درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام ( پیام آور رحمت ) جلد 2

مشخصات كتاب

سرشناسه : میرشریفی، علی، 1337-

عنوان و نام پدیدآور : درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام( پیام آور رحمت) / علی میرشریفی؛ تدوین و آماده سازی معاونت آموزش و پژوهش [ بعثه مقام معظم رهبری]؛ [برای] حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، معاونت آموزش و پژوهش.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1389.

مشخصات ظاهری : 2 ج.

شابك : 22000 ریال: ج.1 : 978-964-540-230-1 ؛ 25000 ریال: ج.2 : 978-964-540-231-8

وضعیت فهرست نویسی : فاپا

یادداشت : ج.1(چاپ اول).

یادداشت : ج.2 ( چاپ اول: 1389).

یادداشت : كتاب حاضر قبلا تحت عنوان« پیام آور رحمت» توسط انتشارات سازمان مطالعات و تدوین كتب علوم انسانی دانشگا هها (سمت)، مركز تحقیق و توسعه علوم انسانی در سال 1385 به صورت مجزا منتشر شده است.

یادداشت : كتابنامه.

عنوان دیگر : پیام آور رحمت.

موضوع : محمد (ص)، پیامبر اسلام، 53 قبل از هجرت - 11ق. -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده : بعثه مقام معظم رهبری در امور حج و زیارت. معاونت آموزش و پژوهش

شناسه افزوده : حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت. معاونت آموزش و پژوهش

رده بندی كنگره : BP22/9/م917پ9 1389

رده بندی دیویی : 297/93

شماره كتابشناسی ملی : 2033222

ص: 1

اشاره

ص: 2

بسم الله الرحمن الرحیم

ص: 3

ص: 4

فهرست

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

درآمد

در جلد اول درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام (پیام آور رحمت) فصل اول كه شامل مباحث دوران قبل از بعثت و عصر جاهلیت است و فصل دوم كه در بردارنده دوران بعد از بعثت و تاریخ دعوت به اسلام در مكه و حوادث مربوط به آن است و نیز پاره ای از مباحث فصل سوم كه محتوی مقداری از مطالب دوران بعد از هجرت در مدینه و نیز جنگ های بدر، احد، حمراء الاسد، بنی نضیر، ذات الرقاع و دومة الجندل است گذشت. از پانزده درسی كه كتاب درسنامه آشنایی با تاریخ اسلام حاوی آن است، هشت درس آن در جلد اول آمده و هفت درس دیگر آن كه شامل بقیه مباحث و مطالب دوران پس از هجرت است در این جلد یعنی جلد دوم آمده كه از درس نهم و از جنگ احزاب (خندق) آغاز می شود و با سرگذشت رحلت رسول خدا (ص) كتاب نیز خاتمه می یابد و فهرست منابع و مآخذ كتاب در پایان آن درج شده است.

ص: 11

ص: 12

درس نهم جنگ احزاب، … و دوران تثبیت قدرت

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- علل وقوع جنگ احزاب را بررسی كنیم.

- موقعیت مكانی جنگ احزاب را بدانیم.

- به چگونگی وقایع جنگ احزاب پی ببریم.

- با نظر قرآن در مورد جنگ احزاب آشنا شویم.

- علل شكست مشركان در جنگ احزاب را بدانیم.

- چگونگی جنگ بنی قریظه را بدانیم.

در این درس به جنگ احزاب، علت وقوع آن، موقعیت مكانی آن، حفر خندق به پیشنهاد سلمان فارسی، پیمان شكنی یهود به تحریك ابوسفیان، رشادت حضرت علی (ع) در از پای در آوردن عمرو بن عبدود كه از پهلوانان نامدار عرب بود، نگاه قرآن به جنگ احزاب، علل هزیمت سپاه شرك، پایان یافتن اقتدار قریش در نتیجه جنگ احزاب، علت

ص: 13

رخداد جنگ بنی قریظه و در نهایت اسارت آنان به دست سپاه اسلام خواهیم پرداخت.

جنگ احزاب (خندق)

پیروزی پیامبر (ص) در جنگ بنی نضیر و اخراج آنان از مدینه و سركوبی برخی قبیله های سركش عرب در جنگ های ذات الرقاع و دومةالجندل و حضور فعال و مقتدرانه در بدر الموعد تا اندازه ای شكست مسلمانان را در احد جبران كرد و موجب تضعیف قریش و یهودیان گردید. عدم حضور قریش در سرزمین بدر و تخلف ابوسفیان از وعده خویش، موقعیت قریش را متزلزل ساخت و تداوم سروری آنان را در بین قبایل جزیرة العرب با خطر جدی روبه رو كرد. سران قریش تصمیم گرفتند این مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند و به اصطلاح خودشان از دست رسول خدا (ص) و مسلمانان راحت شوند. بنابراین برای جنگ با حضرت به جمع آوری اموال پرداختند و هزینه جنگ خندق را بر دوش اهل مكه نهادند به طوری كه تمام مردم كم و بیش كمك كردند.

از دیگر سوی یهودیان اخراجی بنی نضیر با سران یهود خیبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحی كردند. به روایت ابن اسحاق 3/ 225 و واقدی 2/ 441 سَلّام بن ابی الحُقیق، حُیی بن اخْطَب، كنانة بن ربیع و هَوْذة بن قیس همراه عده ای دیگر رهسپار مكه شدند و نزد سران قریش رفتند و آنان را به جنگ با رسول خدا (ص) فرا خواندند. ابوسفیان گفت: ای یهودیان شما اهل دانش و كتاب پیشین هستید، دین ما بهتر است یا دین محمد؟ یهودیان برخلاف عقیده خود شرك و بت پرستی را

ص: 14

بر توحید ترجیح داده و گفتند بلكه دین شما از دین محمد بهتر است و شما از او به حق نزدیك ترید. خداوند آیه پنجاه و یك سوره نساء را در مذمت و تقبیح آنان نازل كرد:

أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْكِتَابِ یُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ یَقُولُونَ لِلَّذِینَ كَفَرُوا هَؤُلاءِ أَهْدَی مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا سَبِیلًا.

آیا ندیدی كسانی را كه بهره ای از كتاب به آنان داده شده به جبت و طاغوت ایمان می آورند و به كافران می گویند اینان از كسانی كه ایمان آورده اند هدایت یافته ترند.

باری، قریش از پاسخ یهودیان شاد و در جنگ با رسول خدا راسخ تر شدند. سپس پنجاه نفر از سران طوایف با یكدیگر هم پیمان گشتند و در كنار پرده كعبه گرد آمده سوگند یاد كردند كه تا آخرین نفر بر ضد رسول خدا (ص) بجنگند.

یهودیان نیز غَطَفان و بنی سُلیم را با خود متحد كردند و قرار شد در ازای شركت قبیله غَطَفان خرمای یك سال خیبر و یا به قولی نصف آن را به آنان بدهند. سرانجام از تمامی قبایل ده هزار نیرو، ششصد اسب و چندین هزار شتر در قالب سه لشكر آماده شدند. فرماندهی كل سپاه با ابوسفیان بود. گویا حجاز تا آن روز در هیچ یك از جنگ های خود چنین سپاه بزرگی را ندیده یا كم دیده بود.

شورای جنگی مدینه

سوارانی از قبیله خزاعه چهار روزه خود را به مدینه رساندند و رسول خدا (ص) را از حركت سپاه بزرگ قریش مطلع ساختند. به روایت شیخ

ص: 15

صدوق در خصال/ 368 امیرالمؤمنین فرمود جبرئیل بر پیامبر نازل شد و او را از این مطلب آگاه كرد. واقدی 2/ 444 گوید: حضرت یاران خود را از حمله قریب الوقوع قریش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكیبایی و پرهیزكاری كنند پیروز خواهند شد و مردم را به اطاعت از خدا و رسول او فرا خواند. آن گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسید برای پیكار با دشمن به بیرون مدینه بروند یا در مدینه بمانند؟ نظر مسلمانان در این مورد مختلف بود.

سلمان گفت: ای رسول خدا (ص) روزگاری كه ما در سرزمین فارس بودیم و از سواران دشمن بیم داشتیم در اطراف خود خندق می كندیم. مسلمانان نظر سلمان را پسندیدند و با توجه به خسارتی كه در جنگ احد متحمل شده بودند بیشتر مایل بودند كه در داخل مدینه بمانند. پیامبر (ص) سوار اسب شد و همراه تنی چند از اصحاب برای تعیین مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه بیرون رفت. قرار شد در دامنه كوه سَلْع اردو بزنند و كوه را پشت سر قرار دهند و حفر خندق را از ناحیه مَذاذ شروع و به ذُباب و راتِج ختم كنند. پیامبر همان روز فرمان حفر خندق را صادر كرد. از ناحیه راتِج تا كوه ذُباب كه قسمت شرقی بود به مهاجران واگذار گردید و از ناحیه كوه ذُباب تا كوه بنی عبید به انصار سپرده شد.

پیامبر (ص) هر چهل ذراع را به ده نفر سپرد و این جا بود كه بر سر سلمان كه به تنهایی به جای ده مرد كار می كرد نزاع شد. انصار مدعی بودند سلمان از انصار است و مهاجران می گفتند او از مهاجران است و هر یك خواهان آن بودند كه سلمان را نزد خود ببرند. در این بین پیامبر

ص: 16

داوری كرد و با سخن تاریخی خود به كشمكش انصار و مهاجر خاتمه داد و فرمود:

«سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَیْتِ».

سلمان از ما اهل بیت است.

مسلمانانی كه سهم خود را حفر می كردند به یاری كسانی می شتافتند كه هنوز سهم خود را نكنده بودند.

به روایت ابن اسحاق 3/ 230 سلمان گوید: «من در ناحیه ای از حفر خندق به سنگ بزرگی برخوردم كه كار را دشوار ساخت. رسول خدا (ص) آمد كلنگ را از من گرفت سه بار به آن زد كه هر بار برقی از زیر كلنگ جهید. پرسیدم: ای رسول خدا این برق چه بود؟ فرمود: «خداوند با برق نخستین یمن و با برق دوم شام و مغرب و با برق سوم مشرق زمین را برای من فتح كرد».

موقعیت و مشخصات خندق

همان گونه كه در جنگ احد گفته شد مكه در جنوب مدینه قرار دارد و به طور طبیعی باید خندق در ناحیه جنوب بر سر راه قریش حفر می شد، با این وصف چرا در شمال مدینه حفر شد؟ پاسخ همان است كه در جنگ احد گفته شد. یعنی مدینه یك حالت نعل اسبی داشت كه سه طرف آن را كوه، ساختمان و نخلستان پوشانده بود و ورود یك سپاه بزرگ فقط از ناحیه شمال ممكن بود. به قول سمهودی در وفاء الوفاء 4/ 1205 با حفر خندق در سمت شمال حصار شهر كامل شد و دیگر راه ورود برای سپاه شرك نماند. اما حدود و مشخصات

ص: 17

خندق به طور دقیق در متون سیره و تاریخ ذكر نشده است.

محققان و نویسندگان متأخر از روی برخی قراین حدود و اندازه آن را متفاوت گفته اند. به نقل واقدی 2/ 447 عمق خندق پنج ذراع بوده است كه حدود دو متر و نیم می شود. با توجه به گزارشی كه گفته عمق خندق بلندتر از قامت یك انسان بوده و اگر شخصی در آن می ایستاد دیگر دیده نمی شده این اندازه صحیح تر به نظر می رسد. عرض آن هم گویا حدود دو متر و نیم تا سه متر بوده كه انسان پیاده و سواره به راحتی نمی توانسته از آن عبور كند. طول خندق را پنج هزار ذراع نوشته اند كه قریب نیم فرسخ می شود. اگر سه هزار نیرویی كه در جنگ احزاب حاضر شدند در حفر خندق هم شركت نموده و همان طور كه تصریح شده هر نفر هم چهار ذراع حفر كرده باشند طول خندق دوازده هزار ذراع بوده است، یعنی حدود یك فرسخ و این دقیق تر به نظر می رسد. محمد حمیدالله حیدرآبادی هم در كتاب رسول اكرم در میدان جنگ/ 114 گفته است: «شخصاً بعد از رسیدگی به وضع خندق چنین استنباط می كنم كه طول اصلی آن در حدود پنج كیلومتر و نیم بوده است». واقدی 2/ 454 گوید: خندق به مدت شش روز حفر شد.

حركت به سوی دشمن

ابن اسحاق 3/ 230 گوید: چون رسول خدا (ص) از حفر خندق فراغت یافت سپاهیان شرك متشكل از احزاب مختلف عرب به نزدیك مدینه رسیدند. قریش و هم پیمانانشان از بنی كنانه و مردم تِهامه در ناحیه ای از رُومَه، میان جُرْف و زَغابه در وادی عقیق فرود آمدند. غطفان و پیروانشان

ص: 18

از مردم نجد در ناحیه ای از نَقْما تا كنار احد جای گرفتند. پیامبر (ص)، ابن ام مكتوم را در مدینه به جای خود گذاشت و دستور داد زنان و كودكان را در برج ها و كوشك ها جای دادند و پرچم مهاجران را به علی بن ابی طالب و پرچم انصار را به سعد بن عباده داد و با سه هزار نفر از مدینه خارج شد و در دامنه كوه سَلْع فرود آمد و آن جا را لشكرگاه خود قرار داد. كوه سَلْع پشت سر و خندق در مقابل حضرت بود و بین سپاه اسلام و سپاه شرك خندق قرار داشت.

پیمان شكنی یهود

به روایت واقدی 2/ 455 حُیی بن اخْطَب كه از سران اخراجی بنی نضیر بود به تحریك ابوسفیان نزد كعب بن اسد رئیس بنی قریظه رفت و از او خواست تا پیمان خود را با محمد نقض كند ولی كعب نمی پذیرفت. حُیی آن قدر او را وسوسه كرد تا آن كه در نهایت گفت من می ترسم محمد كشته نشود و قریش به سرزمین خود بازگردد، تو نیز به سوی خانواده ات باز گردی و من و همراهانم كشته شویم. حُیی به تورات سوگند یاد كرد كه اگر چنین شود او نزد بنی قریظه بماند و به سرنوشت آنان دچار گردد.

در نقل دیگر واقدی 2/ 486 آمده است كه قرار شد هنگام شروع جنگ حُیی هفتاد نفر از بزرگان طوایف مختلف را به عنوان گروگان و وثیقه نزد آنان بگذارد. قراردادی نیز در این زمینه نوشته و امضا شد.

ص: 19

آن گاه عهدنامه ای را كه با رسول خدا بسته بودند آوردند، حُیی آن را پاره كرد و از قلعه بنی قریظه خارج شد.

واقدی 2/ 457 گوید: رسول خدا (ص) پس از آگاهی از پیمان شكنی بنی قریظه ابتدا زبیر را فرستاد تا خبری بیاورد. زبیر پس از بررسی و بازدید بازگشت و گفت بنی قریظه را دیدم كه چهارپایان خود را جمع كرده و قلعه ها و راه های شان را اصلاح و ترمیم می كردند. باز هم برای كسب اطلاع بیشتر و اتمام حجت سعد بن عباده و سعد بن معاذ و اسید بن حُضیر را نزد آنان فرستاد و فرمود: «بنگرید آن چه از اینان به ما رسیده راست است یا دروغ؟ اگر راست بود سخن به كنایه بگویید من می فهمم تا موجب تضعیف مسلمانان نشود و اگر بر پیمان خود وفادارند آشكارا و در حضور مردم بگویید». اینان نزد یهودیان آمدند دیدند كار از پیمان شكنی هم بالاتر است. وقتی از آنان خواستند نقض عهد نكنند به رسول خدا (ص) اسائه ادب كرده و به سعد بن معاذ فحش های ركیك دادند. فرستادگان پیامبر بازگشتند و با گفتن عَضَل و قاره به آن حضرت رساندند كه مانند قبیله عَضَل و قاره پیمان شكنی كرده اند. رسول خدا (ص) تكبیر گفت و فرمود:

«أَبْشِرُوا یا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِینَ بِنَصْرِ اللهِ وَ عَوْنِهِ».

ای مسلمانان مژده باد شما را به یاری و كمك خداوند.

به این صورت خبر پیمان شكنی یهودیان در بین مسلمانان پخش شد.

مسلمانان بر زنان و كودكان و اموال خود سخت بیمناك بودند. یهود بنی قریظه تصمیم گرفتند شبانه به مركز مدینه شبیخون بزنند. به این منظور حُیی بن اخطب رانزد قریش فرستادند تا هزار نفر از آنان و هزار نفر از غطفان بیایند و به كمك آنان به مركز شهر حمله كنند. این خبر به پیامبر رسید و گرفتاری بسیار سخت شد. رسول خدا (ص)، سَلَمَة بن اسْلَم را با

ص: 20

دویست مرد و زید بن حارثه را همراه سیصد نفر برای پاسداری از مدینه اعزام كرد و فرمود تا سپیده دم تكبیر بگویند.

تنظیم سپاه

به روایت واقدی 2/ 472 رسول خدا (ص) سپاه خود را سازماندهی كرد و نگهبانانی بر خندق گمارد و دستور داد هرگاه دشمن خواست از خندق عبور كند او را با تیر و سنگ به عقب برانند. حدود سی و پنج اسب سوار نیز در طول خندق گشت می زدند و به مردانی كه برای نگهبانی گمارده بودند سركشی می كردند. علی بن ابراهیم قمی 2/ 186 گوید: شب ها فرماندهی سپاه با امیرالمؤمنین بود.

پیامبر (ص) خیمه خود را در دامنه كوه سَلْع برپا كرد و عَبّاد بن بشر را به فرماندهی نگهبانان آن گمارد. خود حضرت نیز زره بر تن كرد و كلاهخود بر سر گذاشت و به دقت از خندق حفاظت می كرد و مرتب به نگهبانان و مجاهدان سركشی می نمود. مشركان پیوسته درصدد بودند تا از جاهای باریك و تنگ خندق عبور كرده و به قلب سپاه اسلام حمله ور شوند ولی هر بار با مقاومت سرسخت نگهبانان مسلمان روبه رو می گشتند.

فرماندهان و رؤسای مشركان به نوبت به معركه می آمدند. گاهی پراكنده و گاهی با هم در اطراف خندق اسب می تاختند، همه آنان یك هدف داشتند و به یك جا می خواستند حمله كنند و آن هم خیمه پیامبر بود. در یكی از روزها حِبّان بن عَرِقَه تیری به دست سعد بن معاذ زد، چون زره او كوتاه بود تیر به دستش اصابت كرد و پس از چند ماه شهید شد.

ص: 21

فارس یلیل

مسلمانان هم چنان در محاصره دشمن بودند ولی نبرد شدیدی بین آنان رخ نداد تا آن كه به روایت واقدی 2/ 470 یك روز عده ای از پهلوانان قریش تصمیم گرفتند دسته جمعی حمله كنند. از این رو در جستجوی تنگنایی برآمدند. عمرو بن عَبْدِوُدّ، عِكْرِمَة بن ابی جهل، هُبیرة بن ابی وَهْب و ضِرار بن خطّاب اسب های خود را تاختند و از تنگنایی عبور كردند. عمرو نخستین كسی بود كه از خندق عبور كرد.

به روایت طبرسی/ 91 پهلوانان قریش مابین خندق و كوه سَلْع به جولان درآمدند. علی بن ابی طالب با گروهی از مسلمانان راه عبور از خندق را مسدود كردند. عمرو بن عَبْدِوُدّ كه از پهلوانان نامدار عرب به شمار می آمد و با صدها نفر برابر بود پیوسته هماورد می طلبید.

به روایت قمی 2/ 183 و عیون التواریخ 1/ 200 امیرالمؤمنین برخاست و گفت: «ای رسول خدا (ص) من با او مبارزه می كنم». حضرت دستور داد بنشیند. عمرو دوباره مبارز طلبید ولی ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سایه افكنده بود كه نفس در سینه ها حبس شده، سرها به گریبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علی (ع) برای بار دوم برخاست و اعلام آمادگی كرد و این بار نیز پیامبر به او دستور داد بنشیند. عمرو اسب خود را پس و پیش تاخت و وقتی دید كسی پاسخ او را نمی دهد عربده مستانه سر داد:

وَ لَقَدْ بَحِحْتُ مِنَ النِّداءِ*** بِجَمْعِهِمْ هَلْ مِنْ مُبارِز

وَ وَقَفْتُ مُذْ جَبُنَ الشُّجاعُ ***مَوْقِفَ الْقَرْنِ المُناجِز

همانا صدایم گرفت از بس فریاد زدم آیا در بینشان مبارزی هست و من در جایگاهی از مبارزه ایستاده ام كه قهرمانان سخت به وحشت می افتند!

ص: 22

قمی 2/ 182 گوید: امیرالمؤمنین (ع) برخاست و از رسول خدا (ص) اجازه رفتن به میدان خواست. حضرت فرمود: «نزدیك من بیا». چون نزدیك رفت عمامه از سر خویش برداشت و بر سر وی نهاد و شمشیر خود، ذوالفقار را نیز به او داد. سپس دست به دعا برداشت و فرمود: «خدایا او را بر دشمن یاری فرما» و از خدا خواست تا وی را از هر جهت محافظت فرماید. آن گاه به نقل طبرسی/ 194 و ابن ابی الحدید 13/ 361 سخن مهم و تاریخی خود را درباره عظمت و اهمیت این نبرد چنین بیان داشت: «بَرَزَ الإِیمَانُ كُلُّهُ إِلَی الشِّرْكِ كُلِّهِ» تمامی ایمان در برابر تمامی كفر آشكار شد. ابن ابی الحدید 19/ 63 گوید: علی (ع) هنگامی كه نزدیك عمرو رسید پاسخ رجز او را چنین داد:

لا تَعْجَلَنَّ فَقَدْ أَتا ***كَ مُجِیبُ صَوْتِكَ غَیْرَ عاجِز

ذُو نِیَّةٍ وَ بَصِیرَةٍ ***یَرْجُو بِذاكَ نَجاةَ فائِز

شتاب مكن كه همانا پاسخ دهنده بانگ تو با قدرت تمام به سویت آمد، كسی كه دارای هدف و بینش است و از این نبرد امید رستگاری دارد.

تزلزل عمرو

به روایت قمی 2/ 184 عمرو كه در جاهلیت با ابوطالب دوست بود پرسید: تو كیستی؟ فرمود: «علی پسر ابوطالب». عمرو گفت: آری، همانا پدرت همنشین و دوست من بود. بازگرد كه من دوست ندارم تو را بكشم. حضرت فرمود: «ولی من دوست دارم تو را بكشم». عمرو گفت: برادرزاده من مایل نیستم مرد بزرگواری مانند تو را به قتل برسانم. بازگرد كه برایت بهتر است. ابن ابی الحدید 19/ 64 می نویسد: استاد ما ابوالخیر

ص: 23

مصدّق بن شَبیب نحوی می گفت: به خدا سوگند پیشنهاد بازگشت برای زنده ماندن علی (ع) نبود بلكه از ترس بود، زیرا او از كشته های علی در بدر و احد اطلاع داشت و می دانست كه اگر با وی به نبرد برخیزد همانا كشته خواهد شد. چون خجالت می كشید ترس خود را اظهار كند چنین گفت و هر آینه دروغ می گفت. امیرالمؤمنین فرمود: «ای عمرو تو در جاهلیت می گفته ای اگر كسی سه خواسته از تو داشته باشد تمامی و یا یكی از آن ها را می پذیری» گفت: آری. حضرت از او خواست مسلمان شود، نپذیرفت. به او گفت جنگ را ترك كند و به مكه بازگردد، قبول نكرد.

سرانجام به او پیشنهاد كرد پیاده به جنگ بپردازد، این را پذیرفت و اسب خود را پی كرد و یا به قولی به صورت آن زد و به كناری راند. آن گاه به پیكار پرداختند، غبار غلیظی برخاست به طوری كه از چشم ها پنهان شدند. عمرو با شمشیر آخته حمله ور شد، حضرت در پناه سپر به استقبال او رفت. عمرو ضربتی زد سپر شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بی درنگ ضربتی بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمین كرد. از حذیفه نقل شده كه زره عمرو كوتاه بود امیرالمؤمنین با شمشیر پاهایش را قطع كرد و او از قفا به زمین افتاد. ابن شهر آشوب در مناقب 2/ 115 گوید: چون علی (ع) روی سینه عمرو نشست تا سرش را جدا كند او به مادر حضرت دشنام داد و آب دهان به صورتش افكند. حضرت خشمناك شد و از بیم آن كه مبادا او را برای انتقام خویش بكشد برخاست و وی را رها كرد، بعد كه خشمش فروكش كرد سر عمرو را برای رضای خدا از بدن جدا كرد.

ص: 24

به روایت شیخ مفید/ 55 امیرالمؤمنین (ع) سر عمرو را جدا كرد و با خود آورد مقابل رسول خدا گذاشت. در این لحظه پیامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بیان كرد و برای همیشه جاودانه ساخت، به نقل تاریخ بغداد 12/ 19، مستدرك حاكم 3/ 32 و مجمع البیان 8/ 343 فرمود:

«لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ».

هر آینه ضربت علی در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.

شیخ مفید/ 56 و ابن ابی الحدید 19/ 62 روایت كرده اند كه پس از كشته شدن عمرو، پیامبر (ص) فرمود:

«الآنَ نَغزُوهُم وَ لا یَغْزُونا».

هم اینك ما به جنگ آنان می رویم و آنان دیگر به جنگ ما نمی آیند.

قراردادی كه امضا نشد

ابن اسحاق 3/ 234 و واقدی 2/ 477 نقل كرده اند كه وقتی دوران محاصره طول كشید و مسلمانان دچار سختی شدند رسول خدا (ص) سران غطفان را خواست و با آنان قرارداد بست كه یك سوم خرمای آن سال مدینه را بگیرند و با سپاه خود بازگشته و از جنگ با مسلمانان دست بكشند. هنوز قرارداد امضا نشده بود حضرت با سعد بن معاذ و سعد بن عباده مشورت كرد. آنان گفتند: ای رسول خدا! اگر این دستور آسمانی است كه حتماً اجرا كنید و اگر دستور آسمانی نیست ولی خودتان بدان

ص: 25

مایل هستید باز هم اجرا كنید كه ما گوش به فرمانیم و اما اگر مشورت می فرمایید پس برای آنان نزد ما جز شمشیر چیز دیگری نیست. پیامبر (ص) به سعد بن معاذ دستور داد نامه را پاره كند و او با آب دهان نوشته ها را محو نمود و سپس آن را پاره كرد.

برخی از محققان معاصر در صحت این مطلب به این گونه تردید كرده و مسائلی را در استبعاد آن ذكر نموده اند. به نظر می رسد اصل داستان صحیح است ولی به گونه ای دیگر و آن این كه درخواست این مطلب از سوی قبیله غطفان بوده است نه از جانب پیغمبر. واقدی 2/ 483 نقل می كند كه زبیر بن باطا در ضمن سخنان خود كه تفاوت موقعیت بنی قریظه را با قریش بیان می داشت گفت: غطفان از محمد خواسته اند كه مقداری از محصول خرمای اوسیان را به آنان بدهد تا برگردند و محمد نپذیرفته و گفته است فقط شمشیر بین ما حكمفرماست. با توجه به این كه قبیله غطفان به گدایان عرب معروف بودند و در شدت فقر و تنگدستی به سر می بردند به احتمال زیاد درخواست قسمتی از خرمای مدینه از سوی خود آنان بوده است.

ماجرای نعیم بن مسعود

به روایت ابن اسحاق 3/ 240 و واقدی 2/ 480 نعیم بن مسعود اشجعی از قبیله غطفان كه همراه آنان به جنگ مسلمانان آمده بود، گفته است بین نماز مغرب و عشا نزد پیامبر رفتم و گفتم: ای رسول خدا، من اسلام آورده ام ولی قبیله ام از اسلام من بی خبرند، هر چه می خواهی به من دستور ده. پیامبر فرمود: «تا می توانی دشمن را خوار و پراكنده ساز». از

ص: 26

آن جا نزد بنی قریظه كه در جاهلیت ندیمشان بودم رفتم و گفتم ای بنی قریظه دوستی و صمیمیت مرا با خویش می دانید. قریش و غطفان مانند شما نیستند، اگر پیروز نشوند به سرزمین خود باز می گردند و شما را با محمد رها می كنند و شما هم به تنهایی قدرت مقاومت با او را ندارید. پس در جنگ با آنان همراه نشوید مگر آن كه گروهی از اشراف و بزرگان آنان را گروگان بگیرید.

سپس نزد قریش آمد و به ابوسفیان و بزرگان قریش گفت از دوستی من با خود و مخالفتم با محمد به خوبی آگاهید. بنی قریظه از پیمان شكنی با محمد پشیمان شده و شخصی را نزد او فرستاده و گفته اند ما هفتاد نفر از قریش و غطفان می گیریم و به تو تسلیم می كنیم تا گردن بزنی و ما تا پایان جنگ همراه تو می جنگیم مشروط بر آن كه بنی نضیر را بازگردانی. آن گاه نزد قبیله خود غطفان رفت و همین مطلب را به آنان گفت. ابوسفیان و رؤسای غطفان عكرمة بن ابی جهل را همراه چند نفر از قریش و غطفان غروب جمعه نزد بنی قریظه فرستادند. عكرمه به آنان گفت توقف ما طولانی و مراتع خشك شده است و چهارپایان در معرض هلاكت اند، آماده باشید فردا صبح همگی با این مرد بجنگیم. یهودیان گفتند: فردا شنبه است و ما روز شنبه جنگ نخواهیم كرد. وانگهی ما با محمد نمی جنگیم مگر آن كه شما گروهی از مردان خود را به عنوان گروگان نزد ما بگذارید.

پذیرفتن این داستان بدین صورت مشكل است، محققان در صحت آن تشكیك و تردید كرده اند، چرا كه عموماً راویان آن از قبیله اشجع و درنهایت خود نعیم بن مسعود است و او به گفته ابن دُرید در كتاب

ص: 27

اشتقاق مردی سخن چین بوده است. آری، نعیم به بوقلمون صفتی و دروغگویی شهرت داشته است. او در جنگ بدر الموعد از طرف ابوسفیان مأمور شد در ازای گرفتن بیست شتر به مدینه بیاید و با دروغ پردازی و شایعه پراكنی مسلمانان را از جنگ با ابوسفیان ترسانده و منصرف سازد. لذا نعیم كسی نبود كه به صداقت و راستگویی معروف و مورد اعتماد عرب باشد. آن هم در پذیرش اسرار بسیار خطیر و سرنوشت ساز نظامی. وانگهی چرا احدی به او ایراد نگرفت و وی را در مورد خیانت بزرگی كه در حق قریش و قبیله خود روا داشت سرزنش و توبیخ نكرد.

برخی نیز اشكال كرده و گفته اند نعیم قبل از جنگ خندق مسلمان شده بود. اشكال دیگر این كه اگر علت بازگشت قریش این بوده نباید حُیی بن اخطب نزد بنی قریظه می رفت و خود را تسلیم مرگ می كرد، چون بنی قریظه به وعده ای كه به حُیی داده بودند كه بر ضد پیامبر و مسلمانان بجنگند عمل نكردند و نیز باید هنگامی كه كار بنی قریظه رو به وخامت گذاشت آنان را درباره ترك جنگ سرزنش می كرد.

همان گونه كه گذشت مسأله گروگان و وثیقه گرفتن را واقدی 2/ 486 در یك نقل از ابوكعب قُرَظی روایت می كند كه در همان ابتدای كار بوده است. لذا وقتی عكرمه پرسید كدام گروگان؟ كعب گفت همانی كه خودتان شرط كردید. گفت چه كسی شرط كرده است؟ گفت حُیی بن اخطب. به روایت قُرْب الاسناد/ 133 امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «به رسول خدا (ص) خبر رسید كه بنی قریظه كسی را نزد ابوسفیان فرستاده و گفته اند هنگامی كه شما با محمد برخورد كردید ما شما را كمك و یاری

ص: 28

می كنیم. رسول خدا (ص) برخاست خطبه خواند و فرمود: همانا بنی قریظه كسی نزد ما فرستاده اند كه وقتی ما با ابوسفیان به جنگ برخیزیم ما را كمك و یاری دهند. آن گاه این مطلب به ابوسفیان رسید و او گفت یهود خیانت كردند. سپس مسلمانان را رها كرد و رفت».

به هر حال هر چه بوده این مطلب مسلم است كه اختلافی بین مشركان و یهودیان رخ داده، حال علت آن چه بوده، به نظر می رسد كه خود پیامبر در این كار نقش اساسی داشته است. گرچه نعیم نیز در این ماجرا بدون تأثیر نبوده است. اما این كه علت اصلی بازگشت قریش تخلف بنی قریظه بوده به هیچ وجه صحیح نیست و در آینده از آن سخن خواهیم گفت.

لشكریان خدا

واقدی 2/ 488 گوید: شب شنبه كه فرا رسید خداوند باد و توفان سهمگینی را برانگیخت كه همه اسباب و وسایل مشركان را به هم ریخت و واژگون ساخت. حذیفة بن یمان گوید پیامبر (ص) در آن شب به پاخاست و تا یك سوم از شب گذشته نماز خواند. آن گاه رو به ما كرد و گفت: «كیست برخیزد و بنگرد این گروه چه كرده اند و سپس بازگردد؟». حذیفه گوید رسول خدا (ص) با این بیان بازگشتن او را تعهد كرد. با این حال كسی از شدت ترس و گرسنگی و سرما برنخاست. حضرت مرا فراخواند و چاره ای جز برخاستن نداشتم. فرمود: «ای حذیفه برو میان این قوم ببین چه می كنند، به كاری هم دست نزن تا نزد من بازگردی». حذیفه می گوید من به میان دشمن رفتم ابوسفیان برخاست و

ص: 29

گفت از جاسوسان بپرهیزید، هر كسی بنگرد همنشین او كیست؟ حذیفه گوید من دست مردی را كه طرف چپم بود گرفتم و گفتم تو كیستی؟ گفت عمروعاص. دست مردی را نیز كه در پهلوی دیگرم بود گرفتم و گفتم تو كیستی؟ گفت معاویة بن ابی سفیان. آن گاه ابوسفیان گفت ای قریش به خدا قسم این جا جای ماندن شما نیست، همانا اسبان و شتران ما هلاك شدند، بنی قریظه خلف وعده كردند و شدت توفان هم كه می بینید چه بر سر ما آورده است. حركت كنید كه من هم حركت می كنم.

سپس برخاست و به سبب شتابزدگی به شتر پای بسته خود سوار شد. عكرمه ابوسفیان را صدا زد و به او گفت تو سالار و فرمانده این قومی، این گونه می گریزی و مردم را رها می كنی؟ ابوسفیان شرمگین شد و شتر خود را خواباند و از آن پیاده شد. سپس به عمروعاص گفت من و تو ناچاریم با گروهی از سواران این جا در مقابل محمد و یارانش بمانیم تا سپاه بگذرد، زیرا از تعقیب دشمن در امان نیستیم. حذیفه به سوی غطفان رفت دید آنان نیز كوچیده اند. سپس به اردوگاه مسلمانان بازگشت. پیامبر در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذیفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد.

رسول خدا (ص) و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا دیگر هیچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در این هنگام پیامبر اجازه داد مسلمانان به خانه های خود بروند و آنان با خرسندی تمام و با شتاب به خانه های شان رفتند.

در غزوه احزاب بنابر قول ابن اسحاق 3/ 264 و واقدی 2/ 495 شش نفر

ص: 30

از مسلمانان و سه نفر از مشركان كشته شدند. از شهدای بزرگ جنگ خندق سعد بن معاذ بود كه نخست مجروح و بعد از چند ماه شهید شد. سعد در امور سیاسی و اجتماعی مدینه وزنه سنگینی به شمار می آمد و خدمات بزرگی به اسلام و رسول خدا (ص) كرد. او مردی مؤمن و متعهد و معتقد به مبانی اسلام و مطیع محض پیامبر بود.

مدت محاصره خندق را پانزده، بیست، بیست و پنج، سی و چهل روز و غیر آن هم گفته اند. واقدی 2/ 491 گوید: قول صحیح تر نزد ما پانزده روز است، در شعر ضرار بن خطّاب یك ماه و در شعر ابن زِبَعْری چهل روز آمده است.

جنگ احزاب در منظر قرآن

خداوند در سوره احزاب كه به سبب همین جنگ احزاب نامیده شد، به پاره ای از مسائل این جنگ پرداخته است. از آیه نهم به بعد می فرماید: «ای كسانی كه ایمان آورده اید به یاد آورید نعمت خدا را هنگامی كه لشكریانی به سوی شما آمدند. آن گاه بر سر ایشان باد و لشكریانی كه نمی دیدید فرستادیم و خداوند به آن چه انجام می دهید بیناست».

بعد با اشاره به هجوم همه جانبه سپاه شرك از بیرون و پایین مدینه و بنی قریظه از داخل و بالای مدینه و این كه مسلمانان سخت به وحشت افتادند و نزدیك بود كه قالب تهی كنند می گوید: «آن هنگامی كه از سمت بالا و پایین بر سر شما فرود آمدند و آن گاه كه دیدگان خیره گشت و جان ها به گلوگاه رسید و به خدا گمان های نادرست

ص: 31

می بردید». سپس با توجه به این كه این جنگ امتحان الهی بود می فرماید: «در آن جا بود كه مؤمنان در معرض امتحان قرار گرفتند و سخت تكان خوردند».

بعد به نفاق منافقان و كارشكنی آنان می پردازد و از آنان حكایت می كند كه گفتند خدا و رسولش ما را فریب دادند و بعد از مؤمنان تمجید می كند كه وقتی احزاب را دیدند گفتند این همان است كه خدا و رسولش به ما وعده دادند، خدا و رسول او راست گفته اند و بر ایمان و تسلیمشان افزوده شد.

علل هزیمت سپاه شرك

جنگ خندق از جنگ های بسیار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسیج تمامی قبایل هم پیمان خود یقین داشتند كه رسول خدا را به قتل می رسانند و مدینه را ویران می كنند. اگر كمك ها و امدادهای الهی نبود از نظر نظامی این گمان چندان هم بعید به نظر نمی رسید. آنان مدینه را به طور كامل محاصره و ارتباط آن را با خارج قطع كردند و اگر این محاصره طول می كشید مسلمانان با مشكلات فراوان روبه رو می گردیدند. مدینه همانند جزیره ای درآمده بود كه ارتباط آن با خارج قطع شده باشد و شبانه روز توفان آن را به غرق شدن تهدید كند.

با وجود این كه از دیدگاه نظامی شكستی برای قریش متصور نبود، چگونه شد كه آنان بدون رسیدن به كوچك ترین اهداف خود مدینه را ترك كردند؟ در ارزیابی علل شكست و هزیمت سپاه ده هزار نفری احزاب نخست باید از خندق سخن گفت، چرا كه نخستین و بزرگ ترین

ص: 32

عاملی كه جلو سپاه بزرگ و ویرانگر قریش و غطفان را گرفت همانا وجود خندق بود. به روایت ابن اسحاق 3/ 267 یكی از مشركان درباره نقش خندق سروده است:

فَلَوْ لا خَنْدَقٌ كانُوا لَدَیْهِ*** لَدَمَّرْنا عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینا

اگر نبود خندقی كه به آن پناه برده بودند همه آنان را نابود می كردیم.

به نقل ابن اسحاق 3/ 269 عبدالله بن زِبَعْرَی نیز گفته است:

لَوْلَا الْخَنادِقُ غادَرُوا مِنْ جَمْعِهِمْ*** قَتْلَی لِطَیْرٍ سُغَّبٍ وَ ذُئاب

اگر خندق ها نبود كشته های زیادی از جمع خود برای پرندگان و گرگان گرسنه برجای می گذاشتند.

ابوسفیان فرمانده كل سپاه شرك نیز در نامه ای به رسول خدا علت عدم پیروزی خود را وجود خندق بیان كرد. لذا سخن مؤلف دولة الرسول فی المدینه/ 252 كه گفته قریش به طور جدی نخواست بجنگد والا عبور از موانع ممكن بود، صحیح به نظر نمی رسد.

علت و عامل بعدی در هزیمت سپاه قریش كشته شدن پهلوان نامدار آنان عمرو بن عَبْدِوُدّ بود. خداوند در آیه بیست و پنج سوره احزاب می فرماید: (وَكَفَی اللهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ). قمی در تفسیر 2/ 189 و حَسْكانی در شواهد التنزیل 2/ 3 گفته اند: مقصود خداوند این است كه به وسیله علی (ع) مؤمنان را از جنگ بی نیاز ساخت. به روایت شیخ صدوق در خصال/ 368 امیرالمؤمنین در این باره فرموده است: «قهرمان عرب و قریش در آن روز عمرو بن عبدوُدّ بود كه مانند شتر مست فریاد می كشید و مبارز می طلبید، هیچ كس به مبارزه او اقدام نكرد. خداوند عزّوجلّ او را به دست من كشت در حالی كه عرب را عقیده این بود كه

ص: 33

هیچ پهلوانی با عمرو برابری نتواند كرد. خداوند قریش و عرب را به سبب این قتلی كه من در بینشان انجام دادم شكست داد».

جابر بن عبدالله انصاری كه از نزدیك صحنه را مشاهده می كرده گفته است همان گونه كه داود باعث شكست سپاه جالوت گشت علی نیز باعث شكست سپاه شرك شد. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 5/ 7 تصریح دارد به این كه علت هزیمت سپاه قریش كشته شدن عمرو بن عَبْدِوُد بوده است. آری، با این كه قتل عمرو بسیار خطیر و سرنوشت ساز بود و مسیر تاریخ را به نفع اسلام تغییر داد و قریش را برای همیشه ذلیل و مسلمانان را عزیز كرد ولی آن گونه كه شایسته و حق آن است مطرح نشده است.

در مرحله بعد توفان نیز عرصه را بر مشركان تنگ كرد و تمام تداركات، پشتیبانی، بار و بنه و هستی آنان را بر هم ریخت و نظم و اساس كارشان را دگرگون ساخت. ابوسفیان در توجیه و تعلیل فرمان خود به عقب نشینی و بازگشت به مكه گفت: می بینید كه شدت طوفان با ما چه می كند، نه دیگی بر جایش قرار می گیرد، نه آتشی روشن می ماند و نه خیمه ای بر پای می ایستد. قرآن در آیه نه سوره احزاب می فرماید ما بر سر آنان تندباد فرستادیم. به نقل ابن اسحاق 3/ 368 كعب بن مالك درباره نقش طوفان در شكست سپاه شرك سروده است.

بِرِیحٍ عاصِفٍ هَبَّتْ عَلَیْكُمْ ***فَكُنْتُمْ تَحْتَها مُتَكَمِّهِینا

با طوفان شدیدی كه بر شما وزید و شما در زیر آن همچون كور مادرزاد بودید.

به روایت ابن اسحاق 3/ 270 حسان بن ثابت نیز گفته است:

ص: 34

بِهُبُوبِ مُعْصِفَةٍ تُفَرّقُ جَمْعَهُمْ ***وَ جُنُودِ رَبِّكَ سَیِّدِ الأَرْباب

با وزیدن بادهای شدید جمعشان را پراكنده كرد و لشكریان پروردگارت كه سرور پروردگارهاست.

از دیگر عوامل و علل شكست قریش خشكسالی و كمبود علوفه برای شتران و اسبان آنان بود. به همین لحاظ از بنی قریظه درخواست علوفه كردند. ابوسفیان و عكرمه به این مطلب تصریح نمودند.

علت دیگر شكست سپاه شرك اختلاف بین آنان و یهود بنی قریظه بود كه ابوسفیان به این نیز اشاره كرد. اما این كه این عامل بسیار مهم شمرده شده و برخی گفته اند سبب فرار قریش فقط حیله نعیم بود گویا به این لحاظ بوده كه قتل عمرو بن عبدوُدّ كم رنگ شود و از عظمت آن كاسته گردد و الا پرواضح است كه جداشدن یك گروه چند صد نفری از بدنه سپاه ده هزار نفری چندان ضربه ای بر آن وارد نمی كند، حتی اگر موقعیت سوق الجیشی آن گروه اقلیت مهم و خطیر باشد. این نیز روشن است كه بنی قریظه توان ایجاد رعب و وحشت و ناامن كردن داخل مدینه و در نهایت به خطر انداختن جان زنان و كودكان را داشته اند ولی به هیچ وجه توان مقابله با مسلمانان و شكست آنان را نداشتند.

جنگ احزاب پایان اقتدار قریش

ابوسفیان می خواست از رشد و گسترش دین خدا و حكومت پیامبر (ص) جلوگیری كند و به سلطه بی معارض قریش در حجاز تداوم بخشد و موقعیت ریاست خود را كه به سبب عدم حضورش در بدرالموعد دچار ضعف شده بود سر و سامان بخشد. به این سبب با به كار گرفتن تمام توان خود سپاه

ص: 35

عظیم ده هزار نفری احزاب را بسیج نمود. او مطمئن بود كه در پناه چنین سپاهی می تواند پیامبر را بكشد و مدینه را ویران كند. با این حال جز این كه مدتی مسلمانان را محاصره و اذیت كرد كار دیگری نتوانست انجام دهد و سرانجام با پذیرش شكست سرافكنده به مكه بازگشت. در واقع پایان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. موقعیت رهبری ابوسفیان در نظر مردم مكه متزلزل گشت و حیثیت و عظمت قریش در بین قبایل درهم شكست و بسیاری از عرب های حجاز متوجه شدند كه نیروی خارق العاده ای مسلمانان را یاری می دهد. بی شك این آخرین تلاش و كوشش طاقت فرسایی بود كه مشركان برای نابودی اسلام به كار گرفتند، ولی به اهداف خود نرسیده و دست خالی مدینه را ترك كردند. از این به بعد بود كه دیگر ستاره بخت و اقتدار قریش رو به افول گرایید. در مقابل حضور مقتدرانه سپاه اسلام در بسیاری از مناطق حجاز توانمندی بی بدیل اسلام را به منصه ظهور گذاشت و این قدرت تا آن جا پیش رفت كه سرانجام مكه نیز در برابر آن سر فرود آورد و سقوط كرد.

جنگ بنی قریظه

جنگ بنی قریظه در حقیقت بخش پایانی جنگ خندق است، به این بیان كه بنی قریظه نیز قسمتی از سپاه احزاب به شمار می رفتند كه در داخل مدینه بر ضد مسلمانان تحركاتی را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بنی قریظه به شدت ترسیدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. حُیی بن اخطب نیز پس از بازگشت قریش و غطفان برای آن كه به عهدش با كعب بن اسد عمل كند به قلعه

ص: 36

بنی قریظه رفت و همراه آنان بود. برای همه روشن بود كه خیانت بسیار بزرگ بنی قریظه و بیعت شكنی آنان به هیچ وجه قابل عفو و اغماض نبود و خیانت آنان به مراتب از خیانت بنی قینقاع و بنی نضیر بدتر و بزرگ تر بود. از این رو خود آنان هم امیدی به زنده بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل می دانستند.

واقدی 2/ 496 گوید: روز بیست و چهارم ذی القعده سال پنجم هجرت مسلمانان از اطراف خندق به مدینه بازگشتند. جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و گفت خداوند تو را امر می كند كه رهسپار دیار بنی قریظه شوی و هم اكنون من بر سر ایشان می روم و در قلعه های شان زلزله می افكنم.

رسول خدا بلال را فرمود تا در میان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست باید نماز عصر را جز در بنی قریظه نخواند.

آن گاه پرچم را كه هم چنان به حالت خود باقی و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علی (ع) سپرد و او را همراه سی نفر از خزرج به سوی بنی قریظه گسیل داشت. به روایت شیخ مفید/ 58 امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «مردم نزد من جمع شدند و من حركت كردم تا نزدیك دیوارهای شان رسیدم، یهودیان بالای پشت بام ها آمدند و چون مرا دیدند یكی از آنان فریاد زد: قاتل عمرو به سراغتان آمد، سپس شروع كردند به رسول خدا ناسزا گفتن».

به روایت ابن اسحاق 3/ 245 امیرالمؤمنین پس از شنیدن كلمات زشت یهودیان به سوی رسول خدا آمد، در بین راه به حضرت برخورد و عرض كرد: «ای رسول خدا به این پلیدها نزدیك نشوید. فرمود: برای چه؟ گمان می كنم از آنان درباره من سخن ناروایی شنیده ای؟ عرض كرد:

ص: 37

آری. فرمود: اگر مرا ببینند از این سخنان نمی گویند».

خاتم پیامبران كه چشمه جوشان رحمت برای تشنگان عدالت بود، ابتدا كوشید تا از مجازات و كشتن یهودیان جنایتكار بنی قریظه نیز درگذرد و سابقه سوء آنان را نادیده بگیرد ولی این بار نیز یهودیان با لجاجت و عناد تمام، با آن كه راه حق برای شان روشن بود راه ضلالت و نابودی را برگزیدند! عبدالرزّاق در المُصَنَّف 5/ 370 و ابونعیم در دلائل النبوه/ 505 گفته اند: رسول خدا ابتدا یهودیان را به پذیرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذیرفتند و به ناچار محاصره ادامه پیدا كرد و هر دو گروه به سوی یكدیگر تیراندازی می كردند.

درخواست مذاكره

بنی قریظه مدتی در محاصره به سر بردند و از سوی مسلمانان به آنان تیراندازی می شد. واقدی 2/ 501 گوید: یهودیان ناچار جنگ را رها كرده و به پیامبر پیشنهاد مذاكره دادند. پیامبر پذیرفت، بنی قریظه نَبّاش بن قیس را برای مذاكره فرستادند، او ساعتی با آن حضرت مذاكره كرد و برای فرار از مجازات حق و شمشیر عدالت و نیز توطئه و فتنه گری در آینده همچون یهودیان بنی نضیر، گفت ما به همان گونه كه بنی نضیر تسلیم شدند تسلیم می شویم. اموال و سلاح ما از شما باشد، خون ما محفوظ بماند و ما با زنان و كودكان از شهر بیرون برویم و از اموال فقط به اندازه بار شتری غیر از سلاح از آن ما باشد. رسول خدا نپذیرفت. نَبّاش گفت: ما به همان بار شتر هم احتیاج نداریم. پیامبر فرمود: «نه، مگر آن كه تسلیم فرمان من شوید». نَبّاش نزد یاران خود بازگشت و حاصل گفتگوی خود

ص: 38

را به اطلاع آنان رساند.

به نقل ابن اسحاق 3/ 246 و واقدی 2/ 502 در این هنگام كعب بن اسد رو به بنی قریظه كرد و گفت: ای گروه یهود می بینید كه چه بر سرتان آمده است. اكنون سه كار را به شما پیشنهاد می كنم؛ از این مرد پیروی كنیم به خدا سوگند شما می دانید محمد فرستاده خداست، در این صورت بر جان و مال و فرزندان و زنان ایمن خواهید بود. گفتند ما هرگز دست از تورات برنمی داریم. گفت پس بیایید فرزندان و زنانمان را بكشیم و آن گاه بدون آن كه نگران بازماندگان خود باشیم با شمشیرهای آخته بر محمد و یاران وی حمله كنیم. گفتند این بیچارگان چه گناهی دارند، زندگی بعد از ایشان چه ارزشی خواهد داشت! كعب گفت فقط یك راه دیگر مانده است و آن این كه امشب شب شنبه است محمد و یارانش از حمله ما آسوده خاطرند، بر ایشان حمله بریم. گفتند می گویی شنبه خود را تباه سازیم، تو كه می دانی از این كار چه بر سر ما آمده است.

لغزش ابولبابه

واقدی 2/ 505 گوید: چون كار بر یهودیان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا (ص) خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم پیمانان بنی قریظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وی مشورت كنند. پیامبر (ص)، ابولبابه را نزد ایشان فرستاد. یهودیان چون او را دیدند شروع كردند به گریه و زاری. كعب به ابولبابه گفت: آیا به حكم محمد تن در دهیم و تسلیم شویم؟ گفت: آری و با اشاره به گلوی خود فهماند كه آنان را سر می برد! این كار ابولبابه افشای اسرار

ص: 39

نظامی بود و كار تسلیم بنی قریظه را با مشكل روبه رو می كرد و به تأخیر می انداخت. خود او نیز به سرعت متوجه اشتباه بزرگ خود شد و دانست كه این امر را خداوند از پیامبرش پوشیده نمی دارد.

ابولبابه گوید هنوز گامی برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خیانت كرده ام، از راه دیگری از پشت قلعه ها به مسجد النبی آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از این جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند. او هفت و یا به روایتی پانزده شبانه روز كنار ستون مسجد به سر برد تا آن كه توبه اش پذیرفته شد و رسول خدا پس از نماز صبح او را از ستون باز كرد. سهیلی در الرَّوْضُ الأُنُف 6/ 228 از امام زین العابدین (ع) نقل می كند كه حضرت فاطمه (س) آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولی او گفت سوگند یاد كرده ام جز رسول خدا فرد دیگری مرا باز نكند. پیامبر (ص) كه آمد بند او را بگشاید فرمود:

«فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی».

فاطمه پاره تن من است.

یعنی اگر او هم باز می كرد به سوگند خود وفا كرده بودی. سهیلی گوید این حدیث دلالت دارد بر این كه كسی كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسی كه به او درود بفرستد بر پدر وی درود فرستاده است.

اسارت بنی قریظه و حكم سعد

به روایت ابن هشام در سیره 3/ 251 یك روز علی بن ابی طالب در هنگام محاصره بنی قریظه فریاد زد: «ای سپاه ایمان!» آن گاه او و زبیر بن

ص: 40

عوام حمله كردند. علی گفت: «به خدا قسم یا همان چیزی را كه حمزه چشید می چشم یا قلعه ایشان را می گشایم». سپس یهودیان گفتند: ای محمد به حكم سعد بن معاذ تسلیم می شویم. ابن عبدالبر اندلسی در الدرر/ 179 می نویسد: در شبی كه فردای آن بنی قریظه تسلیم حكم رسول خدا شدند گروهی از یهودیان از قلعه های شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند.

به روایت واقدی 2/ 509 به دستور حضرت اسیران بنی قریظه را به ریسمان بستند و كالاهای شان را ضبط كردند. یك هزار و پانصد شمشیر، سیصد زره، دو هزار نیزه و یك هزار و پانصد سپر فلزی و چرمی و مقدار زیادی لباس و ظرف و اثاث وجود داشت. تعداد زیادی نیز خم می بود كه شراب آن ها را به زمین ریختند و نابود كردند. هم چنین تعدادی شتران آبكش و نیز دام به دست آمد.

اوسیان نزد رسول خدا آمدند و تقاضا كردند تا همان گونه كه بنی قینقاع را به خزرجیان و عبدالله بن ابی بخشید بنی قریظه را نیز به اوسیان ببخشد. وقتی اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ایشان را به مردی از شما واگذارم خشنود خواهید شد؟». گفتند: آری. فرمود: «حكم كردن در این باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم».

پس از آن كه سعد حاضر شد گفت: من حكم می كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسیر شوند. پیامبر (ص) فرمود:

«لَقَدْ حَكَمْتَ فِیهِمْ بِحُكْمِ اللهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَةِ أَرْقِعَةٍ».

همانا حكمی كردی كه خداوند از فراز هفت آسمان حكم كرده بود.

ص: 41

آن گاه یهودیان بنی قریظه به سزای خیانت و جنایت خود رسیدند. تعداد آن ها را از چهارصد تا نهصد نفر گفته اند. با توجه به این كه تعداد زنان و فرزندان آنان را هزار نفر گفته اند چهار صد نفر صحیح تر به نظر می رسد.

در این جنگ از مسلمانان یك نفر به نام خَلّاد بن سُوَید انصاری شهید شد. زنی از یهودیان با انداختن سنگ آسیا او را كشت. واقدی 2/ 524 گوید: مجموع اسیران از زن و بچه هزار نفر بودند. پیامبر دستور داد در تقسیم و نیز فروش بین كودكان و مادرانشان جدایی نیفتد. اگر مادری دارای فرزند كوچك بود او را همراه فرزندش به مشركان عرب، یهودیان مدینه و تیماء و خیبر می فروختند ولی اگر كودك نابالغی بی مادر بود او را فقط به مسلمانان می فروختند.

آیات بیست و شش و بیست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بنی قریظه نازل شد. خداوند در آن دو آیه می فرماید: «كسانی از اهل كتاب را كه از مشركان حمایت كرده بودند از قلعه های شان فرود آورد و در دل هاشان هراس افكند. گروهی را می كشتید و گروهی را اسیر می كردید و زمین و دیار و اموالشان را و نیز سرزمینی را كه بر آن گام ننهاده بودید نصیب شما ساخت و خدا بر هر چیز تواناست».

بدین سان مدینه از لوث یهودیان پاك شد و قریش متحد بسیار خوبی را از دست داد و حكومت رسول خدا (ص) از خطر بسیار بزرگی رهایی یافت. اعدام دسته جمعی یهودیان بنی قریظه را سیره نویسان، مورخان و مفسران متقدم و متأخر نوشته اند و بین آنان مشهور و معروف بوده و بر

ص: 42

آن اجماع دارند ولی برخی از نویسندگان معاصر در صحت آن تشكیك و بدون ارائه دلیل معتبر قضیه را انكار كرده اند. نگارنده این موضوع را در كتاب فریادی به بلندای تاریخ عنوان كرده و پاسخ شبهات آن را به تفصیل داده است.

دوران تثبیت قدرت

گرچه در ابتدای جنگ خندق خارج نشدن رسول خدا از مدینه برای نبرد و سنگر گرفتن در پشت خندق نوعی ضعف و عقب نشینی تلقی می شد. اما با زمینگیرشدن سپاه شرك در آن سوی خندق و بازگشت بدون نتیجه مشركان سرانجام كتاب پیروزی به نفع سپاه اسلام ورق خورد و آوازه آن به سراسر جزیرة العرب رسید. در فاصله بین جنگ احزاب و صلح حدیبیه كه می توان آن را مرحله تثبیت قدرت اسلام نامید برای رسول خدا (ص) دو موضوع از اهمیت بیشتری برخوردار بود؛ یكی زمینه سازی برای پذیرش اسلام و دیگری ایجاد امنیت و جلوگیری از تعرضات و غارت و چپاول اعراب بیابانگرد.

برای تحقق بخشیدن به این اهداف به ناچار باید اعراب شرور و متجاوز سركوب می شدند. اعراب بدوی و قبایل بیابانگرد حجاز از فهم، فرهنگ و مسائل الهی و انسانی بویی نبرده بودند و جز به یك لقمه نان و دانه ای خرما به چیز دیگری نمی اندیشیدند و حاضر بودند برای به دست آوردن آن به هر جنایتی دست بزنند. اینان فقط یك زبان می فهمیدند و آن زبان زور بود و بس، جز در مقابل زور و قدرت در برابر هیچ چیز دیگری تسلیم نمی شدند. این گروه باید در مقابل قدرت مركزی مدینه

ص: 43

سر تسلیم فرود می آوردند و دست از تجاوز و ناامن ساختن مناطق و راه ها برمی داشتند. از این رو بعد از جنگ خندق تا صلح حدیبیه بیشتر اهتمام حضرت صرف جلوگیری از تجاوزات اعراب و سركوبی آنان شد. هم اكنون به تعدادی از غَزَوات و سرایایی كه به این منظور انجام شد اشاره می شود.

خلاصه درس

جنگ احزاب (خندق): عدم حضور قریش در سرزمین بدر و تخلف ابوسفیان از وعده خویش، موقعیت قریش را متزلزل ساخت. لذا سران قریش تصمیم گرفتند این مشكل بزرگ را به هر نوع كه شده حل كنند. بنابراین برای جنگ با حضرت به جمع آوری اموال پرداختند. از دیگر سوی یهودیان اخراجی بنی نضیر با سران یهود خیبر تجمع و توطئه جنگ بر ضد مسلمانان را طراحی كردند. سوارانی از قبیله خزاعه چهار روزه خود را به مدینه رساندند و رسول خدا (ص) را از حركت سپاه بزرگ قریش مطلع ساختند. حضرت یاران خود را از حمله قریب الوقوع قریش باخبر ساخت و آنان را موعظه كرد و فرمود اگر شكیبایی و پرهیزكاری كنند، آن گاه درباره جنگ به مشورت پرداخت و از آنان پرسید برای پیكار با دشمن به بیرون مدینه بروند یا در مدینه بمانند؟

مسلمانان نظر سلمان مبنی بر حفر خندق را پسندیدند و بیشتر مایل بودند كه در داخل مدینه بمانند. پیامبر سوار اسب شد و همراه تنی چند از اصحاب برای تعیین مكان حفر خندق و اردوگاه سپاه به بیرون مدینه رفت. چون رسول خدا (ص) از حفر خندق فراغت یافت سپاهیان شرك

ص: 44

متشكل از احزاب مختلف عرب به نزدیك مدینه رسیدند. حُیی بن اخْطَب كه از سران اخراجی بنی نضیر بود به تحریك ابوسفیان نزد كعب بن اسد رئیس بنی قریظه رفت و از او خواست تا پیمان خود را با محمد نقض كند. رسول خدا (ص) پس از آگاهی از پیمان شكنی بنی قریظه ابتدا زبیر را فرستاد تا خبری بیاورد. به این صورت خبر پیمان شكنی یهودیان در بین مسلمانان پخش شد. یهود بنی قریظه تصمیم گرفتند شبانه به مركز مدینه شبیخون بزنند.

رسول خدا (ص)، سَلَمَة بن اسْلَم را با دویست مرد و زید بن حارثه را همراه سیصد نفر برای پاسداری از مدینه اعزام كرد و فرمود تا سپیده دم تكبیر بگویند. رسول خدا (ص) سپاه خود را سازماندهی كرد. مسلمانان هم چنان در محاصره دشمن بودند. عمرو نخستین كسی بود كه از خندق عبور كرد و پیوسته هماورد می طلبید. امیرالمؤمنین برخاست و گفت: «ای رسول خدا من با او مبارزه می كنم». حضرت دستور داد بنشیند. عمرو دوباره مبارز طلبید ولی ترس و وحشت چنان بر سر مسلمانان سایه افكنده بود كه نفس در سینه ها حبس شده، سرها به گریبان فرو رفته و سكوت محض آنان را فرا گرفته بود. علی (ع) برای بار دوم برخاست و اعلام آمادگی كرد و این بار نیز پیامبر به او دستور داد بنشیند. عمرو گفت: از بس فریاد زدم كه آیا در بینشان مبارزی هست صدایم گرفت! امیرالمؤمنین برخاست و از رسول خدا اجازه رفتن به میدان خواست. حضرت فرمود: «نزدیك من بیا». چون نزدیك رفت عمامه از سر خویش برداشت و بر سر وی نهاد و شمشیر خود، ذوالفقار را نیز به او داد. سپس دست به دعا برداشت. عمرو با شمشیر آخته حمله ور شد، ضربتی زد سپر

ص: 45

شكافته شد و بر سر آن بزرگوار اصابت نمود. حضرت بی درنگ ضربتی بر شانه عمرو زد كه او را نقش بر زمین كرد. در این لحظه پیامبر ارزش و عظمت كار آن حضرت را بیان كرد و برای همیشه جاودانه ساخت و فرمود: هر آینه ضربت علی (ع) در روز خندق برتر از عبادت جن و انس است.

حذیفه گوید حضرت مرا فراخواند و فرمود: «ای حذیفه برو میان این قوم ببین چه می كنند، به كاری هم دست نزن تا نزد من بازگردی».

پیامبر (ص) در حال نماز خواندن بود، سلام نماز را كه گفت حذیفه اخبار را به آن حضرت گزارش داد. پیامبر و سپاه اسلام آن شب را در كنار خندق گذراندند و بامداد فردا دیگر هیچ كس از سپاه دشمن در كنار خندق نمانده بود. در این هنگام پیامبر اجازه داد مسلمانان به خانه های خود بروند و آنان با خرسندی تمام و با شتاب به خانه های شان رفتند.

خداوند در سوره احزاب كه به سبب همین جنگ احزاب نامیده شد، به پاره ای از مسائل این جنگ پرداخته است.

جنگ خندق از جنگ های بسیار بزرگ و وحشتناك بود. مشركان با بسیج تمامی قبایل هم پیمان خود یقین داشتند كه رسول خدا را به قتل می رسانند و مدینه را ویران می كنند. اگر كمك ها و امدادهای الهی نبود از نظر نظامی این گمان چندان هم بعید به نظر نمی رسید.

ابوسفیان فرمانده كل سپاه شرك نیز در نامه ای به رسول خدا علت عدم پیروزی خود را وجود خندق بیان كرد. در مرحله بعد توفان نیز عرصه را بر مشركان تنگ كرد. قرآن در آیه نه سوره احزاب می فرماید

ص: 46

ما بر سر آنان تندباد فرستادیم. از دیگر عوامل و علل شكست قریش خشكسالی و كمبود علوفه برای شتران و اسبان آنان بود. به همین لحاظ از بنی قریظه درخواست علوفه كردند.

علت دیگر شكست سپاه شرك اختلاف بین آنان و یهود بنی قریظه بود. در واقع پایان جنگ احزاب به سود مسلمانان و به ضرر مشركان تمام شد. بی شك این آخرین تلاش و كوشش طاقت فرسایی بود كه مشركان برای نابودی اسلام به كار گرفتند ولی به اهداف خود نرسیده و دست خالی مدینه را ترك كردند.

جنگ بنی قریظه: جنگ بنی قریظه در حقیقت بخش پایانی جنگ خندق است، به این بیان كه بنی قریظه نیز قسمتی از سپاه احزاب به شمار می رفتند كه در داخل مدینه بر ضد مسلمانان تحركاتی را شروع كرده بودند. چون مشركان از جنگ خندق به مكه بازگشتند بنی قریظه به شدت ترسیدند و گفتند محمد به جنگ ما خواهد آمد. برای همه روشن بود كه خیانت بسیار بزرگ بنی قریظه و بیعت شكنی آنان به هیچ وجه قابل عفو و اغماض نبود، از این رو خود آنان هم امیدی به زنده بودن نداشتند و مجازات جرم خود را قتل می دانستند.

رسول خدا (ص)، بلال را فرمود تا در میان مردم اعلام كند هر كس فرمانبردار خدا و رسول اوست باید نماز عصر را جز در بنی قریظه نخواند.

آن گاه پرچم را كه هم چنان به حالت خود باقی و پس از بازگشت از خندق باز نشده بود به دست علی (ع) سپرد و او را همراه سی نفر از خزرج به سوی بنی قریظه گسیل داشت. رسول خدا ابتدا یهودیان را به پذیرش اسلام دعوت كرد اما آنان نپذیرفتند و به ناچار محاصره ادامه پیدا

ص: 47

كرد و هر دو گروه به سوی یكدیگر تیراندازی می كردند. بنی قریظه مدتی در محاصره به سر بردند و از سوی مسلمانان به آنان تیراندازی می شد. یهودیان بنی قریظه نَبّاش بن قیس را برای مذاكره فرستادند، او گفت ما به همان گونه كه بنی نضیر تسلیم شدند تسلیم می شویم. پیامبر (ص) فرمود: «نه، مگر آن كه تسلیم فرمان من شوید».

چون كار بر یهودیان سخت شد و خداوند رعب و وحشت بر دلشان افكند از رسول خدا (ص) خواستند تا ابولُبابة بن عبدالمنذر را كه از هم پیمانان بنی قریظه بود، نزد آنان بفرستد تا در كار خود با وی مشورت كنند. ابولبابه با اشاره به گلوی خود فهماند كه آنان را سر می برد! این كار ابولبابه افشای اسرار نظامی بود و كار تسلیم بنی قریظه را با مشكل روبه رو می كرد و به تأخیر می انداخت. ابولبابه گوید هنوز گامی برنداشته بودم كه ناگهان متوجه شدم به خدا و رسول او خیانت كرده ام، از راه دیگری از پشت قلعه ها به مسجد النبی آمدم و خودم را به ستون بستم و گفتم از این جا نخواهم رفت تا خدا توبه ام را قبول كند.

سهیلی در الرَّوْضُ الأُنُف 6/ 228 از امام زین العابدین (ع) نقل می كند كه حضرت فاطمه (س) آمد تا طناب ابولبابه را باز كند ولی او گفت سوگند یاد كرده ام جز رسول خدا فرد دیگری مرا باز نكند. پیامبر كه آمد بند او را بگشاید فرمود: «فاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی» فاطمه پاره تن من است، یعنی اگر او هم باز می كرد به سوگند خود وفا كرده بودی. سهیلی گوید این حدیث دلالت دارد بر این كه كسی كه فاطمه را سب كند همانا كافر شده است و كسی كه به او درود بفرستد بر پدر وی درود فرستاده است.

در شبی كه فردای آن بنی قریظه تسلیم حكم رسول خدا (ص) شدند

ص: 48

گروهی از یهودیان از قلعه های شان خارج و مسلمان شدند و جان و مال خود را حفظ كردند. به دستور حضرت اسیران بنی قریظه را به ریسمان بستند و كالاهای شان را ضبط كردند. اوسیان نزد رسول خدا (ص) آمدند و تقاضا كردند تا همان گونه كه بنی قینقاع را به خزرجیان و عبدالله بن ابی بخشید بنی قریظه را نیز به اوسیان ببخشد. وقتی اصرار كردند حضرت فرمود: «اگر حكم درباره ایشان را به مردی از شما واگذارم خشنود خواهید شد؟» گفتند: آری. فرمود: «حكم كردن در این باره را به سعد بن معاذ واگذار كردم». پس از آن كه سعد حاضر شد گفت: من حكم می كنم مردانشان كشته، اموالشان قسمت و فرزندان و زنانشان اسیر شوند. آیات بیست و شش و بیست و هفت سوره احزاب درباره جنگ بنی قریظه نازل شد.

خود آزمایی

1. نام دیگر جنگ احزاب چیست؟

2. موقعیت و مشخصات خندق را توضیح دهید.

3. پیمان شكنی یهود را شرح دهید.

4. نقش حضرت علی (ع) را در جنگ احزاب بیان كنید.

5. كدام سوره از قرآن به جنگ احزاب پرداخته است؟

6. علل شكست مشركان در جنگ احزاب چه بود؟

7. فروپاشی اقتدار قریش از كدام جنگ آغاز شد؟

8. عاقبت بنی قریظه در جنگی به همین نام چه شد؟

ص: 49

ص: 50

درس دهم غزوه ذی قرد، … و پیامدهای صلح حدیبیه

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- چگونگی پیش آمدهای غزوه ذی قرد و سریه زید به عیص را بدانیم.

- جنگ بنی مصطلق را بررسی و تحلیل كنیم.

- علت نزول سوره منافقین را بدانیم.

- چگونگی صلح حدیبیه را بدانیم.

- با محتوای صلحنامه حدیبیه آشنا شویم.

- پیمان حدیبیه را ارزیابی كنیم.

- به پیامدهای صلح حدیبیه پی ببریم.

در این درس به رخدادهای غزوه ذی قرد، سریه زید به عیص، جنگ بنی مصطلق، نزاع بین مهاجرین و انصار بر سر آب، نفاق افكنی عبدالله بن ابی و دامن زدن به این نزاع به وسیله او، نزول سوره منافقین و رسوایی

ص: 51

منافقین، ماجرای افك و بهتان به همسر پیامبر، بیعت شجره یا بیعت رضوان تصمیم بر صلح با مشركان و امضای پیمان صلح حدیبیه، ارزیابی این پیمان و پیامدهای آن خواهیم پرداخت.

غزوه ذی قرد

غزوه ذی قِرَد كه آن را غابه نیز نامند به روایت واقدی 2/ 537 در ربیع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن چنین بود كه شتران شیرده پیامبر كه حدود بیست ماده شتر بودند در منطقه غابه در یك فرسنگی مدینه در حال چرا به سر می بردند و هر روز غروب شیر آن ها را به مدینه می آوردند. ابوذر از رسول خدا اجازه خواست تا به غابه رود و از آن ها مواظبت كند. حضرت فرمود: «می ترسم از این ناحیه بر تو غارت برند، ما از جانب عُیینَة بن حِصْن و وابستگان او امنیت نداریم». ابوذر اصرار ورزید. حضرت فرمود: «گویی تو را می بینم در حالی كه پسرت كشته و همسرت اسیر گردیده، عصازنان نزد من می آیی».

آن گاه او همراه پسر و همسرش نزد شتران رفتند. ابوذر گوید ما یك شب شیر شتران را دوشیده و در خیمه های خود خوابیده بودیم. نیمه شب عُیینَة بن حِصْن با چهل سوار به ما هجوم آوردند. پسرم در برابر آنان ایستاد او را كشتند و همسرم را اسیر كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پیامبر رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اكْوَع گوید من سحرگاه برای آوردن شیر به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را دیدم، او گفت عُیینَه شتران پیامبر را به غارت برده است. به مدینه بازگشتم و با فریاد رسا اعلام خطر كردم!

ص: 52

رسول خدا (ص) مردم را برای تعقیب راهزنان و اشرار و تأمین امنیت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهی مقداد پیشاپیش اعزام كرد.

آن گاه ابن ام مكتوم را به جانشینی خود گماشت و سعد بن عباده را با سیصد نفر از قبیله اش مأمور پاسبانی مدینه كرد و با سپاهی پانصد و یا هفتصد نفری تا ذی قرد كه در شش فرسنگی مدینه قرار داشت پیش رفت. در آن جا زد و خوردی رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند. رسول خدا یك شبانه روز در آن جا توقف كرد و پس از پنج روز به مدینه بازگشت. در این غزوه مُحْرِز بن نَضْلَه و وقّاص بن مُجَزِّر به شهادت رسیدند و از مشركان شش نفر، از جمله دو نفر از پسران عُیینَه كشته شدند. برخی گویند پیامبر در ذی قِرَد نماز خوف خواند.

سریه زید به عیص

واقدی 2/ 553 می نویسد: چون پیامبر (ص) از جنگ غابه بازگشت خبر رسید كه كاروانی از قریش از شام می آید. حضرت بر همان اساس كه در جنگ بدر به سوی كاروان قریش رفت، زید بن حارثه را همراه یكصد و هفتاد سوار در جمادی الآخره سال ششم به سوی آنان فرستاد. سپاهیان اسلام در عِیص به كاروان رسیدند و آن را مصادره و برخی از نگهبانان آن را اسیر كردند، از جمله ایشان ابوالعاص بن ربیع داماد پیغمبر بود.

سبل الهدی 6/ 133 گوید: ابوالعاص شبانه به در خانه زینب همسر قبلی خود رفت و از وی پناه خواست و زینب او را پناه داد. چون پیامبر فریضه صبح را ادا كرد، زینب از جایگاه زنان به نام «صُفّة النساء» با صدای بلند اعلام كرد من به ابوالعاص پناه داده ام، حضرت نیز پذیرفت و به مسلمانان

ص: 53

فرمود: «همان گونه كه می دانید این مرد از ماست و از او اموالی به شما رسیده، اگر نیكی كنید و به او باز گردانید ما این كار را دوست داریم و اگر نپذیرید آن غنیمتی است كه خداوند به شما ارزانی داشته و شما به آن سزاوارترید». مسلمانان گفتند: ای رسول خدا بلكه به او باز می گردانیم. ابوالعاص به مكه آمد و اموال مردم را به صاحبانشان باز گرداند. آن گاه گفت من هم اكنون گواهی می دهم خدایی جز خداوند یكتا نیست و محمد فرستاده اوست. همانا من در مدینه اسلام آوردم و فقط به این جهت در مدینه نماندم چون بیم آن داشتم كه شما تصور كنید من برای آن كه اموال شما را تصرف كنم ایمان آورده ام. آن گاه به مدینه بازگشت و پیامبر زینب را دوباره به نكاح ابوالعاص درآورد.

جنگ بنی مصطلق

بنی مُصْطَلِق تیره ای از قبیله خزاعه به شمار می آمدند و با بنی مُدْلِج هم پیمان بودند و در ناحیه فُرْع كنار آب مُرَیسِیع منزل داشتند. به همین مناسبت به این غزوه مُرَیسِیع نیز می گویند. مریسیع در دوازده فرسنگی كنار دریا بین راه مكه و مدینه قرار داشت و تا مدینه حدود سی فرسنگ فاصله داشت. رئیس و سالار ایشان حارث بن ابی ضرار بود. او از قبیله خود و دیگر اعراب افرادی فراهم كرد و تعدادی اسب و سلاح خرید و به قصد جنگ با پیامبر آماده شد.

رسول خدا (ص) با اطلاع از این تصمیم بُریدة بن حُصیب اسْلَمی را برای تحقیق فرستاد. بُریده به سوی بنی مصطلق رفت و با حارث رئیس آنان گفتگو كرد. آن گاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأیید كرد. پیامبر مردم را

ص: 54

برای جنگ با بنی مصطلق فرا خواند. مسلمانان كه به روایت ابن كثیر 3/ 297 هفتصد نفر بودند بی درنگ آماده شدند. آنان در این جنگ سی اسب داشتند، ده اسب از مهاجران و بیست اسب از انصار بود. واقدی 1/ 405 می گوید: گروه زیادی از منافقان نیز در این جنگ شركت كردند.

حركت سپاه اسلام

رسول خدا (ص) زید بن حارثه و یا ابوذر و یا نُمیلة بن عبدالله را در مدینه به جای خود گذاشت و همراه سپاه اسلام روز دوشنبه دوم شعبان سال ششم هجرت و یا به قول واقدی 1/ 404 سال پنجم هجرت از مدینه خارج شد و چون به منطقه حلائق رسید فرود آمد. در آن جا مردی از قبیله عبدالقیس را به حضور رسول خدا آوردند. حضرت پرسید «خانواده ات كجاست؟» گفت: رَوْحا. فرمود: «كجا می روی؟» گفت: نزد شما آمدم تا ایمان بیاورم و گواهی دهم آن چه را آورده ای حق است و همراه شما با دشمنانتان جنگ كنم. پیامبر (ص) فرمود: «سپاس خدایی را كه تو را به اسلام هدایت كرد». آن گاه آن مرد پرسید: ای رسول خدا! كدام یك از كارها نزد خدا محبوب تر است؟ فرمود:

«الصَّلاةُ فِی أَوَّلِ وَقْتِها».

نماز اول وقت.

گویند از آن پس آن شخص مرتب نمازش را در اول وقت اقامه می كرد.

چون به محل بَقْعا رسیدند به جاسوسی از دشمن برخوردند. پیامبر (ص) او را به اسلام فرا خواند ولی او نپذیرفت. لذا به جرم جاسوسی او را

ص: 55

گردن زدند. خبر كشته شدن او كه به حارث و یارانش رسید سخت هراسان شده و به وحشت افتادند و كسانی كه از دیگر قبایل عرب همراه او بودند متفرق شدند.

شكست دشمن

رسول خدا (ص) در منطقه مُرَیسِیع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آن جا آماده جنگ بود. واقدی 1/ 407 گوید: پیامبر (ص) نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگویید «لا إِلهَ إِلَّا اللهُ» جان و مال خود را از تعرض مصون دارید. آنان نپذیرفتند. ابتدا مردی از دشمن تیراندازی كرد و با تیراندازی او جنگ شروع شد، مسلمانان نیز ساعتی تیراندازی كردند. سپس به فرمان رسول خدا یك باره تمامی سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. به روایت شیخ مفید/ 62 و ابن شهر آشوب 1/ 201 با كشته شدن جنگجوی آنان مالك و پسرش به دست امیرالمؤمنین فتح و پیروزی نصیب سپاه اسلام گردید. دوازده نفر از دشمن كشته و بقیه اسیر شدند و حتی یك نفر هم از آنان نتوانست بگریزد. از مسلمانان فقط یك نفر اشتباهاً به دست یكی از مسلمانان كشته شد.

اسیران و غنایم

به روایت واقدی 1/ 410 اسیران را در گوشه ای جمع كردند. پیامبر بُریدة بن حُصیب را برآنان گمارد و دستور داد با آنان به نرمی و ملاطفت رفتار شود. چهارپایان و اموال را نیز جمع نموده و خمس آن را جدا

ص: 56

كردند. تعداد شتران دو هزار، گوسفندان پنج هزار و اسیران نیز دویست خانوار و برخی گفته اند هفتصد نفر بودند. جُوَیرِیه دختر حارث در سهم ثابت بن قیس و پسر عمویش قرار گرفت. آنان با او قرار گذاشتند كه با پرداخت نه اوقیه طلا بتواند خود را آزاد كند. در حالی كه پیامبر كنار آبی نشسته بود جویریه نزد رسول خدا آمد و ضمن اظهار اسلام عرض كرد من جویریه دختر حارث بن ابی ضرار هستم كه سالار قوم خود بود و شما می دانید كه چه بر سر ما آمده است. من در سهم ثابت بن قیس و پسر عمویش افتادم. ثابت سهم پسر عمویش را با پرداخت چند نخل در مدینه خرید و برای آزادی من قراردادی گذاشته كه توان پرداخت آن را ندارم، امیدوارم شما مرا یاری فرمایید. پیامبر (ص) فرمود: «كاری بهتر از این هم هست». پرسید چه كاری؟ فرمود: «تعهدی را كه كرده ای من می پردازم و تو را به همسری خود برمی گزینم».

جویریه گفت بسیار خوب. حضرت او را از ثابت بن قیس خرید و آزاد كرد و سپس با وی ازدواج نمود. چون این خبر میان مردم پخش شد مسلمانان تمامی اسیران بنی مصطلق را كه از این پس خویشاوندان سببی رسول خدا به شمار می آمدند به احترام آن حضرت بدون فدیه و یا با فدیه اندكی آزاد كردند. گویند به بركت این ازدواج ده ها خانه وار آزاد شدند و دوباره زندگی عادی خود را آغاز كردند. ظاهر گزارش این است كه این مراسم در همان منطقه مُرَیسِیع رخ داده است. به روایت شیخ مفید/ 62 امیرالمؤمنین (ع) جویریه را اسیر كرد و نزد پیامبر آورد، بعدها پدرش نزد رسول خدا (ص) آمد و درخواست استرداد دخترش را نمود و گفت: ای رسول خدا دختر من به اسارت درنیاید، زیرا او زنی است بزرگوار.

ص: 57

پیامبر (ص)، جویریه را بین ماندن نزد حضرت و رفتن پیش پدر مخیر ساخت. جویریه گفت من خدا و رسولش را اختیار می كنم. آن گاه رسول خدا (ص) او را آزاد كرد و در زمره همسران خویش درآورد.

نزاع مهاجر و انصار

ابن اسحاق 3/ 303 و واقدی 2/ 415 گویند: جنگ كه تمام شد مسلمانان بر سر چاه ها سرگرم آب كشیدن بودند، آب چندان كم بود كه دلوها پر نمی شد و به نوبت آب بر می داشتند. سِنان بن وَبَر جُهنی از انصار و جَهْجاه بن سعید غفاری كه مزدور عمر بود هر دو دلوهای خود را به چاه انداختند، دلوهای آنان با هم اشتباه شد، یكی از دلوها كه متعلق به سنان بود از چاه بیرون آمد. او گفت دلو من است. جهجاه گفت به خدا این دلو من است. بین آن دو نزاع درگرفت. جهجاه سیلی محكمی به گوش سنان زد. سنان انصار را به یاری طلبید و جهجاه در حالی كه فرار می كرد مهاجران را به كمك فرا خواند. مهاجران به یاری جهجاه و انصار به كمك سنان شتافتند. شمشیرها كشیده و فتنه بزرگی بر پا شد! سرانجام با وساطت تعدادی از مهاجر و انصار سنان بدون آن كه مرافعه را نزد پیامبر ببرد از حق خود صرف نظر كرد و آتش فتنه خاموش شد.

نفاق عبدالله بن ابی

به نقل واقدی 2/ 416 عبدالله بن ابی كه با عده ای از همفكران منافق خود در مجلسی نشسته بود از این حادثه و به خصوص از سیلی جهجاه به سنان خشمگین شد و در حضور مردانی از قبیله خود از جمله زید بن

ص: 58

ارْقَم كه جوانی نورس بود گفت: به خدا من خواری و ذلتی مانند امروز ندیده بودم، كار ما به جایی رسیده كه اینان در سرزمین ما و در شهر ما بر ما برتری می جویند. به خدا مثل ما و این گلیم پوشان قریش همان مثلی است كه می گوید: سگت را فربه كن تا تو را بخورد! به خدا قسم اگر به مدینه بازگردیم افراد عزیر افراد ذلیل را خارج خواهند كرد.

زید بن ارقم برخاست و این مطلب را به اطلاع رسول خدا (ص) رساند، سپس این خبر در لشكر شایع شد. عمر گفت ای رسول خدا به محمد بن مسلمه بگو تا عبدالله را بكشد. حضرت فرمود: «نه، آن گاه مردم می گویند محمد اصحاب خود را می كشد!».

ابن اسحاق 3/ 305 و واقدی 2/ 421 گویند: چون عبدالله پسر عبدالله بن ابی از گفتار عمر در مورد كشتن پدرش با خبر شد نزد رسول خدا آمد و گفت: یا رسول الله اگر می خواهید پدرم را بكشید به خودم امر بفرمایید. به خدا سوگند پیش از آن كه از این جا برخیزید سرش را برای شما می آورم. می ترسم اگر به كس دیگری فرمان دهید كه پدرم را بكشد من ناراحت شوم و تحمل دیدن قاتل پدرم را نداشته باشم و او را بكشم و داخل آتش شوم. البته عفو شما برتر و منت شما بزرگ تر است. حضرت فرمود: «ای عبدالله نه اراده كشتن او را كرده ام و نه به این كار فرمان داده ام، تا هر وقت كه میان ما باشد با وی خوشرفتاری خواهم كرد».

حركت سپاه و رسوایی منافقان

رسول خدا (ص) برای آن كه آتش این فتنه را خاموش كند و فكر آن ماجرا را از ذهن مردم بزداید، دستور حركت ناگهانی و بی موقع سپاه را

ص: 59

صادر كرد. واقدی 2/ 419 گوید: در گرمای شدید سوار بر ناقه شد و دستور حركت داد. سپاه اسلام آن روز و شب را تا نزدیك فردای آن روز بی وقفه به حركت خود ادامه داد و فقط برای اقامه نماز توقف می كرد. بعد كه پیامبر اجازه فرود آمدن داد مسلمانان بی درنگ به خواب رفتند و سر و صدا و كشمكش ها فروكش كرد. در بحار الانوار 20/ 296 آمده است: رسول خدا ابونَضْلَه طایی را به مدینه فرستاد تا خبر پیروزی جنگ مریسیع را به مردم برساند. مؤلف تاریخ الخمیس 1/ 472 گوید: نزدیك مدینه كه رسیدند عبدالله پسر عبدالله بن ابی جلوتر رفت و در دروازه شهر ایستاد و مانع ورود پدرش به شهر شد و گفت تا پیامبر اجازه ندهد وارد شهر نمی شوی تا بدانی كه امروز عزیز كیست و ذلیل چه كسی است. ابن ابی شكایت پسرش را نزد رسول خدا (ص) برد. حضرت به عبدالله پیغام داد بگذار پدرت وارد شهر شود.

در غزوه بنی مصطلق منافقان نیت پلید خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئیس آنان عبدالله بن ابی به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. چون زید بن ارقم به پیامبر خبر داد و عبدالله بن ابی گفتار ناروای خود را انكار كرد، گروهی از انصار هم به لحاظ شخصیت سیاسی او از وی طرفداری كردند و به نكوهش زید پرداختند. كار بر زید سخت شد و به سرزنش ابن ابی گرفتار گردید. اما در راه بازگشت به مدینه با نزول سوره منافقین گفتار زشت عبدالله بن ابی بازگو و دروغ وی آشكار گردید.

علی بن ابراهیم قمی 2/ 369 می گوید: رسول خدا (ص) به زید بن ارقم مژده داد كه گفتار تو راست بود و درباره آن چه گفتی قرآن نازل شد.

ص: 60

آن گاه اصحاب را جمع كرد و سوره منافقین را برای آنان تلاوت فرمود. خداوند در این سوره مُهر دورویی و دروغگویی را تا ابد بر پیشانی منافقان زد.

ماجرای افك

به روایت ابن اسحاق 3/ 309 و واقدی 2/ 426 عایشه گوید: من در سفر بنی مصطلق با ام سلمه همراه پیامبر بودم. چون در راه بازگشت مدینه برای حاجتی از بین سپاه بیرون رفتم گردن بندم گسیخته شد، به اردوگاه كه بازگشتم متوجه شدم گردن بندم گم شده، برای یافتن آن به همان جا رفتم و آن را پیدا كردم. شتربانان من آمده بودند و به گمان آن كه من داخل كجاوه هستم آن را بالای شتر بسته و به راه افتاده بودند. هنگامی كه به اردوگاه بازگشتم همه مردم رفته بودند و كسی نمانده بود. جامه ام را به خود پیچیدم و در گوشه ای دراز كشیدم. صفوان بن مُعَطَّل كه از پی سپاه می آمد مرا شناخت، شترش را آورد و گفت سوار شو و خود كنار رفت. آن گاه مهار شتر را گرفت و با شتاب در پی لشكر به راه افتاد تا فردا صبح كه در منزل دیگر به سپاه رسیدیم. دروغگویان زبان به بهتان گشودند و بیشتر حرف ها را عبدالله بن ابی گفته بود ولی من اطلاع نداشتم. به مدینه كه آمدیم بیمار گشتم و برای درمان به خانه مادرم رفتم و در آن جا متوجه بهتان مردم شدم. از این رو بیماری ام شدت یافت تا آن كه یك روز آیه یازدهم تا سی و هفتم سوره نور نازل شد. رسول خدا (ص) به منبر رفت و آیات مذكور را درباره برائت من قرائت فرمود. تهمت زنندگان عبارت بودند از: عبدالله بن ابی، حسّان بن ثابت، مِسْطَح بن اثاثه و حَمْنَه دختر

ص: 61

جَحْش. گویند پیامبر دستور داد حسان، مِسْطَح و حَمْنَه را كه صریح بهتان زده بودند حد زدند ولی واقدی 2/ 434 می گوید: قول صحیح تر نزد ما آن است كه آنان را حد نزدند.

صفوان بن مُعَطَّل كه بعدها معلوم شد نمی تواند با زنان آمیزش كند به سبب بهتانی كه حسان به او زده بود شمشیری به وی زد و او را مجروح ساخت. رسول خدا از حسان خواست تا از صفوان صرف نظر نماید و او را قصاص نكند. پیامبر (ص) در مقابل پذیرش این درخواست نخلستانی به حسان داد و سیرین كنیز مصری را كه مُقَوْقِس پادشاه مصر به آن حضرت هدیه داده بود به او بخشید.

ماجرای افْك به این صورت در اكثر منابع اهل سنت و تعدادی از منابع شیعی آمده است، با این وصف برخی از علما و مفسران شیعه از جمله علی بن ابراهیم قمی 2/ 99 منكر این مطلب هستند و می گویند ماجرای افك درباره ماریه قِبْطِیه بوده است.

البته بر هر دو قول یك اشكال تاریخی به طور مشترك وارد است، قول مشهور می گوید پیامبر، سیرین را به حسان بخشید و حال آن كه سیرین را پادشاه مصر در سال هفتم به پیامبر (ص) اهدا كرد. مگر گفته شود كه ماجرای افك تا سال هفتم ادامه داشته كه این خلاف ظاهر نصوص است. به قول غیرمشهور نیز همین اشكال وارد است كه ماریه قبطیه را هم پادشاه مصر در سال هفتم به پیامبر هدیه كرد. مگر پاسخ داده شود كه داستان افك و ماجرای ماریه در سال هفتم بوده، این نیز خلاف مشهور است كه می گویند نزول سوره نور هم زمان با جنگ بنی مصطلق بوده است. گرچه به گفته علّامه طباطبایی در المیزان 15/ 104 ظاهر آیه

ص: 62

یازده سوره نور كه به صورت جمع می فرماید: (إِنَّ الَّذِینَ جَاؤُوا بِالإِفْكِ) كسانی كه تهمت بزرگ زدند، مؤید نظریه مشهور است.

آن چه در این ماجرا باعث شگفتی و حیرت انسان می گردد بردباری و بزرگواری پیامبر است، حضرت با درایت خاص و شكیبایی بی حد فتنه افك را خاموش و فتنه انگیزان و بهتان زنندگان را عفو كرد و از گناه بزرگشان درگذشت.

صلح حدیبیه

واقدی 2/ 572 گوید: رسول خدا (ص) در عالم رؤیا دید وارد كعبه شد، سر خود را تراشید و كلید كعبه را گرفت، آن گاه همراه دیگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤیای خود را برای مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نیك گرفت و از اصحاب برای ادای عمره دعوت كرد. مسلمانان به ویژه مهاجران كه شمار آنان به هزار و چهارصد نفر رسید بدون درنگ آماده حركت شدند. پیامبر هفتاد شتر قربانی همراه برداشت و برای این كه اعلام كند برای عُمره آمده است نه جنگ، دستور داد تا شتران را علامت قربانی بزنند و جز شمشیر كه سلاح مسافر بود از ادوات نظامی چیزی به همراه نداشته باشند.

هنگامی كه كاروان آماده حركت شد سعد بن عباده رئیس طایفه خزرج به رسول خدا (ص) گفت: كاش اجازه می فرمودید اسلحه همراه برمی داشتیم كه اگر از طرف دشمن تهدید شدیم آمادگی دفاع داشته باشیم. حضرت فرمود: «من اسلحه برنمی دارم، چون فقط برای عمره می روم». آن گاه عبدالله بن امّ مكتوم یا نُمیلة بن عبدالله لیثی را به جانشینی

ص: 63

خود در مدینه نصب كرد و روز دوشنبه اول ماه ذی القعده سال ششم هجرت با همراهانش به سوی مكه حركت كرد. از نقل واقدی 2/ 575 كه می گوید باران پاییزی بر مسلمانان بارید معلوم می شود كه سفر حدیبیه در فصل پاییز بوده ولی طبق تقویم تطبیقی وُوسْتِنْفِلْد در اسفندماه واقع شده است. مسلمانان با علاقه وافر و شور و اشتیاق وصف ناپذیری راهی مكه شدند، زیرا پس از شش سال برای اولین بار می خواستند خانه خدا را زیارت كنند و از اقوام و خویشان و منازل خود دیدن نمایند. پیامبر در بین راه مدینه به مكه هر قبیله ای را كه می دید از آنان دعوت می كرد تا در این سفر ایشان را همراهی كنند. این كار برای آن بود كه عده كاروان اسلام افزون گردد و قریش از كثرت جمعیت بترسند و اقدام به جنگ و یا جلوگیری از زیارت نكنند ولی اعراب بادیه نشین به بهانه اموال و زن و بچه های شان از فرمان حضرت سرپیچی می كردند.

آگاهی قریش از كاروان

واقدی 2/ 574 گوید: پیامبر (ص) با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُلیفه احرام بست. بیشتر مسلمانان نیز با احرام او محرم شدند. به روایت ابن اسحاق 3/ 323 پیامبر بُسْر بن سفیان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قریش را به اطلاع ایشان برساند. بُسْر بن سفیان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قریش از حركت شما آگاه شده اند، با زن و بچه از مكه بیرون آمده و در ذی طُوی اردو زده اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوی. خالد بن ولید را هم همراه دویست نفر به كُراع الغَمیم گسیل داشته اند.

ص: 64

به روایت ابن اسحاق 3/ 323 پیامبر (ص) فرمود: «وای بر قریش! جنگ اینان را نابود كرده است. به خدا سوگند پیوسته در راه آن چه خدا مرا بدان مبعوث كرده است جهاد خواهم كرد تا خدا آن را پیروز گرداند و یا خود از میان بروم!». آن گاه فرمود: «كیست مرا از غیر آن راهی كه قریش در آن هستند ببرد؟». مردی از قبیله اسْلَم داوطلب شد و پیامبر را از راه ناهموار و سنگلاخی در میان دره های سخت عبور داد تا به سرزمین همواری رسیدند.

خالد بن ولید از این امر آگاه شد بی درنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازه ای بدان ها نزدیك شد كه وقتی رسول خدا خواست نماز بخواند عَبّاد بن بِشر را دستور داد تا با گروهی از مسلمانان مقابل خالد صف كشیدند. آن گاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد و روز بعد به سرزمین حُدَیبِیه كه در حدود چهار فرسخی غرب مكه قرار دارد رسید، شتر پیامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدایی كه از ورود فیل به مكه جلوگیری كرد این شتر را هم این جا نگه داشت. امروز قریش هر پیشنهادی به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را می پذیرم». سپس به مردم فرمود: «پیاده شوید». كاروان اسلام در همان جا اردو زد.

نمایندگان قریش

واقدی 2/ 593 گوید: چون رسول خدا (ص) در سرزمین حدیبیه مستقر شد بُدیل بن وَرْقاء خُزاعی با تنی چند از بزرگان خزاعه نزد ایشان آمد و پرسید: برای چه به این جا آمده ای؟ رسول خدا فرمود: «ما برای جنگ با

ص: 65

احدی نیامده ایم، ما آمده ایم این خانه را زیارت كنیم». آن گاه بُدیل و همراهان نزد قریش بازگشتند و گفتند: ای گروه قریش شما در مخالفت با محمد عجله كردید، محمد برای جنگ نیامده، او همانا برای زیارت این خانه آمده است. مشركان گفتند گرچه برای جنگ نیامده ولی هرگز نمی گذاریم با زور داخل مكه شود. سپس مِكْرَز بن حَفْص را نزد رسول خدا روانه كردند. حضرت تا مِكْرَز را در حال آمدن دید فرمود: «این مرد حیله گر است». آن گاه همان سخنانی را كه به بُدیل فرموده بود به او نیز بازگو كرد. یعقوبی 2/ 54 نوشته است: پیامبر حاضر نشد با وی مذاكره كند.

ابن اسحاق 3/ 326 گوید: آن گاه سران شرك حُلَیس بن عَلْقَمَه را نزد پیامبر فرستادند. هنگامی كه حضرت او را دید فرمود: «این مرد از قبیله ای است كه خداجوی هستند و قربانی را محترم می شمرند، شتران قربانی را پیش روی وی رها كنید تا آن ها را ببیند». حُلیس وقتی كه شتران نشانه دار را دید و مشاهده كرد كه به علت توقف زیاد و گرسنگی كرك های خود را خورده اند، قبل از ملاقات با رسول خدا (ص) به نزد قریش بازگشت و مشاهدات خود را گزارش داد و تأكید نمود محمد به هیچ وجه برای جنگ به مكه نیامده است. قریش به او می گفتند: بنشین همانا تو عرب بیابانی هستی و از اینگونه امور اطلاعی نداری. حُلیس از سخنان قریشیان به خشم آمد و آنان را به شورش قبیله خود تهدید كرد.

سپس عروة بن مسعود ثقفی را فرستادند. عروه نزد رسول خدا (ص) آمد و گفت: ای محمد از اطراف و اكناف مردم را جمع كرده و آنان را بر سر عشیره خود آورده ای تا ایشان را شكست دهی. آن گاه آمادگی

ص: 66

قریش را برای جلوگیری از ورود مسلمانان گوشزد كرد. پیامبر (ص) همان پاسخی را كه به دیگر نمایندگان قریش داده بود به او نیز داد. عروه كه از شیفتگی اصحاب رسول خدا به آن حضرت به شگفت آمده بود نزد قریش برگشت و به آنان گفت: ای گروه قریش من به دربار خسرو، قیصر و نجاشی رفته ام، به خدا سوگند پادشاهی را در میان رعیت خود چون محمد در میان اصحابش ندیدم، مردمی را دیدم كه هرگز دست از یاری او بر نمی دارند. اكنون ببینید صلاح شما در چیست.

بیعت رضوان

ابن اسحاق 3/ 328 گوید: پیامبر (ص)، خِراش بن امیه خُزاعی را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختیار وی گذاشت و به او دستور داد قریش را از مقصدش آگاه سازد. همین كه خِراش به مكه رسید قریشیان شتر او را كشتند و می خواستند خودش را نیز به قتل برسانند كه افراد قبیله اش از وی دفاع كرده و او را از چنگال قریش نجات دادند و خِراش به نزد رسول خدا بازگشت.

پیامبر، عثمان را نزد ابوسفیان و سران قریش فرستاد. ده نفر از مهاجران نیز با اجازه حضرت همراه عثمان به مكه رفتند تا از خویشاوندان خود دیدار كنند. عثمان راهی مكه شد، در موقع ورود ابان بن سعید بن عاص او را دید همراه خود سوار مركب نمود و به وی پناه داد تا مأموریتش را انجام دهد ولی قریش عثمان را بازداشت نموده و از بازگشت وی به كاروان اسلام جلوگیری كردند. بین مسلمانان شایع شد كه قریشیان عثمان را كشته اند! به نقل ابن اسحاق 3/ 330 رسول خدا (ص)

ص: 67

فرمود: «از این جا نمی رویم تا با قریش به نبرد بپردازیم». سپس اصحاب را برای بیعت فراخواند، تمامی مسلمانان به جز جَدّ بن قیس منافق، با آن حضرت بیعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پای جان در كنار پیامبر بایستند. این بیعت در زیر درختی انجام گرفت و خداوند با فرستادن آیه هجده سوره فتح (لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودی خود را از این بیعت اعلام كرد. از این رو آن را «بیعت شجره» و نیز «بیعت رضوان» گویند.

به روایت واقدی 2/ 605 قریش شخصی را نزد عبدالله بن ابی فرستادند و گفتند اگر بخواهی می توانی داخل مكه شوی و خانه خدا را طواف كنی. پسرش كه آن جا نشسته بود گفت: ای پدر تو را به خدا ما را در همه جا رسوا نكن! عبدالله نیز دعوت قریش را نپذیرفت.

آخرین فرستاده قریش

پس از پایان بیعت رضوان خبر رسید كه عثمان كشته نشده است در این هنگام به روایت واقدی 2/ 604 چون قریش شتاب و سرعت مردم را در امر بیعت و آمادگی ایشان را برای جنگ دیدند ترس و نگرانی شان بیشتر شد و در امر صلح عجله كردند. آن گاه سُهیل بن عمرو را همراه حُویطب بن عبدالعزّی و مِكْرَز بن حَفْص به سوی پیامبر (ص) روانه ساختند و گفتند نزد محمد برو و با او قرارداد صلحی منعقد ساز اما قرارداد صلح جز بر این نباشد كه امسال بازگردد. سهیل همراه یاران خود وارد اردوگاه مسلمانان شد و خدمت رسول خدا رسید. هنگام ورود سهیل پیامبر آمدن او را به فال نیك گرفت و فرمود: «كارشان آسان شد.

آن ها می خواهند

ص: 68

صلح كنند كه این مرد را فرستاده اند».

شیخ مفید/ 63 گوید: وحی بر پیامبر نازل شد كه پیشنهاد صلح را بپذیرد و نگارش و تنظیم آن را بر عهده امیرالمؤمنین بگذارد.

پس از آن كه نخستین دور گفتگوهای هیئت قریش با رسول خدا شروع شد و مسلمانان شنیدند پیامبر حاضر شده با مشركان صلح كند، بهت زده شدند و این امر برای بیشتر آنان باوركردنی نبود! مسلمانان شش سال بی وقفه با قریش در حال نبرد بودند و هیچ گاه انتظار صلح با آنان را نداشتند.

واقدی 3/ 606 گوید: هنگامی كه مقدمات صلح به پایان رسید و جز نوشتن متن قرارداد چیزی نمانده بود، عمر با ناراحتی تمام از جای برجست و نزد حضرت آمد و گفت ای رسول خدا! مگر تو پیامبر خدا نیستی؟ فرمود: «چرا». عمر گفت مگر ما مسلمان نیستیم؟ فرمود: «چرا». عمر گفت مگر اینان مشرك نیستند؟ فرمود: «چرا». عمر گفت پس چرا در راه دین خود تن به خواری می دهیم؟ رسول خدا (ص) فرمود: «من بنده خدا و پیامبر او هستم و هرگز با امر وی مخالفت نمی كنم، او نیز مرا تنها نخواهد گذاشت». عمر هم چنان پاسخ پیامبر را می داد تا این كه ابوعبیده جراح بانگ زد: ای پسر خطاب مگر نمی شنوی كه پیامبر چه می گوید!؟ از شیطان به خدا پناه ببر و اندیشه خود را باطل بدان. عمر از شرمساری شروع كرد به گفتن أعوذ بالله من الشیطان الرجیم! او بعدها می گفت: هرگز در پیامبری محمد شك نكردم جز در روز حدیبیه، چنان شك و تردیدی برایم حاصل شد كه از آغاز مسلمانی خود تا به آن روز دچارش نگشته بودم و اگر در آن روز پیروانی می یافتم كه به سبب صلح از جرگه

ص: 69

مسلمانان خارج می شدند من نیز خارج می شدم.

واقدی 2/ 607 گوید: هنوز متن عهدنامه نوشته نشده بود كه ابوجَنْدَل فرزند سهیل بن عمرو كه مسلمان بود و در بند به سر می برد از حبس گریخت و با همان قید و بندی كه بر وی بود با حالت رقت باری خود را به اردوگاه پیامبر رساند و از مسلمانان یاری طلبید. سهیل تا چشمش به فرزندش افتاد برخاست و شروع به كتك زدن او نمود و گفت ای محمد این اولین مورد از مفاد پیمان است، باید او را به من برگردانید. رسول خدا فرمود: «هنوز صلحنامه را ننوشته ایم».

سهیل گفت به خدا سوگند من حاضر به صلح نیستم تا او را به من بازگردانی. پیامبر به ناچار برای حفظ صلح ابوجندل را به پدرش بازگرداند. این صحنه بر نگرانی و اعتراض مسلمانان ناراضی افزود و به روایت واقدی 2/ 608 عمر این جا نیز به حضرت اعتراض كرد و حتی شمشیرش را نزدیك ابوجَنْدَل برد و از او خواست تا پدرش را بكشد ولی او نپذیرفت.

متن صلحنامه

ماجرای حدیبیه از آغاز تا انعقاد و امضای پیمان صلح حدود بیست روز طول كشید و رفت و آمدهای بسیاری انجام شد، سهیل بن عمرو چندین بار به مكه رفت و از سران قریش كسب تكلیف كرد. به روایت ترمذی 5/ 592 و شیخ مفید/ 64 یك بار سهیل از پیامبر خواست تا عده ای از مسلمانان مهاجر را كه به ادعای او بردگان و فرزندان اهل مكه بودند به قریش تحویل دهد. رسول خدا از این درخواست برآشفت و با اشاره به امیرالمؤمنین قریش را تهدید كرد و فرمود:

ص: 70

«یا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ لَتَنْتَهُنَّ أَوْ لَیَبْعَثَنَّ اللهُ عَلَیْكُمْ مَنْ یَضْرِبُ رِقابَكُمْ بِالسَّیْفِ عَلَی الدِّینِ، قَدْ امْتَحَنَ اللهُ قَلْبَهُ عَلَی الإِیمانِ».

ای گروه قریش یا دست برمی دارید و یا خداوند فردی كه قلبش را به ایمان امتحان كرده برمی انگیزد و او گردن هایتان را در راه دین با شمشیر خواهد زد.

وقتی برخی پرسیدند این شخص كیست؟ پیامبر نشانی امیرالمؤمنین را داد.

پس از گفتگوهای زیاد و رفت و آمدها قرار شد متن صلحنامه را بنویسند. به روایت ابن اسحاق 3/ 331 و واقدی 2/ 610 رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمود: «بنویس بسم الله الرحمن الرحیم». سهیل بن عمرو گفت ما «رحمان» را نمی شناسیم. بنویس «بِسْمِكَ اللَّهُمَ». مسلمانان از این موضوع به تنگ آمدند و گفتند: خداوند رحمان است و جز رحمان چیز دیگری ننویس. سهیل گفت پس من بر هیچ چیز صلح نخواهم كرد. نزدیك بود كار صلح منتفی گردد كه پیامبر عظیم الشأن با بردباری و دوراندیشی از آن جلوگیری كرد و فرمود: بنویس «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ هَذا ما صالَحَ عَلَیْهِ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ سُهَیْلَ بْنَ عَمْروٍ». سهیل گفت اگر گواهی می دادم كه تو رسول خدایی با تو جنگ نمی كردم. نام خود و پدرت را بنویس. مسلمانان از این سخن سهیل بیشتر ناراحت شدند، صداها بلند شد. گروهی از بزرگان صحابه به پاخاستند و به شدت اعتراض كردند و به علی بن ابی طالب گفتند چیزی جز «محمد رسول الله» ننویس. اسید بن حضیر و سعد بن عباده، دست علی (ع) را گرفتند و گفتند مبادا چیزی جز

ص: 71

«محمد رسول الله» بنویسی، در غیر این صورت بین ما و ایشان شمشیر خواهد بود، چرا باید در دین خود تن به خواری دهیم.

پیامبر (ص) فرمود: «همانا من رسول خدا هستم، گرچه شما تكذیب كنید». آن گاه مسلمانان را آرام نمود و با دست به آنان اشاره كرد كه ساكت شوند و به امیرالمؤمنین فرمود لفظ «رسول الله» را پاك كند. وی گفت: «ای رسول خدا دستم یارای پاك كردن رسالت شما را از كنار نامتان ندارد». پیامبر (ص) از او خواست تا آن كلمه را نشان دهد و بدین سان خود آن حضرت كلمه «رسول الله» را پاك كرد و به امیرالمؤمنین فرمود: «تو خود نیز به زودی به چنین امری فراخوانده می شوی و ناچار به آن تن درمی دهی».

مقصود پیامبر ماجرای حكمیت جنگ صفّین بود كه سال ها بعد اتفاق افتاد و علی (ع) به ناچار كلمه «امیرالمؤمنین» را از كنار نام مبارك خود حذف كرد! باری، سپس صلحنامه حدیبیه به روایت ابن اسحاق 3/ 332، واقدی 2/ 610، قمی 2/ 313، طبرسی/ 97 و نویری 17/ 231 چنین به رشته تحریر درآمد:

به نام تو ای خدا

این پیمان صلحی است كه محمد بن عبدالله با سهیل بن عمرو بستند و توافق كردند مدت ده سال جنگ متوقف گردد، مردم در این مدت در امان باشند و دست از یكدیگر بردارند و هیچ گونه سرقت و خیانت نكنند و متعرض یكدیگر نگردند. هر كس از اصحاب محمد برای حج، عمره یا تجارت به مكه رود جان و مالش در امان باشد و هر كس از قریش در رفتن به مصر یا شام از مدینه عبور كند جان و مال او در امان باشد. دین

ص: 72

اسلام در مكه ظاهر و خداوند آشكارا پرستش گردد و احدی بر دینش اكراه، آزار و سرزنش نشود. هركس بخواهد در عهد و پیمان محمد درآید می تواند و هر كس نیز بخواهد در عهد و پیمان قریش درآید می تواند. هر كس از قریش بدون اذن سرپرست خود نزد محمد برود باید او را نزد سرپرستش بازگرداند و هر كس از محمد نزد قریش رود او را به وی بازنگردانند. محمد و یارانش امسال بازگردند و در سال آینده بیایند و فقط سه روز در شهر مكه اقامت كنند و سلاحی جز سلاح مسافر كه شمشیرِ در نیام است همراه نداشته باشند.

نسخه اول صلحنامه نزد پیامبر (ص) ماند و نسخه دیگری نیز نوشتند و به سهیل بن عمرو دادند. در این هنگام قبیله خزاعه از جای برخاستند و گفتند ما هم پیمان محمدیم و بنی بكر برخاستند و گفتند ما هم پیمان قریشیم.

عده ای از مسلمانان كه به ظاهر صلح می نگریستند و از عمق آن بی خبر بودند و چندان تعبّدی نیز نداشتند، از صلح ناراضی بودند. اینان اعتراض كرده و گفتند این صلح برای ما در حقیقت خواری و ذلت است. چرا مسلمانی كه از مكه به مدینه بیاید باید تحویل آنان دهیم ولی اگر مسلمانی از مدینه نزد قریش رود آنان موظف به تحویل او نباشند؟ با تحریك این عده نزدیك بود نظم و انسجام كاروان مسلمانان به هم خورده و مختل شود كه به روایت حلبی 3/ 22 پیامبر (ص) خطاب به معترضان فرمود: «اگر از آنان كسی نزد ما آید و ما او را به آنان بازگردانیم، به زودی خداوند برای وی وسیله نجات و گشایشی فراهم می آورد و اگر كسی از ما دوری كند و به سوی آن ها برود ما به او نیازی نداریم و او دیگر از ما نیست و به آنان سزاوارتر است».

ص: 73

خروج پیامبر از احرام

رسول خدا (ص) پس از قرارداد صلح برخاست و قربانی نمود و سپس سر تراشید و از احرام بیرون آمد ولی عده ای از مسلمانان امتناع ورزیدند و گفتند چگونه قربانی كنیم و سر بتراشیم و حال آن كه نه طواف كردیم و نه سعی بین صفا و مروه نمودیم. چون در حالت غیر اضطرار قربانی فرع سعی و طواف است.

واقدی 2/ 609 گوید: عمر با گروهی خدمت پیامبر (ص) رسیدند و گفتند: ای رسول خدا مگر نگفته بودی كه به زودی داخل مسجدالحرام خواهی شد. حضرت فرمود: «آیا گفتم در همین سفر؟! آگاه باشید شما به زودی داخل مسجدالحرام خواهید شد». سپس رو كرد به عمر و چنین فرمود: «آیا روز احد را فراموش نمودید كه می گریختید و به هیچ كس هم توجّه نمی كردید و من شما را فرا می خواندم؟» آن گاه روزهای دشواری را كه آنان از خود سستی نشان داده بودند و خود حضرت پایداری كرده بود برشمرد.

پیروزی آشكار

به روایت دلائل النبوه بیهقی 4/ 158 و نهایة الارب نویری 17/ 234 كاروان اسلام در حالی كه هاله ای از غم و اندوه بر آن سایه افكنده بود به سوی مدینه حركت كرد. بسیاری اندوهگین و غمناك و در این اندیشه بودند كه چه شد پس از شش سال اقتدار، افتخار، عظمت و سربلندی وضع به این جا منتهی گشت؟ در این حال بود كه خداوند مهربان رحمت خود را بر مسلمانان نازل و از آنان دلجویی و افكار

ص: 74

پریشانشان را بازسازی كرد. در بین راه مدینه ناگهان سوره فتح نازل شد: (بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ* إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحاً مُبِیناً).

نویری در نهایة الارب 17/ 235 گوید: عمر گفت: ای رسول خدا آیا این فتح است؟! فرمود: «آری، سوگند به آن كه جانم در دست اوست هر آینه این فتح است». جبرئیل به مناسبت این فتح و پیروزی به رسول خدا (ص) تبریك گفت، مسلمانان نیز تبریك گفتند. گویند حضرت از نزول این آیه به قدری خوشحال شد كه قابل وصف نیست. به روایت مجمع البیان 9/ 109 و سبل الهدی 5/ 96 پیامبر فرمود: «آیه ای بر من نازل شد كه نزد من از تمامی دنیا محبوب تر است» و به روایت واقدی 2/ 617 فرمود: «از آن چه خورشید بر آن می تابد بهتر است». آن گاه حضرت مسلمانان را جمع كرد و آیات سوره فتح را كه ناظر بر صلح حدیبیه است، برای آنان تلاوت فرمود. مسلمانان از شنیدن پیام خدا شاد شدند و از نگرانی و پریشانی بیرون آمدند.

اما برخی هم گفتند این پیروزی نیست، نه گذاشتند خانه خدا را زیارت كنیم و نه قربانی هایمان را سر ببریم. وقتی رسول اكرم (ص) گفتار اینان را شنید سخت آزرده شد و به روایت دلائل النبوه بیهقی 4/ 160 و سبل الهدی 5/ 96 فرمود: «این سخن بدی است بلكه این بزرگ ترین فتح است. همانا مشركان راضی شدند بگذارند شما (بدون درگیری) سرزمین آنان را ترك كنید و درخواست صلح و امان كردند و از شما چیزی را دیدند كه دوست نداشتند، خدا شما را بر آنان پیروز كرد و سالم و مأجور بازگرداند، پس این بزرگ ترین پیروزی است».

ص: 75

ارزیابی پیمان حدیبیه

1. بزرگ ترین نتیجه این صلح كه خداوند حكیم نیز بدان لحاظ آن را «فتح مبین» نامید و پیامبر (ص) هم در پاسخ به اعتراض برخی به آن اشاره كرد، به رسمیت شناختن حكومت اسلامی مدینه از سوی مشركان قریش بود.

2. به جهت فضای امن و قدرتی كه این صلح به بار آورد، رسول خدا (ص) به پادشاهان بزرگ جهان نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت نمود و جهانی بودن دین اسلام را اعلان كرد.

3. صلح مزبور به رسول خدا (ص) و مسلمانان فرصت داد تا خیبر، آخرین دژ یهود را فتح كنند و هم چنین زمینه ای شد برای فتح مكه و سركوبی سران شرك و برچیدن بساط بت و بت پرستی.

4. پیامبر (ص) با انعقاد صلح حدیبیه از ناحیه جنوب آسوده خاطر گردید. لذا فشار تبلیغی و نظامی را در شمال جزیرة العرب متمركز نمود و در نتیجه اسلام در مرز روم شرقی پیشرفت خوبی كرد.

5. عظیم ترین دستاورد صلح مذكور این بود كه در مدت كمتر از دو سال از این قرارداد، بر اثر رفت و آمدهای مسلمانان به مكه و گفتگو با یكدیگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسیار زیادی اسلام آوردند. تعداد این ها بیش از عده ای بود كه از آغاز اسلام تا به آن روز مسلمان شده بودند.

به روایت طبرسی/ 98 از امام صادق (ع) «هنوز مدت صلح تمام نشده بود كه نزدیك بود اسلام سراسر مكه را فرا گیرد». از این روست كه به روایت كلینی 8/ 326 امام صادق (ع) فرمود: «هیچ حادثه ای بابركت تر از صلح حدیبیه نبود».

ص: 76

پیامدهای صلح حدیبیه

الف. واقدی 2/ 624 گوید: بعد از آن كه قرارداد حدیبیه بین رسول اكرم (ص) و مشركان به امضا رسید و آن حضرت به مدینه بازگشت، ابوبصیر كه از مسلمانان گرفتار در مكه بود از حبس گریخت و رهسپار مدینه شد. اخْنَس بن شَریق و ازْهَر بن عبدعوف به پیامبر نامه نوشتند و طبق مفاد قرارداد خواستار استرداد ابوبصیر شدند. نامه را به دو نفر به نام خُنَیس و كوثر دادند و آنان با یك شتر راهی مدینه شدند و نامه را تقدیم حضور رسول خدا نمودند. حضرت ابوبصیر را خواست و به او فرمود: «می دانی كه ما با اینان پیمان بستیم و از نظر دینمان شایسته نیست كه پیمان شكنی كنیم. به زودی خداوند برای تو و دیگر مسلمانان دربند فرج و گشایشی عنایت خواهد كرد، پس به سوی قبیله خویش بازگرد».

ابوبصیر گفت: ای رسول خدا مرا نزد مشركان باز می گردانی تا شكنجه ام دهند و از دین خارج كنند؟! پیامبر (ص) فرمود: «ابوبصیر برو، همانا به زودی خدا برای تو و دیگر مسلمانان گرفتار گشایشی قرار خواهد داد». آن گاه ابوبصیر همراه آن دو مأمور راهی مكه شد تا به ذوالحلیفه رسیدند در آن جا منزل گرفتند و به استراحت پرداختند. ابوبصیر یكی از آن دو را كشت و دیگری فرار كرد و نزد پیامبر رفت. ابوبصیر اثاث و شتر آنان را برداشت و به مدینه آمد. خدمت حضرت رسید و گفت: ای رسول خدا به پیمان شما وفا شد و خدا آن را ادا كرد. شما مرا به دشمن تسلیم كردی ولی من از خود دفاع كردم تا دینم را از دست ندهم. پیامبر فرمود: «وای بر مادرش! اگر مردانی همراه داشت آتش جنگ را شعله ور می ساخت». ابوبصیر از حضرت درخواست نمود تا خمس لباس و شمشیر

ص: 77

و شتر خُنَیس را كه همراه آورده بود بردارد ولی ایشان قبول نكرد و فرمود: «اگر من خمس این مال را بپذیرم، قریش تصور خواهند كرد كه به پیمانم وفا نكرده ام. تو هستی و آن ها، به هر كجا می خواهی برو». چون خبر قتل خُنَیس به سهیل بن عمرو رسید سخت ناراحت شد و از پیامبر تقاضای دیه كرد. قریش و ابوسفیان به او گفتند محمد در این حادثه نقشی ندارد و تبرئه است، بیش از آن چه كرده است برعهده او نیست، او ابوبصیر را در اختیار فرستادگان شما قرار داده است.

باری، ابوبصیر از مدینه بیرون رفت و راهی ساحل دریا شد و در منطقه عِیص كه راه كاروان قریش از مكه به شام بود منزل گرفت. ابوبصیر كاروانیان قریش را كه از آن جا عبور می كردند به قتل می رساند و مال التجاره آنان را مصادره می كرد. وقتی مسلمانان دربند در مكه از جمله ابوجَنْدَل از داستان ابوبصیر و سخنی كه پیامبر (ص) درباره او فرموده بود باخبر شدند، به هر نحوی بود از حبس گریختند و در عیص به ابوبصیر پیوستند. ابوبصیر یك واحد نظامی هفتاد و یا به روایت طبرسی/ 98 سیصد نفری از آن ها تشكیل داد و ابوجندل را به معاونت خود برگزید. كار سختگیری بر كاروان قریش شدت یافت. وی در حقیقت حكومت خودمختاری را تأسیس كرد كه نه به ظاهر تابع حكومت مدینه بود و نه تابع قریش و طوایف مكه. از این رو بدون هیچ گونه منع قانونی و محذورات سیاسی می توانست ضربات شكننده خود را بر پیكر قریش وارد سازد.

ابوبصیر برای یارانش نماز جماعت می خواند و جلسه درس برقرار می كرد و قرآن، احكام و معارف اسلامی می آموخت. وقتی قریش دیدند

ص: 78

راه ارتباط تجاری شان با شام قطع شد و امنیت از آن رخت بربست، به روایت دیاربكری در تاریخ الخمیس 2/ 25 ابوسفیان را نزد پیامبر (ص) فرستادند و از ایشان عاجزانه درخواست كردند تا ابوبصیر و یارانش را به مدینه فرا خواند و از این پس نیز هر كس از مسلمانان مكه به مدینه بگریزد پیامبر او را نگه دارد و تحویل قریش ندهد. بدین سان طولی نكشید كه این ماده جنجالی به درخواست خود قریش لغو گردید. آن گاه رسول خدا نامه ای به ابوبصیر نوشت تا همراه یارانش به مدینه بازگردد.

فرستاده حضرت در حالی نامه را تسلیم ابوبصیر كرد كه وی در حال احتضار بود. ابوبصیر نامه رسول خدا (ص) را بوسید و شروع به خواندن كرد و در حالی كه نامه در دستش بود مرغ روحش به جنت پركشید. ابوجندل و یاران وی پیكر مقدس فرمانده خود را غسل داده، بر او نماز گزارده و در همان جا به خاك سپردند و بر سر مقبره او به عنوان یادبود و سپاس از زحماتش مسجدی ساختند. سپس عده ای از آنان به سرپرستی ابوجندل به مدینه آمدند و خدمت رهبر محبوب و پیامبر گرامیشان رسیدند و تعداد دیگر نزد قبیله و عشیره خود رفتند.

ب. به روایت تاریخ الخمیس 2/ 23 پس از انعقاد قرارداد حدیبیه چند تن از زنان مسلمان كه تحت شكنجه به سر می بردند به مدینه هجرت كردند و به پیامبر پناه بردند. آن گاه همسران و سرپرست آنان به مدینه آمدند و از پیامبر خواستند تا طبق مفاد صلحنامه ایشان را تحویل دهد. اما خداوند رحمان با نزول آیه دهم سوره مُمْتَحَنَه دستور داد تا زنان مهاجر را امتحان كنند، اگر واقعاً مسلمان هستند از بازگرداندن آنان به كفار خودداری شود، زیرا زن مسلمان نمی تواند در حباله مرد كافر باشد.

ص: 79

وانگهی زنان طاقت و تحمل شكنجه و آزار مشركان را نداشتند. از این رو بود كه به روایت مجمع البیان 9/ 274 پیامبر (ص) فرمود: «قرارداد درباره مردان است و شامل زنان نمی شود».

خلاصه درس

غزوه ذی قرد: غزوه ذی قِرَد كه آن را غابه نیز نامند در ربیع الاول سال ششم هجرت واقع شد. علت وقوع آن نیز هجوم نیمه شب عُیینَة بن حِصْن با چهل سوار به ابوذر و خانواده او بود. ابوذر گوید پسرم در برابر آنان ایستاد او را كشتند و همسرم را اسیر كردند و شتران را به غارت بردند. من خودم را حضور پیامبر (ص) رساندم و خبر دادم. سَلَمَة بن اكْوَع گوید من سحرگاه برای آوردن شیر به نزد گله شتران رفتم، غلام عبدالرحمن بن عوف را دیدم، او گفت عُیینَه شتران پیامبر را به غارت برده است. به مدینه بازگشتم و با فریاد رسا اعلام خطر كردم. رسول خدا مردم را برای تعقیب راهزنان و اشرار و تأمین امنیت فرا خواند و هشت نفر سواره را به فرماندهی مقداد پیشاپیش اعزام كرد. در آن جا زد و خوردی رخ داد، چند نفر كشته شدند و ده شتر را پس گرفتند.

رسول خدا (ص) یك شبانه روز در آن جا توقف كرد و پس از پنج روز به مدینه بازگشت.

سریه زید به عیص: چون پیامبر از جنگ غابه بازگشت خبر رسید كه كاروانی از قریش از شام می آید. حضرت بر همان اساس كه در جنگ بدر به سوی كاروان قریش رفت، زید بن حارثه را همراه یكصد و هفتاد سوار در جمادی الآخره سال ششم به سوی آنان فرستاد. سپاهیان

ص: 80

اسلام در عِیص به كاروان رسیدند و آن را مصادره و برخی از نگهبانان آن را اسیر كردند.

جنگ بنی مصطلق: بنی مُصْطَلِق تیره ای از قبیله خزاعه به شمار می آمدند. رئیس و سالار ایشان حارث بن ابی ضرار بود. او از قبیله خود و دیگر اعراب افرادی فراهم كرد و تعدادی اسب و سلاح خرید و به قصد جنگ با پیامبر آماده شد. بُریده به سوی بنی مصطلق رفت و با حارث رئیس آنان گفتگو كرد. آن گاه نزد حضرت بازگشت و صحت خبر را تأیید كرد. پیامبر مردم را برای جنگ با بنی مصطلق فرا خواند. رسول خدا در منطقه مُرَیسِیع اردو زد و صفوف سپاه خود را منظم نمود. دشمن هم در آن جا آماده جنگ بود. پیامبر (ص) نخست فرمود آنان را به اسلام دعوت كنند. عمر به دستور آن حضرت خطاب به آنان گفت: بگویید «لا إِلهَ إِلَّا الله» جان و مال خود را از تعرض مصون دارید. آنان نپذیرفتند. ابتدا مردی از دشمن تیراندازی كرد سپس به فرمان رسول خدا (ص) یك باره تمامی سپاه اسلام حمله خود را آغاز كردند. در پایان به دست امیرالمؤمنین فتح و پیروزی نصیب سپاه اسلام گردید.

در غزوه بنی مصطلق منافقان نیت پلید خود را آشكار كردند و همان گونه كه گذشت رئیس آنان عبدالله بن ابی به رسول خدا و مهاجران زبان طعن گشود. عبدالله بن ابی گفتار ناروای خود را انكار كرد، گروهی از انصار هم به لحاظ شخصیت سیاسی او از وی طرفداری كردند و به نكوهش زید پرداختند. اما در راه بازگشت به مدینه با نزول سوره منافقین گفتار زشت عبدالله بن ابی بازگو و دروغ وی آشكار گردید.

رسول خدا (ص) در عالم رؤیا دید وارد كعبه شد، سر خود را تراشید و

ص: 81

كلید كعبه را گرفت، آن گاه همراه دیگران به عرفات رفت و وقوف فرمود. حضرت رؤیای خود را برای مسلمانان بازگو نمود و آن را به فال نیك گرفت و از اصحاب برای ادای عمره دعوت كرد. گوید: پیامبر با كاروان خود حركت كرد و در ذوالحُلیفه احرام بست. بیشتر مسلمانان نیز با احرام او محرم شدند.

پیامبر (ص)، بُسْر بن سفیان را به مكه فرستاد تا اخبار و واكنش قریش را به اطلاع ایشان برساند. بُسْر بن سفیان خدمت آن حضرت بازگشت و گفت قریش از حركت شما آگاه شده اند، با زن و بچه از مكه بیرون آمده و در ذی طُوی اردو زده اند و با خدا عهد كرده اند كه هرگز نگذارند وارد مكه شوی. پیامبر (ص) فرمود: «كیست مرا از غیر آن راهی كه قریش در آن هستند ببرد؟». مردی از قبیله اسْلَم داوطلب شد و پیامبر را از راه ناهموار و سنگلاخی در میان دره های سخت عبور داد تا به سرزمین همواری رسیدند.

خالد بن ولید از این امر آگاه شد بی درنگ خود را بدان نقطه رساند و راه را بر مسلمانان بست و به اندازه ای بدان ها نزدیك شد كه وقتی رسول خدا (ص) خواست نماز بخواند به عَبّاد بن بِشر دستور داد تا با گروهی از مسلمانان مقابل خالد صف كشیدند. آن گاه نماز ظهر و عصر را به صورت نماز خوف خواند. سپس لشكر اسلام حركت كرد و روز بعد به سرزمین حُدَیبِیه كه در حدود چهار فرسخی غرب مكه قرار دارد رسید، شتر پیامبر در آن مكان زانو زد. حضرت فرمود: «آن خدایی كه از ورود فیل به مكه جلوگیری كرد این شتر را هم این جا نگه داشت. امروز قریش هر پیشنهادی به من بكنند كه در آن صله رحم باشد من آن را

ص: 82

می پذیرم». سپس به مردم فرمود: «پیاده شوید».

كاروان اسلام در همان جا اردو زد. پیامبر خِراش بن امیه خُزاعی را به مكه فرستاد و شتر خود را كه ثَعْلَب نام داشت در اختیار وی گذاشت و به او دستور داد قریش را از مقصدش آگاه سازد. همین كه خِراش به مكه رسید قریشیان شتر او را كشتند. پیامبر عثمان را نزد ابوسفیان و سران قریش فرستاد. بین مسلمانان شایع شد كه قریشیان عثمان را كشته اند! رسول خدا (ص) فرمود: «از این جا نمی رویم تا با قریش به نبرد بپردازیم». سپس اصحاب را برای بیعت فراخواند، تمامی مسلمانان به جز جَدّ بن قیس منافق، با آن حضرت بیعت كردند كه هرگز فرار نكنند و تا پای جان در كنار پیامبر بایستند. این بیعت در زیر درختی انجام گرفت و خداوند با فرستادن آیه هجده فتح (لَقَدْ رَضِیَ اللهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ) خشنودی خود را از این بیعت اعلام كرد. از این رو آن را «بیعت شجره» و نیز «بیعت رضوان» گویند.

پس از پایان بیعت رضوان خبر رسید كه عثمان كشته نشده است در این هنگام چون قریش شتاب و سرعت مردم را در امر بیعت و آمادگی ایشان را برای جنگ دیدند ترس و نگرانی شان بیشتر شد و در امر صلح عجله كردند. وحی بر پیامبر نازل شد كه پیشنهاد صلح را بپذیرد و نگارش و تنظیم آن را بر عهده امیرالمؤمنین بگذارد. ماجرای حدیبیه از آغاز تا انعقاد و امضای پیمان صلح حدود بیست روز طول كشید و رفت و آمدهای بسیاری انجام شد، سهیل بن عمرو چندین بار به مكه رفت و از سران قریش كسب تكلیف كرد. رسول خدا (ص) پس از قرارداد صلح برخاست و قربانی نمود و سپس سر تراشید و از احرام بیرون آمد. كاروان

ص: 83

اسلام در حالی كه هاله ای از غم و اندوه بر آن سایه افكنده بود به سوی مدینه حركت كرد. در بین راه مدینه ناگهان سوره فتح نازل شد. جبرئیل به مناسبت این فتح و پیروزی به رسول خدا (ص) تبریك گفت، مسلمانان نیز تبریك گفتند. عظیم ترین دستاورد صلح مذكور این بود كه در مدت كمتر از دو سال از این قرارداد، بر اثر رفت و آمدهای مسلمانان به مكه و گفتگو با یكدیگر و روشن شدن جوانب اسلام عده بسیار زیادی اسلام آوردند.

خود آزمایی

1. غزوات و سرایایی را كه در فاصله بین جنگ خندق تا صلح حدیبیه رخ داد نام ببرید.

2. غابه نام دیگر كدام غزوه است؟

3. ماجرای سریه زید به عیص چیست؟

5. جنگ بنی مصطلق را توضیح دهید.

6. نزاع مهاجرین و انصار بر سر چه بود؟ عاقبت این نزاع به كجا انجامید؟

7. منظور از «فتح المبین» چیست؟

8. سوره فتح ناظر به چه پیمانی است؟

9. صلح حدیبیه را ارزیابی كنید.

10. پیامدهای صلح حدیبیه چه بود؟

ص: 84

درس یازدهم دعوت جهانی، … و اسلام عمرو وخالد

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- با اقدامات پیامبر جهت دعوت جهانی و فرستادن نامه برای زمامداران جهان آشنا شویم.

- جنگ خیبر و علت وقوع آن را بررسی كنیم.

- موقعیت مكانی و چگونگی حوادث جنگ خیبر را بدانیم.

- به نقش حضرت علی (ع) در فتح خیبر پی ببریم.

- خیانت بزرگ یهود در فتح خیبر را بدانیم.

- با ماجرای فتح مصالحه آمیز فدك آشنا شویم.

- داستان غزوه وادی القری را بدانیم.

- منظور از عمرة القضاء را بدانیم.

- چگونگی اسلام آوردن عمرو و خالد را بدانیم.

در این درس به چگونگی دعوت جهانی اسلام و اقدامات پیامبر در این مورد خواهیم پرداخت كه عبارتند از: ارسال نامه به نجاشی شهریار

ص: 85

حبشه، قیصر روم، امپراتور ایران، پادشاه مصر، زمامداران شام و یمامه.

در ادامه به جنگ خیبر، علت وقوع آن، موقعیت مكانی خیبر، نقش امیرالمؤمنین (ع) در این جنگ، كشته شدن مرحب از قهرمانان بزرگ عرب و یهود و فتح خیبر به دست مبارك و توانای حضرت علی (ع) تسلیم شدن یهودیان، خیانت یهود و قصد جان پیامبر از سوی یهودیان، فتح سرزمین فدك و بخشیدن آن به حضرت فاطمه (س) از سوی پیامبر، غزوه وادی القری، عمرة القضاء و اسلام آوردن عمرو و خالد می پردازیم.

دعوت جهانی

با قرارداد صلح حدیبیه حكومت مدینه از سوی قریش و هم پیمانانشان به رسمیت شناخته شد و با سركوبی قبایل شرور و راهزن امنیت مدینه و مناطق اطراف و راه های منتهی به آن نیز تا اندازة زیادی تأمین گردید. پیامبر (ص) به تصریح قرآن «رحمة للعالمین» و «خاتم النبیّین» بود. دین او به جزیرة العرب اختصاص نداشت بلكه برای همه مردم دنیا بود. از این رو در این فرصتی كه پس از صلح حدیبیه پیش آمد به بُعد تبلیغی اسلام پرداخت. پیامبر از همان روز اول به جهانی بودن اسلام اشاره نموده بود. در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابی طالب و مهاجران به حبشه نجاشی را به پذیرش دین اسلام دعوت كرد. در سوره هایی كه در مكه نازل شده به جهانی بودن دین اسلام تصریح شده است. آیه بیست و هشت سبأ می گوید: (وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ) و ما نفرستادیم تو را مگر برای همه مردم. در آیه نوزده انعام آمده است: (وَأُوحِیَ إِلَیَّ هَذَا

ص: 86

الْقُرآنُ لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ) این قرآن بر من وحی شده است تا شما و هر كس را كه این قرآن به او برسد هشدار دهم. نكته ظریفی كه در این آیه آمده تعبیر مَنْ بَلَغَ است. آیه به این مطلب اشاره دارد كه این دین به طور عادی و روال طبیعی به هر كسی كه در هر جای دنیا به سر می برد برسد موظف به پذیرش و گرویدن به آن است و روشن است تا آن زمان كه به اشخاص نرسیده و اطلاع از آن حاصل نكرده اند در قبال آن وظیفه ای ندارند. گفتنی است كه بسیاری از خطابات قرآن نیز (یَا أَیُّهَا النَّاس) برای عموم است و حتی یك مورد «یَا أَیُّهَا الْعَرَب» ندارد.

باری، جهان در عصر بعثت متشكل از چند كشور بزرگ بود و تقریبا در قبضه دو امپراتوری بزرگ ایران و روم قرار داشت و مناطق زیادی از دنیا زیر سلطه آن ها بود. قسمتی از خاور زمین مانند عراق و حیره و نیز بخشی از جزیرة العرب مانند یمن از مستعمرات ایران به شمار می آمد و بخش هایی از آسیا نیز زیر سلطه سیاسی و فرهنگی آن بود. امپراتوری روم نیز به دو بخش بزرگ شرقی و غربی تقسیم می شد. قسطنطنیه (تركیه)، شام (سوریه)، فلسطین، لبنان، اردن، مصر و پاره ای از سرزمین های دیگر در قلمرو روم شرقی قرار داشت و اروپای امروزی هم امپراتوری روم غربی را تشكیل می داد. پس مركز ثقل قدرت و سیاست جهان را این دو ابرقدرت تشكیل می دادند.

از این رو رسول خدا (ص) اعلام جهانی بودن رسالت خود را از این دو امپراتوری بزرگ آغاز كرد و هم چنین ممالك مجاور را به اسلام فرا خواند. البته این دعوت تا پایان عمر آن حضرت ادامه داشت و تا آن جا كه در آن روز با وسایل عادی ممكن بود، حاكمان و زمامداران عالم را

ص: 87

به پذیرش اسلام دعوت كرد. اما ابتدای آن از دو امپراتوری كبیر و چند كشور مجاور آغاز گشت. ابن هشام در سیره 4/ 254 می نویسد: پس از انعقاد صلح حدیبیه روزی رسول خدا (ص) به اصحاب گفت:

«أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَنِی رَحْمَةً وَ كافَّةً».

ای مردم، همانا خداوند مرا به عنوان رحمت برای تمامی مردم فرستاده است.

بعد مسأله دعوت زمامداران جهان را به دین اسلام مطرح كرد. ابن سعد 1/ 258 گوید: در یك روز از محرم سال هفتم هجرت شش سفیر با شش نامه از مدینه خارج شدند و به دربار شش تن از زمامداران آن روز جهان رفتند. این شش زمامدار عبارت بودند از نجاشی پادشاه حبشه، قیصر امپراتور روم، خسرو پرویز امپراتور ایران، مُقَوْقِس پادشاه مصر، حارث بن ابی شمر فرمانروای شامات و هَوْذَة بن علی فرمانروای یمامَه.

نامه به نجاشی پادشاه حبشه

نامه پیامبر به نجاشی پادشاه حبشه درباره دعوت به اسلام دوگونه نقل شده است؛ یكی همان نامه مشهور كه در آن نام جعفر بن ابی طالب آمده و همان گونه كه در ابتدای كتاب گذشت مربوط به دوران مكه است. دیگری نامه غیر مشهور. این نامه به روایت دلائل النبوه بیهقی 2/ 308 و مستدرك حاكم 2/ 623 به این شرح است: «به نام خداوند مهرورز مهربان. این نامه ای است از محمد رسول خدا به سوی اصْحَمَه نجاشی بزرگ حبشه. درود بر كسی كه از هدایت پیروی كند و به خدا و رسول وی ایمان آورد و گواهی دهد كه جز او خدایی نیست، یگانه است و

ص: 88

شریكی ندارد، نه دوستی برگزید و نه فرزندی و این كه محمد بنده و فرستاده اوست. تو را به پذیرش دعوت خدا فرا می خوانم، چونكه من فرستاده او هستم. پس اسلام بیاور تا به سلامت بمانی. ای اهل كتاب بیایید به پیروی از سخنی كه بین ما و شما یكی است و آن این كه جز خدا را نپرستیم و چیزی را شریك او قرار ندهیم و یكدیگر را به جای خداوند پروردگار خود برنگزینیم و اگر امتناع می ورزید پس گواه باشید كه ما مسلمانیم و اگر رسالت مرا نپذیرید پس گناه نصارای قومت بر گردن توست».

عمرو بن امیه ضَمْری حامل نامه به نجاشی بود و به قول ابن سعد 1/ 258 او نخستین سفیری بود كه از مدینه بیرون رفت. درباره دعوت نجاشی به اسلام یك معضل بزرگ تاریخی وجود دارد و آن این كه همان گونه كه در اوایل كتاب یادآور شدیم نجاشی سال ها پیش در حضور جعفر بن ابی طالب اسلام آورد و خبر آن را نیز طی نامه ای خدمت رسول خدا (ص) اعلان نمود و به گرمی از جعفر و مهاجران مسلمان استقبال كرد و به عنوان میهمان از آنان پذیرایی نمود. حال چرا دوباره او را به اسلام دعوت كرد؟ در توجیه آن مطالبی گفته شده.

برخی مانند مسلم در صحیح 3/ 1397، ابن حَزْم در جوامع السیره/ 25 و ابن طُولُون در اعلام السائلین/ 57 گفته اند این نجاشی غیر از آن نجاشی بوده كه مهاجران به سوی او هجرت كردند، او مسلمان شده و از دنیا رفته بود ولی این نجاشی كافر بود. روشن است كه لفظ «نجاشی» لقب پادشاهان حبشه بوده است. برخی از محققان در تأیید این توجیه گفته اند به همین دلیل لحن نامه غیرمشهور تا اندازه ای تند است. این توجیه

ص: 89

صحیح نیست، زیرا در زمان دعوت پادشاهان به اسلام در اواخر سال ششم و یا اوایل سال هفتم نجاشی اصْحَمَه زنده بوده است. او به روایت ابن جوزی در المنتظم 3/ 375 و مقریزی در امتاع الاسماع/ 445 در سال نهم هجرت از دنیا رفت و رسول خدا از فاصله دور بر او نماز میت خواند. وانگهی نام او نیز اصْحَمَه بود كه در نامه به آن تصریح شده است. توجیه دیگر این است كه پذیرفتن اسلام نجاشی در ابتدای بعثت شاید رسمی نبوده، گویا در سال هفتم رسول خدا (ص) از او خواست به صراحت و به طور رسمی اسلام خود را آشكار كند. این توجیه نیز با ظاهر محتوا و لحن نامه سازگار نیست.

حلبی 3/ 249 گفته است: احتمال دارد پیامبر این نامه را بعدها پس از درگذشت اصْحَمَه به نجاشی بعدی نوشته باشد. با این همه اشكال همچنان باقی است.

نامه به قیصر روم

به نقل یعقوبی 2/ 77 و طبری 2/ 31 رسول خدا (ص)، قیصر روم را به شرح زیر به پذیرش اسلام دعوت كرد: «به نام خداوند مهرورز مهربان. از محمد فرستاده خدا به قیصر بزرگ روم. سلام بر كسی كه از هدایت پیروی كند. اما بعد من تو را به اسلام فرا می خوانم، اسلام بیاور تا به سلامت بمانی و خداوند تو را دوبار پاداش دهد. اگر روگردان شوی گناه قومت بر عهده تو خواهد بود. ای اهل كتاب بیایید به سوی سخنی كه بین ما و شما یكسان است و آن این كه جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریك او قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را به جای خدا به

ص: 90

سروری نگیریم. پس اگر روی گردان شدند بگویید گواه باشید كه ما مسلمانیم».

حامل نامه قیصر دِحْیة بن جناب كلبی بود كه پیش از این نیز چند بار به دیدار هِرَقْل رفته بود و به زبان رومی آشنایی داشت. نامه را طبق دستور حضرت به حاكم بُصْری رساند تا آن را به قیصر بدهد. قیصر كه قبلًا نذر كرده بود اگر بر ایرانیان پیروز شود پیاده به زیارت بیت المَقْدِس برود، در این ایام در حال رفتن به زیارت بود و در حِمْص به سر می برد. دِحْیه نامه را به حارث پادشاه غَسّان داد. آن گاه عَدی بن حاتم به دستور حارث دِحْیه را نزد قیصر برد. اطرافیان قیصر به وی گفتند هرگاه امپراتور را دیدی وی را سجده كن و سر برمدار تا تو را بار دهد. دِحْیه گفت هرگز چنین كاری نمی كنم و جز برای خدا سجده نخواهم كرد. آن گاه مردی او را راهنمایی كرد كه نامه اش را مقابل صندلی كه قیصر روی آن می نشیند بگذارد، او نیز چنین كرد. قیصر نامه را برداشت و مترجم را طلبید تا نامه را برای او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پیامبر (ص) را بپذیرند ولی ناگهان با مخالفت شدید مردم روبه رو شد. برای آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم عقیده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.

نامه به پادشاه ایران

به روایت طبری 2/ 624 و قسطلانی 1/ 442 پیامبر نامه ای به خسرو پرویز پادشاه ایران نوشت و آن را به عبدالله بن حُذافه سَهْمی سپرد تا به دربار پادشاه ساسانی برساند. متن نامه چنین است: «به نام خداوند مهرورز

ص: 91

مهربان. از محمد فرستاده خدا به كسری بزرگ فارس. درود بر كسی كه پیرو هدایت باشد و به خدا و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد خدایی جز خداوند یكتا نیست، یگانه است و شریكی ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من تو را به سوی خداوند عزّوجلّ فرا می خوانم، زیرا من فرستاده خداوند عزّوجلّ به سوی تمامی مردم هستم تا كسانی را كه زنده هستند بیم دهم، اسلام بیاور تا به سلامت بمانی. پس اگر امتناع ورزی گناه مجوس بر عهده تو خواهد بود».

چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرویز آن را گرفت و پاره كرد و گفت این كیست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است. چون خبر بی حرمتی او به حضرت رسید فرمود: «همان گونه كه نامه را پاره كرد، خداوند پادشاهی اش را پاره كند». سپس خسرو پرویز به باذان كارگزار خود در یمن نوشت دو نفر مرد دلیر را بفرست تا این مرد را كه در حجاز است نزد من بیاورند. در نقلی دیگر آمده است كه گفت: او را توبه بده و اگر نپذیرفت سر وی را برای من بفرست.

نامه به پادشاه مصر

به نقل دلائل النبوه بیهقی 4/ 395 و تاریخ الخمیس 2/ 37 رسول خدا (ص) نامه ای نیز به مُقَوْقِس پادشاه مصر به همان مضمون نامه قیصر و كسری نوشت و او را به اسلام دعوت نمود و تصریح كرد كه اگر امتناع ورزی همانا گناه قِبْط بر گردن توست. مصر در آن روز زیر سلطه روم شرقی به مركزیت قسطنطنیه بود و فرمانروای آن از پیروان آیین مسیح به شمار می آمد. حاطب بن ابی بَلْتَعَه كه حامل نامه بود هنگامی كه به مصر رسید

ص: 92

مقوقس در اسكندریه داخل كاخی در ساحل رود نیل به سر می برد، حاطب با كشتی به آن جا رفت و نامه را به دست او داد. پادشاه مصر وقتی از مضمون نامه اطلاع حاصل نمود رو كرد به حاطب و از او پرسید: اگر این شخص پیامبر است چرا بر قوم خود كه با او مخالفت كردند و از شهر خویش بیرونش راندند نفرین نمی كند؟ حاطب گفت: آیا تو خود گواهی نمی دهی كه عیسی بن مریم فرستاده خدا بود، پس چرا هنگامی كه قومش او را آزردند و می خواستند به دار بیاویزند نفرین نكرد كه خدا نابودشان سازد؟ مقوقس گفت: احسنت! مردی حكیم از نزد حكیمی آمده است.

آن گاه حاطب او را پند و اندرز داد و گفت: از سرنوشت فرعون كه در همین سرزمین بود عبرت بگیر كه چگونه خداوند از او انتقام گرفت و به كیفر دنیا و آخرت گرفتار ساخت. مقوقس با كمال احترام پاسخ نامه رسول خدا را نوشت و همراه هدایای ارزشمند برای پیامبر ارسال داشت. با آن كه حضرت معمولًا هدیه مشرك را نمی پذیرفت هدایای ایشان را قبول كرد. پادشاه مصر با آن كه نبوت آن حضرت برایش محرز بود ولی همان گونه كه خود او تصریح كرد برای حفظ تاج و تخت و ریاست خود از پذیرش اسلام سرباز زد. پیامبر (ص) درباره او فرمود: «درگذشتن از پادشاهی خود بخل ورزید با آن كه پادشاهی او را دوامی نیست». گویند مقوقس در زمان خلافت عمر در حالی كه بر كیش نصرانیت بود درگذشت.

نامه به زمامداران شام و یمامه

قسطلانی 1/ 449 و حلبی 3/ 255 گویند: پیامبر نامه ای نیز به حارث بن ابی شمر غَسّانی فرمانروای شام نوشت و او را به اسلام دعوت كرد. حامل

ص: 93

این نامه شجاع بن وَهْب اسدی بود. حارث در غُوطه دمشق سرگرم فراهم ساختن وسایل پذیرایی قیصر روم بود كه از حِمْص به طرف ایلیاء (بیت المَقْدِس) می آمد. شجاع بن وَهْب دو سه روز منتظر ماند تا موفق به ملاقات حارث شد. حارث پس از خواندن نامه بی حرمتی كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به جنگ او خواهم رفت. بعد كه قیصر او را از این كار منصرف ساخت، روش خود را تغییر داد و هدایایی به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا (ص) برسان. چون شجاع بن وَهْب نزد پیامبر آمد حضرت فرمود: «پادشاهی وی بر باد است». حارث بن ابی شمر غَسّانی در سال هشتم هجرت درگذشت.

ابن اسعد 1/ 262 و قسطلانی 1/ 448 گویند: رسول خدا (ص) نامه ای هم به هَوْذَة بن علی حاكم یمامه نوشت و سَلیط بن عمرو عامری حامل آن بود. هَوْذَه با دعوت پیامبر برخوردی ملایم داشت و از سفیر آن حضرت پذیرایی كرد و به او هدایایی نیز بخشید.

رسول خدا (ص) در طی سال های بعد نیز نامه هایی برای حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.

جنگ خیبر

خیبر سرزمین حاصلخیز و جلگه سرسبزی بود كه در حدود بیست و پنج فرسنگی شمال مدینه در سر راه شام قرار داشت. این منطقه در صدر اسلام قطب اصلی كشاورزی حجاز را تشكیل می داد و فزونی خرمای آن زبانزد عرب بود و به لحاظ درآمد سرشار از امور كشاورزی جمعیت زیادی در آن سكونت داشت. طبرسی در اعلام الوری/ 99 تعداد ساكنان

ص: 94

خیبر را چهارده هزار نفر نوشته است. واقدی 2/ 634 و دیگران گفته اند: ده هزار نیروی جنگجو و هزار زره پوش در خیبر وجود داشت. یعقوبی 2/ 56 تعداد جنگجویان آنان را بیست هزار نفر نوشته است. یهودیان خیبر در هفت قلعه مستحكم سنگی كه بر بالای كوه بنا شده بود زندگی می كردند كه به روایت یاقوت حَمَوی در معجم البلدان 2/ 409 عبارت بود از ناعِم، قَمُوص، شِقّ، نَطات، سُلالم، وَطیح و كَتیبه. داخل قلعه ها چاه آب و مواد غذایی به مقدار زیادی وجود داشت و ساكنین آن ها می توانستند داخل دژها سنگر گرفته و تا یك سال در مقابل دشمن مقاومت كنند. قلعه های سنگی نفوذناپذیر و جمعیت زیاد و سلاح فراوان و حتی منجنیق، خیبر را به قدرت بزرگی تبدیل كرده بود به طوری كه كلیه یهودیان حجاز تحت نفوذ آنان بودند و چشم امید به آن جا داشتند و اكثر جنگ ها و شورش هایی كه یهودیان و یا حتی قریش بر ضد حكومت پیامبر راه می انداختند به نوعی با خیبر ارتباط داشت. شكست یا پیروزی خیبر در مصاف با مسلمانان برای قریش بی نهایت مهم و سرنوشت ساز بود تا آن جا كه سران قریش مانند صفوان، سهیل و ابوسفیان بر سر این امر شرطبندی كردند.

ابن اسحاق/ 193 گوید: قبلًا رسول خدا (ص) نامه ای به یهود خیبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولی آنان نپذیرفته بودند. باری، صلح حدیبیه امنیت ناحیه جنوب را تأمین كرد اما امنیت نواحی شمال با وجود یهودیان خیبر تضمینی نداشت. به ویژه كه واقدی 2/ 530 می نویسد: چون خبر اعدام بنی قریظه به خیبر رسید یهودیان گرد هم آمدند، رئیس آنان سَلّام بن مِشْكم گفت: محمد از كار یهودیان مدینه آسوده گشت و

ص: 95

اینك به سوی شما خواهد آمد. پرسیدند چاره چیست؟ گفت باید با تمامی یهودیان خیبر كه شمارشان هم زیاد است با او به جنگ برخیزیم و از یهود تَیماء، فَدَك و وادی القُری هم كمك بگیریم. مشكل بزرگ یهودیان خیبر این بود كه پس از انعقاد صلح حدیبیه دیگر قریش و هم پیمانانشان نمی توانستند به آنان كمك نظامی كنند. یهودیان فقط مجاز بودند از قبایلی مانند بنی سعد و غطفان كه با قریش پیمان نداشتند كمك نظامی بگیرند.

حركت به سوی خیبر

رسول خدا (ص)، نُمیلة بن عبدالله لیثی و یا سِباع بن عُرْفُطَه غفاری را در مدینه به جانشینی خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دویست اسب در صفر سال هفتم هجرت و یا به روایت ابن اسحاق 2/ 342 در اواخر محرم رهسپار خیبر گردید. سپاه را كسانی تشكیل می دادند كه در حدیبیه شركت كرده بودند، تنها فردی كه در حدیبیه شركت كرد ولی در خیبر حضور نداشت جابربن عبدالله انصاری بود. بیست نفر زن نیز از جمله صفیه، ام سلمه و ام عماره در جنگ خیبر شركت كردند. پیامبر (ص) پرچم را به دست امیرالمؤمنین سپرد و به روایتی پرچمی هم به حُباب بن مُنذر و پرچمی دیگر به سعد بن عباده داد.

واقدی 2/ 660 از ابورُهْم غفاری نقل می كند كه گفت ما هنگام خوشه بستن خرما به خیبر رفتیم كه گویا اوایل فصل بهار بوده و هنوز گرمای شدید شروع نشده بود، زیرا سرزمین خیبر بسیار گرم و سوزان است.

واقدی 2/ 638 گوید: پیامبر همراه سپاه از مدینه خارج شد و از

ص: 96

راهنماهای خود خواست تا از راهی آنان را ببرد كه بین غطفان و خیبر جدایی بیفتد. سپاه پیش رفت تا به منطقه خیبر رسید. دیار بكری در تاریخ الخمیس 2/ 43 گوید: عبدالله بن ابی شخصی را نزد یهود خیبر فرستاد و به آنان اطلاع داد كه محمد به سوی شما می آید، در برابر وی مقاومت كنید. چون این خبر به خیبر رسید كنانة بن ابی الحُقیق و هَوْذَة بن قیس را نزد غطفان كه هم پیمان آنان بودند فرستادند و از آنان خواستند تا خیبریان را در مقابل پیامبر یاری دهند و اگر بر مسلمانان غلبه پیدا كردند نصف خرمای خیبر را به ایشان بدهند ولی غطفان از ترس مسلمانان نپذیرفتند. به روایتی دیگر پذیرفتند و به سوی خیبر حركت كردند اما در بین راه از بیم مسلمانان بر اموال و خانواده شان پشیمان شدند و بازگشتند.

محاصره خیبر

به نقل واقدی 2/ 640 رسول خدا عَبّاد بن بشر را پیشاپیش سپاه فرستاد. عَبّاد به یكی از جاسوسان یهود كه از قبیله اشجع بود برخورد، او پس از تهدید گفت یهودیان خیبر سخت از شما ترسیده اند و وحشت زده و بیمناكند. سپاه اسلام به خیبر رسید و شب هنگام در آن جا موضع گرفت. با این كه یهودیان از حركت رسول خدا (ص) اطلاع داشتند ولی متوجه ورود وی نشدند. صبح در حالی كه برای كار روزانه خود از قلعه ها خارج می شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فریاد كشیدند: محمد و لشكر! آن گاه وحشت زده گریختند و وارد حصارهای خود شدند. پیامبر تكبیر گفت و فرمود: «خیبر ویران شد!». یهودیان به رئیس خود سَلّام بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگیر كرد. سَلّام

ص: 97

گفت: سخن مرا نشنیدید و در لشكركشی به سوی او كوتاهی كردید، اكنون در جنگ با او كوتاهی نكنید. آنان اموال و زن و فرزندان خود را در قلعه كتیبه و ذخائرشان را در قلعه ناعم جای دادند. مردان جنگجو نیز در قلعه نَطات موضع گرفتند. قرار شد از برج ها سپاه اسلام را تیرباران كنند و هرگاه نیاز بود در خارج قلعه ها نیز به مبارزه بپردازند. پیامبر چون تصمیم یهود را بر جنگ دید اصحاب خود را موعظه و آنان را تشویق به جهاد كرد و بشارت داد به این كه پیروزی از آن ایشان است.

آغاز جنگ

ابن اسحاق 3/ 343 گوید: پیامبر طبق سیره همیشگی خود شبانه جنگ را شروع نكرد. به روایت سبل الهدی 5/ 187 دستورالعمل جنگی بسیار مهم ذیل را برای سپاه خود صادر كرد و فرمود: «برخورد با دشمن را آرزو نكنید، از خداوند متعال عافیت را بخواهید، چرا كه شما نمی دانید به چه چیز از ناحیه آنان مبتلا می شوید. هنگامی كه با آنان برخورد كردید بگویید بار خدایا تو پروردگار ما و ایشانی، پیشانی ما و اینان به دست توست، همانا تو آنان را می كشی. سپس روی زمین بنشینید، آن گاه كه شما را محاصره كردند برای نبرد برخیزید و تكبیر بگویید». آنگاه پیامبر دو زره بر تن كرد، كلاه خود بر سر گذاشت، سوار بر اسب شد و نیزه و سپر به دست گرفت. سپس فرمان جنگ را صادر و مسلمانان را تشویق به صبر و پایداری كرد.

نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد. یهودیان چون می دانستند كه سقوط خیبر پایان حیات یهود حجاز است سرسختانه به دفاع از كیان خود

ص: 98

پرداختند و در همان روز اول با تیراندازی گسترده حدود پنجاه نفر از مسلمانان را مجروح ساختند. به این سبب سپاه اسلام شبانگاه به منطقه رجیع تغییر مكان و آن جا را لشكرگاه خود قرار داد. مسلمانان به مدت یك هفته روزها كنار قلعه ها می جنگیدند و شب ها به اردوگاه خود بازمی گشتند. اما پس از فتح نطات اردوگاه را تغییر داده و در نزدیكی قلعه ها موضع گرفتند.

در ترتیب فتح قلعه های خیبر بین مورخان اختلاف زیاد است. ابن اسحاق 3/ 344 نوشته است: ناعم نخستین قلعه ای بود كه فتح شد و پس از آن قَمُوص. واقدی 2/ 645 گوید: اولین قلعه كه فتح شد نطات بود و سپس شقّ. قسطلانی در المواهب اللدنیه 1/ 286 گوید: قلعه ها یكی پس از دیگری گشوده می شد و فتح آن ها به ترتیب ذیل بود، نطات، ناعم، زُبیر، شِقّ، ابَی، بَراء، قَمُوص، وَطیح و سُلالم. البته برخی از این اقوال با هم قابل جمع است، چون تعدادی از این حصارها داخل یك قلعه بزرگ قرار داشته است، مانند قلعه ناعم، صَعْب و زبیر كه داخل نطات بوده است.

یهودیان جرأت آن را نداشتند كه وارد میدان شوند و به جنگ بپردازند بلكه طبق شیوه دیرین خود در كنار قلعه های شان می جنگیدند. فتح قلعه ها به لحاظ استحكام آن ها و غیرقابل نفوذبودن به كندی صورت می گرفت. به روایت واقدی 2/ 659 پیامبر (ص) پرچم را به حباب بن منذر سپرد. او همراه سپاهیان اسلام پس از سه روز جنگ بسیار سخت قلعه صَعْب را كه پانصد جنگجو داشت فتح كرد. پس از فتح قلعه صعب یهودیان به قلعه زبیر كه برفراز كوهی قرار داشت راه یافتند. پیامبر (ص) آنان را سه روز محاصره و سرانجام آن جا را نیز فتح كرد و پس از فتح

ص: 99

حصارهای نطات به محاصره قلعه شقّ پرداخت. این قلعه با رشادت ابودجانه انصاری و كمك حباب بن منذر فتح شد. روزی در اثنای جنگ مسلمانان تیرباران شدند، تیری هم به لباس رسول خدا اصابت كرد. چون فتح حصارهای نطات و شقّ به پایان رسید، یهودیانی كه جان سالم به در برده بودند به حصارهای كتیبه كه سخت ترین قلعه های آن قموص بود پناه بردند.

قموص به تصریح حِمْیری در الرَّوْضُ الْمِعْطار/ 228 از بزرگ ترین و مستحكم ترین دژهای خیبر به شمار می رفت كه سرانجام به دست توانای قهرمان بی بدیل اسلام امیرالمؤمنین (ع) فتح گردید.

دلاورمردی حیدر كرار

كار فتح قلعه قموص كه دژ نفوذناپذیر خیبر به شمار می آمد دشوار شد، پهلوانان بزرگ یهود به فرماندهی مرحب خیبری سرسختانه از قلعه خود دفاع كردند. به روایت احمد حنبل 5/ 333، بیهقی 4/ 205 و طبرسی/ 99 در همین ایام پیامبر سردرد داشت و نمی توانست در جنگ شركت كند. از این رو فرماندهی را به ابوبكر سپرد و پرچم را به دست او داد. ابوبكر همراه سپاه رفت ولی نتوانست كاری انجام دهد و رو به هزیمت گذاشت. روز بعد فرماندهی و پرچم را به عمر سپرد او نیز مانند ابوبكر كاری از پیش نبرد و فرار كرد. آن گاه پیامبر (ص) فرمود:

«لأُعْطِیَنَّ الرّایَةَ غَداً رَجُلًا یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ، یَفْتَحُ اللهُ عَلی یَدَیْهِ، كَرّاراً غَیْرَ فَرّارٍ».

ص: 100

فردا پرچم را به مردی خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد خدا و رسولش نیز او را دوست دارند، خداوند به دست وی فتح می كند، او پی درپی حمله می برد بدون آن كه فرار كند.

مردم چشم انتظار دیدن این شخص بودند و آرزو می كردند كه فرد مورد نظر پیامبر باشند. رسول خدا (ص) بامداد فردا فرمود: «علی بن ابی طالب كجاست؟». مردم فریاد زدند: او چشم درد دارد به طوری كه جلوی پای خود را نمی بیند. سپس سَلَمَة بن اكْوَع و یا عمار یاسر را دنبال وی فرستاد و آنان او را آوردند. پیامبر (ص) با آب دهان خود چشم ایشان را درمان كرد و فرمود: «خدایا او را از گرما و سرما نگهدار». آن گاه زره آهنین خود را به وی پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و به روایت شیخ مفید/ 66 فرمود: «پرچم را بگیر و آن را پیش ببر، جبرئیل همراه توست و پیروزی پیش رویت. ترس در سینه های آنان ریخته شده و بدان كه آن ها در كتابشان یافته اند آن كس كه اینان را نابود می كند نامش ایلیا (علی) است. پس هنگامی كه آن ها را دیدی بگو من علی هستم كه ان شاءالله خوار خواهند شد».

به روایت صحیح مسلم 4/ 1872 و امالی شیخ طوسی/ 380 سپس فرمود: «پیش برو بی آن كه به پشت سر خود توجه كنی تا آن كه خداوند پیروزت گرداند». امیرالمؤمنین كمی پیش رفت، آن گاه بدون آن كه سرش را برگرداند صدا زد: «ای رسول خدا! بر چه چیز با آنان جنگ كنم؟». فرمود: «با آنان جنگ كن تا گواهی دهند كه خدایی جز خدای یكتا نیست و محمد فرستاده اوست. هنگامی كه چنین كردند جان و مال خود را حفظ نموده اند. به خدا سوگند این كه خدا یك نفر را به دست تو

ص: 101

هدایت كند بهتر از آن است كه شتران سرخ موی داشته باشی» و به روایت علامه مجلسی 21/ 29 فرمود: «به یكی از سه چیز آنان را فرا بخوان؛ یا مسلمان شوند یا جزیه بپردازند و یا آماده جنگ شوند».

كشته شدن مرحب و فتح خیبر

امیرالمؤمنین (ع) هروله كنان با سپاه خود به كنار قلعه قموص آمد. به روایت تاریخ الخمیس 2/ 46 یك نفر یهودی از بالای قلعه پرسید تو كیستی؟ فرمود: «من علی بن ابی طالبم». یهودی گفت: سوگند به آن چه بر موسی نازل شد پیروز شدید! به روایت علامه مجلسی 2/ 29 نخست یهودیان را به اسلام فراخواند ولی نپذیرفتند، سپس به پرداخت جزیه دعوت كرد آن را نیز قبول نكردند. آن گاه آماده پیكار شد.

واقدی 2/ 654 می نویسد: نخست حارث كه پدر مرحب و به روایتی برادر او بود و از پهلوانان بزرگ یهود به شمار می آمد از قلعه بیرون آمد، تا مسلمانان او را دیدند فرار كردند. علی (ع) ایستاد و او را با یك ضربت كشت، یاران حارث به قلعه گریختند.

آن گاه به نقل شیخ مفید/ 66، ابن شاكر كُتْبی 1/ 266 و دیگران قهرمان بسیار بزرگ عرب و جنگاور نامدار یهود مرحب خیبری به سرعت از قلعه خارج شد در حالی كه دو زره بر تن و دو شمشیر همراه و كلاهخود سنگی بر سر داشت، این رجز را می خواند:

قَدْ عَلِمَتْ خَیْبَرُ أَنِّی مَرْحَبُ ***شاكِی السِّلاحِ بَطَلٌ مُجَرَّبُ

أَطْعَنُ أَحْیاناً وَ حِیناً أَضْرِبُ

ص: 102

خیبر می داند كه من مرحبم، غرق در سلاح و پهلوانی كارآزموده، گاهی نیزه فرو كوبم و گاهی شمشیر می زنم!

امیرالمؤمنین (ع) بی درنگ در پاسخ او فرمود:

أَنَا الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی حَیْدَرَة ***كَلَیْثِ غاباتٍ كَرِیهِ الْمَنْظَرَة

أَكِیلُكُم بِالسَّیْفِ كَیْلَ السَّنْدَرَة

من آنم كه مادرم مرا شیر مرد نامیده است، همانند شیر بیشه ها دارای چهره ای مهیبم، بی درنگ شما را با شمشیر نیست و نابود خواهم كرد!

آن گاه دو پهلوان نامی عرب به نبرد برخاستند، مرحب خواست علی (ع) را با شمشیر بزند كه آن حضرت پیشی جست و با ذوالفقار ضربتی بس محكم بر سر او نواخت كه به روایت طبری 3/ 12 تمامی لشكریان اسلام صدای آن را شنیدند. مرحب با این كه سپر بر سر گرفته بود ولی شمشیر سپر را برید و كلاهخود را نیز پاره كرد و سرش را شكافت و به دندان ها رسید و مرحب نقش بر زمین گردید! به روایت ابن اسحاق 3/ 349 و حلبی 3/ 37 در ابتدای درگیری مرحب ضربه ای به امیرالمؤمنین زد سپر آن حضرت از دستش افتاد، بی درنگ به طرف در قلعه رفت و آن را از پاشنه كند و به جای سپر به كار برد. یعقوبی 2/ 506 گوید: برای گشودن قلعه در را از جای كند. پس از آن كه مرحب را كشت، در را روی خندقی كه اطراف قلعه بود انداخت، سپاه اسلام از روی آن عبور كرده و وارد قلعه شدند. بعد كه كار فتح قلعه تمام شد علی بن ابی طالب در را به پشت سر خود پرت كرد كه هشتاد وجب فاصله را پیمود. به روایت یعقوبی 2/ 56 درِ قلعه سنگی به طول چهار ذرع و عرض دو ذرع و ضخامت یك ذرع بود.

ص: 103

ابورافع آزاد شده رسول خدا (ص) گوید با هفت نفر كه من هشتمینِ آنان بودم كوشیدیم تا آن در را از جای بلند كنیم نتوانستیم. قسطلانی در المواهب اللدنیه 2/ 286 گوید: هفتاد نفر به راحتی نتوانستند آن را از جای بلند كنند. به نقل شیخ مفید/ 68 علی (ع) فرمود: «برای من وزن آن در به اندازه سپرم بود و هیچ تفاوتی با آن نداشت» و نیز به روایت كشف المراد/ 383 و تاریخ الخمیس 2/ 51 فرمود:

«وَاللهِ ما قَلَعْتُ بابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمانِیَّةٍ ولَكِنْ بِقُوَّةٍ رَبّانِیَّة».

به خدا سوگند! من درِ خیبر را با نیروی جسمانی از جای نكندم، بلكه با نیروی الهی از جای درآوردم.

واقدی 2/ 657 گوید: چون مرحب و یاسر كشته شدند پیامبر (ص) فرمود: «مژده باد شما را! همانا خیبر به شما خوش آمد می گوید و كار آن آسان گردید». طبرسی/ 100 از امام باقر (ع) نقل كرده است: «شخصی نزد پیامبر آمد و مژده ورود علی را به قلعه داد. پیامبر (ص) به سوی قلعه حركت كرد، علی در راه به آن حضرت برخورد نمود. پیامبر فرمود: هرآینه خبر قابل تشكر و كار زبانزد تو به من رسید. همانا خداوند از تو خشنود است و من نیز از تو خشنودم. امیرالمؤمنین گریست! پیامبر (ص) پرسید: برای چه می گریی؟ عرض كرد: از شادی این كه خدا و رسولش از من خشنودند».

تسلیم شدن یهودیان

چون پهلوانان نامدار خیبر و در رأس آنان مرحب به دست علی (ع) كشته شدند و قلعه قموص كه مهم ترین و بزرگ ترین قلعه خیبر بود

ص: 104

سقوط كرد. كنانة بن ابی الحُقیق از رسول خدا درخواست صلح نمود و حضرت هم پذیرفت. در نتیجه قلعه های وَطیح و سلالم بدون جنگ و خونریزی تسلیم سپاه اسلام گردید. واقدی 2/ 670 گوید: كنانة شَمّاخ یهودی را برای انعقاد صلح نزد پیامبر فرستاد. حضرت ضمن مصالحه بر یهودیان منت گذاشت، تمامی مردان، زنان و كودكان را بخشید و آزاد كرد و از اسارت و كشتن آنان به این شرط صرف نظر كرد كه كلیه اموال خود را بگذارند و فقط با لباسی كه بر تن دارند از خیبر كوچ كنند. ابن اسحاق 3/ 352 گوید: یهودیان به رسول خدا (ص) عرض كردند ما صاحبان این نخل ها هستیم و به اصلاح امور و آبادی آن ها آگاه تریم، حاضریم در این جا بمانیم و برای شما كار كنیم. پیامبر به این شرط پذیرفت تا هر زمانی كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت كه آنان را نخواست كوچ كنند و بروند.

بی شك اداره سرزمین وسیع خیبر و اصلاح امور كشاورزی و باغداری آن با توجه به فاصله زیادی كه با مدینه داشت برای پیامبر (ص) مشكل بزرگی بود. لذا سپردن آن به دست یهودیان هم از این جهت صلاح بود و هم از آواره شدن هزاران انسان جلوگیری می كرد. به این ترتیب با عفو و رحمت بی كران پیامبر دیگر بار سرزمین خیبر در دست یهود قرار گرفت.

كاروانی از سرزمین خاطره ها

به نقل ابن اسحاق 4/ 3 و دیگران چون رسول خدا (ص) عازم خیبر گردید و مصمم شد آخرین خطری كه حكومت اسلامی را تهدید

ص: 105

می كند از سر راه بردارد و با فتح خیبر دیگر نیازی به نگهداشتن پایگاهی در خارج جزیرة العرب دیده نمی شد، عمرو بن امیه ضَمْری را نزد نجاشی فرستاد و از او خواست تا جعفر بن ابی طالب و دیگر مهاجرانی را كه در حبشه اقامت داشتند به مدینه گسیل دارد. نجاشی خواسته حضرت را اجابت كرد و اسباب و وسایل سفر مهاجران را آماده و با احترام كامل آنان را با دو كشتی روانه مدینه نمود. جعفر و یارانش زمانی به مدینه رسیدند كه پیامبر و مسلمانان در منطقه خیبر در حال پیكار با یهود بودند. بی درنگ راهی خیبر شدند و زمانی به سرزمین خیبر رسیدند كه تازه فتح شده بود. یكی از مسلمانان فریاد زد و به حضرت مژده داد كه جعفر آمد! پیامبر (ص) كه پانزده سال پسر عمو و سفیر خود را ندیده بود بی نهایت خوشحال شد، دوازده گام به استقبال جعفر شتافت، او را در آغوش كشید و پیشانیش را بوسید.

آن گاه به نقل واقدی 2/ 683 و یعقوبی 2/ 56 و تمامی مورخان و محدثان، جمله تاریخی خود را چنین فرمود:

«ما أَدْرِی بِأَیِّهِما أَنَا أَشَدُّ سُرُوراً، بِقُدُومِ جَعْفَرٍ، أَمْ بِفَتْحِ خَیْبَرَ؟».

نمی دانم به كدام یك خوشحال ترم، به آمدن جعفر یا به فتح خیبر؟!

و از شادی دیدار وی گریست. آن گاه نماز بسیار ارزشمند جعفر طیار را به عنوان جایزه و پاداش پانزده سال هجرت و تبلیغ اسلام به جناب جعفر (ع) اهدا و تعلیم كرد. این نماز كه كیمیای سعادت و كلید

ص: 106

رستگاری است، بین مسلمین مشهور و معروف است و پیشوایان و امامان شیعه همواره به آن اهتمام ورزیده، خود اقامه می نمودند و یاران خویش را نیز به خواندن آن سفارش می كردند.

تقسیم غنایم

به گفته ابن عبدالبر در الدرر/ 201 سرزمین خیبر عَنْوَةً، یعنی با جنگیدن و قدرت نظامی فتح شد، جز دو قلعه وَطیح و سلالم كه بدون درگیری تسلیم شدند تا جانشان در امان بماند.

به روایت واقدی 2/ 671 غنیمت خیبر علاوه بر سرزمین حاصلخیز، نخلستان ها، قلعه ها و بناها عبارت بود از مقدار بسیار زیادی اثاث، قماش، قطیفه، سلاح، خوراكی، شتر، گاو، گوسفند و غیر آن. فقط در قلعه كتیبه صد زره، چهارصد شمشیر، هزار نیزه و پانصد كمان عربی و تیردان به دست آمد. تعدادی از نسخه های تورات نیز در بین غنایم بود كه رسول خدا طبق درخواست یهودیان به آنان بازگرداند.

ابن اسحاق 3/ 364 و واقدی 2/ 689 گویند: رسول خدا (ص) پس از جدا كردن خمس غنایم آن ها را به هزار و هشتصد سهم تقسیم كرد، چون هزار و چهارصد جنگجو و دویست اسب بود. به هر اسب دو سهم تعلق می گرفت كه جمع آن هزار و هشتصد سهم می شد. این هزار و هشتصد سهم به هجده قسمت صد نفری تقسیم گردید كه هر گروه یك نماینده برای اخذ محصولات و عایدات آن داشت.

به روایت عیون الاثر 2/ 144 و زاد المعاد 3/ 575 مهاجران حبشه نیز از غنیمت خیبر سهم بردند. بیست زن در جنگ خیبر شركت داشتند، پیامبر

ص: 107

به آنان نیز هدایایی بخشید. غنایم قلعه كتیبه در خمس رسول خدا (ص) قرار گرفت و غنایم قلعه های وَطیح و سلالم چون بدون درگیری فتح شده بود از خالصه حضرت به شمار می رفت و متعلق به خود ایشان بود. پیامبر (ص) از سهم خود خرما، جو و گندم و مقداری اثاث و لباس و مهره های جیبی در بین بنی هاشم و فرزندان عبدالمطلب تقسیم كرد. هم چنین از سهام خود به مستمندان، فقیران و یتیمان نیز پرداخت. به روایت یعقوبی 2/ 56 چون از بیچارگی و نیازمندی و سختی و قحطی اهل مكه باخبر شد برای آنان نیز به وسیله عمرو بن امیه ضَمْری مقداری طلا فرستاد. شگفتا كه در اندیشه یاری رساندن به همان كسانی بود كه او را از سرزمین و خانه و كاشانه خویش بیرون راندند!

صندوق جنگ

به روایت واقدی 2/ 671 یهودیان مدینه به ویژه بنی نضیر یك صندوق و خزانه ملی از پوست شتر داشتند كه به آن «كنز» می گفتند و در آن طلا، نقره و اشیاء گرانبها و زیورآلات نگهداری می شد و معمولًا آن را در عروسی ها به اهل مكه عاریه می دادند و گاهی به مدت یك ماه در دست مكیان بود و در حوادث غیرمترقبه و هزینه های جنگی و خونبها و غیره نیز از آن استفاده می شد. پس از اخراج آنان از مدینه این صندوق نیز به خیبر منتقل شد. گویا رسول خدا (ص) برای آن كه توان مالی یهود را تضعیف كند تا دیگر به فكر حمله به مدینه نباشند در شرایط صلح خیبر قید كرد كه هیچ چیزی از اموال خود را نباید از پیامبر پنهان كنند، از جمله این صندوق را از آنان مطالبه كرد. كنانة بن ابی الحقیق كه خزانه دار

ص: 108

آن بود گفت آن گنج را در جنگ خرج كردیم و چیزی از آن نمانده است، چون ما آن را برای چنین روزی نگهداری می كردیم. پیامبر (ص) فرمود: «اگر آن گنج نزد شما باشد ذمه خدا و رسولش از شما برداشته خواهد شد». یهودیان پذیرفتند. آن گاه با اطلاعاتی كه از برخی یهودیان به دست آمد صندوق مذكور كه در خرابه ای پنهان شده بود پیدا شد و كنانه به سزای خود رسید.

اسیران

به روایت واقدی 2/ 700 در جنگ خیبر نود و سه نفر از یهودیان و پانزده نفر از مسلمانان كشته شدند ولی نویری 17/ 259 می گوید: از مسلمانان بیست نفر به شهادت رسیدند. در باره تعداد اسرای یهود اطلاعی در دست نیست، زیرا مورخان و سیره نگاران درباره اسیران خیبر توضیحی نداده اند. گویا جز صفیه و دختر عمویش و چند زن فرد دیگری اسیر نشد. یهودیان زنان و كودكان را در قلعه ای جای دادند و جنگجویان در قلعه های دیگر به جنگ پرداختند. در پایان هم كه كار به مصالحه انجامید پیامبر بر آنان منت گذاشت و همگی را بخشید و آزاد كرد. گزارشی كه واقدی 2/ 669 درباره صفیه نقل می كند مؤید همین مطلب است. او می نویسد عبدالرحمن بن محمد بن ابی بكر برایم نقل كرد كه به جعفر بن محمود گفتم چرا صفیه در حصن نزار در قلعه شقّ بود و حال آن كه قلعه خاندان ابوالحُقیق در منطقه سلالم است و چگونه شد كه جز در نزار در قلعه های نطات و شقّ هیچ زن و بچه ای اسیر نشد با آن كه در آن جا نیز باید زن و بچه بوده باشد. او گفت یهودیان زنان و كودكان خود را به

ص: 109

قلعه كتیبه منتقل كردند و قلعه نطات را برای جنگ آماده نمودند. بنی كنانه تصور می كردند كه قلعه نَزار، استوارترین قلعه هاست به همین جهت در شبی كه رسول خدا (ص) فردای آن آهنگ ناحیه شقّ نمود صفیه و دختر عمویش و چند زن دیگر را به آن جا منتقل كردند كه بعد اسیر شدند. از این رو كسی جز صفیه و دختر عمویش و چند زن دیگر كه همراه او در نزار بودند اسیر نگشت. طبرسی در اعلام الوری/ 100 گوید: علی (ع) صفیه را اسیر كرد و نزد رسول خدا فرستاد.

صفیه دختر حُیی بن اخْطَب نخست همسر سَلّام بن مِشْكَم بود. پس از او با كنانة بن ابی الحقیق ازدواج كرد. كنانه در خیبر كشته شد و صفیه اسیر گشت. صفیه چون اشراف زاده و پدرش از رؤسای یهود بود و رسول خدا به نقل طبرانی در المعجم الكبیر 2/ 304 می فرمود: «إِذَا جَاءَكُمْ كَرِیمُ قَوْمٍ فَأَكْرِمُوهُ» هرگاه شخصیت بزرگوار طایفه ای نزدتان آمد به او احترام بگذارید و نیز به روایت حلبی 2/ 45 می فرمود: «ارْحَمُوا عَزِیزَ قَوْمٍ ذُلَّ» به شخصت بزرگوار طایفه ای كه خوار شده مهربانی كنید، به وی بسیار احترام گذاشت و از ایشان دلجویی كرد و او را برای خود برگزید و فرمود: «اگر خواسته باشی به دین خود بمانی آزادی و من تو را به ترك آن مجبور نمی كنم و اگر خدا و رسولش و اسلام را برگزینی برای تو بهتر است». صفیه گفت من خدا و رسولش و اسلام را برمی گزینم. آن گاه حضرت او را آزاد و با او ازدواج نمود و مهرش را آزادیش قرار داد.

علی فاتح خیبر

به گواهی متون مستفیض و متواتر تاریخی و حدیثی یگانه قهرمانی كه خط دفاعی خیبر را در هم شكست و دژ پولادین و افسانه ای مرحب را

ص: 110

گشود امیرالمؤمنین علی (ع) بود. او با كشتن پهلوانان نامدار خیبر یهودیان را شكست داد و افتخار فتح خیبر در تاریخ اسلام به نام او ثبت شد تا آن جا كه همواره از او با عنوان فاتح خیبر یاد می شود و چون پی در پی و كرارا به دشمن حمله كرد، بدون آن كه فرار كند به «حیدر كرّار» معروف گردید. احمد حنبل 5/ 333، بخاری 3/ 144، مسلم 1/ 12، یعقوبی 2/ 56، طبری 3/ 12، حاكم نیشابوری 2/ 437، بیهقی 8/ 209، ابن قیم 3/ 569، ابن اثیر 2/ 149، دیار بكری 2/ 50، حلبی 3/ 38 و عده ای دیگر از محدثان اهل سنت و تمامی محدثان و مورخان شیعه نوشته اند علی (ع) مرحب را كشت و همو بود كه خیبر را فتح كرد. این كه در برخی روایات محمد بن مَسْلَمَه را شریك در قتل مرحب دانسته و یا كشتن مرحب به وی نسبت داده شده به هیچ وجه صحیح و قابل پذیرش نیست و با گزارشی كه بین مورخان و محدثان متواتر است تاب تعارض ندارد. قبلًا خود پیامبر پیروزی علی را نوید داد و فرمود: «یَفْتَحُ اللهُ عَلی یَدَیْهِ» خداوند به دست او خیبر را فتح می كند و این فتح بدون كشته شدن پهلوان بزرگ آنان چون مرحب ممكن نبود.

حاكم در مستدرك 3/ 437 می گوید: اخبار بسیاری با سندهای متواتر دلالت دارد بر این كه قاتل مرحب علی بن ابی طالب بود. ابن عبدالْبَرّ در الدرر/ 200 می گوید: به روایت ابن اسحاق مرحب را محمد بن مسلمه كشت ولی غیر او می گویند علی بن ابی طالب او را به قتل رساند و همین قول نیز نزد ما صحیح است.

ابن اثیر در كامل 2/ 149 نوشته است: گفته اند كسی كه مرحب را كشت و در قلعه را گشود علی بن ابی طالب بود، همین قول نیز مشهورتر

ص: 111

و صحیح تر است. ابوالفداء در المختصر فی اخبار البشر/ 140 گوید: علی ضربتی بر سر مرحب زد نقش بر زمین گشت و كشته شد. از ابن اسحاق خلاف این نقل شده ولی آن چه ما ذكر كردیم صحیح تر است و خیبر به دست علی رضی الله عنه گشوده شد. ابن شاكر كُتْبی نیز در عیون التواریخ 1/ 266 گوید: قول صحیح تر آن است كه علی بن ابی طالب مرحب را كشت و پیروزی به دست علی بود.

مؤلف بهجة المحافل 1/ 350 گوید: در سیره ابن هشام از ابن اسحاق نقل كرده كه قاتل مرحب محمد بن مسلمه انصاری بود ولی این صحیح نیست، آن چه در اخبار صحیح ثابت شده كه علی بن ابی طالب او را كشت صحیح تر است. دیار بكری نیز در تاریخ الخمیس 2/ 50 گوید: رسول خدا (ص)، علی را به فرماندهی سپاه گمارد و خیبر به دست او فتح شد و این قول كه علی مرحب را كشت صحیح است، اشعار ذیل را كه برخی از شعرا در این باره سروده اند مؤید آن است:

عَلِیٌّ حَمَی الإِسْلامَ مِنْ قَتْلِ مَرْحَب غَداةَ اعْتَلاهُ بِالحُسامِ الْمِضْخَم

علی با كشتن مرحب اسلام را یاری كرد در صبحگاهان نبرد كه شمشیر بزرگ و برّان را بر سر او فرود آورد.

مَقْدِسی در البدء و التاریخ 2/ 226 نوشته: این كه محمد بن مسلمه قاتل مرحب باشد روایت اهل سنت است ولی شیعه اجماع دارند كه علی او را كشت و این مطلب در اشعارشان مشهود است. از همه گویاتر فرمایش خود حضرت است كه به روایت شیخ صدوق در خصال/ 561 فرمود: «شما را به خدا سوگند آیا جز من كسی در بین شما هست كه در مبارزه

ص: 112

با پهلوان یهود مرحب یهودی را كشته باشد؟ گفتند: نه».

طرفه این كه محمد حسین هیكل مصری در كتاب حیاة محمد/ 358 بی پروا تاریخ را تحریف كرده و گفته محمد بن مسلمه مرحب را كشت و حتی اشاره ای هم به نام علی (ع) نكرده است!

خیانت بزرگ یهود

یهودیان كه پیمان شكنی و تزویر و خیانت طبیعت ثانوی آنان شده بود، به جای آن كه از رسول خدا به پاس عفو و گذشت از آنان و آزادی اسیران و اسكان دادن آنان در سرزمین مسلمانان تشكر و قدردانی كنند، طی توطئه ای خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ریختند و سم كشنده تب آوری تهیه كرده و آن را در غذایی ریخته و به وسیله زنی برای ایشان فرستادند.

ابن سعد 2/ 115، بخاری 7/ 32، بیهقی 2/ 256 و دیگران روایت كرده اند كه چون خیبر فتح شد یهودیان گوسفند بریانی را مسموم كرده و برای رسول خدا (ص) هدیه آوردند، آن حضرت با بِشْر بن بَرا مشغول خوردن شد. بشر اولین لقمه را كه برداشت متوجه مسمومیت آن شد ولی به جهت مراعات ادب در محضر پیامبر (ص) لقمه را فرو برد. رسول خدا تا لقمه را در دهان گذاشت بیرون انداخت و فرمود: «این گوشت به من خبر می دهد كه مسموم است». آن گاه دستور داد سران یهود را جمع كردند، از آنان پرسید: «سؤالی از شما می كنم آیا پاسخ آن را صادقانه می گویید؟» گفتند: آری. فرمود: «آیا در این گوسفند سم ریختید؟»

ص: 113

گفتند: آری. فرمود: «چه چیز باعث شد كه چنین كنید؟» گفتند: ما گفتیم اگر دروغگو باشی از دست تو راحت می شویم و اگر پیامبر باشی زیانی به شما نمی رساند! عده ای از مورخان و سیره نویسان نوشته اند این كار به دست زینب زن سَلّام بن مِشْكَم، دختر حارث و خواهر مرحب و یا به قولی برادرزاده او انجام شد.

باری، رسول خدا (ص) سریع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با این وصف بعدها می فرمود اثر آن سم در بدن من عود می كند.

عبدالمعطی قَلْعَجِی در پاورقی دلائل النبوه بیهقی 4/ 258 نوشته است: استاد منیر عَجْلانی مدیر مجله العربیة الغرّاء طی مطالعات خود به سند بسیار قدیمی دست یافته كه در آن به حادثه مسموم كردن پیامبر در خیبر اشاره و گفته شده این كار از ناحیه رؤسای یهود بوده است. آری، بسیار بعید به نظر می رسد كه یك زن خودسرانه و به تنهایی و بدون مشورت و صلاحدید بزرگان قوم خود جرأت كار بس خطرناكی را داشته باشد.

شایان ذكر است درباره جنگ خیبر كه از بزرگ ترین جنگ ها و غزوات رسول خدا به شمار می رود و در هیچ یك از جنگ های پیامبر دشمن این تعداد كشته نداد آیاتی نازل نشد، فقط قبل از وقوع آن در سوره فتح كه در باره صلح حدیبیه است در یكی دو آیه به آن اشاره شده است.

فدك

فدك دهكده ای آباد و دارای سرزمین حاصلخیز و نخلستان ها و باغ های زیبا بود كه در نزدیكی خیبر قرار داشت. معجم ما استعجم 3/ 1015 گوید: از

ص: 114

فدك تا مدینه دو روز راه فاصله است. و ساكنان آن همه یهودی بودند. به روایت واقدی 2/ 706 هنگامی كه پیامبر (ص) به نزدیك خیبر رسید مُحَیصَة بن مسعود را به فدك فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند و بیم دهد كه اگر مسلمان نشوند با آنان جنگ خواهد شد. محیصه نزد یهودیان فدك ماند. آنان به محیصه گفتند در قلعه نطات عامر، یاسر، اسَیر و حارث سالار یهودیان هستند، گمان نمی كنیم محمد بتواند به سرزمین آنان نزدیك گردد تا آن كه خبر كشته شدن بزرگان و پهلوانان خیبر به اطلاع ایشان رسید، این موضوع آنان را به وحشت انداخت و اركانشان را از هم پاشید. سرانجام مردی از سران یهود به نام نون بن یوشع همراه تنی چند از آنان با محیصه نزد رسول خدا (ص) رفتند و صلح كردند و از او خواستند تا با اینان نیز همانند خیبریان رفتار شود. ایشان نیز پذیرفت. به روایت طبرسی در اعلام الوری/ 100 كار فتح و مصالحه فدك به دست امیرالمؤمنین (ع) انجام شد.

سرزمین فدك چون بدون لشكركشی و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه پیامبر به شمار می آمد و متعلق به خود ایشان بود. رسول خدا (ص) كه همواره عنایت خاصی داشت تا هر كسی كه به آن حضرت خدمت كرده آن را جبران كند، به روایت علامه مجلسی در بحار الانوار 29/ 115 فدك را در قبال مهر حضرت خدیجه كه بنا بر قول مشهور خود خدیجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه بخشید و فرمود: «دخترم همانا مادرت خدیجه بر گردن من مهر داشت، پدرت فدك را به عوض آن برای تو قرار داد و به تو و پس از تو به فرزندانت بخشید». به روایت كلینی 1/ 543 به عنوان حق ذوی القربی و خویشاوندان به او بخشید. برخی

ص: 115

احتمال داده اند فدك را برای این به فاطمه بخشید كه امیرالمؤمنین در آینده برای اداره حكومت اسلامی از آن استفاده كند. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا (ص) رنگ سیاسی به خود گرفت و در طول تاریخ فراز و نشیب های زیادی پیدا كرد.

غزوه وادی القری

رسول خدا (ص) پس از فتح خیبر و فراغت از كارهای آن رهسپار وادِی الْقُری شد. وادی القری منطقه ای بود متشكل از روستاهای زیاد و نزدیك به هم در حدود پنجاه فرسخی شمال مدینه كه ساكنان مناطقی از آن یهودی بودند. واقدی 2/ 710 گوید: آنان با شنیدن خبر آمدن سپاه اسلام آماده جنگ شدند. رسول خدا (ص) ایشان را محاصره كرد و گویند پرچم را به سعد بن عباده یا حباب بن منذر، یا سهل بن حنیف یا عَبّاد بن بشر داد و سپس اهل وادی القری را به پذیرش اسلام فرا خواند و اعلام كرد اگر اسلام بیاورند خونشان مصون و اموالشان محفوظ خواهد ماند و حساب اعمالشان نیز با خداست.

یهودیان وادی القری نپذیرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان پرداختند كه طی آن ده نفر از جنگاورانشان به میدان آمدند و به دست علی (ع) و ابودجانه انصاری و زبیر بن عَوّام كشته شدند. هر یك از آنان كه كشته می شدند پیامبر بقیه را به اسلام دعوت می كرد، پس از نماز نیز آنان را به اسلام دعوت كرد. سرانجام اوایل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسلیم شدند. حضرت چند روز در آن جا ماند و بر

ص: 116

یهودیان ترحم كرد، زمین ها و نخلستان های آنان را همانند خیبر در اختیار خود آنان گذاشت و ایشان را عامل حكومت اسلامی مدینه در آن سرزمین قرار داد. چون خبر سرگذشت خیبر، فدك و وادی القری به یهودیان تَیماء رسید آنان نیز با رسول خدا (ص) صلح كردند و متعهد شدند كه جِزْیه بپردازند. بدین سان بود كه یهود در جزیرة العرب سركوب شد و دیگر چندان خطری از ناحیه آنان احساس نمی شد. پس از فتح خیبر، فدك و مناطق وابسته به آن و تنظیم امور آنان رسول خدا و سپاه اسلام به مدینه بازگشتند.

عمرة القضاء

همان گونه كه در صلح حدیبیه گذشت مشركان قریش در ذی القعده سال ششم هجرت مانع انجام دادن عُمره پیامبر و مسلمانان شدند. به روایت واقدی 2/ 731 رسول خدا (ص) در ذی القعده سال هفتم تصمیم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. به دستور آن حضرت تمامی كسانی كه در حدیبیه شركت داشتند در این سفر حاضر شدند تا عمره خود را قضا نمایند. گروهی غیر ازآنان نیز برای عمره آماده شدند كه تعداد مسلمانان به دو هزار نفر رسید. پیامبر ابورُهْم غفاری و یا عُوَیف بن اضْبط دِیلی را در مدینه به جانشینی خود گماشت و شصت شتر قربانی، صد اسب و تعدادی سلاح از قبیل زره، نیزه و كلاهخود همراه برداشت. عده ای گفتند: ای رسول خدا (ص) قریش شرط كرده اند كه بر آنان جز با سلاح مسافر وارد نشویم و شمشیرها نیز باید در غلاف باشد.

حضرت فرمود: «ما آن ها را وارد حرم نخواهیم كرد ولی نزدیك ما

ص: 117

خواهد بود كه اگر حمله ای از قریش صورت گرفت سلاح به ما نزدیك باشد».

نزدیك مكه كه رسیدند سلاح ها را در درّه یأجَج گذاشت و اوس بن خولی را مأمور محافظت آن ها كرد. چند نفر از قریش با دیدن اسبان و سلاح های مسلمانان شتابان خود را به مكه رساندند و سران قریش را از این امر مطلع كردند. قریش بی درنگ مِكْرَز بن حَفْص را همراه تنی چند نزد پیامبر فرستادند و گفتند: ای محمد به خدا سوگند هیچ گاه، نه در دوران كودكی و نه در دوران بزرگی به حیله معروف نبودی، با سلاح وارد حرم و قوم خود می شوی و حال آن كه شرط كرده بودی كه جز با سلاح مسافر داخل نشوی و شمشیرها نیز در غلاف باشد. پیامبر (ص) فرمود: «ما وارد مكه نخواهیم شد مگر به همان گونه».

آن گاه قریش مكه را خالی گذاشتند و به كوه ها رفتند و گفتند به محمد و یارانش نگاه هم نخواهیم كرد. رسول خدا (ص) در حالی كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشیر بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصای خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعی بین صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قربانی كرد و سرش را تراشید و از احرام خارج شد. به روایت دیاربكری 2/ 63 پس از گذشت سه روز ظهر روز چهارم سهیل بن عمرو و حُویطب بن عبدالعزی نزد علی (ع) آمدند و گفتند به رفیقت بگو از نزد ما برود، مدت تمام شد. رسول خدا و مسلمانان از مكه خارج شدند. پیامبر (ص) فرمود: «نباید تا شب احدی از مسلمانان در مكه بماند».

ص: 118

اسلام عمرو و خالد

پس از جنگ احزاب و عقیم ماندن لشكركشی ده هزار نفری قریش و كشته شدن پهلوان نامدار عرب عمرو بن عبدِوُدّ، برای كسانی كه بینش سیاسی داشتند به خوبی آشكار بود كه از این پس دیگر كار قریش رو به وخامت گراییده و اقتدار آن رو به تحلیل است و از آن سوی دین اسلام و حكومت آن رو به گسترش و تثبیت است. عمرو عاص كه در عرصه تزویر و شیطنت بسیار قوی و زبانزد عرب بود آینده نگری نمود و خود را برای تسلیم به رسول خدا (ص) آماده ساخت.

او به روایت واقدی 2/ 742 همراه گروهی از دوستان خود به حبشه رفت تا به نجاشی پناهنده شود. در آن جا به توصیه نجاشی به حجاز بازگشت و مستقیماً راهی مدینه شد. در بین راه به خالد بن ولید برخورد كه او هم برای تسلیم شدن و پذیرش اسلام به مدینه می رفت. واقدی 2/ 745 گوید: هر دو در صفر سال هشتم هجرت وارد مدینه شدند و با سرافكندگی و شرمساری خدمت رسول خدا رسیدند و آن اقیانوس عفو و بخشش تمامی جنایات، ستمگری ها، اذیت ها، كینه توزی ها، هتك حرمت ها و بی مهری ها را از آنان نادیده گرفت و با كرامت و رحمت بی انتهای خود فرمود:

«الإِسْلامُ یَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ».

اسلام گذشته ها را قطع می كند.

آن گاه عمرو و خالد شهادتین بر زبان جاری كردند و در جرگه مسلمانان قرار گرفتند.

ص: 119

خلاصه درس

پیامبر (ص) به تصریح قرآن «رحمة للعالمین» و «خاتم النبیین» بود. دین او به جزیرة العرب اختصاص نداشت بلكه برای همه مردم دنیا بود.

نامه به نجاشی پادشاه حبشه: پیامبر در سال پنجم بعثت هنگام اعزام جعفر بن ابی طالب و مهاجران به حبشه نجاشی را به پذیرش دین اسلام دعوت كرد و نیز نامه ای در سال هفتم هجرت برای نجاشی پادشاه حبشه نوشت. نجاشی دعوت پیامبر را پذیرفت و مراتب ایمان خود را به استحضار رسول خدا رساند.

نامه به قیصر روم: قیصر نامه را برداشت و مترجم را طلبید تا نامه را برای او بخواند. پس از اطلاع از مضمون آن از بزرگان و مردم روم خواست تا دعوت پیامبر را بپذیرند ولی ناگهان با مخالفت شدید مردم روبه رو شد. برای آرام كردن آنان گفت من هم با شما هم عقیده هستم، فقط خواستم شما را امتحان كنم.

نامه به پادشاه ایران: چون مترجم نامه را خواند، خسرو پرویز آن را گرفت و پاره كرد و گفت این كیست كه نام خود را بر نام من مقدم داشته است.

نامه به پادشاه مصر: پادشاه مصر با آن كه نبوت آن حضرت برایش محرز بود ولی همان گونه كه خود او تصریح كرد برای حفظ تاج و تخت و ریاست خود از پذیرش اسلام سرباز زد.

نامه به زمامداران شام و یمامه: حارث بن ابی شمر غَسّانی فرمانروای شام پس از خواندن نامه بی حرمتی كرد و آن را كنار انداخت و گفت من به

ص: 120

جنگ او خواهم رفت. بعد كه قیصر او را از این كار منصرف ساخت، روش خود را تغییر داد و هدایایی به شجاع اهدا كرد و گفت سلام مرا به رسول خدا برسان. هَوْذَة بن علی حاكم یمامه با دعوت پیامبر برخوردی ملایم داشت و از سفیر آن حضرت پذیرایی كرد و به او هدایایی نیز بخشید.

رسول خدا (ص) در طی سال های بعد نیز نامه هایی برای حاكمان و زمامداران جهان نوشت و آنان را به اسلام دعوت كرد.

جنگ خیبر: خیبر سرزمین حاصلخیز و جلگه سرسبزی بود كه در حدود بیست و پنج فرسنگی شمال مدینه در سر راه شام قرار داشت.

لًا رسول خدا نامه ای به یهود خیبر نوشته و آنان را به اسلام دعوت كرده بود ولی آنان نپذیرفته بودند. چون خبر اعدام بنی قریظه به خیبر رسید یهودیان گرد هم آمدند، گفتند با او به جنگ برخیزیم. مشكل بزرگ یهودیان خیبر این بود كه پس از انعقاد صلح حدیبیه فقط مجاز بودند از قبایلی مانند بنی سعد و غطفان كه با قریش پیمان نداشتند كمك نظامی بگیرند.

رسول خدا نُمیلة بن عبدالله لیثی و یا سِباع بن عُرْفُطه غفاری را در مدینه به جانشینی خود گذاشت و با هزار و چهار صد نفر و دویست اسب رهسپار خیبر گردید. سپاه اسلام به خیبر رسید. یهودیان صبح در حالی كه برای كار روزانه خود از قلعه ها خارج می شدند ناگهان با لشكر اسلام مواجه شده و فریاد كشیدند: محمد و لشكر! آن گاه وحشت زده گریختند و وارد حصارهای خود شدند. پیامبر تكبیر گفت و فرمود: «خیبر ویران شد!». یهودیان به رئیس خود سَلّام بن مِشْكم خبر دادند كه سپاه محمد آنان را غافلگیر كرد. سَلّام گفت: سخن مرا نشنیدید و در لشكركشی به

ص: 121

سوی او كوتاهی كردید، اكنون در جنگ با او كوتاهی نكنید. پیامبر چون تصمیم یهود را بر جنگ دید اصحاب خود را موعظه و آنان را تشویق به جهاد كرد و بشارت داد به این كه پیروزی از آن ایشان است. نبرد در روز اول از قلعه نطات آغاز شد.

در ترتیب فتح قلعه های خیبر بین مورخان اختلاف زیاد است. پیامبر (ص) زره آهنین خود را به امیرالمؤمنین پوشاند و ذوالفقار را به آن بست و پرچم را به دستش داد و فرمود: «پرچم را بگیر و آن را پیش ببر، جبرئیل همراه توست و پیروزی پیش رویت. ترس در سینه های آنان ریخته شده و بدان كه آن ها در كتابشان یافته اند آن كس كه اینان را نابود می كند نامش ایلیا (علی) است. پس هنگامی كه آن ها را دیدی بگو من علی هستم كه ان شاءالله خوار خواهند شد».

پهلوانان نامدار خیبر و در رأس آنان مرحب به دست علی (ع) كشته شدند و قلعه قموص كه مهم ترین و بزرگ ترین قلعه خیبر بود سقوط كرد.

یهودیان به رسول خدا (ص) عرض كردند ما صاحبان این نخل ها هستیم و به اصلاح امور و آبادی آن ها آگاه تریم، حاضریم در این جا بمانیم و برای شما كار كنیم. پیامبر به این شرط پذیرفت تا هر زمانی كه حضرت بخواهد بمانند و هر وقت نخواست كوچ كنند و بروند.

یهودیان كه پیمان شكنی و تزویر و خیانت طبیعت ثانوی آنان شده بود، به جای آن كه از رسول خدا (ص) به پاس عفو و گذشت و آزادی اسیران و اسكان دادن آنان در سرزمین مسلمانان تشكر و قدردانی كنند، طی توطئه ای خطرناك و ناجوانمردانه طرح قتل حضرت را ریختند و سم كشنده

ص: 122

تب آوری تهیه كرده و آن را در غذایی ریخته و به وسیله زنی برای ایشان فرستادند. رسول خدا (ص) سریع حِجامت كرد تا از اثر زهر كاسته شود. با این وصف بعدها می فرمود اثر آن سم هر سال در بدن من عود می كند.

فدك دهكده ای آباد و دارای سرزمین حاصلخیز و نخلستان ها و باغ های زیبا بود كه در نزدیكی خیبر قرار داشت. سرزمین فدك چون بدون لشكركشی و جنگ فتح شده بود از اموال خالصه آن حضرت به شمار می آمد و متعلق به خود ایشان بود. رسول خدا (ص) فدك را در قبال مهر حضرت خدیجه كه بنا بر قول مشهور خود خدیجه پرداخته بود به دخترش حضرت فاطمه (س) بخشید. فدك بعدها پس از رحلت رسول خدا رنگ سیاسی به خود گرفت و در طول تاریخ فراز و نشیب های زیادی پیدا كرد.

غزوه وادی القری

: رسول خدا (ص) پس از فتح خیبر و فراغت از كارهای آن رهسپار وادِی الْقُری شد. وادی القری منطقه ای بود متشكل از روستاهای زیاد و نزدیك به هم در حدود پنجاه فرسخی شمال مدینه كه ساكنان مناطقی از آن یهودی بودند. رسول خدا (ص) ایشان را محاصره كرد و سپس به پذیرش اسلام فرا خواند. یهودیان وادی القری نپذیرفتند و روز نخست به جنگ با مسلمانان پرداختند كه طی آن ده نفر از جنگاورانشان به میدان آمدند و به دست علی (ع) و ابودجانه انصاری و زبیر بن عَوّام كشته شدند. سرانجام اوایل روز دوم كه تازه آفتاب طلوع كرده بود تسلیم شدند. بدین سان بود كه یهود در جزیرة العرب سركوب شد و دیگر چندان خطری از ناحیه آنان احساس نمی شد. پس از فتح خیبر و مناطق وابسته به آن و تنظیم امور آن ها رسول خدا و سپاه اسلام به مدینه بازگشتند.

ص: 123

همان گونه كه در صلح حدیبیه گذشت مشركان قریش در ذی القعده سال ششم هجرت مانع انجام عُمره پیامبر و مسلمانان شدند.

رسول خدا (ص) در ذی القعده سال هفتم تصمیم گرفت عمره سال گذشته را قضا كند. رسول خدا در حالی كه بر شتر قَصْوا سوار بود و مسلمانان شمشیر بسته اطراف آن حضرت را گرفته بودند وارد مكه شد. سواره طواف كرد و با عصای خود حجرالاسود را استلام نمود، مسلمانان هم همراه آن حضرت طواف كردند. سپس سعی بین صفا و مَرْوَه نمود و در مَرْوَه قربانی كرد و سرش را تراشید و از احرام خارج شد.

پس از جنگ احزاب عمرو عاص كه در عرصه تزویر و شیطنت بسیار قوی و زبانزد عرب بود آینده نگری نمود و خود را برای تسلیم به رسول خدا آماده ساخت. او در بین راه به خالد بن ولید برخورد كه او هم برای تسلیم شدن و پذیرش اسلام به مدینه می رفت.

خود آزمایی

1. جهانی بودن دین اسلام را با آوردن چند دلیل توضیح دهید.

2. حضرت محمد (ص) جهت دعوت به پذیرش اسلام برای چه كسانی نامه نوشت؟

3. علت وقوع جنگ خیبر را شرح دهید.

4. نقش حضرت علی (ع) در فتح خیبر چه بود؟

5. خیانت بزرگ یهودیان خیبر را بر ضد پیامبر توضیح دهید.

6. حضرت رسول (ص) فدك را به چه كسی بخشید؟

7. غزوه وادی القری را توضیح دهید.

ص: 124

درس دوازدهم سریه كعب، … و مجازات نشدن خالد

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- داستان سریه كعب را بدانیم.

- علت وقوع جنگ موته را بررسی كنیم.

- موقعیت مكانی و چگونگی حوادث جنگ موته را بدانیم.

- فرمانده نبرد موته را بشناسیم.

- ماجرای سریه ذات السلاسل را بدانیم.

- به علت فتح مكه پی ببریم.

- چگونگی اسلام آوردن ابوسفیان را بدانیم.

- به نحوه سقوط مكه پی ببریم.

- با جریان سریه خالد بن ولید آشنا شویم.

در این درس به سریه كعب، جنگ موته، علت وقوع و عدم پیروزی مسلمانان در این جنگ، ماجرای سریه ذات السلاسل، پشیمانی دو

ص: 125

گناهكار بزرگ یعنی ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب عمو زاده پیامبر و عبدالله بن ابی امیه پسر عمه پیامبر و برادر ام سلمه و اسلام آوردن آن ها، اسلام آوردن ابوسفیان، سقوط مكه و تسلیم قریش، تطهیر خانه خدا از لوث شرك، ماجرای سریه خالد بن ولید و كشته شدن عده ای از مسلمانان بی گناه بنی جذیمه و بیزاری پیامبر از عمل زشت او خواهیم پرداخت.

سریه كعب

پس از عمرة القضاء چند سریه رخ داد كه مهم ترین آن ها سریه كعب بن عُمیر غفاری است. واقدی 2/ 752 گوید: پیامبر (ص) كعب را در ربیع الاول سال هشتم همراه پانزده نفر به سرزمین ذات اطْلاح از اراضی شام فرستاد. مسلمانان به گروه زیادی از مردم آن جا برخوردند و آنان را به اسلام دعوت كردند ولی آنان نپذیرفتند و به جنگ با مسلمانان پرداختند. مسلمانان مردانه جنگیدند و سرانجام همه آنان شهید شدند، جز یك نفر كه در بین مجروحان افتاده بود، شبانه برخاست و خود را با رنج و زحمت فراوان به مدینه رساند و پیامبر را از این واقعه باخبر ساخت.

جنگ موته

در اوایل سال هشتم هجرت در بسیاری از مناطق حجاز امنیت برقرار شد. پیامبر تصمیم گرفت دعوت و تبلیغ اسلام را در مرزهای شمال و سرزمین روم شرقی متمركز كند. به روایت واقدی 2/ 752 و ابن سعد 2/ 128 حارث بن عمیر ازْدِی را همراه نامه ای نزد شُرَحْبِیل بن عمرو

ص: 126

غَسّانی فرمانروای بُصْری فرستاد و او را به پذیرش اسلام فرا خواند.

حارث به دهكده موته كه رسید شُرَحبِیل بن عمرو او را دستگیر كرد و گردن زد. این كار بر رسول خدا (ص) سخت آمد و در جمادی الاولی سال هشتم هجری سپاهی متشكل از سه هزار نفر به فرماندهی جعفر بن ابی طالب و معاونت زید بن حارثه و عبدالله بن رَواحه بسیج كرد. پس از اقامه نماز ظهر در اردوگاه جُرْف در شمال شهر مدینه حاضر شد و به نوشته یعقوبی 3/ 65، شرح الاخبار 3/ 206، تلخیص الشافی 2/ 227 و اعلام الوری/ 102 جعفر بن ابی طالب را به عنوان فرمانده سپاه معرفی كرد و مقرّر فرمود اگر او كشته شود زید بن حارثه فرمانده باشد و اگر او نیز كشته شد عبدالله بن رَواحه فرمانده باشد و اگر وی نیز كشته شود مسلمانان فردی را به عنوان فرمانده انتخاب كنند.

سپس سپاه اسلام را تا ثنیة الوداع مشایعت كرد و در آن جا در حالی كه مجاهدان اسلام دور حضرت حلقه زده بودند، به روایت واقدی 2/ 757 خطبه بسیار مهم ذیل را در باره رعایت مسائل و قوانین جنگ بیان كرد: «شما را به پرهیزكاری و نیكی به مسلمانان كه همراهتان هستند سفارش می كنم. به نام خدا در راه خدا به پیكار بپردازید. با كسی نبرد كنید كه به خدا كفر می ورزد. خیانت نكنید، مكر نورزید و زنان و كودكان شیرخوار و پیران فرتوت را نكشید. درختان را از جای نكنید و خانه ها را ویران نكنید. وقتی با دشمنان مشرك برخورد كردید به یكی از سه چیز آنان را فرا خوانید؛ نخست به پذیرش اسلام دعوت كنید، اگر نپذیرفتند به پرداخت جزیه فرا خوانید و اگر قبول نكردند از خداوند یاری جویید و با آنان به نبرد برخیزید».

ص: 127

شورای نظامی

ابن اسحاق 4/ 16 و واقدی 2/ 759 گویند: آن گاه سپاه اسلام به سوی شام حركت كرد. خبر حركت مسلمانان به فرمانروایان روم رسید. آنان نیز به گردآوری و بسیج سپاه پرداختند. سپاهیان اسلام به راه خود ادامه داده تا به منطقه مَعان در سرزمین اردن رسیدند. در آن جا مطلع شدند كه رومیان همراه سپاهی گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده اند. مسلمانان دو روز در مَعان توقف كردند و در این اندیشه بودند كه مشكل نابرابری سپاه را چگونه حل كنند. طی رایزنی خود به این نتیجه رسیدند كه نامه ای همراه یك پیك به مدینه اعزام و از رسول خدا (ص) كسب تكلیف كنند كه آیا به مدینه بازگردند و یا منتظر نیروی كمكی بمانند. نزدیك بود این نظریه پذیرفته شود اما عبدالله بن رواحه معاون دوم سپاه كه با روحیه شهادت طلبی از مدینه بیرون آمده بود با خطابه آتشین خود آن را دگرگون ساخت و گفت ما هیچ گاه با فزونی سپاه و كثرت سلاح و زیادی اسب نجنگیدیم. به خدا سوگند ما در جنگ بدر دو اسب و در احد یك اسب داشتیم. بدون شك یكی از دو نیكی است؛ یا پیروزی یا شهادت.

سخنان پسر رَواحه چنان روحیه مجاهدان را تقویت كرد كه همگی یك صدا فریاد زدند پسر رواحه راست می گوید و تصمیم گرفتند به راه خود ادامه داده و به نبرد بپردازند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسید و در آن جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نیز در مَشارف فرود آمد.

ص: 128

پیكار در صحرای موته

ابن اسحاق 4/ 20 گوید: جعفر بن ابی طالب سردار سپاه اسلام نیروهای خود را تنظیم و فرماندهان جناح ها را تعیین كرد. قُطبة بن قَتاده عُذْری را بر میمنه و عِبایة بن مالك انصاری را بر میسره گمارد و پرچم را خود به دست گرفت و چنین رجز می خواند:

یا حَبَّذَا الْجَنَّةُ وَ اقْتِرابُها ***طَیِّبَةً وَ بارِداً شَرابُها

وَ الرُّومُ رُومٌ قَدْ دَنا عَذابُها ***كافِرَةً بَعِیدَةً أَنْسابُها

عَلَیَّ إِذْ لاقَیْتُها ضِرابُها

ای خوشا بهشت و نزدیك شدن آن! نوشیدنی هایش پاكیزه و خنك است. روم رومی است كه عذابش فرا رسیده است، رومیانی كه كافرند و بیگانه. بر من است وقتی با آنان روبرو شوم ضربت خود را بر سرشان فرود آورم.

جعفر نبرد سنگینی كرد و آن گاه كه در محاصره دشمن واقع شد و دانست شهادتش قطعی است، برای آن كه دشمن از اسب او استفاده نكند و هم چنین سپاهیان خود را تشجیع و تحریض بر جنگ نماید و نیز به آنان بفهماند كه هیچ گونه خیال عقب نشینی و فرار در سر ندارد، از اسب پیاده شد و آن را پی كرد و بی درنگ به پیكار ادامه داد تا آن كه دست راست او جدا شد، پرچم را به دست چپ گرفت و با یك دست به نبرد ادامه داد تا دست چپ او نیز قطع شد. آن گاه پرچم را با باقی مانده بازوانش نگهداشت. سرانجام رومیان او را محاصره كردند و در حالی كه دست در بدن نداشت تا بتواند از خود دفاع كند او را كشتند. جعفر هیچ گاه به

ص: 129

دشمن پشت نكرد. از این رو هنگامی كه شهید شد نود زخم در قسمت جلوی بدن داشت.

پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگید تا آن كه با نیزه ای كه به او زدند به شهادت رسید. سپس عبدالله بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهید شد.

فرار خالد

واقدی 2/ 763 گوید: پس از كشته شدن فرماندهان ارشد، انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ریخت و شیرازه آن از هم گسست. ثابت بن اقْرَم انصاری پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوی خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن گاه ثابت پرچم را به خالد بن ولید داد، اما خالد آن ایثار و رشادت فرماندهان قبلی را نداشت.

از این رو بدون آن كه كاری انجام دهد از میدان نبرد گریخت! مسلمانان وقتی دیدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نیز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقیب آنان پرداخت. قُطبة بن عامر فریاد می زد: ای مردم! اگر جوانمرد در حال مصاف با دشمن كشته شود بهتر از آن است كه در حال فرار وی را بكشند. او یارانش را صدا می زد ولی كسی به سوی او نمی آمد. فقط فرار بود، مسلمانان پشت سر پرچمدار خود می گریختند! وقتی مردم مدینه شنیدند خالد گریخته و مسلمانان را نیز فراری داده، در جُرْف به استقبالشان رفتند و به صورتشان خاك می پاشیدند و می گفتند: ای فراریان! آیا در راه خدا فرار كردید؟! آن گاه

ص: 130

سپاهیان سریع به خانه های خود رفتند و از شرمساری از منزل بیرون نمی آمدند. واقدی 2/ 769 تعداد كشته های سپاه اسلام را در موته هشت نفر نوشته و به روایت ابن هشام 4/ 30 دوازده تن بوده اند. از كشته های احتمالی سپاه روم اطلاعی در دست نیست.

واقدی 2/ 761 گوید: پیش از آن كه خبر شهادت جعفر و معاونانش به مدینه برسد رسول خدا (ص) از آن آگاه شد و مردم را مطلع ساخت. حضرت بسیار غمگین شد تا آن جا كه به روایت اسدالغابه 1/ 289 جبرئیل به پیامبر فرمود:

«إِنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَ لِجَعْفَرٍ جَناحَیْنِ مُضَرَّجَیْنِ بِالدَّمِ یَطِیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ».

ای رسول خدا همانا خداوند برای جعفر دو بال آغشته به خون آفرید كه با آن ها همراه فرشتگان در بهشت پرواز می كند.

این خبر موجب تسلّی پیامبر شد و از این جا بود كه به «جعفر ذوالجناحین» و «جعفر طیار» معروف گردید. آن گاه به نقل یعقوبی 2/ 65 به منزل جعفر آمد كودكانش را نوازش كرد و به اسماء بنت عمیس تسلیت گفت و فرمود:

«عَلی مِثْلِ جَعْفَرٍ فَلْتَبْكِی الْبَواكِی».

زنان گریه كننده باید برای همچون جعفر بگریند.

آن گاه به حضرت زهرا (س) فرمود غذایی فراهم سازد و برای خانواده جعفر ببرد و این كار در بین بنی هاشم رسم شد. به روایت محاسن برقی 2/ 419 و كلینی 3/ 217 امام صادق (ع) فرمود: «از آن پس سنت شد كه برای خانواده داغدیده تا سه روز غذا فراهم سازند».

ص: 131

به نقل واقدی 2/ 766 اسما به پیامبر (ص) گفت: ای كاش مردم را جمع می كردی و فضایل جعفر را به آگاهی آنان می رساندی تا آن كه فراموش نشود. رسول خدا (ص) به مسجد رفت و فضایل جعفر را به آگاهی مردم رساند.

فرماندهی نبرد موته

گویا در صدر اسلام اختلافی وجود نداشته كه فرماندهی سپاه موته با جعفر بن ابی طالب بوده است، شعرا در آن روز در اشعار خود به این موضوع تصریح كرده اند. اما بعدها این مطلب دستخوش مسائل سیاسی گشته و اختلاف شده است. در این كه عبدالله بن رواحه معاون دوم سپاه موته بوده است اختلافی نیست بلكه اختلاف درباره فرمانده كل و معاون اول است. عموم مورخان اهل سنت نوشته اند فرمانده سپاه زید بن حارثه و جعفر بن ابی طالب معاون اول بوده است. بیشتر مورخان و محدثان شیعه نوشته اند سردار سپاه جعفر بن ابی طالب و معاون اول او زید بوده است. دلایل و شواهد زیادی نظر شیعه را تأیید می كند.

الف. طبرسی در اعلام الوری/ 102 گوید: ابان بن عثمان احْمَر از امام جعفر صادق (ع) روایت می كند كه حضرت فرمود: «رسول خدا (ص) جعفر بن ابی طالب را به فرماندهی آنان گمارد و فرمود: اگر او كشته شد زید فرمانده و اگر وی نیز كشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده است».

ب. عده ای از مورخان و محدثان بزرگ همچون یعقوبی 2/ 65، قاضی نعمان 3/ 206، طبرسی/ 102، ابن شهر آشوب 1/ 205، ابن ابی الحدید 15/ 62،

ص: 132

علامه مجلسی 2/ 55 و دیگران گفته اند جعفر (ع) فرمانده سپاه بوده است.

ج. به روایت ابن سعد در طبقات 2/ 130 ابوعامر كه خود شاهد پیكار موته بوده است می گوید نخست جعفر بن ابی طالب پرچم را به دست گرفت و پیكار كرد تا كشته شد، آن گاه زید بن حارثه پرچم را برداشت و به نبرد پرداخت تا آن كه كشته شد.

د. در اشعار شعرا تصریح شده كه فرماندهی سپاه موته با جعفر بن ابی طالب بوده است. به روایت ابن اسحاق 4/ 26 حسان بن ثابت گوید:

فَلا یُبْعِدَنَّ اللهُ قَتْلی تَتابَعُوا ***بِمُؤتَةَ مِنْهُمْ ذُوالْجَناحَیْنِ جَعْفَرُ

غَداةَ مَضَوْا بِالْمُؤمِنِینَ یَقُودُهُم*** إِلَی الْمَوْتِ مَیْمُونُ النّقِیبَةِ أَزْهَرُ

خدا از رحمت خود دور نگرداند كشتگانی را كه به ترتیب در سرزمین موته به میدان شتافتند كه از آنان است جعفر ذوالجناحین. در آن بامدادی كه همراه مؤمنان حركت كردند و سپید چهره ای ایشان را به سوی مرگ رهبری می كرد.

كعب بن مالك نیز سروده است:

إذْ یَهْتَدُونَ بِجَعْفَرٍ وَلِوَائِهِ *** قُدَّامَ أَوَّلِهِمْ فَنِعْمَ الْأَوَّلُ

چون از جعفر و پرچمش پیروی كردند، جعفری كه پیشاپیش آنان در حركت بود، وه چه نیكو سرداری بود.

نگاهی به جنگ موته

دو مطلب در جنگ موته حائز اهمیت است؛ یكی این كه گویا مسلمانان همانند دیگر جنگ ها از خود رشادت نشان نداده و جانانه نجنگیدند. مؤید این مطلب این است كه اگر آنان استوار و پابرجا پیكار

ص: 133

می كردند نباید در همان درگیری نخست فرماندهان ارشد سپاه كشته می شدند. اما مطلب دوم، این كه در سیره ابن هشام 4/ 16 تعداد سپاه روم دویست هزار و در تذكرة الخواص/ 189 چهارصد هزار نفر آمده است، احتمالًا ذكر این رقم برای توجیه فرار خالد بوده است، زیرا برای مقابله با سه هزار نیرو به دویست هزار نفر احتیاج نیست! در روایت ابان از امام صادق (ع) آمده كه پادشاه روم سپاه زیادی بسیج كرد. تعدادی از محققان معاصر از روی برخی قراین و شواهد حدس زده اند كه سپاه روم حدود بیست هزار نفر و بعضی دیگر گفته اند حدود چهار تا پنج هزار نفر بوده است. از این روست كه برخی از دانشمندان متأخر اهل سنت در مقام توجیه برآمده اند، عبدالوهاب نجّار در السیرة النبویه/ 259 نوشته است: استاد خِضْری می گوید این تعداد را كه مورخان ذكر می كنند مبالغه آمیز است، مسلمانان فقط عده زیادی را در مقابل خود مشاهده كردند و به هیچ وجه ممكن نبود كه تعداد حقیقی آنان را بدانند. محال است سپاه عظیمی با یك لشكر كوچك برخورد كند آن گاه در میدان نبرد بیش از دوازده نفر كشته نشود.

عباس عَقّاد نیز به نقل الحركات العسكریه/ 394 گوید: قول ارجح این است كه این سپاه برای جنگ در آن جا نیامده بود بلكه هِرَقْل با سپاهیان خود كه برای زیارت شكرانه به بیت الْمَقْدِس می رفت در آن جا به سر می برد. سیف الدین سعید هم در الحركات العسكریه/ 394 نوشته است: بی شك هرقل و فرماندهان بزرگ او آن قدر از فنون نظامی بیگانه نبودند كه دویست هزار مرد جنگی را برای رویارویی با سه هزار نفر عرب بیاورند.

ص: 134

سریه ذات السلاسل

چند سریه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم ترین آن ها سریه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت این سریه را به گونه ای و شیعیان به نوع دیگر ذكر كرده اند. گویند سلاسل نام آبگاهی بوده كه در پشت وادی القری قرار داشته و تا مدینه ده روز راه بوده است. مؤلف معالم الاثیره/ 142 گوید: از منطقه ذات السلاسل اطلاع دقیقی در دست نیست و هیچ كس نمی تواند مكان آن را معین كند، به احتمال قوی در شمال مدینه در منطقه تبوك و یا مرزهای شام بوده است. واقدی 2/ 770 گوید: خبر رسید كه از قبایل بَلِی و قُضاعه مردانی جمع شده و قصد شبیخون به مدینه دارند پیامبر (ص)، عمروعاص را كه از ناحیه مادر با قبیله بَلِی خویشاوندی داشت همراه سیصد نفر به آن دیار گسیل داشت. او را به آن جهت انتخاب فرمود تا به این وسیله دل های آنان را جلب و به اسلام متمایل گرداند. عمرو تا نزدیكی منطقه آنان رفت، در آن جا از بیم دشمن توقف كرد.

آن گاه رافع بن مَكیث جُهَنی را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و درخواست كمك كرد. حضرت دویست نفر از جمله ابوبكر و عمر را به فرماندهی ابوعبیده جرّاح به كمك عمرو فرستاد و توصیه كرد با هم اختلاف نكنند. آنان تا آخرین نقطه سرزمین دشمن رفتند و ساعتی با آنان درگیر شدند و مقداری تیراندازی كردند، دشمن فرار كرد و سپاه اسلام به مدینه بازگشت.

محدثان شیعه از جمله شیخ مفید/ 60 و علامه مجلسی 21/ 66 گفته اند پس از آن كه خبر رسید تعدادی از اعراب هم پیمان شده اند كه با تمام

ص: 135

نیرو و توان به مدینه یورش برند، پیامبر (ص) نخست ابوبكر را با گروهی اعزام كرد، او بدون آن كه بتواند كاری كند به مدینه بازگشت. سپس عمر را فرستاد، او نیز مانند ابوبكر بدون نتیجه بازگشت. عمروعاص كه تازه مسلمان شده بود عرض كرد یا رسول الله جنگ نیرنگ است، مرا بفرست تا كار را اصلاح كنم. او نیز رفت اما سرنوشت فرماندهان قبلی را داشت. سرانجام پیامبر (ص)، امیرالمؤمنین را به فرماندهی منصوب كرد، علی (ع) به خانه رفت و پارچه مخصوصی را كه هنگام سختی ها و دشواری های جنگ بر سر می بست بر سر خود بست. سپس به سوی دشمن حركت كرد. او با كاربرد اصول دقیق نظامی از قبیل استتار و اختفا، دشمن را غافلگیر كرد و با كشتن هفت نفر از دلاوران و جنگاوران آنان از جمله سعید بن مالك عِجْلی عده ای را اسیر كرد و دست بسته به مدینه آورد. طبرسی در مجمع البیان 10/ 528 گوید: به همین لحاظ كه اسیران را به صف كشیده و با طناب دست های شان را مانند این كه به زنجیر كشیده باشند بستند، به این جنگ ذات السَّلاسِل گویند.

شیخ مفید/ 88 گوید: رسول خدا (ص) همراه صحابه در خارج مدینه به استقبال علی (ع) رفت. هنگامی كه چشم علی به آن حضرت افتاد از اسب پیاده شد. پیامبر فرمود:

«ارْكَبْ فَإِنَّ اللهَ وَ رَسُولَهُ رَاضِیَانِ عَنْكَ».

سوار شو كه همانا خدا و رسولش از تو خشنود هستند.

امیرالمؤمنین از شادی گریست. آن گاه پیامبر (ص) فرمود: «ای علی اگر بیم آن را نداشتم كه طوایفی از امتم آن چه را كه نصارا درباره عیسی بن مریم گفته اند بگویند امروز درباره ات سخنی می گفتم كه هیچ گاه بر

ص: 136

گروهی نگذری مگر آن كه خاك زیر پای تو را (برای تبرك) برگیرند». در تفسیر فرات كوفی/ 598 آمده است: پیامبر (ص) با ردای خود غبار از صورت علی (ع) پاك كرد و پیشانیش را بوسید و در حالی كه می گریست به اصحاب فرمود:

«مَعاشِرَ أَصْحابِی لا تَلُومُونِی فِی حُبِّی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طالِبٍ، فَإِنَّما حُبِّی عَلِیّاً مِنْ أَمْرِ اللهِ وَ اللهُ أَمَرَنِی أَنْ أُحِبَّ عَلِیّاً وَ أُدْنِیَهُ».

ای یاران من مرا برای علاقه ام به علی بن ابی طالب سرزنش نكنید، همانا علاقه من به علی از ناحیه خداست، خداوند مرا فرمان داد تا علی را دوست داشته باشم و مقرّب بدارم.

بسیاری از مفسران و محدثان شیعه نوشته اند سوره العادیات درباره این سریه نازل شده است.

فتح مكه

واقدی 2/ 780 گوید: پیش از اسلام بین قبیله خزاعه و بنی بكر اختلاف و درگیری بود، با آمدن اسلام و درگیر شدن با مسائل دین جدید دست از اختلاف برداشتند تا آن كه صلح حدیبیه پیش آمد. بنی بكر هم پیمان قریش و خزاعه كه در جاهلیت با عبدالمطلب پیمان داشتند هم پیمان رسول خدا (ص) شدند. بعدها انس بن زُنَیم دِیلی از قبیله بنی بكر رسول خدا (ص) را در شعری هجو كرد، نوجوانی از خزاعه به او حمله كرد و سرش را شكست و با این حادثه بین دو قبیله دوباره فتنه برپا شد.

به روایت واقدی 2/ 783 بیست و دو ماه كه از انعقاد صلح حدیبیه

ص: 137

گذشت، بنی نُفاثه كه تیره ای از بنی بكر بودند نزد قریش رفتند و از آنان خواستند تا ایشان را در جنگ با بنی خزاعه با نیرو و سلاح یاری دهند. قرار شد قریش این كار را پنهانی انجام دهند، آن گاه گروهی از سران قریش در حالی كه چهره خود را با نقاب پوشانده بودند، همراه جمعی از یاران خود به كمك بنی بكر شتافتند و شبانه به اتفاق آنان به گروهی از خزاعه كه در سر آب وَتِیر در نزدیكی مكه خواب بودند حمله بردند و حدود بیست و سه نفر از آنان را كه بیشترشان زن و كودك و افراد ضعیف بودند كشتند. بامدادان شركت قریش در این حمله برملا شد و آنان از كار خود پشیمان شدند و دریافتند كه عهد و پیمان خود را با رسول خدا شكستند. عمرو بن سالم خزاعی از تیره بنی كعب همراه چهل نفر برای شِكوه و دادخواهی و طلب یاری رهسپار مدینه شد و در حالی كه پیامبر با اصحاب در مسجد نشسته بودند به حضور ایشان رسید. آن گاه از قریش كه بنی بكر را كمك كرده بودند شكایت كرد و ظلم و مصائبی را كه بر آنان وارد شده بود، در ضمن اشعاری جانسوز بیان نمود. پیامبر (ص) فرمود: «یاری نشوم اگر همان گونه كه خودم را یاری می دهم بنی كعب را یاری نكنم».

سپس بُدیل بن وَرْقاء خزاعی نیز با مردانی از خزاعه رهسپار مدینه شد و آن چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا (ص) گزارش دادند و از قریش شكایت كردند.

نگرانی قریش

واقدی 2/ 785 گوید: حارث بن هشام و عبدالله بن ابی ربیعه نزد ابوسفیان آمدند و گفتند این كاری است كه به ناچار باید اصلاح گردد و

ص: 138

اگر اصلاح نشود محمد با اصحاب خود به سراغ ما خواهد آمد. با آن كه ظاهرا ابوسفیان در این ماجرا شركت نداشت و به روایت اعلام الوری/ 105 از امام صادق (ع) او در این هنگام در شام بود و به روایت واقدی 2/ 785 خود او تصریح كرد كه در این كار حضور نداشته و با وی مشورت هم نشده است. با این حال برای جلوگیری از سقوط مكه و سروری قریش صلاح در این دید كه برای تحكیم و تمدید پیمان به مدینه برود، زیرا ابوسفیان می دانست پس از سقوط خیبر كه پشتوانه خوبی برای قریش به شمار می آمد و رفتن سیاستمداران و سردارانی چون عمرو عاص و خالدبن ولید به مدینه، دیگر قریش چندان توان مقابله با سپاه اسلام را ندارد. ابوسفیان سرانجام نزد رسول خدا (ص) آمد و در باب تمدید عهدنامه سخن گفت. به روایت ابن اسحاق 4/ 38 و شیخ مفید/ 96 حضرت به او پاسخی نداد ولی به روایت واقدی 2/ 792 و اعلام الوری/ 105 پرسید: «مگر از ناحیه شما حادثه ای رخ داده است؟».

ابوسفیان گفت: نه، به خدا پناه می برم. حضرت فرمود: «پس ما هم چنان بر صلح حدیبیه و مدت آن پایبندیم».

آن گاه ابوسفیان از ابوبكر و عمر خواست تا در مورد تمدید و تحكیم عهدنامه با پیامبر گفتگو كنند، آنان نپذیرفتند. از آن جا به منزل حضرت علی (ع) آمد و از ایشان خواست تا نزد رسول خدا از وی شفاعت كند. امیرالمؤمنین فرمود: «رسول خدا بر كاری تصمیم گرفته و ما را یارای آن نیست كه با وی سخن بگوییم». سپس از حضرت فاطمه (س) درخواست كرد تا كودكانش را كه در حال بازی بودند دستور دهد قریش را پناه دهند. ایشان فرمود: «فرزندانم هنوز خردسال هستند. وانگهی احدی

ص: 139

برخلاف رسول خدا پناه نمی دهد». ابوسفیان به علی (ع) گفت كار بر من دشوار شده است، چاره چیست؟ حضرت فرمود: «چیزی كه برایت فایده داشته باشد نمی دانم ولی تو سرور بنی كنانه ای، برخیز و بین مردم یك جانبه تمدید پیمان را اعلام كن». پرسید این كار فایده ای دارد؟ فرمود: «نه به خدا، گمان نمی كنم ولی چاره ای جز این نداری». ابوسفیان برخاست به مسجد رفت و گفت: ای مردم من پیمان را تمدید كردم و سپس بر شتر خود سوار شد و به مكه بازگشت.

شیخ مفید/ 70 می گوید: ابتكاری كه امیرالمؤمنین (ع) درباره ابوسفیان انجام داد بهترین تدبیر بود، زیرا هم با نرمی و ملایمت ابوسفیان را از مدینه خارج كرد به طوری كه او گمان می كرد كاری انجام داده است و با بیرون راندن ابوسفیان این خطر دفع شد كه اگر او در مدینه می ماند و فكر خود را دنبال می كرد و كار را بر پیامبر دشوار می ساخت، حداقل كار فتح مكه به تعویق می افتاد و چنان چه ناراحت و دست خالی به مكه بازمی گشت قریش را بر ضد رسول خدا (ص) تحریك و اندیشه جنگ را در سر می پروراند.

وقتی ابوسفیان به مكه رسید و شرح مسافرت خود را به قریش گفت او را ملامت كردند و فهمیدند كه نتوانسته است كاری انجام دهد.

لغزش حاطب

با پیمان شكنی قریش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد.

رسول خدا (ص) تصمیم گرفت خانه خدا را از لوث شرك پاك كند و به شیطنت چندین ساله ماجراجویان قریش خاتمه دهد. بنابراین بدون

ص: 140

آن كه مقصد خود را بیان كند دستور داد تا مسلمانان آماده شوند.

ابن اسحاق 4/ 40 و واقدی 2/ 796 گویند: ابوقَتادة بن رِبْعی را همراه هشت نفر به منطقه اضَم اعزام كرد تا چنین تصور شود كه پیامبر آهنگ آن ناحیه را دارد و از خدا خواست اخبار جنگ به قریش نرسد. چون سپاه اسلام برای حركت آماده شد برخی از مردم به هر نحوی كه بود از حقیقت امر مطلع گردیدند. حاطب بن ابی بَلْتَعَه كه از بدریون و پیك رسول خدا (ص) نزد پادشاه مصر بود، نامه ای به سه نفر از سران قریش نوشت و آنان را از حركت پیامبر مطلع ساخت. آن گاه نامه را به زنی به نام ساره داد تا آن را از بیراهه به قریش برساند. ساره نامه را در میان بافته موهای خود پنهان كرد و راه مكه را در پیش گرفت. جبرئیل این ماجرا را به رسول خدا خبر داد و ایشان علی (ع) و زبیر یا به روایتی مِقْداد را امر فرمود تا در بین راه نامه را از او بگیرند.

امیرالمؤمنین و زبیر در بین راه به ساره رسیدند و او را از شتر پیاده و بارهایش را جستجو كردند ولی چیزی نیافتند. حضرت علی (ع) فرمود: «به خدا سوگند نه به رسول خدا دروغ گفته شده و نه به ما، یا خودت نامه را بیرون بیاور یا این كه ما تفتیشت می كنیم». همین كه جدیت امیرالمؤمنین را دید گفت كنار بروید و روی خود را برگردانید آن گاه نامه را از میان موهای خود درآورد و به آنان داد. علی بن ابی طالب نامه را گرفت و نزد پیامبر آورد. حضرت از حاطب پرسید: «چه چیز تو را به این كار واداشت؟». گفت: ای رسول خدا من به خدا و رسول ایمان دارم و هیچ گونه تغییر و تبدیل هم در عقیده ام نداده ام. چون در میان قریش عشیره ای ندارم و خانواده ام بین آنان تنها هستند، خواستم به سبب این

ص: 141

كار خانواده ام را حمایت كنند. پیامبر (ص)، حاطب را عفو كرد و سه آیه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.

تجهیز و حركت سپاه

رسول خدا (ص) به اعراب بادیه نشین پیام داد كه هر كس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید ماه رمضان در مدینه باشد. ده هزار نفر از قبایل مختلف آماده شدند. پیامبر ابورُهْم غفاری و یا ابن ام مكتوم را به جانشینی خود گذاشت و با سپاه اسلام عصر چهارشنبه و یا جمعه دهم و به روایت یعقوبی 2/ 158 و طبرسی/ 106 دوم ماه رمضان سال هشتم هجرت به سوی جنوب مدینه حركت كرد. در بیست فرسنگی مكه به قُدید كه رسید در بِئر ابن عِنَبَه اردو زد و پرچم ها را برافراشت و پرچم مهاجران را به علی بن ابی طالب سپرد.

عباس بن عبدالمطلب كه در مكه می زیست و هنوز هجرت نكرده بود، به نقل جوامع السیره/ 180 مقارن حركت پیامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذی الحُلَیفَه به رسول خدا (ص) برخورد، بار و بنه خود را به مدینه فرستاد ولی خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت.

پشیمانی دو گناهكار بزرگ

به روایت ابن اسحاق 4/ 42 ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پیامبر كه حضرت را هجو می كرد و در تمامی جنگ ها بر ضد رسول خدا شركت داشت تا آن جا كه حضرت خونش را هدر شمرده

ص: 142

بود، همراه عبدالله بن ابی امیه مخزومی پسر عمه پیامبر و برادر ام سلمه كه او نیز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود، در همین ایام برای پذیرش اسلام راهی مدینه شدند. در بین راه به سپاه اسلام برخوردند و خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پیامبر (ص) برسند، ولی حضرت نپذیرفت. ام سلمه نزد حضرت شفاعت آنان را نمود و گفت یكی پسر عمو و دیگری پسر عمه و برادر همسرت است. پیامبر فرمود: «مرا به آنان نیازی نیست، پسر عمویم آبرویم را ریخت، پسر عمه و برادر همسرم هم گفت آن چه را كه گفت!». ابوسفیان بن حارث كه فرزند خردسالش را به همراه داشت گفت به خدا سوگند یا مرا می پذیرد یا دست این پسرم را می گیرم و سرگردان در بیابان ها می گردم تا هر دو از گرسنگی و تشنگی جان دهیم! هنگامی كه این مطلب به پیامبر رسید بر آنان دلسوزی و مهربانی نمود و به حضور پذیرفت و آن دو نزد حضرت مسلمان شدند.

ابن اثیر در كامل 2/ 164 گوید: علی (ع) به ابوسفیان گفت از روبرو نزد رسول خدا برود و در مقابل آن حضرت بایستد و آن چه را برادران یوسف به او گفتند به پیامبر بگوید. ابوسفیان سرافكنده در مقابل رسول خدا ایستاد و گفت: به خدا سوگند كه همانا خداوند تو را بر ما برتری داد گر چه ما گناهكاریم! پیامبر با یك دنیا بزرگواری و رحمت تمام جنایات و بی مهری ها را نادیده گرفت و فرمود: «امروز بر شما سرزنشی نیست!». گویند ابوسفیان بن حارث از خجالت و شرمندگی تا آخر عمر هیچ گاه به چهره رسول خدا (ص) نگاه نكرد.

ص: 143

اطلاع ابوسفیان از سپاه اسلام

واقدی 2/ 814 می نویسد: تا هنگامی كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هیچ گونه اطلاعی به قریش نرسیده بود ولی آنان بیم داشتند كه شاید رسول خدا (ص) به جنگ ایشان بیاید. پیامبر در مَرُّ الظَّهْران دستور داد هر فردی شبانگاه آتشی برافروزد، مجموعا ده هزار شعله آتش افروخته شد. ابوسفیان، حكیم بن حزام و بُدَیل بن وَرْقاء خزاعی برای به دست آوردن اخبار از شهر خارج گشتند و با دیدن آتش سپاه اسلام وحشت زده شدند. عباس بن عبدالمطلب برای جلوگیری از خونریزی به سوی مكه آمد و در نزدیكی شهر ابوسفیان را دید. ابوسفیان از او پرسید چه خبر است؟ عباس گفت وای بر تو این رسول خداست با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر یابد گردنت را می زند. بیا به دنبال من بر همین استر سوار شو تا تو را نزد او ببرم و برایت امان بگیرم. عباس با شتاب ابوسفیان را نزد رسول خدا (ص) آورد و عرض كرد من او را امان داده ام. عمر اصرار داشت كه ابوسفیان باید كشته شود. پیامبر به عباس فرمود: «او را داخل خیمه خود ببر و صبح نزد من بیاور».

عباس صبحگاهان ابوسفیان را آورد. هنگامی كه رسول خدا (ص) او را دید فرمود: «وای بر تو ای ابوسفیان! آیا وقت آن نرسیده كه بدانی خدایی جز خداوند یگانه نیست؟» گفت پدر و مادرم فدای تو باد چقدر بردبار و بزرگوار و خویشاوند دوستی. به خدا سوگند من هم گمان كردم اگر همراه خداوند خدایی دیگر وجود داشت تا كنون مرا یاری كرده بود. حضرت فرمود: «وای بر تو هنوز وقت آن نرسیده كه بدانی من پیامبرم؟». گفت: اما درباره این مطلب هنوز در دل من تردیدی است! ابن شهر آشوب 1/ 207

ص: 144

گوید: علی (ع) خواست با شمشیر او را بكشد، اما پیامبر مانع شد. عباس گفت: وای بر تو! اسلام بیاور قبل از آن كه گردنت زده شود. مقصود عباس این بود كه با اظهار اسلام مصونیت پیدا كند نه این كه در پذیرش اسلام مجبور باشد. ابوسفیان در این هنگام از روی اضطرار شهادتین را بر زبان جاری كرد و به روایت طبرسی/ 108 با لكنت زبان آن را ادا نمود و اسلام آورد. عباس به رسول خدا (ص) عرض كرد ابوسفیان مردی است خواهان فخر، برای او مزیتی قائل شوید. حضرت فرمود: «هر كس وارد خانه ابوسفیان شود، یا در خانه خود را ببندد و یا داخل مسجدالحرام شود در امان است». روشن است دارالامان بودن خانه ابوسفیان هیچ گونه فضیلتی برای وی به حساب نمی آمد، زیرا به گفته ابن حزم در جوامع السیره/ 182 خانه هر فرد مكی چنین حكمی داشت. ابن اسحاق 4/ 46 گوید: چون ابوسفیان خواست برود حضرت به عباس دستور داد او را در تنگنای دره نگهدارد تا سپاهیان خدا بر وی بگذرند و او عظمت و شُكوه آنان را ببیند تا مبادا به فكر مقاومت بیفتد. عباس چنان كرد و واحدهای سپاه اسلام یكایك از تنگنای دره عبور می كردند تا آن كه نوبت به كتیبة الخضراء رسید كه رسول خدا (ص) در بین آنان بود. ابوسفیان با دیدن این صحنه باطن خود را آشكار كرد و به عباس گفت: پادشاهی برادرزاده ات بالا گرفته است! عباس گفت: این پادشاهی نیست بلكه پیامبری است.

سقوط مكه و تسلیم قریش

ابوسفیان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قریش را از مخالفت و مقاومت و سرسختی برحذر داشت. به روایت

ص: 145

یعقوبی 2/ 59 او به مردم مكه گفت اگر اسلام نیاورند نابود خواهند شد. به نقل ابن اسحاق 4/ 47 و نویری 17/ 302 ابوسفیان گفت: ای گروه قریش این محمد است، با سپاهی آمده كه شما توان مقابله با آن را ندارید! همسرش هند او را توبیخ كرد و گفت گوش به سخن این پیر خرفت ندهید و مردم را به پایداری و قتل شوهرش فرا خواند. ابوسفیان گفت به حرف این زن مغرور نشوید كه كار از كار گذشته است، هر كس وارد خانه من شود درامان است. مردم گفتند خدا تو را بكشد، خانه ات كه مشكلی از ما حل نمی كند، مگر خانه تو چقدر وسعت دارد؟! ابوسفیان گفت: هر كس داخل خانه خویش بماند و یا وارد مسجد الحرام شود در امان است. مردم در این هنگام متفرق شدند، عده ای به خانه های خود و گروهی به مسجدالحرام رفتند.

رسول خدا (ص) در ذی طُوی سپاه خود را به چهار دسته تقسیم و شهر مكه را از چهار سو محاصره كرد و به روایت طبرسی/ 110 دستور اكید صادر كرد جز با كسانی كه سر جنگ دارند جنگ نشود. مقصود حضرت این بود تا جایی كه ممكن است از جنگ و خونریزی اجتناب شود و مكه بدون خونریزی فتح گردد. به روایت ابن اسحاق 4/ 49 و شیخ مفید/ 71 سعد بن عباده بزرگ انصار كه پرچم انصار را حمل می كرد بر مشركان قریش خشم برد و فریاد زد:

أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَلْحَمَة ***أَلْیَوْمُ تُسْبَی الْحَرَمَة

امروز روز كشتار و انتقام است، امروز زنان اسیر خواهند شد!

آن گاه گفت: ای گروه اوس و خزرج انتقام روز احد را بگیرید! عباس به پیامبر گفت: یا رسول الله آیا نمی شنوی سعد بن عباده چه

ص: 146

می گوید؟ پیامبر به امیرالمؤمنین فرمود: «خودت را به سعد برسان و پرچم را از او بگیر و با ملایمت وارد مكه شو». علی پرچم را از سعد گرفت. به روایت ابن شهر آشوب 1/ 208 سعد به علی (ع) گفت اگر جز تو كس دیگری بود هرگز نمی توانست پرچم را از من بگیرد. امیرالمؤمنین به جای شعار تهدیدآمیز سعد فریاد زد:

«أَلْیَوْمُ یَوْمُ الْمَرْحَمَة».

امروز روز مهربانی است.

آن گاه به نقل واقدی 3/ 722 همان گونه كه پیامبر (ص) فرموده بود با پرچم وارد مكه شد و آن را در كنار حجرالاسود برافراشت.

منشور رأفت در عین قدرت

پیامبر اكرم (ص) در آستانه ورود به مكه و فتح امّ القری فرمانی بسیار مترقی و بشر دوستانه كه در بردارنده حقوق كامل و حرّیت و آزادی انسان و آسیب دیدگان جنگی است و تا انقراض عالم پیشرفته و قابل اجرا بوده صادر كرد و با یك دنیا مهر و محبت به روایت الاموال ابوعبید/ 141 و فتوح البلدان بلاذری/ 53 چنین فرمود:

«أَلا لا یُجْهَزَنَّ عَلی جَرِیحٍ وَلا یُتْبَعَنَّ مُدْبِرٌ وَ لا یُقْتَلَنَّ أَسِیرٌ، وَ مَنْ أَغْلَقَ بابَهُ فَهُوَآمِنٌ».

هان ای سپاهیان! هیچ مجروحی نباید از پا درآید، هیچ گریزانی نباید دنبال گردد، هیچ اسیری نباید كشته شود و هر كس داخل خانه اش بماند در امان است.

علاوه بر این به روایت ابن اسحاق 4/ 147 مسجدالحرام و خانه

ص: 147

ابوسفیان را نیز امانگاه قرار داد و از همه جالب تر این كه به روایت امتاع الاسماع/ 379 پرچم امانی بست و به دست ابورُوَیحَه عبدالله بن عبدالرحمن خثعمی داد و دستور فرمود فریاد بزند: «هر كس زیر پرچم ابورُوَیحه درآید در امان است».

رسول خدا روز جمعه بیستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزدیك ظهر همراه سپاهیان اسلام به گفته مقریزی در امتاع الاسماع/ 377 در حالی كه بر شتر قصوای خود سوار و به نشانه تواضع و فروتنی در برابر الله سر خود را پایین افكنده بود و سوره «إِذَا جَاءَ نَصْرُالله» را كه در همان وقت نازل شد زمزمه می كرد، وارد مكه گردید و شهر بدون مقاومت تسلیم او شد. حضرت در این هنگام نگاهی به مسلمانان افكند، كثرت و شوكت آنان هیچ گونه تأثیری در او نگذاشت و فرمود: «لا عَیْشَ إِلّا عَیْشُ الآخِرَة» زندگی جز زندگی آخرت نیست.

آن گاه سر بر جهاز شتر گذاشت و خدا را سجده كرد. شگفتا! این لحظه حضرت كه آشكارا و در اوج قدرت وارد مكه می شد با آن لحظه كه در نهایت ضعف و پنهانی از مكه خارج می گشت هیچ تفاوتی نداشت!

صفوان بن امیه، عِكْرِمَة بن ابی جهل و سهیل بن عمرو عده ای را برای جنگ و مقاومت در مقابل مسلمانان در خَنْدَمَه گرد آوردند. اینان با خالد بن ولید درگیر شدند. به روایت ابن اسحاق 4/ 50 دوازده یا سیزده نفر و به روایت واقدی 2/ 875 بیست و چهار نفر از مشركان كشته و دو یا سه نفر از مسلمانان شهید شدند.

سپاهیان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در میعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسیدند و پیرامون كعبه حلقه زدند. به روایت

ص: 148

واقدی 2/ 825 پیامبر دستور داد فقط ده نفر، شش مرد و چهار زن كه جرمشان بسیار سنگین بود مجازات شوند گرچه زیر پرده كعبه پنهان شده و یا به آن چنگ زده باشند. اینان عبارت بودند از عِكْرِمَة بن ابی جهل، هَبّار بن اسْوَد، عبدالله بن سعد، مِقْیس بن صُبابه، حُوَیرِث بن نُقَیذ، عبدالله بن هلال، هند بنت عُتبه، ساره آزاد شده عمرو بن هاشم، قُرَینا و قُرَیبَه كنیزان ابن خَطَل كه در آوازه خوانی خود رسول خدا را هجو می كردند. از این عده چهار نفر كشته و بقیه بخشوده شدند.

پیامبر (ص) در این مدت كه در مكه بود به خانه كسی نرفت، ابورافع در حَجُون كنار قبر حضرت ابوطالب و خدیجه خیمه ای از چرم برای ایشان برپا ساخت. حضرت در حَجُون اقامت داشت و برای نماز به مسجدالحرام می رفت.

تطهیر كعبه از بت ها

واقدی 1/ 831 گوید: رسول خدا (ص) پس از شستشو و ساعتی استراحت در خیمه خود بر ناقه قصوا سوار شد و در حالی كه سپاهیان در برابرش صف كشیده بودند راهی مسجدالحرام گردید. سوار بر شتر طواف و با چوبدستی خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبیر گفت. مسلمانان همه با تكبیر آن حضرت تكبیر گفتند، آن چنان كه مكه از صدای تكبیر آنان به لرزه درآمد! در این هنگام مشركان بر فراز كوه ها ایستاده و نظاره گر این صحنه بودند.

بیهقی در دلائل النبوه 5/ 71 گوید: آن گاه با چوبدستی خود اشاره می كرد به هر یك از سیصد و شصت بتی كه پیرامون خانه كعبه نصب

ص: 149

شده بود و آن ها واژگون می شدند و حضرت آیه هشتاد و یك سوره اسراء را قرائت می فرمود: (جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً).

چند بت بزرگ از جمله هُبَل در موضع بلند قرار داشت كه دست به آن ها نمی رسید. دیاربكری 2/ 86 و دیگران از امیرالمؤمنین نقل كرده اند كه گفت: «پیامبر به من فرمود كنار كعبه بنشین، نشستم. آن گاه رسول خدا (ص) بر شانه هایم بالا رفت و فرمود برخیز. من برخاستم. وقتی دید من از نگهداری وی ناتوانم فرمود بنشین، نشستم و آن حضرت از شانه من پایین آمد سپس او نشست و به من فرمود بر شانه من بالا برو. بر شانه های حضرت بالا رفتم، بعد مرا بلند كرد. در این هنگام تصور كردم اگر بخواهم می توانم به افق آسمان برسم، آن گاه بر بام كعبه رفتم و رسول خدا (ص) كنار رفت. بت بزرگ قریش را فرو افكندم سپس از طرف ناودان خودم را به زمین پرتاب كردم چون زمین خوردم لبخندی زدم. پیامبر پرسید چرا لبخند می زنی؟ گفتم چون خودم را از مكان مرتفع پرتاب كردم و هیچ گونه دردی احساس نكردم. پیامبر (ص) فرمود: چگونه بدنت دچار درد شود در حالی كه محمد تو را بالا برد و جبرئیل فرود آورد».

دریای بی ساحل رحمت

قَسْطَلانی در المَواهِبُ اللَّدُنِّیه 1/ 323 گوید: پیامبر (ص)، امیرالمؤمنین را دنبال عثمان بن طلحه عَبْدَرِی فرستاد تا كلید كعبه را بگیرد اما او از دادن كلید امتناع ورزید. علی فرمود: «اگر می دانستی او فرستاده خداست از

ص: 150

دادن كلید امتناع نمی كردی». آن گاه كلید را به زور از دست عثمان گرفت و آورد و در كعبه را گشود. پیامبر داخل كعبه شد و دستور داد تصاویر و صورت هایی را كه مشركان در آن جا حك كرده بودند محو كردند و شستند. آن گاه در كعبه را گرفت و در حالی كه مردم اطراف آن حضرت را گرفته بودند بر در كعبه ایستاد و با چشمانی كه بارقه رحمت و عطوفت از آن ها ساطع بود قریش را نظاره می كرد.

قریش كه بیست سال بزرگ ترین جنایت ها را در حق آن حضرت روا داشته و از هیچ آزار و اذیتی دریغ نورزیده و او را مجبور به ترك وطن كرده بودند، اینك زندگی و مرگ خود را زیر لبان مبارك رسول خدا (ص) می دیدند. نفس ها در سینه ها حبس شده و همه منتظر بودند تا ببینند پیامبر پس از آن همه بدی كه از قریش دیده اكنون با آنان چه می كند. رسول خدا (ص) كه هر چه قدرتش فزونی می یافت فروتنی و مهربانیش بیشتر می شد، نگاهی به قریش كرد و به روایت ابن اسحاق 4/ 54 و واقدی 2/ 835 سخنان خود را چنین آغاز كرد: «سپاس خدایی را كه وعده خویش را انجام داد و بنده خود را یاری كرد و به تنهایی گروه ها را شكست داد. شما چه می گویید و چه می پندارید؟» گفتند: نیك می گوییم و نیك می پنداریم، برادری بزرگوار و فرزند برادری بزرگوار هستی كه قدرت یافته ای. در این هنگام دریای رحمت تمام آزارها، بدی ها، كینه توزی ها، ددمنشی ها و جنگ های بی رحمانه قریش را نادیده گرفت و در حالی كه اشك در چشمان مباركش حلقه زده بود و مردم نیز همه گریان بودند، با یك دنیا مهربانی و عطوفت و رحمت فرمود:

ص: 151

«فَإِنِّی أَقُولُ لَكُمْ كَمَا قَالَ أَخِی یُوسُفُ: لا تَثْرِیبَ عَلَیْكُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».

من همان را می گویم كه برادرم یوسف گفت. امروز بر شما ملامتی نیست خداوند بیامرزدتان، او مهربان ترین مهربانان است.

«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».

بروید كه شما آزادشدگان هستید.

از این رو به اهل مكه «طُلَقاء» می گویند.

بی شك این عفو و گذشت حیرت انگیز رسول اكرم (ص) از زیباترین و درخشان ترین جلوه های مهر و محبت بود كه به دست مهرپرور آن پیام آور رحمت تجلی كرد تا آن جا كه در طول تاریخ بشر نمونه ای برای آن نمی توان یافت و جدا قلم و زبان از تحریر و بیان آن عاجز و درمانده است! باری، حضرت كلید كعبه را دوباره به عثمان بن طلحه عَبْدَرِی داد. مردم گروه گروه، كوچك و بزرگ، زن و مرد خدمت آن حضرت می رسیدند و به روایت یعقوبی 2/ 60 خواسته یا ناخواسته ایمان می آوردند.

به روایت عیون التواریخ 1/ 306 مردم بر سر كوه صفا جمع شدند تا با پیامبر (ص) بر پذیرش اسلام بیعت كنند، رسول خدا با مردان بر این موضوع بیعت كرد كه در حد توان پیرو و گوش به فرمان خدا و رسولش باشند و سپس از زنان نیز بیعت گرفت. واقدی 2/ 850 گوید: در این هنگام هند همسر ابوسفیان از بین زنان برخاست خدمت پیامبر آمد و گفت ای رسول خدا با شما دست بیعت بدهم؟ حضرت فرمود:

«إِنِّی لا أُصَافِحُ النِّسَاءِ».

من با زنان دست نمی دهم.

ص: 152

به روایت ابن عبدالبر در الدرر/ 221 روز دوم فتح مكه رسول خدا (ص) خطبه بسیار مهمی برای مردم ایراد فرمود و پاره ای از احكام اسلام را بیان كرد.

در پایان این بحث تذكر چند نكته ضروری است:

الف. گرچه تمامی قریش صلح حدیبیه را نقض نكرده بودند ولی سكوت آنان دال بر رضا بود و به همین لحاظ رسول خدا (ص) پیمان شكنی را از سوی همه آنان تلقی كرد. همان گونه كه در اخراج یهود بنی قینقاع و بنی نضیر و كشتن بنی قریظه همه آنان نقض عهد نكرده بودند ولی با سكوتشان به این امر راضی بودند.

ب. پس از كشته شدن سران قریش در جنگ بدر، از جمله ابوجهل و عتبه ریاست قریش به ابوسفیان رسید و او جنایتكارترین فرد قریش و امّ الفساد بود، كلیه جنگ های قریش بر ضد رسول خدا (ص) را او فرماندهی كرد و شكی نیست كه اگر قرار بود كسی از قریش مجازات شود و تاوان جنایت های چندین ساله خود را بر ضد پیامبر و مسلمانان بپردازد به طور قطع شخص ابوسفیان بود. با این وصف چرا عباس بن عبدالمطلب آن قدر در حفظ جان و نگهداری او كوشید معلوم نیست و اما این كه امان به ابوسفیان داد، عباس در مقامی نبود كه بتواند به او امان بدهد. منتهی با اصرار زیاد این امان را تا حدی بر گردن پیامبر گذاشت. به راستی ابوسفیان كه برادرزاده عباس را آنقدر آزار داده و برادرش حمزه را به فجیع ترین وجه كشته و مثله كرده بود، چرا در نگاه عباس محترم بود؟ روشن نیست. شاید مقصود عباس این بود كه اگر ابوسفیان كشته شود دیگر كسی نمی تواند قریش را یك دست متقاعد به تسلیم

ص: 153

كند و این باعث هرج و مرج و خونریزی زیاد می گردد. هر چه بود كوشش بی دریغ وی در سالم نگهداشتن ابوسفیان مؤثر افتاد و آن عنصر خون آشام از این معركه جان سالم به در برد. البته باید حق داد كه با تسلیم شدن او راه برای تسلیم شدن قریش هموار گشت.

ج. بین علما اختلاف است كه آیا مكه عَنْوَةً، یعنی با قهر و غلبه فتح شد و یا صلحاً؟ ابن قَیم در زادالمعاد 3/ 623 می نویسد: اكثر اهل علم می گویند عَنْوَةً فتح شد، چرا كه گروهی از مكیان با خالد جنگیدند و پیامبر فرمود جنگ در آن حرام است فقط چند ساعتی برای من حلال شد و چون خداوند حرمت مكه را بزرگ شمرده پیامبر (ص) به احترام و حرمت مكه اهالی آن را اسیر نگرفت و اموال آنان را قسمت نكرد و اهل مكه را به عنوان اسیر آزاد كرد. شافعی و برخی دیگر می گویند مكه با صلح فتح شد، چون پیامبر به اهل مكه امان داد به همین جهت خانه و اموالشان را هم قسمت نكرد. برخی هم مانند ابن حزم در جوامع السیره/ 182 گفته اند كه مكه مُؤَمَّنَةً فتح شد. به این معنی كه حضرت به مكیان و زنان و فرزندانشان امان داد، آنان را اسیر نكرد و اموالشان را نیز به غنیمت نگرفت.

د. رسول خدا (ص) تمامی مردم مكه را بخشید و با اصل «الإِسْلَامُ یَجُبُّ ما كانَ قَبْلَهُ» قلم عفو بر جرائم آنان كشید و تمامی دشمنی ها و كینه توزی های سابق را نادیده گرفت.

ه. همان گونه كه قبلًا متذكر شدیم با فتح مكه دیگر راه هجرت بسته و تعطیل شد. رسول خدا (ص) فرمود:

«لا هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْح».

بعد از فتح مكه دیگر هجرت نیست.

ص: 154

كسانی كه مانند اكثر امویان پس از فتح مكه به مدینه می آمدند، مهاجر محسوب نمی شدند و آیات قرآن درباره فضیلت مهاجران شامل آنان نمی شد.

و. پیامبر (ص) در فتح مكه هیچ كس را بر پذیرش اسلام اجبار نكرد، همه را آزاد گذاشت تا به دلخواه و انتخاب خود مسلمان شوند. حتی ابوسفیان را هم مجبور نساخت تا آن جا كه وقتی ابوسفیان بی حرمتی كرد و گفت من همواره در رسالت تو شك داشته ام و دارم او را تهدید نكرد، خود او به توصیه دوستش عباس به صورت ظاهر اسلام را پذیرفت. به روایت ابن اسحاق 4/ 60 صفوان هم وقتی خدمت پیامبر (ص) رسید گفت دو ماه به من مهلت بدهید تا درباره پذیرش اسلام فكر كنم. حضرت فرمود: «چهار ماه به تو مهلت می دهم». به همین جهت بود كه عده زیادی پس از فتح مكه تا سال نهم، یعنی نزدیك یك سال بر شرك خویش باقی بودند.

ز. «طُلَقاء» جمع طَلیق به معنای اسیران آزاد شده است، این لقب نشان دهنده سوء پیشینه قریش است كه برای همیشه بر پیشانی آنان نقش بست. «مُسْلِمَه» نیز جمع مسلم است، به كسانی كه در فتح مكه مسلمان شدند «مُسْلِمَةُ الْفَتْح» می گویند. این لقب هم تعریضی دارد به این كه اینان كسانی هستند كه تا زمان فتح مكه بر شرك خود باقی بوده اند و پس از فتح مكه مسلمان شدند.

ح. فتح مكه كه فتح الفتوح و فتح اعظم نام گرفت، به سیادت و سروری قریش و سلطه آنان در حجاز پایان داد. طوایفی كه زیر سلطه فكری و سیاسی قریش بودند همواره چنین می پنداشتند كه اگر مكیان بر

ص: 155

باطل بودند و دین اسلام بر حق بود قریش شكست می خورد. ابن سعد در طبقات 1/ 336 از عمرو بن سَلَمَه جَرْمی نقل می كند كه گفت: مردم منتظر بودند كه اگر مكه فتح شود مسلمان شوند و می گفتند منتظر بمانید اگر محمد بر قریش پیروز گردد پس او راستگو و پیامبر است و چون خبر فتح مكه رسید همه اقوام اقدام به پذیرش اسلام نمودند. مسعودی در التنبیه و الاشراف/ 239 گوید: هنگامی كه رسول خدا (ص) مكه را فتح كرد و قریش تسلیم او شد عرب به اسلام روی آورد.

سریه خالد بن ولید

رسول خدا (ص) پس از فتح مكه سرایا و دسته هایی به اطراف مكه اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولی فرمان جنگ به آنان نداد. ابن اسحاق 4/ 70 از امام باقر (ع) روایت می كند كه خالد بن ولید را همراه سیصد و پنجاه نفر از مهاجر و انصار و قبیله بنی سُلیم به سوی بنی جَذیمه در غُمَیصا درنزدیكی مكه فرستاد تا آنان را به اسلام فرا خواند. خالد برخلاف دستور پیامبر بر بنی جَذیمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد از ایشان پرسید در چه حالی به سر می برید؟ گفتند ما مسلمان هستیم، نماز می گزاریم و محمد را تصدیق كرده و در محله خودمان مسجد ساخته ایم و اذان می گوییم. گفت چرا سلاح به دست گرفته اید؟ گفتند بین ما و گروهی از اعراب دشمنی است ترسیدیم شما از آنان باشید بدین لحاظ سلاح برداشتیم. خالد گفت سلاح را كنار بگذارید. آنان سلاح خود را بر زمین گذاشتند. آن گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. خالد سپس خیانت كرد و به سبب عداوت و دشمنی

ص: 156

دیرینه ای كه از دوران جاهلیت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل عام مسلمانان را صادر كرد و بانگ زد هر كس اسیری در دست دارد او را بكشد! بنی سلیم به لحاظ دشمنی كه از قدیم با بنی جَذیمه داشتند اسیران خود را كشتند ولی مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسیران خود را آزاد كردند. واقدی 3/ 884 گوید: نزدیك سی نفر از آنان كشته شدند.

چون خبر جنایت هولناك خالد به پیامبر (ص) رسید بسیار غمگین شد و گریست. سپس رو به قبله ایستاد و دست های خود را به سوی آسمان بلند نمود و سه مرتبه فرمود: «خدایا من از كرده خالد نزد تو بیزاری می جویم!». آن گاه به نقل یعقوبی 2/ 61 اموالی كه از یمن رسیده بود و یا به روایت واقدی 3/ 882 اموالی از صفوان بن امیه، عبدالله بن ابی ربیعه و حُویطب بن عبدالعزی قرض كرد به امیرالمؤمنین داد و فرمود: «نزد بنی جذیمه برو و خونبها و غرامت اموالشان و خسارت آن چه خالد از بین برده پرداخت كن و كارهای دوران جاهلیت را زیر پای خود قرار ده».

علی (ع) نزد بنی جَذیمه رفت و از آنان دلجویی و كارشان را به بهترین وجه اصلاح و همه آنان را راضی كرد تا آن جا كه چون هزینه پرداخت غرامت كم آمد ابورافع را نزد رسول خدا (ص) فرستاد و مال بیشتری درخواست كرد. پیامبر نیز موافقت كرد. حضرت علی تمام خونبهای آنان و بهای اموالشان را كه از بین رفته بود پرداخت، حتی خسارت ظروف غذای سگ ها و حیواناتشان را هم پرداخت و مقداری مال نیز در اختیار آنان گذاشت كه اگر بعدها برخی از اموال نابود شده

ص: 157

یادشان آمد از آن برداشته و به زیان دیدگان بپردازند. هنگامی كه نزد رسول خدا بازگشت حضرت از او پرسید: «یا علی چه كار كردی؟» عرض كرد: «ای رسول خدا (ص) نزد گروهی رفتیم كه مسلمان بودند و در دیار خود مساجدی ساخته بودند. پس خونبهای تمام كسانی را كه خالد آنان را كشته بود پرداختم، حتی تاوان ظروف سگ های شان را هم دادم». حضرت فرمود: «آفرین! كار صحیحی انجام دادی. من به خالد دستور جنگ نداده بودم، همانا فرمان دادم آنان را به اسلام فرا خواند».

به روایت علامه مجلسی در بحارالانوار 21/ 143 فرمود:

«أَرْضَیْتَنِی رَضِیَ اللهُ عَنْكَ. یا عَلِیُّ أَنْتَ هادِی أُمَّتِی، أَلا إِنَّ السَّعِیدَ كُلَّ السَّعِیدِ مَنْ أَحَبَّكَ وَ أَخَذَ بِطَرِیقَتِكَ، أَلا إِنَّ الشَّقِیَّ كُلَّ الشَّقِیِّ مَنْ خالَفَكَ وَ رَغِبَ عَنْ طَرِیقَتِكَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ».

مرا خشنود كردی خداوند از تو خشنود باد. ای علی! تو راهنمای امت منی، تا روز قیامت خوشبخت واقعی كسی است كه تو را دوست بدارد و به راه تو برود و بدبخت واقعی كسی است كه با تو مخالفت ورزد و از راه تو روی گرداند.

و به نقل شیخ صدوق در خصال/ 562 فرمود: «به خدا سوگند اگر به جای این كاری كه كردی شتران سرخ موی نصیب من می شد این چنین شادمان نمی شدم». یعقوبی 2/ 61 می نویسد: در آن روز بود كه پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود:

«فِداكَ أَبَوایَ».

پدر و مادرم فدای تو باد!

ص: 158

مجازات نشدن خالد

در این جا پرسش مهمی كه مطرح است و به صورت مشكل و معضل بسیار بزرگی در سیره رسول خدا (ص) درآمده این است كه چرا خالد پس از این جنایت هولناك مجازات و قصاص نشد؟ بلكه دوباره در جنگ طائف به فرماندهی رسید! جواب نخست كه از علمای اهل سنت بوده این است كه می گویند خالد در این كار اشتباه كرده او قصد یاری و نصرت اسلام را داشت ولی به خطا عده ای از مسلمانان را كشت و به همین لحاظ بود كه پیامبر دیه آنان را پرداخت. پاسخ دوم مطلبی است كه محقق بزرگ استاد سید جعفر مرتضی عاملی از لبنان به درخواست نگارنده ارسال داشته و خلاصه آن این است، گرچه جنایت خالد قابل انكار نیست ولی همین كه او مدعی كفر بنی جَذیمه شد شبهه ایجاد شد و با وجود شبهه حد ساقط می گردد و بدیهی است كه رسول خدا (ص) از روی موازین عادی و عرفی حكم می كرده است نه از روی علم غیب.

پاسخ سوم كه گویا دقیق تر باشد این است كه احكام اسلام، اعم از عبادی، اجتماعی و قوانین جزایی تابع مصالح و مفاسد است، با این حال در مواردی كه اضطرار پیش آید به گونه ای كه در ادای واجبات مفسده و در ارتكاب محرّمات مصلحت عرضی عارض شود، حكم اولی رفع و حكم ثانوی جایگزین می گردد، مانند خوردن مردار و نوشیدن شراب در حین اضطرار. در قوانین جزایی نیز حكم چنین است، یعنی اگر در اجرای حدی كه دارای مصلحت بوده مفسده آن فزونی یابد، مانند این كه اغتشاش و اختلال نظم پیش بیاید، از باب اهم و مهم و دفع افسد به فاسد آن حد ساقط می گردد. ماجرای خالد از مصادیق بارز همین موضوع بوده است.

ص: 159

كفار قریش در آن ایام به تازگی و از روی بی میلی در زمره مسلمانان درآمده بودند و سران آنان در پی فرصتی می گشتند تا كفر خود را آشكار كنند و بر ضد پیامبر (ص) و مسلمانان بشورند. لذا رسول خدا دید اگر بخواهد خالد را با آن موقعیت قبیله ای و اجتماعی كه در بین سران شرك دارد قصاص كند، شورش و اغتشاش بزرگی بر پا می شود كه به هیچ وجه نتوان آن را مهار كرد و صدها مشكل كوچك و بزرگ برای دین نوپای اسلام به دنبال دارد تا آن جا كه مفسده اجرای حد به مراتب بیش از مصلحت آن است. به این علت بود كه از اجرای حد خودداری كرد و به پرداخت دیه و خسارت اكتفا نمود و در عین حال از فعل خالد نیز نزد خداوند سه بار بیزاری جست. در سیره حلبی 3/ 199 و دلائل الصدق 3/ 33 هم به این نكته اشاره ای شده است. فرماندهی یافتن مجدد او نیز گویا در همین راستا بوده است و حضرت می خواسته به نوعی او را مهار كند.

خلاصه درس

سریه كعب: پس از عمرة القضاء چند سریه رخ داد كه مهم ترین آن ها سریه كعب بن عُمیر غفاری است كه در آن مسلمانان مردانه جنگیدند و سرانجام همه آنان شهید شدند، جز یك نفر كه در بین مجروحان افتاده بود.

جنگ موته: در اوایل سال هشتم هجرت در بسیاری از مناطق حجاز امنیت برقرار شد. پیامبر (ص) تصمیم گرفت دعوت و تبلیغ اسلام را در مرزهای شمال و سرزمین روم شرقی متمركز كند. حارث بن عمیر ازْدِی

ص: 160

را همراه نامه ای نزد شُرَحْبِیل بن عمرو غَسّانی فرمانروای بُصْری فرستاد و او را به پذیرش اسلام فرا خواند. حارث به دهكده موته كه رسید شُرَحبِیل بن عمرو او را دستگیر كرد و گردن زد. این كار بر رسول خدا (ص) سخت آمد و در جمادی الاولی سال هشتم هجری سپاهی متشكل از سه هزار نفر به فرماندهی جعفر بن ابی طالب و معاونت زید بن حارثه و عبدالله بن رَواحه بسیج كرد. آن گاه مسلمانان به سوی شام حركت كردند تا به منطقه مَعان در سرزمین اردن رسیدند. در آن جا مطلع شدند كه رومیان همراه سپاهی گران در مآب از توابع بَلْقا اردو زده اند. سپاه اسلام حركت كرد تا به بَلْقاء رسید و در آن جا با سپاه روم رو به رو شد و سرانجام در دهكده موته اردو زد و لشكر روم نیز در مَشارف فرود آمد.

پس از شهادت فرمانده كل معاون اول سپاه زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت و قهرمانانه جنگید تا آن كه با نیزه ای كه به او زدند به شهادت رسید. سپس عبدالله بن رَواحه معاون دوم سپاه پرچم را برداشت و مردانه به نبرد پرداخت تا سرانجام شهید شد. پس از كشته شدن فرماندهان ارشد انسجام و نظم سپاه اسلام به هم ریخت و شیرازه آن از هم گسست. ثابت بن اقْرَم انصاری پرچم را به دست گرفت و مجاهدان را سوی خود فرا خواند، مسلمانان گرد او جمع شدند. آن گاه ثابت پرچم را به خالد بن ولید داد، اما خالد آن ایثار و رشادت فرماندهان قبلی را نداشت. از این رو بدون آن كه كاری انجام دهد از میدان نبرد گریخت! مسلمانان وقتی دیدند فرمانده سپاه در حال فرار است، آنان نیز پا به فرار گذاشتند و سپاه روم به تعقیب آنان پرداخت. پیش از آن كه خبر شهادت

ص: 161

جعفر و معاونانش به مدینه برسد رسول خدا (ص) از آن آگاه شد و مردم را نیز مطلع ساخت. حضرت از شهادت جعفر بسیار غمگین شد. جعفر پس از شهادت به لحاظ آن كه خدا دو بال به او داد تا در بهشت به هر كجا كه می خواهد پرواز كند، به «جعفر ذوالجناحین» و «جعفر طیار» معروف گردید.

سریه ذات السلاسل: چند سریه در فاصله عُمرة القضاء و فتح مكه واقع شد كه مهم ترین آن ها سریه ذات السَّلاسِل است. اهل سنت این سریه را به گونه ای و شیعیان به نوع دیگر ذكر كرده اند.

فتح مكه: پیش از اسلام بین قبیله خزاعه و بنی بكر اختلاف و درگیری بود، با آمدن اسلام و درگیر شدن با مسائل دین جدید دست از اختلاف برداشتند تا آن كه صلح حدیبیه پیش آمد. بیست و دو ماه كه از انعقاد صلح حدیبیه گذشت، بنی نُفاثه كه تیره ای از بنی بكر بودند نزد قریش رفتند و از آنان خواستند تا ایشان را در جنگ با بنی خزاعه با نیرو و سلاح یاری دهند. گروهی از سران قریش همراه جمعی از یاران خود به كمك بنی بكر به گروهی از خزاعه حمله بردند و حدود بیست و سه نفر از آنان را كشتند. مردانی از خزاعه رهسپار مدینه شدند و آن چه را بر سرشان آمده بود به رسول خدا (ص) گزارش دادند و از قریش شكایت كردند. با پیمان شكنی قریش مانع فتح مكه برطرف و راه آن باز شد. ابوسفیان برای جلوگیری از سقوط مكه و سروری قریش و تحكیم و تمدید پیمان به مدینه رفت ولی كاری نتوانست بكند. وقتی بازگشت به مكه و شرح مسافرت خود را به قریش گفت او را ملامت كردند و فهمیدند كه نتوانسته است كاری انجام دهد. حاطب بن ابی بَلْتَعَه كه از بدریون و پیك

ص: 162

رسول خدا نزد پادشاه مصر بود، نامه ای به سه نفر از سران قریش نوشت و خواست آنان را از حركت پیامبر مطلع سازد.

پیامبر از حاطب پرسید: «چه چیز تو را به این كار واداشت؟» گفت: ای رسول خدا من به خدا و رسول ایمان دارم و هیچ گونه تغییر و تبدیل هم در عقیده ام نداده ام. چون در میان قریش عشیره ای ندارم و خانواده ام بین آنان تنها هستند، خواستم به سبب این كار خانواده ام را حمایت كنند.

پیامبر حاطب را عفو كرد و سه آیه نخست سوره مُمْتَحَنَه در برائت او نازل شد.

رسول خدا (ص) به اعراب بادیه نشین پیام داد كه هر كس به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید ماه رمضان در مدینه باشد. عباس بن عبدالمطلب كه در مكه می زیست و هنوز هجرت نكرده بود، مقارن حركت پیامبر به قصد هجرت از مكه خارج شد و در ذی الحُلَیفَه به رسول خدا برخورد، بار و بنه خود را به مدینه فرستاد ولی خودش همراه آن حضرت به مكه بازگشت. ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب عموزاده پیامبر كه حضرت را هجو می كرد همراه عبدالله بن ابی امیه محزومی پسر عمه پیامبر و برادر ام سلمه كه او نیز از مخالفان و دشمنان سرسخت آن حضرت بود خواستند با واسطه شدن عباس بن عبدالمطلب خدمت پیامبر برسند ولی حضرت نپذیرفت. علی (ع) به ابوسفیان گفت از روبرو نزد رسول خدا (ص) برود و در مقابل آن حضرت بایستد و آن چه را برادران یوسف به او گفتند به پیامبر بگوید. پیامبر با یك دنیا بزرگواری و رحمت تمام جنایات و بی مهری ها را نادیده گرفت و فرمود: «امروز بر شما

ص: 163

سرزنشی نیست!»

تا هنگامی كه مسلمانان در مَرُّ الظَّهْران فرود آمدند هیچ گونه اطلاعی به قریش نرسیده بود. با این حال، آنان بیم داشتند كه شاید رسول خدا (ص) به جنگ ایشان بیاید. عباس بن عبدالمطلب برای جلوگیری از خونریزی به سوی مكه آمد و در نزدیكی شهر ابوسفیان را دید. ابوسفیان از او پرسید چه خبر است؟ عباس گفت: وای بر تو! این رسول خداست با ده هزار نفر از مسلمانان، اگر بر تو ظفر یابد گردنت را می زند.

عباس با شتاب ابوسفیان را نزد رسول خدا (ص) آورد و عرض كرد من او را امان داده ام. ابوسفیان از روی اضطرار شهادتین را بر زبان جاری كرد. ابوسفیان با شتاب به مكه آمد و دستور امان را به مردم ابلاغ كرد و قریش را از مخالفت و مقاومت و سرسختی برحذر داشت.

پیامبر اكرم (ص) در آستانه ورود به مكه و فتح آن شهر فرمان و منشور بسیار مترقی و بشر دوستانه ای صادر كرد و چنین فرمود: هان ای سپاهیان! هیچ مجروحی نباید از پای درآید، هیچ گریزان نباید دنبال گردد، هیچ اسیری نباید كشته شود و هر كس داخل خانه اش بماند در امان است. جالب این كه پرچم امانی نیز بست و آن را به دست ابورُوَیحَه داد و دستور فرمود فریاد بزند: «هر كس زیر پرچم ابورُوَیحه درآید در امان است».

رسول خدا (ص) روز جمعه بیستم ماه رمضان سال هشتم هجرت نزدیك ظهر همراه سپاهیان اسلام وارد مكه گردید و شهر بدون مقاومت تسلیم او شد. سپاهیان اسلام از چهار سو وارد شهر شدند و در میعادگاه خود كه مسجدالحرام بود به هم رسیدند و پیرامون كعبه حلقه زدند.

ص: 164

رسول خدا (ص) سوار بر شتر طواف و با چوبدستی خود حجرالاسود را استلام كرد و تكبیر گفت. مسلمانان همه با تكبیر آن حضرت تكبیر گفتند، آن چنان كه مكه از صدای تكبیر آنان به لرزه درآمد! در این هنگام مشركان بر فراز كوه ها ایستاده و نظاره گر این صحنه بودند. آن گاه با چوبدستی خود اشاره می كرد به هر یك از سیصد و شصت بتی كه پیرامون خانه كعبه نصب شده بود و آن ها واژگون می شدند. رسول خدا تمام بدی های قریش را نادیده گرفت و ایشان را عفو كرد و با یك دنیا مهربانی و عطوفت و رحمت فرمود:

«اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقاء».

بروید كه شما آزادشدگان هستید.

از این رو به اهل مكه «طُلَقاء» می گویند.

سریه خالد بن ولید: رسول خدا (ص) پس از فتح مكه سرایا و دسته هایی به اطراف مكه اعزام كرد تا مردم را به اسلام دعوت كنند ولی فرمان جنگ به آنان نداد. خالد برخلاف دستور پیامبر بر بنی جَذیمه هجوم برد، آنان از ترس مسلح شدند. خالد گفت سلاح را كنار بگذارید. آن گاه دستور داد همه آنان را به اسارت گرفتند. سپس به سبب عداوت دیرینه ای كه از دوران جاهلیت با آنان داشت، سحرگاه فرمان قتل عام مسلمانان را صادر كرد ولی مهاجر و انصار از فرمان خالد سرباز زدند و اسیران خود را آزاد كردند. چون خبر جنایت هولناك خالد به پیامبر (ص) رسید بسیار غمگین شد و گریست. سپس علی (ع) به دستور پیامبر (ص) نزد بنی جَذیمه رفت و از آنان دلجویی كرد و تمام خونبهای كشتگانشان و بهای اموالشان را پرداخت.

ص: 165

خود آزمایی

1. سریه كعب را توضیح دهید.

2. به نظر شیعیان چه كسی فرمانده جنگ موته بوده است؟

3. سریه ذات السلاسل را توضیح دهید.

4. آیه نخست سوره ممتحنه در برائت چه كسی نازل شده است؟

5. چگونگی سقوط مكه و تسلیم شدن قریش را شرح دهید.

6. منشور رأفت پیامبر را در آستانه فتح مكه توضیح دهید.

7. سریه خالد بن ولید را شرح دهید.

ص: 166

درس سیزدهم جنگ حنین، … و سریه امیر المؤمنین به فلس

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- به چگونگی وقایع جنگ حنین پی ببریم.

- با نقش امیرالمؤمنین (ع) در جنگ حنین آشنا شویم.

- نقش زنان در جنگ حنین را بدانیم.

- به نقش فرشتگان در یاری سپاه اسلام پی ببریم.

- چگونگی محاصره طائف را بدانیم.

- با نقش حضرت علی (ع) در محاصره طائف آشنا شویم.

- با چگونگی اسلام آوردن شعرای بزرگ جاهلیت آشنا شویم.

- چگونگی سریه امیرالمؤمنین به فلس را بدانیم.

در این درس به توضیح جنگ حنین، علت وقوع آن، فرار سپاه اسلام از میدان جنگ، رشادت حضرت علی (ع) در این جنگ، پایداری زنان شیردل، یاری فرشتگان، جنگ طائف، اسلام آوردن دو تن از شعرای

ص: 167

بزرگ جاهلیت، درگذشت زینب دختر پیامبر، تولد ابراهیم فرزند پیامبر، سریه امیرالمؤمنین به فلس و اسلام آوردن عدی فرزند حاتم طایی رئیس قبیله طی خواهیم پرداخت.

جنگ حنین

جغرافی نویسان و مورخان قدیم در تعیین مكان حُنَین اختلاف دارند و به خوبی نتوانسته اند جایگاه آن را نشان بدهند. مسعودی در التنبیه والاشراف/ 234 گوید: حنین در كنار ذی المجاز و فاصله آن تا مكه سه شب راه است. مؤلف معجم ما استعجم 1/ 471 گوید: دره ای است نزدیك طائف. مؤلف معالم الاثیره/ 104 می گوید در حدود چهار فرسنگی شرق مكه قرار دارد. محمد حمیدالله حیدرآبادی كه چندین بار به آن مناطق سفر و از نزدیك آن جا را مشاهده كرده و حتی یك بار با چارپا آن سرزمین را گشته در كتاب رسول اكرم در میدان جنگ/ 150 گوید: حنین در نزدیكی مكه نیست، زیرا وی بعید می داند كه دشمن این قدر به مكه نزدیك شده باشد و نیز می گوید این مكانی كه من دیدم نمی تواند سپاه دوازده هزار نفری اسلام را در خود جای داده باشد. او معتقد است كه حنین در ده یا سیزده فرسنگی مكه بوده است. مؤید نظر وی نصوصی است كه می گوید فاصله حنین تا مكه سه شب راه بوده است.

باری، پس از شكست و تسلیم قریش كه سروری و رهبری سیاسی سایر گروه ها را با خود داشت و طوایف و قبایل اطراف مكه تحت سلطه فكری و سیاسی آنان بود، نباید تحركاتی از ناحیه دیگران صورت می گرفت، با این حال تحركاتی از سوی قبیله هَوازِن و ثَقِیف كه معروف

ص: 168

به شجاعت و جنگاوری بودند شكل گرفت. به روایت طبری 3/ 70 قبایل هوازن و ثقیف هنگامی كه شنیدند پیامبر از مدینه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان می آید، از این رو نیروهای خود را جمع كردند. قبیله های نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهی از بنی غَیلان با هَوازِن و ثَقِیف همراه شدند. بَغَوی در معالم التنزیل 2/ 261 و نویری در نهایة الارب 17/ 324 گوید: سپاه هوازن و ثقیف چهار هزار نفر بوده است. فرمانده كل آنان مالك بن عوف جوان مغروری بود كه بیش از سی سال نداشت.

حركت سپاه كفر

به روایت ابن اسحاق 4/ 80 قبایل هوازن و ثقیف با كلیه اموال و خانمان خود حركت كردند و در درّه اوْطاس فرود آمدند، دُرید بن صِمَّه پیرمرد باتجربه و بزرگ طایفه بنی جُشَم كه نابینا بود پرسید چرا صدای شتران و خران و گریه كودكان و آواز گوسفندان به گوشم می رسد؟ گفتند مالك بن عوف مردم را با اموال و زنان و كودكان كوچانده است. پرسید مالك كجاست؟ گفتند این مالك است. گفت ای مالك چرا من صدای شتر و خر و گاو و گوسفند و گریه كودكان را می شنوم؟ مالك گفت مردم را با اموال و زنان و فرزندانشان آورده ام. پرسید چرا؟ گفت زن و فرزند و اموال هر مردی را پشت سر وی قرار دادم تا از آن دفاع كنند. دُرید دست بر هم زد و گفت این بزچران را چه كار به جنگ! مگر چیزی می تواند فراری را برگرداند؟!

آن گاه رو كرد به مالك و گفت اینان را به جایگاهشان بازگردان سپس با كمك مردان اسب سوار با مسلمانان جنگ كن، اگر پیروز شدی

ص: 169

كسانی كه پشت جبهه هستند به تو ملحق خواهند شد و اگر شكست خوردی خاندان و اموالت محفوظ خواهد ماند. مالك از این گفتار خشمگین شد و گفت به خدا قسم این كار را نمی كنم، تو پیر شده ای و عقلت هم فرتوت گشته است. سپس گفت ای گروه هوازن یا از من اطاعت كنید یا بر این شمشیر تكیه می كنم تا از پشتم به در آید! گفتند همگی از تو اطاعت می كنیم. گفت هرگاه مسلمانان را دیدید شمشیرها را از غلاف بكشید و یك باره هماهنگ و دسته جمعی حمله ور شوید. سپس حركت كردند تا به درّه حنین رسیدند و در آن جا موضع گرفتند.

به سوی حنین

به روایت ابن اسحاق 4/ 82 و واقدی 3/ 889 رسول خدا (ص) چون خبر تحركات هوازن را شنید عبدالله بن ابی حَدْرَد اسْلَمی را برای كسب خبر فرستاد. او به طور ناشناس به میان آنان رفت و گفتگوهاشان را شنید و پس از بررسی و تحقیق نزد حضرت بازگشت و صحت اخبار جنگ را تأیید كرد. رسول خدا (ص) پس از فتح مكه كه در روز جمعه بیستم رمضان رخ داد پانزده روز در آن جا توقف كرد، آن گاه تصمیم به سركوبی هوازن و ثقیف گرفت. عَتّاب بن اسید را به عنوان امیر مكه و معاذ بن جَبَل را برای تعلیم احكام در مكه گذاشت و تعدادی زره از صفوان و تعدادی نیزه از نوفل بن حارث عاریه گرفت و با دوازده هزار نیرو كه دو هزار نفر آنان از مشركان تازه مسلمان بودند با دویست اسب روز شنبه ششم شوال به سوی حنین حركت كرد. ابوبكر از فزونی سپاه دچار شگفت و غرور شد و گفت امروز از كمی سپاه شكست نخواهیم خورد. آیه بیست و پنج

ص: 170

سوره توبه به این مطلب اشاره دارد. گروهی از سران قریش نیز همراه پیامبر حركت كردند تا ببینند كدام گروه پیروز می شود كه در هر صورت از غنایم بهره مند شوند، در عین حال بدشان نمی آمد كه محمد و یارانش شكست بخورند.

فرار سپاه اسلام

به روایت امتاع الاسماع/ 404 پیامبر شب سه شنبه دهم شوال به حنین رسید، شب را درآنجا به سر برد. واقدی 3/ 895 گوید: سحرگاهان سپاهیان اسلام را صف آرایی كرد و پرچم ها را به پرچمداران داد و پرچم بزرگ را به دست علی (ع) سپرد. سپس بر استر سفید خود دُلْدُل سوار شد و دو زره پوشید و كلاهخود بر سر گذاشت. مالك شبانگاه نیروهای خود را در كمینگاه های دره حنین پنهان كرد و آماده جنگ ساخت. نیروهای او در تنگناهای دره حنین موضع گرفتند. در تاریكی صبح كه سپاهیان اسلام داخل دره حنین شدند ناگهان نیروهای مالك از كمینگاه های خود خارج شده و بر مسلمانان یورش برده و بی درنگ همه را تیرباران كردند. سپاه اسلام با حمله غیرمنتظره و غافلگیرانه مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بنی سُلیم كه به فرماندهی خالد بن ولید در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از آن اهل مكه و سپس عموم مسلمانان گریختند.

مؤلف سبل الهدی 5/ 473 گوید: عده ای تا مكه گریختند و مردم را از جنگ رسول خدا مطلع ساختند. عَتّاب بن اسید و معاذ بن جَبَل غمگین و عده ای از مردم مكه خوشحال شدند و اظهار شماتت كردند. برخی نیز

ص: 171

گفتند عرب به دین پدران خود برمی گردد.

ابن ابی شیبه در المصنّف 8/ 553 گوید: جز چهار نفر همه مسلمانان گریختند. بسیاری از مورخان از جمله شیخ مفید در ارشاد/ 74 نوشته است همه فرار كردند جز ده نفر، نه نفر از بنی هاشم و دهمین آنان ایمَن بن امّ ایمَن بود كه شهید شد. مالك بن عُباده غافغی گوید:

لَمْ یُواسِ النَّبِیَّ غَیْرُ بَنِی***هاشِمٍ عِنْدَ السُّیُوفِ یَوْمَ حُنَیْن

هَرَبَ النّاسُ غَیْرَ تِسْعَةِ رَهْطٍ***فَهُمُ یَهْتِفُونَ بِالنَّاسِ أَیْن

روز حنین در مقابل شمشیرها جز بنی هاشم كسی در برابر پیامبر ایثار نكرد. جز یك گروه نه نفری همه مردم گریختند، آنان به مردم بانگ می زدند كجا می روید؟!

عباس بن عبدالمطلب نیز گفته است:

نَصَرْنا رَسُولَ اللهِ فی الْحَرْبِ تِسْعَةٌ***وَ قَدْ فَرَّ مَنْ قَدْ فَرَّ عَنْهُ فَأَقْشَعُوا

وَ عاشِرُنا لاقَی الْحَمامَ بِنَفْسِهِ***لِما مَسَّهُ فِی اللهِ لا یَتَوَجَّعُ

ما نه نفر رسول خدا را در جنگ یاری كردیم، در حالی كه گریختند آنان كه از نزد او گریختند و پراكنده شدند، دهمین ما (ایمن ابن ام ایمن) مرگ را دیدار كرد و از آن چه در راه خدا به او رسیده بود اظهار درد نمی كرد.

نه نفر استوار و ثابت قدم عبارت بودند از علی بن ابی طالب، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفیان بن حارث، نوفل بن حارث، ربیعة بن حارث، عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب، عُتْبَه و مُعَتِّب پسران ابولهب.

ابن اسحاق 4/ 86 گوید: در این هنگام گروهی از سران قریش زبان به شماتت گشودند، ابوسفیان بن حرب كه تیرهای قمار را در تیردان خود

ص: 172

پنهان كرده و همراه داشت می گفت این فراریان تا كنار دریا می گریزند. كَلَدَة بن حَنْبَل برادر مادری صفوان گفت امروز سحر باطل شد. صفوان به او تندی كرد و گفت خاموش باش خدا دهانت را بشكند! شیبة بن عثمان عَبْدَرِی كه پدرش در جنگ احد كشته شده بود گفت امروز انتقام خون پدرم را می گیرم، امروز محمد را می كشم! رسول خدا (ص) چون فرار مردم را دید به عباس كه صدای بلندی داشت دستور داد تا آنان را صدا بزند. عباس فریاد می زد: ای اهل پیمان شجره! ای اصحاب بقره! كجا فرار می كنید؟!

پیكار امیرالمؤمنین

به روایت شیخ مفید/ 75 مرد بی باك و متهوّری از قبیله هوازن به نام ابوجَرْوَل سوار بر شتر سرخ موی شده و پرچم سیاهی را بر سر نیزه بلندی زده بود و بی محابا پیشاپیش سپاه دشمن می آمد. هرگاه بر مسلمانان چیره می شد آنان را رها نمی كرد و هرگاه یارانش از اطراف وی كنار می رفتند پرچم را برای كسانی كه پشت سرش بودند بلند می كرد و آنان به دنبالش می آمدند و چنین رجز می خواند:

أَنا أَبُوجَرْوَلَ لا بَراحَ ***حَتّی نُبِیحَ الْیَوْمَ أَوْ نُباحَ

من ابوجرولم، میدان جنگ را رها نخواهم كرد تا آن كه امروز اینان را نابود كنیم و یا خود نابود شویم.

علی (ع) به سوی او رفت و ضربتی به پشت شتر زد و او را به زمین انداخت. سپس با ضربتی دیگر او را به دو نیم كرد و چنین رجز خواند:

ص: 173

قَدْ عَلِمَ الْقَوْمُ لَدَی الصَّباحِ*** أَنِّی فِی الْهَیْجاءِ ذُو نِصاحِ

همانا این گروه در صبحگاهان نبرد می دانند كه من در میدان جنگ خیرخواه هستم.

با كشته شدن ابوجَرْوَل سپاه دشمن رو به هزیمت گذاشت و مسلمانان فراری به سوی رسول خدا بازگشتند. به روایت كلینی 8/ 376، شیخ مفید/ 76 و مقریزی/ 408 علی (ع) به تنهایی چهل نفر از قهرمانان دشمن را كشت. به روایت شیخ طوسی در امالی/ 575 و مقریزی در امتاع الاسماع/ 408 فضل بن عباس گوید: پدرم در آن روز كه مردم پراكنده شده بودند نگاهی كرد علی را در بین ثابت قدمان ندید، با ناراحتی گفت آیا در مثل این موقع باید پسر ابوطالب جان خویش را از رسول خدا (ص) دریغ ورزد و حال آن كه او در مواقع سخت و بحرانی تنها یاور پیامبر بود؟! گفتم این چه سخنانی است كه درباره برادرزاده ات می گویی، آیا او را نمی بینی كه در میان گرد و غبار جنگ است؟! عباس گفت پسرم نشانی او را برایم بگو. گفتم او چنان و چنین است. گفت آن برق چیست؟ گفتم آن برق شمشیر اوست كه در بین پهلوانان می چرخد.

عباس گفت خود جوانمرد است و پسر جوانمرد، عمو و دایی فدایش باد! فضل گوید علی بن ابی طالب در آن روز چهل مرد جنگجو را از میان به دو نیم كرد و ضربات او سخت كشنده بود.

زنان شیردل

واقدی 3/ 903 گوید: ام عُماره، ام سُلیم، ام سَلیط و ام حارث زنان قهرمانی بودند كه شمشیر به دست گرفته و قهرمانانه پایداری كردند.

ص: 174

ام عماره (نُسَیبَه) با فریاد به انصار می گفت: این چه كار زشتی است، شما را چه به فرار؟! آن گاه یكی از مردان هوازن را كشت و شمشیرش را برداشت. به روایت قمی 1/ 287 نسیبه بر صورت فراریان خاك می پاشید و می گفت: كجا فرار می كنید؟! آیا از خدا و رسولش فرار می كنید؟! عمر از كنار او گذشت. نسیبه به او گفت: وای بر تو این چه كاری بود كه انجام دادی؟ عمر گفت این كار خداست. به روایت واقدی 3/ 904 این مطلب را ام حارث به عمر گفت.

با پایداری رسول خدا (ص) و دعوت سپاه اسلام به بازگشت، مسلمانان یكی پس از دیگری بازگشتند تا آن كه شمار آنان به صد نفر رسید و جنگ دیگر بار شدت گرفت. پیامبر روی ركاب زین ایستاد و فریاد زد:

«الآنَ حَمِیَ الْوَطِیسُ».

هم اكنون تنور جنگ داغ شد!

بیهقی 5/ 142 گوید: پیامبر در آن روز مشتی خاك از روی زمین برداشت و یا به روایت روضة الصفا 4/ 1540 علی به دست او داد و آن را به صورت مشركان پاشید و فرمود:

«ارْجِعُوا شاهَتِ الْوُجُوهُ!».

بازگردید صورت هایتان زشت باد!

همه پا به فرار گذاشتند و كسی نماند جز آن كه از چشم درد می نالید و چشم های خود را می مالید. با صلابت و استواری رسول خدا و رشادت امیرالمؤمنین و نزول فرشتگان مشركان زن و فرزندان و اموال خود را در میدان جنگ برجای گذاشته و رو به هزیمت نهادند و به گفته

ص: 175

سبل الهدی 5/ 473 هنوز شب فرا نرسیده بود كه خبر پیروزی پیامبر به مكه رسید.

فرمان عمومی در حفظ جان اسیران

شیخ مفید/ 76 گوید: روز كه بالا آمد و مشركان شكست سختی متحمل شدند رسول خدا (ص) دستور توقف جنگ را صادر كرد و با فریاد رسا اعلام كرد: «هیچ اسیری از دشمن نباید كشته شود».

مردی به نام ابن اكْوَع كه قبلًا در فتح مكه جاسوس طایفه هُذَیل بر ضد مسلمانان بود اسیر شد. او كه برای پناه گرفتن به سوی مردی از انصار روانه بود، عمر وی را دید و به مرد انصاری گفت: این دشمن خدا بر ضد ما جاسوسی می كرد، هم اینك اسیر است پس او را بكش. مرد انصاری نیز بی درنگ گردن وی را زد! این خبر به پیامبر رسید. حضرت سخت ناراحت شد و فرمود:

«أَلَمْ آمُرْكُمْ أَلّا تَقْتُلُوا أَسِیراً؟!».

مگر به شما دستور ندادم كه هیچ اسیری را نكشید؟!

پس از این حادثه ناگوار جَمیل بن مَعْمَر بن زُهَیر نیز كه اسیر بود به دست انصار كشته شد. رسول خدا (ص) در حالی كه خشمناك بود كسی را نزد انصار فرستاد و فرمود: «چه چیز شما را بر آن داشت كه او را بكشید با آن كه فرستاده من نزد شما آمد كه هیچ اسیری را نكشید؟!»

گفتند: همانا ما او را بنابر گفته عمر كشتیم. رسول خدا از ایشان روی برگرداند تا آن كه عُمَیر بن وَهْب با آن حضرت سخن گفت و خواهش كرد تا از ایشان درگذرد.

ص: 176

از مسلمانان چهار نفر شهید و از مشركان بنابر قول مشهور هفتاد نفر و به روایت مسعودی در التنبیه و الاشراف/ 235 یك صد و پنجاه نفر كشته شدند. به روایت واقدی 3/ 943، ابن سعد 2/ 152 و دیگران غنیمت جنگ حنین عبارت بود از شش هزار اسیر، بیست و چهار هزار شتر، بیش از چهل هزار گوسفند و چهار هزار اوقیه نقره. پیامبر آن ها را به جِعرِّانه فرستاد و بُدیل بن وَرْقاء خُزاعی یا مسعود بن عمرو غفاری را بر غنایم گمارد. اسیران در آن جا برای خود سرپناهی برپا كردند. رسول خدا به بُسر بن سفیان دستور داد برای اسیران از شهر مكه لباس و پوشاك تهیه كند. بُسر برای تمامی آنان لباس و جامه تهیه كرد. واقدی 3/ 955 گوید: پیامبر فرمان داد خانواده مالك بن عوف فرمانده سپاه هوازن را در شهر مكه نزد عمه شان ام عبدالله دختر ابوامیه نگهداری كنند.

علی قهرمان حنین

همان گونه كه گذشت یگانه سردار دلیر و ثابت قدم كه بعد از رسول خدا (ص) از همه بیشتر پایداری و استقامت كرد امیرالمؤمنین (ع) بود. تك سوار نامدار اسلام رشادت را تا به آن جا رساند كه عباس عمویش ناخودآگاه گفت عمو و دایی به فدایت باد! او بود كه ابوجَرْوَل پرچمدار و پهلوان بی باك و متهوّر هوازن رابه خاك مذلت نشاند و با كشته شدن وی سپاه هوازن از هم پاشید و رو به هزیمت نهاد.

علی علیه السلام به تنهایی چهل نفر از جنگاوران دشمن را كشت. یعنی از هفتاد تن كشته دشمن بیش از نصف آنان به دست آن حضرت به قتل رسیدند. مؤلف سبل الهدی 5/ 478 گوید: علی در آن روز از همه مردم

ص: 177

قهرمانانه تر در كنار پیامبر می جنگید. جنگ بدر نخستین جنگ رسول خدا (ص) با مشركان بود كه منجر به درگیری شد، حنین نیز آخرین جنگی بود كه پیامبر با مشركان داشت و در آن زد و خورد رخ داد. این دو جنگ شباهت های دیگری نیز به هم داشتند، از جمله این كه در حنین نیز همانند بدر كشته های دشمن هفتاد نفر بود. در حنین نیز مثل بدر بیشتر آن هفتاد تن به دست علی بن ابی طالب كشته شدند. از این روست كه این دو جنگ را با هم ذكر می كنند و آن حضرت را نیز قهرمان هر دو جنگ قلمداد می نمایند. اصولًا در تاریخ، فرهنگ و ادبیات اسلام و مسلمانان لقب قهرمان بدر و حنین به امیرالمؤمنین (ع) اختصاص دارد.

حضور فرشتگان

بدون شك در جنگ حنین فرشتگان به یاری مسلمانان شتافتند. قرآن در سوره توبه آیه 26 می فرماید: در روز حنین خداوند سپاهیانی را فرستاد كه شما آنان را نمی دیدید. مفسران گویند مراد از سپاهیان ناپیدا فرشتگان است. نویری در نهایة الارب 17/ 334 می نویسد: سعید بن جُبیر گوید خداوند در جنگ حنین پنج هزار فرشته به كمك پیامبرش فرستاد.

به روایت واقدی 3/ 906 و دیگران بسیاری از مشركان گفته اند پس از آن كه مسلمانان فرار كردند و ما به قصد كشتن رسول خدا (ص) نزدیك اسب وی رسیدیم، ناگهان مردان سفیدپوش خوش چهره كه عمامه های سرخ بر سر داشتند، بر اسبان ابلق سوار و اطراف پیامبر را گرفته بودند، به ما گفتند صورت هایتان زشت باد، بازگردید! ما وحشت زده فرار كردیم و جمع ما به هر سوی پراكنده شد، گروهی به طائف رفته و داخل قلعه

ص: 178

شدند ولی باز هم وحشت زده بودند و گمان می كردند كه مردان سفیدپوش آنان را تعقیب می كنند.

بزرگواری پیامبر

به روایت واقدی 3/ 903 ام سُلیم به پیامبر (ص) گفت: یا رسول الله دیدی اینان چگونه تو را تسلیم دشمن كرده و فرار كردند و شما را تنها گذاشتند؟! هنگامی كه به آنان دسترسی پیدا كردی عفوشان مفرما و آنان را همانند مشركان بكش. حضرت فرمود: «خداوند خود كفایت می كند و عافیت الهی گسترده تر از این است». نیز واقدی 3/ 904 گوید: سعد بن عباده طایفه خزرج را فرا خواند و اسید بن حُضیر طایفه اوس را. مسلمانان از هر سوی جمع شدند و به دشمن غضب نموده و قصد كشتن زن و بچه های ثقیف و هوازن را نمودند. چون این خبر به پیامبر (ص) رسید سه مرتبه فرمود: «اینان را چه می شود كه كودكان را می كشند! كودكان نباید كشته شوند». اسید گفت: ای رسول خدا مگر اینان بچه های مشركان نیستند؟ فرمود: «مگر خوبان شما فرزندان مشركان نبوده اند؟! هر نوزادی بر فطرت توحید متولد می شود».

خالد این جا نیز مرتكب جنایت شد و پیرزنی را كشت! مردم گرد جسد او جمع شده بودند. حضرت پرسید: «چه خبر است؟» گفتند: خالد زنی را كشته است. پیامبر (ص) مردی را فرمان داد تا خود را به خالد برساند و بگوید كه پیامبر تو را از كشتن زنان، پیرمردان و بردگان منع می كند. آری، این جا نیز پیام آور رحمت با تمهید خردمندانه و جدیت خود از كشتار و قتل عام هزاران زن و كودك جلوگیری كرد.

ص: 179

در پایان این بحث تذكر دو نكته مفید به نظر می رسد؛ نكته اول این كه از دیرباز افرادی مانند ابن سید الناس در عیون الاثر 2/ 227، صالحی شامی در سبل الهدی 5/ 514 و دیگران به توجیه فرار مسلمانان در جنگ حنین پرداخته اند كه در حقیقت چیزی جز اجتهاد در مقابل نص نبوده و مخالف صریح قرآن است كه در آیه بیست و پنج سوره توبه می فرماید: (ثُمَّ وَلَّیْتُمْ مُدْبِرِینَ). رشید رضا مصری نیز در تفسیر المنار 10/ 262 گویا برای آن كه از فضیلت و رشادت امیرالمؤمنین (ع) بكاهد، به توجیه فرار مسلمانان در جنگ حنین پرداخته و گفته است: این فرار گسترده به لحاظ ترس و وحشت از دشمن نبوده است، مسلمانان چون یك مرتبه به طور ناگهانی با هجوم سپاه دشمن مواجه گردیدند مضطرب شدند و موضع خود را رها كردند و این برای انسان یك امر طبیعی است! علامه طباطبایی در المیزان 9/ 221 شبهات او را عنوان كرده و پاسخ آن ها را داده است.

نكته دوم این كه این خالد دیگر آن خالد قهرمان مشركان در جنگ احد و خندق و صلح حدیبیه نیست، این خالد از این پس كارش در جنگ ها فرار و یا انزواست. فرار او در موته كه شهره آفاق شد و در حنین نیز هیچ كاری نكرد و اندك تحركی از خود نشان نداد. او كه با مردان بنی سُلیم به عنوان طلایه دار سپاه رفت گویی خواب او را ربوده بود! در طائف هم هیچ نقش قابل توجه و ابتكار نظامی نداشت. این در حالی است كه وی بعدها در دوران خلافت ابوبكر بی باكانه و متهورانه جنگید و عده زیادی، از جمله بی گناهان و مسلمانان را به خاك و خون كشید! آری، خالد دیگر كارش بیشتر كشتن اسیران مسلمان و پیرزنان و

ص: 180

ارتكاب برخی مسائل خلاف شرع و اخلاق بود. گویا او دیگر به این جنگ ها معتقد نبود و به اصطلاح دل خوشی نداشت.

جنگ طائف

شهر طائف به گفته یاقوت در معجم البلدان 4/ 9 در حدود پانزده فرسنگی شرق مكه كنار رود وَجّ قرار دارد، منطقه ای است حاصلخیز دارای نخلستان ها، باغ های انگور و مزارع سرسبز. این شهر نیز مانند دیگر شهرهای حجاز در قدیم شامل چند دهكده و هر یك از آن ها دارای قلعه ها و برج های مراقبت بود و اطراف شهر نیز با دیوار محصور شده بود. كلمه طائف نیز یعنی حصاردار. طائف پس از خیبر دومین شهر حصارداری بود كه سپاه اسلام با آن مواجه شد. عموم ساكنان طائف را قبیله ثقیف تشكیل می داد ولی برخی از اشراف قریش نیز در آن جا دارای خانه و املاك بودند و طائف شهر ییلاقی آنان به حساب می آمد.

ابن اسحاق 4/ 95 گوید: فراریان هَوازِن و ثقیف سه دسته شدند؛ گروهی از جمله مالك فرمانده سپاه شرك به طائف، دسته ای به اوطاس و عده ای هم به نَخْلَه رفتند. رسول خدا سوارانی را برای سركوبی آنان به نخله فرستاد. دُرید بن صِمَّه به دست ربیعة بن رُفَیع در نخله كشته شد. سپاهی را نیز به فرماندهی ابوعامر اشعری، عموی ابوموسی اشعری به اوطاس اعزام كرد. ابوعامر ضمن جنگ سختی كشته شد. او قبل از شهادت ابوموسی را به جای خود نصب كرد. ابوموسی جنگ را ادامه داد و پس از شكست دشمن نزد پیامبر بازگشت. تعداد زیادی از ثقیفیان كه همراه فرمانده شورشیان مالك بن عوف به طائف رفته بودند داخل قلعه

ص: 181

بسیار مستحكم آن شهر شده و موضع گرفتند. درون قلعه چاه آب و غذای یك سال وجود داشت و نیازی به خارج شدن از قلعه نبود.

مؤلف سبل الهدی 5/ 556 گوید: رسول خدا (ص) نخست خالد بن ولید را همراه هزار نفر به سوی طائف فرستاد، خالد آمد كنار قلعه طائف اردو زد و قلعه را محاصره كرد. حلبی 3/ 117 گوید: خالد مبارز طلبید ولی كسی پاسخ نداد. او سخن خود را تكرار كرد. عَبْدیالیل از سران ثقیف گفت: احدی از ما برای جنگ نزد تو بیرون نمی آید، ما داخل حصار خود می مانیم، چرا كه غذای سالیانی نزد ما وجود دارد، اگر تا هنگامی كه این غذاها تمام شود تو این جا ماندی آن گاه ما دسته جمعی با شمشیرهایمان به جنگ تو می آییم تا آن كه آخرین نفر ما كشته شود.

محاصره طائف

به روایت واقدی 3/ 924 رسول خدا (ص) نیز همراه سپاه اسلام به قصد محاصره طائف حركت كرد، در بین راه به قلعه مالك بن عوف فرمانده شورشیان برخورد. برای آن كه مبادا دشمن پشت سر به عنوان پایگاهی از آن استفاده كند دستور داد قلعه را تخریب كردند.

پیامبر (ص) كنار قلعه شهر طائف اردو زد و شهر را محاصره كرد. ثقیفیان كه دیدند تاب و توان مبارزه با سپاه اسلام را ندارند داخل قلعه های خود موضع گرفتند و بیرون نیامدند. آنان صد نفر تیرانداز ماهر داشتند، از همان داخل قلعه مسلمانان را تیرباران كردند و عده ای از سپاه اسلام به شهادت رسیدند. حضرت دستور داد تا لشكر اسلام با راهنمایی حباب بن منذر عقب نشینی كند و از تیررس دشمن خارج گردد. واقدی

ص: 182

3/ 927 می نویسد: به فرمان پیامبر (ص) اطراف شهر را پر از بوته های خاردار كردند و راه های خروجی و نفوذی را مسدود نمودند. گویا این كار برای قطع ارتباط دشمن با خارج بوده تا مانع رسیدن تداركات از بیرون قلعه گردد و نیز جلوی حمله شبانه آنان گرفته شود. بلاذری 1/ 367 می گوید: پیامبر با این خارها اطراف سپاه خود را محصوركرد. برای فتح طائف به پیشنهاد سلمان فارسی از منجنیق كه با آن سنگ پرتاب می كردند و همانند توپ های كنونی بود استفاده شد ولی نتیجه ای نداد. از ارّابه های جنگی هم كه شبیه زره پوش ها و نفربرهای امروزی بود و آن ها را از چوب می ساختند و پوست ضخیم روی آن می كشیدند استفاده شد اما ثقیفیان مفتول های گداخته را روی ارّابه ها ریختند و نیروهای اسلام را مجروح كردند.

پیامبر (ص) برای آن كه بتواند با كمترین كشته و خون ریزی دشمن را به تسلیم وادار سازد، به نقل واقدی 3/ 928 دستور داد تاك ها را قطع كنند و بسوزانند. در این هنگام التماس و استغاثه دشمن شروع شد. سفیان بن عبدالله ثقفی گفت درختان را قطع نكن، یا پیروز می شوید كه از آن شما می گردد و یا آن كه برای خدا و خویشاوندی این كار را ترك كن. پیامبر فرمود: «من برای خدا و خویشاوندی قطع كردن آن ها را رها می كنم».

قبیله ثقیف از قبایل ثروتمند جزیرة العرب به شمار می آمد و غلامان و كنیزان زیادی در اختیار داشت. رسول خدا (ص) فرمان داد اعلان كنند هر برده ای از دژ طائف خارج گردد و به مسلمانان پناهنده شود آزاد خواهد شد. حدود بیست نفر از بردگان از جمله ابوبكره از طائف

ص: 183

گریختند و به مسلمانان پیوستند، آنان به پیامبر (ص) گفتند: اگر تا یك سال هم محاصره ادامه پیدا كند ثقیف از نظر آب و غذا در مضیقه قرار نخواهد گرفت.

عظمت امیرالمؤمنین

به روایت شیخ مفید در ارشاد/ 80 و میرخواند در روضة الصفا 4/ 1534 رسول اكرم (ص) در ایام محاصره طائف، امیرالمؤمنین را برای شكستن بت ها و ویران كردن بت خانه ها به اطراف گسیل داشت. حضرت در بین راه به گروه زیادی از طایفه خَثْعَم برخورد، در تاریكی سپیده دم مرد جنگجویی از آنان به نام شهاب بن عِیس پیش آمد و هماورد طلبید.

امیرالمؤمنین فرمود: «چه كسی به جنگ او می رود؟» هیچ كس حاضر نشد. خود به مبارزه با وی برخاست. ابوالعاص بن ربیع گفت من به جای شما می روم. حضرت نپذیرفت و فرمود: «اگر من كشته شدم امیر سپاه تو خواهی بود». سپس به میدان رفت و او را به قتل رساند. آن گاه همچنان به راه خود ادامه داد تا بت ها را شكست و آن مناطق را از لوث بت ها پاكسازی كرد. پس از آن نزد رسول خدا (ص) كه هنوز در حال محاصره طائف به سر می برد بازگشت. پیامبر كه نگران سلامت امیرالمؤمنین بود تا او را دید خوشحال شد و برای پیروزی او در این مأموریت تكبیر گفت. سپس دست وی را گرفت به كناری برد و با او خلوت كرد و مدتی طولانی به گفتگوی خصوصی و رازگویی پرداخت. در این هنگام عمر نزد پیامبر آمد و به اعتراض گفت آیا جدا از ما به تنهایی با او راز می گویی؟ حضرت فرمود:

ص: 184

«یَا عُمَرُ ما أَنَا انْتَجَیْتُهُ بَلِ اللهُ انْتَجاهُ».

ای عمر من با او راز نگفتم بلكه خداوند بود كه با او راز گفت.

ترمذی 5/ 597 نیز این روایت را نقل كرده جز آن كه گفته مردم به پیامبر (ص) اعتراض كردند.

شیخ مفید در ارشاد/ 81 گوید: روزی نافع بن غیلان با گروهی از سواران ثقیف از قلعه طائف خارج شد. امیرالمؤمنین در وادی وَجّ با آنان برخورد و نافع را كشت. مشركان فرار كردند و این باعث وحشت ثقیف شد. بدین جهت گروهی از آنان نزد پیامبر آمدند و اسلام آوردند.

بازگشت از طائف

رسول خدا (ص) برای گشودن دژ طائف از تمامی شیوه های جنگی استفاده كرد ولی با سرسختی كه ثقیف از خود نشان داد موفق به فتح طائف نشد. شرایط هم اجازه نمی داد كه بیش از این سپاه اسلام در آن جا توقف كند، زیرا اولًا فتح طائف به زمان بیشتری نیاز داشت. ثانیاً ماه شوال سپری می شد و با فرا رسیدن ماه ذی القعده داخل ماه حرام می شدند كه جنگ در آن ممنوع و حرام بود. ثالثاً نگهداری انبوه اسیران و غنایم در جِعرّانه مشكلات زیادی داشت و باید هر چه زودتر تكلیف آن ها روشن می گشت. رابعاً مراسم حج نیز فرا می رسید و باید برای نظارت آن برنامه ریزی می شد. خامساً تنها گذاشتن مدینه بیش از این صلاح نبود.

از این رو پیامبر دستور داد سپاه اسلام محاصره طائف را ترك و به سوی جعرّانه حركت كند. به روایت ابن هشام 4/ 131، احمد حنبل 3/ 343 و دیگران هنگامی كه سپاه اسلام خواست طائف را ترك كند

ص: 185

مسلمانان از پیامبر (ص) خواستند بر قوم ثقیف نفرین كند ولی حضرت فرمود:

«اللّهُمَّ اهْدِ ثَقِیفاً وَ أْتِ بِهِمْ مُسْلِمِینَ».

بار خدایا ثقیف را هدایت كن و آنان را مسلمان نزد ما بفرست.

گفتنی است كه بیش از ده سال قبل از جنگ طائف در دورانی كه پیامبر (ص) در مكه به سر می برد وقتی برای تبلیغ اسلام به این شهر سفر كرد، مردم به جای مهمان نوازی او را سخت آزردند و به شدت مجروح ساختند به طوری كه نای و توان حركت نداشت. اما امروز كه با چندین هزار سپاه آنان را محاصره كرد سابقه سوء آنان را نادیده گرفت، حتی وقتی مسلمانان از آن حضرت خواستند آنان را نفرین كند فرمود: «خدایا ثقیف را هدایت كن». این است معنای «رَحْمَةً لِلْعالَمِین» بودن رسول اكرم (ص).

به روایت ابن اسحاق 4/ 129 و واقدی 3/ 938 در جنگ طائف دوازده نفر از مسلمانان شهید شدند. گویا از كفّار كسی كشته نشد.

آزادی اسیران

پیامبر (ص) از طائف رهسپار جعرّانه شد و پنجم ذی القعده به آن جا رسید. به روایت واقدی 3/ 950 در همین ایام هیئت چهارده نفری هوازن كه مسلمان شده بودند به ریاست زُهیر بن صُرَد همراه ابوبُرْقان عموی رضاعی پیامبر خدمت آن حضرت رسیدند و از ایشان خواستند تا بر آنان منت گذاشته اسیرانشان را آزاد كند. رسول خدا (ص) فرمود: «من مدت ها

ص: 186

منتظر شما ماندم و گمان كردم كه دیگر نمی آیید، همانا اسیران تقسیم و داخل سهم ها شده اند». آن گاه از آنان پرسید: «زنان و فرزندان خود را بیشتر دوست دارید یا اموالتان را؟». گفتند اگر زنان و فرزندانمان را به ما بازگردانی برای ما بهتر است. حضرت فرمود: «پس از نماز ظهر برخیزید و بگویید ما رسول خدا را نزد مسلمانان و مسلمانان را نزد رسول خدا درباره آزادی زنان و فرزندانمان شفیع قرار می دهیم». آنان نیز پس از نماز ظهر چنین كردند. پیامبر فرمود: «آنچه حق من و فرزندان عبدالمطلب است به شما بخشیدم». مهاجران هم گفتند حق ما هم از آن رسول خداست. انصار نیز چنین گفتند. بدین سان تمامی شش هزار اسیر آزاد شدند و به محل زندگی خود بازگشتند.

واقدی 3/ 913 گوید: شیما خواهر رضاعی پیامبر (ص) نیز بین اسیران بود، او نزد حضرت آمد و نشانی داد، رسول خدا (ص) به محض این كه او را شناخت اشك هایش جاری شد و عبای خود را برای وی پهن كرد. آن گاه به او فرمود: «اگر دوست داری با اكرام و احترام نزد ما بمان و اگر مایلی چیزی به تو عطا كنم و به سوی قبیله ات باز گرد؟» شیما پیشنهاد دوم را پذیرفت و پس از آن كه اسلام آورد نزد عشیره خود بازگشت.

رسول خدا (ص) از هیئت هوازن پرسید: «مالك بن عوف كجاست؟» گفتند در طائف. فرمود: «به او بگویید اگر مسلمان نزد من بیاید خانواده و مالش را به او پس می دهم و صد شتر نیز به او می بخشم». مالك چون این سخن را شنید شبانه پنهانی از طائف گریخت و در جعرّانه به حضور رسول خدا (ص) رسید و اسلام آورد. حضرت خانواده و

ص: 187

اموالش را با صد شتر به او داد و وی را بر مسلمانان قبیله اش فرمانروا ساخت.

تقسیم غنایم

ابن اسحاق 4/ 134 گوید: رسول خدا (ص) پس از آزاد كردن اسیران هوازن شتر خود را سوار شد. در این هنگام مردم دور آن حضرت را گرفته و به سوی او هجوم بردند و گفتند: ای رسول خدا غنایم، شتران و گوسفندان را قسمت فرما. چنان اطراف ایشان را احاطه كردند كه ناچار به درختی تكیه داد و عبا از دوشش كشیده شد و فرمود: «ای مردم عبای مرا بدهید! به خدا سوگند اگر به شماره درختان تهامه شتر و گوسفند داشته باشید همه آن ها را میان شما تقسیم می كنم». آن گاه به ابوسفیان، حكیم بن حِزام، سهیل بن عمرو، حُویطب بن عبدالعزی، صفوان بن امیه صد شتر و چهل اوقیه نقره داد. به افرادی دیگر نیز مانند مَخْرَمة بن نوفل، عُمیر بن وَهْب، هشام بن عمرو هر یك پنجاه شتر داد. به روایت ابن هشام 4/ 137 این افراد حدود سی نفر و به روایت سبل الهدی 5/ 582 بیش از پنجاه نفر بودند. ابن سعد 2/ 153 گوید: تمامی این بخشش ها را از خمس كه سهم خود حضرت بود پرداخت و این ثابت ترین قول نزد ماست. واقدی 3/ 948 نیز گوید: ثابت ترین دو قول این است كه این بخشش ها از خمس بوده است. سپس غنایم را تقسیم كرد، سهم هر نفر چهار شتر و چهل گوسفند شد. به هركس كه اسب داشت دوازده شتر و صد و بیست گوسفند رسید و اگر بیش از یك اسب داشت برای آن اسبان اضافی دیگر سهمی تعلق نمی گرفت.

ص: 188

خرده گیری كوته نظران

واقدی 3/ 948 گوید: پس از تقسیم غنایم سعد بن ابی وقّاص به پیامبر اعتراض كرد و گفت: ای رسول خدا به عُیینَة بن حِصْن و اقْرَع بن حابس صد تا صد تا شتر بخشیدی ولی جُعیل بن سراقه را رها كرده و چیزی به او ندادی. حضرت فرمود: «من خواستم دل آن دو را به دست بیاورم تا مسلمان شوند ولی جُعیل بن سراقه را به اسلامش واگذاشتم». ذوالخُوَیصِرَه تمیمی نیز نزد حضرت آمد و گفت به عدالت رفتار كن. پیامبر (ص) فرمود:

«وَیْلَكَ! فَمَنْ یَعْدِلُ إِذا لَمْ أَعْدِلْ؟!».

وای بر تو! اگر من به عدالت رفتار نكنم پس چه كسی به عدالت رفتار می كند؟!

انصار نیز از بابت بخشش هایی كه به طوایف عرب شد ناراحت شدند. آن گاه به روایت ابن اسحاق 4/ 141 سعد بن عباده گلایه آنان را به پیامبر رساند. حضرت دستور داد تمامی انصار را در مكانی جدای از دیگر مردم جمع كنند. سپس همراه علی بن ابی طالب نزد آنان رفت و ابتدا گمراهی انصار و هدایت آنان را به وسیله خدا و نیز تصدیق و كمك آنان را به رسول خدا گوشزد كرد و در پایان فرمود: «ای گروه انصار آیا به سبب مختصر مال دنیا كه من خواستم با آن دل گروهی را به دست بیاورم تا مسلمان شوند و شما را به اسلامتان واگذاشتم ناراحت شدید؟ آیا راضی نیستید مردم با گوسفند و شتر بروند و شما رسول خدا را ببرید. سوگند به آن كه جان محمد در دست اوست اگر هجرت نبود من هم یك نفر از انصار بودم. اگر مردم همگی به راهی بروند و انصار به راه

ص: 189

دیگر هرآینه من راه انصار را می روم. بار خدایا انصار و فرزندان انصار و فرزندان فرزندانِ انصار را بیامرز». در این هنگام انصار همگی گریستند و گفتند ما راضی شدیم كه رسول خدا (ص) در سهم ما باشد.

مقریزی در امتاع الاسماع/ 432 گوید: پیامبر سیزده روز در جعرّانه ماند و چون از كار تقسیم غنایم و آزادی اسیران فراغت یافت شب چهارشنبه دوازده روز مانده به پایان ذی القعده راهی مكه شد و با احرام عمره وارد شهر گردید و مناسك عمره را انجام داد و همان شب به جعرّانه بازگشت. آن گاه شب پنج شنبه از راه سَرَف و مر الظهران رهسپار مدینه گردید و در روز جمعه بیست و هفتم ذی القعده پس از دو ماه و شانزده روز وارد مدینه شد. پیش از آن دو نفر از بنی عبدالاشهل مژده فتح و پیروزی حنین را به مدینه برده بودند.

در پایان این بحث چند نكته را باید یادآور شویم، اول این كه آیا آزادی اسیران هوازن پس از تقسیم آنان و یا قبل از آن بوده، اختلاف است. همان گونه كه گذشت واقدی 3/ 950 در یك گزارش از پیامبر نقل می كند كه حضرت به هیئت هوازن فرمود اسیران تقسیم شده اند. اما ابن اسحاق 4/ 134 تصریح دارد كه آزادی اسیران پیش از تقسیم غنایم بوده است. ظواهر امر نیز بر صحت گزارش ابن اسحاق دلالت دارد. گویا هجوم گسترده مردم به سوی رسول خدا و درخواست اكید و صریح آنان درباره تقسیم غنایم به این جهت بوده كه مسلمانان از آن بیم داشتند كه مبادا پیامبر اموال هوازن را نیز مانند اسیرانشان به آنان باز گرداند.

دوم این كه پس از فتح مكه موسم حج فرا رسیده بود. از این رو انتظار

ص: 190

می رفت كه خود پیامبر در مراسم حج شركت كند و آن را هدایت نماید ولی چنین نكرد و به مدینه بازگشت. علت این امر روشن نیست، آیا درباره امنیت مدینه نگرانی داشته و یا مطلب دیگری بوده است، خدا می داند.

سوم این كه در تقسیم غنیمت اگر به تمامی دوازده هزار نیرو سهام تعلق گرفته باشد كه معمولًا هم همین گونه باید باشد و با توجه به این كه پیامبر خمس غنایم را برداشت و مقدار زیادی از آن را به عده ای به عنوان تألیف قلوب داد، سهام كم می آید و به هر نفر این مقدار كه ذكر شده تعلق نمی گیرد و تعداد غنایم كمتر از سهامی است كه ذكر كرده اند.

چهارم با توجه به این كه رسول خدا (ص) پس از جنگ حنین اسیران را تقسیم نكرد و نیز به هیئت هوازن فرمود: «من مدت ها منتظر شما ماندم» معلوم می شود كه به گفته ابن عبدالبرّ در الدرر/ 230 حضرت از اول در این فكر بوده كه اسیران آزاد شوند و بر سر زندگی خویش بازگردند.

اسلام كعب بن زهیر

زُهَیر بن ابی سُلْمی از شعرای بزرگ جاهلیت و از سرایندگان معلَّقات هفتگانه مشهور عرب بود. دو پسر او به نام بُجَیر و كعب نیز از شاعران نامدار عرب بودند. به روایت ابن اسحاق 4/ 144 و ابن اثیر در كامل 2/ 186 روزی بجیر به كعب گفت این گوسفندان را نگهدار من نزد این مرد بروم و ببینم چه می گوید. بجیر نزد رسول خدا (ص) آمد و اسلام آورد. چون خبر به كعب رسید اشعاری در سرزنش و ملامت

ص: 191

برادر خود و بر ضد رسول خدا (ص) سرود و برای بجیر فرستاد و بعدها در اشعار خود نام یكی از زنان بزرگ و با شخصیت مسلمان را می برد و او را هتك حرمت می نمود! رسول خدا (ص) به ناچار خون او را هدر اعلام كرد.

بجیر در جنگ طائف همراه پیامبر (ص) بود، چون از طائف بازگشت نامه ای به كعب نوشت و گفت بدان كه هر كس در حال توبه و پشیمانی نزد رسول خدا بیاید او را می بخشاید. پس هنگامی كه نامه ام به دستت رسید اسلام بیاور و نزد پیامبر بیا، زیرا هركسی مسلمان شود حضرت گذشته وی را نادیده می گیرد. كعب اسلام آورد و چكامه بسیار زیبایی در مدح رسول خدا (ص) سرود و راهی مدینه شد. ابتدا بر مردی از جُهینه كه با او آشنا بود وارد شد، آن گاه صبح همراه آن مرد به مسجد رفت. پس از نماز دوستش به او گفت این رسول خداست برخیز و از او امان بخواه. كعب برخاست پیش رفت و روبروی پیامبر نشست. آن گاه به طور ناشناس دست در دست آن حضرت گذاشت و گفت: ای رسول خدا كعب بن زهیر توبه كرده و مسلمان شده، حال آمده تا از شما امان بگیرد، اگر او را نزد شما بیاورم توبه اش را می پذیری؟

رسول خدا (ص) فرمود: «آری». گفت: ای رسول خدا من كعب بن زهیرم! در این لحظه مردی از انصار خواست گردن او را بزند، حضرت فرمود: «رهایش كن، زیرا در حال توبه و پشیمانی از كار خویش آمده است». سپس كعب چكامه شیوا و پرآوازه خود را برای رسول خدا (ص) قرائت كرد كه از جمله آن این دو بیت است:

ص: 192

نُبِّئْتُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ أَوْعَدَنِی*** وَ الْعَفْوُ عِنْدَ رَسُولِ اللهِ مَأْمُولُ

إِنَّ الرَّسُولَ لَنُورٌ یُسْتَضاءُ بِهِ*** مُهَنَّدٌ مِنْ سُیُوفِ اللهِ مَسْلُولُ

خبر یافتم كه رسول خدا مرا تهدید به مرگ كرده است و حال آن كه از رسول خدا امید عفو و بخشش می رود! پیامبر نوری است كه مردم در پرتو آن هدایت می شوند و او بهترین شمشیر خداوند است كه از غلاف بیرون كشیده شده است.

آن گاه پیامبر (ص) عبایی به او بخشید كه بعدها معاویه آن را از وارثان وی به بیست هزار درهم خرید.

درگذشت زینب

به روایت عیون التواریخ 1/ 340 در سال هشتم حضرت زینب دختر رسول خدا (ص) همسر ابوالعاص بن ربیع بر اثر جراحت و بیماری كه از ضربت هَبّار به او رسیده بود درگذشت و رحلت او موجب تأثر شدید پیامبر گردید. زینب (س) دو فرزند داشت یك پسر به نام علی كه در دوران نوجوانی درگذشت و یك دختر به نام امامه كه امیرالمؤمنین (ع) پس از رحلت حضرت زهرا به وصیت خود ایشان با او ازدواج كرد. قبلًا نیز ام كلثوم و رقیه دو دختر دیگر رسول خدا درگذشته بودند. از این پس از دختران پیامبر فقط فاطمه زهرا (س) در قید حیات بود.

تولد ابراهیم

به روایت یعقوبی 2/ 87 در ذی الحجه سال هشتم ابراهیم از ماریه قبطیه كه هدیه زمامدار مصر به پیامبر بود متولد شد. پیامبر (ص) گویا به یاد

ص: 193

جدش ابراهیم خلیل نام فرزندش را ابراهیم گذاشت. آن گاه جبرئیل نازل شد و گفت: سلام بر تو ای ابوابراهیم. روز هفتم ولادتش گوسفندی برای او عقیقه كرد، موی سر نوزاد را تراشید و به وزن آن نقره در راه خدا انفاق كرد. زنان انصار در شیردادن او به رقابت برخاستند و رسول خدا (ص) او را به ام بَرْدَه دختر مُنذر بن زید سپرد.

ولادت ابراهیم سبب شد تا ماریه از كنیزی به مقام همسری ارتقا یابد و مقام و موقعیت بیشتری نزد پیامبر پیدا كند. چون پس از حضرت خدیجه او تنها زنی بود كه افتخار فرزند داشتن از ایشان را پیدا كرد. به روایت بلاذری/ 450 و قمی 2/ 318 این امور باعث حسادت عایشه گردید، او زبان به شماتت و تهمت و سخنان ناشایست و ناروا گشود تا ماریه را از چشم حضرت بیندازد.

سریه امیرالمؤمنین به فلس

بتخانه فُلْس در سرزمین نَجْد و متعلق به قبیله طَی بود، ریاست این طایفه را سخاوتمند شهیر جهان عرب حاتم طایی برعهده داشت. عَدی فرزند حاتم كه كیش مسیحیت را برگزیده بود، پس از درگذشت پدرش رئیس و فرمانروای قبیله طی شد. به روایت واقدی 3/ 984 رسول خدا (ص) علی (ع) را همراه صد و پنجاه مرد انصاری كه در بین آنان بزرگان اوس و خزرج بودند با صد شتر و پنجاه اسب به سوی قبیله طی در سرزمین نَجْد فرستاد و دستور داد بتخانه فُلْس را ویران كند. امیرالمؤمنین رایت سپاه را به سهل بن حُنیف و پرچم را به جبّار بن صخر داد. سپاهیان اسلام به سوی نَجْد حركت كردند. به نزدیكی سرزمین آنان كه رسیدند حباب بن

ص: 194

منذر، ابوقَتاده و ابونائله برای جمع آوری اطلاعات به اطراف رفتند، آنان غلامی را كه جاسوس قبیله طی بود دستگیر كرده و نزد امیرالمؤمنین آوردند و حضرت از او به عنوان راهنما استفاده كرد. نیروهای اسلام صبحگاهان بر سر قبیله طی هجوم بردند و در یك درگیری بیشتر آنان را اسیر كردند و تعدادی شتر و گوسفند را به غنیمت گرفتند. از خاندان حاتم سَفّانه خواهر عدی و چند دختر بچه دیگر اسیر شدند. اسیران خاندان حاتم جداگانه نگهداری می شدند. رئیس قبیله طی عدی بن حاتم نیز طبق برنامه ای كه از قبل تدارك دیده بود با خانواده خود به سوی شام گریخت. آن گاه علی (ع) به بتخانه فُلْس رفت و آن را ویران كرد و از خزانه آن سه شمشیر و سه زره و مقداری پارچه و لباس همراه آورد. در یكی از مناطق غنایم و اسیران را تقسیم كردند ولی از تقسیم اسیران خاندان حاتم خودداری شد.

به روایت ابن اسحاق 4/ 225 سفّانه دختر حاتم نزدیك مسجد پیامبر در خانه رَمْلَه دختر حارث با احترام نگهداری می شد. هرگاه رسول خدا از آن جا عبور می كرد او می گفت: ای رسول خدا (ص) پدرم درگذشته و یاورم گریخته است، بر من منت گذار خداوند بر تو منت گذارد. در هر مرتبه حضرت می پرسید: «یاورت كیست؟». می گفت: عدی بن حاتم. حضرت می فرمود: «همان كه از خدا و رسولش گریزان است!». خواهر عدی ناامید شد. روز چهارم پس از آن كه پیامبر عبور كرد دیگر سخنی نگفت. علی (ع) به او اشاره كرد برخیز و سخن بگو. سفّانه برخاست و سخن هر روز خود را تكرار كرد. رسول خدا سفّانه را آزاد كرد و به او لباس، مركب و خرجی راه داد و همراه كاروانی از قوم خودش كه مورد

ص: 195

اعتماد بودند به شام فرستاد. سفّانه از مردم پرسید آن مردی كه به من اشاره كرد سخنت را تكرار كن كیست؟ گفتند: علی است و همو است كه شما را اسیر كرد. مگر او را نمی شناسی؟ گفت نه به خدا سوگند از آن هنگام كه اسیر گشتم تا زمانی كه وارد این خانه شدم جامه خود را بر صورتم كشیدم و گوشه چادرم را بر روبندم افكندم نه چهره او و نه چهره هیچ یك از یارانش را ندیدم.

عدی گوید من به توصیه خواهرم به مدینه رفتم و در مسجد خدمت رسول خدا رسیدم. حضرت پرسید: «كیستی؟» گفتم عدی بن حاتم. پیامبر مرا به خانه خویش برد. در بین راه به پیرزنی ضعیف برخورد، او در باره مشكلات خود به تفصیل سخن گفت و حضرت گوش می داد. با خود گفتم به خدا سوگند این مرد پادشاه نیست. سپس وارد خانه حضرت شدیم تشكی از لیف خرما برای من پهن كرد و فرمود: «روی این بنشین». گفتم شما روی آن بنشین، نپذیرفت. آن گاه من روی آن نشستم و خودش روی زمین نشست. با خود گفتم به خدا این رفتار پادشاهان نیست. سپس حضرت از عقیده و امور شخصی من خبر داد. در این هنگام فهمیدم كه او پیامبر مرسل است، اسلام آوردم و نزد خانواده خویش باز گشتم.

خلاصه درس

جنگ حنین: قبایل هوازن و ثقیف هنگامی كه شنیدند پیامبر از مدینه حركت كرده گمان كردند به جنگ آنان می آید، از این رو نیروهای خود را جمع كردند. قبیله های نَصْر، جُشَم، سَعْد و گروهی از بنی غَیلان با

ص: 196

هَوازِن و ثَقِیف همراه شدند. به دره حنین رسیدند و در آن جا موضع گرفتند. رسول خدا (ص) پس از فتح مكه كه در روز جمعه بیستم رمضان رخ داد پانزده روز در آن جا توقف كرد، آن گاه تصمیم به سركوبی هوازن و ثقیف گرفت. سپاه اسلام با حمله غیرمنتظره و غافلگیرانه مواجه شد و نتوانست تعادل و ثبات خود را حفظ كند. نخست بنی سُلیم كه به فرماندهی خالد بن ولید در مقدمه سپاه بودند پا به فرار گذاشتند، پس از آن اهل مكه و سپس عموم مسلمانان گریختند. نه نفر استوار و ثابت قدم عبارت بودند از علی بن ابی طالب، عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، ابوسفیان بن حارث، نوفل بن حارث، ربیعة بن حارث، عبدالله بن زبیر بن عبدالمطلب، عُتْبَه و مُعَتِّب پسران ابولهب. مرد بی باك و متهوّری از قبیله هوازن به نام ابوجَرْوَل سوار بر شتر سرخ موی شده و پرچم سیاهی را بر سر نیزه بلندی زده بود و بی محابا پیشاپیش سپاه دشمن می آمد. علی (ع) به سوی او رفت و ضربتی به پشت شتر زد و او را به زمین انداخت. با كشته شدن ابوجَرْوَل سپاه دشمن رو به هزیمت گذاشت و مسلمانان فراری به سوی رسول خدا بازگشتند.

علی (ع) به تنهایی چهل نفر از قهرمانان دشمن را كشت. ام عُماره، ام سُلیم، ام سَلیط و ام حارث زنان قهرمانی بودند كه شمشیر به دست گرفته و قهرمانانه پایداری كردند. با پایداری رسول خدا و دعوت سپاه اسلام به بازگشت، مسلمانان یكی پس از دیگری بازگشتند تا آن كه شمار آنان به صد نفر رسید و جنگ دیگر بار شدت گرفت. با صلابت و استواری رسول خدا (ص) و رشادت امیرالمؤمنین (ع) و نزول فرشتگان مشركان زن و فرزندان و اموال خود را در میدان جنگ برجای گذاشته و رو به

ص: 197

هزیمت نهادند و هنوز شب فرا نرسیده بود كه خبر پیروزی پیامبر به مكه رسید. یگانه سردار دلیر و ثابت قدم كه بعد از رسول خدا (ص) از همه بیشتر پایداری و استقامت كرد امیرالمؤمنین (ع) بود. بدون شك در جنگ حنین فرشتگان به یاری مسلمانان شتافتند. قرآن در سوره توبه آیه بیست و شش می فرماید: در روز حنین خداوند سپاهیانی را فرستاد كه شما آنان را نمی دیدید.

ام سُلیم به پیامبر گفت: یا رسول الله (ص) دیدی اینان چگونه تو را تسلیم دشمن كرده و فرار كردند و شما را تنها گذاشتند؟! هنگامی كه به آنان دسترسی پیدا كردی عفوشان مفرما و آنان را همانند مشركان بكش. حضرت فرمود: «خداوند خود كفایت می كند و عافیت الهی گسترده تر از این است».

جنگ طائف: طائف پس از خیبر دومین شهر حصارداری بود كه سپاه اسلام با آن مواجه شد. فراریان هَوازِن و ثقیف سه دسته شدند؛ گروهی از جمله مالك فرمانده سپاه شرك به طائف، دسته ای به اوطاس و عده ای هم به نَخْلَه رفتند. رسول خدا سوارانی را برای سركوبی آنان به نخله فرستاد. سپاهی را نیز به فرماندهی ابوعامر اشعری، عموی ابوموسی اشعری به اوطاس اعزام كرد. ابوعامر ضمن جنگ سختی كشته شد. او قبل از شهادت ابوموسی را به جای خود نصب كرد. ابوموسی جنگ را ادامه داد و پس از شكست دشمن نزد پیامبر بازگشت. تعداد زیادی از ثقیفیان كه همراه فرمانده شورشیان مالك بن عوف به طائف رفته بودند داخل قلعه بسیار مستحكم آن شهر شده و موضع گرفتند. درون قلعه چاه آب و غذای یك سال وجود داشت و نیازی به خارج شدن از قلعه نبود.

ص: 198

رسول خدا نیز همراه سپاه اسلام به قصد محاصره طائف حركت كرد. پیامبر كنار قلعه شهر طائف اردو زد و شهر را محاصره كرد. ثقیفیان كه دیدند تاب و توان مبارزه با سپاه اسلام را ندارند داخل قلعه های خود موضع گرفتند و بیرون نیامدند.

پیامبر (ص) برای آن كه بتواند با كمترین كشته و خون ریزی دشمن را به تسلیم وادار سازد، دستور داد تاك ها را قطع كنند و بسوزانند. در این هنگام التماس و استغاثه دشمن شروع شد. روزی نافع بن غیلان با گروهی از سواران ثقیف از قلعه طائف خارج شد. امیرالمؤمنین (ع) در وادی وَجّ با آنان برخوردند و نافع را كشت. مشركان فرار كردند و این باعث وحشت ثقیف شد. بدین جهت گروهی از آنان نزد پیامبر آمدند و اسلام آوردند. رسول خدا برای گشودن دژ طائف از تمامی شیوه های جنگی استفاده كرد ولی با سرسختی كه ثقیف از خود نشان داد موفق به فتح طائف نشد.

زُهَیر بن ابی سُلْمی از شعرای بزرگ جاهلیت و از سرایندگان معلَّقات هفتگانه مشهور عرب بود. دو پسر او به نام بُجَیر و كعب نیز از شاعران نامدار عرب بودند. بجیر نزد رسول خدا آمد و اسلام آورد. چون خبر به كعب رسید اشعاری در سرزنش و ملامت برادر خود و بر ضد رسول خدا سرود. بجیر در جنگ طائف همراه پیامبر بود، چون از طائف بازگشت نامه ای به كعب نوشت و گفت بدان كه هر كس در حال توبه و پشیمانی نزد رسول خدا بیاید او را می بخشاید. كعب نیز اسلام آورد و چكامه بسیار زیبایی در مدح رسول خدا سرود و راهی مدینه شد.

در سال هشتم حضرت زینب دختر رسول خدا (ص) همسر ابوالعاص بن ربیع بر اثر جراحت و بیماری كه از ضربت هَبّار به او رسیده بود

ص: 199

درگذشت و رحلت او موجب تأثر شدید پیامبر گردید.

در ذی الحجه سال هشتم ابراهیم از ماریه قبطیه متولد شد. پیامبر گویا به یاد جدش ابراهیم خلیل نام فرزندش را ابراهیم گذاشت.

سریه امیرالمؤمنین به فلس: نیروهای اسلام صبحگاهان بر سر قبیله طی هجوم بردند و در یك درگیری بیشتر آنان را اسیر كردند و تعدادی شتر و گوسفند را به غنیمت گرفتند. علی (ع) به بتخانه فُلْس رفت و آن را ویران كرد. در یكی از مناطق غنایم و اسیران را تقسیم كردند ولی از تقسیم اسیران خاندان حاتم خودداری شد.

عدی گوید: من به توصیه خواهرم به مدینه رفتم و در مسجد خدمت رسول خدا (ص) رسیدم. پیامبر (ص) مرا به خانه خویش برد. از كارهای حكیمانه وی فهمیدم كه او پیامبر مرسل است، اسلام آوردم و نزد خانواده خویش بازگشتم.

خود آزمایی

1. علت فرار سپاه اسلام در جنگ حنین چه بود؟

2. ابوجرول چگونه و به دست چه كسی كشته شد؟

3. قهرمان جنگ حنین چه كسی بود؟

4. حضور فرشتگان را در جنگ حنین توضیح دهید.

5. چگونگی محاصره طائف را شرح دهید.

6. شعرای بزرگ جاهلیت را كه اسلام آوردند نام ببرید.

7. نام پسر پیامبر (ص) از ماریه قبطیه چه بود؟

8. داستان اسلام آوردن عدی پسر حاتم طایی را توضیح دهید.

ص: 200

درس چهاردهم جنگ تبوك، … و سریه علی بن ابی طالب در یمن

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- علت وقوع جنگ تبوك را بدانیم.

- به چگونگی حوادث جنگ تبوك پی ببریم.

- با داستان اعزام خالد به دومة الجندل آشنا شویم.

- به علت ساختن مسجد ضرار پی ببریم.

- دیدگاه قرآن را درباره جنگ تبوك بدانیم.

- با دستاورد های جنگ تبوك آشنا شویم.

- ماجرای اعلام برائت از مشركین را بدانیم.

- اقدامات پیامبر را برای مسلمان كردن مردم یمن بدانیم.

در این درس به جنگ تبوك، علت وقوع و موقعیت مكانی آن، امضای قرارداد صلح مبنی بر پرداخت جزیه با یوحنّا بن رؤبه حاكم ایله و اكیدر بن عبدالملك كندی پادشاه دومة الجندل، اقدامات منافقین و

ص: 201

ساختن مسجد ضرار به عنوان پوششی برای توطئه بر ضد رسول خدا و مسلمانان، نگاه قرآن به جنگ تبوك، دستاوردهای جنگ تبوك، نزول آیات آغازین سوره برائت درباره قوانین جدید، قرائت آیات در روز عید قربان در سرزمین منی به وسیله حضرت علی (ع)، ارسال معاذ از سوی پیامبر به یمن برای گسترش اسلام، اعزام خالد بن ولید به یمن و عدم پذیرش اسلام از سوی قبیله همدان و اسلام آوردن قبیله همدان به دست حضرت علی (ع) به یمن از سوی پیامبر، سریه امیرالمؤمنین در یمن و اسلام آوردن قبیله مذحج خواهیم پرداخت.

جنگ تبوك

سرزمین تبوك بنابر تصریح مسعودی در التنبیه والاشراف/ 235 و مقدسی در البدء والتاریخ 2/ 239 در نود فرسنگی شمال مدینه در نزدیكی مرز شام قرار داشته است. مؤلف معالم الاثیره/ 69 گوید: تبوك در حدود صد و سی فرسنگی شمال مدینه قرار دارد. بنابراین حدود چهل فرسنگ بیشتر از آن فاصله ای است كه قدما گفته اند. در جمع بین این دو قول شاید بتوان این نكته را بیان داشت كه مقصود پیشینیان منطقه تبوك بوده و محل مورد نظر معاصرین خود تبوك است و یا آن كه راه قدیم و جدید متفاوت است.

درباره علت جنگ تبوك اختلاف است. به روایت واقدی 3/ 990 رسول خدا (ص) خبر یافت كه هِرَقْل (هراكلیوس) امپراتور روم سپاه عظیمی گرد آورده و جیره یك سال آنان را پرداخته و قبایل لَخم، جُذام،عامله، غسّان و غیر آنان از عرب های نصرانی آماده جنگ با مسلمانان

ص: 202

شده اند و طلایه سپاه خود را تا بَلْقاء پیش فرستاده و خود هِرَقْل در حِمْص اقامت گزیده است. این خبر به وسیله بازرگانان كه روغن و آرد به مدینه حمل می كردند انتشار یافت.

یعقوبی 2/ 67 نوشته است: علت جنگ تبوك برای خونخواهی جعفر بن ابی طالب (ع) بوده است كه به دست سپاه روم در سرزمین موته شهید شد. در سبل الهدی 5/ 626 علت های دیگری نیز ذكر شده است.

بسیج سپاه

گرچه حلبی 3/ 129 گفته جنگ تبوك در فصل پاییز بوده و این با تقویم وُوسْتِنْفِلْد نیز مطابقت دارد ولی به نظر می رسد كه در فصل تابستان بوده، چون ابن اسحاق 4/ 159 می گوید: جنگ تبوك در شدت گرما و در فصل برداشت محصول بود. گرمی هوا و خشكسالی و تا حدودی قحطی از طرفی و دوری راه و نگرانی از سپاه عظیم روم از طرفی دیگر بسیج این سپاه را دشوار ساخته بود.

این سپاه را با الهام از قرآن جیش العسره (سپاه سختی) نامیدند، زیرا مسلمانان در این جنگ سختی و دشواری زیادی متحمل شدند. زمخشری در كشّاف 2/ 318 گوید: هوای بسیار گرم، خشكسالی و قحطی این سپاه را در شدت گرفتاری قرار داده بود و از نظر مركب و غذا و آب بسیار در مضیقه بودند. هر ده نفر به نوبت بر یك شتر سوار می شدند و از خرما و جوی كرم زده و روغن مانده بدبو استفاده می كردند. شدت گرسنگی تا به آن جا رسید كه به هر دو نفر یك دانه خرما تعلق می گرفت كه آن را با هم تقسیم می كردند و از تشنگی گاهی شتر می كشتند و آب های داخل

ص: 203

شكم او را می نوشیدند. ابن اسحاق 4/ 159 گوید: با این كه پیامبر در اكثر جنگ ها برای غافلگیری دشمن مقصد و مقصود خود را برای سپاهیان نمی گفت و از راه غیر معمولی حركت می كرد ولی در جنگ تبوك به لحاظ قدرت و عظمت سپاه روم و بُعد مسافت از همان ابتدا مقصد و هدف خود را بیان داشت و به مسلمانان دستور داد تا خود را برای جنگ با امپراتور روم مجهز و آماده كنند.

واقدی 3/ 990 گوید: رسول خدا (ص) از تمام قبایل كمك خواست و افرادی را برای بسیج تیره ها به طوایف مختلف گسیل داشت و از مكه نیز درخواست نیرو كرد. سرانجام سپاهی بزرگ متشكل از سی هزار نفر، دوازده هزار شتر و ده هزار اسب آماده شد.

در این جنگ منافقان به طور گسترده و برنامه ریزی شده در میان مردم كارشكنی می كردند، آنان به مردم می گفتند در این گرمای شدید به جنگ نروید این فصل برای جنگ مناسب نیست.

هزینه جنگ

سپاه اسلام نیاز به هزینه و مخارج زیادی داشت، پیامبر در این مورد بسیج عمومی كرد و از همه خواست در تأمین سپاه تبوك شركت كنند. مسلمانان با شوق و رغبت در جهاد مالی شركت كردند، حتی فقیران و نیازمندان در حد توان خود كمك می كردند. به روایت زمخشری در كشّاف 2/ 294 ابوعقیل انصاری یك صاع خرما آورد و گفت: ای رسول خدا در نخلستان كار می كردم دو صاع خرما اجرت گرفتم، یكی را برای خانواده ام و دیگری را برای هزینه جنگ آوردم. بسیاری از زنان مسلمان

ص: 204

نیز زیورآلات خود را تقدیم كردند تا در كار تجهیز سپاه مصرف شود. هزینه اساسی و عمده سپاه بر دوش ثروتمندان و متمكّنان بود. به روایت طبرسی/ 122 و مقریزی/ 446 عباس بن عبدالمطلب، سعد بن عباده، عثمان بن عَفّان، عبدالرحمن بن عوف، طلحه، زبیر و عده ای دیگر بیشتر مخارج جنگ را تأمین كردند. برخی از منافقان نیز از روی ریا و خودنمایی كمك هایی كردند.

امیرالمؤمنین جانشین پیامبر

هنگام حركت پیامبر مدینه ملتهب و بحرانی بود، ماندن عده زیادی از منافقان در شهر و دوری مسافت تبوك اوضاع نگران كننده ای پدید آورده بود. از این رو رسول خدا (ص) تصمیم گرفت فرد لایقی را به عنوان جانشین خود در مدینه بگذارد تا او بتواند امنیت شهر را در غیاب حضرت حفظ كند. این فرد جز امیرالمؤمنین كس دیگری نمی توانست باشد. به روایت شیخ مفید/ 83 به علی (ع) فرمود:

«یا عَلِیُّ إِنَّ الْمَدِینةَ لاتَصْلُحُ إِلَّا بِی أَوْ بِكَ».

ای علی مدینه جز با ماندن من یا تو سامان نخواهد گرفت.

منافقان كه دیدند با وجود علی (ع) نقشه های آنان عملی نخواهد شد، برای بیرون كردن او به شایعه پراكنی پرداخته و گفتند پیامبر، علی را برای تجلیل و احترام و دوستی به جانشینی خود نگذاشته بلكه از او آزرده خاطر گشته و از روی بی اعتنایی بوده است. امیرالمؤمنین برای تكذیب و رسوایی آنان سلاح خود را برداشت و در جُرْف به سپاه اسلام پیوست و گفت: «ای رسول خدا! منافقان گمان می كنند كه از من رنجیده خاطر

ص: 205

گشته ای و مرا از روی ناراحتی و بی اعتنایی در مدینه گذاشته ای؟». حضرت فرمود: «دروغ گفته اند بلكه تو را جانشین خود در دار هجرتم و بین اهل بیت و اقوامم می گذارم. برادرم به جای خود بازگرد كه مدینه جز با ماندن من یا تو سامان نخواهد گرفت». سپس به روایت ابن اسحاق 4/ 163 و دیگران جمله تاریخی خود را بیان داشت و فرمود:

«أَفَلا تَرْضَی یا عَلِیُّ أَنْ تَكُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسَی إِلّا أَنَّه لا نَبِیَّ بَعْدِی؟».

ای علی آیا راضی نیستی كه نسبت به من همانند منزلت هارون نسبت به موسی را داشته باشی، جز آن كه پس از من پیامبری نیست؟

عرض كرد «همانا راضی شدم» و در پی آن به مدینه بازگشت.

صف آرایی سپاه

رسول خد (ص) در ثنیة الوداع اردو زد و به صف آرایی و تنظیم سپاه خود پرداخت. یعقوبی 2/ 67 و طبرسی/ 122 نوشته اند: رسول خدا پرچم مهاجران را به زبیر داد و طلحه را بر میمنه سپاه و عبدالرحمن بن عوف را بر میسره گمارد. دیار بكری در تاریخ الخمیس 2/ 125 گوید: پرچم اوس و پرچم خزرج را به ابودُجانه و یا حُباب بن مُنذر سپرد. آن گاه به سوی سرزمین تبوك حركت كرد. راهنمای آن حضرت در این سفر علقمة بن فَغْواء خزاعی بود.

ابن اسحاق 4/ 167 گوید: ابوذر به لحاظ ناتوانی شترش از پیوستن به پیامبر عقب ماند و در ذی المَرْوَه شترش از حركت بازایستاد. ناچار بار

ص: 206

خود را به دوش گرفت و تنها و پیاده به راه افتاد. در نیمروزی بود كه برخی از مسلمانان او را از دور دیدند و به رسول خدا (ص) گفتند مردی تنها در راه می آید. فرمود: «كُنْ أَباذَرّ» امیدوارم ابوذر باشد. چون دقت كردند گفتند: یا رسول الله به خدا سوگند ابوذر است. حضرت فرمود:

«رَحِمَ اللهُ أَباذَرٍّ، یَمْشِی وَحْدَهُ وَ یَمُوتُ وَحْدَهُ وَ یُبْعَثُ وَحْدَهُ».

خدا ابوذر را رحمت كند، تنها می رود و تنها می میرد و تنها برانگیخته می شود.

شبهه افكنی منافقان

به روایت ابن اسحاق 4/ 166 در این غزوه عده ای از منافقان نیز شركت كردند و اندك مناسبتی كه پیش می آمد به شبهه افكنی و ایجاد شك و تردید در عقاید مسلمانان و زخم زبان به رسول خدا مبادرت می ورزیدند. از جمله وقتی شتر آن حضرت در بین راه گم شد و اصحاب به جستجوی آن پرداختند، یكی از منافقان به نام زید بن لُصَیت گفت مگر نمی پندارد كه پیامبر است و از آسمان خبر می دهد، پس چگونه اكنون نمی داند شترش كجاست؟! پیامبر (ص) از گفتار زید خبر داد و فرمود: «به خدا قسم من چیزی جز آن چه خدا به من تعلیم می دهد نمی دانم.

اكنون خداوند مرا به محل آن راهنمایی كرد. شتر در این دره است و مهارش به درختی گیر كرده است، بروید آن را بیاورید». رفتند و شتر را آوردند. منافقان نفاق پراكنی های دیگری نیز مرتكب شدند كه در سوره توبه بیان شده است.

ص: 207

اقامت در تبوك

رسول اكرم (ص) و مسلمانان پس از تحمل دشواری ها و پیمودن بیابان های مخوف و راه های سخت سرانجام به سرزمین تبوك رسیدند و به روایت واقدی 3/ 1019 مطلع شدند خبری كه درمورد اعزام نیرو از طرف امپراتور روم به مناطق مرزی داده بودند دروغ بوده است. برخی نیز معتقدند كه حضور مقتدرانه پیامبر در تبوك و كثرت سپاه آن حضرت موجب نگرانی امپراتور روم شد و به این جهت او صلاح دید كه سپاه خود را به مركز فرا خواند و به جنگ با مسلمانان نپردازد. رسول خدا (ص) بیست روز در تبوك توقف كرد و در این مدت با فرمانروایان مرزی كه همگی تحت سلطه پادشاه روم بودند معاهدات و قراردادهایی بست و سریه هایی به اطراف اعزام كرد. یوحَنّا بن رُؤبه حاكم ایلَه (بندر عقبه) نزد پیامبر آمد و حضرت قطعه ای پارچه به او بخشید و با وی قرارداد صلح و پرداخت جزیه امضا كرد.

اعزام خالد به دومة الجندل

به نقل ابن اسحاق 4/ 169 پیامبر (ص) در همان زمان كه در تبوك به سر می برد خالد بن ولید را با چهارصد و بیست سوار در ماه رجب به سوی اكَیدِر بن عبدالملك كِنْدی كه نصرانی و پادشاه دَوْمَةُ الجندل بود فرستاد. خالد گفت عده سپاه من اندك است. حضرت فرمود: «در حالی كه پی شكار گاو است بر او دست خواهی یافت» و نیز فرمود: «اگر به او دست یافتی او را نكش و نزد من بیاور، مگر آن كه از تسلیم شدن خودداری كند». خالد با سپاه خود به دومة الجندل رفت و در یك شب

ص: 208

مهتابی كه اكیدر با چند نفر از خاندان خود از جمله برادرش حسّان در حال تعقیب و شكار گاو بودند بر آنان یورش برد، برادر او را كشت و خودش را اسیر كرد. خالد به اكیدر به این شرط امان داد كه قلعه دومة الجندل را بر وی بگشاید. آن گاه خالد او و برادر دیگرش مُضاد را نزد رسول خدا آورد. حضرت آن دو را امان داد و قرارداد صلحی مبنی بر پرداخت جزیه با آنان امضا كرد.

بازگشت به مدینه

واقدی 3/ 1019 گوید: پیامبر (ص) با اصحاب خود درباره پیشروی به سوی شام و روم شرقی مشورت كرد. عمر گفت اگر مأمور به حركت هستی حركت كن. حضرت فرمود: «اگر مأمور به حركت بودم هیچ گاه با شما مشورت نمی كردم». عمر گفت روم سپاهیان زیادی دارد و در سرزمین آنان حتی یك نفر مسلمان هم نیست و شما به آنان نزدیك شده ای و این نزدیك شدن شما آنان را ترسانده است. اگر صلاح می دانی امسال بازگردیم تا ببینیم بعد چه می شود. دوری راه و كمبود تداركات، خستگی مسلمانان و فزونی سپاه روم شاید اموری بود كه باعث شد رسول خدا تصمیم به بازگشت به مدینه بگیرد و فتح شام را به زمانی دیگر واگذارد. در بازگشت به مدینه دوباره سپاهیان اسلام دچار مشكلات تداركاتی شدند و از نظر غذا و آب به شدت در مضیقه قرار گرفتند و این بار هم با دعای پیامبر و عنایات الهی از این مشكلات نجات پیدا كردند.

واقدی 3/ 1042، طبرسی/ 123 و دیگران نوشته اند گروهی از منافقان

ص: 209

210

توطئه كردند تا شتر رسول خدا (ص) را در گردنه ای میان تبوك و مدینه رم دهند و ایشان را به میان دره پرتاب كرده و بكشند. حضرت به وسیله وحی از توطئه آنان باخبر شد. وقتی سپاه اسلام به گردنه رسید پیامبر به مسلمانان فرمود اگر بخواهند می توانند از پایین گردنه نیز عبور كنند، چون هم آسان تر و هم وسیع تر است ولی خود حضرت از بالای دره حركت كرد. به عمار دستور داد مهار شتر را بگیرد و به حذیفه فرمود از پشت سر شتر را براند.

شب هنگام بود كه رسول خدا (ص) به بالای دره رسید. منافقان كه از قبل خود را آماده كرده و صورت های شان را با پارچه پوشاند بودند خود را به نزدیك شتر حضرت رساندند تا توطئه قتل را عملی كنند. پیامبر بی درنگ نهیبی به آنان زد و به حذیفه فرمود: «با عصایی كه در دست داری بر روی شترانشان بزن». حذیفه چنان كرد.

حلبی 3/ 143 در یك نقل گوید: شتر پیامبر رم كرد و قسمتی از بار خود را انداخت. منافقان كه حدس زدند پیامبر از طریق وحی از توطئه آنان مطلع گشته چار وحشت شدند و گریختند. رسول خدا (ص) اسامی آنان را به عمار و حذیفه فرمود و دستور داد مكتوم دارند و به دیگران نگویند. به روایت واقدی 3/ 1043، اسید بن حُضیر صبح نزد پیامبر آمد و از ایشان خواست اجازه دهد تا منافقانی را كه به جان حضرتش قصد سوء داشتند گردن بزند. رسول خدا كه همواره نسبت به افكار عمومی توجه خاصی داشت فرمود: «دوست ندارم مردم بگویند همین كه محمد از جنگ با مشركان فراغت یافت دست به كشتن یاران خود زد». تعداد این منافقان را دوازده، چهارده و پانزده نفر

ص: 210

هم گفته اند. اما درباره این كه اینان چه كسانی بودند بین اهل سنت و تشیع اختلاف زیاد است تا آن جا كه در برخی گزارش ها شیعه و سنی روی یك نفر هم توافق ندارند. گویا بعدها دست سیاست این موضوع را دگرگون و تحریف كرد، نام بعضی را حذف و نام اشخاصی را به جای آنان ثبت نمود.

بوسه بر دست كارگر

به روایت ابن اثیر در اسدالغابه 2/ 269 در بازگشت از جنگ تبوك سعد انصاری از رسول خدا (ص) استقبال كرد. پیامبر با او مصافحه نمود و سپس فرمود:

«ما هذَا الَّذِی أَكْتَبَ یَدَیْك؟».

چه باعث شده دستت این قدر زبر شده است؟

گفت: یا رسول الله بیل می زنم و طناب می كشم و با این كار خرجی عائله ام را در می آورم. رسول خدا دست او را بوسید و فرمود:

«هذِهِ یَدٌ لاتَمَسُّهَا النّارُ».

این دستی است كه آتش جهنم به آن نمی رسد.

مسجد ضرار

به روایت ابن اسحاق 4/ 173 عده ای از منافقان در محله قبا مسجدی ساختند و زیر پوشش آن به توطئه بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان پرداختند. دیاربكری 2/ 130 گوید: ابوعامر راهب پدر حنظله غسیل الملائكه از مدینه به مكه رفت و همواره بر ضد حضرت فعالیت می كرد.

ص: 211

بعد از فتح مكه به طائف فرار كرد و پس از شكست هوازن و ثقیف در جنگ حنین و طائف به شام گریخت. هنگام فرار به شام به منافقان مدینه پیغام فرستاد كه برای مقابله با پیامبر مسجدی بسازند و در پوشش آن نیرو و سلاح جمع كنند و به آنان گفت من در حال رفتن نزد قیصر پادشاه روم هستم و از آن جا با سپاهی از رومیان به مدینه می آیم. آن گاه محمد و یارانش را از آن شهر اخراج خواهم كرد. منافقان مسجدی ساختند و هنگامی كه رسول خدا عازم تبوك بود عده ای به نمایندگی از آنان خدمت ایشان رسیدند و گفتند ما برای افراد پیر و ضعیف و نیز شب های زمستانی و بارانی مسجدی بنا كرده ایم، دوست داریم نزد ما بیایید و با ما در آن جا نماز بگزارید. پیامبر فرمود: «من آماده سفرم و سرگرم تهیه مقدمات آن هستم، اگر به خواست خداوند بازگشتم پیش شما خواهم آمد و با شما نماز خواهم گزارد».

ابن اسحاق 4/ 174 گوید: در بازگشت از تبوك وقتی به منزل ذی اوان رسید به وسیله وحی از اغراض شوم آنان مطلع گشت. سپس بی درنگ چند نفر از اصحاب خود را فرستاد و فرمود: «بروید این مسجدی را كه اهل آن ستمگرند ویران كنید و سپس بسوزانید». آنان مسجد ضرار را ویران كردند و سوزاندند و جایش را به مزبله تبدیل كردند.

تأدیب سه متخلف

در ابتدای غزوه تبوك اشاره كردیم كه به جز منافقان عده ای از مؤمنان نیز بدون عذر موجه به لحاظ گرفتاری شخصی و سهل انگاری و ترس از گرما و دوری راه از رفتن به جنگ خودداری كردند. واقدی

ص: 212

3/ 1049 گوید: وقتی رسول خدا (ص) به مدینه بازگشت طبق معمول به مسجد رفت دو ركعت نماز خواند و سپس با مردم به گفتگو پرداخت. در این هنگام هشتاد و چند نفر از منافقان كه از جنگ تخلف ورزیده بودند عذر و بهانه ای برای كار خود تراشیدند. حضرت ظاهر گفتارشان را پذیرفت و باطن كارشان را به خدا واگذار نمود. اما سه نفر از شخصیت های سرشناس مدینه كعب بن مالك شاعر رسول خدا، مُرارة بن ربیع و هلال بن امیه كه مسلمان مؤمن بودند نزد پیامبر آمده حقیقت را اظهار داشته و گفتند ما بدون عذر در مدینه ماندیم. حضرت سخنانشان را تصدیق كرد و از آنان خواست فعلًا بروند تا ببیند خدا درباره ایشان چه می فرماید. بعد دستور داد كه كسی با آنان ارتباط نداشته باشد، حتی با ایشان سخن هم نگویند. چندی كه گذشت زنانشان نیز مأمور شدند كه از آمیزش با آنان خودداری كنند. با اعمال این محدودیت ها كار به جایی رسید كه زمین بر ایشان تنگ شد و ناچار سر به بیابان گذاشتند. روزها روزه می گرفتند و كارشان گریه و توبه و استغفار بود. پس از پنجاه روز خداوند رحمان توبه شان را پذیرفت و آنان به اجتماع مسلمین و آغوش خانواده بازگشتند.

جنگ تبوك در قرآن

خداوند در سوره توبه از آیه سی و هشت تا اواخر این سوره سرگذشت جنگ تبوك و سستی مسلمانان و كارشكنی منافقان را بیان نموده و كید و نفاق منافقان را افشا كرده است. آیه سی و هشت اشاره به عدم بسیج مسلمانان در امر جهاد و سهل انگاری آنان دارد. در آیه هشتاد

ص: 213

و یك درباره كارشكنی منافقان فرموده است: «گفتند در گرما رهسپار جنگ نشوید بگو آتش دوزخ گرم تر است اگر می فهمیدید». در آیه نود و یك می فرماید بر ضعیفان و بیماران و مستمندان جهاد واجب نیست و نیز در آیه نود و دو به نیازمندانی كه وسیله سواری و توشه سفر نداشتند و به «گریه كنندگان» مشهور شدند اشاره كرده و جهاد را از آنان ساقط می داند و می فرماید: «و نیز ایرادی نیست بر آنان كه چون نزد تو آمدند تا سوارشان كنی گفتی چیزی نمی یابم تا به آن سوارتان كنم و در حالی از نزد تو رفتند كه از اندوه آن كه چیزی برای انفاق ندارند دیدگانشان اشكبار بود». در آیات صد و هفت تا صدو ده ماجرای مسجد ضرار آمده و نیت سوء و نفاق منافقان را افشا كرده و فرموده است: «كسانی كه مسجد برای زیان رساندن و كفر ورزیدن و تفرقه انداختن و پناهگاه برای كسی كه پیش از این با خدا و رسولش به جنگ ایستاده است بنا كردند، قسم می خورند كه ما جز نیكی نخواسته ایم و حال آن كه خدا گواهی می دهد كه آنان دروغگو هستند». سرانجام در آیه صد و هجده پذیرش توبه سه نفر از مسلمانانی را كه از شركت در جنگ تبوك تخلف ورزیدند بیان می كند.

دستاوردهای جنگ تبوك

با آن كه جنگ تبوك درگیری نظامی نداشت ولی دستاوردهای مثبتی برای مسلمانان در برداشت. مهم ترین نتایج این جنگ موارد ذیل است:

1. این لشكركشی گسترده و آهنگ نبرد با امپراتور بزرگ روم به

ص: 214

منزله یك قدرت نمایی بزرگ نظامی بود كه عظمت و اقتدار مسلمانان را به امپراتوری كبیر روم نشان داد و صلابت حكومت اسلام برای هِرَقْل و فرمانروایان مرزی روم شرقی ثابت شد. هم چنین اعراب جزیرة العرب كه به طور عموم روحیه عصیانگری و طغیان داشتند، متوجه شدند كه دیگر با سپاه اسلام و حكومت مركزی مدینه نمی توان به مخالفت و ستیزه برخاست. همین امر باعث شد كه پس از آن كه پیامبر از تبوك بازگشت هیئت های نمایندگی از سراسر جزیرة العرب به حضور رسول خدا (ص) رسیدند و اسلام آوردند.

2. رسول خدا با بستن پیمان و امضای قراردادهایی با فرمانروایان مرزی امنیت مرزهای شمالی حجاز را تأمین كرد.

3. حضور مقتدرانه رسول خدا (ص) در مرزهای شامات و روم شرقی زمینه ای شد برای آشنایی عرب های آن مناطق با دین اسلام و تمایل آنان برای پذیرش آن، زیرا گرچه قرن ها بود كه آن ها تحت سلطه رومیان بودند ولی بیشتر مایل بودند با عرب های هم نژاد خود ارتباط داشته باشند.

4. لشكركشی به مرزهای شام و تحمل دشواری ها و مشكلات راه در این مسیر طولانی كه در كل جنگ های پیامبر بیشترین مسافت را داشت به نوعی نوید فتوحات را می داد و همین باعث شد تا راه برای فتح شامات در آینده هموار و آسان شود.

5. در طی مراحل این جنگ از بسیج نیرو و تأمین هزینه گرفته تا حركت به سوی شام حزبِ نفاق شناخته و رسوا شد و توطئه آنان نقش بر آب گردید.

ص: 215

اعلام برائت

رسول خدا (ص) پس از بازگشت از تبوك چند ماهی در مدینه ماند، سال نهم رو به اتمام بود و مراسم حج فرا می رسید. چون شهر مكه از این سال در شمار قلمرو حكومت اسلامی مدینه قرار می گرفت باید قوانین و مقررات اسلام بر آن حاكم می شد و آداب و رسوم دینی اعمال می گشت، زیرا هنوز عده زیادی از مردمان مكه و اطراف آن بر شرك خود باقی بودند و برخی از آنان گاهی برهنه طواف می كردند.

از این رو خداوند آیات آغازین سوره برائت را درباره قوانین جدیدی كه مشركان می باید اجرا می كردند نازل فرمود. به روایت طبری 3/ 122، شیخ مفید/ 37 و بسیاری از محدثان پیامبر این آیات را به ابوبكر سپرد تا همراه عده ای به مكه ببرد و قبل از مراسم حج به مردم ابلاغ نماید. چیزی از رفتن ابوبكر نگذشته بود كه جبرئیل نازل شد و به پیامبر (ص) گفت: خدا می فرماید:

«لا یُؤَدِّی عَنْكَ إِلّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ».

این آیات را باید خودت و یا كسی كه از تو باشد، ابلاغ كند.

ص: 216

رسول خدا (ص) به امیرالمؤمنین (ع) دستور داد ناقه قَضْباء حضرت را سوار شود و آیات را از ابوبكر بگیرد و این مأموریت مهم را خود انجام دهد. علی (ع) همراه عده ای از جمله جابر بن عبدالله انصاری به دنبال ابوبكر حركت كرد و در ذی الحُلیفه به او رسید و آیات را از وی گرفت. ابوبكر نزد حضرت بازگشت و پرسید آیا درباره من چیزی نازل شده است؟ فرمود: «نه، اما جبرئیل نزد من آمد و گفت خدای متعال فرموده این آیات را باید خودت و یا كسی كه از تو باشد ابلاغ كند».

به نقل مسعودی در التنبیه والاشراف/ 237 در آن سال مسلمانان و مشركان با هم حج گزاردند. امیرالمؤمنین (ع) به مكه آمد و طبق دستور پیامبر بعد از ظهر روز عید قربان در سرزمین مِنی به پا خاست و به روایت علامه مجلسی در بحارالانوار 21/ 267 فرمود: «ای مردم من فرستاده رسول خدا (ص) به سوی شما هستم». آن گاه آیات اوایل سوره برائت را كه متضمن بیزاری خدا و رسولش از مشركان و عدم امان دادن به آنان است قرائت كرد. موضوع مهم در ابلاغ آیات این بود كه خداوند اراده كرده بود شرك از سرزمین جزیرة العرب ریشه كن شود و توحید جایگزین آن گردد. لذا به گفته مفسران و به روایت مقریزی/ 501 روش پیامبر پیش از نزول سوره برائت این بود كه فقط با مشركانی كه با آن حضرت سر ستیز داشتند می جنگید ولی با آن دسته ازمشركانی كه سر جنگ نداشتند نمی جنگید تا آن كه سوره برائت نازل شد، طبق صریح این سوره مشركان چهار ماه وقت داشتند تا موضع خود را درباره پذیرش اسلام و عدم آن روشن كنند.

در این قسمت كه نخست ابوبكر مأمور ابلاغ سوره برائت شد و سپس به فرمان خدا امیرالمؤمنین مأمور رساندن این پیام گردید، تقریباً بین شیعه و سنی اختلافی نیست. عمده اختلاف این جاست كه آیا ابوبكر به مدینه بازگشت و علی (ع) به تنهایی این مأموریت را انجام داد و یا آن كه ابوبكر هم همراه حضرت به مكه رفت. عموم شیعیان و عده ای از اهل سنت كه اسامی آنان را علامه امینی در الغدیر 6/ 341 ذكر كرده است می گویند ابوبكر به مدینه بازگشت. اما تعداد زیادی از اهل سنت معتقدند ابوبكر همراه آن حضرت به مكه رفت و در واقع ابوبكر سرپرست

ص: 217

حاجیان و ایشان مسؤول قرائت پیام بود. شیخ طوسی در تبیان 5/ 169 می فرماید: اصحاب ما روایت كرده اند كه رسول خدا (ص) ریاست كاروان حج را نیز به علی (ع) واگذار كرد.

جمله ای كه جبرئیل از جانب خدا آورد كه «لا یُؤدِّی عَنْكَ إِلّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْكَ» مؤید نظر شیعیان است، چرا كه تصریح می فرماید این مسؤولیت را باید خودت یا كسی كه از توست انجام دهد، تفكیك و تقسیم كار از آن استنباط نمی شود.

ارسال معاذ به یمن

در اوایل سال دهم هجرت اسلام اكثر سرزمین شبه جزیره را فرا گرفته بود، فقط در برخی از مناطق دوردست مانند یمن هنوز به طور پراكنده آیین شرك باقی بود. گسترش اسلام در مناطق مركزی شبه جزیره این فرصت را به رسول خدا (ص) داد تا مردم مناطق دوردست را نیز به اسلام فرا خواند. از این رو معاذ بن جبل را به صنعاء یمن فرستاد و هنگام رفتن او را بدرقه كرد و اشاره نمود كه معاذ دیگر آن حضرت را نخواهد دید و به نقل ابن هشام 4/ 237 به معاذ فرمود:

«یَسِّرْ وَ لا تُعَسِّرْ وَ بَشِّرْ وَ لا تُنَفِّرْ وَ إِنَّكَ سَتَقْدَمُ عَلی قَوْمٍ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ یَسْئَلُونَكَ ما مِفْتاحُ الْجَنَّةِ؟ فَقُلْ: شَهادَةُ أَنْ لا إِلهَ إِلّا اللهُ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ».

آسان بگیر و سخت گیری نكن، بشارت ده و نومید مگردان و بر تو باد به مدارا كردن. بر قومی از اهل كتاب وارد می شوی كه می پرسند كلید بهشت چیست؟ بگو شهادت به یگانگی خدا.

ص: 218

اعزام امیرالمؤمنین به یمن

به روایت طبری 3/ 132 و شیخ مفید/ 35 رسول خدا (ص)، خالد بن ولید را به یمن نزد قبیله هَمْدان فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. براء بن عازب گوید ما شش ماه در آن جا ماندیم اما هیچ كس اسلام را نپذیرفت تا آن كه رسول خدا علی بن ابی طالب را به جای خالد اعزام كرد و دستور داد خالد را برگرداند. به نقل شیخ مفید/ 84 و روضة الصفا 4/ 1599 پیامبر (ص) فرمود: هر كجا این دو سپاه به هم رسیدند امیرالمؤمنین (ع) فرمانده هر دو گروه باشد. علی (ع) قاصدی نزد خالد فرستاد و فرمود: «هر جا فرستاده من به تو رسید باید همان جا توقف نمایی». خالد به سخن او اعتنا نكرد. امیرالمؤمنین خالد بن سعید بن عاص را فرستاد و فرمان داد هر كجا خالد را بیابد متوقف سازد تا خود به او برسد. خالد بن سعید فرمان را اجرا كرد و چون امیرالمؤمنین به خالد بن ولید رسید او را به لحاظ سرپیچی از فرمان توبیخ كرد آن گاه هر دو گروه مسلمانان را به یك صف درآورد و نزد قبیله همدان رفت و نامه پیامبر را برای آنان قرائت كرد. قبیله هَمْدان همگی در یك روز مسلمان شدند. امیرالمؤمنین نامه ای به رسول خدا نوشت و خبر اسلام همدان را به اطلاع ایشان رساند. پیامبر (ص) از اسلام همدان بسیار خوشحال شد و سجده شكر به جای آورد. آن گاه سر از سجده برداشت و دو بار فرمود: «سلام بر همدان».

صالحی شامی در سبل الهدی 6/ 359 می نویسد: برخی گویند پیامبر علی را به یمن فرستاد تا غنایمی را كه در سریه خالد به دست آمده بود تقسیم و خمس آن را جدا سازد. علی (ع) چون خمس را جدا ساخت مقداری از آن را برای خویش برگزید. خالد ناراحت شد و بُریدة بن

ص: 219

حُصیب اسْلَمی را همراه نامه ای شِكوه آمیز نزد رسول خدا فرستاد. بُریده گوید چون به حضور حضرت رسیدم و نامه را برای ایشان خواندند من نیز محتوای آن را تأیید كردم ناگهان رنگشان برافروخته شد و به روایت ترمذی 5/ 597 فرمود:

«ما تَری فِی رَجُلٍ یُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ یُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ».

چه می گویی درباره مردی كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند.

به نقل سبل الهدی 6/ 359 سپس فرمود:

«مَنْ كُنْتُ وَلِیَّهُ فَعَلِیٌّ وَلِیُّهُ، یا بُرَیْدَةُ لا تَقَعْ فِی عَلِیٍّ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِیُّكُمْ بَعْدِی».

هر كه را من ولی او هستم پس علی نیز ولی اوست، ای بُریده درباره علی گمان بد مبر كه او از من است و من از او هستم و بعد از من او ولی شما است.

به روایت شیخ مفید/ 86 فرمود:

«إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ یَحِلُّ لَهُ مِنَ الْفَیْ ءِ مَا یَحِلُّ لِی إِنَّ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ خَیْرُ النَّاسِ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ خَیْرُ مَنْ أَخْلَفَ بَعْدِی لِكَافَّةِ أُمَّتِی. یَا بُرَیْدَةُ احْذَرْ أَنْ تُبْغِضَ عَلِیّاً فَیُبْغِضَكَ اللهُ».

آنچه را از غنیمت برای من حلال است همانا برای علی بن ابی طالب نیز حلال است. علی بن ابی طالب بهترین مردم است برای تو و قوم تو و بهترین فرد است پس از من برای تمامی امتم. ای بُریده بپرهیز از این كه علی را دشمن بداری كه خداوند تو را دشمن می دارد.

ص: 220

سریه علی بن ابی طالب در یمن

گویا مرتبه دوم بود كه رسول خدا (ص) در ماه رمضان سال دهم علی (ع) را با سپاهی به یمن اعزام كرد. به نقل روضة الصفا 4/ 1596 امیرالمؤمنین در قبا اردو زد تا آن كه سیصد سوار آماده حركت شدند. پیامبر به دست خویش برای علی پرچم بست و عمامه بر سر آن حضرت نهاد و فرمود: «ای علی تو را فرستادم و بر مفارقتت دریغ می خورم».

به روایت واقدی 3/ 1079 علی بی ابی طالب به سوی یمن حركت كرد تا به سرزمین قبیله مَذْحِج رسید، آن گاه با گروهی از آنان برخورد كرد و ایشان را به پذیرش اسلام فرا خواند. مَذْحِجیان نپذیرفتند و سپاه اسلام را تیرباران و سنگ باران كردند. فرمانده سپاه اسلام وقتی دید چاره ای جز جنگ نیست به نبرد با آنان پرداخت و بیست نفر را كشت. در این هنگام قبیله مذحج رو به هزیمت نهاده و فرار كردند. سپس حضرت بار دوم آنان را به اسلام دعوت كرد، این بار سریع پذیرفتند و اسلام آوردند. خمس غنایم را جدا ساخت و سهم مجاهدان را داد ولی از خمس به هیچ كس چیزی نداد، در حالی كه فرماندهان پیشین مقداری هم از خمس به رزمندگان می دادند.

امیرالمؤمنین در بین مذحج اقامت گزید و به آنان قرآن و احكام می آموخت. آن گاه نامه ای به پیامبر نوشت و شرح واقعه را برای او توضیح داد و به عبدالله بن عمرو مُزَنی سپرد تا خدمت ایشان ببرد. رسول خدا همین عبدالله را به یمن اعزام كرد و از علی (ع) خواست تا در موسم حج به ایشان بپیوندد. حضرت با سپاه خود به سوی مكه حركت كرد و در منطقه فُتُق در نزدیكی طائف ابورافع را به جای خود نصب كرد و از سپاه

ص: 221

جدا شد تا زودتر گزارش كار را خدمت رسول خدا بدهد. مسلمانان از ابورافع خواستند لباس های یمنی به آنان بدهد تا با آن ها محرم شوند، ابورافع به هر یك دو لباس داد. هنگامی كه سپاه نزدیك مكه رسید و علی آمد تا آنان را نزد رسول خدا (ص) ببرد متوجه این امر شد و جامه ها را شناخت. آن گاه ابورافع را مؤاخذه كرد و دستور داد آن ها را از تن بیرون نمودند.

در این كه امیرالمؤمنین چند بار به یمن اعزام شد اختلاف است. ابن اسحاق 4/ 290، ابن سعد 2/ 169 و عده ای دیگر گفته اند حضرت علی دو مرتبه به یمن رفت. در سیره زَینی دَحْلان 2/ 346 آمده است مرتبه اول برای دعوت قبیله همدان رفت كه پس از فتح مكه در سال هشتم بود و مرتبه دوم در سال دهم بود كه به سرزمین قبیله مذحج رفت.

خلاصه درس

جنگ تبوك: سرزمین تبوك در شمال مدینه در نزدیكی مرز شام قرار داشته است. درباره علت جنگ تبوك اختلاف است. گرمی هوا و خشكسالی و تا حدودی قحطی از طرفی و دوری راه و نگرانی از سپاه عظیم روم از طرفی دیگر بسیج سپاه را دشوار ساخته بود. سپاه تبوك را با الهام از قرآن جیش العسره (سپاه سختی) نامیدند، زیرا مسلمانان در این جنگ سختی و دشواری زیادی متحمل شدند. رسول خدا (ص) از تمام قبایل كمك خواست و افرادی را برای بسیج تیره ها به طوایف مختلف گسیل داشت و از مكه نیز درخواست نیرو كرد. سرانجام سپاهی بزرگ متشكل از سی هزار نفر، دوازده هزار شتر و ده هزار اسب آماده شد. در

ص: 222

این جنگ منافقان به طور گسترده و برنامه ریزی شده در میان مردم كارشكنی می كردند، آنان به مردم می گفتند در این گرمای شدید به جنگ نروید این فصل برای جنگ مناسب نیست. رسول خدا (ص) تصمیم گرفت فرد لایقی را به عنوان جانشین خود در مدینه بگذارد تا او بتواند امنیت شهر را در غیاب حضرت اداره و حفظ كند. این فرد جز امیرالمؤمنین (ع) كس دیگری نمی توانست باشد.

رسول خدا (ص) در ثنیة الوداع اردو زد و به صف آرایی و تنظیم سپاه خود پرداخت. در این غزوه عده ای از منافقان نیز شركت كردند و اندك مناسبتی كه پیش می آمد به شبهه افكنی و ایجاد شك و تردید در عقاید مسلمانان و زخم زبان به رسول خدا مبادرت می ورزیدند. رسول اكرم و مسلمانان پس از تحمل دشواری های زیاد به سرزمین تبوك رسیدند.

حضور مقتدرانه پیامبر در تبوك و كثرت سپاه آن حضرت موجب نگرانی امپراتور روم شد و به این جهت او صلاح دید كه سپاه خود را به مركز فرا خواند و به جنگ با مسلمانان نپردازد. یوحَنّا بن رُؤبه حاكم ایلَه (بندر عقبه) نزد پیامبر آمد و حضرت قطعه ای پارچه به او بخشید و با وی قرارداد صلح و پرداخت جزیه امضا كرد.

پیامبر (ص) در همان زمان كه در تبوك به سر می برد خالد بن ولید را با چهارصد و بیست سوار در ماه رجب به سوی اكَیدِر بن عبدالملك كِنْدی كه نصرانی و پادشاه دَوْمَةُ الجندل بود فرستاد. خالد با سپاه خود به دومةالجندل رفت و در یك شب مهتابی كه اكیدر با چند نفر از خاندان خود از جمله برادرش حسّان در حال تعقیب و شكار گاو بودند، بر آنان یورش برد، برادر او را كشت و خودش را اسیر كرد. خالد به اكیدر به

ص: 223

این شرط امان داد كه قلعه دومة الجندل را بر وی بگشاید. آن گاه قرارداد صلحی مبنی بر پرداخت جزیه با آنان امضا كرد.

در بازگشت از تبوك گروهی از منافقان توطئه كردند تا رسول خدا (ص) را در به میان دره پرتاب كرده و بكشند. حضرت به وسیله وحی از توطئه آنان باخبر شد. شب هنگام بود كه رسول خدا به بالای دره رسید. منافقان كه از قبل خود را آماده كرده و صورت های شان را با پارچه پوشانده بودند خود را به نزدیك شتر حضرت رساندند تا توطئه قتل را عملی كنند. پیامبر (ص) بی درنگ نهیبی به آنان زد. منافقان كه حدس زدند پیامبر از طریق وحی از توطئه آنان مطلع گشته دچار وحشت شدند و گریختند.

در بازگشت از تبوك سعد انصاری به استقبال پیامبر (ص) رفت، حضرت با او مصافحه كرد و دید دستان وی خیلی زبر است، وقتی علت پرسید، عرض كرد: با بیل و طناب كار می كنم و خرجی خانواده ام را درمی آورم. آنگاه حضرت دست او را بوسید و فرمود: این دستی است كه آتش جهنم به آن نمی رسد.

عده ای از منافقان در محله قبا مسجدی ساختند و زیر پوشش آن به توطئه بر ضد رسول خدا (ص) و مسلمانان پرداختند. ابوعامر راهب همواره بر ضد حضرت فعالیت می كرد. هنگام فرار به شام به منافقان مدینه پیغام فرستاد كه برای مقابله با پیامبر مسجدی بسازند و در پوشش آن نیرو و سلاح جمع كنند و به آنان گفت من در حال رفتن نزد قیصر پادشاه روم هستم و از آن جا با سپاهی از رومیان به مدینه می آیم. پیامبر (ص) در

ص: 224

بازگشت از تبوك وقتی به منزل ذی اوان رسید به وسیله وحی از اغراض شوم آنان مطلع گشت. سپس بی درنگ چند نفر از اصحاب خود را فرستاد و فرمود: «بروید این مسجدی را كه اهل آن ستمگرند ویران كنید و سپس بسوزانید». آنان مسجد ضرار را ویران كردند و سوزاندند و جایش را به مزبله تبدیل كردند.

خداوند در سوره توبه از آیه سی و هشت تا اواخر این سوره سرگذشت جنگ تبوك و سستی مسلمانان و كارشكنی منافقان را بیان نموده و كید و نفاق منافقان را افشا كرده است. با آن كه جنگ تبوك درگیری نظامی نداشت ولی دستاوردهای مثبتی برای مسلمانان در برداشت.

رسول خدا (ص) پس از بازگشت از تبوك چند ماهی در مدینه ماند، سال نهم رو به اتمام بود و مراسم حج فرا می رسید. امیرالمؤمنین به مكه آمد و طبق دستور پیامبر بعد از ظهر روز عید قربان در سرزمین مِنی به پا خاست و فرمود: «ای مردم من فرستاده رسول خدا به سوی شما هستم». آن گاه آیات اوایل سوره برائت را كه متضمن بیزاری خدا و رسولش از مشركان و عدم امان دادن به آنان است قرائت كرد. موضوع مهم در ابلاغ آیات این بود كه خداوند اراده كرده بود شرك از سرزمین جزیرةالعرب ریشه كن شود و توحید جایگزین آن گردد. روش پیامبر (ص) پیش از نزول سوره برائت این بود كه فقط با مشركانی كه با آن حضرت سر ستیز داشتند می جنگید ولی با آن دسته ازمشركانی كه سر جنگ نداشتند نمی جنگید تا آن كه سوره برائت نازل شد، طبق صریح این سوره مشركان

ص: 225

چهار ماه وقت داشتند تا موضع خود را درباره پذیرش اسلام و عدم آن روشن كنند.

در اوایل سال دهم هجرت اسلام اكثر سرزمین شبه جزیره را فرا گرفته بود، فقط در برخی از مناطق دوردست مانند یمن هنوز به طور پراكنده آیین شرك باقی بود. از این رو رسول خدا (ص) معاذ بن جبل را به صنعاء یمن فرستاد و هنگام رفتن او را بدرقه كرد و اشاره نمود كه معاذ دیگر آن حضرت را نخواهد دید.

رسول خدا، خالد بن ولید را به یمن نزد قبیله هَمْدان فرستاد تا آنان را به اسلام دعوت كند. براء بن عازب گوید ما شش ماه در آن جا ماندیم، اما هیچ كس اسلام را نپذیرفت تا آن كه رسول خدا علی بن ابی طالب را به جای خالد اعزام كرد. چون امیرالمؤمنین به خالد بن ولید رسید، هر دو گروه مسلمانان را به یك صف درآورد و نزد قبیله همدان رفت و نامه پیامبر را برای آنان قرائت كرد. قبیله هَمْدان همگی در یك روز مسلمان شدند.

سریه علی بن ابی طالب در یمن: گویا مرتبه دوم بود كه رسول خدا (ص) در ماه رمضان سال دهم علی (ع) را با سپاهی به یمن اعزام كرد.

علی بی ابی طالب به سوی یمن حركت كرد تا به سرزمین قبیله مَذْحِج رسید، آن گاه با گروهی از آنان برخورد كرد و ایشان را به پذیرش اسلام فرا خواند. مَذْحِجیان نپذیرفتند و سپاه اسلام را تیرباران و سنگ باران كردند. فرمانده سپاه اسلام وقتی دید چاره ای جز جنگ نیست به نبرد با آنان پرداخت و بیست نفر را كشت. در این هنگام قبیله مذحج رو به

ص: 226

هزیمت نهاده و فرار كردند. سپس حضرت بار دوم آنان را به اسلام دعوت كرد، این بار سریع پذیرفتند و اسلام آوردند.

خود آزمایی

1. جهاد مالی را در جنگ تبوك توضیح دهید.

2. پیامبر (ص) چه كسی را به عنوان جانشین خود در مدینه تعیین نمود؟ چرا؟

3. رسول خدا (ص) در احترام به كار و كارگر چه عملی انجام داد و چه فرمود؟

4. چه كسانی مسجد ضرار را ساختند؟ هدف آنان از ساختن این مسجد چه بود؟

5. كدام آیات قرآن به سرگذشت جنگ تبوك اشاره دارد؟ توضیح دهید.

6. دستاوردهای جنگ تبوك را بیان كنید.

7. ابلاغ برائت در چه تاریخی، در كجا و به وسیله چه كسی صورت گرفت؟

8. قبیله همدان و مذحج چگونه اسلام آوردند؟

ص: 227

ص: 228

درس پانزدهم هیئت ثقیف، … و سر انجام برترین انسان

اشاره

هدف های آموزشی

انتظار می رود با مطالعه این درس:

- با چگونگی اسلام آوردن هیئت ثقیف آشنا شویم.

- داستان مباهله را بدانیم.

- اسلام آوردن هیئت طی را بدانیم.

- به چگونگی حج الوداع پی ببریم.

- واقعه غدیر خم را بدانیم.

- جانشین پیامبر را بشناسیم.

- ماجرای اعزام سپاهی به فرماندهی اسامة بن زید به سوی روم را بدانیم.

- با چگونگی آخرین نماز جماعت و رحلت پیامبر آشنا شویم.

در این درس به اسلام آوردن هیئت ثقیف و نگارش صلحنامه بین آنان و پیامبر، آمدن هیئتی از مسیحیان نجران به مدینه، مباهله، نوشتن

ص: 229

قرارداد صلح بین آنان و پیامبر و پذیرفتن پرداخت جزیه، شرفیاب شدن هیئت طی خدمت پیامبر و پذیرش اسلام، آخرین حج پیامبر، نزول آیه شصت و هفت سوره مائده، واقعه غدیر خم و تعیین حضرت علی به عنوان جانشین پیامبر و پذیرش حاضران و تبریك و تهنیت از سوی آنان به امیرالمؤمنین (ع)، اعزام سپاه اسلام به فرماندهی اسامة بن زید به روم و رحلت پیامبر خواهیم پرداخت.

هیئت ثقیف

ثقیفیان كه به گردنكشی، سرسختی، خشونت، غرور و جنگاوری مشهور بودند و در محاصره طائف سرسختانه در برابر سپاه اسلام ایستادند، پس از كشتن بزرگ قوم خود عروة بن مسعود كه مسلمان شده بود كارشان بسیار دشوار گشت و به نوعی در حصار مسلمانان قرار گرفتند، زیرا امنیت مراتع و راه های آنان از سوی مسلمانان تهدید می شد. ابن اسحاق 4/ 183 گوید: سران ثقیف برای حل این مشكل به رایزنی پرداختند و به یكدیگر گفتند هیچ راهی نمانده كه امنیت داشته باشد، كسی بیرون نمی رود مگر آن كه به او حمله می شود، خلاصه زندگی بر ما مشكل شده است. در پایان جلسه تصمیم بر آن شد كه هیئتی متشكل از شش نفر به ریاست عبدیا لَیل كه از سران ثقیف بود راهی مدینه گردد تا خدمت رسول خدا شرفیاب و مسلمان شوند.

هیئت ثقیف به مدینه آمد، به دستور حضرت در كنار مسجد سایبانی برای شان ساخته شد و خالد بن سعید بن عاص مأمور پذیرایی آنان گردید و به نقل واقدی 3/ 965 برای پذیرایی و صرف غذا به خانه مغیرة

ص: 230

بن شُعْبه ثقفی كه از قبیله آنان بود می رفتند. چند روزی نزد پیامبر رفت و آمد می كردند، یك روز عبدیا لَیل نظر آن حضرت را درباره زنا، ربا و شراب پرسید و گفت ما از ارتكاب این امور ناچاریم، چون قومی عزب هستیم و اموالمان نیز همه اش ربوی است و آب انگورهایمان نیز شراب می شود. رسول خدا همه این امور را حرام برشمرد و آیاتی از قرآن در تحریم آن ها قرائت كرد. ثقیفیان چون خود را در محاصره حكومت اسلامی و مسلمانان می دیدند و جز تسلیم شدن راه دیگری نداشتند، با خود گفتند چاره ای نداریم جز آن كه حرمت این ها را بپذیریم.

بنابراین نزد پیامبر (ص) آمده درخواست معاهده صلح كردند و ضمن قرارداد دو خواسته دیگر خویش را بیان داشتند. یكی این كه تا سه سال از ویران كردن بتخانه آنان صرف نظر شود و دیگر آن كه از نماز خواندن معاف باشند. حضرت حاضر نشد حتی یك ماه از ویران كردن بتخانه صرف نظر كند. هیئت ثقیف در پایان گفتند پس ما را از نماز خواندن و این كه بت هایمان را به دست خود بشكنیم معاف فرما. رسول خدا (ص) این را كه بت ها به دست خودشان شكسته نشود پذیرفت ولی در مورد نماز به روایت ابن اسحاق 4/ 18 فرمود: «لا خَیْرَ فِی دِینٍ لا صَلاةَ فِیهِ» در دینی كه نماز نباشد خیری نیست.

آن گاه عثمان بن ابی العاص را كه از همه جوانتر بود و در فراگیری قرآن ذوق و شوق زیادی نشان داد به عنوان امیر بر آنان گمارد. در این هنگام هیئت ثقیف مسلمان شدند و پیامبر (ص) صلحنامه ای برای آنان نوشت و به سرزمین خود بازگشتند. سپس ابوسفیان و مغیره را به طائف فرستاد و آنان بتخانه ثقیف را ویران كردند.

ص: 231

هیئت نصارای نجران و مباهله

سرزمین نَجْران در یكصد و پنجاه فرسنگی جنوب شرقی مكه در نزدیكی مرز یمن قرار دارد. سرزمین نجران در صدر اسلام منطقه مسیحی نشین جزیرة العرب بود. پس از آن كه رسول خدا (ص) در سال هشتم هجرت مكه را فتح كرد و عرب تسلیم اسلام شد، هیئت هایی برای پذیرش اسلام و به رسمیت شناختن حكومت اسلام به مدینه آمدند. از جمله به نقل ابن اسحاق 2/ 222 هیئت نصارای نجران متشكل از شصت نفر به ریاست عبدالمسیح ملقب به عاقب، ایهَم ملّقب به سید و ابوالحارث كه عالم و سرپرست مدارس آنان و نماینده كلیسای روم در حجاز بود رهسپار مدینه شد. نصارای نجران هنگام عصر به مدینه رسیدند و با جامه های ابریشمی و انگشتری های طلا وارد مسجد شده و به رسول خدا سلام كردند. وضع تجملی آنان حضرت را ناراحت كرد به طوری كه پاسخ سلام آنان را نگفت. نصارا داخل مسجد رو به شرق ایستاده به نماز مشغول گشتند و به اشاره حضرت كسی متعرض آنان نشد. سپس با راهنمایی حضرت علی با لباس ساده و بدون انگشتری طلا به حضور پیامبر شرفیاب شدند و سلام كردند. حضرت با احترام خاصی پاسخ سلامشان را داد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولی نصارا از پذیرش اسلام امتناع ورزیده و با ایشان به احتجاج برخاستند.

نصارای نجران درباره حضرت عیسی (ع) از پیامبر (ص) سؤالاتی كردند. آن گاه آیات اوایل سوره آل عمران از جمله آیات پنجاه و نه و شصت و یك در پاسخ آن ها نازل شد و به روایت دلائل النبوه بیهقی

ص: 232

5/ 382 و عُمْدَه ابن بِطْرِیق/ 189 خداوند به پیامبر (ص) دستور داد تا با آن ها مباهله كند. قرار شد فردا به نقطه ای خارج از شهر مدینه برای مباهله بروند و هر یك دیگری را نفرین كند كه هر كس بر باطل است خدا او را نابود سازد. روز مباهله گروه زیادی از مهاجر و انصار در مكان موعود حاضر شدند، اما پیامبر فقط همراه چهار تن از نزدیكان خود حركت كرد. حضرت در حالی كه امام حسین را در آغوش و دست امام حسن را در دست گرفته بود و امیرالمؤمنین و حضرت فاطمه پشت سر او حركت می كردند راهی میعادگاه شد. اسقف های نجران وقتی این صحنه ساده و با معنویت و در عین حال با جدیت كامل را دیدند از مباهله پشیمان شدند. ابوالحارث گفت ای یاران من گروهی را می بینم كه اگر بخواهند كوه را از جای بركنند می توانند، اگر مباهله كنیم یك نفر نصارا در روی زمین زنده نمی ماند. از این رو به پیامبر عرض كردند: ای ابوالقاسم ما با تو مباهله نمی كنیم بلكه مصالحه می كنیم. قرار شد با حضرت صلح كنند و جزیه بپردازند. صلحنامه نوشته شد و سپس نصارای نجران به سرزمین خود بازگشتند.

هیئت طی

به روایت ابن اسحاق 4/ 224 و ابن سعد 1/ 321 نمایندگان قبیله طَی به سرپرستی زید الخیل بن مُهَلْهَل در سال نهم هجرت در مسجد به حضور رسول خدا (ص) رسیدند، حضرت اسلام را بر آنان عرضه كرد و چون اسلام آوردند به هر یك پنج اوقیه نقره جایزه و به زید دوازده و نیم اوقیه داد و منطقه فَید و سرزمین های دیگر را به او واگذار كرد

ص: 233

و درباره زید فرمود: «هیچ مردی از عرب برایم به فضل ذكر نشد جز آن كه او را كمتر از آن كه برایم می گفتند یافتم مگر زید كه او را بیش از آن كه می گفتند یافتم». آن گاه نام او را زید الخیر گذاشت. هم چنین هیئت های زیادی از دیگر قبایل به حضور رسول خدا (ص) شرفیاب و مسلمان شدند.

حجة الوداع

در سال دهم هجرت موسم حج فرا رسید، پیامبر (ص) از جانب خداوند مأمور شد كه مسائل مهم و مبانی دین اسلام و احكام آن را برای مردم جزیرة العرب بازگو و تكمیل نماید و برنامه جهانی و اساسی این دین را به گوش همگان برساند، از تمامی طوایف اطراف و سایر مردم خواست تا در مراسم حج شركت كنند. به روایت مقریزی/ 512 یكصدو چهارده و به روایت زَینی دَحْلان 3/ 3 یكصد و بیست و چهار هزار نفر آماده حج گزاردن شدند. به نقل واقدی 3/ 1089 پیامبر (ص) صد شتر قربانی همراه خود برداشت و روز بیست و پنجم ذی القعده كاروان عظیم حج به رهبری رسول خدا به سوی مكه حركت كرد. حضرت در ذوالحلیفه محرم شد و تلبیه گفت. مسلمانان نیز محرم شدند و لبیك گفتند. پیامبر روز چهارم ذی الحجه وارد مكه شد و مناسك خود را انجام داد.

تا روز هشتم یعنی روز ترویه در مكه ماند سپس به مِنی رفت، شب را در آن جا توقف كرد و صبح پس از طلوع آفتاب راهی عرفات گردید. به روایت بیهقی در السنن الكبری 7/ 89 رسول اكرم (ص)، فضل بن عباس

ص: 234

را بر پشت سر خود سوار كرده بود، در بین راه زن جوان زیبایی از طایفه خَثْعَم نزد حضرت آمد تا درمورد حج سؤال كند. فضل كه جوانی نیكوروی و سپیدچهره بود شروع كرد به نگاه كردن به آن زن و او نیز به فضل خیره گشت. رسول خدا دست خود را روی صورت فضل گذاشت و سر او را برگرداند. فضل سرش را چرخاند و به سوی دیگر نگریست. حضرت دوباره دست روی صورت او گذاشت و مانع از نگاه وی شد آن گاه فرمود:

«رَأَیْتُ شابّاً وَ شابَّةً فَلَمْ آمَنْ عَلَیْهِمَا الشَّیْطانَ».

می بینم مردی جوان و زنی جوان اند، از كید شیطان در باره آنان ایمن نیستم.

سپس فضل را نصیحت و موعظه كرد.

آن گاه در عرفات در خیمه ای فرود آمد و بعد سوار بر ناقه قَصْوا شد و خطبه ای ایراد فرمود. به روایت واقدی 3/ 1111 در آن خطبه حرمت خانه كعبه و ماه حرام را بیان و نیز بر حرمت خون، مال و آبروی مردم تأكید كرد و اشاره فرمود كه ارتحال وی نزدیك است. مسأله بسیار مهم در این خطبه این بود كه آن حضرت می دانست رحلت او به جهان آخرت نزدیك است بنابراین باید رهبری امت و جانشینی رسالت را تعیین می كرد. احمد حنبل 5/ 99 از جابر بن سَمُرَه نقل می كند كه رسول خدا (ص) در عرفات برای ما خطبه خواند و شنیدم كه می گفت: «همواره این دین قدرتمند و آشكار است تا آن كه دوازده نفر حكومت كنند كه تمامشان …». در این هنگام مردم سخن گفتند و سرو صدا كردند به

ص: 235

گونه ای كه من سخن آن حضرت را نفهمیدم. از پدرم كه از من به رسول خدا نزدیكتر بود پرسیدم پس از كلمه «تمامشان» چه فرمود؟ پدرم گفت فرمود: «تمامی آنان از قریش هستند».

غدیر متمم رسالت

مسلمانان اعمال و مناسك حج را زیر نظر رسول خدا (ص) انجام داده و سپس به دستور آن حضرت راهی مدینه و سرزمین خود شدند. كاروان بزرگ حج به غدیر خم كه رسید پیامبر مأمور ابلاغ رسمی جانشین خود گردید.

شیخ مفید در ارشاد/ 93 گوید: قبلًا خداوند به پیامبر فرمان داده بود تا علی را به جانشینی خود نصب كند ولی وقت آن را معین نكرده بود. حضرت در پی به دست آوردن فرصت مناسبی بود كه بتواند بدون بروز اختلاف و اضطرابی در جامعه آن را اعلام نماید لیكن بیش از این جای تأخیر نبود، زیرا گروه زیادی از مردم از كاروان جدا می شدند و به سرزمین ها و شهرهای خود می رفتند.

با نزول آیه شصت و هفت سوره مائده (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَ ا أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) رسول خدا (ص) مأمور شد در غدیر خم توقف كند و ولایت امیرالمؤمنین (ع) را به طور رسمی و آشكار ابلاغ نماید. غدیر خم به هیچ وجه جای مناسبی برای توقف كاروان نبود، چرا كه آب كافی و نیازهای ابتدایی در آن جا یافت نمی شد، هوا هم بسیار گرم و سوزان بود ولی از آن سوی نیز بیش از این درنگ جایز نبود. از این رو رسول خدا (ص)

ص: 236

دستور داد تا كاروان توقف كند و همه در یك مكان جمع شوند. زیر درختچه ها را تمیز كردند و در سایه آن ها نشستند.

سپس به فرمان آن حضرت از جهاز شتران جایگاهی ساختند. همه چیز مرتب و منظم بود و بیش از صد هزار مرد و زن مسلمان منتظر بودند تا ببینند رسول خدا (ص) برای چه موضوعی آنان را در این بیابان گرم و سوزان نگاه داشته است. در این هنگام حضرت در جایگاه مخصوص ایستاد و امیرالمؤمنین را در سمت راست خود قرار داد و به ایراد سخن پرداخت و پس از حمد و ثنای خدای سبحان و پند و اندرز به روایت ابن سعد 2/ 194، احمد حنبل 3/ 14 و شیخ صدوق در معانی الاخبار/ 90 و دیگران چنین فرمود:

«إِنِّی أُوْشِكُ أَنْ أُدْعَی فَأُجِیبَ وَ إِنِّی تَارِكٌ فِیكُمُ الثَّقَلَیْنِ، كِتَابَ اللهِ وَعِتْرَتِی؛ كِتابُ اللهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَی الأَرْضِ وَ عِتْرَتِی أَهْلُ بَیْتِی وَ إِنَّ اللَّطِیفَ الْخَبِیرَ أَخْبَرَنِی أَنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ، فَانْظُرُوا مَا ذَا تَخْلُفُونِی فِیهِمَا».

همانا به زودی من به سوی خدا خوانده می شوم و دعوت حق را لبیك می گویم من دو چیز بسیار گرانمایه را در بین شما می گذارم، كتاب خدا و عترتم، كتاب خدا ریسمان هدایت است كه از آسمان به زمین كشیده شده است و عترتم كه اهل بیت من اند. خداوند مهربان و آگاه مرا خبر داده است كه این دو هرگز از یكدیگر جدا نمی شوند تا آن كه در حوض كوثر نزد من آیند. پس بنگرید كه بعد از من چگونه با آن دو رفتار خواهید كرد!

ص: 237

بعد با صدای بسیار بلند فرمود: «آیا من سزاوارتر از شما به خودتان نیستم؟» گفتند بار خدایا چرا. آن گاه در حالی كه بازوان امیرالمؤمنین را گرفته و به قدری بالا نگه داشته بود كه سفیدی زیر بغل هر دو نمایان بود. به روایت شیخ مفید/ 94، ابن مغازلی/ 18، سبط ابن جوزی در تذكرة الخواص/ 29 و دیگران فرمود:

«فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه».

پس هر كه را من مولایم این علی مولای اوست، خداوندا دوست دار كسی را كه وی را دوست دارد و دشمن دار كسی را كه با وی دشمنی كند، یاری فرما كسی را كه وی را یاری كند و خوار ساز كسی را كه او را خوار سازد.

تهنیت و سرود غدیر

شیخ مفید/ 94، طبرسی/ 132 و میرخواند در روضة الصفا 4/ 1615 گویند: آن گاه رسول خدا (ص) از جایگاه پایین آمد و دو ركعت نماز خواند، سپس ظهر شد مؤذن اذان گفت و حضرت نماز ظهر را خواند. بعد در خیمه خود نشست و فرمان داد امیرالمؤمنین نیز در خیمه ای كه مقابل خیمه حضرت بود نشست. سپس به دستور حضرت مسلمانان گروه گروه به علی (ع) به عنوان امام تبریك گفتند و به او با لقب «امیرالمؤمنین» سلام دادند. به نقل مصنف ابن ابی شیبه 7/ 503، احمد حنبل 45/ 281، تذكرة الخواص/ 29 و دیگران عمر از همه بیشتر در تبریك گفتن مبالغه نمود، او خطاب به آن حضرت گفت: به به! خوشا به حال تو ای علی، هم اینك مولای من و مولای تمامی مردان و زنان

ص: 238

مسلمان گشتی. همسران و دیگر زنان مسلمان نیز به دستور پیامبر (ص) نزد علی (ع) آمدند و به او با عنوان «امیرالمؤمنین» سلام دادند. آن گاه به روایت شیخ مفید/ 94، مناقب خوارزمی/ 136 و تذكرة الخواص سبط ابن جوزی/ 33، حسّان بن ثابت با كسب اجازه از محضر پیامبر درباره این حادثه بزرگ چنین سرود:

یُنادِیهِمُ یَوْمَ الْغَدِیرِ نَبِیُّهُمْ ***بِخُمٍّ وَ أَسْمِعْ بِالرَّسُولِ مُنادِیا

وَ قالَ فَمَنْ مَوْلاكُمُ وَ وَلِیُّكُمْ ***فَقالُوا و لَمْ یُبْدُوا هُناكَ التَّعادِیا

إِلهُكَ مَوْلانا وَ أَنْتَ وَلِیُّنا ***وَ لَنْ تَجِدَنْ مِنّا لَكَ الْیَوْمَ عاصِیا

فَقالَ لَهُ قُمْ یا عَلِیُّ فَإِنَّنِی ***رَضِیتُكَ مِنْ بَعْدِی إِماماً وَ هادِیا

فَمَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا وَلِیُّهُ ***فَكُونُوا لَهُ أَنْصارَ صِدْقٍ مُوالیا

هُناكَ دَعا اللَّهُمَّ والِ وَلِیَّهُ*** وَ كُنْ لِلَّذِی عادَی عَلِیّاً مُعادِیا

روز غدیر در سرزمین خم پیامبرشان ندا درداد، وه چه نیكو پیام می رساند رسول خدا هنگامی كه ندا سر می دهد.

فرمود كیست فرمانروا و سرپرست شما؟ بدون آن كه اظهار دشمنی كنند پاسخ دادند.

خدایت فرمانروای ما و تو سرپرست مایی، تو هرگز امروز از ما كسی را نافرمان نخواهی یافت.

آن گاه فرمود ای علی برخیز كه همانا من راضی شدم پس از من پیشوا و راهنما باشی.

هر كه را من فرمانروایم این علی سرپرست اوست، پس شما یاور صمیمی و دوست وی باشید.

در آن جا دعا كرد بار خدایا دوست دار دوستانش را و با كسی كه دشمن علی است دشمن باش.

ص: 239

مهر كمال اسلام

به روایت اعلام الوری طبرسی/ 133 و مناقب ابن مغازلی/ 19 پس از انجام مراسم تعیین جانشین و امام مسلمین پیك وحی فرود آمد و آیه سه سوره مائده را (الْیَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الإِسْلَامَ دِیناً) برای پیامبر (ص) آورد. با نزول این آیه دین مقدس اسلام تكمیل گشت و مُهر كمال بر آن خورد. در این وقت حضرت بی درنگ بانگ زد: «الله اكبر! سپاس خدای را بر كامل شدن دین و اتمام نعمت و رضای خدا بر رسالتم و ولایت علی پس از من».

نكته ای كه در این جا توضیح آن بسیار حائز اهمیت بوده این است كه نگرانی و ترس پیامبر از چه بود؟ چون صریح قرآن این است كه خدا به رسول خود می فرماید ما تو را از شر مردم نگه خواهیم داشت. سؤال این است كه چرا رسول خدا از تبلیغ این امر خوف داشت؟ آیا از به خطر افتادن جان علی نگران بود یا بیم آن داشت كه سخنش را نپذیرند و بر حضرتش خرده بگیرند كه چرا پسرعمو و داماد خود را به جانشینی برمی گزیند، یا این كه ترس از منافقان فرصت طلب داشت كه مبادا فرصت را مغتنم شمرده و یك باره بر وی بشورند و آشوبی برپا سازند كه مهار آن ممكن نباشد. تمامی این امور را محتمل دانسته اند. اما به احتمال زیاد نگرانی حضرت بیشتر از شورش و آشوب بوده است، چرا كه خود ایشان به روایت علامه مجلسی در بحار الانوار 37/ 165 درباره علت تأخیر ابلاغ به جبرئیل فرمود: «همانا مردم تازه مسلمان اند می ترسم نپذیرند و شورش كنند». این مضمون را حَسْكانی نیز در شواهد التنزیل 1/ 300

ص: 240

نقل كرده است. بدین لحاظ بود كه به روایت ابن مغازلی/ 25 و ابن بطریق/ 107 وقتی از آنان خواست گرد هم آیند تا امر مهمی را با آن ها در میان بگذارد، ابتدا نپذیرفتند و كناره گیری كردند. حضرت بسیار ناراحت شد و پس از آن كه علی (ع) مردم را جمع كرد پیامبر (ص) از آنان گله نمود. مسلمانان نیز گریستند و عذرخواهی نمودند و حتی ابوبكر از حضرت خواست تا برای آنان طلب مغفرت كند.

آخرین اعزام

در این دوران رسول خدا (ص) دشمنان و جنگ افروزان داخلی را مهار كرده بود و بیشتر مردم به اسلام گرویده بودند. از این پس دیگر تهدیدات بیشتر از ناحیه شمال و روم شرقی بود. از این رو حضرت به روایت واقدی 3/ 1117، سبل الهدی/ 3786 و حلبی 3/ 207 در اواسط ماه صفر سال یازدهم هجرت سپاهی فراهم كرد تا روانه روم كند. فرماندهی آن را به اسامة بن زید سپرد و مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر و ابوعبیده جرّاح در بین این سپاه بودند. چون اسامه جوان بود و بیش از هجده سال نداشت این كار بر عده ای گران آمد و گفتند نوجوانی را به فرماندهی بزرگان صحابه نصب كرده است.

در این ایام بود كه پیامبر بیمار شد و در بستر افتاد. اما همواره براین تأكید داشت كه سپاه اسامه حركت كند. یعقوبی 2/ 113 و شیخ مفید 98 گویند: پیوسته می فرمود: «فَأَنْفِذُوا جَیْشَ أُسامَة» سپاه اسامه را بفرستید. به نقل شهرستانی در الملل والنحل 1/ 23 و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 6/ 52 می فرمود:

ص: 241

«لَعَنَ اللهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ».

خدا لعنت كند كسی را كه از سپاه اسامه تخلف ورزد.

شیخ مفید/ 196 و ابن ابی الحدید 1/ 261 گویند: مقصود رسول خدا (ص) از این همه تأكید این بود كه مدینه از وجود كسانی كه طمع خلافت و ریاست داشتند و مخالف امامت حضرت بودند خالی شود و كار امامت بدون مشكل به ایشان منتقل گردد. خود علی (ع) نیز به روایت خصال شیخ صدوق/ 371 به این امر تصریح كرده است.

ابن سعد 2/ 191 گوید: اسامه به جُرْف لشكرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حركت بود كه پیك ام ایمن رسید و خبر داد حال پیامبر دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزدیك است. از این رو اسامه و سپاه او توقف كردند و افراد بهانه جو از این مأموریت سرباز زدند و آرزوی رسول خدا (ص) با آن همه تأكید جامه عمل نپوشید.

سفارش قرآن و اهل بیت

به نقل شیخ مفید/ 96 و قُنْدُوزی در ینابیع الموده/ 40 رسول خدا (ص) در بستر احتضار پیوسته می فرمود: «ای مردم آگاه باشید كه من در میان شما دو چیز گرانبها را به جای گذاشتم؛ كتاب خدا و عترت و اهل بیتم را، بر ایشان پیشی نگیرید كه پراكنده خواهید شد و در حق آنان كوتاهی نكنید كه هلاك می شوید و به ایشان چیزی نیاموزید، زیرا آنان از شما داناترند. شیخ مفید می افزاید سپس فرمود: «آگاه باشید كه علی بن ابی طالب برادر و وصی من است. بعد از من درباره تأویل قرآن می جنگد چنان كه من درباره تنزیل قرآن جنگیدم». پیامبر پیوسته این گفتار را در مجالس متعدد تكرار می كرد.

ص: 242

آخرین نماز جماعت

به روایت شیخ مفید/ 97، روضةالصفا 4/ 1621 و دیگران روزی پیامبر (ص) با كمك امیرالمؤمنین به قبرستان بقیع رفت و برای اموات طلب آمرزش نمود و رو كرد به علی (ع) و فرمود:

«إِنَّ جَبْرَئِیلَ عَلَیْهِ السَّلامُ كَانَ یَعْرِضُ عَلَیَّ الْقُرْآنَ كُلَّ سَنَةٍ مَرَّةً وَ قَدْ عَرَضَهُ عَلَیَّ الْعَامَ مَرَّتَیْنِ وَ لا أَرَاهُ إِلَّا لِحُضُورِ أَجَلِی».

همانا جبرئیل هر سال قرآن را یك بار بر من عرضه می داشت و در این سال دو مرتبه بر من عرضه كرد، این جز آن نیست كه اجل من فرا رسیده است.

شیخ مفید/ 97 و طبرسی/ 134 گویند: صبح بلال اذان گفت و مردم را به نماز فرا خواند. پیامبر فرمود: «امروز شخص دیگری با مردم نماز بخواند كه من دچار بیماریم». عایشه گفت به ابوبكر بگویید برود. حفصه گفت به عمر بگویید برود. چون حضرت این سخنان را شنید برخاست، علی بن ابی طالب و فضل بن عباس دست های آن حضرت را گرفتند و او با تكیه به آنان در حالی كه پاهایش به زمین كشیده می شد به مسجد رفت، با اشاره دست خود ابوبكر را از محراب به عقب راند و نماز را از اول شروع كرد و چون به پایان رساند به خانه بازگشت. آن گاه ابوبكر و عمر را خواست و به آنان فرمود: «مگر من به شما نگفتم با لشكر اسامه بیرون بروید؟». گفتند آری. فرمود: «پس چرا نرفتید؟». ابوبكر گفت من رفتم ولی دوباره آمدم تا دیدار با شما را تازه كنم. عمر گفت ای رسول خدا من اصلًا نرفتم زیرا دوست نداشتم كه احوال شما را از مهاجران بپرسم.

ص: 243

این نظر علمای شیعه درباره آخرین نماز رسول خدا (ص) بود. اما گروهی از اهل سنت از جمله ابن اسحاق 4/ 301 و مَقْریزی در امتاع الاسماع/ 548 نقل كرده اند كه ابوبكر به دستور پیامبر بر مردم نماز گزارد. تعداد زیادی از ایشان نیز از جمله مالك بن انس در مُوَطَّأ 1/ 136، بخاری در صحیح 1/ 162 و ترمِذِی در سنن 2/ 197 روایت كرده اند كه رسول خدا (ص) نشسته نماز جماعت را اقامه كرد و ابوبكر ایستاد و به آن حضرت اقتدا نمود، یعنی ابوبكر واسطه اتصال بین پیامبر و مردم بود. در بین اهل سنت درباره این كه خود پیامبر آخرین نماز جماعت را اقامه كرد و یا آن كه ابوبكر به دستور آن حضرت و یا با تمهیدات عایشه، بر مردم نماز خواند اختلاف زیاد است. ولی ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 9/ 198 از استاد خود شیخ ابویعقوب یوسف بن اسماعیل لَمْعانی معتزلی نقل می كند كه علی (ع) فرموده است: تعیین ابوبكر برای امامت نماز با تمهیدات و زمینه سازی عایشه بود ولی رسول خدا (ص) متوجه و از منزل خارج شد و با كنار گذاردن ابوبكر از محراب جلوی انجام این كار را گرفت.

وصیتی كه نوشته نشد

ابن سعد 2/ 242، مسلم 3/ 1259، طبرسی/ 135 و دیگران روایت كرده اند كه روز پنج شنبه بیماری رسول خدا (ص) سخت شد، فرمود:

«ائتُونِی بِدَاوِةٍ وَ صَحِیفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً».

برایم دوات و ورقی بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم كه پس از آن هرگز گمراه نشوید.

ص: 244

عمر مانع شد و گفت:

«إِنَّ رَسُولَ اللهِ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْوَجَعُ و عِنْدَكُمُ الْقُرآنُ، حَسْبُنا كِتابُ الله».

همانا درد بر رسول خدا چیره گشته، قرآن نزد شماست و كتاب خدا برای ما كافی است.

خَفاجی در نسیم الریاض فی شرح الشفاء للقاضی عیاض 4/ 278 گوید عمر گفت:

«إِنَّ النَّبِیَّ یَهْجُرُ!».

همانا پیامبر هذیان می گوید!

شیخ مفید/ 98، طبرسی/ 135 و دیگران روایت كرده اند عمر به كسی كه می خواست دوات و ورق بیاورد گفت:

«ارْجِعْ فَإِنَّهُ یَهْجُر!».

برگرد، چرا كه او هذیان می گوید!

به روایت ابن سعد 2/ 242 و ابن ابی الحدید 6/ 51 افرادی كه نزد پیامبر بودند اختلاف كردند، گروهی گفتند دوات و ورق بیاورید بنویسد، سخن همانا سخن پیامبر است، برخی گفتند حرف همان حرف عمر است. چون اختلاف زیاد شد و رسول خدا (ص) اندوهگین گشت فرمود:

«قُومُوا عَنِّی، إِنَّهُ لا یَنْبَغِی لِنَبِیٍّ أَنْ یَختَلِفَ عِنْدَهُ هكَذا».

برخیزید از نزد من بروید كه سزاوار نیست نزد پیامبر این گونه منازعه شود.

ابن سعد 2/ 242، شیخ مفید/ 98 و طبرسی/ 135 گویند: سپس كسانی كه در خانه بودند پشیمان شدند و خود را سرزنش كردند و به حضرت

ص: 245

گفتند: آیا دوات و ورقی كه خواستید برایتان بیاوریم؟ فرمود:

«أَبَعْدَ الَّذِی قُلْتُمْ! لا، وَ لَكِنِّی أُوصِیكُم بِأَهْلِ بَیْتِی خَیْراً».

آیا پس از این سخنان كه گفتید؟! نه، ولی شما را به نیكی به اهل بیتم سفارش می كنم.

آن گاه روی خود را از آنان برگردانید و مردم برخاسته و رفتند و فقط نزدیكان حضرت ماندند. به روایت مسلم 3/ 1259 ابن عباس از آن پس همواره با چشم گریان می گفت: روز پنج شنبه چه روز پنج شنبه ای؟! تمامی مصیبت از آن جا شروع شد كه با سر و صدا و جنجال مانع از نوشتن رسول خدا شدند. آری، این بزرگ ترین اسائه ادب و بی احترامی به ساحت مقدس خاتم پیامبران بود.

شیخ مفید/ 99 گوید: سپس امیرالمؤمنین (ع) را نزد خود فرا خواند و انگشتری خویش را درآورد به او داد و فرمود:

«خُذْ هذا فَضَعْهُ فِی یَدِكَ».

این را بگیر و به دستت كن.

شمشیر، زره و تمامی سلاح جنگی و نیز دستمالی را كه هنگام جنگ بر كمر خود می بست به آن حضرت داد.

در فكر فقیران

به روایت ابن سعد 2/ 237 عایشه گوید: در دوران بیماری رسول خدا (ص) مقداری دینار به دست آن حضرت رسید، آن ها را بین فقرا تقسیم كرد جز شش دینار كه به دست یكی از همسران خود سپرد ولی فكر آن دینارها خواب را از چشمان آن حضرت ربود تا آن كه سرانجام فرمود: آن

ص: 246

شش دینار چه شد؟ گفتند: به فلان همسرت سپرده ای. فرمود: آن ها را بیاورید. وقتی آوردند پنج دینار آن را بین پنج خانوار فقیر انصاری تقسیم كرد و فرمود: این یك بر جای مانده را نیز انفاق كنید. آن گاه فرمود: «الآنَ اسْتَرَحْتُ» هم اینك آسوده خاطر شدم و سپس به خواب رفت.

همچنین به نقل ابن سعد 2/ 237 و 239 رسول خدا (ص) چند سكه طلا نزد عایشه داشت، یك روز به عایشه فرمود: آن طلاها چه شد؟ عایشه گفت: آن ها نزد من است. فرمود: آن ها را انفاق كنید. سپس از هوش رفت! چون به هوش آمد پرسید: عایشه آن طلاها را انفاق كردی؟ عایشه گفت: نه به خدا ای رسول الله! حضرت، طلاها را خواست و در كف دست خود نهاد و شمرد، شش سكه بود. سپس فرمود:

«ما ظَنَّ مُحَمَّدٌ بِرَبِّهِ أَنْ لَوْ لَقِیَ اللهَ وَ هذِهِ عِنْدَهُ؟!».

محمد چه گمانی به پروردگارش دارد اگر خدا را ملاقات كند و این ها نزد او باشد؟!

آن گاه در بحبوحه دشواری بیماری خویش فرمود: ای عایشه! این دینارها را نزد علی بفرست و از هوش برفت. چون عایشه گرفتار بیماری حضرت بود و این كار به تعویق افتاد، حضرت سه مرتبه این درخواست خود را تكرار كرد تا آن كه عایشه طلاها را نزد علی (ع) فرستاد و حضرت علی آن ها را صدقه داد.

رحلت آخرین پیامبر

چند روز دیگر حال رسول خدا (ص) دگرگون و ملاقات با او محدود شد. ابن ابی الحدید 10/ 267 از سلمان نقل می كند كه گفت: صبح روز

ص: 247

قبل از رحلت رسول خدا (ص) خدمت حضرت رسیدم. فرمود:

«یا سَلْمانُ أَلا تَسْأَلُ عَمّا كابَدْتُهُ اللَّیْلَةَ مِنَ الأَلَمِ وَ السَّهَرِ أَنَا وَ عَلِیٌّ؟!».

ای سلمان! آیا از شدت درد و سختی بی خوابی كه دیشب من همراه علی كشیدم نمی پرسی؟!

عرض كردم: یا رسول الله! اجازه بدهید من امشب را به جای علی بمانم و همراه شما بی خوابی بكشم. فرمود:

«لا، هُوَ أَحَقُّ بِذِلِكَ مِنْكَ».

نه، او به این كار از تو سزاوارتر است.

شیخ مفید/ 99 گوید: علی (ع) در دوران بیماری همواره كنار بسترش بود و جز برای كار ضروری آن حضرت را ترك نمی كرد. یك بار كه برای كاری بیرون رفته بود حال پیامبر دگرگون شد و از هوش رفت به هوش كه آمد علی را ندید، فرمود:

«ادْعُوا لِی أَخِی وَ صاحِبِی».

برادر و دوست مرا نزد من فراخوانید.

و دوباره دچار ضعف گردید. عایشه و حفصه به ترتیب ابوبكر و عمر را حاضر كردند ولی حضرت از آنان روی برتافت. آن گاه با راهنمایی ام سلمه، امیرالمؤمنین را فرا خواندند. همین كه آن حضرت آمد پیامبر (ص) به او فرمود:

«ضَعْ رَأسِی یا عَلِیُّ فِی حُجْرِكَ، فَقَدْ جاءَ أَمْرُاللهِ عَزَّوَجَلَّ، فَإِذا فَاضَتْ نَفْسِی فَتَوَلَّ أَمْرِی وَصَلِّ عَلَیَّ أَوَّلَ النَّاسِ وَلاتُفارِقْنِی حَتَّی تُوَارِیَنِی فِی رَمْسِی وَ اسْتَعِنْ بِاللهِ تَعالی».

ص: 248

یا علی سرم را بر دامنت بگذار كه امر خدا فرا رسید، هنگامی كه جان از تنم رفت خودت كار تجهیز مرا برعهده گیر و پیش از همه مردم بر من نماز گزار و تا مرا در قبرم دفن نكردی از من جدا مشو و از خداوند تعالی یاری جوی.

امیرالمؤمنین سر مبارك حضرت را روی زانو گذاشت و گوش خود را نزدیك لب های او برد. رسول خدا (ص) مدت طولانی با علی (ع) راز گفت و اسرار و ودایع الهی را به وی سپرد. وقتی پرسیدند پیامبر چه فرمود؟ به روایت شیخ مفید/ 99، ابن عساكر در تاریخ دمشق 42/ 385 و ابن كثیر در البدایه والنهایه 7/ 359 پاسخ داد:

«عَلَّمَنِی أَلْفَ بابٍ فَتَحَ لِی كُلُّ بابٍ الْفَ بَابٍ و وَصّانِی بِما أَنَا قائمٌ بِهِ إِنْ شاءَ الله».

هزار باب دانش به من آموخت كه هر باب هزار باب دیگر می گشود و به چیزی وصیت كرد كه ان شاءالله به آن عمل خواهم كرد.

ابن عساكر نیز در تاریخ دمشق 42/ 387 نقل كرده كه رسول خدا (ص) به علی (ع) وصیت كرد پس از مرگم تو مرا غسل بده و دفن كن و مشكلات و اختلافات مردم را حل نما. به روایت طبرسی/ 137 و دیار بكری 2/ 166 جبرئیل برای آخرین بار بر زمین فرود آمد و گفت: «یا رسول الله می خواهی به دنیا بازگردی؟ فرمود:

«لا، بَلِ الرَّفِیقَ الأَعْلی».

نه، بلكه می خواهم نزد یار برتر بروم.

یا نزد یاران برتر بروم، یعنی به جمع پیامبران بپیوندم.

ص: 249

جبرئیل گفت: «یا محمد این آخرین بار فرود آمدن من به دنیاست، زیرا من فقط برای شما به دنیا فرود می آمدم». سكوتی آمیخته با حزن و نگرانی همه جا را فرا گرفته بود. مهاجران و انصار در بیرون خانه اجتماع كرده و بی صبرانه نگران حال رسول خدا بودند كه چه خواهد شد؟! ناگهان امیرالمؤمنین سر برداشت و در حالی كه اشك از چشمانش جاری و بغض گلویش را گرفته بود فرمود:

«عَظَّمَ اللهُ أُجُورَكُمْ فِی نَبِیِّكُمْ».

خداوند پاداش شما را در مصیبت پیامبرتان زیاد گرداند.

بنابر قول مشهور بین علمای شیعه روز دوشنبه بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم هجرت و بنابر قول مشهور در بین دانشمندان اهل سنت دوازدهم ربیع الاول در حالی كه سر مبارك پیامبر اكرم (ص) بر دامن علی (ع) بود آخرین سفارش خود را نمود و فرمود:

«الصَّلاة! الصَّلاة!»

نماز! نماز!

آری، به روایت دیار بكری 2/ 166 نخستین سخنی كه در این جهان فرمود: «الله أَكبر» و آخرین سخنی كه از دو لب مباركش خارج شد «الرَّفِیقَ الأَعْلی» بود. به روایت احمد حنبل 6/ 315 ام سلمه گوید: بیشتر وصیت رسول خدا (ص) هنگام رحلت سفارش به نماز و نیكی به بردگان بود. آن گاه دنیا را وداع نمود و با رحلت خاتم انبیا محمد بن عبدالله (ص) جریان وحی برای همیشه قطع شد.

به نقل شیخ مفید/ 100 امیرالمؤمنین طبق وصیت پیامبر (ص) به كمك

ص: 250

فضل بن عباس بدن حضرت را غسل داد و حنوط و كفن كرد و اولین بار به تنهایی بر او نماز گزارد. چون مسلمانان درباره این كه چه كسی در نماز بر پیكر مطهر حضرت امامت را به عهده گیرد و بدن مقدس كجا دفن شود اختلاف كردند، امیرالمؤمنین (ع) بیرون آمد و خطاب به مردم فرمود: «همانا رسول خدا در زندگی و مرگ پیشوای ماست، دسته دسته بیایید و بدون امام بر او نماز بگزارید و خداوند پیامبری را در مكانی قبض روح نمی گرداند، جز آن كه می خواهد همان جا مرقد او باشد، من او را در همان اتاقی كه در آن رحلت نموده دفن می كنم». مردم این را پذیرفتند و راضی شدند. مضمون برخی از این مطالب در طبقات ابن سعد 2/ 281 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 10/ 185- 186 نیز آمده است.

دفن پیامبر و آغاز اختلاف

امیرالمؤمنین (ع) روز سه شنبه بدن مطهّر رسول خدا (ص) را در منزل خود حضرت دفن كرد. یعقوبی 2/ 114 و طبرسی/ 138 گویند: انصار هنگام دفن فریاد زدند: تو را به خدا سوگند حق ما را نسبت به رسول خدا مراعات كن! مردی از انصار را نیز به كمك خود بگیر كه ما را هم در دفن پیامبر سهمی باشد. با راهنمایی حضرت، اوْس بن خولی انصاری كه مردی اهل فضل و از بدریون بود داخل قبر شد و در امر داخل كردن جنازه مطهر به قبر كمك كرد و سپس بیرون آمد.

شیخ مفید/ 101 گوید: بیشتر مردم به لحاظ نزاعی كه بین مهاجران و انصار درباره خلافت درگرفت در نماز بر پیكر رسول خدا (ص) حاضر نشدند. حضرت فاطمه (س) فریاد زد: «چه آینده بدی است!». آن گاه مردم

ص: 251

در آن هنگام كه علی (ع) و بنی هاشم درگیر مصیبت پیامبر بودند از فرصت استفاده كرده دنبال تصاحب خلافت رفتند و در پی آن ابوبكر به خلافت رسید. هنگامی كه امیرالمؤمنین سرگرم اصلاح قبر پیامبر بود مردی آمد و عرض كرد این گروه با ابوبكر بیعت كردند و انصار به سبب اختلافشان شكست خوردند و طُلَقا از ترس آن كه مبادا شما به خلافت برسید به بیعت با ابوبكر مبادرت ورزیدند. حضرت بیلی را كه در دست داشت بر زمین نهاد و دسته آن را در دست گرفت و اوایل سوره عنكبوت را قرائت فرمود:

(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ).

آیا مردم پنداشته اند همین كه بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می شوند و دیگر امتحان نخواهند شد؟!

سرانجام برترین انسان

بدین سان این شخصیت بی نظیر و برترین فرد بشر، یعنی رسول خدا، خاتم انبیا، گل سرسبد آفرینش، عصاره هستی و بهترین و شریف ترین فرد بشر شصت و سه سال عمر مبارك و پربركت خود را در خدمت به بندگان خدا سپری كرد، پنجاه و سه سال آن را در مكه و ده سال آن را در مدینه و با زحمات فراوان و جانفشانی شالوده بزرگ ترین دین و تمدن جهان هستی را با دست باكفایت خود بنا نهاد و چراغی را برای هدایت و راهنمایی بشر فرا روی تاریخ برافروخت كه روز به روز بر شعاع و پرتو آن افزوده می شود و تاریكی ها را روشن، گمراهان را هدایت، انسان های تشنه حقیقت را سیراب نموده و عدالت، شرافت و كرامت را در بین

ص: 252

جوامع انسانی گسترده و از ارزش های الهی و انسانی پاسداری می كند.

رسول خدا (ص) در طول عمر مبارك خویش به فرموده امیرالمؤمنین (ص) در نهج البلاغه/ 229 برای خود سنگی روی سنگی نگذاشت و به نقل امالی صدوق/ 398 از امام صادق (ص) نان گندم به لب مبارك خود نزد و نان جو نیز سیر نخورد. ابن سعد 1/ 403 نیز گوید: رسول خدا از دنیا رفت ولی نان جو سیر نخورد. و به روایت قرب الاسناد/ 91 و شفاء قاضی عیاض 1/ 124 هنگامی كه از دنیا رفت زره او برای مخارج خانواده اش درگرو بود، نه دیناری از خود به جای گذاشت و نه درهمی، این در حالی بود كه در اوج اقتدار به سر می برد و صدها شتر به نیازمندان و مستمندان می بخشید. و در رفتار پسندیده، حسن سلوك و اخلاق نیك به آن جا رسید كه خداوند در سوره قلم آیه چهارم فرمود:

(إِنَّكَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ).

تو دارای اخلاق بس بزرگی هستی.

آری، سرانجام آخرین قافله سالار بزرگ بشر، قافله عظیم بشری را به منزل مقصود و سرحد تكامل رساند و بهترین و جامع ترین برنامه زندگی و طرح مقدس ترین و عادلانه ترین حكومت بی نظیر دینی را در جهان هستی پی ریزی كرد كه براساس عدل و داد و مهر و رحمت پایه گذاری شده بود، عدل و داد در قانونگذاری مراعات می شد و مهر و رحمت در اجرای آن. حكومت از دیدگاه پیغمبر خاتم وسیله بود نه هدف، وسیله بود برای اجرای احكام رهایی بخش الهی و گسترش عدالت همگانی و ارزش های انسانی. حكومت اسلامی مدینه نه حكومت فرد بر مردم بود و نه حكومت مردم بر مردم بلكه حكومت الله بر مردم بود. حكومت

ص: 253

اسلامی رسول خدا (ص) كامل ترین، مترقی ترین و دادگسترترین نوع حكومت در جهان هستی است، زیرا كه این حكومت مشروعیت خود را با نص و انتصاب از جانب خداوند گرفته و مقبولیتش را با بیعت و پذیرش مردم به دست آورده بود، نیمی از آن الهی بود و نیمی دیگر مردمی، یك روی آن خدا و روی دیگر مردم بودند. از این جهت حقوق تمامی گروه ها مراعات می شد و همه اقلیت ها و قبیله ها از آزادی و حقوق كامل برخوردار بودند. مخالفان حكومت اسلامی و حتی محاربان دیدگاه مخالف و انتقادات تند خود را صریح و بدون هیچ گونه ترسی بیان می كردند. این آزادی تا آن جا پیش رفت كه عبدالله بن ابَی رئیس بزرگ ترین گروه مخالف حكومت اسلامی رسول خدا (ص) كه همواره كارشكنی و مخالفت می كرد و در جنگ بنی مصطلق آتش فتنه افك را روشن كرد و سران صحابه اعدام صحرایی او را خواستار شدند، مورد عفو و بخشش آن حضرت قرار گرفت و شگفتا كه بعدها رسول خدا بر جنازه عبدالله بن ابَی نماز خواند!

رسول خدا (ص) برای نخستین بار در طول تاریخ حكومت ها ظلم و زور را كنار گذاشت و عدل و داد را سرلوحه كار خویش قرار داد و قوه قهریه را فقط و فقط در دفع ظلم و جور و اجرای حق و عدالت به كار گرفت و در عین این كه دریای مهر و محبت بود ولی در مقابله با ستمگران، یاغیان و برهم زنندگان نظم و امنیت عمومی برخوردی قاطعانه داشت و با آنان به هیچ وجه انفعالی مقابله نمی كرد. خاتم پیامبران همه مردم را به آشتی و صلح دعوت می نمود چنان كه قرآن در آیه دویست و هشت سوره بقره می گوید: (ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ كَافَّةً) همگی در صلح و آشتی درآیید و از

ص: 254

جنگ و پیكار نیز فقط برای دفع فتنه و آشوب استفاده می كرد. هم چنان كه در این مورد نیز در سوره بقره آیه صد و نود و سه آمده است:

(وَقَاتِلُوهُم حَتَّی لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ).

با آنان نبرد كنید تا فتنه ای نماند.

آری، كلیه جنگ های آن حضرت برای دفع فتنه و آشوب و جلوگیری از ظلم و تجاوز و دفاع از حق و تأمین امنیت و آسایش و صیانت از حقوق مردم و پاسداری از كیان دین بود و چرا این گونه نباشد و حال آن كه وجود نازنین حضرتش رحمة للعالمین، یعنی «پیام آور رحمت» بود!

خلاصه درس

ثقیفیان پس از كشتن بزرگ قوم خود عروة بن مسعود كه مسلمان شده بود به نوعی در حصار مسلمانان قرار گرفتند، زیرا امنیت مراتع و راه های آنان از سوی مسلمانان تهدید می شد. سران ثقیف برای حل این مشكل به رایزنی پرداختند. در پایان جلسه تصمیم بر آن شد كه هیئتی راهی مدینه گردد تا خدمت رسول خدا شرفیاب و مسلمان شوند. هیئت ثقیف مسلمان شدند و پیامبر (ص) صلحنامه ای برای آنان نوشت و به سرزمین خود بازگشتند. سپس ابوسفیان و مغیره را به طائف فرستاد و آنان بتخانه ثقیف را ویران كردند.

سرزمین نَجْران در جنوب شرقی مكه در نزدیكی مرز یمن قرار دارد. سرزمین نجران در صدر اسلام منطقه مسیحی نشین جزیرة العرب بود.

هیئت نصارای نجران رهسپار مدینه شد. حضرت با احترام خاصی

ص: 255

پاسخ سلامشان را داد و آنان را به اسلام دعوت كرد ولی نصارا از پذیرش اسلام امتناع ورزیده و با ایشان به احتجاج برخاستند. خداوند به پیامبر دستور داد تا با آن ها مباهله كند. اسقف های نجران وقتی این صحنه ساده و با معنویت و در عین حال با جدیت كامل را دیدند از مباهله پشیمان شدند. قرار شد با حضرت صلح كنند و جزیه بپردازند. صلحنامه نوشته شد و سپس نصارای نجران به سرزمین خود بازگشتند.

نمایندگان قبیله طَی به سرپرستی زید الخیل بن مُهَلْهَل در سال نهم هجرت در مسجد به حضور رسول خدا (ص) رسیدند، حضرت اسلام را بر آنان عرضه كرد، اسلام آوردند. هم چنین هیئت های زیادی از دیگر قبایل به حضور رسول خدا شرفیاب و مسلمان شدند.

در سال دهم هجرت موسم حج فرا رسید، پیامبر از جانب خداوند مأمور شد كه مسائل مهم و مبانی دین اسلام و احكام آن را برای مردم جزیرة العرب بازگو و تكمیل نماید و برنامه جهانی و اساسی این دین را به گوش همگان برساند، از تمامی طوایف اطراف و سایر مردم خواست تا در مراسم حج شركت كنند.

رسول خدا (ص) در عرفات در خیمه ای فرود آمد و بعد سوار بر ناقه قَصْوا شد و خطبه ای ایراد فرمود. در آن خطبه حرمت خانه كعبه و ماه حرام را بیان و نیز بر حرمت خون، مال و آبروی مردم تأكید كرد و اشاره فرمود كه ارتحال وی نزدیك است. مسلمانان اعمال و مناسك حج را زیر نظر رسول خدا انجام داده و سپس به دستور آن حضرت راهی مدینه و سرزمین خود شدند. كاروان بزرگ حج به غدیر خم كه رسید پیامبر مأمور ابلاغ رسمی جانشین خود گردید.

ص: 256

با نزول آیه شصت و هفت سوره مائده (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ) رسول خدا مأمور شد در غدیر خم توقف كند و ولایت امیرالمؤمنین را به طور رسمی و آشكار ابلاغ نماید.

به دستور حضرت مسلمانان گروه گروه به علی (ع) به عنوان امام تبریك گفتند و به او با لقب «امیرالمؤمنین» سلام دادند. عمر از همه بیشتر در تبریك گفتن مبالغه نمود.

در این دوران رسول خدا (ص) دشمنان و جنگ افروزان داخلی را مهار كرده بود و بیشتر مردم به اسلام گرویده بودند. از این پس دیگر تهدیدات بیشتر از ناحیه شمال و روم شرقی بود. از این رو حضرت در اواسط ماه صفر سال یازدهم هجرت سپاهی فراهم كرد تا روانه روم كند. فرماندهی آن را به اسامة بن زید سپرد و مهاجر و انصار از جمله ابوبكر، عمر و ابوعبیده جرّاح در بین این سپاه بودند. چون اسامه جوان بود و بیش از هجده سال نداشت این كار بر عده ای گران آمد و گفتند نوجوانی را به فرماندهی بزرگان صحابه نصب كرده است.

اسامه به جُرْف لشكرگاه سپاه اسلام آمد و درصدد حركت بود كه پیك ام ایمن رسید و خبر داد حال پیامبر دگرگون شده و رحلت آن حضرت نزدیك است. از این رو اسامه و سپاه او توقف كردند و افراد بهانه جو از این مأموریت سرباز زدند و آرزوی رسول خدا با آن همه تأكید جامه عمل نپوشید.

رسول خدا (ص) در بستر احتضار پیوسته می فرمود: «ای مردم آگاه باشید كه من در میان شما دو چیز گرانبها را به جای گذاشتم؛ كتاب خدا

ص: 257

و عترت و اهل بیتم را، بر ایشان پیشی نگیرید كه پراكنده خواهید شد و در حق آنان كوتاهی نكنید كه هلاك می شوید. آگاه باشید كه علی بن ابی طالب برادر و وصی من است. یك روز رسول خدا (ص) فرمود:

«ائتُونِی بِدَاوِةٍ وَ صَحِیفَةٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتاباً لا تَضِلُّوا بَعْدَهُ أَبَداً».

برایم دوات و ورقی بیاورید تا برای شما مطلبی بنویسم كه پس از آن هرگز گمراه نشوید.

عمر مانع شد و گفت:

همانا درد بر رسول خدا چیره گشته، قرآن نزد شماست و كتاب خدا برای ما كافی است.

یك روز قبل از رحلت رسول خدا (ص) سلمان به آن حضرت عرض كرد اجازه بدهید من به جای علی امشب نزد شما بمانم. حضرت فرمود: نه، علی به این كار از تو سزاوارتر است.

رسول خدا (ص)، امیرالمؤمنین (ع) را نزد خود فرا خواند و انگشتری خویش را درآورد به او داد و فرمود: «این را به دستت كن». شمشیر، زره و تمامی سلاح جنگی و نیز دستمالی را كه هنگام جنگ بر كمر خود می بست به آن حضرت داد و فرمود: یا علی سرم را بر دامنت بگذار كه امر خدا فرا رسید، هنگامی كه جان از تنم رفت خودت كار تجهیز مرا برعهده گیر و پیش از همه مردم بر من نماز گزار و تا مرا در قبرم دفن نكردی از من جدا مشو و از خداوند تعالی یاری جوی. امیرالمؤمنین سر مبارك حضرت را روی زانو گذاشت و گوش خود را نزدیك لب های او برد. رسول خدا مدت طولانی با علی راز گفت و اسرار و ودایع الهی را به وی سپرد. وقتی

ص: 258

پرسیدند پیامبر چه فرمود؟ پاسخ داد:

«عَلَّمَنِی أَلْفَ بابٍ فَتَحَ لِی كُلُّ بابٍ أَلْفَ بَابٍ وَ وَصّانِی بِما أَنَا قائمٌ بِهِ إِنْ شاءَ اللهُ».

هزار باب دانش به من آموخت كه هر باب هزار باب دیگر می گشود و به چیزی وصیت كرد كه ان شاءالله به آن عمل خواهم كرد.

ناگهان امیرالمؤمنین (ع) سر برداشت و در حالی كه اشك از چشمانش جاری و بغض گلویش را گرفته بود فرمود: «عَظَّمَ اللهُ أُجُورَكُمْ فِی نَبِیِّكُمْ!» خداوند پاداش شما را در مصیبت پیامبرتان زیاد گرداند.

امیرالمؤمنین طبق وصیت پیامبر (ص) به كمك فضل بن عباس بدن حضرت را غسل داد و حنوط و كفن كرد و اولین بار به تنهایی بر او نماز گزارد. امیرالمؤمنین روز سه شنبه بدن مطهّر رسول خدا را درمنزل خود حضرت دفن كرد. بیشتر مردم به لحاظ نزاعی كه بین مهاجران و انصار درباره خلافت درگرفت در نماز بر پیكر رسول خدا حاضر نشدند. حضرت فاطمه (ص) فریاد زد: «چه آینده بدی است!». آن گاه مردم در آن هنگام كه علی (ع) و بنی هاشم درگیر مصیبت پیامبر بودند از فرصت استفاده كرده دنبال تصاحب خلافت رفتند و در پی آن ابوبكر به خلافت رسید. حضرت بیلی را كه هنگام دفن و اصلاح قبر رسول خدا در دست داشت بر زمین نهاد و دسته آن را در دست گرفت و اوایل سوره عنكبوت را قرائت فرمود:

(أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لَا یُفْتَنُونَ).

آیا مردم پنداشته اند همین كه بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها می شوند و دیگر امتحان نخواهند شد؟!

ص: 259

سرانجام برترین انسان

بدین سان این شخصیت بی نظیر و برترین فرد بشر شصت و سه سال عمر پربركت خود را در خدمت به بندگان خدا سپری كرد، پنجاه و سه سال آن را در مكه و ده سال آن را در مدینه و با زحمات فراوان و جانفشانی شالوده بزرگ ترین دین و تمدن جهان هستی را بنا نهاد.

رسول خدا (ص) در طول عمر مبارك خود به فرموده امیرالمؤمنین (ع) برای خود سنگی روی سنگی نگذاشت و به فرموده امام صادق (ع) نان گندم به لب مبارك خود نزد و نان جو نیز سیر نخورد و هنگامی كه رحلت فرمود زره او برای مخارج خانواده اش در گرو بود، این در حالی بود كه در اوج اقتدار به سر می برد و صدها شتر به نیازمندان و مستمندان می بخشید.

آری، آخرین قافله سالار بزرگ بشر قافله عظیم بشری را به منزل مقصود رساند و بهترین و جامع ترین برنامه زندگی و طرح عادلانه ترین حكومت دینی را پی ریزی كرد كه بر اساس عدل و داد و مهر و رحمت پایه گذاری شده بود، عدل و داد در قانون گذاری مراعات می شد و مهر و رحمت در اجرای آن. حكومت از دیدگاه پیغمبر خاتم وسیله بود نه هدف، وسیله بود برای اجرای احكام و گسترش عدالت. حكومت رسول خدا مشروعیتش را با نص از جانب خدا گرفته و مقبولیت خود را با بیعت مردم به دست آورده بود. از این جهت حقوق تمامی مردم مراعات می شد و همه اقلیت ها و قبایل و حتی مخالفان حكومت حضرت مانند عبدالله بن ابی از آزادی كامل برخوردار بودند.

رسول خدا (ص) قوه قهریه را فقط و فقط در دفع ظلم و جور و اجرای

ص: 260

حق و عدالت به كار گرفت و در عین این كه دریای مهر و محبت بود ولی در مقابله با ستمگران، یاغیان و برهم زنندگان نظم و امنیت عمومی برخوردی قاطعانه داشت. خاتم پیامبران همه مردم را به صلح و آشتی دعوت می نمود و از جنگ و پیكار نیز فقط برای دفع فتنه و آشوب استفاده می كرد، كلیه جنگ های آن حضرت برای جلوگیری از ظلم و تجاوز و دفاع از حق و عدالت و تأمین آسایش و امنیت و پاسداری از كیان دین و ملت بود و چرا این گونه نباشد و حال آن كه وجود نازنین حضرتش رحمة للعالمین، یعنی پیام آور رحمت بود!

خود آزمایی

1. هیئت ثقیف چگونه اسلام آوردند؟

2. ماجرای مباهله را شرح دهید.

3. آیه شصت و هفت سوره مائده به چه مطلبی اشاره دارد؟

4. محتوای آخرین سفارش پیامبر را توضیح دهید.

5. وقتی سلمان از پیامبر (ص) خواست اجازه دهد به جای علی در نزد آن حضرت بماند و پرستاری وی را كند چه فرمود؟

6. خصوصیات حكومت رسول خدا (ص) را بیان كنید.

ص: 261

ص: 262

منابع

در توضیح منابع لازم است یادآوری شود كه تمامی مطالب ابن اسحاق از سیره ابن هشام و كلیه مطالب واقدی از مغازی واقدی نقل شد و سایر منابع هر جا كه نام مؤلف آمده مقصود از آن ها به شرح ذیل است:

ابن هشام ← سیره ابن هشام

ابن سعد← طبقات ابی سعد

احمد حَنْبَل ←مسند احمد حنبل

بخاری ←صحیح بخاری

مسلم← صحیح مسلم

تِرْمِذِی ←سُنَن تِرْمِذِی

بلاذری← انساب الاشراف

یعقوبی ←تاریخ یعقوبی

طبری ←تاریخ طبری

قمی← تفسیر قمی

كلینی← كافی

قاضی نعمان← شرح الاخبار

حاكم نیشابوری← مستدرك

شیخ مفید← ارشاد

بیهقی← دلائل النبوه

ابن مغازلی ←مناقب ابن مغازلی

ص: 263

طبرسی اعْلام الوری

ابن شهرآشوب ←مناقب ابن شهر آشوب

ابن بِطْرِیق ←عُمْدَة ابن بِطْرِیق

ابن ابی الحدید← شرح نهج البلاغه

ابن اثیر← كامل ابن اثیر

نُوَیری← نهایة الارب

ابن قیم← زاد المعاد

مُغُلْطای ←سیره مُغُلْطای

ابن شاكر كُتْبی← عُیون التواریخ

ابن كثیر ←سیره ابن كثیر

مَقْرِیزی← امْتاع الاسماع

قَسْطَلانی← الْمَواهِبُ اللَّدُنِّیه

دِیاربكری← تاریخ الخمیس

حلبی ←سیره حلبی

علامه مجلسی← بحارالانوار

زَینی دَحْلان ←سیره زَینی دَحْلان

ص: 264

1. الإتقان فی علوم القرآن. جلال الدین بن عبدالرحمن سیوطی (م 911 ه) 2 جلد در یك مجلد، بیروت، عالم الكتب.

2. الاحتجاج علی أهل اللجاج. احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی (م قرن ششم ه) به كوشش سید محمد باقر خِرْسان. 2 جلد، نجف اشرف، مطبعه نعمان، 1386 ه/ 1966 م.

3. الإرشاد فی معرفة حُجج الله علی العباد. محمدبن محمدبن نعمان، شیخ مفید (م 413 ه) چاپ سوم، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1399 ه/ 1979 م.

4. الاستغاثة فی بِدَع الثلاثة. ابوالقاسم علی بن احمد كوفی (م 352 ه) 2 جزء در یك جلد.

5. الاستیعاب فی أسماء الأصحاب. (در حاشیه اصابه) ابو عمر یوسف بن عبدالله، ابن عبدالبَرّ اندلسی (م 463 ه). 4 جلد، بیروت دارصادر.

6. أُسْدُالغابة فی معرفة الصحابة. عزالدین علی بن ابی الكرم، ابن اثیر جزری (م 630 ه) 5 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

7. الإشارة إلی سیرة سیدنا محمد المصطفی (سیره مُغُلْطای). علاءالدین مُغُلْطای بن قَلیچ (م 762) تحقیق آسیه كلیبان، چاپ اول، بیروت، دار الكتب العلمیه، 1424 ه/ 2002 م.

8. الاشتقاق. محمد بن حسن، ابن دُرید (م 321 ه) تحقیق عبدالسلام محمد هارون، چاپ اول، بیروت، دارالجیل، 1411 ه/ 1991 م.

9. الإصابة فی تمییز الصحابة. شهاب الدین احمد بن علی، ابن حجر عسقلانی (م 852 ه) 4 جلد، دار صادر.

10. الأصنام (تنكیس الأصنام). ابوالمنذر هشام بن محمد كلبی (م 204 ه) همراه

ص: 265

ترجمه فارسی سید محمد رضا جلالی نائینی. چاپ دوم، تهران، نشر نو، 1364 ه. ش.

11. أطلس السیرة النبویة. شوقی ابو خلیل، چاپ چهارم، دمشق، دارالفكر، 1425 ه/ 2005 م.

12. إعلام السائلین عن كتب سید المرسلین. محمد بن طولون دمشقی (م 953 ه) به كوشش عبدالقادر الأرناؤوط و محمود الأرناؤوط، چاپ دوم، بیروت، مؤسسة الرساله، 1407 ه/ 1987 م.

13. إعلام الوری بأعلام الهدی. فضل بن حسن طبرسی (م 548 ه) به كوشش سید محمد مهدی خِرْسان، چاپ سوم تهران دارالكتب الاسلامیه.

14. الأعمال الكاملة. محمد عَبْدُه (م 1323 ه) تحقیق محمد عماره، چاپ اول، 5 جلد، بیروت، قاهره، دار الشروق، 1414 ه/ 1993 م.

15. الاكتفاء بما تضمّنه من مغازی رسول الله و الثلاثة الخلفاء. سلیمان بن موسی كلاعی اندلسی (م 634 ه). به كوشش محمد عبدالقادر عطا، چاپ اول، 2 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1420 ه/ 2000 م.

16. أمالی الصدوق. محمد بن علی بن بابویه، شیخ صدوق (م 381 ه) چاپ اول، قم، مؤسسة بعثت، 1417 ه.

17. أمالی الطوسی. محمد بن حسن، شیخ طوسی (م 460 ه) به كوشش مؤسسه بعثت، چاپ اول، قم، دارالثقافه، 1414 ه.

18. أمالی المفید. محمد بن محمد بن نعمان، شیخ مفید (م 413 ه) تحقیق حسین استاد ولی و علی اكبر غفاری. چاپ دوم، قم، كنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413 ه.

ص: 266

19. إمتاع الأسماع بما للرسول من الأنباء و الأموال و الحفدة والمتاع. تقی الدین احمد بن علی مقریزی (م 845 ه) تحقیق محمود محمد شاكر، جلد اول، مصر، لجنة التألیف والترجمة والنشر.

20. الأموال. حمید بن مَخْلد بن قتیبه خراسانی، ابن زَنْجُوَیه (م 251 ه)، به كوشش ابو محمد اسیوطی، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1427 ه/ 2006 م.

21. الأموال. ابو عُبید، قاسم بن سَلّام (م 224 ه) تحقیق محمد خلیل هَرّاس، بیروت، دارالفكر، 1408 ه/ 1988 م.

22. أنباء نُجباء الأبناء. محمد بن ظَفَر مغربی (م 567 ه) به كوشش ابراهیم یونس، قاهره، دارالصحوه.

23. أنساب الأشراف. احمد بن یحیی بلاذری (م 279 ه) تحقیق محمد حمیدالله حیدرآبادی، چاپ سوم، جلد اول (السیرة النبویه) قاهره، دارالمعارف.

24. البَدْءُ و التاریخ. منسوب به مطّهر بن طاهر مَقْدِسی (م بعد از 355 ه) 6 جلد در دو مجلد، مكتبة الثقافیة الدینیه.

25. بحار الأنوار الجامعة لِدُرَر أخبار الأئمة الأطهار. محمد باقر بن محمد تقی، علامه مجلسی (م 1110 ه) به كوشش گروهی از فضلا، چاپ دوم، 110 جلد، بیروت، مؤسسة الوفا، 1403 ه/ 1983 م.

26. البرهان فی علوم القرآن. بدرالدین محمد بن عبدالله زَرْكَشی (م 794 ه) تحقیق ابوالفضل ابراهیم، چاپ دوم، 4 جلد در یك مجلد، بیروت المكتبة العصریه، 1425 ه/ 2005 م.

27. بَهْجَة المحافل و بُغیة الأماثل فی تلخیص المعجزات و السیر والشمائل. عماد الدین یحیی بن ابی بكر عامری (م 893 ه) 2 جلد، بیروت، دار صادر.

28. تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر والأعلام (السیرة النبویة و المغازی) شمس

ص: 267

الدین محمد بن احمد ذهبی (م 748 ه) تحقیق عمر عبدالسلام تَدْمُری. چاپ اول، بیروت، دارالكتاب عربی، 1407 ه/ 1987 م.

29. تاریخ بغداد أو مدینة السلام. احمد بن علی، خطیب بغدادی (م 463 ه) 13 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه.

30. تاریخ الخمیس فی أحوال أنفس نفیس. شیخ حسین بن محمد دیار بكری (م 966 ه) 2 جلد، بیروت، مؤسسه شعبان.

31. تاریخ مدینة دمشق. علی بن حسن بن هبه الله، ابن عساكر دمشقی (م 571 ه) به كوشش علی شیری، چاپ اول، 80 جلد، بیروت، دارالفكر، 1421 ه.

/ 2000 م.

32. تاریخ الطبری (تاریخ الأمم والملوك). محمد بن جریر طبری (م 310 ه) تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 11 جلد، بیروت، روائع التراث العربی.

33. تاریخ المدینة المنوّرة. عمر بن شَبَّه بصری (م 262 ه) تحقیق فهیم محمد شَلْتُوت، چاپ اول، 4 جلد، بیروت، دارالتراث، 1410 ه/ 1990 م.

34. تاریخ الیعقوبی. احمد بن ابی یعقوب، ابن واضح یعقوبی (م 284 ه) 2 جلد، قم، نشر فرهنگ اهل البیت.

35. التبیان فی تفسیر القرآن. محمد بن حسن، شیخ طوسی (م 460 ه) به كوشش احمد قصیر عاملی، 10 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

36. تثبیت دلائل النبوّة. قاضی عبدالجبّار بن احمد همدانی (م 415 ه)، به كوشش عبدالكریم عثمان، 2 جلد، بیروت، دارالعربیه.

37. تذكرةالخواص. یوسف بن قِزُغْلی بن عبدالله، سبط ابن الجوزی (م 654 ه) به كوشش محمد صادق بحر العلوم، تهران، مكتبه نینوی الحدیثه.

38. تفسیر الصافی. محمد بن مرتضی، مولی محسن فیض كاشانی (م 1091 ه) به

ص: 268

كوشش حسین اعلمی، چاپ دوم، 5 جلد، مكتبة الصدر، 1416 ه.

39. تفسیر العیاشی. محمد بن مسعود سمرقندی (م نیمه اول قرن چهارم) به كوشش سید هاشم رسولی محلاتی، چاپ اول، 2 جلد، تهران، كتابفروشی علمیه اسلامیه.

40. تفسیر فُرات الكوفی. فرات بن ابراهیم كوفی (م قرن چهارم ه.) به كوشش محمد كاظم محمودی، چاپ اول، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1410 ه/ 1990 م.

41. تفسیر القمی. علی بن ابراهیم قمی (م بعد از 307 ه.) به كوشش سید طیب موسوی جزائری، چاپ سوم، 2 جلد، قم، دارالكتاب، 1404 ه.

42. التفسیر الكبیر (تفسیر فخر رازی). محمد بن عمر، فخر رازی (م 606 ه.) چاپ سوم، 34 جلد در شانزده مجلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

43. تفسیر المنار (تفسیر القرآن الحكیم) محمد رشید رضا مصری (م 1354 ه.) چاپ دوم، 12 جلد، بیروت، دارالمعرفه.

44. تقویم تطبیقی هزار و پانصد ساله هجری قمری و میلادی. هَنْری فِرْدیناند وُوسْتِنْفِلْدْ (م 1899 م) به كوشش حكیم الدین قریشی، تهران، 1360 ه. ش.

45. تلخیص الشافی. محمد بن حسن، شیخ طوسی (م 460 ه.) تحقیق سید حسین بحر العلوم، چاپ سوم، 4 جلد در دو مجلد، قم، منشورات عزیزی، 1394 ه./ 1947 م.

46. التنبیه والإشراف. علی بن حسین مسعودی (م 346 ه.) به كوشش عبدالله اسماعیل، قم، منابع الثقافة الاسلامیه.

47. تهذیب الكمال فی أسماء الرجال. جمال الدین یوسف بن عبدالرحمن مِزّی

ص: 269

(م 742 ه.) تحقیق بَشّار عَوّاد معروف، چاپ دوم، 35 جلد، بیروت، مؤسسة الرساله، 1413 ه./ 1992 م.

48. جامع البیان عن تأویل القرآن (تفسیر طبری). محمد بن جریر طبری (م 310 ه.) به كوشش محمود شاكر و علی عاشور، چاپ اول، 30 جلد در شانزده مجلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1431 ه./ 2001 م.

49. الجرح والتعدیل. عبدالرحمن بن ابی حاتم رازی (م 327 ه.) 9 جلد، [بیروت] دارالفكر.

50. جوامع الجامع. فضل بن حسن طبرسی (م 548 ه.) تحقیق ابوالقاسم گرجی، چاپ اول، 4 جلد، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و سازمان سمت، 1378 ه. ش.

51. الحركات العسكریة للرسول الأعظم فی كفَّتَیی میزان. سیف الدین سعید آل یحیی، چاپ اول، 2 جلد، الدار العربیه للموسوعات، 1983 م.

52. حیاة محمد. محمد حسین هیكل (م 1376 ه.) قاهره، مطبعه مصر، 1354 ه.

53. الخصال. محمد بن علی بن بابویه، شیخ صدوق (م 1381 ه.) تحقیق علی اكبر غفاری، چاپ اول، قم، انتشارات اسلامی.

54. الدُّر المنثور فی التفسیر المأثور. جلال الدین بن عبدالرحمن سیوطی (م 911 ه) چاپ اول، 6 جلد، جدّه، دارالمعرفه، 1365 ه.

55. الدُّرَر فی اختصار المغازی والسیر. یوسف بن عبدالبَّر اندلسی (م 463 ه.) تحقیق شوقی ضیف، چاپ سوم، قاهره، دارالمعارف.

56. دلائل الصدق (فضائل أمیر المؤمنین من دلائل الصدق). محمد حسن مظفر (م 1375 ه.) 3 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

57. دلائل النبوة. احمد بن عبدالله، ابو نعیم اصفهانی (م 430 ه.) تحقیق محمد

ص: 270

وَرّاس قَلْعَجی و عبدالبَرّ عباس، چاپ سوم، 2 جلد در یك مجلد، بیروت، دارالنفائس، 1412 ه./ 1991 م.

58. دلائل النبوة. اسماعیل بن محمد اصفهانی، قِوام السُّنَّه (م 535 ه.) تحقیق مساعدبن سلیمان، چاپ اول، 4 جلد، ریاض، دارالعاصمه، 1412 ه.

59. دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة. احمد بن حسین بیهقی (م 458 ه.) تحقیق عبدالمُعْطی قَلْعَجی، چاپ اول، 7 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1405 ه/ 1985 م.

60. دولة الرسول فی المدینة. صالح احمد علی، چاپ اول، شركة المطبوعات للتوزیع والنشر، بیروت، 2001 م.

61. دیوان الضعفاء والمتروكین. شمس الدین محمد بن احمد ذهبی (م 748 ه) به كوشش خلیل مَیس، چاپ اول، 2 جلد، بیروت، دارالقلم، 1408 ه./ 1983 م.

62. راه محمد صلی الله علیه و آله پیغمبر خاتم. سید رضا صدر، چاپ اول، دو جلد، تهران، مركز نشر ارغنون، 1370 ه. ش.

63. رسول اكرم در میدان جنگ. محمد حمیدالله حیدرآبادی (م 1998 م) ترجمه سید غلام رضا سعیدی، چاپ سوم، تهران، كانون انتشارات محمدی، 1362 ه. ش.

64. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی. شهاب الدین سید محمود آلوسی بغدادی (م 1270 ه) 30 جلد در پانزده مجلد، مصر، اداره طباعه منیریه.

65. الرَّوْضُ الأُنُف فی شرح السیرة النبویة لابن هشام. عبدالرحمن بن عبدالله سهیلی (م 581 ه) چاپ اول، 7 جلد در چهار مجلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1421 ه./ 2001 م.

ص: 271

66. الرَّوْضُ الْمِعْطار فی خبر الأقطار. محمد بن عبدالمنعم حمیری (م 900 ه.) تحقیق احسان عباس، بیروت، مكتبة لبنان، 1984 م.

67. روضة الصفا فی سیرة الأنبیاء و الملوك و الخلفاء. محمد بن خاوند شاه، میرخواند (م 903 ه) به كوشش جمشید كیان فر، چاپ اول، 10 جلد، تهران، انتشارات اساطیر، 1380 ه. ش.

68. روضة الواعظین. محمد بن حسن، فتّال نیشابوری (م قرن ششم ه) دو جزء در یك مجلد، قم، منشورات رضی.

69. الریاض النَّضِرة فی مناقب العشرة المبشّرین بالجنة. محبّ الدین احمد بن عبدالله طبری (م 694 ه) چاپ اول، 4 جلد در دو مجلد، بیروت، دارالندوة الجدید، 1408 ه./ 1988 م.

70. زاد المعاد فی هَدْی خیر العباد. محمد بن ابی بكر دمشقی، ابن قَیم جوزیه (م 751 ه) چاپ اول، 5 جلد، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1421 ه./ 2001 م.

71. سُبُلُ الهدی والرَّشاد فی سیرة خیرالعباد. محمدبن یوسف، صالحی شامی (م 942 ه) تحقیق گروهی از فضلا، چاپ اول، 13 جلد، مصر، المجلس الاعلی للشؤون الاسلامیه، 1392 ه./ 1972 م.

72. سَعْدُ السُّعُود. علی بن موسی، ابن طاووس (م 664 ه) قم، منشورات رضی، 1363 ه. ش.

73. سنن التِرْمذی. محمد بن عیسی تِرْمِذِی (م 279 ه) تحقیق احمد محمد شاكر،5 جلد، بیروت، دارالفكر، 1357 ه/ 1938 م.

74. السنن الكبری (سنن بیهقی). احمد بن حسین بیهقی (م 458 ه) 10 جلد،

ص: 272

بیروت، دارالمعرفه.

75. سیرة المصطفی. هاشم معروف حسنی (م 1404 ه) چاپ دوم، قم، منشورات رضی، 1364 ه. ش.

76. سیرة ابن هشام (السیرة النبویة). عبدالملك بن هشام حمیری (م 218 ه) تحقیق گروهی از فضلا، 4 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

77. سیرة ابن كثیر (السیرة النبویة) اسماعیل بن كثیر دمشقی (م 774 ه) تحقیق مصطفی عبدالواحد، 4 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

78. سیرة حلبی (إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون). نورالدین علی بن ابراهیم حلبی (م 1044 ه) 3 جلد، بیروت، المكتبة الاسلامیه.

79. سیرة زَینی دَحْلان (السیرة النبویة و الآثار المحمدیة). سید احمد بن زینی دحلان (م 1304 ه) 3 جلد (در حاشیه سیره حلبی) بیروت، المكتبة الاسلامیه.

80. السیرة النبویة. عبدالوهّاب النجّار، به كوشش زكریا عمیرات، چاپ اول، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1417 ه/ 1997 م.

81. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار. ابو حنیفه نعمان بن محمد مصری (م 363 ه). تحقیق محمد حسین جلالی، چاپ اول، 3 جلد، قم، انتشارات اسلامی، 1412 ه.

82. شرح صحیح مسلم. ابو زكریا یحیی بن شرف نَوَوِی (م 676 ه) 18 جلد در نه مجلد، بیروت دارالفكر، 1401 ه/ 1918 م.

83. شرح نهج البلاغة. عزالدین عبدالحمید بن محمد، ابن ابی الحدید معتزلی (م 656 ه) تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، 20 جلد در ده مجلد، اسماعیلیان.

84. الشفا بتعریف حقوق المصطفی. عیاض بن موسی، قاضی عیاض (م 544 ه)

ص: 273

تحقیق محمد علی بجاوی. 2 جلد، بیروت، دارالكتاب العربی، 1404 ه 1984 م.

85. شواهد التنزیل. عبیدالله بن عبدالله بن احمد، حاكم حَسْكانی (م بعد از 470 ه). به كوشش محمد باقر محمودی. 3 جلد، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1411 ه/ 1990 م.

86. صحیح البخاری. محمد بن اسماعیل بخاری (م 256 ه) 8 جلد در چهار مجلد. بیروت دارالفكر، 1401 ه/ 1981 م.

87. صحیح مسلم. مسلم بن حجاج نیشابوری (م 261 ه) تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی. چاپ دوم، 5 جلد، بیروت، دارالفكر، 1398 ه.

88. الصحیح من سیرة النبی الأعظم. جعفر مرتضی عاملی، چاپ چهارم، 10 جلد، بیروت، دارالهادی، 1415 ه/ 1995 م.

89. الضُّعفاء و المتروكین. ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، ابن جوزی (م 597 ه) تحقیق ابوالفداء عبدالله قاضی. چاپ اول، 3 جلد در دو مجلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1406 ه/ 1986 م.

90. الضُّعفاء والمتروكین. احمد بن شعیب نَسایی (م 303 ه) به كوشش بوران ضناوی و كمال یوسف حوت. چاپ دوم، بیروت، مؤسسة الكتب الثقافیه، 1407 ه/ 1987 م.

91. الطبقات الكبری. محمد بن سعد، كاتب واقدی (م 230 ه) 8 جلد، بیروت دار بیروت، 1405 ه/ 1985 م.

92. عُمْدة عُیون صِحاح الأخبار فی مناقب الإمام الأبرار (عُمدة ابن بِطْریق). یحیی بن حسن اسدی حلی، ابن بِطْریق (م 600 ه) چاپ اول، قم، انتشارات اسلامی، 1407 ه.

93. عُیون الأثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر (سیرة ابن سید الناس). محمد

ص: 274

بن محمد، ابن سیدالناس یعْمُری (م 734 ه) تحقیق محمد العبد خطراوی و محیی الدین مستو. چاپ اول، 2 جلد، دمشق، دار ابن كثیر، مدینه، مكتبة دارالتراث، 1413 ه/ 1992 م.

94. عُیون التواریخ (السیرة النبویة). محمد بن شاكر كُتْبی (م 764 ه) به كوشش حسام الدین قدسی، قاهره، دارالانصار.

95. الغدیر فی الكتاب والسنة والأدب. عبدالحسین بن احمد، علامه امینی (م 1390 ه) چاپ سوم، 11 جلد، بیروت، دارالكتاب العربی، 1387 ه/ 1967 م.

96. الفصول المختارة من العیون والمحاسن. محمد بن محمد بن نعمان، شیخ مفید (م 413 ه) چاپ اول، ضمن مصنفات شیخ مفید جلد دوم، قم، كنگره جهانی هزاره شیخ مفید، 1413 ه.

97. فقه السیرة. محمد غزالی (م 1416 ه) بیروت، عالم المعرفه.

98. قُرْب الإسناد. ابوالعباس عبدالدین جعفر حمیری (م بعد از 304 ه) تحقیق مؤسسه آل البیت، چاپ اول، قم، مؤسسه آل البیت، 1413 ه.

99. الكافی. محمد بن یعقوب كلینی (م 329 ه) تحقیق علی اكبر غفاری. چاپ چهارم، 8 جلد، دار صعب و دار التعارف، 1401 ه.

100. الكامل فی التاریخ. عزالدین علی بن محمد، ابن اثیر جزری (م 630 ه) چاپ ششم، 9 جلد، بیروت، دارالكتاب العربی.

101. الكشّاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل.محمود بن عمر زمخشری (م 538 ه) 4 جلد، قم، نشر ادب حوزه.

102. كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد. حسن بن یوسف علامه حلی (م 726 ه) تحقیق حسن حسن زاده آملی، چاپ پنجم، انتشارات اسلامی،

ص: 275

1415 ه.

103. كمال الدین و تمام النعمة. محمد بن علی بن بابویه، شیخ صدوق (م 381 ه) تحقیق علی اكبر غفاری، 2 جلد در یك مجلد، قم، انتشارات اسلامی، 1405 ه/ 1363 ه.

104. كنز الفوائد. ابوالفتح محمد بن علی كراجكی (م 449 ه) به كوشش عبدالله نعمه، 2 جلد، چاپ بیروت، دار الاضواء، 1405 ه/ 1985 م.

105. لسان العرب. محمد بن مكرّم بن منظور مصری (م 711 ه) 15 جلد، بیروت، دار صادر.

106. مانُزِّلَ فی القرآن فی علی 7. احمد بن عبدالله، ابو نعیم اصفهانی (م 430 ه) جمع و تدوین محمد باقر محمودی، چاپ اول، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1406 ه.

107. مجمع البیان لعلوم القرآن. فضل بن حسن طبرسی (م 548 ه) به كوشش سید هاشم رسولی محلاتی. 10 جلد در پنج مجلد، تهران، كتابفروشی اسلامیه.

108. مجموعة الوثائق السیاسیة للعهد النبوی والخلافة الراشدة. محمد حمیدالله حیدرآبادی (م 1998 م) چاپ پنجم، بیروت، دار النفائس، 1405 ه/ 1985 م.

109. المحاسن. احمد بن محمد بن خالد برقی (م 274/ 280 ه) تحقیق سید جلال الدین محدث ارموی، چاپ دوم، قم، دار الكتب الاسلامیه.

110. الْمُحَبَّر. محمد بن حبیب بغدادی (م 245 ه)، تحقیق ایلزه لیختن شتیتر،بیروت، المكتبة التجاریه.

111. المَحَجَّة البیضاء فی تهذیب الإحیاء. محمد بن مرتضی، مولی محسن فیض كاشانی (م 1091 ه) تحقیق علی اكبر غفاری، چاپ دوم، قم، انتشارات

ص: 276

اسلامی.

112. المختصر فی أخبار البشر (تاریخ أبی الفداء). عماد بن ابوالفداء اسماعیل بن علی (م 732 ه) 4 جلد در دو مجلد، قاهره، مكتبة المتنبی.

113. مُرُوج الذَّهَب و معادن الجوهر. علی بن حسین مسعودی (م 346 ه) به كوشش محمد محیی الدین عبدالحمید. چاپ چهارم، 4 جلد، مصر، مطبعة السعاده، 1384 ه/ 1964 م.

114. المستدرك علی الصحیحین. محمد بن عبدالله، حاكم نیشابوری، (م 405 ه) به كوشش یوسف عبدالرحمن مرعشی، 5 جلد، بیروت، دار المعرفه.

115. مسند احمد. احمد بن محمد بن حنبل (م 241 ه). 6 جلد، بیروت، دار الفكر.

116. المصباح المُضی فی كُتّاب النَّبی الأُمی و رُسُله إلی ملوك الأرض من عربی و عجمی. محمد بن علی، ابن حُدیده انصاری (م 783 ه) تحقیق محمد عظیم الدین، چاپ دوم، 2 جلد، بیروت، عالم الكتب، 1405 ه/ 1985 م.

117. المُصَنَّف (مصنّف عبدالرزّاق). عبدالرزاق بن همّام صنعانی (م 211 ه) تحقیق حبیب الرحمن اعظمی، 11 جلد، بیروت، المجلس العلمی.

118. المُصَنَّف فی الأحادیث و الآثار (مصنَّف ابن ابی شیبه). عبدالله بن محمد، ابن ابی شیبه (م 235 ه) به كوشش كمال یوسف حوت، چاپ اول، 8 جلد، بیروت، دارالتاج، 1409 ه/ 1989 م.

119. المَعالم الأثیرة فی السنّة و السیرة. محمد محمد حسن شُرّاب، چاپ اول، بیروت، الدارالشامیه، دمشق، دارالقلم، 1411 ه/ 1991 م.

120. معالم التنزیل (تفسیر بَغَوی) حسین بن مسعود بغوی (م 516 ه) تحقیق گروهی از فضلا، چاپ اول، 4 جلد، ریاض، دار طیبه، 1423 ه/ 2002 م.

121. معجم البلدان. شهاب الدین یاقوت بن عبدالله حَمَوی (م 626 ه) 5 جلد،

ص: 277

بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1399 ه/ 1979 م.

122. المعجم الكبیر. سلیمان بن احمد طبرانی (م 360 ه) تحقیق حَمْدی عبدالحمید سلفی، 25 جلد، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

123. معجم مَا اسْتَعْجَم من أسماء البلاد والمواضع. عبدالله بن عبدالعزیز بكری اندلسی (م 487 ه) تحقیق مصطفی سقا، چاپ سوم، 4 جلد در دو مجلد، بیروت، عالم الكتب، 1403 ه/ 1983 م.

124. المغازی. محمد بن عمر واقدی (م 207 ه) تحقیق مارسدن جونس، 3 جلد، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1409 ه/ 1989 م.

125. مكاتیب الرسول. علی احمدی میانجی (م 1379 ه. ش) چاپ اول، 3 جلد، مؤسسه دار الحدیث، 1419 ه.

126. مكارم الأخلاق. حسن بن فضل طبرسی (م قرن ششم ه) به كوشش محمد حسین اعلمی، چاپ ششم، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1393 ه/ 1972 م.

127. المِلَلُ والنِّحَل. محمد بن عبدالكریم شهرستانی (م 568 ه) به كوشش سید محمد كیلانی، 2 جلد، بیروت، دار المعرفه.

128. مُنار القاری فی شرح مختصر صحیح البخاری. حمزة بن محمد قاسم. مراجعه عبدالقادر ارناؤوط. به كوشش بشیر محمد عیون. 5 جلد، سوریه، مكتبة دارالبیان، عربستان سعودی، مكتبة المؤید، 1410 ه/ 1990 م.

129. مناقب ابن شهور آشوب (مناقب آل ابی طالب (ع)). محمد بن علی، ابن شهر آشوب مازندرانی (م 588 ه) به كوشش دانش آشتیانی و سید هاشم رسولی محلاتی، 4 جلد، قم، انتشارات علامه.

130. مناقب ابن المغازلی. علی بن محمد، ابن مغازلی (م 483 ه) به كوشش محمد باقر بهبودی، چاپ دوم، تهران، كتابفروشی اسلامیه، 1402 ه.

ص: 278

131. المنتظم فی تاریخ الأمم والملوك. ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، ابن جوزی (م 597 ه). به كوشش محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، مراجعه نعیم زَرْزُور. چاپ اول، 18 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1412 ه/ 1992 م.

132. المُنَمَّق فی أخبار قریش. محمد بن حبیب بغدادی (م 245 ه)، تحقیق خورشید احمد فارق، چاپ اول، بیروت، عالم الكتب، 1405 ه/ 1985 م.

133. المَواهِبُ اللَّدُنِّیة بالمِنَح المحمّدیة. احمد بن محمد قَسْطَلانی (م 923 ه)، به كوشش مأمون بن محیی الدین الجنّان، چاپ اول، 3 جلد، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1416 ه/ 1996 م.

134. میزان الاعتدال فی نقد الرجال. شمس الدین محمد بن احمد ذهبی (م 748 ه) تحقیق محمد علی بجاوی، 4 جلد، دارالفكر.

135. المیزان فی تفسیر القرآن. سید محمد حسین، علامه طباطبایی (م 1402 ه) چاپ سوم، 20 جلد، بیروت، مؤسسه اعلمی، 1393 ه/ 1973 م.

136. النصّ والاجتهاد. سید عبدالحسین شرف الدین عاملی (م 1377 ه) تحقیق ابو مجتبی، چاپ اول، مطبعه سید الشهداء، 1404 ه.

137. نهایة الأَرَب فی فنون الأدب. شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب نویری (م 733 ه) تحقیق گروهی از فضلا، چاپ اول، 27 جلد، مصر وزارة الثقافة و الارشاد القومی، 1405 ه/ 1985 م.

138. النهایة فی غریب الحدیث. مبارك بن محمد، ابن اثیر جزری (م 606 ه) تحقیق طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، چاپ چهارم، 5 جلد، قم، اسماعیلیان 1364 ه.

139. نهج البلاغة. محمد بن حسین موسوی، سید رضی (م 406 ه) تحقیق صُبْحی صالح، چاپ اول، بیروت، دارالكتاب اللبنانی، 1980 م.

ص: 279

140. وسیلة الإسلام بالنبی علیه الصلاة والسلام. ابوالعباس احمد بن حسین، ابن قُنْفُذ قُسَنْطینی (م 810 ه) تحقیق سلیمان صید محامی، چاپ اول، دارالغرب الاسلامی، 1404 ه/ 1984 م.

141. وفاء الوفا بأخبار دار المصطفی. نورالدین علی بن احمد سمهودی (م 911 ه) تحقیق محمد محیی الدین عبدالحمید. 4 جلد در سه مجلد، بیروت، دارالكتب العلمیه.

142. الوفاء بأحوال المصطفی. ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، ابن جوزی (م 597 ه) تحقیق مصطفی عبدالواحد، چاپ اول، 2 جلد، قاهره، دارالكتب الحدیثه، 1386 ه/ 1966 م.

ص: 280

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109