌نماید. «2»
صدر الدین شیرازی (979- 1050) معروف به ملا صدرا شاگرد میر داماد و شیخ بهایی، بنیانگذار نگرش فلسفی معروف به حكمت متعالیه كه جهت‌گیری عمده آن تلفیق عرفان و فلسفه و حدیث است، در موارد متعددی به صوفیان حمله كرده است. وی سخت جانبدار عرفان است و در بسیاری از آثار خود، بر منكران معارف یقینیه و عالمان ظاهری حملات سخت دارد. در جایی می‌نویسد: و همچنین‌اند جمعی كه انكار علوم حقیقیه و معارف یقینیه می‌نمایند و مذمّت طریق اهل حقیقت و عرفان می‌نمایند و تحسین شیوه تن پرستان و جاهلان، بنا بر تعارف اصلی و تناسب و تشابه جبلّی، كه نفوس معطّله و عبده الهه هوا و عبّاد هیاكل و اصنام دنیا و تبعه و خدمه شیاطین و اهل بدع و اهوا را با هم می‌باشد، می‌كنند. «3» وی برای این كه بر اعتبار فقیهان بیش‌تر لطمه زند، می‌گوید كه اساسا لفظ فقه «در ازمنه سابقه» «بر علم طریق آخرت و معرفت نفس و دقایق آفات و مكاید و امراض وی و تسویلات و غرور شیطانی فهم نمودن و اعراض نمودن از لذات دنیا و اغراض نفس و هوا و مشتاق بودن به نعیم آخرت و لقای پروردگار و خوف داشتن از روزشمار» اطلاق می‌شده است، و «اكنون پیش طالب علمان این زمان، فقه بر استحضار مسائل طلاق و عتاق و لعان و بیع و سلم و رهانت و مهارت قسمت مواریث و ...» اطلاق می‌شود. «4»
اما همین شخص، صوفیان بازاری را مورد حمله قرار می‌دهد؛ و دلیلش، حملات فقیهان به صوفیان آنچنانی است كه سر و وضعشان كاملا گویای صحّت بسیاری از این انتقادهاست. افراط در این برخوردها، ملا صدرا را از فقیهان خشمگین كرده، آنان را به دنیاداری و اختلاف افكنی متهم می‌كند:
این گروهی كه نو رسیدستندعشوه جاه و زر خریدستند
سر باغ و دل و زمین دارندكی سر شرع و عقل و دین دارند
از ره شرع و شرط برگشته‌تشنه خون یك دگر گشته
______________________________
(1). بنگرید: عباس، دلال، بهاء الدین العاملی، صص 581- 606
(2). عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریة، صص 16، 53
(3). شیرازی، صدر المتألهین، رساله سه اصل، ص 90
(4). شیرازی، سه اصل، ص 99- 100
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 527 پس روان كرده از هوا قرقركین فلان ملحد این فلان كافر «1» ملا صدرا در زمان خویش، احساس می‌كرده است كه عرفان در حال نابودی است. ممكن است كه خطر در ظاهر تا این اندازه جدی نبوده، اما به هر روی، آنچه كه پس از درگذشت وی رخ داد، ثابت كرد كه عرفان و تصوف، با دشواری‌های زیادی روبرو خواهد شد.
ملا صدرا در پایان رساله جبر و تفویض «2» می‌گوید: این رساله را در زمانی نگاشتم كه كسب علوم الهی، عیب و عار شده و افراد با انكار معارف حقیقیه، به مقام و منصب می‌رسند و نزدیك است كه اهل علم توحید از تمامی بلاد محو شوند. «3» در افراط او نسبت به زمانش نباید تردید كرد؛ چه آموزش فلسفه حتی تا آخرین دهه دولت صفوی، همچنان بیش‌ترین وقت را پس از فقه، از طلاب علوم دینی می‌گرفت. «4»
ملا صدرا همزمان با داشتن گرایش عرفانی، كتابی با عنوان كسر اصنام الجاهلیه «5» نوشته است كه به قیاس رساله سه اصل كه در آن به انتقاد از علما و فقها پرداخته بود، این بار به انتقاد از صوفیه پرداخته است. وی با قلم تندی كه به طور منحصر در اختیار اوست، به بدگویی از صوفیان بازاری و مشایخ دروغین و بازیگر می‌پردازد. برخی عنوان فی كفر جماعة الصوفیة را ادامه نام كتاب دانسته‌اند. «6» گرچه در عنوانی كه مؤلف در پایان مقدمه خود به كتاب داده، این تعبیر نیامده است، اما از برخی از قرائن از جمله تعبیر «مذهب التحقیق و مشرب الزندیق» «7» می‌توان تعبیر افزوده را منطبق با نگرش او در تألیف این اثر دانست. وی در مقدمه اشاره به گروه فراوانی دارد كه به شطحیات و كشف و كرامات بی‌پایه روی آورده، از تعلیم عرفان و علم خودداری می‌ورزند. وی این گروه را كسانی می‌داند كه بدون دانش، خود را وارد چله نشینی كرده، لباس صوفیان پوشیده و شروع به بیعت گرفتن از مریدان می‌كنند. اشكال دیگر اینان، پناه بردن به شعبده و حیله‌هاست كه برای جمع‌آوری مشتری صورت می‌گیرد. «8» وی در انتهای مقدمه، این مشكلات را انگیزه وی برای تألیف این كتاب
______________________________
(1). شیرازی، سه اصل، ص 100
(2). شیرازی، صدر الدین محمد، جبر و تفویض، تحقیق سید محمد علی روضاتی، اصفهان، 1341
(3). همان، ص 14
(4). بنگرید بحث «حیات فرهنگی و سیاسی ایران در قرن دوازدهم هجری» و نیز مقاله «علی قلی جدید الاسلام كشیش مسلمان شده دوره اخیر صفوی» در همین مجموعه.
(5). شیرازی، صدر الدین محمد، كسر اصنام الجاهلیة، به كوشش محمد تقی دانش پژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1340
(6). شیرازی، صدر الدین، مثنویات، مقدمه فیضی، صص 75- 76
(7). شیرازی، كسر اصنام الجاهلیة، ص 18
(8). همان، ص 8
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 528
یاد كرد. ملا صدرا در مقدمه و مقالات چهارگانه كتاب، مباحث مختلفی را در افشای وضعیت این گروه مطرح كرده است. آنچه از نظر وی مهم است، این كه، پیش از شروع به ریاضت و مجاهده با نفس، لازم است تا شخص علم و دانش كافی فراگیرد. به نظر وی، كسانی كه در زمان وی در مقام «ارشاد و خلافت» نشسته‌اند، بیش‌ترشان، بلكه همه‌شان، احمق‌های جاهل به روش‌های معرفتی و ارشادی هستند. «1» بیش‌تر چیزهایی كه در این زمان، متصوفه به آن روی آورده و واعظان عوام به آن سرگرم هستند، «كلمات مزخرفة شعریّه» است؛ آن هم اشعاری كه در وصف عشق و جمال معشوقان و شمائل محبوبان و شادی وصال و الم فراق آن‌هاست. «2» وی فصلی خاص را نیز به بطلان شطحیات متصوفین اختصاص داده است؛ مطالبی كه در شناخت وضعیت صوفیان این دوره بسیار بسیار با ارزش است. در اینجا حمله‌ای نیز به فقیهان دارد: چگونه می‌توان نام فقیه را بر كسی كه نزد حكام و سلاطین ظالم رفته و با فتاوای باطل خود آنان را كمك می‌كند، اطلاق كرد. «3» وی افرادی را كه با سفسطه و تقلید از اقوال حكما خود را شبیه به حكما و عرفا در آورده‌اند، مانند حیوانات تقلیدگری چون میمون و طوطی و با بچه‌هایی می‌داند كه ادای بزرگترها را در می‌آوردند. «4»
فغان ز ابلهی این خران بی‌دم و گوش‌كه جمله شیخ تراش آمدند و شیخ فروش
شوند هر دو سه روزی مرید نادانی‌تهی ز دین خود و خالی از بصیرت و هوش وی می‌افزاید: بیش‌تر كسانی كه در صوامع می‌نشینند تا با انگشت به آنان اشارت شود، یا در خانقاه‌ها می‌نشینند تا به زهد و كرامت شهرت یابند، احمق ناقص ملعون هستند.
نكته قابل ملاحظه، شیفتگی این قبیل عارفان به اندیشه‌های غزالی است كه در نهایت نسخه‌ای شیعی از آن توسط فیض كاشانی آماده شد؛ اما پیش از آن، كتاب یاد شده، همواره مورد توجه عارفان شیعه در ایران بود. از جمله، شاه صفی از ملا صدرا خواسته بود تا این كتاب را به فارسی درآورد. علی نقی كمره‌ای كه آن زمان قاضی شیراز بود، با ستایش از ملا صدرا، درخواست شاه را برای ترجمه اثر یك سنّی مورد انتقاد قرار داده است. وی حتی، درآمیختن آن را با معارف اهل بیت- كاری كه اندكی بعد فیض انجام داد- را نیز نادرست شمرد. «5»
______________________________
(1). همان، ص 23
(2). همان، ص 27
(3). همان، صص 32، 92- 93
(4). همان، ص 103
(5). بنگرید به گزارش ما از كتاب همم الثواقب كمره‌ای در همین مجموعه با عنوان گزارش اندیشه‌های
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 529
نمونه دیگر این قبیل انتقادها را در كتاب سراج السالكین می‌توان یافت كه به نام شاه عباس و امام قلی خان در سال 1031 نوشته شده و شرحی بر یك رساله اعتقادی است. در این كتاب، با وجود آن كه سبك آن عرفانی است، از صوفیان زمان نكوهش شده است. «1»

محمد تقی مجلسی و تصوف‌

یكی از شاگردان شیخ بهایی، ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) است كه بیش از استاد به اخبار و احادیث گرویده و به همین دلیل، خود را یكی از عوامل مهم نشر حدیث یا اخبارگرایی در ایران دانسته است. وی به پیروی از استاد، علائق زاهدانه و اعتقاد به كشف و كرامات را حفظ كرده و از این دست مطالب، در آثار خود، به طور جسته گریخته آورده است. ما نمونه‌هایی از آن را در مروری كه بر كتاب لوامع صاحبقرانی با عنوان مسائل دینی و فرهنگی دوره صفوی از زبان مجلسی داشتیم، و در همین مجموعه چاپ كردیم، آورده‌ایم.
مطالب یاد شده، اعتقاد وی را به كشف و شهود كه یكی از ویژگی‌های مهم فكری عارفان است، نشان می‌دهد.
شخصیت مجلسی اول، شخصیتی شناخته شده بوده و علایق او به معنویات و عرفانیات، برای بسیاری قابل درك بوده است. خوانساری با یاد از این كه فیض از طرف عالمان ضد صوفی مورد انتقاد بوده است، می‌نویسد: علامه مجلسی توجهی به این مسأله نداشت؛ زیرا فیض را با پدر خویش هم مشرب می‌دانست. «2» عبد الكریم گزی هم نوشته است: به هر حال، آخوند ملا محمد تقی اهل ریاضت و عبادت و فكر و ذكر» بوده، «اربعین‌ها ریاضت كشیده و با صوفیه هم ارتباطی داشته كه صوفیه او را از خود می‌دانند و سلسله سند به او می‌رسانند.» «3» و نیز می‌نویسد: «و رساله حدیقه فارسی، در مسأله عملیه برای عوام نوشته كه طریق احتیاط هم دست داده است و تا كنون هم نزد بعضی از عرفا و صوفیه شیعه عمل به او می‌نمایند.» «4» پس از آن می‌نویسد: «ولی مرحوم آخوند ملا محمد باقر- ولد او- نوشته كه صوفی نبودند، و به جهت مصلحت وقت و شرع با آن‌ها مخالطه داشتند، و باید همین نحوها باشد.» «5» آقا احمد كرمانشاهی (م 1243) هم نوشته است: بعد از اوان تحصیل، مدتی در نجف اشرف در مقام مهدی علیه السلام به ریاضت مشغول شد، و در كسب
______________________________
سیاسی یك عالم دوره صفوی.
(1). بنگرید: مقدمه كسر اصنام الجاهلیة، (از دانش پژوه) ص 6
(2). خوانساری، روضات الجنات، ج 6، ص 82
(3). گزی، تذكرة القبور، ص 66
(4). همان، ص 74
(5). همان، ص 66
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 530
اخلاق و تهذیب باطن به حدّی كوشید كه به تصوف متهم گردید. «1»
میرزا حسین نوری نیز شواهدی درباره علایق و تمایل آخوند ملا محمد تقی مجلسی به تصوف آورده است و در عین حال، آنچه را علامه مجلسی در تبرئه پدرش از انجام اعمال صوفیان درویش خصلت آورده، تأیید كرده است. وی با اشاره به تهذیب نفس و روایات مربوط به آن، كار آخوند را در این جهت دانسته، نه عمل به آنچه كه میان صوفیان معمول بوده است. وی ارتباط اولیه او را با تصوف كه متوجه همین هدف بوده آورده و رساله سیر و سلوك و نیز برخی اشعار وی را كه حاكی از این گرایش اولیه اوست، ذكر كرده «2» و با این همه، او را از تصوف تبرئه كرده است. «3» گفتنی است كه رساله‌ای نیز با عنوان مجاهده از محمد تقی مجلسی در درست است كه درباره ریاضات و عبادات بوده و عبارت نخست آن چنین است: ... و بعد چون بنای ایقان و ایمان بر ریاضات و مجاهدات است ... و شكی نیست كه مراد از این مجاهده، مجاهده اكبر است ... «4»
تنكابنی نیز نوشته است كه مردم، وثوقی به آخوند محمد تقی مجلسی نداشتند و وی را داخل در سلك صوفیه می‌شمردند، تا آن كه آخوند ملا محمد باقر مجلسی پا به عرصه آمد و او به پدرش وثوقی پیدا كرد، در آن وقت مردم نیز وثوق پیدا كردند. «5» ممكن است این نكته اشاره به فضایی باشد كه پس از رشد جریان ضد تصوف و حملات میرلوحی و حامیان او به مجلسی اول، برای وی درست شده بود و بعدها با دفاعی كه علامه مجلسی از پدرش كرد، آن وضعیت تغییر نمود.
علامه مجلسی در رساله اعتقادات این تصور را كه پدرش از متصوفه بوده، انكار كرده و تمسك وی را به اخبار اهل بیت علیهم السلام، دلیل این امر دانسته است. وی او را ملكه زهد و ورع دانسته و رفت و آمد وی را با صوفیه در ابتدا، برای هدایت آنان عنوان كرده، می‌نویسد: زمانی كه فهمید جمعی از آن‌ها هدایت شدنی نیستند، از آن‌ها تبرّی جسته و حتی تكفیرشان كرد. «6» مرحوم مجلسی آن چنان كه خود اظهار می‌دارد، به دلیل این كه فرزند اوست در این باره اطلاع بیش‌تری دارد. عبارتی كه علامه مجلسی در صراط النجاة «7» آورده چنین است: و ایّاك أن تظن بالوالد العلامة نوّر الله ضریحه انّه كان من الصوفیة او یعتقد
______________________________
(1). بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال، ج 1، ص 60
(2). نوری، میرزا حسین، الفیض القدسی، چاپ شده در بحار الانوار، ج 105، ص 118
(3). نوری، همان، بحار ج 105، ص 110
(4). دانش پژوه، فهرست دانشگاه، ج 12، ص 2770، ش 3783
(5). تنكابنی، قصص العلماء، ص 223
(6). طالقانی، شرح رساله اعتقادات، تألیف 1103، برگ 191، نسخه شماره 2251 كتابخانه آیة اللّه نجفی.
(7). نسخه شماره 31226 برگ 42- 57
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 531
مسالكهم ... حاشاه عن ذلك ... و هو كان انس أهل زمانه بأخبار اهل البیت ... بل كان مسلكه الزهد و الورع ... و كان فی بدو أمره یتسمّی باسم التصوف لیرغب الیه هذه الطائفة و لا یستوحشوا منه، فیردعهم عن تلك الأقاویل، و قد هدی كثیرا منهم الی الحق ... و لمّا رأی فی آخر عمره أن تلك المصلحة قد ضاعت و رفعت أعلام الضلال و علم أنّهم أعداء الله صریحا، تبرّأ منهم و كان یكفّرهم ... و أنا أعرف بطریقته، و عندی خطوطه فی ذلك. «1»
نایب الصدر از محققان متأخر صوفیه، به تفصیل در اثبات تصوف ملا محمد تقی مجلسی و رد گفته‌های فرزند او و آنچه آقا محمد علی كرمانشاهی در خیراتیه آورده، بحث كرده، قسمت‌هایی از گفته‌ها و مكاشفات ملا محمد تقی را از شرح او بر كتاب من لا یحضره الفقیه «2» و جاهای دیگر آورده است. مطالبی كه بیش از حد، او را متمایل به مكاشفات مورد ادعای صوفیان نشان می‌دهد.
در واقع این درست است كه وی از صوفیه مصطلح نبوده، اما تمایلات عارفانه و حتی افراط در ارائه آن‌ها مورد نظر ملا محمد تقی مجلسی بوده است؛ مقاومت وی در ردیه نوشتن بر ملا محمد طاهر- آن چنان كه گذشت- مؤید این امر است. شاید فصل الخطاب این بحث، طرح پرسشی درباره صوفیان از ملا محمد تقی و پاسخ وی باشد كه روشنگر موضع وی بر ضد صوفیان حزبی و متشكل است:
سؤال: در باب ذكر خفی و سایر اعمال صوفیه چه می‌فرمایند؟
جواب: این فقیر نیافته‌ام در این ذكر ارتباط بسیاری. و هر یك از صوفیه ذكر خفی خاصی ذكر كرده‌اند و این ذكر از مشایخ نور بخشیه است و از ائمه هدی علیهم السلام ندیده‌ایم؛ و عبادت دانستن اینها و چرخ زدن و دست زدن و برجستن و امثال اینها تشریع است، و ذكر بلند بد نیست، اگر چه آهسته بهتر است و ذكر قلبی بهتر است، اگر به مقام قلب رسیده باشد. و الله اعلم. «3» تكمیل كننده این بحث، مطالبی است كه پس از این درباره توضیح المشربین خواهیم آورد.
بی‌مناسبت نیست اشاره كنیم كه یكی از كسانی كه متأثر از مرحوم آخوند یعنی مجلسی اول بوده، محقق سبزواری (م 1090) است كه به منصب مهم امامت جمعه در اصفهان دست یافت. وی از علاقه‌مندان به حكمت و طبعا عرفان است و در كتاب روضة الانوار خود
______________________________
(1). حائری، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 22، ص 239؛ و بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 12، ص 28؛ مهدوی، مصلح الدین، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 2، ص 200
(2). مقصود لوامع صاحبقرانی است كه در نوشتاری تحت عنوان مسائل مذهبی اجتماعی از زبان محمد تقی مجلسی در همین مجموعه چاپ كرده‌ایم.
(3). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، ص 699
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 532
از منبری‌ها و واعظانی كه بر منابر به تفسیق و تكفیر افراد عالم و حكیم مشغول هستند، اظهار نگرانی كرده است. وی كه حكیمان را مقدم بر مجتهدان قرار داده از حمله‌های غیر منصفانه‌ای كه بر ضد حكیمان می‌شود، چنین یاد كرده است: اكثر اوقات، جمعی از اهل حدیث و فقه كه بیش از ظواهر بعضی آیات و احادیث نفهمیده‌اند و به اعماق آیات شریفه و غموامض اسرار احادیث نرسیده‌اند، طبقه علمای حكمت را بالكلیه انكار و تجهیل نمایند و در این باب مبالغه از حد گذرانده‌اند. و بسیار باشد كه تكفیر ایشان بالكلیه نمایند و قائل به اسلام یكی از ایشان نشوند.» «1» (599) وی در ادامه، با اشاره به اهمیت موقعیت واعظان در راهنمایی عوام الناس، از برخی از آنان كه برای تقویت دكان خود، به دیگران می‌تازند، به بیان رفتار آنان در تفسیق و تكفیر دیگران پرداخته می‌نویسد: «اگر فاضلی نظری در كتاب صوفیه جهت اطلاع بر مذاهب ایشان یا بضعی فواید كه كم كتابی از آن خالی می‌باشد، كرده باشد، گویند فلانی صوفی است و صوفیه همه كافرند؛ و اگر كسی اطلاع بر كتب حكما و علوم فلسفی داشته باشد، گویند فلان حكیم است و كافر است و ایمان ندارد و تلبیس‌ها كنند و تهمت‌ها زنند». «2»

نجیب الدین رضا تبریزی و تصوف‌

یكی از رهبران صوفیه ذهبیه در این دوره، نجیب الدین رضای تبریزی اصفهانی (1047- 1108) «3» است كه كتاب سبع المثانی او به چاپ رسیده است. «4» نجیب الدین رضا قطب صوفیان ذهبی و جانشین شیخ محمد علی مؤذن خراسانی است. پس از وی شیخ علی نقی اصطهباناتی و سپس قطب الدین نیریزی كه دیدگاه‌های سیاسی وی را در نوشتاری مستقل در این مجموعه آورده‌ایم، به ریاست ذهبیه رسیدند. «5» وی كتاب سبع المثانی را كه یكی از آثار منظوم است، به عنوان مجلد هفتم مثنوی جلال الدین مولوی سروده و تاریخ سرایش آن سال 1094 است. «6»
نجیب الدین رضا در این كتاب، آگاهی‌هایی درباره ضدیت با تصوف در دوره عباس
______________________________
(1). سبزواری، محقق، روضة الانوار، ص 599
(2). همان، ص 602، و بنگرید: ص 402
(3). این تاریخ بر حسب تحقیقی است كه اسد الله خاوری در كتاب «ذهبیه، تصوف علمی- آثار ادبی» صص 287- 289 انجام داده است. شرح حال مفصل او در همانجا صص 278- 290، 516- 525 آمده است.
(4). بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 12، ص 130. در آن‌جا به خطا سال درگذشت او 1075 آمده است.
(5). شیرازی، محمد معصوم، طرائق الحقائق، ج 3، صص 216- 217
(6). نجیب الدین رضا، سبع المثانی، ص 384
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 533
دوم (م 1077) آن هم در شهر مشهد و اصفهان به دست داده است. «1» وی در جایی از همین سبع المثانی از خوابی كه در مشهد امام رضا علیه السلام دیده سخن می‌گوید؛ آن هم در وقتی كه منكران تصوف همه جا در شهرها سر برآورده بودند. در این رؤیا، چهارده معصوم علیهم السلام حضور داشته و در كنار آن‌ها همه مشایخ و اولیا نیز، شكوه كنان ایستاده بودند كه از آن جمله شیخ صفی الدین اردبیلی بوده است. در آن‌جا امام زمان علیه السلام با شیخ صفی الدین سخنی فرموده و فهم نجیب الدین چنان بوده كه وقت تغییر دولت صفوی فرا رسیده است. «2» در واقع، این نوعی پیشگویی برای سقوط این دولت است:
این چنین دریافتم كز دودمان‌می‌شود تبدیل دولت بیگمان
گفتگویی كرد آن حضرت بدویافتم تبدیل دولت من از او وی از خواب بیدار می‌شود و دو سال بعد، یعنی در سال 1073 شاهد اوج گیری فشار بر صوفیان است:
الف و هفتاد و سه از هجر رسول‌عصر شاه عباس ثانی شد به طول
گفتگوی منكران صوفیان‌رفت از حد طعنه‌های منكران
صد هزاران طعنه‌های بی‌نسق‌سرزد از خائن برای اهل حق زمانی كه این اعتراضات به شاه صوفی اعتقاد رسید، تصمیم گرفت تا با منكران تصوف برخورد كند؛ اما نزدیكان وی كه افراد خشكی بودند، تمایل به این كار نداشتند. «3» این افراد كه ترس از قطع شدن مستمری مخالفان داشتند، به شاه گفتند كه دعوای صوفی و ضد صوفی همیشه وجود داشته و جز با كشتن منكران كه البته نشدنی است، خاتمه نمی‌یابد:
شاه را گفتند بوده است این نزاع‌از زمان پیش با اهل بقاع
گر نسق خواهی نمودن این كسان‌بایدت كشتن تمام منكران
______________________________
(1). وی تبریزی الاصل است اما در اصفهان زاده شده و ده سال در مشهد مشغول ریاضت بوده و در سال 1076 به اصفهان بازگشته است.
(2). این اشاره به آن است كه مشایخ صوفیه، سقوط صفویه را به خاطر پشت كردن این دولت به صوفیه و دشمنی با آنها تحلیل می‌كنند. راز عرفانی آن هم این است كه شیخ صفی الدین جد این خاندان، دست از حمایت فرزندانش برداشته و این دولت سقوط كرده است. قطب الدین نیریزی هم شبیه همین مطلب را در خواب دیده و این چنین به شعر در آورده است (خاوری، ذهبیه، ص 313):
صفی الدین ز جور اهل انكاربه پیغمبر نمودی عجز و اصرار
كز ایشانم بسی بیداد آمدعنادم حاصل از اولاد آمد
به حضرت كردی او یك جعبه اظهاربرون آورد از آن تیر بسیار
كه اینها تیر و طعن و لعنشان است‌دل من تیز ایشان را نشان است
نخواهم بعد از من زنده‌گیشان‌سر افرازی است در افكنده گیشان
(3). نجیب الدین رضا، سبع المثانی، ص 360
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 534
در مقابل، كسانی از درباریان كه متمایل به تصوف بودند، شاه را بر برخورد با مخالفان تصوّف تحریض می‌كردند:
آن كه صوفی بد به درگاه شهش‌زیر لب می‌كرد شه را آگهش در اینجا بود كه شاه به ساختن تكیه فیض در اصفهان پرداخت تا در برابر این مخالفت‌ها، كاری برای صوفیان كرده باشد. این حمایت‌های شاه كه در جای دیگری هم از آن یاد كردیم، سبب شد تا قدری از مخالفت‌ها در اصفهان كاسته شود؛ اما در شهرهای دیگر، همچنان ادامه داشت:
رفع منكر گشت روزی چند باززان نهیب پادشاه تركتاز
لیك در غیر صفاهان منكران‌طعنه زن بودند كل با صوفیان نجیب الدین به شدت از این فضای ضد صوفی خشمگین بوده و عالمان ضد صوفی را با تعبیر خائن مورد حمله قرار داده، می‌گوید:
عالمی پر از صفای صوفیان‌شاه ایران صوفی و جدش چنان
جمله معصومان ما صوفی صفت‌حق محب صوفی با معرفت در اینجا صحبت از شهر مشهد و ملّای مشخصی است كه ضد صوفی بوده و نجیب الدین در اشعار خود حكایت او را بیان كرده، مباحثات شیخ خود، محمد علی مؤذن خراسانی را با وی آورده است.
ابن شمسش گفت با ملّا كه چیست‌خود بگو كاین افترا لایق به كیست
ضد اهل حق چرا خود می‌شوی‌مظلمه چون پیله بر خود می‌تنی
از تو جرئت می‌كنند این عامیان‌بوی خون می‌آید از گفتارتان پاسخ آن «فقیه خشك رأی» این بوده است كه تو عارف حقیقی نیستی؛ بلكه آن‌ها كه درگذشته بودند، عارف واقعی بودند. به هر روی، ماجرا بالا می‌گیرد و در مشهد و سایر شهرها، مخالفت با صوفیان بیش‌تر شده، خبر آن به هند و روم می‌رسد. ملای یاد شده یا ملای دیگر از بس به صوفیان لعنت می‌كرد، صوفیان یا به قول وی، اهل الله، او را لعنتی نام كردند. در گفتگویی كه با او شد، وی را از شاه ترساندند:
آن یكی گفتش نمی‌ترسی ز شاه‌كه رسد بر گوشش و گردی تباه
سید است و شیعه و عالی نسب‌جد و آبائش همه صوفی لقب ملای یاد شده كه شخص با جرأتی بود، گفت:
اول ار ثابت كند كاو سید است‌بایدش كه سوخت، چون صوفی شدست
من نترسم كان وظیفه من بردتا كه نفس من خوش آمد گو شود از آن ملا، علت مخالفتش با صوفیان را پرسیدند. وی در پاسخ به كارهای زشت آنان در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 535
«ذكر و چرخ و یا هو زدن و غنا» اشاره كرده گفت كه آنان ملحد و اتحادی مذهب هستند. به او پاسخ داده شد كه این‌ها كار قلندران است و او نباید وضع صوفیان را به قلندران قیاس كند. ملا ضمن تأیید این كه در سفر و حضر اینان را دیده كه خوب هستند، از شیخ آنان یاد كرده است كه در سفر بغداد با وی بوده و پول‌هایی را كه مردم به او داده بودند تا به مسكینان بدهد، میان مریدان و كسان خود تقسیم كرده است. «1» به ملا گفته شد كه اینها تهمت است و او از روی بی‌اطلاعی این نسبت‌ها را می‌دهد؛ اگر باز چنین برخورد كند، خداوند او را رسوا خواهد كرد. پاسخ ملا آن بود كه از قضا، تا وقتی این حرفها را نمی‌گفت، وضعش بسیار بد بود، اما از آن روزی كه با صوفیان چنین می‌كند، نعمت‌های الهی بر وی فزونی گرفته است:
من از آن روزی كه اینها گفته‌ام‌نعمة الله بر تزاید برده‌ام
نذر كردم در تمام عمر هین‌لعن بر صوفی كنم از راه كین عالمان مخالف با تصوف، چهار تن شدند و همزمان به تبلیغ بر ضد صوفیان پرداختند:
جمع گشتند چار ملای خبیث‌تا كه بندند بر رد صوفی حدیث نجیب الدین می‌افزاید، آن‌ها قرار گذاشتند تا چند حدیث در رد صوفیان جعل كنند و آن را در یك كتاب قدیمی قرار دهند؛ سپس مجلداتی از آن را فراهم آورده، كتاب را شهرت دهند. «2» در خانه‌ای كه آن‌ها نشسته و این ترهات را می‌بافتند، مادری متوجه شده، ماجرا را به فرزندش كه مرید ملا بود، گفت؛ اما آن فرزند، همچنان از ملا دفاع می‌كرد. مادرش گفت كه اجازه نخواهد داد تا آن ملا به خانه آن‌ها درآید؛ اما پسر اصرار داشت و مادرش به او گفت بهتر است خود را بكشد و پسر نیز چنین كرده، دارویی خورد و خودكشی كرد:
آن پسر داروشكن خورد و بمردجان به مالك‌های دوزخ تحفه برد
ای خوشا حال چنین ملا بودكه ز همراهی او اینها شود «3» نجیب الدین، از مجلسی در شهر مشهد یاد می‌كند كه برخی از شیوخ صوفیه به رهبری شیخ محمد علی مؤذن خراسانی با عده‌ای از مخالفان جمع گشته، به گفتگو پرداختند. در میان مخالفان تصوف، مرد عربی بوده است كه شیخ صوفیان را به خاطر اعتقادش به قدیم بودن عالم، متهم به الحاد كرده است. بحث بالا گرفته و مخالفان چنین می‌گفتند:
دیگری گفتا كه نام هر كه هست‌مرد صوفی، بر یقین او باطل است
نام صوفی مخترع هم فعلشان‌بدعتند ایشان مثال ملحدان شیخ صوفیان از او پرسید كه معنای بدعت را بگوید؛ و او پاسخ داد كه حلال را حرام كردن و
______________________________
(1). نجیب الدین رضا، همان، ص 362
(2). آیا ممكن است اشاره به حدیقة الشیعة باشد؟
(3). نجیب الدین رضا، همان، ص 363
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 536
حرام را حلال كردن بدعت است. شیخ نمونه خواست و آن شخص گفت:
گفت ذكر و چرخ و فریاد و غناجمع گردیدن به خلوت خانه‌ها
پیر پیدا كردن و گشتن مریداین همه بدعت شده پیدا جدید «1» شیخ صوفیان گفت، حلال و حرام این موارد كدام است؟ آن فرد عرب، از غنا سخن گفت كه صوفیان آن را حلال كرده‌اند. شیخ پاسخ داد كه معنای غنا را برای ما شرح بده، تعریفش كن تا بدانیم حرام است یا نه:
كن معین بهر ما اصل غناتا بپرهیزیم ما از آن عنا
گفت صوت مطرب وتر لی تلاهمچو قول زور و صوت بر ملا
همچو ترجیعی كه مطرب می‌كنددر گلو آواز گرداند بِشَد شیخ گفت اینها كه تو گفتی، غنا نیست؛ اینها آواز خوش است كه خدا آن را دوست دارد:
شیخ گفتا نیست اینهایش نشان‌ز آن كه ممدوح است اینها كلّ‌شان
نغمه صوت حسن با شعر نیك‌گشته ممدوح از خدای بی‌شریك بحث درباره غنا بالا گرفت و همان حكایتی كه درباره بحث غنا میان عالمان و فقیهان بود و ما شرح آن را در نوشتار مستقلی پس از این آورده‌ایم، در اینجا نیز بالا گرفت. بالاخره خبر این وقایع به گوش شاه رسید:
چون ز حد انكار ملا در گذشت‌خود به گوش شاه آمد سرگذشت
آن یكی گفتا به گوش شه كه من‌خود شنیدم لعن صوفی بی‌سخن شاه بر آشفت و تصمیم گرفت تا همه منكران تصوف را از دم تیغ بگذراند و همگان را مجبور كند تا آیین او را در دفاع از تصوف بپذیرند. در این وقت، حكیمی نزد شاه بود، و سبب خشم وی را پرسید. شاه جوان گفت كه از دست این خائنان دلگیر شده و غیرتش ایجاب می‌كند تا همه منكران را بكشد:
من شنیدم رد صوفی می‌كنندنیكی جدّم تلافی می‌كنند حكیم مزبور از وی خواست تا حلم و بردباری جد خود را پیشه خویش سازد. ابتدا كسانی را بفرستد تا آنان را منع كنند؛ اگر نكردند، برای كشتن آنان فرصت باقی است. شاه از این نصیحت خشنود شد. سپس یكی از غلامان خود را كه ندیمش بود، به مشهد فرستاد تا منكران تصوف را از لعن صوفیان منع كند و اگر منع نشدند، آنان را بكشد. این افسر در مشهد به حمایت از شیخ برخاست و از صوفیان دفاع كرده در برابر منكران ایستاد. اما آن ملای لعنتی حاضر به دست برداشتن از مواضع خود نشد:
______________________________
(1). نجیب الدین رضا، همان، ص 364
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 537 لیك ملّا لعنتی بی‌انفعال‌ترك انكارش نمی‌كرد از خیال
بر سر منبر شد او طعنه زنان‌بار دیگر بر طریق صوفیان این حركت او خشم آن افسر را برانگیخت و دستور داد تا او را دستگیر كرده، به شكل زشتی نزد او را آورند. پس از آن دستور داد تا او را به فلك بسته، با چوب تر به پایش بزنند. «1» سپس نیز دستور اخراج او را از شهر صادر كرد كه باز با وساطت همان شیخ، ملا را به شهر بازگرداندند.
پس از این وقایع است كه شیخ صوفیه، بر حسب گزارش نجیب الدین به اصفهان می‌آید تا به شاه عباس دوم خدمت كند؛ و در واقع با استفاده از فرصت، خدمتی به تصوف و صوفیان بكند:
اصفهان را عزم كرد آن شاهبازتا ببازد جان خود بر شاه باز
گشت داخل چون به شهر اصفهان‌شد منوّر اصفهان از نور آن
آفتاب آسا بر آمد آن مسیح‌موعظه‌ها كرد بر منبر فصیح
بعد سالی فوت شد عباس شاه‌شد سیه از فرقتش خورشید و ماه «2» به گفته نجیب الدین رضا، شیخ نزد شاه صفی- سلیمان بعدی- نیز منزلت خویش را حفظ كرد و پس از آن كه شاه سلیمان در سال 1078 بیماری سختی گرفت و با نقشی كه شیخ و دیگر صوفیان بازی كردند، شاه با تغییر نامش از صفی به سلیمان حالش بهبود یافت و همین جاست كه نجیب الدین نیز ماده تاریخی برای بهبودی شاه سلیمان گفت:
سلیمان كز علی صاحبقران شدز تاریخ جلوسش بد نهان شد «3» این نیز حكایتی دیگر از برخورد صوفیان و فقیهان است كه یك صوفی افراطی اخبار آن را گزارش كرده است.

فیض كاشانی و تصوف‌

گذشت كه در آخرین دهه‌های حكومت صفوی، جریان ضد تصوف غلبه یافت و به تناسب رشد اخباری‌گری، به سه دانش فلسفه، عرفان و اصول، حملات شدیدی صورت گرفت.
آمیختگی تصوف با عرفان مانع از آن بود تا مدعیان عرفان حقیقی بتوانند به راحتی خود را از تیر رس حملات تند مخالفان مصون دارند. همچنین قرابت میان فلسفه و عرفان در فلسفه اشراق و تقویت آن با شكل گیری حكمت متعالیه، جریان ضد تصوف را به ضدیت با فلسفه
______________________________
(1). نجیب الدین رضا، همان، ص 365
(2). همان، ص 366
(3). همان، ص 367
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 538
و هر نوع استدلال عقل گرایانه محض كشاند. به عبارت دیگر، نظریه اصالت وجود كه در نزدیك كردن دو رشته عرفان و فلسفه وحدت ایجاد كرده بود، شرایط را برای حمله ضد صوفیان به فلسفه نیز فراهم نمود. با این حال، نباید تصور كرد كه هر كسی تمایل به حدیث و اخبار داشت، لزوما ضد تصوف و عرفان بود. به عكس، جریانی خاص وجود داشت كه همزمان حدیث و عرفان و فلسفه را با یكدیگر پیوند داده بود. ملا صدرا (م 1050) خود یك نمونه روشن بود كه هم فلسفه می‌دانست و هم به شرح احادیث علاقه‌مند بود؛ جز آن كه اخبار را مطابق ذوق عرفانی و فلسفی خود شرح می‌كرد. همین جریان به فیض كاشانی نیز منتقل شده بود. از نكته دیگری هم نباید غفلت كرد و آن این كه برخی از این جریان‌ها به مرور تغییر مسیر دادند. اگر اندیشمندی عمری طولانی می‌یافت، ممكن بود كه در دهه‌های مختلف عمر خویش، تغییری در گرایش‌های معرفتی و مذهبی خود بدهد.
ملا محسن فیض كاشانی (1007- 1091) در مرز فلسفه و عرفان، بیش‌تر جانب عرفان را داشت و از آن جا كه عرفان و تصوف، دست كم در راه‌های معرفت شناسانه خود كاملا همسان بودند، حملات ضد تصوف، دامنه‌اش تا عرفان نیز كشیده می‌شد. به همین دلیل، فیض به رغم انتقادهای فراوانش از تصوف، از حملات مخالفان تصوف به هیچ روی در امان نبود. «1» درباره فیض، نكته دیگری هم مطرح بود و آن این كه وی فكر اخباری‌گری را پذیرفته و آن را در استنباطهای فقهی و به عبارت دیگر در رد اصول دخالت داده بود. با این حال، در عرفان و فلسفه هنوز به سنت‌های گذشته وفادار بوده و پیش فرض‌های موجود در عرفان را در ذهنیت خود داشت. درباره جمع بین اخباری‌گری و عرفان باید گفت، فیض راه حل را در این دیده بود تا در متن اخبار به جستجوی عرفان بپردازد. به سخن دیگر، او خواستار آن بود تا دانش عرفان و فلسفه‌ای را كه قبلا در نزد استادش ملاصدرا آموخته بود، از اخبار بیرون آورد، حركتی كه خود ملاصدرا نیز در شرح بر اصول كافی و نیز تفسیرش بر قرآن بدان توجه داشت. در واقع، فیض در شرایطی قرار گرفته بود كه می‌بایست در نهایت ظرافت با جریان اخباری‌گری كه به مرور بر حوزه فكر دینی غلبه یافته بود، كنار بیاید. وی در این كار، توفیق جالبی داشت و توانست با نگارش الوافی و الصافی جایگاه خود را به عنوان یك اندیشمند اخباری و معتقد به حدیث، در میان عالمان زمان خود و پس از آن، حفظ كند. كتاب وافی فیض، دست كم تا دو قرن، مورد استفاده رسمی بوده و در نهایت، با تحولی كه در فقه پیش آمد، به مرور وسائل الشیعه شیخ حرّ عاملی (م 1104) جای آن را گرفت.
______________________________
(1). یكی از مخالفان وی، عموزاده‌اش شاه فضل كاشانی بود كه كتابی در رد بر الوافی فیض نوشت؛ بنگرید:
افندی، ریاض، ج 4، ص 316
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 539
مسأله مهم درباره تفكر فیض آن است كه وی وارث چندین جریان فكری بود كه خود از تلفیق آن‌ها طرح جدیدی در انداخته بود. او میراثی از ابن عربی و غزالی داشت كه در تفكر عرفانی پرسابقه در ایران، جایگاه خود را حفظ كرده بود. مدتی هم نزد سید ماجد بن هاشم بحرانی (م 1028) تحصیل كرده «1» و اخباری شده بود. چند سالی نزد ملاصدرا- پدر زن خود- فلسفه و عرفان یا به عبارت بهتر حكمت متعالیه خوانده بود و این بیش‌ترین تأثیر را در وی بر جای نهاده بود. حاصل این چند جریان فكری در فیض، پدید آمدن آثار متفاوتی بود كه هر كدام به نوعی، مشخص كننده بخشی از افكار وی بود. آنچه در اینجا اهمیت دارد، این كه بدانیم او در تركیب این مواد از كدام یك بعنوان صورت و از كدامین آن‌ها به عنوان ماده استفاده كرده است. به نظر می‌رسد صورت این تركیب، دست كم تا یك دوره طولانی باطن نگری او و به تدریج، چیزی میان باطن نگری و حدیث گرایی او باشد.
فیض كه در استنباطهای فقهی خود، آزادی و حریت خاص خود را داشت، كما بیش نگرش باطنی خود را حفظ كرده بود. در این زمینه، رساله‌ای با عنوان النخبة الفقهیه در بیان مسائل فقهی از او در دست است كه تلفیقی از فقه و اخلاق است؛ بلكه توان گفت تلفیقی از فقه و عرفان. «2» فیض منتخب همین كتاب را با عنوان تطهیر السر عرضه كرده است كه نامش نشان از محتوایش دارد. «3»
آثار علمی فیض متأثر از هر سه میراث فكری یاد شده است كه هر كدام در جای جای اندیشه‌هایش تأثیر گذاشته است. شاید در نگاه خود او این تلفیق، یكدستی خود را حفظ كرده بود، اما برای بسیاری، این تلفیق، نوعی چینش ناجور از افكار و اندیشه‌های متفاوت بود. چنان كه یكی از معاصران او با نام میرزا علی رضای تجلّی (م 1085) در رساله‌ای كه درباره نماز جمعه نگاشت- و در رد محقق سبزواری است- از فیض چنین یاد كرده است:
ملا محسن كاشی كه از حشویه بی‌بهره از تحقیق و تدقیق است، گاهی مرید تصوف محیی الدین عربی است و زمانی همداستان وعظ محمد غزالی و ساعتی با حكمای مشائیان جفت می‌دود و لمحه‌ای به فروغ مشكات عرفای اشراق طی راه می‌كند و پروایی از مخالفت اصحاب نداشته بر هر چه قدرت التقاط قوت انتحالش وفا كند بی‌ملاحظه در بطون كتب خود ثبت می‌كند». «4»
در این میان مهم‌ترین اعتراضی كه بر فیض شده است، مربوط به گرایشهای صوفیانه
______________________________
(1). البحرانی، لؤلؤة البحرین، ص 121 و بنگرید: مقدمه مشكات بر المحجة البیضاء ج 1، ص 27
(2). بنگرید: انوار، فهرست كتابخانه ملی، ج 9، ص 395، نسخه شماره 1386/ 2
(3). بنگرید، حسینی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج 4، ص 177
(4). دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 14، ص 3604، نسخه شماره 4659.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 540
اوست. فیض به دلیل داشتن مشی اخباری از این سوی مورد حمله قرار نگرفت؛ اما در جانب تصوف، به سبب اعتمادش بر برخی از آراء ابن عربی و غزالی و تأویلات باطنی‌گرایی خود مورد انتقاد شدید بود. توجه فیض به غزالی- البته بیش‌تر در جوانی- نمی‌توانست بدون دلیل باشد؛ زیرا غزالی با وجود داشتن مذهب اشعری- كه در قیاس با معتزله ظاهرگرا بود- تمایلات عارفانه و صوفیانه داشت. «1» فیض نیز وقتی در آینه می‌نگریست، در آن نقش غزالی را می‌دید و تنها چیزی كه استثناء می‌كرد، كنار نهادن سنی‌گری غزالی و تمسك فیض به روایات اهل بیت علیهم السلام بود.
به هر روی، فیض مورد انتقادهای زیادی واقع شده است. بخشی از این انتقادها، مربوط به زمانی است كه مورد توجه شاه عباس ثانی قرار گرفته در اینجا و آن جا پشت سر فیض نماز می‌خواند و وی را به امامت جمعه برگزید. اصولا اعتقاد به وجوب نماز جمعه، آن هم از سوی كسی كه به امامت جمعه گمارده شود، سبب بر آشفتن شماری از عالمان بود. انتقاد دیگری كه به فیض می‌شد، مربوط به گرایش‌های صوفیانه وی بود. آنچه كه هم بخشی از این اتهام بوده و هم به طور مستقل اتهام دیگر به حساب می‌آمد، دیدگاه او درباره غنا بود كه در مفاتیح الشرایع و كتاب‌های دیگرش آن را مطرح كرده بود. با این حال، گستردگی كارهای فیض، به ویژه كتاب الوافی او كه توجه خاصش را به حدیث نشان می‌داد، تا اندازه‌ای بار این اتهامات را سبك كرده بود. با این حال، زمانی یكی از صوفیان از مشهد كه مدتی در اصفهان بود، در بازگشت به شهر خود، گفت: فیض نه تنها غنا و سماع را قبول دارد، بلكه خود هم در چنین مجالسی شركت می‌كند. این امر سبب شد تا یكی از شاگردان فیض در این باره از وی پرسش كند و فیض نیز پاسخی برای رفع اتهام بنویسد. متن این پرسش و پاسخ در برخی از آثار ضد صوفی آن دوره درج شده است.
در كتاب هدایة العوام و فضیحة اللئام كه شرحش گذشت، خبر یاد شده به این صورت آمده است كه مردی خراسانی یاد كرده است كه در اصفهان به عنوان صوفی مطالبی را عنوان می‌كرد، و به بهانه داشتن قروض فراوان، مبالغی از مردم می‌گرفت. پس از گذشت چندی كه افتضاح وی بالا گرفت، به خراسان بازگشت و در آن جا بساط خود را پهن كرد. وقتی در معرض تردید واقع شد، برای رفع اتهام از خود گفت: «آنچه من به فعل می‌آورم، ملا محمد محسن كاشی مرا به آن اجازت داده و در مجلس او نیز بعضی از عاشقان به ارتكاب بعضی از این فعلها قیام می‌نمایند و او مانع نمی‌شود، بلكه خود به آن امور ایشان را تكلیف نموده، از آن محفوظ می‌گردد».
______________________________
(1). این علاوه بر آن بود كه برخی از عارفان و صوفیان ایرانی می‌كوشیدند تا ثابت كنند غزالی مذهب تشیع داشته است. بنگرید: افندی، همان، ص 308
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 541
محمد مقیم مشهدی، ضمن نامه‌ای كه به فیض نوشت، از او خواست تا نظرش را در این باره بنویسد. متن نامه وی چنین است: عرضه داشت بنده كمترین محمد مقیم مشهدی به ذروه عرض می‌رساند كه صلاحیت آثار مولانا محمد علی صوفی مشهدی، «1» مشهور به مقری تا از دار السلطنه اصفهان به مشهد مقدس مراجعت نموده، در محافل و مجالس اظهار می‌كند كه در باب ذكر جلی كردن و در اظهار تكلم به كلمه طیبه، اشعار عاشقانه خواندن و وجد نمودن و رقصیدن و حیوانی نخوردن و چله داشتن و غیر ذلك از اموری كه متصوفه به رسم عبادت بجا می‌آورند، از عالی جناب معلی القاب آخندی- دام ظله العالی- مرخص و مأذون شده، بلكه می‌نماید كه در مجلس رفیع ایشان نیز گاهی گاهی امثال اینها واقع می‌شود. استدعا چنان است كه از حقیقت ماجرا شیعیان اینجا را اطلاح بخشند كه آیا آنچه صلاحیت آثار مزبور، به خدام كرام ایشان اسناد می‌كند، وقوع دارد یا نه؟ و اگر چنانچه واقعی بوده باشد، همگان پیروی او را لازم شمرند. و اگر خلاف مذكور ساخته باشد، دست از این قسم حركات بكشند.
ملا محسن فیض در پاسخ نامه محمد مقیم چنین نگاشت: بسم اللّه الرحمن الرحیم سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِیمٌ «2» حاشا بنده تجویز كند رسم تعبّدی را كه قرآن و حدیث در آن نشده باشد و تعبّد رسمی را كه از ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم خبری در مشروعیت آن نرسیده، بلكه نص قرآن به خلاف آن نازل باشد. قال اللّه تعالی: ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ؛ «3» یعنی بخوانید پروردگار خود را از روی زاری و ترس و پست‌تر از بلند گفتن. و در حدیث نیز وارد است كه حضرت پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله اصحاب را منع فرمود از فریاد بر آوردن به تكبیر و تهلیل منع بلیغ، و فرمود: به درستی كه ندا نمی‌كنید شما كسی را كه دور باشد یا نشود. و یا سایر امور مذكوره نیز منع از آن بخصوص وارد است، یا اذن در آن وارد نیست؛ یَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ «4» و كتب محمد بن المرتضی المدعو بمحسن. محل مهر. «5»
______________________________
(1). این شخص باید همان كسی باشد كه وحید قزوینی در ضمن بر شمردن صوفیان شهر اصفهان كه مورد احترام شاه عباس دوم بوده‌اند، نوشته است: و در مجلسی كه با درویشان افطار نمودند، ملا محمد علی مشهدی نیز كه از واقفان اسرار و محرمان استار است، به شرف مجالست سرافرازی یافت.» وحید قزوینی، عباس نامه، ص 255
(2). نور، 16
(3). اعراف، 55
(4). نور، 17
(5). قمی، ملا محمد طاهر، هدایة العوام و فضیحة اللئام برگ 136، نسخه خطی شماره 1775 كتابخانه آیة الله مرعشی ونك: فهرست كتابخانه دانشگاه، ج 13، ص 3235، ش 4263. متن این نامه را سید نعمت اللّه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 542
در زمینه اتهام صوفی‌گری، پس از درگذشت فیض به سال 1091 كسانی او را به خاطر داشتن گرایش‌های صوفیانه و عرفانی مورد حمله قرار می‌دادند؛ اما چیزی كه در برابر آن‌ها مطرح می‌شد، آن بود كه خود فیض، در موارد متعددی از صوفیه بدگویی كرده بود.
ملا ذو الفقار از شاگردان علامه مجلسی در كتاب پیشگفته تحت عنوان الاربعین فی مطاعن المتصوفین، فراوان جملات متناقض از فیض در باب عرفان و تصوف آورده، و از آن‌ها له و علیه فیض استفاده می‌كند. همان زمان كسانی مانند سید نعمت الله جزائری (م 1112) كه علاقه‌مند به این مباحث بوده و او نیز از شاگردان علامه مجلسی به شمار می‌رفت، سخت از فیض دفاع می‌كرد. وی با تمام وجود از فیض كه استادش بود، دفاع كرده و با استناد به الكلمات الطریفه و جز آن، افترای تصوف را درباره وی مورد بحث و انكار قرار می‌داد. «1»
اما بعدها، شیخ یوسف بحرانی (م 1186) در این باره كه فیض برخی از عقاید صوفیه را داشت، وی را مورد انتقاد قرار داد. به نوشته وی «فیض نوشته‌هایی دارد كه بر اساس مبانی صوفیان و فیلسوفان نوشته شده و نزدیك به كفر است، مثل آنچه درباره وحدت وجود گفته است. من رساله‌ای از وی دیدم كه به صراحت این مطلب را بیان كرده، در آن جا او بر پایه عقائد ... ابن عربی سخن گفته و نقل قولهای زیادی از وی دارد؛ گرچه از وی با عنوان «برخی از عرفا» یاد كرده است. ما برخی از مطالب آن رساله را در كتابی كه در رد بر صوفیه نوشته‌ایم، آورده‌ایم». «2»
درباره تمایلات فیض در این باب، به دو چیز باید توجه داشت. نخست آن كه فیض دهه چهل و پنجاه، فیض دهه هفتاد و هشتاد قرن یازدهم هجری نیست؛ بلكه تغییر كرده و این تغییر به نفع جریان غیر صوفیانه است. نكته دوم آن است كه فیض، از همان آغاز نیز با تصوّف بازاری جدال داشت؛ هر چند به مبانی معرفتی عارفان و صوفیان علاقه‌مند بود.
آنچه از سخنان فیض در آثار مختلفش برمی‌آید این است كه او گر چه خود را عارف و متمایل به باطن‌گرایی می‌دانست، اما به وضوح از صوفیه زمان و آداب و رسوم آنان و احزاب یا سلسله‌های صوفیه اظهار تنفر می‌كرد. این در حالی است كه برخی از نویسندگان
______________________________
جزائری در كتاب «المقامات» در ضمن لفظ شهید آورده است كه خوانساری (روضات ج 6، صص 98- 99) به نقل از جزائری، آن را آورده است. همچنین در سرگذشت فیض از جمال الدین نطنزی متن این نامه آمده و مطالب دیگری نیز درباره دفع اتهام تصوف از فیض از آثار خود فیض گردآوری شده است.
دانش پژوه، فهرست دانشگاه، ج 13، ص 3250، ش 4282 و بنگرید: مختاری، میراث فقهی (1) غنا و موسیقی، ج 3، ص 1657 از جنگ خطی شماره 25/ 77 كتابخانه آیة الله گلپایگانی رحمة الله علیه.
(1). بنگرید: خوانساری، روضات الجنات، ج 6، ص 94 و بعد از آن.
(2). بحرانی، لؤلؤة البحرین، ص 121، كتاب او در رد صوفیه این عنوان را دارد: النفحات الملكوتیه فی الرد علی الصوفیة و بنگرید: كشمیری، نجوم السماء صص 120- 121
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 543
صوفی كه علاقه‌مند هستند تا همه را منسوب به خود كنند، او را از نوربخشیه به حساب می‌آورند. «1» به نظر می‌رسد، آنچه كه فیض در باب تصوف بازاری مطرح كرده، آن اندازه هست كه او را از اتهام وابستگی به نحله‌های زنجیره‌ای صوفیان برهاند؛ خواه از طرف مدافعان تصوف باشد و خواه از سوی مخالفان. برای مخالفان آنچه اهمیت داشت، گرایش فیض به تأویل گرایی بود، كه از نظر آنان- البته با شدّت و ضعف- تعلق به صوفیان اهل سنت داشت. اما از نظر فیض، نكته مهم آن بود كه وی با اجتهاد فكری خود تلاش كرده بود تا از طریق اخبار و احادیث، راه خود را تبیین كند. به سخن دیگر، فیض به گمان خودش، نه تنها از چارچوب فكر اخباری خارج نشده بود، بلكه از خود، همّت زیادی در عرضه آن‌ها برای دیگر محققان و عالمان، نشان داده بود.
مشكلی كه هست آن كه در مشی اخباری‌گری، ظاهر بینی امری جدی است. اما فیض كه سخت تحت تأثیر آموزش‌های حكمی و عرفانی بود، كوشیده بود تا آن دیدگاه‌ها را بر احادیث تحمیل كند. با توجه به تطور آثارش، توان گفت كه فیض به مرور، از تأویل فاصله بیش‌تری گرفت و ظاهری‌تر شد. فیض در دهه‌های اول زندگی خود و حتی تا سنین شصت سالگی، شیفتگی بیش‌تری نسبت به عرفان و تصوف داشت، اما پس از آن تا حدود زیادی از این جریان دور شد. به عبارت دیگر، اخباری‌گری فقهی وی، تأثیر معكوس بر كوشش او در تأویل اخبار و آیات به نفع عرفان گذاشته و سرانجام او را وادار كرد تا به ظاهر بیش‌تر توجه كند. در این باره باید گفت، تغییر اوضاع بر ضد تصوف نیز بی‌تأثیر در چرخش محدود فیض نداشت. زمانی كه كسانی چون ملا محمد طاهر قمی، با وجود نفوذ گسترده خود، آن چنان بر تصوف می‌تاختند، فیض الزاما می‌بایست اصرار كمتری بر اندیشه‌های گذشته خود داشته باشد؛ بلكه در مقابل، همان طور كه خواهیم دید، با شدت به انتقاد از صوفیان بپردازد.
كار تدوین محجة البیضاء به سال 1046 انجام گرفته است؛ همان طور كه بسیاری از كارهای دیگر او كه در این سبك جای می‌گیرد، از همان دوران است. فیض رساله شرح صدر را كه پس از این مرور خواهیم داشت- در حال و هوای عرفان‌گرایی شدید خود نگاشته است؛ گر چه به آرامی انتقادهایی نسبت به صوفیان در آن جای گرفته است.
اما همان فیض در رساله الانصاف كه آن را به سال 1083 نگاشته است، از نوشتن برخی از آثار خود كه آن‌ها را بر اساس مبانی متكلمین، فلاسفه و صوفیان نگاشته، اظهار پشیمانی كرده و نوشتن آن‌ها را بر حسب تمرین عنوان كرده است. این به معنای آن نیست كه او تمام
______________________________
(1). بنگرید: شیرازی، طرائق الحقائق، ج 2، ص 215، ج 3، ص 322
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 544
مبانی خود را كنار گذاشته، بلكه بدان معناست كه وی كوشیده است تا تمسك خود را به اخبار شدّت داده و از اظهار سخنان من عندیین و اصطلاحاتی كه در آیات و اخبار نیامده، خودداری ورزد.
مروری بر نوشته‌های او می‌تواند كمك بزرگی برای شناخت آراء وی درباره صوفیان بكند. نخستین بخش از نوشته‌های او منتخبی است از شرح حال فیض كه خودش در رساله شرح صدر آورده است. مقاله اول این رساله درباره علم و عالم و مقاله دوم در شرح احوال اوست. ابتدا بخش شرح حال آن را می‌آوریم تا بدانیم فیض از چه كسانی دانش فقه، حدیث و عرفان و فلسفه را بر گرفته و چگونه در دوران تحصیل و آموزش، عناصر مختلف فكری وی تركیب یافته است. «1» آنگاه مقاله اول رساله را مرور خواهیم كرد.
تاریخ تألیف رساله شرح صدر سال 1065 است. «2» فیض در آن ایام 58 سال داشته و در سال 1091 رحلت كرده است. در ادامه، رساله المحاكمه و سپس رساله الانصاف او را مرور خواهیم كرد.

شرح حال فیض به قلم خودش‌

چندی در خدمت خال بزرگوار خویش كه ممتاز عصر خود بود، در كاشان كه وطن اصلی بود، به تحصیل علوم دینیه ظاهره اشتغال داشت، از تفسیر و فقه و اصول دین و آنچه موقوف علیه این علوم است، از عربیت و منطق و غیر آن ... بعد از انقضای بیست سال از عمر، برای تحصیل زیادتی علم و خصوصا علوم دینیه باطنه به مقتضای اطلبوا العلم و لو بالصین اختیار سفر كرده، متوجه اصفهان شد و در آن جا به خدمت جمعی از فضلاء- كثّر اللّه أمثالهم- مشرّف گردید و استفاده‌ها نمود؛ اما كسی نیافت كه از علم باطن خبری داشته شود. «3» برخی علم ریاضی و غیره آموخت؛ پس به جهت تحمل حدیث به اسناد و عنعنه و تصحیح به شیراز رفته، به خدمت فقیه عصر كه متبحر در علوم ظاهره بود، اعنی سید ماجد بن هاشم صادقی بحرانی تغمّده اللّه بغفرانه رسید و از خدمتش سماع و قرائت و اجازه شطری معتدبه، از حدیث و متعلقات آن استفاده نمود تا آن كه فی الجمله بصیرتی در علم حلال و حرام و سایر احكام حاصل كرد، از تقلید كسان مستغنی شد.
پس به اصفهان رجوع نمود، به خدمت شیخ بهاء الدین محمد عاملی قدّس سره رسید و
______________________________
(1). در این قسمت، مطالبی كه ربطی به زندگی نامه وی نداشته، حذف كرده‌ایم.
(2). به نوشته مشكوة این رساله در سال 1324 در مجله جلوه، سال اول، صص 393- 409 چاپ شده است. از آن جا كه به متن چاپی دسترسی نداشتیم، از دو نسخه خطی آن به شماره‌های 1401 و 5019 كتابخانه آیة الله مرعشی رحمة الله علیه استفاده كرده‌ایم.
(3). این مطلب برای شناخت وضعیت عرفان در اصفهان سودمند است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 545
از ایشان نیز اجازه روایت حدیث گرفته، راه حجاز پیش گرفت؛ چه امارات استطاعت حج در آن اوان رو می‌نمود.
پس به شرف ادای حجة الاسلام و زیارت سیّد انام و ائمه معصومین علیهم السلام مشرّف گردید و در آن سفر به خدمت «شیخ محمد بن شیخ حسن بن شیخ زین الدین عاملی» «1» طاب اللّه ثراهم رسیده، از ایشان نیز اجازه نقل حدیث گرفته، مستفید شد. و در حین مراجعت از آن سفر، به سبب قاطعان طریق مصیبتی چند رو داد و برادرم به دست ایشان كشته شد، برادری كه از جان بسی عزیزتر بود ...
و بالجمله مدتی در مواطن بلاد گشت و دریوزه علم و كمال از بواطن عباد كرده، هرجا بزرگی به انگشت اشارت نشان دادند كه نوعی از علم و كمال پیش او هست، سحبا علی الهمام لا مشیا علی القدم رفت ...
تا آن كه در بلده طیبّه قم به خدمت صدر اهل عرفان و بدر سپهر ایقان صدر الدین محمد شیرازی قدس اللّه روحه و سرّه كه در فنون علم باطن یگانه دهر و سر آمد عصر خود بود، رحل اقامت افكنده، مدت هشت سال ماند و به ریاضت و مجاهده مشغول شد تا فی الجمله بصیرتی در فنون علم باطن یافت
شبان وادی حیرت گهی رسد به مرادكه هشت سال به جان خدمت شعیب كند و آخر به شرف مصاهرت ایشان سر افراز گردید.
باز چون مشار الیه از قم به شیراز تكلیف نمودند و بدانجا رحل اقامت فرمودند، به مقتضای فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ «2» به شیراز رفته، قریب به دو سال دیگر در خدمت با بركات ایشان بسر برده و از انفاس طیّبه ایشان بسی استفاده نمود و قبل از سفر شیراز و بعد از آن در كاشان به رعایت ناموس خاندان مشغول می‌بود، و از آن جا به فراغت قناعت می‌گذرانید ... و به مطالعه سخنان بزرگان و تذكاران در ریاض جنان سیر می‌كرد ... بنا بر این مشغول تدریس حدیث اهل عصمت سلام اللّه علیه و تألیف كتب و رسایل مشتمل بر نصایح و فواید دینیه و ترویج جمعه و جماعات و سیاسات مدنیه كه در آن تأكیدات شدیده و تشدیدات وكیده نموده‌اند، بقدر مقدور گردید.
گاه با جمعی از خواص در گوشه قریه از این قسم عبادات توشه برمی‌بست و گاه در وسط بلد با فرقه‌ای از عوام در این نمط خدمت بسر می‌برد و در این مدّت بر بام تجرّد و آزادی، طبل استغنا می‌زد و كنگره قدر خود را از آن بلندتر می‌دانست كه گرد حكام
______________________________
(1). بنگرید: عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، صص 139- 138
(2). قصص، 27
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 546
دنیا گردان تواند بر آمد.
ناگاه روزی از مقربان بارگاه شاه جنّت مكان فردوس آشیان، سلاله دودمان مصطفوی و نتیجه خاندان مرتضوی شاه صفی «1»- تغمّده اللّه بغفرانه- خبری رسید كه جناب ایشان میل ملاقات تو دارند؛ به خدمت باید شتافت. چون به شرف ملاقات مشرّف شد، نوازش‌ها فرمودند و تكلیف بودن در خدمت نمودند. چون در حوالی و حواشی ایشان جمعی از علما بودند و بنده هنوز خام بود، مصلحت دین و دنیای خود را در آن نمی‌دید؛ چه ترویج دین با آن جماعت میسّر نبود با خامی؛ و آن آزادگی و آسودگی دنیا از دست می‌رفت؛ نه جاه زیاده از ضرورت در عقبی سود داشت و نه در دنیا آسایش می‌گذاشت. بنا بر این از خدمت استغنا نمود و بحمد اللّه كه به اجابت مقرون گردید.
بعد از آن، مدتی مدید در ظل ظلیل قناعت و آسودگی با برگ بی‌برگی و نوای بی‌نوایی به فراق بال و رفاه احوال می‌گذرانید و ترویج دین به فعال و مقال فی الجمله بقدر مقدور بجای می‌آورد؛ تا آن كه روز به روز به بركت علم و عمل و محبت اهل بیت پیغمبر و استكشاف اسرار معجز بیان ایشان- سلام اللّه علیهم- به فتوحات و فیوضات در علوم دینیه و معارف یقینیه فائزه مستعد می‌شد و دری از علم مفتوح می‌گردید كه از هر دری چندین در دیگر می‌گشود، و الحمد للّه و ذلك فضل اللّه یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم بدین منوال روزی می‌گذرانید تا آن كه ناگاه از درگاه ... شاه عباس ثانی، رقمی رسید كه متضمن امر بود به توجه به وجهه آن قبله اقبال و شتافتن به سوی آن كعبه آمال؛ اگر چه عنوان، طلب ترویج جمعه و جماعات و نشر علوم دینیه و تعلیم شریعت بود، اما از مطاوی آن بوی استغراق در بحر بی‌ساحل دنیا و گرفتار شدن به چنگ نهنگ مقاسات اكفا حدس می‌رسید. عقل در چارسوی تحیّر متردد شد، و طبع در شش جهت سرگردانی تزلزل حیران.
در این حیرت و تردد بود كه ناگاه نسیم صبای ایمان كه همه به میامن لطف او بود، از مشرق نفس رحمانی به سوی عالم جسمانی وزیدن گرفت و حجاب از رخسار مخدّرات گشود، با آن كه آب حیات از جویبار لطافتش نمی‌بود، آتش اضطراب در نهاد این خاكسار افكند و دوست دیرینه درد كه ساكن خرابه دل سوختگان می‌باشد، سر از جیب ملامت بر آورده، آغاز عتاب نهاد، كه با وجود استجماع اسباب عزّت از گنج قناعت و كنج فراغت و گنج آزادگی و طهارت اذیال اعمال و حوایت فنون علم و احوال در سن شیخوخت، همّتی كه در اوایل احوال سر آرزو به نعیم كونین فرو نیاوردی، چه دست دارد كه پایمال كشاكش حدثان بدین گونه شود ...
______________________________
(1). سلطنت از 1038- 1052
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 547
باید اكنون كه از باریافتگان این بارگاه اعلی شده‌ای، روی توجه بدان جناب آورده، به دستیاری رفیق دولت و پایمردی توفیق و نصرت، دقیقه از دقایق ترویج دین قویم و رهبری صراط مستقیم فرونگذاری به حیثیتی كه بلاد و عباد را شامل گردد و هر ناقصی به قدر استعداد خود بدو كامل.
بنده كمترین در خود آن قوّت نفس نمی‌یافت كه این كار از او آید و شایستگی این امر نیز نداشت؛ چه هم در علم ناقص بود و هم در عمل ناتمام. بنا بر این، چون گامی پیش می‌نهاد، گام دیگرش پس می‌كشید تا بعد از كشاكش بسیار متوجه آن جناب شده، حضرتش را زیاده از آن می‌دید كه می‌شنید؛ چه بی‌شائبه تكلّف و تصلّف مجمع فضایل خسروی و مظهر كمالات صوری و معنویست، مكارم اخلاق ملكی با پایه قدر ملكی در ساخت ذاتش دست ائتلاف بهم داده و محاسن جمال صورت با لطایف كمال سیرت در مقام موافقت آمده ... بعد از آن كه شرف ملاقات رو داد، به نظر التفات توجهات فرمودند و نوازش‌ها نمودند و از عنایات و تكریمات زیاده از آنچه متصوّر بود به فعل آوردند و چون یك دو صحبت اتفاق افتاد، چنان یافت كه خواطر اقدس متوجه تشیید مبانی دین قویم و ترسیم مراسم شرع مستقیم و اقامت صلوات و ترویج جمعه و جماعات است ...
اما چون مقرر است كه هر كس در دهی یا شهری به صنعتی یا حرفتی مشهور و مذكور گردید، ارباب آن صنعت به زبان طعن و لعن هر قدر توانند ملابس اعراض و اوضاع او را در نظر اعیان ملك، به دنس عیب و قذر خواری آلایند، فكیف، طالب علمی كه به عنایت پادشاهی مخصوص گردد و كمال توجه شاهی درباره او به عمل آید؛ بنا بر این طایفه‌ای از غولان آدمی پیكر و قومی از جاهلان عالم آسا، اراده علوّ و فساد در سرهای ایشان جای گرفته بود و نفوس امّاره ایشان از دین حق و حق دین منسلخ گردیده و مدت‌های مدید، منتظر آن بوده كه شاید ایشان بدین امر كه در نظر ایشان كمالی فوق آن و سعادتی زیاده بر آن متصوّر نیست، مستعد و فایز گردند، كمر عداوت ساعیان و راعیان این امر بر میان بستند و نایره حسد در كانون سینه‌های ایشان اشتعال یافته، در دیگ بغضا می‌جوشیدند و در اطفاء نور اللّه تا می‌توانستند می‌كوشیدند، فرقه‌ای از متحذلقین كه دم از كیاست می‌زدند و زیاده وقوفی از علوم شرعیه نداشتند و در شرایط جمعه و جماعات متشكك و متردد بودند، حرفی چند بار در میان افكندند و خود را به كنار می‌كشیدند؛ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ. «1»
و جمعی از ارباب عمایم كه دعوی اجتهاد می‌كردند و دم از علوم شرعیه می‌زدند، در
______________________________
(1). صف، 8
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 548
گوشه و كنار با عوام علی حده مرتكب این قسم عبادات می‌بودند و سر حبّ ریاست به درگاه دار الشفای جمعیت و صفه صفای تألّف فرو نمی‌آورند و راضی بودند كه از اهل این آیه باشند كه إِنَّ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَ كانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فِی شَیْ‌ءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَی اللَّهِ، «1» بلكه، وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْرِیقاً بَیْنَ الْمُؤْمِنِینَ. «2»
و گروهی از افق انسانیّت، به غایت دور بودند و از دین فطری در ایشان رمقی نمانده بود، جمعه و جماعات را در نظر عوام عار و ننگ و مكروه و حرام می‌نمودند و ایشان را بر تفرقه داشته، نهی بلیغ از این نوع طاعات می‌فرمودند ...
و بالجمله مشاهده این قسم امور، باعث فتور در عزم نواب اشرف شده، آنچه می‌خواستند از ترویج مراسم شرع مطهر الهی و باز ایستادن از منكرات و نواهی به فعل نیامد. بعضی اذكیا و دیده وران كه در خدمت ایشان می‌بودند، اگر چه به حدس و فراست حقیقت امر را می‌دانستند، اما چون از اصطلاحات علمای عوام كه شیاطین الانس روزگارند، بی‌خبر بودند، نصرت و اعانت نمی‌توانستند نمود، چه با این طایفه كه از اهل جدلند به اصطلاح ایشان گفتگو نتوان كرد.
و بنده كمترین خود مرد معركه جهال و فارس میدان جدال نبود و از سلامت گوشه‌گیری و عافیت عزلت برید و به آنچه در گمان بود كه بدل آن تواند شد نرسید، غریب و تنها در میان اعداء گرفتار شد، نه ناصری نه معینی و نه آسایش دنیا و نه رواج دینی. بلی در این ابتلا و امتحان و تلاطم امواج این بحر بی‌كران، تجربه چند رو داد و معرفتی چند حاصل شد و مصداق حدیث عارف به اهل زمانه گردید ...
قصه عشق سرودیم بسی‌سوی ما گوش نینداخت كسی
ناله بیهوده تا چند توان‌كو درین بادیه فریادرسی
نیست در روی زمین اهل دلی‌نیست در زیر فلك هم نفسی با پایان یافتن زندگی نامه فیض كه تنها شامل بخشی از جریانات زندگی وی بوده (تا سن 58 سالگی) اكنون دیدگاه‌های او را درباره تصوف و نیز فقیهان اهل ظاهر می‌آوریم. شاید گفتن این نكته سودمند باشد كه رساله شرح صدر در سال 1065 تألیف شده است. در آغاز، دیدگاه‌های فیض را در مقاله اول همین رساله شرح صدر كه زندگی نامه خود نوشت فیض را از آن آوردیم، «3» مرور می‌كنیم:
______________________________
(1). انعام، 159
(2). توبه، 107
(3). گفتنی است كه این رساله، در مجموعه «ده رساله فیض كاشانی» (اصفهان، 1371) به كوشش مؤلف
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 549

فیض و تصوف در رساله شرح صدر

فیض كاشانی در آغاز بحث، تشخّص آدمی را از سایر حیوانات به حكمت و دانش دانسته، حكمتی كه اصل آن از انبیا است و از طریق آنان به دست دیگران رسیده است. آنچه از نظر فیض اهمیت دارد، این است كه حكمت موجود در زمان وی با آنچه میراث انبیا بوده، تفاوت دارد: «حكمت قدما كه موروث انبیاء است، غیر حكمت متعارف است كه امروز در میان متأخرین شایع است؛ چرا كه تحریفی بدان راه یافته است» چنین حكمتی كه در اختیار تابعان انبیا بویژه اهل بیت است، جز علم تصوّف نیست و «علم تصوف عبارت از این بدایع حكمت و غرایب علوم بلند رتبت است كه السنه سنّت محمّدیه صلی الله علیه و آله و شرایع ختمیه بدان ناطق گشته».
وی پس از ذكر برخی از روایاتی كه معمولا مورد استناد عارفان و صوفیان است، بار دیگر درباره این جماعت می‌نویسد: «سالكان این طریق، غریق دریای یقین‌اند، هر چه شنوند حق شنوند و حق بینند، صفحه ادراك ایشان از حرف غیر پاك و سر ایشان در قدم هر بی‌سر و پا خاك باشد». از نگاه فیض چنین انسان‌هایی در هر دوران، بسیار اندك هستند «و در هر عصری از دو سه متجاوز نباشند». مخالفت اهل ظاهر نیز با آنان سببی جز آن ندارد كه اهل ظاهر قدرت درك حقایق را ندارند و لذا «با این علم كه ورای افهام پست و برتر از ادراك محسوس پرست ایشان است، به جهت ضدّیت و تناكر جنسیت و تباین طریق و تخالف سعت و ضیق دشمنی نموده، نفی ایشان بسیار می‌كنند».
فیض با ذكر مخالفت دشمنان با امیر المؤمنین علیه السلام كه از عارفان حقیقی بوده، آن مخالفت‌ها را تا زمان خود باقی می‌داند: «از آن زمان تا امروز، همواره ابنای روزگار به تخصیص اهل عمامه و دستار كه دانشمندان دنیا و علمای عوامند، در هر زمانی چنانچه شیوه و شیمه ایشان است كه به مقراض اغراض، پیوسته ملابس اعراض یكدیگر را عرضه تخریق و تمزیق سازند، علمای ربّانی را انكار می‌كنند و عارفان حقایق و حكم را نكوهش می‌نمایند». وی باز از حكمت و حكیمان تمجید كرده و مخالفت اهل ظاهر بر ضد علمای ربانی را این چنین تحلیل می‌كند: «هر آینه جمعی از علمای دنیا كه پیشوایی عوام در دماغ ایشان جاگیر می‌بوده و می‌باشند، تیغ زبان طعن و تشنیع بر ایشان می‌كشیده و می‌كشند و علمای ربانیین را كه گوی سبقت در میدان دوران، از اشباه و اقران خود به فنون علم و عمل ربوده‌اند ... به زندقه و عیب موسوم می‌گردانیده و می‌گردانند و در تصانیف بلندپایه ایشان،
______________________________
همین سطور به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 550
طعن‌ها می‌كرده و می‌كنند».
فیض بعد از این كلیات در یك جمع‌بندی، به بیان اقسام عالمان پرداخته و سه دسته را معرفی می‌كند. در این شناسایی او راه خود را مشخص كرده است. وی به جمع میان دو علم ظاهر و باطن باور دارد و به اهل ظاهر اعتمادی ندارد.
نخستین دسته از عالمان «آنانند كه علم ظاهر دانند و بس». این دسته برای خود هیچ حاصلی ندارند و تنها با سخنان آنان عوام هدایت می‌شوند. دلیلش آن است كه چون علم باطن ندارند، برای خود هیچ حاصلی بدست نمی‌آورند «ایشان مانند چراغند كه خود بسوزند و دیگران را بفروزند».
فیض بدبینی خود را نسبت به این گروه از عالمان به صراحت بیان كرده است: «و این طایفه كم است كه از محبّت دنیا خالی باشند، بلكه دین را به دنیا بفروشند؛ چرا كه ایشان نه دنیا را شناخته و نه آخرت را دانسته‌اند». از دید او تنها علم باطن است كه می‌تواند دنیا و آخرت را بشناساند، از این رو «این قوم را صلاحیت رهبری خلایق» نیست. تنها خاصیتی كه این گروه از عالمان دارند، این است كه غالبا «عوام بدیشان مهتدی می‌شوند و از ایشان بالعرض منتفع می‌گردند» و در میان آن‌ها، معدود كسانی هستند كه «به پاكی طینت و صفای سریرت متّصف باشند و به حق رهبری عوام تواند كرد».
دومین گروه از عالمان: كسانی هستند كه «علم باطن دانند و بس و ایشان مانند ستاره‌اند كه روشنایی آن از حوالی خودش تجاوز نكند». بدین ترتیب این گروه نیز بكار رهبری مردم نمی‌آیند، زیرا تنها در پی بیرون كشیدن گلیم خویش از آب هستند. دلیل این ناتوانی آنان جز این نیست كه «علم باطن بی‌ظاهر، سعت و احاطت نتواند داشت و به كمال نتواند رسید». به هر روی، دانش، چه ظاهر و چه باطن، می‌باید هم به تربیت خود فرد بپردازد و هم به كار جماعت بیاید. در غیر این صورت، ناكامل خواهد بود.
سومین گروه از عالمان: كسانی هستند كه هم اهل علم باطن و هم اهل علم ظاهر هستند.
آنان «مثل آفتاب» عالمی را روشن می‌كنند و «ایشانند كه سزاوار راهنمایی و رهبری خلایقند» با وصیفی كه فیض از این دسته عالمان دارد، آشكار است كه خود را از این دسته دانسته یا بایسته می‌داند كه از این دسته باشد. از نگاه او «یكی از ایشان شرق و غرب عالم را فرا تواند رسید و قطب وقت خویش تواند بود». بكار بردن اصطلاح قطب خود اهمیت خاصی دارد.
وی سپس درگیری میان گروه اول و سوم را مطرح كرده و عاملی جز دنیا طلبی دسته اول برای مخالفت ذكر نمی‌كند «و ایشانند كه چون در صدد رهبری و پیشوایی درآیند، محل طعن ظاهر می‌گردند و از ایشان اذیّت‌ها می‌كشند و نیز ایشان به كفر و زندقه موسوم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 551
می‌گردند؛ چرا كه در این هنگام ایشان را نزد عامه، جاه و عزّتی رو می‌دهد و علمای دنیا كه ابنای دنیایند، نمی‌توانند دید كه دنیا كه معشوق ایشان است، با دیگری باشد».
به نظر می‌رسد فیض خواسته است صرفا انگیزه دنیاگرایی را دلیل مبارزه آشكار اهل ظاهر با اهل باطن بداند. وی در عین تكیه بر این مطلب، می‌كوشد تا قدری از ریشه‌های فكری این درگیری را روشن كند. در این‌باره، انتقاد جدی فكری نسبت به اهل باطن نمی‌كند، بلكه تنها از برخی از رفتارهای نامناسب صوفیان یاد می‌كند كه دستاویز اهل ظاهر شده است. صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌2 551 فیض و تصوف در رساله شرح صدر ..... ص : 549
این دستاوردها یكی آن كه «از سر ذوق و مستی حال خود، سخنی بلند گفته‌اند كه ظاهر آن كفر می‌نماید؛ جماعتی از اهل بطالت كه از طبیعت حیوانی نگذشته‌اند، ظاهر ایشان به معصیت آلوده و باطن به انواع بغض و حسد و خبث آكنده، آن سخنان را دست آویز می‌كنند و می‌گویند همه چیز خداست».
فیض به هیچ روی نمی‌پذیرد كه مضامین شعری بزرگان عرفا چنین معنایی را برساند. او نگران عزیزانی است كه می‌پندارند چنین است و دلیل آن‌ها نیز تكفیرهایی است كه «فقهای ظاهر» صادر می‌كنند. البته وی قبول دارد كه آن جملات بزرگان به غایت مشكل است و نیز می‌پذیرد كه «افعال و احوال این قوم كه خود را برایشان می‌بندند به غایت قبیح است و شنیع». در واقع برخی از عناصر گروه دوم هستند كه مشكل دوم را برای عالمان دسته سوم بوجود می‌آورند و موجبات بدنامی آنان را فراهم می‌آورند. اینان كسانی هستند كه «صورت این بزرگان بر خود راست می‌كنند و در گوشه می‌نشینند و با ایشان جماعتی از اهل جربزه و محیطان دنیا پرست اتفاق می‌كنند و از ایشان سخنان به مردمان می‌رسانند كه چندین ریاضت می‌كشند، چنین كرامات گفت و چنان از غیب خبر داد» و این سخنان آن‌هاست كه «سبب بدنامی بزرگان» می‌شود.
نباید فراموش كنیم كه فیض از دست این فقیهان ظاهر، تندیهای زیادی شنیده و آزاری فراوان دیده بود. پیش از این شرح این ماجرا را در شرح صدر دیدم؛ چنان كه در رساله اعتذار كه در انتهای بحث از نماز جمعه آمد، بخشی از آن را بازگو كرده است.
رساله دیگری در این باره با نام رفع الفتنه از فیض در دست است. وی در مقدمه آن گفته است كه هدف از تألیف آن رساله این بوده است كه «بعضی از منسوبان به اهل علم كه ایشان را از معرفت اسرار دین بهره نیست و به زینت صورت ظاهر و پوست علم، از حلاوت معنی باطن و مغز آن محروم مانده و در فتنه باز كرده و زبان به طعن مشایخ دین و اكابر اهل معرفت و یقین دراز كرده‌اند و بدین سبب اهل ایمان را در وادی حیرت سرگردان دارند» رسوا سازد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 552
این رساله جز در این عبارت، همان مقاله نخست رساله شرح صدر است كه با تغییراتی جزئی بطور جداگانه نگارش یافته و بیش از نود درصد مطالب آن، همان مطالبی است كه در شرح صدر آمده است. آنچه مسلم است این كه فیض رساله رفع الفتنه را برای شاه عباس ثانی نوشته است. محتمل است كه رساله شرح صدر پس از آن تألیف شده باشد.

فیض و تصوف در رساله المحاكمه‌

رساله دیگری كه از فیض بر جای مانده، و در آن به صوفیان و فقیهان اعتراضاتی كرده است، رساله المحاكمه نام دارد. این رساله با عنوان رسالة فی جواب من سأل عن محاكمة بین المنسوبین الی العلم الرسمی و بعض المتجردین للذكر الاسمی نیز معرفی شده است. «1»
رساله دیگری نیز از فیض با عنوان المحاكمه بین الفاضلین در دست است كه محاكمه میان شیخ حسن عاملی صاحب معالم الاصول و بعضی از فضلا درباره تفقه در دین است. «2» رساله مورد بحث غیر از آن رساله است.
از ابتدای رساله محاكمه و بیش‌تر از انتهای آن، چنین به دست می‌آید كه پرسش‌هایی چند از فیض درباره قضاوت میان صوفیان از یك طرف و فقیهان متمسك به ظواهر كه بر ضد صوفیان فعالیت می‌كرده‌اند، شده است. فیض كه موضع خود را جمع میان این دو طریقه می‌دیده است، به ارزیابی كردار آن دو گروه، آن هم با نگاه انتقادی نشسته است.
وی در آغاز، راه زهد و عبادت را با راه تحصیل علم و معرفت در رسیدن به خدا مشترك می‌داند؛ این دو راه گر چه هر كدام به دیگری محتاجند، اما در هر حال دو راه مستقل هستند و هر كسی می‌تواند با دانستن مسائل ضروری یكی از این دو راه، راه دیگر را برگزیند. از نظر او روشن است كه نمی‌توان همه را مجبور به رفتن به یكی از این دو راه كرد. در نگاه وی، اهل صفه مصداق دسته‌ای هستند كه به راه زهد و عبادت رفته‌اند. او بر اساس نگرشی كه در بسیاری از نوشته‌های خود بر آن پافشاری كرده، به هیچ كدام از این دو دسته به ویژه فقیهان، اجازه نمی‌دهد تا دیگری را متهم به كفر و بدعت كند. «باید هر كه از اهل اسلام بر جاده شرع سلوك نموده، ملتزم اصول خمسه ایمانیه و فروع خمسه اركانیه باشد و با دیگری كه شریك او باشد، در این امر مخاصمه و مجادله نكند و متوجه طعن و لعن نشود، مگر آن كه كفری صریح و بدعتی فضیح از وی هویدا شود كه موجب تكفیر تواند شد، به حیثیتی كه
______________________________
(1). مقدمه مشكوة بر «المحجة البیضاء» ج 2، ص 20 و 35، چاپ اسلامیه، به نوشته وی این رساله در مجله دانشكده ادبیات تبریز، سال 9، شماره 2 چاپ شده است.
(2). نك: حسینی، فهرست كتابخانه آیة اللّه نجفی، ج 4، ص 177، گو اینكه رساله‌ای كه با عنوان تفقه در دین از فیض در دست است همین المحاكمة بین الفاضلین است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 553
تأویل پذیر نباشد».
همدلی او با سخنان صوفیان و دفاعش تا آخرین جایی كه امكان پذیر است، نشان از آن دارد كه وی كسانی را كه راه زهد و عبادت را برگزیده و به دنبال تحصیل دانش و معرفت دینی نرفته‌اند، بیش‌تر می‌پذیرد؛ این پذیرش به قیمت رد دیگران نیست؛ آنچه در این نگرش اهمیت دارد، این است كه تحصیل علم هم در نهایت برای رسیدن به همان دانش باطنی است. فیض به چندین حدیث استناد می‌كند تا اهل علم را به تأویل سخن اهل زهد وا دارد؛ آنگاه متوجه عناد و لجاج میان این دو دسته شده و تقصیر را نه بر عهده پیشروان این دو طریقه، بلكه بر گردن كسانی می‌نهد كه خود را به اینان بسته‌اند و تشبّه به اهل زهد یا اهل علم دارند.
ایشان كه بوند ایشان، ایشان نبوند ایشان‌ایشان كه نه ایشانند، ایشان همه ایشانند به نظر فیض در هر طایفه‌ای وضع چنین است و جنگ و جدال نیز از همین گونه افراد بر می‌خیزد. او در این باره می‌نویسد «هر گاه از طایفه‌ای كه منسوب به فرقه‌ای از اهل حق باشند، حركاتی چند ناپسندیده مشاهده شود، نباید آن فرقه را به بدی منسوب ساخت؛ چه در هر فرقه خوب و بد می‌باشند؛ خصوصا این دو فرقه كه اكثر افراد، از ایشان نیستند، بلكه خود را به ایشان شبیه ساخته‌اند تا معزّز باشند و مال و جاه بیابند. اگر كسی به دیده بصیرت نظر كند، می‌بیند كه اكثر قصد قربت در تحصیل كمال ندارند؛ قومی به مزخرفاتی كه آموخته‌اند خود را كامل می‌دانند، بلكه از علما می‌شمرند، از عقاید ایمانی و اركان دینی به اسمی و رسمی قناعت كرده و با این حال گاه در صدد طعن یكدیگر برمی‌آیند ... و قومی لباس تلبیس و ریا پوشیده و جام غرور از دست ابلیس نوشیده، مشتهیات طبع و هوی را تابع و از اركان دین به های و هوی قانع شده‌اند».
پس از این توضیحات است كه فیض به شمارش زشتی‌های صوفیان كه آن‌ها را «ناقصان زاهد» نامیده است، می‌پردازد. به گفته وی ناقصان زاهد، همان كسانی هستند كه «امروز مسمّی به صوفیه‌اند».
یكی از این زشتی‌ها آن است «كه ذكر را بسیار بلند می‌گویند» در حالی كه این بر خلاف قرآن است كه فرموده وَ اذْكُرْ رَبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَ خِیفَةً «1» او شواهد روایی دیگر را نیز درباره «ذكر خامل» آورده است.
دوم «از امور شنیعه این طایفه آن كه در میان كلمه طیّبه توحید، حرفی بیگانه می‌آورند و كلمه را می‌كشند و تغییر می‌دهند و ممزوج به اشعار می‌سازند و در اثنای ذكر كردن گاه نعره
______________________________
(1). اعراف، 205
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 554
می‌كشند و فریاد برمی‌آورند و گاه دست بر دست می‌زنند و گاه می‌رقصند و گاه می‌افتند و گاه می‌طلبند». از نظر فیض این حركات شبیه «به لعب و استهزا» است، حال آن كه آنان این حركات را «عبادت» می‌دانند. در اعتقاد وی كیفیت عبادت، دست مردم نیست تا هر گونه كه خواستند عمل كنند بلكه «باید كه از صاحب شرع» رسیده باشد.
سومین انتقادی كه فیض بر رفتار صوفیان زمان خود دارد، «خواندن اشعار و گفتن سخنانی است كه مشتمل است بر شطح و طامات و معنی محصّلی ندارد، مثل این كه همه چیز یكی است و مانند آن، كه خود نیز نمی‌فهمند».
هر سه انتقاد فیض، انتقاد از رفتارهای ناهنجار صوفیان است؛ اما روشن است كه فیض با توجه به مقدماتی كه در این رساله آورده، به روش معرفتی باطنی سخت اعتقاد دارد.
این قبیل انتقادها، حتی از سوی كسانی چون مولوی و جامی و دیگر رهبران صوفیه نیز ابراز شده است.
پس از انتقاد از صوفیه، نوبت به انتقاد از اهل ظاهر یا عالمان و فقیهان ضد صوفی می‌شد. فیض اهل ظاهر را نیز به دلیل برخی از برخوردهایشان با مخالفان نكوهش می‌كند.
او كسانی را كه از آنان با عنوان «جاهلان علمای ما» یاد كرده، مورد انتقاد قرار داده است؛ انتقادهایی كه در نهایت به دفاع از اهل باطن باز می‌گردد.
نخستین نكته «آن است كه طایفه‌ای را از اهل اسلام كه به زهد و عبادت معروفند، لعن می‌كنند، بی‌آن كه از ایشان قولی یا فعلی به صحّت پیوسته باشد كه موجب لعن باشد». این نشانه آن است كه فیض بر طریق زهد و عبادت، یعنی عرفان عملی صحّه می‌گذارد و جدای از آنچه صوفیان رواج داده‌اند، اصل شیوه را تأیید می‌كند. فیض می‌گوید آنچه درباره این افراد نقل شده است كه عقاید چنین و چنان دارند، قابل اعتماد نیست؛ چرا كه «امروز چیزی از بازار به ما می‌رسد؛ چون نیك به آن رسیدیم، نحوی دیگر می‌باشد».
وی می‌گوید، حتی اگر این افراد چیزی گفته‌اند كه مطابق عقاید تشیع نیست، باید بنا به سوابق تاریخی، آن را حمل بر تقیّه كرد. این مطلب بدان جهت است كه اهل ظاهر بسیاری از بزرگان صوفیه را به تسنن متهم كرده و صوفی را سنی و سنی را صوفی می‌دانستند. از نظر فیض نمی‌بایست سخن عارفان را حمل به ظاهر كرد؛ زیرا «ایشان مدعی اینند كه سخنان ایشان مرموز می‌باشد»، بنا بر این «تا نیك نفهمند كه مراد صاحب سخن چیست، تكفیر و تضلیل و لعن و طعن جایز نیست». این مطلب درباره اشعاری كه صوفیان دارند، بیش‌تر صادق است، زیرا كه «مدار آن بر استعاره و مجاز است» و مهم‌تر این كه «مسلمانان را لعن كردن كاری سهل و آسان نیست».
دومین نكته‌ای كه وی بر اهل ظاهر خرده گرفته، برخوردهای آزارگونه آنان نسبت به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 555
زهاد و عبّاد است. آنان «جماعتی را كه طریقه زهد و عبادت پیش گرفته‌اند و از نعم دنیا به قلیل قناعت كرده، در مأكل و ملبس و مسكن به اقل اكتفا نموده، خود را بر ذكر خدا و تزكیه نفس بسته و بالجمله افعالی كه در قرآن و حدیث بدان ترغیب نموده‌اند: به جای می‌آورند، به جهت همین افعال آزار می‌كنند». به نظر می‌رسد در زمان فیض اقداماتی برای تحت فشار گذاشتن عملی عالمان متمایل به تصوف به تدریج آغاز شده است؛ این در حالی است كه هنوز هم، حكومت، از این قبیل زاهدان و عارفان دفاع می‌كرده است. چنان‌كه شاه عباس دوم، فیض را بسیار محترم شمرده، پشت سر او نماز می‌خواند. «1»
با همه این اشكالات فیض روحیه تسامح و تساهل خود را داراست و هیچ دسته‌ای را بر باطل محض ندانسته و از نظر وی اعمال آنان «هیچ كدام به حدی نمی‌رسد كه موجب تكفیر و جواز لعن شود؛ بلكه هر دو بر ایمان خود باقی‌اند».

فیض و تصوف در رساله الانصاف‌

رساله الانصاف «2» یكی از رساله‌هایی است كه فیض (م 1091) در اواخر عمر خویش به سال 1083 نگاشته و در آن شرحی گویا از مرام مستقل خویش بیان كرده است.
برداشتی كه از این رساله فیض شده این است كه او با نوشتن رساله الانصاف بیزاری خود را از تصوف نشان داده است. این در حالی است كه پیش از آن گرایش‌های صوفیانه داشته است. بعدها گفته شد كه وقتی ملا مهدی نراقی، فیض را در خواب دید، او این مطلب را كه قبلا به تصوف علاقه‌مند بوده و اكنون از آن فاصله گرفته، برای وی بازگو كرده است. «3»
فیض با اشاره به پیشینه خود در این كه مطابق برخی از مرام‌های فكری سیر می‌كرده است، می‌گوید: «چندی در مطالعات متكلمین خوض نمودم و چندی طریق مكالمات متفلسفین به تعلّم و تفهّم پیمودم و یك چند بلند پروازی‌های متصوفه را در اقاویل ایشان دیدم و یك چند در رعونت‌های من عندیین گردیدم تا آن كه گاهی در تلخیص سخنان طوایف اربع، كتب و رسائل می‌نوشتم و گاهی از برای جمع و توفیق بعضی را در بعضی می‌سرشتم، من غیر تصدیق بكلّها و لا عزیمة قلب علی جلّها بل احطت بما لدیهم خبرا و كتبت فی ذلك علی التمرین زبرا.
______________________________
(1). وحید قزوینی، عباس نامه، ص 255
(2). به نوشته مشكوة رساله الانصاف یك بار در سال 1310 با پنج رساله دیگر و یكبار به سال 1316 با كتاب الكلمات المكنونة چاپ شده. ما در اینجا از نسخه خطی آن كه در كتابخانه آیة اللّه نجفی (ره) در قم به شماره 82 و 1667 نگهداری می‌شود، استفاده كرده‌ایم.
(3). بنگرید: كشمیری، نجوم السماء، ص 121
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 556
بدین ترتیب فیض اذعان دارد كه آنچه بر طریقه این مرام‌ها نگاشته، تنها جنبه دانش اندوزی و تمرین داشته است. او پشیمانی خود را درباره آنچه بر او گذشته، با آوردن این شعر عربی نشان می‌دهد:
خدعونی نهبونی اخذونی غلبونی‌وعدونی كذبونی فالی من أتظلّم پس از آن به بیان گمراهی پیروان طوایف اربع- متكلمین، فلاسفه، صوفیان و من عندیّین- پرداخته و رسوخ هوای نفس، حب دنیا و ریاست طلبی را در وجود آنان، سبب افتراق و نفاق میان آن‌ها دانسته است. وی خطای برخی از آن‌ها را در این می‌داند كه «گمان كرده‌اند كه بعضی از علوم دینیه هست كه در قرآن و حدیث یافت نمی‌شود و از كتب فلاسفه و متصوفه می‌توان دانست».
وی نگرانی خود را از اصطلاحاتی كه این طوایف برای خدا و خلق ساخته‌اند، چنین اظهار می‌دارد: «بالجمله، طایفه‌ای واجب و ممكن می‌گویند، و قومی علت و معلول می‌نامند و فرقه‌ای وجود و موجود نام می‌نهند و من عندی را هر چه خوش آید». آنچه از نظر فیض درست است، بهره‌گیری از مصطلحات قرآنی و روایی است. او در این زمینه می‌گوید: «ما متعلمان كه مقلدان اهل بیت معصومین و متابعان شرع مبین‌ایم، سبحان اللّه می‌گوییم، اللّه را اللّه می‌خوانیم و عبید را عبید می‌دانیم ... نامی دیگر از پیش خود نمی‌تراشیم و به آنچه شنیده‌ایم قانع می‌باشیم».
از نظر فیض، هیچ یك از اقاویل این گروه‌ها، در میان آثار و اخبار نیست. به عقیده وی این طوایف گر چه در حیرت بسر برده و در گمراهی قدم می‌نهند، اما انصاف- نامی كه رساله نیز بدان نامیده شده- اقتضای آن دارد كه تا ما با وجود همه اختلافات مذهبی‌شان، آنان را خارج از دیانت ندانیم؛ چرا كه آن‌ها سخنی نگفته‌اند كه بتوان به استناد آن، نام كافر را بر آنان گذاشت. آن‌ها به خدا، ملائكه، كتاب‌های آسمانی، انبیاء، قیامت و نیز شریعت معتقدند. البته اگر اثبات شود كه آنان از دائره ولایت ائمه اطهار علیهم السلام خارج‌اند، در نگاه فیض از دایره ایمان به معنای اخص آن خارج‌اند، اما از اسلام نه، جز آن كه ناصبی باشند. روشن كه فیض، با آن كه انتقادهای خود را از صوفیه جدی‌تر كرده و این بار به روش‌های معرفتی آنان نیز ایراد می‌گیرد، اما از سر همان تسامحی كه پیش از آن داشته، حاضر نیست كه تن به برخوردهای تند ضد صوفیانی بدهد كه از الفاظ تكفیر و لعن استفاده می‌كنند.
وی پس از ارائه احادیثی چند در اثبات راه و روش اخباری خود، به صراحت می‌نویسد كه من «نه متكلم و نه متفلسف و نه متصوّفم و نه متكلّف، بلكه مقلّد قرآن و حدیث و پیغمبرم و تابع اهل بیت.» این تجربه‌ای است كه فیض در طول سالها تحقیق و تعمق بدست
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 557
آورده و چنین اظهار داشته است كه «در این مدّت كه در بحث و تفتیش و تعمّق در فكرهای دوراندیش بودم، طریق مختلفه قوم را آزمودم و به كنه سخنان هر یك رسیدم». وی رساله خود را با اشعاری نیكو خاتمه داده است؛ این اشعار بیش از هر چیز در ندامت از راه طیّ شده است:
هر جمیلی كه بدیدیم بدو یار شدیم‌هر جمالی كه شنیدم گرفتار شدیم
كبریای حرم حسن تو چون روی نمودچار تكبیر زدیم از همه بیزار شدیم
شربت لعل لبت بود شفای دل مابه عبث ما ز پی نسخه عطار شدیم در این بررسی‌ها می‌توان رساله الكلمات الطریفه فیض را نیز مورد استفاده قرار داد. این رساله در سال 1060 تألیف شده است، وی در این رساله حمله‌های زیادی به عالمان زمان خود كرده و از زوایای مختلفی اندیشه‌ها و معتقدات آنان را مورد انتقاد قرار دانسته است.
فیض در ادامه، به صوفیان مفرط نیز حمله كرده و در چند بند، رفتارهای آنان را نادرست خوانده است.
حاصل سخن آن است كه فیض در نیمه نخست عمر خویش، بلكه در دو ثلث آن، علاقه خود را به تصوف و عرفان حفظ كرده و با انجام كارهایی مانند تلخیص و تهذیب احیاء العلوم غزالی اخلاص خود را نسبت به این قبیل اندیشه‌های عرفانی نشان داد. در عین حال، بعدها نیز كه از این اندیشه‌ها فاصله گرفت، رنگ اخلاقی- عرفانی همچنان بر آثار او سایه خود را حفظ كرد. مسیر ضد صوفی شدن افكار و اندیشه‌های دینی، همان گونه كه فیض را به آرامی متأثر كرد، فرزندش علم الهدی را نیز بر آن داشت تا سه كتاب در نقد صوفیان بنگارد: یكی درایت نثار فتح اللّه به اعین الاعتبار، دوم كتاب خرد پرور در تنبیه صوفیان خیره سر و سوم كتاب حق گزار در انكار اذكار بدعت شعار فی الرد علی الصوفیه. «1»

اوج‌گیری مبارزات ضد تصوف در دوره اخیر صفوی‌

اشاره

آنچه تا اینجا به دست آمد، نشان می‌داد كه از قرن دهم، آنچه بر ضد تصوف نوشته شده، نشان دقیقی نمی‌توان گرفت. نیمه نخست قرن یازدهم نیز گرایش عارفانه بر ذهن بسیاری از فقیهان و فیلسوفان حاكم است؛ جز آن كه نسبت به تصوف، به ویژه صوفیان بازاری، انتقادهایی مطرح می‌شود. در اینجا باید به مرحله سوم رسید؛ مرحله‌ای كه در آن موضع ضد تصوف آشكارا جلوه كرده و بسیاری با نوشتن آثار متعدد و همچنین با استفاده از قدرت و امكانات موجود، به مبارزه بر ضد تصوف می‌پردازند. این زمان، هنوز اندیشه‌های صوفیانه، به ویژه شكل معتدل آن فراوان است و آثاری در جمع میان طریقت و شریعت
______________________________
(1). علم الهدی، معادن الحكمة، مقدمه آیة اللّه مرعشی، ج 1، ص 1- 80
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 558
نگاشته می‌شود. از جمله می‌توان به رساله گوهر یگانه اشاره كرد كه صدر الدین محمد شیرازی در سال 1077 به نام شاه صفی (شاه سلیمان بعدی) نگاشته و در آن كوشیده است تا میان شریعت و طریقت و حكمت جمع كند. وی در ابتدای این كتاب، سفارش می‌كند تا علمای شریعت، راه مسالمت با علمای طریقت را در پیش گیرند و آتش اختلاف را دامن نزنند. «1»
رهبری حركت ضد صوفی، در اختیار چند تن از عالمان و فقیهان این مقطع زمانی بود كه در اینجا مروری بر آثار ضد صوفی آنان خواهیم داشت.

1- سید محمد میرلوحی و تلاش بر ضد تصوف‌

یكی از نخستین كسانی كه بر ضد تصوف به سختی شورید، سید محمد میرلوحی سبزواری مقیم اصفهان است. وی از شاگردان میرداماد و شیخ بهایی است، «2» و بر خلاف مشی همدرس خود محمد تقی مجلسی كه پیرو شیخ بهایی بود، مشی عارفانه را نپذیرفت و سخت با مجلسی اول درگیر شد. می‌توان گفت كه وی بیش از آن كه پیرو شیخ بهایی باشد به میرداماد علاقه‌مند بود. تولد میرلوحی در حدود سال هزار هجری بوده و به احتمال پس از سال 1083 یا 1085 در گذشته است. كتابی از وی با نام كفایة المهتدی بر جای مانده كه گزیده آن به چاپ رسیده است. «3» وی در جای جای این كتاب، به ویژه در مقدمه، از مجلسی اول و دوم انتقاد كرده و هر كجا توانسته است، از گفته‌های مرحوم آخند، یعنی ملا محمد تقی، ایراد گرفته است. «4» وی رساله‌ای نیز درباره «مناظره سید و عالم» دارد كه در آن نیز كوشیده است تا انتقادهایی را متوجه علامه مجلسی كرده او را نسبت به سادات بی‌اعتنا نشان دهد. «5»
ما در بحث قصه خوانی در دوره صفوی، مبارزه وی را با محمد تقی مجلسی بر سر قصه خوانی، به ویژه ابو مسلم نامه خوانی شرح داده‌ایم. وی به پیروی از استاد خود میر داماد بر
______________________________
(1). افشار، ایرج و ...، فهرست مجلس، ج 16، ص 245
(2). میرلوحی در كفایة المهتدی، مكرر به شاگردی خود نزد میر داماد و شیخ بهایی اشاره كرده است. نك:
دانش پژوه، محمد تقی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 5، ص 1503، 1505. درباره تألیفات وی، نك: همان، صص 1505- 1506
(3). گزیده كفایة المهتدی، تصحیح گروه احیای تراث فرهنگی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1373
(4). فهرست این ایرادات را بنگرید: دانش پژوه، فهرست كتابخانه اهدایی مشكات به دانشگاه تهران، ج 5، صص 1497- 1506
(5). آقا بزرگ، ذریعه، ج 22، ص 294؛ دانش پژوه، فهرست كتاب‌های اهدایی مشكات، ج 5، ص 1498- 1499
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 559
ضد ابو مسلم نامه خوانی شورید و زمانی كه كسانی به تبلیغ بر ضد وی پرداختند، جمعی از فضلای آن زمان، به دفاع از او برخاسته و در تأیید دیدگاه‌اش كه نظری منفی نسبت به ابو مسلم خراسانی داشت، هیجده رساله تألیف كردند. سه نمونه از این رساله‌ها بر جای مانده است كه ما آن سه رساله را در كتاب «قصه خوانان در تاریخ اسلام و ایران» به چاپ رساندیم. در برخی از این رسائل، به شدّت از میرلوحی و مقام علمی او دفاع شده است كه آن‌ها را در اینجا تكرار نمی‌كنیم.
آنچه در اینجا مهم است، برخورد وی با تصوف است كه در آغاز چندان آشكار نبوده و به دلیل فضایی كه در دهه پنجاه تا هفتاد قرن یازدهم هجری در اصفهان حاكم بوده، وی را مجبور می‌كرده است تا در پرده تقیه با مخالفان درگیر شود. وی تحت عنوان مطهر بن محمد مقدادی، یكی از آثار ملا محمد طاهر قمی را در رد بر صوفیان، تلخیص و بر آن اضافاتی كرده است. نام این اثر سلوة الشیعة و قوة الشریعة است كه بنا بر آنچه در ضمن شرح حال ملا محمد طاهر قمی خواهیم گفت، می‌بایست تلخیص كتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین باشد كه از قضا خود آن كتاب نیز از میرلوحی است. داستان آن كتاب چنین است كه ملا محمد طاهر قمی رساله‌ای در رد صوفیه می‌نویسد. پس از آن ملا محمد تقی مجلسی ردیه‌ای بر كتاب ملا محمد طاهر قمی نگاشته و بار دیگر ملا محمد طاهر قمی به پاسخگویی ایرادات از مجلسی اول می‌پردازد. شخصی- كه كسی جز میر لوحی نیست- آن سه متن را جمع آوری كرده، محاكماتی میان آرای آنان انجام می‌دهد. حاصل این مجادله علمی و محاكمه، كتاب توضیح المشربین است. از این كتاب دو تلخیص بر جای مانده است؛ نخست كتاب اصول فصول التوضیح كه در ضمن بحث از تلاش‌های ملا محمد طاهر از آن سخن تگفته و متن آن را چاپ خواهیم كرد. دوم كتاب سلوة الشیعة «1» از مطهّر بن محمد مقدادی كه همان سید محمد میر لوحی سبزواری است. گویا تحریر مفصل‌تری از این اثر موجود است كه تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة نامیده می‌شود. «2» آنچه مسلم است این كه این دو اثر، چیزی بیش از تلخیص بوده و بیش‌تر به رساله‌ای می‌ماند كه بر پایه رساله‌ای دیگر بنا شده است.
در منابع تاریخی و رجالی موجود از آن روزگار تاكنون نامی از عالمی با عنوان مطهر بن محمد مقدادی برده نشده است. تنها آقا بزرگ بر اساس رساله سلوة الشیعة، از وی در الروضة النضرة یاد كرده و نوشته‌اند: شاید وی از احفاد حسن بن محمد بن حسین ... طحال مقدادی
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة و قوة الشریعة، مجموعه 4296 مرعشی. و بنگرید: فهرست كتابخانه ملی، ج 5، ص 292 مجموعه ش 2204 ص 181- 222؛ كتابخانه آیة الله گلپایگانی، نسخه شماره 1561
(2). میرلوحی، تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة، مجموعه 3306 مرعشی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 560
(م 600) باشد! «1» از منابع شرح حال میرلوحی چنین به دست می‌آید كه لقب وی مطهر و نام پدرش هم محمد بوده و بنا بر این، محمد بن مطهر، چیزی جز نام مستعار خود میرلوحی نیست. وی در آغاز كفایة المهتدی خود را چنین معرفی كرده است: محمد بن محمد لوحی الحسینی الموسوی السبزواری الملقب بالمطهّر و المتخلص بالنقیبی. «2» در شرح حال ملا محمد طاهر قمی هم خواهیم گفت كه وی هدایة العوام را با نام مستعار تألیف كرده و چنین كارهایی بر ضد صوفیه در یك دوره طبیعی بوده است. شاهد مهم‌تر آن كه در حاشیه نسخه شماره 4296 مرعشی كه رساله سلوة الشیعة در آن جا آمده، نوشته شده است:
ظاهرا چنان می‌نماید كه مؤلف این مختصر مسمی به سلوة الشیعه سید محمد بن سید محمد حسینی باشد كه ملقب به مطهر و متخلص به نقیبی بوده و در السنه متأخرین، از او تعبیر به میرلوحی می‌شود ... علی كلّ حال، بودن رساله سلوة الشیعه از میرلوحی مزبور ظن است و احتمال».
و افزون بر آنچه گذشت، در كتاب هدایة العوام با اشاره به مستعار بودن نام مطهر بن محمد می‌نویسد: «صاحب تسلیة الشیعة در آن كتاب و در سلوة الشیعة و در اعلام المحبین چنین می‌گوید ...» «3» سپس عبارتی را نقل می‌كند. كتاب اعلام المحبین یكی از آثار سید محمد میرلوحی است و بنا بر این، از این عبارت به روشنی به دست می‌آید كه سلوة الشیعه از میرلوحی است. بر اساس آنچه كه در متن سلوة الشیعة آمده، این رساله در اواسط سال 1060 تألیف شده است.
در اینجا مروری بر مطالب این رساله خواهیم داشت. وی در آغاز رساله خود می‌نویسد: چنین گوید، ساكن زاویه نامرادی، مطهر بن محمد مقدادی كه چون این فقیر بی‌خانمان ... مشاهده نمود كه جمعی از فریبندگان، به جهت تنبلی و شكم پرستی و كاهلی و دنیا پرستی از شاهراه شریعت مصطفوی و طریقت مرتضوی منحرف شده‌اند و حب دنیا را ترك دنیا نام كرده‌اند و ذكر خدا وسیله فریفتن مرد و زن ساخته‌اند و در این پرده مرتكب لهو و لعب گشته‌اند، و فسق و عصیان را عبادت نام كرده‌اند و به نغمه و اصول [از اصطلاحات موسیقی] خود را مقبول طبع ضعفاء العقول گردانیده‌اند و مانند اجلاف اسلاف، زبان به لاف‌های گزاف گشوده‌اند و به دعوای مكاشف با مخالفان موافقت
______________________________
(1). آقا بزرگ رساله‌ای با عنوان رد بر صوفیه از مطهر بن محمد مقدادی یاد كرده كه به احتمال همین سلوة الشیعة است. بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 12، ص 4- 223؛ همچنین از رساله‌ای با عنوان ذم صوفیه برای همو یاد كرده است. بنگرید: آقا بزرگ، ذریعه، ج 16، ص 122
(2). دانش پژوه، فهرست كتاب‌های اهدایی مشكات، ج 5، ص 1506
(3). قمی، ملا محمد طاهر، هدایة العوام، نسخه 1775 مرعشی، برگ 129
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 561
نموده‌اند، خواست كه به نوشتن رساله‌ای بی‌خبران را آگاه سازد ... در این اثنا كتابی در این باب دید و مجلدی در دست یكی از احباب به نظر رسید و بعد از تحقیق معلوم گردید كه یكی از علمای شیعه [ملا محمد طاهر قمی] رساله‌ای در ذمّ این طائفه تألیف نموده، و حضرت مولانا محمد تقی مجلسی حاشیه بر آن نوشته و به نزد مؤلف رساله مذكور ارسال نموده، و مشار الیه، سطری چند در جواب او قلمی گردانیده و یكی از فقرا- كه خواهیم دید كسی جز خود میرلوحی نبوده- مجموع را به ترتیب در متن كتاب مزبور جای داده، و آن را مرسوم به توضیح المشربین و تنقیح المذهبین ساخته؛ و الحق آن كتاب، ارباب انصاف و بصیرت را در شناخت این فرقه كافی است و اصحاب علّت غفلت را در معالجه نفس، نسخه شافی است. پس بخاطر فاطر- یعنی خود میرلوحی- رسید كه دو سه فقره از آن كتاب را انتخاب نماید و آن را سلوة الشیعة و قوة الشریعه نام كند». درباره ارتباط این اثر با توضیح المشربین، در ادامه بیش‌تر سخن خواهیم گفت. به نظر می‌رسد، بخشی از دلایل این تقیه، از آن روست كه مؤلف بتواند به راحتی از كتاب خود تعریف كند.
وی بحث را با صوفیان افراطی كه كارشان «خوانندگی كردن و اصول گرفتن و دست زدن و چرخیدن و مانند بدمستان نعره زدن و اظهار بیهوشی نمودن» است، آغاز كرده، از نقد مولوی نسبت به آنان سخن می‌گوید:
اگر از پوست كس درویش بودی‌رئیس پوست پوشان میش بودی كار این گروه، به حدی مفتضح است كه شاعران صوفی مسلكی چون عطار و اوحدی و جامی و عطار هم از آنان بدگویی كرده‌اند. پس از آن نقدی از زمخشری در كشاف آورده و مطلبی را از كتاب فضایح المبتدعه- كه مؤلف آن را نام نبرده و تنها می‌گوید: «یكی از علمای شیعه و فضلای عصر است»- درباره كارهای صوفیان بازاری آورده است. «1» این كتاب نیز باید اثر یكی از همین عالمان مشهور ضد صوفی باشد كه میرلوحی از روی مصلحت، نام مؤلف آن را نیاورده است. سپس نقلی از كتاب الهادی الی النجاة من جمیع المهلكات نصیر الدین عبد الله بن حمزه مشهدی آورده و نوشته است كه او «اخبار بسیار در مذمّت این طایفه از شیخ مفید و غیر او از متقدمین علمای شیعه نقل كرده» است. در ادامه نقلی طولانی همراه با توضیح از كتاب نهج الصدق و كشف الحق علامه حلی در وصف صوفیان آورده، در ادامه می‌نویسد: «كجاست علامه كه ببیند كه در این زمان، جمعی از فریبندگان پیدا شده‌اند كه با آن كه نام خود را شیعه كرده‌اند، به این اعمال اشتغال می‌نمایند. و گروهی از سفیهان با آن كه دعوای تشیع می‌كنند به ایشان اعتقاد تمام دارند و ایشان را از دوستان خدا
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 346
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 562
می‌شمرند.» پس از آن فهرستی از مؤلفات ضد صوفی را به دست داده و به هادی النجاة من جمیع المهلكات، حدیقة الشیعة از مولانا احمد اردبیلی، مطاعن المجرمیه از علی بن عبد العال یعنی محقق كركی، و عمدة المقال از شیخ حسن بن علی بن عبد العال یاد كرده است. «1»
میرلوحی سپس احادیثی در مذمّت صوفیان نقل كرده و به ویژه از خوانندگی و علاقه اینان به غنا و آوازه خوانی، به شدت انتقاد كرده است. به سخن دیگر، وی احادیثی را كه در مذمّت غنا وارد شده، به مذمّت صوفیان باز می‌گرداند؛ چرا كه غنا «عبارت از خوانندگی و مدّ صوت است با ترجیع مطرب كه مدار این فرقه بر آن و گرمی هنگامه ایشان از آن است.» سپس می‌نویسد: و نواب مولانا حسن علی «2» ادام الله افاداته، كه استاد حضرت مولانا محمد تقی بن مجلسی است، در فتوایی كه نوشته‌اند، به این روش قید فرموده‌اند كه غنا فسق است، و فاعل آن عاصی است و طاعت و عبادت شمردن آن فسقی دیگر است». به نظر می‌رسد مؤلف خواسته است تا طعنه‌ای بر ملا محمد تقی مجلسی زده باشد كه رأی او در باب غنا چیزی جز عقیده میرلوحی است. «3»
میرلوحی ادامه می‌دهد: چند تن از علمای عصر، رساله‌ها در این باب نوشته‌اند و به دلیل قرآن و حدیث ثابت گردانیده‌اند كه فاعل غنا و شنونده آن هر دو از جمله فاسقانند. یكی از آن رساله‌ها رساله‌ای است كه مولانا محمد باقر خراسانی تألیف نموده» است. «4» وی با اشاره به آن كه علمای شیعه، صوفیان را به خاطر خوانندگی و ... مذمّت نموده‌اند، معتقد است كه یا اینان «مقیّد به مذهب شیعه نیستند» و «یا به واسطه مكر و خدعت و مردم فریبی بر این دست زده‌اند.» چرا كه «هر كه اندك شعوری دارد، می‌داند بلكه این معنا به غایت ظاهر است كه بعضی از این گروه در غایت حماقتند و نادانی، و برخی در نهایت بد اعتقادی، چون میر تقی سودانی كه سگی است از سگان محمود پسیخانی.» پس از آن، برای ثابت كردن بدی
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 351
(2). این حسن علی مدرس مدرسه پدرش معروف به مدرسه ملا عبد الله بود كه خلیفه سلطان او را برداشت و محقق سبزواری را به جای وی نصب كرد. خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 523 (ذیل حوادث سال 1075). شاگردی محمد تقی مجلسی نزد مولانا حسن علی بسیار بعید است؛ در واقع مجلسی شاگرد ملا عبد الله شوشتری، پدر ملا حسن علی بوده است. به رغم این بعد، ولی قلی شاملو در شرح حال محمد تقی مجلسی می‌نویسد: چنین مسموع محرّر اوراق افتاد كه حدیث را در خدمت علامه دوران مولانا حسن علی خلف مولانا عبدالله شوشتری مقابله نموده از مشاهیر روزگار گردیده‌اند. ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، ج 2، ص 37. اما آنچه خودش در لوامع آورده آن است كه شاگرد ملا عبد الله شوشتری بوده است. در منابع شرح حال هم، فقط به شیخ بهایی و ملا عبد الله اشاره شده است (بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال، ج 1، ص 60)
(3). بنگرید، مجلسی، محمد تقی، رساله مسؤولات، ص 704
(4). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 353
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 563
آنان، شرحی از مصیبت‌های خود را آورده و از آن جا كه مؤلف رساله را مطهر بن محمد مقدادی معرفی كرده، حكایت آن سیّد- یعنی خود را- چنان می‌آورد كه گویی شخص ثالث است: «مؤید این حال و مصداق این مقال آن كه سید بیچاره از شرارت و بدنفسی این جماعت ساعتی نیاسود و از كینه‌ورزی‌های ایشان لمحه‌ای فارغ نبود، از خواص و عوام این قوم لئام كه به آن دردمند، نیشها نزند و گزندها به دل ریش‌ها نرساند» آنگاه حكایت مطرح شدن ابو مسلم و بحث‌ها و ردیه‌ها را آورده، اشاره به مطالبی می‌كند كه مؤلف خلاصة الفواید و ایقاظ العوام در آن باره آورده‌اند. وی به شخصی اشاره می‌كند كه به خاطر سخن عطار در دفاع از ابو مسلم در مظهر العجایب «همّت بر تعصب ابو مسلم گماشت» و شروع به دفاع از او كرده، بر ضد میرلوحی تلاش می‌نمود. میرلوحی با اشاره به مطرود بودن عطار نزد علمای شیعه، به فعالیت شدیدی كه بر ضد او بوده، اشاره كرده، می‌نویسد: «چه گویم كه این فریبندگان و فاسقان و هواداران و مریدان احمق ایشان با او چه دشمنی‌ها ورزیدند و در هر كجا كه بودند، به چه تقریب حرف او به میان آوردند و چه مزخرفات به قالب می‌زدند.» و باز هم با مذمّت بیش‌تر می‌نویسد: «و با آن كه از بس افتراء می‌زدند و هر روز یكی از پیروان خود را از زبان او به ملعونیت شهرت می‌دادند، از اواخر سال 1051 تا به این زمان كه اواسط سال 1060 است، مومی الیه از برای فارغ بودن از دردسر و بسته شدن دهان آن مفتریان از خدا بی‌خبر، شیطان را اگر نام برد، لفظ لعین با اسم او قرین نمی‌سازد و بعد از آشامیدن آب، یزید بن معاویه و آل زیاد بن ابیه را لعنت، نمی‌كند و نوعی نمی‌نماید كه عبارت لعنت كسی از او بشنود». «1» این اشاره به مشی صوفیان است كه به مانند غزّالی حتی از لعن یزید خودداری می‌كردند.
میرلوحی پس از توصیه به مخاطب خود و این كه از «سالوسی‌های ایشان گول نخورد و قول ایشان را كه فاسقانند اعتبار نكند و مقلّد و هوادار گمراه ایشان نشود»، به نقل یك استفتاء درباره غنا و خوانندگی میان صوفیان پرداخته و فتاوی جمعی از علما را در پاسخ آن آورده است. متن استفتاء چنین است:
علمای طایفه محقه و فضلای فرقه ناجیه اثنا عشریه ... بیان فرمایید كه به غنا و سرود اشتغال نمودن و مطربانه و مغنیانه اصول گرفتن و دست زدن و رقص كردن و به چرخ در آمدن و در امور مذكوره مصرّ بودن، فسق است یا طاعت، و معصیت است یا عبادت. بیّنوا تؤجروا و صلّی الله علی محمد و آله المعصومین.» پاسخی كه داده شده، از چهره‌های بنام است بدین شرح:
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 355
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 564
نواب مستطاب معلّی القاب صدارت و نجابت پناه میرزا حبیب اللّه «1»- خلّد اللّه تعالی ظلّه العالی- این طریق تنسیق فرمودند: افعال مزبوره حرام و پیشه فسّاق عوام است. نیست فاعل آن مگر فریبنده مردمان با گمراه و نادان.
و حضرت مغفرت و غفران پناه اعدل افضل امجد امیر سید احمد «2» رحمة اللّه علیه به این عبارت مرقوم گردانیده‌اند: ارتكاب امور مسطوره فسق است. حرّره احمد بن زین العابدین العلوی العاملی.
و حضرت سیادت و نجابت پناه علامة الزمان نادرة الدوران میرزا رفیع الدین محمد- سلّمه اللّه تعالی- همچنین در جواب مسطور ساخته‌اند:
ظاهر است كه امور مزبوره فسق است نه صلاح، و معصیت است نه طاعت.
حرّره رفیع الدین محمد الحسینی.
و حضرت عالم ربّانی و مؤیّد به تأیید سبحانی مولانا محمد باقر خراسانی- صانه اللّه تعالی- برین نهج به زبان خامه بیان فرموده‌اند: خلافی میان علمای امامیه رضوان اللّه علیهم اجمعین نیست در این كه غنا و سرود حرام است و از احادیث متعدده ظاهر می‌شود كه كبیره است و فرقی نیست كه غنا در قرآن باشد یا شعر یا غیر. و فتوای بعض از علمای سابق به تحریم رقص و تصفیق بنظر رسیده و فتوای كسی به اباحت آن بنظر نرسیده و اللّه اعلم بحقایق الامور. كتب الفقیر محمد باقر سبزواری.
و حضرت مرحمت و مغفرت پناه علامی فهامی شیخ الاسلامی، شیخ علی نقی «3»- زاده اللّه آجره- بر این وجه قلمی فرموده‌اند: غنا عبارت است از كشیدن آواز مشتمل بر ترجیع و رقص كردن و سایر امور مزبوره حرام و معصیت است.
و جناب مرحمت و مغفرت پناه، جنت آرامگاه میرزا نور الدین علی مفتی- رحمه اللّه تعالی- فتوا بر این منوال نوشته‌اند: شكی نیست در این كه امور مذكوره فسق است نه طاعت، معصیت است نه عبادت. «4»
______________________________
(1). صدر دوره شاه صفی و فرزند میر سید حسین جبل عاملی دختر زاده محقق كركی.
(2). سید احمد علوی داماد میر داماد، متوفای پیش از سال 1060 هجری.
(3). علی نقی كمره‌ای قاضی شیراز، اصفهان و سپس شیخ الاسلام اصفهان و متوفای 1060
(4). بنگرید: میرلوحی: سلوة الشیعة، برگ 43 (نسخه خطی شماره 3306 كتابخانه آیة اللّه نجفی و ش 4014. برگ 104- 103. و نسخه ش 4296 برگ 21. و متن چاپی سلوة الشیعة (میراث، دفتر دوم)، صص 357- 358
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 565
میرلوحی در پایان، از كسانی در شگفت است كه به خاطر گمان تشیعی كه به امثال حلاج می‌برند «جان از برای كسی می‌دهند»، اما «با جماعتی از معاصرین كه به تشیع در عالم، علمند ... ضدیت می‌ورزند». وی می‌افزاید: خودم دیدم شخصی را كه با امیر محمد باقر داماد، غایت دشمنی داشت، سبب آن كه او عطار را مذمّت كرده بود. و دیگری را دیدم كه با شیخ علی بن عبد العال- محقق كركی- دشمن بود و نسبت به آن بزرگ دین، بی‌ادبانه زبان می‌گشود، به واسطه آن كه او در كتاب مطاعن المجرمیه مذمت حلاج و بعضی از نظرای او كرده.» «1» گفتنی است كه میرلوحی نیز رساله‌ای با نام اعلام المحبین داشته است كه در كتاب كفایة المهتدی «2» و ادراء العاقلین خود- كه گزارش آن پس از این خواهد آمد- از آن یاد كرده است. همچنین كتاب دیگری با عنوان ادراء العاقلین و اخزاء المجانین در رد بر صوفیه نوشته است كه در كفایة المهتدی از آن یاد كرده و نسخه‌ای از آن به خط خودش در كتابخانه مرعشی موجود است. «3» میرلوحی در كفایة المهتدی از اثر دیگر خود با عنوان تنبیه الغافلین در ردّ بر صوفیان یاد كرده است. «4» بدین ترتیب روشن می‌شود كه وی تلاش زیادی برای رویارویی با صوفیان انجام داده و همانند ملا محمد طاهر قمی، چندین اثر در این زمینه، تألیف كرده است.
تحلیلی كه مؤلف در كتاب ادراء العاقلین به دست داده، به مانند سایر نوشته‌های اوست.
وی با اشاره به بدعت‌های ایجاد شده پس از رحلت پیامبر صلی اللّه علیه و آله و نقش شاه اسماعیل اول در براندازی این بدعت‌ها، می‌نویسد: به رغم آن كه «بعضی دیگر از بدعت‌های مخالفان از بلاد ایران بر افتاد، هنوز بسیاری از مبتدعات ناصبیان برقرار و مخترعات ملحدان پایدار مانده بود كه آن شاه جنّت آرامگاه داعی حق لبیك اجابت گفته، به نزد اجداد و آباء به فرادیس اعلا شتافت». اكنون وظیفه خردمندان است تا به اصلاح این وضعیت بپردازند. وی معتقد است كه اصل پیروی از آباء و اجداد، اصلی است كه مسبّب اصلی این مشكلات شده است به طوری كه «اكثر اهل این روزگار در بسیاری از اطوار، در بند پیروی یكدیگر و تتبع پدر و مادر مانده بودند تا به مرتبه‌ای كه این ناتوان به سبب یك دو كلمه حق كه به گفتن آن ملجأ شده بود، آزار بی‌نهایت از سفیهان دید و جفای بی‌حد از جاهلان كشید، به چه سان شرح توان داد كز ایشان چه كشیدم».
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 358
(2). بنگرید: حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 3، ص 59
(3). میرلوحی در حاشیه صفحه نخست رساله، یادداشتی نوشته و ذیل آن به نوعی امضاء كرده است كه می‌رساند نسخه موجود به خط خود اوست. مرعشی، نسخه 389
(4). میرلوحی، گزیده كفایة المهتدی، مقدمه، ص سیزده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 566
اشاره وی، به طور عمده به انحرافی است كه از آن با صوفی‌گری یاد می‌كند: «جماعتی كه در این عصر بسیار شده‌اند كه لهو و لعب و بازی و رامشگری و نغمه طرازی را سرمایه تجارت متاع غرور ساخته‌اند و بسیاری از نادانان از سر جهالت و بعضی از عاقلان از روی غفلت، ایشان را صوفی و شیخ و درویش می‌شمارند و از اولیاء الله و زهّاد و عبّاد و مستجاب الدعوه می‌پندارند، از اعاظم فسّاق و فجّار و افاخم عصات و اشرارند». وی با اشاره به این كه علمای سنی و شیعه در نقد اینان تلاش كرده‌اند، می‌نویسد: «چنان كه این شكسته در كتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین و كتاب تسلیة الشیعة و تقویة الشریعه و دیگر كتاب‌ها و رساله‌ها بعضی از آن را ذكر كرده.» (برگ 2) و می‌افزاید: «اگر كسی خواهد كه تحقیق غنا نماید، یقین بداند كه عمر این جماعت صرف این معصیت شده، به كتاب تسلیه یا رساله سلوة الشیعة كه این فقیر نوشته، رجوع نماید.» در حاشیه آمده است: و در آن از روی تقیه خود را به لقب كه مطهر است و نسب والده كه مقدادیه است، ذكر نموده.»
میرلوحی پس از شرح این كه، این جماعت در مساجد به انشاد شعر و غیره می‌پردازند اشكال اصلی را در آن می‌بیند كه «جمعی از ابنای زمان كه لاف عقل و دانش می‌زنند، از روی غفلت مرید و معتقد این جماعت می‌شوند». (برگ 4) از جمله این بدعت‌ها كه از سنیان به شیعیان وارد شده، یكی این است كه «دیوانگان را قطب و مجذوب و ولی نام كرده‌اند». تا اینجا مقدمه بود. از این پس، فصل اول در ستایش عقل آغاز می‌شود كه گرچه چندان به بحث از صوفیه ارتباط ندارد، اما در اصل برای نشان دادن فرق عاقل و مجنون است؛ یعنی مجنون‌هایی كه به تعبیر وی از سوی صوفیان، از مشایخ شمرده می‌شوند. وی در این فصل از كتاب معیار العقاید و كتاب ریاض المؤمنین و حدائق المتقین یاد كرده است.
(برگ 12) از برگ 17 بار دیگر به سراغ صوفیان زراقیه كه «دیوانگان را بزرگ مرتبه وا می‌نمایند» می‌رود. پس از آن به انتقاد از چله‌نشینی پرداخته و این كه عاقلان می‌دانند كه «در آن طور جایی چهل شبانه روز متوالی منفرد بسر بردن، باعث ضعف عقل و خرد می‌گردد».
(برگ 18) وی به رساله اعلام المحبین خود ارجاع داده و از شیعیان می‌خواهد كه فریب كسانی كه با چند اصطلاح آشنا هستند، نخورد.» وی دامنه فریب كاری صوفیان را بسیار وسیع خوانده، می‌نویسد: «بسیاری از اهل عالم را فریب داده‌اند؛ حتی اكثر پیشه‌وران بلكه مزدوران و كنّاسان، صرفه دنیای خود را در این دیده بر این در زده‌اند». در ادامه، با اشاره به تلاش‌های اینان در فریب مردم، می‌نویسد: «به خاطر دارم كه شاه عباس ماضی- رحمه الله- بسیاری را از نادرویشان با آن كه مكاری و تجنن از ایشان سر نزده بود و كلمه كفری نگفته بودند، و دعوای پیغمبری و امامت نكرده بودند، فرمود كه در همین مسجد جدید عباسی، به گل كشیدن بستند.» در ادامه از شخصی یاد می‌كند كه «همیشه مذمّت علما و سادات
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 567
می‌كند». این «نامرد دعوای مریدی این فقیر می‌كرده و به سبب آن كه این شكسته دانسته بود كه او دیوانه نیست و مكار است و بد اعتقاد ... او را از پیش خود رانده». وی بر آن است تا در «بیان حال او رساله علی حده» بنویسد. «القصه، عاقل باید كه از لافهایی كه آن طور زندیقی زند كه فلان را من كشتم و فلان را من بیمار كردم و فلان را من شفا دادم، فریب نخورد». (برگ 22) مع الاسف نسخه موجود از این رساله ناقص بوده و نسخه دیگری از آن نمی‌شناسیم.

2- ملا محمد طاهر قمی و تلاش بر ضد تصوف‌

اشاره

ملا محمد طاهر بن محمد حسین شیرازی قمی «1» (م 1098) امام جمعه شهر قم و از علمای معاصر مجلسی اول و دوم بوده و به عنوان عالمی بنام، در دربار صفوی صاحب نفوذ بوده است؛ به طوری كه عبد الحی رضوی از وساطت وی برای شخص متهمی نزد شاه صفی یاد كرده و تأثیر آن را یادآور شده است. «2» ملا محمد طاهر كتاب عقائدی كوتاه خود را نیز با نام جامع صفوی به نام شاه صفوی نوشته است. «3» با این حال، گزارش شده است كه وی بر ضد شاه سلیمان كه می می‌نوشید، سخن می‌گفت كه خشم شاه را برانگیخت، و تنها وساطت برخی از فرماندهان سبب شد تا شاه از تصمیم كشتن ملا محمد طاهر باز گردد. «4»
وی به وجوب نماز جمعه در عصر غیبت اعتقاد داشته و در این باره، دو رساله نوشته است. برخی قمی را از اساتید علامه مجلسی و شیخ حر دانسته‌اند. «5» اگر چنین باشد، می‌توان حدس زد كه اندیشه ضدیت با تصوف در این دو نفر، دست كم تا اندازه‌ای متأثر از ملا محمد طاهر بوده است.
یكی از زمینه‌های اصلی كارهای علمی قمی، آثاری است كه بر ضد صوفیان تألیف كرده است؛ به طوری كه می‌توان گفت، این گرایش در كنار گرایش اخبارگرایی معتدل او، دو وجه عمده فكری او به شمار می‌آیند. وی به نوعی از اخبارگرایی اعتقاد دارد كه او را به ضدیت با فلسفه و تصوف كشانده است. این در حالی است كه فیض، با داشتن گرایش اخباری، به همان اندازه كه ملا محمد طاهر از این دو دانش دور است، به آن‌ها نزدیك است. همچنین ضدّیت قمی با تصوف، به رویارویی او با فیض كاشانی و محمد تقی مجلسی منجر شده
______________________________
(1). شرح حال وی در مصادر فراوانی آمده از جمله: مدرس، محمد علی، ریحانة الادب، ج 3، ص 320
(2). رضوی، عبد الحی، حدیقة الشیعة، فصل نماز جمعه، در پایان بحث «نماز جمعه در دوره صفوی».
(3). مرعشی، ش 4014، برگ‌های 60- 73 و برای ترجمه‌ای كه او به دستور شاه صفی به انجام رسانده است، بنگرید به مجموعه 4055 مرعشی.
(4). خوانساری، روضات، ج 7، ص 336
(5). دانش پژوه، فهرست دانشگاه، ج 9، ص 1247
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 568
است. با این حال، بلافاصله باید به این نكته توجه كرد كه ملا محمد طاهر، شاعر بوده و به همین دلیل، نسبت به بعد معنوی دین بی‌علاقه نیست؛ با این تفاوت كه اگر صوفیه بر مفهوم عشق تكیه می‌كنند، او می‌كوشد تا از همان مفهوم محبّت كه در قرآن آمده است، فاصله نگیرد. وی در پاسخی كه بر نقد مجلسی اول بر یكی از نوشته‌هایش آورده- و متن آن را ملاحظه خواهید كرد- به اشعاری كه به سبك اشعار عارفان سروده، اشاره كرده است. در اینجا به معرفی برخی از نوشته‌های وی كه به تفصیل یا به اجمال، در آن‌ها با به رد تصوف پرداخته می‌پردازیم.
از جمله آثار وی در رد بر صوفیه كتاب تحفة الاخیار است كه به طور مستقل در نقد صوفیان نوشته شده و یكی از آثار عمومی رد صوفیه در دوره اخیر صفویه به شمار می‌آید؛ دوره‌ای كه صوفیان در حال تجربه اضمحلال تاریخی خود در ایران هستند. این كتاب، از همان زمان، از سوی صوفیان، مورد انتقاد قرار گرفته است. محمد كریم شریف قمی، همشهری ملا محمد طاهر، در میان سال 1078 تا 1097 كتابی با عنوان تحفة العشاق تألیف كرده و در آن از ملا محمد طاهر انتقاد كرده است. نویسنده تحفة العشاق كسانی چون شیخ بهایی، میرداماد، عبد الرزاق لاهیجی، آخوند مولانا رجب علی، فیض كاشانی، محمود عبد العظیمی، شیخ حسین تنكابنی، محمد تقی مجلسی و محمد باقر خراسانی را به عنوان كسانی كه مشرب تصوف دارند، معرفی كرده است. بخشی از بحث وی درباره غناست. در آن‌جا می‌نویسد: آخوند مولانا محمد طاهر كه یكی از مانعین این طور و طریقه است، در حضور ایشان قرآن و ابیاتی كه زاده طبع شریف ایشان است، به آواز خوانده می‌شود.
(ص 256) و بعضی عزیزان در كتاب تحفة الاشرار خود استشهاد بر تسنن شیخ (محیی الدین) آورده؛ فقیر او را شیعه و محب اهل بیت می‌دانم. (ص 143) «1»
بر اساس آنچه كه در مقدمه تحفة الاخیار آمده، این اثر شرح قصیده مونس الابرار «2» مصنف است. بخش عمده این قصیده كه شامل 311 بیت است، در ستایش امیر مؤمنان علیه السلام و اندكی از اشعار آن در رد بر صوفیه و ابیاتی نیز در ردّ بر فلاسفه و حكماست. گفتنی است كه نسخه‌ای از تحفة الاخیار در مجموعه 2204 كتابخانه ملی موجود است كه با نسخه چاپی تفاوت‌هایی دارد و شاید مختصر آن باشد. «3» ملا محمد طاهر در مونس الابرار درباره صوفیان می‌گوید:
جمیع پیرو حلاج و بایزید و جنیدتمام بی‌خبران شرع احمد مختار
______________________________
(1). دانش پژوه، فهرست كتابخانه دانشگاه، ج 12، ص 2745، شماره 3751
(2). مونس الابرار در «میراث اسلامی ایران» دفتر هفتم به چاپ رسیده است.
(3). قمی، ملا محمد طاهر، تحفة الاخیار، نسخه 2204 كتابخانه ملی، برگ 224- ر.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 569 ز جهل در همه عمر خویش در ره دین‌نمی‌روند به طرز ائمه اطهار
كنند دعوی تسخیر جنیان به دروغ‌كه تا كنند الاغان انس را افسار
زنند دستك و رقصند ای مسلمانان‌نهید پنبه به گوش و كنید استغفار
زنند چرخ وز جهلش نهند طاعت نام‌كنند دین خدا را به لعب و بازی خوار
نمی‌رسند بجایی اگر تمامی عمرزنند چرخ پیایی چو اشتر عصار
كنند عاشقی امردان و می‌گویندبود مجاز پل عشق حضرت جبار
خدا گواه منست آن كه عاشقی هرگزنبوده است ز آیین حیدر كرار
بنای قاعده دینشان بود بر جهل‌ز اهل دانش و بینش از آن كنند كنار
ز راه شرع برون می‌برند مردم راحذر كنید از این قوم یا اولوا الابصار ملا محمد طاهر این كتاب را در زمان شاه عباس ثانی (م 1077) سروده، برای شخص او فرستاده و ازو خواسته است تا آن را از اول تا به آخر بخواند. «1» وی در این رساله، تصوف را برخاسته از تسنن دانسته و معتقد است كه شیعیان بعدها گرفتار آن شدند. در توضیح همین نكته، می‌نویسد: و از این جهت است كه اولیایی كه این جماعت، ایشان را از پیران خود می‌دانند و می‌شمارند، یكی از ایشان از شهرهای مشهور به شیعگی، مثل قم و سبزوار و حلّه و جبل عامل و غیر آن نبوده‌اند؛ و از این جهت است كه در این شهرها خانقاه قدیم نمی‌باشد و در شهرهایی كه همیشه مردمش سنی بوده‌اند، خانقاه قدیم بسیار بهم می‌رسد. «2»
در همان زمان رساله دیگری نیز با نام تبصرة المؤمنین در رد بر تحفة الاخیار نگاشته شده است. نویسنده آن محمد مؤمن، طبیب شاه سلیمان بوده است. «3»
نگاشته دیگر محمد طاهر قمی محبان خدا نام دارد كه آن را مصدّر به نام شاه سلیمان ساخته و در آن از صوفیان نكوهش فراوان كرده است. «4»
كتاب دیگر او با عنوان الفوائد الدینیه در ابطال فلسفه و تصوف نگاشته است. این كتاب به صورت پرسش و پاسخ در سی و هفت بند بوده و در آغاز آن آمده است: اما بعد، فهذه رسالة موسومة بالفوائد الدینیة مشتملة علی الفتاوی الملیة فی بیان بطلان الفلسفة و كفر
______________________________
(1). بنگرید: انوار، فهرست كتابخانه ملی، ج 6، ص 768؛ حسینی، فهرست كتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، ج 7، ص 345؛ حائری، فهرست مجلس سابق سنا، ج 1، ص 359؛ استادی، فهرست مسجد اعظم، صص 113، 458
(2). قمی، ملا محمد طاهر، تحفة الاخیار، نسخه 2204 كتابخانه ملی، برگ 229
(3). درباره آن بنگرید: دانش پژوه، فهرست میكروفیلم‌های دانشگاه، ج 1، صص 56- 57؛ حائری، فهرست كتابخانه مجلس، ج 10، بخش 4، ص 2010
(4). حسینی، سید احمد، فهرست نسخه‌های كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 7، ص 314.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 570
البسطامیة و الحلاجیة و بیان فضل العلوم الدینیة ... «1» همچنین كتاب دیگری با عنوان ملاذ الاخیار در طعن بر صوفیه به وی منسوب شده است. «2» یكی دیگر از آثار ضد صوفی ملا محمد طاهر، كتاب حكمة العارفین است كه نسخه‌هایی از آن در دست می‌باشد. «3»
یكی از آثار مهم ضد تصوف كه دارای حجمی بالا و متنی مفصل است، كتاب هدایة العوام و فضیحة اللئام است. از این كتاب، سه نسخه وجود دارد كه در همه آن‌ها، نام مؤلف، عصام الدین محمد بن نظام الدین آمده است. «4» نسخه مرعشی مورد ملاحظه مؤلف این سطور قرار گرفته و با توجه به مطالب آن، حدس قوی آن است كه این اثر، از آن ملا محمد طاهر قمی است كه با نام مستعار عصام الدین محمد آن را تألیف كرده است. در مقدمه این نسخه آمده است: یكی از علمای دین‌دار، قصیده‌ای در مدح حیدر كرّار امیر المؤمنین و امام المتقین علیه السلام و در مواعظ و نصایح گفته و در اول شرحی مختصر بر آن گفته، نوشته، و بعد از آن چیزهای بسیار در ذمّ مبتدعه هالكه زیان كار بر آن شرح افزوده و در آخر سال 1075 از هجرت حضرت رسالت صلی اللّه علیه و اله و سلّم، آن را به اتمام رسانیده و در همان تاریخ آن را به جهت شاه عباس ثانی- انار الله برهانه- فرستاده و استدعا نموده كه از اول تا به آخر مطالعه نماید تا حقیقت حال مبتدعه و متفلسفه بر او ظاهر گردد.»
این توضیحات، درست به مانند مطالبی است كه در منابع دیگر درباره مونس الابرار و شرح آن تحفة الاخیار گفته شده است. سال تألیف آن نیز درست در همان سال تألیف آن آثار است و به نظر می‌رسد كه این اثر، تكمیل شده تحفة الاخیار باشد. مؤلف در ادامه مقدمه بالا می‌نویسد: مؤمنین از وی خواستند تا شرحی در احوال مبتدعه و متفلسفه بنویسد و او این كتاب را نگاشته و نام آن را هدایة العوام و فضیحة اللئام نهاده است.»
به جز ملا محمد طاهر، هیچ دانشمند دیگری را در این دوره نمی‌شناسیم كه با این وسعت، به ضدیت با صوفیان و فلاسفه پرداخته باشد؛ اما شواهد دیگری نیز در این باره كه مؤلف آن همین قمی است، در دست داریم. مؤلف در جایی از این كتاب می‌نویسد: ما در كتاب اربعین و كتاب تحفه عباسی و كتاب تحفة العقلاء ذكر عقاید قبیحه ایشان نموده‌ایم.
(برگ 19) و باز در جای دیگری از كتاب دیگر خود با عنوان حكمة العارفین یاد كرده است.
______________________________
(1). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 9، ص 1248
(2). شیرازی، طرائق الحقایق، ج 1، ص 177
(3). فهرست كتابخانه مجلس شورا، ج 5، ص 225، 494؛ ج 10، ص 957
(4). كتابخانه مرعشی، ش 1775، كتابخانه ملی تبریز شماره ردیف 1453، ش دفتر 3088؛ فهرست كتابخانه ملی فارس، ج 2، ص 75، ش خصوصی 479/ 61- ح؛ شماره عمومی 21/ 297
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 571
(برگ 25) اینها آثار ملا محمد طاهر قمی است.
ممكن است گفته شود شخصی با نام عصام، كتابی از ملا محمد طاهر را تلخیص كرده كه چنین چیزی با سبك و سیاق مقدمه و مطالب و اشاراتی كه مؤلف به آثارش مانند همین حكمة العارفین دارد، سازگار نیست. پیش از این گفتیم كه میرلوحی نیز در تألیف سلوة الشیعه از روی تقیه، مؤلف را مطهر بن محمد مقدادی نامیده بود. گفتنی است كه میرلوحی در مقدمه كتاب كفایة المهتدی از كتاب نصیحة الكرام و فضیحة اللئام به عنوان «گزیده محمد بن نظام الدین محمد عصام از نگارش ملا محمد طاهر» یاد كرده است. «1»
محتوای كتاب، بجز مقدمه، در دوازده مطلب و یك خاتمه مرتب شده است:
مطلب اول: در تشبیه دنیاست به دار الشفاء و ذمّ عالم بی‌عمل و عامل جاهل و تحقیق رفض اولیاء و شمّه‌ای از احوال مبتدعه بی‌حیاء.
مطلب دوم: ... عنوان نشده.
مطلب سوم: در ذكر برخی از دعواها كه مبتدعه می‌نموده‌اند و به آن ابلهان را فریب می‌داده‌اند.
مطلب چهارم: در ذكر برخی از انواع بدعت‌های مبتدعه كه دلیل است بر ضلالت و كفر و الحاد ایشان.
مطلب پنجم: در ذكر برخی از عاشقی‌های مبتدعه كه آن نیز دلیل است بر ضلالت و كفر و الحاد ایشان.
مطلب ششم: در بیان دعواهای عاشقی كردن آن بی‌دینان با خداوند عالمیان و ذكر بعضی دیگر از بدعت‌ها و ضلالت‌ها و كفرهای ایشان.
مطلب هفتم: در بیان شمّه‌ای از كلمات كفر محیی الدین!
مطلب هشتم: در ذكر مختصری از احوال ملای رومی و بیان بعضی از اعتقادات فاسده.
مطلب نهم: در بیان احوالات سلسله نور بخشیه و تبیین حال معروف كرخی و بعضی دیگر از مشایخ مبتدعه.
مطلب دهم: در بیان حال بایزید بسطامی و قلیلی از گفتار كفر آثار آن سرگشته بیابان.
مطلب یازدهم: در ذكر شمّه‌ای از دلایل كفر حسین بن منصور حلاج.
مطلب دوازدهم: در بیان حال فلاسفه و پیروان ایشان.
خاتمه در بیان كلمه چند سودمند كه مؤید مطالب سابقه اثنا عشریه است و شیعه اثنا عشری را پذیرفتن آن از امور مهم است.
______________________________
(1). دانش پژوه، فهرست كتاب‌های اهدایی مشكات به دانشگاه تهران، ج 5، ص 1499
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 572
نویسنده، داستان‌های سخیفی را از صوفیان برای نشان دادن بی‌اعتباری آن‌ها آورده است و در جایی تصریح كرده كه كفرشان از كفر یهود و نصارا بدتر است. (برگ 25)
وی اظهار داشته است: مخفی نماند كه این جماعت، سنی و اشعری مذهب بوده‌اند.
(برگ 26) او ترك ظواهر شریعت را توسط صوفیان مرتب مورد توجه قرار داده و شرحی از عشق بازی‌های آنان را به خصوص نسبت به امردان آورده و بحث مفصلی درباره غنا و آوازه خوانی دارد.
نویسنده از كتاب‌های بسیاری كه در رد صوفیه نوشته شده یاد كرده است: مطاعن المجرمیه، از محقق كركی، عمدة المقال فی كفر اهل الضلال، از شیخ حسن فرزند محقق كركی، نزول الصواعق فی احراق المنافق، الوقیعة فی سبت المبتدعة، قرة العیون، ایجاز المطالب، هادی الی النجاة، السهام المارقة، بضاعة النجاة، درر الاسرار، مسلك المرشدین، توضیح المشربین، اصول فصول التوضیح، رسالة سلوة الشیعه، اعلام المحبین، تسلیة الشیعة، تبصرة الناظرین، زاد المرشدین، شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین، ثقوب الشهاب.

ملا محمد طاهر قمی و مجلسی اوّل‌

یكی از آثار ضد صوفی نیمه دوم قرن یازدهم، اثری است كه با عنوان توضیح المشربین و تنقیح المذهبین شناخته می‌شود. در حال حاضر، كتابی با این نام وجود ندارد، جز آن كه دست كم دو اثر دیگر هست كه به نوعی با این كتاب در ارتباط است. همان گونه كه گذشت، بر اساس گزارش موجود، ملا محمد طاهر قمی كتابی در رد بر صوفیان نوشته و این باید به عهد جوانی او یعنی پیش از سال 1060 هجری باشد. آن زمان، مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی رساله‌ای در پاسخ آن نوشته و مجددا ملا محمد طاهر پاسخ اشكالات مجلسی اول را داده است. این كتاب اندكی بعد با عنوان توضیح المشربین نام گزاری شده و افزون بر سه رساله پیشین، گرد آورنده محاكمه‌ای نیز میان آن رد و ایرادها صورت داده است. این گرد آورنده كه داد و ستد علمی فراوانی در مبارزه بر ضد صوفیه با ملا محمد طاهر داشت، كسی جز میرلوحی نیست. در واقع، هر دوی آنان، در آثارشان بر ضد این گروه، به آثار یكدیگر ارجاع می‌دادند و مردم را به خواندن آن‌ها دعوت می‌كردند.
همان گونه كه گفته شد، دو كتاب به نوعی، تلخیص یا تهذیب یا متن بازنویسی شده توضیح المشربین را در خود جای داده‌اند. نخست رساله اصول فصول التوضیح كه نسخه‌ای از آن در مجموعه به شماره 4296 مرعشی (برگ 24 تا 54) موجود است.
تلخیص دیگر آن از سید محمد میرلوحی (م بعد از 1085) و عنوان آن رساله سلوة
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 573
الشیعة و قوة الشریعة یا تسلیة الشیعة و تقویة الشریعة «1» است كه از آن نیز نسخه‌های متعددی در دست است. در همان مجموعه 4296 مرعشی (برگ 1 تا 22)، مجموعه 4014 مرعشی (برگ 94- 105) مجموعه شماره 2204/ ف كتابخانه ملی (برگ 181- 232) نسخه‌هایی از سلوة الشیعة موجود است. این رساله در میراث اسلامی ایران به چاپ رسیده است. «2» در این نسخه‌ها مؤلف مطهر بن محمد مقدادی معرفی شده است كه گفتیم كسی جز سید محمد میرلوحی نیست.
در این مجموعه‌ها نخستین رساله، رساله رد صوفیان ملا محمد طاهر قمی است كه به صورت مستقل نیز نسخه آن موجود است و عبارت نخست آن، دقیقا شبیه همان عبارتی است كه در آغاز رساله اصول فصول التوضیح آمده است. گفتنی است كه رساله رد صوفیان وی در مجموعه 2204/ ف كتابخانه ملی و نیز نسخه شماره 4014 مرعشی موجود است.
در مجموعه 2204 ملی، ابتدا رساله‌ای تحت عنوان خلاصه حدیقة الشیعه آمده و در ابتدای آن این عبارت به چشم می‌خورد: «چون این فقیر دید كه بسیار كسی از شیعیان فریب سنیان خورده‌اند و طریق و مذهب صوفیه را حق پنداشته، مایل به ایشان شده‌اند، خواست كه اندكی از عقاید ایشان در این كتاب ذكر كند ...» در پایان، همین خلاصه كننده، توصیه به خواندن توضیح المشربین كرده است. رساله بعدی عنوان مختصر التوضیح دارد كه بر اساس شرحی كه در مقدمه آن آمده، خلاصه توضیح المشربین است. نام دیگر آن اصول فصول التوضیح است كه گذشت. در ابتدای نسخه كتابخانه ملی و مرعشی آمده است: اما بعد، بر ضمایر زاكیه ارباب انصاف پوشیده نماند كه یكی از علمای امامیه، رساله‌ای در ذم طایفه متصوفه تألیف نموده و حضرت مولانا محمد تقی مجلسی ردّی بر مؤلف رساله مزبوره قلمی گردانیده و به نزد مشار الیه ارسال فرموده. و مومی الیه ردّی بر آن تحریر نموده و به خدمتش فرستاده، و چون ردّین مزبورین در حواشی رساله مسطوره مرقومه بوده، دیگری آن را به ترتیب در متن كتاب جای داده و مشتمل بر بیست و سه باب گردانیده و بابی محتوی بر چهار فصل و آن را توضیح المشربین و تنقیح المذهبین نام كرده. و چون مرتّب فصل چهارم از هر باب كه در بیان محاكمات اوست، بسطی داده، به خاطر این شكسته رسید كه آن فصول را محذوف ساخته، به مقالات مناظرین اختصاص دهد و محاكمه را به مطالعه منصف حواله نماید و بعد از اتمام، آن را مختصر التوضیح نام كند.»
______________________________
(1). ممكن است كه رساله تسلیة الشیعة و تقویة متن مفصل سلوة الشیعة و قوة الشریعة باشد. متن موجود در نسخه شماره 4296 متن خلاصه و متن موجود در نسخه شماره 3306 متن مفصل آن است. در مجموعه ش 1561 كتابخانه آیة الله گلپایگانی نیز نسخه‌ای از آن موجود است.
(2). میرلوحی، سلوة الشیعة، 337- 359
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 574
این مختصر، همان گونه كه خواهیم دید، به این ترتیب تنظیم شده است كه ابتدا سخن ملا محمد طاهر، سپس مجلسی اول و باز جواب ملا محمد طاهر را آورده است:
فصل اول از باب اول؛ ماتن در اصل رساله گوید ...
فصل دویم از باب اول؛ محشی كه عبارت از مولانا محمد تقی مجلسی است، می‌فرماید ...
فصل سیوم از باب اول؛ ماتن در جواب محشی گوید ...
گفتنی است كه نام ملا محمد طاهر نیز در حاشیه كنار عنوان ماتن آمده است. ملا محمد طاهر در جوابیه‌های خود، حملات آشكاری به مرحوم مجلسی اول دارد. از جمله می‌نویسد: عزیزا مخفی نماند كه مطلب از جواب، نه تلافی و انتقام است، بلكه چون حضرت آخوند دعوای كشف و تصفیه باطن نموده و در اثبات باطل و ترویج ضلالت كوشیده، خواستم ظاهر سازم كه حضرت آخوند غلط [اشتباه] كرده و در دعوای خود صادق نیست. «1»
در نسخه مرعشی، برخی از محاكمات مدوّن توضیح المشربین نیز در حاشیه آمده است كه مغتنم می‌باشد؛ چرا كه تاكنون خبری از اصل كتاب توضیح به دست نیامده است. ما متن این مباحثه مهم را در ادامه خواهیم آورد.
از آن جا كه بعدها علامه مجلسی پدر خویش را از وابستگی به نحله صوفیان تبرئه كرد، از اساس، برخی ردیه نویسی مجلسی اول را بر رساله ملا محمد طاهر انكار كردند. میرزا محمد علی كشمیری با اشاره به كتاب ملا محمد طاهر و ردّ ملا محمد تقی مجلسی در درستی نسبت آن تردید كرده، نوشته است: بعید نیست كه جواب رساله مزبوره را شخصی از صوفیه آن زمان نوشته، به آخوند علیه الرحمه منسوب نموده باشد تا كلامش را معتبر بشمارند و در حقیقت دامن حال آخوند مرحوم از لوث چنین اقوال فاسده پاك بود. «2»
آقا بزرگ با اشاره به این كه نسخه اصول فصول التوضیح كه شامل رساله محمد طاهر قمی و مجلسی اول و نقد مجدد محمد طاهر قمی است [با توجه به این كه برای ایشان مسلم نبوده، رساله اول از محمد طاهر باشد] و تنها نام محمد تقی مجلسی در آغاز نسخه است، می‌نویسد: به احتمال دستی در كار بوده است تا مطالبی له تصوف به مجلسی اول نسبت داده شود؛ در حالی كه وی منزّه از این امر است؛ چنان كه فرزندش نیز او را مبرّا دانسته و نوشته‌هایش نیز از همان حكایت دارد. ایشان تأكید كرده است، آنچه به نام محمد تقی مجلسی آمده، از طرف برخی صوفیه معاصر وی نوشته شده و سپس میرلوحی كه شدیدا با مجلسی پدر و پسر درگیر بوده گمان كرده، از ملا محمد تقی مجلسی است و آن را در
______________________________
(1). نسخه 2204 كتابخانه ملی از برگ 57 تا 176؛ نسخه 4296 مرعشی برگ 24 تا 54
(2). كشمیری، نجوم السماء، ص 64
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 575
اصفهان شایع كرده است. «1» ایشان در جای دیگر می‌گوید: بعید است ملا محمد طاهر قمی (م 1098) كه نزدیك سی سال پس از فوت مجلسی اول (1070) در گذشته، جرأت پاسخ‌گویی به رد مجلسی اول را داشته باشد. «2»
حقیقت آن است كه اصل مطلب با این استحسانات، قابل انكار نیست و كسی كه خود به تفصیل در نشر این موضوع نقش داشته، یعنی سید محمد میرلوحی، به صراحت این شرح را آورده و این گونه نیست كه از مسأله خبر نداشته است! علاوه بر آن، همان زمان این امر، خبری شایع بوده است؛ چنان كه سماهیجی در كتاب النفحة العنبریه (تألیف سال 1132) می‌گوید: از ثقات شنیده است كه ملا محمد طاهر قمی رساله‌ای در ردّ صوفیه نوشته و علامه محقق محمد تقی مجلسی آن را رد كرده است. سماهیجی می‌گوید: من آن دو كتاب را ندیده‌ام؛ در اصفهان محمد تقی مجلسی به عنوان صوفی شهرت دارد، اما فرزندش محمد باقر او را از این اتهام مبرّا كرده است. «3»
مهم‌تر آن است كه، شرح چگونگی این سه رساله را میرلوحی كه خود معاصر مجلسی بوده است، در سلوة الشیعه آورده و جای هیچ گونه تردیدی نیست. وی این مطلب را در اواسط سال 1060 نوشته كه ده سال پیش از در گذشت مجلسی اول است. به علاوه در حاشیه نسخه‌ای از اصول فصول التوضیح (ش 4296 مرعشی) جملات بیش‌تری از توضیح المشربین آورده شده و در یك مورد (برگ 47) در حاشیه تصریح شده است كه آن ردیه از ملا محمد تقی مجلسی است. همچنین در هدایة العوام (برگ 132، 155، 156) آمده است كه ردیه مزبور از ملا محمد تقی مجلسی است. گذشت كه كتاب هدایة العوام از آن ملا محمد طاهر است كه در نسخه‌های موجود، عصام الدین محمد به عنوان مؤلف یاد شده است.
اهمیت مناظره علمی- نوشتاری مجلسی اول و ملا محمد طاهر قمی درباره تصوف، ما را بر آن داشت تا این متن را در ادامه بحث رویارویی فقیهان و صوفیان در همین كتاب به چاپ برسانیم تا ابعاد این اختلاف در دوره صفوی بهتر آشكار شود.

3- شیخ علی عاملی و تصوف‌

یكی از چهره‌های علمی دیگر اصفهان كه از خاندانی اصیل و ریشه‌دار علمی و عرب مقیم اصفهان بود، شیخ علی نبیره شهید ثانی است كه عمر درازی كرده، و در سال 1103 در
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، ج 4، ص 498
(2). آقابزرگ، ذریعه، ج 10، ص 207
(3). سماهیجی، النفحة العنبریة، نسخه 6320 مرعشی، برگ 148؛ بنگرید: آقابزرگ، ذریعه، ج 4، صص 497- 498
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 576
اصفهان درگذشت. وی كتابی با عنوان الدر المنظوم در شرح اصول كافی داشته و پس از آن، مجموعه مباحثی كه در پاسخ پرسش‌های مختلف در زمینه تفسیر برخی آیات و احادیث و مسائل دیگر نگاشته، تحت عنوان الدر المنثور من المأثور و غیر المأثور جمع آوری كرده كه به چاپ رسیده است. «1» یكی از احادیثی كه در آن جا مورد بحث قرار داده، روایت امام صادق علیه السلام درباره تلاوت قرآن با صوت حسن است. وی بحث از این حدیث را با تفصیل بیش‌تری كه ضمن آن به رد صوفیان نشسته، در رساله مستقلی با نام السهام المارقة من اغراض الزنادقه فراهم آورده است. وی این نكات را در مقدمه رساله یاد شده (نسخه مرعشی، ش 1576) آورده است. «2» شیخ علی در شرح حالی كه برای خود نوشته، و تصریح دارد كه در حال نوشتن الدر المنثور است، اشاره به كتاب السهام المارقه كرده و برخی از تألیفات دیگر خود را نیز نام برده است. «3» ولی قلی شاملو وی را «از جمله علمای اثنا عشریه و فقهای امامیه» دانسته است كه «در انحلال مسائل مشكله و تحقیق بطون غوامض كلام دقیق در معنی تفرید شهیر آفاقند» و «در این زمان قامت استعدادش به خلعت شهرت اجتهاد آراسته و پیراسته گردیده، جمهور فقهای كرامیه از پرتو بارقات لمعات آفتاب جهانتاب علوم آن جناب فراخور اكتساب بهره‌ور و فیض یاب گشته‌اند». سپس فهرستی از تألیفات او را به دست داده: دو جلد حاشیه بر شرح لمعه، شرح اصول كافی موسوم به درر المنظوم من كلام المعصوم، و كتاب دیگر مسمی به درر المنثور ... و كتاب دیگر از نظم و نثر موسوم به السهام المارقة من اغراض الزنادقه و حواشی دیگر. «4»
كتاب السهام المارقة در دوازده فصل تنظیم شده است. فصل اول و دوم درباره حدیث مورد بحث و حكم و حرمت غنا نزد امامیه است. «5»
از فصل سوم به بعد به بحث از صوفیان پرداخته است. در فصل سوم درباره كلمه صوفیه و منشأ آن بحث كرده و این كه صوفیان نخست، گرچه عالم بودند، به تدریج به روشهای خاص عبادی و سماع و رقص و غنا اعتقاد پیدا كردند. فصل چهارم به مرحله‌ای از تصوف اشاره كرده است كه دیگر خبری از دانش نبوده و فقط تغییر لباس و ظاهر همراه با
______________________________
(1). قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1398 ق.
(2). برخی نسخه‌های دیگر را بنگرید در: حائری، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 22، ص 235؛ دانش پژوه، فهرست دانشگاه تهران، ج 8، ص 580
(3). عاملی، شیخ، الدر المنثور، ج 2، ص 245. وی در این كتاب در صص 239- 250 شرح حال خود را آورده است.
(4). ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، (تصحیح حسن سادات ناصری، تهران، 1374) ج 2، ص 55 (در متن چاپی، نام كتاب «السهام المارقة من اغراض الزنادقه» آمده است.
(5). مختاری، رضا، میراث فقهی (1)، غنا و موسیقی، دفتر سوم، صص 1663- 1671
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 577
ترك باطن، رواج داشته است. در فصل پنجم به مكاشفات سران صوفیه پرداخته و شگفتی وی از آن است كه چرا صوفیان هر چه كشف می‌كنند، موافق مذهب خودشان و ضد مذاهب دیگران است. برای نمونه، غزّالی در مكاشفات خود برتری ابوبكر بر علی بن ابی طالب علیه السلام را می‌بیند. وی به تفصیل مطالب غزالی را در المنقذ من الضلال نقل و نقد و به برخی از مكاشفات ابن عربی نیز اشاره كرده است. این فصل طولانی است. فصل ششم كتاب اشاره به گروهی دارد كه پس از اهل مكاشفه آمده‌اند و هیچ بهره‌ای از شناخت دین ندارند: وجدتهم كالبهایم الهائمة و الحشرات السائمة لا یعرفون مسألة من دین الله ... (برگ 10) در همین فصل اشاره به آثاری كرده است كه علمای شیعه و سنی در رد بر صوفیه نوشته‌اند: و لقد أكثر علماؤنا و علماء العامة من الرد علیهم و التشنیع علی طریقتهم و اعتقادهم فی كتب متعددة، ككتاب الشیخ المفید و السید المرتضی و مطاعن المجرمیه للمحقق الشیخ علی و حدیقة الشیعة لملا احمد الاردبیلی رحمهم الله و غیرهم و ما ذكر فی تضاعیف الكتب من ذلك اكثر من أن یحصی، فقد تكرر فی كتب العلامة طاب ثراه كالكشكول المنسوب الیه و نهج الحق و غیره و كما فی كتاب الاقتصاد و كتاب الالفیة للشیخ الطوسی و اعتقادات الصدوق و كتاب الاحتجاج مما یتعلق ببعضهم و كتاب الاعتقاد للدوریستی و كتاب الهادی الی النجاة لابن حمزة و عمدة المقال لولد المحقق الشیخ علی و غیرهم. (برگ 11) بعدهم به برخی از كتاب‌های عامه در این باره اشاره می‌كند. در فصل هفتم می‌نویسد، زمانی كه تصوف به میان شیعه آمد، آنان فرق بین درست و نادرست را تشخیص داده، از كلمات حكیمانه مشایخ استفاده كرده، حرف‌های نادرست را كنار می‌گذاشتند، اما مدتی بعد، تأویل گرایی آغاز شد و زمینه انحراف فراهم گردید. به نظر وی نسل اولی كه به تصوف گرویدند، به شرع ایمان داشتند.
در فصل هشتم اشاره به مرحله بعدی دارد كه صوفیان شیعه، از شرع فاصله گرفته و به انتقاد از آن پرداختند. در فصل نهم، در شرح وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوذر است كه فرمود: یا أباذر یكون فی آخر الزمان قوم یلبسون الصوف فی صیفهم و شتائهم، یرون الفضل لهم بذلك علی غیرهم اولئك تلعنهم ملیكة السماء و الارض. (برگ 13). در فصل دهم برخی از مواضع امام صادق علیه السلام به سفیان الثوری آمده و دو فصل یازدهم و دوازدهم شرح برخی از احادیث در این‌باره است.
در خاتمه دو نصیحت، یكی به متصوفه و دیگری به متشرّعه كرده است. در این نصیحت از متصوفه خواسته است تا مكنونات قلبی و باطن خویش را آشكار كرده، آنچه را كه واقعا به آن اعتقاد دارند، بیان كنند. سپس از متشرّعه خواسته است تا دین خود را حفظ كرده، در راه حق پایمردی كنند. در انتها، به دعای دولت صفویه پرداخته: لا زالت هذه الدولة
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 578
مؤیّدة منصورة، و اعداؤها مخذولة مقهورة، متّصلة بدولة صاحب الزمان علیه افضل صلوات الرحمن و لازال سلطاننا موافق لذلك و سالكا هذه الطرق و المسالك، غیر ملتفت الی من ألقی الیه من یؤدّی الی ضعف هذه الملّة ممّن یظهر له أنّ فی اعتقاده علّة. و اللّه تعالی حافظه و ناصره.
ملحقی نیز بر این رساله افزوده شده كه در آن، برخی از كلمات علمای پیشین را درباره تصوف آورده است. مطالبی از شیخ مفید، دوریسنتی، علامه در كشكول! شیخ حسن كركی در عمدة المقال مطلبی را از كتاب پدرش یعنی مطاعن المجرمیه نقل كرده است. همچنین جملاتی از حدیقة الشیعة، بیان الادیان و برخی از آثار سنّیان مانند حیاة الحیوان، نفحات الانس جامی، كشف الحقایق عبد بن سیفی و تحریم السماع طرطوشی آورده است. «1»

4- شیخ حر عاملی و تصوف‌

یكی دیگر از عالمان اخباری این دوره، محمد بن حسن معروف به شیخ حر عاملی (م 1104) است كه از علمای جبل عامل مهاجر به ایران بوده و در مشهد مقیم بود. وی به دلیل نگارش كتاب وسائل الشیعه شهرت قابل توجهی در محافل علمی- دینی شیعه داشته و دارد. شیخ حر به لحاظ فكری به اندیشه‌های شیخ علی عاملی نزدیك بوده و در بحث غنا و تصوف، متأثر از اوست. مواضع وی را در بحث غنا آورده‌ایم؛ آنچه در اینجا به آن اشاره می‌كنیم، كتاب الاثنا عشریه فی الرد علی الصوفیه «2» است كه به طور مستقل، آن را در رد بر صوفیان نگاشته است. وی درست مانند شیخ علی، ابتدا رساله‌ای درباره حدیثی كه مربوط به صوت حسن و غنا و ترجیع در صوت بوده است، نگاشته و به باورهای صوفیان یا عالمان متمایل به آنان، تاخته است. پس از آن، جماعتی از اصحاب، از وی خواسته‌اند تا رساله‌ای در رد صوفیان بنگارد و او نیز همین رساله را تألیف كرده است.
ویژگی عمده این رساله، نظم آن است كه به طور معمول، ویژگی كارهای شیخ حر می‌باشد. این نظم، در بسیاری از موارد روی عدد دوازده دور می‌زند؛ چنان كه كتاب یاد شده دوازده باب و در ادامه، دوازده فصل دارد. آنچه كه در ابواب دوازده‌گانه آمده است، عبارت است از: تصوف و ریشه آن، وحدت وجود، كشف و مكاشفه، ساقط شدن تكالیف شرعی، ریاضت و چله نشینی، فریاد زدن و افتادن روی زمین به حال غش، رقص و دست زدن و فریاد زدن، عدم تلاش برای كسب معاش، غنا و آوازه خوانی، اذكار خود ساخته و بحث موالات دشمنان خدا و دوستی اولیاء الله. در فصول دوازده گانه الحاقی نیز درباره
______________________________
(1). این گزارش بر اساس نسخه خطی شماره 1576 كتابخانه مرعشی فراهم آمده است.
(2). عاملی، شیخ حر، رسالة الاثنا عشریة فی الرد علی الصوفیة، قم، درودی، 1408
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 579
تحریم پیروی از دشمنان دین، تحریم بدعت گرایی، شرح مطاعن برخی از مشایخ صوفیه، وجوب امر به معروف و نهی از منكر و تحریم ترك آن، لزوم و وجوب مجادله و بحث در بیان حق، وجوب مبارزه با بدعت‌گران در دین، لزوم اجتناب از بدعت‌گران، تجویز لعن اهل بدعت و لزوم برائت از آنان، نهی از تعصب داشتن نسبت به باطل، نداشتن حسن ظن به مخالفان، و لزوم جهاد با نفس و بازگشت از گناه و كفر و فسق.
اندكی پیش از شیخ حر، عالم دیگری با نام احمد بن محمد تونی بشروی، به قیاس شیخ علی عاملی و شیخ حر، دو اثر نگاشته است. یكی با عنوان رسالة فی تحریم الغناء، و دیگری رسالة فی الرد علی الصوفیة «1» كه فعلا از وجود آن‌ها آگاهی نداریم. در بحث «غنا در دوره صفوی» پیوستگی مبحث غنا و تصوف را با یكدیگر مورد بحث قرار داده‌ایم.

5- آقا رضی قزوینی و صوفیه‌

یكی دیگر از عالمان دوره اخیر صفوی، آقا رضی قزوینی است كه مباحثه‌ای با پدر یكی از شاگردانش با نام آقا ابراهیم درباره تصوف داشته است. این شخص مذاق صوفیانه داشته و پس از این مباحثه، آقا رضی، آن مباحث را به درخواست آقا ابراهیم تدوین كرده است. از این كتاب، نسخه‌ای با شماره 9652 و نسخه‌ای دیگر با شماره 8316 در كتابخانه مرعشی موجود است. فهرست مطالب كتاب چنین است: مقدمه درباره معنای صوفی. باب اوّل، در ابطال مذاهب تصوف در دو فصل، به طریق منقول و معقول. باب دوم، در تفصیل ادلّه عقلیه و نقلیه در بطلان تصوف در چهار فصل: اول، اجماع علمای شیعه امامیه. دوم، ابطال كشف، سیوم، ابطال آنچه متفرع بر كشف است، مانند سقوط تكالیف شرعی. چهارم، در مسائلی كه ذكر آن‌ها مناسب است كه مشتمل بر دوازده مسأله است. باب سیوم در حرمت غنا است.
خاتمه درباره برخی از قبایح متصوفه بحث شده است.
گفتنی است كه آقا رضی قزوینی در شمار شاگردان ملا خلیل قزوینی (م 1089) بوده و به احتمال، روحیه ضد صوفی خود را از این استاد كه سخت مخالف با تصوف و حكمت بوده، «2» به ارث برده بوده است.
اكنون كه سخن از این قزوینی شد، مناسب است اشاره كنیم كه سالك قزوینی نیز كه در همین عصر می‌زیسته، در دیوان خود قصیده‌ای در «مذمّت صوفی ریا فروش و تعریف رندان قدح فروش» «3» دارد كه از همین عنوان می‌توان موضع وی را دریافت.
______________________________
(1). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 2، ص 23؛ خوانساری، روضات، ج 4، ص 246
(2). افندی، ریاض، ج 2، ص 261- 263
(3). سالك قزوینی، دیوان، صص 552- 553
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 580

6- الاربعین فی مطاعن المتصوفین‌

این كتاب، یكی از آثار مفصلی است كه در آخرین دهه‌های دوره صفوی تألیف شده است.
كتاب یاد شده به احتمال بسیار زیاد، از شخصی است كه نامش روی صفحه یادداشت پیش از شروع كتاب آمده است. وی ذو الفقار بن الحاج علی سلطان ملقب به كمال الدین است.
وی كسی جز ملا ذو الفقار شاگرد معروف علامه مجلسی و كتابشناس معروف دوره اخیر صفوی نمی‌تواند باشد. «1» این احتمال از آن روست كه حواشی همه به خط ملا ذو الفقار است؛ درست همان خطی كه نامه درج شده در بحار، خطاب به علامه مجلسی با آن نوشته شده است؛ این ممكن است كه متن به درخواست ملا ذو الفقار، توسط كاتبی نوشته شده باشد. شاهد این مطلب آن است كه مطالب حواشی گاه در متن صفحات نیز آمده و آشكار است كه پس از استكتاب، مؤلف مطالب افزوده‌ای را با متن نوشته شده تلفیق و صحافی كرده است.
از این كتاب كه شامل 160 برگ رحلی و مجلد اول كتاب یاد شده است، نسخه‌ای با شماره 4578 در كتابخانه مرعشی موجود است. در كنار آن، حواشی مفصل و طولانی با خط دیگری وجود دارد كه گاه صفحه‌ای را به طور كامل گرفته و با اوراق اصل كتاب، صحافی شده است. مؤلف در این كتاب، كوشیده است تا آنچه كه در متون كهن به نوعی در باره صوفیه یا عقاید آنان آمده، در این اثر خویش گردآوری كند. به همین جهت، اثر یاد شده به لحاظ كتابشناسی نیز اثری ارجمند است.
مقدمه با نثری مسجّع آغاز شده و ضمن آن، هدف از تألیف این رساله در بیان «مثالب مشایخ المبتدعه» شرح داده شده است. در همان مقدمه، اشاره به شاگردی خود از علامه مجلسی كرده و از او با عنوان باقر العلوم ستایش می‌كند و می‌گوید كه تألیفات وی به اندازه بار یك شتر است (برگ 2). باید توجه داشت كه برگ‌های نخست كتاب، به صورتی نادرست صحافی شده است. در این كتاب كه به عربی است، متون فارسی نیز آمده و مؤلف نوشته است كه آن متون را ترجمه نكرده و به همان صورت حفظ كرده است؛ چرا كه «فانّ الفارسیة بیننا أیسر و أروج و فی البلاد اسیر و اولج و المبتدی الیها أفقر و أحوج» (برگ 8
______________________________
(1). قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 149؛ حسینی، سید احمد، تراجم الرجال، ج 1، ص 208 وی آن گونه كه در همین كتاب گفته است كتابی با عنوان «الزبر و البیّنات فی شرح الاعتقادات» گویا با عنوان «سفن النجاة» داشته است. این كتاب در شرح اعتقادات علامه مجلسی است. در نوشتار «كتاب و كتابخانه در دوره صفوی» اشاره كردیم كه وی نامه‌ای به مرحوم مجلسی نوشته و در آن نام برخی از كتاب‌هایی را كه ایشان می‌توانسته در تدوین بحار از آن‌ها استفاده كند، یادآور شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 581
پ). در انتهای برگ 8 مولف اشاره به شرحی كه بر كتاب اعتقادات مرحوم مجلسی نگاشته دارد. (ادامه برگ 8 در برگ 2 با آغاز «ذو الریاستین» آمده است.) مؤلف این كتاب یعنی ملا ذو الفقار كتابش را در حیات علامه مجلسی (م 1110) نوشته است؛ چرا كه پس از یاد از نام وی، با تعبیر «وقاه الله كل محذور و جعلنی فداه فی جمیع الامور» یاد كرده است. (برگ 9 پ). چنان كه از فیض كاشانی هم با عنوان «شیخنا» یاد كرده است.
پس از مقدمه، نخستین عنوان البیّنة الاولی برای نشان دادن تفاوت میان عارفانی مانند شیخ صفی و ورام و اویس با غزالی و ممیت الدین و حلاج است. در این بینه، مطالب زیادی از آثار مختلف نقل شده و با شرح این نكته كه سنی‌گری و صوفی‌گری یكی است، آن را خاتمه می‌دهد.
بینه دوم، در بیان كیفیت انكشاف علوم و حقایق و معارف بر حضرت شیخ صفی الدین است. در این فصل تنها یك صفحه مطلب آمده است كه ربطی هم به شیخ صفی الدین ندارد و گویا مقدمه برای بحثی بوده كه نوشته نشده است.
بینه سوم، در آنچه كه افاضل معاصرین در ذم صوفیه آورده‌اند صوفیه‌ای كه لا یعرفون الهرّ من البرّ و لا ایس من لیس و لا كیش من تیس. (برگ 21) نخستین عبارت طولانی از كتاب الدر المنثور شیخ علی بن شیخ محمد عاملی است كه مربوط به شرح حدیثی در باب غنا است. این قسمت تتمه‌ای هم دارد كه درباره حكم فقهی غنا است. صفحه‌ای هم از شرح ملا خلیل قزوینی بر كافی آورده و این بینه را خاتمه داده است.
بینه چهارم، در برخی از سخنان صوفیان كه تأویل بردار نیست، و از نكات خنده‌دار و مسخره آنان در نظر مؤلف است. (برگ 26) در اینجا نیز از آثار مختلف صوفیه عباراتی نقل شده است.
بینه پنجم، در آن است كه اگر كسی حتی یك وجب از مذهب اهل بیت دور شود، روی به كفر آورده است. در ضمن همین بینه، ده طعن از قبیل اعتقاد به معاد روحانی و غیره بر فلاسفه آورده شده است. (برگ 28- 29). در ادامه مطلبی مفصل از حاشیه آقا رضی قزوینی با عنوان كحل الابصار و نور الانظار بر حاشیه خفری آورده است (برگ 32). در ادامه، بحث مفصلی درباره اعاده معدوم از دید فلاسفه ارائه شده است.
بینه ششم، در اشاره به برخی از اوهام خواص و برخی از اغلاط مشهور میان قصاص.
در این بخش نیز بی‌تناسب با عنوان، مطالبی از منابع مختلف نقل شده، از جمله از ابن طاوس به خاطر این كه گفته است كه از طریق كشف، اول ماه را در می‌یابد، انتقاد شده است.
(برگ 39) بعد از آن، به خط دیگری البیّنه الخامسه عنوان شده، و آن این كه صوفیان گاه چیزهایی را اصلی ندارد می‌پذیرند و چیزهایی كه اصل دارد، قبول نمی‌كنند. در همین جا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 582
مطلبی از كتاب نقض عبد الجلیل نقل كرده است.
بینه هفتم، در این كه همه صوفیان آكلی هستند [گو این كه سربار و مفت خور مقصود است] (برگ 41)
بینه هشتم، در تأویل برخی از كارهای بظاهر درست آنان مثل نماز و روزه و صدقه.
بینه نهم، در توضیح غزلیات آن‌ها. (برگ 43)
بینه دهم، در این كه صوفیه «وجودی» چونان كافران غلات و نواصب هستند.
در این بخش هم نقل‌هایی از منابع مختلف آمده كه در ابتدا، نقلی از علاء الدوله سمنانی بیابانكی است.
بینه یازدهم، در برخی نصایح.
بینه دوازدهم، در نقل برخی از خرافات و مزخرفات آن‌ها در وحدت وجود و موجود (برگ 44) بعد از آن از فیض مطالبی علیه صوفیه آورده.
مولف از برگ 45 به بعد، به بیان احادیثی كه قرار بوده است به چهل عدد برسد پرداخته است. حدیث نخست، از احتجاج طبرسی است كه در ادامه آن، مطالبی از مجلسی اول در شرح من لا یحضر در نقد صوفیه آورده است. همین طور از وافی و الكلمات الطریفه (برگ 51) مطالبی در این ارتباط نقل كرده است. عبارتی فارسی از میر سید علی همدانی آورده است. (برگ 47) این قبیل نقلها از آثار صوفیان و غیر صوفیان، به ویژه اساتید مؤلف مانند مجلسی، جزائری و گلستانه (صاحب بهجة الحدائق و متوفای 1110) همچنان ادامه دارد و برخی از آن‌ها برای شناخت این آثار مفید است.
حدیث دوم، از مناقب ابن شهر آشوب است (برگ 52) كه در پایان اقوالی كه در این بخش آمده، انتقادی از استادش مجلسی بر ابن ابی جمهور به خاطر نقل برخی از روایات سنّیان صوفی در غوالی اللئالی آورده است (برگ 59). به همین ترتیب نقل احادیث ادامه می‌یابد و در ادامه آن مطالب زیادی از آثار مختلف نقل می‌شود. در برگ 62 آمده است كه همگی مشایخ صوفیه از نواصب هستند. و در برگ 66 عنوان داده است كه: هیچ یك از فلاسفه شیعه امامی نبوده‌اند. نقلی هم از كتاب منهاج الولایه من كتاب نهج البلاغه با عنوان «نقل كفر عظیم من كاتب صوفی مشهور» آورده است. این كتاب از ملا عبد الباقی صوفی تبریزی است كه البته مؤلف نام او را نیاورده است. توان گفت كه مؤلف این اثر، هر عبارتی كه در هر گوشه‌ای در طعن بر صوفیان و فلاسفه بوده، حتی مطالبی كه خود آنان بر ضد یكدیگر نوشته‌اند، در این كتاب فراهم آورده است. در این میان، برخی آگاهی‌های او از معاصران خودش جالب و قابل توجه است. در برگ 126 كتاب سلوة الشیعة را به مطهر بن محمد مقدادی نسبت می‌دهد. در برگ 159 نام دقیق این كتاب الاربعین فی مطاعن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 583
المتصوفین آمده و گفته شده كه با نقل این حدیث، جزء اول كتاب تمام می‌شود. هر چند در ادامه حدیث بیست و یكم نیز آمده است؛ از مجلد دوم آن آگاهی نداریم.

7- عبد الحی رضوی و وصف صوفیان‌

اشاره

عبد الحی فصل سیزدهم كتاب حدیقة الشیعة «1» خود را به بیان وضعیت صوفیان در زمان خود نسبت داده است. نخستین صنف آنان، كسانی هستند كه می‌توان عنوان راهب به آن‌ها داد؛ كسانی كه دنیا را به قصد عبادت، كاملا ترك می‌كنند و البته شیوه آنان در روایات اسلامی تقبیح شده است. گروه دوم، افراد نزدیك به همان گروه نخست هستند، جز آن كه آرای نادرستی از خود در آورده، دوستی مشایخ صوفی را در قلب خود جای داده‌اند و از محبت ائمه علیهم السلام بریده‌اند، درست همان طور كه در روزگار ما این گروه چنین هستند. وی می‌گوید كه بیش‌تر صوفیه زمان ما كلّ بر مردم هستند و روایاتی در مذمّت آنان نقل كرده است. (برگ 80- 81) وی می‌نویسد كه، صوفیان زمان ما همه اصول و فروع و محكمات و متشابهات را به مشایخ خود ارجاع می‌دهند كه واقعا جاهلند؛ یا این كه ادعا می‌كنند كه امور هستی و مرگ و زندگی دست آن‌هاست. اگر كسی مسأله‌ای از اصول دین از آنان بپرسد، چیزی نمی‌دانند، چه رسد به فروعات. از یكی از آن‌ها درباره شك میان سه و چهار پرسیدند، گفته بود: فتوا آن است كه نماز را از ابتدا آغاز كنید! آنان تسبیح با تربت كربلا و مشهد رضا را كنار گذاشته، با دانه خرما و چوب تسبیح درست می‌كنند. وقتی از یكی از آنان در این باره پرسیدم، گفت: مشایخ گفته‌اند كه تسبیح تربت سبب سودا می‌شود. جالب آن كه اصلا عربی نمی‌دانند و معنای اذكاری را كه در مجلس خود می‌گویند، نمی‌فهمند. من بارها اذكار آنان را شنیده‌ام، كم و زیادی آن بر حسب جور شدن با غنا و آوازشان است. فرد موثقی می‌گفت: در ماه رمضان، فردی از اینان را دیدم كه خرما می‌خورد. گفتم: ماه رمضان است، چرا روزه می‌خوری؟ پاسخ داد: نماز مقدم بر همه عبادات است و ما به همان بسنده می‌كنیم. روی آوردن مردم به آنان هم به خاطر كراماتی است كه از آنان سر می‌زند. وقتی ریاضت می‌كشند و قلبشان صاف می‌شود، با عقل فعال ارتباط بر قرار كرده، كراماتی از آنان سر می‌زند. این برای هر نفسی كه خالی از مشغله‌های دنیوی شود و خیالات نفسانی را از خود دور كند و ... ممكن است. در هند هم فرقه‌ای با نام جوكی هست كه این قبیل كرامات از آنان سر می‌زند، با آن كه كافرند. (برگ 85)
در همین روزگار ما مردی عالم فاضل از شاگردان پدرم، شخصی را در خواب دید كه می‌گفت: من رسول خدا هستم، تو را در امور دنیا و دین به پیروی از فلان شیخ فرا
______________________________
(1). گزارش این كتاب را به تفصیل در جای دیگری از این مجموعه آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 584
می‌خوانم. بعد از بیدار شدن، پیرو آن شخص شد، آن گونه كه اگر وی را در بازار مسلمانان می‌دید، خود را از سر خضوع، به خاك می‌انداخت؛ با این كه آن شیخ، فردی جاهل به اصول و فروع بوده، بویی از شرع نبرده بود. فیض كاشانی این عالم مرید را خواست و او را موعظه فراوان كرده، گفت: تو از علما هستی و این زشت است كه در امور دین خود از این شیخ جاهل پیروی كنی. در جواب گفت: من در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم و مأمور به امر او هستم؛ در حالی كه در روایت هست كه شیطان نمی‌تواند در صورت پیامبر و ولیّ در آید. فیض به او گفت: آیا تو صورت پیامبر صلی الله علیه و آله را می‌شناسی تا بدانی آن را كه در خواب دیده‌ای همان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است یا نه؟ و البته این سخن فیض، سخن حقی است. عالم یاد شده، همچنان در ظلمات بود تا آن كه به مشهد رفت و در آن‌جا خداوند بر او ترحّم كرده، مرید عارفی در مشهد شده، او را در این باره موعظه كرد تا به تدریج این حالت ظلمانی از او رفع شد. (برگ 86).
فرد دیگری از وابستگان به این فرقه، مدتی مشغول افعال و اعمال آنان بود تا شیخ شده و گرفتار عجب و ریاست شد تا به آن حد كه روزی كسی كه نزد او بود، وقتی به زمین افتاد، یا الله گفت. آن شخص بر آشفت كه چرا مرا صدا نزدی، چون من می‌توانستم به تو كمك كنم. ملعون دیگری در روزگار ما چهل شب در سردابی ماند و ریاضت سختی كشید.
روز چهلم پیروانش نزدش آمدند و نزدیك در، اذن ورود خواستند. در جواب آنان گفت: اكنون مرتبه الوهیت همراه من است و شما مرا از این مرتبه، تا سر حد عبودیت پایین آوردید!
گروه سوم آنان، كسانی هستند كه هر روز پی به دست آوردن پول هستند، اما همه آن را انفاق می‌كنند. البته گناه اینان كمتر از گروه اول و دوم است. گروه چهارم، كسانی‌اند كه آنان نیز پی كسب و تصدق هستند، اما بر اساس آنچه كه در شرع وارد شده، عمل می‌كنند. ذكر گفتن آنان نیز قلبی است و ترجیح می‌دهند كه همان ادعیه وارده را بخوانند. این همان طریقه استواری است كه مشایخ بزرگ مانند شیخ صفی الدین و شیخ زاهد گیلانی و شیخ ابو الحسن خرقانی و امثال آنان داشته‌اند و از نفس گرم آنان بوده كه دولت صفوی شكل گرفته است. برخی روش اینان را نیز نمی‌پسندند و با استناد به آیاتی بر ذكر گفتن آنان و كارهای دیگرشان اعتراض دارند، اما عبد الحی اعتراض آنان را وارد ندانسته، به آن‌ها پاسخ می‌دهد. (برگ 87) در ادامه، با دفاع از ذكر، فصلی مبسوط در این باره بحث كرده است. در پایان این بحث، نقلی از «بعض العلماء» در مذمت صوفیان نقل كرده كه به عینه سخنان فیض كاشانی در الكلمات الطریفه است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 585

شاردن و گزارش برخورد با صوفیان‌

شاردن كه در نیمه دوم قرن یازدهم و بیش‌تر در روزگار شاه سلیمان در ایران بوده و وصف جالبی از بسیاری از پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی به دست داده، در فصلی تحت عنوان فلسفه ایرانیان به معرفی صوفیان نیز پرداخته و آگاهی‌های تازه‌ای درباره آنان به دست داده است؛ گر چه در این بخش نیز، همانند برخی بخش‌های دیگر، اظهارات غیر واقعی نیز دارد.
ابتدا به تفصیل درباره منشأ كلمه صوفی بحث كرده و به بیان تاریخ پیدایش تصوف در دنیای اسلام پرداخته است. وی كتاب گلشن راز شبستری را گنجینه فلسفه الهی ایشان نامیده و اصول كار تبلیغی و فرهنگی آنان را شرح داده است. سپس از مبارزه متعصبان قشری و ظاهرنگر بر ضد صوفیان یاد كرده و این كه آنان «صوفیان را به شرك و الحاد متهم می‌كنند و بر این پندارند كه اهل تصوف به روز رستاخیز باور ندارند. وی می‌نویسد: به یاد دارم كه روزی ملایی در میدان عمومی وعظ می‌كرد. ضمن موعظت بناگاه بر آشفت، در حق اهل تصوف سخنان درشت و تلخ و ناهموار گفت و گفت اینان مشركند و باید به آتش سوزاند و در شگفتم چرا تاكنون آن‌ها را زنده و به حال خود گذاشته‌اید. كشتن یك صوفی به اندازه حفظ ده نفر آدم با خدا و نكوكار اجر و ثواب دارد. در این هنگام، پنج نفر صوفی كه در مجلس وعظ حضور داشتند، به آخوند حمله بردند و با ضربات سخت تنش را آزردند. و چون من قصد میانجیگری كردم، به من گفتند: كسی كه به ناروا حكم قتل دیگران را می‌دهد، باید از كتك خوردن شكایت كند؟ «1»
شاردن بر این باور است كه «صوفیان نه تنها ملحد و مشرك نیستند ... بلكه به اعتقاد تمام به ذات باری تعالی عشق می‌ورزند. شبانگاهان برای بجا آوردن نیایش و خواندن اوراد و اذكار گرد هم فراهم می‌آیند و بدین گونه عبادت می‌كنند: دست یكدیگر را می‌گیرند و در حالی كه سر خود را به گردش در می‌آوردند و پای می‌كوبند و می‌چرخند، با تمام قوت و با صدای بلند هوهو می‌گویند كه مرادشان خداست، و این كار را چندان ادامه می‌دهند كه دهانشان پر از كف می‌شود ... و همچنان فریاد یاهو می‌كشند تا حال خلسه بر آنان عارض شود و گویند به خدا پیوسته‌اند». بنا بر این آشكار است كه در این دوره، صوفیان حرفه‌ای و حزبی مراسم خویش را داشته‌اند و به رقص و سماع و پایكوبی صوفیانه در مراسم رسمی خود می‌پرداخته‌اند.
شاردن با اشاره به این كه آنان به تعبیر و تأویل قائلند و در باطن به «بعضی از مسائل به اعتقاد تمام نمی‌پردازند» دلیل مخالفت اهل ظاهر را با آنان در همین نكته می‌داند. وی
______________________________
(1). شاردن، سفرنامه، ج 3، ص 1045
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 586
می‌افزاید كه «حاكمان و مأموران رسمی دولت با ایشان سر مهر و صفا نیستند». دلیلش این است كه صوفیان منزوی و گوشه‌نشین هستند «و نه تنها از وجودشان هیچ سودی به مردم نمی‌رسد، بلكه افراد تنبل و تن‌پرور به ایشان تأسّی می‌جویند و به خیل ایشان می‌پیوندند و اندك اندك جامعه غیر فعال و بیمار می‌گردد.» «1» انگلبر در زمان شاه سلیمان درباره صوفیان نوشته است: غالب این درویش‌ها، متكدّی و در واقع، آدم‌های بی‌كار و بی‌عاری هستند كه از فرط تنبلی یا در اثر عدم كارآیی به درویشی گرویده‌اند. «2» شاردن در ادامه آنچه در بالا از او نقل كردیم، یادآور شده است كه این صوفیان، به جز صوفیان دربار صفوی هستند كه نگاهبانی از شاه صفوی را عهده‌دار می‌باشند. «3» در واقع، آنان گروه قورچیان بودند كه در خیابانی نزدیك به عالی قاپو سكونت داشته «4» و شب‌ها در توحید خانه جمع شده اعمال و مراسم خاص خود را در آن‌جا بجای می‌آوردند.

8- علامه مجلسی و صوفیه‌

اشاره

گذشت كه تصوف از نیمه دوم قرن یازدهم، تحت فشار مخالفان قرار گرفته و هر چه زمان می‌گذشت، حملات سنگین‌تر و پرحجم‌تر می‌شد. علامه مجلسی كه پدرش گرایش‌های عرفانی داشت، به احتمال، تحت تأثیر برخی از استادانش، و همزمان با رشد اخباری‌گری، به موضع ضد تصوف گرایش پیدا كرد و در آثار مختلفش، صوفیان را مورد حمله قرار داد. ویژگی عمده چند دهه اخیر دولت صفوی، آن بود كه نه تنها نوشته‌های علمی فراوانی در رد تصوف نوشته شده و بر منابر مطالبی در این ارتباط بازگو می‌شد، بلكه به صورت عملی نیز با تصوف و مظاهر آن برخورد صورت می‌گرفت.
علامه مجلسی در این دوره، به دلیل موقعیت شیخ الاسلامی خود، می‌توانست نه تنها با نوشته و تألیف، بلكه به طور عملی با صوفیان برخورد كند. اطلاعاتی كه از سال 1106 در دست داریم، نشانگر آن است كه علامه، پس از آن كه حكم شیخ الاسلامی خود را گرفت، اصلاحات مذهبی را آغاز كرد و به محدود كردن فساد در جامعه پرداخت. بخشی از این اصلاحات، محدود كردن صوفیان و مبارزه با مظاهر صوفیانه‌ای بود كه در عرصه عمومی جامعه وجود داشت.
شیخ یوسف بحرانی (م 1186) با ستایش از علامه مجلسی برای اشاعه احادیث به زبان
______________________________
(1). همان، ج 3، ص 1047
(2). در دربار شاهنشاه ایران، صص 136- 137؛ به نقل از: كیانی، همان، ص 264
(3). شاردن، همان، ص 1049
(4). در این‌باره بنگرید: شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1446
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 587
فارسی، از وی به عنوان كسی یاد كرده است كه با تألیف كتاب و امر و نهی به برخورد با هواپرستان و بدعت گران، به ویژه صوفیان پرداخته است. «1»
مفصل‌ترین اطلاعات در این باره در كتاب فوائد الصفویه آمده است كه البته همه آن‌ها دقیق نبوده و به نظر می‌رسد، به دلیل گرایش مؤلف به تصوف، مطالب گفته شده، تا اندازه‌ای تند مطرح شده است. ابوالحسن قزوینی كه كتابش را در سال 1211 هجری نگاشته، بدون یاد از منبعی خاص، مطالبی را در این زمینه ارائه كرده است. وی با اشاره به سیاست شاه سلطان حسین در جایگزین كردن «سادات و فضلای متقی و پرهیزگار به جای امرای شهرها» می‌نویسد: آنچه ملا محمد باقر مجلسی كه استاد آن حضرت بود، عرض می‌نمود، به اجابت مقرون بود. در اكثر امور ملكی و مالی به صلاح و صواب دید فضلا و علما می‌فرمود و طریقه صوفیه كه شعار و اطوار سلسله علیّه صفویه بود، برانداخت. از آن جمله توحید خانه «2» كه در دولت خانه آن حضرت متصل [به] عالی قاپو بود و هر شب جمعه، مشایخ صوفیه جمع شده، با خلفا و امراء وجد كرده و یاهو می‌زدند، موقوف فرمود.
جمیع مشایخ صوفیه را از اصفهان بیرون كردند. از آن جمله علامه زمان وحید دوران ملا صادق اردستانی با بیست نفر از شاگردان معتبر او كه هر یك فضیلت تمام داشتند؛ از جمله شاگردان او یكی شیخ محمد علی حزین لاهیجی است كه از اصفهان اخراج كردند و از باقی ممالك محروسه نیز آنچه صوفیه و مریدانشان بودند، بدر كردند.»
این گفتار تند قزوینی، وقتی بیش‌تر افراطی و ناصواب به نظر می‌آید كه مؤلف در عبارت بعدی می‌نویسد: در مرتبه‌ای كه در كارخانه‌های كوزه گران، هر جا سبویی دهن تنگی به نظر شاگردان ملا محمد باقر در آمد، شكستند و تأویلش چنان كردند كه در هنگام وزیدن باد از دهن كوزه‌ها هو برمی‌آمد و این آواز یاهو زدن شیوه صوفیان است. در عصر آن حضرت كسی را یارای آن نبود كه جبه پشم شتر یا لباس پشمینه تواند پوشید؛ تابعان فاضل مجلسی می‌گفتند كه این لباسها، پوشش صوفیان است.»
و عجیب‌تر این ادعای ابو الحسن قزوینی درباره مجلسی است كه «و طریقه مذهب اخباری اثنا عشریه را در عصر آن حضرت متروك ساخت و شیوه اصولی را رواج داد». «3»
از عبارات بالا، آشكارا بوی تعصب می‌آید؛ به ویژه آنچه درباره اخراج فردی مانند حزین لاهیجی گفته شده است؛ در واقع اگر این مطلب اصلی داشت، می‌بایست لاهیجی در
______________________________
(1). بحرانی، شیخ یوسف، لؤلؤة البحرین، ص 55
(2). درباره توحید خانه بنگرید: دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آستانه مقدسه قم، صص 95- 97، 27- 28.
(3). قزوینی، ابو الحسن، فوائد الصفویه، صص 78- 79
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 588
سفرنامه خود از آن یاد می‌كرد؛ این در حالی است كه لاهیجی متولد 1103 بوده و در زمان در گذشت علامه مجلسی (1110) تنها هفت سال داشته است! به علاوه كه لاهیجی در تاریخ و سفرنامه خود، از علامه مجلسی ستایش كرده است. «1» لاهیجی شرح حال ملا محمد صادق اردستانی و شاگردی خود را نزد وی آورده و نوشته است: «در خدمتش كتب مشهوره و غیر مشهوره حكمیه نظریه و علمیه بسیار خوانده‌ام». پس از آن از درگذشت وی در سال 1134 كه سال محاصره اصفهان است یاد كرده، اما اشاره‌ای به اخراج او از اصفهان نكرده است. «2» شایعه اخراج صوفیان از این كتاب یا طرق دیگر در منابع بعدی از جمله تذكرة القبور گزی نیز آمده و گفته شده است: «معروف است كه مجلسی او را از اصفهان بیرون كرده». «3» در حالی كه دلیل تاریخی روشنی از مصادر نخست شرح حال ندارد. «4»
به علاوه، آنچه شهرت دارد، بر خلاف نظر قزوینی، آن است كه علامه مجلسی، طریقه اخبار گرایی را تقویت كرد، نه طریقه اصولی را. گر چه آگاهیم كه علامه مجلسی، به مقدار زیادی، روشی معتدل داشت و اصولا مانند فیض یا برخی دیگر، وقتی با طریقه و روشی مخالف بود، برخورد تند لفظی با آنان نداشت. این وضعیت را می‌بایست در مقایسه با روش ملا صدرا ارزیابی كنیم كه زبانش آتشین بود و وقتی به انتقاد گشوده می‌شد، چیزی جلو دار آن نبود.
درباره مطالبی كه در این بخش از كتاب فوائد الصفویه آمده است، باید گفت، مع الاسف، رهر برن «5» و دكتر شیبی، «6» پایه اطلاعات و تحلیل‌های خود را درباره علامه مجلسی، بر اساس همین عبارات قزوینی گذاشته‌اند. درست بر پایه این قبیل اطلاعات است كه برخی از شرق شناسان، روی این نكته انگشت نهاده و آن را به عنوان یك موضع افراطی از سوی علامه مجلسی مطرح كرده‌اند. «7»
______________________________
(1). حزین، محمد علی، تاریخ و سفرنامه، ص 179
(2). همان، صص 191- 192
(3). گزی، تذكرة القبور، ص 108
(4). نایب الصدر «محمد معصوم شیرازی» در طرائق (3/ 165) خبر اخراج او را از «دبستان السیاحه» آورده و نوشته است كه در آن جا ذیل كلمه اردبیل و سبب انقراض صفویه مذكور است كه وی وحید زمان و فرید دوران بود و شاه سلطان حسین، بعد از اذیت و آزار بسیار، حكم بر اخراج آن زبده اخیار نمود و طفل صغیر آن جناب در اثنای راه از شدت برودت هوا تلف شد.
(5). برن، رهر، نظام ایالات در دوره صفویه، صص 57- 58
(6). شیبی، مصطفی، تشیع و تصوف، صص 399- 400
(7). بنگرید، مهدوی، مصلح الدین، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 1، ص 107؛ تدین نجف آبادی، مهدی، مستشرقان و علامه مجلسی، چاپ شده در مجموعه مقالات هشتمین كنگره تحقیقات ایرانی، دفتر سوم، (به كوشش محمد روشن، تهران، 1358) صص 560- 570؛ سید علوی، سید ابراهیم، مجلسی از دیدگاه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 589
در مجموع به این نكته باید توجه داشت كه مبارزه با تصوف در این دوره، یك حركت عمومی بوده است؛ حركتی كه مجلسی نه مؤسس آن، بلكه خود فرزند و محصول آن بوده است. در چنین مسیری كه البته، علامه با آگاهی و بر اساس دریافت‌های مذهبی خود در آن گام نهاده، وی با صوفیان روبرو شده و برای نمونه فصلی از كتاب عین الحیاة خود را به نقد صوفیان و بیان روایاتی كه در این زمینه آمده و از جمله در شرح وصیت پیامبر صلی الله علیه و آله به ابوذر، اختصاص داده است. علامه مجلسی با توجه به این كه زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله این قبیل پشمینه پوشان نبوده‌اند، اشاره بدان دارد كه حضرت آگاه بوده‌اند كه «جمعی از اصحاب بدعت و ضلالت بعد از آن حضرت بهم خواهند رسید كه در این لباس به تزویر و مكر مردم را فریب می‌دهند» به همین دلیل، آن حضرت پیشاپیش از آن قوم خبر داده‌اند. این مطلب در واقع «یكی از معجزات عظیمه حضرت رسالت پناهی است.» در اصل «آن جناب به وحی الهی می‌دانسته‌اند كه ایشان [صوفیه] شرع آن حضرت را باطل خواهند كرد و اساس دین آن حضرت را خراب خواهند كرد و در عقاید به كفر و زندقه قایل خواهند شد و در اعمال ترك عبادات الهی كرده، به مخترعات بدعت‌های خود عمل نموده مردم را از عبادت باز خواهند داشت، لعن ایشان فرموده و این هیأت و لباس را علامتی برای ایشان بیان فرموده كه به آن علامت ایشان را بشناسند.» علامه پس از اشاره به این حدیث، به برخی از مؤلفات علمای قدیم و جدید شیعه در رد بر صوفیه اشاره كرده، نقل مطالب و احادیثی را كه آنان آورده‌اند، خارج از حوصله كتاب می‌داند و قول می‌دهد كه در كتابی علی حده آن‌ها را بیاورد. با این حال، اندكی در قالب توصیه و نصیحت، مطالبی خطاب به صوفیه بیان می‌كند و این كه در قیامت، برای این رفتارهای خود چه حجتی نزد خدا خواهند داشت: «آیا خواهی گفت كه متابعت حسن بصری كردم كه چند حدیث در لعن او وارد شده است؟ یا متابعت سفیان ثوری كردم كه با امام جعفر صادق علیه السلام دشمنی می‌كرده و پیوسته معارض آن حضرت می‌شده است و بعضی احوال او را در این كتاب بیان كردیم؟ یا متابعت [محمد] غزالی را عذر خواهی گفت كه به یقین ناصبی بوده و می‌گوید در كتاب‌های خود كه، به همان معنی كه مرتضی علی امام است، من هم امامم؛ و می‌گوید كه هر كس یزید را لعنت كند، گناهكار است و كتاب‌ها در رد و لعن شیعه نوشته مانند كتاب المنقذ من الضلال یا غیر آن؛ یا متابعت برادر ملعونش احمد غزالی را حجّت خواهی كرد كه می‌گوید شیطان از اكابر اولیاء الله است؟ یا ملای روم را شفیع خواهی كرد كه می‌گوید ابن ملجم را حضرت امیر المؤمنین علیه السلام شفاعت خواهد كرد و به بهشت خواهد رفت ...
______________________________
مستشرقان و ایرانشناسان، كیهان اندیشه، شماره 31، صص 74- 87؛ صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، ج 5، بخش 2، ص 221
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 590
و در هیچ صفحه‌ای از صفحه‌های مثنوی نیست كه اشعار به جبر یا وحدت موجود یا سقوط عبادات یا غیر آن‌ها از اعتقادات فاسده نكرده باشد، و چنانچه مشهور است و پیروانش قبول دارند، ساز و دف و نی شنیدن را عبادت می‌دانسته است؟ یا پناه به محی الدین خواهی برد كه هرزه‌هایش را در اول و آخر این كتاب شنیدی و می‌گوید جمعی از اولیاء الله هستند كه رافضیان را به صورت خوك می‌بینند؛ و می‌گوید به معراج كه رفتم، مرتبه علی را از مرتبه ابوبكر و عمر و عثمان پست‌تر دیدم و ابوبكر را در عرش دیدم؛ چون برگشتم به علی گفتم كه، چون بود كه در دنیا دعوی می‌كردی كه من از آن‌ها بهترم، الحال كه دیدم مرتبه ترا كه از همه پست‌تری!»
علامه مجلسی سپس با اشاره به ادعاهای گزاف مشایخ صوفیه، از خوانندگان خود می‌خواهد كه آن‌ها را امتحان كنند. از كسی كه ادعا می‌كند «من جمیع اسرار غیبی را می‌دانم و همه چیز بر من منكشف می‌شود و شبی ده بار به عرش می‌ردم، یك مسأله از شكّیات نماز یا یك مسأله مشكل از میراث یا غیر آن یا یك حدیث مشكل از او بپرس ... آخر این مردی كه دعوی می‌كند كه مسأله غامض وحدت موجود را فهمیده‌ام كه عقل‌های جمیع فضلا از فهمیدن آن قاصر است؛ چرا یك معنای سهلی را اگر پنجاه مرتبه خاطر نشین او كنند، نمی‌فهمد؟» ایشان در ادامه چندین حدیث را مذمّت صوفیان آورده است. «1»
در همین سالها و اندكی پیش از آن، همان گونه كه گذشت، افرادی یافت می‌شدند كه چندین كتاب و تألیف بر ضد صوفیان نوشته بودند. چنان كه بسیاری از عالمان عارف مسلك این دوره، در همین شرایط تحت فشار قرار گرفته بودند. یك نمونه مولا علی نطنزی بود كه افندی از وی با عنوان فاضل حكیم و صوفی اشراقی و این كه از دانشمندان عصر ماست یاد كرده، و این كه به خاطر گفتارهای فلسفی و صوفی‌گری مورد تكفیر قرار گرفته است. «2» منفور شدن صوفیان در اصفهان این عهد، سبب شد تا صوفیان به طور آشكار روی منابر، مورد طعن و لعن قرار گیرند. در نامه‌ای كه قطب الدین تبریزی به شاه سلطان حسین صفوی نوشته، از این مسأله یاد كرده و گفته است كه در مجالس و منابر، دایم صوفیه و حتی اجداد خود شاه را، وعاظ و خطبا لعن می‌كنند. «3» صاحب هدایة العوام نیز آورده است كه عبد اللّه برادر علامه مجلسی، علنا در منبر بر صوفیان لعنت می‌كرده است. «4»
______________________________
(1). مجلسی، محمد باقر، عین الحیوة، تهران، چاپ سنگی، 1254 هجری قمری، صص 257- 258
(2). افندی، همان، ج 4، ص 182
(3). وحید الاولیاء و جامع الكلمات، ص 13. به نقل از: زرین كوب، عبد الحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص 263
(4). هدایة العوام، برگ 155، نسخه خطی شماره 1775 كتابخانه آیة اللّه نجفی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 591
علامه مجلسی نیز در این فضا، با صوفیان برخورد داشت. وی شاگرد خود سید نعمة اللّه جزائری (م 1112) را از ادامه نگارش كتاب مقامات النجاة نهی كرد؛ چرا كه مشتمل بر برخی اقوال و مقامات عرفا و عرفانی بود. «1» همو در جای دیگری اصرار خود را در نشر احادیث ائمه اطهار علیهم السلام، به جهت جلوگیری از بدعت‌های صوفیه دانسته است.
علامه بر روی نسخه‌ای از تهذیب این چنین نوشته است: من چون دیدم كه مردم به صوفیان بدعت گذار و حكیمان زندیق می‌پردازند، این بود كه در برابر آن‌ها آثار امامان را در میان آن‌ها بپراكندم، با این كه می‌شنیدم كه دشمنان و مخالفان، ما را حشوی خارجی می‌خوانند». «2» علامه همچنین از كسانی كه زمانی در پی علوم عقلی بوده و پس از آن رو به حدیث اهل بیت علیهم السلام آورده‌اند، ستایش بسیار می‌كند. «3»
نكته‌ای كه نباید پنهان بماند، وضع صوفیان بازاری این روزگار است كه تا حد فاجعه آمیزی سبب انحطاط در جامعه اسلامی بودند؛ نكته‌ای كه شاردن نیز به آن اشاره كرده، و آنان را افراد تنبلی دانسته است كه نه تنها سودی برای جامعه ندارند، بلكه مزاحمت نیز دارند. افراد صوفی، نه به شریعت وقعی می‌نهادند و نه به آداب معمولی برای داشتن یك زندگی مناسب و اخلاقی و پاكیزه، پای بند بودند. از نظر زرین كوب، برخورد مجلسی با آنان نه از آن باب بود كه وی از اساس ضد عرفان و تصوف باشد، بلكه علامه مجلسی به خاطر بازداشتن مردم از جنبه‌های نامطلوب تصوف چنین روشی را در پیش گرفته است. «4»
با این حال، این گزارش كه در دوره شیخ الاسلامی علامه مجلسی، تصوف بطور كل از دایره حكومت خارج شده باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد؛ زیرا حكمی در دست است كه شاه سلطان حسین صفوی به سال 1109- یكسال قبل از رحلت علامه مجلسی- ضمن آن یكی از صوفیان را به مقام خلیفة الخلفایی نصب كرده است. «5»
در واقع، علامه، در بحث فلسفه و اصول گرایی و اخبار گرایی و عرفان، نظری میانه داشت و می‌كوشید تا به نوعی با اصل قرار دادن احادیث، نوعی اعتدال در شیوه‌ها و مكتب‌های موجود فقهی و كلامی ایجاد كند. در این زمینه، یكی از بهترین آثار، رساله كوتاهی است كه از وی در پاسخ به سه پرسش در دست است.
______________________________
(1). نك: آقا بزرگ، ذریعه، ج 22، ص 14
(2). دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی اهدایی مشكات به كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 3، ص 1260
(3). مجلسی، محمد باقر، اجازات الحدیث، به كوشش سید احمد حسینی، قم، مرعشی، صص 9- 158، 186، 237
(4). زرین كوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، ص 260
(5). نك: گفتار مشاغل اداری علما در دولت صفویه، در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 592
رساله جواب المسائل الثلاث از مرحوم مجلسی، همان طور كه از نامش به دست می‌آید.
در پاسخ سه سؤال از وی درباره موضعش در برابر حكما، اصولیان و اخباریان و صوفیه نگاشته شده است. بخش عمده این رساله كوتاه، به پاسخ وی درباره مسأله تصوف اختصاص یافته است. پرسشگر، آن گونه كه در برخی از نسخه‌ها آمده است ملا خلیل قزوینی است. ملا خلیل صاحب شرحی فارسی بر اصول و فروع كافی با نام صافی است. او درگیر با ملا محمد طاهر قمی دانشمند معروف ضد صوفی بوده است. «1» در این كه پرسشگر ملا خلیل قزوینی (1001- 1089) باشد، بعید می‌نماید. وی از شاگردان شیخ بهایی بوده و با توجه به موقعیتی كه داشته است، نمی‌توان تصور كرد كه او چنین پرسش‌هایی از مرحوم مجلسی كرده باشد. گفتنی است كه خود او به تعبیر افندی «من زمرة المنكرین للتصوف و الحكمة و القادحین منهم بما لا مزید علیه» بوده است. «2»
در اینجا متن رساله علامه مجلسی را كه در صورت صحّت، می‌تواند روشنگر مواضع وی باشد، به چاپ می‌رسانیم. نسخه‌هایی كه بر اساس آن‌ها این متن به چاپ می‌رسد، عبارت است از: نسخه شماره 880 مرعشی كتابت 1292؛ نسخه شماره 3119 مرعشی كتابت 1263؛ نسخه شماره 7294 مرعشی كتابت 1214؛ نسخه شماره 6419 مرعشی كتابت 1263. در نسخه 3119 آمده است: «رساله اجوبه به سؤالات ملا خلیل از جناب آخوند ملا محمد باقر مجلسی رحمة اللّه علیه». در فهرست، این رساله‌ها تحت عنوان «پاسخ پرسشهای ملا خلیل قزوینی» ثبت شده است. ولی در نسخه‌های دیگر نامی از ملا خلیل نیست، جز آن كه در خود متن مرحوم مجلسی، سائل را چنین توصیف می‌كنند: «آن برادر ایمانی و خلیل روحانی» كه صرف نظر از معنای لغوی، می‌تواند اشاره به ملا خلیل نامی باشد.
رساله مزبور را معصوم علی شاه در طرائق الحقائق ورده است كه البته متن آن بسیار ناقص و افتادگی فراوان دارد، «3» به طوری كه در این هشت صفحه، دهها مورد اختلاف نسخه موجود و در برخی موارد، چند سطری افتاده است. همچنین بر اساس آنچه مشار آورده:
رساله جواب المسائل الثلاث در سال 1311 همراه با تشویق السالكین مجلسی اول به چاپ رسیده است. «4» به نظر می‌رسد كه علاقه‌مندان به تصوف، سخت جانبدار درست دانستن این
______________________________
(1). نك: شیرازی، طرائق الحقایق، ج 1، ص 178
(2). افندی، همان، ج 2، ص 261
(3). شیرازی، طرائق الحقایق، ج 1، ص 284- 280، اظهار شده كه این رساله در ضمیمه مجموعه تذكرة الاولیاة ذهبیه نیز چاپ شده است. بنگرید: دنباله جستجو در تصوف ایران، ص 374
(4). مشار، خان بابا، فهرست مؤلفین، ج 2، ص 33
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 593
رساله بوده‌اند.
با بررسی این نسخه‌ها، چنین به نظر آمد كه نسخه شماره 7294 با این كه متأخر است، از جهاتی كامل‌تر می‌باشد؛ لذا آن را اصل قرار داده و موارد مهم را از نسخه‌های مختلف در كروشه آوردیم. سه نسخه دیگری نیز در حال حاضر از این رساله می‌شناسیم: یكی در فهرست كتابخانه ملی، ج 4، ص 477 دو دیگر در فهرست مجلس، ج 9، بخش 2، ص 586؛ و سوم در: فهرست مسجد اعظم قم، ص 646
رساله‌ای با عنوان «رساله جوابیه محمد باقر مجلسی در تصوف» در مجموعه شماره 485 مجلس سنای سابق (فهرست، ج 1، ص 284) شناسانده شده كه به احتمال همین رساله است. لازم به یاد آوری است كه رساله مذكور نام خاصی ندارد.
برخی از محققان بر آنند كه نسخه كهنی از این رساله وجود ندارد و این نكته، احتمال عدم صحّت نسبت آن را به مرحوم مجلسی مطرح می‌كند. به ویژه در این رساله، آشكارا از صوفیان شیعه مذهب كه روش‌های جاری صوفیان اهل سنت را نداشته باشند، دفاع شده است. باید گفت، این راست است كه از این رساله، تاكنون نسخه كهنی به دست نیامده، اما درج بخشی از آن در رساله ردّ صوفیان ملا اسماعیل خواجویی (م 1173) تا اندازه‌ای مؤید صحّت آن است. متن رساله نیز شواهدی بر درستی آن دارد، گر چه به نظر نمی‌آید كه علامه مجلسی تا این اندازه از روش صوفیانه دفاع كرده باشد. این نیز گفتنی است كه نام این رساله در فهرست خاتون آبادی (م 1151) از آثار مرحوم مجلسی، نیامده است. «1» اینها مطالبی است كه بر اساس اطلاعات قابل دسترس، می‌توانیم بگوییم. و الله اعلم.

رساله مجلسی درباره حكیمان، اصولیان و صوفیان‌

چنین گوید احقر عباد اللّه الغنی محمد باقر بن محمد تقی- حشر هما اللّه مع موالیهما الطاهرین- كه این دو كلمه است در جواب سؤال مرد عزیزی كه از این فقیر نموده بود. حق تعالی، آن برادر ایمانی و خلیل روحانی و طالب دقایق معانی را از وساوس شیطانی و تسویلات نفسانی در امان خود بدارد. چون در نامه [گرامی] منطوی ساخته بودند كه در این زمان غیبت، شیعیان را در مسائل دینی و مسالك یقینی، اشتباه بسیار عارض می‌شود و اظهار فرموده بودند بر این داعی در این مراتب، به اعتبار كثرت تتبع اخبار ائمه اطهار علیهم السلام وثوقی دارید.
بر آن برادر ایمانی پوشیده نماند كه هر كه در راه دین، خود را از اغراض نفسانی خالی
______________________________
(1). نك: مجموعه 2513 مرعشی، صص 139- 134
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 594
گرداند و طالب حق شود، البته حق تعالی به مقتضای وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ «1» او را به راه راست هدایت نماید و بحمد اللّه شما را به اخبار اهل بیت رسالت و آثار ایشان آشنا گردانیده، خود می‌تواند از كلام هدایت نظام ایشان آنچه حق است، در این مسائل استخراج نماید.
و چون مبالغه فرموده بودید [كه] در سه مسأله كه از امّهات مسائل اسلامیه است، طریق حقّ امامیه را، این شكسته تحریر نماید، لهذا به جهت اطاعت امر و رعایت حقوق اخوّت ایمانی به ذكر آن‌ها مجملا مصدّع می‌گردد و تفاصیل آن‌ها را به كتب مبسوطه [خود ارجاع] می‌نماید.
اما مسأله اولی، یعنی طریقه حكما و حقیقت بطلان آن را، باید دانست كه حق تعالی اگر مردم را در عقول مستقل می‌دانست، انبیاء و رسل برای ایشان نمی‌فرستاد و همه را حواله به عقول ایشان می‌نمود و چون چنین نكرده و ما را به اطاعت انبیاء مأمور گردانیده، و فرموده است: ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا «2» پس در زمان حضرت رسول [ص] در هر امری به آن حضرت رجوع نماید و چون آن حضرت را ارتحال [به عالم بقا] پیش آمد، فرمود كه انّی تارك فیكم الثّقلین كتاب اللّه و عترتی اهل بیتی و ما را حواله به كتاب خدا و اهل بیت خود نمود؛ و فرمود كه كتاب با اهل بیت من است و معنی كتاب را ایشان می‌دانند، پس ما را رجوع به ایشان باید كرد در جمیع امور دین، از اصول و فروع دین. و چون معصوم علیه السلام غایب شده، فرمود كه رجوع كنید در امور مشكله كه بر شما مشتبه شود به آثار ما و راویان احادیث ما؛ پس در امور، به عقل مستقل خود بودن و قرآن و احادیث متواتره را به شبهات ضعیف حكما تأویل كردن و دست از كتاب و سنت برداشتن، عین خطاست.
اما مسأله دوم كه طریقه مجتهدین و اخباریین را سؤال فرموده‌اند، از جواب سؤال سابق، جواب این مسأله نیز قدری ظاهر می‌شود، و مسلك حقیر در این باب، بین بین و وسط است؛ افراط و تفریط در جمیع امور مذموم است و حقیر مسلك جماعتی را كه گمانهای بد به فقهای امامیه می‌برند و ایشان را به قلّت تدین متهم می‌كنند، خطا می‌دانم، زیرا كه ایشان اكابر دین بوده‌اند. «3» مساعی ایشان را مشكور و زلّات ایشان را مغفور می‌دانم و همچنین مسلك گروهی كه ایشان را پیشوا قرار می‌دهند و مخالفت ایشان را در هیچ امر
______________________________
(1). عنكبوت، 69
(2). حشر، 7
(3). این می‌تواند اشاره به انتقادهایی باشد كه ملا محمد امین استر آبادی از علمای شیعه حلّه از قرن هفتم هجری به بعد كرده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 595
جایز نمی‌دانند [و مقلّد ایشان می‌شوند] درست نمی‌دانم و عمل به اصول عقلیه كه از كتاب و سنت مستنبط [نباشد] درست نمی‌دانم، و لكن اصول و عقاید كلیه كه از عمومات كتاب و سنّت معلوم شود با عدم معارضه نص بخصوص در آن‌ها متّبع می‌دانم و تفصیل این امور در مجلد آخر بحار الانوار ذكر كرده‌ایم.
فامّا مسأله سوم كه از حقیقت طریق فقها و صوفیه سؤال كرده بودند، باید دانست كه راه دین یكی است. خداوند یك پیغمبر فرستاده و یك شریعت قرار داده، و لكن مردم در مراتب عمل و تقوا مختلف می‌باشند و جمعی از مسلمانان را كه عمل به ظواهر شرع شریف نبوی صلی الله علیه و آله كنند و به سنن و مستحبات عمل كنند و ترك مكروهات و مشتهیات [شبهات] كنند و متوجه لذایذ دنیا نگردند و پیوسته اوقات خود را صرف طاعات و عبادات كنند و از اكثر خلق كه معاشرت ایشان موجب تضییع عمر است، كناره جویند، ایشان را زاهد مؤمن متقی می‌گویند و مسمّی به صوفیه [نیز] ساخته‌اند؛ زیرا كه پوشش خود را از نهایت فاقه به پشم قناعت كرده‌اند كه خشن‌تر و ارزانترین جامه‌هاست [در پوشش خود از نهایت قناعت پشم كنده كه خشن‌تر از ارزان‌ترین جامه‌ها، قناعت می‌كرده‌اند] و این جماعت زبده مردمند؛ و لكن چون در هر سلسله جمعی داخل می‌شود كه آن‌ها را ضایع می‌كنند و در هر فرقه از سنی و شیعه و زیدی و صاحب مذاهب باطله می‌باشند [تمییز میان آن‌ها باید كرد؛ چنانچه علما كه اشرف مردمند، میان ایشان بدترین خلق می‌باشند و یكی از علما، شیطان است و یكی ابو حنیفه]. و همچنین میان صوفیه، سنّی و شیعه و ملحد می‌باشد و چنانچه سلسله صوفیه [صوفیه در برخی نسخ نیست] شیعه نیز از غیر ایشان ممتاز بوده‌اند و چنانچه در عصرهای ائمه طاهرین [جمعی] صوفیه اهل سنّت، معارض ائمه بوده‌اند كه احادیث بسیار در مذمّت آن‌ها وارد شده، در زمان غیبت امام علیه السلام نیز صوفیه اهل سنت معارض و معاند صوفیه اهل حق هم كه شیعه باشد بوده و هستند و بر این معنی شواهد بسیار است:
اوّل آن كه ملا جامی كه نفحات را نوشته و به اعتقاد [به اعتبار] خود، جمیع مشایخ صوفیه را ذكر كرده است، حضرت سلطان العارفین و برهان الواصلین شیخ صفی الدین اردبیلی- نور اللّه برهانه- را كه از آفتاب مشهورتر بوده و در علم و فضل و حال و مقام و كرامات از همه پیش بوده، ذكر نكرده است. و از مشایخ نقشبندیه و غیر ایشان جمعی را ذكر كرده است كه به غیر اوزبكان نادان از دیگری نام ایشان شنیده نشود.
و همچنین سید بزرگوار علی بن طاوس كه صاحب كرامات و مقامات بوده و شیخ ابن فهد حلی كه در زهد و ورع و كمال مشهور آفاق بوده و كتب او در دقایق اسرار صوفیه، مشهور آفاق بوده و شیخ زین الدین- رضوان اللّه علیه- را كه در راه دین شهید كردند و كتب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 596
وی از قبیل منیة المریدین و اسرار الصلوات كه به دقایق اسرار صوفیه از همه مشهورتر است و امثال ایشان از صوفیه امامیه- رضوان اللّه علیهم- از جهت تعصب و مخالفت طریقه [ایشان را] ذكر نكرده.
دوم آن كه صوفیه شیعه، همیشه علم و عمل و ظاهر و باطن را با یكدیگر جمع می‌كرده‌اند و در زمان‌های تقیّه مردم را به ریاضات و مجاهدات از اغراض باطله صاف می‌كرده‌اند و به حلیه علم و عمل ایشان را محلّی می‌كرده‌اند و بعد از آن دین حق ائمه اثنا عشر به ایشان القا می‌فرموده‌اند، اما صوفیه كه تابع طریق اهل سنت می‌باشند مردم را منع از تعلم علم می‌كنند؛ زیرا كه می‌دانند با وجود علم، كسی خلفای ثلاثه را [عمر را] از حضرت امیر المؤمنین صلوات و سلامه علیه بهتر نمی‌داند، پس باید جاهل باشند كه این قسم امر باطل را قبول كنند.
چنانچه حضرت شیخ صفی الدین- رضوان اللّه علیه- چندین هزار كس را به این طریق مستقیمه به دین [حق] تشیع آورده و از بركات اولاد امجاد آن بزرگوار، ادام اللّه بركاتهم العالی عالم به نور ایمان منوّر شده و علم و فضل شیخ علیه الرحمه به حدّی بود كه فضلای آن [عصر] در هر امر مشكلی كه ایشان را پیش آمدی، پناه به علم كامل او كه از اجداد میراث داشت، می‌بردند.
چنان كه از والد خود شنیدم كه از شیخ [بهاء الدین] محمد عاملی- علیه الرحمه- روایت می‌كردند كه روزی حضرت شیخ در مسجد [دار الارشاد] اردبیل مشغول [مباحثه] علوم دینیه بودند و جمعی دیگر از علمای آن عصر باز در آن مسجد مشغول بودند. یكی از علما در بین درس به این حدیث رسید كه اهل سنت روایت كرده‌اند كه حضرت رسالت صلی الله علیه و آله در نماز سهو كرد و چون دو ركعت نماز كرد، سلام گفت. یكی از صحابه گفت: یا رسول اللّه آیا نماز را خدا كوتاه كرده یا شما فراموش كردید؟ حضرت فرمود كه هیچ یك نبود.
پس شاگردان اعتراض كردند كه چون تواند بود كه حضرت رسول اكرم صلی الله علیه و آله دروغ گوید. استاد ایشان در جواب عاجز شد. نزد عالم دگر رفتند، او نیز [از روی عجز] ساكت شد. و از چند عالم دیگر پرسیدند و از هیچ یك جواب شافی نشنیدند، تا آن كه به خدمت شیخ رضوان اللّه علیه آمدند و گفتند كه آیا راوی، این حدیث را دروغ نقل كرده یا حضرت پیغمبر دروغ گفته است. شیخ از روی ادب نخواست كه تكذیب روایت ایشان كند، فرمود كه، هیچ یك نبوده، و لكن چون نماز معراج مؤمن است و چون نماز به آخر می‌رسد، مؤمن به كمال حضور می‌رسد و مناسب حضور آن است كه سلام بكند و برای این، سلام در آخر نماز مقرر شده است، و در آن روز سیر حضرت صلی الله علیه و آله و سلّم در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 597
مراتب قرب الهی تندتر از روزهای دیگر بود، زود به مقام قرب حضرت ذو الجلال رسید و به این سبب در تشهد اول سلام داد. پس نه پیغمبر دروغ گفت و نه راویان. [طلاب- علما] پس آن گروه آن جواب را پسندیدند و از حسن جواب شیخ متعجب گشته، وفور علم و كمال آن مقرب ملك متعال برایشان ظاهر شد.
سیم آن كه اولاد امجاد آن جناب كه طریقه دین مستقیمه او را داشته‌اند، پیوسته تعظیم و تكریم علمای دین را می‌كردند و بنای امور دین و دولت را بفرموده ایشان می‌گذاشتند و صوفیان صافی طویت را كه به هدایت ایشان ارشاد می‌یافتند، امر می‌كردند كه به شرایع دین مبین عمل كنند و از علما اخذ مسائل كنند و بعد به هر یك از ایشان كه اطمینانی داشته خاطر جمع بودند كه تجاوز از شرع قویم نمی‌نمایند و به عدالت رفتار می‌كنند، به ولایت محروسه منصب خلافت و حكومت می‌دادند كه به هیچ قسم تعدّی به رعایا و برایا نباشد؛ [چنانچه] سلطان سلاطین و مروج دین مبین، شاه اسماعیل- حشره اللّه مع آبائه الطاهرین و صلوات الله علیهم اجمعین- خاتم المجتهدین شیخ علی بن عبد العال را از جبل عامل طلبیده و او را اعزاز و اكرام بسیار نمود و پیوسته در مصالح دین و دولت به او رجوع می‌فرمودند و بعد از آن جناب، پیوسته این طریقه در سلسله سلطنت ایشان مسلوك بوده و می‌باشد.
چهارم آن كه طریقه صوفیان عظام كه حامیان دین مبین بودند، در ذكر و فكر و ریاضت و ارشاد، مباین است با طریقه صوفیانی كه به مشایخ اهل سنت منسوبند؛ و چرخ زدن و سماع كردن و برجستن را و دف زدن جایز می‌دانند؛ اما صوفیان صافی ضمیر تشیع مشرب [شعرهای عاشقانه خواندن در میان ایشان نمی‌باشد] به جز تسبیح و تهلیل و توحید حق تعالی و توسل به انوار مقدسه ائمه طاهرین- صلوات اللّه علیهم- و حمایت شیعیان امیر المؤمنین- علیه السلام- چیزی در میان ایشان نیست و اینها همه موافق شریعت مقدّسه است و لهذا نواب خاقان خلد آشیان- احلّه اللّه بحبوحة الجنان- كه فرمان ارشادی برای صوفیان و حامیان این دودمان ابد توأمان نوشته‌اند و به اطراف فرستاده‌اند، فرموده‌اند كه جمیع اوامر و نواهی كه در شرع متین و دین مبین ائمه طاهرین- صلوات اللّه علیهم- وارد شده است، در آن كتاب درج نمایند كه مردم به آن طریق حركت و رفتار نموده، تخلّف را جایز ندانند. و حضرت شیخ صفی الدین- علیه الرحمه- در مقالات خود در چندین جا به مریدان [خود] مبالغه فرموده، در متابعت شریعت مقدّسه و زبان بستن از حرفی كه مخالف ظاهر شریعت باشد. و نواب قدسی، جناب شاه اسماعیل در هر جا كه به خانقاه مشایخ اهل سنت می‌رسیدند، خراب می‌كردند و حیله و مكرهای ایشان را بر مردم اظهار می‌فرمودند و از جمله آن‌ها در محلّه ما، سابقا بقعه‌ای بود كه مزار ابو نعیم نامی بوده، از مشایخ اهل سنت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 598
و در سقف بقعه چراغی افروخته بودند كه پیوسته روشن بود و در كتیبه آن نوشته بودند:
چراغی را كه ایزد بر فروزدهر آن كس پف كند ریشش بسوزد آن معدن اسرار ربانی، چون آن حالت را مشاهده نمودند كه مبنی بر حیله است، مردی را فرستاده بودند كه پف كند و آن چراغ را خاموش كند؛ [او] ریشش نسوخت. پس فرمودند كه آن عمارت خراب كرده بودند. پس ظاهر شده بود كه راهی از سقف عمارت به خانه متولّی داشته كه ساخته بودند و از آن راه، روغن و فتیله به چراغ آن بقعه می‌رسانیده‌اند. پس به این طریق بنیان باطل را از بیخ كنده و حق را به جای او نشانیده‌اند و ظهور و بروز این دین مبین اولا از حسن ظن [و] سعی آن پادشاه جنّت آرام‌گاه شده، از آبای كرام خود به طریق صوفیه حقه از عبادت و ریاضت و قناعت و عزلت و ترك دنیا موافق شرع انور رفتار نمودند. و ایضا بسیاری از علمای دین نیز این طریق مرضیّه صوفیه حق [را] داشته‌اند و اطوار و اخلاق ایشان مباین طایفه صوفیه اهل سنت بود، مانند شیخ بهاء الدین محمد عاملی- رضوان اللّه علیه- كه كتب او مشحون است به تحقیقات صوفیه؛ و والد مرحوم حقیر از جناب شیخ بهاء الدین- علیه الرحمه- تعلیم ذكر و فكر گرفته بودند و هر سال یك اربعین می‌گرفتند و جمع كثیر از تابعان شریعت مقدّسه را موافق قانون شرع به ریاضت وا می‌داشت و فقیر نیز مكرر اربعینات بسر آوردم و در احادیث معتبره وارد شده كه هر كه چهل صباح اعمال خود را خالص گرداند برای خدا، حق تعالی جاری گرداند، چشمه‌های حكمت از دل او به زبان او.
پس از این شواهد و دلایل كه ذكر آن‌ها موجب طول كلام است، باید كه بر شما ظاهر باشد كه این سلسله عالیه را كه مروّجان دین مبین وهادیان مسالك یقینند با سایر سلسله‌های صوفیه كه سالك مسالك اهل ضلالند، ربطی نیست [و ایشان برای ترویج امر خود به این سلسله عالیه خود را منسوب می‌گردانند].
و باید دانست كه آن‌ها كه تصوف را عموما نفی می‌كنند، از بی‌بصیرتی ایشان است كه فرق نكرده‌اند میان صوفیه شیعه و صوفیه اهل سنت. چون اطوار و عقائد ناشایست از آن‌ها دیده و شنیده‌اند، گمان می‌كنند كه همه صوفیه چنین‌اند و غافل شده‌اند از آن كه طریقه شیعیان خاص اهل بیت علیهم السلام همیشه ریاضت و مجاهده و ذكر خدا و ترك دنیا و انزوای از اشرار خلق بوده و طریق صوفیه حقّه طریق ایشان است.
و سالهاست كه شیعه به بركت آثار و انوار پادشاهان صفویه در مهد امانیت و رفاهیت می‌باشند و صوفیه [علانیة] به ترویج دین و نشر آثار ائمه طاهرین- صلوات اللّه علیهم اجمعین- و تبرای [لعن] از اعدای ایشان مشغولند و از زمان حضرت رسالت- صلی الله علیه و آله- تا ابتدای ظهور این دولت عالیه، هرگز فرقه محقّه امامیه را چنین دولتی میسر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 599
نشده بود كه علانیة به شرایع دین علیّه [امامیه] عمل كنند و بر منابر و منارات، تبرای از اعدای دین كنند و از شرّ مخالفان [دین] ایمن باشند.
مجملا باید دانست كه در همه امور افراط و تفریط خوب نیست، و طریقه حق، وسط است، چنانچه حق تعالی فرموده است وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً «1» اگر در آنچه گفتیم تفكر نمایید، از هر جهت حق بر شما ظاهر می‌شود. وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ «2» الحمد اللّه اولا و آخرا و صلّی اللّه علی محمد و آله الطاهرین.

مكافات نامه و گزارش مبارزه با تصوف‌

ما متن مكافات نامه را كه شرح چگونگی سقوط صفویان از زبان عارف شاعری است كه خود از درباریان شاه سلطان حسین صفوی (سلطنت تا 1135 و درگذشت در 1140) بوده، به طور كامل در همین مجموعه آورده‌ایم. در میان اشعار وی، به سخت‌گیری‌هایی كه از سوی فقیهان و عالمان بر ضد درویشان اعمال می‌شده، اشاره شده است. شاعر مكافات نامه در یك مورد، ضمن بیان دگرگونی ارزش‌ها، از جمله درباره لعن صوفیان می‌گوید:
شود ركن دین لعن مردان دین‌عداوت به دانا، به درویش كین
تدینّ بود كینه اولیاصلاح و ورع لعن بر اصفیا «3» همو مخالفت «اهل علم» با «اهل فقر» را از آن روی دانسته است كه عالمان، اخلاق پرهیز را از دست داده، گرفتار اتراف و اسراف شده‌اند:
از آن منكر كشف بودند و حال‌كه رسوا نگردند از جمع مال
از آن دشمن اهل دل بوده‌اندكه با صاحب دل دودل بوده‌اند
نمودند ذكر خفی را قرق‌ریا گشت واجب به چندین طرق
نموده ز وجد و سماع اجتناب‌ولی سمعه را كرده فصل الخطاب
فقیری كه پوشید شال نژندنمودند لعنش به بانگ بلند
ولی ترمه خوش قماش لطیف‌ثوابست و سنّت به شرع شریف «4»
چو درویش گفتی «خدایی» بلندچو هندو بكشتند و پس سوختند
اگر «یا ربی» گفت بیچاره‌ای‌جگر از تف هجر صد پاره‌ای
به اخراج و هجرش نوشتند حكم‌كه باید شد از ذكر حق صمّ و بكم
______________________________
(1). بقره، 143
(2). بقره، 213
(3). مكافات نامه، بیت‌های ش 239- 240
(4). بیت‌های ش 342- 349
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 600 اگر عاشقی شعر «حالی» بخواندبه رجم و به طردش مجالی نماند «1»
شهادت ز درویش مسموع نیست‌چو شالش بود كهنه خود كشتنی ست «2»
ز «توحید»، درویش چون دم زدی‌شدی ممتنع واجب، او ملحدی
چو شوریده‌ای ترك دنیا نمودبگفتند مرتد شد آن بی‌وجود «3»
ز توحید حق آن چنان خشمگین‌كه كافر ز اسلام و ملحد ز دین «4»
به صوفی چنان دشمن آن قوم خركه سنّی به شیعه ز لعن عمر
ز تقلید فرهاد بی‌دین و دادكمر بسته بر كین اهل سداد
به خود كرده واجب چو ذكر خداكه لعنت فرستد بر اولیا
ز جور و ز كین و ز ترك صواب‌همین بس كه كردند ایران خراب «5»
چو عصیان اعیان به پایان رسیددل اهل ایمان هم از ایشان رمید
چو رنجید از ایشان «دل مرد حق»بگرداند حق هم از ایشان ورق «6» گفتنی است كه در فصل الخطاب قطب الدین نیریزی و برخی گفته‌ها و نوشته‌های دیگر وی، كه گزارش آن را در همین مجموعه آورده‌ایم، اطلاعات دیگری در این زمینه وجود دارد كه بدون آنچه در آن‌جا، بویژه درباره ارتباط سقوط صفویه با درگیری‌های موجود میان علمای ظاهر و باطن آمده، بحث «رویارویی فقیهان و صوفیان» تكمیل نمی‌شود؛ اما از بابت آن كه تكرار نشود، خوانندگان ارجمند را به مطالعه آن بخش ارجاع می‌دهیم.

9- علی قلی جدید الاسلام و تصوف‌

پدر آنتونیو دوژزو، كشیش پرتغالی مسلمان شده دوره صفوی است كه پس از بازگشت از مسیحیت، در تاریخ 14 سپتامبر 1697 [هفتم ربیع الاول 1109] به اسلام گروید و شروع به فراگیری آموزش‌های اسلامی كرد. وی با توجه به آموخته‌های پیشین و پسین خود، توانست آثار جالبی را در نقد مسیحیت عرضه كند. طبیعی است كه این نقدها، در محدوده اطلاعاتی است كه در اصفهان آن روزگار، فراهم شدنی بوده است. ما پیش از این، كتاب سیف المؤمنین فی قتال المشركین «7» یا نقد تورات او را معرفی كردیم و اطلاعات با ارزشی را
______________________________
(1). بیت‌های ش 358- 361
(2). بیت ش 363
(3). بیت‌های ش 367- 368
(4). بیت‌های ش 379
(5). بیت‌های ش 388- 391
(6). بیت‌های ش 442- 443
(7). جدید الاسلام، علی قلی، سیف المؤمنین یا نقد تورات، به كوشش رسول جعفریان، قم، انصاریان، 1375
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 601
كه از وضعیت تفكر مذهبی موجود در اصفهان دوره اخیر صفوی در آن بود، به دست دادیم.
بدون آن اطلاعات، مرور این بخش از این مقاله، بهره كافی را به دست نخواهد داد.
این شخص، در فضای فكری دو سه دهه اخیر صفوی، به احادیث ائمه شیعه سخت علاقه‌مند شده و از تفكر فلسفی و صوفیانه، فاصله گرفت. وی متأثر از اندیشه‌های علامه مجلسی بوده و با توجه به نگرش تحلیلی خود، هم در نقد تورات و هم در این رساله، كوشیده است تا ریشه تفكر صوفیانه و ابعاد آن، به ویژه ارتباطش با تفكر مسیحی را نشان دهد. وی در كتاب نقد تورات نیز مطالبی درباره تصوف و فلسفه دارد كه نقل آن‌ها در این مقدمه خالی از فایده نیست.
وی در این‌باره می‌نویسد: و هر گاه ثابت شد كه بهشت جسمانی را خداوند عالم آفریده است، الحال نصارا كه بهشت جسمانی را انكار می‌كنند و می‌گویند كه بعد از موت تا قیامت و بعد از قیامت، ابدا بهشتی به غیر از دیدن خدای تعالی نمی‌باشد، بگویند كه این بهشت جسمانی كه از این فقره تورات وجود آن ثابت می‌شود، چه بهشتی است؛ و حكما كه در انكار بهشت جسمانی با نصارا متفق شده‌اند و خود را نصرانی كرده‌اند و می‌گویند كه نفس ناطقه بعد از مفارقت بدن، هر گاه تحصیل كمالات كرده است از تخیّل و تصوّر كمالات خود ملتذ می‌شود و آن لذّتها بهشت اوست، بگویند كه آن بهشت جسمانی كه از احادیث اهل بیت علیهم السلام و آیات قرآنی ثابت می‌شود و این فقره تورات نیز بر وجود او گواهی می‌دهد، چه چیز است؛ و نصارا كه انكار بهشت جسمانی را می‌كنند، بگویند كه این بهشت جسمانی كه خدای تعالی آفرید، هر گاه انسان به آن جا نمی‌رفت، برای چه آفرید و از برای كه او را موجود می‌دارد.
ایضا درباره آن‌ها می‌نویسد: چنانچه صوفیان كه نصارای این امّت‌اند، باز بر این طریقه‌اند كه اعتمادی بر دین و احكام دین ندارند و می‌گویند سعی باید كرد كه به صاحب دین رسید و با او متحد شد و در اكثر ماده‌ها عقل را مخل و نامناسب می‌دانند و از این جهت است كه دیوانگان را بسیار دوست می‌دارند و به ایشان اعتقادها دارند و می‌گویند كه طریقه و رویّه ما را عقل ادراك نمی‌كند و به ریاضت باید بر این كس كشف شود و چون تحصیل علم و پیروی عقل را جهل می‌دانند، از این است كه هر یك پیر جاهلی پیدا كرده، دست در دامان ارادت او می‌زنند و با این اعتقادات خود را مسلمان می‌دانند و با خود فكر نمی‌كنند كه از این استخفاف، یعنی حقیر شمردن دین و تحصیل علم احكام دین، استخفاف علمای ابرار لازم می‌آید؛ و از آن‌جا تجاوز كرده به استخفاف ائمه هدی علیهم السلام و از آن‌جا به پیغمبر- صلی الله علیه و اله- و از آن‌جا به خدا می‌رسد و این جماعت معجزاتی را كه خدای تعالی به پیغمبران و اوصیای پیغمبران خود كرامت كرده است، اعظم از آن‌ها را به هر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 602
درویش بدكیشی نسبت می‌دهند؛ حتی این كه درباره حاجی قادر عاشق آبادی كه هنوز خود را از كثافات كوت كشی [كذا] پاك نكرده است، اعتقاد دارند كه معجزات از او ظاهر می‌گردد و با وجود چنین عقیده‌ها باز می‌گویند كه ما به حضرات ائمه معصومین علیهم السلام اعتقاد داریم و این تیره‌دلان فكر نمی‌كنند كه سنّیان چون به غیر از امامان ما به امامت سه نفر قایل شده‌اند ما آن‌ها را ... می‌دانیم، پس هر گاه [صوفیان] ایشان كه بعد از ائمه ما تا حالا هزار پیر پیدا كرده‌اند و از برای هر كدام، معجزات بسیار نقل می‌كنند و به امامان بی‌حد و پایان اعتقاد دارند، چون می‌شود كه ایشان كافر نباشند بلكه به طریق اولی كفر این طایفه زیاده از ... خواهد بود.
وی كه پولس را مهم‌ترین عامل انحراف مسیحیت می‌داند، عرفا و صوفیان ایرانی را نیز تابع آن‌ها دانسته است. وی درباره پولس- كه وی او را ببلوس خوانده- چنین می‌نویسد كه او «در جواب سؤالی كه ایشان از او كرده بودند كه مأكولاتی كه به بتها قربانی شده‌اند بخورند یا نه، می‌گوید كه پس بدانید كه در دنیا هیچ بت نیست و هیچ خدای نیست مگر یك خدا و ببلوس در ضمن این زهر قاتل، می‌خواهد به نصارا بفهماند آن وحدت موجودی را كه شیخ شبستری نمی‌دانم از ببلوس یا از استاد او افلاطون فراگرفته، در لباس این شعر به مریدان خود فهمانیده است كه:
مسلمان گر بدانستی كه بت چیست‌بدانستی كه دین در بت پرستی است یعنی اگر مسلم به وحدت موجود قایل باشد و بنا بر آن اقرار داشته باشد كه بت هم خداست، پرستیدن بت را هم خدا پرستی خواهد دانست؛ زیرا كه بت در خود چیزی نیست به غیر از یك خدایی كه در همه چیز است.»
از رساله رد جماعت صوفیان كه در ادامه همین بحث به چاپ خواهد رسید، به دست می‌آید كه صوفیان در آخرین سالهای سلطنت صفوی، علی رغم مخالفت علما، همچنان فعال بوده‌اند. مؤلف اشاره به همراهی و همكاری برخی از بازاریان با صوفیان دارد كه جلساتی را برگزار كرده و سور وساتی نیز به صوفیان می‌دهند: «پس در این زمان، اكثر مردم كاسب و عوام الناس و سایر شیعیان را چه ضرورت داعی شده است كه به هزار زحمت، دو سه دیناری از كسب خود بهم می‌رسانند و شب‌هایی در خانه خود مجمعی می‌سازند و جمعی از متصوّفه را كه هر كدام به مطلبی فاسد طالب مجامع چنینی هستند، می‌طلبند و بعد از ذكر اوصاف مشایخ صوفیه كه از اقوال ایشان ظاهر می‌تواند شد كه دین و مذهب درستی نداشته‌اند، به خوانندگی و ذكر با غنا و های و هو و دست و پا افشانی كه سوای هضم آن طعام فائده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود، مشغول می‌شوند.» وی در جای دیگری با اشاره به فراوانی متصوفه، شاه را مانعی بر سر راه رشد آن‌ها عنوان كرده و می‌نویسد: «همچنان كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 603
حالا به نحوست حكمت در بلده اصفهان، چندین هزار ملحد بهم می‌رسند؛ اما به اعتبار غلبه و كثرت علمای دینی كه فقیه و تابع احادیث اهل بیتند، و از بیم تند باد غضب پادشاه اسلام الحمد لله و المنّه غبار وجود ایشان پیش چشم كسی نمی‌تواند گرفت، بلكه خفّاش وار روزها در زاویه‌ها، زنّار كفر خود و الحاد را ظاهر ساخته، شیطان‌وار به آن زنار صید دلها می‌نمایند.»
وی در این رساله، از كسانی كه مدرسه می‌سازند و موقوفاتی برای آن‌ها تعیین می‌كنند، می‌خواهد تا اجازه تحصیل حكمت و تصوف را در این مدارس ندهند. «1» او تفاوتی میان حكمت و تصوف نمی‌بیند و از اساس معتقد است كه باید برای شناخت دین به اخبار و احادیث امامان روی آورد: «مطلب این است كه راه نجات در آن است كه شخص كمر متابعت احادیث اهل بیت را بر میان بسته، از جاده شرع شریف تجاوز نفرماید؛ نه این كه مثل صوفیه اعتقاد فاسده از تتبع كتب و اقوال حكمای یونان پیدا كرده، خود را در نزد مردم عوام الناس، كامل به قلم بدهند.»
وی شرح می‌دهد كه حكمت خوانی در اصل، در فرنگ است و آن‌ها اگر می‌خوانند با دقت می‌خوانند؛ اما در اینجا بدون دقت می‌خوانند و در هر حال، هر دو بر خطا هستند. او از این كه طالبان علم به جای حدیث به حكمت روی آورده‌اند، سخت بر آشفته است. در عین حال به این نكته اشاره می‌كند كه در آن روزگار شهریه طلاب، كه از موقوفات به دست می‌آمد، تنها در صورتی به آن‌ها پرداخت می‌شده است كه دروس حكمت را هم بخوانند.
در غیر این صورت پولی دریافت نمی‌كردند. نگاهی به آثار تألیف شده در قرن دوازدهم نشان می‌دهد كه آثار فلسفی فراوانی در همین دوره تألیف شده است. این در حالی است كه مشی مرحوم مجلسی و پیروان وی، عدم موافقت با این قبیل مطالب بوده است. دلیل آن وجود سنت قوی و ریشه‌دار حكمت خوانی از پیش از صفویه در ایران است كه به نوعی به تشیع نیز منتقل شد. البته از پیش، در خود تشیع هم سابقه داشت و نمونه‌هایی مانند ابن میثم بحرانی و سید حیدر آملی مطرح بودند، اما بیش‌تر متون این دو سه قرن متعلق به مكتب شیراز است كه علائق رسمی تشیع پیش از عصر صفوی ندارد. نمونه روشن آن، جلال الدین دوانی است. تصوف و فلسفه مشّائی هم توسط ملا صدرا یكی می‌شود و تشخیص مرزها دشوارتر می‌گردد. مبارزه برخی از علمای دوره اخیر صفوی با حكمت و تصوف به صورت یكجا، به دلیل مشاهده تلفیق این دو در مكتب ملا صدرا بود. مؤلف از كسانی هم یاد می‌كند كه دیگر از درویشی صوفیه به ظاهر پرهیز می‌كنند؛ اما در باطن علاقه‌مند به تصوفند و گاه و بیگاه با آن‌ها همراهی دارند:
______________________________
(1). این شرطی است كه در وقف نامه مدرسه مریم بیگم كه در چهار راه نقاشی اصفهان بوده، گذاشته شده بوده است. در این باره بنگرید: «كتاب و كتابخانه در دوره صفوی» در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 604
«و این غریب است كه در این اوقات، مردم اعزّه و غیره هستند كه از راه تسویلات شیطان، از اطوار متصوفه شكفته خاطر می‌شوند و هر چند كه در ظاهر به مردم نمی‌نمایند كه ما صوفی می‌باشیم، هر وقت كه می‌شنود كه متاع كاسد صوفیه نزدیك است كه رواج بهم رساند، ایشان دلال می‌شوند و هر زمان كه آوازه ذكر و های و هوی صوفیه برمی‌خیزد، اگر از ایشان بر آید مطرب می‌شوند. و اگر نه لا اقل طربناك می‌گردند. و به همین معنا كه در میان مردم به صوفی اشتهار ندارند، از آن مذمّتی كه بر صوفی وارد می‌آید، خود را سالم می‌دانند.»
پایه استدلال او در این رساله، چیزی كه سایر عالمان ضد صوفی به آن توجه نداشتند، بر این نكته است كه قرابتی خاص میان نصارا و متصوفه وجود دارد. هر دوی آن‌ها به نوعی به حلول خدا در غیر خدا باور دارند، نصارا درباره مریم و عیسی مدعی چنین مطلبی هستند و صوفیه هم با وحدت موجود، چنین باوری را دارند. وی در این زمینه به اشعار شبستری هم اشاره كرده است.
مؤلف در مبارزه با تصوف، خود را صاحب حق می‌داند؛ به این دلیل كه تصوف با مسیحیت قرابت خاصی دارد و مؤلف كه مدتی پادری یعنی كشیش بوده است، این قرابت را به خوبی تشخیص می‌دهد. او با اشاره به این كه زمانی پادری و متخصص در این حكمت بوده می‌نویسد: «و اگر چه در آن حكمت گمراه كننده، عالم و استاد بودم، امروز به توفیق خدای تعالی از شاگردی علمای اخیار و احادیث ائمه اطهار علیهم السلام كلاه افتخار به آسمان می‌رسانم و حالا قریب دوازده سال است كه چون دانستم كه آن راهی كه از متابعت حكما به دست می‌آید، راه جهنّم است و حكمت ایشان پلی است كه بر روی جهنّم كشیده است كه هر كه قدم در آن می‌گذارد، نمی‌شود كه نلغزد و به جهنّم فرو نرود، لهذا دست از آن راه برداشته، حرف در او نزده‌ام و خوشم نمی‌آید كه لب را به گفتگوی اقوال ایشان بجنبانم».
و در جای دیگری می‌نویسد: «كمترین سعی می‌كنم تا زنده‌ام، جهد خواهم كرد كه شما را به شیعیان اهل بیت بشناسانم تا آن كه آگاه باشند و از شما فریب نخورند».
نسخه رساله: از این رساله، تنها یك نسخه شناخته شده است و آن نسخه كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) به شماره 1623/ ع (رساله سوم مجموعه) می‌باشد.
به هر روی، این اثر می‌تواند گوشه‌ای دیگر از نزاع فقیهان و صوفیان این دوره را نشان دهد. در اینجا، باید به جای فقیهان اصطلاح عالمان را نهاد كه اشاره به كسانی است كه به علوم رسمی و ظاهری بیش از آنچه نامش علم باطن است، علاقه‌مند هستند؛ گر چه برخی از اینان فلسفه را قبول داشتند و مخالف تصوف بودند، و برخی با هر دو یكجا مخالفت می‌كردند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 605

13 رساله اصول فصول التوضیح مناظره علمی- نوشتاری محمد تقی مجلسی و محمد طاهر قمی در باب تصوّف‌

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و آله اجمعین.
اما بعد بر ضمایر زاكیه ارباب انصاف پوشیده نماند كه یكی از علمای امامیه رساله‌ای در ذم طایفه متصوّفه تألیف نموده و حضرت مولانا محمد تقی بن مجلسی ردّی بر مؤلف رساله مزبوره، قلمی گردانیده و به نزد مشار الیه ارسال فرموده و مومی الیه ردّی بر ردّ او تحریر نموده و به خدمتش فرستاده و چون ردّین مزبورین [مذكورین] «1» در حواشی رساله مسطوره مرقوم بوده، دیگری آن را به ترتیب، در متن كتابی جای داده و مشتمل بر بیست و سه باب گردانیده، هر بابی محتوی بر چهار فصل و آن را توضیح المشربین و تنقیح المذهبین نام كرده. و چون مرتّب، فصل چهارم را از هر باب كه در بیان محاكمات اوست بسطی داده، به خاطر این شكسته رسید كه آن فصول را محذوف ساخته، به مقالات مناظرین اختصاص [اختصار] دهد و محاكمه را به مطالع منصف حواله نماید و بعد از اتمام، آن را مختصر التوضیح [اصول فصول التوضیح] نام كند؛ وَ اللَّهُ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ. «2»
فصل اول از باب اول: ماتن [ملا محمد طاهر قمی] در اصل رساله می‌گوید:
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه محمد و آله الطاهرین. اما بعد، چون دید كه بسیاری از شیعیان و دوستان علی بن ابی طالب علیه السلام بنا بر نادانی از اهل علم، فریب جمعی از غولان راه دین خورده، نعره كردن و دست زدن و برجستن و چرخیدن و عشق بازی با امردان را عبادت و طاعت پنداشته، از راه شرع
______________________________
(1). مواردی كه در كروشه آمده، نسخه بدل‌ها یا اضافاتی است كه از رساله موجود در كتابخانه آیة الله مرعشی بر متن افزوده شده است. طبعا تفاوت‌های جزیی گزارش نشده است.
(2). بقره، 213
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 606
و دین به غایت دور افتاده‌اند، بنا بر این بر خود لازم دانست كه ایشان را دستگیری كرده و راهنمایی نموده، به شاه راه شریعت نبوی و طریقت مرتضوی برساند.»
فصل دویم از باب اول: محشّی كه عبارت از حضرت مولانا محمد تقی بن مجلسی است می‌فرماید: اگر مطلب مولانا هدایت بعضی از عوام است كه به سبب جهالت، بعضی از اعمال ناشایست می‌كنند، بد نیست؛ و لیكن اعمال ایشان قدح در طریقه محموده اولیاء الله نمی‌كند؛ چنان كه اعمال جهله طلبه، قدح در طریقه طلب علم نمی‌كند. مناسب آن بود كه اول طریقه محموده اولیاء الله را بیان فرمایند و بعد از آن در مقام قدح در اعمال ایشان در آیند كه این طریقه ایشان نیست. [با آن كه افعال مسلمین محمول بر صحّت است.]
اولا ممكن است كه بعضی از حركات به واسطه ملاحظه جلال الهی از ایشان واقع شود و یا به واسطه خلق قلق و شوق در محبّت الهی بی‌تاب شده، بی‌شعورانه از ایشان بعضی از كلمات و افعال صادر می‌شود، «1» چنان كه از جنید منقول است كه در حال اضطراب دست خود را بالا برد و چون از آن حال باز آمد، به اعانت دست دیگران آن دست را به زیر آورد، تا آن كه به زیر آوردن شبیه دست بالا بردن نباشد. «2» با آن كه اگر سهوی كنند از كجا معلوم شد كه این را كمال می‌دانند، با آن كه اكابر ایشان همگی اینها را نقص می‌دانند؛ قطع نظر از آن كه حرمت اینها ظاهر نیست، «3» بلكه مشهوری است، «4» و الله یهدی الی صراط مستقیم.
______________________________
(1). در حاشیه مرعشی: در «توضیح» آمده: كذا كان بخطه الشریف؛ و لا أدری أن المیم و الیاء زائدتین اجریانهما بقلمه من كراماته او عدم شعوره لقلقه و شوقه فی محبة الله؛ و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و هو بكل شی‌ء علیم.
(2). در حاشیه مرعشی: صاحب كتاب «توضیح المشربین و تنقیح المذهبین» می‌گوید كه، بر فرض صحّت این افسانه بی‌سند و ثبوت اسلام و ایمان آن رافع ید، مگر حضرت آخند نمی‌داند كه قول و فعل معصوم است كه سند است و متمسك شدن به اقوال و افعال غیر معصوم بد است؛ و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و هو بكل شی‌ء علیم.
(3). در حاشیه مرعشی: حضرت آخند در این فصل اشارت فرموده‌اند به آن كه، آنچه ماتن در فصل اول بیان نموده است از كردار حلاجیه، ناشایست و قبیح و زشت است؛ اما گمان دارند كه بعضی از پیران این طایفه از اولیاء الله‌اند و باز احتمال راه داده‌اند كه آنچه از حلاجیه سرزند از این اعمال ناشایست، اضطراری باشد به دلیل افسانه بی‌سندی كه از جنید نقل فرموده‌اند. رساله «سلوة الشیعة» سراپا نقض این مطلب است؛ باید كه حضرت آخند مطالعه فرمایند و انصاف پیش آورده تعصب را واگذارند؛ و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
(4). در حاشیه مرعشی: صاحب «توضیح» می‌گوید كه عدم ظهور حرمت افعال مذكور نزد حضرت آخند به سبب قصور تتبع است. حضرت الله تعالی، جناب آخند را توفیق بخشد كه بعد از تتبع تام نور ظهور حرمت آن امور بر پیشگاه ضمیر منیر ایشان البته پرتو خواهد انداخت؛ و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و هو بكل شی‌ء علیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 607
فصل سیم از باب اول: ماتن [ملا محمد قمی] «1» در جواب محشّی [مجلسی] می‌گوید:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمد و آله الطاهرین. اما بعد، مخفی نماند كه فقیر در نوشتن جواب گفتگوهای ناخوش حضرت آخوند متردّد بودم؛ پس به استخاره رجوع نمودم، استخاره نوشتن خوب آمد و استخاره ننوشتن بد. بنا بر این متعرّض جواب شدم. بر حضرت آخوند پوشیده نماند كه مقصد كمترین از نوشتن رساله، هدایت اهل انصاف است و امید هست كه هر كه جهل مركّب در نفس او محكم نشده باشد، به سبب مطالعه آن به نجات پی برد.
عزیزا! در آخرهای رساله «2» دعوای مجاهده و ریاضت و كشف و تصفیه باطن نموده‌اید، اما درشتی‌ها و ناهمواری‌ها كه كرده‌اید بر خلاف آن خبر می‌دهد. مصرع: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» به همه حال، گفتگو و درشتی و ناهمواری را به جایی رسانیده‌اید كه دغدغه آن هست كه بعضی از مریدان شما كه به انصاف متّصف باشند، از شما واسوزند.
اگر چه بنا بر تأویلاتی كه كردار و گفتار تابعان حلّاج را كرده‌اید، افعال شما نیز قابل تأویل است كه در وقت نوشتن به حال خود نبوده‌اید، بلكه در حالت بی‌اختیاری و بی‌شعوری كه اولیا را می‌باشد، نوشته شده باشد. به همه حال، اگر چنانچه در جواب شما بعضی گفتگوها واقع شود كه به ظاهر درشت نماید، دور نیست. مصراع: «كلوخ انداز را پاداش سنگ است».
عزیزا! مخفی نماند كه مطلب از جواب، نه تلافی و انتقام است، بلكه چون حضرت آخوند دعوای كشف و تصفیه باطن نموده و در اثبات باطل و ترویج ضلالت كوشیده، خواستم ظاهر سازم كه حضرت آخوند غلط [اشتباه] كرده و در دعوای خود صادق نیست و هر دعوی كه نموده باطل است؛ و اگر مطلب دینی در میان نمی‌بود، اوقات شریف خود را صرف این گفتگوها نمی‌نمودم. و دور نیست كه به خاطر دوستان و محبّان گذرد كه چه لازم است این نوع رساله‌ها نوشتن و سفیهان را به ملامت خویش انداختن. اما باید كه فقیر را معذور دارند؛ چرا كه نوشتن این رساله‌ها اگر چه موجب ملامت سفهاست، اما در ننوشتن آن بیم لعنت خداست؛ زیرا كه در كتاب كلینی از حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و اله نقل شده كه فرمودند كه، هر گاه ظاهر شود بدعت‌ها در امت من، پس باید كه ظاهر سازد عالم علم خود را؛ پس اگر ظاهر نسازد علم خود را، پس بر اوست لعنت خدا. «3»
و مناسب است كه پیش از شروع در جواب، اعتقاد خود را در باب محبّت و شوق كه لازم اهل عرفان است، بیان نمایم تا بر حضرت آخوند ظاهر شود كه مقصود از نوشتن
______________________________
(1). افزوده در حاشیه ملی.
(2). مقصود در بخش‌های پایانی رد مجلسی بر قمی است.
(3). كلینی، كافی، ج 1، ص 54
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 608
رساله چیست.
مخفی نماند كه آنچه فقیر را اعتقاد است و از طریق اهل بیت معلوم نموده، آن است كه بندگان، حق تعالی را سه نوع عبادت می‌نمایند: جمعی به طلب بهشت عبادت می‌كنند و این عبادت مزدوران است؛ و جمعی از ترس جهنم عبادت می‌نمایند و این عبادت غلامان است؛ و جمعی از روی دوستی و شوق عبادت می‌كنند و این عبادت آزادمندان است. «1» و طریقه مقرّبان و عارفان و مقصود عاقلان و هوشمندان از ریاضات و مجاهدات، تحصیل این طریقه است؛ و اهل هر مذهب در تحصیل این مقام عالی، زحمت‌ها و ریاضت‌هایی كشیده‌اند و مركب طلب را به هر جانب دوانیده‌اند؛ اما هر كه پیروی به اهل بیت نبوت كه هادیان راه محبّت‌اند، نمود، به سر منزل مقصود رسید، و هر كه به فریب غولان راه دین پا از متابعت ایشان كشید، در بیابان ضلالت هلاك گردید.
و فقیر در بیان شوق و محبت از طریق اهل بیت نبوی احادیث بسیار جمع نموده‌ام و مدتی است كه شروع در تألیف كتابی در این باب نموده و آن را به مقامات المحبین موسوم گردانیده‌ام. امید كه به دستیاری توفیق به اتمام رسد. و بدان كه عابدان و ریاضت‌كشان اهل سنت كه مخالفان اهل بیت نبوت‌اند، چون به وادی تحصیل محبّت افتاده‌اند، اجتهادات باطل كرده‌اند و خیال فاسد نموده‌اند و بر گمراهی خود ضلالت‌ها افزوده‌اند و در طریق طاعت، بدعت‌ها اختراع [و اختراع‌ها] نموده‌اند؛ چنان كه فقهای ایشان چون ابو حنیفه و برادرانش، چون كه از اهل بیت كناره نموده و به رأی ناقص خود عمل كرده‌اند، در مسایل فقهیه به غلطهای عظیم افتاده‌اند و عالم [عالمی] را به ضلالت انداخته‌اند. و نشان ریاضت كشان اهل سنّت را كه تابعان حلّاج و بایزیدند، در رساله ذكر نموده‌ایم. و از جمله نشانه‌های ایشان كه در رساله ذكر ننموده‌ایم، آن است كه این طایفه خود را عاشق می‌خوانند، و نسبت عشق به حق تعالی می‌دهند، و اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و آله كه هادیان راه محبّت‌اند، این لفظ را چون نام مرضی است سوداوی، در دعاها و احادیث خود استعمال نمی‌نمایند؛ بلكه به لفظ شوق و محبّت اكتفا می‌كنند و تابعان ایشان نیز در این باب پیروی ایشان نموده‌اند؛ و طریقه‌ای كه فقیر در محبت و شوق اختیار نموده‌ام، طریقه عارف كامل شیخ صفی [735] است و شیخ ورّام بن ابی فراس [م 605] و ابن طاوس [م 664] و احمد بن فهد حلی [م 841] و ملا احمد اردبیلی [م 993] و غیر ایشان از عارفان شیعه، رحمة الله علیم.
و از این گفتگوها كه نمودیم معلوم شد كه مقصود ما از نوشتن این رساله، نه نفی شوق و
______________________________
(1). بنگرید: كلینی، همان، ج 1، ص 84
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 609
محبّت است، چنان كه حضرت آخوند گمان برده‌اند [كرده‌اند] و بر ما زبان طعن دراز نموده‌اند. با آن كه مكرر گفته‌اند كه افعال مسلمانان را حمل بر صحّت باید نمود و چون فقیر را این عقیده باشد، با آن كه صاحب این طور رباعیاتم؟ رباعی:
یا رب! به محبّتت گرفتارم سازدر بوته اخلاص تنم را بگداز
از بال و پرم رشته غفلت بگشاشاید كه كنم بر اوج مهرت پرواز
یا رب به محبّتت گرفتارم كن‌از هر چه نه مهر توست، بیزارم كن
از رحمت خویش بر رخم آبی زن‌یك چشم زدن ز خواب بیدارم كن
یا رب تو ز قید جسم و جانم برهان‌وز بند تعلق جهانم برهان
یك جرعه ز شهد شوق در كامم ریزیك باره ز قید آب و نانم برهان
تا بار تعلق، تو ز سر نگذاری‌خود را باید ز سالكان نشماری
مگذار به راه شوق زینهار قدم‌تا نگذاری هر آنچه در سر داری
در راه طلب مباش غافل یك دم‌می‌ساز در این بادیه با درد و الم
بگذر ز علایق كه میسّر نشودطی كردن راه شوق با خیل و حشم
افسرده شدم ز صحبت بیخردان‌گشتم دلگیر ز صحبت بی‌دردان
نایافته‌ام به خلوت معنی راه‌صورت شده از آینه‌ام رو گردان و بدان كه آن چه فقیر را به نوشتن رساله كشانید، آن بود كه چون داخل دار المؤمنین قم شدم، جماعتی نقل نمودند كه در این شهر، بعضی دعوای رفتن به سماوات می‌كنند و از چگونگی آسمان‌ها خبر می‌دهند و طایفه جنّ را خدمتكاران خانقاه خود می‌دانند؛ و جماعت بسیار از بی‌خردان به ایشان گرویده‌اند. و چون استماع این كلمات واقع شد، غیرت دینی در حركت آمده، در دفع و زوال ایشان كوشیدم و راه آسمان‌ها بر ایشان بستم و به نوشتن رساله، مریدان ایشان را تسلّی نمودم، و ظاهرا كه در این ولا، حضرت آخوند به نوشتن جواب، هنگامه ایشان را گرم كرد و باز ایشان را به ضلالت و گمراهی قدیم انداخت.
و چون مقصود از نوشتن رساله معلوم شد، پس باید كه شروع در جواب گفتگوهای حضرت آخوند نماییم و الله المستعان.
حضرت آخوند در حاشیه صفحه پیش فرموده‌اند كه می‌تواند بود كه از ملاحظه جلال
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 610
الهی از اولیاء الله بعضی از حركات سر زند و بعد از آن، حكایت جنید را نقل فرموده‌اند.
حاشا كه محبّت الهی موجب این نوع حركات شود كه از تابعان حلّاج و بایزید سر می‌زند؛ و اگر چنان چه محبت الهی این اثر می‌داشت، می‌بایست كه از صحابه پیغمبر صلی الله علیه و اله و اصحاب ائمه علیهم السلام كه سر خیل عارفان و محبّان‌اند، این حركات ظاهر شود و علما در كتاب‌های خود نقل نمایند؛ و می‌بایست كه حضرت آخوند اول اثبات اسلام و ایمان و صلاح جنید به قول ناقلان و راویان شیعه بنماید، و بعد از آن، كرده او را شاهد خود سازد و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب دویّم: ماتن [قمی] در اول رساله می‌گوید: ای شیعیان و دوستان اهل بیت! بدانید كه این طریقه كه مذكور شد، طریقه تابعان و پیروان حلّاج و بایزید و امثال ایشان است. زنهار از این طرز و طور و طریقه پرهیز نمایید. رباعی:
بیرون مرو از راه شریعت زنهارپا در ره منصور خصالان مگذار
هر راه كه بیرون ز شریعت باشدسر منزل آن نیست به غیر سر دار
از راه علی و آل او دور شوی‌گر تابع پیروان منصور شوی
گر تابع بایزید خواهی بودن‌فرداست كه با یزید محشور شوی فصل دویم از باب دوم: محشّی (ملا محمد تقی) می‌فرماید كه: عجب از مولانا كه طریقه محققان و موحدان را طریقه حلاج نامیده‌اند با آن كه جمیع علمای صوفیه مذمّت حلاج كرده‌اند «1» و هیچ كس تابع او نیست، بلكه همه متفق‌اند كه این طریقه اهل بیت رسول خدا است؛ و لیكن چون راهی است در غایت صعوبت، همه كس را تكلیف به این راه ننموده‌اند و جمعی را كه از خواص و حواریین ایشان بوده‌اند به این راه ارشاد فرموده‌اند، بلكه همه را تكلیف فرموده‌اند، چنان كه بر خبیر بصیر مخفی نیست، و لیكن بعضی تحمل این مشقّت‌ها نمودند و به سعادت ابدی فایز گشتند، مثل رشید هجری و كمیل بن زیاد نخعی و قنبر و سلمان و جابر جعفی و غیر ایشان از اصحاب اسرار ائمه هدی كه علمای ظاهر از جهت عدم ادراك احوال ایشان، حكم به ضعف و جرح ایشان كرده، چنان كه بر متتبع مخفی نیست، «2» و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
______________________________
(1). در حاشیه مرعشی: صاحب «توضیح» می‌گوید كه در این مقام، حضرت آخند به مذمومیّت حلاج قائل شده‌اند؛ اما زود ورق را برگردانیده‌اند، چنان كه بعد از برگردانیدن ورقی، در فصل دویم از باب سیم معلوم گردد؛ ان شاء الله؛ و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و هو بكل شی‌ء علیم.
(2). در حاشیه مرعشی: مرتب در «توضیح المشربین و تنقیح المذهبین» می‌گوید آنچه خلاصه آن این است كه حضرت آخند به علم فقه و حدیث شهرت كرده‌اند و چنان كه اولین موقوف است به دومین و دومین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 611
فصل سیم از باب دویم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: حضرت آخوند تعجب فرموده‌اند كه ما طریقه اولیاء الله را طریقه حلاج نامیده‌ایم و فرموده‌اند كه همه علمای صوفیه مذمّت حلاج نموده‌اند. از این گفتگوها ظاهر می‌شود كه حضرت آخوند، كتب این طایفه را مطالعه نفرموده‌اند، بلكه مفتاح الفلاح را نیز ندیده‌اند و نشنیده‌اند كه شیخ شبستری در گلشن [راز] گفته؛ بیت:
روا باشد انا الحقّ از درختی‌چرا نبود روا از نیك بختی و كتاب گلشن در پیش این طایفه بسیار عظیم است تا آن كه لاهیجی از عظمای علمای این طایفه است، شرحی بر آن نوشته «1» و ملّای روم كه عمده علمای این طایفه است، و شما او را مرشد خود می‌دانید، اشارت به بزرگی حلاج نموده، گفته است؛ شعر:
اگر از پوست، كس درویش بودی‌رئیس پوست پوشان میش بودی
اگر مرد خدا آن مرد چرخی است‌یقین دان كآسیا معروف كرخی است
اگر كف بر دهن، عرش است معراج‌یقین میدان شتر منصور حلّاج و اگر چنان چه تتبع كنی، به یقین بدانی كه این طایفه كه تو از مریدان ایشانی، همگی تابع حلّاجند. و دیگر فرموده‌اند كه این طریقه را حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و فرزندانش علیهم السلام به رشید هجری و كمیل زیاد و قنبر و سلمان و جابر جعفی تعلیم نموده‌اند.
حضرت آخوند به این گفتگوها، عوام را فریب می‌تواند داد، امّا جمعی كه كتب رجال را دیده باشند، كی به این گفتگوها فریب می‌خورند؛ و لازم است كه حضرت آخوند بیان فرماید كه كدام قول و فعل این جماعت كه تابعان اهل بیت‌اند، موافق قول و فعل تابعان حلّاج و بایزید است؟
به هر حال بر ایشان تهمت زده، حق تعالی در روز قیامت میان تو و ایشان حكم خواهد نمود. دیگر به این گفتگو طریقه خود را باطل نموده‌ای، چرا كه به قول شما، این چند كس صاحبان اسرار اهل بیت‌اند و اهل بیت طریقه تابعان حلّاج و بایزید را به ایشان تعلیم
______________________________
موقوف است به رجال دانی و تتبع احوال روات؛ پس باید كه ارباب انصاف، كتب رجال را مطالعه نمایند تا رجال دانی و فقاهت حضرت آخند را بدانند كه چه دارد، و اگر ایشان را فرصت مطالعه آن نباشد، ما احوال جماعت مذكوره را به جهت ایشان نقل نماییم. پس اقوال علمای رجال در باب هر یك از این چند تن ذكر كرده و بعد از آن می‌گوید كه، خوب نباشد كه كسانی كه دعوای كشف و كرامات نمایند، این طور غلطهای عظیم كنند و به روشی سخن گویند كه بعضی از مریدان ایشان كه به صفت انصاف متّصف باشند، انكار ایشان نمایند؛ اما ظاهرا حضرت آخند خاطر مبارك جمع كرده، می‌دانند كه مرید صاحب انصاف و تمییز در عالم بسیار كم است؛ و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و هو بكل شی‌ء علیم.
(1). لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز در شرح گلشن راز، با مقدمه كیوان سمیعی، تهران، محمودی، 1337 ش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 612
نموده‌اند، پس اگر طریقه تابعان حلّاج و بایزید حق باشد، و از تعلیم اهل بیت باشد، می‌بایست كه تابعان حلّاج و بایزید طریقه خود را از این چند كس كه صاحبان اسرار اهل بیت‌اند، نقل نمایند، و حال آن كه مشاهده می‌كنم و می‌بینم كه تابعان حلّاج و بایزید طریقه خود را به ایشان نمی‌رسانند، بلكه نام جابر و رشید و كمیل و قنبر و سلمان در میان ایشان معروف نیست، و در كتاب‌های خود، ایشان را مذكور نمی‌سازند.
پس معلوم شد كه آن چه حضرت آخوند گفته، حق نیست. طریقه تابعان حلّاج و بایزید غیر طریقه این جماعت است كه اصحاب ائمه‌اند علیهم السلام؛ و عبارتی كه عبد الرزاق كاشی از كمیل زیاد نقل نموده و به اشتهای خود تأویل كرده، اعتباری ندارد و هیچ عالمی از علمای شیعه آن را نقل نكرده و علمای رجال كه شرح احوال راویان و اصحاب ائمه علیهم السلام كار ایشان است، نقلی از وی نكرده‌اند كه از آن، طریقه تابعان حلّاج و بایزید بیرون آید و این طرفه كه حضرت آخوند می‌فرماید كه این چند كس صاحبان اسرار اهل بیت‌اند و علمای ظاهر؛ یعنی علمای رجال ایشان را مذمّت نموده‌اند. پس، از حضرت آخوند باید پرسید كه، هر گاه علمای رجال ایشان را مذمّت نموده باشند، پس شما از چه راه دانسته‌اید كه ایشان مردم خوبند و صاحبان اسرار اهل بیت‌اند. ظاهرا در این صورت، حضرت آخوند را جوابی نباشد، غیر آن دعوی نماید كه بر ما كشف ارواح شده و در عالم ارواح ایشان را خوب دیده‌ایم و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب سیم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: و بدان كه شیخ بزرگوار شیخ ابو جعفر طوسی كه پیشوای علمای شیعه است، در كتاب خود كه اقتصاد «1» نام دارد، گفته كه حلّاج ساحر بوده و همین شیخ بزرگوار در كتاب غیبت «2» حضرت صاحب الزمان علیه السلام این ملعون را از جمله جماعتی شمرده كه به دروغ دعوای وكالت حضرت صاحب الزمان می‌نموده‌اند؛ و این مرد، دعوی به سبب آن می‌كرد كه مردمان را فریب دهد و مذهب باطل خود را در كار ایشان كند. و چنین نقل نموده كه باعث رسوایی حلاج، اسماعیل بن علی نوبختی بوده كه از اكابر دنیا و دین و صاحب تصانیف بسیار است و حكایتی نقل كرده كه حلّاج جماعتی از مردم ضعیف عقل را فریب داد؛ آخر به فكر فریب دادن این مرد بزرگ زیرك عاقل افتاد. و [عاقبت] حق تعالی او را به واسطه این مرد بزرگ رسوا گردانید. و حكایتی دیگر نقل كرده كه مضمونش این است كه حلّاج به قم آمد و دعوای وكالت حضرت صاحب الزمان علیه السلام می‌نمود؛ عاقبت، علی بن بابویه رحمه الله، اهانت و خواری به وی رسانید و بدین واسطه از قم آواره گردید. و شیخ بزرگوار ابن
______________________________
(1). طوسی، محمد بن حسن، الاقتصاد الی طریق الرشاد، صص 178- 179
(2). طوسی، الغیبة، صص 401- 402، 405
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 613
بابویه قمی كه ستون دین شیعه است و به دعای صاحب الزمان علیه السلام متولد شده، در كتاب اعتقادات «1» اشارت كرده كه مذهب حلاج باطل است و از برای تابعان او نشان‌ها ذكر كرده و گفته كه از جمله نشان‌های تابعان یكی ترك نماز است، و دعوی تسخیر جن. و در كتاب رجال «2» مذكور است كه شیخ بزرگوار، شیخ مفید كه استاد شیخ طوسی و سایر علماست، در بطلان تابعان حلّاج كتاب تصنیف نموده است.
فصل دویم از باب سیّم: ماتن [قمی] در جواب محشی [محمد تقی مجلسی] می‌فرماید: عجب از مولانا كه اقوال غیر معلوم كه جمعی از جهله نسبت به جمعی دهند، این‌ها را حجّت مذمومیّت سازند با آن كه اخباری را كه در كتب اربعه است، اكثر آن را علما، به جهت جهل به احوال راویان طرح نموده‌اند و جمعی كثیر به اخبار آحاد صحاح عمل ننموده‌اند، به مجرد آن كه مجهولی پاره‌ای از مزخرفات در كتابی مجهول نقل نماید، اینها را حجّت ساختن محض جهالت است و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیّم از باب سیّم: محشی [مجلسی] می‌گوید: حضرت آخوند تعجب فرموده‌اند و گفته‌اند كه ما به قول بعضی از جاهلان عمل نموده‌ایم و نسبت به بعضی از ایشان گفتگوها كرده‌ایم، مخفی نماند كه ما مذمّت حلاج را از كتاب‌های اكابر شیعه نقل كرده‌ایم، كه انكار قول ایشان ممكن نیست و اهل ایمان را چاره‌ای به جز تسلیم نباشد؛ و حضرت آخوند نیز قبول آن فرموده‌اند. و اما مذمّت بایزید را از كتاب تبصرة العوام نقل نموده‌ایم كه از كتاب‌های معتبر شیعه است؛ و دیگر مذمّت وی از كتاب تذكرة الاولیاء نقل شده كه تابعان حلّاج و بایزید صاحب آن را عظیم می‌دانند و بزرگ می‌شمارند، و اگر چنانچه چیزهایی كه در این كتاب است، دلیل مذمومیّت بایزید نشود، دلیل خوبی او نیز نمی‌شود و شما را دلیلی بر خوبی او به غیر از نقلی چند كه در این كتاب‌ها است، نیست. پس چون بی‌دلیل مرید ایشان شده‌اید و تعصّب بیهوده می‌كشید و عالمی را به ضلالت می‌اندازید و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب چهارم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: و علامه حلی كه از بزرگان علمای شیعه و مشهور عالم است، حلّاج را در كتاب خلاصه مذمت نموده «3» و لعن كرده و شیخ طبرسی كه از اكابر علمای شیعه است، در كتاب احتجاج «4» حلّاج را از آن دروغ‌گویان شمرده كه لاف وكالت صاحب الزمان علیه السلام می‌زده‌اند؛ و در كتاب تبصرة
______________________________
(1). مفید، تصحیح الاعتقاد، ص 134
(2). نجاشی، رجال، ص 401
(3). حلی، علامه، رجال، ص 274
(4). بنگرید: طبرسی، الاحتجاج، ج 2، ص 474
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 614
العوام كه تصنیف یكی از اكابر شیعه است، مذكور است كه حلاج را در سحر مهارت تمام است و شاگرد عبد اللّه كوفی بود و او شاگرد ابو خالد كابلی، و ابو خالد شاگرد زرقا، و زرقا از شاگردان سجاح، و سجاح زنی بود كه دعوای پیغمبری می‌كرد در زمان مسیلمه كذاب، و مسیلمه نیز دعوای پیغمبری می‌كرد. و در این كتاب چند حكایت یاد كرده كه مضمونش این است كه حلّاج دعوای خدایی می‌كرده و مردمان را به سحر فریب می‌داده و تكلیف می‌كرده كه بعضی بر او سجده كنند و می‌گفته كه اللّه خدای آسمان است و من خدای زمینم و مریدان را به شهرها می‌فرستاده كه مردمان را به وی بخوانند؛ و نامه نوشته به یكی از مریدان خود بر این نهج كه: من اللّه الی فلان بن فلان؛ او را گفتند این خط تست، گفت: بلی، گفتند: چرا چنین نوشتی؟ گفت: این جمع الجمع است نزد ما، و گفت این كتاب خداست و من و دست در این میانه عاریتیم. او را گفتند: كسی دیگر هست كه در این قول با تو شریك باشد؟ گفت:
بلی، شبلی و ابن عطاء و ابو محمد جریری. و می‌گفته كه چون خواهی حج كنی و نتوانی، در ایّام حج در خانه چهار سوی پاكیزه درآی و چنان كن كه كسی آمد و شد نكند و آن خانه را طواف كن و اعمال حج به جای آور، چنانكه رسم است؛ پس به سی نفر یتیم طعام ده و خدمت كن و هر یكی را پیراهنی ده و هفت درهم یا سه درهم بده كه این عمل قایم مقام حج باشد. و مدتی در زندان محبوس بود، آخر بنا بر فتوای قاضیان و مفتیان، او را بر سر دجله بغداد هزار تازیانه زدند و دست و پایش را بریدند و سرش را از دار آویختند و تنش را سوختند و سرش را در مدت یك سال در تمام خراسان گردانیدند كه بر مردمان معلوم شود كه سر زندیق است. «1»
و همچنین در این كتاب از بایزید و شبلی و غیر ایشان از پیروان حلّاج، كلمات كفر نقل كرده و از چیزهایی كه در حق بایزید گفته، یكی آن است كه بایزید می‌گفته كه، خدا هر شب از آسمان به زمین آید تا سخن گوید با ابدالان، و كسانی كه عاشق اویند؛ و نام‌های ایشان را بنویسد تا روزی كه روح را به روح و نور را به نور جزا دهد. آن گاه، زمین را پر خیرات و بركات كند و بعد از آن، با عزّ و جلال و عظمت خود برود و می‌گفت كه بر آسمان رفتم و یك به یك آسمانها را گردیدم و بر بالای آسمان هیچ كس را ندیدم، خیمه بر عرش زدم و نشستم. یكی از ایشان- یعنی صوفیان- پیش او نشسته بود؛ گفت هر شب در خانه كعبه روم
______________________________
(1). رازی، تبصرة العوام، صص 122- 127. در حاشیه مرعشی: باید دانست كه هر یك از این مباحث را كه مؤلف اصل رساله درباره حلاج ذكر كرده از روی ایجاز، صاحب «توضیح المشربین» به تفصیل در كتاب مذكور آورده و به غیر آن، روایات بسیار از ثقات و عدول در باب او نقل نموده؛ پس هر كه اندك شعوری دارد می‌داند كه قدمای علمای شیعه بر احوال حلاج و امثال او اعرف‌اند و مدار جرح و تعدیل بر قول ایشان است نه بر گفتار بعضی متأخرین كه گول مبتدعه خورده‌اند و تقلید یكدیگر نموده‌اند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 615
و طواف كنم و به موضع خود آیم. چون مكرر گفت، بایزید گفت بهتر از تو كسی هست كه كعبه هر شب به زیارت وی آید. «1»
ای مسلمانان! ببینید كه این بی‌دینان چه دعوی‌ها كرده‌اند و چه خرابی‌ها به دین اسلام رسانیده‌اند. بیچارگان را گمراه و حیران ساخته‌اند. اگر كسی خواهد كه بداند كه در حق ایشان چه گفته، باید كه آن كتاب را مطالعه نماید.
و در كتاب تذكرة الاولیاء نقل شده كه روزی یكی از مریدان بایزید گفت كه، در حدیث حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و اله مذكور است كه در روز قیامت، حق سبحانه و تعالی لوای حمد را به من شفقت خواهد كرد و در زیر لوای حمد الهی، جمیع كاینات از مؤمنین خواهد بود. شیخ مذكور گفت كه، و اللّه كه لوای من اعظم از لوای محمد صلی الله علیه و اله است. لعنت خدا بر گوینده این كلام باد.
و باز نقل شده كه یكی از بایزید پرسید كه، چرا نماز شب نمی‌گزاری؟ گفت: مرا فراقت نماز نیست. من گرد ملكوت می‌گردم، هر كجا افتاده‌ای است، او را دست می‌گیرم. و گفت خدای را به خواب دیدم كه گفت، بایزید چه می‌خواهی؟ گفتم من آن می‌خواهم كه تو می‌خواهی، گفت من تو را ام چنان كه تو مرایی. «2»
باز نقل شده كه یكی از این شیخ شیاطین سؤال كرد كه، عرش چیست؟ گفت: منم. گفت قلم چیست؟ گفت منم. گفت: لوح چیست؟ گفت: منم. گفت: می‌گویند خدای را بندگانند، بدل جبرائیل و میكائیل و اسرافیل و عزرائیل، گفت: هر چهار منم. گفت: خدای را بندگان‌اند بدل ابراهیم و موسی و عیسی و محمد صلی الله علیهم اجمعین؛ گفت: آن هم منم. آن مرد خاموش شد. «3»
و باز نقل شده است كه شخصی به بایزید گفت، كه به حق عزّت خدای «4» كه از آن فتوحی كه تو را دوش بوده است، مرا نصیبی كن. شیخ ملعون گفت: اگر صفوت آدم و قدس جبرئیل و خلّت ابراهیم و كلمه موسی و طهارت عیسی و حبیبیّت «5» محمد صلی الله علیه و اله به تو دهند، زینهار راضی نشوی [و باید كه ماورای این، چیزی دیگر طلب كنی و صاحب همّت باشی] و به هیچ یك از اینها سر فرود نیاوری كه به هر چه سر فرود آوری بدان
______________________________
(1). رازی، تبصرة العوام، ص 127
(2). عطار، تذكرة الاولیاء، ص 171
(3). عطار، همان، ص 171
(4). در ملی و مرعشی: به عزّت جوانمردی.
(5). در تذكرة الاولیاء چاپی: محبّت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 616
محجوب گردی. «1»
و نقل شده كه بایزید گفت: یك بار به خانه كعبه شدم، خانه را دیدم. و دویم بار خدای خانه را دیدم و سیوم بار نه خدا و نه خانه را دیدم.
ای مسلمانان! ملاحظه این كلمات نمایید و فكری بحال خود بكنید و از پیروی این خراب كنندگان دین خدا پرهیز نمایید.
فصل دویم از باب چهارم: محشّی [مجلسی]: چون مذكور شد كه افتراهای جاهلان نسبت به علمای ربّانی مسموع نیست، متوجه این قسمت مقالات شدن مشروع نیست. با آن كه علامه حلی رحمه الله در شرح تجرید نقل كرده، با بایزید سقای حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بوده. «2» و چون مناسب بود حكایتی از استاد خود شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله شنیدم كه می‌فرمود كه با پادشاه مرحوم شاه عباس- انار الله برهانه- بر سر قبر امام زاده بسطام رفتیم و بعد از زیارت گفتیم كه برویم به زیارت بایزید. عالمی شیرازی با ما بود، گفت: چه می‌رویم بر سر قبر این سنّی. من گفتم كه، شیرازیان طعن سنّی بر جبل عاملیان نمی‌توانند زد، و هنوز بر در خانه‌های شما نوشته است، این بیت: «سنیان لعن بر امام شما»// «بر نماز علی الدّوام شما». او گفت كه، بایزید باعث قتل امام زاده شده. من گفتم:
پادشاهم! بایزید را علامه حلی در شرح تجرید نقل كرده كه او سقای خانه امام جعفر صادق علیه السلام بوده «3» و چون مدتی مدید در خدمت آن حضرت به سقایی مشغول بود و
______________________________
(1). عطار، تذكرة الاولیاء، ص 147 (با تغییر عبارت).
(2). صاحب كتاب «توضیح المشربین» می‌گوید كه مرد خردمند منصف، باید كه فصل اول و دویم باب سیم را مطالعه نماید و در فصل اول و دویم این باب كه باب چهارم است از این كتاب، تأمل كند. ماتن چیزی چند از جمعی از اكابر علمای شیعه كه یكی از ایشان علامه حلی است، در طعن بایزید و حلاج نقل كرده، و حضرت آخند آن بزرگان را همه جاهلان خوانده، و گفتار ایشان را مزخرف نام كرده، و قول ایشان را افترا شمرده، و باز قول علامه را كه یكی از جاهلان است به اعتقاد او، دلیل بر مدعای خود ساخته ...
مطلب علامه را نیافته، پس به غیر آن حمل بر بی‌شعوری‌های حضرت آخوند كنیم و گوییم، در حال نوشتن این كلمات، مست عشق بوده و از خود خبر نداشته، چاره نداریم. و بعد از این چند كلمه، صاحب كتاب «توضیح» تعداد اولاد حضرت امام جعفر صادق علیه السلام نموده و مدافن ایشان را نشان داده و بیان كرده كه امامزاده‌ای كه در بسطام مدفون است، به واسطه، امامزاده است و در زمان حضرت امام جعفر علیه السلام نبوده و آن حكایت كه حضرت آخند نقل كرده كه امام فرزند خود را رفیق بایزید گردانید، غلط است و ثابت گردانیده كه بایزید معاصر آن حضرت نبوده و به مدتی بعد از شهادت آن حضرت متولد شده؛ چون فصل چهارم این باب كه مشتمل بر این مضامین است طولی داشت و این حاشیه را گنجایش آن نبود، اشارتی به آن مضامین نمود. پس هر كه را میل اطلاع باشد، به آن كتاب رجوع نماید؛ و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و هو بكل شی‌ء علیم.
(3). حلی، علامه، كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص 422. عبارت علامه چنین است: فابو یزید البسطامی كان یفتخر بأنه یسقی الماء لدار جعفر الصادق علیه السلام.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 617
حضرت او را قابل ارشاد خلایق می‌دانست، به واسطه ریاضات و مجاهداتی كه در خدمت آن حضرت كشید، او را مرخص ساخت و فرزند خود را به او سپرد كه با خود به بسطام آورد. عاقبت اهل بسطام در فرود آوردن امام زاده در محله خود نزاع نمودند و به جنگ كشید تا آن كه از یك طرف سنگی بر امام زاده خورد و شهید شد؛ و معلوم نیست كه اهل بسطام نیز معاقب باشند؛ چون به واسطه دوستی این حركت از ایشان واقع شد. و دیگر حكایت در خوبی‌های بایزید نقل شده، فرمود كه این حاشیه گنجایش آن ندارد و بعد از آن حكایات، شاه عالم پناه را به زیارت بایزید بردیم. اتفاقا بر سر قبر بایزید، مثنوی ملّای روم گذاشته بود. من گفتم: پادشاهم! احوال بایزید را از دیوان مولانا باز كنیم. چون باز كردیم در اول صفحه این بیت آمد؛ بیت:
از برون طعنه زنی بر بایزیدوز درونت ننگ می‌دارد یزید بعد از آن حال، شاه فرمود كه، تلقین زیارت شیخ كن، زیارت شیخ كردیم.
مجملا هر گاه شخصی به حسب ظاهر از صلحا باشد، مشروع نیست اقاویل مجاهیل را درباره او نقل كردن و موجب سبّ و لعن ساختن، با آن كه بر تقدیری، این كلمات از او باشد، قابل تأویل هست. چنان كه شیخ روزبهان فارسی در كتاب شرح تأویلات شطح و طامات «1» صوفیه نقل كرده است و این كلمات غالبا از روی جنون عشق از ایشان صادر شده؛ و قطع نظر از تأویلات دیگر كه این مقام گنجایش ذكر آن ندارد، پس به حسب اخبار و احادیث مهما امكن، واجب است حمل كلمات مؤمنان را بر تقیّه یا محامل صحیحه نمودن؛ و اگر جمعی معتقد بایزید بوده باشند، به گمان آن كه او خدمتكار حضرت بوده است و شیعه بوده است، مثاب خواهند بود، اگر چه در واقع بایزید سنی و ملعون بوده باشد؛ خصوصا هرگاه كه ایشان در زمان تقیّه بوده‌اند و اخفای حال خود می‌نموده‌اند، كی مشروع است سبّ و لعن ایشان كردن با آن كه هیچ كس مذهب بایزید و منصور نداند. بسیار باشند كه نام این جماعت را نشنیده باشند، بلكه طریقه علمای این فن آن است؛ چنان كه افضل العلماء سید شریف آملی در كتب خود ذكر كرده است كه این طریقه اصحاب سرّ ائمه معصومین است و جمعی از ایشان را یاد كرده، از آن جمله اخبار احادیثنا صعب مستصعب، لا یحتمله [یتحمّله] الّا ملك مقرّب أو نبیّ مرسل أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان «2» و احادیث سلمان و ابوذر را نقل كرده است كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام می‌فرماید كه، اگر ابوذر بداند آنچه در قلب سلمان است، هر آینه خواهد گفت: رحم الله
______________________________
(1). روزبهان بقلی شیرازی، شرح شطحیّات، به كوشش هانری كربن، تهران، انجمن ایرانشناسی فرانسه، كتابخانه طهوری، 1374
(2). كلینی، همان، ج 1، ص 401
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 618
قاتل سلمان! «1» و غیر آن از احادیث كمیل كه ان فیها لعلوما جمّة لو أصبت جملة و حدیث «اولست صاحبك سرّك» و الله یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب چهارم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: حضرت آخوند در مقام ستایش بایزید فرموده‌اند كه علامه حلی رحمه الله گفته كه بایزید سقای حضرت امام جعفر صادق علیه السلام بوده؛ عجب كه حضرت آخوند نفهمیده كه سقایی دلیل خوبی نیست، مگر حال عایشه و حفصه و پسر نوح و جعفر كذّاب را ندانسته‌اند؟ و حضرت آخوند نیافته كه علامه حلی به چه تقریب این را گفته. بدان كه علامه حلی رحمه الله خواسته كه سنیان را الزام دهد و بیان كند كه اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و اله از هر كس بهترند؛ پس سنیان را گفته كه، بایزید كه شما او را از بزرگان اولیا می‌دانید، سقای امام جعفر علیه السلام است، چنان كه در مقام الزام سنیان، علمای شیعه می‌گویند كه ابو حنیفه كه امام شما است، شاگرد حضرت امام جعفر علیه السلام است. پس معلوم شد كه، آنچه حضرت آخوند گمان كرده كه دلیل خوبی بایزید است، دلیل نیست، بلكه نقل علامه دلیل مذمّت بایزید است؛ چرا كه بایزید اگر خوب می‌بود و از صالحان شیعه می‌بود، سنیان او را ولیّ نمی‌دانستند و شیعیان او را می‌شناختند و در كتاب‌های خود ذكر خوبی او می‌نمودند.
و دیگر حكایت عامیانه نقل نموده‌اند و به شیخ رحمه الله نسبت داده‌اند كه در مرقد بایزید به دیوان ملای روم فال گرفتند كه حال بایزید را معلوم كنند. آیا ندانسته‌اند كه فال گرفتن، طلب غیب كردن است و طلب غیب كردن از كتاب ملای روم و غیر آن، بی‌رخصت خدا و رسول و ائمه صلوات اللّه علیهم جایز نیست؟ حتی نهی از فال گرفتن به كلام مجید واقع شده، بكله اگر كسی از روی فال حكم به خوبی و بدی كسی نماید، بر خدا افترا نموده خواهد بود؛ چرا كه حق تعالی در كلام مجید فرموده آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَی اللَّهِ تَفْتَرُونَ «2» و ترجمه‌اش این است كه خدا شما را اذن داده یا بر خدا افترا می‌كنید.
و اما استخاره، چون اهل بیت علیهم السلام رخصت داده‌اند و تعلیم فرموده‌اند، بدان عمل می‌نماییم و استخاره غیر فال است، چنان كه بر عاقل بصیر پوشیده نیست. و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر، ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: اگر چنان چه حضرت آخوند حكایت را كه نقل كرده‌اند، دلیل خوبی بایزید می‌دانند، بیان نمودیم كه غلط [اشتباه] كرده‌اند؛ و اگر چنان چه دلیل خوبی نمی‌دانند، نقلش بیهوده و بیجاست. دیگر فرمودند كه شخصی كه به حسب ظاهر از صلحا باشد، مشروع نیست اقوال جاهلان را درباره او نقل
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 401
(2). یونس، 59
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 619
كردن. مخفی نماند كه ظاهر بایزید ظاهر صلحا نیست، چنان كه شما گمان كرده‌اید، بلكه ظاهرش كفر است یا فسق و مطلب از نقل بدیهیاتی كه به ایشان نسبت داده‌اند، آن است كه مبادا جماعتی از شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام كه از روی نادانی دوست این طایفه شده‌اند، به كلمات كفر آمیز امثال بایزید خللی در اعتقاد ایشان واقع شود؛ و تأویلات شیخ روزبهان پسند اهل عقل نیست و كلمات او پر كم از كلمات حلاج و بایزید نیست؛ دیگری می‌باید كه تأویل كلمات او نماید، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
ایضا ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: مخفی نماند كه تأویل كلمات این جماعت موجب گمراهی عوام است و اگر چنانچه حضرت آخوند، گفتگوهای ایشان را تأویل می‌تواند كرد، گفتگوها و كرده‌های [كردارهای] ابوبكر و عمر و عثمان و سایر اهل ضلالت را نیز تأویل می‌تواند كرد و مذهب‌ها را یكی می‌تواند ساخت. و این كه گفتم زمان ایشان زمان تقیّه بوده، حق است؛ اما می‌گویم كه در زمان تقیه نمی‌تواند كه علما و بزرگان شیعه به عنوانی تقیّه نمایند كه سنیان ایشان را اولیا دانند و شیعیان ایشان را نشناسند.
و این كه گفته كه هیچ كس مذهب بایزید و حلّاج را ندارد، غلط است، بلكه همه این طایفه كه حضرت آخوند از مریدان ایشان است، طرز و طریقه خود را طرز و طریقه حلّاج و بایزید می‌دانند و در نظم و نثر خود ایشان را مدح و ثنا می‌نمایند. پس حضرت آخوند یا آن است كه تتبع كلام ایشان كم كرده‌اند، با آن همه مریدی، و یا آن است كه در این گفتگوها عناد می‌ورزد.
و حدیثی كه نقل كرده‌اند، دلیل ایشان نمی‌شود؛ چرا كه می‌تواند بود كه مراد امام علیه السلام این باشد كه احادیث ما از این حیثیت كه مشتمل است بر چیزی چند كه مستبعد است و از طور و طریقه عقل بیرون است، مثل حدیث معراج و حدیث رجعت و حدیث عذاب قبر و امثال آن، قبولش صعب و دشوار است، مگر بر مؤمنان صادق الایمان؛ و می‌تواند بود كه مراد این باشد كه احادیث ما چون اكثرش مشتمل است بر امر و نهی و خلاف مقتضای طبع است، قبولش صعب و دشوار است؛ یا آن كه احادیث ما از این جهت كه مخالف اعتقاد اكثر اهل عالم است كه سنیان باشند و سایر كفّار، قبولش دشوار است مگر بر اهل ایمان. و حدیث سلمان و ابوذر، دخلی به مدعای ایشان ندارد و سلمان از اهل بیت بود و می‌تواند كه صاحب اسم اعظم باشد و به بركت اسم اعظم چیزها از وی ظاهر شود كه موجب انكار جمعی شود كه تصور حال او ننموده باشند؛ و یا آن كه سلمان صاحب علم بسیار بود، از فضایل اهل بیت و غیر آن، كه هر كس را فهم آن ممكن نبود. پس اگر چنانچه اظهار بعضی از آن می‌نمود و جمعی كه از تصور آن عاجز بودند، بر وی انكار می‌نمودند و از بهر كشنده وی طلب آمرزش می‌كردند، و مؤید این قول خطبه‌ای است كه شیخ طبرسی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 620
در كتاب احتجاج از حضرت سلمان نقل نموده و بعضی از آن خطبه كه دخل به مدعای ما دارد این است:
فلو حدّثتكم بكلّ ما أعلم من فضائل امیر المؤمنین صلوات الله علیه، لقال طائفة منكم هو مجنون و قال طائفة اخری اللّهم اغفر لقاتل سلمان «1» و معنی‌اش این است كه اگر بگویم آنچه می‌دانم از فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام، طایفه‌ای خواهند گفت كه، سلمان مجنون است و طایفه‌ای خواهند گفت كه، خدایا بیامرز كشنده سلمان را. پس بنا بر آنچه گفتیم، می‌تواند بود كه حدیث مذكور دلیل كفر و زندقه تابعان حلّاج باشد؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب پنجم: ماتن [ملا محمد طاهر] در اصل رساله می‌گوید: صاحب كتاب تبصرة العوام پیروان حلّاج را شش قسم كرده و از ایشان كفرها نقل نموده «2» و در این كتاب گفته كه سنیان این جماعت را اولیاء و اهل كرامت می‌دانند و دلیل بر حقیقت قول این مرد عالم فاضل بسیار است؛ یكی آن كه علمای شیعه‌ای كه در قدیم بوده‌اند، كتاب‌ها تصنیف كرده‌اند و اسم‌های شیعیان و دوستان اهل بیت را جمع كرده‌اند و در آن كتاب‌ها نام نبرده‌اند كسی را از شیعیان كه خانقاه‌نشین و وجد و سماع كن و نعره زن و عشقباز بوده باشد یا یكی از اعتقادات كه به پیروان حلّاج و بایزید نسبت داده‌اند، به وی نسبت داده باشند؛ و این دلیل است بر این كه هرگز این طریقه در میان شیعه نبوده كه اگر می‌بود، می‌بایست كه بگویند؛ بلكه این طریقه همیشه در میان سنّیان بوده و پادشاهان سنّی در هر زمان ایشان را عزّت می‌داشته‌اند و از برای ایشان خانقاه می‌ساخته‌اند. دلیل دیگر آن كه، شهری چند كه مشهورند به شیعگی، مثل دار المؤمنین قم و استر آباد و سبزوار و جبل عامل و حلّه در آن شهرها خانقاه قدیم نمی‌باشد، با آن كه در قم گنبدهای قدیم بسیار است؛ و در شهرهای سنیان خانقاه قدیم متعدد به هم می‌رسد. و این دلیل است بر این كه این طریقه در میان شیعیان نبوده.»
فصل دویم از باب پنجم: محشی [محمد تقی مجلسی] می‌فرماید: این هیچ دغدغه نیست كه متصوّفان سنّی بسیار بوده، چنان كه مخربان علم و علما بسیار بوده‌اند و این قدح از تصوف و علم نمی‌كند؛ و آن كه خانقاه نبوده در زمان حضرات، مدارس نیز نبوده و اگر اینها بدعت بوده باشد، یا بدعت مستحبّه خواهد بود یا جایز؛ چنانكه شیخ شهید علیه الرحمه در قواعد ذكر كرده است: اما عزلت و انزوا مطلوب است به واسطه اصلاح نفس امّاره، اگر جمعی به واسطه تهذیب اخلاق از مرض‌های نفسانی كه عالمیان را احاطه كرده
______________________________
(1). الاحتجاج، ج 1، ص 110؛ بحار الانوار، ج 29، ص 79
(2). تبصرة العوام، صص 122- 133
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 621
است، سیما طلبه را چنان چه بر خبیر بصیر مخفی نیست، عزلتی و انزوایی اختیار نماید و به مجاهده نفس كه جهاد اكبر است، مشغول شود، مذموم نخواهد بود؛ بلكه اوجب واجبات است؛ چو ظاهر است كه مرض ریا و كبر و حسد و بخل و عجب و غیر آن از امراض مهلكه كه مذمّت آن در كافی و غیر آن مذكور است، بدون ریاضت و مجاهده نفس و هوا نمی‌شود.
و اگر مولانا به مطالعه احیاء احیاء علوم [دین] «1» مشغول شود كه تصنیف شیعه است و پاره‌ای فكر كنند در احوال خود، هر آینه ترك همه نموده، مشغول ریاضت نفس خود خواهد شد و لكن المرء عدوّ لما جهل؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب پنجم: ماتن (ملا محمد طاهر) در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: از این گفتگو معلوم می‌شود كه حضرت آخوند غوری در گفتگوهای ما ننموده، متعرض جواب شده‌اند؛ بنا بر این است كه گفتگوهای نامناسب می‌كنند. ما در این رساله چنین گفته‌ایم كه در شهری چند كه به شیعگی مشهور است، مثل قم و حلّه و غیر آن، خانقاه قدیم نمی‌باشد و در شهرهای سنی خانقاه قدیم بسیار است؛ و از این معلوم می‌شود كه شیعیان طریقه اهل خانقاه نداشته‌اند و طریقه ایشان غیر طریقه تابعان حلاج و بایزید است؛ و گفتگویی كه حضرت آخوند نموده‌اند، هیچ مناسبتی به گفتگوهای ما ندارد.
و این كه فرموده‌اند كه عزلت از برای جهاد نفس مذموم نیست، حق است؛ به شرطی كه مستلزم ترك سنت‌های حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و اله نباشد؛ مثل نماز در مسجد با جماعت كردن و قضای حاجت مؤمنان نمودن. و امّا چلّه به عنوانی كه تابعان حلاج می‌دارند، موجب ترك بسیاری از سنت‌های حضرت پیغمبر صلی الله علیه و اله است؛ بلكه باعث خبط دماغ و ظهور مالیخولیاست؛ پس باید از آن اجتناب نمود و طریق اهل بیت پیش باید گرفت، و طریقه اهل بیت در جهاد نفس آن است كه دست از فضول دنیا كشیده، و با دل خالی در گوشه‌ای نشسته، به تناول جلّاب ذكر مرگ مشغول شوند تا رفته رفته حبّ دنیا كه ماده تمام مرض‌های نفسانی است، به تحلیل رود؛ پس آنگاه به شربت حیات بخش ذكر اللّه و فكر در آلاء اللّه، نفس را تقویت نمایند تا رفته رفته به كمال صحّت و عافیت رسد و شایسته دخول خلوتگاه انس شود، و لایق جلوس بر بساط شهود و حضور شود، و قابل تكیه زدن بر متكای رضا و تسلیم گردد. و این طرفه كه حضرت آخوند را گمان این است كه ما احیاء علوم را ندیده‌ایم و مطالعه نكرده‌ایم و گمان كرده‌اند كه نفس را به مجاهده و ریاضت بسیار اصلاح نموده‌اند، عزیزا! اگر چنانچه شما خود را به ریاضت اصلاح نمی‌كردید، پس نفس شما چون می‌بود؟ واقع این همه خشونت و درشتی با سبق آشنایی
______________________________
(1). مقصود كتاب المجحة البیضاء اثر فیض كاشانی است. صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌2 622 13 رساله اصول فصول التوضیح مناظره علمی - نوشتاری محمد تقی مجلسی و محمد طاهر قمی در باب تصوف ..... ص : 605
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 622
می‌توان نمود؟ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اوّل از باب ششم: ماتن (ملا محمد طاهر) در اصل رساله می‌گوید: دلیل دیگر آن كه شیخ عطار و ملّای جامی و غیر ایشان، كتاب‌هایی تصنیف كرده‌اند و پیروان این طایفه را شمرده‌اند و ایشان را ولیّ [اولیاء] نام كرده‌اند و یك پیر ولیّ نام نبرده‌اند كه از اهل قم یا سبزوار یا استراباد و یا جبل عامل یا حلّه بوده باشد؛ پس معلوم شد كه شیعیان در هر زمان امامان خود را اولیاء می‌دانستند و پیروی ایشان و فرزندان صالح ایشان می‌نمودند و فریب چرخ و سماع و كشف و كرامات حیله‌گران نمی‌خورده‌اند؛ بلكه این هنگامه همیشه در میان سنیان گرم بوده و این بنا بر آن است كه ایشان را امام معقولی نبوده كه دست در دامن او زنند؛ بنا بر این، در هر زمان از برای خود پیران می‌تراشیده‌اند و كشف و كرامات بر ایشان می‌بسته‌اند و دست بر دامن ایشان می‌زده‌اند؛ اما شما ای دوستان و شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام! چه گله دارید از امامان خود كه ایشان را می‌گذارید و به در دشمنان دین، به دریوزه می‌روید و طریقه و آداب ایشان را پیش می‌گیرید؟ مگر امامان خود را خوب نشناخته‌اید؟ بدانید كه همچنان كه در هیچ امّت، پیغمبری مثل پیغمبر ما نبوده است، در هیچ امّت، امامی مثل امامان ما نبوده [و فضایل و كمالات ایشان در كتاب‌های شیعه و سنی مذكور است و] وصف ایشان نه چنان است كه بر زبان قلم بیان توان نمود. بیت:
كتاب فضل تو را آب بحر كافی نیست‌كه تركنی سر انگشت و صفحه بشماری و از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و اله روایت شده كه فرمود كه، من در میان شما می‌گذارم دو چیز بزرگ را كه اگر پیرو آن دو چیز شوید، هرگز گمراه نخواهید شد؛ و آن دو چیز قرآن است و عترت من؛ و مراد آن حضرت از عترت دوازده امام است. و دیگر از حضرت پیغمبر صلی الله علیه و اله مشهور است كه فرمود كه، مثل اهل بیت من، مثل كشتی نوح است كه هر كه در آن كشتی نشست، نجات یافت و هر كه مخالفت ورزید غرق شد. پس از این دو حدیث صحیح كه در كتاب‌های شیعه و سنی مذكور است و در میان مخالف و موافق مشهور است، معلوم شد كه هر كه طریقی اختیار نماید كه غیر طریق ائمه معصومین علیهم السلام باشد، در بیابان ضلالت گمراه و در دریای شقاوت هلاك خواهد شد.
فصل دویم از باب ششم: محشی (ملا محمد تقی مجلسی) می‌فرماید: از این گفتگوها معلوم می‌شود كه مولانا امامان خود را نشناخته‌اند و اعتقاد او این است كه همین طریقه ظاهر داشته‌اند و از مراتب عشق و محبّت الهی و سایر مراتب كمالیه بی‌بهره بوده‌اند؛ یا اگر بهره‌ای داشته‌اند، بخل و ضنّت كرده، شیعیان خود را از آن خبر نكرده‌اند. حاشا و كلا! چه قرآن و احادیث اهل بیت مشحون است از این طریقه و الحمد للّه كه سنیان از نوع احادیث بهره تمام ندارند؛ و لیكن جمعی كه بویی از محبّت الهی نبرده‌اند و مكاید نفس و شیطان را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 623
ندانسته‌اند، اگر هزار آیه و حدیث می‌بینند، نمی‌فهمند، مثل صاحب كشاف در تفسیر یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ «1» حمل بر اعتقاد و طریقه خود می‌كنند.
اگر شخصی خواهد كه هدایت یابد، باید كه مخلّیا الطبع [مخلّی بالطبع] شود و پاره‌ای فكر در احوال مبدأ و معاد خود كند و بعد از آن البته حق سبحانه او را هدایت خواهد نمود.
وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا. «2»
حكایتی از شیخ مرحوم بهاء الدین محمد رحمه الله به خاطر رسید، نقل فرموده‌اند كه یكی از اولیاء اللّه می‌فرمود كه طریقه ما بسیار نزدیك است و راه ما به حق سبحانه و تعالی در چهل روز حاصل می‌شود و موافق حدیث نبوی كه من أخلص للّه أربعین صباحا فتح اللّه ینابیع الحكمة من قلبه علی لسانه «3» ترجمه‌اش این است كه، هر كه چهل روز خالص از برای خدا باشد، حق سبحانه و تعالی چشمه‌های حكمت از دل او بر زبان او جاری سازد، یكی از علمای ظاهر حاضر بود، رفت و چهل روز عزلت كرد و بعد از آن به نزد شیخ آمد كه من اربعین داشتم و بر من هیچ چیز مكشوف نشد؛ این شیخ گفت: تو اربعین را به واسطه آزمایش داشتی نه از برای خدای تعالی؛ بواسطه همین چیزی بر تو مكشوف نشد؛ قطع نظر از آن كه آداب ریاضت نفس خود را در اربعین ندانسته بودی؛ بعد از آن تلقین او كرد و او را در اربعین موافق قانون نشانید و بر او ابواب حكمت مفتوح شد؛ و آن كه حضرت مولانا مستند خود ساخته‌اند كه ما نیز در اربعین نشستیم و چیزی بر ما مفتوح نشد، ظاهرا به واسطه عدم پیر بوده است؛ چه بسیار مشكل است متابعت دیگران كردن، چنان كه در فقه و حدیث جمعی كه نزد شخصی نخوانده‌اند و پیش خود بر آمده‌اند، از آن بهره‌ای ندارند؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب ششم: ماتن (ملا محمد طاهر) در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: این طرفه كه حضرت آخوند بر ما افترا كرده‌اند كه ما گفته‌ایم كه ما خود چله داشته‌ایم و بر ما چیزی ظاهر نشده، و این را دلیل بطلان طریقه تابعان حلّاج و بایزید ساخته‌ایم، پس فرموده‌اند كه این بنا بر آن است كه از پیر ارشادی نداشته‌اید، این طرفه كه ما در این رساله ذكر این نكرده‌ایم كه چلّه بر آورده‌ایم و حاشا كه كاری كنیم كه اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و اله ما را به آن ارشاد نفرموده باشند؛ گویا كه ایشان غور در عبارت رساله ننموده، متوجه جواب شده‌اند و بنا بر این است كه گفتگوهای پریشان نموده‌اند؛ یا آن است كه باطن شرع ایشان را زده و بنا بر این نمی‌توانند مربوط گفت.
______________________________
(1). مائده، 54
(2). عنكبوت، 69
(3). جامع الاخبار، ص 94؛ بنگرید: بحار الانوار، ج 67، ص 249
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 624
الحمد لله كه حق تعالی به فضل خود دل ما را از پیروی غیر اهل بیت علیهم السلام گردانیده و توفیق داده كه سالها احادیث اهل بیت را بر محدّثین معتبر خوانده‌ام و از صلحای مشایخ، اجازت حدیث گرفته و تا زنده‌ام به توفیق ربّانی پیروی اهل بیت می‌نمایم و از طریق غیر ایشان كه موجب ضلالت است، اجتناب می‌كنم و فریب غولان راه دین نمی‌خورم؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن (ملا محمد طاهر) در جواب مخشی [مجلسی] می‌گوید: این گفتگوها كه حضرت آخوند كرده‌اند و بر ما طعن‌ها زده‌اند، بنا بر آن است كه گمان كرده‌اند كه ما انكار طریق محبت و شوق می‌نماییم؛ و ما پیش از شروع در جواب، بیان اعتقاد خود در شوق و محبت نمودیم؛ پر عجب است كه حضرت آخوند می‌فرماید كه احوال و اقوال مسلمانان را حمل بر صحّت باید نمود و با این حال در این رساله یك گفتگوی ما را حمل بر صحّت ننموده‌اند و نهایت درشتی و ناهمواری فرموده‌اند.
و حدیث من أخلص للّه ... دخلی به مقصد تابعان حلّاج و بایزید ندارد، بلكه هر كه چهل صباح به یاد مرگ مشغول شود و به فكر و ذكر بگذراند، به هر عنوان كه باشد و در هر جا كه باشد، چشمه‌های حكمت از دلش بر زبانش جاری خواهد شد؛ و مراد از این حكمت، نصیحت و پند است و گفتگویی چند كه به مقتضای عقل باشد؛ چرا كه محبت دنیا مانع مشاهده حق است؛ پس اگر كسی چهل صباح به اخلاص بگذراند، یقین كه محبت دنیا از دلش زدوده خواهد شد و دیده دلش بلند خواهد گردید و حق از باطل امتیاز خواهد نمود و گفتگوهای حكمت آمیز از چشمه دلش بر زبانش جاری خواهد شد. و معلوم است كه، چلّه‌ای كه تابعان بایزید و حلاج می‌دارند، موجب جریان چشمه‌های حكمت نمی‌شود؛ می‌بایست كه این كلمات ناخوش درشت كه بر خلاف حكمت است بر زبان حضرت آخوند جاری نشود و قصه خوانی كه كرده‌اند و از پیر و مریدی مجهول حكایت نقل فرموده‌اند، بی‌فایده است و مناسب اهل علم نیست كه در برابر دلیلی چند كه در نهایت وضوح است، به حكایت و نقل اكتفا نمایند؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب هفتم: ماتن (ملا محمد طاهر) در اصل رساله می‌گوید: ای شیعیان بدانید كه اگر چه در این زمان، دیدن امامان میسّر نیست، اما آثار و اخبار ایشان در میان است و علمای دین‌دار از احادیث ایشان كتاب‌های بسیار جمع نموده‌اند. رباعی:
گر مهدی هادی ز نظر مسطور است‌اما ز وجود او جهان پر نور است
هر چند كه جان ز دیده غایب باشداز پرتو او كشور تن معمور است رباعی:
مهدی كه ز وی رونق ایمان باشدهر چند نهان ز دیده چون جان باشد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 625 خورشید بود ز وی جهانی روشن‌هر چند به زیر ابر پنهان باشد و از جمله آن كتاب‌ها، چهار كتاب به غایت عظیم است و در آن احادیث بسیار است و این چهار كتاب یكی كافی نام دارد و تصنیف پیشوای شیعیان، محمد بن یعقوب كلینی [م 329] است و او این كتاب را نزدیك به زمان امام حسن عسكری علیه السلام تصنیف نموده؛ و یكی دیگر من لا یحضره الفقیه است كه راهنمای شیعیان محمد بن بابویه قمی [م 381] تصنیف نموده و دو كتاب دیگر تهذیب و استبصار است كه شیخ و استاد شیعه شیخ ابو جعفر طوسی [م 460] تصنیف نموده و این چهار كتاب را كتب اربعه می‌گویند. رباعی:
دین را كتب اربعه چون جان باشداین چار، چهار ركن ایمان باشد
هنگام جهاد نفس این چار كتاب‌چار آینه صاحب عرفان باشد رباعی:
ای آن كه تو را غلط روی عادت و خوست‌رو كن به رهی كه منزل رحمت اوست
می‌خوان كتب اربعه كز وی هر سطرراهی است كه راست می‌رود تا در دوست فصل دویم از باب هفتم: محشی (ملا محمد تقی) می‌فرماید: مذكور شد سابقا كه این كتب اربعه، مشحون است از ذكر طریق ایشان؛ خصوصا كافی، و لیكن هر تابع نفس و هوا نمی‌یابد؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیم از باب هفتم: ماتن (ملا محمد طاهر) در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید كه: حضرت آخوند یك حدیث نقل فرمایند كه موافق قول و فعل تابعان حلّاج و بایزید باشد؛ به دعوی كار درست نمی‌شود؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب هشتم: ماتن (ملا محمد طاهر) در اصل رساله می‌گوید: اگر جاهلی گوید كه طریقه و اعتقادات ایشان مذهب پیغمبر و اهل بیت علیهم السلام است؛ اما چون اسرار بوده، به همه كس نگفته‌اند و مشهور در میان شیعیان نشده؛ در جواب می‌گویم كه هر كه اندك عقلی دارد، می‌داند كه اگر طریقه حق می‌بود و از اسرار مذهب می‌بود، می‌بایست كه سنیان از این اسرار محروم باشند و امامان ما كه اهل بیت پیغمبرند، این اسرار را تعلیم به غیر شیعه نكنند و حال آن كه می‌بینیم كه این طریقه در میان سنیان و بیگانگان [از] اهل بیت مشهور است و دوستان اهل بیت و علمای شیعه از آن بی‌خبرند. پس معلوم شد كه آنچه آن جاهل گفته، دروغ و باطل است.
فصل دویم از باب هشتم: محشی (ملا محمد تقی) می‌گوید: اعتقاد حق آن است كه سنیان از این طریقه بهره‌ای نداشته‌اند و هر كه از این طریقه بهره داشته، شیعه بوده است؛ مثل ابراهیم ادهم و بایزید بسطامی و سنایی و مولانا و عطار و غیر ایشان؛ و ایشان نیز متصوّفه سنی را مذمّت‌ها كرده‌اند در كتب خود، كما لا یخفی علی البصیر؛ و اللّه یهدی من
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 626
یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب هشتم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: حضرت آخوند در دعواهای بی‌دلیل مردانه است؛ به هر حال دعوایی كه می‌نمایی، بر طبق آن دلیل باید گفت و طریقه عامیانه را باید واگذاشت. و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب نهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: پس ای شیعیان! اگر چنان میل دینداری و خداپرستی دارید، باید كه طریق دین خود را از جمعی طلب نمایید كه این كتاب‌ها را خوانند و دانند و حدیث پیغمبر و ائمه علیهم السلام در فضل اهل علم و طالبان علم بسیار است و این رساله گنجایش ذكر همه آن ندارد؛ بنا بر این، به ذكر بعضی از آن اكتفا می‌كند، اوّل آن است كه از حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و اله روایت است كه طلب آمرزش می‌كنند از برای طالب علم، ماهیان دریا و مرغان هوا. «1» دیگر حدیثی فرموده است كه حاصلش این است كه عالم باش یا طالب علم باش یا دوست ایشان باش و غیر این [چهارمی] مباش كه هلاك خواهی شد. «2» بنا بر این، اكثر تابعان حلّاج در بیابان گمراهی به هلاكت می‌رسند؛ چرا كه هیچ یك از این سه كه آن حضرت فرموده نیستند. و پسر عمار حدیثی از امام جعفر صادق علیه السلام روایت نموده و مضمونش ظاهرا این است كه كسی كه روایت كننده حدیث ما باشد و حدیث ما را در دل شیعیان ما محكم سازد، افضل است از هزار عابد. رباعی:
باید به مژه گَرد مدارس رُفتن‌فیض از دل اهل علم باید جستن
بی علم ره دوست نشاید پیمودراهی است كه بی‌چراغ نتوان رفتن ای شیعیان! پس سعی نمایید و تخم دوستی اهل بیت و علمایی كه پیروان ایشانند در دل بكارید و محبّت جمعی كه از طریق اهل بیت بیرون رفته‌اند، از دل بیرون كنید؛ چرا كه حدیثی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده كه اگر كسی با سنگی محبت داشته باشد، حق تعالی او را با آن سنگ محشور خواهد ساخت. «3»
فصل دویم از باب نهم: محشّی [محمد تقی مجلسی] «4» می‌فرماید: چنان كه احادیث در مدح علما واقع شده، احادیث [در بیان علما واقع شده است؛ و] «5» در مذمّت علمایی كه تابع نفس و هوایند، نیز واقع شده: یا داود! لا تجعل بینی و بینك عالما مفتونا بالدّنیا، فإنّ اولئك
______________________________
(1). كلینی، همان، ج 1، ص 34
(2). همان، ج 1، ص 34
(3). عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعة، ج 14، ص 502
(4). مواردی كه نام محمد تقی مجلسی یا ملا محمد طاهر در كروشه آمده، افزوده ماست.
(5). داخل كروشه در نسخه مرعشی خط خورده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 627
قطّاع طریق عبادی المریدین [فی] «1»؛ إنّ أدنی ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة مناجاتی عن قلوبهم. «2»
ترجمه‌اش این است كه حق تعالی به داود فرمود كه، «ای داود! مقرر مساز میانه من و خود، یعنی اخذ علوم مكن، از عالمی كه فریفته دنیا باشد كه این جماعت راه‌زنندگان بندگان منند، كه اراده من دارند؛ به درستی كه كمتر چیزی كه جزای ایشان می‌دهم، آن است كه حلاوت مناجات خود را از دلهای ایشان می‌برم.» پس باید كه خبیر بصیر ملاحظه نماید كه آیا حلاوت مناجات یافته است؛ اگر یافته بود این گفتگوها واقع نمی‌شود، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیم از باب نهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: این گفتگو هیچ دخلی به مدعای ما ندارد؛ پر ظاهر است كه در حدیث [احادیث] مذمّت عالمی كه به مقتضای علم خود ننماید بسیار است، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب دهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: [دلیل] دیگر بر این كه طریقه این جماعت، طریقه سنیّان است، آن كه در كتاب كلینی كه یكی از چهار كتاب است، مذكور است كه سفیان ثوری كه یكی از پیران ایشان است، به مجلس حضرت امام جعفر صادق علیه السلام آمد و بر آن حضرت اعتراض كرد و مضمون سخنش این بود كه این قبایی كه تو پوشیده‌ای، قیمتی است و مناسب تو نیست. حضرت امام علیه السلام او را از روی قرآن و حدیث الزام داده، «3» آن شقی از مجلس آن حضرت بیرون رفت، و بعد از آن جماعتی دیگر از این طایفه آمدند كه تلافی سفیان نمایند. آن حضرت ایشان را نیز از روی قرآن و حدیث الزام داده، آن ملاعین رفتند. و دیگر روایت شده كه عباد بصری كه یكی از پیران ایشان است، به مجلس آن حضرت آمد و او نیز به روش سفیان بر آن حضرت اعتراض نمود. آن حضرت او را نیز الزام داد؛ او هم خایب و خاسر بیرون رفت؛ «4» پس معلوم شد كه این طایفه همیشه از جانب سنیان با امامان ما اظهار دشمنی می‌نموده‌اند.
فصل دویم از باب دهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: پیشتر مذكور شد كه این طایفه شیعیان‌اند و ایشان اعتقاد به متصوّفه سنی ندارند؛ اگر كسی ایشان را پیشوای خود داند، حجّت بر شیعه نمی‌شود و صوفیان شیعه مثل مولانا و عطّار مذمّت كرده‌اند، حتی شافعی و
______________________________
(1). در كافی نیامده.
(2). كلینی، همان، ج 1، ص 46؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 107
(3). كلینی، همان، ج 5، ص 65
(4). روایاتی كه در كتب اربعه درباره پرسش‌های عباد بصری از امام علیه السلام آمده، اشارتی به بحث‌های صوفیانه ندارد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 628
ابو حنیفه را، چنان كه مولانا در مثنوی گفته است، بیت:
آن طرف كه عشق می‌پیمود دردبو حنیفه و شافعی بویی نبرد و اگر شیخ عطار در تذكره «1» مدح سفیان كرده، مدح ابو حنیفه نیز كرده است تقیّتا، التقیه دینی و دین آبائی. «2» و در سایر كتب و مثل «مظهر» لعن و طعن كرده، «3» كما لا یخفی؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب دهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید:
حق این است كه پیش از این حضرت آخوند این دعوی نمودند؛ اما بی‌دلیل؛ و طریقه عقل آن است كه به دلیل، شیعگی مرشدان خود را بیان فرمایند. و آن چه فرموده‌اند كه ایشان مذمّت ابو حنیفه و شافعی نموده‌اند، دلیل شیعگی ایشان نیست؛ چرا كه ظاهر است كه ریاضت كشان و عاشقان اهل سنّت، فقیهان خود را از عشق بی‌بهره می‌دانند؛ چنان كه شما اكابر علمای شیعه را علمای ظاهر می‌خوانید؛ بلكه می‌توان گفت كه این مذمّت كه ایشان شافعی و ابو حنیفه را نموده‌اند، دلیل تسنن ایشان است؛ چرا كه شیعه راضی نمی‌شود كه ابو حنیفه و شافعی را به این مذمّت نماید كه از عشق بی‌بهره بوده‌اند، بلكه از برای ایشان اثبات ضلالت و گمراهی می‌نماید. و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: مدح سفیان و ابو حنیفه دلیل تسنن است؛ پس باید دلیل بر تشیع ایشان گفت، تا مدح را حمل بر تقیّه كنیم. و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب یازدهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: دلیل دیگر بر این كه طریقه این جماعت، طریقه سنیان است، آن است كه ایشان ترك حیوانی را چهل روز كمال می‌دانند و آن را از عبادات می‌شمارند؛ و در كتاب كلینی از امامان ما روایت شده كه هر كه چهل روز گوشت نخورد، بد خلق می‌شود و اذان در گوش او باید گفت؛ «4» و دیگر از امامان ما روایت شده كه گوشت سید طعام‌هاست. «5» پس چگونه ترك آن عبادت باشد، و چگونه ترك آن بنده را به خدا نزدیك گرداند، گوییا كشفی كه این طایفه دعوی می‌نمایند، از این بابت است كه چون مدتی حیوانی نخورند و در جایی تاریك نشینند، مزاج ایشان تغییر
______________________________
(1). عطار، تذكرة الاولیاء، صص 193- 201
(2). عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعة، ج 16، ص 210
(3). در حاشیه مرعشی: قال صاحب «التوضیح»: قد مدح العطار هؤلاء الملاعین فی المظهر و غیره من كتبه، فما قال المحشی، فهو ایضا من اغلاطه؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم و هو بكل شی‌ء علیم.
(4). كلینی، همان، ج 1، ص 306
(5). همان، ج 1، ص 308
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 629
می‌یابد و چون به این حال متوجه شوند كه سیر آسمانها یا غیر آن نمایند، مانند كسی كه بنگ خورده باشد، یا بیماری كه بیهوشی بر وی غالب شده باشد و گمان می‌كنند كه آن چه دیده‌اند در واقع آن چنان است.
فصل دویم از باب یازدهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: عجب از مولانا كه اصلا خبر از طریقه این طایفه ندارد كه هیچ یك از ایشان، در هیچ كتابی نقل نكرده‌اند كه چهل روز حیوانی نباید خورد، و این طریقه اهل تسخیر جنّ است؛ بلی اربعین را موافق احادیث بسیار است، از طریق عامه و خاصه و خوب می‌دانند؛ و در اربعین، صمت و جوع و سهر «1» و ذكر علی الدّوام به جای می‌آورند، و این افعال همگی موافق است با احادیث تا چشمه‌های حكمت از قلب ایشان بر زبان ایشان جاری می‌شود؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیم از باب یازدهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: ترك حیوانی از عمل‌های شایع و متعارف این طایفه است، كه از مشایخ دست به دست رسانیده‌اند، بلكه این ضروریات اهل این طریقه است، چنان كه نماز و روزه از ضروریات دین اسلام است، و گفتگو در حدیث اربعین پیش‌تر واقع شده؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب دوازدهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: و ظاهرا شیطان نیز این جماعت را اعانت و یاری می‌نمایند؛ و در كتاب فواتح «2» از علاء الدوله سمنانی «3» كه از پیران بزرگ این جماعت است، نقل نموده كه گفت كه، بعد از بیست و سه سال كه سلوك طریق حق كردم، شیطان مرا وسوسه می‌كرد در بقای نفس بعد از خراب بدن؛ چون او را الزام دادم، به من گفت كه من یار مخلصانم در معارف و مشوش سازنده‌ام جماعتی را كه در اعتقاد تزلزل كند [متزلزلند]. پس پرسیدم كه دست شبلی را چون در شط افتاد، تو گرفتی؟
______________________________
(1). بیدار ماندن و كم خوابیدن.
(2). مقصود از این فواتح، بخش نخست شرح قاضی میر حسین میبدی بر دیوان علی علیه السلام است كه فاتحه ششم آن اختصاص به بحث نبوت و ولایت دارد و مطالبی كه ملا محمد طاهر نقل كرده است، از آن جاست. قاضی كمال الدین میر حسین بن معین الدین میبدی یزدی (م 909) شارح دیوان منسوب به علی بن ابی طالب علیه السلام (به كوشش حسن رحمانی و سید ابراهیم اشك شیرین، تهران، میراث مكتوب، 1379). باید گفت وی را باید در شمار سنیان دوازده امامی دانسته كه شرح آن‌ها را در تاریخ تشیع در ایران، ج 2، صص 725- 732 آورده‌ایم.
(3). ركن الدین علاء الدوله بیابانكی سمنانی (م 736) از مشاهیر صوفیه و صاحب «چهل مجلس» و چندین رساله فارسی كه تحت عنوان «مصنفات فارسی» توسط استاد مایل هروی به چاپ رسیده است. و نیز بنگرید: جامی، نفحات، صص 441- 445
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 630
گفت: آری، من دست مردان می‌گیرم. «1»
ای شیعیان! تماشا كنید كه این احمق، چه نامعقول‌ها گفته؛ اما یقین است كه آنچه این جماعت می‌كنند، بی‌یاری شیطان نمی‌شود. بیت:
هر كه شیطانش رهنما باشدبر سر كار او خطا باشد فصل دویم از باب دوازدهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: اگر این واقعه حق بوده باشد، موافق قرآن است كه: إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوِینَ «2» و چه استبعاد دارد كه بعد از مجاهده حق سبحانه و تعالی، شیطان را تسلط از بنده مخلص خود بردارد، بلكه شیطان را مسخّر بنده سازد، به حكم و لكن شیطانی اسلم؛ غرض آن كه هر گاه شخصی را به واسطه اغراض نفسانی بغضی جمعی به هم رسید، محاسن او را در لباس قبایح می‌نگرد و بر عكس حبّك للشی‌ء یصم و یعمی و یبكم؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیم از باب دوازدهم: ماتن [ملا محمد طاهر] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: حاشا كه گفته این مرد جاهل مدعی، موافق قرآن بوده باشد؛ حق تعالی خطاب فرموده كه إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا «3» ترجمه‌اش این است كه به درستی كه شیطان دشمن شما است؛ پس بگیرید او را دشمن خود، پس اگر كسی او را یار خود داند، خطا كرده و بر خلاف قرآن عمل نموده. و در این آیه كه نقل فرموده‌اند، حق تعالی نگفته كه ابلیس یار و دستگیر بندگان مخلص است، بلكه گفته كه ابلیس را تسلطی بر بندگان نیست.
به هر حال از خدا شرم باید كرد، و این تأویلات دور نباید نمود و دین خدا را ضایع نباید ساخت؛ و از این گفتگو ظاهر می‌شود كه حضرت آخوند نیز به طریق پیران خود، خاطر از ابلیس جمع نموده‌اند و او را یار خود می‌دانند و این گفتگوهای درشت ناخوش كه كرده‌اند، به مدد و یاری ابلیس شده؛ أعوذ باللّه من همزات الشیاطین؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب سیزدهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: باز در فواتح این جاهل كذاب نقل نموده كه امام محمد بن الحسن العسكری در وقت اختفا، از ابدال بوده و ترقی كرد و چون علی بن الحسین بغدادی كه قطب آن زمان بود، فوت شد، محمد بن الحسن قطب شد؛ و نوزده سال قطب شد؛ پس فوت شد و او را در مدینه دفن كردند و
______________________________
(1). میبدی، شرح دیوان، ص 101
(2). حجر، 42
(3). فاطر، 6
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 631
عثمان بن یعقوب جوینی قطب شد. «1»
یاران! نظر كنید و ببینید كه این خداناشناس بی‌دین چه افتراها زده، به هر حال انصاف بدهید كه با این طور طایفه، محبت می‌توان داشت و باز این مرد نقل نموده كه در سال هفتصد و بیست و دو، «2» شتربانان در مدینه جنگ سنگ می‌كردند؛ سنگی بر سر خضر پیغمبر آمد، شكست و سه ماه ورم داشت. «3»
فصل دویم از باب سیزدهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: پیش‌تر مذكور شد كه متصوّفه سنی بسیارند و قول ایشان حجّت بر شیعیان نمی‌شود. مگر از مزخرفات ایشان در كتب متداوله علما نیست كه مدار طلبه بر آن می‌گذرد؛ اگر جاهلی اعتقاد كند كه هر كتابی كه تصنیف كرده‌اند حق است، حجّت نمی‌شود، بر علمای ربانی؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب سیزدهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: این طرفه كه حضرت آخوند اقرار به تسنن اكثر این جماعت كه صاحب سلسله و طریقند می‌نمایند و با این حال دعوایی می‌نماید كه اسرار این طایفه متواتر است، پس باید كه بفرمایند كه به اعتقاد ایشان، كه مانده كه بی‌دغدغه شیعه باشد، كه به نقل ایشان اسرار كه حضرت آخوند دعوی فرموده‌اند، متواتر شده، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب چهاردهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: و در فواتح از ملا عبد الرزاق كاشی كه یكی از مخربان دین است، نقل كرده كه او ردّ سخنان علاء الدوله نموده و گفته كه حضرت خضر و الیاس وجود ندارد، مصراع: «الحذر زین بی‌حیایان الحذر». و از همین سنی كاشی نقل نموده كه در كتاب اصطلاحات «4» از حضرت پیغمبر نقل شده كه فرمودند: من و ابوبكر چون دو اسبیم كه بكر و دوانند؛ اگر او پیشی می‌گرفت، من به او ایمان می‌آوردم، و لیكن من پیشی گرفتم، پس او به من ایمان آورد! «5»
عزیزان! ببینید حماقات این مرد را كه ابوبكر را نظیر پیغمبر صلی الله علیه و اله شمرده و به این حدیث دروغ متمسك شده؛ و با این حال كه این جماعت دارند، بعضی از شیعیان از
______________________________
(1). میبدی، همان، ص 165
(2). در فواتح: سنه اثنین و عشرین و سبعمائة.
(3). میبدی، همان، ص 166
(4). عنوان كتاب «اصطلاحات الصوفیة» است كه با عنوان «فرهنگ اصطلاحات عرفانی و تصوف» توسط استاد محمد خواجوی به فارسی در آمده است (تهران، مولی، 1372).
(5). در میبدی (ص 206) آمده است: مولانا عبد الرزاق كاشی در «اصطلاحات» آورده كه مصطفی، صلی الله علیه و سلم، در شأن ابوبكر فرمود: أنا و ابوبكر كفرسی رهان، فلو سبقنی لآمنت به، و لكن سبقته، فآمن بی. بنگرید: كاشی، اصطلاحات الصوفیه، ص 139
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 632
روی نادانی مرید ایشان شده‌اند.
فصل دویم از باب چهاردهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: آن چه این سنّی، از شیخ عبد الرزاق كاشی رحمه الله نقل نموده، محض افتراست؛ و كتب شیخ همه در میان است و آثار تشیع او همه ظاهر و هویداست و او مرید شیخ عبد الصمد نطنزی است و تشیع او اظهر من الشمس است و در كتیبه خانقاه او كه قریب سیصد سال است كه نوشته شده است، اسامی ائمه اثنی عشر مكتوب است. «1» و این فقیر احوال شیخ عبد الرزاق را از شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله پرسیدم؛ فرمودند كه در تشیع او دغدغه نیست «2» و همچنین در فضیلت و كمالات او و تشیع نور الدین عبد الصمد؛ و فرمودند كه شیعه و سنی به خوبی تصانیف او تصنیف نكرده‌اند؛ و الحق چنین است؛ و اگر منصفی نظر كند در شرحی كه نوشته است بر منازل السایرین خواجه عبد اللّه انصاری، انصاف خواهد داد كه مثل آن متن و شرح مصنّف نشده؛ و لیكن تا كسی از مشرب عرفان و محبّت بویی نبرده باشد، این دیدن‌ها و شنیدن‌ها نفع نمی‌دهد، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیم از باب چهاردهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید:
حضرت آخوند نسبت افترا به قاضی میر حسین داده‌اند. عجب از حضرت آخوند كه تتبع ناكرده همچنین دعوایی می‌نمایند؛ هیچ می‌تواند بود كه شخصی دیوانه نباشد و كتابی تصنیف نماید كه سالها مردم آن را ببیند و در آن كتاب بگوید كه این حدیث یا این حكایت را از كتاب عبد الرزّاق نقل نمودم و در واقع محض افترا باشد؟ این به غایت دور است. پس باید كه بر كتاب عبد الرزّاق بگردید كه البته خواهید رسید. و گفته‌اند كه شیخ نور الدین شیعه است، دلیل باید گفت. و آن چه گفته‌اند كه در كتیبه خانقاه وی اسامی دوازده امام است، به گفتگو ثابت نمی‌شود؛ «3» و بر تقدیری كه راست باشد این دلیل شیعگی وی نیست؛ چرا كه سنّیان نیز دوازده امام را دوست می‌دارند؛ و جماعتی از علمای سنی، كتاب در منقبت
______________________________
(1). درباره خانقاه عبد الصمد نطنزی در نطنز بنگرید: واقفی، میراث فرهنگی نطنز (تهران، 1374) صص 80- 105؛ جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 738؛ آخوند ملا محمد تقی مجلسی در روضة المتقین (ج 9، صص 30- 32) نیز اشاره به خانقاه نطنزی كه خود را از مادر به وی منسوب می‌كند كرده است: همین طور در معبد قطب العارفین نور الدین عبد الصمد نطنزی كه من از سوی مادر به او منسوب هستم، اسامی امامان علیهم السلام موجود است.
(2). درباره تشیع او بنگرید: خواجوی، ترجمه اصطلاحات الصوفیه عبد الرزاق كاشانی، تهران، مولی، 1372، مقدمه، ص بیست و سه تا بیست و هشت.
(3). در حاشیه مرعشی: صاحب كتاب «توضیح المشربین» می‌گوید: بر فرض تسلیم، مگر حضرت آخند را گمان این است كه آن عمارت را خود ساخته؛ شاید آن كه ساخته، شیعه بوده باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 633
دوازده امام نوشته‌اند؛ مثل اخطب خطبای خوارزم «1» و ابن طلحه شافعی «2» و [سبط] ابن جوزی حنبلی در تاریخ خود «3» منقبت دوازده امام نموده، و قاضی میر حسین سنّی «4» كه شما اقرار به تسنّن او كردید، در فواتح ذكر دوازده امام را نموده «5» و حدیث الخلفاء اثنی عشر كلّهم من قریش نقل كرده و این حدیث در صحیح بخاری و صحیح مسلم و در كتاب الجمع بین الصحیحین و در مسند احمد حنبل مذكور است. «6» پس باید گفت كه اینها همه شیعه باشند. مخفی نماند كه حق تعالی دوازده امام را مرتبه‌ای داده است كه دوست و دشمن، همگی ایشان را مدح و منقبت می‌نمایند. پوشیده نماند كه در سفر حجّ به كشتی نشستیم و كشتی بانان، سنّی مالكی مذهب بودند، اتفاق در شب، كشتی ما طوفانی شده و مشرف بر آن شد كه غرق شود؛ كشتی‌بانان به فریاد در آمدند و دوازده امام را به یاری می‌طلبیدند و نام ائمه خود را مذكور نمی‌ساختند. و بر تقدیری كه این مرد شیعه بوده باشد، شاید كه مثل حضرت آخوند فریب خورده باشد و به این وادی افتاده باشد، یا آن كه این طریقه را اختیار نموده باشد كه از شرّ سنّیان ایمن باشد؛ چرا كه سنّیان صاحب این طریقه را به غایت دوست می‌دارند، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: خوبی تصنیف دلیل شیعگی نیست، سنیان تصنیف خوب بسیار دارند؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب پانزدهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: دلیل دیگر آن كه پیران این طایفه، كسوت‌ها از برای خود تعیین نموده‌اند و مریدان را به تغییر لباس امر می‌نمایند و از امامان ما روایت شده كه بهترین لباس، پوشش اهل زمان تست و علمای شیعه لباس غیر متعارف را مكروه شمرده‌اند. و دلیل دیگر آن كه این جماعت خود را به رسوایی‌ها می‌اندازند و اداهایی قبیح می‌كنند كه در نظرها خوار و ذلیل شوند و مردمان ایشان را ملامت كنند و امامان ما این طریقه را مذمّت نموده‌اند و شیعیان خود را از مباشرت مردم لا یبالی، به اجتناب امر فرموده‌اند و دوستان خود را به حیا و شرم امر كرده‌اند و لباسی را كه در میان مردم از بهر تجمل پوشیده می‌شود، پوشیدن آن را در خانه از جمله اسراف شمرده‌اند و در دعاهای ایشان این معنی بسیار است كه، الهی مردمان را به من دوست گردان؛ و طلب و
______________________________
(1). نویسنده كتاب المناقب و كتاب مقتل الحسین علیه السلام كه هر دو چاپ شده است.
(2). صاحب كتاب مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول.
(3). سبط بن جوزی كتاب تذكرة الخواص را در شرح حال امامان علیهم السلام نوشته است.
(4). مؤلف شرح دیوان علی علیه السلام كه پیش از این از آن سخن گفتیم.
(5). میبدی، همان، ص 201
(6). طرق این حدیث را بنگرید در: صافی، لطف الله، منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر، قم، مؤسسة السیدة المعصومة، 1379
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 634
حاجت دنیا و آخرت هر دو كرده‌اند؛ چرا كه اجعلنی وجیها [بالحسین عندك] فی الدّنیا و الاخرة گفته‌اند «1» و در كتاب كلینی حدیثی مذكور است كه مضمونش این است كه چون خدای تعالی خیری خواهد داد از برای بنده خود، او را به خوبی در میان مردم شهرت می‌دهد. «2» و دیگر ائمه ما علیهم السلام شیعیان خود را از كارهای سهل دنیّ نامناسب، به اجتناب امر فرموده‌اند كه مبادا قدر ایشان كم شود؛ و علمای طایفه شیعه گفته‌اند كه كسی كه صاحب مروّت نباشد، گواهی او را نباید شنید و بی مروّت كسی را دانسته‌اند كه كارها كند كه مناسب حال او نباشد و مرتبه او را پست سازد، مثل سر در بازار برهنه كردن و در بازار چیزی خوردن و هر چیزی كه نشان بی‌باكی بوده باشد. و بدان كه غلطهای این طایفه كه ملامت را كمال می‌دانند، بسیار است و سبب این غلطها آن است كه مردمان، اهل بیت پیغمبر را واگذاشتند و سفارش‌های حضرت رسالت پناه را نشنیدند و از جمله سفارشات آن حضرت یكی این بود كه می‌گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را كه اگر بدان دو چیز متمسّك شوید، هرگز گمراه نخواهید شد و آن دو چیز كتاب اللّه است و عترت من كه اهل بیت منند؛ و این حدیث در میان شیعه و سنی مشهور است. پس چون با اهل بیت كه پیروی ایشان سبب هدایت است، طریق بیگانگی پیش گرفتند، محتاج شدند كه در مسائل حلال و حرام و در معالجه نفس از مرض‌های هلاك كننده مثل حرص و طول امل و تكبّر و غیر آن به عقل و رأی خود عمل نمایند. بنا بر این، ابو حنیفه دین اسلام را به فتواهای خود رسوا ساخت و عابدان ایشان از بهر علاج، نفس خود را به رسوایی‌ها انداختند؛ اما اهل بیت علیهم السلام مردمان را در معالجه امراض نفس به مداومت ذكر مرگ امر فرموده‌اند و این جلایی است كامل كه نفس را از همه عیب‌ها پاك می‌سازد و حاجت به دوای دیگر نیست. و از عبد الرزاق كاشی نقل شده كه طایفه ملامتیه را افضل اولیاء شمرده‌اند.
فصل دویم از باب پانزدهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: عجب از بندگان مولانا كه افعال عوام را حجّت می‌سازند؛ و خواص كه مدح ملامتیه كرده‌اند، متمسّك ایشان آیه كریمه یجاهدون فی سبیل اللّه و لا یخافون لومة لائم «3» است كه در شأن امیر المؤمنین علیه السلام و اصحاب آن حضرت نازل شده است و ایشان مشغول جهاد اكبرند كه (رجعنا من الجهاد الاصغر الی الجهاد الاكبر) «4» و اگر به واسطه نفس و شیطان و خوف از مكاید ایشان در ترك شهرت و حبّ جاه بكوشند، بجاست؛ چه ظاهر است كه اكثر شهرت‌ها آفت است و
______________________________
(1). بحار الانوار، ج 98، ص 292
(2). بدین مضمون چیزی نیافتم.
(3). مائده، 54
(4). مجلسی، بحار الانوار، ج 67، ص 71؛ سبزواری، جامع الاخبار، ص 100
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 635
اگر در ترك مأكول [مآكل] خوب و ملابس زینت كه زیّ ظلمه است و اعادی حق سبحانه و تعالی سعی نماید، به موقع است، چنان كه از آثار رسول خدا و حضرت امیر المؤمنین و حضرت فاطمه زهرا صلوات الله علیهم اجمعین ظاهر است و خطبه «1» عثمان بن حنیف الانصاری و سایر خطب آن حضرت مشحون است از این معانی، بلكه اكثر احادیث كلینی و آن كه بعضی از حضرات ائمه معصومین علیهم السلام كه در زمان طاغیان و ملاعین بوده‌اند، ظاهر خود را به لباس‌های فاخر مزیّن می‌ساخته‌اند، به خاطر مصالح بوده است؛ و جامه زیرین ایشان خشن بوده است؛ چنان كه از احادیث ظاهر است. قطع نظر از آن كه كسی نمی‌گوید كه لباس‌های خوب و طعام‌های خوب بد است، و لیكن جمعی كه مریض بوده باشند به مرض ظاهر، بسیاری از اطعمه طیّبه بر ایشان حرام می‌شود، پس اگر كسی به مرض باطن مبتلا باشد، چه بعد دارد كه او را اجتناب از مستلذّات مطلوب بوده باشد و لیكن جهل مركّب اعظم امراض است كه شخص به همه امراض مبتلا باشد و خود را مریض نداند و به معالجه مشغول نشود، حق سبحانه و تعالی همه را به عیون ایشان مطلع سازد تا در مقام اصلاح نفس و ازاله مهلكات در آیند؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب پانزدهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: چون حضرت آخوند مست محبّت این طایفه شده‌اند، مدارش بر تأویلات و احوال ناپسندیده ایشان است و پر عجب است كه ملامت ایشان را از بابت ملامت امیر المؤمنین علیه الصلاة و علیه السلام و اصحاب او شمرده‌اند و ندانسته‌اند كه این طایفه، ظاهر خود را بد می‌سازند و بد می‌نمایند كه مردمان ایشان را ملامت كنند و این معنی در پیش این طایفه متواتر است. و این طرفه كه حضرت آخوند در اسرار ایشان دعوای تواتر می‌كنند و آنچه در میان ایشان ظاهر است انكار می‌فرمایند؛ و حاشا كه امیر المؤمنین و اصحابش صاحب این ملامت باشند، بلكه معنی این كه ایشان از ملامت گران باك ندارند، آن است كه ایشان در محبّت الهی ثابت قدم بوده‌اند و در امضای امر و نهی الهی و اثبات حق و ابطال باطل كمال سعی می‌نموده‌اند و از ملامت ملامت‌گران هیچ باك نداشته‌اند و این نهایت مرتبه كمال است، مصراع: «ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا» و امید هست كه ملامتی كه فقیر را در باب نوشتن رساله می‌نمایند، از این بابت بوده باشد.
و دیگر آن كه ما مذمّت بی‌باكی و بی‌شرمی و پوشیدن لباس شهرت كه موجب صد گونه آفت است، نموده‌ایم؛ پس گفتگوهایی كه حضرت آخوند در برابر نموده‌اند پرمناسبتی
______________________________
(1). مقصود نامه امیر مؤمنان علیه السلام به عثمان بن حنیف حاكم بصره است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 636
ندارد؛ چرا كه ما مذمّت قناعت و ترك دنیا و ترك لذت‌های دنیا ننموده‌ایم و پر ظاهر است كه در دار دنیا، هر چند دست از متاع دنیا تهی ترست و مشغولی به لذّات كمتر است، نجات و رستگاری بیش‌تر است و كلام حضرت امیر المؤمنین علیه الصلاة و علیه السلام كه تخفّفوا تحلقوا «1» در این باب اعظم مواعظ است. و چون فقیر از لذّات زهد و بی‌رغبتی از لذّات فانیه غافل باشم، و حال آن كه این رباعیات از خاطر این كمترین سر زده، رباعی:
دنیا طلبد كسی كه ناكس باشدما را ز جهان، یاد خدا بس باشد
هر كس كه خدا كَسَش نباشد باشدبیكس همه عالم اگرش كس باشد رباعی:
راحت دارد هر كه شكیبا باشدكم مایه ز مال و جاه دنیا باشد
كی سیر توان شدن ز مال دنیامال دنیا چه آب دریا باشد رباعی:
دنیا پوچ و مطالب دنیا پوچ‌پرمغز آمد و لیك در دیده لوچ
گوش تو كر است ور نه هر سو غوغاست‌از كوس رحیل و شورش كوچا كوچ رباعی:
ای بی‌خبر! این خنده و بازی تا كی‌ای خواجه به مال خویش نازی تا كی
در كوی فنا چو كودكان بر سر هم‌از سنگ و گل آشیانه سازی تا كی رباعی:
خواهی نشود پیش خدا قدرت پست‌محكم باید در طمع بر خود بست
شیطان چو كند میل كه خندد بر تواول به شراب طمعت سازد مست رباعی:
یا رب ز غم پخته و خامم برهان‌وز خواهش شیرینی كامم برهان
دارد طمع دانه ز پی آفت دام‌رحمی كن و از دانه و دامم برهان رباعی:
تا چشم زنی رسید وقت سفرت‌فرداست كه در جهان نماند اثرت
بر روی زمین خرّم و غفلت تا كی‌از زیر زمین مگر نباشد خبرت رباعی:
از دوری راه خویشتن یادی كن‌آماده ز بهر سفرت زادی كن
از بیكسی و مردن خود یاد آوردر ماتم خود نشین و فریادی كن
______________________________
(1). مجلسی، بحار الانوار، ج 40، ص 163
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 637
رباعی:
از دوری راه خویشتن كن یادی‌آماده ز بهر سفرت كن زادی
در راه طلب چه خفته‌ای ای غافل‌بر خیر كه از غافله دور افتادی رباعی:
یا رب تو ز قید خورد و خوابم برهان‌وز مفلسی روز حسابم برهان
در بادیه طول امل حیرانم‌یا رب ز فریب این سرابم برهان رباعی:
تا چشم زدیم هفته و ماه گذشت‌اوقات شریف ما چه ناگاه گذشت
هرگز نشدم ز آه خالی نفسی‌فریاد كه عمر ما به یك آه گذشت اولی آن است كه بر این رباعیات اقتصار نموده به این دو بیت آن را ختم نمایم، نظم:
دایم از یاد مرگ دلریشم‌مردن طرفه ایست در پیشم
راحتم از كجا بود كه مدام‌عقرب مرگ می‌زند نیشم امید كه حق تعالی ما را و حضرت آخوند را از شرّ شیطان نگاه دارد؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب شانزدهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: دلیل دیگر آن كه نقل است كه پیران ایشان مثل ملّای روم و غیر او در مجلس خود، نای و بعضی دیگر از سازها حاضر می‌كردند و تا این زمان در مولوی خانه بغداد، این صحبت در كار است؛ و در مذهب امامان ما اینها حرام است. و طرفه این است كه بعضی از شیعیان كمال [نهایت] اعتقاد به ملای روم دارند، با آن كه این مرد اوزبك است و چنان كه نقل است، او قاضی سنّیان بوده، و سنّیان كمال اعتقاد به او دارند و او را مقتدای خود می‌دانند، و دیوان شعر او را نهایت عزّت می‌كنند و این بنا بر آن است كه او را سنّی می‌دانند و در دیوان او چیزی نمی‌بینند كه دلیل بر شیعگی او باشد؛ و ظاهرا بعضی از شیعیان چون دیده‌اند كه او در دیوان خود حضرت امیر المؤمنین علیه السلام را مدح بسیار كرده، گمان كرده‌اند كه شیعه است؛ و غافل شده‌اند كه این دلیل شیعگی نیست؛ چرا كه سنّیان تفضیلی كتاب‌های بسیار در فضیلت علی ابن ابی طالب علیه السلام و باقی ائمه تصنیف كرده‌اند [و عثمان] و ایشان را به غایت دوست می‌دارند و علی بن ابی طالب را افضل می‌دانند و با این حال ابوبكر و عمر را دوست می‌دارند و ایشان را خلیفه می‌دانند. و بدانید كه این مرد در مثنوی چیزها گفته كه با مذهب شیعه جمع نمی‌شود و از آن جمله اعتقاد باطلش این است كه حضرت امیر المؤمنین علیه السلام با ابن ملجم گفت، بیت:
غم مخور فردا شفیع تو منم‌خواجه روحم نه مملوك تنم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 638
ببینید ای شیعیان كه این شقی اعتقاد دارد كه ابن ملجم ملعون به شفاعت مرتضی علی علیه السلام به بهشت خواهد رفت و نفهمیده كه بنا بر این لازم می‌آید كه حضرت مرتضی علی علیه السلام مردمان را به خون فرزندان خود دلیر نموده باشد.
فصل دویم از باب شانزدهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: مذكور شد كه شهرت‌های عوام اعتبار ندارد و اگر سنّیان بنا بر اعتقاد خود، شیعه را سنّی دانند، موجب تسنّن آن شیعه نمی‌شود؛ چه محمد بن یعقوب كلینی كه اعظم محدّثان شیعه است، سنّیان او را سنّی می‌دانند و قبر او را كه در جنب مولوی خانه بغداد است، زیارت می‌كنند، بلكه همه امامان ما را سنّی می‌دانند و به ایشان اعتقاد دارند و زیارت ایشان می‌كنند؛ و اگر جمعی از سنّیان چون اعتقاد ایشان این است كه ملاهی مباح است یا مكروه به جای آورند و افترا بر رسول خدا بندند كه او ساز شنید و عایشه را به دوش كرد تا تماشای ساز كند، اگر بر مولانا افترا بندند، بعید نخواهد بود؛ و حضرت مولانا در بسیاری از غزل‌های خود، اظهار موالات به ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین نموده و تبرّا از دشمنان اهل بیت كرده و اظهار مذهب حق خود نموده؛ و اگر به واسطه تقیّه مدح اشقیا كرده است، همان در عقب آن گفته است كه، بیت:
یك فسانه راست گویم یا دروغ‌تا دهد راستی‌ها را فروغ و اگر گویند، چرا این مدح‌ها را می‌كرد كه موجب اضلال جمعی شود، بحث در مطلق تقیّه می‌شود، و حضرات ائمه معصومین تقیّه فرموده‌اند و تقیّه ایشان موجب اعتقاد اهل سنت به تسنّن ایشان شده است؛ مجملا اگر مولانا از علم بهره می‌داشت، چه جای حال، با بزرگان چنین بی‌ادبی نمی‌كرد، بیت:
بزرگش نخوانند اهل خردكه نام بزرگان به زشتی برد و اللّه كه جای رحم است بر این بیچاره كه به تقلید و تعصّب گرفتار است و نظر نمی‌كند به حال بعضی كه احوال ایشان در خوبی اظهر من الشّمس است؛ و هر بیتی از مثنوی مرشدی است كامل و مشتمل است بر بدایع حكمت كه روّحوا أنفسكم ببدایع الحكم فإنّها تكلّ كما تكلّ الأبدان، «1» اگر چه مولانا گفتگوهای منكران را در بسیار جایی از مثنوی جواب داده، و لیكن حیف كه شخصی دعوای علم و دانش كند و از این معانی بی‌بهره باشد و این قسم مزخرفات به كتابت آورد كه مولانا اوزبك بوده است. مگر ندانسته‌اند كه همیشه بلخ و سمرقند شیعه بوده‌اند و ابن بابویه من لا یحضره الفقیه را در بلخ تصنیف كرده است، «2» و علمای بلخ نزد او تلمّذ نموده‌اند، قطع نظر از آن كه شهر سبب مذهب نمی‌شود؛ و اللّه یهدی
______________________________
(1). كلینی، همان، ج 1، ص 48
(2). صدوق این نكته را در همان صفحه آغازین كتاب من لا یحضر یاد آور شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 639
من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب شانزدهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید:
حضرت آخوند در این مقام نیز غلط رسوایی نموده‌اند؛ زیرا كه هیچ كس از سنّیان، محمد بن یعقوب را سنّی نمی‌دانند، بلكه او را سنّیان از مروّجین دین شیعه شمرده‌اند. و دیگر این كه گفته كه قبر او در جنب مولوی خانه است، و سنّیان او را زیارت می‌كنند، غلط است. بلكه آن قبر شیخ المشایخ است، و قبر محمد بن یعقوب چنانچه در میان خواص شیعه معروف است، در خانه‌ای است كه حاكم نشین است و در زمان بكتاشی خانه [بكتاش خان]، آن خانه كه شیخ در آن جا مدفون است، خزانه بود؛ و اگر چنانچه خواهید كه این معنی را مشخص نمایید، اهل بغداد در اصفهان هستند و موضع قبر شیخ را در بغداد، سنّیان نمی‌دانند؛ بلكه عوام شیعه نیز اكثر نمی‌دانند. ظاهرا كه حضرت آخوند از این جا به غلط افتاده كه در كتاب رجال دیده كه گفته شده كه محمد بن یعقوب در دروازه كوفه مدفون است «1». بر حضرت آخوند مخفی نماند كه دروازه‌ها بسیار تغییر یافته و اگر خواهند كه بدانند، تاریخ بغداد را مطالعه فرمایند.
و دیگر فرموده‌اند كه سنّیان امامان ما را سنّی می‌دانند. مخفی نماند كه این گفتگو نیز به غایت واهی است و جواب گفتگوی ما نمی‌شود؛ چرا كه مطلب ما این است كه، چون می‌تواند بود كه عالمی از علمای شیعه، تقیّه را به جایی رساند كه سنّیان او را بزرگ و ولیّ دانند و علمای شیعه از وی خبر نداشته باشند و وی را نشناخته و نام او را در كتاب‌های خود مذكور نسازند؟
و این كه گفته‌اند كه در بعضی غزل‌ها، ذكر ائمه اثنا عشر نموده، اگر واقعی باشد، پیش از این بیان شد كه ذكر دوازده امام و دوستی ایشان دلیل شیعگی نیست؛ چرا كه سنّیان در كتاب‌های خود، مدح و منقبت دوازده امام را بیان كرده‌اند و حضرت آخوند نیز اقرار فرمودند كه سنّیان به دوازده امام اعتقاد دارند، و ایشان را سنّی می‌دانند. پس به این گفتگوها، با وجود مدح و منقبت ابوبكر و عمر و عثمان، ایشان را شیعه نتوان دانست؛ بلكه شیعه آن كسی را می‌توان گفت كه در میان شیعیان به تشیّع مشهور باشد، یا غاصبان حق اهل بیت را مذمّت نموده باشد؛ و گفتیم كه علمای شیعه هر چند در زمان تقیّه باشند، حال ایشان بر
______________________________
(1). ابن عساكر می‌نویسد: كلینی، همانا ابو جعفر محمد بن یعقوب كلینی رازی از فقهای شیعه و مصنفین بر آن مذهب است. وی در باب الكوفه در درب السلسله بغداد سكونت داشت و در سال 328 در گذشت در همان باب الكوفه در مقبره‌اش دفن شد. ابن ماكولا می‌گوید: من قبر او را در نزدیكی صراة الطائی دیدم كه بر آن نوشته شده بود: هذا قبر محمد بن یعقوب الرازی الكلینی الفقیه. تاریخ دمشق، (بیروت، دار الفكر، 1997) ج 56، ص 298
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 640
شیعیان مخفی نمی‌ماند؛ و این درشتی‌ها كه حضرت آخوند ابتدا به آن فرموده‌اند، همه بی‌ادبی و بی‌شرمی و بی‌حیایی است؛ و معلوم می‌شود كه بویی از محبّت الهی به مشام حضرت آخوند نرسیده؛ زیرا كه محبّان را حیا از این بیش ترك «1» می‌باشد؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن در جواب محشّی [مجلسی] می‌فرماید: حضرت آخوند بسیار عامی سلیقه‌اند و در دعواهای بی‌دلیل مردانه‌اند، و فرموده‌اند كه هر بیتی از مثنوی مرشد كاملی است، و تأسف خورده‌اند كه ما از ادراك معانی آن بی‌بهره‌ایم. مخفی نماند كه حق تعالی به فضل و رحمت خود، ما را از پیروان اهل بیت علیهم السلام گردانیده و به بركت احادیث ایشان، ما را از همه كس بی‌نیاز ساخته؛ بلكه اگر مولانا زنده بود، محتاج بود كه حدیث اهل بیت از كمترین بشنود و آداب دین داری و خداپرستی یاد گیرد. و اگر چنانچه شما شعرهای حكمت آمیز را مرشد خود می‌دانید، ما را از این بابت اشعار بسیار است؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب هفدهم: ماتن در اصل رساله می‌گوید: دیگر این گمراه، از مریدان شیخ محی الدین است و او سر اشقیا است و شعرها در اظهار اشتیاق این شیخ شیطان صفت بسیار گفته و وی را مدح نموده و یكی از شعرها این است كه گفته؛ رباعی:
ما عاشق و سرگشته سودای دمشق‌ایم‌جان خسته و دل بسته سودای دمشق‌ایم
اندر جبل صالحه كانی است ز گوهركاندر طلبش غرقه دریای دمشق‌ایم و در بعضی از خطبه‌های مثنوی گفته كه چون حقیقت حاصل شود، شریعت باطل شود؛ و شك نیست كه این كفر محض است؛ چرا كه معنی این كلام، این است كه آدمی چون به مرتبه حقیقت رسید، دیگر بر وی تكلیف نیست، و شریعت، نظر به وی ساقط می‌گردد. و علامه حلی رحمه الله، در بعضی از كتاب‌های خود گفت آنچه مضمونش این است كه روزی در حایر امام حسین علیه السلام جمعی را دیدم كه نماز می‌گزارند و یكی از ایشان نماز نمی‌گزارد؛ پرسیدم كه این شخص چرا نماز نمی‌گزارد، گفتند واصل شده! و بعد از آن حكایت این طایفه را و طریقه ایشان و دوستان ایشان را مذمّت نموده. «2» و دلیل دیگر آن كه این جماعت مذهب جبر دارند و این نیز خلاف مذهب شیعه است و بعضی از نادانان شیعه به محمود شبستری كمال اعتقاد دارند و با آن كه او در كتاب گلشن گفته؛ بیت:
هر آن كس را كه مذهب غیر جبر است‌نبیّ گفتا كه او مانند گبر است
______________________________
(1). به معنی قدری بیش‌تر
(2). علامه این مطلب را در كشف الحق و نهج الصدق بیان كرده و عین عبارت وی را شیخ حر آورده است.
بنگرید: عاملی، شیخ حر، الاثنی عشریة فی الرد علی الصوفیة، ص 58
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 641
و مضمون این بیت آن است كه شیعیان گبرند؛ چرا كه مذهب ایشان غیر جبر است، بلكه جبر مذهب سنّیان است. چرا كه ایشان می‌گویند كه هر چه از بنده صادر می‌شود، خدا می‌كند و بنده را در آن اختیاری نیست و شیخ محی الدّین مذهب جبر را به همه عارفان نسبت داده و این در فواتح مذكور است. «1» و این طرفه است كه جماعتی با آن كه لاف تشیّع می‌زنند، به شیخ محی الدّین نهایت اعتقاد دارند و این مرد در فتوحات چیزها گفته كه با اسلام جمع نمی‌شود و از این كتاب گفتگویی از او به عربی نقل شده كه حاصل معنی بعضی از آن این است كه شیطان، شیعه را خصوصا امامی را فریب داده؛ به این روش كه ایشان را تعلیم داده كه اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و اله را دوست باید داشت و بعد از آن ایشان را واگذاشت تا آن كه ایشان از حد تجاوز نمودند و بعضی از ایشان بغض صحابه بهم رسانیدند و ایشان راسب نمودند و گمان كردند كه اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و اله سزاوارترند به این منصب‌های دنیوی؛ و طایفه‌ای دیگر خدا و پیغمبر و جبرئیل را مذمّت نمودند كه چرا تصریح به مرتبه ایشان ننموده‌اند و بعد از آن گفته كه ایشان گمراه شدند و گمراه كردند.
ای شیعیان! ببینید كه این گمراه چه نامعقول‌ها گفته و چه دروغ‌ها به قالب زده و گمان كرده كه امامت و خلافت رسول خدا منصب دنیوی است و اعتقاد نموده كه شیعه به واسطه سب و لعن ابی‌بكر و عمر و عثمان گمراه و گمراه كننده‌اند؛ و دیگر این جاهل، مذهب شیعه را درست نفهمیده و ندانسته كه ایشان را با خدا و پیغمبر و جبرئیل اعتراضی نیست، بلكه تقصیر را همه از جاهلان صحابه می‌دانند.
و دیگر در فواتح از این شقی نقل نموده كه در باب هفتاد و سیّم از فتوحات می‌فرماید كه، دو كس از عدول شافعیه كه هیچ كس گمان رفض به ایشان نداشت، با یكی از اولای رجبیّین كه من او را در دیار بكر دیده بودم، صحبت داشتند. فرمود كه، من شما را به صورت خوك می‌بینم؛ و این علامتی است میان من و خدا كه رافضیان را به این صورت به من می‌نماید.
ایشان در باطن خود از مذهب رفض توبه كردند. فرمود كه، این ساعت كه توبه كردید، شما را به صورت انسان می‌بینم، ایشان معترف شدند، و از این تعجب كردند. «2»
ای یاران! ملاحظه نمایید كه این رییس اشقیا، عنادش با دوستان اهل بیت در چه مرتبه است؟ پس چه گنجایش دارد كه كسی او را مسلمان شمارد؟
دیگر در كتاب فواتح از وی نقل نموده كه گفته كه ختم ولایت به من شده و از شارح كتاب فصوص نقل نموده كه شیخ محی الدین نه ماه در خلوت نشست و طعام نخورد. بعد از
______________________________
(1). میبدی، همان، ص 65 از باب 369 فتوحات.
(2). میبدی، همان، ص 207 از فتوحات، 11: 287- 288
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 642
آن او را امر نمودند كه بیرون رو و بشارتش دادند كه خاتم ولایت محمدیّه است و گفته كه دلیل بر این كه او خاتم اولیاست، آن است كه آن نشانه كه در میان دو كتف پیغمبر صلی الله علیه و اله بوده كه آن را خاتم نبوت گویند، در میان دو كتف شیخ محی الدین بوده؛ و از این شیخ شیطان صفت شعرها به عربی نقل نموده كه مضمونش این است كه ختم ولایت به من شده. «1»
فصل دویم از باب هفدهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: اولا عبارت خطبه اظهر من الشمس است كه از مولانا نیست و حضرت مولانا چون خبر از این شهرت‌ها ندارد، این مزخرفات می‌فرماید. و بر تقدیر، حقیقت [حقیّت] مراد ایشان آن است كه چون عشق و محبت الهی زور آورد، آدمی بی‌شعور می‌شود و قلم تكلیف برمی‌خیزد؛ دیگر آن كه از این اشعار چون فهمیدند كه مراد از رفتن دمشق [و عشق] زیارت محی الدین است، شاید كه چون در ارض مقدسه انبیا و اولیاء الله مدفونند، غرضش زیارت ایشان بوده باشد؛ قطع نظر از آن كه مشخص نیست كه این شعر از مولانا باشد و بر تقدیر حقیقت [حقیّت] بدی محی الدین نیز معلوم نیست، بلكه آثار تشیع از فتوحات او ظاهر است؛ و در رساله انشاء الدوایر تصریحات فرموده بر حقیقت مذهب شیعه؛ و حدیث ستفترق امتی را شرح كرده و مذهب حق را مذهب ائمه اثنی عشر گفته، و شرح این معنی در چند دایره كرده است؛ و شرح مكاشفات خود كرده كه در عالم مكاشفه دیدم كه اسامی ائمه معصومین علیهم السلام بر هر یك از حضایر قدس مكتوب بود. و اگر به واسطه تقیه مدح اشقیا كرده باشد، دور نیست.
مجملا اگر دانشمندی را حالت فهمیدن كلام شیخ محی الدین بوده باشد، می‌داند كه فضیلت و حالت او در چه مرتبه بوده است؛ چنان كه مولانا جلال دوانی در شرح رساله زوراء اطناب در مدح او كرده و همچنین مولانا شمس الدین خفری و همچنین شیخ بهاء الدین محمد و مولانا صدر الدین محمد شیرازی، بلكه جمیع محققین و مدققین خوشه چین خرمن اویند.
از آن جمله یك جلد فتوحات در استنباط علوم است از قرآن مجید، و اشاره به زیاده از هزار نوع از علم كرده در آن كه بكر است و نرسیده‌اند به آن مگر بعضی از عارفان. و مولانا جلال در شرح زوراء نقل كرده است كه تا محی الدین ظاهر نشد، جمیع علوم ظاهر نشد و اكثر شبهات علم و ربط حادث به قدیم و غیر آن را از كلام محی الدین حل نموده، قطع نظر از آن كه الحكمة ضالّة المؤمن و انظر ما قال و لا تنظر الی من قال مقتضی آن است كه هیچ احدی از كلمات حكمت آمیز او بی‌بهره نباشد و اگر عقول ایشان به بعضی نرسد، حمل بر
______________________________
(1). همان، ص 142
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 643
قصور ادراك خود باید كرد و اگر در مذهب بر سبیل نقل از جمعی، مزخرفی نقل كند، حمل بر تقیّه باید كرد تا از انوار افاضات او مستفیض گردند و نه آن است كه این مقالات با عوام است؛ چه اجماع این طایفه است كه عوام را جایز نیست نظر كردن در كتب این طایفه [جماعت] چنان كه جایز نیست نظر كردن در كتب حكما؛ و لیكن جمعی كه از علوم بهره‌ای عظیم داشته باشند، از تصانیف این طایفه بهره عظیم می‌برند و لكن المرء عدوّ لما جهل. و آن كه مولانا فرموده‌اند كه شیخ محی الدین مذهب جبر را به همه عارفان نسبت داده، از این سخن در فتوحات و غیر آن از كتب او به نظر نرسیده؛ چه در فتوحات ترجیح مذهب اختیار نموده، بعد از آن كه مكرر ذكر كرده كه مسأله جبر و اختیار مشكل است؛ و اگر جبر را به عارفان نسبت داده باشند، معنی‌اش- و اللّه اعلم- آن خواهد بود كه در حدیث قدسی مجمع علیه بین الفریقین به اسانید صحیحه واقع شده كه لا یزال العبد یتقرّب الیّ بالنّوافل حتی أحبّه فكنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذّی ینطق به «1» الی آخر.
چون بنده همگی اوقات خود را صرف بندگی حق سبحانه و تعالی نماید، مستبعد نیست كه بعد از رسیدن به مرتبه محبّت مانند مجبور باشد در اعمال خیر و ترك اعمال شر، چنان كه عادل را ملكه حاصل می‌شود، ایشان را بالاتر حاصل شود؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب هفدهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید:
«حضرت آخوند مدارش بر دعوای بی‌دلیل است. انكاری كه كرده‌اند به غایت دور است و طبع سلیم و عقل صحیح از آن ابا دارد، و تأویلی كه نموده‌اند از آن دورتر است؛ و این كه فرموده‌اند كه شاید كه مراد ملا زیارت محی الدین نباشد، عزیزا! بفرمایید كه در كوه صالحه كدام ولیّ شیعه مدفون است كه شیعیان از آن خبر ندارند و مولانا اظهار اشتیاق زیارتش می‌نماید؟ به همین حال اهل شام در اصفهان بسیارند، از ایشان تفحّص كنید. و اگر خواهید كه بدانید كه این اشعار از مولانا است، اهل تتبع در اصفهان بسیارند، از ایشان بپرسید.
مجملا حضرت آخوند، هر چه در او صرفه گفتگو ندیده، واگذاشته و هر چه صرفه‌اش كرده، گفتگوها كرده، اما همه بی‌معنی؛ و این طرفه [است] كه كتاب فتوحات كه از محی الدین متواتر است واگذاشته و بر رساله مجهولی اعتماد می‌نماید كه نسبتش به محی الدین ثابت نیست. و اگر چه می‌تواند بود كه بر شما از راه كشف معلوم شده باشد كه این رساله تصنیف محی الدین است؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: ملا جلال كه فریب محی الدین خورده
______________________________
(1). بنگرید: سبزواری، جامع الاخبار، ص 86؛ احسایی، ابن ابی جمهور، عوالی اللالی ج 4، ص 103؛ بهایی، شیخ، مفتاح الفلاح، ص 368
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 644
باشد، دور نیست؛ زیرا كه هر كه دلش به نوری روی اهل بیت نورانی نیست، زود فریب می‌خورد؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: مخفی نماند كه محی الدین مزخرف و پا در هوا بسیار گفته و جمعی كه مست محبّت این طایفه شده‌اند، و فریب‌های و هوای ایشان خورده‌اند، چون كلمات بی‌معنی در كلام محی الدین و امثال او ببینند، و نفهمند، حمل بر این می‌كنند كه از دقت و لطف معانی، نمی‌توان فهمید. به همه حال چه می‌شود كه این سنّی، گمراه فاضل باشد؛ سنّی فاضل در عالم بسیار است و مقصود ما نه ابطال فضل اوست، بلكه مقصود ما بیان ضلالت اوست. پس طول كلام شما در بیان فضل او دخلی به مبحث ندارد؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
و ایضا در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: بر حضرت آخوند مخفی نماند كه كلمات كفر و ضلالت شیخ محی الدین بسیار واضح است و دقّتی ندارد كه نتوان فهمید؛ و حمل گفتگوهای او بر تقیّه صورتی ندارد. این چه تقیّه‌ای است كه كسی بگوید من خاتم اولیایم، یا بگوید كه در میان دو كتف من نشانه ختم ولایت است؛ چنان كه در میان دو كتف پیغمبر صلّی الله علیه و آله نشانه ختم نبوّت بوده. و اگر چنانچه این مرد تقیّه می‌كرد، می‌بایست كه این نوع گفتگوها نكند؛ چرا كه این نوع گفتگوها، باعث آن شده كه از سنیان نیز جماعتی حكم به كفر وی نموده‌اند. و نمی‌دانم كه حضرت آخوند چه بهره از كلمات كفر آمیز این مرد برده‌اند كه بدان مباهات می‌كنند. گوئیا این درشتی و ناهمواری كه به كار می‌برند، بهره‌ای است كه از مطالعه كتاب این مرد برده‌اند.
و فرموده‌اند كه به نظر نرسیده كه جبر را به همه عارفان نسبت داده باشد، باید كه بر فتوحات بگردید كه به آن خواهید رسید. و این كه گفته كه مسأله جبر و اختیار مشكل است، حق است؛ اما تأویل كه نموده‌اند كه معنی‌اش معنی حدیث قدسی است، بی‌صورت و بی‌معنی است؛ چرا كه جبر معنی مشخص و معلوم دارد كه قابل تأویل نیست، و معنی‌اش در میان شیعه و سنّی مشهور و معروف است؛ و اگر چنان چه این كلمات را تأویل توان كرد، امان از عالم برمی‌خیزد، و كلمات كفر هر كس را تأویل می‌توان كرد، و هر گاه كه حضرت آخوند همچنین چیزی را تأویل توانند نمود، چرا كلمات ما را تأویل نكردند كه خود را زحمت ندهند و ما را به زحمت نیندازند؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: بر حضرت آخوند مخفی نماند كه مسأله جبر و اختیار بسیار مشكل است، و تحقیق معنی آن حدیث به غایت دشوار است، اگر چنان چه خواهید كه حقیقتش بر شما ظاهر شود، باید كه رساله‌ای را كه فقیر در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 645
امر بین الامرین نوشته، «1» مطالعه نمایید و نسخه آن در اصفهان متعدد است، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب هیجدهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: و در فواتح است كه جنیدی در شرح فصوص از شیخ صدر الدین نقل نموده كه از این شیخ كذّاب شنیدم كه می‌گفت: چون رسیدم به دریای روم از بلاد اندلس، با خود مقرر داشتم كه آن زمان در كشتی نشینم، كه تفاصیل احوال ظاهر و باطن من تا آخر عمر بر من مكشوف شود. بعد از توجه تامّ و مراقبت كامله همه ظاهر شد به احوال پدر تو و احوال تو و اتباع تو از ولادت تا موت و احوال شما در برزخ. «2»
ای شیعیان و دوستان اهل بیت! ببینید كه این ملحدان بی‌دین چگونه دروغ‌ها بسته و دین پیغمبر را خراب كرده‌اند. گنجایش دارد كه گریبان چاك زنید و در ماتم دین، خون از دیده روان سازید. رباعی:
خواهم كه كناره زین غم آباد كنم‌خود را به حزم ز نفس آزاد كنم
در گوشه‌ای از بهر خدا بنشینم‌در ماتم دین ناله و فریاد كنم باز در فواتح نقل كرده كه شیخ محی الدین گفته كه قطب كه او را غوث گویند، محل نظر حق تعالی است و آن، در هر زمان یك شخصی است و گفته كه گاه هست كه خلافت ظاهر نیز داشته باشد، و بعد از آن جماعتی را شمرده كه از جمله ایشان ابوبكر و عمر و عثمان و معاویه و پسرش یزید و عمر بن عبد العزیز و متوكّل است. «3»
ای عزیزان! ببینید كه این مرد چه كسان را قطب شمرده و اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و اله را واگذاشته و مزخرفات این مرد بسیار است، هر كه خواهد كه بداند، باید كه كتاب فتوحات را سیر نماید.
ای شیعیان! از امامان خود شرم نمایید و از محبّت این قوم حذر كنید و انصاف بدهید كه [آیا] محبّت این جماعت را با محبّت اهل بیت جمع می‌توان نمود؟ رباعی:
ای مانده ز كعبه محبّت مهجورافتاده ز راه دوست صد منزل دور
با حبّ عمر دم مزن از مهر علی‌كی جمع توان نمود با ظلمت نور باز صاحب فواتح از این مرد عارف نقل نموده كه او شافعی را از اوتاد شمرده «4» و این طرفه
______________________________
(1). نام این كتاب «بهجة الدارین فی الامر بین الامرین» است كه در مجموعه شماره 6290 كتابخانه آیة الله مرعشی برگ‌های 1- 24 موجود است.
(2). میبدی، همان، ص 143
(3). همان، صص 156- 157
(4). بنگرید: میبدی، همان، ص 30 از فتوحات باب 335
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 646
[است] كه جمعی از نادانان می‌خواهند كه از آسمانها خبر دهند، با آن كه مسائل واجبی خود را نمی‌دانند. در كتاب كلینی حدیثی روایت شده كه، نشانه كذّاب آن است كه خبر دهد از آسمان و زمین و مشرق و مغرب و چون از وی سؤال حلال و حرام نمایی، خبری ندارند. «1» و از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام روایت شده كه جاهل متعبّد همچو خر آسیا است، «2» رباعی:
جاهل ز كجا راه حقیقت داندطی كردن این بادیه كی بتواند
هر چند زند چرخ به جایی نرسدمانند خری كه آسیا گرداند پس ای شیعیان! باید كه دست بر دامن اهل بیت زده، فریب‌های و هوی و دعوای كشف و كرامات این جاهلان پر لاف و گزاف نخورید. رباعی:
جمعی جاهل كه كشف اظهار كننددانایان را ز جهل انكار كنند
دانی ز چیست های و هوی این جمع‌جمع آمده در پس جهل تكرار كنند ای شیعیان! از برای خدا از روی انصاف بر این گفتگوها بنگرید و طریق حق اختیار نمایید و تعصّب را واگذارید و دین خدا را ضایع مسازید و آنچه از مذهب امامان ما علیهم السلام ظاهر و معلوم است، آن است كه با دوستان خدا و رسول و اهل بیت، دوست باید بود و با دشمنان ایشان دشمن كه اگر كسی با ایشان دعوای دوستی نماید، و با این حال دم از دوستی دشمنان دین زند، او از دشمنان دین خواهد بود.
فصل دویم از باب هیجدهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: اگر حضرت مولانا از احوال خود مطلع شود، یقین شكم خود را چاك خواهد كرد، چه جای گریبان؛ و اللّه كه مرا تعصّب محی الدین و غیر او نیست، و لیكن مولانا فرق نكرده است درد دین را از درد نفس، و اگر احوال خود را نیكو مشاهده كند، مشغول اصلاح نفس خود خواهد شد، چه استبعاد كه شخصی به سبب كثرت مجاهده و ریاضت بر بعضی از احوال خود یا دیگران مطلع شود. از احوال كفار هند متواتر است كه به سبب ریاضت ایشان را ضیاء [صفای] نفس حاصل می‌شود و در احادیث نیز هست؛ پس اگر مؤمن صالحی را به واسطه ریاضت نفس و مجاهده، مكاشفات علوی و سفلی روی دهد، بود و اللّه كه این معنی حق است؛ و این فقیر را و جمعی كثیر از فقرا كه با این فقیر می‌بودند، ایشان را مكاشفات عظیمه حاصل شد.
اگر مولانا درد دین داشته باشد، بباید كه مدتی به ریاضت مشغول شود؛ اگر او را حاصل نشود، ده كتاب دیگر در ردّ این طایفه تصنیف نماید؛ و لیكن حبّ جاه و ریاست مانع است؛ خصوصا هر گاه كه این امراض مزمن شده باشد، بسیار ریاضت می‌باید كشید تا این
______________________________
(1). كلینی، كافی، ج 2، ص 340
(2). مجلسی، بحار الانوار، ج 1، ص 208
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 647
مهلكات زایل شود تا انوار تجلیّات جمالی و جلالی جلوه‌گر شود. و این مزخرفات كه از جمله كتاب‌های او سنّی نقل كرده، بر تقدیر حقیقت [حقیّت] محمول بر تقیّه است؛ چه در اكثر جاها در فتوحات حواله به رساله انشاء الدوایر كرده و در آن جا مذهب خود را بی‌تقیّه نقل كرده، و در زمان محی الدین در مصر تقیّه شدیده، چون زمانی بود كه خلفای بنی عباس بر اسماعیلیه غلبه نمودند و زیاده از صد هزار شیعه را به قتل رسانیدند؛ در چنین زمانی اگر شما و ما می‌بودیم، زیاده از این تقیّه می‌كردیم. قطع نظر از آن كه هیچ كس این جماعت را مقتدا نمی‌دانند. سخنان خوب ایشان را خوب می‌دانند، «الحكمة ضالّة المؤمن» مقتدا و پیشوای خواص و عوام، ائمه هدی را می‌دانند. حتی كتب علمای موتی معتبر نیست كه قول المیّت كالمیّت.
پس اگر جمعی كتب فقه متقدمین را خوانند یا مطالعه نمایند، به واسطه ارتباط می‌خوانند و مطالعه می‌كنند. اگر فاضلی مطالعه كتب ایشان كند، به واسطه تحصیل زیادتی كمالات یا به واسطه ارتباط به كلام ائمه هدی و استنباط حقایق و معارف از كلام ایشان بد نخواهد بود. چه بسیاری از احادیث مشكله، مثل حدیث اسما و غیر آن از كلام محی الدین حل می‌شود؛ و در رساله انشاء الدوایر بر وجه اتمّ مشروح شده، و لیكن از بدع محدثه كه موجب اضلال اكثر جهله شده است، آن است كه جمعی از جهله به مجرد كوره سوادی، احادیث اهل بیت را موافق هوای نفس، هر چه به خاطر ایشان رسد، حل می‌نمایند و نفی قرآن و حدیث و تفسیر و كتب علما و استنباطات ایشان می‌كنند و هیچ كس از بدعت‌های ایشان جامه چاك نمی‌كند كه نه درس خوانده‌اند و نه محدّثی دیده‌اند و نه از عالمی چیزی شنیده‌اند. مع هذا سر به سر راضی نمی‌شوند، نفی جمیع علمای احیا و اموات می‌كنند و همه را نسبت به ضلال و اضلال می‌دهند و از حال خود و اضلال خود خبر ندارند. بیت:
نه اصولت محكم آمد نه فروع‌شرم بادت از خدا و از رسول «1» و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیّم از باب هیجدهم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: بر حضرت آخوند مخفی نماند كه احوال فقیر، پیروی اهل بیت پیغمبر است و اتباع احادیث ایشان، و این حالت گوئیا در نظر تابعان حلاج و بایزید خوشاینده نیست. عدالت پناها! این لفظهای ركیك ناخوش چیست كه استعمال می‌فرمایید؟ از خدا شرمنده نمی‌شوید؟ در
______________________________
(1). در حاشیه مرعشی: باید دانست كه این بیت را كاتب بی‌دیانت اصلاح نموده بود. حضرت آخوند مولانا محمد تقی مجلسی نوشته‌اند به این طریق كه: نه اصولت محكم آمد نه فروع/ شرم بادت از خدا و از رسول. و ظاهرا چون در این فصل قسم خورده‌اند كه مكاشفه حق است، در همین فصل چندین غلط از ایشان سر زدن، از باطن شرع باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 648
واقع كسی كه نفس خود را این چنین اصلاح نموده باشد، گنجایش دارد كه كسی را نصیحت نماید؟ و دیگر بیان كردیم كه محی الدین از مخربان دین است. پس توجیه سخنان باطل او نمودن، موجب خرابی دین است. در واقع از خدا شرمنده نمی‌شوی كه احتمال این مقام عالی از برای این ضال گمراه می‌دهی؟ با آن كه حضرت سید المرسلین محتاج بود كه جبرئیل نازل شود و او را از احوال ماضی و مستقبل خبر نماید؛ و حضرت امیر المؤمنین علیه السلام محتاج به اخبار و تعلیم حضرت رسالت پناه بود؛ و حضرت یعقوب پیغمبر در مدّت مدید از یوسف و برادرانش بی‌خبر بود و حضرت سلیمان بن داود از شهر سبا و بلقیس خبر نداشت، تا آن كه به اخبار هدهد مطلع شد؛ و حضرت موسی از صحبت سامری بی‌خبر بود و بر معلومات خضر مطلع نبود؛ پس حضرت آخوند این شقی را اكمل از پیغمبران می‌داند و از [آن] طرفه‌تر كه نسبت كشف به كافران هند می‌دهد، با آن كه اجماع اهل اسلام است كه خبر از غیب دادن معجزه انبیا و اوصیا است و كلام مجید نیز ناطق است بر این كه حق تعالی واقف بر غیب نمی‌سازد مگر رسولان را. در سوره قل اوحی فرموده است كه: عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ «1» و دیگر باطن شرع مدد كرده كه حضرت آخوند غلط دیگر هم نموده، فرموده‌اند كه متواتر شده كه كافران هند را از ریاضت، صفای باطن به هم می‌رسد و ندانسته‌اند كه اتفاق اصحاب اصول و ارباب عقول است كه تواتر مخصوص محسوسات است و صفای باطن امری است غیر محسوس؛ پس چون می‌تواند بود كه متواتر شود؟ آری! خبرهایی كه كافران می‌دهند، از قسم محسوس است و می‌تواند بود كه متواتر شود؛ اما دلیل بر صفای باطن نیست؛ چرا كه می‌تواند بود كه بعضی از اخبار ایشان از روی حدس باشد و بعضی بنا بر مكر و خدعت باشد كه جاسوسان داشته باشند كه از احوال مسلمانان ایشان را خبر نمایند و احتمالات دیگر نیز می‌رود.
پس با این همه احتمال، چون حضرت آخوند جزم فرموده‌اند كه ایشان صاحب صفای باطن‌اند، امید كه حق تعالی حضرت آخوند را به راه راست آورد و دعوایی كه حضرت آخوند در مكاشفه نموده‌اند، ظاهرا بی‌خبط دماغی نمی‌شود؛ و گوئیا این كشف آن چنان باشد كه بعد از ریاضتی كه متعارف تابعان حلّاج و بایزید است، دماغ ایشان پریشان می‌شود و مقدمات مالیخولیا ظاهر می‌شود و بعد از آن چشم بر هم گذاشته، عالمی دیگر در نظر می‌آورند و در عالم خیال سیرها می‌كنند و هر چه می‌بینند، گمان می‌كنند كه آن چنان هست كه دیده‌اند؛ و اگر چنان چه این طریقه حق می‌بود، اهل بیت پیغمبر صلی الله علیه و اله
______________________________
(1). جن، 26
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 649
تعلیم اصحاب خود می‌نمودند.
دیگر دعوای این نموده‌اید كه ما حبّ جاه و ریاست داریم. به هر حال بفرمایید كه از كجا بر شما معلوم شد؟ اگر از راه كشف معلوم شده باشد، زینهار كه دیگر بر كشف اعتماد مكنید كه بر خلاف حق و واقع خبر می‌دهد؛ و در واقع اگر چنانچه حبّ ریاست بر نفس ما غالب می‌بود، می‌بایست كه گفتگو از بطلان حلّاج و بایزید ننماییم و عالمی را به گفتگوی خود نیندازیم؛ چرا كه اكثر عوام فریب این طایفه خورده‌اند و مست محبّت ایشان گردیده‌اند. «1»
عزیزا! غلطهایی كه در این رساله نموده‌اید، دلیل واضح است بر بطلان كشف شما؛ چرا كه كسی كه امور سماوی و ارضی بر وی منكشف شود، این مقدار نامربوط نمی‌گوید، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] كه فرموده‌اند: در چنین زمانی، اگر ما و شما می‌بودیم، زیاده بر این تقیّه می‌كردیم، می‌گوید: گوییا حضرت آخوند را این مطلب افتاده كه حاشیه این رساله را همه جا سیاه نماید و اگر نه این همان گفتگویی است كه پیش از این كردند و جواب از آن دادیم؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن [قمی] می‌گوید: خدا گواه است كه ما مردمان را به ضلالت نمی‌اندازیم، بلكه مردمان را به راه حق كه طریق اهل بیت نبوّت است، راهنمایی می‌كنیم و گوییا كه تابعان حلّاج و بایزید طریق اهل بیت علیهم السلام را ضلالت می‌دانند و ترویجش را اضلال می‌شمارند و اگر چنانچه خواهی كه اندكی از سواد ما را بدانی، باید كه رساله‌ای را كه در امر بین الأمرین نوشته‌ایم، «2» مطالعه نمایی؛ و اگر چه فهمیدن همه مطالب آن گوئیا شما را میسّر نیست، و لیكن آن قدر توانید فهمید كه به بی‌انصافی و بی‌شرمی و بی‌حیایی و بی‌ادبی خود اعتراف نمایید؛ اگر چه تابعان حلّاج و بایزید را انصاف و قوّت انفعال كمتر می‌باشد؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب نوزدهم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: دلیل دیگر آن كه از كتاب‌ها و گفتگوهای ایشان معلوم می‌شود كه ایشان كسی را بد نمی‌دانند و صلح با كل كاینات كرده‌اند، بلكه ابلیس را كه خدا و رسول مذمّتش بسیار نموده‌اند، این طایفه او را به غایت دوست می‌دارند؛ و از ابن ابی الحدید سنّی نقل شده كه در شرح نهج البلاغه گفته كه احمد غزالی از طوس به بغداد آمد و در آن جا وعظ گفت و طریق منكری در واعظی پیش گرفته و تعصّب ابلیس می‌كشید و می‌گفت كه او سیّد موحّدین است؛ و روزی بر منبر گفت:
______________________________
(1). این اعتراف، نشانگر دامنه نفوذ تصوف در میان عامه مردم در اوائل نیمه دوم قرن یازدهم هجری است.
(2). درباره این رساله، پیش از این توضیح دادیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 650
هر كه یاد نگیرد توحید را از ابلیس زندیق است. «1»
و حكایت دیگر از او نقل نموده كه از آن ظاهر می‌شود كه این ملعون، ابلیس را كامل‌تر از حضرت موسی دانسته و دیگر گفتگوهای ملحدانه از وی نقل كرده؛ و از نفحات جامی نقل شده كه احمد غزالی «2» می‌گفته كه شیخ ابو القاسم كرّگانی «3» نگفتی ابلیس چون نام او بردی، گفتی: خواجه خواجگان. «4»
ای عزیزان! بنگرید كه محبت عمر چگونه دلهای ایشان را سیاه ساخته كه ابلیس را پیشوا و راهنمای خود می‌دانند.
فصل دویم از باب نوزدهم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: نمی‌دانم كه حضرت مولانا در كدام كتاب دیده كه این طایفه هیچ كس را بد نمی‌دانند. خود نقل فرموده‌اید كه این طایفه شیعیان را بد می‌دانند؛ بلی جمعی مشغول اصلاح نفس خود شده‌اند و از غیر حق سبحانه و تعالی پرداخته‌اند و می‌گویند كه ما را شرم می‌آید كه با این همه صفات مهلكه، مشغول بدی جمعی شوید كه بدی ایشان را بر ما ظاهر نیست؛ چنان كه در نهج البلاغه حدیث در این باب هست و همچنین در سایر كتب حدیث. و اما جمعی كه بدی ایشان را دانند، لعن ایشان را از اعظم طاعات می‌دانند؛ و اقوال متصوّفه اهل سنت مثل احمد غزالی و غیر آن، بر شیعیان حجّت نمی‌شود؛ بر تقدیر صدق، آن چنان كه مكرّر گذشت. و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیّم از باب نوزدهم: ماتن [قمی] در اصل جواب محشی [مجلسی] رساله می‌گوید: این گفتگو از مقالات مشهوره ایشان است و نقل نمودیم كه احمد غزالی و كرّگانی كه استادان اهل این طریقه‌اند، در باب ابلیس چه اعتقاد داشته‌اند؛ و تأویلی كه حضرت آخوند از جانب ایشان نموده‌اند، بی‌وجه است؛ چرا كه بنا بر آنچه مذكور شد این جماعت اهل جبرند و فعل نیك و بد را به خدا نسبت می‌دهند؛ پس ایشان را لازم است كه كسی را بد ندانند و همچنین وحدت وجود كه این جماعت از رهبانان نصاری فرا گرفته‌اند، نیز تقاضا می‌كند كه ایشان كسی را بد ندانند، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اوّل از باب بیستم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: این طرفه كه بعضی از
______________________________
(1). ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 107
(2). برادر ابو حامد محمد غزالی، فارسی نویس (نویسنده سوانح) و عارف قرن پنجم و متوفای 517. درباره وی بنگرید: جامی، نفحات الانس، صص 379- 380
(3). ابوالقاسم علی كرّگانی (380- 469) از مشایخ صوفیه منسوب به كرّگانی، دیهی از دیههای طوس كه هم اكنون نیز در بخش چناران شهرستان مشهد به نام كوركون موجود است. درباره وی بنگرید: تعلیقات اسرار التوحید، ج 2، ص 677- 678
(4). جامی، عبد الرحمان، نفحات الانس من حضرات القدس، ص 420
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 651
دوستان اهل بیت فریب ایشان از این راه خورده‌اند كه ایشان طریقه خود را به معروف كرخی می‌رسانند و معروف دربان حضرت امام رضا علیه السلام بوده، ندانسته‌اند كه این طریقه نور بخش [م 869] «1» است؛ و نقل شده كه این مرد دنیا دوست، خروج كرد و مریدان، وی را امام و مهدی می‌خوانند، تا آن كه در زمان شاهرخ او را با مریدان گرفتند كه بكشند؛ عاقبت نكشتند و او را مقیّد ساخته؛ هیجده ماه در حصار اختیار الدین حبس نمودند و عاقبت او را مقیّد به بهبهان بردند و نگاهداری می‌نمودند؛ پس بار دیگر خروج نموده، كردان خیلی به وی گرویدند و این مرد با این حال، طریقه خود را از جماعتی نقل نموده كه بعضی به شقاوت مشهورند و بعضی مجهول و در میان شیعه غیر معروفند و از جمله ایشان علاء الدوله سمنانی است؛ و پیش از این بیان كردیم كه این مرد از جمله اشقیاست؛ و دیگر از جمله راویان این طریقه، احمد غزالی است و دانستی كه این مرد نیز از اشقیاست و از مریدان خاص ابلیس است و پیران این طایفه، كلاه و خرقه از وی دارند.
فصل دویم از باب بیستم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: بسیار عجب [است] از مولانا كه گفته‌های عوام را حجّت می‌سازد، علمای این فن، این طریقه را از احادیث اهل بیت كه مفسّر كلام مجید ربانی است، اخذ نموده‌اند؛ و قرآن و احادیث مشحون است از این طریقه.
اگر عامی گوید كه مشایخ اجازه ما اینها [یند] اعتبار نخواهد داشت، و در این مدت مدید كه با خواص و عوام این طایفه صحبت داشتیم، از نادری از ایشان شنیدیم؛ قطع نظر از آن كه ضعف مشایخ اجازه، ضرر ندارد، هر گاه طریقه متواتر باشد. و این طایفه قطع نظر از قرآن و حدیث كه مستند ایشان است، در هر طبقه زیاده از عدد تواتر طریقه خود را به اهل بیت می‌رسانند؛ و لیكن عوام چون اینها را نمی‌دانند، معروف كرخی و كمیل بن زیاد نخعی را مستند خود می‌سازند و می‌گویند كه مشایخ ما به ایشان می‌رسند. «2» اگر مشایخ اجازه قرآن ضعیف بوده باشند، چنان كه در كتب اجازه مسطور است، یا كتب اربعه، قدح در حجّت قرآن و حدیث نمی‌كنند، «3» چون متواترند، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیّم از باب بیستم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: حضرت آخوند در برابر گفتگوی ما كه گفته‌ایم كه تابعان حلاج و بایزید، طریقه خود را به معروف كرخی می‌رسانند و راویان طریقه، یا مخالف مذهبند یا مجهول الحال، چنین فرموده‌اند كه این طریقه عامیان است، بلكه علمای این فن، این طریقه را از احادیث اهل بیت فرا گرفته‌اند. ببینید كه حضرت آخوند چون خود را رسوا می‌نماید. در پیش فرمودند كه طریقه
______________________________
(1). درباره او بنگرید: شیرازی، طرائق الحقایق، ج 2، ص 319
(2). در مرعشی و ملی: می‌رسانند.
(3). در ملی: می‌كنند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 652
این جماعت سرّ است و به همه كس نگفته‌اند و حكم كردند كه علمای ظاهر از این سرّ بی بهره‌اند؛ و دیگر فرموده كه بی‌پیر و مرشد به این طریق نمی‌توان رسید؛ و در این جا می‌گویند كه این طریقه را از احادیث بیرون آورده‌اند. پس اگر این طریقه از احادیث معلوم شود، پس سرّ نخواهد بود، و بی‌پیر این طریقه را توان به دست آورد. به همه حال، این مرد آدمی را نه از اهل شریعت می‌توان دانست، و نه از اهل طریقت؛ چرا كه اهل شریعت را اهل ظاهر می‌دانند و طریقه اهل طریقت را طریق عامیان می‌داند. و از این طرفه‌تر كه بعد از آن كه قبول ضعف راویان این طریقه نموده‌اند، فرموده‌اند كه طریقه ایشان متواتر است.
عزیزا! بعد از آن كه گفتی كه طریقه را از احادیث گرفته‌اند، دعوای تواتر طریقه بی‌معنی است؛ و دیگر چون تواند بود كه این طریقه متواتر باشد، با آن كه دو كس را از اهل این طریقه به دلیل نرسانیدی كه شیعه باشند؛ و اعتراف نمودی كه اكثر اهل این طریقه سنّی‌اند و سنیّان خود محرم اسرار اهل بیت نیستند. پس گفتگوی حضرت آخوند از دو وجه بیرون نیست، یا آن است كه تصور معنی تواتر نكرده‌اند، یا آن است كه تعصّب می‌ورزند، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب بیست و یكم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: با آن كه دربانی دلیل خوبی معروف [كرخی] نیست، بلكه اگر او از صلحای شیعه می‌بود، متقدمان علمای شیعه او را در كتاب‌های خود ذكر می‌نمودند، و از خوبی‌های وی می‌گفتند و او را در میان سنّیان این شهرت عظیم نمی‌بود، بلكه ممكن است كه مأمون او را به رسم جاسوسی دربان آن حضرت ساخته باشد كه از خصوصیات احوال آن حضرت مطلع شود. و دیگر دربانی دلیل خوبی نیست، كه اگر چنین می‌بود، انس [بن مالك] كه دربان حضرت رسالت پناه صلی الله علیه و اله بود، می‌بایست كه از خوبان صحابه باشد، حال آن كه از ملاعین است.
فصل دویم از باب بیست و یكم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: عدم ذكر شخصی به واسطه شهرت او نزد عامه و عدم نقل احادیث، دلیل عدم خوبی نیست، چنان كه مخفی نیست، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیم از باب بیست و یكم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید:
مكرر بیان نمودیم كه شهرت تمام به خوبی و ولایت در میان سنّیان، و مجهول بودن در میان شیعیان، دلیل تسنّن است، چنان كه بر صاحب طبع سلیم پوشیده نیست، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب بیست و دویم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: دیگر بدان كه این طایفه چون به كمال رسند، نیك و بد و كفر و ایمان در نظر ایشان یكسان نماید، و بنا بر این است كه ملّای روم، فرعون را موسی نام كرده، می‌گوید، بیت:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 653 چون كه بی‌رنگی اسیر رنگ شدموسی ای با موسی ای در جنگ شد پس هر كه اندك فكری كند، یقین خواهد كرد كه این مذهب، غیر مذهب شیعه است. و دلیل دیگر آن عشقبازی مجازی به دختران و پسران نزد این جماعت كمال است، و آن را سبب وصول به حق تعالی می‌دانند. و در فواتح به پیران این طایفه، عشقبازی‌ها نسبت داده، مثل نجم كبرا و شیخ روزبهان و غیر ایشان؛ «1» و آن چه از مذهب امامان ما معلوم است، مذمّت محبّت دنیاست و تعلق به غیر حق تعالی؛ و دیگر آن كه این جماعت، رغبتی به مسجد و نماز جماعت و دیگر سنت‌های پیغمبر صلی الله علیه و اله ندارند و نمازها را در غالب اوقات در خانقاه ضایع می‌سازند؛ و آن چه از مذهب امامان ما ظاهر می‌شود، خلاف این است. و روایت شده كه هر كسی كه همسایه مسجد باشد و نماز را در خانه گزارد، نماز او نماز نیست. «2»
فصل دویم از باب بیست و دویم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: عجب از ادراك درّاك مولانا؛ از كجا مشخص فرمودند كه مولانا فرعون را موسی نام كرده؛ چرا هارون و خضر نتواند بود؟ دیگر آن كه [مگر] آخوند قرآن نمی‌خواند، حكایت لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی «3» هارون و حكایت مجادله موسی و خضر را فراموش نموده‌اند؛ پس ممكن است كه مراد مولانا این باشد كه تا در این نشأه تكلیف‌اند [مكلّف‌اند] محبّت [بحبّ] فی اللّه و بغض فی اللّه؛ و چون از تكلیف به جنون یا مرگ بیرون رفتند، دیگر جنگ تكلیف نیست.
و این كه فرموده‌اند كه مذهب این طایفه عشق‌بازی است، اگر عوام را می‌گویند، عوام طلبه نیز با ایشان مشتركند، و كردارهای عوام حجّت نمی‌شود؛ و اگر خواص را می‌فرمایند، خواص، محبت غیر حق تعالی را كفر می‌دانند و آن كه سنّی نقل افترایی به جمعی كند، بی‌ثبوت شرعی، نقل آن مشروع نیست. و اگر شخصی مبتلا به عشق شود، معاقب نخواهد بود، هرگاه مقدمات آن اختیاری نبوده باشد. مجملا هرگاه شخصی در مقام باطلی افتاد، ملاحظه نمی‌نماید از نقلها، هر چه بر زبانش می‌آید، موافق خواهش نفس می‌گوید، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل سیوم از باب بیست و دویم: ماتن [قمی] در جواب می‌گوید: این تأویلی كه حضرت آخوند فرموده‌اند، به خاطر هیچ صاحب شعور نمی‌رسد، و طبع سلیم از قبول آن ابا دارد. امّا چون حضرت آخوند مست محبّت این طایفه شده، و در مقام اصلاح حال این طایفه است، هر چه به خاطرش می‌رسد، می‌گوید و بر قبح آن مطلّع نمی‌شود؛ و ندانسته كه
______________________________
(1). میبدی، همان، صص 160- 161
(2). طوسی، تهذیب، ج 1، ص 92؛ ج 3، ص 6
(3). طه، 94
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 654
میان موسی و هارون و موسی و خضر جنگی نبوده؛ و به هر تقدیر، تسلیم، شعر بی‌معنی می‌شود؛ چرا كه مناسبت [مثلیّت] هارون و خضر با موسی مشروط به این نیست كه بی‌رنگی اسیر رنگ شود؛ و نیافته‌اند كه این گفتگوها بنا بر قول به وحدت وجود است كه این طایفه قایل به آن شده‌اند. و این تأویل دیگر كه به مرگ و جنون، جنگ تكلیفی بر طرف می‌شود، بسیار بی‌وجه و بی‌صورت است، چنان كه بر صاحب طبع سلیم و رأی مستقیم پوشیده نیست.
و انكار این كه این جماعت عاشقی مجازی به زنان و دختران و پسران را كمال می‌دانند، وجهی ندارد؛ و اگر چنان چه حضرت آخوند، تتبع كتب این طایفه بنماید، در این باب خاطر جمع خواهد شد. قاضی میر حسین «1» در نسبت عاشقی به پیران این طایفه افترا نكرده، و پیشتر گفتیم كه، چون تواند بود كه شخصی دیوانه نباشد و این نوع افتراها را در كتاب خود نقل نماید! و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
فصل اول از باب بیست و سیوم: ماتن [قمی] در اصل رساله می‌گوید: به هر حال، ای دوستان علی بن ابی طالب علیه الصلاة و علیه السلام! تا كی كلام این طایفه را بسازید و تأویلات دور بنمایید. اگر چنانچه این معقول باشد، همه مذهب‌ها [مذاهب] را یكی می‌توان كرد؛ به هر حال از خدا شرم كنید و از پیغمبر و اهل بیت علیهم الصلاة و علیهم السلام خجل شوید و از پیران خانقاهی كه غولان راه دینند، گریزان گشته، پیروی علمایی كه نایبان ائمه‌اند، بنمایید. رباعی:
روبه صفتی چند كه پیران توانَدچشمی بگشا كه جمله شیطان تواند
پرهیز كن از چلّه نشینان كین قوم‌پنهان شده در كمین ایمان تواند رباعی:
آن قوم كه در صومعه رقصان شده‌انداز مسجد و مدرسه گریزان شده‌اند
این قوم ز امر حق گریزان گشته‌در گوشه خانقاه پنهان شده‌اند ای عزیزان! ظاهرا بعضی فریب این طایفه، از این راه خورده‌اند كه در كتاب‌های خود دم از تقوی و ورع و زهد بسیار زده‌اند و طریق مجاهده با نفس بیان نموده‌اند و علاج‌ها از برای هر یك از مرض‌های نفس ادا كرده‌اند، و گمان كرده‌اند كه تصوّف همین است، و خبر از اعتقادات باطل ایشان ندارند، و غافل شده‌اند كه در هر مذهب، ریاضت كشان و جهاد كنندگان با نفس می‌باشند، خصوصا در میان نصرانیان، مثل فرنگی و ارمنی؛ و دلیل دیگر بر بطلان مذهب این جماعت آن كه ایشان قائل به وحدت وجودند و گمان كرده‌اند كه غیر
______________________________
(1). میر حسین میبدی صاحب شرح دیوان منسوب به امام علی (ع) كه ملا محمد طاهر از آن كتاب با نام فواتح یاد كرده و پیش از این درباره آن توضیحاتی آوردیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 655
خدا چیزی نیست، و هر چه هست عین خداست، و تشبیه به دریا و موج می‌كنند، یعنی حق تعالی به منزله دریاست، و خلق به منزله موج دریا؛ و می‌گویند اگر چه موج در خیال، غیر دریاست، اما در واقع عین دریاست و آن چه از مذهب ائمه علیهم السلام ما معلوم است بطلان این قول است؛ و ظاهرا كه تابعان منصور این اعتقاد را از نصرانیان فراگرفته باشند؛ و از شخصی شنیدم كه از بعضی ریاضت كشان ارمنی نقل می‌كرد كه می‌گفته، مذهب ما در وحدت وجود مثل گوشه نشینان شماست. و خود از بعضی از ریاضت كشان فرنگ در بغداد شنیدم كه اظهار اعتقادی می‌نمود كه عین اعتقاد این جماعت است.
خاتمه در بیان طریق نور بخش كه پیروان حلّاج بدان می‌نازند، و شیعیان را فریب می‌دهند كه این طریقه معروف كرخی است و او دربان حضرت امام رضا علیه السلام بود. ابو سعید محمد نور بخش [م 869] مرید اسحاق ختلانی است، و اسحاق مرید محمود مزدقانی است، «1» و محمود مرید، علاء الدوله سمنانی است، و علاء الدوله مرید عبد الرحمن اسفراینی است، و عبد الرحمن مرید نجم كبراست، «2» و نجم الدین مرید عمّار یاسر اندلسی «3» است، و عمّار مرید ابو نجیب سهروردی است، و ابو نجیب مرید احمد غزالی است، و احمد مرید ابوبكر جولاه [نساج] است، «4» و او مرید [ابو] علی كاتب است، و علی مرید ابو علی رودباری است، و ابو علی مرید جنید بغدادی است، و جنید مرید سرّی سقطی است، و سرّی مرید معروف كرخی است. «5»
ای دوستان اهل بیت! نظر كنید و ببینید كه پیروان حلّاج، چه پیران اختیار نموده‌اند و طریقه اهل بیت را كه علمای دین‌دار روایت نموده‌اند، واگذاشته‌اند، و طریقه دشمنان اهل بیت را پیش گرفته‌اند. اعوذ باللّه السمیع العلیم من همزات الشیاطین و أعوذ بالله ان
______________________________
(1). بر اساس طریقه‌ای كه در میان مشایخ نور بخشیه هست، خواجه اسحاق ختلانی مرید سید علی همدانی و سید علی مرید شیخ محمود مزدقانی بوده است.
(2). در سلسله مشایخ چنین آمده است كه اسفراینی مرید شیخ احمد ذاكر فانی است و شیخ احمد مرید شیخ علی بن لالاست و او مرید شیخ نجم الدین كبری.
(3). در ملی و مرعشی: بدلی
(4). در سلسله مشایخ آمده است كه ابوبكر نساج مرید ابو القاسم كرّگانی و ابو القاسم مرید ابو عثمانی مغربی و وی مرید ابو علی كاتب است.
(5). بنگرید: شیرازی، طرائق الحقایق، ج 2، صص 320- 321 (شیرازی از مفاتیح الاعجاز شرح گلشن راز اثر شیخ محمد باسیری نوربخشی- جانشین سید محمد نوربخش- این سلسله را با تغییراتی كه در پاورقی آوردیم، نقل كرده است).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 656
یحضرون انّ الله هو السمیع العلیم. تمّت بعون اللّه تعالی.
فصل دویم از باب بیست و سیم: محشی [مجلسی] می‌فرماید: در این كه جماعتی كثیر غولان راهند [و از خدا و رسول خبری ندارند] حرفی نیست، و بر همه كس لازم است كه از ایشان و از اقوال و افعال ایشان دور بوده باشند؛ و همیشه غولان راه از طرفین بوده و هستند، و بر مرید حق سبحانه و تعالی لازم است كه پیروی شخصی كند كه ظاهرش به انوار شرع آراسته باشد و باطنش از كدورات نفسانی پیراسته باشد، و طریقه اهل بیت را شعار و دثار خود سازد [ساخته]؛ لمحه‌ای از مكاید نفس ایمن نباشد؛ و الیوم این معنی به غایت كمیاب است كه أولیایی تحت قبائی لا یعرفهم غیری؛ بلكه مشروع نیست عوام را مطالعه اكثر كتب صوفیّه؛ چون جمعی از متصوّفه سنّی بوده‌اند و شیعه و سنّی به یكدیگر مخلوط شده‌اند و شیعیان نیز اظهار تقیّه كرده‌اند، بلكه بر همه ایشان لازم است كه طلب علوم دینیّه از علمای فی اللّه بكنند و بعد از تحصیل علوم متوجه تصفیه نفس به ریاضات و مجاهدات شوند و در خدمت پیر كامل. و محمل سخنان وحدت وجود و غیر آن را به زبان جاری سازند، زیرا كه این سخنان به حسب ظاهر كفر است و زندقه، و محل‌های او بسیار دقیق است و همه كس نمی‌تواند یافت، تا آن كه فضلای علما كه قائل به آن شده‌اند، مثل مولانا جلال و مولانا شمس الدین محمد خفری، و غیر ایشان معلوم نیست كه فهمیده باشند؛ زیرا كه درك این معانی، فوق عقل است و تا نور كشف بعد از ریاضات بسیار و مجاهدات بی‌شمار دست ندهد، بویی از آن نمی‌توان برد. و شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله مجملی از این معانی بیان كرده است در شرح چهل حدیث. و روزی این حقیر از شیخ مرحوم پرسیدم كه حدیث كمیل كه مستند صوفیّه است در وحدت وجود، صحیح است؟ فرمودند كه از آن گذشته است كه شك در آن توان كرد. و از آن جمله شیخ عبد الرزّاق تصحیح او نموده و او از شیخ نور الدّین عبد الصّمد نطنزی نقل كرده است و ایشان از معظم علمای شیعه‌اند و حالات ایشان از آن گذشته كه شرح توان كرد. گفتم كه، شرح فرمایید، گفتند كه، تا كسی ریاضات بسیار نكشد، به آن نمی‌توان رسید، و نقل كرد كه روزی یكی از فضلای این شهر كه مولانا خواجه جان نام او بود، نزد من آمد كه من دیشب فكر بسیار كردم تا معنی وحدت وجود را یافتم. من در جواب گفتم كه، آخوند! پیر شما كیست؟ گفت: پیر یعنی چه؟ گفتم: چند سال است كه شما ریاضت كشیده‌اید؟ گفت: هیچ؛ گفتم: پس این معنی كه شما یافته‌اید غیر معنایی است كه صوفیّه می‌گویند؛ زیرا كه همه متفق‌اند كه اگر كسی پیر كامل داشته باشد، و چهل سال در خدمت او ریاضت كشیده باشد، ممكن است كه بر وی كشف شده باشد؛ شما كه پیر ندارید و ریاضت نكشیده‌اید، البته آن چه یافته‌اید، غیر آن چیزی است كه صوفیان می‌گویند. نقل مكنید كه مبادا كار مشكل شود [گردد]. مطلبش این بود كه مبادا ما را باید
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 657
حكم به كفر و نجاست شما كردن؛ و اگر بعضی از سخنان شیخ عطار یا مولانا را شخصی مطالعه نماید كه در زهد و موعظه است، البته نسبت به عوام قصور ندارد، اگر چه اجتناب اولاست كه مبادا بلغزد.
اما علما، هر چند بیش‌تر مطالعه نمایند و بیش‌تر نقل كنند، از برای ایشان بهتر است؛ و اگر در این میان گفتگوها زیادتی رفته باشد، امید كه نگیرند و حمل بر تعصّب و عناد نفرمایند، بلكه محض رضای الهی دانند، فیما تعلم هر چند كه خود معترفم به تقصیر، و همه غم این است كه چرا دور مانده‌ایم؛ امیدواریم كه حق سبحانه و تعالی همه را هدایت نماید و به أحسن طرق فایز گرداند، بجاه محمد و آله الطاهرین.
فصل سیم از باب بیست و سیم: ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید:
این گفتگویی است كه حضرت آخوند پیش‌تر نمودند و جواب از این، آن است كه حقّ است كه علما بر دو قسم می‌باشند؛ طایفه‌ای از ایشان كه به زیور شرع آراسته باشند، هادیان دینند و امناء رب العالمین‌اند؛ و طایفه‌ای دیگر كه به محبّت دنیا مبتلا گشته، پیروی نفس امّاره می‌نمایند، مخرّبان و مفسدان دینند. و امّا تابعان حلاج و بایزید، همگی غولان راه‌اند.
حق تعالی شیعیان اهل بیت را از شرّ این طایفه نگاه دارد [نگاه داری نماید]؛ و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
دیگر ماتن [قمی] در جواب محشی [مجلسی] می‌گوید: گفتگوهای حضرت آخوند همه نقیض یكدیگرند. پیش از این مذكور ساخت كه طریقه این جماعت متواتر است؛ پس هر گاه متواتر باشد، چه حاجت به پیر كامل است؟ و اگر فرض كنیم كه پیر كامل در طریق ریاضات و مجاهدات در كار باشد، باید كه به قول هیچ پیر عمل نكنند، مگر پیری كه پیران او تا به حضرت پیغمبر صلی الله علیه و اله یا امام علیه السلام همه كامل و صالح باشند، و ما پیش‌تر بیان كردیم كه پیران این طریقه، همه یا مخالف دین شیعه‌اند و یا مجهولانند؛ پس به قول هیچ پیری از پیران حضرت آخوند عمل نمودن جایز نباشد.
و دیگر این كه فرموده‌اند كه سخنان این جماعت به حسب ظاهر كفر است، همین مذمّت ایشان را بس است كه بر خلاف طریقه حضرت رسالت پناه و ائمه معصومین علیهم السلام عمل نموده‌اند و به ظاهر، خود را كافر ساخته‌اند؛ و حال آن كه مرشدان كامل كه حضرت پیغمبر صلی الله علیه و اله و ائمه معصومین علیهم السلام‌اند، می‌فرمایند كه اتّقوا من مواضع التّهم، «1» یعنی بپرهیزید از جاهایی كه محل تهمت است.
دیگر در باب وحدت وجود گفتگوهای عامیانه می‌نمایند و به نقل و حكایت اكتفا
______________________________
(1). مجلسی، بحار الانوار، ج 33، ص 509
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 658
می‌فرمایند، و به قول بی‌دلیل، عامی‌وار عمل می‌كنند. به هر حال فكر خود كن كه از حق، پردور شده‌ای و به راه باطل افتاده‌ای، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم.
بعد از آن ماتن [قمی] گفتگو را به این دو سه كلمه ختم نموده است: حضرت آخوند به این قصه خوانی‌ها شاید كه بعضی از عوام را كه قوت تمیز نداشته باشند، فریب تواند داد، و امّا اهل علم و اهل شعور به این گفتگوها فریب نمی‌خورند، و اللّه یهدی من یشاء الی صراط مستقیم. تمّت
اگر كسی از این بهتر خواهد كه بر این مطالب وقوف حاصل كند، «1» باید كه كتاب توضیح المشربین و تنقیح المذهبین را مطالعه نماید. و السلام علی من اتّبع الهدی؛ و صلی اللّه علی محمد المصطفی و آله الائمة النجباء و سلّم تسلیما كثیرا كثیرا. تمّت. «2»
______________________________
(1). در مرعشی: اگر كسی خواهد كه بهتر از این، برین مطالب وقوف یابد.
(2). در حاشیه نسخه مرعشی آمده است: تم كتاب اصول الفصول و الحمد لخالق النفوس و العقول، و الصلاة و السلام علی حبیبه و صفیّه الرسول محمد و خلیفته سیف الله المسلول و زوج البتول امیر المؤمنین و امام المتقین و آلهما و اولادهما ائمة المعصومین الی یوم الدین.
در هیچ یك از دو نسخه تاریخ كتابت وجود ندارد؛ اما از وضع كلی نسخه می‌توان یقین كرد كه نسخه‌ها از دوره صفوی است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 659

14 رساله در ردّ جماعت صوفیان علی قلی جدید الاسلام‌

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم و الحمد لله لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی محمد و علی آل الطاهرین
اما بعد بحر پر آشوب وجود و مستغرقان دریای وحدت وجود، به غیر از متمسّك شدن به طناب سفینه متابعت شرع او چاره‌ای از برای خلاص شدن از فرو رفتن در دهان نهنگ گمراهی ندارند، یعنی احمد محمود ابو القاسم محمد صلی الله علیه و اله.
و تحیّات بی‌پایان بر روان آن لنگرانداز سفینه دریای نجات و آن روشنی بخش قلوب شیعیان در لجّه ظلمات، یعنی امیر المؤمنین علی بن ابی طالب و بر آل و اولاد امجاد او صلوات الله علیهم ما دامت السموات و هبّت الریاح العاصفات.
اما بعد، چنین گوید تراب اقدام متابعین ائمه هدی- علیهم السلام- علی قلی جدید الاسلام كه بعد از مشرّف گردیدن به دین مبین محمدی- صلی الله علیه و اله- جمیع عقائد نصارا را كه در باب اقانیم ثلاثه دارند، به ادلّه‌ای كه در كتب خود مستند شده‌اند به پدر و پسر و روح القدس بودن خدای تعالی قائل شده‌اند، در كتاب موسوم به هدایة المضلّین «1» جمع آورده در آن كتاب، هر یك از دلائل آن‌ها را به قوت ایمان رد و باطل نموده و بعد از آن، هر یك از عبارات دلائل ایشان را بر احوال پیغمبر آخر الزمان از عالم نور تا آخر زمان ظهور منطبق و موافق گردانیده، در حین رد اصل دویم از اصول هفتگانه نصارا كه تعلق به انسانیت دارد، یعنی اعتقاد داشتن به این كه حق تعالی داخل رحم مریم شد، زبان طرد و لعن بر ایشان دراز كرده، سمندوار در میدان بیان بطلان مذهب ایشان به جولان در آورده بود، چرا كه از این اعتقاد ایشان، متكلمین نصارا كه آن‌ها را تیالجی [theologue[ می‌گویند، لازم آورده، عوام الناس خود را به آن فریب داده‌اند كه به توسط خدای تعالی كه در حضرت
______________________________
(1). گاه از این كتاب با عنوان هدایة الضالین و گاه هدایة المضلین یاد كرده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 660
عیسی متحد گردیده، داخل رحم مریم شد و از آن جا به دنیا آمده، همه انسان خدا شد و این اقرار را از اقاریر لازمه واجبه می‌شمارند.
لیكن به شاگردان خود یاد می‌دهند كه در برابر مخالف مذهب خود، این اقرار را اظهار مكنید. زیرا كه چون از حقیقت این اعتقاد خبر ندارند، شما را لعن خواهند كرد. در آن هنگام كه كمترین مشغول رد این اعتقاد فاسد ایشان بودم، جوابی از طرف ایشان به خاطر رسیده، در آن كتاب تحریر نمودم كه یكی از نصارا در مقام معارضه در آمده می‌گوید كه، هر گاه شما این اعتقاد ما را كه همه انسان خداست باطل می‌دانید و پادریان و پیران ما را كه به اقوال آن‌ها مستند می‌شویم، ملاعین می‌شمارید، چرا متوجه احوال صوفیه خود نمی‌شوید كه اعتقاد ایشان غریب‌تر از اعتقادات ماست؟ زیرا كه به وحدت موجود قائلند و وجود الهی را ساری در جمیع اشیا می‌دانند. چنانچه شیخ شبستری كه از اكابر صوفیه است گفته است:
وجود اندر كمال خویش ساریست‌تعیّنها امور اعتباریست
امور اعتباری نیست موجودعدد بسیار و یك چیز است معدود «1» كمترین چون دیدم كه این بحث نصارا وارد و این صوفیه در فرقه اثنا عشریه شیاطین ماردند، بر خود لازم ساختم كه شمّه‌ای از احوال این صوفیه كه در همه چیز با نصارا موافقند، در این رساله به تحریر در آورم كه شیعیان خصوصا عوام الناس كه به زهد و تقوای ظاهری ریایی ایشان فریفته نگشته به شال پوشی و ریاضت كشی این جماعت به ولایت و پیری ایشان اعتقاد بهم نرسانند و خود را از داخل نصارا حساب شدن، محفوظ دارند. و الله المستعان.
*** پس بدان ای عزیز كه از تتبع كتب نصارا و اقوال پیران و اوضاع و اطوار مذهب ایشان بر فقیر چنین ظاهر گشته كه این مذهب تصوف از قدیم به نصارا تعلق دارد و حالا بالفعل در میان ایشان مستمر است، چرا كه نصارا اتحاد پادریان خود را با روح القدس كه او را تشخّصی از تشخّصات الهی می‌دانند، مستند به ریاضت و كسب می‌دارند و صوفیه حال نیز به این اعتقاد دارند كه بعد از آن كه كسی به راهنمایی پیر كامل، طریق سلوك را مسلوك گردانید، با ذات الهی متحد می‌شوند و جمیع تكلیفات از او ساقط می‌گردد و مثلی كه نصارا در باب اعتقاد خود می‌گویند با امثال این نصارا (یعنی صوفیه) موافق و عذر خواهی نصارا كه در برابر سؤال از كیفیت وحدت ثلاثه خود بر زبان جاری می‌سازند، با عذر صوفیه در باب وحدت موجود و واصل شدن به بحر وجود كمال تطابق دارد.
زیرا كه نصارا بعد از آن كه ملزم شدند و كیفیت ثلاثه بودن خدا را تقریر نمی‌توانند كرد،
______________________________
(1). گلشن راز، ص 24 (چاپ شده در انتهای مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن، از شیخ محمد لاهیجی)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 661
جواب می‌گویند كه، از پیران خود یاد داریم، می‌باید داخل این دین شد و ریاضت‌ها و تعب‌ها كشید تا آن كه حقیقت این دین را توان فهمید بعینه. و این همان جوابی است كه نصارای این امت، یعنی صوفیه، در برابر این سؤال، از كیفیت وحدت موجود كه به آن قائلند می‌گویند كه این سرّی است رسیدنی نه گفتنی، به بیان در نمی‌آید و سفارشی كه طوماس نصارا به ایشان كرده در باب ثلاثه، ارشاد نموده است كه به مخالف مذهب خود سرّ ثلاثه را نگویند، مثل همان سفارش و ارشادی است كه پیران صوفیه به مریدان خود می‌كنند كه مبادا با ملّاها و منكرین وحدت موجود حرف بزنید؛ زیرا كه وحدت موجود به عقل در نمی‌آید.
می‌دانند كه تا حرف زدند، نمی‌شود كه كفر نگویند. لهذا می‌گویند كه این سرّ، حكم خون دارد در بدن كه تا در بدن است پاك است، اما همین كه از بدن بیرون آمد، نجس می‌باشد؛ پس با وجود خویشی این صوفیه با نصارا، چنانچه دو كلمه در بیان اعتقاد و فساد رأی صوفیه گوشزد اهل توحید و ایمان گرداند، ممكن است كه سبب آگاهی عوام الناس گشته، هم چنانچه امید هست كه عوام الناس نصارا بعد از مطالعه آن كتاب كه بر بطلان مذهب نصارا قلمی شده، به فكر افتاده هدایت یابند، نیز امیدوار است كه این رساله سبب آگاهی عوام مسلمانان شده، از فریب این طایفه صوفیه غافل نباشند. زیرا كه با وجود این كه امروز به سبب دیوار رزین اسلام كه میان ما و نصارا فاصله است، توهم مردم فریبی ایشان كمتر می‌رود، اما این طایفه صوفیه كه اسم مسلمانی بر سر دارند و به ما نزدیكترند، مردم فریبی ایشان زیاده از نصارا تأثیر می‌كند؛ شاید كه بعد از اطلاع مردم بر این رساله، من بعد در دام صوفیه نیفتند و جماعتی كه هنوز فریب ایشان را نخورده‌اند، اما هنوز در ظلمات كفر ایشان چندان فرو نرفته‌اند و پرده سیاه دل، دلهای ایشان را نگرفته، به سبب این رساله با خبر شده، خود را از مكرهای این قوم نگاه دارند و از سرچشمه مذهب و طریقه ایشان كه نصارای قدیم است آگاه گردند كه من بعد عنان اعتقاد ایشان را نتوانند پیچید. و بدانند كه كمترین كه تازه داخل این دین شده‌ام، غرضی سوای خیر ایشان ندارم و از كتب نصارا كه دشمن اهل اسلامند و می‌خواهند كه همه گمراه شوند، بیان بطلان اعتقاد صوفیه را استخراج نموده‌ام و پای تعصّب و عنادی با این قوم در میانه ندارم. پس متفطّن شده، شیر مادر خود را كه در اسلام خورده‌اند و طریقه آباء و اجداد را به خاطر آورده، از فریب این گرگان كه در لباس میش در میان گله اسلام می‌گردند تا آن كه گوسفندان گله حضرت محمد مصطفی- صلی الله علیه و اله- و اهل بیت آن حضرت- صلوات الله علیهم- بربایند، خود را نگاه داشته بی‌شائبه تزلزل داخل امّت رسول خدا و شیعیان ائمه هدی شوند و از عذاب ابدی به سبب متابعت آن حضرات كه كشتی نجاتند فارغ گشته بعد از انتقال از این سرای فانی به خوشی زندگانی ابدی بهره‌مند گردند و ان شاء الله در این صورت كمترین به لطف
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 662
الهی امیدوار هستم كه بی‌مزد نخواهم بود.
پس بدان ای برادر دینی كه كالوپین‌ambrogio calepino )1440 -1510( كه صاحب كتاب لغت لاتین و یونانی و عبری است و كتاب او در نزد نصارا نهایت اعتبار دارد، در لغت «آس» كه به معنی صاد است، زیرا كه در حروف لاتین چون سین و صاد نیست، در جای دو حرف، آس استعمال می‌كنند، به تقریبی ذكر شمّه‌ای از احوال صوفیان قدیم می‌كند و می‌گوید كه: صوفی [بخوانید: سوفی] به زبان مردم آن زمان، اسم عالم و ما هر در هر فنی بوده، اما یكی از آن جمله از هفت عالم كه قبل از فیثاغورث در زمان یونان بهم رسیده بودند كه اسامی ایشان طالس‌thales و سولان‌sooln و قیلان‌chilon و بیتواس‌pittacus و بیاس‌bias و كلیبابلوس‌cleobulw و بیاندر بوده كه مذهب ایشان بعد از این معلوم خواهد شد، معنی اسم صوفی را در حكما استعمال كرد، و هر وقت كه لفظ صوفی به لغت آن زمان اطلاق می‌كردند، آن هفت نفر مراد بود و بعد از آن، آن هفت عالم را به این اسم موسوم می‌ساختند تا آن كه مردم بد مذهبی كه در برابر بتها اشعار می‌خواندند و وجد می‌كردند، مفهوم این اسم به اصطلاح مردم آن زمان نشان خود كردند. «1»
چنانچه حالا جماعتی از مسلمانان كه اكثر ایشان كاسب و بیچاره‌اند، به محض این كه پیران صوفیه خاطر نشان كرده‌اند كه انسان می‌تواند كه به مرتبه‌ای برسد كه حلقه بندگی از گردن او افتد و بلكه دیگران بندگی او باید بكنند، در مجامع صوفیه حاضر می‌شوند، از راه آن كه از كثرت مشاغل دنیای فانی به یاد گرفتن امور واجبی خود اقدام نمی‌توانند كرد، به امید وصول به مرتبه‌ای كه واجبات ساقط تواند شد، آن مجمع را مكان وصول و حلول
______________________________
(1). می‌دانیم كه ظاهرا كلمه صوفی در عربی با سوفی یا سوفسطائی در لاتین متفاوت است. در یونان، پس از دوره نخست رشد حكمت، قشری یافت شدند كه فلسفه جدیدی كه ویژگی عمده آن شكاكیت در نوع معارف انسانی بود، ایجاد كردند. آن‌ها با اعتقاد به نوعی نسبیت، حقیقت مطلق را انكار كرده و در جدل و مناظره مهارتی خاص به دست آوردند. در واقع سوفیسم نوعی فلسفه است همراه با شكاكیت و لذا مورد انكار شخصیت‌های برجسته فیلسوف بعدی مانند سقراط و افلاطون و ارسطو كه در پی كسب معرفت مطلقند، قرار دارد. در دوره اینان، سوفیستها سخت مورد حمله و ملامت قرار گرفتند. اصطلاح سفسطه هم بر گرفته از همین نگرش است. كاپلستون به نقل از هگل نوشته است: «مخصوصا به واسطه مخالفت سقراط و افلاطون است كه سوفسطائیان چنان شهرت بدی یافتند كه این كلمه اكنون معمولا به این معنی است كه با استدلال باطل، حقیقی مردود یا مشكوك جلوه كند، یا چیز باطلی به كرسی اثبات بنشیند و قابل قبول نمایانده شود.» كاپلستون می‌افزاید: از سوی دیگر، نظریه نسبیت سوفسطائیان، تشویقی كه آنان از جدل و مناظره می‌كردند، نداشتن معیارهای ثابت، قبول مزد، و تمایلات موشكافانه بعضی از سوفیست‌های متأخر، تا اندازه زیادی نشان می‌دهد كه را كلمه «سوفسطائی» معنی ناپسندی به خود گرفته است. در نظر افلاطون آنان «دكاندارانی هستند با كالاهای معنوی». (تاریخ فلسفه یونان و روم، ص 104، ترجمه سید جلال الدین مجتبوی، تهران، 1368). این كه مؤلف خواسته است تا سوفیسم را با صوفیان متصل كند و از بدنامی آن‌ها در اینجا بهره برد، در اصل نادرست می‌نماید.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 663
پنداشته، به خواندن اشعار مردم بدكردار چون مغربی «1» و شیخ عطار و غیره مشغول می‌گردند و گاهی به ذكر و گاهی به وجد و گاهی به سماع، سمع خود را از استماع ذكر مناقب و فضائل اهل بیت رسول خدا محروم می‌دارند. و همچنان كه آن مردم بد مذهب قدیم در برابر بتها وجد می‌كردند و شعر می‌خواندند، این جماعت نیز در برابر پسر خوشرویی كه در آن مجلس است، یا به هوای مطرب خوش نوایی به طرب می‌آیند و این قسم حركات را عبادت می‌دانند و در وقتی كه فیثاغورث در میان آمد، از برای امتیاز ما بین حكما و آن مردم بد مذهب، خود را فیلسوف نام كرد، یعنی علم دوست.
پس معلوم می‌گردد كه این طریقه غیر مرضیه صوفیه [كه] از زمان قدیم تهمت زده، به نحوی مخالف ادیان و ملل بوده كه حكمای یونان هم از سلوك طریقه ایشان عار می‌داشتند؛ حالا چه گوید كسی به این نصرانیان امّت پیغمبر آخر الزمان كه خود را از زمره شیعیان، به این اسم صوفی جدا كرده‌اند به غیر از آن كه به قربان نصارای ازمان قدیم بروند، هرچند می‌دانم كه در جهنم مرتبه عذاب این صوفیه از نصارای قدیم عظیم‌تر خواهد بود و با آن‌ها در یك طبقه نخواهند بود بلكه به سبب اعتقاد واصل شدنی كه دارند، وصول ایشان به دركات جحیم غیر وصول آن نصارا خواهد بود، چرا كه سبب گمراهی آن نصارا این است كه از پرتو نور محمدی- صلی الله علیه و اله- و تجلّی انوار محبت اهل بیت خود را محروم كرده، در ظلمت آباد كفر مخفی مانده‌اند و بدین علت رفته رفته دلهای ایشان قساوت بهم رسانیده و سیاه گشته، حكم كسی دارند كه در وقت احاطه لمعان نور آفتاب به جمیع دنیا، خود را در بیت الخلائی پنهان كرده، در به روی خود بسته باشند و با این حال، با كسی كه او را تكلیف به روشنی و مستفیض شدن از نور آفتاب می‌كند نزاع دارد و می‌گوید كه، خوشی و روشنی همین است كه من دارم نه آن كه تو نشان می‌دهی.
اما این نصرانیان حال، یعنی صوفیه، از آن نصارا بدترند؛ چرا كه چون لطف الهی شامل حال ایشان شده و در اسلام تولّد نموده‌اند و همین كه خود را موجود دانسته‌اند، دست در دامان اقوال حكما و پیران جاهل صوفیه زده، چشم از احادیث اهل بیت رسول خدا پوشیده داشته‌اند و راه روشنی تازه كه در هیچ حدیثی اشعاری به آن نیست، پیش گرفته‌اند، از قبیل رقصیدن و چرخ زدن و غنا كردن و عشقبازی نمودن و سایر رموزی كه در میان خود دارند، همه را عبادت می‌دانند. پس از راه حرامزادگی حكم كسی دارند كه دست از پستان مادر خود برداشته و چشم دل خود را بسته، به هر دو دست مادر خود را می‌زند و فریاد می‌كند كه تو مرا در ظلمت جوع نگاه داشته، از شیر سیر نمی‌كنی. بدین سبب به در خانه مادرهای
______________________________
(1). ابو عبد الله محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف تبریزی مشهور به محمد شیرین مغربی متوفای 810 دیوان وی به كوشش دكتر لئونرد لوئیزان در سال 1372 توسط دانشگاه تهران انتشار یافته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 664
دیگران رفته و گدایی كرده، خود را از شیر ایشان سیر می‌كنیم و مادر استغاثه می‌كند كه، ای فرزند چرا چشم خود را بسته دست از پستان من برداشته‌ای و مرا آزار می‌كنی؛ چشم خود بازكن و پستان مرا به دست گیر تا این لذت‌ها كه در شیر من می‌باشد بیابی. هرگز دیده كسی دست از مرغ بریان برداشته به خوردن گوشت سگ مرده مشغول شود؟ اما هر چند مادر سعی می‌كند كه شاید این فرزند را به حیات ابدی زنده دارد، او جواب می‌گوید: من زنده‌ام و احتیاج به زندگی تو ندارم.
در واقع این جماعت صوفیه همین حال دارند كه دست از طریقه و شیوه دینی كه از رسول خدا و ائمه هدی مانده است، برداشته‌اند و به دامن پیران جاهل چسبیده‌اند، از راه وحدت موجودی كه مطمح نظر پیران كامل ایشان است، خود را در سلك نصارا مندرج گردانیده‌اند؛ زیرا كه اطوار و اوضاع این طائفه مثل آن دست افشانی‌ها كه در حالت وجد و سماع دارند و آن از خود رفتن را كه در میان ایشان به وصول و ملاحظه انوار ذات خدا اشتهار دارد، هیچ مغایرتی با اطوار عبادت‌های نصارا كه در برابر بت‌ها در كلیساها می‌كنند ندارد و پیر و مریدی نصارا كه منشأ پیر و مریدی در میان صوفیه شده است و الا در هیچ كتب حدیثی وارد نشده است كه سوای ائمه هدی- صلوات الله علیهم- مرشد و راهنمای دیگر هست و به سوای متابعت علمای ابرار شیعه كه در هیچ امری از مضامین آیات قرآن و احادیث پیغمبر و ائمه هدی تجاوز ننمایند، متابعت دیگری می‌توان كرد.
پس در این زمان، اكثر مردم كاسب و عوام الناس و سایر شیعیان را چه ضرورت داعی شده است كه به هزار زحمت، دو سه دیناری از كسب خود بهم می‌رسانند و شبهایی در خانه خود مجمعی می‌سازند و جمعی از متصوّفه را كه هر كدام به مطلبی فاسد طالب مجامع چینی هستند، می‌طلبند و بعد از ذكر اوصاف مشایخ صوفیه كه از اقوال ایشان ظاهر می‌تواند شد كه دین و مذهب درستی نداشته‌اند، به خوانندگی و ذكر با غنا و های و هو و دست و پا افشانی كه سوای هضم آن طعام فائده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود، مشغول می‌شوند.
در واقع مردمی كه سعی در گرمی هنگامه این جماعت صوفیه می‌كنند و این قسم مجالس می‌سازند، چه خیال كرده‌اند اگر چنانچه به خاطرشان می‌رسد كه پول صرف كردن در جمعیت اسباب این طائفه ثواب دارد، یعنی اگر پول خود را صرف عیال خود و صله رحم و جاهایی كه ائمه ما امر نموده‌اند بكنند، بهتر از این نیست كه جماعتی لا ابالی بی‌دین كه هر درویش شال پوشی را كه یك مسأله از واجبات خود نمی‌دانند ترجیح بر اعظم علما می‌دهند بطلبند و كاری كه بدعت و باعث ضلالت مردم عوام است رواج دهد؟
و اگر چنانچه صوفیه خاطر نشان ایشان كرده‌اند كه در میان این جماعت اولیا و مقربان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 665
درگاه خدا می‌باشند و به این امید دست در دامن پیران صوفیه می‌زنند، این هم غلط است بلكه خیالی است كه شیطان در دلها می‌اندازد كه طریقه باطله ایشان را رونقی بدهد؛ چرا كه اولیاء الله شیعه اثنا عشری، جماعتی‌اند كه تحصیل معارف دینیه از طریق اهل البیت- علیهم السلام- نموده و متابعت آن حضرت را در اصول و فروع از جمله لوازم می‌دانند و به صیقل فكر و یاد خدا دل را صفا داده‌اند و با نفس امّاره جهاد كرده‌اند و بر نفس غالب آمده‌اند و به دست یاری توفیق خدا شیطان را مغلوب ساخته‌اند و به نور یقین دل خود را منوّر گردانیده و تسلیم امر الهی نموده‌اند و به قضای الهی راضی شده‌اند. ساكت شوند سكوت ایشان فكر باشد و تكلم ایشان ذكر باشد و ناطق شوند، نطق ایشان پند و موعظه باشد و نظر كنند، نظر ایشان عبرت باشد و دلهای ایشان از محبت خدا پر باشد. خدا را عبادت كنند از روی محبت نه از خوف جهنّم و طمع جنّت و با این حال از عقاب الهی بسیار ترسان باشند و به ثوابش امیدوار. چون شب در آید به خدا متوجه شوند و دل خود را به وی متوجه سازند و به خدا فرحناك باشند و از ذكرش لذّت ببرند و به مناجاتش تنعم كنند. صاحب حیا و شرم و آزرم‌اند و با سكینه و وقار باشند و از لهو و لعب اجتناب كنند و رقصیدن و چرخیدن و غنا كردن را قبیح دانند و از آن پرهیز نمایند. اولیاء الله از جمله صحابه سلمان فارسی و مقداد و ابوذر و حذیفه و جابر بن عبد الله انصاری بودند و از جمله اصحاب حضرت امیر المؤمنین- علیه السلام- مالك اشتر و میثم تمار و اویس قرنی و كمیل بن زیاد و صعصعة بن صوحان و زید بن صوحان بوده‌اند و از اصحاب سایر ائمه، جماعتی هستند كه اسامی شریف ایشان در كتب رجال مذكور است و نزد علمای شیعه معروفند و جماعتی از شیعه اثنا عشری كه بعد از زمان ائمه- علیهم السلام- به توفیق و تأیید باری تعالی صاحب مرتبه ولایت بوده‌اند، نزد علمای شیعه اثنا عشری مشهور و معروفند. پس اولیاء الله این جماعتند و كسانی كه در اعتقاد و اقوال و افعال ایشان باشند نه پیران جاهل صوفیه كه در اول مرتبه سلوك پا از دائره بندگی بیرون گذاشته أنا الله و أنا الحق می‌گویند و گمانشان این است كه الله تعالی به منزله دریاست و خلق به منزله موج دریا و از جمله اشعار ایشان در این باب این بیت است:
این جهان موج‌های این دریاست‌موج و دریا یكیست غیر كجاست ایشان گوساله پرستی و بت پرستی و آتش پرستی را بد ندانند بلكه همه را عین حق پرستی می‌دانند. محیی الدین اعرابی كه از بزرگان صوفیه است، در كتاب فصوص الحكم گفته كه سامری، گوساله ساخت و بنی اسرائیل را به گوساله پرستی مشغول نمود و حق تعالی مانع او نشد؛ زیرا كه خدا می‌خواست در همه صورت پرستیده شود. پس در كفر این و كفر كسی كه او را كافر نداند، شكی و ریبی نیست.
پس هرگاه این صوفیه چنین جماعتی باشند كه به اعتبار متابعت پیران خود و پیروی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 666
رأی و اعتقاد ایشان خود را در زمره نصارا داخل نموده باشند، بهتر و واجب آن است كه هر كسی خود را از دام و دانه ایشان نگاه داشته، گمان خوبی درباره ایشان نكند و به توقع زنده كردن دل خود، داخل مجالس وجد و حال این طایفه مرده دل نشود، زیرا كه اگر در مذهب نصارا و صوفیه زندگی بهم می‌رسید، كمترین كه مدتی در میان ایشان بودم و به مرتبه پادری‌گری امتیاز داشتم، می‌بایست كه از برای تحصیل زندگی دل، ترك این طریقه ایشان نكرده داخل دین اسلام نشوم.
مطلب این است كه راه نجات در آن است كه شخص كمر متابعت احادیث اهل بیت را بر میان بسته، از جاده شرع شریف تجاوز نفرماید، نه این كه مثل صوفیه اعتقاد فاسده از تتبع كتب و اقوال حكمای یونان پیدا كرده، خود را در نزد مردم عوام الناس كامل به قلم بدهند. اما چون این صوفیه در وحدت موجودی كه اعتقاد دارند، به این حكمای یونان و اقوال ایشان مستند شده، اعتماد دارند، مجملی از احوال استادان ایشان را كه از كتب نصارا اطلاع بهم رسانیده‌ام تقریر می‌نمایم تا بدانند كه آن حكما و صوفیه سابق در مذهب با خودشان مغایرتی نداشته‌اند، بلكه این اعتقادات را برای صوفیه این زمان به یادگار گذاشته‌اند.
پس مخفی نماند كه یونان را به زبان لاتین گروك‌greece می‌گویند، و گروك چنانچه جرانیم در فهرست اسامی عبری كه در كتاب خود به جهت نصارا نوشته است به معنی فریب دهنده است و یونانی در میان بنی اسرائیل به فریب دهنده مشهور بوده‌اند. و چنین مستنبط می‌شود كه این زهر قاتل، یعنی طریقه حكما كه حالا در میان اهل اسلام شهرت دارد كه مردم به سبب طلب آن، آخر گمراه گشته، از حسرت بهشت و دین حق در روز قیامت پشیمانی دارند، همچنان در زمانی كه شریعت موسی- علی نبینا و علیه السلام- منسوخ نشده بوده است، كار حكمت و حكما همین بوده است كه از ایشان به فریب دهنده تعبیر می‌كرده‌اند.
پس بدان ای عزیز كه این جماعت، كه خود را در آن زمان از قبیل این صوفیه به اعتبار مذهب تصوف ممتاز می‌دانستند، جماعتی بودند كه همه اشیاء را خدا می‌دانستند، اما در میان خداها، مراتب شدت و ضعف قرار داده بودند، به این نحو كه هرگاه كسی كه به دنیا می‌آمد و كارهای عظیم از او سر می‌زد، در علمی یا صنعتی او را خدای قوی می‌گفتند و بعد از فوت او، او را خدای آن فن می‌دانستند، خواه زن بود و خواه مرد. و بعد از آن كه، اهل آن فن كه آن مرتبه مهارت را نداشتند، بتخانه می‌ساختند و صورت آن مرد یا زن را در بتخانه قرار می‌دادند و او را می‌پرستیدند و نذر و قربانی‌ها از برای او می‌كردند، به اعتقاد آن كه آن خدا حاجت‌های ایشان را روا می‌كند و چون شیاطین در جوف آن بتها داخل می‌شدند و با ایشان سخن می‌گفتند، اعتقاد ایشان به صاحب آن صورت زیاده می‌شد و اعتقاد ایشان آن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 667
بود كه آن كسانی كه خدا می‌شدند از آن زنان كه در مرتبه الوهیت بهم رسانیده بودند در آن عالم به عقد خود در می‌آوردند و فرزندان از ایشان بهم می‌رسید و گاه می‌شد كه خدایان در سر زنان یا فرزندان خود یا در بالای حكومت با همدیگر جنگ می‌كردند و بر یكدیگر تسلط بهم می‌رسانیدند و غالب و مغلوب را به هر صورتی كه اراده می‌كرد، مصوّر می‌نمود و می‌گفتند این اشجار و احجار و حیوانات همه آن خدایانند كه خدایان دیگر ایشان را مسخ كرده‌اند.

[اساطیر یونان]

مصداق این مقال، نقلی است كه كالوپین صاحب كتاب لغت یونانی در لغت سطورنا كه اسم یكی از خدایان، بلكه از همه قدیم‌تر بوده می‌كند و می‌گوید كه، سطورنا از همه خدایان سابق‌تر بوده است و زن او ابیس نام داشت و از او پسری بهم رسانیده، او را جاویس نام كرد و این آن كسی است كه بعد از آن كه بزرگ شد، پدر خود را از خدایی آسمان بیرون كرد و خداوندی آسمان را خود تصرف نمود و چون اعتقاد ایشان این بود كه این جاویس از پدر خود پر زورتر و در تدبیر بهتر شد، او را چوپیتر [زئوس] می‌گفتند. و چون نسبت به مردم و پیروان خود مهربان‌تر شد، او را پدر نامیدند و این است آن چوپیتر كه رومیان قدیم او را پدر و خدای بزرگ می‌گفتند و او را دیو چوپیتر می‌نامیدند. اما تولد او این وضع بود كه ابیس مادر او را در جزیره‌ای كه او را كرت می‌گویند او را با خواهری در یك شكم وضع كرد و اسم خواهر او را جون كرد و چون چوپیتر بزرگ شد، خواهر خود را به عقد خود در آورد و از این است كه لفظ جون در نزد ایشان به معنی خواهر و زوجه هر دو می‌آید، پس چون ابیس چوپیتر و جون را زایید، خواهر را برداشت و چوپیتر را در آن جزیره گذاشت، از ترس آن كه سطورنا پدرش مبادا او را بخورد، چنانچه پسران دیگر را خورده بود. این قصه چنان است كه سطورنا برادری داشت تیّتن نام كه او را در خدایی آسمان و زمین با خود شریك كرده بود و چون او را بسیار دوست می‌داشت شرط كرده بود كه هر فرزند نرینه كه از او بهم رسد بخورد كه مبادا با او در سر خدایی دعوا كند. اما چون ابیس حیله كرده بود، چوپیتر را در آن جزیره گذاشت و سطورنا از آن خبردار نبود.
جماعت كرتیس ساكنان آن جزیره چوپیتر را برداشته بزرگ كرده و چون به حد بلوغ رسید و دریافت كه سطورنا پدر او می‌خواسته او را بكشد و بخورد، با دو برادر خود حصّه نمود به این نحو كه به تیتان برادر میانی، خداوندی دریاها را داد و به لوطان برادر كوچك خداوندی جهنم را بخشید و خودش خداوندی زمین و آسمان را اختیار كرد و خواهر خود و جون را از برای آن كه در خدایی بی‌رسد نماند، زن خود كرد و از او پسری بهم رسید كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 668
او را دو القنا نام كرد و همچنین فرزندان چوپیتر و آن برادران دیگر، خدایان گفته می‌شدند. «1»
چنانچه گفتیم كه هر كس در هر فنی ماهر می‌شد، بعد از فوت، او را داخل خدایان كامل می‌شمردند و اعتقاد داشتند كه گاهی زنان دنیا، پسند ایشان می‌افتاد و با ایشان جماع می‌كردند و فرزندان بهم می‌رسانیدند و این فرزندان چون كه خدایی به ایشان منتقل می‌شد، این است كه عالم در فنی می‌شده‌اند، لذا هر ماهر در هر فنی را بعد از فوت، خدای كامل می‌دانستند و سیسرو كه یكی از بزرگان صوفیه یونان است، نقل می‌كند كه، جماعتی گمراه شده، چوپیتر خدای بزرگ را سه می‌دانسته‌اند كه به یك اسم چوپیتر نامیده می‌شده‌اند و به خدایان دیگر این اعتقاد نداشته خود را تیالجی‌theologue می‌نامیدند، یعنی سه پرست.
وسیسرو این را به عنوان شكوه و سرزنش بر آن جماعت نقل می‌كند و این همان شكوه‌ایست كه صوفیان اسلام قائلین به وحدت موجود از نصارا كه به سه خدا قائلند می‌كنند، یعنی كه چرا در زیر اسم یك خدا، سه خدا مندرج می‌نامند؛ مثل آن جماعت كه در زیر اسم چوپیتر سه خدا می‌دانسته‌اند و می‌پرستیده‌اند و چرا بخل می‌ورزند و به خدای دیگران قائل نیستند و همچنان كه در آن زمان، هر كس چوپیتر را سه خدا می‌دانست و چون سه پرست بود او را تیالج می‌گفتند، امروز نیز در میان نصارا مشهور است كه هر كس به ثلاثه قائل است او را تیالج می‌نامند.
و مخفی نماناد كه هر یكی از پیران صوفیه می‌گوید كه، اگر نصارا در این سه خدا توقف نمی‌كردند، ما را با ایشان هیچ نزاعی نبود بلكه ایشان را خوب می‌دانستیم، اما توقف در سه خدا كردن صورت ندارد، بلكه می‌باید گفت كه همه چیز خداست، اما به تفاوت خداوندی، به این نحو كه در بعضی خدایی شدیدتر و در بعضی ضعیف‌تر می‌باشد و این است كه آن خدایی كه خداوندی در او قوی‌تر است تسلط زیادی بهم می‌رساند، مثل پادشاهان و ارباب استیلاء و امثال اینها. و اگر نه قبل از آمدن به دنیا همه یك خدا بوده‌اند و در بازگشت نیز
______________________________
(1). افسانه‌های یونانی متفاوت نقل شده است. افسانه‌ای كه مؤلف در متن آورده و مربوط به زئوس یا چوپیتر، معروف‌ترین و بزرگترین خدای یونان است، در منابع به تفصیل و البته با اختلافاتی آمده است.
اورانوس خدای آسمان به دست فرزندش كرونوس (سطورنای مؤلف بالا) خدای زمین با داس قطعه قطعه می‌شود و در همان حال به او می‌گوید كه به دست پسرانش زندانی خواهد شد. او برای رهایی از این خطر، هر فرزندی كه از او متولد می‌شود، او را می‌خورد. رئا همسر كرودس كه شاهد خورده شدن فرزندان است، آخرین فرزند خود زئوس را به جزیره كرت واقع در دریای مدیترانه می‌برد. پس از بلوغ، گیاه سحر آمیزی را به خورد پدر داد و او همه فرزندان را كه هنوز در شكمش زنده بودن بیرون ریخت.
پس از آن كرونوس زندانی شد. زئوس و برادران خدایی را میان خویش قسمت كردند. زئوس خدای آسمان، پوسیدون خدایی دریاها و هایدس به قلمرو مردگان و اعماق زمین دست یافت. در ادامه اشاره شده است كه زئوس با مایا ازدواج كرد و فرزند هرمس بود. نگاه كنید: اساطیر یونان، (راجر لنسلین گرین، ترجمه عباس آقاجانی، تهران، سروش، 1366)، صص 32- 34
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 669
همه یك خدا می‌شوند، همچنان كه دریا وقتی كه آرمیده است و طوفانی نیست، همه یك دریاست و همین كه طوفان آمد و به تلاطم در می‌آید، موجهای بی‌شمار در او بهم می‌رسد.
بعضی بزرگ و بعضی كوچك و با هم اختلاف دارند، اما وقتی طوفان ایستاد و تلاطم بر طرف شد، همه موجهای مختلف كه دیده می‌شدند به همان دریا برگشته یكی می‌شوند.
این بعینه همان مثلی است كه حالا جماعت صوفیه این امت، جاهلان را به آن فریب می‌دهند اما با مثل نصارا كه در باب ثلاثه می‌آورند نیز مشابهت تمام دارد، چرا كه نصارا در باب اثبات ثلاثه، مثل می‌آورند كه ثلاثه مثل پارچه‌ای است كه او را سه تا كرده باشی. وقتی كه او را با آن تاه ملاحظه كنی سه پارچه می‌نماید، اما چون از هم واشد آن سه تاه، به یك پارچه برمی‌گردد. و از قبیل شمع روشن است كه در او موم و پنبه و آتش می‌باشد كه سه چیز است، اما یك شمع است. همچنین خدا سه تشخّص دارد، تشخص پدری و پسری و روح القدسی. اما همه یك ذات است.
و چون مثل آن صوفیان و صوفیان این امّت و نصارا هر سه یك نحو است، معلوم می‌گردد كه ایشان در اعتقاد با هم موافق و از یك راه به چاه گمراهی فرو رفته‌اند. و اگر چنانچه این صوفیان یا آن صوفیان قدیم، بپرسند كه موافق عقل كی می‌توان جسمانی را مثل از برای شناخت مجرّد آوردن و چون نتیجه درست حاصل می‌شود با وجود آن كه خودشان اتفاق دارند كه در میان مخلوقات ذات الهی مثلی و شبیهی ندارد و او را نمی‌توان دید و به كنه نمی‌توان شناخت، پس هر گاه ذات آن سبحانه و تعالی به كنه شناخته نتواند شد، این مثل پوچ و نامربوطها كه صوفیه می‌گویند هیچ صورتی ندارد و از برای همین او را اختراع كرده‌اند كه جاهلان بیچاره را فریب بدهند.
اما به اینجا كه می‌رسد همان جوابی كه نصارا در باب ثلاثه می‌گفتند، ایشان نیز چون با نصارا برادرند، همان جواب را می‌گویند كه این اعتقاد سرّی است كه تا او را كسی قبول نكند و ریاضت‌ها نكشد نمی‌تواند یافت. و اگر مبالغه در این باب كنی و بگویی كه چون من هنوز ریاضت نكشیده‌ام اگر آن سرّ را نیابم، می‌تواند بود، اما شما كه ریاضتها كشیده‌اید و به آن مرتبه كه ادعا می‌كنید واصل شده‌اید البته این سرّ را یافته خواهید بود، چه می‌شود كه او را به من خاطر نشان كنید. در اینجا كه گلوی ایشان گرفته شده، جواب می‌گویند كه، این سر مطلقا گفتنی نیست؛ باید به قلب قبول كرد نه در باب او سخن گفت. زیرا كه، همین كه در باب او سخن گفته شود، نمی‌شود كه كفر گفته نشود، كه هر كس بشنود لابد است كه این كس را لعن كند.
و اگر ایستادگی كرده با ایشان بگویی كه، خدای تعالی زبان را خلق كرده از برای این كه دلیل ذهن باشد و انسان اظهار ما فی الضمیر خود را به آن تواند كرد و به غیر تواند فهمانید،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 670
آن وقت چاره ندارند به غیر از آن كه اعتراف نمایند به گنگی، و كاشكی زبان نمی‌داشتند و این قسم نامربوطها را نمی‌گفتند.
اما بعد از آن كه دیگر جواب نمی‌توانند داد، چون حیوانات صامت می‌شوند و هر چند حرف بزنی و جواب طلب نمایی، هیچ نمی‌گویند و اگر آن شخص یكی از پیران ایشان است كه در مراتب كفر خود را بالاتر از دیگران می‌داند، میان خرقه صدایی خواهد كرد كه من واصل شده‌ام تو نمی‌فهمی. مرا به حال خود بگذار كه ذكر خفی می‌كنم. چون تو جاهلی، این سر را نمی‌فهمی؛ اما چون دید، تو به تنگ آمده‌ای لعن بر او كردی و رفتنی، همین كه میدان را خالی دید، خرقه را از خود دور كرده، كوچك ابدال خود را كه وجاهتی دارد و به اعتقاد خود از برای تقویت روح او را نگاه داشته است، می‌طلبد و به او می‌گوید كه، برو و در اطراف بقعه نظر كن كه مبادا كسی از این جاهلان باشد. و چون كوچك ابدال بر می‌گردد و پیر خود را خاطر جمع می‌كند، به او می‌گوید كه، بیار نان و حلوا یا مرغ بریان یا كباب را كه گفته بودم حاضر كنی تا بخوریم. كوچك ابدال در زیر زمین یا گنجینه را باز كرده، آن لقمه‌ها را برای پیر حاضر می‌كند و پیر نشسته از قرار واقع شكم را پر می‌كند و در نزدیك سیر شدن، كوچك ابدال را طلب می‌كند و می‌گوید كه، بنشین و بخور.
كوچك ابدال شروع می‌كند به خوردن. و چون می‌بیند كه پیر را با او سر شفقتی هست، از او پرسد كه، هر گاه شما مریدان خود را می‌فرمایید كه روزه بگیرند و ترك لذّات نفسانی بكنند، چرا شما موافق فرموده خود بجا نمی‌آید، خود از نعمتها می‌خورید و به من نیز می‌دهی؟ در جواب می‌گوید كه من واصل شده‌ام. ریاضتها از من ساقط گردیده، اما مریدان چون هنوز كامل نگشته‌اند و مرتبه وصول مرا بهم نرسانیده‌اند، بدین جهت ایشان را ریاضت باید كشید و من كه در برابر ایشان چیزی نمی‌خورم از قبیل تقیه است، اما چون تو نظر كرده منی، قابلیت به تو داده‌ام و تو را صاحب سرّ خود كرده‌ام و احتیاج به ریاضت نداری. به این تزاویر، پیر حیله‌گر كوچك ابدال را فدوی خود كرده آنچه مدعای اوست از او حاصل می‌كند.
و اگر گویند كه این اطوار پیران صوفیه از كجا بلد شده‌ای كه پنداری كه صد سال صوفی بوده‌ای؟ جواب آن است كه میان پادری‌گری و پیری تفاوتی نیست، زیرا كه همه از [یك] كاسه آب خورده‌اند و من كه خود مدتی پادری و پیر بوده‌ام مریدان داشتم، دقائق و رموزی كه پیران با مریدان هست، همه را می‌دانم. و غرض از اظهار این معنا، از برای آن است كه شاید از ترك كردن كمترین پادری‌گری را پیران صوفیه متنبّه گشته دست از جهل پیری بردارند و به واسطه اسلام جوان گردند. و چنانچه من حالا ردّ بر دین نصارا می‌نویسم و امیدوارم كه جماعتی كه در آن وقت مریدان من بودند ببینند و بخوانند و چون ببینند كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 671
من از دینی كه در آن پیشوا بودم بیزار گردیده حق را اختیار كرده‌ام، ایشان نیز پیرو من گشته تابع در حق شوند. و چنانچه من دست از پادری‌گری برداشته‌ام، پیران صوفیه نیز نگاه كنند و دست از پیر بودن كه عین جهل است برداشته رد بر آن بدعتهایی كه مریدان خود را تعلیم كرده‌اند بنویسند تا آن كه شاید مریدانی كه در آن بدعت كرده‌اند از آن بدعتها فسخ اعتقاد نمایند. و در این صورت ممكن است كه توبه پیران صورت قبولی بهم برساند. اما بعد از آن كه مریدان در بدعت مردند و بازگشتی ندارند، ظاهرش این كه توبه پیران سودی نخواهد داد، بلكه با خسران عظیم به عذاب ابدی گرفتار خواهند گرید.
اما در این زمان صوفیان هستند كه قطنی و دارائی می‌پوشند، چهار زرعی و شال ترمه می‌بندند، حاضریها و طعام‌هایی با تكلّف می‌خورند و خود را در طریق و لباس اهل حق به مردم می‌نمایند و می‌گویند، ما كوچك ابدال نگاه نمی‌داریم و خرقه را نمی‌پوشیم و ترك لذتها نكرده‌ایم، بلكه خوب می‌پوشیم و خوب می‌خوریم و كنیزان و زنان متعدده داریم.
چیزی كه هست، همین است كه اسم صوفی را خوش كرده‌ایم و قائل به وحدت موجودیم.
اما در بدی چیزهای دیگر حرفی نداریم. و منظور ایشان از این گفتگو این است كه به خاطرشان می‌رسد كه پیران صوفیه را به اعتبار خرقه و ترك نعمتهای الهی و نگاه داشتن كوچك ابدال مذمّت می‌كنیم و نمی‌دانند كه اصل همه مذمّت‌ها بر این وحدت موجود كه خود اقرار می‌كنند وارد می‌آید، لهذا از وحدت موجود ابا ندارند بلكه می‌گویند كه این وحدت موجود كه سعی در اعتقاد نمودن آن می‌كنیم، چنین نیست كه موافق عقل نباشد، بلكه از افلاطون و ارسطو كه حكیم بوده‌اند و میزان عقل را قرار داده‌اند ثابت می‌كنیم و گفتار ایشان را به عقل خود می‌سنجیم، می‌یابیم كه راست گفته‌اند و در صدق اقوال ایشان شكی نداریم.
اما جواب ایشان در آن جا كه گفتیم كه ذات الهی در میان مخلوقات مثلی و نظیری ندارد گفته شد. و اگر گویند كه مثل دارد و وحدت موجود را به مثل ثابت می‌كنیم، دست از كلمه وحده لا شریك له بردارند و به یكبارگی آنچه در زیر خرقه كفر پنهان دارند ظاهر سازند تا آن كه مردم ایشان را بشناسند و من بعد فریب نخورند. و اگر گویند مثل ندارد می‌گوییم:
پس از چه چیز ذات الهی را شناخته‌اند تا آن كه حكم كنند كه وجود در همه مخلوقات ساری است. و اگر گویند ما وجود او را می‌شناسیم، اما ذات او را نمی‌دانیم، جواب آن كه، این در صورتی می‌شود كه وجود الهی عارض ذات او باشد، اما همه كس اقرار به این دارد كه وجود الهی عارض ذات او نیست و زاید بر ذات نیست، پس علاج ندارند به غیر از آن كه بگویند كه، وجود الهی عین ذات اوست. بعد از این آنچه در ذات گفتیم در وجود نیز همان وارد می‌آید و لازم می‌آید كه هر گاه ذات الهی را نتوان شناخت، وجود او كه عین ذات
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 672
اوست باز نتوان شناخت. پس چون حكم می‌توان كرد كه وجود او عین مخلوقات است، زیرا كه از برای تفتیش این معنی، چون وجود الهی ذات اوست، لابد می‌باید كه آن ذات را بشناسد یا اقلا در آن فكر كنند.
شناختن ذات الهی محال و فكر كردن در او هلاكت است. چنانچه در كتاب كلینی از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده كه «هر كس فكر در ذات خدای تعالی كند كه چگونه است، هلاك می‌شود». «1» و از حضرت امیر المؤمنین علیه السلام منقول است كه می‌فرمودند: «هر كس كه در ذات خدا فكر كند، ملحد می‌شود و هر كس كه در نعمتهای پروردگاریش، نظر كنید در عظمت مخلوقاتش.» پس از تعلیم این پیشوایان دین معلوم شد آن سبحانه فكر كند، رونق می‌گردد.» «2» و از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است كه می‌فرمودند: «حذر كنید از فكر در ذات الهی. لیكن اگر خواهید كه نظر كنید در عظمت پروردگارش، نظر كنید در عظمت مخلوقاتش.» پس از تعلیم این پیشوایان دین معلوم شد كه نه تنها ادعای شناختن كنه ذات خدا كفر است، بلكه در ذات او فكر كردن هلاكت است.
پس چون می‌توانند این جماعتی كه به وحدت موجود اعتقاد دارند، هرگاه وجود الهی عین ذات باشد، به عقلی كه ندارند حكم كنند كه وجود او عین همه مخلوقات است یا مشترك لفظی است یا معنوی بدون آن كه در ذات مقدس فكر كنند.
اما می‌دانیم كه چون كار ایشان انكار احادیث نبوی و ائمه هدی- صلوات الله علیهم- است، در اینجا خواهند گفت كه ما كار به حدیث رسول و ائمه نداریم و همه این را می‌دانیم كه حكیمان و مقتدایان ما در فن حكمت مثل سقراط و افلاطون و ارسطو و سایر حكما، در كتب خود از برای ما چیزها نوشته‌اند و وحدت موجود و سایر مسائل عقلی را ثابت كرده‌اند، لهذا ما پیروی ایشان می‌كنیم. پس اگر سخنی از افلاطون و ارسطو در این باب داری و سند می‌سازی معقول است و الا قول حضرت امیر المؤمنین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق- علیهم السلام- حدیث است و حدیث سند نمی‌شود.
در این وقت به چنین جماعتی به غیر از آن كه بگوییم كه، شكم ایشان از شیطان پر شده، به این سخنان خود در دریای ضلالت غرق و به هلاكت رسیده‌اند، دیگر چه چیز می‌توان گفت. چرا كه دست از سفینه نجات كه عبارت از ولایت و متابعت اهل بیت رسول خداست برداشته‌اند و مستند به اقاویل واهیه جمعی كه هیچ گونه مذهب درستی اختیار نكرده‌اند شده‌اند و سوء متابعت حكما آن قدر در ایشان اثر كرده كه با وجود فرو رفتن در دریای گمراهی، چشم از دست‌گیری حاملان دریای هدایت پوشیده چنگ در رشته تار وزغی چند زده‌اند كه قطع نظر از كثافت و سستی، به نحوی به دست و پای ایشان پیچیده است كه به
______________________________
(1). كلینی، كافی، ج 3، ص 93
(2). نك: كلینی، همان، ج 8، ص 22
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 673
دست و پای خود شنا هم نمی‌توانند كرد كه از بحر گمراهی خود را به ساحل آگاهی بكشانند.
و اگر چه از نقل طریقه غیر مرضیه صوفیه و حكما كه قبل از این كردیم، معلوم است كه این طایفه چگونه جماعتی بوده‌اند و در ضمن نقل اقوال ایشان جواب آن‌ها داده شده است، اما در اینجا لازم است كه از برای اتمام حجّت صریحا فقره‌ای چند در باب این كه متابعت ارسطو و افلاطون به كار كسی نمی‌آید بلكه باعث بر آن می‌شود كه آدمی به گفتارهای پوچ ایشان از طریق مستقیم دین قویم منحرف شود به قلم تحریر در آوریم تا بر آن جماعت معلوم شود كه صرف عمر عزیز در معرفت حكمت ایشان محض نقصان و خسران است.
پس اولا شك در آن نیست كه این سقراط و متابعان او افلاطون و ارسطو در زمان اسكندر رومی بوده‌اند و در آن وقت از ابتدای آفرینش، قریب به پنج هزار سال گذشته بود.
و در این مدت دین حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی علیهم السلام از جانب پروردگار بر بندگان فرستاده شده بود و در میان هر یكی از امت انبیای سابق، قطع نظر از انبیا و اوصیا كرده، علمای بسیار و مؤمنان بیشمار بوده‌اند كه با وجود آن كه نه حكمت سقراط و نه افلاطون و نه ارسطو در میان بود، عقل داشتند و خدا را می‌شناختند و به انكار كنندگان وجود صانع غالب می‌آمدند و ایشان ملزم می‌نمودند. پس معلوم می‌شود كه دینداری و خدا را چنان كه باید شناختن، محتاج به تعلیم سقراط و افلاطون و ارسطو نیست كه اگر محتاج باشد، لازم می‌آید كه خدای تعالی در مدت پنج هزار سال دین ناتمامی فرستاده است و دین ناتمام فرستادن و موقوف علیه آن را ذكر نكردن بر خدا روا نیست.
دوم آن كه در زمان حضرت رسول- صلی الله علیه و اله- و بعضی از ائمه معصومین- صلوات الله علیهم- این تعلیم حكمت در میان نبود، بلكه چنانچه ارباب تواریخ ذكر كرده‌اند، در زمان یكی از خلفای عباسی این صدای دین ربا در میان مسلمانان بلند شده است. به این نحو كه چون آن ملعون منظورش آن بود كه شغلی در میان مردم شایع گردد كه بدان مشغول شوند و دست از تتبع احادیث آل محمد- صلوات الله علیهم- بردارند تا آن كه مردم رفته رفته تردد و طلب علوم را از امام آن زمان موقوف دارند كه باعث رفع خوف از تزلزل بنیان حكومت باطل او گردد، لهذا كتب حكمت و تصانیف حكما را از فرنگ طلب نمود و بر ساعی در تدریس و تحصیل آن‌ها مرسوم و مقرری قرار داد تا آن كه در میان اسلام شایع گردید.
و نقل شده است كه در همان سال اول كه مردم به تعلیم و تعلم حكمت مشغول گشتند،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 674
هفتاد نفر ملحد در همین یك شهر بغداد بهم رسید. همچنان كه حالا به نحوست حكمت در بلده اصفهان، چندین هزار ملحد بهم می‌رسند، اما به اعتبار غلبه و كثرت علمای دینی كه فقیه و تابع احادیث اهل بیتند، و از بیم تند باد غضب پادشاه اسلام الحمد لله و المنه غبار وجود ایشان پیش چشم كسی نمی‌تواند گرفت بلكه خفاش‌وار روزها در زاویه‌ها، زنّار كفر خود و الحاد را ظاهر ساخته، شیطان‌وار به آن زنار صید دلها می‌نمایند.

[از حیله‌های صوفیه]

و دستور صوفیه و سایر ملاحده این است كه در اول مرتبه كه كسی به ایشان برخورد، سخن از ترك دنیا و زهد و تقوی در میان می‌آورند و هر روز به سخن غریبی، این كس را معتقد طور خود می‌نمایند.
بعد از آن كه دیدند هر دو پای او در دام مریدی مقید گردید، پرده از روی مذهب باطل و اعتقاد فاسد خود برداشته، آهسته آهسته، الحاد را به او القا می‌نمایند و آن بیچاره، بعد از مدتی كه مجاور خدمت او بوده است و اقوال خوب از او شنیده و افعال شایسته از او دیده است و مرید شده است، به غیر از آن كه رطب و یابس او را قبول كرده و تابع او در گمراهی شود، راهی نخواهد داشت. پس اولی و انسب بلكه واجب آن است كه این كس از برای معاشرت و تفحص حال این طایفه، باز به حوالی ایشان برود و در هر جا كه صوفیه مذكور شوند، قطع نظر از آن كه آن مرد صوفی اعتقاد فاسدی دارد یا نه، به زبان و دل انكار او را داشته باشد، چرا كه امر به انكار صوفیه در اخبار اهل بیت وارد شده است و از آن خبر مفهوم می‌گردد كه همین كه شخصی خود را در زمره صوفیان مندرج بسازد و از آن ابایی نداشته باشد، باید كه شیعیان به دل و زبان منكر او بوده باشند، چرا كه به مقتضای «من تشبّه بقوم فهو منهم» «1» همین كه شخصی در چیزی خود را شبیه به صوفیه كرد، مذمّتی كه درباره صوفی هست، متوجه او خواهد شد.
و حدیثی كه دلالت بر انكار قاطبه صوفیه می‌كند، این است كه مروی است از احمد بن ابو نصر بزنطی و اسماعیل بن بزیع از حضرت امام رضا علیه السلام كه فرمود: «من ذكر عنده الصوفیة و لم ینكرهم بلسانه او قلبه، فلیس منا و من انكرهم فكأنما جاهد الكفّار بین یدی رسول الله.»، «2» یعنی هر كه ذكر كرده شود صوفیه نزد او و انكار نكند ایشان را به زبان، یا به دل، پس او نیست از شیعه ما و كسی كه انكار كند ایشان را، پس گویا به درستی كه جهاد كرده است با كفار در برابر رسول خدا صلی الله علیه و اله. پس بنا بر این هر گاه این جماعت
______________________________
(1). مجلسی، بحار، 11/ 174
(2). عاملی، شیخ حر، الاثنی عشریة فی الرد علی الصوفیة، ص 185
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 675
چنین مردمی باشند، چرا این كس باید كه عبث خود را داخل این قوم شمرده گرداند.
و این غریب است كه در این اوقات، مردم اعزّه و غیره هستند كه از راه تسویلات شیطان از اطوار متصوفه شكفته خاطر می‌شوند و هر چند كه در ظاهر به مردم نمی‌نمایند كه ما صوفی می‌باشیم، هر وقت كه می‌شنود كه متاع كاسد صوفیه نزدیك است كه رواج بهم رساند، ایشان دلال می‌شوند و هر زمان كه آوازه ذكر و های و هوی صوفیه برمی‌خیزد، اگر از ایشان بر آید مطرب می‌شوند. و اگر نه لا اقل طربناك می‌گردند. و به همین معنا كه در میان مردم به صوفی اشتهار ندارند از آن مذمّتی كه بر صوفی وارد می‌آید، خود را سالم می‌دانند.
اما نیافته‌اند كه هر گاه جمعی به امر نامشروعی اقدام داشته باشند و بدعتی را رواج و شهرت دهند، و فسقی را خواهند كه منتشر سازند، هر كس كه به فعل ایشان راضی باشد، در معصیت آن جماعت شریك و بلكه زیاده بر آن‌ها گناهكار خواهد بود. چنانچه امیر المؤمنین و امام المتقین علی بن ابی طالب علیه السلام فرموده است كه «الراضی بفعل قوم كالدّاخل فیه معهم و علی كل داخل فی باطل اثمان، اثم العمل و اثم الرضاء به» «1» یعنی راضی به فعل طائفه‌ای، مثل آن است كه داخل در آن فعل است با آن قوم. و بر هر داخل در باطلی دو گناه است. یكی گناه عمل به آن باطل و دیگری گناه رضای به آن باطل.
پس بنا بر این كلام صدق نظام آن حضرت، بعضی از شیعیان كه در مجالس و محافل اظهار محبت و مودت به این طائفه صوفیه می‌كنند و كسی كه ایشان را ملعون و مردود می‌داند مذمّت می‌نمایند، بسیار بد می‌كنند، چرا كه به مضمون «انت مع من أحببت» دوستی و ولایتی كه بكار می‌آید، دوستی و ولایت اهل بیت عصمت است سلام الله علیهم. و تبرّی از دشمنان ایشان نه دوستی جماعت صوفیه قاطبة، خصوصا حلاجیه و امثال ایشان كه چه بدعتها در دین احداث كرده‌اند و می‌كنند، دشمن اهل بیتند، چرا كه این طائفه قائلند به این كه سالك چون كه به حقیقت رسد، شریعت و طریقت از او ساقط می‌شود و به این اعتقادند كه چون به آن مرتبه كه در میان خود قرار داده‌اند رسیدند، جمیع محرمات بر ایشان حلال می‌شود و همه واجبات از ایشان ساقط گردد و بت پرستی و پسر پرستی و سگ پرستی را بد نمی‌دانند. ملای روم و غیر او در مثنوی و غیره، این را از حلاجیه ذكر كرده‌اند و شیخ عطار حكایت زنّار بستن و بت پرستی كردن شیخ صنعان را كه از اكابر صوفیه است به نظم در آورده.
و علامه حلی كه از عمده علمای امامیه است، در بعضی از تصانیف خود ذكر كرده كه چون به حائر كربلا حاضر شد، مردمان نماز می‌گذاردند، ایشان دو نماز كردند. یكی از این
______________________________
(1). مجلسی، بحار 97/ 96 از نهج البلاغه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 676
طائفه نشسته بود و نماز نگذارد. پرسیدم، این مرد چرا نماز نمی‌گذارد؟ گفتند: این مرد واصل شده و نماز حجاب است و بعد از آن مذمّت این طایفه می‌كند. یكی آن كه این جماعت ابلیس را مرشد و یار و دوست مددكار خود می‌دانند و تعظیم او را بجا می‌آورند با آن كه حق تعالی فرموده است: «إِنَّ الشَّیْطانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا»، «1» یعنی شیطان دشمن شماست، پس او را دشمن خود بگیرد.
احمد غزالی از اكابر حلاجیه است. از ابن ابی الحدید نقل شده كه او به بغداد آمد و تعصب ابلیس می‌كشید و او را رئیس الموحدین می‌گفت و بر سر منبر می‌گفت: من لم یتعلم التوحید من ابلیس فهو زندیق» «2» یعنی هر كس خداشناسی را از ابلیس نیاموخت، پس او زندیق است.
دیگر از قبایح مذهب این طائفه صوفیه، این است كه قائل به جبرند و افعال بد و نیك بنده را از خدا می‌دانند. صاحب گلشن (راز) گفته است:
هر آن كس را كه مذهب غیر جبر است‌نبی گفته كه او مانند گبر است و ملای روم صاحب این مذهب بوده است. چنانچه از مثنوی او معلوم می‌شود كه ابن ملجم را قاتل امیر المؤمنین نمی‌داند، بلكه قاتل او را خدا می‌داند. و از زبان امیر المؤمنین این دروغ گفته كه، یعنی آن حضرت به ابن ملجم می‌گفت:
هیچ بغضی نیست در جانم ز توز آن كه این را می‌نمی‌دانم ز تو
آلت حقی تو، فاعل دست حق‌چون زنم بر فاعل حق طعن و دق «3» پس هر گاه صوفیه از این قبیل جماعتی باشند، مشخص است كه دوستی با ایشان كردن مخالف شرع مبین است. پس حالا حكمت خوانان و تابعان اقوال حكمای یونان كه این مذهب تصوف از خوشه چینی خرمن ایشان حاصل شده است، خاطر نشان كنند كه اگر در حكمت افلاطون و ارسطو خیری می‌بود و دانستن حكمت بكار دینداری می‌آمد، از ابتدای بعثت حضرت خاتم الانبیاء تا آن روزی كه حكمت را از فرنگ آوردند، مؤمنان آن زمان، به چه چیز دین خود را تمام می‌كردند و به كدام علم كفار را ملزم می‌ساختند؟
______________________________
(1). فاطر، 6. علامه حلی در كتاب «كشف الحق و نهج الصدق» حكم به كفر صوفیانی كرده كه قائل به اتحاد خدا با مخلوقات هستند. وی می‌نویسد: البحث الخامس فی انه تعالی لا یتحد بغیره ... و خالف فی ذلك جماعة من الصوفیة من الجمهور، فحكموا بأنّه تعالی یتحد بابدان العارفین حتی تمادی بعضهم و قال انه تعالی نفس الوجود و كل موجود فهو الله تعالی و هذا عین الكفر و الالحاد. الحمد لله الذی فضّلنا باتّباع اهل البیت دون الاهواء المضلّة. نك: عاملی، شیخ حر، الاثنی عشریة فی الرد علی الصوفیة، ص 58
(2). ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 107. دنباله عبارت كه استدلال غزالی است این است: «امر أن یسجد لغیر سیده فأبی».
(3). مثنوی، چاپ نیكلسون، ص 190 (تهران، امیر كبیر)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 677
و اگر بگویند كه در آن وقت چون حكمت نبود، دین هنوز كامل نشده بود و مؤمنان آن زمان، خدا را چنانچه باید نمی‌شناختند و كفار را ملزم نمی‌توانستند نمود، اعتراف به كفر خود كرده خواهند بود، چرا كه هیچ یك از فرقه شیعه، چه جای اثنا عشری، به این معنا قائل نیستند. پس باید كه، دست از پیروی دامهای اقاویل حكما كه آلت صیادی ایشان است بردارند و قائل شوند كه دینداری و خداشناسی همین است كه كسی موافق حدیث عمل نموده اوقات خود را صرف تتبع احادیث و یاد گرفتن احكام دین حضرت رسول و ائمه طاهرین كه در میان امت گذاشته‌اند نماید تا آن كه از شیطان فریب نخورده گمراه نشود.

[دوری طالبان علم از حدیث اهل بیت علیهم السلام]

اما می‌دانم كه این معنا را نیز قبول نخواهند كرد و به اعتبار اغراض فاسده و دنیوی، از طور خود كه دارند، محال است كه اعراض نمایند. چرا كه مكرر به این فقیر روی داده است كه با جماعتی از ایشان كه به اعتقاد چیز فهم بودند و سالها در مدارس اوقات عمر را صرف تحصیل علم كرده بودند و خود را از اهل علم می‌شمردند، در یك مجمع بوده‌ایم، با وجود این كه فقیر جدید الاسلام و هنوز اطلاع تامی بر احادیث بهم نرسانیده بودم، حدیثی در باب یكی از ضروریات دین از ایشان پرسیدم، نمی‌دانستند، بلكه فقیر به ایشان تعلیم می‌نمودم. و عذر می‌آورند كه بدتر از گناه بود، زیرا كه می‌گفتند كه ما حكمت خوانیم كه چند سال است كه مشغول كتب حكمت از شرح هدایه تا شفا و اشارات بوده‌ایم، دست ما خالی نشد كه حدیث بخوانیم.
در اینجا ملاحظه فرمایید، آنان كه مبلغ خطیری را كه به هزار زحمت بهم رسانیده‌اند از برای ثواب آخرت صرف كرده مدرسه می‌سازند، و وقف از برای او قرار می‌دهند كه علما پیدا شوند و شیعیان علی بن ابی طالب را به دین آن حضرت آگاه گردانند كه نیت ایشان چه چیز بوده و آخر به كدام علم مشغول گشته‌اند. فقیر نمی‌گویم مدرسه بنا كردن خوب نیست، این را می‌گویم كه اگر اهل علم حدیث و پیروان دین را در آن مدرسه بنشانند و بی‌دین چند كه غیر از افلاطون و ارسطو كسی دیگر را نمی‌شناسند، اخراج فرموده در آن مدرسه راه ندهند، حسنه این فعل زیاده بر حسنه اصل بنای مدرسه خواهد بود. و در واقع بسیار عجیب است كه كسی خواندن حكمت و تحصیل اقوال حكما را بر احادیث ائمه علیهم السلام و كتب شرایع فقهای عظام ترجیح داده مقدم بدارد.
نهایت بعضی از اینها كه هنوز در حكمت چندان فرو نرفته‌اند كه ملحد شوند، عذری در این باب می‌گویند، هر چند كه عذر لنگی است، چرا كه فقیر وقتی كه با یكی از این ملّاهای حكمت خوان گفتگو نمودم و خاطر نشان او كردم كه حكمت افلاطون و ارسطو بكار دین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 678
و دینداری نمی‌آید، در جواب گفت كه، حالا در این زمان به قدر دانستن فن حكمت افلاطون و ارسطو، وظیفه به هر كس داده می‌شود و امثال من كه به تحصیل می‌آییم، بنا بر بی‌بضاعتی می‌خواهیم كه تحصیل علم باز تحصیل مدار گذران ما بشود و چون می‌بینیم كه بنای وظیفه گرفتن و دادن و ترقی در اصفهان به دانستن حكمت است، لهذا به همین حكمت افلاطون و ارسطو مشغول می‌گردیم و به فقه و احادیث نمی‌پردازیم. پس چه گویم كه در این زمان كه دست شیطان به وسیله این حكمت قوی و دست اسلام كوتاه است، امیدوارم كه خداوند به لطف عمیم خود، همه برادران دینی را بر جاده حق ثابت بدارد و آن جماعتی را كه از برای دفع عسرت و تحصیل وظیفه به حكمت خواندن مشغول می‌گردد، توسعه در رزق حلال ایشان كرامت فرماید كه تحصیل حكمت در نظر ایشان و قری نداشته باشد.

[اصل حكمت از فرنگ است]

دیگر شك در آن نیست كه در زمان سقراط و افلاطون تا این زمان علمایی كه در این فن حكمت آراسته و پیراسته‌اند، در میان نصارا خصوصا در فرنگ بهم می‌رسند كه در اسلام كسی را به مرتبه مهارت آن‌ها رسیدن مقدور نمی‌شود؛ چرا كه ایشان، قطع نظر از این كه اصل حكمت حكما را در دست دارند، به علت این كه سبب گمراهی ایشان همین حكمت است و به آن حفظ مذهب بد خود می‌نمایند، به نحوی به جد و سعی تمام به تحصیل آن مشغول می‌گردند كه دیگران را آن مرتبه سعی ممكن نیست؛ زیرا كه پادریان ایشان كه به این امر مشغول می‌گردند، می‌باید زن نكنند، از برای آن كه حواس ایشان به سبب متوجه شدن به فرزند و سایر عیال و تحصیل معاش متفرق نگردد و ایشان فرقه‌های بسیاری هستند. هر سلسله و فرقه پیری دارند كه او را پدر می‌نامند و او طریقی و دستوری از لباس برای ایشان قرار داده است و هر سلسله متلبس به لباس پیر خود می‌شوند و احكامی كه آن پیر در كتاب علی حده برای ایشان ترتیب داده است به عمل می‌آورند و هر سلسله كه به اعتبار لباس پیر و احكام او در سلسله دیگر ممتاز است و می‌باید كه ایشان همه در یك مدرسه باشند و در آن مدرسه پیری كه جانشین آن پیر بزرگست دارند كه اطاعت او را واجب می‌دانند و در همه باب از سخن او بیرون نمی‌روند و از آن خانه بی‌اذن او حركت به بیرون نمی‌كنند و اگر اذن حركت بدهد آن هم در ماهی یك بار است با رفیقی كه آن پیر مقرر كند و اگر صبح رفته‌اند پیش از ظهر باید برگردند و اگر بعد از ظهر رفته‌اند پیش از شام باید مراجعت كنند تا آن كه شب در خارج آن مدرسه نمانند. و در هر یكی از مكتب خانه‌های شیطان سه چهار مدرس است كه دویست سیصد نفر در هر یكی جمع می‌شوند و كار ایشان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 679
همین است كه هر روز از طلوع صبح به درسگاه می‌روند و مشغول درس و بحث می‌شوند تا سه ساعت به ظهر مانده و بعد از آن از درسگاه بیرون می‌آیند به قدر یك ساعت هر كدام در اطاق علی حده كه دارند مشغول مطالعه می‌گردند و اگر چنین نكنند پادری كه پیر ایشان است، ایشان را تنبیه می‌كند. بعد از انقضای این ساعت زنگی بزرگی كه دارند می‌نوازند و همان لحظه همه یكباره موافق فوج زاغ سیاه از حجره‌های خود بیرون آمده در خانه‌ای بسیار طولانی و وسیع كه در هر طرف جاها دارد داخل می‌شوند و در آن مكان به ترتیب می‌نشینند و آن كسی كه در آن زمان درس حكمت می‌گوید بر بلای مسندی كه در خانه طولانی قرار داده‌اند می‌رود و دستور است كه در هر مدرسی استاد حكمی می‌نشیند و درس می‌گوید. بعد از آن كه استاد بر مسند قرار گرفت دو نفر از شاگردان خود را هر روزه تعیین می‌كند در پای منبر می‌نشاند.
بعد از ترتیب این وضع، یك نفر از استادان فن حكمت مسأله‌ای را كه می‌داند مشكل است مطرح می‌سازد و با یكی از این دو شاگرد در آن مسأله بحث می‌نماید و آن شاگرد كه به قدر قوت ادراك خود جواب می‌گوید اما چون استاد بالای منبر می‌بیند كه شاگرد نزدیك است كه ملزم شود، خود جواب آن مسأله را می‌گوید و بعد از آن استاد دیگر از آن استادان با آن شاگرد بحث می‌كند تا آن‌كه از استاد درمی‌ماند و بعد از آن مسأله دیگر در میان می‌اندازد و به دستور اول ابتدا به شاگرد كرده و بعد از آن با استاد در آن مسأله گفتگو می‌نماید تا نزدیك به ظهر آن زنگ دیگر باره نواخته می‌شود. همین كه صدای زنگ به گوش ایشان خورد همه از آن خانه به یك دفعه بیرون آمده به خانه دیگر كه برای سفره انداختن مقرّر است داخل می‌شوند و در آن جا هر كدام جای معینی دارند كه می‌نشینند و سه چهار نفر از پادریانی كه به اصطلاح صوفیه هنوز به مرتبه كمال نرسیده‌اند در میان ایستاده می‌گذارند و به خدمت قیام می‌دارند و از مطبخ خوردنی آورده و پیش ایشان می‌گذارند. متعارف است كه پنج رنگ خوردنی می‌آورند. همین كه یك قسم خورده شد قسمی دیگر پیش می‌آورند تا پنج قسم تمام شود. همین كه از خوردنی فارغ شدند پیر ایشان كه در مسند است زنگوله‌ای كه در پیش او گذاشته است می‌زند و همه برمی‌خیزند و در میان آن خانه بر پا ایستاده به طور نحس خود كه دارند فاتحه می‌خوانند و بیرون آمده هر یك به اطاق خود می‌روند و تا دو ساعت بعد از ظهر می‌خوابند.
اما همین كه وقت ساعتی كه در هر مدرسه دارند رسید، آن زنگ نواخته می‌شود، باز به درسگاه می‌روند و در آن جا نیم ساعت مشغول مطالعه می‌گردند تا استاد دیگر آمده و بالای منبر می‌رود و شروع به درس می‌كند به درس حكمتی غیر آن كه صبح گفته شده است و به درس خواندن مشغول می‌شوند تا دو ساعت به شام مانده كه صدای آن زنگ دیگر باره بر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 680
می‌آید از منازل خود بیرون آمده به همان دستور در آن خانه طولانی جمع می‌گردند و بهمان نحو این استاد نیز بالای منبر رفته و دو شاگرد خود را پای منبر واداشته با ایشان در مسأله مشكلی بحث می‌كند تا شام شود و همین كه شام شود همه بیرون آمده در كلیسا جمع می‌شوند و در آن جا یك ساعت به های و هوی مشغول می‌گردند تا آن زنگ باز نواخته می‌شود به همان سفره‌خانه می‌روند و به ترتیب چاشت و ناهار، شام می‌خورند و بعد از فاتحه بیرون می‌آیند و در منزل دیگر به مشغول هستند به قدر یك ساعت كه آواز زنگ بر می‌آید و این صدای آخرین علامت وقت خوابیدن است. به این وضع در نهایت سعی هفت سال علی الاتصال درس حكمت می‌خوانند، نه فكر زن دارند و نه فرزند و نه عیال و نه وجه معاش و نه لباس، چرا كه همه ما یحتاج ایشان را سوای زنان در آن مكان مهیا كرده‌اند بدون آن كه ایشان زحمتی از آن داشته باشند و بعد از اتمام هفت سال از این مدرسه به مدرسه دیگر نقل می‌كنند از برای تحصیل علم دین خود و در آن مدرسه كه خالی شد شاگردان دیگر می‌آیند كه هرگز هیچ مدرسه خالی نمی‌ماند.
و در آن ولایت استادانی كه در فن حكمت درس می‌دهند مثل اینجاها نیست كه كتاب به دست بگیرند و بی‌كتاب نتوانند درس گفتن، بلكه دستور است كه آن دو نفر استاد را كه در آن مدرسه درس می‌گویند دو سال یا كمتر، پیش از تدریس او را خبر می‌كنند و او می‌آید و كتاب افلاطون و ارسطو و سایر كتاب‌های حكمت را نزد خود گذاشته و تصنیفی بكند و در هر مسأله قولی اختیار كرده او را به دلیل عقلی ثابت می‌كند و در آن هفت سال آن تصنیف خود را تعلیم شاگردان خود كند و ماه به ماه هر مسأله‌ای كه در هر روز تعلیم كرده و قولی در آن مسأله اختیار نموده به دست می‌آید در یك ورق كاغذ بنویسد و در مدرسه خود بچسباند تا این كه همه استادان از مدرس‌های دیگر كه این دستور را می‌دانند در یك روزی از ماه كه به واسطه این كار تعیین كرده‌اند آمده آن مسأله را كه او بیان كرده ببینند و در هر یك از آن مسأله‌ها كه خواهند با آن استاد كه بالای منبر برای همین كار نشسته بحث كنند و او باید همه را جواب بگوید و ملزم نشود.
غرض از این حكایت این است كه این حكما كه حالا در میان اهل اسلام خود را حكیم می‌دانند و به سبب سطری چند كه از شفا و غیره خوانده‌اند ایمان خود را به باد داده موجب مرض ایمان مسلمانان می‌شوند و می‌گویند كه ما با حدیث كار نداریم و ما ارباب عقلیم و احادیث نقلی چنین‌اند و ما باید موافق عقل چیزها را قبول كنیم بدانند و بفهمند كه اگر از حكمت افلاطون و ارسطو عقل را آن قوّت بهم می‌رسید كه بدون اعانت شرع مبین به تنهایی حق را می‌توانست بشناسد و ثابت كند، پس می‌بایست كه دین این فرنگان كه بنای آن بر حكمت حكماست و اصل حكمت نزد ایشان است بهترین و قایم‌ترین دینها باشد، اما
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 681
چون به خلاف این است، معلوم می‌گردد كه بدون متابعت شریعت، به نحوی عقل در هیچ امری مستقل نخواهد بود و اقوال حكما كه مجرد عقل جاهل و خیال است به كار دین و دینداری نمی‌آید اما این طائفه گمان می‌رود كه مضایقه نكرده اقرار كنند كه دین نصارا قوی است، چرا كه چنانچه قبل از این مذكور شد، مخالفتی كه با نصارا دارند در همین است كه می‌گویند كه نصارا در توقف بر ثلاثه بخل ورزیده‌اند، هر چند كه می‌بایست این ادعا را به نصارا نداشته باشند چرا كه چنانچه ایشان وحدت موجود را از حكما اخذ كرده‌اند و ایشان را در این اعتقاد پیشوار می‌دانند، نصارا نیز می‌گویند كه این ثلاثه از افلاطون و سایر حكما مانده است.
پس هر گاه این دو طائفه جاروب كش در خانه یك جماعتند، دیگر منازعه چه صورت دارد و می‌توان گفت كه كریمه وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ‌ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ‌ءٍ «1» شامل حال ایشان تواند گردید، چرا كه در یهود بودن كسی كه وجود خدا را در همه اشیاء ساری داند و قائل باشد به این كه به ریاضت به مرتبه‌ای توان رسید كه لباس بندگی را از خود سلب و مرتبه ربوبیت حاصل توان كرد، شكی نیست، بلكه بدتر از یهودی است و منظور از تطویل خیر خواهی این جماعت است كه نظر به احوال فقیر نموده و عبرت بگیرند كه متوسل به نور ائمه معصومین علیهم السلام گردیده از اعتقادی كه به دین نصارا داشتم با وجود آن كه در آن دین متولد شده بودم و حكمت حكما به نحوی كه مذكور شد خوانده بودم، بیزاری جسته و حق را پیدا كرده، اختیار نمودم، ایشان نیز چنین كنند و الا اگر دست از اقول حكما و وحدت موجود بر نمی‌دارند و احادیث اهل بیت در نظر ایشان قدری ندارد، از برای ایشان بهتر است كه به مضمون كلّ شی‌ء یرجع الی أصله به فرنگ بروند، «2» زیرا كه در آن جا هر چند كه به جهنم می‌روند، اما چند روزی به سبب شرب خمور و ارتكاب و استماع نغمات، بی‌تقیه تعیشی می‌كنند. و فائده دیگر دارد كه ضرر ایشان به اسلام كمتر می‌رسد، زیرا كه اگر در میان اهل اسلام باشند، خود در دنیا به زحمتند و آخر به جهنم می‌روند و هم اهل اسلام از ایشان زحمتها می‌كشند، چرا كه گوسفندان گله اسلام را ربوده همراه خود به جهنم می‌برند.
اما چون ممكن است كه این جماعت از راه (رسیده) بگویند كه اگر تو عقل می‌داشتی و حكمت می‌دانستی، دست از این دین بر نمی‌داشتی و مردم را از پیروی عقل و حكمت منع نمی‌كردی، جواب گوییم: لعنت به كسی كه راه عقل یا حكمت را مذمّت كند، اما كدام عقل و
______________________________
(1). بقره، 113
(2). عین عبارات این چند صفحه در گزارش حكمت خوانی در اروپا در كتاب دیگر مؤلف با عنوان «هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی، برگ 78 به بعد» آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 682
كدام حكمت، نه آن عقل و حكمتی كه این جماعت می‌گویند بلكه حكمت و عقل آن است كه توفیق یافته و حكمتی را كه خدا و رسول قرار داده‌اند بشناسد و چون الحمد لله و المنه فقیر راه عقل و حكمت را یافته است، به این دو طایفه لازم است كه خاطر نشان كنم تا بدانند كه راه عقل آن است كه كسی توفیق یافته، پیروی حكمتی كه عبارت از احكام شرایع است نموده، فرق كند میانه حق كه تعلیم انبیاء و اوصیاء است، خصوصا حضرت رسول- صلی الله علیه و اله- و اوصیاء آن جناب كه خدای تعالی ایشان را برای هدایت مردم به دنیا فرستاده است و میانه باطل كه تعلیم حكمای یونان است؛ و اگر به تعلیم حكمت اشتغال نماید، منظورش از یاد گرفتن رد اقوال ایشان باشد، زیرا كه طریقه ایشان، راهی است كه هر كه گمراه شده است در او گمراه شده است و بداند كه فائده این عمر همین است كه كسی مشغول درس و بحث حدیث و شرع پیغمبر خود گردیده توشه از برای راه آخرت خود تحصیل كند، چرا كه حكمت واقعی احادیث است و متابعت احادیث راهی است كه به بهشت می‌رود و به آن فرق می‌شود میان شیعه و كافر.
و اگر این جماعت كه پیروان حكماءاند بگویند كه ما از برای رد كردن اقوال این جماعت، كتب ایشان را می‌خوانیم تا از طریقه ایشان با خبر باشیم، جواب می‌دهیم كه، بر تقدیری كه مقصود این باشد، باز لازم نكرده است كه كسی اوقات خود را منحصر در تتبع كتب حكما كند و چنین نیست كه خواندن كتب ایشان وجوبی یا استحبابی بهم برساند، چرا كه اگر منظور رد كردن است، همچنین كه رد مذاهب حكما باید كرد، رد مذاهب باطله دیگر كه در عالم است نیز خوب است، پس اگر مرض ندارند، چرا همین اطلاع بر این طریقه را به دست گرفته می‌خواهند كه رد آن نمایند، چرا مذاهب باطله دیگر را ابتدا به شروع در آن‌ها نمی‌كنند و مطلع نمی‌شوند و از برای رد مذهب حكما صرفه نكرده است كه این كس، آن قدر در گفتگوهای باطل ایشان بپیچد كه سر رشته طریق حق از دستش رود، بلكه از برای آن‌ها همین كافی است كه بداند كه ایشان در چه دین بوده‌اند و به كدام كتاب از پنج كتاب عمل كرده‌اند و به كدام پیغمبر از پیغمبران اولوالعزم ایمان آورده‌اند. و چون ثابت كنند كه به هیچ یك از پیغمبران ایمان نیاورده‌اند و هیچ یك از پنج كتاب را قبول نكرده‌اند ثابت می‌شود كه پیشوایان اهل جهنم‌اند. و هر كس كه به پیشوایان اهل جهنم بچسبد جزم است كه به بهشت نمی‌رود.
و اگر این معنی را انكار نمایند كه ایشان پیشوایان اهل جهنم بوده‌اند، بسم الله، نشان بدهند كه در كدام كتاب یا حدیث وارد شده است كه در روز قیامت، سوای علمهای انبیای اولوالعزم، علم سقراط و افلاطون بلند می‌گردد تا بگوییم كه ایشان در زیر علم آن‌ها قرار می‌گیرند و در سایه آن به بهشت می‌روند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 683
اما می‌دانم كه حكیم مذهبان بی‌شرم و حیا، در جواب خواهند گفت كه این كه شما می‌گویید، وقتی است كه سقراط و افلاطون یا ما كه متابعت ایشان می‌كنیم، به این قیامت كه در كتاب انبیا وارد شده قائل باشیم. جواب آن است كه این اول كفری است كه از همت پیروی كتب حكمای این جماعت اظهار می‌كنید كه هیچ كافر از اهل كتاب آن را نگفته است و به عقل ناقص خود، به گفتار پنج شش نفر چند كه به تعلیم شیطان سخن گفته‌اند از برای آن كه بنی آدم را گمراه كنند، متمسك گردیده انكار می‌كنند چیزی را كه صد و بیست و چهار هزار پیغمبر كه خدای تعالی فرستاده است و از آن خبر داده‌اند و رد می‌نماید كلام الهی را كه در همه كتب اشعار به وقوع قیامت كرده است. و اگر باور ندارند و به سخن ما اعتماد نكنند كه قیامت هست، بپرسند از كسانی كه كتب آسمانی را هر چند كه محرف باشد خوانده‌اند تا بر ایشان روشن گردد كه آنچه در باب روز قیامت پیغمبر آخر الزمان و اوصیای آن جناب خبر داده‌اند، همان است كه در كتب ایشان، خدای تعالی خبر داده است و بر ایشان معلوم شود كه آنچه ما گفتیم كه حكما به تعلیم شیطان سخن گفته‌اند تا آن كه بنی آدم را گمراه كنند، محض ادعا نیست و اگر آن كه كتاب كالوپین را مطالعه می‌كردند می‌دانستند كه این حكما چه نحو بوده‌اند، زیرا كه كالوپین كه كتاب لغت یونانی معتبر است و صاحب آن حكیم و نصرانی بود، در لغت اس، درباره سقراط كه استاد افلاطون و ارسطو بود، می‌گوید كه، سقراط آن كسی است پیش فیثاغورس حكیم، نزد شیطان تعلیم گرفته است و بعد از آن به خود افتاده، چون دانست به عقل خود اعتماد كردن پوچ است، كتاب حكمت نقلی را پیدا كرده و چون به درس آن مشغول شد، به شاگردان خود فرمود كه، هرچه از من بالاتر است هیچ كار به او نمی‌باید داشته باشید و شتافان حكیم (!) درباره سقراط نقل می‌كند كه، هرگز در باب ذوات اشیاء چه جای خالق بی‌همتا مباحثه نكرد از برای آن كه می‌گفت كه ادراك ذوات اشیاء از عقل انسان بلندتر است، یعنی آن‌ها را نمی‌توان یافت.
و بعد از آن به چند فقره، كالوپین نقل می‌كند كه سقراط دو زن داشت كه یكی از آن دو زن به سبب آن كه سقراط كریه المنظر بود، موافق طبع او نیفتاده بود. او را آزار می‌كرد.
روزی سقراط را كتك زده و از خانه بیرون كرده بود. باز صدای آن زن بلند بود. یكی از دوستان سقراط به او می‌گفت كه، زن چنینی را چرا از خانه بیرون نمی‌كنی؟ در جواب گفت كه، می‌خواهم در میانه خانه به بدخویی او عادت فرمایم كه چون بیرون می‌روم خفّتها كه به من می‌رسد گوارا باشد و در حوصله‌ام بگنجد. آن دوست گفت كه این بر جا، اما تا كی تاب تحمل شنیدن صدای او را داری؟ سقراط گفت كه، شنیده‌ام كه تو در خانه اردك نگاه می‌داری، با وجود آن كه همیشه فریاد می‌كنند. آن مرد گفت من اردك را برای تخم كردن نگاه داشته‌ام تا آن كه تخم بگذارند و اردك بچه‌ها بهم برسانند. سقراط گفت كه، من این زنها
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 684
را نیز از برای فرزند آوردن نگاه داشته‌ام. اتفاقا روزی آن زن از بالای بام با او خشونت كرده فریاد می‌زد و چون دید كه سقراط چیزی نمی‌گوید، كوزه آبی برداشته بر سر او ریخت.
سقراط گفت: از آن غرّش‌های تو دانستم كه بارش عظیمی در عقب او خواهد بود.
و بعد از این نقلها، كالوپین می‌گوید كه، سقراط خود اقرار می‌كرد كه من شیطانی دارم كه مرا از آینده‌ها خبر می‌دهد. پس این است آن كسی كه پیر و معلم افلاطون و ارسطو بود و جمعی كه خود را مسلمان و شیعه می‌دانند، اعتماد بر اقوال او زیاده بر گفته رسول خدا و ائمه هدی می‌نمایند. اما فردا كه پرده از كار بر خیزد، معلوم می‌گردد كه مذاهب این جماعت چه بوده است و كار ایشان به كجا خواهد كشید و تعجب از این است كه این جماعت چیزهایی را كه شیطان به سقراط تعلیم كرده است رد نمی‌كنند و شیطنتهای او را قبول دارند، اما سخن حقی كه سقراط گفته است هیچ ذكر نمی‌كنند و به خاطر نمی‌آورند، چرا كه سقراط بعد از آن كه به خود افتاده به شاگردان خود تعلیم كرده است كه به عقل خود به تنهایی خیال كردن پوچ است، پس اگر هم چنانچه سقراط از كتاب نقلی كه می‌باید یكی از كتب انبیای سلف باشد، به ضعف عقل خود اقرار كرد و بنا بر آنچه در آن یافته بود، دست از خیال كردن در ذوات اشیاء، خصوصا ذات الهی باز داشته بود و می‌گفت كه، هر چه از من بالاتر است كار به او نباید داشت، این جماعت نیز اگر چنگ به قرآن مجید می‌زد كه كتاب حكمت نقلی خدای تعالی است و او را از آنان كه در علم راسخند، تعلیم می‌گرفتند، حكیم واقعی می‌بودند و دست از خیال كردن در وجود خدا كه عین ذات آن سبحانه است برمی‌داشتند و مثل سقراط اقرار می‌كردند كه هرچه از او بالاتر است، می‌باید كه كار به او نداشته باشیم، از برای ایشان بهتر بود. در واقع هرگاه سقراط در جاهای دیگر پیر است، اگر مرضی ندارند، چرا در اینجا پیروی او نمی‌كنند؟ پس معلوم است كه این حكمای اسلام، مرضی دارند كه موعظه علاج ایشان نمی‌كند و راه عقل ایشان، راهی است كه آن شاء الله كه هیچ جاهل قدم در آن نگذارد.
الحمد لله و المنه كه راه عقل این كمینه امروز، آن راه نیست و حكمتی كه امروز می‌دانم نه آن حكمتی است كه افلاطون و ارسطو تعلیم داده‌اند. و اگرچه در آن حكمت گمراه كننده، عالم و استاد بودم، امروز به توفیق خدای تعالی از شاگردی علمای اخبار و احادیث ائمه اطهار علیهم السلام كلاه افتخار به آسمان می‌رسانم و حالا قریب دوازده سال است كه چون دانستم كه آن راهی كه از متابعت حكما به دست می‌آید، راه جهنم است و حكمت ایشان پلی است كه بر روی جهنم كشیده است كه هر كه قدم در آن می‌گذارد، نمی‌شود كه نلغزد و به جهنم فرو نرود، لهذا دست از آن راه برداشته حرف در او نزده‌ام و خوشم نمی‌آید كه لب را به گفتگوی اقوال ایشان بجنبانم. اما لا علاج می‌بینم كه این
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 685
حكمت، در این زمان خاری شده و در پای اسلام می‌خلد؛ لهذا به این چند كلمه اوقات مصروف گردید، زیرا كه از دولت این حكمت است كه هر روز گوسفند چند از گله اسلام به دام گرگ فریب شیطان می‌افتد و گاه یكی از این میان برمی‌خیزد و صوفی می‌شود و جمعی از جهال را از دائره متابعت شرع بیرون می‌كند و گاهی یكی دیگر می‌بینی كه به قدم عالم قائل می‌شود و یكی دیگر طبایع را قدیم می‌داند و افراد را حادث.
غرض كه هر روز از بركت این حكمت، حادثه‌ای به قواعد دین و شرع مبین می‌رسد و از همه حادثه‌ها، عظیم‌تر وجود نامسعود این صوفیه است كه در میان مسلمانان افتاده‌اند و خود را [مانند] رهبانان و پیران نصارا آراسته از برای آن كه جمعی از عوام الناس یا آن‌هایی كه [در] دلهاشان مرضی هست، در دائره مریدی خود در آورند، مدتی ریاضت را بر خود می‌بندند و بعد از آن كه جماعت بی‌بصیرت ظاهربین چند را به ظاهر خود معتقد نمودند، گاهی دم از ولایت و گاهی دم از نبوّت می‌زنند و مرتبه الوهیت را چون صریحا نمی‌توانند خاطر نشان مردم كرد، یعنی كه انسان را رسیدن به آن مرتبه ممكن است، لهذا بعد از آن كه از خواص اصحاب خود شخصی را معتمد و قابل آن سرّ می‌دانند، ظاهر می‌كنند.
مشهور است كه جمعی از ایشان را منصب می‌دهند و بیماران را شفا كرامت می‌كنند و آخر الامر خود را از طوق بندگی بیرون كرده مردم جاهل به كلمات دلفریبانه و اقاویل ملحدانه از راه می‌برند. چنانچه (از) یكی از ایشان مسموع گردید كه در محفلی اظهار می‌كرد كه ما از اولیائیم كه خدا فرموده است: «لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» «1» و مراد اظهار این معنا بوده كه دیگر خوفی و حزنی بر من نیست، یعنی از بندگی بیرون آمده‌ام و تكلیفی بر من باقی نمانده كه به سبب عدم اطاعت، خوف از عقاب داشته باشم؛ نهایت مردم به تأویلات پوچ این طایفه كه از راه تقیه عبارات پیران و مشایخان خود را [تأویل] می‌كنند، قناعت كرده خود را از دام و دانه ایشان محفوظ نمی‌دارند.
اما فقیر كه مدتی پادری بودم و بر مذاهب و طریقه نصارا كمال اطلاع دارم و تتبع زیادی كرده‌ام می‌دانم كه اقوال این طایفه صوفیه با اقوال نصارا موافق و اعتقادات ایشان با عقائد نصارا مطابق است. و هرگاه صوفیه حال، در مجالس و محافل پیوسته از ذكر اوصاف مشایخ خود دم می‌زده باشند، گاهی از منصور و گاهی از عطار و گاهی از ملای روم و غیره، اشعار و عبارات در باب این كه همه چیز خداست و غیری در میان نیست، بلكه همه كثرت‌ها امر اعتباری و در واقع یكی است كه هر روزه تنزّلی كرده جلوه به ظهور می‌رساند، پس اگر كسی ایشان را لعن نكند و از ملاقات بر رطوبت با ایشان اجتناب ننماید، فرقی میان
______________________________
(1). بقره، 62
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 686
اهل آن مجلس كه این جماعت در آن جا مذاكره اقوال پیران خود را می‌كنند و میان نصارا نخواهد بود. به اعتبار آن كه هم چنانچه صوفیه این مذهب باطل خود را از امثال این اقوال كه یكی از پیران ایشان گفته:
نیست غیری به میان، این چه حدوث و قدم است‌یك سر رشته وجود و سر دیگر عدم است و از قبیل گفته ملای روم كه:
چون كه بی رنگی اسیر رنگ شدموسی با موسی اسیر جنگ شد «1» و قول صاحب گلشن راز كه گفته است:
اگر مسلم بدانستی كه بت چیست‌بدانستی كه دین در بت پرستی است در نظر مردم جلوه می‌دهند، نصارا نیز این اعتقاد باطل خود را كه می‌گویند كه به توسط اتحاد ذات انسانی كه حضرت عیسی باشد، با ذوات خدای تعالی همه انسان خدا شد از قول پیران جاهل خود كه یكی از آن جمله ببلوس [پولس] ملعون است كه به ثبوت می‌رسانند.

[پولس و نظریه حلول خدا در وجود عیسی و ذات انسانی]

زیرا كه ببلوس بنا بر این اعتقادات كه در فصل سیم كتابتی كه برای طائفه‌ای از پیروان خود كه آن طائفه را تیماتاوم [تیموتاؤس] می‌گویند نوشته است، می‌گوید كه، همه شما فرزندان خدا هستید به ایمانی كه آورده‌اید به این كه عیسی خداست، زیرا كه هر كه از شما كه به این معنا ایمان آورده است و غسل بدل ختنه كرده است، عیسی خدا را در خود پوشانیده است و بدین سبب دیگر در میان خود فرق نمی‌توانید كرد كه بگویید كه ما یهودی و او یونانی یا من غلام و او آقا و یا من مرد و آن زن است، چرا كه همه شما یكی هستید در عیسی كه خداست و شما او را در خود پوشانیده‌اید.
و همچنین در فصل هشتم كتابتی كه به طائفه كورمنیتوس، نوشته است می‌گویند كه می‌پرسید از من كه، آیا آن چیزی را كه به بتها نذر كرده می‌شود بخورید یا نه، چرا كه آنچه من می‌دانم آن است كه در دنیا هیچ بت نیست و هیچ خدا نمی‌باشد مگر یك خدا و هر چند در زمین و آسمان كسانی هستند كه خدایان گفته می‌شوند، شك نیست كه خدایان و ارباب بسیارند، اما از برای من یك خدا پدر هست كه از او همه چیز است و ماها در اوییم و یك رب است كه عیسی است و خداست و ما به واسطه اوییم، اما این علم را همه كس ندارد و به جهت علم نداشتن است كه تا حال بعضی كه دل ایشان به وسواس بیمار است به آن نجس
______________________________
(1). در اصل: موسی با موسی در جنگ شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 687
می‌شود. اما می‌باید بدانید كه خوردن سفارش ما را به خدا نمی‌كند و اگر بخوریم زیاد نخواهیم شد و اگر نخوریم، كم نخواهیم گشت.
پس تأمل كنند حالا صوفیان ناصاف اعتقاد در این عبارات ببلوس كه چه قدر فریبندگی دارد، و غلط اندازی او را ملاحظه كنند كه مذهب باطل او و صوفیه از او بیرون می‌آید. پس چرا شب و روز اوقات خود را به ذكر كمالات و فضائل ملای روم و سایر مشایخ صوفیه صرف می‌كنند و ایشان را به سبب نوشتن مثنوی‌ها و شعرها كه كفر را در لباس رنگین جلوه داده‌اند تعریف می‌كنند؟ حالا ملاحظه فرمایند این عبارت ببلوس را و كمال او را ببینند، زیرا كه هر چند كار مشایخ صوفیه این است كه كفر را در لباس ایمان به مردم بفروشند، اما به رنگینی ببلوس گمان ندارم كفرهای خود را جلوه داده باشند. پس خوب است كه من بعد، شاگردی پیر خود ببلوس را اختیار كنند و كشف و كرامات را به او نسبت دهند، چرا كه عبارت او كه با مذهب صوفیه موافق آمده است، گویا از جمله كرامات اوست كه از او به ظهور رسیده است. نمی‌بینند این كه در این عبارت بتها را نیز خدا دانسته است، چنانچه یكی از مشایخ صوفیه در شعر خود بتها را خدا دانسته، گفته است كه:
اگر مسلم بدانستی كه بت چیست‌بدانستی كه دین در بت پرستی است پس هر گاه معلوم شد كه ببلوس از رحمت مأیوس و صوفیه در اعتقاد و مذهب موافقند و بلكه صوفیه، مقلدان ببلوس و نصارااند، اولا بر نصارا لشكر ردّ و لعن روانه می‌كنیم، زیرا كه بعد از آن كه نصارا هدف تیر لعن شدند، از سكوت و الزام ایشان كه پیشوایان دین صوفیه‌اند، سكومت و الزام صوفیه نیز به عمل خواهد آمد و از خوف سنان لعن شیعیان، در تكیه‌ها، به بهانه ریاضت كشیدن مخفی گشته مهر سكوت بر دهان هرزه گوی خود خواهند نهاد.
پس مخفی نماند كه آنچه ذكر كردم كه نصارا اعتقاد دارند به این كه به توسط یكی شدن ذات انسان با ذات خدا، خدا انسان شد و از رحم مریم متولد گردید، از این عبارت ببلوس ثابت و معلوم می‌گردد و می‌گویند كه ذات الهی و ذات انسانی هر دو در یك عیسی به وجود خدا موجود شده است؛ لهذا می‌گویند كه به توسط عیسی همه كس خدا شد، چرا كه به توسط او ذات خدا و ذات انسان به یك وجود خدا از رحم مریم موجود شده‌اند و به دنیا آمده‌اند؛ پس همه ذوات انسانی كه با ذات انسان در مفهوم متحدند نیز خدا خواهند بود.
اما چون در رد اصل اول از اصول سبعه ایشان كه به انسانیت تعلق دارد، در كتاب هدایة الضالین مذكور گردیده است كه این اعتقادات ایشان باطل است و بر وجهی بیان بطلان مذاهب ایشان تحریر یافته كه دیگر شبهه بر كسی نمی‌ماند، در این رساله همین را لازم دانستیم كه رعایت ببلوس را كه اصل دین همه نصارا و صوفیه به او می‌رسد منظور داشته
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 688
عبارت او را بی‌حل و رد نگذاریم.
پس بدان ای عزیز كه ببلوس در این عبارت مراتبی چند ذكر كرده است كه نصارا و صوفیه به اعتبار همین كه قول ببلوس است، این عبارت او را از قبیل اوراد پیوسته می‌خوانند، چنانچه صوفیه این زمان دست از ادعیه و اورادی كه از طریق اهل بیت رسالت مأثور است برمی‌دارند، با وجود آن كه انشاء و املاء و كلام معصومند، آن قدر تأثیر در آن‌ها گمان ندارند، و اوراد و اذكاری كه جمعی از مشایخ ایشان احداث و انشاء كرده‌اند؛ مثل اوراد فتحیه و مانند آن، آن را اوراد خود می‌سازند و مؤثر می‌دانند.
اما نصارا كه این عبارت ببلوس را اوراد كرده‌اند، متوجه نمی‌شوند كه چه می‌خوانند و چه چیز از آن لازم می‌آید. پس آن جماعت كه ایشان نیز مثل نصارا اشعار مشایخ خود را ذكر جلی و خفی كرده‌اند، چون ببلوس رئیس ایشان است، التماس دارم كه گوش داده بشنوند كه آنچه ببلوس می‌گوید و آنچه به نصارا خاطر نشان می‌كنم حق است یا نه، تا آن كه معلوم ایشان شود كه بنده هر چه قدر می‌گویم، غرضی به غیر از اظهار حق نیست و بعد از آن اگر نصارا از دار تعصب بیرون نیایند، من بعد اگر ایشان را بدتر از نصارا بگویم، حاشائی در باب نصرانی بودن خود نكنند.
پس آن ببلوس پیر صوفیه می‌گوید كه، در دنیا هیچ بت نیست و می‌دانم كه هیچ خدا نیست مگر یك خدا. حالا پیچیدگی‌های این فقره عبارت او را به ناخن حل و بیان از هم بشكافیم تا نصارا و صوفیه مریدان او به كمال او نازش نكنند و بعد از آن به تتمه بپردازیم.
در اینجا ببلوس ناپاك از راه پرده پوشی بر كفر خود، دو چیز را با هم مخلوط كرده است كه هر كه اندك هوشی دارد، خواهد یافت كه هر دو به یك چیز باز خواهند گشت. یكی آن كه می‌گوید كه، در دنیا هیچ بت نیست. ببینیم از این قول چه چیز خواسته است. اگر به معنی ظاهر خود حمل شود، هر طفلی- چه جای ببلوس كه شیطان زمان خود بود، می‌داند كه دروغ است، زیرا كه بت پرستی در دنیا از اول زمان حضرت ادریس تا زمان ببلوس كه قریب به پنج هزار سال می‌شد بسیار بود و مرضی بود كه عارض اكثر مردم آن زمان شده بود. چنانچه در فصل چهل و چهارم كتاب شعیای پیغمبر، بنی اسرائیل را خدای تعالی نصیحت فرموده، اولا توصیف خود و بعد از آن از بت پرستی كه همه ساكنان دنیا در آن زمان به او مشغول بودند وصف فرموده گفت: منم كه اولم و منم كه آخرم و منم آن كسی كه نه ابتدا دارم و نه انتها. و به غیر از من خدایی نیست. اگر كسی هست كه به من شبیه باشد، صدا بزند و خود را ظاهر سازد. و نقل كند كه چه واقع شد از آن روز كه من مخلوقات پیش آفریدم. و آنچه از حالا تا آخر خواهد شد، پیش از وقوع به مردم نقل نماید و خدای تعالی بعد از این خطاب می‌كند شخصی را و می‌فرماید.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 689
نصارا می‌گویند كه آن شخص حضرت یعقوب بود و قبل از زمان شعیا قریب به سه هزار سال از دنیا رحلت فرموده بود. من به ایشان ثابت كرده‌ام كه این خطاب را خدای تعالی به نور حضرت رسول- صلی الله علیه و اله- داشته است و جرانیم ناپاك كه در كتاب هدایة الضالین احوال او را بیان نموده‌ام، اسم آن حضرت را محو و نام یعقوب را نوشته و دلیل بر این مدعا مطابق گردیدن عبارت است بر بعثت آن جناب و اهل بیت او- علیهم السلام- چنانچه هر صاحب عقلی كه این عبارت را به نظر تأمل نگاه كند، معلوم او خواهد شد.
پس حق تعالی بعد از آنچه مذكور گردید، می‌فرماید كه، از حالا بشنو ای بنده من؛ یعنی محمد، و ای عبد الله كه من تو را انتخاب نموده‌ام، هر چه می‌فرماید پروردگار و آفریدگار تو و آن كسی كه از رحم مادر كمك خواهد نمود تو را، ای محمد! تو عادلترین بندگان منی كه تو را انتخاب نمودم. مترس، زیرا كه من آبها در بالای آن كسی كه تشنه لب لقب دارد، خواهم ریزانید و از برای خشك شده از تشنگی نهرها جاری خواهم ساخت و روح خود را بالای تو و اولاد تو فرو خواهم آورد و به ذرّیه تو رحمت خواهم نمود و در میان سبزه و چمن از قبیل درختان بید در كنار آب روان، شاخه‌ها به هر طرف خواهد كشید. و یكی خواهد گفت كه، من از صاحبم و دیگری به اسم محمد آواز خواهد داد و این به دست خود خواهد نوشت كه به آن صاحب و به نام عبد الله خود را موسوم خواهد ساخت و می‌فرماید این چیزها را پادشاه عبد الله و خلاص كننده آن صاحب جنود، به درستی كه من اولم و من آخرم و به غیر من نیست خداوندی. اگر كسی هست كه مثل من باشد، صدا زند و خود را بنماید و به ترتیب نقل كند آنچه شد از ابتدای آن زمان كه من مخلوقات اوّل خلق كرده‌ام و این‌ها كه بعد از این خواهد شد تا به آخر، پیش از وقوع بگوید. اما شما ای بندگان من! مترسید و مضطرب مشوید، زیرا كه من آن زمان تو را شنونده ساخته‌ام و این وقایع را بی‌شكی به تو اعلام نموده‌ام، شما گواهان منید.
حالا قبل از اتمام عبارت، ایرادی كه بر این عبارت وارد می‌آید مناسب است كه نقل كرده جواب گفته شود. اگر كسی به تعجب افتاده از تغییر اسلوب این عبارت، به خاطر برساند كه نامربوط است و بگوید كه چه معنا دارد كه هر لحظه خدای تعالی خطاب را تغییر دهد. گاهی شما خطاب كند، و گاهی تو می‌گوید و بعد از آن شما گواهان من هستید می‌گویند، بدانند كه بنده مدتی در این عبارت فكر كرده‌ام و هر چند اول نامربوط به نظر می‌آمد، اما بعد از آن كه درست تأمل نموده‌ام یافته‌ام كه هیچ نامربوطی در آن راه ندارد، بلكه عین مصلحت بود كه به این وضع بفرماید. پس برای اتمام حجت بر انكار كنندگان آن نور كه حق تعالی او را مخاطب ساخته است و آن كسانی كه اسم حضرت رسول- صلی الله علیه و اله- را محو و به جای او یعقوب نوشته است، چنین فرموده است، زیرا كه حضرت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 690
یعقوب قطع نظر از آن كه گفتیم سه هزار سال قبل از [آن كه] شعیا این كتاب را بنویسد، به رحمت حق تعالی رفته بود، همین یك نفر بود، چون می‌شد كه گاهی به مفرد و گاهی به لفظ جمع خدای تعالی به او خطاب كند كه به غیر از این كه این عبارت هیچ گونه تعلقی به احوال حضرت یعقوب ندارد و اگر چنانچه صاحبان ادراك در آن تأمل كنند، می‌دانند كه تأویل نمودن نصارا آن شخص مخاطب را به حضرت یعقوب، محض عناد و حق را پنهان كردن است و اگر نه به احوال حضرت خاتم الانبیاء مناسبت دارد.
چنانچه فقیر مطابق كرده‌ام در آن زمان كه حق تعالی این عبارت را می‌فرمود، نور حضرت رسول و نور حضرت امیر المؤمنین و حضرت فاطمه و یازده فرزند او همه یك نور بوده‌اند. بدین سبب از برای اتمام حجت بر انكار كنندگان به این وضع، به انوار آن حضرت مخاطبه می‌نماید كه گاه به اصل خطاب می‌كند و گاهی به همه و در آخر می‌فرماید كه، شما گواهان من هستید، می‌خواسته است كه اعلام كند كه خلقت نور حضرت امیر المؤمنین و فاطمه و یازده فرزند ایشان- صلوات الله علیهم- مقدمند بر خلقت همه مخلوقات، و با او در آن زمان یك نور بوده‌اند، چنانچه در جای خود ثابت كرده‌ایم و در این عبارت خدای تعالی حجت را در این باب با نصارا تمام می‌كند.
و بعد از آن می‌فرماید كه، به غیر از من خدای صانعی هست كه من او را نشناخته باشم، به درستی كه همه سازنده بتها چیزی نیستند و بتهای ایشان و خوش آیندگیها كه در آن‌ها می‌باشد، هیچ كار ایشان نخواهد بود و بتها خودشان گواهان بر ایشان هستند به این كه چیزی نیستند، چرا نمی‌بینند و نطق ندارند تا آن كه شرمنده شوند آن‌ها كه ایشان را خدا دانسته می‌پرستند؛ كسی دیده كه قبول كند كه خدا را می‌توان ساخت كه ایشان شبیه خدا می‌سازند كه به هیچ كار نمی‌آید، اما بدانید كه همه پادشاهان ایشان شرمنده خواهند شد و درودگر و خود بتها در آن وقت، یعنی در روز قیامت، همه یكجا در یك وقت جمع خواهند شد و روزی كه همه جمع شوند شرمنده و خوفناك خواهند بود، زیرا كه آهنگر به معونت آتش و سوهان و مطرقه و زور و قوت دست خود بت را به شكل در می‌آرد، كسی كه گرسنه و تشنه می‌شود و از كار كردن مانده می‌گردد، چگونه خدا می‌تواند ساخت و همچنین درودگر و خرّاط درخت سدر یا چنار بریده و ریسمان انداخته از پا در می‌آورند و او را پاره پاره كرده آنچه بعد از تراشیدن می‌ماند، در چرخ انداخته مدوّر می‌سازد. بعد از آن به صورت مرد مثل انسان مقبول می‌سازد و در خانه خود نگاه می‌دارد و به این وضع از درختی كه خود نشانده و به آب باران بزرگ گردیده است، خدا برای خود می‌سازد و تتمه آن درخت را در آتشدان گذاشته نان و گوشت می‌پزد و قدری دیگر را آتش روشن كرده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 691
خود را بدان گرم می‌كند و آن قدری از آن درخت را كه خدا گفته است در برابر او سجده می‌كند و استغاثه بدو نموده می‌گوید كه مرا نجات ده، زیرا كه تو خدای من هستی، پس چنین جماعتی ندانسته‌اند و نیافته‌اند، زیرا كه چشم ایشان دیدن را فراموش كرده است و دلهای ایشان دانستن را از خاطر بیرون نموده است، هیچ فكر نمی‌كنند به گفته‌های خود و نمی‌یابند و نمی‌شناسند و با خود نمی‌گویند كه ما نصف این درخت را به آتش سوزانیده‌ایم و در بالای زغال نصف دیگر او نان و گوشت برای خود پخته كرده‌ایم از تتمه آن، چرا باید كه بت بسازیم و در برابر پاره درخت كه آخر او خاكستر است، چرا به سجده بیفتیم، به درستی كه در دل چنین كسی كه چنین چیزی را سجده می‌كند علم نیست و خلاص نخواهد كرد روح خود را و نخواهد گفت كه آنچه من می‌كنم عبث و پوچ است.
پس به مضمون این عبارات از فرموده خدای تعالی نه تنها ثابت می‌شود كه بت پرستی بوده است و سبب است برای هلاكت هر كه به آن مشغول می‌شود، بلكه ثابت می‌شود كه بت هست و تفسیر می‌فرماید كه بت را چگونه می‌سازند و به چه وضع پرستیده می‌شود.
پس الحال به گفته كدام یك اعتماد كنیم؟ به شهادت خدا كه می‌فرماید كه بت هست و چگونه چیزی است و پرستش او باعث هلاكت است، یا به گفته ببلوس زندیق كه به عكس فرموده خدا گفته است كه بت در دنیا نمی‌باشد و چون خدا جلّ جلاله از آن بزرگتر است كه قول او را كسی اعتماد نكند، پس كلام او صدق و درست خواهد بود. و ببلوس ملعون كه گفته است كه بت در دنیا نمی‌باشد، اگر به ظاهر خود حمل شود دروغ گفته است، زیرا كه همچنان كه صوفیه ملا حده همه چیز را از بت و غیره خدا می‌دانند، ببلوس در این كه گفته است كه بت در دنیا نمی‌باشد، بنا بر این مذهب است كه، چون آن ملعون در این اعتقاد سر كرده نصارا و صوفیه است، اشاره به این كرده است كه چون همه چیز خداست، پس بت در دنیا نمی‌باشد بلكه بت هم خداست.
اما می‌دانیم كه نصارا در اینجا در مقام پرده پوشی در آمده، چنانچه صوفیه كفرهای مشایخ خود را تأویل می‌كنند، ایشان نیز عبارت ببلوس را به این نحو می‌سازند و می‌گویند كه، اگر چه او این را گفته است كه بت در دنیا نمی‌باشد، اما بعد از آن گفته كه هیچ خدا نیست مگر یك خدا. پس از گفتار او معلوم می‌شود كه از این عبارت چنین اراده كرده است، یعنی بتها كه در دنیا می‌باشند، چیزی نیستند و خدایی را نمی‌شایند، زیرا كه خدا یكی است و نیست خدا مگر یكی. می‌گوییم كه از گفتار ببلوس معلوم است كه این معنا را نخواسته و این عذر خواهی نصارا بهانه‌ای است برای فریب دادن بی‌عقلان به چند جهت:
اول آن كه ببلوس انكار می‌كند بودن بت را در دنیا و این انكار چنانچه از كتب ایشان ثابت كردیم كه خدا شهادت می‌دهد به این كه در دنیا بت هست دروغ است. پس هرگاه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 692
شهادت به بودن بت داده باشد و ببلوس انكار بودن بت كرده باشد، انكار قول خدا كرده خواهد بود، پس از انكار او معلوم است كه آنچه بعد از آن می‌گوید، اقرارست به آن خدایی كه می‌گوید كه بت در دنیا هست، زیرا كه چون همه چیز را از بت و غیره خدا می‌دانست، این است كه می‌گوید كه در دنیا بت نمی‌باشد، بلكه همه چیز و بتها همه خداست و این معنا از آنچه می‌گوید كه در آسمان و زمین كسانی هستند كه خدا و ارباب گفته می‌شوند، بی‌شك خدایان و ارباب بسیارند و از این گفتار معلوم است كه به آن معنی كه نصارا می‌گویند، یعنی نیست مگر یك خدا، رد حرف خود كرده است. پس هر گاه ببلوس شك نداشته در این كه در آسمان و زمین بت و غیره كه به دروغ خدا گفته می‌شوند، مثل آن كه در آسمانها آفتاب و ماه و ستاره‌ها بسیار بوده‌اند و هستند كه آن‌ها را خدا می‌گفتند و در زمین صورتهای مختلفه و درختها و چیزهایی دیگر بودند كه طائفه بت پرستان یكی یا چند از آن‌ها را خدا می‌دانستند، زیرا كه خودش می‌گوید كه در آسمان و زمین خدایان بسیار می‌باشند و با وجود این بگوید كه نیست خدا مگر یكی، معلوم است كه آن معنای اعتقادی خود را می‌خواسته كه بیان كند، یعنی اینها كه خدایان گفته می‌شوند، یك خدا، نه هر كدام یك خدا، چنانچه می‌گوید كه خدا نیست مگر یك خدا و شك نیست كه در این كه خداها بسیارند. و قول او بعد از آن شاهد است بر آنچه گفتیم، زیرا كه بعد از آن می‌گوید كه برای من یك خدای پدر هست كه او از همه چیز بهم رسیده است و ماها همه در اوییم. پس بنا بر این، معلوم گردید كه ببلوس همان كه گفتیم اعتقادی اوست، اراده كرده است نه آنچه نصارا برای مردم فریبی تأویل می‌كنند.
و در این فقره مثل دریا و موج‌های او كه صوفیه می‌آورند و می‌گویند همه موجها از آن دریا و همه در دریا و آخر همه یك دریا می‌باشند بكار برده است و چون مذهب او این بود كه، همه چیز یك خداست، از یكی شدن ذات انسان با ذات خدا و از او مریم متولد شدن، خاطر نشان نصارا كرده بود كه همه انسان خداست، زیرا كه در مفهوم با آن انسان كه با ذات یك شد، شریكند. بعد از آن می‌خواست كه خاطر نشان كند، چگونه همه چیز خداست. این است كه بعد از آن می‌گوید كه، برای من نه تنها پدر خداست، اما یك عیسی خدا كه به واسطه او همه چیز و ماها همه اویم، یعنی به واسطه عیسی كه انسان خداست و هم خدایی است كه انسان است، همه چیز خداست، یعنی چون عیسی كه با خدا یكی است، انسان است و همه انسان به واسطه اتحاد در مفهوم با انسانی كه در عیسی است خدایند و چون انسان از عناصر اربعه مركب است، پس هر چیز كه از عناصر اربعه باشد، خدا خواهد بود.
این است اعتقاد پیشوای دین نصارا و صوفیه. این قدر هست كه صوفیه می‌توانند گفت كه ببلوس و نصارا بخیلی كردند و ما از ایشان در این اعتقاد بیش‌تر رفته‌ایم، چرا كه ایشان به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 693
خدایی آن كسانی كه بعد از حضرت عیسی بوده‌اند و به هر چه از عناصر اربعه مركب است قائل بوده‌اند، اما ما از ازل تا ابد، هر چه هست، خواه از عناصر اربعه و غیره باشد، او را خدا می‌دانیم. مطلب آن كه، هر چند جستجوی كتب و مذاهب نصارا می‌كنم، معلوم نمی‌شود كه در جایی صوفیه از نصارا پای كم آورد باشند. «1» پس نصارا را هرگاه مذهب و پیشوا و مقتدا چنین كسی باشد، دیگر چرا می‌گویند كه ما امت حضرت عیسی و اهل كتابی كه آن حضرت از جانب خدا آورده است هستیم. و همچنین صوفیه را، هرگاه اعتقاد بدتر از نصارا باشد، چرا دعوی می‌كنند كه ما امّت پیغمبر آخر الزمان و شیعه علی بن ابی طالب و یازده فرزند اوییم.
اما چه چیز باعث است كه صوفیه نصارا را لعن می‌كنند و دوری از ایشان می‌جویند و نصارا صوفیه را كافر دانسته به ایشان لعن می‌كنند؟ پس با وجود آن كه، سر كرده این هر دو طایفه ببلوس باشد و صلح و برادری در میان ایشان قرار داده، پیشوای هر دو باشد، دیگر این دوری از یكدیگر و نزاع ایشان غرابت دارد. صوفیه هرگاه از نصارا دوری اختیار می‌كنند و می‌گویند ما مسلمانیم، انصاف بدهند كه آیا در قرآن مجید خدای تعالی در جایی فرموده است كه من با همه مخلوق خود یكی‌ام، یا مخلوقات من یكی‌اند، یا پیغمبر یا یكی از دوازده امام در حدیثی فرموده‌اند كه ماها و همه اشیاء با خدا یكی می‌باشیم، یا خدا با ما و همه اشیاء یكی است. و اگر رجمّا بالغیب، این دعوا را می‌كنند، پس بگویند كه كلمه لا اله الا اللّه كه خدا و پیغمبر و امامان ما ایمان را به گفتن آن قرار داده‌اند، چه معنی دارد و از سوره توحید كه خدا در قرآن مجید فرموده است كه قل هو الله احد چه فهمیده می‌شود؟
اما چون می‌دانم كه مشایخ صوفیه آن كلمه شهادت و هم این سوره را موافق مذهب خود تأویل نموده‌اند و می‌نمایند، كمترین این معنا را از ایشان می‌خواهم كه تحقیق كنم كه خدای تعالی فرموده است كه وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ «2» یعنی تأویل قرآن را نمی‌داند مگر خدا و آن‌هایی كه به علم آراسته‌اند و راسخند در آن، چه معنا دارد و آن كسانی كه آراسته‌اند به علم، چه كسانند؟ اگر می‌گویند ملای روم و حسن بصری و غیره مشایخ‌اند، پس چرا در میان شیعیان اهل بیت آخر الزمان در لباس تشیع راه می‌روند و مردم را فریب می‌دهند و می‌گویند كه ما شیعه اثنا عشری هستیم و هرگاه پیشوای ایشان مولانا و سایر ملاحده باشند كه از دوازده بیش‌ترند و می‌دانند كه اینها در ایران نبوده‌اند و در سایر دیارها توقف داشته‌اند و سنی بوده‌اند، پس به هند یا به روم یا به اوزبك رفته در آن جا از قرب مزارهای مشایخ فیض‌ها ببرند.
______________________________
(1). در اصل، بعد از این جمله این عبارت آمده است: شاگردان از استاد زیاد انسان را می‌توان گفت (!)
(2). آل عمران، 7
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 694
و اگر چنانچه ببلوس سر كرده ایشان است، توجه كرده جسدهای خود را در كفر آباد فرنگ بیندازند كه بعد از مردن به اتفاق یاران خود به جهنّم بروند. و اگر گویند كه، چنانچه در ایران فرنگی و سنّی می‌باشد، چه می‌شود كه ما هم در ایران از جمله اینها حساب شده، سكنا داشته باشیم، می‌گوییم كه، از بودن فرنگی و سنی در ایران ضرری به دین پیغمبر و ایمان شیعیان عاید نمی‌گردد، زیرا كه همه كس دین را می‌شناسند، هیچ شیعه فریب ایشان را نمی‌خورد. اما شما كه اسم تشیع به ناحق بر خود بسته‌اید، گرگهایید در لباس میش كه همیشه در فكر آن هستید كه گوسفندی از گله اسلام بربایید؛ لهذا چون شما در این لباس اذیت و ضرر می‌رسانید، این است كه كمترین سعی می‌كنم تا زنده‌ام، جهد خواهم كرد كه شما را به شیعیان اهل بیت بشناسانم تا آن كه آگاه باشند و از شما فریب نخورند.
اما چون با وجود بد مذهبی نصارا صوفیه را مردود می‌دانند، كمترین از راه غیرت دین این چند كلمه را به عنوان موعظه در این رساله به تحریر در آوردم كه برادران دینی نظر به احوال فقیر نموده، من بعد خود را از چاه فریب این حكما و صوفیان نگاه داشته به عبث خود را در دام ایشان نیندازند، چرا كه فقیر مدتی در دریای فكر و تتبع اقوال حكما غوطه خورده‌ام، دانستم كه شیطان به سبب این دام در دنیا چه كارها می‌كند و چه قدر كسانی را بدان مقید كرده به جهنم می‌فرستد. چنانچه در آن زمان كفر بنده به رشته‌های اقوال حكما به دام كشیده بود. حالا بحمد الله و المنة كه از آن دام جسته‌ام، خود را به حصار دین قویم محمدی- صلی الله علیه و اله- انداخته سعی می‌كنم كه شاید این دام را از پیش بندگان خدا بردارم. پس:
من آنچه شرط بلاغ است با تو می‌گویم‌تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال و اگر چون نصارا در تعصّب مانده، خواسته باشند كه به جهنم بروند، من كار خود را تمام كرده، عذر به درگاه الهی دارم و ثواب از حق تعالی طلب می‌نمایم و این خود معلوم است كه ما را بر دو طعن مذهب حكما و صوفیه حرجی لازم نمی‌آید و نقصانی نخواهیم كرد، چرا كه بر تقدیر صدق قول ایشان كه همه چیز خداست، اگر این اعتقاد را نداشته از دنیا برویم، بنا به رأی ایشان ما نیز قطره‌ای از آن دریا و خدایی برای خود خواهیم بود. و بنا بر آن كه خدا باشیم، كسی نمی‌تواند بر ما بگیرد كه چرا همه چیز را خدا ندانستی.
اما این احتمال هم می‌رود كه حرف ایشان بی‌صورت و طریقه و مذهب ما حق باشد.
بنا بر این حشو خواهد بود و پای حساب و میزان در میان خواهد آمد. پس این جماعت یا خود فكر بكنند كه در آن روز چون از عهده برمی‌آیند و كدام پیغمبر ایشان را شفاعت خواهد كرد.
دیگر آن كه به تواتر به ما رسیده است و معلوم است كه هیچ زمین سوای یونان و زمین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 695
قوم لوط به غضب چنینی كه همه كس بداند و تا قیامت از آن بازگویند گرفتار نشده است.
پس در واقع، اگر این حكما مردم خوبی بودند یا بر اعتقاد صوفیه و حكما خدایان بودند، چرا زمین یونان خود را از سخط الهی به دعا و التماس یا به منع و تعدی نگاه نمی‌داشتند؟
پس معلوم است كه این قوم چون متكبران و گمراه كنندگان و به عقل خود مغرور بودند، به نحوی كه می‌گفتند پیغمبران بر ما مبعوث نشده‌اند، زیرا كه ما كاملیم و احتیاج به راهنمایی كسی نداریم. این است كه خدای تعالی ایشان را مستأصل و بر طرف نمود تا عبرة للناظرین گردد.
گویند در این طایفه خوبان هستندخوبش به بلای بد گرفتار شود امیدوارم كه خدای تعالی ظهور قائم آل محمد را- صلی الله علیه و اله- نزدیك گرداند كه هر كس به آنچه اختیار كرده است شادمان یا محزون شود. «1»
______________________________
(1). كاتب نوشته است: به امر و فرمان حضرت بندگان عالم كامل، حكیم ربانی و فقیه سبحانی، عمدة العلماء الاعلام و زبدة الفقهاء العظام، آقائی آقا شیخ مهدی رشتی تحریر شد. و انا العبد شیخ علی محمد شاهرودی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 697

15 تاریخ مسأله غنا در دوره صفوی‌

در آمد بحث‌

اجتهاد فقهی، تلاشی عالمانه جهت به دست آوردن احكام شرعی با اتكای بر كتاب، سنت، عقل و اجماع، در چهار چوب قواعد اصولی است. با این حال، شناخت بستر تاریخی یك مسأله فقهی یا كلامی، می‌تواند در فهم درست آن كمك شایسته‌ای بنماید. طبیعی است كه هر مسأله فقهی، در زمانی خاص پدید آمده و طی زمانی دراز، با توجه به تحولات مختلف تاریخی و موضوعی، دامنه فروعات آن وسعت یافته و همین شرایط تاریخی، سبب شده است تا گاه و بیگاه حكم آن مسأله تغییر كند. برای نمونه، حكم نماز جمعه، بر اساس آیه قرآنی مربوطه و احادیث و سیره عملی رسول خدا صلی الله علیه و آله كاملا مشخص بوده است؛ اما تغییراتی كه بعدها در شرایط سیاسی جامعه در ارتباط با امامت پدید آمده، سبب شده است تا حكم آن در معرض تغییر قرار گرفته و اسباب اختلاف نظر میان فقها شود.
شناخت ابعاد این تغییر، منوط به شناخت درست شرایط سیاسی و اجتماعی خاصی است كه با عنایت به آن‌ها، احادیث امامان علیهم السلام درباره حكم نماز جمعه صادر شده است.
همین رویّه، درباره مسأله غنا نیز صادق است؛ زیرا صدور احادیث مربوطه، اعم از تحریم یا تحلیل، در شرایط خاصی بوده است كه برای شناخت تعریف دقیق لغوی و اصطلاحی غنا و تعیین مصادیق آن، لازم است به آن شرایط توجه شود. نتیجه آن كه، به هر روی، دانش تاریخ، می‌تواند در این زمینه، كمك شایسته‌ای بنماید، بدون آن كه ادعای آن را داشته باشد كه تغییری در مبانی صدور احكام بدهد.
طبعا برای شناخت تاریخ مسأله، یكی از كارهای لازم آن است كه آنچه طی زمان، در باره آن مسأله گفته شده، گرد آوری شده و مورد بررسی قرار گیرد. بر این اساس، دوست ارجمند و دانشمند ما جناب استاد رضا مختاری، به همراه تنی چند از محققان و فضلا، مصمم شد تا رسائل و اقوال مربوط به غنا را در منابع شیعه و سنی، و بر اساس یك ترتیب تاریخی، مدوّن كند. حاصل این كار انتشار سه جلد كتاب با عنوان میراث فقهی (1) غنا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 698
و موسیقی بود كه دو مجلد آن به همّت مدرسه ولی عصر- عجّل الله تعالی فرجه الشریف- و یك مجلّد آن توسط انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، در اختیار عموم گذاشته شده و دائرة المعارف جامعی از مباحثی است كه در این باره صورت گرفته است. وجود این منبع بسیار باارزش، سبب شد تا نویسنده این سطور، در این اندیشه افتد تا بر اساس آنچه در آن جا آمده، و آگاهی‌های پراكنده دیگر نوشتار زیر را درباره تاریخ بحث و گفتگوی فقها از غنا در دوره صفوی فراهم كند.

بحث از غنا در دوره صفوی‌

در كنار بحث‌های گسترده‌ای كه در دوره صفوی در باب نماز جمعه صورت گرفت، و در دایره‌ای محدودتر، درباره مصرف توتون و تنباكو، یكی دیگر از مباحث جنجالی دوره صفوی در میان علما، بحث از حكم غنا در فقه اسلامی بوده است. برخی چنین گفته‌اند كه نخستین بار این مسأله را ملا محمد باقر خراسانی معروف به محقق سبزواری (م 1090) در یك رساله مستقل مطرح كرده است. «1» احمد تونی (م 1083)- كه چند سالی پیش از محقق در گذشته- برادر فاضل تونی (م 1071) معاصر دیگر محقق سبزواری، رساله‌ای مستقل در باب مسأله غنا داشته كه متن آن بر جای نمانده است. در این كه كدام یك از این دو رساله مقدم بر دیگری بوده است، نمی‌توان سخن گفت؛ تنها می‌توان گفت، با توجه به درگیری برادرش فاضل تونی- و نیز امین فرزند احمد با محقق سبزواری بر سر نماز جمعه- احتمال آن می‌رود كه تونی پس از آن كه محقق سبزواری مطالبی در این باره، در كفایة الاحكام یا رساله‌ای دیگر داشته، آن رساله را نوشته باشد.
آنچه را كه سبزواری در كتاب كفایه در این باره مطرح كرده و شبیه آن را فیض كاشانی در برخی از آثارش آورده و پیش و پس از آن، شماری از عالمان عارف مسلك مطرح كرده‌اند،- و البته پیش از آن در فقه شیعه سابقه نداشته- آن است كه حكم حرمت را روی مطلق غنا نبرده و به همین دلیل با مباح یا مستحب دانستن خواندن قرآن با آواز- بر اساس حدیث من لم یتغنّ بالقرآن فلیس منّا- غنای حرام را روی آوازی می‌برد كه در زمان صدور احادیث حرمت، اختصاص به مجالس لهو و لعب داشته و كنیزكان در آن مجالس به آوازه خوانی همراه با آلات موسیقی می‌پرداخته‌اند.
البته آگاهیم كه پیش از آن، اختلاف نظر اجمالی درباره خواندن اشعار مرثیه امام حسین علیه السلام به غنا و آواز، «2» سر دادن آواز برای حركت شتران یا به اصطلاح حداء؛ و همچنین
______________________________
(1). مختاری، رضا و ...، میراث فقهی، غنا و موسیقی، ج 1، مقدمه، صص چهل و چهار.
(2). بنگرید: كركی، محقق، جامع المقاصد، ج 4، ص 23. گویا این نخستین باری است كه بحث از مرثیه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 699
خوانندگی زنان در مجالس عروسی به شرطی كه مردان نشنوند، وجود داشته و آنان كه به حلّیت این موارد اعتقاد داشته‌اند، طبعا آن‌ها را از حكم حرمت غنا، استثناء می‌كرده‌اند. آنچه محل بحث است، مواردی جز اینها و در درجه نخست، به آواز خواندن آیات قرآن و اشعار عارفانه و اذكار و ادعیه است.
در اینجا باید گفت، جستجوی ما نشان می‌دهد، این دیدگاه، ویژه محقق سبزواری و فیض كاشانی نبوده است؛ اما از آن‌جا كه حملات اصلی از سوی مخالفان به این دو نفر صورت گرفته، و نباید غفلت كرد كه رسیدن آنان به ریاست و منصب امامت جمعه، به مقدار زیادی سبب این بر آشفتن‌ها بوده، چنین تصور شده است كه مبدع این نظر، محقق سبزواری بوده است. آنچه كه درباره سابقه این نظریه می‌توان گفت این است كه عالمان شیعه عارف یا صوفی مسلك «1» این زمان- یعنی دوره میانی صفوی و حتی زودتر از آن- به دلیل وجود مسأله سماع كه در میان صوفیان اهل سنت بنیادی مستحكم داشت، و این كه به اجبار می‌بایست راهی شرعی برای توجیه آن میان شیعیان متمایل به تصوف مطرح می‌شد، روی این نظر حساسیت داشته، آن را نشر می‌دادند. حتی اگر بحث سماع هم مطرح نبود، كه البته میان این قبیل عالمان مطرح نشده و مورد حمایت صریح واقع نشد، بحث خواندن اشعار عرفانی، در كنار اشعار مرثیه خوانی و غیره، چنین بحث فقهی را می‌طلبید. بنا بر این، طرح مسأله غنا، حتی اگر در ظاهر از اظهار نظر محقق سبزواری و فیض آغاز شد، میان عالمان شیعه معاصر آنان كه تمایلات عرفانی داشتند، مطرح بود. ریشه آن- دست كم به اعتقاد مخالفان آن‌ها- به عقاید سنّیان صوفی مسلك برجسته‌ای چون غزالی برمی‌گشت كه البته آن نظر، موافقت مانندی با چندین حدیث موجود در كتاب كافی در باب تلاوت قرآن با صوت حسن داشت؛ روایاتی كه شبیه آن‌ها در منابع سنی هم آمده است. دارابی از صوفیان ذهبی مذهب دوره اخیر صفوی، عقیده به این را كه صوت حسن غنا نیست- درست یا غلط- به شیخ طوسی، سید حیدر آملی، ابن ابی جمهور احسایی، ابن فهد حلی، شیخ رجب برسی، شیخ علی بن هلال جزائری، ملا عبد الرزاق كاشی، شیخ بهایی، ملا صدرای شیرازی، و ملا محمد صالح مازندرانی نسبت داده است. «2» گرایش غالب بر غالب این افراد، از همان
______________________________
خوانی و ارتباط آن با بحث غنا در یك كتاب فقهی شده است. پس از آن در شرح لمعه و سپس در آثار بعدی كه درباره غنا نوشته شده، این مسأله مورد توجه قرار گرفته است.
(1). این دو اصطلاح تفاوت چندانی با هم نداشته و بیش‌تر در دو سه قرن اخیر است كه میان صوفی و عارف تفاوتی گذاشته می‌شود. به نظر می‌رسد تفاوت آنان تنها در آن است كه صوفی عنصری تشكیلاتی و عارف دارای شخصیت فردی است.
(2). دارابی، مقامات السالكین، صص 323- 324
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 700
نوعی است كه در مجلسی اول، فیض كاشانی و محقق سبزواری می‌توان یافت.
در میان عبارات این قبیل افراد، نخستین فردی كه متن صریحی از او در دسترس است، میر صدر الدین محمد دشتكی (زنده در 973) است كه پس از اشاره به این كه «امامیه و شیعه، غنا و آلات آن را به طور مطلق حرام كرده‌اند»، می‌نویسد: اما من می‌گویم: خواندن قرآن و احادیث و اشعاری كه مشتمل بر حكمت و موعظه و نصایح و تحمید و تمجید خداوند و وصف رسول و مناقب اهل بیت علیهم الصلاة و السلام است، اگر راست باشد و به خاطر خدا و كسب ثواب و نصیحت مؤمنان با صدای نیكو خوانده شود، و از زن اجنبی یا پسر بچه كه شائبه فسق و شهوت در آن است صادر نشود، فلا أری به بأسا بل أراه مستحبة مندوبة الیها لزیادة تأثیرها حینئذ فی القلوب. به نظر من اشكالی ندارد، بلكه مستحب است؛ چرا كه به این صورت، تأثیر بیش‌تری در دلها می‌گذارد. «1»
نمونه دیگر آخوند ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) است كه همین تمایلات را داشت.
او نیز روی صوت نیكو در قرائت قرآن تأكید زیادی داشت و در پاسخ پرسشی كه از او شد، كوشید تا خواندن قرآن را به صورت زیبا از مصداق غنای حرام خارج كند. وی می‌نویسد:
بعضی توهّم كرده‌اند كه هر چه موافق مقامی از مقامات دوازده‌گانه یا بیست و چهار شعبه باشد، آن غناست؛ و غلط [به معنای اشتباه] كرده‌اند؛ [چرا] كه هر صدایی كه از حیوان [نیز] بر می‌آید، موافق مقامی از مقامات است و تحقیقش آن است كه بسیار است كه آدمی مفتون آواز خوش می‌شود و او را از حق تعالی باز می‌دارد و اگر در مقام محبّت است، سبب ازدیاد محبّت می‌شود و اگر كسی در این مقام نباشد، نشنیدنش اولی است. «2»
شبیه همین فتوا را از عالم عارف دیگری در این دوره، با نام محمد علی سبزواری (م 1078) داریم. وی باب دهم كتاب تحفة العباسیه خود را كه به شاه عباس دوم (سلطنت 1052- 1077) تقدیم كرده، به این صورت عنوان گذاری كرده است: «در بیان آواز خوش و در بیان آن كه هر آواز خوشی غنای مذموم در شرع نیست». وی در این فصل ابراز می‌دارد كه «پس، آواز خوش، از حیثیّت خوشی حرام نیست». وی با استناد به روایاتی كه شیخ كلینی در كتاب كافی در باب تلاوت قرآن یا باب ترتیل القرآن با لصّوت الحسن «3» آورده است، می‌نویسد:
«پس، حرام شدن آواز خوش را سببی باشد كه او چون موجود شود، استماع آواز خوش حرام بود؛ مثل آواز زن نامحرم یا پسری كه شنیدن او موجب انبعاث شهوت شود، یا آواز
______________________________
(1). دشتكی، الذكری، به نقل از: مختاری، رضا، همان، دفتر سوم، ص 1595
(2). مجلسی، محمد تقی، رساله مسؤولات، ص 704
(3). كلینی، كافی، ج 2، صص 615- 616
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 701
كسی كه با چیزی خواندن رباب و چنگ و بربط و امثال آن زند؛ زیرا كه اكثر احادیثی كه در مذمّت غنا واقع شده، دالّ است بر مذموم بودن آواز جهت مقارن بودن با ساز.» وی در ادامه به رد این نظر كه مطلق غنا با تعریف «كشیدن آواز مشتمل بر وصفین ترجیع و اطراب» حرام باشد، می‌نویسد: «حكم كردن به حرام بودن معانی [ظ: اغانی] مطلقا، منافی است با احادیثی كه قبل از این مذكور شد؛ به واسطه آن كه احادیث مذكور دالّند بر فضیلت آواز خوش. و سرود، آواز خوش است.» پس از آن چنین نتیجه می‌گیرد كه: پس آنچه به خاطر فقیر می‌رسد، آن است كه غنای مذموم آوازی است كه مشتمل بر لهو و باطل و دروغ [باشد] و بهشت و آخرت را به خاطر نرساند. «1» این هم نمونه‌ای دیگر از دیدگاه یك عالم عارف مسلك معاصر مجلسی اول، فیض و محقق سبزواری است كه نشان می‌دهد زمینه طرح این بحث را به خاطر همان گرایش خود طرح كرده‌اند.

محمد باقر سبزواری و مسأله غنا

به هر روی، داستان غنا با ملا محمد باقر معروف به محقق سبزواری «2» (م 1090) كه موقعیت سیاسی- مذهبی بالایی در اصفهان داشت، مطرح گردید، زمانی كه وی این بحث را مطرح كرد، مخالفت زیادی از فقیهان، به ویژه نسلی از فقهای عرب مقیم اصفهان را كه موضع ضد صوفی داشته و این موضع را نسل اندر نسل از زمان محقق كركی (م 940) به این سوی داشتند، بر انگیخت؛ به طوری كه رساله‌های متعددی در این باره نوشته شد. وحید بهبهانی (م 1206) نوشته است: صاحب كفایه- یعنی محقق سبزواری صاحب كفایة الاحكام- غنای در قرآن را استثناء كرده است. شنیدم كه شماری از فضلا، بیش از بیست رساله در رد بر او نوشتند كه همه آنان از شاگردان آقا حسین خوانساری و از برجستگان روزگار بودند. «3»
مشكلی كه وجود دارد این است كه آیا محقق سبزواری رساله‌ای در رد تحریم مطلق غنا یا به اصطلاح تحلیل غنا داشته است یا نه؟ در این باره باید گفت، در حال حاضر، دو متن از محقق درباره غنا در دست است: نخست متنی كوتاه در كتاب كفایة الاحكام [تألیف به سال 1055] «4» كه ضمن آن غنای در قرآن را از اصل غنا، استثنا كرده است. دوم رساله مستقلی كه عنوان آن رسالة فی تحریم الغناء می‌باشد. با همه جستجویی كه صورت گرفته، «5» تاكنون رساله‌ای در حلّیت قسمی از غنا از محقق به دست نیامده است. تنها شاهدی كه درباره
______________________________
(1). سبزواری، محمد علی، تحفة العباسیة، صص 1606- 1611
(2). درباره شرح حال او و اولاد و اعقابش بنگرید: مهدوی، مصلح الدین، خاندان شیخ الاسلام.
(3). نجومی، مرتضی، رسالة الغناء، ص 37
(4). مهدوی، مصلح الدین، همان، ص 98
(5). این جستجو را استاد مختاری و دوستانشان برای تدوین میراث فقهی غنا و موسیقی انجام داده‌اند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 702
وجود چنین رساله‌ای در دست است، عبارت محقق سبزواری در كفایه است:
نزد ما اختلافی در تحریم غنا فی الجمله نیست و اخبار و احادیث مربوط به آن فراوان است ... اما شماری از اخبار، دلالت بر جواز آن، بلكه استحباب آن در باب خواندن قرآن دارد ... و ما تفصیل این مطلب را در برخی از رسائل خود آورده‌ایم. (و فصّلناه فی بعض رسائلنا). «1»
این جمله اشاره به رساله‌ای از مؤلف دارد كه این نظر در آن جا مورد بحث قرار گرفته است؛ در حالی كه رساله تحریمیه ایشان، چیزی بر خلاف دیدگاه موجود در كفایه است.
از رساله تحریمیه او در غنا، دانشمندانی چون میرلوحی «2» (م بعد از 1085) شیخ حرّ عاملی «3» (م 1104)، میرزا عبد الله اصفهانی افندی «4» (م ح 1129) و ملا اسماعیل خواجویی «5» (م 1173) یاد كرده‌اند. شیخ علی عاملی (1013- 1104) نخستین ردیه نویس محقق سبزواری، پس از پایان رساله خود می‌نویسد كه پس از تألیف رساله خود، رساله‌ای از محقق سبزواری در تحریم غنا دیده است. وی به طعنه می‌افزاید: البته تألیف این كتاب، نه از آن بابت است كه مجتهد گاه عقیده‌اش تغییر می‌كند، بلكه چیزی جز آن است! «6» عاملی گاه در رساله‌اش، اشاراتی به این نكته دارد كه افزون بر شنیدنی‌ها، مطالبی را در نوشته‌های محقق سبزواری دیده است. این هم می‌تواند اشاره- فقط اشاره- به همان رساله مفقوده باشد. «7»
رساله تحریمیه سبزواری با تصحیح آقای علی مختاری در مجموعه میراث فقهی «غنا و موسیقی» دفتر اول (صص 5- 59) به چاپ رسیده است. محتوای این رساله با آنچه كه محقق در كفایه آورده و گفته است كه مطلب را در برخی از رسائل خود تفصیل داده، سازگار نیست؛ بنا بر این دلالت دارد- البته در حد احتمال و هیچ شاهد مستقلی غیر از این عبارت بر آن نیست- كه وی رساله مستقلی در باب غنا داشته و در آن مفاد مطلب موجود در كفایه را كه گرایش به حلیت غنای قرآنی دارد، شرح كرده بوده است. ملا اسماعیل خواجویی به عكس، باورش این است كه محقق ابتدا رساله تحریم غنا را نگاشته و بعد از آن دیدگاهش
______________________________
(1). مختاری، رضا، همان، دفتر سوم، ص 1634
(2). میرلوحی، سلوة الشیعة، میراث دفتر دوم، ص 353 در آن جا ضمن اشاره به رساله‌هایی كه درباره تحریم نوشته شده می‌نویسد: یكی از آن رساله‌ها، رساله‌ای است كه مولانا محمد باقر خراسانی تألیف كرده.
(3). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 2، ص 250
(4). افندی، ریاض العلماء، ج 5، ص 45
(5). خواجویی، رسالة فی الغناء، ص 611
(6). مختاری، رضا، همان، دفتر اول، ص 100
(7). مختاری، رضا، همان، دفتر اول، ص 84 و حیث نقل عن محلّل الغناء- و رأیته بعد النقل فی كلامه- ان السید المرتضی رضوان الله علیه موافق له علی ذلك ...
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 703
به حلّیت قسمی از غنا تغییر كرده است. خواجویی كه رساله تحریمیه خود را ناظر به سخنان محقق سبزواری- و سید ماجد بحرانی- نوشته، تنها مطالبی كه نقل و نقد كرده، از كفایه «1» و احیانا ذخیرة المعاد سبزواری است. وی در میانه رساله خود، می‌نویسد: اكنون كه این مطالب را نگاشتم، آگاه شدم كه محقق سبزواری رساله‌ای در تحریم غنا نوشته است.
وقتی آن را به دست آوردم، دیدم كه او در قدیم قائل به تحریم غنا- ی قرآنی- بوده و پس از آن قائل به اباحه آن، بلكه استحباب شده است. شاهد آن، سخن وی در كفایه است كه می‌گوید: و فصّلناه فی بعض رسائلنا. این سخن او اشاره به همین رساله [یعنی رساله تحریم] است. «2» در حالی كه ما پیش از این گمان می‌كردیم كه مقصودش رساله مستقلی بوده كه در اباحه نوشته بوده است». «3» سپس بخش‌هایی از متن رساله تحریمیه سبزواری را كه معتقد است مؤلف دارای «ذهن ثاقب و فكر صائب» است، همراه با شرح و توضیح آورده است.
به نظر می‌رسد، دلیل اصلی آوردن این متن آن است تا نشان دهد، نظر قدیم محقق سبزواری كه به اعتقاد خواجویی تحریم بوده، درست‌تر از نظر بعدی او در كفایه است كه به تحلیل گرایش دارد. خواجویی درست مانند شیخ علی عاملی كه به طعنه گفته است، تغییر عقیده محقق از تحلیل به تحریم «4» نه از بابت عوض شدن رأی اجتهادی مجتهد است، می‌نویسد: این كه شاهد هستید كه وی بعد از رساله تحریم، مطالب دیگری را در كفایه آورده كه دارای «اختلاطات عجیبه و اختلافات غریبه» است، لیست ممّا یوجبه تجدّد رأی المجتهد، ناشی از تغییر رأی اجتهادی مجتهد نیست، بلكه ناشی از هواپرستی و مخالفت با ادلّه است. «5»
آنچه مهم است این كه ما از تاریخ تألیف كفایه كه سال 1055 است آگاه هستیم؛ اما از تاریخ تألیف رساله تحریم غنای او آگاهی نداریم تا بدانیم كدام یك زودتر تألیف شده است. از آن جا كه شیخ علی رساله تحریم غنای خود را در رد بر محقق در ربیع الاخر سال 1087 نگاشته، و در پایان آن اظهار داشته كه رساله تحریم غنای محقق را پس از تدوین رساله‌اش دیده، به نظر می‌رسد، فعلا می‌توان پذیرفت كه، محقق ابتدا بر عقیده تحلیل بوده
______________________________
(1). خواجویی، همان، صص 629- 630، 633
(2). مصحّح نوشته است كه بدون تردید مقصود محقق در این عبارت، رساله تحلیلیه است نه تحریمیه.
(3). خواجویی، همان، ص 611
(4). شگفت آن كه شیخ علی، در ردیه خود بر محقق، می‌نویسد كه او سالها قائل به تحریم بوده و پس از آن به خاطر انگیزه‌هایی از جمله تكثیر سواد، به تحلیل غنا روی آورده است. (به مباحث بعدی توجه فرمایید).
(5). خواجویی، همان، ص 619 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌2 704 محمد باقر سبزواری و مسأله غنا ..... ص : 701
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 704
و پس از آن رساله تحریم را نگاشته است. مسأله دیگری كه زمان این دو نظر را تا اندازه‌ای به هم نزدیك می‌كند آن است كه استفتایی كه از محقق در باب خوانندگی و غنای رایج میان صوفیان شده، و وی در آن قائل به حرمت شده و نوشته است: «فرقی نیست كه غنا در قرآن باشد یا شعر یا غیر» مربوط به پیش از سال 1060 هجری بوده است؛ زیرا این پاسخ را سید محمد میرلوحی در اواسط همین سال در كتاب سلوة الشیعة درج كرده است. «1»
مهم آن است كه محقق در مقام یك عالم برجسته و یك صاحب منصب دینی در شهر اصفهان، در كفایه خود كه متن مهمی در فقه بوده، عقیده خاصی را مطرح كرده كه با عقیده محمد تقی مجلسی (م 1070) و فیض كاشانی (م 1091) همسانی دارد. وی حرمت را روی مفهوم غنای بدون قید و شرط نبرده، بلكه غنای حرام را غنایی می‌داند كه در زمان صدور روایات، در قالب مجالس لهو، توسط كنیزكان و آوازه خوانان زن در مجالس فسق و فجور عرضه می‌شده و مردان در آن حاضر می‌شده‌اند. «2» آشكار است كه این استدلال، زمینه را برای توسعه مصادیق غنای حلال فراهم كرده و البته دامنه آن به قرآن محدود نگشته، بلكه شامل موارد دیگری نیز می‌شود. فیض كاشانی این توسعه را با صراحت بیش‌تری بیان كرده است:
و علی هذا فلا بأس بسماع التغنّی بالاشعار المتضمّنة ذكر الجنّة و النار و التشویق الی دار القرار، و وصف نعم الله الملك الجبّار، و ذكر العبادات، و الترغیب فی الخیرات، و الزهد فی الفانیات و نحو ذلك. بدین ترتیب شنیدن آوازی كه در آن اشعاری در باب یاد آوری بهشت «3» و جهنّم و تشویق به بهشت و وصف نعمت‌های الهی و یاد آوری عبادات و ترغیب در كارهای نیك و زهد ورزی در دنیا و امثال آن، ایرادی ندارد. «4»
عبد الحی رضوی (م بعد از 1141) نیز عین عبارت فیض كاشانی را در رساله خود آورده است. «5»
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 357
(2). مختاری، همان، دفتر سوم، صص 1633- 1642 (این صفحات بخشی از كتاب كفایة الاحكام در باب مسأله غناست.)
(3). یادآوری بهشت، می‌تواند اشاره به حدیثی باشد كه اشاره به جواز خریدن كنیز صاحب صدایی است كه انسان را به یاد بهشت می‌اندازد: ما علیك لو اشتریتها فذكّرتك الجنة. بنگرید: صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 60، ح 5097
(4). فیض كاشانی، الوافی ج 17، ص 223؛ این عبارت، مورد تمسخر ملا اسماعیل خواجویی قرار گرفته و پس از نقل آن نوشته است: فانظروا یا اولی الابصار الی تلوّنات هؤلاء الاخیار الابرار. خواجویی، رسالة فی الغناء، ص 618
(5). رضوی، عبد الحی، حدیقة الشیعة، برگ 63
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 705
ابراز این عقیده توسط محقق- و احیانا پیش از او توسط مجلسی اول و فیض- سبب بر آشفتن مخالفان شده است. اگر محقق رساله تحریم را پس از كفایه نوشته باشد، می‌توان گفت، وی به دلیل تغییر رأی اجتهادیش و یا به قصد آرام كردن گرد و خاكی كه توسط مخالفان بر پا شده بوده، رساله تحریمیه را نگاشته و از آنچه كه در كفایه یا رساله‌ای مستقل- كه به دست نیامده- تألیف كرده، برگشته است.
محقق سبزواری در رساله تحریم غنا، پس از ارائه ادله حرمت غنا، از خواندن قرآن یاد كرده و روال بحث را در تحریم ادامه داده است. شگفت‌ترین بخش آن، بخش پنجم است كه ضمن آن به وضعیت زمان خود و آوازه خوانی رایج میان صوفیه اشاره و از آن انتقاد كرده است. وی می‌نویسد:
در میان جماعتی از مردم روزگار ما، خواندن قرآن با آوازه و نغمه رایج گشته است؛ همین طور خواندن و شنیدن دعاها و اذكار؛ گاه این وضعیت به خواندن اشعار متصوّفه و مانند آن با آواز، سرایت كرده و از دایره عوام فراتر رفته، به خواص از اهل علم و دیانت و افرادی كه منسوب به تقوا و عدالت هستند، رسیده است. این افراد این گونه استدلال می‌كنند كه خواندن آنچه در قرآن، دعاها و اشعار متشمل بر حكمت و موعظه آمده است، غنا نیست؛ بلكه غنا، چیزی است كه مردمان اهل لهو و فجور در مجالس گناه و شراب و غیره به آن می‌پردازند ... گاه نیز به این مطلب استدلال می‌كنند كه عرف این قبیل موارد را غنا نمی‌داند و بنا بر این حرام نیست. گاه نیز گفته می‌شود كه حقیقت غنا مجهول بوده و ثابت نیست كه این قبیل موارد غنا باشد و از آن جا كه اصل اباحه است، تا دلیل كافی نباشد، نمی‌توان این موارد را حرام دانست. «1»
محقق سبزواری، سپس به بیان جواب این اشكالات پرداخته و با توجه به این كه غنا یك لغت عربی است، دخالت دادن عرف عجمی را در آن ناصوان می‌شمرد. وی می‌گوید كه در لغت، به همه این موارد غنا گفته می‌شود؛ كما این كه اهل موسیقی نیز لفظ غنا را شامل همه این موارد می‌دانند. وی تأكید دارد كه حتی عرب امروز نیز غنا را شامل همه این موارد می‌دانند. در نهایت می‌نویسد: آنچه شایسته افراد متّقی و متدیّن، به ویژه اهل علم و فقه است، آن است كه از این قبیل موارد پرهیز كرده، در كار دین، رعایت احتیاط داشته، به اصحاب اهواء نگرویده، از تمایلات نفسانی و لذّت‌های طبیعی، پرهیز كنند. در این زمان، بهتر آن است تا در كار دین احتیاط نموده، تنها بر امور یقینی تكیه كرده، درست همان طور
______________________________
(1). سبزواری، رسالة فی تحریم الغناء، ج 1، ص 44
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 706
كه ائمه اطهار علیهم السلام دستور داده‌اند، [رفتار كنند؛] چرا كه اشتباه و اشكال در مسائل و ادله فراوان بوده و شبهات و اختلافات و رسوخ هوای نفس در اظهار نظرها فراوان است. «1»
وی در پاسخ استفتای دیگری كه از وی درباره به آواز خواندن آیات قرآنی شده، بار دیگر نظر خود را دایر بر تحریم تأكید كرده است. وی می‌نویسد:
خلافی میان علمای امامیه- رضوان الله علیهم اجمعین- نیست در این كه غنا و سرود حرام است و از احادیث متعدده ظاهر می‌شود كه كبیره است؛ فرقی نیست كه غنا در قرآن باشد یا شعر یا غیر. و فتوای بعضی از علمای سابق به تحریم رقص و تصفیق به نظر رسیده و فتوای كسی به اباحت آن به نظر نرسیده است. كتبه الفقیر محمد باقر السبزواری. «2»
این پاسخ، ما را با مشكل بیش‌تری درباره دیدگاه محقق سبزواری روبرو می‌كند. دشواری این است كه چگونه است كه محقق با داشتن رساله تحریمیه و این پاسخ صریح، آن چنان از ناحیه دانشمندان ضد صوفی این دوره، مورد حمله واقع شده است. به نظر می‌رسد برای مخالفت، انگیزه‌های دیگری هم در كار بوده است.

فیض كاشانی و مسأله غنا

فقیه دیگری كه تمایلاتی از هر جهت مشابه محقق سبزواری داشت، بلكه به مراتب در این مسأله از او صریح‌تر بود، ملا محسن فیض كاشانی (م 1091) است. وی نه تنها در گرایش فقهی خود همانند وی می‌اندیشید- و این خط تا صاحب مدارك (محمد بن علی موسوی عاملی- م 1009- و از آن جا تا مكتب فقهی مقدس اردبیلی می‌رفت) «3»- بلكه در مبحث نماز جمعه و از جمله همین بحث غنا نیز همان عقیده سبزواری را داشت. به علاوه، وی نیز همانند محقق، شخصیت سیاسی داشت و مدتی منصب امامت جمعه اصفهان را عهده‌دار بوده با شاه عباس دوم (1052- 1077) و سپس شاه سلیمان (1077- 1105) ارتباط داشت.
در برابر این خط، مخالفان متعددی قرار داشتند كه بسا در مسأله نماز جمعه و غنا و گاه صرفا در مسأله غنا، با محقق سبزواری و فیض كاشانی سخت درگیر شدند.
دیدگاه فیض كاشانی آن چنان كه در برخی از آثار او آمده، حرمت غنایی است كه در
______________________________
(1). همان، ص 51
(2). میرلوحی، سید محمد، سلوة الشیعة و قوة الشریعة، ص 375
(3). مدرسی طباطبائی، مقدمه‌ای بر فقه شیعه، صص 56- 57. مكتب فقهی مقدس اردبیلی، یكی از مكتب‌های فقهی نیرومند این دوره است؛ البته این به معنای آن نیست كه هر فتوایی متأخرین این مكتب دارند، متأخرین آن‌ها نیز داشته‌اند. مهم روش‌هاست كه تا اندازه‌ای یكسان بوده و نوعی سنت شكنی نسبت به اقوال گذشته است كه در این مكتب وجود دارد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 707
زمان امویان و عباسیان معهود بوده؛ و جز آن، حرمتی ندارد. گذشت كه محقق سبزواری تنها در مورد تحلیل غنا در خواندن قرآن بحث كرده بود؛ هر چند آن استثنا، در اصل، به نفی حرمت مطلق غنا برگشته و این راه را برای دیگر استثناءها نیز فراهم كرده بود. در اینجا فیض، شاید حتی مقدّم بر او در این باره سخن گفته است. این تقدم از آن روست كه وی بحث غنا را در كتاب مفاتیح الشرایع خود كه آن را به سال 1042 هجری تمام كرده، مطرح كرده و این نظر خود را در آن جا بیان نموده است. وی پس از اشاره كوتاهی به اقوالی كه در باب حرمت غنا آمده است، می‌نویسد:
آنچه كه از مجموع اخبار وارده به دست می‌آید، آن است كه حرمت غنا و آنچه كه متعلق به اجرت و تعلیم و شنیدن و خرید و فروش و همه اینها می‌شود، اختصاص به صورتی از غنا دارد كه معهود و متعارف در زمان امویان و عباسیان بوده و در مجالس آمیخته از زن و مرد كه سخنان باطل و لهو و لعب به وسیله آلات موسیقی، در آن وجود داشته، بوده است؛ یعنی آن چیزی كه مشتمل بر فعل حرام باشد. «1»
فیض در ادامه، با احتیاط می‌نویسد: البته گفتنی است كه انجام برخی از كارها، حتی اگر مباح باشد، نسبت به اصحاب مروّت سزاوار نبوده و جز در مواردی كه هدف حقی در كار باشد، نباید آن‌ها انجام داد. «2» وی همین عبارت را در كتاب محجّة البیضاء «3» نیز كه تهذیب و تلخیص كتاب احیاء علوم الدین غزالی است، آورده است. این، مطلب احتمال آن را كه رأی وی در باب غنا- آن گونه كه برخی از مخالفان گفته‌اند- متأثّر از غزّالی باشد، تقویت می‌كند.
فیض، بیست و شش سال بعد از تألیف مفاتیح، در كتاب وافی كه آن را در سال 1068 هجری به پایان بوده، در ادامه چند حدیث، همان مطالبی را كه در مفاتیح الشرایع آورده، تكرار می‌كند؛ «4» و این نشان می‌دهد كه عقیده‌اش تغییر نكرده است. در آن جا می‌افزاید: شنیدن تغنّی به اشعاری كه متضمّن یاد از بهشت و جهنم و تشویق به بهشت و وصف نعمت‌های الهی و یاد از عبادات و ترغیب در كارهای خیر و زهد ورزی در دنیاست، اشكالی ندارد. «5» بنا بر این باید گفت، فیض كاشانی در این مسأله، موضعی صریح‌تر
______________________________
(1). فیض كاشانی، مفاتیح الشرایع، ج 2، صص 20- 21؛ مختاری، همان، دفتر سوم، ص 1655
(2). مختاری، همان، ص 22
(3). فیض كاشانی، المحجة البیضاء، ج 5، صص 226- 227؛ مختاری، میراث فقهی، غنا و موسیقی، ج 3، ص 1656
(4). فیض كاشانی، الوافی، ج 17، صص 221- 222؛ مختاری همان، دفتر سوم، ص 1653
(5). فیض كاشانی، الوافی، ج 17، ص 1654
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 708
از محقق سبزواری داشته است.
این فتاوی، همراه با شایعاتی كه انتشار می‌یافت، سخت موقعیت فیض را به مخاطره انداخته و سبب شد تا اشخاصی مانند ملا محمد طاهر قمی (م 1098) كه شدیدا ضد صوفیه بود، وی را مورد حمله قرار دهند. صوفیانی هم كه پی فرصت می‌گشتند، بر دامنه این شایعات می‌افزودند. از جمله یكی از این صوفیان، با نام ملا محمد علی صوفی مقری از مشهد به اصفهان نزد فیض رفت و در بازگشت به مشهد، به دیگران گفت: اعمال و اموری را كه صوفیان انجام می‌دهد، فیض تجویز كرده و حتی در مجلس و محضر خود او انجام می‌شود. مقصود از این قبیل اعمال، سماع و مانند آن بود. متن كامل این سؤال و جواب در كتاب هدایة العوام- كه وصف آن را در مقالی دیگر آورده‌ایم «1»- آمده، از جمله، درباره خواندن «اشعار عاشقانه و وجد نمودن و رقصیدن و حیوانی نخوردن و چله داشتن» سؤال شده و فیض نوشته است، به چیزی كه از ائمه معصومین علیهم السلام روایت نشده باشد، هیچ گونه تعبّدی ندارد.

موضع گیری بر ضد دیدگاه تقسیم غنا به حرام و حلال‌

اشاره

ردّیه نویسی بر كسانی كه فتوای به غنای حرام و حلال می‌داده‌اند، صرفا ردیه نویسی بر ضد یك رأی فقهی نبوده است. از آنچه گذشت، دریافتیم كه این نظر بیش‌تر از آن كسانی بود كه تمایلات عارفانه و صوفیانه داشتند؛ از این روست كه مبارزه بر ضد این رأی، در واقع نوعی مبارزه بر تصوف بود. خواهیم دید كه شیخ علی عاملی (م 1103) نه تنها جدا رساله‌ای در باب غنا نوشت و در آن جا صوفیه را عامل رواج آن نظر معرفی كرد، بلكه دو فصل از كتاب السهام المارقة خود را كه در ردّ بر صوفیه بود، به بحث غنا اختصاص داد. شیخ حرّ عاملی نیز در رساله مستقل خود، ریشه اصل این فتوا را غزالی دانسته و در كتاب رد صوفیه خود نیز مبحث غنا را آورده است. همچنین با مطالعه رساله بسیار مهم سلوة الشیعة و قوة الشریعة از سید محمد میرلوحی، عالم معارض با مجلسی اول، در می‌یابیم كه اصل بحث غنا، با بحث صوفیه دقیقا پیوند خورده و مبارزه با غنا و آوازه خوانی و رقص [صوفیانه] دقیقا در جهت مبارزه با تصوف بوده است. در برابر، شاه محمد دارابی هم در رساله مقامات السالكین خود نشان داد كه گرایشش به حلیت غنا، بدون تردید به علایق صوفیانه‌اش برمی‌گردد.
آنچه شگفت است این كه اوج این مبارزات، حركتی است كه برخی از علمای عرب مقیم اصفهان بر ضد محقق سبزواری كه تمایلات عارفانه و فیلسوفانه داشت، آغاز شد؛ گر چه پیش از آن، میرلوحی، زمینه را فراهم كرده و در آثار خود كه شرحی از آن‌ها را در
______________________________
(1). بنگرید به بحث رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی، بخش مربوط به فیض.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 709
جای دیگری آورده‌ایم، به جنبه‌های مختلف این مبارزه، پرداخته بود. در اینجا بر چندین رساله‌ای كه در این باره، از سوی موافقان و مخالفان تحریم غنا نوشته شده، خواهیم داشت.

رساله شیخ علی عاملی در ردّ محقق سبزواری‌

علی بن محمد بن حسن بن زین الدین، نبیره شهید ثانی و نواده صاحب معالم الدین، از علمای عرب مقیم اصفهان است كه در سال 1013 متولد و به سال 1104 در گذشت و در مدرسه میرزا جعفر مشهد مقدس به خاك سپرده شد. «1» وی چند كتاب با عناوین الدر المنثور، الدر المنظوم شرح كافی، حاشیه شرح لمعه و نیز رساله‌ای با عنوان تنبیه الغافلین و تذكیر العاقلین در تحریم غنا تألیف كرده است. «2» متن این رساله به كوشش آقای حسین شفیعی به چاپ رسیده است؛ «3» گر چه بنا به مصالحی، برخی از مطالب آن كه چندان به موضوع مربوط نبوده و در اصل، حاوی توهین‌های آشكاری به محقق سبزواری بوده، از آن حذف شده است. صاحب روضات، گزیده این مطالب را در كتاب خود، در ذیل شرح حال محقق سبزواری آورده است. «4»
شیخ علی كه معاصر محقق سبزواری بوده، این رساله را در رد بر نظر محقق سبزواری، یعنی همان كه در كفایة الاحكام آمده است، نگاشته و افزون بر ردّ علمی، مطالب زیادی در باب بیسوادی محقق سبزواری آورده كه بسیاری از آن‌ها را نمی‌توان درست دانست. «5»
شیخ علی، موضوع رساله خود را بر پایه تحریم مطلق غنا قرار داده و استثناء كردن خواندن قرآن را به شدت انكار كرده است. آنچه مهم است این كه، این رساله پس از رساله تحریمیه محقق سبزواری نوشته شده و برخی از استدلالهای شیخ علی درباره حرمت مطلق غنا، عینا در رساله محقق سبزواری آمده است.
شیخ علی می‌نویسد: فهم درست كلمات عربی، متوقف بر آگاهی از اصطلاح از كلام عرب و معرفت جای جای استعمال دقیق كلمات همراه با آگاهی از دانش معانی و بیان، حقیقت و مجاز، مطلق و مقید، عام و خاص و شناخت راه جمع میان جنبه‌های متنافی
______________________________
(1). در ذیل وقایع الاعوام و السنین، (ص 539) در وقایع سال 1098 از شیخ علی بن شیخ محمد بن شیخ حسن بن شیخ الفقهاء و المجتهدین شیخ زین الدین شهید ثانی، یاد كرده و می‌نویسد: و شیخ مزبور- متع الله المسلمین بطول حیاته و دوام بركاته- هشتاد و سه سال دارد.
(2). وی شرح حالش را در كتابش: الدر المنثور، ج 2، ص 238 آورده است.
(3). مختاری، همان، دفتر اول، صص 63- 100
(4). خوانساری، روضات الجنات، ج 2، صص 71- 77
(5). نكته‌ای كه صاحب روضات (ج 2، ص 77) نیز به آن تصریح كرده و برخورد شیخ علی را از روی بی‌انصافی دانسته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 710
كلمات و چیزهای دیگر است. كسی كه مجازات قرآن و سخنان افراد بلیغ را بداند، این مطلب را بخوبی می‌فهمد. اما اگر انسان عاری از كمترین آگاهی‌ها در این زمینه باشد، همانند آن كه از تلاوت یك آیه قرآن با رعایت اقل وجوه درست خوانی آن عاجز باشد یا نتواند یك عبارت عربی را بخواند یا به صورت صحیح بنویسد، چگونه می‌تواند متصدی معرفت احكام خدا از قرآن و حدیث باشد؟ كسی كه عمری را در نماز جمعه و جماعت و نماز خود صرف كرده، اما نمی‌تواند سوره فاتحه و اذكار نماز را درست بخواند، مردم را به تقلید از خود فرا می‌خواند، خود را برترین مردم می‌داند و كسی را كه به او باور ندارد، فاسق می‌خواند.
شیخ علی در ادامه، روا دانستن غنای در تلاوت قرآن را سبب تجرّی مردم دانسته و ابراز چنین فتوایی را ناشی از حب ریاست و فزون كردن طرفدار دانسته است. وی محقق را متهم می‌كند كه، با این كه سالها قائل به تحریم غنا بوده، و شنیدن سماع صوفیان را فسق می‌دانسته، اكنون به خاطر مصالح خود و از آن جا كه می‌بیند غنا میان صوفیان شایع شده و رواج یافته، حلیّت آن را مطرح كرده و آنان نیز متقابلا در جمعه و جماعت وی حاضر می‌شوند. شیخ علی می‌افزاید: من در این شهر فردی غریب هستم؛ و از جایی می‌آیم كه این مسائلی را كه در اینجا شاهد آنم، در آن جا وجود نداشت. در اینجا مسائل خلاف دین واقعی را می‌بینم كه مردم به آن روی آورده‌اند و سبب آن، چیزی جز حب ریاست نیست.
زمان اقامت من در این بلاد، بالغ بر چهل سال است؛ در تمام این مدت، كوشش كردم تا در حاشیه باشم، اما اكنون كه می‌بینم، دین رنگ عوض كرده و ایمان عاریتی گشته، تصمیم گرفتم تا برای كسانی كه نصیحت پذیرند، نصیحت كنم؛ زیرا امر به معروف و نهی از منكر واجب است. این مصادف با زمانی شد كه كسانی در تضعیف ایمان مردم و رواج عقاید فاسد تلاش می‌كنند. بنا بر این رساله‌ای نوشتم كه گمان می‌كنم برخی از افراد عاقل و اهل تدبّر، از آن بهره برند. در این زمان كه ناقدی وجود ندارد، و تمییز و تشخیص از میان رفته، برخی بر ادعاهای خود افزوده‌اند. «1»
وی این مطالب را در رد بر محقق سبزواری می‌گوید كه این زمان امام جمعه اصفهان بوده و موقعیت بالایی داشته است.
شیخ علی درباره محقق چنین ادامه می‌دهد: او ادعای آن دارد كه افضل متقدمین و متأخرین می‌باشد؛ با این كه مایه علمی این ادعا را ندارد. وی مردم را به معتقدات خود دعوت كرده و می‌گوید اگر كسی مرا پیروی نكند، فاسق است. از جمله اعتقاد به وجوب
______________________________
(1). خوانساری، همان، ج 2، ص 73
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 711
عینی نماز جمعه دارد و این كه اگر كسی با او این نماز را اقامه نكند، فاسق است. در حالی كه من در حال وی كنكاش كرده دریافتم كه عاری از كمترین علومی است كه اجتهاد متوقف بر آن است ... وضع وی به گونه‌ای است كه او حتی یك سوره قرآن را نیز به درستی نمی‌تواند بخواند؛ حتی سوره فاتحه و جمعه را خوب نمی‌خواند. آن گونه كه تكبیرة الاحرام را به نصب «الله» می‌خواند؛ یعنی این نماز، از همان اوّل باطل است تا برسد به آخر. شیخ علی كه احساس می‌كند این غیبت است، پاسخ این اشكال را پیشاپیش داده می‌گوید، این برای تنبیه افراد غافل است و از باب جرح و تعدیل لازم. شیخ علی با بیان نمونه‌های دیگر، می‌افزاید:
افزون بر آنچه گذشت، به قدم عالم هم باور دارد و از فردی معتمد شنیدم كه می‌گفت: او می‌گوید آنچه میان دو جلد كتاب شفای بو علی آمده، حق است كه از آن جمله همین بحث قدم عالم است. این سخن او هم برای این ادعای اوست تا خود را نظیر فارابی و بو علی معرفی كند. وقتی شایع شد كه او قائل به قدم عالم است، از رأی خود برگشته قائل به حدوث عالم شد؛ اما قائل به قدم عالم را تكفیر نمی‌كرد. وی به نزاعی نیز كه میان وی و محقق در مجلس عقدی صورت گرفته و هر كدام وكیل یكی از دو طرف عروس و داماد بوده‌اند، اشاره كرده و این كه محقق در بكار بردن درست كلماتی كه در صیغه عقد باید جاری بشود، حاضر به پذیرفتن سخن حق او نشده است. نیز از مجلسی میهمانی یاد می‌كند كه طبق معمول، بنا به اعتبار اشخاص، اول غذا را نزد فردی كه از همه محترم‌تر است، می‌گذارند. وقتی در این مجلس، طعام را نزد شیخ علی گذاشته‌اند، به نظر وی، محقق ناراحت شده، اما نتوانسته چیزی ابراز كند و ...!
پس از آن شیخ علی به بیان برخی از فتاوی محقق كه به نظر وی نادرست است پرداخته و درست یا غلط، آن‌ها را به صورت استهزاء آمیزی بیان كرده است. «1» صاحب روضات، پس از اتمام این نقلها، با اشاره به مراتب علمی محقق، بر خورد شیخ علی را غیر منصفانه دانسته است. در واقع، باید توجه داشت كه رقابت میان این دو عالم سبب شده است تا شیخ علی كه خود نیز در شمار عالمان برجسته بوده، این چنین درباره عالمی دیگر تند روی كند. تنها نقل یك جمله از ولی قلی شاملو درباره محقق سبزواری می‌تواند روشنگر باشد كه می‌نویسد:
«در این ولا، اكثر فضلای اصفهان بل تمام ایران و سایر بلاد جهان، مقابله كتب احادیث خصوصا كلینی بر وجه تهذیب و استبصار در خدمت آن جناب می‌نمایند.» «2»
از این بخش رساله تنبیه الغافلین شیخ علی كه بگذریم، بخش اصلی رساله، به بحث فقهی- روایی درباره غنا پرداخته شده و ضمن آن كوشیده است تا حرمت مطلق غنا را،
______________________________
(1). خوانساری، همان ج 2، صص 75- 77
(2). ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، ج 2، ص 58
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 712
بدون هر گونه شرط و قیدی، ثابت كند. ابتدا روایات حرمت را آورده و سپس به بررسی روایاتی كه بوی جواز آن به مشام می‌رسد، پرداخته است. وی این رساله را در ربیع الاخر سال 1087 نگاشته است.
شیخ علی نه تنها به محقق سبزواری حمله كرده، با فیض كاشانی نیز درگیر شده است.
صاحب روضات می‌نویسد كه وی مانند همان برخوردی كه با سبزواری داشته، بلكه به مراتب بدتر و تندتر، بر ضد فیض داشته و متقابلا فیض با او داشته است؛ به طوری كه نقل شده است كه فیض او را به خاطر این كه نسل چهارم از شهید ثانی بوده، به طعنه، هضم رابع لقب می‌داده است. «1»
شیخ علی در رساله السهام المارقه نیز دو فصل را به بحث غنا اختصاص داده و در آن جا ضمن انكار غنای در قرائت قرآن، آن را با كار اهل فسوق و كبائر مقایسه می‌كند. وی می‌نویسد كه نظریه تحلیل قسمی از غنا، از ملاحده و صوفیه‌ای مانند غزالی به این سوی سرایت كرده است. «2»

رساله شیخ حر عاملی‌

شیخ محمد بن حسن معروف به حرّ عاملی (1033- 1104) پس از گذراندن دوره‌های تحصیلی خود در جبل عامل، به سال 1073 عازم ایران شده در مشهد اقامت گزید و همانجا درگذشت. وی صاحب آثار ارجمندی است كه مشهورترین آن‌ها كتاب وسائل الشیعة الی تحصیل مسائل الشریعة و امل الامل در شرح حال علمای جبل عامل و دیگر دانشمندان شیعه است. «3» وی با دربار صفوی نیز رفت و شد داشت، «4» و گفته شده است كه در مشهد منصب شیخ الاسلامی هم داشته است! «5»
شیخ حر در سال 1073 هجری رساله‌ای درباره غنا نگاشت و پس از آن، در كتابی كه با عنوان الاثنا عشریه در رد بر صوفیه تألیف كرد، بابی را به این مسأله اختصاص داد. همین طور در كتاب الفوائد الطوسیة نیز فصلی را به مسأله غنا پرداخت كه خلاصه‌ای از همین
______________________________
(1). خوانساری، همان، ج 4، ص 391
(2). مختاری، همان، دفتر 3، ص 1665
(3). درباره او بنگرید: مقدمه وسائل الشیعة، چاپ مؤسسه آل البیت علیهم السلام؛ زراقط، عبد المجید، الحر العاملی مؤرخ ثقافة و شاعرا، صص 138- 180
(4). وی در رساله‌ای كه درباره استعمال توتون نگاشته، از مذاكره شاه سلیمان با خود درباره حكم توتون یاد كرده است. این رساله، ضمن مقاله «آراء فقها درباره توتون و تنباكو در دوره صفوی» به چاپ رسیده است.
(5). فاضل، محمود، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه جامع گوهر شاد مشهد، ج 4، ص 1885
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 713
رساله غنائیه اوست. «1»
رساله شیخ، در حدود چهارده سال پیش از تألیف رساله شیخ علی نگارش یافته؛ اما به هر روی نظرش، ناظر به نظری است كه به نام محقق سبزواری و فیض شهرت یافته است.
البته در این رساله، نامی از محقق برده نشده و تنها مطالبی از وی بدون ذكر نام آمده است.
رساله حاضر كه تنها از آن یك نسخه بر جای مانده، به وسیله استاد رضا مختاری تصحیح و به چاپ رسیده است. «2» به رغم آن كه شیخ حر این رساله را پیش از رساله شیخ علی نوشته، اما در رساله خود تصریح می‌كند كه در شرح حدیث معروف در باب خواندن نیكوی قرآن از مطالب «بعض المحققین من مشایخنا المعاصرین» استفاده كرده است. محقق محترم نوشته‌اند كه مقصود رساله السهام المارقة من اغراض الزنادقة است كه اصل همان مطلب هم ابتدا در كتاب الدر المنثور او بوده و پس از آن به صورت مستقل در این رساله آمده است. «3»
شیخ حر در آغاز این رساله، از شبهه‌ای یاد می‌كند كه در این زمان، بر برخی از مردم غالب آمده است (شبهة غلبت علی بعض اهل الزمان). گروهی از آنان، از این شبهه نجات یافته، اهل تقوا و ایمان گشته‌اند؛ گروهی هم به سوی دیگر در غلطیده، وضعیت بدی پیدا كرده‌اند. اصل شبهه، ناشی از روایتی است كه در كتاب كلینی آمده و در آن بر صوت زیبا در خواندن قرآن تكیه شده است. شیخ حر، دوازده دلیل «4» برای عدم صحّت استناد به این حدیث برای غنای قرآنی اقامه كرده است. از برخی اشارات موجود در كتاب، چنین به دست می‌آید كه به هر حال، وی در رد كسی یا نوشته‌ای سخن می‌گوید؛ اما این كه این شخص به درستی چه كسی است، دست كم از نقلهای موجود روشن نمی‌شود. سهل است كه وی عبارتی هم از رساله محقق سبزواری در تحریم غنا نقل كرده است! «5» كه به احتمال این تردید را بیش‌تر می‌كند كه وی رساله‌اش را در رد بر او نوشته باشد.
شیخ حر، كه از عالمان معروف ضد تصوّف است، در ضمن دلیل پنجم خود در رد دیدگاهی كه غنای قرآنی را پذیرفته، با اشاره به حرمت مطلق غنا بدون تخصیص حرمت آن
______________________________
(1). مختاری، رضا، همان، دفتر اول، ص 105
(2). همان. حق آن بود كه به دلیل تقدم این كتاب از نظر زمانی بر كتاب شیخ علی، در مجموعه میراث فقهی، ابتدا رساله شیخ حر و سپس رساله شیخ علی عاملی به چاپ می‌رسید. گویا تقدیم و تأخر رساله‌ها بر پایه سال درگذشت مؤلفان بوده است!
(3). عاملی، شیخ حسن، رسالة فی الغناء، ص 131
(4). شیخ حر از مؤلفانی است كه می‌كوشد تا آن جا كه ممكن است بر اساس عدد دوازده فصول و ادله خود را ارائه دهد. نمونه‌ای دیگر از آن در همین رسالة فی الغناء در فصل ششم آمده است. همچنین كتاب الاثنا عشریه و ابواب داخلی آن نیز شاهد بر همین تمایل است.
(5). عاملی، شیخ حر، رسالة فی الغناء، ص 151
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 714
به مجالس لهو و لعب می‌نویسد:
و هذا التخصیص مذهب بعض الملاحدة و الصوفیة من المخالفین كالغزّالی و أضرابه، فإنّه خصّه بما یعمل فی مجالس الشرب؛ این تخصیص اختصاص به مذهب ملاحده و صوفیه از سنّیان دارد؛ مانند غزالی و امثال او. آنان تحریم را مختص غنایی می‌دانند كه اختصاص به مجالس شرب خمر دارد. «1» [و در جای دیگر می‌نویسد:] و العجب من استدلال بعض الصوفیة به علی اختصاص تحریم الغناء بما یقع فی مجالس الشرب تقلیدا لبعض العامة. شگفت از برخی از صوفیان [شیعه مذهب] است كه به پیروی از سنیان به این قبیل روایات [كه اشاره به مجالس لهو و لعب و غنای آن‌ها دارد] استناد كرده‌اند كه غنایی حرام است كه مختص مجالس شراب خواری باشد. «2»
وی بر این باور است كه این نظر آنان به میان برخی از شیعیان كه شیطان آنان را فریب داده، وارد شده است. «3» وی در فصل پنجم، به تبیین منشأ اصلی این شبهه پرداخته و ریشه قضیه را خواندن غنایی اذكار و اشعار توسط برخی از منسوبان به زهد و تدیّن كه متمایل به تصوّف هستند، می‌داند. اینان با تمسّك به عرف، چنین ابراز می‌كنند كه به جز آنچه كه در مجالس لهو و لعب است، عرف، غنایی را نمی‌شناسد و تنها همان را مصداق غنا می‌داند. به علاوه، بر این باورند كه دست كم حكم غنا مشكوك بوده و اصل بر اباحه است. شیخ حرّ ضمن پاسخگویی به این مطالب، اصل این ادعاها را برگرفته از آثار غزّالی «4» می‌داند كه در بحث غنای كتاب احیاء علوم الدین [2/ 300- 306] نوعی از غناء را غناء المحبّین العارفین لأجل تهیّج الشوق و الوجد می‌داند. شیخ حرّ از تأثیر پذیری علمای شیعه از آثار سنیان سخن گفته و با این كه انگیزه آنان را در مرتبه اول استفاده علمی از آثار آنان می‌داند، بر این باور است كه به مرور، این آثار روی آنان تأثیر گذاشته است. وی در این باره، به تفصیل سخن گفته و به روایات چندی استناد كرده است. همو در فصل دهم تصریح كرده است كه وی مخالف استفاده علمی از آثار مخالفان نیست؛ بلكه تأثیر پذیری از دیدگاه‌ها مورد نظر اوست. «5» به اعتقاد وی، این تأثیر پذیری، به ویژه در جهت تحلیل نوع خاصی از غنا، توسط
______________________________
(1). همان، ص 129
(2). همان، ص 157
(3). همان، ص 129
(4). شیخ حر پس از این سخت به غزالی و مطالبی كه بر ضد شیعه دارد، حمله كرده است: همان، صص 174- 177
(5). همان، صص 160- 173
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 715
شیعیان صوفی مسلك صورت گرفته و همین امر سبب شده است تا شیخ حر، به اجمال، ردّی بر صوفیان نیز داشته باشد و احادیثی را در مذمّت آنان در فصل دوازدهم رساله تحریم غنا بیاورد. وی به ویژه به تمسخر صوفیان در رسیدن به مقام كشف و شهود اشاره كرده و از این درشگفت است كه چگونه است كه برخی از اینان، در وقت مكاشفه، بطلان مذهب شیعه و روافض را كشف می‌كنند. «1»
همان گونه كه گذشت، شیخ حرّ، دو فصل از كتاب الاثنا عشریة فی الرد علی الصوفیة را نیز به مسأله غنا اختصاص داده است. وی در آن جا نیز به ادلّه حرمت غنا و این كه نظریه تحلیل از آن مخالفان بوده كه به سنیان سرایت كرده، سخن گفته و در آن جا هم از رساله السهام المارقة استفاده كرده است. «2»

رساله محمد هادی میرلوحی‌

جز آنچه گذشت، دست كم سه رساله دیگر در دوره صفوی درباره غنا نوشته شد كه یكی به موازات رساله شیخ علی و شیخ حر و دو نمونه دیگر، در تأیید دیدگاهی است كه به فیض و محقق سبزواری- البته در كتاب كفایه- مربوط است.
نخستین رساله از سید محمد هادی فرزند سید محمد میرلوحی است كه پدرش در چندین مسأله با مجلسی اول درگیر شد و در پیرامون مسأله ابو مسلم نامه خوانی، غنا و تصوف، جدال‌هایی با مخالفانش داشت؛ شرح حال وی را در نوشتار دیگری آورده‌ایم. «3»
سید محمد هادی (م 1113) رساله‌های چندی دارد كه یكی از آن‌ها همین رساله اعلام الأحبّاء فی حرمة الغناء فی القرآن و الدعاء است كه آن را به فارسی نگاشته و در مجموعه میراث فقهی غنا و موسیقی به كوشش آقای محسن صادقی به چاپ رسیده است. «4» وی رساله خود را در سال 1087 یعنی درست سالی كه شیخ علی عاملی رساله‌اش را رد بر محقق سبزواری نگاشته، تألیف كرده است. «5» وی- آن چنان كه مصحّح رساله بیان كرده، باید رساله‌اش را در برابر سبزواری- یا فیض یا مجلسی اول- نوشته باشد؛ زیرا در مقدمه
______________________________
(1). همان، صص 182- 183
(2). مختاری، رضا، همان، دفتر سوم، صص 1683 1688
(3). نوشتار «قصه خوانی در ایران دوره صفوی» و نیز «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» در همین مجموعه.
(4). مختاری، همان، دفتر اول، صص 195- 282. رساله دیگری از او با عنوان «رساله در نماز» كه آن را در سال 1096 در قندهار تألیف و یا از آثار شهید ثانی ترجمه كرده در فهرست دانشگاه ج 16، ص 150 معرفی شده است.
(5). میرلوحی، محمد هادی، اعلام الاحباء، مقدمه، ص 191
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 716
می‌نویسد: در این اوقات از برخی از دوستان ... چنین استماع افتاد كه بعضی از افاضل تألیفی كرده و در آن بیان كرده كه غنا كردن و خوانندگی نمودن در قرآن جایز، بلكه سنّت است». «1» آنچه جالب است، متن ادبی و زیبای این كتاب است كه نشان از مهارت ادبی نویسنده دارد. نكته دیگری كه وی بیان كرده آن است كه پدر او، یعنی سید محمد میرلوحی نیز رساله‌ای در غنا داشته، كه بسیار مختصر بوده است. «2» از این رساله، جز اشاره فرزندش «3» خبری به دست نیامده، اما در سلوة الشیعه او، مطالبی درباره غنای صوفیان آمده است.
میرلوحی به دو بحث نماز جمعه و غنا كه هر دو از مباحث جنجالی دوره صفوی است، توجه كرده، آن‌ها را مصداق دو نوع از احكامی می‌داند كه قسم اول- مانند نماز جمعه- در شمار مسائل خلافی است و قسم دوم یعنی حرمت غنا، از مسائل متفق علیه مذهب اهل بیت علیهم السلام كه هر كسی بر خلاف آن فتوا دهد، اهل بدعت است و بر «ارباب علم» است كه «در ازاله آن سعی نمایند». «4» بنا بر این، برخورد او با نظریه تحلیل قسمی از غنا، برخورد با یك نظریه اجتهادی نیست، بلكه برخورد با بدعت است؛ چرا كه به نظر وی، حكم حرمت غنا اجماعی و مسلّم بوده و اساسا «حرمت غنا احتیاج به دلیل ندارد»؛ «5» بنا بر این هر گونه نظری جز آن بدعت است.
میرلوحی از ادلّه قرآنی آغاز كرده و در ادامه، احادیث حرمت غنا را كه به نظر وی دلالت بر آن دارد كه «خوانندگی كردن حرام است مطلقا» یك به یك، متن عربی و ترجمه فارسی آن‌ها را آورده است. به همین دلیل است كه حرمت غنا، به غیر قرآن اختصاص ندارد، بلكه «در قرآن حرمتش بیش‌تر» است. «6»

رساله شاه محمد دارابی‌

یكی از رساله‌های بسیار مفصّل و پر مطلب غنائیه كه از موضع صوفیانه و طبعا مخالفت با
______________________________
(1). همان، ص 198
(2). همان، ص 204
(3). وی در معنای لغوی غنا، مطالبی از كتابهای لغت آورده و فهرستی از كتاب‌های لغت مورد استفاده پدرش به دست داده است كه فهرست جالب و بلند بالا و قابل تأملی است.
(4). به عكس، شاه محمد دارابی در «مقامات السالكین» كه معتقد است بحث غنا نیز مانند نماز جمعه اختلافی است و «چنان كه شخصی كه نماز جمعه را حرام می‌داند، تفسیق آن كه واجب می‌داند، نمی‌كند؛ سزاوار است كه كسی كه تمام افراد غنا را حرام می‌داند، تفسیق آن كه بعض افراد، مثل غنا در قرآن خواند و ذكر خدا، مباح می‌داند، به طریق اولی نكند. دارابی، مقامات السالكین، ص 417
(5). میرلوحی، محمد هادی، همان، ص 200
(6). میرلوحی، محمد هادی، همان، ص 214
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 717
حرمت مطلق غنا نوشته شده است، رساله مقامات السالكین «1» از محمد بن محمد دارابی (زنده در 1130) از اقطاب سلسله ذهبیه و از اساتید قطب الدین نیریزی (م 1173) صاحب فصل الخطاب و رساله طب الممالك است. وی كه مذاق صوفیانه دارد، ضمن این رساله فارسی، با احتیاط و ظرافت تمام كوشیده است تا ضمن اثبات حرمت غنا، صوت حسن یا صدای نیكو را از دایره غنا خارج كند. تاریخ تألیف رساله، بر اساس آنچه كه در خاتمه آن آمده، سال 1105 هجری است؛ روزگاری كه فشار بر صوفیان رو به فزونی بوده و بازار تكفیر و تفسیق صوفیان، رواج داشته است.
وی بحث را با تحریر محل نزاع آغاز می‌كند كه اصولا «غنای حرام مذموم، كدام است و صوت حسن ممدوح به احادیث در چه مقام؟» مقدمه در تعریف غناست؛ فصل اول در نقل و تحلیل احادیثی است كه در حرمت غنا وارد شده؛ و فصل دوم درباره احادیثی است كه «دلالت دارد بر این كه صوت حسن، غیر غناست». تعریفی كه وی انتخاب می‌كند، مناسب با نظر اوست: «هر صوت حسنی كه با آلات لهو و یا صوت زنی كه مرد بشنود یا شهوت انگیز باشد و نفس بهیمی را به حركت در آورد، یا كلام كذب و لا طائلی باشد، مسمّی به غناست و حرام است و هر صوت حسنی كه مقابل این باشد ... مسمّی به صوت حسن است نه غنا». «2» بنا بر این وی، در تعریف غنا با برخی دیگر، اختلاف نظر داشته و بر این باور است كه اگر غنا بودن چیزی ثابت شود، بی‌تردید حرام است: «و مؤلف را اعتقاد این است كه غنا حرام است، اگر چه در قرآن و ذكر و مرثیه باشد؛ اما بالفعل، آنچه قاریان و ذاكران می‌خوانند، غنا نیست؛ چه در عرف آن را غنا نمی‌خوانند». «3» طبعا خود وی گاه از زبان «فرقه ثانیه» صوت حسن را از روی تسامح غنا می‌نامد و در اختلاف نظر موجود، می‌گوید كه دو عقیده وجود دارد: نخست اعتقاد به «حرمت جمیع افراد غنا» و دیگر قول مقابل آن كه غنای در «قرآن را مستحب می‌دانند». تا آن جا كه به اعتقاد خود او مربوط می‌شود، و تا اندازه‌ای از عقیده فرقه ثانیه متفاوت است، جمیع افراد غنا را حرام می‌داند، اما صوت حسن را غنا نمی‌داند. «4»
نخستین فصل، ارائه روایات حرمت غناست كه هر چند حرمت فی الجمله آن «احتیاج به
______________________________
(1). این رساله ابتدا به كوشش آقای اكبر ایرانی در كتاب موسیقی در سیر تلاقی اندیشه‌ها (تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1374) و سپس به صورت كامل‌تری توسط آقای سید جعفر نبوی در میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول صص 299- 496 چاپ شده كه ارجاعات ما به متن اخیر است.
(2). دارابی، مقامات السالكین، ص 323
(3). همان، ص 337
(4). همان، ص 427
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 718
دلیل ندارد» و اجماعی است؛ اما مؤلف از روی تیمّن و تبرّك چند آیه و بیست و پنج حدیث می‌آورد. وی اشكالی به این اجماع وارد كرده و ضمن پاسخگویی به آن، تصریح دارد كه قائلین به قول دوم؛ یعنی غنایی نبودن صوت حسن كه ممكن است از روی تسامح غنا هم خوانده شود، معتقدند كه «اجماع بر حرمت غنا فی الجمله واقع است، نه بر حرمت جمیع افراد غنا». «1»
دارابی در آغاز فصل دوم، با اشاره به اختلاف نظری كه درباره تفسیر غنا وجود دارد، معیار را فهم عرف گرفته و می‌نویسد: «اگر كسی به غلام خود بگوید كه مغنّی برای من بطلب؛ قاری و ذاكر و مرثیه خوان را نمی‌طلبد!» به نظر وی «حلّیّت صوت حسن اشهر و اقوی از آن است كه محتاج بیان باشد، مثل حرمت غنا فی الجمله». در ادامه، دارابی بیست و هفت حدیث را كه از زوایای مختلف در تأیید صوت حسن است، آورده است. «2» بحث‌های وی در اطراف روایاتی كه آورده، قابل استفاده و همراه با نقد و بررسی است؛ در عین حال، جهت‌گیری او روشن است؛ چرا كه می‌كوشد تا دیدگاه فرقه ثانیه را ثابت كند.
پس از بحث از احادیث صوت حسن، مبحثی را با عنوان تنبیه باز كرده و در آن مناظره‌ای میان فرقه اول و دوم كه یكی قائل به حرمت تمام مصادیق غنا و دیگری قائل به حرمت فی الجمله آن بوده و «بعض افراد غنا مثل غنای در قرآن و آنچه به خدا نزدیك كند» را جایز می‌دانند، آورده است. ضمن این مناظره، بحث‌های حاشیه‌ای، سندی و اصولی و اخباری و غیره نیز آمده است. از جمله در بخشی از بحث، به مناسبت، این مطلب را می‌آورد كه «از بعضی از اكابر دین، كه شك و شبهه‌ای در عدالت او نیست، انكار بعض ضروریات دین نقل كرده‌اند». پس از آن برای نمونه، به انكار معاد نفس ناطقه توسط شیخ مفید، اعتقاد به سهو انبیاء توسط شیخ صدوق، پذیرفتن قیاس نادرست توسط ابن جنید، انكار بداء توسط خواجه نصیر و میر داماد، اشاره كرده است. «3» وی همچنین بحثی درباره روش قدما كه مسلك اخباری داشتند، و عموم احادیث را جز در صورت مخالفت صریح با اصول مذهب می‌پذیرفتند، با روش متأخرین كه معتقدند «تا تصحیح سند نكنیم نزد ما حجّیّت ندارد» را مطرح كرده و روش قدما را می‌پذیرد تا بتواند به بیست و هفت روایت وارده در باب صوت حسن، استناد كند. به علاوه كه به نظر وی، رد كردن بیست و هفت روایت «به عنوان حكم به ضعف یا به تكلّف در تأویل، تا آن كه حرمت غنای مطلق» ثابت
______________________________
(1). همان، ص 359
(2). همان، ص 362
(3). همان، ص 402
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 719
شود «نهایت تعسّف است».
دارابی با تأكید بر این كه غنای ارائه شده در مجالس حرام، حرام است، می‌نویسد:
«مولانا محمد باقر خراسانی «1»- سبزواری- و فاضل كاشی و قمی [؟] و غیر ایشان از فضلا ...
جمع كرده‌اند به این وجه كه غنا دو قسم است، حرام، آن كه مقارن معصیتی باشد، و حلال، آن كه از اسباب معصیت خالی باشد، بلكه مذكّر خدا و جنّت باشد». «2»
دارابی از افراط فرقه اولی در اثبات مطلق غنا، از این كه اینان «قاریان قرآن به صوت حسن و ذاكران و مرثیه خوانان را جلّا، بل كلّا فاسق دانند» اظهار شگفتی كرده و آن را خلاف احتیاط دانسته است. حال كه سخن از احتیاط شد، باید این نكته جالب را هم از زبان دارابی گفت كه وی قائلان به احتیاط را مورد انتقاد قرار داده و بر آن است كه فقیه باید تابع دلیل شرعی بوده، تكلیف را مشخص كند، نه آن كه با احتیاط «عوام را اجتناب از حلال فرمودن [كند] كه مبادا به حرام افتند». «3»
به هر روی، به اعتقاد این مجتهد صوفی مسلك «هر گاه آن خواندن خوش، دل را صفا دهد و شخص را به طاعت خدا نزدیك كند، و دل را از معصیت دور كند و بهشت و حور و قصوری كه برای پرهیزكاران مهیّاست، به یاد دهد و همچنین نعیم مقیم و جنّات نعیم كه برای اولیاء الله، حق تعالی آماده كرده و آن درجات رفیعه و مقامات شریفه به یاد دهد و سامع به سبب شوق آن به افعالی بپردازد كه موجب وصول به سعادت اخروی باشد، شنیدن همچو آوازی، حرام نخواهد بود، بلكه مستحب خواهد بود.» «4» در ادامه به بحث شعر و شاعری و حسن و قبح اشعار و قرائت آنان پرداخته و در نهایت به عشق و عاشقی هم رسیده و از آن نیز گفتگو كرده و به تدریج به دفاع از تصوف رسیده و به صراحت انتساب حدیقة الشیعة را به مقدس اردبیلی انكار كرده، آن را از ملا معزای اردستانی دانسته است. «5» در خاتمه، نمونه‌هایی از سماع شیخ صفی الدین اردبیلی نیز آورده و آداب سماع و سماع حلال و حرام را در انتها بحث كرده و رساله را از صورت فقهی آن خارج كرده است.
حاصل كلام، باز در انتها به صورتی مختصر اما مفید آمده است. «6»
______________________________
(1). طبعا مقصود دارابی، نظر محقق در كفایه است، كما این كه در جایی دیگری از رساله خود (ص 453) باز به كفایة الاحكام استناد می‌كند.
(2). دارابی، همان، ص 407
(3). همان، ص 441
(4). همان، ص 451
(5). همان، ص 463
(6). همان، ص 491
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 720

رساله سید ماجد بحرانی‌

این رساله، آخرین رساله‌ای است كه توان گفت در دوره صفوی نگاشته شده است. وی به خلاف دو همنام خود كه یكی در 1028 و دیگری پیش از 1104 درگذشته‌اند، «1» در سال 1152 زنده بوده و به نام سید ماجد بحرانی كاشانی شناخته می‌شود. رساله وی در مسأله غنا ایقاظ النائمین و ایعاظ الجاهلین نامبردار شده و پس از وی، مورد نقد و ایراد چندین رساله دیگر قرار گرفته است. وی جانبدار نظریه حرمت مطلق نیست و می‌كوشد تا نشان دهد كه هر صوت نیكو و غنایی كه البته در تعریف وی به هیچ روی خالی از ترجیع نیست، حرام نیست.
روش وی در بحث، با رساله‌های دیگر كه نوعا به سبك اخباری است، متفاوت است.
وی بحث را با دو اصل اصولی، یك اصل فلسفی و پس از آن شرحی كوتاه درباره دانش موسیقی آغاز می‌كند و نشان می‌دهد كه به موازات فقه، در حكمت و اصول نیرومند بوده و با آثاری كه در علم موسیقی نوشته شده، آشنایی داشته است. وی پس از اشاره به تعریف علم موسیقی كه شناخت مناسبات عددی موجود در مادّه صوت است، یك برداشت اجتماعی نیز از تعریفی كه بر اساس داده‌های علم موسیقی و غنا و ارتباط آن با مراتب مختلف اصوات دارد، می‌كند و آن این كه وقتی این مناسبات عددی میان اصوات، این چنین صداهای نیكویی می‌سازد، می‌توان ارزش مؤالفت و وحدت میان اعضای جامعه را هم دریافت. به همین دلیل است كه شارع مقدس بر اقامه جمعه و جماعات تأكید دارد تا ائتلاف میان امت برقرار بماند. یا وقتی غیبت كردن را از زنا بدتر می‌داند، از آن روست كه الفت میان جامعه را از میان می‌برد. «2»
وی در ابتدا از دشواری موجود در این بحث برای «الظاهرین المتفقّهة» كه تنها اكتفای بر تعلیم فروع دارند و طبعا از دانش‌های دیگر بی‌بهره‌اند، یاد كرده و در ادامه تعریف لغوی غنا را بر اساس كتاب‌های لغت ارائه می‌دهد كه البته معنای وسیعی دارد.
پس از آن، تحت عنوان تبصرة تاریخچه‌ای از آوازه خوانی در جاهلیت و عصر نخست اسلامی ارائه كرده، از آموزش كنیزكان برای خواندن و نواختن سخن گفته و این كه اینان به صورت حرفه‌ای برای این كار آماده شده، از پگاه تا شامگاه به این كار می‌پرداختند. این وضعیت در دوره اموی و عباسی فزونی گرفته و مردم به پیروی از خلفا به این كار روی
______________________________
(1). این مطلبی است كه مصحح رساله نوشته‌اند. خاتون آبادی (وقایع السنین، ص 535) در ذیل حوادث سال 1090 نوشته است: فوت سید ماجد ولد سید محمد بحرانی قاضی اصفهان در كمال اعتبار در سال یك هزار و نود هجری. و له من العمر چهل و سه سال تاریخ در یك هزار و نود و یك.
(2). بحرانی، سید ماجد، ایقاظ النائمین، صص 511- 512
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 721
آوردند، به طوری كه قیمت برخی از این كنیزكان تا سه هزار دینار و بالاتر رسید. وی داستان‌هایی از این افراد- گویا به نقل از اغانی- آورده است. این وضعیت سبب شد تا مفهوم لغوی غنا، به طور خاص بر این وضعیت اطلاق شود. بنا بر این، كاربرد غنا در روایات، به معنای غنای لغوی نیست، بلكه غنای عرفی آن زمان است كه شامل صداهای خوشی است كه همراه با آلات موسیقی نواخته می‌شده و در مجالس عیش و عشرت اجرا می‌گشته است. اما آنچه در احادیث مباح دانسته شده، غنای لغوی است. این چیزی است كه مؤلف در این رساله، در صدد اثبات آن است. «1»
تا اینجا مقدمه كتاب بود. اكنون در مقصد اول، مؤلف به بررسی احادیثی كه درباره غنا وارد شده، پرداخته است. نخستین روایاتی كه آورده، آن‌هاست كه به تعبیر او، اشاره به تحلیل غنای لغوی دارد: امام باقر علیه السلام به ابو بصیر می‌فرماید: رجّع بالقرآن فإنّ اللّه عزّ و جلّ یحبّ الصوت الحسن. و بنا به آنچه در قرب الاسناد آمده، از امام درباره استفاده از غنا در روز عید فطر و قربان و ایام شادی سؤال می‌شود، می‌فرماید: لا بأس به ما لم یعص به.
و روایاتی دیگر. به نظر وی صوت حسن بدون ترجیع نیست و هر كجا كه باشد، نامش به لحاظ لغوی غناست و بر اساس این احادیث حلال است. آنچه حرام است مصداق غنای عرفی- زمان صدور احادیث است- كه اسباب لهو و لعب و تهییج شهوات و غیره می‌باشد.
وی بسیاری از روایاتی را كه اشاره به خرید و فروش كنیزكان آوازه خوان دارد، مؤید همان مطلبی می‌داند كه ضمن تبصره بیان كرده، و مربوط به حرمت غنای عرفی دارد.
بحرانی مقصد دوم رساله خود را بر این فرض بنا كرده است كه اگر غنای وارده در تمامی روایات، غنای لغوی باشد؛ در این صورت چه می‌توان گفت.
به نظر وی، هر معنایی كه برای غنا در نظر گرفته شود، می‌بایست در تمامی احادیث، اعم از روایات تحریم و تحلیل، در یك مورد و معنا و در چهار چوبه مبدأ اشتقاق اسمی و فعلی آن باشد. طبعا غنای حرام بر صوت ترجیع‌دار فرح انگیز اطلاق می‌شود و غنای حرام بر صوت ترجیع‌دار حزن انگیز. در این صورت، چگونه می‌توان از روایات موجود، تحریم مطلق غنا را ثابت كرد؟ در ادامه، به طرح چند پرسش و پاسخ درباره این موضوع پرداخته است. در خاتمه با اشاره به نامه امام كاظم علیه السلام در این باره كه در هر مسأله غیر قطعی دینی لازم است تا قائل به آن، از كتاب و سنت و عقل دلیلی بیاورد و تا وقتی نیاورد، خواص و عوام می‌توانند در آن تردید داشته باشند، می‌نویسد: تردیدی نیست كه حرمت غنا [به صورت مطلق] از مسائل ضروری دین نیست و الا اختلافی در آن صورت نمی‌گرفت؛ آن
______________________________
(1). بحرانی، سید ماجد، همان، ص 516
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 722
هم در میان مجتهدان برجسته. «1»
این رساله دارای سبكی جدید و دیدگاه تازه بوده و چندان رنگ صوفیانه ندارد. به همین دلیل، قائلان به حرمت باید برای رد آن جدیت می‌كردند. به همین دلیل است كه چهار رساله در رد بر رساله سید ماجد بحرانی نوشته شد. «2» نخست رساله تحریم الغناء میرزا ابراهیم اصفهانی خوزانی (مقتول به سال 1160) كه مع الاسف، تا كنون نسخه‌ای از آن یافت نشده است. دوم رسالة فی الغناء از محمد رسول كاشانی، سوم رسالة فی الغناء و عظم إثمه از ملا اسماعیل خواجویی، و چهارم ذریعة الاستغناء از ملا حبیب الله شریف كاشانی. سه رساله اخیر در میراث فقهی غنا و موسیقی دفتر اول چاپ شده است.
______________________________
(1). همان، ص 531
(2). همان، مقدمه، ص 503
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 723

16 حیات فرهنگی و سیاسی ایران در قرن دوازدهم هجری‌

در آمد

امل الآمل یكی از كتاب‌های استواری است كه درباره شرح حال عالمان شیعه نوشته شده است. مؤلف آن، فاضل و محدث و فقیه بزرگ شیعه، محمد بن حسن، معروف به شیخ حر عاملی (رمضان 1104) مدوّن اثر پر ارج وسائل الشیعه و آثار دیگر است. «1» كار شرح حالنگاری علمای شیعه از پس از معالم العلماء ابن شهر آشوب و فهرست منتجب الدین، جز در حد علم رجال، گرفتار ركود شده بود، تا آن كه شیخ حر با حوصله و تلاش خود طی چندین سال این اثر استوار را پدید آورد. او در مقدمه كتاب خود، به تصمیمش برای نوشتن شرح حال علمای جبل عامل و دیگر عالمان دوره اخیر اشاره كرده است. وی نام اثر خود را امل الآمل فی علماء جبل عامل، یا تذكرة المتبحرین فی علماء المتأخرین گذاشته و گفته كه نام اول می‌تواند برای پاره نخست كتاب، و نام دوم برای پاره دوم آن باشد؛ چنان كه هر دو نام می‌تواند برای تمامی كتاب نیز باشد. (ص 3). وی در مقدمه هفتم كتاب، انگیزه تقدم شرح حال علمای جبل عامل را حبّ وطن دانسته و از اهمیت نقش این منطقه در تاریخ تشیع سخن گفته است (12، 13). عالمان شیعه این دیار به اندازه‌ای فراوان بوده‌اند كه تنها در یك تشییع جنازه، در یكی از روستاهای جبل عامل، در عصر شهید، هفتاد مجتهد حضور داشته‌اند (15). او علاوه بر شرح حال عالمان، از مؤلفات آنان هم سخن گفته، كه با توجه به تخصص شیخ حر، از دقت برخوردار است. «2»
با توجه به اهمیت كتاب امل الآمل در گشودن باب جدیدی در شرح حال نویسی عالمان شیعه، نوشته‌های دیگری به عنوان منتخب، تعلیقه، تتمیم، تكمله، ذیل و جز آن بر آن كتاب نوشته شده است. فهرستی از این آثار در مصفی المقال آمده است:
______________________________
(1). درباره او نك: مقدمه كتاب وسائل الشیعة، تحقیق مؤسسه اهل البیت، صص 73- 90
(2). امل الامل به كوشش استاد سید احمد اشكوری حسینی در سال 1385 قمری در نجف به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 724
تتمیم امل الآمل از قزوینی
حواشی امل الآمل از شیخ محمد ابراهیم تبریزی شیرازی
التعلیقة علی امل الآمل از علامه مجلسی
منتخب امل الآمل از ملا محمد تقی گلپایگانی نجفی
تكملة امل الآمل از سید حسن صدر «1»
حواشی امل الآمل از همو
تتمیم امل الآمل از سید عبد العلی طباطبایی
حاشیة امل الآمل از همو
اشتباهات الامل از میرزا عبد اللّه افندی «2»
تتمیم امل الآمل از سید محمد بحرانی
تعلیقات علی امل الآمل از سید نعمت اللّه جزائری «3»
ملحق امل الآمل از شیخ جواد محیی الدین «4»
الحالی و العاطل ملحق امل الآمل از دكتر عبد الرزاق محیی الدین
مهذب الاقوال (كه تتمه امل الآمل است) از شیخ علی بن سعید الحر «5»
حاشیة امل الآمل از سید مرتضی نجفی رضوی قمی «6»
حاشیة امل الآمل از سید مهدی بن هادی ساروی مازندرانی «7»
الاجازة الكبیره از سید عبد اللّه جزائری هم حكم تكمله امل را دارد. «8»
اقبال عالمان دوره اخیر بر كتاب امل الآمل نشانگر ارزش و اعتباری است كه در دانش شرح حال نویسی برای این كتاب مطرح بوده است. «9»
______________________________
(1). بخش عاملی‌های این كتاب با عنوان «تكملة امل الآمل» به كوشش سید احمد حسینی اشكوری، توسط كتابخانه آیة الله مرعشی چاپ شده است.
(2). این كتاب با عنوان «تعلیقة علی امل الآمل» به كوشش سید احمد حسینی اشكوری چاپ شده است، پیش از آن در متن ریاض العلماء نیز به چاپ رسیده بود.
(3). آقا بزرگ، آقا بزرگ، مصفی المقال، ص 7، 11، 93، 98، 131، 232، 240، 253، 432، 483، به نقل از:
مقدمه امل الآمل، صص 59- 61
(4). امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 3، ص 41
(5). آقابزرگ، ذریعه، ج 23، ص 292
(6). تكملة نجوم السماء، ص 246
(7). حسینی، سید احمد اشكوری، تراجم الرجال، ج 2، ص 838
(8). این كتاب به كوشش آقای سید محمد سمامی توسط كتابخانه آیة الله مرعشی در سال 1409 قمری به چاپ رسیده است.
(9). در این باره بنگرید: دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه ج 2، ص 570
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 725

تتمیم امل الآمل‌

اثری كه اكنون بدان می‌پردازیم، تتمیم امل الآمل از شیخ عبد النبی قزوینی است. كتاب مزبور شامل 137 شرح حال است كه تنها تا حرف شین پیش رفته. شرح حال كوتاه خود مؤلف در مقدمه كتاب آمده است: او در حدود سال 1125 متولد شده، در اصل قزوینی بوده و مدتی در یزد، مشهد، تبریز و عتبات به تعلیم و تعلم اشتغال داشته است. وی ضمن همین كتاب از دیدارها و استفاده‌های علمی خود از اشخاص مختلف و نیز حضورش در شهرهای متعدد یاد كرده است. نویسنده، بجز این كتاب، از حواشی خود بر رساله‌ای از شیخ محمد بحرانی با عنوان حكم مفقود الخبر یاد كرده، اما اثر دیگری از وی شناخته شده نیست. (بنگرید:
مقدمه، ص 19). آخرین تاریخی كه از وی در دست است سال 1197 است كه تاریخ تقریظی است بر كتاب مشكاة المصابیح از سید محمد مهدی بحر العلوم.
مؤلف در مقدمه كتاب، گزارشی از پیشینه شرح حال نویسی در میان عالمان شیعه آورده تا آن كه به كار سترگ امل الآمل به عنوان تألیفی بدیع و قوی رسیده و پس از تعریف از آن، به دو نقص آن اشاره كرده است: یكی آن كه در كار شرح حال نویسی به تفصیل سخن نگفته؛ دوم آن كه از برخی از معاصران خود یادی نكرده است. و پس از مطالعه كتاب، علاقه‌مند شده است تا ذیلی بر آن بنویسد و علاوه بر رفع آن نواقص مختصر، شرح حال عالمانی كه در طول یكصد سال پس از تألیف امل الآمل (تألیف شده به سال 1097- تتمیم در سال 1191 تألیف شده) زندگی كرده‌اند، بنگارد. مشوق او در این كار سید محمد مهدی بحر العلوم (م 1212) بوده است (مقدمه، ص 3547). بنا بر این اغلب افراد یاد شده در كتاب مربوط به قرن دوازدهم هستند. از میان این افراد، معاصران مؤلف از نیمه دوم قرن دوازدهم می‌باشند.
مؤلف با عباراتی مسجع- طبق سنت مرسوم شرح حال نویسی- از عالمان مورد نظر ستایش كرده و به تخصص علمی و یا ویژگی‌های آن‌ها اشاره كرده است. این ستایشها بیش‌تر با این عبارات است كه مثلا اگر شخص مورد نظر ادیب است، قزوینی چنین ستایش می‌كند كه ابن العمید می‌بایست نزد او زانو بزند و اگر فیلسوف است، باید ابن سینا و خواجه نصیر زیارتش كنند و اگر مفسر است، باید زمخشری و بیضاوی آثارش را مطالعه كنند!
ما بر پایه این كتاب، كه جمعا شامل 137 شرح حال است، كوشش كرده‌ایم تا گوشه‌ای از حیات فرهنگی- اجتماعی ایران را در قرن دوازدهم به تصویر بكشیم. روشن است كه در این باره پیش فرض‌هایی داشته‌ایم، اما كوشیده‌ایم تا تنها بر پایه آگاهی‌های داده شده در این كتاب نتایجی را مطرح كنیم. این نتایج محدودیت خاص خود را، كه مهمترین آن‌ها علایق
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 726
شخصی مؤلف در گزینش اطلاعات و ارائه آن‌هاست، دارد. بنا بر این باید تنها در چهار چوب این محدودیت به نتایج داده شده نگریست، نه بیش‌تر.

دانش‌های اسلامی رایج در قرن دوازدهم‌

قوّت برخی از دانش‌های اسلامی در هر دوره تاریخی، نشانه علاقه‌مندی دانشمندان آن عهد به آن دانش‌های خاص است. پرداختن به فقه، حدیث، فلسفه و عرفان در هر دوره با شدت و ضعف مواجه بوده، گر چه در میان این چهار رشته فقه همیشه از قوت خاص خود برخوردار بوده جز آن كه همان هم گاه در برابر رشد تصوف با مشكلاتی روبرو بوده است.
در كتاب مورد بحث، در ضمن شرح حالها و یاد از تعلیم و تعلم افراد و نیز آثار آن‌ها می‌توان اهمیت هر یك از رشته‌های مذكور را دریافت؛ با این تذكر كه علاقه مؤلف به فلسفه، تأثیر خاصی در نتیجه‌گیری ما دارد.
از میان 175 عنوان كتابی كه در متن و یا در حواشی از مؤلفان یاد شده، نزدیك به پنجاه عنوان در فلسفه است كه چند مورد آن مباحث كلامی است. اندكی بیش از همین مقدار، عناوین كتاب‌های فقهی است. بقیه عناوین در تفسیر، اخلاق، حدیث و رجال می‌باشد.
برابری كتاب‌های فلسفی و فقهی در این جا، نشانگر اهمیت فراوانی است كه در حوزه‌های علمی شیراز، اصفهان، و قزوین و جاهای دیگر به فلسفه داده شده است. مؤلف در شرح حال بسیاری از افراد، آنان را به عنوان متخصص فلسفه و حكمت می‌ستاید و در مواردی هم به عنوان فقیه و حكیم.
آقا ابراهیم مشهدی «معروفا بالحكمة و الكلام و الفقه» (55) و سید ابراهیم قمی «حاذقا فی الحكمة و الكلام و الحدیث و الاصول و التفسیر و الفقه» (56). میرزا ابراهیم اصفهانی «متبحرا فی الفقه و اصوله و حاذقا فی الحكمة و فصوله» (57). ملا اسماعیل خواجویی سی بار شفای بو علی را مرور كرده و در فقه و تفسیر و حدیث و حكمت و كلام تبحر داشته است (68). امیر اسماعیل خاتون آبادی رساله‌های متعددی در حكمت داشته است، همین طور حواشی بر الهیات اشارات و شرحی بر اصول كافی (69). سید بشیر گیلانی نیز در حكمت و فقه و اصول فقه تبحر داشته است (81). محمد باقر همدانی نیز ذهن وقادی در علوم حقیقیّه و معارف ذوقیه داشته است (86). آقا محمد تقی همدانی نیز استاد كتاب‌های حكمت بویژه آثار ملا صدرا بوده است (88). مؤلف درباره میرزا محمد جعفر خفاف می‌گوید كه باید محقق دوانی و بوعلی و دیگران بودند و می‌دیدند كه تا چه اندازه در حواشی قدیمه تخصص دارد (93). ملا جلال الدین استرآبادی نیز حاشیه‌ای بر حاشیه قدیمه دوانی نگاشته است (99). مؤلف از یكی از شاگردان دوانی با نام ملا جمال الدین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 727
محمد شیرازی یاد می‌كند كه چهل سال در اصفهان فلسفه تدریس كرده است (100)؛ این مربوط به قرن دهم است. ملا حمزه گیلانی از حكمای قرن دوازدهم است كه از قوی‌ترین استادان حكمت به شمار می‌رفته است. او كتابی با عنوان تحقیق النفس و مسائلها نگاشته است (136). حاج خلیل حریجی نیز از «ارباب الذوق و الحكمه الاشراقیه» بوده و مؤلف مقداری از شرح حكمه الاشراق با حاشیه ملا صدرا را نزد وی خوانده است (147 146).
از نوشته‌های فلسفی این دوره چنین به دست می‌آید كه شیوه حاشیه نویسی همچنان رواج داشته و تألیف مستقل كمتر بوده است: حاشیه شرح تجرید (100، 126، 137، 176)؛ حاشیة الحاشیه القدیمه (99، 100)؛ حاشیه شرح الهیات (69)؛ حاشیه شرح حكمه العین (65، 157)؛ حاشیه شرح المطالع (100)؛ حاشیه الشافی (161، 180).
نكته‌ای كه بر اساس این مطالب می‌توان دریافت، آن است كه به رغم مبارزاتی كه شماری از علمای دوره اخیر صفوی، بر ضد فلسفه داشته‌اند، این دانش، همچنان نیروی خود را حفظ كرده است. این قبیل مبارزه را حتی در وقف نامه‌های برخی از مدارس دوره اخیر صفوی می‌توان ملاحظه كرد. از جمله در وقف نامه مدرسه مریم بیگم كه در نزدیكی چهار راه نقاشی، در نزدیكی محله خواجوی اصفهان قرار داشته، آمده است:
و باید كه كتاب‌های علوم و همیه، یعنی علوم مشكوك و شبهات كه به علوم عقلیه و حكمت مشهور و معروف است، مثل شفا، اشارات، حكمة العین، و امثال ذلك به شبهه دخول در مقدمات علوم دینی نخوانند. «1»
با این حال، فلسفه خوانی در آخرین دهه‌های دوره صفوی در اصفهان، هنوز نیرومند بوده و بسیاری از مدارس، شهریه طلبه را متوقف بر خواندن حكمت می‌كردند. شرحی كه علی قلی جدید الاسلام در گفتگو با یك طلبه ارائه داده جالب است: فقیر وقتی كه با یكی از این ملّاهای حكمت خوان گفتگو نمودم و خاطر نشان او كردم كه حكمت افلاطون و ارسطو بكار دین و دینداری نمی‌آید، در جواب گفت كه، حالا در این زمان به قدر دانستن فن حكمت افلاطون و ارسطو، وظیفه به هر كس داده می‌شود و امثال من كه به تحصیل می‌آییم، بنا بر بی‌بضاعتی می‌خواهیم كه تحصیل علم باز تحصیل مدار گذران ما بشود و چون می‌بینیم كه بنای وظیفه گرفتن و دادن و ترقی در اصفهان به دانستن حكمت است، لهذا به
______________________________
(1). همایون فرخ، تاریخچه كتاب و كتابخانه، مجله هنر و مردم، ش 65، ص 67. در كتابی نیز كه علی بن شیخ حسین كربلایی از شاگردان علامه مجلسی با عنوان «سراج السالكین» به نام مریم بیگم نگاشته، خواسته است تا «اعتقادات فرقه ناجیه امامیه را با اعتقادات مشهوره مخالفان ایشان یعنی حكما و صوفیه و معتزله و اشاعره از یكدیگر جدا» سازد. نسخه‌ای از آن در كتابخانه مرعشی با شماره 2023 موجود است. در برگ 26 آن اشاره به شاگردی خود نزد مرحوم مجلسی كرده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 728
همین حكمت افلاطون و ارسطو مشغول می‌گردیم و به فقه و احادیث نمی‌پردازیم. «1»
شیوه حاشیه و شرح نویسی، در مورد آثار فقهی نیز وجود دارد. حاشیه و شرح نویسی در قرن دوازدهم تا چهاردهم بسیار گسترده بوده است. در نیمه دوم قرن یازدهم هجری، فیض كاشانی، كتاب فقهی مفاتیح الشرایع را با نگرش جدیدی نوشت كه پس از وی، سخت مقبول شیفتگان مكتب فقهی فیض واقع شده و شروح و حواشی متعددی در اطراف آن نگاشته شد. (برای نمونه ص 139) در واقع این اثر، یكی از كتاب‌های محوری فقه در این دوره بوده و دهها شرح و حاشیه بر آن در اواخر قرن دوازدهم و قرن سیزدهم نوشته شده است. «2» گفتنی است كه از پس از بر آمدن وحید بهبهانی (م 1206) كه خود دو حاشیه بر این كتاب داشت- و پسرش آقا محمد علی نیز- این مكتب به مقدار زیادی به دست فراموشی سپرده شد. برای شرح لمعه نیز كه از كتاب‌های درسی این دوره بوده، چندین حاشیه نوشته شده است (50، 92، 157، 161). یك حاشیه و یك شرح هم بر مسالك نوشته شده است (137، 131). در اصل پس از تألیف كشف اللثام فاضل هندی تا نیمه دوم قرن سیزدهم كه آثاری چون جواهر نگاشته شد، نوشته‌های مفصل فقهی، كمتر دیده می‌شود.
در زمینه تفسیر، و البته اغلب در تفسیر آیات خاصی از قرآن، و در یك مورد آیات الاحكام، چند كتاب وجود دارد. ضعف توجه به قرآن در این دوره به دلیل شدّت اخباری‌گری و اندكی بعد به خاطر اصول گرایی كاملا مشهود است.
در زمینه ریاضی و هیئت نیز دو- سه كتاب وجود دارد (78، 137). در آغاز بحث اشاره شد كه این نتایج تنها بر پایه همین كتاب است.

مسائل علمی بحث انگیز

مسائل علمی بحث انگیز در دوره صفوی فراوان‌اند و البته همه آن‌ها در این كتاب منعكس نشده است. یكی از مسائلی كه به آن اشاره شده، مسأله نماز جمعه است. می‌دانیم كه این مسأله از مباحث جنجالی این دوره بوده است. آگاهی مهمی كه در این باره آمده، مربوط به تشكیل محفلی برای بحث درباره نماز جمعه است. مؤلف می‌گوید كه مجلس مزبور را شیخ علی خان زنگنه، وزیر اعظم شاه سلیمان صفوی، تشكیل داد. در این محفل چند تن از علما، از جمله محقق سبزواری، مولی محمد سراب و مولی محمد سعید رودسری شركت
______________________________
(1). متن رساله «رد صوفیان» او در ادامه نوشتار برخورد فقیهان و صوفیان در دوره صفوی در همین مجموعه چاپ كرده‌ایم.
(2). آقا بزرگ، ذریعه، ج 2، ص 441؛ 6، ص 212- 213؛ 4، ص 140؛ فهرست كامل شروح و حواشی این اثر در: ناجی نصر آبادی، محسن، فهرست خود نوشت فیض كاشانی، (مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1377) صص 259- 265
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 729
داشتند (172). حاصل این جلسات و مباحثات اطراف آن و استفسارها و استفتائات انجام شده، بحث را تا حد مطلوبی رشد داد. مؤلف از مباحثات ورد و ایرادهایی در این باره یاد كرده كه میان محمد تقی مشهدی معروف به پاچناری، با ملا محمد رفیع گیلانی، مقیم مشهد، درباره نماز جمعه صورت گرفته و رسائل متعددی درباره آن نوشته شده است (83، 161).
از محمد رضا قزوینی هم رساله‌ای در حرمت اقامه جمعه در عصر غیبت یاد شده (158)، همچنین از سید حسین عاملی (124).
یكی از بحث‌های دیگر مسأله غنا بوده است. در این كتاب تنها از رساله‌ای از میرزا ابراهیم اصفهانی یاد شده كه رد بر رساله سید ماجد كاشانی بوده است (57). نام رساله سید ماجد، ایقاظ النائمین بوده است. نكته دیگر در این باره مطلبی است كه درباره سید اسماعیل خاتون آبادی از عالمان بلند پایه آن عهد آمده است. مؤلف می‌گوید: چنین شنیده شده كه وی در علم موسیقی، كه دشوارترین علوم و فنون است، بسیار تبحّر داشته و كتاب موسیقی شفای بوعلی را در جامع سلطانی [مسجد امام فعلی] تدریس می‌كرده است (66).
بحث مربوط به حكم ناصبی، كفر و تنجیس وی هم مطرح بوده است. اختلاف در این بوده است كه آیا عنوان ناصبی با اهل سنت و یا حتی غیر امامی مساوق است یا نه. یك گرایش افراطی فقهی، به تنجیس مطلق غیر امامی حكم داده است. رساله‌ای با عنوان الرد علی مولانا حیدر علی فی تنجیس غیر الامامی و اخراجهم عن الاسلام از حاج محمد زكی قرمیسینی- كه از قضا خود سنی بوده و سپس شیعه شده- یاد شده است (168). درباره حیدر علی كه قائل به تنجیس بوده و محمد زكی كه رد بر وی نگاشته، در جای دیگری از همین كتاب سخن گفته شده است. (138)

گرایش‌های فكری انحرافی‌

در هر دوره تاریخی در میان عالمان، آموزه‌های خاصی رواج یافته و آنچه كه بر خلاف آن مطرح گردد، غالبا به عنوان گرایش‌های انحرافی شناخته می‌شود. مواردی از همین گرایش‌های انحرافی، در دوره‌های قبل یا بعد از آن، ممكن است به عنوان یك آموزه رسمی مورد قبول اكثریت قرار گیرد. در قرن دوازدهم، در ادامه آنچه از پیش مطرح شده بود، چند گرایش انحرافی از دیدگاه مؤلف وجود دارد. یكی از آن گرایش‌ها، گرایش به تصوّف است كه مؤلف در چند شرح حال به آن اشاره كرده است. از جمله می‌گوید: مولانا اسماعیل بروجردی كه از علمای این عهد بوده، به دست یكی از صوفیه گمراه شده و به صورت یك شخصیت صوفی مفرط در آمده است (71). میر محمد رضوی شاهی از اعاظم زهاد و عبّاد بوده و به نوشته مؤلف، دیده نشده است كه در تمام دوره عمر خویش آنچه را كه صوفیه از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 730
خرافات و مصطلحات و ساخته‌ها و عقاید دارند، ابراز كند (86). آقا حسن لنبانی از فضلای مشهور و صوفی بوده است. مؤلف می‌گوید: زمانی در كوچه‌ای می‌رفت كه كودكان بازی می‌كردند. در حال، یكی از كودكان گفت: ربّك! در این هنگام وجدی عظیم به او دست داد كه مدهوش شد (106). حاج محمد رضا قزوینی از علمای قزوین بود كه از شهر، در برابر حمله افاغنه دفاع كرد. مؤلف می‌گوید: او از شیوه صوفیان متنفر بود (158).
از بحث‌های علمی مربوط به صوفیه، آموزه وحدت وجود بود كه صوفیان در اعتقاد به آن متهم بودند. مولانا رجب علی تبریزی از فلاسفه بزرگ بود، اما معتقد بود كه لفظ وجود مشترك لفظی میان واجب و ممكن است. او در این باره رساله‌ای نوشت كه مورد قبول سلف و خلف وی نبوده، عقیده او به تعطیل محض می‌انجامیده و بر اساس آن اثبات وجود ممكن نبوده است (150). مولانا سلطان محمد قائنی هم رساله‌ای در همین زمینه داشته است. مؤلف از رساله مذكور با عبارت «المسائل المتداولة بین الافاضل فی الوجود» یاد می‌كند (176). محمد سعید رودسری نیز رساله‌ای درباره وحدت وجود نگاشته است (173).
انحراف فكری دیگر از نظر علمای این دوره، گرایش افراطی اخباری‌گری است كه البته شمار طرفداران آن بویژه در برخی حوزه‌های علمی فراوان بوده است. حاج محمد ترشیزی از محدثان صالح است، جز آن كه اخباری است (80). مولانا محمد جعفر كرمانی كه نوشته‌های كفر آمیزی نیز داشت، از اخباری‌ها بود (97). حاج محمد حسن مهتدی نیز در آغاز اخباری بود، اما خداوند او را به «طریقه مستقیمه» هدایت كرد. او نوشته‌های آقا محمد باقر بهبهانی را خواند (109). شیخ محمد حسن بحرانی هم از فقیهان بلند مرتبه بوده و گرچه اخباری بوده، اما از «اهل التحقیق و اولی التدقیق» بوده است. حاج محمد رضا قزوینی نیز با تمام تتبعی كه در كتب فقهی داشته، تمایل اخباری داشته است (157). باید توجه داشت كه در قرن دوازدهم، گرایش اخباری معتدل، قوی بوده است، گر چه در اواخر این قرن با مقاومت سخت آقا محمد باقر مشهور به وحید بهبهانی (م 1206)، به شدت تضعیف شده است.
گرایش‌های انحرافی دیگری هم مورد توجه مؤلف قرار گرفته كه البته دامنه آن محدود است. مولانا محمد جعفر كرمانی كه گفته شده عقیده اخباری داشته، مطالبی در برخی آثارش آورده كه ظاهر آن‌ها كفر بوده است. مؤلف مجموعه‌ای از او دیده كه در آن گفته است: آوردن معجزه قرآن چیزی نیست كه خاتمیت پیغمبر ما با آن محقق شود، بلكه ممكن بود كه یكی از كمترین رعایای او چنین چیزی بیاورد! مؤلف می‌گوید: او در كتاب تباشیر خود مطالبی دارد كه ظاهر آن‌ها كفر است. به همین دلیل مؤلف نه قبر او را زیارت كرده و نه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 731
برایش دعا كرده است (96). گویا محمد جعفر به مطالبی از متون دینی كه عجیب و غریب بوده تمایل داشته و در آثار خود نیز به شرح احادیث غریب می‌پرداخته است (97).
گرایش به معاد روحانی نیز در شمار گرایش‌های انحرافی بوده است. مولانا ذو الفقار كه از شاگردان مجلسی بوده، به مولی رفیع گیلانی، عبارتی از كتاب الطهاره كتاب وافی فیض كاشانی را نشان داده كه معاد را به معاد روحانی تأویل كرده و ظاهر آن را كفر شمرده است (149). مولانا رجب تبریزی هم رساله‌ای داشته كه مؤلف آن را دیده و می‌گوید: او هر چه در شرع درباره معاد آمده، بر صفات نفسانی و ملكات و علوم آن تأویل كرده است. مؤلف می‌افزاید: اگر معنای این تأویل چنان باشد كه حشر اجساد اثبات نشود، كفر محض است.
البته اگر به گونه‌ای جمع كند كه به معاد روحانی و جسمانی هر دو معتقد باشد، اشكالی ندارد (151).
مولانا حیدر علی شیروانی نیز به رغم آن كه در شمار عالمان ژرفنگر بوده، آرای مختص به خود داشته است. از جمله آن كه تمامی علما، به جز سید مرتضی و پدرش را لعن می‌كرده است. وی به شدّت روحیه ضد سنّی داشته و گفته شده است كه گروه حیدریه به او منسوبند. كسانی كه روزه می‌گرفتند، برای آن كه با طعام حلال افطار كنند، اجناسی از مغازه‌داران سرقت كرده، با آن افطار می‌كردند (138). این گرایش‌ها، از تبعات منفی نزاعهای گسترده صفوی- عثمانی بوده است؛ به طوری كه در آن سوی نیز فتواهای شدیدتری مطرح می‌شده است. مؤلف یادآور شده كه شخص مزبور سنیان را كافر می‌شمرده و حتی كسی را كه در این عقیده شك كند، كافر می‌دانسته است. در برابر، كسانی نیز متهم به داشتن گرایش‌های سنی شده‌اند. از جمله سید حیدر عاملی، از علمای ساكن مشهد مقدس بوده كه در فقه و حدیث و تفسیر دانشی وافر داشته است. او در نزد عامه مردم متهم به تسنن بوده است.
مؤلف می‌گوید: وی همراه او در سفر بوده و چیزی كه نشانگر چنین گرایشی در او باشد، ندیده است. یك بار در سفری به ساری، صحبت شد كه فلان عالم، به دلیل روایت «قلم و دوات» در ماجرای رحلت رسول اكرم صلی الله علیه و آله حكم كفر نسبت به كسی داده كه با دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله مخالفت می‌كرده است؛ اما سید حیدر عاملی گفته است كه آن ماجرا دلیل كفر آن شخص نیست. یك بار نیز در استراباد شخصی از او مسأله‌ای پرسید كه موافق مذهب ابو حنیفه فتوا داد. مؤلف می‌گوید: صرف موافقت دلیل بر تسنن او نیست (140). مؤلف از مولانا محمد حسین كاشفی یاد كرده كه او از فضلای ماست، گر چه معاشرت با اهل سنت دارد (129).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 732

عالمان و پادشاهان‌

از زمانی كه دولت صفوی بر پا شد و علمای شیعه در قدرت سیاسی- دینی جدید سهیم شدند، هماره برخورد میان عالمان و پادشاها از اهمیت خاصی برخوردار بوده است.
نخست از آن روی كه در فكر سیاسی شیعه، زمینه شركت علما در سیاست فراهم بوده و حكومت جدید می‌بایست و لو به صورت محدود، آن را می‌پذیرفت و طبعا پس از پذیرش تعارضاتی پدید می‌آمد. دوم آن كه تمایل شاهان به طور طبیعی به دنیا داری و تمایل علما متمایل به سمت آخرت گرایی بود كه این تفاوت دشواری‌هایی را در مواضع كلی آنان پدید می‌آورد. برخی از عالمان زاهد، به طور اصولی از سیاست نزدیك شدن با شاهان پرهیز می‌كردند. افزون بر آنچه گذشت، عمل كردن یا نكردن به احكام شرع از سوی شاهان، هماره مطمح نظر علما بوده است. این نیز عاملی در برخوردها و مناسبات علما با شاهان بود. این سه نكته سبب شد تا این برخوردها اهمیت یابد. پیش از این، در دوره حكومت خلفا و شاهان دنیای اسلام هم، این مسأله اهمیت خاص خود را داشته است. ابو حامد محمد بن محمد غزالی (450- 505) كتابی با عنوان مقامات العلماء بین یدی الخلفاء و الامراء نگاشته كه شامل داستان‌هایی در این باره می‌باشد. در كتاب مورد نظر ما نیز مطالبی در این باره آمده است.
قزوینی در تتمیم از یك سو برخوردهای زهد گونه و غیر دوستانه و از طرف دیگر روابط دوستانه علما با شاهان را منعكس كرده است. درباره زندگی میرزا ابراهیم، فرزند ملا صدرا كه رساله‌ای در تفسیر آیة الكرسی نگاشته، می‌گوید، بر من روشن شد كه شیوه او با شیوه پدرش متفاوت بود؛ زیرا پدرش اعتقادی به شاهان نداشت و رفتن نزد آنان را بر خویش روا نمی‌شمرد، اما او بر خلاف پدر، رساله‌ای تألیف كرد و آن را تحفه شاه زمان خویش كرد (52).
درباره اسماعیل خاتون آبادی و زهد او مطالبی آمده و از جمله گفته شده است كه اشرف افغان نزد او آمد؛ اما خاتون آبادی در برابر وی از جای بر نخاست. سلطان، پایین‌تر از او نشست و پس از یك ساعت رفت (66). محمد باقر خاتون آبادی نزد شاه سلطان حسین صفوی موفقیتی والا داشت. شاه او را معلم فرزندانش كرد. عظمت او به حدی بود كه وزیر اعظم در حضور او جز با اجازه او دخانیات مصرف نمی‌كرد. مؤلف از یكی از استادانش نقل می‌كند كه زمانی به خاطر «قرب او نزد سلطان» خواسته بود تا نزد وی شرح اشارات بخواند! (77- 78). معلوم می‌شود كه رفتن به درس كسانی، به دلیل موقعیت آنان هم می‌توانسته باشد. میرزا محمد جعفر خفّاف از فیلسوفان این عهد، مصاحب وزیر اعظم بوده است. وقتی آن‌ها با یكدیگر سواره، حركت می‌كردند، وزیر همراه او تا در خانه‌اش می‌رفت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 733
و همه امیران، با هر موقعیتی، همراه وزیر به خانه او می‌رفتند و تا هر كجا پیاده می‌رفت، آنان نیز چنین می‌كردند. (94).
محمد حسین، نوه دختری علامه مجلسی، وزیر مریم بیگم، عمه شاه بود و بعد از تسلط افاغنه مورد آزار آنان قرار گرفت. نادر، كه به گفته مؤلف در آغاز، ضدیت شدیدی با تسنن داشت، از او خواست تا درباره جنگ با عثمانی فتوایی بنویسد، اما او حاضر به این كار نشد؛ او را تهدید به تبعید كردند؛ باز هم نپذیرفت. البته نادر او را تحمّل كرد (126- 127).
آقا حسین تاج در شمار عالمان زاهد بود. فراوان از او خواسته شد تا مناصبی همچون صدارت و امثال آن را بپذیرد، اما نپذیرفت (127). شاه سلیمان صفوی مایل به دیدن او شد، اما او نپذیرفت. شیخ علی خان وزیر به شاه گفت: آقا حسین هر پنجشنبه به باغ هزار جریب می‌رود. یك روز پنجشنبه شاه را خبر كردند و او نزد وی رفت. در آن جا ملاقات كرده و تا ظهر قدم زنان با یكدیگر سخن می‌گفتند. وقتی حرارت آفتاب زیاد شد، شاه لباده او را گرفته تا دم در بر سر خود انداخت. در آن جا آقا حسین لباده خویش را گرفت و وقتی شاه گفت: شاهان عالم افتخار می‌كنند كه چیزی كه من خود را در آن پیچیده‌ام بگیرند و من اكنون می‌خواهم این را از تو بگیرم، آقا حسین گفت كه این فایده دینی و دنیایی برای او ندارد. چون بقال سر محل با پول جنس به او می‌دهد نه با این كه شاه لباده تو را (برای تبرك) گرفته است (128). مؤلف نظیر این حكایت را برای مولی رجب علی تبریزی با شاه سلیمان نقل كرده است (151- 150).
آقا حسین مشهدی در كنار نادر بود؛ وقتی مشاهده كرد كه او در ظروف طلا غذا می‌خورد، غذا را بر روی نان ریخت و خورد. وقتی نادر فهمید، بر او خشم كرده قصد كشتنش را كرد. در نوبت بعد كسی آقا حسین را خبر كرد و او دیگر چنین نكرد و نادر نیز از این كه تصمیم به قتلش گرفته، پشیمان شد (129). سید حیدر عاملی در مشهد بود كه نادر به آن شهر آمد. همه مردم به استقبال رفتند، اما او كه قاضی نادر هم بود، به استقبال نرفت. نادر حكم تبعید او را داد. او پیاده از شهر رفت تا بعدا خانواده‌اش به او ملحق شوند. نادر از حكم خویش پشیمان شد و گفت تا او را باز گرداندند (141).
محمد رفیع گیلانی چهل سال در مشهد می‌زیست. به گفته مؤلف همه فراعنه و جبابره‌ای كه در مشهد بودند به او احترام می‌گذاشتند، حتی نادر با كمال خباثت و فرزندش رضا قلی نیز چنین می‌كردند (160).

موقعیت اداری علما

عالمان شیعه در تمام دوره صفوی جدای از كارهای علمی خویش، سمتهای اداری فراوانی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 734
در امور قضایی و صدارت داشته و زیر عناوین مختلفی چون شیخ الاسلام، صدر، ملا باشی، قاضی و جز آن‌ها وظایفی را عهده‌دار بوده‌اند. مؤلف در این ارتباط مقید است تا اگر عالمی سمتی در حكومت صفوی یا دوره نادری داشته، بیان كند. میرزا ابراهیم بن میرزا غیاث الدین اصفهانی، قاضی اصفهان بوده و بعد از آن قاضی عسكر دولت نادری (57).
مولانا اسماعیل تبریزی از علمای تبریز و شیخ الاسلام آن جا بوده است (69). درباره او آمده است كه در اجرای احكام شرعی و امر به معروف و نهی از منكر نهایت كوشش را داشته است. گفته شده است كه وی مرد ثروتمندی را به ادای زكات و حج فرمان داد، اما او زیر بار نرفت؛ آن وقت بود كه شیخ به غلامانش گفت تا او را كتك زدند. وی در كار رسیدگی به فقرا نیز بسیار كوشا بوده است (70).
مولانا افضل الدین تركه نیز قاضی عسكر شاه طهماسب اول بوده است (71). میرزا محمد باقر خلیفه سلطانی از صدور زمان شاه سلطان حسین صفوی بوده است (79). آقا محمد باقر همدانی شیخ الاسلام [همدان] (80) و شیخ محمد جعفر كمره‌ای قاضی و شیخ الاسلام اصفهان بوده است. او در آغاز از گرفتن مناصب حكومتی پرهیز می‌كرده، اما تقدیر آن بوده كه قاضی شود. مؤلف او را به دلیل رعایت حق ستایش می‌كند (90- 91).
ملا حسن گیلانی «حكومت شرع» گیلان را تا پایان عمر عهده‌دار بوده است. درباره وی گفته شده است كه همه قضات آن ناحیه از او پیروی می‌كرده‌اند. وی حكایتی نیز درباره شدّت او در كار قضاوت به حق آورده است (103- 105).
سید حسین عاملی، مفتی شاه طهماسب صفوی، و شیخ الاسلام اردبیل بوده است (123). محمد حسین اصفهانی، نواده دختری مرحوم مجلسی امام جمعه اصفهان بوده و به اصرار، شیخ الاسلامی اصفهان را پذیرفته است (125- 126). آقا حسین بن آقا ابراهیم مشهدی، شیخ الاسلام نادر شاه بوده است. نادر او را به شهرهای مختلف می‌فرستاد تا شیخ الاسلام‌ها و قضات آن‌ها را معین كند (129). میرزا محمد حسین، مشهور به پیر، قاضی عسكر نادر شاه بوده و سپس به دستور نادر شاه كشته شده است (129- 130). مولانا حسین علی گیلانی، شیخ الاسلام رشت بوده است (135). آقا حسین نواده محقق سبزواری، چهل سال شیخ الاسلام اصفهان بوده و حكومت شرع داشته است. در تمام این مدت از وی فتوای مغشوش دیده نشده است (153).
مولانا رفیع اصفهانی بید آبادی امام جمعه اصفهان بوده است (162). محمد رفیع یزدی شیخ الاسلام یزد بوده است (163). حاج محمد كرمانشاهی از پدر و مادری سنی به دنیا آمد، اما بعدها شیعه و شیخ الاسلام كرمانشاه شد. نادر شاه او را قاضی عسكر كرد و بعدها با سعایت شخصی به دست نادر شاه كشته شد (166- 167). مولانا محمد سعید رودسری
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 735
حاكم شرع كرمانشاه بوده و در امر به معروف و نهی از منكر اصرار داشته است. یك بار، یكی از نزدیكان سیف الدین خان، حاكم شهر را كه آلات ملاهی می‌فروخت، مورد توبیخ قرار داد و وسایل او را گرفته و شكست؛ وقتی حاكم به او اعتراض كرد، شیخ گفت: شاه حكومت عرف را به تو داده و حكومت شرع را به من، همین طور كه حكم تو باید اجرا شود، حكم من هم باید اجرا شود. مقتضای نهی از منكر من شكستن آلات ملاهی است، در دست هر كسی كه می‌خواهد باشد؛ اگر مایل هستی نزد شاه برویم و ببینیم كه چه باید كرد.
سیف الدین جرأت مخالفت با وی را نكرد (174).
مولانا محمد زكی اصفهانی، شیخ الاسلام اصفهان بوده است (178). مولانا محمد شفیع گیلانی، حاكم شرع و شیخ الاسلام رشت و شیراز بوده است (184).
یكی از عناوینی كه مؤلف چند بار از آن یاد كرده، عنوان رئیس العلما است كه در مصادر دیگر كمتر به چشم می‌خورد. درباره مولی حسن بن ملا عبد الله تستری آمده كه در زمان خود رئیس العلما بوده است (106). آقا حسن علی بن آقا جمال خوانساری كه همراه شاه طهماسب دوم از محاصره اصفهان گریخت، رئیس العلما بوده است (107). درباره ملا محمد حسین تبریزی، آخرین ملا باشی شاه سلطان حسین صفوی، هم آمده است كه در دولت او رئیس العلما بوده است (119). آقا محمد شریف مشهدی اول حاكم شرع و شیخ الاسلام نصب شده و سپس در زمان محمد ابدالی، حاكم عرف شده و در هر حال، آمر به معروف و ناهی از منكر بوده است (178).

عالمان شهرهای مختلف‌

سنّت قدیمی در شناسایی عالمان چنین بود كه عنوان شهر آنان را به نام آن‌ها می‌افزودند و از این رهگذر بیش‌تر عالمان لقب شهری داشتند. این امر نه تنها در زمان حیات آنان برای شناخت افراد، یك مشخصه بوده، بلكه پس از در گذشت آن‌ها هم كمك زیادی به شناخت محل زیست آن‌ها و طبعا یافتن آگاهی‌های دیگر مربوط به آن‌ها در حوزه زیستی و تربیتی آن‌ها می‌شده است. متأسفانه از زمانی كه مسأله نام و نام خانوادگی به شكل كنونی در آمد، به تدریج آن سنت فراموش شد. در حال حاضر، اگر نام فردی بر روی كتابی دیده شود، هیچ پسوند شهری ندارد تا بتوان از آن طریق برای دریافت زندگی او جستجویی كرد. مؤلف كتاب مورد بحث جز در مورد حدود ده نفر، لقب شهری افراد را یاد كرده و از این طریق به ما كمك كرده است تا بتوانیم نسبت عالمانی را كه در این كتاب آمده‌اند به شهرهای مختلف، دریابیم.
البته باید دانست كه بسیاری به نام محل تولد خویش شهرت دارند، اما در شهری دیگر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 736
درس خوانده یا حتی تا پایان عمر در آن جا باقی مانده‌اند. در اینجا فهرست اجمالی شهرها را با شماره شرح حال می‌آوریم.
اصفهانی: 7 (خوزانی) «1»، 11، 12، 18، 20، 29، 78 (خاتون آبادی)، 27، 37
(شمس آبادی)، 48، 55، 73، (لنبانی) 85، 122 (بیدآبادی)، 125.
قزوینی: 1، 10، 17، 25، 59، 76، 77، (درباغی) 83.
شیرازی: 3، 16، (خفری)، 34، 53، 81، (شیرازی اصفهانی) 105، 123.
مشهدی: 5، 26، 38 (پاچناری)، 41، 71، 80، 127، 132.
تبریزی: 21، 72، 101، 106، 110، 115، 117، 134.
گیلانی رشتی: 36، 54، 89، 90، 102، 111، 128، (ساكن اصفهان) 184.
یزدی: 30، 35، 87 (جفروئی) 95، 99، 114، 116، 121.
عاملی: 14، 65، 71، 75، 93، 95.
خوانساری: 57، 84، 86، 107، 128.
قائنی: 8، 23، 96 (قائنی اصفهانی) 129.
بحرانی: 63، 66، 70.
مازندرانی: 19، 28، 104.
از پسوندهای شهری شماری دیگر از شهرها نیز یكی دو بار یاد شده كه یاد از آن‌ها چندان ضرورتی ندارد. باید توجه داشت كه مؤلف چندی در تبریز و یزد بوده و همین طور در مشهد. این مسأله در یاد كرد از علمای این شهرها تأثیر خاصی داشته است. او از عراق عرب یاد كرده؛ از جمله از دو عالم با عنوان «الكاظماوی» (19، 133). همچنین از سكونت موقت یا دائمی علما در نجف یاد كرده كه نشانه اهمیت نجف در آن دوره است (88، 98، 111). با این حال مؤلف تصریح می‌كند كه اصفهان بزرگ‌ترین شهر عجم در قرن دوازدهم بوده است (78).

برخی از رخدادها و نكته‌ها

به تناسب درگیر شدن برخی از علما در برخی رخدادها، اشاراتی به این حوادث صورت گرفته است. می‌دانیم كه منبع منحصر برخی از رخدادها، كتاب‌های شرح حال است. در این كتاب مختصر نیز چند مورد از این حوادث یا گوشه‌هایی از آن‌ها آمده كه قابل توجه است.
از آن جمله به محاصره اصفهان در جریان فتنه افغان در سال 1134- 1135 اشاره شده است؛ حوادثی كه منجر به سقوط صفویه و از بین رفتن سلسله‌ای شد كه حدود 230 سال
______________________________
(1). مواردی كه در پرانتز آمده مربوط به لقبهای محلی است بر گرفته از محلات داخلی شهر یاد شده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 737
قدرتمندانه بر ایران حكومت می‌كرد.
در شرح حال میر آصف قزوینی آمده كه همراه با جمعی دوستانش در جریان محاصره اصفهان، قدری گوشت خر با قیمت گزافی به دست آوردند، سپس آن را پختند و سهم افراد را به طور مساوی دادند. میر آصف سهم خود را پس از دادن سهم همه افراد برداشت و این چنین ایثار كرد! (49). محمد حسین بن محمد صالح اصفهانی، كه شیخ الاسلام اصفهان بوده، به دست افغانها به اسارت در آمد. آنان وی را آزار و اذیت كردند تا اموالش را از چنگش بدر آورند. این حادثه در پیدایش روحیه آخرت گرایی در او مؤثر بوده، چنان كه خود محمد حسین نیز به این تأثیر در خود اعتراف داشته است (126). آقا خلیل قائنی اصفهانی نیز پس از در گذشت آقا جمال خوانساری (1122) از علمای مورد مراجعه بوده تا آن كه به گفته مؤلف آن مصیبت وحشتناك، یعنی حمله افغان‌ها، صورت گرفت؛ به طوری كه نه تنها اصفهان، بلكه تمامی ایران تخریب شد؛ آن چنان كه می‌توان گفت:
صبا دامن كشان بر وی گذر كرداساسكلبه‌اش زیر و زبر كرد
چنان زد بر بساطش پشت پایی‌كه هر خاشاك آن افكند جایی پس از پایان محاصره، او از اصفهان رهایی یافت و به قزوین رفت و در آن جا به كار امر به معروف و نهی از منكر پرداخت. قبل از ورود وی به قزوین، خوردن مشروب، چون خوردن آب آسان بود، همین طور قبایح دیگر. اما پس از ورود وی، همه این زشتی‌ها از بین میان رفت. (144)
حاج محمد رضا قزوینی هم از علمایی است كه فتوای به وجوب دفاع در برابر حمله افاغنه داد و این زمانی بود كه برای بار دوم به قزوین حمله كردند. او عده زیادی از مؤمنین را گرد آورد و در ناحیه دیال آباد به سراغ افاغنه رفت. در این درگیری او و شماری از همراهانش به شهادت رسیدند (157) درباره مقاومت علما در برابر افاغنه، این آگاهی بسیار دقیق و منحصر به فرد است. یكی از عالمان درگیر در فتنه افغان، محمد حسین تبریزی، ملا باشی دوره آخر سلطنت شاه سلطان حسین صفوی است. مؤلف به رغم ستایش از علم وی و این كه كتاب شافی سید مرتضی را سه بار تدریس كرده، او را متهم به دنیا داری می‌كند (120).
یك تفاوت عمده میان مراكز علمی عراق و ایران آن بود كه عراق نوعا محل تحصیل و درس بود، اما عالمانی كه در دیار عجم زندگی می‌كردند از موقعیت بالایی برخوردار بودند.
مؤلف در مورد آقا محمد باقر بهبهانی و اقامت او در بلاد عرب می‌گوید: اگر او را به عراق عجم و خراسان و شیراز و اصفهان می‌آمد، مردم وی را بر تخم چشم خویش گذاشته، امامتش را پذیرفته و نقود و جواهر و درهم و دینار خود را بر پای او می‌ریختند. مؤلف او را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 738
در سال 1175 در حالی كه به سفر حج مشرف می‌شده دیده است (74- 45). مؤلف اشاره به آمدن تاجران ازبكی به كرمانشاه كرده و این كه یكی از آنان درباره مباحث شیعه و سنی با مردم بحث می‌كرده و یك بار هم با یكی از عالمان (168- 169).
درباره زندگی اشخاص نیز گاهی نكات جالبی دارد. از سید حسن بن محمد ابراهیم حسینی یاد شده كه از سر زهد تا پایان عمر پولی در دست نگرفت و خرج و دخلش در دست برادرش بود. در شب زفاف از همسرش اصول دین پرسید. همسرش به او گفت كه وی خود را برای شب زفاف آماده كرده، نه شب اول قبر (109). از فتنه‌ای در شیراز در اواخر عهد نادر شاه یاد شده كه در آن تقی خان شیرازی سر به شورش گذاشته و حاكمی كه نادر تعین كرده بود بر او غلبه یافت (154).
از مجلس درس آقا محمد رضا فرزند آقا حسین خوانساری، یاد شده كه دویست تا سیصد طلبه، هر روز در درس او حاضر می‌شدند (156). از كتابخانه میرزا ابراهیم پسر ملا صدرا یاد شده كه 1500 كتاب داشته كه بر بیش‌تر آن‌ها حاشیه نوشته بوده است. وی بیش از هفتاد كتاب برای خود استنساخ كرده بوده است (53). از آقا محمد حسین لنبانی یاد شده كه سید علی خان گفته است كه وی صحیفه او را سرقت علمی كرده است، اما مؤلف مقام او را برتر از اینگونه نسبتها می‌داند (121- 122). از سید احمد خاتون آبادی یاد می‌كند كه در دادن فتوا بسیار محتاط بوده است (60).
محمد تقی مشهدی، شاگرد رفیع همدانی آن چنان اعتباری نزد استاد خود داشت كه استفتائاتی را كه نزد استاد می‌فرستادند تا جوابش را بنویسد، شاگرد جواب را می‌نوشت و استاد صرفا آن را مهر می‌كرد (87). زمانی نیز كه شیخ محمد حسین بحرانی به نجف رفت، سید صدر الدین محمد، كه عالم آن دیار بود، با حضور او از دادن فتوا خودداری می‌كرد و مسائل را به او ارجاع می‌داد (118). شیخ زین الدین كاظماوی هم مفتی عراق بود، اما نه چون دیگر مشایخ عرب كه وقتی فهمشان به چیزی نمی‌رسید، آن را انكار كرده و كفر می‌شمردند!
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 739

17 اشاراتی در باب كتاب و كتابخانه در دوره صفوی با گزارشی از كتابخانه شخصی فاضل هندی‌

وضع كتاب و كتابخانه در دوره صفوی‌

داستان كتاب در دوره صفوی، داستانی است از یك سو قابل ستایش و از سوی دیگر همراه با تأسف و تأثر. در این دوره با شكوه، در شهرهای اصفهان، مشهد، تبریز، قزوین و بسیاری از نقاط دیگر، هزاران كاتب به استنساخ كتاب مشغول بوده و آثار مكتوب را برای استفاده خود یا به درخواست دیگران كتابت می‌كردند. كاتب، كتاب را استنساخ می‌كرد؛ پس از آن كتاب استنساخ شده به كتابخانه شخصی یك عالم یا وزیر یا شاه یا كتابخانه مدرسه‌ای منتقل می‌شد. ممكن بود عالمی كتابی را خود استنساخ كند، چنان كه ممكن بود با دادن پول به دیگری، كار استنساخ را به او واگذارد. نسخه‌های تهیه شده، به دلیل آن كه محدود بود، هر لحظه در معرض اتلاف قرار داشت و اصولا تولید كتاب در دوره صفوی به گونه‌ای بود كه كتاب به راحتی نمی‌توانست در اختیار همه قرار گیرد، درست همان طور كه پس از تولید به راحتی در معرض تلف قرار داشت. این وضعیت، مانعی بر سر راه ترقی و رشد فرهنگ در این دوره محسوب می‌شد.
افزون بر این، دوره صفوی از این زاویه، میراث نابسامان دوره تیموری به بعد تاریخ ایران را در اختیار دارد. دورانی كه اوّلا: تنها و تنها به كتاب‌های ادبی اعتنا می‌شد، ثانیا:
تصوف مانع مهمی بر سر راه رشد كتاب نویسی و كتابخوانی بود و كمتر مدرسه قابل اعتنایی در ایران وجود داشت. در حال حاضر، هر محققی می‌تواند نوع آثار كتابت شده در فاصله قرن هشتم تا نهم ایران را ببیند و بفهمد كه دامنه كار تا چه اندازه محدود بوده و تا كجا نوع رشته‌های علمی دچار انحطاط و ضعف بوده است. آثار مخطوط بر جای مانده در برخی از كتابخانه‌های كشورهای آسیای میانه، و نیز نسخه‌های قرن هشتم و نهم موجود در كتابخانه‌های ایران كه در این حوزه كتابت شده، گواه چنین نگرشی در كتاب نویسی و طبعا دانش اندوزی آن دوران است.
پیدایش دولت صفوی و نفوذ علما در این دوره، رویكرد تازه‌ای را نسبت به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 740
دانش اندوزی و كتاب در جامعه ایجاد كرد. در این دوره بسیاری از آثار شیعی از عراق، جبل عامل، بحرین و حتی هند «1» به ایران انتقال یافت و تحول جدیدی در برخی از دانش‌ها بوجود آمد. با این حال، كار از حد استنساخ كتاب فراتر نرفت. استنساخ كتاب‌ها در این عهد، به ویژه در اصفهان، در حد شگفت آوری گسترده بود؛ چنان كه آثار بر جای مانده نشان می‌دهد كه چه مقدار انرژی در این راه صرف شده است. با این حال، علی رغم آن كه در آن دوران، در اروپا نوع كتاب‌ها به چاپ می‌رسید- یا به اصطلاح دوره صفوی به قالب زده می‌شد- و حتی برخی از متون چاپی كتاب مقدس از زمان شاه عباس به ایران رسیده بود، به دلایلی كه بر ما روشن نیست، كمترین تلاشی برای انتقال چاپ به ایران صورت نگرفت. «2»
شاردن درباره چاپخانه می‌نویسد:
ایرانیان همانند دیگر كشورهای مشرق زمین چاپخانه ندارند و بدین صنعت سودمند توجه نمی‌كنند. می‌گویند چون هوای ایران خشك می‌باشد، نه تنها كاغذ شكننده و كم دوام می‌گردد، بلكه استفاده از چاپخانه را سخت دشوار می‌سازد. از این رو، به نوشتن و داشتن نسخه‌های خطی خرسندند، و چون بالطبع دوستدار دانش می‌باشند، هنر كتابت و نسخه نویسی ترقی بسیار یافته و در شمار هنرهای زیبا در آمده است. «3»
در چنین شرایطی، محدودیت كار استنساخ كتاب برای رشد دانش، و حتی لطماتی كه از بابت كاتبان فاقد علم و دانش بر كتاب‌ها روا می‌رفت، از مشكلاتی است كه سبب بی‌رونقی بازار كتاب می‌شده است. آشكار است كه هر اندازه نیز كه استنساخ كتاب فراوان می‌بود، برای بسیاری از اقشار جامعه، فراهم كردن چنین كتاب‌هایی آسان نبود؛ از این رو، كتابخانه‌های شخصی هم نمی‌توانست از حد محدودی فراتر رود. وقتی كتاب در دسترس عالم یا محقق و نویسنده نباشد، تحقیقات وی نیز نمی‌تواند بر اساس یافته‌های علمی پیشین استوار باشد. به علاوه كه بسیاری از آثار، به دلیل آن كه از آن‌ها تعداد كافی وجود نداشت، دستخوش حوادث شده و از اساس، از میان می‌رفت. شاردن نوشته است:
______________________________
(1). نمونه آن كتاب‌های زیادی بود كه شیخ علی منشار، پدر زن شیخ بهائی از هند به ایران آورد و بعدها به كتابخانه شخصی شیخ بهائی پیوست. افندی می‌گوید كه شنیدم كه آن‌ها چهار هزار مجلد كتاب بود. این كتاب‌ها به ارث به تنها فرزند دختر شیخ علی رسید كه همسر شیخ بهایی شد. شیخ نیز آن‌ها را وقف كرد كه و بسیاری از آن‌ها به دلایلی از جمله بی‌توجهی متولی از بین رفت. افندی، ریاض العلماء، ج 4، ص 266
(2). كلیسای وانك اصفهان را كه گویا از اوائل قرن هیجدهم دستگاه چاپ داشته باید مستثنی كرد، گرچه این دستگاه تنها در خدمت چاپ كتاب مقدس بوده و به آثار عمومی نوشته شده در اصفهان ارتباطی نداشته است.
(3). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 961
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 741
در ایران، با این كه بهای كتاب‌های خطی نسبت به كتب چاپی ما زیاد است، هم به قدر كفایت وجود دارد و هم قیمتش گران نیست، اما آثار مصنفان به ندرت به دست می‌آید، از این رو خواستار، باید نوشتن آن را به نسخه برداران سفارش بدهد. برای وصول به مقصود نخست باید به قدر لازم كاغذ به دست بیاورند، سپس درباره حق كتابت با كاتب به گفتگو بپردازند. مزد نوشتن را بر مبنای هزار بیت حساب می‌كنند ... این مبلغ بسیار سنگین است و كمتر كسی به ادای آن تن در می‌دهد و مزد عادی كتابت هزار بیت فقط بیست و هفت سوست (واحد پول فرانسه) و موضوع كتاب، سال تألیف، شهرت یا گمنامی مؤلف مورد توجه كاتب قرار نمی‌گیرد ... به هر روی آسان می‌توان دریافت كه گرانی و كمیابی كتاب تا چه اندازه مانع نشر دانش و فرهنگ می‌باشد و چه مایه پژوهشگران و اهل تحقیق را از ادامه مطالعه و اكتشافات علمی و فكری باز می‌دارد. این نیز گفتنی است كه نقائص كتب خطی بسی بیش‌تر از آن است كه به آن‌ها اشاره شد؛ چه بسیاری از آن‌ها چندان مغلوط است كه آنچه در آن‌ها نوشته شده پریشان و آشفته و مبهم در نظر می‌نماید ... بارها در دربار اصفهان به من پیشنهاد كردند كه چند چاپخانه به ایران بیاورم و یكی را در اصفهان نصب كنم و به راه بیندازم. اگر شاه عباس ثانی زنده و پادشاه بود؛ این كار به آسانی جنبه تحقق می‌یافت و به سرعت عملی می‌شد، اما پسر و جانشین، در بند این امور مهم نیست و چندان كه دانشمندان و خیر اندیشان او را بدین كار دلالت و تشویق كردند سود نبخشید. «1»
بی‌مناسبت نیست پاره‌ای از یادداشت‌های پدر رافائل دومان را، كه از سال 1057 تا 1108 هجری در ایران بوده، درباره وضع كتاب در دوره صفوی بخوانیم. وی درباره كتابخانه سلطنتی می‌نویسد:
در تشكیلات دربار، هیچ نظمی نیست و به همین ترتیب كتاب‌های شاه در جایی كه كتابخانه نام دارد، بدون نظم و ترتیب درون صندوقها (یخدانها) ریخته شده‌اند و در هیچ قفسه‌ای بر حسب هیچ نظمی جای ندارند، بر خلاف آنچه در دیار ما مرسوم است؛ و در نتیجه اشخاص علاقه‌مند یا كنجكاو نمی‌توانند به آسانی كتاب مورد نظر خود را پیدا كنند.
وی درباره صنعت چاپ می‌نویسد:
اینان از صنعت چاپ كه علوم در پرتو آن می‌درخشند و شهرت یك مؤلف مرهون آن است، محروم هستند. اینان جز از نسخه خطی استفاده نمی‌كنند و لذا در كتابت ایشان اشتباهات بسیار روی می‌دهد كه ناشی از نا آگاهی و یا هوا و هوس كاتبان است ... كتاب‌های این مردم دچار تغییر شكل و استحاله عجیبی می‌شود. در واقع، در حالی كه مؤلف هنوز زنده است و
______________________________
(1). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 963- 965
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 742
نفس می‌كشد، اگر كتابش مورد اقبال مردم واقع شود، از آن استقبال می‌كنند و بارها از روی آن می‌نویسند، اما به میل و سلیقه خودشان. و لذا اگر مؤلف كتاب خود را بعد از چند سال در جایی ببیند چندان استحاله شده است كه به زحمت آن را باز خواهد شناخت و آن را «تخم حرام» توصیف خواهد كرد و حال آن كه در دیار ما، چاپ اثر مؤلف و نام او را خدشه ناخورده، جاودانه می‌كند ... باید اعتراف كرد و به قول خود ایرانیها، «از حق نمی‌توان گذشت» كه اگر این ملت همچون ما به چاپ كه یكی از مواهب آسمانی است، ایمان واقعی داشتند و آن را برای انتقال پیام به عامه مردم و تنظیم قرائات و تدریس و مطالعه به كار می‌بردند، یعنی همان كارهایی كه معمولا تحصیل كردگان ما انجام می‌دهند، می‌توانستند- اگر نگوییم از ما پیش بیفتند- حداقل با ما برابری كنند؛ زیرا كه از اوان كودكی تا سن پیری و از كار افتادگی تحصیل می‌كنند، در حالی كه ما، مثلا در فرانسه، همین كه تا سن 18 تا 20 سالگی، كمی در كلاهای درس وول خوردیم، آن هم به زور و اجبار، دیگر برای تعمیق سواد خود به تحصیل ادامه نمی‌دهیم و علوم را تعمیق نمی‌دهیم و غالب مؤلفان روزگار ما، مردمی چهره عوض كرده هستند تا به خواننده القای نو آوری كنند. «1»
اشاره كردیم كه به رغم عدم وجود صنعت چاپ در اصفهان، حداقل به اندازه یك چاپخانه امروزی بلكه بیش‌تر، كتاب استنساخ می‌شده است. بحث از وضعیت كتاب و نقش آن در این دوره، كه از جهاتی شبیه دوران دیگری است كه صرفا نسخ خطی مورد استفاده بوده، باید موضوع یك پژوهش جدی قرار گیرد. بخشی از این داستان مربوط به كتابخانه‌های عمومی، شامل كتابخانه‌های مدارس، كتابخانه بقعه شیخ صفی، «2» كتابخانه‌های آستان مقدس امام رضا و حضرت عبد العظیم در ری «3» و نیز كتابخانه سلطنتی می‌شد. محمد هاشم (رستم الحكماء) درباره كتابخانه سلطنتی نوشته:
آن سلطان جمشید نشان را كتابخانه‌ای بود كه از خطوط جمیع مشاهیر كتاب، یعنی مجموعه آداب در خطاطی استاد كل، جناب ابن مقله رحمه الله، مخترع خطوط هشتگانه ... استاد یاقوت مستعصمی و آقا ابراهیم و میرزا احمد نیریزی و میر علی و میر عماد و شاه مسكین و رشید و شفیعا و خواجه اختیار و امثال اینان غفر الله لهم. قرآن‌هایی به خط جلی و خفی و با ترجمه و بی‌ترجمه و ادعیه و احادیث و نسخه‌های بسیار با اعتبار از جمیع علوم و
______________________________
(1). مجله كلك، ش 80- 83، صص 401- 403
(2). كتاب‌های این كتابخانه در سالهای 1241- 1246 توسط روسها غارت شد و به كتابخانه آكادمی علوم در سن پطرزبورگ منتقل شد. نك: نشر دانش، سال 14 (1372)، ش 6، صص 24- 28
(3). افندی در چند مورد از این كتابخانه یاد كرده است: و قد رأیتها فی الخزانة الموقوفة من الكتب فی مشهد عبد العظیم. افندی، همان، ج 3، ص 161
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 743
لموم و فنون و رسم الحسابهای مختلفه و قصص و تواریخ و دیوانهای شعرا، همه با كاغذهای ختایی و خانبالق و كشمیری، همه با تذهیبات و نقش و نگار دلپسند ذكر شده، فراهم آمده بیش‌تر از حساب و شمار. «1»
شاردن هم درباره كتابخانه سلطنتی نوشته است:
میرزا مقیم نامی در آن موقع كتابدار (كتابخانه شاهی) بود. «2» تالار كتابخانه برای این منظور بسیار كوچك است؛ زیرا فقط بیست و دو گام درازا و دوازده گام پهنایش می‌باشد. دیوارها از پایین به بالا دارای طاقچه‌هایی است به ژرفای پانزده شست كه به جای قفسه بكار می‌رود.
كتاب‌ها در این طاقچه‌ها بر حسب قطر یا قطع روی هم چیده و توده شده است، بدون هیچگونه توجه به موضوع و مندرجات، چنانكه در كتابخانه‌های اروپا كاملا مراعات می‌گردد. اسامی مؤلفین در غالب كتاب‌ها روی عطف آن‌ها نوشته شده است ... كتاب‌های این كتابخانه شاهی پارسی، تازی، تركی و قبطی (كوفی!) است. من از كتابدار خواهش كردم كه كتب زبان‌های باختری را به من بنمایاند؛ او در پاسخ اظهار داشت كه از این كتاب‌ها دو صندوق موجود است كه هر صندوقی دارای پنجاه تا شصت مجلد می‌باشد و مجلدات بزرگی از آن‌ها را به من نشان داد. اینها كتب مذهبی كلیسای روم و كتاب‌های تاریخی و ریاضی بود. كتاب‌های نخستین ظاهرا در هرمز به دست آمده است و سایر كتب از یغمای خانه هولشتاین در هفتاد تا هشتاد سال قبل گرد آمده است. اولئاریوس دبیر سفارتخانه، كتابخانه نفیسی در آن جا داشته است. «3»
كتابخانه سلطنتی هم هر چه بوده، توسط افغان‌ها غارت شد. «4» گفتنی است كه ایران عصر صفوی، كتابخانه‌های فراوانی داشته كه امروزه می‌توان یاد آن‌ها را در برخی از متون تاریخی و نیز یادداشت‌هایی كه بر برخی از نسخه‌های خطی است، به دست آورد. فهرستی از این كتابخانه‌ها را همایون فرخ بر اساس همین یادداشت‌ها فراهم آورده است. «5»
______________________________
(1). آصف محمدهاشم، رستم التواریخ، ص 85
(2). درباره میرزا مقیم نك: تذكره نصر آبادی، ص 75. و نیز نك: كتاب تذكارات او كه یادداشت‌های مهمی از علمای معاصر دارد. آقابزرگ، ذریعه، ج 4، صص 20- 21
(3). شاردن، سفرنامه، ج 7، صص 147- 149
(4). این مطلب را كتابدار كتابخانه مزبور كه از خود با عنوان «عمله خزانه» یاد شده در مجموعه‌ای كه در فهرست مجلس ج 10، ص 1385 آمده یاد كرده و گفته است كه پس از حمله آن‌ها، برخی كتاب‌ها را برداشته تا حفظ كند. مجموعه مزبور از یادداشتهای وی كه در فاصله سالهای 1113 تا 1140 نوشته شده، فراهم آمده است.
(5). همایون فرخ، تاریخچه كتاب و كتابخانه در ایران، مجله هنر و مردم، ش 64، صص 38- 45؛ ش 65، صص 64- 70؛ ش 66، صص 28- 33
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 744

مدرسه چهارباغ اصفهان و كتابخانه آن‌

یكی از مدارس مهم اصفهان كه در دوره میانی سلطنت شاه سلطان حسین صفوی، در فاصله سالهای 1116 تا 1126 ساخته شد- و البته از سال 1121 درس و بحث در آن آغاز گردید «1»- مدرسه چهار باغ، یا مدرسه سلطانی اصفهان است. مدرسه‌ای كه خود شاه نیز حجره‌ای از آن را به خود اختصاص داده بود. شرح تاریخچه و عظمت مدرسه مزبور از لحاظ معماری، مسأله‌ای است كه در جاهای دیگر مورد بحث قرار گرفته است. «2»
شاه صفوی پس از بنای مدرسه، كتابخانه‌ای نیز برای آن بنا كرد و خود به وقف شماری كتاب جهت آن همّت گماشت. قاعدتا باید كسان دیگری نیز دست به این اقدام زده باشند.
از آن جا كه بنای این مدرسه در اواخر عصر صفوی بود، نباید در آن دوره، كتابخانه توسعه فراوانی یافته باشد. با این حال شاه جهت كتابخانه، وقفنامه ویژه‌ای تنظیم كرده كه قواعد استفاده از كتاب‌ها نیز در آن آمده است.
در وقفنامه بلند مدرسه چهار باغ و در ضمن اشاره به مخارج مدرسه از هر جهت، ضمنا از مخارج كتابدار مدرسه نیز یاد شده است. «3» از جمله هفت تومان- سالانه- برای كتابدار معین شده است؛ با این عبارت: به دستور تسلیم كتابداری كه متولی شرعی به جهت كتب وقفی مدرسه مباركه كه مزبوره تعیین نموده باشد نمایند، مقرر آن كه كتابدار مزبور در اكثر اوقاتی كه طلبه را رجوع به كتاب‌های وقفی بوده باشد در مدرسه حاضر بوده، ضبط كتب وقفی حسب الواقع نموده، صیانت آن‌ها از تلف و ضیاع نمایند و داد و ستد آن‌ها را به شروحی كه در ظهر كتب مزبوره مرقوم است نماید. «4»
از این سخن اخیر، چنان به دست می‌آید كه شروطی را كه مربوط به استفاده از كتاب‌های وقفی بوده در پشت كتاب‌ها- به اجمال یا تفصیل- می‌آورده‌اند. این شروط همانهاست كه در وقفنامه كتاب‌های مدرسه آمده و ما در ادامه، متن كامل آن را چاپ می‌كنیم. از سرنوشت این كتابخانه در گذر تاریخ آگاهی نداریم. تنها گفته شده است كه وقتی در دوره سلطه افاغنه در معرض تهدید بوده، كتاب‌ها از طرف متولی در سردابه‌ای ریخته شده و متأسفانه پس از چندی، بسیاری از آن‌ها ضایع شده است. تحویلدار درباره
______________________________
(1). تبریزی، محمد زمان، فرائد الفوائد در احوال مدارس و مساجد، ص 290
(2). نك: ریاحی، مدرسه چهار باغ، مجله حوزه اصفهان، ش 2، ص 133
(3). درباره ارتباط وقف با كتاب و كتابخانه، بنگرید مقاله پر ارج: نوش آفرین انصاری، وقف نامه‌ها و تاریخ كتابخانه و كتابداری، (یادنامه ادیب) صص 97- 120
(4). سپنتا، عبد الحسین، تاریخچه اوقاف اصفهان، ص 167
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 745
كتابخانه این مدرسه می‌نویسد:
سلاطین صفوی- انار الله برهانهم- كتب هر علمی را تصحیح و تنقیح كرده، سه دسته از كل آن‌ها را به خط خوش نویسانده، وقف فرموده، یك دسته را در كتابخانه مباركه امام ثامن حضرت رضا- علیه آلاف التحیة و الثنا- و یك دسته در كتابخانه شاه صفی- قدس الله روحه- فرستاده بودند. دسته دیگرش را در كتابخانه دولتی مدرسه چهارباغ اصفهان ضبط و محفوظ می‌داشتند و از نسخ آن‌ها، بعضی دون بعضی در كتابخانه‌های مدارس و ولایات و مملكت بود. كتاب‌های مدرسه چهار باغ اصفهان را هم مدرسش در زمان غلبه افغان احتیاط كرد و در خانه خود به سردابی ریخت و در آن را مسدود نمود و هشت نه سال اغتشاش این طایفه و غیره سركشی نشد. بسیاری از این كتب، به گرد و بید و موریانه ضایع شد و پس از آن هم الی الان در همان سردابه‌ها مانده و به مرور دهور، موریانه آن‌ها را از حیز انتفاع انداخته است. «1»
وجود یكی از كتاب‌های كتابخانه مدرسه چهار باغ، در كتابخانه مسجد گوهر شاد مشهد، ممكن است نشان دهد كه آثار این كتابخانه، به مرور پراكنده شده است. كتاب شرح هدایة الحكمة از ملا صدرا به شماره 1363 در كتابخانه گوهر شاد نگهداری شده و در پشت آن وقفنامه این كتاب جهت مدرسه چهار باغ موجود است:
غرض از تحریر این سطور آن است كه وقف صحیح شرعی و حبس مؤبّد ملی نمود، قربة الی الله تعالی و طلبّا لمرضاته، اقل عباد الله الغنیّ، این مجلد را بر كافه شیعیان اثنا عشریه كه طالب علوم دینیه باشند و تولیت آن را تفویض نمود، مادام الحیوة به خود و بعد از وفات به متولّی موقوفات مدرسه جدید سلطانی واقعه در چهار باغ دار السلطنه اصفهان؛ و شرط شرعی نمود كه هر كس را كه احتیاج به این مجلد بهم رسد، از عالی حضرت علّامی فهّامی مدرّس مدرسه مزبور اخذ و زیاده از مدت ششماه نزد خود نگاه نداشته، به مدرسه مشار الیه رد نماید؛ و هر گاه زیاده از مدت مزبور احتیاج پیدا نماید، از عالی حضرت مدرّس اذن مجدّد طلب نماید و از دار السلطنه اصفهان بیرون نبرد و صیغه شرعیه جاری شد. تغییر دهنده به لعنت و نفرین حضرت رسالت پناهی گرفتار گردد. «2»
قاعدتا باید به دلیل دایر بودن مدرسه در دوره قاجار، كتابخانه مدرسه تا حدی آباد شده باشد. بررسی وضعیت كتابخانه در این دوره تا انقلاب اسلامی نیاز به تحقیق و تتبع جدی دارد و لازم است برای روشن شدن میراث بر جای مانده آن، از ساكنان قدیمی مدرسه و متولیان سابق و لاحق آن آگاهی‌های ضروری به دست آید.
______________________________
(1). تحویلدار، میرزا حسین، جغرافیای اصفهان، ص 48
(2). فاضل، محمود، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه جامع گوهر شاد، ج 4، صص 1953- 1954
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 746

متن وقفنامه كتابخانه مدرسه چهار باغ‌

اینك متن وقفنامه كتابخانه مدرسه چهار باغ كه شاه سلطان حسین صفوی آن را تنظیم كرده و از جهت شناخت پاره‌ای مسائل درباره تاریخ كتابداری، دارای ارزش قابل ملاحظه‌ای است، در اینجا ارائه می‌كنیم. نسخه این وقفنامه به شماره 9607 در كتابخانه آیت الله مرعشی نگاهداری می‌شود. متن حاضر بر اساس همین نسخه آماده شده است.
الله اله الهی محمد مصطفی چهارده معصوم صاحب الزمان حمدی كه واقفان اسرار ملك و ملكوت و ثنائی كه عارفان معالم قدس و جبروت گزارش آن را در دیباچه صحایف معرفت و دانایی دانند و ادای آن را مقدمه كتاب فهم و شناسایی خوانند، خداوند علام الغیوب را رواست كه آیات وحدت ذات بیچون و آثار قدرت كامله از قیاس بیرون را به بنیان قلم «كن فیكون» بر اوراق لیل و نهار و صفحات اجزای روزگار، تحریر و بیان فرمود، تا طالبان علوم ربانی و جویندگان معارف ایمانی، به كنوز حقایق دانشوری و رموز دقایق هنر پروری راه برده، عالم احكام كتاب‌های آسمانی و كاشف استار از وجوه الفاظ و معانی گردند، و رسایل صلوات تامّات و مجموعه‌های تسلیمات نامیات وقف مسكن رسول مبین و صاحب مقام امین و اوصیای گزین و اولاد معصومین او- صلوات الله علیهم اجمعین- را شاید كه به تعلیم اصول و فروع دین و ارشاد به حق الیقین صاحبان مدارك و افهام و سالكان مسالك پیروی ائمه انام را به منتهی المطلب فوز ابدی و حیات القلوب سعادت سرمدی رسانیدند و به هدایت كافیه و دلالت وافیه سبق خوانان مدرسه ایجاد و وظیفه خواران زاد معاد را قابل مراتب عالیه ایمان و ساكن بهشت جاویدان گردانیدند.
اما بعد، كشاف مضامین صدق مفاد شرح این مقاصد خیر بنیاد است كه چون نواب كامیاب خلائق مآب، شاهنشاه دین پناه، ظل الله المنصور، المؤیّد من عند الله، بانی مبانی شریعت پروری، مشیّد اركان معدلت گستری، باسط بساط عدل و داد، و ماحی آیات جور و بیداد، بنده خاكسار آستان سیّد أنبیاء، چاكر دربار سرور اولیاء و اصفیا، خادم عتبات ائمه اثنا عشر، مروّج سنن سنیه حضرت خیر البشر- علیه صلوات الملك الاكبر- واسطه نظام لیالی و ایام، شیرازه اوراق شهور و اعوام؛ گردون رفعتی كه عنوان منشور باهر النور شهریاریش به طغرای غرّای «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ [آل عمران/ 26] مطرّز و موشّح است؛ آسمان شوكتی كه دیباچه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 747
فرمان فرمانروایی و جهان دارییش به سرلوحه زیبای «وَ آتَیْناهُمْ مُلْكاً عَظِیماً» [نساء، 54] مزیّن و منقّش است، صاحب نسب بزرگواری نبوی فایز حسب با اعتبار علوی، پشت و پناه اهل ایمان، مظهر آثار لطف و احسان، سلطان سلاطین زمان، پادشاه پادشاه نشان، السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان ابو المظفر ابو المنصور السلطان حسین الصفوی الموسوی الحسین بهادر خان- مدّ الله تعالی ظلال معدلته علی مفارق الأنام و جعل دولته متّصلة بدولة المهدی علیه الصلاة و السلام- پیوسته انتشار قواعد علوم دین مبین و اشتهار شعایر شرایع ملت مستبین حضرت سیّد المرسلین- علیه أفضل صلوات الله المصلّین- و تكثیر علمای دین‌دار و ترفیه طالبان علوم سعادت مدار و تهیه اسباب تحصیل و تمهید مایحتاج تكمیل آن قوم نبیل را منظور نظر انور كیمیا اثر و مركز ضمیر منیر حق پرور عدالت گستر نموده، و از خالص مال حلال، مدرسه عدیم المثال، در جنب چهار باغ دار السلطنه اصفهان- صانها الله تعالی عن طوارق الحدثان- به جهت سكنا و مأوای ایشان احداث و بنا فرموده‌اند؛ و به فضل خالق أنام، آن نیكو مقام، رتبه اتمام یافته. لهذا از جمله تهیئه اسباب تحصیل آن فریق توفیق نشان كه تیسیر آن‌ها منظور آن خسرو اهل زمان (بود) این كتاب را با سایر كتبی كه در ظهر هر یك وقفیه به همین شرح مرقوم گردیده است، قربة الی الله تعالی و طلبا لمرضاته، وقف صحیح لازم مؤیّد شرعی و حبس صریح جازم مخلّد ملّی نمودند بر شیعیان اثنا عشریه- كثّرهم الله تعالی بین البریة- به این نهج كه:
همیشه در ضبط و تحویل كتابداری كه به جهت مدرسه مبارك مزبوره تحویل می‌شود، بوده هر یك از طلبه عظام سكنه مدرسه مذكوره كه محتاج به آن‌ها باشند به تجویز مدرّس مدرسه مزبوره بگیرند و به قدر احتیاج نگاه داشته از آن منتفع شوند و زیاده از قدر احتیاج نگاه ندارند.
و اگر كسی از شیعیان غیر ساكنین آن مدرسه محتاج به آن‌ها باشد و خواهد، بعد از تجویز مدرّس، قبض به مهر مدرّس به كتابدار مذكور سپارد و كتاب را گرفته به قدر احتیاج نزد خود نگاه داشته از دار السلطنه اصفهان نبرد و اگر مدرسه خاطر به او جمع ننماید و مناسب داند، رهن از او گرفته كتاب را به او دهد.
و هر یكی از كتب مزبوره كه بردن آن به مشاهد مشرّفه به جهت زیارت و سایر اعمال مرغوبه و عبادات مناسب باشد، اگر كسی خواهد و محل اعتماد مدرّس باشد یا رهن دهد، بعد از تجویز مدرس و قبض به مهر او جایز است كه آن كتاب را به موعد معین به نحو مزبور از اصفهان بیرون برد و بعد از انتفاع و رفع رجوع باز آورده به كتابدار سپارد و به هر تقدیر در محافظت آن از تضییع و تلف كمال اهتمام و سعی نمایند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 748
و مادام كه در اصفهان باشد، هر شش ماه یك مرتبه به نظر مدرس رسانند تا خاطر خود را از وجود و ضایع نشدن آن جمع نماید و هرگاه باز خواهند و مدرس اذن جدید دهد، باز برده به نحو مسطور از آن بهره یاب گردند.
و مدرس مدرسه مباركه مزبوره در باب منتفع شدن ارباب احتیاج بل كافه طلبه علوم و شیعیان از آن‌ها و ضبط از تلف و ضایع شدن نهایت سعی و اهتمام و در هر یك از مراتب مزبوره فوق به لوازم آن قیام نماید.
و اعلی حضرت واقف- حرّسه الله تعالی من جمیع المخاوف- شرط شرعی فرموده‌اند كه كتب مزبور را نخرند و نفروشند و نبخشند و رهن ننمایند و در عرصه زوال و انتقال در دنیا نیاورند. و جمعی كه به جهت انتفاع آن‌ها را نگاه می‌دارند معطّل نگذارند و هر گاه اهل علم از آن‌ها منتفع شوند در اوقات شریفه، آن ولی نعمت عالمیان و قبله‌گاه جهانیان را به دعای خیر یاد نمایند.
تغییر دهنده وقف مزبور به لعنت الله و نفرین حضرت رسالت پناهی و ائمه معصومین- صلوات الله علیهم اجمعین- گرفتار گردد: فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ «1»
و اعلی حضرت واقف- جعله الله تعالی امنا من جمیع المخاوف و واقفا علی سبیل الهدی فی كل المواقف- ثواب این وقف را، قربة الی الله تعالی، هدیه نمودند به ارواح مطهره حضرات مقدسات سدره مرتبات عرش درجات- علیهم السلام- كه اول ایشان حضرت رسول امین مختار جناب رب العالمین، مقصود از ایجاد افلاك، مخصوص بخطاب «لولاك» خاتم الانبیاء- صلی الله علیه و اله و سلم- و آخر ایشان خاتم اوصیاء، هادی راه پیشوای مطلق، حجة الرحمن- صلوات الله و سلام علیه- است.
و كان تحریر ذلك فی شهر ربیع الثانی من شهور سنة عشرین و مائة بعد الالف (1120) من الهجرة المقدسة النبویة علی مهاجرها آلاف صلواة و سلام و تحیة.
مهر شاه‌

كتابخانه‌های شخصی‌

بخش مهمی از كتابخانه‌های دوره صفوی، كتابخانه‌های شخصی بوده كه افراد علاقه‌مند، عمری را در گردآوری آن صرف می‌كرده‌اند. اندیشه داشتن كتابخانه شخصی از همان زمان در ایران قوی بوده و شاید به دلیل بی‌اعتمادی به كتابخانه‌های عمومی و نبودن یك شیوه
______________________________
(1). بقره، 181
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 749
منظم برای ارائه كتاب به مردم، این اندیشه تقویت شده است. طبیعی بود كه بسیاری از این كتابخانه‌های شخصی، به رغم اهمیتشان، پس از مرگ صاحبانش، با تقسیم میان وارثان كه بسیاری نسخه‌های سهم خود را می‌فروخته‌اند، پراكنده می‌شده و عملا كتابخانه آنان از میان می‌رفته است. عجیب آن كه گاه مؤلفات پدر كه با یك عنوان شامل چند مجلد بوده، در میان وارثان تقسیم شده كه در نتیجه سهم یك وارث باقی مانده و سهم وارث دیگر از بین رفته است. نمونه آن، كتاب پر ارج ریاض العلماء و حیاض الفضلاء افندی، برجسته‌ترین كتابشناس دوره صفوی است كه نیمی از آن، به همین دلیل از بین رفته است. «1» خود افندی اشاره
______________________________
(1). استاد حاج سید محمد علی روضاتی- دام ظله- درباره داستان كتاب ریاض فرمودند: با توجه به برخی شواهد، میرزا عبد الله در سال 1127 كتاب‌های خود را میان دو فرزندش میرزا احمد و میرزا زین العابدین تقسیم كرده است. كتاب ریاض خود را هم دو قسمت كرده؛ دو سه مجلد از تراجم علمای شیعه و سنی را به یكی و دو سه جلد را هم به دیگری داده است. تا آن جا كه می‌دانیم بخش دوم ریاض، یعنی سهم میرزا احمد باقی مانده است. درباره قسمت دیگر می‌دانیم كه میرزا نصر الله شهید، آن‌ها را همراه با كتاب‌های دیگری در اصفهان خریده است. این همان خریدی است كه سید عبد الله جزائری در كتاب الاجازة الكبیره به آن اشاره كرده كه سید نصر الله كتاب‌های زیادی را به ثمن بخش در اصفهان خرید؛ اما اشاره به ریاض ندارد. شیخ یوسف بحرانی در كشكول خود می‌نویسد: یكی از شاگردان علامه مجلسی شرح حال برخی از علما را نوشته كه من قسمتی از آن‌ها را نقل می‌كنم. وی باید از همان سهمی كه دست سید نصر الله بوده، استفاده كرده باشد. تراجمی كه وی از چند حرف اول الفبا در كشكول آورده در چاپ فعلی ریاض از همانجا نقل شده است. احتمال دارد كه چاپ بمبئی از كشكول ناقص باشد و باید از آن كتاب كه نام اصلیش انیس المسافر است، از نسخه فرهاد معتمد استفاده شود؛ چه احتمال آن هست كه تراجم بیش‌تر یا كاملتری در آن از ریاض نقل شده باشد. تاكنون از اصل ریاض كه در كتابخانه سید نصر الله بوده، خبری در دست نیست. اما سهم میرزا احمد در اختیار حاجی كلباسی بوده است. شاید هم دست پدرش حاجی محمد حسن بوده كه در دوره نادر، تعیین تكلیف زنهایی كه شوهرانشان در فتنه افغان گم شده بوده‌اند، به دست او بوده است. این كه دست حاجی محمد حسن بوده یا نه مطمئن نیستم.
پس از حاجی، این كتاب دست آقا میرزا ابو المعالی فرزندش بوده و در كتابی كه در شرح حال شیخ بهائی نوشته، از آن مطالبی نقل كرده است. این نسخه، احتمالا به طور عاریه دست مرحوم صاحب روضات هم بوده كه از آن استفاده برده است. ممكن است از خود حاجی گرفته و شاید هم از فرزندش آقا میرزا ابو المعالی. پس از آن كتاب به دست میرزا ابو الهدی پسر میرزا ابو المعالی رسیده است. وی صاحب سماء المقال و پدر آقای آقامحمد است كه در قید حیاتند. حاجی میرزا ابو الهدی داماد برادر مرحوم حاج آقا حسین خادمی بودند. وقتی حاجی میرزا ابو الهدی در سال 1316 شمسی در گذشت، آقای خادمی وصی و قیّم ایشان بودند كه یك پسر و یك دختر داشتند. آقای خادمی گفتند كه، چون من قیّم بودم نخواستم خودم كتاب‌ها را بخرم. پس از آن كتاب‌ها را به حاج ملا احمد بیان الواعظین فروختیم. مرحوم حاج ملا احمد مرد بافضلی بود. ایشان آن قسمتی از ریاض را كه در كشكول بحرانی آمده بود از آن‌جا استنساخ و ملحق به اصل كرد. در آن سالها عباس اقبال ایام عید به اصفهان و شیراز می‌رفت. در یك سفر كتاب ریاض را از مرحوم حاج ملا احمد (صاحب كتاب خلد برین یا تاریخ گویندگان اسلام) خریداری كرد كه بعد به كتابخانه دانشكده ادبیات منتقل شد. در همان زمان كه روضات- پیش از چاپ- به دست مرحوم حاجی میرزا حسین نوری می‌رسد، وی توسط شخصی به نام حاج آقا میرزا اصفهانی نسخه اصل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 750
می‌كند كه وی بر بسیاری از كتاب‌ها حواشی و تعلیقات نوشته كه بسیاری از آن‌ها به دلایل مختلف از قبیل «لبیع او نهب او اصابة سانحة» از بین رفته است. «1» درباره پدرش هم نوشته است كه وی بیش از هزار كتاب داشته كه بر روی بسیاری از آن‌ها تعلیقه و تحشیه داشته است، اما بسیاری از آن‌ها «بجهات عدیدة یطول شرحها» از بین رفته است. «2»
تا آن جا كه می‌دانیم كتابخانه‌های شخصی در این دوره، اهمیتش از كتابخانه‌های عمومی بیش‌تر بوده است. با این حال حفظ و بقای این كتابخانه‌ها، مشروط به آن بود كه اوّلا آن‌ها وقف بر اولاد شود؛ ثانیا نزاعی میان اولاد درنگیرد و ثالثا از آن عالم، فرزندان و نوادگان عالمی بر جای بماند كه ارزش آن كتاب‌ها را بشناسند و آن‌ها را حفظ كنند. جزائری از كتابخانه سید نصر الله شهید یاد كرده كه تا چه حد بر جمع آوری كتاب حریص بود: «كان حریصا علی جمع الكتب، موفّقا فی تحصیلها». بعد می‌افزاید كه شنیدم كه او تنها در یك معامله، هزار كتاب را به قیمت بسیار نازلی در اصفهان خرید. آنگاه می‌افزاید: این كتاب‌ها در اختیار ورثه او قرار گرفته كه فكر می‌كنم تا كنون از بین رفته باشد. «3»
كتابخانه‌های شخصی، به جز علاقه صاحب آن، نیازمند پول مكفی بود؛ امری كه به
______________________________
ریاض را از میرزا ابو المعالی به امانت می‌گیرد- گویا در سال 1315 قمری- پس از آن حاجی با امكاناتی كه داشته دو دوره از روی آن استنساخ می‌كند. یك دوره در اختیار دامادش شیخ شهید مرحوم فضل الله نوری رحمة الله علیه بوده كه از دو مجلد بزرگ، یك جلد آن در كتابخانه مركزی دانشگاه تهران است. یك نسخه هم دست خودش كه مرحوم سید حسن صدر و دیگران از آن استفاده كرده‌اند. در حوالی سال 1320- 1321 كه مرحوم الفت- پسر مرحوم آقا نجفی اصفهانی- به نجف رفته بوده، آن نسخه را از ورثه مرحوم حاجی میرزا حسین نوری خریداری می‌كند. نسخه آقای مرعشی گویا از روی همان نسخه در نجف استنساخ شده است. البته سال تولد آقا نجفی را نمی‌دانم، چون مختلف نوشته‌اند: 1319، 1318 و بعد از آن. شیخ آقا بزرگ و حاج سید محسن امین از روی همان نسخه حاجی میرزا حسین استنساخ كرده‌اند. به هر حال نسخه میرزا در اختیار مرحوم الفت قرار می‌گیرد كه مرحوم حاجی سید حسن صدر هم حواشی بر آن دارد. مرحوم الفت برای آن فهرست تهیه كرد. این حرف شیخ آقا بزرگ كه جایی نوشته:
در آن سفر بخشی از ریاض- گویا توسط آقا میرزا اصفهانی كه نسخه را از آقا میرزا ابو المعالی به امانت برای حاجی نوری آورده- در رودخانه افتاد، نادرست است. شاید چیز دیگری بوده كه در دریا یا در فرات افتاده است. هر چه بوده همان بوده كه دست مرحوم الفت آمد، چون در روضات هم از بیش از موجود چیزی نقل نشده است. نسخه مرحوم الفت را هم حاج سید سعید نائینی كه ابواب الروضات الفت را چاپ كرد، از ایشان گرفت كه چاپ كند. اما بعد خبر آورد كه حاجی حسین آقا ملك آن نسخه را از ایشان گرفته و سیصد تومان برای آقای الفت فرستاده بود. بنا بر این آن نسخه هم در كتابخانه ملك است. تا اینجا مسموعات بنده بود از استاد ارجمند جناب آقای روضاتی. خود ایشان بعدها شرحی مختصر از این مسأله را در دو گفتار، صص 93- 96 آورده‌اند.
(1). افندی، همان، ج 3، صص 233- 234
(2). افندی، همان، ج 4، ص 308
(3). جزایری، الاجازة الكبیره، صص 83- 85
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 751
سادگی برای علمایی كه از طبقه متوسط و یا پایین جامعه بودند، میسر نبود. آن‌ها مجبور بودند با استنساخ كتاب، بسیاری از آثار را برای كتابخانه شخصی خود حفظ كنند و البته اگر پولی هم در بساط داشتند، نسخه‌ها را خریداری می‌كردند.
در اواخر دوره صفوی، مرحوم مجلسی برای تدوین كتاب بحار الانوار به خرید وسیع كتاب برای كتابخانه‌اش پرداخت و كسانی را مأمور می‌كرد تا از نقاط مختلف برای وی كتاب تهیه و خریداری كنند. او خود به استنساخ برخی از كتاب‌ها پرداخت و دیگران نیز بر آن می‌داشت تا از برخی از نسخ كمیاب، نسخه‌هایی را تهیه كنند. «1» نیز با تشویق وی كسانی با حمایت مالی دربار به یمن رفتند تا نسخه‌ای از مدینة العلم شیخ صدوق را بیابند كه در این كار توفیقی حاصل نكردند. «2»
به هر روی از یادداشت‌های چندی، چنین به دست می‌آید كه در آخرین سال‌های حكومت صفوی، كتابخانه علامه مجلسی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده است. بسیاری از عالمان بنام، كتاب‌هایشان در اختیار مرحوم مجلسی قرار گرفته است. از جمله خود وی در وصیت نامه‌اش به چند كتابخانه شخصی اشاره می‌كند كه در اختیار وی بوده است:
«كتاب‌های حافظ كاظم، كتاب‌های سید محمد علی! كتاب‌های شاه ابو تراب، كتاب‌های سعید حسن از آل براق، كتاب‌های میرزا غیاث و دیگران و نیز كتاب‌های پدرم». افزون بر این‌ها، طی سالها، كتاب‌های زیادی از درآمد حمام وقف شده توسط شاه سلیمان كتابت شده بود كه تولیت آن در اختیار علامه مجلسی قرار داشت. آثار دیگری را نیز كه خودش به اسامی آنها در وصیت نامه‌اش تصریح كرده، باید به آن افزود. «3» اینها همه محتوای كتابخانه بزرگ وی را تشكیل می‌داده است؛ كتابخانه‌ای كه تا قریب هفتاد سال پیش نیز تقریبا دست نخورده باقی بود و پس از آن متلاشی شد. «4» از جمله نسخه‌های اصل بحار الانوار كه در این كتابخانه بوده، اكنون در چند كتابخانه مهم كشور، من جمله كتابخانه آیة الله مرعشی نگهداری می‌شود. «5»
عامل عمده نابودی بسیاری از كتابخانه‌های شخصی، حمله افغان‌ها و ركود شدید ناشی از ویرانی‌های ناشی از این حملات تا استقرار دولت قاجاری بوده است. «6» برای نمونه،
______________________________
(1). مهدوی، مصلح الدین، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 1، صص 177- 178
(2). جزائری، همان صص 197- 198. در آن جا آمده است كه سلطان برخی از املاك خاصه خود را وقف كرد تا از در آمد آن نسخه‌هایی از بحار استنساخ شده وقف طلاب شود.
(3). مجلسی، وصیّت نامه، میراث اسلامی ایران، دفتر چهارم، ص 746
(4). مهدوی، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 1، ص 180
(5). درباره نقش افندی در بحار نیز نك: جزائری، همان، ص 84
(6). در نشریه فرهنگ استان دهم (س 5، ش 28، ص 19) آمده است كه در دوره افغانها: هفته‌ها بلكه ماه‌ها
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 752
حزین، در شرح حال خود با اشاره به حمله افغان‌ها می‌نویسد: «در آن سال [1135] سانحه اصفهان روی داد و كتابخانه فقیر و آنچه بود، به غارت رفت و مرا بر تلف شدن آن نسخه‌ها تأسف است.» وی با اشاره به فقر و فلاكتی كه در اثر محاصره اصفهان پدید آمده، می‌نویسد:
«این دوران و احوال روزگاری گذشت كه عالم الاسرار بدان آگاه است. هر آنچه دست قدرتم می‌رسید، صرف می‌كردم و به غیر از كتابخانه چندان چیزی باقی نمانده بود و با وجود بی‌مصرف بودن، دو هزار جلد كتاب نیز متفرق ساخته بودم و تتمه در آن خانه به غارت رفت.» «1»
در این زمان، در بسیاری از شهرهای ایران، كتابخانه‌های شخصی مهمی بوده است كه نام بسیاری از آن‌ها را می‌توان از ریاض به دست آورد. فهرستی از برخی از این كتابخانه‌های را جواهر كلام در رساله كتابخانه‌های ایران «2» و همایون فرخ در مقاله خود تحت عنوان تاریخچه كتاب و كتابخانه در ایران «3» آورده‌اند. در مقالات یاد شده، یادی از كتابخانه شخصی مهم فاضل هندی كه پس از این، از آن سخن خواهیم گفت، نشده است.

وقف برای استنساخ‌

یكی از راههای توسعه كتابخانه‌ها، به ویژه كتابخانه‌های مدارس، وقف كتاب بوده است.
البته گاه ممكن بود كتاب خاصی وقف اولاد یا به تعبیری وقف خاص هم باشد و ربطی به كتابخانه خاصی نداشته باشد. آنچه مهم بود این كه در كنار وقف كتاب، گاه رقباتی برای استنساخ كتاب اختصاص می‌یافته است. از جمله این موارد به عهد صفوی، حمّام خسرو آقا و نقش جهان در اصفهان است كه در آمد حاصل از آن، وقف استنساخ كتاب‌ها بوده است. از نمای این حمام كه در عصر اخیر صفوی تولیت آن با علامه مجلسی بوده، آثاری پدید آمده كه اكنون در برخی از كتابخانه‌ها می‌توان آن‌ها را ملاحظه كرد. در پشت این آثار، معمولا وقف نامه‌ای است كه ضمن آن تصریح شده كه كتاب مزبور از درآمد حمام مزبور كتابت شده است. «4» یك نمونه آن- كه وقفنامه آن را میر عبد الباقی خاتون آبادی نوشته-
______________________________
كتب كتابخانه‌های اصفهان، به مصرف گرم كردن حمام‌های شهر می‌رسید. مهدوی، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 1، ص 180
(1). حزین، محمد علی، كلیات، صص 42، 49، به نقل از همایون فرخ، همان، ش 66، ص 30
(2). نك: مهدوی، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 1، صص 173- 174. در آن جا نام برخی از كتابخانه‌ها را به نقل از جواهر كلام یاد كرده است.
(3). همایون فرخ، همان، ش 64- 66
(4). میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، 1375، ص 107- 108
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 753
كتاب ملاذ الاخیار فی فهم تهذیب الاخبار علامه مجلسی است. «1» متن یكی از یادداشت‌های پشت این قبیل كتاب‌ها كه وقفنامه آن كتاب می‌باشد چنین است:
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله و سلام علی عباده الذین اصطفی اما بعد: فهذا الكتاب المستطاب مما عمل و صنع و استنسخ من نماء الحمام الواقع فی اراضی نقش جهان ببلدة اصفهان من اوقاف السلطان الاعظم و الخاقان الأعدل الاكرم، ملجأ الاكاسرة و ملاذ القیاصرة، كهف طوائف الامم، مولی ملوك العرب و العجم، ناصب رایات العدل و الانصاف، ماحی آثار الجور و الاعتساف، محیی مراسم الشریعة الغراء، مشیّد قواعد الملّة البیضاء، فرع الشجرة الطیّبة النبویّة، غصن الدوحة العلیّة العلویّة، ممهّد أساس الدین المبین و مروّج آثار آبائه الطاهرین، اعنی السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان، ابو المظفر سلطان سلیمان الموسوی الصفوی بهادر خان شیّد الله اطناب دولته بزیاد الخلود و زیّن سریر سلطنته بدرر العزّ و السعود؛ فوقفته بأمره الأعلی علی الشیعة الامامیة الاثنی عشریة وقفا ثابتا لا یباع و لا یشتری و لا یوهب و لا یحبس عن مستحقه و جعلت تولیته و النظر فیه للسید الأید الفاضل الكامل التقی الذكی الامیر عین العارفین القمی وفقه الله تعالی لمراضیه ثم لمن عینه السید لذلك و هكذا ثم الی العالم المحدث الصالح المتوطن فی بلدة قم او بلدة اصفهان صانهما الله عن الحدثان و مع التشاح الی من اخرجه القرعه منهم فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ. «2»
قد كتب الداعی لخلود الدولة القاهرة محمد باقر بن محمد تقی المجلسی عفی عنهما فی شهر رجب الاصب سنة خمس و تسعین بعد الالف الهجریة (1095) و الحمد لله اوّلا و اخرا و صلی الله علی سید المرسلین محمد و عترته الاكرمین.
مهر علامه مجلسی در حاشیه افزوده شده: و علی من أخذه أن لا یحبسه مع عدم حاجته الیه و أن یرده الی المتولی او من یقوم مقامه فی كل ستة اشهر مرة و مع عدم قضاء و طره یأخذه بإذن جدید.
نمونه دیگری از این وقفنامه‌ها كه با مهر مرحوم مجلسی و قید این نكته است كه از درآمد حمام واقع در نقش جهان استنساخ شده كتاب معروف نسب با عنوان الاصیلی
______________________________
(1). نسخه ش 4835 كتابخانه آیت الله مرعشی.
(2). بقره، 181
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 754
است. «1»
باید دانست كه وقف كتاب، در شرایط خاصی صورت می‌گرفت. این امر بسته به دیدگاه‌های واقف بود. اگر واقف مخالف فلسفه و عرفان بود، از وقف كتاب‌های فلسفی و عرفانی پرهیز می‌كرد و حتی شرط می‌كرد تا دانش پژوهان مدرسه از مطالعه این كتاب‌ها نیز خودداری كنند. به عنوان نمونه در وقفنامه مدرسه مریم بیگم كه در حوالی چهار راه نقاشی، واقع در خیابان نشاط در اصفهان بوده و اكنون به جای آن دبستانی ساخته شده- آمده است: «و باید كه كتاب‌های علوم وهیمه، یعنی علوم مشكوك و شبهات، كه به علوم عقلیه و حكمت مشهور و معروف است، مثل شفا و اشارات و حكمة العین و شرح هدایه و امثال ذلك، به شبهه دخول در مقدمات علوم دینی نخوانند.» «2» این نگرش محصول جنبش ضد فلسفه و عرفان است كه در سالهای اخیر عصر صفوی فراگیر شده بود. از جمله در وقف‌نامه مدرسه چهارباغ نیز آمده است كه طلاب باید «از مباحثه كتب حكمت صرف و تصوّف در مدرسه مباركه احتراز» كنند. «3»

كتابخانه شخصی فاضل هندی‌

ابو الفضل بهاء الدین محمد بن حسن اصفهانی، مشهور به «فاضل هندی»، «بهاء الدین» «4» و «كاشف اللثام» «5» (1062- 1137) از چهره‌های برجسته علمی عهد اخیر صفوی، و در شمار فقیهان بلند پایه مكتب امامیه در این دوره است. وی با تألیف كتاب ارجمند كشف اللثام و آثار دیگر، موقعیت خویش را به عنوان فقیهی مبرز در تاریخ اجتهاد شیعه پایدار ساخت. اخیرا چندین مجلد از كتاب كشف اللثام را مركز انتشارات اسلامی به چاپ رسانیده كه مقدمه مفصلی در شرح حال وی توسط راقم همین سطور در آغاز آن آمده است. آنچه در اینجا بدان پرداخته‌ایم، اشارتی است در باب كتابخانه شخصی فاضل. این كتابخانه گر چه چندان گسترده نبوده اما به دو دلیل نام شماری از كتاب‌های وی باقی مانده است. نخست توسط میرزا عبد الله افندی كه هر كجا كتاب مهمی را دیده نامش را ثبت كرده و دیگر در
______________________________
(1). فهرست كتابخانه مجلس، ج 12، ص 137
(2). سپنتا، عبد الحسین، همان، ص 299
(3). همان، ص 169
(4). صاحب ریاض ذیل عنوان كسانی كه به «بهایی» شهرت دارند می‌نویسد: و قد یراد فی عصرنا هذا به المولی بهاء الدین محمد بن المولی تاج الدین الحسن بن محمد المعروف بالفاضل الهندی. افندی، همان، ج 7، ص 36. خود فاضل هندی نیز معمولا از خود با عنوان «محمد بن الحسن الاصفهانی المشهور بالبهاء» یاد كرده است.
(5). این عنوانی است كه خود فاضل هندی در مواردی برای خود یاد كرده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 755
نامه‌ای كه ملا ذو الفقار از شاگردان علامه مجلسی به ایشان نوشته و اسامی برخی از كتاب‌هایی كه در خانه فاضل بوده، به وی یاد آور شده است. چند كتاب دیگر هم در برخی از كتابخانه‌ها باقی مانده است. به طور قطع كتابخانه‌های شخصی فراوانی در این دوره بود كه اسامی كتاب‌های آن بر جای نمانده است. طبعا این مورد، نمونه خوبی از آن كتابخانه‌هاست.
تنكابنی نوشته است: و او بسیار فقر داشت و به كتابت، امر معیشت خود را می‌گذراند و اگر در نزد او به مرافعه می‌آمدند، می‌گفت كه، من عیال دارم، باید به كسب امر معاش بگذرانم؛ اگر مرافعه می‌خواهید باید طرفین اجرت كسب مرا بدهید تا من برای شما رفع مرافعه كنم. «1»
شاید به دلیلی كه تنكابنی یاد كرده و یا اصولا تمایل درونی، فاضل هندی از چهره‌های كتابدوست این عهد در آمده است. باید گفت تأثیر مستقیم وجود این كتابخانه در منزل یك فقیه و متكلم آن بوده است كه وی توانسته در كتاب با ارزش كشف اللثام خود، به طور مستقیم از منابع زیادی بهره برد. این در حالی است كه فقهایی كه از داشتن كتابخانه محروم بوده‌اند، معمولا اقوال دیگران را به نقل از منابع دیگر یاد كرده‌اند.
در اینجا فهرست كتاب‌هایی كه از كتابخانه ایشان به دست آمده ارائه می‌كنیم. طبعا برخی از این آثار نیاز به كتابشناسی دارد كه در اینجا انجام نشده است.
1- التحصیل از بهمنیار؛ نسخه‌ای از این كتاب كه به دستور فاضل هندی كتابت شده و یادداشتی از وی بر روی آن دیده می‌شود، در كتابخانه مجلس موجود است. «2»
2- شرح تفتازانی بر شرح عضدی، از این كتاب نیز نسخه‌ای در مالكیت فاضل هندی بوده كه اكنون در كتابخانه مدرسه شهید مطهری نگاهداری می‌شود. «3»
3- مجموعه رسائل ابن فهد؛ مجموعه‌ای از رساله‌های ابن فهد حلی در كتابخانه مجلس موجود است كه یادداشت فاضل هندی بر روی آن بوده و مهر لك البهاء كله 1088 بر روی آن است. یادداشت كوتاه فاضل، شرح تألیفات ابن فهد حلی است. «4»
4- مسألة أداء الفریضة لمن علیه قضاء الصلاة؛ نسخه‌ای از این رساله را كه از آن منتجب الدین است، افندی نزد فاضل هندی دیده است. «5»
______________________________
(1). تنكابنی، قصص العلماء، ص 312
(2). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 2، ص 56؛ ج 5، ص 62
(3). دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 1، ص 581
(4). حائری، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 9، ص 123
(5). افندی، همان، ج 4، ص 147
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 756
5- الابانه عن سرقات المتنبی؛ به نقل صاحب روضات، ایشان صاحب نسخه‌ای از این كتاب است كه فاضل هندی آن را مطالعه كرده و حواشی چندی به خط شریف وی بر آن موجود است. «1»
6- شواهد التنزیل حسكانی؛ صاحب ریاض می‌نویسد كه نسخه‌ای از این كتاب را نزد فاضل هندی دیده است. «2»
7- حاشیه قواعد الاسلام از الهی اردبیلی؛ به نوشته افندی نسخه‌ای از این رساله نزد فاضل هندی بوده است. «3»
8- شرح الفیه شهید از حسین بن عبد الصمد؛ به نقل افندی، نسخه‌ای از آن نزد فاضل هندی بوده است. «4»
9- مناسك الحج از شهید ثانی؛ افندی، نسخه‌ای از این رساله را در مجموعه‌ای نزد فاضل هندی دیده است. «5»
10- شرح ارشاد الاذهان، از مقدس اردبیلی؛ افندی از پشت این كتاب، یادداشتی از فاضل هندی نقل كرده كه شهید رساله‌ای با عنوان رسالة فی من سافر الی ما دون المسافة من مكان نوی فیه اقامة عشرة أیام داشته و مقدس اردبیلی حاشیه‌ای بر آن داشته است. «6»
11- تلخیص كتاب المراسم العلویة از محقق حلّی كه آن را به درخواست برخی شاگردانش نوشته است. نسخه آن را افندی در كتابخانه فاضل هندی دیده است. «7»
12- جواهر الفقه از ابن برّاج؛ افندی نسخه‌ای از آن را نزد فاضل هندی دیده است. «8»
13- رساله در امامت از علی بن منصور حسینی شیرازی؛ افندی نسخه آن را در كتابخانه فاضل هندی دیده است. «9»
14- التحصین ابن طاووس. «10»
15- حاشیه ارشاد الاذهان از عبد العالی فرزند شیخ علی كركی؛ نسخه آن را افندی نزد
______________________________
(1). خوانساری، روضات الجنات، ج 4، ص 229
(2). افندی، همان، ج 3، ص 257، 297؛ ج 4، ص 297
(3). همان، ج 2، ص 103
(4). همان، ج 2، ص 115
(5). همان، ج 2، ص 376
(6). همان، ج 2، ص 384
(7). همان، ج 2، ص 443
(8). همان، ج 3، ص 143
(9). همان، ج 4، 269
(10). همان، ج 4، ص 269
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 757
فاضل هندی دیده است. «1»
16- حاشیة علی الفیة شهید، از عبد العالی بن علی كركی؛ نسخه آن را افندی نزد فاضل هندی دیده است. «2»
17- معارج السؤول و مدارج المأمول از كمال الدین حسن نجفی؛ افندی دو نسخه از این كتاب را نزد فاضل هندی دیده و تعجب كرده است كه فاضل مؤلف را نمی‌شناخته است. «3»
18- نهایة الفقه از علامه حلی؛ افندی نسخه‌ای از این كتاب را كه تا بحث زكاة الفطره بوده، نزد فاضل هندی دیده است. «4»
19- الهادی الی الرشاد فی شرح الارشاد؛ افندی نسخه‌ای از این كتاب را كه در شرح ارشاد الاذهان علامه بوده، در كتابخانه فاضل هندی دیده و گفته است كه مؤلفش را نمی‌شناسد. «5» آقا بزرگ احتمال داده كه شارح شیخ ابراهیم قطیفی بوده باشد. «6»
20- شرح ارشاد الاذهان از فخر المحققین؛ نسخه‌ای از این شرح هم در كتابخانه فاضل هندی بوده است. «7»
21- كحل الابصار نسخه‌ای از این كتاب كه در مالكیت رفیع الدین محمد حسینی بوده، پس از مرگش توسط دو خواهرش خدیجه سلطان بیگم و صفیه سلطان بیگم وقف شده و تولیت آن به فاضل هندی سپرده شده «8» و طبعا در كتابخانه ایشان قرار گرفته است.
22- قواعد الاحكام از علامه حلّی؛ نسخه‌ای از این كتاب در كتابخانه فاضل هندی بوده است. گفته شده كه كاتب آن شیخ حسن بن راشد حلی بوده است. «9»
23- معالم الاصول از حسن بن شهید ثانی؛ نسخه‌ای از این كتاب در كتابخانه فاضل بوده كه فاضل در پشت آن اشاره به شرح الفیه شهید توسط حسن فرزند شهید كرده و افندی آن یادداشت را در ریاض آورده است. «10»
افندی در ذیل شرح حال شمس الدین حسین بن محمد شیرازی می‌گوید كه برخی از
______________________________
(1). همان، ج 3، ص 132
(2). افندی، همان، ج 3، ص 132
(3). همان، ج 1، ص 341، و نك: ص 143
(4). همان، ج 1، ص 365
(5). همان، ج 1، ص 386
(6). آقا بزرگ، ذریعه، ج 25، ص 150
(7). افندی، همان، ج 1، ص 386
(8). آقا بزرگ، الكواكب المنتثرة، ص 281
(9). افندی، همان، ج 1، ص 187
(10). همان، ج 1، ص 231
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 758
كتب وی را در اصفهان نزد فاضل هندی دیده است. «1»

كتاب‌های دیگر

فهرست كتاب‌های ذیل در نامه ملا ذو الفقار «2» به علامه مجلسی آمده است. وی این فهرست را به قصد استفاده در بحار به ایشان معرفی كرده. ملا ذو الفقار برخی از این كتاب‌ها را در كتابخانه فاضل هندی دیده و در نامه خود به آن مطلب توجه داده است. عبارت نویسنده در باره فاضل هندی نشان می‌دهد كه كتابخانه فاضل هندی بسیار غنی بوده است. طبعا او آثاری را نوشته است كه مرحوم مجلسی در بحار از آن‌ها استفاده نكرده است. در این مورد نیز اشاره به كتاب‌هایی می‌كند، اما نام آن‌ها را نمی‌آورد؛ مثل این عبارت: و لا یعزب عن علمكم أن للمفید فوائد اخر یوجد عند البهاء.
به هر روی كسی كه نامه را نوشته است، بر محتوای كتابخانه مرحوم مجلسی آگاهی داشته و مرتب یاد كرده است كه فلان كتاب، نزد شما موجود است. ثانیا مأمور به خرید كتاب هم بوده، چون مرتّب اشاره می‌كند كه فلان كتاب را برای شما خریدم.
اینك فهرست كتاب‌هایی كه كاتب آن یادداشت از آن‌ها یاد كرده و نوشته است كه در كتابخانه فاضل هندی موجود است:
24- الجمل از سید مرتضی
25- الانتصار، از سید مرتضی
26- رسالة التفضیل از سید مرتضی
27- كتاب المزار از شهید اول
28- حاشیه شهید اول بر قواعد علامه
29- رسالة فی جواز السفر فی شهر رمضان اختیار اللافطار
30- رسالة فی من سافر الی مادون المسافة من مكان نوی فیه اقامة عشرة أیام
31- اللوامع
32- المقدادیات
33- الغنیة فی العلوم
______________________________
(1). همان، ج 2، ص 83
(2). تصور بر این بوده كه نویسنده نامه میرزا عبد الله افندی بوده است. اما استاد علامه حاج سید محمد علی روضاتی دامت افاضاته فرمودند كه بنده به قرائنی به دست آوردم كه نویسنده نامه مزبور، كسی جز ملا ذو الفقار اصفهانی نبوده است. افندی در ریاض 3/ 111 و قزوینی در تتمیم امل الامل ص 149 از وی یاد كرده است. ملا ذو الفقار بن حاج علی سلطان ملقب به كمال الدین، نویسنده كتابی با عنوان الاربعین فی مطاعن المتصوفین است كه در بخش رویاروییهای فقیهان و صوفیان، آن را معرفی كرده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 759
34- الشامیات، ابن فهد 35- البحریات لابن فهد 36- المسائل العزیة 37- شرح نهج المسترشدین فی اصول الدین 38- شرح النهج للشیخ مقداد 39- المدنیات، از فخر المحققین 40- قاطعة اللجاج فی تحقیق حل الخراج از محقق كركی 41- اجوبة المسائل المختلفه للشیخ علی 42- الباب المفتوح الی ما قیل فی النفس و الروح از زین الدین بیاضی 43- حاشیة صاحب المدارك علی الفیة الشهید 44- ایضاح الاشتباه فی أسماء الرواة 45- رجال علامة الحلی 46- اجازة العلامة لبنی زهرة، به خط علامه نزد فاضل هندی بوده است.
47- مناهج الیقین فی اصول الدین 48- مجلّی مرآة المنجلی فی علم الكلام 49- رسالة المناظرة مع ناصبی هروی از ابن ابی جمهور احساوی 50- شرح تجرید الاعتقاد از فاضل اسفرائینی شفیعی.
51- القواعد لابن میثم بهائی او شفیعی. «1» 52- وصول الاخیار الی اصول الاخبار از حسین بن عبد الصمد 53- كتاب الاربعین، از حسین بن عبد الصمد 54- كتاب العقود از حسین بن عبد الصمد 55- مناظرة مع الرجل الحلبی از حسین بن عبد الصمد 56- شرح الالفیة، از حسین بن عبد الصمد پس از چهار عنوان فوق افزوده شده: برخی از این رسائل نزد شما و برخی نزد بهاء الدین فاضل هندی است.
57- الفرج بعد الشدة للتنوخی. در ادامه آمده كه این نسخه «بهائی او هبائی» چرا كه من از وی نسخه را خواستم؛ او هم جستجوی فراوان كرد؛ اما نیافت؛ گویا گم شده است.
58- ترجمة التوراة
______________________________
(1). مقصود از شفیعی، مولی محمد شفیع استرابادی است؛ مؤلف نامه تردید داشته كه این كتاب را در كتابخانه وی دیده یا فاضل هندی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 760
59- ترجمة الانجیل 60- حاشیه قطب الدین رازی (شاید نزد بهاء باشد.) 61- اجوبة المسائل المختلفة، از شیخ حسن فرزند شهید ثانی 62- الانوار البدریة فی ردّ شبه القدریّة از كامل مهلبی.
63- نثر اللآلی 64- شرح الشیخ فخر الدین علی نهج المسترشدین (ربما یكون عند البهاء) 65- مجمع البحرین 66- مجمع البحار 67- كتاب العین از خلیل بن احمد 68- مجمل اللغة و المقاییس 69- مسالك الحنفاء فی ابوی المصطفی از سیوطی 70- الفوائد الكافیة فی ایمان السیدة آمنة از سیوطی 71- قسم الكلام من التهذیب از تفتازانی 72- ارتشاف الضرب من لسان العرب از ابو حیان (استاد ابن هشام نحوی) 73- همع الهوامع فی شرح جمع الجوامع از سیوطی 74- بلابل القلاقل «1» این یادداشت با ارزش، نشانگر ارزش و اعتباری است كه فاضل هندی برای كتاب قائل بوده و با نداشتن مكنت مالی كافی، آن كتابخانه را فراهم آورده است. اهمیت این كتابخانه برای وی در آن جا روشن می‌شود كه در تألیف كتاب پر ارج كشف اللثام به نقلهای دیگران از كتاب‌های كهن اعتماد نكرده و خود با در اختیار داشتن مصادر نخستین، مستقیما از آن‌ها استفاده می‌كرد.
______________________________
(1). مجلسی، بحار الانوار، ج 110، ص 177. كتاب بلابل به تازگی به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 761

18 تذكره نصر آبادی و اصفهان عصر صفوی‌

تذكره نصر آبادی از تذكره‌های سودمندی است كه در سال 1083 هجری توسط میرزا محمد طاهر نصرآبادی تألیف شده (تذكره ص 162) و احوال شمار فراوانی از شاعران یا كسانی كه به هر روی شعری در عمر خویش گفته‌اند، فراهم آورده است. وی شرح حال خود را نیز به تفصیل آورده و شرحی از چگونگی دو دوره عمر خویش را بیان كرده است.
(ص 457) دورانی كه در پی لهو و لعب بوده و دورانی كه به درویشی روی آورده و به تحصیل در خدمت آقا حسین خوانساری پرداخته است. وی سالهای متمادی هم در مسجد لنبان اصفهان حجره‌ای داشته و در آن جا پذیرای شعرا و ادبا و دراویش بوده است. (نك:
صص 317، 347، 350، 396، 427، 443).
ویژگی عمده كتاب آن است كه شاعر، آگاهی‌های فراوانی را درباره افرادی كه با آن‌ها سر و كاری داشته، به دست داده و افزون بر نقل برخی از اشعار آن‌ها، اطلاعات حاشیه‌ای هم درباره مشاغل و مناصب افراد، نوع دانش و تخصص آن‌ها و بسیاری از مسائل دیگر در اختیار گذاشته است. به عنوان مثال، شمار زیادی از شیخ الاسلامان شهرهای مختلف را بر شمرده است. بهره‌گیری از آگاهی‌های این كتاب برای تدوین یك تاریخ علمی- اجتماعی از قرن یازدهم اصفهان از هر جهت ممكن، سودمند و لازم است. طبعا برای این كار باید كتاب به دقت مطالعه و اطلاعات آن تجزیه و تحلیل شود. آنچه در ادامه آمده، بر گرفته از یك مرور نسبتا عمومی و سطحی بوده و در عین حال كوشش شده تا در چند زمینه، نمونه‌هایی از كاری كه ممكن است روی این كتاب صورت گیرد، ارائه شود. از برخی از دوستان شنیدیم كه مشابه این مرور را یكی از نویسندگان در جایی داشته كه متأسفانه به آن دسترسی پیدا نكردم. گفتنی است كه تذكره نصر آبادی چندین سال پیش، توسط وحید دستگردی تصحیح شده و توسط انتشارات فروغی انتشار یافته است. اخیرا چاپ جدیدی از آن همراه با فهارس گوناگون به چاپ رسیده؛ «1» اما ارجاعات ما به همان چاپ دستگردی می‌باشد.
______________________________
(1). به كوشش محسن ناجی نصر آبادی، تهران، اساطیر، 1378
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 762
1 یكی از شغل‌های فرهنگی، قصّه خوانی «1» بوده كه از دیر باز در ایران رایج بوده است.
میرآشوب از «قصه خوانان» بوده و حاتم بیك به شوخی به او می‌گفت: تو هرگز گوش به حرفی نداده‌ای، قصه را چون فرا گرفته‌ای؟ (324). میر ظهیر هم كه «در مدرسه تحصیل می‌كرد ... و در كمال عسرت بود، در كوكنارخانه‌ها قصه خوانی می‌كرد.» (414).
كوكنارخانه، جایی بود شبیه قهوه‌خانه كه پوست خشخاش را مانند برگ چایی دم می‌كردند و می‌خوردند. زمانی شاه عباس خوردن آن را ممنوع كرد؛ اما پس از آن باز رواج یافت. صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌2 762 18 تذكره نصر آبادی و اصفهان عصر صفوی ..... ص : 761
كنار قصه خوانی، شاهنامه خوانی هم رواجی داشته است. ملا بیخودی جنابدی یا گنابادی «شاهنامه خوان بالا دستی بود، چنانچه در مجلس شاه عباس ماضی خواند؛ شاه را خوش آمده چهل تومان مواجب او تعیین شد.» (307).
خواندن روضة الشهداء ملا حسین كاشفی هم، تا اندازه‌ای در ردیف همین شغلها بوده است. یعنی مداحانی بوده‌اند كه متن را می‌خوانده‌اند نه آن كه علما در وقت مصیبت آن را بخوانند. كاظما كه اصلش تبریزی بوده است در آن وقت «در كاشان معلمی می‌كند و در ایام عاشورا روضة الشهداء می‌خواند» (371). حافظ محمد حسین هم «اصلش از تبریز است.
مدتی در اصفهان گمنام بود. در عاشورا روضة الشهدا می‌خواند. آواز خوشی داشت. نواب میرزا حبیب الله صدر او را به علت آواز، ملازم ساخته، كمال اعتبار بهم رسانیده (389). به هر روی رسم بر آن بوده است كه روز عاشورا حتی در عالی قاپو هم روضة الشهداء خوانده می‌شده است. «2»
درویشان نیز در كوچه و بازار شعر می‌خواندند كه بقایای آن را هنوز هم مشاهده می‌كنیم. نصر آبادی با یاد از ملا لوحی كه از مداحان درویشان بوده می‌گوید «اكثر درویشان مداح اشعار او را می‌خوانند.» (430).
2 مزار بابا ركن الدین، نامی است كه در گذشته برای منطقه تخت فولاد یا قبرستان عمومی اصفهان بكار می‌رفته است. در حال حاضر، خود مقبره بابا ركن الدین موجود است. عنوان بابا، عنوانی است مختص به مشایخ صوفیه كه احتمالا از قرن چهارم پنجم به بعد رایج شده است. البته از خود تذكره نصر آبادی استفاده می‌شود كه در زمان صفویه هم هنوز منصب بابائی وجود داشته است. در شرح حال بابا سلطان قلندر آمده كه «... سیاحی مثل او طریق قلندری را نپیموده، در قواعد درویشی و اصطلاحات آن فرقه بابای عالم بوده». پس از آن
______________________________
(1). درباره قصه خوانی در دوره صفوی بنگرید، نوشتاری با همین عنوان در همین مجموعه.
(2). نصیری، دستور شهریاران، ص 33
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 763
می‌نویسد: «شاه عباس ماضی بابائی تكیه حیدر واقع در چهارباغ اصفهان را به مشار الیه مفوض داشته، مقرّری جهت او تعیین نموده، چند سال قبل فوت شد. جای او را به بابا حیدر دادند. بابا حیدر نیز فوت شد؛ تكیه به پسرش باباصفی قرار گرفت. در اوایل، او هم رخت به سرای جاودانی كشید. الحال تكیه را برادرش بابا رضی دارد.» (284).
از این تكیه حیدر، در جای دیگری هم یاد كرده است. در شرح حال «سایرا» آمده كه «حجره‌ای در تكیه بابا حیدر واقع در چهار باغ اصفهان دارد و به درویشی و قناعت ساخته و خاطر را از قید تعلقات پرداخته.» (344).
اما درباره تخت فولاد یا مزار بابا ركن الدین كه خود مقبره‌ای مستقل بوده، نصر آبادی گفته است كه «تولیت محال موقوفات مزار قطب العارفین بابا ركن الدین و بابا بیات با مشار الیه است» (210). درباره درویش صادق هم می‌نویسد: وقتی «عالی حضرت مرتضی قلی خان حاكم بندر عباسی» «به اصفهان بود و مردم درویش را دوست می‌داشت، تكیه‌ای از برای او در مزار بابا ركن الدین ساخته در آن جا ساكن شد.» (211). در جای دیگر هم از متولی مزار مزبور كه ملا كرامی بوده سخن گفته است. (404) مزار بابا ركن الدین، متولی خاص داشته و نوعا این منصب توسط حكومت و به احتمال توسط مقام خلیفة الخلفائی، به اشخاص داده می‌شده است. عنوان «بابا» برای شماری از شعرایی كه نصر آبادی از آن‌ها یاد كرده، به عنوان پیشوند اسم آن‌ها بكار رفته است.
3 آگاهی‌های فراوانی در تذكره نصر آبادی درباره شخصیت آقا حسین خوانساری، به ویژه درباره شاگردان او موجود است. دلیلش هم باید تعلق خاطری باشد كه درویشان به دلیل آشنایی آقا حسین با حكمت به وی داشته و در درس او حاضر می‌شده‌اند. در ذیل شرح حال خود آقا حسین، پس از عبارت پردازی‌های مفصل می‌نویسد: «جناب ایشان در اوان شباب، جهت تحصیل به اصفهان، كه صدف گوهر فضلاست، تشریف آورده، در اندك زمانی به موجب فطرت عالی، گوی سبقت از اقران بل از فحول علمای سلف ربوده، الحال در اصفهان تشریف دارند و تولیت مدرسه جدّه صاحبقرانی؛ شاه عباس ثانی با ایشان است و عمده فضلا در حاشیه درس آن قبله عرفا حاضر شده استفاده می‌نمایند .. ولد امجدش آقا جمال ... به مدرسه مذكور هر روز می‌آیند و طالب علمان آن مدرسه و سایر مدارس مستفید می‌شوند.» (152).
شاگردان وی كه در تذكره از ایشان یاد شده عبارتند از: ملا علی رضای تجلی شیرازی (168)، مسیحای معنا (174)، میرزا باقر نواده زین العابدین تبریزی (175)، مسیحای صاحب كاشانی (175)، میرزا معز فطرت فرزند میرزا فخرا (176)، محمد علی شوشتری
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 764
(185)، ملا شعیبا خوانساری (194)، نصیرا تویسركانی (196)، قوسی تبریزی (280)، ملا صبحی یا میرم بیك (322)، ملا محمد علی طایفا (351)، نصر آبادی! (461) آخوند درویش نصیرا قزوینی (530)، میرزا اسماعیل فرزند سید عبد الكریم (531). یكی از شاگردان او نیز شاعر برجسته این دوران محسن تأثیر تبریزی است كه در دیوانش، قصیده‌ای در تاریخ وفات آقا حسین خوانساری سروده است. «1»
4 اخبار این كتاب درباره شاه عباس اول فراوان است. از اعتنای او به علما و دراویش گرفته تا برخوردش با شعرا و بذله گوییهایی كه با وی شده و او جواب داده و جز اینها. از تذكره حاضر برمی‌آید كه مجلس شراب، از لوازم سلطنت شاه بوده و از نظر خودش به هیچ روی منافاتی با دینداریش نداشته است! وی از میر عقیل، از سادات كوثری همدان یاد می‌كند كه «در مجلس شاه عباس ماضی وارد می‌شود. شاه به ساقی اشاره می‌كند كه شرابش بده. او می‌گوید: به سر علی بن ابی طالب علیه السلام كه نمی‌خورم. شاه می‌گوید كه به سر عزیز من بخور. او آشفته شده از سر اعراض می‌گوید كه من می‌گویم كه به سر علی نمی‌خورم؛ می‌گوید به سر من بخور. من تو را از مرتضی علی دوست‌تر خواهم داشت؟
شاه را بسیار خوش آمده، مبلغی نقد و جنس به سیور غال او مقرر داشته» (279).
درباره شمس تیشی گوید: «چون در علم موسیقی و صوت و عمل مربوط بود، به خدمت شاه عباس ماضی مربوط شده، قهوه‌خانه‌ای چهارباغ جهت او بنا كرده و شرابخانه هم در پهلوی آن دایر نموده، مقرر فرمودند كه هر كس در میخانه او شراب بخورد او را مهری در كف دست بزند و به علامت ملازمان داروغه او را آزار نرسانند.» (147- 148).
5 نصرآبادی به تناسب، از برخی از مدارس اصفهان هم یاد كرده است. مهم‌ترین آن‌ها كه وی در چند مورد از آن سخن گفته، مدرسه جده شاه عباس ثانی (1052- 1077) است كه متولی آن آقا حسین خوانساری بوده و درس وی و فرزندش آقا جمال در همان جا برگزار می‌شده است. (152) وی از این مدرسه با عنوان «مدرسه نواب علیه والده اشرف» یاد كرده است (195، 537). این باید مدرسه جده بزرگ باشد. یعنی مدرسه‌ای كه بزرگ است. از آن با عنوان مدرسه والده شاه صفی (1038- 1052) هم یاد شده است. (537- 538)
از چندین مدرسه دیگر هم یاد شده است. مدرسه قطبیه (175) كه تدریس در آن به عهده میرزا باقر فرزند زین العابدین تبریزی بوده است. مدرسه خواجه محبّت كه محمد داود تویسركانی در آن حجره داشته است (201). مدرسه نقاشان (204) كه در تختگاه
______________________________
(1). محسن تأثیر تبریزی، دیوان، صص 102- 103
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 765
هارون ولایت بوده و درویش یوسف كشمیری در آن مقیم بوده، بعدا كه خانه‌ای به دست آورده از مدرسه رفته است. از مشهورترین مدارس دوره صفوی، مدرسه شیخ لطف الله در كنار مسجد شیخ لطف الله بوده كه اكنون اثری از آن نیست. نصرآبادی نوشته است كه «ملا عشرتی گیلانی در فن حكمت سعی بسیار نموده، مدتی در مدرسه شیخ لطف الله به تحصیل مشغول بود.» (204) مولانا رجب علی تبریزی هم «مدتی قبل از این در مدرسه ملا شیخ لطف الله به درس و افاده مشغول بود و باب آگاهی بر روی خاص و عام می‌گشود.» (154).
مدرسه دیگر، مدرسه ساروتقی، اعتماد الدوله بزرگ دوره صفوی است. نصر آبادی نوشته است: بهزاد بیك «در مدرسه ساروتقی واقع در محله باغات اصفهان است.» (147).
مدرسه دیگر مدرسه حاج محمد باقر مهابادی است كه ملا محمد امین واصل در آن جا ساكن و به تحصیل مشغول بوده است. (352).
به مناسبت، از برخی از مدارس دیگر اصفهان كه در برخی از نسخ خطی كتابخانه مرعشی از آن‌ها یاد شده، و در حال حاضر بنده از وجود آن‌ها بی‌خبرم، یاد می‌كنم:
مدرسه حكیم الملك (مرعشی، ش 8271)؛ مدرسه شفیعیه (مرعشی، ش 8313)؛ مدرسه باب القصر (مرعشی، ش 8891)؛ مدرسه مرتضویه (مرعشی، ش 8999)؛ (مرعشی، ش 4936)؛ مدرسه باقریه (مرعشی، ش 6597)؛ مدرسه جلالیه (در احمد آباد) (مرعشی، ش 1331)؛ مدرسه سلطانیه (چهارباغ) (مرعشی، ش 5846)؛ مدرسه شیخ لطف الله (مرعشی، ش 5214، 1969)؛ مدرسه صفویه (مدرسه باباقاسم؛ نك: فهرست نسخ خطی كتابخانه گلپایگانی، ج 1،)، (مرعشی، ش 4272)؛ مدرسه علی قلی آقا (مرعشی، ش 4162)؛ مدرسه كافوریه اصفهان (مرعشی، ش 4636. درباره آن نك:
فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آستانه حضرت معصومه، ص 15 و گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 605)؛ مدرسه مباركیه (مرعشی، ش 2548، 6640)؛ مدرسه نواب (مرعشی، ش 2725)؛ مدرسه عبیدیه (مرعشی، ش 7838)؛ مدرسه قرچقای بیك (مرعشی، ش 7316)؛ مدرسه سلیمانیه (مرعشی، ش 5846)؛ مدرسه اصفهان (فهرست گوهرشاد، 1/ 296) مدرسه الماسیه (گوهرشاد 4/ 1851) مدرسه فیضیه جنب میدان نقش جهان اصفهان (گوهرشاد 4/ 1910) مدرسه مریم بیگم (گوهرشاد 4/ 2129) مدرسه امامزاده (گوهرشاد 4/ 2062) مدرسه جعفریه (گوهرشاد 3/ 1601)
6 جامعه آن دوران، جامعه‌ای شیعی است و حساسیت‌های خاص مذهبی خود را دارد و این مسأله، در زندگی اجتماعی و فرهنگی مردم آن دوره، آثاری بر جای گذاشته است. میرزا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 766
شهنشاه كه از سادات بوده زمانی كه به حج رفته «در صفه‌ای از صفه‌های دور خانه كعبه، نام خلفای ثلاث را نوشته و بعد از آن نام امیر المؤمنین علیه السلام را و یای معكوس علی را بر روی اسامی خلفا كشیده». بعد هم یك رباعی درباره این كار خود گفته: (122)
در كعبه نوشته‌اند با خط جلی‌پهلوی سه كس نام علی از دغلی
اما به سر هر سه كشید است قضاخط باطل از یای معكوس علی شعری هم از میر همام درباره چهار خلیفه نقل شده كه جالب است. (146) از ملا میرك خان بلخی یاد كرده كه «توفیق یافته مذهب اثنا عشری اختیار كرده ... چهل سال در اصفهان ساكن بود. پادشاه قدردان، شاه عباس ماضی توجه بسیار به او داشت.» (165). میر عماد خطاط هم كه «خط تعلیق را به مرتبه‌ای رسانده بود كه حمل بر اعجاز می‌توان كرد ... شهرت كاذبی به تسنن كرده؛ از غلوی كه شاه عباس ماضی در محبت امیر المؤمنین علیه السلام داشت، با او عداوت بهم رسانیده، مقصود بیك را گفت: هیچ كس نیست این سنی را بكشد. مقصود بیك به همین گفته در همان شب كه میر به حمام می‌رفت، او را كشت.» (207- 208). شاه عباس، همین كه ملا شرقی قزوینی شعری درباره خرد حمامی كه به سنی مخاطب است، گفت «او را موظف ساخت». (261)؛ یعنی كه مواجب برای او تعیین كرد. متن شعر هم آمده است. حال كه از تغییر مذهب و دین سخن به میان آمد، اشاره كنیم كه گه گاه در كاشان، كسانی از یهودیان، مسلمان می‌شدند. عجالتا یك مورد آن را نصر آبادی آورده است. (310) و حكایت این ماجرا طولانی است.
7 بسیاری از مشاغل آن روزگار را می‌توان در تذكره نصر آبادی دید. تنها به برخی از آن‌ها اشاره می‌كنیم. شال فروشی (426)، سنگ تراشی (415)، گیوه كش (412)، صحافی (423)، كتابفروشی (409)، نقاشی (414)، چوب تراشی (373)، كاسه گری (382)، زركشی (391، 424)، طلاكوبی (313)، اسطرلاب سازی (352)، دلال ذغال و هیمه در میدان كهنه (335، 425)، نقش بندی (324)، پنبه كنی (205)، ساعت سازی (308)، قمچی بافی (تازیانه و شلاق بافی)، (258)، پوستین دوزی (390)، جدول كشی (290)، رنگرزی (423)، آجر تراش (431)، شعر بافی (138)، خیاطی (294: در كارخانه امام قلی خان خیاطی می‌كرده).
شغل‌های فرهنگی هم جدای از قصه‌خوانی و شاهنامه خوانی كه گذشت، یكی معلمی است. درباره شاعری بابا نام ملازمان می‌نویسد: مدتها در محله جماله كله اصفهان معلمی می‌كرد و قریب دویست كس به مكتب او می‌آمدند.» (404). شغل كتابت كتاب‌ها كه همان استنساخ آثار بود، شغلی پررونقی بوده گرچه درباره بهرام بیك آمده كه «در بهار كتابت می‌كند و در زمستان به كسب پوستین دوزی مشغول است»! (390) معلوم می‌شود حداقل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 767
در زمستان شغل پوستین دوزی در آمد بیش‌تری داشته است! نصرآبادی كسانی را یاد می‌كند كه به كتابت، روزگار می‌گذرانیده‌اند (344، 368، 398). كسانی هم به كار كتابت قرآن اشتغال داشته‌اند. (320). نامی از عینك در این كتاب برده شده كه مشابه آن در منابع دیگر مانند دستور شهریاران و نوادر ملا صالح قزوینی هم دیده می‌شود. درباره حكیم ركنای كاشانی می‌نویسد: «گاه در مطالعه رخسار عینك می‌گذاشت.» (215)
8 آگاهی‌هایی نیز درباره برخی از محلات و روستاهای اصفهان وجود دارد. یكی از محلاتی كه شاه عباس پس از آمدن به اصفهان احداث كرد، محله عباس آباد یا كوی تبریزیان «1» در آن‌جا، مهاجرانی را از تبریز اسكان داد كه نصرآبادی مكرر از آن‌ها با عنوان تبارزه عباس آباد یاد می‌كند. درباره ملا عصری تبریزی می‌نویسد: «در وقتی كه تبارزه به اصفهان آمدند، او هم از یزد به اصفهان آمد، در عباس آباد ساكن شد.» (306). این تعبیر كه «از تبارزه عباس آباد است» درباره بسیاری از افراد آمده است. (310، 388، 391، 401، 125). جالب آن كه بسیاری از این افراد زرگر بوده و شغلشان زركشی است. درباره میرزا باقر تبریزی هم نوشته است: «تقسیم گندم و گوسفند تبارزه به طریقی كه با جد مرحومش بوده، الحال با اوست.» (175) عباس آباد قاضی مخصوص به خود داشته است. (430). در باره حسین چلبی هم نوشته است: «از اكابر تبریز بوده، عباس آباد اصفهان كه نمونه بهشت است، از وجود او صفا پذیر بود.» (118). ملا رجب علی عالم معروف هم در عباس آباد سكنا داشته جز آن كه شاه عباس ثانی از ارادتی كه به او داشت در شمس آباد كه بیرون حصار اصفهان است، خانه‌ای برای او خریده است (154).
درباره ورنوسفادران كه از قرای اصفهان بوده، اشارات چندی دارد. از جمله درباره مولانا عبد الحق نوشته است: «از قریه ورنوسفادران من اعمال اصفهان است كه وسعت آن قریه به مرتبه‌ای است كه دویست دكان پنبه كنی دارد.» (205). ملا محمد شریف هم ورنوسفادرانی و از شاگردان هان مولانا عبد الحق است (415). و همچنین مولانا محمد باقر (417). درباره شاعری دیگر نوشته است: «قبل از حالت تحریر، كوفتی بهم رسانیده، یاران كه به او مربوط بودند او را برای معالجه به بیمارستان ورنوسفادران بردند. معالجه مفید نیفتاد، فوت شد، در آن جا مدفون است.» (323). فروشان از محلات ورنوسفادران است (338).
درباره نجف آباد هم سخنی شنیدنی دارد. در شرح حال آقا علی از كدخدازادگان اصفهان نوشته است: «از مصاحبان و مخصوصان میرزا جلال شهرستانی بود. بعد از فوت مشار الیه به نجف آباد بهشت بنیاد كه احداث كرده پادشاه آگاه شاه عباس ماضی و وقف
______________________________
(1). بنگرید: شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1547
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 768
نجف اشرف است، سكنا كرد.» (135).
9 آگاهی‌های چندی هم درباره مساجد و مقابر امامزادگان دارد. از جمله درباره خطاطان مسجد جامع عباسی و مسجد شیخ لطف الله نوشته است: «ملا عبد الباقی اصلش از تبریز است ... خط ثلث او خط نسخ بر خطوط استادان كشیده؛ شاه عباس ماضی ... او را به اصفهان آورده كتابه كمر بزرگ و صفّه رو به قبله و طاق در مسجد به خط اوست.» (207).
نفر دیگر «مولانا علی رضا» است. درباره او نوشته است: «آن هم تبریزی است اگر چه فضیلت او به مولانا عبد الباقی نمی‌رسید ... كتابه در مسجد مشهور به مسجد شیخ لطف الله و كمر صفه در مسجد جامع عباسی خط اوست و به طاقهای روی بازار خفافان و حلاجان واقع به در مسجد شیخ لطف الله، دو رباعی به خط نسخ تعلیق نوشته و خوب نوشته: (207)
تا خانه نشین شدی تو ای در خوشاب‌پیوسته مراست از غمت دیده پر آب
من خانه دل خراب كردم ز غمت‌تو خانه نشین شدی و من خانه خراب نصرآبادی درباره «استاد علی اكبر معمارباشی اصفهانی» نوشته است: «مسجد جامع كبیر واقع در میدان نقش جهان، به معماری او به اتمام رسید». (138). حاج شاه باقر كاشانی هم «آب انباری در محله پشت مشهد كاشان ساخت كه حوض كوثر و بركه تسنیم از آن در عرق خجلت نشسته و اكثر مردم كاشان از آن بركه با بركت فیص می‌برند.» (138)
نصرآبادی از مزار برخی از امامزادگان و متولیان آن‌ها هم سخن گفته است. از جمله مزار شاه رضا در قمشه (277)، مزار امامزاده قیس علی در گندمان اصفهان (342)، امامزاده سهل علی (97)، امامزاده زین العابدین (102، 122)، خاك فرج قم (365)، مزار بابا ركن الدین (404)،
10 قهوه‌خانه از پدیده‌های جالب دوره صفوی است. اولا از آن روی كه محلی است برای خوردن قهوه و سایر نوشیدنی‌ها! ثانیا از آن روی كه محفلی است برای حضور ادبا و شعرا و دراویش و احیانا قصه خوانان و شاهنامه خوانان. بنا بر این مركزی ادبی هم باید تلقی شود. در سراسر تذكره، از قهوه‌خانه و حضور شعرا و دراویش در آن یاد شده حتی از آمدن شاه عباس به قهوه‌خانه؛ ملا شكوهی «روزی به اتفاق میر آگهی در قهوه‌خانه عرب كه پسران زلف دار در آن‌جا می‌بودند، نشسته بود كه شاه عباس ماضی به قهوه‌خانه می‌آید.» (239).
میر همام «مرد درویش فقیری است. تاجی به سر می‌گذارد و گاهی به قهوه‌خانه می‌آید» (146).
قهوه‌خانه، می‌توانسته محلی هم برای فاسقان باشد، چرا كه گاه امردان نوباوه به خدمت در آن مشغول می‌شدند. هر چند در دوره‌هایی، سخت با این اقدام مخالفت شده است. ترابا نقل می‌كرد كه «مدتی به مقتضای سن به هرزه‌گری میل نموده. روزی در قهوه‌خانه نشسته
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 769
بودم كه مرحوم میر عماد ... از در قهوه‌خانه گذشت. به خاطر فقیر رسید كه اگر میر صفای باطن دارد به قهوه‌خانه می‌آید. با این كه چند قدم رفته بود، برگشته به قهوه‌خانه آمده قهوه‌ای خورد و برخاسته گفت كه در خانه ما هم اینها می‌باشد. فقیر متنبّه شده، روز دیگر به منزل ایشان رفته ...» (208). ملا غروری «عمرش به هشتاد رسید، كمال زنده دلی داشت ...
در اواخر به اصفهان فروكش كرده، در قهوه‌خانه ساكن بود. یاران اهل معنا جهت ادارك صحبت او به قهوه‌خانه می‌آمدند.» (290).
ملا قسمت مشهدی «بی‌تحمل و تندخو بود، چنانچه ملك حیدر برادر ملك حمزه سیستانی كه به زاغی قهوه‌چی عاشق بود، در قهوه‌خانه غزلی با ملا قسمت طرح می‌كند و بر سر معنای شعری كه ملا قسمت غلط فهمیده بود فساد عظیمی در قهوه‌خانه شد، نزدیك بود كه خونی واقع شود. آن روز كمینه سعی بسیار در اطفاء آتش فساد كرد و ملا قسمت عصر آن روز بیمار شد. روز دیگر فوت شد.» (313). نصر آبادی «الفتی» را در «قهوه‌خانه جنب دار الشفاء قیصریه اصفهان» ملاقات كرده است (326). رشیدا «در بدو حال پیاله‌كش بود و تعشقی پیش پسر قهوه‌چی طوفان نام داشت، از بابا فراش قهوه‌چی رنجیده قطعه‌ای در هجو او گفته» (388). محمد صالح اصفهانی در اوایل رنگرزی می‌كرده، میل به محمدرضای پسر حاجی یوسف قهوه‌چی بهم رسانیده، ترك رنگرزی كرده، به علت محبت، شاگردی بابای قهوه‌چی را اختیار كرده در كمال آزار می‌گذرانید. (423)
علیخان آجر تراش «از كسب خود مدارا می‌كرد و منّت از كسی نمی‌كشید. در قهوه‌خانه به سبب صحبت یاران، موزون (یعنی شاعر) شده.» (431). نصر آبادی درباره خودش هم گوید كه «چند سال دیگر به قهوه‌خانه به خدمت دوستان سابق و لا حق عشرت گزین بود» (463). وی درباره بابا حسینی قزوینی هم نوشته است كه «اكثر اوقات در قهوه‌خانه درویش دلاك می‌نشت و با یاران به علت خوش حرفی و مجلس آرائی ربط داشته». (140)
11 لطیفه‌های زیبایی هم در كتاب آمده كه مرور بر چند تایی از آن‌ها بی‌تناسب نیست.
* میر شرب فرزند میر حسین مشهور به شیشه‌گر از سادات قمی است ... وقتی میر حسین- پدر میر شرف- به خدمت شاه عباس ماضی وارد شده و تعریف میر شرف می‌كرده كه: طالب علم صالحی است و از مغیرات حلال هم نچشیده و بند زیر جامه‌اش به حلال هم وانشده، شاه می‌فرماید كه مگو پسری دارم، بگو كره خری دارم. (310)
* یوسفا خوانساری بود ... حرف اوست: تا پول را سكه زده‌اند من روی پول را ندیده‌ام. دیگر می‌گفت كه: آرزوی من این است كه یكبار به حمام روم و بعد از بیرون آمدن به استاد به گویم: استاد امانتی مرا بیاور! ... نقل می‌كرد كه، روزی در كمال كثافت لباس، به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 770
خاتونی مقطع برخوردم. این مصرع را خواندم: «یار با ما بی‌وفایی می‌كند». خاتون به وضع من نگاه كرد و گفت: خوب می‌كند كه تو پلشت قحبه خواهری بوده‌ای. (321)
* سگ لوند ... خوش حرف و شوخ بود، چنانچه در خدمت شاه عباس ماضی اعتبار داشت ... روزی عیسی خان قورچی باشی از در خانه او می‌گذشته، سگ لوند تكلیف می‌كند؛ پایین آمده، ساعتی به در خانه می‌نشیند. سگی به در خانه لو خوابیده بود. عیسی خان می‌گوید كه ایشان به در خانه شما چه منصب دارد؟ سگ لو می‌گوید كه: قورچی باشی ماست. (431)
* بابا حسینی، قزوینی است؛ مدتی بابای حیدری خانه بوده ... مشهور است كه: خاتون صاحب حسنی را به علت حركت ناشایست، حاكم فرموده بود كه از مناره بلندی بیندازند.
مشار الیه به پیش داروغه رفته التماس می‌كرد كه، زن مرا به جای او سیاست كنید و او را به من بدهید. بعد از این واقع زنش می‌گفته كه، مرا رسوا كردی؛ هر كس مرا می‌بیند این را نقل می‌كند. در جواب می‌گفته كه، بد كردم كه سرشناست كردم. گاهی شعری می‌گفته. شعرش این است: (140)
گریه در چشم هر كه بیدار است‌عرق انفعال دیدار است * میر حسن در محل امامزاده اسماعیل عطار است ... از لطیفه‌های اوست: مثنوی گفته موسوم به خروسیه. در آن مثنوی این بیت گفته: «یكی كره خر بود خرزاده‌ای». شخصی اعتراض كرده كه، با وجود «كره خر» خرزاده چیست؟ در جواب گفته كه، تا خر كره‌های آدمی‌زاده بیرون روند. (142)
* هنگامی كه جرفادقان (گلپایگان) را به تیول حسین قلی خان دادند، ملازمی داشته به «آدم خوار» مشهور، او را حاكم آن جا كرد. كسی در مجلس بندگان علامی آقا حسین (خوانساری) نقل می‌كرد كه، شخصی آدمی‌خوار نام داروغه جرفادقان شده. ایشان فرمودند: از گرسنگی خواهد مرد!
* یوسفی جرفادقانی كمال قدرت را داشته ... مشهور است كه ملا شانی را آن پادشاه (شاه عباس ماضی) دیندار به زر كشید. ملا یوسفی به این طمع قصیده‌ای گفته در روزی فرصت خواندن یافت كه شاه در طویله خاصه بود. پادشاه فرمود: روزی كه ملا شانی شعر خواند، ما در خزانه بودیم، او را به زر كشیدیم. تو به طویله آمده‌ای، با تو باید چه كرد؟
این بود نگاهی كوتاه به تذكره نصر آبادی. مطلب را با شعری از صائب كه از دوستان نزدیك نصر آبادی بوده و اخبار زیادی از وی در این كتاب نقل كرده، خاتمه می‌دهیم: (145)
كسی كه می‌نهد از حدّ خود قدم بیرون‌كبوتری است كه می‌آید از حرم بیرون
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 771

19 آگاهی‌های اجتماعی و تاریخی در آثار سید نعمت الله جزائری‌

درآمد بحث‌

گردآوری اطلاعات اجتماعی و تاریخی از كتاب‌های غیر تاریخی، می‌تواند در روشن كردن ابعاد ناشناخته تاریخ كشور ما بسیار سودمند باشد. بیش‌تر كتاب‌های تاریخی عهد صفوی كه توسط مؤلفان ایرانی به نگارش در آمده، موضوع بحث خود را جنگها و درگیریها و در نهایت عزل و نصب برخی از امیران و فرمانداران قرار داد و بدین ترتیب اطلاعات اجتماعی قابل ملاحظه‌ای را ثبت نكرده‌اند. این در حالی است كه نویسندگان سفرنامه‌های خارجی، به عكس عمل كرده و این گونه اطلاعات اجتماعی را كه در شناخت وضعیت آن دوره بسیار مؤثر و كارساز است (البته از دیدگاه خود) ثبت كرده‌اند.
ضرورت فراهم كردن این اطلاعات از منابع خودی، كاملا روشن بوده و باید تا جستجو و كاوش بسیار در آثار اعتقادی، فقهی، اخلاقی و حكایات و غیره گرد آوری گردد. روشن است كه همه مؤلفان این گروه از كتاب‌ها، روحیه ثبت این گونه مطالب را نداشته و در كتاب خود به دنبال موضوع خاصی بوده‌اند، در برابر، كسانی از آن‌ها به مناسبت، در ارائه این گونه اخبار همّت كرده و نكاتی از زندگی خود یا دیگران، و یا محیط اجتماعی و فرهنگی خود را ارائه داده‌اند. سید نعمت اللّه جزایری «1» (1050- 1112 ق) یكی از این افراد است كه در بیش‌تر آثار خود، این منش و روش را رعایت كرده است. «2» مهم‌ترین اثر وی الانوار النعمانیة اوست كه در بخش‌های مختلف آن، این قبیل اطلاعات فراوان آمده است. نوشته حاضر بیش‌تر بر پایه كتاب مسكّن الشجون فی حكم الفرار من الطاعون او است كه به زبان عربی نگاشته شده و تاكنون به چاپ نرسیده است. این اثر همانگونه كه از نامش آشكار است، درباره بیماری طاعون و حكم فرار از آن بحث كرده؛ موضوعی كه از همان دهه دوم قرن
______________________________
(1). درباره او بنگرید به: جزایری، سید محمد، نابغه فقه و حدیث، قم، مجمع الفكر الاسلامی، 1418 ق.
(2). این نوشتار در اصل بر پایه كتاب «مسكّن الشجون» سید نعمة الله جزایری نوشته شده و اطلاعات دیگری از «المقامات» «الانوار النعمانیة» و «زهر الربیع» به آن ضمیمه شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 772
نخست هجرت، یا به عبارتی سال 18 هجری، همواره مطرح بوده است. علت نگارش این اثر، طاعونی بوده است كه اندكی پیش از تألیف كتاب، بخش عمده‌ای از آسیای صغیر، عراق عرب و جنوب ایران را فراگرفته بوده است. كتاب مزبور در پنج باب تنظیم شده: باب اول درباره مرگ و عجایت آن؛ باب دوم درباره اسباب طاعون؛ باب سوم درباره حكم فقهی فرار از آن؛ باب چهارم درباره اجل؛ و باب پنجم درباره وظیفه علما و حكام در قبال این گونه بلایا.
نسخه‌ای كه ما از آن بهره گرفتیم به شماره 3442 و در 139 برگ در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. پنج باب یاد شده تا برگ 47، خاتمه یافته و پس از آن، ذیل هر فصلی، مطالب متفرقه‌ای كه گاه با مرگ و مرض نیز ارتباط دارد، عرضه شده است. آنچه ما در جستجوی آن هستیم، مطالب كتاب از زاویه موضوع اصلی آن نیست؛ بلكه آگاهیهای اجتماعی و تاریخی آن است كه برخی از آن‌ها، به یقین، در هیچ مصدر و مأخذ دیگری یافت نمی‌شود؛ ما علاوه بر نقل مطالب این كتاب، آنچه را كه مؤلف در برخی از آثار دیگر خود در این زمینه آورده، به اجمال گزارش خواهیم كرد.
وی درباره هر موضوع، روایات چندی را ارائه كرده؛ گاه از دید علمی نیز مطالبی را آورده؛ و در نهایت برخی از شواهد تاریخی كه متناسب با موضوع است عرضه می‌كند.

قلندران و صوفیان‌

سید جزایری به نقل تحلیل فلسفی از اجتماع، به نقل از میر فندرسكی پرداخته است.
میر فندرسكی، جامعه را به انسان تشبیه كرده و گفته است كه موقعیت حكّام در آن، به منزله سر می‌باشد. علما، به منزله قلب و سایر مردم از اهل حرفه‌ها و صنایع، هر یك حكم عضوی از اعضای این انسان را دارند. در این میان، جایگاه «قلندران» بسان موهایی است كه در زیر بغل و شرمگاه می‌روید و جز ضرر و زیان برای انسان حاصلی ندارند؛ طبعا اگر در ازاله آن‌ها دیر اقدام شود، آزار و اذیت آن‌ها بیش‌تر می‌شود. «1» نماز قلندران نیز ضرب المثل
______________________________
(1). این عبارت در رساله «صناعیه» میر فندرسكی آمده است: قلندران و عالم گردان و تن آسایان كه هیچ كار نكنند و به منزله موی بغل و زهار باشند و بی‌قدر و عزّت، و گاه باشد كه در بعضی شرایع و ازمان، قتل و قطع ایشان واجب شود به منزله ستردن موی (به نقل از نسخه 1498 رساله صناعیه در كتابخانه آیة اللّه مرعشی برگ 23 ر). جزایری نظیر همین را از میر فندرسكی (بدون اشاره به اسم او یا نام رساله او) در الانوار النعمانیه (ج 2، ص 309) ضمن بحثی از «قلندریه» آورده است. در آن جا آمده است: این قلندران مدحی از علی علیه السلام یا یكی دیگر از ائمه علیهم السلام را حفظ كرده، آن را می‌خوانند و بدین وسیله تكدّی می‌كنند. و با اشاره به این كه آن‌ها نماز نمی‌خوانند فصلی از روایات مربوط به تارك الصلاة را آورده است. در زهر الربیع (ص 181) نیز می‌گوید: قلندری (در مقام تكدّی) از ثروتمندی خواست تا به عدد پیغمبران به او درهم دهد. او گفت: تنها به عدد پیغمبرانی كه آن قلندر نام او را بداند، چنین خواهد كرد. قلندر شروع به شمارش كرد و گفت: آدم، فرعون، نمرود، عاد، شداد. فرد ثروتمند اعتراض كرد كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 773
است؛ بدین عبارت كه تاكنون «نماز یك قلندر به آسمان نرفته است». در خوردن، تا حد «مرگ» می‌خورند و در گذرگاه‌ها تكدّی می‌كنند، در فسق و شرب خمر و لواط از حد می‌گذرند و حشیش هم از لوازم وجودی آن‌هاست. آنان از فرق صوفیه به شمار می‌آیند و تازه بهترین این فرقه آن‌هایند! چرا كه در عبادات تصنّعی به خرج نداده و با «طاعات» خود كسی را به دام نمی‌اندازند؛ در حالی كه اهل عبادات و اذكار و رقص از صوفیان، ضررشان بر مسلمانان بیش‌تر است؛ چرا كه عوام مردم در كار مذهب، فریب آنان را می‌خوردند، زیرا غنا و رقص در میان آن‌ها، و نیز حضور نوجوانان نیكو صورت، مردم را به سوی آنان می‌كشد. مصنف گوید كه ما گزارشی از احوال آن‌ها در شرح بر تهذیب «1» آورده‌ایم (برگ 20).
با این كه جزایری تمایل عرفانی خود را در چند اثر خویش ظاهر ساخته؛ اما در ردّ بر صوفیه مطالب فراوانی دارد. وی در یك مورد اظهار می‌دارد كه آنچه ما از اعمال و مراقبت‌های صوفیان در اذكار و نماز مشاهده كردیم، حكایت از آن داشت كه آنان، صرفا به هدف جلب توجه مردم و از روی انگیزه‌های دنیا گرایانه دست به چنین اعمالی می‌زنند. «2»
وی همچنین در الانوار النعمانیة فصلی را تحت عنوان «ظلمة فی احوال الصوفیة» اختصاص داده است. او با اشاره به سابقه آنان، به صوفیه زمان خود اشاره دارد؛ و از تمایل برخی از علمای شیعه به صوفیه یاد كرده و این كه چگونه تحت تأثیر برخی از صوفیه كه غنای محرّم را تنها غنای مربوط به مجالس فسق و فجور دانسته‌اند، به حلیت برخی از انواع غنا فتوا داده‌اند. طبعا این امور، اسباب جذب مردمی می‌شود كه اهل تساهل هستند. او با اشاره به نقلی از علامه حلّی (در كتاب كشف الحق و نهج الصدق) كه خود صوفیانی را در مشهد امام حسین علیه السلام دیده كه نماز نخواندند، می‌گوید: یكی از مشكلات آن‌ها اختراع عبادات و اذكاری است كه در شرع وارد نشده است. وی از عالمی شیعی اما صوفی زمان خود یاد می‌كند كه بر روی منبر گفته است كه وی كتب اربعه (تهذیب، كافی، استبصار، كتاب من لا یحضره الفقیه) را می‌نوشته و بر استاد قرائت می‌كرده؛ اما وقتی فایده‌ای در آن‌ها ندیده، آن‌ها را به یك درهم فروخته و یك درهم را نیز به آب انداخته است. جزایری می‌گوید كه وی با یارانش در مشهد الرضا علیه السلام شاهد ذكر جلی همراه با غنا و رقص و جز آن بود كه ناگهان سر یكی از آن‌ها به سنگ قبر خورده و خون جاری شده؛ وقتی در صدد پاك كردن
______________________________
اینها پیغمبر نیستند. قلندر گفت: یا للعجب! اینها ادّعای ربوبیت كردند و مردم آن‌ها را تصدیق كردند؛ تو آن‌ها را به پیغمبری هم قبول نداری! ایضا در زهر الربیع (ص 250) حكایت دیگری از یكی از صوفیان معاصر خود در اصفهان آورده است. گفتنی است كه قلندران در كنار تبرائیان در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب، نقش مهمی در تبلیغات خیابانی برای رواج تشیع در ایران داشتند.
(1). نام یكی از دو شرح او بر تهذیب «غایة المرام فی شرح تهذیب الأحكام» می‌باشد.
(2). جزائری، الانوار النعمانیة، ج 2، ص 172
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 774
سنگ بر آمدند، شیخ آن‌ها گفت: این «دم عشاق» است و پاك می‌باشد. جزایری از صوفی دیگری در شیراز یاد می‌كند كه هر شب بر سر قبر احمد بن موسی علیه السلام می‌آمده و ذكر می‌گفته؛ او تأهل اختیار نكرده؛ اما غلمانی چند نزد او بوده‌اند؛ به تدریج معلوم شده است كه آن‌ها گروهی شده، داعیه الوهیت داشته، یكی خدا، دیگری پیغمبر و ... و قصد خروج داشته‌اند. حاكم وقت شیراز، آنان را دستگیر كرده، به قتل رساند. جزایری می‌گوید: من خود ناظر و شاهد این ماجرا بودم؛ زمانی كه خواستند رئیس آنان را بكشند، خواهرش بر بام ایستاده و می‌خندید. وقتی علت را پرسیدند گفت كه، برادر من مرد مسنی است. وقتی او را كشتید، پس از چهل روز به صورت جوانی با صورتی نیكو ظاهر می‌شود. بدین ترتیب معلوم شد، آنان قایل به تناسخ هستند. «1»
جزایری می‌گوید كه ما در شیراز مسائل و وقایع عجیب و غریب را از آنان مشاهده كردیم كه جز با مذهب زنادقه و ملاحده سازگاری نداشت. «2» وی فصل مشبعی در رد بر غزالی و محیی الدین عربی آورده است. همچنین از عادت عزب ماندن آنان، چله نشینی و تحریم محللات شرعی كه به بهانه تصفیه قلب انجام می‌دهند، به شدّت انتقاد كرده است، «3» و روایت چندی در افكار صوفیه و توجیهاتی نسبت به آنچه به امثال ابوذر و سلمان منسوب است، آورده است. «4» جزایری كلماتی نیز از فیض كاشانی در رد بر صوفیه آورده، «5» و درباره برخی از اعمال خارق العاده آنان، علاوه بر توجیه مذهبی، به اعمال كفّار هندی اشاره می‌كند كه خود در دهه هفتاد قرن یازدهم هجری، در اصفهان ناظر آن‌ها بوده، «6» و بهترین كار آن‌ها ورود در آتش بوده است. «7» وی از شیعیانی یاد می‌كند كه در زمان وی، داخل در آتش می‌شده‌اند. «8»
به هر روی، از نگاه او تصوّف (واقعی) در پوشیدن لباس پشمینه و دوری از البسه فاخره و خوردن نان جو و ترك نعمت‌های الهی نیست؛ تصوف عمل به دستورات شریعت و ترك شبهات است. وی در این باره، از مقدس اردبیلی رحمة الله علیه مثال می‌زند كه وقتی مال
______________________________
(1). جزائری، الانوار، ج 2، صص 277- 284. وی خلاصه این قصّه را در المقامات (نسخه 3496 مرعشی) برگ 384 آورده است.
(2). همان، ج 2، ص 284
(3). همان، ج 2، ص 286
(4). همان، ج 2 صص 287- 290
(5). همان، ج 2 ص 292؛ جزایری، زهر الربیع ص 206
(6). بنگرید: جزائری، زهر الربیع، ص 414 درباره مرتاض‌های هندی كه در اصفهان بوده‌اند.
(7). جزائری، الانوار، ج 2 ص 296
(8). همان، ج 2 ص 300؛ وی منكر كرامات نبوده و در المقامات (نسخه 3496 مرعشی) برگ 393- پ نمونه‌هایی از برخی از عباد شیراز و نیز از یكی از اجداد صالح خود نقل می‌كند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 775
سواری را برای رفتن از نجف به كاظمین اجاره می‌كرد و در بازگشت نامه‌ای به او می‌سپردند تا به كسی بدهد، سوار نمی‌شد، چرا كه می‌گفت صاحب این حیوان، اجازه حمل این نامه را به من نداده است. «1» وی نمونه‌های دیگری از زهد مقدس اردبیلی را یاد كرده است. همچنین از نامه وی به شاه طهماسب و شاه عباس (كه در این دومی تردید وجود دارد) در كتاب مقامات یاد كرده است. «2» البته بر اساس روایاتی كه وارد شده، پوشیدن لباس خشن و خوردن غذاهای نامأنوس و خشك، برای كسی كه در خود، خودبینی و نخوت می‌بیند، مستحب است. «3» وی در جای دیگری، صوفیه را به دلیل اعتقاد به وحدت وجود تكفیر كرده است. «4» جزائری در زهر الربیع نیز از صوفیان و قلندران زمان خود حكایات و مطالبی نقل كرده است. «5» وی اشاره به این نكته دارد كه علما از تحصیل نزد عالمان متمایل به تصوف نهی می‌كرده‌اند. «6»

درباره طیره‌

سیّد جزائری اظهار می‌دارد كه مردم هر عصری، به چیزی تطیّر می‌كنند؛ برخی به دیدن كسی كه یك چشم او نابیناست، آن هم در نگاه اول و در روز؛ به ویژه اگر در تلاش برای كاری باشند. برخی تطیّر به افرادی می‌كنند كه اسامی زشتی دارند؛ كسانی تطیّر به افراد خوش صورت می‌كنند؛ برخی به كسانی كه لباس سیاه می‌پوشند؛ و برخی به كسانی كه لباس سفید می‌پوشند؛ اما در مورد كلاغ ناعق، از قدیم الایام مردم آن را شوم تلقی می‌كرده‌اند. سید نعمت اللّه از یكی از شیوخ محدث خویش نقل كرده است كه وی وقتی قصد پوشیدن لباس نوی را داشت، تحقیق می‌كرد تا ساعت نحس را نزد منجمان بشناسد و بر خلاف رأی آنان، و درست در همان ساعت به اصطلاح نحس، لباس نو را می‌پوشید. «7» اظهار نظر سید نعمت اللّه این است كه آن‌ها كه اهل تطیّر هستند، همیشه ضرر می‌كنند (مسكن: برگ 30). وی اطلاعات دیگری درباره طیره و انواع و اقسام آن در زمان خود را در كتاب مقامات «8» آورده است.
______________________________
(1). همان، ج 2، صص 301- 302
(2). جزایری، مقامات (نسخه 3496 مرعشی) برگ 170- ر.
(3). جزایری، الانوار، ج 2، ص 306
(4). همان، ج 3، ص 171
(5). جزائری، زهر الربیع، صص 131، 234، 286- 287، 401، 402، 523
(6). همان، ص 445
(7). بنگرید، جزایری، الانوار، ج 1، ص 198
(8). جزایری، المقامات، نسخه 3396 مرعشی، برگ 170.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 776

شیوع طاعون در عصر وی‌

در سال 1102 طاعون در بلاد روم، یعنی در استانبول و شامات شایع شد. طاعون از آن‌جا به بغداد و مشاهد معظمه رفته و ساكنان فرات را نیز فراگرفت؛ پس از آن به بصره و از آن‌جا به هویزه و دورق رسید. این طاعون، بویژه سبب شد تا در هویزه و دورق تعداد زیادی از علما و صلحا و زهاد و عبّاد تلف شده و مدارس و مساجد خالی شود. «1» در آن زمان، علم و دانش، نوحه‌گر آنان شد و نماز بر فقدانشان گریست. سید نعمت اللّه آن سال را «عام الحزن» می‌نامد، مانند همان نامی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای سال وفات ابو طالب و خدیجه علیهما السلام- سال دهم بعثت- برگزید. و نیز آن را سال تناثر النجوم می‌نامد، نام سال 329 كه مرحوم كلینی و جماعت دیگری از علما، در آن در گذشتند.
وی شرحی در منافع وجودی علما در جامعه و نقش آن‌ها در جلوگیری از اغوای شیاطین بیان كرده و مقام آنان را برتر از مجاهدان می‌داند (مسكن: برگ 31، 32). وی درباره اسباب شیوع طاعون، مطالبی را بیان می‌كند. به عقیده وی یكی از آن‌ها، لطافت هواست كه زود متعفن می‌شود، نظیر شام. گرچه فسق و فجور نیز سبب دیگری است و البته همین كه در شام، قبور بنی امیه وجود دارد، برای شیوع طاعون كافی است. وی شیوع طاعون در بغداد را نیز به سبب وجود برخی از قبور در آن‌جا دانسته است (برگ 33، 34). در این سال، وبا و طاعون در جزایر میان بصره و بغداد نیز شایع بوده است؛ اما جزائر طرف هویزه، هیچگاه محل وبا و طاعون نبوده است. سید نعمت اللّه می‌افزاید: آن‌جا (جزائر) محل تولد و رشد من بوده و در آن‌جا جز شیعه علی بن ابی طالب علیه السلام نیستند، حتی با وجود حاكمیت دولت‌ها و سلاطین متعدد. آن جا محل عبّاد و زهاد بوده و مردمش نان حلال می‌خورند و از شبهات اجتناب می‌كنند. با این حال، مردمانی قوی و شجاعند و در لشكر سلطان و سپاه آل عثمان، نسبت به لشكریان رومی، نقش فعالتری دارند؛ آن‌ها نسبت به علمای خویش نیز انقیاد كامل دارند.
در بصره نیز طاعون آمد و از نظر سید نعمت اللّه، این امر عجیبی نیست؛ چرا كه پیش از آن نیز سابقه داشته است؛ وی موردی را از وجود طاعون در بصره از ابن جوزی نقل كرده است. به علاوه، از امیر مؤمنان علیه السلام نیز اخباری در خرابی بصره نقل شده است.
مؤلف می‌افزاید كه از بیست سال پیش از این تاریخ، ما خرابی این شهر و خالی شدن آن از سكنه را شاهد بودیم؛ امسال نیز آن‌جا را طاعون فرا گرفته است (برگ 34). وی فصل مشبعی در مذمّت شهر بصره آورده است.
______________________________
(1). جزایری، المقامات (نسخه 3496 مرعشی) برگ 322
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 777
یكی دیگر از بلاهای طبیعی كه جزایری بدان اشاره كرده، زلزله دهه هشتاد قرن یازدهم هجری در طوس است كه هزاران نفر در آن كشته شدند. همینطور در شیروان نیز زلزله‌ای رخ داد كه برخی از روستاها از جای خود به مكان‌های دیگری حركت كرد. ایضا در سال 1089، كه سال تألیف كتاب انوار النعمانیه است، در بلاد طبرستان زلزله‌ای رخ داد! «1»

درباره هویزه‌

اما درباره هویزه؛ وی اظهار می‌دارد كه تاكنون نشنیده است كه قبل از این طاعون در هویزه آمده باشد، اما این بار از طریق بصره در این دیار نیز شایع شده، چرا كه برخی از بیماران به آن‌جا آمده‌اند. وی اظهار می‌دارد كه اكثریت مردم هویزه شیعه بوده و در این اعتقاد خویش راسخ‌اند. گر چه تاكنون تعدیل شده و پیش از این از اهل غلو- غلات- بوده‌اند. اما با این حال، هنوز نیز در صحبت‌های آن‌ها شواهدی از آن عقاید وجود دارد؛ مثلا به یكدیگر می‌گوید «علیّ یطول عمرك و علیّ یشفیك و علی یرزقك» این جملات كه هنوز نیز بقایای آن باقی مانده، بلا شك مظهر غلوّ است.
مردم هویزه علاقه‌مند به شعر و ادب هستند، به علم صرف و نحو نیز علاقه زیادی دارند، با این حال روحیه غالب، روحیه فتوّت و شجاعت است و بیش‌تر آنان از شجاعان هستند. [از این رو] فتنه نیز در آن‌جا فراوان رخ می‌دهد؛ چرا كه رعیت آن از اعراب بادیه نشین هستند كه به جنگ و درگیری خو گرفته‌اند (مسكن برگ 36). این فتنه‌ها بیش‌تر در وقت به دست آمدن حاصل زراعت پیش می‌آید و انگیزه آن نهب و غارت است. بیش‌تر اعراب آن ناحیه از اهل سنّت بوده‌اند؛ اما به بركت امیران و حاكمان، جز عده قلیلی، بقیه شیعه شده‌اند. وی اختلاف و نفاق و شقاق میان مردم هویزه را بسیار شدید می‌داند.

سید علی خان حاكم هویزه‌

به عقیده جزایری، بهترین حاكم هویزه سید علی خان (م 1088) مردی عالم و فاضل و صاحب محاسن و مكارم اخلاقی بوده است. او می‌گوید كه ما بعد از واقعه عساكر سلطان محمد با اهل هویزه، در تستر- شوشتر- بودیم، او حاكم هویزه و بیش‌تر بلاد عرب بود و نسبت به ما محبت زیادی داشته و با من مكاتبات و مراسلاتی داشت. در نامه‌ای برای من اشعاری را نوشت كه صاحب بن عباد به برخی از دوستانش نوشته بود:
یا أخا بشّرنا تأخّرت عنّاقد أسأنا ببعد عهدك ظنّا او شعر نیز می‌گفت. در مجلس او، جز علم حدیث و تفسیر و علوم ادب و محاسن شعر و
______________________________
(1). جزایری، الانوار، ج 1، ص 340
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 778
برخی امور سلطانی، چیز دیگری نبود. وی چند كتاب نیز تألیف كرده است كه از آن جمله است: النور المبین، خیر المقال و منتخب التفسیر كه آخرین كتابش بوده است (برگ 37).
شرحی از مؤلفات سید علی خان را آقا بزرگ آورده است. «1» جزایری در الانوار النعمانیة نیز از سید علی خان ستایش كرده و با توجه به علاقه وی به علم و دانش می‌گوید: در زمان حكومت او كه ما تازه به تحصیل مشغول شده بودیم، می‌دیدیم كه چگونه غالب مردم اهل عبادت و زهد و مطالعه بوده و عموم مردم تابع والی و حاكم خود هستند. «2» او در جای دیگر این كتاب، از سید علی خان و نامه‌ای كه به او نوشته و نیز دیوان شعر او یاد كرده است. «3» افندی در شرح حال جزایری نوشته است كه سید جزایری بهره زیادی از آثار سید علی خان برده است. «4»

نقش علما در جامعه‌

سیّد جزایری درباره وظایف حكام و علما در قبال نزول این گونه بلایا می‌گوید: امور كشور بر محور «علما» و «ولات» است و صلاح و فساد آن‌ها، مملكت را آباد و یا ویران می‌سازد، «علما باید حكم دهند و ولات باید آن را عمل كنند». هر عالمی باید در اقلیم یا شهر و منطقه‌ای بماند و علاوه بر تعلیم دین، نفع و ضرر امور را بر مردم روشن كند. علما وارث انبیاء هستند و باید همانند آنان عمل كنند (مسكن: برگ 46).
چنینی دیدگاهی، گرایش فقهی موجود در فقه سیاسی شیعه را نشان می‌دهد و پایه آن، این است كه حاكم باید تابعیت عالم را داشته باشد. البته سلاطین باید در هر قریه و محلی، فقیه متدیّن را برای تعلیم دین به مردم بگمارند. علما اطبای جامعه هستند و سلاطین «قوام دار المرضی» یعنی اداره كننده و رئیس بیمارستان «5» (برگ 47، 48).
وی در این باره، از مثال طبیب و مریض و بیمارستان و ... در این بحث، نهایت بهره را گرفته است. با این مقدمات، در مورد طاعون می‌گوید: این وظیفه علماست تا با اولین وجود علایم بیماری وبا و طاعون، مردم را هشیار سازند. در مرحله نخست، مردم را توبه و استغفار دهند و بعد از آن، آنان را از ارتكاب معاصی دور كرده، به دادن صدقه و سه روز روزه گرفتن ترغیب كنند. همچنین مردم را اعم از پیرزن و پیرمرد و اطفال و نیز حیوانات را
______________________________
(1). آقا بزرگ، الروضة النضرة صص 395- 396؛ و بنگرید: روضاتی، سید محمد علی، (اصفهان، 1335) جامع الانساب ج 1، صص 137- 138
(2). جزائری، الانوار، ج 3، ص 338
(3). همان، ج 3، ص 170
(4). همان، ج 3، ص 169 پاورقی
(5). درباره نقش علما در طبابت جامعه و لزوم حضور فقیه در همه بلاد نیز بنگرید: همان، ج 3، ص 196
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 779
به خارج شهر در محل شریفی ببرند تا به گریه و زاری و دعا بپردازند؛ همراه اینان، باید اغنیا و اشراف و امراء نیز باشند؛ چرا كه خداوند سر آن دارد تا جبّاران را در برابر خود متواضع و خاضع ببیند (برگ 48). نیز وظیفه علما است تا مردم را به نقاط مرتفع ببرند و آب را از سرچشمه مصرف كنند. اگر در جمع شدن آن‌ها ضرری وجود دارد، باید متفرق شوند (برگ 49). البته علمای ما متفقند كه در این موارد، مردم حق فرار دارند و كسی نباید آن‌ها را به دلیل فرارشان متهم به گناه نموده، مانع از رفتنشان شود.
سید نعمت اللّه می‌نویسد: اكنون كه پای سخن به ملوك كشید، مناسب است درباره برخی از احوالات و رفتارهای آنان مطالبی را مطرح كنیم. تقریبا كتاب وی، از این پس از موضوع اصلی خارج می‌شود. وی حكایاتی از خلفا و سلاطین پیشین می‌گوید كه چندان ارزش تاریخی ندارد. همو حكایات و روایاتی در باب تواضع ملوك دارد؛ به دنبال آن می‌افزاید كه شاه عباس اول، آن چنان كه برخی ثقات نقل كرده‌اند، اهل تواضع بوده و اوقاتی را برای دعا با خدای خویش خلوت می‌كرده است (مسكن برگ 51). «1»
این صفحات كتاب وی، رنگ كتاب‌های سیاسة الملوك و سیاست نامه را بخود گرفته و او درباره صفت عدل مطالبی را می‌آورد (تا برگ 56). «2» پس از آن مطالب متفرقه‌ای را آورده كه هر كدام ضمن فصلی آمده است. وی در برابر كسی كه گرفتن ملك و سلطنت و ولایت را دنیا خواهی می‌داند، اظهار می‌كند كه برخی از انبیا، بدین منصب رسیده‌اند كه از جمله آن‌ها رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام است. كسانی از ملوك نیز به دلیل داشتن ولایت به بهشت می‌روند كه از جمله آن‌ها صاحب بن عباد و شاه اسماعیل است كه به عقیده مؤلف روایاتی كه خروج مردی را از قزوین وعده داده‌اند، بر او قابل تطبیق است، «3» غافل از این كه آنان از اردبیل و سپس تبریز برخاستند.
همین طور فرزندان شاه اسماعیل كه دین را قوّت بخشیدند و در منابر، ندای «حی علی خیر العمل» را سر دادند و به شیعیان امنیت بخشیدند (مسكن برگ 68). بنا بر این اگر گرفتن شاهی و دولت در جهت تقرّب الی اللّه و بر پایه عدالت باشد، نباید آن را به عنوان دنیا خواهی مذمّت كرد. وی از برخی دوستانش نقل كرده كه در شام مردی شیعی زندگی می‌كند كه بسیار ثروتمند است و هر ساله مبالغ زیادی صرف می‌كند تا شیعیان را از آزار آل عثمان رهایی بخشد (مسكن: برگ 69).
______________________________
(1). نیز بنگرید: جزائری، الانوار، ج 3، ص 299؛ درباره شاه عباس دو خاطره دیگر در همان، ج 4، ص 149 آمده است.
(2). جزائری در الانوار ج 3، صص 297- 338 فصلی با عنوان «نور فی احوال الملوك و الولاة» آمده است.
(3). بنگرید: جزائری، زهر الربیع، ص 159
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 780

قهوه خانه‌ها مدارس شیطان یا قصه خوانان‌

جزائری فصلی را به شنیدن سخنان سخنگویان و ناطقان اختصاص داده و از جمله مطالبی درباره قصه خوانان آورده است. می‌دانیم كه قصه خوانان از قدیم الایام در ایران بوده و در عهد صفوی، كارشان رواج فراوان داشته است؛ البته علما مخالفت‌هایی با آنان داشته‌اند كه ما در مقالی دیگر در همین مجموعه از آن، به تفصیل سخن گفته‌ایم. به عقیده جزایری، اگر كسی به غنا گوش داده، یا سخن قصه خوانان كه در این دوره‌ها رواج دارد و قبل از آن نیز بوده، مثل قصه حمزه و رستم و عنتر و اینها كه همه یا بیش‌تر آن‌ها كذب است، بشنود، گناه كرده و به منزله عبادت شیطان است؛ چرا كه شنیدن حكایات ساختگی، داخل در عبادت شیطان می‌باشد، مگر آن كه برای رفع ملال و بدست آوردن نشاط برای مطالعه و آمادگی برای اطاعت باشد. وی می‌افزاید: تعجب از كسانی است كه متعرض تدوین این قصه‌های دروغ، نظما و نثرا شده، اما وقایع جنگ صفین را با آن كه به هشتاد واقعه عظیم می‌رسد- مخصوصا لیلة الهریر را- تدوین نمی‌كنند.
وی اشاره‌ای به وقایع آن شب كرده و خواستار آن است تا كسانی آن قصص را تدوین كنند؛ او می‌گوید قصص دروغ معمولا در قهوه‌خانه‌ها حكایت می‌شود، جایی كه باید آن‌ها را مدارس شیطان خواند (برگ 70)؛ جزایری در انوار النعمانیه نیز به قصّاص پرداخته است.
او در شمارش معبودهای دروغین، یكی را «قصّاص» می‌داند. بر اساس حدیث من استمع الی قائل فقد عبده، می‌گوید: اگر سخنران از خدا سخن بگوید، مستمع او خدا را عبادت كرده؛ اما اگر از شیطان سخن بگوید، مستمع، شیطان را عبادت كرده است. مقصود از سخن گفتن از شیطان نقل «حكایات دروغ، تمسخر مؤمنان، غیبت آن‌ها و مسائل دیگر» است. او می‌افزاید: آنچه این روزها از این دست قصه‌ها، نظیر قصه رستم و عنتر و حمزه و اشباه اینها شایع شده، مستمع آن‌ها عابد شیطان است.»
وی می‌گوید: اگر كسی گمان می‌كند كه تنها نماز و امثال آن عبادت است، در اشتباه می‌باشد؛ عبادت شیطان نیز، نظیر اتّخاذ احبار و رهبان به منزله اربابی جز خداوند؛ مفهوم دارد. او با اشاره به سیاست قریش درباره قصص قرآنی در نقل داستان، اشاره به اخذ آن‌ها از ایرانیان دارد. كسانی از آن‌ها برای تجارت به بلاد عجم رفته، این قصه‌ها را نظیر قصه عنتر، از آن‌جا گرفتند. قریش به كسانی كه این قصص را برای منحرف كردن مردم نقل می‌كردند، پول می‌پرداختند. «1»
______________________________
(1). جزائری، الانوار، ج 3، صص 64- 65
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 781

درباره شوشتر

جزائری طی فصل مستقلی، مطالبی درباره شهر شوشتر كه به گفته او، در قدیم تستر خوانده می‌شده، آورده است. مطلبی از كتاب غرایب البلدان نقل كرده؛ از جمله این كه پیش از اسلام، اسرای رومی به آن‌جا آمده، صنایع در آن‌جا رشد كرده و به نوشته وی، آن سابقه، هم اكنون نیز در تولید دیباج و حریر اثر گذاشته است (مسكّن: برگ 81). وی با اشاره به فتح آن‌جا توسط ابو موسی اشعری، می‌افزاید: خود وی ساكن این شهر بوده و از پل قدیمی آن كه از سنگ‌های عظیم، ستون‌های آهنین با پایه‌های سربی و سنگ‌های بسیار بزرگ بر تیر آهن ساخته شده، آگاهی می‌دهد. جزایری از حاكم دانا و صاحب همّت آن یعنی «فتح علی خان» كه در آبادی شهر كوشش بسیار كرده و ذكر جمیل او همه جا را پر كرده است، یاد می‌كند. وی می‌نویسد: پل تستر طی پانصد سال رو به خرابی نهاده و فتح علی خان، بنای آن را از اساس محكم كرده است. سید جزائری در آغاز بنای ستون‌های آن در عمق آب، همراه حاكم بوده است. ساختمان پل، طی ده سال به اتمام رسید. وی، این پل را از دو پل اصفهان كه بدست شاهان شیعه ساخته شده، عظیم‌تر می‌داند (برگ 83). جزایری در فصلی دیگر، گزارشی از فتح شوشتر داده و گفته است كه این شهر به زور فتح شده است (برگ 84).
سید جزایری در فصل دیگری آورده است كه در سال 1102، از رودخانه شوشتر موسوم به «داریان» قطعه سنگ زردی یافت شد كه طول آن بر اساس اندازه‌گیری خود مؤلف، هشت انگشت بوده و بر روی آن این عبارت حك شده بود: «بسم اللّه الرحمن الرحیم لا اله الا اللّه، محمد رسول اللّه، علی ولیّ اللّه، لما قتل الحسین بن علی بن ابی طالب بأرض كربلا، كتب دمه علی أرض الحصبا: وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ. «1» فتح علی خان حاكم شوشتر به سید گفته است تا آن را روی كاغذی نوشته و كاغذ و سنگ را نزد شاه سلیمان صفوی بفرستد. وی در ادامه از شیخ بهایی نقل كرده و او از پدرش آورده است كه انگشتری عتیق را یافته كه اشعاری بر روی آن بوده از جمله: صبغتنی دماء نحر الحسین.
وی ایضا از شیخ حسین پدر شیخ بهایی- به نقل از شیخ بهایی- آورده است كه نخستین بار كه با شهید ثانی به استانبول رفتیم، در جایی ایستاد و گفت: گمان می‌رود در اینجا شخصی كشته شود كه مرتبت والایی دارد. دفعه دوم كه سلطان او را دستگیر كرد، در همان مكان كشته شد (مسكن: برگ 86). جزائری در جای دیگری نیز درباره شوشتر و هویزه اطلاعاتی به دست داده است. «2»
______________________________
(1). شعراء، 227
(2). جزائری، زهر الربیع، ص 545
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 782

كارهای شعبده بازانه در عصر وی‌

جزائری دو فصل كتاب را از كارهای عجیب و غریب شعبده بازان و كسانی كه دست به اقدامات خارق عادت می‌زنند، اختصاص داده است. از جمله آن‌ها طوایفی از سنیان بصره هستند كه در حال وجد و ذكر، كارهایی از قبیل گرفتن مار و داخل شدن در آتش انجام می‌دهند. در سال 1010 هجری یكی از شیعیان- گویا در خواب- امام سجاد علیه السلام را دیده كه او را به چنین اقداماتی راهنمایی كرده است و وقتی بیدار شده، همان كارها را انجام داده است. سپس برخی از شیعیان نیز از وی فرا گرفته‌اند تا این كه به جزیره رسیده است.
سید نعمت اللّه می‌گوید: زمانی خواستم تا ناظر این وضعیت باشم و خود به چشم دیدم كه چند نفر، ابتدا ندای «یا علی بن الحسین» سر داده و بعد دو ساعت یا بیش‌تر در آتش ناپیدا بوده و پس از آن دیدیم كه درون آتش ظاهر شدند و در حالی كه در دست خود آتش داشتند و در میان آتش ایستاده بودند. وی می‌افزاید اكنون نیز انجام این اعمال رواج دارد و پس از آن توضیحاتی در این باب ارائه می‌دهد. «1» (مسكن برگ 94 و 95).
مرحوم جزایری در فصول بعد، به شرح چگونگی وضعیت حیوانات عجیب و غریب و دیگر مسائل پرداخته و از بحث اصلی كتاب خارج شده است؛ كتاب تا برگ 138 ادامه یافته و در آن جا مؤلف، تاریخ خاتمه تألیف را هفدهم رجب المرجب سال 1103 هجری ذكر كرده است. محل تألیف كتاب مسكّن الشّجون، در خانه وی در شوشتر- كه در نزدیكی مسجد جامع قرار داشته- بوده است.

توتون و تنباكو

سید جزایری درباره توتون و تنباكو نیز آگاهی‌هایی به دست داده كه جالب است. می‌دانیم كه از زمان ورود آن به ایران (قرن یازدهم هجری)، درباره استعمال آن، اختلافی میان علما پدید آمد و رساله‌های مختلفی درباره آن نوشته شد. «2»
جزایری با اشاره به این كه توتون در قرن حاضر (یازدهم) بوجود آمده و هنوز كسانی هستند كه نبودن آن را به یاد می‌آورند، اشاره به ادلّه حرمت استعمال و یاد از قائلین به حرمت آن كرده است. وی پس از ذكر ادله، به رد آن‌ها پرداخته است. در این میان به هزینه كشیدن توتون و ابزار و وسایل آن نیز اشاره شده و این كه بهترین نوع آن كه با زینت ابزار آن همراه باشد، سی هزار دینار می‌شود. برخی گفته‌اند: به جهت اسراف، استفاده از آن حرمت
______________________________
(1). نیز بنگرید: جزائری، الانوار، ج 2، ص 300
(2). ما گزارش این رساله‌ها را در نوشتاری مستقل در همین مجموعه آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 783
دارد، اما جزایری این را نپذیرفته است. «1» وی تحت عنوان مسألة حول تحریم التتن دوازده دلیل درباره حرمت تتن آورده است. «2»

وضعیت شیعه در بلاد سنی‌

جزایری در كتاب المقامات كه تألیف آن را ناتمام گذاشت؛ «3» اشاراتی به وضعیت شیعه در مناطق سنی نشین دارد. او در جایی، به شیعیانی كه قصد سفر زیارتی به بلاد عراق و جز آن را دارند، توصیه می‌كند كه تقیّه را مراعات كنند. «4»
جزایری می‌نویسد كه در سال 1095 هجری، به حج رفته و از آن‌جا به زیارت مدینه شتافته است. او دیده است كه شیعیان بدون تقیّه به زیارت ائمه بقیع علیهم السلام می‌روند.
جزایری می‌نویسد: یكی از ساكنان شیعه مدینه به او گفت كه سال پیش علمای مدینه به تفتیش كتبی كه در خزانه بقیع بوده رفته و نسخه‌ای از «المزار» شیخ مفید را در آن‌جا یافتند كه در آن بر خلفا لعنت شده بود؛ كتاب را نزد قاضی آورده و از او اجازه خواستند تا به آنان رخصت دهد قبّه ائمه را تخریب كنند؛ او گفت: این قبّه را هارون الرشید برای پدرش عباس ساخته و من نمی‌توانم به خراب كردن این قبّه قدیمی فتوا بدهم. علما تصمیم گرفتند تا به استانبول رفته، حكمی از سلطان عثمانی برای هدم این قبّه دریافت كنند؛ زمانی كه به استانبول رسیدند، سلطان محمد خبر ورود آنان را شنیده و دستور داد تا آنان را در بناهای با شكوهی به بهترین وجه پذیرایی كردند. در روز جمعه، سلطان از آنان خواست تا اعلم آن‌ها برای امامت نماز جمعه آماده شود. این عالم كه بر مذهب شافعی بود، در هنگام قرائت، «بسمله» را نخواند. نماز كه خاتمه یافت؛ سلطان از امام پرسید: با این كه خواندن «بسمله» در مذهب شافعی واجب است، چرا آن را ترك كردی؟ او گفت: چون سلطان ما حنفی بود، رعایت مذهب او را كردیم. سلطان گفت: نماز عبادت خداوند است، ترك آن، نماز را باطل می‌كند؛ وقتی نماز امام باطل باشد، نماز مأموم نیز باطل است؛ پس نماز ما نیز باطل است.
پس از آن دستور كشتن آن‌ها را داد كه با شفاعت وزیر، تنها به بیرون كردن آن‌ها به صورت زشتی اكتفا شد؛ آنان در راه بازگشت برخی در كشتی و برخی در راه درگذشتند. «5»
در مورد دیگری از تشیع بحرانی‌ها سخن گفته و خاطره‌ای از مسافرت برخی از آنان در
______________________________
(1). جزائری، الانوار، ج 4، صص 54- 58
(2). جزائری، زهر الربیع، صص 480- 482. پس از آن نیز درباره قهوه مطالبی آورده است.
(3). در این باره نك: آقا بزرگ، ذریعه ج 22 ص 14 ش 5787
(4). جزائری، المقامات (نسخه 4210 مرعشی) برگ 105. ایضا در «مسكن الشجون» برگ 126 از لزوم تقیه در بلاد سنی سخن گفته است.
(5). جزائری، المقامات (نسخه 3396 مرعشی) صص 359- ر تا 360- پ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 784
سفر زیارت مشهد امام علی علیه السلام نقل كرده است. «1» او در جای دیگری از برخی از اهل خلاف (سنی) یاد می‌كند كه یهود و نصارا را بر شیعه برتری می‌نهند. آن‌ها كفّار را رها كرده؛ اما با جستجو از امتعه شیعیان از آنان مالیات می‌گیرند. «2» وی حكایتی نیز از برخی مؤمنان نقل كرده كه آن‌ها عراقی بوده، سفری به شام رفتند؛ در آن جا گرفتار دزدان شدند؛ وقتی آن‌ها را نزد رئیس شان بردند، او از شهر و دیار آنان پرسید و وقتی فهمید كه عراقی و شیعه‌اند؛ گفت: باید این روافض را به بدترین وجه تعذیب كند؛ اما یكی از خادمان سبب رهایی و فرار آنان را فراهم كرد. «3»

اطلاعات پراكنده دیگر

سید جزایری در انوار النعمانیه به تناسب، به عرضه برخی دیگر از این دست آگاهی‌ها پرداخته است. خاطره‌ای از برخورد مقدس اردبیلی با ملا عبد اللّه تستری «4» (م 1021) نقل می‌كند؛ او در جمع، از مقدس اردبیلی سؤالی پرسید؛ اردبیلی ساكت مانده، دست او را گرفته به خارج از نجف برده و در آن‌جا پاسخ او را داد. وقتی دلیل آن را جویا شد؛ به او گفت: آن‌جا در میان مردم بودیم و احتمال آن بود كه مردم تصور خاصی از سؤال و جواب ما داشته، بپندارند كه ما در صدد غلبه بر یكدیگر هستیم. «5» درباره مقدس اردبیلی ایضا آورده كه در نامه‌اش به شاه طهماسب او را «اخ» خطاب كرده و شاه طهماسب گفت تا آن نامه را در كفن او بگذارند! «6» داستان نامه نوشتن مقدس اردبیلی به شاه عباس را هم جزائری آورده «7» كه به لحاظ عدم تطبیق سال درگذشت اردبیلی (993) با شروع سلطنت شاه عباس (996) مورد انتقاد قرار گرفته است.
در مورد دیگری از شیخ بهایی یاد شده كه در روزهای تعطیل، برای شاگردان مطالب متفرقه می‌گفته است. «8» بدین ترتیب معلوم می‌شود كه اصل درس در این روزها نیز برقرار بوده، جز آن كه محتوای درس، مطالب متفرقه بوده است.
سید از یكی از مجتهدان اصفهان یاد می‌كند كه در جوانی نزد مجتهدی درس
______________________________
(1). جزائری، الانوار، ج 4، ص 128
(2). همان، ج 2، ص 47
(3). همان، ج 2، ص 173
(4). درباره او نك: آقا بزرگ، الروضة النضرة، صص 343- 345
(5). جزائری، الانوار، ج 3، ص 40
(6). جزائری، الانوار، ج 4، ص 232؛ جزائری، زهر الربیع، ص 118
(7). جزائری، زهر الربیع، صص 117- 118
(8). جزائری، المقامات (نسخه 3496 مرعشی) برگ 381
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 785
می‌خوانده؛ اما بعدها درس خواندن نزد او را انكار كرده است. مجتهد نخست نفرین كرده كه هر چه از او یاد گرفته، خداوند از او بگیرد؛ جزایری می‌گوید كه چنین شد و اكنون این مجتهد در اصفهان است و برای هر مسأله، باید به كتاب مراجعه كند، چون چیزی در حافظه‌اش نمی‌ماند. «1» خبری نیز از رفتن شاه اسماعیل به كربلا نقل كرده؛ و آمده است كه شاه در آن‌جا قبر و بنایی ساخته و خادمی برای آن قرار داده است. «2»
خاطره‌ای نیز از یكی از استادانش نقل می‌كند كه بسیار منصف بوده و در مواردی پس از اشكال جزایری به او، با این كه وی كوچك بوده، صریحا ابراز می‌كرده كه من اشتباه كردم و او درست می‌گوید. او می‌افزاید؛ بعدا از من می‌خواست تا مطلب خود را بر او املاء كنم تا در حاشیه كتابش بنویسد. او ادامه می‌دهد: اكنون كه مشغول تألیف این كتاب هستم، او در حیدر آباد هند بوده و نامش شیخ جعفر بحرینی است. وی به دنبال آن، حكایت عبرت آموز دیگری آورده كه وقتی شیخ عبد علی حویزی نور الثقلین را تألیف كرد، از این شیخ جعفر درباره آن تفسیر پرسیدم. به من گفت: تا او زنده بود تفسیرش مقبول نیفتاد؛ اما وقتی درگذشت، اولین كسی كه كتاب او را به آب طلا نوشت، من بودم! جزایری در همین زمینه نمونه دیگری را خود مثال زده است. شخصی كتابی نوشت؛ اما كتاب او شهرت نیافت.
علت را پرسیدند، گفت: كتاب من دشمنی دارد كه وقتی بمیرد، شهرت می‌یابد. وقتی از دشمن كتاب پرسیدند؛ گفت: خودم. «3» وی از خاطرات خود با مرحوم علامه مجلسی یاد كرده، می‌نویسد: مجلسی با این كه هزار نفر شاگرد داشت، مرا بر آن ترجیح داد، و شب‌ها برای برخی مصالح تصنیف مرا نزد خود نگاه می‌داشت. او می‌گوید: مرحوم مجلسی برای آن كه من در شب از مطالعه طولانی خسته نشوم، مرتب با من مزاح می‌كرد. همچنین می‌افزاید: با این كه مدت‌های طولانی در كنار علامه بوده است؛ اما باز هم وقتی می‌خواسته است نزد وی برود، هیبت علامه مجلسی او را می‌گرفته است. «4» حكایتی دیگر نیز درباره از بین بردن بت هندیان مقیم اصفهان و قدرت علامه مجلسی در از بین بردن آن آورده است. «5» نكته دیگر درباره علامه مجلسی (كه از وی با عنوان «شیخنا المعاصر» یاد كرده) این كه او از برادران مؤمن خود خواسته بود تا با تربت سید الشهداء بر كفن او، ایمان به شهادت او
______________________________
(1). جزائری، الانوار، ج 3، ص 91
(2). همان، ج 3، ص 266
(3). همان، ج 3، ص 345
(4). همان، ج 3، ص 362
(5). جزائری، المقامات (نسخه 3496) برگهای 400- 401
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 786
بدهند. «1» میرزا تقی اعتماد الدوله شاه عباس نیز كسی را به مشهد امام حسین علیه السلام فرستاده بود تا تراب آن حضرت را برای وی بیاورد؛ او می‌خواست تا تربت حضرت را در قبر خود بگذارد؛ پس از آن كه مرد، تربت را در قبر او نهادند. «2»
آگاهی‌های جزایری از شیراز فراوان است؛ زیرا وی چند سالی را در آن‌جا بسر می‌برده و از جمله مدتی در مدرسه منصوریه (منسوب به غیاث الدین منصور دشتكی) تحصیل كرده است. وی خاطراتی از این مدرسه و شهر نقل كرده، «3» و از جمله از علمای ملحدی یاد می‌كند كه در دهه شصت قرن یازدهم هجرت در این شهر ظاهر شدند. او می‌گوید: آنان بر این باور بودند كه عذاب قبر وجود ندارد؛ استدلال آن‌ها برای گمراه كردن عوام این بود كه اگر میّت را كه امروز دفن كنید، فردا نبش قبر كنید، آثاری از آتش بر او دیده نمی‌شود. اگر سؤال و جوابی وجود داشت، باید وضع او دگرگون می‌شد؛ جزایری می‌گوید: این استدلال سستی است؛ زیرا گوش و چشم ما، گوش و چشمی نیست كه بتواند چنین عذابی را بشنود و یا ببیند. «4» در جای دیگری هم خبری از مناظره استادش شیخ جعفر مجتهد بحرینی نقل می‌كند كه اصولی بوده و با صاحب جوامع الكلم كه اخباری بوده بحث می‌كرده است. سید جزائری می‌نویسد: من در مسجد جامع شیراز خود شاهد مناظره دو تن از استادانم، یكی شیخ جعفر مجتهد بحرینی و محدث صاحب جوامع الكلم در مسأله حجّیت قرآن بودم.
بحرانی كه از مجتهدان و طرفدار حجیت قرآن بود به محدث چنین می‌گفت: در مورد آیه قل هو الله احد ... چه می‌گویی. آیا آن هم نیازمند به تفسیر است و بدون یاری حدیث معنی آن را قابل فهم نمی‌دانی؟ استاد محدث پاسخ گفت: آری، حتی فهم این آیه هم نیازمند به حدیث است. «5»
حكایتی نیز از فاضل دوانی آورده و این كه در وقت برخورد با حدیث «من مات و لم یعرف إمام زمانه، مات میتة جاهلیة»، از شاگردان پرسید كه مراد از «امام» چیست؟ شیعه او را مهدی علیه السلام می‌دانند! آنان گفتند: مقصود سلطان زمان است. جزایری می‌گوید: در آن زمان سلطان عصر، شاه اسماعیل صفوی بوده و دوانی و شاگردانش از مخالفین (سنی) بودند. دوانی گفت: اگر چنین باشد، خداوند بر ما واجب كرده تا به این سلطان رافضی
______________________________
(1). جزائری، الانوار، ج 4، ص 232
(2). همان، ج 4، ص 233
(3). از جمله نك: همان، ج 3، صص 98، 168؛ و قطعاتی كه در قسمتهای دیگر نقل كردیم.
(4). همان، ج 4، ص 235
(5). جزائری، منبع الحیاة فی حجیة قول المجتهدین من الاموات، نسخه كتابخانه مجلس، ش 2761؛ بنگرید: حائری، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 9، ص 154
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 787
معرفت پیدا كرده، از سخنان او پیروی كنیم؛ و یكی از سخنان او این است كه ما مذهب خود را رها كرده، به دین او در آییم. دوانی در حالی كه از پاسخ شاگردانش در غضب بود، مجلس درس را ترك كرد. «1» جزایری نقل دیگری از برخورد شاه اسماعیل با علمای شیراز و از جمله شمس الدین خفری آورده است؛ او به دستور شاه به خلفا لعنت كرد و وقتی بعد از آن، از او پرسیدند كه چرا حاضر به لعن شدی؟ جواب تندی داد كه خود آن باز توهین به خلفا بود! «2» همچنین در زهر الربیع از آمدن یكی از علمای بحرین به اصفهان و احترام علما به او یاد كرده است. «3» مطلبی نیز درباره استرآباد و غارت آن توسط تركمان‌ها نقل كرده؛ «4» اشارتی به عقرب كاشان دارد «5» و جایی هم دعا كرده است كه دولت صفوی به دولت امام زمان علیه السلام متصل شود. «6» همچنین دو حكایت درباره میرفندرسكی در هند آورده «7» و اشارتی هم به اخلاق شیخ بهایی كرده است. «8»
*** قاعدتا دیگر كتب سید جزایری یا لا اقل برخی از آن‌ها نیز باید حاوی این گونه اخبار و اطلاعات باشد كه لازم است گردآوری و تدوین شود، اما از آن‌جا كه بیش‌تر آثار وی مخطوط مانده و دسترسی به آن‌ها تا اندازه‌ای دشوار است، این كار فعلا میسر نیست. در كتاب زهر الربیع نیز اطلاعات فراوانی آمده كه ما جز در چند مورد به گردآوری آن‌ها نپرداختیم.
مؤلف نابغه فقه و حدیث، ضمن شرح حال وی و نیز آثار و تألیفات او، گاه و بیگاه به برخی از اطلاعات اجتماعی كتاب‌ها اشاره كرده؛ مثلا ضمن معرفی ریاض الابرار خاطره‌ای كه سید در استرآباد راجع به غارت این شهر توسط تركها (تركمن‌ها) شنیده، نقل كرده است. «9»
به علاوه باید افزود كه سید جزایری شرح حال خود را در انوار النعمانیه آورده كه بسیار
______________________________
(1). جزائری، الانوار، ج 2، ص 34؛ مصحح «انوار» دوانی را از فلاسفه شیعه دانسته و به رساله «نور الهدایه» او استناد كرده و بدین ترتیب سخن جزایری را مورد اشكال قرار داده است.
(2). جزائری، الانوار، ج 2، صص 35- 36
(3). جزائری، زهر الربیع، ص 529
(4). همان، ص 506- 507
(5). همان، ص 527
(6). همان، ص 251- 252
(7). همان، ص 104- 105، 508
(8). همان، ص 545
(9). جزائری، سید محمد، نابغه فقه و حدیث، صص 37- 38
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 788
خواندنی است. «1» در برخی از كتاب‌های دیگر خود نیز آگاهی‌های پراكنده‌ای درباره استادان و نیز زندگی طلبگی خود آورده كه باید به مواد زندگی نامه وی افزوده شود. یكی از مؤلفان، زندگی نامه او را بر اساس آنچه در انوار آمده، تحت عنوان زندگی طلبگی در مجله نشر دانش «2» به چاپ رسانده است.
______________________________
(1). جزائری، الانوار، ج 4، ص 303 به بعد.
(2). سال چهارم، شماره دوم، ص 18
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 789

20 اصفهان و ایران دوره اخیر صفوی در نوادر ملا صالح قزوینی‌

اشاره

نگارش آثار كشكولی- ادبی، یكی از سنّت‌های دیرین در اثر آفرینی مكتوب در فرهنگ اسلامی است؛ سنتی كه برجسته‌ترین نمونه آغازین آن، اثر شگرف و بلند پایه البیان و التبیین از جاحظ در قرن سوم هجری است. پس از آن آثار دیگری همچون عیون الاخبار ابن قتیبه، عقد الفرید ابن عبدربه، محاضرات الادباء راغب اصفهانی و نثر الدر ابو سعد آبی و دهها اثر دیگر است.
این آثار، از یك زاویه، نوعی سرگرمی علمی برای اهل مطالعه بوده و افزون بر آن، آثاری بوده است كه نثر استوار و متین عربی را در قالب نقل كلمات حكیمانه و اشعار برگزیده حفظ كرده و برای ادب دوستان، مطالعه آن‌ها بسیار سودمند و در عین حال دلنشین بوده است. موضوعات این كتاب‌ها، متنوع بوده، و شامل مباحث اخلاقی، سیاسی، ادبی، تاریخی، و بسیاری از موضوعات دیگر می‌شده است. رسم نگارش بر این بوده است تا در هر زمینه، اگر جمله‌ای حكیمانه، شعری زیبا، داستانی لطیف و نكته‌ای سودمند وجود دارد، كنار هم فراهم آورده شود. بخشی از این كتاب‌ها، به طور معمول شامل طنز در همه زمینه‌هاست كه از میان آن‌ها، قسمت قابل توجهی به ادب الفاضح اختصاص دارد؛ یعنی طنزهای جنسی كه عرب ید طولایی در آن‌ها داشته و نمونه آن را به ندرت در متون فارسی می‌توان یافت. در واقع و بدون تردید و تا به امروز هم، از این حیث، نثر عربی، نثری فاقد حیا و نثر فارسی، به استثنای برخی موارد، بسیار با حیاست و باوقار است.
اما از دید تاریخی، بویژه تاریخ اجتماعی، آثار یاد شده، حاوی اطلاعات ارجمندی است كه بسیاری از آن‌ها، از اساس در متون تاریخی نیامده است. در واقع، این قبیل آثار، صرف نظر از آن كه متون اصلی تاریخ ادبیات عرب هستند، منبع مهمی برای تأمین موادّ اولیه تاریخ اجتماعی مسلمانان به حساب می‌آیند.
بنای نگارش در این آثار، آن است كه هر نویسنده، متن پیشین را پیش رو گذاشته، از آن گزیده‌ای فراهم می‌كند؛ آنگاه داستان‌ها و لطیفه‌هایی از روزگار خویش بر آن می‌افزاید و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 790
بدین ترتیب اثری جدید پدید می‌آورد. دقت و مقایسه این متون، به راحتی نشان می‌دهد كه این آثار تا چه اندازه مدیون آثار مشابه پیش از خود هستند؛ اما به هر روی، تازه‌های آن‌ها نیز به اندازه‌ای فراوان است كه می‌تواند توجیه‌گر پدید آمدن اثر جدید باشد.
در عصر صفوی، توجه به این آثار تا اندازه‌ای وجود داشت و مجموعه‌هایی فراهم آمد كه شاخص‌ترین آن‌ها كتاب ارجمند زهر الربیع اثر سید نعمة الله جزائری (م 1112) از شاگردان علامه مجلسی است. اما جدای از آن، یكی از آثاری كه در این دوره مورد توجه قرار گرفت، كتاب بسیار عالی محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البلغاء اثر راغب اصفهانی (م میان 396- 401) است. گزیده این اثر، توسط عالمی ادیب و علاقه‌مند با نام ملا صالح قزوینی (م بعد از 1117) به فارسی در آمد و مترجم، بسان سنت نویسندگان پیشین، آنچه كه در متون فارسی روزگار خود از حكایات و امثال رایج و اطلاعات علمی و طنزهای مربوط به آن موضوعات، می‌شناخت، در ذیل هر موضوع آورد و بدین ترتیب كتابی خواندنی با عنوان نوادر پدید آورد. این اثر به كوشش استاد ارجمند جناب آقای احمد مجاهد همراه با مقدمه‌ای راهگشا و مفید در شرح حال راغب در سال 1371 به چاپ رسیده است.
آنچه در اینجا مورد توجه نویسنده این سطور قرار گرفته، آگاهی‌های مختلف اجتماعی مترجم از مسائل اجتماعی، تاریخی و دانشی است كه برای شناخت روزگار صفوی مفید است. البته در این گزینش، به این قبیل اطلاعات اكتفا نشده، و به دیگر نكات لطیفی نیز كه مترجم درباره روزگار خود آورده، پرداخته شده است. این درست به مانند كاری است بنده درباره كتاب مسكن الشجون و دیگر آثار سید نعمة الله جزائری، لوامع صاحبقرانی محمد تقی مجلسی، و تذكره نصرآبادی انجام داده‌ام.

*** اصفهان دوره اخیر صفوی‌

اصفهان صفوی، پایتخت ایران بود و به همین دلیل، مردمان برای تحصیل علم و تجارت، از نقاط دیگر به این خطّه می‌آمدند یا سلاطین آنان را به اصفهان كوچ می‌دادند؛ چنان كه تبریزی‌ها را شاه عباس به اصفهان آورد، همچنان كه ارامنه را در جلفای اصفهان سكنا داد.
مهاجرت به اصفهان در این دوره، موضوعی جالب برای پژوهش‌گران روزگار صفوی است. قزوینی می‌نویسد: «و امروز حال آنان كه با صفاهان می‌آیند، حال آنان است كه به بغداد می‌آمدند؛ و آن وقت قاعده سلطنت آن‌جا بود» البته بسیاری از ایرانیان نیز به هند می‌رفتند كه جاذبه آن‌جا، مانع از بازگشت آنان به وطن می‌شد: «و آنان كه از ایران به هند
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 791
می‌روند، غالبا از این جهت، اهل و وطن از یاد بنهند و دل از كار ایشان بپردازند». (207)
درباره اصفهان، قزوینی از مقبره شیخ محمد بن یوسف یاد كرده و این كه روی سنگ قبر او این سؤال و جواب بوده است كه: «جنید به علی بن سهل نوشت، از محمد بن یوسف بپرس، چه امری بر تو غالب است؟ از او پرسید. گفت: و الله غالب علی امره.» ملا صالح می‌افزاید: و این سؤال و جواب بر سنگ قبر او كه مزارگاه مردم است در صفاهان مكتوب است و آن محله كه مقبره آن بزرگ است به شیخ سینا مشهور است، مخفف یوسف بنا نام پدرش.» (316). این محله كه محل زندگی میرزا عبد الله افندی صاحب ریاض العلماء نیز بوده، در نزدیكی چهار راه نقاشی فعلی قرار داشته است.
ملا صالح از تخت فولاد یا جای دیگری از مقابر اصفهان نیز خاطره‌ای دارد كه مربوط به نوشته روی یكی از قبرها می‌شود. وی می‌نویسد: در اصفهان به مقبره‌ای رسیدم و آن‌جا قبه‌ای افراشته دیدم. در شدم. قبرها بود و از آن جمله قبری دیدم به زیب و زینت تمام همچو عروس آراسته بودند. و بر او این دو بیت نقش كرده:
كاش آن روز كه در پای تو شد خار اجل‌دست گیتی بزدی تیغ هلاكم بر سر
تا به این روزه جهان بی‌تو ندیدی چشمم‌این منم بر سر خاك تو كه خاكم بر سر پس از آن چند كلمه حكیمانه كه روی دیوارهای جامع قزوین بوده، نقل كرده است. (363)
اصفهان زمان صفوی، در شب‌های اعیاد، شاهد حضور مردم در مراكز و مساجد بوده و در روز غدیر، مردم با یكدیگر عقد اخوّت می‌بستند: «و امروز در اصفهان، بلكه در سایر بلدان به تقریب، لیالی اعیاد و ایام مباركه جمعیت عظیم در مقابر و مساجد دست دهد و مرد و زن برای تفرّج گرد آیند. پس هنگامه‌ها روی دهد. و در روز مبارك عید غدیر كه زن و مرد در مجامع برای عقد اخوّت و انعقاد مصاحبت جمع آیند و راه معاشرت و مواصلت گشایند.
(346)
در اصفهان، از تاجری یاد شده است كه برای تجارت به هند رفت و مالی فراوان اندوخت و در بازگشت «اموال و غلامان خود را از نیمه راه، به سمتی غیر معروف روانه كرد و خود به جامه‌های كهنه داخل شیراز شد و آوازه افكند كه مال او را حرامی بزد و به آن هیأت داخل صفاهان شد». هدفش آن بود تا ببیند اقوامش چگونه با او برخورد می‌كنند. در این میان تنها خواهرش، وقتی چنانش دید، «جزع در گرفت و او را ببوسید و كنار كشید و به خانه برد». تاجر اصفهانی نیز «آن مالها همه به خانه خواهر كشیدی و هیچ كس را به خود راه نداد». (ص 128) مرد مجنونی هم در اصفهان نزد امیر گلایه كرد كه «در این شهر، نجاست و سرگین آدمی را قدر و منزلت است و آدمی را نیست! امیر گفت: چون؟ گفت: مگر نمی‌بینی! نجاست را بر استرها و خرهای خوب بار كرده‌اند، و من پیاده می‌روم». (ص 276) [و بنده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 792
بسان همان مجنون- البته از قول ظریفی- می‌افزایم كه از آن شگفت‌تر، آن است كه در روزگار ما، مردمان دستشویی‌های خود را از چینی می‌سازند و در آن‌ها كذا می‌كنند و ظروف غذای خود را از موارد بسیار مضر پلاستیك می‌سازند و در آن‌ها غذا می‌خوردند.]
حكایتی هم از یك ظاهر الصلاح اصفهانی از اعیان زادگان با نام فضل علی بیك نقل كرده است كه «در تدبیرها، حیله‌های شرعی و تحصیل فتواهای غیر ملی از علمای دغل و فقهای با غش و غلّ ید بیضا و سحر سامری داشتی» و «اطوار صالحان و اهل تقوا و نماز به آداب و تحت الحنك» در دستش ابزاری بر كلاه گذاشتن سر مردم بود. وی چنان اظهار تدین می‌كرد كه «اگر در دست مصلّی، وقت دعا، انگشتر عقیق ندیدی، روی از او بگردانیدی كه دعای او مستجاب نیست و اگر شخصی دعای رؤیت هلال در یاد نداشتی، او را از دین و آیین بیگانه پنداشتی» و با این حال، همه را عاصی كرده بود و داد همه را در آورده بود. نماینده این تاجر در قزوین، غلام گرجی تازه مسلمان شده‌ای داشت؛ این غلام «قدری از احوال او [فضل علی بیك] را به رأی العیان دیده و از مسلمانی بی‌اعتقاد گردیده بود.» چندی بعد، غلام گرجی به صاحبش گفت: آن مسلمانی كه من از فضل علی بیگ دیده‌ام، التماس دارم كه مرا بگذاری تا به گرجستان بر دین خود روم. حاضران بخندیدند و بر غلام آفرین كردند.» (432)
قزوینی در جای دیگری از «اوباش اصفهان» و طنزهای نیكوی آنان یاد كرده و این كه اگر كسی از مطایبات و مجادلات آنان «كتابی بسازد، در آن فن نظیر نداشته باشد». پس از آن چند طنز را نقل كرده است، از جمله آن كه «بر در قیصریه، صورت‌های پهلوانان نقش كرده‌اند به غایت عجیب و تنومند و تمام سلاح و اسبان طویل. روزی شخصی به آن هیأت بر در قیصریه نشسته بود و حضّار در او می‌نگریستند. دو كس گذشتند. یكی ایستاد و گفت:
این هیأت چیست؟ گفت: بگذر، آن صورت‌ها است، یكی به زیر افتاده است! (280)
و در جای دیگری درباره قیصریه، یعنی سر در بازار اصفهان در میدان نقش جهان، می‌نویسد: «در این عهد مردی در حوالی قیصریه اصفهان مقام داشت و علم مفاخرت می‌افراشت و می‌گفت: خلاصه دنیا ایران است و خلاصه ایران اصفهان، و خلاصه اصفهان در قیصریه است و من آن‌جا مقام دارم.» (389)
و باز درباره اصفهان گوید: «و گویند اهل صفاهان در خردی زیرك و با شعور باشند؛ و چون بزرگ شوند، بر آن حال نمانند.» (290)
در این زمان، كاروانسراهای اصفهان، محل فرود مسافرانی بود كه با بار و شتر از بیرون می‌آمدند و در آن‌جا اتراق می‌كردند. حكایت قزوینی از یكی از این كاروانسراها جالب است: فقیر به صفاهان آمدم و به ضرورت در خانی فرود آمدم. شخصی نزد من آمد و گفت:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 793
مستأجر كاروانسرا است و او بر عادت آن دیار ارمنی بود، مردی عیالبار و بینواست. ملازمان صدر، خم‌های شراب او سر بسته‌اند و مهر كرده، چیزی می‌دهد و التماس دارد كه شفاعت او كنی. هم آن‌جا خدمتی رسانیده باشی و هم اینجا ثواب و اجر یافته. گفتم این گنه، ثواب احمقان است و من به این ثواب حاجت ندارم. (325)
ملا صالح اشارتی هم به فرد گدایی دارد كه در میان صفوف نماز جماعت در مسجد جامع اصفهان گدایی می‌كرده است: «شخصی دیدم در جامع صفاهان كه بر صف‌های مردم می‌گذشت برای گدایی، چنان خود را مرده ساخته بود كه تو گویی از مرده دیرینه، جنبشی ضعیف ظاهر می‌شود.» (326)

خانه‌های اصفهان‌

راغب حكایاتی درباره بر افراشتن خانه‌ها و قصرها آورده و ملا صالح پس از نقل یكی دو نكته در این باره می‌نویسد: «و هیچ طایفه‌ای به عمارت و زینت، افزون از ایران راغب و ساعی نباشند، و از این جهت هرگز از غم و اندیشه خاطر فارغ ندارند، و سیّما در این زمان كه هر كس در لباس و طعام و خانه، آن تكلّف كند كه فوق وسع او باشد، و آن آرزوها پیش گیرد كه هرگز از قوّه به فعل نیاید؛ پس غالب بناها ناتمام بماند و با عمر شخص و بلكه عمر فرزند به اتمام نرسد و طول امل‌ها در این عهد از طول بناها بیش‌تر است. و العجب كه در این زمان، با این تكلّف و توسّع در بنیان، ابواب این مروّات و مبرّات بالكلیه مسدود است.
مسكینان و خویشان روی آن خانه نبینند، و خوانی در آن خانه‌ها برای زایران نگسترند.
بسیار اوقات در بسته و مقفّل دارند و پرده‌ها و چادرها برای منع هوا و غبار بر او كشیده باشند.»
پس از آن، درباره دهلیز و درگاه ورودی اظهار نظر كرده است كه باید «خوش آینده و نیكو باشد؛ هر چند نوعی مشابهت به گور كافر و ظاهر منافق بهم می‌رساند، و لیكن چون همه كس را اول، نظر بر آن افتد، در حكم دیباچه كتاب و عنوان نامه و مفتّح احوال است، باید نیكو باشد. و عباس آباد اصفهان [محله تازه تأسیس دوره صفوی برای مهاجران تبریزی به اصفهان] از جهت این وصف، در حد كمال است. و اما قبل از شاه جنت مكان شاه عباس ماضی، دهلیز خانه‌ها از خوف نزول، بسیار پست بود و راهها تنگ و كوچه‌ها همه روده اثنا عشری مارپیچ و تاریك تا آن كه آدمی به دشواری و خمیدگی درون رفتی، چه جای ستور. تا پادشاه مغفور مذكور، بدعت نزول بر انداخت و مردم را از اندیشه ایمن ساخت. و خانه‌های قدیم بسیار بر آن هیأت باقی است. یكی از این خانه‌ها را در مجلسی نشان می‌دادند و او را دری است بسیار پست تا شخص دوته بلكه سه‌ته نگردد، درون شدن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 794
نتواند. میرزا صائبا فرمود: آن درك اسفل را می‌گویید كه در آخر كوچه واقع است! و آن لطیفه در آن وقت بسیار مستحسن بود.» (388- 389)

فرنگیان‌

مع الاسف آشنایی ایرانیان، حتی فرهیختگان آنان با وضعیت پیشرفت‌های علمی فرنگ در آن زمان، بسیار اندك بوده و گاه جسته گریخته می‌توان اشارتی درباره فرنگ در آثار این دوره یافت. قزوینی می‌نویسد: «و در این زمان، صاحب اعمال عجیب و تصاویر غریب و صناعات دقیق و علم هندسه و ریاضی، فرنگان باشند و به آن اعمال و علوم مخصوصند و در آن باب نظیر ندارند.» (37).
نكته دیگر درباره قدرت فرنگی‌ها در بلاد دیگر است. قزوینی می‌نویسد: «و بر مثال، در این زمان، سلطان دریاها فرنگیان است و خشكی‌ها با مسلمانان. و گویند دین، دین محمدی و كشتی كشتی فرنگی.» (420)

اصفهان و ری و برخی شهرهای دیگر

قزوینی در ادامه اطلاعاتی كه راغب از برخی شهرها به دست داده است، نكات تازه‌ای از زمان خویش آورده است. ابتدا حكایتی از تفاخر دو نفر رازی و اصفهانی نقل می‌كند:
«اصفهانی گفت: شهر ما را هوایی است كه اگر میوه سال گذشته، پهلوی میوه امسال بگذارند، از هم متمیّز نگردد. رازی گفت: اما شهر ما، اگر مرده پارسال پهلوی زنده امسال گذارند، از هم متمیّز نگردند. و این سخن از بعضی طبریان نیز نقل كنند، و ایشان به این دعوی اولایند. و هوای دیار ری، در این زمان اصلاح تمام یافته است و شهر طهران به جای ری آباد گشته است؛ و ری از آبادی نشانی ندارد. و ری را شیخ البلاد گویند كه زمان او بس قدیم است. و شاعر گفته است:
اصفهان كاهل جهان جمله مقرّند به آن‌در اقالیم چنان شهر معظّم نبود
همدان جای شهان كز قبل آب و هوادر جهان هیچ چِنان روضه خرّم نبود
قم به نسبت كم از اینهاست و لیكن او نیزنیك نیك ارچه نباشد، بد بد هم نبود
معدن مردمی و كان كرم شیخ بلادری بود، ری كه چو ری در همه عالم نبود قزوینی می‌افزاید: قزوین مولد این فقیر است و درباره آن گفته‌اند:
و قزوین دار للمجاهیل جنةو نار لاهل الفضل ذات لواذع [قزوین سرایی است كه برای اشخاص گمنام بهشت است و اما برای اهل فضل آتشی سوزنده است.] اما طوس، امروز خراب است و مشهد مقدس كه بیت المقدس ثانی است، نزدیك به آن آباد. امید كه او را از چشم زخم حوادث گزند مباد. و در قدیم، اهل طوس را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 795
گاو می‌گفتند. شاعر اشاره به آن می‌گوید:
در طوس دوش گفتم بی‌غم نیم چرایاریم گفت: ساده دلا! بی‌غمی و طوس!
گفتم: ز آدمی اثر اینجا نیافتم‌گفتا: تو نیز گاو شدی، آدمی و طوس! اما هند «در هند، نوعی هلیله بزرگ باشد؛ هركه در دست گیرد یا به نام طلا كند [!] او را اسهال كند. و سه عدد از آن هلیله‌های كابلی در عهد شاه ماضی به ایران آوردند، هر یك بیست و هفت مثقال و امروز در خزینه است.»
اما بنای تخت جمشید «بنایی عجیب‌تر و عظیم‌تر از تخت سلیمان كه در اصطخر فارس واقع است، نمی‌شنوم و آن بنا من دیده‌ام. مناره‌ها از سنگ بر آورده‌اند بر صفّه‌ای بس عالی و فراخ. و صورت‌های بسیار و هیكل‌های عجیب بر سنگ نقش كرده‌اند و از سنگ بریده و گویند تخت جمشید بوده است و علامه دوانی رساله‌ای در آن باب نوشته و اقوال مختلف شرح داده و اصحّ آن است كه مسجد سلیمان علیه السلام است. دیوان، به امر او بنا كرده‌اند و آن تماثیل و نقوش پرداخته.»
اما ایوان كسری: «از مشاهیر بناها است و امروز اصل آن طاق باقی است و به غایت عجیب است.» (ص 386- 387)
قزوینی در جای دیگری از طاق بستان حكایت كرده، می‌نویسد: «و من آن صورت در طاق وسطان (كذا) دیده‌ام. نصفی از او مجسّم است و نصفی در سنگ در رفته است. بس عجیب است. و مشهور آن است كه عمل فرهاد است و بر آن طاق، صورت شكارگاهی ساخته‌اند به غایت نیكو و عجیب. (405)
در ایاصوفیا كه امروز مسجد جامع بلده استنبول است، و به عظمت آن عمارتی كمتر دیده شده است، آن عمارت در قدیم معبد نصارا بود، بانی آن استون بانو كه قیصری بزرگ بود، چون بمرد، وصیت نمود كه میلی در آن‌جا بلند كردند و صورت او ساخته، بر آن‌جا نصب نمودند. در دستی سیبی گرفته می‌بوید، و دستی دیگر گشوده تهی می‌نماید، و بر آن‌جا رقم كرده كه: گویی دنیا را مانند این سیب به دست آوردیم و بوییدیم و گذاشتیم و با دست خالی، با هزاران حسرت به خاك رفتیم. (358)
اشارتی هم به طاعون قزوین دارد كه به سال 1045 رخ داده و طنزی نیز نقل كرده است كه «در ایام طاعون قزوین كه خدا دیگر ننماید، اهل بیتی هر روز متعاقب هم می‌مردند و عمله موتی با زعیم آن قوم در اجرت مناقشه می‌كردند. گفت: ای یاران! با ما مسامحه كنید كه ما سی روزه مشتری شماییم؛ چه جای مضایقه است! (368)
اما از قزوین كه ملا صالح از همین بلده است، یكی دو نكته جالب درباره آتش و چراغ دارد: «در دیار ما (قزوین) چون جنازه‌ای از بلدی دیگر داخل بلد كنند، مردم بر بام‌ها آتش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 796
بیفروزند. (397) و در دیار ما شب با چراغ نزدیك درختان روند، طیور در نور آن حیران شوند، آن‌ها را صید كنند و در گیلانات در كشتی‌ها چراغ افروزند و در میان دریا روند و مرغی كه پر قو از آن حاصل آید شكار كنند. (397) و در ایران، اكثر میوه‌ها را در زمستان به آتش چراغ محافظت نمایند تا سرما نسوزاند و از غیر چراغ آن كار نیاید ... و كاتب حروف پیش از این در زمستان، به اعانت گرمی چراغ خوابم می‌برد و چون چراغ خاموش می‌شد، بیدار می‌شدم، هنوز اثر دود چراغ پیدا بود (397).
اما خوراكی رایج در میان برخی شهرها و اقوام: «و از طوایف بنی آدم، عرب خرما بسیار به كار برند، و تركان گوشت، و اهل طبرستان و بعضی از اطراف هند مثل بنگاله برنج، و در سایر دیار ایران و روم نان سیّما اهل خراسان كه بعضی از ایشان برنج به ناشتا نخورند، چنانچه اهل طبرستان نان به ناشتا نخورند. بزرگی نقل كرد كه با خراسانی در سفری رفیق بودیم و در منزلی فرود آمدیم. خانه خواه، صبح برای ما چلاوی حاضر كرد. خراسانی نخورد و گفت كه ناشتاام. پارچه نانی بخواست و یافت نگشت. (383)

درباره علما

این زمان اصفهان در تب و تاب اختلاف میان صوفیه و فقها می‌سوخت و هر كسی مردم را به جانب خود دعوت می‌كرد. مؤلف در این باره، اظهار نظری دارد كه خواندنی است:
راست بگویم، این علمای ظاهر كه من دیدم، از ایشان هیچ بوی حق نشنیدم و هیچ نشانی از مقصود نیافتم. این اقوال و مذاهب مختلفه و آراء و عقاید متنوعه كه اصحاب قال و ارباب جدال بر انگیخته‌اند از غوغا و هیاهو، آن رونده حیران و مدهوش مانده است؛ به هر طرف كه روی می‌كند، از جانبی دیگر بانگ و نفیر برمی‌دارند كه، هی! سوی ما بیا كه ایشان غولان و راهزنانند؛ تو را می‌فریبند و در بلا می‌افكنند. چه كند بیچاره آدمی! در كشاكش چندین قیل و قال و نزاع و جدال. (433)
حكایت برخورد عالم اصفهان هم با یك كناس، شنیدنی است: روزی سید جلیل القدر كه اعلم علمای آن بلد است، سواره می‌رفت به هیأتی نیكو. دو كنّاس او را بدیدند. یكی با دیگری گفت: هیچ دانی كه این چه كاره است؟ گفت: این رئیس ارباب عمائم است و فلان نام دارد. گفت: در حیرتم كه وجود این قوم برای چه باشد و در ایجاد ایشان چه حكمت است؟ آن دیگر گفت: تا نان ضایع كنند و دیگر كاری ندانند، و لیكن همه سخنی نتوان گفت، خاموش كه دیوار گوش دارد. (ص 117)
اما چند حكایت درباره عالمانی كه قصد تبلیغ دین را داشتند؛ و البته نظایر این داستان، همیشه برای طالب علمانی كه برای تبلیغ دین به روستاهای دور دست می‌روند، رخ
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 797
می‌دهد: «شخصی فقیه میان تراكمه رفت و ایشان را وعظ كردی و بر نماز ترغیب نمودی؛ و چون دیار ایشان سردسیر است، بر وضو دلیر نبودند. گفت: نماز گزارید و به وضو اعتنا منمایید. به نماز راغب شدند و بی‌وضو نماز گذاردند. فقیهی دیگر آن‌جا رسید، آن حال بدید، بر او اعتراض كرد و عتاب نمود. گفت: من ایشان را بر نماز داشتم، اكنون وضو مانده است؛ آن در عهده تو است. فقد كفیتك أعظمه. (بخش مهم آن را من انجام دادم.) (340) و یكی از بی‌دولتیان گفتی: به مذهب من در تابستان وضوی بی‌نماز و در زمستان نماز بی‌وضو صواب است. (340) [و نویسنده این سطور حكایت كند كه طلبه‌ای اصفهانی برای تبلیغ عازم روستایی در پشت كوه‌های بختیاری شده بود كه در زمستان هوا بس سرد است.
اهالی گفته بودند كه آنان همه غسل‌هایی را كه در زمستان بدهكار خدا هستند، در تابستان یكجا در آب رودخانه انجام می‌دهند.]
قزوینی می‌افزاید: فقیهی در این زمان، او را سلطان بر بعضی از مردم خلج و تركان حاكم گردانید و ایشان نماز نمی‌كردند. معین كرده بود كه هر كه نماز فوت كند، از او نصف درهم بستانند، تا به مرور زمان، نماز گزار شدند! (3140)
اما بشنویم از شرح حال یكی از اهل الله و زهّاد و عبّاد كه داستانش عبرت دیگران است: «در این ایام شخصی در زیّ زهّاد و صلحا و اهل اللّه، از اتفاق به سبب غلبه شهوت و معاشران بد، به خرابات قدم نهاد و در آن‌جا به تقریبی از نام افتاده، بعد از دو روز جان بداد؛ و از آن نكال و قبح حال و سوء قضا و سوء خاتمت، عبرت و حیرت و هیبت سخت بر جان بیدار دلان و هشیاران زمان نشست.» (358)
حكایت اختلاف شیعه و سنی از اصفهان این روزگار حذف شده بود؛ اما آثاری از آن هنوز باقی بود. در میان شیعیان به شوخی شهرت داشت كه مخالفان، دم دارند! و در این میان، شماری از عوام به آن یقین پیدا كرده بودند. قزوینی می‌نویسد: «بعضی جهّال را گمان آن كه سنی ... ناصبی دم دارد. خود دیدم كه شخصی در بازار، دیگری را سنّی گفت. مرد در غضب شد و گریبان او بگرفت و به جدّ تمام می‌گفت: می‌گشایم تا همه حاضران ببینند تا دم كه دارد! جمعی در میان آمدند و سعی بسیار كردند تا او را از آن وادی گذراندند و پرده به عیب ایشان پوشانیدند.» (324، همان حكایت در صفحه 354 هم آمده است).
و در جای دیگر می‌نویسد: «و زعم بعضی از عوام آن است كه سنّی دم دارد؛ بلكه سنّی نزد ایشان مفهومی غیر از دم داشتن ندارد. چنان چه ابن ملجم مصداقی غیر آن صورت مجسّم ندارد كه از حشیش می‌سازند و در روز عاشورا می‌گردانند و به آخر آتش می‌زنند» (353).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 798

حیله‌های شرعی‌

ملا صالح، نمونه‌ای از حیله‌های شرعی كه برخی برای حلال كردن مال حرام به كار می‌گیرند، بیان كرده كه خواندنی است: شخصی از سلطان، مالی جلیل موظّف بود و آن را وزیر بر بلدی برات می‌نمود. روزی با مرید او گفتم: فلانی با عدم احتیاج آن مال، به چه صورت بر خود حلال داند؟ گفت: تدبیری كرده است. وزیر محل، چون مباشر اخذ آن مال می‌گردد، غاصب اوست، بر ذمّت او دین است، خواه مال به سلطان دهد یا به دیگران. و از او این التماس كرده است كه آن وجه از مال خود به او ببخشد و از مال دیوان عوض برگیرد.
گفتم: او به این راضی نخواهد شد كه زر دیگری ببرد و مظلمه بر او باشد، مگر این همان اشرف خر باشد: «دیدی كه چه كرد اشرف خر/ او مظلمه برد و دیگران زر». گفت: بلكه خاطرنشین او كرده است كه آن مال كه او از رعایا استخلاص كرده است، در ذمّت او دین است، خواهد از آن مال دهد و خواه از مال خود، و چون حال یكسان است، او بی‌مضایقه می‌دهد و آخوند از مال او می‌گیرد نه از مال دیوان. گفتم: من جواب این شبهه و حیلت كه ابلیس شمار را آموخت ندانم و آن مال، همچو توی احمق مكّار حلال نتوانم كرد.
از عالمی پرسیدند: این حیله‌ها كه در احتراز از ربا می‌كنند، چه حال دارد؟ گفت: آن كه بی‌حیله ربا می‌خورد، راست به دوزخ می‌رود، و آن كه این حیلت‌ها و تدبیرها می‌كند، سر به این دیوار و آن دیوار می‌زند و به دوزخ می‌رود (324- 325). و قزوینی می‌افزاید: و عجیب‌تر این است كه بعضی از مردم دعوی می‌كنند كه این اطوار از علمای نامدار اخذ كرده‌اند و فتوا گرفته و بعضی آن فتواها در دست دارند تا روز حساب بیرون آوردند و حجّت خویش سازند و شبیه این حماقت‌ها احیانا از بعضی از علما صادر می‌شده است (324).

توبه فاسقان‌

در نوشتار «امر به معروف و نهی از منكر در دوره صفوی» از فساد و تباهی اصفهان صفوی، مثل هر جامعه دیگری سخن گفته‌ایم. قزوینی خبر از كار قحبگان پیر زمانش می‌دهد كه «چون در پیری تایب گردند، اسباب زنان فروشند و به این وسیله راه به خانه‌های مردم [پیدا] كنند و اكثر دختران و زنان مسلمانان را فاسد گردانند».
و می‌افزاید: «عیاران این زمان، توبه ایشان عزم مشهد خراسان باشد و اكثر ایشان هم از راه بازگردند كه از توبه پشیمان گردند».
حكایت یك تائب مازندرانی نیز جالب است: «كسی از مردم نور و كجور، تایب شد و عزم زیارت خراسان نمود. با مادر گفت: چون من یك دو منزل بروم، طنبور بشكن. و از راه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 799
به مادرش پیغام داد: طنبوره من نشكنی كه من توبه خود را متزلزل می‌بینم، و هم از راه برگشت» (326).

حكایت قلندران‌

قلندران، صوفیان بازاری بیكاره‌ای بودند كه كشكول گدایی بر دوش، از این خانه به آن خانه رفته، هر كجا سفره پهنی می‌دیدند، خود را بر آن حاضر می‌كردند. رفتار زشت و زندگی كثیف اینان كه ادای صوفیان را در می‌آوردند، زمینه‌ای برای انزجار علما و مردم از صوفیان بود. نگارنده در بررسی آثار سید نعمت الله جزائری حكایاتی درباره قلندران آورده‌ام. در اینجا نیز قزوینی حكایاتی از روزه خواری آنان آورده كه جالب است:
قلندری را گرفتند كه روزه نداشته و چند روز را خورده، او را می‌زدند. گفت: مسلمانان! از ماه چند روز رفته است؟ گفتند: دوازده. گفت: چند مانده است؟ گفتند: هیجده. گفت:
دوازده و هیجده سی تمام است؛ نگویید من كدام روز را خورده‌ام.
گویند: روز دوم شوال، قلندری را دیدند دلتنگ نشسته. گفتند: چرا دلتنگی؟ گفت: اینك به ماه رمضان آینده یك روز نزدیك شدیم. گفتند: اگر روزه می‌گرفتی از این نزدیك‌تر می‌شدی، چه می‌كردی؟
قلندری را دیدند سر به جیب تفكر فرو برده. گفتند: اكنون چه فكر می‌كنی؟ گفت: من دیری است متحیّر بودم كه آدمی چرا می‌میرد؛ اكنون سبب آن دانستم. در این شب‌های دراز اول شب تا صبح خوابشان می‌برد، همچنان گرسنه و هیچ نخورده؛ از این جهت می‌مرده‌اند و من نمی‌دانستم! (346)
در این زمان، حتی مشایخ صوفیه به بی‌اطلاعی از فقه متهم بودند. قزوینی می‌نویسد:
«واعظی بود عالم به علم تصوف مشهور و از مسائل فقه اطلاع تمام نداشت. مسأله‌ای مشكل از میراث در كاغذی نوشتند و وقتی كه بر منبر افادت می‌نمود، به دست او دادند كه این مسأله برای ما تحقیق و تبیین كن. چون بخواند و غرض ایشان بدانست، نوشته بیفكند، از روی عتاب گفت: ما سخن در مذهب قومی می‌گوییم كه چون بمیرند، از ایشان مالی به ارث نماند.» (29)

چند طنز درباره سفر حج‌

ملا صالح قزوینی از عالمان دوره صفوی، در كتاب نوادر خود یك خاطره و سه طنز درباره حج نقل كرده كه جالب است. نخست آن كه می‌نویسد:
و پدر فقیر- خدای عزّ و جل او را بیامرز- می‌گفت: كیسه زر سرخ داشتم، می‌خواستم به زر نقره تبدیل نمایم و با هیچ كس جرأت آن معامله نمی‌كردم. صرّافیی دیدم محاذی در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 800
خانه كعبه بر دكانی نشسته بود با محاسنی سفید و تسبیحی در دست، از ذكر و دعا هیچ نمی‌آسود و از وضع و لباس، یكی از ابدال زمانه می‌نمود. گفتم: هیچ شك نكنم كه این مرد از صلحا و عباد است. زر پیش او بردم و او هیچ دست نزدیك نیاورد كه به ذكر و تسبیح مشغول بود. چون بازگشتم مبلغی از آن سرخ‌ها به جلد دستی ربوده بود!
اما چند طنز: یكی از تجار در مكه به بعضی آشنایان برسید. به او گفتند: مروارید نمی‌خری كه ارزان است؟ گفت: ای ظالمان! پس برای چه آمده‌ام؟
با دیگری گفتند: مشك آورده‌ای كه اینجا سود می‌كند. گفت: بی‌دردان! پس به چه كار آمده‌ام.
تركی را پسری صالح بود و از نماز او پیوسته كوفته خاطر بود. عزم حج كرد و از پدر رخصت خواست. گفت: چندان نماز كردی كه خانه‌ام خراب كردی. حالا فكر حج داری؟
دانم اجاق مرا كور كنی و خانه من ویران گردانی!
خلجی به مكه رفت و بازگشت دلتنگ و غمگین. گفتند: چه حال داری؟ گفت: خانه خود خراب كردم و بسی سختی كشیدم تا به مكه رسیدم؛ خدای در خانه نبود. به مدینه آمدم آن گو خا كه آن‌جا بود، از جهان رفته بود. كور و پشیمان برگشتم.
پهلوانی قزوینی از حج آمده بود. روزی بر پسر خود خشم گرفت و گفت: به فلان قسم كه تو را بكشم و یك بار دیگر این راه كه هیچ كافری را نصیب نشود، بروم. (350) [باید بیفزایم كه كم لها من نظیر كه امروزه نیز در ادب پارسی، حكایات فراوانی درباره حج گزاری این قبیل افراد هست، و ای كاش كسی آن‌ها را گرد می‌آورد.]

كنیزكان گرجی و هندی‌

از زمان كه پای صفویان به گرجستان باز شد، شمار زیادی از اسرای گرجی، از مرد و زن به سوی اصفهان و دیگر شهرها سرازیر گردید. در این میان، كنیزكان گرجی به زیبایی شهرت داشتند و با قیمت‌های گزاف خرید و فروش می‌شدند. بسیاری از اینان، برای اعیان فرزند می‌آوردند. قزوینی پس از اشاره به لفظ هجین در میان اعراب كه به فرزندانی گفته می‌شد كه پدرشان عرب و مادرشان عجم بود، می‌نویسد: «و مثل آن حال كه اول اسلام، عرب را بود، امروز عجم راست به اعتبار گرج و ترك. و كنیزان مؤطّاه در این عهد غالبا از این دو فریق باشند. و احیانا اولاد ایشان را طعن كنند و اولاد حرایر خود را بر ایشان ترجیح دهند؛ و مع ذلك بسیاری از آن اولاد به نجابت و شهامت و فطانت نزدیك‌تر باشند؛ سیّما اولاد گرج كه ایشان را امتیاز عظیم واضح باشد. و هر فرزند كه عجم از كنیزان هندی بیاورند، خبیث و شریر و ناقابل باشند و این حكم در ایران و هند كمتر تخلّف كند.» (85)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 801

درباره خلیفه سلطان یا سلطان العلماء

خلیفه سلطان (م 1064) كه مدتی وزارت شاه عباس اول و بعدها وزارت عباس دوم را داشت، از علما و فقیهانی بود كه به منصب اعتماد الدوله‌ای رسید. قزوینی یكی دو نكته در باره جرأت و نترسی وی نقل می‌كند: «و در این عهد، از نوّاب سلطان العلماء خلیفه سلطان، مثل این حال نقل می‌كنند. آن وزیر بی‌نظیر از غایت وقار و جلالت، هرگز حركتی غیر لایق به تمكین نكردی. روزی در صحرایی زیر خیمه نشسته بود، ماری مهیب متوجه او می‌شود.
از غلامان هیچ كس حاضر نبوده‌اند. غلام خاص خود را آواز می‌دهد و هیچ از جای نمی‌جنبد. و او چاقشور در پا نداشته است و رفتن بی‌چاقشور به خدمت وزیر خلاف ادب می‌دانسته. به چاقشور پوشیدن مشغول می‌گردد و تا آمدن او، مار خود پاس حشمت وزیر داشته، جانبی مختفی می‌شود. و بعد از دو روز، آن خبر نقل كرده و از غلام اظهار رضا نموده، به اعتبار پاس ادب داشتن و بی‌چاقشور پای بر بساط قرب ننهادن.
و آن آصف زمان شبی به حمام خویش می‌رود. و معهود نبوده است كه آن وقت هیچ كس آن حمام باشد یا با او كسی داخل حمام شود. و از اتفاق، شخصی در حمام مانده بود.
ملازمان خبر نداشته‌اند و او به خزانه حمام درون شد. در این وقت، چاره نمی‌داند جز بیرون آمدن. ناگاه سر از دریچه خزان بیرون می‌آورد. وزیر صاحب تمكین، هیچ از جای در نمی‌رود و حركتی نمی‌كند. و چون معلوم می‌كند آدمی است، سبب آن جرأت می‌پرسد. او عذر خویش عرضه می‌دارد و بیرون می‌رود. (218)
قزوینی حكایتی دیگر نیز از یكی از صدور این زمان نقل می‌كند كه مناسب است همین جا بیاوریم: سیدی جلیل القدر و سلیم الصدر در این زمان منصب والای صدارت داشت.
سلطان صدارت از او بگرفت و وزارت بزرگ بخشید. و او از كارها دست كشیده می‌دارد.
سایر وزرا و امرا در كار او مدخل می‌كنند و مالها می‌یابند. روزی به تقریب می‌گفته: ما مصحف دادیم و طنبور گرفتیم، آن را هم دیگری می‌نوازد. و آن بزرگ با آن كه سخن بسیار كم می‌گوید، سخنان خوب دارد و هم پیوسته سر در پیش دارد و به جانب كسی نمی‌نگرد.
ظریفی گفت: عجب دارم كه نوّاب [لقبی كه به صدور و برخی بزرگان در دوره صفوی می‌دادند] چندین خلایق را از عطف دامن می‌شناسد. یعنی نظرش جز بر دامن مردم نمی‌افتد. (179- 180)

اختلاف فقها درباره غنا

ما نوشتاری مستقل درباره تاریخچه بحث غنا در دوره صفوی نگاشته‌ایم و حكایت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 802
اختلاف آراء در این باره را آورده‌ایم. در اینجا قزوینی، نكته لطیفی را به اجمال آورده است:
آواز در نفس حالتی عجیب و تأثیری غریب است. بعضی آواز موجب سرور گردد و بعضی موجب غم و اندوه، و بعضی بگریاند، و بعضی بر رقص آورد و برجهاند، و بعضی عقل ببرد و بی‌هوش گرداند. و چون آواز خوش با حركات دلكش جمع گردد، اثر بزرگ‌تر گردد. و از عجایب تأثیر آواز، حدای عرب است و قصه‌ها در آن باب مشهور است. و سلّام حادی از مشاهیر ایشان است. و چون مكاریان [چارواداران چهارپا داران] آواز بركشند، بهایم گوش تیز كنند. و چون مادران نوا درگیرند، اطفال بی‌قرار در مهد خواب قرار گیرند. و بسیار باشد طفل نیز نوایی و صوتی به رفاقت مادر ظاهر گرداند. و این عجیب است. و مذاهب ناس در حرمت غنا بر تفاوت و خلاف مشتمل است و اقوال عامه و بلكه خاصه نیز در آن باب مضطرب و متلوّن است. علی الجمله، در روایات خاصّه، حرمت غنا محكوم به است و لیكن در تعیین و توصیف غنا اختلاف و اشتباه می‌افتد. و بعضی از فقیهان بارد ما از امثال صوت بنّایان و بافندگان احتراز نمایند و صوت مادران را برای خواب كودكان غنا شمارند.
و بعضی وسعتی تمام در مشرب دارند و بسیاری غناها بر طرز صوفیه بشنوند و آن را غنا ندانند؛ و اگر دانند، غنا را از همه جهت حرام ندانند. و یكی از علمای ما می‌شنیده است و می‌گفته است: غنا آن است كه بر تن تننا مشتمل است؛ یعنی آن غنا كه در مجالس فسّاق كرده می‌شود و معتاد می‌خوارگان است و اسلوبی خاص دارد، و غنا كه صوفی مشربان می‌شنوند اسلوبی دیگر، و ایضا مضمونی كه به آن غنا می‌كنند، در اباحت و حرمت مدخل تمام خواهد داشت. و اما عامّه؛ خلاف ایشان در این مسأله خلافی مستقر و فاحش است. (174) پس از آن قزوینی می‌نویسد كه خود از یكی از قسیسان نصارا درباره غنا پرسیده است كه آیا شما آن را گناه می‌دانید؟ او پاسخ داده است: «اگر بد بخوانند آری»! (174)

تفاوت مضمون در شعر عربی و فارسی‌

آنچه شعرا و بلغای عرب در وصف حروب و حمیّت و شجاعت گفته‌اند، صد یك آن را شعرای عجم نگفته‌اند. و سبب آن است كه شعرای عرب، همه اصحاب حروبند و پیوسته به اقتحام قتال و مقاسات جدال مشغولند؛ اما شعرای عجم زبان خویش در كام، جز روز میدان غزل و مدیح جولان ندهند. و جز با خیل عشق و وجد و فرسان هموم و احزان مبارزت ننمایند. كار با می و معشوقه و ساقی كرده‌اند و باقی امور و عادات احرار در باقی نموده‌اند. (216)

طبیبان بیماركش‌

روشن نیست، به چه دلیل، قزوینی از طبیبان این روزگار، تا این اندازه خشمگین است. در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 803
این باب هم حكایت دارد و هم اظهار نظر: «شخصی طبیبی را دید به شتاب می‌رفت. گفت:
این برید مرگ است كه می‌شتابد.» و حكایت دیگر: «یكی از معاریف اصفهان چند طفل داشت. یك یك بیمار می‌شدند و وفات می‌كردند بر دست طبیبی كه او را بود. بزرگی گفت:
فلان هر روز می‌آید و همچو كور كوره (غلیواج باشد كه مرغ گوشت رباست) یك بچه فلانی را می‌برد.»
قزوینی می‌افزاید: و بدان كه توانگران زمان، بسیاری اجل‌شان بر دست طبیبان باشد كه ایشان چون مكنت دارند، پیوسته دوا خورند و به ادنی سبب به معالجه علت معدومه مشغول شوند و اطبا برای نفع خود ایشان را دستگاه سازند و كارخانه بچینند و او را در امراض سیر دهند، چنانچه مغنّی در مقامات سیر می‌كند، تا او را تسلیم مرگ نمایند. و زبان به اعتراض گشایند كه در فلان باب وصیت ما پاس نداشت و ناپرهیزی و بد نفسی كرد. باری نقدش بستانند؛ پس او را در چنگ اجل اندازند و آنچه از دزد مانده باشد، رمّال ببرد. و فقرا را به ازای این از رهگذری دیگر آفت هست و اسباب موت در پیش است. مثلا بنّایان و چاه‌كنان و عمله بناهای خطیر و مكاریان كه خود را در اخطار می‌افكنند برای ضرورت معاش و امثال آن. و این یكی از آفات طبیبان جاهل است، بسیاری مریض را به پرهیز بی‌موقع و زاید از حد فاسد سازند، چه طبیعت به آن سبب ضعیف می‌گردد و حرارت غریزیه منطفی، پس از مقاومت مرض عاجز می‌شود. (108)

سگهای فرنگی و ایرانی‌

قزوینی چند حكایت درباره سگ‌ها آورده كه حكایت برخی از آن‌ها برای ثبت تاریخ مفید است: «پدرم غفر الله له گفت: شخصی را مصلوب كردند. او را سگی بود، در پای دار نوحه می‌كرد و در او می‌دید [می‌نگریست] و خود را بر زمین می‌زد تا بمرد.
شاه اسماعیل ماضی سگی را كه در واقعه چالدران حق وفاداری و خدمتگزاری به جای آورده بود، ایالت ملك بغداد ارزانی داشت. امرای دولت در خدمتش می‌ایستادند و به رسم ملوك او را خان و سفره می‌نهادند.
و نوعی از سگ در فرنگ و بعضی از روم یافت شود خرد و موزون و صاحب شعور.
گویند، فرنگ او را خدمت‌ها فرمایند از مثل كباب گردانیدن و مانند آن. و زنبیلی در گردن او بندند و فلس در آن گذارند و برای سبزی و گوشت به بازار فرستند، خریده بیاورد. و رومیان آن نوع سگهای موزون را عزیز دارند. و در بعضی از مذاهب اربعه ایشان نجس نباشد [مذهب مالكی‌ها] او را با خود به حمام برند و پاك بشویند و در كنار خود بیرون آورند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 804
و سگان آدمخوار در این عهد در ایران فاش شد؛ آن سگها به هیچ شیر باج ندهند و در جثّه نیز با شیر نزدیك‌اند. (408)

این زمان ...

ملا صالح برخی از نكات ریز را كه مربوط به زمانش بوده و به گمانش پیشینه و سابقه‌ای در ایران نداشته، بیان كرده كه هر كدام به موضوعی خاص اختصاص دارد. در اینجا نمونه‌هایی را می‌آوریم:
و امروز دیوان برید و واقعه نویسی اطراف، در هند معمول است و در ایران متروك. و كاتب خاص ملك را اینجا واقعه نویس می‌گویند. (261)
در این زمان مردم دیار ما گویند: شخص باید سه زن بخواهد: یكی هندی و یكی عراقی و یكی ماوراء النهری. هندی برای مباشرت. و عراقی برای مكالمت و معاشرت. و ماوراء النهری برای آن كه او را پیوسته بزند تا چشم آن‌ها بترسد. (245)
این زمان در عرب قاعده چنان است كه دختران وقت ازاله بكارت، صیحه كنند؛ چنانچه همسایه‌ها و همه مردم بشنوند (243).
از این پیش مردی به زنی عاشق می‌شد، یك سال دور خانه او می‌گشت و به آن شاد بود كه كسی را بیند كه معشوق را دیده باشد؛ اگر وصل او در می‌یافت، با هم شكایت فراق و شرح اشتیاق می‌كردند و اشعار می‌خواندند. و امروز، روز اول با یكدیگر اشارت می‌كنند و همدیگر را وعده می‌دهند، و چون خلوتی می‌یابند، نه این با او شكایت هجران می‌كند و نه او با این احوال شوق بیان می‌كند، بلكه در وقت میان دو پای او می‌نشیند. گویا ابو هریره را بر نكاح او گواه گرفته است. (197)
منجمی در این زمان، روز جشن سلطان حكم كرد كه واقعه‌ای عظیم روی دهد و سلطان را از خروج مانع بود. در این اثنا، تالاری كه مجلس بود بیفتاد و از امرا و مقربان دولت چند نفر هلاك شدند و چندی مجروح گشتند. و این خبر از ثقات منقول است (34).
در زمان سابق كاسه و طبق آش و طعام یك یك می‌نهادند. و چون به كار می‌بردند، كاسه و طبق دیگر می‌نهادند. و امروز در روم و عرب این عادت باقی است، و در ایران متروك است (160).
امروز رأی اكثر مردم در بادنجان نیك شده است؛ از آن وجه كه آن را با اسبابی مناسب و موافق می‌پزند. و در بعضی دیار، بسیار خوب می‌شود و در حدیث ممدوح گشته است.
و لیكن اطبّا ذم كرده‌اند، و حال آن كه همچو سایر مطعومات به اعتبار تفاوت بلاد و طریق طبخ متفاوت می‌گردد. و طعم بادنجان و آنچه به او ماند، از قبیل زیتون، كسبی است و در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 805
كام اطفال خوش نیاید، به خلاف حلاوت و مایشبهها كه فطری است و در كام‌ها نیكو آید.
(155).
در این زمان، سیدی با نام و نشان و مشهور زمان و محسود اقران، ناگاه در چاه كنیف افتاد و بمرد و از حیرت آن حالت عبرت و ضجرت، خون در رگهای همگنان بیفسرد.
(8) 35
و در این عهد، كسی میان تابستان و آفتاب در خدمت سلطان، از آب یخ ساخت. و طریق، آن است كه اندك یخ با نمك بسیار بیامیزد و با هم خرد بكوبد و كاسه پر آب میان آن نهد، چنانچه بیرون كاسه را احاطه كند، آب كاسه منجمد گردد. و این عمل در آفتاب و هوای گرم بهتر صورت پذیرد. (380)
قزوینی پس از اشارت در باب گرگدن می‌نویسد: و من می‌گویم در این زمان، آن حیوان عجیب در بلاد هند البته موجود است و پیش از این به ایران آوردند و ما دیده‌ایم. و در این ایام نیز ایلچی می‌آورد و در راه بمرد. (410)
شاعری در این عهد ملا وارسته نام، طبعی لطیف دارد، به تركی و فارسی شعر می‌گوید.
پسر و دامادش اتفاق نموده او را می‌زنند. قصیده‌ای گفته، اولش این است:
من ایستر ایدوم كیم وریم ایكّی جهانی بیربره‌آخر منی بیر بیت یره وردی و كسدی بیربره [من می‌خواستم كه دو جهان را برهم بزنم/ آخر من را یك شپش و یك كك به زمین زده و امانم را بریدند.] (318)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 807

21 نسخه‌های مهاجر از بلاد عربی به ایران صفوی‌

در آمد بحث‌

در نخستین روزهای تشكیل دولت صفوی، مذهب شیعه امامی به عنوان مذهب رسمی حكومت پذیرفته و اعلام شد. تشیع خاندان شیخ صفی، از هر زمان كه بوده باشد، در آغاز تشیعی فقاهتی و علمی نبوده و افزون بر نبودن عالمان و دانشوران فقیه شیعی، آثار و كتاب‌های فقهی شیعه در دسترس آن‌ها قرار نداشته است. بلافاصله پس از روی كار آمدن صفویه، مهاجرت علما و دعوت از آن‌ها آغاز شد. این مسأله در مقاله‌های مختلفی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. آنچه كمتر مورد توجه قرار گرفته، آن است كه در كنار مهاجرت علما، آثار و نوشته‌های علمای شیعه نیز از مناطق عربی راهی ایران شد و عامل مهمی در ایجاد تحول مذهبی در كشور ما گردید.
پیش از این كه این بحث را دنبال كنیم، لازم است اشاره كنیم كه عدم وجود آثار شیعی در ابتدای تشكیل دولت صفوی مورد توجه مورخان بوده است. اظهار نظر مهم در این زمینه سخن روملو در احسن التواریخ است. وی نوشته است:
در آن اوان، مردمان از مسائل مذهب حق جعفری و قواعد و قوانین ملت ائمه اثنا عشری اطلاعی نداشتند؛ زیرا كه از كتب فقه امامیه چیزی در میان نبود و جلد اول از كتاب قواعد اسلام [قواعد الاحكام فی معرفة الحلال و الحرام] كه از جمله تصانیف سلطان العلماء المتبحرین شیخ جمال الدین مطهر حلی است كه شریعت پناه قاضی نصر الله زیتونی داشت، از روی آن تعلیم و تعلّم مسائل دینی می‌نمودند تا آن كه روز به روز آفتاب حقیّت مذهب اثنا عشری ارتفاع پذیرفت و اطراف و اكناف عالم از اشراق لوامع طریق تحقیق از مشارق منوّر گردید. «1»
در این باره لازم است تا اصلاحی صورت گیرد. به نظر می‌رسد كه این سخن به طور
______________________________
(1). روملو، حسن بیك، احسن التواریخ، ص 86
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 808
محدود در سال 907، آن هم در آذربایجان درست باشد؛ اما آگاهیم كه در نواحی دیگر نسخه‌های فراوانی از آثار علامه یا دیگر منابع شیعی در ایران پیش از صفوی وجود داشته و بنا بر این باید در پذیرش سخن روملو به صورت كلی، تردید كنیم. در حقیقت چند شهر ایران كه جایگاه سنتی تشیع بوده نظیر كاشان، سبزوار «1»، استرآباد «2» و احیانا ری و طوس «3» محلی برای استنساخ كتاب‌های فقهی شیعه بوده است. نمونه‌هایی از آن مربوط به كتاب‌های علامه حلی است كه در جای دیگری به آن اشاره كرده‌ایم. «4» یك نمونه كتاب قواعد علامه است كه حسن بن حسین بن حسن سرابشنوی مقیم كاشان در سال 763 آن را كتابت كرده و افندی آن را در تبریز دیده است. «5» نمونه دیگر نسخه‌ای از مبسوط شیخ طوسی است كه در اختیار افندی بوده و اجازه‌ای به خط حسن بن حسین بن علی دوریستی- طرشتی- مقیم كاشان با تاریخ 584 بر روی آن بوده است. «6» اجازه دیگری از همان عالم بر روی نسخه‌ای از ارشاد مفید بوده كه افندی آن نسخه را نیز دیده است. نیز نسخه‌ای از ارشاد كه توسط حسن بن محمد بن حسین جاسبی هرازكانی در 14 شوال 565 نوشته شده و در سال 566 با نسخه فضل الله راوندی مقابله شده، به شماره 1144 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود. نسخه‌ای از الانتصار سید مرتضی با تاریخ كتابت 25 ذی قعده سال 591 توسط ابو الحسن علی بن ابراهیم بن حسن بن موسی فراهانی در محله باب ولان كاشان كتابت شده كه به شماره 3598 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود. نسخه‌ای مشتمل بر چندین كتاب و رساله شیعی مانند ارشاد المسترشدین و هدایة الطالبین از فخر المحققین، رساله فی علم الكلام، (مجهول المؤلف) منتهی السؤول فی شرح الفصول از علی بن یوسف
______________________________
(1). نسخه‌ای از ایضاح الفوائد فخر المحققین را شخصی با نام محمد بن علی جوینی در سال 793 و 794 در سبزوار استنساخ كرده است. نك: فهرست كتابخانه مجلس، (قم، 1376) ج 25، ص 249
(2). درباره استرآباد نك: افندی، ریاض العلماء، ج 2، ص 413. عالمی با نام عماد بن علی استرآبادی در روز سه شنبه، پنجم شعبان سال 861 استنساخ كتاب البیان شهید اول را تمام كرده. این می‌تواند در ایران بوده باشد. می‌دانیم كه استرآباد در قرن نهم، تقریبا از مراكز مهم شیعه در ایران بوده است.
(3). یكی از دانشمندان شیعی قرن ششم، نصیر الدین ابو طالب عبد الله بن حمزه مشهدی معروف به نصیر الدین طوسی است كه قطب الدین كیدری از شاگردان اوست، چنان كه خودش از ابو الفتوح رازی حدیث نقل می‌كند. افندی كتاب الوافی بكلام المثبت و النافی وی را كه تاریخ كتابت آن 679 بوده دیده است. نیز نسخه‌ای از صحیفة الرضا را دیده است كه خط وی با تاریخ 578 بر آن بوده است. افندی، همان، ج 3، ص 216
(4). فهرستی از آثار علامه را كه در ایران یا توسط عالمان ایرانی پیش از عصر صفوی كتابت شده، ببینید در:
جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران (قم، انصاریان، 1376)، ج 2، صص 669- 676
(5). افندی، همان، ج 3، ص 397- 398
(6). افندی، همان، ج 1، ص 179، ج 3، ص 418
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 809
نیلی (قرن هشتم) و ... در سال 845 در قریه لامبلنگی كتابت شده است. «1»
افندی نسخه‌ای كهن از منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه قطب راوندی را در استرآباد دیده كه به نوشته وی به احتمال در زمان حیات مؤلف (قرن ششم) تألیف شده بوده است. «2» نمونه دیگر داستان یافت شدن كتاب فقه الرضا است كه مجلسی به نقل از قاضی امیر حسین یاد كرده است و آن این كه جماعتی از قمی‌ها در مكه نسخه آن را كه تاریخش به عصر امام رضا علیه السلام می‌رسیده، برای او آورده بودند. «3» این كتاب رساله ابن بابویه به فرزندش صدوق است و گرچه متن آن از روایات امامان گرفته شده، اما از امام رضا علیه السلام نیست. این كتاب‌ها باید در ایران كتابت شده باشد و طبعا نافی این نظر است كه در آغاز عصر صفوی، نسخه‌هایی از آثار كهن شیعی وجود نداشته است.
نسخه‌ای از كتاب تفسیر ابو الفتوح رازی را كه در زمان مؤلف، یعنی در قرن ششم كتابت شده، افندی دیده است. «4» شاید آن نسخه، همان نسخه‌ای باشد كه با تاریخ یكشنبه 12 صفر سال 595 توسط ابو سعید بن حسین كاتب بیهقی كتابت شده و به شماره 368 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود. این اثر كه فارسی است، باید در ایران نگهداری شده باشد.
نسخه‌های متعددی از نهج البلاغه وجود دارد كه مربوط به ایران است. یك نسخه آن، از قرن هفتم است كه توسط حسن بن مهدی علوی حسنی آملی بهلوی در ربیع الاول 677 كتابت شده و به شماره 3994 در مرعشی موجود است. افندی رساله‌ای با عنوان رسالة فی حل الشكوك فی التصور و التصدیق از شیخ شمس الدین محمد بن شرفشاه نیشابوری دیده كه به خط نجاتی نیشابوری بوده و در سال 693 كتابت شده بوده است. «5»
گفتنی است كه برخی از آثار مؤلفان شیعی ایرانی، در دوران پیش از صفوی به مناطق عربی می‌رفته است. افندی نسخه‌ای كهن از آیات الاحكام قطب راوندی را در بحرین دیده است. «6»

انتقال نسخه‌های آثار شیعی از مناطق عربی به ایران‌

تشیع ایران در چهار مرحله از سرزمین‌های عربی به این كشور راه یافته است. نخست توسط اشعری‌ها در اواخر قرن اول و طول قرن دوم به بعد. دوم از طریق شاگردان ایرانی
______________________________
(1). انوار، عبد الله، فهرست نسخ خطی كتابخانه ملی، ج 14، صص 160- 163
(2). افندی، همان، ج 2، ص 421
(3). مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 1، ص 11؛ افندی، همان، ج 2، ص 30
(4). افندی، همان، ج 2، ص 157
(5). همان، ج 5، ص 109
(6). همان، ج 2، ص 424
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 810
شیخ مفید و شیخ طوسی كه از ری و سبزوار و آن نواحی به عراق آمدند و به دیار خود بازگشتند. سوم از طریق مكتب حلّه به رهبری علامه حلی و فرزندش فخر المحققین كه شاگردان ایرانی فراوانی تربیت كردند. چهارم بوسیله علمای جبل عامل مقیم همان نواحی یا عراق كه در قرن دهم و یازدهم به ایران مهاجرت كردند.
در بخش سوم و بیش از همه در بخش چهارم، آثار مؤلفان شیعی عرب به ایران راه یافت و سبب استواری پایه‌های تشیع فقاهتی در این دیار شد. انتقال كتاب‌ها، همراه علمایی بود كه كتابخانه‌های شخصی خود را به ایران منتقل می‌كردند. در كنار آن، زائران عتبات هم در بسیاری از اوقات، نسخه‌هایی را در عراق خریداری كرده، به ایران می‌آوردند. این مطلب از تملك‌هایی كه در پشت كتاب‌ها نوشته شده، به دست می‌آید. «1»
مهم‌ترین منبع ما برای شناخت این نسخه‌های در درجه اول، كتاب پر ارج ریاض العلماء و حیاض الفضلاء میرزا عبد الله افندی- شاگرد علامه مجلسی- است كه با حوصله تمام، برای چندین دهه، در جستجوی شناخت آثار شیعی و شرح حال علمای شیعه بوده است.
دوم نسخه‌های كهن عربی بر جای مانده در كتابخانه‌های ایران است كه البته باید با تتبعی بیش از آنچه در اینجا انجام شده، ردپای نسخه‌های مهاجر را به دست آورد.
با توجه به آنچه در ریاض آمده، باید اظهار كرد كه بیش‌تر نسخه‌های كهن كه در سالهای نخست دوره صفوی از سوی علمای مهاجر به ایران آمده، در اردبیل نگهداری شده و به احتمال قوی در كتابخانه بقعه شیخ صفی بوده است. افندی درباره بسیاری از این نسخه‌ها تصریح می‌كند كه آن‌ها را در اردبیل دیده است. «2» تبریز را نیز به نوعی باید یاد كرد. افندی می‌نویسد: من كتاب‌های زیادی را به خط شیخ علی بن منصور بن حسین مزیدی دیده‌ام.
مثلا استبصار شیخ طوسی را به خط او در قریه خسرو شاه تبریز دیدم كه كتابت آن در سال 877 بود. كتاب عیون اخبار الرضا علیه السلام را در روستای دهخوارقان تبریز دیدم. جلد پنجم تذكرة الفقهاء را هم در تبریز دیدم. «3» افندی نسخه‌ای از كتاب ابن خالویه- نویسنده كتاب الآل- با عنوان الطارقیه را در اردبیل دیده كه تاریخ كتابت آن سال 561 بوده است. «4» می‌دانیم كه این شهر، پایتخت مذهبی صفویان بوده و تا اواخر عهد صفوی، مورد اعتنای
______________________________
(1). نك: برگ نخست نسخه حاشیة حاشیة الشریف علی شرح المطالع، ش 8046 مرعشی.
(2). به عنوان نمونه نك: افندی، همان، ج 1، ص 186؛ ج 2، ص 68، 101- 103، 109، 122؛ ج 4، ص 18، 319. لازم به یادآوری است كه افندی نسخه كتاب‌های متعددی را نیز كه در دوره صفوی بوده در اردبیل دیده و این نشان می‌دهد كه به طور مرتب برای كتابخانه شیخ صفی كتاب فراهم می‌آمده است. نك: همان، ج 4، ص 332
(3). افندی، همان، ج 4، ص 269
(4). همان، ج 2، ص 24
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 811
كامل قرار داشته است. شاه عباس صفوی نسخه‌های فراوانی را وقف بقعه شیخ صفی كرد كه در طی جنگ‌های ایران و روس، عمده این كتاب‌ها توسط قوای متجاوز دزدیده شده و به كتابخانه آكادمی علوم در سن پطرزبورگ منتقل شد. «1» البته توان گفت كه پس از اردبیل، این نسخه‌ها به مشهد و اصفهان رفته است كه این هم به دلیل اعتبار تقدس شهر مذهبی مشهد از یك سو و اهمیت اصفهان به عنوان مركز سلطنت صفوی پس از سال هزار، طبیعی است. بعدها كه شاه عباس نسخه‌های خطی فراوانی به دست آورد، باز بخشی را وقف بقعه اردبیل و بخشی را بر آستان قدس رضوی وقف كرد.
به جز اردبیل و اصفهان، شهرهای بسیاری از ایران، از جمله استر آباد، شهر ری، بارفروش «2» (بابل فعلی) و طهران «3» این آثار را در خود جای داده بوده است.
نكته دیگر آن كه، در آن زمان سه مركز شیعی عربی در جهان اسلام وجود داشت كه از آن مناطق آثار شیعی به ایران می‌آمد. نخست عراق عرب كه نزدیك‌ترین منطقه به ایران بود و مركز مهمی برای عالمان شیعه به شمار می‌آمد. دوم منطقه بحرین كه تشیع آن بسیار كهن و قدیمی بوده است. سوم منطقه جبل عامل كه تشیع آن نیز دست كم به چند سده پیش از روی كار آمدن صفویه باز می‌گردد. كتاب‌های شیعه در این مناطق پراكنده بوده و عمدتا توسط علمای مهاجر، از این مناطق به ایران به حوزه قدرت صفوی انتقال یافته است. به این نكته هم باید توجه داشت كه بسیاری از آثار شیعی مهاجر به ایران، در نوبتهای بعد، به ویژه پس از آن كه بار دیگر پس از سلطنت نادر، نجف مركز علمی شیعه شد، به عراق برگشته است. «4»
این نیز گفتنی است كه نباید بحث را به نسخه‌های مهاجر محدود كرد. بسیاری از منابع كهن كه در عراق بوده، در اوان دوره صفوی استنساخ شده و متن استنساخ شده به ایران آمده است. به عنوان مثال، نسخه‌ای از كشف الغمه اربلی، توسط طیفور بن سلطان محمد بسطامی در سال 1047 از روی نسخه محقق كركی استنساخ شده است؛ كركی نسخه خود
______________________________
(1). در این باره نك: مجله نشر دانش، سال 14، ش 6، (سال 1372)، صص 24- 28. فهرست این كتاب‌ها در پایان كتاب اردبیل دفتر اول چاپ شده است. گفتنی است كه پیش از آن هم نادر بخشی از این كتاب‌ها را به برخی از سفرا بخشیده بود. طبیعی است كه وقتی فرش بقعه اردبیل با آن ارزش و حجم و قدمت بر باد.
رود، كتاب‌ها سریعتر و ساده‌تر از دست می‌رود.
(2). افندی، همان، ج 4، ص 262 و موارد دیگر.
(3). به عنوان مثال نك: افندی، همان، ج 2، ص 157، 196
(4). حتی می‌دانیم كه تا چند دهه قبل، كسانی كوشش فراوانی كردند تا نسخه‌های خطی را از شهرهای ایران جمع آوری كرده در كتابخانه امیر المؤمنین علیه السلام در نجف قرار دهند!
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 812
را در سال 908 از روی نسخه اصل كه به خط مؤلف بوده، استنساخ كرده است. «1» بدین ترتیب، كتاب با یك واسطه، از علمای شامات مقیم عراق كه خود هم به ایران آمده است، وارد ایران شده است.

نمونه‌هایی از جبل عامل‌

جبل عامل از مناطق سنتی شیعه است كه به احتمال، تشیع آن از مهاجرت برخی از طوایف انصار به آن نشأت گرفته است. این مركز شیعی عالمان زیادی داشته كه شرح حال آن‌ها را شیخ حر در مجلد نخست امل الامل آورده است. وی می‌گوید كه در یك تشییع جنازه در عصر شهید، هفتاد مجتهد حضور داشته‌اند. «2» در قرن دهم هجری، بسیاری از عالمان این دیار، همانند سایر مناطق عربی، در عراق و به طور خاص در نجف و حلّه تحصیل می‌كرده‌اند و بسیاری پس از تحصیل به منطقه جبل عامل باز می‌گشته‌اند. بعد از پیدایش دولت صفوی، شمار فراوانی از آن‌ها در درازای سه قرن، از قرن دهم تا دوازدهم، راهی ایران و برخی راهی هند «3» شدند. بیش‌تر اینان، با آمدن به ایران، به عنوان رئیس العلماء یا شیخ الاسلام و ... منصوب می‌شدند. «4» برخی از این عالمان نیز نه برای مشاركت در دولت صفوی بلكه برای زیارت مشهد به ایران می‌آمدند «5» و بطور طبیعی نسخ برخی از آثار موجود در جبل عامل یا عراق و یا آثار تألیف شده در هند «6» را به ایران منتقل می‌كردند. به عنوان مثال یك عالم جبل عاملی با نام محیی الدین بن احمد بن تاج الدین عاملی در فاصله سالهای 953 و 954 مجموعه‌ای از رساله‌های شهید ثانی را در مشهد استنساخ كرده است. «7» این اقدام در زمان حیات شهید ثانی انجام شده و به احتمال، عالم مزبور به قصد زیارت به مشهد آمده و شاید مقیم شده باشد. وی باید از روی نسخه‌ای كه از خارج از ایران وارد شده بوده، نسخه خود را كتابت كرده است. شیخ علی منشار عاملی، از مهاجران به هند بوده كه پس از آمدن به ایران، تعداد چهار هزار كتاب را كه حداقل برخی را از جبل عامل به هند برده بوده، به اصفهان آورد. این كتابخانه به دلیل آن كه تنها دخترش همسر شیخ بهائی بود،
______________________________
(1). عظیمی، حبیب الله، فهرست كتابخانه ملی، ج 13، صص 230- 231
(2). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، ص 15
(3). افشار، ایرج و دیگران، فهرست كتابخانه مجلس شورای ملی، ج 15، ص 126
(4). شاه طهماسب گفته بود كه برای اداره این قبیل امور، تنها از علمای جبل عامل استفاده می‌كند. نك: افندی، همان، ج 3، ص 90
(5). برخی از اینها مانند خاندان برادر شیخ بهائی در مشهد ماندگار شده و از خادمان حرم شدند. نك:
حسینی، احمد، فهرست نسخه‌های كتابخانه آیة الله مرعشی، 21/ 354، ش 8385
(6). نك: افندی، همان، ج 5، ص 136
(7). عظیمی، فهرست كتابخانه ملی، ج 13، ص 31
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 813
به دست شیخ افتاد كه بعدها از میان رفت. «1»
عالمان مهاجر، به طور طبیعی كتابخانه‌های شخصی فراوانی داشته‌اند. بسیاری از آن‌ها از نواده‌های عالمان برجسته بوده و نسخه‌های دستنوشته یا مشتمل بر اجازات و یادداشتهای عالمان بزرگ جبل را در دست داشتند و در مهاجرت، كتاب‌های خود را نیز به ایران می‌آورده‌اند. به عنوان نمونه، شیخ علی نواده شهید ثانی، آثاری از شیخ حسن فرزند شهید را در كتاب‌های خود داشته كه افندی در كتابخانه او دیده است. «2» همانگونه كه اشاره شد، این وضعیّت از قرن دهم تا دوازدهم امتداد داشته است. در نیمه دوم قرن دوازدهم، شرف الدین محمد مكی جزینی عاملی از اعقاب شهید اول، كه در نجف زندگی می‌كرده، كتابخانه مهمی داشته كه از جمله مشتمل بر نسخه‌ای از ایضاح الفوائد فخر المحققین به خط شهید اول بوده است. كتاب‌های وی كه تملكش را روی آن‌ها نگاشته در كتابخانه‌های متعدد ایران فراوان یافت می‌شود، چه فرزندان وی به ایران مهاجرت كرده‌اند. «3» از جمله، مجموعه شماره 90 موجود در كتابخانه دانشكده ادبیات دانشگاه تهران و نیز نسخه‌ای از آداب الفلاسفه و نوادر از اسحاق بن حنین به شماره 2103 كتابخانه مركزی دانشگاه تهران است. «4»
یك مجموعه نفیس از سال 902 كه به احتمال بسیار قوی در جبل عامل نوشته شده و حاوی چند رساله از قبیل النكت الاعتقادیة از شیخ مفید، نهج السداد الی شرح واجب الاعتقاد از عبد الواحد بن صفی نعمانی، النفلیة از شهید اول، معدن الجواهر از كراجكی و ملحة الاعراب از ابو محمد قاسم حریری است، با یادداشتی از شهید ثانی بر روی آن به تاریخ 19 ربیع الثانی 950 در كتابخانه مرعشی به شماره 1126 نگهداری می‌شود. كاتب آن علی بن حسین حسینی عنقانی است و به دستور زین الدین مفلح بن احمد مارونی نوشته شده است.
افندی نسخه‌ای از سرائر ابن ادریس را در تبریز دیده كه یادداشتی از شرف الدین حسین بن نصیر الدین موسی بن عود با تاریخ 16 رجب سال 761 است. این عالم به احتمال قوی اهل جبل عامل بوده است. «5» افندی مجموعه‌ای را به خط برخی فضلای جبل عامل دیده است كه در سال 752 در شهر حله كتابت شده بوده است. «6»
نسخه‌ای از تحصیل النجاة فخر المحققین را كه در كتابخانه شهید ثانی بوده و اجازه‌ای از
______________________________
(1). افندی، همان، ج 4، ص 266
(2). نك: همان، 1 ص 233
(3). آقا بزرگ، الكواكب المنتثره، صص 739- 740
(4). همایون فرخ، تاریخچه كتاب و كتابخانه در ایران، مجله هنر و مردم، ش 65، ص 68
(5). افندی، همان، ج 2، ص 182
(6). همان، ج 5، ص 79
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 814
فخر المحققین برای سید ناصر الدین حمزة بن حمزة بن محمد علوی حسینی با تاریخ 736 بر روی آن بوده، افندی دیده است. قاعدتا این اثر در حلّه بوده، سپس به جبل عامل منتقل شده و آنگاه به ایران آمده است. «1» اشاره افندی به این كه این كتاب در كتب شهید بوده، به احتمال، اشاره به آن است كه آثار شهید در اصفهان در خانه فرزند و نوادگان وی یافت می‌شده است.
نسخه‌ای از ثواب الاعمال شیخ صدوق در كتابخانه علامه طباطبائی شیراز موجود است كه توسط علی بن فارس بن محمد بن یوسف بن احمد بن ابراهیم بن ابی الفوارس عاملی در تاریخ 12 شعبان 763 كتابت شده است. «2»
افندی نوشته است: در اردبیل مجموعه‌ای دیدم كه به خط برخی از علمای جبل عامل بود. از جمله خط شیخ علی بن محمد بن محمد بن مكی عاملی، فرزند شهید اول در آن بود. شیخ محمد بن علی جباعی، ذیل خط او نوشته بود: نویسنده این خط در سال 865 در گذشت. «3»
مجموعه‌ای به خط شیخ زین الدین علی بن محمد بن یونس بیاضی- نویسنده صراط المستقیم- را افندی در اصفهان در كتابخانه احمد بحرانی دیده است. این مجموعه عتیق، شامل رساله‌های مؤلف بوده كه فهرست آن‌ها را افندی آورده است. «4»

نمونه‌هایی از عراق‌

مهم‌ترین مركز شیعی در طول قرن‌های هفتم تا نهم، شهر حله عراق بوده است. گفته شده است كه در زمان علامه حلی، چهار صد و چهل مجتهد شیعه در این شهر زندگی می‌كرده‌اند. «5» عراق محل مهاجرت شیعیان از هر نقطه به حساب می‌آمده است. در واقع، از زمان مرجعیت شیخ مفید و شیخ طوسی به بعد، عراق همیشه مركزیت علمی برای تشیع داشته است. این مركزیت در دوره صفوی برای دو قرن و نیم به ایران منتقل شد و پس از آن به طور محدود به نجف باز گشت. تا پیش از دوره صفوی، بیشتر آثار مخطوط شیعی در عراق كتابت و یافت می‌شد. با روی كار آمدن صفویان این نسخه‌ها به ایران انتقال یافت. «6»
______________________________
(1). همان، ج 2، ص 200
(2). طباطبائی، عبد العزیز من تراثنا الخالد فی شیراز، میراث اسلامی ایران، دفتر اول، ص 399
(3). افندی، همان، ج 4، ص 251
(4). همان، ج 4، ص 256- 258
(5). همان، ج 1، ص 361
(6). برخی از این آثار در همان دوره صفوی در نجف كتابت شده و از آن‌جا به اصفهان منتقل شده است. برای نمونه نك: افشار، فهرست مجلس شورای ملی، ج 12، ص 315
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 815
مثلا نسخه‌ای كه در سال 947 در نجف كتابت شده بود، و در انتهای آن خط علی كركی با تاریخ 952 وجود داشت، اكنون در كتابخانه مجلس (ف 25/ 59، ش 7050) نگهداری می‌شود. بعدها بخشی از آن‌ها به عراق بازگشت؛ اما رفت و آمد این آثار همچنان ادامه داشت.
كتاب ایضاح الفوائد فخر المحققین، با برگ تملّك محمد بن محمد بن علی حلی جهیمی كه به عنوان نسخه‌ای نفیس و قدیمی شناخته شده، به شماره 1162 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود.
نسخه‌ای از مناقب ابن شهر آشوب كه جزء اول آن را جعفر بن احمد بن حسین قمرویه حائری در 16 رجب 587 نوشته و بخشی از جزء دوم آن توسط ابو القاسم بن اسماعیل وراق حلی در اواخر رجب 658 نوشته شده در كتابخانه عمومی اصفهان نگهداری می‌شود. «1»
نسخه‌ای از كتاب الدروس شهید اول (م 786) با تاریخ كتابت دوشنبه 12 رمضان 846 به شماره 125 در كتابخانه گلپایگانی نگهداری می‌شود. محتمل است كه این نسخه در ایران- استرآباد- نوشته شده باشد. اجازه‌ای با تاریخ 836؛ یعنی پیش از اتمام كتابت كتاب، توسط علی بن حسین بن محمد استرآبادی برای شهاب الدین احمد عمادی نیلی نوشته است.
نسخه‌ای از لمعه توسط حسین بن محمد بن حسن خویانی مویسی با تاریخ رجب 808 در نجف اشرف كتابت شده كه در حال حاضر در كتابخانه علامه طباطبائی شیراز نگهداری می‌شود. «2»
تقی الدین ابراهیم كفعمی (م 905) از چهره‌های برجسته شیعی است كه در اصل جبل عاملی بوده، اما به نجف آمده و از كتابخانه مشهد غروی در تألیف آثار فراوانش بهره برده است. «3» وی كه درست اندكی قبل از پیدایش دولت صفوی می‌زیسته، آثار فراوانی تألیف كرده و پس از تأسیس این دولت، آثار وی كه بسیاری به خط خودش بوده، به شهرهای مختلف ایران، بویژه آذربایجان مركز دولت صفوی انتقال یافته است. افندی شاهد برخی از این نسخه‌های بوده است.
افندی مجموعه بزرگی را كه رسائل آن همگی به خط كفعمی بوده و تاریخ اتمام آن
______________________________
(1). مقصود همدانی، جواد، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه عمومی اصفهان، (تهران، 1349) صص 311- 312. بخش دیگر همین مناقب از همان دوران در تبریز نگهداری می‌شود.
(2). طباطبائی، من تراثنا الخالد، میراث اسلامی ایران، دفتر اول، ص 440
(3). افندی، همان، ج 1، ص 21
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 816
رساله‌ها در سالهای مختلفی از جمله 848، 849، 852 بوده، در ایروان دیده است. «1» وی رساله دیگری به خط كفعمی در مازندران با عنوان غرة المنطق و رساله دیگری با عنوان درة المنطق دیده است. همو می‌گوید: چنین به نظرم می‌آید كه كتابی در تفسیر سوره فاتحه به خط كفعمی در تبریز دیده‌ام.
افندی نسخه‌ای از الملاحم و الفتن كه به خط ابن طاووس (م 664) بوده دیده كه یادداشتی از عبد الكریم بن جمال الدین از تاریخ 670 روی آن بوده است. «2» همو نسخه‌ای هم از كتاب المجدی نسّابه معروف به العمری دیده كه یادداشت‌هایی با تاریخ 682 از همین عبد الكریم بن احمد بن طاووس بر روی آن بوده است. «3» همو نسخه‌ای كتاب الفصیح المنظوم از ثعلب كه ابن ابی الحدید آن را منظوم كرده، دیده است كه یادداشتی از سال 701 روی آن بوده است. «4» نیز وی اشعار سید عبد الله بن محمد حسینی حائری را در اردبیل دیده كه به خط یكی از شاگردان وی در سال 750 و در زمان حیات آن شاعر نوشته شده بوده است. «5» همو مجموعه‌ای را در اردبیل دیده كه به خط محمد بن علی جباعی عاملی- جد شیخ بهائی و شاگرد ابن فهد حلی- بوده است. این اشعار از شیخ علی بن شهیفینی حلی، و در مرثیه امام حسین علیه السلام بوده است. «6» نیز نسخه‌ای از اربعین فاضل مقداد را در اردبیل دیده كه به خط شیخ زین الدین علی بن حسن بن غلاله یا علاله بوده و اجازه‌ای از شیخ مقداد با تاریخ 822 روی آن بوده است. «7» افندی در همان اردبیل، نسخه‌ای از رسالة المقنعة فی آداب الحج را كه تألیف محمد بن شجاع انصاری- معاصر فاضل مقداد- بوده، به خط همان شیخ زین الدین علی با تاریخ 822 دیده است. «8» همو نسخه‌ای از فصول سید مرتضی را در اردبیل دیده كه با نسخه اصل مقابله شده بوده است. «9»
افندی نسخه‌ای از تنزیه الانبیاء سید مرتضی (436- 355) را كه اجازه‌ای از سید عبد المطلب بن مرتضی با تاریخ 723 و در موصل كه بر روی آن بوده، دیده است. «10» نیز
______________________________
(1). همان، ج 1، صص 22- 23، ص 257
(2). همان، ج 3، ص 164
(3). همان، ج 3، ص 167
(4). همان، ج 3، ص 183، ج 4، ص 123
(5). همان، ج 3، ص 235
(6). همان، ج 3، ص 403، ج 4، ص 107
(7). همان، ج 3، ص 408
(8). همان، ج 3، ص 409
(9). همان، ج 4، ص 183
(10). افندی، همان، ج 3، صص 267، 291
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 817
نسخه‌ای از دیوان سید مرتضی را دیده كه بر وی قرائت شده و خط او نیز بر روی آن نسخه بوده است. افندی طی ده روز آن را برای خود استنساخ كرده است. «1» همو نسخه‌ای از مجمع البیان را به خط قطب الدین كیدری دیده كه آن را نزد خواجه نصیر طوسی خوانده است. «2» افندی نسخه‌ای از الغرر و الدرر سید مرتضی را در اردبیل دیده كه تاریخ كتابت آن سال 545 بوده است. «3»
نیز وی نسخه‌ای از نهج البلاغه را در اصفهان دیده با تاریخ 677 كه كاتب آن سید نجم الدین ابو عبد الله حسین بن اردشیر طبری بوده و گویا در حله كتابت شده بوده است. «4» آنچه مسلم است این كه یادداشت‌های روی كتاب نشان می‌دهد كه نسخه برای قرن‌ها در حله بوده و بعدها به ایران منتقل شده است. نسخه دیگری از نهج البلاغه در اختیار افندی با تاریخ 499 (نسخه بدل 469) بوده كه كاتب آن حسین بن حسن بن حسین مؤدب بوده است. «5» افندی نسخه‌ای از شرح نهج البلاغه ابن عتائقی را با تاریخ 786 در اصفهان دیده كه خط وی بر روی آن بوده است. «6» نام برخی از آثار كهنی كه از قرن پنجم تا هشتم در كتابخانه مرعشی موجود است، چنین است:
رجال كشی با تاریخ 14 ربیع الاول 577 به شماره 2636 مرعشی. روی این نسخه تملك‌هایی از برخی از عالمان شیعی، از جمله چند عضو یك خانواده فراهانی مقیم عراق عرب با تاریخ‌هایی از قرن ششم و هفتم وجود دارد. (نك: فهرست مرعشی، 7/ 209)
بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار قمی، با تاریخ اول صفر سال 591 به شماره 1574 مرعشی.
التبیان شیخ طوسی، با یادداشتی از خود شیخ طوسی با تاریخ ربیع الاول 455 و یادداشتی از آخر جمادی الاولی 494 از شیخ ابو الوفاء، به شماره 83 مرعشی. «7» مجلدات دیگر آن به شماره 3607، 3665 و 8419 كه عمدتا از قرن پنجم و ششم هستند، در كتابخانه مرعشی موجودند.
المبسوط شیخ طوسی كه توسط شمس المعالی بن علی بن محمد محمدی از شاگردان
______________________________
(1). همان، ج 4، ص 48
(2). همان، ج 3، ص 297
(3). همان، ج 4، ص 30
(4). همان، ج 2، ص 37
(5). همان، ج 2، ص 43
(6). همان، ج 3، ص 106
(7). افندی این نسخه را دیده بوده نك: همان، ج 4، ص 85
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 818
شیخ در تاریخ محرم 507 كتابت شده و به شماره 276 در مرعشی نگهداری می‌شود.
نسخه‌های دیگری از آن از قرن ششم به شماره 2562 و 2613 در همانجا موجود است.
كتابت من لا یحضره الفقیه از شیخ صدوق. دو مجلد این كتاب كه در قرن ششم كتابت شده تحت شماره‌های 235 و 2151 در كتابخانه مرعشی موجود است.
النهایه شیخ طوسی كه توسط حمزة بن نصر الله بن احمد موصلی در 14 شوال 507 كتابت شده و یادداشت‌هایی از حسن بن سداد حلی با تاریخ 727 و اجازه‌ای از شیخ عبد الله بن علی ورامینی برای زین الدین علی بن حسن عمادی با تاریخ 691 روی آن وجود دارد، به شماره 241 در مرعشی نگهداری می‌شود. از النهایه نسخه‌ای با تاریخ نیمه صفر 535 و نسخه‌ای با تاریخ 595 تحت شماره‌های 1840 و 3126 مرعشی موجود است.
روی نسخه دوم اجازاتی از محقق حلی با تاریخ‌های شوال 645 و 654 وجود دارد.
مجموعه رسائل مفید. در این مجموعه كه از قرن ششم هجری است، تعداد 16 رساله از شیخ مفید وجود دارد. نسخه مزبور به شماره 243 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود.
الارشاد شیخ مفید كه توسط سلیمان بن محمد بن سلیمان حائری در نجف و در قرن هفتم كتابت شده و به شماره 7220 در كتابخانه مرعشی است.
السرائر از ابن ادریس، از قرن هفتم به شماره 2603 مرعشی. گفتنی است كه افندی نسخه‌ای از سرائر كه بر یكی از شاگردان وی با نام شمس الدین ابو علی فخار بن معد خوانده شده، در كتابخانه مقبره شیخ صفی دیده است. «1» وی نسخه دیگری از السرائر را كه در زمان مؤلف كتابت شده بوده، در كتابخانه آمیرزا فخر المشهدی دیده است. «2»
مجمع البیان طبرسی از قرن هفتم به شماره 2273 مرعشی.
مصباح المتهجد شیخ طوسی از قرن هفتم به شماره 253، 4867 مرعشی.
شاید مهم‌ترین آثار فقهی كه از عراق به ایران آمده و البته پیش از صفوی هم در ایران رواجی داشته، آثار علامه حلی (م 726) است. شواهدی كه در ادامه خواهد آمد نشان از آن دارد كه بسیاری از آثار علامه و حوزه درسی او و شاگردانش، تقریبا به سلامت به دست عالمان دوره صفوی افتاده است. فهرست نسبتا جامعی از آثار علامه را در كتابخانه‌های ایران و سایر نقاط، مرحوم سید عبد العزیز طباطبائی در كتاب مكتبة العلامة الحلی به دست داده كه نیاز به تكرار آن‌ها در اینجا نیست. این فهرست طولانی و بلند نشان می‌دهد كه بیش‌تر آثار علامه، به صورت همان نسخه‌های كهن قرن هشتم و نهم، پیش و پس از دوره
______________________________
(1). همان، ج 4، ص 319، ج 5، ص 33
(2). همان، ج 5، ص 33
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 819
صفوی به ایران منتقل شده است.
افندی در ساری كتاب خلاصة الرجال علامه را كه یكی از شاگردان علامه آن را نوشته و با نسخه‌های جدیدتر آن كتاب تفاوت‌های بسیار داشته، دیده است. «1» نویسنده نسخه مزبور حسن بن حسین بن حسن بن معانق و تاریخ كتابت آن 707 بوده است. «2» نسخه‌ای از خلاصه علامه كه توسط علی بن محمد بن علی طبری با تاریخ ذی قعده 747 در نجف اشرف نوشته شده، در شیراز موجود است. «3» افندی می‌نویسد كه نسخه‌ای از رساله علامه در واجبات زكات و اركان آن كه از آن با عنوان نسخة عتیقة یاد كرده، در دست اوست كه قریب به زمان مؤلف كتابت شده است. «4» از دو رساله دیگر علامه كه یكی درباره حكمت نسخ احكام در پاسخ سؤال سلطان محمد خدابنده بوده و دیگری با عنوان واجب الوضوء و الصلاة كه برای وزیر ترمتاش نوشته شده، نسخه‌هایی در اختیار افندی بوده كه از آن‌ها با عنوان نسختان عتیقتان یاد كرده و گفته است كه تاریخ كتابت آن‌ها نزدیك به عصر مؤلف بوده است. «5»
افندی نسخه‌ای از رجال كشی را دیده كه خط علامه حلی روی آن بوده است. «6» نسخه‌ای از كتاب ایضاح مخالفة اهل السنة علامه حلی با تاریخ 723 در كتابخانه مجلس (ف 15/ 30) نگهداری می‌شود.
نسخه‌ای از كتاب تحریر علامه را افندی دیده است كه اجازه‌ای از حسن بن حمزه نجفی با تاریخ 862 و تاریخ 836 در برخی صفحات آن، در آن وجود داشته است. «7» نسخه‌ای از كتاب تحریر با كتابت وشاح بن محمد بن عسه با تاریخ دوم جمادی الاولی 719 به شماره 8515 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود. نیز نسخه‌ای از تحریر كه كاتب آن محمد بن حسن بن محمد بن علی بن ناصر المجلجل است و كتابت آن را در سه شنبه ششم شعبان 747 تمام كرده و به شماره 261 در كتابخانه گلپایگانی نگهداری می‌شود. این نسخه در سال 775 با نسخه مؤلف مقابله شده و یادداشتی با تاریخ رجب 783 روی آن هست و نیز تملكی با تاریخ 30 ربیع الثانی 941 از ابراهیم بن علی سیاری بحرانی. نسخه‌ای از ارشاد
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 258
(2). همان، ج 1، ص 175
(3). طباطبائی، من تراثنا الخالد، میراث اسلامی ایران، دفتر اول، ص 442
(4). افندی، همان، ج 1، ص 378
(5). همان، ج 1، صص 378- 379
(6). همان، ج 2، ص 296
(7). همان، ج 1، ص 182، ج 3، صص 154- 155
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 820
الاذهان علامه حلی كه حسین بن محمد بن علی علوی طوسی در 28 رمضان سال 704 در حله كتابت كرده، در سال 1297 در كتابخانه فرهاد میرزا بوده و اكنون در كتابخانه مجلس (فهرست 14/ 171) نگهداری می‌شود. روی همین نسخه، اجازه‌ای به خط علامه با تاریخ آخر ذی حجه 704 موجود است. مجموعه‌ای ارزشمند كه محتوی چندین رساله و اجازه از علامه حلی و فرزندش فخر المحققین و برخی دیگر بوده و متعلق به قرن هشتم هجری است، در كتابخانه مجلس (14/ 226- 227، ش 4953) نگهداری می‌شود. نسخه‌ای از شرح ارشاد الاذهان، از كمال الدین عبد الرحمان عتائقی كه كتابت آن نزدیك عصر مؤلف (قرن هشتم) دانسته شده، به شماره 8609 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود.
نسخه‌ای از كشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد علامه كه در سال 902 در مدرسه زینبیه حله كتابت شده، در كتابخانه مرعشی به ش 8047 موجود است.
نسخه‌ای از قواعد الاحكام علامه كه كاتب آن سلطان بن حسن بن سلطان بن حسین حسینی شجری بوده با تاریخ آخر ربیع الاول 823 به شماره 8673 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود كه در اختیار خاندان فیض كاشانی بوده است. افندی نسخه‌ای از قواعد را كه به خطر شیخ نظام الدین ابو القاسم علی بن عبد الحمید نیلی بوده و تاریخ كتابت آن 761 بوده، دیده است. «1» همو نسخه‌ای از كتاب حساب خواجه نصیر الدین طوسی را دیده كه اجازه‌ای به خط علامه حلی برای خواجه رشید الدین آوی بر روی آن بوده است. «2»
مجموعه‌ای حاوی كتاب نهج المسترشدین فی اصول الدین علامه حلی و كتاب قواعد المرام فی علم الكلام ابن میثم بحرانی كه همراه چند رساله از بیضاوی صحافی شده، با تاریخ 798 در نجف اشرف، توسط عبد المطلب بن محمد عبیدلی كتابت شده و در حال حاضر به شماره 8751 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود.
همو نسخه‌ای از رساله مختصرة فی مناسخات المیراث را از سید عمید الدین عبد المطلب (م 754) خواهر زاده علامه حلی دیده كه یادداشتی از علامه هم روی آن بوده و كتابت آن به دست احمد بن حداد حلی در سال 721 انجام یافته بوده است. «3»
نسخه‌ای از كتاب كنز الفوائد فی حل مشكلات القواعد از همان سید عمید الدین (عبد المطلب بن محمد بن علی بن محمد) كه در نیمه رجب تا بیستم شعبان 737 تألیف شده و كتابت آن در دوشنبه 19 صفر 782 تمام شده، در این اواخر در كتابخانه شخصی
______________________________
(1). همان، ج 4، ص 92
(2). همان، ج 4، ص 205
(3). همان، ج 3، ص 260
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 821
شیخ فضل الله نوری بوده و اكنون در كتابخانه مجلس (شماره 4387، فهرست 12/ 94) نگهداری می‌شود. نسخه دیگری از همین كتاب كه عالمی جبل عاملی با نام علی بن حسین بن ... میسی در دوشنبه 9 صفر 790 كتابت كرده به شماره 8426 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود. همان مؤلف شرحی بر شرح یاقوت علامه داشته است كه نسخه‌ای عتیق از آن در اختیار افندی بوده و كتابت آن در زمان حیات مؤلف بوده است. «1» صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌2 821 نمونه‌هایی از عراق ..... ص : 814
خی دیگر از نسخه‌های بسیار كهن عراق كه به ایران انتقال یافته عبارتند از: نسخه‌ای عتیق از قرب الاسناد به خط ابن المهجنار بزاز، فقیه معاصر شیخ مفید، كه مورد استفاده افندی قرار گرفته است «2». علامه مجلسی نوشته است كه از نسخه‌ای قدیمی كه خط ابن ادریس روی آن هست استفاده كرده كه گویا باید همان نسخه مورد اشاره افندی باشد. «3» از جمله نسخه‌ای از كتاب الانوار از ابو الحسن احمد بن عبد الله بكری كه تاریخ كتابت آن در سال 696 بوده است، در اختیار وی قرار داشته. «4»
نسخه‌ای از صحیفه سجادیه را كه جامع آن ابن اشناس بوده و افندی از آن با عنوان نسخه‌ای كه به احتمال در دوره جامع آن كتابت شده یاد كرده، در تبریز دیده است. «5» وی می‌گوید كه نسخه اصل مؤلف هم در حال حاضر نزد برخی از اعاظم موجود است. «6» وی نسخه دیگری از صحیفه را با تاریخ 603 و خطی از شهید اول دیده است. «7» نیز وی نسخه‌ای از كتاب نزهة الناظر فی الجمع بین الاشباه و النظائر را كه از مهذب الدین حسین بن محمد بن عبد الله بن ردة نیلی بوده با تاریخ 674 دیده است. «8» افندی نسخه‌ای از كتاب مصباح المهتدین فی اصول الدین شیخ حسن بن محمد بن راشد حلی كه تاریخ كتابت آن 883 بوده در استرآباد دیده است. همو نسخه‌ای از مصباح المتهجد شیخ طوسی را دیده است كه یادداشتی از شیخ حسن راشد حلی با تاریخ 830 روی آن بوده است. «9» چنانكه نسخه‌ای از كتاب قواعد علامه را به خط همین شیخ حسن راشد حلی در كتابخانه فاضل هندی دیده
______________________________
(1). همان، ج 3، ص 261
(2). همان، ج 2، ص 418
(3). مجلسی، بحار الانوار، ج 1، ص 26
(4). افندی، همان، ج 1، ص 43
(5). همان، ج 1، ص 312
(6). همان، ج 1، ص 312
(7). همان، ج 4، ص 397- 398
(8). همان، ج 2، ص 84
(9). همان، ج 1، ص 186، ج 3، ص 343
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 822
است. «1» وی در اصفهان، نسخه‌ای از حاشیه یمنی را بر كشاف كه تماما به خط همان شیخ حسن بن راشد حلی بوده و در 824 كتابت شده، دیده است. «2»
افندی نسخه‌ای كهن از كتاب المسائل الیقین لذوی الفطنة و التمكین را كه تاریخ كتابت آن 824 و به خط احمد بن حسین بن حمزه صریحانی بوده و به نظر وی همان مسائل ابن ابی طی است، در اصفهان دیده است. «3» نیز وی نسخه‌ای از كتاب التبیان شیخ طوسی را كه اجازه‌ای به خط شیخ بر روی آن بوده دیده است. «4» افندی نسخه‌ای از كتاب المراسم العلویة ابو یعلی سلار بن عبد العزیز دیلمی از شاگردان شیخ مفید و شیخ طوسی را كه قریب به زمان مؤلف كتابت شده بوده دیده است. «5» نسخه‌ای از ارشاد شیخ مفید از قرن هفتم در كتابخانه گلپایگانی به شماره 318 نگهداری می‌شود.
نسخه‌ای از كتاب الدورس شهید را به خط حسن بن حسین بن مطر اسدی افندی در كوبنان دیده كه تاریخ كتابت آن در 802 بوده و با یاد از شهر حله. این نسخه برای احمد بن جعفر شامی حلی نوشته شده بوده است. «6» افندی نسخه‌ای از كتاب تحفة الطالبین فی معرفة اصول الدین، از عبد السمیع بن فیاض اسدی حلی را كه از آن با تعبیر كانت عتیقة جدّا یاد كرده، در قزوین دیده است. «7»
افندی نسخه‌های عتیق متعددی از كتاب عیون المعجزات حسین بن عبد الوهاب از علمای معاصر شیخ طوسی را دیده است. وی این نسخ را در كازرون، بحرین و لحسا دیده و اظهار كرده است كه كتابت نسخه‌ای كه در كازرون مشاهده كرده، سال 556 بوده است. از توضیحات بعدی وی به دست می‌آید كه نسخه كازرون از زمانهای دور وقف مزار یكی از سادات بوده است. «8»
افندی دو نسخه از كتاب التحقیق المبین فی شرح نهج المسترشدین مولی نجم الدین خضر بن شمس الدین محمد حبلرودی را دیده است كه نزدیك به زمان تألیف آن یعنی سال 828 بوده است؛ یك نسخه در تبریز و دیگری در اردبیل. وی ساكن نجف بوده است. افندی
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 187
(2). همان، ج 1، ص 342
(3). همان، ج 1، ص 163
(4). همان، ج 1، ص 174
(5). همان، ج 2، ص 441
(6). همان، ج 1، ص 180
(7). همان، ج 3، ص 121
(8). همان، ج 2، ص 124، 126، 128. مقایسه كنید با: حسینی، احمد، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله مرعشی، 21/ 241، ش 8281
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 823
نسخه‌های از كتاب‌های دیگر وی را هم در اردبیل و استرآباد و ساری (به خط كفعمی) دیده است. نسخه‌ای هم از رد وی بر یوسف بن مخزوم اعور كه كتابی در رد شیعه نوشته بوده است، در اصفهان دیده كه تاریخ تألیف آن سال 839 بوده است. «1»

نمونه‌هایی از بحرین‌

رفت و شد بحرینی‌ها به ایران در دوره صفوی معمول شده است. گاهی نیز به عكس بوده و به عنوان نمونه شیخ حسین پدر شیخ بهائی كه سالها در ایران مقیم بوده به بحرین رفت و همانجا در گذشت. «2» شیخ بهائی می‌گفت: پدرش نخستین كسی بود كه كتاب‌های حدیث را به ایران آورده است. «3» طبعا مقصودش آن است كه وی نسخه‌هایی از كتاب‌های حدیثی را از خارج از ایران به ایران انتقال داده است.
كسانی از بحرینی‌ها نیز در عراق به تحصیل مشغول بوده‌اند. به عنوان نمونه شیخ حسین بن علی هجری از شاگردان محقق كركی بوده و كتاب‌هایی از وی در مشهد و اجازه‌ای از او در مشهد عبد العظیم در ری بوده كه افندی آن را دیده است. «4» افندی از شرح شرح یاقوت یاد كرده كه مؤلف آن عمید الدین فرزند خواهر علامه بوده است. شرح یاقوت هم از خود علامه است. افندی می‌گوید: شرح عمید الدین یتداول بالبحرین در بحرین متداول است و من آن را در اصفهان دیدم كه البته و النسخة عتیقة جدا. «5» افندی نسخه‌ای از كتاب جوامع السعادات فی فنون الدعوات را از شیخ عبد الرحیم بن یحیی بن الحسین البحرانی- كه از علمای پس از عصر ابن فهد حلی بوده- در یزد، به خط مؤلف دیده است. «6» نسخه‌ای از كتاب المسائل الشامیة فی فقه الامامیة ابن فهد حلی (841) كه كتابت آن نزدیك به عصر مؤلف است به شماره 8484 مرعشی نگهداری می‌شود.

علامه مجلسی و استفاده از نسخه‌های قدیمی‌

علامه مجلسی در استفاده از منابع مختلف در بحار، حساسیت خاصی در استفاده از نسخه‌های كهنه و معتبر داشته است. وی در بحار، پس از یاد از نام منابع خود، فصلی را تحت عنوان «فی بیان الوثوق علی الكتب المذكورة و اختلافها فی ذلك» «7» به بررسی مقدار
______________________________
(1). افندی، همان، ج 2، صص 237- 238
(2). همان، ج 2، ص 121
(3). مجلسی، محمد تقی لوامع صاحبقرانی، ج 8، صص 36- 38
(4). افندی، همان، ج 2، ص 142
(5). همان، ج 1، ص 378
(6). همان، ج 3، ص 114
(7). مجلسی، بحار الانوار، ج 1، صص 26- 27
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 824
اعتبار منابع نشسته و با تكیه بر آن كه نسخه این قبیل منابع، قدیمی و كهنه بوده و اجازات علما و محدثان روی آن‌هاست، به اثبات درستی اعتبار آن‌ها نشسته است.
وی نخست از آثار صدوق یاد كرده می‌نویسد: از امالی او نسخه تصحیح شده‌ای دارد كه قریب به زمان مؤلف كتابت شده و اجازه بسیاری از مشایخ بر روی آن موجود است. از خصال صدوق نیز نسخه‌ای دارد كه اجازه شیخ مقداد بر روی آن هست. مجلد نخست عیون اخبار الرضا نیز نسخه‌ای كهن است كه برخی آن را به خط صدوق می‌دانند؛ اما مجلسی آن را نپذیرفته و می‌نویسد كه خط صدوق روی آن هست.
وی از كتابی با نام كتاب الامامة یاد كرده كه مؤلف را نشناخته، اما از اجازات روی نسخه كهنه آن دانسته است كه نویسنده از مؤلفان و فقیهان برجسته شیعه بوده است.
از كتاب قرب الاسناد حمیری نیز نسخة قدیمة در اختیار داشته كه خط ابن ادریس روی آن بوده است. از امالی شیخ طوسی نسخه كهنه‌ای در اختیار داشته كه اجازاتی از علما بر روی آن بوده است. وی نسخه‌ای نیز از كتاب الاختصاص منسوب به شیخ مفید داشته كه از آن به عنوان نسخة عتیقة یاد كرده است. «1» از تفسیر العیاشی هم دو نسخه قدیمی دیده، اما تاریخ آن را مشخص نكرده است. از كتاب اعلام الوری شیخ طبرسی، نسخه‌ای به خط مؤلف در اختیار مجلسی بوده است. از كتاب تحف العقول نیز نسخه‌ای كه از آن با تعبیر «كتاب عتیق» یاد كرده، در اختیار داشته است. «2» یك كتاب دعا هم در اختیار داشته كه مؤلف آن را نمی‌شناخته، اما نسخه آن نسخة عتیقة شناسانده شده است. «3» مجموعه دیگری در دعا در اختیار علامه مجلسی بوده كه تاریخ كتابت آن در سال 576 بوده و ابن طاووس هم مكرر از آن نقل كرده است. «4» نسخه‌ای از الغارات در اختیار علامه مجلسی بوده كه یكی از افاضل از روی نسخه‌ای كه قریب به زمان مؤلف كتابت شده بوده، استنساخ كرده و در اختیار علامه مجلسی قرار داده است. «5» نسخه‌ای از دلائل الامامه كه از آن با عنوان نسخة قدیمة مصححة یاد كرده، در كتابخانه امیر المؤمنین (خزانة كتب مولانا امیر المؤمنین)، بوده كه مورد استفاده علامه مجلسی قرار گرفته است. «6»
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 26- 27
(2). همان، ج 1، صص 28- 29
(3). همان، ج 1، ص 31
(4). همان، ج 1، ص 33
(5). همان، ج 1، ص 37
(6). همان، ج 1، ص 40
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 825

22 پاره‌ای از مسائل حجاج شیعه و شیعیان مقیم حرمین در دوره صفوی‌

درآمد بحث‌

مشكلات ناشی از اختلافات میان سنیان و شیعیان در تاریخ هزار و چهار صد ساله اسلامی برای هر دو گروه، اندك نبوده و بهای زیادی بابت این اختلاف، پرداخت شده است. یكی از مواقع بروز این مشكلات، روزهای برگزاری مراسم حج، در حرمین شریفین بوده است؛ جایی كه بیش‌تر، سنیان بر آن حاكم بوده و تنها در زمان‌های كوتاهی شیعیان، نفوذی و یا دولتی مختصر و كوتاه داشته‌اند. تصادم شیعه و سنی در آن محیط، دلایل تاریخی خود را دارد و تا به امروز هم، افزون بر وجود تعصب مذهبی موجود در این كشور، مشكل اختلاف، به عنوان یك عامل تشنج در روابط دو گروه شیعه و سنّی، در آن‌جا و سایر بلاد اسلامی مطرح است. بنای آن داریم تا در این نوشتار، نگاهی به مشكلات حجاج شیعی در ایام حج در حرمین شریفین در دوره صفوی داشته باشیم. از آن‌جا كه در جای دیگری مسائل مربوط به حجاج ایرانی و شیعه مذهب را در دوره قاجار به تفصیل نوشته‌ایم، «1» لازم نیست به آن دوره بپردازیم، اما برای مقدمه، یك اشاره اجمالی به آنچه مربوط به پیش از عصر صفوی بوده، ضروری است. «2»
تشیّع در مدینه، از ابتدای شكل‌گیری آن مذهب، جریان فعالی در این شهر نبوده و حتی حضور امامان علیهم السلام در آن‌جا كه تا اوائل امامت امام هادی علیه السلام جز در مواقع
______________________________
(1). بنگرید: جعفریان، حج گزاری ایرانیان در دوره قاجار، مقالات تاریخی، دفتر هشتم، 171- 270؛ و نیز مقاله «تاریخ تشیع در مكه، مدینه، جبل عامل و حلب و دمشق» در مقالات تاریخی، دفتر چهارم، صص 45- 55 درباره نخاوله مفصل‌ترین مقاله با این مشخصات چاپ شده است:
،
TNESERP DNA TSAP ANIDEM NI YTINUMMOC ETIIHS A, ALIWAHKAN EHT. EDNE RENREW. 7991, nedidl, llirB. 3, 73 amalsl sed tlew eid
ترجمه این مقاله، توسط مؤلف همین سطور، در مجله میقات حج، ش 25، 31 چاپ شده است.
(2). همچنین بنگرید: جعفریان، احكام و فرامین حج در زمان ایلخانان، مقالات تاریخی، دفتر ششم، صص 151- 169
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 826
اندكی در زمان امام كاظم و امام رضا علیهما السلام استمرار داشت، تأثیر جدی بر رشد آن نداشته است. در واقع، این شیعیان سایر شهرها بودند كه برای دیدار امامان به این شهر می‌آمدند و آموزش‌های لازم را فرا می‌گرفتند.
بعدها از قرن سوم به این سو، به تدریج شماری از سادات بنی الحسن بر این شهر حاكم شدند و قدرتشان در قرن چهارم رو به فزونی نهاد. پرسش مذهبی مهم درباره آنان، این است كه آیا گرایش سادات حسنی به مذهب تشیع بوده است یا تسنن؟ در صورت نخست، این گرایش زیدی بوده است یا امامی؟ آنچه كه مسلم است، این كه، تشیع موجود در سادات حاكم بر مدینه و مكه، بیش از همه، زیدی بوده است؛ با این حال، به دلیل اهمیت جهانی این دو شهر، این افراد در نشان دادن موضع شیعی خود تندروی نداشتند و نهایت نشان مذهبی آنان، برقراری نماز جماعت به امامت یك امام زیدی، در كنار دیگر نمازهای جماعت مذاهب در مسجد الحرام و یا احیانا در مسجد النبی صلی الله علیه و آله بوده است. دوره تسلط فاطمی‌ها بر حجاز در قرن پنجم و اوائل قرن ششم، زمینه فعال‌تر شدن جریانات شیعی را در این شهر فراهم كرد. پس از آمدن ممالیك این وضعیت رو به افول گذاشت و سبب شد تا گرایش‌های شیعی در میان سادات حسنی این شهر كاهش یابد. «1» با این حال، به دلایلی كه چندان روشن نیست، تشیع در قرن هفتم در مدینه نیرومند بوده و شیعیان در حوالی میانه این قرن، تسلط بر مسجد النبی صلی الله علیه و آله داشته‌اند. این مطلب را می‌توان از رخداد ذیل دریافت.
در سال 654 آتش سوزی مهیبی در مسجد النبی صلی الله علیه و آله رخ داد. به نوشته مورخان، سبب این حادثه آن بود كه چراغی را كه یكی از فراشان مسجد به محلی آویزان كرده بود، آتش گرفت و او از عهده خاموش كردن آن بر نیامد تا آن كه به همه جا سرایت كرد. در این آتش سوزی هر آنچه در مسجد بود، از منبر و درها و خزائن و شبكه‌ها و صندوق‌ها و كتاب‌ها و پارچه حرم و غیره در آتش سوخت. «2» خبر به مردم شهر رسید و همگی برای خاموش كردن آتش تلاش كردند، اما تقریبا پس از سوختن همه چیز، آتش خاموش شد.
این حادثه‌ای بود كه در اثر بی‌توجهی یك فراش رخ داد؛ اما سنیان متعصب كه این زمان شاهد تسلط شیعه بر حرم بودند، آن را به بد یمنی تسلط روافض بر حرم نسبت دادند.
سمهودی می‌نویسد: ابراهیم بن محمد كنانی رئیس مؤذنان گفت كه بعد از حریق این دو بیت روی دیوار نوشته شده بود:
______________________________
(1). بنگرید: جعفریان، مقالات تاریخی، دفتر چهارم، ص 43
(2). سمهودی، وفاء الوفاء، ج 1، ص 599
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 827 لم یحترق حرم النبیّ لریبةیخشی علیه و ما به من عار
لكنّها أیدی الرّوافض لا مست‌تلك الرسوم فطهّرت بالنار سمهودی می‌افزاید كه این شعر را مجد الدین شیرازی به گونه‌ای دیگر آورده و پس از آن دو بیت دیگر نیز خطاب به روافض مدینه گفته شده است:
قل للرّوافض بالمدینة ما بكم‌لقیادكم للذم كل سفیه
ما أصبح الحرم الشریف محرّقاالّا لسبّكم الصحابة فیه در این ابیات، گفته شده است كه برخورد تند روافض درباره خلفا، سبب آتش سوزی شده است؛ اما روشن نشده است كه اگر سب اینان عامل آتش سوزی است، چرا مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله، در آتش بسوزد؟ ظریفی شیعی در پاسخ شعر فوق چنین سرود:
لم یحترق حرم النّبی لحادث‌و لكلّ شی‌ء مبتدع عواقب
لكن شیطانین قد نزلا به‌و لكل شیطان شهاب ثاقب «1» سمهودی پس از این می‌نویسد: این مسأله از آن روی بود كه در این زمان، شیعیان، بر مسجد و مدینه تسلط داشتند و قاضی و خطیب از آنان بود؛ به طوری كه ابن فرحون می‌گوید كه این زمان اهل سنت جرأت خواندن كتب اهل سنت را [به عنوان درس و تدریس در حرم] نداشتند. «2»
در این باره، منابع دیگر نیز كمابیش مانند این گزارش را ارائه داده‌اند. «3»
به نظر می‌رسد این تسلط، كوتاه مدت بوده و بعدها چندان تداومی نیافته است. زمانی كه مغولان به جهان اسلام حمله كردند و به تدریج دولت ایلخانی در ایران تشكیل شد، حرمین زیر سلطه كامل ممالیك در آمد؛ گر چه در ظاهر، حكومت در دست اشراف باقی ماند. در این دوره طولانی تا دوره صفوی، بروز و ظهوری از وجود شیعه به صورت مشخص در حرمین در دست نیست؛ اما به نظر می‌رسد كه در آغاز دوره صفوی، در طول قرن دهم، شیعیان جانی تازه گرفته و پس از آن كه ممالیك از میان رفتند، تا استقرار كامل دولت عثمانی، فرصتی برای فعالیت‌های شیعه در دو شهر به دست آمد. ابن حجر هیتمی (909- 974) در اثری كه با عنوان الصواعق المحرقة در رد بر شیعه نوشته، به حضور چشمگیر شیعه در مكه در قرن دهم، تصریح كرده و اساسا نگارش این اثر، از نظر وی، به
______________________________
(1). جزائری، زهر الربیع، ص 441
(2). سمهودی، همان، ج 1، ص 600
(3). نك: الذیل علی الروضتین، ص 164 (بیروت، دار الجیل)؛ شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 3، ص 495، (قاهره، 1411) درباره تسلط شیعیان و همین تحلیلهای كینه توزانه، نك: رسائل فی تاریخ مدینه، (تحقیق حمد الجاسر، 1392) صص 146- 150
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 828
ضرورت جلوگیری از رشد آنان بوده است. «1»
در قرن دهم هجری كه قرن برخوردهای تند عثمانی‌ها و صفوی‌هاست، رفت و آمد حجاج شیعه، به ویژه ایرانی‌ها همراه با سوء ظن فراوان عثمانی‌ها بوده است. در واقع، نگاه عثمانی‌ها به شیعیان، بر پایه این باور بود كه شماری از آنان، ممكن است برای جاسوسی به سرزمین عثمانی وارد شده و از مسیر ورودشان به این منطقه تا رفتن به شام و مدینه و مكه، در صدد تبلیغ برای قزلباشان باشند. البته منع خاصی از انجام فریضه حج صورت نمی‌گرفته است؛ چرا كه ممانعت از حج، به عنوان صدّ عن سبیل الله، تبعات دینی بدی برای خلفای عثمانی داشته است.
در سال 976 یكی از شخصیت‌های برجسته دولت صفوی با نام معصوم بیگ صفوی كه «مدت چهار سال امیر دیوان و شانزده سال وكالت» شاه طهماسب را داشت، عازم سفر حج شد. در روز پنجشنبه ششم ذی حجه، در حالی كه محرم بود، در منزلی در نزدیكی مكه، موسوم به وادی فاطمه مورد حمله اعراب بدوی قرار گرفته و كشته شد. در این واقعه، فرزندش خان میرزا و رفقای دیگر او از جمله بشارت بیگ تركمان نیز كشته شدند و در همان موضع مدفون گشتند. دولت عثمانی با فرستادن نماینده‌ای به پایتخت صفوی، از این جریان عذر خواهی كرد؛ اما به هر روی، تحمل آن برای دولت ایران دشوار بود. محتشم كاشانی در اشعاری كه در وصف این حادثه سرود آن را كربلای دیگری دانست. «2» افندی نیز خبر كشته شدن این پدر و پسر را از اسكندر بیك نقل كرده است. «3» فیض نیز در شرح حال خود كه در رساله شرح صدر آورده، خبر از كشته شدن برادرش در بازگشت از سفر حجاز داده است. «4»
بر اساس اخباری كه جسته گریخته از منابع تاریخی به دست می‌آید، هر سال كاروانی از حجاج ایرانی عازم حج می‌شده است. برخی از دشواری‌های این سفر را در ادامه دنبال خواهیم كرد. در این كاروان‌ها، گاه از اعیان و اشراف و افراد وابسته به خاندان صفوی نیز كسانی كه وجود آن‌ها سبب نوعی آرامش و نظم در كاروان بود. خاتون آبادی در برخی از سالها، اشاره به حج گزاری این افراد كرده است. برای نمونه، می‌نویسد: حج حسین علی خان پسر شیخ علی خان زنگنه وزیر اعظم در سال 1090 از راه شام و قافله به این استعداد
______________________________
(1). ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، ص 3
(2). قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 1، ص 559- 560
(3). افندی، ریاض العلماء، ج 2، ص 234- 235
(4). فیض كاشانی، ده رساله، به كوشش رسول جعفریان، (اصفهان، 1371) ص 60
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 829
از عجم كم روانه مكه معظمه شده بود. «1» همین زمان مسیر ایران، راه رفت و آمد كاروان‌های حج سنیان ماوراء النهری از قبیل ازبكان هم بود. برای نمونه، خاتون آبادی در حوادث سال 1093 می‌نویسد: آمدن عبد العزیز خان پادشاه اوزبك از بخارا به اصفهان در جمادی الاولی سنه 1093، و از اصفهان «2» به حج رفت و در مدینه مرد. «3»
در میان شاهان صفوی، هیچ كدام عازم حج نشدند؛ دلیل آن نیز ترس از رخدادهای سیاسی- نظامی و شورش‌های داخلی بود كه مانع از رفتن آنان به حج می‌شد. مشكل دیگر آن بود كه صفوی‌های شیعه با عثمانی‌های سنی مذهب دشواری داشته و به احتمال این نیز عاملی برای عدم حج گزاری آنان بود. محقق سبزواری (م 1090) شیخ الاسلام و شخصیت متنفذ دوره عباس دوم و شاه سلیمان، با بیان اهمیت حج و این كه هیچ چیزی جای آن را نمی‌گیرد، می‌نویسد: و چون پادشاهان را، اكثر اوقات از حج، به واسطه استیلای مخالفان بر آن بلاد، مانع هست، غالبا حج از ایشان ساقط می‌بوده؛ بر ایشان لازم است كه مراعات آن سه فرض دیگر (نماز و زكات و روزه) بكنند و اعظم همه نماز است. «4»

وضعیت حجاج ایرانی در سفرنامه عیاشی‌

زائری مغربی با نام ابو سالم عبد الله بن محمد عیاشی در سال 1072 هجری عازم حج شده و گزارشی مبسوط از سفر خویش نگاشته است. نویسنده‌ای بر اساس این سفر نامه، تحقیقی با عنوان المدینة المنورة فی رحلة العیاشی نگاشته و آگاهی‌های كتاب عیاشی را طبقه‌بندی كرده است. در این كتاب، درباره زائران شیعه ایرانی مطالبی آمده است كه جالب توجه می‌باشد. خانه‌ای كه عیاشی در آن سكونت داشته، در نزدیكی محل قبر اسماعیل فرزند امام صادق علیه السلام بوده و او هر روز شاهد رفت و شد زائران شیعه به این محل زیارتی كه ما بین بقیع و مسجد النبی صلی الله علیه و آله قرار داشته، بوده است. به گفته وی، این مشهد كه در نزدیكی بقیع، اما بیرون آن بوده است. در غرب بقعه عباس- بقعه ائمه بقیع- قرار داشته است.
دیوار شهر مدینه (كه بقیع خارج از آن بوده) درست در كنار این مشهد قرار داشته است.
چاهی نیز در آن نزدیكی بوده كه مردم به آب آن استشفاء می‌كرده‌اند. عیاشی، پس از آن نكته‌ای را درباره رسیدن قافله عراق- عراق عجم- بیان كرده، می‌نویسد: بیش‌تر آنان، بلكه همه آن‌ها روافض هستند كه فراوان به زیارت مشهد اسماعیل می‌آیند، همان طور كه به
______________________________
(1). خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 534
(2). درباره ورود وی به اصفهان تأثیر تبریزی اشعاری سروده كه در دیوانش (تهران، نشر دانشگاهی، 1373، صص 94- 95) آمده است.
(3). خاتون آبادی، همان، ص 536
(4). سبزواری، محقق، روضة الانوار، ص 135
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 830
زیارت سایر مشاهد اهل بیت علیهم السلام می‌روند. آنان گروه گروه به زیارت آمده و در مدتی كه در مدینه هستند، رفت و شد آنان به مشهد اسماعیل قطع نمی‌شود. وی می‌نویسد:
محل اقامت ما در رواقی بود كه در كنار در ورودی مشهد قرار داشت. یك روز كه نشسته بودیم، گروهی از آنان آمدند و زیارت خواندند. از جمله سلام آنان به سوی مشهد چنین بود: السلام علیك یا سیدنا اسماعیل ... نشهد أنّك علی دین أخیك موسی- یعنون موسی الكاظم رضی الله عنه- و نشهد أنّك غیر مخالف له، متّبع لطریقه. پس از آن توضیح می‌دهد كه مقصودشان آن بود كه اعتقاد فرقه اسماعیلیه را كه به امامت اسماعیل اعتقاد دارند، رد كنند و بگویند اسماعیل امامت برادرش موسی الكاظم را قبول داشته است. وی می‌گوید كه گروه فراوانی از اسماعیلیه در بلاد یمن زندگی می‌كنند. سپس می‌افزاید: زمانی كه این گروه از مشهد خارج شدند، به سمت چاه بیرون از مشهد رفتند و در اینجا ایستاده و دعایی خواندند. آن وقت بزرگ آنان به ایشان گفت: این چاهی است كه امام صادق علیه السلام داخل آن شده و تا به امروز از دید مردم غایب شده است. در اینجا دكتر امحزون كه این آگاهی‌ها را طبقه‌بندی كرده، می‌نویسد: به طور قطع مؤلف اشتباه كرده و امامیه به غیبت امام صادق علیه السلام اعتقاد ندارند. عیاشی در ادامه از همراهی برخی از صوفیان با عقاید شیعه در باب مهدویت امام دوازدهم علیه السلام سخن گفته و از آن اظهار شگفتی می‌نماید. وی می‌نویسد: چنین شنیده است كه محیی الدین عربی نیز به مهدویت اعتقاد داشته، و می‌افزاید: اگر مطمئن باشیم كه این بزرگان چنین عقیده‌ای دارند، به صدق عقیده آنان اعتقاد خواهم داشت، جز آن كه آن را به خدا وا می‌گذارم؛ زیرا در شریعت، چیزی كه نشان دهد روافض در این مسأله دروغ می‌گویند وجود ندارد، گر چه در امور دیگر دروغ می‌گویند! «1»
عیاشی در جای دیگری می‌نویسد: امسال ورود كاروان عراق عجم، در نیمه صفر به مدینه رسید كه خیلی دیر بود. آنان در شمال كوه سلع در غرب كوه ذباب در نزدیكی مساجد فتح سكونت گزیدند و ما برخی از روزها به قصد تفرّج به خیمه‌های آنان سر می‌زدیم. عجم‌ها امسال، در راه زیاد مانده بودند؛ یعنی میان راه مكه و مدینه چهل و پنج روز معطل شده بودند. مشكل پرداخت مالیاتی بود كه امرا بر آنان الزام كرده بودند و آنان پول زیادی دادند. آن چنان كه شنیدم، هر كدام آنان از وقتی كه از شهرشان اصفهان حركت كرده بودند تا اینجا، نفری بالغ بر پنجاه دینار طلا پول داده‌اند. حجاج عجم، به طور معمول، افزون بر پولی كه بابت مخارج عمومی خود می‌آورند، نفری پنجاه دینار برای همین
______________________________
(1). امحزون، مدینة المنورة فی رحلة العیاشی، ص 97
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 831
مالیات‌ها همراه دارند. اگر چیزی بیش از این از آن‌ها گرفته شود، ضرر می‌كنند. امسال حاكم بصره، از هر نفر آنان، سی دینار طلا گرفته است؛ دلیلش هم این كه آنان نیروی نظامی همراه خود از بلادشان نمی‌آورند تا از آنان را از حملات اعراب حفاظت كنند. وقتی به بصره می‌رسند، حاكم بصره سپاهی را همراه آنان می‌كند كه آنان را تا بازگشت به بصره، همراهی می‌كند. از آن‌جا كه عجم‌ها رعیّت او نیستند، این پول را در ازای حمایت و حفاظت از آنان می‌گیرد. سلطان اینها شاه ایران است كه در اصفهان و عراق عجم تا ماوراء النهر حكومت می‌كند و نیروهای او نمی‌توانند تا عراق عرب كه متعلق به دولت عثمانی است، بیایند. به همین جهت است كه مردمان بغداد و كوفه و بصره، حتی اگر با قافله عراق بیایند، این پول را نمی‌پردازند؛ زیرا آنان تحت اختیار خلیفه عثمانی هستند و امرای این بلاد، عامل اویند و باید از رعیّت او دفاع كنند؛ چرا كه در طول سال از این رعیت خراج می‌گیرند. عیاشی می‌افزاید: این سیاست، سیاست كسروی و دنیوی است كه هیچ دلیل شرعی از قرآن و سنت ندارد؛ هر مسلمانی، خون و مال و آبرویش محفوظ بوده و كسی كه بتواند باید از او حمایت كند؛ چه از دورترین نقطه در مشرق باشد یا مغرب. چه رسد به این كه میهمان خانه خدا و مسجد رسولش باشند كه دفاع از آنان بر هر امیر و مأموری لازم است. این گونه ذلیل كردن آنان و گرفتن مالیات اضافی و غیره، سیره ائمه متجاوز است نه هدایتگر. البته این روافض كه از آنان مالیات گرفته می‌شود، از نظر اعتقادی فاسق‌اند و سزاوار آن كه بیش از این مورد اهانت قرار گیرند؛ با این حال، چون در سلك حجاج خانه خدا هستند و نام اسلام بر آن‌هاست، تا وقتی كه در طریق حج هستند، حرمت آنان محفوظ است. آنان هم كه پول از اینان می‌گیرند، به خاطر این نیست كه اعتقاد آنان را فاسد می‌دانند، بلكه بخاطر سیاست كسروی و جلب پول است كه چنین می‌كنند. وی سپس اشاره به حجاج مغربی می‌كند كه در مسیر آنان نیز این مشكل وجود دارد، جز آن كه در آن راه، تنها از كسانی پول گرفته می‌شود كه مال التجارة همراه دارند. «1»
عیاشی درباره وضعیت امرای مكه و پولی كه از برخی از طوایف می‌گیرند، می‌نویسد:
اما مردم یمن، امیرانشان امامی مذهب هستند، از خویشان حكام مكه بلكه مشترك در مذهب؛ و میان آنان مناسبات و ارتباطات زیادی هست. هندی‌ها نیز تنها از راه دریا آمده و بیش‌ترشان تاجر هستند كه در جدّه عشریه می‌پردازند؛ اگر كسانی از امرای آنان بیایند، هدایا و تحفه‌هایی برای امرای حرمین می‌آورند. [اما] امسال، امیر مكه از عجم‌های ایران برای هر نفر یازده دینار طلا گرفت؛ شش دینار برای ورود به مكه و پنج دینار برای ورود به
______________________________
(1). امحزون، همان، صص 187- 189
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 832
مدینه. زمانی كه آنان از مكه خارج شده و به مرّ الظهران رسیدند، در آن‌جا آنان را دوازده روز نگاه داشتند تا بقیه پولی كه می‌باید بپردازند، پرداختند. زمانی كه زائران عجمی به منطقه بدر رسیدند، حاكم بدر آنان را یك هفته نگاه داشت تا آن كه هشت دینار دیگر از آنان گرفت.
این به جز پولی است كه به اعراب اطراف مدینه پرداخت می‌شود. امسال در قافله ایرانی‌ها دایه شاه، طبیب، حاجب و وزیرش حضور داشتند ... آنان یك ماه در مدینه ماندند؛ اما حضورشان نفعی برای مردم مدینه نداشت؛ زیرا صدقاتشان را تنها به هم مذهبانشان «1» می‌دادند. و از مزارهای موجود در بقیع، تنها به زیارت قبور اهل بیت علیهم السلام می‌رفتند كه معمولا در آن‌جا ازدحام داشتند. یكبار یكی از دوستان ما مریض شده، در كنار مشهد اسماعیل به در مشهد تكیه داده بود، در حالی كه لباس سرخ به تن داشت. عجم‌ها نیز غالبا لباس سرخ داشتند؛ وقتی او را كنار در مشهد اسماعیل دیدند كه هم لباس آنان بود بوده و در كنار مشهد ایستاده بود، او را بر مذهب خود دانسته، صدقه به او دادند. وجود طولانی اینان در مدینه، سبب شد تا قیمت علوفه در شهر بالا برود، به علاوه كه چهارپایان آنان در سمت احد و ناحیه حره شرقی، آسیب زیادی به نخل‌های كوچك و دیگر درختان زد. عاقبت در روز هشتم یا نهم ربیع الاول از مدینه خارج شدند. «2»
در ادامه می‌نویسد: یكبار وقتی در حرم خدا، با یكی از شرفای بلاد مغرب نشسته بودیم و جلوی ما كتاب‌هایی از جمله فتوحات مكیه ابن عربی بود، فردی اصفهانی كه خود را شریف- یعنی سید- معرفی می‌كرد آمد و از دوست من پرسید: آیا طلبه هستی؟ او به من اشاره كرد. رفیق من گمان می‌كرد كه او سنی و مالكی است؛ اما از صحبت‌های بعدی معلوم شد كه چنین نیست. پس از آن چند سؤال از من درباره خدا و صفات او كرده و من مطابق با آنچه كه میان علمای ما بود، جوابش را می‌دادم و او كه با لكنت به عربی سخن می‌گفت، دیدگاه‌های خودشان را بیان می‌كرد و هر بار كه نمی‌توانست مرا قانع كند، می‌گفت: اگر به زبان ما آشنا بودی، بهتر جواب تو را می‌دادم. عیاشی می‌گوید، من به او گفتم: ما در فهم عقاید دینی، تنها به كتاب و سنت صحیحی كه موافق ادله عقلی باشند و نیز اقوال سلف صالح تكیه می‌كنیم؛ اما شما به عكس، عقل خود را حاكم بر ادله شرعی می‌نمایید. بحث ما با او بالا گرفت، به طوری كه گروهی از مردم اطراف ما جمع شدند و مرا از برخورد با او، به رغم شناخت مذهبش، به خاطر انتسابش به اهل بیت علیهم السلام باز می‌داشتند. وقت نماز عصر كه شد و مشغول آن شدیم، همه متفرّق شدند. بعد از آن او را ندیدم؛ اما شنیدم كه با شیخ ما بدر الدین هندی بحث كرده و وقتی شیخ ما از او سؤالی كرده، آن فرد عجمی گفته
______________________________
(1). مقصود نخاوله مدینه است.
(2). امحزون، همان، صص 190- 191
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 833
است كه اگر در شهر ما بودی، جوابت را می‌دادم و با تو چه می‌كردم! «1»
عیاشی درباره شیعیان نخاوله نیز آگاهی مختصری به دست داده، می‌گوید: یكی از عادات مردم مدینه آن است كه جنازه‌ها را داخل حرم نبوی می‌كنند، در آن‌جا بر آن‌ها نماز می‌گذارند، آنگاه از برابر قبر پیامبر صلی الله علیه و آله عبور داده، سپس به بقیع می‌برند، مگر جنازه روافض، مانند نخاوله را كه به درون مسجد نیاورده، همان بیرون مسجد برابر روضه آورده و باز می‌گردانند. «2»
جز آنچه در سفرنامه عیاشی آمده، اطلاعات جالب توجهی نیز درباره دشواری‌های سفر حج توسط ایرانیان، توسط یك زن زائر كه در اوائل قرن دوازدهم، در روزگار شاه سلطان حسین صفوی، به حج مشرّف شده، و خود را زوجه میرزا خلیل رقم نویس معرفی كرده، ارائه شده است. وی سفرنامه خود را به زبان شعر تدوین كرده است. این زن زائر كه از طریق عثمانی به سمت حرمین سفر می‌كرده است، به محض خروج از ایران، احساس زائران ایرانی را چنین بیان كرده است:
به سوی قرخ و كرمانلر رسیدندز سینه آه سوزان بركشیدند
كه آخر شد ولایات عجم آه‌نباشد كس به فرمان شهنشهاه
به شهر خود همه شیر ژیانیم‌كنون خوار و ذلیل رومیانیم «3»
شبی با غم در آن وادی غنودندسحرگه كوچ از آن منزل نمودند
زبان‌ها بسته شد از نام حیدردكان‌ها تخته شد از بیع گوهر
ز بیم رومیان چون موش گشتندچو شمع صبحگه خاموش گشتند
سحر از سرزمین شاه ایران‌روان گشتند با آه و به افغان و در ادامه، پس از چند بیت می‌گوید:
در آن وادی هجوم آورد رومی‌چو بز ویران كند رو خیل تومی!
هر آن كس را كه بد اجناس وافرگرفتندی عشور از آن مسافر
ز ترس رومیان كینه پردازنكردندی گره از بارها باز
ز بیم آن حرامی‌های رهزن‌سیه بر چشمشان شد روز روشن «4» با این كه یكبار از اجناس زائران مالیات گرفته بودند، بار دیگر سر راه آنان قرار گرفته و این بار با مخالفت حجاج ایرانی، كار به نزاع كشید:
______________________________
(1). همان، صص 192- 193
(2). همان، ص 215
(3). مقصود از رومی‌ها، عثمانی‌ها است.
(4). سفرنامه منظوم حج، ص 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 834 چو طی شد یك دو فرسخ آن بیابان‌به ناگه فوج رومی شد نمایان
سر ره را گرفتند و ستادندبنایی تازه بهر ما نهادند
بگفتندی خراج و باج خواهیم‌نود تومان از این حجاج خواهیم
عجم آقاسی «1»ما هم بر آشفت‌سخن را تند با آن ناكسان گفت
به طول آخر كشید آن گفتگوهابه یكدیگر ترش كردند روها
كشیدند از كمر شمشیرها رارها كردند از زه تیرها را
به آتش خانه‌ها راهی گشودندتفنگ‌ها را به هم خالی نمودند
یلان قافله چون شهره شیران‌ستادندی به جنگ آن دلیران
به روی پل بهم آمیختندی‌بسی از یكدیگر خون ریختندی
میان كاروان خالی شد از مردهر آن كس پهلوان بد جنگ می‌كرد
چون خالی یافتند آن كاروان رابدین سو تافتند آنگه عنان را
یلان حاج چون شیر غضبناك‌جهاندند اسب خود چست و چالاك
سر ره را گرفتندی به ایشان‌شدی احوال ایشان بس پریشان
شترها را به آب انداختندی‌از آن، آن رومیان دل باختندی
به ضرب خنجر و با تیغ بران‌دریدند و بریدند آن جوانان «2» البته این قبیل دشواری‌ها به طور عمده، مربوط به راهزنان اعراب نیمه راه بود كه در مسیر، در بادیه‌ها زندگی می‌كردند و بسیاری‌شان از طریق دزدی از كاروان‌ها، ارتزاق می‌نمودند. در اشعار حسین ابیوردی، شاعر قرن دهم هجری نیز به برخی از این مشكلات پرداخته شده است. او نیز با اشاره به این كه شماری از حاجیان در درگیری‌های میان راه كشته می‌شدند، در رثای آنان می‌گوید:
هر كسی هر سال زان جمع پلیدحاجیان را بی‌سبب سازد شهید
كعبه بهر قتل جمعی بی‌گناه‌جامه خود می‌كند دایم سیاه
از شهیدان عجم زان اهل دین‌شد فرو زمزم ز خجلت در زمین «3» درباره سخت‌گیری‌های مربوط به حجاج در سرزمین عراق، گزارشی نیز شیخ علی عاملی (م 1103) درباره گرفتن مالیات در مرز عثمانی با ایران، به دست داده است. «4» در این زمینه، نجیب الدین رضا تبریزی از مشایخ صوفیه ذهبیه، شرحی از سفر حج استادش شیخ
______________________________
(1). سرور حاجیان ایرانی یا امیر الحاج.
(2). سفرنامه منظوم حج، ص 50
(3). همان، ص 91
(4). عاملی، شیخ علی، الدر المنثور، ج 2، صص 243- 244
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 835
محمد علی مؤذن خراسانی به حج داده و از حملات حرامیان به كاروان شیخ و غارت آن سخن گفته است. «1»

حج اكبر و مشكلات شیعیان‌

مشكل دیگر مربوط به حجاج ایرانی، مسأله حج اكبر شدن مراسم حج برخی از سالها بر اساس اعتقاد اهل سنت است. در دید اهل سنت، اگر روز عرفه با روز جمعه مصادف شود حج آن سال را «حج اكبر» می‌نامند؛ و در آن صورت تعداد زیادتری از حاجیان سنی در حج آن سال شركت می‌كنند. «2» نتیجه مادی حج اكبر، برای حاكمان و اشراف مكه، آن بود كه سود مالی بیش‌تر از ناحیه سلاطین عثمانی بوده و پول بیش‌تری دریافت می‌كردند. مشكل این كار آن بود كه اگر در یك سال، روز عید (دهم ذی حجه) مصادف با روز یكشنبه بود، برای آن كه روز عرفه (نهم ذی حجه) مصادف با جمعه شود، روز شنبه را عید اعلام می‌كردند و بدین ترتیب در واقع، روز عرفه، برابر با روز هشتم ذی حجه می‌شد؛ امری كه هیچ فقیه شیعه یا سنی نمی‌توانست آن را بپذیرد؛ چرا كه اعمال حج می‌بایست در روزهای مخصوص و واقعی آن به جای آورده شود. در این وضعیت، وقتی كاروان حج اهل سنت به سوی عرفات می‌رفت، شیعیان نمی‌توانستند آن روز را عرفه بدانند و طبعا می‌بایست روز بعد را نیز در عرفات می‌ماندند؛ این اقدامی بود كه امرای مكه اجازه آن را نداده و دشواری از همین تا تا روز عید به طور جدی وجود داشت. این دشواری تا اواخر دوره قاجار بوده و در بسیاری از سفرنامه‌ها، این اختلاف نظر و تبعات آن مورد توجه قرار گرفته است. «3»
اطلاعات مربوط به این دشواری در دوره صفوی را عبد الحی رضوی (م بعد از 1141) در كتاب حدیقة الشیعة «4» به دست داده است. وی فصل هفتم كتاب خود را به این امر اختصاص داده و با تشریخ دیدگاه سنیان درباره حج اكبر تصریح می‌كند كه اگر سالی حج اكبر باشد، رؤسای مكه نفع مادی بیش‌تری می‌برند. برای همین، اگر طبق معمول، روز عید به یكشنبه بیفتد، از قبل در رؤیت هلال برنامه را به گونه‌ای تدارك می‌بینند كه ماه یك روز زودتر آغاز شده و عید به شنبه بیفتد تا عرفه منطبق با جمعه شده و حج آن سال، حج اكبر باشد. در اینجا برای شیعیان این مشكل پدید می‌آمد كه چه بكنند. عبد الحی می‌گوید: در طول عمر ما، فراوان این مشكل پدید آمده و شده است كه قاضی مكه، با شهادت یك
______________________________
(1). خاوری، اسد الله، ذهبیه، ص 274
(2). در این باره و نظر شیعه نك: قاضی عسكر، سید علی، حج اكبر، مجله میقات، ش 2 صص 165- 185
(3). بنگرید: جعفریان، حج گزاری ایرانیان در دوره قاجار، مقالات تاریخی، دفتر هفتم، صص 259- 263
(4). گزارش محتوای این اثر را تحت عنوان عبد الحی رضوی منتقد ... در همین مجموعه آوردیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 836
حاجی مغربی، حكم به ثبوت رؤیت هلال می‌كند و دشواری از همانجا آغاز می‌شود.
دشواری آن است كه به فرد شیعه اجازه داده نمی‌شود تا به موقع وقوف در عرفه پیدا كند.
یكبار كه سید فاضلی به حج رفت و شاهد بود كه هیچ كس شهادت به رؤیت هلال نداده است، چون محرم شده بود، تا سال آینده در مكه مجاور ماند و پس از انجام حج، به شهرش بازگشت. (برگ 46). گاه خود سنیان نیز از این امر ناراحت بوده و مؤذنان حرم اعلام می‌كردند كه هر كسی در این سال حج انجام داده، حجش باطل است. یكی از بحثهای مؤلف این است كه در این شرایط آیا می‌توان به گونه‌ای از احرام در آمد یا نه.
در مسأله اختلافی مورد بحث، بیش از آن كه بحث رؤیت هلال در شرق و غرب اهمیت داشته باشد، مشكل حج اكبر شدن و نفع مادی آن برای رؤسای مكه است؛ چرا كه این اشكال فقط سالهایی پدید می‌آمد كه پای شنبه و یكشنبه برای عید قربان در میان بود و آشكار می‌بود كه مسأله جنبه منفعت طلبی دارد.
عبد الحی می‌گوید، من در سال 1099 قصد حج داشتم. به اصفهان آمدم و شبی از شبهای ماه رمضان در مجلسی بودم كه عالم فاضل ملا میرزا كه اصل او شیروانی است، «1» در آن جا حضور داشت. از من پرسید: امسال قصد حج داری؟ گفتم: آری. گفت: ترسم آن است كه در این سال مشكل حج اكبر به وجود آید؛ چرا كه در تقویم، عید قربان به اولین روز هفته افتاده است. گروهی از شاگردان و نزدیكان من قصد حج داشتند كه آن‌ها را منصرف كردم. گفتم: نمی‌توانم به تأخیر بیندازم. گفت: دعاگوی شما هستم. من به حج رفتم و آن سال حج اكبر شد، اما اختلافی در رؤیت هلال پیش نیامد. ملا میرزا در آن محفل گفت: اگر چنین وضعیتی پیش آمد، می‌توان با عمره مفرده از احرام در آمد. آن شخص گفت: [علامه] مجلسی حكم كرده است كه با قربانی می‌توان محل شد. ملا میرزا گفت: این فتوا غلط است.
من گفتم: این فتوا درست است چرا كه ... پس از آن استاد ساكت شد. (برگ 49). عبد الحی می‌گوید: من شنیدم كه علمای اصفهان، قم و شیراز، حاجیان را [كه با انجام هدی قبل از اعمال حج محل نشده و یا بعد از اعمال، عمره مفرده انجام نداده بودند و به وطن بازگشته بودند] از وارد شدن به منازل خودشان- یعنی منزل خود حاجیان- مانع شدند تا مبادا با زنانشان نزدیكی كرده و چون محرم هستند، مرتكب زنا شوند. علما از آنان می‌خواستند تا در مساجد و رباطها سكونت گزینند تا در حج سال بعد شركت كرده و محل شوند و
______________________________
(1). عالمی با نام ملا میرزای شیروانی، كه استاد میرزا عبد الله افندی بوده و شهرت علمی بسیار زیادی دارد، در سال 1098 در اصفهان درگذشته است. (خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 543) اشكال آن است كه عبد الحی دیدار خود را با ملا میرزا كه اصل او شیروانی است، در سال 1099 یاد كرده است ممكن است وی سال ملاقات را اشتباه گفته باشد یا این ملا میرزا كسی غیر او باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 837
برگردند. وی می‌گوید، حتی یكی از این حاجیان كه گوش به حرف علما نداده بود، از كثرت اعتراض و سرزنش مردم، در سالی كه من حج رفتم، همراه من بود. ممكن بود كسی حكم رؤسای مكه را نپذیرد و یك روز دیرتر از سنیان به عرفه برود. چنین كاری فوق العاده خطرناك بود. عبد الحی از پدرش عبد الرزاق نقل می‌كند كه فاضل قزوینی به حج رفت و چون امر مشتبه شد، از سنیان پیروی نكرد. رؤسای كعبه از كار او آگاه شده، حكم به قتلش كردند. او در تنوری مخفی گردیده، از مكه خارج شد. پس از آن در اطراف مكه ماند تا سال بعد خودش را به قیافه‌ای دیگر در آورده، حجش را انجام داد. فاضل دیگری هم با نام ملا زین العابدین، از آنان پیروی نكرد، او را كشتند. البته كشته شدن شیعیان در شهرهای سنیان، ممكن است به سبب اظهار لعن یا عدم پیروی از آنان در اعمال و رفتارشان باشد.
حكایت دیگر آن كه، یكی از علمای كاشان با نام ملا هادی، حكم به صحّت این قبیل اعمال حج كرده و آن را از حجة الاسلام مجزی می‌دانست. ایشان به عمل امام صادق علیه السلام استناد می‌كرد كه در اعلام عید فطر، از خلیفه وقت پیروی كرده است. عبد الحی می‌گوید، مشكل او در این حكم، آن بود كه آن سال، نزدیكان و فرزندش حج انجام داده و برگشته بودند. یك بار دیگر هم، همین اتفاق افتاد، سید فاضلی با نام میر عبد الغنی، در مكه با جماعتی ساكن بود. اعرابی كه حج نیابتی انجام می‌دادند، نتوانسته بودند حج خود را انجام دهند و مردم برای سال بعد، به آنان نیابت ندادند، چرا كه آنان را محرم می‌دانستند. این افراد كه درآمدشان از راه نیابت بود، نزد آن شخص رفته و استفتاء كردند و او فتوا داد كه حج‌شان با سنیان مجزی است. همین زمان عالم فاضلی با نام شاه فضل الله در كاشان بود، گفت:
فرزند محمد باقر خراسانی كه فقیهی فاضل است، در همین سال به حج رفت و بازگشت. از ظاهر سفر او برمی‌آید كه حج را صحیح می‌دانسته است. من نامه‌ای به او نوشتم و از كیفیت حج سؤال كردم. به من- شاه فضل الله- نوشت: حج باطل است. بدو نوشتم: چرا شما برگشتید؟ نوشت: این حج باطل است؛ حج من حج واجب نبوده و من حج واجبم را سالها پیش انجام دادم؛ این حج مستحبی بود. من با انجام عمره مفرده خود را محل كردم و برگشتم. عبد الحی از كسی كه با استناد به عمل امام صادق علیه السلام در ثابت بودن عید فطر با اعلام خلیفه وقت، به صحّت حج این چنینی حكم كرده، برآشفته ادله‌ای در چند و چون نظر خود نقل می‌كند و پس از آن با نفی قیاس میان این موارد و اساسا نفی حجیت قیاس، می‌نویسد: این قبیل فتواها، نتیجه ریاست طلبی است كه خود ناشی از رسیدن به مقام امام جمعه‌گی و جماعت است. «1»
______________________________
(1). رضوی، عبد الحی، حدیقة الشیعة، برگ 47- 52
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 838

كشتن علمای شیعه به جرم تلویث كعبه‌

دشمنی‌های میان شیعه و سنی، به ویژه در قالب جنگ عثمانی- صفوی، سبب شده بود تا اقلیت شیعه در مكه با دشواری تمام حضور یابد و همواره در معرض برخوردهای تند سنیان افراطی كه تحت تأثیر شایعات و تبلیغات بودند، قرار گیرد. یكی از این شایعات آن بود كه شیعیان معتقدند كه برای تكمیل حج خود می‌بایست دیوار كعبه را آلوده كنند. زمینه آن نیز چنین بود كه شیعیان در اعمال مستحبی خود، یكی از كارها را چسباندن شكم خود به دیوار كعبه می‌دانستند. همین مسأله سبب می‌شد تا از آن سوء استفاده شده و برای آنان دشواری‌هایی پدید آید، به طوری كه عده‌ای به قتل می‌رسیدند.
در سال 1088، واقعه‌ای در مكه رخ داد كه نشانگر خباثت ذاتی برخی از متعصّبان ترك بر ضد شیعیان بود. این حادثه را دو تن از معاصران آن رخداد، گزارش كرده‌اند. مورخ برجسته، عصامی (1049- 1111) كه خود در همان زمان در مكه بوده می‌نویسد: در روز پنجشنبه هشتم شوال 1088 حادثه غریبی در مكه رخ داد و آن این كه در شب آن روز، حجر الاسود، باب، پرده كعبه و مصلّای جمعه، به چیزی شبیه عذره، به لحاظ و و كثافت، آلوده شده و هر كس می‌خواست حجر را ببوسد، دست و صورتش آلوده می‌شد. این سبب تحریك مردم و تركان شد. آنان جمع شدند و همه جا را شستشو دادند ... در آن‌جا یكی از فضلای رومی [عثمانی] ملقب به «درس عام» «1» [!] بود و هر روز جماعتی از رافضه را می‌دید كه به نماز و سجود و ركوع در كنار بیت مشغولند. وقتی این واقعه رخ داد، گفت: این كار جز از رافضه كه ملازم بیت اللّه هستند، سر نزده است؛ در آن لحظه سید محمد مؤمن رضوی در پشت مقام ایستاده و قرآن می‌خواند. آن‌ها نزد او آمده و قرآن را از دست او گرفته، بر سر او كوفته و به زدن وی پرداختند و او را از «باب الزیاده» به بیرون انداختند و با سنگ چندان بر او زدند تا مرد. در این حال یكی از سادات رفاعی با نام سید شمس الدین در این باره لب به اعتراض گشود؛ او را نیز به وی ملحق كردند؛ پس از آن سومی، چهارمی و پنجمین نفر را. من خود آن‌ها را دیدم كه بر روی هم افتاده و مردم آنان را سبّ می‌كردند.
عصامی می‌گوید: من از نزدیك آنچه را بر كعبه بود ملاحظه كردم و دیدم كه از قاذورات نیست، بلكه از سبزیجات آمیخته با عدس و روغن متعفن است كه بوی نجاست می‌دهد.
عصامی می‌افزاید: معلوم نشد كه این عمل كار چه كسی بوده؛ اما گمان بر این است كه این كار را به عمد برای كشتن این افراد انجام داده بودند. «2»
______________________________
(1). عبارت این است: ذاك رجل من فضلاء الاروام یلقب درس عام. شاید یلقی درس عام درست باشد.
(2). عصامی، سمط النجوم العوالی، ج 4، صص 528- 529
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 839
محبی حنفی نیز در ذیل شرح حال شیخ حرّ عاملی (1033- 1104) كه در سال 1088 به حج مشرف بوده، همین ماجرا را نقل كرده است. او می‌گوید گروهی از سدنة البیت متوجه تلویث كعبه شدند و خبر آن در شهر مكه پخش شد. شریف مكه كه در آن وقت «بركات» بود، با قاضی آن شهر محمد میرزا در این باره به بحث پرداختند؛ به ذهن آنان چنین خطور كرد كه كار رافضه باشد، پس بر آن یقین كردند و دستور دادند هر كسی كه به رفض شهرت دارد، او را بكشند. گروهی از تركان و اهل مكه، به حرم آمده و به پنج نفر برخورد كردند.
یكی از آن‌ها سید محمد مؤمن بود كه من شنیده‌ام، او فردی مسن، متعبّد و زاهد بوده و به تشیّع شهرت داشته است. آنان او و دیگران را كشتند. وی درباره شیخ حر می‌گوید: در موقعی كه خبر شهرت یافت، به دیگران اخطار كرد تا از خانه خارج نشوند. وقتی این چند تن كشته شدند، آنان در جستجوی دیگران به تفتیش پرداختند؛ شیخ حر به سید موسی بن سلیمان از شرفای حسنی مكه پناه برده و از او خواست تا وی را به یمن فرستد و او نیز چنین كرد. محبی می‌گوید: گمان نمی‌كنم كسی كه بویی از اسلام و یا حتی عقل برده باشد، دست به این كار بزند. «1»
سباعی با اشاره به این نقلها می‌گوید: یكی از توهّمات متعصبانه آن عهد در میان عامه، آن بود كه شیعیان بر این باورند كه تنها با تلویث بیت، حج آن‌ها درست خواهد بود! سباعی می‌گوید: این امر به هیچ روی با منطق و عقل سازگار نیست؛ اگر چنین بود، هر ساله، به دلیل حضور هزاران شیعه در مكه، نباید جای سالمی برای كعبه می‌ماند. او تأكید می‌كند كه این باور قدیمی ترك‌هاست و من نمی‌دانم چگونه عقل آنان اجازه می‌دهد، چنین بیندیشند. «2» او از این توهم نامعقول، آن هم زمانی كه مسلمانان نیاز به برادری دارند، اظهار تأسف می‌كند. «3»
حقیقت آن است كه این امر ساخته دست تركان عثمانی بود كه با دولت صفوی درگیر بوده و زمانی كه می‌خواستند سنیان را بر ضد شیعیان تحریك كنند، كعبه را ملوّث كرده، آن را بر عهده شیعیان می‌گذاشتند. طبیعی بود كه این اتهام، چه مقدار قلوب ساده عامّه‌ای كه به قصد حج، فرسنگ‌ها راه آمده‌اند، بر ضد برادران شیعه شان تحریك می‌كرد.
______________________________
(1). محبی حنفی، خلاصة الاثر، ج 3، صص 432- 433
(2). به سباعی كه اكنون در گذشته است، باید گفت، مع الاسف حكام سعودی نیز شعورشان كمتر از ترك‌های عثمانی نیست. زمانی كه ابو طالب یزدی در حج سال 1322 شمسی پس از خوردن غذای مسموم در حین طواف، استفراغ كرد، دولت سعودی به جرم این كه شیعیان برای تلویث كعبه به حج می‌آیند، او را در 12 ذی حجه سال 1364 قمری (30/ 9/ 1322 ش) گردن زد. بعد از آن، در برابر اعتراض رسمی دولت ایران، دولت سعودی ضمن نامه‌ای، رسما روی همین نكته انگشت گذاشته، آن را دلیل بر اعدام ابو طالب یزدی اعلام كرد. متن این نامه و اسناد دیگر را بنگرید در: مجله میقات، ش 34 (تابستان 1379).
(3). سباعی، احمد، تاریخ مكه، ص 384 (از زینی دحلان، خلاصة الكلام، ص 97)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 840
شخصی كه عصامی و محبی از او یاد كرده‌اند، محمد مؤمن استرآبادی است. افندی اشاره به شهادت او كرده؛ اما وجه نادرستی را برای شهادت وی یاد كرده است. مطلب وی آن است كه دیگران او را متهم كردند كه قصد تغوّط در مقام حنفی را داشته است. «1» خاتون آبادی ضمن حوادث سال 1088 نوشته است: شهادت میر محمد مؤمن استرآبادی، مجاور مكه مشرفه، داماد مولانا محمد امین استرآبادی محدث اخباری، در هزار و هشتاد و هشت در مكه مشرفه به سبب عداوت دینی سنیان مكه. «2»
مقایسه نشان می‌دهد كه گزارش عصامی و پس از آن محبی حنفی هم دقیق و هم منصفانه است. در واقع، ماجرا به قدری روشن است كه امكان پذیرفتن آن توسط این افراد سنی مذهب وجود نداشته است.
حوادث مشابهی نیز درباره عالمان دیگری از شیعه در مكه نقل شده است. بر اساس برخی نقلها، یكی دیگر از علمای شیعه ایرانی كه در مكه مورد ضرب و شتم قرار گرفت شیخ حسین بن ابراهیم تنكابنی از خواص شاگردان ملا صدرا بوده است. او اهل حكمت بوده و مؤلفاتی در این زمینه داشته است. صاحب ریاض كه با فرزند وی همدرس بوده می‌نویسد: او در حالی كه خود را به مستجار یا حجر الاسود چسبانده بود، سنیان به گمان آن كه شرمگاه خود را به بیت می‌مالد، بر سر او ریخته و تا سرحد مرگ او را كتك زدند. وی با حال ناتوان از دست آن‌ها خلاصی یافته، به سمت مدینه حركت كرد، اما در ربذه كه اكنون به رابغ معروف است، در گذشته و در نزدیكی قبر ابوذر غفاری به خاك سپرده شد. «3» این حادثه در سال 1101 یا 1105 هجری روی داده است.
همچنین در نخستین سال حكومت محمد بن عبد اللّه بن سعید بر مكه، در سال 1143، فتنه‌ای از ناحیه عامه علیه شیعیان مكه بر پا گردید. سباعی می‌نویسد: این یكی از مصایبی است كه به نظر من ناشی از تعصبات و سوء تفاهم موجود بین شیعه و برادران سنی آن‌ها بوده است. واقعه، از آن جا آغاز شد كه كاروان شیعیان، اندكی پس از موعد حج سال 1143 به مكه در آمد و چون دیر شده بود در مكه باقی ماند تا سال آینده حج را بجای آورد. برخی از عامه گمان كردند كه آن‌ها نجاستی را در كعبه گذاشتند و به همین جهت بر ضد شیعیان شورش كردند. سپاه نیز به دنبال آن شورش كرد. شورشیان به سراغ قاضی رفتند كه او از
______________________________
(1). افندی، ریاض العلماء، ج 5، ص 154؛ نك: آقا بزرگ، الروضة النضرة، ص 592؛ امینی، شهداء الفضیلة، صص 200- 201
(2). خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، صص 533، 534
(3). افندی، همان، ج 2، ص 34؛ نك: آقا بزرگ، الكواكب، ص 592؛ امینی، همان، صص 202- 203 (در این كتاب، از وی ضمن شهدای قرن یازدهم یاد شده است).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 841
دست آنان گریخت. پس از آن نزد مفتی رفته، او را همانند برخی از دیگر علما از خانه‌اش بیرون كشیدند و نزد «وزیر الامارة» برده، بدون آن كه خصمی را معین كنند، از او خواستند اقامه دعوی كند. پس از آن اصرار كردند تا شیعیان را از مكه اخراج كند؛ آنگاه به بازار و دیگر جای‌ها در آمده، بر بیرون راندن آن‌ها فریاد كرده و به غارت خانه‌هایشان پرداختند ...
بالاخره وزیر مجبور شد تا شیعیان را از مكه بیرون كند. برخی از آنان از ترس به طائف و یا جده رفته و تنها پس از آن كه فتنه روی به خاموشی نهاد، وزیر در پی آن‌ها فرستاد، تا به مكه بازگردند.! «1»
البته جدای از اتهام تلویث بیت، زمینه‌های دیگری هم برای شورش بر ضد شیعیان وجود داشت. در سال 1157 به دلیل رخدادهای عراق و تسلط نادر شاه بر برخی از مناطق تحت سلطه عثمانی‌ها، یكی از علمای شیعه نزد شریف مكه كه آن زمان امیر مسعود بود آمده گفت با خلیفه عثمانی موافقت شده است تا مذهب جعفری به رسمیت شناخته شده، در كنار ائمه مذاهب چهارگانه، امامی از جعفریه نیز در مسجد نماز بگذارد. به دنبال این ماجرا، اوضاع مكه آشفته شد و وزیر ترك جده، پیغام فرستاد تا آن شخص را تحویل او بدهند؛ اما شریف مكه از این كار خودداری كرد. در عین حال برای آن كه متهم به تشیّع نشود، دستور داد تا در آن شب بر تمامی منابر، روافض لعنت شوند. «2»
همچنین به دلیل تحولاتی كه در سال 1142 (شاید 1146) میان ایران و عثمانی رخ داد، دولت عثمانی دستور داد تا از ورود حجاج عجم به مكه ممانعت كنند. «3» همچنین گزارش شده است كه در سال 1047 خلیفه عثمانی دستور داد تا از حج حجاج عجم جلوگیری كرده، مانع زیارت مدینه توسط آنان شوند. وقتی شماری از آنان به مكه رسیدند، ابتدا اجازه حج دادند و در روز هفتم ذی حجه، منادی اعلام كرد كه روز هفدهم ذی حجه، لزوما باید باز گردند و سال دیگر هم برای حج نیایند. همچنین اطراف آنان نیروی نظامی گذاشته، آنان را سوار شتر كرده و با بدترین حالت به ابطح بردند. در آن‌جا دو روز نگاه داشته و سپس حركت كردند. برخی از آنان داخل عجم‌های بصره شده و با هزار مصیبت با علی پاشا تا اول محرم ماندگار شدند. «4»
در دهه‌های نخست قرن دوازدهم هجری، فضای ضد شیعه در مكه بسیار نیرومند بود؛ به طوری كه میرویس افغانی، برای گرفتن فتوا بر ضد شیعیان ایران، راهی مكه شد و در
______________________________
(1). سباعی، احمد، همان، ص 423، نقل از: دحلان، احمد زینی، خلاصة الكلام، ص 184
(2). سباعی، همان، ص 428
(3). همان، ص 371
(4). سنجاری، منائح الكرم، ج 4، صص 181- 182
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 842
آن‌جا توانست فتواهایی برای لزوم جنگ با شیعه كه به نظر آنان كافر تلقی می‌شدند، بگیرد.
همین فتواها بود كه به حمله افاغنه به ایران منتهی شده و دولت صفوی را سرنگون كرد. «1»
از سخت‌گیری بر شیعیان در مدینه در این دوره، حكایت دیگری نیز در دست است.
سید نعمت الله جزائری می‌نویسد كه در سال 1095 هجری به حج رفته و از آن‌جا به زیارت مدینه مشرّف شده است. او دیده است كه شیعیان بدون تقیه به زیارت ائمه بقیع می‌روند.
جزایری می‌نویسد: یكی از ساكنان شیعه مدینه به او گفت كه سال پیش علمای مدینه به تفتیش كتبی كه در خزانه بقیع بوده رفته و نسخه‌ای از المزار شیخ مفید را در آن‌جا یافتند كه در آن بر خلفا لعنت شده بود؛ كتاب را نزد قاضی آورده و از او اجازه خواستند تا به آنان رخصت دهد قبه ائمه را تخریب كنند؛ او گفت: این قبه را هارون الرشید برای پدرش عباس ساخته و من نمی‌توانم به خراب كردن این قبه قدیمی فتوا بدهم. علما تصمیم گرفتند تا به استانبول رفته، حكمی از سلطان برای هدم این قبه دریافت كنند؛ زمانی كه به استانبول رسیدند، سلطان محمد خبر ورود آنان را شنیده و دستور داد تا آنان را در بناهای باشكوهی به بهترین وجه پذیرایی كردند. در روز جمعه سلطان از آن‌ها خواست تا اعلم آن‌ها برای اقامه جمعه آماده شود. این عالم كه بر مذهب شافعی بود در هنگام قرائت، «بسمله» را نخواند. نماز كه خاتمه یافت؛ سلطان از امام پرسید: با این كه خواند «بسمله» در مذهب شافعی واجب است، چرا آن را ترك كردی؟ او گفت چون سلطان ما حنفی بود رعایت مذهب او را كردیم. سلطان گفت: نماز عبادت خداوند است و نباید در آن مراعات سلطان شود؛ با توجه به این كه شافعی گفتن بسمله را واجب می‌داند، ترك آن نماز را باطل می‌كند؛ وقتی نماز امام باطل باشد، نماز مأموم نیز باطل است؛ پس نماز ما نیز باطل است. پس از آن دستور كشتن آن‌ها را داد كه با شفاعت وزیر تنها به بیرون كردن آن‌ها به صورت زشتی اكتفا شد؛ آن‌ها در راه بازگشت برخی در كشتی و برخی در راه درگذشتند. «2» وی حكایت دیگری هم از سفر یكی از اعیان ایرانی به حج و گرفتن وجوه اضافی از وی آورده است. «3»
این حكایت هم از ملا محمد طاهر قمی (م 1098) مناسب است كه می‌نویسد: پوشیده نماند كه در سفر حجّ به كشتی نشستیم و كشتی‌بانان، سنّی مالكی مذهب بودند، اتفاق در شب، كشتی ما طوفانی شده و مشرف بر آن شد كه غرق شود؛ كشتی‌بانان به فریاد در آمدند و دوازده امام را به یاری می‌طلبیدند و نام ائمه خود را مذكور نمی‌ساختند. «4»
______________________________
(1). نك: كروسینسكی، سفرنامه، ص 35
(2). جزائری، المقامات (نسخه 3396 مرعشی) صص 359- ر تا 360- پ.
(3). جزائری، زهر الربیع، ص 408
(4). بنگرید: رساله اصول فصول التوضیح كه متن آن در همین مجموعه به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 843
برخورد نامناسب و سود جویانه مردم مدینه با شیعیان، بعدها نیز در مدینه ادامه یافت. به گزارش ابراهیم رفعت پاشا، مردم مدینه هر پنجشنبه، برای زیارت قبور، به بقیع آمده و ریحان بر روی قبور می‌ریزند. اما شیعیانی كه می‌خواهند به قبّه اهل بیت- علیهم السلام- وارد شوند، تنها با پرداختن 5 قروش می‌توانند اجازه ورود بیابند. «1» این وضیعت در دوره قاجار به صورت یك رسم دائمی در آمده كه ما گزارش آن را در جای دیگری به تفصیل آورده‌ایم. «2»

سیاست دولت صفوی درباره حج‌

با این همه، باید توجه داشت كه جز به ندرت- آن هم كمتر به خاطر مخالفت دولت عثمانی- راه حج مسدود نشده و موانع عمده، حملات اعراب بدوی و مشكلات ناشی از آن بوده است. در تمام این سالها، زائران شیعه، به حج مشرف می‌شدند و با تقیه و در برخی موارد بدون تقیه اعمال حج خویش را انجام می‌دادند. آنچه قابل توجه است، سیاست دولت صفوی در این باره است كه از زمان شاه عباس اول تا دوره اخیر، قدری تفاوت كرده بود.
گویا در عهد شاه عباس اول، سفر ایرانیان به حج قدری با دشواری روبرو شده است.
اشاره شد كه به دلیل گشوده شدن بغداد توسط صفویان، در سال 1042 از سفر حجاج ایرانی به مكه جلوگیری شد. علاوه بر آن، رفتن تعداد زیادی از ایرانیان به حج، باعث ریختن شدن پول ایرانیان به جیب عثمانی‌ها بوده و به همین دلیل شاه عباس كوشید تا از تعداد زائران ایرانی كاهش دهد. كروسینسكی می‌نویسد: در زمان شاه عباس ماضی بنا گذاشتند و قدغن كردند كه باید زر نقد از ایران بیرون نرود و به جای زیارت حج به زیارت قبور ائمه علیهم السلام و سایر مقابر روند. و هر كس آرزوی زیارت كعبه داشت، می‌باید مبلغ خطیر به پادشاه پیشكش كند و اذن حاصل نماید و ضرری بیش‌تر از سفر حج نبوده است و به این سبب مستطیعان و ضعفا و عجزه بلاد اسلام، روز و شب بدگویی و نفرین به جان پادشاه عصر و حكام زمان خود می‌كردند. «3»
دو سرسو نیز كه كتاب علل سقوط شاه سلطان حسین بر پایه یادداشتهای كروسینسكی نوشته، درباره سیاست شاه عباس می‌گوید: «شاه عباس دانست كه فریضه حج باعث خروج مبالغ هنگفتی طلا از كشور می‌شود؛ و جز هزینه راه دور، مالیات و باجگیری‌های دولت عثمانی و اعراب میان راه، مبالغ هنگفتی از كشور خارج می‌كند.» وی در ادامه، از سیاست
______________________________
(1). رفعت پاشا، مرآة الحرمین، ج 1، ص 427
(2). جعفریان، حج گزاری ایرانیان در دوره قاجار، ص 247- 249
(3). كروسینسكی، سفرنامه، ص 25
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 844
آباد كردن حرم امام رضا علیه السلام در مشهد و رفتن پیاده برای زیارت آن را بر اساس همین سیاست می‌داند؛ او بر این باور است كه این سیاست تا اواخر عهد صفوی دنبال می‌شده است. «1»
به نظر می‌رسد كه در اواخر دوره صفوی، این سیاست كنار گذاشته شده و پول‌های هنگفتی بابت این سفرها، از كشور خارج می‌شده است.
در دوره اخیر صفوی كه شمار ثروتمندان اصفهان رو به فزونی نهاده بود، و به علاوه، آرامش در روابط سیاسی ایران و عثمانی بیش از هر زمان حاكم بود، شمار حجاج ایرانی پیش از گذشته بود. در میان این زائران، شماری از علما و نیز برخی از درباریان، به ویژه آقایان حرم یعنی خواجگان بودند كه به عتبات یا مكه مشرف می‌شدند. این خواجگان كه ثروت زیادی داشته و بدون نسل بودند، اغلب پول خویش را در این سفرها و یا در وقف املاك و آبادی‌ها جهت مساجد و مدارس و روضه خوانی صرف می‌كردند.
مؤلف ذیل وقایع الاعوام «2» در شرح حوادث سال 1115 از سفر شمار زیادی از آقایان حرم به عتبات و مكه و مخارج هنگفت آنان یاد كرده است. وی می‌نویسد: در ماه جمادی الثانیه سنه یك هزار و پانزده، محمود آقای ناظر به سفر حج بیت الله الحرام رفت. و ضریح كاظمین را برده نصب نمود، در ماه شعبان المعظم، و مشغول تعمیر كربلای معلی شد و نجار باشی استاد محمد علی را سركار نموده، قریب به سیصد تومان برآورد شد، و دده خاتون با محمود آقا به این سفر رفت، با جمعی از معظمات حرم محترم و آقا سعادت نامی خواجه ریش سفید اهل حرم شد و جمعی از آقایان همراه رفتند و مبلغ‌های خطیر با خود بردند و آنچه تخمینا مذكور می‌شود در این سال، قریب به صد هزار تومان به جهت خرج این سفر خیر اثر، بیرون رفت از ایران. و در این سال میرزا محمد باقر حكیم باشی نیز رفت به زیارات و حج، و میرزا محمد تقی وزیر وقف نیز رفت و جمعی كثیر از اعاظم به زیارت عتبات عالیات رفتند. و پسرهای اعتماد الدوله، سه نفر رفتند به زیارت عتبات، و میرزا حسن صاحب رقم نیز به حج رفت و زوار و حجاج قریب به ده هزار نفر رفتند و حجاج قریب به سه هزار بودند و از اطراف نیز جمعی رفتند. میرزا ابو الحسن مستوفی الممالك نیز در این سال رفت ... در این سال، فاضل مدقق، صاحب فطرت عالیه، شیخ محمد جعفر كمره‌ای شیخ الاسلام اصفاهان، اراده حج نموده به اتفاق محمود آقا رفتند ... در دو فرسخی نجف اشرف به رحمت خدا رفت ... در این سال آخوند ملا محمد سراب نیز رفت و مباشر
______________________________
(1). دوسر سو، علل سقوط شاه سلطان حسین صص 93- 96 و نك: ص 146
(2). به احتمال زیاد، مؤلف این بخش میر محمد حسین، فرزند عبد الحسین خاتون آبادی- برادر میر محمد باقر خاتون آبادی- است. البته بعدها، برخی از فرزندان وی، باز مطالبی بر این كتاب افزوده‌اند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 845
تجهیز مرحمت پناه، شیخ محمد جعفر او شده بود. «1» این عبارت نیاز به توضیح ندارد.
خاتون آبادی درباره سفر خود می‌نویسد: در هفتم شهر جمادی الثانیة سنه هزار و یكصد و هفده، راقم حروف اراده سفر حجاز نموده، از راه شام، و بعد از تشرّف به این شرف از راه دریا معاودت اتفاق افتاد و ایام سفر پانزده ماه و سه روز كشید و در نهم ماه مبارك وارد دار السلطنه اصفهان شدم و غرایب بسیار در این سفر مشاهده نمودم و دو ماه در مدینه طیّبه توقف كردم در كمال رفاه و نهایت اطمینان، و اكثر علمای عامّه با داعی مربوط شدند و نهایت رعایت و اعزاز می‌كردند. بعد از آن كه حسبا و نسبا شناختند مرا، و این از غرائب و معجزات حضرت رسالت پناه بود. «2» وی ذیل حوادث سال 1125 از سفر میر محمد باقر خاتون آبادی، ملا باشی شاه سلطان حسین و نخستین مدرس مدرسه چهار باغ اصفهان یاد كرده كه از طریق لحسا به حج مشرّف شده است. «3» شگفت آن كه فرزند وی سید محمد، در سال 1093 در مدینه منوره متولد شده است. از قضا درگذشت این سید محمد نیز در مدینه رخ داده و همانجا مدفون شده است. «4» همو در ذیل حوادث سال 1115 نوشته است كه در این سال «میرزا ربیع مستوفی خاصه در ماه رجب المرجب متوجه سفر حج بیت الله الحرام شد از راه بندر گنگ و مخا.» «5» در مكافات نامه درباره سفرهای حج خواجگان آمده است:
گرفتند زرها ز شاه و گداز انعام و از رشوه و از ربا
نموده حرام از پی مستحب‌بدادند زرها به روم و عرب
كه حاجی و هم كربلایی شوندبهم چشمی و هم مرایی شوند «6»
همه چون مگر حج گشاده دهن‌كشیده بدم خلق را بی‌سخن «7»

مجاورت علمای شیعه در مكه و مدینه‌

گذشت كه در فاصله قرن دهم تا دوازدهم، شمار زیادی از عالمان شیعه، اعم از ایرانی و عرب، در حرمین شریف اقامت گزیدند و به رغم دشواری‌هایی كه وجود داشت، مشعل دانش شیعی را در آن‌جا روشن نگاه داشتند. وجود برخی از این عالمان، سبب می‌شد تا
______________________________
(1). خاتون آبادی، همان، ص 553
(2). همان، ص 557- 558
(3). همان، ص 567
(4). همان، ص 536
(5). همان، ص 553
(6). مكافات نامه، ابیات ش 392- 394
(7). مكافات نامه، ش 425
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 846
طالبان علم، برای استفاده از محضر آنان، راهی طولانی را طی كرده، در آن‌جا مقیم شوند.
همین وضعیت است كه ابن حجر هیتمی (م 974) را در قرن دهم به وحشت انداخته و آن چنان كه در مقدمه كتابش آورده، وی را بر آن داشت تا به سبب فزونی شمار شیعیان در كه به تألیف كتاب صواعق المحرقه مشغول شود.
سكونت بسیاری از علمای شیعه در حجاز، به دلیل جاذبه دینی و روحی حرمین شریفین بود كه سبب می‌شد آنان مجاورت آن دیار را بر نقاط دیگر ترجیح دهند. طبعا به خاطر درگیری‌های مذهبی و سیاسی شیعه و سنی در آن عصر، آنان می‌بایست انتظار آن را نیز می‌داشتند كه با آنان برخوردهای تند نیز صورت گیرد. اصولا این مسأله ربطی به عجم‌های شیعه مذهب نداشت، بلكه حتی شیعیان عرب مقیم سرزمین عثمانی نیز این مشكل را در طول حكومت ممالیك و سپس عثمانی‌ها داشتند.
به علاوه، مكه یا مدینه یك مشكل دیگر هم برای شیعیان داشت. در این شهر، بسیاری از علمای برجسته سنی كه حكم مفتی را داشتند، زندگی می‌كردند. بسیاری از اینان، علمای ماوراء النهر بودند كه علاقه زیادی به حضور و سكونت در حرمین داشتند. اینان نیز به دلیل روابط ازبكان با صفویان، دلایل خاص خود را برای دشمنی با شیعه داشتند.
با وجود این مشكلات، بسیاری از علمای شیعه ایرانی، جبل عاملی، بحرینی، و یا از اهالی قطیف و احساء، در مكه یا مدینه زندگی می‌كردند. افزون بر آن، شمار زیادی از علمای ایرانی برای انجام فریضه حج به مكه می‌رفتند و گاه تا چندین ماه، در آن‌جا می‌ماندند. شرح حال شماری از اینان در منابع شرح حالنگاری آمده است:
شیخ احمد بن الحسین النباطی (م 1079) در مكه نزد شیخ نور الدین عاملی درس خوانده است. «1» شیخ احمد بن محمد بن مكی شهیدی (از علمای قرن یازده و دوازده) چندین سال در مكه مجاور بوده است. «2» شیخ جعفر بن كمال الدین بحرانی (م 1088 یا 1091) در مكه اقامت داشته است. «3» سید جمال بن نور الدین عاملی، چندی در مكه مجاور بوده است. «4» شیخ حسین بن عبد الصمد شاگرد شهید ثانی و پدر شیخ بهایی مدتی در مكه بوده است. «5» شیخ حسین بن حسن عاملی ظهیری، از شاگردان محمد امین استرآبادی،
______________________________
(1). افندی، همان، ج 1، ص 35
(2). همان، ص 67
(3). همان، ص 109
(4). همان، ص 115
(5). همان، ج 2، ص 44
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 847
مدتی در مكه نزد وی تحصیل كرده است. «1» شمس الدین حسین بن محمد شیرازی (معاصر افندی) در مكه زندگی می‌كرده است. «2» سید حسین بن سید حیدر عاملی اصفهانی (كه در اصفهان مفتی بوده) در سال 1029 در شهر مكه اجازه‌ای از شیخ محمد نواده شهید ثانی دریافت كرده است. «3» مولی حسین بن محمد علی نیشابوری از شیعیان متولد مكه و ساكن همانجا و مدفون در همان دیار است. وی اجازه‌ای به سال 1056 در مكه به شاگرد خود مولی نوروز علی تبریزی داده است. «4» سید حیدر بن سید علی موسوی عاملی نیز در مكه بوده؛ شیخ حر او را در سال 1062 در آن شهر مقدس دیده و می‌گوید: یكی دو سال بعد در همانجا در گذشت. «5» افندی از سفر ملا خلیل قزوینی عالم معروف عصر صفوی به مكه یاد كرده است. «6» همچنین شیخ حرّ از سفر ملا سلیمان فرزند ملا خلیل قزوینی به مكه یاد می‌كند. «7» عبد الحسین خاتون آبادی در سال 1086 در مكه از «عالم عامل مجاور بیت الله الحرام میر محمد مؤمن بن دوست محمد الحسینی الاسترآبادی» اجازه دریافت داشته است. «8» شهید ثانی (911- رجب 965) كه برای چندین بار به قصد زیارت، به حج می‌رفت، در آن‌جا توسط عمال دولت عثمانی به اسارت در آمده، در قسطنطنیه یا در مسیر راه، به شهادت رسید. «9»
زین العابدین فرزند نور الدین حسینی كاشانی از عالمانی است كه در مكه سكونت گزیده و از شاگردان محمد امین استرآبادی است. وی نیز به جرم تشیّع در مكه به شهادت رسید. «10» متأسفانه درباره كیفیت و علت به شهادت رساندن وی، مطلبی در منابع نیامده است.
عبد الحی رضوی، كشته شدن او را در ارتباط با مسأله حج اكبر سنیان می‌داند. «11» این عالم رساله‌ای با عنوان مفرّحة الأنام فی تأسیس بیت اللّه الحرام دارد كه در آن گزارش ویرانی
______________________________
(1). همان، ص 240
(2). همان، ص 83
(3). همان، ص 89
(4). همان، ص 171 و نك: 196
(5). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، ص 81؛ افندی، همان، ج 2، ص 226.
(6). افندی، همان، ج 2، ص 261؛ او در طی مجاورت خود در مكه تعلیقات محمد امین استرآبادی بر كافی را گردآوری كرد. نك: افندی، ج 2، ص 266
(7). نك: افندی، همان، ج 2، ص 264.
(8). خاتون آبادی، همان، ج 2، ص 533
(9). نك: افندی، همان، ج 2، صص 375- 385؛ شرح حال مفصل وی را ببینید در: منیة المرید، مقدمه محقق (قم دفتر تبلیغات اسلامی، 1369
(10). نك: افندی، همان، ج 2، ص 399، آقابزرگ، الروضة النضرة، ص 238
(11). رضوی، عبد الحی، حدیقة الشیعة، برگ 49
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 848
كعبه را در اثر سیل سال 1039 نگاشته و نقش خود را در باز سازی كعبه بیان كرده است. «1» همانگونه كه اشاره شد، وی شاگرد محمد امین استرآبادی (م 1036) دانشمند شیعی اخباری و مؤلف الفوائد المدتیة [تألیف به سال 1031] و آثار دیگر است كه یكی از بنیادگذاران گرایش نوین اخباری، در شیعه می‌باشد. پایگاه اصلی وی در حرمین شریفین بوده و خود، همانجا، به سال 1036 درگذشت. «2» حوزه درسی این فرد، حوزه نیرومندی بوده و آثار آن سبب شد تا در اصفهان، گرایش اخباری نفوذ فراوانی به دست آورد. این آثار را می‌توان در افرادی مانند ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) مشاهده كرد كه به نوبه خود یكی از عوامل مهم رشد اخبارگرایی در قرن یازدهم بوده است.
سید صدر الدین علی خان مدنی، صاحب كتاب با ارزش ریاض السالكین در شرح صحیفه، و آثار دیگر روزگاری در آن نواحی سكونت داشته است. پدر و جد وی نیز در آن حرم شریف زندگی می‌كرده و بعدها خود او به ایران آمد و در سال 1120 در شیراز درگذشت. «3» شیخ علی بن حسن عاملی برادر شیخ حر عاملی، در سه سال متوالی به سفر حج رفت و در راه بازگشت از سفر حج در سال 1078 درگذشت. «4» سید نور الدین علی بن علی عاملی مكّی (م 1061 یا 1068) از عالمانی است كه قریب بیست سال مجاور خانه خدا بوده است. افندی با یادآوری این مطلب می‌افزاید كه احفاد و اولاد وی هنوز در مكه بسر می‌برند كه یكی از آن‌ها علی بن نور الدین (م 1119) است. «5» وی كتابی با عنوان الفوائد المكیة [یا: شواهد المكیة] در رد بر الفوائد المدنیة استر آبادی نوشته است. سید شاه فتح اللّه، كتابی در امامت نگاشته كه مناظرات او با مولی عبدالرحیم لاری در مدینه بوده است. «6» درباره شیخ قاسم بن محمد كاظمی مقیم نجف نیز آمده است كه مشایخی در مكه، طائف و برخی از بلاد دیگر داشته است. «7»
شیخ محمد بن حسن یكی از عالمان برجسته شیعی و نواده شهید ثانی، در سال 1030 در مكه درگذشته است. «8» سید محمد بن حیدر عاملی هم در مكه سكونت داشته است. «9»
______________________________
(1). نك: كاشانی، زین العابدین، مفرّحة الانام فی تأسیس بیت الله الحرام، به كوشش رسول جعفریان، میراث اسلامی ایران، دفتر اول، صص 367- 392
(2). نك: افندی، همان، ج 5، صص 35- 36؛ آقا بزرگ، الروضة، صص 55- 56
(3). نك: افندی، همان، ج 3، صص 363- 367؛ آقا بزرگ، الكواكب، صص 521- 524
(4). نك: عاملی، شیخ حر، همان، ج 1، ص 118؛ افندی، همان، ج 3، ص 410
(5). افندی، همان، ج 4، ص 157؛ نك: عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 2، ص 128
(6). افندی، همان، ج 3، ص 410
(7). همان، ج 4، ص 399
(8). افندی، همان، ج 5، ص 61
(9). همان، ج 5، ص 102
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 849
میرزا محمد بن ابراهیم استر آبادی صاحب رجال نیز در سال 1026 در مكه درگذشته است.
وی از شاگردان مقدس اردبیلی در نجف بود كه پس از درگذشت وی در مكه سكونت گزید. «10» شیخ محمد بن علی عاملی كركی نیز مدتی در مكه نیز سید نور الدین علی عاملی و برخی دیگر از علمای عامه و خاصّه تحصیل كرده است. «11» مولی نور الدین نوروز علی در مكه نزد حاج حسین نیشابوری تحصیل كرده و او اجازه‌ای با تاریخ 1056 در مكه برایش نوشته است. ملا مصطفی بن ابراهیم تبریزی (م 1080) كه چندی مجاور در مكه بوده، كتابی به نام تحفة القرّاء در آن‌جا تألیف كرده است. «12»
توجه ایرانیان و شیعیان به امر حج در این دوره از رساله‌های متعددی كه تحت عنوان مناسك حج توسط عالمان شیعی این دوره نوشته شده به دست می‌آید. «13»
______________________________
(10). همان، ج 5، ص 117
(11). همان، ج 5، ص 128
(12). حسینی، سید احمد، فهرست كتابخانه آیة اللّه مرعشی، ج 5، ص 334
(13). مق: آقا بزرگ، ذریعه، ج 22، صص 253- 274، ش ش 6915- 7082
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 851

23 قصه خوانی در ایران عصر صفوی‌

اشاره

قصه خوانی در ایران، وارث دو جریان متفاوت است. نخست جریان موجود در ایران پیش از اسلام كه به هر روی، جامعه ایرانی، مانند سایر اقوام كهن، افسانه‌ها و داستان‌های فراوانی را از گذشته به ارث برده و با زنده نگاه داشتن آن‌ها، هویت خویش را در تاریخ امتداد داده است. دوم میراث قصّاص مسلمان كه خود برگرفته از تجربه‌های فكری- فرهنگی یهود، نصارا و افزوده‌های مسلمانان بر آن بود. جریان قصه خوانی اسلامی كه در مدینه كارش را آغاز كرده، به عراق كشیده شد و در بصره و كوفه، شمار زیادی از قصه خوانان، به فعالیت پرداختند. به تدریج، شماری از آنان به شهرهای ایران آمدند و اندك اندك، در نواحی مختلف ایران، كار قصه خوانی باب شد. برای نمونه از عبد الرحمن بن ابراهیم قاص یاد شده است كه در شهر كرمان سكونت گزیده است. «1» یا از ابو عبد الرحمان صالحی معتزلی یاد شده كه در نیشابور قصّه خوانی می‌كرده است. «2» یا مقاتل بن سلیمان كه در جامع مرو قصه خوانی می‌كرده است. «3» این نمونه‌ها فراوان است.
با این حال، همچنان كه قصه خوانی اسلامی به مناطق جدید ایران وارد می‌شد، عناصر محلی نیز در آن سهیم می‌گردید، چرا كه اصل وعظ در میان زردتشیان نیز بود، درست همان طور كه قصه خوانی به سبك ایرانی در میان ایرانیان سابقه داشت. «4» افزون بر آن، بدون استفاده از عناصر محلی، كار قصاص، موفقیتی در پی نداشت. اگر انگیزه‌ها و غرض‌های سیاسی منطقه‌ای و نیز مذهبی را بر عوامل ایجاد و گسترش قصه خوانی ضمیمه كنیم، می‌توانیم دامنه گسترش و نوع و ماهیت جریان قصه خوانی را در مناطق مختلف دنیای اسلام بشناسیم.
______________________________
(1). یحیی بن معین، تاریخ، ج 3، ص 175
(2). بلخی، ابو القاسم و ...، قاضی، فضل الاعتزال، ص 380
(3). ذهبی، میزان الاعتدال، ج 4، ص 173
(4). نك: محجوب، تحول نقالی و قصه خوانی، ص 186- 188
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 852
طی دو سه قرن نخست اسلامی، عامه مردم ایران، به دلیل بستگی‌هایی كه با فرهنگ پیش از اسلام داشتند، بسیاری از داستان‌ها و افسانه‌های گذشته را در ضمن آداب و رسوم اجتماعی خود حفظ كردند. بخشی از این داستانها به صورت مكتوب در اختیار طایفه‌ای از سر رشته داران امور فرهنگی آیین زرتشتی قرار داشت. این مطالب در ایران قرن چهارم و پنجم هجری، توسط فردوسی و بسیاری دیگر از شاعران و علاقه‌مندان به فرهنگ ایرانی احیا شد و اوقات فراغت مردم را پر می‌كرد. در لابلای آن اشعار قصصی، نكات دینی و اخلاقی نیز راه یافت و در تاریخ ایران راه خود گشود و همچنان با فراز و نشیب‌های فراوان تداوم یافت. «1» در مقدمه شاهنامه ابو منصوری به صراحت به جمع آوری این داستان‌ها و اساطیر اشاره شده و اصولا خود شاهنامه، گرد آوری همین افسانه‌ها و داستان‌ها از متون و دست مردمانی است كه به خوبی با این شخصیت‌ها و قهرمان‌ها آشنا بوده‌اند.
آگاهیم كه در قرن پنجم و ششم، دو گروه مختلف كار تبلیغات قصصی را بر عهده داشتند؛ یك گروه از شیعیان با عنوان مناقب خوانان و دیگر از سنیان با عنوان فضائل خوانان كه عهده‌دار مجالس گروه‌های مذهبی یاد شده در مساجد و حتی سرگذرها بودند.
اطلاعات فراوانی را درباره آن‌ها از طریق عبد الجلیل قزوینی در كتاب شریف نقض در دست داریم.
عبد الجلیل از كتاب فضائح الروافض- كه نقض در پاسخ آن نوشته شده است- نقل می‌كند كه شیعیان داستانهای دروغینی درباره قدرت خارق العاده علی بن ابی طالب ساخته‌اند. نویسنده سنی كتاب فضائح می‌نویسد:
... و در بازارها، مناقب خوانان گنده دهن، فرا داشته‌اند كه ما منقبت امیر المؤمنین می‌خوانیم و همه قصیده‌های پسر بنان رافضی و امثال او می‌خوانند و جمهور روافض جمع می‌شوند؛ همه وقیعت صحابه پاك و خلفای اسلام و غازیان دین است و صفات تنزیه كه خدای راست جلّ جلاله و صفت عصمت كه رسولان خدای راست- علیهم السلام- و قصّه معجزات كه الّا پیغمبران خدای را نباشد، شعر كرده می‌خوانند و به علی بن ابو طالب می‌بندند «2» ... و مغازیها می‌خوانند كه علی را بفرمان خدای تعالی در منجنیق نهاده و بذات السّلاسل انداختند تا به تنهایی، آن قلعه را كه پنج هزار مرد درو بود، [به] تیغ زدن بستد و علی در خیبر، به یك دست بركند، دری كه به صد مرد از جای خود بجنبانیدندی و بدستی می‌داشت تا لشكر بدان گذر می‌كرد و دیگر صحابه از حسد بر علی بر آن در آمد و شد
______________________________
(1). نك: صفا، ذبیح الله داستانگزاری و داستانگزاران تا دوره صفویه، ایران نامه 1/ 3، پاییز 1368
(2). قزوینی رازی، عبد الجلیل، نقض، ص 65
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 853
می‌كردند تا علی خسته گردد و عجزش ظاهر گردد. «1»
عبد الجلیل شیعی مذهب، ضمن دفاع از برخی روایات فضائل امیر المؤمنین- علیه السلام- و اشاره به این كه بعضی نیز سخن جهّال و عوام و اوباش باشد، در برابر سخنان نویسنده سنی، به فضائل خوانی مبلغان سنی اشاره كرده، مطلب مهمی را درباره خواندن داستانهای رستم و سهراب توسط آنان بیان می‌كند. وی می‌نویسد:
عجب است كه این خواجه بر بازارها، مناقب خوانان را می‌بیند كه مناقب می‌خوانند و فضایل خوانان را نمی‌بیند كه بیكار و خاموش نباشند و هر كجا قمّاری خماری باشد كه در جهانش بهره‌ای نباشد و به حقیقت، نه فضل بوبكر داند، نه درجه علیّ شناسد، برای دام نان، بیتی چند در دشنام رافضیان از بر بكرده و در سرمایه گرفته و مسلمانان را دشنام می‌دهد و لعنت ناوجه، می‌كند و آنچه می‌ستاند، بخرابات می‌برد و به غنا و زنا می‌دهد و بر سبلت قدریان و مجبّران می‌خندد و این قاعده نو نیست كه فضایلی و مناقبی در بازارها فضایل و مناقب خوانند، امّا ایشان همه، توحید و عدل و نبوّت و امامت و شریعت خوانند و اینان همه جبر و تشبیه و لعنت. «2»
او همچنین در جای دیگری درباره محتوای فضائل خوانی اهل سنّت می‌نویسد: ...
و چنان است كه متعصّبان بنی امیّه و مروانیان، بعد از قتل حسین با فضیلت و منقبت علیّ، طاقت نمی‌داشتند. جماعتی خارجیان از بقیّت سیف علی و گروهی بد دینان را بهم جمع كردن تا مغازی‌های دروغ و حكایات بی‌اصل، وضع كردند در حق رستم و سهراب و اسفندیار و كاووس و زال و غیر ایشان و خوانندگان را بر مربّعات اسواق [چهارسوها] ممكّن كردند تا می‌خوانند تا ردّ باشد بر شجاعت و فضل امیر المؤمنین و هنوز این بدعت باقی مانده است كه به اتفاق امّت مصطفی، مدح گبركان خواندن بدعت و ضلالت است.
خواجه اگر منقبت علیّ از مناقب خوانان نمی‌تواند شنید، باید بدان هنگامه‌ها می‌رود به زیر طاق باجگر و صحرای در غایش. «3»
مؤلف برخی از قصص دیگر را كه در كتب سنیان درباره حسن بصری، رابعه عدویه، حلاج و جز آن‌هاست، آورده است. این قسمت مربوط به داستانهای صوفیانه است.
آنچه از نوشته عبد الجلیل برمی‌آید آن است كه قصه خوانی در قرن ششم در ایران معمول بوده و در آن، از آثار ایران قبل از اسلام هم بهره گرفته می‌شده است. این سنت در ایران ادامه یافت و آثار آن در نقّالی‌هائی كه تا همین اواخر رواج داشت، پا بر جا بود. در این
______________________________
(1). همان، ص 67
(2). همان، ص 65
(3). همان، ص 67
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 854
فاصله، در درون این قصه‌ها، افزودگی‌ها و كاستی‌هایی بر اساس مشی سیاسی و مذهبی موجود در جامعه ایران رخ می‌داد.
از اشارتی كه شیخ حسن كاشی، شاعر شیعی قرن هفتم و اوائل قرن هشتم در كتابش آورده، چنین به دست می‌آید كه او نیز همانند عبد الجلیل، از داستان‌های رستم و اسفندیار دل خوشی نداشته و در عین ابراز ارادت به فردوسی، مردم را از روی آوردن به این داستان‌ها نهی می‌كند و در عوض به سوی نقل داستان‌های زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله و امامان علیهم السلام سوق می‌دهد. عین اشعار وی در این باب چنین است:
ای پسر قصه مجاز مخوان‌الحذر الحذر ز خواندن آن
چند خوانی كتاب شهنامه‌یاد كن زود زین گنه نامه
چند ازین ذكر وامق و عذرایاد كن نیز خالق خود را
چند خوانی تو ویس و رامین راقصه فاسقان بی‌دین را
چند گویی حدیث ز رستم زال‌لعب و بیهوده دروغ محال
ذكر گبران و اهل استوران‌چند خوانی تو بر مسلمانان ...
گه مرادست پارسی خوانت‌تا بود انس و راحت جانت
هست اخبار مصطفای امین‌همچنان عزّ و مرتضای گزین
نیز مدح علی و فرزندان‌هست بسیار، روز و شب می‌خوان «1» برخی از این داستان‌ها از اساس ساخته ذهن مشتی نقال و داستان سراست و هیچ ریشه تاریخی ندارد. مانند داستان امیر ارسلان رومی، ملك بهمن. برخی دیگر به نوعی ریشه تاریخی و حماسی دارد مانند اسكندر نامه و رستم نامه. برخی دیگر در اطراف زندگی شخصیت‌های تاریخی است، گر چه آنچه به آنان نسبت داده شده، غالبا نادرست است. مانند قصه حمزه یا رموز حمزه. شماری نیز تاریخی است كه مختار نامه‌ها از آن جمله است. «2»
گفتنی است كه برخی از این داستان‌ها نیز بر اساس آیات قرآنی و نیز اقتباس از مطالب اسرائیلی و یهودی است كه در تفاسیر بوده است. احسن القصص از معین الدین فراهی درباره حضرت یوسف؛ یك نمونه از همین داستان‌هاست. نمونه دیگر داستان اصحاب اخدود است كه ریشه قرآنی دارد. «3» برخی نیز مانند الف لیلة و لیلة یا هزار و یكشب، ریشه عربی دارد كه در ادبیات فارسی وارد شده است. داستان بلوهر و بوذاسف را نیز دارای منشأ
______________________________
(1). كاشی، شیخ حسن، تاریخ محمدی، صص 159- 160
(2). محجوب، داستان‌های عامیانه فارسی (1)، مجله سخن، دوره دهم، صص 66- 67
(3). منزوی، احمد، فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج 5، ص 3657
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 855
بودایی دانسته‌اند كه در حوزه ادبیات فارسی در آمده است. به هر روی دامنه این داستان‌ها و آنچه میان شاعران ارجی یافته و منظومه‌های كوتاه و بلند در حول و حوش آن‌ها ساخته شده، به اندازه‌ای گسترده است كه حتی به نام داستان‌های بلند موجود نیز در این مختصر نمی‌توان اشاره كرد. «1»
از نظر محتوا، برخی از این داستان‌ها، مانند داراب نامه طرطوسی از اساس غیر دینی است؛ اما بسیاری از آن‌ها درباره برخی از شخصیت‌های دینی ساخته شده است. مرزهای موجود در برخی كفر و ایمان و در برخی دیگر، در محور فعالیت اهل بیت علیهم السلام بر ضد امویان یا عباسیان است. همین طور، در بسیاری از این داستان‌ها كه غالبا از قرن ششم به بعد تا دوره تیموری نوشته شده و بعد از آن نیز همچنان بازسازی شده است، می‌توان نوعی روحیه استقلال طلبی ایرانی را مشاهده كرد.
یكی از چهره‌های اصلی این داستان‌ها امیر مؤمنان علی- علیه السلام- است كه بسیاری از قصه خوانان و شاعران، به صورت نظم و نثر، متونی داستانی را درباره زندگی آن حضرت پدید آورده‌اند. یكی از مهم‌ترین متونی كه به نظم تدوین شده خاوران نامه، اثر ابن حسام خوسفی، شاعر برجسته شیعه مذهب قرن نهم هجری است كه به سال 875 در گذشته و هنوز مزار وی باقی و دیوانش هم كه بخش عمده آن فضائل اهل بیت علیهم السلام است، به چاپ رسیده است. این اثر، یك مثنوی حماسی- دینی است در داستان جنگهای امام علی- علیه السلام- كه به نوشته احمد منزوی، «2» از افسانه‌های ایرانی گرفته شده است، مانند جنگ او با دیوان و اژدهایان و با قباد شاه و فتوحات او در افغانستان و خاوران كه به شكل شاهنامه فردوسی در سال 830 تدوین شده است:
چو بر سال هشتصد بیفزود سی‌شد این نامه تازیان پارسی
مر این نامه را خاوران نامه نام‌نهادم بدان گه كه كردم تمام در دوره صفوی، چندین اثر دیگر با عنوان حمله حیدری سروده شد كه آن‌ها نیز شرح جنگهای امام به صورت داستانی است. «3» بخش‌هایی از اینها تاریخی و بسیاری از آن‌ها، از نقطه نظر تاریخی بی‌اساس و صرفا یك اثر ادبی محسوب می‌شود. درباره امیر مؤمنان علیه السلام چندین اثر دیگر هم از این دست وجود دارد كه عبارت است از جنگ نامه امیر المؤمنین یا غزوة المجاهدین از محمد قاسم نامی كه مدعی است آن را از عربی ترجمه
______________________________
(1). بنگرید به: منزوی، فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج 5، بخش بیست و نهم در باب، افسانه، حكایت و نمایشنامه، صص 3654- 3755
(2). منزوی، همان، ج 4، ص 2777. در آن جا چندین نسخه از این اثر معرفی شده است.
(3). همان، ج 4، صص 2774- 2777
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 856
كرده و مربوط به روزگار صفوی است. نمونه دیگری كه نسخه‌های فراوان با تحریرهای گوناگون از آن بر جای مانده جنگ نامه شاه مردان علی است. «1»
حمزه سید الشهداء یكی دیگر از سوژه‌های این قبیل داستان‌هاست. حمزه نامه، یا رموز حمزه یا جنگ نامه امیر المؤمنین حمزه داستانی است كه تحت عنوان قصه حمزه به سال 1347 به كوشش جعفر شعار به چاپ رسیده است. این اثر، بهره تاریخی ندارد و صرفا داستانی است.
محمد بن حنفیه هم یكی دیگر از شخصیت‌های این قبیل داستان‌هاست كه جنگ نامه محمد بن حنفیه «2» بر محور او ساخته شده است. این داستان نیز هیچ گونه اساس تاریخی ندارد و تنها و تنها برای سرگرمی است. گزارش كوتاهی از روایت منظوم آن چنین است:
داستان به اسارت در آمدن دختر رومی به نام حنفیه و اسلام آوردن و به ازدواج حضرت علی علیه السلام در آمدن او و تولد پسری به نام محمد از ایشان. به شكار رفتن محمد و دلباختن به زنی زیبا، شعرا نام، و جنگیدن محمد با شوهر شعرا به نام غضنفر و كشتن او! سپس جنگیدن با سپاه گران فضل و كشتن سیصد سوار ... و ازدواج محمد حنفیه با آن زن! «3»
در برخی از این داستان‌ها، نامی هم از احمد بن محمد حنفیه به عنوان انتقام گیرنده از خون ابو مسلم مروزی (مقتول 137 هجری) به میان می‌آید كه البته هیچ مستند تاریخی ندارد. محبوبیت ابو مسلم، شخصیت اصلی داستان‌هایی است كه به ابو مسلم نامه شهرت دارد. این محبوبیت از یك سو به تلاش وی در ساقط كردن دولت اموی برمی‌گردد، و از سوی دیگر كشته شدن به ظاهر ناجوانمردانه‌اش توسط منصور و خونخواهی بو مسلمیه پس از وی؛ و از سوی سوم ناشی از اشتباهی كه برخی از شیعیان درباره او به عنوان یك فرد مدافع اهل بیت داشته‌اند.
بی‌تردید با توجه به گرایش‌ها و جنبش‌هایی كه پس از ابو مسلم در خراسان و برخی نقاط آذربایجان بر محور ابو مسلم پدید آمد، می‌توان این حركت را نوعی حركت شعوبی دانست كه از این طریق كوشیده است تا در برابر عرب مقاومت كند؛ گر چه باید توجه داشت كه حركت یاد شده، در ادامه، برای بسیاری از مردم ایران، جنبه سرگرمی محض داشته است.
آنچه گذشت، نوعی سرگردانی فكری و مذهبی را در ابو مسلم نامه‌ها ایجاد كرده است.
زمانی داستان یاد شده در اختیار سنیان و روزگاری در اختیار صوفیان شیعی بوده و روایات
______________________________
(1). همان، ج 5، ص 3668
(2). همان، ج 4، ص 2806
(3). همان، ج 4، ص 2806
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 857
موجود از آن در این دست گردانی‌ها، متفاوت گزارش شده است. ابو مسلم نامه‌ها با وجود داشتن عناصری كه دلالت بر تعلق خاطر مؤلفان آن‌ها به جامعه اهل سنت ایران دارد و حتی در آن‌ها از خلفای اولیه تمجید شده است، به نوعی حالت دفاع از اهل بیت را نیز در بر دارد و در شكل عام‌تر بر ضد بنی امیه است. برخی از این قبیل داستان‌های مردمی و نه دینی، هیچ گونه رنگ و لعاب مذهبی نداشته و صرفا عناصر داستانی، به ویژه موجی از رخدادهای اساطیری و غیر واقعی و در عین حال متنوع و گسترده، در آن‌ها آمده است. این متون، ادبیات ویژه خود را داشته و بسیاری از آن‌ها توسط عامه مردم خوانده می‌شده یا قصه‌خوانان در مجالس عمومی، آن‌ها را برای مردم می‌خوانده‌اند.
نگارش ابو مسلم نامه در قرن هشتم هجری به دست ابو طاهر محمد بن حسن بن علی بن موسی طرطوسی از مردم آسیای صغیر صورت گرفته، «1» و پس از آن، تحریرهای مختلفی از آن ارائه شده است كه تفاوت‌های فراوانی با یكدیگر دارد. «2» روایت خود طرطوسی از این اثر، با احترام به خلفای چهارگانه همراه است و نشان از آن دارد كه وی سنی بوده است. «3» در عین حال، موضع ضد اموی كتاب، همراه با حمایت از خاندان نبوت و ولایت، در ابو مسلم نامه طرطوسی دیده می‌شود. به عنوان نمونه، وقتی از مروان حكم یاد می‌كند كه خلافت را در دست گرفت، از قول او می‌نویسد: اگر او [یزید] حسین را نابود ساخت و خلافت را از خاندان نبوت و ولایت گرفت، من كاری كنم كه درجه من در جهنم از یزید زیاده باشد و آن كار این است كه تا قیام قیامت، چنان كنم كه بر ابو تراب ناسزا گویند تا خلافت در خاندان من بماند. «4» افزون بر این كه عناصر تاریخی و حماسی در این داستان فراوان است، به مسائل اخلاقی و انسانی نیز توجه فراوانی شده است. به نوشته محجوب:
قهرمانان ابو مسلم نامه، هرگز شراب نمی‌خورند و بدمستی نمی‌كنند و همواره به اصول دینی و اخلاقی پای بندند؛ به خلاف طرفداران مروان خلیفه اموی كه از هیچ فحشا و منكری روی گردان نیستند. «5»
نویسنده می‌كوشد تا فضای تاریخی داستان را حفظ كند. به همین دلیل از بسیاری از
______________________________
(1). شاید هم بازنویسی شده است. در تاریخ فیروزشاهی، درباره سلطان محمد بن تغلق شاه كه در سال 725 به تخت نشسته، آمده است: بیش‌تری اسكندرنامه را یادداشت و بو مسلم نامه و تاریخ محمودی را مستحضر بود. نك: قزوینی، یادداشتهای قزوینی، ج 4، ص 64
(2). محجوب، داستان‌های عامیانه فارسی (2)، مجله سخن، دوره دهم، ص 289؛ مؤید ثابتی، تاریخ نیشابور، صص 89- 90
(3). محجوب، داستان‌های عامیانه فارسی، صص 171- 172
(4). همان، ص 172
(5). همان، ص 291
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 858
نقلهای تاریخی موجود و شخصیت‌های شناخته شده بهره برده است، اما هر كجا كم آورده، چنان به ساختن و پرداختن روی آورده است كه به خوبی نشان می‌دهد، در پی داستان سازی است. بدون تردید، ادامه دهنده این شیوه در روزگار ما، ذبیح الله منصوری و كسانی هستند كه در دو دهه اخیر، فصل‌هایی از تاریخ- حتی تاریخ معاصر- را بهانه داستان‌های عریض و طویل كرده‌اند.
ابو مسلم نامه، در نوع خود، نخستین كار داستانی- تاریخی است كه هنوز پای بندی به تاریخ را در حد برخی از وقایع، یا رعایت اسامی تاریخی حفظ می‌كند. اما در ادامه، داستان‌هایی كه بر اساس سبك ابو مسلم نامه ساخته شده، مانند رموز حمزه و اسكندر نامه، «1» چنین گرایشی را نداشته و دروغ پردازی در آن توسعه می‌یابد. «2»
چنان كه گذشت، این قبیل داستان‌ها در ادبیات فارسی، چنان رشد و توسعه‌ای از پس از قرن هشتم در ایران داشته كه امروزه فهرست بلندی از آن‌ها بر جای مانده است.

قصه خوانی در دوره صفوی و موضع علمای شیعه‌

گذشت كه قصه خوانی در قرون نخست هجری با تصوف پیوندی داشته است. این مسأله زمینه پیوند قصه خوانی با خانقاه در دوران پیش از روزگار صفوی و حتی در همین دوره است. درویشان دوره‌گرد، نقش خاصی در كار قصه خوانی یا كارهای شبیه به آن داشته‌اند؛ به طوری كه روی كار آمدن صفویان، قرین با تصوف درویشی و قصه خوانی بوده و در روزگار آغازین صفوی كار قصه خوانی رواج فراوانی داشته است. یكی از كارهای قصه خوانان حرفه‌ای این دوره، خواندن ابو مسلم نامه‌ها بوده است كه در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
دكتر زرین كوب نوشته است: چنان كه قصه گویان دوره‌گرد كه به صوفیان اردبیل منسوب بودند، تا پایان عهد صفوی، با نقل قصه محمد حنفیه و داستان ابو مسلم، مردم را به اهداف نهضت صفویه یا آنچه در آغاز اهداف آن‌ها وانمود می‌شد، علاقه‌مند می‌داشتند و در عین حال، عقاید صوفیه و غلات را كه متضمن قول به حلول و اتحاد و تناسخ و مظهریت بودند و از قدیم با قصه‌های ابو مسلم و محمد بن حنفیه مربوط شده بود، تبلیغ و تعلیم می‌كردند. «3» مستند این سخن، در منبع یاد شده، نیامده است تا بر چگونگی آن اطلاع بیش‌تری به دست آوریم. اما می‌دانیم كه به روزگار طهماسب، قصه خوانان شیعی بوده‌اند كه
______________________________
(1). درباره اسكندر نامه، نك: محجوب، همان، صص 735، 828
(2). محجوب، همان، ص 380
(3). زرین‌كوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، صص 228- 229
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 859
مناقب امام علی علیه السلام را بیان می‌كرده‌اند. در منابع از كمال الدین محمد بن غیاث الدین محمد حكیم شیرازی یاد شده است كه مورخ و قصه خوان راستگوی شیعی بوده و كتابی هم در مناقب امام علی علیه السلام به نام شاه طهماسب تألیف كرده است. «1»
به هر روی، شغل قصه خوانی تا پیش از دوره صفویه و در دوره صفویه و مدت‌ها پس از آن رواج داشته است. كسان زیادی در این دوره، عنوان قصه خوان داشته و شغل آنان، نقل قصص در دربار شاهان و شاهزادگان و یا حتی در میان عامه مردم بود. نمونه‌هایی از قصه خوانان برجسته دوره صفوی را می‌شناسیم. میر آشوب از «قصه خوانان» بوده و حاتم بیك به شوخی به او می‌گفت: تو هرگز گوش به حرفی نداده‌ای!، قصه را چون فراگرفته‌ای؟ «2» میر ظهیر هم كه «در مدرسه تحصیل می‌كرد ... و در كمال عسرت بود، در كوكنارخانه‌ها قصه خوانی می‌كرد.» «3» كوكنارخانه، جایی بود شبیه قهوه‌خانه كه پوست خشخاش را مانند برگ چایی دم می‌كردند و می‌خوردند.
در كنار قصه خوانی، شاهنامه خوانی هم رواجی داشته است. ملا بی‌خودی جنابدی یا گنابادی «شاهنامه خوان بالا دستی بود، چنانچه در مجلس شاه عباس ماضی خوانده؛ شاه را خوش آمده، چهل تومان مواجب او تعیین شد.» «4»
جمشید قصه خوان یكی دیگر از قصه خوانان است كه نامش بر جای مانده است. «5» همچنین مولانا حسین قصه خوان، «6» اسد قصه خوان و اسكندر قصه خوان نمونه‌های دیگر هستند. درباره این اسكندر آمده: و در فن قصه خوانی و افسانه گویی می‌گویند كه از چرب زبانان و شیرین بیانات است و باستانی قصه‌ها و افسانه‌های غیر واقع را كه خوش طبعان و ظرفا به قید انشا و كتابت در آورده‌اند، به نوعی می‌خواند و ادا می‌نماید كه مستحسن و مقبول طبع درست فهمان و صاحب سخنان می‌افتد. «7» شمار فراوانی از این افراد در دربار شاهان هندی و ایرانی عصر صفوی بوده كه نام برخی از آن‌ها بر جای مانده است. «8» عنوان شاهنامه خوان، عنوانی جز قصه خوان بوده و كسان دیگری كار شاهنامه خوانی را بر عهده داشته‌اند؛ گر چه ممكن بوده كسی هم قصه خوان و هم شاهنامه خوان بوده باشد. دفتر خوان
______________________________
(1). دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی دانشگاه تهران، ج 16، ص 53
(2). نصر آبادی، محمد طاهر، تذكره نصر آبادی، ص 324
(3). همان، ص 414
(4). همان، ص 307
(5). گلچین معانی، كاروان هند، ج 1، ص 305
(6). منزوی، احمد و ... فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملك، ج 9، ص 331
(7). گلچین معانی، همان، ج 1، صص 51- 52
(8). صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، ج 5، قسمت سوم، ص 1503
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 860
نیز بر كسی اطلاق می‌شد كه داستان مكتوبی را در مجلس امرا و بزرگان قرائت می‌كرد و دیگران به او گوش فرا می‌دادند.
سبك جدیدی از قصه خوانی كه در دوره صفوی رواج یافت، تاریخ‌های قصه‌ای بود كه درباره شاه اسماعیل و شاه طهماسب نگاشته شد. این كتاب‌ها، به سبك داستانی و حماسی و با ادبیاتی مسجع، به شرح فتوحات و جنگها و اخبار تاریخی شاهان صفوی پرداختند.
نمونه‌هایی از این آثار بر جای مانده و برخی به چاپ هم رسیده است. بعد از آن نیز، داستان سرایی درباره شاهان صفوی، در دایره قصه خوانی دوره صفوی وارد گردید. قصه خوانان دوره گرد و قهوه خانه‌ای، این داستان‌های را در قهوه خانه‌ها می‌خواندند و مردم را سرگرم می‌ساختند. اولئاریوس از قهوه خانه‌ها و نقالانی كه بر روی صندلی بلندی، افسانه‌ها و داستانها و شعرهای گوناگون می‌خوانند، یاد كرده است. «1» جملی كاری كه در اوائل شاه سلطان حسین در ایران بوده، می‌نویسد:
خسته و كوفته از گشت بازار، خود را به قهوه خانه‌ای رساندیم و با صرف قلیان منتظر فرارسیدن ساعت تاجگذاری شدیم. در این اثنا، ملائی بدون لباس و عمامه، شروع به ذكر فضائل و فتوحات شاه عباس بزرگ و شاه صفی كرد و تا سر حد غلوّ و اغراق پیش رفت؛ گاهی چون دیوانه داد می‌زد و گاهی چون جانور زوزه می‌كشید و تا می‌خواست از فتوحات نظامی بگوید، مستمعان به شدت كف می‌زدند. این حماسه سرایی دو ساعت طول كشید و حاضران هر یك، یكی دو كارابل- پول سیاه- به وی دادند و او با دو عباسی درآمد و به منزل خود بازگشت. «2»

علما و قصه خوانی‌

همزمان با قدرت یافتن علمای شیعه عرب در دوره صفوی و حركت اصلاح گرایانه آن‌ها نسبت به فرهنگ رایج در این دوره، به تدریج تصوف تحت فشار قرار گرفته، ابتدا محدود و سپس كنار زده شد. حركت قصه خوانی نیز كه وابسته به دراویش بود، مورد انكار عالمان دین واقع شد و به ویژه، درباره ابو مسلم نامه‌ها برخورد جدی‌تری صورت گرفت. مبارزه همزمان علما با تصوف و قصه خوانی، مؤیّد ریشه‌دار بودن اتحاد و پیوند این دو در گذشته می‌باشد.
مستند علما در برخورد با قصه خوانی، روایاتی بود كه نمونه‌هایی از آن‌ها را در بحث برخورد امامان شیعه علیهم السلام با قصه خوانان آوردیم. علما با استناد به برخورد امامان با
______________________________
(1). اولئاریوس، سفرنامه، ص 241
(2). كارری، سفرنامه، ص 111
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 861
قصه خوانان، در برابر اینان ایستاده و برای دور كردن آن‌ها از جامعه جدید مذهبی ایران، تلاش زیادی كردند. البته در این باره، میان خود عالمان، اختلاف نظرهایی پیش آمد كه به آن خواهیم پرداخت. به هر روی، علمای شریعت با این وضع درگیر شدند. صفویان نیز كه این زمان، دیگر نیازی به تصوف نداشتند، از صوفیه حمایتی نكرده بلكه در سركوب آنان همداستان عالمان شریعت شدند.
در اینجا دو اختلاف نظر میان علما وجود داشت. اول آن كه برخی از آنان تمایلات صوفیانه و عارفانه داشتند و طبعا می‌كوشیدند تا از مظاهر آن دفاع كنند. دوم آن كه از روی هر انگیزه‌ای بود، بر سر شخصیت ابو مسلم اختلاف نظر به وجود آمد. این اختلاف بر سر این نكته بود كه آیا ابو مسلم یك شخصیت شیعی و دوستدار اهل بیت است، یا دشمن اهل بیت. شماری از عالمان متمایل به تصوف كه محبوبیت ابو مسلم را در ادبیات صوفیانه می‌دیدند، با توجه به نداشتن آگاهی تاریخی كافی، شروع به دفاع از ابو مسلم كردند. به هر روی، كار این اختلاف نظر، به نوشتن رساله‌های متعددی كشیده شد كه از نظر تاریخی، مربوط به دوره دوم صفوی است. در اینجا، آغاز برخورد با قصه خوانی را در روزگار طهماسب (930- 984) دنبال كرده و سپس به دوره دوم صفوی خواهیم رسید.
آگاهی‌های موجود نشان می‌دهد كه نخستین فقیه برجسته‌ای كه با تصوف و به ویژه قصه خوانی درگیر شد، محقق كركی (م 940) شیخ الاسلام شاه طهماسب است. وی نخستین اثر را با عنوان المطاعن المجرمیة نگاشت. متأسفانه این كتاب بر جای نمانده و تنها در آثار بعدی ضد صوفیه، از آن یاد شده است. «1» وی در این كتاب، مطالبی درباره قصه خوانان و رد آن‌ها داشته است.
عبد المطلب طالقانی در رساله خلاصة الفوائد كه بر ضد ابو مسلم نگاشته است، می‌نویسد: بدان كه چون در زمان شیخ علی- اعلی درجته- بعضی از واعظان بر ابو مسلم لعن می‌كرده‌اند، مردمان از آن جناب در این باب استفتای بسیاری می‌نموده‌اند و نواب مستطاب بخطّه الشریف، افتاء می‌فرموده و به توقیع منیح آن فتاوا را مزیّن می‌نموده و فقیر آن فتوا را به عینه بخطّه و مهر شیخ- علیه الرحمه- دیده‌ام و صورت آن را در كتاب فوائد المؤمنین آورده‌ام. «2»
آنچه طالقانی اشاره كرده، اجمال قضیه است. مجموعه‌ای از آگاهی‌های تفصیلی درباره جریان قصه خوانی دوره صفوی و مقابله‌ای كه كركی با آن كرده، در یك اثر بازمانده از یكی
______________________________
(1). نك: ابهری، انیس المؤمنین، صص 136، 142، 147، 152، 186، 188. درباره این كتاب، در نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان» بحث كرده‌ایم.
(2). طالقانی، خلاصة الفوائد، برگ 128 (مرعشی، خطی شماره 4014)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 862
از شاگردان كركی منعكس شده است. محمد بن اسحاق حموی ابهری در كتابی كه در شرح حال امامان- علیهم السلام- نگاشته و نامش را انیس المؤمنین «1» گذاشته، آگاهی‌های بسیار جالبی را در این باره آورده است. در میان این آگاهی‌ها، افزون بر مطرح كردن اختلاف نظرها درباره ابو مسلم، فتوای استادش محقق كركی «2» را هم در تحریم قصه خوانی «3» آورده است. برای این كه به خوبی در جریان این مسائل باشیم، آگاهی‌های ارائه شده توسط او را به ترتیب می‌آوریم:
بحث ابهری در این باره، از شناخت مذهب ابو مسلم آغاز می‌شود كه بر اساس روایتی كه در اعلام الوری آمده، برخی تصور كرده‌اند كه «ابو مسلم پیش از آن كه سفاح بر تخت نشیند، با اهل بیت- علیهم السلام- دوست بوده، بعد از آن با ایشان دشمن شده». ابهری ادامه می‌دهد: بدان كه این ظنی است كاذب و آرای صائبه را نامناسب؛ زیرا كه از كتب سیر و تواریخ معتبره علمای امامیه- قدس الله اسرارهم- چنین مستفاد می‌شود كه ابو مسلم مروزی من اول العمر الی آخره، مخالف اهل البیت علیهم السلام بوده. و نواب مستطاب معلی القاب، خاتمة المجتهدین و وارث علوم الانبیاء و المرسلین، شیخنا و مولانا و مقتدانا الشیخ علی بن عبد العالی- ادام الله معالیه و قرن بالمیامن ایامه و لیالیه- در كتابی موسوم به مطاعن المجرمیة آورده كه ابو مسلم قبل از اظهار دعوت بنی عباس، از روی حیلت‌گری، با اولاد و اعقاب حضرت امیر المؤمنین ملاقات می‌نمود و با ایشان دم از دوستی می‌زد تا دوستان ایشان را فریب داده، معاون خویش گردانید.»
پس از آن خودش را «از كمترین تلامذه آن جناب» دانسته و مطالبی در تكمیل آن آورده است. «4» ابهری در ادامه می‌نویسد: پس بدان كه ابو مسلم مروزی من اول العمر الی آخره مخالف اهل البیت بوده، زیرا كه به صحت پیوسته كه در بدایت حال مروانی بوده و چون از بنی مروان تبرّا نمود، كیسانی شده و به امامت آل عباس قائل شده؛ آنگاه گفت بعد از پیغمبر، عباس امام بوده. بعد از آن خود دعوای امامت نمود و به این اكتفا ننموده دعوای حلول كرد و بر آن دعوای باطل ثابت بود تا كشته شد. «5»
______________________________
(1). تصحیح میر هاشم محدث، تهران، بنیاد بعثت، 1363
(2). نسخه‌ای از انیس المؤمنین در كتابخانه مسجد جامع گوهر شاد موجود است كه، محقق كركی تقریظی بر آن به سال 939، یعنی یكسال پیش از در گذشتش نگاشته است. بنگرید: فاضل، محمود، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه جامع گوهرشاد، ج 4، ص 1927
(3). درباره ماجرای ابو مسلم نامه خوانی و تحریم آن نك: صفا، ذبیح الله، ماجرای تحریم ابو مسلم نامه، مجله ایران نامه، سال پنجم.
(4). ابهری، انیس المؤمنین، صص 136- 137
(5). همان، ص 139
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 863
ابهری به آنچه گذشت، اكتفا نكرده، به رغم ارجاع به كتاب منهج النجاة كه «حكایت آن بی‌سعادت در آن مسطور» گشته، صلاح را در آن می‌داند كه «در این اوراق نیز بعضی از مطاعن آن پیش خیل ارباب شقاوت مذكور و دلایل لعن آن سر دفتر اصحاب نفاق» را مسطور سازد. پس از آن اطلاعات تاریخی با ارزشی را درباره مبارزه علما و حتی شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی در برخورد با ابو مسلم گرایی حاكم بر جامعه آن روز ایران، به دست می‌دهد:
بدان كه چون مدتها بلاد اسلام در تحت تصرف مخالفان تیره انجام بوده، بدع بسیار واقع و ناشایست بی‌شمار شایع شده بود. چون شاه فلك جاه علیین بارگاه جنّت آرامگاه، الذی انزل اسمه بعدد الائمة و التنزیل، ابو البقاء سلطان شاه اسماعیل- انا الله برهانه- پای سعادت بر سریر معدلت نهاد، ابواب شفقت و رأفت بر روی عالمیان گشاد و در تنفیذ احكام شریعت، و اعلای اعلام ملت، و ترویج مذهب حق امامیه و استمالت قلوب طایفه ناجیه، سعی موفور و جهد مشكور مبذول داشت و به تغلیق ابواب ناشایست همّت گماشت. اما بنا بر آن كه اكثر اوقات خجسته ساعات را به نكب و قهر اعدای دین و مخالفان ائمه طاهرین مصروف می‌داشت، هنوز بعضی از آن بدع پایدار و برخی از آن قبایح، برقرار مانده بود كه داعی حق را لبیك اجابت گفته به ریاض قدس خرامید؛ و تخت سلطنت به اعلی حضرت شاه شیعه پرور، ناصب رایات ائمه اثنا عشر، مؤیّد دین مبین حضرت سید المرسلین، محیی مراسم الائمة المعصومین، حامی حوزة الملك و املة، ماحی آثار الكفر و البدعة، ناصب الویة العدل و الاحسان، باسط النصفة و الامن و الامان، السلطان ... شاه طهماسب بهادر خان گذاشت و آن جناب در عنفوان شباب از مشتهیات نفسانی و لذات جسمانی در تافت و به حكم إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ «1» مرتبه محبوبیت حضرت رب العالمین دریافت و به قلع و قمع جمیع ملاهی و مناهی پرداخت و آثار شنیعه بدعت و رسوم خلافت شریعت برانداخت. و از جمله منكرات عظیمه كه از آن نهی فرمود، یكی آن بود كه پیش از طلوع خورشید سلطنت شاه جنت مكان علیین آشیان، بعضی از افسانه خوانان سنی سیرت و یاوه گویان سنی سریرت، اسطوره بر ابو مسلم مروزی بسته بودند و در زمان آن شاه علیین آرامگاه بعضی دیگر از قصه خوانان دروغ پیشه و بادپیمایان كج اندیشه تغییری در آن افسانه نموده، آن قصه موضوعه را با مفتریات بر بعضی از ائمه طاهرین علیهم السلام در آمیخته بودند، و عوام را به آن تزویر و تسطیر، محب و دوستدار آن محبوس زاویه سعیر گردانیده و با آن كه نواب غفران پناه، قصه خوانان را از خواندن آن
______________________________
(1). بقره، 222
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 864
قصه باطله منع نموده، به شستن دفاتر ضاله ایشان و به تخریب مقبره‌ای كه به ابو مسلم مروزی نسبت می‌دادند امر فرموده بود، بعد از رحلت آن حضرت، به قصور بی‌قصور جنت، بعضی از قصّاص، باز مرتكب آن ناشایست شده، به اغوا و اضلال عوام اشتغال می‌نمودند. شاه دین پناه مجددا از خواندن و شنیدن آن منع فرمود و قدغن نمود كه هركس آن قصه كاذبه بخواند، به تیغ سیاست زبانش قطع نماید. الحق به غایت زشت بود كه در بلاد شیعه، آن طور قصه دروغی خوانند و عوام را دوست مخالفان گردانند.
و باید دانست كه خواندن و شنیدن جمیع قصص كاذبه، حرام و از افعال فاسقین است؛ خصوصا اخبار موضوعه كه در مدح مخالفین است كه آن اخلال در مذهب و دین است؛ مگر آن كه بر سبیل انكار و رد یا تنبیه عوام باشد. چنان كه احادیثی كه وضع نموده‌اند نواصب، در فضیلت شیوخ خود كه علمای امامیه- رحمهم الله- نقل آن می‌كنند به طریق انكار و با دلایل واضحه رد آن می‌نمایند و عوام را آگاه می‌سازند كه آن از مفتریات و موضوعات مخالفین است، و هر آینه اجتناب از شنیدن قصص كاذبه از اخلاق مؤمنین است؛ زیرا كه حضرت عزت- تعالی شأنه و تعظم برهانه- در صفت ایشان می‌فرماید كه:
وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ؛ «1» و در جای دیگر در صفت بندگان برگزیده خود می‌فرماید كه: وَ الَّذِینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً؛ «2» و این آیه دال است بر آن كه عباد الرحمن، یعنی بندگان برگزیده پروردگار عالمیان، كسانی‌اند كه حاضر نشوند در مجالس و محافل اهل كذب و سایر فسوق، از آن جهت كه حاضر شدن در مشاهد باطله شریك شدن است در خطا و عصیان اهل آن مشاهد؛ به سبب آن كه حضور در آن مجالس دلیل رضاست بر آن معاصی.
نواب خاتمة المجتهدین در مطاعن المجرمیة، بعد از ایراد آیه وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ یَتَّخِذَها هُزُواً أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ «3» آورده است كه: سئل الصادق عن القصاص، أیحلّ الاستماع لهم؟ فقال: لا. و قال: من اصغی إلی ناطق فقد عبده، فإن كان الناطق عن اللّه، فقد عبد الله، و ان كان الناطق عن ابلیس، فقد عبد ابلیس. یعنی: پرسیدند از حضرت امام جعفر صادق- علیه السلام- از حال قصه خوانان، كه آیا حلال است گوش داشتن به ایشان؟ آن حضرت فرمود كه حلال نیست. و فرمود كه هر كس گوش بدارد به ناطقی، پس به تحقیق او را پرستیده. بدان كه مراد ناطقی است كه قصه‌های دروغ خواند و لب به سخنان باطل جنباند؛ چنان كه در آخر این حدیث
______________________________
(1). مؤمنون، 3
(2). فرقان، 72
(3). لقمان، 6
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 865
مستفاد می‌شود. آنگاه آن حضرت فرمود كه، پس اگر ناطقی باشد كه از خدا سخن گوید، یعنی حق گوید، به تحقیق كه شنونده، خدای را پرستیده؛ و اگر ناطقی باشد كه از ابلیس سخن گوید، یعنی باطل گوید، پس به تحقیق كه شنونده، ابلیس را پرستیده. و چون از اول این حدیث مفهوم گردید كه هر كس گوش به قصه خوانان دروغگوی بدارد، آن قصه خوان را پرستیده، و از آخر این حدیث به وضوح رسید كه هر كس گوش به آن طور ناكسی كند، بندگی شیطان به جای آورده. پس از این حدیث مستفاد گشت كه اگر كسی استماع نماید قصه‌ای را كه بر حمزه كه عمّ پیغمبر آخر الزمان و سید شهداست بسته‌اند، هم قصه خوان را پرستیده و هم شیطان را عبادت نموده. و هرگاه چنین باشد، پس ملاحظه نمای حال كسی را كه قصه‌ای شنود و افسانه‌ای را گوش كند كه در تعریف ابو مسلم خارجی پركین ساخته‌اند و در مدح آن ناصبی لعین پرداخته.
و بعد از نقل این حدیث شریف، نواب مشار الیه می‌فرماید كه: اعلم أنّ أبعد القصّاص من الصدق و الصواب و أقربهم بالعذاب و العقاب، الذین هم یكذّبون و یفترون علی الباقر و آبائه- علیهم السلام- فی شأن أبی مسلم المروزی، و هو رجل فاجر ملعون، لم یكن من شیعة أئمّتنا، و لم یعترف بحقوقهم، و كان من أشدّ مخالفیهم. و القاصّون الخارصون، یبدّلون أحواله و أخباره و یحرضون و یرغبون الجهّال بمحبّته، و هم غافلون عن قوله تعالی: «لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْكاذِبِینَ». «1» یعنی بدان بدرستی كه دورترین قصه خوانان از راستی و درستی و نزدیك‌ترین ایشان به عذاب و عقاب الهی، آن كسانی‌اند كه دروغ می‌گویند و افترا می‌زنند بر حضرت امام محمد باقر و آبای كرام آن حضرت- علیهم السلام- در شأن ابو مسلم مروزی و این ابو مسلم مردی بود فاجر، نبود از شیعه امامان ما. و اعتراف نكرد به امامت ایشان و از سخت‌ترین مخالفان ایشان بود. قصه خوانان دروغگوی، بدل می‌كنند احوال و اخبار او را و حریص و راغب می‌گردانند جهال را به دوستی او؛ و ایشان غافلانند از قول حضرت الله تعالی كه می‌فرماید: «لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْكاذِبِینَ»، یعنی، بدان كه لعنت خداست بر دروغگویان. «2»
ابهری پس از تقسیم مردمان به چند دسته و این كه گروه پنجم كسانی هستند كه بالطبع شریر هستند می‌نویسد: مسوّد اوراق گوید: بی‌شك قصاص خرّاص- به معنای دروغگو- فریبنده، گروهی بوده‌اند در شمار زیانكاران گمراه كننده طایفه. مؤید این حال و مصدق این مقال آن كه از اواخر سنه 932 كه به تجدید نهی از این منكر وقوع یافته، و لعن و طعن ابو مسلم شیوع گرفته تا این زمان كه اوائل سنه 938 است، با آن كه عوام كالانعام، از علمای
______________________________
(1). آل عمران، 61
(2). ابهری، همان، صص 142- 143
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 866
كرام و فضلای عظام، از حال آن شقی استعلام نموده‌اند، هنوز بعضی از ایشان از اختلاب- فریفتن- یاوه گویان شیطان صفتان، چنان كه عادت مستضعفان است، متفكر و حیرانند. لهذا به خاطر فاتر رسید كه در این مقام، مجملی از احوال آن مبدع ظلّام، تحریر دهد تا بعضی از مؤمنان كه به مطالعه این مختصر رغبت نمایند، حجاب شك و نقاب ارتیاب از پیش چشم آن كوته نظران مرتفع سازند. «1»
وی سپس بحث بسیار مفصلی را درباره تاریخ زندگی ابو مسلم مطرح كرده و كوشیده تا ثابت كند «ابو مسلم مروزی از گروه امامیه و فرقه ناجیه اثنا عشریه نبوده و به قدم مخالفت، طریق معاندت پیموده» است. روشن است كه وی به حمایت از كتاب المطاعن المجرمیه استاد، این مطالب را نگاشته و از آن كتاب نیز استفاده كرده است. وی صفحات 152 تا 191 كتاب را به شرح حال ابو مسلم اختصاص داده و تمامی تلاش وی آن است تا ثابت كند وی شیعه امامی مذهب نبوده است. وی تفصیل بحث را به كتاب منهج النجات وا می‌گذارد كه «در آن كتاب اكثر مطاعن او از كتب معتبره و به طرق متنوعه منقول و مذكور» شده است. «2»
وی پس از آن كه خبر كشته شدن ابو مسلم را در رومیه مدائن آورده، می‌نویسد:
راقم حروف گوید: عجب حالتی است كه ابو مسلم مروزی در رومیه مدائن كشته شده و تن ناپاك و جثه خبیثه او را در آب انداختند؛ یكی از جهال در حوالی نیشابور علامت قبری ساخته بود و آن را قبر ابو مسلم نام كرده؛ و عجب‌تر آن كه با وجود آن كه شاه جنت مكان فردوس آشیان فرموده كه آن صورت قبر را ویران كرده بودند، بعد از رحلت آن حضرت به صدر جنّت، دیگری از جهال به تعمیر آن موضع پرداخته بود و آن محل را مطاف عوام كالانعام ساخته و هیچ تأمل ننموده كه اگر ابو مسلم مخالف اهل البیت نمی‌بود، شاه علیین آرامگاه به تخریب قبری كه به او نسبت می‌دادند، كی اشاره می‌فرمود؟ چون این خبر معروض رأی انور اقدس شاهی ظل اللهی گردید، فرمود كه بار دیگر آن مكان را ویران و با خاك یكسان ساختند. «3»
آنچه درباره مقبره ابو مسلم، افزون بر این اطلاعات می‌دانیم، این نكته است كه حافظ ابرو درباره آمدن تیمور به خراسان و نیشابور می‌نویسد: امیر صاحب قران به جانب نیشابور توجه نمود و چون به مزار صاحب الدعوة ابو مسلم رسید، امیر علی بیك به بساط بوسی شتافت. «4»
______________________________
(1). ابهری، همان، ص 145
(2). همان، ص 188
(3). همان، ص 182
(4). به نقل از: یوسفی، غلامحسین، ابو مسلم، سردار خراسان، صص 153- 154
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 867
در ظفرنامه تیموری هم آمده است كه، تیمور «چون در راه به مزار صاحب الدعوة ابو مسلم مروزی رسید، كمال اخلاص و صفای عقیدت، باعث اقامت رسم زیارت شده فرود آمد و استمداد همّت نمود. «1» به عقیده مؤلف تاریخ نیشابور، مزاری كه اكنون در نیشابور به عنوان مزار طفلان مسلم وجود دارد، چیزی جز بقایای قبر ابو مسلم خراسانی كه دوستداران وی، بعدها به نامش ساخته‌اند، نیست. «2»
ابهری در ادامه به برخی از احادیثی كه به دروغ در فضیلت ابو مسلم ساخته شده اشاره كرده و نمونه‌هایی از این روایات را نقل كرده است. پس از آن می‌نویسد: هر كس میل به ابو مسلم كند، از اهل جهنم است؛ زیرا كه ظلم از این بزرگتر نمی‌باشد كه كسی حق اهل البیت پیغمبر را گرفته، به دشمنان ایشان دهد و اعدای اهل البیت را تقویت نموده، ایشان را بر آن حضرات رفیع الدرجات مسلط سازد ... پس بنا بر این خواندن و شنیدن قصه موضوعه و منسوبه به ابو مسلم مروزی كه مشتمل بر تعظیم ذكر اوست، باعث دخول در نیران است و سبب گرفتاری به آتش سوزان. و نواب مشار الیه- یعنی محقق كركی- در مطاعن المجرمیة آورده كه قال الصادق علیه السلام: من شكّ فی كفر اعدائنا و الظالمین لنا فهو كافر. یعنی هر كه شك كند در كفر دشمنان ما و در كفر ظلم كنندگان در حق ما، پس او كافر است. و اگر كسی در كفر ابو مسلم مضایقه داشته باشد، به واسطه آن كه او با بنی امیه مخالف بوده، از مقوله آن است كه در كفر عبد الله بن زبیر مضایقه نماید و متمسك شود به آن كه او با بنی امیه دشمن بوده، یا حجاج یوسف ثقفی را كافر و ملعون نداند و مستند شود به آن كه او عبد الله زبیر را با بسیاری از زبیریان كشته یا مناقشه نماید كه شبیب شیبانی كافر و ملعون نیست و چنگ در زند به آن كه او با حجاج یوسف ثقفی جنگها كرده و از مردم او بی‌حد به قتل رسانیده و فساد این گونه اعتقاد بر ارباب رشد و رشاد كالشمس فی الضّحی در عین ظهور و جلاست.
نواب خاتمة المجتهدین و رئیس المحققین در مطاعن المجرمیة می‌فرماید كه ابو مسلم مروزی قهرمان- به معنای كارفرما- ظالمی بود از جانب بنی عباس؛ چنان كه حجاج یوسف ثقفی بود از جانب بنی امیه ... و برخی از ارباب سیر در مؤلفات خود ایراد نموده‌اند كه ابو مسلم مروزی سیصد هزار كس بالتعیین كشته و عوام این را از شجاعت او می‌شمرند؛ همانا معنی بالتعیین را نمی‌دانند، بلكه تصور می‌كنند كه این كشتن در میادین و معارك از او به ظهور رسیده؛ چنان كه قصه خوانان در آن قصه كاذبه می‌گفتند ... پس چون مشخص شد كه ابو مسلم ظالم بوده، بلكه به دلایل قاطعه و اخبار متواتره كفرش ثابت گشت، هر كسی با
______________________________
(1). ظفرنامه تیموری، ج 1، ص 237، به نقل از: مؤید ثابتی، همان، ص 87
(2). مؤید ثابتی، همان، ص 87
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 868
او دوستی ورزد ... او نیز از جمله ظالمان است و سزاوار آتش سوزان.
نواب خاتمة المجتهدین در كتاب مطاعن المجرمیه حدیث صحیحی به اسناد خود در طعن ابو مسلم ذكر فرموده؛ این ضعیف خوفا للإطناب از سر نقل این درگذشت و طالب اطلاع را به مطالعه آن كتاب اشارت نمود.
ابهری می‌نویسد: اكنون به تحریر یكی از فتاوی نواب خاتمة المجتهدین كه در این باب است، اكتفا می‌رود: بدان كه در جواز لعن ابو مسلم مروزی،: بسیاری از ارباب تولّی و اصحاب تبرّی از نواب مشار الیه استفتا نمودند و آن جناب به خط شریف افتا می‌فرمود و به توقیع منیع آن فتاوی را مزین می‌نمود. چون یكی از آن صحایف گرامی به دست این ضعیف افتاده بود، خواست كه صورت آن، از برای ازدیاد فواید مؤمنان، در این مختصر ثبت افتد.
صورت استفتا این است:
ما قول شیخنا و سیدنا و سندنا و مولینا و هادینا و قدوة أرباب الإفادة و التحقیق، زبدة أصحاب الهدایة و التدقیق، محیی مراسم أئمة الطاهرین، وارث علوم الأنبیاء و المرسلین، استاد اهل الحق و الیقین، أسوة الفضلاء المتبحّرین، صفوة العلماء الراسخین، ظهیر الاسلام، خاتمة المجتهدین- خلّد الله ظلال ارشاده و اجتهاده و افادته و افاضته علی مفارق المسلمین إلی یوم الدین- فی أبی مسلم المشهور المروزی: أیجوز اللعن علیه ام لا؟ بیّنوا تؤجروا.
صورت فتوا این است:
الثقة بالله وحده، یجوز اللعن علیه، بل الطعن علی من یمیل إلیه، و إن البراءة منه واجبة علی كلّ واحد من المؤمنین، لأنّه رأس من رؤوس المخالفین، و معاند من معاندی أئمة المعصومین، الذین افترض الله سبحانه مودّتهم و عداوة أعدائهم علی الخلق أجمعین، فلا یسمع قصة الكاذبة الّتی یلفّقونها القاصّون فی مدحه، و لا یمنع اللاعنین عن لعنه إلّا الفاسقون.
موضع مهر نواب مشار الیه.
حاصل معنی استفتا و فتوا این است كه از نواب عالی پرسیده‌اند كه چه می‌فرمایی در باب ابو مسلم مروزی كه مشهور است؟ آیا جایز است لعنت كردن بر او؟ نواب مستطاب در جواب فرموده‌اند كه، بلی جایز است لعن كردن بر او، بلكه جایز است طعن زدن هر آن كسی را كه میل كند به سوی او، و به درستی كه تبرا نمودن از او واجب است بر هر یكی از مؤمنان، از برای آن كه او رأسی است از رئوس مخالفین، و معاندی است از معاندین ائمه معصومین؛ آن ائمه كه واجب گردانیده است خدای سبحانه و تعالی دوستی ایشان را و دشمنی دشمنان ایشان را بر تمام خلق. پس گوش نمی‌كند قصه دروغ او را، آن قصه كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 869
درهم بافته‌اند قصّه خوانان در مدح او، و منع نمی‌كند لعن كنندگان را از لعن كردن بر او، الّا فاسقان. «1»
این بود گزارش تفصیلی آنچه كه محمد بن اسحاق ابهری درباره موضع مرحوم كركی، نسبت به ابو مسلم و قصه خوانان آورده است. در تأیید آنچه ابهری درباره موضع شاه طهماسب آورده است، به این سخن اسكندر بیك نیز درباره آن شاه، می‌توان استناد كرد كه نوشت: شاه طهماسب پیوسته امر معروف و نهی منكر نصب العین ضمیر انورش بود، و ...
در امر معروف و نهی منكر به نوعی مبالغه فرمودند كه قصّه خوانان و معركه گیران از اموری كه در او شایبه لهو و لعب باشد، ممنوع گشته، پانصد تومان تریاك فاروق كه در سركار خاصه شریفه بود، به شبهه حرمت در آب روان حل كردند. «2»

مخالفان و موافقان قصه ابو مسلم پس از كركی‌

پس از محقق، برخی دیگر از علمای شیعه نیز كتاب‌هایی در رد صوفیه نوشته‌اند كه بالطبع باید مطالبی هم درباره ابو مسلم و قصه خوانان داشته باشند. تا آن‌جا كه آگاهیم، بحث درباره ابو مسلم به پایان نرسید و تا اواخر دوره صفوی ادامه یافت. مبارزه با ابو مسلم نامه‌ها كه به نوعی در قالب مبارزه با تصوف از یك سو، و خرافه‌گرایی از سوی دیگر بود، نسل به نسل ادامه یافت.
پس از كركی، یكی از چهره‌هایی كه روی این مسأله تأكید زیادی داشت، میرداماد (م 1041) بود. در این باره دو تن از شاگردان وی، موضع گرفتند و هر دو از قول استاد مطالبی در این باره آورده‌اند. یكی از آن‌ها عبد المطلب بن یحیی طالقانی «3» است كه رساله خلاصة الفوائد او درباره ابو مسلم و ابو مسلم نامه‌ها بر جای مانده و می‌گوید كه فتوای محقق كركی را به خط او نزد استادش میرداماد دیده است. دیگری، میرسید احمد علوی عاملی، شاگرد و داماد میرداماد است كه او هم رساله‌ای در این باره نوشته است.
گفتنی است كه از شیخ بهائی نیز نقل شده كه مكرر ابو مسلم را لعن می‌كرده است.
نویسنده خلاصة الفوائد می‌نویسد: و جمعی كثیر هستند از طالبان علم و غیرهم كه مكرر از شیخ بهاء الدین- رحمه الله- تعالی شنیده‌اند كه ابو مسلم را لعن می‌كرده و سیدی كه باعث تحریر كتب جدیده و رسایل عدیده در طعن ابو مسلم، او شده، «4» دو نوشته دارد به خط شیخ
______________________________
(1). ابهری، همان، صص 186- 189
(2). اسكندر بیك، عالم آرای عباسی، ج 1، ص 122
(3). نك: موسوی بهبهانی، حكیم استر آباد، میرداماد، صص 54، 159
(4). مقصود میرلوحی است كه بحثش خواهد آمد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 870
مذكور در مذهب و لعن آن شقی.
یكی از شاگردان میرداماد، سید محمد میرلوحی سبزواری است. «1» كه از عالمان دوره میانه قرن یازدهم هجری است. تولد وی در حدود سال هزار هجری بوده و به احتمال پس از سال 1083 یا 1085 درگذشته است. كتابی از وی با نام كفایة المهتدی بر جای مانده كه گزیده آن به چاپ رسیده است. «2»
میرلوحی كه روی قضیه ابو مسلم و انكار تشیع وی، اصرار زیادی داشت، در شهر اصفهان با مخالفت‌ها و انتقادهایی روبرو شد و خبر جدال میان او و مخالفانش در بسیاری از نقاط انتشار یافت. وی ضمن رساله‌ای كه درباره ابو مسلم نوشت، «3» او را مخالف اهل بیت علیهم السلام معرفی كرد. این دیدگاه وی از استادش میرداماد بوده و به یقین او بر همان اساس، این نظر را مطرح می‌كرده است.
كار اختلاف میان او و مخالفانش بالا گرفت و بسیاری از علمای اصفهان، رساله‌هایی به دفاع از نظریه او درباره ابو مسلم نوشتند. فهرست این رساله‌ها را، یكی از معاصران میرلوحی با نام عبد المطلب بن یحیی طالقانی در رساله خلاصة الفوائد آورده است. ما متن خلاصة الفوائد را به عنوان ضمیمه همین كتاب منتشر كرده‌ایم. خلاصة الفوائد، با تكیه بر كتاب المطاعن المجرمیة از محقق كركی، انیس المؤمنین از محمد بن اسحاق ابهری و نیز آثار دیگری كه در این باره بوده، از جمله صحیفة الرشاد نوشته شده است.
به جز خلاصة الفوائد، دو رساله از رساله‌های هفده‌گانه یاد شده با نام اظهار الحق و معیار الصدق میر سید احمد علوی عاملی، شاگرد و داماد میرداماد و نیز صحیفة الرشاد از محمد زمان رضوی، موجود است كه این دو رساله نیز در ضمیمه این كتاب به چاپ رسیده است. صحیفة الرشاد، آگاهی‌هایی هم درباره خود میرلوحی دارد كه جالب توجه است.
در این سه رساله، كه در مجموعه 4041 كتابخانه آیة الله مرعشی باقی مانده، اطلاعات قابل توجهی درباره قصه خوانی و به ویژه ابو مسلم نامه خوانی آمده و به تحریفاتی كه قصه خوانان در این باره دارند، اشاره شده است. «4» طالقانی درباره رساله‌هایی كه به دفاع از
______________________________
(1). میرلوحی در كفایة المهتدی، مكرر به شاگردی خود نزد میرداماد و شیخ بهایی اشاره كرده است. نك:
دانش پژوه، محمد تقی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 5، ص 1503، 1505. درباره تألیفات وی، نك: همان، صص 1505- 1506
(2). میرلوحی، سید محمد، گزیده كفایة المهتدی، تصحیح گروه احیای تراث فرهنگی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1373
(3). آقا بزرگ، ذریعه، ج 4، صص 150- 151
(4). متن این سه رساله را بنگرید در: جعفریان، رسول، قصه خوانان در تاریخ اسلام و ایران، قم، دلیل، 1378 صص
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 871
میرلوحی و عقیده وی نوشته شده، می‌نویسد:
پس بسیاری از علما، از برای تقویت دین و هدایت جاهلین، فتاوی و رسائل و كتب مشتمله بر براهین و دلایل، در طعن آن منبع رذایل، یعنی ابو مسلم بدخصال نوشتند مانند:
كتب انیس الابرار، و كتاب مثالب العباسیه، و كتاب علة افتراق الامه، و رساله اظهار الحق، و رساله مخلصة المؤالفین من سم حبّ المخالفین، و رساله كه موسوم است به صحیفة الرشاد، و رسالة ازهاق الباطل و ابراق الغافل، و كتاب النور و النار فی مدح الاخیار و ذم الاشرار، و كتاب صفات المؤمن و الكافر، و كتاب ایقاظ العوام، و كتاب اسباب طعن الجرمان، و كتاب مرآت المنصفین، و كتاب فوائد المؤمنین كه این ضعیف نوشته و دیگر رساله‌ها كه ذكر مجموع آن موجب اطناب است و در چندین كتاب دیگر كه در مطالب مختلفه در همین عصر نوشته شده، به تقریب بعضی از مطاعن ابو مسلم مذكور گشته مثل: كتاب هادی الطبیان إلی طریق الایمان، و كتاب درج اللالی، و كتاب زینة مجالس المؤمنین، و كتاب مشاین اصفهان، و كتاب میزان المحاسن و المشاین و غیرها.
و اكثر مولفان كتب مذكوره و رسایل مزبوره كه از عدول علما و فضلایند، در آن كتاب‌ها و رساله‌ها تعریف شرافت و جلالت حسب و نسب سید مومی الیه [میرلوحی] نموده‌اند، و آن خسیسان بی‌دیانت را كه با او در مقام ضدیت‌اند، هدف تیر ملامت ساخته و ولوله در جان آن منافقان بی‌ایمان انداخته.
این موضع میرلوحی، به موضع ضد صوفیانه وی باز می‌گشت و میرلوحی، در این زمینه نیز كتاب‌ها و رساله‌های مختلفی نگاشت كه از ترس، آن‌ها را به مطهر بن محمد مقدادی نسبت می‌داد. از جمله این رسائل، رساله سلوة الشیعة است كه در اصل تلخیص كتاب دیگری با نام توضیح المشربین می‌باشد كه نام مؤلف، مطهر بن محمد مقدادی است. «1» مطهر لقب او و محمد نیز نام پدرش بوده و این تقیه وی، كسانی را به اشتباه انداخته كه شخصی با نام مطهر مقدادی، معاصر میرلوحی، وجود داشته است. «2» وی در آغاز كفایة المهتدی خود را چنین معرفی كرده است: محمد بن محمد لوحی الحسینی الموسوی السبزواری الملقب بالمطهر و المتخلص بالنقیبی. «3»
شناخت این كه در مسأله ابو مسلم، میرلوحی، به درستی با چه كسی درگیر بوده، دشوار
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، میراث اسلامی ایران، دفتر دوم، صص 339- 359. شگفت آن كه مؤلف در آن‌جا از میرلوحی چنان سخن می‌گوید كه وی سید مظلومی است كه سخت در اصفهان آزار دیده است.
(2). در نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» در همین مجموعه، در این باره توضیح بیش‌تری آمده است.
(3). دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی اهدایی مشكات به دانشگاه تهران، ج 5، ص 1506
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 872
است. بر اساس آنچه از مقدمه كفایة المهتدی برمی‌آید، یكی از كسانی كه با میرلوحی درگیر بوده، مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی است كه میرلوحی در این كتاب، سخت به وی حمله كرده است. «1» این اختلاف، از یك سو مربوط به مسأله تصوف است كه در اصل میان ملا محمد طاهر قمی و مجلسی اول در جریان بوده و سید محمد میرلوحی، به دفاع از ملا محمد طاهر قمی برخاسته؛ و از سوی دیگر به قصه ابو مسلم مربوط می‌شده است.
در عین حال، به نظر می‌رسد كه محبوبیت ابو مسلم در ادبیات قصه خوانی كه بخشی از آن در اختیار دراویش صوفیه بوده، مورد توجه علاقه‌مندان به تصوف بوده است. آگاهیم كه محقق كركی، بحث درباره ابو مسلم و قصه خوانی را در كتاب المطاعن المجرمیه درباره آن بحث كرده و به احتمال، همزمان به صوفیان هم حمله كرده است.
در سلوة الشیعة كه رد بر صوفیان است- در ظاهر از مطهر مقدادی و در اصل از خود میرلوحی- چنین آمده است:
پس باید كه مؤمنان به سالوسی و چاپلوسی و آواز باریك كردن و نرم نرم سخن گفتن و وضع‌های شیادانه ساختن ایشان، فریب نخورند كه اگر چه بعضی از ایشان به ظاهر چون میش، درویش می‌نمایند، اما مجموع در باطن روباه صفتان و گرگ خصلتانند. مؤید این حال و مصداق این مقال، آن كه سید بیچاره [یعنی میرلوحی] از شرارت و بد نفسی این جماعت ساعتی نیاسود و از كینه ورزی‌های ایشان، لمحه‌ای فارغ نبود، از خواص و عوام این قوم لئام كه به آن دردمند، نیشها نزند و گزندها به دل ریش‌ها نرساند. واسطه آن بود كه چون عوام را از دوستی ابو مسلم مروزی منع كرده بود، بعد از آن كه جمعی از ثقات علما و عدول فضلاء فتواها و رساله‌ها نوشتند، چنان كه صاحب رساله خلاصة الفوائد و كتاب ایقاظ العوام ذكر بعضی از آن كرده‌اند و بیش‌تر این فتاوا و رسائل را دیده‌ام و اكثر آن كسانی كه در تعصب ابو مسلم كوشش می‌نمودند، به حال ناخوش مآل آن دشمن حیدر و آل، شناسا گردیدند و زبان اعتراض در كام كشیدند؛ یكی از زراقیه سر از جای برداشت و همت بر تعصّب ابو مسلم گماشت، سبب آن كه عطار در كتاب مظهر العجایب تعریف او كرده، بیتی در صفت او گفته است ...
تا اینجا، حكایت چنان است كه دعوا بر سر ابو مسلم و تصوف یك جا بوده و برخی از صوفیان به دلیل آن كه عطار در بیتی از ابو مسلم ستایش كرده، كمر همت به دفاع از ابو مسلم بسته‌اند. در ادامه از آزار و اذیتی كه نسبت به میرلوحی شده، سخن به میان آمده است:
... و با آن كه از بس افترا می‌زدند و هر روز یكی از پیروان خود را از زبان او به ملعونیت
______________________________
(1). دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی اهدایی مشكات به كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 5، صص 1497- 1507. این مطالب در گزیده چاپ شده از كفایة المهتدی حذف شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 873
شهرت می‌دادند، از اواخر سال 1051 تا به این زمان كه اواسط سال 1060 است، مومی الیه از برای فارغ بودن از دردسر و بسته شدن دهان آن مفتریان از خدا بی‌خبر، شیطان را اگر نام برد، لفظ لعین با اسم او قرین نمی‌سازد و بعد از آشامیدن آب، یزید بن معاویه و آل زیاد بن ابیه را لعنت نمی‌كند، و نوعی نمی‌نماید كه عبارت لعنت كسی از او بشنود، هنوز این فاسقان كذاب [و] حیلت گران مرتاب، ترك افترا زدن و ژاژ خائیدن نمی‌كنند و به هر جا كه می‌رسند و به هر خانه كه به آشمالی می‌روند، در خبث و غیبت و افترا و تهمت می‌گشایند كه شاید سفیهان را به این طریق با او دشمن كنند. «1»
در انتهای این رساله، یك استفتاء درباره اعمال صوفیه نظیر «غنا و سرود اشتغال نمودن و مطربانه و مغنیانه اصول گرفتن و دست زدن و رقص كردن و به چرخ در آمدن» آمده و از شماری از علما فتوا خواسته شده است. در پاسخ، عالمانی مانند سید احمد علوی، میرزا رفیعا نائینی، محمد باقر خراسانی، شیخ علی نقی كمره‌ای و میرزا نور الدین مفتی، فتاوی یك سطری در مذمت این اعمال و فسق خواندن آن‌ها داده‌اند. «2»
میرلوحی در مقدمه كفایة المهتدی اشاره به اختلاف میان خود و مجلسی اول و دوم كرده است، وی به گزارش دانش‌پژوه می‌نویسد: چنان كه من در برابر مجلسی یكم از ابو مسلم مروزی و حلاج جادوگر و بدكار سخنانی گفته بودم و نادان‌ها شمشیرهای كین از نیام كشیدند و آهنگ كشتن من كردند و آزارها به من رساندند. «3» همو در ادامه، چنان تندی‌هایی به مجلسی دوم كرده كه نشان از دشمنی شدید میان او و مجلسی اول و دوم دارد. «4»

علامه مجلسی و قصّه خوانی‌

مرحوم آخوند محمد تقی مجلسی- پدر علامه مجلسی- در پاسخ پرسشی درباره «تماشای معركه‌گیران و استماع اقوال قصه خوانان و مداحان» و این كه جایز است یا نه می‌نویسد:
رقاصی پسران و مزلّفان را دیدن بی‌دغدغه حرام است و تماشاهای دیگر را دغدغه عظیم می‌شود و از مشایخ دست به دست داریم حرمت همه را، مگر حكایت مداحان را كه راست و دورغ در هم است و معلوم نیست كه راست كدام است و دروغ كدام است؛ اجتناب اولی است و باقی را بعضی حرام می‌دانند و بعضی حرام نمی‌دانند و استدلال بر كل واحد مشكل است و الله اعلم. «5»
______________________________
(1). میرلوحی، سلوة الشیعة، ص 356
(2). همان، صص 357- 358
(3). دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 5، ص 1497
(4). شرح اینها در منبع پیشگفته، صص 1500 به بعد آمده است.
(5). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، ص 700
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 874
علامه محمد باقر مجلسی نیز به پیروی از روایاتی كه در نهی از قصه خوانی و طرد قصاص بوده، و نیز در ادامه حركتی كه علمای شیعه از صدر دولت صفوی به این سوی، بر ضد قصه خوانی داشته‌اند، سخت در برابر این قبیل دروغ‌ها ایستاده است. ایشان در موردی می‌نویسد: باید دانست كه از جمله چیزهایی كه مذموم است، بلكه دغدغه حرمت در آن می‌شود، نقل دروغ است، مانند قصّه حمزه و سایر قصه‌های دروغ، چنانچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است كه بدترین روایت‌ها، روایت دروغ است، بلكه قصه‌های راستی كه لغو و باطل باشد، مانند شاهنامه و غیر از آن، از قصه‌های مجوس و كفار؛ و بعضی از علما گفته‌اند كه حرام است، چنان كه در بعضی از كتب امامیه مسطور است. و مروی است از حضرت امام محمد تقی- علیه السلام- كه آن حضرت نقل نمود از حضرت پیغمبر- صلی الله علیه و آله- كه آن حضرت فرمود كه: ذكر علی بن أبی طالب عبادة، و من علامات المنافق أن یتنفّر عن ذكره، و یختار استماع القصص الكاذبة و أساطیر المجوس علی فضائله.- ثم تلا علیه السلام:- وَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ، وَ إِذا ذُكِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ. «1»
سپس مرحوم مجلسی به ترجمه این حدیث و آیه پرداخته، نقلی از اعتقادات شیخ صدوق آورده كه امام صادق- علیه السلام- شنیدن سخنان قصاص را نهی كردند. «2»
علامه مجلسی در حق الیقین نیز درباره قصه خوانی چنین نوشته است: و از جمله محرمات كه جمعی از اكابر علما تصریح به حرمت آن كرده‌اند، خواندن و شنیدن قصه‌هایی است كه آن‌ها دروغ است، مانند قصه حمزه و افسانه‌های معلوم الكذب یا بعضی از آن‌ها كه معلوم الكذب است مثل روایات موضوعه مخالفان كه مشتمل است بر تخطئه انبیاء- علیهم السلام- و نسبت فسوق و معاصی به ایشان، یا مدح خلفای جور، یا كرامات مبتدعه صوفیه، یا افترا بر اكابر علمای شیعه، و امثال اینها از امور باطله مگر آن كه غرض رد و ابطال آن‌ها باشد، یا از برای تقیه مضطر شود به خواندن و شنیدن آن‌ها، چنان كه آیه سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ «3» بر آن دلالت دارد، بنا بر بعضی از تفاسیر. و ابو الصلاح در كافی گفته است كه: حرام است دروغ؛ و از جمله دروغ است صحبت داشتن شب به قصه‌های قصه خوانان كه جنگ دروغی اختراعی را نقل می‌كنند یا بر جنگ‌های واقعی چیزهایی زیاد می‌كنند. و شیخ یحیی بن سعید در جامع «4» گفته است: حرام است شب نشینی كردن به ذكر دروغ و قصه‌های
______________________________
(1). زمر، 45
(2). مجلسی، محمد باقر، عین الحیاة، ص 244 (چاپ 1254 ق)
(3). مائده، 41
(4). مروارید، علی اصغر، ینابیع الفقهیه، ج 21، ص 263 از الجامع للشرایع. گفتنی است كه شبیه همین مطلب در كتاب «الدورس» شهید اول نیز آمده است: و احادیث القصص و السمار المشتملة علی الكذب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 875
اختراعی و قصه‌هایی كه دروغ‌ها بر آن زیاد كرده‌اند و به قصه‌های دیگر مكروه است برای آن كه مانع بیداری آخر شب می‌شود.
علامه مجلسی پس از نقل ترجمه مطالبی كه در اعتقادات صدوق آمده است، می‌افزاید:
و احوط آن است كه قصه‌های ایام كفر و جاهلیت و پادشاهان عجم را نیز نخوانند، هر چند راست باشد، مگر از برای مصلحتی یا فایده دینی؛ زیرا كه حق تعالی فرموده است: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ ... أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ، «1» یعنی از مردم كسی هست كه می‌خرد حدیث باطلی را از برای آن كه مردم را از راه خدا غافل گرداند و به آیات قرآن استهزاء كند. اینها از برای ایشان عذابی هست خوار كننده. و شیخ طبرسی و سایر مفسران روایت كرده‌اند كه آیه در شأن نضر بن حارث نازل شده است كه او تجارت می‌كرد و می‌رفت به طرف فارس، و اخبار پادشاهان عجم را می‌خرید و می‌آورد از برای قریش نقل می‌كرد و می‌گفت: محمّد شما را خبر می‌دهد به حدیث عاد و ثمود، و من از برای شما نقل می‌كنم قصه‌های رستم و اسفندیار و اكاسره و پادشاهان عجم را؛ پس خوش می‌آمد ایشان را و ترك می‌كردند شنیدن قرآن را. این را از كلینی روایت كرده‌اند. و كلینی و شیخ طوسی به سند حسن كالصحیح از حضرت صادق- علیه السلام- روایت كرده‌اند كه حضرت امیر علیه السلام قصه خوانی را دید كه در مسجد قصه می‌خواند، تازیانه بر او زد و او را از مسجد بیرون كرد. «2»
با همه تلاشی كه توسط علما صورت گرفت، در تمام دوران صفوی، كار قصه خوانی دراویش و جز آن‌ها، در قهوه خانه ادامه یافت. سید نعمة الله جزائری به بیان برخی از ویژگیهای این پدیده پرداخته می‌نویسد: اگر كسی به غنا یا سخنان قصه خوان گوش دهد كه در این دوره رواج دارد- مانند قصه‌های حمزه و رستم و عنتر و جز اینها كه همه یا بیش‌تر آن‌ها دروغ است- مرتكب گناه شده و شیطان را عبادت كرده است؛ چرا كه گوش دادن به حكایات ساختگی، همگی مصداق عبادت شیطان است. مگر آن كه برای رفع ملال و بدست آوردن نشاط برای مطالعه و آمادگی برای طاعت الهی باشد. وی می‌افزاید: تعجب از كسانی است كه متعرض تدوین این قبیل داستان‌های دروغ به صورت نظم و نثر شده، اما وقایع صفین را كه قریب هشتاد حادثه است- به ویژه حادثه لیلة الهریر را- تدوین نمی‌كنند.
وی با اشاره به لیلة الهریر، از قصه خوانان خواسته است تا قصه‌های مربوط به آن شب را تدوین كنند. وی ادامه می‌دهد: قصه‌های دروغ به طور معمول در قهوه‌خانه‌ها حكایت
______________________________
و الحضور فی مجالس المنكر بغیر الانكار او الضرورة. مروارید، ینابیع، ج 35، ص 395
(1). لقمان، 6
(2). مجلسی، محمد باقر، حق الیقین، ص 243 (چاپ معتمدی)، تعلیقات نقض، ج 2، صص 991- 992
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 876
می‌شود، جایی كه باید مدارس شیطان نامید. «1»
سیّد نعمة الله در كتاب الانوار النعمانیة هم اشاراتی به قصه خوانان دارد. وی آنان را یكی از معبودهای دروغین می‌شمرد و بر اساس حدیث من استمع الی قائل فقد عبده، هر كس به سخن سخنرانی گوش دهد، او را پرستش كرده، مستمع چنین شیاطینی را كه حكایات دروغ بافته و به تمسخر مؤمنان و غیبت آن‌ها می‌پردازند، عابد شیطان می‌داند. وی می‌افزاید: شنیدن آنچه این روزها از این دست قصه‌ها نظیر قصه رستم و عنتر و حمزه و مانند اینها باب شده، مصداق عبادت شیطان است. «2»

كربلا و قصه‌خوانی‌

شكل دیگری كه به نحوی متأثر از حركت قصه خوانی است داستان‌های احیانا ساختگی است كه درباره كربلا به وجود آمده و در هیچ مصدر و منبع معتبر تاریخی و یا غیر معتبر قدیمی وجود ندارد بررسی این پدیده خود حركت جداگانه‌ای است كه باید به طور مستقل به آن پرداخت. به اختصار می‌توان گفت كه حركت نیرومند قصه خوانی در قرن هشتم و نهم، به نوعی شامل بسیاری از رخدادهای تاریخی صدر اسلام شد. یك نمونه آن كه بی‌ارتباط با جریان كربلا هم نبود، مختار نامه نویسی بود كه می‌كوشید در قالب تاریخی، افسانه‌وار این ماجرا را بیان كند. «3» این مسأله به خود حادثه كربلا هم سرایت كرد؛ گر چه قصه نویسان در اینجا محتاطانه‌تر برخورد می‌كردند. ملا حسین كاشفی (م 911) با درایت ویژه خود، در مقام یك شخصیت مذهبی، خطیب، قاصّ، ادیب و مفسر، در شهر هرات، و در روزگار تیموری، به پردازش ماجرای كربلا پرداخت و كتاب روضة الشهداء را پدید آورد.
بی‌شبهه این اثر، یك كتاب تاریخی- داستانی است كه از یك سو باید در ردیف آثار تاریخی مورد بررسی قرار گیرد، و از سوی دیگر، و به صورت جدی‌تر، باید به عنوان یك اثر قصه‌ای و داستانی، شناخته شود. پردازش كاشفی در این اثر به قدری جالب است كه كمتر كسی داستانی بودن آن را حس می‌كند؛ در عین حال از همه مزایای داستانی بودن آن بهره می‌برد. به سخن دیگر، خواننده تصور می‌كند یك اثر تاریخی می‌خواند، اما در واقع، یك اثر ادبی و داستانی را خوانده است. شگفت آن كه، نویسنده این كتاب نه فقط تاریخ كربلا، بلكه تاریخ انبیاء و سایر امامان علیهم السلام را در همین قالب عرضه كرده است؛ جز آن كه بخش مفصل آن، حادثه كربلاست.
______________________________
(1). جزائری، سید نعمة الله، مسكن الشجون فی حكم الفرار من الطاعون، نسخه مرعشی ش 3442، برگ 70
(2). جزائری، سید نعمة الله، الانوار النعمانیة، ج 3، صص 64- 65
(3). مختار نامه‌های چندی از قرن دهم به این سوی تألیف شده است. دو نمونه كهن كه از قرن دهم معرفی شده یكی در سال 924 نوشته شده و دیگری 981 در شهر هرات. نك: منزوی، احمد، فهرست نسخه‌های خطی فارسی، ج 6، صص 4533- 4534
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 877
مقایسه بخش‌هایی از این اثر با تواریخ اصیل، اوج داستانی بودن آن را نشان می‌دهد.
یك نمونه زیبا، داستان قاسم بن حسن- علیهما السلام- است. خبر شهادت قاسم در متون اصیل تاریخی، چند سطری بیش نیست كه آن هم اشاره به آمدن آن حضرت به میدان، و شهادت ایشان، بلافاصله پس از حضور در میدان نبرد به دست مشتی شقی و پلید از خدا بی‌خبر كوفی است. اما ملاحظه متن روضة الشهداء در این باره، می‌تواند دامنه داستانی شدن این شهادت را نشان دهد. وی با زیباترین تعابیر، داستان‌هایی از این رخداد تاریخی برآورده است كه بخش عمده آن، از نظر تاریخی، بی‌پایه است. به احتمال، كاشفی در این راه، نخستین كسی نبوده است كه رخداد كربلا را داستانی كرده، اما بی‌شك، نیرومندترین ادیبی است كه چنین اثر مهمی را در عرصه ادبیات مذهبی در زبان فارسی پدید آورده است.
بلافاصله پس از روی كار آمدن صفویه، این اثر جای خود را باز كرد و توسط روضه خوانان- تعبیری در كنار قصه خوان، دفتر خوان، شاهنامه خوان و ...- برای مردم خوانده می‌شد. در همان عصر شاه اسماعیل، حسین ندایی نیشابوری، كتاب روضة الشهداء را به شعر در آورد و از آن یك منظومه حماسی- دینی به شاه تقدیم كرد. «1»
بعدها این شیوه كه توهم تاریخی بودن آن برای شماری از منبریان و نویسندگان منبری جدی شده بود، سبب شد تا مقتل نویسی داستانی اوج بگیرد. البته رواج تشیع در ایران دوره صفوی و حساسیتی كه روی نسبت دادن اخبار درست به معصومین علیهم السلام وجود داشت، مانع از آن شد كه عناصر داستانی بر عناصر تاریخی غلبه كند، اما در عین حال، روضة الشهداء كار خود را كرد و بسیار از عناصر داستانی را به عنوان نكات تاریخی وارد دستور كار مقتل نویسان نمود. باید ساخته‌های برخی دیگر را نیز كه طی دو قرن بعد تا اواسط قاجار به این قبیل كارها اشتغال داشتند، بر آن افزود. شدت علاقه مردم به حوادث كربلا، رواج بی‌حد مراسم عزاداری و نیاز این محافل به بیان نكات جذاب و گیرا و گریه‌آور و عوامل دیگر، زمینه را برای رواج ساخته‌های فراوان قصه خوانان یا كسانی كه جانشین آنان شده بودند، فراهم كرد. آنچه می‌توان گفت این است كه روضه‌خوانی، به عنوان یك اقدام دینی- هنری برای گریاندن شیعیان، به طور عادی، زمینه داستانی كردن حوادث عاشورا را در خود داشت. اما افراط در این مسأله در دوره قاجار، سبب بر آشفتن شماری از مجتهدان و محدثان بزرگ مانند علامه میرزا حسین نوری شد. وی كتاب لؤلؤ و مرجان را در آداب روضه خوانی نوشت و در آن به صراحت از روضه خوانی‌های رایج انتقاد كرد.
در همین زمان، در نجف، عالمان دیگری هم در این باره فعالیت داشتند. یكی از آن‌ها
______________________________
(1). منزوی، همان، ج 4، ص 2931
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 878
علی بن محمد تقی قزوینی نجفی بود كه در سال 1323 قمری، كتابی با نام اسرار المصائب و نكات النوائب فی ذكر غرایب مصائب الأطایب من آل ابی طالب نوشت كه به خط خود او در كتابخانه مجلس شورای اسلامی موجود است. وی این كتاب را در ردّ بر كسانی نوشت كه در نقل اخبار كربلا گرفتار تسامح شده و به نقل اخبار داستانی و جعلی می‌پردازند. قزوینی در مقدمه كتاب می‌نویسد: من در روزگار خود، می‌شنوم و می‌بینم كه چه اندازه اخبار دروغ و ساختگی كه اسباب خرابی دین و شریعت سید المرسلین و سبب استهزای مخالفین است، رواج می‌یابد. رواج اینها، از بزرگ‌ترین مصایب اهل بیت علیهم السلام است، و گرچه در مجلس عزا و رثا خوانده می‌شود، اما در اصل چیزی جز بدعت در دین نیست كه داخل در مصایب سید الشهداء شده، بلكه از چیزهایی است كه قلب آن حضرت را مجروح می‌سازد؛ مطالبی كه برخی از عوام، بر اساس عقیده سخیف خود، چون آن‌ها را خوب دیده‌اند، جعل كرده‌اند و بعد از آن، برخی از علما، از روی غفلت آن‌ها را در آثار خود آورده‌اند كه مفاسد بزرگی در پی دارد. پس از آن، چنین ادامه می‌دهد: نتیجه آن كه، روا نیست كه این دروغ‌ها و اباطیل ساختگی كه در این روزگار معمول است، در مجالس و منابر خوانده شود؛ حتی به قصد تكذیب هم نباید خوانده یا نوشته شود؛ زیرا بدین صورت، برای مدتی نقل می‌شود یا در اوراقی نوشته می‌شود و پس از آن، نسل‌های بعدی به اعتماد این كه مطالب یاد شده روی اوراق كهنی آمده، بر آن‌ها اعتماد می‌كنند.
این كتاب مفصل، پس از طرح مباحث زیادی پیرامون رخداد كربلا، به بحث از دروغ و احكام فقهی آن پرداخته و به مرور، شروع به نقل نمونه‌هایی از دروغ‌هایی كه در كتاب‌های مقتل آمده، می‌پردازد. وی در جایی از كتاب خود، با اشاره به این كه برخی از افراد صالح و راستگو كه بسیار مهذب و پاك‌اند، ممكن است مطالب دروغ را نقل كنند، به كتاب محرق القلوب ملا مهدی نراقی می‌پردازد. وی می‌نویسد: ملا مهدی نراقی، این عالم فاضل كه مبرای از عیوب و اجتناب كننده از ذنوب، بلكه همه عیوب، به ویژه دروغ بود، و در ضمن از اكابر علمای عصر خود و از مهدی‌های پنجگانه (مانند مهدی بحر العلوم، سید میرزا مهدی آشتیانی، میرزا مهدی خراسانی و ...) به شمار می‌رفت، همین شخص، در كتاب محرق القلوبش، قلب‌های افراد راستگو را آتش زده است؛ چرا كه كتابش مشتمل بر مطالب نادرستی است كه هر ناظر بصیری از نوشتن این مطالب، آن هم به صورت قطع و یقین، بدون انتساب به عالمی یا كتابی، در شگفت می‌ماند. وی سپس، نمونه‌هایی از آن مطالب را ذكر می‌كند. «1» برخورد با داستان سرایی در بیان وقایع كربلا، تا به امروز ادامه یافته است؛ چنان كه داستانی كردن این واقعه نیز همچنان ادامه دارد.
______________________________
(1). نسخه ش 7832 كتابخانه مجلس.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 879

24 وقف نامه نظر آقا از خواجگان روزگار صفوی‌

توضیحاتی درباره وقف نامه‌

به رغم آن كه شماری از وقف نامه‌های دوره صفوی در كتاب‌ها و مجلات مختلف چاپ شده، اما توان گفت كه تاكنون تحقیق جامعی درباره مسأله وقف در دوره صفوی انجام نگرفته است؛ تحقیقی همه جانبه كه بتواند اصل مسأله وقف، و ارتباط آن را با حوزه‌های اقتصاد، سیاست و فرهنگ به خوبی روشن كند. ان شاء الله كه این مهم انجام گیرد. آنچه مقدمتا لازم است، نشر وقف نامه‌هایی است كه به طور پراكنده در مراكز مختلف اسنادی و كتابخانه‌ای نگهداری می‌شود.
وقف نامه حاضر، یكی از وقف نامه جالب توجه دوره صفوی است كه به لحاظ مسائلی كه درباره امر تولیت، نظارت، تصدی و موارد مصرف در آن آمده، می‌تواند روشنگر نكات اجتماعی قابل توجهی باشد. برای روشن شدن ارزش این وقف نامه، مروری بر مهم‌ترین نكات آن داشته و سپس متن وقف‌نامه را خواهیم آورد.
1- مجموعه حاضر، شامل سه وقفنامه از نظر آقا است كه هر كدام تاریخ مخصوصی دارد. نخستین آن‌ها كه ابتدا آمده، در واقع متأخرترین آن‌ها و مربوط به ربیع الثانی سال 1126 هجری است. دومین آن‌ها كه مختصرتر است، از تاریخ ذی حجه سال 1119 است و سومین متن كه تنها چند سطر و وقف یك رقبه برای كاتب وقفنامه است، مورّخ رجب سال 1121 است. مع الاسف صفحه نخست وقف نامه گرفتار آب دیدگی شده و جز یكی دو سه كلمه آن، بقیه مطالب ناخواناست.
این وقف نامه، بر اساس تواریخ فوق الذكر در دوره شاه سلطان حسین صفوی تنظیم شده و گواهان آن از عالمان همین روزگار هستند. مهر علمایی كه گواه وقف نامه هستند، در اطراف بسیاری از صفحات دیده شده و متنی هم در این باره روی صفحه دوم وقف نامه نوشته شده است. بر اساس یادداشت استاد علامه محمد علی روضاتی- دامت بركاته- كه مالك وقفنامه بوده و سپس آن را به كتابخانه مجلس داده‌اند، افرادی كه مهرشان در این وقف نامه آمده عبارتند از: 1- ... 2- علاء الدین محمد بن علاء الدین حسینی الحسینی، 3-
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 880
علاء الدین حسین بن محمد باقر الحسینی 4- محمد باقر بن سید حسن الحسینی 5- محمد فاضل بن محمد باقر الحسینی. همچنین ایشان افزوده است: ظاهرا نویسنده وقفنامه، همان كاتب چهار نسخه وقفنامه مدرسه چهار باغ اصفهان باشد و گویا كاتب نامش شاه قلی بن محمد یوسف افشار یكی از بهترین خوشنویسان زمان است كه چندین كتاب و رساله به خط آن مرحوم به نظر اینجانب رسیده. «1»
2- واقف این وقف‌نامه فردی است كه در متن وقف نامه از وی با نام حاجی حق نظر آقا و در وقف‌نامه دوم حاجی حق نظر بیك یاد شده و القابی كه برای وی به كار رفته، نشانگر آن است كه فرد یاد شده از آقایان حرم بوده، فرزندی نداشته، به زیارت حرمین شریفین نائل شده و همانند آقایان برجسته حرم شاهی، از ثروت زیادی كه عمده آن در قالب املاك و مزارع بوده، برخوردار بوده است. این طایفه، به طور معمول اموال خویش را در سفر مكه و عتبات عالیات خرج می‌كردند و آنچه باقی می‌ماند، وقف می‌نمودند كه نمونه حاضر، از جمله همان موقوفات است. مورد دیگر، بنای مدرسه آقا كمال و تعیین موقوفات بی‌حد و حصر آقا كمال برای آن است كه در ادامه همین وقف نامه به چاپ خواهد رسید. از نظر آقا آگاهی خاصی به دست نیاوردیم، جز آن كه شاردن در جریان جانشینی شاه سلیمان (در سال 1077) از خواجه‌ای با نام آغا ناظر یاد می‌كند كه احتمال می‌رود همان نظر آقا باشد. «2»
3- خواجه سرایان در نیمه دوم حكومت صفوی نقشی مهمی میان شاه و امراء ایفا می‌كردند و از این زاویه، نفوذی چشمگیر و در آمدی گسترده داشتند. این مطلب را به راحتی می‌توان از آنچه كه در تذكرة الملوك «3» (ص 18- 19) درباره آنان آمده و نیز آنچه كه مشابه آن در كتاب القاب و مواجب دوره سلاطین صفوی «4» (صص 1- 4) آمده است، دریافت. مشاغل آنان بسیار بالا و در آمدها فراوان بوده است. تنها یك نمونه، نظارت بر موقوفات مسجد گوهر شاد است كه «با خواجه سرایان می‌باشد كه از جانب اشرف- یعنی شاه- تعیین شوند، حق النظاره‌ای از موقوفات مسجد مزبور كه مشار الیها- یعنی گوهرشاد آغا- وقف بر مسجد مزبور نموده، دارند كه حسب الواقع معلوم نمی‌شود كه در سالی چه مبلغ می‌شود! و از قرار تقریر مباشرین آن از سیصد تومان تا پانصد ششصد تومان به عمل می‌آید.» «5»
______________________________
(1). وی كاتب نسخه‌ای از جامع الرواة است كه در چاپ این كتاب، مورد استفاده بوده است. بنگرید: مقدمه جامع الرواة، ص م.
(2). بنگرید: شاردن، سفرنامه، ج 4، صص 1631- 1369
(3). میرزا سمعیا، به كوشش دبیر سیاقی، تهران، امیر كبیر، 1369
(4). به كوشش یوسف رحیم لو، دانشگاه مشهد، 1371
(5). القاب و مواجب دوره سلاطین صفوی، صص 2- 3
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 881
همو با اشاره به حضور شمار زیادی از آنان در آستانه امام رضا علیه السلام می‌افزاید: در زمان نواب مالك رقاب، موازی پانصد نفر خواجه سرا، و هریك را مواجب عظیم بود. «1»
این خواجه‌ها دو گروه سفید و سیاه بودند. برای آنان كه سفید بودند، لفظ آقا در ادامه نامشان می‌آمد مانند ابراهیم آقا و آن‌ها كه سیاه بودند، لفظ آقا پیش از نامشان می‌آمد مانند آقا كمال. «2» این قاعده نباید كلیت داشته باشد. «3»
از مشاغل مهم آنان یكی هم جبه دارباشی، یا خزانه‌دار سلاح بوده است كه «مواجب او سیصد تومان و ثانی الحال، یك صد تومان دیگر اضافه شده به چهار صد تومان قرار گرفته است». «4»
از زمان شاه عباس اول، خواجه‌های گرجی در دربار فراوان شدند. به نوشته تذكرة الملوك: در زمان شاه عباس ماضی صد نفر از غلامان گرجی سفید را خواجه نموده، یكی را كه از همه معتبرتر بود یوزباشی ایشان نموده‌اند و یوزباشی دیگر به جهت خواجه سرایان سیاه تعیین و به او نیز صد نفر تابین از خواجه‌های سیاه داده تا زمان شاه سلطان حسین یوزباشی آقایان سفید ابراهیم و یوزباشی آقایان سیاه، الیاس آقا بوده، هر یك از یوزباشیان در دور حرم محترم، عمارتی و دستگاهی و تیول و مواجب معینی داشتند و خدمت نظارت و جبادار باشی‌گری را كه در زمان سلاطین سلف با مقربان قزلباش بوده، شاه سلیمان و شاه سلطان حسین به خواجه‌های سفید تفویض نمودند. «5»
حضور خواجگان در دوره اخیر صفوی، یك پژوهش جدی را می‌طلبد، به ویژه كه اینان، طبقه مهمی را در حاكمیت تشكیل داده و همه كاره دربار بودند. در نقلی آمده است، زمانی كه فرزند محقق خراسانی می‌خواست محل نماز جمعه خود را از مسجد حكیم اصفهان به مسجد شاه منتقل كند، و ابتدا شاه با خواسته او موافقت نداشت، از خواجگان استمداد كرد و با وساطت آنان خواسته‌اش پذیرفته شد. «6» اینان كه ثروت زیادی داشتند، با برقرای ارتباط با كفار هندی كه در اصفهان به سر می‌بردند، پول‌های خود را نزد آنان گذاشته و از سود آن استفاده فراوان می‌كردند. «7» طبیعی بود كه این مسأله سبب تنفر مردم از آنان شود. شاردن و سانسون نیز اطلاعات جالبی درباره خواجگان به دست داده‌اند كه برای
______________________________
(1). همان.
(2). همان، صص 3- 4
(3). به اشارتی كه شاردن به خواجه سفید و خواجه سیاه كرده، مراجعه فرمایید: سفرنامه، ج 4، ص 1630
(4). همان، ص 2
(5). میرزا سمیعا، تذكرة الملوك، ص 18
(6). رضوی، عبد الحی، حدیقة الشیعة، نسخه خطی شماره 1124 مرعشی، برگ 41
(7). رضوی، حدیقة الشیعة، برگ 128
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 882
تحقیق بیش‌تر درباره آنان مفید می‌نماید. «1» شاعر نیز سخت از آنان متنفر است:
ز خواجه سرا خامه را نفرت است‌كه مقبولشان گنده و نكبت است
چه این ناقصان نه مرد و نه زن‌خدا ناشناسان ابلیس فن
نه از نوع انسان نه از جنس ددندانسته كاری به غیر از لگد
نه عقل و نه فهم و نه دین و نه دادنه آب و نه آتش نه خاك و نه باد
گرفتند زرها ز شاه و گداز انعام و از رشوه و از ربا
نموده حرام از پی مستحب‌بدادند زرها به روم و عرب
كه حاجی و هم كربلایی شوندبهم چشمی و هم مرایی شوند «2»
چو خواجه سرا گشت فرمانروابگو خواجه را تا رود در سرا «3» 4- واقف در این وقف نامه، سه مسؤولیت را جهت موقوفه خود طراحی كرده است. صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌2 882 توضیحاتی درباره وقف نامه ..... ص : 879
ست تولیت وقف. دوم ناظر كه باید از میان علما باشد. سوم متصدی كه مجری است. اما تولیت: تعیین تولیت از نظر واقف دارای سلسله مراتبی است به این شرح:
در حیات واقف، خود وی منصب تولیت را دارد. چنین امری طبیعی است؛ زیرا وی بر آن است تا همه اموالش را وقف كند؛ در این صورت، برای خودش چه می‌ماند؟ برای حل این معضل، او تولیت را خود بر عهده می‌گیرد و حق التولیه خود را تا سر حد نه عشر قرار می‌دهد؛ یعنی تقریبا همه درآمد، منهای مخارج جاری املاك. بنا بر این، این وقف در حیات او، عملا سودی برای موارد مصرف جز در حدی بسیار اندك.
در مرحله بعد، تولیت از آن یوزباشی است. گذشت كه دو نوع یوزباشی بوده است؛ یكی برای خواجه سرایان سفید و دیگری خواجه سرایان سیاه. به نظر می‌رسد عبارت وی در این كه تولیت وقف مفوض است به یوزباشی آقایان عظام طرف مرحمت پناه ... خسرو آقا. و اگر او نبود یوزباشی طرف مرحمت و مغفرت پناه یوسف آقا؛ مقصود همین دو گروه از خواجگان بوده است. اگر یوزباشی نبود، تولیت نصیب جبادارباشی می‌شود؛ مشروط بر آن كه از آقایان باشد. «4» اگر او هم نبود، نصیب ریش سفید حرم علیه می‌شود كه او نیز از آقایان است. در غیر این صورت، «تولیت مفوض است به اعلم علمای دار السلطنه اصفهان».
گفتنی است كه حق التولیه برای خود واقف، نه عشر است؛ اما برای متولّی‌های بعد به هیچ صورت چنین نیست. در این باره در ادامه سخن خواهیم گفت.
______________________________
(1). شاردن، سفرنامه، (تهران، توس، 1374) ج 4، صص 1330- 1333؛ سانسون، سفرنامه، (ترجمه تقی تفضلی، تهران، 1346) صص 176- 178.
(2). مكافات نامه، بیت‌های ش 382- 387
(3). مكافات نامه، بیت 954
(4). در تذكرة الملوك (ص 19) این احتمال داده شده است كه جبادار باشی از آقایان نباشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 883
5- مسؤولیت بعد، نظارت بر وقف است كه برای این كار، یكی از علمای اصفهان انتخاب شده است. وی محمد مؤمن فرزند محمد صالح، پیشنماز جامع عباسی یعنی همین مسجد امام فعلی در میدان نقش جهان است. گویا مقصود از محمد صالح یاد شده، محمد صالح بن عبد الواسع، داماد علامه مجلسی است كه شیخ الاسلام اصفهان بوده و به سال 1126 درگذشت. «1» فرزندش میر محمد مؤمن خاتون آبادی است كه در سال 1148 در دشت مغان، به دستور نادر و به احتمال، به خاطر مخالفت با تغییر سلطنت از صفویه به افشاریه، به شهادت رسید. وی عالمی برجسته بوده و عبد الله جزائری معاصر او، از دانش فقهی وی ستایش فراوان كرده است. «2»
طبق نظر واقف، پس از محمد مؤمن، می‌بایست فرزند پسر بزرگ وی ناظر باشد. پس از او سایر فرزندان صلبی او. در صورت نبودن فرزند صلبی، بزرگترین نواده پسری او اولویت خواهد داشت. با نبود نواده پسری، پسر دختر محمد مؤمن به همین ترتیب الاكبر فالاكبر. در صورتی كه كسی از این خاندان برای نظارت نباشد، ناظر، اعلم علمای اصفهان خواهد بود.
6- مسؤولیت سوم، مربوط به متصدّی موقوفات و مدیر آن‌هاست. وی یكی از افراد محلی با نام آقا محمد حسین را كه به وی اطمینان داشته به عنوان متصدی موقوفات معین كرده و ادامه آن را در فرزندان صلبی وی، در صورت داشتن صلاحیت، واگذار كرده است.
در غیر این صورت، یعنی نداشتن اهلیت و صلاحیت، امر تصدی به یكی از بردگانی كه واقف وی را آزاد كرده با نام محمد علی بیك و سپس اولاد ذكور او واگذار می‌شود. در نبود اهلیت و صلاحیت آن‌ها، متولّی و ناظر و اعلم علمای امامیه، با مشورت یكدیگر، یك متصدی را معین خواهند كرد. پرداختن به مسأله متصدی و به ویژه انتخاب متصدی از میان بردگان آزاد شده، به فهم مناسبات آقایان با یكدیگر كمك شایسته‌ای می‌كند. همین مسأله در مورد نظارت بر موقوفات مدرسه سلطان حسینیه یا مدرسه آقا كمال نیز مطرح است؛ در آن‌جا نیز كار نظارت در اختیار آقایان كه مسؤولیت‌هایی مانند یوزباشی و غیره داشته‌اند، قرار داده شده است.
7- اما موارد مصرف: نخستین مورد، پرداختن به امر آبادی رقبات وقفی است كه پیش از آن، هر گونه تصرفی در در آمد موقوفات، حرام است. پس از آن پرداختن انواع مالیاتهایی است كه به این رقبات تعلق می‌گیرد. گفتنی است كه واقفان مهم، می‌توانستند از شاه این اجازه خاص را داشته باشند كه رقبات وقفی آن‌ها از پرداخت مالیات معاف باشد. نمونه آن را در وقف نامه مدرسه آقا كمال خواهیم دید. اما در اینجا سخن از پرداخت مالیاتهای
______________________________
(1). آقا بزرگ، الكواكب المنتثرة، ص 368
(2). جزائری، الاجازة الكبیرة، ص 179؛ آقا بزرگ، الكواكب، صص 664- 665
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 884
دیوانی است.
پس از آن، نوبت به حق التولیه می‌رسد كه تا واقف زنده است، نه عشر آن، از آن اوست.
اما متولّی پس از وی تنها یك عشر دریافت می‌كند. همچنین ناظر یك عشر و متصدی نیم عشر خواهند گرفت. باقی در آمد كه هفت عشر و نیم است، و ثروتی بی‌حساب، به نوعی با شخص واقف مرحوم ارتباط دارد و جالب توجه است:
هر شبانه روز شخصی در مكه برای واقف مرحوم طواف بكند و هر ماهی عمره مفرده بجای آورد. (سالانه مبلغ هفت تومان)
هر شبانه روز شخصی در مدینه به نیابت واقف، قبر پیغمبر و امامان را زیارت كند و نماز زیارت بخواند (به مبلغ سه تومان).
هر شبانه روز شخصی در نجف و كربلای معلی و كاظمین و مشهد مقدس از طرف واقف زیارت و نماز زیارت بخواند (برای هر یك در نجف و كربلا و كاظمین و مشهد سالانه سه تومان).
دو نفر در مدفن واقف، یكی در طرف صبح و دیگری در طرف عصر قرآن بخوانند و ثوابش را به روح واقف اهداء نمایند (هر یك مبلغ سه تومان).
البته شرایط ریز آن زیاد است؛ اگر فرضا پنج سال امكان فرستادن كسی به مكه یا مدینه یا موارد دیگر نبود، متولّی و ناظر، پول آن را صرف كارهای خیر كنند. ایضا متولّی و ناظر با مشورت می‌توانند این مقرری‌ها را كم و زیاد كنند.
در اینجا باز سخن از غلامان آزاد شده به میان می‌آید كه از این جهت قابل توجه است.
واقف می‌گوید: اگر چیزی زیاد آمد، هر سال مبلغ شش تومان به محمد علی بیك غلام آزاد شده واقف داده شود و پس از وی میان وارثان او بر حسب احكام قرآن برای پسرها دو برابر دخترها، پرداخت شود. این مورد، نسلا بعد نسل ادامه دارد. در ضمن اگر واقف غلام دیگری داشته باشد كه در وقت مرگ او آزاد نشده باشد، متولّی و ناظر او را با درآمد باقی مانده او را آزاد كنند.
اگر بعد از این موارد، چیزی ماند، بر اساس مشورت متولّی و ناظر «به مستحقین سادات عظام و طلبه كرام و ایتام و سایر مستحقین از ذكور و اناث فرقه ناجیه امامیه اثنی عشریه و سایر خیرات و مبرّات از تعمیر مساجد و قناطر و اموری كه نفع عامی داشته باشد، صرف نمایند.»
8- یك وقف نامه دیگر در ادامه آمده كه خود تركیب شده از سه بخش است:
نخست رقباتی را كه اندكی بیش از شصت جریب است، وقف كرده، و مورد مصرف آن را برای شخص صالحی از علمای شیعه قرار داده است كه در آن روستا و روستاهای اطراف به تعلیم «عقائد دینیه و احكام شرعیه» به بچه‌ها و سایر مردم بپردازد. البته این معلم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 885
می‌بایست بخشی از پول را در صورت لزوم صرف تعمیر مسجد نیز بكند.
دوم واقف ده جریب دیگر وقف كرده و متولّی آن را یك معتمد محلی قرار داده كه آن هم كسی جز متصدی رقبات وقفی بخش اول نیست. این شخص می‌بایست مسجد محل را در صورت لزوم از درآمد این رقبات تعمیر كند. ناظر او نیز یوزباشی یعنی رئیس غلامان خاصه و در صورت نبود او، ریش سفید حرم علیه عالیه است.
در اینجا یك شرط مهم را مطرح كرده و آن این كه اداره اوقاف وقت كه در اختیار صدر و كارگزاران او بوده است، حق مداخله در این وقف را ندارند با این عبارت: «و شرط دیگر آن كه صدور عظام و مباشرین موقوفات به هیچ وجه من الوجوه دخل در موقوفات مزبوره ننموده، پیرامون نگردند ... و از متولّی و ناظر حساب نطلبند و حساب ایشان را به یوم یقوم الحساب واگذارند».
بخش سوم این وقف، كه شامل وقف چندین روستا از جمله روستای عاشق معشوق است، شرایطی مشابه وقف نامه نخست دارد. پس از مرگ واقف كه خود اول متولّی آن‌جاست و نه عشر درآمد آن حق التولیه خود اوست، بخش عمده حاصل این املاك در درجه اول، پس از كسر سهم متولّی و ناظر، در اختار محمد علی بیگ غلام آزاد شده واقف قرار می‌گیرد؛ یعنی سالانه یك هزار من غلّه. پس از مرگ او نیز به اولادش می‌رسد و در صورت نبودن شخصی از اولاد او، میان سادات و مستحقین توزیع می‌گردد. به علاوه سالی هشت تومان در اختیار او گذاشته شود تا «با اطلاع عالی حضرات متولّی و ناظر در ایام عاشورا صرف تعزیه خامس آل عبا» نماید.
آخرین رقبه وقفی او، وقف هفت جریب زمین برای كاتب وقف نامه است تا آن را صرف معیشت شخصی خود نماید. این نیز موردی استثنایی در وقف نامه‌های موجود است.

متن وقف نامه‌

بسم الله الرحمن الرحیم ... و الصلاة و السلام علی من شرّف الحرمین و اوّل من وقف فی الموقفین، أشرف من أمّ فی المسجدین و صلّی علی القبلتین، سیّد الكونین و رسول الثقلین، محمّد الأحمد فی العالمین، المحمود من أخیار المصطفین و علی آله و أولاده الواقفین مواقفه، النازلین منازله و العارفین معارفه، الناهجین مناهجه لتولیة الاحكام و السالكین مسالكه فی شرایع الاسلام، حمدا موقوفا علیه تعالی وقفا مؤبّدا و صلاة محبوسا له صلی الله علیه و اله، حبسا مخلّدا ما تعلقت الاوقاف بالخلود و تقیدت الاوقات بالا بود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 886
اما بعد: باعث بر تحریر این كتاب صواب، و مطلب از تسطیر این خطاب مستطاب، ذكر و بیان آن است كه عالیجاه رفعت و دولت و اقبال پناه، مناعت و متانت و اجلال دستگاه، عزّت و محمدت و نباهت انتباه، طایف الركن و المقام، زایر مدینة سیّد الانام، زبده مقرّبان جاه و جلال، عمده مؤتمنان دولت ابدی الاتصال، عالی قدر حمیده خصال، شمسا للمناعة و الدولة و الاقبال و الاجلال، حاجی حق نظر آقا- وفّقه الله تعالی للخیرات و أیّده لفعل الحسنات و الطاعات- قربة الی الله تعالی و طلبا لمرضاته و رغبة فی نیل قرباته و ذخیرة لیوم هوله عظیم و عذابه الیم، «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» «1» و طلبا لثوابه الجسیم، وقف صحیح شرعی و حبس مخلّد صریح ملّی نمود:

[رقبات وقفی]

همگی و تمامی و جملگی كل شش دانگ مزرعه صفی آباد واقعه در محال پوده سمیرم فارس محدود به مزرعه حاجی آباد و درویش آباد و به نظر آباد و به مزرعه عباس آباد و به مزرعه امیر آباد،
و همگی و تمامی شش دانگ مزرعه عباس آباد واقعه در محال مزبوره نیز محدوده به مزرعه صفی آباد مزبوره و به رودخانه شور و به مزرعه حیدر آباد و به مزرعه میرزا عمران، و همگی و تمامی شش دانگ مزرعه حاجی آباد واقعه در محال مزبوره سمیرم نیز محدوده به ملك مزرعه محمد آباد و به مزرعه شاه آباد و نظر آباد و به قنات صفی آباد مزبوره و به املاك قریه كره،
و همگی و تمامی ده حبه و دو دانگ و یك ثمن از جمله حبه دیگر از جمله هفتاد و دو حبه قریه معیّنه معلومه سوك آباد زفیره النجان، و همگی و تمامی هشت حبه و پنج دانگ و نیم از حبه دیگر از جمله هفتاد و دو حبه مزرعه جزدان من مزارع قریه سوك آباد مزبوره،
و همگی و تمامی قطعات معینه مفروزه «2» واقعه در قریه جوركان ماربین كه مجموع آن قطعات به مساحت نی رسم «3» یكصد و هفده جریب است به تفصیل ذیل:
بابتی ملك احمد آباد واقعه در صحرای چهارم:
قطعه حدی به باغ مهدی قلی بیك و حدی به ملك مالك و در طرفین به املاك احمد آباد سه جریب.
______________________________
(1). شعراء، 88، 89
(2). به معنای قطعات تفكیك شده.
(3). به فرموده استاد ستوده (به طور شفاهی) در ازای نی در اصطلاح گرگانی پنج متر می‌باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 887
قطعه محدود به ملك واقفه و در سه طرف به املاك احمد آباد دو جریب
قطعه محدود به نهر جوق آباد و حدی به باغ میرزا كریم و از طرفین به املاك احمد آباد سه جریب.
قطعه محدود به ملك احمد آباد و حدی به كریك یراق و حدی به ملك سنگ و حدی به ملك حاجی جعفر سه جریب.
قطعه محدود به ملك احمد آباد و حدی به ملك ورثه اسماعیل و حدی به باغ محمد علی بیك و حدی به باغ حاجی جعفر دو جریب.
قطعه محدود به صحرا و حدی به ملك رجبعلی و حدی به ملك مالك و حدی به ملك ورثه میرزا رحیم عقیلی پنج جریب
قطعه محدود به ملك مالك و حدی به ملك میرزا رحیم عقیلی و حدی به املاك احمد آباد و حدی به ملك سنگ هفت جریب.
قطعه محدود از طرفین به شارع و حدی به ملك آقا امامقلی و به ملك ورثه شاه حسین و به ملك ورثه میرزا رحیم عقیلی پنج جریب.
قطعه محدود به شارع و حدی به ملك میرزا رحیم عقیلی و حدی به نهر مزرعه وازی و حدی به هرزاب صحرا و به ملك واقف هفده جریب.
قطعه محدود به شارع و حدی به ملك محمد علی بیك و به ممرآب و حدی به ملك حاجی جعفر و به ملك لقاتات میرزا اشرف پانزده جریب.
قطعه محدود به باغ محمد و از طرفین به ممر آب و به ملك زینل دو جریب.
قطعه محدود از طرفین به لقاتات میرزا اشرف و از طرفین به ممر آب یك جریب.
قطعه محدود به ملك محمد علی بیك و حدی به نهر آب و از طرفین به ممر آب یك جریب و نیم.
قطعه محدود به ملك مهدی سلطان و از طرفین به نهر وازی و حدی به هرزاب دو جریب.
قطعه محدود به ملك آقا امامقلی و حدی به ملك سنگ و از طرفین به ممر آب یك جریب.
بابتی واقعه در صحرای وازی: قطعه محدود به ممر آب و حدی به ملك آقا امامقلی و حدی به ملك ورثه میرزا مؤمن و حدی به شارع چهار جریب.
قطعه محدود به شارع و حدی به ممر آب و حدی به باغ زمان و حدی به ملك شاه چهار جریب.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 888
قطعه محدود به ملك واقف و حدی به ملك علی اكبر و حدی به ملك ورثه میرزا مؤمن و حدی به ممر آب دو جریب.
قطعه محدود به شارع و حدی به ملك علی اكبر و حدی به ممر آب و حدی به ملك واقف یك جریب.
قطعه محدود به شارع و حدی به طاحونه و حدی به خانه محب قورچی و حدی به ملك حاجی جعفر یك جریب و نیم.
قطعه مشهور به باغ عرب محدود به ملك حاجی جعفر و از سه طرف به املاك احمد آباد چهار جریب.
دو قطعه از بابت و ازی مشهور به جای خانها و حدی به خانه اسماعیل و به دكان مقر و مالك مزبور و حدی به ملك ورثه میرزا مؤمن و حدی به خانه ورثه شفیع و حدی به خانه ورثه دروریش قاسم و به شارع شش جریب.
دو قطعه املاك آقا یاقوت هجده جریب و املاك فروشان هفت جریب و همگی و تمامی عرصه و اعیان سه در باغ واقعه در صحرای چهارم قریه مزبوره كه به مساحت نیز مجموع باغات به نی رسم موازی بیست و سه جریب، بدین موجب باغ معین حاشیه مشجر محدود به ملك واقف از طرفی و جدول آب از طرفی و به شارع عام از طرفین نه جریب.
باغ معنب محدود به شارع عام و به ملك میرزا رحیم از طرفین و به باغ اسماعیل از طرفی و به باغ محمد از طرفی نه جریب.
باغ معنب محدود به شارع عام و به ملك لقاتات میرزا اشرف و به جدول آب و به باغ ورثه صادق پنج جریب.
و همگی و تمامی قطعات معینه مفروزه واقعه در قریه جنیران ماربین كه مجموع آن قطعات به مساحت نی رسم یك صد و سی و سه جریب است به تفصیل ذیل:
بابتی قطعات واقعه در جوق بالاجوق:
قطعه‌ای كه از سه طرف به نهر آب و حدی به باغ میرزا علی دو جریب.
قطعه محدود به ملك وقفی مرحوم آقا هوشیار و حدی به شارع صحرا و حدی به ملك وقفی معلم اطفال و حدی به ملك ورثه حاجی ضیاء الدین دو جریب.
قطعه محدود به باغ میرزا علی و از دو طرف به جدول آب و صحرا و حدی به ملك سركار خاصه شریفه و به باغ یار علی چهار جریب.
قطعه محدود به املاك سركار خاصه شریفه و دو طرف به ملك وقفی معلم اطفال و از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 889
دو طرف به جدول آب و صحرا سه جریب و نیم.
قطعه محدود به از طرفین به جدول آب و صحرا و حدی به ملك ورثه حاجی ضیاء الدین و حدی به ملك وقفی آقا هوشیار سه جریب. قطعه محدود از طرفین به جدول آب و صحرا و حدی به ملك واقف و حدی به ملك وقفی آقا هوشیار سه جریب. قطعه محدود به شارع و از دو طرف به ملك ورثه بس خانم و حدی به ملك وقفی آقا هوشیار سه جریب.
قطعه محدود به ملك وقفی آقا هوشیار و حدی به ملك میرزا علی و حدی به ملك واقف و املاك وقفی آقا هوشیار و حدی به شارع سه جریب.
بابتی قطعات واقعه در جوق پائین در قریه مزبوره
قطعه مشهور به رئیس فولاد و حدی به نهر آب و حدی به ملك ورثه حاجی شفیع و حدی به ملك وقفی آقا هوشیار و حدی به ملك ورثه بس خانم شش جریب.
قطعه محدود به نهر آب و حدی به ملك میرزا علی و حبیب الله و حدی به ملك واقف و ملك وقفی آقا هوشیار و حدی به ملك حاجی سلیم ولایتی و به ملك خاصه شریفه چهار جریب.
قطعه مشهور به گوشه واره چهار باغ محدود به نهر آب و حدی به جدول آب و صحرا و حدی به ملك ورثه برخوردار و حدی به ملك حاجی سلیم ولاتی «1» یك جریب و نیم.
قطعه محدود به جدول صحرا و حدی به ملك وقف و حدی به شارع صحرا و حدی به ملك ورثه برخوردار مشهور به ملك چهار باغ دو جریب.
قطعه محدود به ملك واقف و حدی به شارع صحرا و حدی به ملك ورثه بس خانم و حدی به جدول صحرا به شرح ایضا دو جریب.
قطعه محدود به ملك ورثه بس خانم و حدی به شارع صحرا و حدی به ملك وقفی آقا هوشیار و حدی به جدول صحرا هفت جریب.
قطعه محدود از طرفین به جدول آب و حدی به ملك ورثه بس خانم و حدی به ملك وقفی مسجد و معلم اطفال واقعه در قریه مزبوره دو جریب و نیم.
قطعه محدود از طرفین به جدول آب و دو حد به ملك آقا حسین متصدی دو جریب و نیم.
قطعه محدود از سه طرف به ملك حاجی سلیم ولاتی و حدی به ملك ورثه بس خانم و حدی به باغ واقف سه جریب.
______________________________
(1). در اینجا ولاتی و در بالا ولایتی آمده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 890
قطعه محدود به باغ ورثه حاجی ضیاء الدین و حدی به شارع و حدی به ملك واقف و شارع و حدی به جدول آب سه جریب.
قطعه محدود به نهر آب و حدی به ملك واقف و حدی به جدول آب و حدی به شارع یك جریب.
بابتی قطعات واقعه مشهور به چهارباغ و به بازیار قطعه محدود به ملك ورثه حاجی ضیاء الدین و حدی به جدول آب و صحرا و دو حد از طرفین به جدول آب و صحرا و دو حد از طرفین به شارع و صحرا دو جریب و نیم مشهور به چهار باغ.
قطعه محدود به ملك آقا حسین متصدی و حدی به ملك واقف و دو حد به شارع و صحرا یك جریب به شرح ایضا.
قطعه محدود به شارع عام و حدی به شارع صحرا و حدی به مسجد شاه سه تنان و حدی به باغ واقف سه جریب به شرح ایضا.
قطعه محدود به نهر آب و حدی به ملك حاجی بدیع الزمان و به باغ و حدی به شارع عام و حدی به ملك متولّی مسجد سه جریب مشهور به بازیار.
قطعه محدود به نهر آب و حدی به شارع عام و دو حد به ملك حاجی بدیع الزمان چهار جریب به شرح ایضا.
بابتی قطعات واقعه در قریه مزبوره
قطعه محدود به شارع و حدی به ملك ورثه حاجی ضیاء الدین و ملك واقف و حدی به نهر آب و حدی به ملك وقفی آقا هوشیار و محمد علی نه جریب.
قطعه محدود به هرزاب صحرا و حدی به نهر طهرانچی و حدی به قبرستان و حدی به نهر جنیران سه جریب.
قطعه محدود به قبرستان و حدی به نهر سهرانچی «1» و حدی به ملك اسماعیل و حدی به نهر جنیران مشهور به كارچی یك جریب و نیم.
قطعه محدود به نهر جنیران و حدی به جدول آب و حدی به ملك واقف و حدی به نهر سهرانچی و حدی به ملك اسماعیل مشهور به ملك كلیا واران پنج جریب.
قطعه محدود از طرفین به نهر سهرانچی و حدی به ملك واقف و حدی به جدول آب
______________________________
(1). بالا طهرانچی بود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 891
دو جریب و نیم.
قطعه محدود به نهر سهرانچی و حدی به ملك اسماعیل و حدی از طرفین به جدول آب مشهور به ملك كلیاواران یك جریب.
قطعه محدود به ملك سركار خاصه شریفه و حدی به ملك وقف آقا هوشیار و حدی به شارع و حدی به خانه ورثه حاجی ضیاء الدین و ورثه شعبان و ورثه حاجی بهرام هفت جریب.
قطعه محدود از طرفین به شارع عام و حدی به جدول آب و حدی به خانه ورثه حاجی محمود و باغ مشهور به باغ یار علی هشت جریب.
قطعه محدود به باغ محمد علی و حدی به باغ ورثه حاجی مؤمن شوشتری و حدی به باغ ورثه شمس و حدی به باغ جعفر و به شارع عام هشت جریب. قطعه محدود از طرفین به جدول آب و دو طرف دیگر به ملك ورثه بس خانم سه جریب.
قطعه محدود به باغ ورثه محمد شفیع و حدی به جدول آب و حدی به نهر آب و حدی به ملك آقا هوشیار دو جریب.
قطعه محدود به ملك حاجی بدیع الزمان و حدی به شارع سودان و حدی به باغ اسماعیل و حدی به نهر آب سه جریب.
قطعه محدود به شارع سودان و حدی به باغ حاجی علی عسكر و به باغ و حدی به ملك وقف حمام واقعه در قریه مزبوره و حدی به جدول آب مشهور به ملك میان، یك جریب و نیم.
قطعه محدود به باغ حاج علی عسكر و به باغ و حدی به باغ ورثه حاجی طالب و ملك حاجی علی عسكر و حدی به هرزآب و حدی به ملك وقفی حمام مزبور هفت جریب.
و همگی و تمامی عرصه و اعیان سه در باغ واقعه در قریه مزبوره كه به مساحت مجموع باغات نیز به نی رسم پانزده جریب است، بدین موجب:
باغ معنب حاشیه مشجّر محدود به ملك واقف و به مسجد شاه سه تنان و به باغ ورثه حاجی شفیع و به خانه میرزا علی و به باغ حبیب الله و به شارع عام پنج جریب و نیم.
باغ معنب حاشیه مشجّر محدود به ملك ورثه بس خانم و به ملك حاجی سلیم و به ملك واقف و از طرفین به باغ ورثه حاجی ضیاء الدین كه مشهور است به باغ مخلص شش جریب و نیم.
باغ معنب حاشیه مشجّر محدود به باغ حاجی ضیاء الدین از طرفین و به باغ و خانه وقفی واقف از طرفی و به شارع عام از طرفی سه جریب.
و همگی و تمامی دو قطعه معینه مفروزه واقعه در قریه سودان اعظم من محال ماربین كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 892
مجموع به مساحت نی رسم موازی پنج جریب و نیم است بدین موجب:
قطعه معینه ساده اربابیه مشهور به ملك دست وازی محدود به نهر زاجان از سه طرف و به ملك محمد علی از طرفی سه جریب و نیم.
قطعه معینه ساده اربابیه واقعه در صحرای جنید قریه مزبوره محدود به باغ دوستعلی و به باغ ورثه حاجی غلام رضا و به ملك ورثه صفار و به قنات ولدان دو جریب.
وقفا صحیحا شرعیا و حبسا مخلّدا صریحا ملیّا بحیث لا یباع و لا یوهب و لا یرهن و لا یورث و لا یملك الی ان یرث الله الارض و من علیها و هو خیر الوارثین.

[تعیین واقف]

و عالیجاه واقف- أمّنه الله من اهوال المواقف- تفویض نمود اولا تولیت این وقت مؤبّد را به نفس نفیس خود مادام باقیا- عمّره الله تعالی اطول الاعمار و وقاه صوارف اللیل و النهار.
و بعد از آن تولیت وقف مزبور مفوّض است به یوزباشی آقایان عظام طرف مرحمت و غفران پناه جنّت آرامگاه خسرو آقا؛ و اگر یوزباشی در طرف مرحوم خسرو آقا تعیین نشده باشد، تولیت وقف مزبور مفوّض است به یوزباشی طرف مرحمت و غفران پناه یوسف آقا؛ و اگر یوزباشی از این دو طرف تعیین نشده باشد، تولیت مفوّض است به جبّادارباشی اگر از آقایان عظام باشد؛ و اگر جبّادار باشی از آقایان عظام نباشد، تولیت مفوض است به هر كه ریش سفید حرم علیه عالیه اصفهان بوده باشد. و اگر احیانا ریش سفید حرم علیه عالیه اصفهان تعیین نشده باشد، تولیت مفوّض است به اعلم علمای دار السلطنة اصفهان.
و عالیجاه واقف- امّنه الله من المخاوف- در متن عقد، وقف شرط شرعی نمودند كه در مراتب تولیت بعد از تولیت عالیجاه واقف، اگر در مرتبه‌ای از آن مراتب، صاحب منصبی كه در آن مرتبه متولّی است تعیین نشده باشد و به این سبب تولیت به متولّی مرتبه بعد از آن منتقل شود، تا متولّی مرتبه لا حقه صاحب منصب باشد، تولیت با او بوده اگر صاحب منصبی كه در مرتبه سابقه متولّی است تعیین شود سلطنت انتزاع از ید متولّی لاحق نداشته باشد و بعد از آن كه ایام تولیت متولّی لاحق منقضی شود به سبب فوت یا عزل از منصب و متولّی مرتبه سابقه موجود باشد، تولیت با متولّی مرتبه سابقه است.

[تعیین ناظر]

و عالیجاه واقف- وفقه الله تعالی- تفویض نمود نظارت این وقف مؤبّد و خیرات سرمدیه را در مرتبه تولیت خود و سایر مراتب تولیت بعد از خود به عالی حضرت قدسی فطرت ملكی خصلت، افادت و افاضت پناه، فضایل و كمالات دستگاه، حقایق و معارف آگاه، دقایق و عوارف اكتناه، جامع المعقول و المنقول، علامی فهامی آخوند مولانا محمد مؤمن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 893
دامت افاداته خلف مرحمت و غفران پناه مولانا محمد صالح پیشنماز مسجد جامع كبیر عباسی.
و بعد از عالیحضرت علامی معزی الیه متّع الله المؤمنین بطول بقائه، نظارت مفوّض است به اكبر اولاد ذكور صلبی علّامی معزّی الیه و هكذا الاكبر فالاكبر، و بعد از فقد اولاد صلبی علّامی معزّی الیه، نظارت مفوّض است به اكبر ذكور اولاد ذكور علامی معزّی الیه و هكذا الاكبر فالاكبر، به شرط تقدم بطن اعلی بر بطن اسفل و با فقد ذكور اولاد ذكور علامی معزی الیه، نظارت مفوّض است به اكبر ذكور اولاد اناث علامی معزّی الیه و هكذا الاكبر فالاكبر، به شرط تقدم بطن اعلی بر بطن اسفل.
و اگر در مرتبه‌ای از مراتب نظارت، اولاد ناظر در آن مرتبه متّصف به صلاح و سداد نباشد، نظارت مفوّض است به ولدی كه متّصف به صلاح و سداد باشد، اگر چه به چند مرتبه دور باشد و با فقد اولاد و اولاد اولاد علّامی معزّی الیه، نظارت مفوّض است به شخصی كه اعلم علمای دار السلطنه اصفهان بوده باشد و متولّی تجویز و تصدیق او بنمایند.

[تعیین متصدّی]

و عالیجاه واقف- امّنه الله من المخاوف- تفویض فرمودند تصدّی املاك موقوفه مزبوره را به حضرت رفعت و معالی پناه، امانت و دیانت دستگاه، آقا محمد حسین ولد مرحوم آقا محمد شفیع جنیرانی كه كما ینبغی و یلیق، در نظم و نسق املاك موقوفه مزبوره سعی بلیغ به عمل آورده، نوعی نماید كه املاك مزبوره به حلیه آبادانی در آمده، حاصل املاك مزبوره را به ضبط و تصرّف متولّی و ناظر دهد تا آن كه به مصارف مذكوره ایشان صرف نمایند.
و بعد از آقا حسین مزبور، تصدی، مفوّض است به اولاد ذكور صلبی مشار الیه به شرط اهلیت و امانت و دیانت، و هرگاه موصوف به صفت صلاح و دیانت نبوده باشند، تصدّی مزبوره مفوّض است به رفعت پناه محمد علی بیك، عتیق واقف «1» و اولاد ذكور او به شرط اهلیت و دیانت؛ و هر گاه از او چنین شخصی یافت نشود، متولّی و ناظر و اعلم علمای امامیه مختارند كه به هر كه قابلیت و اهلیت داشته باشد، تصدّی تعیین نمایند.

[موارد مصرف]

و عالیجاه واقف موفق، مصارف این وقف را چنین قرار دادند كه آنچه از حاصل و نماء موقوفات مزبوره به عمل آید، اولا صرف خرج قنوات مزبوره نمایند كه مبادا مزارع از حلیه آبادی بیفتد و بدون این، تصرف در تمامی وقف حرام محض خواهد بود.
______________________________
(1). برده آزاد شده واقف.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 894
و باقی بعد از وضع خراج و حقوق دیوانی و اخراجات ملكی و اربابی و مصالح الأملاك و مؤونت زراعات و سایر ضروریات، آنچه باقی ماند و به حیطه ضبط و تصرّف متولّی و ناظر در آید، عالیجاه واقف در نوبت تولیت خود، نه عشر را به حق التولیه تصرّف نماید و یك عشر را به مستحقین فرقه ناجیه امامیه اثنا عشریه به نحوی كه رأی صوابنمای علامی ناظر اقتضا نماید، عاید سازند.
و بعد از آن كه تولیت به غیر عالیجاه واقف رسد، متولّی یك عشر را به حق التولیه و ناظر یك عشر را به حق النظاره و متصدّی نیم عشر را به حق التصدی تصرف نماید.
و هفت عشر و نیم باقی را متولّی و ناظر به مصلحت یكدیگر، به این طریق صرف نمایند كه شخص شیعه صالح متدینی را در مكه معظمه- زادها الله شرفا- تعیین نمایند كه هر شبانه روز به نیابت واقف موفق، طواف كعبه معظمه، به این طریق كه در صبح اقلا یك طواف و در عصر و در شب نیز اقلا یك طواف به عمل آورد؛ و در هر ماهی به نیابت واقف عمره مفرده به عمل آورد. و مقرری او از حاصل موقوفات، هر ساله مبلغ هفت تومان است.
و شخص شیعه صالح متدیّنی را در مدینه طیّبه تعیین نمایند كه هر شبانه روز به نیابت واقف از قرب زیارت حضرت سیّد المرسلین و خاتم النبیین- علیه من الصلوات افضلها و من التّحیات اكملها- با زیارت ائمه بقیع- علیهم الصلاة و السلام- و نماز زیارت به عمل آورد و مقرری او از حاصل موقوفات هر ساله مبلغ پنج تومان است.
و شخص شیعه صالح متدینی را در نجف اشرف تعیین نمایند كه هر شبانه روز به نیابت واقف زیارت حضرت سید الوصیین و ابا الائمة الطاهرین امیر المؤمنین علیه و علیهم الصلاة و السلام را از قرب با نماز زیارت به عمل آورد و مقرری او هر ساله از حاصل موقوفات مبلغ سه تومان است.
و همچنین شخص شیعه صالح متدیّنی را در كربلای معلّی تعیین نمایند كه هر شبانه روز به نیابت واقف زیارت حضرت سید الشهداء و امام الاتقیاء ابا عبد الله الحسین علیه التحیة و الثناء با زیارت حضرت عباس و جمیع شهداء- رضوان الله علیهم اجمعین- از قرب با نماز زیارت به عمل آورد و مقرری او از حاصل موقوفات، هر ساله مبلغ سه تومان است.
و شخص شیعه صالح متدینی را در بلده كاظمین- علیهما الصلاة و السلام- تعیین نمایند كه هر شبانه روز از قرب زیارت حضرت كاظمین- علیهما الصلاة و السلام- را با نماز زیارت به عمل آورد و مقرری او هر ساله از حاصل موقوفات مبلغ سه تومان است.
و همچنین شخص شیعه صالح متدینی را در مشهد مقدس معلی تعیین نمایند كه هر شبانه روز از قرب، به نیابت واقف، زیارت حضرت امام الجن و الانس علی بن موسی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 895
الرضا- علیهما التحیه و الثناء- را با نماز زیارت به عمل آورد و مقرری او از حاصل موقوفات هر ساله مبلغ سه تومان است.
و هریك از نواب، هرگاه به اعتبار بیماری یا امر بسیار ضروری خود، نتواند كه طواف و عمره و زیارت از قرب را به عمل آورد، شخص شیعه صالح متدیّنی را تعیین نماید كه به نیابت واقف اعمال را به عمل آورد تا تعطیل در هیچ یك از اعمال مزبوره واقع نشود تا آن كه مانع رفع شود، و خود بنفسه متوجه اعمال كما ینبغی و یلیق شود.
و دو شخص صالح متدین تعیین نمایند كه در مدفن واقف، به تلاوت قرآن مجید اشتغال نمایند، به این طریق كه یكی در طرف صبح دو جزو تلاوت نماید و دیگری در طرف عصر دو جزو تلاوت نماید. و ثواب آن را به روح واقف قربت و اهدا نماید. و مقرری هر یك از حاصل موقوفات هر ساله، مبلغ سه تومان است.
عالی حضرات متولّی و ناظر می‌باید كه هر ساله مقرری نواب مزبوره را با مقرری دو حافظ به ایشان عاید سازند و اگر مانعی از رسانیدن به ایشان به هم رسد، مثل این كه العیاذ بالله در سالی كسی به مكه معظمه یا به مدینه طیبه یا به یكی از اماكن مشرّفه نرود، نواب به امر نیابت عمل نموده باشند، مقرری دو ساله یا بیش‌تر را یكجا در سالی كه ایصال ممكن باشد، به ایشان عاید سازند.
و اگر العیاذ بالله تا مدت پنج سال مانعی به هم رسد كه متعذّر باشد رسانیدن مقرری به ایشان یا وكیل ایشان و مظنون شود كه به نیابت اقدام ننموده‌اند، مقرری او را در مصارف خیرات و مبرّات به نحوی كه رأی متولّی و ناظر اقتضا نماید صرف نمایند.
و زیاد و كم نمودن مقرری‌ها هر گاه مصلحت دانند، منوط به رأی صوابنمای متولّی و ناظر است و بعد از وضع مقرری‌ها آنچه باقی ماند، متولّی به تجویز ناظر، هر ساله مبلغ شش تومان تبریزی به صیغه وظیفه به محمد علی بیك، عتیق واقف موفق مومی الیه رسانند و بعد از او لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ «1» به اولاد او اگر به صفت اهلیت و استحقاق موصوف باشند بدهند. و اگر همگی اولاد به صفت استحقاق موصوف نباشند، هر یك كه به صفت مزبوره متصّف باشند، رسانند؛ و هكذا نسلا بعد نسل. و اگر منقرض شوند، متعلق خواهد بود به سایر موقوف علیهم.
و بعد ذلك آنچه بماند متولّی به تجویز ناظر، به مستحقین سادات عظام و طلبه كرام و ایتام و سایر مستحقین از ذكور و اناث فرقه ناجیه امامیه اثنی عشریه و سایر خیرات و مبرّات از تعمیر مساجد و قناطر و اموری كه نفع عامی داشته باشد، صرف نمایند.
______________________________
(1). نساء، 11
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 896
و اگر عالیجاه واقف مالك غلام دیگر بشود، خواه یكی و خواه متعدّد و آزاد نشده باشد، متولّی و ناظر او را آزاد نموده، حاصل وقف مزبور را متولّی و ناظر از قرار نفری سه تومان الی چهار تومان، به عنوان وظیفه در وجه هر یك و بعد از ایشان به اولاد ذكور و اناث ایشان ما تعاقبوا و تناسلو للذّكر مثل حظّ الأنثیین به شرط تقدم بطن اعلی بر بطن اسفل قسمت نمایند و با انقراض ایشان متولّی و ناظر به مصلحت یكدیگر، حاصل وقف مزبور را در مصارف خیرات و مبرّات به نحوی كه رأی صوابنمای ایشان اقتضا نماید، صرف نمایند.
و همچنین واقف موفق، وقف نمود همگی و تمامی عمارات تحتانی و فوقانی مع دو قطعه باغچه مربوطه به آن و انبار و بهاربند و طویله واقعه در قریه جنیران بر هر شخصی كه متصدّی موقوفات مزبوره باشد و در آن جا سكنی نموده، به امر تصدی كما ینبغی و یلیق، قیام نماید و منافع خانه و باغچه مزبوره و باغات متّصله را در سالی كه اخراجات ضروریه داشته باشد، اولا صرف و خرج آن‌ها نماید كه از حلیه آبادی نیفتد و دایر باشد و حق التصدی خود را از سایر موقوفات تصرّف كند و اگر از اخراجات ضروریه از انتفاعات مزبوره چیزی باقی و اضافه بماند، به نیم عشر حق التصدی خود متصرّف شود و هرگاه ... «1»
... و هو خیر الوارثین و به تمام شرایط وقف از صحّت و لزوم متحقق گردیده و الحال ید واقف بر موقوفات مزبوره، ید تولیت نه ید ملكیت.
و كان ذلك فی شهر ربیع الثانی من شهور سنه ست و عشرین و مائة بعد الالف من الهجره النبویة علیه الف الف صلوة و تحیة. 1126
*** و عالیجاه واقف موفق امّنه الله من اهوال الموقف، قبل از این به موجب وقفنامچه علی حدّه مورّخ به تاریخ غره شهر ذی الحجة الحرام من شهور سنة تسع عشرة و مائة بعد الاف وقف دیگر نمود و عبارات آن این است بلازیاده و نقصان.

وقف نامه دیگر

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الواقف علی النیّات، العالم بالسرایر و الخفیّات، و الصلاة علی صاحب المعجزات محمد المبعوث بالسور و الایات، و آله العالمین بالزبر و البیّنات المحمودین فی الارضین و السموات.
غرض از تحریر این كتاب صواب، آن است كه عالی حضرت سامی رتبت متعالی منزلت رفیع مرتبت، رفعت و مكرمت و عوالی دستگاه، عزّت و محمدت و معالی پناه،
______________________________
(1). در اینجا عبارت ناقص است و مطلب صفحه بعد همان است كه در ادامه آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 897
مناعت و متانت و اعالی اكتناه، توفیق و تأیید آثار محامد و محاسن اطوار، حاج الحرمین الشریفین مستغنی الالقاب و الاوصاف، والاقدری، نظاما للرفعة و المناعة و العزّ و الاقبال حاجی حق نظر بیك- دام عزّه- قربة الی الله و طلبا لمرضاته و رغبة فی حسناته، و بملاحظه كریمه مَثَلُ الَّذِینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِی كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِیمٌ «1» وقف صحیح شرعی و حبس صریح ملی نمود:
همگی و تمامی سی جریب از جمله اراضی مزروعی واقعه در قریه جنیران ماربین من قری دار السلطنه اصفهان كه قطعات سی جریب مزبور به موجب تفصیل ذیل است:
قطعه پای برج محدوده از طرفین به ممر آب و از طرفی به ملك آقائی آقا هوشیار و از طرفی به شارع چهار جریب.
قطعه محدود از طرفین به ملك سركار خاصّه شریفه و از طرفی به شاعر و از طرفی به ملك میرزا رفیع جابری سه جریب.
قطعه محدوده به ملك آقائی آقا هوشیار و حدی به نهر آب و حدی به شارع و حدی به ممر آب هفت جریب.
قطعه محدوده به شارع و به ملك آقائی آقا هوشیار از طرفین و به ملك ورثه حاجی بس خانم سه جریب.
قطعه محدوده به شارع و به ملك آقائی آقا هوشیار از طرفین و حدی به ملك سركار خاصه شریفه و حدی به ملك میرزا رفیع مزبور هشت جریب.
قطعه محدود به ملك واقف معزّی الیه و حدی به ملك ورثه حاجیه بس خانم و از طرفین به ممر آب دو جریب و نیم.
قطعه محدوده به نهر آب و از طرفین به ممر آب و حدی به ملك میرزا رفیع مزبوره دو جریب و نیم.

[موارد مصرف]

با توابع شرعیه و لواحق ملیه و مجاری شرب مرتبه بر آن از محل معهود و نهج استمرار و كافه مضافات و عامّه ملحقات بر احدی صالح شیعه اثنی عشری عارف به احكام شرعیه فی الجمله كه ظاهر الصلاح بوده باشد و تعلیم از او آید و به قریه مزبوره به جهت تعلیم برود و در ضمن العقد، شرط نمود كه خرج با عدم متبرعی تعمیرات ضروریه مسجد واقع در قریه مزبوره در عهده معلم مزبوره بوده باشد كه هر گاه تعمیری ضروری به هم رسد، اول از
______________________________
(1). بقره، 261
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 898
حاصل املاك موقوفه مذكوره تعمیر نموده شود و تتمه را او متصرّف شود و الّاكل حاصل را تصرف نماید.
و معلم مزبور در قریه مذكوره، اطفال و سایر اهل آن قریه و قری و حوالی و حواشی آن را عقاید دینیه و مسائل شرعیه از نماز و روزه و غیر ذلك از تكالیف اسلامیه و ضروریات دین به طریقه حقه اثنی عشریه تعلیم و تفهیم نماید. و اگر قریه مزبوره از حلیه معموری و مسكون بودن عاری شود، در قرای قریبه به آن كه معمور و مسكون بوده باشد، به امر تعلیم و تفهیم مشغول گردد.
دیگر وقف صحیح شرعی نمود، موازی ده جریب دیگر از اراضی مزروعی واقعه در قریه مزبوره را كه به موجب تفصیل ذیل است بر حمام قریه مزبوره:
قطعه محدوده به شارع و به باغ ورثه حاجی زین الدین و به ملك آقائی آقا هوشیار و به ممر صحرا چهار جریب.
قطعه محدوده به ممر آب و به ملك آقائی آقا هوشیار و به ملك ورثه حاجیه بس خانم و به ملك ورثه محمد شفیع دو جریب.
قطعه محدوده به ممر صحرا و به ملك واقف از طرفین و به باغ حاجی علی اصغر چهار جریب.
كه حاصل آن صرف تعمیر حمام مزبوره شود و همیشه دایر باشد. و تفویض نمود عالی حضرت واقف مشار الیه تولیت موقوفات مزبوره را به حضرت صلاحیت و تقوی شعار آقا محمد حسین ولد مرحوم محمد شفیع و بعد از او به اولاد ذكور او، هر یك كه اسنّ و اصلح باشند و الّا به هر یك كه اصلح باشد و اگر اولاد ذكور بالكلیه منقرض شوند یا شرط اصلحیت در ایشان نبوده باشد، به اصلح اولاد ذكور از اناث او. و اگر همه اولاد ذكور او و اولاد ذكور از ذكور او و یا اولاد ذكور از اناث او در اسن بودن و اصلحیت مساوی باشند، فیما بین ایشان قرعه بزنند. و اگر این نیز مفقود باشد، به اصلح اهل قریه مزبوره كه اكثر مردم آن قریه و قری حوالی آن، او را اصلح دانند. و اگر اختلاف به هم رسد، بنا بر قول اكثر بگذارند و اگر شخص موصوف به این صفت متعدد باشد، در ما بین ایشان قرعه بزنند تفویض نمود.
نظارت وقف مزبور را به عالیجاه یوزباشی آقایان طرف مرحمت و غفران پناه خسرو آقا و اگر یوزباشی مزبور تعیین نشود، به عالیجاه ریش سفید حرم محترم علیه عالیه اصفهان.
و شرط نمود كه پیوسته متولّی سعیی كه در كار بوده باشد، در آبادانی موقوفات به عمل آورده نوعی نماید كه كما ینبغی حاصل به عمل آید و بعد از وضع ما یحتاج زراعت اوّلا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 899
اخراجات ضروریه تعمیر مسجد «1» مزبور را هر گاه متبرّعی به هم نرسد كه آن را تعمیر نماید و تعمیر ضرور داشته باشد وضع و تعمیر نموده، تتمه را در مصرف مقرّر صرف نماید، به اطلاع ناظر معظم الیه.
و شرط دیگر آن كه صدور عظام و مباشرین موقوفات به هیچ وجه من الوجوه دخل در موقوفات مزبوره ننموده، پیرامون نگردند و تغییر دهنده به لعنت ایزدی و عذاب ابدی گرفتار گردد.
و واقف مشار الیه ثواب این وقف را به ارواح مطهرات حضرات سدره مرتبات عرش درجات چهارده معصوم علیهم السلام هدیه نمود و صیغه شرعیه جریان یافت وقفا شرعیا و حبسا دینیا الی ان یرث الله الارض و من علیها و هو خیر الوارثین.
و وقف مزبوره به اقباض و تخلیه ید و قبض من له القبض تمامت و انعقاد و ثبوت و لزوم شرعی پذیرفت و كان ذلك فی غرّة «2» در سالی كه اخراجات ضروریه واقع نشود و در كار نباشد حاصل و منافع آن را به نیم عشر حق التصدی خود حساب و زیاده را به مصارفی كه متولّی شرعی و ناظر سركار تصدیق و تجویز نمایند و بدانچه مصلحت و رأی ایشان قرار یابد، صرف نمایند.

[وقف رقبات دیگر]

و همچنین قربة الی الله تبارك و تعالی و طلبا لمرضاته وقف مخلّد صحیح شرعی و حبس مؤبّد صریح ملی نمود عالی حضرت واقف موفق معظّم مشار الیه همگی و تمامی مزارع مزبوره ذیل الكتاب:
مزرعه معینه مشخصّه معروفه به مزرعه تقی آباد، واقعه در اراضی تقی آباد رودشت من محال سمیرم فارس با اراضی و صحاری و جداول و مجاری شرب و مشارب و دهكده و جابوم و غیر ذلك من التوابع، مستغنیه از تحدید و توصیف بالتمام.
دو دانگ و نیم مزرعه معینه معلومه موسومه به مزرعه كبری واقعه در ناحیه رزوه فریدن محدوده به گردنگاه بیلمون و به جبل پشت كوه و به مزرعه كونك و به گردنگاه طراز با اراضی و صحاری و قنوات و انهار و مجاری شرب و مشارب و اعیانات و دهكده و غیرها مما یتعلق بها شرعا بالتمام.
مزرعه معینه معلومه مدعوه به مزرعه عاشق معشوق واقعه در رزوه فریدن متعلقه به مزرعه كبری مذكور مستغینه از ذكر حد و وصف با توابع شرعیه و لواحق ملیه از اراضی و
______________________________
(1). بحث از حمام بود نه مسجد.
(2). گویا در اینجا چیزی سقط شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 900
صحاری و انهار و جداول بالتمام.
و عالیجاه واقف أمّنه الله من اهوال المواقف، تولیت این وقت مؤبّد را نیز تفویض نمود به نفس نفیس خود، مادام حیا باقیا، و نظارت را به علامی معزّی الیه و بعد از خود تولیت و نظارت این وقت سرمدی را نیز تفویض نمود به عالی حضرات متولیان و ناظران مزبوره به ترتیب و قیود و شروحی كه سابقا مفصّلا مذكور شد.

[تولیت، نظارت و موارد مصرف]

و حق التولیه این وقف مزبور در زمان تولیت واقف معظم الیه، بعد از وضع موضوعات مزبوره مفصّله سابقه از حاصل این موقوفات مزبوره نیز نه عشر است، به نحوی كه در موقوفات سابقه مرقومه مذكور شد. و مصرف یك عشر دیگر این وقف نیز مصرف یك عشر حاصل موقوفات سابقه است. و حق التولیه و حق النظاره هر یك از عالی حضرات متولیان و ناظران، بعد از واقف معظم الیه نیز یك عشر است به نحوی كه سابقا مرقوم گردیده.
و تصدّی این وقف را نیز تفویض نمود به متصدی موقوفات مزبوره سابقه به ترتیب و شروح و قیودی كه مفصلا مذكور شد و حق التصدی بعد از وضع موضوعات مزبوره نیز از این موقوفات نیم عشر است به نحوی كه سابقا مرقوم شده.
و عالی حضرات متولیان و ناظران بعد از عالی حضرت واقف- ادام الله تعالی بقاءه- بعد از وضع اخراجات قنوات و مؤونات زراعات و خراج دیوانی و اخراجات ملكی و اربابی و مصالح الاملاك و حق التولیه و حق النظاره، هر ساله از این موقوفات مزبوره مقدار یك هزار من غلّه بالمناصفه به وزن سابق تسلیم رفعت پناه محمد علی بیگ عتیق عالی حضرت واقف و بعد از او تسلیم به ذكور اولاد صلبی او بالمساوات و بعد از اولاد ذكور صلبی مشار الیه، به اولاد ذكور اولاد ذكور او بطنا بعد بطن، بالمساوات تسلیم نمایند و با انقراض اولاد ذكور اولاد ذكور او تسلیم اولاد اناث صلبی او نمایند و باانقراض اولاد اناث صلبی او تسلیم ذكور اولاد اولاد اناث او نمایند، و با انقراض ذكور اولاد اناث او تسلیم اناث اولاد اناث او نسلا بعد نسل و عقبا بعد عقب، به شرط تقدم بطن اعلی بر بطن اسفل نمایند و بعد از انقراض اولاد او بالكلیه، تسلیم مستحقین سادات بنی فاطمه علیها السلام نمایند.
و عالی حضرات متولّی و ناظر بعد از وضع موضوعات مزبوره هر ساله مبلغ هشت تومان تبریزی نقد از قیمت محصولات مزارع مزبوره، تسلیم رفعت و معالی پناه محمد علی بیگ مزبور و بعد از او تسلیم اكبر ذكور اولاد او فالاكبر، به شرط صلاح و تقدم بطن اعلی بر بطن اسفل نمایند كه با اطلاع عالی حضرات متولّی و ناظر در ایام عاشورا صرف
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 901
تعزیه خامس آل عبا سید الشهدا- اعنی ابا عبد الله الحسین علیه و علی آبائه و اولاده الف الف آلاف التحیة و الثناء- نماید و با انقراض اولاد او بالكلیه عالی حضرات متولّی و ناظر مبلغ مزبوره را تسلیم سید صالحی نمایند كه در هر جایی كه عالی حضرات متولّی و ناظر مصلحت دانند، صرف تعزیه خامس آل عبا نماید و بقیه محصولات موقوفات مزبوره را عالی حضرات متولّی و ناظر در وجوه خیرات و مبرات و ارباب استحقاق به نحوی كه مصلحت دانند صرف نمایند.
و واقف چنین شرط نمود كه صدور عظام و مباشرین موقوفات، به هیچ وجه من الوجوه دخل در موقوفات مزبوره ننمایند و از متولّی و ناظر حساب نطلبند و حساب ایشان را به یوم یقوم الحساب واگذارند. و تغییر و تبدیل دهنده به لعنت خدا و نفرین رسول خدا و ائمه هدی علیهم السلام گرفتار گردند و در زمره جماعتی كه با سید الشهدا علیه الصلاة و السلام در كربلای معلّی مقاتله نموده‌اند محشور شوند. فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ «1»
و ثواب این وقف موفق به ارواح مطهّرات حضرات سدره مرتبات عرش درجات اهدا نمود و صیغه شرعیه بر شروط مزبوره جریان ملی یافت، وقفا صحیحا شرعیا الی أن یرث الله الارض و من علیها.
شهر ذی حجة الحرام من شهور سنه تسع عشره و مائة و الف. 1119

[وقف یك رقبه برای كاتب وقفنامه]

باعث بر تحریر این كلمات شرعیه آن كه وقف صحیح شرعی نمود عالی قدر واقف معزّی الیه مزبور متن موازی هفت جریب رسم زمین ساده واقع در قریه مذكوره متن را كه محدود می‌شود به نهر آب و به باغ حبیب الله و به شارع و به ملك دیگر، واقف معظم الیه بر حضرت صلاحیت و دیانت و امانت شعار متولّی مسطور متن كه هر ساله حاصل و مداخل آن را بعد از وضع اخراجات ضروریه بالتمام صرف معیشت خود نماید؛ و بعد از فوت او به اولاد او به شرحی كه در متن قلمی شده، بطنا بعد بطن. و صیغه شرعیه جریان یافت و كان ذلك فی شهر رجب المرجّب من شهور سنه احدی و عشرین «2» و مائة و الف.
______________________________
(1). بقره، 181
(2). پایان وقفنامه كه البته ناقص است و احتمالا یك صفحه دیگر بوده است. كلمه «و مائة» در پایین آخرین صفحه آمده كه نشان از آن دارد كه در صفحه بعد بوده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 903

25 موقوفه شاه سلطان حسین برای برگزاری مراسم سوگواری امام حسین علیه السلام در كاخ فرح آباد

مقدمه‌

حركت وقف در دوره شاه سلطان حسین صفوی، پرشتاب‌تر از آنچه در دوره سلطنت شاهان پیش از او بود، به پیش رفت؛ چرا كه وی علاقه زیادی به وقف داشت و نه تنها خود، كه بسیار از درباریان و آغایان حرم، یعنی خواجگان دربارش، به كار وقف می‌پرداختند.
پیش از این، وقف نامه نظر آقا را، كه یكی از خواجگان دربار شاه سلطان حسین صفوی بود، آوردیم و پس از این هم وقف نامه مدرسه سلطان حسینیه را از آقا كمال از خواجگان حرم و مسؤول امور مالی دربار شاه سلطان حسین، خواهیم آورد.
در اینجا وقف نامه دیگری را ارائه می‌كنیم كه پیش از این در كتاب تاریخچه اوقاف اصفهان «1» به چاپ رسیده است؛ اما مع الاسف، به قدری متن چاپ شده پر اشتباه است كه چاره‌ای جز طبع مجدد آن ندیدیم؛ به ویژه كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی به شماره 5458 یافت شد و امكان مقابله متن چاپی با نسخه مرعشی فراهم گردید.
در مقابله روشن شد كه در این چند صفحه، افزون بر مواردی كه خوانده نشده و برخی از آن‌ها مانند نام یكی از روستاهای وقف شده بسیار اهمیت دارد، موارد زیادی به خطا خوانده شده است. در اینجا از ذكر این خطاها صرف نظر می‌كنیم. آنچه مهم است ارائه متنی كم غلطتر است كه ما برای ارائه آن كوشش خود را كرده‌ایم. افزون بر متن وقف نامه، ضمن مقدمه‌ای، شرحی كوتاه درباره این وقف نامه، روستاهای وقف شده و جهت وقف داریم كه به هیچ كدام از این نكات، در كتاب یاد شده، پرداخته نشده است.
آنچه شایسته یاد آوری است این است كه اصولا از روی هر وقف نامه‌ای چندین نسخه با خط خوش نوشته می‌شده است. در این باره، كاتب تلاش می‌كرده است تا نسخه‌ها را دقیقا
______________________________
(1). عبد الحسین سپنتا، اصفهان، 1346
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 904
مانند هم بنگارد. به نظر می‌رسد این نكته درباره وقف نامه ما نیز صدق كند، زیرا خطاهایی كه در متن چاپی سپنتا راه یافته، به درستی نشان می‌دهد كه آن نسخه نیز دقیقا شبیه این نسخه كتابت شده بوده است. گفتنی است كه تاریخ تنظیم این وقف نامه، 20 محرم سال 1128 هجری است.

روستاهای وقف شده‌

اولین مورد وقف سیزده حبّه و دو دانگ از یك حبّه دیگر، از مجموع 72 حبّه روستای جشیر یا جی شیر یا به اصطلاح محلی گشیر است. این محل كه در حاشیه زاینده رود در كنار محله سلیمی، و حاشیه بیمارستان چمران قرار گرفته و سه تا چهار كیلومتر از سمت جاده مشتاق دوم تا خیابان بزرگمهر فاصله دارد، دارای زمین‌هایی است كه از رودخانه زاینده رود مشروب شده و همه اطراف آن آباد می‌باشد. بدین ترتیب، روستای یاد شده در خاور اصفهان قرار داشته و زاینده رود از جنوب آن می‌گذرد.
در تاریخ 30/ 4/ 1379 از یكی از اهالی روستا درباره وضعیت ملكی زمین‌های روستا پرسیدم؛ وی گفت: شنیده است كه این روستا تا پیش از آن كه بخش عمده آن به ملكیت برخی از افراد خاندان نجفی در آید- چهار دانگ آن متعلق به این افراد بوده- شاهی یعنی خاصه و متعلق به دربار بوده است. اما ایشان از این كه در گذشته، در آن جا ملك وقفی وجود داشته باشد، آگاهی خاصی نداشت. «1» تنها حدس می‌زد كه اگر چیزی هم به این عنوان بوده است، باید مربوط به گوشه‌ای از زمین‌های روستا باشد كه به نام قالی وردی شهرت دارد.
مورد دوم وقف، قریه دستجرد مهراداران است كه در فرهنگ جغرافیایی ارتش، از آن با عنوان دستگرد مهرآوران یاد شده است. این روستا از روستاهای فلاورجان است و در 32 كیلومتری جنوب غربی شهر اصفهان و در 16 كیلومتری جاده آسفالته اصفهان- فلاورجان قرار داشته، زاینده رود از غرب آن می‌گذرد. «2»
______________________________
(1). از ایشان درباره دو امامزاده اول ده كه در كنار كانال آب است پرسیدم؛ گفت كه تا حدود سی چهل سال پیش اینجا توتستان بوده و هیچ آثار قبری وجود نداشت؛ چنان كه مردم نیز هیچ چیزی درباره وجود قبری در آن جا نمی‌گفتند و نمی‌دانستند. شخصی بر اساس خوابی كه دیده بود، به آن جا رفته و صورت قبری با گل درست كرد. بعدها دیواری هم اطراف آن كشیدند كه اكنون به نام طفلان معروف و به عنوان دو برادر با نام ابراهیم و اسماعیل شهرت دارد.
(2). فرهنگ جغرافیایی ارتش ش 71 اصفهان، ص 117 چندین دستگرد یا دستجرد دیگر نیز در اطراف اصفهان وجود دارد كه البته ربطی به آنچه در متن آمده است، ندارد. مانند دستگرد برخوار، دستگردمار در برا آن شمالی و دستگرد قداده از دهستان ماربین اصفهان. و چندین دستجرد دیگر: بنگرید: انصاری، میرزا حسن خان، تاریخ اصفهان، (به كوشش جمشید مظاهری، تهران، 1378) فهرست جای‌ها، ص 527
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 905
سومین مورد وقف، باغ شمس الدین است كه بنده از محل دقیق فعلی آن آگاهی ندارم.
اما از متنی كه درباره تقسیم آب زاینده رود در دست است، چنین به دست می‌آید كه در نزدیكی فخر آباد یكی از روستاهای منطقه لنجان كه در همسایگی دستجرد مهراداران است، قرار داشته است. «1» در این متن آمده است كه: مادی دستجرد- یعنی همان دستجرد مورد نظر ما- شش سهم می‌شود: دستجرد: سه سهم. نارجان: یك سهم و نیم. فخر آباد: یك سهم، باغ شمس الدین: نیم سهم. «2»

جهت وقف‌

موردی كه برای مصرف این موقوفات تعیین شده است، در مرحله نخست، مانند همه وقف نامه‌ها، سهم متولّی و ناظر است كه هر كدام یك عشر از در آمد را خواهند داشت.
متولی شخص شاه و پس از درگذشت وی، شاه بعدی خواهد بود. پیش از آن كه سهم متولی و ناظر داده شود، می‌بایست آنچه كه برای بقای این موقوفه لازم است، از درآمد آن جدا شده و صرف آبادی آن شود.
پس از آن، به عنوان مصرف اصلی درآمد موقوفه، می‌بایست هشت عشر باقی مانده، صرف بر پایی مراسم روضه خوانی در كاخ فرح آباد شاه سلطان حسین شود. این روضه خوانی می‌بایست در شب عاشورا، شب اربعین و شب بیست و یكم ماه رمضان برگزار گردد. بخشی از پول برای روضه خوان و بخش دیگر برای طبخ حلیم و پذیرایی از حاضران است. شاه در این وقف نامه تصریح كرده است كه حق التولیه را كه به او تعلق دارد، در امور خیر مصرف كنند.
نیاز به توضیح نیست كه اساسا یكی از موارد وقف كه در دوره صفوی به آن توجه زیادی وجود داشت، وقف برای روضه خوانی بود كه به صورت سنّتی پایدار در ایران به ویژه شهر اصفهان در آمد. واقفین، افزون بر توجه به روضه خوانی، برای مسافران كربلا نیز موقوفات فراوانی را معین می‌كردند. یك نمونه از این قبیل موقوفات، وقف روستای خاوه از روستاهای قم و چندین روستای دیگر در اصفهان، از طرف یك شاهزاده خانم صفوی است. «3»
اما كاخ فرح آباد كاخی سست بنیاد و از خشت خام بوده است كه شاه سلطان حسین آن
______________________________
(1). فرهنگ جغرافیایی ارتش، ش 71 اصفهان، ص 178. كوه قلعه بزی در غرب فخر آباد و در شمال غرب دستگرد مهراداران قرار دارد.
(2). تاریخ اصفهان، میرزا حسن خان انصاری، ص 426 و نیز بنگرید: 432
(3). میراث اسلامی ایران، دفتر ششم، صص 341- 358
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 906
را در دامنه كوه صفه اصفهان ساخته و تابستان‌ها را در آن سپری می‌كرده است. وی سخت به این كاخ دلبستگی داشته و زمان زیادی از سال را در آن جا سپری می‌كرده است. شاعر مكافات نامه در وصف شاه سلطان حسین از جمله می‌گوید:
نه از جور غمگین نه از عدل شادبه «باغ فرح» بودیش دین و داد «1» و در جای دیگر درباره خصلت «نوّاب مالك رقاب» گوید:
كه با خلق نامرد احسان كندزنان را به مردان مسلّط كند
شود آن چنان محو «باغ فرح»كه نبود به خلدش دماغ فرح
به دورش چنان رشوه شایع شودكه زر در كف خلق مایع شود «2» كاخ یاد شده پس از حمله افغان‌ها، به دلیل آن كه نخستین منطقه‌ای بود كه به دست آنان افتاد، در اختیار آنان قرار گرفت و شاه سلطان حسین، در همانجا نزد محمود افغان رفت.
پس از آمدن افغان‌ها به شهر و استقرار در كاخ‌های اصفهان، به مرور، فرح آباد رو به ویرانی رفت، به طوری كه ویرانه‌های آن تا اواخر دوره قاجاریه وجود داشته و پس از آن هم، منطقه یاد شده، به پادگان نظامی تبدیل شد. به نوشته خاتون آبادی در وقایع الاعوام و السنین، شاه سلطان حسین در سال 1123 به فرح آباد رفت و دستور بنای عماراتی را در محل آن باغ داده؛ سپس از اعیان و علما نیز خواست تا هر كدام زمینی را در اطراف آن گرفته، عمارتی در آن بسازند. «3»

گواهان وقف نامه‌

طبق معمول، هر وقف نامه، توسط شماری از بزرگان، از علما و كارگزاران دولتی، گواهی می‌شده است تا موقعیت آن تثبیت شود. شاه وقف نامه را تنظیم كرده و آن را برای افراد مورد نظر فرستاده است تا آن را امضا كنند. در این وقف نامه، نام این افراد به چشم می‌خورد:
1- فتحعلی خان اعتماد الدوله شاه سلطان حسین كه در نهایت به دستور شاه نابینا شد. «4» به رغم دفاعی برخی از منابع از وی، شاعر مكافات نامه او را متهم كرده است كه شاه را به كاخ فرح آباد می‌فرستاد و خود اختیار همه امور را در دست داشت:
بده اختیاری كه كلّ جهان‌مرا بنده باشند از مال و جان
به تعمیر باغ فرح روز و شب‌به اقبال مشغول شو بی‌تعب
______________________________
(1). مكافات نامه، بیت ش 266
(2). مكافات نامه، بیت‌های ش 244- 245.
(3). بنگرید: هنرفر، لطف الله گنجینه آثار تاریخی اصفهان، (اصفهان، 1350)، صص 722- 725
(4). درباره وی در متن مكافات نامه و حواشی ما بر آن كه در همین مجموعه چاپ شده، اطلاعاتی آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 907
2- سید مرتضی بن سید علی الحسینی، آقا بزرگ از چنین شخصی در میان علمای شیعه قرن دوازدهم، در میان «مرتضی‌ها»، یادی نكرده است. «1» به احتمال این شخص از جمله صدور زمان سلطان حسین بوده است.
3- محمد باقر بن سید حسن حسینی، این شخص، محمد باقر بن میرزا حسن- از خاندان خلیفه سلطان- صدر خاصه شاه سلطان حسین است كه در حدود سال 1148 درگذشته است. «2» مهر وی به عنوان صدر خاصه در گواهی برخی از وقف نامه‌های دیگر شاه سلطان حسین دیده می‌شود. «3»
4- محمد حسین بن شاه محمد، وی دومین ملا باشی و آخرین ملا باشی عصر صفوی است. منصب ملا باشی با محمد باقر خاتون آبادی در سال 1122 آغاز شد و پس از در گذشت وی در سال 1127، محمد حسین تبریزی فرزند شاه محمد به این منصب تعیین گردید. «4»
5- محمد بن حسن اصفهانی معروف به فاضل هندی. وی یكی از فقهای برجسته دوره اخیر صفوی و نویسنده كتاب ارجمند كشف اللثام است كه بنا به آنچه بر روی سنگ قبر وی آمده، در سال 1137 در گذشته است. «5»

متن وقف نامه‌

هو الواقف علی الضمائر بسم الله الرحمن الرحیم نهال بی‌همال حمدی كه در بساتین فرح آباد صدور مؤمنین نشو و نما یافته، در جنّات نعیم مثمر رضوان حضرت منّان كریم گردد؛ و ریاحین گوناگون شكری كه در گلستان جنّت نشان قلوب مقرّبین، به استشمام فوایح روایح عواطف، مشام جان را فرخندگی و شكفتگی بخشد، شایسته حدایق جلال ایزد متعال و كریم بی‌مثال، واقف آشكار و نهان و باسط كون و مكان است جلّ جلاله و عمّ نواله كه بوستان آرای قدرت كامله‌اش در گلستان كاینات،
______________________________
(1). بنگرید: آقا بزرگ، الكواكب، صص 719- 722
(2). آقا بزرگ، الكواكب، ص 89
(3). بنگرید: سپنتا، تاریخچه اوقاف اصفهان، ص 139، 179، 283
(4). درباره وی نیز در مكافات نامه و حواشی ما توضیحاتی آمده است.
(5). درباره او بنگرید: جعفریان، رسول، احوال و آثار بهاء الدین محمد اصفهانی مشهور به فاضل هندی، قم، انصاریان، 1374.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 908
اقسام مخلوقات را، هر یك به رنگی آراسته و جلوه‌گر ساخته تا مظهر ازهار فواید و مثمر اثمار عواید شوند. فحمدا للّه ثمّ حمدا للّه.
و گلدسته‌های صلوات بلا نهایات كه از فیض رنگ و بو، دیده و مشام انام را صاحب نصیب و كامل نصاب، و میوه‌های نورس تسلیمات كه از شهد آبدار كام مرام «1» خواص و عوام را لذّت یاب سازند، تحفه بارگاه رسول لازم الاتّباعی است كه هر كس از مصباح هدایت او اقتباس نور معرفت نمود، پرتو عنایت ازل، چون خورشید و ماه بر ساحت احوال او تافت؛ و هر كه مزرع دل و بستان جان را وقف اطاعت و انقیاد امر و نهیش نمود، ملخ خسران و كرم زیان به فضای مزروعات و عرصه مغروساتش راه نیافته؛ اعنی سیّد انبیاء و مظهر الطاف بی‌منتها فاتحه كتاب ایجاد حضرت عزّت و جلالت، خاتمه رساله نبوّت و رسالت؛ و بر آل و عترت او كه به طهارت ازلی مخصوص و در صفوف امامت و ولایت به سرافرازی منصوص‌اند، صلوات الله علیه و علیهم اجمعین الی یوم الدین.
اما بعد، غرض از ارتسام این سطور حقیقت انجام، و ترقیم این حروف شرعیة المبدأ و الختام، آن است كه چون خاطر عاطر دریا مقاطر بندگان اعلی حضرت، آسمان رفعت، خورشید اضاءت، مشتری سعادت، والا جاه جهانیان پناه، پادشاه نامدار كامكار، شهنشاه معدلت شعار آفتاب اشتهار، زینت بخش متكای عظمت و اقبال، سایه نشین شاخسار مرحمت ذی الجلال، مقنّن قوانین عدالت، مؤسّس اساس جلالت، مالك خصال حمیده ملكی، مورد آثار پسندیده فلكی، مظهر عوارف كردگار، مشمول مراحم آفریدگار، رونق افزای بساتین جلالت، زینت بخش بساط ابهّت و نبالت، متوكّل بر عنایت جناب پروردگار، متوسّل به ولایت ائمه اطهار، ذو الهیبة القاهرة و الصولة الباهرة و العظمة الظاهرة، السلطان بن السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان، كلب آستان امیر المؤمنین بتأییدات الملك الغنیّ المغنّی، ابو المظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی بهادر خان- ادام الله ظلّ جلاله مدی اللیالی و الایّام و افاض شآبیب برّه و عدله و انعامه علی مفارق الأنام- متعلّق بود كه:

[رقبات وقفی]

هر ساله در شهر مبارك فرح آباد جمعی به تعزیه حضرت سیّد الشهداء اشتغال و از ثواب آن بهره‌مند گردند، لهذا- قربة الی اللّه و طلبّا لمرضاته- وقف صحیح شرعی و حبس مؤبّد دینی فرمودند: تمامت سیزده حبّه و دو دانگ از حبّه دیگر تامّ مشاع از كل هفتاد و دو حبّه قریه
______________________________
(1). در اینجا به معنای مراد، مطلب، آرزو و مقصود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 909
معینه جشیر «1» شهرستان جی من بلوكات تسعه دار السلطنه اصفهان با كافّه ملحقات و منضمّات اسلامیه از اراضی و صحاری و انهار و غیره من شرب و مشارب و غیر ذلك.
و قاطبت قریه معینه دستجرد مهراداران و باغ شمس الدین واقع در لنجان من بلوكات تسعه دار السلطنه اصفهان با جمیع توابع شرعیّه دینیه كه به موجب قبالجات اسلامیه به عنوان عقود لازمه و شروط مبسوطه در آن‌ها به سركار عظمت آثار خاصّه شریفه انتقال و به ملكیّت سركار عظیم الاقتدار اختصاص یافته بود، و به شرح ارقام مطاعه لازم الاطاعه از مالیات دیوانی معاف و از اصل بنچه دار السلطنه مزبوره موضوع فرموده بودند، به این نحو كه آب تابع دستجرد مهراداران و باغ شمس الدین را در وقت زراعت صیفی، هر گاه در باغ مبارك شهر فرح آباد بهشت بنیاد احتیاج به آب باشد، به باغ مزبور جاری و اراضی باغ مزبور را شرب و آب شتوی را در محلّین مزبورین شرب و زراعت نمایند و بعد از آن كه به میامن الطاف ابی عبد الله الحسین، «2» [علیه السلام] به جهت باغ مبارك مسطور به نحو دیگر آب تدارك شود و احتیاج به آب صیفی محلّین مزبورین نباشد، به دستور شتوی نیز در محلّین مزبورین شرب و زراعت كنند.

[مورد مصرف]

و آنچه به هر جهت از محصولات محال ثلاثه مزبوره به فضل حضرت واهب بی‌ضنّت به عمل آید، بعد از وضع مؤنات زراعت و آنچه به هر جهت، سبب تنمیه و بقای عین حصص موقوفه بوده باشد، تتمّه را به ده عشر متساوی الاجزاء منقسم ساخته، یك عشر آن را به متولّی شرعی هر عصر به صیغه حق التولیه و حق السعی خود متصرّف شود و یك عشر دیگر را به صیغه حق النظاره در وجه هر كس كه فرّاشباشی و سرایدار باشی عمارات باغ مبارك فرح آباد بوده باشد، مقرّر دارند كه نهایت سعی و اهتمام نماید كه كاركنان وقف مزبور، در نظم و نسق و تكثیر زراعت و تنمیه حاصل وقف مزبور نهایت اهتمام نموده، تكاهل و تسامح ننمایند و تغلّبی واقع نشود.
و وزرات وقف مزبور به دستور سایر موقوفات بندگان ثریّا مكان نواب اشرف اقدس- لازالت أغصان شوكتها زاهرة الی ظهور صاحب الزمان و خلیفة الرحمان- با وزیر جلیل القدر آن سركار است كه در تشخیص محاسبه و تحقیق حاصل هر سال و قلمی نمودن نسخه منقّحه وقف مزبور نهایت اهتمام نماید.
و هشت عشر بقیه حاصل موقوفات مزبوره را، هر سال در دهه ایام عاشورا و روز
______________________________
(1). در متن چاپی سپنتا، به جای نام جی شیر نقطه چین شده است.
(2). ابی عبد الله الحسین در حاشیه آمده و در متن چاپی سپنتا اصلا نیامده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 910
بیست و یك شهر رمضان المبارك و روز اربعین، صرف اخراجات تعزیه حضرت سید الشهداء، ثالث ائمه هدی، درّ صدف امكان، گوشواره عرش رحمن، به این نحو نمایند كه طالب علم عارف به احادیث ائمه طاهرین، سلام الله علیهم اجمعین، احادیثی كه در باب تعزیه آن امام معصوم شهید مظلوم واقع شده و مراثی آن امام عالی مقام علیه افضل الصلاة و السلام را در شهر مبارك فرح آباد بیان كند و روضه بخواند و جمعی از مؤمنین و مؤمنات كه در آن مجمع حاضر باشند، به تعزیه مشغول گردند و قدری كه مناسب دانند، به آن طالب علم دهند، و تتمّه را با طبخ حلیم در شب عاشورا و در ایام مزبوره و نان گندم و سایر مأكولاتی كه ضرور باشد و قدری كه مناسب دانند، به جهت جمعی كه در آن مجمع به خدمات مشغول باشند، صرف نمایند و چیزهای شیرین از طبخ حلوا و غیره نسازند و در آن مجمع نیاورند.
و ثواب آن را به ارواح مقدّسه حضرات عالیات سدره مرتبات عرش درجات چهارده معصوم- صلوات الله علیهم- هدیه فرمودند.
و تولیت شرعیه وقف مزبور را تفویض فرمودند به نفس انفس و وجود اقدس خود- ما دامت الدنیا عامرة بفیض جود وجوده الأقدس- و بعد از خود به هر كس كه پادشاه و فرمانفرمای ممالك فسیح الممالك ایران باشد.
و شرط فرمودند كه حق التولیه را- ما دامت الارض عامرة بوجوده الاقدس- در وجوه خیرات و مبرّات كه مصلحت دانند صرف نمایند.
و نیز شرط فرمودند كه موقوفات مزبوره را نخرند و نفروشند و مرهون نسازند و تصرفات مالكانه نكنند.
و به صیغه وقف عربی و فارسی تلفّظ فرمودند و موقوفات مزبوره را از ید ملكیّت اخراج و به ید تولیت اخذ و تصرّف فرمودند: فصارت الحصص المزبورة وقفا بتّا بتلا لازما جازما الی أن یرث الله الارض و من علیها.
و كان ذلك الوقف فی عشرین شهر محرّم الحرام من شهور سنة ثمان و عشرین و مائة بعد الألف [1128] من الهجرة المباركة النّبویة علی مهاجرها الف آلاف سلام و تحیّة.
هو- به نحوی كه در متن قلمی شده وقف فرمودیم. كلب آستان علی بن ابی طالب حسین الموسوی.
گواهان هو الله تعالی شأنه به فرمان قضا جریان قدر توأمان خدیو جهان و قبله عالمیان كه جان همگی غلامان فدای
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 911
غبار قدم همایونش باد، بنده خاص و بنده زاده با اخلاص آستان خلافت نشان، بر مضامین بلاغت آیین این كتابت مستطاب شاهد گردید. فتح علی بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الذی احكم بحكمته الظاهرة نظام عوالم الامكان، و أتقن بقدرته الزاهرة ثبات الكون و المكان [و] سخّر بسلطنته القاهرة محروسة ممالك الوجود و عمّر بمملكته الباهرة المعمورة اقالیم العدل و الجود، الذی دار مدار الخلافة الالهیّة و أضاء ضیاء الهدایة الربّانیة علی حملة عرش العلوم الملكوتیة و مطالع انوار الكمالات الناسوتیة و ختمهم بمحمد صلی الله علیه و اله صفوة النبوّة الصفیّة و اله و اولاد الذین هم خیر البریّة.
و بعد الصلاة علیه و علیهم صلوة یعادل الثقلین و سلام یقابل العالمین، فقد شرّفنی الامر الاعلی المطاع، النافذ فی الاصقاع و الارباع برسم الشهادة و درك السعادة بهذا الكتاب المستطاب المتزیّن بالختم الاشرف الاعلی و المتحلّی بالصدق من المبدأ الی المنتهی.
فأطعت أمره الامثل ممتثلا و شهدت حكمه الاجل متبجّلا لازال سفاین النجاة جواز فی بحث فیضه العامر بشراع الشرایع و الاحكام و فلك الامن و الامان مستویة علی جودیّ جوده الذی وقف علیه العدل و الاحسان. و كتب عبده الذی صنع أیادیه و رقّه الّذی طوع اوامره و نواهیه. سید مرتضی بن سید علی الحسینی بسم الله خیر الاسماء الحمد للّه الذی جلّت سرادقات كبریائه و سلطانه من أن تناله افكار العقلاء و المتألّهین و ارتفعت ساحة فضله و امتنانه عن أن یبلغ الیها أنظار العلماء المتبحّرین، الذی جعل قلوب عباده معمورة بنور المعرفة و الیقین، و أعدّ لاصفیائه جنّات تجری من تحتها الأنهار و أنزلهم منزلا مباركا فی دار القرار و هو خیر المنزلین. و الصلاة و السلام علی الرسول المؤید من عنده بلطف متظاهر جلیّ و المسدّد من لدنه بفیض متظافر علیّ، صدر مداین العزّ و العلی، و بدر عوالم الفضل و البهاء، محمد المصطفی خیر اولی النهی، و آله و اولاده ائمة الهدی، سیّما وارث علمه و وزیره علی المرتضی.
و بعد لقد القی الیّ هذا الكتاب المستطاب الذی لا یحوم حوله شكّ و لا ارتیاب- طوبی لواقفه و حسن مآب- مختوما بالختم الأشرف الأجلّ الأرفع السلطانی، مقرونا بالأمر الأقدس العلیّ الأعلی الخاقانی فجعلته مرآة لمثال الإمتثال، و كتبت فیه ما صدر به الأمر الأشرف الأعلی علی الإجمال و رسمت ما تعلّق به الفرمان الأقدس الأسنی علی وجه تحكی عن صورة الحال، أحسن الله الیه فی المآب و المآل، لا زال شمسا للخافقین و بدرا للمشرقین و مروّجا لشریعة اجداده المصطفین.
و أنا الداعی لابود دولته القاهرة الباهرة الزاهرة العلیّه العالیة الكبری و المستدعی لخلود
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 912
سلطنته السّنیّة البهیّة الزكیّة العظمی. محمد باقر بن سید حسن حسینی عفی عنهما.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد للّه الذی أحی البلاد و أنار سبل الرشاد و أبار ارومة الفساد بارتفاع لواء دولة كریمة قویمة صفیّة صفویّة خضعت لها الرّقاب و خفقت الیها أفئدة اولی الالباب. و صلّی اللّه علی النّبی الكریم ذی الخلق العظیم و المجد الجسیم، سیّد المرسلین، المبعوث رحمة للعالمین. و علی آله الغرّ المیامین بروج فلك الهدی و السعادة و الدین، سیّما مركز دائرة الهدایة و ضئضی‌ء معدن الفصاحة، ذروة سنام السماحة و شاهق طود البسالة، دوحة العبادة و الزهادة، صنو النّبی و خلیفته بالنّص الجلیّ صلوة دائمة ما مادامت اغصان الارقان مورقة و احداق الظعان مونقة.
و بعد فقد صدر الأمر الأشرف المطاع- ما برح نافذا- فی الرباع و الأصقاع بأن احیط خبرا بفحاوی هذا الكتاب الكریم، المختوم بالختم القویم و أكون شاهدا علی ما حواه من الخطب المبارك الجسیم، فأمتثل أمره الأقدس قن أیادیه العظیمة و المشمول بعواطفه القدیمة، المستدعی ابود دولته العلیّة و دوام سلطنته الجلیلة الجلیّة، الفقیر الی اللّه الصمد، محمد حسین بن شاه محمد، حامدا مصلّیا.
بسم الله الرحمن الرحیم وقفت علی ولیّ الحمد و الثناء، معترفا بالقصور عن الاحصاء، و حبست الصلاة علی سیّد الأنبیاء و آله الأئمة الأصفیاء.
و بعد وصل «1» الیّ الرقیم الكریم المتضمّن للوقف القویم، اصحاب كهف ملوك السبعة الاقالیم، سلالة آل طه و یس، خلاصة مكور الماء و الطین- ادام الله ظلال رأفته علی أفارق العالمین- لاختم علیه و أضمّ شهادتی الیه. فقبّلته و تقبّلته و تسلّمته و تلثّمته و توسّمته و و سمته.
و كتب المبتهل الی ربّه فی خلود هذه الدولة القاهرة الصفیّة الصفویّة الموسویّة- انار الله برهانها و شدّد أركانها و أمدّ أزمانها- محمد بن الحسن الاصفهانی المعروف بالبهاء حشرهما الله فی زمرة أصحاب أصحاب العباء المتحمّلین فی دینه للاعباء ... «2»
______________________________
(1). در اصل: سیّد. به نظر می‌رسد كاتب كلمه سطر بالا «سیّد الانبیاء ...» را در اینجا مكرر نوشته است.
(2). بقیه سفید است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 913

26 وقف نامه مدرسه سلطان حسینیه یا مدرسه آقا كمال‌

شرح حال آقا كمال‌

بحث از اهمیت وقف نامه‌ها به ویژه وقفنامه‌های مدارس و تأثیر آن‌ها در بازشناسی نهادهای آموزشی عصر صفوی خارج از حوصله این مقدمه است. در اینجا صرفا درباره این وقفنامه و واقف آن اشاراتی خواهیم داشت.
وقفنامه حاضر از وقف نامه‌های جالبی است كه از اواخر دوره صفوی، كه به حق باید آن را عصر وقف نامید، بر جای مانده است. عامل عمده این موقوفات، طبقه آقایان، یعنی خواجه‌های «1» وابسته به دربار بودند كه به همین دلیل از ثروت هنگفتی برخوردار می‌شدند؛ اما از آن‌جا كه آنان فرزندی نداشتند تا ثروتشان را برای آنان به ارث بگذارند، به اجبار این ثروت را، یا در سفر عتبات و حرمین شریفین خرج می‌كردند و یا صرف خیرات و مبرات می‌نمودند. بهترین مصرف آن ایجاد مسجد و تكیه و مدرسه و رباط بود. آنان، پس از ساختن این اماكن، موقوفاتی برای آن‌ها قرار می‌دادند تا مخارج اماكن مزبور به راحتی تأمین شود. طبعا بدون این موقوفات، این اماكن به سرعت رو به انحلال و اضمحلال می‌رفت.
یكی از آقایان كه از چهره‌های برجسته دوره شاه سلطان حسین (1106- 1135) بوده آقا كمال است. وی صاحب جمع خزانه عامره بوده و به عبارتی وزیر مالیه دولت صفوی محسوب می‌شده است. میرزا سمعیا درباره شغل مزبور می‌نویسد:
شغل صاحب جمع خزانه عامره آن است كه صاحب جمع مزبور مقرب الخاقان، و آنچه از نقد وجوهات ممالك محروسه و دار السلطنه اصفهان متعلق به سركار دیوان است، به تحویل صاحب جمع خزانه عامره مقرر بود و هر یك از عمّال و حكام و مباشرین مالیات
______________________________
(1). در این باره در مقدمه وقف نامه نظر آقا توضیحاتی آمد. و نیز بنگرید: مینورسكی، سازمان اداری حكومت صفوی، ص 107
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 914
دیوانی، تأخیر در وجوه انفادی خزانه عامره می‌نمودند، صاحب جمع خزانه به جهت وصول انفادیات خزانه، توابین خود را محصّل و به ولایات فرستاده وجوه تحویلی را وصول و ابواب جمع خود می‌نمودند. «1»
وی به عنوان نمونه از همین آقا كمال یاد می‌كند كه چندین سال متوالی این سمت را در اختیار داشته است:
... آقا كمال صاحب جمع به خدمت پادشاه سابق عرض و حاجی مهدی خان (كه نام وی را نیز در همین وقفنامه داریم) معتمد خود را محصّل و هر ساله مومی الیه تمام و كمال وصول و انفاد خزانه عامره می‌نمود و آنچه انفس اجناس سركار خاصه شریفه است، خواه از جواهر یا اقمشه نفیسه پیشكش، از كتاب و سمور و زربفت و سایر اجناس بسیار تحفه، در خزانه عامره، به تحویل مشار الیه مقرر و صاحب جمع خزانه در نهایت اعتبار و كمال اقتدار و كلیددار خزانه نیز از معتبرین خواجه سرایانست. «2»
بر اساس یكی از احكامی كه شاه درباره موقوفات همین مدرسه آقا كمال صادر كرده، چنین به دست می‌آید كه وی در سال 1107 منصب صاحب جمعی را عهده‌دار شده است.
آقا كمال از شخصیت‌های متنفذ دربار بوده است. در واقع، دوره اخیر صفوی را باید دوره نفوذ خواجگان نامید. در همین دوره، از شخصی با نام احمد آقا یاد شده كه یوزباشی غلامان خاصه بوده و او نیز نفوذ زیادی در شاه داشته است. گفته شده است، زمانی احمد آقا آن چنان جرأت یافته كه به وزیر اعظم نیز دشنام داده است. «3» ما در این باره، در مقدمه وقف نامه نظر آقا شرحی آورده و اشعاری از مكافات نامه را نیز كه حكایت از تنفر مردم از خواجگان دارد، نقل كردیم.
این شاعر، درباره نفوذ آقا كمال و احمد آقا بر شاه سلطان حسین می‌گوید:
ولی حرف فراش آقا كمال‌بود وحی منزل خلافش محال
اگر احمد آقا شدی مدعی‌نبودی ز انكار حق مانعی «4»
كمال از كمالش به ما شوم شدز ادراكش ادارك معدوم شد «5» به هر روی این خواجه سرایان مورد تنفر اقشاری از مردم بوده‌اند، به ویژه كه نوعا اصالت
______________________________
(1). میرزا سمیعا، تذكرة الملوك، ص 29. درباره خزانه شاه، كیفیت گردآوری اموال و خزانه‌دار شاه سلیمان كه آقا كافور نام داشته، بنگرید: شاردن، سفرنامه (چاپ عباسی) ج 6، صص 308- 310
(2). میرزا سمیعا، تذكرة الملوك، ص 29
(3). مینورسكی، سازمان اداری حكومت صفوی، ص 107
(4). مكافات نامه، ابیات 364- 365
(5). مكافات نامه، بیت 396
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 915
خانوادگی نیز نداشتند، چنان كه خانواده نیز نداشتند. در برابر، آنان وفادار به دربار بوده و حیاتشان در گرو همین وفاداری بود كه دربار نیز از آن بهره‌مند می‌شد.
آقا كمال با داشتن چنان موقعیتی، تصمیم گرفته است تا مدرسه‌ای بزرگ بسازد، مدرسه‌ای كه به نوعی بتواند مانند مدرسه چهارباغ یا مدرسه مادر شاه باشد؛ گر چه باید توجه داشت كه بر حسب تواریخ موجود در وقفنامه، بنای آن پیش از مدرسه چهارباغ آغاز شده است. وی این مدرسه را بنا كرده و در طول سالهای 1107- 1133 كار وقف رقبات وقفی را انجام داده است. تاریخ اول، قدیمی‌ترین تاریخی است كه در یكی از فرامین شاه درباره موقوفات آقا كمال آمده و تاریخ دوم، آخرین تاریخی است كه در یكی دیگر از فرامین شاه آمده است.
شاید مهم‌ترین سؤالی كه در آغاز به ذهن خطور می‌كند این باشد كه این مدرسه در كجا قرار داشته و چه سرنوشتی پیدا كرده است. در این باره باید گفت، متأسفانه بر خلاف نظر واقف كه تمام كوشش خود را برای حفظ مدرسه انجام داده و با نوشتن وقف نامه‌ای با این تفصیل و دقت راه را بر هر گونه سود جویی بسته، امروزه هیچ اثری از این مدرسه بر جای نمانده و حتی جای آن نیز مشخص نیست. طبیعی است كه از موقوفات آن نیز خبری در دست نباشد. بر اساس آنچه در وقف آمده است، محل مدرسه «در حوالی و چهار سوق بزرگ عباس آباد اصفهان» قرار داشته است.
از یكی از فرامین شاه كه در حاشیه وقفنامه آمده است چنین بدست می‌آید كه آقا كمال از سال 1107 ساختن مدرسه را آغاز كرده است. همانطور كه اشاره شد از این مدرسه اثری باقی نمانده و تنها یادی كه از مدرسه در دست است، بقایای قسمتی از كاشیكاری سر در مدرسه است كه در انبار مسجد رحیم خان اصفهان نگهداری می‌شود. در این باره بهتر است به توضیحات استاد هنرفر توجه كنیم. ایشان ذیل عنوان كتیبه مدرسه آقا كمال خازن از آثار دوره صفویه می‌نویسد:
روز دوشنبه 18 خرداد 1343 كه باتفاق دوست فاضل آقای سید مصلح الدین مهدوی مشغول تطبیق كتیبه‌های مسجد رحیم خان بودیم. دو نفر از خادمین مسجد به نام شكر الله و حسن گنجعلی اظهار داشتند كه در انبار مسجد چند كتیبه سنگی خوش خط وجود دارد و ما را به درون انبار راهنمایی كردند. از ملاحظه آثار مزبور معلوم شد كه كتیبه، متعلق به یكی از هفت مدرسه از بناهای عصر صفویه است كه به وسیله آقا كمال خازن خزانه شاه سلطان حسین صفوی بنا شده است. آقایان نامبرده اظهار داشتند كه قطعات كتیبه را در زیر خاك‌های انباشته شده یكی از زوایای مسجد یافته‌اند و تا این تاریخ شخصا از آن‌ها مراقبت كرده‌اند. مؤلف با قدردانی از سعی و اهتمام نامبردگان مخصوصا آقای حسن گنجعلی كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 916
علاوه بر خدمت در مسجد به شغل آموزگاری نیز اشتغال دارد و خط نستعلیق را نیكو می‌نویسد، در حفظ بقایای یكی از آثار گمنام دوره صفویه، به قرائت و عكس برداری از قطعات موجود كتیبه توفیق یافت و باین ترتیب اثر دیگری بر آثار پراكنده عهد صفویه می‌افزاید. ظاهرا مصالح بنائی هفت مدرسه در بنای مسجد جدید در اواخر عهد قاجاریه به كار رفته و ضمن حمل این قبیل مصالح به مسجد رحیم خان، كتیبه مزبور هم انتقال یافته و همچنان در این محل بر جای مانده است، از قرار معلوم دو مدرسه از هفت مدرسه در محله مستهلك جنب شاهزاده ابراهیم قرار داشته كه تدریجا به ویرانی گراییده و از مصالح آن‌ها در ساختمان مسجد رحیم خان و شبستان مسجد محله نو (مسجد فشاركی) استفاده شده است.
كتیبه مزبور كه به خط ثلث فرو رفته بر سنگ پارسی و به قلم عبد الرحیم جزایری خطاط معروف شاه سلطان حسین صفوی است، به شرح زیر می‌باشد:
بسم الله الرحمن الرحیم من فضل الله سبحانه و میامین دولة السلطان الاعظم و بركات خدمة الخاقان الافخم ظلّ الله فی العالم، سید السلاطین، قهرمان الماء و الطین، السلطان بن السلطان ابو المظفر شاه سلطان حسین الصفوی الموسوی الحسینی بهادر خان لازال بابه مرجعا لأعاظم السلاطین وفّق لبناء هذه المدرسة خادمه الخازن لخزانة عطیاته الممتاز القرب الی حریم سرادقاته آقا كمال جعل الله سعیه مشكورا و اتفق اتمامها فی 1108 كتبه عبد الرحیم؛ عمل محمد طاهر». «1»
نام آقا كمال كه امور مالی دولت صفوی را به طور كامل در اختیار داشته، در برخی از كتیبه‌های مدرسه چهار باغ نیز آمده است. درباره این مدرسه گفته شده است:
... و مدرسه سلطانی صد و پنجاه حجره دارد در كمال تكلف ساخته شده به سركاری آقا كمال صاحب جمع خزانه عامره «2»
در اشعار اطراف سرسرای مدخل مدرسه چهار باغ كه به خط محمد صالح اصفهانی و مورخ به سال 1119 است، چنین آمده است:
وارث تخت سلیمان خسرو گیتی ستان‌پادشاه شیعیان، جان جهان سلطان حسین
آن كه از تیغ كجش شد راست كار عالمی‌آن كه از خلق و كرم بگرفت حدّ مشرقی
شد مقرر تا غلام و خازنش آقا كمال‌كز كمال عقل و دانش، عقل و دانش راست عین «3» و در اشعار منقوش بر دست اندازهای چوبی غرفه‌های فوقانی مدخل مدرسه چهار باغ آمده است:
______________________________
(1). هنرفر، لطف الله، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 803- 804
(2). خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 557
(3). هنرفر، همان، ص 694
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 917 به عهد دولت سلطان حسین شاه جوان‌كه از عدالت او گشت ملك و دین آباد
ز صدق بود چو آقا كمال سركارش‌شدست منزل اهل كمال و استعداد
قلم گرفت و نوشت ازهری بتاریخش‌بنام مدرسه شه شد از كمال آباد «1» و در اشعار سراسری شمالی مدرسه به خط محمد صالح اصفهانی آمده:
ابر عالمگیر گوهر قطره بحر كرم‌عالم آرا، آفتاب داد و دین سلطان حسین
یافت چون اتمام این عالی بنا از جود شاه‌داد چون سركاری آقا كمال زیب و زین «2» وقف نامه حاضر كه در اصل، هم وقف نامه و هم شرح رقباتی است كه هر از چندی واقف، برای مدرسه و مصارف دیگر وقف می‌كرده، می‌تواند روشنگر بخشی از مسائل تعلیم و تربیت و نیز تاریخ اقتصادی این دوره باشد.
اطلاعاتی نیز درباره تاریخ خود مدرسه در آن دیده می‌شود. برای نمونه، در جایی آمده است كه اگر در آمدی اضافی بود، صرف ساختن حجرات فوقانی شود و پس از چندی، در وقف جدید، آمده است كه این حجرات ساخته شده و مبلغی برای هزینه‌های آن اختصاص یافته است. همچنین از محمد مؤمن به عنوان مدرس مدرسه و از شیخ جلال الدین محمد به عنوان رئیس مدرسه یاد شده است.
این هم افزودنی است كه همه این رقبات وقفی از آن مدرسه نیست؛ روشن است كه در آمد این همه موقوفه بسیار بیش از مصارف یك مدرسه است؛ به همین دلیل در میان مصارف یاد شده، كمك به شیعیان فقیر ساكن عتبات، تأمین هزینه مسافران عتبات، تأمین هزینه‌های حرم امام رضا علیه السلام و غیره نیز یاد شده است.
در این وقف نامه نیز كه واقف از آقایان است، باز نقش آقایان به مانند وقف نامه پیشین آشكار است. این نیز می‌تواند به شناخت موقعیت این افراد و ارتباط آنان با یكدیگر در دوره اخیر صفوی كمك كند. افزون بر آقایان، از عتقاء، یعنی بردگان آزاده شده آنان نیز كه موقعیتی یافته‌اند- و به خصوص در این میان، از گرگین خان كه در سالهای اخیر صفوی نقش فعالی در ارتش صفوی داشته- یاد شده و امتیازاتی برای آنان در نظر گرفته شده است.
از دیگر اطلاعات حاشیه‌ای كه از این وقف نامه و فرامین شاه درباره آن به دست می‌آید، آگاهی‌های بسیار جالبی است از انواع و اقسام مالیات‌هایی كه به اسامی مختلف از مردم ستانده می‌شده است. در یكی از فرامین شاه، برای ملغی كردن انواع مالیات‌های رسمی و غیر رسمی از رقبات وقفی چنین آمده است: «... و مباشران مهمات دیوانی دار السلطنه مذكوره اصلا و مطلقا به هیچ وجه من الوجوه و به هیچ جهتی از جهات دخل در مهمات
______________________________
(1). كه این ماده تاریخ می‌شود سال 1119؛ نك: هنرفر، همان، ص 695
(2). هنرفر، همان، ص 711
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 918
محال مزبور ننموده، پیرامون نگردند، و قلم و قدم كوتاه و كشیده دارند، و از حشو نتیجه اخراجات موضوع و مستثنی دارند و به علت مالوجهات و وجوهات حكمی و غیر حكمی و خارج المال اربابی و رعیتی و استصوابیات و عوارضات مسددة الابواب از علفه و علوفه و قیلغا و سیورسات و الام و الاغ و طرح و دست‌انداز و شكار و پیكار و رسوم داروغگی و رسم المهر و رسم الصدارة و عشر و ده نیم و رسوم میرابی و رسوم سایر عمال و توجیهات خلاف حساب و سرشمار و خانه شمار و سلامی و ساوری و میهمانی و پیشكش و عیدی و نوروزی و هوایی و مدد خرج و حواله تفنگچی و چریك و مقطعی و یراق پوشی ایام عاشورا و شاطردوانی و وجوه محترفه و كندلك و مشتلق و اسب چاپار و سایر تكالیف به هر اسم و رسم كه بوده باشد حواله و اطلاقی بر محال مذكوره ننموده و اگر فرضا در وقتی از اوقات حكمی در باب سیور غالات صادر گردد كه فی الجمله تكلیفی در آن باشد، محال مزبوره را از آن تكلیف نیز معاف و مسلّم دانسته، سیور غال مذكور را از سایر سیور غالات مستثنی شمارند».
افزون بر اطلاعات اقتصادی، گهگاه، آگاهی‌های قضایی نیز در این وقف نامه دیده می‌شود. از جمله در فرمانی كه شاه برای بخشودگی مالیات رقبات وقفی صادر كرده، آمده است: و قضایایی كه سانح گردد، سوای خون كه به دیوان اعلی متعلق است، در هر عصری به متصدیان موقوفات مدرسه رفع نمایند.»
در وقف نامه مدرسه آقا كمال یا مدرسه سلطان حسینیه مهر تعدادی از علما و شهادت آنان دیده می‌شود كه مشهورترین آن‌ها محمد باقر حسینی خاتون آبادی و محمد حسین تبریزی- آخرین ملا باشی عصر سلطنت شاه سلطان حسین- است. علاوه بر اینها نام زین الدین عاملی، محمد شفیع خراسانی و حسین بن حسن گیلانی دیده می‌شود.

متن وقف نامه‌

بسم الله الرحمن الرحیم فهرست موقوفات عالیجاه مقرّب الخاقانی، مؤتمن السّلطانی آقائی، مستغنی الالقاب و الاوصافی، آقا كمال ریش سفید حرم محترم علیّه عالیه و صاحب جمع خزانه عامره- زید اقباله العالی- كه تولیت آن‌ها با بندگان نواب ... گردون قباب اشرف همایون اعلی است و هر كس از سلسله علیّه صفویه كه فرمان فرمای ممالك وسیع المسالك ایران باشد و نظارت آن‌ها مادام الحیات با عالیجاه واقف و بعده با عالیجاه مقرب الخاقانی توفیق آثاری محمود بیك جبّادار باشی كه حال ناظر بیوتات است، و بعد با عالیجاه مقرب الخاقانی محمد ابراهیم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 919
بیك، یوزباشی آقایان است؛ و بعده به هر كس كه به منصب مومی الیه سرافراز باشد. و هرگاه محمود بیك مشار الیه قبل از واقف داعی حق را لبیك اجابت گوید، نظارت بعده از عالیجاه واقف به عالیجاه محمد ابراهیم بیك یوزباشی، و بعده به هر كس كه یوزباشی طرف خسرو آقا بوده باشد، متعلق است؛ و اگر آن منصب به احدی مرجوع نشود، اختیار تعیین ناظر با بندگان اعلی حضرت متولّی است تا آن كه یوزباشی مزبور تعیین شود. و در وقف نامچه ثالثه قید شده كه اگر یوزباشی آقایان طرف خسرو آقا تعیین نشده باشد، جبّاردارباشی اگر از آقایان عظام باشد؛ و اگر جبّادار باشی از آقایان عظام نباشد، امیر آخور باشی اگر از آقایان باشد تا این كه یوزباشی طرف خسرو آقا تعیین شود؛ و اگر تمام مناصب عالیه كه در امر نظارت سر افرازی به آن شرطست است، به احدی داده نشده باشد، اختیار با بندگان اعلی حضرت متولّی است كه هر یك از بندگان را مأذون فرمایند كه به استصواب عالم متوجه باشد تا تعیین یوزباشی آقایان عظام؛ و شرط نمود، كه بعد از واقف، هر كس ناظر باشد به استصواب عالم دینی كه ریاست این طبقه علیّه به او مسلّم باشد و از سایر علما در مجلس اعلی حضرت متولّی مقدّم نشیند و با فقدان وصف مزبور، عالمی كه به افضلیّت اشهر بین الانام باشد، و با اختلاف به مختار به قرعه شرعیّه عمل نمایند و تصدّی آن‌ها را تفویض نموده به رفعت و معالی پناهان حاجی محمد كبیر تاجر اصفهانی و حاجی مهدی خان بیك تابین عالیجاه واقف و حسن بیك اصفهانی كه مادام قابلیت و اهلیّت داشته باشند، به مصلحت یكدیگر به نسق و ضبط و اخذ حاصل آن‌ها اقدام نمایند؛ و اگر یكی از ایشان غایب باشد یا مانعی داشته باشد، نایبی تعیین نماید كه به مصلحت متصدّی حاضر به امور لازمه تصدّی قیام نماید.
و هر گاه بعد از حیات واقف، متصدّیان یا احدی از ایشان را وفات رسد و اولاد ایشان قابلیت نداشته باشد، به كسی كه «عالم» و «ناظر» مصلحت دانند، بعد از عرض به خدمت اعلی حضرت متولّی رجوع نمایند و حسب الاحكام مطاعه لازم الاطاعه مالوجهات و وجوهات و حقوق دیوانی موقوفات مزبوره به سیور غال و معافی مدرسه احداثیه واقف موسومه به مدرسه سلطان حسینیه و سركار فیض آثار امام الجن و الانس كه موقوف علیهم این اوقافند، مقرّر و شفقت شده است و مادام امر نظارت با واقف است، حق النظاره را در وجوه خیرات و مبرّات صرف نماید.
دفعه دیگر كه وقف است بر مدرسه احداثیه عالیجاه واقف واقعه در حوالی چهارسوق بزرگ عباس آباد اصفهان موسومه به مدرسه سلطان حسینیه و بر مصالح آن، و مصارف آن را بر این نحو مقرّر شده كه اوّلا مؤونات زراعات و خرج قنوات و تعمیر عمارات و مستغّلات و تعمیرات مدرسه مزبوره و روشنایی مسجد و راهروها و متوضّاهای مدرسه و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 920
فرش مسجد و دو مدرس و شبستان و فرش حجرات، هر گاه احتیاج شود، و قیمت دلو و ریسمان و چرخ جهت آب كشیدن از حاصل آن‌ها وضع شود و از بقیه آن به حق التولیه و یك عشر به حق النظاره ناظر و عالم بعد از واقف بالمناصفه و نصف عشر به حقّ التصدی تصرّف نمایند و از بقیه حاصل و مداخله هر ساله پانزده تومان به حق التدریس و هر یوم سه هزار و هفتصد دینار به وظیفه طلبه مدرسه كه حین الوقف سی و هفت نفر بوده‌اند و چهار تومان به خدّام و دو تومان به مؤذّن به شرطی كه به كار خود قیام نماید، بدهند و در هر شب جمعه یك هزار و پانصد دینار به طلبه مدرسه مذكور بدهند كه یك ختم قرآن مجید نموده، ثواب آن را به روح كثیر الفتوح نوّاب طوبی آشیان قدس مكان- نوّر اللّه مرقده- قربت نمایند و در اوقات متبرّكه مفصّله ذیل:
لیلة العیدین، لیلة العرفه، لیلة [و] یوم عید الغدیر، لیلة [و] یوم المباهله، لیلة [و] یوم مولود النبی صلی الله علیه و آله، لیلة [و] یوم التاسع شهر ربیع الاول، لیلة الاولی من رجب المرجب، لیلة الرغائب، لیلة النصف منه، لیلة المبعث، لیلة النصف من شعبان، لیلالی افراد ثلاثة شهر رمضان، لیلة الاربعین.
هر شب، شش قاب طعام كه عبارت از شش من برنج به وزن تبریز و گوشت به وزن مزبور و روغن با سایر اسباب باشد طبخ، و طعام طلبه و خدمه مدرسه مذكوره نمایند و ثواب آن را به روح نواب و طوبی آشیان قدس مكان قربت نموده؛ و اگر از مداخل موقوفات بعد از مصارف مذكوره چیزی اضافه بماند، در مرتبه فوقانیه مدرسه مزبوره به قدری كه مدرّس و ناظر مصلحت دانند، بعد از عرض به خدمت بندگان متولّی، حجرات بسازند و اضافه را به سكنه حجرات فوقانیه بدهند و آنچه از آن اضافه باشد، بر وظیفه مدرّس و اهل مدرسه اضافه نمایند.
قریه مروق سمیرم فارس كه حیدر آباد نیز گفته می‌شود، با اراضی و صحاری و قنوات و دهكده و حمام و قلعه و طاحونه و غیر ذلك مفصّله ذیل: قنات سركاه مشهوره به باش كهریز، قنات موسوم به كمال آباد، قنات موسوم به دولت آباد، رشته قنات موسوم به حیدر آباد، رشته قنات رفیع آباد، رشته قنات بكوكجه دره، رشته قنات سلطان آباد، رشته قنات حاجی آباد، رشته قنات سیاه كل، رشته جدول رباط آب رودخانه بالتمام، رشته چشمه سبز میدان بالتمام، حمام، قلعه، طاحونه، دهكده بالتمام.
قریه معموره گندمان ناحیه كیاروار و مزدج اصفهان با اراضی و صحاری و حمام و باغات و قنوات ثلاثه ذیل و مجاری و خان معین احداثی عالیجاه واقف، قنات مشهوره به قنات معموره، رشته قنات موسومه به كمال آباد احداثی عالیجاه واقف، رشته
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 921
قنات سنگ سفید احداثی عالیجاه مشار الیه بالتمام.
قریه موسومه به كمال آباد من محال سمیرم به قرب مباركه لنجان اصفهان با توابع شرعیه از اراضی و صحاری و قنوات و مجاری و قلعه و حمام و حصار و غیر ذلك بالتمام.
مزرعه عباس آباد گندمان با اراضی و صحاری و قنوات و مجاری و انهار و جداول و دهكده و قلعه و غیر ذلك سیمّا اراضی مزرعه صفی آباد متصله به آن كه از آب رودخانه چیغاخور شرب می‌شود بالتمام.
مزرعه علی آباد متصله به كمال آباد مزبور با اراضی و صحاری و قنوات و مجاری و قلعه و حصار و خیابان و اشجار مغروسه در خیابان و حریم و غیر ذلك قدیما و جدیدا، داخلا و خارجا، دایرا و بایرا بالتمام.
مزرعه گاری من مزارع جی اصفهان با اراضی و صحاری و قنوات و مجاری و قلعه و بازارچه و غیر ذلك سیمّا قنات موسومه به فیض آباد و اراضی تابعه بالتمام.
بازارگاه واقعه در خارج سید احمدیان اصفهان كه حین الوقف بیست و یك باب و ثانی الحال بیست و شش باب شده، با افزار و انكار [؟] كه نزد مستأجران است: دكان حدّادی، دكان نعلبندی، علافی، عصاری با سنگ آسیاب، ندافی، صباغی با تغار، طباخی با پس دكان، قنادی‌گری، علاقه‌بندی، روّاسی با پس دكان، سفیدگری، پالان دوزی، خبازی با زیر زمین، خراطی با زیر زمین، فواكهی با زیرزمین، بقالی با زیر زمین عطاری با زیر زمین، حلاجی، رزازی با زیر زمین، مصب اتوگری، زرگری، مطب حكیم، تنباكو فروشی با زیر زمین، شمّاعی، قصابی، كبابی بالتمام، دكاكین متصله به مدرسه مباركه سلطان حسینیه احداثیه عالیجاه واقف موفق مشار الیه هشت باب اصل دكاكین ... باب، انبار، انبار خبازی یك باب بالتمام.
محوطه مشتمله بر آیینه تحتانیه و فوقانیه و فضای مربوط به آن واقعه در كنار زاینده رود اصفهان جنب منزل مرحوم میرزا ابو الحسن مستوفی الممالك سابق كه به جهت انبار محصولات موقوفات ساخته و انبارداری را به محمد قلی بیك عتیق كوچك مرجوع و چنین قرار دادیم كه امام‌قلی بیك عتیق دیگر تا هنگام قابلیت محمد قلی بیك نائب او باشد و هر گاه محمد قلی بیك قابلیت نداشته باشد، امام قلی بیك بالاصاله انباردار باشد، و بعد از ایشان هر یك از عتقای دیگر او كه امانت و دیانت و شایستگی امر مزبور داشته باشند؛ و با تعدد در اوصاف، به قرعه عمل شود و بعد از وفات عتقاء ... هر یك از اولاد ذكور ایشان و اولاد اولاد ذكور ایشان و هكذا كه شایستگی داشته باشد. با تعدد در وصف مختار به قرعه و با عدم اتصاف ایشان و اولاد ایشان به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 922
وصف مزبوره یا انقراض ایشان و اولاد ایشان ناظر و عالم به كسی كه شایستگی داشته باشد رجوع نمایند بالتمام.
مزرعه فیض آباد مشهوره به كشكول از مزارع برخوار از بلوكات تسعه دار السلطنه اصفهان با توابع شرعیه كه آب آن تا حال جاری نشده است.
مسعود آباد برخوار اصفهان كه قنات دولت آباد از جمله قنوات فیض آباد مشهور به دهچی در اراضی آن شرب می‌شود و قنات آن به اراضی خیر آباد بر خوار جاری است بالتمام.
دفعه دیگر كه تولیت نظارت و استصواب عالم و تصدّی آن به دستور دفعه اولی و حق التولیه و حق النظاره ناظر و عالم و حق التصدی آن به نحوی است كه در دفعه اولی مكتوب شده، برین نهج است كه بعد از اخراجات تنقیه قنوات و مؤونات زراعات و سایر اموری كه مصلحت وقف در آن باشد و سبب آبادی و نما و زیادتی محصول شود و تعمیر عمارات حصص موقوفه كه ساخته شده یا بعد از این ساخته شود و تعمیر و روشنایی مسجد و حمامی كه در قریه كمال آباد ساخته شده و حمام و مسجدی كه در اشرف آباد و خیر آباد ساخته شود و درب و بوریای آن‌ها و سه تومان به مؤذّنی دهند كه در مسجد مزبور به امر مؤذّنی و خادمی قیام نماید و همچنین به نحو مسطور در مسجدی كه در اشرف آباد و خیر آباد ساخته شود و بعد هر ساله واقف موفق مادام حیاته، مبلغ بیست تومان از حاصل این وقف را در وجوه خیرات و مبرّات مصروف دارد و بعد وفاته، به امر متولّی هر عصر و مدخلیت عالم و ناظر آن عصر، بیست تومان مزبور را هر ساله به جمعی از صلحا و اتقیای سكنه مدرسه مزبوره كه خاطر از قرائت و دیانت ایشان جمع باشد، بدهند كه در تمام سال دویست ختم كلام ملك علام [در]
شهر رجب المرجب یك ختم، شهر شعبان المعظم یك ختم، شهر رمضان المبارك یك ختم، شهور تسعه بقیه سال ... ختم.
از قرار ختمی یكهزار دینار بدین موجب نموده، ثواب آن را به روح عالیجاه واقف تبرّع نمایند، و چهار صد من گندم به وزن سابق اصفهان، به جهت حمامی قریه مذكوره كه حمام را پاكیزه نگاه دارد، تعیین نمایند و مثل آن به جهت حمامی كه در اشرف آباد و خیر آباد ساخته شود؛ و هفت تومان تبریزی به جهت طالب علمی كه قدری علم فقه داند و در كمال آباد به اجرای عقود شرعیّه و تعلیم امور واجبه و تعلیم اطفال ایشان قیام نماید و در تغسیل و تكفین مؤمنین مطلع باشد و همچنین در اشرف آباد و خیر آباد؛ و مبلغ بیست تومان در ایام عاشورا در مدرسه مزبوره صرف مراسم تعزیه نمایند و دو نفر خادم دیگر به جهت مدرسه مزبوره تعیین نمایند و تتمه حاصل و منافع را با آنچه از حاصل وقف سابق باشد، به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 923
ازای هر حجره از حجرات مدرسه مزبوره، یومی یكصد دینار و رئیس را دویست دینار بدهند، و حق التدریس به ضمیمه آنچه سابق بود تا بیست تومان داده شود و آنچه باقی بماند، منوط به رأی اشرف اعلی حضرت متولّی و عالم و ناظر صرف مرمت تعمیرات مدرسه و تجدید فروش و وظیفه طلبه سكنه و روشنایی آن‌جا به هر نحوی كه رأی ایشان قرار گیرد، به عمل آورند؛ خواه به كل این وجوه و خواه به بعض آن؛ و اگر چنانچه متولّی و ناظر و عالم مصلحت دانند كه وجه باقی مخصوص تعمیرات و تجدید فروش و روشنایی متوضّاها و راهروها و پله‌كانها و قیمت دلو و چرخ و ریسمان مدرسه شوند، مختارند.
قریه كمال آباد برخوار مشهوره به كنجار كه در آن حمام و مسجد و آب انبار فی سبیل الله ساخته شده است. اراضی علیا كه آب گرگاب و باینجه و اله آباد و جلال آباد و احمد آباد و رحمت آباد و ... زراعت می‌شود، مع طاحونه ... و دهكده و خیابان و اشجار و غیرها. اراضی سفلی كه قنات كمال آباد مخصوص آن است مع قلعه و دكاكین و دو برج و حمام و دو باغ و خیابان و اشجار و ... و غیرها، سیمّا قنات بایره اشرف آباد بالتمام.
مزرعه اشرف آباد برخوار با توابع شرعیه، سیمّا قنات اشرف آباد و قنات كمال آباد و قنات علیا آباد و باغات و طاحونه و غیر ذلك كه قدری از آب قنات آن به اراضی گرگاب و باینجه شرب می‌شود.
مزرعه خیر آباد برخوار با اراضی و غیر ذلك سیمّا قنات خیر آباد و مسعود آباد و باغات و خیابان و اشجار مغروسه و برج و حمام و قلعه كه حمام و آب انبار و مسجد در آن فی سبیل الله و فی سبیل الخیر ساخته شده بالتمام.
خان آقانور واقع در شارع مورچه خورت برخوار اصفهان با توابع شرعیه كه از كرایه دكان آن تعمیرات ضروریه آن به عمل آید و آنچه باقی بماند به دستور فوق مصروف گردد بالتمام.
دفعه دیگر كه وقف است بر طلبه سكنه مدرسه مذكوره و مصالح و متعلقات آن و بر سكنه و متوطّنین نجف اشرف و كربلای معلّی و بلاد كاظمین علیهما السلام و بر زوار عتبات عالیات از سادات عظام و طلبه كرام و صلحای ذوی الاحترام كه از فرقه ناجیه اثنی عشریه و در آن اماكن مشرّفه ساكن بوده و به جای دیگر نقل ننموده باشند و به صفت استحقاق و فقر موصوف باشند و تولیت و نظارت و استصواب عالم و تصدّی به دستور مسطور در دفعه اولی و ثانیه و حق التولیه یك عشر و حق النظاره عالم و ناظر یك عشر بالمناصفه و حق التّصدی یك عشر بالمساوات است.
و مصارف این وقف به این نحو شرط و قرار شده كه هر ساله، اوّلا اخراجات و مؤونات موقوفات از خرج قنوات و تعمیر عمارات و مایحتاج الیه انتفاعات و موقوف علیه زیادتی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 924
ریع و تكثیر زراعات و غیر ذلك و مرمّت و تعمیرات مدرسه مزبوره و تجدید فروش و روشنائی متوضّاها و راهروهای تحتانیه و فوقانیه و دلو و ریسمان و جاروب و سایر ضرویات مدرسه مذكوره را اگر وجهی كه از حاصل موقوفات مرقومه در دو وقفنامچه سابقه جهت آن‌ها تعیین نموده است، وفا به اخراجات و ضروریات آن‌ها نكند، از حاصل این موقوفات بر سبیل تتمه، كما ینبغی و یلیق، عمل آید و همچنین هر گاه حاصل موقوفات مكتوبه در وقفنامچتین سابقتین وفا نكند به وظیفه طلبه سكنه و حق التدریس به نهجی كه در آن‌ها تعیین شده است، از حاصل این موقوفات تتمه آن‌ها داده شود و سوای آنچه در دفعتین سابقتین به جهت مصارف مدرسه مذكوره تعیین نموده است، از حاصل این موقوفات هر ساله، دو تومان به جهت یك نفر مؤذّن دیگر مقرر نمود كه به اتقاق یك نفر مؤذّنی كه سابقا تعیین شده و در مدرسه مزبوره در اوقات صلوات به وظایف اذان و لوازم آن اشتغال نمایند و چون حجرات فوقانی به مساعدت توفیقات ربانی ساخته شده و حال به انضمام حجرات تحتانی شصت حجره مسكون است، از حاصل این موقوفات و موقوفات مكتوبه در دو وققنامچه سابقه، هر یوم دویست دینار به رئیس مدرسه و هر یوم پنج هزار و نهصد دینار به سایر طلبه داده شود؛ و در هر شب جمعه از حاصل این موقوفات، سوای یك ختمی كه در دفعه اولی به جهت روح نواب طوبی آشیان قدس مكان مقرّر شده، یك هزار و پانصد دینار به سكنه طلبه مدرسه مزبوره داده شود كه یك ختم قرآن مجید نموده، ثواب آن را به روح كثیر الفتوح، قربت نمایند و همچنین از حاصل این وقف، سوی شش قاب طعام مرقومه در دفعه اولی، شش قاب طعام دیگر در هر شب از لیالی و ایام متبركه مفصّله آن، جهت طلبه سكنه و خدّام مدرسه مزبوره كه مجموع دوازده قاب بوده باشد، طبخ نمایند؛ و آنچه از حاصل موقوفات مزبوره از مصارف و حق التولیه و حق النظاره عالم و ناظر و حق التّصدی باقی بماند، برده، سهم نموده، سه سهم را به جمعی كه در نجف اشرف سكنا داشته باشند و به جای دیگر نقل نكرده و به صفت استحقاق و فقر موصوف و از فرقه ناجیه امامیه اثنی عشریه باشند، نصف به سادات و علویات بی‌شوهر و ایتام سادات و نصف به غیر سادات از صلحا و بیوه زنان و ایتام آن‌جا و سه سهم دیگر را به جمعی كه در كربلای معلّی ساكن باشند به تفصیل و شروط سكّان نجف اشرف، و دو سهم دیگر به جمعی كه در بلده مباركه كاظمین علیهما السلام ساكن باشند، به شروط و تفصیل سكنه نجف اشرف، عاید سازند؛ و تعیین قدر اعطا به هر یك، منوط به رأی بندگان متولّی و عالم و ناظر است كه به هر نحو مصلحت دانند، عمل نمایند و یك سهم دیگر را به زوّار عتبات عالیات از قرار هر یك نفر پنج هزار دینار بدهند و اگر در سالی آن قدر زوّار نروند كه مجموع یك سهم به ایشان داده شود، آنچه از رسد زوّار باقی بماند، ضمیمه هشت سهم حصّه سكنه اماكن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 925
مشرّفه نمایند و یك سهم بقیه را در وجه متصدّیان بالمساوات به علاوه یك عشر مذكور فوق رسانند.
مزرعه موسومه به فیض آباد مشهوره به دهچی از مزارع مورچه خورت برخوار اصفهان با اراضی و صحاری و مجاری و باغات و قلاع و خیابان‌ها و اشجار نابته در خیابان‌ها و در حرایم آن جا كه اراضی آن به آب قنات موسومه به فیض آباد و به قنات موسومه به دهچی شرب می‌شود، و قنات دیگر آن كه موسوم به دولت آباد است، به مزرعه مسعود آباد مزبور شرب می‌شود بالتمام.
قریه محدثه عالیجاه واقف موسومه به مؤمن آباد با اراضی تابعه آن كه آب آن به مزرعه فیض آباد مشهوره به دهچی مذكوره قبل، شرب می‌شود و به این اعتبار در وقف نامچه ذكر آن نشده است. قنات بایره كه پود آن در جنب كمال آباد است و قنات آن از روی قنات جز آباد و جلا ساباد و زمین امیر آباد می‌گذرد و در پیش طاحونه گرگاب نزدیك قنات كمال آباد است. و علامت دهكده و قلعه و باغات بایره دارد و موسوم به بهرام آباد بوده و در وقف نامچه قریه مستحدثه واقف نوشته شده بالتمام.
قنات و مجری المیاه موسومه به گرگاب كه آب آن به اراضی كمال آباد و غیره وقفی عالیجاه واقف شرب می‌شود بالتمام.
قریه مستحدثه عالیجاه واقف متصله به اراضی خیر آباد برخوار كه آب آن به اراضی كمال آباد مزبور شرب می‌شود بالتمام.
قنات و مجری المیاه موسومه به باینچه كه آب آن به كمال آباد مزبور شرب می‌شود.
مزرعه رحمت آباد كه رحیم آباد نیز گفته می‌شود، محدود به رودخانه سهر [؟] و به قلعه خرم آباد و به قنات احمد آباد و به اراضی مسعود آباد و به اراضی و صحاری و قنات و مجاری و دهكده و ابنیه و عمارات و باغات و قلاع و اشجار و اعیانات و غیرها بالتمام. طاحونتین معینتین كه یكی از آن‌ها به آب گرگاب و دیگری به آب اشرف آباد دایر است، هر یك با آلات و ادوات حدیدیه و مجریه و خشبیه و غیر ذلك بالتمام.
دفعه دیگر كه وقف است بر كافّه مؤمنین و متردّدین و عامه مسافرین و عابرین كه به قدری كه متردّدان و مسافران در رباط منزل می‌نمایند هر كس وارد شود، در آن منزل نماید و تولیت و نظارت و استصواب عالم و تصدّی آن به دستور مسطور است و مصرف آن به این نحو است كه مال الاجاره دكّان رباط صرف تعمیر ضروری آن و ملحقات آن شود، به نحوی كه همیشه به حلیه آبادی و معموری بوده، متردّدان از آن منتفع شوند و وجه اجاره دكان اگر از تعمیر ضروری رباط زیاده باشد، آن زیاده را در مصارف موقوفات مكتوبه در تحت دفعه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 926
ثالثه صرف شود و مال الاجاره دكان را زیاده از قدری كه گنجایش داشته باشد، نگیرند و قدغن نمایند كه مستأجر، اجناس را به قیمت زیاد تحمیل متردّدان ننماید و همیشه حجره‌ها و عرصه و طویله‌ها را پاكیزه و معمور نگاه دارند.
رباط مستحدثه عالیجاه واقف موفق مشار الیه واقعه در قریه خیر آباد بر خوار با توابع شرعیه بالتمام. رباط محدثه عالیجاه واقف واقعه در اراضی سنگ سفید حوالی قریه معموره گندمان با توابع شرعیه بالتمام. رباطین مزبورین در آخر وقف نامجات اربعه نوشته شده، ایضا وقف مخلّد شرعی نمود عالیجاه واقف مشار الیه تمامی رباط واقع در اراضی عشق آباد ماربین معروف به رباط انوشیروان را به نهجی كه در وقف رباطین متن مسطور است و صیغه كرده و به تصرف وقف داده است.
دفعه دیگر كه وقف است بر تعمیرات و فروش عمارات سركار فیض آثار آستانه متبركه و روضه منوره مطهّره امام الإنس و الجانّ المفترض طاعته و بقواطع البرهانها [؟] خلیفة الله فی أرضه، و أمینه علی فرضه و ندبه؛ و تولیت و نظارت و استصواب عالم و تصدّی آن به تفصیلی است كه آنفا مذكور شد؛ و مصرف آن به این نحو است كه هر ساله آنچه از حاصل آن بعد از وضع مایحتاج زراعات و موقوف علیه زیادتی ریع و تكثیر انتفاعات و خرج قنوات و سایر ضروریات و مؤونات به عمل آید، یك عشر به حق التولیه مخصوص اعلی حضرت متولّی و یك عشر مخصوص عالم و ناظر و یك عشر به حق التصّدی متصدیون مشترك بوده باشد و هفت عشر باقی را گماشته بندگان متولّی و عالم و ناظر اوّلا صرف تعمیرات ضروریه قبّه مباركه حضرت و دار الحفاظ و سایر عمارات متّصله به قبّه مباركه و آنچه از تعمیرات ضروریه زیاد آید؛ ثانیا صرف فروش ضروریه چیزی باقی بماند، علاوه اطعام مقرری هر روزه سركار فیض آثار نمایند، و هفت عشر مزبور را به این نحو به مصرف رسانند كه در اصفهان تسلیم تجار معتبر و چتی به اسم تجار مشهد مقدس باز یافت نمایند و چتی را مصحوب زوّار معتبر، به مشهد مقدّس نزد احدی از آقایان معتبر كه در مشهد مقدس سكنا داشته باشد، فرستاده مقرر دارند كه آن آقا وجه آن را بازیافت و خود به ترتیبی كه مذكور شد، در تعمیرات و فروش و اطعام الاول فالاول صرف نمایند و اگر از آقایان احدی در آن جا سكنا نداشته باشد، به عهده شخص معتبر دین داری مقرر دارند كه او خود به خدمت مزبور قیام نماید و وجه مزبور را به گماشتگان متولّی و ناظر سركار فیض آثار ندهند و به این اعتماد ننمایند كه گماشتگان ایشان به مصرف می‌رسانند و متولّی و ناظر سركار فیض آثار را به هیچ وجه من الوجوه در وقف مزبور در مصرف رسانیدن حاصل آن تمكین ننمایند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 927
مزرعه محمد آباد بسطام مشتمله بر چهار رشته قنات یكی موسومه به كودینان و دیگری به كلوی و دیگری به دن زنو [؟] و دیگری به دو تپه محدوده، شرقیا به اراضی قنات جاریه خوزیان كه رودخانه از جانب شرقی قبرستان خوزیان كشیده و منتهی شده به سیاه آب رودخانه مزبوره، واسطه میانه مزرعه مزبوره و اراضی خوزیان است، و غربیا به اراضی موات متّصله به شارع قریه ده ملّا، و شمالیا به جبل، و جنوبیا به اراضی مزرعه بیجن آور و رودخانه سیاه آب با كافّه ملحقات از اراضی دایره و بایره و مجاری و انهار و جداول و شرب مشارب و اعیانات و عمارات شش دانگ و غیر ذلك بالتمام.
مزرعه دایره مشهوره به مزرعه تقی آباد واقفه در بلوك قهپایه ولایت بسطام با توابع شرعیه از اراضی و صحاری و اوشات معموره و غیر معموره و قنوات و انهار و مجاری دایره و بایره و باغات و حصار و دهكده و جدران و اشجار و كروم و سایر ما یتعلق به شرعا و قدیما و جدیدا، داخلا و خارجا، سمّی ام لم یسّم و ذكر فیه او لم یذكر.
مزرعه مزبور، در آخر وقف نامجات اربعه نوشته شده، لیكن چون موافق است با مزرعه محمد آباد در جمیع مصارف و قیود و خصوصیات، لهذا در این فهرست با وقف محمد آباد قلمی گردید.
دفعه دیگر كه وقف است و تولیت و نظارت و استصواب عالم و تصدّی آن به نهجی است كه در دفعه اولی و ثانیه نوشته شده و درباره متصدیّون چنین قرار داده كه اگر در ایام حیات واقف، ایشان یا احدی از ایشان را وفات رسد، خود را از احوال اولاد ذكور ایشان استفسار نموده و با اتصاف به دیانت و امانت به او رجوع نماید، و الّا به هر كس دیگر كه مناسب داند مفوّض دارد؛ و بعد از واقف، ناظر به استصواب عالم، بعد از عرض به خدمت بندگان اعلی حضرت متولّی، به هر كس كه متّصف به امانت و دیانت و راستی و وقوف و كاردانی باشد، به او رجوع نماید؛ لكن باید كه از اولاد ذكور متصدیون استفسار نماید و چنانچه اولاد ذكور ایشان قابلیّت داشته باشند، ایشان را مقدّم دارد و متصدیون خدمات جزو خود را به هر یك از عتقای واقف كه قابلیّت داشته باشند، رجوع نمایند.
و همچنین در متن عقد وقف قرار داده كه نجابت و رفعت و معالی پناه حاجی محمد رحیم ولد حاجی ابو العلا به امر نویسندگی و سر رشته داد و ستد و جمع و خرج محصولات و اخراجات قنوات و تعمیرات مدرسه مزبوره و عمارات این وقف و موقوفات سابقه و لاحقه مكتوبه در وقف نامجات متلاصقه، مادام به وصف دیانت و امانت و راست قلمی متصف باشد، قیام نماید؛ و بعد از وفات او، عالیجاه واقف مادام الحیات بدون مدخلیّت غیر به هر یك از اولاد و برادران و اولاد ایشان كه متّصف به صفات مذكوره باشند، رجوع نماید، و اگر از ایشان چنین كسی نباشد، به دیگری كه متصف به صفات مذكوره
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 928
باشد، رجوع خواهد نمود. و بعد از واقف، ناظر هر عصر، به استصواب عالم آن عصر، به اولاد و برادران حاجی رحیم مزبور و اولاد ایشان، اگر متصف به صفات مزبوره باشند، و الا به هر كس كه قابلیت داشته باشد، بعد از عرض به خدمت اعلی حضرت متولّی، رجوع نمایند تا سر رشته بر داد و ستد و باقی و فاضل متصدیون و تحویلداران و حاصل و مداخل و مخارج موقوفات و سایر امور متعلقه به این وقف و موقوفات سابقه و لاحقه كه نویسندگی در كار داشته باشد، به لوازم آن قیام نماید.
و مصارف این وقف را در متن عقد وقف مزبور چنین قرار داده كه هر ساله از حاصل آن، اوّلا اخراجات قنوات و تعمیرات و عمارات و مؤونات زراعات این وقف كه هر آینه در توفیر محصولات و تكثیر انتفاعات مدخلیت داشته باشد، كرده شود و اخراجات موقوفات سابقه و لاحقه اگر نعوذ بالله مداخل آن‌ها وفا به مخارج نكند و اخراجات و تعمیرات مدرسه مزبوره هر گاه محتاج به تعمیر زیادی شود كه از مداخل موقوفات سابقه تدارك آن حسب الواقع نشود، بر سبیل تتمه از حاصل این وقف صرف آن شود و آنچه از اخراجات مزبوره باقی بماند، یك عشر آن به حق التولیه مخصوص بندگان اعلی حضرت متولّی و یك عشر دیگر را مادام الحیات، واقف در وجوه خیرات و مبرّات صرف نماید و بعد از واقف، یك عشر مزبور به جهت ناظر و عالم بالمناصفه و یك عشر دیگر به حق التصدی متصدیون بالمساوات بوده باشد و از هفت عشر بقیه، هر ساله دوازده تومان تبریزی مواجب در وجه نویسنده سركار این وقف و موقوفات سابقه و لاحقه رسانند و هر ساله شش هزار من غلّه بالمناصفه به وزن شاه در وجه مقرری رفعت و معالی پناهان امام قلی بیك و حاجی محمد علی بیك و الله ویردی بیك بزرگ و علیرضا بیك و محمد قلی بیك كوچك و الله ویردی بیك كوچك گرجی كه سابقا گرگین نام داشته، عتقای سته عالیجاه واقف هر یك یكهزار من داده شود، و رسد هر یك از عتقای ستّه بعد از فوت او فیما بین اولاد او و اولاد اولاد او و هكذا للذّكر مثل حظّ الانثیین منقسم شود، به شرط تقدم بطن سابق بر بطن لاحق؛ و اگر ولد نداشته باشد، رسد او به سایر جماعت مزبوره كه در آن مرتبه باشند، به دستور مسطور داده شود. و در ماده اولاد اناث ایشان چنین شرط نموده قرار داد كه مادام به حباله زوجیت احدی در نیامده باشند یا آن كه شوهری از آن سلسله كرده باشند، رسد به ایشان داده شود و اگر به غیر آن سلسله شوهر كند، از ایشان مقطوع و علاوه سایر آن سلسله كه در آن مرتبه باشند، نمایند. و اگر شوهری كه از غیر آن سلسله باشد فوت شود، باز رسد به او داده شود و چون احدی از ایشان وفات یابد و فرزندی نداشته باشد، رسد او علاوه سایر موجودین در آن مرتبه شود و اگر سلسله عتقای سته و اولاد ایشان منقرض شوند، مجموع حصّه ایشان منضم به سایر محصولات وقف مزبور و در سایر مصارف آن مصروف گردد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 929
و هر ساله در روز عید مولود حضرت امیر المؤمنین و امام المتقین، دوازده قاب طعام به آنان و افشره و غلیان و قهوه و لوازم آن در مدرسه مزبوره طبخ نمایند و عالم مشار الیه جمعی از علما و فضلا و اعیان و اكابر را كه مناسب داند، در آن روز حاضر ساخته مضمون وقفنامجات سابقه و حال و لاحقه را در حضور ایشان خواند؛ همگی را بر مضامین آن‌ها مطلع سازد تا از حاضرین به غایبین رسیده، دائما در السنه و افواه امر موقوفات مزبوره شایع و دایر و متواتر گردیده، از شوایب تغییر و تبدیل و اندراس مصون و محروس باشد و بقیّه را منضم به محصولات موقوفات سابقه در مصارف حق التدریس و وظیفه رئیس و سایر طلبه و خدّام و مؤذّن و وجه ختم كلام اللّه مجید ربانی و اخراجات تعزیه و اطعام مقرّری و فروش و روشنایی مسجد و مدرس و شبستان و متوضّاها و پلّه كانها و چرخ و دلو و ریسمان جهت آب كشیدن و سایر مصارف مدرسه مباركه سلطان حسینیه مزبوره صرف نمایند و آنچه از آن‌ها اضافه بماند، بر ده سهم نموده، سه سهم را به سادات و علویات و ایتام نجف اشرف و سه سهم را به سادات و علویات و ایتام كربلای معلّی و دو سهم به سادات و علویات و ایتام قصبه طیّبه كاظمین علیهما السلام به شرح و تفصیل و شروطی كه در دفعه متقدمه ذكر شده، و دو سهم بقیّه را به زوّار عتبات عالیات منوط به رأی عالم و ناظر بدهند؛ لكن باید به هر كس زیاده از یك تومان ندهند و ازین اضافه كه بر ده سهم می‌شود، حق التولیه و حق النظاره و حق التصدی اضافه نشود و مبلغ سیصد تومان تبریزی از حاصل مظفر آباد مزبور به موجب مزرعه مظفر آباد برخوار اصفهان واقعه در دامنه كوه فلارته با كافّه ملحقات شرعیه از اراضی و صحاری و قنوات و انهار و مجاری و باغات و دهكده و قلعه و عمارات و اشجار و غیر ذلك محدوده به اراضی دهنو و به اراضی محمود آباد و به اراضی نعیم آباد و به اراضی عاشق آباد و به مزرعه كلنگان و به اراضی محمد آباد و به اراضی عشق آباد بالتمام.
مزرعه بیجن آور كه بیجن آباد نیز گفته می‌شود، واقعه در خوزیان بسطام با اراضی و صحاری و قنوات و انهار و مجاری و كلّما یتعلق بها شرعا من القدیم الی الان، محدوده شرقیا به دو تپه و رودخانه و غربیا به راهجن و شمالیا به شارع عام عراق و خراسان و بعضی به دو تپه ملك خوزیان و جنوبیا به نهر سیاه آب بالتمام.
شرطی كه در متن عقد وقف آن نموده بود، به جهت كرایه نقل و حمل محصولات موقوفات حوالی و حواشی اصفهان به انبار مذكور در دفعه اولی واقعه در كنار زاینده رود اصفهان به جهت زیادتی اخراجات تعمیرات و خرابی مدرسه مزبوره و عمارات موقوفات لاحقه و قنوات آن‌ها وضع و به تاجر معتبری به قرض داده و تمسّك معتبر مشروعی گرفته و مرابحه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 930
مشروعه بر آن قرار شده و چنین شرط نموده كه دائما مبلغ مزبور به جهت مصرفین مزبورین در نزد تجار معتبر بوده باشد و ناظر موقوفات عالیجاه مشار الیه در جمیع اعصار به استصواب عالم مذكور، خاطر از اعتبار تجاری كه مبلغ مزبور به ایشان داده می‌شود و از وثیقه و مرهونی كه بر مبلغ مزبور قرار می‌دهند، جمع نمایند؛ و نویسنده سركار موقوفات محاسبه نما و مرابحه آن را دائما مشخص نموده، سررشته بر آن نگاه دارد و یك صد و پنجاه تومان از آن جمله به جهت احتیاط این معنی باشد كه در رفع محصولات اگر زر نقد موجود از حاصل و مداخل موقوفات نبوده باشد و صرفه در فروختن حاصل در آن وقت نبوده باشد، از یك صد و پنجاه تومان مزبور كرایه محصولات را داده، محصولات را به انبار مذكور نقل و در آن جا منبر [انبار] ساخته، بعد از نوروز فیروز سلطانی كه هنگام ارتفاع قیمت و نفع آن به مصارف وقف بیش‌تر است، فروخته شود و وجه كرایه مزبوره را كه از تاجر گرفته باشند، از قیمت حاصل مزبوره و اگر وفا نكند از حاصل سال بعد، باز به تاجر مزبور بدهند و هكذا یك صد و پنجاه تومان دیگر به جهت احتیاط این معنی بوده باشد كه اگر العیاذ بالله خرابی زیادی در عمارات مدرسه مزبوره و عمارات سایر موقوفات و قنوات اصفهان و بسطام بهم رسد كه در آن وقت زر نقدی از بابت حاصل و مداخل موقوفات موجود نباشد و صرفه در فروختن حاصل در آن وقت نباشد یا آن كه زر نقد موقوفات وفا به اخراجات مزبوره نكند از یك صد و پنجاه تومان مزبوره تدارك اخراجات مزبوره شده، بعد از آن عوض آن از حاصل و مداخل موقوفات به تاجر مزبور داده شود و هكذا.
و چون از نماء سیصد تومان مزبور مبلغی بهم رسد كه گنجایش داشته باشد كه ملكی یا مستغلی خریده شود، اضافه را ملك یا مستغلی خریده و به شرایط مذكوره در وقف مظفر آباد مزبور وقف نمایند و اصل سیصد تومان را به جهت مصرفین مزبورین باقی بگذارند. و باید كه همیشه این قاعده مرعی و مستمر باشد كه یك صد و پنجاه تومان در وقت احتیاج در مصرف كرایه نقل و حمل محصولات به انبار مزبور و یك صد و پنجاه تومان در مصرف اخراجات خرابی و تعمیرات زیاد مدرسه و عمارات و قنوات موقوفات صرف شود و بعد از كار سازی، عوض آن به تاجر داده شود و از نما و مرابحه آن ملك یا مستغل خریده و وقف شود و باید كه مادام نما و مرابحه از آن بهم رسد كه ملك و مستغلی خریده نشده باشد، آن نما را به علاوه اصل مورد معاملات شرعیه ساخته، از آن نیز تحصیل مرابحه مشروعه نمایند و در داد و ستدی كه به تجّار داده می‌شود، رهن بگیرند و نهایت احتیاط نمایند كه تلف نشود. و چون وجهی كه به جهت مصرفین مزبورین داده شود، به تصدیق ناظر و عالم نوشته به مهر متصدّیون بگیرند و جایز و روا نیست كه از سیصد تومان مزبور در غیر این دو مصرف صرف نمایند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 931

[نسخه‌های تهیه شده از وقف نامه]

فهرست مكتوب مذكور مجملی است از وقفنامجات این بنده درگاه كه در باب موقوفات خود و تولیت و نظارت و استصواب عالم و تصدّی و جماعت موقوف علیهم و مصارف حاصل و نمای آن‌ها و شروط و قیود آن‌ها مرقوم شده و آنچه وقف نموده‌ام، از مدرسه مباركه موسومه به مدرسه سلطان حسینیه و مساجد و حمامات و رباطات و باغات و دكاكین و بازارگاه و مستغلات و آب انبارها و عمارت انبار و قری و مزارع و لقاطات و غیر ذلك، چون در مدت متمادی، به مساعدت توفیقات الهی و بركات اعلی حضرت شاهنشاهی این غلام بهم رسانیده و وقف نموده، امر ثواب آن‌ها به روزگار فرخنده آثار آن اعلی حضرت عاید خواهد گردید و چون بر این موقوفات، مجلّات وقفنامجات شرعیه قلمی و به یكدیگر ملصق و در یك طومار مجتمع و به مهر مهر آثار مبارك اشرف اقدس اعلی مزیّن و به خطوط و امهار اهالی شرع شریف و علمای اعلام و سادات ذوی الاحترام محلّی شده و دو سواد معتبر كه مطابقه آن‌ها با اصل به امهار اهالی شرع شریف و سادات عظام كرام رسیده و همگی آن‌ها مضبوط گردیده، در این وقت به جهت تذكره و مزید استحكام و به جهت بازیافت و استیفاء بعضی قیود و تفاصیل موقوفات این فهرست قلمی شده، و آن را نسخ متعدد نموده و خود مهر كرده و به امهار آن جماعت رسانیده‌ام؛ و یك نسخه از آن جمله را به حضرت علامی فهامی مولانا محمد مؤمنا مدرّس مدرسه مزبوره، و یك نسخه دیگر را به فضیلت و كمالات پناه شیخ جلال رئیس مدرسه مزبوره و یك نسخه دیگر را به عالیجاه مقرّب الخاقانی محمد ابراهیم بیك یوزباشی آقایان و یك نسخه را به حاجی محمد كبیر و یك نسخه دیگر را به حاجی مهدی خان بیك و یك نسخه دیگر را به حسن بیك و یك نسخه دیگر را به شخصی كه در بسطام متوجه نسق محمد آباد و تقی آباد و بیجن‌آور است سپرده، و یك نسخه را به انباردار سپرده و یك نسخه را خود نگاه داشته‌ام و یك نسخه دیگر در خزانه عام مضبوط است تا دست به دست به اولاد مدرّس و متصدیان و غیرهم عقبا عقیب عقب رسیده، از اختلال و اختلاف و اندراس مصون و محروس شود.
و در نظر دارم كه ان شاء الله تعالی ثبتی از فهرست مزبور به دفاتر سركار ضابطه و به دفتر موقوفات ممالك محروسه سپرده شود كه در طی ازمنه و ایام متمادیه كه به آن‌ها رجوع كنند، موجب تذكر و مزید استحكام اوقاف مذكوره گردد.
و این بنده درگاه خلایق امیدگاه، موقوفات مذكوره را موافق قانون شریعت مقدسه غرّا وقف نموده و بر نهج شرایط مرقومه صیغ شرعیه بالعربیه و الفارسیه جاری ساخته‌ام و چون اعلی حضرت شاهنشاهی ظلّ اللهی كه متولی این اوقافند بالمشافة العلیّة العالیه نیابت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 932
تولیت خود را به این غلام، شفقت فرموده‌اند و بر طبق آن رقم مبارك اشرف عزّ صدور یافته است؛ این غلام به عنوان وقفیّت و نیابت تولیت در جمیع آن‌ها دخل و تصرّف نموده و می‌نمایم و نجابت و رفعت و معالی پناه، حاج الحرمین الشریفین حاجی محمد كبیر تاجر اصفهانی را كه یكی از متصدیانست و به دیانت و امانت و كاردانی موصوفست و اطلاع تمام بر جزئیات موقوفات مزبور دارد، به نیابت نظارت خود تعیین نموده‌ام كه ما دمت حیّا باقیا نیابت نظارت اوقاف مزبوره به او مفوّض باشد و بعد از آن كه نوبت نظارت به ناظران بعد و علمای اعلام رسد، هر گاه ایشان نیز مناسب دانند، نیابت نظارت را به مشار الیه مرجوع خواهند فرمود كه به استصواب عالم دینی عمل نماید و الّا به هر نحو كه مصلحت حال موقوفات را دانند، معمول خواهند داشت.
و بالجمله شرایط صحّت و لزوم وقف در همگی موقوفات مزبوره تحقق و وقوع یافته و وقف لازم گردیده و من بعد هیچ احدی را جایز و سایغ و روا نیست كه تغییر و تبدیل آن‌ها نماید و در ضمن صیغ همگی اوقاف شرط نموده‌ام كه هیچ احدی تصرّفات مالكانه ننماید و در معرض بیع لازم و بیع شرط و رهن و هبه و غیر ذلك از تصرّفات مالكانه در نیاورند و به متغلبّه اصلا و مطلقا به اجاره ندهند و به اجارات طویله، خواه به عقد و احد و خواه به عقود متعدده ندهند، و بر خلاف مصارف مرقومه صرف ننمایند.
و در هیچ عصری از اعصار، صدور عظام خاصه و عامّه و نایبان ایشان در موقوفات مزبوره مدخل ننمایند و به احدی از مستحقین به صیغه وظیفه و مدد معاش و ارتزاق چیزی از آن را ندهند. مستوفیان ممالك محروسه و مباشرین موقوفات متفرقه اصلا و مطلقا دخلی در آن‌ها نكنند و حواله و اطلاقی ننمایند و اگر به خلاف ذلك صدور عظام یا نایبان ایشان یا احدی از مباشرین موقوفات در این موقوفات دخل نمایند، مورد غضب الهی و سخط حضرت رسالت پناهی و محل طعن ملائكه و پیغمبران و ائمه طاهرین و عباد اللّه صالحین باشند. فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ «1» و علیه لعنة اللّه و الملائكة و الناس اجمعین.
و حرّر ذلك فی غرّة شهر محرّم الحرام سنة خمس و عشرین و مائة و الف [1125] من الهجرة المباركة المصطفویة المحمّدیّة علی مهاجرها و آله الائمة البررة الف الف الآف سلامه و صلوته ثنآء و تحیّة.

[درخواست واقف از متولّی برای واگذاری اداره امور رقبات]

شرح عریضه عالیجاه واقف موفق مشار الیه آن كه به عرض می‌رساند كه این پیره غلام،
______________________________
(1). بقره، 181
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 933
قلیلی املاك و رقبات كه به دولت ولی نعمت بهم رسانیده‌ام، همگی وقف و به تصرّف داده، متولّی شرعی آن‌ها ولی نعمت‌اند؛ و چون بعضی از آن، محتاج به تعمیرات و اجرای قنوات بود، روز اول، این غلام عرض نموده كه بنده را مرخص فرمایند كه نظم و نسق آن‌ها بكنم؛ ولیّ نعمت مرخص فرمودند؛ بنا بر این، استدعا دارد كه ولیّ نعمت عالمیان در این باب رقم مبارك مرحمت و صادر شود كه تا حیات مستعار باقی باشد، از جانب ولی نعمت، مباشر نظم و نسق آن‌ها شود؛ یا به خط مبارك بر حاشیه همین عریضه دو كلمه رقم فرمایند كه احتیاج به رقم مبارك علی حده نباشد كه این غلام هر ساله حق التولیه را به نظر اقدس رسانم و ما بقی را به مصارف وقف دهم؛ امره اعلی
شرح رقم مبارك نواب اشرف اقدس ارفع همایون اعلی بر عنوان عریضه مزبوره:
هو محل مهر به نظر رسید به نحو استدعاء، واقف را مرخّص و مأذون فرمودیم كه تعمیرات ضروریه و اجرای قنوات و نظم و نسق املاك و رقبات موقوفه را آنچه لازمه نظم و نسق است كما ینبغی بجا آورده، آثار سعی خود را روز به روز به ظهور رساند. تحریرا فی شهر شعبان المعظم 1125.
قد صرت فائزا بزیارة اصله الاشرف الاقدس الاعلی- محل مهر

[دو تغییر درباره متصدیان اداره رقبات وقفی]

[1] چون به موجب مبادی آداب عالیجاهی مستغنی الالقابی مقرب واقف موفق معظم الیه در ضمن عقد وقف مزبور متن قرار و شرط نموده بودند كه مادام متصدیون مزبورون قابلیت و اهلیّت داشته باشند به امر تصدّی مزبور قیام نمایند و الا اختیار عزل و تغییر ایشان با عالیجاه معظم الیه بوده باشد و عالیجاه واقف معظم الیه نمودند كه مدت پنج سال قبل از این، حاجی كبیر مذكور كه احدی المتصدین است عدم صلاحیت و اهلیت و دیانت به منصّه ظهور رسیده، در آن تاریخ او را از امر تصدّی مزبور اخراج و بی‌دخل، و شیخ لطف اللّه را در عوض حاجی كبیر مذكور تعیین نموده‌اند كه به امر تصدّی نسلا بعد نسل قیام و اقدام نماید و تعویض امر مزبور به آن‌ها كه به زیور قابلیت و اهلیت و دیانت آراسته و پیراسته باشند؛ عاشر شهر شعبان المعظم سنه 1133
[2] چون وكلاء اجلاء ذوی الاعتداء عالیجاهی مستغنی الالقابی كل حصص مفصّله مرقومه متن را به شرایط و اركان مقرره آن وقف و تعیین اعلی حضرت متولّی و ناظر و متصدیان جهت آن‌ها و در متن عقد وقف مزبور شرط شرعی نموده بودند كه متصدیان آن مادام به زیور اهلیت و صلاحیت آراسته باشند به امر تصدّی مزبور قیام و اختیار عزل و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 934
تغییر ایشان با عالیجاه واقف معظم الیه بوده باشد و عالیجاه معظم الیه نمودند كه از حسن بیك مزبور متن كه احد المتصدین است، عدم صلاح و دیانت و اهلیت به ظهور رسیده، لهذا حسن بیك مزبور را از امر مذكور اخراج و تصدّی و رسید حق التصدی او را ضمیمه و علاوه تصدی رفعت و معالی پناه حاجی مهدی خان بیك مزبور نموده كه كما ینبغی و یلیق به امر تصدّی مذكور قیام و اقدام و حسن سعی خود را به منصه ظهور رساند، حق التصدی مزبور را اخذ و تصرف نماید. عاشر شهر ذی حجة سنه 1129

[فرامین شاه در بخشودگی مالیات رقبات]

حكم جهان مطاع شد آن كه رفعت و معالی پناه مقرب الخاقانی نظاما للرفعة و المعالی آقا كمال صاحب جمع خزانه عامره به عرض رسانید كه املاك مفصّله ضمن خود را قبل از این بر مدرسه‌ای كه اراده ساختن آن نموده و سایر مصارف شرعیه وقف نموده و چون در این وقت به مرتبه صاحب جمعی مزبور سرافراز گشته، خدمت مزبور تحویلداریست، امكان دارد كه ارباب غرض، سخن‌های خلاف واقع درباره مشار الیه به عرض اقدس رسانند؛ استدعا دارد كه رقم اشرف در باب این كه املاك مذكور، قبل از تعویض خدمت مزبور در تصرف مشار الیه بوده و بر مصارف وقف نموده، صادر گردد.
بنا بر شفقت شاهانه درباره مقرب الخاقان مشار الیه مقرر فرمودیم كه املاك مزبوره به شروطی كه وقف نموده، كماكان وقف بوده، احدی به عنوان ملكیت دست تصرّف بر آن دراز نكرده، پیرامون نگردد و مدرسه را به نحوی كه در نظر دارد بنا نموده به اتمام رساند و در جمیع ابواب به توجهات گوناگون پادشاهی مستوثق و امیدوار بوده باشد كه به هیچ وجه سخن ارباب غرض در پیشگاه خاطر اقدس فروغی ندارد؛ تحریرا فی شهر محرّم الحرام سنه 1107
حكم جهان مطاع شد آن كه چون از شرف خازنی نقد خالص عیار اخلاص و ایمان و سعادت جاودانی كمال خلوص عقیدت و ایقان این خاندان ولایت نشان بحكم توفیق وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ «1» مالك الملك یزدان و تأیید پادشاه علی الاطلاق مستعان دست قدرت سلطنت و خلافت و ید قدرت بسالت این خانواده ولایت و امامت بالای دست سلاطین روی زمین و همدست كارگزاران قضا و قدر كردگار معین در ترویج دین مبین و تكثیر خیرات و مبرّات سنن سید المرسلین و تحصیل رضای الهی و اجرای اوامر و نواهی ید بیضا نماست؛ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما یَشْكُرُ
______________________________
(1). بقره، 171
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 935
لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ كَرِیمٌ؛ «1» لاجرم به شكرانه این موهبت عظمی در این ولاء كه به رهنمایی هادی توفیق ذو الجلال و دلالت قاید تأیید ایزد متعال از كمال اخلاص و بندگی و نهایت عقیدت و صوفی‌گری رفعت و معالی پناه مقرب الخاقانی نظاما للرفعة و المعالی آقا كمال ریش سفید حرم محترم علیّه عالیه و صاحب جمع خزانه عامره مظهر كریمه الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ طُوبی لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ «2» گشته و سعادت دو جهان اندوخته مدرسه رفیعه در محله عباس آباد در دار السلطنه اصفهان به نام نامی و اسم سامی نوّاب همایون تا بر اوج گردون افراخته و مسمّی به مدرسه سلطان حسینیه ساخته و املاك و مستغلات كتبی خود را به تفصیل ذیل «3» جهت مدد معاش و وظیفه و مواجب مدرّس و طلبه و مؤذن و خدمه و شیلان و آب‌اش و غیره مصارف بر وقف مؤبّد و ثواب آن را به روح پرفتوح نواب خاقان طوبی آشیان قدس مكان و به روزگار نواب كامیاب همایون مؤبّد قربت نموده، بر ذمّت بلند خسروانه و همّت ارجمند پادشاهانه، لازمه گشته به مؤدّای صدق انتمای وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی «4» او را مشمول عواطف خاقانی و منظور انظار سلطانی و بین الاماثل و الاقران به ارجاع دو منصب عظیم المرتبه بلند و دو خدمت جلیل المنزله ارجمند مباهی و ممتاز و مفتخر و سرافراز، و بنا بر توجه خاطر دریا مقاطر اشرف، به ترویج امور خیرات و مبرّات و كمال اهتمام در اشاعه علوم شرعیات و تحصیل رضای خالق البریات و شركت تام در اجر جزیل آن مثوبات، تمام مالوجهات و وجوهات و حقوق دیوانی محال مفصّله فوق را اعم از آن كه جمع دفتری داشته باشند یا نو درآمد و ممیز ملاحظه و جمع آن را مشخص نكرده باشند، از تاریخ دو ماهه توشیقان ئیل در وجه سیور غال ابدی و معافی سرمدی سركار وقف مزبور و داخل مداخل وقفی كه مصارف مقرره مسطوره در وقفنامچه كه به خط مبارك شعاع كردار و مهر خورشید خیر مهر آثار نواب همایون ما، مزّین گشته صرف شود مقرّر، و آنچه از مالوجهات و سایر جهات مزبوره به تیول و سیورغال و همه ساله مقرر بوده باشد، از تاریخ مزبور قطع فرمودیم كه به سیورغال و معافی مذكور منظور بوده، به تیولداران و همه ساله داران عوض داده شود.
مستوفیان عظام و حكام و وزراء كرام و عمّال خجسته اعمال و كلانتران و داروغگان و تیولداران و همه ساله‌داران و متصدّیان و ممیّزان تفاوت جمع و نو درآمد و مباشران مهمات دیوانی محال عراق و فارس اصلا و مطلقا به هیچ وجه من الوجوه به خلاف حكم و حساب،
______________________________
(1). نمل، 40
(2). رعد، 29
(3). در اینجا نام برخی از محلات و دكاكین برده كه در فهرست رقبات موقوفه در داخل متن آمده است.
(4). نجم، 31
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 936
مدخل در موقوفات مزبور ننموده، قلم و قدم كوتاه و كشیده دارند و از حشو نتیجه اخراجات موضوع و مستثنی دانند و به علت اخراجات و استصوابیات و مالوجهات و وجوهات حكمی و غیر حكمی و عوارض مسددة الابواب از علفه و علوفه و قنلغا «1» و رسومات داروغگی و سایر اعمال و توجیهات خلاف حساب و سرشمار و خانه شمار و سلامی و ساوری و مهمانی و پیشكشی و عیدی و نوروزی و هوایی و مدد خرج و حواله تفنگچی و چریك و مقطعی و بیگار [پیكار، پیگار!] و شكار و الام و الاغ و خرج (طرح) و دست انداز و یراق پوشی ایّام عاشورا و سایر تكالیف ممنوعه و غیر ذلك به هر اسم و رسم كه بوده باشد حواله و اطلاقی بر موقوفات مزبور و رعایا و مستأجران و ضابطان آن نكرده، اعزاز و احترام مباشرین و رعایت و مراقبت رعایا و مستأجرین موقوفات مزبوره را واجب و لازم شناسند و شكر و شكایتی كه از آن جماعت به عرض اقدس رسد، مؤثر دانند.
كدخدایان و رعایا و مزارعین و مستأجرین و ضابطان و دكانداران، سال به سال مالوجهات و حقوق دیوانی خود را به مباشرین ضبط و صرف موقوفات مزبوره و اصل ساخته، چیزی قاصر و منكسر نگردانند.
مستوفیان و حكام كرام در دفاتر خلود رقم این عطیّه را در دفاتر خلود ثبت نموده، به تیولداران و همه ساله‌داران و صاحبان سیورغال محال مزبوره عوض دهند و از شائبه تغییر و تبدیل مصون و محروس شناسند و در این باب قدغن دانسته، هر ساله رقم مجدد طلب ننمایند و در عهده دانند. تحریرا فی شهر رجب المرجب سنه 1111.
حكم جهان مطاع شد آن كه چون پیوسته از خزانه جود و عطای دادار بی‌همال بر وفق خواهش اولیای این دولت عدیم المثال به ضمیمه این خاندان مكرمت و افضال در مرتبه اعلی و عین كمال مهیاست، ما نیز در ازای آلای الهی نهمت فلك فرسای شاهنشاهی را مصروف به انتظام احوال علمای دیندار و فقهای حقانیت شعار و تنسیق اماكن و مدارس و توسیع معایش و ملابس آن گروه دانش پژوه فرموده‌ایم تا از رهگذر نشر فضل و افضال و انشراح بال و كافل امانی و آمال آن قوم حمیده خصال صیت معدلت گستری و دین پروری این خاندان پیغمبری مرسله گوش مكتبان مكان امكان گردد و قبل از این كه از كمال اخلاص و صوفی‌گری رفعت و معالی پناه، مقرب الخاقانی، حاج الحرمین الشریفین نظاما للرفعة و المعالی، آقا كمال ریش سفید حرم محترم علیّه عالیه و صاحب جمع خزانه عامره به سبب بنای مدرسه‌ای بنام نامی همایون [ما] در محله عباس آباد دار السلطنه اصفهان گردن مباهات از همگنان افروخته و در اندك زمانی پیرایه اتمام را زیب اندام آن بنای
______________________________
(1). یا قلیغا یا قنغلا: نوعی مالیات كه برای پذیرای عمال حكومت و دیگران وصول می‌شود. (معین).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 937
خجسته فرجام ساخته، قدری رقبات را كه به سعی خویش تحصیل و وقف مدرسه نموده و بدان جهت جالب اجر جزیل و طالب ثواب جمیل جهت ذات با بركات نواب همایون گردیده بود. و حسب الاستدعای مقرب الخاقان مشار الیه مالوجهات و وجوهات و حقوق دیوانی رقبات مزبوره را به موجب رقم قضا توأم علی حده به سیورغال ابدی مدرسه مزبوره مقرّر فرموده بودیم و در این ولاء نیز معروض قوایم سریر عرش نظیر سلطانی و استدعا نمود كه مالوجهات و وجوهات و حقوق دیوانی بعضی رقبات كه به تفصیل ذیل مزرعه فیض آباد مشهور به دهچی واقعه در مورچه خورت ... بالتمام، مزرعه كمال آباد ... كه از بایرات قدیم است بالتمام، مزرعه خیر آباد واقعه در مورچه خورت از احداثی، مزرعه اشرف آباد واقعه در مورچه خورت كه پنج رشته قنات دارد، تحصیل نموده به دستور سیورغال مدرسه مذكوره مقرر گردد.
بناء علیه عنایت شاهانه را به استكمال آن امر خیر مآل نامزد فرموده، از ابتدای ششماهه یونیت ئیل كل مالوجهات و وجوهات و حقوق دیوانی مزارع اربعه مذكوره را كه بعضی ابتیاعی و بعضی احداثی مقرب الخاقان مشار الیه است، اعم از آن كه جمع دفتری داشته باشند یا نو درآمد و ممیز ملاحظه و جمع آن را مشخص نكرده باشد، به سیورغال ابدی و احسان سرمدی مدرسه رفیعه مزبوره مقرر فرمودیم.
مستوفیان عظام و وزراء و حكام كرام و عمال خجسته اعمال و كلانتران و داروغگان و متصدیان و ممیزان تفاوت جمع و نو درآمد و مباشران مهمات دیوانی دار السلطنة مذكوره اصلا و مطلقا و به هیچ وجه من الوجوه و به هیچ جهتی از جهات دخل در مهمات محال مزبوره ننموده، پیرامون نگردند و قلم و قدم كوتاه و كشیده دارند و از حشو نتیجه اخراجات موضوع و مستثنی دانند و به علت مالوجهات و وجوهات حكمی و غیر حكمی و خارج المال اربابی و رعیتی و اخراجات و استصوابیات و عوارضات مسددة الابواب از علفه و علوفه قنلغا و سیورسات و الام و الاغ و طرح و دست‌انداز و شكار و پیگار و رسوم داروغگی و رسم المهر و رسم الصداره و عشر و ده نیم و رسوم میرابی و رسوم سایر عمال و توجیهات خلاف حساب و سرشمار و خانه شمار و سلامی و ساوری و مهمانی و پیشكش و عیدی و نوروزی و هوایی و مدد خرج و حواله تفنگچی و چریك و مقطعی و یراق پوشی عاشورا و شاطردوانی و وجوه محترفه و كندلك و مشتلق و اسب چاپار و سایر تكالیف به هر اسم و رسم كه بوده باشد حواله و اطلاق بر محال مزبوره ننموده و اگر فرضا در وقتی از اوقات حكمی در باب سیورغالات صادر گردد كه فی الجمله تكلیفی در آن باشد، محال مزبوره را از آن تكلیف نیز معاف و مسلم داشته، سیورغال مزبور را از سیورغالات مستثنی شمارند و اعزاز و احترام مباشرین و رعایت و مراقبت رعایا و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 938
مستأجران محال مزبوره را واجب و لازم شناسند و شكر و شكایتی كه از آن جماعت به عرض اقدس رسد مؤثر دانند و صدور عظام و مباشرین موقوفات به هیچ وجه من الوجوه و به هیچ وقتی از اوقات، دخل در سیورغال مذكوره و محال مزبور نكرده اصلا و مطلقا متعرض نگردند. كدخدایان و رعایا و زارعین و ضابطان و مستأجران محال مزبوره، سال به سال مالوجهات و وجوهات و حقوق دیوانی خود را به مباشرین ضبط و صرف سیورغال مزبور و اصل ساخته، چیزی قاصر و منكسر نگردانند و گفتگویی كه فیما بین ایشان واقع شود و قضایایی كه سانح گردد، سوای خون كه به دیوان اعلی متعلق است، در هر عصری به متصدیان موقوفات مدرسه رفع نمایند.
مستوفیان عظام كرام دیوان اعلی رقم این عطیه را در دفاتر خود ثبت نموده از شائبه تغییر و تبدیل مصون و محروس شناسند و در عهده دانند؛ تحریرا فی شهر ربیع الثانی سنه 1114.
حكم جهان مطاع شد آن كه چون در این وقت رفعت و معالی پناه مقرب الخاقانی حاج الحرمین الشریفین نظاما للرفعة و المعالی آقا كمال ریش سفید حرم محترم علیّه عالیه و صاحب جمع خزانه عامره به عزّ عرض رسانید كه بعضی رقبات و املاك ابتیاعی و احداثی خود را بدین موجب، به شروطی كه در تحت هر محلی نوشته شده، فیض آباد مشهور به كشكول و قنات گرگاب و قنات باینچه و مزرعه رحمت آباد و رباط قریه خیر آباد وقفی مدرسه و مزرعه مسعود آباد و دو حجره طاحونه ... در صحرای مورچه خورت واقع است و رباط سنگ سفید واقعه در گندمان كه تمامی آن‌ها را به این قید وقف نموده كه حاصل و انتفاع و اجاره آن‌ها را بعد از وضع اخراجات و تعمیرات مدرسه كه به اسم نواب همایون در عباس آباد دار السلطنه اصفهان احداث نموده شود و هرگاه حاصل و انتفاع و اجاره آن‌ها را از اخراجات و تعمیرات مدرسه مزبوره زیاد باشد، زیادتی آن به سادات و صلحا و ارباب استحقاق اماكن منوّره نجف اشرف و كربلای معلّی و كاظمین كه در آن‌جا ساكن باشند داده شود، و رضیه رضویه علی مشرفها الف سلام و تحیه؛ مزرعه محمد آباد واقعه در بسطام كه مشتمل است بر چهار رشته قنات را به این قید وقف نموده كه حاصل آن بعد از وضع اخراجات و خرج قنوات و تعمیرات آنچه باقی بماند، صرف تعمیرات قبّه مباركه آستانه مقدسه منوّره متبرّكه و دار الحفاظ و سایر عمارات متصله به قبّه مباركه و فرش روضه مباركه و دار الحفاظ و سایر بیوتات متصل به آن نمایند، به موجب وقفنامچه علی حده وقف نموده و استدعا نمود كه مالوجهات و وجوهات دیوانی محال مزبور به هر اسم و رسم كه بوده باشد، به سیورغال ابدی و احسان سرمدی مدرسه مزبوره و سركار فیض آثار مزبور عنایت و مقرّر شود كه بیگلربیگیان و حكام و وزراء و عمال به هیچ وجه من الوجوه مدخل در موقوفات مذكوره ننمایند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 939
بناء علیه، عنایت بی‌غایت شاهانه شامل حال و كافل امانی و آمال مقرب الخاقانی مشار الیه فرموده، از ابتدای شكوری ئیل كل مالوجهات و وجوهات و حقوق دیوانی مزارع و قنوات مزبوره را كه بعضی ابتیاعی و بعضی احداثی مقرب الخاقانی مشار الیه است، اعم از آن كه جمع دفتری داشته باشد یا نو درآمد و ممیّز ملاحظه و جمع آن را مشخص نكرده باشد، سیورغال ابدی و احسان سرمدی مدرسه رفیعه مذكوره و سركار فیض آثار مقرّر فرمودیم.
مستوفیان عظام و وزراء و حكام كرام و عمال خجسته اعمال و كلانتران و داروغگان و متصدیان تفاوت جمع و نو درآمد و مباشران مهمات دیوانی دار السلطنه مذكوره اصلا و مطلقا به هیچ وجه من الوجوه و به هیچ جهتی از جهات، دخل در مهمات محال مزبور ننموده پیرامون نگردند و قلم و قدم كوتاه و كشیده دارند و از حشو نتیجه اخراجات موضوع و مستثنی دارند و به علت مالوجهات و وجوهات حكمی و غیر حكمی و خارج المال اربابی و رعیتی و استصوابیات و عوارضات مسددة الابواب از علفه و علوفه و قیلغا و سیورسات و الام و الاغ و طرح و دست انداز و شكار و پیكار و رسوم داروغگی و رسم المهر و رسم الصدراة و عشر و ده نیم و رسوم میرابی و رسوم سایر عمال و توجیهات خلاف حساب و سرشمار و خانه شمار و سلامی و ساوری و میهمانی و پیشكش و عیدی و نوروزی و هوایی و مدد خرج و حواله تفنگچی و چریك و مقطعی و یراق پوشی ایام عاشورا و شاطردوانی و وجوه محترفه و كندلك و مشتلق و اسب چاپار و سایر تكالیف به هر اسم و رسم كه بوده باشد، حواله و اطلاقی بر محال مذكوره ننموده و اگر فرضا در وقتی از اوقات حكمی در باب سیورغالات صادر گردد كه فی الجمله تكلیفی در آن باشد، محال مزبوره را از آن تكلیف نیز معاف و مسلّم دانسته، سیورغال مذكور را از سایر سیورغالات مستثنی شمارند و اعزاز و احترام مباشران و رعایت و مراقبت رعایا و مستأجران محال مزبوره را واجب و لازم شناسند و شكر و شكایتی كه از آن جماعت به عرض اقدس رسد، مؤثر دانند.
صدور عظام و مباشرین موقوفات به هیچ وجه من الوجوه و در هیچ وقتی از اوقات دخل در سیورغال مذكور و محال مزبوره نكرده، اصلا و مطلقا متعرض نگردند. كدخدایان و رعایا و زارعین و ضابطان و مستأجران محال مزبوره سال به سال مالوجهات و وجوهات و گفتگویی كه فیما بین ایشان واقع شود و قضایایی كه سانح گردد، سوای قضیه خون كه به دیوان اعلی متعلق است، در هر عصری به متصدیان موقوفات مدرسه مزبوره رفع نمایند.
مستوفیان عظام كرام دیوان اعلی رقم این عطیّه را در دفاتر خلود ثبت نموده، از شائبه تغییر و تبدیل مصون و محروس دانند. و در عهده شناسند. تحریرا فی شهر ذی قعدة الحرام سنه 1118.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 940
حكم جهان مطاع شد، آن كه چون در این وقت رفعت و معالی پناه مقرب الخاقان حاج الحرمین الشریفین نظاما للرفعة و المعالی آقا كمال ریش سفید حرم علیّه عالیه و صاحب جمع خزانه عامره، املاك و رقبات و مستغلات ملكی و مكتسبی خود را وقف بر روضه رضیه رضویه- علی مشرفها الف سلام و تحیّه- مطهره متبركه سدره مرتبه عرش درجه، و مدرسه جدید موسومه به مدرسه سلطان حسینیه كه به نیابت نواب كامیاب همایون ما ساخته نموده و تولیت اوقاف مزبوره را به نواب همایون تفویض و نظارت آن‌ها را به خود متعلق ساخته بود، در این وقت، بنا بر آن كه علمای امامیه احتیاط می‌نمایند كه مادام كه شرایط وقف منجز و موقوفات به تصرّف واقف داده نشود، وقف صحیح نخواهد بود، استدعای آن نمود كه مقرب الخاقان مشار الیه را مرخص فرماییم كه موقوفات مزبوره را به تصرف وقف دهد.
بنا بر كمال شفقت و مرحمت پادشاهانه درباره مقرب الخاقان مشار الیه نیابت تولیت مزبور را به مقرب الخاقان مومی الیه مفوّض و مرجوع، و مقرّر فرمودیم كه نظارت موقوفات مذكوره را به معتمدی كه خاطر از امانت و دیانت او جمع داشته باشد، مرجوع نموده و به عنوان وقفیّت مباشر امور نسق املاك و رقبات و مستغلات متعدد گشته حاصل آن‌ها را به نیابت نواب همایون ما، به مصارفی كه به موجب وقف نامچه قرار داده مصروف سازد و در ایصال منافع و حاصل املاك و رقبات و مستغلات مزبوره به مصارف مقرره ساعی بوده، اهتمام تمام در آن باب به عمل آورد و در این باب قدغن دانسته هر ساله رقم مجدد طلب نكنند. مستوفیان عظام حسب المسطور مقرر دانسته، رقم مطاع را در دفاتر خلود ثبت نمایند و در عهده شناسند. تحریرا فی شهر ذی قعده سنة 1120.
حكم جهان مطاع شد آن كه چون در این وقت رفعت و معالی پناه مقرب الخاقانی حاج الحرمین الشریفین نظاما للرفعة و العزّة و المعالی آقا كمال ریش سفید حرم محترم علیّه عالیه و صاحب جمع خزانه عامره، مزارع مذكور ذیل ملكی و مكتسبی خود را [شامل] مزارع بیجن آباد و مزرعه تقی آباد واقعه فیما بین ده ملّا و شاهرود من محال بسطام، مزرعه سعد آباد واقعه در كسر و طسوج دار المؤمنین كاشان، مزرعه مظفر آباد واقعه در محله ماربین اصفهان در دامن كوه ثلاثه، مزرعه فیض آباد مشهور به آقا نور، وقف مدرسه خود موسوم به مدرسه سلطان حسینیه واقعه در عباس آباد دار السلطنه اصفهان نمود كه حاصل آن به مصرفی كه در وقفنامچه آن تفصیل یافته مصروف گردد، و نواب همایون ما نیز جهت تحصیل مثوبات اخروی از ابتدای لوی ئیل تمامی مالوجهات و وجوهات و حقوق دیوانی محال مزبوره فوق را خواه جمع دفتری داشته یا آن كه نو درآمد باشد، به سیورغال ابدی و احسان سرمدی اهل مدرسه مزبوره شفقت و مرحمت فرمودیم كه هر ساله ... حاصل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 941
موقوفات مزبوره صرف مصارف مدرسه مذكوره و غیره گردد؛ حكام و وزراء و كلانتران و داروغگان و میرابان و سایر عمال و مباشرین كل وجوه امور دیوانی دار السلطنه مزبوره و بسطام و دار المؤمنین كاشان حسب المسطور مقرر دانسته، به هیچ وجه من الوجوه مدخل از موقوفات مزبوره ننموده، قلم و قدم كوتاه و كشیده دارند و مزارع مذكور را از حشو اخراجات موضوع و مستثنی دانند و به علت اخراجات و استصوابیات و مالوجهات و وجوهات حكمی و غیر حكمی و یراق یوشی ایام عاشورا و رسومات داروغگی و سایر عمال و مدد خرج و حواله تفنگچی و چریك و مقطعی و پیكار و شكار و طرح و دست‌انداز و اقامه و سیورسات و مرد الاغ و پیشكش و سلامانه و غیره تكالیف دیوانی و سایر شلتاقات مسدودة الابواب و امور خلاف حساب به هر اسم و رسم و هر صیغه كه بوده باشد، حواله و اطلاقی بر موقوفات مزبوره و رعایا و مستأجران و ضابطان آن‌ها ننمایند، و گذارند كه ایشان مرفه الحال به رعیتی و دعاگویی دوام دولت بی‌زوال اشتغال نمایند؛ و اگر به عرض رسد كه از فرمان مطاع تجاوز نموده‌اند، باز خواست خواهد شد.
رعایا و مستأجران و ضابطان موقوفات مزبوره سال به سال مالوجهات و حقوق دیوانی خود را به مباشرین موقوفات مزبوره و اصل ساخته، چیزی قاصر و منكسر نگردانند.
مستوفیان عظام رقم این عطیّه را در دفاتر خلود ثبت نموده، از شوائب تغییر و تبدیل مصون و محروس شناسند و چنانچه چیزی از مالوجهات و متوجهات محال مزبوره به تیول و سیورغال و همه ساله مقرر باشد، از تاریخ مزبوره مقطوع دانسته، به ایشان عوض دهند و در این باب قدغن لازم دانسته، هر ساله رقم مجدد طلب ندارند و از فرموده تخلف نورزند.
تحریرا فی شهر رجب المرجب سنه 1125
حكم جهان مطاع شد آن كه چون در این وقت رفعت و معالی پناه، مقرّب الخاقانی، حاج الحرمین الشریفین، نظاما للرفعة و المعالی، آقا كمال ریش سفید حرم محترم علیّه عالیه و صاحب جمع خزانه عامره، به عرض اقدس رسانید كه مزارع مذكور ذیل ... واقعات در محال بیوه كوه و صحرا و محال خان میرزا را كه بعضی دایر و بعضی بایر است ابتیاع و بر زوّار نجف اشرف و كربلای معلّی و روضات مقدّسات مرتبات عرش درجات ابا عبد الله الحسین علیه الصلاة و السلام و كاظمین و عسكریین صلوات الله الملك المشرقین، و رضیه رضویه علی مشرفها الف سلام و تحیة و اخراجات مراسم تعزیه حضرت سید الشهداء و خامس آل عبا و سایر مصارف خیر وقف نمود كه ثواب آن به روزگار فرخنده آثار اشرف عاید گردد.
و استدعا نمود كه مالوجهات و وجوهات و خارج المال و سایر متوجهات و حقوق دیوانی موقوفات مزبوره به دستور محالی كه بر روضه مقدسه منوره متبركه سدره مرتبه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 942
عرش درجه مدرسه موسومه به سلطان حسینیه وقف نمود، به سیورغال مقرر كرده و بنا بر این شمه‌ای از شفقت بی‌غایت شاهانه و مرحمت بی‌نهایت پادشاهانه شامل حال مقرب الخاقان مشارالیه فرموده، از ابتداس ششماه لوی ئیل كل مالوجهات و وجوهات و خارج المال اربابی و رعیتی و مواشی و مراعی و سایر متوجهات و حق دیوانی موقوفات مزبور اعم از آن كه جمع داشته باشد یا نداشته باشد، و به هر اسم و رسم كه بوده باشد، به سیورغال ابدی و احسان سرمدی زوّار عتبات عالیات و سایر مصارف واقف مزبور مرحمت فرمودیم.
بیگلربیگیان و حكام و وزراء و عمال و داروغگان و كلانتران و متصدیان و ممیزان تفاوت جمع و نو در آمد و كدخدایان و ریش سفیدان و غیره، مباشرین جزو و كل امور دیوان الگاه كوه كیلویه و محال خان میرزا حسب المسطور مقرر دانسته، من بعد اصلا و مطلقا و به هیچ وجه من الوجوه و به هیچ جهتی از جهات، دخل در محال مزبوره ننموده پیرامون نگردند و قلم و قدم كوتاه و كشیده دارند و محال مذكوره را از حشو نتیجه اخراجات موضوع و مستثنی دانند و به علت مالوجهات و وجوهات حكمی و غیر حكمی و سایر متوجهات و حقوق دیوانی و اخراجات و استصوابیات و عوارض مسددة الابواب از علفه و علوفه و قلیغا و سیورسات و الام و الاغ و طرح و دست‌انداز و شكار و پیكار و رسوم داروغگی و رسم المهر و رسم الصداره و عشر و ده نیم و رسوم هوایی و رسوم عمالی و توجیهات خلاف حساب و سرشمار و خانه شمار و سلامی و ساوری و مهمانی و پیشكش و عیدی و نوروزی و هوایی و مدد خرج و حواله تفنگچی و چریك و مقطعی و كندلك و مشتلق و اسب چاپار و سایر تكالیف به هر اسم و رسم كه بوده باشد، حواله و اطلاق بر محال مذكوره ننمایند و اگر فرضا در وقتی از اوقات حكمی در باب سیورغالات صادر گردد كه فی الجمله تكلیفی در آن باشد، محال مزبوره را از آن تكلیف نیز معاف و مسلم داشته، سیورغال مذكوره را از سایر سیورغالات مستثنی شمارند و اعزاز و احترام مباشرین و رعایت و مراقبت مستأجران محال مزبوره را واجب و لازم شناسند و شكر و شكایتی كه از آن جماعت به عرض اقدس رسد مؤثر دانند.
صدور عظام و مباشرین موقوفات به هیچ وجه من الوجوه و در هیچ وقتی از اوقات، دخل در سیورغال و محال مذكوره نكرده اصلا و مطلقا متعرض نگردند. كدخدایان و رعایا و زارعین و ضابطان و مستأجران محال مزبوره، سال به سال متوجهات خود را مهمسازی متصدیان موقوفات مزبوره نموده، گفتگویی كه فیما بین ایشان واقع شود و قضایایی كه سانح گردد، سوای قضیه خون كه به دیوان اعلی متعلق است، در هر عصری كه بوده باشد به متصدیان و موقوفات مذكوره رفع نمایند. مستوفیان عظام كرام دیوان اعلی رقم این عطیه را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 943
در دفاتر خلود ثبت نموده، از شایبه تغییر و تبدیل مصون و محروس شناسند، و هر ساله رقم مجدد طلب ندارند. جمادی الثانیه 1126
حكم جهان مطاع شد آن كه چون در این وقت رفعت و معالی پناه مقرب الخاقانی حاج الحرمین الشریفین نظاما للرفعة و العزّ و المعالی آقا كمال ریش سفید حرم محترم علیّه عالیه و صاحب جمع خزانه عامره، به عرض اقدس رسید كه قرای مذكور ذیل ... واقعات در محال بیوه كوه و صحرا من محال خان میرزای كوه كیلویه و ... قریه دو مكان (حومكان) مشهور به شاكریه نبار و توابع بالتمام، قریه شاكریه چنار و توابع بالتمام، قریه تحت بوستان بالتمام، قریه فیض آباد مشهور به هوایی بالتمام و قریه ولی قان به سمیرم فارس با مزارع ...
ابتیاع و به زوّار نجف اشرف و عتبات عالیات و سایر مشاهده مشرفه و مدرسه موسومه به سلطان حسینیه و سایر مصارف خیر وقف نموده كه ثواب آن به روزگار فرخنده آثار اشرف عاید شود.
و استدعا نمود كه مالوجهات نقدی و جنسی اربابی و رعیتی و مواشی و مراعی و سایر متوجهات و حقوق دیوانی املاك مزبور به سیورغال ابدی و احسان سرمدی وقف مرحمت شود. بنا بر این شمه‌ای از شفقت بی‌غایت شاهانه و مرحمت بی‌نهایت پادشاهانه شامل حال مقرب الخاقانی مشار الیه فرموده، از ابتدای تخاقوی ئیل كل مالوجهات و وجوهات و خارج المال نقدی و جنسی، اربابی و رعیتی و مواشی و مراعی و سایر متوجهات و حقوق دیوانی موقوفات مزبور را اعم از آن كه جمع داشته باشد یا نداشته باشد و به هر اسم و رسم كه بوده باشد، به سیورغال ابدی و احسان سرمدی زوّار نجف اشرف و عتبات عالیات و سایر مشاهد مشرّفه و مدرسه مذكور و غیره مصارف وقف مزبور عنایت و مرحمت فرمودیم.
بیگلربیگیان و حكام و وزراء و عمال و داروغگان و كلانتران و متصدیان و ممیّزان تفاوت جمع و نو درآمد و كدخدایان و ریش سفیدان و غیره، مباشرین جزو و كل امور دیوان الگای كوه كیلویه و خان میرزا و سمیرم، حسب المسطور مقرر دانسته، من بعد اصلا و مطلقا و به هیچ وجه من الوجوه و به هیچ جهتی از جهات، دخل در محال وقفی مزبوره ننموده، پیرامون نگردند و قلم و قدم كوتاه و كشیده دارند و محال مذكوره را از حشو نتیجه اخراجات موضوع و مستثنی دانند و به علت مالوجهات و وجوهات حكمی و غیر حكمی و خارج المال اربابی و رعیتی و مواشی و مراعی و سایر متوجهات و حقوق دیوانی و اخراجات و استصوابیات و عوارضات مسدودة الابواب از علفه و علوفه و قیلغا و سیورسات و الام و الاغ و دست‌انداز و شكار و پیكار و رسوم داروغگی و رسم المهر و رسم الصدارة و عشر و ده و نیم و رسوم هوایی و رسوم عمال و توجیهات خلافی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 944
و سرشمار و خانه شمار و سلامی و ساوری و مهمانی و پیشكش و عیدی و نوروزی و هوایی و مدد خرج و حواله تفنگچی و چریك و مقطعی و كندلك و مشتلق و اسب چاپار و سایر تكالیف به هر اسم و رسم كه بوده باشد حواله و اطلاقی بر محال وقفی مزبور ننموده و اگر فرضا و در وقتی از اوقات حكمی در باب سیورغالات صادر گردد كه فی الجمله تكلیفی در آن باشد محال مزبوره را از آن تكالیف نیز معاف و مسلّم دانسته، سیورغال مذكور را از سایر سیورغالات مستثنی دانند و اعزاز و احترام مباشرین و رعایت و مراقبت مستأجران محال مزبوره را واجب و لازم شناسند و شكر و شكایتی كه از آن جماعت به عرض اقدس رسد مؤثر دانند، صدور عظام و مباشرین موقوفات به هیچ وجه من الوجوه و هیچ وقتی از اوقات، دخل در سیورغال مزبور و محال مذكوره نكرده، اصلا و مطلقا متعرض نگردند.
كدخدایان و رعایا و زارعین و ضابطان و مستأجران محال مزبوره، سال به سال متوجهات خود را مهم سازی متصدیان موقوفات مزبوره نموده، گفتگویی كه فیما بین ایشان واقع شود و قضایایی كه سانح گردد، سوای قضیه خون كه به دیوان اعلی متعلق است، در هر عصری كه بوده باشد به متصدیان و موقوفات مذكوره رفع نمایند. مستوفیان عظام كرام دیوان اعلی، رقم این عطیّه را در دفاتر خلود ثبت نموده، از شایبه تغییر و تبدیل مصون و محروس شناسند و هر ساله رقم مجدد طلب ندارند، و در عهده شناسند. شهر جمادی الثانیه 1129.

[گواهی علما بر وقف نامه]

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله كما ینبغی بجلاله و یلیق بكماله و الصلاة و السلام علی اشرف المرسلین محمد و المعصومین من عترته و اله، و بعد: فان هذا الكتاب الصواب و الخطاب المستطاب- طوبی للواقف فیه و حسن مآب- قد انطوی علی خلاصة ما ادرج فی الوقفیة الرفیعة المنیعة الجلیلة الموشّحة بالتوقیع الارفع الاقدس و الختم الاشرف الاعلی المحلاة بخطوط اعلام العلماء و ارقام الفضلاء المختومة بختم الداعی لابود الدولة القاهرة الكبری المستدعی لخلود السلطنة الزاهرة العظمی قد لاحظته مع نسخه الرفیع الاعلی و صنوه المنیع المطاع فالفیته محتویا علی جملة ما سطر فی تلك الوقفیة الرفیعة الموشحة بالتوقیعات العلیة العالیة مشتمله علی رمة ما زبر فی الوثیقة الانیقة المحلاة بالسّجلّات السامیه و الارقام النامیة. و سمعت الاقرار عن عالیحضرة الواقف المؤیّد المسدّد الفایز بمحرمیة سرادق السلطنة الباهرة لازالت عارجا معارج الرفعة و الكمال مرتقیا مدارج الدولة و الاقبال، بما رقم و ذكر فی هذا الكتاب المقترن بالصدق و الصواب، فصرت بمضمونه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 945
شاهدا و بمفهومه عارفا و رقمت فیه علی الاجمال ما اشهدنی سابقا و لاحقا رعایة لمقتضی الحال فی الثانی و العشرین فی شهر جمادی الاخرة لسنة 1125 داعا ابود الدولة القاهرة الباهرة الزاهرة العلیة العالیة الكبری. محل مهر «1»
لقد أشهدنی عالیجاه الواقف المعظم الراجی للمراحم الكریمة السبحانیه اسوة المعتمدین علی سرادقات العتبة العلویة الخاقانیة، قدوة المؤمنین علی خزائن الدولة السّنیة السّمیا السلطانیة ما برح موردا للعواطف الالهیة العوارف الشاهیة علی ما انطوی علیه هذا الكتاب المستطاب و هو واحدة من عشر نسخ متطابقه اجمل فیها ما فصّله فی الطومار الرفیع الاسنی الذی وعت اذنی ما حواه مفصلا و كان هذا فی فواتح شهر رجب الفرد من سنة خمس و عشرین بعد مائة و الف من الهجرة المباركة.
كتبه بیمناه الداثرة الخاسرة اقل العباد عملا و اكثرهم زللا محمد حسین شاه محمد التبریزی «2» عفی عنهما- محل مهر
بسم الله الرحمن الرحیم، لقد صرت شاهدا بما وفّق له الواقف المؤیّد المسدّد زاده الله تعالی توفیقا و تعاطیا لاضعاف ما تیسّر له من صنوف الخیرات و ضروب المبرّات و سمعت من جانبه بصریح الاقرار و واضح الاعتراف بجمیع ما اندرج فی هذا الكتاب كما سمعت به ما یطابقه و یشهد به من الطومار الوثیقة الانیقة المنیعة و جری علیهما خاتمی و رسمی و كان ذلك فی 12 شهر الله الاصبّ رجب المرجب من شهور سنة 1125 و كتب بیمناه الداثرة الداعی لدوام الدولة القاهرة الباهرة الزاهرة الظاهرة الابدیة، حسین بن حسن الجیلانی.
محل مهر
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله و كفی و سلامه علی عباده الذین اصطفی، و بعد: لقد اشهدنی عالیجاه المقرّب الخاقان، المؤتمن السلطان، العارج معارج العزّ و الكمال، المرتقی مدراج الرفعة و الاقبال، علی ما حواه الكتاب من المبدء الی المآب و كتب الداعی لدوام الدولة القاهرة الحسینیه الكبری محمد باقر «3» ابن مرحوم المغفور ... المشكور محمد اسماعیل الحسینی عفی الله عنهما بالنبی و الوصی و آلهما.
عالیجاه واقف موفق مسدد مشار الیه بعد از آن كه اخبار نمود به آن كه آنچه به موجب
______________________________
(1). معلوم نشد كه این گواهی از آن كیست.
(2). وی آخرین ملا باشی دوره صفوی تا پیش از حمله افغان‌هاست كه پس از حمله افغان‌ها خبری از وی در دست نیست. درباره وی شرحی در پاورقی‌های مكافات نامه آورده‌ایم.
(3). محمد باقر خاتون آبادی اولین مدرّس مدرسه چهارباغ و مترجم برخی از آثار دینی. شرح حال وی را به تفصیل در بخش «ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی» به مناسبت ترجمه انجیل به فارسی آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 946
وقفنامچه معتبره متلاصقه علی حده و به تواریخ متفرقه و اوضاع مختلفه وقف فرموده بود، شرائط و اركان آن‌ها بتمامها در آن اوقات به عمل نیامده بود اقرار نمود كه در تاریخ شهر ذی قعدة الحرام 1124 كه به موجب وقفنامچه دیگر ملصق به آن‌ها وقف جدیدی از او صادر شده و خلاصه مجموع اوقاف سابقه و لاحقه در این كتاب مشتمل بر بیست و هفت ورق مختومه به ختم الداعی كه بر ده نسخه شده است، ذكر شده، جمیع شرایط لزوم موقوفات سابقه و لاحقه متحقق است. محمد باقر الحسینی
بسم الله الرحمن الرحیم، اشهدنی عمدة المعتمدین فی الدولة الباهرة القاهرة السلطانیة و زبدة المقرّبین الی سریر السلطنة العظمی الخاقانیة، الخازن للخزانة العامرة، الواقف الموفق المؤید آقا كمال علی ما نسب الیه فی هذا الكتاب من وقف الاعیان المحدودة حبس الاصول المعدودة علی الشرائط و القیود المذكورة فی كل باب رزقه الله تعالی ثواب أعماله یوم یقوم الحساب، و أشهدنی سابقا علی ما فی الصحیفة الاخری و كتب شهادتی فیها لاقراره فی المرّة الاولی و اعترف بتحقیق ما هو معتبر و شرط فی لزوم الوقف و ثبوته بحیث لا یقبل النقص و التبدیل. كتبه الداعی لدوام الدولة القاهرة محمد شفیع الخراسانی «1» فی شهر رجب سنة 1125- محل مهر
بسم الله الرحمن الرحیم، أشهدنی عالی حضرت الواقف الموفّق المؤیّد لازالت أغصان آماله و أعماله الصالحة مورقة و شموس عزّه و اقباله من افق التوفیق مشرقه علی مضمون هذا الكتاب كما أشهدنی سابقا معترفا بجمیع ما سطر فیه من أوّله و الی آخره. فصرت شاهدا علیه فی 29 من شهر جمادی الثانیة سنة 1125 و كتب الداعی لدوام الدولة القاهرة زین الدین العاملی.

[فهرست چند كتاب وقفی مدرسه]

تفصیل كتب مذكوره ذیل كه ... حاجی مهدی خان بیك متصدی شرعی مدرسه مباركه الشهیر به مدرسه مرحمت و غفران پناه آقا كمال بر طلب ... مذكور وقف در این وقت واقف مشار الیه به اذن ... معلی القاب شهابا الانامی علامی فهامی ملا عبد الله ... موقوف علیه داده، تسلیم اهل طلبه نموده تحریرا فی ...
كتاب تهذیب، كتاب ارشاد، كتاب حاشیه بر مطوّل، كتاب احقاق الحق، كتاب كلینی، كتاب شفا، كتاب مجمع البیان، كتاب استبصار، كتاب من لا یحضر، كتاب شرح مواقف، كتاب منطق تجرید،
______________________________
(1). یكی از شاگردان آقا حسین خوانساری و عالمی برجسته و دانشمند كه عبد النبی قزوینی در تتمیم امل الامل (ص 181- 184) از او ستایش فراوانی كرده است. نیز بنگرید: آقا بزرگ، الكواكب المنتثره، ص 345
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 947
كتاب تمهید القواعد، كتاب المسالك، كتاب شرح قواعد، كتاب تهذیب الاصول ...
فضیلت و كمالات پناه ملا شیخ جلال الدین محمد رئیس مدرسه رفیعه سلطان حسینیه كه به سركار خیر مدار وكلاء اجلاء عالیجاهی مستغنی الالقاب و الاوصافی واقف معظم الیه سپرده و كتب مفصّله ذیل را اخذ نموده، آن كه مجلدات كتاب بحار الانوار كه سركار نواب عالیجاهی آقایی مد ظلّه العالی خریداری و وقف مدرسه مباركه سلطان حسینیه نموده‌اند، بدین موجب است: جلد اول، دوم، سیم، (چهارم ندارد) پنجم، ششم، هفتم، نهم، ایضا نهم، دهم، سیزدهم، هیجدهم. آنچه از سركار عالیجاه آقائی مد ظله العالی خریداری و وقف مدرسه مباركه مزبوره نموده‌اند: كتاب نهج البلاغه یك جلد، كتاب دروس تمام در سه جلد، كتاب كفعمی یك جلد، كتاب وافی تمام در پنج جلد، وسائل الشیعه در شش جلد، كتب مذكورات فوق به مدرسه مباركه مزبوره آورده شده و در نزد داعی جلال الدین محمد است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 949

27 وصف عمارت دولت خانه شاه سلطان حسین صفوی میرزا محمد علیا نصر آبادی‌

اشاره

مثنوی حاضر، اشعاری است كه میرزا علیا نصر آبادی درباره عمارت خانه دولتی شاه سلطان حسین صفوی كه به سال 1106 بنا شده، سروده و آن‌ها را در سال 1111 به خط خود نوشته است. اهمیت این مثنوی، جدای از جنبه ادبی آن، وصفی است كه از این بنای دولتی داشته و به بیان جوانب مختلف آن پرداخته است. این مثنوی در مجموعه شماره 14190 كتابخانه مجلس شورای اسلامی نگهداری می‌شود.
تعریف و توصیف عمارت مباركه دولت خانه و دعای بندگان شاهنشاهی من نتایج افكار افصح المتكلمین عالی حضرت استادی میرزا محمد علیا نصر آبادی
تعالی الله ازین عالی عمارت‌كه دادش دست قدرت، اوج رفعت
فضایش رفته از اندیشه بیرون‌ز حسنش گوشواری ربع مسكون
در آن پیدا سواد هفت اقلیم‌به رنگ نقطه‌ای در حلقه جیم
پی آب و گلش بی‌بیش و بی‌كم‌ز بحر و بر تهی گردیده عالم
به حدی رفته است از پیش این كاركه جایی نیست دیگر پشت دیوار
در آن دنیا و ما فیها هویداست‌ز هر جا، هر كه هر جا رفته اینجاست
بنات خانه افلاك از آن است‌زمینش فرش بام آسمان است

صفت ایوان رفیع بنیان‌

ز ایوانش به حكم اوج رفعت‌نموده كو تهی معراج همّت
جناق از طاق با افلاك بسته‌ز سستی پشت چرخ اما شكسته
ز پا تا سر تمام آثار مردیست‌توان گفتن كه جفت طاق كسری است
ز بس از راه جد و جهد معمارفشرده پا در استحكام این كار
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 950 برون سررشته‌ای گر رفته از دست‌به آن سدّ سكندر می‌توان بست
در اینجا نقش پا وقت سراسربه فرق فرقدان تاجست و افسر
چو خورشیدش در آمد از ره بام‌ز حیرت خشك ماند و گشت گلجام «1»

تعریف آینه و آینه خانه‌

به هر آئینه‌اش با خط جوهرنوشته عبده روح سكندر
ازین آئینه‌های مهر آئین‌جهان روشن‌تر از چشم جهان بین
ز بس خورشید در تابست اینجافروغ مهر مهتابست اینجا
در اینجا بهر كسب نور خورشیدسراپا یك كف در یوزه گردید
به هر جا عكس این آئینه‌ها تافت‌توان مستقبل احوال را یافت
ز صافی بهتر از عكس است ظاهربه هر آئینه‌اش مكنون خاطر

تعریف گچكار و توصیف گچ‌

پی سامان كار خویش هر بارز مروارید آب افشرده گچكار
سر شب خسته بود از صعف خوابیدهلال از بس برین گچ ماله مالید
از آن روشن چنان شب‌های مهتاب‌كه بتوان نیشتر زد بر رگ خواب
همین بس از بلندی‌های دیواركه شد كوتاه دست چرخ غدّار
به كوه كهربا، كاهش ز تمكین‌مكرر گفته جای خویش بنشین
چنان گردیده دیوارش مصفّاكه هر گمگشته‌ای اینجاست پیدا
هوایش روح بخش افتاده چندان‌كه دارد قالب هر خشت آن جان
مكرر جنّت از رشكش به هر باب‌ز درها كرده چندین فصل ابواب
تفاخر كن به دربانیش دولت‌یكی از خانه زادانش سعادت
بود اینجا چون خدمتكار دلسوزغلام هندی و گرجی شب و روز

صفت جدول‌

فتد نظاره چون بر آب جدول‌همان دم عقده‌های دل شود حل
از آن جدول به هر سو آب غلطان‌به رنگ جان به خاك پای جانان
روان موج از میانه تا كناره‌به صد كیفیت مست گذاره؟

صفت حوض‌ها و آب آن‌

______________________________
(1). شیشه‌های رنگین كه در حمام‌ها و جز آن‌ها بكار می‌برند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 951 ز هر حوضیش بادا چشم بد دوركزان جاریست چندین چشمه نور
ز آب آن گوارایی و سردی‌تراوش كرده چون همّت ز مردی
نگه گردیده از سیرش ز بس ترفكنده دیده در نظاره لنگر
روان و صاف چون طبع هلالی‌تمامی بحرِ اشعار زلالی
حلاوت بخش كام از سنگِ مرمركه اینجا جوش خورده شیر و شكر
بود هر قطره‌اش ز آن عذوبت‌كه پیشش نیست كوثر را رطوبت
نشسته جابجا هر یك مربع‌به آب و روُتر «1»از جنّات اربع
پی نظّاره وضع زمانه‌همه روی زمین را چشم خانه

تعریف نقاشی و نقاش كه شبیه هر چیزی را به چه نحو كشیده‌

ز نقاشی نموده صنعتی گل‌كه می‌آید به گوش آواز بلبل
زبان خامه‌های سحر پروازنگفته جز به حرف عین اعجاز
پی پرواز اگر مالیده روغن‌چراغ عالمی را كرده روشن

وصف شبیه بزم قلم‌

قلم گردیده هر جا بزم گسترشده گوش از صدای سازها كر
چو كوتاه و بلندِ مدّ تحریرزهر سازی عیان صوت بم و زیر
نموده نغمه‌ها را جمله محشوربه صد آهنگ در یك تار طنبور
ز دیدن جرعه‌ای در دست ساقی‌نماند هیچ چیز از هوش باقی
چو چشم خوبرویان جام باده‌ز خُم در نشأه بخشی‌ها زیاده
نموده شكل شادی و فرح راكشیده چون صراحی و قدح را
توان كردن به پای شیشه می‌به یك دم راه عمر جاودان طی

بیان شبیه عاشق‌

ز عاشق صورتی هر جا كشیده‌جهانی غوطه‌ور در آبِ دیده
ز سیمایش عیان افغان و زاری‌چو بر روی هوا ابر بهاری
چو انجم بر فلك پیوسته سیاربه هر عضویش داغ رشكِ اغیار
نموده علت خون جگر راكشیده مدّ آه بی‌اثر را

تفصیل شبیه هر عضوی از اعضای معشوق از سر تا پا كه نقاش كشیده‌

صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌2 951 تفصیل شبیه هر عضوی از اعضای معشوق از سر تا پا كه نقاش كشیده ..... ص : 951
______________________________
(1). كذا در اصل.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 952 دگر گردیده از معشوق گویاخلاف وعده چون روزست پیدا
ز سر تا پاش شوخی‌ها و تمكین‌چو در الفاظ خوش مضمون و رنگین
به آن هر شیوه كز خوبی سپرده‌به انگشت قلم یك یك شمرده
شبیه حلقه‌های زلف و كاكُل‌ز كام آرنده‌تر از بوی سُنبل
به هر سو طرح گیسو تا فكنده‌شده تا هفت پشتِ مرده زنده
رقم گردیده چون دنبال ابروبه وصفش تر زبان چشم سخن‌گو
جفای تیغ مژگان را كشیده‌كه چشم ناوك جوری ندیده
كشیده آن چنان نظّاره را گرم‌كز آن آتش گرفته پرده شرم
چنان در چهره بنمودی رخِ كاركه شد گلگون نگاه از رنگِ رخسار
نموده رشته نظم سخن راندیده دیده‌ای گر چه دهن را
ز لب ظاهر نموده چون شكر خندشده ممزوج مغز پسته با قند
ز گوهر خوشنماتر در نگین دان‌نهاده گر به روی حرف دندان
پیاپی قطره‌ها از گوشه لب‌چكد از دیدن نارنجِ غبغب
بر آید یوسفی بی‌رنج اخوان‌به احسن وجهی از چاهِ زنخدان
پی نظّاره در عین دویدن‌هزار آهو به یك گردن كشیدن
چو پستان‌ها عیان از لوح سینه‌خیالات دلِ بی‌رحم و كینه
عیان ما فی الضمیرش غیر انصاف‌تمامی از بلورین حُقّه ناف
قلم را بعد این پا رفته از پیش‌نبودستش خبر نقّاش از خویش
چه سازد چون كُنَد كِلك سخن‌گونمی‌گنجد چو اینجا یك سرِ مو
بجا باشد كند نقش از نشستی‌رسانیدن به ساق پاش دستی
زهی نقّاش سحر آیین كه بنمودسراپا آنچه از پا تا به سر بود

وصف شبیه عاشق و معشوق با هم‌

كنون بنگر كه چون با كِلك اعجازنموده رسم حُسن و عشق را باز
بود ربط تن و جان از چه عالم‌كشیده عاشق و معشوق با هم
مجسّم صورت راز و نیازی‌ز هر تمثال محمود و ایازی
سراپا كاوش دلهای سنگین‌كشیده هر كجا فرهاد و شیرین
عیان پاداش دین و حبّ دنیارقم گردید چون یوسف زلیخا
فزون از طول و عرض دشت و هامون‌نمایان ناز لیلی عجز مجنون
غرض اینجا بدون حرفِ دعوی‌ز صورت پی توان بردن به معنی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 953

تجدید تعریف عمارت‌

قلم باز از پی وصف عمارت‌رقم سازد نكو نقشی به دقّت
كه تا گشت این بنا بر پا ز هر سودر و دیوار گشتند آفرین گو

صفت سركار و معمار

به گردش از پی انجام این كارچو روز و شب در آن معمار و سركار
چه سركاری كه هر كاری كه فرمودتوان گفتن كه سبقت در عمل بود
ز اخلاص شه دین مخلصش نام‌عیان ز آغاز كارش حسن انجام
ید طولی هر انگشتی بدستش‌به هر كاری چون كسری بند و بستش
ارسطو رای و افلاطون عزیمت‌سراپا عین هوش و مغز فطرت

تفصیل كار فرمودن سركار به هر صنفی‌

در آغاز بنا گفتی به معماركنون طول زمان را ریسمان كار
پی كاری كه خواهد رنگ ریزدرود خاكستر از افلاك بیزد
نماید هر چه را سازد عیانی‌ز عیش جاودانی ریسمانی

كار فرمایی سركار به بنا و تعریف بنا

شدی بر پا ز بنا چون زدی هی‌حباب آسا همان دم پوشش و پی
چه بنایی كز آب و خاكِ عالم‌مكرر ساختی فردوس و آدم
طلب نا كرده از مزدور خشتی‌بپا می‌داشت بنیاد بهشتی
زِهَر خشتی كه روی خشت می‌هشت‌به دست خود گل صد برگ می‌كشت
نمودی آنچه بنمودی ستاره‌در اینجا صرف جای خشت پاره
به هر جا می‌زدی مشت گِلی راعیان می‌ساختی جای دلی را
به هر سقفی كه می‌بستی مقرنس‌سكون می‌یافت چندین چرخ اطلس
اساسی را كه كرد از سنگ بنیادز شیرین كاریش شد زنده فرهاد

صفت گچكار و تعریف گچ‌

نگه كردی اگر بر روی گچ‌كارسفیدی بود كردی تا نگه كار
به هر سمتی كه مشتی گچ رساندی‌طلوع صبح آن جا خشك ماندی
به دیواری گزین گچ شمشه می‌بست‌به پشتش پرتو مهتاب می‌جست
چو واماندی ازین گچ آنچه را بیخت‌كواكب بود بر روی فلك ریخت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 954

تعریف نجّاری و نجّار

نرانده بر زبان حرفی ز نجّاركه آویزان شدی درها به دیوار
چه درها صاف‌تر از شیشه دل‌تمام آئینه احوالِ منزل
درون هر سرا هر چیز بودی‌ز صافی بهتر از بیرون نمودی
در استحكام یك سر چون دل سخت‌تمامی صلب و جوهردار و یك لخت
به رنگ پرده دل صاف و رنگین‌سراپا یك كفِ دست نگارین

تفصیل شبیه آنچه سركار سفارش فرموده، به چه كیفیت كشیده‌

شبیه هر چه فرمودی به نقّاش‌همان را جلوه دادی در نظر فاش
اگر می‌خواستی تمثال گلفام‌گلابش می‌كشیدی ز آب حمّام
و گر سیمین تنی تصویر می‌خواست‌به رخت خواب كارش می‌شدی راست
گرش بودی تمنّا شبه گلشن‌ز نسرینش شدی لبریز دامن
ز بزم باده گر می‌گشت خرسندنگشتی پاش هرگز بر زمین بند
رساندی هر خیالی تا به خاطرهمان ساعت بعینه بود حاضر

صفت اهتمام سركار به عمله عمارت‌

ز اصرارش شدی بی‌شبه مزدوربه دستی گِل، به دستی خِشت محشور
یكی روزانه را ده داده بس مزدتمام شب نمودی گل كشی دزد
رسانیدی به جایی كار گِل راكه خوردی كیمیاگر خون دل را
میسّر بود تحصیل مطالب‌برون چون آمدی خشتی ز قالب
زهی سركار حكمت كار داناكه فردوسِ چنین كردی مهیّا
از آن در هر كمالی هست كامل‌كه شه را بنده است از جان و از دل
بود در بندگی ممتاز اقران‌چو شاهنشاه دین از پادشاهان
بباید رونق روی زمین راغلامی این چنین، شاهی چنین را

مدح و ثنای بندگان شاهنشاهی ظل اللهی‌

سر شاهان خدیو ملك اقبال‌به فرمانش روان روز و مه و سال
فروغ آفتاب دولت و جاه‌سپهر سلطنت سلطان حسین شاه
شه والانسب دارای اعظم‌چراغ دودمانِ نسل آدم
به حق شایسته فرمانروایی‌چو پیغمبر به احكام خدایی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 955 به عهد دولتش از جوش همّت‌نباشد هیچ كس را هیچ حاجت
چنان خلق از غنا دارند مایه‌كه حاجت نیست طفلان را به دایه
سحاب جودش از یك قطره ریزش‌محیطی بر محیطِ آفرینش
ز حفظش گر بیابد شعله نیرودر آرد باد صرصر را به زانو
به بال قوّتش سرگرم پروازكبوتر بچه‌ها در بیضه باز
نموده از هوای عدل پیشه‌چو رگ در سنگ خارا شیشه ریشه
نهد از عجز بر نقش پِیَش ... روز بس ترسیده چشم شیر از آهو
به استهزاء كشد رندانه در پیش‌به عهد طبع شوخش گرگ را میش
كلامش نیست جز حرف مروّت‌همین دالست بر عین عدالت
كند چون عزم تعمیر دلی راببخشد عالم آب و گلی را
به فرمان چنین فرمانروایی‌تواند شد به پا این سان بنایی
كه یك سر شهریاران و شهانش‌چنین سازند وقفِ آستانش
كنون نیكو بود از عام و از خاص‌دعای این چنین شاهی به اخلاص
ز تاریخ بنا هم ناگزیر است‌كه كلك بندگی را دستگیر است
پی تاریخ گفتا صدق نیّت‌مكان دولت و جای سعادت (1106)
الهی تا بنای دهر برپاست‌اثر از گردش افلاك پیداست
بود این شاه دین را جاودانی‌به بخت پادشاهی كامرانی هو، لراقمه
بوده تا گردون، مدارش بر نقیض مدعاست‌رو اگر خواهی كند دنیا علاجش پشت پاست
عاقبت رفتیم و خود را در ره او سوختیم‌تا بداند آنچه می‌آید ز ما بوی وفاست
جنّت ای ناصح بكار من نمی‌آید بروغیر كویش هر كجا باشم نمی‌دانم كجاست له
آنچه از اوج جفا در راه او بر ما گذشت‌خارِ پا گام نخست از چشم خون بالا گذشت
هر كف خاكیش مجنوبی ز غم فرسوده است‌ناقه بی‌محملی گویا از این صحرا گذشت
شوق استقبالم ... «1»زمان را پیش بردهمچو دی از وعده امروز او فردا گذشت
ز آتش جانسوز دل یك شعله شد مدّ نگاه‌گرم با غیر آمد و از پیش چشم ما گذشت
پاره‌های دل درست از دیده آمد بركنارخورد بر هم تا شكست این كشتی از دریا گذشت
______________________________
(1). یك كلمه سیاه شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌2، ص: 956 هیچكس اول ز اسباب جهان دل بر نداشت‌اشك حسرت آمد آخر از سر دنیا گذشت
می‌شود در كوی جانان عاقبت منزل گزین‌چون ودادش هر كه را راه از در دلها گذشت و لراقمه
می‌شود پیوند داغ تازه‌ای حاصل مراآه سوزانی كه می‌گردد كره در دل مرا
عاجز دلخسته ارباب دولت مانده‌ام‌سالها شد بر سر سنگست پا در گل مرا
پا كشیدم از تردد، دست داد آسایشم‌خواب راحت برد ازین منزل به آن منزل مرا شكسته بسته‌ای كه به عبارت اخری نتایج طبع قاصر و شاهدان سراچه خاطر فاترش نامند و بعضی در لباس مثنوی و برخی در جامه غزل درین گلشن بی‌خزان چنان كه به حسب صورت و معنا مجمع ارباب كمال است، به مقتضای المأمور معذور، حسب الفرموده منتخب قصیده بزرگ منشی و غنودن صحیفه قابلیت و نیكو روشی آقایی حاجی محمد ... سلّمه الله تعالی فراهم آورد؛ چشم داشت آن دارند كه به یمن نظر اصلاح شایسته گوشه نشینی انجمن دیده وران گردند. العبد الاقل ابن محمد مؤمن، محمد علی نصر آبادی، فی شهور سنة 1111.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 961

جلد سوم

فهرست مطالب‌

ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی 965 شاه‌عباس و فعالیت‌های مذهبی مسیحیان 965
میر سید احمد علوی و ردّیه‌نویسی بر مسیحیت 972
ادبیات ضد مسیحی در دوره شاه سلیمان 980
ظهیر الدین تفرشی 981
ادبیات ضد مسیحی در دوره شاه سلطان‌حسین 983
سید محمد باقر خاتون آبادی مترجم اناجیل اربعه 986
تألیفات خاتون آبادی 992
علی قلی جدید الاسلام كشیش پرتغالی مسلمان شده مروری بر فضای حاكم بر علوم اسلامی در دوره اخیر صفوی 1001
پدر آنتونیو دو ژزویا علی قلی جدید الاسلام 1001
آثار علی قلی 1005
گرایش‌های مذهبی مؤلف پس از مسلمان شدن 1008
حكمت خوانی در ایرانی و فرنگ 1010
درباره كتاب سیف المؤمنین 1017
«جروم» یا «جرانیم» 1021
فلیپ پادری و ردیه علی قلی بر وی 1023
آگاهی‌های وی از فرنگ، مسیحیت و مسیحیان 1025
مؤلف و جزیره خضراء 1036
نثر فارسی كتاب 1041
نسخه‌های سیف المؤمنین 1042
پاره‌ای از مسائل دینی- فرهنگی روزگار صفوی در آثار محمد تقی مجلسی مقدمه 1043
لوامع صاحبقرانی و انگیزه تألیف آن 1045
آگاهی‌های تاریخی، مذهبی و اجتماعی در لوامع 1047
خاطرات سفر حج 1047
خاطره‌ای از سفر مشهد مقدس 1052
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 962
خواندن زیارت جامعه و ریاضیات و مكاشفات 1052
مؤلف، عرفان و تصوّف و حكمت 1053
تشیع در دمشق و جبل عامل 1055
زهد مقدس اردبیلی 1055
درباره اصفهان 1056
درباره استانبول 1056
اخبارگرایی و اصول‌گرایی 1057
نماز جمعه در دوره صفوی 1061
درباره شهادت ثالثه 1061
درباره شیخ بهائی 1062
تعیین قبله بر اساس چه زیجی است 1064
درباره غول 1064
مباحثه با علمای اهل سنت 1064
مؤلف و مجوسی یزدی یا كرمانی 1065
مؤلف و كتب یهود 1065
مؤلف و تفسیر مجمع البحرین 1065
شیخ طوسی و اهل سنت 1066
تشیع اولجایتو و آثار تاریخی بر جای مانده از آن 1066
ملاحسین كاشفی و اتهام تسنن در سبزوار 1067
شیخ صفی الدین اردبیلی 1068
سید مرتضی و تلاش برای رسمی كردن مذهب شیعه 1069
حكایت میرمخدوم 1070
تشیع تیمور 1070
كودكی مؤلف 1070
مؤلف و صفویه 1070
انتقال جنائز به مشاهد مشرفه 1071
نصارا و یهود مقیم اصفهان 1072
عبد الحی رضوی كاشانی منتقد جامعه دین‌مدار دوره صفوی درباره حدیقة الشیعه و مؤلف آن 1073
ائمه جمعه و جماعات 1077
سفر حج شیعیان و دشواری رؤیت هلال 1082
حكم غنا و تعلیم و تعلم دانش نجوم 1085
طبقه‌بندی عالمان و فقیهان 1086
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 963
طبقه‌بندی صوفیان 1088
گروه‌های فریب‌خورده 1090
در باب قلیان 1091
سوء عاقبت 1093
جنبش ترجمه متون دینی به پارسی و نقش آن در ترویج تشیع در دوره صفوی درآمد 1097
معرفی تفصیلی چند ترجمه 1104
معرفی كوتاه ترجمه‌های دیگر 1120
ترجمه‌های دیگر 1126
تقدیم نامه‌نویسی در دوره صفوی 1128
گزیده آثار تقدیم شده به شاه سلطان‌حسین صفوی 1131
گزیده كتاب‌هایی كه به نام شاه سلطان‌حسین صفوی تألیف شده 1133
توتون و تنباكو در دوره صفوی درآمد 1141
سید نعمة الله جزائری و توتون‌كشی 1142
افندی و رساله كمره‌ای 1143
رساله‌های علما درباره توتون‌كشی 1145
رساله شیخ حر عاملی 1146
بحث از قهوه در میان اهل سنت 1147
رساله شیخ حر عاملی درباره 1148
استعمال توتون و گفتگوی وی با شاه‌سلیمان 1148
[الكلام فی حرمة القهوة] 1150
شیخ لطف اللّه اصفهانی و رساله اعتكافیه شیخ لطف اللّه اصفهانی 1155
رساله اعتكافیه 1159
گزارش اندیشه‌های سیاسی یك عالم شیعی صاحب منصب در دولت صفوی درآمد 1166
آثار كمره‌ای 1167
اندیشه‌ها و افكار كمره‌ای در همم الثواقب 1171
علما و مجتهدان تنها مرجع علمی مردم در عصر غیبت 1172
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 964
لزوم مصاحبت شاه با علما 1174
مفاسد ترك مصاحبت علما از سوی شاه 1175
ضرورت حمایت مالی از علما و سپردن كارها به دست مجتهدان عادل 1178
استمداد مؤلف از علما و شاه در برخورد با یك انحراف 1180
كمره‌ای و مخالفت با دستور شاه به ملاصدرا در ترجمه احیاء العلوم 1187
مكافات نامه در شرح چگونگی برافتادن صفویان سراینده مكافات نامه 1191
تاریخ نگارش مكافات نامه 1196
علل زوال دولت صفوی 1197
مكافات نامه و علل زوال دولت صفوی 1212
متن مكافات نامه 1231
فتنه افغان و آشفتگی‌های ایران درآمد بحث 1297
اشعار ندیم درباره فتنه افغان 1299
رساله طب الممالك در علل و اسباب سقوط صفویان قطب الدین نیریزی شیرازی ذهبی 1309
قطب الدین و تصوف سیاسی 1313
درباره رساله طب الممالك 1315
جایگاه رساله طب الممالك در متون سیاسی 1316
مروری بر رساله و تحلیل آن 1318
متن عربی رساله طب الممالك 1324
ترجمه فارسی رساله طب الممالك 1338
اندیشه‌های سیاسی قطب الدین نیریزی در فصل الخطاب 1355
تعارض فقیهان و عارفان و تحلیل فتنه افغان و شكست ایران 1356
قطب الدین در جریان فتنه افغان از منظری دیگر 1374
نامه قطب الدین به شاهزادگان صفوی در آستانه فتنه افغان 1376
علمای اصفهان در فتنه افغان 1383
كتابنامه 1395
نام اشخاص 1413
نام مكان‌ها 1447
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 965

28 ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی‌

شاه‌عباس و فعالیت‌های مذهبی مسیحیان‌

باید توجه داشت كه اصفهان زمان شاه‌عباس از سه جهت شاهد حضور مسیحیان بوده است؛ نخستین گروه ارامنه بودند كه شاه بنا به دلایلی آنان را در اصفهان سكونت داده بود. «1» گروه دوم مسیحیان گرجی بودند كه به عنوان گروگان، اسیر یا هر عنوان دیگری در دربار صفوی حضور می‌یافتند. سوم اروپائیانی بودند كه به دلایل تجاری، سیاسی، نظامی و یا جهانگردی عازم این شهر می‌شدند. در واقع، از دید توجه به مسائل مذهبی و احیانا مباحثات دینی، مهم‌ترین گروه مسافران اروپایی بودند. ارامنه به دلایل قومی، مذهبی و نیز سیاسی، علاقه‌مند به ترویج مسائل مذهبی نبودند و جز در صورتی كه شاه یا شخص متنفّذی آنان را به بحث می‌كشاند، خود را درگیر چنین مباحثاتی نمی‌كردند. گرجیان نیز به دلیل مغلوبیت در برابر صفویان و نیز به دلیل فرهنگ بسیار ضعیف دینی خود توان شركت در این مباحثات را نداشتند. می‌دانیم كه مقامات ایرانی علاقه‌مند بودند تا آنان به اسلام بگروند «2» و لذا طبیعی بود كه آن‌ها زمینه حضور در این مباحثات را نداشتند. بنابراین زمینه اصلی طرح این مباحث مربوط به مسافران اروپایی و تا اندازه بسیار كمتری مربوط به ارامنه می‌شد.
رفت و آمدهای مكرر خارجیان و نیز حضور مسیحیان بومی و یا گرجی سبب شده بود تا شاه و دیگر درباریان با اندیشه‌های مسیحی آشنا شوند؛ دلاواله در گزارش دیدارش با شاه عباس می‌گوید: ... پس از آن شاه، با اطرافیان خود از پاپ سخن گفت و توضیح داد كه چگونه او رئیس مسیحیان و جانشین عیسی و یا به قول او عیسی المسیح است. بعد گفت:
بسیاری از عیسویان نیز از پاپ اطاعت نمی‌كنند و با هم اختلاف دارند و در دنیا هفتاد و دو فرقه عیسوی وجود دارد. نمی‌دانم این اطلاعات را شاه از كجا به دست آورده بود، و به هر حال درباره آداب و رسوم مختلف فرقه‌های عیسوی و طرز روزه گرفتن و تشریفات
______________________________
(1). در این باره نك: لكهارت، انقراض سلسله صفویه، ص 319
(2). درباره یك شاهد قابل توجه از علاقه‌مندی شاهان صفوی به مسلمان شدن گرجیان نك: قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، ج 2، صص 409- 411.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 966
مذهبی آنان مطالبی بیان داشت و تصور می‌كنم آن‌ها را از اتباع مسیحی خود فرا گرفته بود. «1»
كشیشان اروپایی در اصفهان با شدت و ضعف و البته به طور مستمر حضور داشتند.
دلیل عمده حضور آنان، همراهی آنان با هیئت‌های سیاسی و یا حتّی ریاست این هیئت‌ها بود كه از طرف دول اروپایی برای بحث و مذاكره با شاه صفوی در زمینه‌های اقتصادی و سیاسی عازم ایران می‌شدند. هدف اصلی این هیئت‌ها در بسیاری از موارد تحریك شاه به جنگ با دولت عثمانی بود. متأسفانه در آن دوره، به دلیل وجود مسائل سیاسی و مذهبی میان دولت عثمانی و صفوی، نزاع‌های شدیدی رخ داده و اختلافات عمیقی به وجود آمده بود. از سوی دیگر اروپائیان نیز با دولت عثمانی درگیر بودند؛ لذا نمایندگانی به ایران می‌فرستادند تا دولت ایران را به جنگ وادارند. شاه‌عباس صفوی نیز بشدت طالب این همكاری بوده و از هر فرصتی برای تحكیم روابط با اروپائیان حمایت می‌كرد تا بتواند آذربایجان و دیگر اراضی متعلق به دولت ایران را در شمال غرب از تجاوز عثمانی‌ها نگاه دارد. آنچه كه در كنار مسائل سیاسی برای اروپائیان اهمیت داشت، توجه به تبلیغات دینی و رواج مسیحیت بود. آنان بطور منظم در هیئت‌های سیاسی، چند كشیش را راهی ایران می‌كردند و چه بسا رهبری این هیئت‌ها را به دست یك كشیش می‌سپردند. در میان تقاضاهای آنان همیشه توجه به مسائل مذهبی مطرح بود؛ آنان در پی اجازه برای تأسیس كلیسا و آزادی تبلیغات مسیحی بودند. پیوند مسائل تبشیری و تبلیغی با استعمار، مطلبی است كه داستان ویژه خود را دارد.
در زمان محمد خدابنده نخستین بار فلیپ دوم پادشاه اسپانیا (سلطنت از 1555 تا 1598 م) دستور داد تا سفیری به ایران فرستاده شود. نماینده‌ای كه فرستاده شد، كشیشی با نام پرسیمون مورالس بود كه از هند به ایران فرستاده شده و زبان فارسی را بخوبی می‌دانست.
این كشیش كاتولیك، توانست اعتماد شاه را جلب كند و یك چندی استادی فرزندان شاه را به عهده بگیرد. در یكی از نامه‌های باقی‌مانده وی آمده است كه پادشاه ایران شدیدا مایل به اتحاد با سلاطین عیسوی مذهب بر ضد دشمن مشترك است و اگر او بداند كه سلاطین عیسوی حتما به چنین اقدامی مبادرت خواهند نمود، او بیدرنگ از مشرق به خاك عثمانی حمله خواهد برد. «2»
بعد از او نیز كشیشانی از سوی اسپانیا در عهد عباس اول عازم ایران شدند تا علاوه بر تحكیم روابط با ایران با فعالیت‌های انگلیسی‌ها مقابله كنند. در بیش‌تر مذاكرات از مسائل مذهبی نیز سخن به میان می‌آمد، حتی زمانی كه شاه‌عباس هیئتی را برای مذاكره با دول
______________________________
(1). دلاواله، سفرنامه ص 240
(2). نوایی، عبد الحسین، روابط سیاسی ایران و اروپا در عصر صفوی، صص 16- 17
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 967
اروپایی فرستاد، به آنان وعده داد كه اگر دول اروپایی متحدا به عثمانی حمله كنند، وی سراسر مرزهای كشور خود را به روی مسیحیان باز خواهد نمود و آنان را در ساختن خانه و كلیسا برای خویش آزاد خواهد گذاشت و حتی به اتباع مسیحی خود مثل ارمنیان و گرجیان سفارش خواهد نمود كه مانند همه عیسویان جهان از كلیسای كاتولیك پیروی كنند. «1»
یكی از این هیئت‌ها كه از طرف دولت اسپانیا عازم ایران شد، متشكل از چند كشیش بود كه در ربیع الاول سال 1011/ اوت 1602 در مشهد به حضور شاه‌عباس رسیدند. در میان هدایا، علاوه بر اشیاء گران قیمت، هدیه‌ای از اسقف گوه‌آ وجود داشت كه عبارت بود از كتاب شرح زندگانی عیسی مسیح؛ كتاب مزبور جلدی سخت گرانبها داشت. گفته شده است كه: «شاه‌عباس با كشیش آنتونیو گوه‌آ (رهبر هیئت اعزامی) از در موافقت درآمد و او را با همراهانش به كاشان و اصفهان برد و اجازه داد كه در اصفهان كلیسایی برای عیسویان بنا نماید و حتی مخارج كاشی‌كاری آن را از خزانه خویش پرداخت و وعده كرد كه مبلغین مسیحی را در وظیفه تبلیغی خویش آزاد گذارد، مشروط بدانكه پاپ و پادشاه اسپانیا به جنگ با تركان برخیزند ... هیئت سیاسی مذهبی اسپانیا تا حد زیادی در مأموریت خود توفیق یافته بود؛ زیرا به دنبال مذاكرات نیكولادی ملو با شاه و اجازه شاه در مورد ایجاد یك كلیسای كاتولیك و تأسیساتی برای مركزیت كاتولیك‌ها، هیئت اسپانیا اجازه یافته بود كه مركزی برای مسیحیان فرقه اگوستین ساكن ایران و كلیسایی جهت پیروان آن فرقه تأسیس كنند»، هر چند به دلیل مخالفت سایر مسیحیان تأسیس این كلیسا عملی نشد. با اوج گرفتن نزاع‌های فرق مختلف مسیحی و رسیدن خبر این درگیری‌ها به شاه، وقتی از شهریار ایران اجازه احداث كلیسا خواستند، شاه‌عباس به آنان گفت: «اكنون دادن اجازه ساختمان كلیسا به پیروان فرقه شما به مصلحت نیست؛ زیرا خطر آن است كه مورد اعتراض مسلمانان قرار گیرد و شاید هم مسیحیان را بكشند؛ بهتر است كه شما به كشور خود بازگردید و پادشاه اسپانیا و پرتغال را به جنگ با عثمانیان وادارید، آنگاه بیایید و نه فقط در اصفهان، بلكه در همه شهرهای ایران كلیسا بسازید؛ زیرا در آن هنگام اگر مسلمانان اعتراض كردند، من می‌گویم كه آن‌ها هم در برابر دشمنان به ما كمك كرده‌اند». «2»
آنتونیو دوگوه‌آ از مجموع سفر خود به ایران سفرنامه‌ای نگاشته و اطلاعات فراوانی را درباره روابط شاه‌عباس با مسیحیان بویژه كشیشان خارجی به دست داده است. این آگاهی‌ها گرچه یك طرفه نوشته شده و منبع مستقلی آن‌ها را تأیید نكرده است، می‌توان گفت كه به هر حال منبع مهمی برای شناخت موضع شاه نسبت به مسیحیان می‌باشد.
______________________________
(1). نوایی، همان ص 20
(2). همان، صص 22- 23
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 968
نصر اللّه فلسفی «1» لب مطالب وی را در بخشی مستقل آورده است. از مجموع آن‌ها چنین به دست می‌آید كه شاه‌عباس، همانگونه كه گذشت، بطور عمده روی همكاری پادشاه اسپانیا و نیز پاپ درباره جنگ با دولت عثمانی حساب می‌كرده و برای آن اهمیت قائل بوده است.
همین امر سبب شده تا خارج از حد معمول با مسیحیان و نمایندگان سیاسی و مذهبی آن دولت خوشرفتاری كرده و آن‌ها را به این هوس بیندازد كه تصور كنند شاه حتی مایل است مرام مسیحیت را بپذیرد. شركت شاه در محافل آنان و حتی احترام گذاشتن به صلیب و گفتن سخنانی كه گویی تأیید برخی عقاید مسیحیان بوده، این تصور را برای آنتونیو و دیگر همراهان وی به وجود آورده كه شاه بشدت علاقه‌مند به كیش مسیحی است. در حالی كه همان‌طور كه دلاواله و برخی دیگر یادآور شده‌اند، و شواهد تاریخی نیز آن را تأیید می‌كند، شاه از این برخوردها صرفا نظر سیاسی داشت و تنها برای تحریك پاپ و پادشاه اسپانیا این گونه با نمایندگان آنان رفتار می‌كرد؛ به همین دلیل زمانی كه شاه شنید، پادشاه آلمان با دولت عثمانی صلح كرده، با اینكه مسأله ربطی به شاه اسپانیا و پاپ نداشت، او به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن كشیشان نشده و بنای بدرفتاری با آنان را گذاشت.
با این حال نباید غفلت كرد كه اقدامات شاه‌عباس در این زمینه علاوه بر آنكه می‌توانسته ناشی از اهداف سیاسی وی باشد، تا حدودی برگرفته از روحیات خاص او در توجه به اصحاب ملل و نحل و نیز ناشی از كنجكاوی خود وی بوده است و همین، سبب شده است كه در سلطنت وی مسیحیت تا اندازه‌ای در ایران پراكنده شده، روابط فرنگیان با ایرانیان مستحكم شود و با احترامی كه شاه به هر دلیل برای آنان می‌گذاشت، موقعیت آنان در چشم مردم بالا رود. با این همه، شاه به هیچ عنوان نمی‌توانست این امر را تحمل كند كه احدی از شهروندان ایرانی به مسیحیت بگرود و هر كس چنین می‌كرد، گرفتار عذاب سختی می‌شد. «2» جالب این است كه هر آنچه درباره اظهار علاقه شاه در این باره گفته شده، مستند به مطالبی است كه آنتونیو از شاه شنیده، اما در مصادر داخلی هیچ انعكاسی نیافته است. «3» این از آن جهت است كه شاه صرفا از روی مقاصد سیاسی با وی كه سرپرستی
______________________________
(1). فلسفی، زندگانی شاه‌عباس اول، ج 3، صص 933- 971
(2). به عنوان نمونه نك: فلسفی، همان، ج 3، صص 964- 965
(3). در برابر نمونه جالبی در یكی از مصادر داخلی آمده كه قابل توجه می‌باشد؛ جلال الدین محمد یزدی می‌نویسد: پس از آنكه در سال 1019 هجری قمری قلعه دمدم در كردستان به دست سپاهیان قزلباش مفتوح شد و امیرخان برادوست خارجی، مشهور به چولاق صاحب آن قلعه به هلاكت رسید. در میان اموال او تسبیحی بود از مرجان بسیار عالی. شاه آن را برای كشیش بزرگ كلیسای آلاورد در گرجستان فرستاد و این بیت را خواند:
تسبیح خارجی كه نه بر ذكر حیدرست‌در گردن سگان جهنم طناب كن
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 969
هیئت را داشته، سخن می‌گفته است.
مقامات كلیسایی دیگری كه پس از كشیشان اگوستینی به ایران آمدند، كشیشان كارملی پابرهنه بودند كه به نمایندگی واتیكان در دربار ایران بسر می‌بردند. «1» از جمله رهبران این فرقه جان تاداودی سان الیزئو (جان تادئوس 1633 م) بود كه دلاواله می‌گوید: او را به نام پدر جووانی خطاب می‌كردند. این شخص در قزوین به دیدار شاه آمد و به نوشته دلاواله، وقتی شاه از او پرسید كه دیر نزد او آمده، گفت، طبق دستور شاه، مشغول ترجمه زبور داوود از كتاب مقدس بوده است. «2»
فیشل گزارش دقیقتری از این ماجرا به دست داده است. او می‌نویسد: در سال 1604 زمانی كه نخستین كشیش كارملی از طرف پاپ به دربار ایران می‌آمد تا شاه‌عباس را بر ضد تركان عثمانی تحریك كند، كاردینال برنارماسییووسكی نسخه‌ای مشتمل بر هشتاد و شش صفحه مصوّر و مذهّب از عهد قدیم نوشته شده بر پوست كه هر صفحه آن دارای چهار تصویر بود به او داد تا به شاه تقدیم كند. این نسخه كه توضیحات عكس‌های آن به زبان لاتینی بود در سال 1658 میلادی در قزوین به شاه‌عباس تقدیم شد. چون شاه لاتینی نمی‌دانست و از سوی دیگر علاقه‌مند بود تا مقصود تصاویر را بفهمد، به یكی از علمای ایرانی دستور داد تا توضیح هر یك از تصاویر را به فارسی بنویسد. برای اینكه آن عالم ایرانی بتواند كار خود را بدرستی انجام دهد، به او دستور داده شد با مبلغان كارملی در تماس باشد و آنچه را نمی‌داند از ایشان بپرسد. این كار انجام شد و همان نسخه اكنون موجود است. فیشل می‌افزاید كه این نخستین ارتباط شاه‌عباس اول با كتاب مقدس، سبب شد كه او علاقه‌مند به ترجمه متن مزامیر و انجیل شود، این شخص همان است كه دلاواله از او یاد كرده است. فیشل می‌نویسد كه كار ترجمه از سال 1616 م در اصفهان آغاز شد. در كار ترجمه مزامیر یك یهودی اصفهانی دستیار كشیش كار ملی بود. این كشیش در مارس 1615 در نامه‌ای نوشت: من مشغول تألیف كتاب‌هایی به زبان فارسی هستم و این كار پر زحمتی است و در آن سه ملای ایران و یك ربانی یهودی متولد اصفهان با من كار می‌كنند. این آخری، متن‌ها را از عبری ترجمه می‌كند و من پس از مقابله با متن لاتین ترجمه‌ها را اصلاح می‌كنم ... دو نفر ایرانی، ترجمه‌ها را به خط فارسی می‌نویسند. فیشل با اشاره به اینكه این تنها ترجمه‌ای بوده كه در عهد سلطنت شاه‌عباس صورت گرفته، می‌گوید كه ترجمه مزامیر در قزوین به شاه داده شد و اكنون نسخه آن در آكسفورد موجود است. «3»
______________________________
(1). شوستر والسر، ایران صفوی از دیدگاه سفرنامه‌های اروپائیان، صص 67- 68
(2). دلاواله، سفرنامه، ص 315
(3). مجله راهنمای كتاب، ترجمه‌های تورات و انجیل، سال سوم، صص 22- 23
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 970
دلاواله از جلسه‌ای یاد كرده كه در قزوین نسخه مزبور به شاه تحویل داده شده است. او از یكی از جلسات شاه یاد كرده كه سفیر اسپانیا در آن حضور داشته و شاه بلافاصله كسی را به سراغ خلیفه كارملی‌های برهنه پا فرستاده و دستور داده بود ترجمه زبور داوود را نیز با خود بیاورد. خلیفه نیز بلافاصله آمده و علاوه بر ترجمه زبور داوود، نسخه‌ای از عهد جدید را نیز كه به زبان عربی چاپ شده بود با خود آورده بود تا نحوه چاپ آن را به اطلاع شاه- كه خیلی به این چیزها علاقه‌مند است و می‌خواهد چاپخانه‌ای با حروف فارسی و عربی به وجود آورد- برساند.
تحلیل دلاواله این است كه به این ترتیب ما موفق خواهیم شد خیلی از كتاب‌های مذهبی خود را در ایران منتشر كنیم و روحانیون مسیحی خواهند توانست با امكانات بیش‌تری به روشن شدن فكر و روح مردم این سامان كمك كنند. «1»
در اینجا دلاواله به نكته بسیار مهمی اشاره می‌كند و آن اینكه قوت فلسفه در میان ایرانیان سبب كنجكاوی آنان نسبت به مباحثات مذهبی شده است. او می‌نویسد: «ایرانیان آدم‌های بسیار كنجكاوی هستند و عده زیادی از آنان به فلسفه و علوم دیگر نیز آشنایی دارند و بدین طریق كتاب‌های ما را با كمال میل خواهند خواند و حتی اكنون نیز آنان برخلاف ترك‌ها كه با سماجت از شنیدن هر مطلبی امتناع می‌كنند، با كمال میل درباره مسائل دین به صحبت می‌پردازند و مایلند از مذهب ما اطلاعاتی به دست آورند.» خواهیم دید كه دلاواله كتابی در رد بر اسلام نوشته و سید احمد علوی به آن پاسخ داده و به احتمال تصور دلاواله از فلسفی بودن نوشته‌های علمای شیعه به لحاظ آشنایی با آثار سید احمد بوده است. دلاواله با اشاره به اینكه بزودی تعلیمات مذهبی آنان اثر خود را بگذارد! می‌گوید: «باید بگویم كه شاه به زبور داوود و سایر فصول كتاب مقدس عیسویان كه مورد تأیید كتاب مقدس مسلمانان نیز هست، احترام زیاد می‌گذارد و هر بار این كتاب‌ها را می‌بوسد و بر سر خود می‌گذارد و دستور داده، آن‌ها را در جزء اشیاء مورد علاقه‌اش بگذارند.» پیداست كه دلاواله خوش‌بینی بیهوده‌ای داشته است؛ كما اینكه او خود در جای دیگری می‌گوید: من یقین قطعی دارم كه شاه‌عباس از لحاظ شخصی و سیاست كشور خود مسلمان متعصبی است و هرگز دین عیسی را قبول نخواهد كرد؛ مگر اینكه معجزه‌ای شود ... و نیز بر من پوشیده نیست كه او به دین خود علاقه و ایمان استوار دارد و برای آنكه بر افتخارات و عظمت اسلام بیفزاید، از بذل قوا و دارایی خویش دریغ نخواهد كرد. تعصب و عقیده او نیز بنابر اصل آدمیت سزاوار ملامت نیست ... با این همه انكار نمی‌توان كرد كه شاه‌عباس به عیسویان نیكی بسیار نموده
______________________________
(1). دلاواله، همان، ص 323
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 971
و از دین عیسی طرفداری و پشتیبانی‌های مؤثر كرده است.
می‌دانیم كه در این دوره، ایران و هند ارتباطات فرهنگی گسترده‌ای داشته است، آن گونه كه بطور مرتب رفت و آمدهای عالمان و شاعران برقرار بوده است. دیار و دربار هند ویژگی دیگری نیز داشت كه از نظر بحث ما قابل توجه است و آن حضور گسترده انگلیسی‌ها و دیگر مسیحیان كشورهای اروپایی در آن دیار بود. وجود تسامح دینی نیز عامل دیگری در جهت افزایش مباحث دینی و مذهبی در این سرزمین بود. با روی كار آمدن اكبرشاه (1605- 1542) كه مدعی ایجاد دینی جدید به عنوان ترویج توحید الهی و درگیرنده همه ادیان بود، این تسامح دینی رو به شدت گذاشت. او طرفدار آزادی همه ادیان بود و خود مباحثات دینی بین‌الادیان را تشویق می‌كرد. مونسرانه به نقل از آباء كلیسا نقل می‌كند كه اكبر شاه دستور داده بود كه در روزهای معین كتاب‌های شریعت همه ادیان را حاضر كنند و علمای دینی كنار یكدیگر جمع شوند و به مباحثه پردازند، چنان كه من بتوانم به سخنان ایشان گوش فرا دارم و هر كس بتواند دریابد كه كدام دین درست‌تر و برحق‌تر است. «1» اكبر شاه اداره ویژه‌ای برای ترجمه كتاب‌های مقدس ایجاد كرد. او در سال 1582 به فلیپ دوم پادشاه اسپانیا نوشت: اطلاع یافته‌ایم كه كتاب‌های مقدس از قبیل اسفار خمسه و انجیل و مزامیر به عربی و فارسی ترجمه شده؛ اگر چنین كتاب‌هایی ترجمه شده یا ترجمه ناشده برای همه سودمند است، در مملكت شما یافت شود، خواهشمندم آن‌ها را برای من بفرستید. یكی از كسانی كه در این عهد علاقه‌مند به جمع‌آوری نسخه‌های ترجمه شده تورات بود شخصی با نام وتچیتی بود. او ترجمه‌های فارسی را كه به خط عبری بود، بر كشیشی كارملی با نام دولت خان طرزی املا می‌كرد و این شخص به همان گونه كه می‌شنید به خط فارسی می‌نوشت. «2»
گزاویه- كه بعد از این درباره او سخن خواهیم گفت- در دربار همین اكبرشاه كتاب مرآت القدس یا داستان مسیح را نگاشته است. اثر مزبور با همكاری عبد الستار لاهوری كه به دستور اكبر شاه زبان فرنگی (پرتغالی) را آموخته بود، از پرتغالی به فارسی درآمد. این كتاب با ترجمه لاتینی و با حواشی انتقادی لودویكوس دودیو به نام داستان مسیح به فارسی در اوگدونی باتاویا در سال 1639/ 1049 به چاپ رسیده است. ایضا گزاویه داستان حواریین یا وقایع حواریان دوازده‌گانه را به دستور اكبرشاه و با همكاری عبد الستار نوشته كه بخشهایی از آن در همان تاریخ فوق به چاپ رسیده است. «3»
______________________________
(1). مجله راهنمای كتاب، ترجمه‌های فارسی تورات و انجیل، سال دوم، ص 17
(2). همان، صص 18- 19
(3). دانش پژوه و دیگران، نشریه نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 3، صص 239- 240
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 972
نشر آثاری درباره اسلام و مسیحیت در ایران و هند از یك سو، و فراوانی رفت و شد سفرای خارجی در دربار از سوی دیگر، و نیز علاقه‌مندی شاه به مباحثات دینی می‌توانسته پای عالمان شیعه را نیز به این بحث‌ها بكشاند. به علاوه ارتباط ایران با هند، در جریان رفت و شد شاعران و عالمان، مسائلی را در حوزه‌های علمی شیعه مطرح می‌كرده است. متأسفانه از این فعالیت‌ها آگاهی‌های دقیقی در دست نیست؛ اما به هر روی می‌توان تا اندازه‌ای بر آنچه رخ داده، واقف شد.

میر سید احمد علوی و ردّیه‌نویسی بر مسیحیت‌

یكی از كسانی كه در ایران در برابر این گونه فعالیت‌ها با جدّیت به مقابله برخاست، سید احمد بن زین العابدین علوی- متوفای بعد از 1054 و قبل از 1060 «1»- داماد و خاله‌زاده میرداماد و یكی از برجسته‌ترین شاگردان او بود. «2» او به دلیل شاگردی میرداماد، كار عمده‌اش در زمینه فلسفه بوده و به همین دلیل علاقه‌مند به شركت در این مباحث بوده است. شرح حال اجمالی وی در برخی از آثار دوره صفوی و اندكی بعد از آن آمده، اما متأسفانه اطلاعات قابل ملاحظه‌ای در آن‌ها نیامده است. از آن‌جا كه وی آثار متعددی در این زمینه نگاشته، لازم است كه درباره زندگی وی آگاهی‌های موجود ارائه شود.
شرح حال اجمالی وی را شیخ حرّ عاملی «3»، افندی «4»، قزوینی «5»، صدر «6»، امین «7»، شیخ آقابزرگ «8»، علامه روضاتی «9» و نواده میر سید احمد علوی، سید جمال الدین میردامادی «10» و برخی دیگر «11» آورده‌اند. مهم‌ترین نكته درباره وی این است كه او در كنار ملاصدرای
______________________________
(1). در نسخه‌ای از كتاب حظیرة القدس او كه در این سال كتابت شده از مؤلف چنین یاد شده كه در قید حیات است، همین طور در نسخه‌ای از كتاب ردّ صوفیه میرلوحی كه در سال 1060 تألیف شده از وی چنان یاد شده كه پیش از آن درگذشته است. نك: آقابزرگ، الروضة النضره، ص 29
(2). شاه صفی پس از درگذشت میرداماد، به سید احمد علوی دستور داد تا مجموعه اشعار میرداماد را فراهم كند كه او نیز چنین كرده، مصدر به نام شاه ساخت. بنگرید: انوار، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملی، ج 5، ص 313، نسخه 2217
(3). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، ص 33
(4). افندی، ریاض العلماء، ج 1، ص 39؛ افندی، تعلیقة امل الامل، ص 250
(5). قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، صص 62- 63
(6). صدر، سید حسن، تكملة امل الامل، صص 95- 96
(7). امین، محسن، اعیان الشیعه، ج 2، ص 593
(8). آقابزرگ، الروضة النضره، صص 27- 30
(9). روضاتی، سید محمد علی، فهرست كتب خطی كتابخانه‌های اصفهان، صص 169- 181
(10). نك: مقدمه لطائف غیبیه صص پنج تا هفده
(11). نك: دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، ج 3، صص 189، 249 و 457؛
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 973
شیرازی و یكی دو نفر دیگر از جمله شاگردان برجسته میرداماد بوده و تا آخر نیز به آرای وی پایبندی داشته و بر آن تعصب می‌ورزیده است. قزوینی عدم شهرت وی را ناشی از همین تعصب وی دانسته، بویژه كه او به همین دلیل در كتاب نفحات اللاهوتیه فی العثرات البهائیه بر آرای شیخ بهائی خرده‌گیری‌هایی كرده است. «1» علوی سال‌های زیادی از عمر خویش را به شاگردی میرداماد سپری كرده است؛ به گفته شیخ حرّ، او نزد شیخ بهائی نیز درس خوانده است. «2» در متن اجازه‌ای كه علامه مجلسی در بحار آورده، میرداماد با ستایش فراوان از سید احمد به بخشی از كتاب‌هایی كه او نزد وی خوانده اشاره كرده است؛ این آثار شامل نوشته‌های درسی فلسفی آن زمان، آثار فقهی و نوشته‌های خود میرداماد است. تاریخ این اجازه سال 1017 می‌باشد. وی در اجازه دیگری كه در سال 1019 نوشته شده، با تمجید از درك عقلانی او، خواندن برخی كتب دیگر را یادآور شده است. مرحوم مجلسی اجازه دیگری از شیخ بهائی برای سید احمد نقل كرده، این اجازه كه در سال 1018 نوشته شده «3» صرفا اجازه روایتی است و اشاره‌ای به خواندن درس نزد وی ندارد. در ادامه، متنی از سید آمده است كه طریق روایتی خود را از میرداماد تا مرحوم كلینی یاد كرده است. «4» سید احمد بعد از درگذشت میرداماد، هم به آثار وی عشق می‌ورزید و از جمله اشعار فارسی و عربی او را به دستور شاه صفی گردآوری كرد. افندی این دیوان را در شهر ساری دیده است. «5»
مقام بلند سید احمد در فلسفه شیعی، هم‌چنان ناشناخته باقی مانده، و در میان متأخرین، تنها كسی كه به این مسأله توجه كرده، هانری كربن فرانسوی است. وی در گفتاری تحت عنوان جریان میرداماد، به بررسی آثار و عمق بینش فلسفی سید احمد پرداخته و گرایش اشراقی وی را مورد توجه قرارداده است. «6» فرزند سید احمد و نیز نواده او میر محمد اشرف نیز از عالمان بنام زمان خویش بوده و آثاری از خود برجای نهاده‌اند. «7»
______________________________
موسوی بهبهانی، حكیم استرآباد، میرداماد، صص 53- 54، 115- 116، 126- 127 و 169؛ تاریخ فلسفه اسلامی، هانری كربن، ج 2، ص 149؛ قمی، شیخ عباس، فوائد رضویه، ص 17؛ ناجی، حامد، مقدمه مصقل صفا، صص 90- 104. مرقد وی در تخت فولاد اصفهان تكیه آقا رضی می‌باشد: مهدوی، مصلح الدین، تخت فولاد، ص 118
(1). قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، صص 62- 63
(2). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 1، ص 33
(3). نك: روضاتی، همان، ص 173
(4). مجلسی، بحار الانوار، ج 106، صص 152- 159
(5). افندی، تعلیقة، ص 250، ش 734
(6). كربن، هانری، فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، صص 61- 64
(7). كربن، هانری، همان، صص 61- 64
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 974
فهرستی از تألیفات سید احمد را استاد سید محمد علی روضاتی- دام ظله- بدست داده و نسخه‌هایی كه از هر كدام می‌شناخته‌اند، یاد كرده‌اند. از عناوین كتاب‌های او چنین به دست می‌آید كه وی در زمینه فقه، فلسفه، تاریخ و نیز ادیان و مذاهب آشنایی داشته و تألیفاتی از خود برجای گذاشته است. در میان این آثار، سه عنوان كتاب در ارتباط با مسیحیت و یك عنوان در ارتباط با عقاید یهود وجود دارد و نشان می‌دهد كه سید احمد علاقه ویژه‌ای به این مباحث داشته است. در اینجا مروری بر سه اثر او در زمینه مسیحیت خواهیم داشت؛ این آثار عبارتند از لوامع ربّانی، مصقل

صفا و لمعات ملكوتیه.

اولین اثر او در ارتباط با ردّ مسیحیت كتاب لوامع اوست كه با دو عنوان لوامع ربّانی در ردّ شبه نصرانی و اللوامع الالهیه شناسانده شده. همانگونه كه از نام كتاب بدست می‌آید، كتاب مزبور در ردّ بر كتابی نوشته شده است. مؤلف، عبارات آن كتاب را نقل و سپس نقد كرده است؛ اما متأسفانه از نام آن كتاب یاد نكرده است. به گفته یك مستشرق، این اثر، ردّ بر كتاب آینه حق‌نما بوده است؛ اما از آن‌جا كه وی در آغاز كتاب مصقل صفا می‌گوید كه پس از تألیف لوامع، كتابی از یك نصرانی كه در هند بوده به دست او رسیده و وی مصقل را در ردّ بر او نگاشته؛ روشن می‌شود كه مصقل ردّ بر آینه حق‌نما است، نه لوامع. «1» بنابر این سید احمد پیش از آشنایی با كتاب گزاویه درگیر ماجرای مسیحیت شده است. مؤلف كتاب فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های ایتالیا نوشته است كه نخست دلاواله در نوامبر 1621 م كتابی در ردّ بر اسلام نوشت و سید احمد رساله‌ای در برابر آن نگاشت. «2» قاعدتا این نوشته باید همان لوامع ربّانی باشد.
آغاز كتاب چنین است: مخفی نماند بر اصحاب ایمان و مشاعر ارباب بینش و عرفان، سیّما بر حامیان حوزه اسلام و حاویان مراتب فضل و احترام ... كه در تاریخ شهر محرّم الحرام سنه احدی و ثلاثین بعد الألف ... بعضی از قسّیسان و رهبانان از فرنگیان متوجه بعضی از سخنان، علی سبیل الظن و طریق الحسبان، در نفی نبوّت نبیّ الإنس و الجانّ و واقع نبودن تغیّر در اناجیل گردیده و متصدّی ذكر آن در رساله‌ای شده، مطامح ظنون و مطارح عیونش گردانیده، به گمان آنكه جواب آن بر دانشوران معالم انس و معتفكان صوامع قدس كه سرچشمه‌های جویبار هدایت و مطالع انوار درایتند متعذّر یا متعسّر است، لامحاله این كمینه مقدار و ضعیف بنده خاكسار- اقلّ المحتاجین الی رحمة اللّه الغنی- احمد بن زین العابدین العلوی علی مسلك الاستعجال و منهج الارتجال متوجه ردّ آن شده و سخنان او را بعبارته نقل نموده و از كتاب‌های آسمانی كه نزد ایشان معتبرند مانند
______________________________
(1). حائری، عبد الهادی، نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران، ص 82
(2). فهرست نسخه‌های خطی فارسی، كتابخانه‌های ایتالیا، ص 201
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 975
انجیل متی و مرقس و لوقا و یوحنّا و زبور و تورات، دفع كلمات آن را نموده و نقاب خفا را از چهره مخدّرات حورا صفات حقایق معانی كه قدسی نژادان شهرستان قدس و نورستگان أولی المنّ انس ... به معانی باریك آن توانند گشاد و به شهاب ثاقب برهان عقل نیز سخنان شیطانی او را مرجوم ساخت؛ و چون از تأییدات الهی و توفیقات نامتناهی است موسوم به لوامع ربانی در رد شبه نصرانی گردانیده و باللّه التوفیق. «1»
از این مقدمه بدست می‌آید كه اوّلا كتابی در ردّ بر نبوّت رسول خدا صلی الله علیه و آله توسط مسیحیان نوشته شده است؛ ثانیا در این كتاب مؤلف خواسته است تا به شبهه تحریف انجیل پاسخ دهد؛ ثالثا نویسنده كتاب مزبور از فرنگیان بوده است.
نگاهی به مطالبی كه سید احمد از این كتاب نقل كرده است، نشان می‌دهد كه صاحب رساله، نوشته خود را در دو بخش تنظیم كرده بوده: بخش اول در انكار نبوت رسول خدا (ص)، و بخش دوم در ردّ مطالبی كه درباره تحریف انجیل گفته شده است. از یكی دو اشاره صاحب رساله نیز بدست می‌آید كه مؤلف رساله، كتاب خود را در اصفهان نوشته است. از جمله در جایی می‌گوید: «اگر در اصفهان یك میرزای بزرگ و بسیار دانا می‌آید و ما را خبر می‌دهد كه شاه عالم پناه در اصفهان است، پس، یك به یك یوزباشی از اردوی شاه می‌آید و همان خبر می‌دهد، دیگر یك مرد كدخدای ریش سفید با یك مرد معقول درویش می‌آید و مثل ایشان می‌گوید كه شاه دین پناه در اصفهان است؛ و همه كه می‌آیند همچون می‌گویند. و اما بعد یك مرد هرزه كار تنها می‌آید و می‌گوید كه شاه را در شیراز دیدم، كدام كس این چنین دیوانه باشد كه سخنان این قدر مردمان بزرگ و معقول دانا را قبول نكند و به سخن یك آدم تنها [و] نامعروف بیش‌تر ایمان بیاورد.» از این مثال و یك مورد دیگر كه اشاره به حضور فرنگیان در اصفهان دارد چنین معلوم می‌شود كه رساله مزبور در این شهر نوشته شده است.
صاحب رساله چند اشكال در مورد پذیرش نبوت رسول خدا صلی الله علیه و آله مطرح كرده است. تكیه عمده او این است كه مطالب قرآن با آنچه انبیای سلف گفته‌اند سازگاری ندارد و همین دلیل نادرستی این مطالب است. سید احمد در مجموع، یك پاسخ نقضی دارد به این معنی كه همین اشكال بین عقاید یهود و نصارا وجود دارد و آن تباین موجود میان آموزه‌های انجیل و تورات و در شكل وسیع‌تر میان مسیحیان و یهودیان است. جواب حلّی او نیز این است كه مشتركات انبیا در اصول دین است و لازم نیست كه در همه موارد فروع دین اتفاق نظر وجود داشته باشد. صاحب رساله به دنبال این اشكال كه مطالب قرآن
______________________________
(1). روضاتی، همان، ص 179
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 976
موافق با كتاب‌های سابق بر خود نیست، عبارتی توهین‌آمیز نیز دارد كه «پس كسی كه مرد معقول و خوانده باشد كه ایمان نیاورد و الا عربان و اتراك كه مرد ناخوانده بودند و هم از كتاب‌های دین و هم از كتاب‌های تاریخ قدیم خبر نداشتند». سید احمد نیز در یكی دو مورد از او عصبانی می‌شود و او را با عنوان «ایّها النصرانی كه دیوانه‌ای و از ساحت عقل بیگانه» خطاب می‌كند. سید به تفصیل تمام با استناد به مطالب انجیل، تورات و ادلّه تاریخی و عقلی در اثبات نبوت حضرت ختمی مرتبت مطالبی را مطرح می‌كند. «1»
اشكال دیگر صاحب رساله، تكرار مطالبی است كه در قرون میانه نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله مطرح بوده است. او می‌نویسد: «انبیای گذشته همه تارك دنیا بوده؛ اما محمد همچون نكرد، این طور عمر نگذاشت، دنیا را ترك ننموده بود؛ زیرا كه مال می‌خواست، بزرگی و سلطنت می‌خواست؛ به علاوه این كه زن بسیار می‌گرفت.»
سید در پاسخ به جنگ‌های طالوت و جالوت و موسی و فرعون اشاره می‌كند و بعد نیز شرحی از سختی‌ها و مرارت‌هایی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در راه نشر اسلام متحمل شد می‌آورد. درباره زن گرفتن نیز به تزویجات انبیا در تورات استناد می‌كند و اینكه اگر كثرت زن تشنیع است، به سلیمان نبی نیز باید تشنیع كرد. هم چنین درباره زن زید بن حارثه نیز با استناد به آیات قرآنی نشان می‌دهد كه مسأله اصلی از بین بردن یك رسم ناپسند جاهلی بوده است. «2»
بخش دوم كتاب فرنگی، دفاع از عدم تحریف انجیل بوده است. سید احمد با ذكر موارد تناقض بین اناجیل و نیز شرحی كوتاه از تاریخ اناجیل می‌كوشد تا نشان دهد كه انجیل تحریف شده است. این قسمت از كتاب وی نشانگر تسلط كامل وی بر اناجیل است، كما اینكه در یكی دو مورد عباراتی را از تورات به زبان عبری نقل و ترجمه كرده است. «3»
تأثیر این كتاب بر محافل داخلی می‌توانسته مثبت باشد؛ چرا كه شخصیت سید احمد از لحاظ علمی و فلسفی در حدّ بالایی بوده است. در برخی از نسخه‌های كتاب، اشعار چندی در توصیف و تمجید كتاب آمده كه نشان توجه به این كتاب است.
احمد از برق خاطر نورانی‌خاكستر كرد شبه نصرانی
از عالم غیب سال تاریخ آمدپرتو یاب لوامع ربانی
______________________________
(1). سید احمد علوی در لطائف غیبیه (صص 218- 230) فصلی را به ادله اثبات نبوّت رسول خدا صلی الله علیه و آله با استناد به تورات و انجیل، به دست داده است. او در این كتاب (ص 246) از دو كتاب لوامع ربانی و مصقل صفا خود یاد كرده است.
(2). او در این باره و نیز مسأله غرانیق در لطائف غیبیه، ص 337 مطالبی آورده است.
(3). این مطالب با استفاده از نسخه شماره 2400 كتابخانه آیة اللّه مرعشی در اینجا نقل شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 977
و در رباعی دیگر آمده:
سید احمد عالم دانش پرورآن مهر سپهر دین با علم و هنر
بنمود ز رد شبه نصرانی‌اصحاب پلید نار را پاره جگر «1» این اشعار- نه چندان زیبا- تا اندازه‌ای نشانگر اهمیت این مباحث در آن روزگار است و نیز این كه كسانی از نگارش این كتاب احساس شادی كرده و آن را درمانی برای یك مشكل دانسته‌اند.
از انعكاس این كتاب در محافل مسیحی آگاهی محدودی داریم. شخصی با نام «لی» بخشی از این كتاب را به انگلیسی ترجمه كرده و بر آن رد نوشته است. «2» نقل دیگری حكایت از آن دارد كه نوشته‌های علوی عاملی بر ضد كیش ترسایان تا آن‌جا استوار و نیرومند بود كه ترسایان كارملی را به اندیشه واداشت كه نوشته‌های وی نباید بی‌پاسخ گزارده شود. «3» این گزارش مربوط به كتاب دیگر سید احمد است كه در ادامه از آن سخن خواهیم گفت.
نسخه اصل لوامع در اختیار علامه سید محمد علی روضاتی بوده و ایشان به تفصیل آن را معرفی كرده‌اند. «4» نسخه دیگر این كتاب به شماره 2400 در كتابخانه آیة الله مرعشی موجود است. در این نسخه، كتاب به شاه صفی تقدیم شده است، اما در نسخه دیگر همین كتابخانه كه شماره آن 7591 است یادی از نام شاه صفی به میان نیامده و مقدمه و مؤخره آن تفاوت‌هایی با نسخه پیشین دارد، گرچه تردیدی وجود ندارد كه لوامع ربّانی در سال 1031 تألیف شده است.
یكی دیگر از آثار سید احمد در ردّ بر كتاب‌های مسیحیان، كتاب مصقل صفا در ردّ بر آینه حق‌نما است. در آن زمان، از جمله مبلغان سرسخت مسیحی در هند شخصی بود با نام فرانسیس گزاویه (1506- 1552) كه مدت مدیدی از عمر خویش، یعنی در حدود یازده سال از زندگی خود را در هند گذرانده و به عنوان بنیادگذار مرام كاتولیك در هند شناخته می‌شود. او تأثیر فراوانی بر گسترش مسیحیت در شرق دور داشته است. «5» برادرزاده این
______________________________
(1). روضاتی، همان، ص 180
(2). به نقل.
Lee, S. Contrversial tracts on Christianity and Mohammedanism.
، 1824،Cambridgeاز حائری، نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران، ص 482
(3). حائری، همان، ص 484
(4). روضاتی، همان، صص 177- 181. لوامع در تهران ضمن كتابی با نام دائرةالمعارف قرآن به كوشش حسن سعید چاپ شده است.
(5). شرحی اجمالی از فعالیت‌های او را ببینید در: دائره المعارف بریتانیكا، 1991 م، ج 12، صص 793- 794
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 978
شخص پادری ژیرولانو گزاویه (1549- 1617) كه مدتی در لاهور زندگی می‌كرد، كتابی با عنوان آینه حق‌نما در اثبات تثلیث نگاشت و علاوه بر كوشش در اثبات عقاید مسیحی به ردّ عقاید اسلامی نیز پرداخت. این كتاب كه در سال 1609 تألیف و به جهانگیر شاه مغول هدیه شده، «1» به شیوه مباحثه میان یك كشیش مسیحی و یك روحانی مسلمان تنظیم شده و در پایان، نتیجه چنین شده كه آن روحانی مسلمان، خود را در جرگه عیسویان در آورده است.«2» به دنبال رسیدن منتخب این كتاب به ایران، سید احمد، كه پیش از آن لوامع را نگاشته و آشنای با این مباحث بود، به ردّ آن پرداخت.
گزاویه كتاب‌های دیگری نیز تألیف كرده كه از جمله آن‌ها مرآت القدس یا داستان مسیح است. این كتاب به چاپ رسیده و دانش پژوه نسخه‌ای از آن را كه در كتابخانه فرهاد معتمد بوده، شناسانده است. «3» نسخه‌های دیگری از آن در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های ایتالیا توسط پی‌مونتسه معرفی شده است. گزاویه داستان مسیح را در شهر آگره، در سال 1602 تألیف كرده و در آن از كتاب دیگر خود آینه حق‌نما یاد كرده و گفته است كه «اكثر آن شده [یعنی به انجام رسیده] و نزدیك است كه تمام شود.» دانش پژوه افزوده است كه او آینه را در سال 1609 تمام كرده است. «4»
سید احمد كتاب مصقل صفا را درست یك سال پس از لوامع، یعنی در سال 1032/ 1617 نگاشته است. این اثر به تازگی به كوشش استاد حامد ناجی اصفهانی انتشار یافته است. پیش از این به كتاب آینه حق‌نما اشاره كردیم، كتاب مزبور توسط كسی یا كسانی تلخیص شده و این اثر سید احمد در ردّ همان تلخیص می‌باشد. «5» او در مقدمه می‌گوید: در سال غلب (یعنی 1032) از هجرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله از بعضی علمای نصارا كه در بلاد هندوستان به سمت حجابت اشتهار داشت، تصنیفی موسوم به آینه حق‌نما در اثبات تثلیث كه عبارت است از اتحاد بالذات اقنوم اب و ابن و اقنوم روح القدس و مغایرت میانه ایشان بالاعتبار و باز در اثبات خدایی مسیح و عدم وقوع تغیّر در انجیل و منسوخ نگردیدن آن به فرقان عظیم و منسوخ بودن تورات به انجیل به نظر رسید و چون آن آینه به كدورت شبه و شكوك غبارآلود بود لاجرم قیّوم واجب الوجود كه در اقصای مراتب تجرّد و قصوای درجات تقدس بود در آن نمی‌نمود بلكه متجزّی و قابل تثلیث در آن بود فلا محاله
______________________________
(1). نك: دانش پژوه، افشار، نشریه نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ج 3، ص 236
(2). گزارشی از آن را ببینید در: حائری، همان، صص 471- 473
(3). دانش پژوه، نشریه نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی، ج 3، ص 239
(4). همان، ص 24
(5). نك: علوی، سید احمد، مصقل صفا (مقدمه)، ص 30
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 979
آن را حاجت به مصقلی افتاد كه زنگش را حك و تجلیه و غبارش را محو و تصفیه نماید تا كه شعاع آفتاب وجود قیّومی از مشرق لاهوت و اشراقات وجود حقیقی ربوبی از صبح ازل در آن آینه منعكس گردد، بنابر آن، این رساله موسوم گردید به مصقل صفا در تجلیه آینه حق‌نما در ردّ تثلیث نصارا. آنگاه بدون نقل مقدمه نصرانی به این دلیل كه «ذكرش ملایم مقصود نبود» به بیان اصل مدعای نویسنده پرداخته است. «1»
بنا به آنچه در مقدمه برخی از نسخ مصقل صفا آمده و محقق محترم آن را آورده، دو تن از مبلغان مسیحی در سال 1032 كتاب منتخب آینه حق‌نما را به سید احمد نشان داده‌اند و او پس از دیدن آن به ردّ آن پرداخته است. وی در این اثر نیز همانند لوامع متن كتاب مورد نظر را قسمت به قسمت نقل كرده و سپس به ردّ آن پرداخته است.
كتاب مصقل صفا تأثیر قابل ملاحظه‌ای در محافل مسیحی و میسیونرهای مسیحی در ایران و هند گذاشت، بطوری كه دو كتاب در ردّ آن نوشته شد:
«2»
سالها بعد علی قلی جدید الاسلام، نقدی بر كتاب دوم از دو كتاب فوق كه متعلق به فلیپ پادری بوده نوشته است؛ این نقد در ضمن كتاب سیف المؤمنین كه در ترجمه و شرح او از سفر پیدایش تورات آمده است.
هم چنین در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های ایتالیا (ص 201) از كتابی با نام ماسح مصقل آینه حق‌نما یاد شده است. این كتاب نیز در ردّ بر سید احمد بوده است. داستان این ردیه به این شرح است: زمانی كه نسخه‌ای از آینه حق‌نما به دستور جهانگیر خان شاه مغول هند از آگره به اصفهان فرستاده شد، كتاب مزبور مورد نقد سید احمد قرار گرفت و این بار آینه با مصقل به هند بازگردانده شد. پس از آن بود كه چند نفر از میسیونرهای مسیحی به ردّ
______________________________
(1). نك: علوی، احمد، مصقل صفا، صص 5- 6
(2). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های ایتالیا، ص 201 (از متن ایتالیایی).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 980
آن پرداختند. این نقد در دو قسمت نوشته شده، قسمت نخست آن در نوروز سال 1067 در اصفهان نوشته شده كه نویسنده آن یك یسوعی ناشناخته است، نسخه‌ای از این قسمت در كتابخانه لنین‌گراد (ش 1121) موجود است. قسمت دوم آن با عنوان «مسیح» و «آلایش‌هایی كه بدانها آلوده شد آینه حق‌نما- جواب بر كتاب مصقل صفا» نامیده شده است. «1» در فهرست ریو نیز كتابی با عنوان آلایش‌های مصقل صفا شناسانده شده است. «2»
اثر دیگر سید احمد در ارتباط با مسیحیت رساله كم حجم لمعات ملكوتیه است؛ از این رساله نسخه‌ای در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود می‌باشد. این رساله بنا به گفته مؤلف چنین است: «در بیان بعضی از غوامض كتاب انجیل كه در بیان معنای كلمه و اقنوم الأب و اقنوم الابن و اقنوم روح القدس بر نحوی كه قابل انطباق بر باطن تأویل قرآن مجید حضرت فارقلیط باشد.» به هر روی این اثر شامل یك بحث اشراقی در تفسیر برخی مضامین انجیل و تطبیق آن‌ها با آیات قرآنی و كلماتی از حكما است «3».

ادبیات ضد مسیحی در دوره شاه سلیمان‌

دوره شاه سلیمان صفوی نیز كه یكی از دوره‌های باشكوه و آرام عصر صفوی است، شاهد تلاش‌های چندی در ارتباط با تبلیغات مسیحی و ادب ضد مسیحی از سوی علما بوده است. دلیل عمده این امر فراوانی مسیحیان در اصفهان و تبریز و برخی از نقاط دیگر است.
خود شاه نیز علاقه‌مند به این بحث‌ها بوده و حتّی در این زمینه پای ارامنه را نیز كه معمولا كار تبلیغی نداشته و به لحاظ منافع اجتماعی خود حاضر به شركت در این مباحث نبودند، به این بحث می‌كشاند. به گزارش در هوهانیان، شاه سلیمان پادشاه ایران با تشریفات مفصل از كلیسای وانك بازدید كرد و با علاقه‌مندی درباره تصویرهای قدیسان منقوش در كلیسا پرسش‌هایی كرد و نیز از حواریون مسیح و تثلیث پرسید. خلیفه هوانس [مشهور به نور جهان م 1715] نه تنها با كلمات و دانایی پاسخ داد، بلكه كتابی هم در آن باره پرداخت كه یك صفحه ارمنی و صفحه دیگر آن فارسی بود كه آن را به شاه سلیمان تقدیم كرد و تعجب او از دانش هوانس بیش‌تر شد ... عنوان نوشته وی این بود: در سؤال و جواب شاه سلیمان. «4»
حكایت جالب دیگر آن است كه در این دوره، یكی از خلیفه‌گان ارامنه در اصفهان به اسلام گروید كه البته اقدام او از دید ارامنه، به فرصت‌طلبی و دنیاگرایی تحلیل و تعلیل شده
______________________________
(1). فهرست نسخه‌های خطی فارسی كتابخانه‌های ایتالیا، صص 201- 203
(2). آرین، قمر، چهره مسیح در ادبیات فارسی، ص 159 از:Rieu ,ch ,OP ,cit , 504/ 1
(3). این اثر در سالنامه «میراث اسلامی ایران» 1374 چاپ شده است.
(4). درهوهانیان، تاریخ جلفا، صص 486- 487
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 981
است. درهوهانیان می‌نویسد: اندوهی كه در این زمان جلفائیان را در خود فرو برد، مسلمان شدن خلیفه هوهان بود كه ریاكارانه با محضر نویسی پنهانی در سال 1671 از كاتولیكوس هاكوب مقیم استانبول درجه اسقفی گرفت. وقتی به جلفا بازگشت، داوید، خلیفه كلیسای وانك ارتقای مقام او را نپذیرفت. از این جهت به مذهب خود پشت كرد و نزد شاه سلیمان به فتنه پرداخت. «1»
در حال حاضر آنچه از آثار وی شناخته شده و موجود است، ترجمه او از انجیل است كه به زبان فارسی اما با حروف ارمنی است. اینجانب، ترجمه مزبور را در كلیسای وانك اصفهان مشاهده كرده و صفحاتی از آن را عكس گرفتم.

ظهیر الدین تفرشی‌

از دیگر نویسندگان این دوره كه در این زمینه تألیفی از خود برجای گذاشته، ظهیر الدین تفرشی فرزند ملّا مراد تفرشی (965- 1051) است كه پدر و پسر هر دو از عالمان شناخته شده دوره صفوی هستند. شرح حال پدر وی در جامع الرواة به تفصیل آمده و آثار متعددی از وی یاد شده است. «2» وی از شاگردان شیخ بهائی بوده است. ظهیر الدین فرزند وی نیز بطور عمده در فلسفه و ریاضی و نجوم تخصص داشته است. تاریخ درگذشت وی پیش از سال 1114 رخ داده است؛ زیرا در پایان یك رساله كوتاه وی با نام مطالع و مغارب كه كاتب آن را در سال مذكور نگاشته، پس از نام وی از او با عنوان «قدّس اللّه روحه الزكیه» یاد كرده است. «3» تفرشی آثار متعددی دارد كه از جمله می‌توان به: اثبات الواجب، «4» جواب الشبهتین، «5» مطالع و مغارب، «6» فرهنگ نایاب و نثر شبنم شاداب «7» اشاره كرد. وی دستی نیز در شعر داشته و به همین دلیل نصرآبادی شرح حال وی را همراه برخی از اشعار او آورده است. «8»
______________________________
(1). همان، صص 144، 572- 573
(2). مطالب نقل شده در جامع الرواة در الروضة النضره، ص 559 آمده است. و نیز نك: فهرست نسخه‌های خطی دانشكده ادبیات، ج 1، ص 290 كه در آن‌جا رسالة الكریه وی شناسانده شده كه در سال 1032 تألیف شده است.
(3). نسخه 3282 دانشگاه تهران، برگ‌های 129- 133. در الكواكب المنتثره سال درگذشت وی را در حدود 1120 نوشته است.
(4). نسخه 1409 كتابخانه آیة اللّه مرعشی
(5). تألیف در سال 1101 و نسخه آن در فهرست دانشكده ادبیات (ج 1، ص 188) شناسانده شده است.
(6). نسخه 3282 كتابخانه مركزی دانشگاه تهران
(7). درباره دو مورد اخیر به ترتیب نك: آقابزرگ، ذریعه، ج 16، ص 218؛ ج 24، ش 256؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 405؛ دانش پژوه، نشریه نسخه‌های خطی دانشگاه تهران، ج 8، ص 108 می‌گوید كه در مقاله خود درباره شاه طهماسب، ص 932 آثار وی را برشمرده است.
(8). نصرآبادی، تذكره، ص 170؛ و نك: آقابزرگ، ذریعه، ج 9، ص 658. در تذكره حزین نیز از وی یاد شده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 982
آنچه از آثار وی در ارتباط با بحث ماست، كتاب نصرة الحق اوست. این كتاب در ردّ بر یكی از پادریان مسیحی است كه از او با عنوان «گبرائیل افرنجی» یاد شده است. مرحوم شیخ آقابزرگ ذیل عنوان «رد بر نصارا» كتابی برای وی یاد كرده و نوشته‌اند كه نسخه آن در كتابخانه رضوی موجود است. حدس بنده آن است كه این كتاب همان نصرة الحق می‌باشد. «1» از نصرة الحق چند نسخه می‌شناسیم: یكی نسخه رضوی به شماره 258؛ دیگری نسخه دانشگاه به شماره 3282؛ و نسخه ناقصی در كتابخانه شچدرین در لنین‌گراد. «2» متن این رساله در اصل به عربی بوده و مؤلف پس از آن به درخواست شاه آن را به فارسی نیز درآورده است.
تفرشی در مقدمه كتاب خود در علت تألیف اثر خویش می‌گوید كه شخصی با نام گبرائیل افرنجی رساله‌ای به برخی از بزرگان دار السلطنه تبریز نگاشته و در آن برای اثبات عقاید نصارا با ادله عقلی و تأیید آن‌ها با ادله نقلی كوشش كرده است. پس از مدتی، آن فرنگی از تبریز به تفلیس رفته و از قضای روزگار تفرشی نیز برای مدتی و گویا، برای امور دیوانی «3» در شهر تفلیس مقیم شده است. در آن‌جا گبرائیل به سراغ وی آمده و نسخه‌ای از رساله خود را به وی داده است. او از تفرشی خواسته تا آن را مطالعه كند و در ضمن گفته است كه حاضر به مناظره بر سر این كتاب می‌باشد. تفرشی می‌گوید: بر آن مرور كردم و دیدم كه جز فریب و نادرستی چیزی در آن نیست. تفرشی تصمیم گرفته است تا طی دو مجلس درباره نكته‌ای كه وی اساس بحث خود قرارداده به مناظره برخیزد. این مسأله در باره تعریف مفهوم ولادت (عیسی از خداوند) بوده است. این دو مجلس مناظره در حضور والی كاخت یعنی شاه نظرخان بوده و در آن تعداد زیادی از مسلمانان و عده‌ای از كشیشان
______________________________
و آمده است كه وی از اینكه مشهور شود پرهیز داشته و به همین دلیل قدرش مجهول مانده. نك:
آقابزرگ، الكواكب، ص 405
(1). آقابزرگ نوشته‌اند كه رد بر نصارا با مصقل صفا در یك مجموعه است. در فهرست الفبائی نسخه‌های خطی كتابخانه رضوی از مصقل صفا دو نسخه به شماره 256 و 257 شناسانده شده است (ص 526).
در حالی كه از نصرة الحق یك نسخه به شماره 258 معرفی شده (583)؛ با مقایسه می‌توان گفت كه احتمالا با یك شماره اشتباه، نصرة الحق همان ردّ بر نصارا است. در عین حال باید با مقایسه نسخه‌ها مسأله را روشن كرد. نك: آقابزرگ، ذریعه، ج 10، ص 232؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 405.
(2). دانش پژوه، نشریه نسخه‌های خطی، ج 8، ص 108؛ شیخ آقابزرگ نوشته است كه نسخه‌ای از آن در اختیار آیة اللّه مرعشی بوده كه متأسفانه هنوز در فهرست نیامده است.
(3). این اشاره‌ای است كه خود تفرشی در مقدمه نصرة الحق كرده است. نصرآبادی نوشته است كه او «بنا به وفور قابلیت، و نظارت و پیشنمازی ولایت گرجستان كه به وی مفوض شده به اتفاق عالیجاه نظرخان والی كاخت روانه آن ولایت شد و الحال در آن جاست؛ حسن سلوكش به مرتبه‌ای است كه عالیجاه معزّی الیه از سخن و صوابدید او ... عدول نمی‌نماید. نصرآبادی، همان، ص 170
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 983
نیز حضور داشته‌اند. تفرشی می‌گوید: وی با حجت‌های قوی در برابر دعاوی گبرائیل ایستاده تا جایی كه گبرائیل به لجاج و مراء افتاده است. تفرشی مصمم شده است تا ادله خود را در نوشتاری تنظیم كند، چیزی كه حاصل آن همین نصرة الحق شده است. عمده مباحث كتاب درباره تثلیث است كه بیش‌تر، از دید فلسفی به نقد آن پرداخته شده است. فصلی هم به موارد استعمال آب بر خداوند در كتاب‌های آسمانی اختصاص داده شده و این كه پدری خداوند اختصاص به عیسی علیه السلام ندارد. تفرشی در كتاب خود از كتاب مجموعه، از ماكاریوس حلبی و رساله شخصی با نام «عبد اللّه انطاكی» یاد و مطالبی نقل كرده است.
همانگونه كه اشاره شد، اثر مزبور به عربی تألیف شده، اما گویا پس از آنكه شاه سلیمان آن را دیده است، از وی خواسته تا آن را به فارسی درآورد. متن فارسی شده كتاب همان نسخه موجود در كتابخانه رضوی می‌باشد «1».
شاردن درباره وضع مبلغان مسیحی در اصفهان دوره شاه سلیمان گزارش كوتاهی داده و یادآور شده است كه از میان هشتاد تن كشیش در اصفهان، تنها سه یا چهار نفرشان می‌توانستند با دانشمندان ایران بحث و گفتگو كنند، و آنان نیز صادقانه اعتراف كردند كه از مباحثه با ایرانیان طرفی نبسته‌اند. وی هم چنین به حیله‌های آنان برای نفوذ در میان جوامع مسلمان یاد كرده می‌نویسد: آن‌ها به خاطر خشنودی خدا و جلب نظر مردم به درمان كردن بیماران و تیمار داشتن محرومان می‌پردازند. «2»

ادبیات ضد مسیحی در دوره شاه سلطان حسین‌

باید توجه داشت كه مباحث مربوط به مسیحیت در این دوره، در شهر اصفهان رایج بوده است. دلیل عمده آن، همانند دوره قبل، حضور گسترده پادریان فرنگی در این شهر است كه نه تنها به عنوان سفیر یا همراه سفرا به ایران می‌آمدند، بلكه برای اداره كردن كلیساهایی كه تا این زمان در اصفهان ساخته شده بود، در این شهر بسر می‌بردند. از دیگر اهداف آن‌ها آشنایی با اقلیت‌های مسیحی ایران از قبیل ارامنه و آشوریان و احتمالا جذب آن‌ها به مرام كاتولیك و جز آن بوده است. این افراد مورد حمایت شاهان اروپایی و مقامات كلیسای كاتولیك بوده و مكرر نامه‌هایی در حمایت از آن‌ها به دست شاهان ایرانی می‌رسیده است.
از جمله پاپ اینوسان دوازدهم ضمن نامه‌ای به شاه سلطان حسین نوشت اجازه دهد تا پادریان: «به قدرت شما تكیه كرده به خوشحالی زیاد به كار خود مشغول شوند و این را به
______________________________
(1). آقای حایری بر اساس نسخه مزبور گزارشی از این كتاب داده؛ اما طبق معمول هیچ اشاره‌ای به نسخه و محل نگهداری آن نكرده است. نك: حائری، همان، صص 486- 487
(2). شاردن، سفرنامه، ج 4، صص 1481- 1482
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 984
اهتمام از شما التماس می‌كنیم كه به هیچوجه مگذارید كسی از ایمان آورندگان به حضرت عیسی كه پیش ایشان جهت ایمان می‌روند، كسان شما مانع گشته، زحمت رسانند، بلكه به تهدید تمام بفرمایید كه كسی را كه مانع ایشان شود سیاست عظیم نمایند».
برای نامه مزبور دو جوابیه نوشته شده كه معلوم نیست كدام یك ارسال شده است. در نامه نخست آنچه قابل توجه است این كه با اشاره به آنكه شاه ایران «به ترویج ملت بیضاء و شریعت غرّای نبوی» مشغول است یادآور شده است كه «بر هر صاحب هوشی واجب است كه بدون عصبیت و جاهلیت، منصفانه به نور عرفان و ضیاء ایقان به دلیل و برهان تحصیل مذهب حق كردگار زمان نماید، هیچ وقت هیچ یك از كفار از دین مهجور را به این دین مبین و عقاید گزین مجبور نفرموده‌ایم، سیّما جماعت قسّیسان و رهبانان كه به سفارشات و ترقب رعایت آن قدوه سلاطین مسیحیه و قاطبه فرمانفرمایان عیسویه همواره، مشمول عوارف خسروانه بوده و می‌باشند». در پاسخ دوم، نكات جالب‌تری آمده، در این جوابیه با اشاره به آنچه قرآن درباره روحیه مودّت‌آمیز مسیحیان در قیاس با دشمنی یهودیان و مشركان فرموده و اینكه مسیحیان فروتن و متواضعند می‌گوید: «شاهد بر صدق مضمون مزبور این كه همواره كم سال و ماهی است كه جمعی كثیر از آن گروه نرمخوی سعادت‌جوی به شرف اسلام مشرف نشوند و به ساحل نجات نرسند» در ادامه به نكته‌ای اشاره شده است كه مربوط به رواج تبلیغات مسلمانان در میان مسیحیان و گرویدن آن‌ها به اسلام می‌باشد: «و اما امر هدایت و ارشادی كه به زبانزد خامه اظهار نموده بودند اگر غرض هدایت و ارشاد جهّال و عوام فرقه نصارا است، ظاهر است كه ممانعت در آن باب وجهی ندارد.» «1» البته شاه در فرمان دیگری اعلام كرد كه كسی مزاحم عیسویان نشود «مشروط بر آن كه مرتكب امری كه خلاف مذهب و طریقه اثنا عشری باشد، نگردند». «2»
نكته‌ای كه درباره شاه سلطان حسین اهمیت دارد، آن است كه وی به مسلمان كردن مسیحیان و زردشتیان سخت علاقمند بوده و از این جهت، روش او مقبول ارامنه نبوده است. درهوهانیان پس از شرحی از فعالیت هوانس معروف به نورجهان می‌نویسد: پس از مرگ شاه سلیمان، جانشین او شاه سلطان حسین در نظر داشت تمام اتباع غیر مسلمان ایران را به مذهب اسلام درآورد. همان طور كه زردشتیان همسایه جلفا را به دین محمدی درآورد؛ اما تا خواست همان حكم را در مورد ارمنیان به كار بندد، این خلیفه هوانس حریف شد و با كلام روشنگرانه به تبلیغ مسیحیت در برابر شاه سلطان حسین ایستاد و باعث شد تا شاه را از خیال خود منصرف كند. روایتی هست كه چون ملایان بزرگ درباره
______________________________
(1). نوایی، اسناد و مكاتبات سیاسی ایران از سال 1105 تا 1135، صص 67- 73
(2). همان، صص 100- 103
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 985
مذهب بحث می‌كردند و از جواب خلیفه هوانس عاجز ماندند، به ناسزا گفتن پرداختند كه خلیفه هوانس برای لال كردن آن‌ها دعایی خواند كه بلافاصله لال شدند كه از این منظره ترس در دل پادشاه و وزیران افتاد! و از خیال برگرداندن ارمنیان از دین خودشان منصرف شدند. وی انجیل متی، مرقوس، توما و یوحنا را به فارسی ترجمه كرد. «1»
همان مؤلف با اشاره به نفوذ روحانیون در شاه سلطان حسین می‌نویسد: «ملایان به جای آن كه در اداره ملك و ملت از طریق شور و صلاح خود یاور شاه باشند، از او غلام دین و مذهب ساختند ... بنابر تكرار مدام ملّایان، شاه تصمیم گرفت ارمنیان و پیروان ادیان دیگر را كه در قلمرو حكومت او می‌زیستند، به دین اسلام درآورد. او به میل باطنی خود در مورد زردشتیان ایران كه آن‌ها را گبر می‌نامیدند، به آسانی تحقق بخشید. از پیروان این مذهب دویست خانوار در جنوب جلفا ساكن بودند كه محله‌شان گبرآباد نام داشت و آن‌ها همگی، بخشی از ترس و گروهی با تشویق و وعده و وعید به دین محمدی درآمدند و از آن هنگام آن محله را حسین‌آباد خواندند «2» و نسل‌های بعدی آن‌ها بیش‌تر از خود مسلمانان به مذهب نو پایبند شدند.» وی با تكرار آنچه كه در بالا درباره برخورد هوانس با شاه و علما آوردیم، درباره دیگر اقدامات شاه سلطان حسین نسبت به ارمنیان می‌نویسد: «شاه بنا بر صوابدید ملایان، برای خوار و خفیف كردن ارمنیان به جهت نامسلمانی، خندقی كند و فرمانی صادر كرد كه ارمنیان، چاك گریبان خود را باید از پشت ببندند، بر شانه‌هاشان كهنه گلیم اندازند و كلاه تكه پاره بر سر گذارند تا از مسلمانان متمایز شوند. سواره به بازار نروند. در ایام بارانی به بازار و دكان وارد نشوند تا مبادا خیسی لباسشان مسلمانان را نجس كند. فرمانی دیگر برای پست كردن آن‌ها داد كه تابوت معدومان را، ارمنیان باید حمل كنند و قدغن كرد كه وجه دانه مرغان دربار را ایشان بپردازند و هم فرمان او سر هر ماه جارچی جار می‌زد كه شاه در مورد ارمنیانی كه مسلمان شوند، احسان و هر خواسته آن‌ها را اجابت خواهد كرد. با این دو دامی كه بر ارمنیان نهادند، گرچه تمام یا بخشی از ایشان را نفریفت، اما بعضی از سست دینان فریفته از وعده و وعید ایشان، دین خود را رها كردند. در اوایل قرن هفدهم شمار از دین برگشتگان در جلفا بسیار بود.» «3» وی به دنبال این بحث، به معرفی شماری از مسلمان شده‌های ارامنه پرداخته و دشواری‌های آن را برشمرده است كه البته به
______________________________
(1). همان، ص 487
(2). وحید قزوینی در گزارشی كه درباره گبرآباد آن هم از زمان شاه عباس دوم آورده، نوشته است كه نام این محل، به سعادت آباد تبدیل شد. (عباس نامه، ص 270) طبعا در این باره، می‌بایست تحقیق بیش‌تری صورت پذیرد.
(3). همان، صص 147- 149
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 986
بحث ما مربوط نمی‌شود.
به هر روی شاه سلطان حسین نیز به هر دلیل و از جمله روحیات طلبگی، علاقه‌مند به مباحث مذهبی میان ادیان بوده و خود شخصا خواستار آن بوده تا نمایندگان مسلمانان و مسیحیان به بحث بپردازند. یكی از شواهد این مطلب ترجمه انجیل از محمد باقر خاتون آبادی است. اهمیت آن بیش‌تر از آن رو است كه مؤلف از اعاظم علمای عهد صفوی بوده و بی‌تردید به عنوان یكی از بزرگ‌ترین آنان شناخته می‌شده است. او نخستین كسی است كه عنوان «ملا باشی» و «رئیس العلماء» را به دست آورده است، و این خود، با وجود عالمان فراوانی كه در این عهد بوده‌اند، اهمیت ویژه‌ای دارد. نفس توجه او به ترجمه اناجیل، اولا نشانگر توجه خاص عالمان این دوره به این گونه مباحث بوده و ثانیا داغ بودن این بحثها را در این عهد نمایان می‌سازد، در این باره به چند نفر می‌توان اشاره كرد.
یكی از نمونه‌های مهم در ادبیات ضد مسیحی دوره شاه سلطان حسین، ماجرای مسلمان شدن پدر آنتونیو دوژزو، كشیش پرتغالی است كه افزون بر مسلمان شدن، چند كتاب در رد بر مسیحیت تألیف كرد. ما شرح حال وی را در مقالی مستقل، در ادامه همین مقاله آورده‌ایم.

سید محمد باقر خاتون آبادی مترجم اناجیل اربعه‌

خاندان خاتون آبادی از خاندان‌های شناخته شده نیمه دوم حكومت صفویان است. این خاندان در اصل از روستای «خاتون آباد» واقع در هفت كیلومتری شهر اصفهان در آغاز مسیر یزد برخاسته كه هنوز نیز به صورت روستایی در حاشیه شهر قرار دارد. عالمان این خاندان كه از سادات هستند، عمدتا از چهره‌های برجسته زمان خویش بوده و اعقاب آنان برای سال‌های متمادی و تا اواخر روزگار قاجار، مشاغل دینی- سیاسی مهمی را عهده‌دار بوده‌اند. «1»
یكی از عالمان ممتاز و بنام این خاندان در اواخر عصر صفوی، مترجم اناجیل اربعه است. پدر او میر اسماعیل خاتون آبادی است كه در روز چهارشنبه چهارم ربیع الثانی سال 1116 در هشتاد و پنج سالگی درگذشت و «آثار خیر از سید فاضل بسیار ماند. از جمله مدرسه مشهور به مدرسه اسماعیلیه، و حمّامی در خاتون آباد و باغات كه در خاتون آباد ساخته و وقف نموده». «2» وی آثار چندی نیز تألیف كرده كه فهرست آن‌ها به ضمیمه شرح
______________________________
(1). نك: آقابزرگ، الكواكب، ذیل عنوان: خاتون آبادی.
(2). خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، صص 555- 556. فرصتی پیش آمد كه در تابستان سال 1373 به دیدن این روستا بروم. با كمال تعجب مشاهده كردم كه تقریبا هیچ اثری از آثار كهن در آن دیده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 987
حال او در طبقات قرن دوازدهم آمده است. «1» محمد باقر مترجم در سال 1070 پا به عرصه وجود نهاده «2» و بیش‌ترین آگاهی‌ها درباره وی، در كتاب وقایع السنین آمده است. این كتاب اثر با ارزشی است كه سید عبد الحسین خاتون آبادی (م 1105) نگاشته است. پس از درگذشت وی، وقایع سال‌های بعد به آن ضمیمه شده تا سال 1193 ادامه یافته است. قاعدتا باید بیش از یك نفر مطالبی را به آن افزوده باشند. ملحقاتی كه مربوط به سالهای پس از فوت مؤلف است (تا چند سالی) به احتمال از فرزند او میر محمد حسین است. او در چند مورد خود را ابن عمّ مترجم می‌داند و در موردی می‌گوید كه از محمد باقر سه سال كوچكتر است. «3» سید عبد الحسین در سال 1070 از تولد فرزندش محمد صادق یاد كرده كه او نمی‌تواند مؤلف ملحقات باشد؛ زیرا هم سال محمد باقر مترجم ماست. اما همو در ذیل رخدادهای سال 1073 از تولد فرزند دیگرش با نام میر محمد حسین یاد كرده كه با توجه به سن او كه سه سال كوچك‌تر از محمد باقر است و قاعدتا باید مؤلف ملحقات وقایع السنین و الاعوام باشد. «4»
مؤلف ملحقات علاقه فراوانی به محمد باقر داشته و با دقّت اخبار و آگاهی‌های مربوط به زندگی او را آورده است. یادداشتی نیز به امضای محمد حسین بن میر عبد الحسین در آغاز نسخه كتابخانه آیة اللّه مرعشی از ترجمه اناجیل آمده و در آن آمده كه بر اساس آن مترجم، ترجمه را به وی اهدا كرده است. به هر روی، مطالبی كه وی در این ملحقات درباره مترجم آورده، بهترین آگاهی‌هایی است كه ما درباره محمد باقر در دست داریم.
وی در ذیل رخدادهای سال 1115 می‌گوید كه نواب اشرف یعنی شاه، شب سوم ماه رمضان «عمّ حقیر میر اسماعیل سلّمه اللّه را به اتفاق علامة العلمایی فرید دهره و وحید عصره علامیّ میر محمد باقر سلّمه اللّه تعالی ابن عم حقیر به افطار طلبید و با ایشان افطار كرد و تا هفت ساعت با ایشان مشغول صحبت بود و كمال آداب رعایت كرده و از مشار الیه علامی میر محمد باقر- سلّمه اللّه- مسائل نماز را تفتیش فرمود، امر كرد ایشان را به تصنیف رساله مختصره در واجبات نماز به نحوی كه خود ترجیح داده باشند با قدری از تعقیب، و ایشان تصنیف نموده در دو شب و به نظر نواب اشرف رسانیدند. و در شب بیست و هشتم
______________________________
نمی‌شود، تنها مقبره یكی از عالمان خاتون آبادی (محمد اسماعیل) در آن جا بازمانده كه در ساختمان بسیار محقری بوده و صحن آن، از طرف همسایه، به صورت انبار كاه در آمده بود.
(1). آقا بزرگ، الكواكب، صص 60- 61؛ مجموعه‌ای از رسائل او را بنگرید در: حائری، فهرست كتابخانه مجلس، ج 10، بخش سوم، صص 1325- 1332
(2). خاتون آبادی، وقایع، ص 521
(3). همان، ص 555
(4). درباره او و برخی از آثارش نك: آقابزرگ، الكواكب، ص 200
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 988
این ماه علامی میر محمد باقر را طلبیدند و با او افطار فرمودند و هفت ساعت با هم مشغول صحبت بودند و امر فرمودند به تألیف رساله‌ای در شرائط و آداب دعا كردن و دعا خواندن. در ماه مبارك رجب سنه مذكوره نواب اشرف مأمور ساخت حضرت فضیلت پناه محقق فاضل عالم عامل جامع جمیع كمالات صوری و معنوی، علامّة دهره و فرید عصره میر محمد باقر- سلّمه اللّه- را به ترجمه و شرح مجمع البیان؛ و آن جناب متوجه شده قدری نوشتند و آنچه نوشته شده تفسیری است مفید از مجمع البیان وفّقه اللّه لاتمامه». «1» به دنبال آن از تصمیم شاه یاد می‌كند كه بر آن شد تا میر محمد باقر را به سمت شیخ الاسلامی بگمارد. در این باره، مجلسی تشكیل شد كه آقا جمال خوانساری نیز در آن حضور داشت. در آن‌جا به اصرار از وی خواسته شد تا این منصب را بپذیرد، اما محمد باقر نپذیرفت تا آن كه بالاخره بعد از مدتی مدید و گفتگویی بسیار، نواب اشرف عذر ایشان را پذیرفته، ایشان را از این منصب معاف داشتند. در این لحظه میر محمد صالح خاتون آبادی را به شیخ الاسلامی منصوب كردند. محمد حسین درباره او می‌نویسد: «و حضرت علامی فهامی یگانه زمانه میر محمد باقر- سلّمه اللّه- سن شریفش چهل و پنج بود و از راقم سه سال كوچكتر بود و حقا كمال مردانگی و همّت و تدیّن بود از چنین منصبی گذشتن او.» «2» وی مكرر از الطاف شاه نسبت به محمد باقر یاد كرده و ضمن اشاره به شفقت شاه نسبت به او می‌گوید: «و دیگر، نواب اشرف غایت تعظیم و توقیر می‌نمود امیر محمد باقرا- سلّمه اللّه- [را] و در خلوات با او صحبت می‌داشت. و بنای مدرسه نمود در چهار باغ اصفهان در هزار و صد و شانزده، و در هزار و صد و هجده مدرسه مشرف بر تمام شدن شد، و در ذی الحجة الحرام همان سال تدریس مدرسه مزبوره را به حضرت علامة العلما امیر محمد باقرا- سلّمه اللّه- تفویض نمود «3» و ... در وجه او دویست تومان مقرر فرمود و مخلّع ساخت آن علامی را به خلعت فاخره و در القاب او افزود «زبدة العلماء المتبحرین» را، و از جمله محرمان و مخصوصان نواب اشرف بود.»
در سال 1119 شاه به سفر مشهد مقدّس رفته و در این سفر میر محمد باقر و آقا جمال خوانساری او را همراهی می‌كرده‌اند. مؤلف ضمن ستایش از شاه می‌گوید: «... همه كارهای خود را موافق شرع شریف می‌كند و مسائل را جمیعا از حضرت استادی علامة العلمایی امیر محمد باقر- ادام اللّه ظلّه السّامی- اخذ می‌كند و اعتقاد كامل به حضرت استادی دارد و
______________________________
(1). خاتون آبادی، همان، ص 552
(2). همان، صص 554- 555
(3). متن حكم مدرسی میر محمد باقر در: دانش پژوه، فهرست میكرو فیلم‌های دانشگاه تهران، ج 1، ص 233 شناسانده شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 989
این هم از توفیق حضرت پادشاه است، به جهت آنكه در این زمان، شرایط افتاء در غیر حضرت استادی مفقود است و در اكثر كارهای خود با حضرت علامی استادی، مصلحت می‌كند و سلوك نواب اشرف با آن علامة العلمایی و سلوك استادی با نواب اشرف، سلوك استاد است با شاگرد و شاگرد با استاد». «1» در ماه رجب سال 1122 میر محمد باقر در مدرسه چهارباغ شروع به مباحثه كردند «و در آن روز، عالی حضرت مجتهد الزمانی، متفرّد در جمیع فضایل یگانه زمانه امیر محمد باقرا سلّمه اللّه تعالی شروع به درس كردند و جمیع اهل فضل در آن مجمع حاضر بودند و نجبا و سادات و پادشاه‌زادگان و اهل كمال همگی حاضر شدند، و پادشاه مقرّر فرمود كه اطعام پادشاهانه مرتب ساختند و اقسام تنقلات مهیا فرمودند.» او در ادامه می‌افزاید كه میر محمد باقر، اول از آقا جمال خواستند تا درس را شروع كرده و سپس «خود شروع كردند و به بیانی فصیح در كمال تنقیح درس گفتند». «2» در این سال اختلافی درباره روز تولد امام علی علیه السلام پیش آمد، كسانی روز هفتم شعبان را روز تولد می‌دانستند و اكثریت كه میر محمد باقر نیز در شمار آنان بود روز سیزده رجب را صحیح می‌شمردند. در این باره مجلسی ترتیب یافت، در آن مجلس آقا جمال و محمد باقر با هشتاد نفر دیگر، روز سیزده رجب را برگزیدند و شاه نیز رأی آنان را ترجیح داد به این ترتیب جشنی در این روز برگزار شد».
شاه در ماه شعبان در باغ جدید فرح آباد مستقر شد «و امر نمود به جمعی از مقربان كه بنای خانه نمایند در حوالی باغ، از آن جمله به عالی حضرت علامة العلمایی مجتهد الزمانی، مدرس مدرسه جدید سلطانی امیر محمد باقرا- سلّمه اللّه تعالی؛ و آن عالی جناب با عدم رغبت حسب الامر الاعلی اطاعت را لازم دانسته، ابتیاع زمینی و عمارتی نمودند و مساوی ده جریب شاه آب از نهر سعادت آباد به آن فرید الدهری و مجتهد الزمانی شفقت شد كه به آن ده جریب زمین موات كه احیا نموده‌اند شرب شود.» در سال 1123 «به اعتبار كثرت اشتغال مجتهد الزمان و به اعتبار این كه اكثر اوقات در خدمت نواب اشرف بایست حاضر شوند و فرصت مباحثه و مدارسه نمی‌شد» فرزند وی سید محمد به نیابت پدر به تدریس در مدرسه سلطانی پرداخت. «3»
از ظاهر عبارت مؤلف تكمله وقایع چنین بر می‌آید كه میر محمد باقر نخستین كسی بوده كه عنوان ملاباشی یافته است، او می‌نویسد: «در اواخر ماه ربیع الثانی سنه 1124 در روز یكشنبه سلخ شهر ربیع الثانی، نواب اشرف اعلی مقرّر فرمودند كه عالی حضرت مجتهد
______________________________
(1). خاتون آبادی، همان، صص 556- 557
(2). همان، ص 559
(3). همان، صص 561- 563
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 990
الزمانی امیر محمد باقرا- سلّمه اللّه- رئیس بر كل علما و اشراف و عظما باشند و در مجلس همایون هیچ كس را یارای تقدم بر آن مجتهد الزمان نباشد در نشستن و ایستادن، و عرض مطالب را مشارالیه بخواند و همه كس آن علامة العلما را مقدم داند بر همه كس، و حاصل آنكه در همه باب هیچ كس از صدور و علما و سادات بر مشارالیه تقدم نكند و امرا را مقرّر فرمودند كه به تهنیت مشارالیه رفته در اعزاز و احترام آن علامه عصر دقیقه [ای] فوت و فروگذاشت نكنند. و در هجدهم شهر جمادی الاولی خلعت فاخره به آن مجتهد الزمان شفقت و عنایت فرمودند و ثانیا امرا و اكابر از هر طبقه به تهنیت آن علامة العلما آمدند و موقوفات آقا هوشیار و حاصل حمام خسرو آقا كه به جهت استكتاب مقرّر شده بود، همگی به علامة العلما مفوّض شد كه به مصارف مقرّر صرف نمایند.» «1» تاكنون شاهدی به دست نیامده كه پیش از وی كسی به این سمت، كه عنوان ملاباشی یافت، رسیده باشد.
در سال 1127 قیمت گندم و آرد در شهر بالا رفت و به تعبیر مؤلف: «جمعی از منافقان بی‌دین تحریك فتنه نموده» شایع كردند كه میر محمد باقر، شاه را بر بالا بردن قیمت تحریض كرده است. متعاقب این شایعه، جمعی از زنان و اوباش را تحریك كردند تا به در خانه شاه رفته و از آن‌جا به در خانه سید رفتند «و بالاخره منتهی شد كار ایشان كه آتش زدند به در خانه مشارالیه»؛ به دنبال آن شاه داروغه را فرستاد تا مردم را پراكنده كردند. در این میان سید محمد باقر نیز به درد سینه گرفتار شده بود. قرار شد تا داروغه جدید با جمعی از جزائریه «2» به محافظت از سید بپردازند. مؤلف اظهار می‌دارد كه جزائریه زودتر آمدند و آن‌ها كه قریب به دویست نفر بودند با شمشیرهای آخته به خانه حمله كردند و «قرب صد نفر در آن خانه بودند از طلبه و اقارب آن سید عالی جناب در لمحه‌ای چنین كردند كه همه اهل خانه را برهنه كردند و زخم زدند و می‌گفتند كه ما حسب الامر مأموریم به آنچه می‌كنیم.» از اتفاق، تنی چند از صاحب منصبان رسیدند، داخل خانه شدند و به ضرب جزائریه مشغول شدند و آنان را از خانه بیرون كردند. به نظر محمد حسین، عامل اصلی این اقدام «مردود بی‌مذهب ملعون فتحعلی خان» بوده كه در آن وقت قوللر آقاسی و سپس اعتماد الدوله شده و در نهایت معزول و كور شد. «3» روز بعد كه در صدد تنبیه گرگین خان برآمدند گفت كه این كار را به امر فتحعلی خان كرده است. مؤلف می‌افزاید: «و از غرایب
______________________________
(1). همان ص 556
(2). درباره پیشینه این نیروی انتظامی، بنگرید: شاردن، سفرنامه، ج 3، ص 1195
(3). این فتحعلی اعتماد الدوله‌ای بود كه گفته شده به تحریك ملاباشی وقت یعنی ملا محمد حسین نابینا شد. قاعدتا وی رابطه خوبی با علما نداشته و شبهه تسنن وی هم مطرح شده است. شاعر مكافات نامه (ابیات، 1085- 1086) به شدت از وی بدگویی می‌كند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 991
روزگار آنكه پادشاه به هیچ وجه من الوجوه متوجه این حكایت نگردیده و از هیچ كس نپرسید كه این چه حكایت بود، چه جای آنكه از كسی بازخواست كند.» البته روحیه بی‌عملی شاه سلطان حسین را همه می‌شناسند. به هر روی این حادثه سبب شد كه «آزارش شدت نمود و بالاخره منتهی شد به آنكه خون از سینه او دفع می‌شد و در شب سه‌شنبه ششم شهر ربیع الاول سنه 1127 سه ساعت به طلوع مانده از دنیا رحلت نمود به آزار ذات الریه، در وقتی كه آفتاب در برج حوت بود، اللّهم اغفر له و لجمیع المؤمنین و المؤمنات بالنبی و آله الأخیار و عذّب من سعی فی دمه.» «1»
گویا رخداد مزبور سبب شده است تا در برخی از منابع، عنوان شهید به او داده شود.
علامه امینی به نقل از برخی مصادر چنین عنوان كرده كه وی مسموم شده و در زمان خود به عنوان شهید ثالث مشهور بوده است. «2» با توجه به آگاهی‌های دقیقی كه از طریق مؤلف تكمله وقایع در دست داریم، نباید این خبر مطابق واقع باشد. در عین حال باید در منشأ آن تحقیق بیش‌تری كرد. محل دفن وی در تكیه خاتون آبادی‌ها در تخت فولاد اصفهان، وسط اتاق دوم، سمت مشرق است. «3»
درباره محمد باقر آگاهی‌های دیگری در دست داریم. شیخ عبد النبی قزوینی، ذیل نام او می‌گوید: وی از دو جهت جلالت و عظمتی كسب كرد كه برای دیگر عالمان به دست نیامد.
یكی از جهت مهارت او در تدریس، بویژه تقریر درس بود؛ به طوری كه مولی اسماعیل خواجویی می‌گفت كه از زمان درس ادریس نبی علیه السلام تاكنون در تقریر درس كسی چون او نیامده است. و دوم آنكه او تا اندازه‌ای نزد شاه سلطان حسین اعتبار یافت كه اساسا قابل تصور نیست آن گونه كه وزیر اعظم جز به امر وی جرأت كشیدن توتون نداشت. به دنبال آن، خاطره‌ای از درس شرح اشارات او، به نقل از محمد صالح حسینی آورده است. «4» محمد زمان بن كلب علی نیز در كتاب فرائد الفواید «5» خود كه در زمان حیات محمد باقر مدرس تألیف شده، اشاره به مقام علمی او كرده است. او با اشاره به ساختن مدرسه جدید سلطانی می‌نویسد: «و در سال سابق كه هزار و صد و بیست و یك هجری باشد روز پنجشنبه دهم شهر رجب المرجب به طلبه عظام، حجرات آن را كه یكصد و پنجاه [و] شش باشد به تصدیق مدرس آن، افضل فضلای زمان و اعظم علمای دوران، ذی المجدین المؤیّد
______________________________
(1). خاتون آبادی، همان، صص 567- 569
(2). امینی، شهداء الفضیله، صص 234- 235
(3). مهدوی، تخت فولاد، ص 114
(4). قزوینی، تتمیم، صص 77- 78
(5). همان، صص 77- 78
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 992
بتأییدات النشأتین، شیخنا و سیدنا امیر محمد باقر الحسینی الخاتون آبادی- لا برح ظلّه العالی علی مفارق العالمین ما یقرن الزین مع الشین و یذكر الاثر مع العین- هر یك را نصیب فراخور و اندازه خود شفقت نموده در جنّات عدن بعضها فوق بعض ساكن جنّات عدن فرمودند و ما یحتاج هر كدام از طلبه عظام را از اخراجات یومیه و غیر آن‌ها از كتب وقفیه و فرش مرفوعه و ظروف و آلات ضروریه و سائر رعایت‌های دیگر مرحمت نمودند تا به فراغ بال و رفاه حال، به تحصیل علوم دینیه و دعاگوی دولت ابدی الاتصال اشتغال نمایند. «1» او با اشاره به یكی از مدارسی كه شاه به تعمیر آن پرداخته، تعدادی از علمای معاصر را یاد می‌كند كه در آن سكونت داشته‌اند، از جمله «سید المدققین امیر اسماعیل خاتون آبادی است و خلف صدقش علامه دوران و رئیس فضلای زمان امیر محمد باقر- سلّمه اللّه تعالی- است كه اكنون حجره آن زبدة العلما با این لا شی‌ء است.» «2»
عظمت علمی محمد باقر نزد همه معاصران وی شناخته شده بوده است. شاه سلطان حسین نیز كه خود اهل درس و علاقه‌مند به مباحثات دینی و تدریس و تألیف بوده، به شدت نسبت به سید اظهار علاقه می‌كرده است، این با وجود آن است كه سید از داشتن مناصب پرهیز داشته، اما به هر روی شاه او را به سمت رئیس العلمایی كه همان عنوان ملا باشی است منصوب كرده است. شاگردان چندی از وی می‌شناسیم، یكی سید نور الدین فرزند سید نعمة اللّه جزایری، دیگری سید احمد علوی خاتون آبادی، و دو فرزند دانشمند او سید اسماعیل و سید محمد. «3»

تألیفات خاتون آبادی‌

اشاره

از خاتون آبادی آثار چندی كه به صورت تألیف یا ترجمه است برجای مانده و از برخی عناوین منسوب به او نیز نشانی در دست نیست. در اینجا فهرستی از آن آثار را یاد می‌كنیم.
1. ترجمه اناجیل اربعه و تعلیقات بر آن؛ كتاب حاضر است كه در ادامه به تفصیل درباره آن سخن گفته شده است.
2. ترجمه و شرح مجمع البیان؛ خاتون آبادی در وقایع السنین از این اثر كه در حال انجام شدن بوده یاد كرده و آرزو كرده كه به پایان برسد. آگاهی دیگری از آن بدست نیاوردیم. «4»
3. آداب دعا؛ خاتون آبادی می‌گوید كه شاه در شب بیست و هشتم ماه رمضان سال 1116
______________________________
(1). محمد زمان تبریزی، فراید الفوائد، ص 291
(2). همان، ص 296
(3). نك: جزایری، الاجازة الكبیره، صص 59 (پاورقی و مصادر یاد شده در آن‌جا)، 127 و 130.
(4). خاتون آبادی، همان، ص 552
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 993
محمد باقر را به افطار دعوت كرد و از وی تألیف چنین رساله‌ای را درخواست كرد. «1» نسخه‌ای از این رساله در كتابخانه آیة اللّه مرعشی ضمن مجموعه 660 (برگ 1- 20) موجود است. این كتاب به شاه سلطان حسین تقدیم شده و البته برگ آغازین نسخه یاد شده افتاده است.
4. سوره‌هایی كه در فرایض خوانده می‌شود؛ این رساله كه نسخه آن در مجموعه 7505 (برگ 37- 65) كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است، عنوان مستقلی ندارد. درباره محتوای آن آمده است: «مشتمل بر ذكر سور شریفه قرآن كه در نمازهای فرایض یومیه خواندن آن‌ها راجح است و این كه در هر یك از نمازهای فریضه خواندن كدام یك افضل است و آنچه در باب خصوص سوره مباركه انعام در احادیث اهل بیت كرام علیهم الصلاة و السلام وارد شده است به طریق اجمال نوشته».
5. تعقیبات نماز؛ خاتون آبادی می‌گوید كه در شب سوم ماه رمضان سال 1115 شاه میر محمد باقر را به افطار دعوت كرد و پس از آن «امر كرد ایشان را به تصنیف رساله مختصره در واجبات نماز به نحوی كه خود ترجیح داده باشند با قدری تعقیب»، احتمالا این آگاهی‌ها قابل تطبیق بر نسخه‌ای باشد كه در مجموعه 660 (برگ 20- 58) كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است.
6. كائنات الجو؛ این كتاب نیز به نام شاه سلطان حسین صفوی تألیف شده و نسخه‌ای از آن در كتابخانه دانشگاه ش 1266 (با تاریخ كتابت 1125) موجود است. این كتاب به عنوان آثار علوی نیز نامیده می‌شود. گفته شده كه مؤلف در این كتاب قواعد شریعت را با اقوال حكما تطبیق داده است.
7. ترجمه مكارم الاخلاق؛ این كتاب ترجمه‌های متعددی دارد. یكی از این ترجمه‌ها كه به دستور شاه سلطان حسین صورت گرفته ترجمه محمد باقر است. گویا نسخه اصل این ترجمه به قلم خود مترجم نزد اصغر مهدوی بوده است؛ در این باره نك: ذریعه ج 22، ص 147؛ ادبیات فارسی استوری، ج 2، ص 773.
8. رساله در آب نیسان و قمر در عقرب؛ این رساله همان طور كه از نامش پیداست درباره خواص باران ماه نیسان و آثار قمر در عقرب از نظر اخبار شیعه است. نسخه آنكه برای شاه سلطان حسین صفوی نگاشته شده در كتابخانه دانشگاه ش 1266 به خط محمد ترشیزی موجود است. درباره آن نك: ذریعه، ج 19، ص 13. نسخه‌ای از آن در كتابخانه مدرسه سپهسالار (شهید مطهری) (1/ 1844) موجود است.
______________________________
(1). همان، ص 552
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 994
9. نوروزنامه؛ این كتاب نیز كه تقویم اسلامی بر پایه اخبار و احادیث است برای شاه سلطان حسین تألیف شده و نسخه آن به همراه برخی از آثار سابق الذكر مؤلف در دانشگاه 2/ 1266 موجود است. نسخه دیگر آن در موزه بریتانیا (ش 11001or ( موجود است. در باره آن نك: ذریعه، ج 24، ص 379. نسخه دیگر آن در كتابخانه رضوی (ش ض 10784) است.
10. ترجمه المشكول؛ این كتاب در اصل از مولی حاج بابا بن محمد صالح قزوینی بوده كه در زمان حیات شیخ بهائی تألیف شده؛ به نوشته صاحب تكملة امل الامل، شاه سلطان حسین ترجمه آن را مناسب دیده و محمد باقر خاتون آبادی و جمعی دیگر از علما را بر آن داشته تا آن را ترجمه كنند. این ترجمه در سال 1300 در تهران به چاپ رسیده است. نك:
ذریعه، ج 21، ص 67. نسخه‌ای از آن كه در سال 1255 كتابت شده، در كتابخانه آیة اللّه مرعشی به شماره 1264 موجود است.
11. ترجمه عیون الحساب؛ این كتاب از ملا محمد باقر یزدی ریاضیدان معروف دوره صفوی است. محمد باقر آن را برای میرزا ابراهیم مستوفی از اعیان دربار صفوی ترجمه كرده است. نسخه آن (483 صفحه، هر صفحه 19 سطر) به شماره 2130 در كتابخانه مجلس (فهرست، ج 6، ص 107) موجود است.
12. ترجمه البلد الامین؛ این كتاب نیز به دستور شاه ترجمه شده است. علامه آقابزرگ نسخه‌ای از آن را در نجف دیده كه در 680 صفحه بوده است، نك: ذریعه، ج 26، صص 192- 193. این ترجمه به اشتباه در ذریعه (ج 4، ص 84، رقم 374 و 375) به محمد باقر زواره‌ای نسبت داده شده است. «1»
13. ترجمه عهدنامه مالك اشتر؛ این ترجمه نیز برای شاه صورت گرفته و نسخه‌های آن در دانشگاه (فهرست، ج 7، ص 2716) و كتابخانه ملك (ج 2، ص 13) و كتابخانه ملی (ج 6، ص 139) موجود است.

ترجمه انجیل خاتون آبادی‌

از آثار خاتون آبادی چنین به دست می‌آید كه بیشتر نوشته‌هایش، به دستور شاه سلطان حسین تألیف شده است. وی این اثر را نیز به خواهش شاه ترجمه كرده و با توجه به مطالبی كه گذشت چنین به دست می‌آید كه شاه خود در پی طرح این مباحث بوده است.
از آگاهی‌های مختصری كه از طریق حواشی محمد باقر بر انجیل به دست می‌آید،
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، ص 89
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 995
روشن می‌شود كه در این زمان نسخه‌های فراوانی از انجیل به زبانی عربی و به احتمال زیاد با حروف چاپی در اصفهان بوده است. نسخه‌های ترجمه شده نیز كه در هند یا ایران ترجمه شده بود، در دسترس قرار داشته است. با این حال نهضت ترجمه در این دوره- كه شامل ترجمه اكثر متون عربی به فارسی می‌شده «1»- به انجیل نیز سرایت كرده است؛ زیرا ضرورت وجود نسخه فارسی شده انجیل، آن هم به دست یك عالم بزرگ شیعی بطوری كه قابل اطمینان باشد كاملا محسوس بوده است.
مترجم انجیل درباره انگیزه ترجمه این كتاب، در مقدمه اثر خود، از علاقه شاه و نیز انگیزه وی در این زمینه می‌نویسد «... و در این اوان سعادت اكتساب، آفتاب طبع دقیقه یاب آن شهریار مالك رقاب، پرتو توجه به ساحت تتبع اقوال سالكان غیاهب ضلال انداخته، سمند خواهش در نشیب و فراز دشت پهناور این مدعا جلوه‌گر ساختند كه استخراج دلایل از كتابی كه گمراهان مسیحیه موافق آراء و خواهش خود تصنیف و كلام یزدانی را تغییر و تحریف و آن را انجیل نامیده، به لغت عربی نقل نموده‌اند، و استنباط شواهد از اقاویل اخبار نصارا بر بطلان دین آن قوم ذلیل فرموده، لجام الزام جهت آن گروه لئام بل هم انعام مرتب سازند. لهذا امر قدر قضا توأمان آن سلطان سلاطین نشان، نفاذ و جریان یافت كه داعی دوام دولت قاهره «محمد باقر بن اسماعیل الحسینی الخاتون آبادی» با كمی بضاعت و قلّت استطاعت آن كتاب را ترجمه نماید. این حقیر از شرف ادراك این سعادت عظمی و فوز به دریافت این رتبت كبری، اكلیل اعتبار به خورشید تابان و سر افتخار بر فراز آسمان سود و نطاق خدمتكاری بر میان جمال استوار و اشتغال به آن مددكاری لطف خداوندگار نمود.
امید كه مقبول نظر ایستادگان درگاه عالم پناه آن خدیو بلند اقبال و پسند طبع باریافتگان بارگاه فلك اشتباه آن خسرو صاحب جلال گردد.»
به هر روی قرار بوده تا انجیل ترجمه شود و در عین ترجمه، موادی نیز فراهم آید تا بتواند در ردّ آرای مسیحیان مفید افتد.
خاتون آبادی توضیحاتی درباره كیفیت ترجمه خود داده و این كه چگونه كوشیده تا ترجمه خوبی را آماده سازد: «و به سبب آن كه نصرانی كه انجیل را به لغت عربی نقل كرده، چندان مربوط به سیاق و اسلوب كلام عربی نبوده، و در بعضی از عبارات الفاظ غریبه و كلمات غیر عربیه و تراكیب نامأنوس و فقرات از ربط مأیوس، استعمال نموده و فهم مراد از آن بدون رجوع به انجیل اصل كه عربی نیست ممكن نبود و یافتن بسیاری از مطالب بر حكایات و اصطلاحاتی كه از خارج باید معلوم شود مبتنی می‌نمود، بعضی از كتب و رسایل
______________________________
(1). بنگرید به نوشتار «ترجمه متون شیعی به پارسی» در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 996
معتمده ایشان كه در این بلاد به هم می‌رسید، تتبع و تحصیل و مكالمات با جمعی كه عارف بودند به لغات اصلیه اناجیل نموده، آنچه از مقاصد آن به وضوح رسید، در سلك ترجمه كشید و آنچه مبتنی بر حكایت و اصطلاحی، یا در عبارت تعقید و اغلاقی بود، در حاشیه به بیان آن پرداخت و ایضا آن را در اصل مذكور نساخت تا خارج از قانون ترجمه نباشد و با محلی كه دلالت برخلاف دعاوی باطله نصرانیان یا اشتمال بر تناقضی فی الجمله فایده به جهت اسلامیان داشت، آن را نیز در حاشیه اجمالا تعرض كرد تا طالب حق و رشاد به دیدن آن مستفید گردد.»
توضیحات وی در این مقدمه نشان می‌دهد كه او كار ترجمه را با كمال دقت انجام داده است. علاوه بر این دقت، ترجمه از نثر بسیار روانی برخوردار بوده و مترجم نهایت سعی خود را در نوشتن متنی كه براحتی قابل فهم باشد بكار برده، گرچه از نظر نثر در چهارچوب نگاشته‌های همان دوره است. ما در جریان چاپ ترجمه اناجیل «1» متن این ترجمه را بطور كامل با ترجمه‌های فارسی موجود از مراكز رسمی مربوطه مقایسه نكردیم؛ اما در مواردی كه مقایسه شد، هیچ گونه خللی مشاهده نگردید، البته محتمل است كه مواردی وجود داشته باشد كه مترجم متوجه مقصود متن اصلی نشده باشد، تشخیص این موارد بر عهده محققان است؛ مورد قابل ذكر در اینجا ترجمه كلمه «صدوقیان» (فرقه‌ای منقرض شده از یهودیان كه به معاد اعتقادی نداشتند) به «زندیقان» است كه البته بر اساس این نكته كه كلمه زندیق از صدوقیان گرفته شده باشد اشكال كمتری دارد، اما به هر روی نمی‌بایست در اینجا بكار می‌رفت.
لازم به یادآوری است كه متن انجیل بارها به فارسی ترجمه شده و گویا قدیمی‌ترین ترجمه همان انجیل دیاتسرون است كه البته در آن، چهار انجیل در هم ادغام شده است «2».
ترجمه‌های دیگری نیز از اناجیل اربعه شده كه شمار زیادی از آن‌ها در فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه واتیكان (نوشته رسی) و فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های ایتالیا (نوشته پی‌مونتسه) شناسانده شده است. به علاوه كتاب مستقلی نیز درباره تاریخ ترجمه‌های فارسی انجیل نوشته شده كه مشخصات آن از این قرار است:
Persian, 1891 DR. ROBERTO GULBENKIAN, The Translation of the Gospele into
«3»
خاتون آبادی علاوه بر ترجمه، حواشی متعددی نیز در توضیح و نیز انتقاد نسبت به متن
______________________________
(1). خاتون آبادی، ترجمه اناجیل اربعه، به كوشش رسول جعفریان، تهران، میراث مكتوب، 1374
(2). درباره آن نك: مجله یغما، سال چهارم، صص 501- 508 مقاله آقای ایرج افشار درباره انجیل مزبور.
(3). با تشكر از آقای پی‌مونتسه به خاطر آنكه زیراكس این كتاب را برای ما ارسال نمودند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 997
آورده است. بخش مهمی از این حواشی جنبه توضیحی دارد و همانگونه كه خود وی در عبارت فوق آورده قصدش این بوده است تا متن روشنی بهتری یابد. او در این توضیحات از اختلاف نسخه‌ها یاد كرده و از میان آن‌ها آن را كه معنای واضح‌تری دارد انتخاب كرده است. از چندین مورد در این تعلیقات چنین برمی‌آید كه مترجم نسخه‌های متعددی از انجیل عربی را در اختیار داشته، به عنوان مثال می‌گوید: «در اناجیل عربی كه به نظر حقیر مترجم رسید»، و مواردی نیز با كمك پادریان موجود در اصفهان از متن لاتینی و حتی عبری استفاده می‌كرده است «1». اضافه بر اینها از شروح انجیل نیز مكرر استفاده كرده؛ زیرا بطور مرتب در تعلیقات از دیدگاه‌های مختلفی كه در شرح یك عبارت وجود دارد، یاد می‌كند.
اشاره به یك نمونه مفید می‌نماید: «عبارت مذكوره در انجیل عربی در این مقام چنین است كه: اوصنا فی العلا، و ترجمه آن به نحوی است كه نوشته شده در اصل؛ و در بعضی انجیل‌ها نون اوصنا مشدد است و معنی محصّلی ندارد؛ و در بعضی اناجیل اوسنا به سین نوشته شده و پادریان گویند كه آن كلمه عربی نیست و معنی آن این است كه كیست این بزرگی كه تمام اهل شهر به جهت او از منازل خود برآمده‌اند؟ و بنابر این معنی آنچه بعد از اوصنا مذكور است مربوط به سابق نخواهد بود؛ و در بعض انجیل‌هایی كه به لغت ایشان است گویند كه این عبارت اصلا در آن مذكور نیست.»
استفاده از پادریان مسیحی اصفهان نیز همانگونه كه خود در مقدمه یادآور شده، مكرر صورت گرفته است. او در چندین مورد در تعلیقات، مطالبی از آنان نقل كرده است. استفاده از مصادر مكتوب در شرح مطالب انجیل، از دیگر نكاتی است كه هم در مقدمه آورده و هم در تعلیقات از آن‌ها یاد كرده است. البته گاه اسم این كتاب‌ها را تصریح كرده و گاه با عبارت «و بعضی نصارا در رساله خود آورده» نام خاص آن‌ها را مشخص نكرده است. یكی از آثاری كه از آن یاد كرده ترجمة الأسماء است كه گویا شرح اعلام كتاب مقدس بوده است.
یكی از اشخاصی را نیز كه به نام از او یاد كرده گبرائیل افرنجی است كه از كتاب وی نقل كرده است. گویا وی همان كسی باشد كه ظهیر الدین تفرشی نصرة الحق خود را علیه وی تألیف كرده است.
خاتون آبادی علاوه بر تعلیقات توضیحی، تعلیقات نقادانه نیز دارد. زیرا اصولا یكی از اهداف وی در این كار «استنباط شواهد از اقاویل اخبار نصارا بر بطلان دین آن قوم ذلیل» بوده است. رایج‌ترین نقد او، یاد از تناقضات موجود میان اناجیل و اثبات محرف بودن این كتاب است. او با تسلّطی كه بر اناجیل به دست آورده، این موارد را در تعلیقات یادآور شده
______________________________
(1). نك: تعلیقه شماره 10 انجیل لوقا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 998
است. علاوه بر این، وی نقادی‌های دیگری دارد كه مربوط به ردّ دیدگاه‌های مسیحیان در باب «ابن اللّه» بودن مسیح است. او مواردی را كه عنوان پدر برای همه مؤمنین به كاررفته و یا مؤمنان همگی پسران خدا خوانده شده‌اند استخراج كرده تا نشان دهد كه نبایست كاربرد آن را در مورد مسیح، در جهت اثبات الوهیت او دانست. تسلط وی بر فلسفه، او را بر آن داشته است تا در همین زمینه، چند مورد نقادی فلسفی نیز داشته باشد «1». آشكار است كه حواشی مزبور بیش از سیصد سال قبل و با توجه به منابع موجود در اصفهان آن روز نگاشته شده، طبیعی است كه می‌بایست آن‌ها را در همان فضا ارزیابی كرد، مواردی وجود دارد كه توضیح دقیق‌تری را می‌طلبد، و یا فرضا مواردی همچون «منشأ كلمه مسیح» كه مؤلف اقوال مختلف را آورده، نزد محققان مسیحی روشن است كه یك معنی بیش‌تر ندارد و آن همان مسح با روغن است كه مخصوص سلاطین و انبیائی همچون داوود و سلیمان بوده و قرار بوده پیامبری نظیر آن‌ها ظهور كند تا این روغن بر او مالیده شود و نشان از سلطنت و بزرگی باشد.
نسخه‌های مورد استفاده مترجم بر پایه «فصل» تقسیم‌بندی شده در حالیكه چاپ‌های فعلی انجیل براساس «باب» تقسیم‌بندی شده، به عنوان مثال انجیل متی ترجمه خاتون آبادی شامل 100 فصل می‌باشد، در حالیكه انجیل متی چاپ انجمن پخش كتب مقدسه شامل 28 باب است.
از این كتاب دو نسخه بر جای مانده است: نسخه نخست متعلق به استاد معظّم آیة اللّه حاج سید محمد علی روضاتی دامت توفیقاته. دوم نسخه متعلق به كتابخانه مرحوم آیة اللّه العظمی مرعشی رحمة اللّه علیه، كه به شماره 3364 در كتابخانه ایشان ثبت شده است.
درباره مباحثات اسلامی بویژه شیعی با مسیحیت، مقالات و كتاب‌های چندی به زبان‌های مختلف نوشته شده است كه در اینجا مشخصات آن‌ها را یادآور می‌شویم:
______________________________
(1). نك: تعلیقه شماره 140 انجیل متی؛ و شماره 51 انجیل مرقس؛ و شماره 1 انجیل یوحنا.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1000
فهرستی از كتاب‌های اسلامی كه از آغاز عصر تألیف در دنیای اسلام تاكنون در ردّ بر مسیحیت نوشته شده، در پایان رساله التوحید و التثلیث محمد جواد بلاغی در قم به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1001

29 علی قلی جدید الاسلام كشیش پرتغالی مسلمان شده اصفهان صفوی‌

مروری بر فضای حاكم بر علوم اسلامی در دوره اخیر صفوی‌

بحث از میسیونرهای مسیحی كه به هدف رواج مسیحیت در دوره صفوی به ایران آمده‌اند، از مباحث قابل توجه این دوره تاریخی به شمار می‌آید. بخشی از این آگاهی‌ها را ما در نوشتار پیشین آوردیم. در ادامه آن نوشتار، به تلاش‌های علمی علی قلی جدید الاسلام، كشیش پرتغالی الاصل كه در همین دوره، در اصفهان به اسلام گروید و به جرگه یاران بهاء الدین محمد مشهور به فاضل هندی درآمد، خواهیم پرداخت. تكیه عمده ما در این بحث، مروری بر افكار و اندیشه‌هایی است كه وی در كتاب مهم سیف المؤمنین فی قتال المشركین یا به تعبیر ما «ترجمه، شرح و نقد سفر پیدایش تورات» ارائه داده است. در آغاز نكاتی درباره زندگی وی و نیز ویژگی‌های كتابش خواهیم داشت.

پدر آنتونیو دوژزو یا علی قلی جدید الاسلام‌

علی قلی از اندیشمندان تازه مسلمانی است كه سالها پیش از آن كه مسلمان شود به عنوان كشیش عازم ایران شده و پس از سالها اقامت با پذیرفتن اسلام، به كار ردّیه‌نویسی بر ضد مسیحیت پرداخت و آثار چندی تألیف كرد. آقای فرانسیس ریشار [Francis Richard[ در باره ایشان مقاله‌ای نوشته‌اند با عنوان:
CHIITE AU DEBUT DU XVIII SIECLE UN AUGUSTIN PORTUGAIS RENEGAT APOLOGISTE DE L'ISLAM
«1»
پس از وی عبد الهادی حائری درباره یكی از آثار او با نام سیف المؤمنین مطالبی نوشت. «2»
______________________________
(1). این مقاله در مجله زیر چاپ شده و خود مؤلف نسخه‌ای از آن را از سر لطف در اختیار ما گذاشتند. Moyen Orient Ocean Indien) Middle East Indian Ocean (XVIe- XIXe s.
1، 1984.
(2). حائری، نخستین رویاروییهای اندیشه‌گران ایران، صص 487- 492
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1002
اخیرا نیز به همت دوستی یكی از رساله‌های كوچك او با نام فوائد ازدواج چاپ شد. «1» پدر آنتونیو دو ژزو [P .Antonio de Jesus[ كشیش پرتغالی، در ربع آخر قرن هفدهم میلادی به قصد تبلیغ مسیحیت همراه چند نفر دیگر عازم ایران شده و در دیری متعلق به اگوستین‌ها در اصفهان مشغول به كار شده است. مانوئل سانتاماریا [P .Manuel de Santa Maria[ رئیس اسبق دیری كه وی ریاست آن را عهده‌دار بوده به اسلام گرویده بود. «2» آنتونیو هم یك سال پس از آن كه به ریاست این دیر انتخاب شد، به اسلام گروید. در منابع دوره صفوی از وی آگاهی خاصی به دست نیاوردیم. آنچه كه در منابع ایرانی درباره وی می‌دانیم، مطالبی است كه در میان آثار وی درباره خودش بدست داده است. افزون بر این، دوستان خارجی و كشیش وی از اصفهان مطالبی درباره او نوشته‌اند كه آن‌ها را آقای فرانسیس ریشار در مقاله سابق الذكر آورده است. وی در آن مقاله گزارشی از دو كتاب وی هدایة الضالین و سیف المؤمنین بدست داده است.
آقای ریشار پس از بیان شرحی از چگونگی شرایط ایران در ارتباط با میسیونرهای غربی، و با اشاره به اختلافات آن‌ها، می‌نویسد: «3» در این شرایط دشوار بود كه حادثه‌ای مسیحیان پایتخت (اصفهان) را سخت متأثر كرد و كار را برای روحانیون كاتولیك دشوار ساخت. این حادثه مسأله پذیرش اسلام توسط راهب دیر اگوستین‌های پرتغالی شهر اصفهان بود. دیر مزبور نخستین دیری بود كه در اوائل قرن هفدهم توسط لاتینیها [Latins[ در اصفهان ساخته شده بود. روحانیون این دیر نمایندگان رسمی پادشاه پرتغال در ایران بودند. در نوشته‌ای از گودرو [M .Gaudereau[ یكی از روحانیون بزرگ به تاریخ 14 سپتامبر 1697 [هفتم ربیع الاول 1109 ه] چنین می‌خوانیم: «بزرگ اگوستین‌ها دو روز است كه دین مسیح را نفی كرده و امروز ختنه شده است.» قبل از او در اكتبر سال 1691 [صفر سال 1103 ه] یكی دیگر از روحانیون اگوستین اصفهان به نام مانوئل سانتاماریا اسلام را پذیرفته، سپس ازدواج كرده و نام خود را به حسن قلی بیك تغییر داد. سندی كه در سالهای بعد بدست آمد، آگاهی‌هایی در ارتباط با انحلال زندگی مذهبی دیر اگوستین اصفهان كه به دلیل بدهی‌هایش كه متعهد به پرداخت آن بود به صورت قهوه‌خانه و مركز تجاری و بازرگانی در
______________________________
(1). میراث اسلامی ایران، دفتر اول، رساله فوائد ازدواج، صص 293- 310.
(2). از وی آگاهی نداریم. شاید بی‌مناسبت نباشد اشاره كنیم كه شخصی را با نام محمد قلی جدید الاسلام می‌شناسیم كه در سال 1064 نسخه‌ای از كتاب ارشاد الاذهان علامه حلی را كتابت كرده و اكنون نسخه آن در كتابخانه مجلس (فهرست 12/ 104- 105) موجود است. گفتنی است در دوره صفوی، شمار این قبیل جدید الاسلام‌ها از میان مسیحیان، یهودیان و زرتشتیان فراوان بوده است.
(3). آقای ریشار برای هر یك از نقل‌های خود منبع ذكر كرده كه ما در اینجا نیاورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1003
آمده به دست می‌دهد ... نزدیك‌ترین گزارش از این حادثه، گزارش اسقف بابل [Babylone[ به نام پیدو دو سان اولون [Mgr Pidou de Saint -Olon[ است كه از ایران به برادرش به تاریخ 25 اكتبر 1697 نوشته است. او می‌نویسد: من خون گریه می‌كنم از حادثه دهشتناك پذیرش اسلام توسط پدر آنتونیو دو ژزو پرتغالی، دیدار كننده اگوستین‌های ایرانی و مأمور دولت پرتغال، امری كه خسارت جبران ناپذیری به تشكیلات تبلیغاتی وارد آورده است. آری دو مرتدّ از یك دیر و آری این است نتیجه آزاد گذاشتن و رها كردن جوانان مذهبی در آن‌جا ...
چیزی كه بیش‌تر از همه دردآور است این است كه آنتونیو دوژزو در شناخت قرآن به درجه دكترا نائل آمده است و كتابی در ردّ مسیحیت نوشته است. نامه‌ای از كرملی‌های جلفا به نام بازیل دوسان شارل (1711- 1664) [P .Basile de Saint -Charles[ به تاریخ 2 فوریه 1700 درباره آنتونیو گزارش می‌كند كه او ازدواج كرده و در اصفهان مستقر شده است: «بیچاره آنتونیو پرتغالی، رئیس پیشین اگوستین‌های اصفهان كه سه سال است كه مرتد و كافر شده و برای انهدام ما با دشمنانی از شاریمانی‌ها [خاندان ارمنی‌ها برجسته كاتولیك] تبانی كرده است و شخص اوست كه اطلاعات مهم را در اختیار دشمنان قرار می‌دهد كه در این راستا خسارات فراوانی بر ما وارد خواهد آورد و این البته بلای بزرگی است. به هر روی، آنتونیو دوژزو مدتی پیش از مسلمان شدن مانوئل در سال 1691 در اصفهان بود و در سال 1694 یكی از اعضای همراه پدر گاسپار دوس ریس [Gaspar dos Reis[ روحانی دیر اگوستین بود كه چند سال بعد در 12 اكتبر سال 1696 جانشین وی گردید و عنوان ریاست اگوستین را به خود اختصاص داد. این درست كمتر از یك سال پیش از گروش او به اسلام در سال 1697/ 1109 بود. «1» پس از اختیار كردن اسلام نامش را به علی قلی بیك تغییر داد و از آن پس از مقربان شاه گردید. در سال 1701/ 1113 ه) به كار مترجمی شاه گمارده شد كه تا سال 1721/ 1134 این كار ادامه داشت.
آقای ریشار ادامه می‌دهد: همه شواهد حاكی از آن است كه علی قلی بیك كه سالها پس از مرگ پدر مانوئل زندگی می‌كرد در محاصره اصفهان در سال 1722/ 1135 از دنیا رفته باشد، چرا كه بعد از آن هیچ اطلاعی از او در دست نیست. «2»
آقای ریشار با اشاره به تألیف كتاب هدایة الضالین و این كه به اظهار مؤلف ابتدا به زبان فرنگی نوشته شده و سپس به فارسی برگردانده شده، احتمال داده‌اند كه این كتاب در سال
______________________________
(1). تطبیق سالهای میلادی با هجری از ماست.
(2). گویا از وی بعد از حمله افاغنه در سال 1134 و 1135 خبری نیست نه این كه حتما در این تاریخ درگذشته باشد. این وضعیت برای بسیاری از علمای دیگر این دوره پیش آمد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1004
1708/ 1120 تألیف شده باشد. «1» ایشان افزوده است: در 20 می‌سال 1708 اسقف كرملی‌های جلفا پدر بازیل دوسان شارل كه یك فرانسوی ... است در نامه‌ای كه به رم می‌فرستد اجازه می‌خواهد تا به محضر شاه رسیده و كتابی را كه در رد بر نوشته برخی از روحانیون دربار شاه بر ضد مسیحیت است، به شاه تقدیم كند. در اینجا بخوبی مشهود است كه اشاره به كتاب علی قلی بیك است كه البته به نظر می‌رسد چنین چیزی صورت نگرفته باشد. «2»
آگاهی‌های ما از علی قلی، افزون بر آنچه آقای ریشار درباره وی آورده، مطالبی است كه علی قلی در لابلای سیف المؤمنین و نیز هدایة الضالین درباره خود نوشته است. از جمله در ضمن شرحی كه برای داستان جزیره خضرا نوشته، چنین آورده است: «پیش از آن كه عبارت را تمام كنیم، مناسب است كه آنچه كمترین، خود در باب این جزایر كه در انتهای زمین می‌باشد می‌دانم از برای ازدیاد یقین شیعیان علی بن ابی طالب صلوات الله علیه نقل نمایم. پس بر برادران دینی مخفی نماناد كه محل تولّد فقیر در اواخر مغرب در شهر الوزیپانه «3» كه پایتخت پادشاه پرتگال است می‌باشد و آن شهر در كنار دریای بزرگ كه او را محیط می‌گویند واقع است و پرتگال هر چند متصل است به فیس «4» و مراقوس «5» و ارجل كه عمده شهرهای مغرب زمین است، اما پرتگال از اینها آن طرف‌تر می‌باشد و در اواخر ولایت پرتگال جایی هست كه او را در همه صور اقالیم فینیستره [Finistere[ 6¬ می‌نامند، یعنی انتهای زمین و از آن‌جایی كه فقیر متولد شده‌ام تا بلده اصفهان كه محل هدایت فقیر است، قریب به هفت هزار و سیصد فرسنگ می‌باشد فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ [مؤمنون/ 14] كه
______________________________
(1). چنین به نظر می‌رسد علی قلی كتاب هدایة الضالین را در سال 1117 تألیف كرده است. خود وی در جایی از آن كتاب می‌نویسد: ... هرگاه راستی و صدق آن حضرت ثابت گشت، هر دعوی كه نمود صادق خواهد بود، خصوصا كه یك هزار و صد و سی سال است كه آن حضرت این دعوی را نمود. (هدایة الضالین، نسخه 3651 مرعشی، برگ 9 پ و نك: برگ 10- پ). این تاریخ مربوط به زمان بعثت حضرت است. یعنی سیزده سال باید از آن كسر شود و از اول سال هجری محاسبه شود كه در این صورت همان سال 1117 تاریخ تألیف كتاب خواهد بود. در سیف المؤمنین نیز مكرر از آن كتاب خود یاد كرده است. از جمله در موردی نوشته است كه «و حكایت این قسطنطین و سیلوستر را مفصلا در كتاب هدایة الضالین تقریر كرده‌ایم».
(2). مقاله آقای ریشار را دوست عزیز جناب آقای علّامی از متن فرانسوی ترجمه و در اختیار ما گذاشتند.
بدین وسیله از این ایشان تشكر و سپاسگزاری می‌كنم.
(3). لیسبون؛ در عربی به آن الاشبونه می‌گویند.
(4). فاس مراكش.
(5). مراكش.
(6). از نظر لغوی به معنای انتهای زمین.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1005
به مضمون كریمه یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشاءُ* [فاطر/ 8] وقتی كه می‌خواهد كسی را هدایت كند، می‌تواند كه او را از آن جهنم بیرون آورده، این قدر طی مسافت بفرماید و به بهشت ایمان برساند، از برای آن كه بر بندگان ظاهر سازد كه آنچه در كتاب خود از برای آن كه قدرت كامله او را بشناسد فرموده است تُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ* [آل عمران/ 27] كمال دلالت بر قدرت كامله او دارد، زیرا كه فقیر را كه كافرزاده و پادری گمراه كننده بودم از هفت هزار و سیصد فرسنگ از گمراهی كفر بیرون آورده، به شاهراه ایمان داخل كرده است، از برای آن كه بر كفاری كه در اطراف زمین ساكن‌اند، حجّت بوده باشم و بدانند كه هدایت نیافتن ایشان از راه سؤ اختیار خودشان و طینت خبیثه ایشان است و اگر نه بخل در مبدأ فیاض نیست و نمی‌باشد.»

آثار علی قلی‌

در منابع موجود عربی و فارسی، تا آن‌جا كه ما كاوش كردیم، علی قلی را باید تنها در ضمن آثاری كه از وی برجای مانده شناخت. این آثار تا آن‌جا كه امروز می‌دانیم عبارتند از: «1»
1. هدایة الضالّین و تقویة المؤمنین؛ وی این كتاب را كه در برخی موارد از آن با نام هدایة المضلین یاد كرده، به نام شاه سلطان حسین صفوی نگاشته است. این كتاب در چهار قسمت و احتمالا در چهار جلد بوده است: 1- در ردّ اصول دین نصارا و اثبات اصول اسلام از كتاب‌های ایشان، 2- ردّ فروع دین نصارا و اثبات فروع اسلام از روی كتاب‌های ایشان، 3- اثبات پیامبری و خاتمیت از كتاب‌های ایشان، 4- اثبات امامت و مهدویت از كتاب‌های ایشان.
سه نسخه از این كتاب موجود است كه هیچ كدام حاوی فصول مذكوره نیست: الف:
نسخه شماره 5438 كتابخانه ملك و نیز نسخه 12116 آستان قدس رضوی كه جلد یكم كتاب است. ب: نسخه شماره 2089 كتابخانه مجلس شورای اسلامی. ج: نسخه شماره 3651 كتابخانه آیة اللّه مرعشی در قم.
علی قلی جدید الاسلام در مقدمه این كتاب می‌گوید: «چون بر هر فرد از بنی نوع انسانی بعد از آنكه قوّت عاقله او در فضای بلوغ و كمال قدم نهاد لازم و متحتّم است كه به معونت كتاب خدا و اخبار رسول و ائمّه هدی در جستجوی دین قویم و طریق مستقیم كه در نظر عقل بر سائر طرق راجح آید، نهایت اهتمام به تقدیم رسانیده خود را در زمره‌ای داخل كند كه فردای قیامت ندامت و حسرتی نداشته باشد و متابعت دین آباء و اجداد را بدون اینكه
______________________________
(1). آگاهی‌های ما در اینجا به جز آنچه درباره سیف المؤمنین خواهد آمد برگرفته از مقدمه جناب آقای زائری بر تصحیح رساله فوائد ازدواج مؤلف می‌باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1006
خود اذعان و ایقان به هم رساند معتمد علیه نداند ...» وی می‌افزاید كه خود وی «مدتی در دیار كفر نشو و نما كرده به مضمون [كلّ مولود یولد علی الفطرة فانّما أبواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه] بر جاده متابعت ابوین كه نصرانیت بود، ثبات قدم داشتم. بعد از آنكه عقل قصیر را به راهنمایی توفیق، بصیرتی حاصل گردید، اوقات خود را صرف مطالعه كتب نصارا و تتبّع شرایع منسوخه ایشان كرده، بعد از بطلان دلایل ایشان كه بر حقیقت مذهب خود دارند، به بیّنه و برهان عقلی اختیار دین حق نمودم و چون مدتی كه در آن مذهب بودم مرجع نصارا و محل اعتماد ایشان بودم كه مرا سرآمد پادریان خود می‌دانستند؛ بعد از محلّی شدن به كلبه ایمان، جمیع دلایل ایشان را با وجود اعتراضات كه فقیر نوشته بودم فراهم آورده به زبان فرنگی ترتیب داده بودم كه چون امر به معروف و نهی از منكر واجب است این كتاب از فقیر باقی بماند كه پادریان و سایر نصارا شاید به مطالعه او پرداخته بعد از اطلاع و ضعف دلایل خود و قوّت اجوبه [و] دلایل فقیر بر حقیقت مذهب مختار هدایت یافته، به كمترین ملحق گردند. و در این اوقات كه همت خیر اساس و ضمیر عدالت اقتباس گوهر فروزان تاج سلطنت و ... شاه سلطان حسین صفوی ... مصروف و متعلق به آن گردید كه اختلاف مذاهب باطله و اعتقادات ناقصه و براهین و اقوال طایفه ضالّه نصارا با ادلّه ثابته عندهم در سلك تحریر كشیده شود، بعد از آن خط بطلان با جواب‌های وافی بر آن‌ها جاری گردانم تا منكوب و مجاب و مخذول گشته، دست در عروةالوثقای دین مبین محمّدی كه حبل المتین راه یقین است زنند و به هدایت ابدی فایز گردند و لهذا بنابر امتثال امر اشرف اقدس ارفع اعلی با وجود تراكم آلام و اختلال احوال، عنان عزیمت به ترجمه آن نسخه كه به زبان فرنگی نوشته شده بود مصروف داشتیم كه ان شاء الله تعالی بعد از اتمام هم چنان كه نسخه اولی به كار نصارا اگر عقل داشته باشند می‌آید، این نسخه فارسی نیز در میان شیعیان به یادگار مانده، بعد از مطالعه بر حقیقت مذهب خود واقف و باعث مزید رسوخ ایشان گردد و از طریقه باطله نصارا اجتناب و اعتراض لازم دانند و بعد از شكر الهی كه ایشان را بر این دین قویم هدایت نموده است، این شكسته را به دعای خیر یادآوری نمایند. و منه الاستعانة علی الاتمام ... و در مجموع، این كتاب را مسمّا ساخت به هدایة الضّالّین و تقویة المؤمنین. امید كه به تأییدات الهی و اقبال بی‌زوال پادشاهی منظور نظر كیمیا اثر گردیده و از قلم نكته‌گیری و كافر ماجرایی برادران دینی سالم مانده و فقیر را معذور بدارند ... و این كمترین آن عبارت را در رساله‌ای كه در اثبات نبوّت نوشته ذكر كرده‌ام و چون در این مقام خوفا للتطویل و ذهابا للمطلب من العین متعرّض ...»
او هم چنین درباره ردّ اقانیم ثلاثه می‌گوید: «... و این مدّعا را (از) این كمینه بالتّمام به ایشان ثابت می‌كنم به این كه خود در دین ایشان متولّد شده و مدّت‌هایی مدید ریاضت‌ها
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1007
كشیده‌ام به مرتبه‌ای كه مرا پیشنماز و مقتدای خود می‌دانستند و در آمرزش گناهان خود از من اعانت جسته و گناه ایشان را می‌بخشیدم و بنابر دین ایشان روح القدس در من حلول كرده بود، با وصف این هرگز ثلاثه را نفهمیدم، هر چند از برای فهمیدن آن شبها و روزها سعی می‌كردم ...»
او با اشاره به تحریف ترجمه عربی كتاب مقدس به قصد محو اسامی مقدّس پیامبر خاتم و امیر المؤمنین علی- علیهما السلام- و سایر امامان می‌گوید:
«... اگر كسی خواسته باشد كه این عبارات را كه فقیر نوشته است موافق این فصول كه حواله به آن كرده‌ایم در آن ترجمه عربی پیدا كند البته به عسرت دست به هم می‌دهند، بلكه بعد از اینكه چند فصل را مقدّم و مؤخّر ملاحظه كند این عبارات به همان نحو كه ترجمه نموده‌ام در آن كتاب عربی خواهد یافت؛ چرا كه هر فصلی از كتب نصارا چند فصل آن ترجمه عربی شده است؛ لهذا در شماره فصول اشتباه به هم رسد، پس هر كس كه خواسته باشد عبارت كتبی را كه كمترین جمع نموده و اشاره به فصول آن‌ها آمده به آن كتاب عربی مطابق نماید، اگر به فقیر رجوع كند البته بهتر خواهد بود چرا كه بنده به كتب ایشان بلدتر هستم ...»
هم چنین در رساله ردّ عقاید صوفیان می‌گوید: «كمترین كه تازه داخل این دین شده‌ام، غرضی سوای خیر ایشان ندارم و از كتب نصارا كه دشمن اهل اسلامند و می‌خواهند كه همه گمراه شوند، بیان بطلان اعتقاد صوفیه را استخراج نموده‌ام و پای تعصّب و عنادی با این قوم در میانه ندارم ...». و چون هدف خود را هدایت گمراه‌شدگان می‌داند، می‌نویسد:
«... و إن شاء اللّه در این صورت كمترین نیز به لطف الهی امیدوار هستم كه بی‌مزد نخواهم بود ...» و چون خوانندگان را از ورود در جرگه صوفیان منع می‌كند می‌گوید: «... و به توقّع زنده كردن دل، داخل مجالس وجد و حال این طایفه مرده دل نشود كه اگر در مذهب نصارا و صوفیّه زندگی به هم می‌رسید، كمترین كه مدّتی در میان ایشان بودم و به مرتبه پادری‌گری امتیاز داشتم می‌بایست از برای تحصیل زندگی دل، ترك طریقه ایشان نكرده داخل دین اسلام نشوم ... من كه خود مدّتی پادری و پیر بودم، مریدان داشتم و دقایق و رموزی كه پیران را با مریدان هست همه را می‌دانم ... چنان كه كمترین حالا ردّ بر دین نصارا می‌نویسم و امید دارم كه جماعتی كه در آن وقت مریدان من بودند، ببینند كه من از دینی كه در آن پیشوا بودم بیزار گردیده حق را اختیار كرده‌ام ... اگر چه در آن حكمت گمراه كننده عالم و استاد بودم، امروز به توفیق خدای تعالی از شاگردان علمای اخباری و احادیث ائمه اطهار كلاه افتخار به آسمان می‌رسانم و حالا قریب به دوازده سال است كه ...»
2. سیف المؤمنین فی قتال المشركین. درباره این كتاب، ما در ادامه به تفصیل سخن خواهیم گفت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1008
3. ردّ عقاید صوفیان؛ این اثر در ادامه آثاری است كه فقهای دوره صفوی در ردّ بر صوفیه نگاشته و ما گزارش آن را در نوشتار ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی آوردیم.
اما ویژگی این اثر آن است كه صوفیه را متأثر از رهبانان مسیحی دانسته و با توجه به آگاهی‌هایی كه از مسیحیت داشته این دو مسأله را به یكدیگر ربط داده است. وی در مقدمه این اثر می‌گوید: «پس از آنكه در كتاب هدایة الضالین به ردّ عقاید نصارا پرداختم با عقاید صوفیان آشنا شدم و در ضمن مطالعه گلشن راز و ... با خود اندیشیدم كه نصارا به من خواهند گفت: شما نظیر عقاید ما را در میان خود دارید و از این رو تصمیم به ردّ عقاید ایشان گرفته‌ام تا نشان دهم كه چگونه ایشان در لباس اسلام گرفتار كفریات مسیحیان هستند.» او در جای دیگری می‌نویسد: «بر خود لازم دانستم شمه‌ای از احوال صوفیه كه در همه چیز با نصارا موافقند در این رساله به تحریر درآورم كه شیعیان خصوصا عوام الناس كه به زهد و تقوای ظاهری و ریایی ایشان فریفته نگشته، به شال پوشی و ریاضت كشی این جماعت به ولایت و پیری ایشان اعتقاد به هم نرسانند.» نسخه‌ای از این اثر با شماره 6447 در كتابخانه مدرسه شهید مطهری می‌باشد. «1»
4. فوائد ازدواج؛ این رساله نیز در ردّ مسیحیت نوشته شده و در آن از این كیش به خاطر آنكه ازدواج را بر كشیشان ناروا شمرده به انتقاد پرداخته است. متن این رساله در دفتر اول «میراث اسلامی ایران» به چاپ رسیده است. او در مقدمه این اثر می‌گوید: «بر خردمندان هوشمند و عقلای دانشمند پوشیده نماند كه چون در مجلس بعض از اكابر سرادق عز و جاه و مقربان بارگاه عرش اشتباه یكی از پادریان كه غریق لجه عصیان بود، آغاز گفتار ناهنجار و سخنان ناهموار عوام ربا كه شیوه زنادقه و اهل ریا است مذكور نموده و تجرّد را كه مذموم جمیع ادیان و شرایع است به انواع سخنان بیهوده شایع و ذایع وا می‌نموده، بناءا علیه از این ذرّه بی‌مقدار و خاك پای شیعیان آل اطهار یعنی خادم دین و ولی، علی قلی كه از خرمن كتب منزله خوشه چین و از بحار صحف سالفه گوهر گزین بود، استفسار این معنی نمود.» به دنبال آن است كه رساله حاضر كه متأسفانه نسخه آن ناقص به دست ما رسیده، تألیف شده است.
5. اثبات نبوت؛ از این اثر نسخه‌ای شناخته نشده و تنها خود مؤلف در مقدمه هدایة الضالین از آن یاد كرده است. ممكن است مقصود مجلدی از مجلدات هدایة الضالین باشد.

گرایش‌های مذهبی مؤلف پس از مسلمان شدن‌

مهم‌ترین نكته در جهت‌گیری‌های مذهبی وی پس از گروش وی به اسلام، باور عمیق او به
______________________________
(1). ما متن این رساله را در نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» چاپ كرده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1009
مذهب تشیع است. گرایش خاص او در این زمینه، همان نگرش رایج در نیمه دوم دوره صفوی است. در این دوره دو جهت‌گیری مهم فكری در تشیع وجود دارد. یكی غلبه نگرش اخباری در مسائل كلامی است، دوم غلبه نگرش ضد صوفی. مؤلف ما نیز در این زمینه كاملا تحت سیطره این دو اصل قرار دارد. وی در گرایش شیعی خود عمدتا نگرش ضد سنی تندی دارد و در این باره، هم در هدایة الضالین و هم در این اثر، به تفصیل سخن گفته است. از سوی دیگر، نگاه او به عقائد شیعی نیز عمدتا برخاسته از همان جریان اخباریگری حاكم در این دوره است. به همین دلیل وی به شدت ضد تصوف و نیز فلسفه است. این نیز از مشخصات فكری همین دوره محسوب می‌شود. این گرایش برای علی قلی جالب بوده است، زیرا كه وی با مسیحیت درافتاده و از مهم‌ترین ویژگی‌های مسیحیت همان رهبانی‌گری و تصوّفی‌گرایی آن است، تا آن اندازه كه مسیحیت را گرایش صوفیانه در دین یهود می‌دانند. به همین دلیل، وی علاوه بر آن كه رساله‌ای مستقل در رد بر صوفیه نگاشته است، در این اثر نیز در هر مورد به اندیشه‌های صوفیانه حمله كرده و بویژه به مسأله وحدت وجود و موجود تاخته است. ایضا به حكما نیز به دلیل داشتن عقائد عقلانی خاص نظیر اعتقاد به روحانی بودن معاد حمله كرده است.
وی در این باره چنین نوشته است: و هرگاه ثابت شد كه بهشت جسمانی را خداوند عالم آفریده است، الحال نصارا كه بهشت جسمانی را انكار می‌كنند و می‌گویند كه بعد از موت تا قیامت و بعد از قیامت، ابدا بهشتی به غیر از دیدن خدای تعالی نمی‌باشد بگویند كه این بهشت جسمانی كه از این فقره تورات وجود آن ثابت می‌شود چه بهشتی است، و حكما كه در انكار بهشت جسمانی با نصارا متفق شده‌اند و خود را نصرانی كرده‌اند و می‌گویند كه نفس ناطقه بعد از مفارقت بدن هرگاه تحصیل كمالات كرده است، از تخیّل و تصوّر كمالات خود ملتذ می‌شود و آن لذّتها بهشت اوست، بگویند كه آن بهشت جسمانی كه از احادیث اهل بیت علیهم السلام و آیات قرآنی ثابت می‌شود و این فقره تورات نیز بر وجود او گواهی می‌دهد، چه چیز است؟ و نصارا كه انكار بهشت جسمانی را می‌كنند بگویند كه این بهشت جسمانی كه خدای تعالی آفرید، هرگاه انسان به آن‌جا نمی‌رفت برای چه آفرید و از برای كه او را موجود می‌دارد. ایضا درباره آن‌ها می‌نویسد: چنانچه صوفیان كه نصارای این امّت‌اند، باز بر این طریقه‌اند كه اعتمادی بر دین و احكام دین ندارند و می‌گویند، سعی باید كرد كه به صاحب دین رسید و با او متحد شد و در اكثر مادّه‌ها عقل را مخلّ و نامناسب می‌دانند و از این جهت است كه دیوانگان را بسیار دوست می‌دارند و به ایشان اعتقادها دارند و می‌گویند كه طریقه و رویّه ما را عقل ادراك نمی‌كند و به ریاضت باید بر این كس كشف شود و چون تحصیل علم و پیروی عقل را جهل می‌دانند، از این
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1010
است كه هر یك پیر جاهلی پیدا كرده، دست در دامان ارادت او می‌زنند و با این اعتقادات خود را مسلمان می‌دانند و با خود فكر نمی‌كنند كه از این استخفاف، یعنی حقیر شمردن دین و تحصیل علم احكام دین، استخفاف علمای ابرار لازم می‌آید و از آن‌جا تجاوز كرده به استخفاف ائمه هدی علیهم السلام و از آن‌جا به پیغمبر صلی الله علیه و آله و از آن‌جا به خدا می‌رسد و این جماعت معجزاتی را كه خدای تعالی به پیغمبران و اوصیای پیغمبران خود كرامت كرده است اعظم از آن‌ها را به هر درویش بد كیشی نسبت می‌دهند؛ حتی اینكه درباره حاجی قادر عاشق آبادی كه هنوز خود را از كثافات كوت كشی [كذا] پاك نكرده است اعتقاد دارند كه معجزات از او ظاهر می‌گردد و با وجود چنین عقیده‌ها باز می‌گویند كه ما به حضرات ائمه معصومین علیهم السلام اعتقاد داریم و این تیره‌دلان فكر نمی‌كنند كه سنیان چون به غیر از امامان ما به امامت سه نفر قائل شده‌اند ما آن‌ها را ... می‌دانیم، پس هرگاه [صوفیان] ایشان كه بعد از ائمه ما تا حالا هزار پیر پیدا كرده‌اند و از برای هر كدام معجزات بسیار نقل می‌كنند و به امامان بی‌حد و پایان اعتقاد دارند، چون می‌شود كه ایشان كافر نباشند بلكه به طریق اولی كفر این طایفه زیاده از ... خواهد بود.
وی كه پولس را مهم‌ترین عامل انحراف مسیحیت می‌داند، عرفا و صوفیان ایرانی را نیز تابع آن‌ها دانسته است. وی درباره پولس- كه وی او را ببلوس خوانده- چنین می‌نویسد كه او «در جواب سؤالی كه ایشان از او كرده بودند كه مأكولاتی كه به بتها قربانی شده‌اند بخورند یا نه، می‌گوید كه پس بدانید كه در دنیا هیچ بت نیست و هیچ خدایی نیست مگر یك خدا و ببلوس در ضمن این زهر قاتل می‌خواهد به نصارا بفهماند آن وحدت موجودی را كه شیخ شبستری نمی‌دانم از ببلوس یا از استاد او افلاطون فراگرفته در لباس این شعر به مریدان خود فهمانیده است كه اگر
مسلمان گر بدانستی كه بت چیست‌بدانستی كه دین در بت‌پرستی است یعنی اگر مسلم به وحدت موجود قائل باشد و بنابر آن اقرار داشته باشد كه بت هم خداست، پرستیدن بت را هم خداپرستی خواهد دانست؛ زیرا كه بت در خود چیزی نیست به غیر از یك خدایی كه در همه چیز است.»

حكمت خوانی در ایرانی و فرنگ‌

علی قلی در كتاب هدایة الضالین در ادامه موضع‌گیری‌هایش در برابر حكما و متصوّفه، به درس فلسفه رایج در حوزه اصفهان اشاره كرده و اشكال عمده این حوزه درسی را روی آوردن به فلسفه و دور شدن از اخبار ائمه معصومین علیهم السلام می‌داند. وی در این زمینه مطالبی اظهار می‌كند كه از رهگذر تحصیل درس فلسفه در حوزه اصفهان و مقایسه آن با
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1011
روش‌های تدریس در فرنگ قابل توجه است. او می‌نویسد: در اینجا لازم دانست كه از برای اتمام حجّت صریحا فقره‌ای چند در باب آن كه متابعت ایشان [یعنی حكما از] ارسطو و افلاطون به كار كسی نمی‌آید بلكه باعث آن می‌شود كه آدمی به گفتارهای پوچ ایشان از طریق مستقیم منحرف شود به قلم تحریر درآورد تا بر آن جماعت معلوم شود كه صرف عمر عزیز در معرفت حكمت ایشان، محض نقصان و خسران است. اوّلا شك در آن نیست كه این سقراط و متابعان او از افلاطون و ارسطو در زمان اسكندر رومی بوده‌اند و در آن وقت از ابتدای آفرینش قریب به پنج هزار سال گذشته بود و در این مدّت دین حضرت آدم و حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی از جانب خدای تعالی بر بندگان فرستاده شده بود و در میان هر یكی از امّت انبیای مذكوره قطع نظر از انبیا و اصفیا، گروه علما و مؤمنان بی‌شمار در هر زمان بوده‌اند با وجود آن كه نه حكمت سقراط و افلاطون و نه حكمت ارسطو در میان بود عقل داشتند و خدا را می‌شناختند ... دویم آنكه در زمان حضرت رسول صلی الله علیه و آله و بعضی از ائمه معصومین علیهم السلام این تعلیم حكمت در میان نبود بلكه چنانچه ارباب تواریخ ذكر كرده‌اند در زمان یكی از خلفای بنی‌عباس این ... و با در میان مسلمان بلند شده است؛ به این نحو كه چون آن ملعون منظورش آن بود كه شغلی در میان مردم شایع گردد كه بدان مشغول گردند و دست از تتبع احادیث آل محمد علیهم السلام بر دارند ... لهذا كتب حكمت و تصانیف حكما را از فرنگ طلب نمود و بر ساعی در تدریس و تحصیل آن‌ها مرسوم و مقرّری قرارداد تا آن كه در میان اسلام شایع گردید. و نقل شده است كه در همان سال اول كه مردم به تعلیم و تعلم حكمت مشغول گشتند هفتاد نفر ملحد در همین یك شهر بغداد بهم رسید. هم چنان كه حالا به نحوی است حكمت كه در بلاد اصفهان چندین هزار ملحد بهم می‌رسد؛ اما به اعتبار غلبه و كثرت علمای دینی كه فقیه و پیروان احادیث اهل بیت‌اند و از بیم تندباد غضب پادشاه عادل دین‌دار الحمد لله و المنة غبار وجود ایشان پیش چشم كسی را نمی‌تواند گرفت و خفاش‌وار روز دور و بر، به زاویه‌ها مخفی بوده مجال اظهار ما فی الضمیر خود را ندارند.
پس بنابر این كه ذكر شد در واقع اگر خداشناسی و دینداری توقفی بر تعلیم افلاطون و ارسطو داشت، می‌بایست این صوفیه و حكیم‌ها كه فی الحقیقه در اسم با یكدیگر مختلفند و الا همه یكی‌اند به دو چیز اعتراف نمایند: یكی این كه بگویند از ابتدای بعثت حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله تا وقتی كه حكمت از فرنگ آورده‌اند و شیوع بهم رسانیده دین خدا كامل نبود ... اما می‌دانم كه این معنی را نیز قبول نكرده، به اعتبار اغراض فاسده دنیوی از طور خود كه دارند محالست كه اعراض نمایند؛ چرا كه مكرر به این فقیر رو داده است كه با جماعتی از این طایفه كه به اعتقاد خودشان چیزی می‌فهمند و سالها در مدارس اوقات
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1012
خود را صرف تحصیل علم كرده بودند و خود را از اهل علم و عقل می‌شمردند در یك مجمع بوده‌ایم و با وجود آن كه فقیر جدید الاسلام و هنوز اطلاع تام بر احادیث نرسانیده بودم، حدیثی در باب یكی از ضروریات دین اسلام از ایشان پرسیدم، نمی‌دانستند، بلكه فقیر به ایشان تعلیم كردم و عذری می‌آوردند كه بدتر از گناه بود؛ می‌گفتند كه ما حكمت خوانیم و چند سال است كه مشغول خواندن كتب حكمت از شرح هدایه تا شفا بوده‌ایم، دست ما خالی نشد كه حدیث بخوانیم.
در اینجا ملاحظه فرمایند آنان كه مبلغ خطیری را به هزار زحمت پیدا كرده‌اند از برای صواب آخرت صرف كرده، مدرسه‌ها می‌سازند و وقف از برای او قرار می‌دهند كه علما بهم برسند و شیعیان علی بن ابی طالب علیه السلام را به دین آن جناب آگاه گردانند كه نیّت ایشان چه چیز بوده و آخر مردم به كدام علم مشغول گردیده‌اند. فقیر نمی‌گویم كه مدرسه بنا كردن خوب نیست! این را می‌گویم كه اگر اهل علم حدیث و دین در آن بنشانند و بی‌دینانی چند كه بغیر از افلاطون و ارسطو كسی دیگر را نمی‌شناسند اخراج فرموده، در آن راه ندهند حسنه این زیاده از حسنه اصل بنای مدرسه خواهد بود. «1» در واقع بسیار عجیب است كه كسی خواندن و تحصیل اقوال حكما را بر احادیث ائمه صلوات الله علیهم و كتب شرایع مجتهدین ترجیح داده مقدّم بداند. نهایت بعضی از اینها كه هنوز چندان در حكمت مهارت بهم نرسانیده‌اند كه ملحد شوند عذری در این باب می‌گویند هر چند آن عذر لنگی است، اما راه به دهی می‌برد؛ چرا كه فقیر با یكی از این افراد حكمت خوان گفتگو نمودم و خاطر نشان او كردم كه حكمت افلاطون و ارسطو بكار دین و دینداری نمی‌آید. بعد از آن كه ساكت شد در جواب گفت كه، حالا در این زمان به قدر دانستن حكمت افلاطون و ارسطو وظیفه به هر كس داده می‌شود. من و امثال من كه به تحصیل می‌آییم بنابر بی‌بضاعتی می‌خواهیم كه تحصیل علم باز سبب مدار گذار ما بشود. چون می‌بینیم كه وظیفه و ترقّی در اصفهان به دانستن حكمت است؛ لهذا به این حكمت افلاطون و ارسطو مشغول می‌گردیم و به فقه و حدیث نمی‌پردازیم.
می‌گویم: در این زمان كه دست شیطان به وسیله این حكمت قوی و دست اسلام كوتاه
______________________________
(1). گفتنی است كه در اواخر دوره صفوی در وقفنامه برخی از مدارس قید می‌شد تا حكمت و تصوف خوانده نشود. از جمله در مدرسه مریم بیگم كه در حوالی چهار راه نقاشی اصفهان بوده و اكنون بجایش دبستانی ساخته شده، آمده است: «و باید كه كتاب‌های علوم وهمیه، یعنی علوم مشكوك و شبهات كه به علوم عقلیه و حكمت مشهور و معروف است، مثل شفا و اشارات و حكمة العین و شرح هدایه و امثال ذلك به شبهه دخول در مقدمات علوم دینی نخوانند.» و نیز در وقفنامه مدرسه چهار باغ اصفهان كه ساخته شاه سلطان حسین صفوی بود آمده است: «از مباحثه كتب حكمت صرف و تصوف در مدرسه مباركه احتراز» كنند. نك: سپنتا، عبد الحسین، تاریخچه اوقاف اصفهان، صص 299، 169.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1013
است، امیدوارم كه خدای تعالی به لطف عمیم خود همه برادران دینی را بر جاده حق نگاه داشته و آن جماعتی را كه از برای رفع عسرت و تحصیل وظیفه به حكمت خواندن مشغول می‌گردند، توسعه در رزق حلال ایشان عطا فرماید كه تحصیل حكمت در نظر ایشان وقری نداشته باشد. سیم آن كه شك در این نیست كه از زمان سقراط و افلاطون تا این زمان علمایی كه در این فن حكمت آراسته و پیراسته‌اند، در میان نصارا خصوصا در فرنگ بهم می‌رسند كه در اسلام كسی را به مرتبه آن‌ها رسیدن مقدور نمی‌شود؛ چرا كه ایشان قطع نظر از این كه اصل كتب حكمت حكما را در دست دارند، به علت این كه سبب گمراهی ایشان همین حكمت شده و به آن حفظ مذهب خود می‌نمایند به نحوی كه به جدّ و سعی تمام به تحصیل حكمت مشغول می‌گردند كه دیگران از آن مرتبه سعی ممكن نیست؛ زیرا كه پادریان ایشان كه به این امر مشغول می‌گردند می‌باید زن نكنند از برای آن كه حواس ایشان به سبب متوجه شدن به فرزند و سایر عیال و تحصیل معاش متفرق نگردد و ایشان فرقه‌های بسیاری هستند. هر سلسله و فرقه، پیری دارند كه او را پدر می‌نامند و او طریقی و دستوری از لباس برای ایشان قرارداده است و هر سلسله، متلبّس به لباس پیر خود می‌شوند و احكامی كه آن پیر در كتاب علی حدّه برای ایشان ترتیب داده است، به عمل می‌آورند، و هر سلسله‌ای كه به اعتبار لباس پیر و احكام او در سلسله دیگر ممتاز است و می‌باید كه ایشان همه در یك مدرسه باشند و در آن مدرسه پیری كه جانشین آن پیر بزرگ است دارند كه اطاعت او را واجب می‌دانند و در همه باب از سخن او بیرون نمی‌روند و از آن خانه بی‌اذن او حركت به بیرون نمی‌كنند و اگر اذن حركت بدهد آن هم در ماهی یك بار است با رفیقی كه آن پیر مقرّر كند و اگر صبح رفته‌اند پیش از ظهر باید برگردند؛ و اگر بعد از ظهر رفته‌اند پیش از شام باید مراجعت كنند تا آن كه شب در خارج آن مدرسه نمانند. و در هر یكی از مكتب‌خانه‌های شیطان سه چهار مدرس است كه دویست سیصد نفر در هر یكی جمع می‌شوند و كار ایشان همین است كه هر روز از طلوع صبح به درسگاه می‌روند و مشغول درس و بحث می‌شوند تا سه ساعت به ظهر مانده و بعد از آن از درسگاه بیرون می‌آیند به قدر یك ساعت هر كدام در اطاق علی حده كه دارند مشغول مطالعه می‌گردند و اگر چنین نكنند پادری كه پیر ایشان است، ایشان را تنبیه می‌كند. بعد از انقضای این ساعت زنگی بزرگی كه دارند می‌نوازند و همان لحظه همه یكباره موافق فوج زاغ سیاه از حجره‌های خود بیرون آمده در خانه‌ای بسیار طولانی و وسیع كه در هر طرف جاها دارد داخل می‌شوند و در آن مكان به ترتیب می‌نشینند و آن كسی كه در آن زمان درس حكمت می‌گوید بر بلای مسندی كه در خانه طولانی قرارداده‌اند می‌رود و دستور است كه در هر مدرسی استاد حكمی می‌نشیند و درس می‌گوید. بعد از آن كه استاد بر مسند قرار گرفت، دو
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1014
نفر از شاگردان خود را هر روزه تعیین می‌كند در پای منبر می‌نشاند. بعد از ترتیب این وضع، یك نفر از استادان فنّ حكمت، مسأله‌ای را كه می‌داند مشكل است مطرح می‌سازد و با یكی از این دو شاگرد در آن مسأله بحث می‌نماید و آن شاگرد به قدر قوت ادراك خود جواب می‌گوید؛ اما چون استاد بالای منبر می‌بیند كه شاگرد نزدیك است كه ملزم شود، خود جواب آن مسأله را می‌گوید و بعد از آن استاد دیگر از آن استادان با آن شاگرد بحث می‌كند تا آن كه از استاد در می‌ماند و بعد از آن مسأله دیگر در میان می‌اندازد و به دستور اول ابتدا به شاگرد كرده و بعد از آن با استاد در آن مسأله گفتگو می‌نماید تا نزدیك به ظهر آن زنگ دیگر باره نواخته می‌شود. همین كه صدای زنگ به گوش ایشان خورد همه از آن خانه به یك دفعه بیرون آمده، به خانه دیگر كه برای سفره انداختن مقرّر است داخل می‌شوند و در آن‌جا هر كدام جای معینی دارند كه می‌نشینند و سه چهار نفر از پادریانی كه به اصطلاح صوفیه هنوز به مرتبه كمال نرسیده‌اند در میان ایستاده می‌گذارند و به خدمت قیام می‌دارند و از مطبخ خوردنی آورده و پیش ایشان می‌گذارند. متعارف است كه پنج رنگ خوردنی می‌آورند. همین كه یك قسم خورده شد، قسمی دیگر پیش می‌آورند تا پنج قسم تمام شود.
همین كه از خوردنی فارغ شدند، پیر ایشان كه در مسند است زنگوله‌ای كه در پیش او گذاشته است می‌زند و همه برمی‌خیزند و در میان آن خانه برپا ایستاده به طور نحس خود كه دارند فاتحه می‌خوانند و بیرون آمده، هر یك به اطاق خود می‌روند و تا دو ساعت بعد از ظهر می‌خوابند. اما همین كه وقت ساعتی كه در هر مدرسه دارند رسید، آن زنگ نواخته می‌شود، باز به درسگاه می‌روند و در آن‌جا نیم ساعت مشغول مطالعه می‌گردند تا استاد دیگر آمده و بالای منبر می‌رود و شروع به درس می‌كند به درس حكمتی غیر آن كه صبح گفته شده است و به درس خواندن مشغول می‌شوند تا دو ساعت به شام مانده كه صدای آن زنگ دیگر باره بر می‌آید از منازل خود بیرون آمده به همان دستور در آن خانه طولانی جمع می‌گردند و بهمان نحو این استاد نیز بالای منبر رفته و دو شاگرد خود را پای منبر واداشته با ایشان در مسأله مشكلی بحث می‌كند تا شام شود و همین كه شام شده همه بیرون آمده در كلیسا جمع می‌شوند و در آن‌جا یك ساعت به های و هوی مشغول می‌گردند تا آن زنگ باز نواخته می‌شود به همان سفره‌خانه می‌روند و به ترتیب چاشت و ناهار، شام می‌خورند و بعد از فاتحه بیرون می‌آیند و در منزل دیگر ... «1» مشغول می‌شوند به قدر یك ساعت كه آواز زنگ برمی‌آید و این صدای آخرین علامت وقت خوابیدن است.
به این وضع در نهایت سعی هفت سال علی الاتصال درس حكمت می‌خوانند، نه فكر
______________________________
(1). یك كلمه ناخوانا.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1015
زن دارند و نه فرزند و نه عیال و نه وجه معاش و نه لباس، چرا كه همه مایحتاج ایشان را سوای زنان در آن مكان مهیا كرده‌اند بدون آن كه ایشان ... «1» از آن داشته باشند و بعد از اتمام هفت سال، از این مدرسه به مدرسه دیگر نقل می‌كنند از برای تحصیل علم دین خود و در آن مدرسه كه خالی شد شاگردان دیگر می‌آیند كه هرگز هیچ مدرسه خالی نمی‌ماند. و در آن ولایت استادانی كه در فن حكمت درس می‌دهند مثل اینجاها نیست كه كتاب به دست بگیرند و بی‌كتاب نتوانند درس گفتن، بلكه دستور است كه آن دو نفر استاد را كه در آن مدرسه درس می‌گویند دو سال یا كمتر، پیش از تدریس او را خبر می‌كنند و او می‌آید و كتاب افلاطون و ارسطو و سایر كتاب‌های حكمت را نزد خود گذاشته و تصنیفی بكند و در هر مسأله قولی اختیار كرده او را به دلیل عقلی ثابت می‌كند و در آن هفت سال آن تصنیف خود را تعلیم شاگردان خود كند و ماه به ماه هر مسأله‌ای كه در هر روز تعلیم كرده و قولی در آن مسأله اختیار نموده به دست می‌آید در یك ورق كاغذ بنویسد و در مدرسه خود بچسباند تا این كه همه استادان از مدرس‌های دیگر كه این دستور را می‌دانند در یك روزی از ماه كه به واسطه این كار تعیین كرده‌اند آمده آن مسأله را كه او بیان كرده ببینند و در هر یك از آن مسأله‌ها كه خواهند با آن استاد كه بالای منبر برای همین كار نشسته بحث كنند و او باید همه را جواب بگوید و ملزم نشود.
غرض از این حكایت این است كه این حكما كه حالا در میان اهل اسلام خود را حكیم می‌دانند و به سبب سطری چند كه از شفا و غیره خوانده‌اند ایمان خود را به باد داده موجب مرض ایمان مسلمانان می‌شوند و می‌گویند كه ما با حدیث كار نداریم و ما ارباب عقلیم و احادیث نقلی چنین‌اند و ما باید موافق عقل چیزها را قبول كنیم بدانند و بفهمند كه اگر از حكمت افلاطون و ارسطو عقل را آن قوّت بهم می‌رسید كه بدون اعانت شرع مبین به تنهایی حق را می‌توانست بشناسد و ثابت كند، پس می‌بایست كه دین این فرنگان كه بنای آن بر حكمت حكماست و اصل حكمت نزد ایشان است بهترین و قایم‌ترین دین باشد ...
منظور از تطویل خیرخواهی این جماعت است كه نظر به احوال فقیر نموده و عبرت بگیرند كه متوسل به نور ائمه معصومین علیهم السلام گردیده از اعتقادی كه به دین نصارا داشتم با وجود آن كه در آن دین متولد شده بودم و حكمت حكما به نحوی كه مذكور شد خوانده بودم، بیزاری جسته و حق را پیدا نموده و اختیار كرده‌ام، ایشان نیز چنین كنند و الا اگر دست از اقوال حكما و وحدت موجود بر نمی‌دارند و احادیث اهل بیت در نظر ایشان قدری ندارد، از برای ایشان بهتر است كه به مضمون كلّ شی‌ء یرجع الی أصله به فرنگ بروند. «2»
______________________________
(1). یك كلمه ناخوانا.
(2). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی، برگ 78 به بعد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1016
گفتنی است كه مؤلف كه پس از بازگشت از مسیحیت، سخت خود را به اسلام وفادار نشان می‌دهد، از مسلمانان شیعه مذهب می‌خواهد تا روابط خود را با طایفه یهود و نصارا قطع كرده و بخاطر سه غاز پول، دین خود را ضایع نكنند. وی در این باره می‌نویسد: «بر هر شیعه لازم است كه آن رشته محبتی كه از برای محبّت دو سه غاز پول دنیا ما بین او و یهود و نصارا هست قطع كرده هر عداوتی كه مقدورش شود درباره ایشان هر چند كه خویش او هم باشد به ظهور برساند و اگر چنین نكند دشمن خدا و انبیا و مستوجب لعن خواهد بود، زیرا كه هرگاه یهود و نصارا با وجود آن كه می‌گویند كه ما خدا پرستیم و همه پیغمبران را كه خدا به دنیا فرستاده است دوست می‌داریم با مسلمانان كه خودشان باز اقرار دارند كه خداپرست و دوست انبیااند آن قسم عداوت می‌ورزند كه به خونشان تشنه‌اند، مسلمانان چرا باید كه به ایشان محبت بورزند؟ و اما دشمنی این دو طایفه با مسلمانان نه به مرتبه‌ای است كه شرح توان داد، اما عداوت نصارا معلوم و اما عداوت یهود به مرتبه‌ای است كه در میان خود روز عید در هر سال قرارداده‌اند و در آن روز البته نان به خون مسلمانان خمیر شده باید كه بخورند و این عمل را از واجبات دین خود می‌دانند و در آن روز سعی می‌كنند و جستجو می‌نمایند تا آن كه فرصت به دستشان بیفتد در شب یا روز به هر نحو باشد، مسلمانی خواه خرد باشد و خواه بزرگ پیدا كرده ذبح می‌نمایند و خون او را داخل خمیر می‌كنند و به آن نان می‌پزند و می‌خورند و اگر كسی به دستشان نیفتد كه او را بكشند، علمای ایشان فتوا داده‌اند كه در این وقت بگردند هر جای كه یك از مسلمان فصد كرده باشد خون او را برداشته داخل نان بكنند، پس هر كس از مسلمانان كه به اسلام افتخار می‌كنند و می‌خواهد كه شیعه علی بن ابی طالب علیه السلام هم باشند، بعد از آن كه به توسط این كتاب، به عداوت ورزیدن این دو طایفه با مسلمانان اطلاع بهم رسانیدند، عداوت قلبی به هر نوع كه مقدورشان شود با ایشان بورزند؛ زیرا كه اگر چنین نكنند نه تنها دوست خدا و انبیا نخواهند بود بلكه از یهود و از نصارا شمرده می‌شوند.»
مطالبی كه در این كتاب در باب نادرستی نگرش اسلام سنی آمده، كم نیست. مؤلف هم می‌كوشد تا حقانیت اسلام را ثابت كند و هم نشان دهد كه اسلام درست باور شیعیان است.
وی در موردی می‌نویسد: «بنده را غرضی و عداوتی با كسی نیست بلكه حق را دوست می‌دارم در هر جا كه باشد و باطل را دشمن می‌دانم با هر كس كه باشد و الا مطلب چه افتاده بود كه من كه تازه داخل این دین شده‌ام و به سبب لعنی كه بر مذهب یهود و نصارا می‌كنم ایشان را دشمن خود كرده‌ام آیا این جماعت از برای عداوت كم بودند كه باید سنیان را كه در عدد از ملخ بیش‌تر و آفت مزرعه‌های دین اسلام می‌باشند نیز دشمن خود بكنم؟ اما چه كنم كه بر من لازم شده است كه آنچه بر من ظاهر شود پنهان نسازم؛ زیرا كه چون می‌بینم كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1017
الله تعالی بنابر لطف و كرم خود فقیر را از آن ظلمت آباد كفر بیرون آورده به نور دین مبین هدایت فرموده است، پس می‌ترسم كه فردای قیامت از من بپرسد كه هرگاه من تو را بنابر لطف و مرحمت خود هدایت نمودم چرا تو به آنان كه می‌دانستی كه گمراهند راه حق را ننمودی و سعی در هدایت ایشان نكردی و بر ایشان چنانچه من تو را رحم كردم تو ترحّم نكردی. پس خدا می‌داند كه بنابر این است كه زره ناپروایی از دشمنی این طوایف در بركرده» ام.

درباره كتاب سیف المؤمنین‌

این كتاب در اصل ترجمه متن عربی سفر پیدایش تورات است كه در سال 1671 در روم چاپ شده است. مؤلف از این كتاب به عنوان جلد نخست سیف المؤمنین یاد كرده، اما هیچ اشاره‌ای به این كه مجلدی دیگر نیز تألیف شده باشد وجود ندارد. نسخه‌ای از چاپ مزبور از كتاب مقدس در اختیار مؤلف بوده و وی عربی را با متن لاتین (كه گویا در برابر همان متن عربی چاپ شده بوده) تطبیق داده و افزون بر ترجمه آن به فارسی، اشكالاتی كه به نظرش آمده تذكر داده است. متن عربی مزبور بار دیگر در سال 1860 در اروپا چاپ شده كه این متن در اختیار ما قرار داشت و ما متن عربی نسخه خود را با آن مقایسه كردیم. (در این باره به توضیح پایانی مقدمه توجه فرمایید.) مؤلف در مرحله بعد، در ادامه هر فصلی، اشكالاتی كه نسبت به متن داشته، تحت عنوان مزخرفات آن باب، شرح كرده است. این كار تا پایان سفر پیدایش انجام شده است. در ادامه، وی ترجمه چهل سوره تورات منسوب به امیر المؤمنین علیه السلام را آورده و در ادامه، دوازده باب از حكمت سلیمان را ترجمه كرده است.
در ابتدا و انتهای كتاب آگاهی ویژه‌ای درباره تاریخ تألیف كتاب نیامده است؛ اما در موردی از داخل متن می‌توان یقین كرد كه كتاب در سال 1122 تألیف شده است. وی نوشته است: ... و بعد از آن برایشان واجب است كه موافق طریقه استدلال راویان آن قول را كه اختیار كردند ذكر نمایند و بیان اعتقاد و مذهب ایشان را بكنند تا آنكه معلوم شود كه چه قسم مردمی بوده‌اند كه به محض گفتار ایشان علم قطعی كه از تواتر هزار و صد و بیست و دو سال بر صدق دعوت و اظهار معجزات پیغمبر آخر الزمان بهم رسیده است بر هم تواند خورد؟
انگیزه مؤلف از تألیف این كتاب نقد ترجمه عربی رایج كتاب مقدس بوده كه به سال 1671 میلادی در رم چاپ و در دنیای اسلام توزیع شده است. او كه خود را «از علما و اعظم پادریان و پیران» نصارا می‌داند، با این نقد خواسته است تا با به دست دادن ترجمه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1018
دقیقی از آن علمای شیعه را در نقد كتاب مقدس كمك كرده باشد. مؤلف انگیزه خود را چنین شرح داده است:
در آن بین كتاب تورات و كتب انبیا به نظر رسید كه یكی از پادریان نصارا از لغت لاتین به لغت عربی ترجمه كرده و موافق مدعای خود تغییرات و تحریفات و زیاده و نقصان فراوانی در آن ترجمه عربی قرارداده، بر قالب زده بود. و منظورش آنكه مردم از روی آن ترجمه عربی بر مضامین فقرات تورات آگاه گردیده ایشان را در رسوخ به طریقه باطل ملامت نكرده بلكه باعث آن شود كه گمان صدقی به مقالات ایشان بهم برسانند. چون علمای ما- وفقهم الله- هر وقت اراده ردّ بر دین نصارا داشتند، می‌بایست از كتب ایشان استدلال كرده و حق بودن دین اسلام را ثابت كنند، و چون عارف به لغت لاتینی فرنگان نبودند، بالضروره از روی آن ترجمه عربی اقامه حجت می‌كردند، و بنابر آن كه ترجمه عربی موافق خواهش نصارا به قالب زده شده بود، بعد از آنكه نصارا بر اجوبه و دلایل علمای اسلام مطلع می‌گردیدند از روی استخفاف ردّ اقوال علما كرده و اظهار بی‌دانشی ایشان می‌نمودند. و كمترین كه به لغت نصارا عارف بودم، می‌دانستم كه چه حیله‌ها بكار برده‌اند، آتش غیرت و حمیت دین مبین، شعله‌ور گشته و تعصّب علمای ابرار دامنگیر شده، اراده نمود كه آن ترجمه عربی را با اصل تورات كه به لاتین نوشته شده مقابله و به فارسی ترجمه كرده، بعد از آن متوجه تفسیر و تأویل عبارات آن شود تا آنكه دام‌های مكر و فریب علمای نصارا پاره گشته، من بعد احدی را به آن صید نتوانند نمود. و چون نیل این مقصود از راه كثرت مشاغل و بی‌بضاعتی و فقدان مؤنت كاتب در پرده خفا مستور بود، و بنابر اشتغال ابنای روزگار به امور دنیوی ناپایدار، دولتمندی پای‌بند نمی‌كرد كه به معاضدت این امر خطیر از مكنون خاطر به ظهور آید. مدتی این آرزو در دل و در فكر جمعیت اسباب این مطلب، پای وصول به آن در گل بود تا آن كه در این اوقات كه گلزار همیشه بهار ملت احمد مختار صلی الله علیه و آله از آبیاری عدل و انصاف نواب نامدار گردون اقتدار اعلی حضرت جمشید ...
كیفیت این نقد چنان است كه در مرحله نخست، مقایسه‌ای میان متن لاتین و عربی انجام می‌شود. هر كجا كه به عقیده مؤلف ترجمه نادرست و یا غیر دقیق بوده است وی تفاوت معنا را گوشزد كرده است. طبعا در بسیاری از این موارد، نظر وی خطاست؛ پس از آن به نقد محتوایی و علمی كتاب می‌پردازد.
مؤلف در درجه نخست قصد تألیف اثری را داشته است تا بتواند مسیحیان را نیز از راه اشتباهی كه در پیش گرفته‌اند باز دارد. وی در این باره می‌نویسد: «اما یهود و نصارا كه من به امید هدایت ایشان این تألیف را می‌كنم، هرگاه حق تعالی به لطف و كرم خود به توسط آنچه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1019
در این كتاب بر ایشان ثابت كرده لازم آورده‌ام ایشان را هدایت ارزانی فرماید، در همین كتاب سررشته داشته باشند از برای آنكه در وقتی كه دست از كفرها كه تا حالا به خدا و همه انبیا ورزیده‌اند برداشته، میل به دین اسلام بهم برسانند و خواهند كه اسلام را اختیار نمایند دانسته باشند كه به كدام فرقه این امّت داخل باید شد.»
او آگاه بوده كه به این سادگی كسی از مسیحیان اسلام را نخواهد پذیرفت؛ بنابر این هدف بعدی خود را آگاه كردن مسلمانان از مبانی فاسد مسیحیت عنوان كرده است. او شاهد نشر آثار مسیحیان به زبان عربی در میان مسلمانان بوده و لازم دانسته است تا مسلمانان نیز درباره مسیحیت آثاری را در نقد مسیحیت انتشار دهند. وی در این باره می‌نویسد:
و اگر چنانچه آن جماعتی از نصارا كه در ملك ایران سكنا دارند به سبب قساوت قلب و خیالات شیطانی و لذّات نفسانی و جیفه دنیای فانی به سبب این فقیر هدایت نیابند، چنان نیست كه نوشتن این كتاب فایده نداشته باشد؛ زیرا كه از فواید او یكی این است كه چون این كتاب به دست علمای امامیه در هر مكان و در هر زمان كه باشند بیفتد، ممكن است كه از قوت این كتاب اطلاع بر ردّ دلایل كتب نصارا بهم رسانیده آن كار خیر كه هدایت این اشرار است به توسط ایشان به عمل بیاید، و به علاوه این اطلاع بر كتب چنینی كم نفع و قوّتی به دین اسلام ندارد بلكه باعث آن می‌شود كه بعد از آنكه كسی از شیعیان بر كیفیت كتب و مأخذ اعتقادات فاسده نصارا اطلاع بهم رسانیده، قدر دین و كتاب خدا را كه نصیب ایشان شده است دانسته، شكر الهی بجا خواهد آورد و وسوسه‌هایی كه از جانب شیطان است گاه باشد كه در دل او بیفتد از خود دفع خواهد نمود. هرگاه نصارا را غیرت دین باطل خود بر این داشته باشد كه كتب خود را عربی كنند و منظورشان الزام حجّت بر ما بوده باشد، مناسب است كه غیرت ما در دین خود كمتر از ایشان نبوده اطلاع بر كتب ایشان كه باعث الزام حجّت بر ایشان می‌شود اهمّ دانسته سهل نپنداریم.
وی در جای دیگری نوشته است: «باید دانست كه غرض اصلی از تحریر این كتاب آن است كه بر مسلمانان ظاهر شود كه همه كتب نصارا محرّف و از درجه اعتبار ساقطاند و بر نصارا معلوم گردد كه چنین كتابی قابلیت» استناد ندارد.
با این حال در صدد هدایت نصارا حتی سنیان نیز هست. او بازگشت خود را از مسیحیت با آن اعتبار و اهمیتی كه در جامعه مسیحی داشته است، شاهد آن می‌داند كه پیروی از عقل و استدلال كرده و از این جهت از آنان می‌خواهد تا به نصیحت وی گوش داده به اسلام و تشیع ایمان بیاورند. وی در این باره می‌نویسد: «پس نصارا و سنیان از بنده كه تازه داخل این دین شده‌ام نصیحت گوش كرده خوب است كه تا مرگ به ایشان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1020
برنخورده یا غضب الهی ایشان را در نیافته است و تا تكلیف به اعتبار فوت یا غضب الهی منقطع نگردیده است، دست از برهم زدن حقّی كه داخل باطل خود كرده‌اند كشیده، قوّت عقلی را كه خدای تعالی از برای فرق كردن میان حسن و قبح انعام فرموده است، در جدا كردن حق از باطل كار فرموده همه اوقات عمر خود را صرف این فرق كردن بكنند. و چون تا تعصّب را به كنار نگذارند، این كار خیر دست بهم نخواهد داد، پس اوّلا تعصب پوچی را كه هر یك از ایشان در مذهب باطل خود كه از آبا و اجداد گرفته‌اند دارند دست بردارند و بعد از آن در پیدا كردن حق سعی به ظهور برسانند كه من از طرف دین ائمه اثنی عشر ضامنم كه در این دنیا و در آن دنیا هر دو آزار نخواهند كشید. و اگر هر دو این طایفه بگویند كه تو از برای ما ضامن می‌شوی و اما از برای تو كه دست از دین آبا و اجداد خود برداشته، روز و شب به رد و لعن مذهبی كه در آن شیر مادر خود را خورده مشغول می‌باشی كسی ضامن می‌شود كه در روز قیامت آزار نكشی! جواب آن است كه ضامن من، اللّه تعالی و كتاب مستطاب اوست كه به توسط حبیب خود به دنیا فرستاده و حصار احكام آن كتاب را به دوازده برج كه ائمه ما علیهم السلام هستند مستحكم و مضبوط گردانیده است. و اگر صدق و كذب ادعای كمترین را خواهند كه معلوم كنند، آسان است تا من زنده‌ام به نزد من بیایند و بعد از من این كتاب را كه در میان ایشان خواهم گذاشت آلت تجربه بطلان دین خود و حقیّت دین اسلام قرار بدهند اما به شرطی كه چنانچه سفارش به ایشان كرده‌ام، تعصب پوچ را به كنار بگذارند.»
در سخنی كه خود وی درباره انگیزه تألیف بیان كرده، آمده است كه یكی از كارهای مهم او ترجمه درستی از تورات است. وی كه ترجمه عربی را بررسی كرده می‌نویسد كه این ترجمه، مغلوط و غیر قابل اعتماد است. وی در این باره می‌نویسد: «بر ضمیر برادران دینی مخفی نماناد كه چون غرض از تحریر این كتاب آن است كه بر همه كس ظاهر شود كه كتبی كه امروز نصارا به آن‌ها مستند می‌باشند كتب سماوی نیستند، پس بعد از آنكه این تورات عربی را با تورات لاتینی مقابله كرده، زیاده و نقصان و تفاوتهایی را كه این تورات عربی با تورات لاتینی دارد بیان نمودیم». وی می‌افزاید «این پادری كه تورات را عربی كرده است با وجود آنكه فی الجمله عربی می‌دانسته است، در هیچ فصلی نیست كه چندین كلمه را تغییر نداده باشد؛ به خصوص در این فصل كه ترجمه می‌كنیم، زیرا كه در بعضی از این اسامی كه در این فصل مذكور است عین را به جای الف و شین را در جای سین و غین را در جای جیم و نون را در جای میم نوشته است». روشن است كه برخی از این تغییرها ناشی از تلفظ حروف در زبان‌های مختلف است. او خود در هدایة الضالین می‌نویسد: اگر خواهند علی را از عبری به لاتین ترجمه كنند بجای عین الف گذاشته الی می‌گویند. با این حال، به عقیده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1021
علی قلی این كار به نوعی تحریف نیز می‌توانسته منجر شده و افزون بر آن «این پادری مترجم، آن قدر ربط نداشته است كه بداند هر حرفی از حروف تهجی لاتینی را در عربی به چه حرف ترجمه می‌باید كرد».
آنچه قابل ذكر است این كه بسیاری از اشكالات او در ثبت اسامی به همین تفاوت زبان‌ها در تلفظ حروف بر می‌گردد كه عملا وارد نیست. وی بر این باور است كه مترجم عربی می‌بایست متن لاتینی را با دقت ترجمه كرده و كمترین تغییری در آن نمی‌داد. مثلا مترجم عربی، مسدود شدن رحم را به محروم شدن از فرزند برگردانده است. وی می‌نویسد: «و اگر چه محروم شدن از فرزند فی الجمله دلالتی بر مسدود شدن رحم می‌كند، اما این دستور مترجم نیست بلكه مترجم باید حذو النعل بالنعل ترجمه كند». ایضا در جای دیگر می‌نویسد: «پادری مترجم كه تورات لاتینی را به عربی ترجمه كرده است می‌بایست كه هر چه در لاتینی است، همان را در عربی بنویسد.» و نیز می‌نویسد: «هر چند كه خاك و خاكستر شوم، مراد این است كه حرف می‌زنم هرچه باداباد؛ و باید دانست كه اكثر جاهای فصول این كتاب، چون عربی این تورات بسیار نامربوط است، اگر چنانچه ترجمه موافق الفاظ هر فقره بشود هیچ معنی درستی از آن فهمیده نخواهد شد، لهذا از روی قصد و فحوای عبارات در بعضی جاها ترجمه می‌نویسم.» با این همه، اشتباهات خود علی قلی در ترجمه كم نیست. به مواردی از آن‌ها در پاورقی‌ها متن چاپی كتاب اشاره كرده‌ایم.
گفتنی است كه مؤلف افزون بر ترجمه و نقد سفر پیدایش تورات، ترجمه چهل سوره تورات منسوب به امام علی علیه السلام را كه مأخذ آن به درستی بر ما روشن نیست در ادامه آورده و سپس دوازده باب از حكمت سلیمان را نیز ترجمه و شرح كرده است. این علاوه بر مباحث بسیار فراوانی است كه در لابلای كتاب از مسائل مختلف آمده و آن را خواندنی كرده است.

«جروم» یا «جرانیم»

در این كتاب بیش از هر كس، به قدیس هیرونوموس یا به قول علی قلی، جرانیم حمله شده است. وی در حدود سال 340 متولد شده، تا سال 385 در روم بوده، و پس از آن از آن‌جا به بیت لحم رفت و سی و چهار سال پایان عمر خود را مشغول كارهای علمی شده است. نام وی در تلفظ لاتین و انگلیسی‌Jerome است و در تلفظ یونانی به هیرونوموس مشهور می‌باشد.Pope Damasus یا دمس پاپا در سال 382 پیشنهاد این ترجمه را به جروم كرده و وی ترجمه كتاب مقدس را میان سالهای 391 تا 406 به زبان لاتین، بر مبنای متن اصلی انجام داده است. این ترجمه در زمان خود با مخالفت‌هایی مواجه شد، اما پس از مدتی به صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1022 «جروم» یا«جرانیم» ..... ص : 1021
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1022
عنوان یك ترجمه خوب به عنوان مهم‌ترین متن رسمیت یافت. این ترجمه به نام [Vulgate[ و ولگات شهرت دارد. ویل دورانت می‌نویسد: وی در حدود پنجاه رساله در مسائل وجدانی و اخلاقی و تفسیر كتاب مقدس نوشت ... و طی هجده سال تلمذ صبورانه توانست از كتاب مقدس ترجمه‌ای فصیح و اعجازآمیز به لاتینی به دست دهد. این ترجمه اكنون نزد ما به وولگات معروف است و از بزرگترین و با نفوذترین آثار ادبی قرن چهارم میلادی به شمار می‌رود. البته در این ترجمه مانند هر اثر دیگری به آن حجم اشتباهاتی وجود دارد و برخی اصطلاحات خشن عامیانه نیز در آن هست كه هر ناب‌گرایی را مشمئز می‌كند؛ اما لاتینی آن در سراسر قرون وسطی زبان الهیات و ادبیات شد. «1»
در سال 1546 كنسول ترنت‌Trent اظهار می‌كند كه وولگات تحت حاكمیت شدید لاتین است و احتمال اشكالات كوچكی در آن می‌رود؛ لذا باید تصحیح شود. به دنبال آن، این نسخه‌Clementine وولگات در سال 1592 توسط پاپ كلمنت عرضه شد. پس از آن این نسخه قطعی كلیسای كاتولیك روم شد. گویا در سال 1907 اصلاحاتی در آن انجام می‌گیرد، چنان كه در اواسط قرن بیستم نیز كمیسیونی به پیشنهاد شورای دوم واتیكان برای تجدید نظر در وولگات تشكیل شده است. «2»
از تألیفات دیگر جروم، كتابی در شرح اسامی عبری اماكن مقدس با عنوان لاتینی‌Interpre tationis Hebraicorum Nominum Liber می‌باشد.
اكنون باید بگوییم، مهم‌ترین مشكل سیف المؤمنین آن است كه مؤلف آن تصور كرده است، كهن‌ترین نسخه كتاب مقدس ترجمه جروم است كه البته چنین نیست؛ گرچه ترجمه جروم از نظر رسمیّت، رایج‌ترین و قابل قبول‌ترین ترجمه‌ای است كه كلیسای كاتولیك آن را پذیرفته است. علی قلی شاهد اهمیت جروم در جامعه كاتولیك بوده و دیده است كه «نصارا كه نه تنها او را پیر خود می‌دانند [بلكه] صورت او را تراشیده در هر كلیسایی نصب نموده‌اند و پرستش می‌نمایند». طبعا با توجه به اهمیت این ترجمه خواسته است تا نقد خویش را متوجه وی سازد.
علی قلی ایضا در این باره نوشته است: «ترجمه‌ای كه جرانیم این كتب را كرده است، نصارا می‌گویند كه به الهام روح القدس شده است و بدین جهت ترجمه‌های جرانیم نزد ایشان اعتبار كتاب خدا دارد.» تقدس موقعیت جروم و بی‌توجهی و عدم آگاهی علی قلی به وجود نسخه عبری تورات از پیش از زمان جروم و بعد از آن، سبب شده است تا وی تمام تحریفات كتاب مقدس را به جروم نسبت دهد. به همین دلیل هم در این كتاب و هم در
______________________________
(1). ویل دورانت، تاریخ تمدّن، ج 4، ص 69.
(2). نك: بریتانیكا 1991 جلد 12، ص 438؛ ج 6، ص 535- 536.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1023
هدایة الضالین (یا هدایة المضلین) تا توانسته ناسزا نثار جروم كرده است. شاهدی كه بر عدم آگاهی وی از نسخ عبری وجود دارد این است كه خود وی می‌نویسد: «نهایت آن كه چون امروز اصل كتب عبری در میان نیست كه كسی بعد از مقابله معلوم كند كه در این كتبی كه امروز یهود و نصارا دارند یك كلمه از آن كتب اصل نیست، زیرا كه تورات و سایر كتبی كه یهود در این زمان دارند، همه بر قالب‌زده «1» فرنگی است كه هرچه خواسته‌اند در آن‌ها بر قالب زده‌اند یا سواد آن‌هاست كه از روی ترجمه جرانیم قالب زده فرنگ برداشته‌اند؛ مطلب آن كه امروز نصارا قالب زنان كتب یهودند و یهود كتب خود را از نزد آن‌ها از فرنگ باید تحصیل كنند و این از جهت آن شد كه چون در وقتی كه قسطنطین ملعون و سایر پادشاهان كفّار تابعان دین چنینی كه می‌گویند كه دین حضرت عیسی است گشتند، تسلط به یهود و نصارایی كه بر حق بودند بهم رسانیدند از برای آنكه در باب دین اختراعی كه از برای خود اختیار كرده بودند سرزنش به ایشان نكنند، پس در بعضی جاها به تعدّی و شمشیر و بعضی جاها به پول همه كتب حق كه یهود و نصارا داشتند به مرور زمان بدست آورده بر طرف نمودند، به مرتبه‌ای كه تا امروز آن دستور در میان ایشان مستمر مانده است ...» پس از آن به قضیه تفتیش عقائد می‌پردازد كه در جای دیگری از این مقدمه به آن پرداختیم. بدین ترتیب از آنجا كه وی شاهد آن بوده است كه همه نسخه‌های موجود كتاب مقدس از فرنگ آمده و ربطی به یهودیان ندارد و آن‌ها نیز كتاب مقدس مورد نیاز خود را از اروپاییها می‌گیرند، تصور كرده است كه كهن‌ترین متن، همان ترجمه جروم است. اكنون ما آگاهیم كه نسخه‌های عبری بر اساس همان متنی كه در اختیار جروم بوده در دسترس است و جز در مواردی اندك، جروم در اصل كتاب مقدس دستی نبرده است. طبعا تحریفی كه در كار بوده باید مربوط به عواملی پیش از وی باشد.

فلیپ پادری و ردیه علی قلی بر وی‌

اندكی قبل از زمانی كه علی قلی به اسلام بگرود، كتابی به عربی در نقد اسلام منتشر شده است. علی قلی، نام مؤلف را فلیپ پادری عنوان كرده و در چند مورد گوشزد كرده است كه آن كتاب در نقد بر ردی است كه سید احمد علوی داماد میرداماد، بر مسیحیت نوشته است.
گویا علی قلی كتاب سید احمد را كه نامش مصقل صفاست و در اصل بر رد كتابی دیگر بوده ندیده است. وی در موارد مختلفی، مطالبی از این كتاب نقل و سپس نقد كرده است. از جمله درباره آن می‌نویسد: و از آن جمله فلیپ پادری نامی در ردی كه به دین اسلام به زبان لاتین نوشته در میان نصارا منتشر كرده است از برای آنكه نصارا رساله او را مطالعه كرده بر
______________________________
(1). در برخی موارد به نظر می‌رسد كه مقصود از قالب زدن چاپ باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1024
ضعف دین اسلام آگاه گردند و در اعتقادی كه به قوّت تمام به دین [اقانیم] ثلاثه دارند سست و ضعیف نشوند، پس بنابر این نیّت فاسد خود، حیله‌ها و مكرها كرده دروغ‌ها بر هم بافته است تا آن كه راه بحثی به اعتقاد خود پیدا كرده، طعنه دین بر اسلام زده است و ما حیله‌های او را در اینجا نقل می‌كنم از برای آنكه هم عداوت و عناد آن ملعون و سایر نصارا نسبت به دین اسلام و اهل آن ثابت شود و هم از سستی خیال‌های پا در هوای او قوّت و حقیّت دین اسلام ظاهر و هویدا گردد.» وی سپس از فصل اول از باب دوم كتاب فلیپ كه در «ابطال نبوت محمد» بوده، مطالبی نقل و نقد كرده است.
مؤلف در كتاب هدایة الضالین درباره فلیپ پادری می‌نویسد:
چنانچه فلیپ پادری ملعون در فصل چهلم كتابی كه به رد مذهب اسلام در جواب ردّی كه سیادت و فضیلت پناه مرحمت و غفران دستگاه میر سید احمد بن زین العابدین علوی بر دین نصارا نوشته بود، به فرمان ریم پاپا نوشته است، اوّلا به لغت لاتین و بعد از آن به عربی ترجمه كرده، به ایران فرستاده است و این كمینه جواب آن را به لغت لاتین نوشته‌ام و بعد از اتمام این كتاب اراده آن است كه به توفیق الهی او را ترجمه كنم. «1» ایضا درباره او و فرستادن كتابش به ایران می‌نویسد: «پس شرمندگی نصارا از بالای فلیپ و شرمندگی او از بالای ایشان كه این كتاب آن ملعون را به ایران فرستاده‌اند، زیرا كه آنچه ایشان در نظر داشتند كه به این كتاب ردّ دین اسلام كرده او را در نظرهای مردم خفیف نمایند از این كتاب به عمل نیامد، بلكه بدمذهبی ایشان به همه مردمی كه از باطل بودن مذهب ایشان مطلع نبودند از فرستادن این كتاب ظاهر و هویدا گردانید.» وی هم چنین درباره كتاب فلیپ می‌نویسد:
«این فلیپ پادری ملعون، با وجود آنكه مدعی او یك نفر از علمای اسلام، یعنی مرحوم احمد بن زین العابدین علوی است كه از نواده‌های مرحوم میرداماد بود «2» و چون آن مرحوم رد بر دین نصارا نوشته بود؛ این ملعون در برابر او از غرض و عناد جرأت بر نوشتن تهمت‌های چنینی كرده است». وی موردی دیگر از «فصل ششم و هفتم همان كتاب» فلیپ یاد كرده كه اختصاص به «رد قرآن مجید» داشته است. علی قلی تأكید می‌كند كه «فلیپ پادری این كتاب را از برای آنكه به میان اسلام فرستاده شود ساخته است».
جواب‌های وی از مطالبی كه فلیپ پادری گفته، در مواردی توضیحی و در مواردی نقضی است. ایضا وی بسیاری از اشكالات فلیپ پادری را ناشی از استفاده وی از روآیات اهل سنت می‌داند و معتقد است كه این قبیل مطالب در كتاب‌های شیعه یافت نمی‌شود. به
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 101- ر. وی در طی ده برگ به نقل و رد مطالب فلیپ پادری پرداخته است.
(2). احمد بن زین العابدین علوی داماد میرداماد بوده نه از نواده‌های او.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1025
عنوان مثال در مورد روایت غرانیق كه فلیپ پادری آورده است، می‌نویسد: «و ما اولا می‌گوییم كه این تفاسیر این آیات را كه پادری فلیپ می‌گوید كه به این نحو در كتب اهل اسلام دیده‌ایم، اگر راست می‌گوید، آن تفسیر سنیان خواهد بود «1» كه از قبیل جرانیم تهمت به پیغمبر خود بسته‌اند.» و در مورد دیگر می‌نویسد: «اما می‌دانم كه نصارا در این وقت خواهند گفت كه، این عبارتی كه دلالت بر این می‌كند كه حوا از دنده آدم خلق شده است، چنانی است كه همین در كتاب ما باشد بلكه در همه كتب اهل سنّت كه امّت پیغمبر شمایند، چنین عبارتی هست و در بعضی احادیث شما نیز این معنی مذكور است. جواب می‌گوییم كه آنچه در كتب اهل سنّت در این باب نقل شده است، به اعتبار آن است كه چون ایشان به امامان و مقتدایان بر حق دین پیغمبر ما كافر شده‌اند و از نور هدایت خاندان علوم ربّانی دور افتاده‌اند، هر چه در این باب نوشته‌اند از كتب شما كه مایه همه فسادهایند بیرون آورده‌اند و اگر در نادری از احادیث ائمه ما اشاره به این معنی شده باشد، نه از آن راه است كه پیشوایان دین محمد صلی الله علیه و آله یعنی ائمه معصومین علیهم السلام و متابعان ایشان بر این اعتقاد بوده‌اند بلكه بنابر تقیّه این را فرموده باشند یا علمای اهل سنت كه دشمنان ما شیعیانند از برای قوّت غلط مذهب خود از زبان ایشان آن را نقل كرده‌اند، و اگر نه در مذهب شیعه بنابر اسنادی كه از پیشوایان دین خود كه همه حامل علوم ربانیند در دست دارند، اتفاقی است كه این معنا، افترایی است كه به خدا و انبیای آن سبحانه بسته‌اند، زیرا كه خلقت حوا نه از استخوان و گوشت آدم است بلكه از تتمه گل دنده آدم آفریده شده است و می‌شود كه این عبارت به این معنی در تورات بوده باشد.»

آگاهی‌های وی از فرنگ، مسیحیت و مسیحیان‌

وی در موارد هر چند اندك، آگاهی‌هایی از وضع مسیحیت و مسیحیان معاصر خود بدست می‌دهد. از جمله در موردی مروری بر اصول و فروع دین مسیحیت دارد كه به نوبه خود
______________________________
(1). وی در جای دیگری سنیان را متهم می‌كند كه كتاب‌هایشان مملو از اسرائیلیات است: «... این است كه آن مذهب پوچی كه برای خود اختیار كرده‌اند و آن هرزه‌هایی كه نسبت به دین اسلام بسته‌اند به آواز بلند گواهی می‌دهند كه به سبب آنكه كشتی ایشان ناخدا ندارد به راهنمایی قیاس و استحسانات عقلی از در مدینه علم ربّانی دور گشته دربدر افتاده‌اند به مرتبه‌ای كه كتب خود را از اقوال یهود و نصارا مملو نموده‌اند به حدی كه امروز یهود و نصارا هم ایشان را قبول ندارند و اگر ثبوت این معنی را می‌خواهند، پس بخوانند سراسر این فصل بیست و هفتم كتاب تكوین الخلایق تورات را كه جرانیم از برای نصارا و یهود ترتیب داده است و كتب اخبار و تواریخ اهل سنت را، زیرا كه از این موافقتی كه در قصّه حضرت اسحاق و عیص و یعقوب در مابین این فصل و كتب اهل سنت هست، خواهند یافت كه همه این جماعت یعنی یهود و نصارا و صوفیه و اهل تسنن از یك در دور شده‌اند و از درگاه الهی رانده گردیده دربدر افتاده داخل جهنّم گشته‌اند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1026
جالب است. به علاوه از سیر كشیش شدن نیز آگاهی‌هایی عرضه می‌كند. وی پس از نقل این مراحل می‌نویسد: «و اما بعد از آنكه مدتی از این گذشت و آن شخص كمالات افلاطون و سایر علوم كفرآمیز را كه در مذهب ایشان معمول است تحصیل نمود، بار دیگر به نزد آن خلیفه شیطان رفته باز آن خلیفه به آن روغن زیتی كه مذكور شد او را مالیده دست‌های خود را بر سر او می‌گذارد و می‌گوید كه بگیر روح القدس را. و بیاد دارم كه در وقتی كه كمترین را به این معركه شیطان برده بود، از برای آنكه روح القدس را گرفته پادری شوم و جمع كثیری از همدرسان بنده با من بودند كه آن‌ها نیز می‌بایست كه روح الخبیث را از خلیفه شیطان تحصیل نمایند، پس بعد از آن كه به اعتقاد خود بنده و همه آن‌ها روح القدس را گرفته به خانه خود باز می‌گشتیم فقیر به رفقای خود متوجه شده گفتم كه، در وقتی كه خلیفه به هر یك از شما گفت كه بگیر روح القدس را، آیا هیچ اثری در خود یافتید كه دلیل حلول روح القدس تواند شد؛ زیرا كه من تفاوتی در خود ندیدم بلكه حالا كه به خود رجوع می‌كنم خود را از اول شقی‌تر می‌یابم و رفقا همه حرف بنده را تسلیم كردند و هر چه بنده گفته بودم ایشان نیز درباره خود گفتند، مگر یكی از ماها كه بنابر ساده‌لوحی یا تعصّبی كه در دین خود داشت گفت كه، من مثل شماها نبودم بلكه در وقتی كه خلیفه دست‌های خود را در بالای سر من گذاشته روح القدس را به من بخشید، حرارت چیزی از قبیل میخ بزرگ سرخ كرده یافتم كه از فرق سرم داخل شده رو به پایین تا پشتم دوید و رفقای بیچاره یا از ترس یا از اعتقادی كه كرده بودند هیچ نگفتند و اما بنده كه در دریدن پرده كفر به زور سرپنجه هدایتی كه از روز أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ داشتم از آن زمان ناپروا بودم، از آن شخص پرسیدم كه آن میخ گرم كه داخل سر تو شد و رو به پایین تا پشتت دوید، آیا در آن‌جا ماند یا از آن پایین بدر رفت؟ رفقا همه شروع به خندیدن كردند و آن ساده‌لوح بیچاره از شرمندگی هیچ نگفت. اما بحمد الله و المنه كه به خنده گذشت و هیچ كدام از رفقا به آن معنی ازلی كه در قلب بنده بود و باعث بر استهزای چنینی می‌شد، مطلع نشدند، زیرا كه اگر می‌یافتند كار فقیر تباه می‌شد.
وی هم چنین از احكام فقهی رایج در میان مسیحیان آن روزگار سخن گفته و بی‌تعهدی آن‌ها را به احكام فقهی دین یهود بازگو می‌كند. در موردی درباره نجاست و پاكی خوراكی‌ها می‌نویسد: «در این اوقات كه نصارا هر حیوانی را كه می‌خواهند زهر مار كنند، هرگز او را ذبح نمی‌نمایند و خون او را بر زمین نمی‌ریزند، بلكه او را خفه كرده با خون او را می‌خورند، مگر در وقتی كه مهمان عزیزی داشته باشند كه در آن وقت خوك یا گاو یا گوسفندی كه می‌كشند كارد دم باریك درازی شبیه به نیشتر در پهلوی گلوی او فرو كرده خون او را در ظرفی جمع می‌كنند و قدری سركه و نمك در آن می‌اندازند از برای آنكه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1027
نبندد و بعد از آن با ادویه بسیار آن خون را می‌پزند و می‌خورند.»
علی قلی در آستانه تحولات جدید اروپا قرار دارد و در یك مورد به نكته‌ای خاص در این زمینه اشاره می‌كند: «در واقع عجب جماعت سفیه بی‌معرفتی بوده‌اند همه نصارا خصوصا اهل فرنگ كه آن شعوری را كه خدای تعالی از برای فرق نمودن میانه حق و باطل به ایشان عطا كرده است، همه را صرف یادگرفتن صناعات دقیقه از قبیل دورانداز [توپ] سازی و وقت ساعت و غیره، كارهایی كه با آتش بازی مناسبت دارد می‌نماید و در امور اخروی كه عمده غرض از آفرینش ایشان این است كه آن‌ها را خوب یاد بگیرند آنقدر سعی نمی‌كنند كه از كسانی كه به سمت مكه و مدینه سفر كرده باشند بپرسند كه آنچه فلیپ پادری ملعون در كتاب خود نوشته» درست است یا نه. وی مطالبی نیز درباره هیئت‌های میسیونری مسیحی به ایران دارد. از جمله با توجه به نشر ترجمه عربی كتاب مقدس می‌نویسد: ... اهل اسلام نیز به سبب این ترجمه عربی شاید كه به دام نیفتند، بیایند و ببینند و اگر آمدن از برای ایشان میسر نشود، پادریانی كه در این ملك ایران از برای اضلال مردم آمده‌اند، خبر از برای ایشان ببرند كه امید ایشان از این ترجمه چه بود و آخر برگشت و چه چیز شد و اما تا ایشان خود بیایند یا پادریان مذكور خبر از برای ایشان ببرند كه از این ترجمه كاری نیامد». وی در مورد دیگری در كتاب هدایة الضالین با اشاره به این كه عیسی به جهاد دعوت نكرده، بلكه به حواریین گفته است تا تنها مردم را با زبان دعوت كنند، می‌نویسد: «و این قاعده تا امروز در میان نصارا جاری است و این است كه پادریان خود را به اطراف عالم به اعتقاد خودشان از برای هدایت مردم روانه می‌نمایند.» «1» و نیز در همان جا می‌نویسد: پس بنابر این در این اوقات جمعی از پادریان نصارا كه در ایران به اعتقاد خود از برای هدایت مردم آمده توقف دارند و جا و مكان را بر سگان بیچاره‌ای كه محافظت اموال مسلمانان را می‌كنند تنگ نموده‌اند، خلاف فرموده حضرت عیسی را بجا آورده‌اند، اگر چه چون ایران دار الامان است، به این اعتبار منع توقف ایشان مرجوح می‌تواند بود؛ اما به آن اعتبار كه در مذهب خود عاصی‌اند، اگر ساكنان بارگاه گردون اشتباه پادشاه اسلام یا جماعتی كه بسط ید و نفوذ امر دارند، ایشان را از دیار ایران اخراج فرموده، بعد از آن كه از هر شهری بیرون رفتند در آن صحرا بفرمایند كه ایشان را دراز كرده كه هر كدام را صد چوب یا زیاده بزنند از برای آن كه موافق فرموده حضرت عیسی گرد و غبار دیاری كه سخن ایشان را قبول ننموده‌اند از ایشان بریزند چنان نیست كه موافق مذهب نصارا هم خلاف شرعی به عمل آورده باشند، بلكه شمه‌ای از ضروریات دین ایشان را رواج داده
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 26- پ
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1028
خواهند بود. «1»
ایضا در جای دیگری می‌نویسد: «و با این حال شیاطین انس خود را در تمام دنیا پراكنده كرده می‌خواهید كه همه كس را به مذهب خود درآورده با خود به جهنّم ببرید. اما شكر خدا كه بعد از این امیدوارم كه به توفیق رب العالمین دیگر جای اضلال نمودن مردم در ایران نداشته باشید. ان شاء الله تعالی.»
علی قلی در هدایة الضالین درباره علت عدم مسلمان شدن نصارایی كه به ایران آمده‌اند، نكته جالبی را مطرح می‌كند. وی بر این باور است كه احترام زیاده از حد به نصارا در ایران سبب شده است كه آن‌ها خود را در قالب نصرانی بودن محترم بدانند و به دین اسلام در نیایند. وی خاطره‌ای جالب نیز در این زمینه نقل كرده است. عبارت وی چنین است: بس كه حرمت و رعایت از مسلمانان دیده‌اند، در هنگامی كه ذكر سستی اسلام می‌كنند، این معنا را در مقام غیبت مسلمان مذكور می‌سازند كه اگر مذهب اهل اسلام سست و مذهب ما قوی نبودی، ما این قدر رعایت از مسلمانان نمی‌دیدیم. چنانچه رفائیل «2» نامی از ریم پاپایان نصارا كه چندین سال در اصفهان مجاور بود و مشهور است كه چند نفر از جهّال مسلمانان را به وعده پول و اعتبار امیدوار كرده و به دار الكفر فرنگ روانه نمود، وقتی، این معنا را در حضور كمترین اظهار و موجب افتخار خود می‌دانست، زیرا كه پیش از آن كه به دركات جهنم برود و كمترین چون در آن زمان هنوز به اسلام مشرّف نشده بودم، گاهی به دیدن او می‌رفتم. چون بویی برده بود كه من می‌خواهم اسلام را اختیار كنم، می‌خواست كه بر من عزّت و حرمت و تقویت دین نصارا را بیان كند. روزی به كمترین گفت كه، ای فلانی! من ترا بسیار عزیز می‌دارم و حیفم می‌آید كه ترا خوار و ضعیف ببینم. منظورش این بود كه اسلام را در نظر فقیر، حقیر گرداند. نقل كرد كه روزی وزیر اعظم پادشاه ایران مرا طلبیده بود. چون به خدمت او رفتم، در خلوت خانه تشریف داشتند. مرا به آن‌جا بردند و در پهلوی خود مرا جای داد و هیچ گونه از رعایت، فوت و فرو نكرده شروع كردیم به اختلاط و صحبت داشتن. در اثنای صحبت رو به من كرد و فرمود كه، ای پادری! چرا مسلمان نمی‌شوی؟ من خوب جوابی به او دادم. به او گفتم كه چرا مسلمان شوم و حالا كه به این مذهب هستم! به این شال كهنه و به این پای برهنه، چون تو وزیر اعظم پادشاهی مرا طلب می‌كنی و در پهلوی خود جا می‌دهی و رغبت داری كه با من صحبت بداری! و می‌دانم كه اگر مسلمان شوم هر چند زربفت طلا پوشیده باشم، قاپوچی و گماشتگان در دولتخانه تو
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه مرعشی، برگ 17 ر- پ
(2). اخیرا آثار پدر رافائل دومان در دو جلد به زبان فرانسوی توسط آقای فرانسیس ریشار به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1029
مرا نخواهند گذاشت كه داخل خانه‌های بیرونی شوم، چه جای خلوتخانه تو. چون این را گفتم خنده كرده گویا نفهمید منظور من از این سخن چه بود و اما شما بفهمید و بدانید كه در این صورت كه حالا هستید به پیش همه كس اعتبار دارید، مبادا خود را از این صورت به صورت دیگر برگردانید و از اعتبار و عزّت افتاده حیران بمانید.
اما بحمد الله و المنّة هر چند رفائیل كارش دروغ گفتن بود، اما این حرف راست او در باره كمترین به لطف خدا دروغ بیرون آمد، زیرا كه به الطاف الهی و شفقت حضرات ائمه معصومین علیهم السلام و توجّه پادشاه اسلام كه در این عصر به عدالت بر مسند فرمان‌دهی متمكن است اعتبار فقیر زیاده بر آن است كه اعتبار ایام كفر را به توان سنجید ... و نیز امیدوارم كه بعد از تقریر اعتقادات نصارا، شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام رشته محبت و رعایت این طایفه را از ایوان دل گسیخته و به نظر حقارت در ایشان نگاه كنند تا آن كه این وصلت رفائیل كه نزد ایشان مشهور است بهم خورده، باعث این شود كه بیش‌تر رغبت به قبول اسلام كنند. «1» حقیقت آن است كه احترام به فرنگیان در ایران دوره صفوی كه محتملا از عصر شاه‌عباس اول معمول شده، نكته مورد توافق است. فرنگیان خود در سفرنامه‌هایشان مكرر یادآور شده‌اند كه به همان میزان كه تركها از آن‌ها متنفرند، در ایران مورد احترام ایرانیان قرار دارند. طبیعی است كه از این وضعیت دو برداشت متفاوت می‌توان داشت. یكی همان كه علی قلی به آن توجه كرده و دیگری نوع برخورد ایرانیان با سایر ملتها كه از سر تسامح بوده است.
علی قلی در جای دیگر به شرح اختلافات مذهبی در اروپا پرداخته و می‌نویسد: «و چنانچه نصارا خود ادعا می‌كنند كه پیشوایان ایشان به دست جماعت یاقوبیت و نستوریین «2» و تا امروز بدست لوترن و كالونیست و سیسماتسی «3» كه همه دعوا می‌كردند و می‌كنند كه ما پیرو واقعی دین حضرت عیسی می‌باشیم، كشته شده‌اند و كشته شدگان به دست ایشان را نصارا شهیدان در راه خدا و حضرت عیسی دانسته پرستش می‌نمایند و پادشاهان ایشان، از اول مثل قسطنطین تا آخر از قبیل پادشاهان، حال؛ یعنی آلمان و فرنسیس و پرتگال «4» و غیره در هر جا كه جماعت مذكوره به دستشان می‌افتد با وجود آنكه ادعای دین حق حضرت عیسی می‌كنند».
اشاره دیگر او به تشكیلات انگیزیسیون و تفتیش عقائد در اروپاست. وی می‌نویسد:
______________________________
(1). جدید الاسلام، علی قلی، هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی، برگ 176 و 177
(2). یعقوبیان و نسطوریان.
(3). لوتر و كالون مشهورند؛ اما سیسماتسی را نشناختیم.
(4). آلمانیها، فرانسویها و پرتغالیها.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1030
«پس در بعضی جاها به تعدّی و شمشیر و بعضی جاها به پول همه كتب حق كه یهود و نصارا داشتند به مرور زمان بدست آورده بر طرف نمودند، به مرتبه‌ای كه تا امروز آن دستور در میان ایشان مستمر مانده است، زیرا كه هر كسی كه كتابی با خود داشته، به یكی از شهرهای ایشان برود، باید كه آن كتاب را به پیش داروغه دین كه از برای همین كار تعیین نموده‌اند ببرد یا به نزد آنانی كه از جانب آن داروغه تعیین شده‌اند آن كتاب را حاضر بسازد و آن داروغه یا تعیین كرده او باید كه آن كتاب را ملاحظه نمایند و اگر دیدند كه با اصول و فروع دین باطل ایشان یا به كتابی كه جرانیم از برای ایشان ساخته است، مخالفتی دارد، آن كتاب را می‌سوزانند و الا به صاحبش پس می‌دهند و این قاعده را به مرتبه‌ای از روی احتیاط رعایت می‌كنند كه در هر چند سال آن داروغه مزبور كه او را انگی زیتور [Inquisiteur[ می‌نامند در هر شهری حكم می‌كند كه هر كسی كتابی داشته باشد نزد او یا تعیین كرده او كه او را روی در ... می‌نامند حاضر سازد و بعد از آن كه همه كتب را آوردند خودش و عمله او آن كتب را چنانچه مذكور شد ملاحظه می‌نمایند و هر كتابی كه مخالفتی با اصول و فروع دین خود یا با كتاب جرانیم داشته باشد، او را سوخته تتمه را به صاحبان پس می‌دهند و اگر بدانند كه كسی كتابی را نگاه داشته او را به پیش ایشان نبرده است، همان داروغه به اختیاری كه ریم پاپا به او داده است، آن شخص را كشته، مالش را ضبط می‌نماید و اولاد او را آواره می‌سازد.»
اشاره دیگر مؤلف به «فساد اخلاقی حاكم بر مسیحیان اروپاست». وی كه این فساد را ناشی از تعالیم پولس یا به قول خودش ببلوس می‌داند، می‌نویسد: «و اما كمترین می‌گویم كه این است آن راهی كه می‌توان گفتن كه ببلوس ملعون ثلث افراد انسان را از این راه داخل جهنّم كرده است، زیرا كه به بهانه مجرد ساختن پیروان خود ایشان را به مرتبه‌ای جسمانی كرده است كه از همه بهایم كمتر گشته‌اند و اگر نه نظر كنند در احوال خروسی كه در خانه‌های خود دارند كه با وجود آنكه از حیوانات غیر ذی عقل است، غیرت او در حفظ سیرت و ناموس به مرتبه‌ای است كه اگر خروسی دیگر داخل مرغهایی كه با او در آن خانه راه می‌روند بشود، یا خود را به كشتن می‌دهد یا آن خروس را می‌كشد؛ و اگر كشتن او مقدورش نباشد از آن خانه البته آن را بیرون می‌كند؛ پس این طایفه بی‌سیرت از حیوانات بی‌غیرت‌ترند، زیرا كه می‌بینند كه مردان اجنبی با زنان و دختران ایشان هر چه خواهند می‌كنند و این عمل را نسبت به خود شفقت پنداشته، منّت از او می‌كشند و اگر نادری از ایشان فی الجمله غیرتی داشته باشد و نخواهد كه با زن و دختر او كسی روبرو اختلاط و آمیزش بكند، پادریان تدبیرات چند به كار برده، حیله‌ها قرارداده‌اند از برای آنكه هیچ كس از ایشان از این بی‌ناموسی بی‌نصیب نگردد و تدبیرات ایشان بسیار است كه اگر همه آن‌ها
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1031
را خصوصا آنچه پادریان ایشان به زنان و دختران و بلكه به پسران ایشان می‌كنند در اینجا نقل نماییم باعث نفرت گوش‌های مؤمنان می‌شود و بدین جهت، از برای عبرت مؤمنان و فضیحت این كافران، همین دو تدبیر از تدبیرات ایشان را كه از برای رفع قباحت این عمل‌های قبیح به كار برده‌اند در این جا نقل می‌نمائیم، زیرا كه به سبب این دو تدبیر، امروز در تمام فرنگ زنا و لواطه به مرتبه‌ای شیوع دارد كه كم شهری هست كه این عمل قبیح در آن‌جا نشود.
یكی از آن دو تدبیر این است كه در هر شهری یك خانه عظیم یا خانه‌های متعدد هست كه پادشاه یا حاكم آن‌جا، آن‌ها را ساخته است كه این عمل قبیح در آن خانه‌ها واقع شود و آن مكان را مسقرادوس می‌گویند، یعنی صورت تغییر داده و وجه تسمیه این اسم آن است كه همین كه شب شد، از پادشاهان و زنش گرفته تا امرا و اعلی و ادنی لباس خود را تغییر می‌دهند و هر كدام لباس غریبی كه از برای شب روی ساخته دارند پوشیده و یك صورتی كه از مقوی ساخته‌اند و او را نقاشی كرده‌اند كه به صورت اجنّه است یا میمون یا صورت حیوان دیگر بر روی خود می‌بندند و داخل می‌شوند در آن عمارت وسیع كه پردهای بزرگ بسیار در آن هست كه همه به فروش قیمتی مفروش است و چراغ‌های بسیار در آن‌ها روشن كرده‌اند مگر اطاق چندی كه آن‌ها را از برای اعمال قبیح مانند دل خود تاریك گذاشته‌اند؛ پس بعد از اینكه به آن عمارت داخل شدند به شرابی كه از خانه‌ها با خود می‌برند یا شرابی كه در آن‌جا حاضر است خود را مست می‌كنند و آن شب زنان و دختران و مردان ایشان به این صورت به نغمات آن سازها كه در آن‌جا هستند و سازهایی كه نیز با خود می‌برند خوانندگی كرده، زنان از برای مردان و مردان از برای زنان نوازندگی به هر دو معنی را می‌كنند و به رقّاصی و دستبازی مشغولند تا صبح شود، بدون آنكه یكدیگر را بشناسند؛ زیرا كه هر شب آن لباس را تغییر می‌دهند و چون صبح می‌شود به خانه‌های خود آمده تا شام از قبیل كفتار می‌خوابند و این تدبیر را از برای آن كرده‌اند كه گاهست و بسیار می‌شود كه در مجلس پادشاهان یا بزرگان در اثنای شرابخوری و رقّاصی كردن زن پادشاه یا دختر او یا زنان و دختران امرا یا سایر بزرگان به مرد فقیری كه از زیّ ایشان دور است رغبت بهم رسانیده عاشق می‌شوند یا برعكس و چون بنابر عظمت آن و ذلّت این، اختلاط ایشان در روز دست بهم نمی‌دهد نشانه به همدیگر می‌دهند از برای آنكه در آن شب هم را بشناسند؛ پس هر دو صورت خود را تغییر داده، شب به آن خانه رفته به وصال یكدیگر می‌رسند و دستور نیست بلكه ننگ است كه كسی زن و دختر خود را از رفتن به جاهای چنینی منع بكند. تدبیر دوم كه از این تزویر اول رسواتر است، این است كه در شهرهای مملكت ریم پاپا به خصوص شهر روم كه ریم پاپای نایب ابلیس در آن‌جا بر تخت فرمانفرمایی این
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1032
شیاطین انس استقرار دارد و حكم او بر اكثر پادشاهان عظیم الشأن از قبیل پرتگال و فرنسیس و آلمان كه نمسه گفته می‌شود و قیصر فرنگ او می‌باشد و بر اسپانیه و بر والیان چند جاری و نافذ است خانه‌ها ساخته‌اند، از قبیل كاروانسرا كه در آن‌ها اطاق‌های متعدد می‌باشند و در هر یك از آن اطاقها پسران ساده چند سكنا دارند و در بالای در هر حجره تخته بسته‌اند و صورت‌های آن پسرانی را كه در آن حجره می‌باشند بر آن تخته نقش كرده‌اند، پس هر كس كه میل به این عمل قبیح كه باعث هلاك قوم لوط همان بوده است داشته باشد، به در آن حجره‌ها گردیده آن صورت‌ها ملاحظه می‌كند و هر كدام از آن صورت‌ها را كه پسندید با صاحب حجره اجرت را بنا می‌گذارد و بعد از آن كه صاحب حجره راضی گردید و پول را گرفت، آن فاسق را داخل حجره خلوتی كرده، آن پسری را كه صورتش را پسندیده بود به او می‌سپارد؛ و این غریب‌تر است كه چون به ضرب آن عمل قبیح بسیاری از آن پسران كه به جبر ایشان را در آن كار می‌دارند صاحب آزار می‌گردند، ریم پاپای ملعون كه امروز امیدگاه نصارا است از برای آنكه این فعل از استمرار نیفتد دار الشفایی ساخته جراحان چند در آن‌جا قرارداده است كه آن قسم پسرهای مذكور را به آن‌جا برده معالجه می‌نمایند و این عمل شنیع و این گناه بزرگ نه همین در شهر روم به ظهور می‌رسد بلكه در همه مملكت ریم پاپا شیوع عظیمی دارد به حدی كه ریم پاپا خود و همه كردینالس كه آن مردمی‌اند كه از قبیل اهل شورا در وقتی كه ریم پاپایی به جهنّم می‌رود ایشان به قرعه ریم پاپایی دیگر بر تخت ابلیس می‌نشانند و بزرگان دیگر این طایفه نیز هر كدام پسران چند از برای وقوع این عمل قبیح باید كه در نزد خود ملازم داشته باشند.
و مخفی نماناد كه سبب اینكه زنان همه فرنگ از دوش تا پستان برهنه می‌باشند و تنبان در پا نمی‌كنند، این است كه چون این فعل قبیح لواطه در آن كفر آباد فرنگستان به مرتبه‌ای رسیده بود كه كم مردی بهم می‌رسید كه به زن میل داشته باشد، لهذا ریم پاپای ملعون با وصف آنكه خود در طفلی مفعول و در بزرگی فاعل این فعل است، حكم كرد كه همه زنان فرنگ لباس به آن نحو بپوشند تا اینكه مردان آن‌ها را دیده به ایشان رغبت بهم برسانند تا آنكه مبادا كه به سبب آنكه بالكلیه ترك زنان بكنند، تخم ایشان برافتد. پس هر كس كه آنچه فقیر در اینجا از اعمال ناشایسته این طایفه نوشته‌ام بخواند، بداند كه آنچه از اعمال قبیحه‌ای كه این طایفه شعار دین خود كرده حسنه می‌پندارند در اینجا مذكور گردیده است، نسبت به آنچه مذكور نشده است، از قبیل قطره‌ای است از آن دریای ضلالتی كه همه ایشان در آن غوطه خورده بلكه غرق آن دریا گردیده‌اند. و چون سرچشمه این دریای معاصی شراب است كه همیشه از جانب خدای تعالی حرام بوده است و شیطان به توسط محب و بهترین پیروان خود ببلوس این ام‌الفساد را به این طایفه بدنهاد حلال كرده است، این است كه چون
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1033
آن لقمه را بر خود حلال كرده‌اند از راه حق منحرف شده در چاه گمراهی افتاده‌اند و چون حرمت این مادر جنایت را قبل از این از كتب نصارا برای ایشان ثابت و محكوم به ساخته‌ایم.» وی داستان مفصلی نیز درباره دختران نذری كلیسا و روابط نامشروع آن‌ها با پادریان دارد كه به تفصیل هم در این اثر و هم در هدایة الضالین آورده است. وی در ضمن آن، آداب ویژه تربیت این دختران را نیز یادآور شده است.
وی درباره توزیع كتاب مقدس از فرنگ به نقاط دیگر نیز توضیحاتی آورده است. او در باره این كه یهودیان از همین نسخه‌های فرنگی استفاده می‌كنند می‌نویسد: «شاهد بر این مدعا این است كه یهود كه امروز در همه زمین شام و حلب و غیره ولایات روم و سایر ولایت‌ها سكنا دارند، هر كتاب تورات كه در دست ایشان است، همه قالب زده فرنگ است و در میان ارامنه كه در ولایات روم می‌باشند، تجارتی به از این نیست كه هر سال به فرنگ رفته چندین صندوق مملو از كتاب تورات و زبور كه در فرنگ از روی ترجمه جرانیم به عبری درآورده بر قالب زده‌اند خریداری كرده می‌آورند و به یهود می‌فروشند و قیمت اعلا می‌گیرند و بعضی از ایشان از روی آن، قالب زده‌ها به دست و خط خود نسخه می‌كنند و می‌خوانند. و این معنا قطع نظر از این كه متواتر است، قرینه دیگر كه اثبات این مدعا را می‌رساند این است كه با وصف آن كه نصارا و یهود در طریقه باطلی كه هر كدام دارند نقطه مقابل یكدیگرند كه در هیچ چیز با هم موافق نیستند، كتبی كه یهود و نصارا دین خود را از آن استخراج می‌نمایند با هم موافق‌اند به مرتبه‌ای كه اگر تورات فرنگی را با توراتی كه در میان یهود است مقابله نمایند هیچ تفاوتی با هم ندارند مگر آن كه بعضی چیزها هست كه در تورات فرنگان و سایر كتب ایشان نوشته شده است، اما از راه صرفه‌جویی‌ها نصارا آن‌ها را در توراتی كه به عبری بر قالب می‌زنند، داخل نمی‌كنند. و با وصف آن كه چون كتب یهودان را فرنگان می‌سازند، در اكثر جاهای آن كتب بطلان اعتقاد یهود و تقویت مذهب نصارا ثابت می‌شود، باز یهودان دل خود را خوش می‌كنند و می‌گویند كه ما تورات موسی را داریم، پس معلوم است كه یهود چون از بی‌كتابی عاجز مانده‌اند از نصارا این كتب خود را گرفته‌اند.»
در جای دیگری نیز از مفاسد پاپ‌های روم از زبان یك نویسنده هندی مطالبی نقل می‌كند: «و اما از برای آن كه این گفتار مرا كه درباره این ریم‌پاپایان كفار در اینجا تقریر كردم نصارا نپندارند كه محض ادعاست، مناسب است كه در اینجا اسنادی چند كه لودی ویكوس دیدیو نصرانی در كتاب خود كه به ردّ كتاب پادری جرانیم شویر كه در شهر اگره بفرموده اكبرشاه نوشته، ایراد كرده است و آن كتاب بالفعل در نزد كمترین است به تحریر درآوریم زیرا كه چنانچه لودی ویكوس دیدیو مزبور در آن كتاب نوشته است. ظاهرا اكبرشاه مذكور
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1034
در مذهب تسنن میل بی‌مذهبی بهم رسانیده صوفی شده بود و بنابر اتحادی كه ما بین تصوف و نصرانیت هست رغبت به آن بهم رسانیده، به او گفته بود كه آنچه اعتقادات نصارا درباره حضرت عیسی است به تحریر درآورد و لویدی ویكوس دیدیو مزبور ردّی بر آن كتاب كه پادری جرانیم شویر تصنیف كرده بود و در آن كتاب تقدیس ریم پاپایان خود را به ثبوت رسانیده بود نوشته، آن كتاب را باطل كرده است و در آن بین، از كتب اخبار و تواریخ همان مردم ریم پاپا مذهب، نیل [سیاهی] رسوائی بر روی پاكی و خوبی هر یك از ریم‌پاپایان ایشان كشیده است، زیرا كه نصرانیان ریم پاپا مذهب بر این اعتقادند كه ریم پاپا چون جانشین حضرت عیسی است، اگر چه گناه می‌كند، اما آن گناهی كه ایمان را زایل گرداند از آن سر نمی‌زند و پادری لویدی ویكوس دیدیو مزبور چون این معنا را در ماده ریم پاپا انكار دارد، بنابر این در كتاب خود رد اعتقاد پادری جرانیم شویر را كه از ریم‌پاپایان است كرده به اسناد كتب خودشان مدعای خود را به ثبوت رسانیده است، و هر چند مثل مشهور است كه كارد دسته خود را نمی‌برد اما در این ماده بریده است، زیرا كه نصرانیان خود به خود بر هم افتاده، آن مطلبی را كه ما در رد فلیپ پادری و نصرانیان فدویان او ادعا می‌كردیم، ثابت كرده‌اند.
پس عبارت لویدی ویكوس دیدیو پادری این است كه در صفحه چهارصد و چهل ششم كتاب پادری جرانیم شویر نوشته است و خطاب به او كرده می‌گوید كه، ای پادری! تو ادعا كرده‌ای كه چون حضرت عیسی به شمعون الصفا فرموده است كه من از برای تو دعا كرده‌ام كه ایمان تو نقصان نپذیرد، پس تو برادران خودت را در ایمان قوی گردان و بنابراین اعتقاد داری كه ریم‌پاپایان كه ایشان را از شمعون بیرون آمده می‌دانی گناهی كه باعث زوال ایمان ایشان شود نكرده‌اند تا امروز، حالا بگو كه به چه رو این ادعا را كرده‌ای و به این دروغ قبیح نه تنها به مردم مشرق بلكه به ما هم كه مغربی می‌باشیم از برای پوشانیدن كفر و قباحت‌های ریم‌پاپایان خود جرأت نموده و به عیسایی كه خداست چیزی بسته‌ای كه به علاوه آن كه نگفته است، هرگز در خاطرش خطور هم نكرده بود، پس بگو كه در كجا و در چه وقت و در چه مقام عیسایی كه خداست این را به شمعون جانشین خود گفته است و چون می‌تواند جانشین داشت آن كسی كه همیشه زنده است و هرگز منصب خداوندی خود را از خود جدا نكرد.
و اما هرگاه كه حضرت عیسی آنچه ادعا می‌كنی گفته باشد، باری همین ادعا را بكن كه شمعون جانشین او بود نه آنكه همه ریم پاپان تو، زیرا كه از كجاست كه اینكه می‌گویی كه هر ریم پاپایی از شمعون بیرون آمده است راست است و حال آنكه هرگز راست نبوده است و از راستی بسیار دور می‌باشد آنچه می‌گویی كه ایشان گناهی كه سبب نقص ایمانشان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1035
می‌باشد نكرده‌اند، زیرا كه هر یك از ایشان گناهان چند كرده‌اند كه ایمان هزار فرسنگ از ایشان دور رفت، چنانچه ترتولیانوس [Tertullian[ كه از مشاهیر علمای شماست در كتابی كه به رد شخصی مرسین [Marcion[ نام نوشته است اقرار دارد كه زفرینوس [Zephyrinus[ پاپا كه به كویی [كذا] مشهور است مذهب كفّار را حق دانست و اوزبیوس [Eusebius[ كه از بهترین علمای شماست در كتاب خود نوشته است كه مرسلینوس پاپا از واهمه اینكه مبادا او را بدار بكشند از برای بت‌های هنود قربانی كرد و جرانیم مشهور- ترجمه كننده كتب- در كتاب تواریخ و كتابی كه ذكر عظمای دین خود را در آن كتاب كرده است نوشته است كه لیبریوس [Liberius[ پاپا و فلیكس [Fiberius[ پاپا- كه او را فلیكس دویم می‌گویند- هر دو به مذهب هریانی [Heretics[ بودند و این هریانی مردمی‌اند كه حضرت عیسی را خدا نمیدانند بلكه می‌گویند كه پسر خداست و بهترین مخلوق پروردگار بود و آن بدن را از برای خود گرفته، مدتی كه در دنیا زنده بود از قبیل روح در آن بدن زندگانی كرد و این اعتقاد در میان همه فرق نصارا كه امروز در زمین می‌باشند كفر عظیم بوده است و هست. و ایضا نوشته است كه ویرجیلیوس [Vigilius[ پاپا پیروی كرد ایوتیكوس [Eutyches[ را و مذهب او را اختیار نمود و از قبیل او اعتقاد داشت كه عیسی كلام اللّه نبود بلكه چیزی بود از او جدا؛ و می‌گفت كه، بدن عیسی از قبیل ابدان افراد انسان نبود بلكه بدن او بدن نورانی و مثالی بود كه از آسمان آورده بود و همین، به ظاهری نه حقیقة از مریم متولد شده بود؛ و نیز انكار می‌كرد كه در عیسی دو ذات یكی ذات الهی و دیگری انسانی به یك وجود موجود شدند كه همه این مراتب در دینی كه امروز نصارا دارند كفر می‌باشد. و ملكیار در كتابی كه او را به كنتاریا می‌نامند، نوشته است كه حناریوس [Honorius[ پاپا- كه او را حناریوس اول می‌گویند- كافر شد و استفنوس [Stephanus[ پاپا كه او را استفنوس ششم می‌گویند همه آن احكامی را كه ریم پاپای پیش از او فرموده بود، باطل كرده حكم فرمود كه هر كه آنچه او حكم كرده است قبول كند لعنتی باشد.
و جوانس [John[ پاپا بخلاف او، هر حكمی كه استفنوس كرده بود باطل نموده، حكم نوشت كه هر كه احكام استفنوس پاپا را قبول كند لعنتی باشد. و فمراروس پاپا در وقتی كه پاپا شد، حكم كرد كه هر كه آنچه را كه جوانس پاپا و سرجیوس پاپا حكم كرده بودند قبول كند لعنتی باشد، چنانچه در كتابی كه او را پیلاتینه می‌گویند نوشته شده است- و آن كتابی است كه از او معتبرتر كتابی ندارند. و چنانچه مرتینوس پولانوس در كتاب خود نوشته است كه سیلوستر [Sylvester[- كه او را سیلوستر دویم می‌گویند- ساحر بوده است و آخر شیطانی كه با او اختلاط داشت او را به وضع بسیار زشتی كشت. و چنانچه برانی كردینالس كه از آنان بود كه ریم پاپایان را بقرعه تعیین می‌كنند، در كتاب خود نوشته است كه گریگاریوس
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1036
[Gregiry[ پاپا كه او را كریكاریوس هفتم می‌گویند، از همه آن‌ها بدتر بود، زیرا كه ملحد شده، به خدا و آخرت مطلق اعتقاد نداشت. و یوحنس كه او را یوحنس بیستم می‌گویند نیز كافر بوده، زیرا كه می‌گفت كه، ارواح انسانی از قبیل ارواح باقی حیوانات بر طرف می‌شوند.
و یوحنس بیست و سیم چنانچه در باب دویم كتاب كنسلیارون مذكور است آشكارا در میان همه مصلحت كنندگان رومه در بالای تخت شمعون آخرت را انكار كرد.
پس با وصف این همه كفر و زندقه ریم پاپایان، تو ای پادری جرانیم شویر! شرمنده نشدی از آنچه در كتاب خود نوشتی كه هیچ ریم پاپا گناهی كه او را از ایمان بدر برد نكرده است؟ تا اینجا ترجمه كلام لود ویكوس دیدیو نصرانی است كه درباره پاپایان رومه فتوی داده، به اسناد كتبی كه در میان نصرانیان ریم پاپا مذهب، معتبر است نوشته است.

مؤلف و جزیره خضراء

مؤلف به تناسب بحثی كه درباره امام زمان علیه السلام در كتب نصارا دارد، و پیش از این شرحش را آوردیم، بحثی هم درباره جزیره خضراء مطرح كرده و از جهاتی تازگی دارد. او در این زمینه به مقایسه آنچه در میان نصارا درباره جزیره خضراء وجود دارد با خبر مربوطه در برخی از منابع شیعه پرداخته كه مطالعه آن‌جالب است. او پس از اشاره به محل تولد خود كه پیش از این نقل كردیم، چنین ادامه می‌دهد:
پس باید دانست كه در آن دیاری كه نزدیك پرتگال است، جزایر چند هستند كه آن جزایر امروز در تصرف پادشاه پرتگال می‌باشد و از اصل شهر پرتگال تا آن‌جاده پانزده روز راه دریاست و در طرف آن جزایر به یك سمت، قدری از ولایت ینگی دنیا كه او را بایّه می‌نامند كه به همان پادشاه پرتگال تعلق دارد، یك جزیره هست كه او را جزیره غیب می‌گویند كه اكثر مردم كه در آن سمت دریا تردد می‌كنند آن جزیره را می‌بینند. و بعضی جماعت پرتگال این اعتقاد را دارند كه یكی از پادشاهان سابق پرتگال كه او را سبستیانوس [Sebastianus[ 1¬ نام بود كه در جنگ پادشاه مراقوس [مراكش] كه یكی از پادشاهان عرب مغرب بود با همه قوشن خود كشته شده است، می‌گویند كه در آن جزیره در غیب است از برای آنكه در آخر الزمان خروج كند و تمام دنیا را مسخّر كرده یك دین و یك پادشاه در همه روی زمین قرار بگیرد.
______________________________
(1). پادشاه پرتغال (زندگی از 1554- 1578) كه برای جنگ به مراكش رفت و در القصر الكبیر كشته و بدنش مفقود گردید. گروهی مرگ او را منكر شدند و فرقه‌Sebastianismبنیان‌گزاری كردند. پیروان این طریقت می‌گویند شاه غایب تا ظهور مجدد خود در جزیره‌ای جادو شده باقی خواهد ماند. اندكی پس از این ماجرا سه نفر مدعی آن شدند كه سبستیانوس هستند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1037
پس قطع نظر از این كه چون آن جماعت پرتگالیان به این اعتقادند، حكایت‌های بسیار از آن جزیره در كتب سیر و اخبار ایشان خوانده‌ام و از كسان بسیاری از فرنگان كه آن جزیره را دیده‌اند نیز شنیده‌ام كه می‌گفتند كه ما وقتی كه به آن حوالی می‌رسیم از دور جزیره می‌بینیم بسیار سبز و خرم كه آدمی از نگاه كردن به آن سیر نمی‌شود و اما همین كه به آن نزدیك می‌شویم از نظر ما غیب می‌شود. و یكی از فرنگان پرتگال كه در آن بندر بایّه كه یكی از بنادر ینگی دنیاست متولد شده بود و در بلده لار نزد ایلچی یمن ترقی معكوس كرده، زیدی مذهب گشته، به اتفاق او به اصفهان آمده، فقیر او را به نور حضرات ائمه معصومین هدایت كرده، او را شیعه نمودم و در مدتی در بنده خانه بسر می‌برد در باب آن جزیره به اضافه آنچه نقل شد از آن مرد شنیدم و مكرر در اثنای حكایت آن جزیره می‌گفت كه، من خود و همه آنانی كه در بندر بایّه می‌باشند، آن جزیره را دیده‌ایم؛ زیرا كه به ما نزدیك است و هر كس كه می‌خواهد او را ببیند، در اول طلوع صبح در بالای یكی از منارهای كلیساهای آن‌جا رفته به طرف دریا نگاه می‌كند، پس از یك طرف آن جزیره را می‌بیند در نهایت وسعت و سبزی و خرّمی كه گویا بهشت عنبر سرشت است و هم چنین پیداست تا آنكه آفتاب طلوع كند و چون كه آفتاب طلوع كرد و قدری بلند شد، آن جزیره از نظر ناپدید می‌شود.
و نقل‌های غریب دیگر نیز كمترین در باب آن جزیره از مردم شنیده‌ام و در كتب ایشان خوانده‌ام و پرتگالیان، چنانچه گفتم، اعتقاد دارند كه سبستیانوس پادشاه كه مذكور شد، با لشكر خود در آن جزیره غیب است و در آخر الزمان با همه آنانی كه به همراه او به جنگ پادشاه مراقوس رفته بودند، ظهور خواهد كرد و شیطان در این اعتقاد، ایشان را به مرتبه‌ای ثابت قدم نموده است كه پول به هم دیگر به قرض می‌دهند و سند می‌گیرند كه این مبلغ را در وقتی كه سبستیانوس [Sebastianus[ پادشاه ظهور كند به این قدر اضافه ادا نمایند، و بسیاری از ایشان هستند كه دولت بسیاری داشته‌اند و به سبب این اعتقاد، از بس كه پول به وعده ظهور سبستیانوس به مردم به قرض دادند، پس چون آن وعده بسر نرسید در كمال پریشانی و فلاكت می‌باشند. و بنده خودم دیدم كه یكی از اینها بنابر تأویلات و استخراجات و علامات كه نقل آن‌ها در كتب اهل اسلام در باب ظهور و علامت زمان خروج صاحب الامر- صلوات الله علیه- هست، زمان خروج سبستیانوس را به مرتبه‌ای نزدیك دیده بود كه وقتی معیّن برای آن قرارداد و جمع كثیری را طلبیده، مهمانی عظیم مهیّا كرد و شمع بسیاری روشن ساخت و منتظر آن بود كه سبستیانوس ظهور كند و بیاید؛ و اما چون این حكایت در بسائین واقع شد كه یكی از بنادر هند است كه در تصرف پرتگالیان می‌باشد و اعتقاد او این بود كه این پادشاه غایب، اوّلا در پرتگال ظاهر خواهد شد، پس بعد از یك سال كه خبر از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1038
اصل پرتگال آمد كه معلوم شد غلط كرده بود و مهمانی و سایر اخراجات كه كرده بود از كیسه او رفت و با وجود این باز دست از آن اعتقادی كه داشت، برنداشت. و از بس كه در كتب ایشان عبارات بسیار هست كه دلالت بر آن می‌كند كه در آخر الزمان شخصی كه از جانب خدا در آن جزیره مذكور در غیب است باید كه ظهور كنند با آنانی كه همراه او هستند و دنیا را تمام مسخّر كرده، در همه دنیا خود به تنهایی پادشاه باشد و دین‌ها همه به دین او برگردند، این است كه شیطان ایشان را به سبستیانوس دلالت كرده، در این اعتقاد بسیار جازم‌اند؛ پس كمترین بعضی از آنچه در كتب ایشان در باب آن جزیره مضبوط بود نقل كرده‌ام و از آن حكایت‌هایی كه در كتب دیگر هست به همین یك نقل اكتفا می‌كنم.
پس باید دانست كه جماعتی از پرتگال كه آن اعتقاد را درباره سبستیانوس دارند، از برای اثبات مدعای خود هرچه در باب آن جزیره از مردم معتبر می‌شنوند به شهادت و اسناد در كتب خود ضبط می‌نمایند و از زمان كشته شدن سبستیانوس تا حال هرچه رو داده است در باب آن جزیره ضبط كرده‌اند و از آن جمله نقل كرده‌اند كه وقتی از اوقات، جمعی از تجاران، كشتی خود را از گندم بار كرده، به سمت یكی از آن جزایر كه مذكور شد كه در تصرف پادشاه پرتگالند، روانه شده بودند. و در وقتی كه بجایی رسیدند كه آن جزیره كه در میان آن جزایر به جزیره غیب مشهور است به آن‌جا نزدیك بود، اهل كشتی دیدند كه آن جزیره از دور پیدا شده و مردی میانه بالا و گندمگون كه ریش او سیاه و سفید بود از جزیره مذكور جدا شده در بالای آب، رو به كشتی می‌آید و چون آمد تا آن كه به قدری فاصله میان او و كشتی ماند، به زبان پرتگالی فصیح صدا زده پرسید كه، صاحب این كشتی كیست؟
صاحب كشتی به كنار كشتی آمده جواب داد كه منم. آن شخص پرسید كه، متاعی كه در این كشتی بار كرده چه چیز است؟ جواب داد كه، گندم است. آن شخص گفت: این گندم را اراده داری كه به كجا برده بفروشی؟ صاحب كشتی گفت كه، به فلان جزیره می‌برم و در آن‌جا خواهم فروخت. آن شخص پرسید كه، اصل سرمایه كه این گندم را خریده چند است و آنچه بارهای دیگر كه به آن جزیره سفر كرده‌ای، این قدر گندم را فروخته، منافعش چند می‌شده است؟ صاحب كشتی جواب داد كه، اصل سرمایه این گندم فلان مبلغ است و هر وقت كه گندم به آن جزیره برده‌ایم از قرار دو ده یك از برای ما اضافه بر رأس‌المال منافع حاصل می‌شده است. آن شخص فرمود كه، اگر من در اینجا سرمایه شما را با دو ده یك منافع به شما بدهم این گندم را به من خواهید فروخت؟ صاحب كشتی در جواب گفت كه، چرا نفروشیم، زیرا كه اگر در اینجا بفروشیم تصدیع نكشیدن نصفه راه صرفه ما می‌شود و بعد از این به ولایت خود رفته به آن مبلغ سرمایه، بار دیگر گندم خریداری كرده به آن جزیره می‌بریم. القصه آن شخص به صاحب كشتی فرمود كه پس دو نفر را در میان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1039
سنبوك كوچك كه در عقب كشتی بسته داری سوار كن و بفرست تا قیمت و منافع را به ایشان تسلیم كنم.
پس صاحب كشتی دو نفر از معتمدان عمله خود را در سنبوك سوار كرده نزد آن شخص فرستاد. چون نزدیك به او رسیدند، آن شخص دست در جیب خود كرده، كیسه‌ای بیرون آورده، تسلیم ایشان نمود و آن دو نفر چون زر آن كیسه را شمردند، دیدند كه همان مبلغ بی‌كم و زیاد در آن كیسه بود. پس صاحب كشتی را صدا زدند كه قیمت گندم و منافع آن را تماما در تصرّف خود داریم و صاحب كشتی از آن شخص پرسید كه پول را دادی، پس گندم را در هر كجا كه می‌خواهی بفرما تا ببریم و خالی كنیم. آن شخص گفت كه، تمام گندم را در دریا بیندازید كه مرا قبول است. پس صاحب كشتی تعجب كرده گفت كه، پول خود را داده گندم را خریدی، پس گندم را به دریا ریختن چه صورت دارد؟ آن شخص فرمود كه، خاطر جمع دار كه چون او را به دریا بریزید، به من خواهد رسید. پس صاحب كشتی به عمله خود فرمود كه تمامی آن گندم را به دریا انداختند و آن شخص در روی آب ایستاده انتظار می‌كشید و همین كه جوال آخر ریخته شد رو از كشتی گردانید، به سمت جزیره روانه شد، اما صاحب كشتی از این حال تعجب كرده، قوّت طامعه‌اش به حركت آمد، چند نفر از كسان خود را با یراق در سنبوكی نشانده روانه نمود و گفت: بروید و جاسوسی بكنید و خبر بیاورید كه ببینیم كه در این جزیره چه جماعتی ساكن می‌باشند تا آن كه اگر مقدورم شود خود این جزیره را به جنگ مسخّر كنم و اگر نه پادشاه خود را خبر كنم كه قوشن فرستاده او را مسخّر سازد. پس آن جماعت با یراق جنگ از روی احتیاط روانه شده، همین كه آن مرد داخل جزیره شد و ایشان نزدیك بود كه به جزیره برسند، ناگاه دیدند كه آن جزیره پیدا نیست و هر چند به اطراف و جوانب نگاه كردند به غیر از دریای بی‌منتها چیزی دیگر به نظر ایشان در نیامد. پس به كشتی برگشته هرچه دیده بودند به سركرده خود نقل كردند. همه اهل كشتی كه آن جزیره را دیده بودند تعجب زیادی كرده ناامید به پرتگال برگشتند و آنچه در آن سفر از برای ایشان رو داده بود نقل كردند. پس آن جماعتی كه در باره سبستیانوس اعتقاد داشتند كه در جزیره غیب انتظار خروج می‌كشد، هرچه از ایشان شنیدند در كتابی كه احوال آن جزیره را در آن ضبط می‌نمودند، این قصه را نیز داخل كردند.
پس از این نقل و از این عبارت كه حق تعالی در كتاب شعیای نبی در شأن حضرت صاحب الامر فرموده است كه بخوانید قصیده تازه را از برای صاحب و بدانید كه تعریف او در انتهای زمین بخصوص شماها كه پایین می‌آیید در دریای جزایر و نزد ساكنان آن جزیره است به ظهور پیوست كه آن جزیره كه در آخر دیار مغرب است و فرنگان در بعضی از شكل‌های دنیا كه ساخته‌اند آن جزیره را نزدیك به جایی كه او فینستره نامیده‌اند، یعنی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1040
انتهای زمین شكل او را می‌كشند و در بعضی دیگر از شكل‌های دنیا كه می‌كشند در میان دریا و جایی كه آن جزیره دیده شده است این عبارت را می‌نویسند كه، اینسولا كوپرتا [Insula caperta[ یعنی جزیره غیب است، موافق است با آن جزیره خضرا كه شیعیان علی بن ابی طالب- صلوات الله علیه- اعتقاد دارند كه حضرت مهدی علیه السلام در آن‌جا سكنا دارد و هم چنانچه آفتاب، وقتی كه در زیر ابر پنهان است، باز روشنی به اهل دنیا می‌دهد و هر چند خودش در فلك مركوز و نفع خود را به هر زمینی كه روئیدن گیاه و اشجار سبز و پر نفع است می‌رساند، آن حضرت نیز اگرچه در جزیره خضرا سكنا دارد؛ اما از پرتو وجود او دنیا معمور و نفع او به هر نزدیك و دور می‌رسد. پس ثابت است كه دین شیعه كه از حبیب رب العالمین و دوازده نفر پیشوایان دین آن جناب فراگرفته‌اند، بنابر آنچه در كتب نصارا تا امروز از برای اتمام حجّت بر ایشان از جانب الله تعالی نوشته شده است، هم ثابت می‌شود كه حق و صدق است و هرچه دین دیگر كه در دنیا اختراع شده است كه به خلاف مذهب شیعه می‌باشد و حتی مذهب نصارا كه با وجود آنكه این قدر اسناد در كتب خود نوشته دارند هنوز بینا نمی‌شوند، باطل و پوچ می‌باشند.
و اما چون در اینجا سخن مقام و مسكن حضرت صاحب الامر- صلوات الله علیه- در میان آمد و ادعا كرده بودیم كه آنچه در كتب نصارا در باب آن جزیره غیب مضبوط است بعینه همان است كه در كتب اهل اسلام در باب جزیره خضرا كه مقام و مسكن حضرت صاحب الامر علیه السلام است مسطور می‌باشد، پس مناسب آن است كه آنچه در باب مسكن حضرت صاحب الامر علیه السلام در كتب اهل اسلام مذكور است در اینجا نقل كنیم؛ و اما چون همه را نقل نمودن باعث تطویل می‌شود، پس به همین دو سه نقلی كه مرحمت و مغفرت پناه رضوان آرامگاه افضل الفضلائی جامع الاصول و الفروع آخوند مولانا محمد باقر مجلسی- رفع الله درجاته- در كتابی كه او را به تذكرة الائمه موسوم ساخته است به اسناد معتبره از كتب معتمده و اقوال ثقات نقل كرده است، اكتفا می‌نماییم، زیرا چنانچه نور آفتاب احتیاج به اثبات ندارد، ثبوت امامت و اثبات جای اقامت حضرت صاحب الامر- صلوات الله علیه- نیز از بس كه در كتب اهل هر ملتی دلالت بر آن هست محتاج به شاهد و بیّنه نیست. نهایت از برای تزیین كتاب ذكر جای اقامت آن آفتاب عالمتاب را در اینجا مناسب دانستیم. پس نقل مزبور این است كه در «كتاب نزهة الناظر «1» مسطور است كه حضرت صاحب علیه السلام در جزیره‌ای از جزایر مغرب است و ...».
______________________________
(1). چند عنوان با این نام در ذریعه 24/ 125 آمده كه به نظر می‌رسد مقصود كتاب نزهة الناظر محمد بن سلیمان بحرانی است كه تقریبا معاصر خود مؤلف است. شیخ آقابزرگ از وجود یا عدم وجود كتاب خبر نداده است. درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، ص 673
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1041
سپس آن روایت را به تفصیل نقل می‌كند.
علی قلی در جای دیگری كه به تفصیل درباره كربلا و شهادت امام حسین علیه السلام سخن گفته و نظر رایج آن عهد كه آن حضرت خود را فدای امت كرده بیان نموده- و قاعدتا از اندیشه‌های پیشین خود نیز درباره مسیح در این باره بهره برده- اشاره به سفر خود به عتبات و زیارت آن اماكن متبركه دارد «زیرا كه بحمد الله و المنة وقتی كه به زیارت آن امام مظلوم سرافراز گشتم و غبار آستان او را توتیای چشم امیدواری خود نمودم، هر چند تفتیش این معنی را كردم سوای آن وارث علوم اولین و آخرین كه در آن‌جا به آستانه بوسی او مشرّف گشتم، كسی دیگر را در آن‌جا نیافتم.»

نثر فارسی كتاب‌

مطالعه كتاب حاضر نشان می‌دهد كه متن آن ادیبانه نوشته شده و مؤلف بر زبان فارسی تسلط كامل داشته است. هم چنین باید توجه داشت كه سراسر كتاب ادبیات یك نواختی دارد بلكه سایر آثار مؤلف نیز با همین قلم نوشته شده است. این شبهه وجود دارد كه مؤلف مطالب را تقریر یا تهیه كرده و كسی آن را نگارش یا ویرایش كرده باشد. از سویی بعید می‌نماید كه كسی تا این اندازه با او همراهی كرده باشد و می‌توان انتظار داشت كه در این صورت باید نامی از وی برده می‌شد. از سوی دیگر بعید است كه یك اروپایی تا این اندازه توانسته باشد بر زبان فارسی تسلط یابد. سبك كتاب كاملا تحلیلی است و به هیچ روی با نوشته‌های آن دوره كه عمدتا حدیثی و اخباری است سازگاری ندارد. به این نكته نیز باید توجه داشت كه مؤلف طی دو دهه شغل مترجمی رسمی شاه را داشته و طبعا به ظرایف زبان فارسی آشنا شده است. می‌دانیم كه ادبیات حاكم بر دبیرخانه شاه، ادبیات مغلق فارسی بوده و ترجمه آن نامه‌های كذائی بدون تسلط بر زبان فارسی ناممكن بوده است.
به هر روی وی از امثال و اشعار نیز تا اندازه‌ای بهره برده و این به هر روی اگر از طرف خود او تحریر شده باشد، نشان از نبوغ خاص او در یادگیری زبان فارسی دارد. در اینجا به برخی از این كاربردها اشاره می‌كنیم. وی پس از نصیحت مسیحیان، كلامش را با این شعر خاتمه می‌دهد كه:
مراد ما نصیحت بود و گفتیم‌حوالت با خدا كردیم و رفتیم در جای دیگری این مثل را آورده است كه «از كوزه همان برون تراود كه دروست». و در جای دیگر این مثل را كه «بنابر آنكه میراث خرس از سگ می‌باشد» و نیز این مثل را كه «آرزو از جوانان عیب نمی‌باشد» و نیز «نجس‌تر شود چون نجس، تر شود» و نیز «هرچه عوض دارد گله ندارد» و نیز «هرچه آن خسرو كند شیرین بود» و نیز این شعر كه:
یار در خانه و ما گرد جهان می‌گردیم‌آب در كوزه و ما تشنه لبان می‌گردیم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1042
و نیز این شعر كه:
چراغی را كه ایزد برفروزدهر آن كس پف كند ریشش بسوزد و در جای دیگر آورده: درست گفته‌اند كه:
آن را كه به كربلا گذار است‌با آتش دوزخش چه كار است تمثیل‌های نسبتا جالب در موارد دیگر هم بكار رفته است. به عنوان نمونه درباره ترجمه لاتینی تورات می‌نویسد: «زیرا كه ترجمه‌ای كه این ملعون كتب سماوی را كرده است، به آن می‌ماند كه كلافه ابریشم رنگین بسیار خوبی به دست دیوانه‌ای افتاده، مدت مدیدی به آن بازی كرده باشد و بعد از آن كه مرد عاقلی آن ابریشم را از دست دیوانه چنینی ربوده، خواهد كه سر رشته آنرا پیدا كرده قدری از آن ابریشم را به كار برد.»
بكار بردن كلماتی چون «یوسف سرا پایین شد به سوی مصر» و یا بكار بردن تعبیر سوفال برای خوشه‌ای كه گندم در درون آن مانده، و نیز تعبیر «وكیل كاروبار خانه خود» و هم چنین تعبیر «قسمت و نصیب» و «عامو» بجای «عمو» و نیز «اختلاط» به معنای صحبت كردن نشان می‌دهد كه او در اصفهان اصطلاحات خاص اصفهانی را نیز یاد داشته و بكار برده است.

نسخه‌های سیف المؤمنین‌

از این كتاب سه نسخه می‌شناسیم. نخست نسخه شماره 673 كتابخانه آستان قدس رضوی.
این نسخه 429 برگ دارد. برگ اول و آخر آن افتاده است. برگ آخر را شیخ محمد زائر حائری كاظمینی در سال 1315 بازنویسی كرده است. اصل كتاب باید از دوره صفوی یعنی قرن دوازدهم باشد. خط كتاب كاملا شبیه به نسخه مسجد اعظم قم است و گویا یك كاتب داشته است. نسخه دیگری از آن در اصفهان بوده است. این نسخه را علامه محقق سید محمد علی روضاتی در سال 1394 قمری (سوم مرداد 53) ملاحظه كرده و گزارش آن را نوشته است. در حال حاضر روشن نیست این نسخه در اختیار كیست. در گزارش مختصر آقای روضاتی آمده است كه كاتب این كتاب محمد حسین بن مرحوم محمد علی الابهری جی الاصفهان (كذا) فی تاریخ روز سه‌شنبه خامس عشر شهر ربیع الاخر 1123. ایشان افزوده كه از نسخه بدست می‌آید كه با اصل آن مقابله شده است.
نسخه سوم كه شبیه نسخه كتابخانه آستان قدس است نسخه موجود در كتابخانه مسجد اعظم قم است كه به شماره 1675 در فهرست ثبت شده است. شمار صفحات آن در حدود 900 صفحه رحلی است. اساس كار ما در چاپ این كتاب بوده است. «1»
______________________________
(1). این كتاب در سال 1375 توسط انتشارات انصاریان در قم نشر یافت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1043

30 پاره‌ای مسائل دینی- فرهنگی روزگار صفوی در آثار محمد تقی مجلسی‌

مقدمه‌

خاندان مجلسی، یكی از خاندان‌های علمی برجسته دوره میانی و نهایی صفوی است. دو چهره برجسته آن، یكی مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی (1003- 1070) «1» مشهور به مجلسی اول و دیگری فرزندش علامه محمد باقر مجلسی (م 1110) هر دو از رجال علم و عمل در این دوره می‌باشند. آن‌ها و فرزندان و نوادگانشان در طی چند قرن، خاندان بزرگی را تشكیل داده‌اند.
مجلسی اول، كه نزد شماری از علمای برجسته این دوره به مانند ملا عبد الله تستری و شیخ بهائی شاگردی كرده، نقشی محوری در رشد علوم دینی در جامعه ایران داشته و در نهایت فرزندش یكی از اساسی‌ترین نقشها را در شكل‌دهی به علوم دینی و مذهبی این دوره بر عهده داشته است. تفاوت میان این دو عالم، علی‌رغم گرایش اخبارگرایی بالنسبه معتدل هر دو، تمایلات عارفانه و تا حدی صوفیانه پدر در برابر گرایش‌های تند علامه در برابر تصوف و اندیشه‌های باطن گرایانه است. اما در بعد توجه به اخبار و احادیث و مطرح كردن فقه حدیثی، هر دوی آن‌ها روشی واحد را دنبال كرده‌اند. با این حال، هر دوی آن‌ها- و طبعا فرزند با تأثیر از پدر- تأكید دارند كه راه وسط را انتخاب كرده‌اند. «2» از عباراتی كه از قول مجلسی اول در این مقال خواهد آمد، اندازه وفاداری به این راه وسط روشن خواهد شد.
مجلسی اول، چندین تألیف برجسته و مفصل دارد كه از آثار خوب دوره پربار صفوی است. در كنار آن تألیفات كم حجمی هم دارد كه به اجمال فهرستی از آن‌ها را بیان می‌كنیم:
______________________________
(1). در قصص خاقانی (ولی قلی شاملو، 2/ 38) سال درگذشت وی 1073 آمده است.
(2). بنگرید به رساله مجلسی در پاسخ به سه سؤال در نوشتار: «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1044
روضة المتقین (چاپ شده در چهارده مجلد)، لوامع صاحبقرانی (چاپ اخیر در هشت مجلد) كه بحث آن خواهد آمد. رساله در نماز جمعه (ذریعه 15/ 68)، طبقات الرواة (15/ 148) شرح خطبه همام (13/ 226)، شرح زیارت جامعه (13/ 305)، شرح صحیفه (13/ 348)، شرح مشیخة الفقیه (14/ 66، 13/ 64، 11/ 290)، حدیقة المتقین فی معرفة احكام الدین لارتقاء معارج الیقین (6/ 389)، رجال المولی محمد تقی المجلسی (10/ 101)، الاربعون حدیثا (1/ 413)، مسؤولات (21/ 29، 2/ 77، چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، صص 485- 705)، احكام اهل ذمه (چاپ شده در میراث اسلامی، دفتر سوم، صص 711- 716)، حاشیه بر نقد الرجال تفرشی (6/ 227 چاپ شده با رجال تفرشی)، بخشی از اصول فصول التوضیح در نقد ردیه ملا محمد طاهر قمی بر تصوف (درباره آن نك: رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی در همین مجموعه)، افعال الحج (ذریعه 2/ 206)، برهان العارفین (3/ 97)، ترجمه اقبال الاعمال (4/ 80)، تشویق السالكین (مختصر مستند السالكین) (4/ 192)، احیاء الاحادیث (1/ 307). آداب صلاة اللیل «صغیر و كبیر» (1/ 23)، پنجاه موقف (نسخه شخصی علامه حاج سید محمد علی روضاتی) رساله مجاهده (فهرست دانشگاه، 12/ 2770) و تعدادی رساله و ترجمه دیگر.
اجازات فراوانی هم از محمد تقی مجلسی مانده است كه برخی در بحار آمده و برخی هم نیامده است. گویا یكی از مفصل‌ترین آن‌ها اجازه چهل صفحه‌ای وی به آقا حسین خوانساری (ذریعه، 11/ 316) است.
خواهیم دید كه وی دست كم در دو مورد از لوامع، اشاره به تفسیر مجمع البحرین خود دارد كه در ذریعه از آن یاد نشده و در این باره كه آیا طرح تألیف آن به اتمام رسیده و اصولا نسخه‌ای از آن در همان دوران بوده یا در حال حاضر هست یا نه، آگاهی نداریم.
در سالهای اخیر چندین كتاب مفصل در شرح حال این خاندان، بویژه علامه مجلسی نگاشته شده كه ما را از دنبال كردن بحث در زندگی آن‌ها بی‌نیاز می‌كند. انتشار فیض قدسی از میرزا حسین نوری همراه با ترجمه فارسی آن، زندگی‌نامه علامه مجلسی در دو مجلد از مرحوم مصلح الدین مهدوی، زندگی علامه مجلسی از استاد علی دوانی و نیز علامه مجلسی از استاد حسن طارمی از جمله آثار پر ارجی است كه در این باره نوشته شده است. در این میان، مرحوم مهدوی، فصل خاصی از كتاب خود را (ج 2، ص 366 به بعد) به شرح حال مجلسی اول اختصاص داده است. شرح حال مختصری هم در آغاز روضة المتقین آمده؛ و البته لازم است تا درباره مرحوم آخوند محمد تقی مجلسی و نقش وی در این دوره و مسائل بحث‌انگیز مربوط به ایشان، به ویژه نزاعش با میرلوحی، تحقیق مستقلی صورت گیرد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1045

لوامع صاحبقرانی و انگیزه تألیف آن‌

مجلسی اول، دو شرح بر كتاب من لا یحضره الفقیه اثر شیخ صدوق (م 381) نگاشته است.
نخست روضة المتقین به عربی كه در سال 1063 تألیف شده و در چهارده مجلد چاپ شده و كامل است. مجلد چهاردهم هم شرح مشیخه صدوق است. دوم «لوامع قدسیه یا لوامع صاحبقرانی» كه شرح كتاب من لا یحضر به فارسی است و از مهم‌ترین آثار آخوند ملا محمد تقی مجلسی به شمار می‌آید. تألیف این اثر ضمن سالهای 1065 و 1066 انجام شده است.
وی در لوامع به جز شرح، به ترجمه دقیق روآیات پرداخته و در نوع خود، در مكتب حدیثی شیعه، كاری بدیع پدید آورده است. حركت مجلسی اول در تدوین این دو اثر، در عصر میانی صفوی، سبب شد تا به تدریج فقه استدلالی اصولی، جای خود را به فقه حدیثی بدهد. نیمی از این اثر ضمن دو مجلد به سال 1331 قمری چاپ شده و در چاپ حروفی جدید همان بخش تا كتاب الحج ضمن هشت مجلد چاپ شده است. از نیمه دیگر آن، تنها از ربع نخست، نسخه‌ای در مكتبة التستریه در نجف برجای مانده و از ربع آخر، براساس گفته شیخ آقابزرگ، خبری در دست نیست. «1»
شرحی از خود مجلسی اول درباره تألیف این كتاب و انگیزه وی در دست است كه در ابتدای نسخه چاپی هم آمده است:
بدان كه چون غرض از كتاب رضای الهی بود و بسیار خائف بودم و بسیاری از فضلا مبالغه می‌نمودند تا عاقبت حضرت سید المرسلین را و حضرت امیر المؤمنین و سیدة نساء اهل الجنه اجمعین و سیدی شباب اهل الجنه و سید الساجدین- سلام الله علیهم اجمعین- را در واقعه «2» طویلی دیدم، در حالتی كه بیماری عظیمی روی داده بود و اطباء مأیوس شده بودند به بركت آن واقعه شفا یافتم و حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله چند چیزی عطا فرمودند، از طعام و میوه بهشت از آن جمله سه سیخ طلا كه كباب بود و هر لذّتی كه تصور نكرده بودم در آن بود و به هر كس می‌دادم چیزی كم نمی‌شد و من به حضار مجلس می‌گفتم كه، من مكرر به شما نمی‌گفتم كه طعام بهشت صد هزار مزه دارد ... و چون دأب بنده است كه در هر مرتبه‌ای كه در واقعه به خدمت یكی از حضرات معصومین صلوات الله علیهم اجمعین می‌رسم، مدّاحی ایشان به لسان حال می‌كنم و ایشان تصدیق می‌فرمایند، در
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، 18/ 369
(2). واقعه به معنای خواب دیدن.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1046
این واقعه نیز عرض می‌نمودم كه تویی كه مظهر كمالات الهی، تویی كه مخزن اسرار الهی و تویی كه مقصودی از خلق كونین؛ و آن حضرت تصدیق می‌فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، یا رسول الله! اقرب طریق به جناب اقدس الهی كدام است؟ فرمودند كه، آنچه می‌دانی. عرض كردم كه، از كدام طریق بروم؟ فرمودند: به همین راهی كه می‌روی ... بعد از صحّت، شروع در روضة المتقین شد و به اندك زمانی به اتمام رسید و باز شروع در این شرح شد و تا غایت، یك سال است با اشتغال بسیار قریب به صد هزار بیت نوشته شده و شرح صحیفه كامله و تفسیر مجمع البحرین نیز شروع شده است. امید از فضل الهی دارد كه همه تمام شود ... در واقعه‌ای دیدم كه عالمگیر خواهد شد كه در جمیع بلاد و اهل ایمان منتشر شود كه این شكسته را یاد كنید. (لوامع، 1/ 3- 5)
وی در كتاب روضة المتقین (13/ 234- 235) نیز شرحی از انگیزه خود در تألیف آن كتاب كه بیان همین خواب است بیان كرده است.
دوران ریاست علمی مرحوم آخوند، بیش از همه در دوران شاه‌عباس دوم (سلطنت از 1052 تا 1077) بوده و كتاب لوامع را به نام همین شاه تألیف كرده است. وی این دوره را، دورانی می‌داند كه «علمای دین مبین» «به میامین توجهات شاهنشاهی» توانسته‌اند تا در «ترویج شریعت غرّا» تلاشی كنند. از جمله «بهره این بی‌بضاعت» هم آن شده است كه «چون اخبار اهل بیت رسالت كه مشكات انوار علوم ربانی و مخزن حكم و اسرار فرقانی اند» و در دورانی طولانی «به جهت استیلای سلاطین جور و ائمه ضلال این علم شریف متروك و منسوخ گردیده بود» توانست تا قدمی در «احیای مراسم و تبیین معالم آن» بردارد، به طوری كه پس از آن، «اكثر علمای زمان متوجه ترویج و تحصیلش گردیده‌اند».
زمان تألیف كتاب، وقتی است كه مؤلف قدم در «اوایل خیابان عشر هفتم» زندگانی نهاده است ... [وی متولد 1003 است و كتاب هم در 1065 و 1066 تألیف شده است.]
اما این كه چرا در این شرح، زبان فارسی را انتخاب كرده، خود دلیلش را شرح داده است: از آن‌جا كه «ساكنان این دیار را تكلّم به لغت فارسی واقع می‌شود و هر یك از ایشان را تتبّع و تعلّم لغت عرب ممكن نیست، و به سبب این، بسیاری از این گروه از مطالعه كتب حدیث و شرح مذكور بی‌بهره بودند» از ناحیه «حكم نافذ الاذعان» «افق شهریاری» گفته شد تا «این فقیر كتاب مسطور را به فارسی ترجمه نمایم «و چون غرض كلی انتفاع عموم خلایق است، فارسی آن را قریب به فهم ایراد نموده متوجه عبارات مغلق و استعارات مشكل نگردم.» این اقدامی است كه بعدها فرزندش و بسیاری از عالمان دیگر این عهد در
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1047
ترجمه و تألیف آثار فارسی دنبال كردند. نامی كه وی برای كتاب برگزیده همان لوامع صاحبقرانی است. (لوامع 1/ 12).

آگاهی‌های تاریخی، مذهبی و اجتماعی در لوامع‌

در اینجا مطالبی كه به نوعی در روشن كردن بخش‌هایی از تاریخ زندگی فرهنگی و اجتماعی و نیز گرایش‌های مذهبی موجود در عالمان شیعه دوره صفویه مؤثر است از كتاب لوامع انتخاب و عینا ارائه شده است. طبعا تقسیم‌بندی مطالب تا اندازه‌ای بسته به روح حاكم بر مطلب بوده است. در بخشی موارد، مانند خاطرات سفر حج، مطالب بیش از موارد دیگر است، اما در مواردی هم یكی دو مطلب بیش‌تر نیامده است. آشنایان با تاریخ اجتماعی، با مرور بر این مطالب در می‌یابند كه برخی از اظهار نظرها و اطلاعات ارائه شده تا چه اندازه از اهمیت برخوردار است.

خاطرات سفر حج‌

در سرطان و اسد در مكه معظمه و ما بین الحرمین و در مدینه مشرفه بودیم و جایی به گرمی آن‌جاها نمی‌باشد، چنان كه از جمعی كثیر شنیده‌ام و كمی آب نیز با آن جمع می‌شد گاهگاهی و هرگز چنین نشد كه مقدار آب مسح بر دست نماند [مقصود بعد از شستن دست و صورت.] (1/ 420)
مراد از مستضعف، جمعی‌اند كه حق را نمی‌دانند از سنیان و شیعیان غیر اثناعشری و به اندك احسانی یا كلامی از مذهب خود بر می‌گردند و امامی می‌شوند و باز اگر احسانی یا كلامی از سنیان بشنوند سنی می‌شوند. و این معنا را مشاهده نمودیم در اكثر سنیان بصره كه در شبی اراده كردیم در راه مكه كه چون شخصی فوت شده بود از جهت او استیجار حج كنیم، قریب به صد كس آمدند و ... كردند بر ثلاثه و چون دوازده امام را از ایشان می‌پرسیدیم بغیر از علی كسی را نمی‌دانستند تا آنكه بعضی اخوان مؤمنین مرا منع كردند كه در راه مكه هم چنین تقیه می‌كنی! و حال آن كه متوجه آن‌جایی كه بعد از آن به خیمه خود رفتیم و ظاهر بود كه همه سنی بودند. (2/ 379)
و بسیار بوده‌ام بر كوه ابو قبیس و دیده‌ام كه ایشان [شافعیه] نماز را پیش از وقت می‌كرده‌اند و حنفیه عكس ایشان نماز را آخر وقت می‌كنند. (3/ 15)
[در وصف فجر كه روشن شود بسان جامه مصریان می‌نویسد:] و در مكه معظمه مشاهده شد جامه‌های سفید مصری كه قریب به سفیدی برف است و در این بلاد به آن سفیدی كم می‌باشد و در سحری بار كرده بودیم از حله و نهر فرات، چنان ظاهر بود از جانب مغرب كه گمان كردیم صبح طالع شده است از طرف مغرب و تا كسی نبیند وجه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1048
تشبیه را در نمی‌یابد. (3/ 171)
[درباره ازاله نجاست از مساجد مشاعر مقدسه و مسجد الحرام]: ... بنابر این مشكل می‌شود آن كه متعارف عامه شده است كه در اندرون آن مسجد [خیف] قربانی بسیار می‌كنند و چون ازاله نجاست از مسجد واجب است، نهایت عسرت بهم می‌رسد، چنان كه این بنده را شد و لیكن دو چیز سبب خلاصی شد، یكی آن كه علما ذكر كرده‌اند كه جایز نیست احیای مشاعر عبادات مثل عرفات و مشعر و منی و مستند این قول بر این بنده ظاهر نیست، عمده این است كه مجرد دیوار دلالت بر مسجدیت ندارد با آن كه آثار مسجدیت در آن نیست بلكه خلافش هست كه آن ذبح انعام است؛ و وجه دیگر بر تقدیم مسجدیت، ممكن نیست ازاله، چنان كه در مسجد الحرام نیز ممكن نیست بلكه اگر كسی متعرض آن شود به او ضرر می‌رسد، خصوصا عجم كه نزد ایشان متهم‌اند به رفض. (3/ 228- 229)
اگر در مسجد الحرام همه سنیان در عقب امام مالكی نماز كنند و دست نبندند، هیچكس متعرض ایشان نمی‌شود و اگر عجمی در عقب مالكی دست باز نماز كند تا قتل همراهند با آن كه به اتفاق سنیان دست بستن واجب نیست و لیكن علمای ایشان می‌گویند كه اگر چه چنین است و لیكن دست باز نماز كردن علامت رفض است، پس البته این مرد صحابه را لعن می‌كند پس می‌بایدش كشتن. (5/ 219)
و در سنه «ظل حق» [1038] نیز چنین شد كه سیل آمد و از نو ساختند و سه سال بعد از آن به شرف حج بیت الله الحرام مشرّف شدم و علامت سیل ظاهر بود تا پای طاق‌های عمارات حول كعبه آمده بود و جمعی كثیر ذكر كرده‌اند كه همه پی‌های را برداشتند مگر ركن حجر را كه نتوانستند برداشتن، به حال خود گذاشتند. (7/ 27)
و این معنا مشاهد است كه تا كسی به حج نرفته باشد خداوند خود را چنان كه باید نشناخته است، چون در هر منزلی عقدها دست می‌دهد و حق سبحانه و تعالی به نحوی حل آن عقدها می‌نماید كه آدمی حیران می‌شود ... و در سالی كه بنده رفته بودم، فتنه‌های عظیم رو داده بود و در خصوص ما چنان شد كه میر حاج بصره از روی حماقت كارها كرده بود كه در مقام قتل و نهب عجم برآمدند و این شكسته متوجه حطیم شدم و تضرع نمودم كه همان‌جا اثر استجابت یافتم و حق سبحانه و تعالی آن بلاها را به سهولت زایل گردانید و چند سال بود كه باران كم می‌آمد در این بلاد. چون راه مكه مسدود شده بود و این ضعیف سعی‌ها نمود در فتح آن و چون متوجه این راه شدیم در منزل اول باران عظیم آمد و در حطیم نیز دعا كردم، الحمد لله از آن سال تا حال تنگی نشد و حصر نمی‌توانم كرد آنچه در این راه دیده‌ام و آنچه در مكه معظّمه مشاهده نمودم. (7/ 193)
اما آب [مكه] كه این ضعیف دیده است، نظیرش را در هیچ جا ندیده‌ام از شیرینی و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1049
گوارایی و مشتهی بودن و هم چنین فراوانی گوشت به مرتبه‌ای است كه با آن كه پانصد ششصد هزار گوسفند و گاو و شتر كشته افتاده بود، ندیدم كه فقیری گوشتی قاق كند، چون گوشت در مكه معظمه فراوان است. (7/ 227)
و آنچه این ضعیف در سفر مكه معظمه مشاهده نمودم این بود كه هر شب دوازده مرتبه آیة الكرسی خود می‌خواندم یا بنده زاده می‌خواند، آن شب كل حاج ایمن بودند و اگر شبی فراموش می‌شد، آن شب تا صبح خایف بودند و دزدان از ایشان چیزها می‌ربودند و در قافله فریاد بر آسمان می‌رفت. و چون آن وحشت را می‌دیدم، چون دوازده مرتبه خوانده می‌شد، یك مرتبه همه صداها فرو می‌نشست و از كوه كیلویه می‌گذشتیم و كوهستان بسیار بود و كجاوه به هزار بود [كذا]. هر روز كه دوازده مرتبه آیة الكرسی خوانده می‌شد، كجاوه بر كوه برنمی‌خورد و به سلامت بودند. اتفاقا روزی كه از كوهستان بیرون آمدیم و به صحرای هموار رسیدیم، مساهله كردم در خواندن. در آن روز كجاوه بسیار شكست تا باز خواندم ایمن شدیم. و در روزی اعراب از پیش قافله رفتند و كاری نساختند و حمله ما در عقب همه بود، ایشان متوجه ما شدند و چند شمشیری در حمله بود و تفنگی شكسته. بنده زاده شمشیر كشید با دو سه كس دیگر به ایشان. گفتم كه اعراب نیزه دارند و به نیزه شتران را پیش می‌كنند. شما آیة الكرسی بخوانید. همه شروع در آیة الكرسی كردیم تا رسیدند و تخمینا حمله ما یك فرسخ از حملها پست‌تر بود و چون اعراب نزدیك شدند، ایستادند یك مرتبه صدای تفنگی برآمد و از حمله ما نبود و حملهای دیگر پیش بودند. حق سبحانه و تعالی رعبی در دل ایشان انداخت و برگشتند و متوجه حمله آخری شدند كه پیش از ما بودند و چند شتر را با مردمش پیش كردند و همه را برهنه كردند و گفتند كه زخم نیز بر ایشان زده بودند. و بنده دو كس را مجروح دیدم. و این بنده آیة الكرسی را از اعظم معجزات حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و اله می‌دانم و در هر حادثه كه واقع شد و خواندم آن بلا در ساعت بر طرف شد و چون سبب طول می‌شد اختصار نمودم و غرایب بسیار دیده‌ام. (7/ 417- 418)
[درباره باب الحزوره از باب‌های كعبه كه كجاست می‌نویسد:] و از جمعی از اهل مكه تفتیش كردم. گفتند: معلوم نیست كه كجا بوده است، و این شكسته در میان صفا و مروه تفحص می‌نمودم كه كوچه‌ای پیدا شد قریب به محاذی باب السلام. چون اندكی رفتم فضای عظیمی پیدا شد و دیدم كه گوسفند بسیاری كشته بودند و قصابخانه است و ظاهرا همان جا باشد. (7/ 644)
[درباره این مسأله كه اگر كسی روز عرفه به نزدیكی مكه برسد، تكلیفش آن است كه مستقیم به عرفات برود حج افراد بجا آورد یا آنكه قصد تمتّع كرده به سرعت به مكه رود و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1050
پس از انجام عمره وقوف اضطراری عرفات را درك كند و این كه این مشكل برای زمانی بوده كه میر حاج‌ها سنی بوده‌اند و ائمه به اجبار به عرفات می‌رفتند؛ چون اگر كسی در آن وقت به مكه می‌آمد، معلوم می‌شد كه شیعه است می‌نویسد]:
و همین واقعه بر ما واقع شد كه روز عرفه به حوالی مكه معظمه رسیدیم و امیر حاج بر سر دو راه ایستاد كه مردمان را به عرفات برد و جمعی از شرفا به استقبال آمده بودند و فرسخ را نمی‌دانستند كه چه مقدار است. ایشان می‌گفتند كه، اگر به مكه معظمه روید، عرفات را در نخواهید یافت و امیر حاج اتفاقا شیعه بود و موقوف برای بنده ساخت. و بنده متفكر بودم كه حج تمتع كنیم و اضطراری عرفه را دریابیم یا حج افراد كنیم. و در این تأمل بودم كه جمعی كثیر از شیعیان عرب كه حاضر بودند، استر بنده را پیش انداختند و استرداران همگی خود را به ما رسانیدند و بسیاری شتران ذلول كرایه كرده خود را به حج تمتع رسانیدند و مظنون شد عاقبت كه از سر دو راه تا به مكه معظمه سه فرسخ بود تقریبا و اگر حاجیان می‌آمدند اكثر را اختیاری عرفه فوت می‌شد، چنان كه جمعی با حمله روانه شده بودند بعد از ما. و اكثر حاج به عرفات رفتند و بعضی از صلحا كه داخل عرفات شده بودند، اندكی قبل از ظهر به گمان آن كه می‌توانند ادراك عمره كنند شتران ذلول از بدویان كرایه كرده بودند و در اثنای راه در مشعر الحرام به ما رسیدند و اكثر مردمان كه با بنده آمده بودند، چون به مكه معظمه رسیدند و در راه جفای بسیار كشیده بودند مشغول استراحت شدند و توقف از جهت ایشان نكردیم و عمره بجا آوردیم و خود را به تعجیل به عرفات رسانیدیم قریب به عصر. و بعد از آن ظاهر شد كه آن مشقت در كار نبود و بنده شكر می‌كردم كه الحمد لله هرچه شد بی‌اختیار بنده شد. (7/ 696- 697)
چندگاه قبل از این، یكی از فضلا مرد و حج نكرده بود. صالحی كه نهایت اعتقاد و مریدی داشت به آن عالم نقل كرد كه عجب واقعه‌ها دیدم و حیرانم كه چه معنا دارد. گفت:
در چندی روزی كه فلانی فوت شده بود، در واقعه [خواب] دیدم كه او را با یهودان بود و بعد از چند گاه دیگر او را در واقعه‌ای دیدم كه بسیار منوّر و خوب بود. نمی‌دانم كه چه معنا دارد. یكی از اخوان مؤمنین گفت: واقعه شما صحیح است. فلانی حج نكرده بود و از جهت او استیجار حج كردند. تا حج نكرده بود از جهت او حشرش با یهودان بود و چون از جهت او حج كردند، از آن عذاب خلاص شد و همین واقعه باعث شد كه جمعی كثیر به حج رفتند و توبه كردند از تأخیر حج. (8/ 155)
[در باب استحباب توقف در الحصبه واقع در ابطح]: و از اخبار ظاهر می‌شود كه در فضای ابطح بوده است و این شكسته در وقتی كه از منا می‌آمدم قریب به ابطح متصل به جبل ثور، صورت مسجدی را دیدم كه مردمان در آن‌جا می‌خوابیدند و گفتند كه مسجد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1051
حصبا این است و جمعی از علما ذكر كرده‌اند كه الیوم اثر آن مسجد نمانده است و آن مسجد قریب به قبور شرفا بوده است، از دست راست كسی كه از ابطح به مكه معظمه می‌رود. (8/ 248 و نگاه كنید ص 462)
و در سفر مكه معظمه ندیدیم كه عربی از شتر بیفتد و عجمی از شتر نیفتد و هر كه رفته است می‌داند. (8/ 361)
الحال چنین متعارف است كه حاجیان مصر در روز ششم داخل شوند و حاجیان شام در روز هفتم و باقی در روز هشتم و اكثر اوقات دیر به در می‌روند و شب نهم یا روز نهم می‌رسند. امید به كرم الهی داریم كه چنان شود كه از جهت پادشاه اسلام و ایمان كرد [كذا] و بجاه محمد و آله الطاهرین. (8/ 365)
همیشه چنین می‌بوده است كه احرام به عمره تمتع را از میقات، در ماه ذی الحجة می‌گرفتند مگر اهل مدینه كه در اواخر ذی قعده احرام می‌گیرند و پنجم و ششم تا به نهم می‌رسیده‌اند و نادر بود كه پیشتر محل شوند. و آنچه این شكسته را در خاطر است، قریب به شصت سال است كه نشنیدم كه هفتم داخل شده باشند بلكه هشتم یا نهم می‌رسیدند.
(8/ 412)
[درباره استحباب نماز خواندن در مسجد غدیر]: و الحال كه اهل سنت كه اهل بدعتند، از جهت آن كه مخفی بماند، راه را می‌گردانند و در كنار دریا در موضعی كه جحفه در آن‌جا بوده است و سیل آن را خراب كرده است، و رابغ می‌نامند، فرود می‌آیند و اگر از میان كوه كه بیرون آیند، راست بروند در یك فرسخی رابغ است، به آن‌جا می‌رسند، و اهل مدینه داخل مسجد می‌شوند، چون همیشه جمعی از بنی حسین همراه می‌باشند و عوام شیعه یا شیعیان بین الحرمین، قبل از این منزل، منزلی است كه بركه عظیم دارد، غدیر خم نامیده‌اند و صورت منبری ساخته‌اند و جمعی كثیری از عرب در آن مسجد بودند و قسم یاد می‌كردند كه ما شنیده‌ایم از پدران خود كه غدیر خم همین جاست و نتوانستیم به ایشان بگوییم كه غلط كرده‌اید. (8/ 474- 475)
با آن كه به تشاؤم ملاعین سكنه آن روضه مقدسه، از هنود و ماواء النهری توقف از جهت زیارت مشكل شده است، اگر دور ترك باشد بهتر است و الحال این معنی از شعار شیعه شده است كه از بالای سر زیارت آن حضرت كنند و عامه چنین می‌فهمند كه شیعیان از بالای سر زیارت می‌كنند تا زیارت شیخین نكنند و از این جهت است كه آزار بسیار به شیعیان می‌رسانند و این شكسته دورتر می‌رفتم و زیارت می‌كردم چنان كه در احادیث بسیار نیز وارد شده است. (8/ 493)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1052

خاطره‌ای از سفر مشهد مقدس‌

[پس از نقل حكایتی از یكی از مشایخ كه چگونه در راه گم شده و كسی كه گوئیا حضرت صاحب الامر علیه السلام بوده، راه را به آن‌ها نموده می‌نویسد:] و آنچه بر این ضعیف واقع شد این بود كه چهل و پنج سال قبل از این، تقریبا در وقت مراجعت از مشهد مقدس در شب تاری راه را گم كردیم و بر این مقرّر شد كه فرو آییم. بعد بنده نیز به قصد آن حضرت فریاد كردم كه ناگاه عربی پیدا شد و ما را بر سر راه آورد و ناپیدا شد؛ و گریه و زاری بسیار كردم و فایده نكرد. (7/ 429)

خواندن زیارت جامعه و ریاضات و مكاشفات‌

آنچه بر حقیر واقع شد این بود كه در اوایل طلب علوم مشغول كتب تفسیر بودم و مجمع البیان و كشاف و تفسیر قاضی [بیضاوی] با بسیاری از تفاسیر در نظر بود و مطالعه می‌كردم با ریاضات شاقّه و می‌خواستم كه از حقایق قرآنی بهره بیابم. در آن اثنای، شبی سنه‌ای دست داد. حضرت سید المرسلین را در واقعه دیدم كه نشسته است تنها و بنده در خدمت اویم. به خاطر رسید كه خوب تفكر نما در كمالات آن حضرت، هر چند ملاحظه بیش‌تر می‌نمودم، انوار آن حضرت در ترقّی بود به مرتبه‌ای كه عالم را فرو گرفت و من از دهشت آن واقعه بیدار شدم. به خاطر رسید كه چون در اخبار وارد شده است كه كان خلقه القرآن باید تفكر در معانی قرآن كنم، شروع نمودم و در تدبّر آیه كه به آن رسیده بودم شروع شد در كشف حقایق آن آیه و هرچند تفكر می‌نمودم بیش‌تر ظاهر می‌شد تا آن كه علوم لا تحصی و لا تعد به یكبار ریخت كه اگر مدت عمر شرح شمّه‌ای از آن كنم نتوانم، و هم چنین هر آیه را كه ملاحظه می‌نمودم فایض می‌شد علوم بسیار، و به عزّت حق سبحانه و تعالی قسم كه اغراق نكرده‌ام. (1/ 122- 123)
... اما سند این شكسته چنین است كه بیست و هشت سال قبل از این به شرف زیارت حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه مشرّف شدم و به خاطر فاتر رسید كه فی الجمله ربطی بهم رسد تا زیارتی با ربط به آن حضرت توانم كرد. مشغول ریاضت شاقه شدم و اكثر ایام در مقام حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه می‌بودم كه واقع است در خارج نجف اشرف و بعد از ده روز تقریبا كشف حجب شد و محبّتی مركب بهم رسید از محبّت حق سبحانه و تعالی و محبّت آن حضرت صلوات الله علیه، و شب‌ها پروانه‌وار بر دور روضه مقدّسه می‌گشتم و گاهی در رواق عمران می‌بودم. روزها در مقام حضرت صاحب الامر تا به مرتبه‌ای كه می‌یافتم كه اگر در آن‌جا می‌بودم دو سه روزی بیش‌تر نبوده و اصل می‌شدم و با خود قرارداده بودم كه در زمستان در نجف اشرف باشم، اگر بمانم و مكاشفات بسیار رو
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1053
داده بود با آن كه شبی نشسته بودم در رواق عمران سنه دست داد و گویا بر در روضه مقدسه عسكریینم و قبر آن حضرتین در نهایت ارتفاع و طول و عرض بود و صندوق پوشی از مخمل سبز بر آن صندوق پوشانیده‌اند و حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه پشت بر صندوق داده‌اند رو به درگاه. چون نظرم به حضرت افتاد شروع نمودم در خواندن این زیارت جامعه و در حفظ داشتم تا جمیع را بر آن حضرت خواندم و غرضم زیارت بود با مداحی حضرات. و چون تمام شد، حضرت فرمودند: نعمة الزّیارة. خوب زیارتی است.
عرض نمودم و اشاره كردم به قبر كه زیارت جد شماست. حضرت تقریر فرمودند، و فرمودند كه پیش آ. عرض نمودم كه یا بن رسول الله می‌ترسم كه مبادا از من ترك ادبی واقع شود و كافر شوم. فرمودند كه كافر نمی‌شوی، پیش آ. دو قدمی پیش رفتم و ایستادم. باز فرمودند كه بنشین. نشستم به دو زانو با ارتعاش و اضطراب تمام و توجهات بسیار فرمودند و آن سنه برطرف شد و آن عشق حضرت امیر المؤمنین منقلب شد به عشق حضرت صاحب الامر صلوات الله علیهما و قبل از این واقعه مفارقت را ممتنع می‌دانستم و روزش یا روز بعد از آن متوجه زیارت عسكریین صلوات الله علیهما شدم و در آن رفتن، یك شب در روضه مقدسه ماندن، فتوحات عظیمه دست داد و هرچه در آن واقعه دیده بودم، همه واقع شد و این بنده شك ندارم در آن كه این زیارت از آن حضرت است با آن كه قطع نظر از واقعه، فصاحت و بلاغت و جامعیت اوصافی كه هر یك از آن‌ها در اخبار بسیار واقع شده است و به آن‌ها اشاره خواهد شد، دلیل صحّت است با آن كه صدوق حكم به صحّت آن كرده است در این كتاب و در كتاب عیون. (8/ 664- 665).
وی در جای دیگری هم به این مطلب كه خدمت حضرت حجت علیه السلام می‌رسد، تصریح كرده است. از جمله می‌نویسد: امروزه، اگرچه ولیّ خدا غایب است، اما آثار معصومین علیهم السلام ظاهر و آشكار بوده و علمایی كه از طرف خداوند تأیید شده‌اند، در اختیار هستند. به علاوه كه هدایت حضرت صاحب علیه السلام در گشودن برخی از دشواری‌ها برای جمعی از علما، شهرت دارد. خدای را سپاس می‌گویم كه وقتی مشكلی برای من پیش آید، در رؤیای صادقه خدمت حضرت صاحب علیه السلام می‌رسم. (روضة المتقین، ج 9، ص 329).

مؤلف، عرفان و تصوّف و حكمت‌

در موارد دیگری هم مؤلف اشاراتی به ریاضات شاقه خود و مكاشفات دارد كه سر جای خود آورده‌ایم. در اینجا افزون بر آن‌ها، عباراتی نقل می‌شود.
[از نمونه تحلیل‌های عارفانه مؤلف:] و اما آنچه حق سبحانه و تعالی فرموده است: فاذا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1054
احببته كنت سمعه الذی یسمع به ... وجوه بسیار گفته‌اند محققان. یك وجه آن است كه سالك به ریاضات و مجاهدات، نفس خود را [كه] به منزله آئینه جهان نماست و زنگ‌های تعلّقات بر آن آئینه نشسته، آن را سیاه كرده بود، ریاضات به آداب و قوانین، آن زنگ‌ها را زدوده روشن می‌شود و به سبب ذكر بسیار او به جناب اقدس الهی ربطی به هم می‌رسد، پس منعكس می‌شود در آن آئینه انوار الهی و به سبب آن، روح او شنوا می‌شود و بینا می‌شود و به آن شنوایی می‌فهمد مخاطبات الهی را كه در قرآن و احادیث مذكور است و به بینایی مطالعه می‌كند در كتاب الهی كه عوالم آفاق و انفس است، و می‌ریزد بر دل او انوار حقایق و معارف الهی و زبانش به آن گویا می‌شود و به قدرت الهی می‌كند هر چه را می‌كند و این معنی نه به حلول و اتحاد است بلكه به محض ارتباط است. (3/ 43 و از این قبیل تحلیلها ببینید در 3/ 132)
... و ظاهر این اخبار تجسّم اعمال است و استبعادی ندارد كه چیزی در این نشأت از قبیل اعراض باشد و در آن نشأت از قبیل جواهر باشد چنان كه مجربست زیاده از هزار مرتبه كه اگر در روزی علوم حقیقیه منكشف شده است یا ربطی به جناب اقدس الهی به هم رسیده، در شب سابق آن روز، در واقعه دیده‌ام كه در میان آب صافی‌ام و امثال این وقایع فوق حد حصر بر بنده واقع شده است. پس محتمل است كه در آن نشأت همگی اعمال، به صورت حوران و غلمان شوند. (3/ 87)
و شیخ محیی الدین عربی در رساله انشاء الدوائر نقل كرده است كه مرا به بركت متابعت آن حضرت معراج روحانی شد و در بیت المعمور بلكه در جمیع سماوات و بر كرسی و عرش دیدم كه نوشته بود اسامی چهارده معصوم و همه را نام برده است و در چند جا از فتوحات مكی نیز اشاره به آن كرده است. (3/ 523)
[درباره اخبار رجعت می‌نویسد:] و با آن كه از اخبار ما و كتب علمای شیعه قلیلی مانده است، باز متواتر است و در ضمن اخبار در روضه مذكور است و در اینجا نیز اشاره به آن خواهد شد، لیكن ان شاء الله كتابی جدا ضرور است تألیف نمودن، چون متروك شده است كتب و مذاهب شیعه، و الیوم به اعتبار اشتغال طلبه به كتب حكما و عامه و شیطان در این باب سعی خود را تمام كرده است و لیكن این حقیر به تأیید الله چنان كرده‌ام كه آب رفته به جوی باز آید. (6/ 216)
... عبارات حق گاهی موهم معنی چند می‌باشد كه آن معنی البته مراد نیست، مثل عبارت حدیث قدسی اگر جمعی اندكی پیشتر آمدند این معانی را دانستند؛ تحصیل استاد از همه مشكلتر است. چون جمعی كه علمای این علم‌اند، مختفی‌اند و شبیه‌اند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسیار است كه ملحد می‌شوند به نادانی، چون عبارات صوفیه قریب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1055
است به عبارات ملاحده. و مثل عبارت ملاحده مثل عبارت حدیث قدسی كه الحال گفته شد، جمعی حلول می‌فهمند و همه كفر است، و بدیهی است كه مبتدی كه شمسیه خواند، اگر عبارات حاشیه دوانی را فكر كند، چیزی چند خواهد فهمید كه اصلا ملا را به خاطر نرسیده است و علی هذا القیاس و به این سبب، این علم بالكلیه متروك شده است و آنچه به خاطر دارم شاید در این مدت، زیاده از هزار كس آرزو كردند كه به گفته فقیر اربعینی بر آورند. به خاطر ندارم كه ده نفر تمام كرده باشند بلكه یك نفر نیز. چون واجب است اظهار حق، گاه گاهی از وضع این كتاب بیرون می‌روم كه آنچه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد. (7/ 83- 84)

تشیع در دمشق و جبل عامل‌

و چون ابوذر بسیار معتبر بود نزد صحابه، علاجی نمی‌توانست كردن به غیر از آن كه ابوذر را به نزد معاویه فرستاد به شام كه شاید معاویه او را به حیله بكشد. معاویه ابوذر را در محله‌ای جا داد كه معروف است الحال به محله خراب. اهل آن محله همه شیعه شدند و تا حال شیعه‌اند. معاویه او را به جبال شام فرستاد و اهل آن جبال همه شیعه شدند و مشهور است به جبل عامل و تا حال شیعه‌اند و مجتهدان بسیار بهم رسیدند و همیشه علما و فضلا و صلحا و اتقیا در آن‌جا بیش از جاهای دیگر می‌بودند و الحال نیز خوبان در آن‌جا بسیار هستند و اهل آن‌جا غالبا عادلند تا از آن بلاد به اینجا نیایند [!] (7/ 328)

زهد مقدس اردبیلی‌

و از ازهد علما و متأخرین مولانا احمد اردبیلی نقل نمود كه اتقی و اورع فضلای متأخرین مولانا عبد الله- طاب ثراهما- كه آخوند مرحوم، الاغی داشتند از جهت زیارات، و دغدغه می‌كردند كه مبادا به دیگری واگذارند و او چنان كه باید نكند. خود آب می‌دادند و در وقت جو خود می‌ایستادند تا جو را بخورد و بعد از آن متوجه نماز شام می‌شدند. بنده از ایشان پرسیدم كه شما چه می‌كنید. فرمودند كه حاجی مرد بدی نیست كه خدمات آخوند اكثر به او رجوع بود و من احتیاط كرده‌ام و جو را بیش‌تر می‌دهم كه اگر بردارد بر سبیل فرض، از جهت استران مقداری بماند كه كافی باشد. عرض نمودم كه كسی كه از خدا نمی‌ترسد، همه را برمی‌دارد. فرمودند: چه كنیم؟ گفتیم: مثل مولانا احمد اردبیلی رحمه الله كنید. گفتند:
فرصت ندارم و متفكر شدند. عرض نمودم كه چه دلیل دارید كه جو باید داد، هرگاه كاه دارد و شما می‌بینید كه همیشه آخرش كاه دارد، از جهت اقل واجب كافی است و جو تبرّعی است، اگر بدهید بهتر و الّا چیزی بر شما لازم نیاید. تحسین فرمودند. بعد از آن عرض نمودم كه، اگر استر شما جو نخورد، چنین تند نخواهد رفت. این نیز قرینه عظیم است از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1056
جهت آن كه جو را تمام می‌دهد با آن كه افعال مسلمین حمل بر صحت است. دیگر تحسین فرمودند، و فرمودند كه مرا خلاص كردی. مدتی است كه در این فكرم و در خاطر جا كرده بود كه چون متعارفست جو البته ضرور باشد و حق با توست. حدیثی نداریم كه جو باید داد و هرچه گفتی همه را خوب گفتی. حشره الله مع الائمة المعصومین سلام الله تعالی علیهم اجمعین. (7/ 388- 389)

درباره اصفهان‌

... و هم چنین سوره حمد، و به وحدانیت الهی كه بسیار بیماری را كه اطبا همگی عاجز شده بودند و محتضر بودند هفتاد مرتبه خوانده‌ام و شفا یافته‌اند، این معنی بر اكثر اهل اصفهان ظاهر است. (1/ 123)
و در حدیث صحیح وارد است از حضرت امام جعفر صادق صلوات الله علیه كه شب سرمه كشیدن از برای چشم نافع است و در روز زینت است و احادیث بسیار در فضیلت سرمه سنگ كه غالبا در حدود اصفهان می‌باشد، وارد شده است. (1/ 461)
از آن جمله آن كه حضرت امام حسن صلوات الله علیه داخل صفاهان شدند و در مسجد لنبان نماز كردند و در حمامی كه محاذی در مسجد جامع عتیق است كه مسمّی است به در پیر زبافان، در آن حمّام غسل فرمودند، و مشهور بود آن حمام به حمام آن حضرت، و جدم نشان داد آن حمام را به من در طفولیت و گفت: این است حمام آن حضرت صلوات الله علیه و خراب بود و بعد از آن بجای آن كاروانسرایی ساخته شد و دیگر خصوصیات بسیار نقل كرده‌اند. (5/ 569)
... و به یمن پادشاهان صفویه- انار الله برهانهم- به شرف ایمان مشرّف شدند و به مرتبه‌ای كه جزم داریم در كل اصفهان و حدودش یك سنّی نیست و بلادی كه همیشه شیعه بوده‌اند مثل كاشان و قم، در حدودشان یك یكه سنی بهم می‌رسند و الحمد لله علی هذه النعمة العظیمة. (7/ 558)
اگر صفاهانی خود مذمّت صفاهان یا صفاهانیان كند، صفاهانی دیگر را بد نمی‌آید و اگر كاشی یا قمی مذمّت كنند، یكی از این دو را تا كشتن همراهند. (6/ 587- 588)

درباره استانبول‌

در قسطنطنیه بسیار می‌شود كه در سالی، چندین هزار خانه می‌سوزد، چون غالب خانه‌های ایشان از تخته است و هر شب چند هزار كس مقرّر است كه در شهر می‌گردند و مردمان را از آتش می‌ترسانند و فایده ندارد. و یكی از ثقات كه در این اوقات از آن‌جا آمده بود نقل كرد كه تا من در آن‌جا بودم، در عرض یك سال اكثر شهر سوخت و گفت هفت مرتبه آتش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1057
افتاد و در هر مرتبه چند هزار خانه سوخت و باز ساختند و دو سه هزار بیل‌دار در شب‌ها می‌گردند كه چون آتشی به شهر افتد، ایشان از چهار طرف آن محله خانه‌ها را خراب می‌كنند كه آتش از آن‌جا تعدّی نكند. این حكایت شب ایشان است و هر روز اقلا هزار كس می‌میرند و همیشه طاعون هست و بسیار بود كه روزی ده هزار كس می‌مردند و از همه غریب‌تر آن كه مردمش هیچ كم نمی‌شوند. (7/ 631)

اخبارگرایی و اصول‌گرایی‌

پیش از نقل سخنان مجلسی، باید گفت، یكی از اركان اصلی گرایش به حدیث و رواج آن در این دوره، محمد تقی مجلسی است كه با كارهای گسترده خود در این زمینه، اعم از عربی و فارسی، این جهت‌گیری را تقویت كرد. وی آشكارا تحت تأثیر ملا محمد امین استرآبادی اما بسیار معتدل‌تر از وی بوده و میراث شیخ بهایی و جز او را نیز به همراه داشت. برخی از دیدگاه‌های وی در این زمینه را می‌توان از رساله دیگری كه آخوند آن را در پاسخ برخی پرسش‌ها نگاشته، به دست آورد. «1» وی در لوامع می‌نویسد:
روآیات متواتره وارد شده است در مذمّت آرا و مقاییس و اجتهادات باطله كه ذكر آن‌ها مورث ملال است؛ چون این رساله محل آن نیست و بعضی از آن‌ها را در روضة المتقین یاد كرده‌ام. در این شك نیست كه در زمان سید المرسلین تا زمان غیبت كبرا مدار شیعه را بر این بود كه اخبار را از رسول مختار و ائمه اطهار سلام الله علیهم می‌شنیدند و به شهرهای خود رفته نقل می‌نمودند، و شیعیان بدان عمل می‌كردند؛ و چون ائمه جور كه سلاطین آن اوقات بودند، غالب بودند و با آن كه بعضی از آن سلاطین شیعه بودند مثل منصور و هارون [!] و مأمون، به واسطه خوف زوال ملك خود اظهار نمی‌كردند مذهب خود را و بر وفق اقوال بعضی از علمای آن وقت كه ایشان را اولوالامر و واجب الاتباع می‌دانستند، عمل می‌نمودند ... بنابر این، ائمه معصومین صلوات الله علیهم از عامّه تقیّه می‌نمودند غالبا و لیكن اصحاب ایشان از حد و حصر متجاوز بودند و مذهب ایشان را می‌دانستند و تقیّه را نیز می‌دانستند تا آن كه زمان ظهور ایشان منقضی شد و غیبت كبرای حضرت صاحب الامر علیه السلام واقع شد، دیگر كسی را نداشتند كه رجوع به او كنند، و اخباری كه از حضرت شنیده بودند در كتب ایشان بود، رجوع به آن‌ها نمودند و به اخبار متواتره عمل می‌نمودند و شواذ را طرح می‌نمودند تا آن كه به واسطه غلبه سلاطین جور و سوختن كتب ایشان و به آب ریختن آن‌ها، بسیاری از آن‌ها از دست رفت و كتبی كه در میان ایشان ماند، اكثر اخبار
______________________________
(1). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، (به كوشش حافظیان)، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشی، 1374
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1058
آن‌ها از حد تواتر ساقط شد و مذاهب عامه نیز بسیار شد و این تمیز نیز از دست رفت كه بدانند كدام خبر از روی تقیه است و كدام موافق حق؛ و دیگر اموری كه ذكر آن لایق نیست، اختلافات در شیعه بهم رسید و هر یك به موجب یافت خود از قرآن و حدیث عمل می‌نمودند و مقلدان متابعت ایشان می‌كردند تا آن كه سی سال تقریبا قبل از این فاضل متبحر مولانا محمد امین استرآبادی رحمة الله علیه مشغول مقابله و مطالعه اخبار ائمه معصومین شد و مذمت آراء و مقاییس را مطالعه نمود و طریقه اصحاب حضرات ائمه معصومین را دانست فواید مدنیه را نوشته، به این بلاد فرستاد، اكثر اهل نجف و عتبات عالیات طریقه او را مستحسن دانستند و رجوع به اخبار نمودند و الحق اكثر آنچه مولانا محمد امین گفته است حق است، مجملا طریق این ضعیف، وسطی است، ما بین افراط و تفریط و آن طریق را در روضة المتقین مبرهن ساخته‌ام به تدریج؛ و ان شاء الله در این شرح نیز مجملا یاد خواهم نمود و مجملش آن است كه از عالمی كه عارف شده باشد به طریقه مرضیه اهل بیت سلام الله علیهم به كثرت مزاولت اخبار ایشان و جمع بین الاخبار ایشان تواند نمود و عادل باشد بلكه تارك دنیا عمل به یافت او می‌توان كرد بلكه واجب است عامی را عمل به یافت او كردن و در این صورت، عمل به قول او نكرده‌اند بلكه عمل به قول الله و فعل الرسول و قول الائمة المعصومین صلوات الله علیهم كرده‌اند. (1/ 45- 48)
[در تاریخ اخباری و اصولی، پس از شرحی از فعالیت‌های شیخ صدوق می‌نویسد:] و چون متقدّمین علمای ما ارباب نصوص بودند، عبارات روآیات صحیحه را در كتب خود می‌آوردند و به این اعتبار ایشان را فقیه می‌گفتند و بعضی از ایشان مثل محمد بن یعقوب كلینی تصرف در حدیث متنا و سندا نمی‌كردند و هر روایتی را كه ترجیح می‌دادند، آن را در كتاب خود می‌آوردند. و شیخ طوسی علیه الرحمه به التماس استادش شیخ مفید علیه الرحمه تهذیب حدیث را تصنیف نمود، و هر حدیثی كه در مراتب فقه و احكام دخل داشت از اصول اربعمائة انتخاب نمود و در هر مطلبی اكتفا به چند حدیث از طرفین كرد و وجه جمع بین الاخبار را بیان نمود، لهذا علمای بعد از شیخ به كتاب او راغب‌تر بودند و اعتماد بر آن بیش‌تر داشتند از این جهت، و كم متوجه كتابی دیگر می‌شدند. بنابر این، مرتبه به مرتبه كتب اصول [حدیث] مهجور شد و الحمد لله رب العالمین، الحال آنچه هست از كتب اصول كه متداول است و كسی كه تتبع حدیث خوب بكند می‌داند كه كسی به ضبط شیخ المحدثین محمد بن یعقوب كلینی نبوده است در میان خاصه و عامه و بعد از او رئیس المحدثین محمد بن بابویه مصنّف این كتاب [من لا یحضر] و بعد از ایشان شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی؛ و وجه اعظم كه اكثر متابعت شیخ طوسی نمودند آن بود كه شیخ طوسی در فنون علوم یگانه آفاق بود و در تفسیر قرآن تبیان از اوست و كتب فقهی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1059
و استدلالی او بسیار است و در علم كلام كه در آن زمان اعتبارش بیش از همه علوم بود صاحب كرسی بود كه خلفای عباسی هر كه اعلم بود در آن عصر در علم كلام، به او كرسی می‌دادند، شیخ مفید! و سید مرتضی و شیخ طوسی هر سه را كرسی داده بودند. (1/ 476)
و در كتابی دیدم كه در زمان علی بن بابویه از محدثین قم دویست هزار بودند و ظاهرا وجهش این بوده كه عوام و خواص همه عمل به حدیث می‌كردند و احادیث را حفظ می‌نمودند و امید است كه ان شاء الله بعد از این به دولت پادشاه جمجماه ملایك سپاه صاحبقرانی بهتر از سابق شود. (1/ 477- 478)
هر ضرری كه به مذهب رسیده است از متابعت علمای عامه است و همیشه شیعه ارباب نصوص بوده‌اند و اخبار متواتره وارد شده است بر آن كه جایز نیست این قسم علت‌های عقلی را در مسایل راه دادن كه پاره‌ای به قیاس برمی‌گردد و پاره‌ای به استحسان و امثال این‌ها از مزخرفاتی است كه مدار عامه بر این‌ها است ... الحمد لله رب العالمین كه الحال به دولت پادشاهان صفویه ادام الله تبارك و تعالی دولتهم الی قیام القایم تقیه در بلاد عامه نیز بر طرف شده است. (1/ 501- 502)
و چون حق سبحانه و تعالی به فضل خود چنان كرد كه از مدت پنجاه سال زیاده است كه همیشه تتبع اخبار خاصه و عامه كرده‌ام بعد از تلمذ بسیار در خدمت فضلای محققین رحمهم الله. (2/ 411)
... و طلبه علوم دینیه را اختلاف عظیم می‌باشد در افراط و تفریط و راه وسط راه حق است كه این كس مجملا بداند كه آنچه خداوند عالمیان جلّ جلاله فرموده و آنچه انبیا و اوصیا صلوات الله علیهم فرموده‌اند حق است ... جمعی را طریقه این است كه خبری را كه نمی‌فهمند رو می‌كنند و می‌گویند حدیث خبر واحد است و اعتباری ندارد و جمعی برای خود چیزها می‌گویند و جمعی كه طالب علوم یقینیه‌اند می‌گویند، می‌دانیم كه آنچه فرموده حضرات است حق است ما را ضرور است كه بفرموده ایشان عمل كنیم تا آن ابواب مفتوح گردد و این مطلوب حقیقی است. (3/ 5)
[مرحوم آخوند ابتدا از جریان تسلط اصول‌گرایی بر تشیع یاد كرده و به عنوان شاهد به كتاب الغنیه ابن زهره و سپس به مجمع البیان استدلال كرده است. فرد اخیر درباره رجعت ذیل آیه وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً «1» می‌گوید ما به آیه استدلال نمی‌كنیم كه بگویند ظنّی الدلاله است یا احادیث كه بگویند آحاد است، بلكه مستمسك ما اجماع طاهره است.
مجلسی اول پس از نقل مطلب یاد شده می‌نویسد:] و دأب ایشان چنین بود تا قریب به زمان
______________________________
(1). نمل، 83
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1060
علامه، و علامه رحمه الله ظاهر ساخت استدلال به اخبار را در كتاب منتهی المطلب و بعد از او شهید علیه الرحمة و بعد از آن شهید ثانی رحمهم الله با نهایت خوف تا به آخرها جرأت كرد و در اجماعات ایشان قدح‌ها كردند با آن كه معاصران او جمعی تكفیرش كردند و او مختفی بود در تلال و جبال، و خبری از جرح و تعدیل نداشت تا زمان ما كه حق سبحانه و تعالی اوّلا مولانا و مقتدانا و شیخنا و شیخ الكل [شیخ بهایی] در قدح اجماع و استنباطات واهیه، داد مردانگی می‌داد و بعد از آن مولانا محمد امین- طاب ثراه- رجوع نمود به دأب قدمای شیعه و قدح نمود در فوائد مدنیه در اجتهادات، و چون نوبت به این شكسته رسید، به تأیید الله تبارك و تعالی ترویج حدیث نمود به مرتبه‌ای كه در اصفهان جدّ این شكسته، كتب حدیث را بر شیخ الطائفه نور الدین علی بن عبد العالی كركی خوانده و اجازات او را داشت اما چون رغبت مردمان در فقه بیش‌تر بود، مدارش بر درس كتب فقهیه بود. حاصل آن كه در این شهر، دو یا سه كس كتب حدیث داشتند و آن نیز در كتابخانه بود كه كسی ندیده بود تا آن كه روزی شیخ المحدثین بهاء الدین محمد العاملی در اثنای درس می‌گفتند كه، كسی كه كتب حدیث را به ایران آورد، پدر من بود. عرض نمودم كه، در كتابخانه جدّ بنده و كتابخانه‌های میرزا محمد ابو الفتوح و كتابخانه میر شجاع الدین محمود بود. در جواب فرمودند كه همین كتابخانه بود، كسی می‌خواند و چنین بود. و الحال قریب به چهل سال است كه سعی نمودم و به مرتبه‌ای رسیده است كه در بسیاری از كتابخانه‌ها، جمیع كتب مكرر هست بلكه در قرای اصفهان و سایر بلاد منتشر شد و آب رفته به جوی آمد و الحمد لله رب العالمین كه اكثر فضلای عصر، اوقات شریف ایشان صرف حدیث می‌شود و روز به روز در ترقی و تزاید است و به سبب هجران كلی كه بر اخبار واقع شده بود و كسی نمی‌خواند تصحیفات و اغلاط بسیار واقع شده بود به تأیید الله تبارك و تعالی در روضة المتقین اكثر به اصلاح آمد و الحمد لله رب العالمین كه در این شرح تمام شد هرچه در این كتاب تقصیر شده بود و الحمد لله رب العالمین كه پادشاه جمجاه ملایك قدوه اولاد سید المرسلین صلی الله علیه و آله و زبده احفاد ائمه طاهرین صلوات الله علیه اجمعین رشك پادشاهان متقدمین و متأخرین اكثر اوقات شریف ایشان و امرای جلیل القدر عظیم الشأن ایشان نیز صرف مطالعه و مباحثه حدیث می‌شود و اكثر صحبت ایشان خواندن این شرح است و امید هست كه به موجب حدیث شریف كه از حضرت سید المرسلین و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم مشهور و معروف است كه الناس علی دین ملوكهم چنان شود كه در جمیع بلاد ایران اطفال ایشان عالم باشند. (8/ صص 36- 38)
و مشهور است كه شیخ فخر الدین علیه الرحمة، [پدرش] علامه را در خواب دید و از او پرسید كه چگونه گذرانیدی؟ در جواب گفت كه، اگر نه كتاب الفین و زیارت حضرت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1061
امام حسین صلوات الله علیه بود، هر آینه فتاوی مرا هلاك می‌كرد و دور نیست كه اهلاك فتاوا به اعتبار استعجال و عدم تدبر باشد. (8/ 537)

نماز جمعه در دوره صفوی‌

[مجلسی می‌نویسد: از برخی روآیات] چنین ظاهر می‌شود كه وجه ترك نماز جمعه همین بود كه چون همیشه پادشاهان، سنی بودند و خود می‌كردند یا منصوب ایشان و شیعیان از روی تقیه نمی‌كردند یا با ایشان می‌كردند تا آن كه حق سبحانه و تعالی به فضل عمیم خود پادشاهان صفویه را- انار الله تبارك و تعالی برهانهم- مؤید گردانید به ترویج دین مبین حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین بعد از آن نماز جمعه را علانیة بجا آوردند و اول كسی كه بجا آورد، شیخ نور الدین علی بن عبد العالی بود. شنیدم از ابو البركات و از جد خودم كه چون شیخ علی به اصفهان آمدند، در مسجد جامع عتیق نماز جمعه بجا آوردند، تمام مسجد پر شد كه دیگر جا نماند، و بعد از او شیخ حسین بن عبد الله- طاب ثراه- نماز جمعه بجا می‌آورند و بعد از او مولانا عبد الله- طاب ثراه- و بعد از او سید الفضلا میر محمد باقر داماد- نوّر ضریحه- و بعد از او شیخ بهاء الدین محمد- قدس سره- بجا آوردند و در نجف اشرف مولانا احمد اردبیلی- قدس سره- می‌كردند و در جبل عامل شیخ حسن و سید محمد و در مشهد مقدس میر محمد زمان- انار الله مراقدهم الزكیه- بجا آوردند. مجملا به بركت ایشان رواج شرع شد و بعد از آن ترك نشد و امید است كه این دولت ابد پیوند متصل به ظهور حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه شود و همیشه شعایر اسلام و ایمان بر پا باشد بجاه محمد و عترته الاقدسین. (4/ 513)
... و در زمان غیبت اگر خوفی نباشد و ندا كنند، واجب باشد و الا فلا. و بالخاصه همیشه نماز جمعه بی‌خوف نبوده است، حتی در این بلاد كه الحمد لله رب العالمین با آن كه پادشاهان صفویه- ادام الله ظلالهم علی كافة العالمین- می‌خواهند كه همیشه شعایر ایمان و اسلام بر پا باشد، طلبه در مقام نفی یكدیگر می‌شوند و بسیار است كه سبب رفع آن می‌شوند چون تخیل تفردی كرده‌اند و می‌كنند و در هیچ طایفه آن قدر حسد نیست كه در این طایفه.
(4/ 539)

درباره شهادت ثالثه‌

[مؤلف پس از نقل این سخن صدوق: و المفوّضة لعنهم الله قد وضعوا اخبارا و زادوا فی الاذان «محمد و آل محمد خیر البریة مرتین» و فی بعض روایاتهم بعد اشهد ان محمد رسول الله «اشهد ان علیا ولی الله مرتین»، می‌نویسد:] تا آن كه در وقتی كه خدمت استاد مولانا عبد الله- طاب ثراه- درس قواعد می‌خواندیم، در مبحث اذان سخنان صدوق را ذكر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1062
فرمودند. بنده عرض نمودم كه، شما چرا در اذان و اقامه أشهد انّ علیّا ولیّ الله دو مرتبه می‌گویید؟ فرمودند كه، تیمّنا و تبرّكا می‌گوییم. و بحث‌ها شد تا آن كه فرمودند كه، دیگر نگوییم. چند روز ترك كردند. خود از جمعی شنیدم كه فلانی سنی است. باز عرض نمودم كه ظاهر شد كه واجبست گفتن آن تقیة. فرمودند كه در اول نیز همین منظور من بود، نخواستم كه به لفظ تقیه بگویم. (3/ 566- 567)

درباره شیخ بهائی‌

شیخ بهائی یكی از مهم‌ترین اساتید مؤلف بوده كه در جای جای كتاب از وی و فتاوی او یاد كرده است. در اینجا بخشی از آن‌ها را نقل كرده و مواردی را نیاورده و صرفا ارجاع داده‌ایم.
(نك: 7/ 592، 5/ 220. 1/ 403، 415، 4/ 102- 103 ص 159 (درباره تجویز تسمیه در غیبت). نمونه‌هایی هم در روضة المتقین «1» و قاعدتا آثار دیگر مؤلف هست كه مجموع آن‌ها می‌تواند برگی از زندگی شیخ بهایی را بگشاید. اما چند نمونه‌ای كه انتخاب كرده‌ایم:
[درباره علم جفر می‌نویسد:] و آنچه مشهور است از جفر جامع و جفر ابیض محض شهرت است، نه در حدیثی دیده‌ام و نه از عالمی به عنوان جزم شنیده‌ام، و این حقیر هر دو را داشتم در صغر سن و به خدمت همه علمای آن زمان رفتم، كسی دعوی علم آن نكرد مگر شیخ بهاء الدین محمد رحمة الله علیه كه گفت: من فی الجمله خبر دارم از گذشته‌ها، تا آن كه گفت من قواعد علامه را از جفر جامع استخراج می‌توانم كرد. بنده عرض كردم كه به آن عنوان می‌دانید كه كل كلمات آن در این جفر هست و چون جمع كنید قواعد می‌شود؟ در جواب فرمودند كه، این معنی را همه كس می‌داند به عنوان دیگر می‌دانم و سعی بسیار نمودم، نفرمودند. و الله تعالی یعلم. (1/ 40)
[در شرح این جمله در حدیث كه «ما جرت علیه الاصبعان مستدیرا» در شستن صورت در وضو باید دو انگشت را در وقتی كه دست باز است از بالا به پایین بكشند، می‌نویسد:] و چون در میان رو، بینی واقع است، و انگشتان كه بر روی می‌گردند به خط مستقیم از طرفین به زیر نمی‌آیند بلكه از طرفین به شكل دایره طولانی به زیر می‌آیند، حضرت فرمودند كه «دارت مستدیرا» یعنی بگردد به عنوان دایره، چنان كه تا حال علمای ما همه چنین فهمیده‌اند. و غفران پناه شیخ بهاء الدین محمد را اعتقاد این بود كه معنی این عبارت آن است كه دست بر رو بگردد به عنوان دایره [مثل پرگار!] به آن كه میان دو انگشت و هرچه بدر رود از رو نیست. و با آن كه آنچه شیخ مرحوم می‌فرمودند به معما اقرب است و در كلام
______________________________
(1). از جمله در مجلد اول روضة المتقین (ص 12) آمده كه شیخ بهائی اظهار كرده كه كتاب مدینة العلم صدوق نزد پدر من بوده است!
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1063
معصومین معما كم است، فایده‌ای بر آن مترتب نمی‌شود و مكرر بحث می‌كردیم و بجایی نرسید. (1/ 413)
شیخ ما بهاء الدین محمد- طاب ثراه- می‌فرمودند كه آنا فآنا توبه واجب است. پس اگر كسی یك گناه كبیره بكند و یك دقیقه بگذرد و توبه نكند، دو كبیره كرده است: یكی اصل گناه و دیگر ترك توبه از كبیره، كبیره است و چون به دقیقه سیم می‌رسد چهار كبیره می‌شود و در دقیقه چهارم هشت كبیره می‌شود و در دقیقه پنجم شانزده كبیره می‌شود و علی هذا القیاس مضاعف می‌شود و چون یك شبانه روز بگذرد، بی‌اغراق از عدد ریگ بیابان و برگ درختان و موی چهارپایان و ستارگان آسمان بیش‌تر است، بلكه اگر ما بین آسمان تا زمین از اطراف كه همه پانصد ساله راه است، مملو از ریگ بیابان فرض كنند این عدد بر آن زیادتی دارد اضعافا مضاعفة و آن را حساب می‌توان كرد و این را حساب نمی‌توان كرد هرگاه به دقایق حساب كنند چنین می‌شود و یقینا در هر ثانیه بلكه عاشره ملكف است به توبه، زیرا كه توبه محض پشیمانی است و اگر كسی خواهد كه حساب گناهان هر روزه خود را بكند نمی‌تواند كرد وقتی كه همه در مضاعفه باشد بغیر از حق سبحانه و تعالی كسی حساب آن نمی‌تواند كرد. (1/ 579)
[درباره شناخت وقت ظهر]: و شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله می‌فرمودند كه من در عراق عرب ملاحظه نمودم صحیح بود. و منقول است از مولانا احمد اردبیلی رحمه الله كه او می‌گفته كه من در نجف اشرف ملاحظه نمودم تقریبی است و لیكن شیخ بهاء الدین رحمه الله در علم هیأت استاد بود. (3/ 186)
[درباره جواز و عدم جواز استفاده از ابریشم در لباس نماز]: و شیخ بهاء الدین محمد طاب ثراه می‌فرمودند كه مشایخ جبل عامل ما، جامه را از ریسمان می‌دوزند و لیكن بسیار حرج است و شبیه است این مبالغه به مبالغه خوارج لعنهم الله كه ایشان مطلقا ابریشم نمی‌پوشند اگرچه یك رشته از تار و پود ابریشم باشد. (3/ 408)
نقل فتوایی از شیخ بهاء الدین درباره تحت الحنك عمامه در وقت نماز. (3/ 421)
بحث مؤلف با شیخ بهائی درباره قبله كه روبروی كعبه باید باشد یا روبروی مسجد الحرام. (3/ 476- 477)
حتی آن كه از ثقات شنیده‌ام، از آن جمله از شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله تعالی كه من با بسیاری از سحره صحبت داشته‌ام و اگر یكی از اینها دعوی نبوّت بر سبیل مزاح می‌كردند، سحرشان تأثیر نمی‌كرد. (5/ 309)
از شیخ بهاء الدین محمد- طاب ثراه- شنیدم كه، می‌گفت كه استخاره با تسبیح را از مشایخ دست به دست داریم تا حضرت صاحب الامر صلوات الله علیه كه سه مرتبه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1064
صلوات بفرستد و به توجه تسبیح را بگیرد و دو بشمارد و اگر آخرش دو بماند بد است و اگر یك بماند خوب است. (5/ 407)

تعیین قبله بر اساس چه زیجی است‌

... و اختلاف بسیار در اقاویل ایشان هست، چنان كه در خصوص قبله اصفهان در مسجد جامع قدیم، انحراف از خط نصف النهار به جانب مغرب بنابر زیج قدیم است و آن سی و سه درجه و چهل دقیقه است و بنابر استخراج از زیج جدید الغ میرزا مسجد جامع عباسی را بر آن مقرّر ساختند و انحراف آن را چهل درجه و بیست و هشت دقیقه و پنج یا شش ثانیه مقرّر فرمودند و در وقت كشیدن دایره هندی اكثر فضلا و منجمین حاضر بودند و چون دایره قبله اوسع از آن است كه در آن ملاحظه این دقایق نمایند همه خوبست ... و چون در همه بلاد اسلام بنابر زیج جدید است بنابر استخراج بطلمیوس عصر خود مولانا محمد باقر یزدی- طاب ثراه- گذاشته، انحراف بلاد اسلامی به نحوی كه آن وحید الدهری در رساله مطلع الانوار بیان فرموده مذكور می‌شود ... (3/ 190)

درباره غول‌

[در ادامه روایت اذا تعوّلت لكم الغول فأذّنوا هرگاه غول بیابانی در نظر شما در آید پس اذان بگویید، می‌نویسد]: در بعضی جاها بسیار می‌باشد مثل حوالی نجف اشرف و جوارز و جزایر و از بسیار كس شنیده‌ام كه چون به صحرا می‌رفتیم در نظر ما می‌آمد و با ما بود و صحبت می‌داشتیم و چون اسم خدای تعالی و آیة الكرسی را می‌خواندیم كه مبادا غول باشد دراز می‌شدند به شكل منار و پنهان می‌شدند و جمعی می‌گفتند كه اذان را شروع می‌كردیم می‌گریختند و جمعی منكرند به انكار عظیم و تأویل می‌كنند كه محض خیال است. بر تقدیر تسلیم، دعاها و قرآن و اذان، رفع خیال‌های باطل نیز می‌كند. (3/ 599)

مباحثه با علمای اهل سنت‌

و با جمعی از فضلای این زمان ایشان مباحثات واقع شد و از ایشان استفسار نمودم كه این خلفای دوازده كدامند؟ ایشان گفتند كه همین دوازده امام شما و هر كه انكار ایشان كند كافر است، و خود گفتند كه اگر خلفای اربع بگوییم ایشان خامس ندارند و اگر خلفای بنی امیه و بنی عباس را بگوییم، ایشان اضعاف این عددند. چون كسی ایشان را خلیفه رسول خدا تواند گفت با این ظلمها و كفرها كه از ایشان صادر شده و الحمد لله جمعی از ایشان به شرف ایمان مشرّف شدند. (1/ 28)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1065

مؤلف و مجوسی یزدی یا كرمانی‌

[مؤلف ضمن بحث از شرایط جزیه می‌نویسد:] و از مجوس كرمان یا یزد مجوسی به نزد بنده آمد و سواد خط آن حضرت را داشت و بر آن سواد مطابقتا نوشته بودند جمعی كثیر از علما و از جهت ایشان به همین عنوان مقرّر فرموده بودند و آن امان نامه را مستمسك خود ساخته بود كه اگر ما بر حق نمی‌بودیم، امام شما تقریر ما نمی‌فرمودند بر این امان. و بنده در سن صغر بودم و جواب او گفتم كه، اگر مذهب شما حق می‌بود چرا آن حضرت صلوات الله علیه از شما جزیه می‌گرفتند و این شروط بسیار می‌فرمودند. چون آن سواد كه دیدم قریب به هزار بیت بود و آن مجوسی مفحم شد و جواب نداد. (6/ 24- 25)

مؤلف و كتب یهود

و این بنده تتبع بسیار كرده‌ام این تورات محرّف را تا ظاهر شد وجوه تحریفات پنج سفر و وجوه اكاذیب باقی. (3/ 53)
[مؤلف در ضمن نقل مربوط به حضرت داود و داستان اوریا و تكذیب آن و این كه تورات محرّف است می‌نویسد:] و الحمد لله كه به واسطه الزام یهود، تورات را با اسفار ملحقه به آن مطالعه كردم؛ پنج سفر تورات است كه در سفر آخر یهودان در آن خلاف كرده‌اند به اعتبار تكالیف شاقه كه در آن‌جا هست و باقی اسفار را ملحق به تورات كرده‌اند از جهت اغوای عوام. (6/ 209)
و در انجیل بالفعل ایشان در انجیل یوحنا در سوره سی و چهارم یا سی و پنجم اسم حضرت سید المرسلین با صفاتش هست و هم چنین در سایر كتب انبیا كه نزد بنده هست، موجود است و تفصیلش در عیون اخبار الرضا و غیر آن موجود است و خود مقابله كرده‌ام موافقست با كتب یهود و نصارا كه الحال دارند. (6/ 263)

مؤلف و تفسیر مجمع البحرین‌

[به كتاب تفسیر مجمع البحرین خود اشاره كرده می‌نویسد:] در رؤیا به آن مأمور شده‌ام ... و ان شاء الله تفسیر تمام شود و خواهد شد كه در متشابهات قرآنی همگی از آثار ائمه هدی صلوات الله علیهم مبیّن شود و فی الحقیقه جامع الثقلین باشد چنان كه در این دو سه روز جدیدا بشارت به آن واقع شد در ضمن بشارت بسیار كه یكی از آن این بود كه ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ* «1» (6/ 216: و نگاه كنید 6/ 238)
______________________________
(1). حدید، 12.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1066

شیخ طوسی و اهل سنت‌

[در بحث تقیّه در شیعه می‌نویسد:] مشهور است كه شیخ طوسی در زیارت عاشورا ذكر كرده كه اللهم العن الاول و الثانی و الثال؛ علمای عامه اعتراض كردند كه اینها كیستند؟ شیخ حدیثی از طرق ایشان نقل كرد كه مراد از اول قابیل است كه وضع كرد كشتن را و دویم فرعون است و سیم هامان است و راضی شدند از او؛ زیرا كه ایشان در زمان خلفای بنی عباس بودند و همه كس می‌دانستند كه ایشان شیعه‌اند؛ اما سبّ نمی‌توانستند كردن.
(6/ 588)

تشیع اولجایتو و آثار تاریخی برجای مانده از آن‌

در اینجا مناسب است اشاره كنیم كه حكایت معروفی كه درباره دلیل تشیع اولجایتو یعنی سلطان محمد خدابنده (م 716) پادشاه ایلخان ایرانی نقل شده و دلیل شیعه شدن او را رهایی از سه طلاقه كردن همسرش دانسته؛ در اصل از طریق مجلسی اول به صورت مكتوب به دست ما رسیده است. وی در روضة المتقین این حكایت را به تفصیل آورده است. «1» براساس آن نقل، پس از آن كه وی عقیده علمای سنّی را شنید، یكی از وزرایش به او گفت: عالمی در حلّه زندگی می‌كند كه رأیش، مخالف عقیده رایج میان سنّیان است.
سلطان دستور به احضار علامه حلّی داده، مجلسی را برای بحث درباره این فتوا ترتیب داد.
در همین مجلس است كه علامه كفش‌هایش را همراه خود به داخل مجلس برد و كنار سلطان می‌نشست. مخالفان كه قصد هتك او را داشتند، روی این مسأله انگشت گذاشته، علت را پرسیدند و او برای آن كه ثابت كند كه فقهای اربعه اهل سنت هیچ كدام در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده‌اند، گفت: ترسیدم علمای حنفی آن را ببرند، همان طور كه ابو حنیفه كفش پیامبر صلی الله علیه و آله را برد. وقتی به او اعتراض كردند كه ابو حنیفه در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده، او با عذرخواهی نام شافعی را برد و به همین ترتیب نام دیگران و در نهایت نتیجه گرفت كه هیچ كدام از آن چهار نفر، در عصر پیامبر صلی الله علیه و آله و صحابه زندگی نكرده‌اند. پس از آن، طلاق سلطان را به دلیل آن كه در محضر دو شاهد عادل نبوده، باطل دانست. شاه خشنود شد و پس از پذیرفتن تشیع، دستور داد به نام دوازده امام خطبه خوانده شده و سكه‌ها به نام آن حضرات، مزیّن شود. «2»
مجلسی می‌افزاید: اسامی دوازده امام از آن عصر، هنوز در جامع قدیم اصفهان، آن هم
______________________________
(1). این حكایت از این طریق، به روضات الجنات (2/ 279، و از آن‌جا به: اعیان الشیعة (5/ 391) و ریحانة الادب (4/ 169- 171) وارد شده است.
(2). درباره تشیع اولجایتو و نقش علامه حلی بنگرید: جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 2، ص 662
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1067
در سه موضع موجود است. [از جمله محراب اولجایتو]. هم چنین بر مناره دار السیاده كه سلطان محمد بعد از آن كه برادرش غازان خان بنایش را آغاز كرده بود، آن را تمام كرد.
هم چنین در محاسن اصفهان آمده است كه كه آغاز كار خطبه خوانی با تلاش سیدی كه نامش میرزا قلندر بود، به انجام رسید.
مجلسی می‌افزاید: از جمله معابدی كه من دیده‌ام، معبد پیر بكران در محله لنجان است كه در زمان خدابنده ساخته شده و نام دوازده امام در آن موجود است [كما این كه مؤلف این كتاب نیز آن را دیده‌ام و تا به امروز برجای مانده است]. همین طور در معبد قطب العارفین نور الدین عبد الصمد نطنزی كه من از سوی مادر به او منسوب هستم، اسامی امامان علیهم السلام موجود است.
نیز مجلسی می‌افزاید: خدای را بر این نعمت شاكرم كه شهر اصفهان را، پس از آن كه دورترین شهر از تشیع بود، به گونه‌ای كرد كه امروزه نه در شهر و نه در قرای آن- كه بالغ بر هزار قریه است و بیش‌تر آن‌ها را فیروزآبادی در قاموسش یاد كرده- یك نفر سنی یا حتی متهم به تسنن پیدا نمی‌شود. این وضعیت در شهرهایی كه تشیع آن‌ها به روزگار كهن و حتی ائمه برمی‌گردد، كمتر دیده می‌شود، مناطقی مانند جبل عامل، تون، استرآباد، سبزوار، طوس، تبریز، قم، كوفه، مازندران، كاشان، كشمیر، تبت، حیدرآباد، آبه، تستر، بحرین، حویزه، نیمی از شام، و غیر آن‌ها كه شرحش را قاضی نور الله در مجالس المؤمنین آورده است. در بسیاری از این شهرها، مخالفان مذهب حق نیز وجود دارند. هم چنین خدای را شكرگزارم كه تشیع در همه جا بسط یافته، به ویژه در شهرهای ایران و حتی در حرمین شریفین، قزوین، گیلان، همدان، و بلاد فارس و یزد و نواحی آن و حتی بصره. از خدای متعال، درخواست ظهور قائم آل محمد علیه السلام را داریم تا عالم را بر طریقه روشن مذهب حق، بگرداند. (روضة المتقین، ج 9، صص 30- 32).

ملا حسین كاشفی و اتهام تسنن در سبزوار

منقول است كه چون در اوایل سلطنت شاه جنت مكان علیین آشیان شاه اسماعیل- انار الله تعالی برهانه- مولانا حسین كاشفی از هرات به دار المؤمنین سبزوار آمد؛ سبزواریان دغدغه داشتند در تشیع مولانا. كسی را مقرّر ساختند كه در اثنای موعظه تفتیش مذهب او كند. اتفاقا مولانا گفت كه، جبرئیل بر حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و اله دوازده هزار مرتبه نازل شد. آن سبزواری سؤال نمود كه بر حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام چند مرتبه نازل شد؟ مولانا در بدیهه گفت: بیست و چهار هزار مرتبه و این حدیث [انا مدینة العلم و علی بابها] را خواند و گفت: هرگاه علی باب مدینه علم رسول باشد، جبرئیل در دخول و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1068
خروج هر دو، بر علی وارد شده باشد. سبزواریان را خاطر جمع شد كه مولانا از مذهب آبای خود برنگشته است! (لوامع 1/ 36- 37)

شیخ صفی الدین اردبیلی‌

و منقول است كه یكی از علمای فاسق با پسران ساده به خدمت شاه عالم آفتاب اولیاء، پیشوای دین صفی الاصفیاء:
آن كه از وی گشت مشهور اردبیل‌وز جمالش گشت پر نور اردبیل آمد. چون حضرت شیخ صفی علیه الرحمه او را به آن وضع ناخوش دیدند، همین حدیث را بر او خواندند. «1» آن فاسق در جواب گفت كه، سرهای ما را به حصّه آسیابان خواهند داد.
حضرت شیخ بالبدیهه فرمودند كه، آسیابان حصّه خود را خردتر می‌كند. (1/ 55)
[درباره اعتقاد صدوق به سهو النبی صلی الله علیه و آله می‌نویسد:] و شیخ الطائفه بهاء الدین محمد عاملی در اینجا مكرر می‌فرمودند كه نسبت سهو به ابن بابویه اولی است از نسبت آن به معصومین صلوات الله علیهم. و نقل فرمودند كه در سلطانیه در زمانی كه سلطان محمد خدابنده رحمه الله تعالی مدرسه‌ای را ساخت، در یك صفّه شیخ العارفین و الواصلین و العاشقین شیخ صفی الدین اسحاق- حشره الله تعالی مع الائمة المعصومین صلوات الله علیهم اجمعین- درس تصوف می‌فرمودند و در صفه دیگر علامه حلی شیخ جمال الدین مطهر درس [فقه] می‌گفتند و در صفه دیگر درس حكمت می‌گفتند و در صفه دیگر درس صحیح بخاری می‌گفتند و به این حدیث رسیدند كه حضرت سهو فرمودند كه كل ذلك لم یكن تا آن‌جا كه ذوالیدین گفت كه واقع شد، حضرت برخاستند و دو ركعت را بجا آوردند. شاگرد به استاد گفت كه، این چه معنی دارد؟ اولا سهو كردن نبی صلی الله علیه و آله در عبادت. دویم كذب نبی در كل ذلك لم یكن. البته بخاری سهو كرده است. شیخش گفت: كل ذلك لم یكن، می‌دانم كه نبی صلی الله علیه و آله سهو نكرده است و می‌دانم كه بخاری دروغ نگفته است.
آن شاگرد به خدمت هر یك از علما كه رفت همین جواب را شنید تا آن كه به خدمت شیخ صفی الدین اسحاق رفت. شیخ فرمودند كه، كل ذلك لم یكن و لیكن چنین بود كه چون نماز معراج مؤمن است و تشهد مقام شهود است و سلام مقام حضور است، در آن روز سیر حضرت سید المرسلین صلی الله علیه و آله تند بود و زود به مقام حضور رسیدند.
سلام كردند و چون صحابه این رتبه نداشتند اكثر ایشان كه این معانی را بفهمند، آن
______________________________
(1). حدیث آن است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: در جهنم آسیایی است كه با آن سرهای علمای فاجر، قاریان فاسق و جباران ظالم را خرد می‌كنند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1069
حضرت سهو را بر خود زدند و برخاستند و دو ركعت نماز دیگر بجا آوردند تا مردمان حكم سهو را بدانند و آن قاری مطمئن شد و باز به نزد همه رفت و همه تحسین نمودند و اقرار كردند بر حقّیت كلام شیخ رضی الله عنه. پس شیخ بهاء الدین رحمه الله تعالی فرمودند كه البته این حل از جمله الهاماتی است كه حق سبحانه و تعالی به دوستان خود القا می‌فرماید و بسیاری از تحقیقات شیخ را با كرامات او مذكور ساختند. یكی از فضلا در آن مجلس بود گفت كه، اینها تصوف است و این اخبار آحاد است و البته شیخ صفی الدین اسحاق تقیه فرموده‌اند. شیخ فرمودند كه ما نمی‌توانیم رد این احادیث صحیحه كنیم و قریب به ده حدیث صحیح در این باب واقع شده است و اگر ما این احادیث را طرح كنیم، امان بر می‌خیزد. بنده عرض نمودم كه كل ذلك لم یكن. شیخ فرمودند كه بگو. عرض نمودم كه چون احادیث بسیار از ائمه واقع شده است ممكن است كه ایشان فرموده باشند و سهو واقع نشده باشد و چون سهو نبی مشهور بود، حضرات معصومین تقیّه فرموده باشند. شیخ تحسین بسیار فرمودند و همه فضلا كه حاضر بودند تحسینات فرمودند و شیخ فرمودند كه چنین وجه ظاهری می‌بود و ما به این وادی نیفتاده بودیم. (4/ 303- 304)

سید مرتضی و تلاش برای رسمی كردن مذهب شیعه‌

... و تا زمان شیخ طوسی تقیّه كم بود و هر كس اظهار هر مذهبی كه داشت می‌كرد تا آن كه علمای عامه به خلیفه گفتند كه مذاهب بسیار شده است؛ می‌باید چند مذهب را مقرّر سازیم و بر آن اجماع كنیم و مذهب غیر آن را از كسی قبول نكنیم. چون وزراء، بعضی شافعی بودند و بعضی مالكی، زرها توجیه كردند. «1» و سید مرتضی رضی الله عنه نیز قرارداد كه صد و پنجاه هزار تومان بدهد كه مذهب شیعه نیز ظاهر بوده باشد و خود گفت كه، من صد هزار تومان از مال خود می‌دهم شما پنجاه هزار تومان بدهید، شیعیان تقصیر كردند. از آن جهت كه این‌ها اعتباری ندارد و ما همیشه مذهب خود را آشكار داشته‌ایم و این خلیفه كه می‌رود این معنی برطرف خواهد شد و عن قریب است كه صاحب الامر صلوات الله علیه ظاهر خواهد شد. و حكمت الهی نیز اقتضا كرده بود كه این مذهب مخفی باشد تا اظهار آن بر وجه كمال به دست پادشاهان صفویه انار الله تعالی برهانهم بوده باشد، اگرچه در آن زمان آل بویه پادشاهان ایران بودند و شیعه بودند اما نتوانستند كه با وجود خلفا مذهب شیعه را رواج دهند، اگرچه آن زمان علمای شیعه از حد و حصر متجاوز بودند و اطراف عالم از ایشان پر بود و از كتب ابن بابویه و شیخ طوسی و شیخ نجاشی ظاهر می‌شود كه استادان ایشان كه یگانه آفاق بودند، بسیار بوده‌اند چه جای دیگران. (1/ 477)
______________________________
(1). یعنی پول فرستادند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1070

حكایت میر مخدوم‌

و حكایت میر مخدوم شریف [كه سنی شد و به عثمانی رفت] در مجلس شاه اسماعیل ثانی و مباهله نمودن میر مرتضی با او و اخراج او در روز سیم مباهله از ایران مشهور است. (1/ 570)

تشیع تیمور

رومیان شهید [اول] را در زمان تیمور به شرف شهادت مشرف ساختند و حق سبحانه و تعالی نگذاشت كه خون شهید بخوابد تیمور را بر ایشان مسلط كرد به اندك زمانی تا زیاده از صد هزار كس ایشان را به درك اسفل رسانید. اگر چه قصد تیمور در كشتن شامیان طلب خون حضرت امام حسین صلوات الله علیه بود، منافات ندارد كه باعث این طلب شیخ شهید باشد و از تاریخ روم ظاهر می‌شود كه امیر تیمور شیعه بوده است و از نصایح الملوكی كه خود از جهت فرزندان خود نوشته است، تشیّعش ظاهر می‌شود و الله تعالی یعلم.
(2/ 345)

كودكی مؤلف‌

[درباره لزوم آگاه شدن از احكام دین در سن شش سالگی می‌نویسد:] و الحمد لله رب العالمین كه بنده در چهارسالگی همه اینها را می‌دانستم و نماز شب می‌كردم در مسجد صفا و نماز صبح را به جماعت می‌كردم و اطفال را نصیحت می‌كردم به آیه و حدیث به تعلیم پدرم رحمه الله تعالی. (2/ 376)

مؤلف و صفویه‌

[مؤلف در موارد متعددی از صفویه و خدمت آن‌ها در اظهار مذهب تشیع سخن گفته است. آن موارد را به مناسبت‌های دیگر آوردیم. در اینجا پس از نقل چند حدیث درباره پادشاهان و والیان عادل كه حامی مظلومان هستند، می‌نویسد:] و چون این معنا مجرّب بنده بود و این اخبار معتبره بود، بنابر این ذكر شد كه بر مؤمنان لازم است كه همیشه پادشاهان خود را دعای خیر كنند، خصوصا پادشاهان صفویه كه حقوق ایشان تالی حقوق سید المرسلین و حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم است، چنان كه حق سبحانه و تعالی فرموده است كه شما همه در كنار جهنّم بودید، حق سبحانه و تعالی شما را به بركت رسول و اهل بیت او از جهنّم نجات داد و ظاهر است كه اكثر عالمیان ... بودند و به بركت ایشان عالمی مؤمن و مسلمان شدند، ادام الله بقائهم الی قیام صاحب الزمان بل الی قیام
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1071
القیامة. چنان كه در كتابی از كتب غیبت كه بعضی از علما در غیبت حضرت صاحب الامر تصنیف كرده‌اند، و این كتاب قدیمی است كه شاید هفتصد سال باشد كه نوشته شده باشد، چنان كه از تاریخش ظاهر می‌شود كه حدیثی از حضرت امیر المؤمنین صلوات الله علیه در آن كتاب هست كه حضرت خبر داده است كه یكی از فرزندان من خروج خواهد كرد و عالم به سبب او هدایت یابند و احوال فرزندان او حتی كشتن شاه‌عباس پسرش را و پادشاهی شاه صفی و پادشاهی شاه صاحبقران «1»- ادام الله ظلاله الی یوم القیام- همه از آن كتاب ظاهر می‌شود و من رساله نوشتم و آن حدیث را تفصیل دادم و به خدمت شاه جنت مكان علیین آشیان شاه صفی علیه الرحمة و الرضوان گذرانیدم و در خزینه خواهد بود. «2» (2/ 493- 494)
مناسب است در اینجا پاسخ مرحوم محمد تقی مجلسی را به یك سؤال كه به نوعی به ارتباط علما با دولت صفوی باز می‌گردد، بیان كنیم. پرسش این است: اخذ وظایف و سیورغالات- زمین‌های بخششی شاه به بزرگان برای اداره معیشت آنان یا بخشش عواید آن‌ها- جایز است یا نه؛ خواه از سلاطین و امرا و خواه از وظایف مدارس باشد.
مجلسی در پاسخ نوشته است: افراد وظایف بسیار است؛ حلال و حرام دارد؛ اگر موافق شرط واقف و متولی دهد، خوب است، و الّا فلا؛ و احتیاط در ترك سیورغال است، مگر سیورغال ملك خود؛ و اگر كسی به وجه دیگر تحصیل تواند نمود، اولی ترك همه است، چون بسیار نادر است بی‌دغدغه باشد. «3»

انتقال جنائز به مشاهد مشرفه‌

چون نقل به ارض مقدسه خوبست، پس خوب باشد كه شیعیان امیر المؤمنین نقل كنند مردگان خود را به ارض مقدسه اهل البیت كه آن نجف و كربلای معلی و سایر اماكن شریفه باشد؛ و شك نیست كه این مشاهد مشرّفه، اشرفند از شام، لهذا علمای ما، سلف و خلف، نقل موتی به اماكن مشرّفه كرده‌اند؛ مثل سید مرتضی و سید رضی الدین و پدر ایشان رضی الله عنهم كه در بغداد دفن كرده‌اند و بعد از آن به كربلای معلی نقل نمودند ... و از متأخرین شیخ نور الدین علی بن عبد العالی و مولانا عبد الله و شیخ بهاء الدین رضی الله عنهم را نقل نمودند. (2/ 531)
______________________________
(1). مقصود شاه‌عباس دوم (1052- 1077) است.
(2). گفتنی است كه رساله‌ای هم از علامه مجلسی گزارش شده كه در این باره است. به علاوه حدیث مورد نظر در متن را، علامه در بحار (52/ 243 و نك: 236) آورده و با تعبیر «بعید نیست» آن را حمل بر صفویه كرده است.
(3). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، (میراث اسلامی ایران، دفتر سوم) ص 659
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1072

نصارا و یهود مقیم اصفهان‌

مرحوم محمد تقی مجلسی در رساله‌ای كه درباره اهل ذمّه نگاشته، اشاراتی به وضعیت اهل ذمّه در اصفهان دارد. وی با اشاره به این كه نصارا نباید اظهار كنند كه «عیسی را خدا می‌دانیم یا پسر خدا می‌دانیم» می‌افزاید: نه چنان كه الحال شایع است كه زندیقی از نصارا آمده است و در هر خانه راه دارد و دو سه كلمه از ریاض می‌داند و با هر كس القاء شبهات می‌كنند و می‌گوید كه آمده‌ام و مردمان را هدایت كنم و كسی نیست كه این ملعون را بكشد و بی‌دغدغه واجب القتل است.» «1» و در جای دیگر می‌نویسد: «و یهودان نیز رنگ روناس و امثال آن نپوشند و یهودان كلاه كبود لاجوردی بر سر می‌گذاشتند؛ چند سال است كه برطرف كرده‌اند و اولی آن است كه او را بر سر گذارند». «2» حقیقت آن است كه از زمان عباس اول به این سو، تا زمان شاه سلطان حسین، مسیحیان اعم از ارامنه و یا كشیشانی كه از اروپا برای تبلیغ اسلام به اصفهان می‌آمدند، آزادی عمل زیادی داشتند و اشارات مجلسی اول، در انتقاد به همین وضعیت است. شاردن نوشته است: شاه‌عباس «درباره ایشان به رأفت و احسان رفتار می‌كرد و به روحانی‌نمایان كافر كیش [یعنی مسلمان] و مردم فریب، هرگز فرصت و امان نمی‌داد كه با آنان به دشمنی و ستیز برخیزند! «3»
______________________________
(1). مجلسی، محمد تقی، اهل ذمه، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم (قم، 1375)، ص 714
(2). مجلسی، محمد تقی، همان، ص 715
(3). شاردن، سفرنامه، ج 4، ص 1653
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1073

31 عبد الحی رضوی كاشانی منتقد جامعه دین‌مدار دوره صفوی‌

درباره حدیقة الشیعه «1» و مؤلف آن‌

زمانی كه دولت صفوی قدرت كافی برای استوار كردن موقعیت سیاسی خود به دست آورد، كوشید تا در ابعاد فرهنگی- اجتماعی نیز وضعیت خود را تثبیت كند. از این رو، امكانات دولتی و هم چنین شرایط مطلوبی كه در پی تأسیس و تثبیت این دولت فراهم آمده بود، به عالمان و فقیهان كمك كرد تا به پر كردن خلاء فرهنگی موجود در جامعه كه ناشی از تغییر مذهب بود، بپردازند. شاه طهماسب نقش مهمی در تثبیت این وضعیت داشت و پشتوانه مهمی برای كوشش‌های فرهنگی عالمان برای استوار كردن پایه‌های مذهب تشیع در جامعه بود. به مرور زمان كه كار تألیف و پژوهش از یك طرف و تأسیس مناصب دینی از طرف دیگر توسعه می‌یافت، و به موازات گسترش و تعمیق آموزه‌های مذهبی جدید، مشكلاتی نیز در میان خود عالمان و دین‌مداران جامعه پدید می‌آمد. این مسأله از یك سوی، بر اثر اختلاف نظرهای علمی و اجتهادی بود كه در اثر حلول مكاتب مختلف فكری و كلامی و فقهی شیعه بروز می‌كرد و از طرف دیگر، حاصل برخوردها، رقابت‌ها و منازعات گروهی بود كه در میان عالمان و بیش از آن در میان مریدان آنان پدید آمده و مراد را هم در خود غرق می‌كرد. روشن بود كه مسؤولیت این درگیری‌ها، جدای از آنچه كه ناشی از اجتهاد بود، می‌توانست در اثر فرصت‌طلبی‌ها، جاه‌طلبی‌ها و خودخواهی‌هایی باشد كه نتیجه شرایط جدید در روی كار آمدن برخی از عالمان و كنار گذاشته شدن برخی دیگر بود. شگفت آن كه بسیاری از اختلافات علمی و رد و ایرادهایی كه به صورت كتاب و رساله برجای مانده، صرف‌نظر از ظاهر آن‌ها كه صرفا علمی است، در باطن، نشانگر نوعی رقابت و حضور نفسانیات است. فیض كاشانی در موارد مختلف و از جمله رساله اعتذاریه یا شكوائیه به بخشی از این امور پرداخته است.
______________________________
(1). توجه داریم كه مقصود ما در اینجا كتاب حدیقة الشیعه منسوب به مقدس اردبیلی نیست؛ بلكه مراد كتابی است كه شرح آن در ادامه آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1074
در اینجا، بنای مرور بر كتابی را داریم كه طی بیست فصل، مسائل علمی مختلفی را در زمینه اعتقادات، فقه و اخلاق مورد بحث قرارداده است؛ اما در ضمن طرح این مباحث، نگرشی انتقادی نسبت به محیط دینی- مذهبی جامعه دین‌مدار دوره صفوی داشته و به نظر می‌رسد از این زاویه، یك اثر منحصر به فرد تلقی شود. در واقع، انتقاد از عالمان در این حد، كمتر در منابع آن دوره دیده شده است. این كه این انتقادها، از روی چه انگیزه‌ای مطرح شده و آیا همه آن‌ها درست است یا نه، بحث دیگری است؛ طبعا طرح آن‌ها، به معنای قبول آن‌ها نیست. نام این اثر حدیقة الشیعة است كه ربطی به كتاب حدیقة الشیعة منسوب به محقق اردبیلی ندارد.
نویسنده این اثر، عبد الحیّ رضوی بن عبد الرزاق كاشانی، از علمای نیمه نخست قرن دوازدهم هجری است. وی كاشانی بوده و از محتوای كتاب نیز برمی‌آید كه پدرش هم اهل علم و در سلك عالمان و فقیهان بوده است. منهای آنچه كه در این كتاب درباره او و پدرش آمده، در منابع دیگر، تنها اشاراتی نسبت به وی وجود دارد. در كتابخانه مدرسه فیضه قم، نسخه‌ای از وافی فیض كاشانی وجود دارد كه عبد الحی رضوی سالها روی آن كار كرده است. براساس یادداشتی كه روی این نسخه آمده، عبد الحی دوبار این كتاب را با نسخه اصل آن مقابله كرده است. یك بار با حضور عده‌ای از طلاب در میانه سالهای 1106 تا 1127 به مدت بیست و یك سال. و بار دوم طی بیست و پنج سال، در فاصله سالهای 1127 تا 1152. روی همین نسخه، از فرزند وی با نام عبد الباقی یاد شده كه كتاب را در سال 1170 در تملك خود داشته است. «1» گفتنی است كه عبد الحی در كتاب حدیقة الشیعه، فراوان از كتاب وافی استفاده كرده، گرچه گهگاه انتقاداتی از فیض كاشانی كه همه جا او را با نام صاحب الوافی معرفی می‌كند، كرده است.
كتاب دیگری از عبد الحی در كتابخانه مسجد اعظم قم موجود است كه مشتمل بر مطالبی درباره علم واجب، جبر و تفویض، قصر و اتمام، اثبات نفس، ارادة الله و نصایح می‌باشد. عبد الحی این كتاب را در سال 1141 تألیف كرده است. «2» این آخرین تاریخی است كه از وی در دست داریم.
درباره این كه عبد الحی چه اندازه عمر كرده و در واقع تولد او در چه زمانی بوده است، آگاهی درستی نداریم. خود وی در كتابش (برگ 49) می‌گوید كه در سال 1099 قصد حج داشته است. طبعا در آن زمان می‌بایست، سن او بالای بیست بوده باشد؛ به ویژه كه مشاركت او در یك بحث اجتهادی در همان سال، نشان از تخصص او در دانش فقه دارد.
______________________________
(1). استادی، رضا، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه فیضه قم، ج 1، ص 293
(2). استادی، رضا، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مسجد اعظم قم، ص 202
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1075
آنچه مسلم است، و با توجه به خاطراتی كه نقل می‌كند، عمری نسبتا طولانی كرده است.
از شخصی با نام عبد الحی رضوی كه موقعیتی در حد تولیت آستان قدس رضوی داشته و فرمانی در تاریخ 1154 از سوی نادر برای وی صادر شده و نام او با همین تاریخ در پشت برخی از كتاب‌های وقفی در كتابخانه آستان قدس رضوی هست، «1» یاد شده كه می‌باید در باره ارتباط این دو، تحقیق بیش‌تری صورت گیرد.
گذشت كه كتاب مورد بحث حدیقة الشیعه نام دارد. براساس آگاهی ما، دو نسخه از این كتاب موجود است. نسخه‌ای در كتابخانه مجلس شورای اسلامی و نسخه اصل مؤلف كه به شماره 1124 در كتابخانه آیة الله مرعشی نگهداری می‌شود. وی در این اثر، خود را عبد الحی بن عبد الرزاق الكاشانی نامیده و در پایان نسخه یادآور شده است كه كتابش را در رجب سال 1121 نوشته است. پس از آن، در كنار كتاب در صفحه پایانی، یادآور شده است كه كتابش را با جمعی از دوستان در سال 1135 و پس از آن در سال 1141 مقابله یا مرور كرده است. حاصل این مرور، یادداشت‌هایی است كه بر این نسخه افزوده شده است.
بنابراین درگذشت وی باید بعد از سال 1141 باشد. آقابزرگ هم چنین از یكی از اعقاب او با نام سید حسین بن نعمة الله یاد كرده است. «2»
از مجموع آنچه در این كتاب آمده، باید او را یك مخالف خوان به تمام معنا دانست. وی هم از حكومت صفوی ناراضی است، هم به وضعیت علما و مناصب دینی و ائمه جمعه و جماعات اعتراض دارد و هم به لحاظ اخلاقی و اجتماعی، از اوضاع جامعه، انتقاد می‌كند.
عبد الحی شاه صفی را به عنوان سلطان جائر معرفی می‌كند و معمولا با همین تعبیر سلطان جایر، به شاهان صفوی اشارت دارد (برای نمونه نك: برگ 117). این در حالی است كه پدرش رفت و آمدی با خلیفه سلطان داشته است. هم چنین در این كتاب، در كنار اعتراضات علمی كه به برخی از عالمان و نویسندگان وارد می‌كند، همزمان انتقادات اجتماعی و اخلاقی نیز در همان موارد، مطرح می‌سازد. طبیعی است كه برخی از این انتقادها، وارد نباشد و تنها از زاویه دید مؤلف و یا نگرش فقهی و علمی او قابل طرح باشد، اما آنچه مهم است این كه، آگاه باشیم كه در این دوره، جامعه دین‌مدار مورد انتقاد نیز قرار داشته است؛ آن هم از زبان شخصی كه خود در سلك عالمان و فقیهان بوده است. آنچه كه درباره علمای این دوره گفتنی است، این است كه بیش‌تر عالمان این دوره، با حكومت همراهی داشته‌اند؛
______________________________
(1). رضوی، میر محمد باقر، شجره طیّبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، تصحیح محمد تقی مدرس رضوی، 1352، صص 250- 251
(2). آقابزرگ، نقباء البشر، ج 2، صص 668- 669. كتابخانه‌ای نیز از سادات رضوی در كاشان برجای مانده كه در نشریه نسخه‌های خطی دانشگاه تهران، ج 7، ص 29 نسخه‌های آن معرفی شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1076
اما از همان آغاز و در ادامه، همواره منتقدینی از میان علما نسبت به حكومت صفوی از یك طرف و روحانیت مدافع آن وجود داشته است.
این كتاب از زاویه دیگری نیز اهمیت دارد و آن، توجه مؤلف به مسائل اجتماعی و اقتصادی و ارائه اطلاعاتی در زمینه مردم‌شناسی و اخلاقیات عمومی جامعه است. وی خاطرات فراوانی از افراد مختلف درباره موضوعاتی نقل می‌كند كه این اطلاعات در منابع تاریخی نیامده و در سایر كتاب‌ها نیز زمینه بروز نیافته است. به همین دلیل، این كتاب می‌تواند، در كنار اطلاعاتی كه آخوند محمد تقی مجلسی به طور پراكنده در لوامع صاحبقرانی داده و یا سید نعمة الله جزائری در آثار مختلفش به دست داده، و یا محمد صالح قزوینی در نوادر نقل كرده، و ما گزارش آن‌ها را در این مجموعه آورده‌ایم، منبعی برای تاریخ اجتماعی دوره صفوی باشد.
كتاب از یك مقدمه و بیست باب تشكیل شده است. مقدمه درباره دانش اندوزی است كه در آن احادیثی از منابع مختلف درباره علم و تفقه در دین آمده است. در ادامه بحثی در باره معرفت خداوند دارد كه ضمن آن از كتاب الفوز الاصغر ابن مسكویه و كتاب الاسرار الخفیة علامه شیرازی، مطالبی نقل كرده است. در ادامه، از سید فخر الدین و سلطان العلماء و صدر الدین شیرازی مطالبی نقل كرده، اما نام كتابی را نیاورده است.
عنوان فصل نخست كتاب «فی تحقیق الوجود و ما یترتب علیه من التوحید» است. از این فصل، علاقه و آشنایی مؤلف با مبحث وجود و اعتقادش به مبانی صدرایی به دست می‌آید.
در آن‌جا مطلبی از استادش، یعنی پدرش كه این زمان درگذشته بوده، و حاشیه‌ای بر شرح تجرید داشته، نقل كرده است. این مطلب ناظر به دیدگاه‌های خلیفه سلطان و عالم معروف، شمس الدین خفری و دوانی و بسیاری از افراد دیگر حاشیه‌نویس بر شرح تجرید است.
(برگ، 9) در ادامه این بحثها، از قول پدرش نقل می‌كند كه در مجلس خلیفه سلطان نشسته بودیم، شیخی بزرگوار آمد. خلیفه سلطان او را در كنار خود نشاند و احترام زیادی به او گذاشت، در حالی كه مجلس مشحون از فضلا بود. زمانی كه او رفت، یكی از كوته نظران به خلیفه سلطان گفت: چرا به این شخص احترام گذاشتی؟ او قائل به وحدت وجود بوده و باورش این است كه تمامی موجودات و حتی ... خداست. یكی از فضلا با نام میرزا ابراهیم گفت: ای احمق پست! هیچ كس نیست كه معتقد باشد كه این كتاب، خداست. وقتی زمین، منوّر به نور خورشید باشد، زمین كه خورشید نخواهد بود. مؤلف می‌افزاید كه این زمان علمای قاصر فراوانند، در حالی كه علمای راشد اندك‌اند. (برگ 14- 15).
فصل دوم درباره امامت است. در این قسمت، شرحی از مسائل مربوط به امامت، تاریخچه‌ای از غدیر و مطاعن خلفا آمده است. در این فصل و فصل سوم كه درباره معاد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1077
است، اطلاعات اجتماعی خاصی نیامده است.
فصل چهارم باره حقیقت روح و فصل پنجم در اثبات این نكته است كه احادیث كتب اربعه متواتر نبوده و اخبار آحاد است.

ائمه جمعه و جماعات‌

فصل ششم كتاب درباره نفی وجوب عینی نماز جمعه است. وی در این بحث، در برابر كسانی كه رساله در اثبات وجوب عینی نماز جمعه نوشته‌اند، موضع گرفته و ضمن آن انتقادهای زیادی نسبت به افرادی كه به نوعی طرفدار اقامه نماز جمعه در این دوره بوده‌اند، كرده است. گزارش كوتاه این انتقادها را در بحث نماز جمعه آورده‌ایم، اما در اینجا به صورت مبسوطتری نكات مورد نظر و خاطراتی را كه مؤلف در این باره ارائه كرده، به دست می‌دهیم. «1»
نیمه نخست رساله، مباحث علمی مؤلف است كه به طور عمده در نقد گفته‌ها و آرای محقق سبزواری نوشته شده و عمدتا از نقد فاضل تونی در رد بر محقق بهره برده است.
پس از آن به تدریج، به بیان وضعیت موجود در زمان خویش در باب نماز جمعه می‌پردازد.
وی كه مخالف وجوب عینی نماز جمعه است، این نظریه را از ساخته‌های- مخترعات- «اهل ریاست» دانسته، از آن با عنوان «بدعت وجوب عینی» یاد كرده و پس از اشاره به این كه آنان بدون دلیل، تعبیر «الذكر» در سوره منافقون را حمل بر نماز جمعه كرده‌اند، می‌نویسد: من در اصفهان از اهل ریاست، فراوان پرس و جو كردم كه آیا كسی از مفسّران كهن، ذكر را به معنای نماز جمعه دانسته است یا نه، آنان اعتراف كردند كه كسی چنین چیزی نگفته است. اشاره وی در این باب، به فیض كاشانی است كه چنین نظری را ارائه داده، و در واقع او نیز از شهید ثانی گرفته بوده است.
وی با اشاره به رأی كسانی كه نماز جمعه را واجب می‌دانند، می‌نویسد: در صورتی كه امام حاضر شود، همه مكلفین بجز معذورین باید در نماز حاضر شوند؛ در این شرایط هیچ فقیهی كه اعلم هم باشد مستثنی نیست. اگر فرض كنیم كه بیش‌تر علما در شهر اصفهان هستند، بر آنان نیز واجب است كه در نماز جمعه حاضر شوند، در این صورت چه بسا در میان مأمومین فقیهی باشد كه اعلم از امام باشد؛ طبعا چنین نمازی اشكال پیدا می‌كند، مگر آن كه اینان مذهب سنیان را داشته باشند كه افضل بودن امام را ضروری ندانند. وی با اشاره به سخن شیخ مفید، می‌نویسد: [شیخ مفید با این عقایدش] طرفدار وضعیتی كه امروز در
______________________________
(1). متن عربی این فصل، به عنوان ضمیمه نوشتاری كه در همین مجموعه درباره نماز جمعه آورده‌ایم، آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1078
اصفهان جریان دارد نبوده است، آن گونه كه در مجموع شهر اصفهان، چهار یا پنج امام جمعه است كه یكی در داخل و دیگران در خارج نماز می‌خوانند و اگر بتوانند و قادر باشند، همان‌ها كه در خارج شهر می‌خوانند، در داخل هم خواهند خواند. معنای این كار این است كه هر كدام نماز دیگری را باطل می‌داند و روشن است كه در گذشته وضعیت شرع به این صورت نبوده است. این نتیجه آن است كه برخی روی منابر احادیثی را كه ظاهر آن‌ها وجوب عینی نماز است، می‌خوانند و اگر فرد عامی این احادیث را بشنود، نماز مزبور را بر خود فرض می‌شمرد.
وی روی اعلم بودن تكیه كرده، معنای آن را آگاهی به تمامی امور حقه از اصول و فروع دانسته، معتقد است كه وجود چنین شخصی در این زمان، مانند كبریت احمر است. مؤلف با دادن هشدار به مخاطبان خود كه باید دلیل محكمی برای ترك نماز ظهر در روز جمعه داشته باشند، خاطره‌ای از پدرش نقل می‌كند: پدرم می‌گفت: فاضل خراسانی در روزگاری بود كه در آن روزگار فضلا فراوان بودند و او در حكمت و فقه و حدیث میان آنان ممتاز و فردی گوشه‌گیر بوده و از كثرت ذكر، از مردم كناره می‌گرفت؛ به طوری كه كم‌كم از اولیاء الله شد تا آن كه منصب امامت جمعه به او واگذار گردید و در آخر، در حد بالایی میان خواص و عوام اعتبار یافت. این گذشت تا آن كه روزی سلطان جائر شاه صفی از وزیرش خلیفه سلطان خواست تا علما و مقربین را در روز جمعه برای اقامه نماز در مسجد آگاه سازد، چرا كه او می‌خواهد به امام جمعه اقتدا كند. خلیفه سلطان امر سلطان را اجرا كرده و شمار زیادی از فضلا و امرا در روز جمعه حاضر شدند. وقت شروع خطبه، خلیفه سلطان به امام جمعه گفت: امروز را نماز ظهر بخوان و امام نیز چنین كرد. در این مجلس، عارف ربانی رفیع الدین حسینی شركت نكرد. پس از نماز، همه علما و امرا از طرف وزیر برای ناهار دعوت شدند كه از آن جمله رفیع الدین و امام جمعه یعنی محمد باقر خراسانی هم بود. در آن‌جا خلیفه سلطان، سید حسینی را مورد عتاب و خطاب قرار دارد كه چرا در نماز حاضر نشدی؛ زیرا سلطان، حكم به حضور همه علما كرده بود و عمل برخلاف حكم سلطان كار زشتی است. او گفت: آری! كار خلاف حكم سلطان، زشت است اما نه به زشتی كار این فاضل- و اشاره به امام جمعه كرد. چرا كه عقیده او وجوب عینی نماز جمعه است و به مجرد این كه شما به او گفتی كه امروز نماز ظهر را بخوان، او چنین كرد. البته اینجا محل تقیه نبود، چرا كه سلطان شیعه پشت سر او به نماز ایستاده بود. خلیفه سلطان و حضار ساكت شدند و امام جمعه، به اندازه‌ای خجل شد كه تا آخر مجلس، سخن نگفت. (برگ 39). وی ادامه می‌دهد كه این كار او تنها برای حفظ موقعیتش نزد خلیفه سلطان بوده است. وقتی پای چنین فاضلی با آن صفاتی كه گفته شد، به خاطر ریاست از راه راست بلغزد، از دیگران چه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1079
انتظاری هست؟ «1»
عبد الحی سپس سخنی را از فیض كاشانی، از یك رساله فارسی او نقل می‌كند كه گفته است: وقتی من ثواب نماز جمعه و جماعت را دیدم، در كاشان، خواستم مأموم باشم نه امام، چرا كه از ریاست هراس داشتم؛ اما چون امامی كه ویژگی‌های امامت را داشته باشد نیافتم و دیدم كه ثواب جمعه از دست می‌رود، و هرچه انتظار كشیدم كسی برای امامت یافت نشد، لاجرم به امامت جمعه تن دادم. (برگ 39). عبد الحی كه داشتن منصب امام جمعه‌گی را ریاست دانسته و احساس كرده است كه این ریاست، دشواری‌های اخلاقی و اجتماعی به همراه دارد، شماری از روایاتی را كه در زمینه ریاست‌خواهی و تكبر است، به دنبال بحث آورده است. وی می‌گوید مصداق این حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله كه فرمود: روزگاری می‌رسد كه باطن مردم خبیث و ظاهر آنان نیكوست، بر عصر ما و در همین منصب امام جمعه‌گی مصداق پیدا می‌كند.
عبد الحی سوءاستفاده از مقام را یكی از آثار سوء این وضعیت می‌داند؛ سپس به یك مورد مشخص اشاره می‌كند كه امام جمعه، از كسانی كه پشت سر او نماز می‌خوانند، حتی اگر مجرم باشند، دفاع می‌كند. حكایت این است كه شخص شروری با نام كاووس، راهزن بوده و به كشتن مردم و دزدیدن اموال آنان و حمله به كاروان‌ها مشغول بود. وقتی خبر وی به سلطان رسید، حكم به دستگیری و كشتن او كرد تا مسلمانان از شرّ او راحت شوند. این شخص كه زیرك بود، و این وضعیت را می‌دانست، در نزدیكی شهر قم بسر می‌برد. آن زمان شخصی عالم و فردی قاضی كه مشهور و معتبر نزد سلطان و امیران بود، با نام ملا محمد طاهر قمی، منصب امام جمعگی این شهر را داشت. كاووس به مسجد او رفت و پشت سر او نماز خواند. پس از آن، ملا محمد طاهر نامه‌ای به سلطان نوشت و در آن یادآور شد كه این شخص، فردی فاضل و مبرّای از این اتهامات است و دائم در جمعه و جماعات شركت می‌كند. سلطان هم به خاطر نامه قاضی از او درگذشت؛ اما به خاطر آن كه گزارش‌های دزدی و قتل درباره كاووس زیاد بود، دستور داد تا او را نكشند، اما حبس ابد كنند و در آن‌جا بماند تا بمیرد. (برگ 41).
عبد الحی در ادامه می‌گوید: در مدتی كه در اصفهان بودم، رخدادهای شگرفی پیش آمد.
در این شهر، سیدی بود كه در یكی از صفه‌های مسجد شاه اقامه جماعت می‌كرد و مردم
______________________________
(1). این واقعه نمی‌تواند در زمان شاه صفی (م 1052) رخ داده باشد. محتمل است كه در زمان عباس دوم (م 1077) بوده باشد؛ در آن اشكالش آن است كه از خلیفه سلطان (م 1064) یاد شده و بعید می‌نماید كه تا زمان حیات خلیفه سلطان، امامت جمعه اصفهان در اختیار محقق بوده باشد. به هر روی، دشواری درباره درست بودن آن، دست كم به این صورت، وجود دارد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1080
زیادی در نماز و وعظ او شركت می‌كردند؛ تا آن كه خدای بر مردم رحم كرده، باطن او را بر مردم آشكار كرد. شبی از شبها، در مجلسی شرابخواری كرده، در حالت مست به در خانه پدر همسرش رفته، دختر دیگرش را كه زیبا بود، از او خواسته بود. این حكایت به گوش مردم رسیده، او را از مسجد بیرون و حقوقش را قطع كردند. پس از آن، چنان ذلیل شد كه از اصفهان خارج شده، به مشاهد مشرّفه رفت. (برگ 41 پ). حكایت دیگر آن كه امام جمعه اصفهان، قصد رفتن به نجف را داشت. وقتی از اصفهان خارج شد، فرزند محقق خراسانی در مسجد حكیم داود اقامه جمعه كرده، مشهور به صلاح و تقوا بود. در این وقت، چندین نامه به سلطان نوشت و از او خواست تا اجازه دهد، نماز جمعه را در مسجد شاه اقامه كند؛ اما سلطان، وقعی به درخواست او نگذاشت تا آن كه از امراء و خواجگان استمداد كرد؛ پس از آن شاه پذیرفت. مردم از این كار او در شگفت شدند و گفتند، اگر او اقامه جمعه را واجب عینی می‌داند، چه فرقی بین این دو مسجد هست. این كار او جز ریاست‌طلبی و بزرگی نزد خواص و عوام معنایی نداشت.
حكایت دیگر آن است كه علامه مجلسی در مجلس رستم خان سپهسالار نشسته بود و چنان كه مشهور است، گاه به ایذای اهل ریاست و حتی سلطان می‌پرداخت. در این مجلس، علامه به سپهسالار گفت: آیا به خاطر منصبی كه داری احساس ریاست و كبر كه سبب خروج از طاعت الهی بشود، در تو پدید نمی‌آید؛ آن هم در وقتی كه صفوف نظامیان در وقت جنگ منظم شده و صدای آلات لهو از قبیل كرنا و كوس و دهل و نقاره و غیر آن از همهمه جنگجویان در میدان جنگ به هوا برمی‌خیزد؟ سپهسالار گفت: شگفتی از شما است كه گمان می‌كنید از این قبیل چیزها عجب و تكبّر در انسان پدید می‌آید؛ اما این احساس در شماها به خاطر صفوف نمازگزاران و دمدمه مكبّران پدید نمی‌آید. البته ترس پدید آمدن كبر در میان شما بیش‌تر است. مجلسی با شنیدن این سخن ساكت گردید. (برگ 41- 42)
به اعتقاد عبد الحی، یكی از حكایات غریبه دیگر این است كه در كاشان شخصی بود با نام آخوند طالبا كه امام جماعت و مشهور به صلاح و سداد بود؛ اما عیبش این كه با حاكم ظالم شهر همنشین بوده و بیش‌تر شب‌های رمضان را برای افطار در منزل او بسر می‌برد.
وقتی حاكم مرد، مرد عالم كه هفتاد سال داشت، در تشییع جنازه وی شركت كرد و پیش از آن كه جنازه را در قبر بگذارند، خود لحظه‌ای داخل قبر رفت و به شكلی كه مرده را می‌خوابانند، دراز كشید؛ پس از آن جنازه را دفن كردند. وقتی علت را پرسیدند، آن عالم به كار پیامبر صلی الله علیه و آله برای خوابیدن در قبری كه برای فاطمه بنت اسد تهیه شده بود، استناد كرد كه برای كاهش فشار قبر بوده است. (برگ 42).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1081
هم چنین فردی از یكی از روستاهای كاشان به این شهر آمد و تحصیل علم كرد. بعد از آن به اصفهان رفت و از طبقه شاگردان آقا حسین خوانساری استفاده علمی برده، مدتی شاگردی ائمه جمعه و جماعت آن شهر را كرد. وقتی امام جمعه كاشان مرد، از اصفهان به كاشان آمد تا این مقام را بگیرد، در حالی كه فرزندان امام جمعه پیشین مانع شدند. آخر كار، او به روستای خود باریكرسف رفت و خواست تا نماز جمعه را در آن‌جا برپا كند. چند بار نماز جمعه خواند؛ اما وقتی بی‌توجهی مردم را دید، از اندوه درگذشت. من با واسطه شنیدیم كه او اشخاصی را كه در جمعه و جماعت حاضر نمی‌شدند، تفسیق می‌كرد. روزی به خانه ما آمد. من به او گفتم: شنیده‌ام كه تو علمایی را كه برای جماعت در مسجد حاضر نمی‌شوند، فاسق خوانده‌ای. گفت: مقصود من هم طبقه آقا حسین خوانساری است نه شما- و این را از ترسش گفت. من علت را پرسیدم. گفت: پیامبر هم دستور داد تا خانه كسانی را كه به مسجد نمی‌آیند، آتش بزنند. به او گفتم: احمق! اینها نمی‌خواهند پشت سر تو و امثال تو نماز بخوانند! این چه ارتباطی با نماز نخواندن پشت سر رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد؟
حكایت دیگر آن كه شخصی با نام آقا حفیظ كه عابد بود، در یكی از محلات كاشان زندگی می‌كرد. مردم از او خواستند تا امام جماعت محله آنان شود؛ اما او سخت مخالفت كرد. مردم محله نزد پدرم آمدند و گفتند: چون از شاگردان شماست، اگر شما به او امر كنید، خواهد پذیرفت. پدرم بعد از یك سكوت طولانی گفت: من درباره این شخص متحیّرم؛ چون او حیای زیادی دارد و اصلا اهل ریاست نیست، در حالی كه امام جماعت نباید اهل حیا باشد، بلكه باید خود را میان خلق ممتاز بداند تا این منصب را بپذیرد و مقدم بر دیگران شود! (برگ 42)
عبد الحی سپس به بیان مفهوم عدالت پرداخته و معتقد است كه برخلاف ابن جنید كه عدالت را ساده تفسیر می‌كند، باید آن را سختگیرانه تفسیر كرد. وی اشكال عمده ائمه جماعت روزگار خود را همین می‌داند كه عدالتشان منطبق با مفهوم سختگیرانه جماعت نیست. وی به بیسوادی برخی از ائمه جماعت و ناتوانی آنان از پاسخ دادن به سؤالات شرعی مردم یاد كرده و دادن پاسخ‌های نادرست را یك مشكل می‌داند و می‌گوید كه درگذشته، اولا تا این اندازه، سؤال شرعی از امام جماعت نمی‌شده و ثانیا سختگیری بیش‌تری در انتخاب امام جماعت بوده است تا حدی كه در روآیات آمده است كه امام جماعت می‌تواند شفاعت مأمومین را بكند. سپس می‌گوید: واعظی در اصفهان در مسجد شاه بر منبر بود، در حالی كه رفیق او نزد من نشسته بود و هر دو عالم به مسائل دینی بودند.
مضمون سخنان خطیب در آن روز، درباره امتحان انبیای الهی و امامان بود كه رتبت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1082
شفاعت خواهی آنان با همین امتحانات معین می‌شود. عبد الحی می‌گوید: به رفیق او گفتم:
وقتی با آن همه آزمایش‌ها و بعد از سم دادن و به شهادت رساندن، امامان علیهم السلام به مرتبه شفاعت كردن می‌رسند، با این كه برگزیده خدا میان مردم هستند، چگونه امام جماعت‌های روزگار ما كه نه نبوّتی دارند و نه امامتی، می‌توانند بر اساس حدیث ابوذر از پیامبر صلی الله علیه و آله رتبه شفاعت را به دست آورند. او رنگش دگرگون شد و ساكت ماند (برگ 44).
وی با اشاره به سختگیری گذشتگان در انتخاب افراد برای امامت جمعه می‌گوید: یكی از اكابر كه قاضی اصفهان بود و فردی عالم و فاضل و نزد سلطان و امیران، اعتبار بالایی داشت، در اوائلی كه فیض كاشانی در كاشان اقامه جمعه می‌كرد و هنوز اعتباری نزد سلطان به دست نیاورده بود، به این شهر آمد. وقتی شنید كه كسی مانند فیض امامت جمعه می‌كند، برآشفت و او را تهدید كرد، به طوری كه فیض مخفی شد تا او از كاشان خارج شد. آن قاضی گفت: امامت جمعه امری بس مهم است كه این قبیل افراد با این مرتبه اندك نباید آن را اقامه كنند. عبد الحی می‌گوید: این در حالی بود كه فیض همان زمان نیز به علم و فضل شهرت داشت. وی می‌افزاید: این اوضاع گذشته است، در حالی كه امروزه كار به جایی رسیده كه مجلسی دوم كه مشهور به علم و فضل است، برای هر آدم كم رتبتی اجازه اقامت جمعه و اجازه روایت، در اطراف و نواحی صادر كرده و كار امامت جمعه به این حد رسیده است. (برگ 45)

سفر حج شیعیان و دشواری رؤیت هلال‌

فصل هفتم كتاب درباره یكی از مسائل فقهی حج است. این مسأله مربوط به مشكلی است كه زائران شیعه در ایام حج داشتند. مشكل این بود كه وقتی روز عید قربان به شنبه می‌افتاد، طبعا عرفه، روز جمعه می‌بود. اگر روز عرفه با جمعه یكی می‌شد، سنیان حج آن سال را حج اكبر می‌نامیدند كه البته شیعیان اعتقادی به این امر ندارند. اگر سالی حج اكبر باشد، رؤسای مكه نفع مادی بیش‌تری می‌برند. «1» برای همین، اگر طبق معمول، روز عید به یكشنبه بیفتد، از قبل در رؤیت هلال برنامه را به گونه‌ای تدارك می‌بینند كه ماه یك روز زودتر آغاز شده و عید به شنبه بیفتد تا عرفه منطبق با جمعه شده و حج آن سال، حج اكبر باشد. در اینجا برای شیعیان این مشكل پدید می‌آمد كه چه بكنند. عبد الحی می‌گوید: در طول عمر ما، فراوان
______________________________
(1). این مسأله‌ای است كه تا دوره قاجاریه نیز بوده و اصرار زیادی بوده تا حج، حج اكبر باشد چرا كه از طرف دولت، مبالغی به رؤسای مكه و حج داده می‌شده است. در این باره بنگرید: جعفریان، رسول، مقالات تاریخی، دفتر هشتم، صص 259- 263
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1083
این مشكل پدید آمده و شده است كه قاضی مكه، با شهادت یك حاجی مغربی، حكم به ثبوت رؤیت هلال می‌كند و دشواری از همان جا آغاز می‌شود. دشواری آن است كه به فرد شیعه اجازه داده نمی‌شود تا به موقع، وقوف در عرفه پیدا كند. یكبار كه سید فاضلی به حج رفت و شاهد بود كه هیچ كس شهادت به رؤیت هلال نداده است، چون محرم شده بود، تا سال آینده در مكه مجاور ماند و پس از انجام حج، به شهرش بازگشت. (برگ 46). گاه خود سنیان نیز از این امر ناراحت بوده و مؤذنان حرم اعلام می‌كردند كه هر كسی در این سال حج انجام داده، حجش باطل است. یكی از بحث‌های مؤلف این است كه در این شرایط آیا می‌توان به گونه‌ای از احرام درآمد یا نه.
در مسأله اختلافی مورد بحث، بیش از آن كه بحث رؤیت هلال در شرق و غرب اهمیت داشته باشد، مشكل حج اكبر شدن و نفع مادی آن برای رؤسای مكه مطرح بود؛ چرا كه این اشكال فقط سالهایی پدید می‌آمد كه پای شنبه و یكشنبه برای عید قربان در میان بود و آشكار می‌بود كه مسأله جنبه منفعت طلبی دارد. (برگ 47).
عبد الحی می‌گوید، من در سال 1099 قصد حج داشتم. به اصفهان آمدم و شبی از شب‌های ماه رمضان در مجلسی بودم كه عالم فاضل ملا میرزا كه اصل او شیروانی است، «1» در آن‌جا حضور داشت. از من پرسید: امسال قصد حج داری؟ گفتم: آری. گفت: ترسم آن است كه در این سال مشكل حج اكبر به وجود آید؛ چرا كه در تقویم، عید قربان به اولین روز هفته افتاده است. گروهی از شاگردان و نزدیكان من قصد حج داشتند كه آن‌ها را منصرف كردم. گفتم: نمی‌توانم به تأخیر بیندازم. گفت: دعاگوی شما هستم. من به حج رفتم و آن سال حج اكبر شد، اما اختلافی در رؤیت هلال پیش نیامد. ملامیرزا در آن محفل گفت: اگر چنین وضعیتی پیش آمد، می‌توان با عمره مفرده از احرام درآمد. آن شخص گفت: [علامه] مجلسی حكم كرده است كه با قربانی می‌توان محل شد. ملا میرزا گفت: این فتوا غلط است.
من گفتم: این فتوا درست است چرا كه ... پس از آن استاد ساكت شد. (برگ 49). عبد الحی می‌گوید: من شنیدم كه علمای اصفهان، قم و شیراز، حاجیان را [كه با انجام هدی قبل از اعمال حج محل نشده و یا بعد از اعمال، عمره مفرده انجام نداده بودند و به وطن بازگشته بودند] از وارد شدن به منازل خودشان- یعنی منزل خود حاجیان- مانع شدند تا مبادا با زنانشان نزدیكی كرده و چون محرم هستند، مرتكب زنا شوند. علما از آنان می‌خواستند تا
______________________________
(1). عالمی با نام ملا میرزای شیروانی، كه استاد میرزا عبد الله افندی بوده و شهرت علمی بسیار زیادی دارد، در سال 1098 در اصفهان درگذشته است. (خاتون آبادی، وقایع السنین و الاعوام، ص 543) اشكال آن است كه عبد الحی دیدار خود را با ملا میرزا كه اصل او شیروانی است، در سال 1099 یاد كرده است.
ممكن است وی سال ملاقات را اشتباه گفته باشد یا این ملا میرزا كسی غیر او باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1084
در مساجد و رباطها سكونت گزینند تا در حج سال بعد شركت كرده و محل شوند و برگردند. وی می‌گوید، حتی یكی از این حاجیان كه گوش به حرف علما نداده بود، از كثرت اعتراض و سرزنش مردم، در سالی كه من حج رفتم، همراه من بود.
ممكن بود، كسی حكم رؤسای مكه را نپذیرد و یك روز دیرتر از سنیان به عرفه برود.
چنین كاری فوق العاده خطرناك بود. عبد الحی از پدرش عبد الرزاق نقل می‌كند كه فاضل قزوینی به حج رفت و چون امر مشتبه شد، از سنیان پیروی نكرد. رؤسای كعبه از كار او آگاه شده، حكم به قتلش كردند. او در تنوری مخفی گردیده، از مكه خارج شد. پس از آن در اطراف مكه ماند تا سال بعد خودش را به قیافه‌ای دیگر درآورده، حجش را انجام داد. فاضل دیگری هم با نام ملا زین العابدین، «1» از آنان پیروی نكرد، او را كشتند. البته كشته شدن شیعیان در شهرهای سنیان، ممكن است به سبب اظهار لعن یا عدم پیروی از آنان در اعمال و رفتارشان باشد. (برگ 49)
حكایت دیگر آن كه، یكی از علمای كاشان با نام ملا هادی، حكم به صحّت این قبیل اعمال حج كرده و آن را از حجّة الاسلام مجزی می‌دانست. ایشان به عمل امام صادق علیه السلام استناد می‌كرد كه در اعلام عید فطر، از خلیفه وقت پیروی كرده است. عبد الحی می‌گوید، مشكل او در این حكم، آن بود كه آن سال، نزدیكان و فرزندش حج انجام داده و برگشته بودند. یك بار دیگر هم، همین اتفاق افتاد، سید فاضلی با نام میر عبد الغنی، در مكه با جماعتی ساكن بود. اعرابی كه حج نیابتی انجام می‌دادند، نتوانسته بودند حج خود را انجام دهند و مردم برای سال بعد، به آنان نیابت ندادند، چرا كه آنان را محرم می‌دانستند.
این افراد كه درآمدشان از راه نیابت بود، نزد آن شخص رفته و استفتاء كردند و او فتوا داد كه حج‌شان با سنیان مجزی است. همین زمان عالم فاضلی با نام شاه فضل الله در كاشان بود، گفت: فرزند محمد باقر خراسانی كه فقیهی فاضل است، در همین سال به حج رفت و بازگشت. از ظاهر سفر او برمی‌آید كه حج را صحیح می‌دانسته است. من نامه‌ای به او نوشتم و از كیفیت حج سؤال كردم. به من- شاه فضل الله- نوشت: حج باطل است. بدو نوشتم: چرا شما برگشتید؟ نوشت: این حج باطل است؛ حج من حج واجب نبوده و من حج واجبم را سالها پیش انجام دادم؛ این حج مستحبی بود. من با انجام عمره مفرده خود را محل كردم و برگشتم. (برگ 50).
عبد الحی از كسی كه با استناد به عمل امام صادق علیه السلام در ثابت بودن عید فطر با
______________________________
(1). این شخص می‌باید ملا زین العابدین كاشانی باشد كه رساله‌ای درباره بازسازی كعبه در سال 1039 نگاشته و سال بعد از آن هم در مكه به شهادت رسیده است. حكایت او را در مقالی كه درباره وضعیت حجاج ایرانی در دوره صفوی است، آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1085
اعلام خلیفه وقت، به صحّت حج این چنینی حكم كرده، برآشفته، ادله‌ای در چند و چون نظر خود نقل می‌كند و پس از آن با نفی قیاس میان این موارد و اساسا نفی حجیت قیاس، می‌نویسد: این قبیل فتواها، نتیجه ریاست‌طلبی است كه خود ناشی از رسیدن به مقام امام جمعه‌گی و جماعت است. (برگ 51)
فصل هشتم درباره مسأله تحریف قرآن است كه ضمن آن مروری بر دیدگاه‌های فیض و ملا صالح مازندرانی در شرح او بر كافی دارد. در اینجا نیز مؤلف موضع انتقادی نسبت به دیدگاه‌های فیض دارد. فصل نهم درباره مسأله حدوث عالم است كه ضمن آن دیدگاه‌های فلاسفه قدیم و گاه جدید از قبیل میرزا رفیعای نائینی و ملا صالح مازندرانی و دیگران را نقل كرده است.

حكم غنا و تعلیم و تعلم دانش نجوم‌

فصل دهم درباره مسأله غنا و آوازه خوانی است. این مسأله یكی از مسائل اختلافی دوره صفوی است كه درباره آن رساله‌های مختلفی نوشته شده و اسباب جدال و اختلاف شدید میان دو گروه از فقها شده است. «1» طبق معمول دو عالم برجسته، محقق سبزواری [در یك مورد] و فیض در یك سمت، و بسیاری از علمای این دوره، در جبهه مقابل قرار داشتند.
حاصل سخن مؤلف كه تحت تأثیر آرای فیض است، چنین است كه آنچه از مجموع اخبار وارده در غنا به دست می‌آید، آن است كه حرمت آن از جهت گرفتن اجرت و تعلیم و استماع و خرید و فروش، اختصاص به غنایی دارد كه در زمان امویان معمول بوده، مردان بر زنان آوازه خوان وارد می‌شدند و به غنای آنان گوش می‌دادند و سخنان باطل و لعب با وسائل بازی در میان بود و در واقع، مشتمل بر فعل حرام بود. اما جز آن، چنین حكمی ندارد. بنابر این شنیدن غنایی كه متضمن یاد از بهشت و جهنّم و تشویق به رفتن به سوی دار القرار و وصف نعمت‌های الهی و یاد از عبادات و تحریك در انجام خیرات و زهد ورزیدن در امور دنیا و چیزهای مانند آن، ایراد ندارد. (برگ 63) این عقیده فیض است.
فصل یازدهم درباره دانش نجوم است. در این فصل مؤلف به احادیثی كه درباره دانش نجوم و تنجیم وارد شده، اشاره كرده، به برخی از آرای فقهی كه درباره حرمت تنجیم است، می‌پردازد. در عین حال، تحت تأثیر جوّ حاكم آن روزگار و روزگاران پیشین، می‌نویسد:
برای كسی كه اندكی در علم نجوم آشنایی دارد، تردیدی نیست كه اگر بر اساس روش درست محاسبه شده و اشتباهی در حساب صورت نگیرد و درباره ثوابت و و ثوالث و
______________________________
(1). مختاری، رضا، و صادقی، محسن، میراث فقهی، غنا و موسیقی، 3 ج، (قم، مركز تحقیق مدرسه ولی عصر علیه السلام، 1377. ما در این مجموعه، نوشتار مستقلی درباره تاریخ بحث غنا در دوره صفوی آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1086
دقائق و غیره، اشتباهی صورت نگیرد، احكام نجومی، ذرّه‌ای تخلف نخواهد داشت. این چیزی است كه تجربه و تاریخ از اول خلقت عالم بر آن گواهی می‌دهد. (برگ 66). سخنی هم از شیخ بهایی درباره تحریم علم نجوم به معنای خاص آن، به نوعی كه موجب شرك شده، اجرام علوی را مسبّب برخی رخدادهای سفلی بداند، نقل كرده است. (برگ 67).
نتیجه‌ای كه مؤلف بعدها به آن رسیده، و در حاشیه آخرین صفحه این بحث نقل كرده، این است كه كواكب تأثیراتی دارند، چه حیات داشته باشند و چه نداشته باشند؛ و به هر تقدیر، این اعتقاد و عمل بر اساس آن، كفر ورزیدن نیست؛ چون به هر حال، شرك لازم نمی‌آید. (برگ 73)

طبقه‌بندی عالمان و فقیهان‌

فصل دوازدهم درباره اصناف علماست. به اعتقاد وی علما سه دسته هستند. گروهی كه خدا را می‌شناسند، اما امر خدا را نمی‌شناسند. اینان همان عرفا و صوفیه هستند كه از دنیا كناره گرفته‌اند و از احكام دین نیز چیزی نمی‌دانند. دوم گروهی كه خدا را نمی‌شناسند؛ اما امر خدا را می‌شناسند؛ یعنی به احكام شرعی واقف‌اند، اما اسرار الهی را نمی‌دانند. اینان فقهای غیر عارف هستند. گروه سوم كسانی هستند كه هم خدا را می‌شناسند و هم امر خدا یعنی احكام شرعی را.
بحث اصلی مؤلف راجع به گروه دوم است كه در این باره، به افراط گراییده و حق و باطل را بهم درآمیخته است. در عین حال، آشنا شدن با دیدگاه‌های او در این نوشتار، بی‌فایده نیست. مؤلف طبق معمول، بلافاصله مصداق این گروه را ائمه جمعه و جماعات می‌داند؛ كسانی كه مقصودشان از دانش اندوزی، دست یابی به ریاست و داشتن حرمت نزد مردم است؛ و در حالی كه از مردم حیا دارند، از خدای متعال حیا ندارند. اینها صفاتی است كه ائمه جمعه و جماعات دارند و شگفت آن كه اكثر اینان در این زمان، احكام دین را نیز به درستی نمی‌دانند. بنابراین، این افراد را حتی در گروه دوم هم نباید جای داد. عبد الحی می‌افزاید كه اینان گروهی از عالمان هستند كه در پی برتری جویی و خوش آمد خوانی و بهره‌گیری بیش‌تر از دنیا و كبر و ریا و تعظیم اغنیا و بی‌اعتنایی به فقرا و ... هستند. وی احادیثی درباره عالمان دنیاخواه آورده، از جمله این حدیث رسول را كه فرمود: «الفقهاء امناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدنیا. قیل: یا رسول الله! و ما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتبّاع السّلطان. فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی دینكم». سپس از قول ملا صالح مازندرانی نقل كرده است كه از جمله مصادیق «اتباع السلطان» قبول ولایت بر قضا، درآمیختن با آنان و معاشرت با ایشان از روی اختیار و انجام كاری است كه در جهت جلب رضای آنان باشد.
(برگ 76). نتیجه آن كه بیش‌تر اهل فتوا داخل در قسم دوم هستند، آن چنان كه در بلاد شیعه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1087
شاهد آن هستیم. شگفت آن كه وی از اصل، گویی مخالف صدور هر گونه فتواست، چون می‌گوید: مخفی بر عارف به كتاب‌های حدیثی نیست كه كسی كه در این زمان در مسائل اختلافی فتوا می‌دهد، بدون تردید دین ندارد؛ چرا كه وقتی اخبار، از زمان شیخ طوسی به این سوی مختلف باشد، و كتاب‌های رجالی از نظر مدح و ذم رجال حدیث متفاوت، و كتاب‌های فقها در فتوا تا این اندازه دیگرگون، پیداست كه دادن فتوا چه اندازه مشكل است.
عبد الحی می‌گوید: شاید به همین خاطر است كه علامه حلی را در خواب دیدند كه در جای نیكویی قرار دارد. علت را پرسیدند، گفت: به خاطر تألیف كتاب الفین [در امامت] است، اگر آن كتاب نبود، فتاوی، من را هلاك كرده بود. (برگ 76). این در حالی است كه زمان او به زمان ائمه علیهم السلام از زمان ما نزدیك‌تر است.
وی می‌افزاید: اكنون بدان كه عادت شبانه روزی اهل فتوا آن است كه مواریث را قسمت كنند و این هم برای نفع دنیوی آنان است. به همین خاطر، برای سود خود، از شنیدن خبر مرگ افراد خشنود می‌شوند. به علاوه، چون می‌پندارند كه جانشین امام هستند و حدود و تعزیرات در اختیار آنان است، گاه به قطع دست و قصاص و زدن گردن حكم كرده و به مرور در این كار، جرأت یافته‌اند و قسی القلب شده‌اند. وقتی این قبیل فتوا صادر كردن را با پیروی از سلطان ضمیمه كنیم، چیزی جز سپاه شیطان را نخواهیم دید. مرد فاضلی بود كه از اهل فتوا بود و تبحّری داشت و در عین حال از اتباع سلطان و همنشین با او بوده و در دریای گناه غرق بود. وی در اصفهان منصب قضاوت داشت و تلاش او در بدست آوردن منصب وزارت بود تا عمال شهرها را نصب كند و عشریه و جرایم به امر او گرفته شود. این شخص برای اولین بار همسرش را به مجلس سلطان برد، در حالی كه زینت زیادی در بر داشت، آن هم بدون پوشش؛ چرا كه دوستی زیادی با سلطان جائر داشت. روشن است كه هیچ فردی تن به این كار نمی‌دهد و فرقی میان سلطان با دیگران، در شرع یهود و نصارا و مجوس نیست، چه رسد به شرع اسلام.
شگفت آن كه برخی از فضلای نزدیك به زمان ما، مانند ابو القاسم میر فندرسكی، سید داماد، ملا رجب علی زندگی می‌كردند و شیوه برخورد آنان با سلطان چنان بود كه سلطان به خانه آنان می‌رفت و از دعای آنان در بسیاری از اوقات، به ویژه در وقت جنگ استمداد می‌جست؛ چرا كه اعتقادش بر این بود كه دعای آنان سبب دفع دشمن شده و عمر او را زیاد می‌كند. شاه علاقمند بود تا در خانه آنان غذا بخورد و آنان را سبب رفع مرض می‌دانست.
اما در این عصر، ببینید چه پیش آمده است. (برگ 77). حكیم فاضلی هم در اصفهان بود كه طبیب دربار بود. شدت علاقه وی سبب شد تا در مجلس شراب شاه شركت كرده و شاه او را تكلیف به شرب خمر بیش از حد طاقتش كرد تا آن كه مرد. این قبیله نمونه‌ها فراوان است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1088
اما گروه سوم كه هم عارف بالله هستند و هم عارف بأمر الله، كسانی هستند كه در خط انبیاء و ائمه علیهم السلام قرار دارند. این ممكن است كه كسی از قسم سوم باشد، اما كم‌كم از قسم دوم شود. یكی از آن‌ها فاضل عالمی با نام آقا شیخ در كاشان بود كه در شمار گروه سوم بود، اما به تدریج، روی به صدور فتوا آورد و از دوستی‌اش با خداوند كاست تا آن كه از قسم دوم شد؛ به طوری كه در فتوا دادن تا آن اندازه جری شد كه در حال نابینایی هم فتوا صادر می‌كرد و دخترش اقوال او را می‌نوشت، به طوری كه كم‌كم فتاوی او مختلف شد و اوضاع به حدی بد شد كه دیگر كسی به سخن او توجهی نكرد. در پایان، گاه سه روز یا بیش‌تر در حالت بیهوشی بود تا آن كه مرد و تعفن از جسدش برخاست. (برگ 79- 80)

طبقه‌بندی صوفیان‌

فصل سیزدهم درباره تصوف است؛ موضوعی كه در دوره صفوی، درست مانند نماز جمعه و غنا، محل بحث و اختلاف فراوان بود. صوفیه هم اصنافی دارند. نخستین صنف آنان راهب نام گرفته است؛ كسانی كه دنیا را به قصد عبادت، كاملا ترك می‌كنند و البته شیوه آنان در روایات اسلامی تقبیح شده است. گروه دوم هم نزدیك به همان گروه هستند، جز آن كه آرای نادرستی از خود درآورده، دوستی مشایخ صوفی را در قلب خود جای داده‌اند و از محبت ائمه علیهم السلام بریده‌اند، درست همان طور كه در روزگار ما این گروه هستند. وی می‌گوید كه بیش‌تر صوفیه زمان ما كلّ بر مردم هستند و روایاتی در مذمّت آنان نقل كرده است. (برگ 80- 81) وی می‌نویسد كه صوفیان زمان ما همه اصول و فروع و محكمات و متشابهات را به مشایخ خود ارجاع می‌دهند كه واقعا جاهلند، با این كه ادعا می‌كنند كه امور هستی و مرگ و زندگی دست آن‌هاست. اگر كسی مسأله‌ای از اصول دین از آنان بپرسد، چیزی نمی‌دانند، چه رسد به فروعات. از یكی از آن‌ها درباره شك میان سه و چهار پرسیدند، گفته بود: فتوا آن است كه نماز را از ابتدا آغاز كنید! آنان تسبیح از تربت كربلا و مشهد رضا را كنار گذاشته، با دانه خرما و چوب تسبیح درست می‌كنند. وقتی در این باره از یكی از ایشان پرسیدم، گفت: مشایخ گفته‌اند كه تسبیح از تربت سبب سودا می‌شود. جالب آن كه اصلا عربی نمی‌دانند و معنای اذكاری را كه در مجلس خود می‌گویند، نمی‌فهمند. من بارها اذكار آنان را شنیده‌ام، كم و زیادی آن بر حسب جور شدن با غنا و آوازشان است. فرد موثقی می‌گفت كه من در ماه رمضان، یكی از این افراد را دیدم كه خرما می‌خورد. گفتم: ماه رمضان است، چرا روزه می‌خوری؟ پاسخ داد: نماز مقدم بر همه عبادات است و ما به همان بسنده می‌كنیم. روی آوردن مردم به آنان هم، به خاطر كراماتی است كه از آنان سر می‌زند.
وقتی ریاضت می‌كشند و قلبشان صاف می‌شود، با عقل فعال ارتباط برقرار كرده، كراماتی از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1089
آنان سر می‌زند. این برای هر نفسی كه خالی از مشغله‌های دنیوی شود و خیالات نفسانی را از خود دور كند و ... ممكن است. در هند هم فرقه‌ای با نام جوكی هست كه این قبیل كرامات از آنان سر می‌زند، با آن كه كافرند. (برگ 85)
در همین روزگار ما مردی عالم فاضل از شاگردان پدرم، شخصی را در خواب دید كه می‌گفت: من رسول خدا هستم، تو را در امور دنیا و دین به پیروی از فلان شیخ فرا می‌خوانم. بعد از بیدار شدن، پیرو آن شخص شد، آن گونه كه اگر وی را در بازار مسلمانان می‌دید، خود را از سر خضوع، به خاك می‌انداخت؛ با این كه آن شیخ، فردی جاهل به اصول و فروع بوده، بویی از شرع نبرده بود. فیض كاشانی این عالم مرید را خواست و او را موعظه فراوان كرده گفت: تو از علما هستی و این زشت است كه در امور دین خود از این شیخ جاهل پیروی كنی. در جواب گفت: من در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم و مأمور به امر او هستم؛ در حالی كه در روایت هست كه شیطان نمی‌تواند در صورت پیامبر و ولی درآید. فیض به او گفت: آیا تو صورت پیامبر صلی الله علیه و آله را می‌شناسی تا بدانی آن را كه در خواب دیده‌ای همان پیامبر صلی الله علیه و آله بوده است یا نه؟ و البته این سخن فیض، سخن حقّی است. عالم یاد شده، هم چنان در ظلمات بود تا آن كه به مشهد رفت و در آن‌جا خداوند بر او ترحّم كرده، مرید عارفی در مشهد شده، او را در این باره موعظه كرد تا به تدریج این حالت ظلمانی از او رفع شد. (برگ 86).
فرد دیگری از وابستگان به این فرقه، مدتی مشغول افعال و اعمال آنان بود تا شیخ شده و گرفتار عجب و ریاست شد تا به آن حد كه روزی كسی كه نزد او بود، وقتی به زمین افتاد، یا الله گفت. آن شخص برآشفت كه چرا مرا صدا نزدی، چون من می‌توانستم به تو كمك كنم. ملعون دیگری در روزگار ما چهل شب در سردابی ماند و ریاضت سختی كشید. روز چهلم پیروانش نزدش آمدند و نزدیك در، اذن ورود خواستند. در جواب آنان گفت: اكنون مرتبه الوهیت همراه من است و شما مرا از این مرتبه، تا سر حد عبودیت پایین آوردید!
گروه سوم آنان، كسانی هستند كه هر روز در پی به دست آوردن پول هستند، اما همه آن را انفاق می‌كنند. البته گناه اینان كمتر از گروه اول و دوم است. گروه چهارم كسانی‌اند كه آنان نیز پی كسب و تصدق هستند، اما بر اساس آنچه كه در شرع وارد شده است، عمل می‌كنند.
ذكر گفتن آنان نیز قلبی است و ترجیح می‌دهند كه همان ادعیه وارده را بخوانند. این همان طریقه استواری است كه مشایخ بزرگ مانند شیخ صفی الدین و شیخ زاهد گیلانی و شیخ ابو الحسن خرقانی و امثال آنان داشته‌اند و از نفس گرم آنان بود كه دولت صفوی شكل گرفت. برخی روش اینان را نیز نمی‌پسندند و با استناد به آیاتی بر ذكر گفتن آنان و كارهای دیگرشان اعتراض دارند، اما عبد الحی اعتراض آنان را وارد ندانسته به آن‌ها پاسخ می‌دهد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1090
(برگ 87) در ادامه، با دفاع از ذكر، فصلی مبسوط در این باره بحث كرده است. در پایان این بحث، مطلبی از «بعض العلماء» در مذمت صوفیان نقل كرده كه به عینه سخنان فیض كاشانی در الكلمات الطریفه است.

گروه‌های فریب خورده‌

عبد الحی در اینجا بر آن است تا شمار دیگری از گروه‌هایی را كه راه را گم كرده، به كارهای ناروا دست می‌یازند، معرفی كند. از نظر مؤلف، جهات فریب اینان، متفاوت است. گروهی، منكر را معروف می‌بینند؛ مانند كسی كه مسجد می‌سازد و از مال حرام آن را تزیین می‌كند؛ یا مانند برخی كارگزاران كه از روی ستم، مالی را از رعایا می‌گیرند و در بنای مساجد و رباطها و تعزیه امام حسین علیه السلام و دادن به عالمان حرام‌خوار، صرف می‌كنند، و تصورشان بر این است كه این كارها، گناهان آنان را پاك می‌كند. برخی هم میان كار برای خود و كار برای خدا تفاوتی نمی‌گذارند، مانند واعظی كه هدفش كسب وجهه است و در اصل، نه برای خدا كه برای خود تلاش می‌كند. برخی هم اهمّ را رها كرده، مشغول به نوافل و مستحبات می‌شوند؛ كسانی هم لبّ را فراموش كرده، به قشر و پوسته می‌پردازند، مانند كسی كه در خواندن نماز وسواس به خرج می‌دهد و مخارج حروف را با زحمت ادا می‌كند، اما حضور قلب ندارد. برخی هم با خواندن قرآن خود را فریب داده، گاه می‌شود كه در شبانه روز قرآن را ختم می‌كنند و كسانی با روزه گرفتن؛ در حالی كه زبانشان از غیبت دیگران باز نمی‌ایستد. برخی هم با رفتن به حج خود را فریب می‌دهند، اما از مظالم و دیوان قضا خارج نمی‌شوند و در پی كسب و روزی حلال نیستند. كسانی هم امامت مسجد یا شغل مؤذنی آن را دارند و اگر در وقت غیبتشان، كسی نماز بخواند یا اذان بگوید، بر می‌آشوبند؛ كما این كه در روزگار ما چنین است.
محتسبانی هم هستند كه كارشان در ظاهر امر به معروف و نهی از منكر است، در حالی كه غرض اصلی آنان ریاست‌طلبی است. عالمان بی‌عمل هم فراوانند. برخی از این عالمان كه خود را دور از اخلاق ذمیمه می‌پندارند، در واقع گرفتار كبر و ریاست و برتری طلبی‌اند و به عیبجویی از افراد هم طبقه خود می‌پردازند؛ كما این كه بیش‌تر ائمه جمعه و جماعات روزگار ما، مخصوصا آنان كه نزد سلطان و امرا مقرب‌اند، چنین‌اند. برخی نیز به علم كلام و رد مخالفان دل بسته‌اند و ایمان كسی كه اینها را نداند، قبول ندارند. در همین زمان ما، یكی از كسانی كه به دانش كلام مشغول بود، درگذشت. مرد صالحی او را در خواب دید كه در حالت نیكویی قرار دارد. علت را پرسید. گفت: معلوماتی كه در دنیا كسب كردیم، به كار ما نیامد. آنچه به كار آمد، اخلاق خوبی بود كه در دنیا داشتم و همان موجب سعادت من شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1091
از موثقین هم نقل شده است كه وقتی محقق دوانی مرد، مرد صالحی او را در خواب دید كه به كار كنّاسی مشغول است. علت را پرسید. گفت: این نتیجه معلوماتی است كه در دنیا فرا گرفتم. البته فراگیری علم كلام خوب است؛ اما تا وقتی كه احادیث به آن ضمیمه نشود، فایده‌ای ندارد. (برگ 90) برخی هم در فتاوی خود حیله‌های شرعی را می‌پذیرند. از آن جمله است فتوای به این كه اگر زوجه از مهریه خود گذشت، چیزی بر شوهر او نیست، در حالی كه برخی شوهران، آن قدر بر همسر خویش سخت‌گیری می‌كنند تا از مهرش بگذرد.
آشكار است كه این گذشت از روی طیب خاطر نیست و این مخالف با نص قرآن است كه فرمود: فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَیْ‌ءٍ مِنْهُ نَفْساً ... [نساء، 4] (برگ 90).
فصل پانزدهم درباره رؤیای صادقه است كه ضمن آن روآیات و مطالبی آورده و به نقل از علامه مجلسی، روایاتی چند و شرح آن‌ها را نقل كرده است. (برگ 95) فصل شانزدهم درباره صله رحم است كه مؤلف، به همین ترتیب روایاتی را در آن نقل كرده و طبق معمول از شرح ملا صالح مازندرانی استفاده كرده است. (برگ 96). فصل هفدهم درباره اثبات ایمان حضرت ابو طالب علیه السلام است. (برگ 100). در این قسمت نیز از علامه مجلسی بهره برده است. فصل هیجدهم درباره اخبار سقیفه است كه آن را به عنوان تكمله‌ای بر مبحث امامت آورده است. (برگ 105). منبع عمده، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید است.
فصل نوزدهم درباره خضاب دست و پاست (برگ 114).

در باب قلیان‌

فصل بیستم درباره غلیان یا قلیان است «1» كه آن را با وصف «المشهور فی المشارق و المغارب بحیث لا یتمكن زواله الّا بأن صارت السموات مطویّات بیمینه كطیّ السجل» همراه كرده؛ یعنی كه تا قیام قیامت باقی خواهد ماند. (برگ 117) چرا كه سلطان جائر پیش از زمان ما، نهی جدی در اطراف و نواحی، از قلیان كرده و حكم به كشتن افراد معتاد به آن داده، جماعتی را نیز به قتل رساند و كوشش زیادی كرد، اما فایده‌ای نبخشید.
عبد الحی می‌گوید من در اینجا حكایتی را كه مربوط به خواب دیدن امامان و نهی آن‌ها از قلیان است، از ثقات نقل می‌كنم: مرد مؤمنی بود كه معتاد به قلیان بوده و سالها بود كه جراحتی در گردن او پدید آمده و با هیچ مداوایی بهبودی نیافت تا آن كه قصد زیارت امیر مؤمنان علیه السلام كرده، در آن‌جا مدت زیادی مجاور شده، استغاثه و گریه می‌كرد و از آن حضرت می‌خواست تا به خواب او بیاید. او بیش‌تر اوقات شبانه روز را كنار ضریح به حالت سجده بود تا آن كه گشایشی شده، پیامبر، امیر مؤمنان و حسنین علیهم السلام را در
______________________________
(1). نوشته‌ای مستقل این مبحث در همین كتاب به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1092
خواب دید كه صورتشان را از او برگردانده‌اند، چه رسد به آن كه با او سخن بگویند. در همان عالم خواب، از كسی علت را پرسید و او پاسخ داد كه عادت تو به قلیان سبب این روی گردانی شده است. آن مرد مؤمن، رو به آن حضرات كرده، گفت: اگر سبب این است، من قلیان را ترك كردم. حضرت رسول متوجه ایشان شدند. وقتی بیدار شد، كاملا بهبودی یافته بود. پس از آن هرگز به سراغ قلیان نرفت. همان مرد، رفیقی داشت كه در پی او به نجف آمد. به وی گفتند كه در خانه مانده و جز برای كارهای ضروری بیرون نمی‌آید. به هر صورتی بود او را یافت و اجازه ورود خواست. او گفت تا قلیان را ترك نكنی، نباید نزد من بیایی و او چنین كرد و نزد رفیقش آمد و وی حكایت خویش را برای وی باز گفت. (برگ 117).
مرد عابد دیگری بود كه معتاد به قلیان بود. وی آرزوی آن را داشت كه یكبار امام حسین علیه السلام را در خواب ببیند تا آن كه به كربلا رفت و مجاور شده، در آن‌جا مشغول عبادت و تضرع گردید. بعد از مدتی امام را به خواب دید كه به او توجهی ندارد. علت را پرسید.
حضرت فرمود: تا قلیان را ترك نكنی متوجه تو نخواهم شد. او چنین كرده، وقتی بیدار شد، همه قلیان‌ها را شكست.
مرد عابدی هم در مشهد بود كه بیش‌تر اوقاتش را به عبادت در حرم صرف می‌كرد و معتاد به قلیان هم نبود. شبی امام رضا علیه السلام را به خواب دید كه سخت ناراحت است.
علت را جویا شد. حضرت فرمود: ناراحتی من از زائرانی است كه معتاد به قلیان هستند و با دهنی متعفن وارد حرم می‌شوند. (برگ 118).
عبد الحی می‌گوید كه داخل سر فرد معتاد، سیاه است؛ سلطان سر میتی را كه معتاد بود، دستور داد باز كردند، سیاه شده بود، پس از آن بود كه بر رعیت ترحم كرده و فرمان به نهی از قلیان داد. عبد الحی می‌گوید: خود من هم معتاد بودم و پدرم از آن نهی كرد تا آن كه ترك كردم. وی به شرح ضررهای قلیان پرداخته، مهم‌ترین مشكل را تعفن ناشی از كشیدن قلیان می‌داند. پس از آن می‌نویسد: در روزگار ما كمتر كسی هست كه معتاد به قلیان نباشد؛ هیچ خانه و بازاری از بازارهای مسلمانان و كافران نیست كه خالی از قلیان باشد. دود قلیان به قدری بد است كه سید فاضلی كه معتاد نبود، به خاطر حضور در مجلسی كه قلیان در آن بود، حالش دگرگون شده و آن قدر حالش مشوّش شد كه حوض جلوی خود را ندیده، در آن افتاد. (برگ 119) وی از این كه مردم قلیان كشیده و با دهنی متعفن وارد مسجد می‌شوند، انتقاد كرده، آن را سبب دوری ملائكه از آن اشخاص می‌داند. (برگ 121). وقتی حساب اسراف‌هایی كه در این باب صورت می‌گیرد بشود، كار بدتر از این می‌شود.
قلیان‌هایی درست می‌كنند كه میانه آن از طلا یا نقره خالص بوده و با یاقوت و لعل و زبرجد، زینت می‌دهند. روشن است كه اینها كارهایی است كه سبب خروج از دین می‌شود. وی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1093
می‌كوشد تا با بیان روایاتی درباره اسراف، آن‌ها را بر این قبیل كارها تطبیق دهد. (برگ 121).

سوء عاقبت‌

اما خاتمه كتاب درباره سوء عاقبت و خاتمت است كه اسباب چندی دارد. نخست آن حالتی كه سبب می‌شود تا در دم مرگ، شك و انكار قلب انسان را فرا گیرد؛ و این ناشی از عقاید نادرستی است درباره خدا و صفات خداوند در انسان هست. دوم ضعف ایمان است كه خود باعث تسلط دنیاخواهی بر قلب انسان در هنگام مرگ می‌شود. عامل سوم هم كثرت گناه است كه سبب غلبه شهوات بر قلب انسان در وقت مرگ می‌شود و طاعت الهی را از یاد می‌برد. (برگ 123).
عبد الحی می‌نویسد: در همین نزدیكی زمان ما، بنّایی بود كه مرگش نزدیك شده و سه روز و سه شب، با این كه آثار مرگ در او آشكار بود، نمی‌مرد و در همان حال، به تخیل آن كه بنّایی می‌كند، دست تكان می‌داد و سر و صدا می‌كرد. مادرش نزد یكی از مشایخ آمده و گفت: می‌خواهم به خانه ما بیایی و دعا كنی تا روح او از جسمش جدا شود. آن شیخ گفت:
دعا می‌كنم كه بهبود یابد. مادر گفت: این محال است، چه آثار مرگ در او هویداست. شیخ به خانه آمد و وقتی آثار مرگ را دید، پرسید: آیا فرزندت نماز می‌خواند؟ گفت: آری. نزدیك غروب خورشید. شیخ نزد گوش آن شخص آمد و با صدای بلند گفت: ای فلانی! اكنون وقت غروب خورشید است، كار را رها كن و مشغول نماز شو. بنّا، كار را رها و شروع به خواندن نماز كرد. تكبیرة الاحرام را كه گفت، مرد. (برگ 124).
حكایت دیگر آن كه، ثقه‌ای نقل كرد كه زنی مرد و هر شب حیوانی شبیه بوزینه می‌آمد و در جای این زن می‌نشست. صاحبان این خانه، نزد همان شیخ رفتند. شیخ آمد و در آن‌جا نشست و حیوان را دید. پرسید: این حیوان كی می‌آید و كی می‌رود؟ گفتند: اول شب می‌آید و اول صبح می‌رود. شیخ گفت: این علامت آن است كه آن زن، مالی را در اینجا دفن كرده و چون به جمع‌آوری مال علاقه شدید داشته و سعادت اخروی هم نداشته، این حیوان روح اوست كه اینجا می‌آید. آن محل را كاوش كردند تا مال یافت شد و پس از آن، از آن حیوان خبری نشد. (برگ 124) بقالی را هم كه وقت مردن تلقین شهادتین می‌كردند، مرتب می‌گفت: پنج تا، شش تا، چهار تا و مشغول حساب بود. و حكایت دیگر آن كه در زمان ما، مرد عابدی بود كه مشغول عبادت بود و در بیش‌تر اوقات، حدیث ائمه علیهم السلام می‌شنید و حتی دم مرگ هم می‌گفت: احادیث مرگ را برایم بخوانید. با این حال، به خاطر این كه امام جماعت بود، مختصری ریاستی هم داشت. بعد از مرگ، مرد مؤمنی، حوضی دید كه از آب پر بود و شخصی آب را با سلطل روی زمینی می‌ریخت كه هیچ گیاهی هم
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1094
نداشت. از او پرسید: این آب برای تطهیر است، چرا روی زمین می‌ریزی؟ گفت: اینها عبادات و اعمال و طاعات فلان عابد است كه بیهوده بوده و به كار سعادت اخروی او نمی‌آید؛ برای همین بیرون می‌ریزم.
عبد الحی می‌گوید: از حكایاتی كه می‌تواند انسان را از خواب غفلت بیدار كند، آن است كه وقتی [علامه] مجلسی به عنوان قاضی تعیین شد، داخل مسجد شده، به منبر رفت و گریه زیادی كرد و حدیث مشهور را خوانده، گفت: من در جایی نشستم كه جز پیغمبر و وصی یا فردی شقی آن‌جا نمی‌نشیند. بعد افزود: معلوم است كه من نه نبی هستم و نه وصی. بنابرین فرد سوم یعنی شقی هستم. بعد گفت: مردم مراقب عاقبت كار خود باشید؛ من درباره عاقبت كار خویش سرگردانم، با این كه كار پدرم و كار من رواج دین و تعلیم مسائل اصول دین و فروع دین بوده و بیش‌تر مردمان اطراف و نواحی با تعلیم من و پدرم به حلال و حرام و مسائل شرع آگاه شده‌اند؛ چرا باید عاقبت من، قضاوت باشد؟
عبد الحی می‌گوید: من از خواهرزاده مجلسی كه فردی عالم و صالح بود، شنیدم كه می‌گفت: در همسایگی دایی من- یعنی علامه- مرد صالح فقیری بود كه در نهایت عسرت زندگی می‌كرد، به طوری كه غذای شبش را هم نداشت. از دایی من خواست تا شغل دبیری و كتابت مجلس خود را به او واگذار كند تا از اجرت آن زندگی كند. دایی‌ام پذیرفت و او مشغول نوشتن و كتابت شد تا آن كه وضع قوت و غذا و لباس او تأمین گردید. پس از مدتی آن شخص مرد، در حالی كه ماترك او یازده هزار تومان بود. وقتی دایی‌ام از این مسأله آگاه شد، توی سرش زد و گفت: این همه مال و منال و طلا و نقره را از روی ظلم از مردم گرفته و این در مجلس من رخ داده است! وای بر من، روزی كه میزان اعمال را بگذارند و پیامبران و صدیقان و شهدا حاضر شوند و در این باره از من بپرسند. عبد الحی می‌گوید: این نتیجه منصب قضا، و قضا هم نتیجه ریاست است و رسیدن به ریاست هم از امامت جمعه و جماعت آغاز می‌شود. البته تقیه‌ای هم در پذیرش منصب قضا وجود ندارد، برای این كه بسیاری از اوقات، پیش و پس از مجلسی، سلطان منصب قضا را به عالمی پیشنهاد كرده و حتی اصرار نموده، اما آن‌ها نپذیرفته‌اند. البته اعتبار مجلسی نزد سلطان كمتر از اعتبار دیگران نیست، بلكه بیش‌تر است؛ اما آن‌ها به خاطر آن كه از ائمه جمعه و جماعت نبودند، این منصب را نپذیرفتند. ما باید خداوند را شاكر باشیم كه از ائمه جمعه و جماعت نیستیم؛ در این زمان فاضل‌تر از خراسانی و مجلسی نبود؛ اما دیدید كه چه حكایاتی درباره آنان نقل كردیم. ما باید باز هم خدا را شاكر باشیم كه از ذرّیه آنان نیز نیستیم كه خود این پیوند، سبب شود تا ما امام جمعه و جماعت شویم. (برگ 125) این اشاره عبد الحی به آن است كه این مناصب به صورت موروثی در خاندان محقق سبزواری و علامه مجلسی باقی ماند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1095
عبد الحی باز از ریاست‌طلبی می‌گوید و از عبادت و انزوای از خلق ستایش می‌كند و حكایت می‌سراید و تأكید می‌كند كه مقصودش از عبادت، عبادتی است كه بعد از آن، فعل شنیعی صورت نگیرد و آن عبادات را فاسد كند. و حكایت این كه مرد عابدی در شیراز بود كه در مدرسه زندگی می‌كرد و دائم مشغول عبادت و طاعت بود. گریه زیاد می‌كرد و نماز شب می‌خواند و استغفار می‌كرد و به خدا می‌گفت: می‌دانم كه من را نخواهی بخشید. علما او را به خاطر این جمله سرزنش می‌كردند كه چرا از رحمت الهی مأیوس است كه یأس از رحمت الهی، در حد كفر است؛ اما او ساكت می‌ماند و پاسخی نمی‌داد و چیزی را افشا نمی‌كرد. این مرد، رفیقی داشت كه خیلی با او نزدیك بود و هر شب، آیه‌های یأس او را می‌شنید و گریه‌های او را می‌دید. یك بار به طور جدّی از او خواست تا ماجرا را بگوید. آن مرد عابد گفت: می‌گویم، مشروط بر آن كه مخفی بماند. من فرزند یك زانیه هستم، من ولد الزنا هستم و در حدیث است كه ابن الزانیه بخشیده نمی‌شود. بالاخره مرگ او نزدیك شد.
رفیقش می‌گوید: هرچه از او خواستم شهادتین را بگوید، با دست اشاره كرد كه نمی‌تواند بگوید، با این كه عادت به گفتن این كلمات داشت. اگر واقعا اهل سعادت بود، زبانش در این وقت، باید شهادتین را می‌گفت (برگ 126).
عبد الحی با اشاره به این كه مساجد را از مال حرام می‌سازند و صاحب دعا یا دعاخوان نیز اغلب از طعام حرام می‌خورد، این وضعیت را در اصفهان شایع دانسته و می‌افزاید: گرچه این وضعیت در كاشان كمتر است، اما در اینجا هم گناهان دیگری جریان دارد. از جمله استفاده از حیله‌های شرعی است كه شیوع فراوان دارد، در حالی كه در گذشته نبوده است.
من در بچگی از برخی از افراد صالح پرهیزگار شنیدم كه می‌گفتند: در اوائل عمر ما كسی بود كه به این صفت مذمومه، موصوف بود و وقتی وارد بازار می‌شد، همه با دست به او اشاره می‌كردند؛ چون كار او را زشت می‌دانستند؛ چرا كه مجتهدان آن عصر به جواز استفاده از حیله‌های شرعی روی منابر فتوا نمی‌دادند و استفاده از عموم موجود در روآیات وجوب نماز جمعه، برای دادن فتوای وجوب نمی‌كردند. اگر آنان چنین می‌كردند، قبح كار از میان می‌رفت. عبد الحی سپس برخی روایات حیله‌های شرعی را آورده و راویان آن را تضعیف می‌كند (برگ 127) و در نهایت می‌گوید: حاصل آن كه، این كار در زمان گذشته در نهایت قبح و زشتی بوده تا آن كه فقیهی كه میان مردم شهرت داشت، دست به این كار زد. براساس آنچه پدرم نقل می‌كرد، مردم زیادی نزد فیض كاشانی آمدند و به او گفتند كه از فلان فقیه چنین كار زشتی سر زده است. صاحب وافی- یعنی همان فیض- گفت: لا قبح و لا نقص. كار زشتی نیست. پس از آن بود كه به مرور، قبح این كار در نظر مردم از بین رفت؛ گرچه در این ایام اخیر، به خاطر مواعظ سید فاضلی در كاشان، باز قبحی پیدا كرده، اما به هر حال، مانند
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1096
نماز جمعه، در همه بلاد شیعه شایع شده است. (برگ 127)
یكی از دشواری‌های دیگر، فراوانی كفّاری است كه از نواحی هند به كاشان می‌آیند و معاملات ربوی با مردان و زنان دارند؛ به طوری كه شیعیان نزد آنان ذلیل هستند؛ چرا كه به آنان بدهكارند و مجبورند بخشی از درآمد روزانه را به آنان بدهند. آن‌ها سوار بر مركب‌های شیعیان شده، به این سوی و آن سوی سفر می‌كنند و شیعیان هم به خاطر همین اقساط، ملازم ركاب آن‌ها هستند. این افراد به خانه‌های شیعیان آمده و با زنان آنان نشست و برخاست می‌كنند. اگر من به خاطر مصالح دین در این باره سكوت می‌كردم، بهتر بود، اما چه كنم كه قلبم به گونه‌ای است كه نمی‌توانم سكوت كنم. این رفت و آمدها باعث برقراری رابطه آنان با فرزندان دختر و پسر این خانواده‌ها شده و اتفاقات منكری رخ می‌دهد كه چشم نبیند و گوش نشود. هر بار هم این اتفاقات بیفتد، خواجگان كه نزد سلطان مقرب هستند، به كمك این افراد می‌شتابند، چرا كه در دست آنان اموالی دارند كه برای آنان نفعی به همراه دارد. در مدت زمانی كه من در اصفهان بودم، از این اتفاقات زیاد افتاد. مرد صالح پیرمردی به من گفت كه از روزنه‌ای، مرد كافر هندی را با یك زن مسلمان دیده است. همین طور فرد بدهكاری، مجبور شده بوده تا دختر خود را به خانه‌های آنان ببرد؛ در حالی كه این اتفاقات پیش از آن رخ نمی‌داده است (برگ 128).
عبد الحی می‌گوید: من در شگفت هستم كه چگونه دولت مجوس چهار هزار سال دوام آورد، اما دولت سیّد الاولین و آخرین بعد از هزار سال این گونه ضعیف شده است. كتاب با همین تأسف تمام شده و مؤلف امیدوار است كه جهان پرگناه، شاهد ظهور و حضور مهدی علیه السلام باشد تا آن را از ظلم و گناه نجات دهد. مؤلف در شانزدهم رجب سال 1121 از نوشتن این كتاب و در واقع همین نسخه مورد استفاده ما، فارغ شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1097

32 جنبش ترجمه متون دینی به پارسی و نقش آن در ترویج تشیع در دوره صفوی‌

درآمد

ادبیات شیعی و میراث دینی آن، اعم از متون روایی، فقهی، كلامی فلسفی و اخلاقی، تا پیش از دوره صفوی، به طور عمده به زبان عربی نگارش یافته بود. در كنار آن تعدادی متون فارسی شیعی از قرن ششم «1» و پس از آن نیز وجود داشت و دارد كه نشانگر رواج نسبی تشیع در این قرون در برخی از نقاط ایران است. از زمانی كه تشیع در ایران به صورت مذهب رسمی درآمد؛ و این همزمان با روی كار آمدن صفویان بود؛ ضرورت فارسی كردن متون مذهبی شیعه در رأس اقدامات فرهنگی دولت جدید قرار گرفت. این سیاست كه از همان آغاز برپایی دولت صفوی شروع شد، به رغم آن بود كه زبان تركی زبان رسمی دربار صفوی بود. چنین حركتی می‌بایست یكی از عاقلانه‌ترین اقدامات آن‌ها در ترویج مذهب شیعی در میان توده‌های فارسی زبان ایران تلقی شود.
به دنبال چنین هدفی بود كه علاوه بر نگارش صدها بلكه هزاران اثر جدید به فارسی، شاهد ترجمه بسیاری از متون دینی و شاید همه متونی هستیم كه آن زمان در دوایر شیعی دایر و رایج بوده است. «2» می‌توان گفت كه كار ترجمه متون عربی به فارسی، پیش از دوره صفوی، در میان سنّیان ایران نیز رواج داشت و از این سنّت در كار ترجمه متون شیعی عربی به فارسی پس از دوره صفوی استفاده شد. برای مثال، در همین قرن دهم، كتاب خلاصة
______________________________
(1). درباره آثار فارسی در میان شیعه تا قرن هفتم بنگرید: جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، صص 389، ج 2، صص 531، 546، 699. در قرن هفتم و هشتم، آثار اندكی از شیعه، به فارسی ترجمه شد كه در میان آن‌ها می‌توان به آثار دعایی و یكی دو مورد آثار فقهی علامه حلی اشاره كرد. ترجمه النهایه شیخ طوسی یكی دیگر از این نمونه‌هاست. رساله فقهی كوچكی هم از قطب الدین راوندی برجای مانده كه پاسخ به چند پرسش فقهی است. متن آن را بنگرید در: فرهنگ ایران زمین، تحت عنوان «چند مسأله از فقه به زبان فارسی» (تهران، 1334) ج 3، صص 264- 266
(2). مترجم تاریخ الحكمای قفطی (كه در اواخر قرن یازدهم و اوایل قرن دوازدهم می‌زیسته) می‌گوید «اكثر علوم متداوله و نقلیه» ترجمه شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1098
الوفاء «1» از سمهودی تحت عنوان اخبار حسینیه در اخبار مدینه به فارسی ترجمه شد. مترجم در مقدمه مطالبی را نوشت كه بعدها مانند آن را می‌توانیم در مقدمه آثار ترجمه شده به فارسی از متون شیعی، می‌توانیم مشاهده كنیم:
سبب تحریر این مختصر آن بود كه بعضی از یاران عجم و دوستان مكرم محترم كه از زبان عربی عادی و از صنعت نحو، متعجب و متواری بودند و شوق اطلاع بر اخبار قبة الاسلام و حرم محرّم مدینه منوّره بسیار داشتند و اظهار آن نیز می‌نمودند، پس در خاطر این فقیر خسته و ضعیف ناتوان شكسته افتاد كه تاریخ وسیط عالم فاضل ... به زبان فارسی ترجمه كرده شود. «2»
در اینجا هدف ما تنها پرداختن به ترجمه‌هاست؛ در حالی كه اصل نگارش به زبان فارسی نیز بحث بسیار مهمی است كه باید بدان پرداخته شده و به دقت جوانب آن از حیث ادبی و دینی مورد بررسی قرار گیرد.
متأسفانه به دلیل آن كه نثر فارسی وضعیت ثابتی نداشته و فراز و نشیب‌های فراوانی را پشت سر نهاده، این گونه آثار، اعم از تألیف یا ترجمه، به سرعت رو به كهنگی رفته و به بوته فراموشی سپرده شده است. حتی امروزه نیز زبان پارسی، آن چنان در تب و تاب تغییر و تحول غوطه‌ور است كه عن قریب، آثار یكی دو دهه گذشته، از عرصه عمومیت، به ورطه خصوصیت غلطیده و توجه به آن‌ها، تنها ویژه ادیبان و تاریخ نگاران تاریخ ادبیات خواهد شد. در برابر، متون عربی، به رغم برخی از دگرگونی‌ها، هنوز از هویت عمومی برخوردار بوده و غبار كهنگی كمتر بر آن نشسته است.
از این جاست كه پرونده ترجمه آثار دینی دوره صفوی و تأثیر گسترده آن در آن روزگار بسته مانده و بدان توجه كافی صورت نگرفته است؛ گرچه باید اعتراف كرد كه نفس مسأله مورد توجه تعداد اندكی از نویسندگان قدیم و جدید قرار گرفته است. شیخ یوسف بحرانی (م 1184) در وصف مرحوم مجلسی می‌گوید: وی همان است كه «حدیث» را به ویژه در دیار عجم رواج داد و انواع احادیث عربی را برای آنان به فارسی درآورد. «3» شاید به پیروی از وی، مرحوم گزی همین مطلب را درباره علامه مجلسی یاد كرده است. «4» آقا احمد بهبهانی در وصف علامه مجلسی می‌گوید: ... و در ترجمه كلام عربی، در جمله فضلا و
______________________________
(1). این اثر تلخیصی است كه سمهودی از كتاب وفاء الوفاء خود به انجام رسانده است.
(2). فهرست نسخه‌های خطی بادلیان، ج 1، ص 79
(3). بحرانی، شیخ یوسف، لؤلؤة البحرین، ص 55
(4). گزی، تذكرة القبور، ص 55
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1099
علما [كسی] ثانی آن بزرگوار نشده است. «1» وی چهل و نه اثر فارسی علامه مجلسی را كه تعدادی از آن‌ها ترجمه متون احادیث و بلكه بیش‌تر آن‌ها چنین بوده، بر شمرده است. «2» قابل یادآوری است كه برخی از تألیفات علمای آن روزگار، به تناسب اهمیتی كه احادیث داشت، ترجمه متن احادیث بوده و بجای عنوان تألیف، نام ترجمه به خود می‌گرفت؛ برخی از آثار فیض كاشانی مانند ترجمة الصلوة، ترجمة العقائد الدینیه، ترجمة الشریعة و ترجمة الطهارة را می‌توان از این دست شمرد.
از دیگر كسانی كه به فارسی‌نویسی این دوره توجه كرده، براون است؛ او می‌نویسد:
دستاوردهای بزرگ حكمای شیعه اواخر دوران صفویه، چو ملا محمد تقی و محمد باقر مجلسی، همان ترویج آیین تشیع و تعمیم اخبار و احادیث در زبان رایج مردم بود. آن‌ها می‌دانستند كه برای دست یافتن به مردم، باید از زبان مردم سود جسته و ساده‌نویسی كنند. «3» مرحوم ملك الشعراء بهار نیز به امر فارسی‌نویسی توجه كرده است؛ اما هیچكدام از اینها سخن از یك جنبش ادبی گسترده تحت عنوان نهضت ترجمه یاد نكرده‌اند.
دكتر صفا، ضمن بحث از وضع عمومی نثر فارسی در قرن دهم تا دوازدهم به بیان آثار منثور مذهبی پرداخته و ضمن بیان این آثار به پاره‌ای ترجمه‌ها هم اشاره كرده است. وی در اینجا نیز همانند هر جای دیگری كه از مذهب به ویژه از تشیع سخن می‌گوید، با نوعی بدبینی سخن گفته كه البته در زمینه نثر ناهموار فارسی این دوره، تا اندازه‌ای حق دارد؛ اما به هر روی روشن است كه همین نثر، مورد استفاده مردم بوده و آن را به خوبی درك می‌كرده‌اند. وی با اشاره به این ترجمه‌ها، آن‌ها را به عنوان «نوعی از نوشته‌های فارسی» وصیف می‌كند كه «بیش‌تر به تركیبات زبان عربی می‌ماند تا به فارسی»؛ «4» در جای دیگر نیز آن‌ها را «فاقد ارزش ادبی» شناسانده است. «5» بدبینی او نسبت به صفویان و عالمان این عهد، در سراسر كتابش آشكار بوده و عملا این دوره، به عنوان دوره‌ای منحط تصویر شده است.
تنها گروهی كه از آنان حمایت شده، صوفیان و قلندران هستند! در یك مورد دیگر آمده است كه «دوران صفوی دوره مساعدی برای زبان و ادب فارسی در ایران نبود»؛ وی با شگفتی می‌نویسد: اگر نمودی از رشد ادب در این دوره هست «بر اثر توجهی است كه دولت عثمانی و بوسیله امیران ترك و مغول آسیای مركزی و به ویژه به همت فرمانروایان
______________________________
(1). بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال، ج 1، ص 80
(2). بهبهانی، مرأة الاحوال، صص 87- 93
(3). براون، تاریخ ادبیات ایران از عهد صفویه تا زمان حاضر، ص 363 و نك: صص 364- 365
(4). صفا، تاریخ ادبیات ایران، 3/ 5، ص 1458
(5). صفا، همان، ص 1463
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1100
هند» بوده است! «1»
برای شناخت اهمیت این جنبش، لازم است تا مروری بر آثار ترجمه شده داشته باشیم و فهرستی از آن‌ها را به دست دهیم تا وسعت و دامنه آن بهتر آشكار شود. البته اگر مقصود از ارزش ادبی، اغلاق موجود در نثر اداری پیش از عهد صفوی و همان عهد است، باید گفت، در آثار مذهبی، نمونه آن كمتر یافت می‌شود؛ مگر آن كه بساطت و سادگی و در عین حال پختگی نثر فارسی قرن ششم و هفتم مورد نظر باشد كه آن نثر، سالها پیش از صفویه، دچار انحطاط شده بود. در برابر، اگر ارزش ادبی، به بهره‌ای است كه توده مردم از سادگی و روانی زبان به دست آورند، باید گفت، در بیش‌تر موارد، این متون مذهبی بودند كه فارسی روانی را در عرضه اندیشه‌های خود برای عامه مردم بكار گرفتند. البته رسوخ كلمات عربی در این عهد در زبان فارسی بیش‌تر است و علت آن درست همین گستردگی و تا اندازه‌ای بی‌ضابطه‌گی در كار ترجمه است. آنچه مهم است این كه ترجمه، با این دامنه، تا آن زمان، در هیچ دوره‌ای تجربه نشده بود. البته لازم بود تا برای حفظ حدود و ثغور زبان فارسی كه تا همان عهد میان ایرانیان رواج داشت، برنامه‌ریزی صورت می‌گرفت، اما چنین نشد؛ با این حال همان سیاست ساده‌نویسی مترجمان و بیان مطالب دینی بدون تكلّف، در حفظ لغات فارسی و روانی نثر آن از اهمیت خاصی برخوردار بوده است؛ چه ترجمه، اصولا به معنای تبدیل جملات عربی به جملات فارسی و همه فهم كردن آن بوده است.
به هر روی دكتر صفا هیچ بخشی از كتاب خود را به حركت و جنبش ترجمه در این دوره، آن هم در بیش از هزار و نهصد صفحه بحث از تاریخ ادبیات ایران در فاصله قرن دهم تا دوازدهم، اختصاص نداده است؛ در حالی كه، همان گونه كه خواهید دید، محدوده كار بسیار وسیع بوده و اصول جالبی از لحاظ روش ترجمه در این دوره مورد توجه قرار گرفته است. به علاوه این ترجمه‌ها، تنها اختصاص به متون مذهبی نداشت؛ گرچه بیش‌تر متون مذهبی ترجمه شد. در اینجا به چند نكته كلی درباره این ترجمه‌ها اشاره می‌كنیم و یادآور می‌شویم كه بخش عمده این مقاله، یاد از خود ترجمه‌هاست كه برخی را به تفصیل و برخی دیگر را به اجمال معرفی خواهیم كرد.
1- نخستین نكته در ترجمه این آثار آن است كه شاهان صفوی، سیاست فرهنگی ویژه‌ای در این زمینه داشته و به طور رسمی از عالمان خواستند تا به ترجمه آثار شیعه بپردازند. البته می‌توان دریافت كه علمای شیعه، نقش خط دهی فرهنگی را عهده‌دار بودند؛ اما به هر روی، این وضعیت، سبب شد تا در حكومت جدید، خط ترجمه، افزون بر تألیف،
______________________________
(1). صفا، همان، 1/ 5، ص 422
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1101
به طور جدی دنبال شود. نمونه‌های فراوانی از توصیه شاهان صفوی در این زمینه در دست است كه برخی از آن‌ها خواهد آمد. از دوره شاه اسماعیل اول (م 930) كه دوره تأسیس دولت صفوی است، اگر بگذریم، در دوره شاه طهماسب اول (930- 984) كه دوران تثبیت این دولت است، این حركت دقیقا به هدف ترویج تشیع در میان سنیان ایران، دنبال شد. این نكته از مقدمه‌ای كه برای دومین ترجمه كشف الغمه در این دوره نوشته شده، به دست می‌آید؛ از آن پس، تقویت مذهب شیعه و گرایش به توده‌ای كردن فرهنگ تشیع، انگیزه سلاطین صفوی و عالمانی بود كه در این دوره زندگی می‌كردند. شاه‌عباس دوم كه «متوجه رواج و رونق دین مبین و ملت مستبین» بود، بعد از ورودش به قزوین، «جامع علوم معقول و منقول ... مولانا خلیل الله قزوینی را كه از اجله علمای عصر و فحول دانشمندان دهر» را خواست و به او گفت تا «كتاب كلینی را كه دین قویم را اساس و بنیان و بیت المعمور دین مصطفوی بدان آبادان است، به فارسی شرح نماید». همچنین «رقم اشرف به اسم مولانا محمد تقی مجلسی شرف صدور یافت كه كتاب من لا یحضره الفقیه را به دستور شرح نماید.» «1»
ترجمه شرح گونه یا اساسا ترجمه و شرح، یكی از روش‌های پسندیده‌ای بود كه مورد توجه مترجمان قرار داشت. كما این كه غرر و درر آمدی، دوبار به صورت «ترجمه و شرح»، عرضه شد. حتی ممكن بود كسی مانند شاه سلیمان (1077- 1105) دستور تألیف كتابی را بدهد و از عالم دیگری بخواهد تا آن را به فارسی درآورد. «2» در یك مورد برای آشنایی یك امیر ترك با تشیع، شاه‌عباس و شیخ بهایی از مولانا خدای وردی خان آهاری تبریزی خواستند تا به زبان تركی كتابی در امامت بنگارد تا شاهین گرای خان والی كه نزد شاه‌عباس آمده بود، با مبانی تشیع آشنا شود. «3»
2- ترجمه آثار عربی شیعه به فارسی، توسط عالمان و در مواردی افراد درجه اول از این قشر صورت می‌گرفت؛ كسانی كه خود آثار مهمی داشتند. اما گاه می‌شد كه كسانی، شغل مترجمی داشته و در این كار، حرفه‌ای بودند. یكی از چهره‌های مشهور در قرن دهم، علی بن حسن زواره‌ای «4» است كه آثار فراوانی در ترجمه و گاه تألیف از او برجای مانده است.
______________________________
(1). وحید قزوینی، عباس نامه، صص 184- 185
(2). افندی، ریاض العلماء، ج 4، ص 211؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 505؛ آقابزرگ، ذریعه، ج 4، ش 675
(3). نسخه آن در كتابخانه مركزی دانشگاه به شماره 4442 موجود است (دانش پژوه، فهرست دانشگاه، ج 13، ص 3403)
(4). نك: آقابزرگ، الكواكب، ص 629؛ فهرستی از ترجمه‌های فارسی زواره‌ای در برگ نخست نسخه 1081 موجود در كتابخانه آیة الله مرعشی آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1102
نمونه دیگر، علی بن محمد امامی از عالمان قرن دوازده هجری است كه از وی چندین ترجمه مانند ترجمه شفای ابن سینا، و كتابی با عنوان هشت بهشت كه ترجمه هفت كتاب شیعی مثل خصال، كمال الدین، عیون اخبار الرضا و امالی صدوق است، تدوین كرده است. «1» برخی از عالمان چندان به كار ترجمه می‌پرداختند كه عنوان مترجم از القاب آنان می‌شد.
3- یكی از روش‌های مقبول میان مترجمان دوره صفوی، ترجمه تحت اللفظی است كه سبب شده است تا نثر فارسی گرفتار مشكل شده و تا اندازه‌ای از حالت طبیعی خود خارج شود. دشواری دیگر، بازگرداندن تعبیرها و مفاهیم دقیق مذهبی است كه نیاز به ابتكار و خلاقیت زبانی داشته و البته بسیاری از این مترجمان، با فارسی اصیل آشنایی نداشته و از متون كهن گذشته كم‌بهره مانده بودند. به همین دلیل، برای این كه چندان گرفتار مشكل نشوند، عین تعبیرهای عربی را در متن ترجمه شده آورده‌اند. این امر به مرور زمینه ورود شماری از كلمات عربی را در زبان فارسی فراهم كرد. در مجموع این دو اشكال، به نوعی سبب شد تا این زبان از نظر تركیب و جمله‌بندی فارسی دچار مشكل شود. نباید غفلت كرد كه اصولا فارسی ما، از ابتدا به مقدار زیادی مدیون زبان عربی بود كه به مرور، با استمداد از برخی از زبان‌های دیگر، به ویژه تركی و مغولی و نیز تعابیر محلی برجای مانده، از زبان عربی فاصله گرفته بود. اما در این دوره، بار دیگر، این ترجمه‌ها ارتباط این دو زبان را بیش‌تر كرد و گاه به حد افراطی رساند؛ چیزی كه نه فقط در ترجمه‌ها، بلكه در نثرهای مذهبی تألیفی نیز وارد شد.
4- با وجود همه آنچه گذشت، ساده‌نویسی دوره صفوی را باید در همین ترجمه متون یافت. در واقع هدف از نگارش این آثار قراردادن آن‌ها در دسترس توده‌های ناآشنای با زبان عربی بوده و این امر، مترجم را ملزم ساخته تا به بیان مطالب بپردازد. مترجم كتاب تحفة الاولیاء، می‌گوید: «و قاصد است كه در قید تزیین عبارات و تحسین كلام، به ایراد انحای استعارات نبوده، تقریبا للافهام و تفهیما للعوام، به عبارات واضحه فارسی تعبیر نماید». سید محمد خاتون آبادی نیز در ترجمه اربعین ما حوزی می‌نویسد كه شاه سلطان حسین به او دستور داد تا آن را «به لغت فارسی و عبارات واضحه كه مشتمل بر الفاظ غریبه و مشكله نباشد، ترجمه نماید كه عوام و خواص و اوساط الناس از آن منتفع توانند شد».
5- همزمان با آنچه درباره ترجمه و تألیف به زبان فارسی گذشت، باید به جنبش زبانی دیگر، آن هم درست در همین دوره در ایران، توجه كرد. حضور شمار فراوانی از عالمان عرب، كه از شام و جبل عامل و عراق و بحرین بودند، زمینه را برای عربی‌نویسی جدی در
______________________________
(1). نك: خوانساری اصفهانی، روضات، ج 4، ص 213؛ آقابزرگ، كواكب، ص 501؛ ابن یوسف شیرازی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه سپهسالار، ج 1، ص 225
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1103
كشور فراهم كرد. متون تدوین شده توسط اینان، بیش از همه فقهی و كلامی و در شمار متون علمی سطح بالا به شمار می‌رفت كه دانش آموختگان جامعه می‌توانستند از آن‌ها استفاده كنند و برخی از آن‌ها را به فارسی برگردانند. نسل اول این مهاجران، صرفا آثار خود را به عربی می‌نوشتند؛ اما به تدریج شاگردان و نوادگان آنان، قدرت بر نگارش فارسی نویسی پیدا كرده و بیش‌تر دو زبانه تألیف می‌كردند. در حالی كه شیخ حسین بن عبد الصمد، پدر شیخ بهایی به عربی می‌نوشت، فرزندش شیخ بهایی، به هر دو زبان، هم می‌نوشت و هم شعر می‌سرود. حتی كسانی چون ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) برخی از متون دینی را هم به زبان عربی می‌نوشتند و هم به زبان فارسی. بعدها مرحوم مجلسی، متون علمی‌تر را به عربی نگاشت؛ اما برای طبقات متوسط و پایین جامعه، برای فهم آنان، آثارش را به زبان فارسی نوشت.
به هر روی، وجود این افراد در میان عالمان این دوره، سبب تقویت جدی زبان عربی شد كه طی دو سه قرن هشتم تا نهم هجری، به شدت در ایران تضعیف شده بود. نگاهی به آثار عربی قرن پنجم تا ششم تألیف شده در حوزه ایران، نشانگر نیرومندی این زبان تا آن زمان است؛ اما پس از آن، فارسی‌نویسی، رواج زیادی می‌یابد و نگارش به عربی متروك می‌شود. این در حالی است كه عربی‌نویسی در دوره صفوی، به دلیل حضور عالمان عرب اوج گرفت. در میان آنان، كسانی بودند كه نثر عربی را در اوج زیبایی می‌نگاشتند. نمونه آن رساله اعتكافیه شیخ لطف الله اصفهانی است كه یك بحث فقهی را در یك متن بسیار زیبای ادبی تألیف كرده است. «1» از آن‌جا كه رفت و شد عالمان عرب تا آخرین روزهای عمر دولت صفوی ادامه داشت، حتی در دوره اخیر صفوی، می‌توان آثار برجسته عربی را، شاهد بود.
افزون بر عالمان عرب عراق، شامات و بحرین، طلاب منطقه عرب‌نشین حویزه، شوشتر، دورق و دیگر نواحی خوزستان نیز در كار عربی‌نویسی كه زبان مادری‌شان بود، مهارت بالایی داشتند و آثار ادبی زیبایی را پدید آوردند.
6- در مقدمه برخی از این ترجمه‌ها، مترجمان درباره روش ترجمه خود توضیحاتی به دست داده‌اند كه در شناخت كار و روش آنان مؤثر است. آگاهی از این روشها كه در برخی از موارد، متفاوت از یكدیگر است، برای بهره‌گیری از متن اصلی كتاب و دقت در چگونگی ترجمه، قابل توجه می‌باشد. افزون بر این، برای شناخت پیشینه ترجمه در ایران و تاریخچه آن، از مواد و مطالب ارائه شده در مقدمه این آثار، می‌توان كمك گرفت.
______________________________
(1). عاملی، شیخ لطف الله، اعتكافیه، چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر اول، به كوشش احمد عابدی، قم، كتابخانه مرعشی، 1372 صص 313- 337. گزارش این كتاب و شرح حال مؤلف آن را در همین مجموعه آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1104
7- از بررسی مختصر آثار ترجمه شده، می‌توان دریافت كه جهت‌گیری و هدف اصلی ترجمه متون مذهبی، به هدف نشر تشیع بوده است. در این زمینه، به طور عمده، آثاری در باره عقاید اسلامی به سبك شیعه و به طور خاص، آثاری در زمینه امامت و فضائل و مناقب اهل بیت علیهم السلام بوده است. این اصلی است كه نه تنها در ترجمه، در نگارش‌های این دوره مورد توجه بوده است. برای نمونه، محمد بن اسحاق حموی ابهری، از شاگردان محقق كركی، كتاب انیس المؤمنین «1» را در شرح حال دوازده امام نگاشت كه محقق كركی در سال 939 بر آن تقریظ نوشت. همو كتاب منهج الفاضلین فی معرفة الائمة الكاملین «2» را در بیان اعتقادات شیعه به ویژه بحث امامت نوشت و هر دو كتاب خود را مصدّر به نام شاه طهماسب صفوی كرده است.
پس از یادآوری نكات بالا، باید گفت، هدف ما در این نوشتار، نه ارائه فهرست جامعی از آثار مترجم به فارسی و حتی بازنمودن تمامی ابعاد این نهضت، بلكه بیان چند مطلب با اختصار تمام است:
أ: نشان دادن حجم آثار ترجمه شده. گرچه ما تنها مواردی را گزینش كرده‌ایم، اما همین گزیده‌ها می‌تواند دامنه كار را به خوبی نشان دهد.
ب: آشنایی با دیدگاه‌های مترجمان درباره ضرورت ترجمه متون مذهبی.
ج: عرضه موادی درباره تاریخچه ترجمه در ایران.
بر این اساس، ما در دو بخش به معرفی برخی از آثار مترجم می‌پردازیم. بخش نخست معرفی تفصیلی برخی از كتاب‌هایی است كه نسخه‌های آن‌ها را ملاحظه كرده و در صورتی كه مقدمه مناسبی درباره نكات فوق داشته، آن را آورده‌ایم. در بخش دوم مشخصات برخی از كتاب‌هایی را كه در شمار آثار مهم بوده و به فارسی درآمده، با استفاده از فهارس نسخ خطی كتابخانه‌ها نام خواهیم برد.

معرفی تفصیلی چند ترجمه‌

ترجمه كشف الغمة فی معرفة الائمة

كتاب كشف الغمه اثر علی بن عیسی اربلی (م 692) در شرح زندگی ائمه معصومین علیهم السلام است كه به دلیل اتقان آن در استفاده از مآخذ معتبر، و نگرش عالمانه حاكم بر آن،
______________________________
(1). تصحیح میر هاشم محدث، تهران، بنیاد بعثت، 1363
(2). فاضل، محمود، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه جامع گوهرشاد، ج 1، ص 202، ش 233؛ نسخه دیگری از آن در كتابخانه مجلس (ش 7189) موجود است. صدرایی نیا، فهرست كتابخانه مجلس، ج 38، ص 189.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1105
بسی پر ارج دانسته شده و در میان شیعه و سنی نفوذی گسترده داشته است. «1» این كتاب در دوره صفوی، از همان آغاز آن، مورد توجه عالمان و حاكمان صفوی قرار گرفت و تنها در عهد طهماسب اول (930- 984) سه بار به فارسی درآمد.
یكی از این ترجمه‌ها، از نعمت اللّه بن قریش رضوی حسینی مشهدی است. وی در مقدمه كتابش، از اقدامات شاه اسماعیل و شاه طهماسب در بسط تشیع یاد كرده و فصلی از اقدامات آنان در این ارتباط سخن گفته است. وی همچنین از محمد خان به عنوان «اعدل و اعقل امراء زمان شجاعا للدولة و الدنیا و الدین» یاد كرده است. در ادامه، درباره این كه چرا به ترجمه این كتاب پرداخته، می‌نویسد: و چون بنابر حدیث زیّنوا مجالسكم بذكر علی بن ابی طالب، در اكثر اوقات مجلس آن منصب عالی به ذكر مناقب آن شاه اولیاء، مزیّن و محلّی بود و همواره خاطر عاطر آن‌جامع مفاخر، متوجه بر این بود كه تولّی و تبرّی در میان مردم آشكار شود، و معلوم و مقرّر بود كه بیش‌تر مردمان این زمان، از اكثر احوال ائمه طیبین غافلند و معرفت ثواقب مناقب ایشان به تفصیل حاصل ندارد؛ فرمود كه كتاب كشف الغمة فی معرفة الائمة كه جامع‌ترین كتب است در این باب، اگر كسی به پارسی كند، نفع آن عام شود و موالیان همه، در معرفت امامان كامل و تمام شوند و این نعمتی عظیم و بركتی شامل و عمیم بود. فقیر حقیر نعمت الله بن قریش رضوی حسینی مشهدی، چون این سخن شنید، گفت:
كه اگر به این خدمت قیام نمایم و به یمن همّت و لطف امداد خان عالی‌شان این مدعی تمام شود، هر آینه كاری كرده باشم و از این امیدواری كلی به شفاعت ائمه طیّبین حاصل شود و موجب فرحت و مسرّت دوستان بود؛ بنابر این قبول این معنی نمود.» این سخن، به وضوح، سیاست فرهنگی عصر شاه طهماسب را نشان می‌دهد.
وی در ادامه از نحوه ترجمه خویش سخن گفته و برخلاف كسانی كه در ترجمه از خود افزوده‌ای بر متن دارند، می‌نویسد «و این ضعیف در این كتاب تصنیفی ندارد كه بر او ایرادی متوجه شود». این نشانه آنست كه در آن زمان، ترجمه‌ای كه مترجم در متن دست برد، موجب ایراد می‌شده است. شاید هم مقصودش آن است كه هیچ یك از مطالب از آن او نیست كه اگر ایرادی دارد، متوجه او باشد. وی ادامه می‌دهد: «بلكه همین از اسلوب عربی به فارسی كرده و فی الجمله اندكی اختصار كرده، و بعضی روآیات و اخبار كه ذكر آن موجب تكرار بود از ایراد آن اجتناب نموده». درباره مواردی كه نتوانسته است متن را با دقت بخواند یا اشكالی در عبارت بوده، ترجمه را در آن قسمت متوقف كرده «و اگر در نسخه كتاب سقمی بوده، یا آن كه كما ینبغی تبیین و توضیح نمی‌پذیرفته، جواد قلم را از جولان در
______________________________
(1). جعفریان، رسول، علی بن عیسی اربلی، مقالات تاریخی، دفتر چهارم، صص 209- 277
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1106
میدان ترجمه آن نگاه داشت و آنچه قریب الفهم و سهل التناول بود، به ترجمه آن اكتفا نمود». وی از دیگران تقاضا كرده است كه «اگر بر غلطی یا سهوی اطلاع یابند، به ذیل عفو و اصلاح بپوشند و در اعتراض و تشنیع نكوشند كه این بنده قلیل البضاعه، با ضعف و پیری و بی‌نوایی و پریشانی و تشتت بال و تفرّق احوال، به قدر جد و جهد خویش تقصیر ننموده».
وی در ادامه درباره نثر ترجمه خود می‌نویسد: «و به تكلّف در عبارت و لطافت استعارت مقیّد نگشته» و این نكته‌ای بس مهم است كه در نوع ترجمه‌های متون دینی مشهود است.
از این ترجمه تنها بخشی كه شامل شرح حال رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علیه السلام است و باید جلد اول كتاب باشد، برجای مانده است؛ اما این كه آیا مجلد دوم نیز به فارسی درآمده است یا نه، آگاه نیستیم. در پایان این نسخه آمده است كه «تمّت الكتاب سنة 955». نسخه‌ای از آن به شماره 6740 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.
دومین ترجمه كشف الغمه نیز در عهد شاه طهماسب و به دستور وی صورت گرفته است. مقدمه جزء اول كتاب را مترجمی نگاشته است كه شناخته شده نیست؛ اما از عبارت وی چنین برمی‌آید این جزء به وی واگذار شده و اجزاء دیگر به كسان دیگر؛ وی در این مقدمه از وضعیت نامناسب شیعه پیش از دولت صفویه یاد كرده، آنگاه به ذكر خدمات شاه اسماعیل و شاه طهماسب پرداخته و پس از آن درباره برخورد علمی با مخالفان- یعنی سنیان- و نحوه آن سخن گفته است.
وی درباره شاه طهماسب نوشته است: چون رأی سدید صواب دیدش اقتضاء نموده كه با گروه معاندان و طایفه جاحدان كه در این زمان از مذهب شیعه و مسلك امامیه ابتعاد می‌كنند و از غایت عناد تجویز حقیقت این مذهب نمی‌نمایند و مقالات این فرقه را در باب خلافت و فضیلت عترت از امور مخترعه و از اصول موضوعه می‌دانند و اقوال و آثار و اخبار ایشان را سخیف و ضعیف می‌پندارند مجادله به طریق احسن، چنان كه مقتضای آیه كریمه به ظهور رساند كه شاید كه بعضی از آن‌ها كه در وادی ضلالت حیران و در بیابان غوایت سرگردانند، بعد از مراعات این نكته بدیع، از حیّز جهالت و ورطه هلاكت بیرون آیند و چون ... طریق احسن در مجادله آنست كه به كلمات مشهوره و به مقدمات مسلّمه باشند و بهترین تألیف در زیباترین تصنیف كه آن مشتمل بر اخبار مشهوره و مقدمات مسلّمه كه جاحدان مذهب را از تسلیم آن گریزی و معاندان را از قبول آن گزیری نیست و به ضرورت اعتراف به آن می‌باید نمود، كتاب كشف الغمه است كه مجتمع اخبار مقرّره و جامع مقدمات مسلّمه است ...».
وی درباره استفاده بهتر از این اثر و نیز درباره ضرورت ترجمه آن به فارسی می‌نویسد:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1107
«اما چون تألیف این كتاب به لغت عربی مسطور بود و فارسی‌زبانان را از آن، حظّ شامل و بهره كامل نبود، پس بنابراین، خدام امیر كبیر واجب التوقیر عنان همّت به صوب این مقصود معطوف داشته، رقم تفریس- فارسی كردن- مجلّد اول از كتاب مذكور به اسم این فقیر حقیر زدند». او می‌نویسد كه در آغاز با این كار موافق نبوده، اما به هر حال موافقت كرده است.
وی درباره روش ترجمه خود می‌نویسد: «مقرّر آن كه تفریس كتاب مذكور بر نهجی واقع شود كه آنچه مضمون مسطور و مقصود اصلی از الفاظ و عبارات باشد، مفهوم و مودّی گردد؛ چنان كه هیچ قصوری و اهمالی در مقاصد اصلی و خللی در ادای فواید خفی و جلی آن متطرّق نشود، و تقدیم و تأخیری كه در میانه مفسّر و مفسر نسبت به الفاظ عربیه و عبارات فارسیه واقع می‌شود، شك نیست كه موجب اخلال در كشف و توضیح و قادح در زبده بیان نخواهد بود». نسخه‌ای از این ترجمه به شماره 3008 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.

ترجمة المناقب‌

سومین ترجمه كشف الغمه از ابو الحسین علی بن حسن زواره‌ای «1» مترجم و مفسّر معروف عهد طهماسب اول است كه آن را ترجمة المناقب نامیده است. زواره‌ای از مترجمان حرفه‌ای و در عین حال عالمی برجسته است كه تلاش زیادی در بازگرداندن آثار عربی شیعه به فارسی داشته و آثارش در كتابخانه‌ها بسیار فراوان است. وی ترجمه كشف الغمه را در سال 938 به انجام رسانده است.
وی با اشاره به اهمیت كتاب می‌گوید، از آن‌جا كه «ترتیب آن به لغات فصیحه عربیه فرموده و در مطالعه آن بر فارسی‌زبانان مشكل نموده، بنابراین بنده داعی علی بن حسن الزواری- غفر اللّه ذنوبه و ستر عیوبه- اگر چه استیهال این امر جلیل القدر نداشت، لیكن به قدر وسع و طاقت متصدّی ترجمه این كتاب شد بر وجه اختصار و به حذف بعضی از تكرار تا بر مائده فایده آن هر طالب محظوظ تواند شد. و شروع در این امر نمود بعون ملك معبود. و این كتاب را بر نهج اصل ترتیب داد و ترجمة المناقب نام نهاد و اللّه یهدی الی سبیل الرشاد. و هر خلل و زللی كه در صورت سهو در او وقوع یافته باشد، حواله به طبع سلیم و ذهن مستقیم است كه به قلم اخلاص اصلاح نمایند».
نسخه‌های فراوانی از آن موجود است كه از آن جمله نسخه‌ای است كه به شماره 800 در كتابخانه آیة الله مرعشی نگهداری می‌شود. این كتاب، بنا به اهمیتی كه داشته به چاپ نیز
______________________________
(1). نك: آقابزرگ، احیاء الداثر، ص 152
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1108
رسیده و متن عربی همراه با ترجمه فارسی در سه جلد منتشر شده است. «1» باید دانست كه زواره‌ای از مترجمان رسمی این دوره بوده و چندین اثر شیعی از جمله تفسیر منسوب به امام عسكری علیه السلام، عدّة الداعی، و مكارم الاخلاق را با عنوان مكارم الكرائم به فارسی ترجمه كرده است. «2» از ابو الحسن علی بن حسن زواره‌ای چند ترجمه دیگر نیز در دست است كه به معرفی برخی از آن‌ها می‌پردازیم:

مفتاح النجاح‌

این اثر ترجمه‌ای است از كتاب عدة الداعی احمد بن فهد حلی (م 841) كه در باب دعا نوشته شده است. زواره‌ای در آغاز ترجمه خود گفته است: «چون كتاب عدة الداعی و نجاح الساعی ... مشتمل بر فضیلت دعوات مأثوره و محتوای بر نكات لطیف منثوره، لیكن بر لغات فصیحه عربیه مسطور بوده و ارباب لهجه فرس از مطالعه آن مهجور، به جهت عموم فایده بعضی از اخوان دینی و خلّان یقینی استدعا نمودند از فقیر حقیر كثیر التقصیر علی بن حسن الزواره‌ای- احسن اللّه احواله و جعل بالخیر آماله- كه آن را مترجم گرداند». «3» زواره‌ای از مترجمان حرفه‌ای و دقیق دوره نخست صفوی است. وی در پایان مقدمه می‌نویسد: اگر «خلل و زللی در این ترجمه وقوع یافته، به ذیل عفو بپوشند و در اصلاح آن كوشند». آقابزرگ از این ترجمه یاد كرده و نوشته است كه زواره‌ای برخی از ادعیه را بر آن افزوده است. «4»

طراوة اللطائف در ترجمه كتاب طرائف‌

این اثر كه ترجمه دیگری از زواره‌ای است، ترجمه كتاب الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف اثر رضی الدین علی بن طاووس (م 664) است. وی در مقدمه نوشته است: «چون تألیف آن به لغت فصیحه عربی بود و بر فارسی‌زبانان به سهولت چهره نمی‌گشود، به خاطر فاتر علی بن حسن زواره‌ای خطور می‌كرد، به قدر توانایی به لغت فارسی مترجم [گردد] و به جهت عموم فایده، همه كس محفوظ توانند شد از آن فایده؛ لیكن جرأت نمی‌نمود در آن، تا بعضی از برادران دینی و دوستان یقینی از وی خواستند تا ترجمه كند و وی پذیرفت. بنا به نوشته وی، ترجمه كتاب در ششم ماه رجب 961 خاتمه یافته است (برگ آخر). این ترجمه
______________________________
(1). درباره دیگر ترجمه‌های دیگر كشف نك: جعفریان، علی بن عیسی اربلی و كشف الغمه، مقالات تاریخی، دفتر چهارم، صص 242- 243
(2). آقابزرگ، احیاء الداثر، ص 152
(3). نسخه 220 كتابخانه مرعشی، برگ 1 ر- پ.
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 21، ص 355
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1109
نیز كه از یكی از كتاب‌های جدلی معروف شیعه صورت گرفته، به شاه طهماسب صفوی تقدیم شده است. «1»

وسیلة النجاة در معرفت اعتقادات‌

ترجمه دیگر زواره‌ای، با عنوان بالا، ترجمه رساله اعتقادات شیخ صدوق است. وی در مقدمه می‌گوید: «لیكن چون آن مرتّبه به كلمات فصیحه عربی بود، بعضی از اخوان دینی و خلّان یقینی استدعا نمودند از فقیر حقیر ... علی بن حسن زواره‌ای- غفر اللّه ذنوبه و ستر عیوبه- به جهت فایده، آن را به لسان فارسی مترجم سازد بر طریق اختصار كه انسب است برای استظهار. اجابة لمسئولهم، شروع نمود در ترجمه آن كه تسمیه یافته بوسیلة النجاة در معرفت اعتقادات (برگ 68 نسخه 3048 مرعشی). صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1109 خلاصة المناقب ..... ص : 1109

خلاصة المناقب‌

شرحی است فارسی از زواره‌ای بر قصیده میمیه شرف الدین بوصیری (م 694) كه در مدح حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و آله سروده و مشهور به الكواكب الدّریة فی مدح خیر البریّة است. (فهرست مرعشی، ج 4 ص 255) وی در مقدمه، با ستایش از این قصیده كه به ترجمه و شرح آن پرداخته، می‌نویسد «در این صحیفه كه بر خلاصة المناقب موسوم است، در بعضی ابیات كه اشارات به نوعی از حكایات و واقعات است درو، ایراد نمود بر وجهی كه قریب الفهم بود بعون اللّه و عنایته» (برگ 5- پ) از این كتاب در ذریعه یاد نشده است؛ اما نسخه آن به شماره 1462 در كتابخانه آیت اللّه مرعشی موجود است. در پایان گفتنی است كه زواره‌ای كتابی با عنوان نشر الامام در ترجمه كتاب الامان ابن طاوس دارد. «2»

ترجمه مصباح الفلاح‌

مفتاح الفلاح كتاب مشهوری در دعا، از دانشمند نامی این دوره، شیخ بهایی است. وی همراه پدرش به ایران آمد، به تدریج با فارسی آشنا شد و همزمان به دو زبان می‌نوشت و می‌سرود. متن فارسی معروف وی، جامع عباسی نام دارد كه در فقه است.
دو ترجمه از مفتاح الفلاح را می‌شناسیم. نخست ترجمه آقا جمال الدین محمد بن حسین خوانساری عالم بنام عصر شاه سلطان حسین صفوی است. وی در مقدمه، پس از اشاره به كتاب، درباره ترجمه خود می‌نویسد: «لیكن چون به زبان عربی سمت تحریر یافت و جمعی را كه لغت فارسی مأنوس و مألوف بوده باشد، از آن چندان تمتّع و بهره میسّر
______________________________
(1). حسینی، سید احمد، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله مرعشی، ج 3، ص 261
(2). آقابزرگ، ذریعه، ج 24 ص 158؛ دانش پژوه و ... فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملك، ج 5 ص 205
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1110
نیست، بخاطر فاطر این بنده محتاج به عفو باری جمال الدین محمد بن حسین خوانساری رسید كه آن را به زبان فارسی ترجمه نماید تا همگی طوایف انام از خواص و عوام از آن محفوظ و بهره‌مند گردند؛ بنابر آن، اقدام بر آن نموده، به ترجمه آن اكتفا نمود و ادعیه را نقل كرده، ترجمه آن را در تحت آن قلمی گردانید. وی درباره روش كار خود چند نكته را یادآور شده است:
[1] در هر جا كه احتیاج به توضیحی بود، خواه از فقرات دعا و خواه از ترجمه كلام شیخ، در حاشیه آن، توضیح آن نمود.
[2] و همچنین آنچه مسائل خلافی در این كتاب مذكور شده، نقل اقوال علما در آن‌ها و ترجیح هر طرف كه به اعتقاد فقیر ترجیح داشته، در حاشیه قلمی شده.
[3] و آنچه شیخ رحمة اللّه در توضیح بعضی فقرات ادعیه قلمی نموده‌اند، بعضی به عبارت‌ها ترجمه شده، در حاشیه نوشته شده و سند آن «ش» رقم شده و بعضی دیگر مضمون آن در طی بعضی حواشی از شیخ نقل شده و سخنان دیگر بدان الحاق شده و از سخنان شیخ چیزی از این دو قسم بیرون نرفته، مگر قلیلی از افادات كه ترك نمود ذكر آن‌ها را به جهت آن كه مناسب این ترجمه و آنچه غرض از وضع آن بود، نمی‌دانست.
[4] و همچنین هر جا كه در كلمات شیخ به اعتقاد این فقیر خللی بود، در حواشی اشاره به آن نمود، مگر بعضی مواضع كه ذكر آن نیز مناسب این ترجمه نبود.
[5] و آنچه حواشی این فقیر است، سند آن «جم» رقم شده.
وی در ادامه یادآور شده است كه كتاب را به شاه صفی تقدیم كرده است (تا برگ 9- پ). نسخه بسیار زیبای این ترجمه، به شماره 819 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.

عروة النجاح‌

ترجمه دیگر مفتاح الفلاح از ملامحمد شریف بن احمد بن سدید شیعی گیلانی (1087) است كه با عنوان عروة النجاح شناخته می‌شود. مترجم در مقدمه، با اشاره به اهمیت كتاب و نقل حكایتی درباره این كه كسی از صلحا حضرت رسول صلی الله علیه و آله را خواب دیده و آن حضرت بشارت چنین تألیفی را به وی داده است، می‌نویسد: «اما چون این كتاب به زبان تازی تألیف یافته و هم در بعضی از مواضع تعقیب و غیره به فصول سابقه یا لاحقه، احترازا عن التكرار، حواله شده است و تفتیش فصول و تقلیب اوراق عندلیبان گلشن عبودیت را فی الجمله از نهضت و نشاط و حضور و انبساط مانع بود، در عصر دولت و كامرانی ... شاه سلیمان الصفوی الموسوی ... كه پیوسته خاطر اشرف به اقامت مراسم دین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1111
معطوف، و اوقات همایون به اعلای لوای شرع مبین مصروف است، اكثر ابنای زمان به شغل طاعت و عبادت راغب و علم كیفیت و آداب آن را طالب بودند و بندگان معظم ... زبدة الخوانین ... آقا خان ثانی ...، در باب ترجمه این كتاب مبالغه و اهتمام می‌فرمودند. لهذا بنده بی‌طاعت كم بضاعت محمد شریف بن احمد بن سدید الشیعی الجیلانی ... به زبان فارسی نقل نموده». وی درباره روش ترجمه خود می‌نویسد:
[1] «از تكرار در وقت حاجت حذر ننمود تا به عموم انتفاع و سهولت تناول اقرب باشد».
[2] و ترجمه اكثر احادیث را بنابر زیادتی اهتمام متعرّض شده و بعضی دیگر را با نبذی از روآیات كه كتاب مزبور مشتمل بود، به جهت اختصار رساله در متن آن ذكر ننموده، به ازای آن اكثر سور و تمام آیات و اذكار و دعوات مزبور را به ترجمه واضحه مقرون ساخت.
[3] و در حاشیه آن، بعضی از نكات و روآیات و تأویلات و احتمالات از افكار مختصه و غیر آن كه ایراد آن مناسب دید، به ذكر آن پرداخت؛ چه نمازگزار سزاوار آنست كه معانی اذكار و ادعیه و تعقیبات و هرچه در نماز خواند، ملاحظه نماید تا ذكر و دعاء و قرائت او محض جنبانیدن زبان نباشد.
[4] و پوشیده نیست كه غرابت در اسلوب عبارت كه از منافیات سلاست است، از لوازم مطابقت ترجمه است با نظم عبارت مترجمه نه از نتایج طبع مترجم.
[5] و تردیدها كه در بعضی مواضع ترجمه واقع شده، فراخور احتمالات مقام یا تعدد معانی لغت واحده یا اختلاف نسخه است.
[6] و چون عموم انتفاع [انتفاع] با رعایت اختصار مطلب افتاده است، هرگاه ایضاح بعضی از امور واضحه یا اهمال معانی دقیقه اتفاق افتد، مستعدان عالی فطرت و صائب گمان صاحب قریحت به تعرّض مبادرت نخواهند نمود». «1»
نسخه‌ای از آن به شماره 8197 در كتابخانه آیت اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.

ترجمه صحیفه سجادیه‌

صحیفه سجادیه و دیگر متون ادعیه، بارها و بارها به فارسی درآمده، همانطور كه به دفعات به فارسی (یا عربی) شرح شده است. هدف اصلی در این كار، ترجمه نیایش‌های عربی و آشنایی مردم با مضمون و معنای آن ذكر شده است. یكی از ترجمه‌های صحیفه از ملا محمد صالح بن محمد باقر روغنی قزوینی است. وی از مترجمان دوره صفوی بوده و چند اثر از خود بر جای گذاشته كه یكی از آن‌ها همین ترجمه می‌باشد. قزوینی درباره انگیزه ترجمه و سبك كار خود می‌نویسد: «دیری است بعضی از اخوان مخلص كه به لغت
______________________________
(1). شماره گذاری بندها از ماست.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1112
عربی معرفتی كامل ندارند، از من التماس می‌نمایند تا ادعیه صحیفه سجادیه را- علی قائلها الف الف سلام و تحیّة- ترجمه كنم به كلام روشن و بیانی مبین خالی از تكلّف و تقیّد، فارغ از اطناب غیر مفید، تا محمل [مجمل] معنی، وقت قرائت دعا معلوم گردد ... چه غرض از دعا مناجات و عرض حاجات به درگاه واهب العطایاست و چون شخص، معنی فهم نكند، از درجه اعتبار ساقط باشد، هر چند تلفّظ به آن كلمات شریفه و ادعیه مأثوره نشاید كه از فضیلت و ثواب مطلقا خالی بود ...».
وی درباره ترجمه خود می‌نویسد: «پس استخاره نمودم به خدای عزوجل در ترجمه آن به لفظی آسان و روان، مناسب سیاق الفاظ دعا و هم مناسب تقریر فارسیان آن مدعا را؛ و جمع میان این دو جهت، بعضی وقت، بسیار مشكل است». وی می‌نویسد، چنین كاری در علمای پیشین سابقه‌ای نداشته: «تا امروز این كار در عقده تعویق و انتظار مانده بود و شرحی معلوم به عربی یا فارسی در میان نبوده، مگر شرحی كه شیخ الاسلام مولانا بدیع الزمان قهپایی «1» نوشته است و مجهود خود را در آن مبذول داشته، مدعا به فارسی ترجمه كرده است و به عربی تقریر بعضی از مقاصد نموده است». وی می‌افزاید: «آن شرح بر فواید خوب محتوی است و البته از افادات سید استاد میر محمد باقر داماد- قدس سره- خالی نیست و لیكن حجم آن در نظر اخوان بسیار می‌نموده و تعرضا بیرون از حاجت ایشان شده بود. فقیر اولا خواستم آنچه اصل مدعاست از آن شرح، افراز كنم و برای تسهیل امر و تخفیف كتاب، عبارت او بی‌موجب قوی، تغییر و تبدیل ندهم و چون به نظر امعان در آن تأمل نمودم، برخی از آن صواب ننموده». در هر حال او را به دلیل تقدم در این كار می‌ستاید و اظهار می‌كند كه «در بعضی مواضع» تقریر او را مرضی دیده، از آن بهره برده است.
وی تصمیم گرفته تا كتابی نیز درباره دعا و آداب آن بنگارد و در پایان كتاب بنهد. هر كس خواست ضمیمه كتاب كند و اگر نخواست جدا از آن بهره برد. ظاهرا این نوشته در پایان نسخه مورد استفاده ما نیامده است. وی می‌نویسد، شرحی نیز به عربی برای صحیفه نگاشته و در آن‌جا تفصیل بیش‌تر داده است. گویا تقید وی به حفظ الفاظ عربی در ترجمه، روان بودن ترجمه وی را دچار مشكل كرده است؛ لذا می‌نویسد: «و من بعد از این، عزیمت گماشتم بر ترجمه دیگر صحیفه مباركه را بی‌تعرض به الفاظ ادعیه شریفه، بلكه مضامین آن دعاها را به لفظ فارسی تقریری روان ... نمودم و در توضیح و تهذیب خیلی جهد خود را مبذول داشتم. امیدوارم كه در نظرها پسندیده آید و كسی را بر آن اعتراضی نباشد و نفع آن خاص و عام را شامل باشد و همه كامی عذوبت آن كلام دریابد و به سلامت و لیاقت آن
______________________________
(1). مقصود ریاض العابدین است كه پس از این معرفی خواهد شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1113
اقرار كند و همه فارسی‌زبانان در آن كلام، آن نفع یابند كه علمای ذی‌شأن و دانشمندان از صحیفه كامله می‌یابند.» نسخه این شرح به شماره 5114 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.
ترجمه شرح گونه دیگر صحیفه سجادیه از قطب الدین محمد بن شیخ علی شریف لاهیجی است؛ مترجم در مقدمه می‌نویسد: «چون جمعی از اعلام علمای فرقه ناجیه، یعنی شیعه اثنی عشریه- أیّدهم اللّه و كثرهم- توفیق تبیین و توضیح كتاب مستطاب بلاغت انتساب یافته، بذل جهد در این باب فرموده بودند ... و بنابر آن كه توضیحات و تعلیقات ایشان به لسان عربی یا فارسی مخلوط و ممزوج به عربی گزارش (در اصل: گذارش) یافته بود، پارسی‌زبانان كه تلاوت ادعیه شریفه سجادیه را می‌نمودند، دیر به مقصد می‌رسیدند چه بر ایشان لازم بود كه به مؤدّای:
این جنبش زبان نگشاید گره ز دل‌قفل از درون، كلید ز بیرون چه می‌كند به مجرد تحریك زبان اكتفا ننموده، بلا توقف و تفكّر مستشعر شوند به آنچه می‌گویند و از درگاه بی‌نیاز طلبند. لهذا بخاطر فاتر خطور نمود كه ترجمه فارسی كه محتوی بر حاصل معنی تصحیحات و تحقیقات علمای امامیّه- اعلی اللّه تعالی مقامهم- بوده باشد، بر هر فقره از فقرات دعوات با فواید ضروریه به حسب مناسبت مقام به معرض عرض ... شاه سلیمان صفوی ... رساند». نسخه‌ای از این كتاب به شماره 4829 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود كه تاریخ خاتمه كتابت آن شنبه 27 شعبان 1118 هجری می‌باشد. «1»

خلاصة الاذكار

این اثر ترجمه خلاصة الاذكار فیض كاشانی است. مترجم آن محمد زمان بن كلب علی تبریزی «2» (قرن 12)، درباره روش كار خود در ترجمه كتاب مزبور می‌گوید: «آنچه كلام مصنف باشد ترجمه نموده، به ترجمه آن اكتفا كند و آنچه اذكار و ادعیه است، ترجمه آن‌ها را تحت آن‌ها قلمی گرداند.
و آنچه مصنّف متعرّض بیان و توضیح آن شده، برخی را كه مناسب داند كه در اثنای ترجمه ذكر باید مذكور كند و الا اكثر آن را بعبارته برقم «مص» در حواشی نگارش دهد. و بعضی دیگر را در طی بعضی از حواشی نقل نموده و سخنان دیگر به آن الحاق گردانیده،
______________________________
(1). چندین نسخه از صحیفه از این دوره كه در زیر سطور، ترجمه فارسی آمده در فهرست كتابخانه وزیری ج 5، صص 1604، 1616، 1693، 1718، 1742، 1831، 1851 و ج 2 صص 764، 761، شناسانده شده است.
(2). وی نویسنده كتاب «فرائد الفوائد در احوال مدارس و مساجد» است كه به كوشش مؤلف این سطور به چاپ رسیده است. (تهران، میراث مكتوب، 1373)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1114
سند آن را «م ح ز» رقم كند و همچنین آنچه اهم و در توضیح و تبیین مطلب اتم باشد، در حاشیه نیز به رقم مذكور به ذكر آن بپردازد.
و از اطناب و اسهال احتراز نموده، طریق اختصار و ایجاز را وجهه همّت سازد.
و گاه باشد كه متعرض شدن به بیان مطلبی به مقام دیگر انسب و الیق بوده، سالك خامه ایستادگی ننموده، ذكر وی را به آن موضع گذارد و آن‌جا كه توضیح و تبیین فقره و مطلبی پیش از آن گزارش یافته، بار دیگر خامه بیان به ذكر آن رطب اللسان نگردد و اگر چه در ترجمه و توضیح بعضی از ادعیه و اذكار نسبت به غیر آن‌ها چندان اهتمامی نبوده و لیكن فهمیدن معانی هر یك از فقرات دلنشین و دانستن مضامین عبارات دلپذیر معصومین- سلام اللّه علیهم اجمعین- امری است مطلوب مرغوب و از هر یك ثمره تازه و بهره بی‌اندازه به حصول آید» (برگ 2- پ، 3- ر).
و در پایان آورده است كه ترجمه را در «شب جمعه بیستم ماه مبارك رمضان سال 1116 از هجرت سید عالمیان، در دار السلطنه اصفهان، در مدرسه شیخ لطف اللّه» «1» پایان داده است. نسخه آن به شماره 5214 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.

تحفة الاولیاء در قصص الانبیاء

این اثر ترجمه كتاب النور المبین از سید نعمت اللّه جزائری (م 1112) است. مترجم آن سید نور الدین بن نعمة اللّه جزائری (م 1158) فرزند مؤلف، در مقدمه خود می‌گوید:
«و عالیجناب مغفرت مآب والد علامه‌ام، اعلی اللّه ذكره، كتابی در این باب موسوم به نور المبین فی قصص الانبیاء و المرسلین تألیف نموده و به قدم اجتهاد، طرف تتبع احوال خجسته‌مآل ایشان را از كتب معتبره پیموده؛ و چون كتاب مذكور به لغت عربی سمت ترتیب و تألیف یافته، دست مدارك كسانی كه به فهم آن لغت نرسیده، از تناول مواید فوایدش قاصر بود و جمعی از برادران ایمانی و احباب روحانی ... از این فقیر التماس نمودند كه این كتاب مستطاب را به لغت فارسی ترجمه و نقل نماید تا نفعش اتم و فهمش اعمّ بود ...؛ بناء علی ذلك، با وجود تفرق حال و پریشانی احوال و قلّت و بضاعت و عدم استطاعت شروع در آن نموده، آن را به تحفة الاولیاء در قصص انبیاء موسوم ساخت». وی سپس درباره سبك ترجمه خود می‌گوید: «و چون به هر لغتی، عبارتی و بیانی مناسب است بر عادت دلایل مترجمین:
[1] به حل عبارات و ترجمه فقرات اقتصار ننموده و در ترتیب فقرات و تقدیم و تأخیر كلمات پیرو اصل نگردید.
______________________________
(1). نك: گفتار «شیخ لطف اللّه و رساله اعتكافیه»؛ در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1115
[2] و قاصد این است كه هرجا مقام اقتضای بسط كلام نماید و در اصل كتاب ایجاز و اختصار شده باشد، در مقام بسط آن درآید.
[3] و اگر مترجم را در اثنای كلام سخنی روی دهد، به عرض آن اقدام نماید.
[4] و اگر حدیثی مكرر نقل شده باشد، به ذكر آن یكبار اكتفا شود.
[5] و اگر در ذكر قصّه ملاحظه ترتیب به عمل نیامده باشد، موافق ترتیب نقل نماید.
[6] و بالجمله، شرحی تمام شود، در ضمن ترجمه و ترجمه در ضمن شرح.
[7] و قاصد این است كه در قید تزیین عبارات و تحسین كلام به ایراد انحای استعارات نبوده، تقریبا للافهام و تفهیما للعوام به عبارات واضحه فارسی تغییر نماید.
توقع از یاران حقیقت قرین و برادران طریقت آیین آن كه دامن اعراض بر زلل پوشند و به حكم عفو در اصلاح خلل كوشند» (برگ 2- ر).
نسخه‌ای از آن به شماره 6492 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود.

ترجمه قطب شاهی‌

این اثر كه از شیخ محمد بن علی بن خاتون عاملی (قرن 11) می‌باشد، ترجمه كتاب اربعین شیخ بهایی (م 1031) است. همانگونه كه مؤلف در برگ 14- ر گفته، آن را به نام سلطان محمد قطب شاه بن قطب شاه كه وی را محب بااخلاص اهل بیت رسول اللّه خوانده، تألیف كرده است. ترجمه این اثر در سال 1027 به انجام رسیده و شیخ بهایی در 16 رمضان سال 1029 بر آن تقریظ نوشته است. مترجم در مقدمه می‌نویسد:
«... و اغلب كتب و رسایل تفسیر و كلام و صحف و دفاتر احادیث معجز نظام كه رقم‌زده كلك تألیف علمای اعلام و نگاشته خامه تصنیف فضلای بلاغت فرجام شده بود، چون به لغت بلند رتبت حجازی و زبان فصاحت شأن تازی، سمت ترتیب و تنظیم یافته بود و دست مدارك جمعی كه اطفال ناطقه ایشان از پستان لغات دیگر تعلیم نوشیده‌اند، از رسیدن به شاخسار درك آن كوتاه بود و انامل فكرت برخی كه سنین و شهور در كنف تعلیم فنون عربیه شب به روز و روز به شب نیاورده‌اند، از چیدن گل مقصود از حدایق فهم آن به عجز معترف، شاهد مراد بدون آن كه بعضی از آن به لغات دیگر مفسّر و مترجم گردد در آغوش خواهش درنمی‌آمد؛ هر یك از ایشان را به ترجمه كتابی از آن مكلّف و مأمور ساختند». ابن خاتون به دنبال آن شرح می‌دهد كه قرار شد تا وی به ترجمه اربعین شیخ بهایی بپردازد. وی درباره ترجمه خود می‌گوید: «چون به هر لغتی عبارتی مناسب دارد و هر زبانی مقتضی بیانی است و بلاغ مبین كه گوهر بیان شقین است سخن را روشن‌تر و خاطر نشان‌تر گفتن است، قاصد این است كه بر عادت دیگر مترجمین یكان یكان عبارت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1116
عربی اقتصار ننموده و در ترتیب فقرات و تقدیم و تأخیر كلمات ملتزم پیروی اصل نباشد و هر جا مقام اقتضای بسط كلام نماید و در اصل، صنعت ایجاز به كار رفته باشد، تقریبا للافهام در مقام بسط آن درآید؛ و هر جا ذكر استشهادی یا ایراد مثلی نظما و نثرا مناسب نماید، توضیحا للمرام، مبادرت به ذكر آن واقع شود و اگر مترجم را در اثنای كلام سخنی روی دهد كه ذكر آن مناسب مقام باشد، به عرض آن اقدام نماید؛ و بالجمله شرحی ترتیب یابد در لباس ترجمه و ترجمه نموده شود در ضمن شرح؛ ان شاء اللّه وحده العزیز. توقع از ارباب طبع سلیم آن است كه به مقتضی المأمور معذور، ذیل اغماض بر زلل آن بپوشند و به قلم عفو در اصلاح آن كوشند».
ما از نسخه 1419 كتابخانه آیة اللّه مرعشی استفاده كرده‌ایم كه صفحات نخست آن ناهماهنگ صحافی شده است.

ترجمه اناجیل اربعه‌

این ترجمه از میر محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی است كه آن را در شوال 1108 به دستور شخص شاه سلطان حسین، به انجام رسانده است. مترجم افزون بر ترجمه، در حاشیه كتاب به نقد آن پرداخته و تناقضات موجود در اناجیل را در محل مناسب یادآور شده است. مترجم با ستایش از شاه در مقدمه آورده است كه «سمند خواهش در نشیب و فراز دشت پهناور، این مدعا جلوه‌گر ساختند كه استخراج دلایل از كتابی كه گمراهان مسیحیه موافق آرا و خواهش خود تصنیف و كلام یزدانی را تغییر و تحریف و آن را اناجیل نامیده و به لغت عربی نقل نموده‌اند» لازم بوده و باید توجه شود تا برای كسانی كه اهل علم و ادب عربی نیستند قابل استفاده باشد. مترجم عربی اناجیل كه آشنایی درستی با ادب عربی نداشته، كلمات نامأنوسی آورده و خاتون آبادی برای حل آن مشكلات از «بعضی از كتب و رسایل معتمده ایشان كه در این بلاد بهم می‌رسد، تتبع و تحصیل و مكالمات با جمعی كه عارف بودند به لغات اصیله اناجیل نموده» به حل آن‌ها پرداخته است. به دنبال این تتبع، آنچه را كه مترجم معنای درست آن را به دست آورده، در متن وارد كرده، اما در آنچه مبتنی بر حكایات و اصطلاحی [بوده] و یا در عبارت تعقید و اغلاقی بود، در حاشیه به بیان آن پرداخت تا خارج از قانون ترجمه نباشد».
از این كتاب دو نسخه در دست بود كه مؤلف این سطور پس از تطبیق آن‌ها بر یكدیگر، چاپی از آن را ارائه كرد. «1»
______________________________
(1). خاتون آبادی، محمد باقر، ترجمه اناجیل اربعه، به كوشش رسول جعفریان، تهران، میراث مكتوب، 1374. ما در بحث ادبیات ضد مسیحی در دوره صفوی، به تفصیل از جایگاه این كتاب سخن گفتیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1117

نظم الغرر و نضد الدرر

این اثر از عبد الكریم بن محمد یحیی قزوینی از علمای نیمه نخست قرن دوازدهم هجری است. وی كتاب غرر و درر آمدی را بر حسب موضوع تفكیك كرده، سپس به ترجمه و شرح آن پرداخته است. قزوینی در مقدمه می‌نویسد، چون از «آن كنز رایگان و گنج شایگان را كه شمّه‌ای از كنوز علوم غیبی و شرذمه‌ای از معادن اسرار لاریبی است، از نظر اكثر ابنای زمان، خصوصا سكان و متوطنین عرصه وسیع فضای ایران جنّت نشان را كه تكلم به لغت فارسی واقع می‌شود و هر یك از ایشان را، تعلم به لغت عربی مقدور نیست، ... تصمیم عزیمت نموده بود كه شرح واضحی به زبان فارسی بر فقرات اعجاز سمات آن نگارد».
وی درباره روش ترجمه خود می‌گوید: «و چون مطابقت فارسی با سیاق عربی موجب دهشت عبارت می‌گردد و مقصد از آن قسم عبارتی، به فهم همه كس نمی‌رسید، لهذا، در ترجمه اكثر فقرات طیّبات، به حاصل معنی اكتفا نمود». «1»

ترجمه نیك بختیه‌

این اثر از آن میرزا محمود بن میرزا علی، از علمای قرن یازدهم هجری، و ترجمه كتاب جنّة الامان الواقیة در دعا است كه با عنوان مصباح كفعمی شهرت دارد. دو نسخه از آن به شماره‌های 838 و 2159 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود. مترجم در مقدمه می‌گوید: «چون بهترین كتب مصنّفه در باب عبادات و ادعیه و آداب داعی و غیر آن، كتاب مصباح كفعمی بود؛ زیرا كه جامع جمیع اصناف عبادات ... بود و بعضی از زهاد و عباد را كه مهارتی در علم عربیه و قوانین معانی و بیان نبود، استفاده از این كتاب میسر نبود و ایشان را عمل به مودعات این كتاب لازم می‌نمود، لهذا عالی حضرت (معتمد الدوله آقا نیكبختا) از این فقیر التماس نمود كه عبارات آن را به لغت فارسی ترجمه نمایم تا همگنان را اخذ و استفاده از آن ممكن باشد ... و در ثانی الحال عالی‌شأن ... آقا نیكبختا- وفّقه اللّه لمرضاته- از این داعی دولت قاهره التماس نمود كه كتاب مستطاب را با حواشی آن كه متعلق است به ثواب عبادات و ادعیه به لغت فارسیه ترجمه نموده، تمام نمایم. بناء علیه، ابتغاء لوجه اللّه تعالی، بنان بیان، عنان كمیت خوشخرام خامه مشكین شامه را به سوی اتمام آن و ترجمه حواشی آن مصروف ساخته، آن مسمّی به ترجمه نیك بختیه گردانید». وی متن عربی را
______________________________
(1). قزوینی، نظم الغرر و نضد الدرر «بقاء و زوال دولت در كلمات سیاسی امیر مؤمنان، به كوشش رسول جعفریان، قم، كتابخانه آیة اللّه مرعشی، 1371
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1118
آورده و به فارسی آن همّت گماشته است. ترجمه كتاب در رمضان 1055 پایان یافته است. «1»

ترجمة الجنة الواقیة

این كتاب مختصری است كه كفعمی از كتاب جنة الامان الواقیة خود انجام داده است. مترجم این مختصر محمد رضا بن امیر محمد قاسم الحسینی قزوینی است كه به خطا آن را الجنة الباقیة و الجنة الوافیة نامیده است. «2» وی در آغاز از اهمیت دعا و كتب ادعیه یاد كرده و سپس گفته است كه «اما مثل الجنة الباقیه و الجنة الوافیة، مختصر و مفیدی كه قلیل اللفظ و كثیر المعنی باشد، نوشته نشده است و چون این كتاب مذكور به لغت عربی در عقد تصنیف درآمده، اكثر فرس از استفاده از آن محروم بودند، یكی از برادران در هزار و نود [1090 ه]، از این فقیر عدیم الاستطاعه كم بضاعت التماس نمود كه این كتاب شریف را به لغت فارسی ترجمه كند به نوعی كه جمیع خلایق از آن مستفید و بهره‌مند گردند».
وی درباره سبك ترجمه خود می‌نویسد: «و مخفی نماند كه از اكثر عباراتی كه افاده تامّی نمی‌گردد، دست برداشته، شروع در مطلب كرد كه در همه اوقات در حضر و سفر همراه توان داشت و اگر بر عباراتش فردا فردا و بر كلماتش صرفا صرفا اوقات صرف می‌كرد، هر آینه از مطلب بازمانده، از مدعا محروم می‌شد. ملتمس بر ناظرین در این ترجمه این كه، مترجم را به دعای خیر یادآوری نمایند و بر قصوری كه مطلع شوند، قلم عفو بكشند (برگ 3- پ و 4- ر). نسخه‌ای از این كتاب به شماره 3356 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.

شرح اربعین حدیث‌

این اثر از سید محمد بن محمد باقر حسینی خاتون آبادی، ترجمه كتاب اربعین حدیث شیخ سلیمان بن عبد اللّه ماحوزی بحرانی است كه اصل آن در سال 1106 تألیف شده و بعد از آن مترجم، كتاب را به دستور شاه سلطان حسین صفوی ترجمه كرده است. وی در مقدمه، پس از شرحی از همّت شاه، در ترجمه متون عربی به فارسی و مأمور كردن علما بدین كار، درباره كار خود می‌گوید: «لهذا اكثر اوقات آن جمع سعادت سمات، به ترجمه بعضی از مذكورات مأمور می‌شدند تا در این اوان فرخنده نشان، امر اشرف أعلی صادر گردید كه داعی دوام دولت ابد پیوند، كتاب اربعین در مناقب و فضایل حضرت امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام را كه تألیف یكی از افاضل بحرین است، به لغت فارسی و عبارات واضحه كه مشتمل بر الفاظ غریبه و مشكله نباشد، ترجمه نماید كه عوام و خواص و اوساط الناس از
______________________________
(1). بنگرید: دانش پژوه، فهرست ملك، ج 2 صص 131- 132
(2). مقایسه كنید با: آقابزرگ، ذریعه، ج 5 صص 157، 161
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1119
آن منتفع توانند شد. اقبالا لامره الاقدس الارفع، شروع در آن نموده، چون معنی لفظ به لفظ عربی، غالبا باعث اغلاق و صعوبت فهم مدعی و مراد می‌شود، همه جا اصل مقاصد و توضیح را مرعی داشته و بر ترجمه تحت اللفظ فقرات و تقدیم و تأخیر عبارات اقتصار نكرده، ترجمه شرحی نموده و در هر مقام كه سخنی به خاطر فاتر رسید، یا حدیثی مؤید آن مناسب دید، به لفظ «مترجم گوید» تصریح به آن نمود. امید كه پسند طبع بلند و مقبول خاطر حق پسند آن پادشاه گردون وقار، و آن شهریار فلك اقتدار گردیده». نسخه‌ای از این كتاب كه جلد نخست آن است به شماره 2902 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.

تاریخ الحكماء قفطی‌

مترجم یكی از درباریان شاه سلیمان صفوی (1105) است كه نام وی دانسته نشده، اما تألیف آن در شب یكشنبه چهارم جمادی الاولی سال 1099 بوده است. مترجم در مقدمه نوشته است: «اما بعد چون در این اوقات با بركات كه به میامن عهد همایون و دولت روزافزون اعلی حضرت ... شاه سلیمان الصفوی الموسوی ... عرایس اكثر علوم متداوله عقلیه و نقلیه، به مساعی جمیله علماء اعلام این عهد خجسته آغاز فرخنده انجام- شكر اللّه تعالی ما علیهم- از لباس الفاظ عربی در كسوت لغت فارسی بر بالغ نظران عرصه دیده‌وری جلوه‌گری آغازیده و انتشار حقایق و معارف به درجه‌ای رسیده كه عموم اهالی ایران جنّت‌نشان، سیّما اعاظم امرای دولت و نزدیكان حضرت سلطنت، به فروغ فطرت‌های مستقیم بی‌میانجی كلفت تعلم و تعلیم، نشیب و فراز عوالم علوم به اقدام تتبع و تطلع پیموده‌اند ...».
وی سپس با اشاره به اهمیت كتاب تاریخ الحكماء می‌نویسد كه چون «به لغت عربی صورت جمع و تألیف پذیرفته، لاجرم طباع كبراء عصر را كه از تكرار مطالعه تواریخ متداوله مشهور ملال گرفته بود، گردن رغبت به سخنان ناشنیده آن كتاب كشیده شد و دیدگان نظاره‌طلب به هوای تماشای پردگیان آن اوراق ناخوانده پریدن آغاز نهاد».
و می‌افزاید: «به حكم مقدمات» و از آن‌جا كه احساس كرده میرزا محمد ابراهیم مستوفی ممالك ایران علاقه‌مند به ترجمه آنست، به ترجمه كتاب همّت گماشته است. وی درباره سبك ترجمه خود تنها یك نكته را یادآور شده و آن این كه «چون نسخه اصل منحصر در فرد و مواضع سهو و سقم بسیار و آشكار، اضطرارا در چندین موضع به ایراد آنچه از سراپای كلام و به معونت قراین مقام مستفاد می‌توانست شد، اقتصار نمود».
این ترجمه به كوشش بهمن دارائی، وسیله انتشارات دانشگاه تهران (چاپ دوم 1371) چاپ شده است. یك نسخه خطی از آن به شماره 7526 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1120
نگهداری می‌شود. در ذریعه 4/ 75 ش 315 از آن با عنوان ترجمة اخبار العلماء بأخبار الحكماء یاد شده است.

ترجمة الفصول المختاره‌

كتاب مزبور اثری از شیخ مفید (م 413) و در زمینه اعتقادات و كلام شیعی و رد عقاید برخی از فرقه‌هاست. مترجم آن آقا جمال الدین محمد خوانساری (1125) از فارسی‌نویسان و عالمان بنام دوره پسین صفوی است. وی همچنین مترجم و شارح كتاب غرر و درر آمدی است كه ضمن شش مجلد به كوشش میر جلال الدین محدث ارموی توسط انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسیده است.
آقا جمال در آغاز ترجمه، از علاقه خود به كتب كلامی اسلامی سخن گفته، آنگاه از احمد بیك، تمجیدی فراوان كرده و پس از آن آورده است كه «كتاب مجالس [با كتاب امالی خلط نشود] مفید الدین [؟] محمد بن محمد بن نعمان ... را كه مشتمل بر بسی فواید و معانی دقیقه و مناظرات لطیفه است ... ترجمه كنم تا فایده آن عام و اثرش در روزگاران تمام باشد؛ زیرا كه كتاب مزبور به عربی تألیف شده و اكثر سكان بلاد عجم از معرفت آن بی‌بهره‌اند» (برگ 13)؛ نسخه‌ای از آن به شماره 5184 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود. از آثار شیخ مفید، كتاب مهم الارشاد او نیز در دوره صفوی به فارسی ترجمه شده است.

معرفی كوتاه ترجمه‌های دیگر

ترجمه باب حادی عشر؛ از عبد الحسین كاشانی (قرن 10)؛ وی در آغاز ترجمه یادآور شده كه كتاب را به شاه طهماسب تقدیم كرده است. مترجم در حین ترجمه، اضافاتی نیز از خود دارد. مثلا در برگ 5- پ (نسخه 6996 مرعشی) فتوایی از محقق كركی نقل می‌كند.
ترجمه باب حادی عشر؛ از عبد الحسین بن عبد الوهاب الحسینی. وی كه كتاب را به دستور شاه وقت نگاشته، در آغاز یادآور شده است كه «موجبات فتنه و فساد و متتبعات ظلم و بیداد در حوالی خراسان منتظم گشت و اعلام محنت انجام غارت و تاراج و نهب اموال و قتل نفس از اوج ثریا گذشت». این وضعیت سبب شده است كه وی به قصبه ترقون بیاید و پس از آن به جانب عراقین برود. در این حال «از بندگان رفیع ایشان» كه نامی از او به میان نیاورده (بعد از چهار سطر تمجید از وی) موظف شده است تا «مخدرات آن را از لباس عربی بیرون آورده، به كسوت عبارت فارسی محلّی و مزیّن گرداند». نسخه 6357 مرعشی برگ 181؛ كتابت نسخه در سال 1003 بوده و از روی نسخه مترجم نوشته شده و قاعدتا باید متعلق به زمان شاه‌عباس یا اندكی پیش از آن باشد.
ترجمه ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ مترجم:؟؛ این اثر ترجمه ثواب الاعمال و عقاب
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1121
الاعمال شیخ صدوق است كه متأسفانه مترجم آن در این نسخه مشخص نیست. نسخه آن به خط نستعلیق زیبا و مذهّب به شماره 7772 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود. محتمل است كه این كتاب همانند برخی از آثار دیگر، توسط خود حكومت ترجمه شده و نخواسته باشند كه از مترجم یادی كنند. شاید سلطنتی بودن نسخه این حدس را تقویت كند. چنان كه شاید با كاوش، بتوان نسخه دیگری از آن را یافت. از این كتاب ترجمه دیگری نیز وجود دارد كه دارای مقدمه بوده و آن را در همین مجموعه معرفی كردیم.
ترجمه خلاصة الاقوال؛ از محمد باقر بن محمد حسین تبریزی (قرن 12)؛ كتاب خلاصة الاقوال اثری است رجالی از علامه حلی كه مترجم به ترجمه آن همّت گماشته و ترجمه خود را در روز شنبه پانزدهم ذی حجه 1129 به اتمام رسانده است. نسخه‌ای از آن كه آغازش افتاده، به شماره 7423 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود. گویا كتاب به شاه وقت كه از وی نامی نیامده، اما به لحاظ تاریخ یاد شده باید شاه سلطان حسین صفوی باشد، تقدیم شده است. از این ترجمه در ذریعه یاد نشده است. محتمل است كه مؤلف فرزند محمد حسین تبریزی، ملا باشی همین دوره یعنی سال 1127 تا پایان سلطنت شاه سلطان حسین و اشغال اصفهان توسط افاغنه باشد.
ترجمه توحید مفضل؛ از محمد صالح بن محمد باقر قزوینی (قرن 11)؛ مترجم، ترجمه‌های دیگری نیز دارد كه پیش از این، یاد كردیم. این اثر ترجمه توحید مفضل است كه مترجم متن عربی را آورده و گهگاه شرح كوتاهی نیز داده است. ترجمه وی در صفر سال 1080 پایان یافته است. نسخه‌ای از آن (بدون هیچ مقدمه‌ای) به شماره 7427 كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. در فهرست سپهسالار ج 1 ص 323 نسخه دیگری از آن شناسانده شده است. علامه مجلسی نیز توحید مفضل را در سال 1094 برای شاه سلیمان به فارسی درآورده كه مكرر چاپ شده است.
مخزن الدعوات؛ از سید محمد عبد الحسیب بن احمد علوی عاملی (م ح 1062)؛ وی مجموعه‌ای از ادعیه را به عربی ترتیب داده و بعد از آن، به دلیل آن كه «فارسی‌زبانان از آن نصیبی نداشته‌اند، بنابر التماس ایشان بعضی را به لغت فارسی در این دعوات به كلك تحریر درآورده». نسخه‌ای از آن به شماره 6029 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.
ترجمه مهج الدعوات؛ از:؟؛ ترجمة تحت اللفظی كتاب مهج الدعوات ابن طاووس است.
در این ترجمه روآیات و كلمات سید ترجمه شده، اما متن دعاها به عربی آمده است. نسخه زیبای آن به شماره 2626 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود. نسخه دیگر آن به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1122
شماره 6741 در همین كتابخانه موجود است.
بركات المشهد المقدس؛ مترجم: ملا محمد صالح بن محمد باقر روغنی (اواخر قرن یازدهم)؛ ترجمه‌ای است از كتاب عیون اخبار الرضا از شیخ صدوق كه مترجم در مشهد رضا علیه السلام انجام داده و به همین دلیل نامش را بركات المشهد المقدس گذاشته است.
نسخه‌ای از آن به شماره 5448 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. نسخه دیگر آن در سپهسالار موجود است (فهرست ج 1 ص 223)؛ در ذریعه از این كتاب یاد شده و آمده است كه ترجمه آن در سال 1075 صورت گرفته است. مترجم آثار دیگری نیز دارد.
ترجمه كتاب من لا یحضره الفقیه؛ از: محمد مقیم بن محمد علی (قرن 11)؛ نسخه‌ای از این ترجمه كه شامل جلد سوم كتاب می‌شود و ترجمه آن در سال 1057 هجری پایان یافته، به شماره 5048 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود. گفتنی است كه ترجمه و شرح فارسی این اثر كه توسط ملا محمد تقی مجلسی (م 1070) صورت گرفته و نامش لوامع صاحبقرانی یا لوامع القدسیه است، در هشت مجلد منتشر شده است.
ترجمة هدیة المؤمنین؛ از: سید عبد اللّه بن نور الدین بن نعمت اللّه جزائری (1173)؛ این اثر ترجمه كتاب هدیة المؤمنین و تحفة الراغبین سید نعمت اللّه جزائری (م 1112) است.
نسخه‌ای از آن به شماره 6120 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود. مترجم در موارد متعددی، مطالبی بر كتاب افزوده و در مواردی نیز مطالبی را به عنوان این كه «و این ترجمه گنجایش مقالات طرفین را ندارد» حذف كرده است.
ترجمة الرسالة الذهبیة؛ از: محمد نصیر بن قاضی بن كاشف الدین محمد یزدی (قرن 11). این اثر ترجمه رساله ذهبیه امام رضا علیه السلام است كه چند ترجمه دیگر نیز از آن در دوره صفوی صورت گرفته است. نسخه‌ای از آن به شماره 5146 در كتابخانه مرعشی نگهداری می‌شود. این اثر، چنان كه در مقدمه آمده، به شاه‌عباس صفوی تقدیم شده است.
ترجمه دیگر این رساله توسط عبد الواسع تونی (ق 12) صورت گرفته كه به شاه سلطان حسین صفوی تقدیم شده است. در پایان ترجمه از سفر شاه در سال 1119 با چند هزار نفر همراهش كه «به شرف آستان بوس امام همام» مشرّف شده‌اند، سخن گفته شده است.
نسخه‌ای از آن به شماره 6098 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است.
ذخیرة القیامة فی ترجمة منهاج الكرامة؛ از:؟. در وصف نسخه شماره 103 مرعشی (فهرست ج 1 ص 123) آمده است كه ترجمه از آقا جمال خوانساری است؛ اما در اصلاحیه (راهنمای فهرست ج 1 ص 11) تذكر داده شده كه از خوانساری نیست. ترجمه از اول ناقص است و در ذریعه از آن یاد نشده است.
كشف الاحتجاج؛ از: ملا فتح اللّه بن شكر اللّه كاشانی (م 988)؛ وی در مقدمه‌ای كه بر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1123
ترجمه خود نگاشته است، می‌گوید: «فرمان لازم الاذعان برین شرف نفاذ یافته كه این داعی بی‌بضاعت مطالب و مقاصد این كتاب شریف را به زبان فارسی به عبارتی كه از تكلّفات ارباب ریا مبرّا، و از تصنیفات منشیانه كه آرایش سخنوری است، معرّا باشد، از برای تعمیم فواید انام و تكثیر مواید خواص و عوام تقریر و تحریر نماید» (برگ 6- ر) وی كتاب را به نام طهماسب ترجمه كرده است. نسخه كتاب با شماره 387 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است.
ریاض العابدین؛ از: مولی بدیع الزمان قهپایی هرندی (قرن 11)؛ ترجمه و شرحی است بر صحیفه سجادیه كه ابتداء متن آمده و به دنبال آن ترجمه و شرحی كوتاه آورده شده است؛ در مقدمه گوید: «بدان كه جمعی از مؤمنین التماس نمودند كه صحیفه كامله را كه ملقب به زبور آل رسول و انجیل اهل بیت علیهم السلام است، به لغت فارسی مترجم و مشروح گردانم تا در وقت خواندن مجرد تحریك زبان نباشد؛ تفكر در معانی آن نموده، بهره بردارند» و درباره نحوه ترجمه می‌نویسد كه «و بكان یكون عبارات عربی اقتصار نمودم، هر جا مقام اقتضای بسط كلام نماید در حل او اشتغال می‌نمایم».
ترجمه ثواب الاعمال؛ از: عبد الرحیم بن سید محمد الحسینی الشهرستانی؛ وی پس از مقدمه‌ای كه ضمن آن كتاب را به شاه سلیمان تقدیم كرده است، می‌نویسد كه ... نسخه ثواب الاعمال ... را محتوی بر اكثر عبادات و مثوبات است و به لسان عربی مرقوم و اكثر عوام و فارسی‌زبانان را از آن بهره كامل نیست، فارسی نموده. برگ 5- پ؛ ترجمه در سه‌شنبه هفتم ربیع الاول سال 1103 صورت گرفته است. نسخه مرعشی 62. این تاریخ به اواخر زمان شاه سلیمان صفوی مربوط می‌شود.
ترجمه چند دعا؛ مترجم: ابو محمد الحسینی الموسوی الخادم (قرن 12)؛ وی چند دعا را كه از جمله آن‌ها مناجات علوی است، برای شاه سلطان حسین ترجمه نموده است.
نسخه‌ای ناقص از آن كه تنها شامل 14 برگ است (تا برگ 12 مقدمه است) به شماره 612 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است.
ترجمه اقبال الاعمال؛ مترجم: جمعی از علما (قرن 11)؛ این ترجمه به دستور آغابیگم دختر شاه‌عباس اول صورت گرفته و در مقدمه آمده است كه «جمعی از علمای عظام و فضلای ذوی الاحترام كه به قول ایشان وثوق و اعتماد تمام بود، امر فرمود كه آن را به زبان فارسی مترجم گردانند كه اكثر خلایق و عامه بر ... خواندن و عمل به مضمون او كردن و مثوبات آن محفوظ و بهره‌مند گردند» (برگ 2- ر) نسخه‌هایی از آن با شماره 1433 و 1171 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. ترجمه مزبور در ذریعه 4/ 80 ش 343 معرفی شده است. ترجمه دیگر اقبال از مولانا محمد تقی مجلسی (م 1070) نیز همانجا در ذریعه،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1124
ش 344 شناسانده شده است.
حل العقائد؛ از: شاه محمد بن شمس الدین محمد اصطهباناتی شیرازی (قرن 11)؛ این كتاب، ترجمه و شرح مختصری است از كتاب التوحید صدوق (381)؛ نسخه ناقص آن به ش 209 مرعشی تنها شامل باب سی و هفتم و سی و هشتم كتاب است. در ذریعه از كتاب یاد نشده و در نسخه نیز نامی از مترجم نیست. گویا بر اساس یادداشت آیة اللّه مرعشی، در فهرست، نام مؤلف یاد شده، به علاوه در این مجموعه كتاب دیگری از این مؤلف با نام تحفة المؤمنین وجود دارد.
ترجمه و شرح رساله حفظ الصحة؛ مترجم: عبد الكریم قزوینی (قرن 12)؛ رساله حفظ الصحة از آثار ابن‌سیناست و مترجم آن را به سال 1105 برای رستم خان سپهسالار از صاحب منصبان نظامی دوره اخیر صفوی ترجمه كرده است. نسخه‌ای از این ترجمه در مجموعه 6112 (فهرست مجلس ج 19 ص 101) كتابخانه مجلس موجود است.
ترجمه برء الساعة؛ از: عبد الكریم قزوینی (قرن 12)؛ رساله برء الساعه از زكریای رازی است كه قزوینی آن را ترجمه كرده و به رستم خان سپهسالار تقدیم كرده است. نسخه‌ای از آن در مجموعه ش 6112 در كتابخانه مجلس نگهداری می‌شود.
ترجمه نفحات اللاهوت؛ از: امیر محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی (قرن 10)؛ وی از شاگردان محقق كركی (940) بوده و كتاب استاد خویش را ترجمه كرده است. وی پس از شرحی راجع به فلسفه تألیف این كتاب كه درباره تبرّی از دشمنان اهل بیت علیهم السلام است می‌گوید: «و چون مختصر مزبور به لغت عربی مسطور بود و اصحاب و اخوانی كه فارسی‌زبانند ازو محظوظ و بهره‌مند نبودند، به اشاره علیه بعضی از اكابر ابرار و ارباب اختیار و خلاصه اولاد سید مختار و احفاد حیدر كرّار به ترجمه زبده آن اشتغال رفت» (برگ 4- پ). نسخه آن به شماره 1977 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. در ذریعه 4/ 696 از آن یاد شده، اما نسخه‌ای شناسانده نشده است.
شرح الصحیفه السجادیه؛ از: ملا محمد سلیم رازی (قرن 11)؛ شرحی است مختصر بر صحیفه كه بیش‌تر به ترجمه می‌ماند تا شرح و در جمعه 24 ربیع الثانی سال 1059 در برهانپور هند صورت انجام پذیرفته است. هیچ گونه مقدمه و توضیحی در آن نیامده و شرح از دعای اول- بدون شرح خطبه صحیفه- آغاز شده است.
حاصل الترجمان؛ از: محمد مهدی رضوی (قرن 11)؛ این كتاب، ترجمه اعتقادات شیخ صدوق است و همان گونه كه مترجم در مقدمه یادآور شده، آن را به شاه‌عباس تقدیم كرده است. وی هیچ گونه توضیحی درباره ترجمه خود ارائه نكرده است. نسخه آن به شماره 3792 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی نگهداری می‌شود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1125
سیر البلاد؛ از: ملا محمد مراد بن عبد الرحمن (قرن 11)؛ این اثر ترجمه‌ای است از كتاب آثار البلاد و اخبار البلاد قزوینی. نسخه‌ای از آن به شماره 3292 و 3293 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. دو ترجمه از این كتاب به فارسی منتشر شده است.
ترجمه كنز الدقائق؛ از: میرزا محمد بن محمد رضای قمی مشهدی (ق 12)؛ كتاب در اصل از خود مترجم است و وی پس از تألیف، به ترجمه فارسی آن همّت گماشته است. بنا به آنچه در فهرست مرعشی (ج 12 ص 182) آمده، ترجمه به شاه سلطان حسین تقدیم شده است. نسخه آن به شماره 4219 در همان كتابخانه نگهداری می‌شود.
كاشف الاستار؛ از: نصیر الدین حسین بن عبد الوهاب طباطبائی بهبهانی (قرن 11)؛ كتاب فوق ترجمه كتاب احقاق الحق و ازهاق الباطل قاضی نور اللّه شوشتری (م 1109) است كه آن را در رد بر فضل الله بن روزبهان نگاشته است. نسخه‌ای از آن كه تنها شامل مباحث اصول و فقه شیعه می‌شود به شماره 1417 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است. بنا به نوشته مترجم (برگ آخر) ترجمه وی در سال 1094 در مشهد مقدس خاتمه یافته است. وی كتاب را تنها ترجمه تحت اللفظی كرده و ظاهرا چیزی از خود بر آن نیفزوده است.
ترجمه مجمع البیان؛ از: محمد تقی بن محمد مقیم یزدی (قرن 12)؛ ترجمه‌ای است از كتاب تفسیری مهم مجمع البیان طبرسی كه ج 1 و 2 آن در نیمه رمضان 1099 پایان یافته است. نسخه‌ای از دو جلد این كتاب به شماره 7436 در كتابخانه آیة اللّه مرعشی موجود است كه آغاز ندارد.
ترجمه عدة الداعی؛ از: نصیر الدین محمد بن عبد الكریم انصاری (قرن 10)؛ در معرفی كتاب در فهرست مرعشی ج 3، ص 326 آمده است: ترجمه تحت اللفظی كتاب عدة الداعی ابن فهد حلی است كه در هرات صورت گرفته و به امیر قزاق خان بن محمد خان در دوازدهم شوال 968 تقدیم شده است. آنچه در پایان كتاب آمده، نشانگر آنست كه ترجمه توسط مترجم فوق در سال 1063 خاتمه یافته است؛ وی نوشته است «و ملتمس از ناظرین این ترجمه آن كه مترجم را به دعای خیر یادآوری نمایند و اگر بر قصوری مطلع شوند، مترجم را معذور فرموده، در اصلاح بكوشند». درباره تاریخ ترجمه مشكلاتی وجود دارد؛ برای نسخه‌های آن نك: فهرست وزیری ج 2 ص 887؛ فهرست ملك ج 2 ص 138؛ ملی فارس، ج 1، ص 260، ش 278
ترجمه رسالة السعدیة؛ از: سلطان حسین واعظ دار المؤمنین استراباد؛ او می‌گوید: «در سال هزار و هفتاد و هفت در عشر نود ... اراد نموده كه رساله سعدیه» از تصانیف علامه حلی را «كه در اصول كلامی و فروع فقهی نوشته شده، ترجمه آن به فارسی نماید تا نفع آن آمد و خیر آن مؤبّد بر عرب و عجم مخلّد بماند». نسخه‌ای از آن به شماره 5137 در كتابخانه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1126
آیة اللّه مرعشی موجود است.
ترجمه محاضرات الادباء از راغب اصفهانی (م ربع آخر قرن چهارم). این اثر با عنوان نوادر توسط محمد صالح قزوینی (م بعد از 1117) به فارسی نیكویی ترجمه شده و اثری جالب در ادبیات می‌باشد. (به كوشش محمد مجاهد، سروش، 1371) «1»

ترجمه‌های دیگر

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم؛ از:؟؛ از قرن دهم یا یازدهم (فهرست مجلس ج 16 ص 238).
ترجمه مكارم الاخلاق؛ از:؟؛ از قرن یازدهم (فهرست مجلس ج 17 ص 120).
ترجمه مكارم الاخلاق؛ از: امیر نظام الدین عبد الحی (فهرست وزیری ج 2 ص 578 نسخه از قرن یازدهم).
ترجمه مكارم الاخلاق؛ از: نصیر الدین محمد انصاری استرابادی (فهرست وزیری ج 3 ص 990 نسخه از قرن 11).
كفایة المؤمنین فی معجزات الائمة المعصومین در ترجمه الخرایج و الجرایح قطب راوندی؛ از: محمد شریف خادم بنام شاه طهماسب (فهرست مجلس ج 21 ص 279). نسخه‌ای از آن در كتابخانه جامع گوهرشاد است. فهرست‌نویس گفته است، مترجم، یعنی محمد شریف خادم، آن را به نام سلطان ابراهیم قطب شاهی ترجمه كرده است. (فهرست گوهرشاد 3/ 1229)
ترجمه حسنیة منسوب به ابو الفتوح رازی؛ مترجم: ابراهیم استرآبادی (فهرست مجلس ج 6 ص 57).
ترجمه مصایب النواصب قاضی نور اللّه شوشتری؛ از: محمد تقی حسینی؛ بنام شاه‌عباس اول (فهرست مجلس ج 6 ص 58).
ترجمه الحقایق فیض كاشانی؛ از: نور الدین محمد بن مرتضی؛ ترجمه به سال 1098 (فهرست مجلس، ج 6، ص 58).
ترجمه عیون الحساب ملا محمد باقر یزدی؛ از: محمد باقر بن میر اسماعیل خاتون آبادی (فهرست مجلس، ج 6، ص 107).
ترجمه مصباح المتهجد شیخ طوسی؛ از:؟؛ قرن یازدهم (فهرست مجلس، ج 6، ص 28).
ترجمه مصباح المتهجد طوسی؛ از: غیاث الدین بن جلال الدین واعظ (فهرست ملك،
______________________________
(1). در این مجموعه، نوشتاری مستقل در معرفی این كتاب آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1127
ج 2، ص 142 نسخه قرن یازده).
ترجمه كشف المحجة ابن طاووس؛ از: محمد مؤمن قهپائی (فهرست الفبایی كتابخانه آستان قدس رضوی، ش 9698).
ترجمه مهج الدعوات ابن طاووس؛ از:؟؛ (فهرست ملك، ج 2، ص 144 نسخه از قرن 12).
ترجمه مهج الدعوات؛ از: علی نقی؟؛ (فهرست رضوی ش 3117 نسخه از قرن دوازدهم).
ترجمه معانی الاخبار صدوق؛ از:؟؛ (فهرست ملك ج 2 ص 143).
ترجمه عیون اخبار الرضا صدوق؛ از:؟؛ (فهرست ملك ج 2 ص 139).
ترجمه مهج الدعوات؛ از: محمد علی كمره‌ای؛ (فهرست رضوی ش 3330، 3329).
آداب عباسی در ترجمه مفتاح الفلاح؛ از: صدر الدین محمد تبریزی (فهرست ملك ج 2 ص 2).
ترجمه طب الرضا؛ از: مولانا محمد مؤمن قزوینی الموتی (فهرست ملك، ج 2، ص 136، نسخه از قرن دوازدهم).
ترجمه تقویم البلدان؛ از: خلیفه سلطان بنام شاه صفی در 1050 (فهرست ملك ج 2 ص 129).
ترجمه بدایة الهدایة شیخ حر عاملی؛ از:؟؛ تاریخ ترجمه 1098 (فهرست ملك ج 2 ص 129).
ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید؛ از: شمس بن محمد بن مراد در سال 1013 شروع كرده) (فهرست سپهسالار ج 2 ص 130).
ترجمان اللغة در ترجمه قاموس المحیط؛ از محمد یحیی قزوینی (فهرست ملك ج 2 ص 125).
تحفه سلیمانی در ترجمه كتاب من لا یحضره الطبیب؛ از: علاء الدین محمد طبیب بنام شاه سلیمان صفوی (فهرست ملك ج 2 ص 111).
خواص الحیوان ترجمه حیوة الحیوان دمیری؛ از: میرزا محمد تقی بن خواجه محمد تبریزی بنام شاه‌عباس دوم (فهرست ملك ج 2 ص 237؛ فهرست مجلس ج 6 ص 137).
منهج الفصاحه در ترجمه نهج البلاغه؛ از: كمال الدین حسین بن عبد الحق اردبیلی.
ترجمه نهج البلاغه؛ از: ملا فتح اللّه كاشانی (988)؛ (فهرست سپهسالار، ج 2، صص 16- 7) بنام شاه اسماعیل دوم (فهرست مجلس، ج 11، ص 143).
لوامع صاحبقرانی؛ از: محمد تقی مجلسی در ترجمه و شرح فارسی كتاب من لا یحضره
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1128
الفقیه (فهرست مجلس، ج 3، ص 60؛ ج 17، ص 367) چاپ شده است.
ترجمه ارشاد شیخ مفید؛ از: محمد مسیح (قرن یازدهم) (مرعشی ش 7230).
اثبات الحق در ترجمه احقاق الحق؛ از:؟ (مرعشی ش 6144، 1121).
ترجمه نهج الحق؛ از:؟ در سال 1023 (مرعشی ش 3008).
حدیقه ازهار و انجمن انوار، ترجمه البرهان فی تفسیر القرآن؛ از: محمد كاظم بن شاه محمد تبریزی. این اثر كه به شاه سلطان حسین صفوی تقدیم شده است، مجلد اول آن تا سوره نساء در شعبان 1131 به اتمام رسیده است. (مرعشی، ش 8443)
ترجمه مختصر النافع از: علاء الدین احمد بن محمد قمی (قرن 10، 11). در پشت نسخه این اثر كه در كتابخانه جامع گوهرشاد نگهداری می‌شود (ش 1525) نوشته شده است كه مترجم از معاصرین شیخ بهایی و میرداماد است. نسخه دیگری از آن در كتابخانه آستان قدس ش 2716 فقه، موجود است كه در سال 1038 كتابت شده است.
ترجمه و شرح اعتقادات صدوق؛ از:؟ مؤلف از سال 1063 یاد كرده كه از سفر عتبات بازگشته است. (فهرست گوهرشاد، 2/ 719)
ترجمه ثواب الاعمال و عقاب الاعمال؛ از:؟. مترجم باید پیش از سال 1064 آن را ترجمه كرده باشد. (گوهرشاد 2/ 903، ش 793)
برای آشنایی با ترجمه‌های دیگر این عهد، لازم است تا فهارس نسخ خطی كتابخانه‌های مختلف و نیز ذریعه به دقت بررسی شود.

تقدیم‌نامه‌نویسی در دوره صفوی «1»

پس از روی كار آمدن صفویه، اساسا دولت (سلطان) و ملت (علما) در كار اداره حكومت با یكدیگر شریك و هم عقیده شدند. از این پس علما مناصب اداری و قضایی و دینی در جامعه داشته و مناسبات نزدیكی با سلاطین یافتند. طبعا سلاطین صفوی به عنوان حافظان تشیع اثناعشری، مورد ستایش عالمانی بودند كه تا پیش از آن بارها آوارگی را در عراق و جبل عامل و ایران تحمل كرده بودند. با بهبود مناسبات، تقدیم‌نامه‌نویسی به نام سلاطینی كه برای دفاع از كیان تشیع می‌جنگیدند، رواج تمام یافت. البته سیره تقدیم‌نامه‌نویسی در
______________________________
(1). در كتاب «مقالات تاریخی» دفتر اول، مقاله مفصلی درباره تقدیم‌نامه‌نویسی یا به عبارتی تصدیر نامه نویسی داشتیم كه به مناسبت، بخش مربوط به صفوی آن را در انتهای بحث ترجمه می‌آوریم. طبعا در بحث‌های مقدماتی آن كه در مقالات تاریخی چاپ شده، نكات سودمندی درباره اصل موضوع هست كه اگر كسی علاقه‌مند باشد، می‌تواند به آن مراجعه كند. در پایان این بحث- كه در اینجا نیز آمده- فهرست بالغ بر یكصد و سی عنوان كتاب- شامل تألیف و ترجمه- را كه به نام شاه سلطان حسین صفوی تألیف شده، آورده‌ایم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1129
دولت عثمانی رواج كامل داشت و بی‌شبهه همانند بسیاری از امور دیگر، این سیره در ایران نیز تأثیر خاص خود را داشت. به هر روی در دوره صفوی تقدیم‌نامه‌نویسی با این انگیزه آغاز شد و كم‌كم به صورت یك سنت جاری درآمد. تقریبا كمتر كتابی را در این دوره می‌توان یافت كه به نام سلطان، امیر و یا وزیری نباشد. رویه مزبور تا اواخر دوره قاجاری در ایران شایع بوده است.
همانطور كه اشاره شد، تقدیم‌نامه‌نویسی به نام سلاطین و وزیران صفوی، به صورت یك سنت درآمد. به همین ترتیب، نوع عبارات نیز صورتی فرمایشی و تصویرگری شاعرانه به خود گرفت. از آن‌جا كه منصب، منصب شاهی بود، می‌بایست عبارات به گونه‌ای باشد كه در جهت هر چه بزرگتر نشان دادن قدرت و سطوت شاهانه باشد. درست همین جا بود كه مشكل پدید آمد. یعنی عالمان بر پایه این رویه، به عادت، كه ترك آن در آن‌جامعه كار آسانی نبود، جملاتی در ستایش سلاطین می‌گفتند كه حتی خارج از چهار چوبه معتقدات فقهی آن‌ها بود. به عنوان نمونه، محمد باقر سبزواری، نویسنده و فقیه و عارف برجسته دوره صفوی، و صاحب كتاب كفایة الاحكام، در حالی كه از لحاظ «فقهی» كمترین مشروعیتی برای سلطان قائل نبود، از نظر «عرفی» مجبور بود تا در تقدیم‌نامه خویش ستایش لازم را از سلطان بكند.
در این موارد چند چیز قابل توجه است. اولا همین نكته كه نباید این قبیل عبارات را جدی گرفت، زیرا به صورت یك عرف و عادت درآمده و زبان آن زبان شاعرانه است. ثانیا آن كه باید توجه داشت، علمای روزگار صفوی، در كتاب‌های فقهی مشروعیتی برای سلاطین صفوی قائل نبودند. طبیعی است كه از این زاویه نمی‌توان چیزی را به آن‌ها نسبت داد. اما از نظر عرفی، به هر روی، در برابر سلطانی كه سر كار آمده و در حال حاضر زمام امور مملكت را در دست دارد و در برابر تجاوزات دولت عثمانی، از تشیع دفاع می‌كند، چه می‌بایست بكنند؟ بویژه وقتی كه از نزدیك با پادشاهی حشر و نشر داشته و احساس می‌كنند كه شاه بطور نسبی به عدالت رفتار كرده و ضامن امنیت در جامعه است. در اینجا یكی از صریحترین موارد را به عنوان مثال ذكر می‌كنیم. محقق سبزواری در مقدمه روضة الانوار عباسی كه بخشی از آن را در جای دیگر آوردیم، به قضاوت درباره رویّه شاه‌عباس دوم می‌پردازد. معمولا این گونه قضاوتها را نسل‌های بعدی نمی‌پذیرند، اما به روی باید توجه داشت كه یك ناظر چنین سخنی را ابراز كرده است. شاید می‌توانست تقدیم‌نامه‌ای بنویسد اما این عبارات را در ضمن آن‌ها نیاورد. وی در تقدیم‌نامه همان كتاب، پس از یاد از نام شاه درباره وی می‌گوید:
الحق بی‌تكلّفات منشیانه و تعلقات مرسلانه ذات شریف آن حضرت فهرست مجموعه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1130
اقبال و مجمع شرایف اخلاق و لطایف خصال است. فطرت خجسته‌اش جامع چندین كمال چون پاكی گوهر و صفای طینت و حسن خلق و حلم و عقل و حیا و وقار و تواضع و كم‌آزاری و عطوفت و مهربانی نسبت به طبقات عباد، و جود و سخاوت و ثبات و علوّ همّت و رسوخ در حق و حسن اعتقاد و دین صحیح و ربط به جناب احدیت و مقربان آن حضرت و تعظیم شریعت و تكریم ملّت و عداوت ظلم و ظالم و محبت علم و عالم و عطوفت نسبت به صلحا و فقرا و تودد قیاس به مظلومان و ضعفا. توانم گفت كه هرگز بر زبان مبارك او لفظی خشن نگذشته و در دل او خیال تأسیس ظلم و بدعتی نگشته. و این فقیر را با كمال تتبع و اطلاع بر احوال ملوك و سلاطین سلف و خلف و تصفح و تفحص صحف قدیمه و تواریخ و سیر ملوك، از هیچ یك از پادشاهان، اجتماع چندین اخلاق حسنه و صفات مرضیه معهود و منقول نشده. و العلم عند الله. حبّذا میمنت غرّه جبین نور افزون و مباركی قدم میمون كه از ابتدای ابتسام صبح اقبال و تنسیم نسائم سلطنت و اجلال تا حال كه عدد سنین سلطنت از بیست تجاوز نموده در عرض این مدت آفتی عظیمه در هیچ طرف از اطراف بلاد وسیعه فسیحه رو نداده، چون فتنه و خونریزی و وقوع اسر و نهب و قحط و غلا و طاعون و وبا و خسف و زلزال و امراض هایله و غیر ذلك؛ بلكه جمهور عباد و سكنه بلاد در مهاد امن و امان غنوده‌اند و در كمال فراغ بال در رفاه حال آسوده و این چنین اتفاقی كم می‌باشد و همه به بركت و معدلت و حسن نیّت آن اعلی حضرت است. و چون حضرت واهب متعال چنین عطیه‌ای كرامت كرده و این قسم نعمت بزرگ جلیل القدر نصیب اهل این زمان ساخته، جای آن دارد كه هر یك از بندگان جان‌های خود را نثار جان او كه فی الحقیقه روح این جهان است، توانند نمود و باید كه همگی صحت او را بر صحت خود ترجیح دهند و فراغت و راحت او را بر فراغ و راحت خود راجح شمرند و سرور او را بر سرور خود برگزینند و در وقت حاجت جانها نثار راه او كنند. و بر سایر فرق برایا لازم است تا شب و روز دست به دعا برداشته از حضرت واهب العطایا امتداد ایام این دولت و ارتقاء اعلی مراتب عظمت و استیصال دشمنان این حضرت و نگونساری مخالفان این دولت مسألت نمایند. «1»
با وجود توجیهی كه در بالا به آن اشاره شد، گاه عبارات به قدری با صراحت بیان شده، كه نشانگر اعتقاد عمیق مؤلف به گفته‌هایش می‌باشد. نمونه آن مقدمه سید علی خان بر ریاض السالكین است:
ثم لما أینعت ثمرات تمامه فی ریاض الوجود و أكرمنی باجتناء زهرات كمامه مفیض الكرم و الجود، قدمته- و هو الحری بالتقدیم- علی كل حدیث من الشروح و قدیم الی الحضرة
______________________________
(1). این نقل از نسخه روضة الانوار، به شماره 3896 در كتابخانه آیة الله مرعشی برگرفته شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1131
التی هی مجمع الخلافة و الامامة و مطلع الشرف المظلل بالغمامة و مشرق الانوار المصطفویة و معدن الاسرار الصفویة و مرتع العدل و مترع الفضل و مشعر المجد و مشرع البذل و مستقی الجود و الكرم و ملتقی شرف طیبة و الحرم ... حضرة سید سلاطین الامم و مالك ملوك العرب و العجم حامی حمی الایمان و ماهد مهاد الامان صفوة الله التی خلع علیها خلع التشریف و خیرته التی ملكها أعنة التصریف و نخبتد التی جمع لها من شریف النسب بین التلد و الطریف و خلاصته التی مد علیه من كریم الحسب مدید ظله الوریف ...
أعظم ملك خفقت علیه الاعلام و البنود و أفخم سلطان حفت به الكتائب و الجنود و أعدل امام اتسق به نظام الوجود و أكرم همام تفجرت من أنامه ینابیع الجود و أسطی باسل تتقی بأسه الاسود، و أعطی باذل تنیر بكرمه اللیالی السود ... أمین الله و ابن أمینه، مفید الیسر بیساره، و الیمن بیمینه، حائز مناقب الكمال و كمال المناقب، صاعد مراقب المعالی و معالی المراقب، انسان العین و عین الانسان، القائم بوظیفتی العدل و الاحسان، سلطان العالم بالارث و الاستحقاق، نیز سیماء الملك المصون عن الكسوف و المحاق، وارث الخلافة النبویة كابرا عن كابر، حائز الامامة العلویة عن آبائه، المتفرع من دوحة النبوة و الرسالة المترعرع من سرحة الفتوة و البسالة، المتقلب فی الانوار المقدسة و آدم بین الماء و الطین، المفتلذ من مهجة الزهراء البتول و حشاشة الانزع البطین ... ظل الله الممدود فی أرضه و خلیفته القائم بسنته و فرضه، صفوة النوع البشری و حامی حوزة المذهب الاثنی عشری، الذاب عن ملة جده بجده و جده، و الذائد عن دین آبائه بعزمه و إبائه غرة جبین الشرف المصطفوی، أبی الظفر شاه سلطان حسین الموسوی الحسینی الصفوی اللهم أبسط ید ملكه فی البسیطة و أهلها كافة ... و ثبت الملك فیه و فی عقبه الی یوم الدین. «1»

گزیده آثار تقدیم شده به شاه سلطان حسین صفوی «2»

در میان سلاطین صفوی، دوره شاه سلطان حسین صفوی، از لحاظ تألیف به ویژه در امور مذهبی و دینی اهمیت فراوانی دارد. شاه مزبور در حمایت از طایفه عالمان و اندیشوران قدم‌های بلندی برداشت و دلیل این امر جز آن نبود كه خود شخصا به مباحث علمی علاقه‌مند بود. گفتنی است كه شاه سلطان حسین چندان اهل سلطنت و شایسته اداره امور مملكتی نبود؛ اما نباید این بدان معنا باشد كه تلاش‌های دیگر او از جمله در ترویج وقف، مدرسه‌سازی و تشویق عالمان به تألیف و تدوین را نادیده بگیریم. در بسیاری از تقدیم‌نامه‌ها كه برای شاه سلطان حسین نگاشته شده، به علم دوستی او تصریح شده و تعدد
______________________________
(1). سید علی خان، ریاض السالكین، ج 1، صص 49- 46
(2). سلطنت از 1105- 1134
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1132
این موارد نشان می‌دهد كه مسأله از حد تعارف گذشته است. محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی در تقدیم نامه خود بر كتاب حدائق المقربین از شاه سلطان حسین صفوی چنین یاد می‌كند كه:
فیما بین سلاطین روزگار و خواقین معدلت آثار به مزید حسن عقیدت و صفای طویت اختصاص دارند، بلكه در میان سلسله علیه خود نیز به كمال اهتمام در پیروی شرع سید انام و نشر آثار آبای عظام- علیهم صلوات الله الملك العلام- ممتازند و با وجود تحمل اعباء سلطنت و اشغال ملت و دولت پیوسته به تفتیش مسائل دینیه و تحقیق معارف یقینیه مشغول می‌باشند.
وی در ادامه درباره شاه می‌گوید:
[وی] به تنقیح این مطلب [بحث امامت كه موضوع كتاب است] و تحقیق فضایل و منازل اجداد طاهرین خود راغب و احوال متعلقه به ایشان را طالب بودند و خاطر ملكوت ناظر به تبیین اقاویل و فتاوای علما و ابانه حق و استخراج آیات و روآیات داله بر این غرض اقصی متعلق گردیده.
نسخه‌ای از كتاب وی به شماره 4741 در كتابخانه آیة الله مرعشی موجود است.
میرزا قوام الدین محمد حسینی فقه منظوم خود را كه نامش التحفة القوامیة فی فقه الامامیه (مرعشی 4780) می‌باشد به همین دلیل به شاه سلطان حسین تقدیم كرده است:
و نظمها فضلا من الرحمن‌من بركات الدولة الخاقانی محمد جعفر شیخ الاسلام اصفهان نیز در متن تقدیم‌نامه كتابش با عنوان تحفه سلطانی از همت شاه سلطان حسین در نشر علوم ستایش كرده و می‌نویسد:
... حكمت عملی را كما هو الحق اتباع مسائل فرعیه شرع مبین دانسته، حكمت نظری را منظور نظر كیمیا اثر ساخته، نشر مسائل آن را به جهت مزید معرفت ابحاث مبدأ و معاد و سایر مباحث عقلیه و جهت و همت خاطر ناظر والا و مطمح اندیشه جهان‌پیما نمودند و بنابراین، به عهده این داعی دوام دولت جاودان، محمد جعفر شیخ الاسلام دار السلطنه اصفهان مقرّر فرمودند كه قلم فرمان پذیری برداشته و همه ابواب آن را به عبارات فارسی نزدیك به فهم بر لوح تحریر و تدوین نگاشته به عرض اقدس رساند.
ابو المفاخر محمد باقر بن ملك علی تونی هم در مقدمه ترجمه الفصول النصریه كه آن را روضة الاصول المفاخریه نامیده و نسخه‌ای از آن به شماره 6773 در كتابخانه آیة الله مرعشی موجود است، درباره فضای علمی ایجاد شده در دوره شاه سلطان حسین كه فضای عالم پروری است، و در ضمن تقدیم‌نامه‌اش می‌نویسد:
«مرشد عقل كه در اصابت تدبیر محتاج الیه برنا و پیر است، در گوش جان از سر شفقت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1133
گفت كه چون پیوسته رتبت بلند سخن پروری و مرتبه ارجمند هنرپروری به وجود سید سلاطین زمان ... شاه سلطان حسین الموسوی ... مزین و آراسته است و وجه آمال اصحاب درایت از فیض غمام انعام او طراوت و تازكی یافته و شجره اقبال اهل فضل از نسیم ریاض امتنانش مثمر و بارور گشته، پس مناسب آن است كه در این وقت به شرح رساله مقصوده» پرداخته شود.
محمد صالح خاتون آبادی نیز در بیان تقدیم كتاب زینة المتقین (مرعشی 4127) به شاه سلطان حسین، درباره او می‌گوید: وی در «اتقان قواعد دین مبین و احكام ضوابط شرع متین و قلع و قمع اساس معاصی» از دیگران ممتاز بوده است.
عبد الكریم قزوینی نیز كه شرح غرر خود را به شاه سلطان حسین اهدا كرده در مقدمه، اشاره به این نكته دارد كه وی همت خود را «مصروف بر ترویج احادیث ائمه اطهار علیهم سلام الله مادام اللیل و النهار و انتشار قوانین معدلت گستری و رعیت پروری نسبت به همه صغار و كبار، كالشمس فی رابعة النهار» كرده «و بی‌شائبه تكلف به اطاعت شریعت غرای مصطفوی سرافراز و به سعادت برافراشتن لوای والای طریقت مرتضوی از جمیع سلاطین و خواقین و فرمان فرمایان روی زمین ممتاز» است و چون وی ملاحظه كرد كه او «در شریعت بندگی و خدمتگزاری و ترویج احادیث برگزیدگان حضرت باری» كوشاست، كتاب خود را به وی اهدا كرد. «1» شماری از آثار نیز ترجمه متون دینی عربی به فارسی است كه عنایت ویژه‌ای در این دوره به آن بوده است.

گزیده كتاب‌هایی كه به نام شاه سلطان حسین صفوی تألیف شده‌

در اینجا گزیده‌ای از كتاب‌هایی كه به نام شاه سلطان حسین نگارش یافته و بسیاری از آن‌ها به درخواست خود او بوده، ارائه می‌دهیم. بیش‌تر این كتاب‌ها، آثار مذهبی، بویژه روایی است و این گرایش خاص این دوره و نیز خود شاه را نشان می‌دهد. با این حال در میان آن‌ها، برخی از آثار طبی و حتی دو رساله موسیقی نیز یافت می‌شود.
1. آثار احمدی در شرح حال شاه چراغ، مولی غیاث الدین هبة الله، تألیف در سال 1105، ذریعه، 4/ 152/ ش 739
2. آداب الصلاة، سید میرزا محمد صادق بن میرزا محمد طاهر، ذریعه، 11/ 4/ ش 10
3. آداب حرز الجواد، بهاء الدین محمد بن مولی حسنعلی، ذریعه، 1/ 17/ ش 79
4. آداب دعا، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، مرعشی، ش 660
______________________________
(1). قزوینی، بقاء و زوال دولت (نظم الغرر و نضد الدرر) ص 29
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1134
5. آداب سلام، میر محمد حسین بن عبد الحسین حسینی خاتون آبادی، مرعشی، 7287
6. آداب سنیه، میر محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی، مرعشی، ش 3611
7. اتمام الحجه، میرزا محمد مجذوب تبریزی، گلپایگانی، ش 2060
8. اثبات الرجعه، آقا جمال خوانساری، ذریعه، 1/ 91/ ش 438
9. اثبات ملكیة الاراضی المستقاة من الماء المعروف ب: رودخانه كشف رود، مؤلف:؟، ذریعه، 1/ 100/ ش 490
10. اخلاق سلطانی، ترجمه نور الدین بن نعمة الله جزائری، (به دستور شاه)، فهرست مجلس، 6/ 177
11. الاربعون حدیثا، علی بن حسین كربلائی، فهرست ملك، 1/ 22
12. الارجوزة العابدیه، عبد الحسین الكاظمی، الكواكب المنتثره، ص 421؛ ذریعه، 15/ 204/ ش 1352
13. اصول دین، آقا جمال خوانساری، ذریعه، 2/ 186/ ش 695
14. ایناس سلطان المؤمنین باقتباس علوم الدین من النبراس المعجز المبین فی تفسیر الایات القرآنیه، سید محمد بن علی بن حیدر الموسوی العاملی المكی، (م 1139)، ذریعه، 2/ 517، 518
15. الباقیات الصالحات، شرح صلوات خواجه نصیر، قوام الدین محمد بن محمد مهدی حسینی سیفی تفرشی، تألیف به سال 1106، مرعشی، ش 9470
16. البداء، سید محمد حسین بن امیر محمد صالح (م 1151)، تألیف در سال 1134، ذریعه، 3/ 54/ ش 138
17. بساتین الخطباء و ریاحین العلماء، میرزا عبد الله افندی اصفهانی، مرعشی، ش 4794
18. بینش غرض آفرینش، فاضل هندی، تألیف به سال 1116، ذریعه، 3/ 195/ ش 706 (در یزد چاپ شده است)
19. تاریخ سلطانی، سید حسن بن مرتضی استرآبادی، (چاپ شده با نام نادرست از شیخ صفی تا شاه صفی)
20. تتمیم مشارق الشموس، آقا رضی الدین محمد بن آقا حسین بن آقا جمال، تألیف به سال 1112، ذریعه، 3/ 242/ ش 1234
21. التجوید، محمد بن شمس الدین القاری الكاظمی، ذریعه، 11/ 137/ ش 850
22. تحفه سلطانی، شیخ جعفر بن عبد الله بن ابراهیم كمره‌ای اصفهانی، (1115)، فهرست مجلس، 10/ 141
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1135
23. تحفه سلطانی، محمد جعفر شیخ الاسلام اصفهان، تألیف به سال 1117، مرعشی، ش 450؛ ملی، ش 753/ ف (شاید هر دو یكی باشد)
24. تحفه صالح، سؤالات محمد صالح بن عبد الله كزازی از فاضل هندی، ذریعه، 3/ 446
25. تحفه عباسی، عبد الصمد كشمیری، الكواكب المنتثره، صص 434- 433
26. تحفة العابدین، تفسیر سوره فاتحه، محمد محسن بن ملا حسن گیلانی، (چاپ شده در دفتر سوم میراث اسلامی ایران)
27. التحفة الحسینیه، (در آداب نماز)، میرزا محمد بن محمد رضا قمی مشهدی، ذریعه، 3/ 429/ ش 1557
28. التحفة الحسینیه، ملا محمد تقی قطب طالقانی، فهرست ملك، 2/ 104
29. التحفة العلیه، میرزا محمد هادی بن میرزا محمد صالح شیرازی، ذریعه، 15/ 205
30. التحفة القوامیة فی الفقه الامامیه، میرزا قوام الدین محمد بن محمد مهدی (م 1150)، تألیف به سال 1112، مرعشی، ش 4780
31. ترجمان اللغه، محمد یحیی بن محمد شفیع قزوینی، فهرست مجلس، 3/ 83، 417
32. ترجمه و شرح غرر الحكم و درر الكلم، آقا جمال خوانساری، (به كوشش محدث ارموی چاپ شده است).
33. ترجمه و شرح مدارج فی شرح الاربعین، شیخ سلیمان ماحوزی بحرانی (1121)، فهرست مجلس، 10/ 833
34. ترجمه اسرار الصلاة، (از شهید ثانی)، مولی محمد زمان تنكابنی، ذریعه، 4/ 78/ ش 330
35. ترجمه البلد الامین، محمد حسین بن شاه محمد، ذریعه، 4/ 84/ ش 375
36. ترجمه البلد الامین و الدرع الحصین، شیخ ابراهیم كفعمی، ذریعه، 4/ 84/ 374
37. ترجمه المشكول، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، (اصل كتاب از حاج بابا بن محمد صالح قزوینی است كه به دستور شاه، محمد باقر و جماعتی از علما ترجمه كرده‌اند).
ذریعه، 21 پ 67/ ش 3985 (در تهران چاپ شده است).
38. ترجمه خلاصة الاقوال، میرزا محمد باقر بن محمد حسین تبریزی، تألیف به سال 1129، مرعشی، ش 7423
39. ترجمه دعاهای امیر المؤمنین، سید محمد بن محمد امین حسینی، مرعشی، ش 9266. گویا همین كتاب در ذریعه (1/ 398/ ش 2063 با عنوان: ادعیة شهر رمضان آمده است.)
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1136
40. ترجمه عهد اشتر، محمد باقر خاتون آبادی، فهرست ملك، 2/ 138
41. ترجمه فقه الرضا، مرعشی، نسخه‌های عكسی، ج 1، ص 294
42. ترجمه قصیده دعبل خزاعی، علامه محمد باقر مجلسی، ذریعه، 4/ 128/ ش 610
43. ترجمه كنز الدقائق و بحر الغرائب، میرزا محمد بن محمد رضا مشهدی، مرعشی، 4619
44. ترجمه مشارق الانوار، ترجمه محمد سعید بن محمد مغیث نائینی، فهرست ملك، 2/ 141
45. ترجمه مكارم الاخلاق، محمد باقر خاتون ابادی، ذریعه، 22/ 147
46. ترجمه مناجات علوی، ابو محمد الحسینی الموسوی الخادم، مرعشی، ش 612
47. ترجمه مهج الدعوات، مولی محمد تقی بن علی نقی طبسی، ذریعه، 4/ 140/ ش 682
48. ترجمة الصلاة، آقا جمال خوانساری، مرعشی، 303، 3697
49. تعقیبات نماز، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، مرعشی، ش 660
50. تقویم الصلاة، سید محمد طاهر بن رضی الدین محمد الحسینی، ذریعه، 26/ 230
51. تقویم المؤمنین، میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی، مرعشی، ش 4127
52. تقویم رقومی، مؤلف:؟ فهرست ملك، 2/ 162
53. جنات الخلود المعمور من جداول النور، میرزا محمد رضا بن محمد مؤمن امامی خاتون آبادی، تألیف به سال 1125- 1128، مرعشی، ش 9145؛ مجلس ش 14146
54. جوابات الشاه سلطان حسین، مشتمل بر دویست مسأله فقهی، آقا جمال خوانساری، ذریعه، 5/ 184/ ش 204
55. چشمه زندگانی، میرزا محمد هادی بن محمد صالح شیرازی، مرعشی، ش 147
56. چهار آئینه، بهاء الدین محمد بن حسین بن محمد فاضل هندی، مرعشی، ش 7529
57. حافظ الابدان، محمد شریف بن محمد صادق خاتون آبادی، تألیف به سال 1121، ذریعه، 6/ 232/ ش 1299
58. حدائق المقربین، میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی، تألیف به سال 1115، مرعشی، ش 4741
59. حدیقه ازهار و انجمن انوار در ترجمه البرهان فی تفسیر القرآن، مولی محمد كاظم بن شاه محمد تبریزی، ذریعه، 26/ 192
60. حدیقة المخلصین فی اصول الدین، مولی محمد باقر بن محمد شفیع، ذریعه، 26/ 274
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1137
61. الحق الیقین فی اصول الدین، علامه محمد باقر مجلسی، ذریعه، 7/ 40/ ش 204
62. خزائن الانوار فی تفسیر القرآن، میرزا محمد رضا امامی، ذریعه، 7/ 153/ ش 830
63. خلاصة النحو، سید زین العابدین الحسینی، ذریعه، 26/ 290
64. الدرة العلویه فی الامامة و اثبات حقید الاثنی عشریه، مولی محمد صالح بن مولی محسن بن نظام الدین ساوجی، ذریعه، 8/ 101/ ش 377
65. الدعوات، ملا علابیك، ذریعه، 8/ 101/ ش 796
66. الدعوات و الاحراز، عبد الكریم قزوینی، تألیف به سال 1124، ذریعه، 8/ 203/ ش 813
67. ذخائر العقبی، شیخ جعفر بن عبد الله بن ابراهیم حویزی الكمرئی، ذریعه، 10/ 6/ ش 37
68. ذخر العاملین فی شرح دعاء الصنمین، محمد مهدی بن علی اصغر قزوینی، تألیف به سال 1119، مرعشی، ش 326
69. رساله در موسیقی، امیر خان، فهرست مجلس، 6/ 170
70. رساله در موسیقی، نظر آقا، فهرست ملك، 5/ 321
71. رساله طبی، محمد شفیع بن شمس الدین، فهرست ملك، 5/ 264
72. الرفیق الی آداب السفر، محمد رضی قزوینی، شهید به سال 1136، مرعشی، ش 2483
73. روادع النفوس، میر محمد صالح بن عبد الواسع حسینی خاتون آبادی، مرعشی، ش 1931
74. روضة الاصول المفاخریة فی شرح الفصول النصیریه، ابو المفاخر محمد باقر بن ملك علی تونی، تألیف به سال 1116، مرعشی، ش 6773
75. روضة العرفا فی شرح الاسماء الحسنی، علاء الدین گلستانه، در مقدمه آن را التحفة السلطانیه و الهدیة الحسینیه نامیده است. گلپایگانی، ش 2021
76. ریاض السالكین در شرح صحیفه سجادیه، سید علی خان مدنی، مرعشی، ش 845 در قم چاپ شده است.
77. زاد المعاد، علامه محمد باقر مجلسی، بارها چاپ شده است.
78. زینة المتقین، میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی، مرعشی، ش 4127
79. سته ضروریه، میرزا محمد بن محمد رضای قمی مشهدی، (چاپ شده در مجموعه رسائل فارسی از انتشارات بنیاد پژوهش‌های اسلامی مشهد، دفتر دوم، صص 92- 75)
80. السراج المنیر فی التفسیر و ما یتعلق بالتفسیر، لطف الله بن معز الدین محمد الحسین،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1138
تألیف به سال 1107، ذریعه، 12/ 162/ ش 1083
81. سرور المؤمنین فی ما یتعلق باعداء الدین، مولی حسین بن علی اكبر كربلائی، ذریعه، 12/ 177/ ش 1173
82. سلّم درجات الجنة فی معرفة فضائل ابی الائمه، میرزا محمد بن محمدرضا بن اسماعیل مشهدی، (صاحب تفسیر كنز الدقائق)، ذریعه، 12/ 220/ 1458.
83. سماء الاسمی، (فرهنگ عربی به فارسی)، مهدی قلی خان صفا بن علی قلی خان ابن قرچقای خان، فهرست ملك، 3/ 478
84. سماء السماء فرهنگ عربی به فارسی و چیزی شبیه به دائرة المعارف، از مهدی قلی خان بن علی قلی خان، ذریعه، 12/ 228/ ش 1495
85. شرح اخبار طینت، آقا جمال خوانساری، (چاپ شده در پایان كتاب شرح غرر آقا جمال)
86. شرح الاحادیث الغامضة المخالفة للمشهور المفیدة للعلم باوائل الشهور، علامه محمد باقر مجلسی (یا یكی از معاصران او)، ذریعه، 13/ 65/ ش 209
87. شرح الاربعین حدیثا، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، ذریعه، 13/ 70/ ش 228
88. شرح چهل حدیث، محمد رضا بن محمد نصیر خاتون آبادی، مرعشی، ش 2290 (با مهر شاه و وقفنامه وی)
89. شرح حدیث البیضه (روایت شده در كافی) آقا رضی الدین بن آقا حسین خوانساری، ذریعه، 13/ 193/ ش 670
90. شرح زیارة الجامعة الكبیره، محمد قاسم بن محمد كاظم رازی، دانشگاه، ش 3943
91. الصید و الذبائح (و احكامهما بالفارسیه)، علی بن الحسین الكربلائی، ذریعه، 15/ 106/ ش 712
92. الطهوریه، نور الدین بن نعمت الله الجزائری، ذریعه، 15/ 194/ ش 1299
93. ضیاء الخافقین فی شرح دعاء الصنمین، (ترجمه رشح الولاء فی شرح العاد)، اسعد بن عبد القاهر بن اسد اصفهانی، ذریعه، 15/ 123/ ش 831
94. غایة المرام و حجة الخصام، سید هاشم بحرینی (م 1107)، مرعشی، 1115
95. غدیریه، ملا محمد جعفر بن محمد صالح قاری، مرعشی، 1822
96. غرائب العلوم، ابو جعفر محمد قاسم بن محمد رضا الشریف، تألیف در سال 1127، مرعشی، ش 9223
97. فریضه عینیه و ذریعه حسینیه، مؤلف:؟، تألیف به سال 1114، فهرست ملك،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1139
3/ 579
98. فضائل السادات، سید الامیر محمد اشرف بن سید عبد الحسیب (م 1145)، ذریعه، 16/ 259/ ش 1047
99. الفوائد العلیة فی شرح اصول العقائد الاسلامیه، محمد ابراهیم المدرس المشهدی، (م 1148)، الكواكب المنتثره، ص 22؛ ذریعه، 16/ 349/ ش 1627
100. كائنات الجو، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، دانشگاه تهران، ش 1266
101. گلدسته نجیب، در وقایع عصر، مؤلف: نجیب (تخلص شاعر)، ذریعه، 9/ 1198؛ ذریعه، 18/ 213
102. ماء النیسان و ما یتعلق به، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، ذریعه، 19/ 13/ ش 48
103. مثنوی فی تاریخ جلوس شاه سلطان حسین، اسماعیل ذبیحی یزدی، ذریعه، 19/ 133
104. محاسن الحصان، امیر محمد حسین بن امیر محمد صالح بن عبد الواسع اصفهانی خاتون آبادی (م 1151)، تألیف در سال 1117، دانشگاه، ش 1397
105. محاسن الحصان، محمد حسین خاتون آبادی، تألیف به سال 1117، زندگی نامه علامه مجلسی، 2/ 28
106. مدارج الیقین فی اثبات خلافة أمیر المؤمنین، شیخ سلیمان بن عبد الله ماحوزی، تألیف در سال 1106، ذریعه، 20/ 238
107. مذیل مشجر النسب او الانساب المشجره، عز الدین اسحاق بن ابراهیم، (بازنویسی و اضافات مجدد و اهدا به شاه سلطان حسین)، ذریعه، 20/ 259 پ ش 2867
108. مراد المرید لمزار الشهید، علی بن حسین كربلائی، تألیف شده در سال 1108، ذریعه، 20/ 296/ ش 3051
109. المزار، آقا جمال خوانساری، (تألیف برای شاه در وقت زیارت مشهد مقدس)، ذریعه، 20/ 317/ ش 3182
110. مسائل ضروری نماز، محمد طاهر بن رضی الدین محمد حسین، فهرست مجلس، 17/ 335
111. معالجه سموم، سید محمد باقر بن محمد حسین طبیب، فهرست ملك، 7/ 395
112. مفتاح الفرج، میر محمد حسین بن محمد صالح خاتون آبادی (1151)، تألیف به سال 1127، مرعشی، ش 4424
113. مفتتح الشهور، علامه محمد باقر مجلسی، تألیف در 1109، مرعشی، 187
114. مقامات الرضا، محمد معصوم بن رفیع الدین، ذریعه، 22/ 10
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1140
115. مقباس العرفان و مفتاح التبیان لمدارك القرآن، سید محمد یوسف حسینی تنكابنی، مرعشی، ش 4826
116. مقباس المصابیح، علامه محمد باقر مجلسی، كتابخانه ملی، ش 916/ ف
117. منافع قرآن، محمد مهدی بن محمد نعیم عقیلی، ذریعه، 22/ 313
118. منتخب مجالس المؤمنین، عبد الملك الخادم الحسین، تألیف به سال 1128، ذریعه، 22/ 432
119. منظومه سلطان الانساب، (نظم در شرح نسب شاه سلطان حسین)، ذریعه، 19 پ 211
120. منهاج الرشاد، علی قلی بن میرزا علی چله جانی، تألیف به سال 1113، ذریعه، 23 پ 160/ ش 186
121. نجم ثاقب در اثبات واحب، محمد حسین بن محمد صالح حسینی خاتون آبادی، تألیف به سال 1127، مرعشی، 3765
122. نرگس دان، آخوند اسماعیل ذبیحی یزدی، (شعر)، فهرست ملك، 4/ 816؛ مرعشی، ش 1123
123. نصایح الملوك (شرح عهدنامه مالك)، مولی ابو الحسن شریف عاملی، فهرست نسخه‌های مدرسه شهید مطهری، ج 2، ص 33؛ ذریعه، 14/ 113
124. نظم الغرر و نضد الدرر، عبد الكریم بن یحیی قزوینی، چاپ شده در قم (كتابخانه آیة الله مرعشی نجفی)
125. نوروزنامه، محمد باقر بن اسماعیل خاتون آبادی، ذریعه، 22/ 148
126. نوروزیه، محمد جعفر بن محمد باقر سبزواری، ذریعه، 24/ 127382. نماز جمعه، آقا جمال خوانساری، فهرست مجلس، 16/ 333
128. نیات عبادات، میر عبد الباقی بن عبد الباقی حسینی، تألیف به سال 1110، مرعشی، ش 7326
129. نیّت، آقا جمال خوانساری، مرعشی، ش 9206
130. هبة الوصال فی ادعیة الهلال، عبد المطلب بن حسن اصفهانی، الكواكب المنشره، ص 475
131. هدایة الصالحین، مؤلف:؟، (به دستور شاه برای تعیین روز تولد امیر المؤمنین، شاید تألیف محمد باقر خاتون آبادی باشد.)، فهرست مجلس، 10/ 1737
132. هدایة الضالین، علی قلی جدید الاسلام، فهرست مجلس، 6/ 75
133. یادگار در معما، میرزا علی اكبر تفرشی، ذریعه، 25/ 265
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1141

33 توتون و تنباكو در دوره صفوی به ضمیمه رساله شیخ حر عاملی‌

درآمد

رواج توتون و تنباكو و اعتیاد نسبت به آن، از زمان صفویه در ایران مطرح شده است. گفته شده است كه برگ تنباكو برای نخستین بار در سال 1519 میلادی از امریكا به اسپانیا رسید. پس از آن در سال 1560 به اروپا وارد شد. در سال 1565 از فرانسه به آلمان رفت و به سال 1586 وارد انگلیس شد و در روزگار شاه‌عباس از طریق پرتغالی‌ها وارد ایران شد.
به دنبال ورود آن به ایران، مسأله استعمال آن به صورت یك مسأله مستحدثه فقهی درآمده و درباره آن اظهار نظرهای مختلفی از ناحیه علما صورت گرفت. البته در این دوره انواع چیزهای دیگری هم بود كه به نوعی مورد استعمال بوده و از آن با عنوان مغیّرات حلال یا حرام یاد می‌شد.
درباره سابقه اعتیاد به آن در ایران، آگاهی‌های چندی در اختیار ماست. از جمله اطلاعاتی است كه عبد الحی رضوی كاشانی متوفای پس از سال 1141 در اختیار ما گذاشته است. وی در كتاب حدیقة الشیعه- كه گزارش آن را در همین مجموعه آورده‌ایم- فصلی را به اعتیاد مردم به قلیان اختصاص داده است. او می‌نویسد: قلیان در شرق و غرب عالم چنان رواجی یافته كه از میان بردن آن امكان ناپذیر شده است. این در حالی است كه قبل از عصر ما، سلطان جائر!- یعنی شاه صفوی- نهی بلیغی از آن در همه اطراف و اكناف كرده و حتی حكم به قتل افراد معتاد به آن داده و با آن كه كسانی به همین دلیل كشته شده‌اند، فائده‌ای نبخشیده است. وی از مرد معتادی یاد كرده است كه جراحتی در گردن او پدید آمد و هرچه درمان كرد بهبودی به دست نیاورد. شبی در خواب، رسول الله صلی الله علیه و اله و اهل بیت علیهم السلام را دید و متوجه شد كه آن‌ها از وی روی گرداندند. وقتی سبب را پرسید، آن حضرت اعتیاد وی را به قلیان یادآور شدند. رضوی در كتاب حدیقه، چند خواب مشابه دیگر را در ارتباط با نهی از قلیان توسط امامان علیهم السلام آورده است. او می‌نویسد: خود
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1142
وی معتاد به قلیان بوده و پدرش او را نهی كرده است. وی افزوده: در زمان وی، قلیان در خانه‌ها و نیز بازار مسلمانان و هم كافران شایع است. او معتقد به حرمت قلیان بوده و با استمداد از روایاتی كه مذمّت از بوی بد كرده و نیز حرمت اسراف خواسته تا این حرمت را مستند كند. «1»
اشاره دیگر به این مسأله در كتاب فوائد الصفویه آمده است: شاه صفی كشیدن تنباكو را كه به شعله قورق آن، خرمن حیات بسیاری از مردم به باد فنا رفته بود، به آب لطف و احسان فرونشانیده گریبان جان جهانیان را از دست بیداد این شعله آتش و این خصم سركش رهایی بخشید. «2»

سید نعمة الله جزائری و توتون‌كشی‌

آگاهی‌های دراز دامنی در این باره توسط سید نعمت الله جزائری (م 1112) ارائه شده است.
وی از ماده‌ای كه وی آن را حشیش نامیده و نوشته است كه مردم آن را توتون می‌نامند یاد كرده است. جزائری هم به بیان خواب‌هایی پرداخته است كه برخی به استناد آن‌ها مدعی نهی امامان علیهم السلام از آن شده‌اند. او به چند مورد اشاره كرده و آن‌ها را حجت ندانسته است. وی اظهار داشته است كه درباره حشیش هیچ گونه نهی‌ای از امامان علیهم السلام نرسیده است. آنچه كه نقل آن متواتر است، این كه چنین ماده‌ای در گذشته دور مستعمل نبوده و در همین قرن، یعنی قرن یازدهم هجری به وجود آمده است. اكنون جماعتی هستند كه می‌گویند ما در اوائل زندگیمان چنین چیزی ندیده بودیم و این در دهه نخست بعد از هزار به وجود آمده است. وی سپس می‌گوید: البته در حفاری‌ها و چاه‌ها، گاه آلاتی از زیر زمین یافت می‌شود كه برای استعمال همین مواد بوده، اما این دلالت بر آن ندارد كه مخصوص همین كار بوده است؛ بسا برای مقاصد دیگری استفاده می‌شده است. وی آنگاه به آرای برخی از فقها همچون شیخ علی نقی كمره‌ای از علمای بزرگ دوره صفوی پرداخته و همچنین از فخر الدین طریحی و شیخ علی بن سلیمان بحرانی و برخی از فضلای بحرین كه به حرمت آن قائل بوده‌اند؛ یاد كرده است. از جمله شیخ علی نقی، كتابی در حرمت استفاده از توتون نوشته و ضمن آن چهارده دلیل بر حرمت آن اقامه كرده است. با این حال، محمد تقی مجلسی، قائل به حلّیت استفاده از آن بوده و حتی در روزه مستحبی استعمال می‌كرده، اما بخاطر حرف و سخن مردم در روزه واجب از استعمال آن خودداری می‌كرده
______________________________
(1). بنگرید نوشتار «عبد الحی رضوی منتقد جامعه دین‌مدار دوره صفوی» در همین مجموعه.
(2). قزوینی، ابو الحسن فوائد الصفویه، به كوشش مریم میر احمدی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1367، ص 48
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1143
است. (پس از این فتوای او را خواهیم آورد.)
جزائری پس از آن، دلایل حرمت را نقل و سپس نقد كرده است. این دلائل چندان استوار نیست. نخستین دلیل آن است كه امام صادق علیه السلام فرمود: اگر دیدید مردم به چیزی روی آوردند، شما از آن اعراض كنید. در این باره نیز مردم اقبال عظیمی كرده‌اند كه نمی‌توان منعشان كرد. تا جایی كه شاه‌عباس اول بر آن‌ها سخت گرفت و تاجران آن را آتش می‌زد. اما مردم سرداب‌هایی كنده، به درون آن‌ها می‌رفتند و به استعمال این مواد می‌پرداختند. آن‌ها در كنار خود آتش روشن می‌كردند تا بوی آن بیرون نرود. شاه كه وضع را چنین دید، مالیات‌های سنگینی وضع كرد تا مردم از تجارت آن روی بگردانند، اما این نیز بیش از پیش مردم را تحریك بر تجارت آن كرد!
وی در دلیل دوم مسأله اسراف را مطرح كرده و در ضمن به این نكته اشاره كرده كه مردم در ساختن آلات استعمال تنباكو، اسراف فراوان كرده و زیور و زینت فراوانی به كار می‌گرفته‌اند، تا جایی كه مجموع آلات آن گاه به سی هزار دینار می‌رسیده است! جزائری گفته است كه ما خود رغبتی در قلیان نداشته و در طول بیست سال تحصیل در شیراز و اصفهان از آن استعمال نكردیم؛ چرا كه چه بسا تضییع وقت در آن می‌بود، اما اكنون به تبع مردم در مجالس آن را استعمال می‌كنیم. وی به دنبال آن می‌گوید كه دلایل كمره‌ای برای حرمت كفایت نمی‌كند و سپس به پاسخگویی به آن‌ها پرداخته است. وی می‌نویسد آنچه كه اكنون میان علما شهرت دارد، قول به حلیت مصرف توتون است. «1»

افندی و رساله كمره‌ای‌

افندی در ذیل شرح حال شیخ علی نقی كمره‌ای، «2» به كتابی كه وی درباره حرمت شرب توتون نوشته اشاره كرده و می‌نویسد: یكی از فضلای معاصر، خلاصه ادله وی را در رساله‌ای فراهم آورده است. این رساله در اصل همان رساله كمره‌ای است كه شیخ حر آن را تلخیص كرده است. افندی می‌گوید: دلائلی كه وی آورده است خالی از غرابت نیست و ما بر آن شدیم تا به نقد آن‌ها بپردازیم.
دلیل نخست این كه توتون از خبائث است. دوم آنكه كشیدن توتون كاری شیطانی
______________________________
(1). جزائری، سید نعمة الله، الانوار النعمانیة، (چاپ تبریز) ج 4، ص 60- 54
(2). از عالمان برجسته دوره صفوی، قاضی شیراز و سپس شیخ الاسلام اصفهان. شرح حالی از وی در مقدمه رساله «لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت» كه در دفتر شماره شش میراث درج شد آوردیم. در آن‌جا- به اقتفای برخی از بزرگان- میان وی و شاعری كه همنام و معاصر اوست خلط شد. این اشتباه را در مقاله مفصلی كه درباره اندیشه‌های علی نقی كمره‌ای در همین مجموعه به چاپ رسانده‌ایم، اصلاح كردیم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1144
است؛ چون افراد بیكار و جاهل و فاسق به آن روی آورده، بیش‌تر وقت خود را صرف آن می‌كنند. به علاوه كه از ظرف طلا و نقره برای این كار استفاده می‌كنند. توتون‌كشی ابتدا از سوی كفار و مشركان فرنگ رایج شد، پس از آن، از مخالفان، و آنگاه از مستضعفان كه شیطان قبح آن را برایشان از بین برده است. در روایت هم آمده است: و لا تسلكوا مسالك اعدائی لتكونوا اعدائی كما هم اعدائی. راه دشمنان مرا نروید كه در آن صورت، همانند آنان، دشمن من خواهید بود. سوم قاعده نفی ضرر كه دلیل دیگر حرمت است. همینطور اسراف.
دلیل چهارم از بین بردن مال بدون آن كه نفعی به دست آید. در روایت آمده است: ان الله نهی عن ... اضاعة المال. پنجم آن كه كشیدن توتون تشبّه به فجار است. دلیل ششم آن كه با اشاره به تعبیر دخان مبین در قرآن و این كه وجود دخان یكی از علائم قیامت است، آن را به فال بد گرفته است. دلیل هفتم این كه كشیدن توتون عمل لغوی است. هشتم احتیاط، اقتضای دوری از آن را دارد. نهم آن كه كشیدن دود توتون به نوعی استفاده از خاكستر است كه مانند خوردن خاك حرمت دارد. دهم آن كه بدعت است و كلّ بدعة ضلالة. یازدهم آن كه كشیدن توتون نزد همه مسلمانان اعم از شهری و غیر شهری عملی مذموم است. تا جایی كه حكیم الشعراء هم شعری درباره آن گفته است (شعر نیامده). دوازدهم عمل به مقتضای فاعتبروا یا اولی الابصار ایجاب می‌كند كه از كشیدن آن پرهیز شود. «1» همه این ادله در رساله‌ای كه شیخ حر نوشته و در انتهای این نوشته خواهد آمد، عینا درج شده است.
افندی می‌نویسد: انسان آگاه و فهیم ضعف این دلایل را به روشنی در می‌یابد. پس از آن می‌افزاید: علی فرض صحّت این دلائل، اینها مربوط به زمانی است كه اعتیادی در كار نیامده است. اما پس از اعتیاد، به دلیل این كه ترك آن، موجب ضرر است، حرمت از میان می‌رود. افندی تفصیل بحث را به فصل پنجم كتاب دیگرش با عنوان ثمار المجالس و نثار العرائس ارجاع می‌دهد كه ظاهرا خبری از آن در دست نیست. «2»
بی‌مناسبت نیست، پاسخی كه مرحوم آخوند ملا محمد تقی مجلسی در پاسخ سؤالی پیرامون استفاده از تنباكو مطرح كرده، بیاوریم. پرسش این است كه «در باب تنباكو چه می‌فرمایند». ایشان نوشته است: اگر نفعی داشته باشد، بد نیست؛ و اگر نداشته باشد و ضرر داشته باشد، بد است و اگر نفع و ضرر نداشته باشد، دغدغه اسراف می‌شود و اگر نكشد بهتر است و اگر بكشند، حكم به حرمت نمی‌كنم. و شاید كه به نظر ایشان ضرر داشته باشد، اما گفتن كه حرام است، مناسب علما نیست كه جز قول بما لا یعلم نمایند. «3»
______________________________
(1). متن رساله شیخ حر را در همین مجموعه به چاپ رسانده‌ایم.
(2). افندی، ریاض العلماء، ج 4، صص 273- 276
(3). مجلسی، محمد تقی، مسؤولات، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، ص 699
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1145

رساله‌های علما درباره توتون‌كشی‌

از پس از رواج توتون، رساله‌های مستقلی درباره حرمت و حلیت توتون نوشته شده كه فهرست آن‌ها را علامه شیخ آقابزرگ در ذریعه آورده است و ذیلا اسامی آن‌ها را به نقل از وی می‌آوریم:
1- رسالة فی تحلیل التتن و القهوة: این رساله از شیخ سلیمان بن علی بن سلیمان بن راشد بن ابی ظبیه شاخوری (م 1101) است كه در رد برخی از اخباری‌ها كه قائل به حرمت بوده‌اند، نگاشته شده است.
2- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ زین الدین علی بن سلیمان بن درویش بن حاتم بحرانی (م 1064).
3- رسالة فی حرمة شرب التتن: رساله‌ای است بزرگ از شیخ علی نقی بن محمد هاشم كمره‌ای (1060). افندی در ریاض دلائل دوازده‌گانه وی را آورده و نقد كرده است. «1»
4- رسالة فی حرمة شرب التتن: از مولی عماد مازندرانی گلباری.
5- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ فخر الدین بن محمد بن علی بن احمد بن طریح نجفی (م 1085).
6- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ محمد بن حسن حر عاملی (م 1104). نسخه‌ای از آن در كتابخانه مجلس موجود است. ج 9، صص 384- 383. آنچه در اینجا چاپ شده، متن همین رساله است.
7- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شهید سید نصر الله بن حسین حائری.
8- رسالة فی حرمة شرب التتن: از سید جعفر سبزواری مشهدی
9- رسالة فی حرمة شرب التتن: از مولی خلیل بن غازی قزوینی (م 1089).
10- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ داود بن حسن جزائری.
11- رسالة فی حرمة شرب التتن: از شیخ عبد الكریم شیرازی. «2»
12- التنباكیة: میرزا محمد اخباری (مقتول به سال 1232). نسخه آن در كتابخانه ملك (ش 671، برگ 173- 175) موجود است.
13- نشوة الاخوان فی مسألة الغلیان.
14- التنباكیة فی بیان منافع شرب التنباك و مضارّه: حسام الدین الماچینی.
15- التنباكیة مولی عبد الله بن حسین بابا السمنانی.
______________________________
(1). افندی، ج 4، صص 273- 276
(2). آقابزرگ، ذریعه، ج 11، ص 174- 173
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1146
16- التنباكیة: محمد مقیم بن محمد حسین سمنانی. به نوشته افندی (ج 3، ص 207) این همان رساله ماچینی است كه محمد مقیم آن را به نام خود كرده است.
آن چنان كه از نویسنده‌های رساله‌های مذكور به دست می‌آید، قول به حرمت، نوعا از آن اخباری‌ها بوده است؛ این در حالی است كه حتی یك روایت نیز در این باب وارد نشده است.! جز آن كه به استناد برخی از رؤیاهایی كه در این باره نقل شده و ضمن آن‌ها ائمه علیهم السلام از استعمال توتون نهی كرده‌اند، قول به حرمت صادر شده و شواهد دیگری نیز در كنار آن‌ها، از قبیل آنچه گذشت، آمده است. در عین حال، آشكار است كه رساله‌های حرمت فراوان بوده و توان گفت مسأله به صورت جدی مطرح بوده است. در عین حال، قول مشهور همان حلیت شرب توتون است.
در برابر رساله‌های حرمت، رساله‌ای نیز با عنوان اقامة البرهان فی جواز شرب القهوة و القلیان نگاشته شده است. نویسنده آن سید ابو الحسن علی بن تقی رضوی لكهنوی است. «1»
رساله‌ای نیز با عنوان الدخانیه در عدم تأثیر دخان در روزه از سید هبة الدین شهرستانی نوشته شده است. «2» در همین موضوع كتاب درة الاسلاك فی حكم دخان التنباك از میرزا محمد بن عبد الوهاب همدانی (ص 1304) نگاشته شده است. رسالة فی القهوة از محمد باقر قمی، و رساله‌ای دیگر با همین عنوان از میرزا كاظم بن محمد رشتی هم درباره قهوه نوشته شده است. «3» مشاعره‌ای فقهی هم میان سید حسین قزوینی و حاج محمد حسن كبه درباره قهوه انجام شده كه برخی از اشعار آن را مرحوم امین آورده است. «4»

رساله شیخ حر عاملی‌

در اینجا متن رساله شیخ حر عاملی (م 1104) مؤلف و محدّث برجسته شیعه را كه گزارشی از رساله كمره‌ای آورده و خود نیز ضمائمی بر آن دارد، آورده‌ایم. در این رساله از تتن و قهوه سخن گفته شده است. وی خلاصه ادله كمره‌ای را آورده، نكاتی بر آن افزوده، اما هیچ كدام از دلایل را به صراحت دلیل بر حرمت تتن و قهوه نمی‌داند. آنچه در رساله حاضر جالب است، پرسش و پاسخی است كه میان وی و شاه سلیمان صفوی رفته است. این پرسش و پاسخ نشان می‌دهد كه شاه، كمابیش با مباحث فقهی آشنایی داشته است. نسخه این رساله در مجموعه‌ای در كتابخانه مجلس شورای اسلامی نگاهداری می‌شود كه در
______________________________
(1). همان، ج 1، ص 263
(2). همان، ج 8، ص 50
(3). همان، ج 17، ص 220
(4). امین، سید محسن، اعیان الشیعة، ج 4، ص 174
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1147
مجلد نهم فهرست، صفحات 384- 383 معرفی شده است. چاپ حاضر بر اساس همان نسخه است. پیش از چاپ آن رساله، مناسب است مروری بر اسامی رساله‌هایی كه اهل سنت در این باب نوشته‌اند، داشته باشیم.

بحث از قهوه در میان اهل سنت‌

بحث از قهوه به موازات طرح آن در ایران عصر صفوی، در مناطق سنی نشین شام، میان عالمان اهل سنت مطرح شده است. رساله‌ای كه به هدف جمع‌آوری آرای مختلفی كه در این باره نوشته شده، فراهم آمده، در دست است. در مقدمه این رساله آمده است: در سال 953 در میان علمای دمشق، بحثی درباره قهوه كه به تازگی میان مردم شام رواج یافته بود، مطرح شد. شیخ یونس شافعی به تحریم نوشیدن آن فتوا دارد و رساله‌ای در این باره تألیف كرد. در این باره از شیخ موسی حجازی حنبلی سؤال شد. گفت: اگر مسكر و زایل كننده عقل است، تردیدی در حرمتش نیست، اما اگر چنین نیست، چنین نیست! البته اگر با دف و غنا نوشیده شود، طبعا از این بابت كه مقدمه حرام شده، نوشیدنش حرام است.
در ادامه آمده است: بسیاری از علما به حرمت آن فتوا دادند. از جمله احمد الشویكی، شیخ عبد الله ابو كثیر یمنی شافعی و برخی از علمای حنبلی مثل قاضی القضاة احمد الشیشنی مصری. برخی از شافعیان هم به شرط منتهی نشدن به سكر فتوای به حلیت آن دادند. از جمله ابو الفتح محمد بن عبد السلام تونسی. او قصیده‌ای هم در این باره سرود كه بسیار طویل است. در همین نسخه اشعار و فتاوی دیگری هم در این باره آمده است.
نسخه‌ای از رساله مزبور در مجموعه شماره 2864 دانشگاه تهران صص 207- 219 موجود است.
این نسخه، مجموعه‌ای است متعلق به قرن یازدهم هجری كه چندین رساله درباره تنباكو و قهوه و حشیش وجود داد. «1» این رساله‌ها عبارتند از: 1- رسالة فی الكلام علی الحشیشة و شرح حالها از بدر زركشی 2- سؤال عن حكم تناول التنباك و جوابه از شیخ احمد بن عبد الرحیم عمودی شافعی 3- تحذیر الامة عن ملابسة الغمّة فی تحریم التنباك از محمد عبد العظیم مكی حنفی 4- غایة البیان لحل شرب ما لا یغلّب العقل من الدخان از شیخ علی بن محمد بن عبد الرحمن اجهوری مالكی 5- رسالة فی حكم تعاطی التنباك بیعا و استعمالا و صفة مائها از شیخ ابراهیم بن حسین بیری زاده 6- اجوبة مفتی المذاهب الاربعة فی شأن التنباك 7- سئوال منظوم و جوابه كذلك فی شرح حال القهوة و حكم شربها از ابی الفتح ابن عبد السلام مالكی
______________________________
(1). این مجموعه در مقاله «صد و چهار نسخه خطی» كه در شماره هفتم میراث اسلامی، به چاپ رسیده، معرفی شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1148
8- الحاق لغایة البیان فی حل شرب الدخان از شیخ علی مالكی اجهوری صاحب غایة البیان 9- مهمّة منقولة من شرح جوهریة التوحید الشیخ ابراهیم اللقانی فی تحریم التنباك 10- انقاذ الانام من غشاوة الظلام از جعفر افندی واعظ 11- تحقیق البیان فی شأن الدخان از شیخ مرعی حنبلی 12- ارشاد اهل الانابة الی وجوه الحل فی شرب الطابة از ملا زین العابدین بن ملا نور بخاری 13- نصیحة الاخوان باجتناب الدخان از شیخ الاسلام ابراهیم اللقانی 14- تحذیر الاخوان عن شرب الدخان از: اهدل 15- تحذیر الثقات من اكل الكغتة و القات از: ابن حجر

رساله شیخ حر عاملی «1» درباره استعمال توتون و گفتگوی وی با شاه سلیمان‌

اعلم انّ بعض المتأخرین «2» من علمائنا ذهب الی تحریم شرب التتن و الّف فی ذلك رسالة استدل فیها بوجوه:
الاول: انّه من الخبائث التی دلّ علی تحریمها الكتاب، قال: و الخبیث ما استخبثه الطبائع السلیمة المستقیمة و تنفر عنه ابتداء قبل اعتیاده و ادمانه یتوقع نفعه بتسویل الشیطان عدوّ الإنسان و كون الدخان كذلك فی عهدة الإنصاف و الوجدان.
الثانی: انّه من نزعات الشیطان بشهادة شدّة رغبة طباع البطلة و الجهلة و الفساق و ملازمتهم فی أكثر الأزمان المجالس و به حصل التزاید فی الفسق و الفساد و استعمال آنیة الذهب و الفضّة و قسوة القلوب الی غیر ذلك. و الدخان المذكور انمّا حدثت ابتداء من الكفّار و مشركی الفرنج، ثم من المخالفین، ثمّ من المستضعفین الذین أزلّهم الشیطان عن قبحه. و قد قال الله تعالی: «لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ»* «3»، و فی الحدیث القدسی: «و لا تسلكوا مسالك أعدائی، فتكونوا أعدائی كما هم أعدائی.» «4»
الثالث: قاعدة الضرر المنفی فانّ كلّ من أدمنه یخبر بضرره و كذا الأطبّاء و قد صرّح الصادق علیه السلام بانّ الضّرر علة الحرمة بقوله: «انّ الله تعالی خلق الخلق» الی ان قال: «و علم ما یضرّهم، فنهاهم عنه و حرّمه علیهم، ثمّ أباحه للمضطرّ بقدر البلغة لا غیر ذلك.» «5»
______________________________
(1). محمد بن الحسن الحر العاملی (م 1104) از علما و محدثان برجسته شیعه و صاحب كتاب معروف وسائل الشیعة.
(2). مقصود، علی نقی كمره‌ای است كه در همین مجموعه، نوشتاری تحت عنوان اندیشه‌های سیاسی یك عالم شیعی در دوره صفوی، درباره او به چاپ رسانده‌ایم.
(3). بقره، 168، 208؛ انعام، 142
(4). نك: نوری، میرزا حسین، مستدرك الوسائل، ج 3، ص 248؛ ج 16، ص 208
(5). كلینی، الكافی، ج 6، ص 242
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1149
و قال علیه السلام ایضا: «انّما الإسراف فیما أتلف المال و أضرّ بالبدن و الإسراف حرام بل كبیرة بقوله تعالی: أَنَّ الْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحابُ النَّارِ.» «1»
الرابع: ضیاع المال بسببه من دون أن یترتب علیه نفع یعتدّ به و اضاعة المال منهیّ عنه.
قال ابو الحسن علیه السلام: انّ اللّه نهی عن القیل و القال و اضاعة المال و كثرة السؤال. «2»
الخامس: انّه تشبّه بالمزمار «3» و قد مرّ فی الحدیث القدسی: و لا تسلكوا مسالك أعدائی فتكونوا أعدائی. و قال الشهید فی «قواعده»: ذكر [بعض] الاصحاب «4» انّه لو شرب المباح شبیها بشارب المسكر فعل حراما لا بمجرد النیّة بل بانضمام فعل الجوارح «5» و قد مرّ ورود النهی عن مجالسة أهل المعاصی و مصاحبة أهل الریب و البدع لئلّا یصیر الإنسان شبیها بهم كواحد منهم. و فی الأحادیث الصحیحة دلالة علی تحریم التشبیه بفاعل المحرّم.
السادس: انّه تفاؤل بدخان مبین یغشی الناس و سعیر الجحیم، نعوذ بالله منه. و قال «الطبرسی» فی سورة الرحمن: و قد عدّ من أشراط الساعة الدخان و أورد فیه حدیثا.
السابع: انّه لغو، فانّ المروّة توجب القاءه «6» و اطراحه، و الإعراض عن اللّغو واجب بنص القرآن، ثم أورد كلام ملا احمد فی «آیات الاحكام» الی قال: و قد وصف سبحانه طعام أهل الناس بانّه «لا یُسْمِنُ وَ لا یُغْنِی مِنْ جُوعٍ» و فیه تأیید للمرام.
الثامن: سلوك سبیل الإحتیاط و سلوك سبیله فی ما نحن فیه واجب لقوله: «حلال بیّن و حرام بیّن و شبهات بین ذلك، فمن ترك الشبهات نجی من المحرّمات و من أخذ بالشبهات ارتكب المحرّمات و هلك من حیث لا یعلم» «7» و لا ریب أن شرب الدخان المذكور لیس من الحلال البیّن مع ظهور خبثه، فتركه واجب. و قال علیه السلام: «دع ما [یریبك الی ما] لا یریبك» «8»
التاسع: وجوب اجتناب أكل الرماد، فانّ الدخان المذكور لا ینفك عنه أصلا قطعا و ادمانه یدخل فی الحلق غالبا، و لمّا كان أكل التراب حراما بالنّص و الاجماع، كان أكل الرماد لكونه خبیثا بالحرمة أولی و [لیس] تحریم شرب الذخان المذكور علی الصائم بالغبار كما ظن، بل من باب تعمد شرب الدخان المشتمل علی الرماد الذی فی معنی أكل التراب المحرّم و الرماد
______________________________
(1). كلینی، ج 4، ص 53؛ سوره غافر، آیه 43
(2). كلینی، ج 1، ص 60
(3). در اصل: بالزمار
(4). ابو الصلاح حلبی.
(5). شهید اول، القواعد و الفوائد، ج 1، ص 107
(6). در اصل: القاه.
(7). كلینی، ج 1، ص 68
(8). ابن اثیر، النهایه، ج 2، ص 286 ذیل ماده «ریب»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1150
موجود فی ماء الغلیان و قصبته الی آخرها.
العاشر: انّه من محدثات الامور بعد عهد النبی صلی الله علیه و اله و سلم و قد قال: «شرّ الامور محدّثاتها.» «1» رواه الصدوق فی «الفقیه» و غیره، فیكون بدعة. و قد قال علیه السلام:
«كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة سبیلها الی النار.» «2»
الحادی عشر: كونه قبیحا مذموما عند كافّة المسلمین من مدمنیهم «3» و غیرهم حتی نظمه حكیم الشعراء- ثم ذكر اشعاره- و قد نقل العلامة فی «نهایة الاصول» عنه علیه السلام انه قال:
«ما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن و ما راه المسلمون قبیحا فهو عند الله قبیح.» «4»
الثانی عشر: اعتبار اولی الأبصار امتثالا لأمر «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ» «5» و معلوم انّ صلاح الإنسان فی التنزّل و التسفّل الی خروج القائم علیه السلام، لا یكون الّا علی رأس شرار الناس كما أخبر به الصادق علیه السلام و قد بعث اللّه الأنبیاء و الرسل فی كلّ زمان یعبرون عنه الی خلقه و عباده و یدلّونهم علی مصالحهم، فلو كان فی شرب الدخان صلاح و خیر لهم لكان شائعا و معمولا فی الأزمنة الخالیه أكثر من هذا الزمان. و لمّا لم یكن كذلك، ظهر انّه من شرور الأمور المحدثة المتزایدة فی آخر الزّمان.
ثمّ شرع فی ذكر شأن المتّقین و طریقهم و الزهد و الورع و الاحتیاط و ذكر الایات و الرّوآیات ملخّصا «6» مختصرا.

[الكلام فی حرمة القهوة]

و بعض علمائنا المتأخرین ذهب الی تحریم القهوة المعمولة من البن و الّف فی ذلك رسالة استدلّ فیها بالوجوه السابقة بأدنی تغیّر و زاد فیها ان استدل بأنّها فی الغالب تحترق حتی یصیر أكثرها فحما و الفحم من الخبائث؛ و اعترض علی نفسه بأنّ فیها منافع كثیرة یدعیها شرّابها كلّهم او أكثرهم.
و أجاب بوجوه: منها انّ وجود المنافع لا یستلزم كون الشی‌ء من الطیبات، فانّ الخمر فیها منافع بنص القرآن و لا یلزم كونها من الطیّبات. و منها انّ المنافع معارضة «7» بالمضار و أكثر الاطبّاء علی أنّها باردة یابسة و انّها تنقص القوّة و یحصل منها جهة من المضار و المفاسد. و
______________________________
(1). مجلسی، بحار الانوار، ج 2، ص 263
(2). همان، ج 2، ص 303
(3). شاید: مؤمنیهم.
(4). مجلسی، بحار الانوار، ج 49، ص 202
(5). حشر، 2
(6). در اصل: كمحضا
(7). در اصل: عارضة.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1151
منها انّ المنافع التی یدّعونها انّه من الماء الحارّ لما رواه الكلینی فی «الروضة» عن أبی عبد الله علیه السلام قال: «ما دخل جوف الإنسان شی‌ء أنفع له من ثلاثة أشیاء، الماء الفاتر «1» و الرمان الحلو و الحجامة». «2» و استدلّ ایضا بما رواه الطبرسی فی «مكارم الاخلاق» فی آخره عن ابن مسعود عن النبی صلی الله علیه و آله فی وصیّة له طویلة قال: «سیأتی أقوام یأكلون طیب من الطعام و ألوانها و یركبون الدواب و یتزیّنون زینة المرأة لزوجها و یتبرّجون تبرّج النساء زیّهن مثل زیّ الملوك الجبابرة، هم منافقوا هذه الامّة فی آخر الزمان، شاربون بالقهوات لاعبون بالكعاب، راكبون الشهوات تاركون الجماعات راقدون عن العتمات مفرطون فی الغدوات، یقول الله سبحانه و تعالی: «فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا». «3»
و اعترض صاحب الرسالة علی نفسه بوجهین: أحدهما انّ القهوة من أسماء الخمر و لها أسماء كثیرة تبلغ ألف اسم كما ذكره علماء اللغة، منها القهوة. فلعلّ المراد بها الخمر فلا دلالة علی قهوة البنّ لبقاء الإحتمال. و ثانیهما انّه یدل علی الذمّ لا علی التحریم، فلعلّها مكروهة غیر محرمة، بل لعلّ الذم متوجّه الی المجموع لا الی كلّ واحد.
و أجاب عن الاوّل بوجوه: منها انّ «قوله سیأتی» و قوله «فی آخر الزمان»، یدلان علی انّه لیس المراد الخمر، لوجودها فی زمانه علیه السلام و قبله و كثرة شربهم لها. و منها قوله بالقهوات و الجمع یدل علی العموم هنا، فدخلت قوّة البن ان لم یكن مرادة وحدها، لدخولها فی افراد العام. و منها انّ تحریم الخمر كان معلوما عند ابن مسعود و أمثاله، فتعیّن المعنی الاخر لانّ التأسیس أولی من التأكید صونا لكلام المعصوم عن الخلوّ عن الفائدة.
و أجاب عن الثانی بأنّه یشتمل علی الذمّ البلیغ و التشدید و التهدید المفهوم من الایة بقوله «فَسَوْفَ یَلْقَوْنَ غَیًّا» و ذلك دلیل التحریم لا الكراهة. و ایضا فالامور المذكورة أكثرها محرّم و الباقی أكثر أفراده محرّم و ینبغی كون الجمیع علی نسق واحد، فلا وجه لذكر المكروه بینها و لا لتعلق الذمّ بالمجموع لا بكلّ فرد، فإنّه لا یجوز من مثله علیه السلام الذم علی ما لا یخالف الشرع؛ و العجب انّ ذمّ العقلاء دلیل علی القبیح و التحریم العقلی و ذم الشارع لا یكون دلیلا علی القبیح و التحریم الشرعی.
ثمّ اعترض صاحب الرسالة بأنّ هذه الوجوه الأربعة عشر فیها احتمال، و اذا قام الإحتمال بطل الإستدلال.
و أجاب بأنّ الإحتمال الضعیف لا یضرّ تمامیّة الدلیل و إلّا لم یبق دلیل قام، الا تری الی
______________________________
(1). آب معتدل.
(2). نك: مجلسی، بحار الانوار، ج 66، صص 64، 65، 453
(3). همان، ج 74، ص 98.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1152
ادلّة الأصول و الفروع لا تخلو من احتمالات أقوی مما اشیر الیه. و أیضا فانّ كثرتها و تعاضدها یردّ الاحتمال و یحصل منه القوّة. و أیضا فانّه لا معارض لها یقاومها عند الإنصاف و لو جهد المستدلّ علی الإباحة و لم یجد الّا دلیلا عاما یعارضه الادلّة العامة و الخاصّة فالعام یقاومه و الخاص یخصصه و الإحتیاط یخالفه و لولا معارضة العادة و الشهرة بین العوام لما توقّف أحد فی قبول أدلّتنا، فانّ المحرّمات ادلّة تحریمها منها ما یدلّ علی المرجوحیة و الذمّ و منها ما یدلّ علی المنع من العقل و حقیقة التحریم مركّبة من القیدین و كذا أدلّة الوجوب منها ما دلّ علی الرجحان و منها ما دلّ علی المنع من الترك و الادلّة علی المنع فی المقامین أقل من الادلّة علی الرجحان و المرجوحیة و الله اعلم.
انتهی ما نقلناه من الرسالة ملخصا مختصرا، و أطال الكلام فی آخرها فی الورع و التقوی و الإحتیاط و جعله مؤیّدا لادلّته. و قد روی الكراجكی فی كتاب «معدن الجواهر و ریاضة الخواطر» «1» قال: قال النبی صلی الله علیه و اله و سلم: «خمسة لا ینظر الله الیهم یوم القیامة و لا یزكّیهم و لهم عذاب الیم و هم النائمون عن العتمات ... و الغافلون عن الغدوات و اللاعبون بالشامات و الشاربون بالقهوات و المتفكّهون بشتم الاباء و الامّهات.» «2»
اقول: كأن صاحب الرسالة لم یطلع علی هذا الحدیث فی ذلك الوقت و هو أوضح دلالة علی التحریم لولا ما مرّ فی لفظ القهوات. فهذه خمسة عشر دلیلا فی تحریم القهوة و لا یخفی انّه مع تعارض الادلّة او عدم الدلیل بالكلیة لا طریق أسلم و لا أقرب الی النجاة من التوقف و الاحتیاط فی الدین الّا أن الاحتیاط یقتضی الترك مع عدم الجزم بالتحریم و بالكراهة لاحتمال تحریم الخبر بذلك، بل قیام الدلیل علی عدم جواز القول بغیر علم. و كذا لا ینبغی الجزم بالإباحة و لا یجوز النهی عن مثل ذلك و لا الحكم بفسق قائله، لإحتمال كونه غافلا عن ذلك فلا یكون مكلّفا بدلالة العقل و النقل و لإحتمال كونه قد عرف الإباحة بدلیل تامّ و الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر مشروطان بدلالة العقل و النقل و المفروض عدم العلم إما لعدم الدلیل او تعارض الادلّة.
و قد سئلنی الملك الاعظم أشرف ملوك العالم أیّده الله تعالی عن سبب عدم شربی القهوة و التتن.
فأجبته: انهما لا یوافقان مزاجی و لا یلایمان طبیعتی، كراهة للبحث و الخوض فی
______________________________
(1). نام دیگرش «معدن الجواهر و ریاضة الخواطر». در این نسخه با عنوان «معذر الجواهر ...» آمده! در برخی موارد بجای «ریاضة» «تنبیه» آمده است. این كتاب در آداب و حكمتهایی است كه از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده و از آن ابو الفتح محمد بن علی بن عثمان كراجكی متوفای 449 هجری است.
(2). نك: نوری، میرزا حسین، مستدرك الوسائل، ج 11، ص 377.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1153
المسائل الشرعیة التی لیست لها ادلّة واضحة.
فقال: قد بلغنی انّك تستشكلهما و تحتاط فی تركهما.
فقلت: نعم، الأمر كذلك، لكنّی لا أجزم بالتحریم و لا بالكراهة، لعدم دلیل واضح ظاهر.
فقال: و لا تجزم بالإباحة؟
فقلت: لا، لعدم الدلیل أیضا، اذ لو لم یكونا فی زمن النبی صلی الله علیه و اله و سلم و لا فی زمن الائمة علیهم السلام، فلیس فیهما نص خاص و العمومات متعارضة و أری الإحتیاط أولی.
فقال: هذا الإحتیاط واجب أم مستحب؟
فقلت: اختلف علماؤنا فی ذلك علی قولین و اتّفقوا علی رجحان الإحتیاط و سواء كان واجبا ام مستحبا قد أتیت به.
فقال: او لیس الأصل «1» الإباحة؟
فقلت: هذه مسألة خلافیة و قد جمعوا علی رجحان التوقف و الإحتیاط و عدم الجزم بالتحریم و الاباحة مثله. فاستحسن الجواب و استصوب الإحتیاط.
______________________________
(1). در اصل: للاصل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1155

34 شیخ لطف اللّه اصفهانی و رساله اعتكافیه‌

شیخ لطف اللّه اصفهانی‌

پس از دوره صفوی، در نخستین مرحله، مردم ایران توانستند با شیعیان منطقه جبل عامل لبنان ارتباط برقرار كرده و نوعی تبادل فكری و مذهبی برقرار كنند. این ارتباط، به طور طبیعی از طریق عتبات بود كه عالمانی از هر دو منطقه در آن‌جا با یكدیگر مواجه می‌شدند.
افزون بر آن، جامعه تازه شیعه شده ایران، نیاز به استمداد از نیروی فكری شیعیان عرب داشت، چنان كه دولت ایران نیز برای تثبیت اركان تشیع و نیز پر كردن مناصب مذهبی خود از شیخ الاسلامی و قضا و جز آن، نیاز به عالمان برجسته‌ای داشت كه آن زمان، جبل عامل، از آنان متراكم بود. به سخن دیگر، دولت صفوی، پس از استقرار بر اریكه قدرت، نیاز به شریعتی داشت تا جای طریقت صوفیانه را بگیرد؛ چه آنكه طریقت صوفیانه، نمی‌توانست كشور نیازمند به شریعت و قوانین حقوقی و فقهی را اداره كند. این نیاز سبب شد تا با دعوت شاهان صفوی و حتی بی‌دعوت آنان، علمای شیعه مذهب آن دیار به ایران مهاجرت كنند و در ترویج علوم اسلامی به طور اعم و فقه و حدیث شیعه به طور اخص، بكوشند.
این وضعیت مدتها ادامه داشت تا آن كه پس از گذشت یكی دو نسل، نسلی از عالمان شیعه ایرانی پدید آمد؛ گرچه پس از آن هم، تا مدتها، تشیع ایران، مدیون فقهای شیعه جبل عامل بود. نویسنده‌ای ضمن اعتراف به استقصای ناقص خود، اسامی نزدیك به صد تن از مهم‌ترین دانشمندان جبل عامل مهاجر به ایران را بر شمرده كه زبده‌ترین آن‌ها شیخ بهایی اعلی اللّه مقامه است. «1»
یكی از عالمان مهاجر، شیخ لطف اللّه بن عبد الكریم میسی «2» اصفهانی است كه از بخت نیك او، امروزه یكی از زیباترین بناهای صفوی، یعنی مسجد شیخ لطف الله به نام او شناخته می‌شود.
______________________________
(1). رك: المهاجر، جعفر، الهجرة العاملیة الی ایران فی العصر الصفوی، بیروت، دار الروضه.
(2). نام وی در اجازه‌ای از او چنین آمده است: شیخ لطف الله بن عبد الكریم بن شیخ ابراهیم بن شیخ نور الدین علی بن شیخ عبد العالی بن شیخ احمد بن شیخ مفلح عاملی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1156
وی از منطقه میس، یكی از قریه‌های جبل عامل بود. در ایام جوانی به قصد زیارت امام رضا علیهم السلام عازم خراسان گردید و در آن‌جا از محضر علمای شیعه بهره‌ها برده، مدتی در محضر مرحوم آخوند ملا عبد اللّه شوشتری درس خواند. در جریان حمله ازبكان به مشهد كه ضمن آن ملا عبد الله «1» به شهادت رسید، لطف الله جان سالم بدر برده، به قزوین آمد. به دنبال درخواست شاه‌عباس از وی، از قزوین عازم دار السلطنه اصفهان گردید و در آن‌جا سرپرستی مدرسه و مسجدی كه شاه به نام وی ساخت، عهده‌دار شد و تا پایان عمر به كار ارشاد خلایق و تدریس اشتغال داشت. «2»
وی به تدریج، در اصفهان درخشید و محل اعتنای علما، مردم و شخص شاه بود.
اسكندربیك درباره او می‌نویسد: او در حریم مسجد منزل گزید و همواره با افاده علوم دینیه و تنقیح مسایل یقینیه و پیشنمازی مسجد قیام داشت. قولش در مسایل دینیه معتبر و موثوق بود. «3»
شیخ لطف اللّه از معاصرین شیخ بهایی و البته در رتبتی پایین‌تر از وی قرار داشت. شیخ بهایی در سال 1020 اجازه‌ای برای شیخ لطف اللّه و فرزندش شیخ جعفر نگاشت كه قسمتی از آن در نجوم السماء «4» آمده، و مرحوم علامه مجلسی آن را به طور كامل در بحار الانوار «5» آورده است. بنا به گفته شیخ حر عاملی، شیخ بهایی او را محترم می‌داشت و مردم را به وی ارجاع می‌داد. «6» مجموعه‌ای از رسایل وی به خط خودش، در كتابخانه امیر المؤمنین علیه السلام در نجف موجود است كه از جمله آن رسایل، رساله الوثاق و العقال است. «7» رساله دیگر او كه ما در صدد معرفی آن هستیم، رساله اعتكافیه است كه خود وی آن را ماء الحیات نامیده است. مرحوم افندی رسایل چند دیگری برای وی نام برده كه نسخی از آن‌ها را در برخی از شهرها دیده بوده است. «8» همو می‌نویسد: شیخ لطف الله، فوائد و
______________________________
(1). شهاب الدین عبد الله بن محمد شوشتری، استاد شیخ لطف الله است كه در حمله ازبكان به مشهد در سال 997 به شهادت رسید. وی جز عز الدین عبد الله بن حسین شوشتری است كه مدرسه ملا عبد الله اصفهان به نام وی نامیده شده (بنگرید: ایمانیه، فرهنگ اصفهان، ص 97) و در برخی از مسائل علمی، مناقشاتی با شیخ لطف الله داشته است.
(2). اسكندر بیك منشی، عالم آرای عباسی، ج 1، ص 120
(3). همان، ج 1، ص 741
(4). آقابزرگ، الروضة النضرة، ص 78
(5). مجلسی، بحار، ج 106، صص 149- 148
(6). عاملی، شیخ حر، امل الآمل، ج 1، ص 136
(7). آقابزرگ، الروضة النصرة، ص 477
(8). افندی، ریاض العلماء، ج 4، صص 411- 418
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1157
مؤلفات و تعلیقات دیگری هم دارد كه من به خط خود او دیده‌ام. «1» یكی از رساله‌های او كه افندی از آن ستایش كرده است، رساله‌ای درباره وصیت در مال بوده كه نسخه‌ای از آن را در قریه خسروشاه تبریز دیده است. «2»
اجازه‌ای از وی برای شخصی كه نامش در متن اجازه پاك شده، به تاریخ سوم شعبان سال 1030 موجود است. «3» هم چنین در مجموعه 13674 كتابخانه مجلس (برگهای 107- 109) دو قصیده درباره دوازده امام و یك لعنیه، آمده است.
شیخ آقابزرگ از برخی از آثار وی در ذریعه یاد كرده است. از آن جمله است: حاشیه بر جامع المقاصد، «4» حواشی شرح القواعد المیسیة، «5» شرح قول العلامة، «6» المسائل الفقهیة، «7» الوثاق و العقاق، «8» و اعتكافیه. «9»
مدرسه‌ای كه به نام شیخ لطف الله بوده، نامش در عصر نخست صفوی، مدرسه خواجه ملك بوده و سابقه آن به پیش از دوره صفوی می‌رسد. خواجه ملك كه به روزگار شاه اسماعیل می‌زیسته، آن را بازسازی كرده و به نام وی شهرت یافته است. «10»
این مدرسه تا یك قرن بعد- و احتمالا بیش‌تر- وجود داشته است. ناظر مدرسه شیخ لطف اللّه در قرن دوازدهم، مولی محمد زمان تبریزی از شاگردان مرحوم علامه مجلسی است كه كتابی با عنوان فرائد الفوائد فی احوال المدارس و المساجد داشته كه مؤلف همین سطور آن را نشر كرده است. «11» محمد زمان درباره این مدرسه، شرحی در كتاب خود آورده و می‌نویسد: آن مدرسه مباركه، مجلس اهل علم بوده و فضلای بسیار در آن به رتبه فضیلت رسیده‌اند و از این جهت است كه پیوسته سلاطین صفویه- انار الله برهانهم- متوجه تعمیر و ترمیم آن بوده و وظیفه به جهت آن مقرّر فرموده‌اند ... و آن مدرسه شریفه، در نزد فرقه محقّه، چون مدرسه نظامیه است در پیش اهل سنت ... مجملا امتیاز این مدرسه مبارك، از همه مدارس ظاهر و هویداست و بر همه روشن و مبیّن است و از جمله فضلایی
______________________________
(1). افندی، همان، ج 4، صص 418- 419
(2). افندی، همان، ج 4، ص 418
(3). حلی، علامه، نسخه خطی، ارشاد الاذهان كتابخانه مجلس، شماره 13560 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1157 شیخ لطف الله اصفهانی ..... ص : 1155
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 5، ص 73
(5). آقابزرگ، همان، ج 7، ص 100
(6). آقابزرگ، همان، ج 14، ص 25
(7). آقابزرگ، همان، ج 20، ص 362
(8). آقابزرگ، همان، ج 5، ص 26
(9). آقابزرگ، همان، ج 2، ص 230
(10). ایمانیه، فرهنگ اصفهان، ص 82
(11). تهران، دفتر نشر میراث مكتوب، 1373
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1158
كه در آن از متأخرین مشتغل به تعلّم و تعلیم بوده‌اند، سلطان المحققین آقا حسین خوانساری است ... و دیگر مولانا شمسای گیلانی ... ملا حسین گیلانی ... ملا مراد تفرشی و ... و در باب بانی آن مدرسه مبارك سخنان مختلف به این فقیر رسیده و معتمدترین آن‌ها به نحوی كه از موثّقین استماع افتاده، این است كه در ایّام نوّاب خلد آشیان شاه طهماسب، خواجه ملك نام شخصی بنا كرده و در ایام نوّاب قدس مكان شاه‌عباس ماضی، محتاج به تعمیر و ترمیم بوده، به عرض رسانیدند. سلطان مغفور فرمان دادند تا تعمیر شود. پس چون تعمیر نمودند، با مسجدی كه در جوار آن است و شیخ جلیل القدر شیخ لطف الله رحمه الله را فرمودند تا رتق و فتق امور مدرسه و مسجد با وی باشد، بنابر آن به اسم ایشان اشتهار یافت.» «1»
در حال حاضر اثری از مدرسه شیخ لطف الله كه روزگاری عالمانی مانند ملا رجب علی حكیم در آن تدریس می‌كردند، «2» وجود ندارد. «3» محل آن، در پشت مسجد، جایی است كه اكنون یك مدرسه دولتی بنا شده است. بخشی از آن نیز با نام سرای بیگدلی نامیده می‌شود كه به صورت كاروانسرا برجای مانده است.
گفتنی است كه خاندان شیخ، پیش و پس از او، در شمار خاندان‌های مشهور علمی بوده و فرزندش جعفر، به اظهار اسكندر بیك «در مراتب علمی از پدر، پیش» بود. «4» از عبارت افندی چنین به دست می‌آید كه جعفر قائل به وجوب عینی نماز جمعه بوده و در همان مسجدش اقامه می‌كرده است. «5» دو دختر وی نیز یكی به همسری حبیب الله صدر، از صدور معروف عصر صفوی درآمد كه فرزندش از همین دختر شیخ، آقا میرزا مهدی و آقا میرزا علی رضا به منصب شیخ الاسلامی اصفهان رسیدند. دختر دیگر او نیز به ازدواج عالم دیگری با نام میرزا محمد مؤمن عقیلی استرآبادی درآمد. «6»
اجداد شیخ لطف الله نیز در شمار فقیهان شیعه بوده‌اند كه از جمله آن‌ها شیخ علی میسی است كه شرحی بر قواعد علامه داشته و افندی نسخه‌ای از آن را به خط شیخ لطف الله- كه حواشی خود شیخ هم بر آن بوده- دیده است. «7» عبد الكریم پدر شیخ لطف الله، و نیز ابراهیم
______________________________
(1). تبریزی، محمد زمان، فرائد الفوائد، ص 295- 297
(2). آقابزرگ، ذریعه، ج 9، ص 1247
(3). مهدوی، مصلح الدین، دانشمندان و بزرگان اصفهان، ص 469
(4). اسكندر بیك، همان، ج 3، ص 741
(5). افندی، همان، ج 4، ص 417
(6). افندی، همان، ج 4، ص 417
(7). افندی، همان، ج 4، صص 418- 419
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1159
پدر عبد الكریم، هر دو اجازه‌ای از شهید ثانی در سال 975 داشته‌اند. «1» خود شیخ لطف الله در همین رساله، با احترام فراوان از موقعیت علمی اجداد خود سخن گفته است. از نواده شیخ لطف الله؛ یعنی علی فرزند جعفر نیز مجموعه‌ای با عنوان مختارات من الفقه و الحدیث به خط او بر جای مانده است. «2»
اسكندر بیك تاریخ وفات وی را اوایل سال 1032 دانسته و ماده وفات وی را این گونه به شعر نقل كرده است:
شیخ لطف الله رفت از دار دهررخت بربست از جهان بیم دار
عزم عقبی كرد از دنیای دون‌شد جنانش مأمن دار القرار
سال تاریخش همی جستم ز عقل‌گفت با من نكته‌ای آن پیر كار
چون دولا از نام او ساقط كنی‌سال تاریخ وفاتش زان شمار «3» براساس محاسبه‌ای كه شیخ آقابزرگ، سال وفات شیخ لطف الله، 1033 «4» و براساس محاسبه صاحب روضات، سال 1035 می‌باشد. ایشان این شعر را به نقل از محافل المؤمنین [ذیل مجالس المؤمنین] آورده و همانجا افزوده است كه سال دقیق درگذشت وی، 1033 هجری است. «5»

رساله اعتكافیه‌

رساله یاد شده، از جمله مؤلفات برجای مانده مرحوم شیخ لطف اللّه عاملی است. شیخ در مقدمه رساله، نام آن را در ماء الحیات و صافی الفرات فی رفع التّوهمات و دفع واهی الشبهات گذاشته است.
این رساله كوتاه- كه به زبان عربی است، درست به مانند نامش، دارای نثری مسجّع بوده و مؤلف در كمال ظرافت و دقت خواسته است تا به طرز ادیبانه‌ای مسایل فقهی مربوط به مسأله اعتكاف را بیاورد. وی علاوه بر جنبه‌های فقهی، نكات اجتماعی و تاریخی نسبتا قابل توجهی را در این رساله آورده و در عین حال خواسته است توانایی هنری و ادبی خود را در برابر مخالفانش كه غیر عرب هستند، نشان دهد.
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، ج 2، ص 305
(2). امین، حسن، مستدركات اعیان الشیعة، ج 7، ص 164
(3). افندی، ج 4، ص 419 به نقل از اسكندر بیك.
(4). آقابزرگ، الروضة النصرة، ص 478
(5). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 5، ص 381. روشن است كه مجموع حروف نام «شیخ لطف الله» به حساب جمل، با توجه به این كه «الله» را باید «الف» و «لام» و یك «ه» حساب كرد، 1095 می‌شود اگر از این عدد دو «لا» یعنی رقم 62 كم شود، سال 1033 به دست می‌آید.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1160
وی به وضوح، در همان آغاز رساله، به عرب بودن خود افتخار كرده و خداوند را بدان جهت كه وی را از علمای عربیه و شیعه امامیه قرارداده، نه از شعوبیه، شكرگزاری نموده است- و الشكر له علی أن جعلنی من علماء العربیة ... و لم یجعلنی من الشعوبیة. این امر نشانه آن است كه در آن روزگار، میان عالمان مهاجر جبل عامل با عالمان ایرانی رقابت‌هایی وجود داشته است. نمونه دیگری از آن، برخورد شیخ علی (از نوادگان شهید ثانی) با محقق سبزواری است كه در ردیه خود بر محقق درباره مسأله غنا، وی را متهم كرده است كه در وقف برخی كتاب‌ها، عجمی بودن را برای استفاده از آن كتاب‌ها قید كرده است. در این باره شاهد دیگری در دست نداریم و روشن است كه با استناد به این دو مورد، نمی‌توان به طور جدّی درباره آن سخن گفت.
رساله مزبور شامل ده برگ است كه به خط مؤلف بوده و به شماره 2244 در كتابخانه آستانه رضوی علیه السلام ثبت شده است. این نسخه از جمله موقوفات ابن خاتون بوده و به سال 1067 وقف این كتابخانه شده است. «1»
مؤلف بر پیروی خود از آثار پیامبر صلی الله علیه و آله و عترت طاهرین علیهم السلام تأكید كرده و یكی از سنن آن بزرگواران را اعتكاف دانسته است. وی درباره این كه این سنت مورد وفاق جمیع مسلمانان است تكیه كرده و ابراز می‌دارد كه در قزوین و اصفهان پی‌گیر این سنّت بوده است، به طوری كه با تلاش‌های او به صورت یك سنت شایع و حسنه جاریه درآمده است. او هدف خود را از این كار «رجوع خلایق به نور حقایق و اتباع خالق» ذكر كرده و به علاوه، مسأله دعا برای بقای «دولت علویه و سلطنت موسویه» را مد نظر داشته است، به طوری كه این دولت سنیه به دولت صاحب الزمان علیه السلام متصل شود. (و منها التوسل للدعاء لدوام هذه الدولة العلویة، و السلطنة الموسویة، و فرج الذریة، و قمع الاعادی بالكلیة، من ازبكیة و الروسیة، و غیرهما من السنیة، و اتصال هذه الدولة السنیة بدولة صاحب الزمان القویة.) به نظر وی توبه كنندگان در مراسم اعتكاف، هر ساله، به چندین هزار نفر بالغ می‌شوند و كسانی كه به دعا می‌پردازند، از شمار افزونند.
در برابر این اقدام مؤلف، كسانی به مخالفت برخاسته‌اند. وی از آنان به عنوان «بعض الناقصین من المعاصرین» یاد كرده و آن‌ها را به دور از حدیث و اجتهاد دانسته است. آن كسان، وی را متهم به اعمال خلاف شرع كرده‌اند و مقصودشان از عمل خلاف شرع، موضع و روش شیخ در برپایی اعتكاف است.
______________________________
(1). بنگرید: آقابزرگ، ذریعه، ج 19، ص 11، نسخه دیگری از آن در مجموعه 2306 (برگ‌های 120- 138) كتابخانه وزیری یزد موجود است. (نك: فهرست، ج 4، ص 1243). متن رساله به كوشش استاد احمد عابدی در «میراث اسلامی ایران»، دفتر اول، صص 313- 337 چاپ شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1161
در این باره، مخالفان چهار اشكال بر وی وارد كرده‌اند: نخست آن كه چرا اعتكاف را در مسجد شاه كه به تازگی ساخته شده، برقرار نموده است؛ یعنی همان مسجد شیخ لطف اللّه.
دوم آن كه چرا اعتكاف را در دهه آخر ماه رمضان برگزار می‌كند. سوم آن كه چرا برای اعتكاف قبّه زده است؛ و چهارم این كه چرا در شب‌های اعتكاف، مراسم احیاء دارد؟
مؤلف ابتدا با نثری مسجّع و عباراتی ادیبانه و تا حد زیادی مصنوع، مخالفان را مورد حمله قرارداده و از او- كه باید شخص معینی باشد- خواسته است تا در این گونه مسایل به امثال وی كه آشنای به حدیثند و از خاندانی اصیل و صاحب كمالند و «قرنا عن قرن» از «قدیم الزمان الی الآن» اهل دانش‌اند، رجوع كند. سپس می‌افزاید كه بنا دارد تا در این رساله كه نامش را ماء الحیات و صافی الفرات فی رفع التوهمات و دفع واهی الشبهات گذاشته به این اشكالات پاسخ خواهد داد.
در آغاز به نقل حدیثی كه در اعتكاف رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده پرداخته است. در این حدیث آمده است كه امام صادق علیه السلام فرمود: لا اعتكاف الّا بصوم فی مسجد جامع. سپس حضرت فرمود، رسول خدا صلی الله علیه و آله در دهه آخر رمضان، در مسجد اعتكاف كرده، بر آن حضرت قبه‌ای برپا می‌شد و همانجا رختخواب خود را پهن می‌كردند.
مسأله‌ای كه در فقه شیعه مطرح بوده است، تلاش برای روشن كردن مقصود از مسجد جامع است. این اختلاف ناشی از این روایت است كه اعتكاف در مسجدی جایز است كه امام عدل، جماعتی در آن برگزار كرده باشد. از امام صادق علیه السلام درباره اعتكاف در مساجد بغداد سؤال شد، امام فرمود: در مساجد كوفه، بصره، مدینه و مكه، اعتكاف جایز است. «1» برخی از فقها صرفا همین چند مسجد را برای اعتكاف تجویز كرده‌اند و برخی دیگر، اقامه اعتكاف در مساجد دیگر را نیز روا شمرده‌اند. از گروه دوم، كسانی تنها مساجد جامع را برای اعتكاف معین كرده و برخی دیگر، اعتكاف در همه مساجد دست كم بزرگ را روا دانسته‌اند.
شیخ لطف الله بر این باور است كه اعتكاف در تمامی مساجد جامع و حتی غیر جامع جایز است. وی درباره روایتی كه «امام عدل» را مطرح كرده، چنین اظهار می‌كند كه مقصود از امام عدل، اعم از امام معصوم و غیر معصوم است. شیخ تأكید دارد كه اصولا سؤال درباره مساجد بغداد بوده و روشن است كه وجه عدل نمی‌توانسته ارتباطی با امام معصوم برای اقامه نماز در آن مساجد داشته باشد.
______________________________
(1). رك: نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام، ج 17، صص 173- 171
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1162
اصطلاح «امام عادل» در بسیاری از موارد در فقه شیعه، از جمله مبحث نماز جمعه، به كار رفته و ورود آن‌ها در احادیث، این بحث را در پی داشته است كه آیا مقصود از امام عادل، امام معصوم است یا آن كه شامل امام جماعت هم می‌شود. این سخن، حتی درباره اصطلاح سلطان عادل نیز مطرح شده و نوعا در این باب، آن را عبارت از امام معصوم علیه السلام دانسته‌اند. در اینجا، هم به قرینه روایت مذكور و هم از حیث امكان عملی شدن اعتكاف، امام عدل را اعم از معصوم دانسته است. شیخ حر عاملی، نیز در وسایل، اصطلاح «امام عدل» را نظیر «شاهد عدل» دانسته است. «1»
شیخ لطف اللّه نكته مهم تعبیر «امام عدل» را، مفهوم «عدل» دانسته و آن را منحصر در امام معصوم نكرده است. در عین حال، همو، تعبیر سلطان عدل را منحصر در معصوم علیه السلام دانسته است. مؤلف، دایره اعتكاف را از مساجد جامع به مساجدی كه جماعت در آن برگزار می‌شود، توسعه داده و با استناد به برخی از روآیات، اقامه نماز جماعت را در یك مسجد، برای اعتكاف، كافی دانسته است. البته تأكید دارد كه مسجد باید مسجد بزرگی باشد نه در حد مساجد محلی یا مسجد بازار و امثال ذلك.
وی با اشاره به آراء برخی از فقهای متقدم در اینكه تنها در مساجد اربعه اعتكاف رواست، اسامی جمعی از علمای عصر خود را كه اغلب علمای جبل عامل هستند، ذكر كرده و رأی آنان را چنین دانسته كه در هر مسجد جامعی اعتكاف جایز است. از جمله آنان مرحوم شیخ بهایی است كه در هنگام تألیف این رساله در قید حیات بوده است. هم چنین شیخ علی بن عبد العالی میسی- و نه كركی- جدّ نویسنده و نیز شهید ثانی و بسیاری دیگر.
مؤلف درباره اینان با اشاره و به الفاظ مد اللّه ظله و قدس اللّه روحه، حیات و ممات آن‌ها را در زمان خود متذكر می‌شود. اطلاعاتی كه وی درباره این افراد می‌دهد، بعضا قابل توجه و جالب است. رأی افرادی كه هم عقیده با او هستند، با ذكر نسب آنان چنین است: ... محقق ثانی- كركی- و دو فرزند باهوش او: شیخ عبد العال و شیخ حسن ممتحن- قدس الله سرهم- و دو سبط او سید حسین مجتهد عاملی و امیر محمد باقر- قدس الله روح الاوّل و مدّ ظل الثانی- و شهید ثانی و نوادگان او شیخ حسن و سید محمد- قدس الله ارواحهم- و شیخ اجل اكرم، خاتمة المجتهدین شیخ بهایی و پدرش شیخ حسین حارثی صمدی عاملی- مد الله ظل الاول و رفع روح الثانی- و استاد كل بعد از شیخ، شیخ علی بن عبد العال عاملی میسی- جد بزرگ ما- و دو فرزند نجیب او: شیخ ابراهیم- جد ما- و برادرش شیخ جعفر. و سید سند سید حسن شفطی عاملی شاگرد جد ما شیخ نور الدین علی میسی؛ و دو شاگرد
______________________________
(1). عاملی، شیخ حر، وسایل الشیعه، ج 7، ص 402
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1163
شیخ ابراهیم- جد ما- یكی ملا عبد الله شوشتری شهید و دیگری میرزا محمد استرآبادی- مدّ الله ظل الاخیر- و شماری دیگر از مجتهدان.
به دنبال آن، روایاتی كه مشتمل بر اعتكاف رسول خدا صلی الله علیه و آله در دهه آخر ماه مبارك رمضان است، آورده و به مستشكلی كه آن را مورد انكار قرارداده، سخت حمله كرده، او را تا بدانجا می‌برد كه گویی ضروری دین را منكر شده است.
درباره نصب قبّه، شیخ، افزون بر روآیات، به عمل شیخ بهایی و عارفان دیگر شهر استناد می‌كند كه خود نشانگر عظمت و موقعیت شیخ در روزگار مؤلف می‌باشد. البته مؤلف كه احتمال می‌دهد كسانی شیخ و این عمل وی را مورد انكار قرار دهند، می‌كوشد تا به هر حال با دلایل نقلی و عقلی، جواز نصب قبه را در مسجد برای معتكف اثبات كند.
از لحن مؤلف آشكار است كه معترض بر وی شخص خاصی بوده و با استناد به آراء متقدمان كه بیش‌ترشان، اعتكاف را تنها همان مساجد اربعه جایز می‌شمرده‌اند، به شیخ لطف اللّه حمله می‌كرده است. معترض، افزون بر آنكه امام عدل را بر امام معصوم حمل می‌كرده، مسجد شیخ را نیز مسجد جامع نمی‌شمرده، و حتی مسجد اعظم نیز نمی‌دانسته است. شیخ او را در این باره كه «جدید» بودن مسجد را مطرح كرده، مورد اعتراض قرارداده و نوشته است كه جدید و قدیم چه تأثیری در حكم مسأله اعتكاف می‌تواند داشته باشد. به علاوه، مسجد جامع و یا اعظم در شهر ممكن است، متعدد باشد. او شهرت یك مسجد را به مسجد جامع، مانع از جامع بودن مساجد دیگر نمی‌داند. از اینجا، شیخ به سراغ این مطلب می‌رود كه مسجد او اكنون در عراق و خراسان شهره آفاق شده، و همه جا گفتگوی این است كه سلطان برای فلان شیخ، مسجد جامعی در اصفهان بنا كرده است. به نوشته شیخ، بسیاری از كسانی كه از اطراف و اكناف به شهر در می‌آیند، به این عنوان سراغ شیخ را می‌گیرند. آنان می‌پرسند: این شیخی كه شاه، مسجد جامع جدیدی برای وی بنا كرده است كجاست تا وی را تبرّك كرده، خدمتگزار او باشیم.
شیخ با اشاره به بنای مسجد توسط شاه می‌گوید: زمانی كه شاه تصمیم گرفت این مسجد را بنا كند، به من گفت: برآنم تا برای شما مسجد جامعی در برابر خانه و دیدگان خودم بسازم كه هزار تا دو هزار نفر را در خود جای دهد و تركان و بندگان و دیگران [برای نماز] در آن نزد تو گرد آیند.» بعدها مرتب از وضع مسجد می‌پرسید و آن را مسجد جامع می‌نامید. گفتنی است كه اطلاعات ارائه شده توسط شیخ لطف الله، برای آن است تا «جامع» بدن مسجد مورد نظر را اثبات كند تا اعتكاف در آن روا باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1165

35 گزارش اندیشه‌های سیاسی یك عالم شیعی صاحب منصب در دولت صفوی علی نقی كمره‌ای (م 1060)

اشاره

دولت صفوی، نخستین دولت شیعی دوازده امامی است كه مبنای كار خود را به صراحت بر دفاع و ترویج از مذهب تشیع قرارداده است. پیش از آن نمونه‌هایی مانند دولت آل بویه و سربداران خراسان و ... بوده است كه درباره آن‌ها چند و چون‌های فراوانی وجود دارد. به همین دلیل، تجربه عملی دولت صفوی، به ویژه در برخورد با مسأله رهبری و امامت كه مهم‌ترین ركن تشیع است، اهمیت زیادی دارد. آنچه در جمع می‌توان در این زمینه عنوان كرد، آن كه دولت مزبور، بر پایه نوعی توافق و همكاری میان سلطان و مجتهد شكل گرفت.
تجربه این توافق در دولتهای اسلامی غیر شیعی هم وجود دارد، اما در اینجا تا حدودی رنگ شیعی و ولایی به خود می‌گیرد. اكثریت قریب به اتفاق علما، به هر دلیل، پذیرفتند تا با مشاركت در این دولت، به اداره امور شرعی مردم بپردازند و امور عرفی را به سلطان واگذار كنند.
یكی از این مجتهدان، علی نقی كمره‌ای، یعنی شخصی است كه نوشتار حاضر به بیان اندیشه‌های وی بر اساس كتاب همم الثواقب او پرداخته است. كمره‌ای قاضی این دولت و پس از آن شیخ الاسلام بوده و از این زاویه اظهار نظرهای او قابل توجه است. از كتاب همم الثواقب چنین به دست می‌آید كه همه سلاطین صفوی، در همه وقت وفادار به توافق سلطان و مجتهد نبوده‌اند و دشواری‌هایی در مناسبات علما با حكومت وجود داشته است.
مباحث این نوشتار، شرحی از زندگی و آثار كمره‌ای، و سپس مروری بر كتاب همم الثواقب اوست كه وی اندیشه‌های سیاسی و فرهنگی خود را در آن عنوان كرده است. طبعا، مثل همیشه، طرح این قبیل اندیشه‌ها، به ویژه جزئیات آن، به معنای همراهی مؤلف با مطالب آن نیست. این مرور، شامل سایر نكات فرهنگی نیز می‌شود كه برای شناخت دوره صفوی مفید بوده و وی در این اثر خود به آن پرداخته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1166

درآمد

شیخ علی نقی كمره‌ای شیرازی اصفهانی (م 1060) فرزند شیخ ابو العلی محمد هاشم طغائی، از عالمان برجسته دوره صفوی است كه افزون بر دانش قابل توجه، از موقعیت اجتماعی و سیاسی و دینی بالایی برخوردار بوده است. وی به درخواست امام قلی خان حاكم فارس، مدت‌ها قاضی شیراز بود و پس از آن، به درخواست خلیفه سلطان اعتماد الدوله شاه‌عباس دوم (در سال 1055) به منصب شیخ الاسلامی اصفهان كه بالاترین مرجعیت دینی- سیاسی بود، دست یافت و تا سال مرگش، یعنی 1060 این منصب را در اختیار داشت.
افندی در ادامه، پس از یاد از برخی از آثار وی می‌نویسد: اولاد و احفاد وی در شیراز و اصفهان بوده و هستند و كسانی از آن‌ها در زمان وی، زنده و برخی درگذشته‌اند. وی در اصل از كمره (از محال فراهان) بوده و لذا علاوه بر شهرت به شیرازی و اصفهانی، به كمره‌ای فراهانی هم ملقب است. افندی می‌افزاید: وی در زمره شاگردان سید ماجد بحرانی بوده كه در شیراز زندگی می‌كرده است. «1» كمره‌ای از شیخ بهائی و میرداماد نیز اجازه روایتی داشته و برخی از این اجازات را در پایان رساله لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت آورده است. «2»
به نظر می‌رسد او در روزگاری كه در شیراز بوده، در دوران شاه صفی (1038- 1052) از موقعیت چندانی برخوردار نبوده و حتی گرفتار فقر مالی نیز بوده است. این مطلب از كتاب همم الثواقب او كه در ادامه، مروری بر آن خواهیم داشت، به دست می‌آید. در اواخر دوره آن شاه به سمت قاضی شیراز منصوب شده و قاعدتا از این مشكلات خلاصی یافته است.
شیخ حر در شرح حال وی نوشته است: وی فاضل و فقیه و بزرگ بوده و كتاب‌هایی دارد. آنگاه افزوده است: وی قاضی شیراز بود و در زمان ما درگذشت. «3»
از كمره‌ای فرزندی با نام بهاء الدین محمد، در سلك عالمان بوده و كتاب اثبات الرجعه به خط وی از سال 1085 برجای مانده است. «4» وی از شاگردان آقا حسین خوانساری بوده و برخی از آثار خوانساری، به خط بهاء الدین محمد طغائی موجود است. «5»
______________________________
(1). افندی، ریاض العلماء، ج 4، ص 271 و نك: فسائی، فارسنامه ناصری، ج 2، ص 1147
(2). میراث اسلامی ایران، دفتر ششم، صص 429، 430
(3). عاملی، شیخ حر، امل الامل، ج 2، ص 208
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 1، ص 92
(5). آقابزرگ، ذریعه، ج 6، ص 192
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1167
یكی از همراهان وی را نیز می‌شناسیم كه از شیراز به اصفهان آمده و نامش ملا مقیم جعفری شیرازی شاعر بوده كه در سال 1074 در اصفهان درگذشته و در همان شهر، پس از درگذشت علی نقی، شاگردی علی رضای شیخ الاسلام را می‌كرده است. «1»

آثار كمره‌ای‌

اشاره

علی نقی كمره‌ای آثار چندی تألیف كرده كه بسیاری از آن‌ها برجای مانده است. در اینجا فهرستی از آثارش را با استفاده از منابع مختلف به دست می‌دهیم.
1- المقاصد العالیة فی الحكمة الیمانیة. افندی نوشته است: این اثر، كتاب بزرگی در دانش كلام و حكمت است. «2»
2- رسالة فی حدوث العالم «3» این رساله، به نقل افندی، برگرفته از كتاب المقاصد العالیة او بوده است. «4» نسخه‌ای از آن در كتابخانه مرعشی به شماره 4256 موجود است.
3- رساله در اثبات صانع، نسخه‌ای از آن در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس موجود است. (محتمل است كه بخشی از المقاصد العالیه بوده باشد.)
4- رسالة فی الادعیة و الاحراز المنجیة عن المخاوف و الاذكار الدافعة للبلایا و المواعظ و النصائح (فارسی). وی این رساله را به نام شاه صفی نوشته، آن هم درست زمانی كه سلطان مراد عثمانی برای محاصره بغداد لشكركشی كرده بود. «5»
5- رسالة فی حرمة شرب التتن (تألیف شده در شیراز در نیمه ذی قعده سال 1048).
افندی در ادامه شرح حال وی، دلائل دوازده‌گانه وی را درباره شرب تتن آورده و نقد كرده است. «6» شیخ حر عاملی (م 1104) این رساله را تلخیص كرده و همراه تلخیص رساله دیگری در حرمت شرب قهوه، مجموع آن‌ها را به صورت رساله كوچكی درآورده كه نسخه آن در كتابخانه مجلس موجود است. «7»
6- رسالة فی حرمة صلاة الجمعة «8»
7- كتاب مناسك الحج و المعتمر
______________________________
(1). نصر آبادی، تذكره، صص 185- 186
(2). افندی، همان، ج 4، ص 272
(3). آقابزرگ، همان ج 6، ص 294، ج 10، ص 219
(4). افندی، همان، ج 4، ص 272
(5). افندی، همان، ج 4، ص 272
(6). افندی، همان، ج 4، صص 273- 276
(7). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی ج 9، صص 384- 383. ما متن آن را در همین مجموعه چاپ كرده‌ایم.
(8). افندی، همان، ج 4، ص 272
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1168
8- تحفه فاخره. وی در برگ 182 كتاب همم الثواقب از این كتابش یاد كرده و گفته آن را به نام شاه صفی نوشته است.
9- المؤمن من هو؟ نسخه‌ای از آن در 187 برگ كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری) به شماره 1845 موجود است. «1»
10- جامع صفوی؛ (كتابی است در جواب فتوی نوح افندی مفتی بلاد الروم كه شیخ حر نیز از آن با عنوان «جواب مفتی الروم فی الامامة» یاد كرده است. «2» گفتنی است كه نوح افندی (م 1070) مفتی دولت عثمانی، در سال 1048 فتوایی در تكفیر شیعیان و لزوم قتل آنان صادر كرد. به نقل افندی، امیر شرف الدین علی شولستانی آن فتوا را برای كمره‌ای آورد و از وی خواست تا جوابی برای آن بنویسد. در اصل نوح افندی این فتوا را برای جواز قتل شیعیان در جریان محاصره بغداد نوشته بود. «3» علی نقی كتاب جامع صفوی را در نقد آن فتوا و در رد بر مذهب سنت و در اثبات امامت نوشت. نسخه‌هایی از جامع صفوی كه در آن متن فتوای نوح افندی را آورده و نقد كرده به شماره‌های 290، 3654، 4046 كتابخانه مرعشی آمده است. نسخه‌ای نیز به شماره 9773 در كتابخانه رضوی موجود است.
11- مسار الشیعة «4» (نسخه‌ای از آن در كتابخانه سپهسالار به شماره 144- ج 1، ص 304- و نسخه‌ای دیگر به شماره مرعشی به شماره 5095) موجود است. این رساله در اثبات آن است كه شیعه فرقه ناجیه می‌باشد. وی این رساله را به شاه صفی تقدیم كرده و به نظر می‌آید كه بخش‌هایی از آن با آنچه در همم و حتی برخی از كتاب‌های دیگر وی آمده، شباهت داشته باشد. بخش‌های عمده كتاب نقل احادیثی است درباره ویژگی‌های شیعیان، توجه و رسیدگی به فقرای شیعه، به همین مناسبت وی در موارد متعددی از شاه درخواست كرده است تا در اندیشه اهل عرفان و ایقان شیراز باشد.
از جمله آن كه «... به اعتقاد عارفان، پادشاه ایمانیان از نسل خیر پیغمبران است؛ پس البته بندگان وی بعد از اطلاع بر حاجت مذكور قضای آن بر وجه مرغوب ایشان، منزّه از شوب كسر و نقصان و امتنان دیگران خواهند فرمود و سیورغال براتی ایشان را كه غایت ناسزاواری دارد، همچنان كه اشارت به آن شد، تبدیل به محلی با كمال آن، مناسب همّت پادشاه دین پناه خواهند نمود و راضی به استمرار آن با كسر و نقصان كه به یقین موجب طعن سنیان است بر شیعیان نخواهند بود. (برگ 56- پ از نسخه 5095 مرعشی و نك: برگ
______________________________
(1). حدائق شیرازی، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 1، ص 339
(2). عاملی، شیخ حر، همان، ج 2، ص 208
(3). افندی، همان، ج 4، ص 272
(4). آقابزرگ، همان، ج 20، ص 376
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1169
69- ر، پ و برگ 80- پ).
و در مورد دیگر نوشته است: «از بعضی از ثقات معروف به صدق لهجه شنیدم كه گفت كه پادشاه را صدقات و خیرات بسیار هست و بنابر عدم وجود عالم عارف مؤتمن مخلص خیرخواه پادشاه دین پناه كه اصلا نظر در حطام دنیا و جاه خود ندارد و مقصد او منحصر در حفظ پادشاه است، در درگاه با تمكن تام به مستحقین نمی‌رسد و تحصیل آنچه مقصود است نمی‌شود، حتی آن كه گفت كه، اگر خواهی صدق مقدمه مذكوره‌ام به معاینت بدانی، در قسمت سیصد و ده تومان سیورغال براتی نظر كن تا بدانی كه ایصال حق به مستحقین و تحصیل مقصود به آسانی میسّر نیست و خیرخواه مذكور متمكّن در درگاه عرش اشتباه وجود ندارد. (برگ 84- پ، 85- ر و نك: برگ 86- پ). همان طور كه از عبارت به دست می‌آید، وی وجود عالمی مجتهد را در درگاه برای جلوگیری از این خطاها لازم می‌داند.
12- نصرة الاصحاب وی در چند مورد در كتاب همم الثواقب خود از این كتابش یاد كرده است. (برگ 15)
13- رساله اثبات الواجب كه در 1036 آن را به پایان برده است.
14- رسالة فی استقلال البكر الرشیدة علی النكاح. در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس رساله‌ای با عنوان ولایت پدر و جد در نكاح موجود است.
15- رسالة فی تحریم الصلاة فی المكان المغصوب كه در سال 1042 آن را به پایان برده است. «1» نسخه‌ای از آن در مجموعه 3333 كتابخانه مجلس موجود است كه حواشی مؤلف نیز در كنار آن به چشم می‌خورد. گفتنی است كه این مجموعه در قرن یازدهم كتابت شده و مشتمل بر برخی از رساله‌های علی نقی است. «2»
16- رساله لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه مجلس به شماره 2813 (و گویا به خط مؤلف) موجود است. «3» وی این رساله را در اثبات وجود مجتهد در عصر غیبت نوشته و شمار زیادی روایت در این باب آورده است. وی پس از بحثی طولانی در این باره، به اجازات برخی از علما از جمله نواده شهید ثانی، شیخ بهائی و میرداماد در حق خود استناد كرده تا ثابت كند خود از جمله مجتهدان عصر می‌باشد، چه این اجازات خود وسیله‌ای برای شناخت مجتهدان است.
______________________________
(1). آقابزرگ، الروضة النضرة، صص 418- 419
(2). نك: حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 10، ص 1128
(3). حائری، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 10، ص 1828. گذشت كه این رساله در میراث اسلامی ایران به چاپ رسیده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1170
17- الولایة و القضاء، وی این رساله را برای میرزا حبیب الله صدر در سال 1042 تألیف كرده است. آقابزرگ پس از این می‌نویسد: نسخه‌ای از آن نزد شیخ حسن كمره‌ای بود كه آن را از هند به دست آورده بود. «1»
18- همم الثواقب كه گزارش آن خواهد آمد

علی نقی كمره‌ای دیگر!

نصر آبادی در شمارش شاعران این عهد از شاعری با نام شیخ علی نقی كمره‌ای یاد كرده و در شرح حالش می‌نویسد: آبای او از مشایخ كمره‌اند. سرخیل فضلا و شعراست. از روزگار به آزار بسیار رسیده. چنانچه خلف او كه شیخ ابو الحسن نام و در حداثت سن از جمیع علوم بهره‌ور بود فوت شد. تركیب‌بندی جهت او گفته كه سنگ را آب می‌كند. قصیده‌ای در مدح حاتم بیك گفته كه این بیت از آن قصیده است:
خدمتش را همه از مرفق و زانو به میان‌دست و پا چار كمر بسته مادر زادند حاتم بیك، مبلغ خطیری به جایزه آن، همه ساله در وجه او تعیین كرده ... شیخ در سنه 1030 فوت شد. «2» این شخص كه در نام و لقب و شهر و شیخوخیت با شیخ علی نقی كمره‌ای قاضی فاضل شیرازی اصفهانی معاصرت و مشابهت داشته، خلطی را برای شرح حال نویسان به وجود آورده است. عجیب آن كه، كمتر كسی توجه كرده است كه نصرآبادی وی را متوفای 1030 می‌داند، در حالی كه علی نقی شیخ الاسلام در سال 1060 درگذشته است.
مرحوم ابن یوسف شیرازی، فهرست‌نویس مدرسه سپهسالار (شهید مطهری فعلی) در معرفی آثار كمره‌ای همین اشتباه را كرده است. (فهرست سپهسالار، ج 2، ص 641) وی به استناد اشعار او تاریخ تولدش را 958 دانسته است. چه وی گفته است:
فرزند علی نقی گزین درّ ثمین‌آمد به وجود حظ وافر به یقین
از دانش و دین و دولتش هست كه هست‌تاریخ «امام دانش و دولت و دین» اگر تاریخ تولد شاعر را 958 بگیریم و با تاریخ درگذشت علی نقی قاضی یعنی سال 1060 ضمیمه كنیم، یك عمر صد ساله به دست می‌آید كه هر چند بعید نیست، اما در اصل خطاست.
در این خلط، دیوان برجای مانده طغائی شاعر، به علی نقی قاضی و شیخ الاسلام نسبت داده شده است. «3» این دیوان كه نسخه‌ای از آن با ابیاتی در حدود 5300 بیت در كتابخانه
______________________________
(1). آقابزرگ، ذریعه، ج 25، ص 145، ش 848
(2). نصرآبادی، تذكره، صص 234- 235.
(3). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 4، ص 389
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1171
مدرسه شهید مطهری به شماره 184 موجود است، به خط نستعلیق بسیار خوب محمد جعفر بن عنایت الله شیرازی است كه به سال 1049 كتابت شده است.
غزلیات وی با این شعر آغاز می‌شود:
ای نام همایونت طغراچه فرمانهاخورشید صفت طالع از مطلع دیوانها شعر آغاز قصائد وی چنین است:
چو خفتگان لحد را صباح روز نشورز خواب مرگ جهاند نهیب نفخه صور «1» غزلیات وی را استاد ابو القاسم سرّی در سال 1349 چاپ كرده و قصاید و نیز رباعیات وی هم به همت ایشان در میراث اسلامی ایران دفتر هفتم و هشتم چاپ شده است. ایشان آن چنان كه در مقدمه غزلیات نوشته‌اند، متوجه خلط مزبور شده و یادآور شده‌اند كه كمره‌ای شاعر با كمره‌ای فقیه متفاوت است. صاحب مستدركات اعیان الشیعه هم یادآور این خلط شده است. «2»
شخصی هم با نام الفتی كمره‌ای معرفی شده كه دیوان یا اشعاری داشته و گفته شده است، برادر شیخ علی نقی كمره‌ای بوده، اما روشن نیست كدام یك از این دو كمره‌ای. «3»

اندیشه‌ها و افكار كمره‌ای در همم الثواقب‌

همم الثواقب یكی از آثار كمره‌ای است كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه مدرسه شهید مطهری (سپهسالار سابق) به شماره 161 (فهرست، ج 1، ص 347) برجای مانده است.
ابن یوسف درباره این نسخه نوشته است: این كتاب در حقیقت برای هدایت شاه صفی صفوی (1038- 1052) نوشته شده و بسیاری از مطالب تاریخی آن عصر را كه با مطالب دینی اصطكاك داشته در آن می‌بینیم و نام جمعی از علما و بزرگان را نیز در آن مشاهد می‌كنیم و برای دانستن تاریخ چهارده سال سلطنت این پادشاه، مطالعه این كتاب بسیار نافع و مفید است. «4»
گویا نسخه مزبور، تنها نسخه شناخته شده بوده و ابن یوسف فهرست مطالب آن را به عینه درج كرده كه توسط آقای منزوی در ذریعه (25/ 243) آورده شده است. تاریخ تألیف این رساله، بنا به آنچه در برگ 112 آمده، سال 1044 است و طبعا شش سال پس از آغاز سلطنت شاه صفی (1038) نوشته شده است.
______________________________
(1). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 2، صص 641- 642
(2). حسن الامین، مستدركات اعیان الشیعه، ج 4، ص 130
(3). آقابزرگ، ذریعه، ج 9، ش 546
(4). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه سپهسالار (شهید مطهری)، ج 1، صص 348- 349
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1172
مولف در این كتاب به مطالب مختلفی پرداخته است كه از در نگاه كلی، دفاعی است از تشیع و عالمان شیعی و لزوم حضور آن‌ها در درگاه سلطنتی برای جلوگیری از برخی انحرافات كه در ضمن نمونه‌هایی از این انحرافات شرح داده شده و لزوم برخورد با آن‌ها مورد بحث قرار گرفته است. مطالبی هم در احترام به عالمان و رسیدگی به وضعیت آن‌ها، همانند آنچه در مسار الشیعه آمده، به چشم می‌خورد. در اینجا مروری موضوع گونه بر مطالب كتاب همم الثواقب داریم كه به لحاظ اشتمال آن بر مواد تاریخی، به ویژه ارتباط علما با دولت، مطالب قابل توجهی می‌باشد.

علما و مجتهدان تنها مرجع علمی مردم در عصر غیبت‌

در اندیشه‌های كمره‌ای، مطالب فراوانی در ارتباط میان دولت و علما وجود دارد. وی در شمار كسانی است كه وجود علما را در كنار شاه برای جلوگیری از انحراف ضروری شمرده و بر این باور است كه افزون بر آن كه امور شرعیه باید در اختیار مجتهدان جامع الشرایط باشد، شاه باید به طور مداوم با آن‌ها مصاحبت داشته باشد. در واقع تئوری تلفیق قدرت شاه و مجتهد برای اداره كشور كه از اصول سیاسی پذیرفته شده در این دوره است، سخت مورد عنایت وی قرار دارد. وی برای مشروعیت سلطنت شاه، هیچ گونه توجیه شرعی نیاورده و تنها به عنوان قدرتی كه هست و طبعا چاره‌ای و گریزی از پذیرش آن نیست، از نقش علما به عنوان وسیله‌ای برای كنترل شاه و درباریان سخن گفته است. البته وی بر سیادت شاه تكیه دارد، اما او، به عنوان یك فقیه آگاه است كه این امر، دلیلی بر مشروعیت فقهی سلطنت شاه نیست و لذا در این باره سخنی نمی‌گوید.
وی رساله مستقلی در باب لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت نگاشته و در مقدمه آن، سبب تألیف آن را آورده است. برخی از برادران دینی، از وی، درباره این سخن میرزا حبیب الله صدر «1» پرسش كرده‌اند كه ایشان گفته: در این زمان مجتهد در ایران و عربستان نیست. وی كوشیده است تا اثبات كند كه مجتهد هست و لازم است كه باشد:
«بعضی از برادران دینی و خلّان یقینی پرسید از سند قول مشهور سید امجد نوّاب صدر پادشاه دین پناه، سمیّ حبیب الله كه [گفته است] در این عصر و زمان در ایران و عربستان مجتهد نیست، و از وجه صحّت آن و آن كه در عصر غیبت امام هادی انام بقیة اللّه المنّان- علیه و علی آبائه الطاهرین الصلاة و السلام- خلوّ زمان از مجتهد عدل امامی جامع شرایط حكم و فتوی امكان فعلی دارد، و در حكمت الهیه روا بود، و تحقّق پذیرد و بر تقدیر جواز
______________________________
(1). میرزا حبیب الله فرزند سید حسین كركی جبل عاملی در سال 1040 از طرف شاه صفی به صدارت منصوب شد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1173
و وقوع خلوّ مذكور هر امر ضروری معاش و معاد عباد در بلاد موافق شریعت مقدّسه به وجهی تمشیت تواند پذیرفت، یا آن كه همه هرج و مرج در همه عالم روا بود؟ فقیر مقرّ به تقصیر خویش در جواب گفت: ...»
وی در این رساله در پاسخ این پرسش، كوشیده است تا لزوم وجود مجتهد را از راه قاعده لطف و روآیات دیگر توضیح دهد. كمره‌ای زمانی قاضی شیراز و زمانی هم شیخ الاسلام اصفهان بوده و طبعا از مجتهدانی است كه در حكومت مشاركت داشته است. با این حال، از نكات جالب فكری- سیاسی زندگی وی این است كه، به رغم آن كه منصب حكومتی داشته، قائل به حرمت نماز جمعه در عصر غیبت بوده و رساله‌ای نیز در این باب تألیف كرده است. متأسفانه آن رساله در اختیار ما نیست، اما از رساله پیشگفته و نیز همم الثواقب می‌توان برخی از اندیشه‌های سیاسی او را به دست آورد.
كمره‌ای اما در كتاب همم نیز مطالب فراوانی در باب لزوم وجود مجتهد در پای سریر سلطنت برای جلوگیری از انحراف مطرح كرده است. وی كتاب را با ارائه چند حدیث در فضیلت علم آغاز كرده و در ادامه با اشاره به دیگر «وجوه شرف و فضائل و مزایای» علم و عالمان كه همان «علما و مجتهدین فرقه ناجیه» اند می‌گوید «دلالت بر این مراد، از راه عقل و نقل و كتاب و سنت در كتاب مسمی به نصرة الاصحاب نموده‌ایم.» پس از آن با اشاره به این كه فرقه ناحیه، همان شیعیان اثناعشری‌اند، از وجوب رجوع «امّت در عصر غیبت امام علیه السلام در حوادث واقعه و معرفت احكام و حلال و حرام» به راوی احادیث اهل بیت سخن می‌گوید و ضمن اشاره به حدیث و اما الحوادث الواقعة ... و احادیث دیگر، مراد از راویان حدیث را «مجتهدین از اهل ایمان و ایقان» می‌داند كه «حجّت حجة الله‌اند بر همه شیعیان در رجوع به ایشان در حوادث واقعه و قضایای سانحه و معرفت احكام و حلال و حرام». در ادامه، با اشاره به روایاتی كه به اخذ علم از علما و راویان حدیث توصیه می‌كند، به روایت ... اجعلوا بینكم رجلا ممن عرف حلالنا و حرامنا فانی قد جعلته علیكم قاضیا اشاره كرده و پس از آن، مقبوله عمر بن حنظله را مورد استشهاد قرارداده است.
نتیجه آن كه: «این احادیث شریفه، دلالت دارد كه تحاكم و ترافع به سوی غیر قاضی شرعی كه در مثل این زمان عبارت است از مجتهد عدل جامع جمیع شرایط حكم و فتوا حرام است، به منزله تحاكم و ترافع به سوی طاغوت و شیطان است و اخذ مال به حكم غیر حاكم شرعی حلال نیست و سحت و حرام است و اگرچه حق صدق ثابت محقّق آخذ بوده باشد؛ چون به حكم طاغوت گرفته و خلاف امر خداوند تعالی كرده و اشعار دارد كه خلاف امر در هر باب مانع ترتب آن است بر آن». (برگ 10). پس از آن به بیان شروط دوازده‌گانه قاضی پرداخته و نتیجه آن كه «پس، هر كس كه اتصاف به صفات مذكوره ندارد، و مجموع
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1174
دوازده امر مذكور درو به كمال نیست، در مثل این زمان، قاضی و حاكم شرعی مسلمانان نتواند بود ... بلكه می‌گوییم اجماع فرقه ناجیه ... انعقاد یافته بر حرمت قضا و حكم و فتوای غیر مجتهد جامع شرایط مذكوره» (برگ 11).
مؤلف، در ادامه روایاتی در باب «تحاكم الی الطاغوت» و تفسیر مختصر آن‌ها آورده است. نیز به تناسب عدم جواز رجوع به قاضی غیر شیعه، با اشاره به عقیده سید مرتضی در باره اهل سنت، از كتاب «چهل حدیث» یا اربعین شهید اول، نقلی در باب وجه نامگذاری سید مرتضی به «علم الهدی» دارد. و آن این كه، وزیر ابو سعید بن محمد بن حسین بن عبد الرحیم در سال 420 كه بیمار شده بود، در خواب امیر مؤمنان علیه السلام را دید كه به وی فرمود: به علم الهدی بگو بر تو فاتحه بخواند تا از بیماری بشوی و شفا یابی. وزیر از حضرت پرسید كه، علم الهدی كیست؟ حضرت امیر فرمود كه، علی بن الحسین الموسوی است» و پس از آن مشهور به این لقب شد. مؤلف در ادامه، دوازده دلیل بر درستی عقیده سید مرتضی در باب اهل سنت آورده است. (برگ 15 به بعد). وی در بیان هر وجهی، روایاتی را نقل و شرحی مختصر در باب وجه استدلال خود به آن روآیات ارائه كرده است.
وجه سیم آن در معنای ناصبی و حوزه تطبیق آن است (برگ 19- 20).
مؤلف در این بخش به افراط گراییده و همانند برخی از عالمان اهل سنت كه شیعیان را تكفیر می‌كرده و آتش جنگ عثمانی‌ها را بر ضد ایرانی‌ها برمی‌انگیختند، او هم به كفر اهل سنت حكم كرده و در جایی هم به صراحت نوشته است كه «حكم مشركان بر ایشان در دنیا و آخرت جاری است و مناكحت و مصاهرت و مساورت و مواكلت و خوردن ذبیحه ایشان چون انجاسند جایز نیست» (برگ 31). البته این باور، مورد تأیید اكثریت عالمان شیعه نیست.
وجه دوازدهم، روایت مفصلی از روضه كافی است كه ضمن آن ابو بصیر خدمت امام صادق علیه السلام اظهار می‌دارد كه با داشتن سن بالا، هنوز درباره آخرت خود نگران است. آنگاه حضرت شرحی از پیدایش كلمه رافضه و ویژگی‌های شیعیان بیان می‌كند.
مؤلف پس از نقل طولانی حدیث (برگ 14- 25)، می‌نویسد: «مناسب است كه این حدیث شریف به مسار الشیعة موسوم شود». پس از آن پانزده بشارت موجود در آن را برای نجات شیعیان فهرست می‌كند. (تا برگ 32). این عنوان، نام رساله‌ای است كه به طور مستقل هم در تألیفات كمره‌ای از آن یاد كردیم.

لزوم مصاحبت شاه با علما

وی در فصلی دیگر، فهرستی از متن فارسی روایاتی كه در فضیلت عالمان است، آورده، و پس از آن همنشینی شاه را با آن‌ها را سبب نجات كشور از انحراف می‌داند. وی مراد از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1175
راویان اخبار را در توقیع امام زمان علیه السلام «مجتهدین از اهل ایمان و ایقان» می‌داند كه «همه شیعیان» باید «در حوادث واقعه و قضایای سانحه و شناختن احكام و حلال و حرام ائمه انام» به آن‌ها رجوع كنند «و رجوع به غیر ایشان در این زمان، از آن كسان كه به درجه اجتهاد معتبر در قضا و فتوا نرسیده‌اند، منزله رجوع به سوی طاغوت است»، «پس وجود علماء دین مبین و فقهاء و محدثین از اهل ایمان و ایقان در هر عصر و زمان، مادام تكلیف باقی است، ضروری است و بدون ایشان در مثل این زمان كه آفتاب خلافت و امامت و ولایت مصطفوی مرتضوی در سحاب غیبت است از جهت رعیّت امر دین مبین و مهام كافّه مسلمین رواج و انتظام ندارد.»
وی با این مقدمه از شاه صفی كه از مصاحبت علما دور شده، اظهار نگرانی كرده و گویی همه این مطالب را برای جذب وی به سوی علما نوشته است. بنابراین، پس از عبارات بالا می‌نویسد:
«پس چگونه پادشاه دین پناه مظهر لطف اله از نسل خیر البشر، مروّج مذهب حق ائمه اثنا عشر علیهم السلام كه به بركات اجداد و آبای عظام وی شعار دین مبین ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین در معظم بلاد مسلمین نور ظهور یافته و عالم به پرتو آن منوّر گشته، بعد از آن كه بغات امویه و بغات عدویه و عثمانیه از حزب شیطان در اطفاء نور الله الرحمن كوشیده بودند ... ترك نموده مصاحبت و مجالست علمای دین مبین و فقها و محدثین مؤمنین و مجتهدین و راویان روآیات ائمه معصومین علیهم السلام كه در این زمان با وجود اضطلاع اهل عصر و دهر بر جهالت و توازر و سعی ایشان در عمارت طرق آن و مباینت ایشان علم و اهل آن را، در بلدان اهل ایمان از اصفهان و شیراز و كاشان و عراق عرب و خراسان و بحرین كه در سایه حمایت و سلطنت این پادشاه است- كه ان شاء الله تعالی اتصال به ظهور قائم اهل البیت علیهم السلام داشته باشد- بسیارند». (برگ 35).

مفاسد ترك مصاحبت علما از سوی شاه‌

مؤلف در سراسر كتاب از لزوم مصاحبت شاه با علما برای جلوگیری از انحراف سخن گفته است. یك نمونه‌ای از «مفاسد ناشیه ... از ترك صحبت و مشاورت علمای دین مبین و فقها و محدثین معتصمین به ائمه طاهرین علیهم السلام است اعتناء پادشاه دین پناه از نسل خیر البشر مروج دین ائمه اثنا عشر علیهم السلام به طلب و ذكر و اعتبار و اختیار كتابی مهمل كه بی‌دینی هندی در مقام تفسیر قرآن ... نوشته» است.
مؤلف در جایی از وی با نام ابو الفضل هندی یاد كرده، اما نام كتاب وی نیاورده است تا
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1176
بتوان درباره آن تحقیق بیش‌تری كرد (برگ 116). «1» وی بر آن است كه این كتاب به نوعی در انكار نبوت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نوشته شده و به همین دلیل، در ضمن چندین صفحه مطالب مبهمی از آن گزارش داده كه عینا نقل می‌كنیم.
كتاب یاد شده در دوران سلطنت اكبرشاه در هند (963- 1004) به نگارش درآمده است، دورانی كه تألیف آثاری از این دست آزاد بوده است. وی اشاره دارد كه مؤلف، با تألیف آن كتاب «خشنود ساخته خاطر فاتر طاغی یاغی را كه تظاهر و اعلان به دشمنی بهترین پیغمبران مبعوث بر انس و جان می‌نمود و حتی آن كه در زمان فرمانروایی وی در بلاد هندوستان بعضی ملحدان متوسمان به اهل علم بدون نور آن، ذریعه تقرب به سوی او را كه عین دوری از رحمت الهی است و قرب به نیران، نوشتن تصنیف نفی النبوة می‌گردانیدند.» پس از آن، شرحی از اوضاع هندوستان در عهد آن شاه در رواج فساد و انحراف با عبارت‌پردازی‌های طولانی آمده است:
«... ظهور شرّ و فسق بدون نهی از آن و معذور داشتن اصحاب عصیان و اكتفای مردان به امردان و زنان به زنان و صمت مؤمنان از كلمه حق و ... افطار روزه روز ماه مبارك رمضان بدون خطور محذور و قبح آن در دلهای ایشان و خذلان آمران به معروف و ناهیان از منكر و ... تعطیل بیت الله الحرام از خاص و عام ایشان و امر به ترك آن و ... معیشت مردان از اعقاب و زنان از فروج و ... مساعدت زنان بر فسق و عصیان و مشاهده بدع و زنا و اهل نیران و ... (برگ 94- 97).
اما «غرض بی‌دین بدمآل از نوشتن كتاب مزبور به طریق اهمال، هم چنان كه مشهور است، تصدیق مقال روی دشمن نبی عربی صلی الله علیه و اله بود به این كه قرآن كلام بشر است نه معجزه خیر البشر». استدلالی هم آن مؤلف داشته به این صورت كه اگر قرآن معجزه است با استفاده از بیست و هشت حرف، كتابی كه او نوشته با كمتر از نیمی از این حروف نگاشته شده است. او با این استدلال «باطله، خود را مقرّب بارگاه پادشاه گمراه گردانید.» مقصود پادشاه هند است كه باید همان اكبرشاه باشد. تحلیل وی آن است كه عالم مزبور در پی دنیاخواهی و برای جلب مقام چنین متنی را برای آن پادشاه منحرف نوشته است:
ز مفتون دنیا ره دین مخواه‌خدابینی از خویشتن بین مخواه شاه صفی در پی این كتاب، كسی را به شیراز فرستاده است تا نسخه‌ای از آن را كه در آنجا یافت می‌شده، برایش بیاورد. كمره‌ای پس از آن كه شاهد توجه شاه «به كتاب مهمل منعوت مذكور و طلب آن از دار العلم و دار الفضل» شده، كوشیده است تا طی دوازده وجه، به رد
______________________________
(1). منزوی احتمال داده كه مقصود ابو الفضل علامی وزیر اكبرشاه باشد. آقابزرگ، ذریعه، ج 25، ص 243
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1177
مطالب آن بپردازد. مهم‌ترین اشكال وی آن است كه متن مزبور كه شبیه به قرآن نوشته شده، متنی مهمل و بدون معناست و چیزی از آن به دست نمی‌آید «چون كتاب مزبور بنابر توغّل آن در ابهام و اجمال و تمخّض آن در اهمال، بدون قرآن كریم فهم مراد از آن احدی را حاصل نیست». (برگ 99) این چه ربطی به قرآن دارد كه هر كلمه و جمله آن مفهم معنای عالی است. گویا متن آن كتاب از نظر عربی، شباهتی با متن قرآن داشته و به نوعی همان مطالب را در قالب شرح، در عباراتی با استفاده از حروف كمتر، بیان كرده كه در عین حال، مجمل و مهمل شده است. به باور مؤلف «تحسین آنچه جهت حسن ندارد ... آن هم از صوب پادشاه، باعث بر اعتبار آن ... می‌گردد» كه این البته «از جانب حامی دین به غایت ناسزاوار است.» وی این اقدام شاه را در اعتبار بخشیدن به این اثر «موجب رغبت آن كسان كه از علم و عرفان و ایمان ... نصیب ندارند به سوی تشابه و اقتدا نمودن به صاحب آن در اتیان نمودن به مثل آن از جهت اهمال و اجمال و عدم فهم مراد از آن» می‌داند. (برگ 100).
نكته دیگر آن است كه مؤلف، مسبّب ارائه این كتاب را به شاه، همان شخصی می‌داند كه در جای جای كتاب وی را به خاطر تكفیر قائل به لعن ابو حنیفه سرزنش كرده است.
نسخه‌ای از این كتاب در اختیار آن شخص بوده و شاه آن را از وی درخواست كرده است.
به هر روی، اقدام شاه در درخواست آن كتاب كه در نگاه مؤلف تا بدان پایه بد است كه نبوّت پیغمبر را انكار كرده، اقدامی نارواست و بر «حامیان دین مبین و ناصران دولت ابد قرین از صوفیان و خلص بندگان درگاه پادشاه دین پناه كه قدرت اهانت و زجر و منع و خذلان جریّ مذكور را دارند ... [است كه] قیام بر آن بر وجه مشروع و معروف» نمایند تا «مؤمنان و اهل عرفان و ایقان در اكناف بلاد موافقان و مخالفان مسرور گردند و اقامت حدی از حدود الهی در ملك پادشاه شود كه انفع است به جهت حصول و نزول بركات زمین و آسمان.» (برگ 104). «پس بر پادشاه دین پناه ترك اعتنا به كتاب مذكور به قبول و تحسین آن بلكه در ردّ تقبیح مؤلف آن ... لازم باشد.». (برگ 105).
كمره‌ای برخی از عبارات آن كتاب را آورده است كه آن مؤلف در وصف قرآن آورده: «و هو السحر الحلال و طلسم الكمال ما احم حوله ساحر ما هو حد الاحمام و السداد للكلام كالحلو للطعام و الملح للادام». و در وصف كتاب خود به شعر با استفاده از لغات غریب بدون نقطه گفته:
أ ألواح سحر ام طلسم مكرم‌صراح الاصل طرس مطهر جالب آن كه مؤلف در هر وجهی كه برای نادرستی آن كتاب بیان كرده، در انتها این تأكید را دارد كه «پس نتواند بود كه طلب پادشاه دین پناه كتاب مهمل مذكور را طلب قبولی و تحسینی و اختیاری و اعتباری بوده باشد.» و نیز اشارتی به آن نویسنده شیرازی كه نامش را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1178
«جریّ شقی» گذاشته كرده است كه «تشابه و اقتدا به صاحب كتاب مذكور» كرده به «توقّع صله و عطیه و جایزه از پادشاه» كتابی مشابه آن در تفسیر بلا نقطه قرآن تألیف كرده است.
(برگ 108- 110).

ضرورت حمایت مالی از علما و سپردن كارها به دست مجتهدان عادل‌

وی در فصلی دیگر، درباره ثواب و فضیلت ادخال سرور در مؤمنین سخن گفته و دوازده حدیث در این باره انتخاب و نقل كرده است. وی در ذیل حدیث ششم، و نقل روایت نجاشی حاكم اهواز كه توصیه‌ای از امام صادق علیه السلام برای كمك به یكی از شیعیان دریافت كرده بود، اشاره به وضع نابسامان علما از نظر مالی دارد، به طوری كه «در عرض زاید از دو سال، جمعی غفیر از اهل عرفان و ایقان از مؤمنان كه غایت احتیاج و عسر حال و شدت فقر و ضیق معیشت عیال دارند، چون قلیلی به جهت ایشان، قبل از این استمرار داشت، انقطاع یافته بود، سعی‌ها به وسائل در دیوان پادشاه نمودند كه شاید به جهت ایشان وجه معاشی از محل حلال بهم رسد» اما، این تلاش‌ها راه به جایی نبرد. (برگ 160). وی از شاه خواسته تا هم قضای دین او «از وجه حلال» نماید و هم آن «جریّ مذكور» را- كه پس از این از وی سخن خواهیم گفت- خوار سازد. ایضا پس از آن، باز از شاه درخواست می‌كند تا «در اعزاز و اكرام مؤمنان و شیعیان عموما، و علما و فقها و مجتهدان و محدثان كه حجّت حجة الله الرحمان‌اند» بكوشد. (برگ 162).
فصلی دیگر، در برآوردن حاجت مؤمنان و ثواب آن است. در اینجا هم وی دوازده حدیث را انتخاب و ارائه كرده است. به نظر می‌رسد، هدف او در این بحث، نجات عالمان شیراز از وضعیت اسف‌بار مالی‌شان باشد. وی درباره آن‌ها كه از ایشان با تعبیر «فقرای شیعه صاحب عیال از اهل عرفان و ایقان، از علما و متعلمان در دار العلم شیراز» یاد كرده، از شاه می‌خواهد تا «از محل حلال، بر وجه دوام و استمرار، بدون وساطت و امتنان احدی» به آن‌ها كمك كند. (برگ 165). پس از آن، با نقل احادیث فراوانی باز بر همین نكته تأكید می‌كند كه «بنابراین، هرگاه پادشاه دین پناه در قضای حاجات مؤمنان و شیعیان عموما و علما و متعلّمان از اهل ایقان خصوصا اعتنا فرمایند و به اخلاص نیّت به قصد قربت و رعایت جهت موالات ایشان با اهل بیت عصمت و طهارت، قضای حاجت ایشان نمایند و ایشان را محتاج به توسل به دیگران، خصوص بعض اهل دیوان كه نظر ایشان مقصور بر حطام دنیاست و ذخائر آن و حفظ جاه و منصب، نگردانند، به یقین آنچه در ضمیر اشرف است از مقاصد خیر الله سبحانه و تعالی آن را بر می‌آورد و از همّ آن باز می‌دارد؛ ان شاء الله.
(برگ 171). این بحث در برگ 173 پایان می‌یابد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1179
در فصل بعد، باز احادیثی در قضای حاجت مؤمنان آورده و همچنان از وضع دیوانیان ناراحت است، چرا كه «بعضی از دیوانیان» «اصلا و مطلقا اهتمام به صلاح دارین مسلمین ندارند و غرض آن‌ها منحصر در حطام دنیا و ذخائر آن و حفظ جاه و ریاست است». (برگ 174).
وی البته در برآوردن حاجت علما، بر درآمد حلال تكیه دارد و این مطلب را قدری واضح‌تر بیان می‌كند. او می‌گوید: «... از محل حلالی نه از نمای موقوفات هر محل كه صدر می‌دهد، چون نمای وقف هر محل كه صدر به عنوان وظیفه به هر كس می‌دهد، غالبا بر خلاف شرط وقف واقع می‌شود و بر تقدیر موافقت اتفاقی، صدر را در آن ولایتی شرعی نیست، پس حرام بوده باشد بر آن كس ... همچنین امر سیورغالات غالبا علی الاصحّ فی المسألة. و قطعی است حرمت نصب قاضیان و شیخ الاسلامان این زمان كه به درجه اجتهاد معتبر در حكم كردن میانه مسلمانان و فتوا دادن نرسیده‌اند ... و همچنین نصب متولّیان و متصدّیان كه صدر زمان بر موقوفات هر محل برخلاف شرط آن می‌نماید، به یقین برخلاف شرع انور است.» (برگ 176).
ممكن است تصور شود كه چنین مجتهدانی در دسترس نیستند. به اعتقاد وی یافتن افراد واجد شرایط هم دشوار نیست، بلكه بر شاه است «تا ... بداند كه در هر شهر و قطر مجتهد عدل امامی جامع جمیع شرایط حكم و فتوا كیست».
پرسش بعدی این است كه شاه این مطلب را از كجا دریابد. كمره‌ای می‌نویسد: «و تحقیق این مقدمه از عارفان عصر كه صاحبان انصافند، و كتمان حق به مكان حب ریاست و طلب دنیا و ذخائر آن نمی‌كنند، میسّر است.»
اكنون كه انتخاب شدند به چه كار باید گماشته شوند؟ كمره‌ای می‌نویسد: «و بعد از حصول معرفت مجتهدان و محدثان ایمانیان عصر كه به اعتقاد مؤلف رساله، در هر یك از بلده اصفهان و كاشان و خراسان و عراق عرب و بحرین و شیراز و غیر آن نور وجود ایشان ظهور دارد، واحد یا متعدد ... شرعیات هر قطری را به یكی از ایشان مفوّض و مرجوع فرماید و ممكن در آن گرداند بر وجه انفراد و استبداد، و مردمان هر قطر را به متابعت و انقیاد اوامر و نواهی مجتهدان قطر مأمور سازند و غیر را كه از سلك ایشان خارج است، مسلّط بر ایشان نگردانند، و تمكین تام تمام فرمایند تا برایشان قیام به آن به حسب شرع اطهر لازم آید و عذر و حجّت ایشان كه تمكن در رواج و انتظام امور شرعیه مسلمانان نمی‌یابند از جانب سلطان منقطع شود تا بعد از آن امور عالمیان به انتظام آید و آثار عدل پادشاه كه موجب ثبات دولت و دوام عظمت و سلطنت وی است، انتشار یابد و همه خیر و بركت بهم رسد و این مزیت عظما در دنیا و عقبا پادشاه را بر پادشاهان سابق و لا حق حاصل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1180
شود.» (برگ 178).
فصل بعد درباره لزوم گرامی داشتن مؤمن است كه مؤلف شش حدیث در این موضوع آورده است. وی در اینجا كسانی كه «در تقلیل عطیّه و احسان پادشاه می‌كوشند و آن را نفع مال دیوان حساب می‌كنند» نكوهش می‌كند. (برگ 178). وی همچنین از تألیف رساله تحفه فاخره یاد كرده كه آن را «به جهت پادشاه ایمانیان تألیف نمود و به درگاه دین پناه فرستاد و به پادشاه رسید.» مؤلف اشاره به «پنجاه تومان» بدهی خود می‌كند و این كه با وجود «عسر حال و كثرت عیال» شاه كمكی به او نكرده؛ هر چند امید دارد كه «شاه در این مرتبه به محض تفضل و احسان، امر به قضای دین مؤلف از فضل نعم منعم حقیقی خداوند رحمان از محل حلال بدون وساطت بعض دیوانیان و همچنین به تعیین وجه معاشی مناسب همّت وی از وجه مباح بر سبیل دوام و استمرار بدون وساطت مذكوره» بنماید. (برگ 183).

استمداد مؤلف از علما و شاه در برخورد با یك انحراف‌

در میان شاهان صفوی، شاه اسماعیل دوم، اندكی تمایلات سنی‌منشانه از خود نشان داد.
پس از آن، به مقدار بسیار بسیار محدودتر چنین تصوری درباره شاه صفی مطرح شد. «1» این را می‌دانیم كه در نگاه برخی از علما، اندك گرایشی كه گاه به مصلحت سیاسی در این امور واقع می‌شد، چنان تلقی را برای آنان به وجود می‌آورد؛ هر چند در اصل، ریشه‌ای نداشت.
به هر روی شاه، پای علما را نیز به میان می‌كشید و در جستجوی حامیانی برای افكار خود برمی‌آمد.
مؤلف ما كه ریشه انحراف را در دوری شاه از علمای اصیل می‌داند، می‌كوشد تا با مشكلی كه در این زمان پدید آمده و یك قاضی غیر شرعی یا به عبارتی غیر واجد صفات مجتهد جامع الشرایط كه سمتی یافته و روابطی با شاه به هم زده و مشكلاتی را به وجود آورده، برخورد كند.
كمره‌ای در ادامه بحث اصلی خود در لزوم حضور علما برای قضاوت و اداره امور شرعی جامعه روایت امام صادق علیه السلام را آورده كه فرمود: اتقوا فی الحكومة، فان الحكومة انّما هی للامام العالم بالقضاء العادل فی المسلمین لنبی او وصی نبی. این حدیث نیز اشاره به «جواز حكومت مجتهد جامع شرایط در زمان غیبت امام علیه السلام» دارد.
(برگ 12) وی با اشاره به روایتی كه در آن امام علیه السلام محمد بن مسلم را از همنشینی با قاضی بد ملامت كرده می‌نویسد: «این حدیث ... صریح است در حرمت و معصیت بودن
______________________________
(1). سید حسن استرآبادی ضمن حوادث سال 1045 نوشته است: «... و در روز جمعه به مرافقت سادات و علماء، خطبه ائمه اثنا عشر خوانده ...» تاریخ سلطانی (از شیخ صفی تا شاه صفی) ص 253
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1181
همنشینی غیر قاضی شرعی مثل دست غیب «1»». مقصود وی از این دست غیب، شخص مورد نظر است كه اساسا یكی از اهداف مؤلف در این كتاب، برخورد با انحرافی است كه به عقیده وی، از سوی او مطرح شده است.
مشكل آن است كه این شخص با وجود آن كه شرایط مجتهد جامع الشرایط را ندارد و اساسا در تشیع او تردید وجود دارد «مع ذلك، بالفعل در دار الفضل و دار العلم «2» در عهد این پادشاه دین پناه از نسل خیر البشر مروّج دین مبین اثنا عشر ... بر مسند قضا و حكم و فتوا با عدم شرایط معتبره رأسا و اصلا نشسته و به دلالت این حدیث لا محاله همنشین او با وی ایمن از نزول لعنت و غضب از عالم غیب نیستند ان شاء الله». (برگ 13).
داستان چیست؟ از مطالب كتاب برمی‌آید كه شخصی از علما در شیراز كه احتمال می‌دهیم خود علی نقی كمره‌ای باشد، با استناد به نمازی كه گفته شده بر طبق فتوای ابو حنیفه درست است- و در ادامه شرح آن می‌آید- فتوا داده است كه روا شمردن چنین نمازی، شاهدی بر جواز لعن به قائل به صحّت آن است. در برابر او، شخصی دیگر در شیراز كه از سادات دست غیب بوده، گفته است كه اگر كسی فتوای به جواز لعن ابو حنیفه را به خاطر این نماز بدهد، كافر است! وی رساله‌ای هم در این باره نوشته است. این مسأله سبب نزاعی میان علما شده و دیوانیان شاید به تحریك شاه، از وی دفاع كرده و حتی حكمی برای وی نوشته شده برای قضاوت یا شیخ الاسلامی و در هر حال برای مداخله در امور شرعیه!- و خلعتی شاهانه هم به او تعلق گرفته است.
این مطلبی است كه سبب آشفتگی خاطر كمره‌ای كه در آن روزگار در شیراز بوده، شده است. البته از كتاب وی به دست نمی‌آید كه فتوا از آن خود وی بوده، اما همان طور كه گفته شد، احتمال آن وجود دارد. بخش مهمی از همم الثواقب در این زمینه است كه مروری بر آن داریم. وی می‌نویسد:
«ما اهل عرفان و ایقان، شك نداریم كه نصرت و حمایت و اعانت شیعه از جهت تشیع، نصرت و حمایت و اعانت اهل البیت علیهم السلام است و در احادیث شریفه ایشان علیهم السلام دلالت بر این شده. پس بنابراین، بر مؤمنین این زمان از علما و متعلّمین كه حواریین
______________________________
(1). مؤلف مشخصاتی از وی به دست نداده. شاید از سادات دست غیب شیراز و همشری مولف باشد. در تذكره نصر آبادی درباره میرزا نظام آمده است: از سادات دست غیب شیرازی است. شهرت ایشان به دست غیب، سببش آن است كه شخصی از عناد شجره‌ای از ایشان طلبید. پس دست غیبی پیدا شده شجره ایشان را آورده. تذكره نصرآبادی، ص 271. برخی از اینان كه تقریبا از معاصران مؤلفند، به مناسبتی نامشان در ذریعه (1/ 228، 9/ 578، 590، 1204) آمده است.
(2). مقصود وی شیراز است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1182
ائمه هدای‌اند علیهم السلام، متوجه است كه نصرت و حمایت و تقویت مؤلف رساله نمایند در مقام دفع جرأت جریّ در دین مبین كه به ظاهر در جامه شیعیان و در باطن به یقین مرید ابو بكر و عمر و عثمان است و گفته و نوشته و ندا و اعلان داده و اعتقاد و اذعان كرده با اصرار تمام كه مجرّد نوشتن فتوی مشعر به تجویز لعنت به معنی دوری از رحمت الهی بر ابو حنیفه ... صاحب نماز مخترع لازم مذهب باطل او كه وضوء آن از آب نبیذ است و قرائت آن گفتن دو برگ سبز است و سجده آن بر عذره یابسه و لباس فاعل آن پوست سگ است و انصراف و فراغ از آن به ضرطه است به قصد آن، محض كفر و ارتداد فقیه شیعه فتوای مذكوره است عیاذا بالله منه تا به اعانت و نصرت و تقویت مذكوره در مقام مذكور چون از حواریین اهل البیت علیهم السلام‌اند جزای خیر ... در بهشت یابند؛ ان شاء الله و از مذمّت متشیّعین به جانب نهر كوثر افتند.» (برگ 60).
همچنین این شخص تفسیری از حروف بی‌نقطه برای قرآن نوشته بوده كه به خاطر آن مورد حمله مؤلف قرار گرفته است. مؤلف بر این باور است كه وی به پیروی آن هندی متنبّی كه كتابی همانند قرآن تألیف كرده، خواسته است تا با این تألیف خود، پای خویش، جای پای او بگذارد: «و رغبت مذكوره در دار الفضل بعد از انتشار خبر طلب پادشاه دین پناه كتاب هندی مذكور را از آن كس كه فتوای علمای دین میبن و فقها و مجتهدین فرقه ناجیه مشعر به تجویز لعن بر ابی حنیفه ... و نماز مخترع او را كه اشارت به آن در این رساله شریفه رفت، محض كفر و ارتداد مفتی فتوای مذكور گردانیده، تحقق و وقوع و ظهور یافت و در مقام نوشتن (تفسیر) به فارسی بلا نقطه درآمد و مسموع شد كه كلماتی چند مهمل غیر محصّل بدون رعایت معنای تركیبی از آن در تحت بعض سور قرآنی تشابه و اقتدا به بلا ایمان سابق نوشت و تفسیر بلا نقطه نام نهاد و معنون به اسم پادشاه دین پناه گردانید و زیب و زینت داده به درگاه معلی فرستاد به توقع مذكور.»
وی این كار او را شبیه كار همان هندی دانسته، اشاره می‌كند كه «غیرت ناموس الهی نخواهد گذاشت كه غرض غیر صحیح او بر آن مترتب شود تا راه طعن و قدح مخالفان را بر ایمانیان و پادشاه ایشان بهم رسد به این وجه كه گویند حبّذا آن كه در دار العلم شیعیان شخصی بهم رسیده كه در مقابل قرآن كریم معجزه خاتم پیغمبران از قسم اعجاز به زعم جاهلان از جهت اهمال آن تشابه و اقتدا به دانای بلا ایمان اهل هندوستان كه كتاب محمل به جهت تصدیق پادشاه ایشان كه نفی نبوّت بهترین پیغمبران می‌نمود نوشته، می‌نویسد، و صله و عطیّه از پادشاه شیعیان به ازای آن می‌یابد.» (برگ 101). وی مطالبی از زمخشری در كشاف (و از طریق وی از جاحظ در نظم القرآن) در تأیید معجزه بودن قرآن آورده است.
نیز در جای دیگر با این عبارت كه كه خبر برخورد او با فتوای علما در این باب «تا به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1183
حدی» است كه «به گوش و هوش اكثر اهل بلدان موافقان و مخالفان رسیده و اهل عرفان می‌گویند كه می‌باید كه او غالی ابو حنیفه یعنی به اعتقاد الوهیّت یا نبوّت وی بوده باشد.» (برگ 103). در همان جا آمده كه وی كتابی بدون نقطه در تفسیر قرآن نوشته بوده است. در جای دیگری (برگ 111) اشاره به انگیزه این مؤلف كرده است كه با این برخورد خود، خواسته است تا خبر آن «به سلطان خرّم كه در میان پادشاهان زمان، علم است در تعصب مذهب ابو حنیفه و اصحاب آن ... در هندوستان ... تا بالمآل نانی از خان عصیان و طغیان بجهت خویش پخته باشد.»
فصل دیگری از كتاب، كه گویا به طور مستقل به این بحث اختصاص داده شده، با این نكته آغاز شده است كه از مضرات عدم مداخله علما در كارها، یكی هم این است كه در شیراز كه «دار العلم و الفضل» است و این تسمیه «نه به طریق ارتجال» بلكه به «مناسبت اسم با مسمی در كمال است» شخصی یافت شده كه چنین برخوردی با مفتی فتوای جواز لعن ابو حنیفه كرده و او را كافر و مرتد دانسته است.
مؤلف می‌نویسد: «و از ششم رمضان الی الان كه عشر آخر شهر شعبان المعظم من شهور السنة الرابعة و الاربعین بعد الالف الهجریة (1044) است، اعلان به اصرار تمام و اظهار اعتقاد به آن در خانه فضل و علم میانه اهل ایمان و عرفان و ایقان و خواص و عوام از مسلمانان نموده تا به حدی كه به اكثر بلاد موافقان و مؤمنان و بعض بلاد مخالفان مثل بصره به یقین به اخبار حاجیان و سایر بلاد ایشان از مكه مشرفه و اسطنبل و هندوستان چون دواعی نقل آن متوفّر است، نظر به حنفی مذهب بودن پادشاهان ایشان و دوست داشتن سماع نقل آن به جهت مباهات به آن رسیده و می‌رسد و به گوش بعض دیوانیان پادشاه شیعیان نیز رسیده. و با وجود آن كه علما و مجتهدین بلدان مؤمنان این عصر و زمان از شیراز و اصفهان و كاشان و قم و بحرین فتوا نوشته‌اند كه لعن بر اصل نماز مذكور، چه جای صاحب آن، سبب اجر و ثواب موفور است و تكفیر مذكور از جریّ و شقی مزبور جرأت در دین مبین و خروج از شرع انور بلكه از ایمان است و صدر پادشاه مسمی به حبیب الله به خط شریف نوشته كه هزار جهت لعن دارد و توبه جریّ مذكور از جرأت مذكوره بر تقدیر تحقق آن به احیا داشتن شبها، احتمال قبول دارد، دون قطع به آن، همچنان كه توبه مرتد فطری است، و به قلم شریف السید السند العلامة عمدة العلماء الدین فی هذا العصر شیخنا امیر احمد بن زین العابدین العلوی- ایده الله- رساله شریفه موسومه به اظهار الحق و معیار الصدق در باب حكم جرأت جریّ شقی مذكور آمده و در آن ذكر فرموده همین عبارت لطیفه را بعینها ...»- پس از آن متن حكم احمد علوی را درباره توبه این شقی جریّ آورده
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1184
است. «1»- «و همچنین به قلم بعضی دیگر از علمای دین مبین در باب حكم جرأت مذكوره رساله به عربی و فارسی درآمده. جریّ مذكور كماكان بر گفته و نوشته و حكم خود اصرار دارد و اظهار اعتقاد به آن می‌نماید.»
جالب آن كه علی‌رغم اشارت مؤلف به برخورد حبیب الله صدر، كار آن شخص به نوعی مورد تأیید دیوانیان شاه قرار گرفته و خلعتی به او داده شده و دست او در بسیاری از امور باز گذاشته شده است. مؤلف این خبط را ناشی از ترك مصاحبت علما توسط شاه می‌داند. وی می‌نویسد:
«حتی آن كه خلعتی كه به جهت او از دیوان پادشاه بعد از مراتب مذكوره به وسیله بارخانه متعارفه آوردند و پوشید و مشهور ساخت كه خلعت نخستین اوست، در حكم و گفته مذكوره او و همچنین حكم و مثالی كه از دیوان پادشاه و صدر به غفلت، به جهت او گذاشته بود، بعد از جرأت مذكوره با توغل مثل او در جهالت و ضلالت و شقاوت، چنان كه اهل عرقان و ایقان زمان را معلومست و از غایت ظهور و عیان مستغنی از بینه و برهان است، به مضمون تمكین او در معظم امور مسلمین حتی تصحیح فتاوا و در ماه شعبان بعد از جرأت مذكوره و رسیدن آن به گوش و هوش عالمیان بر منبر خواندند، جریّ مذكور، مذكور و مشهور ساخت و به جاهلان و تابعان او حزب شیطان گفت كه حقیقت او در حكم تكفیر مذكور بر دیوانیان پادشاه و صدارت پناه ظاهر گشته، لهذا به جهت او حكم تمكین در معظم امور شرعیه نوشتند و آوردند و بر منبر خواندند و بیان جهت توجه فساد ظهور جرأت مذكوره با خصوصیات آن از جریّ مذكور نسبت به دین و ملت و دولت پادشاه زمان كه به اعتقاد عارفان خصوصیات آن كه منشأ فساد مذكور است و آن در مقام رفع آن در نیامدن دیوانیان پادشاه است با اطلاع یافتن ایشان بر آن و تشریف خلعت دادن و حكم تمكین وی در معظم امور مسلمین نوشتن از ترك صحبت پادشاه دین پناه علمای دین مبین و مجتهدین به یقین بهم رسیده». (برگ 113).
در اینجا وی بر آن می‌شود تا به دوازده وجه لزوم برخورد با این مسأله را بیان كند.
اول آن با این اقدام، راه طعن و قدح پادشاه هندوستان و روم بر شیعیان باز می‌شود، زیرا
______________________________
(1). متن این رساله، كه نسخه‌ای از آن در كتابخانه ملك (ج 5، ص 409 با عنوان «رسالة فی ارتداد و كفر فقیه عدل امامی علی قول عالم حنفی و رد قوله» و «ترجمه فارسی همان رساله») موجود است، جدای از رساله‌ای با همین نام و از همین مؤلف است كه درباره ابو مسلم خراسانی و در ادامه مباحثی كه در این زمینه در جریان قصه‌خوانی عصر صفوی مطرح بوده، نگاشته شده است. آن رساله به كوشش مؤلف این سطور در میراث اسلامی ایران، دفتر دوم صفحات 260- 267 به چاپ رسیده است. مع الاسف توضیحات دانش پژوه در فهرست ملك، گمراه كننده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1185
شاهدند كه چگونه چنین شخصی با دادن این فتوا به «خلعت تحسین» مشرّف شده و «حكم تمكین» در «معظم امور مسلمین» به وی داده شده است.
دوم آن كه این روش، با روش آباء و اجدادی شاه سازگاری ندارد و به منزله «تغییر قانون مقرّر مستمر آباء و اجداد و اقدسین پادشاه دین پناه» است «كه مروجان مذهب حق ائمه اثنا عشر علیهم السلام» بوده‌اند و «در اعصار ایشان، در همه بلدان ایمانیان، احدی را یارای اظهار چیزی از شعائر مخالفان» نداشت. وی با اشاره به برخی از فعالیت‌های شاه اسماعیل، به جرأت برخی از سنیان در اظهار شعائر خود در برخی از مناطق «اطراف فارس مثل جهرم و خنج و كوه مره» اشاره كرده است. (و نیز برگ 126). پس از آن، باز دیگر تكرار كرده كه «تشریف خلعت تحسین و حكم تمكین در معظم امور مسلمین از دیوان پادشاه» سبب می‌شود تا آن‌ها جری‌تر شوند، به ویژه كه در زمان اسماعیل متأخر (دوم) هم این جرأت از آن‌ها ظاهر شده است. پس از آن، برای دفع شبهه از شاه صفی تأكید می‌كند كه «و غرض، نه آن است كه العیاذ بالله منه، عنایت پادشاه دین پناه به نصرت و تقویت و حمایت دین ائمه اثنا عشر علیهم السلام كمتر شده، حاشا كی تواند بود كه نتیجه كشجرة اصلها ثابت و فرعها فی السماء ثمره اصل خود نداشته باشد بلكه غرض آن است كه تحقق اصل جرأت و ترتب فرع بر آن، بنابر نبودن علمای دین مبین از مجتهدین و محدثین مؤمنین این عصر در پایه سریر سلطنت ابد قرین و ترك صحبت و مجالست و مشاورت و تمكین ایشان برخلاف قانون آبا و اجداد ... به ظهور آمده.» (برگ 115).
وی این اقدامات را به دیوانیان منسوب می‌كند و در هر حال نگران تفاوت میان دو شیوه پیش از زمان این شاه و زمان اوست كه كارهایی از جمله «امر به فارسی كردن كتاب احیاء (علوم) و اعتنای به آن و طلب تفسیر مهمل شیخ ابو الفضل هندی كه به جهت خشنودی ملحدی نوشته ... و خلعت دادن جریّ مذكور و حكم به تمكین او در معظم امور شرعیه مسلمین» در حال انجام شدن است. (برگ 116).
وی با اصرار، خواستار آن است كه شاه بر اساس امر به معروف و نهی از منكر، از فعالیت كسی كه حكم به كفر دیگران داده جلوگیری كند. البته این وظیفه همه است، اما «پادشاهان را امر مشكل‌تر است، چون قدرت ایشان عموم دارد». (برگ 119). وی در وجوه بعدی، روایاتی را نقل و ترجمه كرده و در جای جای مطالب اشاره به آن شخص كرده و ضرورت برخورد با وی را یادآور شده است. در ضمن، بر سخن اول خویش نیز تأكید دارد كه مجتهدان ركن ركین حكومت هستند و بدون آن‌ها كار دشوار است. این مطلبی است كه او در رساله لزوم وجود مجتهد در عصر غیبت هم آورده و در اینجا هم پس از نقل روایتی گوشزد كرده است كه «در این حدیث شریف، اشعار هست به جهت زیركان كه
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1186
زمان غیبت امام علیه السلام، خالی از وجود مجتهد عدل امام نمی‌باشد.» (برگ 125).
حضور علما در دستگاه حكومت، سبب حفظ حكومت از فساد و انحراف می‌شود. حتی «بر تقدیر وجود احدی از ایشان در درگاه پادشاه و مدخلیت او در دیوان» این قبیل كارها «از دیوانیان به ظهور نمی‌آمد و این غضاضت نسبت به ملت راه نمی‌یافت.» (برگ 127).
وی در وجه نهم، اشاره به ضرورت حفظ دین مردم توسط شاه دارد. از همه مردم و علما نیز انتظار دارد كه در برابر این انحراف بایستند. انحرافی كه در اصل از خود دربار نشأت گرفته است و كاری كه «وظیفه مجتهد عدل امامی جامع جمیع شرایط حكم و فتوا» بوده برای او نوشته‌اند و «حكم مذكور را بر منبر دار العلم و دار الفضل كه در همه بلدان منحصر یك شهر است، لفظا و معنا می‌خوانند». وی از سكوت برخی در برخورد با آن اظهار نگرانی می‌كند و آن را ناشی از «جلب حطام دنیا و ذخائر آن» می‌داند. (برگ 129). او تقیه را در این باره روا نمی‌دارد، زیرا تقیه وقتی «مقبول است كه .. از جانب بندگان پادشاه شیعیان نیز این طور افراط و عدم مبالات مشاهده و معلوم شود و حال آن كه ظن بلكه یقین برخلاف آن است؛ غایة ما فی الباب، چون پادشاه را از صحبت فیض موهبت علمای دین و راویان روآیات ائمه طاهرین علیهم السلام كه در مثل این زمان حجة حجة الله رب العالمین اند غفلتی روی داده و امر دین بلكه كافه امور مسلمین را برای شخصی گذاشته كه به یقین از وی متمشی نمی‌شود». (برگ 155)
وی آن شخص را یكی «سنی حنفی» می‌داند كه در زیّ شیعیان درآمده است. (برگ 131). و در جای دیگری اشاره دارد كه آن شخص «رساله‌ای ... به جهت ترویج قول باطل خود نوشته و شهرت تمام در شیراز دارد و بعی از طرفا، رساله مذكوره را نصرة الحنفی نام نهاده». (برگ 133). وی مؤلف را از تشیع خارج دانسته و در نسب وی هم تردید كرده، نوشته است «شرف و نسب جریّ مذكور صدق و حقیقت» ندارد. (برگ 134) نیز می‌افزاید:
«مؤلف نفی آن را از بسیاری از معتبرین سادات دار مذكور از نسابه و انجویه و دشتكیه و شریفیه و غیر سادات از معمرین شنیده است.» (برگ 136). وی با استناد به آن كه جد مبرور مغفور علامه شاه تقی الدین محمد نسابه به خط خود در تتمه نسب نامچه معروفه به شجره سادات دشتكیه نوشته» به انكار نسب آن شخص پرداخته و می‌نویسد: كذب شرف نسبی هاشمی جریّ مذكور شهرت تمام میان خاص و عام دارد.» در اینجا وی آگاهی‌هایی از نسب نامچه‌های موجود آن زمان در شیراز به دست می‌دهد و از جمله به نسب «صدریه محمدیه دشتكیه» اشاره دارد كه از نسل اسحاق بن علی بن عربشاه بن ... زید بن علی بن محمد بن علی بن جعفر بن احمد بن جعفر بن محمد بن زید بن علی بن الحسین علیهما السلام اشاره دارد. (برگ 136). بعدهم چندین صفحه بحث كه بر فرض سیادت،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1187
این مسأله تأثیری درگذشت از خطای او ندارد، بلكه تقصیرش بیش‌تر است. (تا برگ 145). وی همچنین اشاره به برخی از رفتارهای نادرست او در شیراز دارد؛ از جمله «تضییع و غصب سه چهار هزار تومان تقریبی» كه «از ذیوع و شیوع به حد مشاهد و عیان رسیده» است. (برگ 146). این بحث تا برگ 149 پایان می‌پذیرد.
فصل بعد به اخوت میان مؤمنان و حقوق آن‌ها بر یكدیگر اختصاص داده و هفت حدیث در این باره ارائه كرده است. در ضمن این مباحث، از این كه وی را در مبارزه با این شخص كمك نمی‌كنند، اظهار ناراحتی می‌كند و می‌نویسد: چرا برادران ایمان، در مقام نصرت و اعانت مؤلف مستغیث مستعین در نمی‌آیند تا دفع جرأت مثل جریّ مذكور از دین مبین به بركت حمایت پادشاه دین پناه شود.» (برگ 154) و می‌نویسد: «بر علما و متعلمین مؤمنین عصر لازم است» تا در برابر آن شخص از وی حمایت كنند، چرا كه «جرأت او اختصاص به مفتی فتوای حقه مذكوره ندارد» بلكه به همه «علما و مجتهدان عصر» كه آن فتوا را پذیرفته‌اند بر می‌گردد. این فصل هم در برگ 157 پایان می‌یابد.

كمره‌ای و مخالفت با دستور شاه به ملا صدرا در ترجمه احیاء العلوم‌

اشاره

در اینجا وی انحراف دیگری را كه آن هم ناشی از عدم حضور علما در پای سریر سلطنت است، بیان می‌كند. ابتدا با اشاره به تلاشهای اجداد شاه در احیای آثار شیعی برای ترویج «مذهب حق و اهل آن» «و دفن طعن و قدح مخالفان از طریقه مستقیمه اهل ایمان و ایقان» از این كه «جمعی از علمای دین مبین در تحت سریر سلطنت این پادشاه دین پناه قیام ندارند» اظهار نگرانی كرده و یكی از نتایج آن را این دانسته كه اوامری از دربار صادر می‌شود كه «در انظار اهل عرفان و ایقان خلاف طور آباء و اجداد عظام پادشاه و طریق مروجان دین مبین است». یك نمونه مهم از نگاه وی «امر كردن به شرح فارسی نوشتن بر كتاب موسوم به احیاء العلوم تصنیف غزالی (است كه) از بزرگ‌ترین علمای سنیان ... است، چون مشتمل است بر عقائده فاسده ایشان و غیر آن در هر باب». این كتاب «نزد علمای آل محمد صلی الله علیه و اله از جمله كتب ضلال است و حفظ و نشر مواضع ضلال از آن، هر گاه مقام تقیه و غرض نقض آن نسبت به قادر آن نبوده باشد جایز نیست.»
پس از آن، نمونه‌هایی از مطالب نادرست كتاب غزالی را فهرست كرده. نخست آن‌ها مسأله جبر است و پس از آن مسائل دیگر. (برگ 36). یكی از آن‌ها هم نقل حدیث مسابقه دوی پیغمبر صلی الله علیه و آله و عایشه است! پس از آن، پرسشش از «اهل انصاف از ارباب بصیرت و تجارب و معرفت» این است كه آیا رواست كه «پادشاه فرقه ناجیه اثنا عشریه» «مثل كتاب مذكور مشتمل بر ضلالات و جهالات» «اعتنا به شرح فارسی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1188
گردانیدن آن نمایند»؟
جالب آن است كه شاه از ملا صدرای شیرازی خواسته بوده تا به این اقدام دست یازد و نگرانی كمره‌ای از این نیز هست كه «و مثل مولانا الفاضل العلامة الفهامة صدرا محمدای شیرازی را در این حالت كه مخبر از حال خودست به تلاوت ربّ إنّی وهن العظم منّی و اشتعل الرّأس شیبا، امر كنند كه كتاب مذكور را شرح كند تا بنابر لزوم امتثال فرمان قضا جریان ناچار افتد، مولانای مذكور ترك آنچه اهتمام به آن هست در دین مبین از فكر صحیح كردن مثل وی در علوم دینیه و معارف یقینیه و ثبت نتایج آن به جهت هدایت و ارشاد و اشتغال به شرح مذكور جستن و معنون به اسم پادشاه دین پناه گردانیدن، حاشا و كلا كه روا بوده باشد».
به عقیده وی این روش با روش آباء و اجداد شاه صفوی ناسازگار است «یقین باشد كه ارواح مقدسه آباء و اجداد اقدسین پادشاه دین پناه را عدم رضا و خشنودی از این امر حاصل است، چرا (كه) در عصر هیچ یك از ایشان- قدس الله ارواحهم- با كثرت علمای دین مبین و مجتهدین و اختیار صحبت و مجالست ایشان در مقام مثل امر مذكور و اعتبار و اعتنا به مثل كتاب مزبور در نیامدند. یقین كه اگر غیرت دین مبین ائمه طاهرین علیهم السلام می‌شایست اقدس شاه جنت مكان علیین آشیان شاه طهماسب انار الله برهانه متوجه امر مذكور می‌شدند.» (برگ 37). این مثال به آن دلیل است كه شاه طهماسب، مهم‌ترین اقدامات فرهنگی را در نشر معارف شیعی انجام داد.
مؤلف در منصرف كردن شاه از این اقدام، به ایجاد احتمالی نارضایتی میان مؤمنان و ایجاد مشكلاتی دیگر اشاره كرده است چه «مجال آن هست كه امر و اعتناء پادشاه دین پناه به فارسی كردن كتاب مذكور دلهای ارباب غیرت دین مبین را به رنج‌آورده به ملاحظه جهات مفاسد آن نسبت به دین و ملت بلكه به دولت ابد مقرون». آنگاه به شمارش این مفاسد كه عدد آن‌ها را تا دوازده بالا برده می‌پردازد:
اول «تفاخر و مباهات سنیان ... بلكه پادشاهان ایشان از روم شوم و هندوستان و اوزبك». دلیل آن این كه وقتی «پادشاه شیعیان» چنین اعتنا و اعتباری برای آثار سنیان قائل باشد كه «امر كند كه كتاب احیاء علوم كه تصنیف یك مصنف عالم از اهل سنت و جماعتست فارسی كنند» خواهند گفت كه «میانه شیعیان علم و عالم و كتاب و صاحب كتاب كه نام و نشان توان برد نیست.»
دوم «صورت ظهور احتیاج طائفه محقه به سوی مخالفان و كتاب ایشان با كمال توانگری» به طوری كه «این احتیاج حقیقة موجب دخول در ضلالت ایشان است.»
سوم آن كه آنچه «از حق و صدق و حقیقت و هدایت و ارشاد و منجیات و مهلكات و ...»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1189
در احیاء علوم آمده، در كافی كلینی نیز آمده است. با این وجود «اهل عرفان و ایقان می‌گویند: چرا پادشاه دین پناه امر نفرمودند كه بعضی از علمای دین مبین و فقها و محدثین و عارفین و متألهین عصر از مؤمنین به تصنیفی مثل كتاب مذكور مأخوذ از كلام ائمه طاهرین علیهم السلام قیام نمایند.» (برگ 40).
چهارم «آن كه طلب هدایت از كتاب غزالی از حیثیت عنوان آن نمودن، طلب هدایت است از غیر ائمه هدی علیهم السلام و طلب هدایت از غیر ائمه هدای ضلالت است.
پنجم بر شیعیان است كه در دوران غیبت به راویان احادیث امامان علیهم السلام كه همان مجتهدان هستند رجوع كنند و رجوع به كتاب غزالی منافات با این رجوع دارد.
ششم «آن كه ترویج كتاب مذكور، چون از كتب ضلال و اهل ضلال است ... موافق طریقه مستقیمه ائمه هدی علیهم السلام، جایز نیست». وی با تهذیب آن هم سازگاری ندارد، چه به معنای «عدم استطاعت و عجز علمای دین مبین و فقهای مؤمنین است از اقدام به مثل تصنیف مذكور به طریق اهل حق.» بنابر این بهتر است شاه به این قبیل تألیف از سوی علمای شیعه دستور دهد، كاری كه اجداد وی در «نصرت و تقویت و حمایت مذهب حق ائمه معصومین علیهم السلام» انجام می‌داده‌اند.
وجه هفتم و هشتم و نهم بدین اصل برمی‌گردد كه دانستن و پیروی و مراجعه به آنچه غزالی آورده، «اخذ و تمسك به غیر عترت طیبه» و «خارج از ابواب خداوند» و «سلوك غیر طریق ائمه هدی علیهم السلام» است. (برگ 44). وجه دهم و یازدهم و دوازدهم هم به تقریب شبیه همان مطالب است كه برای هر كدام حدیثی هم آورده شده است. حاصل آن كه «پس ترك كتاب غزالی با وصف عنوانی مطلقا واجب باشد.» (برگ 48).
بحث بعدی وی نقل دوازده حدیثی است كه در «فضل و شرف و منقبت و مكرمت این طایفه مفلحه» وارد شده است. (تا برگ 61) ارائه این روآیات، همانند روایاتی است كه طبری عالم شیعی در قرن ششم در كتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی به دست داده است.
در ادامه حدیث مفصل «جنان» را با ترجمه آن از روضه كافی آورده است. (تا برگ 72). همه این بحث‌ها و نقل‌ها با این هدف انجام شده كه نشان دهد جامعه شیعه، جامعه برتر اسلامی و اساسا مسلمان واقعی است و اینها تنها فرقه‌ای هستند كه نجات یافته هستند.
مؤلف از برگ 72 به بعد، ضمن فصلی مستقل به نقد اندیشه‌های غزالی نشسته است.
وی از عقائد او كه من جمله آن كه «جمیع قبایح كه واقع شده و می‌شود فعل خدای عز و علاء است و جمیع انواع معاصی و كفر و انواع فساد واقع است به قضاء الله و قدره و آن كه بنده را اصلا تأثیری در مذكورات نیست و آن خدای تعالی را در افعال خود غرضی نیست و آن كه هیچ فعل او به عزوجل به واسطه مصلحت بندگان نیست و آن كه الله سبحانه از كافر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1190
كفر می‌خواهد و طاعت نمی‌خواهد و ...» یاد كرده است. وی مطالبی درباره جبر و لوازم و تبعات آن از منهاج الكرامه علامه حلی نقل كرده است. (برگ 75) از برگ 85 به بعد حكایاتی در باب مجبره آورده، مانند همان داستانها كه حاكم جشمی در كتاب تلبیس ابلیس الی اخوانه المناحیس آورده است. وی مطالبی در همین زمینه از قواعد العقائد غزالی و اربعین فخر رازی هم نقل كرده است (برگ 92).
مؤلف در پایان این بخش، هدف خود را از این تفصیلات چنین بیان می‌كند: «این است آخر آنچه مناسب دیدیم ذكر آن را در این رساله شریفه به جهت ترك اعتنای پادشاه دین پناه به كتاب غزالی و الله الموفق الهادی.» (برگ 94).

فصول پایانی كتاب‌

از آخرین فصول كتاب، فصلی است درباره تفریج كروب مؤمنان و رفع مشاكل و مصایب آن‌هاست كه مؤلف پنج حدیث در این باره آورده است. فصل بعد در تعریف مؤمن واقعی است و وی ضمن آن، معتقداتی را كه یك مؤمن واقعی باید داشته باشد بیان می‌كند. نسخه در برگ 189 به طور ناقص پایان می‌یابد و روشن نیست كه چه مقدار از این كتاب، از بین رفته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1191

36 مكافات نامه در شرح چگونگی برافتادن صفویان‌

سراینده مكافات نامه‌

درباره ناظم مكافات نامه به جز آنچه را كه خودش در ضمن اشعارش آورده، چیزی نمی‌دانیم. استفاده از اشعار هم برای به دست آوردن زندگی نامه شاعران، همچنان این دشواری وجود دارد كه آیا اشارات شعری می‌تواند منبع نوشتن زندگی نامه شاعر و ناظم باشد یا نه، و اگر آری در چه صورت؟ پاسخ این پرسش هرچه باشد ما هیچ راهی جز اتكای به این اشعار نداریم؛ چون، هیچ چیزی درباره مؤلف، جز آنچه خود آورده است نمی‌دانیم.
متأسفانه به دلیل نقصی كه در آغاز و انجام نسخه بود، نام ناظم را نمی‌دانیم؛ هر چند ممكن است حتی اگر آغاز و انجام آن نیز در دست ما بود، درباره او چیزی نمی‌دانستیم. از سوانح حیات وی، تنها به چند مورد می‌توان اشاره كرد؛ درباره افكار و اندیشه‌های وی در بخش‌های بعدی سخن خواهیم گفت.
آن چنان كه سراینده می‌گوید، وی از آغاز سلطنت شاه سلطان حسین (از محرم 1106) از صاحب منصبان حكومت صفوی و كارش بیش‌تر سفر به استان‌های مختلف بوده است؛ این سفرها مربوط به كارهای شاه و در ارتباط با شخص شاه بوده است. در این صورت، سن وی در جریان فتنه افغان، باید بیش از پنجاه و یا قریب به شصت باشد. او در اشعاری كه راجع به كار خود آورده، از نوع منصبی كه داشته است یاد نمی‌كند؛ اما به ارتباط آن با شاه از یك سو، و مشكلات فراوانی كه در این راه متحمل شده، اشاره كرده است؛ طبعا این اشعار را زمانی سروده كه به شدت گرفتار مشكل بوده و احتمالا یا در زندان بسر می‌برده (به ادامه بحث نگاه كنید) و یا در اثر آشفتگی حاصل از سالهای فتنه افغان در اواخر عمر، دچار بیچارگی شده است:
چه گویم از این جور كیش آسمان‌كه از نطفگی داردم بی‌امان
نه آسودگی دیدم از گردشش‌نه بردی ز بازی پنج و ششش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1192 همه عمر در رنج راه و سفرز بیداد او دایم اندر سفر «1»
نه از دولتش سبز شد حاصلم‌كه از وسعتش تنگ‌تر شد دلم «2» شاعر از حسادت‌ها و عنادهای موجود در میان درباریان یاد كرده و این كه چگونه رقیبان وی، در بی‌اعتبار كردن او تلاش می‌كرده‌اند. بدرستی، این چشم و همچشمی‌ها، یكی از عمده‌ترین عوامل سستی تشكیلات درباری و دولتی عهد صفوی بوده، به حدی كه حتی در جنگ با افاغنه نیز، برای آن كه مبادا پیروزی برای فلان لشكر ثبت شود، دیگران صحنه را ترك كردند و آنان را نیز كه مقاومت كرده بودند، به كشتن دادند:
ز اقبالش از رشگ بدگوهران‌ز ادبار بودم به غم توأمان
اگر پرتو مهری از آفتاب‌فتادی به حالم شدندم حجاب
چنان گرد كردند آن قوم دون‌كه شد روز روشن به من قیرگون
كه یك ذرّه از پرتو آفتاب‌نتابد به حال من از هیچ باب
ز بیغوله وی نیایم برون‌مبادا به خیرش شوم رهنمون «3» او می‌گوید كه كار خویش را از همان آغاز جلوس شاه سلطان حسین بر تخت آغاز كرده است:
ز بدو جلوس شه دادگرفتادم ز بی‌ظالمی دربدر
ز سیر و سفر شد تنم چون هلال‌نیامد برون كوكبم از وبال
به هر كار و خدمت كه ایما نمودچو نقدم بر وجه اعلی نمود
بشد مورد وعده و آفرین‌نشد با وفا، وعده هرگز قرین
به جان آمدم چون ز افسردگی‌شدم سیر از عمر و از زندگی «4» در آغاز حكومت شاه، سفری به كاشان داشته و با اینكه سفرش موفقیت‌آمیز بوده، اما درباریان مخالف وی به سختی بر ضد او توطئه كردند؛ با این حال شاه، با این رفتارها هیچ برخوردی نكرده و بی‌عملی را به عنوان مهم‌ترین ممیزه وجودی‌اش، از همان آغاز نشان داده است:
در آغاز احراز آن شهریاربه عزم سفر بهر تدبیر كار
به كاشان شدم گرم تا زندگی‌به تقریب آزادی از بندگی
نمودم تمنّا كه شادم كندز آزادگی كیقبادم كند
______________________________
(1). مكافات نامه، بیت‌های ش 796- 798.
(2). بیت ش 800.
(3). بیت‌های ش 801- 805.
(4). بیت‌های ش 806- 810
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1193 نفرمود آزاد و افزود بندبه انعام و احسان و از ریشخند
چو از فعل یاران یقین بود و فاش‌كه آخر چه خواهد شد از این معاش
ز جان هم گذشتم ز مردانگی‌زدم بر در شور و دیوانگی
نوشتم به آن شاه گردون وقارز كردار یاران و انجام كار
مدلّل نمودم به او همچو روزهمه سوء افعالشان را ز سوز
در آن خوش سفر تا به وقت رجوع‌به هر ماه و هفته نمودم خضوع
كه شاید كند سود بیداد من‌شود منتبه قبله داد من
نكرد از ره رحم و حلم زیادنه بر من غضب، نه بر آن قوم عاد
بكردند هر كار می‌خواستندخود و همسران را بیاراستند «1» ناظم درباره مسئولیت‌های دیگر خود، طی سالهای متمادی دوران شاه سلطان حسین، یادی نكرده است، جز آنكه پس از بالا گرفتن شورش افاغنه ابدالی در خراسان، و زمانی كه شاه، اصفهان را به قصد قزوین ترك كرد تا از نزدیك به تمشیت امور بپردازد، مسئولیتی نیز بر عهده ناظم گذاشته شده است. در آن زمان، شاه مصمم شد تا خود از قزوین عازم مشهد مقدس شود، اما درباره سفر وی، مخالفت‌هایی میان درباریان به وجود آمد. شاه در آغاز مصمم به رفتن بود و به همین جهت پیشاپیش، سراینده را به عنوان نماینده خود به خراسان فرستاد تا خبر ورود وی را اعلام نماید:
رسانم به اهل خراسان نویدكه اینك شهنشاه ایران رسید «2» در میان جمع درباریان، گویا اعتماد الدوله در صدد بر هم‌زدن مأموریت ناظم بوده؛ اما در نهایت كاری از پیش نبرده و او برای انجام وظیفه خویش به خراسان فرستاده شده است. در بازگشت از سفر، خبر كور شدن فتحعلی داغستانی را شنیده و خشنود گشته است:
چو برگشتم از آن سفر لا علاج‌در اثنای ره یافت مژده رواج
كه مغضوب و منكوب و بی‌نور شدز تیر قضا دیده‌اش كور شد «3» شاعر تأكید می‌كند كه اعتماد الدوله یاد شده درصدد قتل وی بوده است. وی پس از بازگشت از مشهد، تلاش كرده است تا اهمیت مسائل خراسان را به شاه و اطرافیان گوشزد كند، بلكه شاه خود به خراسان رفته، شورشیان را سركوب نماید؛ اما وقعی به سخنان وی گذاشته نشده است:
در این حال این مستمند ضعیف‌رسیدم به طهران ز مشهد نحیف
بگفتم به هر یك نهان و عیان‌كه آگه شوند از ضررهای آن
______________________________
(1). بیت‌های ش 811- 822
(2). مكافات نامه، بیت‌های ش 1077
(3). بیت‌های ش 1085- 1086
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1194 نگردند راجع ز راه صواب‌نسازند از آن، عالمی را خراب «1» گویا مقصود وی آن بوده است كه اگر شورش افاغنه ابدالی كه هرات را به تصرف خویش در آورده بودند، سركوب می‌شد، امیدی برای سركوبی شورش‌های لزگی‌ها در شروان، خوارج در بحرین و از همه مهم‌تر افاغنه غلزائی قندهار در حمله به كرمان وجود داشت؛ اما چه سود كه:
همه داد و بیداد سودی نكردچو سنگ آهن جمله‌شان بود سرد
نبخشید نفعی به غیر از عنادتمسخر نمودند بر من چو باد
همه بسته بر كین من بی‌قراركمر همچو مردان این روزگار
كه خونم بریزند و بی‌غم شوندز جام طرب مست چون جم شوند «2» به دنبال آن بود كه شاه در ربیع الاول سال 1133 به سوی اصفهان حركت كرد: «3»
به سرعت روان گشته آن ابلهان‌چو سیل خرابی سوی اصفهان «4» به نظر وی ترس، مهم‌ترین عامل این بازگشت بوده و شاه و درباریان، محیط اصفهان را امن‌تر از هر جای دیگر می‌دانستند.
ناظم در دو مورد از زندانی شدن خود سخن گفته است؛ اما روشن نیست، به درستی در چه تاریخی و در ارتباط با چه جریانی زندانی شده است. در یك مورد، در بیان نقش قهرگونه خداوند، ساقط شدن خود را از «خانی» یاد می‌كند؛ آن هم زمانی كه اوضاع سیاسی و نظامی آشفته بوده و بسیاری از صحنه جنگ می‌گریخته‌اند:
رقیبی كه گرد كرد زندانیم‌بیفكند از مسند خانی‌ام
اگرچه از آن خانی‌ام عار بوداز آن كرد چاره كه ناچار بود
نمی‌خواست باشم به نامرد یاركنم روز مردی ز دشمن فرار
شوم كشته یا غرق یا دستگیرشود روی مردانگی‌ها چو قیر
شود بر طرف دین و دنیای من‌همه نیكنامی آبای من «5»
اگر مال و جاهم به تاراج دادولی از سرافرازیم تاج داد «6» در این بیت اشاره به نیكنامی نیاكان خویش كرده كه طبعا نشانه حضور آنان در عرصه‌های
______________________________
(1). بیت ش 1123- 1125.
(2). بیت ش 1141- 1144
(3). مرعشی، مجمع التواریخ، صص 50- 51
(4). بیت ش 1145
(5). مكافات نامه، بیت ش 183- 188
(6). بیت ش 191
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1195
سیاسی و اجتماعی بوده است؛ به هر روی در این ماجرا، شخصیت وی به شدّت پایمال شده است:
چنان جسم زارم شدی پایمال‌كه در زیر كوپال رستم سفال «1» این زندانی شدن چه بسا مربوط به زمانی پس از سلطه افاغنه بر اصفهان بوده است؛ می‌دانیم كه ناظم ما از سید احمد خان (كشته به سال 1140 به دست اشرف افغان) كه به عنوان یكی از شورشیان ضد افغان شناخته شده، و خود از طرف مادر منسوب به صفویه بوده، به شدّت خشمناك بوده و از وی بدگویی فراوانی كرده است. (نك: بیت‌های 516- 598) در گیرودار جنگ‌های سید احمد خان با حاكم فارس كه از طرف طهماسب دوم حمایت می‌شد، به ناظم آسیب‌های فراوانی رسیده و در این فاصله، مدتی را در زندان بسر برده است. میرزا خلیل مرعشی مؤلف مجمع التواریخ از فرمان شاه طهماسب به سركردگان فارس یاد می‌كند كه از آن‌ها خواسته بود تا «سید احمد خان باغی و طاغی را رفاقت نكرده او را بسته، حواله شاه‌وردی خان سپهسالار فارس نماید». «2» ناظم ما در این زمان به زندان افتاده است:
فتادم به دوزخ ز خلد حضورچو سگ از در صاحب خویش دور
از آن كرد این كج رو كج بنامرا هم به این دردها مبتلا
كه از غم دلم را پر از خون كندز بیداد ایام محزون كند
چو یوسف مرا در بلا افكندبه زندان حبس و عنا افكند
چو اسباب این كار را طرح ریخت‌به فرق مذلّت مرا خاك بیخت
بشد شاه‌وردی سپه‌دار فارس‌ولی خان به كرمان روان شد چو پارس
كه آتش‌فروزی كنند آن دو خان‌من آتش به جان كردم از این دخان
كه از جنگ و صلح دو خان عظیم‌مرا افكند در عذاب الیم
من از ریسمان دو نصرت پناه‌فتادم چو بیژن به این تیره چاه
مگر رستم بخت فیروزمندرهاند مرا از سیه چاه بند «3» مؤلف از سرنوشت خود پس از رهایی از زندان اطلاعی به دست نداده است. این احتمال وجود دارد كه وی سرودن اشعار را در زندان كه در همین جا از آن سخن گفته، آغاز یا به انجام رسانده باشد. وی در مورد نام مجموعه خویش نیز چنین گفته است:
چو شد نظم این نام در سجن غم‌مكافات نامه نوشتن قلم «4»
______________________________
(1). بیت 194
(2). مرعشی، مجمع التواریخ ص 66، و نك: ص 67
(3). مكافات نامه، بیت‌های ش 703- 713
(4). بیت ش 136
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1196

تاریخ نگارش مكافات نامه‌

در این باره نیز آگاهی مشخصی در اختیار ما نیست. در عین حال از برخی از اشارات موجود در كتاب، می‌توان بطور كلی چنین حدس زد كه اشعار در بین سالهای 1137 تا 1139 سروده شده است. جدای از اصل فتنه افغان و جنگ گلون آباد كه مربوط به سال 1134 است، به حبس شاه سلطان حسین اشاره داد (سقوط كامل اصفهان در 11 محرم 1135 صورت گرفت)، وی درباره نقش حكیم باشی سخن می‌گوید:
ز ره برده آن یوسف ساده رابه چنگال صد گرگ افتاده را
كه تاج و نگین را به افغان بدادسریر سلیمان به دیوان بداد «1» و در جای دیگر از خداوند می‌خواهد شاه را (كه وی او را یوسف زندانی خوانده) نجات دهد:
بده یوسف مصر غم را نجات‌ز دشمن كشی دوستش را حیات «2» البته این در صورتی است كه مقصود از یوسف مصر خود وی نباشد؛ زیرا همان گونه كه گذشت، احتمال آن هست كه شاعر اشعار خود را در زندان سروده باشد. ناظم از كشته شدن اعضای خاندان سلطنتی (رجب سال 1137) حكایت می‌كند و این مربوط به آخرین روزهای حكومت محمود افغان است. (روی كار آمدن اشرف در رمضان همان سال بوده است.) در اشعار موجود، سخن از قتل شاه سلطان حسین صفوی به دست اشرف افغان (در سال 1140) «3» نشده است؛ اما به اصل حكومت اشرف و نیز عصیان سید احمد خان كه خود را از منسوبان صفویه دانسته در فارس و كرمان قیام كرده بود، سخن گفته شده است. میرزا سید احمد خان از سال 1137 تا 1140 سر پا بود تا آنكه به دست افاغنه افتاده، به دستور اشرف به قتل رسید. مؤلف ما از سید احمد خان به بدی یاد كرده و در آرزوی مرگ وی نشسته است:
چو محمود سگ شد به بئس القرارشد از اشرف خر جهان تار و مار
از آن هم تنزّل چو بنمود بخت‌نشانید این ماچه خر «4»را به تخت
______________________________
(1). بیت‌های ش 407- 408
(2). بیت ش 486
(3). ماده تاریخ كشته شدن شاه سلطان حسین چنین است: شده شهید حسین دوم ز آل رسول 1140؛ بنگرید: مقدمه دستور شهریاران، ص چهل و چهار
(4). ماچه خر: خر ماده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1197 بود فاش و روشن ز این بی‌حیاندارد ز نور سیادت ضیاء «1»
یكی مانده باقی «2»كه گردد فنابه حق علی سرور اولیا «3» مقصود از ماچه خر همین احمد است كه مؤلف او را فاقد نور سیادت دانسته است. البته نباید مقصود او از این شعر، این نكته باشد كه احمد جای اشرف را گرفته، بلكه در واقع بخشی از مناطق در كرمان و فارس در دست سید احمد خان بوده است. افزون بر اینها، زمانی كه وی اشعارش را می‌سروده، هنوز شاه سلطان حسین در قید حیات بوده است:
وجودش ز آفات محفوظ بادكه او خاك آرام بر باد داد در مجموع باید گفت این اشعار به احتمال قریب به یقین در سال 1138 یا 1139 یعنی زمانی است كه سید احمد خان قدرتی داشته و به ویژه با سپهسالار فارس شاه‌وردی درگیر بوده و مؤلف ما نیز در این میانه دچار مصیبتی شده و احتمالا در زندان بوده، سروده شده است.

علل زوال دولت صفوی‌

اشاره

بی‌شبهه مسأله سقوط صفویه از همان زمان وقوع حادثه مطمح نظر ارباب دین، سیاست و تاریخ بوده است. در واقع، واقعه‌نگارانی كه مطالبی در تاریخ انقراض صفویه می‌نگاشتند و یا حوادث روزانه و سالانه آن عهد را تدوین می‌كردند، در لابلای حوادث، به ضعف و سستی كلی كه اركان دولت صفوی را فراگرفته بود، توجه داشتند، اما علاوه بر آن‌ها، كسانی جداگانه به این امر توجه كرده و كوشیدند تا علل و عوامل این سقوط را از زاویه‌های مختلفی مورد توجه قرار دهند. طبیعی است كه تنها یك بررسی جامع تاریخی می‌تواند به مقدار زیادی ما را برای آشنا كردن با علل سقوط صفویه یاری دهد. آیا چنین بررسی جامعی تاكنون از دوره صفوی به عمل آمده است یا نه؟ باید گفت خوشبختانه منابع متعددی از زمان صفوی تاكنون به نگارش درآمده است كه اطلاعات قابل توجهی را برای یك بررسی تا حدی جامع در اختیار ما می‌گذارد؛ به علاوه كوشش‌هایی صورت گرفته تا بر اساس آن آگاهی‌ها، تحلیل جامعی عرضه شود.
در حیطه مسائل و رخدادهای مربوط به اواخر عهد صفوی، هم به لحاظ منابع اولیه و هم منابع تحلیلی، كارهای چندی صورت گرفته كه تا حد زیادی كار را آسان می‌سازد، اما طبیعی است كه این كارها نواقصی دارد كه یكی از مهم‌ترین آن‌ها، نگارش بخشی از آن‌ها
______________________________
(1). بیت‌های ش 565- 568
(2). مقصودش احمد صفوی است.
(3). مكافات نامه، بیت 530
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1198
توسط كسانی است كه از دین اسلام، به ویژه تشیع، آگاهی درستی نداشته‌اند؛ بسیاری از آن‌ها به دلیل آنكه توسط خارجی‌های مقیم ایران یا خاورشناسان علاقه‌مند به تاریخ ایران نوشته شده، تعصب مسیحی‌گری خاصی داشته و برای نمونه، در آن‌ها تلاش شده است تا یكی از مهم‌ترین عوامل سقوط دولت صفوی، به عنوان دولتی متعصب و سختگیر، برخورد آن‌ها با معدودی مسیحی در اصفهان و یا جلفا عنوان كنند؛ «1» یا آنكه به نحوی در قبال نزاع‌های داخلی فقیهان و صوفیان، دسته نخست را به قشری‌گری متهم كرده، از صوفیان به دفاع بپردازند. «2» این مسأله در تحلیل‌های برخی از عرفای مخالف با فقها نیز مورد توجه قرار گرفته است.
مشكل دیگر، اتكای بیش از اندازه محققان خاورشناس بر منابع غربی و به عبارتی غیر ایرانی است؛ البته باید اعتراف كرد كه در منابع مربوط به خارجیان مقیم اصفهان در عهد صفوی، اطلاعات گرانقیمتی وجود دارد، اما هماره باید توجه داشت كه نگرش محدود آن‌ها در همان سالها، یا به عنوان یك خارجی و یا به دلیل حضورشان در جمعی مستقل از توده مردم، نباید به صورت یك قاعده عام برای تمامی مسائل آن دوره، مورد توجه قرار گیرد؛ افزون بر اینها، عدم شناخت آن‌ها از ساختار روحانیت آن عهد، هم به لحاظ دیدگاه‌های علمی آنان، و هم ویژگی‌های اجتماعی‌شان، مشكلاتی را برای این بررسی‌ها تولید كرده است. به ویژه در این بررسی‌ها، به قطعات جسته گریخته تاریخی كه در لابلای آثار غیر تاریخی آمده، كمتر توجه شده است. برای نمونه شعرهایی كه در فصل الخطاب قطب الدین نیریزی آمده و بیش از هفتاد سال پیش به چاپ رسیده، با اینكه از لحاظ تاریخی و نیز توجه به مسأله سقوط صفویه بسیار حایز اهمیت بوده و هست، به هیچ روی مورد استفاده قرار نگرفته است.
ما در مجموعه حاضر، به ویژه بر مطرح كردن چند منبع جدید در خصوص مسأله سقوط و انقراض دولت صفوی تأكید داریم، اما در آغاز، آنچه كه دیگران درباره سقوط صفویه گفته‌اند، مرور كرده، آنگاه دیدگاه‌های عرضه شده در مكافات نامه را خواهیم آورد.

دیدگاه كروسینسكی‌

از خارجیان مقیم اصفهان، كسی كه به صراحت درباره علل سقوط صفویان، دیدگاه‌هایی را
______________________________
(1). لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 37- 38
(2). دلیل این امر و سایر داوری‌ها درباره علما، دور از دسترس بودن علما از دست خارجیان است. براون می‌نویسد: هیچ طبقه‌ای در ایران به اندازه ملاها از دسترس خارجیان و غیر مسلمانان به دور نیستند.
براون، تاریخ ادبیات ایران از عهد صفویه تا عصر حاضر، ص 306
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1199
عرضه كرده كروسینسكی است. «1» وی كه در زمان حادثه، در اصفهان بوده و به علاوه سالهای متمادی را، پیش و پس از سقوط را در این شهر سپری كرده، علاوه بر ثبت رخدادها، به ذكر علل سقوط صفویه نیز پرداخته است. در متن ترجمه شده این كتاب وسیله عبد الرزاق دنبلی، كه احتمالا تغییرات اندكی در متن داده شده، به عوامل چندی توجه شده است.
یكی از این عوامل، ایجاد عناد و نفرتی است كه بعد از تشكیل دولت صفویه میان شیعه و سنی پدید آمد (توضیح بیش‌تری در این باره داده نشده است). این می‌تواند اشاره به هجوم افاغنه سنی به ایران با انگیزه جنگ با مذهب تشیع باشد.
نكته دیگر مربوط به شراب خواری عموم درباریان و حتی شاه سلطان حسین صفوی با همه تقدّس و زهد ظاهری است. به نظر او، با اینكه شاه در آغاز با شراب خواری مخالفت كرد، اما بعدا با حیله مریم بیگم عمه شاه سلیمان، مجددا به دام شراب خواری افتاد. همین امر سبب شد تا او كه شاهی سست و بی‌اراده بود، بیش از پیش از اداره امور بازماند.
مسأله دیگر اخلاق عمومی شاه سلطان حسین است كه در تمام دوره سلطنت خود، فرمان قتل هیچكس را نداد، و حتی دل كشتن مرغی را نداشت؛ به گفته كروسینسكی، شاه باید از دو حیث احسان و سیف برخوردار باشد و چون شاه از این دو غفلت كرد، انقلاب به دولتش رسید و كار به اینجا كشید.
مسأله دیگر عدم توجه سلاطین صفوی به اجرای مسائل شرعی و مخصوصا امر حج است. كروسینسكی می‌گوید: طوایف عجم، غایت اصرار در دعوی اسلام دارند؛ و [در] جزئی از شعایر فروض و سنن، اهمال جایز نمی‌دانند؛ و در اواخر ایام سلطنت صفویه، برای اجرای قانون شرع در بلاد عظیم كه سبب انتظام دولت است، اهتمام نمی‌كردند؛ او به عنوان مثال، حج را مثال می‌زند كه شاه‌عباس، مردم را به جای زیارت حج، به زیارت قبور ائمه علیه السلام می‌فرستاد و «هر كس آرزوی زیارت كعبه داشت، می‌باید مبلغ خطیر به پادشاه پیشكش كند و اذن حاصل نماید و ضرری بیش‌تر از سفر حج نبوده است. و به این سبب مستطیعان و ضعفا و عجزه بلاد اسلام، روز و شب دعای بد و نفرین به جان پادشاه عصر و حكام زمان می‌كردند.»
دیگر علل زوال اختلافات درونی بین درباریان و كارگزاران امور پادشاهی و امنای دولت بود؛ این اختلافات سبب می‌شد تا آن‌ها كار یكدیگر را خنثی كرده، كارها را معطل گذراند؛ به دنبال آن بود كه «انواع جور و تعدّی و فساد در مملكت پدید آمد كه چاره آن از ممتنعات باشد و در اندك وقتی دولت زایل می‌گردد، چنان كه در دولت صفویه شد». «2»
______________________________
(1). درباره او نك: لكهارت، همان، صص 571- 577
(2). كروسینسكی، سفرنامه، صص 23- 26
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1200
برخی از مطالب عنوان شده توسط كروسینسكی، جدی و قابل تأمل است؛ در واقع در بیش‌تر آن‌ها تردیدی وجود ندارد؛ از جمله آن‌ها اخلاق شاه سلطان حسین است كه در همه گزارش‌ها به همین صورت وصف شده و نتایج زیانبار خود را نیز داشته است. در این باره دوسرسو توضیحات بیش‌تری داده و به ویژه درباره نكته مهم دیگر یعنی سلطه خواجه سرایان بر شاه یا به عبارتی حكومت حرمسرا در زمان شاه سلیمان و شاه سلطان حسین توضیحات جالب‌تری را آورده است. «1»بعد از این اشاره بیش‌تری به آن خواهد شد. عدم تقیّد به قوانین شرعی، به ویژه امر شراب خواری از جهات متعددی قابل توجه است. در واقع شیوع چنین فسادی در حكومت، مردم معتقد و متدین را از حكومت بیزار ساخته و انگیزه لازم را برای دفاع از چنین حكومتی در آنان از میان برد. در مسأله حج، نیز گویا این مشكل وجود داشته است. دوسرسو نیز كه یادداشت‌های كروسینسكی را با اطلاعات دیگری تنظیم و عرضه كرده، «2» از ممانعت شاه‌عباس در رفتن به حج و دلایل آن توضیحاتی را آورده است. «3» در واقع مشكل اصلی، باج‌گیری‌های دولت عثمانی و اعراب میان راه از ایرانیان و سخت‌گیری آن‌ها در برخورد با آنان بوده است. «4» اما در این باره، مشكل دیگری وجود داشته كه به نوعی عكس چیزی است كه كروسینسكی گفته است. و آن این كه شاه عباس، متوجه تبعات منفی مالی سفرهای حج ایرانیان بود و به همین دلیل سختگیری می‌كرد. در حالی كه در دوره اخیر صفوی، دست افراد برای سفر حج باز شد و مبالغ هنگفتی پول توسط خواجگان حرم برای سفر به عتبات و حرمین صرف شد. در این باره، نویسنده ایرانی، خاتون آبادی، در وقایع الاعوام و السنین شرحی به دست داده است. «5»
آنچه به مقدار زیادی درست است این كه، درباریان درگاه صفوی، به عنوان طبقه اشراف، چندان وفادار به شریعت نبودند؛ در این میان، حتی اگر شاه تمایلی به زهد و تقوا داشت، خواجگان و درباریان، مشكلاتی را در این باره بوجود می‌آوردند. برای نمونه، زمانی كه خلیفه سلطان، اعتماد الدوله شاه‌عباس ثانی، او را وادار كرده بود تا حكمی در جلوگیری از فساد در قهوه‌خانه‌ها صادر كند، برخی از همین درباریان، نیمه شب كه شاه در مستی بود! فرمانی در جواز آوردن خوب رویان به قهوه‌خانه‌ها از او گرفتند؛ هر چند مجددا
______________________________
(1). نك: دوسرسو، علل سقوط شاه سلطان حسین، فصل اول و دوم.
(2). نك: لكهارت، همان، ص 573
(3). نك: دوسرسو، همان، ص 93
(4). بنگرید به نوشتار حجاج شیعی در دوره صفوی در همین مجموعه.
(5). نك: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 553
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1201
خلیفه سلطان از اجرای این حكم جلوگیری كرد. «1» نفوذ روحانیون در همین حد بود كه شاه را تا حدودی تحت تأثیر قرارداده، او را تحریك به صدور فرمانی برای جلوگیری از فساد كنند؛ اما درباریان، بار دیگر كار را از سر می‌گرفتند. نمونه آن‌ها صدور حكم جلوگیری از شرب خمر توسط شاه سلطان حسین به اصرار مرحوم علامه مجلسی بود كه پس از چندی مریم بیگم عمه شاه سلیمان، شاه را با حیله و مكر از راه بدر كرد. «2» اختلافات و عنادهای موجود در دربار، كه كروسینسكی بر آن انگشت نهاده، از همه بدتر بوده و تأثیر مستقیمی در رخدادهای مربوط به سقوط اصفهان داشته است.
مسأله دیگر توجه به اختلافات شیعه و سنی است؛ كروسینسكی توضیح كافی در اینكه این مسأله چه تأثیری در جریان سقوط داشته به دست نداده است؛ اما توجه به این نكته حائز اهمیت است؛ در واقع، با اینكه تشیع در بخش‌های مركزی ایران (منطقه جبل)، و نیز خراسان، و حتی برخی از مناطق جنوبی در خوزستان و كرمان سابقه داشت، اما در دوره صفوی، مذهب رسمی ایران مذهب تشیع اعلام شد و صفویه به رغم همه مشكلاتی كه در این راه متحمل شدند، بر رسمیت آن فایق آمدند. پس از چندی، این مسأله، در بخش‌های عمده ایران به صورت امری طبیعی درآمد؛ اما در نواحی مرزی و نیز خارج از آن، مشكل همچنان باقی ماند. این مسأله در غرب، شمال و شرق و حتی جنوب برای صفویان مطرح بود و برخی دشواری‌های مرزی ایران تا این اواخر، به دلیل همین مسأله، یعنی اختلافات مذهبی و دست كم به این بهانه مطرح بوده است. ازبكها در شرق، و عثمانی‌ها در غرب بر اساس همین اختلافات نظر، به محدوده تحت سلطه صفویان هجوم می‌آوردند و جنگ‌های این دوره، حداقل از یك جهت، باید به عنوان جنگ‌های مذهبی شناخته شود؛ (بعدها در زمان نادر نیز همین وضع ادامه داشت و او كوشید تا به شكلی این مسأله را حل كند.) باید دانست كه صفویان محصور در این مشكل بوده و مقاومت دویست ساله آنان ناشی از انسجام و ابتكارشان در این دوره بوده است؛ چنان كه در مواردی نیز ناشی از گرفتاری‌های دولت عثمانی در اروپا بوده است. در هر حال، باید توجه داشت كه افاغنه سنی بودند و همانگونه كه می‌دانیم آغاز مخالفت افاغنه علزائی در زمان میرویس پدر محمود، ناشی از فتاوای علمای سنت بر ضد شیعه، در حرمین شریفین بود. آنان، درست زمانی كه ضعف بر
______________________________
(1). نك: نوشتار امر به معروف و نهی از منكر در دوره صفوی در همین مجموعه.
(2). نك: لكهارت، همان ص 44- 46. تا آن‌جا كه مؤلف این سطور آگاه است، این خبر در منابع ایرانی نیامده است. به علاوه گفتنی است كه میر محمد حسین خاتون آبادی، نواده دختری علامه مجلسی، وزیر مریم بیگم بوده است. قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 126. این قبیل شایعات می‌توانسته برای خارجی‌ها جالب توجه باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1202
دولت صفوی مستولی شده بود، با استفاده از همین انگیزه بر آنان یورش بردند. «1» كافی است بدانیم زیركی سران افاغنه، در بهره‌گیری از این امور تا به حدی بود كه بعدها اشرف افغان، با استفاده از همین ترفند، سپاه عثمانی را نیز دچار تشتت كرد و آن را درهم شكست. «2» دوسرسو نیز به فتاوای متعدد عثمانی‌ها بر ضد شیعه، و صفویان بر ضد سنی‌ها توجه كرده است. «3» شاید انگیزه نادر شاه در طرح‌های مذهبی جدیدش آن بود تا با تلطیف نگرش شیعی موجود در دوره صفوی، از حدّت و شدت دشمنی سنیان با ایران بكاهد. در واقع، ایران با داشتن چنین نگرش مذهبی، همچنان و هنوز هم در معرض چنین مشكلی قرار دارد. «4»

دیدگاه منابع ایرانی‌

در منابع ایرانی معاصر با سقوط صفوی و اندكی بعد از آن، به مسأله سقوط توجه شده است. در اینجا به دو دسته منبع می‌توان اشاره كرد؛ یكی منابع تاریخی آن عهد كه ضمن گزارش واقعه به عوامل چندی اشاره كرده‌اند؛ دوم منابعی كه صرفا روی مسأله سقوط و عوامل آن انگشت گذاشته‌اند: در اینجا مروری بر آنچه در هر دو قسم آمده است، خواهیم داشت.
متن اجازه‌ای از میر محمد حسین خاتون آبادی (م 1151)، با عنوان مناقب الفضلاء حاوی نكاتی درباره عوامل سقوط دولت صفوی و اصفهان است؛ نویسنده، نواده دختری علامه مجلسی بوده و در جریان محاصره اصفهان گرفتار افاغنه شده است. تحلیل او با این آیه قرآنی آغاز می‌شود كه «خدا قریه‌ای را مثل می‌زند كه امن و آرام بود، روزی مردمش به فراوانی از هر جایی می‌رسید، اما كفران نعمت خدا كردند و خدا به كیفر اعمالشان، به گرسنگی و وحشت مبتلایشان ساخت» «5» وی بر این باور است كه انسان در وقت وفوری نعمت و احساس بی‌نیازی كفران می‌ورزد و این بدان دلیل است كه وفوری نعمت، غفلت می‌آورد. اینجاست كه خداوند «نعمت» خود را به «نقمت» تبدیل می‌كند. او معتقد است كه در این سالهای آخر [دولت صفوی،] فتنه و فسق گسترش یافته و تمامی نواحی را به ویژه عراق عجم و عرب را فرا گرفته و فشارها و سختی‌های ناشی از این فتنه‌ها و فساد، سبب
______________________________
(1). نك: هنوی، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، صص 21- 22
(2). نك: لكهارت، همان، صص 331- 336
(3). دوسرسو، همان، صص 98- 99
(4). درباره تحلیل‌های كروسینسكی و حزین درباره سقوط صفویان بنگرید: ناهید بهزادی، سالهای پایانی صفویان از منظر كروسینسكی و حزین لاهیجی، مجله كتاب ماه تاریخ و جغرافیا، ش 37- 38، (ویژه مطالعات صفوی) صص 95- 104
(5). نحل، 112
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1203
خاموشی چراغ علم و اندراس عالمان گردیده بود. بسیاری در چنگال مرگ گرفتار شدند و بالنتیجه صدماتی بر اسلام وارد شده، اركان دولت ضعیف گشته و بنیاد سلطنت سست گردید. این وضع تا آن‌جا ادامه یافت كه افاغنه به محاصره اصفهان پرداخته و بر آن تسلط یافتند. «1»
در این تحلیل، شیوع فتنه و فساد، از زاویه نگرش دینی مورد تأیید قرار گرفته و بر اساس سنّت الهی كه در آیه مزبور آمده، «نعمت» به «نقمت» تبدیل شده است. او به ویژه بر ضعف موقعیت عالمان و اندراس آثار آنان تأكید كرده و حاصل آن را ضعف بنیه دولت و سلطنت دانسته است. «2» می‌توان گفت، كسانی كه عدم وجود علامه مجلسی را در این شرایط زمینه بروز چنین رخنه‌ای در حكومت گرفته‌اند، همین تحلیل را می‌پذیرفته‌اند كه نبودن یك عالم برجسته و نیرومند، مشكلی دیگر بر مشكلات دولت افزود. شیخ یوسف بحرانی (م 1186) در ذیل شرح حال علامه مجلسی، با اشاره به نقش سیاسی- اجتماعی و علمی او در ترویج حدیث، او را در امر به معروف و نهی از منكر سخت‌گیر دانسته و می‌افزاید:
مملكت شاه سلطان حسین كه گرفتار سستی ناشی از بی‌تدبیری او در حكومت بود، به واسطه علامه مجلسی محفوظ بوده و زمانی كه او درگذشت، نواحی مختلف دچار آشوب شد. در آن سال، قندهار از دست رفت و عاقبت خرابی چنان فراگیر شد كه حكومت صفوی زوال یافت. «3» یك توجیه علمی برای این نظریه آن است كه اصولا جامعه عصر صفوی یك جامعه مذهبی بود. قوام جامعه مذهبی به عناصری است كه اندیشه مذهبی جامعه را تغذیه می‌كنند. اگر این افراد صدمه بینند، استواری جامعه از میان رفته و بنیادهای آن سست خواهد شد. آشكار است كه نظامی نیز كه بر پایه این بنیادها شكل گرفته باشد، در اولین حمله از میان خواهد رفت. در برابر، باید توجه داشت كه، كسانی از متأخرین، شدّت نفوذ علامه مجلسی را از عوامل سقوط دولت صفوی دانسته‌اند. «4»
______________________________
(1). خاتون آبادی، محمد حسین، مناقب الفضلاء، (چاپ شده در میراث حدیث شیعه، دفتر چهارم، به كوشش جویا جهانبخش)، صص 465- 466
(2). در اینجا باید به این نكته توجه داد كه در رخدادهای محاصره اصفهان، از تنها روحانی كه سخن به میان آمده همان محمد حسین تبریزی ملاباشی است؛ ما در این باره، در بحث علمای اصفهان در فتنه افغان توضیحاتی را آورده‌ایم.
(3). بحرانی، لؤلؤة البحرین، صص 55- 56؛ گزی، تذكرة القبور؛ ص 69؛ خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 2، ص 78
(4). نك: براون، تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا عصر حاضر، ص 127؛ صفا، تاریخ ادبیات ایران، ج 1/ 5 ص 181. به نظر می‌رسد صفا بیش از آنكه به بحث علمی پرداخته باشد گرفتار منشی كینه‌توزانه نسبت به روحانیت است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1204
درباره سالهای اخیر دوره صفوی به این نكته نیز باید توجه داشت كه حتی با وجود قدرت روحانیت، دهها عامل بزرگ و كوچك دیگر كه فقط یكی از آن‌ها حرمسرای شاهی و خواجگان دربار بودند، در سیاست مداخله می‌كردند. «1» قدرت روحانیت بر این طایفه در حدی نبود كه بتواند به جدّ از فساد و تباهی و اعمال خلاف شرع آنان جلوگیری كند. درباره نقش علامه مجلسی و روحانیت در جای دیگر سخن گفته‌ایم.
تحلیل منظم دیگر درباره سقوط صفویه، از قطب الدین نیریزی (م 1173) است كه در رساله طب الممالك وی عرضه شده است. ما به این دلیل كه متن آن رساله و گزارش آن را در این مجموعه به چاپ رسانده‌ایم، تنها به مهم‌ترین نكات مورد نظر او اشاره می‌كنیم.
تحلیل او به درستی جنبه دینی داشته و همزمان به جنبه‌های عینی موجود در جامعه آن روز توجه شده است. «2» او یكی از مسائل مهم را «ترك امر به معروف و نهی از منكر» دانسته و بر اساس آنچه در روآیات آمده، همین را زمینه «عذاب الهی» دانسته است. در نگاه او فتنه افغان، عذاب الهی حاصل از فساد و تباهی و عدم جلوگیری از آن در جامعه اسلامی است.
عامل دیگر از نظر وی كه مربوط به علمای حاكم- در برابر علمای عادی غیر حاكم در جامعه- و شیخ الاسلام‌ها و ملاباشی می‌شود، گرفتاری آنان در دام اتراف، و سر كردن با مترفین و مسرفین است. چنین امری سبب مداهنه آنان با حاكمان و طبعا تسامح آنان در ترك امر به معروف و نهی از منكر شده است؛ زیرا در رأس تبهكاران، همین حاكمان قرار دارند. جهالت سلطان و سستی او نیز مورد توجه وی قرار گرفته و اینكه با وجود چنین روحیه‌ای، آشكار است كه دشمنان در حكومت او طمع كرده و قدرت را از دست او بدر خواهند آورد. وی به وجود فساد در درباریان به ویژه مسأله رشوه اشاره كرده است.
نكته دیگر از نظر وی، روحیه بی‌عملی حاكم بر مردم است؛ مردمی كه در برابر اقدامات خشونت‌بار و ناموس شكن دشمن سكوت كرده و هیچ اقدامی نمی‌كنند. «3» به راستی این نكته‌ای مهم و قابل تحلیل است كه چگونه در شرایطی خاص، ملتی چنان بی‌خاصیت می‌شود كه با وجود انواع و اقسام جنایات و نامردمی‌هایی كه در پیش چشمانش رخ می‌دهد، سكوت كرده و از غیرت و حمیّت لازم برای جلوگیری از این اقدامات و حضور
______________________________
(1). در این باره آنچه سانسون در سفرنامه خود آورده و لكهارت (همان، ص 35) آن را نقل كرده، جالب است.
(2). در واقع یك نگارش دقیق دینی، می‌تواند عینی و عملی باشد؛ جز آن كه توجه صرف به عناصر ماورائی- برخلاف روش تحلیلی قرآنی كه امر به پژوهش در آفاق و انفس را دارد- این تصور را برای برخی از روشنفكران به وجود آورده كه تحلیل‌های دینی غیر عینی است.
(3). البته در برخی شهرها مثل گز اصفهان، اصفهانك، قزوین و نیز قم (درباره آن نك: گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 80) مقاومت‌هایی صورت گرفت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1205
در صحنه برخوردار نیست. وی بدان جهت كه مخاطبش علما بوده‌اند، از دیگر گروه‌ها كمتر سخن گفته است. همچنین به دلیل آنكه گرایش عارفانه داشته، خواسته است تا فقیهان را كه برخی از بزرگانشان شیخ الاسلام و صدر و ملاباشی بودند، بیش‌تر مورد عتاب قرار دهد. اما باید دانست كه كسانی از این شیخ الاسلامان گرفتار اتراف و خلعت‌های شاهانه بوده‌اند. این نكته‌ای است كه عبد النبی قزوینی از علمای نیمه دوم قرن دوازدهم هجری درباره محمد حسین تبریزی آخرین ملاباشی شاه سلطان حسین صفوی ابراز كرده است. «1»
جدای از مطالبی كه قطب الدین در رساله طب الممالك آورده، در فصل الخطاب نیز نكاتی درباره سقوط صفویه بیان كرده است كه به تفصیل به آن خواهیم پرداخت. قطب الدین در اشعاری كه در فصل الخطاب آورده، بیشتر توجهش به مسأله تعارض موجود میان فقیهان و عارفان و به عبارتی سخت‌گیری‌های فقیهان حاكم نسبت به عارفان است. آنچه كه صرف نظر از درگیری، به عنوان یك تحلیل علمی عرضه شده، این است كه بنا به اظهار قطب الدین، بنای دولت صفوی بر تصوّف و عرفان بوده است؛ این امری است كه تاریخ به صراحت آن را تأیید می‌كند و همچنین این را كه به تدریج دولت صفوی تحت تأثیر برخی از علما و فقها و نیز به دلایل سیاسی، موضع ضد تصوف به خود گرفته است.
این موضع تا آن‌جا پیش رفت كه در دوره اخیر، هیچكس حاضر نبود تا خود را صوفی و درویش بشناساند؛ گرچه تمایلات عارفانه همچنان قوی بود. این گونه افراد، زیر فشار مخالفت فقیهان و دولت صفوی قرار داشتند. قطب الدین بر این باور بود كه در چنین شرایطی، دولت صفوی كه در اصل بر پایه تصوف استوار شده بود، پایه و پایگاهش را از دست داد و بدین ترتیب گور خود را به دست خود كند. «2»
در این نكته كه سختگیری شدید بوده است، تردیدی نمی‌توان روا داشت؛ «3» اما در این كه تمایلات عارفانه حتی تا سالهای آخر جریان داشته و به ویژه در برخی شهرها (همچون شیراز) پر نفوذ بوده، تردیدی وجود ندارد. «4» در بسیاری از شهرها، این سختگیری‌ها منجر به از بین بردن و آزار و اذیّت صوفیان و عارفان شده است. آنچه كه مورد توجه قطب الدین قرار گرفته، نسبت به ارتباط شاه با طرفداران پروپا قرص وی یعنی قزلباشان، راست
______________________________
(1). قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 120، برای توضیح بیش‌تر نك: نوشتار علمای اصفهان در فتنه افغان» در همین مجموعه.
(2). برای توضیح بیش‌تر نك: نوشتار دیدگاه‌های قطب الدین در فصل الخطاب كه در همین مجموعه چاپ شده است.
(3). نك: قزوینی، ابو الحسن، فواید الصفویه، ص 78
(4). در این باره نك: حزین، تاریخ و سفرنامه حزین صص 177- 183
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1206
می‌نماید. در واقع، زمانی شاه به عنوان مرشد صوفیان، عده فراوانی فدایی از میان قزلباشان داشت و به طور كلی لشكر قزلباش، در اصل همگی چنین پیوند و بستگی را به سلطان داشتند. پس از تضعیف قزلباشان صوفی در زمان شاه‌عباس اول، پیوند شاه با طرفدارانش تنها بر پایه مفهوم عرضی و سنتی «سلطنت» در ایران قرار گرفت؛ در این شرایط، گرایش مذهبی از تصوّف به تشرّع تغییر جهت داد و این قدرت به فقیهان منتقل شد. از همین زمان بود كه تعارض سلطنت و فقاهت نیز در بطن جامعه ایران به شدّت مطرح گردید. طبعا از این نظر كه از قدرت شاه كاسته شده بود، تردیدی نمی‌توان داشت. مهم‌تر آن كه سربازان گرجی و غیره جای قزلباشان را گرفته بودند و این سبب تضعیف قدرت نظامی دربار صفوی گردید.
اگر مقصود قطب الدین نیریزی از آن نظریه، همین باشد كه خرابی تصوّف و مبارزه با آن، سبب ویرانی روابط شاه و قزلباش شد، تا اندازه‌ای قابل قبول به نظر می‌رسد. البته او به جنبه دیگری از این ماجرا كه بعد خاص دینی دارد، توجه كرده و آن اینكه صفویان در جریان فتنه افغان، عقوبت این برخورد ناعادلانه خود را با اولیاء اللّه یعنی همان عارفان را چشیدند. در واقع چنین برخورد سختگیرانه‌ای، صرف نظر از آنكه عقوبت الهی تلقی شود یا نه، موجب بروز بی‌اعتمادی در جامعه، رواج تعصّب و نفاق مذهبی و به جان هم انداختن گروه‌های مذهبی در جامعه شده بود. این آشوب و آشفتگی، حمیّت دینی مردم را تضعیف كرده و روحیه بی‌عملی را در آنان تقویت كرده بود. از این امر نیز نباید غفلت كرد كه مخالفت و ضدیت با تمایلات عارفانه، جدای انگیزه‌های مذهبی می‌توانست مربوط به برخی از گرایش‌های دنیاگرایانه‌ای كه پیوندی با تهذیب اخلاق نیز نداشت، باشد. كسانی نیز از نویسندگان معاصر، بر این تعصّب تأكید كرده و آن را نشان بر عدم تحمّل اندیشه‌های دیگران توسط فقیهان دانسته‌اند. «1»
نگاهی به دوره دویست و چهل ساله حكومت صفوی می‌تواند دگردیسی در اندیشه دینی را در گزار از تصوف شیعی به تشرع فقاهتی نشان دهد؛ در این میان، تصوف جای خود را با عرفان و فلسفه عوض كرد و به موازات رشد اخباری‌گری، ابتدا عرفان و فلسفه ضربه دید و پس از آن فقه مبتنی بر اجتهاد و اصول. تنها چیزی كه برجای ماند یك نگرش اخباری بود كه نه به ظواهر قرآن توجهی داشت نه چندان به عقل و استدلال پای‌بند بود و نه یك فقه استدلالی زنده را در اختیار داشت. عرفان و فلسفه نیز كه مطرود شده بود. در اینجا بود كه تقریبا بن‌بستی برای اندیشه دینی بوجود آمد و به نحوی دور زدن در اخبار و
______________________________
(1). براون می‌گوید كه از آثار این حكومت رشد علوم شرعی و ركود علوم كمالی از قبیل ادب و عرفان بوده است، نك: براون، تاریخ ادبیات ایران، ص 41
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1207
احادیث، آن هم اخباری كه بسیاری از آن‌ها ضعیف می‌بود؛ در عین حال، نگرش اخباری مجبور بود تا هر چه هست جمع‌آوری كند و بكار برد. توان گفت كه در عصر اخیر صفوی، جز فاضل هندی (م 1137)، فقیهی زبردست كه اثری همچون كشف اللثام را در فقه داشته باشد، به وجود نیامد و اصولا در دوره اخیر، كمتر می‌توان دوره‌های فقه استدلالی را یافت، گرچه باید پذیرفت كه رساله‌های تك نگارانه فقهی وجود داشت. به هر روی نفس ركود فكر مذهبی و درآمدن آن از افراط صوفی‌گری، و افتادن آن در دام تفریط اخباری‌گری، یك مشكل فكری مهم برای دوره اخیر صفوی است كه طبیعی‌ترین نتیجه آن جلوگیری از جولان عقل و اندیشه و خرد است.
اگر حاصل دیدگاه‌های فوق، دفاع از این نظر محسوب شود كه باید از جریان تصوف و عرفان، در برابر تشرّع و فقاهت دفاع شود؛ ما چنین نظری را نمی‌پذیریم؛ یكی بدان دلیل كه تشرع و فقاهت مساوی با اخباری‌گری نیست؛ چه میان اصولیان و اخباریان نیز تنش تندی در دوره صفوی وجود داشت. گرایش اخباری‌گری، گرچه محصول نفوذ برخی از گرایشات شیعی مناطق عربی از جمله بحرین به ایران بود، اما بسیاری از مهاجران جبل عامل، فقیهان و اصولیان بنام بودند (بگذریم كه مشرب عرفانی نیز، كم و زیاد در میان آنان وجود داشت). باید بدین نكته توجه داشت كه اگر تنها افكار صوفی منشانه در دولت صفویه باقی مانده بود، این دولت، بسیار سریع‌تر راه اضمحلال را پیموده بود؛ زیرا، مشی تصوف، روشی نیست كه در یك جامعه مذهبی معتقد به شرع و فقه بتواند به كمك آن نظام را اداره كند. علاوه بر اینكه، این ادعا نیز به راحتی قابل قبول است كه گونه‌ای از اندیشه‌های عرفانی، عزلت و انزوا را بر هر نوع تحرّك اجتماعی ترجیح می‌نهد و قوت چنین نگرشی در جامعه، سبب ركود و رخوت می‌باشد. در واقع، این فقه و شرع و فقیهان و متشرعان بودند كه نظام قضایی و حقوقی جامعه را شكل بخشیدند.
در عین حال، بر دو نكته باید تأكید كرد: یكی آن كه تعصّب شدید بر ضد هر نوع تمایل عارفانه، خود عوارضی را در پی داشت كه یكی از آن‌ها خشك بار آوردن جامعه اسلامی بود. دو دیگر آن كه، این تسلط فقاهت و تشرّع نبود كه مشكل ایجاد كرد؛ مشكل اخباری‌گری بود كه خود با فقاهت اصولی در تعارض بود. درباره ضدیت با تمایلات عارفانه در اواخر عهد صفوی و نقش آن‌ها در رخدادهای این دوره، شاعر مكافات نامه نیز مطالب چندی را آورده كه در جای خود ملاحظه خواهیم كرد.
یكی از مورخانی كه در ضمن بیان رخدادهای آخرین سالهای دولت صفوی به برخی از دلائل سقوط صفویه اشاره كرده، میرزا محمد خلیل صفوی است؛ وی كه از نوادگان همین سلسله صفوی است، كتاب مجمع التواریخ را در سال 1207 هجری نگاشته است. پیش از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1208
آنكه اشاره به مطالب عنوان شده توسط او بكنیم، آنچه را وی از انتقادات یك عالم عارف شیعی از وضعیت دولت صفوی در سالهای آخر حكومت صفوی آورده است، بازگو كنیم:
شیخ بهاء الدین استیری یكی از علمای خراسان (و بنا به گفته آیة اللّه مرعشی در پاورقی همان جا: به همراه جمعی دیگر از علما از جمله میر محمد مشهدی خراسانی)، پس از تحولات خراسان و حملات مكرر ازبك‌ها به مردم مشهد و نواحی اطراف، عازم اصفهان شد تا حاكمان صفوی را از آن وضع رقت‌بار آگاه سازد. میرزا محمد خلیل صفوی در شرح سفر وی می‌نویسد: در این بین، شخصی از اعاظم علما و مشایخ خراسان كه در سلسله آن‌ها پیری و مریدی از قدیم بود، شیخ بهاء الدین نام، در سال سابق كه شیر غازی خان اوزبك به خراسان آمده، قتل و تهب بی‌نهایت نموده بود، شیخ بهاء الدین مذكور از غایت درد دین به اصفهان رفته، شكایت و تظلّم بسیار پیش امرا نموده بود و از نهایت دل سوختگی، چون مردی حرّاف و زبان‌آور و واعظ پیشه بود، بعضی از سخنان وحشت‌انگیز عبرت‌افزا به پادشاه و امرا و علما و جمیع شیعیان بر زبان آورده بود. از عالم [كذا، شاید:
جمله] آن كه؛ جهاد امری است واجب و احادیث و آیات متكاثره متظافره در تحریض و تأكید آن وارد شده و آن كه پادشاهی، عبارت از ترحّم و اشفاق و غیرت و حمیّت دین است و پادشاه و امرا همه در این زمان به سبب تن‌پروری و راحت طلبی دست از فضیلت این امر برداشته‌اند و همیشه مشغول به فسق و فجور و شنایع و قبایح‌اند و بی‌خبری از احوال رعایا و زیردستان را شیوه و شعار خود نموده‌اند، چنان كه مثل شیر غازی خان اوزبك ملعون، از بلاد خراسان شصت هزار كس از اناث و ذكور فرقه شیعیان از صلحا و عباد و مؤمنین و زهّاد و سادات را اسیر نموده و هیچ كس را از شاه و امرا و سپاه، درد دین و غیرت پیرامون خاطر نگذشت كه این نفوس محترم را از دست این فرقه نواصب بی‌دین ظالم خلاص نمایند؛ و علما نیز مهر سكوت بر لب گذاشته، مطلقا در مجلس پادشاه و امرا، سخنانی كه موجب تنبه و آگاهی ایشان باشد هرگز بر زبان نیاورند. این معنی چگونه با دینداری و ایمان جمع می‌شود؟
از این سخنان حق، اكثری از علما مكدّر شده، آن عزیز را متهم به تصوّف و الحاد نموده، حكم به اخراج او كردند؛ چنانچه او را از اصفهان به اهانت تمام بیرون كردند. چون به خراسان وارد گردید، به هرجا و هر مكان كه می‌رسید، بعد از ادای نماز جماعت و امامت، در بین وعظ، مردم را ارشاد می‌نمود كه در این زمان كه پادشاه و امرا و تمام مردم دست از دفاع و جهاد برنداشته‌اند و مردم را به دست دشمن حواله نموده، چه ضرور است كه انتظار حمایت پادشاه باید كشید؟ بر هر كس فی نفسه واجب است كه برای حفظ عرض و ناموس و مال و جان خود به موجب حكم خدا و رسول، دفع شرّ دشمن نماید. وی چند هزار تن را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1209
گرد خویش فراهم آورد؛ اما صفی قلی خان كه وارد خراسان شده بود، از اقدام وی نگران شده و وی را به قتل رساند. «1»
این نیز حكایتی دیگر از تأثیری است كه نزاع دو گروه اهل علم و اهل فقر و خرابی اوضاع داشته و دست كم، فضای اطمینان و اعتماد را از میان برده است. نكته مهم تبدیل شدن دعوای تصوّف و فقاهت به وسیله‌ای برای كوبیدن مخالفان و فشار بر آن‌هاست؛ امری كه مشابه آن در زمان‌های دیگر نیز دیده شده است؛ آن‌گونه كه در دوره‌ای از تاریخ ایران در قرن چهارم هجری و پس از آن، هر مخالفی را به اتهام قرمطی‌گری می‌كشتند. قضیه شیخ بهاء الدین استیری، همچنین نشانگر بی‌همّتی و بی‌غیرتی حاكمان صفوی در اصفهان است كه انگیزه لازم را برای دفاع از مردمی كه تحت تجاوزات خصمانه ازبكان و افاغنه ابدالی قرار داشتند، ندانستند. طبعا چنین روحیه بی‌عملی، یكی از مهم‌ترین مسائلی بود كه میرویس افغانی رهبر افاغنه غلزایی را در اندیشه مستقل كردن قندهار از ایران انداخته و فرزندش محمود را به حمله به ایران وادار كرد. تقریبا تمام نوشته‌های مربوط به میرویس و حضورش در اصفهان، بر این نكته تأكید دارند كه او طی سالها اقامت در این شهر، كاملا مطمئن شد كه چنین دولتی توان ایستادگی در برابر یك حمله قاطعانه (و لو از سوی مشتی مهاجم افغانی كه فرسنگ‌ها راه را در كویر از قندهار تا اصفهان آمده باشند) ندارد.
مسأله دیگری كه مورد توجه میرزا محمد خلیل قرار گرفته است، مشكلات مربوط به دربار و هیئت حاكمه است. رخوت و سستی، عناد و دشمنی، بی‌تدبیری، به ضمیمه ضعف شاه در تصمیم‌گیری، عملا كارآیی را از دربار گرفته بود. وی با اشاره به امتیاز فتحعلی خان داغستانی، اعتماد الدوله وقت (كه بعدها به دستور شاه سلطان حسین نابینا شد) بر دیگران، می‌نویسد: ... و هر چند فتحعلی خان نسبت به امرای دیگر كه فساد امزجه آن‌ها از حد اعتدال بدر رفته بود، بالنسبة در تدابیر و كاردانی كمال امتیاز داشت، سر رشته امور، نه به نحوی از دست به در رفته بود كه به تدبیر او به اصلاح تواند آمد، زیرا كه از پادشاه تا امرای دیگر همگی متفق السلیقه بودند، در راحت طلبی و جبن و از مقدمه جنگ و جدل احتراز كردن و حسد بر یكدیگر داشتن و مغلوب الغضب بودن و مطلق نظر در عواقب امور نداشتن، چنانچه به سبب همین اخلاق ذمیمه، هیچ امری از امور سلطنت پیشرفت نمی‌شد و هر تدبیری كه وزیر می‌نمود قورچی‌باشی نقیض آن را می‌گرفت و آنچه قورچی‌باشی ممهّد می‌نمود، وزیر، خلاف آن را صواب می‌شمرد و پادشاه نیز طبیعت به علت تامّه داده به مصداق این بیت:
______________________________
(1). مرعشی، همان، صص 24- 26
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1210 عاقل كند متابعت زیر دست خویش‌در هر رهی كه پا نرود سر نمی‌رود القصه، خود نیز در خیر و شر مطلق غور نمی‌فرمود و هر یك از متناقضان، آنچه از مطالب متناقضه خود به عرض پادشاه می‌رسانیدند، در جواب همه، به غیر از كلمه یخشی در كه به زبان تركی یعنی «بسیار خوب است» چیزی نمی‌فرمود.
وی با اشاره به كارهای ضد و نقیض دربار، به مسأله رشوه‌گیری برای تصاحب حكومت بلاد اشاره كرده و از شخصی یاد می‌كند كه وی را به حكومت كاشان گماشتند؛ اما هنوز به كاشان نرسیده وی را بازگرداندند و او گفت:
معزول شدم بنده به كاشان نرسیده‌گرگ دهن آلوده یوسف ندریده «1» این حقیقت كه شاه سلطان حسین مردی سلیم النفس، اما عاری از تدبیر و تعقل سیاسی بوده، مورد تأیید همه مورخان است. او برخلاف برخی از شاهان صفوی كه «تدبیر» را با «خشونت» تركیب كرده، حكومتی مستبد را بوجود آورده و بدان وسیله بر كشوری پهناور حكومت راندند، از هر دو بی‌بهره بود. همین مقدار دوام را نیز مدیون حاكمان سلف خود بود كه تاج و تخت را برای وی به ارث گذاشته بودند. میرزا محمد خلیل در جای دیگری نیز شاه سلطان حسین را «مردی سلیم النفس و راحت دوست» كه «از تدابیر امور سلطنت و پادشاهی بی‌خبر و بی‌بهره بود» وصف كرده است. «2» محمد محسن مستوفی نیز كه معاصر شاه سلطان حسین بوده، شاه را «بسیار رئوف و بخشاینده و مقدس و باوقار و آراسته به خصائل ادب و حلم» دانسته كه «در اجرای احكام مدوّن شرع مصرّ و مردی پرهیزگار بود» «3» خواهیم دید كه در مكافات نامه نیز مطالب جالبی در وصف شخصیت شاه سلطان حسین آمده است.

آثار جدید و عوامل سقوط صفویه‌

درباره علل سقوط صفویه، جدای از آنچه در آثار قدیمی‌تر ضمن بررسی حوادث آمده، در دوره اخیر، ادوارد براون مطالبی را به طور پراكنده در تاریخ ادبیات ایران آورده است. این مطالب بیش‌تر مربوط به تسلط روحانیت در دوره اخیر صفوی و از بین رفتن تصوف می‌باشد. نتیجه زوال صوفی‌گری و تسلط فقها در نگاه وی، رشد «علم شرعی» و كنار گذاشته شدن «علوم كمالی» از قبیل ادب و عرفان بوده است. «4»
______________________________
(1). مرعشی، همان، صص 48- 49
(2). همان، ص 31
(3). مینورسكی، سازمان اداری حكومت صفوی، ص 37
(4). نك: براون، تاریخ ادبیات ایران از صفویه تا عصر حاضر، صص 41، 127
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1211
مینورسكی به شكل منظم‌تری، به چند عامل ویژه اشاره كرده است: الف: از میان رفتن كامل هسته مركزی عقاید مربوط به سلطنت متكی به مذهب، یعنی اساسی كه شاه اسماعیل بر پایه آن حكومت خود را بنا كرده بود، بی‌آنكه اعتقاد مؤثر دیگری جایگزین آن شود. ب:
اختلاف فاحش عناصر قدیم و جدید در نظام ایران. «1» ج: تزلزل توازن میان ممالك (كه حاكمان مستقل و موروثی داشت) و خاصّه (كه مستقیما زیر نظر اعتماد الدوله بود) و توسعه خاصه كه طبعا مایه دلسردی و رسیدگی خاطر خدمت‌گزاران متصدّی آن ولایت می‌گشت.
د: وجود دولتی مستقل در حرم تحت رهبری شخص ملكه مادر و خواجه سرایان كه اعمالشان غالبا دور از مسئولیت و نامعقولانه و از روی رقابت با اعتماد الدوله و دیگر صاحب منصبان بود. ه: فساد خاندان سلطنتی كه نوباوگان آن در محیط حرم بی‌خبر از جهان خارج به سر می‌بردند. «2»
لكهارت درباره هر یك از نكات مذكور توضیحات و نمونه‌هایی را به دست داده است.
مطالبی كه ما پیش از این یاد كردیم، می‌تواند روشنگر برخی از مطالبی باشد كه مینورسكی بدان اشاره كرده است. نكته تازه آن مربوط به تبدیل «ممالك» به «خاصه» است «3» كه از نظر سیاسی و اقتصادی، حاكمان ایالات نیمه مستقل وابسته به دولت صفوی را دچار مشكل كرده است. پیش از مینورسكی، شاردن نیز به این مطلب پرداخته و بر این باور بوده است كه حكام ایالات كه نوعا به صورت موروثی بر دیار خود حكومت می‌كردند، در دفاع از آن پافشاری بیش‌تری داشتند؛ اما از زمانی كه حكام مستقیم و مباشر از طرف دولت مركزی در ایالات گماشته شد، در اولین حمله خارجی آن مناطق سقوط می‌كرد. «4»
درباره نقش خواجگان و شاهزادگانی كه تحت سلطه آنان رشد یافته و كمتر با بیرون تماس داشتند، حق با مینورسكی است. این شاهزادگان هیچ گونه جرأت و جسارت در حد یك سرباز و مدیر را نداشتند تا بتوانند در مقام یك حاكم دست به عمل بزنند. در كنار آنان، خواجگان به عنوان مشاوران شبانه روزی شاه، خواسته‌های خود را به راحتی به اجرا در می‌آورند و شاه را در اختیار خود داشتند.
از معاصران، آقای محمد مهریار مترجم كتاب سقوط اصفهان [كه در اصل گزارش‌های پطرس گیلانتز درباره حمله افاغنه به اصفهان است] به بحث درباره علل سقوط صفویه
______________________________
(1). در این باره، بیت شماره 207 مكافات نامه جالب است:
جدیدی جفا بر قدیمی كندشود نوكر آقا و بر در زند
(2). مینورسكی، همان، صص 36- 37
(3). در این باره نك: رهر برن، نظام ایالات در دوره صفویه.
(4). شاردن، سفرنامه، ج 5 صص 252- 253، به نقل از: لكهارت، همان، ص 28
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1212
پرداخته است؛ وی ریشه اصلی سقوط را در حكومت مطلقه می‌داند: «درباره علل فتنه افغانان به نظر می‌آید، وضع حكومت استبدادی را كه موجب كشتن و نابود ساختن هر اندیشه و قدرتی در مملكت، جز اراده شاه، شده بود، علة العلل و مسبب الاسباب بروز این فتنه كبری دانست». «1»
در این باره كه حكومت استبدادی خسارات فراوانی در نابودی اندیشه‌ها دارد، تردیدی نیست؛ اما باید دانست كه حكومت صفوی كه بیش از دویست سال پایید و نیز بسیاری از سلسله‌های دیگر، همین خصیصه را داشتند؛ بنابراین وقتی پس از دویست سال یا بیش‌تر، سلسله‌ای سقوط كرد، نباید یكباره به یاد «استبداد» افتاده، عامل سقوط را همان دانست. به علاوه، و از قضا، در میان شاهان صفوی، نامستبدترین‌شان شاه سلطان حسین بود كه در عمل آلت دست اعتماد الدوله، مشاوران حرمسرا و سائر افراد با نفوذ بود. نیز به این نكته باید توجه داشت كه این سبك حكومت (حتی اگر بتوان نامش را حكومت استبدادی به معنای جدید آن گذاشت) مورد علاقه مردم آن روزگار بود و آن‌ها به دلیل نوع و سبك حكومت از آن متنفر نبودند. «2» به همین دلیل بود كه مردم ایران تا چند ده سال بعد از سقوط صفویان، هنوز در آرزوی بازگشت حكومت صفوی بودند. مصحح كتاب دستور شهریاران نیز در مقدمه كتاب یاد شده، اشارتی به عوامل سقوط صفویان كرده است. «3»

مكافات نامه و علل زوال دولت صفوی‌

اشاره

یكی از اهداف اصلی شاعر مكافات نامه، بیان و شرح چگونگی سقوط سلسله صفویه است؛ به طوری كه به جز برخی از مطالب حاشیه‌ای و نیز مطالبی كه به صورت جسته گریخته در شرح حال مؤلف آمده، بخش اصلی كتاب در زمینه سقوط این سلسله می‌باشد. شاعر مكافات نامه، در بخش پایانی كتاب نیز به بیان برخی از تحولات پرداخته و رخدادهای چندی را نیز در ارتباط با سقوط صفویه، شرح داده است.
اولین سخن را باید با تكیه بر تعبیر مكافات آغاز كرد. این كلمه بدان معناست كه سقوط صفویه می‌بایست به عنوان یك «عقوبت»، برای رشته‌ای از اعمال ناشایست مورد توجه قرار گیرد. چنین عقوبت و مكافاتی، می‌تواند از دو سوی مورد تحلیل قرار گیرد؛ نخست به
______________________________
(1). گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 17
(2). البته، زمانی كه مردم از استبداد متنفر بوده و طعم آزادی را چشیده باشند، در جریان سقوط یك دولت استبدادی به دست خارجی، عكس العمل مساعدی نشان نداده و در جریان سقوط آن، حتی بدست بیگانه، دست روی دست می‌گذارند. تجربه سقوط رضا شاه همزمان با ورود نیروهای بیگانه به ایران در شهریور 1320 ش، مؤید این امر است.
(3). نصیری، دستور شهریاران، مقدمه، صص چهل یك- چهل و سه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1213
عنوان امری «غیبی» كه خداوند به عنوان یك سنّت، خود را متعهد دانسته است در برابر ظلم و ستم، عقوبتی را منظور دارد. در اینجا ارتباط ظلم و عقوبت، براساس معادلاتی است الهی، درست به همان صورت كه در باب انفاق آمده است:
تو نیكی می‌كن و در دجله اندازكه ایزد در بیابانت دهد باز اما رابطه دیگری كه قابل تصور است، رابطه «عینی» و خارجی است. سلسله‌ای از جرایم و اعمال ناشایست، به طور طبیعی شرایطی را ایجاد می‌كند كه عامل و ظالم مربوطه را در دام خود گرفتار می‌سازد. در بینش دینی، هر دو نوع رابطه مطرح شده و در محدوده اعمال فردی و اجتماعی، به صورت یك سنت، محقّق شدنی است. قرین بودن عمل با نتیجه و مكافات، از متن عدل الهی برمی‌خیزد، شاعر ما در این باره می‌گوید:
ز عدلش بود این كه باشد قرین‌عمل با مكافات در كفر و دین
زهی عادلی كز كمال و جلال‌بهم بسته دامان ظلم و نكال «1» شاعر مكافات نامه دقیقا دینی می‌اندیشد و همانند قطب الدین نیریزی در طب الممالك، بر اساس همین سنّت الهی به بیان علل «سقوط صفویه» می‌پردازد. در عین حال او بر آن است تا به تجزیه و تحلیل جامعه عصر صفوی و وضعیت هیئت حاكمه نیز پرداخته و گسیختگی موجود در این مجموعه را كه مهم‌ترین عامل از هم پاشیدگی آن است، از درون شرح دهد.
شاعر در آغاز، هدف خویش را بررسی این تجربه مهم تاریخی عنوان كرده و براساس دیدگاه «عبرت» كه مبتنی بر تكرار سنت‌ها و قانونمندی تاریخ است، به بیان علل بر افتادن صفویان می‌پردازد:
كنم شرح هجران و درد نهان‌كه گلزار ایران چرا شد خزان
ز اسباب خذلان و سوء القضاكزو گشت ایران به زشتی فنا
كنم بی‌دروغ و خلاف و گزاف‌بیانی ز دانش نه از اعتساف
كه شاید گروهی ز آیندگان‌از او پند گیرند چون عاقلان
ز غفلت نسازند خود را چو مابه دام «مكافات» و غم مبتلا
چو شد نظم این نامه در سجن غم‌مكافات نامه نوشتن قلم «2» شاعر ما در مقام تحلیل فروپاشی یك نظام، براساس نظام مكافات از خداوند به عنوان شكننده ظالمان و ستمگران و براندازنده دستگاه جباران یاد می‌كند. این زمان، زمانی است كه خداوند را باید با عنوان قاصم الجبارین و مبیر الظالمین شناخت:
بنام خدای مكافات كن‌پیاده، ظفربخش شه مات كن
______________________________
(1). بیت‌های ش 202- 203
(2). بیت‌های ش 131- 136
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1214 خدیو مدمّر كن قوم لوطكه مرّیخ قهرش ندارد هبوط
خداوند كیهان و باران و میغ‌طهارت ده خاك از آب تیغ «1»
عزیزی كه فرعون را كرد غرق‌ز قهر، آب بر خرمنش گشت برق «2» به واقع، خرابی ایران در این فتنه، مكافات اعمالی است كه در این عهد شایع بوده است:
به هر حال بعد از خراب زمین‌پس از محو آثار دین مبین
برفتند و عالم برانداختندجزای عمل‌های خود یافتند
به عالم چنان آتش افروختندكه خود را هم از حدّتش سوختند
بدادند ناموس ایران ببادكه رحمت بر آن قوم بی‌باك باد «3» وی در مجموع چند نكته را به عنوان عوامل اصلی زوال دولت صفوی بر می‌شمرد؛ گرچه در ضمن اشعار به مسایل بیش‌تری اشاره كرده است.

1- دگرگونی ارزش‌ها عامل انحطاط

در دید شاعر ما، خداوند، همه امكانات پیمودن راه و رسم رفتار انسانی را در اختیار آدمی نهاده و او را به راه راستی و درستی رهنمون كرده است؛ اگر بشر از این ابزار و امكانات به ناشایستگی بهره جوید، گرفتار خشم و غضب خداوند خواهد شد:
به شیخ و به ملّا، به میر و دبیرعصا و ردا داد و تیغ و صریر
طریق شریعت ره رسم و دادبه تعلیم و سنّت به هر یك بداد
كه بر طبق ناموس كاری كنندنه بر وفق خواهش مداری كنند
اگر پا نهند از رضایش بدركند جمله از خاك ذلّت به سر «4» آنگاه كه خداوند هلاكت جامعه‌ای را اراده كند، امور را به گونه‌ای تعبیه می‌كند تا رشته طبیعی جامعه از هم گسیخته شود؛ این گسیختگی در اصطلاح قرآنی به معنای رسوخ فسق و فجور در جامعه است امری كه نشانگر خروج جامعه از تعادل می‌باشد. این اصلی است كه خداوند در قرآن كریم به صراحت آن را بیان فرموده: «چون بخواهیم قریه‌ای را هلاك كنیم، خداوندان نعمتش (مترفین) را بفرماییم تا آن‌جا تبهكاری (فسق) كنند، آنگاه عذاب بر آن‌ها واجب گردد و آن را در هم فرو كوبیم». «5» شاعر ما نیز بر اساس همین سنّت، یعنی نقشی كه مترفین در برهم زدن اعتدال جامعه دارند، می‌گوید:
______________________________
(1). بیت‌های ش 137- 139
(2). بیت ش 156
(3). بیت‌های ش 450- 453
(4). بیت‌های ش 173- 176
(5). اسراء: 16
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1215 چو خواهد فرستد به قومی عذاب‌كند ابلهی چند را كامیاب «1»
چو دریای قهرش تلاطم كندره چاره را عقل كل گم كند «2» اعتقاد قاطع شاعر ما به تحلیل تعلیل‌گونه رخدادها در چند جا، مورد تأكید قرار گرفته است؛ او با اینكه در فصلی خاص «شكوه از چرخ ستمكار» می‌كند و می‌گوید:
فلك از توام سینه پر آذر است‌درونم چو مجمر پر از اخگر است «3»
چها كردی ای چرخ بی‌آبروتفو بر تو ای بی‌مروّت تفو «4» اما پس از آن تحت عنوان «استدراك و التفات از شكوه چرخ به تحقیق معنی عدالت» گوشزد می‌كند كه هر اقدامی صورت گرفته، عادلانه بوده است:
مكن شكوه از چرخ و از كار اومیازار خود را از آزار او
مپندار خود سر جفا می‌كنددر این داوری‌ها خطا می‌كند «5» بهترین مصداق تبهكاری در جامعه آن است كه بر اثر رفتار ناشایست حاكمان، همه ارزش‌ها دگرگون شده و ضد ارزش‌ها به عنوان ارزش شناخته شود؛ چه چندی كه بر این منوال بگذرد، پایه‌های چنین جامعه‌ای سست شده و در سراشیبی انحطاط قرار می‌گیرد:
شود قابلیّت به حمق و به زرنبخشد نهال نجابت ثمر
به منصب شود عیب ریش سفیدشود مسند از نوخطان مستفید
اساس سلاطین بپا شد ز هم‌سپاهی شود بی‌سلاح از ستم «6»
شود هر دنیّ واجب الاحترام‌كشد هر وضیع از شریف انتقام «7»
نه از دین اثر ماند و نه ز شرع‌همه حبّ دنیا شود اصل شرع «8»
ز غفلت همه مست و ابله شوندز نكبت چنان سست و بی‌ته شوند «9»
طمع همّت و لؤم و خسّت كرم‌دنائت عطا، جبن و ذلّت شیم «10»
خیانت درستی و صوفی‌گری‌دیانت شود زرق و جبّه بری
______________________________
(1). بیت ش 289
(2). بیت ش 201
(3). بیت ش 626
(4). بیت ش 682
(5). بیت‌های ش 683- 684
(6). بیت‌های ش 204- 206
(7). بیت ش 208
(8). بیت ش 210
(9). بیت ش 220
(10). بیت ش 223
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1216 بود علم عمامه، زینت كمال‌فضیلت درم، شسته‌رویی جمال «1»
«شریعت» شود تابع میلها«طریقت» ره اخذ و تقوا ریا «2» ناظم نمونه‌های فراوانی از دگرگونی ارزش‌ها را مطرح می‌كند و جای شبهه وجود ندارد، در جامعه‌ای كه خیانت‌كار را درست‌كار می‌شناسند، به هیچ روی نمی‌توان به بقایش اطمینان داشت؛ چنان كه سید عبد اللّه مشعشع حاكم خوزستان و یكی از فرماندهان مهم‌ترین جنگ ایرانیان با افاغنه، یعنی جنگ گلون آباد، از خیانت‌كارانی بود كه از یك سوی محل اعتماد شاه بود و در آن سوی با محمود افغان ارتباط و تماس داشت.

2- انتقاد از عالمان به ویژه در برخورد با صوفیان‌

همان گونه كه از عنوان فوق به دست می‌آید، قسمت مهمی از انتقاد او نسبت به علما در ارتباط با برخوردی است كه آنان با اهل تصوّف یا به تعبیر او با اهل عرفان داشته‌اند. پیش از این گذشت كه ما از مؤلف آگاهی چندانی نداریم، اما باید گفت، از آن چه در این اشعار آمده «تمایلات عرفانی» او به روشنی دست می‌آید. وی نه با شدّت قطب الدین نیریزی در فصل الخطاب، اما همانند او، یكی از نمونه‌های درهم ریختگی جامعه را همین برخوردهای تند با صوفیان یا به قول قطب الدین عارفان می‌داند؛ ما پیش از این، توضیحاتی در این باره داشتیم؛ در اینجا می‌افزاییم كه این نزاع كه در اصل یك نزاع فكری بود، به مسایل سیاسی كشانده شد و پس از غلبه فقیهان، بسیاری به طرفداری آن‌ها، حتی با كسانی كه تمایلات عارفانه محدودی داشتند، برخوردهای خشن كردند. روشن است كه در این گونه نزاع‌ها، حتی اگر در اساس، حق با یك گروه خاص باشد، در حق گروه دیگر افراط می‌شود و در این میانه، حقوقی به ناحق پایمال می‌گردد. ناظم مكافات نامه، خود به عنوان فردی متمایل به صوفیان و عارفان، به سرزنش مخالفان پرداخته و مخالفت آن‌ها را ناشی از دنیامداری آنان می‌داند. ما داوری را تنها در چارچوبه آنچه كه پیش از این آوردیم، و در مقالی جدا به مناسبات صوفیان و فقیهان پرداخته‌ایم، می‌پذیریم. وی ضمن بیان دگرگونی ارزش‌ها از جمله می‌گوید:
شود ركن دین لعن مردان دین‌عداوت به دانا، به درویش كین
تدیّن بود كینه اولیاصلاح و ورع لعن بر اصفیا «3» شاعر، مخالفت «اهل علم» را با «اهل فقر» از آن روی دانسته است كه اخلاق پرهیز را از دست
______________________________
(1). بیت‌های ش 229- 231
(2). بیت ش 236
(3). بیت‌های ش 239- 240
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1217
داده، گرفتار اتراف و اسراف شده‌اند:
از آن منكر كشف بودند و حال‌كه رسوا نگردند از جمع مال
از آن دشمن اهل دل بوده‌اندكه با صاحب دل دودل بوده‌اند
نمودند ذكر خفی را قرق‌ریا گشت واجب به چندین طرق
نموده ز وجد و سماع اجتناب‌ولی سمعه را كرده فصل الخطاب
فقیری كه پوشید شال نژندنمودند لعنش به بانگ بلند
ولی ترمه خوش قماش لطیف‌ثوابست و سنّت به شرع شریف «1»
چو درویش گفتی «خدایی» بلندچو هندو بكشتند و پس سوختند
اگر «یا ربی» گفت بیچاره‌ای‌جگر از تف هجر صد پاره‌ای
به اخراج و هجرش نوشتند حكم‌كه باید شد از ذكر حق صمّ و بكم
اگر عاشقی شعر «حالی» بخواندبه رجم و به طردش مجالی نماند «2»
شهادت ز «درویش» مسموع نیست‌چو شالش بود كهنه خود كشتنی ست «3»
ز «توحید»، «درویش» چون دم زدی‌شدی ممتنع واجب، او ملحدی
چو شوریده‌ای ترك دنیا نمودبگفتند مرتد شد آن بی‌وجود «4»
ز توحید حق آن چنان خشمگین‌كه كافر ز اسلام و ملحد ز دین «5» در اینكه برخی از عالمان، نسبت به كوچك‌ترین برخورد صوفیانه‌ای حساسیت داشته و حتی در كتاب‌های خود، كلمات تندی را بكار می‌بردند، تردیدی وجود ندارد؛ چنان كه در افراط صوفیان و عارفان، حتی در نگاه برخی از كسانی كه تمایلات عرفانی داشتند، تردیدی نیست. «6» درباره افراط مخالفان، سخن آقا احمد بهبهانی، آن هم هنگام دفاع از آخوند ملا محمد تقی مجلسی كه صوفی نبوده، قابل توجه است كه (در لكهنوی هند) وضع بگونه‌ای است كه «اگر كسی اندكی در تهذیب اخلاق كوشید و از مخربین شریعت سید المرسلین صلی الله علیه و آله، یعنی از گرگانی كه در لباس میشانند، عزلت گزید، او را متهم به تصوف كرده، در نظر عوام كالانعام مطعون و بدنام می‌سازند». «7» شاعر مكافات نامه در جای دیگر، با اشاره به رفتار خواجگان در برخورد با صوفیان، می‌گوید:
______________________________
(1). بیت‌های ش 342- 349
(2). بیت‌های ش 358- 361
(3). بیت ش 363
(4). بیت‌های ش 367- 368
(5). بیت ش 379
(6). نك: فیض كاشانی، رساله انصافیه، (چاپ شده در ده رساله فیض كاشانی، اصفهان، 1370)
(7). بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال جهان‌نما، ج 1، ص 60
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1218 به صوفی چنان دشمن آن قوم خركه سنّی به شیعه ز لعن عمر
ز تقلید فرهاد بی‌دین و دادكمر بسته بر كین اهل سداد
به خود كرده واجب چو ذكر خداكه لعنت فرستد بر اولیا
ز جور و ز كین و ز ترك صواب‌همین بس كه كردند ایران خراب «1» و نیز در جای دیگر می‌گوید:
چو عصیان اعیان به پایان رسیددل اهل ایمان هم از ایشان رمید
چو رنجید از ایشان «دل مرد حق»بگرداند حق هم از ایشان ورق «2» بخش دیگری از انتقاد شاعر به عالمان، آن است كه مقام اثبات آن‌ها در میان مردم در نشان دادن خود به عنوان چهره‌های برجسته تحت عناوین عالم و اندیشمند و متقی، بسیار بیش از مقام ثبوت یا چهره واقعی آن‌ها از حیث علمی و تقوایی است. این نكته‌ای بس روشن است، در جامعه‌ای كه مردم برای عالم ارزش قائلند، كسان زیادی از موقعیت این طایفه بهره‌برداری سوء كرده، در این لباس وارد شده، با آراستن خود به عنوان عالم، عوض اصلاح، راه فساد را بپیمایند. اینان حرمت عالمان واقعی را نیز از بین برده و چهره آنان را خراب می‌كنند. این امر به ویژه در آلوده شدن آن‌ها به مال پرستی، و خروج از زیّ طلبگی نمود می‌یابد:
بود علم عمامه زینت كمال‌فضیلت درم، شسته‌رویی جمال «3»
چه گویم از آن وارثان علوم‌چه گویم از آن واقفان رسوم
چه گویم ز مسند نشینان علم‌چه گویم ز فتوی‌نویسان علم «4»
از آن زهد كیشان با كبریاز شب زنده‌داران پر مدّعا
همه بسته تقوی به خود با سریش‌همه اسم اعظم دمیده به خویش «5»
زیاده ز قارون شده مالشان‌ز هامان فزون بود اجلالشان «6» براساس آنچه گذشت باید توجه داشت، دست كم یكی از مهم‌ترین انگیزه‌های وی در این اتهام، نزاع و تعصب موجود میان دو گروه اهل علم و اهل فقر است؛ لذا در مقام یك علاقه‌مند به تمرینات صوفیانه پرهیزكارانه، در طعن فقیهان می‌گوید:
______________________________
(1). بیت‌های ش 388- 391
(2). بیت‌های ش 442- 443
(3). بیت ش 230
(4). بیت‌های ش 325- 326
(5). بیت‌های ش 330- 331
(6). بیت ش 343
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1219 بود نصّ تزیین و اكل طعام‌به شأن فقیهان با احترام «1»
چو بودند با دین حق در غزاروا بود لبس حریر و طلا «2» به علاوه این امر، اختصاص به مقام شیخ الاسلام و صدر و ملاباشی داشت كه پس از گرفتن حكم جدید، خلعت اعطایی شاه را می‌پوشیدند؛ این امر به ویژه، در خصوص آخرین ملا باشی شاه سلطان حسین ابراز شده است. «3» وی در جای دیگری می‌گوید:
چو شد «مجتهد» را خوش آمد شعارمقلّد كند كفر را اختیار
چو «ملا» ز «باشی‌گری» یافت كام‌مبر دیگر از شرع و اسلام نام
چو «زاهد» به «حاكم» شود همنشین‌اگر جبرئیل است رویش مبین
«امامی» كه از «میر» گوید سخن‌گلویش بگیر و ببندش دهن «4» با اینكه برخی از این انتقادات وارد است، اما لحن برخورد وی در اشعاری كه در فاصله بیت‌های 325 تا 381 گفته، بسیار تند است؛ این اشعار با این واقعیت كه در هر حال، توده مردم، وفاداری خود را به فقیهان و عالمان صالح و پرهیزگار حفظ كرده‌اند، سازگاری ندارد؛ همان گونه كه حجم قابل ملاحظه‌ای نیز برخاسته از نگرش صوفیانه و عارفانه وی، از زاویه دید خصمانه با عالمان و فقیهان است.

3- انتقاد از صاحب منصبان‌

شاعر «مكافات نامه» كه خود از صاحب منصبان دولت صفوی بوده «5» و از سوی آنان گرفتاری‌های زیادی كشیده، به شدّت از این جماعت انتقاد می‌كند. واقعیت این است كه دستگاه اداری دولت صفوی، در دوره اخیر، به رغم گستردگی فاقد كارآیی لازم بوده و انواع و اقسام فسادها در آن وجود داشته است.
یكی از این گروهها «آغایان» یا «خواجگان» حرمسرا بودند كه به لحاظ نزدیكی‌شان به شاه و شاهزادگان، بر آنان تسلط داشتند؛ این در حالی بود كه افراد یاد شده، از عقل و درایت و خرد لازم برخوردار نبودند. به علاوه، نوعی مشكلات روحی خاص خود را داشتند كه ناشی از نداشتن زن و فرزند و زندگی غیر طبیعی‌شان بود:
ز «خواجه‌سرا» خامه را نفرت است‌كه مقبولشان گنده و نكبت است
______________________________
(1). بیت ش 351
(2). بیت ش 353. و به این شعر صائب هم توجه كنید:
مخور زاهد فریب فضل از عمامه زاهدكه در گنبد ز بی‌مغزی صدا بسیار می‌پیچد
(3). قزوینی، تتمیم امل الامل، ص 121
(4). بیت‌های ش 944- 947
(5). نك: شرح حال مؤلف مكافات نامه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1220 چه این ناقصان نه مرد و نه زن‌خدا ناشناسان ابلیس فن
نه از نوع انسان نه از جنس ددندانسته كاری به غیر از لگد
نه عقل و نه فهم و نه دین و نه دادنه آب و نه آتش نه خاك و نه باد «1»
چو «خواجه‌سرا» گشت فرمانروابگو خواجه را تا رود در سرا «2» كار این خواجگان رشوه‌گیری برای انجام خواست‌های كسانی بود كه در پی دریافت موقعیت و مقام بوده و یا گرفتاری دیگری داشتند:
گرفتند زرها ز شاه و گداز انعام و از رشوه و از ربا
نموده حرام از پی مستحب‌به دادند زرها به روم و عرب
كه حاجی و هم كربلایی شوندبه هم چشمی، هم مرائی شوند «3» گروه دیگر طایفه «اطبّا» و در رأس آنان شخص حكیم باشی بود كه نفوذ ویژه‌ای در دربار داشتند. حكیم باشی بنا به شغل طبابت خود، نفوذ جدی تا عمیق‌ترین نقاط دربار به ویژه در شخص شاه داشت. آن‌ها از این شغل خود، برای گردآوری مال و منال تلاش فراوانی داشتند:
اطبّا چنان حاذق اندر مزاج‌كه كردند دق از «خوش آمد» علاج
چنان ماهر اندر طمع جمله‌شان‌كه بیمار را می‌گرفتند جان
كفن دزد و حفّار، هم مرده‌شوربه بیمار همراه تا قعر گور «4» شاعر درباره نقش گمراه كننده حكیم باشی نسبت به شاه در تسلیم شدن او تأكید دارد. در اینجا از شاه به عنوان یوسف یاد شده و این به تناسب اسیر بودن شاه در دست افاغنه است:
ز ره برده آن یوسف باده رابه چنگال صد گرگ افتاده را
كه تاج و نگین را به افغان بدادسریر سلیمان به دیوان بداد «5» اعضای «دفترخانه» نیز از انتقاد شاعر ما، مصون نمانده‌اند:
چه گویم ز كتّاب صاحب هنركه چون خامه بودند در اخذ و جرّ
ز لو بودشان كلك و دفتر مگركه هر كس خورد آب خونش هدر
چه دفتر مگو بحر پر اضطراب‌كه هر فرد او بود شرح عذاب «6»
______________________________
(1). بیت‌های ش 382- 385
(2). بیت ش 954
(3). بیت‌های ش 392- 394
(4). بیت‌های ش 395- 397
(5). بیت‌های ش 407- 408
(6). بیت‌های ش 419- 421
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1221
وی از میرزا محمد حسین نامی كه ریاست دفترخانه را داشته تمجید می‌كند، اما او را نیز گرفتار دیگر كارمندان دفترخانه دانسته است:
همه مصدر فتنه و شور و شین‌بجز میرزایی محمد حسین
اگرچه به كتّاب سالار بودو لیكن از ایشان در آزار بود «1»

4- انتقاد از سیرت شاه‌

به رغم اعتقاد شاعر به مشروعیت صفویان و شخص شاه سلطان حسین، و با وجود تمجیدی كه از وی كرده، با ظرافت و زیركی به انتقاد از او نیز پرداخته است. ما پیش از این اشاره كردیم كه مهم‌ترین خصلت شاه «ضعف وی در اداره امور» بوده است. شاعر مكافات نامه كه از نزدیك با شاه آشنا بوده است، تحت عنوان بیان «صفات حمیده و ملكات پسندیده خسرو آفاق» در ظاهر به تمجید از او پرداخته، اما به كنایت این ویژگی او را عیان كرده است:
چو او شاه در عرصه اقتدارندیده است شطرنجی روزگار «2»
كریم و نعیم و حلیم و رحیم‌ولی با زن و خواجه، طفل و حكیم
لطیف و نظیف و رفیق و شفیق‌چو آیینه و آب، قلبش رقیق
ز بس بود راحم به هر نیك و بدبه نامرد هم حرف تندی نزد
عدو را نمی‌خواست غمگین كندمبادا كه بیچاره نفرین كند
كسی گر ز امرش تخلّف نمودبه رویش ز فرط غضب تف نمود «3»
نمودی اگر خصم ملكش خراب‌همی كرد از غصّه چشمی پر آب «4» او با متهم كردن نزدیكان وی به نادرستی و اثر پذیری او از آنان، اظهار می‌كند كه سخن درست را نمی‌پذیرفته است:
چو بودند خاصان او نادرست‌نمی‌داد گوشی به حرف درست «5» مهم‌تر از همه، تفكر افراطی آخرت‌گرای اوست كه خود متأثر از برخی افكار صوفی منشانه می‌باشد (گرچه دولت او ضد تصوف بود). از نظر ناظم عارف ما، یكی از مشكلات اصلی او همین بود:
______________________________
(1). بیت‌های ش 427- 428
(2). بیت ش 247
(3). بیت‌های ش 250- 253
(4). بیت ش 256
(5). بیت ش 262
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1222 چو دشمن به ملكش زدی تركتازنمی‌كرد كاری به غیر از نماز «1»
چو زهّاد رغبت به دنیا نداشت‌از آن بر خرابیش همّت گماشت «2» شاه سلطان حسین، به حرمسرا و زنان علاقه وافری داشت؛ همان طور كه به كاخ «فرح آباد» خود در آن سوی زاینده رود عشق شدیدی می‌ورزید. شاعر از این علاقه بی‌حساب او انتقاد می‌كند:
نه از جور غمگین نه از عدل شادبه «باغ فرح» بودیش دین و داد «3» و در جای دیگر درباره خصلت «نوّاب مالك رقاب» گوید:
كه با خلق نامرد احسان كندزنان را به مردان مسلّط كند
شود آن چنان محو «باغ فرح»كه نبود به خلدش دماغ فرح
به دورش چنان رشوه شایع شودكه زر در كف خلق مایع شود «4» شاعر با انتقاد از ماندن بی‌ثمر شاه در قزوین، كه در اصل برای دفع حملات افاغنه ابدالی به خراسان به آن‌جا آمده بود، باز به انتقاد از وی می‌پردازد:
بسی سال قزوین و طهران بگشت‌در این بین خونها روان شد به دشت
نه یك بز ز دشمن گرفتار شداز این سو بسی كشته سردار شد
نه از دشمن و دوست یك كس بكشت‌نه زد با خطا كار حرفی درشت
از این بود معلوم هر ابلهی‌كه بیزار گشته ز شاهنشهی
كه خواهد شد از رجعت آن سفرفنا تخت شاهی و خونها هدر «5» وقتی از كشته شدن شاهزادگان توسط محمود افغان سخن می‌گوید، برای شاه دلسوزی فراوان و ستایش بسیار دارد:
به بحر كرم دولتش متّصل‌در اوج عطا كوكبش مستقل
مسلسل به نور هدی نسبتش‌معنعن ز شخص وفا فطرتش «6»
عفاف و حیا لازم ذات اوشده وقف خیرات اوقاف او
تهجّد ازو بود شب زنده‌دارنماز و دعا و صلاحش شعار «7» اما وقتی از مشكلی كه برای خود او از دست برخی از درباریان پیش آمده، نزد شاه شكایت
______________________________
(1). بیت ش 255
(2). بیت ش 265 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1222 4 - انتقاد از سیرت شاه ..... ص : 1221
(3). بیت ش 266
(4). بیت‌های ش 244- 245
(5). بیت‌های ش 1135- 1139
(6). بیت‌های ش 635- 636
(7). بیت‌های ش 640- 641
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1223
كرده است و نتیجه‌ای نگرفته از «بی‌عملی» شاه دلخور شده، می‌گوید:
نكرد از ره رحم و حلم زیادنه بر من غضب، نه بر آن قوم عاد
بكردند هر كار می‌خواستندخود و همسران را بیاراستند «1» در جای دیگری شاه را مقصر اصلی در سقوط ایران می‌داند:
در آخر چو شد رشك باغ ارم‌به محمود شداد شد منتقم
وجودش ز آفات محفوظ ماندكه او خاك آرام بر باد داد «2»

5- فساد شایع در درباریان و امیران‌

ناظم مكافات نامه كه خود علاقه‌مند به عرفان بوده است، از فساد و اتراف و زن بارگی موجود در درباریان متنفر بوده و در موارد مختلف از این فساد یاد كرده است؛ او در وصف «امرای عظام نمك به حرام مربی لئام مخرّب بنیان عدل» می‌گوید:
همه احمق و نادرست و شریرهمه لوطی و طامع و رشوه‌گیر «3»
به ایشان خوش افتاده زن شیوه‌گی‌نكردند كاری بجز لیوه‌گی
خوش آمد چو زن بود اندیشه‌شان‌نبودی بجز فكر پس، پیشه‌شان «4» وی آنان را متهم كرده است كه اهل فحاشی بوده و ادب سخن گفتن نداشته‌اند:
همه فحش زن بود گفتارشان‌قرمساق لفظ سزاوارشان «5» شیوع اعمال زشت اخلاقی در میان امرا، از اموری است كه ناظم بر افشای آن اصرار دارد:
همه كرده از دین احمد هبوطهمه پیرو مذهب قوم لوط «6»
ز بر داشتند از نصاب آن فصول‌فعول فعول فعول فعول
تقارب همه وزن گفتارشان‌مفاعیل تقطیع كردارشان «7»
شده در نماز آن چنان بی‌خبركه در سجده كردند كار دگر «8»
به شهری كه امرد خودآرا شودبه هر كوچه صد فتنه برپا شود «9» ناظم در فصلی خاص از شدت یافتن این فتنه و فساد، پس از آمدن افغان یاد می‌كند:
______________________________
(1). بیت‌های ش 821- 822
(2). بیت‌های ش 286- 287
(3). بیت ش 293
(4). بیت‌های ش 307- 308
(5). بیت ش 311
(6). بیت ش 312
(7). بیت‌های ش 316- 317
(8). بیت ش 322
(9). بیت ش 961
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1224 چنان دامن از فسق تر كرده‌اندكه خون حیا را هدر كرده‌اند «1» اشعاری كه در حول و حوش شعر فوق سروده شده، بیش‌تر ناظر به تحولات سالهای 1137- 1138 است؛ در این سالها كه ناظم مدتی از آن را هم در زندان بوده، میر سید احمد صفوی را پلیدتر از محمود افغان می‌شناساند و فصولی خاص را به اعمال زشت او اختصاص می‌دهد:
ز اظهار و اعلان فسق و فجورز كردار نالایق و قول زور
ز جبن و ز خسّت، ز زن شیوه‌گی‌ز نامردی و فتنه و لیوه‌گی «2»
ز غسل جنابت بود مجتنب‌نمازش بود فعل لهو و لعب «3» به هر روی این فساد ایران و حاكمان و امیران بوده است كه چنین نتیجه‌ای را در پی آورده است:
چو میران ناموس گشتند مست‌قرق‌های امر الهی شكست «4»
به لهو و لعب جمله مفتون شده‌همه لیلی خویش و مجنون شده «5»
چو با لهو و تن‌پروری گشت رام‌نبیند دگر دولتش انتظام «6» درباره شیوع رشوه در حكومت می‌گوید:
چو در دولتی رشوه گردید باب‌اساسش شود بی‌تأمّل خراب «7»

6- انتقاد از دو اعتماد الدوله‌

اعتماد الدوله عنوان وزیر شاه صفوی بود كه بعدها جای خود را به لقب صدر اعظم و سپس نخست وزیر داد. در دوره اخیر صفوی، دو اعتماد الدوله بر سر كار آمدند كه ناظم ما از هر دو گله‌مند است. یكی از آنان فتحعلی داغستانی است كه گفته شده است به تحریك ملاباشی و حكیم باشی، شاه حكم به كور كردن وی داد. در حالی كه كسانی بر لیاقت او تأكید كرده‌اند، «8» شاعر مكافات نامه از وی انتقاد می‌كند:
به غیر از وزیر فریبنده كاربه صورت چو طاووس سیرت چو مار «9»
______________________________
(1). بیت ش 500
(2). بیت‌های ش 558- 559
(3). بیت ش 561
(4). بیت ش 699
(5). بیت ش 831
(6). بیت ش 957
(7). بیت ش 955
(8). مرعشی، مجمع التواریخ، ص 48
(9). بیت ش 836
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1225 زر گنج را آن فسونگر شعاربرآورد با دم ز سوراخ مار «1»
ز املاك و اسباب و نقد و عقارز فیل و بغال و بعیر و حمار
به هر ضیعه از هر كه در هر كجاكه بودش گمان، كرد اخذ از جفا «2» او فتحعلی را متهم می‌كند كه شاه را به «باغ فرح» فرستاده و خود اختیاردار تمامی امور شده است:
بده اختیاری كه كل جهان‌مرا بنده باشند از مال و جان «3»
به تعمیر «باغ فرح» روز و شب‌به اقبال مشغول شو بی‌تعب «4» وی ضمن ابیات شماره 851- 863 بخشی از اعمال این وزیر را كه از زمینه‌های برآمدن فتنه افغان بوده، یاد كرده است:
برآورد از جان عالم فغان‌كه زایید «افغان» ز بیدادشان «5» یكی از اعمال او، دور كردن انسان‌های آزاده از محدوده حاكمیت بوده است كه آثار چنین سیاستی قابل پیش‌بینی است:
دگر هر كه را دیده آزاده مردبگفتا برو كوه و صحرا بگرد «6» وی در ادامه فصل مشبعی از سیاست‌های او را در نصب و عزل افراد یاد كرده و به انتقاد از آن‌ها پرداخته است:
ز قتل و ز تاراج و فسق و فجوربه دریا هم از فتنه افكند شور
لرستان هم از سعی آن سحر فن‌چو ملك عرب گشت دار الفتن «7» اعتماد الدوله بعد از فتحعلی خان، محمد قلی خان شاملو است؛ شاعر ما با این ابیات به استقبال او رفته است:
سفیهی فلاطون منش دبّ خردر آروق دایم رجوع البقر
چنان ابله و دنگ و مدهوش بودكه پیوسته در خواب خرگوش بود
همه شب به لهو و فسوق و فجوربه اصحاب خاصی كه بودش ضرور «8» در اینجا نیز شاعر از سیاست‌های او در برخی از مناطق و موارد یاد كرده و به انتقاد از او
______________________________
(1). بیت ش 538
(2). بیت‌های ش 842- 843
(3). بیت ش 846
(4). بیت ش 849
(5). بیت ش 852
(6). بیت ش 860
(7). بیت‌های ش 928- 929
(8). بیت‌های ش 1089- 1091
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1226
پرداخته است:
چو تدبیر كرد آن رئیس الحماربرای خراسان و رفع نقار
ز خود خرتری را سپهدار كرداز این فتنه صد مور را مار كرد «1» این اعتماد الدوله نیز مانند دیگر درباریان، در پی اندوختن زر و مال اندوزی بوده است، بعلاوه گویا شاملو، نقش اصلی را در بازگرداندن شاه از قزوین به اصفهان در سال 1133 بر عهده داشته، كاری كه به هیچ روی مورد رضایت شاعر ما نبوده است. «2»

7- دخل و خرج نامتناسب و نابودی سپاهیان‌

در حكومتی كه وزیر و خواجه و حكیم و دیگر صاحب منصبان، در پی زراندوزی و قارون صفتی هستند، پیداست كه اگر درآمد مالی دولت بی‌حد و حصر هم باشد، نمی‌تواند پاسخگوی نیازهای طبیعی حكومت، به ویژه مخارج سپاه باشد. شاعر ما فصلی را به طنز، به دخل و خرج بودجه دولتی پرداخته و نشان می‌دهد كه تنها برای مصارف غیر ضروری و پاسخ‌گویی به خواست ناپایان درباریان و نیز مصارف شخصی شاه بوده و به پر كردن خلاء دیگری نمی‌رسیده است؛ بنا به گفته وی، شاه در مقام خرج بودجه آن را به پنج قسمت تقسیم می‌كرد؛ یكی برای خود و محرمان خود، دوم برای امیران و فرماندهان، جزء سوم را دو نصف كرده، یكی را به «خاصان» داده و نصف دیگر را نیز تنصیف كرده قسمی خرج «تزییف» كرد و باقی پول را برای «سپاهیان» قرارداد؛ اما تا این پول به دست آنان برسد در دفترخانه مورد تاراج واقع می‌شد و در پایان جز اندكی به دست سپاهیان نمی‌رسید:
در آخر به دست عساكر تمام‌رقم پاره‌ای ماند و زین و لجام «3» بدین ترتیب تنها نصف یك پنجم بودجه برای سپاهیان بود آن هم منهای تاراج دفتریان. تا اینجا دو جزء و نیم از پنج جزء بودجه باقی می‌ماند كه شاه آن را خرج كاخ «فرح آباد» می‌كرد:
دو خمس و یك نصف موضوع رابفرمود مخصوص آن خوش بنا «4» تازه این پول كفاف این «بنا» را نمی‌داد، به ناچار، محصّلان به سراغ «حواله» و مالیات‌های جدید می‌رفتند؛ آنان به سراغ افراد بیچاره آمده، به زور و فشار اموالی از آنان می‌ستاندند.
محصّل به هر خانه در داد و گیركه سازد وصولش به دانگ و شعیر
به كل ممالك هم از بهر آن‌چپرها روان همچو یغماگران «5»
______________________________
(1). بیت‌های ش 1102- 1103
(2). نك: شرح حال مؤلف.
(3). بیت ش 280
(4). بیت ش 281
(5). بیت‌های ش 284- 285
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1227

8- عدم كارآیی نیروهای قزلباش‌

از آنچه در جنگ میان سپاهیان ایرانی با افاغنه می‌دانیم، چنین به دست می‌آید كه جز در چند مورد جزیی و مقطعی، هیچ حمله قاطعانه و پیروزمندانه‌ای در جریان هجوم محمود افغان به اصفهان صورت نگرفت؛ البته برخی شهرها و حتی شهركها همچون گز اصفهان و اصفهانك [بن] دروازه‌ها را بستند و دشمن را تا مدتها به درون شهر راه ندادند؛ چنان كه در مواردی، برخی از شهرها، همچون قزوین، افاغنه را از شهر راندند، «1» اما در مجموع، اقدام قاطعانه‌ای تا قبل از حملات نادر صورت نگرفت، یا اگر گرفت با پیروزی قرین نشد. در واقع، سپاه قزلباش با ذلّت تمام در برابر حمله به اصفهان عقب نشست. این عدم كارآیی، معلول عوامل متعددی بود كه مهم‌ترین آن‌ها از نظر شاعر ما، نرسیدن به وضع سپاهیان بوده است. در این باره، باید آرامش متوالی چند دهه گذشته را نیز افزود. سپاه ایران گرچه از لحاظ ظاهری، دارای لباسها و تجهیزات بودند، اما هیچ نوع آمادگی كافی برای یك مبارزه قاطع نداشتند. در واقع در جامعه آن دوره صفوی، همه جا ظاهری آراسته داشت؛ اما در باطن تهی و پوچ بود. شاعر ما درباره امراء كه سران قوم بودند می‌گوید:
همه سرخ رخساره لیك از خضاب‌همه رو سفید از ره اكتساب «2»
ز زربفت و دیبا لباس همه‌ولی پیزری بود اساس همه «3» فرماندهان و امیران زراندوز حتی با تصاحب اموال وقفی و نیز طلاجات حرم حضرت رضا علیه السلام، آن هم به بهانه تجهیز سپاه، كاری نكردند:
تمام خزاین ظروف طلاگرفتند و كردند جمله هبا
قنادیل سركار مولای حق‌شكستند و كردند جام و طبق «4»
وجوهی كه می‌بود وقف نجف‌تمامی به اتلاف شد برطرف «5»
ز اوقاف نوّاب گیتی ستان‌ندادند فلسی به بیچارگان
نه فكر سپاهی نه ساز سلاح‌نه كار صوابی نه راه صلاح «6» وی در وصف قسمتی از سپاه ایران، از بیك‌زادگان تشكیل شده بود، به تمسخر می‌گوید:
ز خاصان درگاه و بك زادگان‌شده دو طلب بهر حلوا خوران «7»
______________________________
(1). حزین، تاریخ و سفرنامه، صص 206- 207
(2). بیت ش 296
(3). بیت ش 303
(4). بیت‌های ش 823- 824
(5). بیت ش 826
(6). بیت‌های ش 829- 830
(7). بیت ش 1195
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1228 ز حمام و كرسی و اسباب نشم‌ز سنجاب كردند جوراب پشم «1»
ز نقل و ز حلوا شتر در نفیرز بادام و پسته هیون در زحیر «2»
شده تیر، سیخ كباب مزه‌صدق گشته خورجین پر خربزه «3»
جوانان بك‌زاده خوش قماش‌كه سنجابشان بود دایم فراش
نكرده ز دامان مادر سفربه غیر از ضروری به جای دگر
گلوشان ز آروق گردید ریش‌ز خمیازه افتاده بر پشت خویش
به حمام هم رفته با پالكی‌ز ده سالگی تا چهل سالگی «4»
اگر دیده در خواب شمشیر تیزنجس كرده شلوار را در گریز «5» روشن بود كه سپاهی این چنین از جمع درباریان، هیچ گونه توانایی جنگی ندارد.
درباره دسته دیگر سپاه كه در زرقان (در شیراز به اصفهان) نزول اجلال فرموده بودند، می‌گوید:
از این رو سپهدار سرو روان‌به زرقان بفرمود میر خواستگان
در آن‌جا نزول جلالت نمودبه می‌رغبتی از كسالت نمود
طلب كرد از شهر رامشگران‌می ارغوانی و لیلی‌وشان
نشستند آن‌جا به عیش و خوشی‌بر افروختند از جفا آتشی «6»
چو افغان چنین دید آزاده شدبه خونریزی و بیداد آماده شد «7» وی در جای دیگر نیز از ظاهر آراسته سپاه، اما میان تهی آن! چنین می‌گوید:
امیران خوش یال زربفت پوش‌همه غرق آهن ز دم تا بگوش
به صورت همه رستم و زال و سام‌به سیرت پریچهره و خوشخرام
به هیئت همه گیو و گودرز و طوس‌ز زینت زده طعنه بر نو عروس «8»
شجاع و غضنفر دلیر و متین‌به صورت چو شیر و به تن نازنین «9» ادامه این اشعار به همین صورت، در وصف سپاه قزلباش است. با این حال و از این زاویه، این تشبیه برخی از نویسندگان كه این جنگ را همانند جنگ ایرانیان و اعراب در قادسیه، و جنگ سپاهیان خلیفه عباسی و مغولان دانسته‌اند، چندان بیراه نیست.
______________________________
(1). بیت ش 1200
(2). بیت ش 1105، هیون یعنی شتر؛ زحیر یعنی ناله كردن در هنگام زایمان.
(3). بیت ش 1125
(4). بیت‌های ش 1247- 1250
(5). بیت ش 1254
(6). بیت‌های ش 1220- 1223
(7). بیت ش 1126
(8). بیت‌های ش 1274- 1276
(9). بیت ش 1130
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1229

ارزیابی انتقادات‌

درباره اینكه انتقادهای ناظم تا چه اندازه وارد است، باید به دو نكته توجه داشت؛ یكی در مورد كلیاتی است كه درباره نهادها و گروه‌های مختلف اداری و اجتماعی مطرح كرده؛ دوم مطالبی است كه در مورد اشخاصی مانند اعتماد الدوله و یا میر سید احمد صفوی ابراز داشته است. درباره قسمت اول، بعید می‌نماید كه او غرض‌ورزی خاصی داشته باشد؛ به علاوه كه واقعیات موجود و نیز شواهد تاریخی، به خوبی مؤید آن‌هاست. اما در مورد قسمت دوم، البته این شبهه وجود دارد كه مؤلف از ناحیه برخی از امراء دچار مشكلاتی شده باشد؛ كما اینكه بدگویی‌های وی از میر سید احمد در قیاس با آنچه در مجمع التواریخ به صورت جانبدارانه از وی آمده، حالت افراطی دارد.
نكته دیگر این است كه او مطالب انتقادی خود را در قالب شعر آورده است. شاعر در پی یافتن تغییرات زیبا و قافیه رسا است و بسا كه از این ناحیه دچار افراط و تفریط شود. ناظم خود به این امر آگاهی داده و یادآور شده است كه سعی كرده تا انصاف را حفظ كند:
سخن خالی از افترا گفته‌ام‌اگر بر طریق هجا گفته‌ام
اگر گفته‌ام حرف از ظنّ خویش‌و گر كرده‌ام «هجو» را فنّ خویش
و گر از غرض بستم این داستان‌نگردد قبول دل راستان «1» وی می‌گوید: او با این افراد محشور بوده و از خصلت‌های زشت آنان آگاهی داشته است:
شدم حشر با آن گروه لئیم‌كه بدتر بود از عذاب جحیم
چو بودند آن قوم ظالم نهادز جور و جفا بدتر از قوم عاد «2»
كسی كو بود واقف از كارشان‌بود مخبر از ظلم و كردارشان
بداند كه بی‌مدّعا گفته‌ام‌سخن از برای خدا گفته‌ام «3» در عین حال می‌پذیرد كه شاعر نیز خصلت خاص خود را دارد و باید خواننده شعر او به این نكته توجه داشته باشد:
ولیكن سخن ساز در كار نظم‌شود محو و شیدا در اطوار نظم
كه بكر سخن ساحری پر فن است‌به صد رنگ، در كار دلبردن است
به هر هفت و نیرنگ و جادوگری‌كند همچو این آسمان دلبری
سخن‌ور چنان بی‌محابا شودز طنّازیش مست و رسوا شود «4»
______________________________
(1). بیت‌های ش 608- 610
(2). بیت‌های ش 611- 612
(3). بیت‌های ش 617- 618
(4). بیت‌های ش 619- 622
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1230

ارزش تاریخی مكافات نامه‌

آنچه كه از متن مكافات نامه برجای مانده است، نشان می‌دهد كه شاعر، دفتر خود را در دو بخش تنظیم كرده، هر چند آشكارا مرز این دو قسمت را مشخص نكرده است. در بخش اول، پس از ستایش خداوند و درود بر رسول و آل او، به روشن كردن فساد حاكم در درون هیئت حاكمه صفوی پرداخته است. و در بخش دوم كه متأسفانه تنها مقداری از آن باقی مانده، گزارش رخدادهای مقدماتی مربوط به سقوط اصفهان به دست افاغنه را در سال 1134 آورده است. امكان آن هست كه شاعر در ادامه شرح جنگ گلون آباد (كه چند ماه پس از آن اصفهان سقوط كرد) دیگر رخدادهای تاریخی را نیز به نظم كشیده باشد؛ اما در حال حاضر آن قسمت در اختیار ما قرار ندارد. با این حال، همان بخش نخست نیز مشتمل بر بیان برخی از حوادث و معرفی تعدادی از چهره‌های سیاسی و فرهنگی این دوره پر آشوب می‌باشد. می‌توان گفت كه آگاهی‌های تاریخی داده شده در مكافات نامه، در مواردی منحصر به فرد بوده و اشعار، مشتمل بر اطلاعات تازه‌ای درباره این برهه از تاریخ، بویژه بعد اجتماعی آن است. در اینجا به فهرستی از موضوعات تاریخی و اجتماعی اشاره می‌كنیم:
اطلاعاتی در مورد نزاع فقیهان و صوفیان؛ آگاهی‌هایی درباره شخصیت میر سید احمد خان صفوی [درباره وی اطلاعات مفصلی در مجمع التواریخ آمده است.]؛ اشاراتی به جنگ میان سید احمد و شاه‌وردی خان سپهسالار فارس؛ آشفتگی در وضع مردم اصفهان و فرار آنان به شهرهای اطراف؛ تصاحب اموال اوقاف توسط امراء، شرحی از وضعیت فتحعلی خان داغستانی و سیاست‌های او، شرحی از احوال میر محمد تقی مشهدی؛ جنگ جعفر قلی خان استاجلو در هرات؛ اشاراتی به وضعیت لرستان و تبریز؛ تاراج اموال حرم امام رضا علیه السلام توسط امراء و فرماندهان؛ اشاراتی درباره برخورد اكراد چمشكرك با غارت اموال حرم؛ بیان احوال و كردار میرزا رفیع دواتدار ملقب به «كوسه»؛ آگاهی‌هایی درباره صفی قلی خان و اقدامات او؛ آگاهی‌هایی درباره تصمیم شاه در رفتن از قزوین به خراسان و منصرف شدن او در سال 1133، اطلاعاتی در شرح احوال محمد قلی خان شاملو- جانشین فتحعلی داغستانی؛ اطلاعاتی درباره حملات لزگی‌ها به شیروان و رفتن محمد خان برای سركوبی آنان؛ حمله محمود افغان به كرمان؛ آگاهی‌هایی درباره سید عبد اللّه مشعشعی حاكم خوزستان؛ چگونگی وضعیت فرماندهان ایرانی در جریان جنگ گلون آباد و بیان روحیات آن‌ها؛ و در پایان «چگونگی روز معركه سراپا مهلكه گلون آباد». البته جزئیات دیگری نیز در ضمن اشعار آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1231

مكافات نامه‌

در ستایش و مناجات‌

جمالی كه باشد جلالش نقاب‌كمالی كه شد ذرّه‌اش آفتاب
كمال مبرّا ز نقص و زوال‌جمال منزّه ز مثل و مثال
صفایی كه دردش بود صافهاوفایی كه بیش‌ست از وعدها
به آن هستی بی‌غم از نیستی‌كه پاك آمد از چونی و چیستی 5
به آن كبریایی كه كردی ردابه آن بی‌نیازیت از ما سوا
به قبضی كه از بسط دارد نشاطبه بسطی كه داده به قبض انبساط
به عزّی كه یوسف به زندان كندبه ذلّی كه اضلال اخوان كند
به حلمی كه صدیق ازو مبتلاست‌به عفوی كه میراب آب بقاست
به جودی كه ایجاد سایل كندبه مجدی كه نادیده مایل كند 10
به حولی كه قوّت ازو یافت زورتوانا به او گشت هر مار و مور
به مهری كه عاجز نوازی كندبه قهری كه دشمن گدازی كند
به آن جزوه عشق آغیار سوزكه در مجمر دل شد آتش فروز
به خاكی كه آیینه سیما شودبه عكسی كز آیینه گویا شود
به نازی كه معشوق عاشق كندبه رازی كه منكر موافق كند 15
به نطقی كه بی‌كام و لب ناطق است‌كلامی كه بر حرفها سابق است
به دیدی كه بی‌دیده بینا كندبه علمی كه بی‌فكر دانا كند
به سمعی كه ناگفته اصغا نمودبه دركی كه ادراك انشا نمود
به نازی كه دارد نظر با نیازبه رازی كه معراج او شد نماز
به نامی كه بر ذات پاكت رواست‌مقامی كه محراب او سینه‌هاست 20
به رحمانی بر برایا رحیم‌كه شیطان شد از رحمت او رجیم
به مجهودی حمد پیرائیت‌به مشكوری شكر فرمائیت
به ربیّت پرورش آفرین‌به پروردن آسمان و زمین
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1232 به آن زحمت عام بی‌ضنّتت‌به رحم فراوان بی‌منّتت
به شاهنشهی‌های روز جزابه آن بنده فرمانی ماسوا 25
به عونی كه عالم به او قایم است‌به صوتی كه لا ینقطع دایم است
به آن اهتدا بر صراط قویم‌كه شد شرع و عدلت به او مستقیم
به راهی كه انعام اخیار شدكزو ردّ مغضوب بیزار شد
به اضلال و طردت كه از خیر نیست‌كه هر گمره از طینت خود شقی است
به شأنی كه هر كبریا خاص اوست‌به قدر و به نصری كز اخلاص اوست 30
به آن ذات بالاتر از هر بلندبه آن وحدت صرف بی‌چون و چند
به نوری كزو شد صمد مستقل‌ازل با ابد گشت ازو متّصل
به بی‌والدی‌های پاك از ولدبه بی‌كفوی بی‌نیاز از مدد
به قدری كه راكع شد افلاك ازوبه فخری كه مسجود شد خاك ازو
شهودی كه شهد شهادت دهددرودی كه ذوق عبادت دهد 35
سلامی كه اسلام ازو یافت نوركلامی كه املاك را شد سرور
به فخری كه كوثر عطا می‌كندبه لیلی كه دل را جلا می‌كند
به نصری كه قلب قساوت شكست‌به فتحی كزو دل ز ظلمت برست
به آن فیض بخشی بهر بی‌نوابه آن لطف خاصی كه كردی بما
به قصرت كه عرشش یكی طارمست «1»ازل با ابد در فضایش گمست 40
به دادی كه موقوف درخواست نیست‌به زادی كه او را كم و كاست نیست
به عشقی كه عقل است پابست اوبه شوقی كه نفس است سرمست او
به امرت كه افلاك ازو دایرست‌به نورت كه سیّار ازو سایرست
به اثبات ذاتت ثوابت دلیل‌ز اظهار كارت حوادث كلیل
به قهرت كه باشد شرارش اثیربه مهرت كه كرده هوا را اسیر 45
به لطفت كه آورده آب روان‌به حلمت كه كرده زمین را مكان
به ابداع و تألیف صنعت كه كردبه یك ظرف امكان خس و خار، ورد «2»
به حیّی كه حیوان ازو یافت جان‌به قیّومیت یافت زور و توان
به اكرام و افضال و احسان و دادكه انسان ازو یافت بخش و مراد
______________________________
(1). طارم: در اینجا كنایه از «آسمان» است.
(2). ورد: گل و غالبا گل سرخ را می‌گویند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1233

در افق تقدیس و تمجید ماه جمال با كمال مهر سپهر لولاك را از مطلع رقیق طالع نمودن و اتحاد ذاتی نور نبیّ و ولیّ و حقیقت نبوّت ولایت مطلقه را در كسوت استعاره بر دیده‌وران منتظر عیان و ظاهر ساختن‌

درین نوع هم از كمال كرم‌گزیدی به تشریف خاص از امم 50
رساندی به عرش برین پایه‌اش‌بپوشیدی از نور پیرایه‌اش
مزیّن به اوصاف خود ساختی‌مشرّف به الطاف خود ساختی
به بینائیّت ساختی دیده‌وربه دانائیّت گشت صاحب هنر
ز علم الیقین و ز عین الیقین‌رساندی به بالای عرش برین
به حق الیقین كردی از خود فنارساندی به معراج عین بقا 55
ز غیبش نشاندی به بزم شهودكشیدی به مهمانیش خوان جود
نهادی به سر تاجش از اصطفی‌بپوشیدیش جامه انّما
بفرمودیّش سیر در كائنات‌ندادیش در هیچ منزل ثبات
ز رنج سفر شد تنش چون هلال‌محاقش چهل سال شد از كمال
چو در سیر و دورش بشد شرح صدرنمودیش از مهر خود همچو بدر 60
مقابل چو شد ماه با آفتاب‌ز نورش دو عالم پذیرفت تاب
پس از اقتباس كمال هنربه فرمودیش سیر عودی دگر
به ارسال چون گشت فرمان‌پذیربشد هم سراج و بشیر و نذیر
كتابش بدادی و تیغ و لواكه هم لطف و هم قهر كن بهر ما
چو شد غرّه ماه بعث آشكارهلال نبوّت برآمد ز غار 65
همه خلق عالم ز ضعف بصردر آیینه درك كرده نظر
كه بینند آن ماه نو را جمال‌رهد عید ایقان ز ظنّ خیال
چو كردند امعان به قدر توان‌یكی را دو دیدند این احولان
نبیّ و ولیّ هر دو یك گوهراندكه هم مهر و هم ماه و هم اخترند
دوئی نیست در عالم اتّحادشود ظاهر این حرف روز معاد 70
دوئی نیست در پرتو آفتاب‌دوئی‌هاست در سطح این خاك و آب
مدرّان ز بحث و جدال حنجره‌كه باشد حواس و نظر پنجره
هر آن كس ز غربال بیند به ماه‌دو صد ماه بیند بگاه نگاه
ز غربال حسّ و نظر كن گذرپس آنگه بكن سوی ماهش نظر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1234 كلف «1»نیست در ماه، در دیده‌هاست‌كه گرد و غبارش از اندیشه‌هاست 75
چو برخاست از دیده گرد كلف‌شود عین انسان بصیر از شرف
ببیند مه و مهر را بی‌گمان‌به عین الیقین متّحد همچو جان

زبان راز و نیاز محرم حریم انس گردیدن و در طور مناجات عندلیب بیان را به ترانه نعت و منقبت نمودن و اوج تقدیس ساختن و حبیب و محبوب را در طراز هم در یك نقاب چهره كردن، اما به روی ایشان سایل مواید رحم و احسان شدن.

الهی به مهر سپهر وجودالهی به ماه شبستان جود
الهی به آن انجم بی‌قرین‌به آن رهنمایان دنیا و دین
الهی به سالار میدان حكم‌به آن مسندآرای ایوان حكم 80
الهی به بخت علمدار علم‌به آداب و تمكین سردار علم
الهی به نوری كه عقل آفریدبه عشقی كزو نفس آمد پدید
به قدسی كه املاك را داد روح‌به انسی كه ارواح را شد فتوح
به شوقی كه افلاك ازو دایرست‌به ذوقی كه انجم به او سایرست
به لطفی كه اركان به او گشت هست‌به جودی كه اشخاص را داد دست 85
به كرسی نشین شاه عرش جمال‌به نصرت قرین صفدر ذو الجلال
به آن آدمی كز صفای سرشت‌به صد آدم و شیث بخشد بهشت
به نوحی كه با كشتی اهل بیت‌رهاند ز موج بلا من هدیت
به خضری كزو زنده آب بقاست‌كلیمی كه صد خضر را رهنماست
محمد شه مسند دین و دادعلی قامع اهل كفر و عناد 90
محمد فرازنده خوان عدل‌علی شد نمك در نمكدان عدل
محمد صف‌آرای میدان حلم‌علی صف‌شكن روز هیجا «2»به علم
محمد بود دیده، نورش علی است‌محمد بود دل، حضورش علی است
بود مهر احمد، علی نور آن‌بود جان محمد، علی جان جان
محمد حبیب خدای كریم‌حبیب محمد علی عظیم 95
به توحید و تحقیق اگر سالكی‌بود عشق و معشوق و عاشق یكی
______________________________
(1). هر لكه كه در ماه یا آفتاب دیده شود.
(2). روز هیجا: روز جنگ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1235 محمد چو قرآن، علی شد بطون‌ندانند این را به جز راسخون
مدینه است احمد، علی باب آن‌بود مسجد این، اوست محراب آن
محمد گل بوستان كمال‌علی بوی آن گل بود رنگ آل
نبی و ولیّ شمع پرتو بدان‌چو پروانه انجم فلك دور آن 100
محمد چو كشتی، علی بادبان‌محمّد چو دریا، علی درّ آن
محمد بود آدم و شیث و نوح‌علی هست در جمله مانند روح
محمد بود هود و لوط و شعیب‌علی معنی جمله در ظهر غیب
نبیّ نور جنّت، خلیلش ولیّ‌محمد بشیر و نذیرش علیّ
به هم متحد همچو جان و روان‌چو یعقوب و یوسف هم این و هم آن 105
محمد كلیم و كلام و عصاعلی هست هارون و هم اژدها
بود روح احمد علی دان دمش‌مسیح آل او، فاطمه مریمش
نبیّ كعبه جان، مقامش ولیّ‌محمّد صفا، مروه باشد علی
به شخص توكّل به نفس رضاگل باغ زهد ورع مصطفی
به جان كرم بحر جود و سخابه بازوی قدرت شه لافتی 110
به آن نور مستور عصمت قباب‌به زهرا كه مهدش بود در حجاب
به نوباوه نخل افضال و منّ‌به ریحان جنّت شه دین حسن
به آن شیر هیجا شهید ستم‌حسین ابن حیدر امام امم
به سجّاد آن قبله اهل دین‌به باقر علمدار علم الیقین
به جعفر كه خورشید اوج هداست‌به موسی كه طورش دل با صفاست 115
از او تا به موسی بسی فرق‌هاست... در غضب آن رهاست
به سلطان كونین و بحر عطاامام امم سرور دین رضا
به دریای جود و كرامت تقی‌به مهر سپهر جلالت نقی
به شاهنشه ملك دل عسكری‌كه روح الامین باشدش چاكری
به آن حجّت غایت از جور ماكه پنهان چو روحست از دیده‌ها 120
به احرار و ابرار و مردان كاربه ابدال و اوتاد احسان مدار
به سرمایه سوزان بازار عشق‌به منصور بختان سرِ دارِ عشق
به خمخانه نوشان بزم حضوربه دیوانه مستان جام شعور
كه از نور خود كن بر ایشان سلام‌درود و صلاتی ز پاكی تمام
هم از حرمت حال و آل رسول‌كه خورشید ما را برآر از افول 125
بده صاحبی تخت اقبال رابه كرسی نشان عقل فعّال را
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1236 ز هر خصم ظالم برآور دماربه ایران ز ابر ترحّم ببار
ز گرد كدورت «دلم پاك كن» «1»ز صهبای ذوقم طربناك كن
به جامم بریز از می بی‌غمی‌كه فارغ شوم از غم عالمی
زبانم ده از شعله شمع طوربه كامم بریز از شراب طهور 130
كه چون مست گردم از آن باده من‌شوم بلبل گلستان سخن
كنم شرح هجران و درد نهان‌كه گلزار ایران چرا شد خزان
ز اسباب خذلان و سوء القضاكزو گشت ایران به زشتی فنا
كنم بی‌دروغ و خلاف و گزاف‌بیانی ز دانش نه از اعتساف
كه شاید گروهی ز آیندگان‌از او پند گیرند چون عاقلان 135
ز غفلت نسازند خود را چو مابه دام مكافات و غم مبتلا
چو شد نظم این نامه در سجن غم‌مكافات نامه نوشتش قلم

در سیر و دور معركه سخن كسب [؟] خامه آفاق گرد انفس ... را گرم تكاپو ساختن پنبه غفلت از گوش مدهوشان ... كشیدن ... باختن «2»

به نام خدای مكافات كن‌پیاده ظفر بخش شه مات كن
خدیو مدمّر كُن قوم لوطكه مرّیخ قهرش «3»ندارد هبوط
خداوند كیهان و باران و میغ «4»طهارت ده خاك از آب تیغ 140
حكیم شفا بخش كون از فسادبه اخراج اخلاط «5»اهل عناد
مداوا كن علت بدسران‌به اسهال شمشیر و دفع سنان
شفا بخش جان از خناق نقاربه فصّادی خنجر آبدار
برآرنده زهر از كام دهربه حبّ گلوله به تریاق قهر
كشد سمّ طغیان ز جان شریرهم از مهره مار پیكان تیر
______________________________
(1). آنچه در گیومه آمده در اصل ناخوانا بوده و حدسی است.
(2). پیش از كلمه باختن به اندازه یك سطر ناخواناست.
(3). مریخ قهرش: كنایه از آتش قهرش.
(4). میغ: ابر، سحاب.
(5). اخلاط: اخلاط قوم، كسانی كه از قوم نباشند و در آن گروه مداخلت كنند. اخلاط در اصل به اخلا چهارگانه معروف گفته می‌شود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1237
145
مداوای سرسام كبر و غرورنموده به معمول از آب شور
صُداع «1»تبختُر جنون هوابه معزولی حبس كرده روا
حریص طمع را مذلّت دهدمریض هوا را مشقّت دهد
مداوای قبض مزاج لئیم‌به تحقین، «2»تاراج كرد آن حكیم
چو خواهد كند زخم دلها دواكه ناسور «3»گردیده از كینه‌ها 150
كند قطع و كی «4»بخیه و خشكبند «5»به تیغ و تفنگ و كمان و كمند
گدایی كه شاهی تمنّا كندز یك بانگ افغان ز سر وا كند
لوایی كه بیجا شود بر هوابیندازد از علّت التوا «6»
نفیری كه بیجا برآرد صفیر «7»كند همنوای شهیق و زفیر «8»
چو بیجا برآرد نفس كرّناز فریاد افغان شود فرّنا 155
ز آهنگ بی‌موقع طبل و كوس‌شكمْشان بدرّد چو مرغ و خروس
عزیزی كه فرعون را كرد غرق‌ز قهر آب بر خرمنش گشت برق
شدیدی كه شدّاد را هیبتش‌به دوزخ فرستاد از جنّتش
غیوری كه نمرود را از عنادبه یك پشّه چون پشّه بر باد داد
عظیمی كه از جان عاد و ثمودز بادی به یك دم بر آورد دود 160
چو فرعون را دید نَمْرُدْوَش‌نم رود كرد آتش خرمنش
كفیلی كه از كلفت دود آه‌سیه ساخت آیینه شاه و ماه
صبوری كه از تلخی انتقام‌به شُكرانه، شكّر «فرستد» «9»به كام
رحیمی كه با زشتی خوی مانبسته در لطف بر روی ما
بصیری كه هرگز نكرد اشتباه‌حلیمی كه از عفو بخشد گناه 165
زستّاریش بس همین كان خبیربپوشد گناه صغیر و كبیر
______________________________
(1). صداع: دردسر، در اینجا یعنی سری كه مرض تبختر دارد.
(2). تحقین، حقن: اماله كردن.
(3). ریش: روان، ریش غیر قابل علاج و جراحت عسر العلاج و زخمی كه پیوسته ریم از آن پالاید.
(4). اشاره به مثل عربی كه «آخر الدواء اكلّی» آخرین دارو (برای زخم) سوزاندن آنست.
(5). خشكبند: نوعی از علاج زخم كه با دوای غیر تر آن را علاج كنند، در برابر تربند.
(6). التواء: (ظاهرا در اینجا به معنای) انحراف و پیچیدگی و جابجای مهره‌های كمر. در اصل به معنای خمیدگی و سستی و كاهلی در كار.
(7). در اصل: سفیر.
(8). اشاره به آیه 106 سوره هود.
(9). در اصل سفید است و كلمه ضبط شده حدسی است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1238 سمیعی كه ناگفته‌ها را شنودبدیعی كه نابودها كرد بود
حكیمی كه آراست چرخ منیربه كیوان و برجیس و بهرام و تیر
به مهر و به ناهید و ماه و نجوم‌مزیّن نمود این معلّق جسوم
به روی زمین هم پی انتظام‌یكی را به شاهی برآورد نام 170
بیفكند از ظلّ خود سایه‌اش «1»برافروخت از دیگران پایه‌اش
به تاج و نگینش سرافراز كردبه شرع مبینش ادب ساز كرد
به عقلش هنرمند و استاد ساخت‌به عدلش مكلّف پی داد ساخت
به شیخ و به ملّا، به میر و دبیرعصا و ردا داد و تیغ و صریر «2»
طریق شریعت ره و رسم دادبه تعلیم و سنّت به هر یك به داد 175
كه بر طبق ناموس كاری كنندنه بر وفق خواهش مداری كنند
اگر پا نهند از رضایش بدركند جمله از خاك ذلّت به سر
به عزّت رساننده راستان‌به ذلّت كشاننده كاستان
سزاوار شاهی جز او نیست كس‌كه باشد به دستش عنان نفس
ز عرش برین تا به قعر زمین‌به نامش روانند همچون نگین 180
اگر منع رفتار انجم كندفلك هم ره سیر را گم كند
بوَد یكّه‌تازش یكی آفتاب‌كه بر قلب انجم فكند انقلاب
لطیفی كه قهرش اگرچه بلاست‌ولیكن دو صد لطفش اندر قفاست
رقیبی كه گر كرد زندانیم‌بیفكند از مسند خانیم
اگرچه از آن خانیم عار بوداز آن كرد چاره كه ناچار بود 185
نمی‌خواست باشم به نامرد یاركنم روزِ مردی ز دشمن فرار
شوم كشته یا غرق یا دستگیرشود روی مردانگی‌ها چو قیر
شود بر طرف دین و «دنیای من» «3»همه نیكنامیّ آبای من
شوم بعد چندین مصاف و نبردز سرداری ناكسان روی زرد
به دنیا و عقبا شوم شرمسارسیه نامه و مدبر و خوار و زار 190
كه لابد رفیق مخنّث به جنگ‌شود رو سِیَهْ گرچه باشد پلنگ
اگر مال و جاهم به تاراج دادولی از سرافرازیَم تاج داد
______________________________
(1). اشاره به جمله «السلطان ظل اللّه».
(2). صریر: آواز قلم؛ در شعر آمده:
از وزیران مشرق و مغرب‌به صریر قلم گرفت سریر
(3). در اصل سفید است و آنچه ضبط شده حدسی است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1239 طبیبی كه پیش از خناق قضاز خونریز سر كرد در دم دوا
و گرنه ز سرسام آن رستخیزدر آن انقلاب گریزا گریز
چنان جسم زارم شدی پایمال‌كه در زیر كوپال رستم سفال 195
له الحمد و الشكر فی كلّ حال‌كه از حمد و شكرش زبانست لال
رحیمست و رحمن و برّ و رؤوف‌جوادست و معطی، وَدود و عطوف
به بخشایش عاصیان رحمتش‌ندارد سر مو كمی رأفتش
برم از عذابش به عفوش پناه‌كه هم قاهر و هم بوَد جُرم كاه
گریزم ز عدلش سوی رأفتش‌كه سابق بَود بر غضب رحمتش «1» 200
اگر چه بوَد كارش احسان و جودو لیكن پی نظم كار وجود
چو دریای قهرش تلاطم كندره چاره را عقل كلّ گم كند
ز عدلش بوَد اینكه باشد قرین‌عمل با مكافات در كفر و دین
زهی عادلی كز كمالِ جلال‌به هم بسته دامان ظلم و نكال «2»
شود قابلیّت به حُمق و به زرنبخشد نهال نجابت ثمر 205
به منصب شود عیْب ریش سفیدشود مسند از نوخطان مستفید
اساس سلاطین بپا شد ز هم‌سپاهی شود بی‌سلاح از ستم
جدیدی جفا بر قدیمی كندشود نوكر آقا و بر در زند
شود هر دنیّ واجب الاحترام‌كشد هر وضیع از شریف انتقام
شود مسند از احمقان كامیاب‌ازیشان شود دین و دولت خراب 210
نه از دین اثر مانَد و نه ز شرع‌همه حُبّ دنیا شود اصل و فرع
چنان بی‌تمیزی بگیرد رواج‌كه گیرد ز شیرانِ نر گربه باج
شود حاصل فعلشان خرج فرج‌بزاید ز افعالشان هرج و مرج
چو نامردی از حدّ تجاوز كنددل مرد حق حلقه بر در زند
پس از عفو بسیار و فضل و عطاعدالت به غیرت فرستد لِوا 215
ز غیرتْ قضا، كارفرما شودمكافات را شحنه پیدا شود
به گاه مكافات حق می‌شودچو میزان مساوی به هر نیك و بد
ندارد تخلّف عمل از جزابوَد از كمی كفّه پا در هوا
چو گردند خلق از هوی كامیاب‌كند مستشان باده ارتیاب
ز توفیقشان بی‌نیازی دهدبه خذلانشان عشقبازی دهد
______________________________
(1). اشاره به: [یا من سبقت رحمته غضبه].
(2). این بیت در حاشیه اما به همان خط متن آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1240
220
ز غفلت همه مست و ابله شوندز نكبت چنان سست و بی‌ته شوند
كه نه عار دانند و نه افتخارشود نام و مردانگیشان فرار
بوَد كذبشان صدق و خدعه نیازتذلّل عبادت تملّق نماز
طمع همّت و لؤم و خسّت كرم‌دنائت عطا جُبْن و ذلّت شِیَم
وفا حیله و وعده باشد خلاف‌مروّت جفا، مردی و رحم لاف 225
حیا بی‌كمالی، ادب ریشخندو لا مكر و تزویر و افسانه پند
ذكا بیحیایی، فطن گربزی «1»ثنا خودستایی و عاجز گزی
قریحه تكلّف، تصلّف «2»شعورفطانت تمسخر، سماحت غرور
جلالت تكبّر، ضلالت ورع‌تجارت ربا، زهد و تقوی طمع
خیانت درستی و صوفی‌گری‌دیانت شود زرق و جبّه بری 230
بوَد علْم، عمّامه، زینت كمال‌فضیلت درَم؛ شسته‌رویی جمال
خودآرایی و حِلْیه باشد صفاتَن‌آسایی و حیله، عقل و ذكا
شجاعت بوَد لاف و مردی فرارمتانت گرانی، فتوّت شنار «3»
بود دانش افسون و افسانه علم‌شود عفو از عجز و اغماض حلم
خلیقی ركون، راست‌گویی جنون‌بشاشت خوش آمد به هر رذل «4»دون 235
عنایت طرف گیری و عدل میل‌سیاست دل آزاری و رشوه نیل
شریعت شوَد تابع میلهاطریقت ره اخذ و تقوی ریا
سعادت بوَد كثرت ملك و مال‌شود عقل مصروفِ وِزر و وبال
بوَد جمع مال از علوّ همم‌شود دادن رشوه نامش كرم
شود ركن دین لعن مردان دین‌عداوت به دانا، به درویش كین 240
تدیّن بوَد كینه اولیاصلاح و ورع لعن بر اصفیا
نماند ز اخلاص نام و نشان‌ز صوفی‌گری تاج ماند نه شان
روَد غیرت و مردی و اعتقال‌ز بیداد یاران غافل به مال
چو طغیانشان بگذرد از حساب‌كند شیوه نوّاب مالك رقاب
كه با خلق نامرد احسان كندزنان را مسلّط به مردان كند
______________________________
(1). حیله‌گری و مكاری.
(2). به معنای چاپلوسی و گزافه گویی.
(3). شنار: عیب و عار، بدترین عیب و عار.
(4). در اصل: رزل.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1241
245
شود آنچنان «محو» «1»باغ فرح «2»كه نَبْوَد به خُلْدش دماغ فرح
به دورش چنان رشوه شایع شودكه زر در كف خلق مایع شود

بیان مجملی از صفات حمیده و ملكات پسندیده خسرو آفاق پادشاه رحیم كریم واجب الاحترام بر «3» طالع از نوكر و غلام نواب مالك رقاب، نجاه اللّه تعالی بالائمة الكرام علیهم السلام.

چو او شاه در عرصه اقتدارندیده است شطرنجی روزگار
چه گویم به مدحش كه نطق الكن است‌نه حدّ زبان و نه كار من است
زبان عاجز از وصف روحست و نورقلم قاصر از نقش حور و قُصور 250
كریم و نعیم و حلیم و رحیم‌ولی با زن و خواجه، طفل و حكیم
لطیف و نظیف و رفیق و شفیق‌چو آیینه و آبْ قلبش رقیق
ز بس بود راحم به هر نیك و بدبه نامرد هم حرف تندی نزد
عدو را نمی‌خواست غمگین كندمبادا كه بیچاره نفرین كند
كسی گر ز امرش تخلّف نمودبه رویش ز فرط غضب تف نمود 255
چو دشمن به مُلْكش زدی تركتازنمی‌كرد كاری به غیر از نماز
نمودی اگر خصم ملكش خراب‌همی كرد از غصّه چشمی پر آب
نبودش چو ربطی به نار جحیم‌بشد جزو ناری ز خُلقش عدیم
چو بد بود با مذهب چاریارمزاجش سه عنصر نمود اختیار
چو بنیان عدل از سیاست بپاست‌از آن با عدالت نمی‌بود راست 260
چو نصرت بوَد با شكستن قرین‌از آن با ظفر پیشه می‌داشت كین
چو دشمن‌كشی هست فرع ثبات‌به مردان از آن بود بی‌التفات
چو بودند خاصان او نادرست‌نمی‌داد گوشی به حرف درست
ز بس بود با عالمی مهربان‌از آن منصبش بود شب در میان
ز بس عزل و نصبش به هم بود جفت‌بزایید از آن فتنه‌ها جفت جفت 265
چو زهّاد رغبت به دنیا نداشت‌از آن بر خرابیش همّت گماشت
______________________________
(1). در اصل سفید است و آنچه ضبط شده حدسی است.
(2). نك: ذیل بیت 849.
(3). شاید «بی» یا «بد» یا «پر»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1242 نه از جور غمگین، نه از عدل شادبه باغ فرح «1»بودیش دین و داد

قطعه تقسیم مداخل و مخارج ایران بر سبیل مزاح و تنقیح آن در كمال ایضاح‌

چو آن شاه دانا نمود اهتمام‌به صرف مداخل پی انتظام
چو فرد مداخل مخارج بدید... جمع و خرجش رسید
به صرف مداخل چو تصمیم كردبه اخماس توزیع و تقسیم كرد 270
یكی خمس كرد از خود و مَحْرمان‌یكی از امیران و فرماندهان
یكی خمس را هم دو قسمت نمودز یك نصف چیزی به خاصان فزود
پس آن جزو باقی به كلّ سپاه‌بداد و بفرمود حیف آه آه
رقم كرد نوّاب ایران مدارهمان بحر تمكین و كوه وقار 275
كه سیّد محمّد شود مستشیربه دفتر رود با دو صد داروگیر
اباریش سفیدان با احترام‌حواله به اطلاق گردد تمام
كه كُتّابْ، قسط و قراری كنندصدیقانه با هم مداری كنند
چو كُتّاب را خرج بسیار بودبه داد و ستد گرم بازار بود
بكردند آن جزو را تركتازچو تردست سیما درِ حقّه باز 280
در آخر به دست عساكر تمام‌رقم پاره‌ای ماند و زین و لجام
دو خمس و یكی نصف موضوع رابفرمود مخصوص آن خوش بنا «2»
چو آن وجه اغلب كمی می‌نمودعلاجی به غیر از حواله نبود
به نسبت ... «3»می‌نمودش دبیربه میر و وزیر و صغیر و كبیر
محصّل به هر خانه در دادوگیركه سازد وصولش به دانگ و شعیر 285
به كلّ ممالك هم از بهر آن‌چَپَرها روان همچو یغماگران
كه كار عمارت به رونق بوَدوزان كلّ ایران منسّق بود
در آخر چو شد رشك باغ ارم‌به محمود شدّاد شد منتقَم
وجودش ز آفات محفوظ بادكه او خاك آرام بر باد داد
______________________________
(1). كاخ و باغ فرح آباد؛ نك: ذیل بیت 849
(2). اشاره به باغ فرح.
(3). در اصل كلمه‌ای شبیه «ولی»؛ در آن صورت تا حدودی معنا نیز درست می‌شود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1243

ذكر مجملی از احوال امرای عظام نمك به حرام مربّی لئام مخرّب بنیان عدل و كرم، مؤسس اساس ظلم و ستم ... با ستمدیده‌

چو خواهد به قومی فرستد عذاب‌كند ابلهی چند را كامیاب 290
چو خواهد ز عالم برآرد دماردهد لیوه‌ای «1»چند را اختیار
كه دانند خود را ارسطو مقام‌فلاطون منش بوعلی احترام
گَهِ رزم باشند رستم مصاف‌گهِ بزم حاتم ز لاف و گزاف «2»
همه احمق و نادرست و شریرهمه لوطی و طامع و رشوه‌گیر
چو در وصف یاران سخن سركنم‌زبانِ قلم را به خون تر كنم 295
به میدان مردی همه زن نهادندانسته چیزی به جز گیروداد
همه سرخ رخساره لیك از خضاب‌همه روسفید از ره اكتساب
ز غازه «3»همه آن چنان گلعذاركه روشان نشد زرد بعد از فرار
به خلوت چو زن دف‌زنان در خروش‌به بازارِ مردی همه خود فروش
پر از غازه و وسمه «4»یخدانشان‌سفیداب شد آب حیوانشان 300
به اصلاح بودند مولع از آن‌كه بر فعلشان بود هر مو زبان
به زینت از آن رغبتی داشتندكزان عیب را بُرده پنداشتند
همه سرخ رخساره لیك از خضاب‌همه رو سفید از ره اكتساب
ز زربفت و دیبا لباس همه‌ولی پیرزی بود اساس همه
ز آیینه تالار «5»از آن ساختندكه تُف بر رخ خویش انداختند 305
از آن بودشان زیر جامه سموركه دایم بوَد حظّ نفس و سرور
از آن پیچ و خم داشت اطوارشان‌كه غربیله پر بود دربارشان
به ایشان خود افتاده زن شیوگی‌نكردند كاری به جز لیوگی
خوش آمد چو زن بود اندیشه‌شان‌نبودی به جز فكر پس، پیشه‌شان
______________________________
(1). فریبنده و چاپلوس، احمق و نادان.
(2). این دو بیت در حاشیه، اما با همان خط متن آمده است.
(3). غازه: سرخاب؛ گلگونه كه زنان بر روی نهند.
(4). وسمه: ماده رنگی كه از برگ گیاهی گرفته شده و زنان برای رنگ كردن ابروان آن را به كار برند.
(5). آقای هنرفر (گنجینه آثار تاریخی اصفهان، ص 576) درباره عمارت «آینه خانه» می‌نویسند: «مشتمل بر تالاری شگرف و عالی در ساحل جنوبی زاینده‌رود بین پل خواجو و پل چوبی قرار داشته است و هیجده ستون مزیّن آینه كاری، طاق مجلل آینه آن را نگاه می‌داشته است و عمارتی شبیه به چهلستون بوده كه در آب رودخانه منعكس می‌شده»؛ برای توضیحات بیش‌تر نك: همان كتاب، صص 578 به بعد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1244 وفا گشته از وعده‌شان بی‌فروغ‌نگفتند حرفی به غیر از دروغ 310
چنان كرده انشای كذب الفضول‌كه خود هم نمودند آن را قبول
همه فحشِ زن بود گفتارشان‌قُرُمْساق لفظ سزاوارشان
همه كرده از دین احمد هبوطهمه پیرو مذهب قوم لوط
بنا كرده هر یك ز نو سنتّی‌از آنند كافر به هر ملّتی
چو اطفال در مكتب انفعال‌ز جنبش نمی‌داشتندی ملال 315
به انگشت بازی از آن بودشان‌كه مشق تردّد روان بودشان
زِبَر داشتند از نصاب «1»آن فصول‌فعول فعول فعول فعول
تقارب همه وزن گفتارشان‌مفاعیل تقطیع كردارشان
مدام آن امیران كرده خفه‌از آن بودشان میل با گنجفه «2»
كه از نقش هم گیرودادی كنندز داد و دهش كسب زادی كنند 320
چو زاهد خنك جمله اطوارشان‌ولی گرم از حیله بازارشان
به وقت عبادت چو ساغر زدندبه جای دعا، ساز دیگر زدند
شده در نماز آن چنان بی‌خبركه در سجده كردند كار دگر
همه كرده شعری ز ادهم «3»روان‌كه از خواندنش مست گردد بیان
اگر تیغ بارد، تو ساغر بكش‌سپر را قدح ساز و بر سر بكش

ذكر حال علمای اعلام و مفتیان خوش آمد فرجام و مرائیان خذلان انجام‌

325
چه گویم از آن وارثان علوم‌چه گویم از آن واقفان رسوم
چه گویم ز مسندنشینان علم‌چه گویم ز فتوی‌نویسان علم
چه گویم ز احرارِ بالانشین‌چه گویم ز اخیار روی زمین
چه گویم از آن هادیان امم‌از آن نكته گیران به لوح و قلم
چه گویم از آن رهنمایان دین‌از آن پیشوایان اهل یقین 330
از آن زهدكیشان با كبریاز شب زنده‌داران پر مدّعا
همه بسته تقوی به خود باسریش‌همه اسم اعظم دمیده به خویش
______________________________
(1). اشاره به كتاب «نصاب الصبیان» ابو نصر فراهی.
(2). گنجفه: یك نوع بازی با ورق كه در عصر صفوی رونق داشته است.
(3). اشاره به ابراهیم ادهم (م 160 یا 166) عارف معروف.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1245 اگر عرش بلقیس را از سبابیاورد آصف «1»ز راه صفا
هم ایشان ز راه صلاح و سدادبدادند تخت سلیمان به باد
اگر خضر در بحر كشتی شكست‌ازیشان هم اركان هستی شكست 335
گر او كُشت طفلی به امر خداازیشان شد از كشته‌ها پشته‌ها
گر او كرد تعمیر دیوار راازیشان بنای ستم شد به پا
دو صد مشكل از بهر قدر و محل‌به یك دم ز فتوی نمودند حل
سلیمان از آن بود پابستشان‌كه شد شرع، انگشتر دستشان
بدیدند هر جا زری چِرْكناك‌به جاروب مسواك كردند پاك 340
رداشان شده شال دستمال عَمْركه گنجایشش بود در تحت امر
به ایتام بودند چون مهربان‌تصرّف به مالش نكردی زیان
چو بودند عالم نمای سفیه‌از آن حِجر را داد فتوی فقیه
زیاده ز قارون شد مالشان‌ز هامان فزون بود اجلالشان
از آن مُنكر كشف بودند و حال‌كه رسوا نگردند از جمع مال 345
از آن دشمن اهل دل بوده‌اندكه با صاحبِ دل دودل بوده‌اند
نمودند ذكر خفی را قُرق‌ریا گشت واجب به چندین طرق
نموده ز وجد و سَماع اجتناب‌ولی سُمعه «2»را كرده فصل الخطاب
فقیری كه پوشید شال نژند «3»نمودند لعنش به بانگ بلند
ولی ترمه خوش قماش لطیف‌ثوابست و سنّت به شرع شریف 350
اگر خلعت شاه دیبا بوَددر آن اجر طاعت دو بالا بوَد
بوَد نصّ تزیین «4»و اكل طعام «5»به شأن فقیهان با احترام
ضیافت شود گر ز مال یتیم‌چو رنگین بوَد از نكالش چه بیم
چو بودند با دین حق در غزاروا بود لبس حریر و طلا
زر و نقره هر چند بودی حرام‌شدی منقلب پیش خواجه هرام «6» 355
ز محصول اوقاف و مال یتیم‌از آن بود در حجره خواجه بیم
______________________________
(1). آصف: نام وزیر یا دبیر سلیمان پیغمبر است كه گویند تخت بلقیس سبا را، از دو ماهه راه، به كمتر از چشم بر هم زدنی نزد سلیمان آورد.
(2). سمعه: ریای در عمل.
(3). نژند: بی‌ارزش، بی‌ارج، پژمرده، فرومانده.
(4). اشاره به آیه 32 اعراف: «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ».
(5). اشاره به آیه 160 اعراف: «كُلُوا مِنْ طَیِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ»*.
(6). خواجه بهرام [؟!].
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1246 كه باشد نما در چنین مال شرطنه افراط و تفریط در صرف و ضبط
نگردند بالغ به كُهلی یتیم‌به قول دو عادل دلارام و بیم
چو درویش گفتی خدایی بلندچو هندو بكشتند و پس سوختند
اگر یا ربی گفت بیچاره‌ای‌جگر از تَفْ «1»هجر صد پاره‌ای 360
به اخراج و هجرش نوشتند حكم «2»كه باید شد از ذكر حق، صُمّ و بُكْم
اگر عاشقی شعر حالی بخواندبه رجم و به طردش مجالی نماند
به دار القضای شیاطین عدول‌كه بی‌رشوه صدّیق شد ناقبول
شهادت ز درویش مسموع نیست‌چو شالش بوَد كهنه، خود كشتنی است
ولی حرف فرّاش آقا كمال «3»بوَد وحی و باشد خلافش مُحال 365
اگر احمد آقا «4»شدی مدّعی‌نبودی ز انكار حق مانعی
گر آقا شدی شرك را مستَدِل‌نمودند تصدیق او بی‌مُخَلّ
ز توحید، درویش چون دم زدی‌شدی ممتنع واجب، او ملحدی
چو شوریده‌یی ترك دنیا نمودبگفتند مرتدّ شد آن بی‌وجود
ولی بهر نوّاب ایران مداربوَد حور، در خلوت آیینه‌دار 370
به قول امام ورع احتساب‌كه باشد ركونش به مذهب ثواب
شده خاصِ خان، خُلد و حور و نعیم‌بوَد جای ابدالْ نار جحیم
در آیینه خانه «5»چو راهش دهددو صد خلد از یك نگاهش دهد
______________________________
(1). تف: گرمی.
(2). درباره حكم اخراج برخی منسوبان به تصوّف؛ از جمله می‌توان به آنچه درباره ملا محمد صادق اردستانی گفته شده توجه كرد (نك: گزی، تذكرة القبور، ص 23، در این خبر تردیدهای جدی وجود دارد كه جای دیگر به آن پرداخته‌ایم.) با شیخ بهاء الدین استیری نیز كه در اواخر عهد شاه سلطان حسین به اصفهان آمده و از سیاست‌های جاری كشور به ویژه آنچه در خراسان می‌گذشت، در سخنرانی‌های خود انتقاد می‌كرد، به همین نحو رفتار شد (نك: مرعشی، مجمع التواریخ، صص 24- 25). قطب الدین تبریزی در اشعار خود در فصل الخطاب از فرار خود از ایران به سوی نجف سخن می‌گوید.
(3). آقا كمال: تنها آقا كمالی كه در این دوره می‌شناسیم، آقا كمال صاحبجمع است كه شرح حال او را در مقدمه وقف نامه وی برای مدرسه سلطان حسینیه در همین مجموعه آورده‌ایم.
(4). احتمال ضعیف آنست كه مقصود از احمد آقا، فرماندهی باشد كه در زمان حمله افغان لقب قولّلر آقاسی داشته و یكی از سرداران شجاع قزلباش بر ضد افغانها بوده است؛ درباره وی نك: كروسینسكی، همان، ص 56، 62- 63، لكهارت، همان، صص 170، 173، 179، 183، 190. احتمال معقول‌تر آنست كه مقصود آغا احمد خواجه باشد كه از منتقدان دربار بوده و در جریان حمله افاغنه خودكشی كرد (نك: دوسرسو، علل سقوط شاه سلطان حسین، ص 229)؛ ناظم پس از این، از وی به عنوان خواجه یاد كرده است و نیز نك: لكهارت، همان، ص 170
(5). درباره تالار آینه نك: ذیل بیت 304.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1247 غلامان امرد چون غلمان «1»بودمِیَش كوثر و ساقیش خان بود
چو نوّاب گوید خطاب الَست‌شود از بلی، حضرت شیخ مست 375
از آن داده فتوی به منع شراب‌كه بودند مست از می‌ارتیاب
بكردند بیت اللُطَف «2»را قرق‌كه گیرند از بچه‌ها مشتلق «3»
نمودند نهی اصول حكیم‌كه گردد مزاج عدالت سقیم
نموده ز لهو و قمار اجتناب‌كه دین باختن را نمایند باب
ز توحید حق آن چنان خشمگین‌كه كافر ز اسلام و ملحد ز دین 380
چو بنت العنب «4»جمله امّ الفسادكه در دورشان عقل و دین شد به باد
چنان تندر و خنگ اضلالشان‌كه واماند شیطان به دنبالشان

ذكر مجملی از احوال آقایان «5» عظام سفاهت قوام نكبت فرجام‌

ز خواجه‌سرا خامه را نفرت است‌كه مقبولشان گنده و نكبت است
چه این ناقصانِ نه مرد و نه زن‌خدا ناشناسان ابلیس فن
نه از نوع انسان نه از جنس ددندانسته كاری به غیر از لگد
نه عقل و نه فهم و نه دین و نه دادنه آب و نه آتش نه خاك و نه باد
نه ابلیس و نه جن، نه دیو و نه غول‌نه كافر نه مسلم نه ردّ نه قبول
به دانا چنان جمله بی‌اعتمادكه دانا به احمق ز راه فساد
به صوفی چنان دشمن آن قومِ خركه سنّی به شیعی ز لعن عمر
ز تقلید زهّاد بی‌دین و دادكمر بسته بر كین اهل سداد
______________________________
(1). غلمان: غلامان بهشتی، نك: آیه 24 سوره نور.
(2). بیت اللطف: فاحشه خانه، خرابات، قحبه خانه.
(3). مشتلق: مژدگانی.
(4). بنت العنب: شراب؛ زیرا شراب از انگور گرفته می‌شود.
(5). آقایان یا آغایان: خواجه‌سرایان سیاه و سفیدی بودند كه در اندرون حرم شاه بوده و رابط بیرون و درون بودند. به نوشته میرزا سمیعا، اینها نخستین دسته‌ای بودند كه با لفظ «مقرب الخاقان» و «مقرب الحضرت» از آن‌ها یاد می‌شد. نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك، صص 18- 19، تأثیر آن‌ها بر شاه و دیگر افراد خاندان سلطنتی بسیار گسترده بوده است. اطلاعات فراوانی از آن‌ها در منابع به ویژه سفرنامه‌های اروپاییان در دست است. علی الحساب نك: مینورسكی، فهرست راهنما، شاعر ما به ویژه از نقش آن‌ها در ضدیت با اهل طریقت یاد كرده است. اصطلاحا این افراد را آغا و آغایان می‌گفته‌اند، در این باره نك: دهخدا، ذیل كلمه آغا. و نیز مقدمه وقف نامه نظر آقا در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1248
390
به خود كرده واجب چو ذكر خداكه لعنت فرستند بر اولیا
ز جور و ز كین و ز ترك صواب‌همین بس كه كردند ایران خراب
گرفتند زرها ز شاه و گداز انعام و از رشوه و از ربا
نموده حرام از پی مستحب‌بدادند زرها به روم و عرب
كه حاجّی و هم كربلایی شوند «1»به هم چشمی هم مُرایی شوند 395
ز محمود و فعلش دو محمود زادز احمد هم این احمد بد نژاد «2»
كمال از كمالش به ما شوم شدز ادراكش ادراك معدوم شد
شده بخت افغان و روی سپاه‌چو مبروص ازیشان سفید و سیاه

ذكر مجمل احوال اطبّای مزاج گوی طمع پیشه و بی‌وقوفان كذب اندیشه‌

اطبّا چنان حاذق اندر مزاج‌كه كردند دقّ از خوش آمد علاج
چنان ماهر اندر طمع جمله‌شان‌كه بیمار را می‌گرفتند جان 400
كفن دزد و حفّار و هم مرده‌شوربه بیمار همراه تا قعر گور
به صد بوعلی داده قانون به طرح‌ز بیمار تشریح را كرده شرح
ز قانون نیاموخته جز دو كاه‌ز اسباب كرده نفیسی نگاه
همه خوانده درس مزاج و دواولی از فرس نامه «3»تا باب با
همه فاضل و عالم و پر هنرولیكن در افسانه و علم جرّ «4» 405
خصوصا رئیس الاطبّا رحیم «5»كه شیطان ز اضلال او شد رجیم
______________________________
(1). گویا اشاره به مسأله خروج طلا از ایران در سفرهای زیارتی به عتبات است. این امر از زمان شاه‌عباس محدود شده و تا اواخر عهد صفویه نیز محدودیت ادامه داشته است. خواجگان كه وارثی نداشتند پول‌های خود را در این راه صرف می‌كردند. نك: انتهای بحث «پاره‌ای از مسائل حجاج و شیعی در دوره صفوی»، در همین مجموعه.
(2). مقصود، میرزا سید احمد خان است كه بعدا این شاعر ما درباره او سخن گفته و ما نیز توضیحاتی آورده‌ایم.
(3). فرس نامه: كتابی است كه از اسب، اندام و انواع آن بحث می‌كند.
(4). جرّ: یكی از معانی آن «جر زدن» به معنای تقلب كردن و دغل كردن در بازی و معامله است؛ پس از این نیز اصطلاح، «اخذ و جرّ» را با هم به كار برده است: به معنای گرفتن و كشیدن یعنی تصاحب مال مردم.
(5). درباره شغل حكیم باشی، وظایف، مواجب و ارتباط وی با شاه و وابستگان به وی نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 20، حكیم باشی شاه در این زمان رحیم خان بوده است. او كسی است كه با ملاباشی، شاه را علیه فتحعلی خان تحریك كرد و شاه فرمان داد تا او را كور كردند. جان بل درباره وی نوشته است:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1249 از او آنچه تنها به ایران رسیدبه مصر تفرعن ز هامان رسید
ز ره برده آن یوسف ساده رابه چنگال صد گرگ افتاده را
كه تاج و نگین را به افغان بدادسریر سلیمان به دیوان بداد
چنان بود اخّاذ و شیرین زبان‌كه مرگ از دم او نمی‌برد جان 410
در اخْذ و طمع بود چون بی‌قرین‌شد از شوق قارون به زیر زمین
مسیح از دمش رفته بر آسمان‌خَضِر سیر گشته ز آب روان
به تشخیصْ، حدسش چنان بود راست‌كه از لمس می‌گفت زر در كجاست
ز اطلاق «1»دانسته سرمایه راز قاروره «2» احوال همسایه را
نموده ز مَسّ فهم احوال راز نبض و نَفَس، مكنت و مال را 415
مداخل ز اسهال كرده حساب‌مخارج ز ادرار چون نان و آب
ز بس بود بشّاش و شیرین زبان‌نمی‌كرد بیمار را احتقان
چنان رو مبارك، محاسن جمیل‌كه محتاج مسهل نمی‌شد علیل
چو كردی ز مرضی تقاضای جان‌طبیعت نمودی اجابت به آن

ذكر مجمل از احوال كتّاب خیانت مآب زبانیه التهاب دفترخانه «3»

چه گویم ز كُتّاب صاحب هنركه چون خامه «4»بودند در اخْذ و جرّ
______________________________
مردی است بالنسبه سالخورده، دارای رفتار موقّر كه به عنوان طبیب به هر كجا راه دارد. نك: لكهارت، همان، صص 134 پاورقی، 137، 180، 185. وی همراه ملاباشی عضو شورای دولتی تصمیم گیرنده در لحظات حساس محاصر، اصفهان بود، نك: لكهارت، همان، ص 170. در یكی از روزها، فراریانی كه از دهات افراد اطراف به پایتخت آمده بودند، ضمن اجتماعی خواهان عزل رحیم خان و ملاباشی شدند، نك:
لكهارت، همان، ص 180 پاورقی. وی در جمع كسانی از وابستگان به خاندان سلطنتی بود كه به دست افاغنه به قتل رسیدند، نك: همان، ص 240. شاعر ما از نقش منفی وی در رخدادهای مربوط به حمله افغان به صراحت سخن گفته است.
(1). اطلاق: درباره معنایی از اطلاق كه با طبابت ارتباط داشته باشد در لغت چنین آمده: اطلاق دارو به معده به معنای رونش؛ تخلیه شكم و اسهال.
(2). قاروره: قاروره گرفتن یعنی ادرار گرفتن به قصد تشخیص پزشكی.
(3). درباره شغل دفترخانه نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 43 و نیز فهرست لغات و اصطلاحات ذیل مورد؛ و نیز نك: سازمان اداری حكومت صفوی، صص 140- 142.
(4). قلم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1250
420
زلو «1»بودشان كلك و دفتر مگركه هر كس خورَد آب خونش هدر «2»
چه دفتر مگو بحر پر اضطراب‌كه هر فردِ او بود شرح عذاب
شده جرّ «3»و مدّش به گاه عمل‌چو جان كندنِ جاهل پُر امَل
نهنگ بلا گرگ صاحب قلم‌دو صد كشتی و یم كشیده بدم
نویسنده یعنی جناب اخی‌ز قبض حیات سعید و شقی 425
همه چون مگر حج گشاده دهن‌كشیده بدم خلق را بی‌سخن
وجوه مداخل ز فلس و شعیر «4»نموده هبا چون سفیه شریر
همه مصدر فتنه و شور و شین‌به جز میرزایی محمد حسین
اگرچه به كتّاب سالار بودو لیكن ازیشان در آزار بود
چه گویم ز اوصاف آن پاك دین‌كه در عالَمش نیست مثل و قرین 430
صفا از سرشتش كند كسب نورز فهمش ذكی گشته عین حضور
ز آزرمِ او شد حیا مستطاب‌ز اكرامِ او شد سخا كامیاب
به عهد و وفا و مروّت تمام‌به صدق و صفا و فتوّت هُمام
صلاح و ورع لازم خلقتش‌عفاف و كرم خادم همّتش
شده آصف «5»از علم، تلمیذ اوگریزان شده جنّ ز تعویذ او 435
نیالوده هرگز به كذبش زبان‌نكرده طمع هرگز از این و آن
شرافت به او می‌كند افتخارنجابت از او یافته اعتبار
در آن عرصه او نیز در دام بودبه كام نهنگان و ناكام بود
چو می‌بود از كارشان بركناراز آن كرد حقّ از غمش رستگار

ذكر بعضی از علل سماوی و ارضی و اصل و منشأ خرابی و علت مستقلّه آن‌

غرض آنچه گفتند، ناگفتنی‌هر آن كار كردند، ناكردنی 440
بود راست در شأنشان این سخن‌كه فرمود فردوسی استاد فن
______________________________
(1). زلو: زالو، در این شعر كلك یعنی قلم دفتری‌ها، به زالویی تشبیه شده كه خون مردم را می‌مكد.
(2). نسخه بدل: چو خوردی دمی آب خونت هدر.
(3). شاید: جزر
(4). شعیر: مقیاسی برای محاسبه زمین، كه در مناطق مختلف، متفاوت است؛ نك: معین و دهخدا.
(5). آنكه تخت ملكه سبأ را نزد سلیمان پیامبر آورد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1251 چو تیره شود مرد را روزگارهمه آن كند كش نیایدش به كار
چو عصیان اعیان به پایان رسیددل اهل ایمان ازیشان رمید
چو رنجید ازیشان دل مرد حق‌بگرداند حق هم ازیشان ورق
چو شد مشتری و زُحَل را قِران‌به قوس و ببارید تأثیر آن 445
سكینه كه رفع نحوست ازوست‌بوَد منزلش دل كه محراب اوست
چو یك ذرّه نیكی در ایشان نبوددل از كار یاران تبرّی نمود
از آن گشت تأثیر كوكب تمام‌ز بیداد و از فتنه و قتل عام
ز آثار آن گشت عالم خراب‌به ملك و به ملّت رسید انقلاب
به اخیار و اشرار از آن غافلان‌رسید آنچه نتوان نمودن بیان 450
به هر حال بعد از خراب زمین‌پس از محو آثار دین مبین
برفتند و عالم برانداختندجزای عمل‌های خود یافتند
به عالم چنان آتش افروختندكه خود را هم از حدّتش سوختند
بدادند ناموس ایران به بادكه رحمت بر آن قوم بی‌باك باك

مناجات و قسمیّه «1» و ضراعت در عفو جرائم رفتگان و نجات واماندگان‌

خدایا به حقّ امامان پاك‌به جان شهیدان تنْ چاك چاك 455
به انوار پاكی كه كردی عیان‌برای شفاعت به هر دو جهان
به آن اسم پاك عظیم السروركه دادی به او اولیا را حضور
به آن نام بالاتر از نام‌هاكه حاصل ازو می‌شود كام‌ها
به آن اسم اعظم كه مستور شدبه آن نور كو اصل هر نور شد
به آن لیلة القدر روز الَست‌به آن غُرّة البدر خورشید دست 460
به دست ولایت به بازوی فتح‌به زور شجاعت به نیروی فتح
به آن یكّه‌تازی كه خورشید شرق‌به ایمای او گشت راجع چو برق
به فیروزمند شجاعت لواكه از تیغ او یافت دلها جلا
به بطشی «2»كه فرعون‌ها غرق از اوست‌به خونی كه در ابرها برق ازوست
______________________________
(1). قسمیة: قطعه‌ای كه شاعر در آن قَسَم‌های بسیار و پیاپی یاد می‌كند.
(2). بطش: به معنای حمله كردن و سخت گرفتن بر كسی، در قرآن آمده «إِنَّ بَطْشَ رَبِّكَ لَشَدِیدٌ» (سوره 85 آیه 12).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1252 به ضعفی كه بر اقویا غالب است‌به عجزی كه غالب ازو هارب است 465
به افتادگی‌های بی‌دست و پاكه بستست دست قضا بر قفا
به موری كه شیرافكنی‌ها كندبه شوری كه خاراكَنی‌ها كند
به شوقی كه از حزن غمناك نیست‌به ذوقی كه از كشتنش باك نیست
به حبسی كه بهتر بوَد از نجات‌به یأسی كه می‌بخشد آب حیات
به نیشی كه از نوش شیرین‌تر است‌به ریشی كه مَرْهم به او نشتر است 470
به كامی كه از زهر شیرین شودبه جانی كه از لطف غمگین شود
به عهد و وفاداری اولیابه جهد و صفاكاری اصفیا
به زهد و به تقوای مردان راه‌به سوز و به حرمان این روسیاه
به عزّ شهادت، به ذلّ شناربه جان شجاعت، به مرگ فرار
به گلگونی چهره پُردلان‌به بی‌رنگی جبهه مدبِران 475
به تمكین حلم و به بطش غضب‌به آرام صبر و كلال تعب
به تشویق خوف و نوید رجابه تسلیم یأس و امید رضا
به زهر شماتت به تریاق صبربه شهد مكافات جبری به جبر
به دررفتن باد كبر و غرورز ... «1»افغان به دریای شور
به بد اوّلی‌های مكر و دغل‌به خوش آخری‌های حُسن عمل 480
به جرّاحی خنجر انتقام‌كه ناسور «2»دل را دهد التیام
به آهی كه دشمن كند منحدر «3»كزو قرحه دل شود منفجر
به آتش فروزان سودا مزاج‌به سرمایه سوزان نار لجاج
ببخشا به عقبی گناه همه‌بیامرز حال تباه همه
كه از جهل كردند بد «4»حال خودنبودند واقف ز احوال خود 485
به دنیا چو دادی جزاشان به عدل‌به عقبی بیامرزشان هم به فضل
بده یوسف مصر غم را نجات‌ز دشمن كشی دوستش را حیات
______________________________
(1). كلمه‌ای شبیه «تخمین».
(2). ناسور: قرحه‌ای كه كهنه شود و میان آن تهی گردد؛ ریش روان كه اكثرا در حوالی ماق چشم و حوالی مقعد و بن دهان پیدا گردد.
(3). منحدر: از بالا فرو افتادن.
(4). در اصل «بر».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1253

ذكر مجملی از احوال بازماندگان طامّة الكبری و فساد حال ایشان‌

ندانم فلك را چها در سرست‌كه هر روز جورش ز دی «1»بدترست
ز تأثیر افعال پیشینان‌غلط گفتم از جهل واماندگان
ز افساد و بیداد این قوم دون‌كه وامانده‌اند از پی آزمون 490
چه بد مانده‌اند آنچه پس مانده‌اندهمه درد و خلط دنس مانده‌اند
بر افعال این قوم بیدادگرز افساد این خلق پرشور و شر
چگویم از این مردم بی‌حیاكه بعد از همه جور و قتل و جفا
كه دیدند از افغان ز كین و ستم‌بدادند بر باد ناموس هم
كه نتوان به تقریر كردن بیان‌حیا مانع آید ز اظهار آن 495
هنوز از فساد و فسوق آن كنندكه ابلیس را ز اهل ایمان كنند
نكردند یاران سابق چنین‌نكرده است شدّاد هم بیش ازین
ز افعالشان رفتگان نیكنام‌كه بعد از عمر گشته عثمان امام
عمر را ز كردارشان هست عاریزید از جفاشان به بئس القرار
ز افعالشان شرمگین قوم لوطعزازیل «2»از كارشان در قنوط «3» 500
چنان دامن از فسق تر كرده‌اندكه خون حیا را هدر كرده‌اند
چنان كرده تر دامن این ناكسان‌كه خشكید بحر شفاعت از آن
دو صد تخته بر فرق شیطان زدندلگد بر سر شمر و مروان زدند
چو هر روز این قوم افسادكیش‌فزایند بر نغمه ساز خویش
هنوز اول شامِ ظلم است و جورفلك را به كین و به قهرست دور 505
كه آثار رحمت پدیدار نیست‌نسیم عنایت به گلزار نیست
هنوز آفتاب كرم غاربست‌همان ابر رحمت ز ما هاربست
نهان است خورشید دولت در ابرز ظلمت، جهان گشته بر ما چو قبر
______________________________
(1). دیروز.
(2). عزازیل: یكی از سه فرشته‌ای (هاروت- ماروت- عزازیل) كه خدا آنان را به زمین فرستاد تا مانند آدمیان زندگی كنند و از محرمات بپرهیزند و الا تنبیه شوند. عزازیل پس از چندی، چون دانست كه از عهده امتحان برآمدن مشكل است، اظهار عجز كرد و معاف شد (دهخدا). درباره عزازیل نیز نك: مرعشی، مجمع البیان، ج 1، ص 83 كه نظر دیگری داده شده است.
(3). قنوط: ناامیدی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1254 چو شیر عدالت به خواب اندرست‌شغال و سگ ماده ز آن سرورست
ز كردار ما گشت عالم سیاه‌و گرنه ز خورشید نبوَد گناه 510
ز یاران گروهی كه وامانده‌ایم‌برای عذاب خدا مانده‌ایم
از آن بهر كین قادر دادرس‌گشود از عدالت دو سگ را مرس «1»
كه تا خلق را پاك سگ‌كش كنددل آسمان را ازین خوش كند
شود پاك یكسر زمین و زمان‌ز اخلاط فاسد برآید جهان
كه پرهیز ادبار چون بشكندمزاج سلامت به صحّت رسد 515
از آن رو حكیم عدالت شعاربه محمود «2»و احمد «3»بداد اقتدار

ذكر مجملی از صفات دو آیه غضبِ منتقم جبّار محمود مردود و احمد نابكار «4»

______________________________
(1). مرس: ریسمان، طناب، مرس برداشتن: طناب را از گردن سگ و غیره بازكردن و او را رها نمودن.
(2). محمود افغان.
(3). میر احمد صفوی؛ نك: به پاورقی بعدی.
(4). احمد مورد بحث همان میر سید احمد خان یا سید احمد شاه است كه پس از سقوط صفویه به همكاری با طهماسب دوم پرداخت؛ اما پس از آن كوس استقلال سر داد، و برای مدتی در كرمان و فارس كرّ و فری داشت؛ بیش‌ترین اخبار وی را میرزا محمد خلیل مرعشی صفوی در مجمع التواریخ آورده است؛ مرعشی با حالتی هوادارانه اخبار وی را نقل كرده و جدا شدن او را از طهماسب، به دلیل فسادی دانسته كه طهماسب گرفتار آن بوده است (مجمع ص 64). او حكمی جعلی از طرف طهماسب برای خود خطاب به مردم فارس ساخت (ص 65) و پس از غلبه بر كرمان، تاجگذاری كرد. عاقبت در سال 1140 هجری كشته شد (صص 79- 80). نسبت سید احمد با صفویه چنین بود كه جد وی میرزا داود، متولی آستانه حضرت رضا علیه السلام، با شهربانو بیگم دختر بزرگ شاه سلیمان ازدواج كرد، گفته شده است كه حاصل این پیوند میرزا ابو القاسم پدر سید احمد بود (مقایسه كنید با: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، صص 563، 565!). ناظم، در یكی از اشعار، با عنوان «ابول» به پدر او اشاره كرده است. میرزا داود اصفهانی یاد شده، كتابی با عنوان سلطان الانساب دارد كه به شعر شرحی از اجداد خود و تاریخ صفوی در آن آورده و ما قطعه‌ای از آن را در نوشتار دولت صفوی و رسمیت مذهب تشیع دوازده امامی درباره اقدامات شاه اسماعیل اول نقل كردیم.
درباره او همچنین نك: لكهارت، همان، ص 344، شعبانی، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، ج 1، صص 16- 20، مروی، محمد كاظم، عالم آرای نادری، ج 1، ص 49، شاهد قطعی بر اینكه این احمد همان سید احمد شاه است، اشاره ناظم از قول سید احمد، بدان است كه پدرش قصد داشته است آب و چشمه محمود كر (كوه) را به اصفهان بیاورد. خاتون آبادی در این باره می‌نویسد: در این سال (1123) میرزا ابو القاسم خلف عالیجاه متولی روضه رضویه متوجه آب كُرَن و محمود كوه گردیده قدری كار كرد (خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 563)؛ ناظم ما همانگونه كه در بیت‌های 702- 714 بیان
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1255 چه گویم كه از نامشان نامه سوخت‌مركّب سیه رو شد و خامه سوخت
دو نامرد مرتدّ بیدادگردو مردود خلق از خدا بی‌خبر
دو بی‌دین بی‌رحمِ باطن خراب‌دو ملعون كم از سگ ردّ باب
دو بی‌عقل دیوانه بدمآل‌دو نامرد بی‌رحم بی‌انفعال 520
یكی كُشت از كین سیادت مآب‌یكی كرد اساس سیادت خراب
یكی كُشت بی‌ربط و مربوط رایكی زنده كرد امّت لوط را
چو حجّاج، سیّدكشی كارشان‌به آل رسولست پیكارشان
یكی رسم فرعون را كرد نوكه از داس كین كرد عالم درو
یكی دین شدّاد را تازه كردكه جور و جفا بیش از اندازه كرد 525
یكی پیرو مذهب چاریاریكی دین محمود كرد اختیار
یكی پای شستی به گاه وضویكی دست شست از نم آبرو
یكی دست بستی به وقت نمازیكی دست برداشت از دین و ساز
یكی دین احمد به تاراج دادیكی داد محمود و لیلاج داد
یكی بعد بیداد و كین و فشاربرآمد به زودی ز جانش دمار 530
یكی مانده باقی كه گردد فنابه حق علیّ سرور اولیا
چنین مرتد بی‌حیایی كه دید؟كه صد لعن بر گور شمر و یزید
چنان پشت پا زد به شرع رسول‌كه ملحد هم از كار او شد ملول
چراغ اباحت چنان برفروخت‌كه از حدّتش گور محمود سوخت
چه محمود را شیوه انفعال‌نگفتند باشد به مذهب حلال 535
چنان داد این پیشه را او رواج‌كه بهرش ... می‌فرستد خراج

قطعه لطیفه جواب سؤال در عالم خیال مطابق به اعمال و فِعال این بد خصال‌

شبی ناصحی گفتش از راه پندكه ای شاه هنگامه ریشخند
شنیدم ترا با پسر رغبتست‌چو خنزیرت از هر دو سر شهوتست
اگر سیّدی این چه بدكاری است‌اگر پادشاهی چه بی‌عاری است
______________________________
كرده، در جریان جنگ میان این سید احمد خان با شاه‌وردی خان سپهسالار فارس از طرف طهماسب دوم، دچار مصایب چندی از جمله زندان شده است؛ درباره این درگیری‌ها نك: مرعشی، مجمع التواریخ، صص 66- 67
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1256 بگفتا سیادت مرا تهمت است‌به آل رسولم مگو نسبت است 540
كه از نسبتم شمر را هست عارز من روح بو جهل دارد فرار
ندانم چه كردند آبای من‌كه شد سركه صهبا به مینای من
ابول چون سفر كردی از اصفهان‌مرا می‌نهادی به پیش زنان
چو من تربیت از زن اندوختم‌ازیشان همین نقش آموختم
به مردان از آن ره‌نوردی كنم‌كزیشان مگر كسب مردی كنم 545
كمربست چون كوه بابای من‌كه آرد به سرچشمه آب كورنگ
كند آب محمود كر «1»را روان‌چو زاینده رودی سوی اصفهان
چو فرهاد شد عازم آن ذو فنون‌كند كوه سرچشمه را بیستون
نیامد چو از عهده آن بدرمن آوردم این آب را از كمر
ز شاهی نباشد جز اینم هوس‌كه جمعیتی باشد از پیش و پس 550
كلاه و كمر بهر آن ساختم‌كه آثار مردی برانداختم
به مسند از آنم نشیمن بوَدكه آماده از بهر خفتن بوَد
به تخت روانم از آن عادتست‌كه نامرد پیوسته در راحتست
كه گفته به این لطف و نظم و نسق‌جوابی سزاوار مگذر ز حق
بوَد آن سخن راست در این مقام‌كلام الملوك ملوكُ الكلام 555
چو هر روز از سابقش بدترست‌از آن این سگ از آن سگان ردترست
ز اخلاق و اوضاع و قبح شعارز بی‌دینی و كذب قول و قرار
ز لؤم و دنائت ز ترك نمازز خبث و شناعت ز حرص و ز آز
ز اظهار و اعلان فسق و فجورز كردار نالایق و قول زور
ز جُبن و ز خسّت ز زن شیوگی‌ز نامردی و فتنه و لیوگی 560
گدا طبع دون پرور بی‌حیالچر «2»فطرت رذل «3»پر مدّعا
ز غسل جنابت بوَد مجتنب‌نمازش بوَد فعل لهو و لعب
خورَد روزه را فاش بی‌احترازچو آن بی‌حیا قحبه بی‌نماز
كند هر كسی گریه از روزگارمرا خنده آید به این اعتبار
كه هر روز آراید این روسیاه‌به ناخوشتری مسند عزّ و جاه
______________________________
(1). محمود كر، [محمود كوه] یكی از چشمه‌های رودخانه زاینده‌رو (نك: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین، ص 563).
(2). لچر: لئیم، پست.
(3). در اصل: رزل.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1257
565
چو محمود سگ شد به بئس القرارشد از اشرفِ خر جهان تار و مار
از آن هم تنزّل چو بنمود بخت‌نشانید این ماچه خر «1»را بتخت
بود فاش و روشن كه این بی‌حیاندارد ز نور سیادت ضیا
معاذ اللّه از این خیال مُحال‌كه او را توان داد نسبت به آل
كه بودش پدر یار شیطان مدام‌ز افعال او دیو را بود كام 570
اگر دامن مادرش هست پاك‌ز دیو است در نطفه‌اش اشتراك
كه شیطان در آن هیكل بو العجیب‌دو صد دام می‌داشت بهر فریب
نمی‌بود ازو یك نفس بی‌حضورنه در وقت غفلت نه گاه شعور
چنان بود مفتون كردار اوكه می‌بود پیوسته در كار او
به حشر و به نشرش نبود اعتقادنمی‌داشت بیمی ز روز معاد 575
شده مبدأش شیخ اضلال كیش‌به سیرت چو ابلیس صورت كشیش
نمی‌كرد از هیچ چیز احترازبه جز كار معقول و صدق و نماز
به اصناف خلق و ملل یار بودقبیحش به مذهب سزاوار بود
به فسّاق و اوباش و هر بو الهوس‌به عیّار و طرّار و دزد و عسس
به شیخ و به ملا، به سالوس و رندبه گبران زردشت و جوكان هند 580
به رقّاص و خمّار و كفترپران‌هم آواز می‌بود و تنبك زنان
نمی‌بود در مذهبش حرمتی‌مقیّد نمی‌بود در ملّتی
به قول خودش كامل السیر بودكه هم پیر میخانه «2»هم دیر بود
چنان عادتش بود لاف و گزاف‌كه رستم شد از وی زبون در مصاف
ز كشف و كرامات آن غیب دان‌خبر داشت از رازهای نهان 585
ولیكن ز یك تیر در وقت لاف‌نجس كرد شلوار را بی‌مصاف
بشد خالی انبان شخصیّتش‌كرامات شد كشف از عورتش
چو او گشت واصل به بحر نكال‌شد این ماده ابلیس یار ضلال
همین نه زنا نطفه را رهزنست‌كه نامردی مرد بیش از زنست
سیادت بوَد پرتوافكن چو نورنجابت ز اخلاق دارد ظهور 590
كرامت اگر نام بودی و بس‌مبارك نمودی ولایت هوس
سعادت ز لفظ ار شُدی با نواسیاهی دغل هم شدی پیشوا
مروّت اگر آلت و شهوت است‌خر و خوك صد مرد را غیرت است
______________________________
(1). ماچه خر: خر ماده.
(2). در اصل: بتخانه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1258 نجابت اگر قدّ رعنا بوَدز سرو و ز عرعر دو بالا بوَد
سیادت اگر سبز عمّامه است‌صنوبر دو صد میر و علامه است 595
به انساب عالم دان و بس‌چه داند كسی غیب را از هوس
به آثار ظاهر شود در جهان‌ز گُل، گُل بروید ز آتش دخان
نگویم صدف را خیانت گرست‌گر او پاك باشد تف از گوهرست
نزاید ز شیطان به جز عاصیه‌اگرچه بود مادرش آسیه

قطعه لطیفه كه تأسّی به حكیم فردوسی شده‌

اگر زاده دیو دوزخ سرشت‌شود دست پرور ز حور بهشت 600
بشوید به تسنیم «1»پاكش بدن‌ز استبرقش جامه پوشد به تن
حضانت كند مریمش چون جَنین‌شود مهدش آغوش روح الامین
رضیعش به افطار از صاف روح‌دهد كام زهد و ورع را فتوح
شود شیرش از كوثر و سلسبیل‌قماطش «2»بوَد دامن جبرئیل
رود از ترقّی به بام فلك‌ز دانش شود پیشوای ملك 605
به صورت چو طاوس رنگین شودبه سیرت چو افعی همه كین شود
در آخر چو شیطان شود رهزنت‌اگر آدمی سازد اهریمنت
به زندانت آرد ز باغ جِنان‌كه باشی گرفتار این ناكسان

قطعه عذر شطح و شناعت‌

سخن خالی از افترا گفته‌ام‌اگر بر طریق هجا گفته‌ام
اگر گفته‌ام حرف از ظنّ خویش‌و گر كرده‌ام هجو را فنّ خویش 610
و گر از غرض بَسْتم این داستان‌نگردد قبول دل راستان
شدم حشر با آن گروه لئیم‌كه بدتر بوَد از عذاب جحیم
چو بودند آن قوم ظالم نهادز جور و جفا بدتر از قوم عاد
نمودند یك رو به خلق و خدانمی‌بودشان جز جفا مدّعا
______________________________
(1). تسنیم: در قرآن آمده: «وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ»، آمیزه آن از تسنیم است؛ و چشمه‌ای است كه مقرّبان خدا از آن می‌آشامند.
(2). قماط: در اینجا به معنای قنداق آمده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1259 ز طغیان و كفران و ظلم و عنادز اعلان فسق و فجور و فساد 615
شدند آلت بطش و قهر و عذاب‌نمودند اساس حیا را خراب
از آن خامه‌ام گشت آتش زبان‌كه عدل خدا را شود ترجمان
كسی كو بوَد واقف از كارشان‌بوَد مخبر از ظلم و كردارشان
بداند كه بی‌مدّعا گفته‌ام‌سخن از برای خدا گفته‌ام
ولیكن سخن ساز در كار نظم‌شود محو و شیدا در اطوار نظم 620
كه بكر سخن ساحری پر فن است‌به صد رنگ در كار دلبردن است
به هر هفت و نیرنگ و جادوگری‌كند همچو این آسمان دلبری
سخن‌ور چنان بی‌محابا شودز طنّازیش مست و رسوا شود
كه نه حزم داند نه طور ادب‌نه بیمش ز صبّ «1»باشد و نه غضب
چو مجنون ناندیشد از روزگارنه خوفی چون منصورش از گیرودار 625
سخن چون قلم بی‌تأمّل كندگرش سر زنی رازها گل كند

شكوه از چرخ ستمكار در واقعه هایله نوّاب سپهر وقار زبده اخبار

فلك از توام سینه پر آذرست‌درونم چو مجمر پر از اخگرست
دلم را ز تاب جفا سوختی‌به جانم ز غم، آتش افروختی
بوَد خاطرم از جفای تو ریش‌شده سینه‌ام پر ز پیكان چو كیش «2»
درونم از آن گشته آتشكده‌كه پیشت سِرِشْكَسْت بی‌فایده 630
از آن می‌كشم از جفای تو آه‌كه آیینه باشد ز دودت سیاه
از آن می‌كنم از بلای تو دادكه شاید روَد گرد هستی به باد
كسی را افسر ... «3»راز داشت‌به تاج كیان دولتش ناز داشت
ازو بود دیهیم «4»را انبساطازو داشت تخت سلیمان نشاط
دو صد قیصرش بود خدمت‌گذاربه خاقان ازو بود صد افتخار 635
به بحر كرم همّتش متّصل‌در اوج عطا كوكبش مستقل
______________________________
(1). صب: در اینجا به معنای: رسیدن مصیبت، فرود آمدن بلا.
(2). كیش: در اینجا به معنای تركش و تیردان؛ و آن‌جایی است كه تیر در آن بگذارند و بر كمر بندند.
(3). كلمه‌ای شبیه «باو».
(4). دیهیم: تاج مخصوص شاهان.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1260 مسلسل به نور هدی نسبتش‌معنعن ز شخص وفا فطرتش
ز مهر رسالت مهش را تبارز نور سعادت سرش تاجدار
در اوج سیادت مهش را مقام‌ز شاه ولایت نگینش به نام
نژادش به صد ره پسندیده بودكه از خاندانِ دل و دیده بود 640
عفاف و حیا لازم ذات اوشده وقف خیرات اوقات «1»او
تهجّد ازو بود شب زنده‌دارنماز و دعا و صلاحش شعار
كریم الصفات [و] رحیم الفعال‌صفا پیشه حال [و] مروّت خصال
به پاكیّ خلق و عفاف و سدادبسی بود از تاجداران زیاد
ز افعال جمعی شقاوت سرشت‌سفیه ستم‌پیشه نامرد زشت 645
نمودیش خار و به غم مبتلافكندی ز تختش به دام بلا
اگر چه نه یوسف نه یعقوب بودولی در جفا بیش از ایّوب بود
شبیه است كارش به جدّش شهیداز آنرو بوَد امتحانش شدید
فزون از چهل كس به تیغ ستم «2»ز اولاد آن پادشاه عجم
پی زجر آن تالی انبیابه پیشش به كُشْتی به تیغ جفا 650
حریمی كه از شرم آبكار «3»اونتابید پرتو به دیوار او
بهشتی كه خورشید آثار بوددر او خادمه حور و غمخوار بود
نمودی به محمود رذل «4»شقی‌چو سجّین ز شمر از ره احمقی
پس از قحط و محصوری و ابتلاز فقدان اصحاب و تاج و لوا
ز موت عزیزان به جور و ستم‌به صد خواری افتادن از تخت جم 655
سپردی سر افسر خسروی‌بزرگی سگی از ... كمتری
چو او بود شاه و سلیمان وقت‌ازو بود آرایش تاج و تخت
نمودی به افغانِ بدتر ز دیوگرفتار و محبوسش ای پر ز ریو «5»
______________________________
(1). اوقاف!
(2). واقعه كشتن افراد خاندان سلطنت در پیش چشم شاه سلطان حسین از وقایع دهشتناكی است كه محمود افغان مرتكب شد. درباره تعداد مقتولین اختلاف نظر وجود داشته و عدد آن‌ها را از 180 تا 18 تن گفته‌اند. درباره آراء مختلف (نك: لكهارت، همان، ص 240 پاورقی). لكهارت عدد 39 را كه محمد علی حزین یاد كرده (نك: دیوان حزین لاهیجی [تصحیح ترقی] ص 46) پذیرفته است. شاعر ما نیز عدد آن‌ها را چهل تن یاد كرده است [بیت 648].
(3). ابكار: دوشیزگان.
(4). در اصل رزل.
(5). ریو: مكر و حیله.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1261 چو او بود صدّیق مصر وفابه زندان فرستادیش از جفا
چو او بود مهر سپهر جلال‌از آن منخسف كردیش از وبال 660
اگر چه قدیمی بوَد كینه‌ات‌جفا باشد آیین دیرینه‌ات
به ابرار و و اخیار و اهل كمال‌همیشه بود «1»اخترت را وبال
ز جورت همیشه مهان در غمندمُدام از تو احرار در ماتمند
و لیكن به این قبح و ذلّ و هوان «2»به این نكبت و زشتی امتحان
به این شدّت و غلظت و كافری‌به این پاك رویی، نجس پروری 665
ندارد كسی یاد زین سان جفانگویی شنیده در افسانه‌ها
كه سیمرغ گردد جُعل «3»را شكارهمای سعادت شود خوار و زار
شدی كاش دور جفایت تمام‌به عالم قیامت نمودی قیام
نمانده به روزت ز اهل هنرنه نام و نشان، نه خبر نه اثر
برانداختی تخت اهل كمال‌ز بیداد ای ظالم بد فعال 670
نمودی ز خون عزیزان روان‌دو صد دجله و نیل در اصفهان
شده باغ ایران ز جورت خراب‌ز خونریز و از فتنه و انقلاب
حیا نیست در چشمت ای ظلم كیش‌وفا نیست در شأنت ای كانِ نیش
مگر هستی از آل شمر و زیادكه ناموس شاهان بدادی به باد
پس از آن همه ظلم و كین و ستم‌ز حرمان یاران و اندوه و غم 675
ز ذُلّ و هوان و ز زجر و فشارز هجران احباب و یار و دیار
كه كردی ز بیداد بر جان من‌فنا كردی از جور، اخوان من
نشاندی به كین بر سریر شهان‌سگی را كه مِثْلش ندیده جهان
به هر جا دنی‌تر ستم پیشه‌ترنمودی سرافراز وادی ظفر
به من آن همه ظلم كین بس نبودكه كردی گرفتار لختی عنود 680
چه باشد ازین صعب‌تر در جهان‌كه مرگست صد ره نكوتر از آن
كه بعد از دو صد عمر آزادگی‌چنین بند فرمودم و بندگی
چها كردی ای چرخ بی‌آبروتفو بر تو ای بی‌مروّت تفو
______________________________
(1). در اصل: بودت.
(2). هوان: اهانت.
(3). جعل: سرگین غلطان كه جانوری است سیاه و پردار از نوع مغطی الجناح و دارای دو زوج بال؛ كشتك، گشتك، گرگال.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1262

استدراك و التفات از شكوه چرخ به تحقیق معنی عدالت‌

مكن شكوه از چرخ و از كار اومیازار خود را ز آزار او
مپندار خود سر جفا می‌كنددرین داوری‌ها خطا می‌كند 685
خسان را به عزّت رساننده اوست‌مهان را به ذلّت كشانده اوست
مكن داد و بیداد از زید و عمروكه او هم بوَد چون تو مغلوب امر
نگویم كه بد نیك و نیكست بددرین باغْ خار و خسی نیست رد
كه بد بد بوَد نیك نیك ای عزیزچون آب و هوا نرم و نارست تیز
به نسبت بوَد بد، بآموز توشود خوب هم خوبی اندوز تو 690
بوَد آتش از بهر مطبخ چو جان‌بوَد آب در زیر دیگ امتحان
بود بهر نانِ تو آتش ضروركه بر آتش جوعَت آرد فتور
اگر آتشت را كنی صرف خلق‌شود سوخته كوكبت همچو برق
هر آن كار در غیر مصرف شودبه ناچار سوی جحیمت كشد
چو هر كس نمی‌بود دانای دین‌از آن شرع كردند حبل المتین 695
چو هال «1»جهانند اغلب عوام‌به ارسال گردید حجّت تمام
از آن رو فرستاد ناموس راكه آگه كند اهل افسوس را
كه هر كس خلاف شریعت كندكند میرناموس زجرش به حد
عدالت همین‌ست گفتیم فاش‌سیاست بوَد لازمش در معاش
چو میرانِ ناموس گشتند مست‌قُرق‌های امر الهی شكست 700
از آن هرج و مرج اقتضا كرد دوركه گردد جهان پاك از اهل جور
به این كار مأمور شد اهل آن‌كه باشد به نسبت مدار جهان

ذكر ... در احوال و سبب ابتلای این ناتوان روسیاه‌

چو من هم از این قوم بی‌مایه‌ام‌كز ایشان فروتر بوَد پایه‌ام
به چندین جهت مستحق عذاب‌ز بی‌صبری خود شدم ردّ باب
فتادم به دوزخ ز خلد حضورچو سگ از در صاحب خویش دور 705
از آن كرد این كج‌رو كج بنامرا هم به این دردها مبتلا
______________________________
(1). جُهال!
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1263 كه از غم دلم را پر از خون كندز بیداد ایّام محزون كند
چو یوسف مرا در بلا افكندبه زندان و حبس و عنا افكند
چو اسباب این كار را طرح ریخت‌به فرق مذلّت مرا خاك بیخت
بشد شاه‌وردی سپه‌دار فارس‌ولی خان به كرمان روان شد چو پارس «1» 710
كه آتش فروزی كنند آن دو خان‌من آتش به جان كردم از این دخان
كه از جنگ و صلح دو خانِ عظیم‌مرا افكند در عذاب الیم
من از ریسمان دو نصرت پناه‌فتادم چو بیژن «2»به این تیر چاه
مگر رستم بخت فیروزمندرهاند مرا از سیه چاه بند
به كین دست این چرخ چنبر كندمگو بخت، آقای قنبر كند

منقبت حیدر كرّار و صاحب قنبر و ذوالفقار قاسم جنّت و نار

715
علی ولیّ صاحب ذو الفقارامام امم نایب كردگار
چو دست ولایت نماید عَلَم‌ز افغان شنو ناله زیر و بم
چو از كین بگیرد به كف ذو الفقارز دشمن برآرد به یكدم دمار
برآرد چو تیغ دو سر از غلاف‌شود فاقِ «3»تیر قَدَر كوه قاف
چو بر اسب شوكت بگیرد قرارقضا از نهیبش نماید فرار 720
چو بر زین تمكین نشیند به كین‌شود شیر افلاك گاو زمین
چو بر ناقه امر گردد سوارفلك را كشد چون شتر در مهار
چو نهیش كند منع فعل خطاشود فاق پیكان تیر قضا
كند دشمن و دوست را كامیاب‌به گاه نبرد و به روز حساب
ز شمشیر و كوثر ز خلد و جحیم‌گلو تر كند بخشد آرام و بیم 725
به روز مصاف آن سپهر وقاربه بازوی قدرت دم ذو الفقار
______________________________
(1). این وقایع اشاره به ظهور سید احمد خان است كه خود را منسوب به صفویه كرده، همان گونه كه گذشت، ابتدا با طهماسب دوم ارتباط داشت، اما بعدها كوس استقلال سر داده در كرمان و فارس كر و فری داشت تا آنكه عاقبت در سال 1140 به دست اشرف افغان كشته شد. ناظم ما از درگیری‌هایی میان شاه‌وردی خان سپهسالار فارس و سید احمد خان یاد می‌كند كه در كرمان مسلط بود. در این باره، مرعشی توضیحاتی را در مجمع التواریخ، صص 66- 67 آورده است و نك: ذیل بیت 516
(2). در اصل: بیجن.
(3). فاق: در اینجا شكاف.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1264 درِ خیبر و تارك اهل كین‌به گردون رسانید و گاو زمین
چه سان خامه از تیغ او دم زندكه تند است و هنگامه بر هم زند
گرش آب حیوان بگویم رواست‌كه تا حشر تأثیر فعلش به جاست
به قطع و به فصل آن چنان ماهرست‌كه تا دم زند كار خصم آخرست 730
حسامش بوَد همچو میزان دو سركه دشمن ز عدلش شوَد باخبر
ترازوست تیرش از آن در نبردكه با خصم خود نیز انصاف كرد
دو دل دلدل و تیغ او شد دو سركه باشد به امرش قضا و قدر
شه بحر و برّ، قاسم خُلْد و ناربه كافر به مؤمن به خصم و به یار
ز زجر و ز اجر و ز خوف و رجادهد زهر و تریاق و درد و دوا 735
اگر فتنه باری كند آسمان‌دلش از سكینه كند رفع آن
كواكب مسخّر به تدبیر اوحوادث مقدّر به تقدیر او
به سرپنجه قدرتش آسمان‌چو گوئیست در حلقه صولجان «1»
ندارد خدا آشنایی چو اوندیده هُدی پیشوایی چو او
صراطی كه از موست باریكتربوَد نقش پایش به راه گذر 740
ولیكن فضای حدوث و قدم‌به دشت جلالش بوَد یك قدم
ره «2»عدن و فردوس و خلد و قصورندارد به غیر از صراطش عبور
زمین و زمان و مكین و مكان‌چو آبند در جوی امْرش روان
دو عالم خورَد آب از نهر اوبه او گشته موجود و از بهر او
بوَد نسبت كَون و او در نظرچو سبق شكوفه به تخم و ثمر 745
اگر مهر ذاتش نكردی ظهوربه ذرّات اعیان كه می‌داد نور؟
دو عالم خبر او بوَد مبتدابوَد رفعت شأنش از ابتدا
ضمایر بوَد مرجعش ذات اوكه باشد مقدّر در اضمار او

التفات از غیب به حضور به تقریب شِكْوه از آسمان و تضرّع و امان‌

فلك چند گردی به بام و درش‌مرا هم بگردان به گرد سرش
ز حرمان آن آستانم مكش‌ز مهجوری راستانم مكش
______________________________
(1). صولجان: معرب چوگان.
(2). در اصل: رهی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1265
750
مكن بیش ازین ظلم و جور و جفامبر بیش ازین آبروی مرا
دل مرده‌ام را ز ماتم برآرز دفتر، برات نجاتم برآر
و گرنه برآیم به بام حضوركنم شكوه‌ات در مقام حضور
شها از جفای فلك داد دادز بیداد این ظلم بنیاد داد
كه تخت سلیمان به دیوان بدادبهشت صفاهان به افغان بداد 755
به زندان فرستاد صدّیق رابه كرسی نشانید زندیق را
ز سیلاب خون دجلِه‌ها شد روان‌خرابست ایران چو بغداد از آن
همه برّ و فاجر همه نیك و بدروان كردشان سوی مُلك ابد
نه از دادخواه و نه از دادرس‌نمانده كسی تا برآرد نفس
چنان منقلب شد زمین و زمان‌كه برخاست خاك و نشست آسمان 760
چنان انقلابی شد ایّام راكه گم كرد انگشتری نام را
ازین منجنیق بلا آشیان‌زمین سنگ بارید بر آسمان
كنم داد ازین چرخ بی‌دست و پاكه دایم بوَد همچو گو در هوا
سر سروران گوی چوگان كندندیدیم گو كار چوگان كند
تویی آن كه چرخست سرمست توچو گویی زمین در كف دست تو 765
چو فرمان دهی زیر گردد زبرچو گویی مگردش، نگردد دگر
زمین و زمان بنده فرمان توبفرما كه گردم به قربان تو
زبان قلم تند و من پر سخن‌چو خواهی نگویم به بندم دهن
دهن بستن من برو مال نیست‌به سیم و زر و منصب و مال نیست
ز افغان زمانی ببُرّم نفس‌كه گویی به این فتنه‌انگیز بس!

افتتاح بیان مقدّمات اسباب خرابی و طغیان و تدابیر دو وزیر مخرب ایران‌

770
زبان قلم شكوه فرسود شدز سیل غم آبم گل آلود شد
دهانم كه چون گل طربناك بودزبانم كه چون دیده‌ام پاك بود
ز تأثیر این دهر پر مفسده‌شده منبع كوثر آتشكده
چنان شعله‌ور كرد غم سینه راكه روشن كند آهم آیینه را
چنان سینه لبریز از اخگر است‌كه از دم لبم گاز آهنگر است 775
چنان كرده غم خاطرم را فكاركه دل خارپشت و زبان گشته مار
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1266 چنان از تف غم تنم در تب است‌كه هر مو چو نیش و تنم عقرب است
چنان دود غم كرد جانم تباه‌كه آهم بوَد همچو مار سیاه
شرر بارد از دیده جای گهركه آتش زند در همه خشك و تر
ز بی‌تابیم تاب شد ز آفتاب‌كه اف باد بر چرخ پر پیچ و تاب 780
كه بر فرق عالم ز ماتمگری‌ببارید باران خاكستری
ز طوفان غم كرد عالم خراب‌ازین فتنه و شورش و انقلاب
ز احباب و اصحاب و خویش و تبارز یاران دیرین كه بودند یار
ز سلطان و میر و ز خان و وزیرز ارباب فهم از صغیر و كبیر
ز اصحاب ذوق و ز ارباب حال‌ز اهل خیال و ز یاران فال 785
نمانده كسی تا بگوید جواب‌مگر روی یاران ببینم به خواب
قلیلی كزین فتنه وامانده‌اندندانم چه شد، زنده یا مرده‌اند
گروهی از ایشان به قم در عذاب‌گروهی به مشهد به حال خراب
ز یاران به هر جا خصوص اصفهان‌ز بیداد افغان رسیده به جان
درین حشر پرفتنه پر زفیربه زندان از آن كرده چرخم اسیر 790
ز آه منش هست در دل هراس‌كه همچون حبابش كند بی‌اساس
ز تقدیر یزدان درین امتحان‌نهالی شده سبز در اردكان
به كرمان هم از اقتضای قضابه بیخواست [؟] در محبس ابتلا
بیامد مهی گوهری از صدف‌كه گردد فزون حزنم از این شعف
من از جان خود سیر و این روزگاربه پایم نهد هر دم از نو حیرار [؟] 795
كه از غم برآرد ز جانم نفیرشوم همنوای شهیق و زفیر
چه گویم ازین جور كیش آسمان‌كه از نطفگی داردم بی‌امان
نه آسودگی دیدم از گردشش‌نه بر وی ز بازی پنج و شش
همه عمر در رنج راه و سفرز بیداد او دایم اندر سفر
اگر مهر ورزید چون قهر بودوگر شهد پیمود خود زهر بود 800
نه از دولتش سبز شد حاصلم‌كه از وسعتش تنگتر شد دلم
ز اقبالش از رشك بد گوهران‌ز ادبار بودم به غم توأمان
اگر پرتو مهری از آفتاب‌فتادی به حالم شدندم حجاب
چنان گَرْد كردند آن قوم دون‌كه شد روز روشن به من قیرگون
كه یك ذرّه از پرتو آفتاب‌نتابد به حال من از هیچ باب 805
ز بیغوله وی نیابم برون‌مبادا به خیرش شوم رهنمون
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1267 ز بَدو جلوس شه دادگرفتادم ز بی‌طالعی دربدر
ز سیر و سفر شد تنم چون هلال‌نیامد برون كوكبم از وبال
به هر كار و خدمت كه ایما نمودچو تقدیم بر وجه اعلی نمود
بشد مورد وعده و آفرین‌نشد با وفا وعده هرگز قرین 810
به جان آمدم چون ز افسردگی‌شدم سیر از عمر و از زندگی
در آغاز احراز آن شهریاربه عزم سفر بهر تدبیر كار
به كاشان شدم گرم تا زندگی‌به تقریب آزادی از بندگی
نمودم تمنّا كه شادم كندز آزادگی كیقبادم كند
نفرمود آزاد و افزود بندبه انعام و احسان و از ریشخند 815
چون از فعل یاران یقین بود و فاش‌كه آخر چه خواهد شد از این معاش
ز جان هم گذشتم ز مردانگی‌زدم بر درِ شور و دیوانگی
نوشتم به آن شاه گردون وقارز كردار یاران و انجام كار
مدلّل نمودم به او همچو روزهمه سوء افعالشان را ز سوز
در آن خوش سفر تا به وقت رجوع‌به هر ماه و هفته نمودم خضوع 820
كه شاید كند سود بیداد من‌شود منتبه قبله داد من
نكرد از ره رحم و حلم زیادنه بر من غضب نه بر آن قوم عاد
بكردند هر كار می‌خواستندخود و همسران را بیاراستند
تمام خزاین ظروف طلاگرفتند و كردند جمله هبا
قنادیل سر كار مولای حق‌شكستند و كردند جام و طبق 825
در آن روضه از سیم و زر هر چه بودتمامی بشد صرف رود و سرود
وجوهی كه می‌بود وقف نجف‌تمامی به اتلاف شد برطرف
بكردند سادات و اهل دعاز واحسرتا شور در كربلا
ز مشهد نذورات شد منقطع‌شد از سینه‌ها ناله‌ها مرتفع
ز اوقاف نوّاب گیتی ستان‌ندادند فلسی به بیچارگان 830
نه فكر سپاهی، نه ساز سلاح‌نه كار صوابی، نه راه صلاح
به لهو و لعب جمله مفتون شده‌همه لیلی خویش و مجنون شده
ز بهر فریب شه بی‌سپاه‌لسانش ببستند همچون نكاه [؟]
به نیرنگ و افسون چو ساحروَشان‌یك آدم به صد رنگ دادندشان
به یك اسب بگذشت پانصد سواربه یك اسلحه كرده فوجی مدار 835
به غیر از طمع هیچ كاری نبودكسی را در آن اختیاری نبود
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1268

ذكر مجملی از احوال وزیر عدیم النظیر فتحعلی خان داغستانی «1» و تدابیر او در تخریب ایران‌

به غیر از وزیر فریبنده كاربه صورت چو طاووس سیرت چو مار
فریبنده طنّاز ساحر سخن‌كه ابلیس را داد بازی به فن
زر گنج را آن فسونگر شعاربرآورد با دم ز سوراخ مار
به سیرت همه قبح و كافرْدلی‌عمر را شده نام فتحعلی 840
مُشَعْبِد وزیر فسونگر دبیربه همدستی كوسه «2»و شیخ و میر
ببُرد آن همه از جماد و نبات‌حریفان بیچاره را كرد مات
ز املاك و اسباب و نقد و عقارز خیل و بغال و بعیر و حمار
به هر صیغه از هر كه در هر كجاكه بودش گمان كرد اخذ از جفا
چو شد مسند آرای تدبیر كاردر اول چنین كرد با شه قرار 845
كه جز من كسی را مكن همنفس‌نه از محرمان و نه ناكس نه كس
بده اختیاری كه كلّ جهان‌مرا بنده باشند از مال و جان
تو خود هم مكن دخل در هیچ كاربه غیر از دو سه شغل بی‌اعتبار
برو فارغ از غصّه با خادمان‌به صحبت قرین باش و اكل و همان
به تعمیر «باغ فرح» «3»روز و شب‌به اقبال مشغول شو بی‌تعب 850
بگفت آفرین شاه و آسوده شددرِ فتنه با قیر اندوده شد
______________________________
(1). مكرّر اشاره كردیم فتحعلی داغستانی از صدر اعظم‌های بزرگ شاه سلطان حسین بود كه گفته شده به پیشنهاد ملاباشی و حكیم باشی نابینا شد. درباره اتهام تسنن به او نك: كروسینسكی، سفرنامه، صص 46- 47، 57؛ و نیز نك: مینورسكی، صص 11، 73 و پاورقی ص 187. درباره وی دیدگاه‌های مختلفی وجود دارد؛ برخی منابع از وی در قیاس با سایر شخصیت‌های موجود آن زمان كه نوعا بی‌لیاقت بودند تعریف كرده‌اند (نك: مرعشی، مجمع التواریخ صص 31، 48)؛ تصویری نیز كه دوسرسو از اتهامات وارده بر فتحعلی آورده و دفاعی كه او بعد از كور شدن از خود كرد، حالت جانبدارانه از وی و صداقت او دارد (دوسرسو، همان، صص 134- 152). درباره قضاوت شاه نسبت به او در حكمی كه برای اعتماد الدوله بعدی صادر كرده نك: نوایی، استاد و مكاتبات سیاسی ایران (1105- 1135) صص 155- 156
(2). منظور از كوسه میرزا رفیع دواتدار است كه ناظم در صفحات بعدی درباره او اشعاری سروده است.
(3). درباره توجه ویژه شاه سلطان حسین به فرح آباد و دلمشغولی او به آبادی آن‌جا نك: هنرفر صص 722- 725، لكهارت، همان، صص 55، 145، 538 (در صفحه اخیر نقشه محل فرح آباد كه نزدیك منطقه جلفای اصفهان است مشخص شده)؛ توصیف دقیق‌تر آن در صص 544- 545 آمده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1269

تدبیر اوّل وزیر افساد تخمیر

چو تدبیر فرمود آن كهنه مرددر اول مدد خرج توجیه كرد
برآورد از جان عالم فغان‌كه زایید افغان ز بیدادشان
دگر كرد اخراج بك زاده‌هاچو قطع تیولات اهل وفا
به ضبط سیورغال بگشود دست‌بر اهل وظایف درِ رزق بست 855
ز اهل مُعاف و ز بیچارگان‌ز عالم بر انداخت نام و نشان
ببرید خرج مزارات رابرنجاند اهل كرامات را
به روح سلاطین جنّت مكین‌هم ایذا رسانیده از راه كین
وجوهی كه در عهد شاهنشهان‌به احسان سرمد شده توأمان
تمامی ببرید آن پرجفانكرد از روان بزرگان حیا 860
دگر هر كه را دید آزاده مردبگفتا برو كوه و صحرا بگرد
چو شد آن سراپا مروّت وزیربه اردو بیاورد تشریف میر
به تكلیف، اهل خراسان بدادز بیداد شه غازی بدنهاد
كه از ظلم اركنجی «1»بدمآب‌چو مشهد، نشابور هم شد خراب

مدح جناب سیادت انتساب ولایت و نقابت و هدایت مآب میر محمد تقی مشهدی‌

865
جنابی كه از پرتوش آفتاب‌كند ذرّه‌سان كسب نیرو و تاب
صحیح از دمش گشته جان سقیم‌ازو زندگی یافت عظم رمیم
ز تمكین كرامات را كرده مات‌به تلوین ز آرام داده ثبات
ز سیمای او گشته كشف غطاكلامش عطا كرده آب بقا
شریعت مطابق به اعمال اودهد درس آداب افعال او
طریقت ازو یافت راه صواب‌مجاز از دمش شد حقیقت مآب 870
ز آثار او عقل كامل شودز دیدار او حل مشكل شود
عدالت ز افعال او مستقیم‌صداقت ز اقوال او شد قدیم
توكّل به راه خدا زادِ اوست‌رضا مركب رام منقاد اوست
چو یعقوب در ابتلا صابرست‌چو ایوب در هر بلا شاكرست
______________________________
(1). منسوب به ارگنج؛ شهری از شهرهای خراسان كه در سر حد ماوراء النهر واقع شده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1270 ز عین الیقین دیده‌اش یافت نورز علم الیقین دایم اندر حضور 875
مكرر شده در ره حق فناز حق الیقین گشته عین بقا
ز تقلید و تلوین از آن رسته است‌كه خود را به حبل المتین بسته است
به تجرید و تفرید دارد مدارشده عقل فعال در كار و بار
ز ذكرش دل زار یابد شفاز فكرش بود سینه را صد صفا
هر آن كس ز جودش گدایی كندبه كونین فرمانروایی كند 880
چو او یار تسلیم بود و رضاقضا كرد این فتنه را اقتضا
اگر داعی كشف كُربت شوددعایش همان دم اجابت شود
به یك دم شود عرصه روزگارز انفاس او همچو باغ و بهار
گل گلستان حیا و وفامه آسمان صفا و ضیا
سیادت ازو یافته اعتبارولایت به او می‌كند افتخار 885
امین و صفی عادل و متقی‌سراج هدی میر محمد تقی
وزیر جفا كار خذلان نصیب‌كه بودش دو صد ربط با آن حسیب
بدون سبب از ره احتیاطببرید سر رشته ارتباط
مبادا كه آن شخص عدل و وفاكند منعش از سوء فعل و خطا
بفرمایدش منع از ظلم و جورشود باعث امر خیری به دور 890
به تزویر آن احمق بی‌حیاكه هر كار خواهد كند از جفا
نگوید كسی حرف او در نهان‌به آن شاه مظلوم ظالم نشان
چنین كرد مفهوم آن با تمیزكه باید گریزان شد از آن عزیز
پس از یك ملاقات آن بی‌مآل‌به «باغ فرح» رفت و شد بی‌ملال
به قزوین هم آورد تشریف رابه عزم زیارت سوی كربلا 895
چهل روز آن آیت رحم و جوددر آن شهر پر غم توقف نمود
به محض مراعات بیچارگان‌به دلجویی و رحم بر بی‌كسان
كه جمعی ز احباب را ملتمس‌چنین بود از آن عیسی خوش نفس
كه باشند در آن سفر خادمش‌كنند اقتباس صفا از دمش
ز منظر كری آن عزازیل فن‌بشد مانع ربط شاه زمن 900
مگر روز آخر كه شاه عطوف‌كه می‌بود از آن بی‌مروّت مخوف
یكی لقمه دادش هراسان صداع‌ندانم چه بگذشت و كردش وداع
چو فرمودشان ترك و بربست رخت‌همان بود برگشت از جمله بخت
ز تدبیر و تزویر آن بی‌نظیربشد بهر تخریب جزو اخیر
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1271 ز ترك ادب هم ز كبر و غروربیفتاد از منصب و گشت كور «1» 905
بشد ضبط اموال آن بی‌مدار «2»به تومان زیاده ز پانصد هزار
اگرچه نشد حصر مالش تمام‌نكردند یاران در آن اهتمام
از آن احمق و پیشه‌اش در جهان‌نگشتند عبرت گزین دیگران
همان شیوه بابست تا روز حشرچو افعی ز هم می‌ستانند زهر
چو آن شوم فكر خراسان نمودز تدبیر صائب خوش آسان نمود 910
عطا كرد جعفر قلی «3»را هرات‌كه در اصفهان بود از مهملات
به الواط چملان «4»چو جان یار بودبه روز محرّم سپردار «5» بود
چو می‌بود آن نوچه با كوسه خویش‌خراسان به او لطف شد از خریش
هم او كرد اسد را چو شیر دمان‌كه بگرفت آن قلعه را بی‌امان
ز لؤم و طمع گربه را شیر كردجهان را پر از شور و تشویر كرد 915
پس از فتنه اوزبك و مشهدان‌ز تدبیر او گشت منصور جان [؟]
ز شاهیسون مهتری بود رذل‌به پا چارق «6»و در كمر داشت غَزْل «7»
ز ادبار او رفت ملك هرات‌بشد مسجد و مدرسه سومنات
ز افغان كافر به گاه فراربه سوراخ موشی بشد همچو مار
دگر چون هوای سپهدار كردز خود بدتری آلت كار كرد 920
سپهدار فرمود آن نادرست‌محمد علی خویش خود را نخست
چو در ایروان بود فرمانروابه تبریز هم كرد صاحب لوا
ز عار ایروانی به او گشت عاق‌بدادند او را به زشتی طلاق
پس از آن فضیحت كه شد او فنابه وقتان [؟] عطا كرد تیغ و لوا
چو او هم ز اخلال گردید سیربه لطف عمر داد تیغ و سریر
______________________________
(1). اشاره به كور شدن فتحعلی داغستانی.
(2). بی‌مدار: بی‌نظم، فاقد مدار.
(3). این جعفر قلی كه ناظم از وی یاد كرده، جعفر قلی خان استاجلو است كه به عنوان سردار سپاه ایران به هرات رفته، در برخورد میان سپاهش با لشكر افاغنه ابدالی كشته شده و سپاهش پراكنده شدند؛ نك:
لكهارت، همان، ص 112 و پاورقی همان صفحه.
(4). چملان یا جنبلان (سنبلان، سنبلستان)، یكی از محلات ششگانه قدیمی اصفهان است؛ درباره آن نك:
هنرفر، همان، صص 725- 726
(5). شاید: سپه‌دار.
(6). چارق: نوعی كفش درشت، پاپوش، پاافزار.
(7). غزل: ریسمان، رسن، (در اصل به معنای رشتن آمده).
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1272
925
كه مشهور و معروف در عالم است‌چو او نادرستی به ایران كم است
به او داد از بصره تا ملك هندز دروازه اصفهان تا به سند
پس آن سگ چنان آتشی برفروخت‌كه شیراز و آن سمت را جمله سوخت
ز قتل و ز تاراج و فسق و فجوربه دریا هم از فتنه افكند شور
لرستان هم از سعی آن سحر فن‌چو ملك عرب گشت دار الفتن 930
دگر ره پی چاره تدبیر كردسگی بدتر از خویش را میر كرد
كه فتحعلی «1»نام بودش ولی‌ز قبح فعالش عمر شد ولی
سگی فتحعلی طامعی بی‌حیانبودش به غیر از جفا مدعا
چو تبریز ازو گشت چون شهر لوطبدادند تبریزیانش هبوط
از آن شد به امر خراسان عَلم‌كه بهر خرابی همان بود كم 935
كه سازد مسخّر هرات و فراه «2»به افغان كند روز دشمن سیاه
تدارك چو فرمود آن كار رابه سركار حضرت شدش رهنما
بفرمود آن كافر بدمداربه آن ظالم اهل عار و شنار
قنادیل و اسباب وقت امام‌كه باشد ملك را به او احترام
كند سكّه و صرف فعل قبیح‌نَانْدیشد از صاحبِ آن ضریح 940
به رسم تبرّك از آن سیم و زرز دُرّ و جواهر ز لعل و گهر
فرستد به او زود بی‌انتظارو گرنه ز جانش برآرد دمار
چو نوّاب اشرف نمی‌شد رضابه آن امر منكر ز ترس خدا
بكردند اجماع فتوا دهان‌نمودند تجویز آن در زمان
______________________________
(1). فتحعلی خان تركمان سرداری بود كه پس از شورش اسد اللّه خان ابدالی و تصرّف هرات توسط وی، از اصفهان به خراسان گسیل شد (در این باره نك: مرعشی، مجمع التواریخ صص 21- 22)؛ میرزا محمد خلیل مرعشی زمانی كه از صفی قلی خان سخن می‌گوید، یادآور می‌شود كه او نیز همانند فتحعلی خان در مشهد الرضا علیه السلام قدر معتدّبه از قنادیل و شمعدان‌ها و عودسوزها و منقل‌ها از طلا و نقره كه سلاطین و مردم به نذر آورده بودند ... به بهانه اینكه این جنگ جهاد است و به مصرف غازیان می‌رسد و نیز جناب حضرت از این نوع زخارف دنیوی مستغنی‌اند و این وجوه از سر كار حضرت به عنوان قرض گرفته شده، بعد از طی این معاملات مع شیئی زاید مسترد خواهم نمود، قدری از آن را تصرّف نموده و مسكوك كرده، به خرج آورده بود (مرعشی، مجمع التواریخ، صص 26- 27).
(2). شهر «فراه» از توابع هرات بوده و در حد فاصل مغرب و شمال غرب قندهار قرار دارد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1273

نصایح قدسیّه و فوائح «1» انسیّه و كلمات تامّات قدّوسیه‌

چو شد مجتهد را خوش آمد شعارمقلّد كند كفر را اختیار 945
چو ملا ز باشی‌گری «2»یافت كام‌مبر دیگر از شرع و اسلام نام
چو زاهد به حاكم شود همنشین‌اگر جبرئیل است رویش مبین
امامی كه از میر گوید سخن‌گلویش بگیر و ببندش دهن
چو نامرد شد صاحبِ اختیاربود از چنین عرصه، مردی فرار
چو شد محتسب یار با مِی‌پرست‌حلال است صهبا و آسوده مست 950
چو شد با عسس دزد و طرّار یارمتاع سلامت ببر زان دیار
چو شد با سگ گلّه گرگ آشناتو خود از عیال و وطن كن جلا
از آن كشور آرام بر در زندكه زن حكم و فرمان به شوهر «3»كند
مروّت از آن عرصه عبرت بَردكه فرمان ده از حرف زن نگذرد
چو خواجه سرا گشت فرمانروابگو خواجه را تا رود در سرا 955
چو در دولتی رشوه گردید باب‌اساسش شود بی‌تأمّل خراب
امیری كه لب تر كند از دروغ‌چراغش به یك دم شود بی‌فروغ
چو با لهو و تن‌پروری گشت رام‌نبیند دگر دولتش انتظام
چو كم همّت و دون و بی‌غیرتست‌بزرگی و میری به او تهمتست
چو با عهد و قولش وفا نیست یارشود بی‌كس و عاجز و خوار و زار 960
بباید از آن عصر كرد احترازكه نو خطّ او شد بناگوش ساز
به شهری كه امرد خودآرا شودبه هر كوچه صد فتنه پیدا شود
چو بی‌مو به آیینه گردد قرین‌گرت هست فرزند رویش مبین
چو زن گشت طنّاز و عشرت‌پرست‌بباید درِ خانه با قیر بست
به شهری كه قولقچی «4»آقا شودبباید كه آقا به صحرا شود 965
سپاهی چو با شاه ورزد نفاق‌بده زود ناموس خود را طلاق
وزیری كه با شه خیانت كندبه بیداد دشمن حمایت كند
به هر حال آن سگ برفت و بكردبرآورد از آن روضه پاك گرد
______________________________
(1). فوائح: چیزهای خوشبو.
(2). اشاره به سِمَت «ملاباشی»؛ درباره آن نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك صص 1- 2
(3). زیر كلمه به شوهر «بمردان» نوشته شده است.
(4). قوللقچی یا قولقچی به معنای نوكر و خدمتكار.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1274 به همدستی نایب التولیه‌همان سیّد پاك پر داعیه
نمودند تاراج و كردند صرف‌به نحوی كه گفتن نشاید به حرف 970
همان بی‌حیایی زدش بر كمربفرمود پی سر به سوی سفر

ذكر احادیث و اخبار و نقلی چند كه در باب عدم جواز تصرف در اسباب روضات مقدّسات مطهّرات وارد شده و ذكر مراتب آن‌

شنیدم درین باب نقلی صحیح‌كه هست آیتی بر خطاشان صریح
كه در عهد آن كافر بد گهركه فرعون ازو گفت صد الحذر
سر اشقیا دشمن اولیاكه شیطان ازو گشت كامش روا
... آن ستمكار شوم لعین‌كه جایش بود اسفل سافلین 975
بفرمود اسباب بیت الحرام‌شود صرف در كار لشكر تمام
شنید این سخن را سر اولیاامام امم مفتی بی‌خطا
بفرمود آن قاضی حكم حق‌كه گردد به فرمان او نُه ورق
كه در عهد پیغمبر پاك دین‌فرود آمد احكام دین مبین
كتابی بیاورد با آب و تاب‌مبین آیتی صاف چون آفتاب 980
ز خمس و زكات و ز هر قُل و جُل «1»نشد هیچ تقصیر در جزو و كل
ز هر رطب و یابس درو حُكْم‌هاست‌بگو حكم این امر اندر كجاست؟
در آخر كه الْیوم اكْملت خوانددگر هیچ ناگفته حرفی نماند
درین باب حكمی مقرّر نشدو گر شد چرا ثبت دفتر نشد
كدام است امر خدا و رسول‌كه در شرع سازند آن را قبول 985
عمر آن جفا كار رأس الفساداز آن گشت ممنوع با آن عناد
درین وقت امامان با كبریاكه گفتند خود را ز اهل وَلا
دو صد مثل آن را ز راه صلاح‌نمودند چون شیر مادر مباح

حدیث دیگر

دگر ز آل عبّاس بداختری‌ز فرعون و شدّاد كافرتری
______________________________
(1). قل و جل: هر كوچك و بزرگ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1275 در آن فتنه از بهر كار سفربه شاه شهیدان فتادش گذر 990
قنادیل و اسباب آن روضه راتصرّف نمود آن سراسر جفا
بگفتا كه زینت چه باشد به گورمرا هست از بهر لشكر ضرور
چو فرمود صرف آن نذورات راقنادیل و اسباب خیرات را
برون رفت از كربلا چون سگان‌بشد كشته فرزند و خود بی‌امان

حدیث دیگر

دگر آن كه آمد به صد اهتمام‌وكیلی كه بودیش در قم مقام 995
به نزد امام علی نقی‌كه باشد یقین منكر او شقی
چنین كرد خواهش ز شاه كرم‌كه سازد حلالش به صرف درم
كه آن طامع دون بی‌اعتبارطمع كرد از آن مال تا ده‌هزار
نفرمود حضرت جوابی صریح‌چو رفت از حضور امام آن وقیح
بفرمود آن قدرت كردگاربه شخصی كه بود از خواص و كبار 1000
كه در مال ایتام و ابن سبیل‌فقیر و ضعیف و ذلیل و علیل
چنان دخل باشد روا پیش ماكه گردد تلف مال هر بی‌نوا
همی‌خواهد آن ابله بی‌وفاق‌كه گر گویمش نه شود از نفاق
پی فتنه همدست اهل عنادبسازد برای محبّان فساد «1»

حدیث دیگر

دگر آنكه در عهد فخر انام‌كه حجّت به او گشت بر ما تمام 1005
یكی ز اهل قم كرد مشكین ورق «2»به آن سرور دین امام به حق
كه در قم ضیاعی «3»كه وقف شماست‌كسی گر تقبّل نماید رواست؟
كند زرعْ املاك مذكور رانماید درو سعی موفور را
رساند به سركار اموال آن‌برد سود از فضل و افضال آن
به توقیع آمد جوابی برون‌كه آید ز مضمون آن بوی خون 1010
كه با هیچ مسلم نباشد رواتصرّف به مالش بدون رضا
______________________________
(1). متن این حدیث در اصول كافی ج 1 ص 548 آمده است.
(2). مشكین ورق: كنایه از نامه نگاشتن.
(3). ضیاع، ضیعه: ملك، مزرعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1276 چنان هست جایز به شرع رسول‌تصرّف به اموال ما از فضول
به آن فضل و افضال، علامه‌هانوشتند فتوی به آن ماجرا
چه بودند در علم و دین از فحول‌نكردند شرم از خدا و رسول

نقل قبول ننمودن اكراد جمشكرك «1» زری را كه از اسباب روضه سكّه نموده بودند

عجب این كه در طی این ماجراز اكراد بی‌دین حریفی دغا 1015
بیامد به مشهد از آن قوم دون‌كه از حیله خان را نماید زبون
برای سرانجام كار سپاه‌بگیرد زر و مال و سازد تباه
بفرمود خان شقاوت مآب‌كه از مال حضرت شود بهره‌یاب
نكرد آن ستم پیشه راهزن‌قبول از ره خوف از جان و تن
كه از نیش آن فعل از آن بیش‌تربه جانْشان خلید از بلا نیشتر 1020
هم از قتل افغان به جنگ هرات‌ز بیداد سردار و از حادثات
بشد نور رحمت بر ایشان شراربرآورد طاعون ز جانْشان دمار
بگفتا اگر كل آن مال رادهی مُفت ما را بدون جزا
نسازیم خود را قرین نكال‌كه خوردیم از آن زهر و «دانیم» «2»حال
ولیكن بزرگان اهل صلاح‌بخوردند آن را برای فلاح 1025
از آن فعل شوم معدّ عذاب‌بشد كشته سردار و ایران خراب

نقل تاجر ارمنی كه در ارض قدس سكنا داشت‌

عجب‌تر كه از قبح آن كار و بارز نصرانیان تاجری مالدار
كه بودیش در ارض اقدس مقام‌ز داد و ستد گشته با كام و نام
بدون جهت كرد عزم سفرروا داشت بر خویش چندین ضرر
به جا هشت اموال و اسباب راچنین گفت اصحاب و احباب را
______________________________
(1). درباره نقش كردهای جمشكرك در جریان جنگ صفی قلی خان نك: مرعشی، مجمع التواریخ، فهرست راهنما، ذیل مورد؛ لكهارت، همان، ص 114؛ برخی از سران این اكراد به اتهام سستی در جنگ به دست صفی قلی خان كشته شدند.
(2). این كلمه حدسی است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1277
1030
كه من دیده‌ام در كتاب و سیركزین پیشْ جمعی ز دین بی‌خبر
نمودند از راه بد حالتی‌به پیغمبر خویش بی‌حرمتی
ز قبر نبی از ره ارتیاب‌ببردند اسباب را بی‌حجاب
همان روز آمد برایشان نكال‌به دوزخ برفتند با صد وبال
درین شهر ماندن نباشد رواكه بی‌شبهه آید عذابخدا 1035
گروه مسلمانِ با دین و كیش‌نمودند بدتر به مولای خویش
به در رفت از آن شهر با اضطراب‌بیامد بر ایشان به زودی عذاب

ذكر احوال آمدن فرستاده محمود مردود به قزوین و چگونگی آن «1»

پس از قتل سردار اهل جفاكه از فعل خود یافت مزد و جزا
درین حال آمد ز محمود سگ‌به قزوین فرستاده‌ای همچو كك
به تخمین احوال و وضع سپاه‌ببردش به پیش خود آن روسیاه 1040
سپردش به كوسه كه شادش كندبه تعلیم شرّ اوستادش كند

مجملی از اوصاف میرزا رفیع دواتدار ملقب به كوسه‌

بگو كوسه ابلیس را همسره‌به نیرنگ و تلبیس و فن نادره
كه آمد از آن كان تلبیس بودولی در جفا بیش از ابلیس بود
اگر نه ز شیطان بوَد بیش‌ترپس از حشر هم چون شده معتبر
قیامت شد و باز او زنده است‌به افغان هم از مكر بازنده است 1045
از آن هست ساده بسنّ هرم «2»كه یك مو نمی‌دارد از مرگ غم
بشد عمر با بختك ماده یاربزایید این روبه از آن كبار
چو شد عمر عیّار با فتنه جفت‌از آن فتنه زایید او در نهفت
همین نه ازو عمر در خشم بودكه روباه پیشش كم از پشم بود
ببردش به خانه به صد احترام‌بكردش به تعلیم فتنه تمام 1050
كه گردد به غیبت [؟] صداقت سگال «3»ممهّد كند ربط سگ با شغال
كه محمود را آرد از قندهارز شیراز هم آن سگ نابكار
______________________________
(1). درباره آمدن فرستاده محمود به قزوین نك: مرعشی، مجمع التواریخ، صص 50- 51
(2). هرم: پیری و كهنسالی.
(3). سگال: اندیشه و فكر، خیال.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1278 به هم متّصل رو به ایران كنندتصرّف به ملك سلیمان كنند
ز امداد پاكان خدا گیر شدز تدبیر خود یار ادبیر «1»شد
چو یاران دیگر ز كار خدانگشتند آگاه و عبرت فزا 1055
از آن غیرت حق جلوریز شدز تیغ مكافات خونریز شد
فسادی كز ایشان جهانگیر بودعلاجش همان آب شمشیر بود
نمی‌گشت ایران به تدبیر پاك‌كه آلوده بود از سمك تا سماك «2»

ذكر سرداری صفی قلی خان «3» تركستان اغلی و صفات او

به تدبیر دیگر چو شد فتنه‌باربه ضحاك سفّاك داد اقتدار
كه از نام او نظم گردد پلیدمركب ز حجّاج و شمر و یزید 1060
نژادش ز ترك و نسب از غلام‌ز گرگ و سگ آموخته انتقام
به خلقت چو آتش به طینت شرارصفاتش ز عقرب فعالش ز مار
چو دیوانه گرگ آن سگ بی‌حیابه درندگی كرده نشو و نما
چو طاعون به هر جا گذر ساختی‌ز بنیاد بیخش برانداختی
نمی‌خواست باشد به روی زمین‌ز نوع بنی آدم از راه كین 1065
چو آن سگ هم از فعل خود كشته شدبه خون سگان خونش آغشته شد

ذكر احوال مرحوم مغفور رستم محمد خان سعدلو «4» و سرداری او و رفتن این فقیر به عنوان چاپاری به ارض اقدس‌

______________________________
(1). ادبیر: نحوست، بدبختی، منحوس.
(2). سمك تا سماك: از ماهی تا آسمان. در تعبیر فارسی «از مه تا به ماهی»، در شعر الهی قمشه‌ای آمده:
«صیت شرف زین خانه از مه تا به ماهی است».
(3). درباره صفی قلی خان نك: مینورسكی، همان ص 11؛ وی در سال 1129 برای دفع حمله ازبكان به خراسان رفت، ولی سرانجام از ابدالیان شكست خورد و در جنگ كشته شد. در مرعشی، مجمع التواریخ (صص 22- 28) از وی به عنوان سرداری از امرای ترك كه در كمال سفاكی و ضبط بود یاد شده و اخبار وی آمده است؛ و نیز نك: لكهارت، همان، صص 114- 115
(4). اطلاعاتی كه فعلا از رستم محمد سعدلو (اگر همان شخص مورد نظر باشد) داریم، اشاره‌ای است كه درباره حكومت او در كرمان پس از خروج محمود افغان از آن شهر به سوی قندهار (در جریان حمله نخست وی به كرمان) شده است. او به دنبال رفتن محمود به ایجاد استحكامات در كرمان پرداخت نك:
لكهارت، همان، صص 130، 151. مسأله مورد نظر ناظم البته اشاره به ماجرای دیگری دارد؛ در این باره
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1279 ز رستم محمد بشد دهر سیركه گشتش مربّی به دولت وزیر
پس او را هم افكند در محبسی‌كه دیگر نماند به عالم كسی
شود پاك یكسر زمین و زمان‌ز مردی نماند به گیتی نشان
به چاپاریش كرد سر در هواكه باشد به مشهد ز اهل دعا 1070
چو شد كار و تدبیر دولت تمام‌ز قزوین پس از عید ماه صیام
برین شد كه شاهنشه بی‌كسان‌شود خود جهانگیر و گیتی‌ستان
مرا خود ز غم جان رسیده به لب‌ز ناسازی بخت و فرط تعب
هم از كینه آن سگ نابكارز بیداد یاران و قبح شعار
نبودم علاجی به غیر از دعاكه گردم از آن غم به خوبی رها 1075
ز الطاف غیبی و از نادرات‌بدون جهت شاه كرد التفات
به این بنده خوار بی‌واسطه‌بفرمود خود لطف بی‌رابطه
رسانم به اهل خراسان نویدكه اینك شهنشاه ایران رسید «1»
درین كار هم آن مروّت شعاردو صد لعب و نیرنگ فرمود كار
كه بر هم زند رفتن بنده راولی برنیامد به كار خدا 1080
به چاپاری این عاجز ناتوان‌ز قزوین شدم سوی مشهد روان
رساندم به فرمان آن بی‌قرین‌نویدی كه اصلا نشد دلنشین
من از لطف مردان رسیدم به كام‌ولی كار یاران همه بود خام
نمودم به مولی شكایت ازوز عجز خود و كینه آن عدو
همان جا بشد كار او ساخته‌ز تیر دعاهای پی ساخته 1085
چو برگشتم از آن سفر لاعلاج‌در اثنای ره یافت مژده رواج
كه مغضوب و منكوب و بی‌نور شد «2»ز تیر قضا دیده‌اش كور شد
دو صد شكر كردم كه رَستم از آن‌كه دایم مرا بود در قصد جان
چو آن بی‌مروّت خدا گیر شدازو بدتری میر تدبیر شد
______________________________
باید تحقیق بیش‌تری شود.
(1). قرار بود شاه برای دفع حملات افاغنه ابدالی كه هرات را در تصرّف داشتند و طی چند بار جنگ، نیروهای دولتی شكست خورده بودند، خود از اصفهان به قزوین و از آن‌جا به خراسان رود؛ از خبر ناظم چنین به دست می‌آید كه این تصمیم جدی بوده و او برای بردن خبر به مشهد نیز رفته، اما شاه از رفتن منصرف شده و به اصفهان بازگشته است. در این باره نك: مرعشی، مجمع التواریخ، ص 51؛ لكهارت، همان، ص 115، 145. ناظم نیز بعد از این اشاره به برخی از دلایل بازگشت شاه به اصفهان دارد.
(2). اشاره به كور شدن فتحعلی داغستانی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1280

ذكر مجملی از احوال وزیر ثانی محمد قلی خان شاملو «1» و تدابیر او

سفیهی فلاطون منش دُبّ خردر آروق دایم رجوع البقر 1090
چنان ابله و دنگ و مدهوش بودكه پیوسته در خواب خرگوش بود
همه شب به لهو و فسوق و فجوربه اصحاب خاصی كه بودش ضرور
همه لوطی و فاسق و جندره «2»چه ساكت چه ناطه، همه مسخره
نمودند بیتوته شب تا سحردم صبح گشته ز خود بی‌خبر
بخفتند تا چاشت مست و جنب‌چو بیدار گشتند آن قوم دُبّ 1095
به نیرنگ و افسون خود ساختندبه درگاه آقای خود تاختند
به صد مكر و افسون و جادوگری‌نمودند خود را چو فوج پری
به رنگ و به نیرنگ از قُل و جُل‌نمودند خود را همه عقل كل
همه با هم از راه غَدر و نفاق‌به عقد اخوّت شده هم نطاق
كه باشند هم را مصدّق همه‌به كذب و بلا طایل و دمدمه 1100
به تخصیص آن روبه پرنفاق‌حكیم طمع پیشه شیطان طاق «3»
به هر جا و هر وقت حتّی خلا «4»نبودی از اضلال یك دم جدا
چو تدبیر كرد آن رئیس الحماربرای خراسان و رفع نقار
ز خود خرتری را سپهدار كرداز این فتنه صد مور را مار كرد
بداد آنچه شد ضبط از مال كور «5»تمامی هبا كرد آن بی‌شعور 1105
پس از آن تدارك به محض هواكه در راه خاجو «6»كند جلوه‌ها
عمارات نو را كه پرداخته‌به زیر زمین قصرها ساخته
______________________________
(1). محمد قلی خان شاملو پس از فتحعلی خان داغستانی «اعتماد الدوله» شد؛ وی در جنگ گلون آباد نیز یكی از فرماندهان سپاه ایران بود كه بسیار بد عمل كرد. درباره او نك: مینورسكی، همان، ص 29 پاورقی؛ لكهارت، فهرست اعلام زیر مورد.
(2). جندره: در لغت به معنای هر چوب گنده ناتراشیده؛ (در اینجا احتمالا كنایه از) مردم ناتراشیده لك و پك و ناهموار.
(3). شیطان طاق: لقبی است كه سنیان به محمد بن علی بن نعمان معروف به مؤمن الطاق داده‌اند. وی از متكلمان شیعی بود و لذا او را شیطان طاق لقب دادند. طاق محلی در كوفه است.
(4). به معنای توالت و دستشویی.
(5). مقصود اموال فتحعلی خان داغستانی است كه پس از كنار زدن و كور كردن وی، از او تصاحب كردند.
(6). اشاره به محله خواجوی اصفهان در نزدیكی زاینده رود، حدّ فاصل خیابان نشاط و پل خواجو.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1281 در آن‌جا زند جوش با بچه‌هاكه دنیا ندارد وفا و بقا
بسازد به دلخواه حمّام‌هاكند مهر و مه صرف در جام‌ها
حكیم جفاكار شیطان صفت‌هم از راه تزویر و هم شیطنت 1110
فریبید آن شاه بیچاره راز خوف مرض طفل گهواره را
كه این شهرها نیست جای قرارنباشد به طبع شما سازگار
هم آن شاه اقلیم بی‌لشكری‌به راحت مصرّ بود و تن‌پروری
خصوصا فراق بهشت برین‌چنان كرده بودش به غمها قرین
كه نه روز آرام و شب خواب داشت‌جهانی ازین غصّه در تاب داشت 1115
فراق جنانش چنان زار كردكه از تخت شاهیش بیزار كرد
به صد رشوه و لابه و داد و ده‌نمودند سردار را دُم گره
چو آن اشعب «1»احمق دُبّ خربشد شیفته همچو قارون به زر
روان شد به سمت خراسان به كین‌خراسان ازو شد به زیر زمین
ز فرط و غلا «2»گشت عالم خراب‌شد از جور او خشك لب جوی آب 1120
پس آن احمقان سفاهت مآب‌نمودند رجعت ز راه صواب
به آیین اطفال شادی كنان‌نمودند رحلت سوی اصفهان
كسانی كه بودند ازین در ملال‌ز ترس حكیم و خَرَش گشته لال
درین حال این مستمند ضعیف‌رسیدم به طهران ز مشهد نحیف
بگفتم به هر یك نهان و عیان‌كه آگه شوند از ضررهای آن 1125
نگردند راجع ز راه صواب‌نسازند از آن عالمی را خراب
چه هر احمقی بود واقف به این‌كه بعد از همه فتنه آن و این
كه محمود مردود ابن زیادبكرد از خرابی و قتل و فساد
ز كرمان برآورد گرد فغان‌كه دار البلاء گشت دار الامان
نشد رفع آن فتنه از هیچ باب‌به هر روز شد بیش‌تر انقلاب 1130
دو سردارشان كشته شد در هرات‌كه عقل ارسطو از آن گشت مات
نكردند تدبیر آن غافلان‌به غیر از جفا و ستم در جهان
ز شروان برآورد لزگی دمارهمه عالم از فتنه شد تار و مار «3»
______________________________
(1). اشعب: نام شخصی كه در «طمع» ضرب المثل است.
(2). كذا در اصل؛ ظاهرا «ز قحط و غلا» و یا «ز فرط غلا».
(3). درباره این حملات و خسارات وارده به شیروان نك: لكهارت، همان، صص 146- 147
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1282 خوارج به بحرین كرده دخول «1»كه خورشید غیرت از آن كرد افول
چو شاهنشه تخت ایران زمین‌به زین برنشست از پی دفع كین 1135
به سی سال قزوین و طهران بگشت‌در این بین خونها روان شد به دشت «2»
نه یك بز ز دشمن گرفتار شداز این سو بسی كشته سردار شد
نه از دشمن و دوست یك كس بكشت‌نه زد با خطاكار حرفی درشت
ازین بود معلومِ هر ابلهی‌كه بیزار گشته ز شاهنشهی
كه خواهد شد از رجعت آن سفرفنا تخت شاهی و خونها هدر 1140
بدون تأمّل به محض غرض‌چو طفلان نمودند رو باز پس
همه داد و بیداد سودی نكردچو سنگ آهن جمله‌شان بود سرد
نبخشید نفعی به غیر از عنادتمسخر نمودند بر من چو باد
همه بسته بر كین من بی‌قراركمر همچو مردان این روزگار
كه خونم بریزند و بی‌غم شوندز جام طرب مست چون جم شوند 1145
به سرعت روان گشته آن ابلهان‌چو سیل خرابی سوی اصفهان
نیاسوده در راه از اضطراب‌به هر جا گذشتند می‌شد خراب
به آن خُلد دنیا چو داخل شدندبه حوران گندیده واصل شدند
برستند از هجر و درد فراق‌عروس جهان را بداده طلاق
گرفتند آرام و گشتند رام‌شده ایمن از خوف جستند كام 1150
نه فكر جهان نه غم این و آن‌همه رسته از فتنه دشمنان

قطعه لطیفه در باب سرداری محمد خان ملقّب به عقل كل برادر وزیر اعظم‌

مخلّی كه می‌بود نوّاب راهمین عقل كلّ بود و فكر غذا
مگو عقل كلّ بل عقول و نفوس‌همه جمع در خمّ او همچو كوس
همه شخص فرهنگ و تدبیر و هوش‌ولی بهر اذخار «3»زر همچو موش
______________________________
(1). درباره سوابق خوارج عمان و حملات آن‌ها به بحرین و جزئیات آن نك: مرعشی، مجمع التواریخ، صص 37- 48
(2). گذشت كه شاه سلطان حسین از سال 1129 تا 1133 در ارتباط با تحولاتی كه در خراسان روی می‌داد در قزوین و تهران باقی ماند، اما این سفر دراز وی حاصلی نداشت.
(3). ادخار.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1283 از آن بود دایم به یك پا روان‌كه همچون تِمُر «1»بود گیتی‌ستان 1155
به یك پای بودی چو در متّكی‌كه باشد رشیدی ستونش یكی
به یك پا روان بود همچون قلم‌نمی‌داشت از سرزنش پای كم
همی گشت آن كج رو دو زبان‌به یك پا چو پرگار گرد جهان
ز حرفش تسلسل شده دلنشین‌شده دور از گردشش مستبین
تسلسل شده ثابت از قول اوكه قطعش نمی‌بود چون بول او 1160
چو حرفش نمی‌داشت حدّ یَقِف‌از آن بود از ما صَدَق منصرف
به همّت چو حاتم ولی جمله ریو «2»به حیله چو بختك «3» به فطرت چو دیو
پس از اكل چون شد تردّد ضرورپی دفع عقل آن جوال «4»شعور
پی چاره شد همچو شخص سقیم‌به آن بختك ماده یعنی حكیم
دوا بهر تدبیر آن سُدّه «5»خواست‌كه قولنج پهلونشین خود بلاست 1165
فلوسش بفرمود یعنی كه كشك‌سرازیر كن بدره «6»را همچو مشك
چو فهمیده شد مدّعا با نگاه‌برفتند تا خلوت خاص شاه
به لعبی كه می‌بودشان مستمرّبگفتند از نافع و از مضرّ
نمودند تدبیر سمت شمال‌ز شروان و لزگی «7»گشودند فال
چو قرعه به نام محمد فتادبگفتند ملْهَم شده كیقباد 1170
بدادند تبریز و آن كشورش‌كه از گرج «8»و گنجه كند لشكرش
برآرد ز لزگی «9»بی‌دین دماركند دشت قپچاق را تار و مار
بدادند اسباب و نقد و سلاح‌هر آن چیز او خواست بهر فلاح
چو شد گرم هنگامه دستبردزد و مشعل شاه را هم ببرد
______________________________
(1). تمر: مخفف تیمور، اشاره به تیمور لنگ.
(2). ریو: فریب، مكر، تزویر و ریا.
(3). بختك: نام وزیر انو شیروان (بزرگمهر) یا پدر بزرگمهر (نك: دهخدا ذیل مورد).
(4). جوال: (احتمالا در اینجا به معنای) فریب خوردن؛ در جوال شدن، كنایه از فریب خوردن.
(5). سُدّه: بر دو نوع بیماری اطلاق می‌شود كه یكی گرفتگی بینی و تنگی نفس حاصل از آن و دیگری اشكالی كه در دفع فضولات بدن بوجود می‌آید: منعی كه در مجرای غذا واقع شود، به طوری كه فضول عبور نتوان كرد و گاه باشد كه علت سده باشد.
(6). بدره: خریطه مربع از چرم و پلاس كه طولش اندكی از عرض بیش‌تر باشد و در آن زر و سیم كنند، چنان كه گویند: ده «بدره» زر.
(7). در اصل «لزكی».
(8). گرج: مخفف گرجستان.
(9). در اصل: لزكی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1284 برفت از پی كار خود همچو بادزد آتش به هر جا گذارش فتاد 1175
از آن سو چو لزگی خبردار شدز تحریك او فتنه بیدار شد
گذشت از كُر «1»و تاخت دشت مغان‌كه شاهیسون شد چو روبه نهان
در آن وقت از عقل كلّ اردبیل‌دو صد طعنه می‌داشت بر مصر و نیل
ز بیداد و از خدعه و قول زورروان مشایخ شد از وی نفور
چو واقف شد آن شخص خراب از این «2»كه لزگی كمر بسته از بهر كین 1180
به شب مضطرب همچو روباه لنگ‌نكرده ز غم زهر ماری تفنگ
به یك بار از آن ورطه بر لنگ زدچو خر از دو سر خوش بر آهنگ زد
به یك پا فرارش چو دشوار بودسه پا هم ز تازی كرایه نمود
برفت و بدر برد از آن ورطه سربه نحوی كه واماند ازو كرّه خر
به كهسار محكم نمود التجاكه سازد به تدبیر دشمن فنا 1185
روان گشت لزگی چو دریای نیل‌ز دشت مغان جانب اردبیل
ز تاراج پرداخت آن روضه راصفا داد از خبث او مرده را
به جاروب تاراج كردند پاك‌به جا ماند آن‌جا همین آب و خاك
و لیكن به آن كفر [و] بدطینتی‌نكردند با شیخ بی‌حرمتی
ز اسباب سركار و از سیم و زرنبردند مطلق از آن‌جا بدر 1190
درین وقت امیران خوش اعتقادببردند و خوردند و دادند باد

ذكر آمدن محمود مردود به كرمان و تدارك امرای عظام و دو طلب «3» شدن جان نثار جان‌

از این سو برآمد ز افغان صدابه كرمان رسید آیت ابتلا
چو محصور شد حصن كرمان از آن‌بیامد خبر جانب اصفهان
سرافراز جانباز رستم شعارامیر تزك صفدر جان نثار
به مردی برافراخت قد چون عَلم‌بشد دوطلب با دو صد پیچ و خم 1195
ز خاصان درگاه و بك‌زادگان‌شده دوطلب بهر حلوا خوران
ز اردو روان گشته چون قوم عادكه افغان بتازند تا زیر باد [؟]
______________________________
(1). اشاره به رودخانه كر در غرب دریای خزر.
(2). چنین است در اصل.
(3). دوطلب: داوطلب.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1285 به هر جا گذشتند ویرانه شدز بیدادشان عقل دیوانه شد
به نحوی بدادند ساز سفركه حیران شد از كارشان دیده‌ور
به سامانی از خانه بیرون شدندكه با خانه گویا به هامون شدند 1200
ز حمام و كرسی و اسباب نشم «1»ز سنجاب كردند جوراب پشم
پی استراحت به خواب غرورپَر از قو گرفتند و پشم از سمور
ز قاقم «2»عرقچین و دستار پرز تفتیك «3» قوزین و شلوار پر [؟]
به ار خالق از بهر آن خوش سفرنموده ز سنجاب و خز آستر
شده جفت یخدان آن پرفسوس‌چو تنبان پر از لور «4»و ساق عروس 1205
ز نُقْل و ز حلوا شتر در نفیرز بادام و پسته هیون «5»در زحیر «6»
... «7»شده جعبه گنجفه «8»كُلَه خودها طاس پر از جفه
شده تیر، سیخ كباب مزه‌صدق گشته خورجین پر خربزه
چو قولچاق گردید كفگیر آش‌شده خنجر آبگون یخ‌تراش
شده دهره «9»شمشیر كار اسدكه سازد بز غارتی را رسد «10» 1210
شده نردبان بهر دزدی سنان‌تبرزین شده پله نردبان
زره گشته غربال و شمشیر داس‌دگر حربه‌ها را بر آن كن قیاس
عرقچین شده جام صهبای صاف‌سپر گشته مجموعه نقل لاف
به این ساز سامان به عمر درازبه عیش و به صحبت، به راز و نیاز
______________________________
(1). نَشْم: (احتمالا) از نشمن به معنای تخت، اورنگ، كرسی، مسند؛ در اینجا وسایل نشیمن.
(2). قاقم: حیوان كوچكی نظیر سمور؛ در فارسی «آس» ضبط شده؛ حیوانی بزرگتر از موش، سفید و دمش كوتاه و سر دم آن سیاه؛ پوستش به غایت سفید و ملایم باشد و از آن پوستین می‌سازند:
همه نافه مشك و موی سمورز سنجاب و قاقم ز كیمال و بور
(3). پشمی باشد نرم كه آن را از زیر موی بز به شانه برآرند و از آن شال و تكیه نمد و امثال آن سازند.
(4). لور: ماده پنیری كه از شیر بریده و آن را با شكر یا شیره می‌خورند:
نرم و نازك‌تری ز لور و پنیرچرب و شیرین‌تری ز شكر و شیر
(5). هیون: شتر.
(6). زحیر: ناله زن در هنگام زایمان؛ نفس كشیدن همراه ناله در وقت سختی و دشواری.
(7). جای آن كلمه‌ای كه شبیه «دبلقه» یا «دبتقه» آمده است.
(8). گنجفه: نوعی بازی با ورق كه در عصر صفوی رونق یافته و بازی درباری بوده. تاریخچه این بازی طی مقاله‌ای در مجله یغما آمده كه در دهخدا (ذیل مورد)، خلاصه آن نقل شده است.
(9). دهره، چیزی شبیه داس.
(10). رسد: سهم، حصه، بهره؛ اصطلاحی مالی مربوط به دوره صفوی (نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 17، 37، 40؛ دهخدا ذیل مورد). رسد یك اصطلاح نظامی (واحدی شامل سه جوخه) نیز بوده كه فرمانده آن را سر رسد می‌گفته و امروزه رسته نام یافته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1286 ز راه ابرقو «1»شده ره سپركه كوهش ز صحرا بود بیش‌تر 1215
كه افغان ز آواره‌شان «2»رم كندمگر غارت و قتل را كم كند
خود آن بی‌حیا كافران دغانمی‌بودشان شرم و ترس از خدا
پس از غارت و قتل و كین و جحودكه كردند در مشهد و آن حدود
ز تاراج آن سمت گشته كران «3»نمودند رجعت به دار الامان
كه اموال تاراج قسمت كنندوزان پس چو مرّیخ رجعت كنند 1220
ازین سو سپهدار سرو روان‌به زرقان «4»بفرمود از میر خواستگان
در آن‌جا نزول جلالت نمودبه می‌رغبتی از كسالت نمود
طلب كرد از شهر رامشگران‌می ارغوانی و لیلی‌وَشان
نشستند آن‌جا به عیش و خوشی‌برافروختند از جفا آتشی
بیاراسته بزم و رود و سروركه ناهید از افلاك آمد فرود 1225
چو زرقان ز بیدادشان شد خراب‌به شیراز هم رخنه كرد اضطراب
چو افغان چنین دید آزاده شدبه خونریز و بیداد آماده شد
ز كرمان به صلحی قناعت نمود «5»به یزد از پی فتنه نهضت نمود
چو در یزد آذوقه نایاب بودروان شد به دریا چو زاینده رود
چو آن مژده آمد سوی اصفهان‌نمودند چنقی ارسطووَشان [؟]
______________________________
(1). ابرقو: در میانه شمال و مشرق شیراز با فاصله 35 فرسخ، زمانی جزو فارس بوده، بعدا جزو اصفهان شد و اكنون یكی از بخش‌های یزد است. نك: فسایی، فارسنامه ناصری، ج 2، ص 1244 متن و پاورقی.
(2). شاید: آوازه‌شان.
(3). كران: به معنی كنار و در برابر میان. در این شعر ظاهرا كنایه از بازگشت آن‌هاست. یعنی از آن سمت به كنار رفتند و آن راه را ادامه ندادند.
(4). زرقان: شهركی كه راه شوسه شیراز- اصفهان (در پنج فرسنگی شیراز) از میان آن می‌گذرد. جنگ نهایی نادرشاه با اشرف افغان كه منتهی به شكست كامل افاغنه شد، در این منطقه رخ داد.
(5). محمود افغان به محاصره كرمان پرداخت؛ اما كاری از پیش نبرد. با مرگ حاكم كرمان؛ محمد خان سعدلو جانشین او گردید؛ وی حاضر شد پولی بپردازد و محمود كرمان را رها كند و او نیز پذیرفت؛ نك:
لكهارت، همان، ص 151
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1287

ذكر سرداری سید عبد اللّه خان «1» والی عربستان و چگونگی آن‌

1230
سپهدار شد والی با وقاركه آرد ز فوج عرب ده هزار
همه نیزه‌داران شمشیرزن‌مشعشع سواران مرّیخ فن
ز كوه گیلو آرد سپاهی چو نیل‌به سیرت چو آهو به صورت چو فیل
روان گشت از جانب ماهیار «2»چو دریا به موج آمد آن باوقار
ز خاصان درگاه بهر مددبه او یار شد لشكر بی‌عدد 1235
چنان شد مقرّر كه جانباز مردسپارد به او جمله ساز نبرد
سپهدار می‌بود در عرض راه‌كه افغان به ورزینه «3»شد كینه‌خواه
ازین فتنه اردو پرآشوب شدكه از شورشش حشر منكوب شد
دبیر معظّم شده چاره‌گرپی دفع آن فتنه پرضرر
امیران همه همچو شیر دمان‌به درگاه شاهی شده صف زنان 1240
همان شیر فرزانه شد دوطلب‌كه خود با امیران بزم طرب
ببندند آن سیل را همچو خس‌به افغان ببُرّند راه نفس
به این عزم شایسته مردان مردچو رستم كمر بسته بهر نبرد
دگر كوت‌كش «4»در صفاهان نماندز سنج و دُهُل جا به میدان نماند
ز تون تاب «5»و حمامی و آشپزز جولاه «6» و حمّال و از رنگرز 1245
ز كولیّ و رقاص و غربیل بندز مهتر ز شاطر ز رند و لوند «7»
سلاحی كه پیشینیان ساختندازو جبّه خانه «8»بپرداختند
______________________________
(1). درباره نقش رسوای وی در حمله افغان نك: كروسینسكی، همان، صص 57- 58، لكهارت، فهرست راهنما، زیر مورد؛ نك: مینورسكی، همان، ص 207
(2). ماهیار: موضعی است نزدیك قمشه (دهخدا). در منابع دیگر نیز آمده كه عبد اللّه خان در زمان روی آوردن سپاه افغانی به اصفهان، در قمشه بوده است؛ نك: لكهارت، همان، ص 154
(3). «ورزنه» در حال حاضر شهركی در یك صد كیلومتری شرق اصفهان در امتداد زاینده رود. [دهی از دهستان رودشت بخش كوهپایه اصفهان؛ در نزدیكی زاینده رود. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 ص 202).]
(4). كوت‌كش یا كودكش: كنّاس، كسی كه كود به مزارع حمل می‌كند.
(5). تون‌تاب: از تون به معنای گلخن و تاب مخفف تابنده؛ آنكه تون حمام را سوزاند.
(6). جولاه: بافنده.
(7). لَوَند: روسپی، هرزه، هرجائی، شوخ.
(8). جُبّه خانه: جایی كه جبه در آن‌ها نهند؛ آن‌جا كه زره و اسلحه در آن گذارند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1288

وصف حال بك‌زادگان قزلباش و سپاه نصرت معاش‌

جوانان بك‌زاده خوش قماش‌كه سنجابشان بود دایم فراش
نكرده ز دامان مادر سفربه غیر از ضروری به جای دگر
گلوشان ز آروق گردیده ریش‌ز خمیازه افتاده بر پشت خویش 1250
به حمام هم رفته با پالكی‌ز ده سالگی تا چهل سالگی
زبان كرده از نام غم ناله‌هالب از یاد تب كرده تبخال‌ها
نخورده دم صبح جز آمله «1»به حمام هم رفته با قافله
اگر موش جَستی، شدندی رمان‌چو از شیر نر، گربه از خوف جان
اگر دیده در خواب شمشیر تیزنجش كرده شلوار را در گریز 1255
نخفتند در سایه بید از آن‌كه از خنجرش بود بیم زیان
نیاسوده در زیر كاج و چناركه از ثقل آن می‌شدندی نزار «2»
به صد ناز و عزّت به بار آمده‌نرفته به بیت الخلا بی‌دده
ز راه ترحّم بر آن بچه‌هاز ره خون ببارید از دیده‌ها
سپر سیر گردیده از زندگی‌سنان خشك مانده ز شرمندگی 1260
كمان را شد از غصّه‌شان پشت خم‌فرو شد سر تیر در كیش غم
كمند از جفا گشته بیجان چو مارنهان گشته در چاه غم ذوالفقار
بحق از خجالت سرافكنده پیش‌خدنگ «3»از جفا گشته پنهان به كیش
فرومانده ششپر «4»چنان از ستیزكه بابر [؟] نمی‌داشت پای گریز
كُلَه خود را بود ازین غم صداع‌كه بایست سر را نمودن وداع 1265
ز گرد كدورت در آن اشتلم «5»چهار آینه گشته در زنگ گم
زبان خنجر از غم كشیده به كام‌نهان گشته بكره به غار نیام
بچسبیده از خوف كار شكست‌به قرپوش غدّاره با هر دو دست
ز باران گریه در آن امتحان‌شده جسم قولچاق «6»چون ناودان
______________________________
(1). آمله: (در اینجا) مربا با شكر یا عسل (در اصل نام درختی است).
(2). نزار: لاغر، ضعیف، نحیف.
(3). خدنگ: درختی با چوب سخت كه از آن تیر و نیزه می‌ساختند. خدنگ در كیش، یعنی تیر در تیردان.
(4). ششپر: نوعی گرز آهنین كه دارای شش پهلو می‌باشد.
(5). اشتلم: (تركی) تندی و غلبه و زور و تعدی.
(6). قلجاق یا قلچاق: سلاحی از فولاد كه در روز جنگ بر ساعد می‌بندند؛ دستانه آهنی كه لشكریان دارند
ز قلچاق چیزی دگر نیست به‌كه ساعد از او یافت زره
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1289 زره از غم كارشان گشته مات‌روان كرده از دیده‌ها صد فرات 1270
شده فجاه از فرط غم كرّنا «1»عَلَمها همه گشته سر در هوا
دهل را شده مار ارقم «2»دوال «3»نفیر از غم و غصّه گردید لال
ز لیلی خرامان آهو شیم‌شده دشت و صحرا چو گلگشت غم
گشودند گیسو در آن كرّ و فرّشده از غمِ آن عزا نوحه‌گر

ذكر مجملی از احوال امرای غیرت سراپای معركه گلون آباد «4» و چگونگی آن‌

امیران خوش یال زربفت پوش‌همه غرق آهن ز دُم تا به گوش 1275
به صورت همه رستم و زال و سام‌به سیرت پری‌چهره و خوشخرام
به هیئت همه گیو و گودرز و طوس‌ز زینت زده طعنه بر نوعروس
به هیبت همه همچو دیو دژم‌به غیرت ز گرگین میلاد كم
به همّت همه حاتم روزگارو لیكن ز گفتار بی‌اعتبار
به فطرت ارسطو، به شوكت چو جم‌ز حرف مسلسل ز قطر شكم 1280
به سطوت سكندر به طالع تِمُر «5»ولیكن در آیینه و خواب و خور
فزون از سكندر همه در شماركزو بود قرنین ازیشان چهار
تهوّر ازیشان گریزان شده‌شجاعت ازیشان هراسان شده
حیا را همه از نگه كرده آب‌ز گفتارشان صدق در پیچ و تاب
وفاشان به وعده كشیده جناق‌به نسیان شده عهدشان باجناق 1285
مروّت ز مردانگی‌شان عقیم‌فتوّت ز فرزانگی‌شان سقیم
ز پیر و پیمبر همه گشته عاق‌همه با خدا هم نموده نفاق
______________________________
شاید هم به معنای قلچماق؛ یعنی انسان تنومند و قوی؛ شعر با این معنی بیش‌تر سازگار است.
(1). كَرْنا- و در شعر گاه با تشدید-: نوعی نفیر دراز كه در قدیم در رزم بكار می‌رفت؛ بوق، شیپور جنگی.
(2). مار ارقم: ماری سیاه كه نقطه‌های سفیدی بر پوست او وجود دارد؛ ماری كه زهر كشنده دارد.
(3). دوال: در اینجا به معنای چرمی كه به جای چوب بر طبل زنند؛ دوال بر دهل زدن، كنایه از نواختن دهل.
(4). گلون آباد یا گلناباد (جیلان آباد) روستایی واقع در 21 كیلومتری شرق (جنوب شرقی) اصفهان كه مصاف قطعی نیروهای ایرانی و افغانی (در اول جمادی الثانیه 1134) در آن‌جا روی داده و شكست قوای ایرانی زمینه را برای هجوم آنان به سوی اصفهان و سقوط بعدی آن فراهم كرد؛ درباره آن نك: هنرفر، همانصص 863؛ بعد از این نیز به جنگ گلون آباد اشاره شده است.
(5). تمر: تیمور لنگ.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1290 ز خدعه همه پیرو عمرو عاص‌كه جستند از كشف عورت خلاص «1»
زد و خورد را كرده آن قوم خام‌خیال چك و چانه وقت طعام
كمان كرده از قلب در كارزاردل مردم مستمند نزار 1290
صف جنگ را كرده آن قوم لاس «2»به أوتار چنگ و چقانه قیاس
ز خوف شكستی نه بیم زبان‌ز افغان چو فریاد بیچارگان
زره پوش گشته همه نوچها «3»چو روز محرّم به نشو و نما
همه دسته دسته سراسر كنان‌به سیر چهار باغ آن خوش دلان
به صد زیب و زینت چو طاووسِ مست‌همه تیغ و نیزه گرفته به دست 1295
ز رنگ و ز نیرنگ همچون بهاربه بر كرده خفتان «4»گوهر نگار
همه شیر صولت هژبر انتقام‌ولی در سر سفره، وقت طعام
به این ساز و سامان چو سیل دمان‌برون رفته چون كرد از اصفهان
كه با آه، دست و گریبان شوندهم آورد فریاد و افغان شوند
نمودند منزل به شهرآستان «5»كه گردند حاضر همه راستان 1300
از آن‌جا خبر پیش سردار رفت‌چو نكبت پی شخص ادبار رفت
كه از راه شیراز راجع شودبه آن جمله متبوع تابع شود
روان شد از آن‌جا چو دریا و كوه‌سپاهی كه صحرا ازو شد ستوه
نمودند آرامگه اشكوند «6»بیامد در آن‌جا یل ارجمند
همان صاحب نصر و طعن و سنان‌سپهدار ترك و عرب پهلوان 1305
پس از شور و تدبیر كار سپاه‌قراول بیامد چو روز سیاه
خبر داد كآمد به ورزینه خصم‌كه دارد سوی اصفهان عزم جزم
______________________________
(1). اشاره به واقعه‌ای در صفین كه وقتی عمرو بن عاص در برابر امام علی علیه السلام قرار گرفت، از ترس عورت خود را نمایان ساخت تا امام از حمله به او صرفنظر كند؛ نك: مسعودی، مروج الذهب، (بیروت، دار الاندلس، 1358) ج 2، ص 387، ابن قتیبه، عیون الاخبار، (قاهره، 1383 ق) ج 1، ص 169، دینوری، اخبار الطوال، (تحقیق عبد المنعم عامر، قاهره، 1960) ص 177
(2). لاس: ماده هر حیوان؛ در اینجا تشبیه سپاه به زنان.
(3). نوچه: جوان نوخاسته، شاگرد پهلوان.
(4). خفتان: نوعی از جبّه و جامه روز جنگ، جوشن، درع؛ جامه‌ای هنگفت از ابریشم یا پشم كه شمشیر، بر آن می‌لغزیده و اثر نمی‌كرده است.
(5). درباره توقف آن‌ها در شهرستان، كه اكنون به پلی كه در آن‌جاست، پل شهرستان معروف است، نك:
لكهارت، همان، ص 157
(6). اشاره به منطقه اشكاوند فعلی در حاشیه زاینده رود و در امتداد خیابانی كه از شهرستان با فاصله تقریبی 5 كیلومتر قرار دارد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1291 به فردا از آن‌جا نمودند كوچ‌زمین كرد ازیشان به گردون عروج
یسال «1»و توزك «2»را بپیراستندیمین و یسار و قول «3» آراستند
بشد چرخچی دهر اول روان‌قراول هم از تیپ‌ها شد دوان

ذكر مجملی از احوال علی مردان خان «4» بیگلربیگی فیلی و چرخچی «5» سپاه گلون آباد

1310
بكِ فیلی آن شیر برفی جناب‌كه از نامِ جنگش شدی زهره آب
سواری به اندام او در جهان‌ندیده سپهدار هفت آسمان
به لعب و به طرد و به فن فرد بودبه هیئت چو رستم ولی مرد بود
جریرش گذشتی ز چرخ برین‌به چوگان زدی شاخ گاو زمین
به گاه نبرد آن یل یال بندبه تیغ و به تیر و به گرز و كمند 1315
درید و رفو كرد بشكست و بست‌ز تكّه سر و سینه و شاخ و دست
شد از خوف چو رنگ آن بی‌قرین‌ز ماهی زره پوش گاو زمین
بَرو صدق چون حمل اسفار داشت «6»دو مفرش دعا پیش دربار داشت
بشد چرخچی با سواران لرچو آهو همه نیزه‌داران لر
گروهی هم از كرد و ترك و تتاربه او بهر پیكار گردید یار 1320
همه پر دل امّا نه بهر ستیزهمه پهلوان لیك وقت گریز
سپهدار مردانه روز فراركه آمد ز پشت پدر بهر عار
به عمّاره و غیر آن بارهانجس كرده از خوف شلوارها
علَم ساخت قدّ تا شود پیش جنگ‌درین رزم شاید برآید ز ننگ
به صد زیب و فرهنگ در پیش صف‌گرفته چو خورشید نیزه به كف
______________________________
(1). یسال: جناح لشكر.
(2). توزك یا تزك: (تركی) به معنای سامان و آرایش و انتظام و ترتیب لشكر.
(3). قول: (تركی) انبوه سپاه؛ فوج در میان انبوه سپاه، قلب لشكر در میدان كارزار. قول بیك (در دوره صفوی) به معنای حاكم شهر یا ناحیه.
(4). علیمردان خان: والی كردستان و یكی از فرماندهان جنگ گلناباد. درباره وی نك: فلور، برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان، فهرست اعلام زیر مورد؛ به ویژه صص 102، 105، 110
(5). چرخچی، توپچی: در عصر صفویه لشكر پیشرو (مقدمة الجیش، طلایه‌دار) را چرخچی می‌گفتند و چرخچی باشی فرمانده آنان را می‌گفتند. به توپ‌انداز نیز اطلاق می‌شود.
(6). اشاره به آیه 5 سوره جمعه: «... كَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1292
1325
از آن بود شبرنگ خفتان اوكه پنهان شود از نظر جان او
به سر هم عصابه نموده سیاه‌كه رویش سیه بود در رزم گاه

ذكر ... و ترتیب سپاه خذلان پناه و اسامی سرداران و چگونگی آن‌

بشد پنج تیپ آن سپاه گران‌چو دریا ز طوفان غم شد روان
یكی تیپ نوّاب فیروز جنگ‌به خشگی نهنگ و به دریا پلنگ 1330
بك بكدلی خان اعظم نشان‌سپهر جلالت شجاع جهان
به عقل و به تدبیر و فرهنگ و هوش‌چو خرس و چو میمون چو روبه چو موش
یكی تیپ هم صفدر لامكان‌بك زنگنه سرور قورچیان
شجاع و غضنفر دلیر و متین‌به صورت چو شیر و به تن نازنین
ز بس داشت از كار پیكار پیچ‌به سمت عدو رو نمی‌كرد هیچ 1335
دل دیدن روی دشمن نداشت‌به پای عَلم دیگری را گماشت
خود از غصّه در پشت صف جا گرفت‌ز زیر و بم اوج دو بالا گرفت
یكی تیپ هم شیر دشمن شكارهمان والی و سیّد نامدار «1»
كه با رنج مرّیخ را كرده طعن‌به تیغ زبان بر عمر كرده لعن
ز بس بود مردانه و نامورشد اوّل پی نام عاق پدر 1340
به یك تیپ هم قولّلر نامداركه می‌بود از رستم او یادگار «2»
بزرگ غلامان و والی تبارجوان و خردمند و رستم شعار
اگرچه خردمند و هشیار بودولی عاری از كار پیكار بود
شده یار با او صغیر و كبیرغلامان بی‌صاحب غم اسیر
ز مغزول و منسوب و خُرْد و بزرگ‌به قدر هزاری سوار سترگ
______________________________
(1). اشاره به سید عبد اللّه مشعشع والی عربستان [خوزستان كنونی]؛ وی نیز از فرماندهان جنگ گلون آباد بود؛ درباره او نك: گیلاننتز، سقوط اصفهان، فهرست اعلام، زیر مورد. و نیز لكهارت، فهرست راهنما، زیر مورد.
(2). رستم خان گرجی كه او را قولّلر آقاسی می‌گفتند. رستم خان (برادر وختانگ خان تفلیسی) در میان فرماندهان سپاه اعزامی شاه صفوی، دلیرانه با افاغنه مواجه شد؛ اما به دلیل عدم استواری اعتماد الدوله و قورچی باشی و مشعشع، تنها ماند و در هنگامه محاصره، و گریز از صحنه با اسب خود در نهری پهن افتاده، بدست افاغنه كشته شد. درباره نقش او در این جنگ نك: گیلاننتز، سقوط اصفهان، ص 56 و پاورقی همان صفحه و ص 57.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1293
1345
و لیكن همه عاری از ساز جنگ‌نخواهد زره زور مردی پلنگ
نمی‌دادشان رایض «1»چرخ اسب‌كه از خصم پاكش نمایند كسب
از آن حربه می‌كرد ازیشان دریغ‌كه چون شیر می‌بودشان دست و تیغ
نمی‌دادشان شاه از آن رو سلاح‌كه از خصم گیرند با اقتراح
نمی‌دادشان تیر و تیغ و تفنگ‌كه با ناوك «2»آه سازند جنگ 1350
نمی‌بودشان احتیاج سپرسپردارشان بود بازو و سر
به این تیپ و ترتیب و سان و سیل‌روان گشت دریا ز باد اجل
بشد راه طیّ با دو صد چند و چون‌بكردند منزل گَوَرت «3»و گلون
در آن‌جا قراول شتابان چو دودكه افغان به سگزی «4»بیامد فرود
از آن‌جا به سگزی سه فرسنگ بودكه نه كوه و نه تلّ و نه سنگ بود 1355
قراول شد از این طرف در زبان‌بك زنگنه نام اسحق خان «5»
به همراهی رستم پور زال‌محمد حسین خان ابن ادال
به افغان رسیدند در عرض راه‌شد افغان ازیشان رمان چون نكاه
نكرده ستیزه شده رو به بس‌به منزل رسیده گسسته نفس
در آن منزل شوم نحس سقیم‌نمودند بیتوته چون سگ ز بیم

ذكر چگونگی روز معركه سراپا مهلكه گلون آباد و كیفیت رزم خوانین عظام «6»

1360
چو فردا سر آسمان كرد دَورپی كینه و فتنه و ظلم و جور
چو خورشید كرد از چَهِ غم طلوع‌ببارید چرخ از ستاره دُموع
______________________________
(1). رایض: دست آموز، رام كننده و دست آموز سازنده (اسب).
(2). ناوك: نوعی از تیر باشد و آن تیری است كوچك. و بعضی گویند آلتی است چوبین و میان خالی كه تیر ناوك در میان گذاشته می‌اندازند؛ این تعبیر در اشعار فراوانی بكار رفته است (نك: دهخدا، ذیل مورد).
(3). گَوَرت: روستایی در فاصله 10 كیلومتری شرق اصفهان كه اكنون در كنار جاده اصفهان- یزد قرار دارد.
(4). سگزی: روستایی در حدود 30 كیلومتری شرق اصفهان كه در كنار جاده اصفهان- یزد قرار دارد؛ فاصله گورت تا سگزی همانطور كه ناظم آورده، دشت و زمین هموار می‌باشد؛ نام فعلی سگزی كه پس از انقلاب اسلامی بدان داده شده است، «قیام دشت» می‌باشد.
(5). از اسحاق خان تفنگچی در دو مورد در: فلور، برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان، صص 77، 233 یاد شده است.
(6). درباره ترتیب لشكر ایران، لكهارت (همان، ص 159) توضیحاتی را آورده است؛ گویا اشارات ناظم تا حدودی مؤید آن‌ها و بعضا حاوی اطلاعات تازه‌تری است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1294 سیه كرد كیوان رخ و زد فغان‌پشیمان شد از كار و بار قِران
عمامه بزد بر زمین مشتری‌بدر كرد از دست انگشتری
چو مرّیخ هم دید آن حادثات‌فتاد از كفش خنجر و گشت مات 1365
فراموش كرد آفتاب از سنان‌كه در كرد او بار و غم شد نهان
ببرّید ناهید گیسوی چنگ‌پرید از رخ تیر از خوف رنگ
خراشید از بس رخ خویش ماه‌بشد چهره‌اش همچو زنگی سیاه
بكردند نسرَیْن «1»ازین فتنه رم‌بشد رمح سمّاك از تاب و خم
ببرّید قوس از غم كار زه‌بیفكند جوزا كمان و زره 1370
چو دولت به خرچنگ كرد انتقال‌اسد ناخن افكند و میزان دوال
ازین غصّه عقرب به خود نیش زدحَمَل سیخ بر پهلوی خویش زد
به ابرو بیفكند از آن خوشه‌چین‌كه از حاصلش مور شد خوشه‌چین
بشد منقطع ریسمان دلو رابیفتاد در چاه پا در هوا
در آن بحر پرشور از بیم جان‌بشد ماهی از آتش غم طپان 1375
رمید از چراگاه آرام جَدْیْ‌نبات از مصیبت بریدند ثدی
چنان كرد فتنه به گردون عروج‌كه از هم بپاشید نظم بروج
مرا هم ز تشویش آن امتحان‌سخن شد مشوّش چو نظم جهان
ببارید آتش ز چرخ اثیرهوا هم شد افسرده چون زمهریر
چو نیل آب از غصّه گردید خون‌زمین هم چو سیماب «2»شد بی‌سكون 1380
چو كرد آفتاب قیامت طلوع«مكافات» را گشت روز وقوع
گرفتند فرمانبران قضاگریبان و دامان اهل جفا
كشیدند در عرصه گاه ستیزكه تا مزد یابند از رستخیز
دمیدند چون صور در كرّناغلامان ز جا خواستند ابتدا
به صحرا از آرامگه تاختندعَلم بر سر خویش افراختند 1385
صفی راست شد همچو دریا و كوه‌كه گشتی زمین از طلاطم ستوه
ستادند آن‌جا همه كینه خواه‌كه تا جمع گردند كلّ سپاه
به سِگْزی بتازند بهر ستیزبه آن سگ نمایند شمشیر تیز
______________________________
(1). نسرَیْن: نام دو ستاره است یكی نسر طائر و دیگری نسر واقع؛ به دو گونه صورت فلكی نیز گفته می‌شود كه حالت كركس مانند و عقابی دارد (برای تفصیل بیش‌تر نك: دهخدا، ذیل مورد).
(2). سیماب: جیوه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1295 امیران «در آن بزمگه» «1»مستشیربه تدبیر و تمهید آن دار و گیر
نمودند تا چاشتگه گفتگونشد چاره كار از هیچ سو 1390
سپهدار یل والی نامدارچنین كرد تدبیر از بهر كار
در آن‌جا كه می‌بودشان بزمگه‌به دستور رومی شود رزمگه
به صحرا نگردند رزم آزمانسازند خود را قرین بلا
به افغان چو روباه بازی كنند...... «2»رزمسازی كنند
بسازند در دور اردو جری‌كه محفوظ ماند ز غم لشكری 1395
بیامد نسقچی «3»كه تیپ غلام‌عنان تاب كردند از آن مقام
به اردو نمایند رجعت چو سیل‌به پیكار دشمن ندارند میل
غلامان نگشتند راضی به این‌كه این اوّلِ عجز باشد به كین
به اردو بشد قولّلر نامداركه شاید كُنَدْشان به جرأت سوار
نگشتند یاران مردانه كیش‌ز ادبار ماندند بر جای خویش 1400
كشید آن كشاكش ازیشان بچاشت‌فلك هم برایشان بلا را گماشت
شد افغان ز سگزی چو سیل دمان‌روان همچو نكبت سوی اصفهان
به آرام و تمكین شده رزم سازروان پنج تیپ آن سگان چون گراز «4»
______________________________
(1). كلمات داخل گیومه حدسی است.
(2). در اینجا جای دو كلمه خالی است.
(3). نسقچی: پاسبان و محافظی كه از جانب پادشاه مقرّر شده باشد، به خصوص در نظم سپاه.
(4). درباره جزئیات جنگ گلون آباد و ترتیب سپاه ایران و افغان نك: لكهارت، همان، صص 160- 165.
متأسفانه نسخه اصل در اینجا پایان یافته است و گویا ناظم قصد آن داشته تا رخدادهای بعدی را نیز گزارش كند؛ هر چند از تركیب صحافی كتاب به دست می‌آید كه نباید صفحات زیادی از آن افتاده باشد.
آقای روضاتی در پایان نسخه خود كه از روی نسخه اصل استنساخ كرده‌اند؛ چنین مرقوم فرموده‌اند:
مقدار موجود منظومه (مكافات نامه) در 117 صفحه در ماه مبارك رمضان 1409 استنساخ شد و الحمد لله رب العالمین نسخه اصل خط ناظم كه بدست آمد 60 برگ است (120 صفحه) كه یك برگ از آغاز آن افتاده و مقدار مفقود آخر نسخه معلوم نیست.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1297

37 فتنه افغان و آشفتگی‌های ایران در اشعار میرزا زكی مشهدی‌

درآمد بحث‌

میرزا زكی متخلص به «ندیم» (م 1163) یكی از شعرای دربار عصر صفوی و دوره نادری است كه از وی كلیاتی شامل قصائد، غزلیات و چند مثنوی برجای مانده است. آذر بیگدلی در شرح حال وی چنین آورده است: ندیم، اسم شریفش میرزا زكی از اهل مشهد مقدس رضوی، و در اصفهان نشؤ و نما یافته، بسیار خوش صحبت بوده، در عهد دولت شاه سلطان حسین صفوی شرف اندوز خدمت محمد زمان خان بیگدلی سپهسالار خراسان عم فقیر و محمد قلی خان بیگدلی وزیر اعظم دیوان اعلی، خالوی فقیر بود، و در زمان نادر شاه به شرف منادمت آن سلطان عظیم الشأن مشرّف و در آخر وقتی كه بغداد مضرب خیام ظفر فرجام نادری بود، از خدمت استعفا كرده و به مجاورت آستانه رفیعه غرویه مفتخر [گردید]. «1»
شرح بیش‌تری از چگونگی زندگی وی، در ضمن شناساندن دیوان او در فهرست مجلس شورا چنین آمده است: ندیم تخلص میرزا زكی مشهدی است كه در فتنه افغان در اصفهان بوده و در عهد شاه سلطان حسین صفوی در خدمت محمد زمان خان سپهسالار خراسان و محمد قلی وزیر اعظم دیوان اعلی بوده و به مقام منادمت نادرشاه افشار رسیده و به سال 1163 وفات یافته است. از دیوان وی كه مشحون به مدایح اهل بیت علیهم السلام می‌باشد، به دست می‌آید كه پس از فتنه افغان و حمله آنان به اصفهان، از آن‌جا فرار كرده، به نجف اشرف پناه برده و به سال 1137 مثنوی درّ نجف را برابر مخزن الاسرار در یك هزار و پانصد بیت در آن آستان انشا نموده و در این كتاب داستان حمله افاغنه و كارهایی كه در اصفهان كرده‌اند، نگارش یافته ... پس از چند سال به ایران برگشته و پس از برگشتن، آرز كرده است كه دوباره با اهل و عیال و اولاد به آستان مقدس مرتضوی مشرف گردد و در این
______________________________
(1). آذر بیگدلی، آتشكده آذر (با مقدمه: سید جعفر شهیدی) تهران، 1337 ص 421 و نك: محمود میرزا قاجار، سفینة المحمود (تبریز 1346) صص 600- 601
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1298
باب در مثنوی تسبیح كربلا می‌گوید:
در صفاهان ز غم نجاتش داده‌جای در ساحل نجاتش داده «1» قزوینی نیز از وی به عنوان یكی از مشاوران نادر شاه یاد كرده و اینكه وقتی نادر به نجف رفت «میرزا زكی استعفا داده، در آن اماكن شریفه مجاور گردید و ندیم تخلص می‌كرد.» «2» صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1298 درآمد بحث ..... ص : 1297
اساس گزارش غلام همدانی مصحفی، وی نزد نادرشاه محبوبیت بالایی داشته، به آن «درجه كه پای كرسی شاه، گلیم برای نشستنش پهن می‌كردند». «3»
آنچه در اینجا آورده‌ایم، گزیده‌ای است از اشعاری كه وی در ضمن قصاید مختلف خود آورده است. بخش دیگری هم از مثنوی درّ نجف او اخذ شده است. نسخه‌ای از كلیات وی در كتابخانه مجلس به شماره 1080 موجود است. متأسفانه نسخه مورد استفاده، برگ شماری نداشته و به طور تقریبی باید اظهار كنم كه اشعار گزینش شده، از برگ 69 تا حدود برگ 120 می‌باشد. به امید آنكه محققی همّت كرده، كلیات ندیم را به زیور طمع بیاراید.
براساس آنچه گذشت، در اینجا، با شاعری روبرو هستیم كه خود در جریان فتنه افغان در اصفهان حضور داشته و مشاهدات خود را به زبان شعر عرضه كرده است. تفاوت وی با شاعر مكافات نامه در این است كه ندیم تنها به طور ضمنی ابیاتی را درباره فتنه افغان سروده و مثنوی و منظومه ویژه‌ای برای آن ندارد. او خود در این ماجرا سختی‌های زیادی كشیده و از سوز دل در آستان امیر مؤمنان علیه السلام، از اوضاع گله كرده كرده و ضمن شكایت خود به آثار فتنه افغان و نیز به پاره‌ای از علل آن اشاره دارد.
نكته قابل توجه درباره وی این است كه او همانند شاعر مكافات نامه و قطب الدین نیریزی، گرایشات عارفانه و صوفیانه دارد و از این زاویه به انتقاد از اوضاع می‌پردازد:
در مقام بدسلوكی‌ها باز باب سلوك‌ذكر یا اللّه را در جهر گفتن‌ها خطاست
در مجالس امر معروفست صحبت با زنان‌نهی منكر منحصر در منع مردان خداست در موارد دیگری نیز از گرایش درویشی خود یاد می‌كند.
تا مشرف شد به درویشی ندیم، القصه دیدفیض‌ها از مرشد كامل امیر المؤمنین بدین ترتیب او نیز نمونه‌ای از افرادی است كه گرایش به نوعی تصوف سیاسی داشته‌اند كه البته غلظت آن در حد شاعر مكافات نامه و یا اندیشه‌های نیریزی نیست.
______________________________
(1). حائری، عبد الحسین، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 3 صص 438- 440 (چ 2) صص 322- 324
(2). قزوینی، فواید الصفویه، ص 153
(3). عقد ثریا، (اورنگ آباد، 1934)، ص 58
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1299

اشعار ندیم درباره فتنه افغان‌

یا ولی اللّه ای شیر خدا روحی فداك‌شكوه دارم از این دور سراسر انقلاب
چرخ دون پرور ... این كه خدمتكار تست‌كهنه قوللقچی «1»به مردم می‌كند پر بی‌حساب
مثل خود دون همّتان سفله را دادست دست‌پر ز پاافتادگان گشتند از جورش خراب
بس كه از بی‌آبرویی روبرو می‌دهدهر قلیواژ مخنّث می‌كند كار عقاب
ناله خیز از جور افغان است دلها چون جرس‌دیده‌ها از جور گریان است مانند حباب
طرفه آشوبست یا مولی میان شیعیان‌جملهچون موجند از حیرت به بحر اضطراب
آه آتشبار مظلومان ایران می‌روداز زمین بر آسمان پیوسته چون تیر شهاب
در خراسان بس كه اهل فتنه طغیان كرده‌اندهر مفتن پیشه چون موی، می‌گردد طناب
هر قدمگاهی در آن چون قتلگاه مشهدی است‌شد شهید از بس در آن‌جا سید عالیجناب
استرآبادی كه دار المؤمنین بود از قدیم‌شد ز شرّ فتنه ایّام بحر انقلاب
تركمانی می‌كند قاجار در مازندران‌می‌رسد در بیشه شیران ز گرگان بی‌حساب
می‌زند فوج ارس از روی دریا مثل موج‌شد ز ابدالی [وحشی] عرصه گیلان خراب
بس كه مغلوب مخالف شد عراق و مردمش‌در صفاهان از صفا نبود اثر در هیچ باب
می‌كند از بس كه افغانِ جفاجو تركتازساوه و كاشان و قم گردیده همچون ری خراب
شد نصیب دشمنان آرام در كرمان و یزدقالی و مخمل نمی‌بینند راحت را به خواب
شد به عرض مدت هر سال چندین قتل عام‌گشت ملك فارس از شیراز تا ... خراب
مردم بحرین بس دیدند ظلم از خارجی‌گشته مژگانها به خون چون پنجه مرجان خضاب
نرگسستان قلمرو گشت از خون لاله‌زاربس كه از سرچشمه شمشیر اعداء خورده آب
خانه بر دوشند جان بر لب ز جور خانه لیك‌اهل سلطانیه و زنجان ز حسرت چون حباب
بس كه از آشوب روم افتاده است از آب و رنگ‌می‌نماید ساحت تبریز چون نقش سراب
شهر باب الجنه قزوین شد از آدم تهی‌آدمیت در بهشتِ آن چنانی نیست باب
خلق آذربایجان را از مصیبت جان نماندرفته از بالفعل طاقت نیست
در بالقوه تاب‌اول آشوب لزگی و هجوم فوج روم
شیروان و ایروان را ساخت ویران انقلاب
داغ دارد لاله‌سان دلها ز جور لزگیان‌شد قراباغ از جفای خلق داغستان خراب
رفت یا شاه ولایت از ولایت‌ها اسیرتا فرنگ و روم و هندوستان و بلخ و فاریاب
گر گفته‌كارند [!] خلق عرصه ایران تمام‌چون به درگاه فلك جاه تو دارند انتساب
______________________________
(1). قولقچی (با یك لام) نیز گفته می‌شود و در تركی به معنای نوكر و خدمتكار است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1300 یا امیر المؤمنین شیرِ خدا زوج بتول‌باب شبّیر و شبر ای داور مالك رقاب
مردم ایران ضعیف‌اند و اعادی پرقوی‌یاوری كن با ضعیفان اقویا را ده جواب
بر دعا ختم سخن اولی بود دیگر ندیم‌چون درین درگه تخلص یافت اكنون مستجاب
دوستانش را مخلّد باد راحت در بهشت‌دشمنان او مؤبّد در جهنم چون عذاب ***
الحَذَر از حال ابنای زمانه الحذرالأمان اینها تمامی از علامات بلاست
كی توان بودن در ملكی كه معزول است عدل‌حكم ظلم و جور بر فرمان سلطانش رواست
چون زر و قلب است رایج كینه در بیع حسدسكه مردی در این شهر زنان پر نارواست
سایه‌دار از بخل و امساكست دكان دروغ‌صاحبْ احوالْ است خسّت، همت اكنون بی‌نواست
شد یُقُرمچ بغض و كین، اصلاح باشد ریشخندسخت بیمارست غیرت، درد دین آن را دواست
محو شد از خاطر اسلامیان آثار دین‌از میان رفتست عین شرع لیكن شرّ بجاست
آنچنان از دیدن عالم مكدّر می‌شونداهل مجلس‌ها كه پنداری مگر بزم عزاست
در حضور اهل علم و فضل غیبت می‌كنندخبث طالب علم و ملّا، مدتی شر بر ملاست
مؤمنان را نام سالوس است در هر شهر و ده‌هر مقلّد مجتهد را در پی تقلیدهاست
در مقام بدسلوكی‌ها باز باب سلوك‌ذكر یا اللّه را در جهر گفتن‌ها خطاست
در مجالس امر معروفست صحبت با زنان‌نهی منكر منحصر در منع مردان خداست
صوفیان را پشم دین باشد لقب در خانقاه... «1»زهاد در مسجد تمامی بوریاست ***
با وجود اینكه ما سرمست جام غفلتیم‌نیست از احوال ما غافل امیر المؤمنین
ناخن تدبیر عقل از عقده دل عاجز است‌حل كند از لطف این مشكل امیر المؤمنین
گلشن ایران كه خرّم از بهار مهر اوست‌كی گذارد خارجی داخل امیر المؤمنین
لیك چون دیدست ز استیلای طغیان متصل‌در عبادت خلق را كاهل امیر المؤمنین
از میان مردم آثار تشیع رفته است‌در اعانت هست ازو راجل امیر المؤمنین
با نفاق و بغض و كین هرگز ندارد التفات‌ساقی كوثر شه باذل امیر المؤمنین
متصل خواهد محبّان را به هر گلشن مدام‌متفق مانند كل یكدل امیر المؤمنین
می‌رسد اكنون به فریاد اسیران عجم‌صاحب ایران شه عادل امیر المؤمنین
اول فتحست هنگامی كه طوق گنبدش‌میل مشرق كرد و شه شد مایل امیر المؤمنین
اهل ایران را به لطف حق اعانت می‌كنددر هزار و یكصد و چل امیر المؤمنین
______________________________
(1). كلمه‌ای شبیه كنه، قاعدتا باید كلمه‌ای باشد كه با معنای بوریا (حصیری كه از نی شكافته بافند) سازگار باشد. كنه به معنای سایبان هم آمده.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1301 این خبر از من اگر باور ندارد مدعی‌بشنو از درّ من قایل امیر المؤمنین
تا مشرف شد به درویشی ندیم، القصه دیدفیض‌ها از مرشد كامل امیر المؤمنین در ادامه از وضعیت بد خود گله كرده است و در جای دیگر به این مطلب كه شصت سال از او گذشته اشاره می‌كند.
بیا ببین كه چه اندوختم به مدت عمرچه حاصل من از این شصت سال جان كندن وی در ادامه، مجددا از مصایب زمانه یاد كرده و از امام زمان علیه السلام می‌خواهد تا برای از بین بردن آن مشكلات ظهور كند.
ظهور كن كه اسیرند دوستان شمابه هند و روم و به خوارزم و در خطا و ختن از برگ 85 كلیات، مثنوی درّ نجف آغاز شده و اشعاری كه در ادامه می‌آید، از این مثنوی اوست. وی پس از ستایش‌های فراوان از امیر المؤمنین علیه السلام می‌گوید:
مطلبم این است كه احوال خویش‌عرض كنم پیش تو ای دادْ كیش
تا برسی بلكه به داد دلم‌وا شود این عقده بس مشكلم ...
رفته به تاراج همه ملك و مال‌مانده در آشوبِ حوادثْ عیال ...
نیست نهان بر همه كس هست فاش‌در ره این خلق نمودم تلاش
گر نبدی سعی من اندر میان‌زنده نماندی كسی از اصفهان
جمله ز «افغان» چو فراری شدندرفته در آن شهر حصاری شدند
مدت نه ماه گذشت از میان‌رفت ز مردم همه تاب و توان
لطف تو یا شاه چو توفیق دادجرأت من پای به میدان نهاد
می‌زنم از فضل تو شاها صلاحق حیات است به مردم مرا
بود دگر آخر ایذای خلق‌كرد مرا باعث احیای خلق
وای ز ناسازی بخت و دغل‌گشت محبّت چو به محنت بدل
آن تعب و محنت و رنج و عنارفت ز خاطر همگی خلق را
هر مدد بخت زبونم شدندچون بط «1»می تشنه خونم شدند
حال ندارم كه حكایت كنم‌وز ستم خلق شكایت كنم
حیف ز اوقات و زمان شریف‌صرف شود در ره خلق ضعیف
خامه درین حال كه نعت رسول‌كرد اعانت بدل بو الفضول
ای به فدای تو و اولاد توبوده معین در همه جا یاد تو
بر تو عیان است چها دیده‌ام‌پر ستم و جور و جفا دیده‌ام
______________________________
(1). مرغابی تشنه آب؛ و نیز یك نوع ظرف شراب كه پهن است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1302 زورق اقبال من رو سیاه‌مانده به گرداب تحیّر تباه
از وطن خویش آواره‌ام‌چاره من ساز كه بیچاره‌ام وی از آمدن خود به نجف چنین یاد می‌كند:
آمده‌ای چون به پناه علی‌خاك شو ای خسته به راه علی و مجددا از مردمان اطراف خود شكایت دارد:
از وطن خویش مرا دور كردبا حشراتم زد و محشور كرد
بد دل و بد ذات چو كژدم همه‌در پی آزردن مردم همه و درباره خود چنین آورده است:
گفتمش ای چرخ مگر كیستم‌من خود از ارباب هنر نیستم
گفت كه از اهل خرد نیستی‌لیك درین حادثه بد نیستی
گرم تلاشی همه جا خودبخودمایه آشی همه جا چون نخود
پیشرو جنگ قزلباش توبادیه گرم‌تر از آش تو
گاه سرآمد چو قلم می‌شوی‌گاه چو شمشیر عَلَم می‌شوی
گاه پس وزر و وبالی و زیرگاه به تدبیر اموری و پیر
فخر كنی گاه به تدبیر خویش‌غرّه شوی گاه به شمشیر خویش
گاه پی جنگ صلا می‌زنی‌گاه درِ صلح و صفا می‌زنی
گرم تكاپو شده‌ای روز و شب‌خوب چه دیدی تو به غیر از تعب و در پایان این قسمت می‌گوید:
هیچ ز یك لاله گلستان نشدهیچ ز یك شمع چراغان نشد *** پس از آن در صف مردم و رواج ارزش‌های ضد اخلاقی در میان آن‌ها فصل مبسوطی دارد:
نیّت مردم به خدا صاف نیست‌در دلشان گوهر انصاف نیست
رحْم و رحِم قطع شده از میان‌نیست چون عنقا ز مروّت نشان
الفت درویش در این قوم نیست‌دوستی خویش در این قوم نیست
حب مساكین ز میان رفته است‌كین مساكین به میان مانده است
كرده بناحق همه بر هم ستم‌حق خدا نیست مگر در قسم
خیر چو مذكور شود خیر نیست‌صحبتشان جز سخن غیر نیست
از ره غیبت همگی را حضورخبث دهد نشأه چو می‌در سرور
خانه ایمان همه در انهدام‌خانه دنیا به تكلّف تمام
عمر به تعمیر عمارت گذشت‌یا پی تحصیل تجارت گذشت
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1303 در پی زیور همه بهر عیال‌پنجره خانه بود خمس مال
لیك كجا رخنه به سید دهنددر همه جا طعنه به سید زنند
سرخ ز سیلی رخ آل رسول‌در همه جا از ره رد و قبول
در به در اولاد علی ز احتیاج‌سر بسر انگشت نما مثل تاج
گشته نهان صورت انصاف خلق‌چون ورقه گنجفه «1»اصناف خلق
عارف و فاضل همگی جاهلندبس كه به دنیای دنی مایلند
رفته به بیداد هوا گرد دین‌نیست اثر در دلی از درد دین
ترك ز اغماض شده عین شرع‌رشوه بود واسطه ما بین شرع
از طمع ارباب قلم در نمازچشم چو نرگس پی زر كرده باز
هیچ نشد مجمعی از اتفاق‌هست بنای همه كس بر نفاق
شمع صداقت همه جا بی‌فروغ‌گرم به بازار دكان دروغ
متصلا در پی اكل رباجمله رباینده‌تر از كهربا
مانده ز سودای جزا بی‌خبرسود دو عالم همه را رنج زر
بهر زنان جمله به فكر لباس‌چیده چو دكان همه بر خود اساس
بهر عبادت شده خلقِ عباد «2»جَهْد بود فرض به وقت جهاد
همچو صراحی همه گردن‌كشان‌بسته به اندام و نزاكت میان
جملگی آماده برای شكست‌گوش بر آواز صدای شكست
فوج قزلباش گریزان ز جنگ‌رفته ز خاطر همه را نام و ننگ
در پی انعام و مواجب تمام‌در سفر و معركه غایب مدام
چو مژه یك روز صف كارزارچاره خود دیده همین در فرار
پا نكند بند كسی در مصاف‌تیغ چو ابر و همه را در غلاف
گفته پریشانی خود را دلیل‌مثل تكلتو «3»همه ابن سبیل
نام وفا نیست مگر در وفات‌اسم حیا نیست بجز در حیات
گرم سرورند همه همچو نی‌مست غرورند همه مثل می
جمله چو تصویر پی رنگ محض‌گاه چو بلبل همه آهنگ محض
در پی هم جمله پی افتراجوف همه ممتلی است از جفا
بنیه اسلام شده پر ضعیف‌ملت بی‌علت بیضا خفیف
______________________________
(1). اشاره به بازی گنجفه كه در عصر صفوی شهرت داشته است.
(2). اشاره به آیه 56 الذاریات: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ
(3). نوعی زین است كه به آن خوگیر نیز گویند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1304 علتشان از مرض امتلاست‌الغرض اكنون اثر ابتلاست
تجربه آمد ز ره امتحان‌دیده بهم خورده مزاج زمان
خلق ز عصیان همه یاغی شده‌ماده فتنه دماغی شده
اهل جهان جمله ز حق غافلندمستعد تنقیه كاملند
ماده تا قلع نگردد ز تن‌روی به صحّت نگذارد بدن
علت مزمن مرض ابتلاست‌توبه‌اش امساك و دوایش دعاست
این تك و دوها همه بی‌فایده‌ست‌شورش افغان هم از این ماده‌ست
مطلب از این جمله بدان مجملی‌چاره این درد نماید علی
در پی بیچارگی خویش باش‌دست بدار از همه درویش باش
اینكه در این مهلكه جان برده‌ای‌از هنر خویش گمان برده‌ای
روح تو بر قالبت ار غالب است‌فیض علی بن ابی طالب است ***
مال تو گر گشت به قزوین تلف‌باد سلامت سر شاه نجف
شاه ولایت عوضت می‌دهدمطلب و مقصد غرضت می‌دهد
از چه عقوبات بلا رسته‌ای‌از چه خطرهای جفا جسته‌ای
هیچ مپرداز به سودای غیرشكر خدا عاقبت كار خیر ...
از علی قاپوی نجف در مرواز در او جانب دیگر مرو
شكوه كنم نیست سزاوار توبسته شده راه به زُوّار تو
صورت احوال همه شیعیان‌بر تو عیان است چه حاجت بیان
آنچه در ایران پسر ویس «1»كردكی به جهان مرّه بِنْ قیس كرد
چون كه زدی مرّه بن قیس رادفع كن این سگ بچه ویس را
این چه بلایی است مجسّم شده‌پیش پسا خوانی عالم شده
طینت نمرود چون محمود نیست‌رحم درین سفله مردود نیست
كرده زیاد این سگ شدّاد داداز پدر خویش چو ابن زیاد
در حسد و كینه و بغض و غضب‌ملتهب از كین تو چون بولهب
كرده بهر ملك اسیر و شهیدزبده اولاد ترا چون یزید
داده به سیلاب فنا شمر رانشمرد از كین و جفا شمر را
در پی غارت‌گری و باج نیست‌در بر این سَگْ بَچِه حَجاج كیست
______________________________
(1). اشاره به محمود افغان فرزند میرویس.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1305 آفت چنگیز و هلاكو كجاست‌فتنه این سگ لك هندو كجاست
آه بگویم چه در این جور سوخت‌عالمی از فتنه در این دور سوخت ***
طرفه فتوریست در ایران زمین‌شور و نشوریست در ایران زمین
آمده از چار طرف همچو موج‌خیل اعادی همه جا فوج فوج
از ستم و كینه و ظلم و جفاخاك عجم رفت به باد فنا
كشور ایران شده ویران تمام‌خلق همه واله و حیران تمام
اهل خراسان به ستم شد اسیربهله صفت گشته همه دستگیر
آه چه گویم كه چه كرد از نفاق‌جور مخالف به محال عراق
شهر صفاهان كه در آب و هواداشت جهان جمله ز فیضش صفا
چشم بدش همچو بنای حباب‌كرد ز دم سردی افغان خراب
رفت صفایش همه دهان! بجاست‌محنت و غم، ناله و افغان بجاست
كرد سوادش ز قضا همچو دودشد به هوا سرمه چشم حسود
شرح خرابیش چه سازم عیان‌می‌شود از چشم قلم خون روان
مردم این شهرِ لطافت قرین‌مردم چشم همه روی زمین
همچو نگه گشته حصاری همه‌چون مژه گردیده فراری همه
نعمت و راحت چون به پایان رسیدبر سرشان محنت افغان رسید
خوف ز بس روی به ایشان گذاشت‌ناله ز دل راه درآمد نداشت
كرده در اطراف اعادی كمین‌شهر حصاری شده مثل نگین
تجربه گوید ز اصول و فروع‌نیست بلایی بتر از خوف جوع
هیچ مصیبت بدتر از جوع نیست‌قابل این بیت ندانم كه كیست
این شكم بی‌هنر پیچ پیچ‌صبر ندارد كه بسازد به هیچ
هر كه برون رفت ز پیر و جوان‌كشته شد از تیغ عدو بی‌امان
روز بروز از پی هر بی‌درنگ‌عرصه بر ایشان شده جركه تنگ
ماه جمادی و رجب از نبات‌بود غذایی پی حفظ حیات
در مه شعبان همه كس قوت داشت‌قوّتی از شكّر و قاروت داشت
در رمضان محنت سی روزه بودخوردنی خلق همه روزه بود
در مه شوال تكلّف نبودخوردنیی غیر تأسف نبود
هیچ به ذی قعده نبودی اثراز شتر و اسب و ز گاو و ز خر
آخر ذی حجه توانی نمانداز سگ و از گربه نشانی نماند
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1306 امن و امان پا به كناری كشیدگشت متاع الم و غم پدید
سود و زیان كرد و ز سودا گذشت‌گرد به رخسار دكان‌ها نشست
جنس دكان‌ها چو نهان می‌شودصورت بازار عیان می‌شود
ناله و افسوس به بازار ماندباب ... رفت و بجا زار ماند
مطلق اثر از جو و گندم نبودغیر برنج مه و انجم نبود
رفت حواس همه مردمان‌از پی گندم طرف گندمان «1»
شد غشی از علت آب و هواتوبه سرگشتگی آسیا
ماش و عدس، كنجد و ارزن نبودبود عجب نعمتی ارزان نبود
هر دلی از خانه كدورت گرفت‌رفت و ز بازار چه عبرت گرفت
یافته بازار كسادی رواج‌مشتری نقد چو جان احتیاج
رفت كسادی سوی بازار شهرمانده تهی طبله عطار شهر
آه ندانم ز كه بود این دعازود بر افتادن تخم دوا
چشم تنور از پی نان باز بودآتش غم در دل خبّاز بود
در همه شهر نبود هیچ باب‌نان بجز از قرص مه و آفتاب
دست نیفتاد برای نهارپنجه كش نازك برگ چنار
چاشته گردید سخن مختصرما حضر خلق ز خون جگر
شاه و گدا را سر شب اضطراب‌بود دل سوخته شامی كباب
ماند ز بقال نشان در دكان‌سنگ و ترازو، كپه و پیشخوان
غرقه خون مانده به پاچال «2»خودچون نخود داغ به داغ نخود
مرده است قصاب و قناره همان‌مانده چو دندان به دهان دكان
خاطر طباخ به فكر طعام‌پخته به كیش همه سودای خام
كله‌پزان مانده در آوارگی‌جان بسر از شدت دستپاچگی
در طلب گوهر پاك برنج‌مفسده شد بر سر خاك برنج
تلخ به حلوایی مسكین گذشت‌در طلب از جانك شیرین گذشت
مانده اثر از شكر و شیره‌اش‌در دل خونینْ غم همشیره‌اش
روح پی قالب قنّاد زارشد ز سمرقند سوی قندهار
میوه فروشان همه‌شان دربدریافته در گور ز انگور اثر
______________________________
(1). اسم چند منطقه جغرافیایی است و ظاهرا در اینجا مقصود منطقه‌ای در اطراف بروجن است، به احتمال و بنا به وجه تسمیه آن‌جا گندم‌زار بوده است.
(2). پاچال: گودی كه استادان بقال و نانوا و آشپز در آن‌جا ایستند و چیزی فروشند.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1307 مرده ز حسرت به الم باغبان‌شد سر خر صاحب هر بوستان
سینه پر كینه و بغض و حسددر سبدش مانده بجا این سه بد
صاحب فالیز ز غم زار مردخربزه، شیرین شد و كفتار خورد
الغرض آن سال بهار و خزان‌سبزه ندیدیم جز از آسمان
سفره آشوب چو گسترده شدهر چه توان خورد همه خورده شد
قحظ ز آتش ز غلا بر فروخت‌پوست ز همسایگی گوشت سوخت
پخته شد از بهر غذا گرم و نرم‌فیله تیماج و تلاتین «1»و چرم
آه نزاكت منشان را چه شدجمع ضیافت روشان را چه شد
آمله «2»را آنكه عوض می‌شمردگردوی تَرْ را زد و با پوست خورد
آنكه به پالوده نیالوده كام‌خورده به از شیر و شكر پیه خام
آنكه ز میرزا منشی‌ها به چاشت‌رغبت فَرْنی و مربا نداشت
یافت چو یكپارچه صابون زشت‌برده از آن لذّت یخ در بهشت
آنكه به بالنگ زدی پشت پاكرد دو هنگام به كفش غذا
خورده جگر گوشه خود را به نازشوهر و زن گریه كنان چون پیاز
بود شب و روز غرض متصل‌توپ و تفنگ آذوقه با خون دل
مردم آن شهر چو طفل جنین‌ماندند نه ماه حصاری چنین
هر طرفی در سر ره جابه‌جابسته ز آشوب عدم سیبه‌ها «3»
هر كه در آن شهر گذشتی ز جان‌كرد در آن مرحله نقل مكان
سیبه مگو قافله گاه عدم‌لش ز بس افتاد به بالای هم
دادرسی غیر اجل كس ندیدمرگ به فریاد خلایق رسید
گرسنگی زد همه را نشت كرددست اجل دشت ز در دشت كرد
كشته به هر كوچه صدْ آواره بودهر قدم از خون، سر جوباره بود
لش ز بس افتاده به سرهای راه‌هر سر كوهی شده چون تختگاه
بود ز بس كشته و مرده عیان‌هر گذری بود تل عاشقان
در نظر بلبل محزون زارآمده گلبار چو صحرای خار
از الم وحشت این تركتازقو نپرد در سر بازار غاز
بلكه به گَرْدش نرسد در وضوح‌قِصّه پر غُصّه طوفان نوح
______________________________
(1). تلاتین: بلغار و چرم خوش بویی كه از روسیه می‌آورند.
(2). نام درختی هندی كه ثمره آن را نیز آمله گویند و طعم آن ترش است.
(3). سیبه دیوار قلعه شهر؛ در سیبه به معنای دروازه و محل ورود به شهر.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1308 بود به فرمان حق و قهر لوطگشت به یك لحظه فنا شهر لوط
مستعد قهر الهی شدندخلق به یك باره تباهی شدند
هیچكس این قسم فضیحت نشدآه به هفتاد و دو ملت نشد
سیرت و ناموس به غارت نرفت؟و اسیری ز ولایت نرفت؟
رذل به هر خانه مسلّط نشد؟دشمن بیگانه مسلّط نشد؟
زهر شماتت نچشیدند خلق؟هیچ خجالت نكشیدند خلق؟
كینه دیرینه دینی نبود؟محنت و آشوب چنینی نبود؟
سگ صفتان غیرت دین می‌كنندبغض به ما از ره كین می‌كنند
روی به ما كرده به مكر و حیل‌همچون سجل سفله و دزد و دغل
خواهش آن مملكتش می‌شودداعیه سلطنتش می‌شود
سفله كجا شاهی ایران كجادیو كجا، تخت سلیمان كجا
رذل و دنی‌زاده و افغان كجاسلطنت عرصه ایران كجا
وقت دعا شد همه آمین كنیدناله ز افغان همه آمین كنید پس از آن دعاهایی را برای خلاصی از این وضع آورده:
یا ولی اللّه تغافل بس است‌رفت ز حد ظلم، تأمل بس است
حوصله را طاقت این جبر نیست‌رحم كن از لطف دگر صبر نیست
ملك عجم شد همه زیر و زبرمردمش از ظلمْ همه دربدر
مردم ایران به تولّای توگشتند مغلوب ز اعدای تو
ما همه دم، دم ز تشیع زدیم‌دین چه بدی دارد اگر ما بدیم ...
یا ولی اللّه به خُلق حَسَن‌تا به كی این محنت و جور و محن
در تلف شیعه‌ات از روی جَهْددشمن دین بسته بهم جمله عهد
یا ولی اللّه به خون حسین‌رفت ز حد آفت این شور و شَیْن
ماندند سادات همه مبتلاتازه شده واقعه كربلا ...
مال و اسیر همه آن مرز و بوم‌رفت به تاراج سوی هند و روم
یا ولی اللّه به عسكر ببخش‌معصیت شیعه سراسر ببخش
یا ولی اللّه به صاحب زمان‌جمله به جان آمده‌ایم الامان ***
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1309

38 رساله طب الممالك در علل و اسباب سقوط صفویان‌

قطب الدین نیریزی شیرازی ذهبی‌

قطب الدین نیریزی (1100- 1173) یكی از اقطاب سلسله ذَهَبیه است كه افراد وابسته به این سلسله، صوفیان معتدل ایران بوده، بیش‌تر در خراسان و فارس تمركز داشته و آن چنان كه ابراز می‌كنند، تعلق خاطر ویژه‌ای به امام رضا علیه السلام دارند. «1» استاد محمد خواجوی شرحی از احوال وی را در مجموعه‌ای در مقدمه رساله روحیه و منهج التحریر فراهم آورده است. بنا به استظهار ایشان از برخی از اشعار قطب الدین، چنین به دست می‌آید كه تولدش به سال 1100 در نیریز فارس بوده «2» و تحصیلات آغازین را به احتمال، در همان دیار و پس از آن در شیراز و اصفهان ادامه داده است. شرح حال مفصل او را اسد الله خاوری در كتاب ذهبیه آورده و درباره زندگی و آثار او شرح مبسوطی به دست داده است. «3» وی تاریخ تولد قطب الدین را بر اساس حدسی كه از یكی از نوشته‌های قطب زده، حوالی سال‌های 1100 تا 1115 یاد كرده است. قطب پس از تحصیلات اولیه به شیراز آمد، سپس به نجف اشرف رفت و پس از آن به ایران بازگشته از قزوین عازم اصفهان شد و حادثه سقوط اصفهان را درك كرد.
به لحاظ علمی، از اشعاری كه وی در فصل الخطاب آورده است، چنین معلوم می‌شود كه در آغاز، به تحصیل فلسفه و كلام پرداخته، اما پس از آن كه دریافت با تحصیل كلام و فلسفه، ابواب سعادت همچنان به رویش بسته مانده است، به عرفان روی آورده است:
فلما یئسنا من طریقة فكرنالقد أنزل اللّه الغیوث برحمة
______________________________
(1). درباره آن‌ها بنگرید: زرین كوب، دنباله جستجو در تصوف ایران، صص 264- 265
(2). نیریزی، رساله روحیه، صص 7- 8
(3). خاوری، اسد الله، ذهبیه، تصوف علمی- آثار ادبی، صص 297- 327، 525- 565 وی از رساله طب الممالك او نیز بر اساس آنچه كه شاعر در فصل الخطاب آورده است، یاد كرده، اما نسخه‌ای از آن را نشناخته است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1310 رأینا كبار العارفین طریقهم‌طریقة زهد المرتضی بالمودّة و در اشعار فارسی خود نیز می‌گوید:
دل از او خواستی علم لدنّی‌بجانش بود شوق ملك معنی
نشد ساكن ز تعلیم اشارات‌نشد فایض ز تصنیف عبارات
به شوق حق پی اقطاب و ابدال‌دوان شد از ره تكمیل و افضال «1» از آن پس، وی به سراغ استادان طریقت رفت و به كسب فیض از آنان پرداخت:
لقد كنت فی الأسفار اخدمهم علی‌تمنّی دخول الباب فی طیّ خدمتی وی در اصفهان به خدمت شیخ علی نقی اصطهباناتی (م 1129) «2» و به نوشته خواجوی (م 1126) «3» از سران فرقه ذهبیه رسیده است. قطب الدین ضمن اشعار فصل الخطاب، از وی یاد كرده و اظهار داشته است كه در جوانی، چندین سال (در اصفهان) در خدمت وی بوده است. وی ضمن اشعاری در ستایش او، از آزاری كه او در این شهر، به دلیل داشتن تمایلات عارفانه تحمل كرده، یاد كرده است:
ملیك ملوك الفقر شیخی و مرشدی‌و مستندی فی الحكمة الموهبیّة
علیّ تقیّ كامل بصفاته‌و أخلاقه القدسیّة الملكیة
و كان فریدا فی دراویش عصره‌و لم أر فیهم مثله فی الجلالة
و أهل صفاهان ابتلوا فی زمانه‌بغرّتهم فی النشأة الدنیویة
و قد جهلوا مقداره و تكبّرواعلی أولیاء اللّه فی كلّ بلدة
و سمّوا كبار المتّقین بزهدهم‌بصوفیة لا بامتیاز البصیرة گویا به پیروی از وی بوده است كه قطب الدین داخل فرقه ذهبیه شده و این چنین از ورود به آن یاد می‌كند:
و لكن فی ایران سلسلة و هم‌قد انتسبوا بالحضرة الرضویّة
و هم خلّص الأشیاع فاشتهروا اذالدی حزب أهل الحق بالذهبیّة
و إنّی بحمد اللّه خادم هذه الططریقة من انواری الحكمیّة «4» اساتید وی آن چنان كه در فصل الخطاب از آنان یاد كرده است، عبارتند از: شاه محمد دارابی
______________________________
(1). نیریزی، تذكرة الاولیاء راز، ص 85 به نقل از: خاوری، همان، ص 305
(2). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثرة صص 559- 560. پیش از وی شیخ نجیب الدین رضا قطب ذهبیه بوده كه شرحی درباره وی در نوشته رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی آوردیم.
(3). نیریزی، رساله روحیه، ص 11
(4). نیریزی، فصل الخطاب، نسخه 7269 مرعشی صص 87- 88
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1311
اصطهباناتی (م 1130)؛ «1» محمد علی شیرازی سكاكی- كه در سال 1135 در جریان سلطه افاغنه بر اصفهان به شهادت رسیده، در خانه‌اش مدفون گردید «2» و حزین درباره او می‌نویسد: در استیلاء افغان ... شربت شهادت نوشید «3»- محمد صادق اردستانی (م 1134 یا 1138) عارف مشهور و معروف این عهد كه بنا به آنچه كه ابو الحسن قزوینی «4» و گزی «5» اظهار كرده‌اند، به جرم تصوّف از اصفهان رانده شد و گرچه اجازه بازگشت به وی داده شد، تنها به تخت فولاد آمده، اما وارد شهر نگردید؛ «6» قطب الدین هفت سال را در اصفهان در خدمت وی بوده است. از دیگر اساتید وی آقا خلیل اصفهانی (م 27 رجب 1136) است كه پس از فتنه افغان، از اصفهان به قزوین رفت؛ قطب می‌گوید: چند سال را در خدمت وی بوده است. از دیگر اساتیدی كه او از آن‌ها در فصل الخطاب یاد كرده، میرزا ابراهیم قزوینی (م 1149)؛ «7» میر محمد تقی خراسانی (م اندكی بعد از 1138)؛ «8» كه قطب پس از ورود وی (از مشهد) به اصفهان، مدت زیادی مصاحبت وی را داشته است؛ و نیز سید هاشم بحرانی كه بنا به گفته قطب، وی او را در سال 1129 در مسجد كوفه ملاقات كرده و شیفته وی شده است.
درگیری‌هایی میان صوفیه و فقها در اصفهان، بر اندیشه قطب الدین تأثیر زیادی داشته و او طبعا به دلیل تعلق خاطر به عرفان، و نیز ملاحظه فشارهایی كه بر طریقت وی و استادانش بوده، شدیدا آزرده خاطر بوده است؛ علاوه بر این، وی تجربه تلخ سقوط اصفهان را به چشم دیده و به دلیل ارتباطی كه با برخی از شاهزادگان صفوی داشته، درگیر ماجرا شده بوده است؛ وی بنا به آنچه كه از او نقل شده «9» در این تماس‌ها كوشیده است تا رهنمودهایی را عرضه كند؛ چنان كه رساله طب الممالك را دقیقا به همین قصد نگاشت.
جلال الدین محمد از نوادگان او به نقل از پدرانش، از قول قطب الدین نیریزی آورده است كه وی ضمن نامه‌ای كه به برخی از شاه‌زادگان فرستاده است: «شاه‌زادگان صفوی را مخاطب كرده و شرحی نگاشتم كه ...» پاسخ آمد: «عریضه كه به دربار رسید، پس از مطالعه،
______________________________
(1). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 330- 331
(2). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 553- 524
(3). نك: حزین لاهیجی، تذكره، ص 34 (اصفهان 1334)
(4). قزوینی، فوائد الصفویه، ص 78
(5). گزی، تذكره القبور، ص 23
(6). درباره وی نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 359- 360. در این باره در نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» سخن گفتیم.
(7). درباره او نك: آقابزرگ، الكواكب، صص 15- 16
(8). درباره او نك: همان، صص 15- 16
(9). نك: خویی، میزان الصواب، صص 576- 583
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1312
جواب مرقوم فرمود كه: راست است كه فتنه افاغنه در كار است، ما هم خود به علاوه تدارك دولتی، تداركی دعایی كرده، قدغن فرموده‌ایم [یعنی امر كرده‌ایم] در اندرون كه از رجال و نساء سادات موسویه، نخود را لا اله الا الله بخوانند؛ صباحا و مساء در كارند، ان شاء الله آش معتبری فراهم كرده، به كل خلق می‌خورانیم، از باطن سادات موسویه دفن بلا خواهد شد، از جناب شما هم ملتمس دعا هستیم كه دولتخواهی فرمودید. زیاده زحتمی نیست.» «1»
زمانی كه وی اوضاع ایران را برای اندیشه و طریقت خود نامساعد دید، همانند بسیاری از عالمان، عراق عجم را به سوی عراق عرب ترك كرده، به نجف رفت. باید دانست كه تقویت حوزه علمیه نجف، درست پس از ضربه‌ای بود كه در اثر حمله افغان‌ها (و بعدها فشارهای نادر شاه) بر حوزه‌های علمی ایران به ویژه اصفهان وارد شد. وی در فصل الخطاب كه به احتمال اشعار آن ادامه‌اش را بعضا در ایران و پس از آن در نجف سروده، به رفتن خود از ایران چنین اشاره می‌كند:
هنالك من ایران قد صرت هارباو لذت الی قبر الكبار الائمّة
برو از اصفهان رو، زو بگردان‌كه عمر دولتش آید به پایان
عیان آریم یك با معدلت رااز او گیریم ما این مملكت را
از این رو قطب دین عزم سفر كردشه و میرش ز قصد خود خبر كرد
بشارت داد با بعض از خواصش‌كه اصفهان از افغان دان خلاصش «2» از قطب الدین آثار فراوانی كه بیش‌تر آن‌ها در زمینه مسائل عرفانی و به صورت نظم یا نثر است بر جای مانده است. شرحی از آثار وی را آقای محمد خواجوی، «3» آقابزرگ، دانش‌پژوه؛ «4» ركن زاده آدمیت، «5» معلم حبیب آبادی، «6» نایب الصدر، «7» نور الانواری «8» و مفصل‌تر از همه خاوری «9» آورده‌اند. نیز گفتنی است كه ام سلمه دختر دانشور قطب الدین، فصل الخطاب پدر را كه به نظم عربی بوده، به نثر فارسی درآورد و در ضمن، به تلخیص و تهذیب آن پرداخت؛ او در آغاز این كتاب كه آن را جامع الكلیات فی الحكمة و العرفان نامیده
______________________________
(1). خاوری، همان، ص 312- 313
(2). همان، ص 317
(3). خواجوی، مقدمه رساله روحیه، صص 15- 35
(4). دانش پژوه، محمد تقی، فهرست نسخه‌های خطی دانشگاه، ج 3، صص 403- 404
(5). آدمیت، دانشمندان و سخن وران فارس، ج 4، صص 215- 218
(6). حبیب آبادی، مكارم الآثار، ج 1، ص 102
(7). شیرازی، معصوم بیك، طرائق الحقایق، ج 3، ص 217
(8). خویی، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب صص 3- 4
(9). خاوری، ذهبیه، صص 525- 565
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1313
و نسخه‌ای از آن به شماره 857 در كتابخانه مركزی دانشگاه تهران موجود است، از چهارده كتاب پدر خود یاد كرده است. «1»

قطب الدین و تصوف سیاسی‌

قطب الدین در میان عرفای اواخر دوره صفوی، ویژگی‌های منحصر به فردی دارد. وی افزون بر تأكید خاصش بر عقاید فرقه‌ای، طرفدار نوعی نگرش عرفانی است كه از یك سو با فلسفه و كلام، و از سوی دیگر با روش فقیهان، در تعارض است. در واقع، می‌توان آن را نوعی نگرش عرفانی اخباری دانست كه خارج از حیطه مسائل فرقه‌ای بوده و فیض نیز در این اواخر تا اندازه‌ای آن را طرح كرده بود. طبعا برخی از دیدگاه‌های مؤلف در این باره، ضمن مرور بر اندیشه‌های وی در فصل الخطاب خواهد آمد. آنچه در ارتباط با قطب الدین به بحث ما مربوط می‌شود، درگیر شدن وی در سیاست و طرح مطالبی است كه او درباره شرایط خاص سیاسی و اجتماعی جامعه خود بیان كرده است. ارتباط این مباحث با تفكر عرفانی وی، حكایت از رشد نوعی تصوف سیاسی دارد كه سابقه‌ای استوار در آغاز عهد صفوی و حتی پیدایش این دولت داشت؛ برخلاف آنچه تصور شده است، تصوف تا پایان عهد صفوی حضور داشت و هواداران آن، گرچه از نام صوفی بر خود پرهیز كرده و رسم بر آن شده بود تا نام عارف را رواج دهند، تعدادشان فراوان بود؛ آنان، هماره برای احیای خود تلاش كرده و كوشش می‌كردند تا در برابر شیخ الاسلام‌ها و فقیهان حاكم، مقاومت كنند. این گروه با تمسك به پیشینه زهد و تقوای موجود در عرفا، فقیهان را به دنیاداری متهم كرده و با طرح انواع اتهامات بر آن بودند تا در برابر آنان بایستند؛ طبیعی است كه در این میان، افراط و تفریطهایی از هر دو سو صورت می‌گرفت. فقیهان كه قدرت بیش‌تری داشتند، در عمل و نوشتار، تلاش گسترده‌ای را برای بی‌اعتبار كردن صوفیان به راه انداختند.
اوج این فشارها همزمان با سقوط اصفهان شد و این صوفیان و عارفان را برانگیخت تا گناه این ماجرا را بر عهده شیخ الاسلام و ملاباشی گذاشته، آن را نتیجه اقدامات فقها بر ضد صوفیه و عقوبت ناشی از برخوردهای تند جریان حاكم بر ضد عرفا عنوان كنند. در این شرایط بود كه این قشر، در اندیشه تحلیل سقوط حكومت صفوی فرو رفته و در این باره مطالبی را عرضه كردند. سالها پیش از سقوط صفویه، نجیب الدین رضا تبریزی در ضمن خوابی كه شرح آن را در كتاب سبع المثانی آورده، سقوط صفویه را پیش بینی كرده بود. وی این پیش بینی را در قالب خوابی كه از صفی الدین اردبیلی دیده و ضمن آن بی‌اعتمادی
______________________________
(1). نك: نسخه 858 دانشگاه برگ‌های 2، 3، 79
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1314
شیخ صفی به فرزندانش به دلیل مبارزه‌شان با تصوف نشان داده می‌شود، بیان كرده است. «1» شبیه همین خواب را قطب الدین نیریزی هم دیده است.
صفی الدین ز جور اهل انكاربه پیغمبر نمودی عجز و اصرار
كز ایشانم بسی بیداد آمدعنادم حاصل از اولاد آمد
به حضرت كردی او یك جعبه اظهاربرون آورد از آن تیر بسیار
كه اینها تیر و طعن و لعنشان است‌دل من تیر ایشان را نشان است
نخواهم بعد از من زندگی‌شان‌سرافرازی است در افكندگی‌شان «2» به هر روی قطب الدین از كسانی است كه افزون بر آنچه گذشت، شخصا نیز به مسأله سقوط صفویه و اخبار و علل آن، علاقه‌مند شده است. وی در آغاز رساله ناتمامی كه در مجموعه 2264 (كتابخانه مسجد اعظم قم) آمده، اشعاری آورده است كه حكایت از انگیزه خود در اصلاح اوضاع سیاسی و اجتماعی دارد. او كه این رساله را به مولانا محمد شفیع [احتمالا:
گیلانی] «3»- كه وی را شیخ الاسلام و المسلمین خوانده- تقدیم كرده؛ با اشاره به وضعیت زندگی خود (الحمد للّه الذی اوطننی قعر داری و قدّر بالفقر و القناعة مداری) این اشعار را از خود می‌سراید:
و عزیمتی استصلاح [حال] بلادناو نظام دولة دیننا البیضاء
كی یحفظ اللّه الجلیل بفضله‌ناموس ملّتنا من الأعداء
لیكون فی حصن الولایة ملكنامن بعد تلك الفتنة العمیاء
هذا مرامی عند بسط مقالتی‌و لقد فطمت النفس من أعدائی گویا مقصود او فتنه افغان است؛ و طبعا زمان این نامه، باید پس از فتنه و قبل از سفر وی به عراق عرب باشد. این سفر او به احتمال در اواخر دهه چهل و یا پس از آن (نه جلوتر) صورت گرفته است. قطب الدین در 18 شعبان 1173 در نجف درگذشت و همان جا دفن شد.
از وی در سه مورد مطالبی درباره دولت صفوی و سقوط آن مطرح شده است. نخست در رساله طب الممالك كه متن آن را خواهیم آورد. دوم مطالبی كه در مقدمه فصل الخطاب ضمن اشعار عربی خود گفته و در ادامه، پس از رساله طب الممالك آن‌ها را خواهیم آورد؛ سوم خاطرات شفاهی او كه نسل اندر نسل باقی مانده و در حاشیه میزان الصواب چاپ شده است. مطالبی نیز در همین زمینه در تذكرة الاولیاء میرزا ابو القاسم راز آمده است.
______________________________
(1). بنگرید به نوشتار «رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی» بخش مربوط به نجیب الدین.
(2). خاوری، همان، ص 313
(3). مقایسه كنید با: آقابزرگ، الكواكب، صص 342- 350
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1315

درباره رساله طب الممالك‌

خاوری در فهرست آثار قطب الدین، از این رساله یاد كرده و این نیز بر اساس مطالبی است كه خود وی در فصل الخطاب، درباره تألیف آن اظهار كرده است؛ اما او نسخه‌ای از آن را نیافته و به نظر می‌رسد، تنها نسخه‌ای كه از آن برجای مانده، نسخه‌ای است كه در مجموعه شماره 2264 كتابخانه مسجد اعظم قم موجود است. در جایی از این رساله، نامی از مؤلف به میان نیامده است، اما متن آن در مقایسه با آنچه در فصل الخطاب آمده، بدون تردید نشانگر آن است كه مؤلف آن كسی جز قطب الدین نیریزی نیست. به علاوه، متن رساله ناقص دیگری كه از قطب الدین نیریزی در این مجموعه آمده، همین مطلب را تأیید می‌كند.
در تعابیر مشترك اینها، به دقت نشان می‌دهد كه هر دو تراوشات فكری و قلمی یك نفر است. همچنین در بررسی اشعار موجود در فصل الخطاب، اشعاری ملاحظه شد كه مؤلف ضمن آن‌ها، به تلاش خود برای اصلاح اوضاع سیاسی، پس از فتنه افغان اشاره دارد. وی از جمله، تلاش‌های خود را نوشتن رساله‌هایی در آن زمینه یاد می‌كند كه به نظر می‌رسد، یكی از آن‌ها همین رساله مورد بحث است.
فأنشأت أنواع الرسائل ربماتنبّه أصحاب العقول الرزینة
و أوراق مسوددّاتها بعد عندنافلم أر قلبا قابلا للنصیحة
رجوت صلاح الملك بعد فساده‌الذی كان فی الافاق أدهی المصیبة
كتبت لهم طب الممالك ربمانعالجها من طبّ أهل البصیرة
لكی یستفیقوا من غوائل شكرهم‌و لا یقعوا فی مثل تلك الحكایة پس از آنكه اشرف افغان در سال 1142، در سه جنگ متوالی از نادر شاه شكست خورد (در «مهماندوست» دامغان؛ «مورچه خورت» اصفهان؛ و «زرقان» شیراز) و پس از چندی در راه فرار به قندهار كشته شد، مجددا سلطان صفوی، اصفهان را باز یافت. قطب الدین اظهار می‌دارد كه پس از آمدن شاه طهماسب دوم به اصفهان، امید آن داشته است تا اوضاع رو به بهبود بگذارد و به همین هدف رساله طب الممالك را تألیف كرده است. طبعا مقصود وی از طب الممالك رساله ویژه‌ای است كه در این زمینه نگاشته است. در این صورت و با توجه به آنكه در متن رساله، قرائتی وجود دارد كه نشان می‌دهد نگارش آن در بحبوحه فتنه صورت گرفته و دست كم می‌توان گفت كه قبل از پیروزی نادر و طهماسب شاه بر اشرف افغان بوده، در یكی دانستن این رساله با رساله طب الممالك مشكلاتی وجود دارد.
نكته دیگر اینكه، در این رساله اظهار شده است كه درباره انتخاب یكی از شاهزادگان صفوی دست به قرعه بزنند. چنین امری فقط در زمانی قابل تصور بوده است كه شاه سلطان حسین از سلطنت استعفاء كرده و هنوز سخنی از طهماسب دوم در میان نبوده است. اندكی
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1316
بعد از آن، سلطنت شاه طهماسب، برای كسانی كه مشروعیت صفویان را قبول داشتند، رسمیت یافت. كما اینكه بعد از كنار زدن طهماسب دوم (1144) و روی كار آمدن عباس سوم، باز مشروعیت این آخرین شاه رسمی صفوی پذیرفته شده بود. در مجموع، اشاره دیگری در رساله وجود ندارد تا بتوان سال تألیف آن را بطور دقیق مشخص كرد. با این وجود، می‌توان پذیرفت كه رساله موجود، حتی اگر عینا همان طب الممالك نباشد، می‌تواند مصداقی از تعبیر زیبای طب الممالك باشد؛ بدین ترتیب، عجالتا ما رساله موجود را طب الممالك می‌نامیم.

جایگاه رساله طب الممالك در متون سیاسی‌

مسأله سقوط سلسله صفویه، مسأله‌ای بس مهم و تأمل برانگیز است؛ سلسله‌ای، پس از آن كه بیش از دویست و بیست سال با اقتدار حكومت كرد، با یك حمله، به دست قومی كه خود سالها تحت سلطه آن دولت بود، سقوط كرد و امپراطوری وسیعی كه ظاهرا بیش‌ترین شرایط لازم را برای حفظ خود از لحاظ سیاسی، نظامی و فرهنگی داشت، از هم پاشید.
تجربه سقوط آن به همان اندازه اهمیت دارد كه اصل تشكیل آن؛ و این هر دو به عنوان امری بس مهم در تاریخ ایران شناخته شده‌اند.
تا به حال قضاوت‌های متعددی درباره علل سقوط صفویه صورت گرفته و مطالب فراوانی از سوی منابع ایرانی و غیر ایرانی اظهار شده است كه ما در مقدمه مكافات نامه به آن‌ها پرداختیم. اصولا باید گفت، عدم توجه به تحلیل حوادث جاری درگذشته، به دلایل مختلف، در تاریخ كشور ما امری شناخته شده بوده و این خود سبب عدم تجربه اندوزی و طبعا عدم آمادگی برای پیشگیری از حوادث مشابه بوده است. به طور كلی نگارش در زمینه‌های سیاسی، آن چنان كه جنبه عینی و واقعی داشته و به تحلیل و تعلیل رخدادها بپردازد- منهای كار جدّی ابن خلدون- در میان اندیشمندان مسلمان، به عنوان یك سنت جاری مرسوم نبوده است. تنها می‌توان در میان آثار علمی كه در سطوح مختلف نگاشته شده است، اشاراتی در باب خرابی اوضاع زمانه و بعضا اشاره به علل و نتایج و یا پیشگیری آن‌ها به دست آورد. گاه نیز كلمات قصاری درباره علل سقوط بنی‌امیه یا بنی عباس در كتاب‌های كشكولی و ادبی آمده است. اما یافتن آثار علمی مستقل و تك نگارانه، در تحلیل اوضاع اجتماعی و سیاسی، به صورت یك جریان علمی، در میان ما دشوار است. در برابر، همانگونه كه اشاره شد، آثار فقهی، فلسفی و حتی عرفانی «1» و همچنین مطالبی در مقدمات و
______________________________
(1). به عنوان مثال بنگرید به آنچه علاء الدوله سمنانی درباره آثار وحشت بار حملات مغول گفته است؛ سمنانی، چهل مجلس (به كوشش نجیب مایل هروی، تهران، ادیب) ص 111
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1317
مؤخرات كتاب‌ها، در این باب دارد كه آن‌ها نیز تاكنون مورد یك بررسی علمی دقیق قرار نگرفته است.
این مطلب در ارتباط با پژوهش اصیل در قالب تحلیل‌های عالمانه از واقعیات خارجی و عینی و موردی بر اساس قوانین تغییر و تحول است؛ اما درباره كلیات، كتاب‌های فراوانی در زمینه سیاست مدن نگاشته شده است كه خصلت آن‌ها، كلی‌گویی و پرداختن به صفات و خصال شاه و حكومت و رعایت عدالت و یا تدبیر ملك و لشكر و انتخاب وزیر و از این قبیل امور است. البته، در میان همین آثار نیز كه شاید شاخص آن‌ها سیاست نامه خواجه نظام الملك است، مسائل عینی به صورت تجربه‌های تاریخی مطرح شده؛ اما طرح آن‌ها به لحاظ پژوهش علمی در یك سطح نبوده و اغلب و در نهایت، به ارائه چند نمونه شاهد جزئی اكتفا شده است. این آثار، بیش‌تر، از زاویه فلسفی و علم سیاست ارزش داشته و در حد بیان یك كمال مطلوب سیاسی- مذهبی رهنمودها و دیدگاه‌های بالنسبه ارزشمندی را عرضه می‌كند.
رساله حاضر، به لحاظ پرداختن به بررسی یك تحوّل تاریخی، یك مورد نادر به شمار می‌آید. این رساله، با وجود حجم اندك، دقیقا خصلت یك رساله سیاسی را دارد كه انگیزه نگارش آن ارزیابی یك وضعیت مشخص اجتماعی- سیاسی است.
نویسنده كاملا بر این نكته واقف بوده است كه باید در محدوده این رخداد سخن بگوید؛ چگونگی پیدایی آن را تحلیل كند و مشكل و درد را بخوبی بنمایاند. آنگاه و پس از تبیین درد، به درمان و معالجه آن بپردازد و راه نجات از مهلكه را نشان دهد.
آنچه اهمیت دارد، درستی تحلیل وی بطور كامل نیست بلكه شیوه و برخورد وی با این پدیده می‌باشد؛ وی در این رساله، از آغاز تا انتها، همین راه را پیموده و خارج از مطلب اصلی، به امر دیگری نپرداخته است.
همچنین ویژگی مهم این رساله، آن است كه افزون بر توجه جنبه عینی قضیه- كه بیش‌تر از ویژگی‌های نوشته‌های سیاسی معاصر است- می‌كوشد تا تحولات مورد نظر را كاملا دینی و بر اساس آیات و احادیث تحلیل كند. نویسنده، نشان می‌دهد كه در عین آنكه كاملا دینی می‌اندیشد، برخلاف برخی تصورات رایج، به علل مادی قضیه توجه داشته و از توانایی عرضه تحلیل عینی و ذهنی برخوردار است. او اساسا با عقیده جبرگرایانه میانه‌ای ندارد و تمامی نصوصی را كه به آن‌ها استناد می‌كند، نصوصی است كه دلیل تغییرات اجتماعی را برخاسته از متن خواست جامعه و انسانها می‌داند.
این نكته با توجه به آنكه نویسنده تفكر عرفانی دارد، قدری شگفت می‌نماید. همچنین مؤلف در این رساله، نشان می‌دهد كه به هیچ روی تسلیم اوضاع نشده و آن‌ها را قابل
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1318
برگشت می‌داند. طبیعی است كه اگر او سخن از علل، یعنی دردها، و از معالجه، یعنی درمان به میان آورد، لزوما باید صاحب یك بینش اختیارگرایانه باشد كه اوضاع را تحت اختیار انسان تلقی می‌كند.
آنچه كه بیش از همه در این رساله مورد استفاده قرار گرفته است، آیات قرآنی و كلمات امیر مؤمنان علیه السلام از نهج البلاغه است. بهره‌مندی مؤلف از نهج البلاغه آن مقدار است كه توان گفت این كتاب، نقش عظیمی در تكوین اندیشه سیاسی او داشته است. نفس آشنایی با نهج البلاغه، در سیاسی كردن فرد آشنا با آن، كاملا روشن است؛ چرا كه امام، خود این كلمات را ضمن درگیر شدن با رویدادهای مختلف مطرح كرده است. در واقع باید انگیزه نخست او مبنا قراردادن كلمات امیر مؤمنان علیه السلام در اندیشه عرفانی‌اش باشد.
در كنار آیات قرآنی و نهج البلاغه از سخنان سایر ائمه معصومین علیهم السلام نیز استفاده كرده است. مؤلف، ضمن شعری، خطاب به مخالفان خود- عالمان ضد صوفی- گفته است.
كان لم یروا نهج البلاغه مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة «1» وی در انوار الولایه نیز ضمن اشعاری در ستایش از كلام مولی و بهره‌گیری وافر از آن می‌گوید:
طلعت علیّ شموس نور كلامه‌و تنوّرت بضیائها افیائی
و لقد رأیت ضیائها بفنائی‌فعبرت عن ظلمات دار فناء
إنی أری نهج البلاغه لمعةمن شمس حكمته علی الغبراء «2» تذكر این نكته مفید می‌نماید كه محتوای رساله، زاویه دید یك عالم شیعی، اما عارف صوفی است؛ آن هم زمانی كه درگیری میان عارفان و فقیهان در اوج خود بوده است. در این صورت نباید برخوردهای تند وی با علما، كه گهگاه با تعبیرهای ناهنجار همراه است، چندان محل تأمل باشد.

مروری بر رساله و تحلیل آن‌

وی در آغاز رساله بر این امر تكیه و تأكید كرده است كه مخاطبش عالمان و وظیفه‌اش بیان حق است؛ حقی كه تلخ و مرارت بار است. در آغاز، اشاره به اوضاع درهم ریخته زمان خود دارد، زمانی كه «فتنه‌ای كور» بر آن حاكم شده و «بلایی سخت بر آن نازل شده»، «نعمت تغییر» كرده و خونریزی در آن فراوان است. فرزندان شیعه به اسارت گرفته شده‌اند و
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 95
(2). به نقل از: نیریزی، رساله روحیه، ص 35
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1319
زنانشان به كنیزی رفته‌اند. چنین وضع خرابی جز با آیات الهی و كلام معصومین علیهم السلام قابل اصلاح نیست. باید با استمداد از آن‌ها، این وضع مختل را چاره جویی كرده و دلایل اعتلال و بیماری آن را به دست آورد.
رساله از یك جهت مشتمل بر بیان آیات شریفه قرآنی و احادیث امیر المؤمنین علیه السلام، و از جهت دیگر، مشتمل بر نكاتی مربوط به موضع سیاسی مؤلف در آن شرایط و راه حل‌هایی است كه به نظر وی رسیده است. در قسمت نخست، وی با گزینش بسیار جالبی از آیات و روآیات، تحلیلی از علل خرابی موجود ارائه داده است كه از نظر اجتماعی و دینی حائز اهمیت است.
در آغاز فصلی را با عنوان الاسباب و العلامات آورده، و طی آن، دلایل اختلال وضع امت را در پرتو آیات، گفتارهای امام علی علیه السلام و دیگر ائمه معصومین علیه السلام شرح داده است. در میان این كلمات، «شكستن پیمان با خدا و رسول» سبب «تسلط دشمن» دانسته شده و «امر به معروف و نهی از منكر نكردن» عاملی دیگر برای همین وضع شناسانده شده است.
در ضمن حدیثی دیگر، خداوند متعال به شعیب علیه السلام خبر داد كه علاوه بر «اشرار»، «اخیار» را نیز به دلیل «مداهنه با اهل معاصی» عذاب می‌كند و آن نیز سبب دیگری برای اختلاف موجود در آن‌جامعه دانسته شده است. وی خطاب به علما می‌گوید: از آن‌جایی كه ما امر به معروف و نهی از منكر ننموده، پیروی از اخبار اهل بیت علیهم السلام نكرده و در برابر، از هواهای نفسانی خود پیروی كردیم و حتی اكثر مردمان آیات الهی را به تمسخر گرفته و خواص مان كتاب خدا را به كناری نهادند، به این وضع مبتلا شدیم.
وی بر نكته مهم دیگری نیز پافشاری می‌كند و آن اینكه «ما به قومی (حاكمان) نزدیك شدیم كه پیش از این اهل رفاه بودند. ما به كمك آنان از دنیا بهره بردیم و در دسته مسرفین قرار گرفتیم». براساس آن روایت حضرت صادق علیه السلام كه، اگر عالمی را دوست‌دار دنیا دیدید، او را درباره دینش متهم كنید، طبعا ما نیز به نحوی متهم هستیم.
وی به روآیات دیگری درباره دنیاخواهی برخی از عالمان و نتایج منفی آن اشاره كرده حدیث الفقهاء أمناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا را نقل كرده و این پدیده را یكی از اسباب اختلال و بیماری دانسته است.
در نظر وی، امروزه، كار سلطان و امراء و رعیت، چونان این آیه قرآنی است كه «خداوند قریه‌ای مثل می‌زند كه آرامش داشته و رزق آن می‌رسید؛ اما آنان به خدا كفر ورزیده و خداوند آنان را گرفتار گرسنگی و وحشت كرد».
فصل بعدی بحث وی، عنوان المعلاجات دارد. وی بار دیگر از خرابی زمانه خویش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1320
سخن می‌گوید: «دیگر جمعیتی در این قری باقی نمانده؛ اهل خراج، تجار، صنعتگران و حتی فقراء و مساكین نیز از بین رفته‌اند. از خانه‌ها جز صدای آه و ناله شنیده نمی‌شود.
بسیاری از گرسنگی و قحطی جان سپرده‌اند». وی به مترفینی كه هنوز در سلامت هستند، هشدار می‌دهد كه آنان نیز، عن قریب گرفتار همین مصیبت‌ها خواهند شد.
نیریزی با فریاد یا علماء دین اللّه! از آنان می‌خواهد تا برای این وضع چاره‌جویی كنند؛ وی مسؤولیت اصلی را بر عهده عالمان می‌داند و بر اساس آیه وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ تنها اهل تعقل را اهل علم می‌خواند و مسؤولیت آنچه را كه گذشته و وظیفه نجات از این وضع را بر عهده آنان می‌نهد. وظیفه آنان «تحكیم الی رسول اللّه» و «التسلیم لأمر اللّه» است. آنان هستند كه باید «یدعون الی الخیر» باشند و مصداق «یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ»* باشند. وظیفه آنان این است كه اگر بدعتی ظاهر شد، علم‌شان را ظاهر كنند و با آن به مخالفت برخیزند.
نكته بسیار اساسی از نگاه مؤلف، آن است كه از عالمان می‌خواهد تا از وضعیتی كه در گذشته گرفتارش بودند «استغفار» كنند؛ زمانی كه در كنار «جبارانی» قرار داشتند كه همچون «معاویه» رفتار می‌كردند. وی از آنان می‌خواهد تا این فرصت را قبل از آنكه دوره «حسرت» فرا رسد، غنیمت شمارند و اندیشه‌ای بكنند. بر عالمان است كه خطبه قاصعه امیر المؤمنین علیه السلام را بخوانند تا در همچون دوره‌ای، تاج تفاخر و استكبار را از سر برداشته، مطیع حق تعالی باشند و به كمك سفن نجات كه همان ائمه معصومین علیهم السلام هستند، از این امواج پر مخاطره نجات یابند.
با این مقدمات، وی در صدد بیان چاره اصلی و معالجه حقیقی این وضع برمی‌آید.
مشكل اصلی، نبودن سلطان و شاهی است كه بتوانند بر او مجتمع شوند و بر اوضاع فایق آیند. از این رو، وی، نخست با استمداد از كلام امام علی علیه السلام، در مقام بیان اوصاف سلطان برمی‌آید: «شما آگاهید كه فرد بخیل نمی‌تواند حافظ ناموس، خون، مال و در پذیرنده امامت مسلمین باشد. جاهل، ستمگر، ترسو، مرتشی و كسی كه سنّت را تعطیل می‌كند، نیز نمی‌تواند كار امامت جامعه را بر عهده بگیرد».
وی با نقل كلماتی دیگر، به شرح آن‌ها پرداخته و دلایل عدم توانایی جاهل و جفا كار و تعطیل كننده سنّت را برای به دست گیری حكومت را بیان می‌كند. وی به ویژه بر «اولی العزم» بودن حاكم تكیه می‌كند. اگر حاكم فردی قوی نباشد، نفوذش در بلاد از میان رفته و دیگران در مملكت او طمع می‌كنند. وی از عالمان می‌خواهد تا اهل تساهل و مداهنه نبوده و چونان كسانی نباشند كه از مردم هراس دارند.
از آن‌جا كه در چنان وضعی، انتخاب یكی از شاهزادگان صفوی مواجه با مشكل بوده و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1321
اتفاق نظری در این باره وجود نداشته است، وی از عالمان می‌خواهد تا برای انتخاب یك نفر از شاهزادگان صفوی به مقام شاهی، به قرعه متوسل شوند.
مؤلف كه خود در جملات پیشین تا حدودی طعنه‌های بر همین سلسله داشته و از نزدیكی علما به آن‌ها گله‌مند بوده؛ اكنون چاره‌ای نمی‌بیند جز آن كه با قرعه یك نفر از همین خاندان برگزیده شود، چون عملا راه‌حل دیگری وجود نداشته و فرد دیگری نمی‌توانسته در این شرایط، زمینه حكومت داشته باشد. در واقع با توجه به مقبولیت خاندان صفوی و مشروعیت عرفی آنان میان مردم، حتی افاغنه نیز می‌كوشیدند تا به وسیله ازدواج با شاهزادگان صفوی، به قدرت خویش مشروعیت ببخشند. وی از عالمان می‌خواهد تا بر یك سلطان از همین «سلسله جلیله صفوی» اتفاق كلمه پیدا كنند.؛ اما برای این كه مشكلی از آن نمونه مشكلاتی كه درباره سلاطین پیشین گفته آمد، پیش نیاید، از وی «میثاق و تعهد» بگیرند تا به «عهدنامه مالك» عمل كند.
پیش از این در جای دیگری گفته‌ایم كه این عهدنامه از مهم‌ترین تكیه‌گاه‌های اخلاق سیاسی برای عالمان شیعی در دوره صفویه بوده و بارها و بارها به ترجمه فارسی و شرح آن اقدام شده است. «1» اینجا نیز مؤلف ما، همان را تكیه گاه اصلی برای اصلاح حكومت می‌داند. اما برای عمل به آن بایستی تعهدی از سلطان گرفته شود؛ تعهدی كه سه طرف در آن منظور شوند: 1- سلطان 2- عالمان 3- رعیت. پس از آن، این عهدنامه به همه «ممالك محروسه» فرستاده شود. نفس دخالت دادن، رعیت یا به عبارتی مردم در چنین «تعهدی» از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بوده و نشانگر رسوخ عقیده به قانون و نقش مردم در اندیشه این عارف شیعی می‌باشد.
اهمیت فرستادن چنین عهدنامه‌ای- كه وظیفه سلطان را اقامه عدل بر اساس همان عهدنامه مالك می‌داند- به ممالك محروسه، آن است كه «خرابی مملكت نه بخاطر غلبه دشمنان است، بلكه اولا به دلیل غفلت سلطان، و ارتشاء امراء است. حتی اگر دشمن هلاك شود، علت اولیه باقی است.» وی سخنی نیز از امیر المؤمنین علیه السلام در مذمّت شدید كسانی می‌آورد كه با او در دورویی برخورد كرده و به وظایف‌شان عمل نكردند.
وی بار دیگر فریاد برمی‌آورد كه یا علماء امة سید المرسلین! اگر شما از آن دسته‌ای نیستید كه امیر مؤمنان علیه السلام وصف كرده، دست كم برای حفظ حیات، حفظ پسران و دختران و زنان، به نحوی عمل كنید تا از خونریزی جلوگیری شود. در این حالت، حتی از صلح نیز می‌توان سخن گفت؛ صلحی كه حیات مسلمانان را تضمین كند و مردم را از قحط
______________________________
(1). بنگرید به نوشتار «گزیده منابع فكر سیاسی شیعه در دوره صفوی» در همین مجموعه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1322
و غلا نجات دهد.
وی به صلح امام مجتبی علیه السلام با معاویه استناد می‌كند؛ صلحی كه مهم‌ترین دلیلش در لسان امام حسن علیه السلام، حفظ جان مسلمانان و جلوگیری از خونریزی بی‌حاصل بوده است. وی جملاتی از امام را كه اشاره بدین مطلب دارد، نقل می‌كند.
قطب الدین بیش از هر چیز، در این قسمت، بر «اتفاق كلمه علما» اشاره دارد. اگر شما «اعتصام بحبل اللّه» داشتید، و در «كلمه» خود متفق بودید، مطمئن می‌بودید كه حتی یك نفر از مردم، امیران و عمّال بلاد از شما تخلف نمی‌كردند؛ چرا كه آنان، خوف از عذاب الهی و انقراض خود می‌داشتند. چنین واقعیتی، حكومت غیر مرئی عالمان را بر جامعه این دوره نشان می‌دهد؛ جز آن كه نبودن اتفاق كلمه، مهم‌ترین مانع سر راه آنان بوده است.
مؤلف در اینجا به روایتی از كتاب الخرایج راوندی استناد می‌كند- و البته قید می‌كند «اگر درست باشد» و ما نیز تأكید می‌كنیم «اگر درست باشد»- در این روایت از قول امام علی علیه السلام آمده است كه مردم اصفهان پنج خصلت را ندارند: سخاوت، شجاعت، امانت، غیرت، و دوستی اهل بیت علیهم السلام. می‌دانیم كه از قرن اول تا چهارم، به دلیل نفوذ تبلیغات امویان و سپس عباسیان و نیز رسوخ عالمان بدطینت در اصفهان، نوعی تسنن افراطی بر این مردم غالب بود؛ گرچه شیعیانی نیز در آن زندگی می‌كرده‌اند. قطب الدین خطاب به مردم اصفهان می‌گوید: كجاست سخاوت و مواسات میان ما مردم؛ در حالی كه فقرا و مساكین از گرسنگی در حال تلف شدن هستند. شجاعت و غیرت شما كجاست، در حالی كه از اطراف و اكناف بلاد، زنان به اسارت در می‌آیند، ناموس مردم از میان می‌رود و ما مانند قاعدین برجای خود نشسته‌ایم. اگر این تشیّع و ایمان است كه وای بر حال شما: قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُكُمْ بِهِ إِیمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ «1»
وی بخشی از عهد اشتر را كه درباره رسیدگی به وضع فقرا و محرومین است آورده و آیاتی را نیز كه در ارتباط با عذاب قوم ثمود است، یاد كرده: «در حالی كه یك نفر شتر را ذبح كرد، همه گرفتار عذاب شدند». آنگاه چنین نتیجه گرفته است كه كسی كه به چنین سلطانی [كه محتملا اشاره به حاكم افغانی است] رضایت دهد، گویا به تخریب ممالك مسلمین، ریختن خون آن‌ها، و اسیر كردن فرزندان و زنان آنان رضایت داده است.
آنگاه خطاب به جمع عالمان می‌گوید: آیا ما از جمله حكمای الهی و اطبای روحانی و علمای ربانی نیستیم كه خداوند از ما خواسته است «كُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ»؛ «2» آیا خداوند از ما نخواسته است كه اگر در زمین قدرتشان دهیم «أَقامُوا الصَّلاةَ*
______________________________
(1). بقره، 93
(2). آل عمران، 73
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1323
وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ». «1» و بدین وسیله خواسته است تا آنان را تحریض بر انجام وظایفشان در این دوره خطیر بكند؟
وی به تناوب، سخنانی از امام علی علیه السلام در این باره نقل می‌كند. آنگاه خطاب به عالمان می‌گوید: اگر شما خود را در این اوضاع مستضعف می‌شمرید، بهراسید از اینكه بنا به فرموده خدا «روز قیامت در جهنم، مستضعفان، مستكبران را متهم می‌كنند كه ما به دلیل متابعت از شما گرفتار این عذاب شده‌ایم» از آنان می‌خواهد تا جلوی این عذاب را بگیرند اما چنین نمی‌تواند شد.
وی در نهایت می‌نویسد: اگر ما به آنچه خدا دستور داده است عمل كنیم و كتاب و فتوایی در این باره میان خود بنویسیم و همگی آن را مهر كنیم، و اتفاق كلمه داشته باشیم، و به آنچه از خدا و رسول، در مصلحت ملك، ملت و دین و دولت ما رسیده است، عمل كنیم، احدی از مردم از ما جدا نمی‌شود. اگر كسی بگوید كه مردم متابعت ما را نخواهند كرد، پاسخش همان آیه‌ای است كه فرمود: زمانی كه دسته‌ای گفتند: چرا كسانی را كه خداوند هلاك و یا عذابشان می‌كند، موعظه می‌كنید؛ پاسخ دادند «مَعْذِرَةً إِلی رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ».
این بدان معناست كه ما دست كم باید به وظیفه خود عمل كنیم و لو آن كه مردم نپذیرند. وی در نهایت هشدار داده كه «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ» «2» از فتنه‌ای بپرهیزید كه تنها دامن ظالمان را نخواهد گرفت.
در مجموع باید گفت قطب الدین چند مطلب را به عنوان درد مطرح كرده است:
1- شكستن پیمان با خدا و رسول صلی الله علیه و آله.
2- ترك امر به معروف و نهی از منكر در جامعه.
3- نزدیك شدن علما به طبقه مترف و مسرف جامعه و داخل شدن در دنیا و تمایل به جبارانی كه چون معاویه رفتار می‌كردند.
4- غفلت سلطان.
5- فساد موجود در دستگاه اداری و لشكری.
عواملی كه از نگاه او به عنوان «درمان» تلقی می‌شود:
1- اقامه امر به معروف و نهی از منكر.
2- مداهنه و سستی نكردن علما.
3- زهد و ساده زیستی و دوری از مرفّهان و سلاطین.
4- اتفاق كلمه علما و وحدت آنان در تصمیم‌گیری.
______________________________
(1). حج، 41
(2). انفال، 25
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1324
5- تدوین قانونی بر اساس عهدنامه مالك.
6- گرفتن تعهد از شاه و عمّال ولایات برای عمل بدان قانون.
7- احیای خصلت‌های انسانی برای جلوگیری از نفوذ دشمن.
واقع نگری قطب الدین در این رساله، بیش از شیوه‌ای است كه وی در فصل الخطاب دنبال كرده است. در آن‌جا بیش از هر چیز بر مسأله تعارض میان صوفیان و فقیهان تأكید كرده است؛ طبعا نگارش فصل الخطاب كه در شرح مسائل عرفانی بوده، چنین مقدمه و جهت‌گیری را می‌طلبیده است. این در حالی است كه توجه وی به عوامل مختلف در تحلیل اوضاع در طب الممالك، از وی چهره معقول‌تری را به دست می‌دهد؛ گرچه به عنوان یك صوفی برجسته، درگیری با مخالفان تصوف و عرفان، مهم‌ترین مشغله ذهنی وی می‌باشد.
در اینجا، ابتدا متن رساله طب الممالك و سپس ترجمه فارسی آن را می‌آوریم.

متن عربی رساله طب الممالك‌

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم‌

[المقدمة]

الحمد لله الذی هو مولیكم نعم المولی و نعم النصیر. «وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكِیمُ الْخَبِیرُ «1»»؛ «وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِكُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ» «2»؛ و الصلاة و السلام علی الشاهد البشیر النذیر، الداعی إلی اللّه باذنه و السراج المنیر، محمد المصطفی و آله، مصابیح الدجا و مفاتیح الرجاء الذین ینقذون امّته من عذاب یوم كبیر.
اما بعد: فیا معشر العلماء! إن هذا الكتاب الذی لاح، هو الحق القراح، «3» و إن كان الحق لمرّا، «و لقد جی‌ء من سباء بنبأ یقین و اوتی بشهاب قبس» «4» من كتاب اللّه المبین، و من كلمات یعسوب الدین امیر المؤمنین [علیه السلام]، «و تعیه اذن واعیة» «5» من زمرة الشیعة الأئمة المعصومین [علیهم السلام].
فیا علماء دین اللّه و شیعة آل رسول اللّه! لقد طلعت ناجیة فتنة عمیاء، و نزل البلاء و تغیّرت النعماء، و سفكت الدماء، و سبیت اولاد الشیعة، و نسوانهم كالعبید و الإماء، و اعتلّت
______________________________
(1). الانعام: 18
(2). فاطر: 13
(3). الخالص.
(4). اقتباس من: النمل: 2
(5). اقتباس من: الحاقه: 12
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1325
كل الممالك بأنواع العلل، حتی عجز عنه الأطباء، و اختلفت و تحیّرت فی معالجته آراء الأذكیاء و الألبّاء، و لا یجدون لهذا الدآء الدویّ دواء، و لیس هذا العصر إلا زمان الحیرة و غیبة الإمام، و ما بقی لنا معالجة إلا التداوی بكلام اللّه العزیز العلام، و الإئتمام فی مثل هذه الدواهی العظمی بأحادیث الأئمة المعصومین- علیهم الصلاة و السلام- و هم الدعاة الی اللّه حیّا و میّتا.
ف «یا قَوْمَنا أَجِیبُوا داعِیَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَ یُجِرْكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِیمٍ وَ مَنْ لا یُجِبْ داعِیَ اللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی الْأَرْضِ» «1» و لا فی السّماء و ماله من دون اللّه من ولیّ و لا نصیر.
فوجب ذكر أسباب اعتلال هذه المملكة، و اختلاله و علاماته و معالجاته من كلام اللّه و كلامهم- علیهم السلام- كیلا یقول الناس: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ» «2»؛ «رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحِینَ» «3»؛ فعلیكم نسخة من قانون ربّ العالمین الّذی وصفه اللّه بقوله «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً» «4»، و من كلمات یعسوب الذین أمیر المؤمنین و الأئمّة المعصومین، علیهم صلوات اللّه و الملائكة و الناس أجمعین، و بمثل هذا یتداوی داء العلیل «وَ اللَّهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ» «5». فان نسب قائل قائله إلی جنّة، فقد قال عزّ من قائل: «قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا ما بِصاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ» «6» الایة. فإنه لن یدعو فی هذا الكتاب إن شاء اللّه إلا بما دعا به أمیر المؤمنین- علیه السلام- حیث قال: «الّلهم إنّك تعلم أنّه لم یكن الّذی كان منّا منافسة فی سلطان و لا التماس شی‌ء من فضول الحطام و لكن لنرد المعالم من دینك و نظهر الإصلاح فی بلادك فیأمن المظلومون من عبادك و یقام المعطّل من حدودك» «7» انتهی كلامه علیه السلام.

أمّا الأسباب و العلامات‌

فهی ما قال امیر المؤمنین علیه السلام: «أیها النّاس إنّ الدّنیا تغرّ المؤمّل لها و المخلد الیها و لا
______________________________
(1). احقاف: 30- 31
(2). الأعراف: 172
(3). الأعراف: 89
(4). الإسراء: 82
(5). الأعراف: 172
(6). سبأ: 46
(7). نهج البلاغه، الخطبة 131. فی النهج: [ط صبحی الصالح] «و مقام المعطلة من حدودك»
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1326
تنفس بمن نافس فیها بل «1» تغلب من غلب علیها؛ و أیم اللّه ما كان قوم قطّ فی غضّ نعمة من عیش فزال عنهم إلّا بذنوب اجترحوها لأنّ اللّه لیس «بظلام للعبید». و لو أنّ النّاس حین تنزل بهم النّقم و تزول عنهم النّعم فزعوا إلی ربّهم بصدق من نیّاتهم و وله من قلوبهم لردّ علیهم كلّ شارد و أصلح لهم كلّ فاسد و إنّی لاخشی علیكم أن تكونوا فی فترة و قد كانت أمور مضت ملتم فیها میلة كنتم فیها عندی غیر محمودین و لئن ردّ علیكم أمركم لسعداء و ما علیّ إلّا الجهد و لو أشاء أن أقول لقلت: عفا اللّه عمّا سلف!» «2» انتهی كلامه علیه الصلوة و السلام.
و قد روی فی الكافی عن رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم- «خمس إن ادركتموهنّ فتعوّذوا باللّه منهنّ ...» و ساق الحدیث إلی أن قال «و لم ینقضوا عهد اللّه و عهد رسوله إلّا سلّط عدوّهم و أخذ بعض ما فی أیدیهم و لم یأمروا بالمعروف و لم ینهوا عن المنكر إلّا جعل اللّه بأسهم بینهم»؛ «3» و فی حدیث آخر: «لم یأمروا بالمعروف و لم یتبعوا الأخیار من أهل بیتی إلا سلّط اللّه علیهم شرارهم فیدعوا خیارهم فلا یستجاب لهم»؛ «4» صدق رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم-.
و فی التهذیب عن ابی جعفر علیه السلام، و ذكر حدیثا طویلا یتضمّن تهدیدا و وعیدا لتارك الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر؛ ثم قال: «إن اللّه عزّ و جلّ اوحی إلی شعیب النبی- علیه السلام- إنی معذّب من قومك مأة ألف، أربعین ألفا من شرارهم و ستین ألفا من خیارهم.
فقال علیه السلام: یا رب هؤلاء الأشرار، فما بال الأخیار؟ فأوحی اللّه عز و جل الیه «إنّهم داهنوا أهل المعاصی و لم یغضبوا لغضبی». «5»
فلیتفكّر الفضلاء ولی «كُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ». «6» و لیعلم العلماء و كیف لا یعلمون و هذا الكلام هو الحق المبین: إنا لما تركنا الأمر بالمعروف و النهی عن المنكر «7» و لم نتّبع الأخیار من أهل البیت- علیهم السلام- و اتّبعنا
______________________________
(1). فی النهج بدل «بدل» «و».
(2). نهج البلاغه، الخطبة 178
(3). كلینی، كافی، ج 2، ص 273 و فی المطبوع: ... و اخذوا بعض ما فی أیدیهم و لم یحكموا بغیر ما أنزل اللّه [عز و جل] الا جعل اللّه عز و جل بأسهم بینهم.
(4). كلینی، كافی، ج 2، ص 374 و فی الكافی «... و اذا لم یأمروا بالمعروف و لم ینهوا عن المنكر و لم یتبعوا الأخیار من أهل بیتی سلّط اللّه علیهم شرارهم ...
(5). عاملی، شیخ حر، الوسائل، ج 11، ص 416، عن الكلینی فی فروع الكافی، ج 1، ص 342 و الطوسی فی التهذیب، ج 2، ص 58
(6). النساء: 135
(7). یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
فلم یأمروا بالعرف فیهم و داهنوالدی منكرات شاهدوا فی الشریعة
لا جلالهم فی شأنهم امرائهم‌فلم یتناهوا بینهم بالمودّة
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1327
أهواءنا، داهنّا اهل المعاصی و لم نغضب لغضب اللّه- جلّ جلاله- بل اكثر العوام «اتّخذوا آیات اللّه هذوا و غرّتهم الحیاة الدنیا» «1» و فریق من الخواص «نبذوا كتاب اللّه وراء ظهورهم لیشتروا به ثمنا قلیلا»، «2» فأعرضنا عن طریق الأئمة المعصومین- علیهم السلام- و ركنّا إلی الّذین ظلموا ابتغاء للجاه و العزّة عند الأمراء و السلاطین و تقرّبنا إلی قوم انّهم كانوا قبل ذلك مترفین؛ فأكلنا بهم الدنیا، و استمتعنا بها فی رهط من المسرفین، و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «إنّ النّاس مع الملوك و الدّنیا إلّا من عصم اللّه»، «3» و نستعیذ باللّه ان نكون مصداقین لما ورد فی الكافی عن أبی عبد اللّه علیه السلام: «إذا رأیتم العالم محبا لدنیاه فاتّهموه علی دینكم فإنّ كلّ محبّ لشی‌ء یحوط «4» ما أحبّ» «5» و قال علیه السلام: «أوحی اللّه تعالی إلی داود لا تجعل بینی و بینك عالما مفتونا بالدنیا فیصدّك عن طریق محبّتی فانّ اولئك قطّاع طریق عبادی المریدین، إنّ أدنی ما أنا صانع بهم أن انزع حلاوة مناجاتی من قلوبهم». «6»
و قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم: «الفقهاء أمناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدّنیا، قیل: یا رسول اللّه! و ما دخولهم «7» فی الدّنیا؟ قیل: اتّباع السّلطان: فإذا فعلوا ذلك فاحذروهم علی دینكم». «8»
و عن أبی جعفر علیه السلام قال: «من طلب العلم لیباهی به العلماء او یماری به السّفهاء او یصرف به وجوه الناس الیه، فلیتبوّأ مقعده من النار انّ الریاسة لا تصلح إلّا لأهلها» «9» الحدیث.
فحینئذ «ظَهَرَ الْفَسادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ» «10» الایة. و قد قال تعالی شانه:
«ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» «11» الایة.
فصار أمر السلطان و الأمراء و الرعیّة فی المثل كما قال عزّ شأنه: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ
______________________________ إذ سلّط اللّه الشرار فقاتلواو لم یستجب فیهم دعاء الأحبّة
(1). اقتباس من آیة: ذلِكُمْ بِأَنَّكُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْكُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا؛ الجائیة: 35
(2). اقتباس من: البقره: 101
(3). نهج البلاغه، الخطبة 210 فی الكافی «انما الناس ...».
(4). یحوط بمعنی یحفظ و یتعهد.
(5). كلینی، كافی، ج 1، ص 46 و فی الاصل كلمة «اللّه» بعد «ما اجب» و لكن لیس فی المطبوع من الكافی و هو الصحیح.
(6). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
(7). فی الاصل «دخلوهم» و هو غیر صحیح.
(8). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
(9). كلینی، كافی، ج 1، ص 47
(10). الروم: 41
(11). الانفال: 53
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1328
وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا یَصْنَعُونَ». «1»
و لقد قال عزّ من قائل: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلی أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ یَلْبِسَكُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ انْظُرْ كَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ»؛ «2» فقد أذاق اللّه تعالی بعضنا بأس بعض كما قال تعالی: «وَ كَذلِكَ نُوَلِّی بَعْضَ الظَّالِمِینَ بَعْضاً بِما كانُوا یَكْسِبُونَ» «3» و قال تعالی: «ذلِكَ أَنْ لَمْ یَكُنْ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُری بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها غافِلُونَ» «4» و «إِنَّ اللَّهَ لا یَظْلِمُ النَّاسَ شَیْئاً وَ لكِنَّ النَّاسَ أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ». «5»

و اما المعالجات‌

فیا عباد اللّه! لقد نودی فینا بالرّحیل، و لم یبق لنا فی تلك القری من الرعیّة إلا القلیل، و استهلك أهل الخراج و التجار، و أهل الصناعات و الفقراء و المساكین، حتی انه لا یسمع فی الدّور و الأسواق إلّا صراخ الحنین و الأنین، و مات كثیر منهم من الجوع و القحط و السنین؛ و أمّا المستمتعون من الدنیا و المسرفون، و الأغنیاء الغافلون المترفون، فهم الان بعد مطمئنّون و یظنّون أنّهم امنون معافون، بل یزعمون أنهم یمهلون بعد هلاك الفقراء و المساكین حتی یلاقوا یوما اخر فیه یستمتعون «كَلَّا سَیَعْلَمُونَ، ثُمَّ كَلَّا سَیَعْلَمُونَ»؛ «6» و و اللّه انّ الغیرة الإلهیة بعد هلاك العجزة و المساكین، ما اقتضت أن یعافوا فی هذه الداهیة، بل «یسقی آخرهم بكأس اولهم»؛ «7» و «ما كانَ اللَّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتَّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» «8» الایة.
قال جلّ جلاله: «یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْكُمْ وَ یَأْتِ بِخَلْقٍ جَدِیدٍ وَ ما ذلِكَ عَلَی اللَّهِ بِعَزِیزٍ». «9»
______________________________
(1). نحل: 112؛ یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
كما فی تواریخ النبیین قد مضت‌وقایع من أمثال تلك الحكایة
و كانت لهم أمصارهم مطمئنةو آمنة فی نعمة ذات وسعة
و یأتی لهم أرزاقهم رغدا من‌الأماكن فی عزّ و أمن و راحة
و قد كفروا فیها بأنعم ربهم‌بتشنیع أهل الفقر فی كل بلدة
(2). الأنعام: 65
(3). الانعام: 129
(4). هود: 117
(5). یونس: 44
(6). النباء: 4، 5
(7). اقتباس من كلام مولانا أمیر المؤمنین فی النهج: «و لسقیت آخرها بكأس اوّلها»؛ الخطبة 3
(8). آل عمران: 179
(9). فاطر: 15، 16
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1329
و قال جلّ سلطانه: «وَ كَذلِكَ أَخْذُ رَبِّكَ إِذا أَخَذَ الْقُری وَ هِیَ ظالِمَةٌ إِنَّ أَخْذَهُ أَلِیمٌ شَدِیدٌ». «1»
و قد روی أن الناس فی زمان رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم قطعوا حتی أكلوا العلهز و هو الوبر بالدم فنزل قوله تعالی: «وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ حَتَّی إِذا فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِیدٍ إِذا هُمْ فِیهِ مُبْلِسُونَ». «2»
فیا علماء دین اللّه! و دین خاتم النبیین، و یا زمرة شیعة امیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام، اللّه اللّه فی دماءنا و دماءكم و دماء المسلمین و نسواننا و ذرارینا من نهب الظلمة المخالفین الجاحدین، و انّ هذه الداهیة عظمی لا یزعم أحد أنّه إذا داهن فیها یترك سدی بل تلك الواقعة لهی كما قال قائل:
لقد جاءت خطوت و ادلهمّت‌و یوشك أن یكون لها ضرام
فان النار من عودین طوراو ان الحرب أوله كلام
اذا لم تطفها عقلاء قوم‌یكون وقودها جثت وهام و لیس العقلاء الّا العلماء كما قال جلّ من قائل: «وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ» «3» و لیس المكلّف الّا اولو الباب، و لیس الأمر الّا علیهم أشدّ، و الحجّة كل یوم إلا علیهم اجدّ. و قد قال جلّ من قائل: «وَ أَنِیبُوا إِلی رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَكُمُ الْعَذابُ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ». «4»
و لیس حقیقة الایمان و الاسلام إلّا التّحكیم الی رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله و سلم- و التسلیم لأمر اللّه جلّ و عزّ كما قال تعالی: «فَلا وَ رَبِّكَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَكِّمُوكَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً» «5» و من اعظم أمر اللّه جلّ و عزّ ما أمر به العلماء حیث قال: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» «6»
و قال: «وَ مَنْ لَمْ یَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ» «7» و «الظَّالِمُونَ»* «8» و «الْفاسِقُونَ»* «9».
و عن النبی- صلی اللّه علیه و آله و سلم- «اذا ظهر البدع فی أمّتی فلیظهر العالم علمه، و من
______________________________
(1). الحج: 45
(2). المؤمنون: 75، 76 و انظر: تفسیر الصافی، ج 3، ص 406
(3). العنكبوت: 43
(4). الزمر: 54
(5). النساء: 65
(6). آل عمران: 104
(7). المائده: 44
(8). المائده: 44
(9). المائده: 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1330
لم یفعل فعلیه لعنة اللّه» «1» الحدیث.
فتعالوا نستغفر اللّه مما فرّطنا فی الایّام الخالیة، حیث ملنا الی الجبابرة الذین اتّبعوا سبل المعاویة الیوم؛ الیوم الألسن مطلقة، و الجوارح سلیمة، و الفرصة معدّة من قبل «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتی عَلی ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ كُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ» «2»؛ و لقد قال جلّ من قائل: «إِذْ جاؤُكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَ مِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ وَ تَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنالِكَ ابْتُلِیَ الْمُؤْمِنُونَ وَ زُلْزِلُوا زِلْزالًا شَدِیداً وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلَّا غُرُوراً»؛ «3» كلّا ثمّ كلّا انّ وعد اللّه حق، و قد وعدنا اللّه النصرة لمن نصره، فقال: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْكُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ» «4» فإذا لم ننصر دین اللّه فكیف ینصرنا اللّه، و یربط علی قلوبنا، و یثبت اقدامنا، و یقذف الرعب فی قلوب اعداءنا و قد قال جلّ سلطانه: «وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ». «5»
فلیعلم العلماء و الفقهاء الراشدون، و كیف لا یعلمون و قد حصحص الحقّ أنّ الأمر علینا أشدّ، و الحجة أبلغ، و لا نری بیننا من كتاب اللّه إلّا اورقا مزبورا و قال الرسول: «وَ قالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً». «6» و لربما یظفر أعداءنا و لا نشكّ أنهم «إِذا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ یَفْعَلُونَ» «7» و ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً». «8»
فیا معشر إخوان المؤمنین و علماء منهاج أمیر المؤمنین علیه الصلوة و السلام! إنما الواجب علینا أن نقرء فی هذه الواقعة، خطبة لأمیر المؤمنین المسمّاة بالقاصعة «9» حتی نضع من رؤوسنا فی مثل هذه الدواهی، تیجان المفاخرة و الإستكبار، و نتواضع للعزیز الجبار، لیكون الدین كلّه للّه و لا نجاة فی أمواج هذه الفتن إلا بسفن النجاة و هم الأئمّة الهداة علیهم
______________________________
(1). كلینی، كافی، ج 1، ص 54 و فیه «ظهرت».
(2). الزمر: 56
(3). الأحزاب: 10، 11
(4). محمد: 7
(5). آل عمران: 126
(6). الفرقان: 30
(7). النمل: 34
(8). لقمان: 34
(9). یقول المؤلف فی فصل الخطاب [ص 95]:
كان لم یروا نهج البلاغة مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة
لقد غفلوا عن خطبة فیه سمیت‌بقاصعة كی یفهموا بالكیاسة
و انشدكم باللّه أن تنظروا الی‌شروق معانیها بنور الفراسة
و انشدكم باللّه أن تنظروا الی‌حقایقها العلیا بنور الفطانة
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1331
السلام كما ورد عن النبی صلی اللّه علیه و اله و سلم: «مثل اهل بیتی كسفینة نوح من ركبها نجی و من تخلّف عنها هلك» «1» «لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلَّا مَنْ رَحِمَ»؛ «2» فحقّ علینا أن نأتمر بما أمر به أمیر المؤمنین علیه السلام حیث قال: «أیّها النّاس شقّوا أمواج الفتن بسفن النّجاة و عرّجوا عن طریق المنافرة وضعوا تیجان المفاخرة؛ افلح من نهض بجناح او استسلم فأراح» «3» انتهی كلامه علیه السلام. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً» «4» الایة. حتی یفتح اللّه لقومنا أبواب الرحمة و «ما یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما یُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ». «5»
فنقول و باللّه التوفیق: أن أصل المعالجات و طریق النجاة من هذه الهلكات، إطاعة كلام أمیر المؤمنین و یعسوب الدین الّذی من أطاعه أطاع اللّه، و من عصاه فقد عصی اللّه، و من اعتصم به فقد اعتصم باللّه. و لقد بیّن أوصاف سلطان المسلمین بقوله علیه السلام:
«و لقد علمتم أنّه لا ینبغی ان یكون الوالی علی الفروج و الدّماء و المغانم و الأحكام و إمامة المسلمین البخیل فیكون فی أموالهم نهمته و لا الجاهل فیضلّهم بجهله و لا الجافی فیقطعهم بجفائه و لا الخائف للدّول فیتّخذ قوما دون قوم و لا المرتشی فی الحكم فیذهب بالحقوق «6» و یقف بها دون المقاطع و لا المعطّل للسّنّة فتهلك». «7» و «8»
و قال ایضا علیه السلام: «الّلهمّ أیّما عبد من عبادك سمع مقالتی «9» العادلة غیر الجائرة و سمع المطلحة فی الدّین غیر المفسدة «10» فأبی بعد سمعه لها إلّا النّكوص عن إعزاز دینك و عن نصرتك و الإبطاء، «11» فانّا نستشهدك علیه یا اكبر الشّاهدین شهادة و نستشهد علیك جمیع من «12» أسكنته أرضك و سماواتك. ثمّ أنت بعد، الغنیّ عن نصرته «13» و الآخذ له بذنبه» «14» انتهی كلامه
______________________________
(1). و الحدیث أشهر من ان یذكر مصادره.
(2). هود: 43
(3). نهج البلاغه، الخطبة 5
(4). آل عمران: 103
(5). فاطر: 2
(6). و فی النهج «بالحقوق».
(7). فی نهج البلاغه «فیهلك الامة».
(8). نهج البلاغة، الخطبة 131
(9). و فی نهج البلاغه «مقالتنا».
(10). و فی نهج البلاغة «و المصلحة غیر المفسدة فی الدّین و الدّنیا».
(11). و فی النهج: النكوص عن نصرتك و الابطاء عن اعزاز دینك.
(12). و فی النهج «ما» بدل «من».
(13). و فی النهج «المغنی عن نصره».
(14). نهج البلاغه، الخطبة 212
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1332
علیه السلام.
«فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ». «15» فلقد علمتم أنّه اذا كان السلطان هو الجاهل الذی لا عقل له، یستمع مقال كلّ أحد خیرا كان او شرّا، و لم یكن ممیّزا بین صدیقه و عدوّه، و بین من یعمّر ملكه و یخرّبه، و كان هو الجافی الخائف المرتشی المعطّل للسنّة فقد أهلك الأمة، و إذا لم یكن من اولی العزم الذین استقاموا بالقول و المیثاق و ذاع أمره فی كل البلاد و الآفاق، فاذا قد طمع فی ملكه و دولته الأرذلون، أفلا یطمع فیه الأعزّون كالروم و الهند و غیرهما؟ فحینئذ، إن مضت هذه الواقعة بالخیر و النصرة و الظفر، فقد كانت لصغیرة و تبقی الواقعات الكبری و المرجفات العظمی، لأنّه بعد هذه الداهیة لن یخاف عنه خائف و لن یرجو عنه راج، و انّما ملاك الظفر علی الأعداء، الخوف و الرجاء عند الحرب و الهیجا، فإلام تدهّنون و حتّام تتسامحون فی دین اللّه؛ و فریق منكم یخشون الناس كخشیة اللّه أو أشدّ خشیة. «16»
فاصدعوا بما تؤمرون بأمر إمامكم امیر المؤمنین علیه السلام «وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» «17» «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً»؛ «18» فاقتبسوا من أنوار مشكوة إرشاده و هدایته بالإلتماس، و اللّه یعصمكم من الناس.
و قد ورد فی الحدیث: «لكلّ أمر مشكل القرعة»؛ «19» فأجمعوا بعد القرعة كلمتكم علی سلطان من هذه «السلسلة الجلیلة الصفویة»؛ فخذوا علیه بمیثاق امر به و تعاهد علیه امیر المؤمنین علیه السلام «مالك بن اشتر» حین ولّاه مصر: «20» «جبوة خراجها و جهاد عدوّها و استصلاح أهلها و عمارة بلادها» و أبان [علیه السلام] له دستور الخلافة و الإمارة، و سیاسة المدن، و كیفیة المعاملة مع طبقات الرعیّة التی «لا یصلح بعضها إلّا ببعض من جنود اللّه و كتّاب العامة و الخاصّة و قضاة العدل و عمّال الانصاف و الرفق و أهل الجزیة و الخراج من أهل الذمّة و مسلمة الناس و التجار و أهل الصناعات و الطبقة السّفلی من ذوی الحاجة و المسكنة»؛ حتی أنّه علیه السلام بیّن طریقة السلوك مع العمّال بالإختیار، و كیفیّة المستشار، و تجهیز الجیوش، و إرسال العیون، و غیر ذلك مما لا غناء عنه للولاة، و أمان فی سبیل النجاة
______________________________
(15). النور: 63
(16). اقتباس من: النساء: 77
(17). آل عمران: 139
(18). الانفال: 25 و المؤلف یقول فی فصل الخطاب [ص 95]:
و ذلك معنی و اتقوا الفتنة التی‌تصیب جمیع الناس فی كل بلدة
(19). راجع لأدلة القرعة: عاملی، شیخ حر، الوسائل، ج 18، صص 187- 192
(20). نهج البلاغه، الكتاب 53
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1333
كما هو فی نهج البلاغة مذكور و لمنهاج مصالح العباد نور علی نور.
و لیكتب علی هذه المعاهدة كاتب بالعدل، «1» كتابا بینه و بینكم و بین الرعیّة، و أرسلوا إلی كل الممالك المحروسة؛ فإنّ العلّة لخراب المملكة لیست غلبة الأعداء بل كانت أوّلا غفلة السلطان و ارتشاء الأمراء؛ فان ظننتم أنّ الأعادی سوف یهلكون، فالعلّة الأولی باقیة، و ما زالت بعد؛ فهل بمثل غیر هذا یتداوی داء العلیل و إن لم تفعلوا «فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ»؛ «2» و لقد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «الّلهمّ قد ملّ اطبّاء هذا الدّاء الدویّ و كلّت النّزعة بأشطان الرّكیّ، أین القوم الّذین دعوا إلی الاسلام فقبلوه، و قرؤوا القرآن فأحكموه، و هیّجوا «3» إلی الجهاد فولهوا، و له اللّقاح عن «4» أولادها، و سلّوا السّیوف أغمادها، و أخذوا بأطراف الارض زحفا زحفا و صفّا صفّا؛ بعض هلك و بعض نجا، لا یبشّرون بالأحیاء و لا یعزّون عن القتلی «5» مره العیون عن البكاء، خمص البطون من الطّوی «6» ذبل الشّفاه من الدّعاء، صفر الالوان من السّهر علی وجوههم غبرة الخاشعین، اولئك اخوانی الزّاهدون «7» فحقّ لنا أن نطمأ الیهم و نعضّ الأیدی علی فراقهم» «8» الحدیث.
فیا إخواننا فی الدین و یا علماء امّة سیّد المرسلین صلی اللّه علیه و آله و سلم! فان لم تكونوا من القوم و الرجال الّذین وصفهم أمیر المؤمنین و إمام المتقین- علیه الصلاة و السلام- فلا اقلّ، لابدّ لبقاء الحیاة و حفظ البنین و البنات و الزوجات، من أمر یعاف من الإعتصام به دماءنا و یحفظ ذرارینا و نسواننا من العار العظیم من قبل أن یجمع العار و العذاب الألیم «وَ لاتَ حِینَ مَناصٍ»، «9» فحینئذ لا عار فی المصالحة و المسالمة بین الفریقین حفظا لحیوة المسلمین، و مناصا من القحط و السنین. و لقد صالح الحسن بن علی علیهما السلام، معاویة- لعنه اللّه- و قد ورد أنه لمّا تمّ صلحها صعد المنبر، فحمد اللّه ثم قال: «یا أیّها الناس إن اللّه هدی أوّلكم بأوّلنا و حقن دماءكم بآخرنا، و قد كان لی فی رقابكم بیعة، تحاربون من حاربت و تسالمون من سالمت، و قد سالمت معاویة فبایعته فبایعوه» «وَ إِنْ أَدْرِی*
______________________________
(1). اقتباس من آیة 282 من سورة البقرة «وَ لْیَكْتُبْ بَیْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ».
(2). غافر: 11
(3). و فی النهج «و هیجوا».
(4). و فی النهج «الی» بدل «عن».
(5). و فی المنهج «الموتی» بدل «القتلی».
(6). و فی النهج «الصیام».
(7). و فی المنهج «الذاهبون».
(8). نهج البلاغه، الخطبة 131
(9). ص: 3
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1334
لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ» «1» أشار بیده الی معاویة. «و روی أن سلیمان بن صرد و كان سیّد أهل العراق و رأسهم فدخل علی الحسن علیه السلام: فأجاب عنه علیه السلام بما أجاب إلی أن قال: و لو كنت بالحزم فی أمر الدنیا و للدّنیا أعمل و أنصب و أكدح، ما كان معاویة أبأس منّی بأسا و لا أشدّ منی شكیمة و لكان رأیی غیر ما رأیتم و لكنّی و اللّه اشهد اللّه و ایّاكم أنی لم أرد بما رأیتم إلّا حقن دماءكم و صلاح ذات بینكم، فاتّقوا اللّه و ارضوا بقضاء اللّه و سلّموا لأمر اللّه و الزموا بیوتكم و كفّوا أیدیكم حتی یستریح بارّ و یستراح من فاجر؛ «2» إنّ أبی رحمه اللّه كان یحدثنی: أن معاویة سلبنی هذا الأمر؛ فو اللّه لو سرنا إلیه بالجبال و الشجر مع الناس، ما شككت أنّه سیظهر؛ إنّ اللّه لا معقّب لأمره و لا رادّ لفضله. و اما قولك یا مذلّ المؤمنین؛ فو اللّه لئن یذلّوا و یعافوا أحب الی من أن یعزّوا و یقتلوا، فان ردّ اللّه علینا حقّنا فی عافیة قبلنا، و سألنا اللّه العون علی أمره، و ان صرفه عنّا فلیكن كل رجل منكم حلسا من أحلاس بیته مادام معاویة حیّا، فان یهلك و نحن و أنتم أحیاء، سألناه اللّه العزیمة علی رشدنا و المعونة علی أمرنا و أن لا یكلنا الی أنفسنا «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ الَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» «3» انتهی كلامه علیه السلام.
فیا أیّها العلماء! الذین شبّه رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله شأنهم بالأنبیاء! حیث قال:
«علماء أمّتی كانبیاء بنی اسرائیل» «4»؛ لقد كان من شأن الانبیاء ما أوضح اللّه بقوله «وَ كَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَكانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ» الی قوله «فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْیا وَ حُسْنَ ثَوابِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» «5» الآیة. فادعوا الی سبیل ربّكم بالحكمة و الموعظة الحسنة بشارة و انذارا و اجعلوا لسانكم لسانا واحدا سرّا و جهارا قائلین ما قال نوح علیه السلام لقومه «اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً». «6»
فانّكم معاشر العلماء! ان اعتصمتم بحبل اللّه جمیعا و لا تفرّقتم فی كلمتكم و معاهدتكم فتیقّنوا أنّه لم یفترق عنكم أحد من الرعیّة و الامراء و عمّال كل البلاد خوفا من نزول العذاب و النكال و الإنقراض و الإستیصال؛ و نستعیذ باللّه أن نكون مصداقین لحدیث- ان صحّ- فقد روی فی كتاب الخرایج: «أنّه نادی رجل فی مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله و سلم و
______________________________
(1). الانبیاء: 111
(2). مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 30؛ بلاذری، انساب الاشراف، (تصحیح محمد باقر محمودی)، ج 2، صص 48- 49
(3). النحل: 128، الامامة و السیاسة، ج 1، صص 163- 164
(4). السیوطی، جلال الدین، الدرر المنتثره فی الاحادیث المشتهره ص 113 (مصر، حلبی).
(5). آل عمران: 146، 147
(6). النوح: 10
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1335
قال: من یدلّنی علی من آخذ علما و مرّ! فقال له أحد: یا هذا! هل سمعت قول النبی صلی اللّه علیه و اله و سلم: أنا مدینة العلم و علی بابها فقال: نعم، فقال: أین تذهب؟ و هذا علی بن ابی طالب؛ فانصرف الرجل و جثی بین یدیه علیه السلام فقال له: من أیّ بلاد أنت؟ فقال من اصفهان، فقال له اكتب. أملی علی بن ابی طالب علیه السلام: إنّ أهل إصفهان لا یكون فیهم خمس خصال: السخاوة و الشجاعة و الأمانة و الغیرة و حبّنا أهل البیت. فقال: زدنی یا أمیر المؤمنین! قال باللسان الإصفهانی: آروث این وس. یعنی الیوم حسبك هذا» «1» الحدیث؛
فأین السخاوة و المؤاساة بیننا؟ و الفقراء و المساكین لقد ماتوا من الجوع و یموتون؛ و قال:
قال امامنا أمیر المؤمنین علیه السلام: «او أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی و اكباد حرّی؛ او اكون كما قال القائل:
و حسبك داء أن تبیت ببطنةو حولك أكباد تحنّ الی القد» «2» و أین الشجاعة و الامانة، و أین الغیرة و قد سبیت من أكناف البلاد النسوان و استحلّت الفروج، و قعد قومنا من القاعدین و ما عزموا علی الخروج؛ فان كان هذا هو التشیع و الإیمان فقد قال جلّ من قائل: «قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُكُمْ بِهِ إِیمانُكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ». «3»
و لقد كان مما وصّی به أمیر المؤمنین علیه السلام مالك بن اشتر أن قال: «و اجعل لذوی الحاجات منك قسما تفرغ لهم فیه شخصك، و تجلس لهم مجلسا عامّا فتواضع فیه للّه الّذی خلقك و تقعد عنهم جندك و أعوانك من أحراسك و شرطك حتی تكلّمك متكلّمهم غیر متعتع فانّی سمعت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم یقول فی غیر موطن: «لن «4» تقدّس امّة لا یواخذ «5» للضعیف فیه «6» حقه من القوی غیر متعتع» «7» الحدیث.
فلیعلم كل ذی حجّی أنّ القوم لكما قال أمیر المؤمنین علیه السلام، و لیسوا الّا مصداقین لما قال اللّه تعالی: «وَ إِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیها وَ یُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللَّهُ لا
______________________________
(1). راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 545، مجلسی، بحار الانوار ج 41، ص 301. قال العلامة المجلسی بعد نقل الحدیث هذه: كان اهل اصفهان فی ذلك الزمان الی اوائل استیلاء الدولة القاهرة الصفویة- ادام الله بركاتهم- من أشد النواصب؛ و الحمد لله الذی جعلهم أشد الناس حبا لأهل البیت علیهم السلام و أطوعهم لأمرهم و أوعاهم لعلمهم و أشدهم انتظارا لفرجهم؛ حتی أنه لا یكاد یوجد من یتهم بالخلاف فی البلد و لا فی شی‌ء من قراه القریبة او البعیدة و ببركة ذلك تبدّلت الخصال الأربع ایضا فیهم، رزقنا الله و سائر أهل هذه البلاد نصر قائم آل محمد علیه السلام و الشهادة تحت لوائه و حشرنا معهم فی الدنیا و الاخرة.
(2). نهج البلاغه الكتاب 54، الفقره 14
(3). البقره: 93
(4). و فی الاصل «لقد».
(5). و فی النهج «لا یؤخذ».
(6). و فی النهج «فیها».
(7). نهج البلاغه، الكتاب 53 و فی النهج «متتعتع».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1336
یُحِبُّ الْفَسادَ وَ إِذا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهادُ» «1» و من رضی منهم لكان شریكا فی أوزارهم كما قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «أیها الناس إنّما یجمع الناس الرضا و السّخط و انّما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لمّا عموه بالرضا فقال سبحانه: «فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِینَ». «2»
فقد ظهر من كلامه علیه السلام أن من رضی من مثل هذا السلطان، فقد رضی بتخریب ممالك المسلمین، و سفك دمائهم، و سبی ذراریهم، و نسوانهم؛ فهلا نكون من الحكماء الإلهیین، و الأطبّاء الرّوحانیین، و العلماء الربّانیّین الّذین وصفهم اللّه تعالی بقوله: «وَ لكِنْ كُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتابَ وَ بِما كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ» «3» و نعتوا بقوله تعالی: «الَّذِینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ». «4»
و هم قوم أشار الیهم أمیر المؤمنین علیه السلام: «طوبی للزّاهدین فی الدّنیا، الرّاغبین فی الاخرة، اولئك قوم اتّخذوا الأرض بساطا، و ترابها فراشا، و ماؤها طیبا، و القرآن شعارا، و الدعاء دثارا، ثمّ قرضوا الدّنیا قرضا علی منهاج المسیح علیه السلام»؛ «5» و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «و ذلك زمان لا ینجوا فیه الّا مؤمن نومة إن شهد لم یعرف، و إن غاب لم یفتقد، اولئك مصابیح الهدی، و أعلام السّری لیسوا بالمسابیح و لا بالمذاییع «6» البذر، اولئك یفتح اللّه لهم أبواب رحمته و یكشف عنهم ضرّاء نقمته؛ أیّها الناس سیأتی علیكم زمان یكفأ فیه الإسلام كما تكفأ الإناء لما فیه. أیّها النّاس انّ اللّه قد أعاذكم أن «7» یجور علیكم و لم یعذّبكم أن یبتلیكم» «8» و قد قال جلّ من قائل: «إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِینَ». «9»
و لقد ابتلینا بداهیة عمیاء حندس، و قد قال امیر المؤمنین علیه السلام: «و لا یدعوا «10» لك شرف امرء [الی] ان تعظم من بلائه ما كان صغیرا و لا ضعة امرء أن تصغّر «11» من بلائه ما كان عظیما و ازدد الی اللّه و رسوله ما یظلعك «12» من الخطوب و یشتبه علیك من الامور، فقد قال
______________________________
(1). البقره: 205
(2). الشعراء: 157 نهج البلاغه، الخطبة 20
(3). آل عمران: 79
(4). الحج: 41
(5). نهج البلاغه، قصار الحكم: 104
(6). و فی النهج «المذاییع».
(7). و فی النهج «من ان ...».
(8). نهج البلاغه الخطبة 103
(9). المؤمنون: 30
(10). و فی النهج «یدعونّك».
(11). و فی النهج «تستصغر».
(12). و فی النهج «یضلعك».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1337
اللّه تعالی سبحانه لقوم احبّ ارشادهم «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَیْ‌ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ» «1» فالرّاد الی اللّه: الأخذ بمحكم كتابه و الرادّ «2» الی الرّسول: الأخذ بالسنّة الجامعة» «3» الحدیث.
و قد قال أمیر المؤمنین علیه السلام: «یا أیّها الناس من سلك الطریق الواضح ورد الماء و من خالف فقد وقع فی التّیه» «4» و قال أیضا علیه الصلاة و السلام: «أیها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلّة أهله؛ فانّ النّاس «5» اجتمعوا علی مائدة شبعها قصیر و جوعها طویل» «6» انتهی كلامه علیه السلام.
فیا معشر إخوانی المؤمنین و علماء منهاج أمیر المؤمنین علیه السلام! لئن زعمتم أنّكم الیوم مستضعفون، فاخشوا من یوم یقول الذین استضعفوا «لِلَّذِینَ اسْتَكْبَرُوا إِنَّا كُنَّا لَكُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنَّا مِنْ عَذابِ اللَّهِ مِنْ شَیْ‌ءٍ»؛ «7» فلا تكونوا تبعا للمستكبرین و اصبروا علی الحقّ و لقد قال اللّه تعالی: «وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَیْ‌ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ». «8»
ثم أنّه إذا فعلنا ما أمر اللّه به، و كتبنا علی ذلك كتابا و فتوی بخواتیم جمیعنا، و لم نفترق فی الكلمة، فإن شاء اللّه لن یفترق علینا أحد من الرعیّة فیما نصح الله و رسوله و أمیر المؤمنین علیه السلام فی مصلحة الملك و الملّة و الدین و الدولة. فان قال قائل: ان القوم لا یجیبون؛ فقد قال اللّه تعالی: «وَ إِذْ قالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللَّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذاباً شَدِیداً قالُوا مَعْذِرَةً إِلی رَبِّكُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ». «9»
و قد ورد فی الكافی عن أمیر المؤمنین علیه السلام: «10» «إنّ العالم العامل بغیره كالجاهل الحایر الّذی لا یستفیق «11» عن علی هذا الجاهل المتحیّر فی جهله و كلاهما حایر بایر، لا ترتابوا فتشكّوا، و لا تشكّوا فتكفروا و لا ترخّصوا لأنفسكم فتدهنوا و لا تدهنوا فی الحقّ فتخسروا» «12»
______________________________
(1). النساء: 59
(2). و فی النهج «و الرّدّ».
(3). نهج البلاغة، الكتاب 53
(4). نهج البلاغة، الخطبة 201
(5). و فی النهج «فان الناس قد ...».
(6). نهج البلاغة، الخطبة 201
(7). ابراهیم: 21
(8). البقره: 155
(9). الاعراف: 164
(10). اول الحدیث هكذا: أیها الناس، اذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلكم تهتدون.
(11). الاستفاقه بمعنی: الرجوع الی ما شغل عنه و شاع استعماله فی الرجوع عن السقم الی الصحة.
(12). كلینی، كافی ج 1 ص 45 و نهایة الحدیث هكذا: و من الحق أن تفقهوا و من الفقه أن لا تغتروا.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1338
الحدیث.
فإیّاكم و المداهنة فی الحق؛ ثم ایّاكم و المداهنة فی الحق؛ ثم ایّاكم و المداهنة فی الحق؛ «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً». «1»
و لقد قال اللّه تعالی شأنه و عظم احسانه: «الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آیاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِیمٍ خَبِیرٍ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنَّنِی لَكُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ یُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی وَ یُؤْتِ كُلَّ ذِی فَضْلٍ فَضْلَهُ وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّی أَخافُ عَلَیْكُمْ عَذابَ یَوْمٍ كَبِیرٍ». «2» و قال عزّ شأنه: «وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً». «3» و إنّی لأستغفر اللّه لنا و لكم، و لجمیع المؤمنین و المؤمنات انّه غفور رحیم، قائلین بما قال أبونا آدم علیه السلام: «رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ». «4»
و جعلنا اللّه و ایّاكم من الّذین أخلصوا دینهم للّه و «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ». «5»
و السلام علینا و علیكم و علی كلّ من اتّبع الهدی من المسلمین و المسلمات و المؤمنین و المؤمنات و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین.

ترجمه فارسی رساله طب الممالك‌

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم ستایش خدای را كه سرور شماست؛ بهترین سرور و یاور «و اوست قاهر بر بندگانش؛ و اوست دانای آگاه» «6» «و چیزهایی را كه سوای او به خدای می‌خوانید مالك پوست میان هسته خرمایی هم نیستند». «7»
و درود و سلام بر شاهد بشارت دهنده و هشدارگر، دعوت كننده به سوی حق تعالی به اجازه او؛ دعوت‌گر به چراغ پرفروز؛ محمد مصطفی و خاندانش كه روشنایی در تاریكی‌اند و روزنه‌های امید. كسانی كه امتش را از عذاب آن روز بزرگ رهایی خواهند بخشید.
اما بعد: ای عالمان! این كتاب كه اكنون ارائه شده، حق ناب است گرچه حق تلخ است.
______________________________
(1). الانفال: 25
(2). هود: 1
(3). النساء: 110
(4). الاعراف: 23
(5). الزمر: 3
(6). انعام: 18
(7). فاطر: 13
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1339
این كتاب خبر درستی از سبأ آورده و پرتوی از كتاب روشنگر و سخنان بزرگ دین، امیر مؤمنان علیه السلام كه گوش نگه دارنده- از میان شیعه ائمه معصومین [ع]- اندرز آن فرا می‌گیرد.
ای علمای دین خدا و شیعه آل رسول خدا! همانا طلیعه فتنه كور آشكار شده، بلا نازل گردیده، نعمت تغییر یافته، خونها ریخته شده و فرزندان و زنان شیعه همچون بردگان و كنیزكان به اسارت رفته‌اند. سرتاسر كشور به انواع دردها بیمار گشته، آن چنان كه پزشكان از درمانش عاجز مانده‌اند و آرای زیركان و عاقلان در درمانش به اختلاف و سرگشتگی در افتاده؛ آن چنان كه برای این درد كشنده درمانی نمی‌یابند. در این زمان، كه زمان سرگشتگی و غیبت امام است، چاره‌ای جز درمان با كتاب خدای نیرومند دانا، و جز پیروی از احادیث ائمه معصوم- این دعوتگران به خدا در حیات و مماتشان- در چنین مصیبت‌های بزرگی نیست.
پس «ای قوم ما، دعوت كننده به خدا را پاسخ گویید و به او ایمان بیاورید تا خدا گناهانتان را بیامرزد و شما را از عذابی دردآور در امان دارد؛ و هر كس كه به این دعوت كننده جواب نگوید، نمی‌توان در روی زمین [و آسمان] از خدای بگریزد» «1» و جز خدا سرور و یاوری نیست.
پس بر ماست تا اسباب خرابی و بی‌نظمی و نشانه‌های آن و نیز درمانش را، با استمداد از كتاب خدا و كلمات معصومین یادآوری كنیم تا مردم نگویند كه «ما از این امر در غفلت هستیم». «2» «ای پروردگار ما! میان ما و قوم ما، به حق، راهی بگشا كه بهترین راهگشایان هستی»؛ «3» و بر شما باد تا به نسخه‌ای از قانون پروردگار عالمیان تمسك كنید كه خداوند آن را چنین وصف كرده است: «و با این قرآن چیزی را كه برای مؤمنان شفا و رحمت است نازل می‌كنیم»؛ «4» و همچنین قانون برگرفته از كلمات بزرگ دین امیر المؤمنین علیه السلام و ائمه معصومین علیهم السلام كه درود خدا و ملائكه و تمامی خلق خداوند بر آنان باد. تنها به كمك اینهاست كه می‌توان دردها را درمان بخشید. «و [بدانید كه] خداوند حق می‌گوید و راه را می‌شناساند». «5» پس اگر كسی آورنده قرآن را به جنون متهم كند، آن كس كه برتر و بزرگتر از هر گوینده‌ای است، فرمود: «من شما را به یك مطلب موعظه می‌كنم و آن اینكه
______________________________
(1). احقاف: 30- 31
(2). اعراف: 174
(3). اعراف: 89
(4). اسراء: 82
(5). احزاب: 4
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1340
برای خدا دو نفر دو نفر و یك نفر یك نفر بپاخیزید؛ آنگاه به تأمل بپردازید [خواهید دانست] كه صاحب شما مجنون نیست». «1»
این كتاب جز به آنچه كه امیر مؤمنان علیه السلام در سخن آتی بیان می‌كند، به چیزی دعوت نمی‌كند؛ آن‌جا كه فرمود: «خدایا! تو می‌دانی آنچه از ما رفت، نه به خاطر رغبت در قدرت بود، و از دنیای ناچیز، خواستن زیادت؛ بلكه می‌خواستیم نشانه‌های دین را به جایی كه بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستم دیده‌ات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع مانده‌ات اجراء گردد». «2»

دلایل خرابی و نشانه‌های آن‌

اسباب [خرابی] همان است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرموده است: «ای مردم! همانا دنیا آرزومند و خواهان خود را فریب می‌دهد، آن را كه در خواستن وی با دیگران همچشمی كند؛ عزیز نمی‌دارد، و كسی را كه بر او چیرگی جوید، مغلوب می‌سازد، و به خدا سوگند هرگز مردمی زندگانی خرّم و نعمت فراهم را از كف ندادند مگر به- كیفر- گناهانی كه انجام دادند «كه خدا بر بندگان ستمكار نیست».
و اگر مردم، هنگامی كه بلا بر آنان فرود آید، و نعمت ایشان را زوال پیماید، فریاد خواهند از پروردگار، با نیّت درست و دلهایی از اندوه و بیم سرشار؛ هر رمیده را به آنان بازگرداند، و هر فاسد را اصلاح سازد، و من می‌ترسم كه شما در فترت [نادانی باشید.] كارهایی انجام گرفت و شما بدان گراییدید كه در آن، نزد من، ستوده نبودید. اگر آنچه از دست دادید، به شما بازگردد، نیكبختانید. و بر من جز كوشش نباشد اگر خواهم، بگویم، گویم: خدا آنچه را گذشت ببخشاید». «3»
در كافی از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده است: «پنج چیز است كه اگر به آن‌ها رسیدید به خدا پناه برید ...» تا آن‌جا كه می‌گوید: «و آنان نقض عهد خدا و رسول نخواهند كرد، جز آنكه خداوند دشمنشان را بر آنان مسلط خواهد كرد و آنچه را در دست دارند از دستشان خواهد گرفت. [و آنان اگر] امر به معروف و نهی از منكر نكنند، خداوند نیرویشان [را برای درگیری] میان خودشان قرار خواهد داد». «4»
______________________________
(1). سباء: 46
(2). نهج البلاغه، خطبه 131. ترجمه مطالبی كه از نهج البلاغه نقل شده است را از ترجمه استاد جعفر شهیدی آورده‌ایم. ترجمه آیات قرآنی را نیز جز یكی دو مورد، از ترجمه قرآن استاد عبد المحمد آیتی نقل كرده‌ایم.
(3). نهج البلاغه، خطبه 178
(4). كلینی، كافی، ج 2، ص 373
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1341
و در حدیث دیگر آمده: [اگر آنان] امر به معروف و نهی از منكر نكردند و پیروی نیكان از اهل بیت علیهم السلام نكردند؛ خداوند، اشرار آنان را بر آن‌ها مسلط می‌كند. در آن زمان، اگر پاكان آنان [نیز] دعا كنند، دعایشان مستجاب نخواهد شد. «1» رسول خدا صلی الله علیه و آله درست فرموده است!
در تهذیب، از امام باقر علیه السلام حدیث بلندی در تهذیب ترك كنندگان امر به معروف و نهی از منكر آمده؛ آنگاه فرموده: «خداوند به حضرت شعیب علیه السلام وحی فرستاد كه من صد هزار تن از قوم تو را عذاب كنم! چهل هزار تن از اشرار و شصت هزار تن از پاكان، شعیب علیه السلام گفت: درباره اشرار درست؛ اما چرا پاكان؟ خداوند وحی فرستاد كه، آنان با اهل گناه مجامله كرده و با خشم من خشمگین نشدند». «2»
اكنون اندیشمندان باید به تفكر برخیزند «و برپادارنده قسط باشید و گواهانی برای خدا؛ حتی اگر بر ضد خودشان، پدر یا مادر و یا نزدیكانشان باشد». «3» علما باید بدانند و چگونه نمی‌دانند كه این سخن، سخن درست و روشنی است كه: زمانی كه ما امر به معروف و نهی از منكر را رها كردیم و پیروی از پاكان و برگزیدگان اهل بیت نكردیم، از خواسته‌های نفس خویش پیروی كردیم، با اهل گناه مجامله كرده و با خشم خدا خشمگین نشدیم، تا آن‌جا كه بیش‌تر عوام آیات خدا را به استهزاء گرفتند، زندگی دنیا آنان را فریب داده و حتی دسته‌ای از خواص كتاب خدا را پشت سر انداختند تا به بهای اندكی دست یابند؛ آنگاه بود كه ما از راه ائمه معصومین علیهم السلام دوری جستیم و به ستمگران، برای دست یابی به جاه و عزّت نزد سلاطین و امراء تكیه كردیم و به قومی كه پیش از این از رفاه‌طلبان بودند، نزدیك شدیم تا به كمك آنان از دنیا بهره‌ور شویم و همراه گروهی از اسراف كاران از آن بهره جستیم و امیر مؤمنان علیه السلام فرمود «مردمان، همراه پادشاهان و دنیایند مگر آنان كه خدا حفظشان كند». «4»
به خدا پناه می‌بریم كه مصداق این سخن ابی عبد اللّه علیه السلام- كه در كافی روایت شده- باشیم: «زمانی كه دیدید عالمی دنیا دوست شده، او را در دینتان متهم كنید؛ هر كسی نسبت به آنچه دوست دارد تعلق خاطری دارد». «5» و آن حضرت فرمود: «خداوند به حضرت داود علیه السلام وحی فرستاد: میان من و خودت عالمی كه شیفته دنیاست قرار مده. او تو را
______________________________
(1). كلینی، همان، ج 2، ص 374
(2). عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج 11، ص 416، از تهذیب، ج 2، ص 58 و فروع كافی، ج 1، ص 342
(3). نساء: 135
(4). نهج البلاغه، خطبه 210
(5). كلینی، كافی، ج 1، ص 46
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1342
از محبت من باز می‌دارد. اینان راهزنان بندگان مرید من هستند. كمترین كاری كه من با آن‌ها انجام می‌دهم، آنكه شیرینی مناجات با خودم را از دل آنان برمی‌گیرم». «1»
رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز فرمود: فقها امانت‌دار رسولانند تا وقتی كه در دنیا وارد نشوند. از آن حضرت پرسیدند: ورود آنان در دنیا به چه معناست؟ آن حضرت فرمود:
«پیروی از سلطان»! وقتی چنین كردند، در دینتان از آنان بر حذر باشید». «2»
از امام باقر علیه السلام نیز روایت شده كه فرمود: كسی كه دانش اندوزی كند تا به علم خویش بر عالمان فخر فروشد، یا با نادانان به جدال برخیزد، یا توجه مردم را به سوی خود جلب كند، نشیمنگاه او [در قیامت] پر از آتش خواهد شد؛ ریاست جز برای اهل آن سزاوار نیست». «3»
در این هنگام است كه: «به سبب اعمال مردم، فساد در خشكی و دریا آشكار شد» «4» و خداوند نیز فرموده: «زیرا خدا نعمتی را كه به قومی ارزانی داشته است، دگرگون نسازد، تا آن قوم خود دگرگون شوند»؛ «5» و در این زمان است كه كار شاه و رعیت آن چنان است كه خدا فرموده: «خداوند قریه‌ای را مثل می‌زند كه امن و آرام بود؛ روزی مردمش، به فراوانی از هر جای می‌رسید؛ اما كفران نعمت خدا كردن و خدا به كیفر اعمالشان به گرسنگی و وحشت مبتلایشان ساخت»؛ «6» و خداوند فرموده: «بگو او قادر بر آن هست كه از فراز سرتان یا از زیر پاهایتان عذابی بر شما بفرستد یا شما را گروه گروه در هم افكند و خشم و كین گروهی را به گروه دیگر بچشاند. بنگر كه آیات را چگونه گوناگون بیان می‌كنیم. باشد كه فهم درآیند»؛ «7» و فرمود: «و بدین سان ستمكاران را به كیفر كارهایی كه می‌كردند بر یكدیگر مسلط می‌سازیم»؛ «8» و فرمود: «پروردگار تو هیچ قریه‌ای را كه مردمش نیكوكار باشند، به ستم هلاك نخواهد ساخت»؛ «9» و فرمود «خداوند به مردم ستم نمی‌كند؛ ولی مردم خود به خود ستم می‌كنند». «10»
______________________________
(1). همان.
(2). همان.
(3). كلینی، كافی، ج 1، ص 47
(4). روم: 41
(5). انفال: 53
(6). نحل: 112
(7). انعام: 65
(8). انعام: 129
(9). هود: 117
(10). یونس: 44
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1343

درمان و معالجه‌

ای بندگان خداوند؛ اكنون فریاد كوچ در میان ما برخاسته؛ دیگر در این دیار جز اندكی از رعیت بر جای نمانده؛ خراج دهندگان، تجار و اهل صنعت و فقرا و مساكین همه از میان رفته‌اند، آن چنان كه از خانه‌ها و بازارها جز صدای آه و ناله بگوش نمی‌رسد. بسیاری از مردم از گرسنگی و قحطی مرده‌اند؛ اما آنان كه هنوز از دنیا بهره‌ورند، اسراف كنندگان و ثروتمندان غافل مرفه، اكنون بر این باور و گمانند كه ایمن خواهند بود، بلكه بر این گمان هستند كه مهلت می‌یابند تا پس از مرگ فقرا و مساكین، روزی دیگر در آید تا به بهره‌وری بپردازند، «آری، به زودی خواهند دانست، باز هم آری، به زودی خواهند دانست». «1» به خدا سوگند، غیرت الهی اجازه نخواهد داد كه پس از مرگ بیچارگان و فقیران، اینان، از تبعات این مصیبت در امان بمانند، بلكه [باید بدانند] آخرین‌شان از همان ظرفی سیراب خواهد شد كه اولشان!! كه خدا فرمود: «خدا بر آن نیست كه شما مؤمنان را بدین حال كه اكنون هستید رها كند، می‌آزماید تا ناپاك را از پاك جدا كند». «2» و خداوند فرمود: «ای مردم! شما به خدا نیازمندید؛ اوست بی‌نیاز ستودنی، اگر بخواهد شما را از میان می‌برد و مردمی تازه می‌آورد». «3» و فرمود: «چه بسیار قریه‌هایی ستم پیشه را هلاك كردیم و سقف‌هایشان فرو ریخت و چه بسیار چاهها كه بیكاره ماند و قصرهای رفیع گچكاری بی‌صاحب»! «4»
روایت شده است كه زمان رسول خدا قحطی آمد تا آنكه مردم پشم شتر مخلوط شده با خون را می‌خوردند. آنگاه خداوند وحی فرستاد كه «اگر بر آن‌ها رحمت می‌آوردیم و آزاری را كه بدان گرفتارند، از آن‌ها دور می‌ساختیم، باز همچنان با سرسختی در طغیان خویش سرگشته می‌ماندند». «5»
پس ای علمای دین خدا و دین خاتم رسولان و ای گروه شیعه امیر مؤمنان علیه السلام! خدای را، خدای را در حفظ جانمان و جانتان و جان مسلمانان و زنانمان و فرزندانمان؛ از غارت ستمكاران مخالف منكر دین، و از این مصیبت بزرگ [به یادآورید.] هیچ كس نبایست گمان كند كه اگر در این مصیبت بزرگ سستی كند، خلاصی یابد، بلكه این واقعه آنگونه است كه شاعر گفته:
______________________________
(1). نبأ: 4، 5
(2). آل عمران: 179
(3). فاطر: 15، 16
(4). حج: 45
(5). مؤمنون: 75، 76 و بنگرید: فیض كاشانی، تفسیر الصافی، ج 3، ص 406
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1344
به درستی است كه امری بزرگ و تاریك فرا رسید و نزدیك است كه قحطی نیز بدنبالش باشد. آتش تنها از دو چوب روشن می‌شود و جنگ نیز تنها از گفتگوی تند آغاز می‌شود.
اگر عقلای قوم آتش آن فتنه را خاموش نكنند، چه بسا آتش هیزم آن باز شعله به آسمان كشد!
و عاقلان كسانی جز عالمان نیستند كه خداوند فرمود: «و آن را جز عالمان، تعقل نمی‌كنند»؛ «1» و اهل مسؤولیت جز صاحبان درایت نیستند و آن‌هایند كه تعهدشان سنگین‌تر بوده و هر روز بر مسؤولیتشان افزوده می‌شود؛ و خداوند فرمود: «پیش از آنكه عذاب فرا رسد، و كسی به یاریتان برنخیزد، به پروردگارتان روی آورید و به او تسلیم شوید». «2»
و حقیقت ایمان و اسلام جز آن نیست كه حكمیّت به رسول خدا واگذار گردد و انسان تسلیم حضرت حق جلّ و علا شود كه حضرتش فرمود: «سوگند به پروردگارت كه ایمان نیاورند مگر آنكه در نزاعی كه میان آن‌هاست تو را داور قرار دهند و از حكمی كه تو می‌دهی هیچ ناخشنود نشوند و سراسر تسلیم آن گردند»؛ «3» و فرمود: «و هر كه بر وفق آیاتی كه خداوند نازل كرده است، حكم نكند، كافر است» «4» و «ظالم است» «5» و «فاسق است». «6»
و از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده است كه فرمود: «زمانی كه بدعت در میان امت من آشكار شود، عالم، همی باید علم خویش اظهار كند؛ اگر چنین نكند لعنت خدای بر او باد». «7»
بیایید تا به خاطر آنچه در گذشته مرتكب شده و به ستمگران گراییدیم، آمرزش بخواهیم؛ ستمگرانی كه امروزه راه معاویه را دنبال می‌كنند. امروز برای استغفار، زبان‌ها آزاد است، اعضای بدن در سلامت است و فرصت آماده؛ قبل از آنی كه زمانی فرا رسد: «تا كسی بگوید: ای حسرتا بر آنچه در كار خدا كوتاهی كردم»؛ «8» و خداوند فرموده: «آنگاه كه از سمت بالا و از سمت پایین بر شما تاختند، چشم‌ها خیره شد و دلها به گلوگاه رسیده بود و به خدا گمان‌های گوناگون می‌بردید؛ در آن‌جا مؤمنان در معرض امتحان درآمدند و سخت متزلزل شدند؛ زیرا منافقان و آن‌هایی كه در دلشان بیماری است، می‌گفتند: خدا و پیامبرش
______________________________
(1). عنكبوت: 43
(2). زمر: 54
(3). نساء: 65
(4). آل عمران: 104
(5). مائده: 44
(6). همان.
(7). كلینی، كافی، ج 1، ص 54
(8). زمر: 56
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1345
جز فریب به ما وعده‌ای نداده‌اند». «1»
آری حتما وعده خداوند حق است؛ و خداوند برای كسی كه او را یاری كند، وعده نصرت داده است؛ آن‌جا كه فرمود: «ای كسانی كه ایمان آورده‌اید! اگر خدا را یاری كنید، شما را یاری خواهد كرد و پایداری خواهد بخشید»؛ «2» وقتی ما دین خدا را یاری نكردیم، چگونه خداوند ما را یاری می‌كند و قلب‌های ما را با یكدیگر پیوند می‌دهد و ترس را در دل دشمنان ما می‌اندازند و خداوند فرمود: «و نیست یاریی مگر از سوی خدای پیروزمند دانا». «3»
عالمان عارف و فقیهان رشد یافته مرشد، باید آگاه باشند؛ و چگونه آگاه نیستند كه خداوند آشكارا بیان كرده است كه: مسؤولیت ما شدیدتر و حجّت بر ما سنگین‌تر است؛ در حالی كه ما كتاب خدا را در میان خود جز اوراق پراكنده نمی‌بینیم كه خداوند از زبان رسولش فرمود: «ای پروردگار من! قوم، ترك قرآن گفتند»؛ «4» چه بسا دشمنان بر ما غلبه یابند و نباید در این شك كنیم كه: «... چون به قریه‌ای درآیند، تباهش می‌كنند و عزیزانش را ذلیل می‌سازند، آری چنین كنند و چنین خواهند كرد». «5» «و انسان نمی‌داند كه فردا چه خواهد شد». «6»
ای برادران ایمانی و ای علمای طریق امیر مؤمنان علیه السلام! در این رخداد، برماست تا خطبه قاصعه را از آن امام برخوانیم تا از سر خود تاج فخر و استكبار را برداشته و در برابر خدای پیروز با قدرت، تواضع كنیم تا آنكه تمامی دین برای خدا باشد. در این موج‌های فتنه، نجات جز با كشتی‌های نجات- كه همان ائمه هدایتگر هستند- ممكن نیست كه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مثل اهل بیت من چونان كشتی نوح است؛ كسی كه بر آن سوار شد نجات یافت و آن كس كه تخلف كرد، هلاك گردید».
«امروز تنها رحمت حق تعالی نگاهدارنده ماست». «7» بر ماست تا به امیر مؤمنان علیه السلام اقتدا كنیم كه فرمود: «مردم! از گرداب‌های بلا یا كشتی نجات برون شوید و به تبار خویش منازید و از راه بزرگی فروختن به یك سو روید كه هر كه با یاوری برخاست، روی رستگاری بیند و گرنه گردن نهد و آسوده نشیند». «8» و خداوند فرمود: «همگان دست در
______________________________
(1). احزاب: 10، 11
(2). محمد: 7
(3). آل عمران: 126
(4). فرقان: 30
(5). نحل: 34
(6). لقمان: 34
(7). هود: 43
(8). نهج البلاغه، خطبه 5
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1346
ریسمان خدا زنید و پراكنده مشوید و از نعمتی كه خدا بر شما ارزانی داشته است، یاد كنید، آن هنگام كه دشمن یكدیگر بودید و او دلهایتان را به هم مهربان ساخت و به لطف او برادر شدید». «1»
چنین كنید تا خداوند درهای رحمت بر ما بگشاید كه «اگر بگشاید، كسی را نرسد تا جلوی آن را بگیرد و اگر او نگشاید، كسی نمی‌تواند رحمتی فرستد و اوست قدرتمند حكیم». «2»
پس عقیده من بر این است- و از خداوند در اظهار آن توفیق می‌خواهم كه- اساس این درمان، و راه نجات از این وضعیت هلاكت‌بار، پیروی از سخن امیر مؤمنان علیه السلام و بزرگ دین است؛ كسی كه، اگر اطاعتش كنند، خدا را اطاعت كرده و اگر نافرمانی‌اش كنند، خدا را نافرمانی كرده‌اند و كسانی كه به او پناه آورند، به خدا پناه آورده‌اند. آن حضرت اوصاف سلطان را چنین بیان كرده: «و همانا دانستید كه سزاوار نیست بخیل، بر ناموس و جان و غنیمت‌ها و احكام مسلمانان ولایت یابد و امامت آنان را عهده‌دار شود تا در مال‌های آن‌ها حریص گردد؛ و نه نادان تا به نادانی خویش مسلمانان را به گمراهی برد؛ و نه ستمكار تا به ستم، عطای آنان را ببرد و نه بی‌عدالت در تقسیم مال تا به مردم ببخشد و مردمی را محروم سازد و نه آن كه به خاطر حكم كردن، رشوت ستاند تا حقوق را پایمال كند و آن نرساند و نه آن كه سنّت را ضایع و امّت را به هلاكت دراندازد». «3»
و نیز آن حضرت فرمود: «بار خدایا! هر بنده از بندگانت كه گفتار ما را شنید، گفتاری كه از روی عدل و داد است نه ستم، و موجب اصلاح است نه تباه كننده دین و دنیا، و پس از شنیدن آن سرباز زد و از یاری‌ات باز ایستاد، و در گرامیداشت دینت درنگ كرد و آهستگی نشان داد، ما بر او گواه می‌گیریم بزرگ‌ترین گواهان را در دادن گواهی، و نیز گواهی می‌خواهیم بر او از همه آنان كه در زمین و آسمان‌هایت ساكن گردانیده‌ای و از آن پس تو ما را از یاری او بی‌نیاز كننده‌ای و او را به كیفر گناهانش گرفتار سازنده». «4»
«آنان كه مخالفت امر او را می‌كنند، باید از فتنه‌ای كه بدانها می‌رسد یا عذاب دردناكی كه در انتظارشان است، برحذر باشند». «5» شما به درستی دانستید كه اگر شاه، نادان باشد و بدون عقل؛ سخن هر كس، خوب یا بد را گوش فرا می‌دهد و میان دوست و دشمن، كسانی كه در
______________________________
(1). آل عمران: 103
(2). فاطر: 2
(3). نهج البلاغه، خطبه 131
(4). نهج البلاغه، خطبه 212
(5). نور: 63
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1347
پی آبادانی مملكت‌اند یا كسانی كه در صدد تخریب، فرقی نمی‌نهد. او همان ستمگر ترسوی، رشوه‌گیرنده و ضایع كننده سنت است. در این صورت است كه امت هلاك می‌گردد.
اگر شاه فردی مصمم و صاحب اراده نباشد؛ از آن كسانی كه در سخن و تعهدات خود استوارند؛ و بدین صفات در سرزمینش شهرت نیابد، عده‌ای بی‌سروپا در حكومت او طمع خواهند ورزید. در این صورت، آیا آن‌ها كه موقعیت برتر دارند، همچون رومیان [عثمانی‌ها] و هندیان «1» و جز آن‌ها، طمع در ملك او نخواهند كرد؟ تازه اگر این رخداد [شاید مقصود حمله افاغنه] به سلامت و نصرت و پیروزی یابد، امر كوچكی انجام یافته است، در حالی كه هنوز وقایع بزرگ‌تر و مصیبت‌های پردامنه‌تر باقی مانده؛ چرا كه پس از این رخداد مصیبت‌بار، هیچ ترسویی از او نترسیده و هیچ امیدواری نسبت به او امیدی نخواهد داشت. ملاك پیروزی بر دشمن همین ترس و امیدی است كه در وقت جنگ و اضطراب وجود دارد.
شماها تا چه زمانی سستی می‌كنید؟ تا كی در امر دین خدا تسامح می‌ورزید و گروهی‌تان از مردم هراس دارید به همان اندازه كه از خدا و یا حتی بیش‌تر. «2» آن را كه امامتان امیر مؤمنان علیه السلام فرموده با صدای بلند اعلام كنید و «سستی مكنید و اندوهگین مباشید؛ زیرا اگر ایمان آورده باشید، برتری خواهید جست»، «3» و «بترسید از فتنه‌ای كه تنها ستمكارانتان را در برنخواهد گرفت و بدانید كه خدا به سختی عقوبت می‌كند»؛ «4» شما عاجزانه از پرتو پرفروغ چراغ هدایتش بهره‌ور شوید، خدا شما را از مردم حفظ خواهد كرد.
در حدیث آمده است كه «برای هر امر مشكلی قرعه وجود دارد»؛ «5» شما نیز پس از قرعه بر یك شاه از این سلسله بزرگوار صفوی آراءتان را یكپارچه كنید و بر اساس آنچه امیر مؤمنان علیه السلام مالك اشتر را بدان دستور داده و از او تعهد گرفته، درباره مسائلی چون: «گردآوری خراج، پیكار با دشمنان، سامان دادن كار مردم و آباد كردن شهرها، از شاه میثاق بگیرید؛ آن امام، قانون حكومت و امارت و اداره شهر و كیفیت برخورد با رعیت و این كه آن‌ها را صنف‌هاست كه كار برخی جز با برخی دیگر سامان نمی‌یابد، كه از جمله
______________________________
(1). اشاره به طمع دولت مغولی هند برای تصرف قندهار.
(2). اقتباس از آیه 77 سوره نساء.
(3). آل عمران: 139
(4). انفال: 45
(5). نك: عاملی، شیخ حر، وسائل الشیعه، ج 18، صص 187- 192
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1348
آن‌هایند لشگریان الهی، دبیران كه نامه‌های عمومی و یا خصوصی می‌نگارند و داوران دادگستر، كارگزاران كه به انصاف و مدارا عمل می‌كنند، اهل جزیه و خراج از میان ذمیان و توده‌های مسلمان مردم، بازرگانان، اهل حرفت و صنعت، طبقه دون پایه از حاجتمندان و درویشان» «1» را برای ایشان آشكار ساخته است؛ همچنین كیفیت برخورد با عمّال، چگونگی بهره‌گیری از مشاوران، مجهّز ساختن سپاه، فرستادن جاسوسان و جز آن‌ها اموری كه هر حاكمی را بدان نیاز بوده و راه نجات در گرو آن است، بیان فرموده است؛ اموری كه در نهج البلاغه آمده و در روشن ساختن مصلحت بندگان، نوری بر نوری افزوده است.
لازم است تا بر اساس این معاهده، كاتبی عادل، سندی بنگارد میان شاه، ما [علما] و رعیت؛ و این سند، به تمامی بلاد فرستاده شود.
خرابی مملكت از ناحیه غلبه دشمنان نیست، بلكه در مرحله نخست نتیجه غفلت شاه و فساد مالی امیران است. اگر بر این گمان هستید كه دشمنان به زودی به هلاكت خواهند رسید، بدانید كه علت نخستین هنوز پابرجاست و همین طور بعد از این. آیا بجز این، راهی برای درمان این خرابی‌ها وجود دارد و آیا راه نجات دیگری هست؟ امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «خدایا پزشكان این درد مرگبار به جان آمدند و آب رسانان بدین شوره‌زار ناتوان شدند. كجایند مردمی كه به اسلامشان خواندند و آن را پذیرفتند؛ و قرآن خواندند و معنی آن را به گوش دل شنفتند؛ به كارزارشان برانگیختند و آنان همچون ماده شتر كه به بچه خود روی آرد، شیفته آن گردیدند؛ شمشیرها از نیام برآوردند و گروه گروه و صف در صف روی به اطراف زمین كردند؛ بعضی نجات یافتند و بعضی مردند؛ نه مژده زنده ماندن زندگان را شنفتند و نه آنان را بر مردگان تعزیت گفتند. چشمانشان از گریه تباه، شكمهایشان از روزه لاغر و به پشت چسبیده، لبهاشان از دعا خشك و پژمرده گردیده، رنگ‌ها زرد از شب زنده‌داری؛ رخسارشان گرد فروتنی پدیدار. برادران من! اینان‌اند كه رفته‌اند و ما راست كه تشنه دیدارشان بپاییم». «2»
ای برادران دینی ما! و ای علمای امّت رسول اللّه! اگر از آن دسته مردانی هستیم كه امیر مؤمنان علیه السلام وصفشان كرد؛ دست كم برای حفظ حیات آنان و نگهداری دختران و پسران و زنان، به ناچار تلاشی كنید تا جان در امان بماند و فرزندان و زنان از ننگ بزرگ در امان باشند، پیش از آنكه ننگ همراه عذاب دردناك، یكباره بر سرمان فرود آید «و آن
______________________________
(1). نهج البلاغه، نامه 53
(2). نهج البلاغه، خطبه 121
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1349
زمان گریزگاهی نباشد». «1»
اكنون حتی مصالحه و مسالمت میان دو فرقه، برای حفظ جان مسلمانان و خلاصی از قحطی و خشكسالی، ننگ نیست؛ همچنان كه امام مجتبی علیه السلام با معاویه صلح كرد.
روایت شده است كه پس از پایان مصالحه، امام بر منبر نشست و پس از سپاس خدای، فرمود: «ای مردم! خداوند نخستین شما را بوسیله خاندان ما هدایت كرد و خون شما را با آخرین فرد خاندان ما حفظ نمود. شما تعهدی در قبال بیعت من داشتید تا با هر كس جنگ كردم بجنگید و با هر كس به مسالمت رفتار كردم، چنین كنید. من با معاویه مصالحه و بیعت كردم شما نیز بیعت كنید «و نمی‌دانم شاید این آزمایش برای شما و بهره‌مندی تا به هنگام مرگ باشد» «2» و با دست اشاره به معاویه فرمود.
روایت شده است كه سلیمان بن صرد خزاعی، بزرگ اهل عراق، بر امام وارد شد و به آن حضرت با عنوان «ای كسی كه مؤمنان را ذلیل كردی» سلام كرد و مطالبی گفت! امام در پاسخش فرمود: اگر من درباره دنیاداری مصمم بودم و برای آن كار و تلاش می‌كردم، در این راه از من قوی‌تر و جسورتر نبود؛ «3» در آن صورت عقیده من نیز جز آن بود كه دیدید. اما به خدا سوگند، من خدای را و شما را گواه می‌گیرم كه در این كار هدفی جز حفظ خون شما و اصلاح میانتان نداشتم. از خدا بترسید و به قضای الهی راضی باشید و كار را به او واگذارید و در خانه‌هاتان بمانید و دست نگه دارید تا پاكان آرامش یابند و از دست شروران در امان باشند. پدرم برای من روایت كرد كه معاویه این امر را از من خواهد گرفت، حتی اگر ما با كوهها و درختان به جنگ او برویم؛ تردیدی ندارم كه او غلبه خواهد یافت، چرا كه فرمان خداوند تغییری نكرده و كسی را یارای نفی فضل او نیست؛ اما اینكه مرا مذل المؤمنین خواندی، برای من [در چنین شرایطی] سالم ماندن و ذلیل شدن بهتر از عزیز بودن و كشته شدن است؛ اگر خداوند در سلامتی، حق ما را به ما بازگرداند، از خداوند در كارش استمداد می‌جوییم و اگر از دست ما گرفت، تا وقتی كه معاویه زنده است، هر كدام پلاس خانه خود شوید. اگر او مرد و ما و شما زنده بودیم، از خداوند بر پیروزی‌مان كمك خواهیم جست و این كه ما را به خود وانگذارد كه «خداوند با پرهیزكاران و كسانی است كه كارهای نیكو انجام می‌دهند». «4»
ای علمایی كه رسول اللّه مرتبت آنان را در حد مرتبت رسولان بنی اسرائیل دانسته، كه: صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1349 درمان و معالجه ..... ص : 1343
______________________________
(1). سوره ص: 3
(2). انبیاء: 111
(3). بنگرید، مجلسی، بحار الانوار، ج 44، ص 30؛ انساب الاشراف، ج 2، صص 48- 49
(4). الامامة و السیاسة، ج 1، ص 163- 164؛ نحل: 128
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1350
«علمای امّت من همانند انبیای بنی اسرائیل‌اند»؛ «1» از جمله كارهای انبیا، یكی آن است كه خدا در بیانش فرمود: «چه بسا پیامبرانی كه خدا دوستان بسیار، همراه آنان به جنگ رفتند و در راه خدا، هر چه به آن‌ها رسید، سستی نكردند و ناتوان نشدند و سر فرود نیاوردند و خدا شكیبایان را دوست دارد» تا آن‌جا كه فرمود: «خدا پاداش این جهانی و پاداش نیك آن جهانی به ایشان ارزانی داشت». «2»
مردم را با حكمت و پندهای نیكو به راه خدا دعوت كنید، بشارت و انذار، و زبانتان را در پنهان و آشكار یكسان سازید و آنچه را نوح علیه السلام گفت بگویید كه «از پروردگارتان آمرزش بخواهید به درستی كه او آمرزنده است». «3»
پس ای عالمان! اگر به ریسمان الهی چنگ زنید و در سخن خویش و پیمان‌هایتان به اختلاف با یكدیگر برنخیزید، یقین كنید كه احدی از مردم، امیران، كارگزاران بلاد، بدلیل ترس از عذاب الهی، و نابودی و درماندگی، از شما جدا نخواهد شد.
به خدا پناه می‌بریم از این كه مصداق این حدیث باشیم- اگر درست باشد- كه در الخرائج آمده است كه: مردی در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد زد: چه كسی است تا مرا به سوی كسی هدایت كند تا من از او دانش فراگیرم؛ و رفت! یك نفر به او گفت:
ای مرد! آیا این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را شنیده‌ای كه فرمود: من شهر علم‌ام و علی در آنست! آن مرد گفت: آری. این شخص جواب داد: پس به كجا می‌روی! این علی بن ابی طالب است. آن شخص نزد امام آمد و در برابرش نشست. امام از او پرسید: از كدامین شهر هستی؟ گفت: از اصفهان. امام گفت: بنویس! آنگاه چنین املاء فرمود: مردم اصفهان فاقد پنج خصلتند: سخاوت، شجاعت، امانت، غیرت و دوستی اهل بیت! آن مرد گفت: بیفزا؛ امام به زبان اصفهانی فرمود: اروت این وس؛ یعنی: امروز برای تو بس است. «4»
كجاست سخاوت و همیاری میان ما؛ در حالی كه فقیران و درماندگان از گرسنگی مردند و می‌میرند؛ و در حالی كه امام ما فرمود: «و من سیر بخوام و پیرامونم شكم‌هایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته و جگرهایی سوخته. یا چنان باشم كه گوینده سرود:
درد تو این بس كه شب سیر بخوابی و گرداگردت جگرهایی بود در آرزوی پوست
______________________________
(1). سیوطی، جلال الدین، الدرر المنتشره فی الاحادیث المشتهره، ص 113 (مصر، حلبی).
(2). آل عمران: 146
(3). نوح: 10
(4). راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 546، بحار، ج 41، ص 301، روضاتی، سید محمد علی، شرح روضات الجنّات ج 1، صص 50- 51
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1351
بزغاله». «1»
كجاست شجاعت و امانت و غیرت! در حالی كه از سرتاسر بلاد، زنان به اسیری رفته‌اند؛ ناموس از میان رفته و مردمان با نشستگان نشسته و قیام نكرده‌اند. اگر این ایمان و تشیع است؛ باید همان را گفت كه خداوند فرمود كه: «بگو: اگر بدانچه می‌گویید باور دارید باورتان شما را به بدكاری وا می‌دارد». «2»
از جمله توصیه‌های امیر مؤمنان علیه السلام به مالك اشتر این است كه «و بخشی از وقت خود را خاص كسانی كن كه به تو نیاز دارند، خود را برای كار آنان فارغ‌دار و در مجلس عمومی بنشین و در آن مجلس برابر خدایی كه تو را آفریده است، فروتن باش و سپاهیان و یارانت را كه نگهبانانند یا تو را پاسبان، از آن بازدار تا سخنگوی آن مردم، با تو گفتگو كند بی‌درماندگی در گفتار؛ كه من از رسول خدا صلی الله علیه و آله بارها شنیدم كه می‌فرمود:
هرگز امتی را پاك نخوانند كه در آن امت، بی‌آنكه در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند». «3»
هر عاقلی باید بداند كه این قوم آن چنان است كه امیر مؤمنان علیه السلام گفته و جز مصداق این آیت نیستند كه «چون از نزد تو بازگردد، در زمین فساد كند و كشتزارها و دام‌ها را نابود سازد و خدا فساد را دوست ندارد. و چون به او گویید كه از خدای بترس، در گناهكاری دستخوش خودخواهی شود، جهنم آن آرامگاه بد، او را بس باشد». «4»
هر كسی نیز به كار آنان رضایت دهد؛ در گناهش با آنان شریك خواهد بود، آن چنان كه امیر مؤمنان علیه السلام می‌فرماید: «مردم! خشنودی و خشم، همگان را در- پیامد یك امر- شریك سازد. چنان كه ماده شتر صالح را یك تن پی نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود؛ چرا كه همگی آن كار را پسندیدند و خدای سبحان فرمود: «ماده شتر را پی كردند و سرانجام پشیمان شدند». «5»
از سخن امام چنین برمی‌آید كه، كسی كه رضایت بدین شاه «6» دهد، به تخریب سرزمین‌های مسلمانان و خونریزی و اسارت فرزندان و زنان رضایت داده است. آیا ما از جمله حكمای الهی، طبیبان روحانی و عالمان ربّانی نیستیم و كسانی كه خداوند در
______________________________
(1). نهج البلاغه، نامه 45
(2). بقره: 93
(3). نهج البلاغه، نامه 53
(4). بقره: 205
(5). شعراء: 157
(6). قاعدتا مقصود محمود افغان است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1352
وصفشان فرمود: «همچنان كه از كتاب خدا می‌آموزید و در آن می‌خوانید، از پرستندگان خدا باشید» «1» و در وصفشان فرمود: «همان كسان كه اگر در زمین مكانتشان دهیم، نماز می‌گزارند و زكات می‌دهند و امر به معروف و نهی از منكر می‌كنند و سرانجام همه كارها با خداست» «2» و اینان همان كسانی‌اند كه امیر مؤمنان علیه السلام در وصفشان فرمود: «خوشا آنان كه دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند. آنان مردمی‌اند كه زمین را گستردنی خود گرفته‌اند و خاك آن را بستر. و آب آن را طیب. قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان. چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‌اند». «3»
و نیز امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «و این روزگاری است كه در آن رهایی نیابد جز با ایمانی بی‌نام و نشان، گمنام در نظر مردمان، اگر باشد، نشناسندش، و اگر نباشد، نپرستندش.
اینان چراغ‌های هدایتند و راهنمایان شبروان بیابان ضلالت. نه فتنه جویند و نه سخن این را بدان رسانند و نه زشتی كسی را به گوش این و آن خوانند. خدا درهای رحمت خود را به روی اینان گشوده است و سختی عذاب خویش را از آنان برطرف فرموده. ای مردم! به زودی بر شما روزگاری خواهد آمد كه اسلام را از حقیقت آن بپردازند، همچون ظرفی كه واژگونش كنند. مردم! همانا، خدا شما را پناه داده است، و بر شما ستم روا ندارد، اما پناهتان نداده است كه در بوته آزمایشتان در نیارد، خداوند فرموده: «همانا در این نشانه‌هاست و گرچه بودیم ما آزمایندگان». «4»
ما به یك مصیبت كور تاریك گرفتار شده‌ایم. آن چنان كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود:
«و مبادا بزرگی كسی موجب شود كه رنج اندك او را بزرگ شماری و فرودی رتبه مردی سبب شود، كوشش سترگ وی را خوار به حساب آری. و آن‌جا كه كار بر تو گران شود و دشوار و حقیقت كارها ناآشكار، بخدا و رسولش باز آر، چه خدای تعالی مردمی را كه دوستدار راهنمایی‌شان بوده گفته است: ای كسانی كه ایمان آورده‌اید، خدا و رسول و خداوندان امر خویش را فرمان برید؛ پس اگر در چیزی با یكدیگر خصومت ورزید، آن را به خدا و رسول بازگردانید، و بازگرداندن به خدا، گرفتن محكم كتاب او قرآنست و باز گرداندن به رسول، گرفتن سنّت جامع اوست كه پذیرفته همگان است». «5»
و نیز امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «مردم! آن كه راه آشكار را بپیماید به آب درآید و آن
______________________________
(1). آل عمران: 79
(2). حج: 41
(3). نهج البلاغه، كلمات قصار 104
(4). مؤمنون: 30، نهج البلاغه، خطبه 103
(5). نهج البلاغه، نامه 53
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1353
بیراهه را پیش گیرد، در بیابان بی‌نشان افتد». «1» و نیز فرمود: «مردم! بیم نكنید در راه راست، كه شمار روندگان آن چنین اندك چراست كه مردم بر سر خوانی فراهم آمده‌اند كه سیری آن كوتاه است و زمان گرسنگی‌اش دراز». «2»
پس ای برادران مؤمن من و ای علمای طریق امیر مؤمنان! اگر بر این باورید كه امروز در شمار ناتوانان هستید، بترسید از روزی كه [ناتوان، مستضعفان] به «آنان كه گردنكشی می‌كردند، گویند: ما پیرو شما بودیم. آیا اكنون می‌توانید ما را به كار آیید و اندكی از عذاب خدا را از ما دفع كنید». «3» پس شما پیرو گردنكشان نباشید و بر حق پایدار باشید كه خداوند فرمود: «البته شما را به اندكی ترس و گرسنگی و بینوایی و بیماری و نقصان در محصول می‌آزماییم و شكیبایان را بشارت ده». «4»
آن زمان كه ما به دستورات خدا عمل كردیم و بر پایه آن كتاب و فتوایی نگاشتیم و تمامی‌مان آن را مهر كردیم، اختلافی در سخن‌مان نداشتیم، ان شاء اللّه، هیچ یك از توده مردم، نسبت به آنچه خداوند و امیر مؤمنان علیه السلام درباره مصلحت حكومت، ملت، دین و دولت فرمود، با ما از در مخالفت در نخواهد آمد. اگر كسی بگوید كه مردم، شما را نخواهند پذیرفت [همان را می‌گوییم كه] خدا فرمود: «و آنگاه كه گروهی از ایشان گفتند:
چرا قومی را پند می‌دهید كه خدا هلاكشان خواهد كرد و به عذابی دردناك مبتلا خواهد ساخت؟ گفتند: تا ما را نزد پروردگارتان عذری باشد. و باشد كه پرهیزگار شوند». «5»
در كافی نیز آمده است كه امیر مؤمنان علیه السلام فرمود: «عالمی كه به جز علمش عمل كند، همانند جاهل سرگشته‌ای است كه از جهل خویش رهایی نیابد؛ بلكه بر این باورم كه حجّت بر او سخت‌تر، و حسرت بر چنین عالمی كه از علم خویش جدا گشته، بیش از آن جاهل سرگشته در جهلش می‌باشد و هر دوی آنان حیران و بی‌خاصیت‌اند. تردید نكنید كه گرفتار شك خواهید شد و شك نكنید كه كافر خواهید شد، نفس‌تان را رخصت ندهید كه به سستی خواهد گرایید و درباره حق سستی نكنید كه خسارت خواهید دید». «6»
بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید؛ بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید؛ بر شما باد كه از سستی درباره حق پرهیز كنید: «و بترسید از فتنه‌ای كه تنها
______________________________
(1). نهج البلاغه، خطبه 201
(2). همان.
(3). ابراهیم: 21
(4). بقره: 155
(5). اعراف: 164
(6). كلینی، كافی، ج 1، ص 45
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1354
ستمكارانتان را در بر نخواهد گرفت».
خداوند سبحان نیز فرمود: «الف، لام، را. كتابی است با آیاتی استوار و روشن از جانب حكیمی آگاه. كه جز خدای یكتا را نپرستید و من از جانب او بیم‌دهنده شما و نیز مژده دهنده‌ای برای شما هستم. و نیز از پروردگارتان آمرزش بخواهید و به درگاهش توبه كنید تا شما را از رزقی نیكو- تا آنگاه كه مقرّر است- برخورداری دهد و هر شایسته انعامی را نعمت دهد. و اگر رویگردان شوید، بر شما از عذاب روز بزرگ بیمناكم». «1» و نیز فرمود:
«و هر كاری ناپسند كند یا به خود ستم روا دارد؛ آنگاه از خدا آمرزش خواهد، خدا را آمرزنده و مهربان خواهد یافت». «2»
من از خداوند برای خود و شما و تمامی مردان و زنان با ایمان درخواست آمرزش دارم كه او بخشنده مهربان است و همان را می‌گویم كه پدرمان آدم گفت: «ای پروردگار ما! به خود ستم كردیم و اگر ما را نیامرزی و بر ما رحمت نیاوری از زیان دیدگان خواهیم بود». «3»
خداوند ما و شما را از كسانی قرار دهد كه دین خود را خالص برای خدا كرده‌اند و «آگاه باشد كه دین خالص از آن خداست». «4»
درود خدا بر ما و شما و بر تمامی كسانی كه از زنان و مردان مسلمان و مؤمن پیروی از [راه] هدایت كردند و درود خداوند بر محمد و خاندان پاكش. [پایان رساله طب الممالك].
______________________________
(1). هود: 301
(2). نساء: 110
(3). اعراف: 21
(4). زمر: 3
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1355

39 اندیشه‌های سیاسی قطب الدین نیریزی در فصل الخطاب‌

اشاره

بخش دیگری از آراء قطب الدین درباره فتنه افغان به ضمیمه اطلاعات جالبی درباره تعارض فقیهان و عارفان در كتاب فصل الخطاب وی آمده است. ابتداء توضیحی درباره این كتاب داده، و سپس به بیان دیدگاه‌های او می‌پردازیم.
یكی از آثار قطب الدین نیریزی كتاب فصل الخطاب است؛ این اثر تلفیقی از نظم و نثر عربی (نثر آن ذكر احادیثی در توضیح مطالب ذكر شده در اشعار است) است كه در یك مقدمه، سیزده تحمید و یك خاتمه، تنظیم و تبویب شده است؛ مجموعه این اشعار، شامل یك قصیده تائیه مفصل و مبسوطی است كه از توحید خداوند آغاز شده (تا تحمید یازدهم) و پس از آن ضمن دو تحمید دوازدهم و سیزدهم، به ذكر معنای نبوت و ولایت و برخی از شئون ائمه معصومین علیهم السلام انجام یافته است. این مجموعه شعر كه ملقب به فصل الخطاب شده و با همین نام نیز شهرت دارد، با اسم حكمة العارفین نیز نامیده شده است:
الا إنّ نظمی «حكمة العارفین» إذتعلّمت من مشكاتهم نور حكمتی
و لقّبته «فصل الخطاب» لأنّه‌سیفصل بین الحكمة النبویة «1» فصل الخطاب به همراه شرح فارسی آن توسط ابو القاسم خوئی ملقب به نور الانواری، به سال 1334 قمری تحت عنوان میزان الصواب در سلماس به چاپ رسیده است. «2» آقای محمد خواجوی ضمن معرفی اجمالی این نسخه چاپی نوشته‌اند كه از صفحه 523 آن كتاب كنز الحكمه آغاز می‌شود. «3» در حاشیه متن شرح شده، در صفحه 523، «مقدمه اول» آمده است، اما در متن، به نام كنز الحكمة اشاره نشده است. این مقدمات همانطور كه آقای خواجوی اشاره كرده‌اند تا هفت مقدمه و هیجده بصائر ادامه می‌یابد.
نسخه چاپی مورد استفاده ما نبوده و در عوض، نسخه خطی بسیار زیبای كتابخانه
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، نسخه 7269 مرعشی، ص 84
(2). دو نسخه از این متن چاپی در كتابخانه آیة اللّه مرعشی در قم موجود است.
(3). نك: خواجوی، رساله روحیه و منهج التحریر، ص 22
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1356
آیة اللّه مرعشی به شماره 7269 بهره بردیم؛ در آن نسخه نیز در محل تعیین شده (یعنی صفحه 523 از نسخه چاپی) هیچ اشاره‌ای به اینكه از اینجا كتاب كنز الحكمة آغاز می‌شود، وجود ندارد؛ «1» اما روشن است كه پس از پایان سیزده تحمید كتاب؛ مطالب جدیدی در ادامه آمده است. از نظر محتوی، قصیده مزبور هنوز به صورت تاثیه ادامه یافته، جز آنكه در اینجا این بیت آمده:
مقدمة و، [فی] إدراك تحقیق وحدة الوجود بمعنی الحق عند الهدایة بنابراین به یك اعتبار مجموع این كتاب (كه نسخه خطی مورد استفاده ما تا صفحه 163 ادامه یافته و مجموعا شامل 10620 بیت [براساس آنچه در انتهای نسخه آمده] می‌شود) فصل الخطاب نامیده می‌شود (در نسخه مورد استفاده ما، همین نام بر تمامی كتاب اطلاق شده است).
از سوی دیگر بر اساس آنچه در متن چاپی آمده و آقای خواجوی استظهار كرده‌اند، قسمت اخیر باید كنز الحكمة باشد. اشعاری كه ما در این جا انتخاب كرده‌ایم، از بخشی است كه، یا باید آن را ادامه فصل الخطاب دانست یا آن را كنز الحكمة نامید. مباحث مذكور در مقدمات آمده است نه بخش بصائر. (بصائر از صفحه 103 آغاز می‌شود).

تعارض فقیهان و عارفان و تحلیل فتنه افغان و شكست ایران‌

قطب الدین پس از شرحی از اسامی منتسبان به عرفان، در شرح موقعیت آن‌ها در جامعه اواخر روزگار صفوی می‌پردازد؛ وی در آغاز با ستایش از آن‌ها، به ارتباط نخست‌شان با «ملوك» می‌پردازد؛ روزگاری كه ریاست صوفیان و خلیفة الخلفای واقعی آنان خود شاهان صفوی بودند.
لانّ ملوك الشیعة انتسبوا بهم‌بأنظارهم صاروا سراة الرعیّة در ادامه، اشاره به این نكته دارد كه نخستین و اساسی‌ترین اختلاف میان اهل حق و مخالفانشان بر سر مسأله وحدت وجود بوده است:
عداوتهم فی محض لفظة وحدة الوجود بلا إدراك معنی الحقیقة وی از عقیده صوفیان در این باره دفاع كرده و می‌گوید كه عرفا در تصانیف خودشان- كه نزد من موجود است- معنای درست آن را در نظر داشته‌اند؛ آشكار است كه تفسیر نادرستی نیز برای وی سراغ دارد:
و یرجع تحقیقات توحیدهم الی‌بیان لمعنی الوحدة الأزلیّة
و قد نطقوا فیها صریحا بوحدة الوجود بمعنی الحقّ عند العبارة
______________________________
(1). نك: انتهای ص 85 و آغاز ص 86 از نسخه مرعشی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1357
در عین حال اشكال را در آن‌جا می‌بیند كه برخی از معتقدان به «وحدت وجود»، به زبان «منطق و فلسفه» سخن گفته و مشكلاتی را در این باره به وجود آورده‌اند؛ این راهی است كه قطب الدین آنرا نمی‌پذیرد؛ وی به دنبال آن، از برخورد تندی كه با عرفا و طبعا صوفیه صورت گرفته است، سخن می‌گوید؛ دو تعبیر در نحوه این برخوردها، مورد استفاده مكرر وی قرار گرفته است. یكی «عصبیت» و دیگری «عداوت». در نگاه وی عصبیت عامل عمده خرابی ایران است.
ادب بر خورد وی با مخالفانش كه فقیهان ضد تصوف‌اند، چندان رضایت بخش نیست؛ وی مخالفان را با انواع و اقسام الفاظ تند مورد خطاب قرار می‌دهد؛ الفاظی كه برخی از آن‌ها جنبه ضداخلاقی نیز دارد؛ مانند آن كه اینان گرگانی هستند كه در لباس میش درآمده‌اند. این برخورد، علاوه بر آنكه نشانگر روحیه تند قطب الدین بر ضد مخالفان است، شدّت این نزاع را در اواخر دوره صفوی نشان می‌دهد:
عداوة جهّال لئام تلبّسوالباس اولی العلم الكرام الأعزّة
و كانوا ذئابا فی ملابس ضأنهم‌و كانوا طغاة فی لباس السّعادة
و هم علماء باللسان و نافقواقلوبا لدی إیذاء أهل الولایة آنگاه وی به باز كردن معنای وحدت وجود پرداخته و این وحدت را به هیچ روی «عددی» تصور نمی‌كند؛ و این البته از اولیّات اندیشه‌های توحیدی عرفانی است:
وجود هو الموجود بالذات لم یزل‌لدی ازل الآزال غیب الهویّة او عدم اعتقاد به چنین وحدتی را سبب شرك می‌داند؛ درست در برابر مخالفان، كه اعتقاد به این اصل را شرك تصور می‌كنند:
و من هو لم یؤمن بها فهو مشرك‌به خلقة من غیر نور الهدایة
و أشباه أهل العلم لم یؤمنوا بهاو قد أنكروا من حیث فرط الحماقة وی اشكال نفهمیدن مقصود وحدت وجود مورد نظر را این می‌داند كه مخالفان براساس مفاهیم فلسفی، به تحلیل این نظریه و عناصر درونی آن پرداخته‌اند و همین سبب گمراهی آنان شده است:
فأضغاث أحلام الذین تفلسواقد اشتهرت فی درس اهل الفضیلة
فظنّوا الوجود الحق معنی مشاركامقولا بتشكیكاتهم فی العبارة متهم كردن به نفهمی بارها و بارها تكرار شده است و همین مطلب از زوایای مختلفی مورد تشریح واقع شده است. به عقیده وی، ممكن است كسانی وحدت وجود را به معنای نادرست آن دانسته و بكار برده باشند؛ اما لازم است تا میان آنان و كسانی كه مثل وی می‌اندیشند، تمایزی گذاشته شود:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1358 و عادوا جمیع القائلین بوحدة الوجود بلا تمییز هم بالبصیرة این عدم تمییز سبب شده است كه مخالفان به آزار و اذیّت «اولیاء» بپردازند:
فآذوا كبارا من أماجد عصرهم‌من الفقراء المتّقین الأعزّة
و ردّوا جمیع الأصفیاء الذین هم‌خلاصة أهل الحكمة النبویّة
لقد شنعوا جهرا فواحسرتا علی‌أفاضل ولّوا عن سبیل السلامة
و قد لعنوا قوما كبارا أماجدمضوا قبلهم فی الأمّة الأحمدیة وی به طور ویژه تأكید بر آن دارد كه میان «ملوك اهل فقر» یا به تعبیر دیگر كسانی كه به صداقت و واقعیت، بر مذهب تصوف هستند با «اشباه اهل فقر» تفاوت گذاشته شود؛ او «ملوك اهل فقر» را «خلاصه حزب شیعه علوی» می‌شمرد و بدین ترتیب، با بكار بردن این عبارت، به طور ضمنی نوعی «تصوف سیاسی» را همانند روزهای نخست روی كارآمدن دولت صفوی القا می‌كند:
و كان ملوك الفقر فی عصرهم هم‌خلاصة حزب الشیعة العلویّة
و قد زعموا تلك الأكابر كلّهم‌كأشباه أهل الفقر من غیر فرقة «1» در اینجاست كه مؤلف علاوه بر طرح مسأله نزاع فقیهان و صوفیان، هموندی این نزاع را با «خراب شدن ایران» مورد توجه قرار می‌دهد؛ در واقع، از اینجا به بعد، شعر او صبغه سیاسی به خود می‌گیرد. تعبیر حزب شیعه علوی در اشعار بعدی وی تكرار می‌شود. او درباره برخورد با «اهل ولایت» می‌گوید:
و ظنّوا ظنونا أنّ أهل الولایةملاحدة ملعونة فی الضلالة
و لكنّهم ضلّوا عتوّا و أنّهم‌أضلّوا كثیرا عن صراط الهدایة
و قد خاصموا فی كلّ جمع و عاندواأحباءه سبحانه فی الخصومة بیت اخیر نشان تأثیری است كه تبلیغات مخالفان تصوف بر مردم داشته و شمار زیادی را به دشمنی با صوفیه كشانده است. وی در ارتباط با تأثیر این نزاعها بر خرابی ایران می‌گوید:
و عادوا كبار العارفین الذین هم‌دعائم ملك الدولة الصفویة
بمنطقهم قد عاندوا الفقراء بل‌به خربوا الأمصار بالعصبیّة
و قد لعنوا جهرا و سدّوا ببغضهم‌منابع تلك الدولة الأقدسیة قطب الدین بر این باور است كه مخالفان، با بزرگان، یعنی كسانی كه پایه‌های دولت صفوی و منابع این دولت اقدس بوده‌اند، به دشمنی برخاسته‌اند. در واقع، این دشمنی، تنها دشمنی
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب (7269 مرعشی) ص 91. اشعاری كه تا اینجا نقل شده از ص 90 و 91 كتاب گرفته شده است. از آن‌جا كه صفحات بسیار بزرگ و خط آن‌ها ریز است تنها در پایان نقلی كه از یك صفحه داریم، یك ارجاع به همان صفحه خواهیم داشت.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1359
با اهل فقر نیست، بلكه «عصبیتی» است كه شهرها را ویران كرده است. او معتقد است كه حوادث جاری كه ناشی از حمله افغان‌ها است، حاصل این عصبیّت و عداوت است:
و ما بین أیدیهم دواء عظیمةو قد قربت من حیث تلك العداوة
و لم یرقبوا وقع الدواهی التی جرت‌علی أهل ایران حین غفلة او در اینجا به لحاظ شدّت تعصب خویش در برابر مخالفان- كه آن‌ها نیز البته همانند وی رفتار می‌كردند- اهل قلم، یا به تعبیری فقیهان را مسبب این خرابی‌ها می‌شمرد؛ آن هم نه به جهات دیگر بلكه در راستای ضدیتی كه با اهل فقر از خود نشان داده‌اند. وی می‌گوید كه از شیخ خود (شیخ علی نقی اصطهباناتی [م 1129]) در نه سال پیش از واقعه هجوم افغان، پیشگویی آن را شنیده است:
و أخبر شیخی قدس اللّه روحه‌بتسع سنین قبل تلك البلیّة
بفتنة أهل الملك عند ابتلائهم‌بلعن كبار الأولیاء الأعزة
و قد كان من أهل التوسّم «1»ناظراإلی خلقه سبحانه بالفراسة
و عدّ البلیات التی وقعت علی‌ممالك إیران بنور البصیرة
ألا إنّ أهل العلم فی حبّ جاههم‌لقد خرّبوا الأمصار من كل وجهة
و هم أصل تلك الواقعات التی بهالقد خربت إیران أول مرّة همچنان كه می‌توان از این مسائل، تأثیر این نزاع را بر خرابی اوضاع دریافت، نباید درباره آن افراط كرد؛ به ویژه كه مؤلف، بیش از آن كه به تأثیر اجتماعی آن توجه داشته باشد، به تأثیر ماورایی آن توجه دارد. اما این نكته پذیرفتنی است كه وقتی یك نزاع فكری عمیق در جامعه، در دو قشر نسبتا متنفذ بوجود آید (و لو در ظاهر یكی قدرت بیش‌تر و نفوذ چشمگیرتری داشته باشد)؛ بنیاد اعتقادی و حساسیت دینی مردمی كه ناظر چنین اختلاف روش و سلیقه در تفكر هستند، سست خواهد شد؛ به ویژه در شرایطی كه دو گروه یكدیگر را متهم به كفر و فسق كنند. مؤلف ما خود را از این معركه كه نامش را «فتنه عظمی» نهاده، نجات یافته تلقی می‌كند؛ او می‌گوید كه این اشعار را درست در بحبوحه این هیجانها نگاشته است:
و أنشأت هذا النظم فی هیجانهالبعض الكرام المتّقین الأحبة وی باز به سراغ شكافتن معنای «وحدت وجود» آمده و تقریبا همان مطالب سابق را كه پیش از این آوردیم، آورده است. در اینجا نیز یادآور می‌شود كه برخی از «متصوفه» معنای نادرستی از آن را مطرح كرده و حتی به الحاد كشیده شده‌اند:
______________________________
(1). اشاره به آیه «إِنَّ فِی ذلِكَ لَآیاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ»؛ حجر: 75
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1360 و فی فهمها بعض الذین تصوّفوالقد ألحدوا من غیر میز الحقیقة
و ما بین توحید الكبار الأئمّةو إلحادهم شعر دقیق الداریة او قصد خویش را در این اشعار بازگو كردن خطی می‌داند كه درست میان نور و ظلمت كشیده شده است:
و سوف أریكم ذلك الخط من هدی‌أئمتنا فی طیّ نظم رسالتی و مجددا برخی از مضامینی را كه پیش از این درباره دشمنی با اهل فقر گفته و آنان را «منابع دولت صفوی» یاد كرده، تكرار می‌كند:
فآذوا كبارا أصفیاء خصالهم‌طریقة فقر الحضرة الأحمدیة
و عادوا كبار العارفین الذین هم‌منابع تلك الدولة الصفویة
لقد عاندوا قوما كبارا جمیعهم‌خلاصة حزب الشیعة العلویة
فهل هكذا شأن الأفضل، أنصفوالنا یا أولی الألباب نور الهدایة!
اولئك أهل الدین من حیث انّهم‌كبار ملوك الفقر فی كل بلدة
قد اتّهموهم بالضّلال و كابرواأكابر حزب الشیعة الرضویة «1» این تكفیر و تضلیل، همراه با این اتهام به اهل طریقت است كه آن‌ها در كتاب‌های خود مطالب كفرآمیز و الحادی گفته‌اند؛ این در حالی است كه در نگاه قطب الدین، خود اینان مشرك هستند:
فانّ فلانا قائل فی كتابه:كذا و كذا، من غیر فهم العبارة
و أنّ فلانا قال لفظة وحدة الوجود فهذا كافر فی الشریعة
فعدّدوا الكرام العارفین بزعمهم‌ملاحدة فی كبریاء الفضیلة
و لكنّهم هم ألحدوا، حیث أشركوامع اللّه مخلوقاته، بالسفاهة قطب الدین بر این باور است كه نباید «عرفا» را «صوفیه» نامید. در اینجا قطب الدین می‌گوید: اگر آنان ما را به كفر متهم می‌كنند ما- علاوه بر تكفیر- آنان را به «حماقت» متهم می‌كنیم:
و سمّوا جمیع العارفین بفهمهابصوفیة من حیث فرط الحماقة
لقد كفّرونا كاذبین فانّنانحمّقهم صدقا بحكم المحجّة
نقول: الا یا أیها الحمقاء هل‌علمتم معانیها بنور البصیرة؟
ایا أغمیاء المترفین! ألم ترواتصانیفهم مشحونة بالولایة؟ اشاره شد كه دامنه نزاع از نظر قطب الدین، تنها در میان عرفا و فقها نیست (توجه داشته
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 92
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1361
باشید، اگر بخواهیم مورد اتهام [حماقت] واقع نشویم باید كلمه صوفیه را بكار نبریم)؛ قطب الدین پای فلاسفه و حتی متكلمان را نیز به این جدال باز می‌كند و تقابل خود را با آنان نیز مورد تأكید قرار می‌دهد. آگاهیم كه دانش فلسفه و كلام نیز از نظر بسیاری از فقیهان، به ویژه در اواخر دوره صفوی، مطرود بوده است، هر چند، هیچگاه قوّت آن از بین نرفته است.
اشعار قطب الدین بطور ضمنی، تعلیم و تعلم فلسفه و كلام را نیز در حوزه‌های شیعی بازگو می‌كند؛ او بر این باور است كه فلسفه عرفانی وی، متكی به حكمت علوی است نه فلسفه و كلام رایج:
فلم یهتدوا فی بحثهم و جدالهم‌بأنوار إیمان بنور الولایة
و ما بلغوا معشار فهم كلامه‌كما أوّلوا معناه لا بالبصیرة
و فی فهمه اعوجّت سلیقة عقلهم‌بأفكار یونان بغیر الهدایة
ألا إنّ طلّاب العلوم الذین قدبنوا دینهم بالفكرة الفلسفیة
كذلك أصحاب الكلام الذین هم‌تأسّوا بهم عند اختراع الأدلة كسانی از فقیهان را كه در اصول از آنان پیروی می‌كنند، باید به آن‌ها منضم ساخت:
كذلك اولوا علم الفروع الذین فی الاصول علم منهاج تلك الجماعة
اولئك لیسوا علی توحید ربهم‌و ما اتّبعوا أدیان اهل النبوة وی به ردیه‌هایی كه بر صوفیه نوشته شده (با نگرشی فلسفی) اشاره كرده و می‌گوید عقیده وی نیز آن است كه اینها خارج از راه هدایت هستند:
اولئك قد عادوا كراما أكابرمن الفقراء العارفین الأجلّة
لقد استدلّوا فی خلال كتابهم‌بأشباه اهل الفقر من كلّ فرقة
و قد ذكروا احاد صوفیة علی‌مذاهب شتّی فی بیان الأدلة
اولئك أیضا عندنا خارجون عن‌سبیل هدی أنوارنا الحكمیة مسأله دیگری كه قطب الدین بدان توجه كرده این است كه حتی اگر تصور اهل طریقت از برخی از مفاهیم نادرست باشد، این دلیل بر آن نمی‌شود كه تمامی اعمال و سلوكی كه آنان دارند، مورد انكار قرار گیرد؛ به ویژه اگر این عدم درك از ناحیه اشباه اهل فقر باشد نه از سوی خود اهل فقر. به نظر وی اگر چنین اشكالی به اهل طریقت وارد باشد، درباره علمای شریعت نیز می‌توان مانند آن را مطرح كرد:
و أشباه اهل الفقر لو ألحدوا لدی‌طریقتهم او فهم معنی الحقیقة
فلیس لأهل العلم انكار كلّهم‌و لیس لهم إبطال أصل الطریقة ...
و اشباه اهل العلم ایضا كثیرةكما قد رأینا فی بلاد كثیرة
و لیس لأهل الفقر إنكار كلّهم‌و لیس لهم إبطال أصل الشریعة
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1362
قطب الدین بر این باور است كه بخش عمده‌ای از نزاعها، از سوی «اشباه اهل علم» و «اشباه اهل فقر» بوجود آمده و «خرابی ایران» نیز حاصل این نزاع می‌باشد:
و لیس نزاع بین اصلیها لدی‌كبار أولی الألباب فی كل ملّة
و أشباه أهل الفقر و العلم نازعواو ضلّوا بلا تمییزهم بالبصیرة
و تاللّه إنی قلت حقا و أنّهم‌لقد خربوا ایران بالعصبیّة
و باقی خواص الناس قد بایعوهماو باقی عوام الناس بالتبعیّة قطب الدین به اصل «عوام زدگی» اشاره كرده، اصلی كه كیفیت تابعیت خواص را از عوام نشان می‌دهد و آنان را نیز در درگیری‌ها وارد كرده و دامنه نزاع و آثار آن را گسترش می‌دهد:
و أنّهما أصل الفساد الذی لقدرأیناه فی ایران قبل البلیّة
و لكنّ أشباه الذین تزهّدوابمنهاج الفقر الملّة الأحمدیة
لقد أفسدوا فی ملك ایران أوّلاو لم یسلكوا منهاج أهل الشریعة وی به بیان خصلت‌های اشباه اهل فقر یعنی صوفیه می‌پردازد و در كنار آنان از عالم نمایان یاد می‌كند و اینكه چگونه آن‌ها دین را به بازی گرفته و این بلایا و عصبیت‌ها را بوجود آورده‌اند؛ او همواره از عالم فلسفه‌دان نكوهش می‌كند:
قد اتّخذوا باللهو و اللعب دینهم‌و قد عاملوا فی دینهم بالإباحة
و قد اثروا أهواء أنفسهم علی‌ریاضات شرع اللّه رب البریّة
لقد شبهت أحوال تلك الأكابر الكرام الإلهیین فی كل خصلة
بأشباه أهل الزهد و الفقر صورةفما میّزت عند العقول الضعیفة
فأشباه أهل العلم قد أنكروا علی‌اهانتهم ناموس حكم الشریعة
هنالك قد كانوا محقّین بل لهم‌حقوق لدی أحكام شرع النبوّة
نهوا منكرات شاهدوا فی سلوكهم‌و لكن بلا تمییزهم بالبصیرة
فل یعرفوا أخیارهم بل تظاهرواعلی كلّهم بالعزّة الدنیویّة در واقع اشكال ناشی از آن‌جاست كه اهل فقر، روش‌های نادرستی را مطرح كرده و اشباه اهل علم بدون تشخیص درست، به انكار برخی از منكراتی كه در سلوك آنان مشاهده كرده‌اند، پرداخته‌اند؛ به دنبال آن، در برابر كل جریان طریقت در سراسر ایران، موانعی را به وجود آورده و با آنان به مخالفت برخاسته‌اند؛ اگر این جریان واقعیت داشته باشد- كه طبعا شهادت مؤلف خود گواه صدق آن است- آغاز قضیه به منكرات اشباه اهل فقر باز می‌گردد؛ گرچه به نظر قطب الدین، برخورد ناصحیح اشباه اهل علم، مشكل عمده را ایجاد كرده است. او در این قسمت اشباه اهل علم را كسانی می‌داند كه بر اساس نگرش فلسفی، با طریقت به مخالفت برخاسته‌اند:
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1363 لأنّ اساسا كان أصل علومهم‌توغّلهم فی الفكرة الفلسفیة
فأشباه أهل العلم من بعد أفسدوافسادا عظیما فی سلوك أهل الطریقة
و سدّوا طریق الفقر فی كل بلدةبنیّة حبّ الجاه و الحشمة التی
لقد نازعوا فیها لدی امرائهم‌لناموس دنیاهم بمحض الحماقة قطب الدین مسأله مخالفت، یا به عبارتی شدت مخالفت با صوفیه و یا به قول وی اهل طریقت را ناشی از جاه طلبی فقیهان دانسته است. این مسأله در صورتی درست است كه منافع امراء نیز در كوبیدن اهل طریقت باشد؛ می‌دانیم كه از زمان شاه‌عباس به بعد كوشش شد تا از قدرت قزلباش‌ها كاسته شود؛ اما رسمیت صوری آنان تا آخرین روزهای عهد صفوی مطرح بود. «1» به هر روی، به نظر قطب الدین دو امر این مخالفت را به وجود آورد؛ یكی عدم تمییز درست اهل طریقت از صوفیه و طبعا نسبت دادن عقاید و سلوك دسته دوم به اول؛ و دیگری انگیزه‌های دنیاخواهانه:
فظنّوا ملوك الفقر أمثالهم لدی‌تنافسهم فی الجاه عند الأجلّة
و لم یعرفوا أنّ الكرام الذین هم‌أكابر فقر الحضرة الأحمدیة
و لیسوا كبعض الزاعمین بوحدة الوجود التی مشهورة فی العبارة ...
هناك اولوا جاه الفضیلة خاصمواجمیعا بلا تمییزهم بالفراسة
فلم یعرفوا التحقیق مثل أولی النهی‌و قد عاندوا جمهورهم بالخصوصة
فظنّوا ملوك الفقر فی حبّ جاههم‌كأمثال أصحاب القلوب المریضة
عداوتهم فی محض لفظة وحدة الوجود بلا ادراك معنی الحقیقة
بل القصد تحقیقات وحدة جاههم‌بغیر اشتراك الغیر عند الأعزّة
فسمّوا جمیع العارفین بهذه الططریقة صوفیا لتلك الشباهة از این پس قطب الدین با شدت بر ضد «اهل علم» یا فقیهان سخن گفته و علاوه بر نسبت دادن انگیزه‌های جاه‌طلبانه، آن‌ها را از نظر دنیاطلبی نیز مورد انتقاد قرار می‌دهد. در اینجا باید توجه داشت كه اهل فقر، دنیا گرایی را چگونه تفسیر می‌كنند؛ تنها در آن صورت است كه می‌توان واقعیت را به طور معقول‌تری به دست آورد. به علاوه، برخوردهای عكس‌العملی مؤلف نیز كه به تناسب شدّت مخالفت اهل علم با آراء وی بوده، باید مورد توجه قرار گیرد؛ با این حال، مانند این اتهام از قدیم الایام به فقیهان كه به طور ضرورت برای اداره امور قضایی با شاهان ارتباط داشته‌اند، مطرح بوده است:
و مقصدهم قرب السلاطین وحدةو تشنیع أهل الحقّ للعصبیة
______________________________
(1). به بحث رویارویی فقیهان و صوفیان در دوره صفوی رجوع شود.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1364 فسدّوا طریق الفقر فی حبّ جاههم‌و حشمة دنیاهم و حبّ الریاسة
فصار ابتلاء المترفین، و بغضهم«محبة الدنیا رأس كل خطیئة»
لقد عاندوا فی كل جمع و مجلس‌أحبّاءه سبحانه بالعداوة
أفاضلهم فی عصرهم لعنوا علی‌منابرهم أمجاد أهل الولایة
فواحسرتا واحسرتا فی زماننامن العلماء المترفین الأجلّة
علیم اللسان مع نفاق جنانهم‌بإیذاء أهل الفقر فی كل بلدة
لقد عجبوا من غیر فضل بفضلهم‌و قد خربوا أمصارهم بالفضیلة
فضیلتهم تدقیقهم فی عبارةمزخرفة بالفكرة الفلسفیّة
فضیلتهم تقلید قوم تفضّلواخیالا بلا تحقیق معنی الحقیقة
فضیلتهم افكارهم «1»فی دقائق‌لقد لفّقوها فی الحواشی القدیمة
فضیلتهم إنكار توحیدة وحدة الوجود كما فی الحكمة العلویة
فضیلتهم لفظ الأحادیث ظاهرابلا فهم معناها بنور البصیرة
فضیلتهم تأویلها بخیالهم‌و لم یفهموها بالعقول الضعیفة
فضیلتهم فی جاههم و اعتبارهم‌لدی الامراء الجاهلین الأعزّة
فضیلتهم كانت تملّقهم لدی‌سلاطینهم للحشمة الدنیویّة
فضیلتهم ترك التناهی تواضعالدیهم بلا إجلال حكم الشریعة
فضیلتهم فی حرصهم و ازدیادهم‌وظائفهم من غیر فهم القناعة
فضیلتهم فی سدّ منهاج كل من‌یعیش بفقر الحضرة الأحمدیة
فضیلتهم إیذاء قوم طریقهم‌طریقة أهل الصّفة النبویة
فضیلتهم تشنیعهم كل عارف‌علی نهج زهد المرتضی بالإنابة
فضیلتهم فی بغضهم عند لعنهم‌أحباءه سبحانه بالعداوة
فضیلتهم فی سدّ منبع فیضهم‌من الدّولة القدسیة الصفویة
بایة «قُلْ مَنْ حَرَّمَ» «2»استمسكوا و لم‌یفوزوا بمعناها كأهل السعادة وی در ادامه، بر این مطلب كه منبع فیض دولت صفوی همین عرفا بوده‌اند، تأكید كرده و در اثبات سخن خود از نظر تاریخی، به خاندان شیخ صفی و نقشی كه در ترویج تشیع داشته‌اند، اشاره می‌كند.
در برابر، و به طعنه، به مجالس فراوانی اشاره می‌كند كه در اواخر عهد صفوی، به طور علنی، در آن‌ها، صوفیه و اهل طریقت مورد لعن و طرد بوده‌اند؛ همین طور اشاره به تخریب
______________________________
(1). در متن كلمه‌ای شبیه «انكارهم» است؛ آنچه در بالا آوردیم با معنای شعر متناسب‌تر است.
(2). اعراف: 39
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1365
مراكز آن‌ها در هر شهر و دیاری دارد. تصویر زیر تا حدود زیادی به لحاظ خبری ارزشمند بوده و مؤیداتی نیز دارد؛ گرچه باید ذهن تحلیل‌گر خواننده بكوشد تا گزارشات تاریخی را از تحلیل‌های مؤلف كه البته برخی واقع‌بینانه و برخی غیرواقع بینانه است از یكدیگر جدا كند؛ در اینجا نیز وی عامل اساسی خرابی ایران را همین برخوردهای تند اهل علم با اهل فقر می‌شمرد:
ألا انّما استكبار أهل الفضیلةعلی الفقراء العارفین الأجلّة
و لعنتهم فی كلّ جمع و مجلس‌علی أولیاء اللّه أهل السعادة
و تشنیعهم من حیث فتنة جاههم‌أكابر اهل اللّه أهل الولایة
و كفرانهم نعماءه جل شأنه‌كما هو مشهود بحكم المحجّة
لقد صار برهانا صریحا و منشاءلتخریبهم ایرانهم بالبلیّة
و أشباه أهل العلم تاللّه خرّبواممالكهم بالفتنة الحندسیة
و أجدادهم كانوا یهودا و بعضهم‌نواصب قبل الدولة الصفویة
و من همّة الشیخ الصفی تشیّعوابحشمته صاروا كبار الأعزّة
و دولته من همّة الفقراء قدتعالت بمسعاهم علی كل دولة
و لكن بمسعی هؤلاء الذین قدطغوا حیث استغنوا بدعوی الفضیلة
لقد هدمت فی ملك ایرانهم بهم‌صوامع أهل الفقر فی كلّ بلدة
و یومئذ قد سدّ جاه الفضیلةمنابع تلك الدولة الموهبیّة
الا إنّ أهل الفضل صاروا أعزّةبدولة تلك العارفین الأجلّة
بأنعمه سبحانه قد تعزّزواو آباؤهم كانوا لئام الأذلّة
و یا لیتهم كانوا علی دین جدّهم‌و لم یفسدوا فی ملكهم بالخصومة «1»
و ما بارزوا فی حربه جلّ شأنه‌مع الأولیاء الأصفیاء الأعزّة
و هم شنعوا عند افتراء لسانهم‌طریقة أهل الفقر من غیر حجّة
و ما عرفوا تلك الدراویش او طغواعلیهم باستغنائهم بالحماقة
و فی عزّة استكبارهم ما تواضعوالهم بل اذّلوهم بفرط السفاهة قطب الدین می‌كوشد تا عقاید خویش را مبتنی بر «حكمت علوی» بشناساند؛ به همین دلیل، او توجه خاصی به نهج البلاغه داشته و مخالفان خود را متهم می‌كند كه از نهج البلاغه چیزی نمی‌دانند. او از آنان می‌خواهد تا «خطبه قاصعه» را بخوانند و با كیاست در آن تعمق كنند؛ این مطلبی است كه مانند آن را در طب الممالك هم مشاهده كردیم.
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 94
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1366 كأن لم یروا نهج البلاغة مطلقاو ما شاهدوا أنواره بالبصیرة اكنون تأسف می‌خورد كه چگونه كسانی با حكمت علوی آشنا نیستند و در مملكت علی علیه السلام این چنین با اهل طریقت و ولایت به نزاع برخاسته‌اند:
ألا أیّها الإخوان واحسرتاممالكه من كید أهل الفضیلة
لقد حقّروا قوما كبارا أعاظم‌أعزّهم الرحمن رب البریة
لقد حاربوا اللّه الجلیل بلعنهم‌علی اولیاء اللّه فی كل بلدة
فغیرته العلیا هنالك أهلكت‌ممالكهم من حیث تلك عداوة
و كفرانهم نعماءه جلّ شأنه‌بتحقیر تلك العارفین الأجلّة
و أیّ نعیم كان أعظم حشمةبكفرانهم من حیث فرط الجهالة و به دنبال این زمینه، قطب الدین گرفتاری‌هایی را كه مردم ایران از ناحیه حملات افغانها متحمل شدند، محصول این عصبیت و عناد اهل علم با اهل فقر دانسته است؛ او این مسأله را بر پایه تحلیل‌های قرآنی از دعوت انبیاء، مخالفت مردم با آنان و عذاب الهی مورد توجه قرار می‌دهد:
هناك أحلّوا قومهم و نسائهم «1»و أولادهم دار البلوار المصیبة
و شاهدت مجذومین فی عصرهم دعواعلیهم لدی ایذائهم بالإهانة
ذكرت لهم بالنصح قصّة یونس‌و دعوته فی قومه بالبلیّة
و لكنّهم بعد انكار قلوبهم‌علیهم دعوا لم یغبئوا بنصیحتی
و هم قتلوا أیضا لدی الفتن التی‌أحاطت علی ایران من كلّ وجهة
أماجد أهل الفقر أهل الدعاء فی‌ممالك خلق اللّه فی كلّ أمة
و لكن رأینا أن أكابرهم دعواعلیهم لدی ایذائهم ذات لیلة
و قد امنوا عند الدّعاء بجمعهم‌و لم یكظموا غیظ القلوب المصابة
هناك دراویش النّواصب غالبواعلی ملك ایران بأعظم فتنة
و ذرّیة من خالد بن الولید قدطغوا فی بلاد الشیعة العلویة
فراعنة من حزب أفغان خاصمواو قد عاملوا مع أهلها بالإهانة
فجاسوا بلا رحم خلال الدیار «2»اذالقد دخلوها باعتداء و عنوة
و قد قاتلوا اهل الممالك فی «قری‌محصنة» «3»من غیر رحم و رأفة قطب الدین از دفاع برخی از اهل طریقت در برابر حملات افغان‌ها و تحمل بلایا توسط
______________________________
(1). اشاره به آیه 28 سوره ابراهیم.
(2). اقتباس از آیه 5 سوره اسراء.
(3). اقتباس از آیه 14 سوره حشر.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1367
برخی دیگر یاده كرده و در برابر، اهل علم را متهم كرده است كه در این وقایع گرفتار تزلزل شده و در هنگام سختی، از شهر به روستاها گریخته‌اند:
و بعض دراویش التشیع دافعواو قد عجزوا بل صورعوا فی الهلاكة
و بعض اولی ألبابهم لم یدافعوامقادیره سبحانه فی البلیّة
و لكنهم قد صابروا فی بلائهم‌و ما نازعوا بل عاملوا بالتقیّة
و أشباه أهل العلم حین تزلزلت‌دعائمهم فی حبّ جاه الفضیلة
لقد هربوا عند المصائب فی القری «1»و عزّتهم قد بدّلت بالمذلّة قطب الدین این مصیبت‌ها را برای اهل علم، از آن روی مورد توجه قرار می‌دهد كه بدانند چه بر سر اهل طریقت آورده‌اند. وی می‌گوید: اكنون آنان می‌توانند اندكی از طعم لعن و نفرینی كه نثار عارفان كردند، بچشند؛ اما مسأله به همین جا خاتمه نمی‌یابد؛ از نظر او اهل علم به لحاظ موقعیت مهمی كه در جامعه دارند، گمراهی‌شان می‌تواند جامعه‌ای را گرفتار فتنه و بلا سازد:
فذاقوا وبال اللعن حین تخاصموامع الفقراء العارفین الأعزّة
و زلّة أهل العلم تاللّه تفسد العوالم فی نصّ الكبار الائمة
و زلّتهم أدهی الدواهی العظام بل‌وقائعها مثل انكار السفینة
فتغرق فی البلوی لدی هیجانهاو تغرق من فیها بأمواج فتنة
كما قال فی القرآن جلّ ثناءه‌تعالی لدی إنذار أهل البصیرة
و ذلك معنی اتقوا الفتنة «2»التی‌تصیب جمیع الناس فی كل بلدة گزارش‌های بعدی وی از رخدادهای حمله افغان‌ها به شهرها، همراه با تحلیل‌های وی بر پایه «سنت انتقام» و تشبیه حوادث با تحولات مربوط به زندگی انبیا است. طبعا نظر مؤلف آن بوده است تا اهل طریقت را به انبیا، و اهل علم را به مخالفان آن‌ها تشبیه كند!
لقد اسرت اولادهم و نساؤهم‌هناك انتقاما فی ضیوق المذلّة
ففتنة زلّات الأفاضل قد جرت‌علی كل أهل الملك بالتبعیة
كما فی التواریخ النبیین قد مضت‌وقائع من امثال تلك الحكایة
و كانت لهم أمصارهم مطمئنةو آمنة فی نعمة ذات وسعة
و یأتی لهم أرزاقهم رغدا من الأماكن فی عزّ و أمن و راحة
______________________________
(1). از قضا یكی از كسانی كه كتابی در رد بر صوفیه نگاشته، با نام محمد رضا قزوینی، فتوایی بر ضد افاغنه صادر كرده و خود نیز در جریان جنگی كه میان افاغنه و مردم در دیال آباد قزوین روی داد به شهادت رسید. (نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، ص 277)
(2). اقتباس از آیه 25 انفال: «وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصِیبَنَّ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1368 و قد كفروا فیها بأنعم ربهم «1»بتشنیع أهل الفقر فی كل بلدة
و لعنة حزب العارفین الاولی بهم‌لقد قام تلك الدولة الصفویة در بیت آخر وی بار دیگر همان نكته سابق را در سهم اهل طریقت در روی كار آوردن صفویه یادآور شده و مخالفان آن‌ها را از اهل فلسفه و جز آن‌ها، به باد انتقاد می‌گیرد:
و تعظیم أبحاث الذین تفلسفوابأفكار یونانیة زخرفیة
و تبجیلهم قوما لئاما تفلسفواو قد فاخروا بالفكرة الفلسفیة
اولئك أهل اللعن من حیث لعنهم‌أكابر حزب الشیعة العلویة وی نقش اهل علم به ویژه اهل فلسفه مخالف با طریقت را در ترویج فساد در جامعه به دلیل عدم امر به معروف و نهی از منكر بسیار گسترده وصف كرده است. گو اینكه همه مفاسد جامعه نشأت گرفته از این گروه است:
اولئك فی البلوی لقد فتنوا لدی‌محبّة دنیا رأس كل خطیئة
فلم یأمروا بالعرف فیهم و داهنوالدی منكرات شاهدوا فی الشریعة
لإجلالهم فی شأنهم امراءهم‌فلم یتناهوا بینهم بالمودّة
اذ سلّط اللّه الشرار فقاتلواو لم یستجب فیهم دعاء الأحبّة «2»
و قد حدثت فی كلّ ایران فتنةو داهیة عظمی و أمواج وحشة
تزلزلت الأمصار من هیجانهاقد انكسفت فیها شموس السلامة
فما بقیت الّا قلیل رعیةأسیرین بعد الفتنة الحندسیة
و كان لترك النصح من علمائهم‌و إعراضهم عن حكمة نبویة
و أغراضهم فی جاههم و أتباعهم‌ریاستهم فی الحشمة الدنیویة
و كفرانهم نعماءه جلّ شأنه‌كما هو فی القرآن أبلغ حجة
كذلك فی نهج البلاغة عند من‌تتبع أخبار الكرام الائمّة
و ذلك أن اللّه لیس مغیراكرائم أنعام و فضل و نعمة
لقوم من الاقوام حتی یغیّرواسجیّتهم فی شكر تلك الكرامة «3»
و ذلك قول اللّه جل ثناؤه‌تعالی لدی إنذار أهل الهدایة قطب الدین درباره سهم خود در این جریان‌ها به رساله‌هایی اشاره می‌كند كه درباره تبیین اوضاع و احوال نگاشته و به قول خود كوشیده است تا در روشنگری اصحاب عقل، نقشی
______________________________
(1). سه بیت اخیر اشاره به آیه 112 سوره نحل.
(2). نیریزی، فصل الخطاب، ص 95
(3). اشاره به آیه 53 سوره انفال: «ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ لَمْ» یَكُ مُغَیِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1369
داشته باشد؛ طبعا یكی از این رساله‌ها باید همان رساله طب الممالك باشد كه ما در همین مجموعه چاپ كردیم:
و لكننی لما رأیت الممالك التی هی فی ایران قبل المصیبة
بظلمة أمراض القلوب سقیمةو أعظمها ظلمات سقم القساوة
و أطرافه قبل الوقائع اشرفت‌علی الهلك فی أمراضه الباطنیة
فأنشأت أنواع الرسائل ربماتنبه أصحاب العقول الرزینة
و أوراق مسوداتها بعد عندنافلم أر قلبا قابلا للنصیحة
و ما كان فی التصنیف فائدة لدی‌علوّ أولی الجاه الذی فی الفضیلة در اینجا وی به بیان حوادثی می‌پردازد كه مربوط به روی كار آمدن طهماسب دوم (1135- 1144) و آمدن وی به اصفهان است. او می‌گوید كه در آن موقع، وی انتظار داشته است تا اوضاع اصلاح شود و خود كوشیده تا با رساله‌ای كه از آن با عنوان طب الممالك یاد كرده، در اصلاح اوضاع، رهنمودهایی را عرضه كند؛ می‌دانیم كه وی در آن رساله، اعتدالی بیش از آنچه در این اشعار آورده، از خود نشان داده و برخلاف اینجا، همه خرابی ایران را مربوط به نزاع فقیهان و صوفیان برنگردانده است:
و من بعد ان جاء طهماسب شاه فی‌صفاهان من بعد انقضاء البلیة
رجوت صلاح الملك بعد فساده الملذی كان فی الافاق أدهی المصیبة
و أشفقت فی نكس العباد و طالمالقد خضت فی تحقیق تلك الطبابة
و قد حدثت أسباب نكس الفساد بل‌علامته فی وجه اهل الفضیلة
كتبت لهم طب الممالك ربمانعالجها من طب أهل البصیرة
لكی یستفیقوا من غوائل مكرهم‌و لا یقعوا فی مثل تلك الحكایة به نظر می‌رسد وی به دلیل ضدیّت حاكمان جدید با تصوف، دل خوشی از طهماسب و اطرافیان وی نداشته و آن‌ها را زمینه فساد مجدد ملك تلقی می‌كرده است:
هناك بقایا هؤلاء تقرّبواالی الملك المغرور بالجاهلیة
أفاضلهم لاذوا بجهّال ملكهم‌فكانوا كما كانوا بلا نور عبرة
و خاضوا كما خاضوا بغیر تنبه‌و غیر اعتبار بالدواهی العظیمة
فلم یعرفوا «1»بالعرف فیهم و ما نهواعن المنكرات الشائعات الكثیرة
و حینئذ صار المفاسد أفسدو أعظم مما مرّ فی كل بلدة
و لم یبق أیضا هؤلاء الافاضل الملذین اقتدوا أسلافهم فی السفاهة
______________________________
(1). ظاهرا باید «فلم یأمروا» باشد.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1370 فهل عبرة للناظرین بما مضی‌و ما مرّ من تلك الخطوب الجسیمة
و بعد بقایا نار فتنتهم لقدتلظّت و لا یطفی‌ء بماء الإنابة قطب الدین از ناامیدی خود و این كه رساله‌های او تأثیری در اصلاح اوضاع نداشته، سخن می‌گوید. به دنبال آن تصمیم گرفته است تا ایران را ترك كرده و به نجف اشرف برود. در واقع، او رفتنش از ایران را نه ترك ایران بلكه فرار از ایران می‌نامد. به احتمال، سخت‌گیری‌های موجود نسبت به صوفیان و اهل طریقت در دهه چهل قرن دوازدهم، با وجود همه مشكلات و مصائب، هنوز به قوت خود باقی بوده است:
و لم یفد النصح الذی فی رسائلی‌و لم ینفع الإنذار عند النصیحة
هنالك من ایران قد صرت هارباو لذت الی قبر الكبار الائمة
و قد كان من تلك الرسائل هذه الرسالة فی الاوراق عند البلیة
و من بعدها أوراقها قد تفرّقت‌و لم یمض لی فی جمعها یوم فرصة
فألّفتها عند الورود بمشهد الغری مزار الحضرة العلویة «1» مؤلف تا اینجا مقدمه‌ای را برای آغاز مباحث عرفانی خود آورده و از این پس، در تبیین مفاهیم مورد نظر خود سخن را آغاز می‌كند. بحث اول درباره توحید است؛ مفهومی كه از جمله مفاهیم حساس در تنش‌های موجود میان «اهل فقر» و «اهل علم» به شمار می‌آید. وی به بار دیگر به نزاع‌های فكری و بعضا اخلاقی این دو گروه با یكدیگر پرداخته است. به واقع، همین عقیده عرفا در باب توحید است كه موجب تشنیع مخالفان بر آنان شده است:
لقد صار فی تلك المدارس منشأللعن كبار العارفین الأجلة
و مفهومهم قد صار منشأ بغضهم‌أحبّاءه سبحانه بالخصومة
فدانوا بلعن العارفین بوحدة الوجود بلا تمییزهم بالهدایة
و هم غلقوا أبواب توحید ربهم‌بایذاء أهل الحق فی كل بلدة
و قد خرب اللّه الجلیل بلعنهم‌مدارسهم فی حبّ جاه الفضیلة ...
شئومة مفهومات زعم الفضیلة «2»لقد خربت أمصارهم بالعداوة ...
و هم خربوا الأمصار من حیث بغضهم‌طریقة فقر الامّة الأحمدیة
فعادوا كبار العارفین و عاندواأحبّاءه سبحانه بالسفاهة وی با اقامه براهین فلسفی برای اثبات خدا و اثبات توحید مخالف بوده و همان‌گونه كه گذشت، از جمله مواضع قاطع وی در فصل الخطاب، مخالفت با فلسفه و وصف آن به الحاد و زندقه است:
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 96
(2). یعنی: شومی همین مفهوم‌های سخیفه اهل فضیلت است كه بلاد ایران را خراب كرده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1371 و مسألة التوحید غامضة لدی‌دراستهم من غیر نور الهدایة
و لم یثبتوا حقا و لم یثبتوا سوی الدعاوی التی فی الفكرة الأحمقیّة
كذلك فیهم ملحدون تزندقواو لم یفهموا المعنی المراد بوحدة
كما أنّ جمهور الذین تفلسفوالقد أشركوا فی الوحدة الازلیة «1» در برابر اینها، و به یك معنا در كنار اینها، دسته‌ای از صوفیان قرار دارند كه از نظر وی، آن‌ها نیز مردود هستند:
كذلك أبعاض الذین تصوّفوالقد ألحدوا فیها بغیر البصیرة
و بین كلا الحزبین عند أولی النهی‌مخالفة عظمی بمحض السفاهة
و قد أكثروا فیها الخلاف و أوقعواعقول أولی النهی فی تیه شبهة پیام وی به دانشوران این است كه، او در این شرایط، ذو القرنینی است كه پس از فساد یأجوج و مأجوج، می‌خواهد سدّی در برابر این افكاری كه به نظر وی نادرست است، ایجاد كند:
لقد أفسدت یأجوج أوهامهم و قدأضلّوا كثیرا عن صراط الهدایة
و انّی لذو القرنین فی عصرنا لدی‌دواه مضت فی الفتنة الحندسیة
سأجعل سدّا لا یطیقون نقبه‌و لم یظهروا یوما علیه بحجّة
ألا أیها الطلاب فی منهج الهدی‌لقد جئتكم بالحق من غیر شبهة
تعالوا الی أنوارنا المهدویةو ولّوا علی الدجال و الثنویة
و لا تشركوا بالله شیئا و وحّدوابوحدته الذاتیة الأحدیة
ذروا شركهم فی وحدة عددیةدعوا زخرفات الفكرة الفلسفیة
تعالوا الی توحید آل محمدعلیهم سلام الحضرة الصمدیة «2» ضدیت وی با تفكر فلسفی در بیش‌تر اشعار بعدی وی انعكاس یافته و بررسی آن‌ها می‌تواند جزئیاتی را درباره نزاع اهل طریقت با اهل فلسفه به دست دهد؛ گرچه تعبیرهای تكراری در آن فراوان است.
مؤلف ضمن مباحث عرفانی خود، گاه به گاه به رفع اتهام از خود و اهل طریقت پرداخته است؛ او همانند آنچه گذشت، به هیچ روی اتهام تصوف را بر خویش برنمی‌تابد؛ این می‌تواند علاوه بر تكرار آنچه عرفا در این زمینه گفته‌اند و خود را از تصوف جدا ساخته و حتی از آن بدگویی كرده‌اند، نشانگر تلقی بدی باشد كه در اواخر عصر صفوی از كلمه صوفیه وجود داشته و منشأ تفاوتی باشد كه پس از آن میان عرفان و تصوف مطرح گردید.
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 97
(2). نیریزی، فصل الخطاب، ص 98
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1372 سمعت لئاما كاذبین قد افترواعلیّ بلا علم بمحض الحماقة
قد اتّهمونی بالتصوف و افترواعلیّ و اذونی بغیر المحجّة
اولئك أرذال من الحمقاء لایكون لهم فهم بنور البصیرة
اولئك جهّال الأعاجم قلّدواأفاضلهم من غیر علم و حكمة
و خاضوا كما خاضوا بغیر تنبّه‌بما مرّ من تلك الدواهی العظیمة
و أمثالهم قد خربوا بافترائهم‌ممالك ایران بمحض السفاهة
و بعد بقایا فی زوایا بلادكم‌یعادون أهل اللّه بالتهمة التی
بها «1»خربوا الأمصار طرا، و عاندواكبار الكرام الشیعة العلویة
ألا فاحذروا من كذبهم بلسانهم‌و أفواههم من فتنة حندسیة
الا فاتّقوا من فتنة لا تصیبهم «2»فقط بل یعمّ الناس كالفتنة التی
بها خربوا ایران فی حبّ جاههم‌و بغض الكبار المتّقین الاعزّة
أولئك كذّابون عند افترائهم‌و هم فسقاء فی لسان أهل النبوّة قطب الدین از كسانی كه وی را متهم به تصوف كرده‌اند، می‌پرسد: آیا روزی و یا ساعتی در كنار وی بوده و از نزدیك با عقاید وی آشنایی دارند یا نه:
فقولوا لهم یا أیها الحمقاء هل‌صحبتم فلانا ذات یوم و ساعة؟
و ما عاشرونی فی المشاهد مدّةو ما جالسونی ساعة بالصحابة
و واعجبا منهم و واحسرتا علی‌أقاویلهم حسب العقول السخیفة «3» وی ضمن حمله به مخالفان، آنان را شیعه ندانسته و بر این باور است كه باید از آنان تقیه كرد:
اولئك لیسوا شیعة بل تشیّعواواذوا قلوب الشیعة العلویة
تقیّتهم فرض و قد امروا بهاو لیس لهم دین بنهج التقیّة
ولا دین فیمن لا تقیّة شأنه‌كما فی أحادیث الكرام الائمة
فقد كذبوا فی حبّهم و ولائهم‌بما عاندوا أشراف أهل الولایة
الهی فاحشرهم زمان وفاتهم‌لدی آل مروان كأهل الشقاوة ...
لقد ظلمونا بافتراء لسانهم‌بأن نسبونا إلی فساد العقیدة
أری وصف حالی الیوم ما قال قائل:تكلّم فی أعصاره بالشكایة «4» ...
______________________________
(1). در اصل (هم در متن خطی و هم نسخه چاپی میزان الصواب) «لقد» آمده؛ اما به تناسب شعر قبل و كلمه «التی» باید به جای «لقد» «بها» باشد؛ ناظم در بیت سوم بعد از این، این امر را رعایت كرده است.
(2). اشاره به آیه 25 انفال.
(3). نیریزی، فصل الخطاب، ص 101
(4). او در زمان خود زبان به شكایت گشوده است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1373 ألا أیها الخلان لا تستو حشوالقلّة أهل الحقّ «1»فی كلّ بلدة
قدمت الیهم من بلاد بعیدةفررت الی دار السلام المنیعة
بمشهد جدّی عند شیعته الاولی‌توقعت منهم حقّ نور المودّة گویا قطب الدین چندان آرامش نداشته و مجبور بوده است تا عقاید خود را در پرده تقیه نگاه دارد:
و لم أتوقع من أولئك غیر مامضی فی حسین من أكابر كوفة
فلم یكرموا ضیفا و لو كان مؤمناو أدنی، و لاقونی بغیر محبّة
تقیّتهم فرض علیهم و لیس فی‌أفاضلهم دین بنهج التقیّة
و تاللّه انّی أتقی من اولئكم‌لكی لا یضرونی بترك التقیّة
و مع ذك اذونی بخبث لسانهم‌و فریتهم عند اغتیابی و فرقتی «2» توصیه او به اهل سلسله آن است تا در برابر این آزار و ایذا صبور باشند:
ألا ایّها الحزب الاحبّاء فاصبروازمانا علی ایذائهم فی الاهانة
هنالك فامشوا مثل حزب أولی النهی‌علی الارض هونا «3»فی سبیل السلامة وی توصیه می‌كند تا از آن‌ها فاصله گرفته و رفت و آمدی با آنان نداشته باشند؛ به دنبال آن از خود و دانش خودش ستایش فراوانی كرده و اظهار آن را از باب و امّا بنعمة ربّك فحدّث عنوان می‌كند. او حتی اهل طریقت را از بحث با مخالفان منع كرده و اظهار می‌دارد، اگر چیزی به شما نسبت دادند، بگویید، خداوند احكم الحاكمین است.
قطب الدین در ادامه، از تحصیلات آغازین خود یاد می‌كند؛ این قسمت از آن روی كه مشتمل بر اطلاعاتی از زندگی وی می‌باشد، قابل توجه است؛ وی مدت زمانی در پی حكمت و فلسفه بوده و آنگاه كه از آموزش آن‌ها بیزار گشته، به سراغ دانش كلام رفته است؛ در انتها، از آن نیز رضایت خاطری نیافته و به سراغ عرفان رفته است:
أیا طالبا یرجو سبیل السلامةلتحصیل علم الحكمة الأقدسیة
لقد كنت دهرا طالبا ما طلبته‌كما أنت فی منهاج علم الدراسة
فلما شرعنا فی المسیر بجهدنادخلنا طریق الحكمة الفلسفیة
بقینا أولی فضل كثیر و لم نجدلدیهم سوی أبحاثها الجدلیة
لقد ضاع بعض العمر فی نهج درسهم‌و كانوا لصوصا فی فیافی «4»الطریقة
______________________________
(1). اشاره به كلام مولی در نهج البلاغه، خطبه 201: ایها الناس لا تستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله.
(2). نیریزی، فصل الخطاب ص 102
(3). اشاره به: فرقان: 63
(4). الفیافی جمع «الفیفاء» و هی به معنی الطریق بین جبلین؛ در فارسی یعنی: گردنه.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1374 و لكن سمعنا أن فی ملك ربنامدینة علم الحكمة الاحمدیة ...
فملنا الی علم الكلام و بحثهم‌فلم ینفتح أبواب تلك السعادة
سعینا و لم ندخل و قد ضلّ سعیناو لم نلف من أفكارنا غیر حسرة
فلمّا یأسنا من طریقة فكرنالقد أنزل اللّه الغیوث برحمة
رأینا كبار العارفین طریقهم‌طریقة زهد المرتضی بالمودّة
و كانوا ملوك الفقر صاروا بمجدهم‌و أخلاقهم أبواب تلك السعادة
لقد كنت فی الأسفار أخدمهم علی‌تمنّی دخول الباب فی طیّ خدمتی «1» به دنبال این اشعار، وی اشارتی كلی در باب سلوك خویش به دست داده است.
در مجموع فصل الخطاب منبع با ارزشی برای شناخت شعبه‌ای از اندیشه عرفانی اواخر عهد صفوی است كه صرف نظر از پیوندش با گذشته، تازه‌های فراوانی نیز دارد و اگر به عنوان مرحله خاصی در عرفان شناخته نشود، دست كم می‌تواند به عنوان یكی از ایستگاه‌های فرعی اندیشه عرفانی درگذر تاریخ تصوف [سیاسی] شیعی مورد ارزیابی قرار گیرد. چنین بررسی مستلزم یك تحقیق تطبیقی بر روی این متن و سایر اندیشه‌ها و متون موجود در این زمینه است.

قطب الدین در جریان فتنه افغان از منظری دیگر

مطلبی كه در زیر آمده است، یادداشتی است كه به طور شفاهی با سه واسطه از قطب الدین روایت شده و در حاشیه كتاب میزان الصواب [صص 576- 583] به چاپ رسیده است. «2»
فقیر جلال الدین محمد الحسینی المتولّی للسدة السنیة المباركة الاحمدیة الموسومة بشاه چراغ- علیه و علی اجداده الكبار آلاف الثناء و التحیة- قصد كرده آنچه را از پدر و اجداد معنعنتا شنیده بود و در نظر داشته، از توقّف مرحوم سیّدی السند قدس سرّه العزیز در اصفهان، و خروج افاغنه بی‌پاك و قتل اكابر و اصاغر آن ولا را تصریحا ثبت نمایم در حاشیه كتاب مستطاب فصل الخطاب كه تلویحا خود آن بزرگوار اشاره و درج فرموده‌اند؛ مصمّم شده، شبی را كه فردا بنای نگاشتن شود سحرگاهی فرمودند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم؛ حسب الافتتاح صبحی مشغول گردیده به عرض حضور دوستان ایمانی روحانی جانی، و كمربستگان حضرت شاه مردان در این سلسله حقه حضرت ثامن الائمة المعروفة الذهبیة- علی صاحبها و اجداده العظام الكرام السلام- می‌رساند كه از مرحوم سیدی- قدس سره العزیز- شنیدم كه از پدر بزرگوار خود جدّ فقید
______________________________
(1). نیریزی، فصل الخطاب، ص 103
(2). در اینجا می‌بایست از استاد محمد خواجوی كه این یادداشت را در اختیار بنده گذاشتند، تشكر كنم.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1375
نقل می‌فرمود كه فرمود از جناب مستطاب آقا محمد هاشم درویشی «1»- قدس سرّه العزیز- شنیدم كه از لسان مبارك مؤلف هذا الكتاب بل مصنفه المبارك شنیدم كه می‌فرمودند:
در اصفهان بودم. مدتی خلق آن ولا را از اكابر و اصاغر پریشان حال در عقاید دیده، مثل سایر اهل ایران كه دیده و شنیده بودم، علی رؤوس المنابر طعن و لعن بر صوفیه حقّه صفویه می‌نمودند و شاهزادگان كرام عظام صفویه هم اصغاء داشته، بل همراهی با آن‌ها در لعن اجداد خود می‌كردند؛ خلق فقیر بسیار تنگ گردید. بنای نصیحت گذاردم به آیات و اخبار حسب المقدور به این وضعها كه اگر چه علمای اعلام شریعت، حق دارند كه صوفیه را بد گویند؛ اما نه مطلق صوفیه؛ چرا كه صوفیه حقّه كه از جناب مستطاب شیخ صفی الدین اردبیلی- قدس سرّه العزیز- تربیت شده‌اند، به عبادات و اذكار و ریاضات تشریعیه كه مخالف با صوفیان عامّه ملحده می‌باشند، چرا مورد طعن و لعن باشند؟ عوام كالانعام كه تشخیص ندارند؛ از علمای بی‌غرض متّقین است كه آن‌ها را دلالت فرمایند. بلی چنین شده بود كه بر شاهزادگان عظام صفویه هم امر مشبته گردیده، طعن و لعن‌ها را می‌شنیدند از اجداد خود، و باكی نداشته بل همراهی می‌نمودند و غفلت داشته كه این تشیع ایرانیّه نبود ابدا مگر از همّت ولویّة شیخ اردبیلی- قدس سره العزیز- و شمشیرهای سلاطین تاجدار اولاد آن حضرت با بازوهای حیدری و تبرزین‌دارهای صفویه لشكر و عسكر جان فدا كه رواج تشیع در ایران داده‌اند؛ و حال آنكه اجداد همین علمای اعلام ایران كلا تهوّد داشته یا از ناصبی‌های متعصب بودند كه به قوت ولایت الهیه داخل در ایمان و تشیع گردیده و رواجی تدریجا در ایران بل توران شد؛ و مخلوق كثیر از تسنن به تشیع فایض و فایز گردیده؛ حال شایسته است كه طعن و لعن نمایند دراویش اهل ایمان و حقیقت تشیع را كه به علاوه عبادات متداوله، ریاضات را هم در كارند كه اهل صورت زیر بارش نرفته و نمی‌روند؛ بل به فتوای علمای شریعت سندی به چنگ خود آورده‌اند و مستمسّك به آیه مباركه «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» «2» دیگر بی‌خبر مانده كه در حدیث قدسی حق تعالی دستور العمل فرموده: یا بن آدم كلّكم مریض الا من شفیته، بلی خداوند شفا دهد كه غافلین از حقیقت این دین مبین برخورند كه مرضی عویص الدفع‌تر از درد خدا خواهی كه در عالم نبوده و نیست ابدا كه اهلش می‌داند كسی كه گرفتار خدا خواهی بحوله و قوته گردیده، بباید از حلالها غالبا پرهیز كند، متأسیا لمولا شاه ولایت روحی فدا اخلاقه العلیّة العالیة كه دو قرص نان جوینش در همیان سر به
______________________________
(1). وی پس از نیریزی، قطب صوفیان ذهبی بوده است. بنگرید: خاوری، همان، صص 327- 343، 566- 575
(2). اعراف: 32
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1376
مهر، دندان‌های نفس‌پرور شكم‌پرست‌ها را شكسته، عشاق جان نثارش را كمر بسته، از آنست كه بحول اللّه العلیّ و عنایاته، موفق به تزكیه و تصفیه شده و می‌شوند از مرض غفلت نفسانیه، و بعد از حق و معارف دینیه حقیقیّه او- جلّ مجده- شفا می‌یابند و صحّت كامله انسانیّه حاصل می‌كنند و خداشناس گردیده، پس از آنكه حیوانی بودند، منعم بنعماء صوریه دنیویه، و از نعمت حق‌بینی و خداشناسی بی‌خبر بوده و اكتفا به خداخواهی عامیانه كرده و بس. آری شتر مست كشد بار گران را؛ از آنست كه در آیه مباركه فرموده: «قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ آمَنُوا» یعنی نعمت‌ها حلال است برای كسانی كه به حقیقت ایمان رسیده و رفع مرض از خود كرده‌اند؛ دیگر تعیّش دنیوی و تنعّم به انواع نعمت‌ها ضرری به آن‌ها نمی‌رساند؛ به خلاف اهل غفلت كه برخورد به مرض قلبی و حجابات نفسانیه خود ندارند، حرام است نعمت‌های حلال خداداد را بخورند كه حیوانیت آن‌ها را تقویت می‌نماید و از خدا دور می‌گردند. جدا بلی از صد هزار نفر از مخلوق، یكی را ابدا خیال حق‌پرستی در سر نیست و از صد هزار خداخواه یكی خدابین نمی‌شود و از صد هزار خدابین یكی خداشناس نخواهد شد كه بداند مقام انسانیت چگونه حاصل می‌شود عبد صالح را. بلی بلی:
رسد آدمی به جایی كه به جز خدا نبیندتو ببین كه تا چه حد است مكان آدمیت از آن است كه این مشاجره در میانه اهل صورت با صفوی‌های اربعین كش نفس كش خداشناس به دستور جناب شیخ اردبیلی- قدس سره العزیز- پیدا گردیده، به نحوی كه در كمال اعتبار محسود اهل عالم شدند؛ فبناء علیه، اشباه اهل علم كه مدارشان غالب بر صورت شریعت است و پی به باطن شریعت نبرده‌اند، ابدا كه از حقیقتش باخبر گردند، فتنه انگیخته، به ذهن عوام حسدا دادند كه این صفوی‌های ریاضت‌كش مردم فریبند و عقاید فاسد دارند؛ همگی رفتند به وحدت وجود كه خالق و مخلوق را یك پنداشته، از یك جنس می‌دانند و خود را موحّد و خداشناس قلم می‌دهند و كفری از این بالاتر نیست كه خلق ناقص را شریك حق بدانند.

نامه قطب الدین به شاهزادگان صفوی در آستانه فتنه افغان‌

حقیر كه برخوردم فتنه حسودانه اشباه علم را، در صدد اصلاح برآمده، مكرر رسائل نصیحت نگاشته، در میانه خاصی و عامی اهل ایران، خاصه اصفهان منتشر كردم؛ به هیچ وجه فایده نبخشید، ناچار شاهزادگان صفویه را مخاطب كرده و به شرحی نگاشتم كه این شبه علما را كه شما اقتدا دارید و همراهی با آن‌ها و مخلوق بی‌خبر از حقیقت و تدین و خداپرستی می‌نمایید، در طعن و لعن فقرای باب اللّه تعالی كه اجداد شمایند و رواج تشیع در ایران بوجود آن‌ها شد و حال آن كه ایرانی‌ها، غالب ناصبی، و اصفهانی‌ها یهودی بودند،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1377
به قوّت ولایت حضرت شیخ اردبیلی و شمشیرهای ذوالفقاروش اجداد بزرگوار تاجدار شماها با بازوهای حیدری خلق را به تشیع كشانید، نعمت گوناگون سلطنت و ایران‌مداری مسلم گردید شماها را؛ مآلا چرا خلق را همراهی در طعن و لعن بر این بزرگواران می‌نمایید؟ می‌ترسم كه چشم زخمی كلی از این عمل جاهلانه مغرضانه حادث گردد و سلطنت خداداد را منقصتی رسد؛ بل از كف شماها كه قدر اجداد خود نمی‌دانید، بدر رود؛ چرا كه در حدیث معتبر اعمالكم عمّالكم فرموده‌اند چون دراویش حقه و اجداد تاجدار شماها شایسته طعن و لعن نیستند ابدا، بلكه از بختیاران عالم بوده كه به قوّت ولایت الهیّه، رواج تشیّع و خداپرستی در ایران دادند؛ پس لابد خاصیت این طعن و لعن‌ها علی رؤوس المنابر، به خود مخلوق و شماها كه قدر ندانسته خیرات جاریه اجداد را برگشته، بلاشك راجع به خود شما فسادی خواهد شد بلا نهایه؛ چرا كه دیده‌ام در خواب خرابی شما و خرابی و پریشانی خلق را با اتلاف نفوس كثیره؛ بر فقیر متحتّم گردید كه تشكر از نعمت‌های اجدادی شماها كرده كه سالها همگی منعم بوده بأرغد عیش، خبر دهم از فتنه و فساد كلی كه دیده‌ام در خواب و بلا شك واقع خواهد شد كه خروج همین افاغنه دراویش ناصبی است بر سند عن قریب، شماها را احاطه خواهند كرد و اصفهان بل ایران امن و امان را ویران خواهند نمود. محض رضای خدا قبل از وقت شما را باخبر كردم. دید فقرای جان داده طریق حق را سرسری نگیرید كه رؤیای صادقه را یك جزء از هفتاد جزو نبوّت فرمودند و خواهد شد یقینا.
من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم‌تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال بلی اگر صلاح بدانید یك دیگ جوش! امر فرمایید فراهم شود، خلق را از عامی و خاصی حاضر؛ فقرای اهل ذكر هم حاضر شوند، چه ید اللّه علی [مع] الجماعة فرموده‌اند؛ پس از صرف نعمت؛ فاتحه بالاجماع برای دفع حادثه افاغنه از خدا بی‌خبر خوانده، به خواست خدا فائده‌اش روی‌نما می‌گردد. و السلام علی من اتبع الهدی.
عریضه فقیر كه به دربار سلطنت رسیده، پس از مطالعه جواب مرقوم فرموده كه راست است، فتنه افاغنه در كار است؛ ما هم خود به علاوه تدارك دولتی، تداركی دعایی كرده قدغن فرموده‌ایم [یعنی امر كرده‌ایم] در اندرون‌ها كه رجال و نساء سادات موسوی نخود را لا اله الا اللّه بخوانند صباحا و مساء در كارند، ان شاء اللّه آش معتبری فراهم كرده به كل خلق خدا می‌خورانیم از باطن اجداد موسویه دفع بلا خواهد شد، از جناب شما ملتمس دعا هستیم كه دولت خواهی فرموده‌اید؛ زیاده زحمتی نیست.
فقیر برخوردم كه غفلت و جهالت و غرور شاهزادگان عظام نه به حدی است كه با این نصیحت‌های عارفانه مرتفع گردیده، متنبه گردند؛ به غرور سلطنتی و آقازادگی خود اعتنا به
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1378
فقرا و توجه به درگاه حق تعالی ندارند؛ در كمال حیرت بودم كه ناگاه جمعیت افاغنه و دراویش ناصبی به اصفهان آورده، وارد شدند و اصفهان را محاصره كرده؛ خلق متحصّن گردیدند؛ غوغا و شورش در خلق حادث، در كمال پریشانی، و این محمود افغان چون از دراویش ناصبی بوده، مقتدایی همراه خود داشته، مسمّی بود نزد او به پیر حاجی؛ ارادت به او داشته؛ به نحو درویشی خود متوجه می‌شود به باطن كه تكلیف محمود را در این محاربه با اهل اصفهان حالی شود كه خدا چه خواسته است. در خواب خود می‌بیند كه شیر عرین «1» بزرگی بر شهر خوابیده است كه همه شهر را فراگرفته و این لشكر افاغنه مصمم می‌شود كه یورش به قلعه ببرند؛ آن شیر سر را بلند كرده، غرشی به صدای عجیبی نمود؛ آن‌ها را فراری می‌دهد؛ مكرر چنین تماشا كرده، شاعر از خواب خود گردیده، خدمت محمود رفته خبر می‌دهد و می‌گوید كه آنچه فهمیده‌ام این شیر، مرد بزرگی از اهل اللّه می‌باشد كه به قوت ولایت اسداللّهی علیه السلام حافظ است اصفهان و اهلش را كه عسكر و لشكر ماها چاره آن را نخواهد كرد. محمود می‌گوید من هم حالی شدم كه مانع در كار است؛ حال تكلیف تو آن است كه بر وی جستجو كرده، او را پیدا كنی، اخلاص و ارادت بورزیم جائزه و نیازی معتبر داده، آن بزرگوار را حامی خود كنیم. حسب الامر مدت‌ها پیر حاجی محلات دور و دراز آن ولا را زیر پا كرده نیافت؛ خسته و مانده گردیده، به اصرار و تأكیدات تامه سلطنتی ناچار جستجو را به نهایت رسانیده، خدمت دوستان رسیده و او را به حوزه فقیر آوردند.
اظهار حالات خود و محمود را كرده كه حالی شده‌ایم كه نرود بی‌مدد لطف تو كاری از پیش ... كلی از جانب محمود از نقد و جنس همراه آورده بود، فقیر قبول نكرده، به او گفتم كه ما خودسر نیستیم؛ بلی محض درویشی شما و استدعا و التجایی كه دارید، فقیر خدمت مولای خود عرض می‌نمایم اگر نیاز شماها را قبول فرمودند از شما می‌گیریم و الّا فلا، رد می‌كنیم.
حالا بگو نوكرهای خودت بیایند آن‌ها را در این اطاق امانت بگذارند؛ در منزل را هم خودت قفل كرده، كلید را ببر به حضور محمود، صورت مجلس را برسان. چنین كردم هر چه اصرار كردم، كلید را قبول فرمایند نشد، بلكه تغیّر فرمودند كلید را برداشته به حضور محمود برفت وقایع را رسانید، زیاده التماس فرموده كه اصرار كن بلكه با ما یك جهت شوند؛ عرض كرد كه بدون اجازه از مولا محال است كه دیگر جوابی از حضرتش به ما برسد. فرمود خودت هم كه بی‌سیر نیستی متوجه باش؛ من هم متوسل خواهم شد تا خدا آنچه بخواهد. پیر حاجی دیده كه به او فرمودند نیاز را آقا پس می‌دهد، به حضور محمود عرض كرد؛ خود محمود هم حالی شده بود كه نیازش مقبول درگاه نیفتاد؛ گفت حالا برو به
______________________________
(1). عرین به معنی بیشه و درختستان است.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1379
حضور اقا به التماس، بلكه ترحمی فرموده، ما را مدد فرماید، ما هم خدمت‌ها كنیم به دراویش سلسله ایشان؛ پیر حاجی آمد با كمال عجز و انكسار هر چه اصرار كرد به جایی نرسید. فقیر گفتم به او، خلاف امر مولا نمی‌توانم نمود، حالیة شما را فقرای محتاج ما مستغنی‌اند. چرا كه قبول مولای ایشان نیفتاد، مأیوس گردیده، امر به نوكرها كرد امانت را برداشته به حضور محمود رفته عرض كرد كه مولی فرموده كه این سگ، ذراری ما را هلاك می‌نماید، لهذا نیازش قبول نیست؛ تو هم از او دوری نما. محمود بسیار بسیار ملول گردید؛ ولی خوشحال شد كه ظفر می‌یابد به اهل اصفهان.
چنین شد كه سادات موسویه صحیح النسب را با اهل و عیال كشته، متصرّف اصفهان گردید. جمعی هم فراری به اطراف شده، آن شبه علما هم كه حسودانه تهمت به دراویش صفویه زده بودند كه وحدت وجودی‌اند، پریشان و مخذول و منكوب به سزای عمل خود گرفتار به كوهها و اطراف فرار اختیار كردند.
پس از آن، سلطنت به شاه طهماسب [دوم] صفوی تعلق گرفته، امیدوار گردیدم كه ملك بلكه به صلاح آید؛ باز همان اشباه علما دور شاه برآمده، به همان بدگویی كه داشتند سابقا درباره صوفیه صفویه پاك‌دامن ریاضت‌كش، قدری زیادتر در كار افتراء گردیده كه اینها وحدت وجودی می‌باشند. رسائلی كه فقیر نگاشتم و به هزار بیان حالی كردم كه وحدت واجب الوجودی هستند صوفیه صفویه؛ یعنی به جز حق، جمله اسمی بی‌مسمی است، اشیاء امكانیه مخلوق موجود به موجود اعطایی از حق‌اند كه از عدم لا من شی‌ء پیدا شده، به قدرت كامله، هستی دارند نه آنكه شریك حق باشند، ابدا اصغاء نكرده، به سبب حسدی كه از اهل صفا در دل متراكم داشته، بالاجماع شاه طهماسب را هم مثل خود پریشان كردند.
فقیر دیدم، نفس همان مرض سابقی است، تازه گردیده به اشد، از فضیحت‌ها و هلاكت و خرابی ملك بل بدتر گردیده، ناچار فقیر طب الممالك رساله معتبر نگاشتم بلكه دفع مرضی از آن‌ها بشود محض رضای خدا و تشكر از صفوی‌های با صفا كه تشیع را در ایران رواج دادند؛ اگرچه مخلوق قدر ندانسته كفران دارند. به نادانی و خرابی خود را خواسته به قتل و نهب و غارت هم رسیده، عبرت نگرفته كه اهل دعا را خدمت كنند كه دیگر گرفتار نشوند، بعدها از این هم گذشته عقاب آخرتی هم خواهند شد كه در حق برادران دینی سوءظن و تهمت داشته‌اند، به وعظ و نصایح هم اعتنا نكردن و به سكر جاه و دنیاپرستی، دین خود دادن و باختن؛ فقیر تشكر خود را در طب الممالك اظهار نموده به اهلش داد، هم برای آنكه مراقب باشند كه نااهل‌های مغرض، بعدها ساده‌لوح‌ها را راهزنی ننمایند ان شاء اللّه؛ و از اصفهان فردا حركت كرده، پناه برده به مشهد مولای خود، و در نجف اشرف فرصتی یافتم و به راحتی این فصل الخطاب را جمع‌آوری كرده، امید است كه من بعدها صفوی‌های باصفا و
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1380
دراویش حیدری، قدردان پیدا شوند از باطن ولایت و توحید اعجب عجاب برهانی عقلی و نقلی شهودی فقیر را كه به جان كندن و خدمت اكابر سلسلة الذهب كرده یافته‌ام، به خرج آن‌ها رفته، قدردان ولایت الهیه اجداد گردند؛ گو كو عامة ناس بی‌بهره باشند. ذلك تقدیر العزیز العلیم. [پایان مطلب نقل شده از میزان الصواب].
در اینجا مناسب می‌نماید مطالبی كه ابو القاسم خوئی در میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، درباره فتنه افغان گفته و احیانا حاوی دو سه نكته تازه است، در اینجا بیاوریم؛ گرچه افراط صوفی‌گری، او را نیز كم و بیش به سوی قضاوت‌های غیر واقعی سوق داده است. عبارت خویی چنین است: بلی،
دیدی كه خون ناحق پروانه شمع راچندان امان نداد كه شب را سحر كند دولت صفویه و سلطنت شیعه اثنی عشریه كه از میامن انفاس قدسیه عرفای الهیه و اهل حق درویشان كامل الولاء، خصوصا روح پرفتوح قطب العارفین ... سید صفی الدین اردبیلی مستقر و پایدار گردیده بود، دوباره چنان منقرض گردید كه اثری از دوره سلطنت و بلكه خانواده ایشان نیز باقی نماند؛ چرا كه شاه طهماسب [دوم] در اواخر سلاطین ایشان، به عقوق گذشتگان خود برخاسته و عار عقوق آباء كرام و اجداد طاهرین خود را، بر خود بار كرده، محض پیشرفت سلطنت ظاهری خود با بعضی از جهّال عالم نما و شیطان سیرتان انسان صورت، دست به دست داده، و هم اواخر ایشان، اوایل خود را لعن و طعن و تشنیع و تكذیب كرده؛ سهل است كه دست ستم به فقرا و درویشان بی‌برگ و نوا به حكم جاهلان باز كرده و آزارشان دادند و خون ناحق چندین از آن‌ها را در گوشه و كنار ریختند و از آن‌جایی كه در هر طایفه، صالح و طالح پیدا شود؛ چون از درویشی بی‌سروپا، حركت جاهلانه و عملی خارج از شریعت طاهره مثل چرس و بنك استعمال كردن و غیر اینها سر می‌زد، پاكان و نیكان و اجلّه عرفای الهیین و علمای ربانین را عمدا غرضا ملحق به آن ناپاك می‌نمودند و حقیقت فقر و تصوف را كه شیوه انبیاء و اولیا و علمای اتقیای شیعه بوده، كفر و زندقه و تحرف خواندند و دنیاپرستی و صورت‌گری و مسأله بازی و مردم فریبی و تزویر و عمل‌ریایی و اظهار تقدس خشك بی‌واقعیت و علم بی‌عمل و صفت وسوسه بی‌جا در طهارت و نجاست سراپا ریب و ریا و حب ریاست و صدای نعلین و نماز بی‌حضور قلب و خضوع و روزه خالی از تزكیه و دهن بستن فقط؛ و توجیه اخبار ائمه علیهم السلام به غیر وجه و تأویل بلا دلیل و غیر اینها، از صفات مهلكات را كه پیوسته شیوه عامه و اهل سنت و جماعت بوده، از بزرگان و پیشینیان از برای‌شان به یادگار مانده بود، در میان شیعه رواج داده و بازار عمل و طریقت معرفت اللّه و تزكیه و مجاهده نفس و سلوك الی اللّه و زهد و ریاضت و عزلت و فقر و درویشی و پشمینه‌پوشی و تصوف را كه معمول بود منسوخ و كساد نمودند و مردم را از این قبیل اعمال به كلی ممنوع داشتند. دانایان و عالمان نیز از
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1381
خوف جهّال و غلبه اشرار و فساد فی الارض، دم در كشیدند تا كار به نهایت رسید و هنگام انقراض و پستی گردن‌كشان فراز آمد و بانگ منادی «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» «1» در اطراف عالم پیچید و صواعق محرقه الهی از افق قهر ظاهر و آشكار گردیده، مضمون «یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ» «2» به ظهور پیوست، و هشت هزار نفر از افاغنه بی‌باك اهل سنت و جماعت كه غالبا عنان گسسته و ركاب شكسته و شمشیر چوبین و پای برهنه بودند، در كمال جسارت و تهور از ماوراء النهر و رود جیحون عبور كرده و با خون‌ریزی تمام و هتك أعراض و نفوس به اصفهان وارد شده، به مفاد «یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ» «3» چه خون‌های ناحق از شیعه و سادات كه ریخته گشت و چه جان‌های عزیز كه مانند خس و خاشاك از التهاب نایره جدال و اشتعال آتش ظلم و قتال بسوخت و عرض‌های محترمه به تلف شد و دودمان سلطنت صفویه منقرض و به تیغ بی‌دریغ كشته شدند و ... حریم سلطنت به تجسیم اعمال خودشان اسیر افغان دیو سیرت شیطان سریرت آمد و پرده حرمت شیعه به كلی دریده گردید؛ عجب‌تر آنكه به مصداق انّ للباطل جولة «4» اشخاص بدنهاد و جاهل خوش صورت به باطن كه منشاء این فتنه و فساد بودند و همیشه دم از جهاد و حفظ بیضه اسلام می‌زدند، هر یك در گوشه‌ای پنهان گردیده و بیچارگان را چاره نكرده و به دادشان نرسیدند تا كار به جایی منجر گردید كه اهالی خاندان، چنان خوف و هراس در دل‌های ایشان جاگیر شده و اطاعت افاغنه را مجبور و ناچار شدند كه روزهای جمعه مردمان را به اجتماع در مسجد جامع صلا می‌زدند و مردمان با وجود اینكه مقصود ایشان را می‌دانستند، از شدت ناچاری و ذلّت و گرفتاری، شیعیان بیچاره با قدم خود به مسجد رفته و به سوی مرگ می‌شتافتند، و بعد از اجتماع، آن كافركیشان بی‌دین و باقی‌ماندگان شیطان لعین- علیهم لعنة اللّه و غضبه ابد الآبدین- آن بیچارگان را از دم شمشیر تیز گذرانده و هفته دیگر باز جمعی دیگر با وجود اطلاع از مآل احوال خود دانسته و فهمیده، بی‌اختیار به مسجد جمع و معرض فنا و دمار می‌شدند و به حكم «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِكَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً» «5» منشاء این همه خون‌ریزی و گرفتاری و گوشمال، از جهالت و غوایت بعضی از جهّال و علمای مترفین گردید. «6»
______________________________
(1). شعراء: 227
(2). بقره: 19
(3). قصص: 4
(4). در حدیث آمده است: ان للباطل جولة ثم یضمحلّ، نك: لسان العرب ج 11 ص 131 (چاپ دار صادر)
(5). اسراء: 16
(6). میزان الصواب، صص 46- 47
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1383

40 علمای اصفهان در فتنه افغان‌

حضور و نفوذ علما در دولت صفوی، امری بدیهی و شناخته شده است؛ هر چند این نفوذ در دوره‌های مختلف، متفاوت، و بسته به اعتقاد شاه در این باره و تمایل خود آن عالم در تن دادن به همكاری با دولت بوده است. «1» در روزگار شاه سلطان حسین، این همكاری شدت بیش‌تری داشت و در اصل، ادامه روابط موجود میان علما و پدر وی شاه سلیمان بود؛ البته شاه سلطان حسین، تمایلات مذهبی شدیدتری نسبت به پدرش داشت تا جایی كه می‌خواست چونان طلبه‌ای كه در حجره زندگی می‌كند، شناخته شود؛ به همین دلیل بود كه، به دنبال بنای مدرسه چهار باغ، حجره‌ای نیز برای خود اختصاص داد. «2» ابو الحسن قزوینی كه میانه‌ای با شاه سلطان حسین ندارد، نوشته است: ... و مدت بیست سال میل خاطر آن حضرت [شاه] به طرف علما و فضلا و عیاشی [!] گذشت. «3» نفوذ مرحوم علامه مجلسی (م 1110) در پنج سال نخست سلطنت این شاه، طبعا به دلیل اعتقاد شاه به او، بسیار گسترده بوده و بعد از وی نیز شیخ الاسلام‌های اصفهان، به پشتوانه و حمایت شاه، صاحب نفوذ بودند. برخی از مطالبی كه خاتون آبادی در بیان رخدادهای سالهای حكومت شاه سلطان حسین آورده، مؤید این معناست. «4» باید دانست كه این نفوذ از دو جهت بود؛ از یك سو در اداره امور شرعیه، قضاء و امر موقوفات؛ و از سوی دیگر، به جهت موقعیتی كه علما در پی رفاقت و ایجاد خصوصیت با شخص شاه در رایزنی و مشاورت در اداره امور داشتند. البته شكل قانونی آن، تنها در حیطه اداره امور شرعی بود؛ در قسمت دوم، بنای شاه بر آن نبود كه
______________________________
(1). برخی از آن‌ها هیچ تمایلی قلبی برای ملحق شدن به حكومت و حتی احترام برای حاكم و یا دیدار با او را نداشتند. نك: قزوینی، تتمیم امل الامل، صص 66، 118، 127، 128، 151
(2). نك: هنرفر، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، صص 719- 720
(3). قزوینی، فوائد الصفویه، ص 78
(4). به عنوان نمونه نك: خاتون آبادی، وقایع الاعوام و السنین ص 566
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1384
یكسره تسلیم آنان باشد. «1» به علاوه، نقش مشاورتی خواجگان حرم و زنان درباری، گاه چندین برابر نقشی بود كه اعتماد الدوله یا شیخ الاسلام و صدر در امور سیاسی می‌توانستند داشته باشند.
در جریان رخدادهای سالهای پسین دولت صفوی، تنها از یكی از علمای وقت كه آخرین شیخ الاسلام این دولت بوده، یاد شده است؛ وی محمد حسین تبریزی است كه سمت ملاباشی، بالاترین سمت مذهبی عصر شاه سلطان حسین «2» را بر عهده داشته است. به نوشته میرزا سمیعا، سمت ملاباشی در اواخر زمان شاه سلطان حسین در اختیار میر محمد باقر [خاتون آبادی] و پس از فوت او به ملا محمد حسین تبریزی واگذار شد. خاتون آبادی در ذیل حوادث سال 1126 آورده است كه شیخ الاسلامی اصفهان به فضیلت پناه مولانا محمد حسین پسر ملا شاه محمد تبریزی تفویض شد. «3» وی ذیل حوادث سال 1127، بار دیگر اشاره به درگذشت میر محمد باقر و شیخ الاسلامی محمد حسین تبریزی كرده است. «4» لكهارت و مینورسكی، این محمد باقر را محمد باقر مجلسی دانسته و محمد حسین تبریزی را نیز با نوه دختری مرحوم علامه مجلسی، یعنی امیر محمد حسین بن محمد صالح خاتون آبادی، یكی دانسته است. «5» این اشتباه آشكاری است. «6»
در واقع میر محمد صالح بن عبد الواسع خاتون آبادی (م 1116) داماد مرحوم علامه مجلسی بوده و دو فرزند وی، یكی میر محمد باقر شیخ الاسلام و دیگری میر محمد حسین خاتون آبادی هستند كه هر دو منصب شیخ الاسلامی و امامت جمعه را در اصفهان داشته‌اند؛ اما چنان كه گفته شد، ملا باشی معروف اواخر عهد شاه سلطان حسین، ملا محمد حسین تبریزی است. در منابع شرح حال عالمان این عهد، اطلاعات اندكی درباره وی وجود دارد.
شیخ عبد النبی قزوینی «7» از وی یاد كرده و ضمن ستایش از علم وی و این كه سه بار شافی سید مرتضی را تدریس كرده و هر بار بر آن حواشی نوشته است، می‌گوید: با این حال، او اهل دنیا بوده و چونان دانشورانی نبود كه به انگیزه آخرت تحصیل علم می‌كنند؛ حتی از كسانی كه عاقبت به خیر شدند نیز نبود. گفتنی است كه نام وی در میان شاگردان علامه
______________________________
(1). برای بی‌توجهی شاه به عنوان نمونه نك: خاتون آبادی، همان، ص 565
(2). نك: میرزا سمیعا، تذكرة الملوك ص 1- 2
(3). خاتون آبادی، همان، ص 567
(4). همان، ص 569
(5). لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 83- 84
(6). درباره آن نك: مهدوی، زندگی نامه علامه مجلسی، ج 1، صص 142- 144.
(7). قزوینی، تتمیم، صص 119- 120
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1385
مجلسی نیز نیامده است. «1» این در حالی است كه بیش‌تر علمای مبرّز این دوره، به نحوی از شاگردان علامه به شمار می‌آیند. وی به همراه رحیم خان حكیم باشی شاه سلطان حسین، در تحولات زمان حمله افاغنه و محاصره اصفهان، در شاه و تصمیمات ذی نفوذ بوده است. «2» از یادداشت‌های هلندی‌های مقیم اصفهان نیز چنین به دست می‌آید كه شاه به شدّت، تحت تأثیر حكیم باشی و ملاباشی بوده است. «3» دست كم به نظر می‌رسد كه در بیرون، چنین شهرتی وجود داشته است.
میرزا خلیل مرعشی مورخ نیمه اخیر قرن دوازدهم نسبت به ملاباشی بدبین است؛ او به مناسبت نقش وی در برخورد با فتحعلی داغستانی از وی یاد كرده و می‌نویسد: چنان كه مسموع گردید كه جناب ملاباشی، منصب فضیلت را به جلادی تبدیل نموده، به روایتی به دست خود، و به روایتی به دست پسر خود، به نوك خنجر، چشم فتحعلی خان را بعد از قید نمودن، از حدقه برآورد. «4» ظاهرا ملا محمد حسین از فتنه افغان جان سالم بدر برده است؛ زیرا بعدها وی همچنان در خدمت طهماسب دوم بوده است. زمانی كه روابط نادر با طهماسب به هم می‌خورد، محمد حسین ملاباشی از طرف طهماسب برای مذاكره با نادر نزد وی آمد. «5» مرعشی اشاره به حضور ملا محمد حسین در ماجرای جلوس نادر به تخت سلطنت در سال 1148 دارد؛ او می‌نویسد: بعد از جمع شدن اعیان ولایات [نادر] گفت، شما می‌دانید كه شاه طهماسب از عقل بهره‌ای ندارد و سزاوار سلطنت نیست؛ پسر او نیز خردسال است و لایق نیست ... تا به اینجا كه كسی جز من دیگری سزاوار این امر نیست.
حاضرین از ترس جان و آبرو همه گفتند كه درست است؛ مگر چند كس كه یكی از آن‌ها میر محمد حسین ملاباشی بود، قبول ننمود؛ بعضی در همان جا مقتول گردیدند و از آن‌ها برخی فرار و دربدر شدند؛ «6» باید توجه داشت كه عبد الحسین ملاباشی نیز در جریان مخالفت با تصمیم نادر كشته شد؛ قاعدتا نباید مرعشی، اشتباهی در ذكر نام میر محمد حسین كرده باشد!
______________________________
(1). مقایسه كنید با: حسینی، سید احمد، تلامذة العلامة المجلسی صص 89- 95
(2). در این باره نك: كروسینسكی، سفرنامه، صص 46- 47؛ لكهارت، انقراض سلسله صفویه، صص 134- 139؛ درباره نقش آن‌ها در كنار زدن و كور كردن فتحعلی خان داغستانی اعتماد الدوله مطالبی آمده است.
(3). نك: برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان ص 135، 171؛ سفرنامه كروسینسكی ص 61 پاورقی.
(4). مجمع التواریخ صص 49- 50.
باید آگاه بود كه ابو الحسن قزوینی در فوائد الصفویه (ص 81، تهران 1367) مجمع التواریخ را پر از لاف و گزاف دانسته است؛ و همین نقل فوق نیز مؤید آنست.
(5). نك: لكهارت، همان، ص 363
(6). مرعشی، مجمع التواریخ، ص 83
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1386
آقابزرگ «1» اشارتی كوتاه به وی و آثارش دارد. برای وی، دو اجازه، یكی توسط محمد امین بن محمد علی كاظمی در صفر سال 1091 و دیگری توسط صفی الدین بن فخر الدین طریحی در 25 ذی حجة 1090 نوشته شده است. «2» اجازه دوم در نجف نوشته شده و نشان می‌دهد كه وی تحصیل كرده نجف بوده است و نه اصفهان. آقابزرگ با اشاره به آنچه در تذكرة الملوك و تتمیم امل الامل آمده، به حواشی وی بر الشافی سید مرتضی اشاره كرده «3» و می‌گوید: شرح حال وی را، جز در تتمیم قزوینی نیافته است. وی تنها حدس می‌زند كه محمد حسین، همان شخصی باشد كه كاظمی به وی اجازه داده است. كتابی نیز با عنوان منافع سور القرآن از محمد حسین تبریزی یاد شده كه نسخه آن در اختیار استاد اصغر مهدوی بوده و تاریخ تألیف آن 1133 می‌باشد. «4»
اینها مجموعه مطالبی بود كه ما در خلال كتاب‌های قابل دسترسی، درباره آخرین ملا باشی شاه سلطان حسین صفوی به دست آوردیم؛ آشكار است كه بر اساس این مطالب محدود، نمی‌توان قضاوت روشنی درباره محمد حسین تبریزی ملاباشی و اقدامات او داشت. مهم‌ترین انتقاداتی كه نسبت به او شده است، یكی همدستی با رحیم خان حكیم باشی در تحریك شاه جهت كور كردن فتحعلی خان داغستانی است و دیگری جلوگیری از كنار رفتن شاه در بحبوحه محاصره اصفهان توسط افاغنه و روی كار آمدن فرزند وی. ظاهرا فرض عده‌ای از مورخان بر این است كه اگر فتحعلی داغستانی سر كار مانده بود یا فرزند شاه- كه در حرمسرا بزرگ شده بود- سر كار می‌آمد، تمام مشكلات حل می‌گردید! درباره فتحعلی داغستانی گفته شده است كه وی در باطن سنی بوده و شاید هم بدان متهم شده و به هر روی محتمل است كه حساسیت ملاباشی روی وی، از این زاویه بوده است. طبیعی است كه همه اینها احتمال است.
افزون بر آن انتقادها، گفتیم كه عبد النبی قزوینی نیز وی را به دنیاگرایی متهم كرده است.
گذشت كه ملا محمد حسین در جریان اعلام سلطنت نادر نیز با وی مخالفت كرده و به احتمال كشته شده است. جلوگیری او از كنار رفتن شاه در آن لحظات، قابل توجیه است.
مخالفت وی با جانشینی طهماسب به جای شاه سلطان حسین در جریان محاصره اصفهان، می‌توانست از آن روی باشد كه موقعیت شاهزاده جوانی كه در حرمسرا بزرگ شده، چندان بهتر از موقعیت خود شاه نبوده است. در حال حاضر، چیزی بیش از این نمی‌توان گفت و
______________________________
(1). نك: آقابزرگ، الكواكب المنتثره، صص 190- 191
(2). نك: ذریعه ج 1، ش 1041؛ الكواكب ص 385.
(3). آقابزرگ، ذریعه، ج 6، ص 104
(4). همان، ج 22، ص 311
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1387
طبعا نباید غفلت كرد كه اصرار برخی از متأخرین بر نقش منفی ملا محمد حسین به این باز می‌گردد كه او را نوه علامه مجلسی می‌پندارند كه اشتباه فاحشی است.
در برابر این تحولات، از مواضع سایر علما آگاهی نداریم تا بدانیم در برابر ملا محمد حسین بوده‌اند یا در كنار او. در اینجا، اخباری از عالمانی كه به نوعی در ماجرای حمله افاغنه درگیر شده، گذشته، گریخته و یا از میان رفته‌اند، به دست خواهیم داد.
یكی از عالمان این عهد، میر محمد حسین بن محمد صالح خاتون آبادی (م 1151) است. آگاهی‌های پراكنده فراوانی درباره این میر محمد حسین به عنوان عالمی قابل احترام در نیمه نخست قرن دوازدهم در دست است كه بسیاری از آن‌ها را آقابزرگ فراهم آورده است. «1» پیش از آن شرح حال وی در تتمیم امل «2» و روضات الجنات «3» آمده بوده است. وی نواده دختری علامه مجلسی به شمار آمده و شخصیت علمی و اجتماعی برجسته‌ای در روزگار خویش داشته است.
قزوینی درباره او می‌گوید كه سالها در اصفهان اقامه نماز جمعه می‌كرده و در این اواخر به زحمت مقام شیخ الاسلامی را پذیرفته است. «4» عنوان شیخ الاسلامی نباید منافاتی با مقام ملا باشی محمد حسین تبریزی داشته باشد. قزوینی می‌افزاید كه وی وزارت مریم بیگم عمّه (متنفذ) شاه سلطان حسین را نیز بر عهده داشته است. زمانی كه محمود افغان بر اصفهان تسلط یافت، او را دستگیر كرد و برای تصاحب اموالش، به آزار او پرداخت؛ محمد حسین خاتون آبادی می‌گوید كه این آزار و اذیّت، در اصلاح وضع روحی او شدیدا مؤثر بوده است. «5» صاحب روضات ابتدا در متن كتاب آورده است كه محمد حسین خاتون آبادی در جریان فتنه افغان درگذشته است؛ اما سپس در حاشیه، به نقل از ملا محمد علی بن محمد رضای تونی در حاشیه‌ای كه بر كتاب النهایه فی شرح الهدایه، نوشته‌اند، آورده است كه تاریخ درگذشت میر محمد حسین مذكور 23 شوال سال 1151 بوده و جسد وی برای دفن به مشهد منتقل شده است. «6» وی به احتمال پس از آزادی به روستای خاتون آباد واقع در ده كیلومتری شرق اصفهان رفته و در آن‌جا اجازه‌ای مفصل با عنوان مناقب الفضلاء جهت زین الدین خوانساری «7» نوشته است. خاتون آبادی در این كتاب، گزارشی از وضعیّت
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، صص 198- 200
(2). قزوینی، تتمیم، صص 125- 126
(3). خوانساری اصفهانی، روضات، ج 2، ص 360
(4). قزوینی، تتمیم، ص 126
(5). همان، ص 126
(6). خوانساری اصفهانی، همان، ج 2، ص 362
(7). درباره او نك: الكواكب صص 296- 297
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1388
اسف‌بار اصفهان در فتنه افغان را به دست داده و به طور ضمنی، به برخی از عوامل آن نیز اشاره كرده است.
وی در ابتدای اجازه، از اشتیاق آغازین خود برای تحصیل و فراگیری علوم یاد كرده و به فراوانی عالمانی اشاره نموده است كه سبب شیوع معارف و نشر آن در میان مردم بودند؛ از مدارس و مراكزی كه برای عالمان ساخته شده و در آن‌ها محدثان و فقیهان و راویان اخبار ائمه معصومین علیهم السلام حضور داشتند. او می‌افزاید: سال‌های زیادی از عمر خویش را در راه مطالعه كتاب‌های متعدد صرف كرده و اجازات فراوانی از عالمان بسیار دریافت داشته است؛ اما از آن‌جا كه عادت انسان، چنان است كه در هنگام غنا و بی‌نیازی كفران بورزد و خداوند نیز مقدّر فرموده است تا هرگاه انسان، خود موقعیت خود را تغییر داد، او نیز نعمتش را از او بستاند و «نعمت» را به «نقمت» تبدیل سازد، این بار نیز چنین شد:
وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْیَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا یَصْنَعُونَ «1» اینجا بود كه اوضاع زمانه، سال به سال دگرگون شد تا آن كه ظلم و فسق و گناه در بیش‌تر بلاد ایران شایع گردیده و مصیبت، تمامی آفاق و نواحی، به ویژه عراق عرب و عجم را فراگرفت؛ آن گونه كه ساكنان آن مناطق، تحت فشار و سختی قرار گرفته، چراغ علم به خاموشی گرایید و آثار عالمان‌مندرس گردید.
وضعیت دانشوران دگرگون شد و اوضاع آن چنان شد كه برخی از پرهیزگاران، گرفتار ذلّت و خاموشی شده و مرگ كسانی را در آغوش خود گرفت؛ به دنبال آن، صدماتی بر اسلام وارد گردیده، اركان دولت ضعیف شد و بنیاد سلطنت سست گردید. این وضع ادامه داشت تا آن كه اصفهان به محاصره درآمد و سپاهان افغان بر اطراف آن تسلط یافتند. آن‌ها از ورود مواد خوراكی به شهر جلوگیری كردند؛ به طوری كه قحط و غلاء شایع گردیده، قیمت‌ها به حدی بالا رفت كه از آغاز خلقت سابقه نداشت!
در این میان، وضعیت مردم دو گونه بود: یا در شهر مانده، گرفتار گرسنگی می‌شدند و در حالی كه از پشت روی زمین افتاده بودند، توانایی تلاش برای كسب معاش را نداشتند؛ اینها طبعا گرفتار مرگ شده و پس از مردن، بدون آن كه اجسادشان دفن شود، روی زمین باقی می‌ماندند؛ و یا آن كه از شهر گریخته، در راه گرفتار دشمن شده، زنانشان به اسارت رفته، مردانشان كشته شده و فرزندانشان ذبح و اموالشان غارت می‌شد؛ تنها اندكی از آن‌ها از اسارت و كشتن خلاصی می‌یافتند؛ در حالی كه بیش‌تر ساكنان شهر مریض و مجروح شده و یا مقتول و مذبوح، روی خاك افتاده بودند. كم‌كم دشمن بر شهر تسلّط یافت؛ در هر
______________________________
(1). نحل: 112
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1389
خانه و ملكی تصرّف كرده و عزیزان آن را ذلیل ساخت؛ پادشاه را محبوس كرد، بیش‌تر امیران را با برخی از ساكنان شهر به قتل آورد ... وا اسفا بر این سرزمین و ساكنان آن، به ویژه یاران و دوستان؛ وا اسفا بر تخریب مدارس و معابد و فقدان عالمان و صالحان؛ وا مصیبتا بر از میان رفتن آثار فقیهان!
مؤلف پس از آن از وضعیت خود می‌گوید كه در این اوضاع، او نیز مبتلا به ضرب و حبس و غضب اموال شده و با این همه، خداوند با تفضل خود زندگی و آبروی او و برخی از افراد خاندان او را حفظ كرده است. زمانی كه ماندن وی در شهر دشوار شد، او همراه با برخی از برادران دینی خود، شهر را به سوی برخی از قریه‌ها ترك نموده، از آن قریه و آرامش حاكم بر آن یاد كرده است. گویا این همان قریه خاتون‌آباد است كه وی در آن‌جا با زین الدین خوانساری برخورد كرده و این اجازه را در سال 1138 در همان قریه برای او نگاشته است. «1» این قریه، دست كم، برای علمای خاتون آبادی، در جریان فتنه افغان، قریه امنی بوده كه به آن‌جا پناه می‌آورده‌اند. «2»
از نكات جالب زندگی میر محمد حسین این است كه نادر شاه كه در اوائل اصرار بر درگیری با عثمانی‌ها داشت- برخلاف اندیشه و عمل بعدی خود- خواستار فتاوایی در تكفیر عثمانی‌ها و جواز قتل و غارت اموالشان بود. از این رو، در اصفهان از میر محمد حسین خاتون آبادی خواست تا در این باره فتوایی صادر كند؛ اما وی كه عقیده به این امر نداشت حاضر به دادن این فتوا نشد. نادر از این مخالفت برآشفت و در برابر، میر محمد حسین گفته است كه اگر نمی‌تواند او را تحمل كند، حاضر است اصفهان را به مقصد دیگری ترك كند؛ با این حال نادر او را تحمل كرده است. «3»
ملا اسماعیل خواجویی (م 1173) نیز در كتاب اربعین خود گزارشی از وضع مصیبت‌بار سلطه افاغنه یاد كرده است؛ زمانی كه خون مؤمنان ریخته شده و زنان مؤمنه اسیر كفره فجره شده‌اند. «4»
در لابلای كتاب‌های شرح حال و نیز در اشاراتی كه در انتهای برخی از تألیفات آن دوره
______________________________
(1). نسخه‌هایی از این اجازه در كتابخانه مرعشی (6320)، مدرسه شهید مطهری [سپهسالار] (7525) و مجلس (ج 16، ص 404) موجود است. متن آن در كتاب نفحات الروضات صص 476- 510 به چاپ رسیده است. همچنین تصحیح تازه‌ای از آن را آقای جویا جهانبخش انجام داده‌اند كه در میراث حدیث شیعه، دفتر چهارم، صص 439- 520 چاپ شده است.
(2). نك: جزائری، الاجازة الكبیرة ص 99 پاورقی.
(3). قزوینی، تتمیم امل الامل صص 126- 127؛ نیز بنگرید: نوری، الفیض القدسی، چاپ شده در بحار، ج 105، ص 105
(4). خواجویی، الاربعون حدیثا، (قم، 1371) صص 389- 390
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1390
آمده است، از عالمان دیگری می‌توان سراغ گرفت كه به دلیل فتنه افغان از شهر خارج شده و یا به دست آن‌ها كشته شده‌اند. از جمله كشته‌شدگان این فتنه، یكی محمد صادق بن میر عبد الحسین خاتون آبادی است كه در همان سال 1134 در جریان تصرّف اصفهان توسط افاغنه كشته شد. «1» نمونه‌های دیگر، میرزا مهدی نسابه شیرازی و آقا محمد مهدی فرزند آقا محمد هادی اردكانی است كه آقابزرگ از آنان یاد كرده است. «2»
میر آصف قزوینی یكی دیگر از اندیشمندانی است كه در جریان فتنه افغان به همراه دوستانش گرفتار مشكلات چندی شده است؛ از او حكایت شده است كه در جریان محاصره، آن گاه كه قحط و غلای شدیدی حكمفرما بود، وی به همراه برخی از رفقایش قدری گوشت خر را به قیمت گزافی خریده و آن را طبخ كردند؛ پس از آن، در جریان تقسیم، به اندازه‌ای دقت شد كه سهم هر كس را وزن می‌كردند تا دقیقا به اندازه سهم دیگران باشد؛ گفته شده است كه قزوینی، سهم خود را آخر از همه برداشت و با كم برداشتن سهم خود به نفع دیگران، ایثار كرد! گویا وی در همان ایام درگذشته است. «3» از وی شرح مفصّل بر خطبه همام یاد شده است. «4»
آقا حسن علی فرزند آقا جمال خوانساری، از دیگر عالمانی است كه پس از محاصره اصفهان به همراه طهماسب دوم از شهر اصفهان گریخت و از آن‌جا به قزوین و سپس تبریز رفت. به نوشته قزوینی، او به عهد طهماسب دوم رئیس العلماء بوده است. «5»
آقا خلیل فرزند محمد اشرف قائنی اصفهانی نیز از عالمان مشهور این عهد اصفهان بوده و به نوشته قزوینی، پس از درگذشت آقا جمال خوانساری (م 1122) از چهره‌های برجسته و معتمد اصفهان به شمار می‌رفته است. پس از محاصره اصفهان، وی دچار مشكل شده، اما پس از چندی از آن وضع رهایی یافته و به قزوین رفته است؛ قزوینی می‌گوید: قبل از ورود وی به قزوین، شرابخوری در این شهر رایج بوده، حتی بیش از خوردن آب! اما به همّت او این رسم زشت به كلی برافتاد. «6» آقابزرگ با یاد از تألیفات وی، تاریخ درگذشت او را شب مبعث سال 1136 می‌داند. «7»
یكی از عالمانی كه فتوای جهاد بر ضد افاغنه داد، محمد رضی قزوینی بود؛ او به دنبال
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، ص 362، مهدوی، تخت فولاد، ص 114
(2). و نیز نك: فسائی، فارسنامه ناصری، ج 1، صص 501- 502
(3). قزوینی، تتمیم، ص 49؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 1
(4). آقابزرگ، ذریعه، ج 13، ص 226
(5). تتمیم امل الامل ص 107، و از آن‌جا در الكواكب المنتثره ص 173.
(6). قزوینی، تتمیم، صص 142- 146
(7). الكواكب المنتثره صص 243- 244
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1391
این فتوا، به همراه جمع كثیری از مردم، در قریه دیال آباد قزوین در برابر افاغنه ایستادگی كرده و به شهادت رسید (در سال 1136). «1»
محمد علی شیرازی سكاكی نیز كه از عالمان عارف این عهد اصفهان و از جمله استادان قطب الدین محمد نیریزی بود، به دست افاغنه به شهادت رسیده و در خانه‌اش دفن شد. «2»
احمد نیریزی، كاتب مشهور معاصر شاه سلطان حسین كه خطوط وی در میانه سالهای 1130 تا 1150 باقی مانده، در جریان فتنه افاغنه، در خانه‌ای پنهان شده و در همان حال مجموعه‌ای از ادعیه را برای صاحب خانه كتابت كرده است. «3»
درباره سید عبد اللّه موسوی جزائری صاحب الاجازة الكبیرة گفته شده است كه در جریان حكومت افاغنه، برای یكی از كشیشانی كه در دست آنان گرفتار آمده بود، نزد افاغنه وساطت كرده و آنان او را آزاد كردند. وی سپس آن كشیش را به شهر تستر- شوشتر- برد تا درباره مسیحیت اطلاعاتی از او كسب كند. «4»
یكی از كسانی كه در جریان فتنه افغان گرفتار مصیبت شد، فاضل هندی است. شیخ علی حزین ضمن شرحی از محاصره اصفهان به ذكر وفیات برخی از اعلام آن دیار در حول و حوش فتنه افغان پرداخته و فهرستی از اندیشورانی را كه اندكی قبل از فتنه و یا در حین محاصره از دنیا رفتند، بیان می‌دارد. از جمله آن‌ها فاضل هندی است كه با عبارت «چندی قبل از حادثه اصفهان» درگذشت از او یاد شده است. «5» سال درگذشت وی آن چنان كه بر روی سنگ قبر وی بوده 25 رمضان 1137 است. طبعا وی در اوج این دشواری‌ها، به صورت پنهانی درگذشته است. «6»
عالم دیگری كه حزین از او یاد كرده، میرزا كمال الدین حسین فسوی است؛ وی می‌نویسد: او «از استادان من بود كه در سن كهولت در ایام محاصره به رحمت ایزدی پیوست». عالم دیگر مولانا حمزه گیلانی كه است كه به نوشته حزین: «از اعاظم تلامذه فیلسوف اعظم مولانا محمد صادق اردستانی علیه الرحمة و از اصدقای من بود؛ وی را در اواخر ایام محاصره رحلت افتاد». حزین تقریر درس حكمت استاد خود اردستانی را با آغاز
______________________________
(1). درباره او نك: قزوینی، تتمیم، ص 157؛ آقابزرگ، الكواكب، ص 277
(2). درباره او نك: حزین، تذكره، ص 179 (تصحیح دوانی، تهران، مركز اسناد، 1375)؛ آقابزرگ، الكواكب، صص 533- 534
(3). الكواكب ص 52.
(4). نك: مقدمه محقق بر الاجازة الكبیرة، ص 23
(5). حزین، تاریخ و سفرنامه، (چاپ اصفهان، 1334) ص 65
(6). درباره وی بنگرید: جعفریان، مقالات تاریخی، دفتر سوم، نوشتار «احوال و آثار فال هندی».
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1392
فتنه افغان ناتمام گذاشت. «1» دیگری مولانا محمد رضا خلف مرحوم مولانا محمد باقر مجلسی ... [بود كه] در سانحه مذكوره، با دو برادر عالی مقدار و جمعی از اولاد و اقربا كه همه از معاشران و دوستان صمیمی من بودند، رحلت نمودند. «2» ملا عبد اللّه مجلسی فرزند علامه مجلسی نیز در فتنه افغان به خرم آباد رفت و در آن‌جا به سال 1137 درگذشت. «3»
گزارش دیگری حكایت از آن دارد كه طی سال 1134 و بعد از آن، به قدری اوضاع اصفهان آشفته شده است كه دانشوران به هیچ روی نمی‌توانستند برای كسب علم به این سوی و آن سوی سفر كنند. «4» كاتب رساله‌ای از فاضل هندی با عنوان بینش، غرض آفرینش نوشته است كه رساله را در ذی حجه 1136 در قریه خورمیزك (از قرای مهریز یزد) به اتمام رسانده و این در حالی بوده است كه او با اهل و عیال خود از خوف افاغنه به آن‌جا پناه آورده است. «5»
یكی از شاگردان فاضل هندی با نام محمد علی كشمیری، از نسخه‌ای از كشف اللثام استادش یاد می‌كند كه وی آن را كتابت كرده و در جریان محاصره اصفهان از بین رفته است؛ محتمل آن است كه وی پس از سقوط اصفهان، به مشهد رفته باشد. «6»
حاشیه‌ای از محمد خوراسگانی بر روی تفسیر بیضاوی حكایت از آن دارد كه این تفسیر وقف بوده و در جریان فتنه افغان غصب شده و او بار دیگر، با صرف پول آن را به دست آورده و در سال 1149 وقف كرده است. «7»
ابو طالب ساعتچی فرزند محمد تقی، از عالمان و خطاطان همین عهد است كه نسخه‌ای از مدارك الاحكام را كتابت كرده است؛ وی نیمی از آن را در اصفهان نگاشته و پس از محاصره آشفتگی اوضاع به كربلا رفته و نیمه دوم آن را كتابت كرده است. «8»
علی قزوینی فرزند میر ابراهیم نیز كه از علمای قزوین بود، به دلیل فتنه افغان به سوی هند گریخت. «9»
حاج میر ابو القاسم خوانساری یعنی جعفر بن الحسین موسوی جد صاحب روضات
______________________________
(1). آقابزرگ، الكواكب، ص 510
(2). حزین، تاریخ و سفرناه، ص 65
(3). الكواكب ص 471.
(4). جزائری، الاجازة الكبیره، ص 205
(5). جعفریان، احوال و آثار بهاء الدین محمد اصفهانی، ص 248
(6). آقابزرگ، الكواكب، صص 548- 549
(7). همان، ص 667
(8). همان، ص 390
(9). همان، ص 542
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1393
الجنات نیز در جریان فتنه افغان به خوانسار رفته و به اصرار مردم برای اقامه جمعه و جماعت در آن‌جا ماند. «1»
میرزا زكی مشهدی، متخلص به ندیم (م 1163) نیز در دوره شاه سلطان حسین صفوی در خدمت محمد زمان خان سپهسالار و محمد قلی وزیر اعظم دیوان اعلی بود كه در پی فتنه افغان، از اصفهان گریخت و به نجف اشرف پناه برد. «2»
سید عبد اللّه موسوی جزائری، مؤلف الاجازة الكبیرة (كه آن را در سال 1168 تألیف كرده) شرحی از زندگی علمای قرن دوازدهم (بیش‌تر كسانی كه در جریان فتنه افغان بوده و حیات علمی آن‌ها پس از آن در دهه‌های چهل تا هفتاد بوده) به دست داده و به مقایسه موقعیت علمای قرن یازدهم و دوازدهم پرداخته است. او یادآور می‌شود كه در قرن گذشته، نعمت از هر سوی برای رشد علم و عالمان فراهم بود و پادشاهان نسبت به علما كمال توفیر و احترام را گذاشته و از هر جهت آنان را تعظیم و تكریم می‌كردند؛ به طوری كه رزق و روزی آنان را فراهم نموده، با آنان پیوند خانوادگی برقرار و آثار آن‌ها را نشر می‌كردند. وی از جمله به امكاناتی كه برای یافتن مدینة العلم صدوق (كه گفته می‌شد در یمن موجود است) به درخواست مرحوم علامه مجلسی فراهم شد، اشاره می‌كند. این وضعیت سبب رشد و تعالی علم در آن قرن شد؛ اما آن راهها برای دانشمندان بعدی مسدود گردید و وسایل و ابزار كار از میان رفت. «3»
واقعیت این است كه با پیش آمد فتنه افغان، این منزلت و مقام نابود شد، و در روزگار نادر با اینكه هنوز علما موقعیتی داشتند؛ اما به دلیل فشاری كه نادرشاه افشار بر آنان وارد كرد (و حتی بسیاری را به دلایل واهی به شهادت رسانده یا قدرت آنان را محدود نمود) علاوه بر ایجاد مزاحمت‌های جدی در راه رشد علم و دانش، مفارقت علما از حكومت و دولت به صورت یك بحران درآمد؛ این بدان معنا نیست كه پیش از آن هیچ جدایی و دوگانگی نبود؛ اما باید توجه داشت كه در اینجا، میان دوره صفوی و عصر نادر به بعد، دو مرحله متفاوت وجود دارد كه یكی از جدی‌ترین مراحل مناسبات علما با حكومت، در پیش و پس از فتنه افغان است.
______________________________
(1). خوانساری اصفهانی، روضات الجنات، ج 2، ص 197
(2). فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس جلد 3، صص 322- 323؛ اشعار وی را در همین مجموعه آورده‌ایم.
(3). جزائری، الاجازة الكبیرة، صص 197- 199
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1395

كتابنامه‌

آدم متز، تمدّن اسلامی در قرن چهارم هجری، ترجمه: علیرضا ذكاوتی، تهران، امیر كبیر، 1364
آدمیت، محمد حسن ركن‌زاده، دانشمندان و سخنوران فارس، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1338
آرین، قمر، چهره مسیح در ادبیات فارسی، تهران، معین، 1369
آصف، محمد هاشم، رستم التواریخ، به اهتمام محمد مشیری، تهران، 1356
آقابزرگ، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، قم، مؤسسة اسماعیلیان،
-- الروضة النضرة، تحقیق و اضافات: علی نقی منزوی، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة.
-- الكواكب المنتثره، به كوشش علی نقی منزوی، تهران، دانشگاه تهران، 1372
-- احیاء الداثر من القرن العاشر، قم، اسماعیلیان، 1373 ش
-- نقباء البشر فی القرن الرابع عشر، تعلیقات سید عبد العزیز طباطبایی، افست مشهد 1404 ق.
آوی، حسین، فرمان مالك اشتر، به كوشش محمد تقی دانش پژوه، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1359
ابن ابی یعلی، محمد، طبقات الحنابله، تحقیق: محمد حامد الفقی، قاهره، 1371
ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر.
ابن ادریس، السرائر، تهران، اسلامیه، 1390
ابن جوزی، عبد الرحمن، المنتظم، بیروت، دار الكتب العلمیة، 1411 ه ق.
ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، قاهره، 1385
ابن حزم الأندلسی، الفصل فی الملل و الأهواء و النحل، بیروت، دار الندوة الجدیدة افست طبع 1317 مصر.
--- رسائل، تحقیق: احسان عباس، بیروت، المؤسسة العربیة، 1987 م.
ابن طاوس، الاقبال بالاعمال، ج 3، تحقیق جواد قیومی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1414
ابن فقیه همدانی، اخبار البلدان، آلمان، چاپ عكسی سزگین
ابن یوسف شیرازی، دانش پژوه، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه سپهسالار، تهران، 1313
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1396
ابن یوسف شیرازی و دیگران، فهرست نسخه‌های كتابخانه مدرسه سپهسالار، (شهید مطهری فعلی)،
ابهری، محمد بن اسحاق حموی، انیس المؤمنین، تهران، بنیاد بعثت، 1363 ش.
---- منهج الفاضلین، نسخه ش 2197 كتابخانه ملی
اردبیلی، ملا احمد، مجمع الفائدة و البرهان، قم، انتشارات اسلامی
-- هفده رساله، قم، كنگره مقدس اردبیلی، 1375
ارموی، جلال الدین، تعلیقات نقض، تهران، انجمن آثار ملی، 1358 ش.
استادی، رضا، انصاری، ناصر الدین، هزار كتاب و رساله پیرامون نماز، قم، 1371.
-- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مدرسه فیضیه، قم، 1398 ق.
-- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مسجد اعظم، قم، 1365 ش.
-- و حسینی، سید احمد، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله گلپایگانی، قم، كتابخانه آیة الله گلپایگانی.
استرآبادی، حسن بن مرتضی، از شیخ صفی تا شاه صفی، به كوشش احسان اشراقی، علمی، تهران، 1366
اسكندر بیك تركمان، عالم آرای عباسی، به كوشش ایرج افشار، تهران، امیر كبیر، اصفهان، تأیید، 1334
اصفهانی، ابو الفرج، مقاتل الطالبیین، تحقیق: كاظم المظفر، نجف 1385 ق.
اعتماد السلطنه، تاریخ منتظم ناصری، تصحیح محمد اسماعیل رضوانی، تهران، دنیای كتاب، 1364
اعظمی واقفی، سید حسین، میراث فرهنگی نطنز، انجمن میراث فرهنگی نطنز، 1374
افشار، ایرج و ...، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس شورای اسلامی، ج 16
افندی، ملا عبد الله اصفهانی، ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، قم، كتابخانه مرعشی، 1401
افندی، میرزا عبد الله، تعلیقة امل الامل، تصحیح سید احمد حسینی، مرعشی، 1410
-- ریاض العلماء و حیاض الفضلاء، تحقیق: سید احمد حسینی، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1406 ق.
الئاریوس، سفرنامه، ترجمه احمد بهپور، تهران، ابتكار، 1363 ش.
القاب و مواجب دوره سلاطین صفویه، تصحیح یوسف رحیم‌لو، مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد، 1372
امام قلی میرزا، منشآت، نسخه خطی شماره 1859 كتابخانه آیة الله گلپایگانی
امحزون، محمد، المدینة المنورة فی رحلة العیاشی، كویت، دار الارقم، 1406 ق.
امیر محمود بن میر خواند، ایران در روزگار شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی، تهران، بنیاد
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1397
موقوفات افشار، 1372
* امین، حسن، مستدركات اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف، 1418
امین، محسن، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف، تهران، افست وزارت ارشاد اسلامی.
امینی، عبد الحسین، شهداء الفضیلة، نجف، مطبعة الغری، 1355 ق.
انوار، عبد الله، فهرست نسخ خطی كتابخانه ملی، تهران، انتشارات كتابخانه ملی ایران
ایرانی، اكبر، موسیقی در سیر تلاقی اندیشه‌ها، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1374
ایزد پناه، حمید، آثار باستانی و تاریخی لرستان، تهران، آگاه، چاپ دوم، 1363
ایمانیه، مجتبی، فرهنگ اصفهان، اصفهان، دانشگاه اصفهان، 1355
باخرزی، عبد الواسع نظامی، مقامات جامی، تحقیق: نجیب مایل هروی، تهران، نشر نی، 1371.
بحرانی، شیخ یوسف، الحدائق الناضرة فی احكام العترة الطاهرة، نجف، دار الكتب الإسلامیة، 1381 ق.
بحرانی كاشانی، سید ماجد، ایقاظ النائمین و ایعاظ الجاهلین، تحقیق علی مختاری، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
بحرانی، یوسف، لؤلؤة البحرین، تحقیق محمد صادق بحر العلوم، نجف، مطبعة الحیدریه، (بی‌تا)
براون، ادوارد، تاریخ ادبیات ایران از ظهور قدرت صفوی تا عصر حاضر، ترجمه بهرام مقدادی، تهران، مروارید، 1369
برن، رهر، نظام ایالات در دوره صفویه، ترجمه كیكاوس جهانداری، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1357
بروجردی، آزاد، روایت یك فرنگی از كتاب، نگارش و تحصیل در عهد صفوی، مجله كلك، ش 80- 83، صص 399- 404
بلخی، ابو القاسم، عبد الجبار، قاضی وجشمی، حاكم، فضل الاعتزال و طبقات المعتزلة، تصحیح فؤاد سید، تونس، 1974 م.
بنجامین، سفرنامه، ترجمه محمد حسین كردبچه، تهران، علمی (بی‌تا)
بنی‌اسدی، علی، سیمای استان سمنان، استانداری سمنان، 1374
بورینی، حسن بن محمد، تراجم الاعیان، تصحیح صلاح الدین منجد، دمشق، 1963
بوسه، هربرت، پژوهشی در تشكیلات دیوان اسلامی، ترجمه غلامرضا وهرام، مؤسسة مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1367
بهبهانی، آقا احمد، مرآة الاحوال جهان نما، قم، تحقیق مؤسسه وحید بهبهانی، انصاریان، 1372
بهروزی، علی نقی؛ فقیر، محمد صادق، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملی فارس.
پارسا دوست، منوچهر، شاه اسماعیل اول، تهران، شركت سهامی انتشار، 1375
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1398
-- شاه طهماسب، تهران، شركت سهامی انتشار، 1377
پورگشتال، هامر، تاریخ امپراطوری عثمانی، ترجمه میرزا زكی علی آبادی، تهران، زرین، 1367
پولاك، یاكوب ادوارد، سفرنامه، ترجمه كیكاوس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1368
تاورنیه، سفرنامه، ترجمه ابو تراب نوری، به كوشش حمید شیروانی، تهران، سنائی، 1336
تبریزی، فرائد الفوائد در احوال مدارس و مساجد، به كوشش رسول جعفریان، تهران، میراث مكتوب، 1373
تحویلدار، میرزا حسین، جغرافیای اصفهان، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، دانشگاه تهران، 1342 ش.
تدین، مهدی، حدیقة الشیعه یا كاشف الحق، مجله معارف، سال دوم، شماره 3، صص 105- 122
- مستشرقان و علامه مجلسی، چاپ شده در مجموعه مقالات هشتمین كنگره تحقیقات ایرانی، دفتر سوم، (به كوشش محمد روشن، تهران، 1358) صص 560- 570
ترابی طباطبائی، سید جمال، آثار باستانی آذربایجان، ج 2، تهران، انجمن آثار ملی، 1355
تفرشی، مطالع و مغارب، نسخه خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ش 3282
تمیمی الداری، تقی الدین، الطبقات السنیة فی تراجم الحنفیة، ریاض، دار الرفاعی، 1403
تنكابنی، محمد، قصص العلماء، تهران، علمیه اسلامیه، 1364
جامی، عبد الرحمان، نفحات الانس من حضرات القدس، به كوشش محمود عابدی، تهران، اطلاعات، 1370
جدید الاسلام، علی قلی، سیف المؤمنین یا نقد تورات، به كوشش رسول جعفریان، قم، انصاریان، 1375
---- هدایة الضالین، نسخه 12116 آستان قدس رضوی
جزائری، سید محمد، نابغه فقه و حدیث، قم، مجمع الفكر الاسلامی، 1418
جزائری، سید نعمت الله، الانوار النعمانیة، تبریز، چاپ دو جلدی.
---- المقامات نسخه 3396 كتابخانه آیة الله مرعشی
---- زهر الربیع، بیروت، دار الجنان، 1994
---- مسكّن الشجون فی حكم الفرار من الطاعون، نسخه مرعشی ش 3442
جزائری، عبد الله موسوی تستری، الاجازة الكبیره، تحقیق: محمد السمامی، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1409 ق.
جعفریان، رسول حج‌گزاری ایرانیان در دوره قاجار، چاپ شده در: مقالات تاریخی، دفتر هشتم، 1379
--- احوال و آثار بهاء الدین محمد اصفهانی، قم، انصاریان، 1375
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1399
--- تاریخ خلفا، قم، الهادی، 1378
--- علی بن عیسی اربلی و كشف الغمه، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1373
--- مقالات تاریخی، دفتر ششم، (قم، 1378) دفتر هفتم، قم، دلیل، 1379
جهانگشای خاقان، (تألیف در 948- 955) مقدمه و پیوستها دكتر الله دتا مضطر، اسلام آباد، مركز تحقیقات فارسی ایران و پاكستان، 1364
حائری، صدرائی و ... فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، ج 10، 22، 38
--- فهرست كتابخانه مجلس شورای ملی، مجلدات مختلف، انتشارات مجلس (با تاریخ‌های مختلف)
حائری، عبد الهادی، نخستین رویاروییهای اندیشه‌گران ایران، تهران، امیر كبیر، 1372
حاجی خلیفه، كشف الظنون عن اسامی الكتب و الفنون، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
حبیب آبادی، محمد علی، مكارم الاثار، ج 1، 2، اصفهان 1337 ش.
حزین، محمد علی، تاریخ و سفرنامه، به كوشش علی دوانی، تهران، 1375
حسن زاده، صادق، مقدمه چاپ جدید حدیقة الشیعة، به كوشش صادق حسن‌زاده، قم، انصاریان، 1377
حسین بن عبد الصمد، العقد الحسینی، تحقیق: سید جواد مدرسی، یزد، چاپخانه گلبهار.
حسینی اشكوری، سید احمد، تراجم الرجال، قم، كتابخانه مرعشی، 1414 ق.
---- فهرست كتابهای خطی كتابخانه مدرسه آیت الله خویی در مشهد، قم، 1377 ش
---- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة الله مرعشی؛ 27 ج (از 1354 به بعد).
---- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، قم، كتابخانه مرعشی
حلبی، ابو الصلاح، الكافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، اصفهان، 1403 ق.
حلی، حسن بن یوسف، ارشاد الاذهان، نسخه خطی ش 13560 كتابخانه مجلس.
---- المختلف، قم، مركز الابحاث الاسلامیة، 1414
---- تحریر الاحكام، قم، چاپ سنگی، افست آل البیت، 1414
---- تذكرة الفقهاء، چاپ سنگی، تهران، المكتبة المرتضویة
---- قواعد الاحكام، قم، منشورات رضی
---- كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، بیروت، اعلمی، 1399 ق
---- نهایة الأحكام، قم، مؤسسة اسماعیلیان، 1410
خاتون آبادی، عبد الحسین، وقایع السنین و الاعوام، به كوشش محمد باقر بهبودی، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1352
خاتون آبادی، محمد باقر، ترجمه اناجیل اربعه، به كوشش رسول جعفریان، 1374
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1400
خاتون آبادی، محمد حسین، مناقب الفضلاء، به كوشش جویا جهانبخش، میراث حدیث شیعه، قم، دار الحدیث، 1379
خان احمد گیلانی، نامه‌ها، به كوشش فریدون نوزاد، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1373
خاوری، اسد الله، ذهبیه، تصوف علمی- آثار ادبی، ج 1، تهران، دانشگاه تهران، 1362
خواجگی اصفهانی، محمد معصوم، خلاصة السیر، به كوشش ایرج افشار، تهران، علمی، 1368
خواجویی، ملا اسماعیل، رسالة فی الغناء، تصحیح علی مختاری، سید رسول كاظمی نسب، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین، تاریخ حبیب السیر، تهران، خیام، 1362
خوانساری، آقا جمال، رسائل (شانزده رساله) به كوشش اكبر زمانی‌نژاد، قم، كنگره محقق خوانساری، بهار 1378
خوانساری اصفهانی، محمد باقر، روضات الجنات، تصحیح سید محمد علی روضاتی، اصفهان، 1341 ش.
---- روضات الجنات فی احوال العلماء و السادات، قم، مكتبة اسماعیلیان، 1391 ق خویی، میرزا ابو القاسم نور الانواری، میزان الصواب در شرح فصل الخطاب، سلماس، 1334 ق دارابی، سید محمد بن محمد، مقامات السالكین، تحقیق سید جعفر نبوی، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
دانش‌پژوه، محمد تقی، افشار، ایرج، نشریه نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران.
--- چند اثر فارسی در اخلاق، فرهنگ ایران زمین، ج 19 به كوشش ایرج افشار، تهران، 1354
--- فهرست میكروفیلمهای دانشگاه، تهران، دانشگاه تهران
--- فهرست میكروفیلمهای كتابخانه مركزی دانشگاه، محمد تقی دانش پژوه، تهران، كتابخانه مركزی دانشگاه تهران.
--- فهرست نسخه‌های خطی دانشكده حقوق دانشگاه تهران.
--- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه دانشكده ادبیات دانشگاه تهران، 1344 ش.
--- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه، چاپ دانشگاه تهران، مجلدات مختلف (از 1335 به بعد)
--- فهرستواره فقه هزار و چهارصد ساله در زبان فارسی، تهران، علمی و فرهنگی، 1367
--- نشریه نسخه‌های خطی، دفتر پنجم، تهران، دانشگاه تهران
--- و دیگران، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه ملك، از انتشارات كتابخانه آستان قدس رضوی.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1401
در هوهانیان، هاروتون، تاریخ جلفا، ترجمه لئون. گ. میناسیان، م. ع. موسوی فریدنی، اصفهان، زنده رود، 1379
دلاواله، پیترو، سفرنامه شعاع الدین شفا، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1370
دوسرسو، علل سقوط شاه سلطان حسین، ترجمه ولی الله شادان، تهران، كتاب‌سرا، 1364
ذوالفقار بن حاج علی سلطان، الاربعین فی مطاعن المتصوفین، ش 4578 مرعشی.
ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال، بیروت، دار المعرفة، 1963
رابینو، فرمانروایان گیلان، ترجمه جكتاجی، رضا مدنی، رشت، گیلكان، 1364
-- ولایات دار المرز ایران «گیلان» ترجمه خمامی زاده، رشت، 1357
رازی، امین احمد، هفت اقلیم، تصحیح جواد فاضل، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، بی‌تا
راقم سمرقندی، تاریخ، نسخه عكسی موجود در كتابخانه تاریخ قم.
راوندی، الخرایج و الجرائح، قم، مؤسسة الامام المهدی (ع)، 1409
رحیم لو و ...، یادنامه میرزا جعفر سلطان القرائی، تبریز، دانشگاه تبریز، (؟ 1367)
رشید الدین فضل الله، تاریخ مبارك غازانی، تصحیح كارل یان، لندن، 1940 م.
رضوی، عبد الحی رضوی، حدیقة الشیعة، نسخه شماره 1124، كتابخانه مرعشی.
رضوی، میر محمد باقر، شجره طیّبه در انساب سلسله سادات علویه رضویه، تصحیح محمد تقی مدرس رضوی، 1352
رفعت پاشا، مرآة الحرمین، قاهره، مكتبة الثقافة الدینیة
رمضان ششن و ...، فهرست مخطوطات مكتبة كوپریلی، استانبول، 1406
روضاتی، سید محمد علی، جامع الانساب، اصفهان، 1335
--- دو گفتار، قم، كتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، 1378
--- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه‌های اصفهان، اصفهان، مؤسسه نفائس مخطوطات، 1382 ق.
روملو، حسن بیك، احسن التواریخ، به كوشش عبد الحسین نوایی، تهران، بابك، 1357
ریاحی، مدرسه چهارباغ، مجله حوزه اصفهان، 1379، ش 2
زحیلی، وهبه، الفقه الإسلامی و ادلته، دمشق، دار الفكر، 1409 ق.
زراقط، عبد المجید، الحر العاملی مؤرخ ثقافة و شاعرا، مجلة المنهاج، ش 11، سال 1988، صص 138- 180
زرندی حنفی، محمد بن یوسف، نظم درر السمطین، تحقیق: محمد هادی الأمینی، تهران، مكتبة نینوی.
زرین كوب، عبد الحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران، امیر كبیر، 1362
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1402
سالك قزوینی، دیوان، به كوشش احمد كرمی، تهران، انتشارات ما، 1372
سانسون، سفرنامه، ترجمه تقی تفضلی، تهران، 1346
سباعی، احمد، تاریخ مكه، مطبوعات نادی مكة الثقافی، الطبعة السابعة، 1994
سبزواری، محمد باقر محقق، رسالة فی تحریم الغناء، تحقیق علی مختاری، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
--- روضة الانوار عباسی، به كوشش اسماعیل چنگیزی، تهران، میراث مكتوب، 1377
سبزواری، محمد علی، تحفة العباسیة، شیراز، كتابخانه احمدی، 1326 ق
سبكی، تقی الدین علی بن عبد الكافی سبكی، الفتاوی، بیروت، دار المعرفة.
سپنتا، عبد الحسین، تاریخچه اوقاف اصفهان، اصفهان، اداره اوقاف، 1349 ش.
ستوده، منوچهر، از آستارا تا استرآباد، ج 6، 3، تهران، انجمن آثار ملی، 1355
سروش، محمد، محقق اردبیلی و مسأله حكومت در عصر غیبت، مجموعه مقالات كنگره محقق اردبیلی، مجلد دوم، قم، 1375
سفرنامه حج، (زوجه میرزا خلیل رقم نویس!) به كوشش رسول جعفریان، تهران، مشعر، 1374
سلار، المراسم، قم، 1414
سمامی، محمد، بزرگان رامسر، قم، 1361
سماهیجی، النفحة العنبریة، نسخه 6320 مرعشی صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1402 كتابنامه ..... ص : 1395
رقندی، كمال الدین عبد الرزاق، مطلع سعدین و مجمع بحرین، به كوشش عبد الحسین نوایی، تهران، طهوری، 1353
سمهودی، نور الدین علی بن احمد، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1984
سنجاری، علی بن تاج الدین، منائح الكرم فی اخبار مكة و البیت و ولاة الحرم، مكه، جامعة ام القری، 1419
سید علوی، سید ابراهیم، مجلسی از دیدگاه مستشرقان و ایرانشناسان، كیهان اندیشه، شماره 31، صص 74- 87
سیوری، راجر ایران عصر صفوی، ترجمه كامبیز عزیزی، تهران، سحر، 1366 (نشر مركز، 1379)
سیوری، مقداد، كنز العرفان، تحقیق السید محمد قاضی، تهران، المجمع العلمی للتقریب بین المذاهب الاسلامیة، 1419
شاردن، سفرنامه شاردن، ترجمه اقبال یغمایی، تهران، توس، 1374
شبستری، گلشن راز، ص 24 (چاپ شده در انتهای مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن، از شیخ محمد لاهیجی، با مقدمه كیوان سمیعی، تهران، سعدی، 1371
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1403
شعبانی، رضا، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه، تهران، 1369
شمس الدین مكی، البیان، تحقیق محمد حسون، قم، 1412
--- الدروس، قم، كتابفروشی صادقی.
--- ذكری الشیعة، قم، مؤسسة آل البیت، 1414
شوستر و السر، سیبیلا، ایران صفوی از دیدگاه سفرنامه‌های اروپائیان ترجمه غلامرضا وهرام، تهران، امیر كبیر، 1364
شوشتری، قاضی نور الله، مجالس المؤمنین، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1354
--- مصائب النواصب، ترجمه مرتضی مدرسی چهاردهی
شیبانی، ماجد بن فلاح، الخراجیه، چاپ شده در الخراجیات، قم، انتشارات اسلامی، 1413
شیبی، مصطفی كامل، تشیع و تصوف، ترجمه علی رضا ذكاوتی، تهران، امیر كبیر، 1359
شیرازی، صدر الدین محمد ملاصدرا، رساله جبر و تفویض، تحقیق سید محمدعلی روضاتی، اصفهان، 1341
---- رساله سه اصل، به كوشش حسین نصر، تهران، مولی، 1360، ص 90
---- كسر اصنام الجاهلیة، به كوشش محمد تقی دانش‌پژوه، تهران، دانشگاه تهران، 1340
---- مثنوی ملا صدرا، به كوشش مصطفی فیضی، قم، كتابخانه مرعشی، 1376
شیرازی، عبدی بیك، آیین اسكندری، به كوشش خواجه زین العابدین علی نویدی، دانش، مسكو، 1966
شیرازی، عبدی بیك، تكملة الاخبار، به كوشش عبد الحسین نوایی، تهران، 1369
--- جنة الاثمار، مسكو، دانش، 1979
--- دوحة الازهار، تصحیح علی مینائی تبریزی، مسكو، دانش، 1974
--- زینة الاوراق، مسكو، دانش، 1979
--- مظهر الاسرار، مسكو، دانش، 1976
شیرازی، محمد معصوم، «نایب الصدر» طرائق الحقائق، تصحیح محمد جعفر محجوب، تهران، سنائی، (بی‌تا).
شیروانی، محمد، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه وزیری یزد، تهران، 1353
صائب تبریزی، دیوان به كوشش محمد قهرمان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370
صدرائی‌نیا، حائری، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه مجلس، مجلدات مختلف، قم، مركز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1377
صدر، حسن، تكملة امل الامل، تصحیح سید احمد حسینی، قم، مرعشی، 1406
صدوق، ابن بابویه، كتاب من لا یحضره الفقیه، تحقیق السید حسن خرسان، بیروت، دار الاضواء،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1404
1405
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، تهران، فردوسی، 1370
صفوی، رحیم زاده، زندگانی شاه اسماعیل صفوی، تهران، خیام، 1341
طالقانی، شرح رساله اعتقادات، تألیف 1103، نسخه شماره 2251 مرعشی
عبد المطلب بن یحیی طالقانی، خلاصة الفوائد، نسخه خطی در مجموعه ش 4014 كتابخانه آیة الله مرعشی نجفی.
طباطبائی، عبد العزیز فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه علامه طباطبائی شیراز، علامه چاپ شده در میراث اسلامی ایران، دفتر اول، 1373
--- موقف الشیعة من الخصوم، مجله تراثنا، ش 6
طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار الكتب العلمیة، 1418
طبری، محب الدین احمد، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، بیروت، دار المعرفة.
طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، تصحیح حسن مصطفوی، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348
طوسی، محمد بن حسن، الاستبصار فیما اختلف من الاخبار، تحقیق السید حسن خرسان، بیروت، دار الاضواء، 1406
--- الاقتصاد الی طریق الرشاد، تهران، مكتبة جامع چهلستون، 1400 ق.
--- تهذیب الاحكام، تحقیق السید حسن خرسان، بیروت، دار الاضواء، 1406
--- الخلاف، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1418
--- النهایة، بیروت، دار الكتاب العربی
طهماسب، تذكره شاه طهماسب، تهران، شرق، چاپ دوم 1363
عالم آرای صفوی، به كوشش ید الله شكری، تهران، انتشارات اطلاعات، 1363
عاملی، شیخ حر، الاثنا عشریة فی الرد علی الصوفیة، قم، درودی، 1408 ق.
--- امل الامل، تصحیح: سید احمد حسینی، نجف، مطبعة الآداب، 1385 ق.
--- رسالة فی الغناء، تحقیق رضا مختاری، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
--- وسائل الشیعة، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، قم، 1414 ق.
عاملی، شیخ حسن، الدر المنثور من المأثور و غیر المأثور، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1398 ق
--- رسالة فی الغناء، تحقیق حسین شفیعی، میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
--- الدر المنثور من المأثور و غیر المأثور، قم، مرعشی، 1398 ق.
--- السهام المارقة من اغراض الزنادقه، نسخه خطی شماره 1576
عاملی، محمد شفیع بن بهاء الدین، محافل المؤمنین، نسخه خطی كتابخانه آستان قدس رضوی، ش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1405
6578
عباس، دلال، بهاء الدین العاملی، بیروت، دار الحوار، 1995
عبید خان ازبك، دیوان، نسخه عكسی
عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین احتلالین،
عصامی، عبد الملك بن حسین، سمط النجوم العوالی، قاهره، المطبعة السلفیة.
عطار، تذكرة الاولیاء، تهران، صفی علیشاه، 1374
علم الهدی، معادن الحكمة، مقدمه آیة الله مرعشی، قم، تحقیق و استدراك، علامه احمدی میانجی، انتشارات اسلامی.
علوی، سید احمد، لمعات ملكوتیه، تصحیح رسول جعفریان، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشی، 1375
--- لطائف غیبیه، به كوشش سید جمال الدین میر داماد، اصفهان، چاپخانه حیدری، 1396
--- مصقل صفا، به كوشش حامد ناجی، قم، 1373
غفاری، احمد بن محمد، تاریخ نگارستان، تهران، حافظ، (بی‌تا)
غفاری قزوینی، قاضی احمد، تاریخ جهان آرا، تهران، كتابفروشی حافظ، 1343
فاضل، محمود، فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه جامع گوهرشاد مشهد، مشهد، آستان قدس رضوی، 1371
-- فهرست نسخه‌های خطی كتابخانه دانشكده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه مشهد، تهران، مركز نشر دانشگاهی، 1403 ق.
فتوحات شاهی، نسخه خطی كتابخانه مركزی دانشگاه تهران، ش 1103
فسائی، میرزا حسن فارسنامه ناصری، به كوشش دكتر منصور رستگار فسائی، تهران، امیر كبیر، 1367
فضل بن روزبهان خنجی، تاریخ عالم آرای امینی، انجمن سلطنتی آسیایی، لندن، 1992
فقیهی، علی اصغر، آل بویه و اوضاع زمان ایشان، تهران، انتشارات صبا، 1357
فكرت، محمد آصف، فهرست الفبایی نسخه‌های خطی كتابخانه آستان قدس رضوی، مشهد، كتابخانه آستان قدس، 1369 ش.
فلسفی، نصر الله، زندگانی شاه‌عباس اول، ج 2، تهران، علمی، چاپ پنجم، 1371
فلور، ویلم، برافتادن صفویان، برآمدن محمود افغان، ترجمه ابو القاسم سری، تهران، توس، 1365
فهرست نسخه‌های خطی فارسی كتابخانه‌های ایتالیا، متن ایتالیایی.
فهرست نسخه‌های خطی ایندیا آفیس، دانشگاه آكسفورد، 1930
فیض كاشانی، ملا محسن ده رساله، به كوشش رسول جعفریان، اصفهان، كتابخانه امیر المؤمنین (ع)،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1406
1371
--- الشهاب الثاقب، تحقیق: رؤوف جمال الدین، بیروت، اعلمی، 1410 ق.
قائم مقامی، جهانگیر، یك صد و پنجاه سند تاریخی، تهران، 1348
قاضی نعمان، دعائم الإسلام، مصر، دار المعارف، 1383 ق.
قزوینی، ابو الحسن، فوائد الصفویه، به كوشش مریم میر احمدی، تهران، 1367
قزوینی رازی، عبد الجلیل، نقض، تصحیح جلال الدین محدث ارموی، انجمن آثار ملی، 1358 ش.
قزوینی، عبد الكریم بن یحیی، نظم الغرر و نضد الدرر، به كوشش رسول جعفریان، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1371
قزوینی، عبد النبی، تتمیم امل الامل، عبد النبی قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی، قم، كتابخانه آیة الله مرعشی، 1407 ق.
قزوینی، ملا صالح، نوادر، نسخه دانشگاه تهران، ش 4503
قزوینی، ملا محمد رفیع، دیوان، به كوشش سید حسن سادات ناصری، تهران، علمی، 1359
قزوینی نجفی، اسرار المصائب و نكات النوائب فی ذكر غرایب مصائب الاطایب من آل ابی طالب، نسخه ش 7832 كتابخانه مجلس.
قطیفی، ابراهیم، السراج الوهاج، چاپ شده در الخراجیات، قم، انتشارات اسلامی، 1413
قلقشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، قاهره، مطبعة الامیریة، 1331 ق.
قمی، قاضی احمد، خلاصة التواریخ، 2 ج، تصحیح احسان اشراقی، تهران، دانشگاه تهران، 1359
قمی، ملا محمد طاهر، تحفة الاخیار، نسخه 2204 كتابخانه ملی
--- هدایة العوام و فضیحة اللئام، نسخه 1775 مرعشی
كارری، جملی، سفرنامه، ترجمه عباس نخجوانی، عبد العلی كارنگ، آذربایجان شرقی، اداره فرهنگ و هنر، 1348 ش.
كاشانی، ملازین العابدین، مفرحة الانام فی تأسیس بیت الله الحرام، به كوشش رسول جعفریان، میراث اسلامی ایران، دفتر اول، قم، مرعشی، 1372
كاشفی، ملا حسین، فتوّت نامه سلطانی، تصحیح محمد جعفر محجوب، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350 ش.
كاشی، شیخ حسن، تاریخ محمدی، به كوشش رسول جعفریان، قم، كتابخانه تخصصی تاریخ اسلام و ایران، 1377 ش.
كاشی، عبد الرزاق، اصطلاحات الصوفیة، قم، بیدار، 1370 ترجمه فارسی از: محمد خواجوی، تهران، مولی، 1372
كربلایی، حافظ حسین، روضات الجنان و جنات الجنان، (تصحیح جعفر سلطان القرائی، تهران،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1407
بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1344
كربن، هانری، فلسفه ایرانی و فلسفه تطبیقی، ترجمه جواد طباطبائی، تهران،
كركی، محقق، علی بن عبد العال، جامع المقاصد، قم، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1410
---- رسائل المحقق الكركی، تحقیق: سید احمد حسینی، قم، انتشارات اسلامی.
---- قاطعة اللجاج، چاپ شده در الخراجیات، قم، انتشارات اسلامی، 1413
كروسینسكی، سفرنامه، یادداشتهای كشیش لهستانی عصر صفوی، ترجمه عبد الرزاق دنبلی مفتون، تصحیح مریم میر احمدی، تهران، توس، 1363
كلانتر ضرابی، تاریخ كاشان، به كوشش ایرج افشار، تهران، امیر كبیر، 1365
كمپفر، سفرنامه، ترجمه كیكاوس جهانداری، تهران، خوارزمی، 1363
كیانی، محسن، تاریخ خانقاه در ایران، تهران، طهوری، 1369
گزارش سفیر كشور پرتغال در دربار شاه سلطان حسین صفوی، ترجمه از زبان پرتغالی ژان اوبن، ترجمه به فارسی، پروین حكمت، تهران، دانشگاه تهران، 1357
گزی اصفهانی، عبد الكریم تذكرة القبور، به كوشش باقری بیدهندی، قم، كتابخانه مرعشی، 1371
گلچین معانی، احمد، كاروان هند، مشهد مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس 1369
گیلاننتز، سركیس، سقوط اصفهان، ترجمه محمد مهریار، اصفهان، 1371
لاهیجی، محمد، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، با مقدمه كیوان سمیعی، تهران، محمودی، 1337 ش.
لكهارت، لارنس، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمه مصطفی قلی زاده، تهران، مروارید، 1364
لكهنوی كشمیری، میرزا محمد مهدی، نجوم السماء، با مقدمه آیة الله مرعشی، قم، بصیرتی، 1397
لمبتون، نظریه دولت در ایران، ترجمه چنگیز پهلوان، تهران، نشر گیو، 1379
لیسنر، یعقوب، خطط بغداد فی العهود العباسیة الأولی، ترجمه: صالح احمد العلی، المجمع العلمی العراقی، 1984 م.
مالكوم، سرجان، تاریخ ایران تهران، فرهنگسرا
مجدی، مجد الدین حسنی، زینة المجالس، تهران، كتابخانه سنایی، 1362
مجلسی، محمد باقر، اجازات الحدیث، به كوشش سید احمد حسینی، قم، مرعشی، 1410 ق.
--- بحار الانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء.
--- وصیت نامه، میراث اسلامی ایران، دفتر چهارم، 1374
مجلسی، محمد تقی، اهل ذمه، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، 1375،
--- مسؤولات، تصحیح ابو الفضل حافظیان، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، 1374 ش
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1408
--- روضة المتقین، تهران، مؤسسه كوشانپور،
--- لوامع صاحبقرانی، قم، انتشارات اسماعیلیان.
--- مسؤولات، (به كوشش حافظیان)، میراث اسلامی ایران، دفتر سوم، قم، كتابخانه مرعشی، 1374
مجله بررسی‌های تاریخی، سال چهارم، شماره چهارم؛ سال نهم، شماره دوم
مجله بررسیهای تاریخی، سال نهم، شماره 2، فرمان شاه طهماسب به مولانا رضی الدین، صص 99- 106
مجله راهنمای كتاب، ترجمه‌های فارسی انجیل، سال دوم و سوم
مجله راهنمای كتاب، سال دوازدهم، فرمان خلیفة الخلفایی سید ابراهیم، به كوشش ایرج افشار
مجله یغما، افشار، ایرج، انجیل دیاتسرون، سال چهارم.
مجموعه خطی شماره 9596 كتابخانه آستان قدس رضوی
محبی حنفی، خلاصة الاثر فی اعیان القرن الحادی عشر، بیروت، دار صادر
محجوب، محمد جعفر، تحول نقالی و قصه‌خوانی، تربیت قصه‌خوانان، و طومارهای نقالی، ایران نامه، سال نهم، صص 186- 211
محجوب، محمد جعفر، قصه‌های عامیانه فارسی، مجله سخن، دوره دهم، 1338 ش.
محمد جواد، مفتاح الكرامة، قم، افست مؤسسة آل البیت (ع)
محمد زمان تبریزی، فرائد الفوائد در احوال مدارس و مساجد، تهران، میراث مكتوب، 1374
محمد عارف، انقلاب الاسلام بین الخواص و العوام، به كوشش رسول جعفریان، قم، دلیل، 1379
محمد مقیم یزدی، الحجة فی وجوب صلاة الجمعه، تحقیق: سید جواد مدرسی، یزد، چاپخانه گلبهار. (بی‌تا)
مختاری، رضا و صادقی، محسن میراث فقهی (1) غنا و موسیقی، دفتر اول و دوم (قم، مدرسه ولی عصر ع) دفتر سوم (دفتر تبلیغات اسلامی، 1377 ش
مدرسی، جواد، النجوم السرد بذكر علماء یزد، (نسخه عكس)
مدرسی طباطبائی، سید حسین، تربت پاكان، قم، 1355 ش
--- فقه شیعه، ترجمه آصف فكرت، مشهد، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1368
--- مثال‌های صدور صفوی، قم، 1353
--- زمین در فقه اسلامی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1362
مرتضی، شریف، رسائل، تحقیق: سید احمد حسینی، قم انتشارات دار القرآن.
مرعشی، ظهیر الدین، تاریخ گیلان و دیلمستان، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1347
مرعشی، میرزا محمد خلیل، مجمع التواریخ، به كوشش عباس اقبال، تهران، 1328
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1409
مروارید، علی اصغر، ینابیع الفقهیه، تهران، مؤسسة فقه الشیعة،
مروی، محمد كاظم، عالم آرای نادری، به كوشش محمد امین ریاحی، تهران، 1369
مستوفی، محمد محسن، زبدة التواریخ، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1375
مشكات سید محمد، مقدمه المحجة البیضاء، تهران، اسلامیه
مفید، محمد بن محمد، المقنعة، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1410
منتظری، حسینعلی، البدر الزاهر فی صلاة الجمعة و المسافر، تقریرات درس فقه آیة الله العظمی بروجردی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی 1362 ش.
--- دراسات فی ولایة الفقیه، 4 ج، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.
منزوی، احمد، فهرست نسخه‌های فارسی، ج 5، تهران، مؤسسه فرهنگی منطقه‌ای.
موسوی اردبیلی، فخر الدین، اردبیل و دانشمندان آن، مشهد، 1357
موسوی بهبهانی، علی، حكیم استرآباد، میرداماد، تهران، اطلاعات، 1370
مهاجر، جعفر، الهجرة العاملیة الی ایران فی العصر الصفوی، بیروت، دار الروضه.
مهدوی، مصلح الدین، بیان المفاخر در شرح حال حجة الاسلام شفتی، اصفهان، كتابخانه مسجد سید اصفهان، 1368
--- خاندان شیخ الاسلام اصفهان، اصفهان، 1372
--- دانشمندان و بزرگان اصفهان، اصفهان، انتشارات ثقفی.
--- زندگی نامه علامه مجلسی، اصفهان، حسینیه عمادزاده،
--- سیری در تاریخ تخت فولاد، انجمن كتابخانه‌های عمومی اصفهان، 1370
میبدی، كمال الدین میر حسین قاضی یزدی، شرح دیوان منسوب به امام علی علیه السلام به كوشش حسن رحمانی، سید ابراهیم اشك شیرین، تهران، میراث مكتوب، 1379
میرزا داود اصفهانی، سلطان الانساب، نسخه شماره 2354 كتابخانه ملی.
میرزا زكی مشهدی، ندیم، كلیات، نسخه شماره 1080 كتابخانه مجلس.
میرزا سمیعا، تذكرة الملوك، به كوشش محمد دبیر سیاقی، تهران، امیر كبیر، 1368
میرلوحی، سید محمد، سلوة الشیعة و قوة الشریعة، به كوشش احمد عابدی، قم، مرعشی، میراث اسلامی ایران، دفتر دوم، 1373
--- گزیده كفایة المهتدی، تصحیح گروه احیای تراث فرهنگی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1373
میر لوحی، محمد هادی، اعلام الاحبّاء فی حرمة الغناء فی القرآن و الدعاء، تحقیق محسن صادقی.
میراث فقهی غنا و موسیقی، دفتر اول، 1376
میر لوحی، محمد هادی، رسالة فی الغناء، تصحیح محسن صادقی (میراث فقهی غنا و موسیقی، قم،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1410
مدرسه ولی عصر علیه السلام، 1376).
میر مخدوم شریفی، نواقض الروافض، نسخه خطی شماره 7524 كتابخانه آیة الله مرعشی
مینورسكی، سازمان اداری حكومت صفوی، ترجمه مسعود رجب نیا، تهران، امیر كبیر، 1368
مؤید ثابتی، سید علی، تاریخ نیشابور، تهران، انجمن آثار ملی، 1355 ش.
نجاشی، رجال النجاشی، تحقیق السید موسی شبیری، قم، 1416
نجفی، محمد حسن، جواهر الكلام، تهران، دار الكتب الاسلامیه
نجومی، مرتضی، رسالة الغناء، از انتشارات كنگره شیخ انصاری.
نجیب الدین رضا تبریزی اصفهانی، سبع المثانی، شیراز، 1342 ق.
نراقی، حسن، آثار تاریخی شهرستانهای كاشان و نطنز، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1374
نصرآبادی، محمد طاهر، تذكره، تصحیح وحید دستجردی، تهران، كتابفروشی فروغی.
نصیری، محمد ابراهیم بن زین العابدین، دستور شهریاران، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1373
نطنزی، محمد بن هدایت الله افوشته‌ای، نقاوة الاثار، به كوشش احسان اشراقی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1373
نفیسی، سعید، كلیات اشعار و آثار فارسی شیخ بهایی، تهران، چكامه، چاپ سوم
نوایی، عبد الحسین، اسناد و مكاتبات تاریخی ایران، از تیمور تا شاه اسماعیل، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1370
--- اسناد و مكاتبات تاریخی شاه طهماسب صفوی، عبد الحسین نوایی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1350
--- اسناد و مكاتبات سیاسی ایران از سال 1038 تا 1105، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1360
--- اسناد و مكاتبات سیاسی ایران از سال 1105 تا 1135، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1363
--- روابط سیاسی ایران و اروپا در عصر صفوی، تهران، ویسمن، 1372
نوری، میرزا حسین، الفیض القدسی، چاپ شده در بحار الانوار، ج 105
--- مستدرك الوسائل، تحقیق: مؤسسة اهل البیت لإحیاء التراث، قم
نوش‌آفرین انصاری، وقف‌نامه‌ها و تاریخ كتابخانه و كتابداری، یادنامه ادیب نیشابوری، به كوشش مهدی محقق، تهران، 1365
قطب الدین نیریزی، رساله روحیه و منهج التحریر، به كوشش محمد خواجوی، شیراز 1396 ق
--- فصل الخطاب، نسخه خطی شماره 7269 مرعشی.
واصفی، زین الدین محمود، بدایع الوقایع، تصحیح الكساندر بلدروف، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1411
واله اصفهانی، محمد یوسف، خلد برین، حدیقه دوم، به كوشش میر هاشم محدث، تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1372
وحید قزوینی، محمد طاهر، عباسنامه، تصحیح ابراهیم دهگان، اراك، 1329
ولی قلی شاملو، قصص الخاقانی، تصحیح حسن سادات ناصری، تهران، انتشارات وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی، 1374
همایون فرخ، تاریخچه كتاب و كتابخانه در ایران، مجله هنر و مردم، ش 64- 66
هنرفر، لطف الله، گنجینه آثار تاریخی اصفهان، اصفهان، كتابفروشی ثقفی، 1350
هنوی، جونس، هجوم افغان و زوال دولت صفوی، ترجمه اسماعیل دولتشاهی، تهران، 1367
هینتس، والتر، شاه اسماعیل دوم، ترجمه كیكاووس جهانداری، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371 ش.
یحیی بن معین، تاریخ، مكه، تصحیح نور الدین سیف، 1399 ق
یوسفی، غلامحسین، ابو مسلم، سردار خراسان، تهران، شركت سهامی كتابهای جیبی، 1368 ش.
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1413

نام اشخاص‌

آخوند درویش نصیرا قزوینی، 764
آخوند طالبا، 1080
آدم، 149، 615، 673، 1235، 1338
آدم خوار ملازم حسین قلی خان، 770
آغابیگم دختر شاه‌عباس اول، 1123
آغاناظر، 880
آقا ابراهیم خطاط، 742
آقا ابراهیم شاگرد آقا رضی قزوینی، 579
آقا ابراهیم مشهدی، 323، 726
آقا احمد بهبهانی كرمانشاهی، 327، 529، 1098
آقا امام قلی، 887
آقا جمال خوانساری، 188، 241، 242، 268، 290، 292، 306، 315، 317، 318، 404، 737، 764، 988، 1109، 1120، 1122، 1134- 1140، 1390
آقا حسن علی بن آقا جمال خوانساری، 735
آقا حسن لنبانی، 730
آقا حسین بن آقا ابراهیم مشهدی، 734
آقا حسین تاج، 733
آقا حسین خوانساری، 224، 226، 292، 392، 412، 701، 764، 770، 763، 1044، 1081، 1158، 1166
آقا حسین متصدی، 889، 890
آقا حسین مشهدی، 733، 734
آقا حفیظ، 1081
آقا حقّی، 382
آقا خان ثانی، 1111
آقا خلیل اصفهانی، 1311
آقا خلیل قائنی اصفهانی، 737
آقا رضی الدین بن آقا حسین خوانساری، 405، 1134، 1138
آقا رضی قزوینی، 579
آقا سعادت از خواجگان، 844
آقا شیخ، عالمی در كاشان، 1088
آقا علی كدخدا، 767
آقا كمال خزانه‌دار، 880، 881، 913- 918، 934، 935، 936، 938، 940، 941، 943، 946، 1246
آقا محمد باقر همدانی، 734
آقا محمد حسین، 883، 893
آقا محمد حسین لنبانی، 738
آقا محمد حسین ولد مرحوم محمد شفیع، 898
آقا محمد شریف مشهدی، 735
آقا محمد شفیع جنیرانی، 893
آقا محمد علی كرمانشاهی، 531، 728
آقا محمد هاشم درویشی، 1375
آقا میرزا مهدی فرزند میرزا حبیب الله، 1158
آقا هوشیار، 888، 889، 890، 897
آمیر محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی، 27
آنتونیو دوژزو، 600، 986، 1001، 1003 و بنگرید علی قلی جدید الاسلام
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1414
آنتونیو گوه‌آ، كشیش، 967
ابراهیم آقا، 881
ابراهیم ادهم، 625
ابراهیم استرآبادی، 1126
ابراهیم اللقانی، شیخ الاسلام، 1148
ابراهیم بن حسین بیری‌زاده، 1147
ابراهیم بن سلیمان قطیفی، 322
ابراهیم بن شیخ علی بن عبد العال، 1162
ابراهیم بن علی سیاری بحرانی، 819
ابراهیم بن محمد كنانی، 826
ابراهیم بن موسی الحلبی، 69
ابراهیم پدر عبد الكریم پدر شیخ لطف الله، 1159
ابراهیم حسینی نیشابوری طوسی مشهدی، 318
ابراهیم (ع)، 438، 615، 673
ابراهیم یوزباشی، 881
ابن ابی الحدید، 649، 816
ابن ابی جمهور احساوی، 47، 582، 699، 759
ابن ادریس، 113، 818، 821
ابن اشناس، 821
ابن اعثم كوفی، 427، 466
ابن العمید، 725
ابن المهجناز بزاز، 821
ابن بابویه (پدر شیخ صدوق)، 469، 612، 809، 1059
ابن بابویه، منتجب الدین، 755
ابن تیمیه، 17، 67، 68
ابن جوزی، 445، 468، 633، 776
ابن حجر عسقلانی، 473، 1148
ابن حجر هیتمی، 69، 74، 827، 846
ابن حزم اندلسی، 253
ابن حسام خوسفی، 855
ابن خاتون عاملی، 62، 1160
ابن خالویه، 810
ابن خلدون، 1316
ابن سینا، 415، 711، 725، 729، 1124
ابن شهر آشوب، 452، 723، 815
ابن طاوس، 81، 141، 441، 474، 475، 476، 595، 824، 1108، 1109، 1127
ابن طلحه شافعی، 633
ابن عباس، 469
ابن عبدربه اندلسی، 452، 789
ابن عطاء، 614
ابن قتیبه، 143، 789
ابن مسكویه، 1076
ابن مقفع، 142، 159
ابن مقله، 742
ابن ملجم، 637، 797
ابن میثم بحرانی، 516، 603، 759، 820
ابو الحسن احمد بن عبد الله بكری، 821
ابو الحسن الشریف العاملی، 188، 1140
ابو الحسن بن محمد رضوی مشهدی طوسی، 328
ابو الحسن خرقانی، 584، 1089
ابو الحسن علی بن تقی رضوی لكهنوی، 1146
ابو الحسن قزوینی، 1383
ابو الحسن ماوردی، 144
ابو الصلاح حلبی، 115، 117، 121
ابو العباس احمد بن حسن بن عبد اللّه، 209
ابو الفتح بن عبد السلام مالكی، 1147
ابو الفتح محمد بن عبد السلام تونسی، 1147
ابو الفتوح رازی، 1126
ابو الفضل بن ادریس بتلیسی، 37
ابو الفضل عراقی، 261
ابو الفضل هندی، 1175، 1185
ابو القاسم بن اسماعیل وراق حلی، 815
ابو القاسم خوئی ملقب به نور الانواری، 1355، 1380
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1415
ابو القاسم سحاب، 328
ابو القاسم سرّی، 1171
ابو القاسم كرّگانی، 650
ابو الولی انجو، 200
ابو بكر، 21، 24، 34، 48، 58، 60، 466، 469، 470، 577، 590، 619، 631، 637، 639، 641، 645، 853، 1051، 1182
ابو بكر جولاه، 655
ابو بكر حضرمی، 169، 258
ابو بكر محمد بن یوسف یزدی، 209
ابو تراب خوانساری، 327
ابو حامد محمد المقدسی، 69
ابو حنیفه، 261، 618، 628، 634، 731، 1066، 1177، 1181، 1182، 1183
ابو حیان (استاد ابن هشام نحوی)، 760
ابو خالد كابلی، 614
ابو ذر، 589، 617، 619، 665، 840، 1055، 1082
ابو ریحان بیرونی، 62
ابو زرعه دمشقی، 255
ابو سعید بن حسین كاتب بیهقی، 809
ابو سعید بن محمد بن حسین بن عبد الرحیم، 1174
ابو طالب، 776
ابو طالب ساعتچی فرزند محمد تقی، 1392
ابو طالب علیه السلام، 1091
ابو عبد الرحمان صالحی معتزلی، 851
ابو عبد الله بن الارزق، 144
ابو علی حائری، 80، 421
ابو علی رودباری، 655
ابو علی كاتب، 655
ابو عیسی، 441
ابو لهب، 1304
ابو لؤلؤ، 81، 429، 442- 444، 448، 454، 456، 468، 469، 470، 472، 473
ابو محمد الحسینی الموسوی الخادم، 1123، 1136
ابو محمد قاسم حریری، 614، 813
ابو مسلم خراسانی، 517، 521، 559، 563، 715، 856، 858، 861، 862، 865- 873
ابو موسی اشعری، 781
ابو نجیب سهروردی، 655
ابو هریره، 804
ابو یعلی سلار بن عبد العزیز دیلمی، 822
ابی القاسم محمد الحسن، 496
ابیس (یك الهه)، 667
احمد آقا (از خواجگان)، 914، 1246
احمد الشویكی، 1147
احمد الشیشنی مصری، 1147
احمد بن ابو نصر بزنطی، 674
احمد بن الحسین النباطی، 846
احمد بن السید صالح الموسوی القزوینی الكاظمی، 327
احمد بن جعفر شامی حلی، 822
احمد بن حداد حلی، 820
احمد بن حسین بن حمزه صریحانی، 822
احمد بن حنبل، 255
احمد بن سلامة، 319
احمد بن سلطان علی هروی، 497
احمد بن عبد الرحیم عمودی شافعی، 1147
احمد بن فهد حلی، 595، 699، 755، 759، 816، 823، 1108، 1125
احمد بن محمد بن لقمان، 69
احمد بن محمد بن مكی شهیدی، 846
احمد بن محمد بن یوسف بحرانی، 310، 324
احمد بن محمد تونی، 579
احمد بن موسی (ع)، 774
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1416
احمد پاشا، 86
احمد تونی، 698
احمد حسینی اشكوری، 421
احمد خاتون آبادی، 738
احمد رفیق، 36
احمد علوی خاتون آبادی، 992
احمد غفاری كاشانی، 494
احمد لاهیجی، 49
احمد مجاهد، 790
احمد نیریزی، 742، 1391
ادریس بدلیسی، 162
ادریس نبی، 991
ادوارد پولاك، 134
ارسطو، 672، 673، 676، 678، 680، 683، 684، 727، 1012، 1015
ارغون خان، 150
اركنجی، 1269
اروپا، 1029
استفنوس، 1035
اسحاق، 1025
اسحاق بن حنین، 813
اسحاق بن علی بن عربشاه بن ... زید بن علی، 1186
اسحاق خان تفنگچی، 1293
اسحاق ختلانی، 655
اسحاق مرید محمود مزدقانی، 655
اسد الله اصفهانی، 246
اسد قصه‌خوان، 859
اسرافیل، 615
اسعد بن عبد القاهر بن اسد اصفهانی، 1138
اسفندیار، 853، 854، 875
اسكندر، 143، 159
اسكندر رومی، 673
اسكندر قصه‌خوان، 859
اسلمس بیك، 21، 22
اسماعیل بروجردی، 729
اسماعیل بن بزیع، 674
اسماعیل بن علی نوبختی، 612
اسماعیل بن محمد باقر خاتون آبادی، 317، 992
اسماعیل تبریزی، 734
اسماعیل چنگیزی، 147
اسماعیل خاتون آبادی، 292، 726، 729، 732، 986، 992
اسماعیل ذبیحی یزدی، 1139، 1140
اسماعیل محمد بن حسین خواجویی مازندرانی، 322
اشرف افغان، 1195، 1196، 1257، 1315
اصغر مهدوی، 993
افضل الدین تركه، 734
افلاطون، 143، 159
افلاطون، 602، 662، 671- 673، 676، 677، 678، 680- 684، 727، 728، 1010، 1012، 1015
افندی، میرزا عبد الله افندی در بسیاری از موارد، (به ویژه 411- 427)
اكبرشاه، 971، 1033، 1176
اكمكچی اوغلی، 37
الجایتو، سلطان محمد خدابنده، 33، 50، 53، 67، 136، 165، 170، 438، 468، 50، 819، 1066، 1067، 1068
الغ بیك میرزا، 58، 1064
الفتی كمره‌ای، 1171
الهی اردبیلی، 480، 756
الیاس، 631
الیاس آقا، 881
الیاس بیك حلواچی اغلی، 22
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1417
امام باقر (ع)، 258، 672، 721، 1235، 1326، 1327، 1341، 1342
امام جواد (ع)، 874، 1235
امام حسن عسكری (ع)، 436، 474، 475، 469، 625، 1108، 1235
امام حسن مجتبی (ع)، 45، 173، 174، 254، 1091، 1235، 1322، 1333، 1349
امام حسین (ع)، 45، 71، 173، 457، 461، 463، 464، 465، 475، 698، 781، 816، 853، 885، 894، 901، 908، 909، 941، 1041، 1061، 1070، 1090، 1091، 1235، 1308
امام رضا (ع)، 371، 372، 373، 377، 651، 674، 809، 826، 844، 881، 895، 917، 1092، 1230، 1235، 1272، 1309
امامزاده اسماعیل، 770
امام‌زاده بسطام، 616
امام زمان (ع)، 109، 116، 127، 137، 434، 465، 470، 479، 496، 533، 595، 612، 613، 630، 695، 787، 830، 1036، 1037، 1040، 1052، 1053، 1057، 1061، 1063، 1067، 1071، 1096، 1160، 1173، 1186، 1235، 1301
امام سجاد (ع)، 256، 258، 1045، 1235
امام صادق، 114، 169، 178، 256، 443، 475، 476، 576، 577، 589، 589، 616، 618، 626، 672، 830، 837، 864، 875، 1084، 1161، 1174، 1178، 1235، 1327، 1341
امام علی النقی (ع)، 436، 441، 474
امام علی (ع)، 22، 35، 33، 34، 53، 72، 79، 94، 116، 149، 152، 159، 173، 188، 256، 258، 331، 424، 430، 437، 445، 448، 451، 456، 466، 467، 469، 471، 472، 480، 481، 519، 523، 568، 570، 577، 589، 605، 617، 620، 635- 637، 654، 659، 646، 672، 675، 690، 764، 766، 776، 852، 853، 855، 859، 894، 908، 929، 989، 1004، 1007، 1016، 1017، 1021، 1029، 1040، 1045، 1052، 1053، 1065، 1067، 1071، 1091، 1105، 1106، 1124، 1234، 1255، 1263، 1300، 1301، 1304، 1308، 1318- 1322، 1325، 1327، 1330، 1331، 1333، 1335- 1337، 1339، 1341، 1343، 1345، 1348، 1350، 1351، 1352، 1353
امام قلی بیك، 928
امام قلی بیك عتیق، 921
امام قلی خان، 322، 529، 1166
امام كاظم (ع)، 721، 826، 830، 1235
امام هادی (ع)، 1235
امحزون، دكتر، 830
ام سلمه دختر قطب نیریزی، 1312
امیر ابو الولی شیرازی انجوی، 244
امیر ارسلان رومی، 854
امیر تاج الدین علی، 202
امیر جمال الدین استرآبادی، 27
امیرخان برادوست، 968
امیر شرف الدین علی شولستانی، 84
امیر شرف الدین علی شولستانی، 1168
امیر علی بیك، 866
امیر علیشیر نوایی، 47
امیر غیاث الدین منصور شیرازی، 172
امیر فیض الله، 417
امیر قوام الدین، 199
امیر محمد امیر یوسف، 41، 55
امیر محمد بن ابی طالب موسوی استرآبادی، 1124
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1418
امیر محمود بن میر خواند، 23، 58
امیر مسعود، 43
امیر مسعود حاكم مكه، 841
امیر معز الدین، 198
امیر نجم ثانی، 52، 55
امیر نظام الدین عبد الحی، 1126
امین بن احمد تونی، 314
انس بن مالك، 652
انصاری، خواجه عبد الله، 632
انگلبرت كمپفر، 130
انوشه خان، 28
انوشیروان، 153
اوحدی، 561
اوریا، 1065
اوزبیوس، 1035
اولئاریوس، 743
اویس، 581، 665
اهدل، 1148
ایلچی یمن، 1037
اینوسان دوازدهم، 983
ایوتیكوس، 1035
باباب حسینی قزوینی، 769، 770
بابا بیات، 763
بابا حیدر، 763
بابا سلطان قلندر، 762
بابا شجاع الدین، 442، 444، 445، 448، 454، 470، 471، 472، 475، 476
بابا صفی، 763
بابا فراش قهوه‌چی، 769
بابر پادشاه، 41، 58
بابر شاه، 65
بابل، اسقف، 1003
بازیل دوسان شارل، 1003، 1004
باغ مرحوم محراب خان والد عالی جاه قورچی باشی، 524 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1418 نام اشخاص ..... ص : 1413
یزید اول، 162
بایزید بسطامی، 522، 568، 571، 608، 610، 611، 612، 614، 616- 625، 647، 648، 649، 651، 657
بایزید دوم، 36
ببلوس (پولس رسول)، 602، 686، 687، 688، 691، 693، 1010، 1030
بحرانی، سید ماجد، 719، 1166
بحرانی، سید ماجد (نویسنده رساله غنائیه)، 703، 722
بحرانی، سید محمد، 724
بحرانی، سید هاشم، 1311
بحرانی، شیخ یوسف، 289، 310، 420، 423، 542، 586، 1203
بحرانی، علی بن سلیمان، 413، 1142
بحرانی ماجد بن محمد شیرازی، 187
بحرانی، ماجد بن هاشم، 539، 544
بحرانی، هاشم بن سلیمان، 312
بحرینی، سید هاشم، 1138
بحرینی، شیخ جعفر، 785
بخاری، 1068
بدر الدین محمد بن ابراهیم، 325
بدر زركشی، 1147
بدیع الزمان قهپایی، 1112، 1123
براون، ادوارد، 37، 1099، 1210
برزنجی، سید محمد بن رسول شریف، 68
برنارماسییووسكی، 969
بروكلمان، 88
برهانپور، 1124
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1419
بس خانم، حاجیه، 889، 897، 898
بلاذری، 452
بلال، 466
بلوهر، 854
بنجامین، 135
بوذاسف، 854
بهاء الدین استیری، 1208، 1246
بهاء الدین محمد بن محمود مشرقی، 325
بهاء الدین محمد بن مولی حسنعلی، 1133
بهاء الدین محمد فرزند علی نقی كمره‌ای، 1166
بهرام بیك، 766
بهزاد بیك، 765
بهمن، 159
بهمنیار، 755
بیاس، 662
بیاندر، 662
بیتواس، 662
بیضاوی، 725، 820
پاپا، 1035
پادشاه پرتغال، 1002
پرسیمون مورالس، 966
پریخان خانم، 31
پسر بنان رافضی، 852
پطرس گیلاننتز، 1211
پولانوس، 1035
پولس، 1010
پیدو دو سان اولون، 1003
پیرحاجی، مرشد محمود افغان، 1378
پی مونتسه، 978
تاورنیه، 220
ترتولیانوس، 1035
تفتازانی، 760
تقی الدین ابراهیم كفعمی، 815
تقی الدین حسن بن علی بن داود حلی، 69
تقی الدین علی بن عبد الكافی سبكی، 20
تقی الدین محمد ارضوی، 292
تقی خان شیرازی، 738
تیّتن (از خدایان یونان)، 667
تیمور، 439، 468، 866، 1070
ثعلب، 816
جابر بن عبد الله انصاری، 665
جابر جعفی، 611، 612
جاحظ، 789، 1182
جالوت، 976
جامی، عبد الرحمن، 56، 561، 578
جان تاداودی سان الیزئو پدر جووانی، 969
جبرئیل، 615، 641، 1067، 1258
جرانیم، 666، 1030، 1033، 1035
جعفر افندی واعظ، 1148
جعفر بن احمد بن حسین قمرویه حائری، 815
جعفر بن حسین بن ... موسوی خوانساری، 311
جعفر بن شیخ علی بن عبد العال، 1162
جعفر بن عبد الله بن ابراهیم حویزی الكمرئی،، 1134، 1137
جعفر بن كمال الدین بحرانی، 846
جعفر سبزواری مشهدی، 1145
جعفر فرزند شیخ لطف الله اصفهانی، 1156، 1158
جعفر قلی خان استاجلو، 1230، 1271
جعفر كذاب، 618
جلال الدین رومی، 470، 525، 532، 571، 589، 611، 617، 618، 627، 637، 638، 652، 653، 656، 646، 675، 676، 685، 687، 693
جلال الدین سیوطی، 444، 445، 467، 760
جلال الدین محدث ارموی، 1120
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1420
جلال الدین محمد الحسینی المتولّی للسدة السنیة المباركة الاحمدیة الموسومة بشاه چراغ، 1374
جلال الدین محمد، ملا شیخ، 947
جلال الدین محمد نواده نیریزی، 1311
جلال الدین محمد یزدی، 968
جمال الدین الحسینی التفرشی، 292
جمال الدین بن عبد الله بن محمد حسینی استرآبادی، 27
جمال بن نور الدین عاملی، 846
جمشید قصه‌خوان، 859
جنید، 568، 606، 655، 791
جوانس، 1035
جهانگیرخان شاه، 978، 979
چنگیز، 49، 53، 438، 1305
چوپیتر، زئوس، جاویس، 667
حاتم بیك اعتماد الدوله شاه‌عباس، 155، 1170
حاج بابا بن محمد صالح قزوینی، 994
حاج محمد كرمانشاهی، 734
حاجی بدیع الزمان، 890، 891
حاجی بهرام، 891
حاجی جعفر، 887، 888
حاجی حق نظر آقا، 880
حاجی حق نظر بیك، 880
حاجی زین الدین، 898
حاجی سلیم ولاتی، 889
حاجی شفیع، 889
حاجی ضیاء الدین، 888- 891
حاجی غلام رضا، 892
حاجی محمد، 956
حاجی محمد رحیم فرزند حاجی ابو العلا، 927
حاجی محمد رحیم فرزند حاجی ابو العلا، 928
حاجی محمد علی بیك، 919، 928، 931، 932، 933
حاجی محمود، 891
حاجی مهدی خان، 914، 946
حاجی مهدی خان بیك، 919
حاجی مؤمن شوشتری، 891
حافظ حسن علی، 56
حافظ زین الدین، 55، 56
حافظ طوطی، 58
حاكم جشمی، 1190
حامد ناجی اصفهانی، 978
حایر امام حسین، 640
حجّاج، 253، 867، 1255، 1304
حذیفه، 474، 477، 665
حر عاملی، شیخ 171، 289، 521، 526، 538، 578، 579، 702، 712، 713، 714، 723، 839، 1127، 1143- 1146، 1156، 1167
حزین، 587، 1311، 1391
حسام الدین الماچینی، 1145
حسن بصری، 589، 693، 853
حسن بن امان الله دهلوی عظیم آبادی، 330
حسن بن حسین بن حسن بن معانق، 819
حسن بن حسین بن حسن سرابشنوی، 808
حسن بن حسین بن علی دوریستی، 577، 578، 808
حسن بن حسین بن مطر اسدی افندی، 822
حسن بن حسین شیعی سبزواری، 469
حسن بن حمزه نجفی، 819
حسن بن راشد حلی، 757
حسن بن سداد حلی، 818
حسن بن سلیمان بن راشد حلی، 473
حسن بن شهید ثانی، 757، 1061، 1162
حسن بن علی بن عبد العالی كركی، 320
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1421
حسن بن علی طبرسی، 452، 480
حسن بن غیاث الدین، 28
حسن بن محقق كركی، 521، 522
حسن بن محمد ابراهیم حسینی، 738
حسن بن محمد بن حسین جاسبی هرازكانی، 808
حسن بن محمد بن حسین ... طحال مقدادی، 560
حسن بن محمد بن راشد حلی، 821
حسن بن مرتضی استرآبادی، 1134
حسن بن ملا عبد الله تستری، 735
حسن بن مهدی علوی حسنی آملی بهلوی، 809
حسن بیك، 934
حسن بیك اصفهانی، 919، 931
حسن داود استرآبادی، 244
حسن رشتی، 85
حسن صدر، 724
حسن علی بن عبد الله شوشتری، 307، 321، 325
حسن علی فرزند آقا جمال خوانساری، 1390
حسن علی مداح، 55، 57
حسن فرزند شهید، 813، 760
حسن فرزند محقق كركی، 562، 572، 578، 1162
حسن قلی بیك، 1002
حسن گنجعلی، 915
حسین ابیوردی، 834
حسین بن آقا ابراهیم خاتون آبادی، 323
حسین بن ابراهیم تنكابنی، 840
حسین بن الحسن جیلانی اصفهانی لنبانی، 312
حسین بن امیر ابراهیم بن امیر محمد معصوم قزوینی، 324
حسین بن حسن بن احمد بن سلیمان غریفی بحرانی، 311
حسین بن حسن بن حسین مؤدب، 817
حسین بن حسن عاملی، 846
حسین بن حسن گیلانی، 918، 945
حسین بن سید حیدر عاملی اصفهانی، 847
حسین بن عبد الصمد، 61، 179، 182، 219، 263، 305، 313، 522، 756، 759، 846، 1103، 1162
حسین بن عبد الله، 1061
حسین بن عبد الله شروانی، 87، 88، 90
حسین بن عبد الوهاب، 822
حسین بن علی اكبر كربلائی، 1138
حسین بن علی المقری، 116
حسین بن علی هجری، 823
حسین بن محمد بن حسن خویانی مویسی، 815
حسین بن محمد بن علی علوی طوسی، 819
حسین بن محمد علی نیشابوری، 847
حسین بن نعمة الله رضوی كاشانی، 1075
حسین بیك لله، 22
حسین تنكابنی، 568
حسین چلبی، 767
حسین عاملی، 323
حسین علوی، 187
حسین علی خان پسر شیخ علی خان زنگنه، 828
حسین قصه‌خوان، 859
حسین قلی خان، 770
حسین نیشابوری، 849
حضرت فاطمه، 48، 453، 477
حكیم ركنای كاشانی، 767
حلاج، منصور، 518، 521، 522، 565، 568، 571، 581، 610- 624، 647، 651، 657، 853، 626، 649، 655، 685
حمد الله مستوفی قزوینی، 445، 468
حمزه بن عبد المطلب، 876
حمزة بن نصر الله بن احمد موصلی، 818
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1422
حناریوس، 1035
حیدر بن سید علی موسوی عاملی، 847
حیدر بن مولی محمد دزفولی، 329
حیرتی، 29، 31، 66، 75، 434
خان احمد گیلانی، 44
خاوری، اسد الله، 1309، 1315
خدای وردی‌خان آهاری تبریزی، 1101
خدیجه، 776
خدیجه سلطان بیگم، 757
خسرو آقا، 882
خسرو آقا، 898
خضر، 631، 653، 654
خلیفه سلطان، 801، 1075، 1076، 1078، 1127، 1166، 1200
خلیفه هوهان، 981
خلیل بن احمد، 760
خلیل بن غازی قزوینی، 289، 320، 579، 581، 592، 847، 1101، 1145
خلیل حریجی، 727
خلیل فرزند محمد اشرف قائنی اصفهانی، 1390
خواجوی، محمد، 1309
خواجویی، ملا اسماعیل، 593، 702، 722، 726، 991، 1389
خواجه اختیار خطاط، 742
خواجه اسحاق سیاوشانی، 64
خواجه جان، 656
خواجه رشید الدین آوی، 820
خواجه عبد اللّه انصاری، 209
خواجه كلان غوریانی، 60
خواجه محمود سرخ، 51
خواجه مظفر، 28
خواجه نصیر، 50، 53، 141، 143، 159، 170، 469، 480، 718، 725، 817، 1134
خواجه نظام الملك، 33، 143، 147، 153، 162
دارا، 159
داود بن حسن جزائری، 1145
داود بن علی استرآبادی، 470
داود (ع)، 149، 998، 1065، 1327، 1341
درویش مجنون، 524
درویش محمد صالح لنبانی، 523
درویش یوسف كشمیری، 765
درهوهانیان، 980، 984
دلاله قزی، 382
دلّا واله، 381، 965، 969، 970، 974
دلدار علی نقوی لكهنوی، 329
دمس پاپا، 1021
دمیری، 1127
دوانی، محقق، 27، 603، 642، 726، 786، 1076، 1091، 1044
دوسرسو، 1200، 1202
دولت خان طرزی، 971
ده ده بیك، 22
ذبیح الله منصوری، 858
ذو الفقار، 583، 755، 758
ذهبی، 427، 445، 467
رابعه عدویه، 853
راغب اصفهانی، 789، 790، 1126
رافائل دومان، 741، 1028، 1029
رجب برسی، 469، 699
رجب علی تبریزی، 568، 730، 731، 733، 765، 767، 887، 1087، 523، 1158
رحیم خان حكیم باشی، 1196، 1248، 1385، 1386
رستم، 853، 854، 875، 876
رستم بیگ، 43
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1423
رستم خان سپهسالار، 1080، 1124
رستم خان گرجی، 1292
رستم محمد خان سعدلو، 1279
رستم میرزا، 64
رسول خدا (ص)، 18، 53، 126، 149، 443، 466، 469، 477، 481، 499، 565، 570، 584، 589، 596، 601، 618، 621، 622، 631، 648، 652، 657، 659، 661، 663، 689، 731، 748، 833، 854، 874، 878، 894، 901، 934، 975، 976، 978، 1007، 1010، 1011، 1025، 1045، 1049، 1052، 1057، 1065، 1066، 1067، 1068، 1070، 1080، 1081، 1082، 1086، 1089، 1092، 1106، 1110، 1141، 1160، 1161، 1163، 1187، 1217، 1234، 1274، 1326، 1327، 1329، 1330، 1340، 1342، 1343، 1344، 1345
رشیدا، 769
رشید خطاط، 742
رشید هجری، 610، 612
رضی الدین علی بن یوسف حلّی، 467، 473
رضی الدین محمد، 246، 367
رفیع الدین حسینی، ملا رفیعا، 275، 729، 731، 757، 1078
رفیعا نائینی، 226، 319، 873، 1085
رفیع قزوینی، 388، 488
روح القدس، 1026
روح الله خاتمی، 331
روزبهان بقلی، 617، 619
روضاتی، محمد علی، 88، 418، 419- 421، 974، 977، 1042، 1295
ریشار، فرانسیس، 1001، 1002، 1003
زال، 853
زاهد گیلانی، 584
زرین كوب، عبد الحسین، 591، 858
زفرینوس، 1035
زمخشری، 561، 725، 1182
زوجه میرزا خلیل رقم نویس، 833
زیاد بن ابیه، 1261
زید بن حارثه، 976
زید بن صوحان، 665
زین الدین ابو بكر، 56
زین الدین العاملی (غیر از شهید ثانی)، 946
زین الدین خوانساری، 1387، 1389
زین الدین علی، 56
زین الدین علی باقی، 200
زین الدین علی بن حسن بن غلاله، 816
زین الدین علی بن سلیمان بن درویش بن حاتم بحرانی، 310، 1145
زین الدین علی بن عین علی شریف گلپایگانی، 82
زین الدین علی بن محمد بن یونس بیاضی، 759، 814
زین الدین كاظماوی مفتی عراق، 738
زین الدین مفلح بن احمد مارونی، 813
زین العابدین الحسینی، 1137
زین العابدین بن ملا نور بخاری، 1148
زین العابدین فرزند نور الدین حسینی كاشانی، 847
زین العابدین كاشانی، 837، 1084
ژیرولانو گزاویه، 978
ساروتقی، 383
ساروتقی، میرزا تقی اعتماد الدوله، 786
سالك قزوینی، 579
سامری، 665
سانسون، 203، 205، 208، 220، 241، 368
سباعی، احمد، 839، 840
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1424
سبزوار، 79
سبستیانوس، 1036، 1037، 1039
سجاح، 614
سرجان مالكم، 132
سرّی سقطی، 655
سطورنا (نام یكی از خدایان)، 667
سعد الدین حنفی، 448
سفاح، 862
سفیان ثوری، 577، 589، 627، 628
سقراط، 159، 683
سگ لوند، 770
سلطان ابراهیم قطب شاهی، 1126
سلطان احمد، 43، 150
سلطان بن حسن بن سلطان بن حسین حسینی شجری، 820
سلطان حسین بایقرا، 33، 41، 47، 51، 59، 371
سلطان حسین بن سلطان محمد استرآبادی، 28
سلطان حسین واعظ دار المؤمنین استراباد، 189، 1125
سلطان سكندر، 431
سلطان سلیمان قانونی، 67، 89، 377
سلطان سلیم عثمانی، 36، 38، 39، 40، 41، 42، 67، 73، 82
سلطان عبد العزیز عثمانی، 70
سلطان علی، 43
سلطان محمد عثمانی، 189، 783، 842
سلطان محمد قائنی، 730
سلطان محمد قطب شاه، 1115
سلطان مراد، 21، 84
سلطان مراد عثمانی، 1167
سلطان یوسف بن ایوب، 68
سلمان، 611، 612، 617، 619، 620، 665
سلمان بن خلیل قزوینی، 322
سلمان ساوجی، 29
سلیمان، 149
سلیمان بن صرد، 1334، 1349
سلیمان بن عبد الله بحرانی ماحوزی، 70، 309، 1102، 1118، 1135، 1139
سلیمان بن علی بحرانی شاخوری، 324، 1145
سلیمان بن محمد بلغاری، 189
سلیمان بن محمد بن سلیمان حائری، 818
سلیمان فرزند ملا خلیل قزوینی، 847
سلیمان نبی، 976، 998، 1021
سمهودی، 826، 827، 1098
سنایی، 625
سولان، 662
سهراب، 853
سید ابراهیم قمی، 726
سید ابو الحسن كربلایی، 262
سید احمد بن زین العابدین علوی، 972
سید احمد حسینی اشكوری، 417
سید احمد خان صفوی، 1195، 1196، 1224، 1229، 1230، 1248، 1254، 1257
سید احمد علوی داماد میر داماد، 190، 319، 564، 869، 870، 873، 970، 973، 974، 976، 978، 979، 980، 1023، 1024، 1183
سید بشیر گیلانی، 726
سید حسن از آل براق، 751
سید حسن شفطی عاملی، 1162
سید حسن عاملی؛، 311
سید حسین عاملی، 729، 734
سید حسین قزوینی، 1146
سید حسین مجهتد كركی، 29، 34، 75، 82، 200، 213، 217، 218، 317، 243، 522، 1162
سید حیدر آملی، 516، 603، 699
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1425
سید حیدر عاملی، 731، 733
سید رضی، 141، 165، 170، 188، 1071
سید رضی الدین حسینی، 205
سید شاه فتح اللّه، 848
سید شریف، 202
سید شریف آملی، 617
سید شریف جرجانی، 31، 75
سید شهاب الدین مرعشی، 182
سید طیّب جزایری، 328
سید علی بن سید ابراهیم بن سید مصطفی الدیدركی، 69
سید علی خان، 777، 848، 1130، 1137
سید علی كیا، 43
سید فخر الدین، 1076
سیّد محمّد (از اعضای دفترخانه صفوی)، 1242
سید مرتضی، 115- 121، 140، 141، 165، 170، 737، 758، 808، 816، 1059، 1071، 1174، 1384، 1386
سید مرتضی بن سید علی الحسینی، 907، 911
سید میرزا رضی، 204
سید میر هادی محتسب، 365
سید نعمت الله جزائری، 214، 2233، 542، 591، 771- 788، 790، 842، 724، 875، 1076، 1114، 1142
سیسرو، 668
سیسماتسی، 1029
سیف الدین خان، 735
سیف سراج، 54
سیلوستر، 1004، 1035
شاردن، 125- 130، 202، 221، 225، 244، 366، 370، 390، 391، 392، 585، 591، 983، 1072، 1211
شافعی، 628، 645، 842، 1066
شاه ابو تراب، 751
شاه اسماعیل، 20، 21، 22، 24، 25، 27، 32، 33، 34، 35، 36، 37، 38، 39، 41، 49، 50، 51، 52، 55، 57، 64، 65، 73، 83، 87، 88، 94، 107، 120، 192، 194، 202، 210، 294، 371، 423، 431، 432، 439، 459، 463، 476، 479، 517، 519، 597، 779، 785، 786، 803، 860، 863، 877، 1067، 1101، 1105، 1106، 1157، 1185، 1211، 1254
شاه اسماعیل دوم، 28، 29، 31، 34، 75، 81، 122، 137، 197، 199، 216، 217، 218، 1070، 1127، 1180، 1185
شاه باقر كاشانی، 768
شاه تقی الدین محمد نسابه، 1186
شاهرخ، 468، 651
شاهزاده ابراهیم، 916
شاه سلطان حسین، 123، 130، 133، 187، 188، 190، 211، 232، 234، 236، 247، 368، 370، 394، 395، 398، 401، 424، 428، 524، 587، 588، 590، 591، 599، 732، 734، 735، 737، 744، 746، 747، 833، 843، 845، 860، 879، 881، 903- 908، 913- 916، 918، 949، 954، 983، 984، 985، 986، 987، 988، 989، 990، 991، 992، 993، 994، 1005، 1006، 1012، 1072، 1102، 1109، 1116، 118،- 1125، 1128، 1131، 1132، 1133، 1139، 1140، 1191،- 1196- 1212، 1219، 1221، 1241، 1246، 1260، 1268، 1272، 1279، 1282، 1297، 1315، 1383، 1384، 1385، 1386، 1387، 1391، 1393
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1426
شاه سلیمان، 42، 126، 130، 184، 198، 203، 202، 220، 223، 224، 229، 367، 368، 370، 374، 389، 394، 396، 484، 485، 486، 488، 537، 558، 567، 569، 585، 586، 706، 712، 728، 733، 751، 753، 781، 829، 880، 980- 984، 1101، 1110، 1113، 1119، 1121، 1123، 1127، 1146، 1152، 1199، 1200، 1383
شاه صفی، 130، 209، 275، 371، 392، 484، 486، 487، 488، 491، 528، 537، 546، 558، 564، 567، 860، 973، 977، 1071، 1075، 1078، 1110، 1127، 1142، 1166، 1167، 1168، 1171، 1175، 1176، 1185
شاه طهماسب، 29، 30، 31، 33، 44، 60، 61، 66، 82، 87، 88، 120، 122، 124، 152، 154، 165، 172، 173، 180، 190، 199، 200، 204، 210، 211، 212، 213، 214، 216،- 219، 227، 236، 240، 246، 249، 311، 322، 365، 368، 370، 373، 374، 375، 377، 431، 439، 464، 475، 479، 493، 495، 496، 497، 498، 499، 500، 503، 517، 520، 521، 734، 775، 784، 828، 859، 860، 861، 863، 869، 881، 1073، 1101، 1104، 1105، 1106، 1109، 1120، 1123، 1126، 1158، 1188
شاه طهماسب دوم، 735، 1195، 1254، 1315، 1369، 1379، 1385، 1386، 1390
شاه‌عباس اول، 31، 32، 34، 82، 85، 122- 124، 136، 190، 200، 202، 203، 208، 218، 219، 220، 369، 370، 381، 382، 388، 389، 391، 452، 464، 475، 486، 487، 516، 520، 523، 526، 529، 566، 569، 616، 762، 763، 764، 766، 767، 768، 769، 775، 779، 784، 793، 801، 810، 843، 860، 881، 965، 966، 967، 968، 969، 970، 1029، 1071، 1072، 1101، 1126، 1141، 1143، 1156، 1158، 1200، 1206، 1363
شاه‌عباس دوم، 71، 123، 126، 129، 135، 147، 183، 201، 202، 220، 226، 237، 249، 319، 371، 383، 388، 389، 390، 485، 487، 488، 523، 524، 533، 537، 540، 541، 555، 700، 706، 741، 767، 801، 985، 1046، 1059، 1071، 1101، 1127، 1129، 1166، 1200
شاه‌عباس سوم، 1316
شاه فضل الله، 1084
شاه فضل الله از علمای كاشان، 837
شاه قاسم، 57
شاه قلی بابا، 37
شاه محمد، 907
شاه محمد بن شمس الدین محمد اصطهباناتی شیرازی، 1124
شاه محمد بن محمد دارابی، 699، 708، 716، 1311
شاه محمد تبریزی، 1384
شاه مسكین خطاط، 742
شاه نظر خان، 982
شاه وردی خان سپهسالار فارس، 1195، 1197، 1230، 1254، 1263
شاهین گرای خان والی، 1101
شبستری (نویسنده گلشن راز)، 602، 611، 640، 660، 676، 1010
شبلی، 614
شبیب شیبانی خارجی، 867
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1427
شرف الدین بوصیری، 1109
شرف الدین حسین بن نصیر الدین موسی بن عود، 813
شرف الدین عثمان، 56
شروان شاه، 21، 107
شعیب، 1235، 1326، 1341
شفیعای خطاط، 742
شمر بن ذی الجوشن، 1261، 1304
شمس الدین ابو علی فخار بن معد، 818
شمس الدین احمد، 38
شمس الدین از سادات رفاعی، 838
شمس الدین حسین بن محمد شیرازی، 757، 847
شمس الدین خفری، 642، 656، 787، 1076
شمس الدین سامی، 88
شمس الدین محمد بن شرفشاه نیشابوری، 809
شمس الدین محمد مكّی جزینی عاملی (شهید اول)، 20، 113، 291، 439، 620، 758، 813، 815، 821، 1060، 1070
شمس المعالی بن علی بن محمد محمدی، 817
شمسای گیلانی، 1158
شمس بن محمد بن مراد، 1127
شمس تیشی، 370، 764
شمعون، 1034، 1036
شهابی، محمود، 330
شهربانو بیگم دختر بزرگ شاه سلیمان، 1254
شهید ثانی، 146، 182، 219، 265، 269، 276، 288، 290، 297، 303، 313، 318، 323، 335، 519، 595، 712، 756، 812، 813، 846، 847، 1077، 1135، 1162، 1169
شیبك خان، 49- 51، 65، 371
شیث نبی، 1235
شیخ ابو الوفاء، 817
شیخ ابو مسعود، 437
شیخ بنا، 423
شیخ بهائی، 61، 125، 189، 218، 219، 244، 267، 305، 312، 415، 518، 522- 526، 544، 558، 623، 642، 562، 568، 592، 596، 598، 616، 618، 632، 656، 699، 740، 781، 784، 787، 812، 816، 823، 846، 869، 973، 981، 994، 1043، 1057، 1060- 1063، 1069، 1071، 1086، 1101، 1103، 1109، 1115، 1128، 1128، 1155، 1156، 1162، 1163، 1166، 1169
شیخ جعفر قاضی كمرای، 206، 405، 413
شیخ جعفر مجتهد بحرینی، 786
شیخ جلال، 931
شیخ جلال الدین محمد، 917
شیخ جنید صفوی، 20، 88
شیخ جواد كاظمی، 414
شیخ جواد محیی الدین، 724
شیخ حسن بن علی طبرسی، 466
شیخ حسن داود، 62
شیخ حسن كاشی، 438، 854
شیخ حسن كمره‌ای، 1170
شیخ حیدر، 19، 88
شیخ رضا كیا، 45
شیخ زاهد گیلانی، 1089
شیخ سیف الدین احمد بن حیی بن سعد تفتازانی، 51
شیخ صدوق، 141، 301، 478، 577، 625، 718، 751، 809، 814، 817، 824، 874، 1045، 1068، 1069، 1109، 1121، 1124، 1127، 1128
شیخ صنعان، 675
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1428
شیخ طبرسی (نویسنده احتجاج)، 613، 619
شیخ طبرسی (نویسنده مجمع)، 875
شیخ طوسی، 112، 141، 169، 291، 292، 427، 477، 577، 612، 625، 699، 808، 809، 814، 817، 818، 822، 824، 875، 1058، 1066، 1069، 1087، 1097، 1126
شیخ علی بن شیخ حسین، 406
شیخ علی بن محمد بن حسن بن شهید ثانی، 146، 412، 413، 480، 518، 521، 522، 575، 578، 579، 581، 702، 703، 708، 709، 710، 712، 813، 1160
شیخ علی خان زنگنه، 42، 390، 392، 728، 733
شیخ علی منشار، 218، 219، 318، 812
شیخ فضل الله، 62
شیخ قاسم بن محمد كاظمی مقیم نجف، 848
شیخ كرم الله، 227
شیخ كلب علی، 317
شیخ لطف اللّه، 115، 240، 319، 323، 933، 1103، 1155
شیخ محمد جعفر شیخ الاسلام اصفهان، 1132، 1135
شیخ مرتضی حایری، 330
شیخ مرعی حنبلی، 1148
شیخ مسعود، 436
شیخ مفید، 113، 115، 116، 121، 140، 141، 301، 468، 476، 477، 561، 578، 613، 718، 783، 808، 809، 813، 814، 818، 821، 822، 824، 842، 1058، 1077، 1120
شیخ موسی حجازی حنبلی، 1147
شیخ یوسف بنا، 422
شیخ یونس شافعی، 1147
شیر غازی خان اوزبك، 1208
شیروانی، ملا میرزا، 447، 836، 1083
صائب تبریزی، 34، 127، 129، 386، 483، 485، 486، 487، 488، 489، 490، 794
صاحب بن عباد، 779
صادق بن محمد صالح اصفهانی، 190
صالح نبی، 1351
صدر الدین محمد تبریزی، 1127
صدر الدین محمد دشتكی، 700
صدر الدین محمد شیرازی دشتكی، 558، 700
صدر الدین محمد قزوینی، 308
صدر جهان طبسی، 379
صعصعة بن صوحان، 665
صفا، ذبیح الله، 1099 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1428 نام اشخاص ..... ص : 1413
ی الدین اردبیلی، 17، 18، 19، 27، 36، 37، 43، 127، 367، 244، 480، 516، 525، 533، 581، 584، 595- 597، 608، 719، 1068، 1069، 1089، 1313، 1375، 1377
صفی الدین بن فخر الدین طریحی، 1386
صفی قلی خان، 1209، 1230
صفیه سلطان بیگم، 757
ضیاء الدین، 889
طارمی، حسن، 1044
طالس، 662
طالوت، 976
طاووس، 756
طباطبائی، عبد العزیز، 818
طبرسی نویسنده اعلام الوری، 824
طبری، 452
طرطوسی، ابو طاهر محمد بن حسن بن علی بن موسی، 855، 857
طرطوشی، 578
طغرل بیك بن میكائیل، 24
طوماس نصارا، 661
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1429
طهمورث، 159
طیفور بن سلطان محمد بسطامی، 811
ظهیر الدین تفرشی، 981، 997
عایشه، 1187
عباد بصری، 627
عباس بن عبد المطلب، 783، 842
عباس بن علی (ع)، 894
عبد الباقی، 1074
عبد الباقی بن عبد الباقی حسینی، 1140
عبد الباقی خاتون آبادی، 272، 752
عبد الباقی خطاط صوفی تبریزی، 189، 582
عبد البر اندلسی، 481
عبد الجلیل رازی قزوینی، 261، 287، 417، 582، 852، 853
عبد الجلیل قزوینی، 417
عبد الحسیب بن احمد علوی، 319
عبد الحسین الكاظمی، 1134
عبد الحسین بن عبد الوهاب الحسینی، 1120
عبد الحسین خاتون آبادی، 242، 847، 987
عبد الحسین كاشانی، 1120
عبد الحسین نوایی، 493
عبد الحی رضوی، 146، 274، 317، 335، 336، 567، 583، 584، 835، 836، 837، 847، 1073- 1075، 1079، 1081، 1082، 1086، 1141
عبد الحی رضوی تولیت آستان قدس، 1075
عبد الخالق بن عبد الرحیم یزدی، 332
عبد الخالق بن مولی عبد الرحیم یزدی مشهدی، 329
عبد الرحمان بن عوف، 473، 480
عبد الرحمن اسفراینی، 655
عبد الرحمن بن ابراهیم قاص، 851
عبد الرحیم بن سید محمد حسینی شهرستانی، 1123
عبد الرحیم بن یحیی بن الحسین البحرانی، 823
عبد الرحیم لاری، 848
عبد الرزاق دنبلی، 1199
عبد الرزاق رضوی، 1084
عبد الرزاق كاشی، 612، 631، 632، 632، 634، 656، 699
عبد الرزاق لاهیجی، 568
عبد الرزاق محیی الدین، 724
عبد الستار لاهوری، 971
عبد السلام بن محمد حر عاملی، 324
عبد السمیع بن فیاض اسدی حلی، 822
عبد الصمد كشمیری، 1135
عبد العال فرزند محقق كركی، 208، 213، 318، 756، 757، 1162
عبد العزیز خان پادشاه اوزبك، 829
عبد العظیم بن عباس استرآبادی، 309
عبد العلی بن محمود خادم جاپلقی بروجردی، 318
عبد العلی طباطبایی، 724
عبد الكریم بن احمد بن طاووس بر، 816
عبد الكریم بن جمال الدین، 816
عبد الكریم بن محمد یحیی قزوینی، 188، 1117، 1124، 1133، 1137
عبد الكریم بن نوفل، 471
عبد الكریم بن یحیی قزوینی، 1140
عبد الكریم پدر شیخ لطف الله، 1158
عبد الكریم شیرازی، 1145
عبد الله ابو كثیر یمنی شافعی، 1147
عبد اللّه انطاكی، 983
عبد الله بن جعفر، 170
عبد الله بن حسین بابا السمنانی، 1145
عبد الله بن زبیر، 867
عبد الله بن صالح سماهیجی، 306
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1430
عبد الله بن عباس، 170، 471
عبد الله بن علی ورامینی، 818
عبد الله بن عمر، 254
عبد الله بن فارس بن احمد تازی قرشی مالكی، 69
عبد اللّه بن محمد تقی مجلسی، 590، 1392
عبد الله بن محمد حسینی حائری، 816
عبد الله بن محمد عیاشی، 829
عبد اللّه بن نور الدین بن نعمت اللّه جزائری، 1122
عبد الله حسینی مدنی، 308
عبد الله خان ازبك، 47، 61
عبد اللّه مشعشع، 1216، 1230، 1287، 1292
عبد اللّه موسوی جزائری، 883، 1391، 1393
عبد المطلب بن حسن اصفهانی، 1140
عبد المطلب بن محمد عبیدلی، 820
عبد المطلب بن مرتضی، 816
عبد المطلب بن یحیی طالقانی، 861، 869، 870
عبد الملك الخادم الحسین، 1140
عبد المؤمن خان، 61
عبد النبی قزوینی، 421
عبد النبی نجفی عراقی، 329
عبد النبی نمازی، 332
عبد الواحد آمدی، 188
عبد الواحد بن صفی نعمانی، 813
عبد الواسع تونی، 188، 1122
عبد الواسع خاتون آبادی، 241
عبد الوهاب بن محمد علی قزوینی، 329
عبد الهادی حائری، 1001
عبد بن سیفی، 578
عبد علی حویزی، 785
عبدی بیك، 33، 52، 120، 483، 4933، 494، 496، 498، 499، 500، 502، 503
عبید الله بن زیاد، 1281، 1304
عبید الله بن عمر، 448، 449، 452
عبید الله خان ازبك، 58، 62
عبید زاكانی، 451
عثمان، 21، 24، 34، 116، 451، 469، 472، 473، 619، 637، 639، 1182
عثمان بن حنیف، 635
عثمان بن یعقوب جوینی، 631
عزازیل، 1253
عز الدین آملی، 173
عز الدین اسحاق بن ابراهیم، 1139
عز الدین حسن بن شمس الدین محمد بن علی مهلبی حلبی، 67
عز الدین حسن بن محمد بن علی المهلبی الحلبی، 456
عزرائیل، 615
عسكریین (ع)، 1053
عصام الدین محمد بن نظام الدین، 570
عصامی، عبد الملك بن حسین، 838، 840
عطار، 561، 563، 565، 625، 627، 628، 663، 675، 685
علامه امینی، 991
علامه حلی، 50، 113، 141، 165، 169، 170، 257، 438، 441، 452، 467، 561، 577، 578، 613، 616، 618، 640، 675، 676، 757، 773، 807، 808، 809، 814، 818، 819، 820، 1002، 1060، 1066، 1068، 1087، 1097، 1121، 1125، 1190
علامه شیرازی، 1076
علامه مجلسی، 136، 137، 174، 187، 211، 224، 232، 241، 249، 267، 289، 311، 367، 395، 396، 399، 404، 411، 418، 419، 515، 517، 523، 529، 530، 542،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1431
558، 567، 574، 575، 580، 581، 582، 586، 588، 589، 590، 591، 592، 593، 601، 603، 724، 727، 733، 749، 751، 752، 753، 755، 758، 785، 790، 809، 810، 821، 823، 824، 873، 874، 875، 883، 973، 1040، 1043، 1044، 1080، 1082، 1083، 1091، 1094، 1098، 1103، 1121، 1136، 1137، 1138، 1139، 1140، 1156، 1157، 1201، 1202، 1203، 1204، 1383، 1385، 1387، 1393
علاء الدوله سمنانی، 18، 321، 582، 629، 651، 655
علاء الدین احمد بن محمد قمی، 1128
علاء الدین حسین بن محمد باقر الحسینی، 880
علاء الدین گلستانه، 1137
علاء الدین محمد، 292
علاء الدین محمد بن علاء الدین حسین الحسینی، 879
علاء الدین محمد طبیب، 1127
علم الهدی بن فیض كاشانی، 312، 333، 557
علی اصغر بن علی اكبر بروجردی، 329
علی اكبر معمار باشی اصفهانی، 768
علی اكبر موسوی آیت اللهی، 328
علی بن ابراهیم بن حسن بن موسی فراهانی، 808
علی بن ابی القاسم، 451
علی بن ابی حمزه، 178
علی بن ابی طالب حسین الموسوی، 910
علی بن احمد هیتمی، 68
علی بن حسن زواره‌ای، 467، 1101، 1107، 1108، 1109
علی بن حسن عاملی، 848
علی بن حسین بن عبد العال كركی، 211
علی بن حسین بن محمد استرآبادی برای شهاب الدین احمد عمادی نیلی، 815
علی بن حسین بن ... میسی، 821
علی بن حسین حسینی عنقانی، 813
علی بن حسین كربلائی، 1134، 1138، 1139
علی بن داود، 71
علی بن داود استرآبادی، 71، 470، 475
علی بن سعید الحر، 724
علی بن سهل، 791
علی بن شهاب الدین احمد بن ابی الجامع حارثی عاملی، 323
علی بن شهیفینی حلی، 816
علی بن شیخ حسین الكربلایی، 406
علی بن شیخ محمد بن احمد بحرانی، 310
علی بن عبد العال عاملی میسی، 1158، 1162
علی بن عبد العالی، 172، 372
علی بن عیسی اربلی، 1104
علی بن فارس بن محمد بن یوسف بن احمد بن ابراهیم بن ابی الفوارس عاملی، 814
علی بن محمد، 292، 307
علی بن محمد امامی، 1102
علی بن محمد بن حسن بن زین الدین، نبیره شهید ثانی، 709
علی بن محمد بن عبد الرحمن اجهوری مالكی، 1147
علی بن محمد بن علی طبری، 819
علی بن محمد بن محمد بن مكی عاملی، فرزند شهید اول، 814
علی بن محمد تقی قزوینی نجفی، 878
علی بن منصور بن حسین مزیدی، 810
علی بن منصور حسینی شیرازی، 756
علی بن مؤید سبزواری، 439
علی بن هلال بن عیسی بن محمد بن فضل، 68
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1432
علی بن هلال جزائری، 173، 174، 699
علی بن یوسف حلی، 481، 808
علی پاشا، 841
علیخان آجرتراش، 769
علی خطیب محتسب، 365
علیرضا بیك، 928
علی رضا شیخ الاسلام، 1158، 1167
علی رضا عباسی خطاط، 768
علی رضا تجلّی شیرازی، 187، 292، 305، 316 539، 763
علی قزوینی، فرزند میر ابراهیم، 1392
علی قلی بن میرزا علی چله جانی، 1140
علی قلی جدید الاسلام، 659، 677، 727، 979، 1003، 1005، 1140، 1009، 1012، 1021، 1022، 1027، 1029، 1041
علی قلی خان قاجار، 147
علی كورانی، 331
علی مالكی اجهوری، 1148
علی محمد بن سید محمد بن دلدار علی، 329
علی مشكینی، 331
علی نقی؟، 1127
علی نقی اصطهباناتی، 532، 1310، 1359
علی نقی بن شیخ ابی العلاء كمره‌ای، 84، 189، 241، 322، 528، 564، 873، 1142، 1143، 1145، 1165- 1190
عماد الدین طبری، 301
عماد الدین علی حسینی استرآبادی میر كلان، 28
عماد بن یونس، 310
عماد مازندرانی گلباری، 1145
عمّار یاسر اندلسی، 655
عمر، 21، 24، 34، 53، 54، 58، 60، 79، 81، 116، 452، 454، 466، 467، 468، 469، 470، 471، 472، 473، 475، 480، 481، 619، 637، 639، 1051، 1182
عمر بن حنظله، 181، 214، 302، 1173
عمر بن سعد، 468، 475، 477
عمرو بن عاص، 1290
عمید الدین عبد المطلب، 820
عنایت الله، 197
عنتر، 876
عوض شوشتری، 309
عیسی، 615، 660، 686، 692، 965، 970، 984، 1027، 1029، 1034، 1035، 1249
عیسی بن محمد صالح، 422
عیسی بیك بن محمد صالح بیك، 312، 428
عیسی خان اردبیلی، 70
عیسی خان قورچی باشی، 770
عیص، 1025
غزالی (احمد)، 589، 649، 650، 651، 655، 676
غزالی، (محمد) 48، 143، 317، 463، 518، 519، 539، 540، 557، 563، 577، 581، 589، 699، 707، 714، 732، 1187، غلام همدانی مصحفی، 1298
غیاث الدین بن جلال الدین واعظ، 1126
غیاث الدین محمد خراسانی، 52- 55
غیاث الدین منصور، 212
غیاث الدین منصور دشتكی، 212، 786
غیاث الدین هبة الله، 1133
فارابی، 711
فارقلیط، 980
فاضل اسفرائینی شفیعی، 759
فاضل تونی، 305، 314، 698، 1077
فاضل قزوینی، 1084
فاضل مقداد، 182، 759، 816
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1433
فاضل هندی، 307، 330، 728، 752، 754- 760، 907، 912، 1001، 1136، 1134، 1391، 1392
فاطمه زهرا (س)، 6533، 690، 1045، 1235
فاطمه بنت اسد، 1080
فتاح بن محمد علی شهید تبریزی، 183
فتح علی خان حاكم جزائر، 781
فتحعلی خان داغستانی، 906، 990، 1193، 1209، 1224، 1230، 1268، 1272، 1385، 1386
فتحعلی شاه، 132
فخر الدین بن محمد بن علی بن احمد بن طریح نجفی، 302، 1142، 1145
فخر المحققین، 142، 757، 759، 808، 809، 813، 815، 820، 1060
فخر رازی، 1190
فردوسی، 852، 854
فرعون، 652، 653، 976، 1066، 1237، 1255، 1274
فضل الله بن روزبهان خنجی، 19، 73- 75، 144، 65
فضل الله راوندی، 808
فضل الله نجفی، 302
فضل علی بیك، 792
فلیپ پادری، 979، 1023، 1024
فلیپ دوم پادشاه اسپانیا، 966، 971
فلیكس، 1035
فیثاغورس، 683
فیروزآبادی، 461
فیشل، 969
فیض كاشانی، ملامحسن، 146، 183، 186، 223، 237، 270، 276، 300، 304، 311، 335، 415، 524، 528، 537، 538، 540، 542، 543، 544، 548، 549، 551، 552، 553، 555، 556، 567، 568، 581، 584، 621، 698، 699، 700، 704، 706، 707، 712، 718، 728، 731، 774، 820، 828، 1073، 1074، 1077، 1079، 1082، 1085، 1089، 1090، 1099، 1113، 1126
قابیل، 1066
قادر عاشق آبادی، 602، 1010
قارون، 1249
قاسم بن حسن، 877
قاضی بن كاشف الدین محمد، 382
قاضی جهان قزوینی، 31
قاضی عسكری، 200
قاضی محمد، 208
قاضی نصر الله زیتونی، 807
قاضی نور الله اندلسی، 49
قاضی نور الله شوشتری، 69، 73، 74، 80، 81، 175، 321، 454، 459، 1067، 1125، 1126
قزاق خان بن محمد خان، 1125
قزوینی، عبد النبی، 724، 725
قسطنطین، 1004، 1023، 1029
قطب الدین الدین كیدری، 428
قطب الدین تبریزی، 590
قطب الدین راوندی، 809، 1097 ژ
قطب الدین شیرازی، 143
قطب الدین كیدری، 427، 469، 817
قطب الدین محمد بن علی شریف لاهیجی، 1113
قطب الدین نیریزی، 532، 600، 717، 1198، 1204، 1205، 1206، 1213، 1216، 1298، 1309- 1311، 1323، 1329، 1355، 1391
قطیفی، شیخ ابراهیم، 124، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 179، 180، 181، 212، 757، 1135
قنبر، 610، 612
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1434
قوام الدین محمد بن محمد مهدی، 1135
قوام الدین محمد بن محمد مهدی حسینی سیفی تفرشی، 1134
قوسی تبریزی، 764
قیلان، 662
كاتولیكوس هاكوب، 981
كاظمای تبریزی، 762
كالوپین، 662، 667، 684
كالون، 1029
كامل مهلبی، 760
كاووس، 275، 853، 1079
كردینالس، 1035
كروسینسكی، 391، 395، 1199، 1201
كشفی، سید جعفر، 287
كعب الاحبار، 469
كفعمی، 476، 1117
كلمنت، پاپ، 1022
كلیبابلوس، 662
كلیسای آلاورد، 968
كلینی، 973، 1101
كلینی، محمد بن یعقوب كلینی، 625، 639، 776، 1058
كمال الدین حاجی، 41
كمال الدین حسن نجفی، 757
كمال الدین حسین بن عبد الحق اردبیلی، 1127
كمال الدین عبد الرحمان عتائقی، 820
كمال الدین محمد بن غیاث الدین محمد حكیم شیرازی، 859
كمپفر، 220، 222، 240
كمیل بن زیاد نخعی، 610، 651، 665
كنتاریا، 1035
كنسول ترنت، 1022
كوچك ورامینی، 81
گاسپار دوس ریس، 1003
گبرائیل افرنجی، 982، 997
گرگین خان، 917، 928
گریگاریوس، 1035
گزاویه، فرانسیس، 971، 977، 974
گزی، 1098
گلستانه نویسنده بهجة الحدائق، 582
گوهر خانم، 21
لاهیجی، محمد صاحب مفاتیح الاعجاز، 611
لطف الله بن معز الدین محمد الحسین، 1137
لكهارت، 1211
لوتر، 1029
لوط، 1235
لویدی ویكوس دیدیو نصرانی، 971، 1033، 1034
لی، 977
لیبریوس، 1035
ماجد بن فلاح شیبانی، 181، 182
ماروت، 1253
مارینوسانوتو، 36
مافرّوخی، 427
ماكاریوس حلبی، 983
مالك اشتر، 164، 186، 187، 188، 665، 1351، 1335، 1347
مانوئل سانتاماریا، 1002
متوكّل، 645
مجد الدین حسینی، 379
مجد الدین شیرازی فیروز آبادی، 827
مجدی، 441
محب علی، 57
محب قورچی، 888
محتشم كاشانی، 29، 66، 828
محدث ارموی، 188
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1435
محسن بن حسن اعرجی كاظمی، 329
محسن تأثیر تبریزی، 764
محقق حلی، 141، 169، 756
محقق سبزواری، 130، 143- 148، 156، 157، 160، 161، 162، 163، 166، 168، 169، 171، 183، 186، 223، 225، 265، 270، 292، 307، 308، 365، 374، 379، 412، 531، 539، 562، 564، 568، 698، 699، 700، 701، 702، 703، 705، 706، 707، 708، 709، 710، 711، 712، 713، 715، 718، 728، 829، 873، 881، 1077، 1078، 1084، 1085، 1094، 1129، 1160
محقق كركی، 520
محقق كركی، علی بن عبد العال، 27، 83، 122، 123، 140، 165، 169، 170، 172، 179، 180، 182، 195، 208- 217، 249، 273، 288، 291، 294، 296، 314، 335، 431- 441، 448، 468، 469، 480، 517، 520، 522، 562، 565، 577، 597، 759، 811، 814، 823، 861- 865، 867، 868، 869، 870، 872، 1060، 1061، 1071، 1104، 1120، 1124
محقق لاری اصطهباناتی، 330
محمد ابدالی، 735
محمد ابراهیم المدرس المشهدی، 1139
محمد ابراهیم بن زین العابدین نصیری، 396
محمد ابراهیم بن سید محمد تقی لكهنوی، 327
محمد ابراهیم بیك، 919، 931
محمد ابراهیم تبریزی شیرازی، 724
محمد اشرف بن سید عبد الحسیب، 1139
محمد امان لكهنوی، 328
محمد امیر یوسف، 56
محمد امین، 328
محمد امین از نوادگان سید حسین، 243
محمد امین استرآبادی، 382، 840، 846، 847، 848، 1057، 1058، 1060
محمد امین بن عبد الوهاب، 324
محمد امین بن محمد علی كاظمی، 1386
محمد امین تبریزی سیاح، 312
محمد باقر استرآبادی، 86
محمد باقر الحسینی، 946
محمد باقر بن سید حسن حسینی، 880، 907، 912
محمد باقر بن محمد حسین تبریزی، 1121، 1135
محمد باقر بن محمد حسین طبیب، 1139
محمد باقر بن محمد شفیع، 1136
محمد باقر بن محمد صالح خاتون آبادی، 1384
محمد باقر بن محمد مؤمن خراسانی، 145
محمد باقر بن ملك علی تونی، 1132، 1137
محمد باقر خاتون آبادی، 242، 243، 287، 404، 732، 845، 907، 918، 945، 986، 987، 988، 989، 991، 993، 994، 995، 996، 1116، 1126، 1133، 1135، 1136- 1138، 1140، 1384
محمد باقر! روح الامین الحسینی، 292
محمد باقر زواره‌ای، 994
محمد باقر سبط محقق كركی، 1162
محمد باقر قمی، 1146
محمد باقر همدانی، 726
محمد باقر یزدی، 1064، 1126
محمد بن اسحاق ابهری، 520، 862، 869، 870، 1104
محمد بن حسن، 309
محمد بن حسن بن شهید ثانی، 848، 1061، 1162
محمد بن حسن بن محمد بن علی بن ناصر المجلجل، 819
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1436
محمد بن حسن حر عاملی، 310
محمد بن حسن صفار قمی، 817
محمد بن حسین قریشی ساوجی، 308
محمد بن حنفیه، 856
محمد بن حیدر عاملی، 848
محمد بن سید دلدار علی نقوی، 329
محمد بن شجاع انصاری، 816
محمد بن شمس الدین القاری الكاظمی، 1134
محمد بن شیخ حسن بن شیخ زین الدین عاملی، 545
محمد بن طاهر، 150
محمد بن عاشور كرمانشاهی تهرانی، 326، 327
محمد بن عبد الحسیب بن احمد علوی عاملی، 190، 1121
محمد بن عبد الفتاح تنكابنی، 305
محمد بن عبد اللّه بن سعید حاكم مكه، 840
محمد بن عز الدین بن عادل بن یوسف تبریزی مشهور به محمد شیرین مغربی، 663
محمد بن علی بن حیدر الموسوی العاملی المكی، 1134
محمد بن علی بن خاتون عاملی، 1115
محمد بن علی بن نعمان، مؤمن الطاق، 1280
محمد بن علی جباعی، 814، 816
محمد بن علی عاملی كركی، 849
محمد بن علی موسوی عاملی، 706
محمد بن فلاح، 417
محمد بن قاسم اصفهانی دیلماج، 325
محمد بن محمد امین حسینی، 1135
محمد بن محمد باقر خاتون آبادی، 989، 992، 1118
محمد بن محمد بن علی حلی جهیمی، 815
محمد بن محمد تقی آل بحر العلوم نجفی، 183
محمد بن محمد رضا بن اسماعیل مشهدی، 1138
محمد بن محمد رضای قمی مشهدی، 1136، 1137
محمد بن مسلم، 1180
محمد بن نظام الدین محمد عصام، 571
محمد بن ولید طرطوشی، 144
محمد بن یوسف، 423، 791
محمد ترشیزی، 730، 993
محمد تقی النقیب الحسینی، 292
محمد تقی بن ابی الحسن حسینی استرآبادی، 310
محمد تقی بن محمد صادق موسوی قاینی، 325
محمد تقی بن محمد مقیم یزدی، 1125
محمد تقی بن میر عبد الله كشمیری، 312
محمد تقی حسینی، 1126
محمد تقی قطب طالقانی، 1135
محمد تقی گلپایگانی نجفی، 724
محمد تقی مجلسی، 145، 267، 268، 309، 311، 413، 422، 518، 529، 530، 531، 558، 559، 561، 562، 567، 568، 572، 573، 574، 575، 582، 622، 607- 658، 701، 704، 790، 873، 700، 848، 872، 873، 1043، 1044، 1045، 1057، 1059، 1061، 1066، 1071، 1072، 1076، 1099، 1101، 1103، 1122، 1123، 1127، 1136، 1142، 1144، 1217
محمد تقی مشهدی، شاگرد رفیع همدانی، 324، 729، 738
محمد تقی همدانی، 726
محمد تیموری، 150
محمد جعفر، 292
محمد جعفر بن علی اردستانی، 323
محمد جعفر بن عنایت الله شیرازی، 1171
محمد جعفر بن فاضل مشهدی، 187
محمد جعفر بن محمد باقر سبزواری، 1140
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1437
محمد جعفر بن محمد صالح قاری، 1138
محمد جعفر كرمانی، 730
محمد جعفر كمره‌ای، 734، 844
محمد جواد آیة اللهی دارابی شیرازی، 326، 328، 332
محمد جواد بلاغی، 329، 1000
محمد جواد موسوی غروی اصفهانی، 331
محمد حسن بحرانی، 730
محمد حسن بن حاج معصوم مجتهد قزوینی، 332
محمد حسن كبه، 1146
محمد حسن مظفر، 73
محمد حسن مهتدی، 730
محمد حسین اصفهانی، 734
محمد حسین البروجردی، 292
محمد حسین بحرانی، 738
محمد حسین بن امیر محمد صالح بن عبد الواسع اصفهانی خاتون آبادی، 1134، 1139
محمد حسین بن شاه محمد تبریزی، 242، 738، 737، 907، 912، 918، 945، 1135، 1205، 1384، 1386، 1387
محمد حسین بن عبد الحسین حسینی خاتون آبادی، 1134
محمد حسین بن محمد صالح اصفهانی، 737
محمد حسین بن محمد صالح حسینی خاتون‌آبادی، 1139، 1140، 1384، 1387، 1389
محمد حسین بن مرحوم محمد علی الابهری، 1042
محمد حسین تبریزی اصفهانی روضة الشهداء خوان، 762
محمد حسین خاتون‌آبادی، 987، 990، 1139، 1202
محمد حسین خان ابن ادال، 1293
محمد حسین كاشفی، 731
محمد حسین محمدی اردهالی، 331
محمد حسین موسوی شاهچراغی، 327
محمد حسینی مرعشی، 80
محمد خان ملقّب به عقل كل برادر وزیر اعظم، 1282
محمد خدابنده صفوی، 966
محمد خوراسگانی، 1392
محمد داود تویسركانی، 764
محمد رازی، 30
محمد رحیم عقیلی،، 292
محمد رسول كاشانی، 722
محمد رضا امامی، 1137
محمد رضا بن امیر محمد قاسم الحسینی قزوینی، 1118
محمد رضا بن محمد مؤمن امامی خاتون‌آبادی، 1136
محمد رضا بن محمد نصیر خاتون‌آبادی، 1138
محمد رضا پسر حاجی یوسف قهوه‌چی، 769
محمد رضا خلف مرحوم مولانا محمد باقر مجلسی، 1392
محمد رضا فرزند آقا حسین خوانساری، 738
محمد رضا قزوینی، 729، 730، 737، 1137، 1390
محمد رضا قزوینی شهید، 322
محمد رفیع بن فرج گیلانی، 315، 733
محمد زائر حائری كاظمینی، 1042
محمد زكی اصفهانی، 735
محمد زكی قرمیسینی، 82، 729
محمد زمان بن كلب علی تبریزی، 991، 1113، 1157
محمد زمان تنكابنی، 1135
محمد زمان خان بیگدلی سپهسالار خراسان، 1297، 1393
محمد زمان رضوی، 870
محمد سراب تنكابنی گیلانی، 316
محمد سعید بن محمد مغیث نائینی، 1136
محمد سعید رودسری، 728، 730، 734
محمد سعید طباطبائی، 292
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1438
محمد شریف بن احمد بن سدید الشیعی الجیلانی، 1111
محمد شریف بن محمد صادق خاتون‌آبادی، 1136
محمد شریف خادم، 1126
محمد شفیع، 891، 898
محمد شفیع استرابادی، 759
محمد شفیع بن شمس الدین، 1137
محمد شفیع خراسانی، 918، 946
محمد شفیع گیلانی، 735، 1314
محمد شیبانی خان، 41
محمد صادق اردستانی، 587، 588، 1246، 1311، 1391
محمد صادق بن میر عبد الحسین خاتون‌آبادی، 987، 1390
محمد صادقی تهرانی، 328
محمد صالح، 883، 893
محمد صالح اصفهانی، 769
محمد صالح اصفهانی، 916، 917
محمد صالح بحرانی، 310
محمد صالح بن عبد الله كزازی، 1135
محمد صالح بن عبد الواسع حسینی، 883، 1132، 1134- 1137، 1384
محمد صالح بن محمد باقر روغنی، 1111، 1121، 1122
محمد صالح بن مولی محسن بن نظام الدین ساوجی، 1137
محمد صالح تبریزی، 230، 232
محمد صالح حسینی خاتون‌آبادی، 991 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1438 نام اشخاص ..... ص : 1413
مد صالح خاتون‌آبادی، 988، 1133
محمد صالح قزوینی، 767، 789- 804، 1076
محمد صالح قزوینی روغنی، 187
محمد صالح مازندرانی، 292، 699
محمد طاهر بنا، 916
محمد طاهر بن رضی الدین محمد الحسینی، 1136
محمد طاهر بن رضی الدین محمد حسین، 1139
محمد طاهر قزوینی، 383
محمد طاهر قمی، 307
محمد عارف، 40
محمد عبد العظیم مكی حنفی، 1147
محمد علی، 890
محمد علی استرآبادی، 292
محمد علی بن ابی طالب، 326
محمد علی بن محمد رضای تونی، 1387
محمد علی بن محمد مؤمن، 956
محمد علی بن میر محمد حسین مرعشی شهرستانی، 330
محمد علی بیك، 422، 883، 884، 893، 895، 885، 887، 900
محمد علی تسخیری، 327
محمد علی حزین، 413
محمد علی سبزواری، 700
محمد علی شوشتری، 764
محمد علی شیرازی سكاكی، 1311
محمد علی شیرازی سكاكی، 1391
محمد علی صوفی مشهدی، 541
محمد علی قزوینی، 189
محمد علی كشمیری، 574، 1392
محمد علی كمره‌ای، 1127
محمد علی مؤذن خراسانی، 532، 534، 535، 835
محمد علی نجاشی باشی، 844
محمد علی نصرآبادی، 956
محمد فاضل بن محمد باقر الحسینی، 880
محمد قاسم بن محمد رضا الشریف، 1138
محمد قاسم بن محمد كاظم رازی، 1138
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1439
محمد قاسم سمنانی، 385
محمد قاسم (نویسنده غزوة المجاهدین)، 855
محمد قانصوه، 327
محمد قلی بن محمد ابراهیم نقوی لكهنوی، 329
محمد قلی بیك عتیق كوچك، 921، 928
محمد قلی جدید الاسلام، 1002
محمد قلی خان بیگدلی وزیر اعظم دیوان اعلی، 1225، 1230، 1297، 1392
محمد كاشانی، 190
محمد كاظم بن شاه محمد تبریزی، 1128
محمد كاظم بن شاه محمد تبریزی، 1136
محمد كاظم بن محمد حسین تویسركانی، 317
محمد كاظم فرزند محمد فاضل مدرس مشهدی، 187
محمد محسن بن ملا حسن گیلانی، 1135
محمد مسیح، مترجم ارشاد مفید، 1128
محمد مشكك رستمداری، 62
محمد معصوم بن رفیع الدین، 1139
محمد مقیم، 309
محمد مقیم بن محمد حسین سمنانی، 1146
محمد مقیم بن محمد علی، 1122
محمد مقیم مشهدی، 541
محمد مهدی بحر العلوم، 725
محمد مهدی بن علی اصغر قزوینی، 1137
محمد مهدی بن محمد نعیم عقیلی، 1140
محمد مهدی رضوی، 1124
محمد مهدی فرزند آقا محمد هادی اردكانی، 1390
محمد مهریار، 1211
محمد میرزا قاضی مكه، 839
محمد مؤمن، 883، 917
محمد مؤمن بن دوست محمد الحسینی، 847
محمد مؤمن رضوی، 838، 840
محمد مؤمن طبیب شاه سلیمان، 569
محمد مؤمن قزوینی الموتی، 1127
محمد مؤمن قهپائی، 1127
محمد نصیر بار فروشی، 331
محمد نصیر بن قاضی بن كاشف الدین محمد یزدی، 1122
محمد نقیب میر میرایی اصفهانی، 120، 245، 522
محمد ولی قلی خان شاملو، 1280
محمد هادی بن محمد صالح شیرازی، 1136
محمد هاشم رستم الحكماء، 742
محمد هاشم طغائی، 1166
محمد یحیی بن محمد شفیع قزوینی، 1127، 1135
محمد یوزباشی روملو، 83
محمد یوسف حسینی تنكابنی، 1140
محمد یوسف ناجی، 190
محمد یوسف واله اصفهانی، 31
محمد آقای ناظر، 844
محمود افغان، 906، 1209، 1216، 1222، 1223، 1224، 1227، 1230، 1242، 1248، 1254، 1255، 1257، 1260، 1277، 1281، 1284، 1304، 1351، 1378، 1387
محمود پسیخانی، 562
محمود طالقانی، 331
محمود عبد العظیمی، 568
محیی الدین بن احمد بن تاج الدین عاملی، 812
محیی الدین عربی، 35، 143، 445، 518، 539، 568، 571، 581، 590، 640، 641، 642، 643، 645، 646، 648، 665، 830، 832، 1054
محیی الدین محمد بن لطف الله بیرامی برسوی رومی، 68
مرتضی بن ابراهیم حسینی مازندرانی، 324
مرتضی بن داعی حسنی، 471
مرتضی بن محمد ساروی، 307
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1440
مرتضی بن مصطفی، 332
مرتضی قلی خان حاكم بندر عباسی، 763
مرتضی مطهری، 331
مرتضی نجفی رضوی قمی، 724
مرداویج، 150
مرسلینوس پاپا، 1035
مرّة بن قیس، 1304
مریم بیگم عمّه شاه سلطان حسین، 395، 733، 1387، 1199، 1201
مسیحای صاحب كاشانی، 763
مسیحای معنا، 763
مسیلمه، 614
مشهد، 708، 709، 712، 725، 729، 731، 733، 811، 1122
مصلح الدین لاری، 201
مطهر بن محمد مقدادی، 559، 560، 563، 571، 573، 582، 871
معاویه، 21، 34، 169، 173، 451، 1055، 1323، 1330، 1349، 1333
معتمد الدوله آقا نیكبختا، 1117
معروف كرخی، 651، 652، 655
معصوم بیگ صفوی، 828
معلم حبیب‌آبادی، 235، 271
معین الدین فراهی، 854
معین الدین نواده جرجانی، 68
مغیرة بن شعبه، 472
مقاتل بن سلیمان، 851
مقداد، 665
مقدس اردبیلی، 124
مقدس اردبیلی، 179، 180، 181، 182، 417، 464، 467، 480، 524، 562، 577، 756، 774، 775، 784، 849، 1055، 1061، 1063، 1074، 1149
مقصود بیك قاتل میر عماد، 32، 766
مقصود بیك قاتل میر عماد، 32، 766
مقصود مسگر، 32
ملا ابو بكر طهرانی، 33
ملا باقر بن اسماعیل كجوری، 80
ملابی خودی جنابدی، 859
ملا جلال الدین استرآبادی، 726
ملا جمال الدین محمد شیرازی، 727
ملا حبیب الله شریف كاشانی، 722
ملا حسن گیلانی، 734
ملا حسین، 480
ملا حسین اردبیلی، 172
ملا حسین قاضی مسافر، 172
ملا حسین قاضی مسافر، 172
ملا حسین كاشفی، 451، 762، 876، 1067
ملا حسین گیلانی، 1158
ملا حمزه گیلانی، 727
ملا حیدر علی شیروانی، 82
ملا ذوالفقار بن الحاج علی سلطان، 580
ملا شانی، 770
ملا شرقی قزوینی، 766
ملا شعیبا خوانساری، 764
ملا شكوهی، صاحب قهوه‌خانه چهار باغ، 768
ملا صالح مازندرانی، 1085، 1086، 1091
ملا صبحی یا میرم بیك، 764
ملا صدرا شیرازی، 124، 518، 526، 528، 538، 545، 603، 726، 727، 732، 745، 840، 973، 1076، 1187، 1188
ملا عبد الباقی تبریزی خطاط، 768
ملا عبد الله، 946
ملا عبد الله بن حسین شوشتری، 61، 309، 1043، 1055، 1061، 1071، 61، 1156، 1163
ملا عشرتی گیلانی، 765
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1441
ملا عصری تبریزی، 767
ملا علابیك، 1137
ملا علی قاری، 68
ملا علی كنی، 135
ملا علی نطنزی، 590
ملا فتح اللّه بن شكر اللّه كاشانی، 1122
ملا فتح اللّه كاشانی، 1127
ملا قاسم (كاظم)، 125، 128، 135
ملا قسمت مشهدی، 769
ملا كمال منجّم، 383
ملا لوحی مداح، 762
ملا محمد امین واصل، 765
ملا محمد باقر خراسانی، 226، 275، 292
ملا محمد باقر قزوینی، 321
ملا محمد باقر یزدی، 994
ملا محمد سراب، 728، 844
ملا محمد سلیم رازی، 1124
ملا محمد شریف بن احمد بن سدید شیعی گیلانی، 1110
ملا محمد شریف ورنو سفادرانی، 767
ملا محمد طاهر قمی، 275، 415، 531، 543، 559، 560، 565، 567، 568، 569، 570، 571، 572، 573، 574، 575، 592، 605، 620، 622، 626، 630، 654، 708، 559، 561، 568، 570، 571، 572، 842، 872، 1044، 1079
ملا محمد علی طایفا، 764
ملا محمد علی مشهدی، 524
ملا محمد مراد بن عبد الرحمن، 1125
ملّا مراد تفرشی، 981، 1158
ملا مصطفی بن ابراهیم تبریزی، 849
ملا مقیم جعفری شیرازی، 1167
ملا میرك خان بلخی، 766
ملا وارسته، 805
ملا هادی از علمای كاشان، 837، 1084
ملك اسماعیل، 890
ملك الشعراء بهار، 1099
ملك بهمن، 854
ملك حیدر برادر ملك حمزه سیستانی، 769
ملك محمد علی، 892
ملك میرزا رفیع جابری، 897
ملكیار، 1035
ملیحای سمرقندی، 484
منصور عباسی، 257
منوچهر، 159
موسی بن سلیمان از شرفای حسنی مكه، 839
موسی (ع)، 615، 650، 652، 653، 654، 666، 673، 976
مولا حیدر، 82
مولانا حاجی، 58
مولانا حسین علی گیلانی، 734
مولانا حمزه گیلانی، 1391
مولانا رفیع اصفهانی بیدآبادی امام جمعه اصفهان، 734
مولانا سید ولی، 92
مولانا شمس الدین، 92
مولانا شهیدی، 65
مولانا عبد الجبار، 92
مولانا عبد الحق، 767
مولانا عبد الحلیم، 92
مولانا عبد الشكور، 92
مولانا عبد طاهر، 92
مولانا فتح، 92
مولانا قاسم، 92
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1442
مولانا محمد، 92
مولانا محمد رستمداری، 47، 48
مولانا محمد مؤمن، 892
مولانا محمد مؤمنا، 931
مولانا میرزا، 92
مولانا نعمان، 92
مولانا هلالی، 60
مولی نجم الدین خضر بن شیخ محمد بن علی رازی حلبرودی، 67
مونسرانه، 971
مهدوی، سید مصلح الدین، 146،، 235، 414، 915، 1044
مهدی بن هادی ساروی مازندرانی، 724
مهدی خان بیك، 931، 934
مهدی سلطان، 887
مهدی قلی خان صفا بن علی قلی خان ابن قرچقای خان، 1138
مهدی قمشه‌ای، 330
مهذب الدین حسین بن محمد بن عبد الله بن ردة نیلی، 821
میبدی، قاضی كمال الدین حسین میبدی، 35، 809، 632، 654
میثم تمار، 665
میر آصف قزوینی، 737، 1390
میر آگهی، 768
میر ابو القاسم اصفهانی، 244
میر ابو القاسم خوانساری یعنی جعفر بن الحسین موسوی، 1392
میر اسد الله شوشتری، 213
میر تقی سودانی، 562
میرجان، 70
میر جلیل قاری، 44
میر حسن عطار، 770
میر حیدر معمایی، 500
میرداماد، 28، 85، 130، 213، 267، 314، 333، 526، 558، 565، 568، 718، 869، 870، 972، 1024، 1061، 1087، 1112، 1128، 1166، 1169
میرزا ابراهیم، 125، 1076
میرزا ابراهیم اصفهانی، 722، 726، 729
میرزا ابراهیم بن میرزا غیاث الدین اصفهانی، 734
میرزا ابراهیم قزوینی، 1311
میرزا ابراهیم مستوفی، 994
میرزا ابو الحسن مستوفی الممالك، 844
میرزا ابو القاسم راز، 1314
میرزا ابو القاسم مجلس نویس، 399
میرزا اسماعیل فرزند سید عبد الكریم، 764
میرزا اشرف، 887، 888
میرزا باقر تبریزی، 767
میرزا بیرم، 55، 56، 57
میرزا حبیب الله، 200، 218، 223، 243، 564، 762، 1158، 1170، 1172، 1183
میرزا حسن صاحب رقم، 844
میرزا حسین نوری، 530، 877، 1044
میرزا داود اصفهانی، متولی آستانه حضرت رضا، 1254
میرزا ربیع مستوفی خاصه، 845
میرزا رحیم، 888
میرزا رحیم عقیلی، 887
میرزا رفیع الدین، 130
میرزا رفیع الدین محمد، 564
میرزا رفیع دواتدار ملقب به كوسه، 1230، 1268، 1277
میرزا زكی مشهدی، متخلص به ندیم، 1297، 1393
میرزا سمعیا، 198، 200، 206، 243، 913، 366
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1443
میرزا سید محمد، 243
میرزا شهنشاه، 766
میرزا علی، 889
میرزا علی اكبر تفرشی، 1140
میرزا علیا نصرآبادی، 949
میرزا علی خان، 413
میرزا علی كیا، 43
میرزا علی نواب، 412
میرزا عنایت الله، 423
میرزا غیاث، 751
میرزا قلندر، 1067
میرزا قوام الدین محمد حسینی، 1132
میرزا كاظم بن محمد رشتی، 1146
میرزا كمال الدین حسین فسوی، 1391
میرزا محمد ابو الفتوح، 1060
میرزا محمد اخباری، 1145
میرزا محمد استرآبادی، 1163
میرزا محمد باقر حكیم باشی، 844
میرزا محمد باقر خلیفه سلطانی، 734
میرزا محمد بن ابراهیم استرآبادی، 849
میرزا محمد بن عبد الوهاب همدانی، 1146
میرزا محمد بن محمد رضا قمی مشهدی، 1135
میرزا محمد بن محمد رضای قمی مشهدی، 1125
میرزا محمد تقی بن خواجه محمد تبریزی، 1127
میرزا محمد تقی وزیر وقف، 844
میرزا محمد جعفر خفاف، 726
میرزا محمد جعفر خفّاف، 732
میرزا محمد حسین رئیس دفترخانه، 1221
میرزا محمد صادق بن میرزا محمد طاهر، 1133
میرزا محمد طاهر نصرآبادی، 761
میرزا محمد علیا نصرآبادی، 949
میرزا محمد مجذوب تبریزی، 1134
میرزا محمد معصوم، 218
میرزا محمد مهدی، 218
میرزا محمد مؤمن عقیلی استرآبادی، 1158
میرزا محمد هادی بن محمد صالح شیرازی، 1135
میرزا محمود بن میرزا علی، 1117
میرزا معز فطرت فرزند میرزا فخرا، 763
میرزا مقیم كتابدار كتابخانه سلطنتی، 743
میرزا مهدی آشتیانی، 878
میرزا مهدی خراسانی، 878
میرزا مهدی نسابه شیرازی، 1390
میرزا مؤمن، 887
میرزا نظام دستغیب شیرازی، 1181
میرزا نور الدین علی مفتی، 564، 873
میرزای قمی، 328
میرزا یوسف بن عبد الفتاح، 183
میر سید علی خطیب، 29، 217، 244
میر سید علی شوشتری، 244
میر سید علی قائنی، 33، 47
میر سید محمد، 371
میر شجاع الدین محمود، 1060
میر شرب فرزند میر حسین مشهور به شیشه‌گر، 769
میر ظهیر قصه‌خوان، 859، 762
میر عبد الغنی از علمای كاشان، 837، 1084
میر عقیل، از سادات كوثری همدان، 764
میر علی خطاط، 742
میر علی مفضل استرآبادی، 62
میر عماد، 31، 32، 742، 766، 769
میر غیاث الدین منصور صدر، 120
میر فندرسكی، ابو القاسم، 28، 772، 787، 1087
میر كلان استرآبادی، 204
میر كمال الدین محمد استرآبادی، 244
میر لوحی، 521، 522، 530، 558- 566، 571،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1444
572، 574، 575، 708، 716، 870، 871، 872، 873، 1044
میر لوحی، محمد هادی، 715، 716
میر محمد اشرف علوی، 973
میر محمد بن محمد هادی حسینی مرعشی، 80
میر محمد تقی خراسانی، 1311
میر محمد تقی مشهدی، 1230
میر محمد زمان، 1061
میر محمد صالح، 241، 242، 413
میر محمد مشهدی خراسانی، 1208
میر محمد مؤمن خاتون‌آبادی، 883
میر مخدوم شریفی، 31، 74، 75، 80، 81، 452، 457، 1070
میر مفضل استرآبادی، 28
میر منشی، 59
میر ویس افغان، 841، 1201، 1209، 1304
میر هادی محتسب، 372
میر همام، 766، 768
میكائیل، 615
مینورسكی، 1211
نادرشاه، 131، 133، 323، 733، 734، 738، 841، 1075، 1201، 1202، 1227، 1297، 1298، 1312، 1315، 1385، 1386، 1389
ناصر اطروش، 43
ناصر الدین حمزة بن حمزة بن محمد علوی حسینی، 813
ناصر الدین شاه، 135
ناصر بن سید هاشم موسوی احسایی، 330
نجاشی حاكم اهواز، 1178
نجده خارجی، 253
نجف الحسن الحسینی، 404
نجم الدین ابو عبد الله حسین بن اردشیر طبری، 817
نجم الدین خضر بن المولی شمس الدین محمد بن علی رازی حبلرودی نجفی، 455
نجم الدین خضر بن شمس الدین محمد حبلرودی، 822
نجم الدین كبرا، 655
نجیب الدین رضا تبریزی، 532، 534، 537، 834، 1313
نراقی، ملا مهدی، 555، 878
نصر الله بن حسین حائری، 1145
نصر الله زیتونی، 192
نصر الله شمس الهدی، 330
نصر الله شهید حائری، 420
نصر اللّه فلسفی، 968
نصیرا تویسركانی، 764
نصیر الدین، 820
نصیر الدین حسین بن عبد الوهاب طباطبائی بهبهانی، 1125
نصیر الدین عبد الله بن حمزه مشهدی، 561
نصیر الدین محمد انصاری استرآبادی، 1126
نصیر الدین محمد بن عبد الكریم انصاری، 1125
نضر بن حارث، 875
نظام الدین ابو القاسم علی بن عبد الحمید نیلی، 820
نظر آقا، حاجی حق، 879، 886، 880، 903، 914
نظر آقا، نویسنده رساله در موسیقی، 1137
نعمت اللّه بن قریش رضوی حسینی مشهدی، 1105.
نعمت الله حلی، 199، 212، 172، 172
نمرود، 57، 438، 1237
نوح افندی، 83، 84، 85، 1168
نوح (ع)، 673، 1235
نور الدین بن نعمت الله الجزائری، 992، 1114، 1134، 1138
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1445
نور الدین عاملی، 846
نور الدین عبد الصمد نطنزی، 632، 656، 1067
نور الدین علی بن علی عاملی مكّی، 848، 849
نور الدین محمد بن مرتضی، 1126
نور الدین نوروز علی، 324، 847، 849
نور بخش، ابو سعید محمد، 655
نیكولادی ملو، 967
واصفی، 54- 58
واقدی، 445
وتچیتی، 971
وحید بهبهانی، محمد باقر، 319، 701، 728، 730، 737
وختانگ خان تفلیسی، 1292
ورام، 581
وشاح بن محمد بن عسه، 819
ولید بن عقبه، 116
ولی قلی شاملو، 47، 311
ویر جیلیوس، 1035
ویل دورانت، 1022
هاروت، 1253
هارون، 654، 1235
هارون الرشید، 783، 842
هامان، 1066
هامرپور گشتال، 42
هانری كربن، 973
هبة الدین شهرستانی، 328
هبة الدین شهرستانی، 1146
هرمس، 159
همایون، 208
هوانس مشهور به نور جهان، 980، 984
هود، 1235
هوشنگ، 159
هولاگو، 50، 1305
هیرونوموس، جرانیم، 1021، 1023
یاقوت مستعصمی، 742
یزید، 21، 34، 57، 563، 645، 1304
یعقوب، 689، 690، 1025، 1235، 1260
یوحنس، 1036
یوسف آقا، 882
یوسف آقا یوزباشی، 892
یوسفا خوانساری، 769
یوسف اعور، 457
یوسف اعور ناصبی واسطی، 468
یوسف بن مخزوم اعور، 67، 822
یوسف شافعی، 445
یوسف (ع)، 1042، 1235، 1260
یوسفی جرفادقانی، 770
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1447

نام مكان‌ها

آب كرن، 1254
آبه، 1067
آذربایجان، 23، 73، 74، 92، 97، 101، 136، 412، 439، 449، 479، 480، 856، 1299
آرامگاه خسرو آقا، 892
آستان قدس رضوی، 811
آسیا، 471، 472
آسیای صغیر، 19، 26، 36، 191، 192، 857
آقایی، 947
آكسفورد، 969
آگره، 979، 1033
آلمان، 1029، 1032
آمل، 29
آناتولی، 17، 26، 36، 38
آینه خانه، 1243
ابطح، 1050
ابو قبیس، 1047
احساء، 846
احمدآباد، 886، 887، 888، 923، 925
ارجل، 1004
اردبیل، 19، 27، 43، 69، 87، 101، 120، 200، 217، 317، 376، 480، 494، 596، 810، 814، 816، 817، 822، 1284
اردكان، 246، 1266
اروپا، 743، 1017، 1027، 1030، 1141
اسپانیا، 966، 1141، 1032
استانبول، 783، 842، 981، 1183
استرآباد، 27، 28، 58، 244، 433، 620، 622، 731، 808، 809، 811، 815، 821، 822، 1067، 1299
اشرف‌آباد، 922، 923، 925، 937
اشكاوند، 1290
اصفهان، 520، 523، 524، 525، 531، 533، 534، 537، 540، 541، 544، 558، 559، 564، 575، 587، 588، 590، 600، 603، 639، 643، 645، 674، 678، 701، 704، 708- 710، 719، 726، 727، 734- 736، 737، 742، 744، 747، 752، 753، 754، 762، 763، 766، 767، 768، 781، 785، 787، 790، 791، 792، 797، 811، 814، 817، 821، 829، 830، 831، 844، 845، 848، 870، 880- 883، 892، 896- 898، 904، 905، 906، 909، 913، 915، 919، 920، 921، 922، 923، 925، 926، 929، 930، 935، 936، 938، 940، 967، 969، 975، 979، 980، 983، 986، 995، 997، 998، 1002، 1003، 1004، 1010، 1011، 1012، 1028، 1037، 1042، 1056، 1060، 1061، 1064، 1067، 1072، 1077، 1078، 1079، 1081، 1082، 1083، 1095، 1096، 1114،
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1448
1121، 1156، 1160، 1166، 1167، 1173، 1175، 1179، 1183، 1193، 1194- 1198، 1201، 1202، 1203، 1208، 1209، 1211، 1226، 1227، 1228، 1230، 1261، 1265، 1271، 1272، 1281، 1284، 1286، 1287، 1290، 1295، 1297، 1299، 1301، 1305، 1309- 1313، 1322، 1335، 1350، 1369، 1374، 1375، 1376، 1378، 1379، 1384- 1385، 1388، 1390- 1392
اصفهانك، 1227
افغانستان، 855
الحصبه، 1050
الله ویردی بیك بزرگ، 928
الله ویردی بیك كوچك گرجی، 928
الوزیپانه، 1004
اله‌آباد، 923
امریكا، 1141
امیرآباد، 886، 925
انگلیس، 1141
اوگدونی باتاویا، 971
ایاصوفیا، 795
ایروان، 815، 1271، 1299
ایوان كسری، 795
باب الحزوره، 1049
باب الزیاده، 838
باب ولان كاشان، 808
بارفروش، 811
باریكرسف، 1081
بازار خفافان و حلاجان، 768
بازارگاه، 921
باغ اسماعیل، 888، 891
باغ جعفر، 891
باغ حاجی جعفر، 887
باغ حاجی علی اصغر، 898
باغ حاجی علی عسكر، 891
باغ حبیب الله، 901
باغ دوستعلی، 892
باغ شمس الدین، 905، 909
باغ فرح‌آباد، 903- 910، 989، 1222، 1225، 1226، 1241، 1242، 1268، 1270
باغ محمد، 887
باغ محمد علی، 891
باغ محمد علی بیك، 887
باغ مخلص، 891
باغ معنب، 891
باغ مهدی قلی بیك، 886
باغ میرزا علی، 888
باغ میرزا كریم، 887
باغ یار علی، 888، 891
باینجه، 923
باینچه، 925، 938
بایّه، بندر، 1036، 1037
بحرین، 740، 787، 811، 822، 823، 1067، 1142، 1175، 1179، 1183، 1282، 1299
بخارا، 61، 829
بسائین، 1037
بسطام، 616، 617، 927، 930، 931، 938، 940، 941
بصره، 643، 635، 776، 777، 782، 831، 841، 851، 1047، 1048، 1067، 1161، 1272
بغداد، 535، 649، 655، 674، 776، 1071، 1161، 1168
بقعه ابو نعیم، 597
بقعه بابا ركن الدین، 762
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1449
بقعه درویش صالح لنبانی، 524
بقعه شیخ ابو مسعود رازی، 523 صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست ج‌3 1449 نام مكان‌ها ..... ص : 1447
عه شیخ صفی، 810
بقعه عبد العظیم، 823
بقیع، 829، 833، 842، 843، 894
بكتاشی خانه، 639
بلخ، 638، 1299
بلقیس، 648
بنگاله، 796
بهبهان، 651
بهرام‌آباد، 925
بیت الحرام، 1274
بیجن‌آباد، 929، 940
بیجن آور، 929
بیمارستان چمران، 904
بیمارستان ورنو سفادران، 767
پادشاه پرتگال، 1004
پرتغال، 967
پرتگال، 1004، 1029، 1032، 1036، 1038، 1039
پل تستر، 781
پیر بكران، 1067
تاشكند، 62
تبت، 1067
تبریز، 22، 24، 25، 29، 33، 38، 39، 41، 230، 232، 236، 408، 412، 523، 552، 725، 734، 736، 739، 762، 767، 768، 570، 779، 808، 810، 813، 821، 822، 920، 980، 982، 1067، 1230، 1271، 1272، 1283، 1299، 1390
تخت بوستان، 943
تخت جمشید، 795
تخت سلیمان، 795
تخت فولاد، 762، 763، 791، 991، 1311
تختگاه هارون ولایت، 765
تستر، 1067
تفلیس، 982
تقی‌آباد، 899، 927، 931، 940
تقی‌آباد رودشت، 899
تكیه حیدر واقع در چهارباغ اصفهان، 763
تكیه فیض، 534
توحید خانه، 586، 587
توران، 1375
تون، 1067
تهران، 135، 271، 306، 326، 327، 329، 330، 331، 332
جامع عباسی، (مسجد امام فعلی) 566، 768، 883، 1079، 1081
جامع عتیق اصفهان، 1056، 1061، 1064، 1066
جبل ثور، 1050
جبل صالحیه (شام)، 640، 643
جبل عامل، 27، 82، 192، 195، 211، 217، 269، 368، 439، 569، 578، 597، 620، 622، 723، 740، 810، 811- 813، 1055، 1067، 1155، 1061، 1128، 1162، 1207
جحفه، 1051
جرفادقان (گلپایگان)، 770
جزایر در جنوب خوزستان، 776
جزیره خضرا، 1004، 1036، 1040
جزیره غیب، 1036
جشیر، 909
جلاساباد، 925
جلال‌آباد، 923
جلفا، 790، 984، 985، 1198
جنیران، 896
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1450
جنیران ماربین، 886، 897
جوق‌آباد، 887
جهرم، 1185
جی، 909
جی شیر، 904
چالدران، 38، 42، 803
چشمه سبز میدان، 920
چملان، 1271
چهارباغ دار السلطنه اصفهان، 745، 747، 890
چهار راه نقاشی، 727، 791، 1012
چهار سوق، 915
چهلستون، 1243
حاجی‌آباد، 886
حجاز، 826، 846
حرمین شریفین، 1067، 1201
حسین‌آباد، 985
حصار اختیار الدین، 651
حلّه، 569، 620، 621، 622، 809، 812، 813، 819
حمام امام حسن در اصفهان، 1056
حمّام خسرو آقا، 752
حمام نقش جهان، 752، 753
حومكان، 943
حویزه، 1067
حیدرآباد، 886، 920، 1067
حیدرآباد هند، 785
خاتون‌آباد، 986، 1387، 1389
خاك فرج قم، 768
خان آقانور، 923
خانقاه شیخ صفی، 515، 517، 525
خانقاه عبد الصمد نطنزی، 632
خان میرزا (منطقه)، 941- 943
خانه هولشتاین، 743
خراب، محله، 1055
خراسان، 41، 46، 49، 50، 51، 52، 54، 55، 58، 60، 62، 70، 154، 210، 276، 305، 378، 379، 412، 434، 439، 452، 517، 737، 796، 856، 866، 929، 1120، 1156، 1163، 1175، 1179، 1193، 1201، 1208، 1209، 1222، 1230، 1246، 1279، 1305، 1309
خرگرد، 55
خرم‌آباد، 925، 1392
خزانه بقیع، 842
خسرو آقا یوزباشی، 919
خسرو شاه تبریز، 810، 1157
خنج، 1185
خوار، 19
خوارزم، 137
خورمیزك (از قرای مهریز یزد)، 1392
خوزستان، 1201، 1230
خوزیان بسطام، 927، 929
خیابان بزرگمهر، 904
خیرآباد، 922- 925، 937، 938
داغستان، 1299
دامغان، 1315
در پیر زبافان، 1056
در غایش، 853
درویش‌آباد، 886
دستجرد، 905
دستجرد مهراداران، 904، 905، 909
دشت قپچاق، 1283
دشت مغان، 1284
دلیجان، 21
دمشق، 642، 1147
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1451
دن زنو؟، 927
دو تپه محدوده، 927
دورق، 776
دو مكان، 943
دهچی، 925، 937
دهخوارقان، 810
ده ملّا، 940
دهنو، 929
دیال‌آباد قزوین، 1391
ذات السلاسل، 852
رابغ، 840، 1051
رباط، 938
رباط انوشیروان، 926
ربذه، 840
رحمت‌آباد، 923، 925، 938
رحیم‌آباد، 925
رزوه فریدون، 899
رشت، 734، 735
رم، 1017، 1031
رواق عمران، 1052
رودخانه شور، 886
رودشت، 1287
روستای جشیر، 904
روستای عاشق معشوق، 885
روضه امام رضا، 1267، 1275
روضه مقدسه عسكریین، 1053
روم، 534، 693، 796، 882، 1033، 1168، 1184، 1299، 1308
ری، 30، 110، 476، 794، 808، 811، 1299
زاینده رود، 524، 904، 921، 929، 1222، 1256، 1286
زرقان، 1286، 1315
زنجان، 1299
زین الدین عاملی، 918
ساری، 822، 973
ساوه، 1299
سبا، 648
سبزوار، 53، 54، 59، 111، 434، 569، 620، 622، 808، 1067
سرای بیگدلی، 1158
سعدآباد، 940
سگزی، 1293، 1295
سلطان حسین، 916، 917
سلطان حسینیه، 942
سلطانیه، 1068، 1299
سلیمان، 648
سمرقند، 58، 60، 638، 1306
سمیرم، 886، 899، 920، 921، 943
سنگ سفید، 926، 938
سنگ وحدی، 887
سودان، قریه، 891
سوریه، 17
سوك‌آباد، 886
سیداحمدیان، 388
شاكریه، 943
شام، 776، 811
شام، 1055، 1067
شاه‌آباد، 886
شاه حسین، 887
شاهرود، 940
شرف خازنی، 934
شكر الله، 915
شوشتر، 781، 782، 1391
شهرستان، 1290
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1452
شیراز، 41، 84، 125، 136، 189، 195، 200، 212، 236، 267، 326، 367، 383، 395، 545، 726، 735، 737، 774، 786، 787، 791، 815، 975، 1083، 1095، 1166، 1167، 1175، 1176، 1178، 1179، 1181، 1186، 1187، 1205، 1228، 1272، 1286، 1290، 1299، 1309
شیروان، 777، 1230، 1299
صفی آباد، 886، 921
طاق باجگر، 853
طاق بسطان، 795
طبرستان، 777
طوس، 649، 794، 808، 1067
طهران، 794، 811، 1193، 1222، 1282
عاشق آباد، 929
عالی قاپو، 586، 762
عباس آباد، 767، 793، 886، 915، 919، 935، 936، 938، 940
عباس آباد گندمان، 921
عبد الرحیم جزایری، 916
عبد الرحیم خطاط، 916
عتبات، 725، 844، 1058
عثمان، 641، 645
عراق، 17، 20، 27، 36، 51، 55، 56، 57، 61، 65، 70، 137، 145، 155، 165، 166، 168، 170، 171، 173، 176، 177، 190، 210، 211، 212، 213، 368، 379، 412، 438، 439، 442، 468، 737، 740، 810، 812، 814، 821، 834، 841، 851، 929، 935، 1163، 1128، 1299
عراق عجم، 737، 829، 830، 831، 1305، 1312
عراق عرب، 18، 811، 1175، 1179، 1312
عرفات، 835، 1048، 1050
عشق آباد ماربین، 926
علی آباد، 921
علی اكبر، 888
علی قاپوی نجف، 1304
عمان، 79
عمر، 641، 645
عمر بن عبد العزیز، 645
غدیر خم، 1051
فارس، 246، 412، 920، 935، 1067، 1195، 1196، 1299، 1309، 1254
فاریاب، 1299
فخرآباد، 905
فرات، 1047
فرانسه، 742
فراه، 1272
فراهان، 1166
فرنسیس، 1029، 1032
فرنگ، 655، 673، 678، 694، 794، 803، 1011، 1013، 1015، 1023، 1028، 1032، 1033، 1299
فلاورجان، 904
فیس، 1004
فیض آباد، 925، 937، 943
فیض آباد كشكول، 938
فیض آباد مشهور به آقانور، 940
فیض آباد مشهور به دهچی، 925
فینستره، 100، 1039
قالی وردی، 904
قبر اسماعیل فرزند امام صادق، 829
قرخ، 833
قریه دستجرد مهراداران، 904
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1453
قریه گندمان، 920
قریه مروق، 920
قزوین، 29، 30، 31، 32، 66، 67، 79، 216، 218، 219، 264، 318، 321، 494، 737، 795، 969، 1067، 1156، 1160، 1193، 1222، 1226، 1227، 1230، 1270، 1277، 1279، 1282، 1299، 1304، 1311، 1390، 1392
قسطنطنیه، 847، 1056
قطیف، 846
قلعه دمدم، 968
قم، 21، 22، 29، 30، 88، 142، 182، 261، 262، 275، 304، 305، 307، 310، 313، 328، 330، 331، 332، 333، 391، 434، 456، 471، 476، 545، 569، 609، 612، 620، 621، 622، 794، 905، 1056، 1067، 1079، 1083، 1183، 1275، 1299
قنات اشرف آباد، 923
قنات بكوكجه دره، 920
قنات جاریه خوزیان، 927
قنات جزآباد، 925
قنات حاجی آباد، 920
قنات حیدرآباد، 920
قنات خیر آباد، 923
قنات دولت آباد، 920، 922، 925
قنات رفیع آباد، 920
قنات سركاه مشهوره به باش كهریز،، 920
قنات سلطان آباد، 920
قنات سنگ سفید، 921
قنات سیاه‌كل، 920
قنات صفی آباد، 886
قنات فیض آباد مشهور به دهچی، 921، 922
قنات كمال آباد، 920، 923
قنات ولدان، 892
قندهار، 61، 155، 1194، 1203، 1209، 1306، 1315
قیصریه اصفهان، 792
كاخت، 982
كازرون، 822
كاشان، 29، 31، 66، 79، 80، 81، 218، 275، 276، 374، 412، 424، 425، 431، 434، 435، 440، 448، 454، 455، 456، 465، 468، 471، 472، 475، 545، 766، 768، 787، 808، 940، 941، 967، 1056، 1067، 1074، 1079، 1080، 1081، 1082، 1084، 1088، 1095، 1096، 1175، 1179، 1183، 1192
كاظمین، 775، 884، 894، 923، 924، 929، 938، 941
كتابخانه آستان رضوی، 742
كتابخانه امیر المؤمنین علیه السلام، 1156
كتابخانه میرزا ابراهیم پسر ملا صدرا، 738
كتابخانه آستانه عبد العظیم، 742
كتابخانه آمیرزا فخر المشهدی، 818
كتابخانه آیة الله العظمی مرعشی، 903
كتابخانه احمد بحرانی، 814
كتابخانه بقعه شیخ صفی، 742، 810
كتابخانه دولتی مدرسه چهار باغ اصفهان، 745
كتابخانه سلطنتی، 741
كتابخانه سید نصر الله شهید، 750
كتابخانه شاه صفی، 745
كتابخانه شخصی شیخ فضل الله نوری، 820
كتابخانه فاضل هندی، 757، 758، 821
كتابخانه فرهاد میرزا، 819
كتابخانه مباركه امام ثامن حضرت رضا، 745
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1454
كتابخانه مسجد گوهرشاد مشهد، 745
كربلا، 583، 785، 884، 894، 901، 905، 923، 924، 929، 938، 941، 1071، 1092، 1270، 1275، 876، 877، 1088
كردستان، 968
كرمان، 851، 1065، 1194، 1196، 1201، 1230، 1254، 1263، 1266، 1281، 1284، 1286، 1299
كرمانشاه، 735، 738
كرمانلر، 833
كشمیر، 1067
كلنگان، 929
كلوی، 927
كلیسای وانك، 980
كمال آباد، 917، 921، 922، 923، 925، 937
كمال آباد مشهوره به كنجاور، 923
كمره، 1166
كوبنان، 822
كوپرتا، 1040
كودینان، 927
كوفه، 851، 1067، 1161
كوهپایه، 1287
كوه ذباب، 830
كوه سلع، 830
كوه صفه، 906
كوه فلارته، 929
كوه كیلویه، 246، 367، 942، 943، 1049
كیار وارو مزدج، 920
گبرآباد، 985
گرجستان، 792، 800، 968، 982، 1283
گردنگاه بیلمون، 899
گرگاب، 923، 925، 938
گز، 1227
گلپایگان، 770
گلون آباد، 1196، 1216، 1230، 1289، 1293
گنجه، 1283
گندمان، 926، 938
گنگ، 845
گورت، 1293
گوشه واره چهارباغ، 889
گیلان، 43، 44، 46، 208، 472، 734، 796، 1067، 1299
لار، 1037
لامبلنگی، قریه، 808
لاهور، 978
لحسا، 822، 845
لرستان، 1230، 1272
لكهنو، 1217
لنجان، 905، 909، 921، 1067
مازندران، 43، 45، 142، 261، 268، 373، 381، 488، 815، 1067، 1299
ماوراء النهر، 47، 48، 49، 52، 62، 63، 72، 137، 439، 460، 831، 846
محله پشت مشهد كاشان، 768
محله جماله كله، 766
محله خواجوی اصفهان، 727
محله سلیمی، 904
محله سید احمدیان اصفهان، 921
محمد آباد، 886، 927، 929، 931، 938
محمد آباد بسطام، 927
محمود آباد، 929
محمود بیك، 919
محمود بیك جبّادار باشی، 918
محمود كر (كوه)، 1256
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1455
مخا، 845
مدرسه (جدید سلطانی) چهارباغ، 744، 745، 845، 880، 915، 916، 988، 989، 991، 1383
مدرسه سلطان حسینیه آقا كمال، 880، 883، 913- 915، 918- 921، 935، 940، 1246
مدرسه اسماعیلیه، 986
مدرسه اصفهان، 765
مدرسه الماسیه، 765
مدرسه امامزاده، 765
مدرسه باب القصر، 765
مدرسه باقریه، 765
مدرسه جده شاه‌عباس ثانی، 764
مدرسه جده بزرگ، 764
مدرسه جعفریه، 765
مدرسه جلالیه، 765
مدرسه حاج محمد باقر مهابادی، 765
مدرسه حكیم الملك، 765
مدرسه خواجه محبّت، 764
مدرسه خواجه ملك، 1157، 1158
مدرسه زینبیه حله، 820
مدرسه ساروتقی، 765
مدرسه سلطانی، 916
مدرسه سلطانیه چهار باغ، 765
مدرسه سلیمانیه، 765
مدرسه شفیعیه، 765
مدرسه شیخ لطف الله اصفهانی، 765، 1114، 1157
مدرسه صفویه (مدرسه بابا قاسم)، 765
مدرسه عبیدیه، 765
مدرسه علی قلی آقا، 765
مدرسه فیضیه جنب میدان نقش جهان اصفهان، 765
مدرسه قرچقای بیك، 765
مدرسه قطبیه، 764
مدرسه كافوریه، 765
مدرسه مادر شاه، 915
مدرسه مباركه سلطان حسینیه، 929
مدرسه مباركیه، 765
مدرسه مرتضویه، 765
مدرسه مریم بیگم، 727، 754، 765، 1012
مدرسه منصوریه، 786
مدرسه نقاشان، 764
مدرسه نواب، 765
مدرسه والده شاه صفی، 764
مدینه، 68، 251، 331، 424، 443، 444، 452، 456، 468، 472، 783، 825- 849، 884، 894، 895، 1161، 1047، 1051، 1098
مراقوس، (مراكش) 1004، 1036، 1037
مرو، 29، 51، 66
مره، 1185
مزار امامزاده زین العابدین، 768
مزار امامزاده سهل علی، 768
مزار امامزاده قیس علی در گندمان اصفهان، 768
مزار بابا ركن الدین، 768
مزار شاه رضا در قمشه، 768
مزار طفلان مسلم، 867
مزارع جی، 921
مزرعه جزدان، 886
مزرعه عاشق معشوق، 899
مزرعه فیض آباد مشهوره به كشكول، 922
مزرعه كبری، 899
مزرعه كونك، 899
مزرعه گاری، 921
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1456
مزرعه میرزا عمران، 886
مزرعه وازی، 887
مساجد فتح، 830
مساجد مشاعر مقدسه، 1048
مسجد الحرام، 1048
مسجد النبی (ص)، 826، 829، 1350
مسجد جامع اصفهان، 793
مسجد جامع بلده استنبول، 795
مسجد جامع شوشتر، 782
مسجد جامع شیراز، 786
مسجد جامع عباسی، 768
مسجد جامع عباسی، 893، 1064 و بنگرید:
جامع عباسی
مسجد جامع قزوین، 791
مسجد حصبا، 1051
مسجد حكیم داود اصفهان، 881، 1080
مسجد رحیم خان، 915، 916
مسجد سلیمان، 795
مسجد شاه، 890
مسجد شیخ لطف الله، 765، 768، 1155، 1161
مسجد غدیر، 1051
مسجد فشاركی، 916
مسجد كوفه، 1311
مسجد گوهرشاد مشهد، 520
مسجد لنبان، 1056
مسجد محله نو، 916
مسعودآباد، 922، 923، 925، 938
مشعر، 1048، 1050
مشهد، 29، 47، 48، 53، 54، 55، 57، 62، 65، 173، 175، 219، 229، 240، 242، 244، 246، 261، 267، 269، 271، 276، 306، 315، 318، 367، 371، 372، 377، 379، 412، 533، 534، 535، 540، 541، 578، 583، 584، 736، 773، 794، 884، 894، 926، 967، 988، 1052، 1061، 1089، 1092، 1125، 1156، 1193، 1208، 1269، 1276، 1279، 1286، 1311، 1387
مشهد اسماعیل، 829، 832
مشهد امام حسین، 786
مصر، 1284
مظفرآباد، 929، 930، 940
معاویه، 645
معبد پیر بكران، 1067
معروف كرخی، 651
مقام حنفی، 840
مقبره ابو مسلم خراسانی، 864
مقبره ابو مسلم خراسانی، 866، 867
مقبره بابا ركن الدین مسعود بن عبد الله بیضاوی، 523
مقبره شیخ سینا (شیخ یوسف)، 791
مكه، 800، 809، 827- 849، 880، 884، 894، 895، 1047- 1051، 1084، 1161، 1183
ملا صدرای شیرازی، 642
ملك حاجی جعفر، 887
ملك كلیا، 890
ممسنی، 246، 367
منی، 1048
مورچه خورت، 923، 925، 937، 938، 1315
موصل، 816
مولوی خانه بغداد، 637، 638
مهماندوست، 1315
میدان نقش جهان، 883
میرزا ابو الحسن مستوفی الممالك، 921
میس، 1156
صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‌3، ص: 1457
مؤمن آباد، 925
نارجان، 905
نجف، 529، 736، 738، 768، 775، 784، 812، 814، 815، 818، 819، 820، 848، 849، 877، 884، 894، 923، 924، 929، 938، 941، 943، 994، 1058، 1061، 1071، 1092، 1156، 1267، 1297، 1298، 1302، 1312، 1314، 1386، 1393
نجف آباد، 767
نظرآباد، 886
نعیم آباد، 929
نمسه، (اطریش) 1032
نوربخش، 651
نهر جنیران مشهور به كارچی، 890
نهر زاجان، 892
نهر طهرانچی، 890
نیریز، 1309
نیشابور، 58، 851، 866، 867، 1269
واتیكان، 969
وادی فاطمه، 828
ورزنه، 1287
ورنوسفادران، 767
وكاشان، 1299
ولی قان، 943
هرات، 46، 47، 49، 51، 52، 55، 57، 58، 60، 61، 63، 64، 210، 219، 876، 371، 374، 1067، 1194، 1230، 1271، 1272، 1276
همدان، 21، 30، 249، 369، 794، 1067
هند، 74، 132، 137، 191، 200، 319، 327، 330، 451، 460، 483، 485، 534، 583، 693، 740، 787، 791، 795، 796، 812، 971، 972، 974، 977، 978، 979، 995، 1037، 1096، 1176، 1182، 1183، 1184، 1272، 1299، 1308، 1392
هوایی، 943
هویزه، 776، 777، 781
یزد، 35، 227، 229، 234، 266، 268، 309، 523، 725، 767، 986، 1065، 1067، 1299
یونان، 603، 695

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».