پاسخ جوان شيعي به پرسشهاي وهابيان

مشخصات كتاب

سرشناسه : طبري، محمد، 1308 -

عنوان و نام پديدآور : پاسخ جوان شيعي به پرسش هاي وهابيان/ به قلم محمد طبري.

مشخصات نشر : تهران: مشعر، 1387.

مشخصات ظاهري : 372ص.

شابك : 30000 ريال : 978-964-540-059-8

وضعيت فهرست نويسي : فاپا(برون سپاري).

يادداشت : چاپ اول: 1386(فيپا).

يادداشت : چاپ سوم.

يادداشت : كتابنامه بهصورت زيرنويس.

موضوع : شيعه -- دفاعيه ها و رديه ها

موضوع : وهابيه -- عقايد

رده بندي كنگره : BP212/5/ط2پ2 1387

رده بندي ديويي : 297/417

شماره كتابشناسي ملي : 1101920

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

ص:4

ص:5

ص:6

ص:7

ص:8

ص:9

ص:10

ص:11

ص:12

ص:13

ص:14

ص:15

ص:16

ص:17

ص:18

پيشگفتار

ص:19

پيروزى درخشان انقلاب اسلامى در ايران، كه در سال 1357 خورشيدى، برابر با 1979 ميلادى رخ داد، جهانيان را متوجه مبانى فكرى اين انقلاب ساخت كه چگونه جمعيّتى با دست خالى و بدون سلاح، مى تواند بر نظام تا دندان مسلّحى چون رژيم طاغوتى پهلوى، پيروز شود و حكومتى بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر و روش اهل بيت عليهم السلام به پا سازد و با تمام دشمنى هايى كه با آن شده و مى شود، همچنان سرپا بايستد، و به خواست خدا همچنيان روى پا خواهد ايستاد.

اين رخداد سبب شد تا انديشمندان جهان و نويسندگان و پژوهشگران، به فكر شناخت مكتب اهل بيت عليهم السلام برآيند و واقعيت را از نزديك لمس كنند؛ اهل بيتى كه در قرآن از آن ها ستايش شده و براى آن ها حقوق ويژه اى معين گرديده است.

رويكرد جهانيان به شناخت اين مكتب، مايه هراس قدرت هاى بزرگ وصهيونيست ها، در رأس آنان آمريكا و هم پيمانان آنان گرديده و

ص: 20

از آن به وحشت افتادند و از ترس اين كه مبادا اين فكر و انديشه بلند در منطقه گسترش يابد و در نتيجه حكومت هاى دست نشانده آنان را متزلزل سازد؛ دست به دامن فرقه هاى ساختگى و مذاهب گمنام و اقليت هاى فكرى و مذهبى شدند تا از اين طريق بتوانند چهره مكتب اهل بيت عليهم السلام را مخدوش سازند و مانع از نشر افكار آزادخواهانه آن گردند.

در ميان اين مذاهب ساختگى، وهابيت نقش عمده اى را ايفا كرد؛ زيرا نام اسلام را بر خود داشت و از نظر قدرت مالى و ديگر امكانات نيز مى توانست در اين مورد كارساز باشد؛ لذا پس از انقلاب اسلامى، كارگزاران اين آيين استعمار ساخته، در مورد تشيع به نشر كتاب ها و مقاله هاى فراوان و مصاحبه ها و برنامه هاى تلويزيونى پرداختند كه هدف از آن، ارائه تصوير غير منطقى و غير قابل قبول از تشيع بود.

دشمنان اهل بيت عليهم السلام در اين مورد به حدّى سرمايه گذارى كرده اند كه در تاريخ مذاهب بى سابقه است. تنها از كتاب «الشيعه والتصحيح»، هشت ميليون نسخه در خارطوم، پايتخت سودان و دو ميليون نسخه در ديگر نقاط آن كشور چاپ و توزيع كرده اند؛ كشورى كه گناه اصلى آنان علاقه راسخ نسبت به اهل بيت پيغمبر و شعار آنان حبّ اين خاندان است.

كسانى كه اين مسائل را پيگيرى مى كنند، مى گويند: حدود 000 40 سايت اينترنتى به تبليغ وهابيت مشغول است و تاكنون در جهان 000 10 عنوان كتاب و جزوه بر ضدّ شيعه منتشر شده است كه شمارگان برخى از آن ها ميليونى بوده است، ليكن اينان از تمام اين تلاش ها ترفى نبسته و به گفته ضرب المثل «از قضا سركنگبينصفرا فزود»، همين موج گسترده بر

ص: 21

ضدّ تشيع، گروهى از انديشمندان روشن ضمير و واقع گرا را به اين فكر واداشت كه از نزديك با اين مكتب آشنا شوند و به اين فكر بيفتند كه اين همه هياهو بر ضدّ اين مكتب چرا و براى چيست؟

گروهى نيز از نزديك با علما و دانشمندان شيعه تماس گرفته، حقيقت را جويا شدند و سرانجام به دروغ پردازى هاى آنان پى برده و مى برند و به تدريج ... يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجاً؛ «دسته دسته به دين خدا در مى آيند.»

بدينسان، بى آن كه گامى از سوى علماى شيعه برداشته شود، موج شناخت تشيع در مصر و اردن و ديگر كشورهاى عربى، حتى اروپا و آمريكا به راه افتاد و قلوب جوانان پاك دل، با مهر و مكتب اهل بيت عليهم السلام لبريز شد و كار به اينجا رسيد برخى از آنان از نويسندگان وهابى تبرّى مى جويند.

شگفتا! تاريخ تكرار مى شود. دستگاه پاپ نيز پيوسته كوشيده است چهره نامطلوبى از اسلام ترسيم كند و در اين مورد، لشكرى را به عناوين گوناگون به استخدام درآورده است. امّا همين تبليغات سوء، نتيجه معكوس داده و موج اسلام گرايى، اروپا و آمريكا را فرا گرفته است. به يارى خداوند، چيزى نمى گذرد كه اروپاى مسيحى، اروپاى اسلام خواهد شد، ان شاء اللَّه.

چندى پيش، كتابچه اى، شبيه شب نامه، به دستم رسيد كه عنوانش چنين بود: «سؤالاتى كه باعث هدايت جوانان شيعه شد!» اين كتابچه نه نام نويسنده دارد و نه نام مترجم و نه حتى نام ناشر و محل نشر.

ص: 22

در مقدمه جزوه آمده است: «من اين سؤال ها را از سايت هاى مختلف و كتاب هاى ضدّ شيعى جمع آورى كرده ام و خود نقشى جز گردآورى ندارم.

گردآورنده يا گردآورندگان، مدعى هستند: بر اثر اين پرسش ها جوانانى هدايت شده اند، اما از ميان اين جوانان، تنها از يك بحرينى نام برده شده است. پس اگرصحيح باشد، تنها يك جوان است كه از ولايت اهل بيت عليهم السلام جدا شده و به ولايت اموى ها در آمده است؛ جوانى كه تهيه كننده يا تهيه كنندگان او را نديده اند.

بنابراين، از جوانانى كه ادعا مى شود، هدايت يافته اند، خبرى نيست و سايت هايى كه او به آن ها اشاره مى كند، سايت هاى وهابى هستند كه عموم مسلمان ها از آنان تنفر دارند.

وهابيت مكتبى است كه در قرن هشتم پديد آمد و بعد به وسيله محمدبن عبد الوهّاب ترويج و تبليغ شد و هدف آن تفرقه افكنى ميان مسلمانان و تكفير همگان به جز ياران خود بود.

سايت هايى كه او به آن ها اشاره مى كند، سايت هاى سياسى هستند كه از لندن هدايت مى شوند؛ مانند: WWW. is 1. org. uk و اداره كنندگان آن ها مخالفان نظام جمهورى اسلامى مى باشند. اكنون پرسش اين است كه آيا اين پرسش ها را خودِ اين جوان ها مطرح كرده اند و پاسخ نيافته اند، و از اهل بيت عليهم السلام رويگردان و به حزب اموى گرويده اند! يا طراحى اين پرسش ها از سوى ديگران است؟!

آيا روشصحيح قرآنى اين نيست كه اين افراد پرسش هاى خود را را نزد اهل علم و اهل ذكر مى بردند و پس از دريافت پاسخ، همه را يكجا

ص: 23

منتشر مى كردند تا به آيه كريمه كه فرمود: ... فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ عمل كرده باشند. «(1)» حق آن بود كه بر قرآن و سنت عرضه مى كرديد و حقيقت را باز مى يافتيد؛ چنان كه مى فرمايد:

فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا. «(2)»

آرى، طرح اين پرسش ها نزد جوانان ساده دل و كم اطلاع و يا بى اطلاع، كه در اين مورد تخصّصى ندارند، بر خلاف روش علمى و نوعى خيانت به آرمان ديندارى است.

آشنايي با مكتب وهابيت

از آنجا كه طراحان اين پرسش ها، وهابى هاى تندرو هستند، لازم است به ريشه اين مكتب و پديد آورنده آن و موقعيت و جايگاهش نزد بزرگان اهل سنت اشاره كنيم تا روشن شود كه اين مكتب ساختگى، در چه زمانى پديد آمد.

وهابيت را ابن تيميه حرانى در قرن هشتم پديد آورد. وى بر خلاف سنت پيامبر خداصلى الله عليه و آله، هرگز ازدواج نكرد و بر اثر افكار انحرافى اش، به حكم علما چهار بار زندان رفت. وى از سوى بزرگان مذاهب اهل سنت


1- انبياء: 7 و نحل: 43،« از اهل ذكر بپرسيد اگر نمى دانيد.»
2- نساء: 59

ص: 24

مورد انتقاد قرار گرفت و تكفير شد؛ برخى از عالمان اهل سنت كه نظر به كفر وى دادند، عبارت اند از:

1. «تقى الدين السبكى» از بزرگان شافعى. «(1)» 2. «محمد بن احمد بن عثمان الذهبى» مورخ و رجال شناس بزرگ و مورد احترام اهل سنت و شاگرد ابن تيميه كه رساله اى به نام «بيان زُغل العلم و الطلب» در ردّ وى نگاشت. او در اين كتاب با اشك و آه و تأسف شديد نسبت به آرا و افكار ابن تيميه سخن گفته است. «(2)» 3. «ابن حجر هيتمى»، وى ابن تيميه را بنده اى مى داند كه خدا او را خوار، گمراه، كور و كر كرده است. «(3)» 4. «قاضى تاج الدين السبكى» ابن تيميه را زيان زننده به علما مى داند و مى نويسد: او شاگردانش را به پرتگاه دوزخ برد. «(4)» 5. «علامه تقى الدين الحصنى» ابن تيميه را انسانى مى داند كه در دلش بيمارى است و منحرف و فتنه جو است. «(5)» 6. «ابن حجر عسقلانى» شارحصحيح بخارى، كه به امير حديث معروف است، به دادخواهى از احاديث و شخصيت امام على برخاسته و درباره ابن تيميه، كه به ردّ احاديثِصحيح، معروف است و در ناسزاگويى و بد دهنى شهرت دارد، اينگونه مى نويسد: «وى بسيارى از احاديث معتبر


1- مقدمة الدرر المضيئة فى الرد على ابن تيميه.
2- اين رساله، على رغم انكار عده اى، از ذهبى است؛ چون حافظ سخاوى در كتاب« الاعلان بالتوبيخ» مى نويسد: من اين رساله را كه از ذهبى است ديده ام.« الاعلان بالتوبيخ، ص 77».
3- الفتاوى الحديثه، ص 144
4- طبقات الشافعيه، ج 4، ص 76، شماره 759
5- دفع الشبهة عن الرسول و الرسال، ص 83

ص: 25

را ردّ و در توهين و ناسزاگويى به افراد (مانند علّامه حلّى، كه معاصر وى بوده و كنيه اش ابن مطهّر است، ابن تيميه او را ابن متنجس مى خواند! و) آن قدر افراط مى كند كه در مواردى موجب تنقيص [امام] على بن ابى طالب مى شود». «(1)» 7. «آلوسى»صاحب تفسير نيز ابن تيميه را منحرف خوانده و از وى با همان ديدگاه ابن حجر ياد مى كند كه گفت: در ناسزاگويى و بد دهنى شهرت دارد. «(2)» 8. «سيدحسن سقاف» از معاصران، «زاهد كوثرى» و گروهى ديگر گفته اند: ... كسى كه به معاويه اقتدا مى كند و امام على]« [را مورد هجوم و عيب جويى قرار مى دهد، نزد وهابيان به «شيخ الاسلام» نامبردار است و افكار و نظرياتش را همچون وحى منزل مى دانند!

اين مكتب در برهه اى از تاريخ رو به خاموشى گراييد، امّا پس از مدتى، به وسيله محمد بن عبدالوهاب تبليغ و ترويج شد. هدف بانيان و مروجان اين مكتب، تفرقه افكنى ميان مسلمانان و تكفير همگان، جز ياران خودشان است.

به هر روى، كتابى كه از آن ياد كرديم «(3)» آشفتگى و تناقض گويى در آن، به روشنى پيدا است. اكنون تنهاصفحه اى از مقدمه آن را به اختصار


1- لسان الميزان، ج 6، ص 319
2- روح المعانى، ج 1، صص 19- 18
3- « سؤالاتى كه باعث هدايت جوانان شيعه شد!»

ص: 26

مى آوريم:

درصفحه 4 مى نويسد:

«اراده تكوينى و تقدير خداوند بر آن بوده است تا مسلمان ها به گروه ها و مذاهب مختلفى- كه با يكديگر دشمنى مى ورزند و عليه همديگر توطئه مى نمايند- تقسيم شوند. آرى، دچار تفرقه گشته و ...».

بعد از چند سطر مى نويسد:

«بنابراين، بايد همه كسانى كه خيرخواه امّت خويش هستند و دوستدار يكپارچگى و وحدت آن مى باشند، تا آنجا كه مى توانند براى متحد نمودن امّت، زير پرچمِ حق و باز گرداندن آن از نظر عقيده و شريعت و اخلاق، به دوران پيامبر (ص) بكوشند.»

بنابراين، آيينى كه اين نويسنده مى خواهد جوانان شيعه را به آن دعوت كند، اين است كه خدا از يك طرف به اراده تكوينى خواسته است مسلمانان به گروه هايى تقسيم شوند و با هم دشمنى كنند و آنگاه با اراده تشريعى، وحدت و يگانگى آنان را خواسته است!

اگر واقعاً اراده تكوينى خدا بر دو دستگى است، دعوت به وحدت از طريق كتاب و سنت، كار لغو خواهد بود؛ زيرا اراده خدا نافذ بوده و قابل برگشت نيست: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ. «(1)»

اكنون تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل!


1- . يس: 82

ص: 27

نويسنده مى خواهد جوانان شيعه را به راه و روش اهل سنت دعوت كند و مقصودش از اهل سنت، فقط و فقط «وهابيان» هستند كه خود را «اهل سنت» مى نامند و ديگر فِرَق اهل سنت، كه اكثريت قاطع مسلمانان جهان را تشكيل مى دهند، از نظر آنان، اهل سنت نيستند، بلكه به طورصريح و آشكار آنان را تكفير مى كنند و مشرك مى شمارند.

حتى خودِ نويسنده در آخر مقدمه مى نويسد: «در پايان به آنان يادآورى مى كنم كه بازگشت به حق از ادامه دادن راه باطل بهتر است و يكى از آن ها اگر هدايت شود و به سنّت عامل و پايبند باشد، جايگاه و پاداش او از هزاران سنّىِ بيكار و تنبلى كه از دينشان روى گردان هستند و عمر خود را در شهوت ها تلف مى نمايند يا گرفتار شبهات هستند، بالاتر و بيشتر است.» «(1)»

كالبد شكافي كتاب

اشاره

پيش تر گفتيم كتابچه اى كه با عنوان «سؤالاتى كه باعث هدايت جوانان شيعه شد» انتشار يافته، 178 سؤال در آن طرح گرديده كه هدفش انتقاد از عقايد شيعه است.

اكنون براى آشنايى با محتواى اين جزوه و پى بردن به واقعيت و پايه ارزش آن، بدون در نظر گرفتن مسائل جانبى، نكاتى را يادآور مى شويم:

1. طراح يا طراحان پرسش، در اين كتابچه، گاهى يك پرسش را


1- .« سؤالاتى كه باعث هدايت جوانان شيعه شد»، صص 6 و 7 مقدمه.

ص: 28

27 بار تكرار كرده اند؛ مثلًا در باره «عقيده شيعه در مورد ارتدادصحابه؟»، در حالى كه مى توانستند با طرح يك پرسش منظور خود را برسانند. به نظر مى رسد از اين طريق خواسته اند آمار پرسش ها را بالا ببرند!

2. پاسخ برخى از پرسش ها در پرسش هاى بعد آمده است؛ مثلًا درباره ارتدادصحابه حديثى را از پيامبرصلى الله عليه و آله نقل مى كند كه آن حضرت مى فرمايد:

«من در كنار حوض كوثر بودم، گروهى از يارانم مى خواستند وارد شوند، ولى از ورود آن ها جلوگيرى شد. من گفتم آنان اصحاب و يارانم هستند. خطاب آمد: نمى دانى كه بعد از تو چه بدعت هايى در دين نهادند!»

همين حديث پاسخ 27 پرسشى است كه درباره ارتدادصحابه طرح گرديده. اين حديث در پرسش 115 آمده است.

3. برخى از پرسش ها با برخى ديگر در تناقض اند؛ مثلًا در پرسش 71 آمده است: «همه اصحاب با ابوبكر بيعت كردند و هيچ مخالفتى در كار نبود»، ولى در پرسش 76 گفته شده: «انصار با ابوبكر مخالفت كردند و به بيعت با سعد بن عباده فرا خواندند و على در خانه نشست، نه با آن ها بود و نه با اين ها».

4. برخى از پرسش ها در اصل پرسش نيست، بلكه طرح يك ادعا و اتهام است، بى آن كه پرسشى در كار باشد؛ مثلًا در پرسش 123 آمده:

«يكى از قواعد شيعه اين است كه هر كس از اهل بيت ادعاى امامت كند و چيز خارق العاده اى كه نشانگرصدق و راستى او هستند، ارائه كند،

ص: 29

امامت او ثابت مى گردد ...» در اين جا هيچ سؤالى مطرح نشده و اصل اين ادعا به اين شكل، يك اتهام است و شيعه امامت را اين گونه ثابت نمى كند.

5. برخى از پرسش ها برداشت غلط از عبارات عالمانى مانند مرحوم مجلسى است؛ يعنى از آن چنين فهميده كه شيعيان پس از خواندن زيارت، رو به قبر نماز مى گزارند. (سؤال 155)

6. برخى از پرسش ها بلكه بيشتر آن ها مدرك ندارند و معلوم نيست آن ها را از كدام كتاب گرفته و به شيعه نسبت داده اند. گفتنى است اين نكته بر بيشتر پرسش ها حاكم است و نيازى به آوردن نمونه نيست.

7. برخى از پرسش ها انتقاد از نظر شخصى يك عالم شيعى است، در حالى كه آن را به همه شيعيان نسبت مى دهد.

8. پرسش در مورد حضرت مهدى عليه السلام را به گونه اى مطرح مى كند كه گويا اين مسأله، از مسائل مورد اتفاق فريقين (شيعه و سنى) نيست! درست است تولد آن حضرت، مورد اتفاق علماى اهل سنت نبوده و برخى از آنان به تولد آن حضرت اعتقاد دارند، ولى شكى نيست كه گروهى از علماى سنى، احاديث حضرت مهدى را از احاديث متواتر مى شمرند و در اين مورد، كتاب هاى ارزشمندى نوشته اند. حتى در سال هاى اخير، در كشور عربستان كتابى با نام «بين يدى الساعه» نوشته شده و پرده از بسيارى اوهام برداشته است ولى گردآورنده يا گردآورندگان پرسش ها، مسأله مهدويت را به گونه اى بسيار توهين آميز و منكرانه مطرح مى كنند.

9. در كتاب ياد شده، برخى از مسائل مسلّم تاريخى قاطعانه مورد

ص: 30

انكار قرار گرفته و اصرار بر اين است كه وانمود شود ميانصحابه هيچ اختلاف نظريه و نزاعى وجود نداشته و محبت كامل ميان بنى هاشم و بنى اميه برقرار بوده است و براى اين مطلب، ادله واهى ارائه گرديده است؛ مانند چند ازدواج ميان اين دو گروه، آن هم در رده هاى پايين.

10. پرسش ها با لحن تمسخر و توهين آميز، توأم با ناسزاگويى به شيعه و حتى در مواردى به دو سرور اهل بهشت؛ امام حسن و امام حسين عليهما السلام مطرح گرديده، كه هرگز از يك مسلمان واقعى و هدايتگر، چنين لحنى تصور نمى رود، بلكه انسان هاى متعصب، كينه توز، عجول و كم سواد از چنين لحنى استفاده مى كنند نه انسان هاى واقع گرا و دلسوز.

گردآورنده مى نويسد: من اين پرسش ها را از سايت ها جمع كرده ام، اكنون ببينيم اين سخن تا چه حد حقيقت دارد؟

واقعيت اين است كه اين كتاب، كه با اين نام چاپ شده، ترجمه كتابچه اى است به زبان عربى با نام «أسئلة قادت شباب الشيعة إلى الحق» كه توسط جوانى به نام سليمان بنصالح الخراشى «(1)» به زبان عربى تهيه و چاپ شده و حتى متن كامل آن به زبان عربى روى سايت هاى وهابى قرار دارد و توسط انتشاراتى در رياض به چاپ رسيده است.

با اين وصف، چگونه مدعى است: اين پرسش ها را از «سايت ها» گرد آورده ام؟!

بسيارى از اين پرسش ها، در كتاب «عقايد الشيعة الإثنى عشرية عرض و


1- شخصى كه قتل شيعه را واجب مى داندو در عين حال مى خواهد با اين پرسش ها آنان راهدايت كند!

ص: 31

نقد»، گردآورى دكتر ناصر بن على القفارى نيز آمده است. وى استاد دانشگاه محمدبن سعود در قصيم عربستان مى باشد.

درحقيقت هيچ يك از آن ها، از روى فكر و انديشه اين پرسش ها را طرح و جمع نكرده اند، بلكه ريزه خوار يكديگر بوده و همديگر گرفته اند.

در مورد كتاب «دكتر قفارى» بايد گفت: پر است از دروغ و تهمت، كه همه آن ها را مى توان در يك رساله جمع كرد. گذشته از اين، هتاكى ها و بى ادبى هاى وى كم مانند و بى سابقه است و به همين جهت، با استقبال چندانى روبه رو نشد و هركس آن را خواند از بى ادبى اش، نفرت پيدا كرد.

پيدااست اگر مذهب ومكتبى بخواهد باچنين شيوه هايى ترويج شود، مورد پذيرش امت قرار نخواهد گرفت؛ چراكه از حقانيت، خلوص و اصالت به دور است؛ به ويژه آن كه ادعاى پيروى از سنّت پيامبر مكرم اسلامصلى الله عليه و آله را داشته باشد و تنها خود را اهل سنّت بداند و همه را تخطئه كند! آيا پيامبر اسلام اهل دشنام، ناسزاگويى، اتهام و دروغ پردازى بود؟ حاشا و كلّا!

از وهابيان مى پرسيم: اگر فكر مى كنيد با طرح چنين پرسش هايى مى توانيد جوانان شيعه را هدايت كنيد، چرا نتوانسته ايد هادى جوانان خود باشيد و امروزه انبوهى از آنان از دين گريزان شده اند تا آنجاكه هزاران تن از آن ها به دام مكتب هاى انحرافى؛ ماركسيسم و ليبراليسم افتاده و به فساد و انحراف و اعتياد و تروريسم روى آورده اند و از فرهنگ اسلامى و عربى خود روى گردان شده اند؟

جوانان شيعه، بحمداللَّه، با تمسك به ثقلين وآشنايى با فرهنگ قرآن و عترت حضرت رسولصلى الله عليه و آله از لغزش هاى فكرى به دور هستند و اگر پرسش و شبهه اى درباره آن داشته باشند، با مراجعه به دانشمندانشان،

ص: 32

پاسخ خود را مى گيرند. مطمئن باشيد اين گونه پرسش ها نه تنها تزلزلى در آن ها ايجاد نمى كند كه آن ها را در دين خود راسخ تر مى سازد. در مورد اين نوع تلاش ها و عملكردها بايد گفت: «عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد».

*** اشاره به اين مطلب نيز ضرورى است كه در اين كتابچه بيش از هر چيز روى سه موضوع تكيه شده است:

1. ارتدادصحابه، به اين معناكه شيعه معتقد استصحابه بعد از پيامبرصلى الله عليه و آله مرتد شدند.

2. سبّصحابه و اين كه شيعه بهصحابه پيامبر ناسزا مى گويد.

3. بى احترامى نسبت به عايشه همسر پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله.

در حال حاضر، درصحّت و سقم اين سه نسبت كارى نداريم؛ زيرا در مجموع پرسش ها و پاسخ ها، بى اعتبارى اين تهمت ها نسبت به شيعه آشكار خواهد شد.

نكته اى كه در اينجا به آن مى پردازيم، اين است كه اين نسبتها به مخالفان شيعه،صحيح تر است تا شيعه؛ زيرا هر سه مطلب، درصحيح ترين كتاب هاى آنان، يعنىصحيح بخارى و مسلم آمده است، ليكن متأسفانه هيچ وقت «به روى مبارك خود» نياورده و از آن ها چشم پوشى مى كنند، در حالى كه ريشه چنين مطالبى،صحيح بخارى وصحيح مسلم است، و ما اكنون براى اثبات سخن خود، در هر سه موضوع، ازصحيح ترين كتاب هاى آنان نمونه هايى را نقل مى كنيم و تفصيل بيشتر را به منابع ارجاع مى دهيم:

ص: 33

1. ارتداد صحابه

ابن اثير جزرى، محدث عالى مقامى كه در سال 544 ديده به جهان گشود و در سال 606 درگذشت و با نگارش كتاب «جامع الأصول في أحاديث الرسول» توانست احاديث شش كتاب را در آن گردآورد، در جلد دهم، فرع دوم، در موضوع «حوض»، ده روايت ازصحيح بخارى و مسلم نقل كرده كه همگى حاكى از ارتداد گروهى ازصحابه بعد از رحلت پيامبر خداصلى الله عليه و آله است. از آنجا كه نقل همه اين احاديث به دراز مى كشد، به نقل دو حديث و اشاره به شماره هاى بقيه اكتفا مى كنيم:

1. بخارى و مسلم از ابوهريره نقل مى كنند كه پيامبرصلى الله عليه و آله فرمود:

«يَرد عَلَيّ يَومَ الْقِيامَةِ رهط من أصحابي فيجلون عن الحوض فأقول: يَا رَبّ أصحابي، فيقول: إنّه لا علم لك بما أحدثوا بعدك، إنّهم ارتدّوا على أدبارهم القهقري» و في رواية فيحلؤون. أخرجه البخارى و مسلم. «(1)»

«در روز قيامت گروهى از اصحاب من بر من وارد مى شوند، ولى آن ها را از حوض مى رانند. مى گويم خدايا! آن ها ياران من هستند، خطاب مى آيد: تو نمى دانى بعد از تو چه بدعتهايى گذاردند؟ آنان مرتد شدند و به حال پيشين بازگشتند.»

اين حديث را بخارى و مسلم درصحيح خود نقل كرده اند.

2. بخارى درصحيح خود نقل مى كند: پيامبر فرمود:


1- . جامع الأصول، ج 10، ص 469، شماره 7998

ص: 34

«من در كنار حوض مى ايستم، ناگهان گروهى ظاهر مى شوند، آنگاه كه آنان را شناختم، يك نفر ميان من و آن ها پديدار مى شود و مى گويد: بياييد برويم. مى گويم: آن ها را كجا مى برى؟ مى گويد: به سوى آتش. مى پرسم: آن ها چه كرده اند؟ مى گويد: مرتد شده اند و به حالت پيشين بازگشته اند.» «(1)

باز گروه ديگرى ظاهر مى شوند. آنگاه كه ايشان را شناختم، مردى ميان من و آنان حاضر مى شود و مى گويد: بياييد. مى پرسم: كجا؟

مى گويد: به سوى آتش. مى پرسم: چه كرده اند؟ مى گويد: مرتد شده و به حالت پيشين بازگشته اند. كسى از آنان نجات نمى يابد مگر گروهى اندك.» «(2)»

اين دو حديث را براى نمونه نقل كرديم، بقيه احاديث نيز به همين مضمون است.

اكنون با وجود اين احاديث، آن هم درصحيح ترين كتاب هاى اهل سنت، آيا شايسته است كه ارتدادصحابه به شيعه نسبت داده شود، در حالى كهصحيحين، راويانِ اين ده حديث هستند.

2. سبّ صحابه

سبّصحابه يا دشنام و ناسزا گفتن به ياران حضرت رسولصلى الله عليه و آله از مسائلى است كه روى آن تكيه بيشترى شده است. اكنون ببينيم پايه گذار


1- همان، ذيل شماره 7998، براى اختصار، از نقل متن عربى خوددارى گرديد.
2- . لطفاً به جامع اصول، ج 10، فرع دوم از كتاب حوض، شماره هاى 7995 تا 8004 مراجعه كنيد.

ص: 35

اين سبّ و دشنام كيست؟ تا گريبان او را بگيريم نه شيعه را، كه هرگزصحابه اى را سبّ نكرده و شيعيان دوستدار همه كسانى هستند كه پيامبر را ديده اند، جز آنان كه از راه حق منحرف شده باشند.

البته از كسانى كه پيروى از پيامبر نكرده و از مسير و راه او منحرف شده اند تبرّى مى جويند، نه اين كه او را سبّ كنند و ناسزار گويند.

در اينجا به نقل دو اثر مى پردازيم تا روشن شود چه كسانى سبّصحابه را رواج دادند:

* مسلم درصحيح خود، ازعامر، فرزند سعدبن ابى وقاص نقل مى كند:

«أمر معاويةُ بن أبي سفيان سعداً، فقالَ: مَا مَنعَك أن تسبّ أبا تراب؟ فقال: أما ما ذكرت ثلاثاً قالهنّ رسول اللَّه فلن أسبَّه ...». «(1)»

«معاوية بن ابى سفيان، به سعد وقاص فرمان داد كه على را سبّ كند وگفت: چه چيزى تو را از دشنام دادن به ابوتراب بازداشته است؟

سعد پاسخ داد: هرگاه سه مطلب را كه رسول اللَّهصلى الله عليه و آله در باره او گفته، به خاطر مى آورم، هرگز او را دشنام نمى دهم.»

و آن سه چيز را بيان كرد، كه ما از بيان آن ها خوددارى مى كنيم.

وجود اين حديث درصحيح ترين كتاب ها، گواه آن است كه پايه گذار سبّصحابه، آن هم بر شخصيت والايى مانند على عليه السلام، معاويةبن ابى سفيان است. او بود كه اين سنت زشت را در ميان امت جا انداخت و رواج داد، كه متأسفانه سلفى ها بر او طلب رضايت مى كنند.

* ابن عبد ربه در اخبار معاويه مى نويسد:


1- . صحيح مسلم، باب فضائل علىّ بن أبى طالب، ضمن حديث 2404

ص: 36

وقتى حسن بن على عليهما السلام درگذشت، معاويه به عنوان حج گزارى، وارد مدينه شد. او خواست بالاى منبرِ حضرت رسولصلى الله عليه و آله، على را لعن كند. به او گفتند: در مسجد، سعد بن ابى وقاص است و او هرگز به اين كار راضى نمى شود. از نظر او آگاه شو آنگاه چنين كن. فردى را سراغ او فرستاد و جريان را برايش گفت. سعد بن ابى وقاص گفت: اگر به على دشنام دهى از مسجد برون مى روم و هرگز به اينجا بر نمى گردم. از اين جهت معاويه در آن وضعيت از لعن على دست برداشت. آنگاه كه سعدبن ابى وقاص درگذشت، على را بالاى منبر لعن كرد و به كارگزارانش نوشت: على را بالاى منبرها لعن كنيد و آنان نيز چنين كردند.

امّ سلمه همسر پيامبر خداصلى الله عليه و آله در نامه اى به معاويه نوشت: «شما بالاى منبر على را لعن نمى كنيد، بلكه خدا و رسول او را لعن مى كنيد! زيرا مى گوييد لعنت بر على و بر دوستدارانش. من شهادت مى دهم كه خدا و رسول از دوستداران على هستند. اما معاويه به سخن وى اعتنا نكرد. «(1)» با توجه به اين دو روايت، بايد ريشه اين پديده را به دست آورد و از آن برائت جست.

3. بي حرمتي به عايشه همسر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله

از اتهامات اين كتابچه، كه بارها تكرار شده، شيعه را متهم كرده است كه به همسر پيامبرصلى الله عليه و آله نسبت ناروا داده است، در حالى كه تفاسير شيعه، در سوره مباركه نور، خلاف آن را گواهى مى دهد.


1- . العقد الفريد، ج 5، ص 114؛ و نيز ر. ك. به: خصائص نسائى، ص 133، حديث 91؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 31؛ فتح البارى، كتاب فضائل الصحابه، ج 7، ص 71

ص: 37

انتقاد شيعه بر عايشه، مربوط به لشكركشى وى به بصره و شورش بر امير مؤمنان، على عليه السلام است و دامن او را از مسأله افك تنزيه مى كنند. (البته اگر مسأله افك مربوط به عايشه باشد نه ماريه قبطيه) ليكن متأسفانه درصحيح بخارى، باصراحت آورده است كه پيامبرصلى الله عليه و آله به خانه عايشه اشاره مى كند و مى فرمايد: «فتنه از اينجاست» و مى افزايد «شاخ شيطان از اينجا بيرون مى آيد.»

متن حديث:

* «عن نافع، عن عبداللَّه- رضي اللَّه عنه- قال: قام النبي-صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ [وآله] و سلّم- خطيباً فأشار نحو مسكن عائشة فقال: هنا الفتنة- ثلاثا- من حيث يطلع قرن الشيطان». «(1)»

*صحيح مسلم، از عبداللَّه بن عمر نقل مى كند: پيامبر خداصلى الله عليه و آله از خانه عايشه بيرون آمد و گفت: «رَأسُ الْكُفرِ مِن هاهنا مِن حَيثُ يطلع قرن الشيطان». «(2)»

با بودن چنين رواياتى، چرا هتك حرمت را به خود و مؤلفان اين كتاب ها نسبت نمى دهيد و به شيعه منسوب مى كنيد؟!

*** اكنون به تمام پرسش هاى وهابيان، هر چند مكرر و بى شمار باشد، پاسخ مى دهيم ويادآور مى شويم كه اين پرسش ها نه تنها در عقايد جوانان شيعى تزلزل ايجاد نكرده، كه آنان را درعقيده وآيينشان استوارتر مى سازد.


1- صحيح بخارى، باب ما جاء في بيوت أزواج النبى، حديث 3104
2- صحيح مسلم، شماره 2905، فرعى 49

ص:38

ص: 39

پرسش 1

اين مسأله كه اميرمؤمنان، على عليه السلام دخترش امّ كلثوم را به عقد عمربن خطاب درآورد، نشانه داشتن رابطه حسنه نيست؟

پاسخ

تزويج امّ كلثوم به عمربن خطاب، از مسائل اختلافى در تاريخ است.

به طورى كه اين قطعه تاريخى به تعابير مختلف وصورت هاى متناقض نقل گرديده است. بنابر اين، براى اثبات چيزى، نمى توان به چنين مسأله اى تكيه و اعتماد كرد؛ مانند:

1. على عليه السلام او را به عقد عمر درآورد.

2. اين كار به وسيله عباس عمومى على عليه السلام انجام پذيرفت.

3. اين كار از روى تهديد انجام گرفت.

4. عروسى انجام گرفت و عمر از او داراى فرزندى به نام زيد شد.

5. خليفه پيش از مراسم عروسى كشته شد.

6. زيد نيز داراى فرزندى بود.

7. او كشته شد و وارثى نداشت.

8. او و مادرش در يك روز كشته شدند.

9. مادرش پس از وى زنده بود.

10. مهريه او چهل هزار درهم بود.

ص: 40

11. مهريه او چهار هزار درهم بود.

12. مهريه او پانصد درهم بود.

اين اختلاف ها در ذهن انسان ترديد ايجاد كرده و اصل تزويج را زير سؤال مى برد. «(1)» فرض كنيم اين ازدواج رخ داده است، با توجه به مطالب زير، هرگز نمى توان گفت اين تزويج از روى طيب نفس و طوع و رغبت بوده است، زيرا:

1. شكى نيست كه روابط خاندان رسالت با خليفه وقت كاملًا تيره و تار بود و يورش به خانه وحى و هتك حرمت دختر گرامى پيامبرصلى الله عليه و آله چيزى نيست كه بتوان آن را انكار كرد؛ زيرا مدارك معتبر آن را ثابت مى كند. «(2)» 2. عمر فردى خشن و تندخو بود، هنگامى كه خليفه اول او را به خلافت برگزيد، گروهى ازصحابه به اين امر اعتراض كردند و گفتند:

فردى خشن و تند خو را بر ما مسلّط كردى!

3. طبرى مى نويسد: خليفه، نخست از دختر ابوبكر، به نام امّ كلثوم


1- . الذرية الطاهرة، نگارش ابى بشر دولابى 224- 310 صص 157، 162 اين اختلافات را ذكر مى كند.
2- . هجوم به خانه وحى و هتك حرمت دخت گرامى پيامبر صلى الله عليه و آله در معتبرترين مدارك اهل سنت آمده است؛ مانند المصنف تأليف ابن ابى شيبه، استادِ بخارى، متوفاى 235، ج 8، ص 490، شماره 4549؛ انساب الاشراف، تأليف بلاذرى، ج 1، ص 586، چاپ دارالمعارف، قاهره؛ الإمامة والسياسه، تأليف ابن قتيبه 213- 276، ج 1، ص 13012 چاپ مكتبة تجارى كبرى مصر؛ تاريخ طبرى، تأليف طبرى 224- 310، ج 2، ص 443؛ اسيتعاب، تأليف ابن عبد البر، 368- 463 ج 3، ص 972 و ديگر مدارك.

ص: 41

خواستگارى كرد ولى دختر ابوبكر به خاطر تندى اخلاق خليفه، اين خواستگارى را رد كرد. «(1)» بنابراين، نمى توان اين ازدواج را نشانه حسن روابط دانست.

اگر واقعاً ازدواج نشانه همبستگى فكرى و حسن روابط باشد، بايد گفت ازدواج پيامبرصلى الله عليه و آله با امّ حبيبه دختر ابو سفيان، نشانه همفكرى پيامبرصلى الله عليه و آله با او بود؛ مردى كه جنگ هاى خونينى را بر ضدّ اسلام به راه انداخت و دست او در جنگ احد و احزاب كاملًا مشهود است.

همچنين پيامبر خداصلى الله عليه و آله با دختر حُيىّ بن اخطب، به نامصفيه ازدواج كرد، آيا اين نشانه همفكرى رسول اللَّه با حيىّ بود؟!

علما و دانشمندان شيعه، رساله هاى متعدد در نقد اين رويداد تاريخى نوشته اند. علاقه مندان مى توانند به كتاب «راهنماى حقيقت» مراجعه كنند.


1- تاريخ طبرى، ج 5، ص 58

ص: 42

پرسش 2

على عليه السلام با ابوبكر و عمر بيعت كرد، آيا اين نشانه حقانيت آن ها در خلافت نيست؟

پاسخ

شيعه بر اين باور و اعتقاد است كه امير مؤمنان هرگز با احدى بيعت نكرد؛ زيرا خود را خليفه منصوص خدا مى دانست، ولى آنگاه كه ديد زمام امور به دست غير او افتاد، وظيفه تشخيص داد كه در مواردى آن ها را ارشاد و راهنمايى كند؛ آن حضرت، خود مى گويد:

«ديدم اگر به دنبال گرفتن حق خويش باشم، همين اسلام موجود نيز از ميان مى رود.» «(1)»

وقتى وضعيت را اينگونه يافت، همراهى و همكارى را لازم ديد.

حتى آنگاه كه برخى از اعراب از پرداخت زكات سرپيچى كردند، چاره اى جز سكوت نيافت. البته در مواردى كه لازم ديده، پرده را كنار زده و از حقانيت خويش دفاع كرده است.

به گفته روايات اهل سنّت، امير مؤمنان، پس از درگذشت فاطمه زهرا عليها السلام بيعت كرد. ولى حضرت فاطمه عليها السلام تا جان در بدن داشت، با


1- نهج البلاغه، نامه شماره 62

ص: 43

ابوبكر سخن نگفت و از او خشمگين بود. «(1)» ما فرض مى كنيم كه حضرت على عليه السلام پس از درگذشت حضرت فاطمه، با خليفه بيعت كرد، ولى تمام محدثان و عالمان اتفاق نظر دارند كه حضرت فاطمه تا آخرين لحظات عمرش بيعت نكرد بلكه از آنان روى گردان بود!

ابن حجر در شرحصحيح بخارى نقل مى كند: «فاطمه بر ابو بكر خشم گرفت و از او دورى جست تا آن كه پس از شش روز از دنيا رفت.

همسرش على بر او نماز گزارد و ابوبكر را از اين ماجرا آگاه نساخت. «(2)» اكنون مى پرسيم: دخت گرامى پيامبرصلى الله عليه و آله كه به حكم روايت بخارى، بهترينِ زنان جهان بود و طبعاً چنين زنى، معصوم يا تالى تلو معصوم است، چرا با ابوبكر بيعت نكرد؟ اگر واقعاً خلافت ابوبكر، مشروع بود، چرا دخت گرامى پيامبر نسبت به وى خشمگين بود؟ كمى صريح تر بگوييم، پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله فرموده است:

«مَن مَاتَ وَ لَمْ يَكُن فِي عُنُقِه بَيعَةَ إِمَامٍ فَقَدْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً». «(3)»

«هركس بميرد، در حالى كه با امامى بيعت نكرده باشد، مرگ او مرگ جاهليت است.»

اكنون بايد به يكى از اين دو پرسش پاسخ داده شود:


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 42، ج 5، ص 82، و ج 8، ص 30
2- فتح البارى، كتاب المغازى، باب غزوه خيبر، ج 7، ص 493، حديث 4240 و نيز كتاب الفرائض، ج 12، ص 5، حديث 6726
3- صحيح مسلم، ج 6، ص 22، باب حكم من فرّق أمرالمسلمين؛ سنن بيهقى، ج 8، ص 156

ص: 44

الف) دختر گرامى پيامبرصلى الله عليه و آله با ابو بكر بيعت نكرد و بيعت امامى را بر گردن نداشت، آيا نعوذ باللَّه مرگ او مرگ جاهليت بود؟

ب) كسى كه خود را امام زمان معرفى مى كرد، امام واقعى نبوده، بلكه در جايگاه امام واقعى نشسته بود.

مورد نخست را نمى توان انتخاب كرد؛ زيرا دختر گرامى پيامبرصلى الله عليه و آله همان بانويى است كه خداوند او را از هر رِجْسى تطهير كرد و پيامبرصلى الله عليه و آله در باره اش فرمود: «فَاطِمةُ سَيِّدَةُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّةِ». «(1)»

ونيز فرمود: «يَا فَاطَمة إِنَّ اللَّه يَغضِبُ لِغَضَبِكِ وَيَرْضَى لِرِضَاكِ». «(2)»

پس بايد گفت: او طاهره مطهّره بوده و هرگز بر خلاف فرمان پيامبر خداصلى الله عليه و آله عمل نكرده است.

در اينجا نتيجه مى گيريم:

حضرت فاطمه با كسى كه بيعت نكرد، امام واقعى نبوده و به يقين وقتى از دنيا رفت، بيعت امامى بر گردنش بوده و او كسى جز على بن ابى طالب عليه السلام، وصىّ رسول اللَّه، نبوده است.

به گفته بخارى (به فرضصحّت گفتار وى) على عليه السلام پس از شش ماه بيعت كرد، اين سخن حاكى از آن است كه اين انتخاب، از نظر امام انتخابصحيحى نبود؛ زيرا آن حضرت هرگز از امر مشروع كناره گيرى نمى كرد.

شگفت است كه اين همه مدارك تاريخى بر مظلوميت زهرا و


1- . بخارى، ج 4، ص 25، باب مناقب قرابة رسول اللَّه صلى الله عليه و آله.
2- صحيح بخارى، ج 4، ص 210؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 154

ص: 45

همسر عزيزش و ظلم هايى را كه بر آن ها، از طرف خلافت شد، ناديده مى گيريد و بر يك بيعت، آن هم پس از شش ماه بسنده مى كنيد و از اين طريق، بر همه رخدادهاى تلخ، كه پس از رحلت حضرت رسولصلى الله عليه و آله پيش آمد، سرپوش مى گذاريد!

از اين بيان روشن مى شود پرسشى را كه (پرسش 117) از ابن حزم نقل كرده كه او گفته است: «از شيعه مى پرسم على بن ابى طالب بعد از شش ماه با ابوبكر بيعت كرد، آيا تأخير او در بيعت، كار درستى بوده يا نه ...؟» اين پرسشى است بر اساس يك پندار كه تنها خودِ ابن حزم و پيروانش قائل اند. بيعت از ناحيه آن حضرت مطلقاً منتفى است و اصلًا خليفه وقت، بعد از شش ماه، نيازى به بيعت على عليه السلام نداشت؛ زيرا زمام كارها را به دست گرفته بود و على بن ابى طالب عليه السلام هم كسى نبود كه به خاطر دختر پيامبر، واجبى را ترك كند. بايد گفت همكارى و همراهى حضرت در حدّ ارشاد خلفا بود تا لااقل اصل اسلام از ميان نرود و چنان كه خواهيم گفت، به فرض كه بيعتى بوده، از روى اكراه و اضطرار بوده و در نامه معاويه به على عليه السلام به اين واقعيت تصريح شده است.

ص: 46

پرسش 3

چرا على بن ابى طالب عليه السلام نام خلفا را بر فرزندانش نهاد؟

پاسخ

مى دانيم كه نام هاى سه خليفه، نام هاى مخصوص اين سه نبود، بلكه قبل و بعد از اسلام، چنين نام هايى در ميان عرب شايع و رايج بود. پس اين نامگذارى، هرگز دليل بر علاقه به مقام خلافت و اداره كنندگان آن نيست. شما مى توانيد با مراجعه به كتاب هاى رجالى؛ مانند الاستيعاب نوشته ابن عبد البر و اسد الغابه نوشته ابن اثير،صحابه اى را كه نام ابو بكر، عمر يا عثمان داشتند، ملاحظه فرماييد.

ما، در اين جا، تنها به يك كتاب به نام «اسدالغابه فى معرفة الصحابه» بسنده مى كنيم و از كسانى نام مى بريم كه نام آنان «عمر» بود.

1. عمر الأسلمى 2. عمر الجمحى 3. عمربن الحكم 4. عمربن سالم الخزاعى 5. عمر بن سراقه 6. عمر بن سعد الأنمارى 7. عمر بن سعد السلمى 8. عمر بن سفيان 9. عمر بن ابى سلمه، 10. عمر بن عامر السلمى، 11. عمر بن عبيد اللَّه 12. عمر بن عكرمه 13. عمر بن عمرو الليثى 14. عمربن عمير 15. عمربن عوف 16. عمر بن غزية 17. عمر بن لاحق 18. عمر بن مالك بن عقبه 19. عمربن مالك الأنصارى 20.

عمربن معاوية الغاضرى 21. عمربن يزيد 22. عمر بن اليمانى.

اينها كسانى هستند كه ابن اثير آورده و اگر تابعان راهم، كه نامشان

ص: 47

عمر بوده، بر آن ها بيفزاييد، تصديق خواهيد كرد كه اين نام و نام هاى ديگر خلفا، از اسامى معروف ميان عرب جاهلى و اسلام بوده و هرگز از شنيدن اين نام، تنها آن سه نفر به ذهن تداعى نمى كرد.

افزون بر اين، وجه ديگرى نيز در اين نام گذارى بوده كه در پاسخِ پرسش ششم خواهد آمد.

بنابراين، تنها با نام گذارى نمى توان همه ستم هايى را كه در تاريخ بر اهل بيت عليهم السلام روا شده، انكار كرد.

گذشته از اين، اگر وضعيت خفقان، وحشت و فشار بر شيعيانِ آن روزگار را در نظر آوريم، خواهيم ديد ائمه معصوم از اهل بيت براى نجات شيعيان ناگزير دست به اقداماتى مى زدند كه در نظر شرع جايز بود؛ از جمله:

نام خلفا را بر فرزندانشان مى نهادند. با بزرگانصحابه، به وسيله ازدواج، پيوند خويشاوندى برقرار مى كردند تا از اين فشارها بكاهند و دستگاه ظلم بنى اميه و بنى عباس نتوانند به اين بهانه كه آنان با خلفاى سه گانه معارض اند، از سادگى مردم سوء استفاده كرده، عرصه را بر آنان و شيعيانشان سخت بگيرند و دست به قتل و غارت بزنند.

ص: 48

پرسش 4

پس از قتل عثمان، مسلمانان، در خانه على ريختند تا با آن حضرت بيعت كنند. شيعيان مى گويند: على فرمود: «دَعُونِي وَالْتَمِسُوا غَيْرِي»؛ «مرا رها كنيد و ديگرى را بجوييد». اگر على عليه السلام خليفه بود، چرا مى گويد: ديگرى را بجوييد؟

پاسخ

خلافت به دوصورت متصور است و آن دو، تفاوت روشنى با هم دارند:

1. خلافت منصوص، كه تعيين خليفه از جانب خدا است. خلافت به اين معنا قابل فسخ و ياصرف نظر كردن نيست. در اين مورد خلافت به سان نبوت است و وظيفه اى است الهى كه بر دوش فردى نهاده مى شود.

2. خلافت انتخابى، كه خليفه از سوى مردم برگزيده مى شود. گفتنى است امام عليه السلام خلافت به معناى دوم را نمى پذيرد.

توضيح اين كه: مردم پس از قتل عثمان، از على بن ابى طالب خواستند به سان سه خليفه پيشين، با بيعت، زمام امور را به دست گيرد و امام عليه السلام در اين حال با بيان: «مرا رها كنيد و ديگرى را بجوييد.» به اين خواسته پاسخ مثبت ندادند.

نپذيرفتن چنين خلافت و بيعتى، نشانه اين نيست كه امام خليفه منصوص و واقعى نبود، بلكه نشانه آن است كه روش پيشينيان را نادرست

ص: 49

و غيرصحيح مى دانست.

امّا چرا نمى پذيرفت؟ براى اين كه آنان در موقعيتى سراغ على آمدند كه روحيه پاكى كه در عصر رسالت برصحابه حاكم بود، از ميان رفته و روح دنياپرستى و زراندوزى بر بخشى ازصحابه حكومت مى كرد.

تاريخ از اندوخته هاى هولناك طلحه و زبير و عبدالرحمان بن عوف و سعدبن ابى سرح، پرده برداشته است.

خليفه پيشين، يك پنجم از غنايم آفريقايى را به مروان بن حكم داد، و اين كار به قدرى زننده بود كه گروهى ازصحابهصريحاً به نقد كار خليفه پرداختند و شاعرى گفت:

وأعطيت مروان خمس ال غنيمة آثرته وحمِيتَ الحِمَى

يك پنجم (15) غنايم افريقيه را به مروان دادى و او را برگزيدى و از خويشاوندان خود حمايت كردى.

امام در چنين وضعيتى مى گويد: من شايسته خلافت بر اين مردم نيستم. برويد و كسى را پيدا كنيد كه با اين روش هماهنگ باشد، ولى آنگاه كه اصرار مردم را ديد، ناگزير شد براى حفظ وحدت مسلمين و جلوگيرى از متلاشى شدن قوا و نيرو، بيعت را بپذيرد ولى راه و روش خود را به وسيله اوّلين سخنرانى خود، اعلام كرد و تمام اسراف كارى ها كه به وسيله خليفه پيشين رخ داده همه بايد به بيت المال برگردد؛ چنان كه فرمود:

«وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ عَلَى مُسْتَحِقِّيهِ، فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً، وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ

ص: 50

فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ». «(1)»

«به خدا سوگند هرگاه به اموال نامشروع و غارت شده از بيت المال،صداق زنان قرار گيرد و كنيزان با آن خريدارى شوند، من آن را به بيت المال باز مى گردانم؛ زيرا در عدل و داد گشايشى است و هركس عدل و داد براى او ناخوشايند باشد، ستم و بيداد برايش ناخوشايندتر است.»

گرد آورنده پرسش ها، سخن امام را به طور كامل نقل نكرده است.

براى روشن شدن اين حقيقت كه چرا حضرت دعوت و بيعت مردم را نپذيرفت، ناگزيريم سخن امام عليه السلام را به نحو كامل نقل كنيم:

«مرا واگذاريد و ديگرى را بجوييد. ما به استقبال كارى مى رويم كه داراى رويه ها و رنگ هاى گوناگون است. دل ها برابر آن بر جاى نمى ماند و خردها پايدار نخواهند بود. همانا كران تا كران را ابر فتنه پوشيده و راه روشن، تيره و ناشناس گرديده است. بدانيد كه اگر من درخواست تان را بپذيرم، شما را بر اساس آن چه خود مى دانم خواهم برد و به گفته اين و آن و سرزنش سرزنش كنندگان گوش نخواهم داد.» «(2)»

حضرت در اين كلام، گوشه اى از حقايق و وضعيت حاكم بر آن عصر را شرح مى دهد و روش و منش خويش را در اداره حكومت را ارائه مى كند. برخى از ويژگى هاى حاكم بر جامعه آن روز، عبارت اند از:


1- نهج البلاغه، خطبه 15
2- نهج البلاغه، خطبه 92

ص: 51

* تغيير تدريجى در سنت رسول اللَّهصلى الله عليه و آله پس از 23 سال؛ مانند برترى دادن عرب بر عجم، موالى بر بندگان و ...

* رفتار عثمان در باره تقسيم ناعادلانه بيت المال و گماردن نزديكان خود از بنى اميه بر امارت و ... كه موجب شورش مسلمانان و قتل او گرديد.

* طمع «(1)» جمعى از بيعت كنندگان با امام براى استفاده از فرصت هاى حكومتى. «(2)»* شايعه حرص و اصرار امام براى دست يابى به حكومت. «(3)»* وجود معاويه و بغض وى نسبت به امام، كه نزديك ترين افراد خاندانش در زمان پيامبر خداصلى الله عليه و آله به دست امام على عليه السلام به قتل رسيده اند و او دنبال بهانه است تا امام را به دست داشتن در قتل عثمان متهم كند و به بهانه قصاص با قاتلان عثمان دست به هر كارى مى زند. «(4)»* پيش بينى امام از بروز فتنه ها كه ده سال پيش از انتخاب عثمان مطرح كرد. «(5)» و اكنون نيز آن حضرت ادامه آن را به شكل تيره تر و سهمگين تر، به وضوح مى بيند و تصريح مى كند دل ها و عقل هاى مردم در برابر آن، پا برجا نخواهد ماند. «(6)» و امورى ديگر از اين دست موجب شد تا امام بدون مجامله، با


1- همان، خطبه 164؛ الملل والنحل، شهرستانى، صص 32 و 33
2- همان، حكمت 191 و 202
3- همان، خطبه 172
4- . نهج البلاغه، نامه 10، 28 و 64
5- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، ص 195
6- نهج البلاغه، خطبه 92

ص: 52

تفهيم حقيقت و روشن ساختن وضعيت بحرانى آن روز براى مردم، حجت را بر آنان تمام كند تا پس از بيعت نيز بهانه و توجيهى براى ديگران باقى نماند و اعتراضى عليه امام راه نيفتد؛ از همين رو، امام بعدها بر اين نكته تأكيد مى ورزد و مى فرمايد:

«لَمْ تَكُنْ بَيْعَتُكُمْ إِيَّايَ فَلْتَةً ...». «(1)»

«بيعت شما با من بدون انديشه و تأمل نبود كه اكنون آن را بشكنيد.»

اميرمؤمنان عليه السلام در باره علت سكوت خود پس از سقيفه و پذيرش حكومت پس از قتل عثمان، مى گويد:

«فَأَمْسَكْتُ بِيَدِي حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍصلى الله عليه و آله فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُم ...». «(2)»

«من دست برداشتم، تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته و مى خواهند دين محمدصلى الله عليه و آله را نابود كنند. ترسيدم اگر اسلام و مسلمانان را يارى نكنم، رخنه اى در آن ببينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شما است، كه كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايام آن مى گذرد.»


1- . همان، خطبه 136 و نامه 54
2- نهج البلاغه، نامه امام به مردم مصر، شماره 62

ص: 53

پرسش 5

اگر فاطمه عليها السلام به وسيله خلفا مورد ستم قرار گرفت، چرا شوهر دليرش از وى دفاع نكرد؟

پاسخ

در اين پرسش، دفاع نكردن امام اصل مسلّم گرفته شده، در حالى كه دليلى بر اين مطلب وجود ندارد.

على عليه السلام در حدّ وظيفه شرعى، از حريم عصمت خود دفاع كرده است. ليكن دفاع در آن روزها، بهصورت جنگ و خونريزى، به مصلحت اسلام نبود و اگر شمشير مى كشيد و بنى هاشم و گروهى ازصحابه، كه پاى بند به بيعت على در غدير خم بودند، يك طرف و هواداران خلافت طرف ديگر، در اينصورت مسلمانان به دو گروه تقسيم مى شدند و اصل سفره اسلام برچيده مى شد. اتفاقاً منافقان در لباس دلسوزى سراغ على عليه السلام آمدند و به او گفتند:

«يَا أَبَاالْحَسَن، أَبْسِط يَدَكَ حَتَّى أُبَايِعَكَ».

«اى ابو الحسن، دستت را دراز كن تا با تو بيعت كنيم.»

گوينده اين سخن ابوسفيان، دشمن ديرينه اسلام است.

اميرمؤمنان از موضع او آگاه بود كه او در لباس دلسوزى به خاندان پيامبرصلى الله عليه و آله مى خواهد جنگ درونى و خانگى در مدينه راه بيندازد، از اين رو، به او چنين فرمود:

ص: 54

«إِنَّكَ واللَّهُ مَا أَرَدْتَ بِهَذَا إِلَّا الْفِتْنَةَ وَإِنَّكَ وَاللَّه طَالَ مَا بَغَيْتَ الْإِسْلَام شَرّاً لَا حَاجَةَ لَنَا فِي نَصِيحَتِكَ». «(1)»

«به خدا سوگند تو با اين گفتار، انگيزه فتنه گرى دارى. تو پيوسته بدخواه اسلام و مسلمانان بوده اى. ما نيازى به خيرخواهى تو نداريم.»

خاطر شريف سؤال كننده را (اگر سؤال كننده اى باشد) به اين نكته جلب مى كنم كه: شجاع آن نيست در همه جا شمشير بكشد و درو كند، شجاع، كسى است كه به وظيفه خود عمل كند، چه بسا شجاعانى هستند كه حاضر به شنيدن يك سخن حق نيستند و طبق مثل معروف كه سعدى مى گويد: «دوصد من سنگ برمى دارد و طاقت يك سخن نمى آرد.»

روزى پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله گروهى را ديد كه بر گرد شخصى جمع شده اند. پرسيد: اين كيست؟ گفتند: فردى دلاور است كه سنگين ترين وزنه ها را برمى دارد. پيامبر در پاسخ فرمود: دلاور كسى است كه بر خواسته هاى نفسانى خود چيره شود. «(2)» تاريخ اسلام گواهى مى دهد كه درخت اسلام در دل برخى ريشه ندوانيده بود، بلكه نهالى تازه پاگرفته در دل آن ها بود و امكان داشت با نسيمى يا بادى از جاى كنده شود.

پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله به عايشه مى فرمايد:

«لَوْ لَا أَنَّ قَوْمَكِ حَدِيثُ عَهْدِهِمْ بِالْجَاهِلِيَّة لَهَدمْتُ الْكَعْبَةَ ثُمَ


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 449؛ حوادث سال پانزدهم هجرى.
2- بحارالانوار، ج 1، صص 77 و 112

ص: 55

لَجَعَلْتُ لَهَا بَابَينِ». «(1)»

«اگر قريش تازه مسلمان نبودند، من وضع كعبه را دگرگون مى كردم. سپس به جاى يك در، دو در براى آن قرار مى دادم.»

ما شجاع تر از پيامبرصلى الله عليه و آله كسى را نمى شناسيم، ولى آن حضرت وضعيت را براى همه كار مساعد نمى بيند. آياصحيح بود كه از يك سو نعره مانعان زكات بلند شود و از سوى ديگر آتش جنگ داخلى در مدينه برافروخته گردد؟

آنان كه انتظار دارند قهرمانى مانند على عليه السلام، شمشيرى را كه بر گردن كافران در بدر و احد و احزاب كشيد، پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه و آله، همان شمشير را بر گردن مسلمانان فرود آورد، تاريخ اسلام را بررسى نكرده و از وضعيت آن روزگار آگاه نيستند. آنان نه اسلام شناسند و نه على شناس.


1- مسند احمد، ج 6، ص 176

ص: 56

پرسش 6

بسيارى از بزرگان اصحاب با اهل بيت پيامبرصلى الله عليه و آله پيوند خويشاوندى برقرار كرده اند، سپس مواردى را مى شمارد و نتيجه مى گيرد كه اهل بيت عليهم السلام با آن ها محبت و دوستى داشته اند.

پاسخ

در اينجا نظر يادآورى دو نكته ضرورى است:

1. پرسشگر، در طرح اين پرسش، تفكر قبيله اى دارد كه مى گويد:

ازدواجصحابه و اهل بيت با يكديگر، نشانه كمال الفت و دوستى ميان آن ها بوده است؛ چنان كه در ميان قبايل عرب، ازدواج نشانه الفت وصميميت ميان دو قبيله است.

در حالى كه مسأله اختلاف، ميان اهل بيت عليهم السلام و برخى ازصحابه (نه همه)، نه اختلاف قبيله اى، كه اختلاف عقيدتى و به يك معنى رفتارى بود. روشن است كه چنين اختلافى، با ازدواج چند نفر از نوه ها و نبيره ها، از ميان نمى رود.

و به ديگر سخن، اگر اختلاف خاندان رسالت با گروه هاى ديگر، اختلاف سياسى و يا مالى بود، مى گفتيم دختر دادن و دختر گرفتن نشانه آن است كه مواضع هر دو گروه به هم نزديك شده و دست الفت به يكديگر داده اند.

اختلاف آنان بر سر يك مسأله اساسى، و آن رهبرىِ جامعه پس از

ص: 57

رحلت حضرت رسولصلى الله عليه و آله بود. اين اختلاف اساسى هرگز با چند ازدواج موردى از ميان نمى رود؛ چنان كه تاكنون از ميان نرفته است. پس ازدواج دو سه نفر از فرزندان حسين بن على عليهما السلام يا حسن بن على عليهما السلام با چند تن يا نواده هاى خلفا يا همدستان آن ها، دليل بر اين نيست كه آن ها در همه مسائل عقيدتى، فقهى و سياسى با هم اشتراك نظر داشتند.

در عراق، ازدواج در ميان خانواده هاى سنى و شيعى فراوان است، ولى هرگز اين دليل بر آن نيست كه خانواده هر يك از زوجين، پذيراى عقيده ديگرى شده است.

خليفه سوم داراى همسرى مسيحى به نام نائله بود، آيا اين دليل بر اين است كه عثمان مسيحى شده بود؟ «(1)» 2. اين ازدواج بر يك اصل قرآنى استوار بوده و آن اين كه ... وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى «(2)»

اگر نياكان زوج و يا زوجه نسبت به خاندان رسالت بى مهرى كرده و بر دخت گرامى پيامبر ستم روا داشته اند، دليل نمى شود كه نوه و نبيره هاى آنان در اين جرم شريك باشند؛ زيرا هركسى مسؤول اعمال خويش است.

گذشته از اين، در پاسخ پرسش سوم گفتيم كه: پيشوايان معصوم براى كاهش فشارها نام خلفا را روى برخى از فرزندان خود مى گذاشتند و در برخى از موارد، ازدواج هايى انجام مى گرفت كه سپر فشار و بلا باشد.

حاصل آن كه نوع پيوندها را نمى توان دليل بر وحدت عقيده گرفت.


1- البداية والنهايه، ج 7، ص 153
2- النجم: 38

ص: 58

پرسش 7

از نظر شيعه، امامان علم غيب مى دانند و از مرگ خود آگاه اند و با اختيار خود مى ميرند، در اينصورت آيا امامى كه جام زهر نوشيده، نوعى خودكشى كرده است؟

پاسخ

اوّلًا گاهى شهادت در راه خدا و گزينش اختيارى مرگِ سرخ، براى امام عليه السلام يك تكليف، بلكه عين تسليم نسبت به خواست خدا است.

حسين بن على عليهما السلام با كمال آگاهى و اختيار، راه كربلا را در پيش گرفت و مى دانست كه كشته مى شود. امّا شهادت براى او يك تكليف بود تا مسلمانان را با ماهيت واقعى امويان آگاه سازد، و حالت بى تعهّدى را از ميان ببرد و روح جهاد بر ضدّ حاكمان وقت را زنده كند؛ حاكمانى مانند يزيد كه وحى را انكار مى كرد و نبوت پيامبر را زير سؤال مى برد و در پى انتقام جويى از كشتگان خاندان خود در جنگ هاى بدر و احد بود؛ چنان كه در شعر خود مى گويد:

لعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلا خَبَرٌ جاءَ وَلا وَحْيٌ نَزَلْ

لَسْتُ مِنْ خُنَدفٍ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْ مِنْ بَني أَحْمَدَ ما كانَ فَعَلْ

لَيْتَ أَشْياخي بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلْ

لَأَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالُوا: يا يَزيدُ لاتُشَلْ

«بنى هاشم با حكومت بازى كردند و بر محمد، نه وحيى نازل شده و نه كتابى آمده است!

من از فرزندان خندف نيستم، اگر از فرزندان محمد انتقام كارهاى او را نگيرم.

اى كاش پدران من در جنگ بدر شاهد بودند كه خزرجيان (مردم مدينه) چگونه از زخم شمشيرها و نيزه ها ناله مى كردند.

اگر آن ها اينصحنه ها را مى ديدند، شادمان مى شدند و از شادى فرياد برمى آوردند كه اى يزيد دستت درد نكند!»

در مقابل حكومت جائر، امام با علم قطعى به مرگ، بايد به استقبال شهادت برود و به تكليفش عمل كند.

درباره ديگر پيشوايان، بايد گفت مسموميت آنان، ناشى از جهادهاى لسانى و قلمى آنان بر ضدّ ستمگران و خلفاى جور بوده است.

واكنش اين جهادها جز اين نبود كه دشمنان بر ضدّ آنان به پا خيزند و آنان را به هر وسيله اى نابود كنند. پس اگر مى گويد: شهادت و مرگ آنان به اختيار خودشان بود، مقصود همين است كه آنان با اختيار كامل به نبرد با ستمگران برخاستند و نتيجه قطعى آن، همان شهادت و مسموميت آنان بوده است و اگر ايشان دست روى دست مى گذاشتند و يا ستايشگر ستمگران و خلفاى اموى و عباسى مى شدند، هرگز به استقبال شهادت نمى رفتند.

زندگى پيشوايان، زندگى انزوايى و گوشه گيرى نبود. آنان در متن اجتماع به تبليغ احكام، بيان عقايد و ديگر وظايف مى پرداختند و نتيجه قطعى اين نوع رفتارها شهادت و مسموميتشان بود و آن ها با اختيار كامل

ص:59

ص: 60

پذيراى اين مسموميت بودند و اين كار به خاطر پيشبرد مقاصد اسلام بود.

ولى در مواردى كه در خانه خود مسموم شدند، به خاطر اين است كه آگاهى آنان از غيب در گرو خواست و اراده آن ها بوده است. اگر وضعيت ايجاب مى كرد، از اين علم و آگاهى بهره مى گرفتند. در روايات هم آمده است كه: «إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا شَاءَ أَنْ يَعْلَمَ عُلِّمَ»، «(1)»

بنابراين، ممكن است در اين موارد، از اين علم غيب بهره نگرفته اند، شايد هم مصلحت نبوده است.

بنابراين، آگاهى پيامبر و امام از غيب، مانند كسى است كه نامه اى همراه دارد و هرگاه بخواهد از محتواى آن آگاه گردد، مى تواند بگشايد و از مضمونش آگاه گردد. اگر پيامبر و امام در مواردى هدف تير حوادث ناگوار و مصايب قرار مى گرفتند، به خاطر آن بود كه روى مصالحى نمى خواستند به علمى كه در كانون وجود آنان هست توجه كنند و مصلحت الهى اقتضا مى كرد كه در اين موارد از اختيار خود بهره مند نشوند. اگر هم به آن علم توجه مى كردند، چون تسليم محض خواست خدا بودند، به استقبال شهادت مى رفتند.

پاسخ اين پرسش، با مراجعه به رواياتى كه در باره علم شخصيت هاى الهى وارد شده، به سادگى به دست مى آيد. در اين مورد به كتاب هاى نامبرده در پاورقى مراجعه فرماييد. «(2)»


1- الكافي، ج 1، ص 258
2- در كتاب مفاهيم القرآن، ص 337 و آگاهى سوم، صص 235- 212 برخى از اين پاسخ ها به گونه اى وارد شده است.

ص: 61

پرسش 8

چرا حسن بن على عليهما السلام كه نيروى فراوانى داشت و مى توانست جنگ را ادامه دهد، از درصلح با معاويه در آمد، امّا حسين بن على عليهما السلام با اين كه توانايى نداشت، به جنگ يزيد رفت؟ آيا يكى از آن ها راه خطا پيش گرفته است؟

پاسخ

1. آدمى از پرسشگر يا طراحان پرسش، و به ويژه از كسانى كه اين پرسش ها را گرد آورده، منتشر مى كنند، در شگفت مى ماند كه چگونه بر همهصحابه لباس عصمت و يا لباس عدالت پوشانيده و همه را پاك و منزه از گناه و خلاف مى شمارند! آيا حسن و حسين عليهما السلام، فرزندان پيامبرصلى الله عليه و آله، كه ستايش هاى فراوانى از جد بزرگوارشان درباره آن ها نقل شده،صحابه نبودند؟ چرا بايد كار يكى را خطا بدانيم؟!

اين سخن حاكى از آن است كه گرد آورنده اين پرسش ها، فردى ناصبى است نه سلفى؛ زيرا سلفى ها همهصحابه را محترم مى شمارند، ولى نويسنده اين شب نامه و كتابچه، كوچكترين احترامى براى دو نور ديده پيامبر قائل نشده است. پيامبرى كه فرمودند:

«مَنْ أَحَبَّنِي وَ أَحَبَّ هَذَيْنِ وَ أَبَاهُمَا وَ أُمَّهُمَا كَانَ مَعِي فِي دَرَجَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ». «(1)»


1- سنن ترمذى، ج 5، ص 305، به شماره 3816، باب 92، مناقب على بن ابى طالب؛ مسند احمد، ج 1، ص 77

ص: 62

همچنين فرمود: «الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة». «(1)»

2. طراح پرسش، تصوّر كرده است كه آن دو امامِ طاهر و مطهّر، فكر سلطنت و حكومت داشته اند! و از نظر هدف بسان معاويه بوده اند كه پس ازصلح با حسن بن على، بر فراز منبر رفت و گفت: «مردم! من با شما نجنگيدم تا نماز بخوانيد و روزه بگيريد، جنگيدم تا بر شما حكومت كنم!»

هر دو پيشواى معصوم به دنبال انجام وظيفه بودند نه در فكر حكومت. گاهى وظيفه ايجاب مى كندصلح را برگزيند و گاهى جهاد را؛ چنان كه جد بزرگوارشان پيامبر خداصلى الله عليه و آله در بدر و احد و احزاب جهاد كرد ولى در حديبيهصلح را برگزيد.

3. حسن بن على عليهما السلام راه برادرش حسين بن على عليهما السلام را رفت و تا لشكريان در اطاعتش بودند به جهاد پرداخت اما آنگاه كه ديد تن آسايى و دنيا پرستى بر آن ها غالب شد و نبرد، جز نابودىِ باقى مانده نيروها، نتيجه ديگرى ندارد، دست از جنگ كشيد وصلح تحميلى را پذيرفت.

شايد هيچ سندى در ترسيم دور نماى جامعه متشتت و پراكنده آن روزِ عراق و نشان دادن سستى عراقيان در كار جنگ، گوياتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد.

حضرت مجتبى عليه السلام در «مدائن»؛ آخرين نقطه اى كه سپاه امام تا آنجا پيشروى كرد، سخنرانى جامع و مهيّجى ايراد كرد و در آن چنين گفت:


1- . سنن ترمذى، ج 5، ص 656، حديث 3768؛ مستدرك حاكم، ج 3، صص 154 و 151 و صحيح ابن حيّان، ج 15، ص 12، حديث 6959

ص: 63

«هيچ شك و ترديدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى دارد. ما درگذشته به نيروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى جنگيديم، ولى امروز بر اثر كينه ها، اتحاد و تفاهم از ميان شما رخت بر بسته است. استقامت خود را از دست داده و زبان به شكايت گشوده ايد.

وقتى به جنگصفين روانه مى شديد، دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى داشتيد، ولى امروز منافع خود را بر دين ترجيح مى دهيد. ما همان گونه هستيم كه در گذشته بوديم، ولى شما نسبت به ما آن گونه كه بوديد وفادار نمانده ايد.

بعضى از شما، كسان و بستگان خود را در جنگصفين، و برخى ديگر كسانِ خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول، بركشتگان خود اشك مى ريزند و گروه دوم خونبهاى كشتگان خود را مى خواهند، بقيه نيز از پيروى ما سر پيچى مى كنند!

معاويه پيشنهادى به ما كرده است كه دور از انصاف و برخلاف هدف بلند و عزت ما است. اكنون اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد، بگوييد تا با او به مبارزه برخيزيم و با شمشير پاسخش را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد، اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيريم و رضايت شما را تأمين كنيم.

سخن امام عليه السلام به اينجا كه رسيد، مردم از هر طرف فرياد زدند:

«الْبُقْيَة، الْبُقْيَة»؛ «ما زندگى مى خواهيم، ما مى خواهيم زنده بمانيم!» «(1)»


1- . ابن اثير، اسْدُ الغابة في معرفة الصحابه، تهران، المكتبة الإسلاميه، ج 2، صص 13 و 14؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ، بيروت، دارصادر، ج 3، ص 406؛ مجلسى، بحار الأنوار، تهران، المكتبة الإسلامية، 1393 ه. ق. ج 44، ص 21؛ سبط ابن جوزى، تذكرة الخواص، نجف، منشورات المطبعة الحيدريه، 1383 ه. ق. ص 199

ص: 64

وقتى مردم حسن بن على عليه السلام را تنها گذاشتند، آن حضرتصلح را برگزيد.

آيا او با اتكا به چنين سپاهى، كه فاقد روحيه رزمندگى است، مى توانست با دشمن نيرومندى مانند معاويه وارد جنگ شود؟

آيا با چنين سپاهى، كه از عناصر متضادى تشكيل شده بود و با كوچكترين غفلت احتمال داشت خود خطرزا باشد، اميد پيروزى مى رفت؟

موشكافان تاريخ در بارهصلح امام حسن عليه السلام كتاب هاى ارزشمندى نوشته اند كه متأسفانه نويسنده اين كتابچه از آن ها آگاهى ندارد. كسانى كه مايل اند در باره اين موضوع مطالعه كنند، به كتاب «صلح الحسن» شيخ راضى آل يس، كه به قلم مقام معظم رهبرى به فارسى برگردانده شده و نيز كتاب «پيشوايان اسلام» مراجعه كنند.

امّا چرا حسن بن على عليهما السلام با آن جمع كم جهاد نكرد در حالى كه حسين بن على عليهما السلام با 72 تن، به جهاد پرداخت؟ در پاسخ بايد گفت:

شهادت امام حسن به خاطر وضعيت حاكم در روزگار وى، هيچ اثرى در جامعه نداشت و نهضتى را بر ضدّ امويان پديد نمى آورد؛ چرا كه هنوز، حزب اموى درست شناخته نشده بود. در حالى كه شهادت امام حسين عليه السلام، جهان اسلام را تكان داد و نهضت ها و جنبش هاى پياپى را پديد آورد.

ص: 65

پرسش 9

مصحف فاطمه عليها السلام

جزوه ياد شده، حديثى از اصول كافى نقل كرده كه در آن از «مصحف فاطمه» ياد شده است. تنظيم كنندگان جزوه مصحف را به معناى قرآن گرفته و در باره آن پرسش هايى را مطرح كرده اند؛ مانند:

1. آيا پيامبر و اصحاب او قرآن فاطمه را مى دانستند؟

2. آيا ...

و ...

پاسخ

مايه شگفتى است كه فردى حديثى را به گونه اى نادرست ترجمه مى كند و آنگاه پرسش هايى را در باره آن رديف مى كند!

حديث مربوط به «مصحف فاطمه عليها السلام» است. گردآورنده پرسش ها تصوّر كرده است كه «مصحف» در زبان عرب و در عصر پيامبرخداصلى الله عليه و آله به معناى قرآن بوده است، در حالى كه مصحف كه از «صحيفه» گرفته شده، در لغت عرب به معناى مطلق كتاب است.

* در قرآن كريم آمده است:

- «آنگاه كه نامه هاى اعمال منتشر گردد.» «(1)»


1- . تكوير: 10

ص: 66

- «اين، درصحيفه هاى نخستين، در كتاب ابراهيم وموسى است.» «(1)»* تاريخ گواه است كه درصدر اسلام، «مصحف» در باره دفتر يا كتاب جلد شده به كار مى رفت. حتى پس از درگذشت پيامبر، مصحف نام قرآن نبود، بلكه هر كتاب مجلّدى را مصحف مى گفتند.

- ابن ابى داوود سجستانى در باره گردآورى قرآن در مصحفى، از محمد بن سيرين نقل مى كند: وقتى پيامبرصلى الله عليه و آله درگذشت، على عليه السلام سوگند ياد كرد رداء بر دوش نيندازد مگر براى نماز جمعه، تا اين كه قرآن را در مصحفى جمع كند.

- ابو العاليه نقل مى كند:

«آنان قرآن را در خلافت ابو بكر در مصحفى گرد آوردند.»

وى همچنين نقل مى كند:

«عمر بن خطاب فرمان به گردآورى قرآن داد و او اول كسى است كه قرآن را در مصحف جمع كرد.» «(2)» اين جمله ها حاكى است كه در آن روزگار، مصحف به معناى دفتر بزرگ و يا كتابى مجلد بوده كه اوراق را از پراكنده شدن حفظ مى كرده، سپس به مرور زمان اختصاص به قرآن يافته است.

* روايات پيشوايان ما حاكى است، حتى در زمان آنان، لفظِ مصحف به معناى كتاب و يا دفتر مكتوب بوده است.

- امامصادق عليه السلام فرمود:

«هركس قرآن را از روى مصحف (برگ هاى مجلد) بخواند، از


1- اعلى: 18 و 19
2- . كتاب المصاحف، نگارش حافظ ابوبكر عبداللَّه بن ابى داوود سجستانى، صص 10- 9

ص: 67

چشم خود بهره مى گيرد.» «(1)»- و نيز در حديثى ديگر آمده است:

«خواندن قرآن از روى مصحف (برگ هاى مجلد)، عذاب را از پدر و مادر كم مى كند.» «(2)»* مورّخان درباره ترجمه خالد بن معدان مى نويسند:

- «خالد بن معدان دانش خود را در مصحفى (دفترى) ضبط كرده بود كه آن دكمه و دستگيره داشت». «(3)»- خالد بن معدان از تابعان بوده و هفتادصحابى را درك كرده است. «(4)» تا اين جا روشن شد كه تا پايان قرن اول، لفظ «مصحف» به معناى كتاب مجلد و يا دفترچه جلد شده بوده و افراد، دانش و آگاهىِ خود را در آن ضبط مى كردند و اگر بعدها قرآن را مصحف گفته اند، چون از ذهن ها بيرون آمده و بر برگ ها نوشته شده و بهصورت مجلّد درآمده بود.

با توجه به اين مسأله، نبايد در شگفت باشيم كه دخت گرامى پيامبر داراى مصحفى باشد و دانش و آگاهى هاى خود را كه از پدر بزرگوارش برگرفته بود، در آن نوشته و براى فرزندان خود، بهصورت بهترين ميراث، به يادگار بگذارد.

خوشبختانه فرزندان فاطمه عليها السلام حقيقت و واقع اين مصحف را


1- . اصول كافى، ج 2، ص 613
2- همان.
3- كتاب المصاحف سجستانى، صص 134 و 135
4- اللباب فى تهذيب الأنساب، ابن اثير، ج 3، صص 62 و 63

ص: 68

شناسانده وگفته اند: اين مصحف، جز يك رشته آگاهى هايى كه از پدر بزرگوارش و يا به خاطر «محدَّث» بودن از فرشته شنيده، چيز ديگرى نيست. اكنون برخى از روايات را مى آوريم:

* امامصادق عليه السلام فرمود: «نزد ما جامعه اى است كه در آن حلال وحرام وارد نشده و مصحف فاطمه عليها السلام هست، در حالى كه در آن كلمه اى از قرآن نيست بلكه املاى رسول خداصلى الله عليه و آله و خطّ على عليه السلام است و همگى در اختيار ماست.» «(1)» امامصادق عليه السلام در روايتى ديگر در وصف مصحف فاطمه مى گويد:

«به خداوند سوگند كلمه اى از قرآن شما در آن نيست. راوى گويد پرسيدم: آيا در آن دانش هست؟ امام در پاسخ مى دهد: بله، ولى نه از دانش هاى معمولى.» «(2)» با توجه به آنچه گفته شد، دانسته مى شود كه مصحف فاطمه عليها السلام ارتباطى به قرآن ندارد و كسانى آن را دستاويزى ساخته اند براى متهم كردن پيروان اهل بيت به تحريف قرآن. اگر آنان مغرض نباشند- ناآگاهانه و بدون تحقيق- درباره واقعيت آن سخن مى گويند. بنابراين، اصل اين پرسش ها واقعيت ندارد تا پاسخ بخواهد.


1- بصائر الدرجات، الصفار، صص 157 و 158، چاپ مؤسسه نعمان.
2- كافى، همان، حديث 1

ص: 69

پرسش 10

حديثى است از كافى كه نام برخى از راويان آن «عمر» است؟

پاسخ

اين پرسش تكرار پرسش سوم است و پاسخ آن پيشتر داده شد.

پرسش 11

اشاره

در روايات شيعه آمده است كه بايد در مصيبتصبر كرد و از بى قرارى و بى تابى پرهيز نمود و از سيلى برچهره زدن و مانند آن خوددارى كرد.

با اين وصف، چرا شيعه در ايام سوگوارى بر خلاف اين احاديث گام عمل مى كند؟

پاسخ

تفاوت است ميان گريه براى از دست رفتگان، كه در خصوصيات فطرى است و چاك كردن گريبان و خراشيدنصورت.

راه نخست، راه پيامبر و ياران اوست؛ آنگاه كه فرزندش ابراهيم درگذشت، چنين فرمود: «چشم گريان است و اشك ريزان و قلب سوزان». «(1)» در جنگ احد، آنگاه كه حمزه شهيد شد،صفيه دختر عبد المطّلب


1- مجمع الزوائد، ج 3، ص 8

ص: 70

در دامنه احد به دنبال پيامبر مى گشت. وقتى حضرت او را ديد، ميان انصار و او فاصله انداخت و فرمود: او را به حال خود واگذاريد.صفيه كنار جنازه حمزه نشست و گريست. هرگاهصدايش به گريه بلند مى شد،صداى گريه پيامبرصلى الله عليه و آله نيز بلند مى شد و اگر او آهسته مى گريست پيامبر هم آهسته گريه مى كرد. فاطمه، دختر رسول اللَّهصلى الله عليه و آله نيز مى گريست. پيامبرصلى الله عليه و آله به دخترش فاطمه مى فرمود: «هيچ كس مانند تو مصيبت نخواهد ديد.» «(1)»

حضرت زهرا عليها السلام پس از رحلت پيامبر پيويسته مى گريست و مى فرمود: اى پدر، تو به پروردگارت نزديك شدى و دعوتش را اجابت كردى، اكنون بهشتِ برين جايگاه تو است. «(2)» در طول تاريخ اسلام، گريه برگذشتگان ونزديكان درميان مسلمانان؛ اعم ازصحابه و تابعان، بيش از آن است كه ما در اينجا منعكس كنيم حتى گريه هاى شيخين (ابوبكر و عمر) در موارد زيادى، هنگام درگذشت دوستانشان در تاريخ ثبت شده است. «(3)» عايشه مى گويد: پس از آن كه رسول خدا قبض روح شد، سر او را بر بالش نهادم و برخاسته با زنان ديگر، بر سر وصورت زدم. «(4)» سوگوارى براى عزيزان، كه از فطرت انسان سرچشمه مى گيرد، نه تنها مطلوب و خواستنى است، حتى تاريخ مى گويد: در جنگ احد، زنان


1- امتاع الأسماع، مقريزى، ص 154
2- صحيح بخارى، باب مرض النبى و وفاته؛ مسند أبى داود، ج 2، ص 197؛ سنن نسائى، ج 4، ص 13؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 163؛ تاريخ الخطيب، ج 3، ص 262
3- به كتاب مرزهاى توحيد و شرك، صص 195- 201 مراجعه فرماييد.
4- تاريخ طبرى، ج 2، ص 441

ص: 71

انصار بر كشتگان خويش سوگوارى مى كردند. ناگاه پيامبرصلى الله عليه و آله به خاطرش آمد كه عمويش حمزه، كه شربت شهادت نوشيده است، سوگوار ندارد، از زنان انصار خواست همچنان كه بر نزديكان خود اشك عاطفه مى ريزند بر حمزه نيز گريه كنند. «(1)» وقتى پيامبر بر مرگ يكى از دخترانش مى گريست، عبادةبنصامت از علت گريه پرسيد. حضرت پاسخ دادند: گريه، رحمتى است كه خداوند در نهاد فرزندان آدم قرار داده است و خداوند فقط بر بندگان عطوف خود رحم خواهد كرد. «(2)» ولى درگذشت شخصيت هاى اسلامى و رهبران دينى حساب ديگرى دارند. سوگوارى در ايّام درگذشت آنان، نه تنها به معناى بى صبرى شخصى نيست، بلكه به معناى نوعى حمايت از آنان و دعوت به راه آنان است.

آنان جهادگران واقعى اسلام بودند كه هرگز با ظالمان اموى و عباسى نساختند و شربت شهادت نوشيدند. راهپيمايى و به اصطلاح مردم، هيئت هاى عزادارى، براى احياى مكتب آن هاست و هر نوع سينه زنى و نوحه سرايى، همه و همه به منظور زنده كردن راه و رسم آن هاست كه بار ديگر امت اسلامى در دام منافقان ستمگر نيفتند كه «مرگ سرخ به از زندگى ننگين است».


1- مجمع الزوائد، ج 6، ص 120. اين رويداد گويا پيش از سوگوارى« صفيه» براى حمزه بوده است.
2- سنن ابى داود، ج 2، ص 58؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص 481

ص: 72

نتيجه گيري

1. از اين بيان نتيجه مى گيريم كه سوگوارى، گريه و اشك ريختن در فراق عزيزان، رحمتى الهى است و حاكى از كمال انسانى است كه در مقابل سنگدلى كه از هيچ چيز اثر نمى پذيرد و به هيچ كسى رحم نمى كند قرار دارد.

2. راه پيمايى و عزادارى و نوحه سرايى دسته جمعى براى احياى مكتب، امرى مطلوب است و نه تنها مورد نهى نيست بلكه مورد ستايش است.

3. نوحه سرايى ها و راهپيمايى هاى شيعه در تاسوعا و عاشورا و در مناسبت هاى ديگر، جنبه سياسى دارد و هدف اين است كه بنى اميه را محكوم كنند و همه كسانى را كه لب فرو بسته و مؤيد آن ها بوده اند از خود طرد كنند تا مظلوميت اهل بيت و ستمگرى اموى ها، زنده نگاه دارند.

4. مخالفان عزادارى از آن مى ترسند كه مظلوميت اهل بيت و ستمگرى اموى ها بار ديگر مطرح گردد و به دنبال مستمسك هايى هستند كه شيعه را از اين كار باز دارند. در اين راستا رواياتى را مطرح مى كنند كه ما نيز منكر آن ها نيستيم، ولى هدف آنان سرپوش نهادن بر اعمال بنى اميه و منزوى ساختن خاندان رسالت است.

اگر در اين عزادارى ها، كارى بر خلاف دستور الهىصورت گيرد، هيچ عالمى آن را تجويز نمى كند و حساب مكتب را بايد از كار برخى از افراطى ها جدا كرد.

ص: 73

پرسش 12

قمه زدن و خونين كردن سر، چه حكمى دارد؟

پاسخ

در پاسخ پرسش پيشين گفتيم كه هر نوع نوحه سرايى و راهپيمايى، كه در جهت احياى مكتب حق و محكوم كردن ظالمان بنى اميه و بنى عباس انجام گيرد، نوعى كمك به حق و دعوت الى اللَّه است ولى اگر در ضمن آن ها كارى بر خلاف شريعت اسلامصورت پذيرد، هيچ عالمى آن را تجويز نمى كند.

ما از گردآورنده يا گردآورندگان سؤال ها مى پرسيم: در سال گذشته، نوجوانى از اردن با بستن كمربندى انفجارى، در شهر حله عراق، وارد مجلس عروسى شد و با منفجر كردن خود، بيش از 100 نفر را كشت.

وقتى خبر به بستگان وى در اردن رسيد، خانواده اش براى وى «مجلس عرس» برپا كردند! آيا شما اين ترورها را كه كودك و زن و افراد بى گناه را مى كشد تجويز مى كنيد؟ تير در چشم خود نمى بينى امّا ...

ص: 74

پرسش 13

چراصحابه اى كه در غدير خم حاضر بودند و با على عليه السلام به خلافت بيعت كردند، در مقابل غصب خلافت او توسط ديگران اعتراض نكردند؟

پاسخ

به نظر مى رسد كه پرسشگر كوچك ترين مطالعه اى در اين مورد ندارد. او از كجا مى گويد كهصحابه اعتراض نكردند؟!

از آن رو كه هدف گزيده گويى و خلاصه نويسى است، نمى توانيم تعداد مناظرات، احتجاجات و اعتراضاتى را كه بر ناديده گرفتن حق على عليه السلام انجام گرفت در اين جا منعكس كنيم.

كافى است در اين مورد كتاب گرانسنگ الغدير را مطالعه كنيد، آنجا كه 22 مناظره، احتجاج و انتقاد ازصحابه و تابعان را نقل كرده است. «(1)» شيرين تر آن كه وقتى رابطه معاويه با عمرو بن عاص تيره شد، پسر عاص در پاسخ نامه معاويه نوشت:

«ويحك يا معاوية ... وقال [رسول اللَّه] في يوم غدير خم: ألا من كنت مولاه فعليّ مولاه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله». «(2)»


1- الغدير، ج 1، صص 327- 422
2- مناقب، خوارزمى، ص 199، حديث 240

ص: 75

گذشته از اين، گرد آورنده پرسش ها تصور كرده است كهصحابه هيچ گاه از فرمان پيامبر تخلف نمى كردند. در حالى كه آن حضرت در واپسين روزهاى عمرش فرمود: قلم و كاغذ بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه گمراه نشويد، اما گروهى با دستور حضرت مخالفت كردند. «(1)» موارد مخالفتصحابه با دستور پيامبر، بيش از آن است كه بتوان در اين جا منعكس كرد.


1- صحيح بخارى، حديث 114

ص: 76

پرسش 14

آنگاه كه پيامبرصلى الله عليه و آله (قبل از وفاتش) خواست نامه اى بنويسد و عمر با آن مخالفت كرد، چرا على عليه السلام چيزى نگفت با اين كه او مرد شجاعى بود؟

پاسخ

در اينجا با ابن عباس هم صدا مى شويم كه گفت:

پيامبر خداصلى الله عليه و آله، روز پنج شنبه، كه چيزى به وفاتش نمانده بود، فرمود: قلم و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد «(1)» ولى از ميان حاضران برخى با اين كار مخالفت كردند و عمر بن خطاب گفت: بيمارى بر پيامبر چيره شده است! و در نقل ديگر گفت:

پيامبر هذيان مى گويد! و اصحاب به مشاجره با يكديگر پرداختند. اين سخنان به گوش پيامبرصلى الله عليه و آله رسيد و فرمود: برخيزيد و از اين جا برويد.

شايسته نيست در محضر پيامبر به اختلاف و كشمكش بپردازيد. آنگاه ابن عباس مى گويد: بزرگ ترين فاجعه و مصيبت همان بود كه ميان پيامبرصلى الله عليه و آله و خواسته او كه نوشتن نامه بود، مانع شدند تا آنجا كهصداى زنان پشت پرده بلند شد و مخالفان را نكوهش كردند.


1- .« ... ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ. قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ، حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللَّغَطُ، فَقَالَ صلى الله عليه و آله قُومُوا عَنِّي وَ لَا يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنَازُعُ». صحيح بخارى، شماره هاى 114، 3053، 3186، 4432، 5669، 7366

ص: 77

در اين جا دو پرسش مطرح مى شود:

1. چرا خليفه دوم با دستور اكيد پيامبرصلى الله عليه و آله مخالفت كرد؟ آيا اين مخالفت عصيان عليه پيامبرصلى الله عليه و آله نيست؟ قرآن مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَاتُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ. «(1)»

«اى افراد با ايمان بر خدا و پيامبر پيشى نگيريد ...»،

آيا جلوگيرى از نوشتن، پيشى گرفتن بر خدا و پيامبر نبود؟

2. چرا پيامبر نامه را ننوشت؟ علت آن روشن است؛ زيرا وقتى سخن پيامبرصلى الله عليه و آله زير سؤال رفت و آن معلول بيمارى و نعوذ باللَّه هذيان گويى پيامبرصلى الله عليه و آله معرفى شد، اگر مى نوشت نامه اش نيز به همين تهمت مردود شمرده مى شد و آنچه نبايد بشود، مى شد. در نتيجه تمام مكتب زير سؤال مى رفت.

از اين بيان روشن مى شود كه چرا على عليه السلام جانب پيامبرصلى الله عليه و آله را نگرفت؛ معلوم است كه وقتى پيامبرصلى الله عليه و آله، از نگارش نامه منصرف مى شود، على عليه السلام جز اطاعت پيامبرصلى الله عليه و آله كارى نمى تواند بكند.

از قضا سركنگبين صفرا فزود.

طرح كننده اين پرسش خواسته است نقطه ضعفى براى شيعه دست و پا كند، ولى مى بينيم كه اين حديث، كه بخارى آن را در 6 جاىصحيح خود نقل كرده، مايه بى پايگى مكتب اموى و ضربه محكمى بر عدالت جمعى ازصحابه است.


1- حجرات: 1

ص: 78

پيامبر خداصلى الله عليه و آله هر چند نامه را ننوشت، ولى خوشبختانه آن را به نحو ديگرى جبران كرد؛ آنگاه كه به مسجد رفت و حديث ثقلين را مطرح كرد، فرمود:

«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ؛ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي، مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً». «(1)»

درست همان كلمه ضلالت و گمراهى را كه در حديث پيشين به كار برده بود، در اينجا نيز به كار برد.


1- مرحوم ميرحامد حسين مؤلف« عبقات الأنوار»، بخشى از كتاب خود را به بيان اسانيد و تبيين متن اين حديث اختصاص داده وهمگى در 6 جلد، چاپ شده است. به عنوان نمونه: سنن ترمذى، ج 2، ص 207؛ مسند احمد، ج 3، ص 17 و 26 و 59 و ح 4، ص 366 و 371؛ مستدرك حاكم، ج 3، صص 109- 101 و كتاب السنة ابن أبى عاصم: 629، حديث 1553

ص: 79

پرسش 15

آيا كتاب كافى شرح و تفسير قرآن است، در حالى كه بيشتر روايات كافى ضعيف است؟

پاسخ

از ترفندهاى باطل گرايان اين است كه نخست طرف مخالف را متهم مى كنند، آنگاه از او سؤال مى پرسند.

اوّلًا: در كجا آمده است كه بيشتر روايات كتاب كافى ضعيف است؟

روايات كافى بر چهار دسته تقسيم مى شود:

1.صحيح 2. موثق 3. حسن 4. ضعيف.

اين كه شيعه روايات مهم ترين كتاب خود را به چهار بخش تقسيم مى كند، نشانه واقع گرايى اين مكتب است؛ زيرا كتابصحيحى جز قرآن در اختيار بشر نيست و ديگر كتاب ها بايد مورد بررسى قرار گيرد. از اين نظر، كتاب كافى با موشكافى خاصّى به چهار بخش تقسيم شده است.

علّامه مجلسى در كتاب «مرآة العقول» همه بخش ها را معين نموده اند.

مؤلف كافى در آغاز كتاب، براى سنجش حديث، معيارى از امامان نقل كرده، فرموده اند:

«اعْرِضُوهُمَا عَلَى كِتَابِ اللَّهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ- عَزَّ وَ جَلَّ- فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ فَرُدُّوه». «(1)»


1- كافى، ج 1، ص 8

ص: 80

ولى در مقابل، اهل حديث و سلفى ها «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم» را از آغاز تا پايانصحيح دانسته اند و گرفتار مشكلاتى شده اند كه هم اكنون دامنگير آن هاست و نقل نمونه، كه قطعاً مجعول و دروغ است، مايه گسترش دامنه سخن مى گردد. در كتاب «الحديث النبوى بين الرواية والدرايه» به اين قسمت پرداخته شده است.

ثانياً: ادعاى ديگر آن كه كافى شرح و تفسير قرآن است، اگر مقصود او اين است كه در كتاب كافى مجملات قرآن؛ مانندصلاة، زكات، حج و جهاد تبيين و تفسير شده و اجزا و شرايط آن ها بيان گرديده است، اين، اختصاص به كتاب كافى ندارد. تمام كتاب هاى حديثى، حتىصحاح و سننِ اهل سنت، داراى چنين مقامى هستند و اگر مقصود اين است كه كتاب كافى بهصورت تفسير بر قرآن نوشته شده، اين سخن بى اساس بوده و كسى آن را نگفته است و به فرض اين كه بهصورت تفسير نوشته شده باشد، روايات آن ارزشيابى شده و طبق ضوابط با آن ها رفتار مى شود. امّا سلفى ها، بر خلاف ما، كه گردآورنده پرسش ها هم از آن ها است، خبر واحد را نه تنها در مسائل عملى و فقهى بلكه در مسائل اعتقادى مى پذيرند و به همين دليل گرفتار مشكلاتى در مسائل اعتقادى شده اند.

اخيراً در مدينه منوره، همايشى در مورد حجّيت خبر واحد در عقايد برپا شد و تقريباً همه شركت كنندگان كه سلفى بودند، با اين مطلب موافقت كردند كه دين و عقيده خود را بر اساس خبر واحد برپا كنند و روى اين اساس، در آيين آنان، تجسيم و تشبيه و مجبور بودن انسان، كاملًا پذيرفته شده است.

ص: 81

پرسش 16

انسان فقط بنده خداست، پس چرا مى گوييد عبدالحسين و ...؟

پاسخ

عبوديت در معانى مختلفى به كار مى رود:

1. عبوديت در مقابل الوهيت؛ روشن است كه استعمال عبوديت در چنين موردى، به معناى مملوك بودن است كه شامل تمام بندگان خدا مى شود. منشأ مملوك بودن انسان، خالق بودن خداوند متعال و مخلوق بودن انسان است. در اين استعمال، از آنجا كه عبوديت، رمز مخلوق بودن است، فقط به اسم خداوند متعال اضافه مى شود و مى گويند: «عبداللَّه» زيرا:

إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا آتِي الرَّحْمَنِ عَبْداً. «(1)»

«هيچ موجودى در آسمان ها و زمين نيست جز آن كه خدا را بنده و فرمان بردار است.»

همچنين قرآن به نقل از حضرت مسيح مى فرمايد:

قَالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِي الْكِتَابَ وَجَعَلَنِي نَبِيّاً. «(2)»

«من بنده خدايم، او كتاب آسمانى به من داده و مرا پيامبر قرار داده است.»


1- مريم: 93
2- . مريم: 30

ص: 82

2. عبوديت قراردادى؛ چنين عبوديتى، ناشى از غلبه و پيروزى انسانى بر انسان ديگر در ميدان جنگ است.

دين اسلام، اين نوع عبوديت را تحت شرايطى خاص كه در فقه بيان شده، پذيرفته است. اختيار افرادى كه در جنگ به دست مسلمانان اسير مى شوند، با حاكم شرع است و او مى تواند يكى از راه هاى سه گانه را برگزيند؛ آزادسازى اسيران بدون دريافت غرامت، آزاد كردن آنان در مقابل اخذ غرامت و در اسارت نگهداشتن آن ها.

درصورت سوم، فرد اسير «عبد» مسلمانان محسوب مى شود و به همين دليل در كتب فقهى، بابى به نام «عبيد و اماء» منعقد شده است.

به عنوان مثال، قرآن مى فرمايد:

وَأَنكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمْ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ. «(1)»

«مردان و زنان بى همسرِ خود را همسر دهيد. همچنين غلامان و كنيزانصالح و درستكارتان را؛ اگر فقير و تنگدست باشند. خداوند از فضل خود آنان را بى نياز مى سازد. خداوند گشايش دهنده و آگاه است.»

در اين آيه، خداوند اسيران جنگى را بندگان و كنيزان مسلمانان مى داند و مى فرمايد: ... عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ .... در اينجا «عبد» به نام غير خداوند اضافه شده است.

3. عبوديت؛ در اينجا عبوديت به معناى اطاعت و فرمانبردارى است


1- نور: 32

ص: 83

و در كتاب هاى لغت اين معنى آمده است. «(1)» بنابراين، در نام هايى مانند «عبد الرسول» و «عبد الحسين» معناى سوم مورد نظر است. عبدالرسول و عبدالحسين يعنى؛ مطيع پيامبرصلى الله عليه و آله و امام حسين عليه السلام. و بى شك چون اطاعت از پيامبرصلى الله عليه و آله و اولى الأمر واجب است هر مسلمانى مطيع پيامبر و ائمه عليهم السلام بعد از ايشان مى باشد:

... أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ .... «(2)»

«اطاعت كنيد خدا را و پيامبر خدا و اولى الأمر [/ اوصياى پيامبر] را ...»

بر اساس اين آيه، قرآن كريم پيامبر را «مُطاع» و مسلمانان را «مطيع» معرفى كرده است و اگر كسى همين معنا را در نام فرزند خود بگنجاند، نه تنها قابل سرزنش نيست كه شايسته ستايش است. ما افتخار مى كنيم كه مطيع پيامبر و حضرت امام حسين باشيم و به فرمان آن ها گوش فرا دهيم.

البته واضح است كه ميان «عبدالرسول» و «عبداللَّه» بودن، منافاتى نيست و انسان در عين حال كه عبد خداوند است، مطيع پيامبرصلى الله عليه و آله نيز هست؛ زيرا دانستيم كه عبوديت در مورد خداوند، عبوديت تكوينى و ناشى از خالقيّت حق است، اماعبوديت در مورد پيامبرصلى الله عليه و آله ناشى از تشريع و دستور خداوند مى باشد كه انسان ها را به اطاعت از پيامبرصلى الله عليه و آله مى خواند و پيامبرصلى الله عليه و آله را مُطاع مى نامد. ميان اين دو استعمال، فاصله و تفاوت بسيار است.


1- . لسان العرب و القاموس المحيط، ماده« عبد».
2- نساء: 59

ص: 84

پرسش 17

وقتى على بن ابى طالب مى دانست خداوند او را به عنوان خليفه برگزيده، چرا با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت كرد؟ اگر قدرت نداشت، پس امام نبود. امام بايد قدرت و توان داشته باشد، و اگر قدرت داشت، چرا از قدرت خود استفاده نكرد، پس اين خيانت است. پاسخ شما در اين مورد چيست؟

پاسخ

اوّلًا: در هيچ تاريخى نيامده است كه امير مؤمنان عليه السلام با عمر و عثمان بيعت كرد؛ زيرا خلافت عمر به وسيله ابوبكر تثبيت شد و او در حقيقت خليفه ابو بكر بود. وقتى ابوبكر عمر را براى خلافت نصب كرد، مردم به حضور وى رسيده، گفتند: چرا مردى تندخو را به خلافت نصب كردى؟

اگر او خليفه شود بر تندخويى اش مى افزايد. وقتى به لقاى پروردگار بپيوندى، در پيشگاهش، از اين كه او را به خلافت برگزيده اى، چه پاسخى خواهى داد؟

ابوبكر در پاسخ آنان گفت: جوابم به خدا اين است كه بهترين خلق خدا را براى اين مقام برگزيدم. «(1)» همچنين رسميت يافتن خلافت عثمان، به وسيله عبدالرحمان بن عوف و با تردستى خاص او بود كه در تاريخ آمده است. اصلًا نيازى به


1- الخراج، تأليف ابويوسف بغدادى، ص 100

ص: 85

بيعت على عليه السلام نديدند.

طراح اين پرسش، چگونه و از كجا بهصورت قاطع مى گويد:

حضرت على با آن دو بيعت كرد؟!

و امّا در مورد بيعت با ابو بكر، بايد گفت از نظر شيعه بيعتى در كار نبود و از ديدگاه اهل سنت، على عليه السلام پس از شش ماه؛ آنگاه كه حضرت فاطمه عليها السلام به پدر پيوست و در كنار على نبود، بيعت كرد. اين جا، جاى اين پرسش است كه چرا على عليه السلام از يك امر مشروع عقب ماند. از نظر شما، اگر على عليه السلام وصى پيامبرصلى الله عليه و آله نبود،صحابى عادل كه بود، پس علّت تأخير او به مدّت شش ماه، از اين امر مشروع چه بود؟ بيعت نكردن دخت گرامى پيامبرصلى الله عليه و آله تا لحظه مرگ چگونه قابل توجيه است؟ با اين كه در كتب روايى خودتان هست كه: «مَن مَاتَ وَ لَمْ يَكُن فِي عُنُقِه بَيعَةَ إَمَامٍ فَقَدْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة». «(1)»

مطلب ديگر اين كه پرسشگر مى گويد: «اگر قدرت نداشت، پس امام نيست». او تصور مى كند كه امامت مقامى انتخابى است كه حتماً بايد با قدرت انتخاب كنندگان روى كار بيايد، ولى امامت على عليه السلام انتصاب الهى است و كسانى كه از جانب خدا براى مقامى منصوب مى شوند، براى مشروعيت خود نيازى به رأى مردم ندارند و انبيا و اوصيا پيوسته به وسيله قدرت هاى مسلّط و ظالم كشته مى شدند. آيا نبوت و وصايت آن ها چون قدرت نداشتند، مشروعيت نداشت؟


1- . صحيح مسلم، ج 6، ص 22، باب حكم من فرّق أمرالمسلمين؛ سنن بيهقى، ج 8، ص 156

ص: 86

پرسش 18

چرا وقتى حضرت على عليه السلام به قدرت رسيد:

الف) در منبر گفت: «خَيرُ هَذِهِ اْلأُمَّة بَعْدَ نَبِيّهَا أَبُو بَكْر وَ عُمَر».

ب) ازدواج موقت را رواج نداد.

پ) فدك را باز نگرداند.

ت) «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» را به اذان و اقامه اضافه نكرد.

ث) «الصلاةُ خيرٌ مِنَ النَّوم» را از اذان حذف نكرد.

ج) براى مردم قرآن ديگرى نياورد ...

پاسخ

به گردآورنده اين پرسش ها (كه مدعى هستند از سايت ها گرفته اند) يادآور مى شويم كه: شما مدعى امور شش گانه پيش گفته هستيد و بايد آن ها را ثابت كنيد. شما ادعاهايى مطرح ساخته ايد و هيچ مدركى براى آن ها ارائه نكرده ايد. آيا همين چند پرسش بى مدرك، مايه گمراهى شيعيان شده است؟!

1. حديثى كه از زبان امير مؤمنان، على عليه السلام درباره دو خليفه نخست نقل شد، از احاديث جعلى و ساختگى است. اين تنها حديثى نيست كه از زبان على عليه السلام درباره خلفا جعل كرده اند. در اين مورد، 36 حديث در فضيلت خلفا از آن حضرت جعل گرديده كه آثار جعل و وضع، از آن ها

ص: 87

پيداست. براى آگاهى از اين احاديث و شيوه جعل، به كتاب شريف الغدير مراجعه فرماييد. «(1)» از بررسى اين احاديث چنين به دست مى آيد كه گويى از نظر جاعلان، على عليه السلام كارى جز مدّاحى خلفا و ستايش آنان نداشته است. اگر على عليه السلام چنين مقام و موقعيتى براى خلفا مى شناخت، چرا در بيعت با آنان شش ماه تأخير كرد؟ و چرا برترين زنان جهان، دخت گرامى پيامبرصلى الله عليه و آله با آنان بيعت نكرد؟ و چرا با آنان سخن نگفت و در حالى كه نسبت به آنان خشمگين بود، از اين جهان رفت؟

چرا اين حديث مجعول را بپذيريم ولى آن خطبه غرّاء را كه همه محقّقان برصحت انتساب آن به على عليه السلام اتفاق دارند نپذيريم كه فرمود:

«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبي قُحافة وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى». «(2)»

«به خدا سوگند ابوبكر رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى دانست من نسبت به حكومت اسلامى چون محور سنگ آسياب هستم ...».

و سخن ديگرِ امام را چه كنيم كه فرمود:

«آنان خودسرانه بر مسند خلافت نشستند و ما را كه از نظر نسب برتر و نزديك ترين پيوند با رسول خدا داريم كنار زدند ...». «(3)»


1- . الغدير، ج 8، ص 54- 62؛ تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 77
2- نهج البلاغه، خطبه سوم. ابن خشاب اين خطبه را پيش از تولد رضى، در سال 306 براى مصدق بن شبيب واسطى نقل كرده است، شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 205
3- نهج البلاغه، 162

ص: 88

2. كلام امير مؤمنان در باره ازدواج موقت، و نكوهش كار عمر كه آن را ممنوع ساخت، كافى است كه گفت:

«اگر عمر از ازدواج موقت جلوگيرى نمى كرد، جز افراد تيره بخت كسى به سراغ زنا نمى رفت.» «(1)»

يكى از مسلّمات تاريخ اين است گروهى ازصحابه، همواره بر حلّيت ازدواج موقت تأكيد مى كردند، حتى طبق نقل ذهبى «ابن جريج» فقيه مكه، مكرر متعه كرده است. «(2)» 3. درباره فدك و اين كه چرا آن را بازپس نگرفت، روشن است؛ چون اگر در دوران قدرت، آن را از دست عاملان خلفا پس مى گرفت، متهم به دنياگرايى مى شد و خود حضرت در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته، مى گويد:

«آرى از ميان آنچه كه آسمان بر آن سايه افكنده، تنها فدك در اختيار ما بود كه گروهى بر آن هم حسادت ورزيده و گروه ديگرى آن را سخاوتمندانه رها كردند، بهترين حاكم خداست.

مرا با فدك و غير فدك چه كار؟ در حالى كه جايگاه فرداى هركس قبر اوست كه در تاريكى آن، آثارش محو و اخبارش ناپديد مى شود،» «(3)»

پرسش كننده برگى از تاريخ فدك را نخوانده است كه فدك در طول تاريخ خلفا تا عصر مأمون، بارها باز پس گرفته و باز به آل مروان سپرده شد.


1- . تفسير طبرى، ج 5، ص 9؛ الدر المنثور، ج 2، ص 140
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 131، باب نكاح المتعة؛ مسند احمد، ج 2، ص 95 و 4، ص 436؛ ميزان الاعتدال، ج 2، ترجمه عبدالملك بن خريج.
3- نهج البلاغه، نامه شماره 45 كه به عثمان بن حنيف نوشته است.

ص: 89

از آنجا كه هدف خلاصه گويى است، علاقه مندان مى توانند درباره تاريخ فدك به كتاب «فروغ ولايت» مراجعه كنند.

4. درباره «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» كافى است يادآور شويم كه يكى از متكلّمان اشعرى مى گويد: خليفه دوم بالاى منبر قرار گرفت و گفت: من سه چيز را بر شما تحريم مى كنم و اگر كسى مرتكب شد او را به مجازات مى رسانم:

1. عقد موقت 2. حج تمتع 3. «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ». «(1)» حلبى مى نويسد: ابن عمر و امام زين العابدين در اذان، بعد از جمله «حَيَّ عَلَى الْفَلَاح»، «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» مى گفتند. «(2)» در طول تاريخ گفتن «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» در مئذنه ها نشانه گرايش به اهل بيت عليهم السلام بوده است.

ابوالفرج اصفهانى (284- 356) مى نويسد: وقتى يكى از حسنى ها بر مدينه فرمانروا شد، عبداللَّه بن حسن افطس بالاى مناره مسجد رفت و به مؤذن دستور داد در اذان «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» بگويد. «(3)» و امّا چرا امير مؤمنان به اشاعه آن نپرداخت! روشن است كه وى در روزگار خود، با سه گروه در داخل نبرد كرد: 1. پيمان شكنان 2.

ستمكاران، 3. خوارج و نافرمانان. با اين مشكلات، آن حضرت بايد جبهه چهارمى هم مى گشود و اين، در چنان وضعيتى بهصلاح نبود ولى در عين حال در موارد مناسب از بدعت هاى خلفا نكوهش مى كرد. يكى


1- شرح تجريد قوشچى، ص 484
2- سيره حلبى، ص 305
3- مقاتل الطالبيين، ص 277

ص: 90

از آن ها «نماز تراويح» است؛ يعنى خواندن نوافل ماه رمضان با جماعت كه از بدعت هاى خليفه دوم است و در عصر پيامبر خداصلى الله عليه و آله به اين شيوه كه اكنون در مساجد مى خوانند، اصلًا وجود نداشت. «(1)» وقتى امام على عليه السلام زمام حكومت را به دست گرفت، مردم كوفه از آن حضرت خواستند براى آنان امامى براى نماز تراويح معين كند.

حضرت از تعيين امام خوددارى نمود و آن را بدعت شمرد. در اين هنگام، عمل على عليه السلام را نوعى مقابله با سيره عمر دانستند و ناله «واعمراه!» از مسجد بلند شد. در اين هنگام امير مؤمنان على عليه السلام گفت: من امامى تعيين نمى كنم، خودتان تعيين كنيد. «(2)» شگفت آن كه عمر چنين نمازى را «بدعت حسنه!» شمرد. آيا «بدعت در دين» مى تواند حسن و زيبا باشد؟

در پايان يادآور مى شويم كه بايد نوافل ماه رمضان در خانه ها بهصورت فرادى اقامه شود نه در مساجد. در اين مورد كافى است به حديثى كه مسلم درصحيح خود نقل كرده توجه كنيم كه پيامبرصلى الله عليه و آله فرمود:

«عَلَيْكُمْ بِالصَّلَاةِ فِي بُيُوتِكُمْ، فَإِنَّ خَيْرَصَلَاةِ الْمَرْءِ فِي بَيْتِهِ إِلَّا الصَّلَاةَ الْمَكْتُوبَةَ». «(3)»

«بر شماست كه نمازها را در خانه هايتان بخوانيد؛ زيرا بهترين نماز، نمازى است كه در خانه خوانده شود، مگر نماز واجب كه جايگاه آن مسجد است.»


1- فتح البارى بشرح صحيح البخارى، ج 4، ص 250، حديث 2009 و 2010
2- تهذيب، ج 3، باب فضل شهر رمضان، حديث 30؛ كافى، ج 4، ص 154
3- فتح البارى، ج 4، ص 250، حديث 2010

ص: 91

براى تفصيل به كتاب «الانصاف فى مسائل دام فيها الخلاف» مراجعه كنيد. «(1)» 5. «الصلاة خير من النوم» از نظر محققان بعداً به اذان اضافه شده است. در اين مورد كافى است بدانيم مالك در موطأ نقل مى كند: مؤذن عمر سراغ او آمد تا او را براى نماز ببرد، او را در خواب يافت، براى بيدار كردن او گفت: «الصَلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّومِ» «(2)»

عمر از اين جمله خوشش آمد و گفت آن را در نداى اذانصبح قرار دهيد.

در كتاب «الانصاف فى مسائل دام فيها الخلاف» در باره اين جمله بهصورت گسترده سخن گفته شده. «(3)» در اين جا از بازگويى نكته اى ناگزيريم و آن اين كه: هر فصلى از فصول اذان، يكى از معارف الهى را دربردارد و يا دعوت به يكى از فرايض است. جمله «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» چنانكه گفتيم جزو اذان است و نماز را بهترين عمل و برترين كارها مى شمارد ولى جمله ديگر؛ يعنى «الصّلاةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم» فقط نماز را از خوابيدن بهتر معرفى مى كند. معلوم است كه اين، جز پايين آوردن شأن نماز نيست.

از اين گذشته، آيا هيچ خردمندى در جهان شك دارد كه نماز بهتر از خواب است تا بالاى مئذنه اعلام كنيم: هان! اى مردم، بدانيد نماز بهتر از خواب است؟!

6. چرا وقتى على بن ابى طالب خليفه شد، قرآن ديگرى نياورد؟


1- الانصاف، صص 383- 422
2- موطأ، ص 78 به شماره 8
3- الانصاف، ج 1، صص 151- 162

ص: 92

اين پرسش به قدرى بى پايه و اساس است كه نياز به پاسخ ندارد.

قرآنى كه اكنون در اختيار همه مسلمانان است، همان قرآن به قرائت على عليه السلام است؛ زيرا عاصم به يك واسطه قرائت را از على عليه السلام گرفته است.

با اين وصف، قرآن ديگرى در كار نبود كه بياورد.

آرى، در برخى از روايات آمده است كه امير مؤمنان، قرآن را بر حسب نزول آيات و سور تنظيم كرده بود، كه آن را نزد خود محفوظ داشت و كوچك ترين اختلافى با قرآن فعلى جز در تنظيم و ترتيب نداشت. «(1)»


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، صص 135- 136، چاپ بيروت، دار صادر.

ص: 93

پرسش 19

در زمان خلافت دو خليفه نخست اسلام فتوحات اسلامى گسترش يافت و در هيچ زمانى، اسلام به اندازه زمان آن ها قدرت نداشته است، ولى در زمان على بن ابى طالب كه شما او را معصوم مى دانيد، مسلمانان دچار اختلاف داخلى شدند.

پاسخ

اگر شخصيت و برترى افراد، به اندازه گسترش جغرافيايى حكومت آنان باشد، پس دو خليفه نخست، بر پيامبر نيز برترى دارند! زيرا در زمان پيامبرصلى الله عليه و آله قدرتى كه اسلام پيدا كرد، كمتر از قدرتى بود كه در زمان آن دو به دست آورد.

اگر ميزان، گسترش جغرافيايى حكومت است، در زمان هارون الرشيد خورشيد اسلام، بيش از همه وقت درخشش داشت. پس بايد هارون بالاتر از همه، حتى پيامبرصلى الله عليه و آله باشد!

نكته باريك تر از مو اين جا است كه گسترش قلمرو اسلام، نه مرهون خلافت اين دو نفر كه مرهون تعاليم روح بخش اسلام بود؛ تعاليمى كه دل ها آن را مى پذيرفت و مردم از حكومت هاى جائر خود، خسته و نالان بودند.

نداى «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه» و شعار عدالت خواهى و مساوات اسلام ميان انسان ها، جاذبه اى داشت كه ملّت ها را به سوى خود متوجه مى كرد. البته

ص: 94

نبايد فرهنگ جهاد و شهادت را، كه اسلام آورده بود، در گسترش اسلام ناديده گرفت.

اختلاف و دو دستگى در دوران خلافت امام على عليه السلام نتيجه شيوه حكومت خلفاى پيشين بود؛ به خصوص در دوران خليفه سوم كه عدالت خواهى و انسان دوستى، به زر اندوزى و تعصب قبيله اى تبديل شد و امام مى خواست اين ملت دنيا طلب و زر اندوز را به دوران رسول اللَّهصلى الله عليه و آله باز گرداند. دنيا طلبان با چنين حكومتى مخالفت كردند و با قدرت هاى مالى كه پيش تر اندوخته بودند، ارتشى را براى جنگ با على عليه السلام ترتيب دادند و امام نيز به فرمان پيامبر وصريح آيات قرآن با آنان جنگيد. «(1)» بنابراين، اختلافات، معلول حكومت على عليه السلام نبود، بلكه معلول تربيت هاى نادرست پيشينيان بود كه پذيراى حكومت عدل الهى نبودند.


1- صحيح ابن حبان، ج 15، ص 285، حديث 6937؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 122؛ مسند احمد، ج 17، ص 360، حديث 11258.

ص: 95

پرسش 20

اگر معاويه انسان بدى بود، چرا حسن بن على عليهما السلام با اوصلح كرد؟

پاسخ

اين پرسش، همان پرسش هشتم و تكرار آن است و نيازى به پاسخ جداگانه ندارد، ولى در اين جا دو نكته را مى افزاييم:

1. معاوية بن أبى سفيان، نخستين فردى است كه سبّ و دشنام بهصحابه را رسميت داد و آشكارا خليفه وقت و امامِ برگزيده را لعن مى كرد. حتى وقتى شنيد، سعد بن ابى وقاص، على عليه السلام را لعن نمى كند، از او پرسيد: «مَا لَكَ لَا تَسُبّ عَلِيّاً؟»؛ «چرا على عليه السلام را دشنام نمى دهى؟» او در پاسخ گفت: على سه فضيلت دارد كه هيچ يك از مسلمانان آن را ندارند و من آرزو مى كنم يكى ازآن ها را داشتم كه براى مردم بهتر ازهمه ثروت ها بود.

آنگاه سه فضيلت را مى شمارد كه اجمال آن چنين است:

الف) در يكى از غزوات، پيامبرصلى الله عليه و آله على را همراه خود نبرد و او را جانشين خود در مدينه ساخت. على عليه السلام به پيامبرصلى الله عليه و آله گفت: مرا نزد زنان و كودكان جا گذاشتى؟! پيامبر فرمود: آيا راضى نيستى كه براى من مانند هارون براى موسى باشى، جز اين كه پس از من پيامبرى نيست؟

ب) در روز نبرد خيبر فرمود: پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول را دوست دارد و نيز خدا و رسولش او را دوست مى دارند.

ص: 96

گردن ها كشيده شد و هر فردى آرزو مى كرد كه همان فرد باشد، كه پيامبر او را ستود و ناگهان فرمود: بگوييد على بيايد. على عليه السلام آمد، در حالى كه از درد چشم مى ناليد. پيامبر با آب دهان، چشم او را متبرّك ساخت و بهبود بخشيد و پرچم را به او داد و او آن قلعه را فتح كرد.

ج) وقتى آيه مباهله نازل گرديد و قرار شد كه طرفين زنان و كودكان و افراد بسيار نزديك خود را براى مباهله فرا بخوانند، پيامبرصلى الله عليه و آله على و دخت گرامى اش فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فرا خواند و گفت: «اللّهمّ هَؤلَاءِ أَهْلِي ...». «(1)»

اكنون مى پرسيم: كسى كه چنين فرد برجسته اى را دشنام مى دهد و واعظان دربارى را وا مى دارد كه به وى دشنام دهند، فردى مسلمان است؟

خوب است در اين باره، از زبان نويسنده تفسير «المنار» بشنويد كه مى نويسد:

«در شهر استانبول مجلسى برپا شد و يكى از بزرگان كشور آلمان، در حالى كه يكى از شرفاى مكه نيز آنجا بود، چنين گفت: بر ما مردم اروپا لازم است مجسمه طلايى معاوية بن ابى سفيان را در بزرگترين ميدان هاى برلين نصب كنيم!

حاضران گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر آن كه او نظام حكومت اسلامى را كه بر اساس دموكراسى بود، به نظام سلطنتى موروثى برگرداند و اگر چنين نبود، اسلام جهان را مى گرفت و مردم آلمان و تمام ملل اروپايى پيروان دين اسلام مى شدند.» «(2)»


1- صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل على، حديث 2404
2- المنار، ج 11، ص 260

ص: 97

استاد بخارى؛ يعنى اسحاق بن راهويه مى گويد: يك حديثصحيح درباره معاويه نمى شناسد. بخارى با ظرافتى خاص از معاويه سخن به ميان آورده و به جاى «باب فضايل معاويه»، «باب ذكر معاويه» گفته است.

به تعبير احمد بن حنبل «دشمنان على چون هيچ عيبى در او نديدند به سمت فضيلت سازى براى دشمن وى؛ يعنى معاويه رفتند و الّا هيچ فضيلتى در او نيست.» «(1)»


1- فتح البارى، كتاب فضائل الصحابة، باب ذكر معاويه.

ص: 98

پرسش 21

آيا پيامبرصلى الله عليه و آله بر تربت كربلا سجده كرده است؟

پاسخ

بارزترين مظاهر بندگى، سجده بر خاك پاك است، شيوه اى كه پيامبر آن را به مسلمانان آموزش داد و فرمود: «جُعِلَتْ لِيَ الْأَرْضُ مَسْجِداً وَ طَهُوراً». «(1)»

بنابراين، خاك از نظر اين حديث دو ويژگى دارد:

1. بايد پيشانى را بر آن نهاد 2. درصورت نبودن آب، تيمم بر خاك جايگزين وضو و غسل است.

متأسفانه اين دستور پيامبر سال ها است كه از مساجد اهل سنت برچيده شده است. در حالى كه در گذشته به خاطر نبودن امكانات مالى، بر حصير يا بر زمين سجده مى كردند، ولى امكانات مالى سبب شد كه همه مساجد مفروش گرديد و اين سنت رسول خداصلى الله عليه و آله از ميان رفت.

شيعه معتقد است بايد به هنگام نماز، بر زمين يا چيزى كه از زمين مى رويد، سجده كرد و در اين مورد، دلايلى دارند كه مى توانيد مشروح آن را در كتاب «الانصاف فى مسائل دام فيها الخلاف» بخوانيد. «(2)» ولى در عين حال، از نظر روايات، سجده بر تربت كربلا فضيلت


1- صحيح بخارى، ج 1، ص 91، كتاب تيمم، حديث 2
2- الانصاف، ج 1، صص 234- 267

ص: 99

بيشترى دارد و اين نه به خاطر آن است كه براى حسين سجده مى كنيم، بلكه سجده براى خداست و تربت (خاك حسينى) به اصطلاح فقهى «مسجود عليه» (محل سجدگاه) است و اين كارى مستحبى است نه واجب، و نكته آن اين است كه اين خاك، با خون بزرگترين سرداران اسلام، كه پايه هاى حكومت امويان را متزلزل ساخت، عجين گشته است.

سجده بر اين تربت، يادآور جانبازى ها و فداكارى هاى آن حضرت و 72 تن از شهيدان راه خداست كه مرگ سرخ را بر زندگى مذلّت بار ترجيح دادند و امّا اين كه پيامبرصلى الله عليه و آله بر تربت حسين سجده نكرد- اگرصحيح باشد- براى اين است كه هنوز در آن زمان ملاك سجده وجود نداشت؛ زيرا هنوز اين خاك به خون حسين عليه السلام آغشته و متبرّك نشده بود.

بايد در نظر داشت كه شيوه و سيره بزرگان همواره اين بوده كه بر خاك مكان هاى متبرك سجده كنند.

مسروق بن اجدع (متوفاى 62 هجرى) كه از تابعان است، هنگام سفر خشتى از مدينه همراه مى برد و بر آن سجده مى كرد. «(1)» گذشته از اين ها، سجده بر تربت پاك، در خانه ها، مسافرخانه ها و مكان هاى ديگر، چندان آسان نيست و لذا شيعيان تربت پاكى، از پاك ترين خاك هاى جهان را بهصورت جامد درآورده و همراه خود مى برند تا عمل به حكم الهى در همه جا آسان شود.

اكنون اگر قرار باشد، در اين مورد جوابى نقضى بگوييم، از شما مى پرسيم: آيا پيامبرصلى الله عليه و آله بر اين فرش هاى گران قيمت، كه در مساجد


1- مصنف ابن ابى شيبه، ج 2، ص 172

ص: 100

انداخته ايد و بر آن ها سجده مى كنيد، سجده كرده است؟ البته نا گفته نماند كه او بر سنگ ريزه هاى مسجد و گاه بر حصير سجده مى كرد.

شگفت اينجاست كه پيامبرصلى الله عليه و آله اصرار مى ورزيد انسان بر خاك سجده كند و حتى كسانى كه بر غير خاك سجده مى كردند، مانع را از زير پيشانى آنان مى كشيد و مى فرمود: «پيشانى خود را به زمين بچسبان». «(1)» و روايت با اين مضمون، بسيار است، بيش از آن كه بتوان در اينجا نقل كرد.

امروزه اصرار بر اين است كه بر فرش هاى گران قيمت سجده شود.

بايد گفت اكنون زمانى است كه سنت ها بدعت و بدعت ها سنت شده است!

در پايان شايسته يادآورى است كه امّ سلمه مى گويد: پيامبرخداصلى الله عليه و آله در حالى كه اشك مى ريخت فرمود:

«أتاني جبرئيل بالتربة التي يقتل عليها الحسين، فهي التي أقلّب في كفي». «(2)»

«اين تربتى را كه در دست من است، جبرئيل آورد و گفت: حسين در آن نقطه كشته مى شود.»


1- العزيز شرح الوجيز معروف به شرح كبير، ج 1، ص 252
2- طبقات ابن سعد، ج 8، حديث 79، ترجمه امام حسينعليه السَّلام، طبرانى معجم كبير، ج 3، صص 114- 115، حديث 2817

ص: 101

پرسش 22

شيعه مى گويد:صحابه پيامبرصلى الله عليه و آله بعد از رحلت او مرتد شدند؟

پاسخ

معلوم مى شود گردآورنده پرسش ها هيچ آگاهى از مكتب خود نداشته، گويا نظر او تنها اين بوده است كه مطالب را جمع كند، غافل از آن كه اهل سنت طبق رواياتصحيحين، برخى ازصحابه را پس از رحلت پيامبرخداصلى الله عليه و آله مرتد مى دانند.

بخارى درصحيح خود نقل مى كند:

«پيامبرصلى الله عليه و آله فرمود: من پيشگام شما به سوى حوض كوثرم. هركس بدانجا بيايد، از آن مى نوشد و هركس بنوشد هيچگاه تشنه نمى شود. آنگاه گروهى به نزد من آيند كه آن ها را مى شناسم و آن ها نيز مرا مى شناسند، سپس آنان را از من جدا مى كنند. من مى گويم:

اينان از من هستند. مى گويند: نمى دانى بعد از رحلت تو چه كارها انجام دادند؟! آنگاه مى گويم: كسانى را كه دين مرا دگرگون ساختند، از من دور كنيد!» «(1)»

بخارى و مسلم هر دو نقل كرده اند:

«روز قيامت، گروهى از اصحابم بر من وارد مى شوند. آنان را از


1- صحيح بخارى، ج 9، كتاب الفتن، ص 46

ص: 102

حوض دور مى كنند. مى گويم: خدايا! آنان اصحاب من هستند. گفته مى شود:

تو نمى دانى بعد از تو چه بدعت ها در دين پديد آوردند! آن ها مرتد شدند و به حال پيش از اسلام بازگشتند.» «(1)»

در اين مورد، فزون از 10 حديثصحيح از پيامبرصلى الله عليه و آله نقل شده كه همه حاكى از ارتداد گروهى ازصحابه است. «(2)» آيا شيعهصحابه را تكفير مى كند يا مؤلفان اين كتاب ها؟

شيعه هرگزصحابه را تكفير نكرده؛ زيرا گروه عظيمى از آنان بر بيعت امام على عليه السلام باقى مانده و پيشگامان تشيع بودند و گروه زيادى از آنان براى ما شناخته نيستند و ما درباره آنان جز خير گمان نمى بريم.

گروهى نيز بيعتى را كه با امام داشتند، شكستند و اينان از نظر شيعه پيمان شكنان هستند كه در اسلام حكمشان روشن است.


1- جامع الأصول، نگارش ابن اثير، ج 11، كتاب حوض، ص 12؛ شماره 7972. و در پيش گفتار برخى از روايات نقل شد.
2- جامع الأصول، نگارش ابن اثير، ج 11، كتاب حوض، ص 12؛ شماره 7972. و در پيش گفتار برخى از روايات نقل شد.

ص: 103

پرسش 23

چرا امامت در اولاد حسين بن على ادامه يافت نه در فرزندان حسن بن على؟

پاسخ

حضرت ابراهيم عليه السلام داراى دو فرزند به نام هاى اسماعيل و اسحاق بود، چرا نبوت تا عصر رسول اللَّهصلى الله عليه و آله در نسل اسحاق استمرار يافت نه در نسل حضرت اسماعيل؟

حضرت يعقوب 12 فرزند داشت و رشته نبوّت در نسل يكى از آن ها استمرار يافت، حتى «بنيامين» كه برادر تنى حضرت يوسف بود، از اين منقبت محروم گشت. پاسخ اين ها را خدا در يك كلمه بيان كرده است: ... اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ .... «(1)»


1- انعام: 124

ص: 104

پرسش 24

چرا در مدتى كه پيامبرصلى الله عليه و آله بيمار بود، على عليه السلام حتى يك بار امام جماعت نشد؟ امامتصغرى دليلى بر امامت كبرى است؟

پاسخ

گرد آورنده پرسش ها، از نظر فكر و انديشه، كودكى بيش نيست. او مى گويد: اگر كسى به اذن پيامبر پيشنماز شد، اين دليل بر امامت كبرى و رهبرى جامعه به وسيله اوست.

در كجاى دنيا اگر كسى به سمت پايينى منصوب شد، دليل بر شايستگى او براى بالاترين سِمَت هاست؟ ابوبكر خواه امامت نماز را در دوران بيمارى پيامبرصلى الله عليه و آله برعهده گرفته باشد يا نه، يا اين كه به دستور پيامبر بوده يا نه، چنين عملى گواه بر هيچ منصبى از مناصب ولايت و خلافت نيست.

شگفت اينجاست كه در اينجا عدم امامت على عليه السلام را در نماز جماعت، دليل بر عدم خلافت و ولايت او مى گيرد، ولى بايد به خاطر بسپارد كه اگر چنين ولايتى دليل بر خلافت است، اميرمؤمنان بالاتر از اين را در غزوه تبوك برعهده گرفت؛ زيرا پيامبرصلى الله عليه و آله در مدينه چهار ماه تمام، وظايف پيامبرى را، كه يكى از آن ها امامت نماز بود، برعهده وى نهاد و به او گفت:

ص: 105

«أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى».

شگفتا! اشخاص متعددى در غياب پيامبرصلى الله عليه و آله امامت در نماز را به عهده گرفتند كه بيشترين مورد آن از «ابن امّ مكتوم» بوده است ولى هرگز احدى عمل او را دليل بر شايستگى او براى امامت ندانسته است.

در پايان، يادآور مى شويم كه هرگز دليلى بر عدم امامت جماعت حضرت على عليه السلام در دوران بيمارى پيامبر وجود ندارد.

ص: 106

پرسش 25

شما مى گوييد علت پنهان شدن امام دوازدهم در غار، ترس از ستمگران است. اين مسأله اكنون با برپايى دولت ايران حل شده است، چرا ظهور نمى كند؟

پاسخ

نخست از شما مى پرسيم كه در كدام كتاب و سخنرانىِ شيعه ديده ايد كه گفته باشند حضرت مهدى (عج) در غارى پنهان شده؟ آيا اين راه امانتدارى و برخورد به روش علمى است كه نسبت هاى ناروايى را به جمع عظيمى از امت اسلام بدهيد و بعد پاسخ بخواهيد؟!

اگر مرادتان سرداب منسوب به حضرت است، آنجا معبد و عبادتگاه حضرت بوده و از همانجا خداوند وى را از چشم ها پنهان داشت؛ چنان كه حضرت مسيح را در همان نقطه اى كه بود از ديده ها پنهان ساخت و هم اكنون زنده است.

و اين كه گفته ايد چرا ظهور نمى كند، در حالى كه نظامى مانند جمهورى اسلامى پشتيبان اوست، اين سخن حاكى از آن است كه گوينده از فلسفه غيبت آن حضرت آگاه نيست؛ فلسفه غيبت، تنها ترس از ترور نيست بلكه شرايطى دارد كه تا آن شرايط فراهم نشود، ظهور آن حضرت رخ نمى نمايد.

شرايط بهصورت اجمال عبارت اند از:

1. آمادگى روانى در ملت ها؛ مردم جهان بايد براى اجراى اصول

ص: 107

اخلاقى و دينى، تشنه و آماده گردند و تا زمانى كه در مردم جهان چنين تشنگى اى ايجاد نشود، عرضه هر نوع برنامه مادّى و معنوى مؤثر نخواهد بود.

امام باقر عليه السلام مى فرمايد: «روزى كه قائم آل محمد عليهم السلام قيام كند، خداوند دست خود را بر سر بندگان مى گذارد و در پرتو آن خِرَدها را كامل مى كند و شعور آنان به بالاترين حد خود مى رسد. «(1)» 2. تكامل علوم و فرهنگ هاى انسانى؛ براى برقرار ساختن يك حكومت جهانىِ الهى، بر اساس عدل و داد، نياز به پيشرفت علوم و دانش هاى مادى و فرهنگ اجتماعى است.

3. تكامل وسايل ارتباط جمعى؛ چنين حكومتى نياز به وسايل پيشرفته ارتباط جمعى دارد تا بتواند مقررات و احكام و رهنمودهاى خود را در مدت كوتاهى به سراسر جهان برساند.

4. پرورش نيروى انسانى؛ از همه اين ها مهم تر و بالاتر، رسيدن به چنين هدفى و پى ريزى چنين انقلابى، نيازمند نيروهاى پرتوان و كار آزموده است كه در واقع موتور محرك اين انقلاب را تشكيل مى دهد و فراهم آمدن چنين افراد پاكباخته و فداكار و ورزيده، به زمان نياز دارد.

مسأله مهدويت از مسائل مسلّم و روشن و مورد اتفاق همه مسلمانان است و احاديث آن، در حدّ تواتر است و در نظر سلفى ها نيز مهدويت يكى از عقايد اسلامى است، پس ما نيز مى پرسيم: چرا با وجود مسلمانان و دولت هاى اسلامى در قرون متمادى هنوز ظهور نكرده است؟

معلوم مى شود فرد يا افراد سؤال كننده، كودكانه مى انديشد و نه از نظريات بزرگان مكتب خود آگاهى دارد و نه كتابى را در اين زمينه خوانده است.


1- كافى، كتاب العقل، ج 1، ص 25، حديث 21

ص: 108

پرسش 26

وقتى پيامبر خداصلى الله عليه و آله از مكه مهاجرت كرد، ابوبكر را همراه خود برد و او را از خطر نجات داد و از سوى ديگر على را در معرض خطر قرار داد.

اكنون پرسش اين است كه كدام يك از آن دو سزاوارتر است كه خارى به پايش نخلد و در معرض مرگ قرار نگيرد؟ اگر بگوييد على مى دانست كه كشته نمى شود، پس او را در معرض خطر قرار نداد، در اينصورت خوابيدن در بستر پيامبر براى او فضيلت نيست؟!

پاسخ

حضرت رسولصلى الله عليه و آله به هنگام هجرت، ياران خود را دو گروه نكرد؛ گروهى را به همراه خود ببرد تا خارى به پايشان نخلد و گروه ديگر را رها كند، تا زير ضربات دشمن جان سپارند.

خوابيدن در جايگاه پيامبرصلى الله عليه و آله و جان نثارى در راه هدف، شأن مردان بزرگ است كه بقاى دين و دعوت الهى را بر همه چيز ترجيح مى دهند و در آن موقعيت جز على عليه السلام كسى اين بار امانت را به دوش نمى كشيد و لذا او را در جايگاه خود قرار داد تا دشمن تصوّر كند پيامبر خانه را ترك نكرده است و در شأن چنين جان نثارى اين آيه فرود آمد كه:

... وَمِنْ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ

ص: 109

بِالْعِبَادِ. «(1)» و «(2)»

«برخى از مردم كسانى هستند كه جان خود را با خدا معامله مى كنند و در پى خشنودى او هستند و خدا به بندگان خويش مهربان است.»

بنابراين، بسيار دور از انسانيت و عقل است كه چنين عمل عظيمى را، كه در تاريخ كم نظير است، نشانه بى ارزشى جان على عليه السلام در نظر پيامبرصلى الله عليه و آله تفسير كنيم.

و امّا اين كه على عليه السلام مى دانست كه كشته نمى شود، سخنى است بى پايه، آنچه كه در تاريخصحيح آمده، به شكل ديگرى است و آن اين كه، پس از سپرى شدن شب هجرت، على همراه «هند بن أبى هاله» فرزند خديجه و ربيب پيامبرصلى الله عليه و آله دو شب، آن هم در نيمه هاى شب، به حضور رسول اللَّه شرفياب شدند. در يكى از شب ها پيامبرصلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود: «إِنَّهُمْ لَنْ يَصِلُوا مِنَ الآْنِ إِلَيْكَ بِأَمْرٍ تَكْرَهُهُ»؛ «(3)»

يعنى اكنون ديگر نمى توانند به تو آسيبى برسانند. پيامبرصلى الله عليه و آله، اين اطمينان خاطر را در شب دوم يا سوم به على عليه السلام داد، نه در شب اول. «(4)» اتفاقاً، تاكتيك مبارزه، چنين اقتضا مى كند كه افراد ضعيف را در عقب نشينى ها و مهاجرت ها با خود ببرند و افراد قوى را درصفوف نخستين پيكار با دشمن برجاى گذارند تا بتوانند با مقاومت خود، سپر امنيتى را براى عقب نشينى كنندگان و مهاجران فراهم سازند و پيامبرصلى الله عليه و آله نيز چنين كرد.


1- . بقره: 207
2- اسد الغابة، ج 4، ص 25؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 133؛ مسند احمد، ج 1، ص 330
3- اين جمله را ابن هشام و طبرى و ابن اثير نقل كرده 3 اند.
4- فروغ ابديت، ج 1، صص 428- 429

ص: 110

پرسش 27

علت تقيّه، يا ترس از مرگ است يا شكنجه و امامان كه از اين دو ترسى ندارند، چرا تقيه مى كنند؟

پاسخ

تقيه به خاطر ترس از مرگ يا شكنجه نبود، بلكه اسبابى داشت كه به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

1. حكومت هاى اموى و عباسى، از هر نوع تشكّل شيعى و گرد آمدن شيعيان به دور يك امام وحشت داشتند و به هيچ قيمت آن را نمى پذيرفتند و لذا در دوران خلافت معاويه، تشكل هاى شيعى نابود شدند و شخصيت هايى مانند حجر بن عدى و ميثم تمار اعدام و يا به دار آويخته شدند. از اين جهت امام براى حفظ باقى مانده شيعيان، تقيه مى كردند كه مبادا آن ها را از ميان ببرند.

2. اگر امام تقيه نمى كرد، نمى توانست به ديگر وظايف خود بپردازد.

او به صورت آرام وبدون درگيرى و احياناً مماشات لفظى با گروه مخالف، حقايق را بيان مى كرد و از اين طريق، افراد آماده را آگاه مى ساخت.

روشن است كه اگر تقيه نمى كرد همين خدمت نيز از ميان مى رفت.

3. امر به معروف بهصورت آشكار و مخالفت با نظام حاكم، درصورتى لازم است كه مفيد فايده باشد. بديهى است در آن شرايط، جز به هم زدن نظم و ايجاد آشوب نتيجه اى نداشت.

ص: 111

اين افراد از تاريخ زندگانى شيعيان در عصر امامان كاملًا بى اطلاع هستند و لذا تصوّر مى كنند كه تقيه امام عليه السلام براى حفظ جان خود بوده است، در حالى كه براى حفظ جان شيعيان و پيروان انجام مى گرفت.

سلمة بن مُحرِز مى گويد: به امامصادق عليه السلام گفتم: مردى مرا وصىّ خود نموده و يك دختر بيش ندارد، تركه او را چگونه تقسيم كنم؟ امام عليه السلام فرمود: نيمى از آن را به دختر بده و نيم ديگر به بستگان پدرى. من به كوفه برگشتم و گفتگوى خود با امامصادق عليه السلام را براى زراره نقل كردم. او گفت: امام اين حكم را از روى تقيه بيان كرده است. حكم واقعى نزد امام اين است كه همه را به دختر بدهى.

سال ديگر براى حج به مدينه آمدم. جريان را به امامصادق عليه السلام عرض كردم. گفتم گويا در بيان حكم از من تقيه كردى. فرمود: نه، من از آن ترسيدم كه تو همه را به دختر بدهى و بستگان پدرى تو را به محكمه ببرند و نيمى از مال را از تو بخواهند.

آنگاه از من پرسيد: نيمه ديگر را چه كردى؟ گفتم: نداده ام. گفت:

كسى هم از اين جريان آگاه است؟ گفتم: نه، فرمود همه را به دختر بده. «(1)»


1- وسائل الشيعه، ج 17، باب 14 از ميراث ابوين، حديث 3، و باب 5، حديث 4

ص: 112

پرسش 28

نصب امام معصوم براى اين است كه ظلم و شر از جامعه برچيده شود، ليكن مى بينيم كه با نصب على بن ابى طالب براى خلافت و يا فرزندان او، ظلم برچيده نشد.

پاسخ

خداوند تمام پيامبران را براى چنين هدفى برانگيخته است، چنان كه مى فرمايد:

لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ .... «(1)»

«ما پيامبران را با دلايل همراه با كتاب برانگيختيم تا مردم، عدالت را بر پا دارند.»

اكنون پرسش اين است كه آيا اين هدف عملى شد و همه پيامبران الهى جور و ستم را از جهان برچيدند؟ شما درباره پيامبران چه پاسخى داريد، پاسخ ما درباره نصب امام معصوم نيز همان است.

هدف از نصب امام معصوم از جانب خدا، در مقابل مكتب ديگر، كه گزينش امام غير معصوم از طرف خدا را تجويز مى كند، اين است كه


1- . حديد: 25

ص: 113

امام علاوه بر گسترش عدالت، همه وظايف پيامبر را، جز پذيرش وحى، ادامه دهد؛ يعنى حكم حوادث نوظهور را بيان كند. شبهات معاندان را برطرف سازد و در حدّ امكان، احكام نورانى الهى را اجرا نمايد. در هر حال، نصب امام از جانب خداوند، حجت را بر تمام مردم تمام مى كند و جاى عذرى بر كسى باقى نمى گذارد.

امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام روزى كه بر اريكه حاكميت نشست به تمام اين وظايف و دستورات عمل كرد.

در پايان يادآور مى شويم كدام يك از اين دو طرح مى تواند امت را به كمال برساند؟

1. نصب امام معصوم از جانب پروردگار، به وسيله پيامبران، كه از خطا و گناه و زر اندوزى و قبيله گرايى منزّه و پاك باشد؟

2. گزينش يكى از افراد عادى براى چنين منصب مهم كه هيچ گونه تضمينى براى عدم لغزش او وجود ندارد.

ص: 114

پرسش 29

در فقه شيعه، زنان از زمين ارث نمى برند، پس چرا فاطمه عليها السلام مطالبه فدك را كرد كه زمين بود؟

پاسخ

اوّلًا: آنچه اتفاق علماى شيعه است اين است كه فقط از زمين خانه مسكونىِ شوهر ارث نمى برد، نه از خانه و املاك ديگر پدر و ساير بستگان. اين سؤال كننده تا چه حد در اشتباه است! او تصور مى كند در نظر شيعه زن مطلقاً از زمين ارث نمى برد، حتى از زمين هاى موروثى پدر و مادر!

ثانياً: فدك ارث نبود، بلكه نحله بود. پيامبر خداصلى الله عليه و آله فدك را كه به وسيلهصلح به دست آمده و به يك معنى انفال بود، به دختر خود بخشيد، آن هم به دستور خدا بود كه فرمود: وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ .... «(1)»


1- اسراء: 26

ص: 115

پرسش 30

ابوبكر با افراد مرتد جنگيد ولى در نظر شيعه، على بن ابى طالب براى اين كه مردم مرتد نشوند، قرآنى را كه پيامبرصلى الله عليه و آله بر او املا كرده بود، بيرون نياورد؟

پاسخ

دو ادعا در اينجا مطرح گرديده و براى هيچ يك مدركى ارائه نشده است.

اوّلًا: ابوبكر با مرتدها نجنگيد، بلكه جنگ او با كسانى بود كه از پرداخت زكات خوددارى كرده بودند و دليلشان اين بود كه: ما خليفه برگزيده گروهى از مهاجرين و انصار را به رسميت نمى شناسيم. البته اين جنگ ها در تاريخ به نام نبرد با مرتدان معروف شده و كوشش گرديده كه آيه 54 سوره مائده را ناظر به آن بدانند، در حالى كه به قول طبرى، شأن نزول آيه، ارتباطى به مسأله زمان ابوبكر ندارد. «(1)» بنابراين، در حقيقت جنگ او با گروهى بود كه به هر علتى، از پرداخت زكات خوددارى مى كردند و هرگز اصلى از اصول اسلام را منكر نشده بودند.

ثانياً: كدام شيعه و در كدام كتاب گفته است كه على عليه السلام قرآنى را كه پيامبر براى او املا كرد، به خاطر مرتد نشدنِ مردم بيرون نياورد؟ اتفاقاً


1- تفسير طبرى، ج 4، صص 285 و 286

ص: 116

على عليه السلام قرآنى را كه پس از پيامبرصلى الله عليه و آله، طبق ترتيب نزول جمع كرده بود، ارائه كرد، وقتى استقبال نكردند، او هم آن را نزد خود محفوظ نگه داشت. گرد آورنده اين پرسش ها اگر اهل دانش بود، هرگز اين سخن را نمى گفت.

قرآن على عليه السلام در كتاب تاريخ يعقوبى و مصابيح الأنوار به طور مفصل آمده است. هيچ تفاوتى با اين قرآن جز در تقديم و تأخير سوره ها ندارد. «(1)»


1- تاريخ يعقوبى، ج 2، صص 135- 136، چاپ بيروت، دار صادر؛ طبقات كبرى، ج 2، ص 338؛ الاستيعاب، بخش سوم، ص 976 وعبدالكريم اشعرى شهرستانى در كتاب« مصابيح الأنوار»، ج 1، ص 125 در مورد قرآن امام سخن گفته است.

ص: 117

پرسش 31

على عليه السلام مرد شجاعى بود، اگر با خلافت خلفا موافق نبود، چرا به غصب خلافت خود اعتراض نكرد و چرا با خلفا نجنگيد و با آنان بيعت كرد؟

پاسخ

اين پرسش به نوعى تكرار پرسش دوم و پنجم است كه در آنجا گفته شد على عليه السلام بيعت نكرد ولى به خاطر حفظ اسلام و ارشاد خلفا همكارى كرد و مورد مشورت آنان قرار گرفت و خود فرمود: من حفظ اسلام و نيز حفظ وحدت مسلمانان را بالاتر از آن مى دانم كه خلافت از دست من گرفته نشود.

در نامه اى به ابو موسى اشعرى نوشت: هيچ كس به اندازه من علاقمند به وجود الفت ميان مسلمانان نيست. «(1)» و امّا چرا انتقاد نكرد، گفتيم كه مكرر انتقاد كرد و با حديث غدير بر خلافت خود احتجاج نمود ولى او اهل دنيا نبود كه به خاطر مقام و منصب، هر چند به حق، همه پل ها را خراب و جامعه را گرفتار تفرقه كند يا اصل اسلام را متزلزل سازد.


1- نهج البلاغه، بخش نامه ها، شماره 78

ص: 118

پرسش 32

حديث كساء، چهارنفر ازخانواده پيامبرصلى الله عليه و آله را شامل مى شود و آن ها را از گناه منزّه مى داند، چه دليلى بر عصمت بقيه امامان وجود دارد؟

پاسخ

اوّلًا: اين «حديث كساء» نيست كه آن ها را از گناه و خطا منزّه مى شمارد بلكه «آيه تطهير» است و در اين كه اين آيه در حق اين چهار نفر نازل شده، جاى هيچ بحث نيست و روايات مربوط به آن، در حدّ تواتر است.

ثانياً: عصمتِ ديگر پيشوايان، به وسيله امام پيشين ثابت شده است.

هر امامى به امامت امام بعد از خود تصريح كرده و چون خود معصوم است و بر عصمت امام بعد از خود گواهى داده، سلسله عصمت حفظ مى شود. البته اين يكى از راه هاى ثبوت عصمت امامان است. در اين جا راه هاى ديگرى نيز هست كه تفصيل آن را موكول به وقت ديگر مى كنيم؛ مانند آن كه «وجوب اطاعت اولى الأمر» در آيه مباركه، بدون قيد و شرط، نشانه عصمت اين گروه است، حال اين گروه معصوم كيست، بايد گفت جز اين دوازده تن، مصداق ديگرى در خارج ندارد.

ص: 119

پرسش 33

در يك سو امامصادق عليه السلام مى گويد: «من از دو طريق نواده ابوبكر هستم» و در سوى ديگر، شيعيان رواياتى از او نقل مى كنند كه ابوبكر را مذمّت كرده است. چگونه مى توان اين دو را جمع كرد؟

پاسخ

جمله «وَلَدَنِي أَبُو بَكْرٍ مَرَّتَيْن» در كتاب كافى نيست كه برخى به آن كتاب نسبت مى دهند. مرحوم كلينى فقط يادآور مى شود كه مادر امامصادق عليه السلام «امّ فروه» دختر قاسم بن محمد است و مادر امّ فروه اسماء دختر عبد الرحمان بن ابى بكر. بدون اين كه عبارت ياد شده را بياورد.

ابن عنبه در كتاب «عمدة الطالب»، جمله مزبور را از امامصادق عليه السلام نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «وَلَدَنِي أَبُو بَكْرٍ مَرَّتَيْن» «(1)»

ولى هيچ سندى ارائه نمى كند.

با حديث مرسل و بدون سند چگونه مى توان بر مطلبى استدلال كرد؟ همچنين اربلى در كشف الغمه از كتاب عبدالعزيز الأخضر الجنابذى «(2)» كه از علماى اهل سنت است، نقل مى كند و مى گويد: «قَالَ


1- عمدة الطالب، ج 195، چاپ نجف اشرف.
2- عبدالعزيز بن محمد بن المبارك الأخضر، حنبلى جنابذى سپس ساكن بغداد شد. در سال 524 متولد و در سال 611 درگذشته است شذرات الذهب، ج 5، ص 46.

ص: 120

جَعْفَر عليه السلام: وَ لَقَدْ وَلَدَنِي أَبُو بَكْرٍ مَرَّتَيْن». «(1)»

بايد گفت:

اوّلًا: ناقل حديث فردى سنى است و گفتار او در مقام «احتجاج»، براى شيعه حجت نيست.

ثانياً: با فرضِ حجت بودن، روايت كاملًا بى سند و در اصطلاح، حديث مرسل است و حديث مرسل و فاقد سند، فاقد حجيت و غير قابل احتجاج است. آيا مى توان با يك حديث بى سند بر يك اصل عقيدتى استدلال كرد؟!

شما نبردهاى خونين و كشمكش هاى روشن را كه بعد از سقيفه رخ داد، ناديده مى گيريد و به يك حديث بى اصل و اساس استدلال مى كنيد و مى خواهيد بر اين گذشته تلخ سرپوش بگذاريد؟!


1- كشف الغمه، ص 374

ص: 121

پرسش 34

عمر مسجد الاقصى را آزاد كرد وصلاح الدين ايوبى بار ديگر آن را پس گرفت. شيعيان چه دستاوردها وفتوحاتى داشته اند؟

پاسخ

طراح پرسش از دو نفر ياد كرد؛ يكى از سلف به نام عمر بن خطاب و ديگرى از خلف به نامصلاح الدين ايوبى.

ما نيز از جهاد شيعه در عصر سلف و خلف ياد مى كنيم؛ در سلف و عصر پيامبر خداصلى الله عليه و آله بيشترين بار جهاد در بر دوش على عليه السلام بود و حديث «لَا سَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ» در باره او شنيده شد و در جنگ خندق، ارزش جهاد او با عبادت ثقلين برابر خوانده شد و در فتح خيبر، پيامبرصلى الله عليه و آله در باره او فرمود: «كَرَّارٌ غَيْرُ فَرَّارٍ»؛ «او پيوسته حمله مى كند و از ميدان نبرد نمى گريزد»، در حالى كه دو نفر پيش از او رفتند و از ميدان نبرد گريختند.

على عليه السلام علاوه بر جهاد با مشركان، با سه گروه ديگر نيز جنگيد:

«پيمان شكنان»، «ستمكاران» و «شورشگرانِ نافرمان» و نبرد او با اين سه گروه، در حديث پيامبر خداصلى الله عليه و آله آمده است.

اين از امامان و پيشوايان شيعه، امّا از خود شيعيان، كافى است يادآور شويم كه در نوع فتوحات، شيعيان على عليه السلام شركتى تام داشته اند؛ يمنى ها از قبيله هاى مختلف، چون حمدان و كنده و ... همگى شيعيان على عليه السلام بودند و همين سبب شد كه گروهى از آنان از يمن مهاجرت كرده،

ص: 122

ساكن عراق شدند تا در فتوحات اسلامى شركت داشته باشند.

فاتح شام و ديار بكر و آسياىصغير ابو ايّوب انصارى، ميهماندار وميزبان پيامبرصلى الله عليه و آله، شيعه خالص على عليه السلام بود و هم اكنون قبرش در اسلامبول مزار همگان است.

محمدبن ابى بكر كه از نظر روح و روان فرزند على عليه السلام بود، به دستور آن حضرت براى ادامه گسترش اسلام به مصر رفت و به شهادت رسيد و پس از وى مالك اشتر نخعى براى ادامه مأموريت به مصر اعزام شد كه متأسفانه در نيمه راه با دسيسه معاويه مسموم گرديد و هم اكنون قبرش مزار مردمان است.

در دوران خلفا، فاصله شيعه و سنى در حد امروز نبود، بلكه در فتوحات با داشتن گرايش هاى مختلف، همه شركت مى كردند.

اين از سلف، امّا درباره خلف، كافى است بدانيم كه مرابطه (مرزبانى) يكى از وظايف بزرگ مسلمانان بوده و بيشتر به وسيله دولت هاى شيعهصورت گرفته است.

حمدانيان در شام، فاطميان در شمال آفريقا و علويان در طبرستان و ديلمان و گيلان، مرزبانان اسلام بودند. دولت هاى شيعه در هند در مبارزه با بت پرستى و تشكيل دولت اسلامى براى خود، سرگذشت مفصلى دارند و اكبرآباد در هند مركز دولت هاى شيعى بود.

كسانى كه علاقه مندند از جهاد نظامى شيعه در جهان آگاه شوند، به كتاب «جهاد الشيعه» نگارش خانم دكتر «سميرة مختار الليثى» چاپ دار الجيل مراجعه كنند.

نبردصفويان در جنوب ايران با پرتغالى ها و نبرد ايرانيان با روس و انگليس در شمال و جنوب ايران، ازصفحات زرين جهاد شيعه با كافران

ص: 123

است. وقتى پرتغالى ها، بندرعباس را اشغال كردند و نام آن را بندر گمبرون نهادند، شاه عباسصفوى با نيروى ايمان شيعيان آنجا را پس گرفت و نام آن را بندرعباس نهاد. جهاد نادرشاه با هنديان بت پرست، يكى از بزرگ ترينصفحات تاريخ جهاد اسلامى با بت پرستان است.

در قرن چهاردهم، آنگاه كه انگلستان عراق را اشغال كرد، مرجعيت شيعه به پيشوايى آيت اللَّه محمد تقى شيرازى توانست با بر پا كردن «ثورة العشرين» در سال 1920 ميلادى اين سرزمين اسلامى را از وجود زالوصفتان انگليسى پاك گرداند و به اين كشور استقلال ببخشد.

در اين چند سال اخير، بزرگ ترين ضربه را شيعيان لبنان بر پيكر اسرائيل وارد ساخته اند و مقاومت اسلامى لبنان در چند مرحله اسرائيل را كه تا پايتخت لبنان پيشروى كرده بود، به گونه اى خفت بار عقب راند و زهر چشمى به آنان نشان داد كه تاكنون از مجموع دولت هاى عربى دريافت نكرده بودند.

در اين جا جهاد نظامى شيعه را بهصورت بسيار موجز و فشرده آورديم، ولى حقيقت اين است كه گردآورنده اين پرسش ها تصور كرده است كه جهاد، تنها جهاد نظامى است و از عظمت جهاد علمى و فرهنگى غفلت كرده است.

اگر جهاد قلمى و فرهنگى نبود، هرگز سربازان فداكار و از خود گذشته در ميدان نبرد، از جان گذشتگى نشان نمى دادند.

ائمه اهل بيت عليهم السلام از پيامبر خداصلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه فرمود:

«ثلاثة تخرق الحجب، و تنتهي إلى ما بين يدي اللَّه؛صرير أقلام العلماء، و وطى ء أقدام المجاهدين، وصوت مغازل

ص: 124

المحصنات». «(1)»

«سه چيز است كه پرده ها را مى شكافد و به درگاه الهى مى رسد: 1.

صداى قلم دانشمندان 2.صداى پاى جهادگران 3.صداى ريسندگى زنان پرهيزكار.»

همچنين فرمود:

«أَفْضَلَ الْجِهَادِ كَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر».

«بالاترين جهاد، گفتن سخن حق نزديك فرمانرواى ستمگر است.»

و پيشوايان معصوم شيعه، كه به شمشير ظالمان و يا سمّ ستمگران جام شهادت نوشيدند، به خاطر سخنان حقى بود كه نزد ظالمان مى گفتند.

در حالى كه گروه هاى ديگر با خلفاى اموى و عباسى سازش داشتند و با آن ها كنار مى آمدند، به جز افراد نادر كه نمى توان روى آن ها حساب كرد.

انسان تصور مى كند كه ميدان جهاد، بستر نظاميان است، ولى تاريخ خلاف آن را گواهى مى دهد.

علما و دانشمندان شيعه، به خاطر جهاد فرهنگى و نشر اسلام ناب محمدى، به وسيله ستمگران جام شهادت نوشيدند و يا با شمشير كشته شدند و يا بر سر دار رفتند و احياناً بدن هايشان سوزانده شد. «(2)» در هر حال، شيعه مفتخر است كه با جهاد قلمى و فرهنگى خود، تفكّر اسلام ناب محمدى را كه در تعاليم اهل بيت- همتاى قرآن- متجلى است، به جهانيان معرفى كرده است.


1- الشهاب فى الحكم والآداب، ص 22؛ الأمثل في تفسير كتاب اللَّه المنزل، ج 18، ص 523
2- شهداء الفضيله، تأليف علّامه امينى.

ص: 125

پرسش 35

عمر بن خطاب وقتى براى تحويل گرفتن كليدهاى بيت المقدس رفت، على را به عنوان جانشين خود در مدينه گذاشت، اين رخداد را چگونه تفسير مى كنيد؟ «(1)» پاسخ

راوى اين مطلب كه از كتاب ياد شده آورده، «سيف بن عمر» از كذّابان و جعّالان تاريخ است و همه نويسندگان رجال، او را تضعيف كرده اند. چگونه با چنين سند باطلى بر مدّعاى خود استدلال مى كند؟! «(2)»


1- . البداية والنهايه، ج 7، ص 57
2- تهذيب التهذيب، نگارش ابن حجر عسقلانى، ج 4، شماره 506

ص: 126

پرسش 36

شيعه مى گويد: حضرت مهدى عليه السلام پس از ظهور، طبق حكم آل داود قضاوت مى كند. در اينصورت شريعت حضرت محمدصلى الله عليه و آله كه نسخ كننده همه شريعت هاست، چه مى شود؟

پاسخ

شيوه قضاوت حضرت داود اين بود كه با ذكاوت و هوش سرشار خدادادى، حقيقت نزاع را كشف و طبق علم خود عمل مى كرد و نيازى به شاهد و بيّنه نداشت.

از برخى روايات استفاده مى شود كه حضرت مهدى عليه السلام نيز در مقام داورى، از همين راه وارد مى شود؛ چنان كه آمده است:

«إِذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍصلى الله عليه و آله حَكَمَ بِحُكْمِ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَانَ لَا يَسْأَلُ النَّاسُ بَيِّنَةً». «(1)»

اكنون پرسش اين است: آيا عمل قاضى به علم خود، مغاير با شريعت اسلام است يا يكى از طرق قضاوت در اسلام همين است؟

كسانى كه معتقدند قاضى پاكدامن مى تواند در مقام داورى، به علم خود عمل كند، منكر اين نيستند كه يكى از ابزارهاى قضاوت، بيّنه است، كه عبارت است از دو شاهد عادل. نويسنده تصور كرده است عمل به


1- بحارالأنوار، ج 52، ص 320، حديث شماره 24

ص: 127

علم، به معناى طرد ديگر ابزارهاى قضاوت است، در حالى كه اين شيوه، توسعه ابزار قضاوت است.

از حسن اتفاق، گروهى از فقهاى اهل سنّت معتقدند قاضى در مواردى مى تواند به علم خود عمل كند. ربيع مى گويد: مذهب شافعى بر اين عقيده است كه قاضى به علم خود عمل مى كند و اگر در اين فتوا توقف كرد، به خاطر فساد دستگاه قضاوت است.

ابو يوسف شاگرد ابوحنيفه و مُزَنى پيرو مكتب شافعى برهمين نظريه فتوا داده اند. حتى مى گويند: شافعى در كتاب «امّ» و در «رساله» خود، در حجّيت اصول، بر اين مسأله تصريح كرده است.

ابوحنيفه و محمدبن حسن شيبانى مى گويند: اگر پيش از انتصاب به قضاوت، از جريان آگاه گردد و موضوع نزاع مربوط به قلمرو قضاوت باشد، مى تواند به علم خود عمل كند. «(1)» هيچ كس تصور نكرده است كه اگر كسى گفت قاضى مى تواند به علم خود عمل كند، اين به معناى ترك شريعت اسلام و عمل به شريعت منسوخ است.

مشكل ما باگردآورنده پرسش ها اين است كه ايشان فاقد آگاهى هاى علمى و فقهى است و گرنه با او به گونه اى ديگر سخن مى گفتيم.


1- خلاف، شيخ طوسى، كتاب قضا، مسأله 41، و در اين مسأله به مغنى ابن قدامه، ج 10، صص 140 و 141 مراجعه شود.

ص: 128

پرسش 37

چرا وقتى حضرت مهدى ظهور مى كند، با يهوديان و مسيحيان از درصلح و آشتى درمى آيد و عرب ها و قريش را به قتل مى رساند؟

پاسخ

اين مطلب تهمتى بيش نيست. حضرت مهدى عليه السلام نه با تمام يهوديان از درصلح وارد مى شود و نه همه اعراب و قريش را مى كشد. آن حضرت حكومتى جهانى تشكيل مى دهد كه بر پايه عدل و قسط استوار است و اسلام واقعى كه جد بزرگوارش آورده و با مرور زمان وصله ها به آن چسبيده و اختلاف ها چهره آن را پوشانده، به وسيله او حياتى دوباره مى يابد.

در اين هنگام گروهى از پاك سرشتان يهود ونصارى به وى مى گروند و گروهى از عرب ها و به ظاهر مسلمانان، با او به مخالفت بر مى خيزند. آنگاه با گروه نخست از درصلح در مى آيد و با گروه دوم جهاد مى كند.

ظهور او همانند ظهور پيامبر خداصلى الله عليه و آله است كه برخى بستگانش با او مخالفت كردند و برخى از يهود و نصارى به وى گرويدند.

مسأله، مسأله اى كلى نيست، نه در طرف اهل كتاب و نه در طرف عرب و قريش. اگر كسى مجموع روايات وارد شده را مطالعه كند، قضاوت خواهد كرد كه جريان، يك جريان طبيعى است؛ چه بسا خواصى

ص: 129

كه منافعشان به خطر مى افتد، با او از در مخالفت وارد مى شوند و دور افتادگان كه به هر دليلى توفيق الهى شامل حال آنان مى شود، به او مى گروند.

ابوسفيان و ابوجهل و ابولهب و حكم بن عاص از بستگان پيامبر با او جنگيدند ولىصهيب رومى و بلال حبشى و سلمان فارسى از مخلصان آن حضرت شدند.

ص: 130

پرسش 38

گفته مى شود كه شيعيه معتقد است: ائمه در پهلوى مادرانشان هستند و از ران راست متولد مى شوند!؟ «(1)» پاسخ

نخستين دروغ در اين پرسش آن است كه مى گويد: «شيعه معتقد است ...» در حالى كه اين جزو اعتقادات شيعه نيست. تنها در كتابى چنين خبرى وارد شده و در كتاب اثبات الوصيه مسعودى، درصفحه اى كه او نشانى داده، جز اين جمله چيزى نيست: «وكانت ولادته علىصفة ولادة آبائه ونشأ منشأهم»؛ «ولادت امام رضا عليه السلام به سان ولادت نياكانش بود و رشد و پرورش او نيز مانند آن ها بود.» و مقصود از اين جمله آن است كه او در محيطى پاك، روحانى و نورانى پرورش يافت؛ چنانكه پدران بزرگوار او نيز در چنين محيطى رشد يافتند.

فرض كنيم چنين جمله اى در آن كتاب هست، ولى هرچه كه در كتاب ها آمده، عقيده شيعه نيست، عقيده شيعه بر كتاب خدا و سنت قطعى پيامبر و روايات متواتر از ائمه استوار است نه يك روايت ناشناخته.

گرد آورنده اين پرسش ها ما را با مبانى خود مقايسه مى كند.

پايه گذاران مذاهب او كسانى هستند كه خبر واحد را در عقايد حجت مى دانند، در حالى كه شيعه به شدت آن را نفى مى كند.


1- اثبات الوصيه مسعودى، ص 196

ص: 131

پرسش 39

از امامصادق نقل مى كنند: هركس نام مهدى را ببرد كافر است و از امام عسكرى نقل مى كنندكه او به مادر حضرت مهدى گفت: به همين زودى فرزندى مى يابى و نام او را «م- ح- م- د» مى گذارى؟!

پاسخ

بنا به روايت دوم، حضرت عسكرى عليه السلام مادر آن حضرت را از نام فرزندش آگاه ساخته بود، ولى اين، يك جريان خصوصى بود. البته در از زمان امامصادق به بعد، از بردن نام آن حضرت جلوگيرى مى شد. امام عسكرى عليه السلام فرمود: اگر نام او را ببريد، رازش را آشكار ساخته ايد و اگر راز او را آشكار كنيد، او را نشان داده ايد و اگر ديگران از جاى او آگاه شوند، بر او دست مى يابند. «(1)» بنابراين، اگر امامصادق عليه السلام مى فرمايد: «كسى جز كافران نام او را نمى برند»، مقصود از اين حديث آن است كه هركس نام او را در اين شرايط حساس، كه خلافت عباسى به دنبال او هستند، ببرد مى خواهد از اين طريق به اوصدمه اى برساند.

بنابراين، دو روايت ياد شده منافاتى با هم ندارند. اصولًا آگاهى پدر و مادر از نام، با نهى ديگران از بردن نام، هيچ تعارضى ندارد.


1- اصول كافى، ج 1، ص 333

ص: 132

پرسش 40

كلينى روايتى نقل مى كند كه سياه پوشيدن مكروه است، مگر در سه چيز: چكمه، عمامه و عبا.

و پس از دوصفحه و نيم مى پرسد: چرا شيعه سياه مى پوشد؟ و لباس سياه را لباس سيدها قرار داده اند؟

پاسخ

شگفتا! كه اين كتاب مى خواهد عقايد شيعه را بيان كند، اما سراغ اعمال و رفتارها آمده و به مكروهات رسيده است. فرض كنيد كه سياه پوشيدن مكروه باشد، مگر ارتكاب مكروه حرام است؟ چه بسا به دلايلى ارتكاب مكروه راجح باشد.

درباره مكروه بودن پوشش لباس سياه، مى گوييم: رواياتى كه از پوشيدن لباس سياه نهى كرده، (هر چند آن را تحريم نمى كند، بلكه مكروه مى شمارد)، مقصودش كسى است كه در ميان رنگ هاى مختلف، رنگ سياه را اختيار مى كند و پيوسته لباس سياه مى پوشد.

امّا اگر بهصورت موقت و چند روزى آن را به عنوان لباس عزا بر تن كند؛ به گونه اى كه وقتى دوران عزا سپرى شد، او نيز لباس عزا را از تن درآورد و لباس ديگر بپوشد، هرگز حديث ياد شده ناظر به چنين مواردى نيست.

و اصلًا مگر تنها شيعه است كه براى عزا، لباس سياه به تن مى كند؟ به قول نويسنده دائرة المعارف بستانى «در ميان ملّت هاى متمدن، در ميان

ص: 133

طبقات مختلف لباس عزا يكسان است و آنان رنگ سياه را براى عزا مناسب تر از رنگ هاى ديگر مى دانند.»

از شاهنامه فردوسى استفاده مى شود كه در اعصار ديرين نيز لباس سياه نشانه عزادارى بوده است. او مى گويد:

در كاخ ها را سيه كرد پاك ز كاخ و ز ايوان بر آورد خاك

بپوشيد پس جامه نيلگون همان نيلگون غرق كرده به خون

شواهد تاريخى بر اين كه لباس سياه شعارى جهانى بوده و به هنگام عزا بر تن مى كردند، فراوان است و اگر شيعه هم در ايام عزا پيراهن مشكى بر تن مى كند، تبعيت از يك عرف جهانى است كه اسلام از آن نهى نكرده است.

خلاصه اين كه: شيعه سياه پوش نيست؛ يعنى هرگز 000 000 300 شيعه در جهان، همگى و هميشه سياه نمى پوشند و مرتكب اين مكروه نمى شوند.

معلوم است كه در مواقع شهادت اهل بيت عليهم السلام، به طور موقت سياه پوشيدن، رمز حزن و عزادارى است و اميرمؤمنان، على عليه السلام فرمود: شيعيان ما كسانى هستند كه در شادى و حزن ما شركت دارند. «(1)» و هم اكنون در جهان پوشيدن سياه در ايام مصيبت، رمز عزادارى است و اين ربطى به شريعت و دين ندارد و يك عادت و از آداب و رسوم ملّى و قومى است.

جاى تأسف است كه گردآورنده اين پرسش ها، نتوانسته است تفاوت ميان عادات و رسوم ملى و مسائل دينى را متوجه شود!

در پاسخ پرسش دوم، گفتنى است برخى از سادات، عمامه مشكى مى پوشند و در روايات عمامه مشكى استثنا شده است.


1- بحارالأنوار، ج 4، ص 287

ص: 134

پرسش 41

شيعه به گروه هاى اماميه، اسماعيليه، نصيريه، زيديه و دروز تقسيم مى شود. كسى كه مى خواهد آيين شيعه را اختيار كند، بايد كدام يك از موارد پيش گفته را برگزيند؟

پاسخ

فرض كنيد كسى مى خواهد با خواندن پرسش هاى شما، هدايت! شود و مذهب سنى را اختيار كند؛ از ميان ده ها گروه و فرقه، كدام را اختيار كند؟ اهل حديث را يا سلفى، اشاعره، معتزله، ماتريديه، ظاهريه و ... را؟

و در مذاهب فقهى كدامين را برگزيند؛ حنفى را يا شافعى، مالكى و بالأخره حنبلى را؟ شما هر چه پاسخ داديد، پاسخ ما هم همان است.

ولى براى اين كه او را با حقيقت آشنا كنيم، مى گوييم: هركس كه مى خواهد شيعه شود، بايد با مطالعه كتاب هاى فرقه هاى شيعى، حق را پيدا كند. بالأخره اين فرقه ها مشتركاتى دارند و متميزاتى. در مشتركات، سخنى نيست، درباره مسائل اختلافى آن ها بايد تحقيق كند و پيروى نسنجيده در عقايد جايز نيست.

ص: 135

پرسش 42

آيا غير از قرآن كريم، كتاب هاى ديگرى بر پيامبر نازل شد؟ آيا تنها على عليه السلام از آن آگاه بود؟ آيا كتاب هاى الجامعه،صحيفه ناموس،صحيفه عبيطه،صحيفه ذؤابة السيف،صحيفه على، جفر، مصحف فاطمه، تورات و انجيل و زبور را ائمه حفظ كرده اند؟

پاسخ

مسلمانان پس از درگذشت پيامبر خداصلى الله عليه و آله دو مرجع در اختيار داشتند: الف) قرآن مجيد ب) سخنان پيامبر گرامى به نام سنّت. اين دو ركن اساسى است كه اسلام را به پا داشته است و احاديث امامان معصوم نيز منعكس كننده سنّت پيامبرصلى الله عليه و آله است؛ زيرا آنچه كه مى گويند، به نقل از او ست.

حضرت رسولصلى الله عليه و آله براى حفظ سنت، گاهى امر به نوشتن آن مى كرد.

از باب نمونه:

1. پيامبر گرامى در فتح مكه خطبه اى ايراد كرد و پس از آن، مردى از يمن حضور آن حضرت رسيد و درخواست كرد كه اين خطبه را براى او بنويسد. پيامبرصلى الله عليه و آله به يارانش فرمود: اين خطبه را براى او بنويسيد. «(1)» 2. در دوران پايانى عمر خود فرمود: قلم و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، ليكن متأسفانه عمر مانع از


1- . صحيح بخارى، باب كتاب العلم، حديث 112

ص: 136

نگارش آن شد و گفت: بيمارى بر پيامبر چيره شده و كتاب خدا براى ما كافى است. «(1)» 3. مردى از انصار، در محضر پيامبر خداصلى الله عليه و آله مى نشست و سخنان او را گوش مى داد ولى در خاطرش نمى ماند. در محضر پيامبر از ضعف حافظه اش شكايت كرد. حضرت فرمود: «اسْتَعِنْ بِيَمِينِكَ»؛ «از نوشتن كمك بگير.» «(2)»

عمرو بن شعيب، از جدّ خود نقل مى كند كه به پيامبر گرامى گفت:

آنچه را كه از تو مى شنوم بنويسم؟ فرمود: بنويس. «(3)» جايى كه قرآن دستور مى دهد اگر كسى به كسى وامى داد بنويسد. «(4)» آيا احاديث رسول خدا كه لنگه و همتاى قرآن است، چنين جايگاهى ندارد؟

به خاطر اهميتى كه سنّت پيامبر دارد، على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندان آن حضرت به ضبط احاديث پيامبرصلى الله عليه و آله در دوران حيات و پس از رحلتش همت گماردند.

اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمايد:

«كُنْتُ إِذَا سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِصلى الله عليه و آله أَعْطَانِي وَ إِذَا سَكَتُّ ابْتَدَأَنِي».

«هرگاه از پيامبرصلى الله عليه و آله مى پرسيدم پاسخ مى گفت و هرگاه خاموش


1- بخارى، باب كتاب العلم، حديث 114
2- سنن ترمذى، ج 5، ص 39
3- سنن دارمى، ج 5، ص 125
4- بقره: 282

ص: 137

مى شدم، او سخن آغاز مى كرد.» «(1)»

بنابراين، كتاب هاى مربوط به اميرمؤمنان عليه السلام، همگى احاديث پيامبرصلى الله عليه و آله است كه از زبان او شنيده و ضبط كرده است و اين كتاب ها به نام هاى مختلف در ميان فرزندان او محفوظ بوده و حتى حضرت باقر و حضرتصادق عليهما السلام گاهى از روى آن كتاب ها حكم شرعى را بيان مى كردند. «(2)» امير مؤمنان نه تنها به ضبط احاديث پيامبرصلى الله عليه و آله اهتمام مى ورزيد، بلكه نخستين كسى بود كه اقدام به نوشتن قرآن كرد و همه آن را به تدريج- در مدت بيست و سه سال نزول آيات- نوشت و خود فرمود: به خدا سوگند آيه اى در قرآن نيست، مگر آن كه مى دانم براى چه، دركجا و در حق چه كسى نازل شده است. خدايم به من دلى دانا و زبانى گويا عطا كرده است. «(3)» بنابراين، كتاب هايى كه نام برده، اكثر آن ها احاديث رسول خداست درباره مصحف فاطمه نيز در گذشته سخن گفتيم.

برخى از آن كتاب ها، كه او نام مى برد، بخارى آن ها را در باب كتابة العلم آورده است. «(4)» شگفت اينجاست كه اين نقطه قوت (گردآورى سنت پيامبر) كه در


1- طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 283، چاپ بيروت؛ سنن ترمذى، ج 5، ص 637، حديث 3722 و ص 40، شماره 3729؛ تاريخ الخلفاى سيوطى، ص 170
2- وسائل الشيعه، ج 4، چاپ آل البيت.
3- طبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 338، چاپ بيروت؛ كنز العمال، ج 15، ص 135
4- صحيح بخارى، باب كتابة العلم، حديث 1

ص: 138

تاريخ اهل بيت عليهم السلام وجود دارد، در ديد اين گردآورنده پرسش ها، نقطه ضعف تلقى شده است. كتاب هاى ياد شده، هر چند ممكن است برخى دو نام داشته باشد، نشانه اهميت دادن اهل بيت عليهم السلام به فرهنگ اسلامى و علوم نبوى است.

البته چنين فردى حق دارد به اين عمل فرهنگىِ بزرگ، از ديده منفى بنگرد؛ زيرا خلفا، پس از درگذشت پيامبر خداصلى الله عليه و آله هر نوع كتابت حديث را ممنوع كردند.

عايشه مى گويد: شبى ديدم پدرم خوابش نمى برد، علت را از وى پرسيدم. وقتىصبح شد، گفت: دخترم! احاديثى كه نزد تو است بياور، مجموعاً 500 حديث از پيامبر جمع كرده بود، همه را آتش زد و سوزاند. «(1)» وقتى عمربن خطاب به قدرت رسيد، بخشنامه اى را به تمام نقاط فرستاد و در آن اينگونه نوشت:

«مَنْ كَتَبَ عَنِّي شَيْئاً غَيْرَ الْقُرْآن فَلْيُمْحِهِ». «(2)»

«هركس از من چيزى غير از قرآن نوشت، آن را محو كند و از ميان ببرد.»

و به خاطر همين بخشنامه، نگارش حديث ممنوع شد و نوشتن حديث پيامبر، حالت ضدّ ارزش به خود گرفت. وقتى خليفه اموى، عمربن عبد العزيز در دوران خلافت خود (101- 99) احساس كرد كه ترك نگارش حديث موجب از ميان رفتن علوم نبوى است، در نامه اى از «ابوبكر بن حزم» (عالم مدينه) خواست احاديث پيامبر خدا را بنويسد؛


1- تذكرة الحفاظ ذهبى، ج 1، ص 5
2- مسند احمد، ج 3، صص 12 و 14

ص: 139

زيرا بيم آن مى رفت كه احاديث آن حضرت از ميان برود و علم هنگامى نابود مى شود كه حالت پنهانى به خود بگيرد. «(1)» ولى باز هم اين بخشنامه به خاطر ذهنيتى كه از قبل وجود داشت، چندان اثر نبخشيد، تا اين كه در دوران منصور دوانيقى، در سال 143؛ يعنى پس از يك قرن و نيم، نوشتن حديث بهصورت رسمى رايج شد. «(2)» وضعيت حديثى كه حدود يك قرن و نيم نوشته نشود و مذاكره و نوشتن آن ضد ارزش تلقى گردد، معلوم است. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

در اين مدت، چقدر بازرگانان حديث، از جعل حديث استفاده كرده و سره را با ناسره مخلوط كردند.

باز شگفت اينجاست كه گرد آورنده پرسش ها كه آگاهى امامان ما را از تورات و انجيل و زبور نقطه ضعف تلقى كرده، مى گويد: اسلام تنها يك كتاب دارد و آن قرآن كريم است ...

آرى، اسلام يك كتاب دارد و آن هم قرآن كريم است، ولى در عين حال، همه ما مأموريم انبياى پيشين و كتاب هاى آنان را تصدق كنيم.

قرآن مى فرمايد:

آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لَانُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَقَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِيرُ. «(3)»


1- صحيح بخارى، باب كيف يفيض العلم، حديث 4
2- تاريخ الخلفا، ص 261
3- بقره: 285

ص: 140

«پيامبرصلى الله عليه و آله به آنچه از سوى پروردگارش بر او نازل شده، ايمان آورده است و همه مؤمنان هم به خدا و فرشتگان او و كتاب ها و پيامبرانش ايمان آورده اند و مى گويند: ميان هيچ يك از پيامبران او فرقى نمى گذاريم و مى گويد: شنيديم و فرمان برداريم. پروردگارا! آمرزش تو را انتظار داريم و بازگشت ما به سوى توست.»

آگاهى پيشوايان از كتب آسمانى، سبب پيروزى اسلام و مسلمانان بر دانشمندان اهل كتاب بوده است؛ زيرا در اين كتاب ها نام و اوصاف مبارك پيامبر خدا وارد نشده است؛ چنان كه مى فرمايد: الَّذِينَ آتَيْنَاهُمْ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ ...؛ «(1)» «پيامبر اسلام را مى شناسند همچنان كه فرزندان خود را مى شناسند ...» و تفصيل آن در مناظره امام رضا عليه السلام با علماى اهل كتاب در مجلس مأمون، آمده است. «(2)»

پرسش 43

چرا پيامبرصلى الله عليه و آله وقتى فرزندش ابراهيم وفات يافت به سر وصورتش نزد؟

پاسخ

اين پرسش تكرارى است و پاسخ آن را در پرسش يازدهم آورديم.


1- بقره: 146
2- احتجاج طبرسى، ج 2، باب مناظرات امام رضا عليه السلام، صص 422- 401 و در كتاب« تحف العقول» حرّانى نمونه هايى از علم امامان به زبور داود و صحيفه ابراهيم و تورات وارد شده است.

ص: 141

پرسش 44

بسيارى از علماى شيعه به خصوص در ايران، زبان عربى نمى دانند؟!

پاسخ

گويى طراح پرسش ها كشور ايران را درنورديده و فهميده است كه علماى شيعه زبانى نمى دانند! در حالى كه در تمام حوزه هاى علميه، همه كتاب هاى درسى به زبان عربى است و بيشترين منشورات حوزه، كتاب هاى فقهى، اصولى، حديثى و تاريخى است كه به زبان عربى مى باشد.

سوگند به خدا كه وقتى به چنين پرسشهايى برخورد مى كنم، ازصرف وقت براى پاسخ گويى به آن ها، احساس خسارت مى كنم!

ص: 142

پرسش 45

شيعه معتقد است كه بيشترصحابه، به جز تعداد بسيار اندك، منافق و كافر بوده اند؟!

پاسخ

اين پرسش نيز تكرارى است و پاسخ آن را در پرسش 22 آورديم.

در آنجا يادآور شديم كه «صحيح بخارى» و ديگر نويسندگانصحاح، به ويژه «جامع الأصول» ابن اثير، كه همهصحاح و سنن را يك جا گرد آورده، در ضمن 10 حديث، يادآور ارتداد بسيارى ازصحابه هستند و نجات يافتگان را بسيار اندك مى دانند و به تعبير آنان «هَمَلِ النَّعَم».

پاسخ شما درباره اين احاديث چيست؟ پاسخ ما هم درباره احاديث شيعه همان است.

ص: 143

پرسش 46

در ميان روايات شيعه تناقض و تضاد وجود دارد؛ به طورى كه برخى از علما كتابى در باره رفع تناقض نوشته اند؟!

پاسخ

طراح پرسش خار را در چشم ديگران ديده، ليكن شاخه را در چشم خود نمى بيند.

محدّثان اهل سنت نقل كرده اند كه پيامبر خداصلى الله عليه و آله پيوسته از وجود دروغگويان و جاعلان حديث از زبان خود خبر مى داد و پيوسته آنان را با آتش دوزخ تهديد مى كرد. گاهى مى فرمود:

«لَا تَكْذِبُوا عَلَيَّ فَإِنَّهُ مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ فَلْيَلِجُ النَّارَ». «(1)»

در حديث ديگر فرمود:

«مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ». «(2)»

«هر كس بر من دروغ ببندد، جايگاه خود را در آتش آماده بداند».

اين احاديث حاكى از آن است كه در عصر پيامبرصلى الله عليه و آله همانصحابه اى كه از نظر اهل سنت همگان عادل اند، گاه و بيگاه از زبان


1- صحيح بخارى، حديث 106
2- صحيح بخارى، حديث 107

ص: 144

پيامبرصلى الله عليه و آله دروغ مى گفتند و او نسبت به اين كار هشدار مى داد.

پس از رحلت حضرت رسولصلى الله عليه و آله جلوگيرى از نقل حديث، سبب شد كه جعل حديث براى كسب مقام و تقرّب به قدرت ها آسان شود و در اين مورد، دانشمندان يهود و نصارى كه تظاهر به اسلام كرده بودند، نقش عظيمى در جعل حديث در اسلام را داشتند؛ مانند كعب الأحبار و وهب بن منبه و تميم دارى و .... «(1)» جعل اين احاديث مايه ظهور تعارض در احاديث نبوى گرديد.

ابن ابى العوجاء در خانه حماد بن مسلم، محدّث نامى اهل سنت پرورش يافت و او در كتاب هاى حمّاد دست مى برد و احاديثى را جعل مى كرد. «(2)» در اين مورد كافى است بدانيم بخارى 2761 حديث خود «(3)» را از 000 600 حديث برگزيده است.

صحيح مسلم 4000 حديث خود را از 000 300 حديث برگزيده است.

مسند احمد قريب 000 30 روايت خود را از 000 750 حديث انتخاب كرد و يك ميليون حديث را حفظ داشت.

همه اين ها حاكى از آن است كه بازار جعل حديث در قرن دوم و سوم، براى كسب مقام و ثروت، به قدرى داغ بود كه محدّثان ميليونى در


1- مقدمه ابن خلدون، ص 439
2- ميزان الاعتدال، ج 1، ص 593
3- اين شماره با حذف مكررات صحيح بخارى به دست مى آيد: ارشاد السارى، ج 1، ص 28؛ شرح صحيح مسلم، نگارش نووى، ج 1، ص 32

ص: 145

ميان راويان ديده مى شد.

اگر ساعات عمر پيامبرصلى الله عليه و آله را براى امور مختلف تقسيم كنيد، به دست مى آيد كه هرگز آن حضرت وقتى براى گفتن يك دهم اين احاديث را نداشته است! از اين جهت نويسندگانصحاح با تلاش فراوان توانستند معدودى از احاديث را به نامصحيح ضبط كنند.

مسلماً در جعل حديث، تناقض و تعارض فراوانى به چشم خواهد خورد و لذا در همينصحاح، روايات حاكى از «جسم بودن خدا» و «مجبور بودن انسان» فروان است كهصد درصد با روايات تنزيه در تعارض هستند.

اكنون به برخى از علل تعارض در حديث شيعه اشاره مى كنيم:

1. تقطيع روايات

گاهى برخى از راويان، بخش مورد نظر خود را از روايت نقل كرده و بخش ديگر را حذف نموده اند؛ به گونه اى كه روايت درصورت ضميمه كردن هر دو بخش، معنايى دارد و در تفكيك معنايى ديگر.

يكى از عوامل ظهور تعارض در روايات شيعه، تقطيع يك روايت به دو قسمت است.

2. نقل به معنى

برخى از راويان، لفظ امام را نقل نكرده اند. بلكه مضمون و معناى آن را آورده اند و همين سبب اختلاف در اخبار و روايات شده است.

3. جعل حديث

جعل احاديث ازطريق غلاة؛ مانند مغيرةبن سعيد و ابو زينب اسدى،

ص: 146

معروف به ابوالخطاب است و امامصادق عليه السلام انگشت روى روايات اين افراد نهاد و گفت: اينان بر من و پدرم دروغ مى بندند. «(1)» از اين جهت علماى شيعه به روايات اينان اعتنا نكرده و براى آن ها ارزش قائل نشده اند. بنابراين، اگر تعارضى به نظر مى رسد، برخى جنبه طبيعى و برخى ديگر جنبه تخريبى داشته است. امّا آيا اين تعارض براى ابد باقى مى ماند يا علما و دانشمندان با موازين، همه اين ها را از هم جدا كرده و تعارض را برداشته اند؟ و نويسندگان كتب اربعه پس از تلاش و تهذيب، به جمع احاديث دست زده اند و در اين كتاب ها از روايت اين جاعلان خبرى نيست.


1- رجال كشى، ص 196، شماره 103

ص: 147

پرسش 47

با اين كه شيعيان معتقدند على بن ابى طالب از فرزندش حسين افضل و برتر است، ولى در سال روز شهادت آن حضرت، مانند روز عاشورا گريه نمى كنند، چرا؟

پاسخ

در افضل و برتر بودن على عليه السلام نسبت به فرزندانش و همچنين برتر بودن پيامبرصلى الله عليه و آله نسبت به همگان حرفى نيست و فضيلت على عليه السلام و ديگر امامان معصوم شعاعى از فضيلت پيامبر خداست، ولى در سالروز شهادت حسين بن على عليهما السلام جهاتى است كه در سالروز شهادت ديگران نيست:

1. شهادت امام حسين عليه السلام يك فاجعه هولناك و دلخراش بود كه 72 تن، حتى كودك شيرخوار به دست گروهى كه بويى از ايمان و انسانيت به مشام آن ها نرسيده بود، به شهادت رسيدند.

2. خود پيامبرصلى الله عليه و آله و اميرمؤمنان عليه السلام هرگاه از شهادت امام حسين عليه السلام ياد مى كردند، اشكشان جارى مى شد و در پاسخ پرسش 21 به بخشى از روايات آن اشاره كرديم و حتى امام مجتبى عليه السلام به حسين بن على عليهما السلام فرمود: «لا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يا أَبا عَبْدِ اللَّهِ» و پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله در دوران زندگى خود، گاهى مجلس عزا بهصورت خصوصى تشكيل مى داد و اين يكى از رويدادهاى تاريخى است كه غالباً از آن غفلت شده است.

مرحوم علامه امينى در كتاب «سيرتنا و سنتنا» فصلى از اين مجالس را

ص: 148

كه به وسيله پيامبرخداصلى الله عليه و آله و ديگران در محيط خانواده تشكيل مى شد، گزارش كرده است.

3. شهادت حسين بن على عليهما السلام مسير تاريخ را عوض كرد؛ زيرا اسلام به وسيله امويان قدرت طلب و پيروان آيين جاهليت از مسير اصلى خارج و راه ديگرى را مى پيمود كه امام حسين بن على عليهما السلام اين سرنوشت را در سخنان خود به فرماندار معاويه فرمود:

«وَعَلَى الإِسْلامِ السَّلامُ، إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيدٍ ...».

«اثرى از اسلام باقى نمى ماند اگر امت اسلامى، گرفتار زمامدارى مانند يزيد مى شد.» «(1)»

از اين روست كه تظاهرات شيعه براى حفظ مكتب اهل بيت عليهم السلام در عاشورا نسبت به روزهاى ديگر شديدتر است و اين هرگز به معناى برتر بودن امام حسين عليه السلام از جد بزرگوارش نيست.

4. يكى از ابعاد اين فاجعه آن است كه: مردمى به ظاهر مسلمان و نمازگزار، فرزند پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله را با لب تشنه، در كنار فرات كشتند و سر او و 18 تن از ياران او را بر نيزه زدند و به عنوان بزرگترين تحفه، به دربار يزيد بن معاويه بردند!

آنان مى خواستند دختران رسول اللَّهصلى الله عليه و آله را به عنوان اسيران جنگى به كنيزى ببرند! آيا اين سخت ترين مصيبت بر خاندان رسالت نيست؟


1- سيرتنا و سنتنا، صص 41 و 98؛ اللهوف، ص 99، چاپ دارالاسوه.

ص: 149

پرسش 48

ولايت على بن ابى طالب عليه السلام و فرزندانش، ركنى از ايمان است، چرا اين ركن در قرآن باصراحت بيان نشده؟ در حالى كه نماز و زكات، كه پايين تر از ولايت است، در قرآن آمده است؟

پاسخ

«دست حق ديدى ولى نشناختى!» اگر آيات قرآن را با دقت مى خواندى و خود را از عقايد موروثى، به ويژه در لباس وهابيّت آزاد مى كردى، به يقين آيات ولايت بر تو مخفى نمى ماند.

قرآن مجيد، ولايت على عليه السلام را در اين آيه بيان كرده است:

إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «(1)»

خوشبختانه نزول اين آيه را بسيارى از محدثان و محقّقان اهل سنت، درباره على عليه السلام نقل كرده اند كه تعداد آنان به 66 نفر مى رسد و در ميان آنان، نُه نفر ازصحابه، نزول آيه را در حق امام نقل كرده اند.

و چون هدف در اينجا اختصار است، در اين مورد شما را به كتاب شريف «الغدير» ارجاع مى دهم. «(2)»


1- مائده: 55
2- الغدير، ج 3، صص 156 و 162

ص: 150

از اين گذشته، چرا احاديث متواتر و متضافر پيامبرصلى الله عليه و آله را درباره ولايت على عليه السلام ناديده مى گيريد؛ مانند: 1. حديث غدير 2. حديث منزلت 3. حديث «إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي». «(1)»

و نمونه هاى ديگر كه فراوان است.

گذشته از اين، به چه دليل هرچه ركن باشد بايد در قرآن بيايد؟ شما مى گوييد «قرآن قديم» است و هركس بگويد «قرآن حادث» است كافر مى شود، پس چرا اين ركن در قرآن نيامده است؟


1- . سنن ترمذى، ج 5، ص 632، حديث 3712؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 110؛ مصنف ابن ابى شيبه، ج 6، ص 371، حديث 32082 و ص 375، حديث 32110

ص: 151

پرسش 49

اگر آن گونه كه شيعه مى گويد، اصحاب دشمن يكديگر بودند، چگونه آن ها در كنار هم و همراه هم، مناطق زيادى از جهان را فتح كردند؟

پاسخ

پاسخ اين پرسش را در پرسش شماره 34 آورديم. در ضمن، آنچه به شيعه نسبت مى دهد كه معتقدندصحابه دشمن يكديگر بودند، كاملًا بى پايه است. شيعه معتقد است بخشى ازصحابه پيشگامان تشيع بودند و بخش هاى ديگر، كه اكثريت را تشكيل مى دهند از نظر فكرى و عقيدتى يكسان نبودند و چنين نبود كه در همه مسائل با هم يكسان باشند، ولى به حكم «الحُكْمُ لِمَنْ غَلَبَ» با حفظ اختلاف در فكر و نظر، از نظر عملى، براى حفظ انسجام جامعه اسلامى با حاكمان وقت و خلفاى زمان مخالفت عملى نمى كردند و حتى كسانى كه اظهار مخالفت مى كردند، سركوب مى شدند؛ مانند سعد بن عباده كه در شام ترور شد و به قول آن ها با تير غيبى كشته شد و عبداللَّه بن مسعود، كه مورد ضرب و شتم قرار گرفت و جناب ابوذر به ربذه تبعيد شد و ...

ما به گردآورنده اين پرسش ها توصيه مى كنيم تاريخ را با ذهنىصاف و شفاف و دور از هر نوع پيشداورى، از نو بخواند.

ص: 152

پرسش 50

چرا بسيارى از شيعيان نماز جمعه نمى خوانند؟

پاسخ

نماز جمعه يك نماز عادى و مانند نماز ظهر و عصر نيست كه با هر وضعيتى و پشت سر هر امامى خوانده شود، بلكه نمازى عبادى- سياسى است و امام در دو خطبه خود، وضعيت حاكم بر جامعه اسلامى و وظيفه مسلمانان را بيان مى كند و اين زمانى ميسّر است كه حكومتى تشكيل شود و به عالمان شيعى چنين اجازه اى بدهد و اين شرايط قبل از انقلاب اسلامى در بسيارى از نقاط وجود نداشت ولى در عين حال، با نبودن وضعيت مساعد، در غالب شهرها نماز جمعه برپا مى شد ولى پس از انقلاب اسلامى در ايران و آماده شدن شرايط، نماز جمعه حالتى رسمى و گسترده به خود گرفته است.

ص: 153

پرسش 51

چرا شيعيان معتقدند آياتى از قرآن حذف شده و آياتى را ابوبكر و عمر تغيير داده اند؟

پاسخ

نويسنده مى گويد: «شيعيان معتقدند كه آياتى از قرآن حذف شده است».

او كه اين مطلب را به شيعيان نسبت مى دهد، بايد دليلى از كتب عقايد شيعه براى اين سخنش بياورد. در حالى كه در كتب عقايد شيعه چنين مطلبى وجود ندارد. قديمى ترين كتاب عقايد ما، «عقائد الإماميه» شيخصدوق است و در آن، به خلاف اين سخن تصريح شده است.

پيش از آن، فضل بن شاذان (متوفاى 260 ق.) اعتقاد به تحريف را به مخالفان شيعه نسبت مى دهد و تصريح مى كند كه قرآن مصون از تحريف است و چيزى از آن كاسته نشده است.

گرد آورنده سؤالات، با نقل رواياتى، تحريف را به شيعه نسبت مى دهد. اكنون ما، نظر خوانندگان را به دو نكته جلب مى كنيم:

الف) وجود روايت در كتب حديثى، دليل بر عقيده نيست. عقيده را بايد از كتاب هاى عقايد جست كه عصاره قرآن و احاديث متواتر و عقل قطعى است و چنين مطلبى، در هيچ يك از كتب اعتقادى شيعه نيامده است.

ص: 154

ب) رواياتى كه او ادعايش را بر آن ها مستند ساخته، حاكى از كم يا زياد شدن آيات قرآن نيست، بلكه نوعى تفسير و اشاره به مصداق بارز آيات است و اين اشتباه اختصاص به ايشان ندارد. آنان كه با لسان روايات اهل بيت عليهم السلام آشنا نيستند، اين تفاسير را جزئى از آيات دانسته اند، در حالى كه اين روايات ربطى به جملات و كلمات قرآن ندارد و تنها تفسير آيات است.

اكنون به رواياتى كه تمسك جسته اشاره مى شود:

1. مى گويد: در اصول كافى، در تفسير آيه ذرّ آمده است:

«... وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِي وَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِيى».

پاسخ:

اين حديث، به فرضصحت، درصدد بيان آن نيست كه اين كلمات جزء آيه است، بلكه مى خواهد بگويد در «عالم ذرّ» از چيزهايى كه از انسان پيمان گرفته شده، رسالت پيامبرصلى الله عليه و آله و وصايت على عليه السلام است.

بهترين شاهد اين است كه پس از آيه مى گويد: «وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولِي وَ أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرُ الْمُؤْمِنِين». و اين نوع تفسير، بيان مصداق است نه بيان اجزاى آيه، و جمله به گونه اى است كه اصلًا در دل آيه نمى گنجد.

2. در حديثى، آيه مربوط به پيامبر چنين آمده است:

«وَ أَنَّ الَّذِينَ آمَنُوا بِهِ- يعنى بالإمام- وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ ...».

پاسخ:

اگر كسى حديث را از اول تا آخر مطالعه كند، به يقين مى رسد پيامبر

ص: 155

خداصلى الله عليه و آله در مقام بيان موقعيت امامى است كه بايد پس از رحلت خودش بيايد و تكاليف پيامبر (غير از تلقى وحى و تشريع)، بر دوش او است.

آنگاه يادآور مى شود: مردان مؤمن كسانى هستند كه به پيامبر ايمان مى آورند و او را تقويت و يارى مى كنند.

ايمان به پيامبرصلى الله عليه و آله، ايمان به همه چيزهايى است كه بر او نازل مى شود و يكى از آن ها امامت اميرمؤمنان و ديگر جانشينان اوست.

در حقيقت امام در مقام بيان تفسير و تبيين حدود و قلمرو ايمان به پيامبرصلى الله عليه و آله است؛ كه از آن ها است ايمان به پيامبرصلى الله عليه و آله يعنى ايمان به عصمت و اعجاز او و اين كه خاتم و آخرينِ پيامبران است و جانشينش على بن ابى طالب است. اگر مى گويند: «يعنى بالإمام»، اين جمله ناظر به يكى از امورى است كه بايد بدان ايمان آورد.

3. حديث سوم كه مى گويد: امام «كظلمات ...» را به فلان و فلان تفسير كرده است. از تفسير على بن ابراهيم نقل كرده كه از نظر سند بسيار مخدوش است و اصولًا اين كتاب نگارش على بن ابراهيم نيست بلكه فردى به نام عباس بن محمد است كه كاملًا مجهول و ناشناخته بوده و مطالب آن را از دو نفر گردآورى كرده است كه اين دو، عبارت اند از:

على بن ابراهيم و زيادبن منذر، معروف به «ابى الجارود».

آنچه كه از على بن ابراهيم نقل كرده مربوط به سوره فاتحه و بقره و بخشى از سوره آل عمران است و از آيه 45 سوره آل عمران تا آخر كتاب را از زياد بن منذر، معروف به «ابى الجارود» نقل مى كند و اتفاقاً اين آيه كه در سوره نور آمده، مربوط به بخشى است كه راوى آن زيادبن منذر است.

ص: 156

بنابراين، پشتوانه احتجاج، حديثى است از كتابى كه:

1. مؤلف آن مجهول و ناشناخته است.

2. سند آن به جابر بن زيد جعفى مى رسد كه نجاشى درباره او گفت: «كَانَ مُخْتَلِطاً»؛ «صحيح و سقيم را به هم مخلوط مى كرد.» «(1)»

آياصحيح است با چنين روايتى شيعه را متهم كرد؟

و نيز در ضمن همين سؤال مى گويد: امام در تفسير آيه ... فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِكَ هُمْ الْمُفْلِحُونَ، رستگاران را چنين تفسير كرده است:

«الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَ الْجِبْتُ وَ الطَّاغُوتُ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ وَ فُلَانٌ».

در اين جا حضرت مصداق را بيان مى كند. جبت و طاغوت هزاران مصداق دارد. حضرت در اين آيه به سه مصداق آن اشاره مى كند. آيا اين تحريف آيه است؟

تحريف به معناى كم و زياد كردن است، نه تفسير كردن.

احاديثى كه در اين مورد آورده، همگى جنبه تفسيرى دارد و او تصوّر كرده كه تفسيرها جزو آيه هستند؛ مثلًا: آيه وَمَنْ يُطِعْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ كه از امامصادق عليه السلام نقل شده، او تصور كرده آنچه در ميان دو خط از امامصادق عليه السلام نقل شده، جزو آيه است، در حالى كه تفسير آيه است نه آيه.


1- الذريعه إلى تصانيف الشيعه، ح 4، ماده تفسير على بن ابراهيم، كليات فى علم الرجال، صص 340- 227

ص: 157

اطاعت خدا و رسول قلمرو گسترده اى دارد؛ يكى از موارد آن، اطاعت خدا و رسول درباره اوصيايى است كه او معيّن كرده است؛ نظير چنين تفسيرى را بدون آن كه ملازم با تحريف قرآن باشد، درصحيح مسلم از عايشه نقل مى كند: «حَافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَى ...

- وَصَلاةُ الْعَصْر». «(1)»

«صلاة العصر» جزو آيه نيست بلكه تفسير آن است. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.


1- . صحيح مسلم، باب الدليل لمن قال الصلاةالوسطى هي صلاةالعصر، ج 1، صص 37- 448

ص: 158

پرسش 52

شيعه در مورد آيه كريمه يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ ... مى گويد: خداوند امامت را كامل مى كند و «نور» در اين آيه، امامت است.

و آيا خداوند نور خودش را با نشر اسلام كامل گردانيد يا با دادن ولايت و خلافت به اهل بيت عليهم السلام؟

پاسخ

اين حديث در كتاب كافى ج 1،ص 195 و بحارالأنوار، ج 23،ص 318 آمده و معناى آن معلوم است. مقصود نشر اسلام است ولى اسلام اصولى دارد و فروعى و خلافت اوصياى الهى، از اصول اسلام است. و وظايف پيامبرصلى الله عليه و آله با امامت اوصيا تكميل مى شود؛ زيرا اگر نظامى را پديد بياورد، امّا براى ادامه آن طرحى نريزد، مسلّماً وظايف به نحو اكملصورت نگرفته است و لذا در روز غدير، پس از نصب اميرمؤمنان به خلافت و به تعبير امروز تعيين معمار اسلام پس از خويش، آيه ... أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... فرود آمد. «(1)» بنابراين امامت اهل بيت عليهم السلام بخشى از آن نورى است كه خداوند اكمال آن را وعده داده است.


1- . نزول آيه« اكمال» را در غدير خم، از 16 محدث و مفسر سنى نقل كرده است. به الغدير، ج 1، صص 238- 230 مراجعه فرماييد.

ص: 159

پرسش 53

دو نفر از ائمه زمام خلافت را به دست گرفتند، پس خلافت و فرمانروايى ده نفر بقيه كجاست؟

پاسخ

گرد آورنده يا طراحان پرسش ها تصور كرده اند مراد از خلافت، خلافت انتخابى است، از اين رو است كه مى گويند: خلافت آن ده نفر ديگر كجاست؟ ايشان از مكتب استادان خود پيروى مى كنند و امامت را مقامى دنيايى و قدرتى ظاهرى تلقى مى كنند و چون آن ده نفر ديگر انتخاب نشدند و قدرت ظاهرى نداشتند، پس فاقد خلافت بودند! در حالى كه امامت به سان نبوت، يك منصب الهى است با اين تفاوت كه پيامبر، پذيراى وحى و پايه گذار دين است و امام بيانگر شريعت و ادامه دهنده راه پيامبر؛ خواه مردم بپذيرند و خواه نپذيرند. مشروعيت امامت از آن ها گرفته نشده است.

در اينجا سرزنش متوجه مردم است كه چرا حجت خدا را نشناختند و او پيروى نكردند، نه متوجه آن امام و حجت خدا كه چرا قدرت نداشته است؟

ص: 160

پرسش 54

امامصادق عليه السلام در پاسخ زنى كه پرسيد: آيا ابوبكر و عمر را دوست بدارم؟ فرمود: آن ها را دوست بدار ...» «(1)» و نيز امام باقر عليه السلام ابوبكر راصديق ناميد، امّا شما ...؟ «(2)» پاسخ

در باره حديث نخست، به نظر مى رسد گرد آورنده پرسش ها چون به اصل كتاب مراجعه نكرده و فقط به سايت هاى مخالفان شيعه و همفكرانش سر زده، در نقل حديث خيانت كرده است. بخشى از حديث را نقل و بخشى را حذف كرده است.

خلاصه حديث چنين است: زنى به نام امّ خالد كه فرماندار مدينه به نام يوسف بن عمر، زمينى را به او بخشيده بود، به درِ خانه امامصادق عليه السلام آمد و اجازه ورود خواست. ابوبصير مى گويد: امامصادق عليه السلام به من فرمود: دوست دارى سخن او را بشنوى؟ گفتم: آرى. گفت: اكنون كه چنين است اجازه ورود به او بده. آنگاه به ابوبصير فرمود: بر روى فرشى كه من نشسته ام بنشين به نشانه اين كه تو از نزديكان من هستى. زن وارد شد و سخن گفت. او زنى سخنور بود. از امامصادق عليه السلام درباره دو نفر


1- . روضه كافى، ج 8، ص 237
2- كشف الغمة، ج 2، ص 360

ص: 161

پرسيد. امام فرمود: آنان را دوست بدار. زن گفت: من هرگاه به سوى خدا رفتم بگويم كه تو مرا به دوستى آن ها امر كردى؟ حضرت فرمود: بلى.

آنگاه زن گفت: اين مردى كه در كنار شما بر روى فرش مخصوص نشسته، به من مى گويد از آن ها بيزارى بجويم ولى كثير نوّاء (كه زيدى مذهب بوده) مرا به دوستى آن ها دعوت مى كند. كدام يك از آن ها نزد تو عزيزترند و آن ها را بيشتر دوست دارى؟ حضرت فرمود: ابوبصير نزد من عزيزتر از كثير نوّاء و ياران اوست. «(1)» ذيل حديث مى تواندصدر آن را معنا كند و حاكى از آن است كه حضرت روى مصالحى آن زن را به دوست داشتن آن دو نفر دعوت كرده است و اگر مطلبى جدى بود، هرگز ابو بصير را، كه از نظر فكرىصد درصد با اين مطلب مخالف بود، روى بساط خود نمى نشاند و او را محبوبتر از مخالف وى (كثير نوّاء) معرفى نمى كرد؛ به خصوص كه آن زن با فرماندار مدينه (يوسف بن عمر) در ارتباط بود و هر نوع سخن خلاف سياست روز را به گوش او مى رساند و براى حضرت مشكلاتى به وجود مى آورد.

كسانى كه با روايات اهل بيت عليهم السلام آشنا هستند، منطق آن ها را درك مى كنند.

امّا روايت دوم، حديثى است بى سر و ته. على بن عيساى اربلى، (متوفاى 693) از عروة بن عبداللَّه، كه از رجال قرن دوم است، حديثى را نقل مى كند. اين حديث از دو جهت قابل احتجاج نيست:


1- روضه كافى، ج 8، ص 19

ص: 162

1. از نظر سند؛ ناقل آن على بن عيساى اربلى است كه در سال 693، از فردى به نام عروةبن عبداللَّه نقل مى كند كه در عصر امام باقر (114- 57) مى زيسته است. آيا چنين حديث بى سندى قابل استناد است؟

در رجال شيعه، تنها يك عروةبن عبداللَّه بن قشير جُعفى است كه شيخ طوسى او را از اصحاب امامصادق عليه السلام شمرده ولى وى كاملًا مجهول است. «(1)» و در رجال سنى، وى به نام عروة بن عبداللَّه بن قشير جعفى، مكنى به «ابوسهل» آمده است، كه حديث را از عبداللَّه بن زبير نقل مى كند و مردى كه نزد عبداللَّه بن زبير تلمّذ كرده و از او حديث نقل مى كند، از نظر روحيه بايد با او نزديك باشد و اين خاندان كاملًا از اميرمؤمنان منحرف بودند و قطعاً قول چنين فردى نمى تواند سند باشد. «(2)» از اين گذشته، دقت در مضمون حديث مى رساند كه كاملًا از زبان وى دروغ گفته شده؛ زيرا مى گويد: من از ابى جعفر عليه السلام در باره زينت كردن شمشير سؤال كردم. ايشان فرمود: ابوبكرِصديق شمشير خود را مى آراست. پرسيدم: او راصديق مى نامى؟ از جاى خود پريد و رو به قبله ايستاد و فرمود: آرىصديق! آرى صديق! آرىصديق! هركس نگويد اوصديق است خداوند سخنش را در دنيا و آخرت نپذيرد!

اين عملِ غير متناسب با وقار امام باقر عليه السلام و مبالغه بيش از حد در اين مورد، نشانه آن است كه عروة بن عبداللَّه شاگرد عبداللَّه بن زبير اين حديث را از زبان حضرت جعل كرده است.


1- تنقيح المقال، ج 2، ص 251، شماره 788
2- . تهذيب الكمال فى أسماء الرجال، ج 10، ص 27، شماره 3909

ص: 163

پرسش 55

طبق نقل ابوالفرج اصفهانى و اربلى در كشف الغمّه، على عليه السلام يكى از فرزندان خود را ابوبكر كنيه داد و او همراه برادرش در كربلا كشته شدند. چرا شيعه اين قضيه را پنهان نموده و تنها بر كشته شدن حسين عليه السلام تكيه مى كند؟ «(1)» پاسخ

در شگفتم كه چگونه مى گويد شيعه اين قضيه را پنهان مى كند! در حالى كه اين مطلب را از كتاب هاى شيعه آورده و از اربلى شيعى و او از شيخ مفيد نقل كرده است!

مسأله نامگذارى فرزندان، به نام هاى خلفا در پرسش سوم آمد و پاسخش همانجا گفته شد و ثابت گرديد كه اين اسامى اختصاصى به خلفا نداشته، بلكه از نام هاى بسيار رايج ميان اعراب قبل و بعد از اسلام است.

گذشته از اين، اين اعمال نوعى سپر بلا بود كه در سؤال سوم بيان گرديد.


1- كشف الغمه، ج 2، ص 67. نويسنده به جاى صفحه واقعى ص 360 را آدرس داده و اين حاكى از آن است كه خود به كتاب مراجعه نكرده است. ما گرفتار چنين محقق هاى بى مايه اى هستيم كه با دستپاچگى خود را به آب و آتش مى زنند.

ص: 164

پرسش 56

اگر ملاك رستگارى در آخرت و به تعبير روشن تر، رفتن به بهشت در گرو اطاعت از امامان معصوم شيعه است، پس چرا قرآن تنها اطاعت خدا و رسول را بيان مى كند؟

1. وَمَنْ يُطِعْ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُوْلَئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ وَحَسُنَ أُوْلَئِكَ رَفِيقاً. «(1)» «و هركس كه از خدا و پيامبرش اطاعت كند، در روز رستاخيز همنشين كسانى خواهد بود كه خدا نعمت خود را بر آنان تمام كرد و از پيامبران وصديقان و شهيدان وصالحان و آنان دوستان خوبى هستند.»

2. ... وَمَنْ يُطِعْ اللَّهَ وَرَسُولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَذَلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. «(2)» «و هركس از خدا و پيامبرش اطاعت كند- و قوانين او را محترم بشمارد- خداوند وى را به باغ هايى از بهشت وارد مى كند كه همواره آب از زير درختانش جارى است، جاودانه در آن مى ماند.»

پاسخ

اطاعت از خدا و رسول، از اركان اسلام است ولى اين آيه ها در مقام بيان تمام اركان ايمان نيست، به اين دليل كه در آيات ديگر، اطاعت «اولى


1- . نساء: 69
2- . نساء: 13

ص: 165

الأمر» را نيز واجب مى شمارد، آنجا كه مى فرمايد:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ....

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا و پيامبر و فرمانروايان خويش، فرمان ببريد ...»

در اين جا بر دو مقام پيشين، اولى الأمر نيز افزوده شده و در اين استدلال تفاوتى نيست كه اولى الامر را چگونه تفسير كنيم.

در آيه ديگر، خداوند دستور مى دهد كه اسرار مسائل حساس را نزد همگان بازگو نكنند، بلكه آن را به «اولى الامر» ارجاع دهند. «(1)» خداوند امر كرد كه رسول را اطاعت كنيم و او نيز به اطاعت از ثقلين فرمان داده است.

احمد بن حنبل مى گويد: اطاعت پيشوايان و زمامداران؛ خواه نيكوكار باشند خواه بدكار، از واجبات است. هركس رداى خلافت بر دوش كند و مردم گرد او جمع شوند و يا كسى كه با شمشير به اين مقام برسد و خود را اميرمؤمنان بخواند، اطاعت او لازم است. «(2)» ابوجعفر طحاوى، در رساله خود به نام «بيان السنة والجماعه» كه امروزه در دانشگاه مدينه، از كتب درسى است، مى نويسد: سرپيچى از فرامين سلاطين و اميران، هر چند ستمگر باشند، جايز نيست و ما هرگز دست از اطاعت آنان برنمى داريم و اطاعت آنان، اطاعت خداست، تا


1- نساء: 83
2- تاريخ المذاهب الإسلاميه، محمد ابوزهره، ج 2، ص 322

ص: 166

زمانى كه امر به معصيت نكنند. «(1)» طراحان اين پرسش ها حتى از مقام امامت در مكتب خود آگاه نيستند؛ زيرا در احاديث آمده است:

«مَن مَاتَ وَ لَمْ يَكُن فِي عُنُقِه بَيعَةَ إَمَامٍ فَقَدْ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة». «(2)»

«هر كس بميرد در حالى كه بيعت امامى را به گردن نداشته باشد، بى ايمان مرده است.»

اگر واقعاً تنها اطاعت خدا و رسول واجب است، ديگر بيعت با امام در هر زمان چه معنى دارد؟

و به خاطر همين مقام برتر امامت پس از رسالت است كه امامان معصوم عليهم السلام در تفسير برخى از آيات، به مقام امام و وظايف او اشاره كرده اند تا اين افراد تنها به قاضى نروند و دو آيه ياد شده در سوره نساء را سپر قرار ندهند و بدانند كه علاوه بر اطاعت از اين دو مقام، اطاعت ديگران نيز مطرح است و خداوند تعيين مصداق از ديگران را برعهده پيامبرش گذاشت، پيامبر هم در حديث ثِقْلَيْن يا ثَقَلَيْن و مانند آن، اطاعت از اهل بيت را تنها راه نجات شمردند.


1- شرح العقيدة الطحاويه، صص 111- 110
2- مسند احمد، ج 2، ص 96

ص: 167

پرسش 57

در دوران پيامبرصلى الله عليه و آله افرادى به حضورش مى رسيدند وفقط يك بار او را مى ديدند و به مناطق و شهرهاى خود بازمى گشتند. بدون ترديد آن ها چيزى درباره ولايت على نشنيده بودند، آيا اسلام آن ها ناقص است؟

پاسخ

در پاسخ نقضى مى توان پرسيد:

اوّلًا: گروهى به حضور پيامبرصلى الله عليه و آله مى آمدند و با گفتن شهادتين و آموزش برخى از احكام، به ديار خود باز مى گشتند و چيزى درباره خلافت خلفاى اربعه نمى شنيدند و چه بسا از دنيا مى رفتند، آيا اسلام آن ها ناقص است؟ در حالى كه احمدبن حنبل و ابوجعفر طحاوى، ايمان به خلافت خلفا را جزئى از عقيده اسلامى شمرده اند. «(1)» ثانياً: شكى نيست كه در آغاز هجرت، گروهى مى آمدند و با آموزش هاى بسيط و ساده باز مى گشتند ولى پس از برگشتن آن ها تا روزى كه پيامبرصلى الله عليه و آله جان به جان آفرين سپرد، احكامى فرود آمد و معارفى بيان گرديد، در حالى كه به سمع مسلمانان گذشته نرسيد. آيا اسلام آن ها ناقص است؟

در پاسخ حلّى هم مى گوييم: آن ها با پيامبر خداصلى الله عليه و آله بيعت اجمالى


1- كتاب السنة، احمد بن حنبل، و عقيده طحاويه، صص 471 و 478؛ مقالات الاسلاميين، ص 323

ص: 168

مى كردند. آنچه بر او فرود آمده يا بعداً فرود خواهد آمد، ازصميم دل پذيرفته و هرگاه به آنان رسيد، اطاعت مى كنند.

خلافت على عليه السلام هر چند در سال سوم بعثت در «يوم الدار» مطرح شد ولى جنبه رسمى نداشت و در روز غدير، با يك اعلام عمومى رسميت يافت. بنابراين، كسانى كه قبل از روز غدير درگذشته بودند، تكليفى نسبت به امامت على عليه السلام نداشته و اقرار اجمالى آنان به تصديق «مَا جَاءَ بِهِ النَّبِيّصلى الله عليه و آله» كافى بود.

ص: 169

پرسش 58

امير مؤمنان در نامه خود به معاويه مى نويسد: «كسانى با من بيعت كردند كه با ابوبكر، عمر و عثمان دست بيعت دادند و با من بر اساس همان چيزهايى بيعت كردند كه با آن ها كرده بودند. پس مردى كه در بيعت حاضر بوده حق ندارد، انتخاب ديگرى كند.»

بنابر اين نتيجه مى گيريم:

1. امام را مهاجر و انصار انتخاب مى كنند.

2. به همانصورتى كه با ابوبكر، عمر و عثمان بيعت شد، همان گونه با على عليه السلام بيعت شد.

3. شورا از آنِ مهاجرين و انصار است و اين نشانه مقام والاى آن هاست.

4. كسى را كه مهاجرين و انصار قبول كنند و با او بيعت نمايند، خداوند او را مى پسندد.

5. شيعيان معاويه را لعنت مى كنند، امّا على عليه السلام در نامه هايش او را لعنت نمى كند.

پاسخ

قرآن مجيد به مسلمانان آموزش مى دهد كه با افراد مخالف به يكى از سه شيوه سخن بگوييد:

ص: 170

الف) با برهان و دليل علمى

ب) با هدف پند، اندرز و نصيحت

ج) جدل؛ يعنى با مسلّمات خودِ او برايش دليل بياوريد. «(1)» بنابراين، امير مؤمنان با دشمنِ لجوج از راه سوم وارد مى شود و لحن سخن گفتن او حاكى است كه راه جدل و محكوم كردنِ طرف، با منطقِ خودِ او را در پيش گرفته است و لذا مى گويد: آنان كه با آن سه نفر بيعت كرده اند، همان ها نيز با من بيعت كرده اند، پس چگونه است كه بيعت آن ها را با آن سه نفر پذيرفتى ليكن درباره من نپذيرفتى؟

در نامه اى ديگر مى نويسد: «برادرت (يزيد) امير ابوبكر در شام بود و به بيعت عمر در مدينه گردن نهاد. تو امير عمر بودى و به بيعت عثمان در مدينه گردن نهادى، اكنون نيز بايد بر بيعت من گردن نهى؛ زيرا اين سه همه از يك مقوله اند.»

اين گونه سخن گفتن، دليل بر اين نيست كه امام عليه السلام اين منطق را پذيرفته است.

اكنون مطلب را كمى باز كنيم و ببينيم ريشه اختلاف كجاست؟

على عليه السلام با بيعت مهاجران و انصار زمام خلافت را به دست گرفت- آن هم پس از اصرار فراوان- و از آنجا كه معاويه را فردصالحى نمى دانست، از استاندارى شام عزلش كرد. هر چه به امام گفتند: كمىصبر كنيد تا بر امور كشور مسلّط شويد، آنگاه وى را عزل كنيد، فرمود: به خدا سوگند يك روز هم نمى توانم او را در اين مسند بپذيرم. در اين هنگام


1- ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ نحل: 125.

ص: 171

معاويه دنيا طلب، سر به شورش نهاد و خونخواهى عثمان را بهانه كرد و على را متهم به دست داشتن در خون عثمان نمود. در چنين وضعيتى است كه اميرمؤمنان اين نامه را مى نويسد و حاصل نامه آن است كه:

اى معاويه، چرا سر به شورش نهاده اى؟ آنچه كه مى تواند عذر و بهانه براى تو باشد، يكى از اين دو مورد است:

الف) خلافت من نا مشروع باشد؛ در حالى كه خلافت من با خلافت پيشينيان، از نظر كم و كيف و چند و چونِ آن يكسان است، همان ها كه با آن سه دست بيعت دادند با من نيز بيعت كردند.

ب) نقشى در قتل عثمان داشته باشم؛ در حالى كه اگر به عقلت رجوع كنى و هوا و هوس را كنارى نهى، مرا بى گناه ترين فرد در خون عثمان مى يابى.

با اين توضيح معلوم مى شود كه امام عليه السلام در مقام بيانِ مسأله كلامى و عقيدتى نيست، بلكه در مقام قطع و رد عذر انسان شورشگرى است كه مى خواهد اوضاع مسلمين را به هم بريزد و امام بنا دارد او را با منطق، از مركب شرّ و افساد پايين بياورد؛ چنان كه همين كار را با طلحه و زبير و نيز با خوارج انجام داد تا بتواند از جنگ و خونريزى پيش گيرى كند.

پس به اين نتيجه مى رسيم كه طراح پرسش ها، نتايج و موارد پنجگانه اى را كه آورده، همه اش بى پايه است.

امّا اين كه چرا على عليه السلام در نامه خود معاويه را لعن نكرده، معلوم است، چون حضرت مى خواست با نگاشتن چنين نامه اى، معاويه را جلب كند نه طرد. بنابر اين، لعن كردن با چنين هدفى سازگار نيست و با بلاغت، كه سراپاى كلام امام را احاطه كرده، ناسازگار است.

ص: 172

پرسش 59

شيعه منكر بيعت كردن ابوبكر، عمر و عثمان با پيامبرصلى الله عليه و آله در زير درخت «بيعت رضوان» است و در حالى كه خداوند خبر داد او از كسانى است كه زير درخت با پيامبر بيعت كرد. «(1)» پاسخ

1. هرگاه از جمعيتى انبوه تمجيد كنند و آنان را به نيكى بستايند، اين ستايش، مربوط به مجموع آنان است، نه فرد فرد ايشان. وقتى مى گويند دانشجويان اين دانشگاه بسيار جدى و كوشا هستند، اين تعريف مربوط به غالب آن ها است، نه فرد فرد آنان و اين نوع تعريف هاى گروهى، دليل بر شايستگى تك تك افراد نيست. بنابراين، نمى توان با اين آيه بر فضيلت شخص معينى استدلال كرد، بهترين دليل اين است كه عبداللَّه بن ابىّ، رهبر منافقان و نيز دار و دسته او در بيعت رضوان حضور داشتند و با پيامبر بيعت كردند و اگر كناره گيرى مى كردند، تاريخ آن را ذكر مى كرد؛ چنان كه در «احد» يادآورى نموده است و اين كه فرزند ابىّ با دار و دسته خود، كه حدود هفتصد نفر بودند، از رزمندگان اسلام جدا شدند. آيا مى توان با اين آيه بر فضيلت عبداللَّه بن ابى و دار و دسته او استدلال كرد؟

2. از دقت در الفاظ آيه مى فهميم كه اين رضايت مخصوص همان


1- فتح: 15

ص: 173

زمان بوده؛ چنان كه مى فرمايد: لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنْ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ ...؛ «آنگاه كه با تو بيعت كردند، خداوند از ايشان راضى شد.» روشن است كه اين دليل بر بقاى رضايت تا پايان عمر نيست. هر گاه دليل قاطعى اقامه شود كه يكى از آنان بعد از ماجراى بيعت، كارى بر خلاف موازين اسلام انجام داده، با مضمون اين آيه منافاتى نخواهد داشت و به يك معنا، رضاى الهى، كه ازصفات فعل او است نه از اوصاف ذات او، به سخط تبديل مى شود. لذا در همين سوره يادآور مى شود كه اين بيعت بايد پايدار باشد و اگر پيمان شكنى كنند، به ضرر خود آن ها است؛ چنان كه مى فرمايد:

إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ فَمَنْ نَكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ .... «(1)»

«آنان كه با تو بيعت مى كنند، مانند آن است كه با خدا بيعت مى كنند، دست خدا بالاى دست آن ها است، هركس اين پيمان را بشكند، به ضرر خود شكسته است ...»

در اسلام اصلى است به نام «إِنَّمَا اْلأَعْمَالُ بِالْخَواتِيم» «(2)»

و از روايتى كه بخارى نقل مى كند، به دست مى آيد كه روزهاى نخستينِ زندگى انسان معيار قضاوت نيست، بلكه آخرين روزهاى زندگانى، معيار قضاوت درباره كلّ زندگى او است. آنگاه پيامبرصلى الله عليه و آله فرمود: «إِنَّمَا اْلأَعْمَالُ بِالْخَواتِيم».


1- فتح: 10
2- صحيح بخارى، ج 4، ص 233، كتاب قدر، باب 5، حديث 7- 66

ص: 174

چه انسان هايى كه در نخستين روزهاى زندگانى خود، عابدانى نيك انديش و زاهدانى خوش عمل بودند؛ به گونه اى كه قلوب آنان، مورد نزول آيات خدا بود، ليكن شيطانِ نفس بر آنان چيره شد و ازصراط مستقيم بيرونشان راند. نمونه واضح آن بلعم باعُور «(1)» و قارون بنى اسرائيل «(2)» است.

بنابراين، بايد ديد آيا همهصحابه در پايان زندگى نمره خوبى داشتند يا برخى از آنان، كه به عنوان نمونه از جيش اسامه تخلّف كردند و مورد لعن قرار گرفتند.


1- اعراف: 175
2- قصص: 81

ص: 175

پرسش 60

با اين كه هيچ سنّى به اهل بيت عليهم السلام ناسزا نمى گويد، چرا شيعه ناسزا گفتن به بزرگان اصحاب، به خصوص خلفا را عبادت مى شمارد؟

پاسخ

شيعه پيرو اميرمؤمنان على عليه السلام است كه پيوسته به ياران و پيروان خود دستور مى داد:

«من خوش ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد. اى كاش (به جاى سبّ و دشنام)، كردارشان را يادآور مى شديد و حالات آنان را بيان مى كرديد». «(1)»

بنابراين، فحش و دشنام و به تعبير طراح پرسش ها، «سبّ» كار افراد بى فرهنگ است و خود پيامبر فرمود: «سِبَابُ الْمُؤْمِنِ فُسُوقٌ». بنابراين، آنچه از شيعه در اين مورد مى بينيد يا مى شنويد:

اوّلًا: مربوط به همهصحابه نيست. مجموعصحابه پيامبر، حدود يكصد هزار نفر بوده اند كه نام حدود پانزده هزار نفر از آنان ثبت شده و بقيه از هر نظر مجهول و ناشناخته اند. چگونه مى شود فرد خردمند، تير به تاريكى اندازد و افراد ناشناخته را دشنام دهد؟


1- نهج البلاغه، كلمات قصار، 206

ص: 176

ثانياً: در ميان پانزده هزارصحابى كه نام و خصوصيات آنان آمده، گروه زيادى از آن ها در مصائب و رنج هايى كه به اهل بيت رسيده، نقشى نداشته اند و گروهى پيشگامان تشيع بودند و على عليه السلام را از آغاز به عنوان خلافت و امامت شناختند و بر اين فكر پايدار بودند. چگونه مى توان به افرادى كه هيچ جرم و خطايى ندارند، دشنام داد؟ فقط آنان كه نسبت به حقوق اهل بيت عليهم السلام تجاوز كرده و مقام و منزلت ايشان را رعايت نكردند، مورد انتقاد هستند و اعمال آن ها با موازين اسلام سنجيده مى شود و اين كارى است كه خود خداوند در قرآن انجام داده است. وليد بن عقبه را فاسق مى خواند «(1)» و گروهى را كه پيامبر را در خطبه نماز جمعه تنها گذاشتند و به سوى تجارت و لهو رفتند، نكوهش مى كند. «(2)» متأسفانه برخى از سلفى ها لباسى از قداست بر آنان پوشانده اند كه گويا انتقاد از آن ها به معناى خروج از دين است! اين قداستى كه اكنون خلفا وصحابه در جامعه سلفى ها به خود گرفته اند، در دوران خلافتشان نداشتند، بلكه به مرور زمان، آن هم به عنوان مقابله با اهل بيت عليهم السلام اين قداست را براى آن ها ايجاد كردند.

اگرصحيح بخارى را ورق بزنيد و در تفسير سوره نور، حديث 4720 را بررسى كنيد، خواهيد ديد كه دوصحابى بزرگ؛ به نام هاى «سعدبن معاذ» و «سعد بن عباده»، در مسجد، در محضر پيامبر با همديگر درگير شدند. سعدبن عباده به سعدبن معاذ گفت: به خدا سوگند دروغ مى گويى! اسيد بن حضير، به سعد بن عباده گفت: به خدا سوگند تو از دروغ گويان و


1- حجرات: 6
2- جمعه: 11

ص: 177

منافقان هستى كه از منافقان دفاع مى كنى! حتى درگيرى عمار ياسر با خالدبن وليد در محضر پيامبر معروف و مشهور است. «(1)» پيامبر هرگز نفرمود: چون شما ياران مرا دروغگو و منافق خوانديد، از اسلام خارج شديد!

پيامبرصلى الله عليه و آله بخشى از همين ياران را به عنوان «فئه باغيه» (گروه سركش) معرفى مى كند. هنگامى كه پيامبر عمار بن ياسر را ديد گرد و خاك بر چهره اش نشسته، گفت: خوشا به حال عمار! گروه سركش او را مى كشند.

عمار آنان را به بهشت دعوت مى كند و آنان او را به دوزخ فرا مى خوانند. «(2)» افزون بر آن، بر اساس مذهب اشعرى، تكفير و لعن مايه خروج از مذهب نيست. «(3)»


1- مستدرك حاكم، ج 3، ص 29
2- صحيح مسلم، ج 4، ص 2234، شماره حديث 2916 و طبقات ابن سعد، ج 3، ص 252؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 149؛ جامع الاصول، ج 9، ص 44، حديث 6583
3- . الفصل ابن حزم، ج 4، ص 204

ص: 178

پرسش 61

اگر ائمه از غيب آگاهند، چرا حسين عليه السلام مقدارى آب براى خود و يارانش تهيه نكرد تا در اثناى جنگ بى آب نمانند؟ آيا او نمى دانست كه به آب نياز خواهند داشت؟

پاسخ

مثلى است معروف كه مى گويد: «دروغگو كم حافظه است!» در پرسش پيشين (پرسش 60) مدعى شديد: هيچ سنّى به اهل بيت ناسزا نمى گويد. ما هم مى گوييم كه هيچ سنّى به اهل بيت ناسزا نمى گويد، امّا اين فرد سلفى، هنوز مركب روى كاغذش خشك نشده، به حسين بن على عليهما السلام ناسزا مى گويد و او را متهم مى كند كه آيه وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ ... «(1)»

را ناديده گرفته است.

اگر او تاريخ كربلا را درست مى خواند و از شهامت و ايثار حسين بن على عليهما السلام آگاه بود متوجه مى شد كه امام عليه السلام به اندازه كافى آب به همراه داشت، ولى آنگاه كه با سپاه حرّ بن يزيد رياحى روبه رو گرديد و آنان را تشنه كام يافت، به گونه اى كه نزديك بود از پا درآيند، دستور داد مشك هاى آب را در اختيار آنان بگذارند و همه را سيراب كنند، حتى به فردى كه از فرط خستگى قادر به نوشيدن آب نبود، كمك كرد تا آب بنوشد.


1- . انفال: 60

ص: 179

حسين، فرزند على بن ابى طالب است، همو كه وقتى معاويه شريعه فرات را بر روى سپاهش بست و آنان گرفتار تشنگى شدند و با يك هجوم شريعه را از تصرف معاويه در آورد، اجازه داد هر دو طرف از آن آب استفاده كنند.

امام حسين عليه السلام و يارانش روز دوم محرم به سرزمين كربلا رسيدند و در بيابانى خشك و دور از آبادى محاصره شدند و در روز دهم به شهادت رسيدند. آنان براى چند روز مى توانستند ذخيره داشته باشند؟

در پايان بايد يادآور شويم كه شيوه اهل بيت عليهم السلام شيوه انسانى است.

آنان هرگز دشمن را با تشنگى و عطش از پا درنمى آوردند. اين شيوه اموى ها بودكه از اين راه وارد مى شدند.

در ضمن پيش تر گفتيم كه امامان عليهم السلام- به اذن الهى- از غيب آگاه مى شدند، ولى موظف بودند، طبق شيوه معمول و مانند ديگران زندگى كنند.

ص: 180

پرسش 62

مسلم است كه دين در دوران پيامبرصلى الله عليه و آله كامل شد؛ زيرا خداوند مى فرمايد: ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... اما مذهب شيعه بعد از وفات پيامبر پديد آمد؟

پاسخ

تشيع به معناى پيروى از پيامبر است؛ پيروى در تمام آنچه كه آورده است؛ از جمله، ولايت على و فرزندان او.

روشن است كه تشيع به اين معنا، عين اسلام است، نه جدا از اسلام.

تشيع و اسلام، دو روى يك سكه اند. تشيع يك مكتب سياسى يا كلامى نيست كه پس از پيامبر پديد آمده باشد و اصلًا خود پيامبرصلى الله عليه و آله نام شيعه را بر پيروان على نهاد.

در تفسير آيه إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ، «(1)» رواياتى در اين مورد وارد شده است. «(2)» در مورد نامگذارى پيروان على به شيعه از سوى پيامبر، چهل روايت در منابع اهل سنت وارد شده است. طبرسى و سيوطى فقط برخى از آن ها را نقل كرده اند.

و اصلًا آيه ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... در روز غدير فرود آمد؛


1- بيّنه: 7
2- . تفسير طبرى و تفسير الدر المنثور، تفسير سوره بيّنه.

ص: 181

همان روز كه پيامبرصلى الله عليه و آله با تعيين معمار آينده اسلام، دين را به حد كمال رساند. مقصود از تكميل، تكميل فروع نيست؛ زيرا پس از اين آيه، آيات و رواياتى درباره احكام و فروع آمده است. بلكه مراد تكميل در اصول و اركان بوده است.

در مورد تفسير آيه ... الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ... به كتاب «الميزان فى تفسير القرآن» و كتاب شريف «الغدير» مراجعه فرماييد.

ص: 182

پرسش 63

خداوند، در مورد پاكدامنى و بى گناهى عايشه، در قضيه معروف «إفك» «(1)» آيه نازل كرد، امّا بعضى از شيعيان هنوز هم او را متهم به خيانت مى كنند، آنگاه در پاورقى به تفسير على بن ابراهيم و تفسيرهايى استناد مى جويد.

پاسخ

طراح پرسش ها اگر فردى واقع گراست، چرا به تفاسير معتبر شيعه مراجعه نكرده است؟ مفسران شيعه در مسأله افك، عايشه را تنزيه مى كنند. شما مى توانيد اين مطلب را در تفاسير معتبر شيعه، ملاحظه كنيد. «(2)» مرحوم علامه طباطبايى، رواياتى از اهل سنت را كه حاكى است پيامبرصلى الله عليه و آله به همسر خود سوء ظن پيدا كرده بود، باطل خوانده و آن ها را رد مى كند؛ يعنى در اين گامى فراتر از اهل سنت برمى دارد!

اختلافى كه برخى از مفسّران شيعه با مفسران سنّى دارند اين است كه مى گويند: مسأله افك مربوط به عايشه نبوده بلكه مربوط به ماريه قبطيه بوده است و در تاريخ نيز شواهدى بر دوّمى هست. در هر حال آنچه كه مورد اتفاق است اين كه آن همسر پيامبر، خواه عايشه باشد خواه ماريه از


1- نور: 11
2- مجمع البيان، ج 4، ص 120، تفسير آيه ا لذِينَ جَاؤُوا بِالْإِفْكِ ...؛ الميزان فى تفسير القرآن، ج 15، صص 105 و 116

ص: 183

چنين اتهامى پيراسته است.

شگفت اين جا است، دو تفسيرى كه در پاورقى از آن ها ياد مى كند، باصراحت گفته اند: همسران پيامبران، ممكن است مرتكب گناه شوند ولى هرگز در مسائل زناشويى خيانت نمى كنند و اين را بهصورت يك ضابطه كلّى مطرح مى كنند كه شامل حال همسران پيامبر اسلام نيز مى باشد.

آنان اين نظريه را در تفسير آيه 10 سوره تحريم، كه درباره همسران نوح و لوط مى فرمايد: «فَخَانَتَاهُمَا» مطرح كرده اند. با اين وصف گردآورنده پرسش ها، از اين كتاب نقل مى كند كه آن ها عايشه را به خيانت متهم كرده اند! خوب است لااقل اندكى تقوا و امانتدارىِ علمى در تبليغ مذهب خود و تخريب چهره ديگران رعايت شود.

در ضمن پيش تر (پرسش 51) گفتيم كه تفسير قمى ارزش علمى ندارد؛ زيرا اين كتاب را فردى مجهول و ناشناخته به على بن ابراهيم نسبت مى دهد و قسمتى از آن را از زياد بن منذر، معروف به ابى الجارود، كه ضعيف شمرده شده، نقل مى كند. با اين وضع چگونه اين كتاب را سند قرار مى دهد. ديگرانى مانند سيد بحرانى نيز از آن تفسير نقل كرده اند.

البته اين دفاع از عايشه به معناى دفاع از همه كارهاى او نيست.

شكى نيست كه شورش مسلحانه او بر ضد امام زمان خود؛ يعنى على عليه السلام خلاف شرع آشكار و بر خلاف دستورصريح قرآن است كه به زنان پيامبرصلى الله عليه و آله مى فرمايد: ... وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ...؛ «(1)» «در خانه هاى خود آرام


1- احزاب: 33

ص: 184

گيريد.»

اين چيزى نيست كه شيعه بگويد همه مفسران و تاريخ نگاران در اين مسأله هماهنگ اند ولى برخى از هواداران عايشه عذر مى آورند كه او اجتهاد كرده؛ يعنى در مقابل آيه قرآن نظر داده است و كسانى كه با موازين اسلام آشنا هستند، مى دانند كه اين كار به هيچ وجه جايز نيست و هيچ مسلمانى حق ندارد بر خلاف دستورصريح خدا و رسول، اجتهاد كند.

ص: 185

پرسش 64

اگر على و دو فرزندش، حسن و حسين عليهم السلام داراى قدرت خارق العاده در مواجهه با دشوارى ها بودند، چرا حسن بن على ناگزير بهصلح با معاويه شد و حسين بن على در سختى قرار گرفت و كشته شد و به هدف خود نرسيد؟

پاسخ

از نظر قرآن، پيامبر خداصلى الله عليه و آله داراى قدرت فوق العاده بود. معراج و شقّ القمر و ديگر معجزات و كرامات او، كه در كتاب هاى حديث بهصورت متواتر نقل شده، براين مطلب گواه اند. اما با اين قدرتِ فوق العاده، دندانش در جنگ احد با تير يا سنگ دشمن شكست و چهره اش خونين شد و هفتاد نفر از يارانش به شهادت رسيدند. در جنگ خندق از گرسنگى سنگ بر شكم مى بست. در حديبيه ناگزير شد با مشركان مكهصلح كند. در جنگ هوازن آرايش نظامى او به هم ريخت و نيروهايش گريختند. در محاصره طائف پيروزى به دست نياورد و پس از درگذشت او، قبايل زيادى در جزيرةالعرب شورش كردند. به نظر شما چرا پيامبرصلى الله عليه و آله با آن قدرت خارق العاده، با همه اين مشكل روبه رو شد؟!

پاسخ همه اين ها يك جمله است و آن اين كه: انبيا از طريق وسايل عمومى و روش هاى عادى به تبليغ پرداخته و با دشمنان مى جنگيدند و تنها در مواردى خاص، كه اثبات نبوت نياز به اعمال قدرت فوق العاده داشت و يا وضعيت ايجاب مى كرد كه از نيروى غيبى كمك بگيرند، چنين مى كردند.

ص: 186

اميرمؤمنان درست همين شيوه را در پيش گرفت و فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام نيز مأمور به اداره كشور از طريق وسائل عادى بودند.

اين نويسنده ناآگاه به حسين بن على عليهما السلام توهين مى كند و مى گويد:

حسين به هدفش نرسيد. ما مى گوييم او به هدف خود رسيد. روشن است كه هدف او بيدارگرى و برانگيختن همت و حس شهادت طلبى و امر به معروف و نهى از منكر در مسلمانان بود كه از چنگال حاكمان بى ايمان و ستمگر اموى رهايى يابند و او به فضل الهى به همين هدف رسيد و همه قيام هايى كه پس از حسين بن على عليهما السلامصورت گرفت، استمرار قيام حسينى بود.

طراح پرسش ها تصوّر كرده است كه امام حسين عليه السلام نيز مانند خلفا، حكومت و قدرت سياسى را جستجو مى كرد؛ از اين رو مى گويد: او به هدف خود نرسيد!

حسين بن على با شهادت خود تولّدى جديد يافت و با از دست دادن حيات مادى، حيات اجتماعى دائمى در جامعه به دست آورد و حياتى برزخى نزد خدا بدان افزوده شد؛ چنان كه مى گويد:

پايان زندگانى هر كس به مرگ اوست جز مرد حق كه مرگ وى آغاز دفتر است

آغاز شد حيات حسينى به مرگ او اين قصه، رمز آب حيات است و كوثر است

سربازى حسين و سرافرازى حسن امروز زينت هر تاج و افسر است «(1)»


1- اين اشعار از آيه وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ آل عمران: 169 الهام گرفته است.

ص: 187

پرسش 65

شيعيان فضايل على عليه السلام را از اصحاب پيامبرصلى الله عليه و آله نقل مى كنند و در عين حال معتقدند بيشتر اصحابِ پيامبر راه ارتداد را در پيش گرفتند. بر چنين رواياتى چگونه اعتماد مى كنيد؟

پاسخ

بارها گفته ايم كه اين نسبت ها به شيعه، اتهامى بيش نيست؛ اتهاماتى كه طراحان پرسش ها، بدون ذكر مدرك، مرتب تكرار مى كنند. شگفت اينجاست خودصحاح بر ارتداد اكثريتصحابه گواهى مى دهند و در اين مورد به كتاب جامع الأصول، جلد دهم، قسمت حوض كوثر مراجعه شود.

در آن كتاب 10 روايت ازصحاح و سنن نقل مى كند كه پيامبر گروهى از ياران خود را كنار حوض كوثر مى بيند و مى خواهد به آن ها اجازه ورود دهد، ولى همه آن ها رانده مى شوند و خطاب مى رسد: تو نمى دانى كه آن ها پس از درگذشت تو چه كردند! آن ها به قهقرا برگشته و مرتد شده اند. گفتنى است، قسمتى از آن احاديث را در مقدمه كتاب آورديم.

آيا اين درست است كه آنچه در كتاب هاى خودشان هست به ما نسبت دهند؟ از اين گذشته، بارها گفته ايم كه تعداد عمده اى ازصحابه

ص: 188

پيشگامان تشيع بودند و اسامى آن ها در كتاب ها آمده است و اگر مسأله ارتداد برخى ازصحابه در برخى از كتاب هاى رجالى يا حديثى شيعه، مطرح شده، اخبار آحادى است كه ارزش علمى ندارد و درصورتصحت، مقصود ناديده گرفتن وصايت و امامت على عليه السلام است.

از اين گذشته، به اتفاق دانشمندان حديث در روايات متواتر، اسلام و ايمان و تقوا شرط نيست، بلكه همين كه جمعى خبر دهند كه اتفاق آنان بر كذب محال عادى باشد، خبر آنان پذيرفته مى شود. حديث غدير را 120 نفر ازصحابه نقل كرده اند، اكنون آيا مى شود اين حديث را ناديده گرفت، درصورتى كه همه راويان از نظر اهل سنت عادل اند؟

ص: 189

پرسش 66

شيعه مدعى است هدف ابوبكر، عمر و عثمان، پادشاهى و رياست بود، آنگاه دليل مى آورد كه آن ها با انسان هاى مرتد و كافر جنگيدند، اگر چنين است، پس هدفشان رياست نبود.

و درباره عثمان مى پذيرند كه وقتى شورشيان او را محاصره كردند تا بكشند، او كسى را نكشت!؟

پاسخ

از نيت هر فردى تنها خدا آگاه است ولى گاهى مى توان از اعمال افراد، به نيت آن ها پى برد. ابوبكر به هرصورتى بود به خلافت رسيد و عمر در تحكيم خلافت او كوشيد. ابوبكر به هنگام مرگ، بدون در نظر گرفتن شوراى مهاجر و انصار، عمر را به خلافت برگزيد. عمر نيز هنگام مرگ شوراى شش نفره تشكيل داد و تركيب اعضاى شورا را به گونه اى چيد كه محروميت على قطعى بود و على در آن، دو رأى بيشتر نداشت و چهار رأى از آن مخالفان او بود، به ويژه آن كه عبدالرحمان بن عوف عضو شورا، دو شرط براى خليفه قرار داد:

الف) عمل به كتاب خدا و سنت.

ب) عمل به سيره ابوبكر و عمر.

او مى دانست امام على شرط دوم را نخواهد پذيرفت و همين هم بود. حضرت در برابر او پيشنهاد كرد: تنها به كتاب خدا و سنت رسول

ص: 190

عمل خواهم كرد ... «(1)» آيا با اين شرايط مى توان گفت آنان براى خدا خلافت را پذيرفتند.

و امّا اين كه عثمان كسى را نكشت، او به تنهايى در محاصره بود و قدرتى نداشت تا به كسى فرمان كشتن بدهد و آن روزى كه قدرت داشت، از ضرب و شتم ياران رسول خدا مانند ابوذر، عمّار، عبداللَّه بن مسعود و ... دريغ نكرد و دستور به كشتن مصريان داد.


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 188 و 194؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 162

ص: 191

پرسش 67

فرقه قاديانى، به خاطر ادعاى نبوت براى رهبرشان، كافر هستند، پس آن ها با شيعيان، كه مى گويند ائمه داراى ويژگى هاى پيامبران هستند، چه تفاوتى دارند؟

پاسخ

بايك مرتبه مراجعه به كتاب هاى عقيدتىِ شيعه، تفاوت اين دو گروه به خوبى معلوم مى شود. شيعه معتقد است كه نبوت با پيامبرصلى الله عليه و آله ختم شده و بر احدى پس از وى وحى نازل نمى شود و ديگر پيامبرى تا روز رستاخيز نخواهد آمد، ولى اين مانع از آن نيست كه افراد پاكدامنى در دامان پيامبر تربيت شوند و مورد لطف الهى قرار گيرند كه كليه وظايف پيامبر را در رهبرى امت، به جز تلقى وحى، برعهده گيرند. و اين مطلب از حديث پيامبرصلى الله عليه و آله كه مسلم آن را درصحيح خود نقل كرده، گرفته شده است:

«أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» «(1)»

به دست مى آيد.

گردآورنده پرسش ها تصور كرده است اگر فردى معصوم از گناه باشد، حتماً بايد پيامبر باشد. او نمى داند كه مريم معصوم از گناه بود ولى پيامبر نبود و تصور كرده كه اگر فردى از غيب خبر داد، بايد پيامبر باشد،


1- صحيح مسلم، به شماره 2404

ص: 192

در حالى كه مصاحب موسى كارهاى خارق العاده انجام داد و آگاهى از غيب نيز داشت؛ ولى پيامبر نبود.

يوسف كه هنوز به مقام نبوت نرسيده بود، در زندان از سرنوشت دو زندانى خبر داد!

پرسش 68

پيامبرصلى الله عليه و آله در حجره عايشه دفن مى شود، در حالى كه شما او را به كفر و نفاق متهم مى كنيد. آيا دفن شدن پيامبرصلى الله عليه و آله در حجره عايشه نشانه علاقه اش به وى نبود؟

پاسخ

گرد آورنده پرسش ها، آگاهى تاريخى ندارد. مورّخان اهل سنت مى نويسند: نخستين اختلاف پس از مرگ پيامبرخداصلى الله عليه و آله در محل دفن او بود.

ابوبكر از منطقه اى به نام «سُنْح» كه در آنجا سكونت داشت آمد و اختلاف را حل كرد و گفت: من از پيامبر شنيده ام: پيامبران در هر نقطه اى كه بميرند، بايد در همانجا دفن شوند، بنابراين، دفن پيامبر در حجره عايشه، دليل بر دوستى و علاقه او نسبت به عايشه و يا چيز ديگر نبود.

ص: 193

پرسش 69

آيا چنين نيست كه ابوبكر و عمر به خاطر جايگاهى كه نزد خدا و پيامبرش داشتند، افتخار دفن شدن در كنار پيامبرصلى الله عليه و آله را يافتند؟

پاسخ

1. سلفى ها مى گويند كسى كه مرد، كارش تمام است و هرگز به ديگران سود و زيانى نمى رساند و در اين مطلب ميان انبيا و غير انبيا، فرقى نيست.

بنابراين، از نظر طراح پرسش ها كه بلندگوى سلفى ها است، نبايد دفن اين دو نفر در كنار مرقد رسول خدا فضيلتى به حساب آيد.

2. حجره اى كه رسول خداصلى الله عليه و آله در آن به خاك سپرده شده، مربوط به عايشه دختر ابى بكر بوده است، بنابراين، دختر اجازه داد كه پدر در آن حجره به خاك سپرده شود. پس از او، هنگامى كه عمر مجروح شد، پيامى فرستاد و از عايشه درخواست كرد كه او هم در همان حجره به خاك سپرده شود.

بنابراين، دفن آن ها در آن حجره نتيجه اجازه زنى است كه به ظاهر مالك آن حجره بود، ولى اجازه دفن حسن بن على عليهما السلام را نداد و از اين جهت در بقيع مدفون شد و اگر به ديگران اجازه مى داد آنان نيز دفن مى شدند. بنابراين، مسأله اى جز اجازه يك زن، در ميان نبود.

ص: 194

پرسش 70

شيعيان ادعا مى كنند كه امامت على بن ابى طالب در قرآن باصراحت بيان شده، ولى اصحاب آن را پنهان كرده اند. پس چرا اصحاب، رواياتى را كه با آن ها بر امامت على عليه السلام استدلال مى شود، مانند حديث منزلت «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» «(1)»

پنهان نكرده اند؟

پاسخ

در اين پرسش، شيعه متهم شده كه مى گويد: آياتى از قرآن- كه بهصراحت در آن ها امامت على عليه السلام بيان شده- پنهان گرديده است.

اكنون از آنان مى پرسيم: كدام شيعه گفته است: آياتى در قرآن بوده و اصحاب پنهان كرده اند؟ پيداست كه هدف شبهه افكنى است و گرنه هيچ مدركى براى اين ادعا ارائه نمى كند.

در كتب عقايدى شيعه كسى چنين ادعايى نكرده است. آرى، آياتى در قرآن وارد شده كه شأن نزول آن ها، امامت على عليه السلام است، نه آن كه نام على در آيه بوده و حذف گرديده است! اكنون به رؤوس آن آيات اشاره مى كنيم:

1. إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ


1- صحيح مسلم، ح 3404

ص: 195

وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ. «(1)» 2. يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنْ النَّاسِ .... «(2)»

3. الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمْ الْإِسْلَامَ دِيناً. «(3)» 4. در باره عصمت على و فرزندانش آياتى مانند: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً. «(4)» 5. فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ. «(5)» خوشبختانه آفتاب حقيقت، هيچگاه در پس ابرهاى تيره و تار پنهان نمى ماند و شأن نزول اين آيات را انبوهى از محدّثان و مفسّران درباره خاندان رسالت نوشته اند.

البته ممكن است گروهى، اين شأن نزول ها را انكار كنند، ولى هرگز نمى توانند به طور كامل حقيقت را پنهان سازند.


1- مائده: 55
2- مائده: 67
3- مائده: 3
4- . احزاب: 33
5- آل عمران: 61

ص: 196

پرسش 71

به دو دليل مى توان گفت پس از پيامبرصلى الله عليه و آله، ابوبكر خليفه به حق بود:

1. اصحاب خلافت او را پذيرفتند و اگر خليفه به حق نبود مخالفت مى كردند.

2. على عليه السلام با ابوبكر مخالفت نكرد و با او نجنگيد!؟

پاسخ

ادعاى نخست، كه: اصحاب خلافت ابوبكر را پذيرفتند، ادعايى بيش نيست وگوينده اين سخن از سرگذشت سقيفه آگاهى ندارد و يا پنهان كارى مى كند. مخالفت با خلافت ابوبكر در آغاز كار، بيش از آن است كه در اين برگ ها بيايد، تنها به چند مورد بسنده مى شود:

1. خزرجيان، كه نيمى از انصار بودند، با ابو بكر بيعت نكردند؛ زيرا آنان مصمّم بودند كه زمام خلافت را به سعد بن عباده بسپارند، چون سعدبن عباده در سقيفه زير دست و پا له شد، همگى گفتند: «لَا نُبَايَعُ إِلَّا عَلِيّاً» و سرانجام رييس خزرجيان به خاطر ترس از حكومت وقت، مدينه را به عزم شام ترك كرد، ولى متأسفانه در آنجا ترور شد و خون او آن چنان لوث گرديد كه قاتلش هم مشخص نشد و قتل او را به جن ها نسبت دادند!

شاعرى گفت:

قد قتلنا سيّد الخزرج سعد بن عبادة فرميناه بسهمين فلم نخط فؤاده

2. بنى هاشم و گروهى از اصحاب در خانه امير مؤمنان عليه السلام تحصن كردند و حاضر به بيعت نشدند. آن ها را تهديد كردند و گفتند خانه را با شما به آتش مى كشيم و اين مسأله اى نيست كه بتوان آن را انكار كرد.

عمر با گروهى به در خانه على عليه السلام آمدند و با دخت گرامى پيامبر برخورد كرد و گفت با همين قبيله خانه شما را به آتش مى كشم. بايد اين گروه از خانه بيرون بيايند و بيعت كنند. مدارك اين حادثه را در پاورقى ببينيد. «(1)» و امّا اين كه چرا على عليه السلام با مخالف خود نجنگيد؟ بارها در اين باره سخن گفته ايم و خود اميرمؤمنان عليه السلام در يكى از سخنانش «(2)» علت سكوتش را بيان كرده است و آن اين كه موقعيت پس از پيامبرصلى الله عليه و آله آنچنان نگران كننده بود كه قيام حضرت براى گرفتن حق خود، به قيمت نابودى اصل اسلام تمام مى شد. مسلّماً در اين وضعيت، على عليه السلام ترجيح مى داد اصل اسلام باقى بماند، هر چند خلافت او از دست برود و گذشته از اين، كار اميرمؤمنان عليه السلام طبق وصيت پيامبرصلى الله عليه و آله بود. پيامبر او را در اين مورد امر به سكوت كرده بود، ولى درباره قاسطين و ناكثين و مارقين مأمور به جنگ بود. ازآن روكه دراين مورد، پيش تر سخن گفته ايم، نيازى به تكرار نيست.


1- المصنف ابن شيبه، ج 8، ص 572؛ انساب الاشراف، بلاذرى، ج 1، ص 586، چاپ دارالمعارف، قاهره؛ الإمامة والسياسه، ابن قتيبه، ج 1، صص 12 و 13، چاپ مصر؛ طبرى، ج 2، ص 443، چاپ بيروت: العقد الفريد، ابن عبد البر، ج 4، ص 87، تحقيق خليل شرف الدين؛ الاستيعاب، ج 3، ص 979، تحقيق على محمد بجاوى و ...
2- نهج البلاغه، خطبه 56

ص:197

ص: 198

پرسش 72

شيعيان مى گويند معاويه مرتد بوده است، چرا حسن بن على عليهما السلام زمامدارى مسلمانان را به شخص مرتد سپرد؟

پاسخ

فقهاى اسلام؛ اعم از سنى و شيعه، معاويه را فردى «باغى» مى دانند؛ كسى كه بر امام مفترض الطاعه خروج كرد و جزو ظالمان و ستمگران قرار گرفت. امام احمدبن حنبل مى گويد: اگر اميرمؤمنان على عليه السلام نبود و جنگ هاى او با اين باغيان انجام نمى گرفت، هرگز فقهاى اسلام از احكام بغاة آگاه نمى شدند و او به امر پيامبرگرامىصلى الله عليه و آله با سه گروه جنگيد:

الف) ناكثين (پيمان شكنان، اصحاب جمل)

ب) قاسطين (ستمگران و باغيان)

ج) مارقين؛ كسانى كه از اطاعت امام خود بيرون رفتند (خوارج).

و اميرمؤمنان در نبرد خود هرگز شكست نخورد. او به وظيفه خود عمل كرد و مشمول آيه مباركه «إِحْدَى الْحُسْنَيَيْن» شد.

پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله در جنگ احد و يا نبرد حُنين به ظاهر شكست خورد، ليكن پيروزى از آن پيامبر بود؛ چون عمل به وظيفه كرد.

امّا حسن بن على عليهما السلامصلح نكرد تا بگويند كشور را به باغيان و ظالمان سپرد، بلكهصلح بر او تحميل گرديد و در پاسخ به پرسش هاى مكرر به عللصلح امام حسن عليه السلام اشاره شده است.

ص: 199

اگر حسن بن على عليهما السلام، به عقيده شما، باصلح با معاويه، امور را به دست يك فرد مرتد سپرد، پس بايد بگوييد پيامبر اسلام كه در حديبيه، با مشركان مكهصلح كرد خانه توحيد خدا و مسلمانانِ در بند مكه را به دست مشركان سپرد! پاسخ هر دو يكى است و آن اين كهصلح بر هر دو تحميل شد و مصالح نيز آن را ايجاب مى كرد.

ص: 200

پرسش 73

تا فردى سنى نشود، نمى تواند ايمان وعدالت على را ثابت كند؛ زيرا مسلمانان سه گروه اند: شيعه، اهل سنّت و خوارج.

اگر شيعه عدالت على را از طريقصحابه ثابت مى كند، همانصحابه روايات بيشترى درباره شيخين دارند و خوارج هم كه على را منكرند!

پاسخ

خداوند گواه است كه وقتى به اين پرسش رسيدم، خواستم چيزى بنويسم، ليكن خجل و شرمنده شدم! آيا در ايمان و تقوا، جهاد و ايثارگرى و عدالت و دادگرىِ شخصى مانند على عليه السلام، جاى شك و ترديد هست تا فردى سنى نشود نتواند آن را ثابت كند. چه سخن سخيف و كودكانه اى است! «آفتاب آمد دليل آفتاب». امروز جهانيان؛ از مسلمان و غير مسلمان، امير مؤمنان على عليه السلام را انسانى والا مى دانند كه بايد الگوى خردمندان جهان گردد. آياصحيح است كه بگوييم تا فردى سنى نشود نمى تواند ايمان على را ثابت كند؟! فردى مادى، مانند «شبلى شُمَيِّل» كه پيوند ايمانى با امام ندارد، مع الوصف در برابر عظمت امام خضوع مى كند و او را اينگونه مى ستايد:

«الإمام عليُّ بن أبي طالبٍ عظيمُ العظماء، نسخة مفردة لم ير لها الشرقُ ولا الغربُصورةً طبقَ الأصل لا قديماً ولا حديثاً».

ص: 201

«امام و پيشواى انسان ها على بن ابى طالب، بزرگ بزرگان، و يگانه نسخه اى است كه در شرق و غرب، نه در گذشته و نه در نزديك، براى آن نظير و همتايى ديده نشده است.»

مايه شرمندگى نيست كه فردى سلفى بگويد تا كسى سنى نشود نمى تواند ايمان على را ثابت كند؟!

گردآورندگان اين پرسش ها هرگز ازقواعدحديث برگى نخوانده اند؛ زيرا در خبر متواتر، نه اسلام شرط است نه عدالت تا چه رسد، سنى بودن.

لجوج ترين دشمنان على عليه السلام كه خوارج باشند، او را پيش از مسأله تحكيم، برترين انسان ها و شريف ترين اصحاب پيامبر مى دانستند.

ص: 202

پرسش 74

مى پذيريم كه على عليه السلام در پذيرفتن اسلام و جهاد، همراه پيامبرصلى الله عليه و آله بود و دانش و زهدش بر ديگران برترى داشت، ولى آيا شيعه مى تواند چنين فضايلى را براى حسن و حسين در برابر سعد بن ابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف و عبداللَّه بن عمر ثابت كند؟

پاسخ

روشن است پرسشگر، فضايل على عليه السلام را پذيرفت تا فضايل و مناقب سروران جوانان اهل بهشت و دو ريحانه پيامبرصلى الله عليه و آله را نشانه بگيرد.

ما با دلايل استوار، كه مورد پذيرش دانشمندان اهل سنت است، برترى دو امام و پيشوا را بر آن سه نفر كه نام برد ثابت مى كنيم، بلكه بر اين باوريم اين نوع مفاضله و مقايسه، نوعى پايين آوردن مقام اين دو امام معصوم است. اما دلايل ما:

1. آيا آيه تطهير در حق حسن و حسين عليهما السلام فرود آمده يا در حق آن سه نفر؟ مسلم درصحيح از عايشه نقل مى كند: پيامبر گرامى روزىصبح عبايى بر سر كشيد، ناگهان حسن بن على عليهما السلام آمد و حضرت او را به زير عبا راه داد، پس از وى حسين عليه السلام آمد، حضرت او را نيز به زير عبا برد. آنگاه فاطمه عليها السلام و سپس على عليه السلام آمدند، همگان را زير عبا جاى داد.

آنگاه اين آيه را خواند:

ص: 203

إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمْ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «(1)»

آيه مباهله در حق حسن و حسين عليهما السلام و دخت گرامى پيامبرصلى الله عليه و آله و پسر عموى عزيزش فرود آمده يا درباره آن سه نفر؟ آيا بردن آنان به ميدان مباهله، نشانه آن نيست كه در ميان تمام مسلمانانِ آن روز، جز اين چهار نفر، كسى نبود كهصلاحيت آمين گفتن بر دعاى پيامبرصلى الله عليه و آله داشته باشد؟

مسلم درصحيح خود نقل مى كند: معاويه به سعدبن أبى وقاص گفت: چرا به على ناسزا نمى گويى گفت چگونه على را دشنام دهم در حالى كه وقتى آيه فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ .... «(2)» فرود آمد، پيامبر على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را خواست و گفت: «اللّهمّ هَؤلَاءِ أَهْلِي ...». «(3)»

آيا چنين فضيلتى درباره آن سه نفر نقل شده است؟

يكى از وظايف مسلمانان اين است كه به خاندان رسالت مهر ورزند تا از اين طريق به كمالات آنان پى برده و خود نيزصاحب كمال شوند و آيه مودّة ذى القربى درباره همين خاندان فرود آمده است: قُلْ لَاأَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى. «(4)» و «(5)» آيا مودّت اين سه نفر نيز جزو اجر رسالت شمرده شده است.


1- صحيح مسلم، باب فضائل اهل بيت النبى، شماره 2424
2- آل عمران: 61
3- صحيح مسلم، كتاب فضائل الصحابه، باب فضائل على، حديث 2404
4- شورى: 23
5- تفسير طبرى، ج 25، ص 14؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 172 و ...

ص: 204

بخارى از اسامة بن زيد نقل مى كند كه پيامبرصلى الله عليه و آله حسن و حسين را در آغوش مى گرفت و مى فرمود: «خدايا! من آن دو را دوست دارم، تو نيز آن ها را دوست بدار.» «(1)»

ما، درباره «سعد بن ابى وقاص» سخن نمى گوييم با اين كه مهاجر و انصار با على عليه السلام بيعت كردند، وى از بيعت با على عليه السلام سرباز زد، عبدالرحمان بن عوف زُهْرى بر اثر انتخاب عثمان براى خلافت در شوراى شش نفره، ثروتى به هم زد كه در تاريخ بى سابقه است؛ به طورى كه وقتى يك هشتم ثروت او را ميان چهار زنش تقسيم كردند، به هر يك هشتاد هزار دينار رسيد! تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

طلاهاى شمشى كه از او به ارث ماند، به اندازه اى زياد بود كه آن ها را با تبر شكستند تا آنجا كه دست هاى آنان تاول زد. «(2)» و اين در حالى بود كه در مدينه و اطراف آن، گروهى به نان شب محتاج بودند!

درباره عبداللَّه بن عمر سخن نمى گويم. او از دوستان واقعى اهل بيت عليهم السلام بود، هر چند از نظر مديريت، به تصديق پدرش، توانمند نبود.

وقتى به عمر گفتند: عبداللَّه فرزندت را براى خلافت انتخاب كن، گفت: او در طلاق همسرش عاجز و ناتوان است، چگونه مى تواند كشورى را اداره كند. «(3)» در عين حال ما بر همه صحابه پيامبر رحمت مى فرستيم، مگر آنان كه به خاندان رسالت بى مهرى كردند. هرچند گردآورنده اين پرسش ها مى خواهد از مقام اهل بيت بكاهد و مقام اموى ها را بالا ببرد.


1- صحيح بخارى، حديث شماره 3747؛ و صحيح مسلم، حديث شماره 2421
2- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 96، چاپ ليدن؛ صفة الصفوة ابن جوزى، ج 1، ص 138؛ الرياض النضرة، ج 2، ص 291؛ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 146
3- سنن كبراى بيهقى، ج 7، صص 324 و 325

ص: 205

پرسش 75

خليفه دوم نسبت به على عليه السلام علاقه مند بود، به گواه اين كه او را جزو افراد شورى قرار داد. اگر او را از شورا بيرون مى كرد، چنانكه سعيد بن زيد را بيرون كرد، يا كسى ديگر، غير از او را تعيين مى كرد، كسى مى توانست اعتراض كند؟

پاسخ

اوّلًا: خليفه مى خواهد شورايى تشكيل دهد كه داراى وزن و ارزش باشد، تا نتيجه آن را مهاجر و انصار بپذيرند. او ناگزير بود كه على عليه السلام را عضو اين شورا قرار دهد. او با اين كار در حقيقت، خدمتى به على عليه السلام نكرد، بلكه خدمت به هدف خود كرد.

ثانياً: آنان كه بينش تاريخى دارند، مى دانند تركيب شورا به گونه اى بود كه انتخاب نشدن على عليه السلام امرى قطعى به نظر مى رسيد؛ زيرا در آن شوراى شش نفره على عليه السلام دو رأى داشت؛ رأى خود و رأى پسر عمه اش زبير بن عوام و لذا زبير به نفع على كنار رفت و على با دو رأى در شورا حاضر بود. امّا چهار نفر ديگر؛ يعنى سعد بن ابى وقاص، طلحةبن عبيداللَّه، عبد الرحمان بن عوف و عثمان، همگى درصف مخالف امام عليه السلام بودند. طبيعى بود كه على عليه السلام رأيى نداشته باشد و ديگران برگزيده شوند.

بنابراين، ماجراى شورى، يك نوع شگرد سياسى بود كه در عين جلب نظر مهاجر و انصار، نتيجه به نفع ديگران تمام شد. چنان كه عبدالرحمان بن عوف براى على شرطى قرار داد كه مى دانست آن حضرت نخواهد پذيرفت؛ زيرا آن شرط در كتاب و سنت نبود.

ص: 206

پرسش 76

اشاره

آنچه مسلم است اين كه على عليه السلام در خانه نشست ... انصار ابتدا با ابوبكر مخالفت كردند و همديگر را به بيعت با سعدبن عباده فرا خواندند و سپس همگى با ابوبكر دست بيعت دادند. بيعت آن ها مى تواند به يكى از سه دليل زير باشد:

1. به زور از آن ها بيعت گرفته شد.

2. براى ايشان مشخص شد كه ابوبكر به خلافت شايسته تر است.

3. بدون هدف اين كار را كردند.

چون اولى و سوم باطل است و احتمال چهارمى در كار نيست، پس ناگزير بايد بگوييم فرض دوم درست است!؟

پاسخ

معروف است كه مى گويند: دروغگو كم حافظه است! در پرسش 71 گفتند: همه با خليفه اوّل بيعت كردند، ولى در اينجا اعتراف مى كنند كه انصار از بيعت سرباز زدند و عجيب اين كه در همين جا، در آغاز سخن مى گويد: انصار با ابوبكر مخالفت كردند، بعد از آن مى گويد: سپس انصار همه با ابوبكر بيعت كردند.

تاريخ مى گويد: در سقيفه تنها رييس «اوسيان» با ابوبكر بيعت كرد؛ زيرا طايفه اوس معتقد بودند: «اگر خزرجيان فرمانروايى را به دست گيرند، اين كار براى آن ها فضيلتى به شمار مى رود و براى اوسيان در

ص: 207

فرمانروايى بهره اى نمى گذارند. از اين جهت رهبر آنان برخاست و با ابوبكر بيعت كرد و از خزرجيان يك نفر، آن هم به نام بشير بن سعد، پسر عموى سعد بن عباده، كه رابطه اش با وى تيره بود، بيعت كرد. «(1)» با اين وصف، چگونه مى گويد: همه انصار بيعت كردند؟

لحن گفتار طرح كنندگان اين پرسش ها اين است كه سقيفه يك محيط آرام براى پياده كردن دموكراسى غربى بوده و واقعاً حاضران در آن مجلس، با آرامش كامل و با كمال ميل، بدون كوچكترين درگيرى، ابوبكر را براى خلافت انتخاب كرده اند، در حالى كه گوينده اين سخن يك برگ از تاريخ سقيفه را نخوانده است.

اكنون در اينجا بهصورت فشرده، فضاى حاكم بر سقيفه و رويدادهاى خشن و تندى را كه در آن رخ داده است، براى خوانندگان ترسيم مى كنيم:

در سقيفه از مهاجران سه نفر بيش نبودند؛ ابوبكر، عمر و ابى عبيده جرّاح.

طبرى مى نويسد: مهاجران، آماده تجهيز پيامبرخداصلى الله عليه و آله و تغسيل و تكفين او بودند. در حالى كه انصار در سقيفه بنى ساعده بهصورت حزب واحد، تشكيل جلسه دادند تا در غياب مهاجران، خليفه را انتخاب كنند.

آنان مشغول گفتگو بودند كه ناگهان دو نفر از مخالفان سعدبن عباده (نامزد طايفه انصار براى خلافت) به نام هاى «معن بن عدى» و «عويم بن ساعده» «(2)» از راه رسيدند و به ابى بكر گفتند: نطفه فتنه در حال انعقاد است!


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 458، چاپ اعلمى بيروت.
2- العقد الفريد، ج 4، ص 257 و 258؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 660

ص: 208

انصار در سقيفه بنى ساعده گرد آمده اند تا با سعد بيعت كنند. ابوبكر بدون اين كه مهاجران حاضر را آگاه كند، بى درنگ به همراه عمر و ابوعبيده از جا برخاستند و خود را به سقيفه رساندند و مراسم غسل و كفن و نماز و دفن جسد پيامبرصلى الله عليه و آله به فراموشى سپرده شد.

آن ها وارد سقيفه شدند در حالى كه سعد بن عباده، مشغول سخنرانى بود و در خطابه خود چنين مى گفت:

اى گروه انصار، شما پيش از ديگران به آيين اسلام گرويديد. از اين جهت براى شما فضيلتى هست كه براى ديگران نيست ... برخيزيد و زمام امور را به دست گيريد. ابوبكر گفت: خداوند محمدصلى الله عليه و آله را براى پيامبرى به سوى مردم فرستاد و مهاجران نخستين كسانى بودند كه به او ايمان آوردند. سپس در سخنان خود دو قبيله انصار را عليه يكديگر تحريك كرد و گفت: هرگاه خلافت و زمامدارى را خزرجيان به دست گيرند، اوسيان از آن ها كمتر نيستند و اگر اوسيان گردن به سوى آن دراز كنند، خزرجيان از آن ها دست كم ندارند. ميان اين دو قبيله خونهايى ريخته شده و افرادى كشته شده اند. «(1)» وقتى سخنان ابوبكر به پايان رسيد، «حباب بن منذر»صحابى بدرى از انصار، برخاست و گفت: اى انصار، برخيزيد و زمام خلافت را به دست گيريد. مخالفان شما در سرزمين شما و در زير سايه شما، زندگى مى كنند و هرگز جرأت آن را ندارند كه با شما مخالفت نمايند. سپس


1- آفرين بر اين ديپلماسى كه براى رسيدن به هدف خويش آيه إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ را به دست فراموشى سپرده و در اين وضعيت حساس، هر يك از دو قبيله را بر ضدّ يكديگر مى شوراند!

ص: 209

شمشير خود را از نيام بركشيد و رو به ابوبكر گفت: به خدا سوگند كسى سخن مرا رد نمى كند، مگر آن كه بينى او را با اين شمشير مى كوبم. من مرد اين كار و شير بيشه ها هستم.

عمر به او گفت: خدا تو را بكشد.

و او در پاسخ گفت: خداوند تو را بكشد.

دراين هنگام بر سرش ريختند و شمشير را از دستش گرفتند.

سخنراني عمر

عمر با شديدترين لحن، در ردّ پيشنهاد حباب بن منذر گفت: هرگز عرب زير بار شما نمى رود و شما را براى خلافت نمى پذيرد. در حالى كه پيامبرصلى الله عليه و آله از غير انصار است.

در اين موقعيت سكوت بر مجلس حكم فرما شد. ناگهان شخصيتى از خزرج، به نام بشير بن سعد، كه پسر عموى سعد بن عباده بود و نسبت به او حسد مى ورزيد، براى شكستن سكوت گفت: پيامبر از قريش است و خويشاوندان پيامبر براى زمامدارى از ما شايسته ترند.

سخن او كفه مهاجران را سنگين تر ساخت. ابوبكر از فرصت استفاده كرد و گامى به پيش نهاد و گفت: با يكى از دو نفر يا عمر يا ابوعبيده بيعت كنيد. اين پيشنهاد جدّى نبود و مقدّمه آن بود كه آن دو نفر ابوبكر را مطرح كنند. در اين هنگام هر دو نفر با وى بيعت كردند. ابوبكر اين بار بى آن كه تعارف كند، دست خود را براى بيعت دراز كرد و بشير بن سعد كه از اين جريان خوشحال شده بود، با ابوبكر بيعت كرد.

حباب بن منذر بدرى انصارى گفت: تو فزرند عاق خزرج و فردى نمك نشناس و حسودى! با اين وصف، رييس اوسيان كه از عقب نشينى

ص: 210

خزرجيان خوشحال شده بود، با برخى از اعضاى قبيله به گفتگو پرداخت و آن ها گفتند: اگر خزرجيان گوى خلافت را بربايند، نوعى امتياز براى آن ها است، پس چه بهتر كه با ابوبكر بيعت كنيم.

پس از بيعت رييس اوسيان، درگيرى و گلاويز شدن افراد آغاز شد، و سعدبن عباده، كه بيمار بود، زير دست وپا رفت ونزديك بود كشته شود.

عمر فرياد زد سعد را بكشيد! خدا اورا بكشد. او منافق وفتنه گر است. فرزند سعد به نام قيس بن سعد از جسارت عمر سخت برآشفت و ريش عمر را گرفت و گفت: به خدا سوگند اگر يك مو از سر پدرم كم شود، دندانى براى تو باقى نمى گذارم.

مهاجرانِ حاضر در سقيفه به همين بيعت اكتفا كرده، از سقيفه بيرون آمدند و به سوى مسجد رفتند. به تدريج از افراد بيعت گرفته مى شد، ولى در مقابل اين پيروزى، مشكل ديگر، اجتماع گروه 18 نفره از بنى هاشم در خانه فاطمه عليها السلام بود كه حاضر نبودند جز با على عليه السلام بيعت كنند. براى بيرون راندن اين گروه از خانه و شكستن تحصن، يورش به خانه وحى آوردند و آنچه نبايد بشود شد و مسائلى پيش آمد كه تاريخ متذكر آن است و ما در اينجا بازگويش نمى كنيم. «(1)» از اين بيان چند نكته روشن مى شود:

1. آنچه كه در سقيفه مطرح نبود، مصالح اسلام و مسلمانان بود، بلكه هر گروهى براى مصالح و منافع خود تلاش مى كرد و مى خواست


1- مدارك مطالب پيش، فزون از آن است كه در اينجا آورده شود: تاريخ طبرى، ج 2، حوادث سال 11، ص 456 به بعد؛ تاريخ ابن اثير، ج 2، ص 137؛ عقد الفريد، ج 2، ص 249 و ...

ص: 211

شتر خلافت بر در خانه او زانو زند. انصار بر خدمات خود نسبت به پيامبر افتخار مى كردند. مهاجر به انتساب خود با پيامبر. در اين ميان، آنچه مطرح نبود، خواست خدا و رسول و مصالح اسلام بود.

2. در واقع از جماعت سقيفه چهار نفر با ابوبكر بيعت كردند؛ دو نفر از مهاجران؛ عمر و ابوعبيده و دو نفر از انصار؛ با نام هاى بشيربن سعد از خزرج، اسيد بن خضير رييس اوسيان. بقيه افراد اصلًا مطرح نبودند؛ زيرا رأى شيخ قبيله جانشين رأى همگان بود.

3. جريان سقيفه (كه ما از آن بهصورت كم رنگ، بدون اشاره به گوشه هاى سهمگين آن، ياد كرديم)، حاكى از آن است كه اين بيعت در فضاى بسيار متشنجصورت پذيرفت و تهديد و ارعاب، بدنه اخذ بيعت را تشكيل مى داد.

گردآورنده اين پرسش ها اگر برگى از تاريخ سقيفه را خوانده بود، درباره آن اين همه رجز خوانى نمى كرد.

سرانجام بيعتىصورت پذيرفت كه سعدبن عباده رييس خزرجيان، به وسيله جن! در بيابان كشته شد و لقب «قتيل الجن» به خود گرفت.

طبرى از عمربن خطاب درباره سقيفه چنين نقل مى كند: «كانت فلتة كفلتات الجاهلية»؛ «(1)»

«كارى حساب نشده همانند كارهاى دوران جاهليت بود»، حتى خود عمربن خطاب بعدها بر آن تصريح كرد: «كانت بيعة أبي بكر فلتة، وقى اللَّه شرّها ...» «(2)»

؛ بيعت ابى بكر كارى نسنجيده بود، خدا شر آن را از ما دور گرداند.»


1- تاريخ طبرى، ج 2، ص 459
2- تاريخ طبرى، ج 2، ص 446

ص: 212

پرسش 77

شيعه معتقد است: شيخين در كنار زدن على بن ابى طالب از خلافت موفق شدند. از آن ها مى پرسيم: خلافت چه دستاوردهايى براى خودشان داشت؟ آنان فرزندان خود را جانشين خود نكردند. در حالى كه على عليه السلام فرزندش حسين! را جانشين خود قرار كرد؟

پاسخ

طرح كنندگان پرسش ها تصور مى كنند جوانان شيعه،صحرانشينان چشم وگوش بسته اند؟! چه دستاورد مادّى بالاتر از آن كه قدرت سياسى و حاكميت سراسر جزيرة العرب را به دست گيرند و اختيار جان و مال مسلمانان با آنان باشد؟ و رقيبان خود را ازصحنه حذف كنند؟ و بر غنايم و ماليات هاى اسلامى دست يابند؟ و فرزند هند جگرخوار را بر اين امت مسلط كنند!

و امّا اين كه چرا فرزندان خود را در اين مقام نصب نكردند؟ به خاطر اين كه هيچ زمينه اى براى اين كار نبود. شگفت اين كه مى گويد: على فرزندش حسين را جانشين خود كرد، در حالى كه حسين نبود و حسن بود آن هم به امر الهى بود نه به دستور خود حضرت. سخن اينان مانند گفتار آن گوينده است كه گفت: گرگ شيخ يعقوب را بالاى مناره خورد. در حالى كه شيخ نبود و پيامبر بود، يعقوب نبود و يوسف بود و منار هم نبود و چاه بود و گرگى هم در كار نبود و اصل واقعه دروغ بود!

ص: 213

آرى اين روش را (خلافت موروثى) بنى اميّه پديد آوردند، معاويه بر خلاف تعهدى كه به امام حسن عليه السلام درصلح خود داده بود، با زور شمشير از مهاجر و انصار براى فرزند فاسق و بى لياقت خود يزيد بيعت گرفت و حسين عليه السلام سرور جوانان بهشت به خاطر اين كه حاضر نشد با چنين فرد نالايق و بى ايمانى بيعت كند، پذيراى شهادت شد.

ص: 214

پرسش 78

عبداللَّه بن عمرو بن عثمان بن عفان با دختر حسين بن على عليهما السلام به نام فاطمه ازدواج كرد و از او فرزندى به نام محمد متولد شد. آيا ممكن است فاطمه نوه ملعون داشته باشد؟ اگر پاسخ منفى است، چگونه است كه شما مى گوييد شجره ملعونه در قرآن بنى اميه هستند؟

پاسخ

اولًا: ما نمى گوييم بلكه احاديث شما مى گويد: مقصود از شجره ملعونه در قرآن بنى اميه است. عبداللَّه بن عمر مى گويد: پيامبر گفت: در رؤيا ديدم فرزندان حكم بن ابى العاص (بنى اميه) چون ميمون هايى بر منبرها نشسته اند، خداوند اين آيه را فرستاد:

... وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً. «(1)»

«... و ما آن خواب را به تو نموديم تا تنها آزمايشى براى مردم و نيز درخت نفرين شده در قرآن باشد. ما آن ها را بيم مى دهيم، ولى جز سركشى بزرگ براى آن ها چيزى به بار نمى آورد.»

يعلى بن مرّة مى گويد: پيامبر خداصلى الله عليه و آله فرمود: فرزندان اميه را بر منابر


1- اسراء: 60

ص: 215

روى زمين ديدم كه بر شما فرمان مى رانند و آن ها را فرمانروايانى ناشايست خواهيد يافت. پيامبر به خاطر اين رؤيا غمگين شد و آيه ياد شده نازل گرديد. «(1)» ولى در عين حال، اگر شاخه اى از اين شجره راه پرهيزگارى وصلاح را پيش بگيرد، مسلّماً مورد لعن نخواهد بود؛ به حكم يُخْرِجُ الْحَىَّ مِنْ الْمَيِّتِ وَيُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنْ الْحَىِّ و به حكم ... وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى


1- الدّر المنثور، ج 5، تفسير آيه 60 سوره اسراء و روايات ديگر.

ص: 216

پرسش 79

شيعيان از سويى مى گويند ائمه معصوم اند و از سوى ديگر مى گويند كه آن ها تقيه مى كنند. اين دو با هم تناقض دارد؛ زيرا وقتى شماصحت آنچه را كه امامانتان مى گويند نمى دانيد، معصوم بودنشان چه سودى دارد؟

پاسخ

در اين سؤال دو اشكال مطرح گرديده است:

1. تناقض ميان «اعتقاد به عصمت» و «اعتقاد بر عمل ائمه به تقيه».

2. اگر امامان در گفتار خود تقيه مى كردند، ديگر به گفتار آنان در موارد ديگر نمى توان اعتماد كرد؛ زيرا ممكن است، تقيه كرده باشند.

در پاسخ اشكال نخست مى گوييم: تناقض اين است كه دو گزاره با موضوع و محمول واحد، دو حكم غير قابل جمع داشته باشند؛ مانند اين كه بگوييم زيد دانشمند است و زيد دانشمند نيست. در حالى كه در اينجا دو گزاره داريم كه از نظر موضوع و محمول متفاوت اند و از نظر حكم هم هر دو ايجابى هستند، گويا گرد آورنده پرسش ها برگى از مسائل عقلى نخوانده است.

پاسخ پرسش دوم اين است كه: اوّلًا: امامان در همه جا تقيه نمى كردند. در موردى كه فتواى حاكم زمان و فقيهان رسمى و مورد تأييدِ حكومت، بر خلاف نظر ائمه بود، در اين مورد براى دفع ضرر و خطر از

ص: 217

شيعيان، متوسل به تقيه شده و موافق مفتى زمان حكم كرده اند و در مواردى كه اصلًا اين ملاك نبود، تقيه نمى كردند و بنابراين، تقيه در موارد مخصوص، مايه سلب اعتماد به طور كلى نمى شود، حتى در مواردى كه تقيه مى كردند لحن گفتگو به گونه اى بود كه آگاهان از اصحاب ائمه مى دانستند كه اين پاسخ به عنوان تقيهصادر شده است.

كسانى كه با روايات امامان معصوم آشنا هستد، احاديثى را كه از روى تقيه وارد شده، مى شناسند و قرائن در خود حديث بر تقيه بودن گواهى مى دهد.

پرسش 80

اگر كسى بر ثقل اصغر (اهل بيت) طعنه زند، تكفيرش مى كنيد، امّا اگر بر قرآن طعنه زند، درصدد توجيه كار او بر مى آييد. چرا؟

پاسخ

افترا كار آسانى است، امّا اثبات آن بسيار مشكل. در كدام كتاب و رساله اى اين دو قضيه آمده است؟ گردآورنده پرسش ها، از روى دستپاچگى، فراموش كرده كه در بسيارى از موارد ادّعاهاى بى مدركى را بهصورت سؤال مطرح ساخته است.

ص: 218

پرسش 81

شيعه معتقد است همه اصحاب مرتد شدند، جز تعداد اندكى كه هفت نفر بيشتر نيستند. حال پرسش اين است: بقيه اهل بيت مانند فرزندان جعفر و على چه شدند؟ آيا آنان نيز مرتد شدند؟

پاسخ

اين سؤال نيز چندين بار تكرار شده است. پيشتر (در پرسش 60) گفتيم كه پيامبرصد هزار يا بيشترصحابى داشته است. حدود پانزده هزار نفر از آنان، با نام مشخص شده و بقيه اصلًا شناسايى نشده اند. بنابراين، كجا شيعه اين هشتاد و پنج هزار نفر را مرتد مى انگارد؟ و از آن پانزده هزار نفر بخشى پيشگامان تشيع بوده اند. تاريخ حدود 200 نفر ازصحابه را شيعه على عليه السلام مى داند و اسامى آن ها در كتاب هاى رجال ثبت شده است. چگونه مى توان گفت اين همه جز هفت نفر مرتد شده اند؟

برخى از رواياتى كه در اين مورد در برخى از كتب شيعه وارد شده خبر واحدند و هرگز نمى توان به آن ها اعتماد كرد، ولى درصحيح بخارى و مسلم حدود 10 روايت در ارتدادصحابه وارد شده، شما براى آن ها چه پاسخى داريد؟ لطفاً به كتاب جامع الأصول، «(1)» مراجعه فرماييد.


1- جامع الاصول، ج 10، بحث حوض كوثر.

ص: 219

پرسش 82

ابو داود در سنن خود نقل كرده است: اگر از عمر دنيا تنها يك روز باقى بماند، خداوند آن روز را طولانى مى كند تا آن كه در آن روز مردى از اهل بيت برمى خيزد كه اسم او اسم من است و اسم پدرش اسم پدر من است. «(1)» مشخص است كه اسم پيامبر محمد بن عبداللَّه است و حال آن كه مهدى اسمش محمد بن الحسن است، چگونه اين روايت را بر فرزند امام حسن عسكرى عليه السلام تطبيق مى دهيد؟

پاسخ

اوّلًا: اين روايت را ابوداود نقل كرده و ارتباطى به شيعه ندارد و ما هرگز ملزم به پاسخگويى و دفاع از روايات او نيستيم، هر چند بخشى از اين روايت مورد قبول ماست.

ثانياً: ابو داود روايت ياد شده را به اينصورت نقل كرده ولى ديگران جمله آخر را نقل نكرده اند؛ مثلًا ترمذى در سنن خود در باب «ما جاء في المهدى» آورده است: «لا تذهب الدنيا حتى يملك العرب رجل من أهل بيتي يواطى اسمه اسمي». سنن ترمذى در همان بخش نقل


1- سنن ابوداود، ج 4، ص 160

ص: 220

مى كند: «يلي رجل من أهل بيتي يواطى ء اسمه اسمي». «(1)»

احمد در مسند نقل مى كند كه: «لا تقوم الساعة حتّى يلي رجل من أهل بيتي ويواطى ء اسمه اسمي». «(2)»

بنابراين، بخشى از اين حديث، متفق عليه است و آن بخش ديگر كه ابوداود نقل كرده، اختصاص به خود او دارد. و سؤال كننده از ميان آن همه روايت مورد اتفاق، اين يكى را برگزيده، كه اختصاصىِ ابوداود است!


1- سنن ترمذى، ج 4، كتاب الفتن، باب 52، حديث 2230
2- همان، ج 4، كتاب الفتن، باب 52، حديث 2231

ص: 221

پرسش 83

روايات مختلفى درباره نام مادر، زمان تولّد و سن حضرت مهدى در هنگام ظهور، محل آن حضرت و مدت غيبت و مدت حكومتش وجود دارد، كدام يك از آن هاصحيح است؟

پاسخ

مسأله حضرت مهدى- عجّل اللَّه تعالى فرجه الشريف- و اين كه در برهه اى از زمان، فردى از خاندان پيامبرصلى الله عليه و آله، از نسل حسين عليه السلام ظهور خواهد نمود و جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد، از مسلّمات عقايد اسلامى است. خوشبختانه محدثان اهل سنت كتاب هاى ارزنده اى درباره حضرت مهدى به نگارش درآورده اند و در اين سال هاى واپسين، در عربستان سعودى كتابى با نام «بين يدى الساعه» منتشر شده و حق مطلب را ادا كرده است.

از نظر شيعه و نيز از نظر بيش از چهل تن علماى بزرگ اهل سنت، مهدى فرزند امام عسكرى عليه السلام ديده به جهان گشوده و مدتى در دامان آن حضرت پرورش يافته و پس از رحلت حضرت، در غيبت به سر برده است.

خصوصيات زندگى آن حضرت، كه جنبه اعتقادى ندارد، چندان مهم نيست؛ و نام مادرش نرجس باشد يا ريحانه و يا سوسن، در اين اعتقاد تزلزلى ايجاد نمى كند و همچنين بقيه پرسش ها كه مطرح شده

ص: 222

است.

آنچه قطعى است اين كه حضرت در همين جهان زندگى مى كند.

جايگاه خاصى ندارد و اگر هم باشد، زندگى او در آنجا پيوسته نيست و اگر در برخى از ادعيه آمده است: كاش مى دانستم كجا هستى؟ در كدام زمينى يا در كدام ... آيا در رضوى هستى يا در ذى طوى يا غير آن؟ همه اين ها نوعى اظهار علاقه به آن حضرت است، نه اين كه حضرتش در اين نقاط به سر ببرد.

شگفت اينجاست كه گرد آورنده پرسش ها، دعاى ندبه را تحريف كرده، چيزهايى هم بر آن افزوده است؛ مانند پس از جمله «أَ بِرَضْوَى أَوْ غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى» چند نقطه گذارده و اين جمله ها را آورده است: «أم في اليمن بوادي شمروخ أم في الجزيرة الخضراء ...!» بايد بر اين امانت در نقل آفرين گفت.

پس اصل عقيده، كه مورد اتفاق تمام فرق و مذاهب و علماى شيعه است، مطلبى است و فروع و شاخه ها كه جنبه اعتقادى ندارد، مطلب ديگر. بايد موضوع نخست را از موضوع دوم جدا ساخت.

عين اين مطلب در معراج پيامبر وجود دارد. اصل معراج مسلّم است و بخشى از روايات آن متواتر، امّا قسمت هاى ديگر آن، كه بهصورت اخبار آحاد نقل شده، ارتباطى به عقيده ندارند و نمى توان به خاطر مشكلات آن ها در اصل معراج ترديد كرد.

ص: 223

پرسش 84

در حديثى آمده است كه على بن ابى طالب فرموده اند: زمانى مى آيد كه حدود در آن جارى نمى شود. مال مردم را به ناحق مى خورند. با دوستان خدا دشمنى مى شود و با دشمنان خدا دوستى. پرسيدند: اگر ما در آن روزگار بوديم چه كنيم؟ فرمود: مانند ياران عيسى باشيد كه با ارّه ها آنان را تكه تكه كردند و بر دار رفتند؛ زيرا مرگ در اطاعت خدا بهتر از زندگى در گناه است.

اكنون اين حديث، با تقيه اى كه شيعيان به آن معتقدند، چگونه سازگار است؟

پاسخ

تقيه يك اصل قرآنى و عقلانى است كه هيچ كس نمى تواند آن را انكار كند و دو آيه روشن درباره تقيه وارد شده است:

1. ... إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمانِ .... «(1)»

«... جزكسى كه ناچار شده و دلش به ايمان استوار است ....»

2. ... إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً .... «(2)»

«مگر آن كه با آنان به نوعى با تقيه رفتار كنيد.»


1- نحل: 106
2- آل عمران: 28

ص: 224

ولى تقيه براى خود حدود و مرزهايى دارد. اگر كار به جايى رسيد كه اصل دين در معرض نابودى قرار گرفت يا پاى گناهانى، مانند ريختن خون مؤمن و يا مبارزه با اولياى خدا در ميان آمد، تقيه در اين موارد حرام است. سخن حضرت در اين حديث ناظر به اين موارد است كه تقيه روا نيست.

جمله «... خَيْرٌ مِنْ حَيَاةٍ فِي مَعْصِيَةِ اللَّهِ» اشاره به همين حدود است.

اتفاقاً معاويه شش ماه پس از اين سخنرانى امام، بر سراسر كشورهاى اسلامى مسلّط شد. باطل گرايان را مقرّب ساخت و به آنان اموال فراوانى بخشيد و حق طلبان را در هرگوشه و كنارى مى جست و نابود مى كرد.

حضرت درباره اين زمان مى گويد: مبادا با آن ها همراه شويد و در جنايات آن ها شركت كنيد.

از اين رو است كه شيعيان در اين مورد با معاويه همراهى نكردند.

هرچند بر چوبه دار آويخته، يا بهصورت گروهى كشته شدند؛ مانند حجربن عدى.

ص: 225

پرسش 85

چه چيزى ابوبكر را مجبور كرد تا در سفر هجرت، همراه پيامبرصلى الله عليه و آله باشد؟

پاسخ

شكى نيست كه ابوبكر در اين سفر مجبور نبود و به اختيار خودش سفر را برگزيد. ولى در چگونگى سفر او مطالبى گفته اند:

1. پيامبر به خانه ابوبكر رفت و قضيه مهاجرت به مدينه را مطرح كرد. در اين هنگام ابوبكر آمادگى خودش را براى همراهى پيامبر اعلام نمود. اين حديث را دخترش عايشه نقل مى كند. «(1)» 2. پس از آن كه پيامبرصلى الله عليه و آله على را در بستر خود خواباند، ابوبكر به خانه پيامبرصلى الله عليه و آله آمد و شخصى را در بستر آن حضرت ديد. تصور كرد او پيامبر خداست. ناگهان ديد على عليه السلام در بستر او خوابيده است. درباره پيامبرصلى الله عليه و آله پرسيد، على عليه السلام گفت: پيامبر به سوى بئر ميمونه رفت و ابوبكر راه افتاد و به پيامبر پيوست. «(2)» 3. برخى معتقدند پيامبر به هنگام ترك مكه، او را در راه ديد و همراه خود برد.

در هر حال، خدا از نيت ها آگاه است. اگر اين سفر براى خدا بوده، نوعى فضيلت به شمار مى رود، هر چند آيه اى كه در اين مورد نازل شده،


1- مسند احمد، ج 2، ص 376
2- تاريخ اسلام ذهبى، ج 1، ص 318 و سيره نبويه ابن هشام، ج 2، ص 98 و 99

ص: 226

يادآور مى شود كه سكينه و آرامش در غار فرود آمد آن هم نه بر هر دو بلكه تنها بر پيامبر چنان كه فرمود:

... إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَ أَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها .... «(1)»

«هنگامى كه آن دو در غار بودند، او به همراه خود مى گفت: غم مخور، خدا با ماست. در اين هنگام خداوند آرامش خود را بر او فرستاد و او را با سپاهيانى كه نديديد يارى كرد ....»

به يقين اين نوع كمك هاى غيبى متوجه پيامبرصلى الله عليه و آله است، نه همراه او.

بنابراين، آرامش فقط بر پيامبر فرود آمد و او را با لشكريان ناديدنى كمك كرد.

از اين گذشته، اگر مصاحبت فضيلت است، چرا فداكارى على عليه السلام در آن شب را كم رنگ مى شماريد. پيامبرصلى الله عليه و آله- به امر الهى- از محل خطر به محل امن رفت ولى على عليه السلام به امر پيامبر به كانون خطر شتافت. يار پيامبر از خطر به نقطه امن گريخت، حال كدام برتر و بالاتر است؟

فرض كنيد اين مصاحبت فضيلت است، ولى اين سبب نمى شود كه اين فرد تا آخر عمر معصوم و عادل باشد و ما نتوانيم درباره كارهاى او انتقادى داشته باشيم و با مدارك علمى و موازين شرعى درباره كارهاى او داورى كنيم.

پرسشگر تصور كرده است كه اگر فردى فضيلتى يافت، ديگر نبايد درباره او سخنى بر زبان آورد.


1- توبه: 40

ص: 227

پرسش 86

آيات زيادى هست كه خداوند در آن، اصحاب را مى ستايد ولى شيعيان مى گويند: اصحاب در دوران حيات پيامبرصلى الله عليه و آله مؤمن بوده اند، امّا بعد از وفات او مرتد شده اند، اين عجيب نيست؟

پاسخ

برخى از آيات را كه سند فضيلت براى اصحاب شمرده شده، اختصاص به آن ها ندارد، بلكه بهصورت قضاياى كلى است كهصحابه و تابعين و تمام مسلمانانى را كه در طول زمان مى آيند و به پيامبرصلى الله عليه و آله ايمان مى آورند، شامل مى شود، مانند:

الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجِيلِ ....

«آنان كه از فرستاده و پيامبرِ امّى پيروى مى كنند، كه او را در تورات و انجيل، كه نزدشان هست، ثبت شده مى يابند ....»

اوّلًا: اين آيه به قرينه «مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ» مربوط به اهل كتاب است؛ كسانى از اهل كتاب كه پيامبر را با نشانه هايش در آن كتاب ها مى يابند و به او ايمان مى آورند و يارى اش مى كنند ....

بنابراين، ارتباطى به غير آن گروه ندارد و اگر هم كلى باشد، همه مسلمانان را در طول تاريخ در بر مى گيرد.

ص: 228

ثانياً: همچنانكه بارها در پاسخ پرسش هايى يادآور شديم، اين تهمتى است به شيعه؛ چرا كه ما هرگز عقيده به ارتدادصحابه نداريم و بارها گفته ايم قريب به دويست نفر ازصحابه پيشگامان تشيع بودند و گروهى نيز ناشناخته اند و كسى درباره آن ها داورى نكرده است. اگر روايتى هم در اين مورد وارد شده، خبر واحد و متشابه است.

تهيه كننده يا تنظيم كنندگان كتاب حاضر، طبق عادت خود در اغلب موارد، باز هم مدرك و شاهدى بر اين تهمت ارئه نكرده اند و فقط به تكرار يك دروغ مى پردازند تا آن را جا بيندازد.

در اينجا نيز خاطر نشان مى كنيم كه در مجموعصحاح شما، بيش از 10 روايت بر ارتدادصحابه وارد شده كه حتى اين جمله را نقل مى كند:

وقتى كه پيامبر مى بيند اجازه ورود به حوض را به آن ها نمى دهد و مى گويد: «أُصَيْحَابِي أُصَيْحَابِي [أَصْحَابِي أَصْحَابِي]» پاسخ مى آيد:

«إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ، إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ الْقَهْقَرَى».

درباره اين روايات به كتاب «جامع الاصول» ابن اثير كه مجموعصحاح را يك جا گرد آورده، مراجعه كنيد. گفتنى است، در مقدمه به آن ها اشاره كرده ايم.

اگر آيات الهى را، كه در مدح و ثناى كلى و عام براىصحابه و ديگران وارد شده، مى پذيريد و سند قرار مى دهيد، بايد آياتى را كه در نقد و مذمّت كارهاى برخى ازصحابه وارد شده است، نيز بپذيريد و ما براى اختصار مى گوييم. «(1)» تنها كافى است آيات سوره توبه و يا آيه دهم سوره جمعه را مطالعه فرماييد.


1- تاريخ طبرى، ج 1، ص 450 و غيره.

ص: 229

پرسش 87

شيعه مى گويد اصحاب بعد از وفات پيامبر همه مرتد شدند، پس چگونه با مرتدانى چون اصحاب مسيلمه، طليحه، اسود و سجاح پيكار كردند؟

پاسخ

اين پرسش تكرارى است و بارها در اين كتاب بهصورت هاى مختلف آمده و ما نيز پاسخ آن را گفته ايم. طرح مكرر آن، از باب تكرار دروغ براى خدشه دار كردن اذهان است.

ص: 230

پرسش 88

سنت هاى تكوينى و تشريعى شهادت مى دهند كه ياران هر پيامبرى، بهترين افراد آن امت اند، پس چرا شيعيان ياران و اصحاب پيامبر ما را كافر مى خوانند؟

پاسخ

دروغ هاى خود ساخته به جاى ارائه مدرك و سند، همچنان تكرار مى شود و به اشكال گوناگون بازگو مى گردد.

روشن است كه ادعا كردن آسان و اقامه دليل مشكل است! مى گويد:

اگر از پيروان تورات پرسيده شود بهترين افراد امت شما چه كسانى هستند؟ خواهند گفت: پيروان موسى. عجيب است كه از پيروان تورات سؤال مى كند و به رخ ما مى كشد! و نمى پرسد كه قرآن درباره پيروان موسى چه مى گويد؟ مگر غالب آنان در غياب موسى مرتد نشدند؟ و به جاى خداپرستى گوساله نپرستيدند؟

حضرت موسى زبده ترين افراد بنى اسرائيل را همراه خود به ميقات برد ولى به خاطر لجاجتشان، سفيهان امّت ناميد و فرمود: أَ تُهْلِكُنا بِما فَعَلَ السُّفَهاءُ مِنَّا ... «(1)»

قرآن درباره پيروان دست اوّل حضرت موسى فرموده است:

وَ أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِكُفْرِهِمْ ... «(2)»


1- . اعراف: 155
2- . بقره: 93

ص: 231

«دل هاى آنان بر اثر كفر و بى ايمانى با محبت گوساله آميخته شد.»

شگفت اينجاست كه خداوند همين پيروان دست اول را يكجا نكوهش مى كند و مى فرمايد:

وَ لَقَدْ جاءَكُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ اتَّخَذْتُمُ الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَنْتُمْ ظالِمُونَ. «(1)»

«موسى با آن همه معجزات به سوى شما آمد ولى شما در غيبت او گوساله را انتخاب كرديد، در حالى كه ستمگر بوديد.»

براى ما روشن نيست كه چرا اين فرد سلفى از پيروان حضرت موسى جانبدارى مى كند!

او در ادامه مى گويد: اگر از پيروان انجيل پرسيده شود كه بهترين افراد امّت شما چه كسانى هستند، مى گويند: ياران عيسى عليه السلام.

شگفتا! كه پيروان انجيل، در انجيل مى خوانند: يكى از همان حواريون عيسى «يهوداى اسخريوطى» بود كه جايگاه او را به دشمنان نشان داد تا دستگير و مجازاتش كنند. «(2)» به هر حال، قانون تكوين بر خلاف ادعاى او، گواهى مى دهد؛ زيرا بشر پيوسته در حال تكامل بوده و شخصيت هاى والايى را در طول زمان در دامان خود پرورش مى دهد. خداوند در اين مورد مى گويد:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ


1- بقره: 92
2- . اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات، ص 4، ط تبريز.

ص: 232

يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ. «(1)»

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، هركس از شما از آيين خود باز گردد، خداوند گروهى را مى آورد كه آن ها را دوست دارد و آنان نيز او را دوست دارند. در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند. آن ها در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامت گرى هراس ندارند. اين فضل خداست كه به هركس بخواهد مى دهد.»

ما از ايشان درخواست مى كنيم تفاسير اهل سنت را در مورد اين آيه مطالعه كنند تا روشن شود كه آيندگان بهتر از ياران دست اوّل پيامبر بودند.

شگفت است كه اين آيه قرآن به نوعى باصراحت خبر از ارتداد گروهى از مؤمنان مى دهد و آيات ديگرى نيز بر زمينه ارتداد گواهى مى دهند چنانكه مى فرمايد:

وَ ما مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَ مَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَ سَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ. «(2)»

«محمد تنها فرستاده خداست كه پيش از او نيز فرستادگانى آمده اند.

اگر او بميرد يا كشته شود، آيا شما به گذشته خويش باز مى گرديد؟

و هركس به عقب باز گردد به خدا زيانى نمى رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مى دهد.»


1- مائده: 54
2- آل عمران: 144

ص: 233

پرسش 89

پيامبر در وضعيت سختى قرار گرفت با اين حال تقيه نكرد، چگونه است امامان شيعه از تقيه استفاده كرده اند؟

پاسخ

تقيه از «وقى، يقي» اشتقاق يافته؛ يعنى سپر شدن در برابر دشمن.

عقل و خرد داورى مى كنند كه بايد براى پيشبرد مقاصد، از ابزار مشروع بهره گرفت. اگر معناى تقيه اين است، پس خود پيامبر سه سال از دعوت خود را در مكه با تقيه گذراند؛ يعنى تبليغ زيرزمينى داشت، امّا به طور علنى تبليغ نمى كرد، آنگاه كه آيه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ* إِنَّا كَفَيْناكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ. «(1)» فرود آمد، تقيه ممنوع شد.

تقيّه سلاح انسان ناتوان است در مقابل دشمن ستمگر و بى رحم، كه آزادى عمل و اظهار عقيده را از انسان سلب مى كند. اگر در تقيه نكوهشى هست، مربوط به افرادى است كه آزادى ها را از امامان شيعه سلب مى كردند، نه بر آن ها كه سعى در حفظ آرامش و وحدت مسلمين داشتند. به هر حال، اين سؤال نيز تكرارى است و در گذشته پاسخ آن را گفته ايم.


1- حجر: 95- 94

ص: 234

پرسش 90

على بن ابى طالب عليه السلام خوارج را كافر نمى داند، چرا شما بهترين ياران پيامبر و همسران او را كافر مى خوانيد؟

پاسخ

اين پرسش نيز تكرارى است و ما هيچ گاه كسى را تكفير نكرده ايم.

تنها اعمال وكردار افراد را محك زده ايم واعمال بهترين گواه بر هويت فرد است. اگر به راستى تكفير كارى ناپسند است (كه بدون ملاك تكفير كردن، زشت ترين كارهاست) شما سلفى ها گوى سبقت را ربوده، درتكفير قهرمانيد. پيشواى شما محمدبن عبدالوهاب دركتاب كشف الشبهات، جز پيروان خود، همه مسلمانان را تكفير مى كند و هر چه كه بخواهيد بر اين مطلب او پرده پوشى كنيد، عمل او بهترين گواه بر نظر او درباره مسلمانان است.

او با مسلمانان نجد و يمن و حجاز نبرد كرد و غارتگرى نمود و همه آن ها را كافر و بت پرست خواند. امروز هم فرزندان اين سلف! ابزار تكفير را به دست گرفته و انسان هاى بى گناه و افراد معصوم وگويندگان لاإله إلّا اللَّه و كسانى كه مى گويند اللَّهُ رَبُّنا، محمّدٌ رسولنا، الكعبة قبلتُنا و القرآن كتابنا را با فريب دادن افرادى به نام عمليات شهادت طلبانه مى كشند و هيچ كارى به كافران و مشركان واقعى ندارند! و كتب فتوايى علماى وهّابى پر است از تكفير مسلمانان كه هيچ جاى انكار نيست.

ص: 235

پرسش 91

اجماع از ديدگاه شيعيان تنها زمانى حجت است كه معصوم در آن وجود داشته باشد. چنين سخنى بى معنا است؛ زيرا وقتى معصوم در كار باشد، چه نيازى به اجماع است؟!

پاسخ

حجيت اجماع، در حال ظهور امام معصوم ملاكى دارد و در زمان غيبت ملاكى ديگر.

زمانى كه امام عليه السلام ظاهر و آشكار باشد، سخنى كه از شخص او شنيده شود يا از او نقل كنند حجت است و ديگر نيازى به اجماع نيست.

اما اگر چيزى از او شنيده نشود و يا نقل نگردد، بلكه دو عادل نقل كنند كه مثلًا همه علماى مدينه در عصر امامصادق عليه السلام بر اين حكم اتفاق نظر داشتند و احدى را استثنا نكنند، در اينصورت اتفاق علما، كاشف از قول معصوم بوده و طريقى است بر شناسايى ديدگاه او. در اينصورت اجماع كاملًا مفيد و وسيله اى است براى شناسايى قول معصوم.

در دوران غيبت حجيت اجماع ملاك ديگرى داردكه در كتاب هاى اصول، آمده است.

پرسشگر تصور كرده است كه امام عليه السلام در ميان مجمعين مشخص است و مى گويد با وجود چنين اجماعى نياز به اجماع و اتفاق نيست؛ در حالى كه جريان خلاف آن است.

ص: 236

پرسش 92

چرا شيعيان زيديه را كافر مى دانند، با اين كه آنان دوستداران اهل بيت اند؟!

پاسخ

اين نيز يكى ديگر از تهمت ها است. شكى نيست كه افترا زننده، در پيشگاه خدا به عنوان «مفترى» مجازات خواهد شد.

شيعيان براى امام زيديه، به نام زيد بن على، احترام خاص قائل اند.

وقتى شهادت زيد را به امامصادق عليه السلام خبر دادند، اشك از ديدگانش جارى شد و به خانواده زيد و خانواده هاى شهداى آن قيام كمك مالى كرد. تنها يك گروه معدود و غير موجود به نام بتريه از اين جمعيت مستثنى هستند.

شيخ مفيد در اوائل المقالات مى گويد: تنها دو گروه شايستگى نام شيعه دارند: 1. اماميه 2. زيديه. «(1)» تنظيم كنندگان اين كتابچه كوشيده اند بزرگترين انحراف و اشتباه خود و همفكرانشان را، كه تكفير مسلمانان بوده، با فرافكنى از خود سلب كنند و آن را به دامن شيعه بچسبانند. براى نمونه، كافى است، مجموعه فتاواى علماى بزرگ وهّابى را يك بار ديگر مرور كند و آنگاه به ما


1- توبه: 48 و 101

ص: 237

بگويد كه كدام فرقه را تكفير نكرده اند؟ و جان و مال و ناموس كدام گروه از مسلمانان را بر خود حلال ندانسته اند؟ و چرا كافران واقعى را برادران خود مى دانند و مسلمانان واقعى را كافر مى خوانند؟ و با آلوده كردن كلمه مقدس «جهاد» به قتل عام بى گناهان مى پردازند؟

پرسش 93

شيعيان مى گويند على بعد از پيامبر مستحق خلافت بود؛ زيرا پيامبر به او فرمود: «تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسايى»، امّا مى بينيم كه هارون جانشين موسى نشد و پيش از او وفات يافت و جانشين موسى، يوشع بن نون بود؟!

پاسخ

حديث منزلت از فضايل اختصاصى امام على عليه السلام است كه با ده ها سند، درصحيحين و ديگر كتاب هاى معتبر نقل شده است، تا آنجا كه گردآورنده پرسش ها اصل حديث را پذيرفته، هر چند آن را كامل نقل نكرده است و متن كامل آن چنين است:

هنگامى كه پيامبرصلى الله عليه و آله عازم تبوك بود، اميرمؤمنان را به جانشينى خود برگزيد. منافقان شايعه ساز گفتند: رابطه پيامبر با على به تيرگى گراييده است؛ به اين دليل كه او را همراه خود نبرد. اميرمؤمنان به لشكرگاه پيامبرصلى الله عليه و آله شتافت و شايعه را به سمع آن حضرت رساند. پيامبر فرمود:

ص: 238

«أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبُوّةَ بَعْدِي». «(1)»

هارون به نص قرآن كريم داراى چهار منصب بود:

1. در نبوت با موسى شريك بود؛ وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي.

2. وزير و ياور موسى بود؛ وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي.

3. بازوى قدرتمند موسى به شمار مى رفت؛ اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي. «(2)» 4. جانشين موسى در غياب او بود؛ وَ قالَ مُوسى لِأَخِيهِ هارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي .... «(3)» شكى نيست كه اميرمؤمنان على عليه السلام به حكم استثناى نبوت، همه مقامات هارون را دارد؛ بنابراين، او خليفه پيامبر خواهد بود؛ چه در حال حيات پيامبر و چه در حال مماتش.

طراحان پرسش ها، مى گويند: هارون در حال حيات موسى، هر چهار مقام را داشت، ولى چون پيش از موسى فوت كرد، مقام خلافت و جانشينى را بعد از مرگ موسى به دست نياورد. بنابراين، على عليه السلام چگونه مى تواند پس از پيامبرصلى الله عليه و آله جانشينى داشته باشد، در حالى كه «مشبّه به» يعنى هارون چنين توفيقى نيافت؟

پاسخ آن روشن است و آن اين كه: جناب هارون، همه مقامات را، حتى جانشينى از موسى را تا زنده بود حفظ كرد و موسى او را از اين مقام


1- مسلم، باب فضائل على بن ابى طالب، حديث شماره 2404؛ بخارى، كتاب 24، باب 4، حديث 3706؛ حاكم نيشابورى، مستدرك، ج 3 ص 109
2- طه: ص 29
3- اعراف: 142

ص: 239

عزل نكرد، ولى چون مرگ وى زودتر از موسى فرا رسيد، مقام جانشينى را با وفات خود از دست داد، ولى اميرمؤمنان عليه السلام كه به تقدير الهى پس از درگذشت پيامبر خداصلى الله عليه و آله 30 سال زندگى كرد، طبعاً اين مقام را تا زنده بود حفظ كرد.

به تعبير ديگر، تشبيه على عليه السلام به هارون، تنها از اين نظر است كه هر دو داراى اين سه مقام هستند.

در پايان از نويسندگان وهابى مى پرسيم: اگر اين حديث درباره يكى از خلفا وارد شده بود، با آن اين گونه برخورد مى كرديد؟!

ص: 240

پرسش 94

شيعيان به پيروان خود جرأت داده اند تا هر گونه گناهى را مرتكب شوند؛ آنان بر اين باورند كه: چون على را دوست دارند، هر گناهى مرتكب شوند، اشكال ندارد!؟

پاسخ

اين نيز از افتراهاى بى سند است كه در حق شيعه گفته اند. ظاهراً شيعه را با «مرجئه» يكى گرفته اند! اين مرجئه هستند كه مى گويند: ايمان براى نجات كافى است، هر چند همراه با عمل نباشد. شيعه درست نقطه مقابل آن ها است. نه تنها ايمان در نجات انسان كافى نيست، بلكه حبّ انبيا و اوليا و هر نوع تظاهر به محبّت آن ها، درصورتى مفيد است كه همراه با عمل باشد و شعار آنان اين است: ... إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.

امام باقر عليه السلام به يكى از پيروان و شيعيان خود مى گويد:

«يَا جَابِرُ أَ يَكْتَفِي مَنِ انْتَحَلَ التَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَوَ اللَّهِ مَا شِيعَتُنَا إِلَّا مَنِ اتَّقَى اللَّهَ وَ أَطَاعَهُ ...». «(1)»

«اى جابر، آيا كافى است كه كسى خود را شيعه بداند و ما اهل بيت را دوست بدارد؟! به خدا سوگند شيعيان ما كسانى هستند كه از گناهان بپرهيزند و از خدا اطاعت كنند و نشانه هاى شيعه همان


1- . امالى شيخ طوسى، ص 743 و كافى، ج 2، ص 73

ص: 241

فروتنى و ترس از خدا و پيوسته به ياد خدا بودن و نماز و روزه و نيكوكارى است ....»

اين نمونه اى است از روايات مورد بحث. ده ها نمونه ديگر نيز از ائمه عليهم السلام در اين موضوع وارد شده است. اگر به فرض روايتى بر خلاف اين آمده باشد، چون مخالف قرآن و روايتِ قطعى است، نبايد مورد توجه قرار گيرد و يا بايد در پرتو روايتصحيح تفسير شود.

اكنون به عنوان جوانى شيعى از طراح پرسش مى خواهم فردى را نشان دهد كه به خاطر اين نوع روايات گناه كرده است!

مگر شما از پيامبر خداصلى الله عليه و آله نقل نمى كنيد كه درباره اهل بدر فرمود:

«اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ فَقَدْ أَوْجَبْتُ لَكُمُ الْجَنَّةَ».

«هر كارى خواستيد، انجام دهيد، بهشت را بر شما واجب كرده ام.» «(1)» شما سلفى ها با تربيت تروريست ها، تمام محرّمات الهى را زير پا مى گذاريد، نه به خون پير و جوان و كودك احترام مى گذاريد و نه به اموال مسلمانان و نه به عرض زنان آنان، همه مسلمانان جز مشتى پيروان محمدبن عبدالوهاب از نظر شما مشرك و مرتد هستند كه بايد آن ها را از دم تيغ گذراند و اموالشان را غارت و زنانشان را اسير كرد و مردانشان را كشت؟! كدام يك از اين دو فرقه نسبت به محرمات الهى جرى ترند؟


1- صحيح بخارى نافع، كتاب مغازى، 304، حديث 3983

ص: 242

پرسش 95

«بداء»، از باورها و عقايد شيعيان است و از سويى ادعا مى كنند كه امامان غيب مى دانند. آيا امامان از خداوند بزرگتر و بالاترند؟

(اصول مذهب الشيعه قفارى)

پاسخ

گرد آورنده پرسش ها مى خواهد جوانان شيعه را هدايت كند و مدرك تهمت او، كتاب شيخ ناصر قفارى از همفكران خودِ اوست. آياصحيح است از قول دشمن بر ضدّ گروهى از مسلمانان شاهد بياوريم و درباره آنان قضاوت كنيم؟ قضاوتى كه به حرمت جان، مال و ناموس آن ها، در گذشته و حال ارتباط دارد؟

كتاب شيخ قفارى پر است از هتاكى و ناسزاگويى به شيعه كه آن را از پيشوايش ابن تيميه آموخته است؛ چنان كه سراسر تناقض و افترا است.

اكنون نمونه اى از آن را نقل مى كنم:

او مى نويسد:

« (امام) خمينى در اذانِ ايران نام خود را وارد كرده و آن را قبل از شهادتين قرار داده است.» «(1)»

كسى كه با كمال وقاحت تا اين حد دروغ و افترا مى بندد، مدرك


1- اصول مذهب الشيعه، ج 3، ص 154

ص: 243

گردآورنده اين پرسش ها است!

گذشته از اين، او دو مطلب را در اينجا آورده كه به ظاهر بى ارتباط هستند:

1. شيعه به بدا عقيده دارد.

2. شيعه مدعى است امامان از غيب آگاهى دارند.

و نتيجه گرفته است كه امامان شيعه از خدا داناترند!

به خدا پناه مى بريم از دروغ و افترا بر هر انسانى، تا چه رسد به متهم كردن مسلمانان!

اكنون هر دو را توضيح مى دهيم:

1. «بداء» آن است كه انسان با اعمال بدِ خود، سرنوشت نيكش را عوض مى كند. همچنين با اعمال نيك خود، سرنوشت بدش را دگرگون مى سازد و آيه: يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ «(1)»

ناظر به همين معنا است.

محدث بزرگ اهل سنت، جلال الدين سيوطى در كتاب الدر المنثور، در تفسير اين آيه، رواياتى از پيامبر خدا آورده كه انسان با اعمال نيك خود، مانند نيكوكارى به پدر و مادر وصدقه، قسمتى از تقدير را عوض مى كند و حديث معروف «الصَّدَقَةُ تَدْفَعُ الْبَلَاءَ» ناظر به همين است. «(2)» «بداء» به اين معنى، مورد پذيرش همه مسلمانان است و هرگز به معناى نسبت ناآگاهى دادن به خداوند نيست. براى نمونه، قوم يونس بر اثر نافرمانى، مستحق نزول عذاب شدند و پيامبرِ آنان (يونس) از نزول عذاب خبر داد و خود منطقه را ترك كرد و از آنجا دور شد. ولى آنان


1- رعد: 39
2- الدر المنثور، ج 6، ص 661

ص: 244

پشيمان شده، به پيروى از قول يك عابد، رو بهصحرا نهادند و گريه و زارى كردند و خداوند توبه شان را پذيرفت و عذاب از ايشان برگشت.

اينجا است كه قرآن كريم مى فرمايد:

فَلَوْ لا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها إِيمانُها إِلَّا قَوْمَ يُونُسَ لَمَّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُمْ عَذابَ الْخِزْيِ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ. «(1)»

«چرا هيچ يك از شهرها ايمان نياوردند تا ايمانشان براى آن ها سودمند گردد؟ جز مردم يونس كه چون ايمان آوردند، عذاب رسوا كننده را از آنان برداشتيم و تا پايان عمرشان آن ها را بهره مند ساختيم.»

گويند: قرار بود بر قوم يونس عذاب فرود آيد، ليكن بدا رخ داد و به تعبير عربى «بَدَا للَّهِ أَنْ يُعَذِّبَهُم». به يقين اين تعبير، مجازى است؛ يعنى از ديدگاه مردم، كه از گذشته و آينده آگاه نيستند، چنين به نظر آمد كه نظر خدا برگشت و در اراده او- جلّ جلاله- دگرگونى رخ داد. در حالى كه تغييرى رخ نداده و به تعبير علمى «ابداء» بوده؛ يعنى پرده برداشته شد و حقيقت آشكار گشت و در حقيقت «بداء» نيست بلكه «ابداء» و اظهار چيزى است كه بر ديگران پنهان و براى خداوند روشن بوده است كه آن ها توبه خواهند كرد و آنان را عذاب نخواهد فرستاد. حال چرا «بدا للَّه» مى گويند اين به خاطر پيروى از پيامبر گرامى است كه در چنين موردى كلمه «بدا للَّه» به كار برده است. وبخارى آن را درصحيح خود نقل


1- . يونس: 98

ص: 245

مى كند. «(1)» و عجيب اين است كه وهابيان خود در باب توسل به عملصالح حديث «بدا للَّه» را نقل كرده اند كه رسول اللَّه فرمود:

«سه نفر از پيشينيان، براى فرار از باران به غار پناه بردند، ناگهان سنگى آمد و درِ غار را بست. آن ها به يكديگر گفتند: به خدا سوگند، شما را جز راستگويى نجات نمى دهد. هركس كار نيكو كرده، از خدا بخواهد كه به خاطر آن كار، ما را از مرگ نجات دهد ....»

تا اينجا روشن شد كه اعتقاد به «بداء» نسبت جهل و ناآگاهى به خدا نيست؛ زيرا بر خداى عالمِ مطلق، جهل راه ندارد. اين مردم اند كه پديده اى را مى بينند ولى از پديده هاى ديگر ناآگاهند و در مواردى كه پيش بينى رخ ندهد، مى گويند: «بَدَا للَّهِ» و اين نوعى استعمال مجازى و از ديدگاه خود انسان است و گرنه از جانب خداوند، جريان آگاه ساختن چيزى است كه بر مردم مخفى بوده است.

بنابراين، اعتقاد به بدا، با علم خداوند منافات ندارد.

از اينجا روشن مى شود: اگر بگوييم امامان غيب مى دانند، نشانه برترىِ آن ها بر خالق آن ها نيست؛ زيرا اعتقاد به «بدا» مستلزم جهل خدا نيست تا چنين برترى تصور شود.

گذشته از اين، علم غيب امام، با علم غيب خدا قابل قياس نيست.

آگاهى خدا از غيب، نامحدود و آگاهى امامان محدود است و نيز آگاهى خدا از غيب ذاتى و آگاهى امامان، اكتسابى و از خداست.


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 172، كتاب احاديث الأنبياء، حديث شماره 3465، وكتاب البيوع، حديث شماره 2215

ص: 246

پرسش 96

اشاره

شيعه همواره ياور دشمنان اسلام؛ مانند يهوديان، نصارى و مشركان بوده اند. آن ها با مغول ها همكارى كردند و بغداد سقوط كرد و به نصارى (مسيحيان) يارى دادند و قدس از دست مسلمانان گرفته شد.

آيا مسلمان واقعى چنين كارى مى كند. آيا قرآن از دوستى يهود و نصارى نهى نكرده و آيا على و فرزندانش چنين كردند؟!

پاسخ

شيعه، پيرو آن امامى است كه ريشه يهود را در شبه جزيره عربستان كند و باب خيبر را به امر الهى از جاى در آورد و قلعه را گشود و شكست قطعى يهود را در تاريخ رقم زد.

هيچ گاه شيعه با يهود و نصارى همراه نبوده است. پيش تر گفتيم كه دولت هاى شيعى، مرزبانان كشور پهناور اسلامى بودند و اين مرز و بوم را از هجوم دشمنان خارجى؛ مانند يهود و نصارى حفظ مى كردند. امّا اين كه شيعه سبب سقوط بغداد شده باشد، حاكى از بى اطلاعى از تاريخ و يا لااباليگرى در ادعا و ناداورى است. در اينجا به يك قطعه تاريخى، كه حاكى از پايه درايت خلافت عباسى است! اكتفا مى كنيم:

دقت در اين نقطه تاريخى، كه خوشبختانه آن را ابن كثير، شاگرد ابن

ص: 247

تيميه نقل كرده، مى تواند درس آموز باشد. «(1)»

دشمن بر دروازه و خليفه مشغول ...

ابن كثير مى نويسد:

«سربازان مهاجم مغول دارالخلافه بغداد را محاصره كردند و پيوسته با پرتاب تير، ساكنان آن را هدف قرار مى دادند، حتى تيرى به يكى از كنيزان خليفه، كه مشغول رقص در برابر وى بود، اصابت كرد و او را كشت. اين كنيز بسيار مورد علاقه خليفه بود. وقتى كنيز درگذشت، خليفه سخت ناراحت شد، و فرياد كشيد ...» «(2)»

كشورى كه زمامدار آن در سخت ترين لحظات، از دشمن غفلت بورزد و خود را با رقص كنيزى مشغول كند! جز سقوط سرنوشتى نخواهد داشت و منظور از اين كه سقوط خلافت عباسى يك سنت الهى بوده، اين است كه عوامل سقوط آن به دست خود افراد فراهم شده بود.

مطالعه تاريخ مسلمانان در قرون پيش از تسلّط مغول، نشان مى دهد كه پيوسته ترك تازى و غلبه اميرى بر امير ديگر، كشور را فرا گرفته بود؛ گويى اميران كشور و فرمانروايان تحت امر خليفه، هدفى نداشتند جز اين كه مناصب و پست هاى كشور را از دست يكديگر بربايند، بى آن كه به فكر دشمن خارجى باشند، كه يكى پس از ديگرى در كمين اسلام نشسته بودند.


1- علاقه مندان به شناخت علل سقوط بغداد به كتاب« راهنماى حقيقت»، ص 63 تا 72 و« سقوط العباسيين» مراجعه فرمايند. متأسفانه كتاب اخير به خاطر پرده بردارى از يك رشته حقايق، در عربستان سوزانده شد و اجازه نشر پيدا نكرد.
2- البداية والنهاية، ابن كثير، ج 13، ص 200 به بعد.

ص: 248

فراموش نكنيد كه مفتى سلفى «عبدالعزيز بن باز» منادىصلح با اسرائيل بود. اوصلح با اسرائيل را بسانصلح پيامبر با قريش در حديبيه مى دانست؛ در حالى كه پيامبر با مردم مكه از سر قدرت و عزّتصلح كرد، نه از سر ضعف و ذلّت و فرمود: به خدا سوگند اگر آنان ازصلح دريغ ورزند با آنان مى جنگيم وصفوفشان را درهم مى ريزيم. «(1)» اكنون مى پرسم: همان كشورهاى به اصطلاح اسلامى كه شما سنگ آن ها را به سينه مى زنيد، روابط بسيار نزديك باصهيونيستها ندارند؟ و در طول 60 سال گذشته، چه گام مهمى در راه جلوگيرى از جنايت هاى اسرائيل و تجاوزات آن به كشورهاى مسلمان اهل سنت برداشته اند؟

در اشغال افغانستان و عراق چه كسانى با متجاوزان همكارى كردند و پايگاه هاى هوايى خود را در اختيار بمب افكن هاى ويرانگر آن ها گذاشتند.

آيا در تاريخ مبارزه باصهيونيسم جز شيعه كسى توانست داغ شكست را بر پيشانى متجاوزان اسرائيلى بنشاند؟ آيا جز امام خمينى قدس سره كسى اين نظريه را مطرح كرد كه اسرائيل يك غدّه سرطانى است و بايد از ميان برود؟

و آيا جز او كسى جرأت داشت فتواى اعدام سلمان رشدى مرتد راصادر كند؟!

بزرگترين مفتى سلفى، بن باز، منادىصلح با اسرائيل بود و فتواى او


1- صحيح بخارى كتاب شهادات، باب ما يحرز من الشروط في الإسلام، ج 3، ص 253- 255؛ مسند احمد، ج 31، ص 243، حديث 18928

ص: 249

در اين مورد منتشر شد و اما در مورد نويسنده مرتد كتاب آيات شيطانى مهر سكوت بر لب نهاد و دم بر نياورد!

آرى، مفتيان شما- كه هم اكنون در قيد حيات اند- حتى اعلام كرده اند: دعا كردن براى پيروزى رزمندگان شيعه حزب اللَّه بر ضدّ اسرائيل متجاوز جايز نيست!

چشم باز و گوش باز و اين عمى حيرتم از چشم بندىّ خدا!

ص: 250

پرسش 97

بسيارى از شيعيان به حسن بن على عليهما السلام توهين و فرزندانش را مذمّت مى كنند، مگر نه اين كه او يكى از اهل بيت است؟!

پاسخ

در تاريخ شيعه، احدى لب به نكوهش حسن بن على عليهما السلام نگشوده و او را امام دوم مى دانند.

شگفت از دروغ پردازى اين فرد است كه مى گويد: «بسيارى از شيعيان به حسن بن على توهين مى كنند». تو گويى هم اكنون هم بسيارى از شيعيان اين كار را انجام مى دهند. مدركى كه براى اين ادعا ارائه مى كند از كتاب سليم بن قيس بوده كه در سال 90 درگذشته است. طبيعى است توهين كنندگان، كسانى بوده اند كه با حسن بن على عليهما السلام معاصر بوده اند و آنان مشتى خوارج بوده اند كه به خاطر عداوت با على عليه السلام مى خواستند از فرزند او انتقام بگيرند و معروف است كه خيمه آن حضرت به وسيله خوارج غارت شد و نيزه اى بر رانش زدند و به همين دليل او را به ساباط بردند.

خوب است گردآورنده پرسش ها، روز جزا را در نظر بگيرد؛ چرا كه خداوند او را در مقابل اين دروغ ها بازخواست خواهد كرد و او پاسخى براى آن ها ندارد.

ص: 251

پرسش 98

شيعيان به فرقه ها و گروه هاى زيادى تقسيم شده و با يكديگر مخالف اند. هر فرقه اى، فرقه ديگر را كافر مى داند. بخشى از آن ها كه بهايى هستند، كافرند!

پاسخ

شيعه براى خود تعريفى دارد و آن اين كه از آنچه پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله از طريق وحى بيان كرده، و يا با گفتار و رفتار ارائه كرده، پيروى كند و هيچ يك از آن ها را انكار ننمايد و رهبرى را پس از رسول اللَّه از آنِ على بداند. اين تعريف شيعه است. حالا اگر فردى يا گروهى، خاتميت پيامبر را انكار كنند و مدعى نبوت شوند يا يكى از ضروريات اسلام را انكار كنند، نه تنها شيعه بلكه مسلمان نيستند.

برخى از فرقه ها را كه او نام برده؛ مانند بابى و بهايى، از اسلام خارج بوده و از نظر شيعه، يك حزب و مسلك اند، نه يك دين و مذهب و ساخته استعمار به شمار مى روند. اگر بنا باشد اين نوع مسائل را درباره شيعه تصديق كنيم، بايد بگوييم اهل سنت به گروه هايى تقسيم شده اند وهريك، گروه ديگرراتكفير مى كنند. وهابيان دشمنان اشاعره هستند كه اكثريت اهل سنت را تشكيل مى دهند. اشاعره معتزله را جزو اهل سنت نمى دانند. سرانجام همگى، قاديانى ها را، كه آن ها هم مانند بهائيان مدعىِ دين جديد مى باشند، ازاسلام خارج مى دانند.

خلاصه امروز بر اثر تبليغات فراوانِ احزاب باطل و مكاتب الحادى،

ص: 252

گروه هايى از فرزندان اسلام به مكتب هايى مانند ماترياليسم، ماركسيسم، فراماسونرى، شيطان پرستى، سكولاريسم، ليبراليسم و ... گرايش پيدا كرده اند. آيا مى توانيم آن ها را از انشعابات اهل سنت به شمار آوريم؟!

پرسش 99

وقتى فتنه گران شورشى خانه عثمان بن عفان را محاصره كردند، على از او دفاع كرد و فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام و برادر زاده اش عبداللَّه بن جعفر را فرستاد تا از او دفاع كنند و اين دليل نيست كه على و عثمان با هم دوست بودند؟!

پاسخ

كسانى كه خانه عثمان را محاصره كردند،صحابه و تابعان بودند.

نمى توانيد آن ها را كافر و دور از اسلام بدانيد. طبيعى است ميان آنان و عثمان، درگيرى و نزاع پيش آمده بود كه بوى خونريزى از آن مى آمد.

اميرمؤمنان براى جلوگيرى از خونريزى و اصلاح ذات البين، تمهيدات لازم را به عمل آورد و اين نشانه روح والاى اميرمؤمنان است كه براى حفظ وحدت، فرزندانش را مأمور مى كند كه از هر نوع خونريزى پيش گيرى نمايند.

اقدمات على عليه السلام به خاطر شخص عثمان نبود. او مقام خلافت را، مقام والا و مقدسى مى دانست كه نبايد مخدوش شود و خليفه كشى باب گردد، ليكن متأسفانه عثمان از نصايح امام پيروى نكرد و آنچه نبايد بشود شد.

ص: 253

پرسش 100

به اتفاق شيعه و سنى، عمر در كارهاى زيادى، با على مشورت مى كرد، اين را چگونه توجيه مى كند؟

پاسخ

اميرمؤمنان، على عليه السلام به اتفاق امّت يا اكثريت قاطع، اعلم امّت و آگاه ترين فرد به اصول و فروع اسلام بعد از پيامبر است و از نظر تدبير و سياست، زبانزد خاص و عام بود. عمر درباره نبرد مسلمانان با كافران مشورت كرد و اميرمؤمنان بايد خليفه را راهنمايى مى كرد و او را در اين مقصد يارى مى داد. اين فضيلتى است براى امام. طرف مشورت بودن نشانه همفكرى كامل در همه مسائل نيست و مصالح اسلام بسى برتر و والاتر از هر چيز ديگر است. پس اين نوع همكارى ها چيزى را كه گرد آورنده پرسش به دنبال آن است، ثابت نمى كند.

ص: 254

پرسش 101

در دوران خلافت عمر، سلمان فارسى فرماندار مدائن و عمار ياسر فرماندار كوفه بودند. اين چگونه با اعتقادات شيعيان سازگار است؟

پاسخ

همكارى اين دو نفر و همچنين ديگر افراد وارسته با دستگاه خلافت، ناشى از اصلى است كه اميرمؤمنان در يكى از نامه هايش به آن اشاره كرد و ما، پيش تر نيز از آن ياد كرديم و آن اين است: اميرمؤمنان با دلايل قطعى از جانب پيامبر براى رهبرى تعيين شده بود و اگر اكثريت امت، قدر اين نعمت را مى دانستند، به يقين وضع مسلمانان از نظر وحدت و يگانگى غير از اين بود.

ولى حوادث و رويدادها سبب شد كه على ازصحنه كنار گذاشته شود. در اين هنگام، اصل حفظ اسلام، قابلصرف نظر كردن نبود.

بنابراين، گروه ياد شده، كه از پاك ترين ياران پيامبر بودند و درباره آنان، ستايش هاى فراوانى از پيامبر رسيده است، به خاطر حفظ اصل اسلام، اين منصب ها را پذيرفتند، كه تا حد ممكن به وظيفه خود عمل كنند.

و منطق عقل و شرع اين نوع همكارى را ايجاب كرد و با خود مى گفتند: اكنون كه آن وضع ايده آل اسلامى و آن رهبرى والاى مورد نظرِ خدا و رسول تحقق نيافته، بايد از طرق ديگر به اسلام خدمت كنند.

باز هم مى گوييم، اين نوع همكارى ها آنچه را كه مقصود گردآورنده است، ثابت نمى كند؛ زيرا بسان همكارى يوسف عليه السلام با دربار مصريان است.

ص: 255

پرسش 102

شيعيان مى گويند: امامان ما معصوم اند و مهدى آخرين آن هاست و زنده و حاضر است و وجود امام از جانب خداوند براى رفع اختلاف است. با اين وضع، در ميان آن ها همچنان اختلاف وجود دارد. و نيز مى گويند 300 نفر با مهدى در ارتباط هستند و از طرفى مدعى اند كه هر كس ادعا كند امام را ديده است، دروغگو است. اين ها چگونه قابل جمع اند؟!

پاسخ

اين تنها امام معصوم نيست كه وجودش رافع اختلاف و مايه وحدت است، بلكه پيامبران نيز داراى چنين ويژگى هستند، تا آنجا كه حضرت مسيح، يكى از علل برانگيخته شدن خود را اين مى داند كه در مسائل مورد اختلاف بنى اسرائيل داورى كند و اختلاف را از ميان بردارد؛ چنانكه مى فرمايد:

قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ وَ لِأُبَيِّنَ لَكُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ. «(1)»

«من با دانش استوار به سوى شما آمده ام تا برخى از اختلافات شما را بيان كنم.»

ولى آنان كه عاشق حق و حقيقت بودند، به عيسى گرويدند و حق را


1- . زخرف: 63

ص: 256

پذيرا شدند. امّا آنان كه از هوا و هوس پيروى كردند، بر اختلاف دامن زدند.

بنابراين، وجود حجت الهى، ملازم با رفع اختلاف نيست. افزون بر اين، پيامبر فرمود: اهل بيت من امان امت از اختلاف اند «(1)» با اين حال وجود حجت ملازم بر رفع اختلاف بهصورت گسترده نيست.

امامان شيعه هركدام در عصر خود با بيانى استوار، راه را نشان مى دادند. آنان كه پذيرا شدند به سوى وحدت گرويدند و آنان كه از انديشه هاى نسنجيده خود پيروى كردند، به اختلاف دامن زدند. اين بيان درباره امامانى است كه مردم به آنان دسترسى داشتند ولى درباره حضرت مهدى مسأله به شكل ديگر است و آن اين كه اراده قطعى خدا بر آن تعلق گرفته است كه آخرين وصى پيامبر را دور از گزند دشمنان، در پس پرده غيبت حفظ كند تا روزى كه خود مى داند، او را براى برافراشتن پرچم عدل، آشكار سازد.

مسلّماً عدم بهره گيرى از امام و در نتيجه، وجود اختلاف، به خاطر اين است كه ظهور آن حضرت زمانى و در موقعيتى خواهد بود كه جهان پذيراى او باشد و گرنه به سان ديگر پيشوايان خواهد بود كه به شمشير ظلم يا زهر جفا، شهيد شدند.

و امّا اين كه مى گويند سيصد نفر با او در ارتباط اند، سخنى است بى مدرك و بارها گفته ايم وجود يك مطلب در يك كتاب نشانه عقيده شيعه نيست. عقايد را از كتب كلامى مبرهن مى گيرند.

آرى، گاهى برخى از اوتاد كه از كمالات بالايى برخوردارند، به حضورش تشرف يافته و چه بسا بهره هاى علمى و معنوى از وجودش برگيرند.


1- مستدرك حاكم، ج 2، ص 448 و ج 3، ص 149 و 457، ذخائر العقبى، ص 17

ص: 257

پرسش 103

شيعه معتقد است: جهان از حجت الهى خالى نمى ماند و از سويى مى گويد: تقيه نُه دهم (910) دين است، پس امام شيعيان نه دهم دين را به مردم نگفته اند.

پاسخ

طراحان پرسش ها تصور كرده اند: امامان شيعيان، بر اثر جور حاكمانِ وقت، در تمام ابواب و احكام فقه و معارف قرآن و سنت، تقيه مى كردند. بنابراين، نُه قسمت از گفتار آنان را تقيه تشكيل داده و يك قسمتش واقعيت است. ولى اشتباه ايشان در همين نقطه است. تقيه موارد خاص دارد و مربوط به مواردى است كه حاكمان ظالم بر اثر ناآگاهى از سنت رسول اللَّه، احكامى را به رسميت شناخته بودند يا فقيهانى را براى قضاوت نصب كرده بودند، كه روش آنان رسميت پيدا كرده بود. در چنين مواردى امام براى حفظ خون شيعيان تقيه مى كرد وبه گونه اى سخن مى گفت كه مردم به همان فتواى معروف عمل كنند. ولى در درياى فقه و اقيانوس عقايد مسائلى است كه حاكمان وقت و فقيهان دربارى، در آن مورد نظر نداشتند. امام در چنين مواردى حقيقت را گفته و كوچكترين تقيه اى نكرده است و اگر مى گويد نُه دهم دين تقيه است، كنايه از اهميت حفظ خون هاى مؤمنان است؛ زيرا برخى از شيعيان بى پروا، آرا و نظرياتى راكه مخالف نظر حاكمان ظالم بود، پخش مى كردند و خود را

ص: 258

گرفتار مى ساختند.

از اين گذشته، پيش تر گفته شد، شاگردان واقعى امام، تقيه را از غير تقيه باز مى شناختند؛ زيرا با روايات واقعى ائمه اهل بيت عليهم السلام آشنا بودند، حتى لحن گفتار امام در مورد تقيه با لحن گفتارش در غير مورد تقيه را كاملًا مى شناختند.

ص: 259

پرسش 104

شيعه بر اين باور است كه: شناخت ائمه، شرطى براىصحّت ايمان است. اكنون مى پرسيم: كسانى كه قبل از كامل شدن دوازده امام مرده اند چه خواهند كرد؟

پاسخ

ياران پيامبرصلى الله عليه و آله كه در مكه و مدينه، پيش از تكميل احكام اسلام و قبل از خلافت خلفاى چهارگانه مرده اند، از نظر شما چه حكمى دارند؟

شما كه معتقديد خلافت خلفا جزو عقايد اسلام است و احمدبن حنبل و همچنين اشعرى در تنظيم عقايد، ايمان به خلافت و حتى مراتب فضل آنان را به ترتيب زمان، جزو عقايد مى دانند!

بنابراين، شهيدانى كه در بدر و احد از دنيا رفته اند و از بهترين شهيدان اسلام بوده اند، ايمان ناقص داشتند؟

پاسخ شما درباره آنان، همان پاسخ ما در اين مسأله است. علاوه براين، خود پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله طبق رواياتى كه مسلم درصحيح خود نقل كرده، يادآور دوازده خليفه است كه عزت اسلام به آنان بستگى دارد و حتى رسول اللَّهصلى الله عليه و آله به وجود قائم آخرالزمان مهدى موعود، تصريح كرده است. بنابراين، شيعيان از روزهاى نخست اسلام، اعتقاد به امامت دوازده گانه داشتند. هر چند برخى زمان، آن ها را درك نكرده بودند و اين اعتقاد اجمالى جانشين اعتقاد تفصيلى بود.

ص: 260

پرسش 105

شيعيان از على بن ابى طالب نقل مى كنند: وقتى به او خبر رسيد كه انصار مى خواهند خليفه از ميان آن ها باشد، آن حضرت فرمود: چرا در پاسخ آن ها نگفتيد پيامبر وصيت نمود با نيكو كارشان نيكويى كنيد و از بدكار آن ها درگذريد. گفتند: اين چه دليلى عليه آن هاست؟ گفت:

اگر امامت به آن ها تعلق داشت، پيامبر در حق آن ها سفارش نمى كرد.

بايد به شيعه گفت: پيامبر درباره اهل بيت خود سفارش كرد كه با آن ها به نيكى رفتار شود و فرمود: «أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي».

پاسخ

منطق على عليه السلام منطق استوارى است؛ زيرا سفارش ترحّم بر گروهى و گذشت از بدى هاى آنان، نشانه زيردست بودن آن هاست، ولى آنچه درباره اهل بيت خود سفارش كرده، غير از آن است كه درباره انصار گفته است. سفارش درباره انصار اين است كه اگر بدى كردند عفو كنيد، ولى آنچه كه درباره اهل بيت خود سفارش كرده، پيروى از آن ها است نه عفو از بدى هاى آن ها! آنان انسان هاى پاك و منزه اند، كار بدى نمى كنند تا جايى براى عفو باشد.

جمله اى كه ازصحيح مسلم آورده، متأسفانه آن را بريده نقل كرده است.

مسلم درصحيح خود از زيد بن ارقم نقل مى كند: روزى پيامبرصلى الله عليه و آله

ص: 261

در راه مكه و مدينه، در كنار آبى به نام «خم» خطابه اى خواند و از نزديك بودن مرگ خود خبر داد، آنگاه فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ؛ أَوَّلُهُمَا كِتَابَ اللَّهِ ...» سپس بياناتى درباره اهميت كتاب خدا مى فرمايد: «وَ أَهْلُ بَيْتِي أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي»، سه بار اين جمله را تكرار كرد.

در اينجا اهل بيت دومين «ثقل» هستند و گويا ازصحيح مسلم كلمه «ثَانِيهِمَا» افتاده است و شاهد آن وجود حديث ثقلين با سندهاى فراوان وصحيح است كه در آن ها جمله «فَإِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا» آمده است و در پرسش چهاردهم به برخى از مدارك اشاره شد.

بنابراين، سفارش درباره اهل بيت همان سفارش درباره كتاب خداست؛ يعنى سفارش به پيروى و اطاعت و فرمانبردارى.

اين سفارش كجا و آن ديگر كجا؟ مَثَل اين پرسشگر مَثَل انسانى است كه مى گفت: ماست و دروازه! گفتند چه ارتباطى است ميان آن دو؟

گفت: ماست را مى بندند و دروازه را هم مى بندند، چه ارتباطى نزديك تر از اين؟!

ص: 262

پرسش 106

به عقيده شيعه، پيامبرصلى الله عليه و آله رهبرى بود كه از افراد شايسته دورى مى گزيد و منافقان را از لحن گفتارشان مى شناخت. براى پست هاى مهم و فرماندهى انتخاب مى كرد وبا بعضى از آن ها وصلت وازدواج مى نمود!

پاسخ

اين هم افترايى است از افتراهاى بسيار كه كوچكترين مدركى براى آن ارائه نكرده، معلوم است اگر داشت ارائه مى كرد. بلكه نوعى استنباط شخصى است.

در پرسش ياد شده دو مطلب آمده است:

1. پيامبرصلى الله عليه و آله همه منافقان را از شيوه گفتارشان مى شناخت.

2. پيامبرصلى الله عليه و آله ازصالحان دورى مى گزيد و منافقان را به پست هاى مهم مى گمارد.

درباره نظريه نخست اشتباهى مرتكب شده. او تصور كرده است كه پيامبرصلى الله عليه و آله همه منافقان را از شيوه گفتارشان مى شناخت در حالى كه اين مربوط به برخى از منافقان است، ولى برخى ديگر روى مصالحى براى او نيز ناشناخته بودند؛ چنان كه قرآن مى فرمايد:

وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ .... «(1)»


1- توبه: 101

ص: 263

«برخى از اهل مدينه با نفاق خود خو گرفته اند، تو آن ها را نمى شناسى و ما آنانا را مى شناسيم.»

بنابراين، اگر منافقى در عصر رسول اللَّه بر مصدر كار گذشته شده، به خاطر ناشناس ماندن بوده است و اگر هم پيامبر مى شناخت آن را افشا نمى كرد و با آنان، بسان ديگران رفتار مى نمود. به گواه اين كه در بازگشت پيامبر از تبوك، گروهى از منافقان نقشه قتل پيامبر را كشيدند و خداوند نقشه آنان را فاش ساخت. پيامبر خدا اسامى اين منافقان را تنها به حذيفه گفت، بى آن كه آنان را افشا كند و لذا او راصاحب سرّ پيامبر مى دانند. «(1)» امّا درباره موضوع دوم آنچه به شيعه نسبت مى دهد كذب محض و افتراى خالص است.

پيامبر گرامى پيوسته برصالحان احترام مى كرد و از منافقان، تا آنجا كه مى شناخت دورى مى جست و اگر هم با خانواده اى ازدواج كرده، يا دختر مى داد، به خاطر آن بود كه آنان در آن زمان جزئى از جامعه اسلامى بودند و هر فردى مى تواند از خانواده مسلمان دختر بگيرد يا دختر بدهد. ولى داورى درباره افراد، با مطالعه يك برگ و دو برگ از زندگى آنان، به ويژه عصر پيامبر خداصلى الله عليه و آلهصحيح نيست، بلكه بايد پرونده آنان به طور كامل خوانده شود تا بتوان آنان را به طورصحيح شناخت و شيعه همين كار را درباره افراد انجام مى دهد و به يك برگ و دو برگ اكتفا نمى كند و «خواتيم عمل» را در نظر مى گيرد؛ چنان كه فرموده پيامبر است. «(2)»


1- فتح البارى، كتاب فضائل الصحابه، باب مناقب عمار و حذيفه به شماره 3743
2- صحيح بخارى، روايت 6493

ص: 264

پرسش 107

مفسران شيعه، آيه: ... وَ لا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوافِرِ ... «(1)» را چنين تفسير مى كنند كه با زنان كافر ازدواج نكنيد، در حالى كه پيامبرصلى الله عليه و آله با امّ المؤمنين عايشه، كه شما او را كافر و مرتد مى دانيد، ازدواج كرد؟»

پاسخ

اين چندمين پرسشى است بهصورت تكرار آمده و در همين پرسش پيشين بيان كرديم كه پيامبر گرامى و همه ياران ا، و در آن زمان جزئى از خانواده هاى مسلمان بودند كه ازدواج با آن ها به هر دوصورتصحيح بود و شيعه در باره عايشه، هرگز آن دو كلمه را بر زبان جارى نمى كند.

آنچه درباره او مى گويند اين است كه: در عمل با نص قرآن- كه در مورد زنان پيامبر آمده، مانند: ... وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ ... «(2)»

مخالفت كرد و با پيمان شكنانى مانند طلحه و زبير همراه شد و جنگى را به راه انداخت كه در آن 14000 نفر از فرزندانش كشته شدند. در حالى كه پيامبر به او گفته بود: «كَيْفَ بِإِحْدَاكُنَّ إِذَا تَنْبَحَ عَلَيْهَا كِلَابُ الْحَوْأَب». «(3)»


1- ممتحنه: 10.
2- احزاب: 33.
3- مستدرك حاكم، ج 3، ص 120؛ صحيح ابن حبان، ج 15، ص 126؛ مسند احمد، ج 6، ص 52 و 97

ص: 265

پرسش 108

خطّابيه از فِرق شيعى است. آنان بر اين باورند كه بعد از امام جعفرصادق عليه السلام پسرش اسماعيل امام است. علماى شيعه در ردّ ايشان مى گويند: اسماعيل پيش از امامصادق عليه السلام وفات كرده، مرده كه نمى تواند جانشين زنده باشد.

به شيعه گفته مى شود شما با حديث منزلت، كه پيامبر به على فرمود:

نسبت تو به من به منزله هارون نسبت به موسى است»، استدلال كرده ايد، معلوم است كه هارون پيش از موسى وفات يافت و طبق اقرار خودتان مرده نمى تواند جانشين زنده باشد؟!

پاسخ

اوّلًا: خطابيه، اسماعيل را جانشين امامصادق عليه السلام نمى دانستند و فرقه اسماعيليه غير از فرقه خطابيه است. فرقه خطابيه پيروان ابو زينب اسدى كوفى، معروف به ابا اسماعيل و ابو الخطاب و ابو ذبيان هستند. او فردى بود كه منكرات را مرتكب مى شد و دعوى نبوت نمود. مردم به خاطر اين انديشه ها و گفتارهاى زشتش با او درگير شدند و در درگيرى كشته شد.

امامصادق عليه السلام از روز نخست از او تبرّى جست. «(1)» پس اين فرقه هرگز ارتباطى به اسماعيل و اسماعيليه ندارند.


1- ملل و نحل شهرستانى، ج 1، ص 179

ص: 266

ثانياً: اگر شيعه مى گويد: مرده نمى تواند جانشين زنده باشد، مطلب درستى است ولى على عليه السلام پس از پيامبر خداصلى الله عليه و آله 30 سال تمام در قيد حيات بود و جانشين رسمى و قانونى او بود و اگر نظر او نسبت به هارون است كه قبل از موسى درگذشته، پاسخ آن را گفتيم كه هارون مدت مديدى در حال حيات او به حكم آيه ... اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي ... «(1)»

جانشين موسى بود. هر چند اين جانشينى استمرار پيدا نكرد؛ زيرا هارون، پيش از موسى از دنيا رفت و در گذشته گفتيم كه تشبيه از آن نظر است كه على عليه السلام تمام مقامات سه گانه را نسبت به پيامبر داشت، به جز منزلت نبوت. وگرنه اگر على هم قبل از پيامبر در مى گذشت، جانشين پيامبر پس از او نبود. در ضمن اين پرسش هم تكرارى است و پيش تر گذشت.


1- اعراف: 142

ص: 267

پرسش 109

شيعيان براى اثبات امامت امامان دوازده گانه، به اين حديث استناد و استدلال مى كنند كه پيامبرصلى الله عليه و آله فرمود: دوازده خليفه خواهند آمد كه همه از قريش اند.

در روايتى ديگر نيز آمده است: «لَا يَزَالُ أَمْرُ النَّاسِ مَاضِياً حَتَّى يَلِيَ عَلَيْهِمُ اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا ...» «(1)»

اكنون مى پرسيم از ائمه شيعه، تنها دو نفر فرمانروايى كردند؛ يكى على و ديگرى فرزندش حسن، پس آن ده امامى كه فرمانروايى كرده اند كيستند؟

پاسخ

احاديث مربوط به خلافت دوازده را، مسلم درصحيح بهصورت گسترده و بخارى بهصورت مختصر و نيز بريده نقل كرده اند.

مسلم در كتاب الاماره در احاديثى به شماره 1821 به هفت سند و هفت لفظ اين حديث را نقل كرده كه فقط در يكصورت آن كلمه «ما وليهم» وجود دارد. «(2)» بخارى در كتاب الاحكام، باب استخلاف حديث به اينصورت نقل كرده است: «يَكُونُ اثْنَا عَشَرَ أَمِيراً». «(3)»


1- .« كار مردم ادامه خواهد يافت تا آن كه آن دوازده نفر بر مردم فرمانروايى كنند.» بخارى و مسلم.
2- صحيح مسلم، كتاب الاماره، حديث 1821 به بعد.
3- بخارى، كتاب الأحكام، باب استخلاف، حديث 7224

ص: 268

بنابراين، در هيچ يك ازصورت ها و اشكال حديث، كلمه «ما وليهم» وجود ندارد جز در يك شكل.

و امّا مقصود از اين احاديث، انشا است نه اخبار؛ يعنى به مردم مى گويد بايد از اين دوازده خليفه اطاعت كنند كه عزت اسلام و مسلمانان به اين دوازده نفر بستگى دارد. نه اين كه خبر مى دهد دوازده انسان پاك پس از او خلافت خواهند كرد.

بنابراين، نداشتن خلافت ظاهر، دليل بر عدم خلافت آنان كه احاديث «اثنا عشر» از آن خبر مى دهد نيست.

ليكن متأسفانه مردم، از دو نفر از اين گروه دوازده نفرى تا حدى پيروى كرده و حكام ظالم به كمك سرسپردگان آنان، اجازه اعمال ولايت به بقيه آنان ندادند.

ما در اينجا مى پرسيم: پيامبر خداصلى الله عليه و آله بهصريح اين روايات مى گويد:

دوازده خليفه، مايه عزت مسلمانان خواهند بود. بر طبق نظر شما از حكومت آنان خبر مى دهد، ما فعلًا گفتگويى در مورد چهار خليفه نخست نداريم. بايد بگويند كه اين هشت نفر ديگر كه مايه عزت و عظمت دين شدند، چه كسانى بودند؟ آيا معاوية بن ابى سفيان يا فرزند او يزيد شرابخوار يا مروان بن حكم مطرود رسول اللَّه و ملعون به زبان او يا فرزندان چهارگانه او؛ مانند عبدالملك و سه برادر او.

تنها يكى از جرايم عبدالملك اين است كه حجاج بن يوسف را بر مردم عراق مسلط كرد و خون هاى ناحق ريخت كه تاريخ از آن ياد كرده است و اين گوياى آن است كه اين حديث در مقام دعوت به پيروى است نه اخبار از وقوع و الّاصحيح نخواهد بود.

ص: 269

پرسش 110

شيعيان ادعا مى كنند بعد از وفات پيامبر، به جز چند نفر مرتد شدند؟!

پاسخ

اين پرسش نيز تكرارى است و پاسخ آن را مكرر گفته ايم. بايد گفت: اين كتاب هاىصحاح اهل سنت است كه ده روايت درباره ارتدادصحابه آورده اند و ابن اثير در جامع الأصول همه اين روايات را از بخارى و مسلم، در جلد دهم آورده است. اين شماييد كه بايد از ارتدادصحابه سخن بگوييد و پاسخ دهيد نه شيعه! ما گفتيم برخى از روايات كه در اين مورد، در كتب شيعه وارد شده، خبر واحد است و نمى توان با آن ها در مورد اعتقاد استدلال كرد.

از اين گذشته فزون از 150 تنصحابه پيامبر پيشگامان تشيع بودند.

ص: 270

پرسش 111

شيعيان معتقدند كه اصحاب، درستكار و عادل نيستند، ولى در كتاب هاى شيعه رواياتى مى بينيم كه بر عدالتصحابه دلالت مى كند؛ از آن جمله است كلام پيامبرصلى الله عليه و آله در حَجة الوداع كه فرمود: «نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِي فَوَعَاهَا ثُمَّ بَلَّغَهَا إِلَى مَنْ لَمْ يَسْمَعْهَا». «(1)»

پاسخ

اوّلًا: اگر شيعه اين روايات را در كتاب هاى خود دارد و آن ها بر عدالتصحابه دلالت دارند، چرا شيعه را متهم مى كنيد كهصحابه را مرتد مى خواند؟!

ثانياً: اين روايت كوچكترين دلالتى بر عدالتصحابه ندارد، بلكه اين قانون عمومى براى همه مسلمانان جهان است كه وقتى سخن حقى را شنيدند، بايد به ديگران منتقل كنند و در حقيقت، دعوت به اين است كه سراغ علم و دانش بروند؛ آن هم دانش هاى دينى و احاديث نبوى و آن را به ديگران تا روز قيامت برسانند. اين چه ارتباطى به عدالتصحابه دارد.


1- .« خداوند شاداب نمايد بنده اى را كه سخن مرا شنيد و آن را حفظ كرد و سپس به كسى كه آن را نشنيده رساند.»

ص: 271

پرسش 112

پيامبر دستور داده است امتش همسرى شايسته اختيار كنند، چرا خودش- البته در نظر شيعه- با همسر شايسته ازدواج نكرد؟

پاسخ

اين پرسش نيز مكرر طرح گرديده و پاسخش را گفته ايم كه شيعه درباره همسران پيامبرصلى الله عليه و آله جز آنچه كه در قرآن و احاديث پيامبرصلى الله عليه و آله آمده، چيزى نمى گويد.

در آن زمان، جامعه اسلامى، جامعه اى واحد بود و افراد حق داشتند با يكديگر ازدواج كنند. اين دليل بر آن نيست زنانى كه پيامبر با آنان ازدواج كرده و يا خانواده آنان تا آخر با عدالت زيسته اند، بلكه از آغاز آيه تحريم استفاده مى شود برخى از آنان دچار نافرمانى شدند؛ چنان كه مى فرمايد:

إِنْ تَتُوبا إِلَى اللَّهِ فَقَدْصَغَتْ قُلُوبُكُما وَ إِنْ تَظاهَرا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْرِيلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلائِكَةُ بَعْدَ ذلِكَ ظَهِيرٌ. «(1)»

« (اى همسران پيامبر) اگر شما دو تن از عمل خود توبه كنيد، به نفع خودتان است. دلهايتان از حق منحرف گشته، اگر برضدّ پيامبر


1- . تحريم: 4

ص: 272

تبانى و همدستى كنيد، بدانيد كه پشيمان شويد. پس بدانيد كه خدا و جبرئيل و مؤمنانِ شايسته و فرشتگان پشتيبان او خواهند بود.»

شأن نزول اين آيه و آيات قبل، مربوط به عايشه و حفصه است. «(1)» از آيات سوره تحريم استفاده مى شود كه زنان پيامبر، بهترين زنان دوران خود نبودند؛ زيرا درباره آنان مى گويد:

عَسى رَبُّهُ إِنْ طَلَّقَكُنَّ أَنْ يُبْدِلَهُ أَزْواجاً خَيْراً مِنْكُنَّ مُسْلِماتٍ مُؤْمِناتٍ قانِتاتٍ .... «(2)»

«اميد است اگر پيامبر شما را طلاق دهد، خداوند زنانى بهتر از شما به جايتان با او همسر كند؛ زنانى مسلمان، مؤمن، مطيع و ...»

اين كه قرآن مى فرمايد: خداوند زنانى بهتر از شما از نظر ايمان، اسلام، اطاعت و ... نصيب پيامبر مى كند،صريح در اين است كه زنان پيامبر جزو بهترين ها نبوده اند. لازم است اين نكته را هم در همين جا يادآور شويم كه اگر آيه تطهير شامل زنان پيامبر مى شد، آنان به حكم تطهير الهى جزو بهترين زنان مى بودند، امّا چون در اين آيه سوره تحريم مى فرمايد: «آنان بهترين نيستند.» پس آيه تطهير شامل حال زنان پيامبر نمى شود البته روايات بسيارى نيز بر اين امر دلالت دارد.


1- الدرّ المنثور.
2- تحريم: 5

ص: 273

پرسش 113

اگر منافق در ميان اصحاب زياد بود، چگونه فارس و روم و بيت المقدس را فتح كردند؟

پاسخ

اين پرسش نيز تكرارى است و پاسخش پيش تر آمد.

اوّلًا: پيروزى مسلمانان بر فارس و روم عللى داشت:

1. خستگى جهان آن روز روم و فارس بر اثر جنگ هاى پياپى و نداشتن برنامه ريزىصحيح، كه طبقات مختلف كشور را سعادتمند سازد و عدالت را در ميان آنان گسترش دهد و اين خود زمينه پيدايش اين حالت بود كه وقتى نداى عدالت را بشنوند، همگى به آن پاسخ مثبت دهند.

2. برنامه نورانى اسلام، كه تعاليم آن مانند نورى درخشيد، دل ها ناخود آگاه پذيراى آن شدند و در نتيجه دروازه هاى شهرها را در برابر لشكر اسلام گشودند.

3. ما هرگز معتقد به ارتدادصحابه به معناى كفر نبوده ايم و اصولًاصحابه پيامبر در مسأله خلافت، به چند گروه تقسيم مى شوند:

الف) اكثريت عظيم و قريب به اتفاق آن ها خاموش و از اين مسائل به دور بودند و در مقابلِ عمل انجام شده قرار گرفتند.

ب) گروهى نيز پيشگامان تشيع بودند و به پيروى از على عليه السلام سكوت نموده، با نظام همكارى كردند.

ج) گروهى حاشيه نشينان خلافت بودند كه زمام امور را به دست گرفتند.

ص: 274

پرسش 114

عالم بزرگ شيعه، محمدحسين آل كاشف الغطاء در مورد على عليه السلام مى گويد: وقتى على عليه السلام ديد كه دو خليفه قبل از او، نهايت تلاش خود را در گسترش اسلام مبذول داشتند با آن ها بيعت كرد و راهصلح در پيش گرفت، بنابراين، مى پذيريد على عليه السلام با دو خليفه قبل از خود بيعت كرد؟!

پاسخ

سخنى كه مرحوم كاشف الغطاء فرموده، برگرفته از سخنان اميرمؤمنان عليه السلام در نهج البلاغه است و مكرر به آن اشاره كرده ايم كه سكوت امام به خاطر برخى مصالح بود؛ زيرا اگر خلافت خود را مطرح مى كرد، نه تنها نتيجه نمى گرفت بلكه پيشرفت اسلام هم متوقف مى شد و امّا اين كه مى گويد: امام با آن ها بيعت كرد، مقصود او اين است كه راه مسالمت پيش گرفت؛ زيرا مى فرمايد: «بايع و سالم». «(1)»


1- اصل الشيعه، ص 82، چاپ صيدا.

ص: 275

پرسش 115

شيعيان براى اثبات اين مطلب كه اصحاب بعد از پيامبرصلى الله عليه و آله مرتد شدند، به اين حديث پيامبر استدلال مى كنند كه فرمود:

«يَرِدُ عَلَيَّ رِجَالٌ أَعْرِفُهُمْ وَ يَعْرِفُونَنِي فَيذادُونَ عَنِ الْحَوضِ فَأَقُولُ: أَصْحَابِي أَصْحَابِي فَيُقَالُ إِنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ». «(1)»

«مردانى بر من وارد مى شوند كه آن ها را مى شناسم و آنان مرا مى شناسند و آن ها از حوض من بازداشته مى شوند و آنگاه من مى گويم:

چرا آن ها را برمى گردانيد، آنان اصحاب من، اصحاب من هستند. گفته مى شود: تو نمى دانى كه چه چيزهايى بعد از تو پديد آوردند.»

معلوم است كه همه اصحاب در اين حديث داخل اند، حتى على عليه السلام، عمار، مقداد، ابوذر و سلمان فارسى. شيعه با اين حديث چگونه برخورد مى كند؟

پاسخ

سپاس خداى را كه پرسشگر، حديثى را ازصحيح ترين كتاب نزد خود نقل كرد كه حاكى از ارتداد گروهى ازصحابه پس از پيامبر است.

البته بايد توجه داشت كه حديث، از نظر دلالت، عام نبوده و در برگيرنده تمامصحابه نيست، بلكه بهصورت قضيه جزئيه است؛ چنان كه مى فرمايد:

«يَرِدُ عَلَيَّ رِجَالٌ أَعْرِفُهُمْ ...»؛ يعنى گروهى از افراد بر من وارد مى شوند كه


1- بخارى.

ص: 276

من آن ها را مى شناسم و آن ها هم مرا مى شناسند. بنابراين، مانع ندارد كه گروه انبوهى از ياران پيامبرصلى الله عليه و آله- به حكم اين حديث و نظير آن- مرتد شوند ولى گروه انبوه ديگرى در ايمان و تقواى خود استوار بمانند. پس حديث دليل بر ارتداد شخصيت هايى مانند سلمان و ابوذر نيست كه امّت بر طهارت و پاكى آنان گواهى مى دهند.

پرسش 116

مالك اشتر در خطبه اى مى گويد: خداوند محمدصلى الله عليه و آله را به عنوان بشارت و بيم دهنده برانگيخت ... ثُمَّ اسْتَخْلَفَ عَلَى النَّاسِ أَبَا بَكْرٍ فَسَارَ بِسِيرَتِهِ، وَاسْتَنَّ بِسُنَّتِهِ، وَاسْتَخْلَفَ أَبُو بَكْر عُمَر فَاستنّ بِمِثْلِ تِلْكَ السّنّة» يعنى پيامبرصلى الله عليه و آله ابو بكر را خليفه خود ساخت و ابوبكر به شيوه پيامبر رفتار كرد و ابوبكر عمر را به خلافت برگزيد و او به شيوه پيشين عمل كرد. مالك اشتر ابوبكر را مى ستايد ولى شيعيان از او انتقاد مى كنند؟!

پاسخ

روشن ترين گواه بر ساختگى بودن اين خطبه آن است كه: هيچ كس نگفته است پيامبرصلى الله عليه و آله ابوبكر را خليفه كرد؛ زيرا شيعيان مى گويند پيامبر على را به خلافت برگزيد و اهل سنت مى گويند: پيامبر پس از خود، كسى را تعيين نكرد. پس جناب مالك اشتر چگونه در انظار عمومى چنين انديشه دروغى را كه از احدى نقل نشده، مطرح مى كند! گذشته ازاين، اگر

ص: 277

اين خطبه را بپذيريم، يكى از اصول اهل سنت فرو مى ريزد كه مى گويند خلافت بر اساس انتخاب اهل حل و عقد است. در حالى كه ابوبكر به وسيله پيامبر و عمر به وسيله ابوبكر انتخاب شدند.

ضمن آن كه اگر واقعاً ابوبكر و عمر طبق سنت پيامبر خدا رفتار كرده اند (همان گونه كه در پاسخ سؤال 66 گفتيم) چرا امام على پيشنهاد عبدالرحمان بن عوف را در شوراى شش نفره براى خلافت نپذيرفت؛ آنجا كه گفت: اگر طبق كتاب خدا و سنت رسول و سيره ابوبكر و عمر عمل كنى خلافت از آن تو است. و فرمود تنها طبق كتاب خدا و سنت رسول عمل خواهم كرد؟! و اگر سيره آنان طبق سيره پيامبر بود، چرا عبدالرحمان چنين شرطى را افزود.

ص: 278

پرسش 117

ابن حزم از شيعيان مى پرسد: چرا على بعد از شش ماه با ابوبكر بيعت كرد؟ اگر بيعت كردن كار درستى بود، چرا با شش ماه تأخير و اگر درست نبود، چرا بعد از شش ماه بيعت كرد؟

پاسخ

اوّلًا: شيعه معتقد است كه اميرمؤمنان هيچ گاه بيعت نكرد؛ زيرا خليفه به مرور زمان، زمام امور را به دست گرفت به طورى كه ديگر به بيعت على نيازى نبود و اين شما سلفى ها هستيد كه مى گوييد على بيعت كرد. حال فرض كنيم كه على بيعت كرد، بايد ببينيم چگونه بيعت كرد؟ آيا از روى اختيار و رغبت بود يا از روى اكراه؟ در اينجا ما به گفتار معاويه كه بر او درود مى فرستيد استناد مى كنيم. او در نامه اى به على عليه السلام مى نويسد: به يادآر هنگامى را كه مانند شتر سركش طنابى به گردنت افكندند و براى بيعت به مسجد بردند. اميرمؤمنان در پاسخ نامه او مى نويسد: خواستى مرا نكوهش كنى، امّا ستودى، براى مؤمن مشكلى نيست كه مظلوم و ستمديده باشد. «(1)» ثانياً: شما با نقل گفتار ابن حزم، از على عليه السلام انتقاد كرده ايد نه از شيعه.

على كه نزد شما از خلفاى راشدين است و شما همه كارهاى آنان را


1- . نهج البلاغه، نامه 28

ص: 279

توجيه مى كنيد، پس چه شد كه در اين مورد از توجيه كار او باز مانديد؟

تو مى دانى ابن حزم كيست؟ ابن حزم كسى است كه كار عبدالرحمان ابن ملجم را توجيه مى كند و مى گويد: او در كشتن اميرمؤمنان على عليه السلام اجتهاد كرد و راه درست رفت. «(1)» همان على عليه السلام كه پيامبرصلى الله عليه و آله درباره او فرمود:

«يَا عَلِي قَاتَلُكَ أَشْقَى اْلآخِرِينَ». «(2)»

ثالثاً: ما از همه اين مطالب مى گذريم، آيا امكان ندارد چيزى در آغاز كار مصلحت نباشد ولى پس از گذشت زمانى داراى مصلحت گردد؟

در هر حال، اين پرسش اصلًا متوجه شيعه نيست؛ زيرا آنان چنين عقيده اى ندارند.


1- المحلّى، ج 10، ص 482
2- مسند احمد، ج 5، ص 326، برقم 17857؛ مستدرك حاكم، ج 3، ص 151 و غيره.

ص: 280

پرسش 118

شيعيان مى گويند: پيامبرصلى الله عليه و آله على را به سكوت بعد از خويش دعوت كرد و آن حضرت به كشمكش و درگيرى نپرداخت، ولى در مورد اهل جمل وصفين نبرد كرد؛ يعنى در روز نخست نجنگيد، بلكه پس از گزينش به خلافت درگير جنگ شد؟!

پاسخ

اميرمؤمنان پاسخ اين سخن را در يكى از سخنان خود بيان كرده است و آن اين كه چرا روز نخست اقدام به اخذ حق خود نكرد و پس از گزينش به امامت و داشتن و يار و ياور، با مخالفان در افتاد؟

پس از درگذشت پيامبرصلى الله عليه و آله وضعيت چنان حساس بود كه زمينه فروپاشى اصل اسلام وجود داشت و در آن موقعيتصحيح نبود علم مخالفت برافرازد. امام عليه السلام در يكى از نامه هاى خود در نهج البلاغه (نامه بيست و ششم) بر آن تصريح كرده است.

از اين گذشته، پس از رحلت پيامبرصلى الله عليه و آله يار و ياور امام براى قيام كافى نبود، در حالى كه پس از قتل عثمان، خون غيرت در عروق انصار و مهاجر و تابعان به جوش آمد و با چشم خود، ديدند كه اسلام از مسير واقعى اش درآمده و تنها كسى كه مى تواند آب رفته را به جوى باز گرداند، همان اميرمؤمنان است.

در اين وضعيت، حجت بر امام تمام شد و براى وحدت كلمه و

ص: 281

اجراى عدالت قيام كرد و در مدت خلافت خود، توانست حكومت نبوى را بازسازى كند و لذا در يكى از خطبه هاى خود چنين مى گويد:

«لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ، وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لَا يَقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ ...». «(1)»

«اگر گرد هم آمدن افراد و پيدا شدن يار و ياور، كه حجت به وجود آن ها تمام شد و عهدى كه خدا از علما و دانشمندان گرفته تا بر سيرى ظالم و گرسنگى مظلوم راضى نشوند ... من ريسمان خلافت را بر گردن آن مى افكندم و ...».


1- نهج البلاغه، خطبه 3

ص: 282

پرسش 119

شيعيان فرق زيادى ميان پيامبران و امامان قائل نيستند. مجلسى مى گويد: ما دليلى براى متصف نبودن ائمه به نبوّت نمى بينيم، جز آن كه خاتم الأنبيا رعايت شود، نبوت و امامت فرقى ندارند؟! «(1)» پاسخ

تهيه كنندگان جزوه، يك مشكل اساسى دارند و آن اين كه در بيشتر موارد، ادعاهاى خود را بهصورت اشكال مطرح مى كنند و مدركى برايش نمى آورند و آنجا كه مدرك نشان مى دهد در اغلب موارد، شماره صفحات و مجلدات با واقعيت تطبيق نمى كند، و در مواردى از عبارت علماى شيعه برداشت نادرست دارد.

ما اكنون عبارت مرحوم مجلسى را مى آوريم تا روشن شود كه خلاف آنچه به او نسبت داده شده، درست است. عبارت مرحوم مجلسى چنين است:

«لعلّ الفرق بين الأئمة عليهم السلام و غير أولي العزم من الأنبياء أنّ الأئمة عليهم السلام نوّاب للرسولصلى الله عليه و آله لَا يبلغون إلّا بالنيابة و أمّا الأنبياء و إن كانوا تابعين لشريعة غيرهم لكنّهم مبعوثون بالأصالة و إن كانت تلك النيابة أشرف من تلك».


1- بحارالانوار، ج 26، ص 82 كه در كتاب به اشتباه 28 آمده است.

ص: 283

«شايد فرق امامت با نبوت پيامبرانِ غير اولى العزم اين است كه امامان، جانشينان پيامبرند. احكام را به عنوان نايب پيامبر بيان مى كنند، ولى آن پيامبران هر چند تابعان شريعت پيامبران پيش اند، ولى به طور مستقيم از جانب خدا برانگيخته شده اند، چه بسا نيابت از پيامبرصلى الله عليه و آله مى تواند اشرف از كسانى باشد كه به طور مستقيم مبعوث گرديده اند.»

سپس جمله اى را كه وى نقل كرده، يادآور شده ولى در ذيل مى گويد: «و لا يصل عقولنا إلى فرق بيّن بين النبوة و الإمامة».

با اين بيان چگونه مى گويد شيعيان فرق زيادى ميان پيامبران و امامان قائل نيستند؛ چه فرقى روشن تر از اين كه در نبوت واسطه نيست ولى در امامت واسطه هست.

در پايان يادآور مى شويم: گرد آورنده سؤالات چون دستش از بحث هاى قرآنى و كلامى كوتاه است و مقام امامت را يك منصب انتخابى از سوى مردم مى شمارد، نمى تواند تصور كند كه مقام امامت- احياناً- بالاتر از مقام نبوت و رسالت باشد، در حالى كه واقعيت غير اين است. ابراهيم خليل پس از طى مقام نبوت و رسالت و خلّت (دوستى)، در پايان عمر به مقام امامت رسيد و خطاب آمد: إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً، و اگر در روايات مقام امامت از نظر شرف، مانند نبوت يا برتر از آن معرفى شده، به خاطر اين آيه مباركه است كه امامت براى ابراهيم خليل پس از نبوت واگذار شد و بسيار دور از فهم قرآنى است كه امامت را در اين آيه به معناى نبوّت بگيريم؛ زيرا در اين آيه، خليل الرحمان مقام امامت را براى ذرّيّه خود مى طلبد و مى گويد: قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قالَ

ص: 284

لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ و اين جمله حاكى است او، هنگامى اين درخواست را كرد كه داراى ذريه و فرزند بود و دوران پيرى و كهنسالى اش را مى گذراند، پيامبر بود. بنابر اين، مقام امامت چيزى فراتر از پيامبرى است كه بعد از آن به او داده شده است، ولى در عين حال، چه بسا ممكن است فردى نبوت را داشته باشد ولى امام نباشد؛ مانند بيشتر انبياى بنى اسرائيل، يا امام باشد و نبوت نداشته باشد؛ مانند ائمه اهل بيت عليهم السلام و گاهى هر دو مقام در يك نفر جمع شود؛ مانند پيامبران اولوا العزم از ابراهيم تا پيامبر خاتمصلى الله عليه و آله.

در هر حال، اين مسائل دقيق قرآنى و اعتقادى، جزو عقايد ضرورى نيست بلكه بحث هاى علمى است كه نظرها در آن ها مى تواند متفاوت باشد.

گذشته از اين ها، به خاطر وجود مطلبى در «بحارالأنوار» نسبت دادن آن به تمام شيعيان چيزى جز غرض ورزى نيست.

ص: 285

پرسش 120

شيعه مى گويد: تعيين امام از جانب خدا لطف الهى است. اكنون كه امام دوازدهم غايب است، چه لطفى نسبت به مسلمانان دارد؟

پاسخ

اوّلًا: چنين پرسشى پيشتر مطرح شد و پاسخ آن را گفتيم و از اين همه پرسش تكرارى در شگفتيم كه چرا مى خواهند شمار پرسش ها را بالا ببرند و چه بسا يك پرسش را به انواع گوناگون، بيست و پنج بار و شايد بيشتر تكرار كنند!

ثانياً: لطف الهى، كه يكى از مظاهر آن برانگيختن انبيا و اولياست، زمينه مساعد لازم دارد. درصورت وجود زمينه، لطف الهى شامل حال مردم مى شود و خداوند فردى را به عنوان پيامبر اعزام يا به عنوان حجت خود معرفى مى كند. امّا اگر اصلًا زمينه پذيرش وجود نداشته باشد يا كم باشد، آشكار كردن امام و حجت خدا بر خلاف مصالح است و جريان در اظهار حضرت مهدى از اين قرار است، تا زمينه امكان تشكيل حكومت واحد جهانى براى گسترش عدل الهى نباشد، حجت خدا آشكار نخواهد شد.

گذشته از اين، در قرآن مجيد دو نوع حجت معرفى شده؛ يكى

ص: 286

واضح و آشكار مانند موسى بن عمران، دومى پنهان و ناشناس؛ مانند مصاحب موسى كه در برخى روايات خضر ناميده شده است. او حجت خدا بود و لطفش به مردم مى رسيد ولى مردم هرگز او را ژنمى شناختند و خدا سه نمونه از لطف او را به موسى بن عمران ارائه كرد كه داستان آن در سوره كهف «(1)» به تفصيل آمده است.

بنابراين، ناشناس ماندن حجت خدا، دليلى بر فقدان لطف نيست.

چه بسا در لباس ناشناخته به فرياد مساكين و گرفتاران برسد و مشكلات بزرگ امّت را با سرانگشت تدبير و دانش خود حل كند؛ چنان كه مصاحب موسى چنين كرد.


1- كهف: 20 و 82.

ص: 287

پرسش 121

شيعيان، امامان خود را معصوم مى دانند، آيا كارها و رفتارهايى مانند موارد زير منافات با عصمت ندارد:

1. حسن بن على عليهما السلام در رفتن به جنگ قاتلان عثمان و انتقام خون او، با پدرش على عليه السلام مخالف بود.

2. حسين بن على مخالفصلح برادرش حسن با معاويه بود.

3. على عليه السلام مى گويد: از گفتن حق به من و ارائه مشورت عادلانه خوددارى نكنيد.

پاسخ

پرسشگر تنها براى مطلب سوم مدرك ارائه كرده و دو مطلب نخست را مانند بيشتر ادعاهايش بى مدرك آورده است.

هيچ جوان شيعى با اين سخنان بى سر و ته، كه هيچ مدرك تاريخى ندارد، هدايت! نمى شود.

- امّا درباره نادرستى مطلب نخست: كافى است به تاريخ طبرى و غيره مراجعه شود. على عليه السلام وقتى آگاه شد كه ابوموسى اشعرى در اعزام نيرو از كوفه به بصره كوتاهى مى كند و مردم را به قعود به جاى قيام فرا مى خواند، فرزندش حسن را همراه عماربن ياسر به كوفه فرستاد و حسن عليه السلام در اجتماع مردم خطابه پرشورى ايراد كرد و مردم را به كمك

ص: 288

امام زمان خود، دعوت نمود «(1)» و مشروح اين قسمت در همه تواريخ هست. واقعاً جاى تأسف است كه فردى، به اين آشكارى، دروغى را به امام حسن عليه السلام نسبت دهد.

حسن بن على عليهما السلام همراه پدر، درصفّين مشغول نبرد و جنگ بود وقتى امام از مشاركت وى آگاه شد، فرمود: اين جوان را از جنگ دور نگه داريد، مبادا نسل پيامبر خدا با كشته شدن وى قطع شود. «(2)»- درباره مطلب دوم، جز اين كه بگويم كذب و دروغ است، چيزى نمى توان گفت. چون امام حسين عليه السلام در دوران امامت برادرش، اطاعت كامل داشت و پيرو امام زمان خود بود. تا زمانى كه حسن بن على عليهما السلام زنده بود، كوچكترين اعتراضى بهصلح نكرد؛ زيرا وظيفه اى جز پيروى از راه و روش امام خود نداشت. حتى پس از درگذشت حسن بن على در سال 50 قمرى تا فوت معاويه در سال 60 هجرى، حركتى بر خلافصلح انجام نداد.

درست زمانى كه معاويه پيمان شكنى كرد و بر خلاف تعهدش، فرزند خود يزيد را خليفه مسلمانان معرفى كرد، امام مخالفت خود را با معاويه آغاز و از بيعت با يزيد، به عنوان جانشين معاويه خوددارى نمود و نامه تندى به معاويه نوشت كه در تاريخ منعكس است و در آن جرايم ده گانه معاويه را، كه دل ها را تكان مى دهد، منعكس ساخت. «(3)»


1- تاريخ طبرى، ج 3، صص 499 و 500، ونيز الفتوح، ص 421، ترجمه مستوفى.
2- نهج البلاغه، خطبه 207.
3- نامه حضرت در« الامامة والسياسه» ابن قتيبه، و بحارالأنوار آمده است.

ص: 289

- درباره سخن اميرمؤمنان عليه السلام كه مى گويد: «از گفتن حق و ارائه مشورت دريغ نورزيد»، يادآور مى شويم كه مشورت خواهى هرگز گواه بر عدم عصمت نيست. به اين دليل كه خداوند پيامبر را مأمور مى كند كه با مردم مشورت كند و مى فرمايد: ... وَ شاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ .... «(1)» از اين گذشته، اين گونه مشورت ها، نوعى احترام گذاشتن و شخصيت دادن به كسانى است كه پيامبر را در اهدافش يارى مى كردند و به تعبير ديگر، درسى براى ماست كه در كارهاى خود مشورت كنيم. نه اين كه پيامبر و على، نيازى به مشورت داشتند.


1- آل عمران: 8159.

ص: 290

پرسش 122

علماى اهل سنت حرمين فتوا داده اند كه كمك گرفتن از كافران در مقابل بعثى هاى مرتد، در حال ضرورت، جايز است. شيعيان چنين فتوايى را تقبيح كردند، در حالى كه علّامه حلى در كتاب «منتهى المطلب فى تحقيق المذهب»، نقل مى كند كه شيعيان، به جز طوسى، همه اجماع كرده اند كه كمك گرفتن از ذمى ها براى جنگيدن با شورشيان جايز است. اين تناقض را چگونه حل مى كنيد؟

پاسخ

نظر طراح پرسش ها به اشغال سرزمين حرمين به وسيله نيروهاى ائتلاف غربى و در رأس آن ها آمريكا، به بهانه سركوب كردنصدام و بعثى هاى متجاوز به كويت است.

در اين مورد برخى از علماى شيعه از اين فتوا انتقاد كرده، گفتند:

نمى توان از كافران براى سركوب شورشيان كمك گرفت و اين مطلب يك نظريه فقهى است كه برخى از معترضان شيعه گفته اند و اين مطلب كوچكترين منافاتى با گفتار علّامه حلّى ندارد.

اين فقيه بزرگ، كمك گرفتن از كافران ذمّى را تجويز كرده، نه هر كافرى.

و به اصطلاح كمك گرفتن از كافرانى كه تحت سلطه حكومت

ص: 291

اسلامى هستند و جزيه مى پردازند جايز دانسته است. پس مى توان از آن ها براى سركوب شورشيان كمك گرفت، نه از كافران حربى و نه هر كافرى كه كوچكترين اطاعتى از حاكم اسلامى ندارد. كجاى اين دو حكم با هم متناقض است كه نويسنده مدعى شده است.

- گذشته از نظريه فقهى و قطع نظر از اين مسأله، علماى حرمين، كه همان سلفى هاى تكفيرى (وهابيان) باشند، در عمل دچار تناقض شده اند.

آنان در گذشته بعثى ها را مرتد و خارج از اسلام خواندند و در زمان اعدام همينصدام، اشك تمساح ريختند كه چرا رييس مسلمان يك كشور عربى را شب عيد قربان به قتل رساندند؟!

به نظر شما چه كسى مرتكب تناقض شده است؟!

گذشته از اين، وى حتى اسم كتاب را به جاى «منتهى المطلب في تحقيق المذهب»، «منتهى الطلب» نوشته كه نشانه عدم مراجعه به خود كتاب است و شايد اصلًا نمى داند اين كتاب در كجا چاپ شده و چند جلد است؟!

البته عذر او واضح است. او تنها سايت ها را جستجو كرده و اين سؤال ها را گرد آورده و ادعا دارد اين پرسش ها مايه هدايت جوانان شيعه شده است!

ص: 292

پرسش 123

هريك از اهل بيت پيامبرصلى الله عليه و آله ادعاى امامت نمايد و چيزهاى خارق العاده اى كه نشانگرصدق و راستگويى او است، ارائه كند، امامتش در نزد شيعيان ثابت مى شود. اما زيد بن على با اين كه ادعاى امامت كرد، شيعان امامتش را نپذيرفتند و در مقابل، امامت را از آنِ مهدى غايب، كه ادعاى امامت نكرد، دانستند؟!

پاسخ

اوّلًا: گرد آورنده پرسش ها شيعه شناس نيست؛ زيرا او شيعه اماميه را با شيعه زيدى اشتباه گرفته است. در مكتب شيعه امامى، امامت با تنصيص امام پيشين بر امام بعدى ثابت مى شود و چون امام سجاد عليه السلام بر امامت فرزندش امام باقر تنصيص كرده بود، پذيرفته شد، و هرگز جناب زيد، دعوت به خويشتن نكرد. دعوت او به «الرضا من آل محمد» بوده و هرگز آن را بر خود تطبيق نكرد.

ثانياً: در مكتب شيعه زيدى، شرط امامت، نشان دادن اعجاز نيست، بلكه شرط امامت فاطمى بودن و علم و شجاعت و دعوت به نفس است.

بنابراين، آنچه كه به شيعيان نسبت مى دهد، با هيچ يك از دو فرقه تطبيق نمى كند.

ص: 293

پرسش 124

وقتى آيه إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلى أَهْلِها ... «(1)» نازل شد، پيامبر بنى شيبه را فرا خواند و كليد كعبه را به آن ها داد. چرا در مورد خلافت على عليه السلام كه براى همه مسلمانان مهم بود، چنين نكرد؟

پاسخ

اين پرسش نيز تكرارى است. اما در اين مورد مى توان گفت كه پيامبرصلى الله عليه و آله در طول رسالت 23 ساله خود، به معرفى اميرمؤمنان به عنوان خليفه پس از خويش پرداخت و در مواقع مختلف، او را ولىّ مؤمنان و وصىّ خود شناساند و همان گونه كه در پاسخ پرسش چهل ونهم گفتيم، يكى از القاب آن حضرت «وصىّ» است و آخرين سفارش او درباره امام، در روز غدير انجام گرفت كه در يك جمع بيش ازصد هزار نفرى رسماً ولايت و وصايت او را اعلام كرد و از مردم خواست كه با وى بيعت كنند تا آنجا كه شيخين نيز با او بيعت كردند و اين جمله را گفتند: «بَخ بَخ لَكَ يَا عَلِيُّ، أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَة»؛ «خوش به حال تو على جان كه سرور و مولاى هر مرد و زن با ايمان شده اى.» «(2)»

و چون در اين مورد در گذشته سخن گفته ايم، به همين مختصر بسنده مى كنيم.


1- . نساء: 58
2- المصنف نگارش ابن ابى شيبه، ج 12، ص 78، شماره حديث 12167

ص: 294

پرسش 125

شيعيان حديثى ساخته اند كه در آن آمده است: لعنت خدا بر كسى كه به لشكر اسامه نپيوندد و از آن باز ماند. آن ها با ساختن اين حديث، مى خواهند بر خلفا لعنت كنند ولى فراموش كرده اند كه:

1. على عليه السلام يا در لشكر اسامه شركت كرده، كه در اينصورت به امامت ابوبكر اعتراف كرده است. چون سربازِ فرماندهى شده كه ابوبكر او را تعيين كرده است.

2. يا شركت نكرده كه در اينصورت، مشمول همان دروغى مى شود كه ساخته اند.

پاسخ

اولًا: بايد گفت شيعيان اين حديث را نساخته اند، بلكه آن را علماى اهل سنت نقل كرده اند و شيعه به نقل آن ها اعتماد نموده و سخن گفته اند.

حديث ياد شده را ابوبكر احمدبن عبدالعزيز جويرى در كتاب «السقيفة والفدك» و شهرستانى در ملل و نحل «(1)» و ايجى در «مواقف» آورده اند و غير از او، ابن ابى الحديد و ديگران نيز آن را روايت كرده اند.

ثانياً: پيامبر گرامى به اسامه مأموريت داد و بزرگانصحابه را زير فرماندهى او قرار داد. در اين هنگام زمزمه شكايت و اعتراض به پيامبرصلى الله عليه و آله


1- ملل و نحل، ج 1، مقدمه چهارم، ص 23؛ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2، ص 20؛ المواقف، ج 3، ص 650

ص: 295

بلند شد كه چرا يك جوان را سرپرست بزرگسالان كرده است. پيامبر در پاسخ گفت: اين مطلب تازگى ندارد. در جنگ موته وقتى پدر او را فرمانده ساختم نيز اعتراض كرديد. بالأخره به اسامه مأموريت داد هرچه زودتر مدينه را ترك كند و فرمود: لعنت خدا بر كسانى كه از رفتن تخلف كنند. حال ببينيد چه كسانى تخلف كردند. همين قدر يادآور مى شويم كه اميرمؤمنان پرستار پيامبرصلى الله عليه و آله و مراقب درون خانه آن حضرت بود. او مأموريتى براى رفتن نداشت.

احمدبن عبدالعزيز جوهرى در كتاب «السقيفه» با سند خود چنين نقل مى كند كه: پيامبرصلى الله عليه و آله اسامه را مأمور جهاد با روميان كرد. وى و يارانش در حال آماده شدن براى حركت بودند كه پيامبرصلى الله عليه و آله از هوش رفت. سپس به هوش آمد و از حركت اسامه سؤال كرد. گفتند در حال آماده شدن هستند. فرمود: هر چه زودتر سپاه را اعزام كنيد. خداوند لعنت كند كسانى را كه از سپاه اسامه عقب بمانند.

وى با پرچمى كه ياران پامبرصلى الله عليه و آله پيش روى او بودند، از مدينه خارج شد و در لشكرگاه مدينه به نام «جرف» فرود آمد، در حالى كه ابوبكر و عمر و اكثر مهاجران و برخى سران انصار؛ مانند اسيدبن حضير و بشير بن سعد در ركاب او بودند. ناگهان مردى از مدينه خود را به لشگرگاه رساند و گفت: پيامبر خدا در حال مرگ است. آنان بى درنگ به مدينه بازگشتند و اسامه را تنها گذاشتند.

حال چه كسانى مشمول اين حديث هستند؟

اين كه مى گويد: شيعيان اين حديث را درست كرده اند تا خلفا را لعن كنند، جريان درست به عكس است، بلكه حديث بهترين دليل بر

ص: 296

بيزارى از كسانى است كه از دستور پيامبرصلى الله عليه و آله تخلف كردند، متخلف هركه مى خواهد باشد.

دستور پيامبرصلى الله عليه و آله براى اين بود كه به هنگام رحلت وى، مدينه خلوت باشد و افرادى كه مى توانند در مدينه وصيت پيامبر خدا را ناديده بگيرند از مدينه دور باشند و لذا مى بينيم شخصيت هايى را كه در سقيفه، بازيگر وصحنه گردان بودند، در سپاه اسامه قرار داد. از مهاجر ابوبكر و عمر، و از انصار اسيد بن حضير و بشير بن سعد، كه هر چهار نفر در سقيفه زمام خلافت را به دست ابوبكر سپردند.

ص: 297

پرسش 126

شيعيان معتقدند نسخه اى از قرآن، به همانصورت كه نازل شده، نزد على عليه السلام بوده است. اكنون پرسش اين است كه چرا على آن گاه كه به خلافت رسيد آن قرآن را بيرون نياورد؟

پاسخ

اين پرسش هم تكرارى است و پيش از اين گفتيم كه قرآن اميرمؤمنان با قرآن موجود كوچكترين اختلافى ندارد، جز در ترتيب سور. يعقوبى در تاريخ خود و شهرستانى در تفسير «مفاتيح الاسرار»، ترتيب سوره هاى قرآنى كه نزد امام على است را آورده اند.

امّا اين كه چرا على آن را بيرون نياورد، به خاطر اين بود كه قرآن موجود در تمام سرزمين اسلامى منتشر شده بود و شايسته نبود قرآن ديگرى كه تنها از نظر ترتيب سوره ها اختلاف دارد، در معرض مردم قرار گيرد.

ص: 298

پرسش 127

شيعيان ادعا مى كنند كه اهل بيت پيامبر را دوست دارند. امّا نسب برخى از خاندان اهل بيت را انكار كرده اند؛ مانند دختران پيامبر؛ رقيه و امّ كلثوم، عباس عموى پيامبر و فرزندانش را از اهل بيت بيرون كرده اند و همچنين زبير را از خاندان پيامبر نمى دانند و بسيارى از فرزندان فاطمه؛ مانند زيدبن على و فرزندش يحيى و ابراهيم و جعفر فرزندان موسى كاظم را دوست نمى دارند، چرا؟

پاسخ

طرح كنندگان پرسش ميان «اهل بيت» وارد در قرآن و «بنى هاشم» خلط كرده اند. اهل بيت پيامبر، كه قرآن از طهارت آن ها از گناه و نافرمانى خبر داده، طبق نقل مسلم درصحيح خود منحصر به چهار نفر است و خود گرد آورنده پرسش ها در پرسش شماره 32 نيز به اين حقيقت اعتراف كرده است.

بنابراين، تقصير از شيعه نيست، بلكه نتيجه گفتار پيامبر است.

و در مورد بنى هاشم بايد گفت: همه كسانى كه در آنجا نامشان آمده، از بنى هاشم هستند و همه آن ها حقوقى خاص دارند كه يكى از آن ها تحريمصدقه بر آن ها است.

امّا اينكه مى گويد: شيعه برخى از فرزندان فاطمه را دوست نمى دارد! گفتارى نسنجيده است. تمام فرزندان فاطمه؛ چه آنان كه اسم

ص: 299

برده و چه آنان كه اسم نبرده، همگى ذرّيه فاطمه به شمار مى آيند ولى ذريه بودن براى نجات يافتن كفيات نمى كند. هرگاه يكى از فرزندان فاطمه عليها السلام ازصراط مستقيم جدا شود، انتساب آنان به فاطمه عليها السلام سودى نخواهد داشت. خداوند در پاسخ درخواست حضرت نوح كه براى نجات فرزندش از غرق شدن گفت: رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي ... مى فرمايد: يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُصالِحٍ .... «(1)» و امّا آيا رقيه و زينب، دختران پيامبر بودند يا ربيبه آن حضرت؟ اين يك مسأله تاريخى است و ارتباطى به عقايد ندارد و در اين مورد محققان بررسى هايى انجام داده اند.


1- . هود: 46

ص: 300

پرسش 128

شيعيان همه اهل بيت در قرن نخست را كافر مى دانند؛ زيرا در روايات آن ها آمده است: پس از پيامبر، جز سه نفر، مرتد شدند.

پاسخ

اين پرسش نيز مانند پرسش هاى ديگر تكرارى است و پاسخ آن را مكرر گفته ايم و در اينجا به پاسخى مختصر و فشرده بسنده مى كنيم:

تنها شيعه نيست كه مى گويد همه مسلمانان جز اندكى از آنان، مرتد شدند بلكه روايات اهل سنت كه تعداد آن ها بيش از ده مورد است، مى گويد: پس از پيامبرصلى الله عليه و آله انبوهى از اصحاب مرتد شدند و جز افراد انگشت شمار، از آن ها در راه راست باقى نماند و ما در آغاز كتاب همه اين روايات را با ترجمه آورده ايم. اكنون بايد پرسيد: كدام يك از دو گروه بايد پاسخگوى اين پرسش باشند؟!

ما همهصحابه پيامبر را، كه برخى از آن ها پيشگامان تشيع بودند، محترم مى شماريم، چه بشناسيم و چه نشناسيم؛ زيرا نور الهى را مشاهده كرده اند، مگر آن كه دليل قاطع بر انحراف و خلاف كارى آنان اقامه شود و اين يك حكم عادلانه است كه قرآن ما را به آن دعوت كرده است.

ص: 301

پرسش 129

حسن بن على عليهما السلام با اين كه ياوران و لشكر فراوان داشت با معاويهصلح كرد ولى برادرش حسين بن على با اين كه افرادش كم بودند و مى توانستصلح كند، جنگيد. لابد كار يكى از اين دو اشتباه بوده و شيعيان بعضى از افراد برجسته اهل بيت عليهم السلام را كافر مى دانند؛ مانند عباس و پسرش عبداللَّه و شيعيان با دختران پيامبر غير از فاطمه كينه مى ورزند و مى گويند آن ها دختران پيامبر نيستند، پس كجاست آن محبت اهل بيت عليهم السلام كه ادعا مى كنند؟

پاسخ

گردآورنده پرسش ها چنان دست پاچه بوده كه دو سؤال غير مربوط به هم را يك جا آورده است:

1. چرا حسن بن علىصلح را برگزيد و امام حسين جنگ را؟ آيا يكى از اين دو اشتباه نبود؟

2. شيعيان برخى از اهل بيت را دوست نمى دارند و مى گويند: وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى وَ أَضَلُّ سَبِيلًا در باره عباس نازل شده است ... و عبداللَّه پسر عباس را كافر مى دانند و در كتاب كافى جمله اى آمده است كه او را جاهل و بى خرد مى شمارد.

در رجال كشى نيز به دو فرزند عباس؛ با نام هاى عبداللَّه و عبيداللَّه لعن شده است.

درباره پرسش نخست، كه تكرارى نيز هست، بارها پاسخ گفتيم، و

ص: 302

اكنون يادآور شديم كه ممكن است شرايط در اختلاف روش مؤثر باشد؛ چنان كه پيامبرصلى الله عليه و آله در حديبيهصلح كرد و حتى حاضر شد لقب رسول اللَّه از كنار نامش پاك شود ولى همان پيامبرصلح بود كه سال بعد مكه را با قدرت نظامى فتح كرد.

گرد آورنده پرسش ها خود را سلفى معرفى مى كند. سلفى هاصحابه را عادل و پاكدامن مى دانند كه گردى بر دامان آن ها نمى نشيند. آياصحيح است كه همين سلفى ها دو فرزند محبوب پيامبر را و دو گل خوشبوى ايشان و سرور جوانان اهل بهشت و مطهر از هر نوع رجس را كه در رأسصحابه قرار دارند، «(1)» به خطا متهم كنند؟!

درباره مطلب دوم كه آيه وَ مَنْ كانَ فِي هذِهِ أَعْمى فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمى ... را در حق عباس، از رجال كشى (ص 53)، و اصول كافى «(2)»

نقل كرده، يادآور مى شويم: رجال كشى اين مطلب را به سندى كه در رأس آن «جعفر بن معروف» قرار دارد، نقل كرده و جعفربن معروف به اتفاق علماى رجال توثيق نشده است. «(3)» و روايتى كه از كافى نقل كرده، راوىِ آن حسن بن عباس بن حريش است كه به اتفاق علماى رجال، ضعيف است و روايات او كاملًا بى ارزش مى باشد.

شگفت اينجاست كه محقّق كتاب كافى درپاورقى روايت حسن بن عباس را تضعيف كرده است، ليكن طراح سؤال اصلًا به پاورقى توجه ننموده و يا عمداً چشم پوشى كرده است.


1- فتح البارى، ج 7، ص 94، حديث 3749؛ مستدرك حاكم، ج 2، ص 166؛ مسند احمد، ج 36، ص 111، حديث 21777
2- ج 1، ص 247
3- معجم رجال الحديث، ج 10، ص 235

ص: 303

حال چگونه مى توان با روايتى كه به وسيله دو نفر ضعيف و غير موثق نقل شده، بر شيعيان خرده گرفت؟

و نيز مى گويد: كشى گفته است اميرمؤمنان در دعاى خود مى گفت:

«اللهمّ العن ابنَي فلان» و مقصود از آن، عبداللَّه بن عباس و عبيداللَّه بن عباس است! گفتنى است اين حديث به وسيله محمدبن سنان نقل شده كه علماى رجال او را تضعيف كرده اند. «(1)» كسانى كه اين پرسش ها را مطرح مى كنند، قصد تحقيق و واقع گرايى ندارند. دنبال روايات ضعيف مى گردند كه خود علماى شيعه آن ها را رد كرده اند و آن ها را دستاويز خود قرار مى دهند و به گفته مَثَل معروف نيمه خالى ليوان را مى نگرد و از نيمه پر آن چشم مى پوشد؛ مثلًا اگر رجال كشى رواياتى در ذمّ عبداللَّه بن عباس نقل كرده، روايات مدح و ستايش را نيز آورده است. چگونه است كه فقط به بخش ذمّ آن توجه كرده و از بخش مدح چشم پوشى شده است؟

بالاتر از آن، علماى شيعه در كتاب هاى رجالىِ خود، به بزرگوارى و جلالت و اخلاص عبداللَّه بن عباس نسبت به اميرالمؤمنين على بن ابى طالب تصريح كرده اند. علاقه مندان مى توانند در اين مورد به معجم رجال الحديث مراجعه كنند. «(2)» و امّا اين كه رقيه و زينب، دختران واقعى پيامبر بودند يا ربيبه او، بحثى است تاريخى و در مورد آن مفصل بحث گرديده كه ارتباط به عقايد شيعه و وهابيت ندارد.


1- رجال كشى، ص 52
2- معجم رجال الحديث، ج 1، ص 235

ص: 304

پرسش 130

در زمان ابوبكر، على عليه السلام در جنگ با مرتدان شركت نمود و كنيزى از افراد اسير شده بنى حنيفه بهره او شد كه بعدها از اوصاحب فرزندى به نام محمدبن حنفيه شد. از اين مطلب برمى آيد كه از ديدگاه على، خلافت ابوبكر به حق بوده، اگر نبود، على عليه السلام در آن شركت نمى كرد؟!

پاسخ

دراين سخن، دروغى قطعى و اشكالى تاريخى وجود دارد:

1. مشاركت على در جنگ هايى كه در دوران خلفاصورت گرفت، در هيچ تاريخى نيامده و اين دروغ قطعى است كه على در جنگ با مرتدان شركت كرد.

موقعيت او بالاتر از آن بود كه بهصورت يك سرباز معمولى در نبردها حضور يابد. اگر از وجود او استفاده مى شد، همان جنبه مشاورت بود.

2. و امّا اشكال تاريخى در اين قضيه آن است كه مى گويد:

«كنيزى از افراد اسير شده بنى حنيفه بهره او شد!»

در نقل هاى تاريخى، در باره اين مسأله سه قول است:

* مادر محمد بن حنفيه، زنى بود به نام «خوله» دختر جعفربن قبيس. او سهم ابوبكر بود كه به على داد.

* مداينى مى نويسد: پيامبر خدا امير مؤمنان را براى جهاد به يمن فرستاد و آن حضرت بر بخشى از كنيزان دست يافت، كه «خوله» در ميان آن ها بود و سهم آن حضرت شد.

ص: 305

* بلاذرى مى نويسد: بنى اسد در دوران خلافت ابوبكر بر بنى حنيفه يورش بردند و خوله را اسير كردند و به مدينه آوردند و على او را خريد.

وقتى خبر به خويشان او رسيد، به مدينه آمدند و على آن ها را شناخت و از مظلوميت آن ها آگاه شد و خوله را آزاد كرد و آنگاه با وى تزويج نمود. «(1)» بايد گفت اين پرسش جديدى نيست. آن را از امام باقر عليه السلام نيز پرسيده اند، كه چگونه جد بزرگوارتان امامت شيخين را قبول نداشت، امّا با اسيرى از اسيران آنان به نام خوله ازدواج كرد؟! امام باقر عليه السلام فرمود: من پاسخ شما را نمى گويم اين موضوع را از جابر بن عبداللَّه انصارى بپرسيد كه خود او در واقعه حاضر بوده است. آنان سراغ جابر رفتند. او گفت: من فكر مى كردم كه مى ميرم و كسى اين حقيقت را از من نمى پرسد. بشنويد و فرا گيريد: اسيران را حاضر كردند و خوله حنفيه وارد شد. به مردم نگريست، آنگاه به سوى قبر پيامبر رفت و ناليد و آه كشيد و باصداى بلند گريست و گفت: سلام من بر تو اى پيامبر خدا و بر اهل بيت تو. اين امت تو ما را مانند اهل «نوبه» و «ديلم» اسير كردند. ما گناهى جز اين نداشتيم كه دوستان اهل بيت تو بوديم. وقتى بر سر ما ريختند، گفتيم چرا ما را اسير مى كنيد؟ ماكه شهادتين مى گوييم؟ گفتند: زكات نداده ايد. گفتيم: مردان ما زكات نداده اند، زنان چه تقصرى دارند؟ در اينجا ساكت شدند گويى سنگ در دهان دارند. «(2)» حال چگونه مى توان به وسيله اين ماجراى تاريخى، با داشتن اقوال مختلف، بر يك مطلب اعتقادى استدلال كرد؟


1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 1، صص 246- 243؛ بحارالانوار، ج 42، صص 87- 84؛ تنقيح المقال، جزء دوم، شرح حال محمد بن حنفيه؛ قاموس الرجال، ج 9، ص 246
2- خرايج راوندى، صص 92- 90؛ بحارالأنوار، ج 42، صص 85- 82

ص: 306

پرسش 131

از امامصادق عليه السلام اقوال متعارضى نقل گرديده است؛ مثلًا در مورد چاه آبى كه در آن نجاست بيفتد؛ يك بار گفته است: چاه آب چون درياست، نجس نمى شود. بار ديگر فرموده: همه آب چاه بايد كشيده شود. بار ديگر گفته است: هفت يا شش دلو از آبِ آن بكشيد.

اين روايات متعارض را چگونه مى توان جمع كرد؟

پاسخ

اوّلًا: روايت از امامصادق عليه السلام نيست بلكه از امام رضا عليه السلام است.

ثانياً: نفرمود آب چاه مانند آب درياست، بلكه فرمود: آب چاه آب فراوان است و چيزى آن را فاسد نمى كند. مگر اين كه رنگ و بو و مزه آن تغيير كند.

ولى در عين حال، اگر در برخى از روايات آمده است: «درصورتى كه در ميان چاه موشى افتاد چند دلو از آن كشيده شود»، از باب استحباب و پاكيزگى بيشتر است. چه بسا چيزى از نظر شرع پاك باشد ولى دلنشين تر آن است كه چند دلوى از آن بيرون كشيده شود.

و امّا اين كه در برخى از موارد، به شش دلو و در برخى هفت و در برخى كمتر اشاره شده، به خاطر تنوع آلودگى ها است. مسلماً جايى كه موش در چاه بميرد، آلودگى آن غير از گنجشگ مرده است. و آلودگى حيوان كوچك غير از آلودگى حيوان بزرگ است و آلودگى حيوان

ص: 307

نجس العين غير از آلودگى حيوان حلال گوشت و پاك است.

در هر حال اين يك مسأله فقهى است. تا انسان فقيه نباشد، از مفاد روايات و كيفيت جمع آنان آگاه نمى شود.

شگفت اين كه در پايان مى گويد: «بر اثر اختلاف روايات، مذهب امامصادق از ميان مى رود».

يادآور مى شويم كه امامصادق عليه السلام در فقه مذهب خاصى ندارد. او بازگو كننده احكام الهى است، بدون آن كه در احكام اجتهاد كند، اگر اختلاف در نقل، مايه نابودى مذهب امامصادق عليه السلام است، پس مذهب شافعى بايد از بيخ و بن از ميان رفته باشد؛ زيرا شافعى پيش از آن كه به مصر رود آرايى دارد و بعد از آن آرايى ديگر. از خود ابوحنيفه در يك مسأله آراى مختلف نقل شده است. پس مذهب امام شافعى و مذهب ابوحنيفه از بين رفته است؟!

اين هوچى گرى ها و رجز خوانى ها براى مراكز غير علمى است، نه مراكز فقهى كه با ضوابط دقيق، حكم شرع را از روايات استخراج مى كنند. افزون بر آن، اين امور را نمى توان مدرك اعتقادى قرار داد.

ص: 308

پرسش 132

كتاب هاى مورد اعتماد نزد شيعه، وسائل شيخ حرّ عاملى (متوفاى 1104) و بحارالأنوار مجلسى (متوفاى 1111) و مستدرك الوسائل طبرسى (متوفاى 1320) هستند. تمام اين كتاب ها متأخرند. اگر اين احاديث را از طريق سند جمع كرده اند، پس تا آن زمان نوشته نشده بود؟ عاقل چگونه به رواياتى اعتماد مى كند كه طى 11 تا 13 قرن نوشته شده بودند؟

پاسخ

اوّلًا: كتاب هاى معتبر، چهار كتاب زير است:

1. كافى، تأليف شيخ كلينى (متوفاى 329).

2. كتاب من لايحضره الفقيه، تأليف شيخصدوق (متوفاى 381).

3. تهذيب الأخبار، تأليف شيخ طوسى (متوفاى 460).

4. الاستبصار في ما اختلف فيه الأخبار، تأليف شيخ طوسى (متوفاى 460).

البته اين چهار كتاب، جزو جوامع دست دوم شيعه است و مؤلفان اين كتاب ها روايات آن ها را از جوامع اوليه شيعه با اسانيدصحيح و قطعى جمع كرده اند كه در قرن دوم و سوم هجرى نوشته شده اند، مانند:

1. الجامع نوشته احمد بن محمد بن ابى نصر بزنطى (متوفاى 221).

2. المحاسن، نوشته احمد بن محمد بن خالد برقى (متوفاى 272)

ص: 309

3. نوادرالحكمه، نوشته محمدبن احمدبن عمران اشعرى (متوفاى 293).

از اين گذشته، 400 رساله كه اصل ناميده مى شده، به وسيله شاگردان امام باقر و امامصادق و امام كاظم عليهم السلام نوشته شده كه از مدارك دست اول جوامع حديثى در شيعه است.

بنابراين، كتاب هايى كه او نام برده، هر چند جزو كتب معتبر هستند، ولى اساس آن ها را كتاب هاى پيشين تشكيل مى دهد و كتاب هايى كه او نام برده، در مقابل اين كتاب ها، مانند جامع الأصول ابن اثير جزرى يا كنزالعمال متقى هندى در برابر كتاب هايى، مانندصحاح شش گانه در جهان اهل سنّت است كه در حقيقت كتاب هاى متأخر نوعى دسته بندى و گردآورى جديد از كتاب هاى پيشين است.

پرسش 133

رواياتى در كتاب هاى شيعه هست كه با روايات اهل سنت در زمينه عقايد و نپذيرفتن بدعت ها مطابق است، ولى شيعيان آنها را به بهانه اين كه از روى تقيهصادر شده، كنار مى گذارند، چرا؟

پاسخ

ادّعا كارى است آسان و ارائه دليل امرى است مشكل. كدام روايت در كتب شيعه، در مورد عقايد و بدعت ها وارد شده و هماهنگ با روايات اهل سنت بوده، ولى علما آن را بدون دليل كنار گذاشته اند؟!

ص: 310

پرسش 134

صاحب نهج البلاغه نقل مى كند: على عليه السلام ابوبكر و عمر را ستوده است؛ چنان كه از على بن ابى طالب نقل مى كند كه درباره ابوبكر گفت: او در حالى كه پاك بود و عيب اندكى داشت از دنيا رفت. خير دنيا را به دست آورد و پيش از آن كه گرفتار شرّ آن شود از دنيا رفت. او اطاعت الهى را به جا آورد و به گونه اى شايسته تقواى الهى را رعايت كرد.

(نهج البلاغه،ص 350، تحقيقصبحىصالح).

پس چرا شيعيان اصحاب را عيب جويى مى كنند آيا على عليه السلام جز آنچه در دلش بود اظهار مى كرد؟

پاسخ

گرد آورنده پرسش ها به خطبه 223 نهج البلاغه نظر دارد كه با جمله «لِلَّهِ بِلَادُ فُلَانٍ» آغاز شده است و در آنجا نه اسمى از ابوبكر آمده و نه اسمى از عمر، بلكه كلمه «فلان» ذكر شده است.

اوّلًا: اين خطبه را مغيرة بن شعبه كه از دشمنان خاندان على است نقل كرده و نمى تواند معتبر باشد.

ثانياً: شارحان نهج البلاغه در بيان مقصود از «فلان» نظرات مختلفى دارند:

1. قطب الدين راوندى مى گويد: حضرت در مقام ستايش بعضى از بزرگان از اصحاب خود است كه بعد از پيامبر خدا آلوده فتنه نشدند.

ص: 311

2. ابن ابى الحديد مى گويد: مقصود عمر بن خطاب است.

3. طبرى مى گويد: اين جمله ها مربوط به دختر «ابى حثمه» نوحه گر مدينه است، نه على بن ابى طالب.

وقتى عمر درگذشت، دختر ابى حثمه اين جمله ها را در رثاى وى گفت و گريست. مغيره مى گويد: وقتى عمر را به خاك سپردند، به خانه على آمدم تا از او درباره عمر چيزى بشنوم. على از خانه بيرون آمد، در حالى كه غسل كرده و آب غسل را از سر و روى خود مى گرفت. فرمود:

خدا ابن خطاب را رحمت كند.

دختر ابى حثمه راست گفت: او خير خلافت را با خود برد و از شر آن نجات يافت، به خدا سوگند اين گفتار مال او نيست، بلكه به او گفته اند كه اين ها را بگويد. مقصود از شرّ خلافت، اوضاع ناگوارى است كه در دوران عثمان پيدا شد.

4. ابن شبّه از عبداللَّه بن مالك نقل مى كند كه ما با على عليه السلام از دفن عمر برگشتيم، امام وارد خانه شد. غسل كرد. سپس از خانه خارج شد و قدرى سكوت نمود. سپس گفت: خدا به نوحه گر عمر خير دهد كه گفت:

«وَا عُمَراه! أَقَامَ اْلأَوَد، وا عمراه! ذهبَ نَقِيَّ الثَّوبِ قَلِيلَ الْعَيبِ»؛ به خدا سوگند او از اين جمله ها خبر نداشت، بلكه به او آموختند كه چنين بگويد. «(1)» به خدا سوگند عمر خير خلافت را درك كرد و شر را بعد از خود بر جاى نهاد.

نتيجه مى گيريم كه اولًا موصوف به اين كلمات در كلام على عليه السلام


1- تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 941، تحقيق فهيم محمد شلتوت.

ص: 312

مشخص نيست و در نهج البلاغه تنها كلمه «فلان» آمده است.

از آن گذشته، طبق نقل طبرى و ابن شبّه، روشن شد كه تمام اين جمله ها ساخته و پرداخته رجال سياسى بود كه به نوحه گر آموخته بودند درباره مرگ عمر چنين بگويد.

دقت در مجموع الفاظ نهج البلاغه حكايت مى كند كه حضرت از آينده اى تاريك، كه دامنگير عثمان شد، خبر مى دهد و چندان نظرى به ستايش فرد مورد نظر ندارد.

ص: 313

پرسش 135

شيعيان امامان خود را معصوم مى دانند، ولى روايات زيادى درباره سهو و خطاى ائمه رسيده است.

علّامه مجلسى مى گويد: مسأله خيلى مشكل است چون اخبار و نشانه هاى زيادى بر اين دلالت مى كند كه سهو و فراموشى از آن ها سر مى زده است!

پاسخ

مسأله سهو امامان، به سان سهو پيامبرصلى الله عليه و آله قرن هاست مورد بحث و گفتگو است. رأى مشهور در ميان اماميه اين است كه فرد معصوم همان طور كه از گناه مصون است، از خطا و اشتباه نيز به دور است؛ زيرا اشتباه و خطا در امور زندگى، كم كم سبب مى شود كه مردم به عصمت آنان در تبليغ احكام نيز شك و ترديد كنند.

اهل سنّت نقل مى كنند كه پيامبر نماز چهار ركعتى را دو ركعت خواند. پس از فراغ از نماز، يكى از اصحاب به نام ذواليدين به حضرتش عرض كرد: آيا نماز را شكسته خواندى يا دچار فراموشى شدى؟ پيامبر در پاسخ گفت: هيچ يك از اين دو در كار نبود.

از اين جهت، گروهى از اهل سنت معتقدند كه پيامبرصلى الله عليه و آله در غير امور دينى سهو و اشتباه مى كند عين اين سؤال در مورد امامان، مطرح است.

بزرگان شيعه؛ مانند شيخ مفيد، از شخصيت هايى است كه هر نوع سهو و

ص: 314

خطا را از امامان نفى مى كند و رواياتى را كه در اين مورد وارد شده، خبر واحد مى داند كه نمى توانند مدرك عقيده باشند و افرادى از اماميّه كه درباره پيامبر و امام، معتقد به سهو هستند، به شدت مورد انتقاد قرار مى گيرند. «(1)» مرحوم مجلسى نيز يادآور مى شود كه مشهور در ميان اماميه اين است كه از آن حضرات سهوىصادر نشده و دلايل آن ها را نقل مى كند؛ به ويژه يادآور مى شود كه امام پيوسته به وسيله روح القدس يارى مى شود و او بازدارنده از سهو و خطا است.

سپس در آخر مى گويد: من در اين مسأله چيزى نمى گويم؛ زيرا هر دو طرف براى خود دلايلى دارند.

در پايان يادآور مى شويم كه عصمت انبيا و اوليا در مسائل مربوط به تبليغ رسالت و بيان احكام الهى و معارف، جاى بحث و گفتگو نيست و اگر سخنى هست، درباره امور جزئى زندگى است كه ارتباط به دين و تربيت ندارد.


1- شرح عقايد صدوق، ص 66

ص: 315

پرسش 136

امام يازدهم شيعيان، بدون داشتن فرزند درگذشته است. بنابراين، به خاطر اين كه پايه هاى مذهب امامى درهم شكسته نشود، فردى به نام عثمان، به دروغ گفت كه امام عسكرى فرزندى داشته كه در چهار سالگى پنهان شده است، چگونه شيعيان سخن او را قبول مى كنند؟

پاسخ

به ياد سخن حافظ افتادم كه مى گويد:

«خود مى كشى و خود تعزيه مى خوانى حافظ!»

اين فرد هم مدعى است و هم دادستان و هم قاضى!

ادعا مى كند كه امام عسكرى فرزندى نداشت (به چه دليل؟) دليلش جز ادعاى خود او چيزى نيست.

ادعا مى كند: جناب عثمان بن سعيد، راوى اين داستان است كه امام عسكرى فرزندى داشته و در چهار سالگى غيبت نموده است و او دروغ گفته است (به چه دليل؟) ادعاى خود او دليل آن است.

اين سؤال هم تكرارى است و ما در سؤال هاى 82 و 83 به آن پاسخ گفتيم.

قاطبه علماى شيعه و متجاوز از 40 تن از محدثان و محققان اهل سنت، تولد حضرت را از امام عسكرى با نام و نشان نقل كرده اند و حتى گروهى از شيعيان در حيات حضرت امام عسكرى عليه السلام فرزند بزرگوار

ص: 316

ايشان را ملاقات كرده و گزارش داده اند و مشروح اين ملاقات ها در كتاب هاى زندگى ائمه مذكور است. عثمان بن سعيد نيز فقيه وارسته اى است كه اگر بالاتر از عدالت مقامى براى غير امام متصوّر بود، ما نيز براى او قائل مى شديم ولى اثبات ولادت امام مهدى عليه السلام تنها به روايت او بستگى ندارد.

به هر حال چون از اين پرسش در گذشته پاسخ گفته ايم، به همين مقدار بسنده مى كنيم.

ص: 317

پرسش 137

شيعيان هميشه به مروان بن حكم حمله مى كنند و هر زشتى را به او نسبت مى دهند، سپس در كتابهايشان روايت مى كنند كه حسن و حسين پشت سر مروان نماز مى خوانده اند!

پاسخ

اين شيعه نيست كه مروان بن حكم را لعن مى كند، بلكه پيامبر است كه او و پدر او را لعن كرده است. ابن عساكر نقل مى كند: عبداللَّه بن زبير بالاى منبر، در كنار مسجدالحرام گفت: به خداى اين خانه و بلد حرام، حَكَم بن عاص و فرزندش (مروان)، از زبان محمدصلى الله عليه و آله لعنت شده اند.

آن گاه كه مروان با يزيد فرزند معاويه بيعت كرد و گفت: اين سنت ابى بكر و عمر است. عبدالرحمان گفت. اين سنت هرقل و قيصرهاى مردم است كه سلطنت موروثى بنا نهادند. تو هم خلافت را موروثى پى ريزى كردى.

سرانجام عايشه از سخن مروان آگاه شد و گفت: پيامبر خدا بر پدر او، آن گاه كه در پشت پدرش بود، لعنت كرد. «(1)» حاكم در مستدرك نقل مى كند هركس كه داراى فرزندى مى شد، به حضور پيامبر مى آوردند. وقتى مروان متولد شد، او را حضور رسول خدا آوردند، فرمود: «الْوَزَغُ بْنُ الْوَزَغِ الْمَلْعُونُ بْنُ الْمَلْعُونِ»؛ «اين، قورباغه اى


1- مستدرك حاكم، ج 4، ص 481؛ تفسر قرطبى، ج 18، ص 197، و منابع ديگر.

ص: 318

فرزند قورباغه ديگر و ملعونى زاده ملعون ديگر است». «(1)»

و نيز ابن اثير در اسد الغابه نقل مى كند: روزى چشم پيامبر خدا بر حَكَم بن عاص افتاد. گفت: واى بر امت محمد از تو و از فرزندانت. «(2)» بنابراين، شيعه از پيامبر پيروى مى كند و روايات او را نقل و به آنها عمل مى كند و با دوستان او دوست و با دشمنانش، دشمن است. ولى شما از اموى ها حمايت مى كنيد كه دشمنان پيامبر و اهل بيت پيامبر بودند. حال كدام يك از ما اهل سنّت و كدام يك اهل بدعت هستيم؟

و امّااينكه مى گويد: حسنين پشت سر مروان نماز خوانده اند و آن را به بحارالأنوار نسبت مى دهند، نسبتش كاملًا بى اساس است و در كتاب مذكور در آن قسمت كه وى ذكر كرده چنين مطلبى نيست.

و امّا اين كه فرزندان على با نوه ها و ذريه مروان ازدواج كرده اند، پاسخ آن را بارها گفتيم.


1- مستدرك حاكم، ج 4، ص 479
2- اسدالغابه، ج 4، ص 348 1. اصول كافى، ج 1، ص 35، باب رواية الكتب، حديث 14 1. در كتب حديث، خصائص نسائى، ص 84، حديث 73 و سنن ترمذى، ج 5، ص 275، حديث 3090؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 178 وغيره اين مطلب را آورده 3 اند. 1. الفقيه، ج 2، باب نوادر الحج، ص 519، شماره 3112 1. الغدير، ج 1، ص 41- 311 1. تاريخ دمشق ابن عساكر، ج 3، ص 83، چاپ دوم؛ مستدرك حاكم 3، ص 107؛ الرياض النضرة، ج 3، ص 165 1. النجم: 38

ص: 319

پرسش 138

شيعيان در داستان هاى زيادى مى گويند: وقتى مهدى به دنيا آمد، پرندگانى از آسمان بر او فرود آمدند كه بالهايشان را بر سر وصورت و بدن او مى ماليدند، سپس پرواز مى كردند. پدرش آن ها را فرشتگان آسمانى معرفى كرد، سپس نتيجه مى گيرد وقتى فرشتگان ياوران او هستند چرا مى ترسد و در سرداب پنهان شده است؟

پاسخ

اولًا: اين حديث اگر هم در كتاب روايى باشد با واقعيت تطبيق نمى كند؛ زيرا پدرش اصرار مى ورزيد كه تولد وى پنهانى باشد و جز خودش و مادر و عمه اش حكيمه خاتون در هنگام تولد نبود، فرود آمدن پرندگان با كتمان ولادت سازگار نيست.

ثانياً: اين مطلب شديدتر از چيزى نيست كه شما درباره پيامبر اسلام نقل مى كنيد كه رسول گرامى در دوران كودكى، در خانه حليمه بود كه فرشتگان سينه او را شكافتند و قلب او را به آسمان بردند و پس از مدتى باز گرداندند. مهم اين عبارات جاهلانه است كه در آخر مى گويد: «اگر چنين ياورانى دارد، چرا در سرداب پنهان شده است؟»

بديهى است، ظهور آن حضرت شرايطى لازم دارد؛ از جمله آمادگى جهان براى پذيرش يك نداى الهى و حكومت واحد جهانى است و تا اين آمادگى نباشد، ظهورى تحقق نخواهد يافت.

ص: 320

از اين گذشته، حضرتش در سرداب پنهان نشده بود بلكه سرداب معبد آن حضرت بوده و سپس حضرت در سرداب ديده نشد و همان طور كه مسيح از ميان مردم برگرفته شد، حضرتش نيز از ميان مردم برگرفته شد ولى در ميان مردم زندگى مى كند و او را نمى شناسند.

يارى رساندن فرشتگان براى حضرت مهدى بالاتر از يارى رساندن فرشتگان در جنگ بدر بر پيامبر اسلام نيست. آيا تنها همين يارى رساندن كافى بود كه پيامبر ديگر شرايط و تاكتيك ها را رعايت نكند؟! و عجيب اين كه با داشتن چنين ياورانى، در جنگ احد هفتاد كشته داد و فرمود: وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ.

ص: 321

پرسش 139

شيعيان چند شرط براى امام گذاشته اند؛ يكى آن كه از ميان پسران پدر، بزرگترين باشد و او را كسى جز امام غسل ندهد و زره پيامبر بر او درست درآيد. بايد از همه مردم عالم تر باشد و جنب نشود و غيب بداند امّا اين شرايط آن ها را در مضيقه قرار مى دهد ...!

پاسخ

شرايطى كه از زبان شيعيان براى امام شمرده شد، برخى را از پيش خود اضافه كرده، آنگاه به عقيده براى شيعه اشكال تراشى كرده است.

بايد شرايط امام را از كتابهاى عقايد شيعه گرفت.

مهم ترين شرايط امام عبارت است از: 1. وجود نصّ بر امامت او از پيامبر يا امام پيشين 2. داناترين مردم زمان خود باشد 3. معصوم از گناه و خطا باشد.

و اين شرايط را عقل و شرع لازم مى دانند و امّا اين كه از همه پسران پدرش بزرگتر باشد يا زره پيامبر بر او درست درآيد، يا جنب نشود همگى ساخته خيال خود گردآورنده است و اگر هم در كتابى مطالبى با اين مضامين وارد باشد، نظر شخصى و يا مضمون روايتى است كه درصدد بيان عقايد شيعه نيست.

ص: 322

دانستن غيب شرط امامت نيست، ولى امامان شيعه در مواردى، از غيب خبر داده اند و قرآن هم چنين علمى را ردّ نكرده است. در گذشته گفتم علم غيب بر دو نوع است:

1. ذاتى و نامحدود، كه ويژه خداوند است.

2. اكتسابى و محدود كه با آموزش الهى در مواردى به اوليا داده شده است و قرآن مملو از خبرهاى غيبى پيامبران و غير پيامبران است و كسى منكر آن نشده است و تنها در سوره يوسف چند خبر غيبى است كه يعقوب و يوسف از آن گزارش داده اند.

ص: 323

پرسش 140

شيعيان ادعا مى كنند كه امام بايد با نص تعيين شود، اگر چنين بود فرقه هاى شيعه چرا اين همه در مورد امامت دچار اختلاف شده اند؟!

پاسخ

از طرق تعيين نبىّ، تنصيص پيامبر پيشين بر پيامبر پسين است و قرآن يادآور مى شود كه پيامبر پيشين به نام عيسى بر نبوت پيامبر خاتم تنصيص كرده است، چنان كه مى فرمايد: ... وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ... «(1)»

با اين حال، مسيحيان درباره پيامبر اسلام، دچار اختلاف شده اند.

قرآن در موردى ديگر مى فرمايد: اهل كتاب پيامبر خاتم را مانند فرزندان خود مى شناسند، آنجا كه مى فرمايد: يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ ... «(2)»

«او را مانند فرزندان خود مى شناسند» با اين حال، پس از آمدن پيامبر، گروه بسيار اندكى به وى گرويدند و اكثريت روى گردان شدند.

نتيجه مى گيريم وجود نصّ مى تواند گروهى را به سوى حق رهبرى كند، امّا اين دليل نمى شود كه همه افراد تن به نصّ بدهند.

بنابراين، اگر غير از اماميه كه اكثريت تشيع را تشكل مى دهد، وجود


1- صف: 6
2- بقره: 146

ص: 324

دو فرقه ديگر به نام زيديه و اسماعيليه در نيمه راه توقف كرده اند، چندان دور از انتظار نيست.

در زمان خود پيامبر اسلام كه حجت بالغه خدا بود، گاهى دو دستگى رخ مى داد. درصلح حديبيهصداى اعتراض عمربن خطاب و ديگران بلند شد وصلح با قريش را نوعى ذلت دانستند. او به دوستش گفت: من در دين خود، تن به خوارى نمى دهيم (لا نعطى الدنيّة في ديننا؟؟؟). از نظر تاريخ حدود 60 مورد،صحابه پيامبر با نص او مخالفت كرده اند و رأى و اجتهاد خود را بر نص مقدم داشته اند. براى آگاهى از اين موارد هفت گانه، به كتاب النص والاجتهاد مرحوم شرف الدين مراجعه فرماييد.

بنابراين، نبايد تصور كرد كه وجود نص، انگيزه هاى گوناگون مخالفت را از ميان مى برد، بلكه چه بسا انگيزه ها بر نص غلبه مى كند. پس آن اختلافات به خاطر عدم پيروى از نص بوده، نه به خاطر وجود نصّ يا بى اثر بودن آن.

ص: 325

پرسش 141

بعضى از شيعه بر عايشه تهمت مى زنند و او را به همين چيزى متهم مى كنند كه اهل افك او را بدان متهم كردند!؟

پاسخ

در گذشته موضع شيعه را در اين مورد گفتيم و اگر شيعه بر عايشه خرده مى گيرد، مسأله خروج او از خانه و راه اندازى لشكر بر ضد امام واجب الطاعه زمان خويش است، در حقيقت شيعيان در اين مورد نص قرآنى و امر پيامبر را بر عمل عايشه مقدم مى دارند و هرگز حاضر نيستند به خاطر احترام او، از سرپيچى وى از فرمان خدا و رسول حمايت كنند.

ص: 326

پرسش 142

شيعيان مى گويند علم و دانش نزد ائمه آن هاست و منابع علمى آن ها «صحيفة الجامعه» و «كتاب على» است.

پاسخ

منابع علمى پيشوايان شيعه تنها آن دو كتاب نيست كه نام برده است.

آن ها در بيان عقايد و احكام از منابع ياد شده بهره مى گيرند:

1. قرآن مجيد، 2. احاديث رسول اللَّهصلى الله عليه و آله كه بوسيله پدران به فرزندان رسيد 3. كتاب على عليه السلام كه به املاى پيامبرصلى الله عليه و آله و خط على عليه السلام در ميان آنان بود 4. كتاب امام على عليه السلام كه تفصيل آن در احاديث آمده است 5. الهامات غيبى و به تعبير ديگر محدَّث در اسلام غير از نبى و رسول است و افرادى كه داراى چنين آموزش هايى مى باشند، در اصطلاح محدَّث مى نامند و در اين مورد رواياتى در كافى كلينى وصحيح بخارى هست. (متن كتاب غير از اين است؟؟؟)

ص: 327

پرسش 143

شيعيان در كتاب هايشان آورده اند: از اين كه اهل كوفه از حسين بن على حمايت نكردند، به جز سه نفر همه مرتد شدند، سپس مى پرسد: اگر حسين آن گونه كه شيعيان مى گويند غيب مى دانست، به سوى آن ها مى رفت؟

پاسخ

افترا كار آسانى است، ولى پاسخگويى به آن در پيشگاه خدا بسيار سخت و دردناك است. كدام عالم شيعى در كتاب عقايد چنين مسأله اى را آورده است؟!

حمايت نكردن از حسين عليه السلام گناه كبيره اى است كه گروهى گرفتار آن گرديده و بعد پشيمان شدند و توبه كردند ونام «توابين» به خود گرفتند و با قيام و شهادت خود اثر گناه را از خود پاك كردند و اما حسين بن على با كمال آگاهى كه مى دانست در اين راه شهيد مى شود، قيام كرد؛ زيرا شهادت حضرت، مايه حيات دين بود.

از اين گذشته، يارى نكردن مردم كوفه (كه شيعه و غير شيعه و حتى خوارج در آنجا زندگى مى كردند) پيش از حركت امام حسين عليه السلام به سوى آن شهر، امرى مخفى نبود كه نياز به علم غيب داشته باشد و بسيارى ازصحابه و تابعين در مكه و در طول راه اين نكته را به امام حسين عليه السلام يادآور شدند.

حضرت در پاسخ فرمود: ما وظيفه اى داريم و به دنبال فرمان الهى هستيم نه به دست آوردن قدرت سياسى، بنابراين به راه خود ادامه خواهيم داد.

ص: 328

پرسش 144

شيعيان ادعا مى كنند كه امام دوازدهم آن ها به علت ترس از كشته شدن پنهان شده است. به آن ها گفته مى شود: ائمه پيشين آن ها غايب نبودند و كشته نشدند؟!

پاسخ

اين پرسش نيز تكرارى است و در گذشته گفتيم كه علّت غيبت امام تنها خوف از دشمن نيست، بلكه نبودن شرايط ظهور است.

اوّلًا: بايد كار جامعه به جايى برسد كه از قوانين و حكومت هاى بشرى به ستوه آيد و در انتظار يك روزنه اميد باشد كه از سوى خداوند براى آن ها باز شود و در چنين شرايطى خدا امام خود را آشكار خواهد ساخت و به او دستور خروج و اقامه عدل وداد خواهد داد.

ثانياً: گرد آورنده پرسش ها برگى از تاريخ امامان پيشين نخوانده كه همه يا بيشتر آن ها يا به شمشير و يا به زهر جفا از سوى خلفا كشته شده اند و اساساً از كشته شدن ترسى نداشته اند و آن را به جان خريده بودند.

روشن ترين گواه اين است كه امام كاظم و امام جواد عليهما السلام به جاى اين كه در مدينه به سر برند، در بغداد تحت نظر زندگى كرده و حضرت كاظم عليه السلام در زندان هارون با سمّ كشته شده و نوه او امام جواد عليه السلام در سن 27 سالگى در بغداد به وسيله دختر مأمون مسموم و شهيد شد. حضرت رضا عليه السلام در خراسان به سم مأمون از دنيا رفت و همچنين ديگر پيشوايان كه تاريخ متذكر آن هاست.

ص: 329

پرسش 145

شيعيان ادعا مى كنند تنها به احاديثى اعتماد مى كنند كهصحيح بوده و از اهل بيت رسيده باشد. آن ها با اين سخن، ائمه را مانند پيامبر مى شمارند كه از پيش خود سخن گويد و گفته امام همانند گفته خدا و پيامبرش مى باشد و لذا در كتاب هاشان گفته هاى پيامبر كم است.

پاسخ

در گذشته يادآور شديم كه شيعيان به روايات پيامبر اسلام و روايات ائمه اهل بيت عليهم السلام عمل مى كنند و منبع علم ائمه را در سؤال 142 يادآور شديم كه آن ها از پيش خود سخن نمى گويند، بلكه گفته هاى آن ها عصاره كتاب و سنّت پيامبر است كه از طريق اميرمؤمنان به آن ها رسيده است و امامان مكرر تصريح كرده اند كه چيزى از خود نمى گوييم. آنچه مى گوييم از جدمان پيامبر اسلام است. «(1)» خوشبختانه رواياتى كه شيعه از پيامبر گرامى نقل مى كند، بسيار فراوان و چشمگير است، حتى برخى از علماى شيعه، رواياتى كه ائمه اهل بيت عليهم السلام و يا شيعيان با اسناد از پيامبر نقل كرده اند، در كتابى گردآورده اند.

اگر شيعه به روايات ائمه اهل بيت عليهم السلام عمل مى كند، به خاطر حديث ثقلين است كه اهل بيت عليهم السلام را همتاى قرآن قرار داده است. حديث ثقلين از اخبار متواترى است كه هيچ محدّث واقع گرايى نمى تواند آن را انكار


1- اصول كافى، ج 1، ص 35، باب رواية الكتب، حديث 14

ص: 330

كند، و ما در پاسخ چهاردهم به برخى از مدارك حديث ثقلين اشاره كرديم، ولى گردآورنده پرسشها درباره رهبران خود چه مى گويد كه تحت نام «سلف» گفتار آن ها را حجّت دانسته، بدون اين كه گفتار آن سلف، به پيامبر برسد، حتى آراىصحابه را بدون اين كه از پيامبر نقل شود، مدرك فقهى خود مى داند، و در كتاب هاى خود عناوينى قرار داده اند؛ مانند «سنّت ابى بكر»، «سنت عمر بن خطاب»، «سنت عثمان» به چشم مى خورد، اگر واقعاً گفتار آن ها گفتار پيامبر است، پس بگوييد «سنت پيامبر» و اگر غير آن است پس چگونه به آن سنت ها عمل مى كنيد.

شما مذهبى به نام مذهب سلف در مقابل اسلام درست كرده ايد، و همه حق را به آن ها مى دهيد و هر نوع تفكّر و اجتهاد را از ديگران سلب مى نماييد و در حقيقت سلفى گرى، نوعى استبداد فكرى و بزرگترين مايه تفرقه شده است.

ص: 331

پرسش 146

شيعيان مى گويند: به رواياتى كه از طريق ائمه اهل بيت به آنان رسيده عمل مى كنند و ما مى گوييم معلوم است كه از ائمه اهل بيت، جز على كسى پيامبر را نديده است. آيا على مى تواند همه سنت پيامبر را براى نسل هاى بعد از خود نقل كند؟ در حالى كه على گاهى در مدينه به عنوان جانشين مى ماند و پيامبر سفر مى كرد؟

پاسخ

در گذشته منابع علم ائمه را نوشته ايم. تنها منبع علم آنان سماع على از پيامبر نيست، بلكه استنباط از كتاب اللَّه يكى از مدارك آن هاست و سنت پيامبر چه از طريق على و چه از طريق افراد موثق ديگر از مدارك استنباط آن ها است.

از اين گذشته، محدَّث بودن كه ملازم با الهام از سوى خداوند است، يكى ديگر از سبب هاى آگاهى آنان است. بالأخره آنان همتا و هم سنگ قرآن هستند. طبعاً بايد به سان قرآن هدايت گر باشند.

اميرمؤمنان در 23 سال، فقط در يك يا دو جنگ حضور نداشت و يك بار هم براى مأموريت به يمن اعزام شده بود. جز اين ها، در تمام اين مدّت، در محضر پيامبر بوده و از او جدا نشده است ولى متأسفانه مجموع كتب شش گانه حديثى شما تنها 500 حديث از على بن ابى طالب نقل

ص: 332

كرده است، اما در مقابل، از ابوهريره كه نزديك دو سال و اندى در محضر پيامبر بوده، پنج هزار حديث نقل مى كند. كدام يك از اين دو عادلانه تر است؟!

پرسش 147

بيشتر كسانى كه گفته هاى پيامبر را به مردم رسانده اند، از اهل بيت او نبوده اند. پيامبرصلى الله عليه و آله اسعد بن زراره را به مدينه، علاء حضرمى را به بحرين، معاذ و ابوموسى را به يمن و عُتّاب بن اسيد را به مكه فرستاد.

پس ادعاى شيعه چيست كه مى گويد: از پيامبر جز على و يا فردى از اهل بيتش، گفته ها و احاديث او را نقل نمى كند؟

پاسخ

كسى منكر اين نيست كه پيامبرصلى الله عليه و آله اين افراد ياد شده را به نقاط مختلف فرستاد، و لازم بود اشاره كند كه على عليه السلام را هم براى قضاوت به يمن فرستاد و اين مطالب جاى بحث و گفتگو نيست. آنچه مهم است دروغى است كه در آخر كلام او آمده كه شيعيان مى گويند: «جز پيامبر و يا فردى از اهل بيت او احاديث وى را نقل نمى كنند» در كدام كتاب چنين مطلبى آمده است؟

گرد آورنده پرسش ها نه آگاهى از تاريخ دارد و نه از سيره پيامبر.

حقيقت اين است كه پيامبر اسلام اين سخن را در مورد خاصّى (قرائت آياتى از آغاز سوره برائت براى مشركان) فرمود: توضيح اين كه پيامبر در

ص: 333

سال نهم هجرت براى منع مشركان از ورود به مسجدالحرام و رفع هر نوع پيمان از آن ها، ابوبكر را با شانزده آيه از آغاز سوره «برائت» به مكه اعزام كرد تا در موسم حج بر حاضران بخواند. ابوبكر در نيمه راه بود كه جبرئيل نازل شد و فرمود: امر الهى آن است كه اين آيات را يا خودت يا مردى از اهل بيت تو به مردم ابلاغ كند در اين مورد پيامبر فرمود:

«عَلِيٌّ مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ لَا يُؤَدِّي عَنِّي إِلَّا أَنَا أَوْ عَلِيٌّ»؛ «على از من و من از على هستم، جز من و على اين پيام را ابلاغ نكند.» و اين مطلبى است كه غالب مفسران در آغاز سوره توبه آورده اند و گروهى آن را يكى از فضايل امام على عليه السلام دانسته اند و گروهى هم مى كوشند آن را به نوعى توجيه كنند كه به مقام ابوبكر برخورد نكند. در اين مورد به كتاب هاى تفسير، مانند رازى و المنار و كتاب هاى حديث مانند تفسير طبرى و الدرّ المنثور، در تفسير سوره برائت، مراجعه فرماييد. «(1)»


1- در كتب حديث، خصائص نسائى، ص 84، حديث 73 و سنن ترمذى، ج 5، ص 275، حديث 3090؛ مستدرك حاكم، ج 4، ص 178 وغيره اين مطلب را آورده اند.

ص: 334

پرسش 148

شيعيان در كتاب هايشان اعتراف مى كنند كه علم حلال و حرام، و مناسك حج، جز از طريق امام باقر عليه السلام به آن ها نرسيده است؛ يعنى در اين مورد از على عليه السلام چيزى به آن ها نرسيده است؟

پاسخ

آنچه كه مى گويد تحريف در نقل است، حج پيامبر خدا را امام باقر عليه السلام براى مردم بيان كرد و «مسلم» درصحيح خود برنامه حج پيامبر را از امام باقر عليه السلام درصحيح خود آورده است و شگفت اينجاست كه ابوحنيفه بر اين حقيقت به نوع ديگر تصريح مى كند و مى گويد: «لَوْ لَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ مَا عَلِمَ النَّاسُ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ». «(1)» چه بسا مرور زمان بر گفته هاى پيشينيان پرده افكند و مسائل روشن بار ديگر مخفى گردد. و شخصيت هاى علمى مانند امام باقر و امامصادق عليهما السلام بايد آنچه را كه فراموش شده يا مورد اختلاف گرديده است، بيان كنند و چنان كه در پاسخ پرسش پيشين گفتيم: ائمه اهل بيت عليهم السلام علوم خود را سينه به سينه تا رسول خدا مستنداً نقل مى كنند و نقل از امام باقر عليه السلام مگر غير از نقل از على عليه السلام است؟


1- الفقيه، ج 2، باب نوادر الحج، ص 519، شماره 3112

ص: 335

پرسش 149

شيخ مامقانى مى گويد: اگر كسى به ديدن حضرت حجت مشرف شود، در بالاترين حد عدالت قرار دارد. ما به آن ها مى گوييم شما چرا درباره كسى كه پيامبرصلى الله عليه و آله را ديده است اينگونه حكم نمى كنيد؟

پاسخ

گرد آورنده پرسش ها شنيده است كه قياس، يكى از منابع استنباط است ولى نمى داند كه شرايط قياسصحيح و باطل چيست؟ روشن است قياس اين دو ديدار با هم درست نيست، و تفاوت آن دو بسيار است. هر چند مقام پيامبرصلى الله عليه و آله بالاتر از مقام ولى عصر است، ولى رؤيت پيامبر هيچ نوع شرايطى نداشت، بلكه عادل و كافر و فاسق و منافق به ديدار او موفق مى شدند، در حالى كه ديدن حضرت مهدى از طريق شرايط عادى امكان پذير نيست، ولى اگر فردى شرايط عادى را بشكند و از طريق غير عادى به ديدار او موفق شود، حاكى از قرب او به مقام الهى است.

ص: 336

پرسش 150

شيعيان روايات كسانى را كه يكى از ائمه آنها را قبول نداشته باشد، نمى پذيرند. از همين رو، رواياتصحابه را رد مى كنند ولى با شيعيانى كه يكى از امامان يا چند نفر از آن ها را نپذيرفته اند؛ مانند فطحيه، به گونه اى ديگر رفتار مى كنند و روايات آن ها را مى پذيرند، چنين چيزى چگونه توجيه پذير است؟

پاسخ

دراين پرسش دو ادعا مطرح شده كه هر دو بى اساس است، چون:

شيعه به قول راوىِ ثقه و عادل، كه لااقل در گفتار و بيان تقوا داشته باشد، عمل مى كند؛ خواهصحابى باشد، خواه غيرصحابى و لذا در كتب فقهى رواياتى ازصحابه پيامبر وارد شده كه مدرك فتواست.

بنابراين، ادعاى دوم نيز بسان ادعاى اوّلصحيح نيست، آنچه كه ميزان است، وثاقت راوى است؛ خواه امامى باشد، خواه فطحى يا غير آن ها.

ص: 337

پرسش 151

علماى شيعه مى گويند: در كتاب كافى كلينى، روايتصحيح و ضعيف وجود دارد و از طرفى بر اين باورند كه اين كتاب به حضرت مهدى عرضه شده و اوگفته است: اين كتاب براى شيعيان ماكافى است. اگر به آن حضرت عرضه شده چرا روايات ضعيف مشخص نگرديده است؟!

پاسخ

كتاب كافى، كتابى مهم و ارزشمند براى جهان اسلام است، كه بيشترين رواياتصحيح در باب احكام و معارف را داراست، ولى در عين حال بر خلاف غلوّ سلفى ها كهصحيح بخارى و مسلم را خالى از هرگونه روايت ضعيف مى دانند، كتاب كافى خالى از روايت ضعيف نيست و اين نشانه واقع گرايى علماى شيعه است و امّا آنچه كه در ذيل سؤال آمده كه علماى شيعه مى گويند: «اين كتاب به مهدى عرضه شد» افترايى بيش نيست. هرگز علماى شيعه اين سخن را نمى گويند، بلكه در مقدمه كافى، مترجم حالات شيخ كلينى مى گويد: «ويعتقد بعض العلماء أنّه عرض على القائم»؛ يعنى برخى از علما چنين اعتقادى داشته اند كه اين كتاب بر امام مهدى عرضه شده است. مسلّماً چنين قول نادرى آن هم بدون سند نمى تواند مايه اشكال يا سؤال باشد.

حال فرض كنيد حضرت مهدى عليه السلام چنين سخنى را فرموده است ولى او اين سخن را درباره تمام روايات كافى فرموده كه قسمتى از آن است كه روايات ما را بر كتاب اللَّه عرضه كنيد درصورتى كه با قرآن موافق بود بگيريد. بنابراين، كتاب كافى براى شيعيان كافى است امّا با معيارهايى كه در آن آمده است.

ص: 338

پرسش 152

فقيه همدانى در مصباح الفقيه مى گويد: طبق نظر متأخرين، معيار بر حجّيت اجماع اين نيست كه همه اتفاق كنند، بلكه دليل بر حجّت اجماع اين است كه رأى معصوم را به طريق حدس زدن و تخمين كشف كنيم. پس آن ها رأى امام غائبشان را از طريق حدس و گمان مى شناسند و در عين حال اجماع سلف را معتبر و معيار قرار نمى دهند؟!

پاسخ

گرد آورنده پرسش ها از اصطلاحات اصولى علماى شيعه آگاه نيست و آن ها هم كه در سايت هاى خود اين خرده را بر شيعه گرفته اند؛ مانند گرد آورنده، اطلاعى از اصطلاحات ندارند.

اوّلًا: كلمه تخمين هرگز در عبارات علماى ما نيست، آنچه كه هست كلمه حدس است.

ثانياً: «حدس» در اين جا به معناى گمانه زنى نيست، بلكه حدس در مقابل حسّ است؛ يعنى تحصيل يقين به قول امام دو راه دارد:

1. راه حسى، مثل اين كه علماى مدينه، در عصر امامصادق عليه السلام همگى بر حكمى فتوا بدهند، در اينجا قول امام از طريق حس به دست مى آيد؛ زيرا امام يكى از آن علما بوده و در رأس آن ها قرار داشته و رأى

ص: 339

همگان، نشانه رأى او هم هست.

2. راه حدسى، و آن اين كه انسان با يك رشته مقدمات قطع آور و يقين آفرين، به قول امام برسد. هر چند با گوش نشنيده و با چشم نديده باشد؛ مثلًا همگان مى گويند: ماه نور خود را از خورشيد مى گيرد و آن را از حدسيات مى شمارند. حدس در اينجا به معنى گمان نيست، بلكه به معنى يقين است و انسان با يك رشته تجربيات به يقين مى رسد.

در مورد بحث، هرگاه علماى شيعه در چند قرن، بر حكمى اتفاق داشته باشند، انسان حدس مى زند كه يك دليل قطعى در اختيار آنان بوده و آنان به خاطر آن دليل قطعى كه از امام به آنان رسيده، فتوا داده اند. به اين مى گويند اجماع حدسى؛ يعنى انسان با اينكه نديده و نشنيده، در پرتو يك رشته محاسبات، يقين پيدا مى كند، و هرگز در كاشفيت اجماع ظن و تخمين و استحسان مطرح نيست. اين نوع ادله از آن سلفى هاست كه بر اثر نداشتن نصوص كافى، مجبورند در احكام شرعى به گمانه زنى و تخمين بپردازند و به قياس و استحسان، كه هرگز يقين آفرين نيست، عمل مى كنند.

ص: 340

پرسش 153

شيعيان اعتراف مى كنند كه يكى از برجسته ترين علماى آن ها ابن بابويه قمى است؛صاحب كتاب «من لا يحضره الفقيه». او در جايى ادعاى اجماع مى كند و در جاى ديگر ادعاى اجماع بر خلاف آن را مى كند.

چگونه مى توان بر او اعتماد كرد؟

پاسخ

اوّلًا: گفتارى كه نقل كرده مربوط به ابن بابويه معروف بهصدوق نيست، بلكه مربوط به شيخ طوسى است و مؤلف كتاب جناب طريحى مى گويد: شيخ در يك مسأله در جايى ادعاى اجماع بر حكمى كرده و در كتاب ديگر بر خلاف آن ادعاى اجماع كرده است.

ثانياً: افراد متبحّر مانند شيخ طوسى كه قريب پنجاه سال در درياى فقه به شناورى و تحقيق مشغولند چه بسا در برهه اى از زمان به خاطر يك رشته اطلاعات ناقص تصور مى كنند كه فلان حكم اجماعى است ولى بر اثر مرور زمان و تكامل علم و دانش به خطاى خود پى برده و بر خلاف آن ادعاى اجماع مى كنند و اين كار از يك فرد غير معصوم امر بعيد نيست، چه اين كه اين نوع اختلاف در استنباط حكم شرعى ارتباطى به مسائل عقيدتى و كلامى ندارد.

ص: 341

پرسش 154

از عجايب شيعه اين است كه اگر مسأله اى داراى دو قول باشد كه گوينده يكى معلوم و قول ديگر نامعلوم است، به آن قول كه گوينده اش نامعلوم است عمل مى كند، چه دليلى بر آن دارند؟

پاسخ

اوّلًا: سؤال كننده در اثر بى اطلاعى از معارف شيعه، نتوانسته است سؤال خود را درست مطرح كند. هرگز چنين نبوده كه اگر در مسأله اى دو قول باشد، به قول ناشناخته عمل كنند نه به قول شناخته شده. چنن مسأله اى در فقه شيعه مطرح نيست.

آنچه واقعيت دارد اين است كه اگر علماى شيعه در مسأله اى اتفاق كنند، اين اتفاق كشف از قول معصوم مى كند، ولى برخى گفته اند كه اگر فردى با اجماع مخالفت كند اگر شناخته شده باشد ضررى به اجماع نمى زند و اگر آن عالم ناشناخته باشد، به اجماع ضرر مى زند، يعنى از حجيت مى اندازد؛ زيرا احتمال دارد كه آن فرد ناشناخته، امام معصوم بوده كه بهصورت ناشناخته اجماع را نقض كرده است. اين نظرى است از برخى علماى شيعه.

البته برخى ديگر از علماى شيعه، به نام شيخ حر عاملى با آن مخالفت كرده و آن راصحيح ندانسته، در حقيقت گوينده و انتقاد كننده، هر دو شيعه هستند. اختلاف ميان دو عالم چندان مهم نيست. شما كتاب «الفقه على المذاهب الاربعه» را مطالعه كنيد، سراسر آن كتاب اختلاف ميان علماى چهار مذهب است.

ص: 342

پرسش 155

شيخ شيعه در بحار مى گويد: روبه روى قبر ايستادن لازم است؛ اگر چه مخالف جهت قبله باشد. يعنى وقتى به زيارت ضريح هاى خود مى روند و دو ركعت نماز زيارت مى خوانند، بايد رو به قبر بخوانند گرچه قبله در سمت ديگرى باشد.

پاسخ

گويا دربخش سؤالات هدايت گرانه، كفگير ته ديگ خورده است! اين بار مى خواهد رأى خود را بر عبارت مرحوم مجلسى تحميل كند.

آنچه مجلسى گفته است اين است كه هنگام خواندن زيارت، بايد رو به قبر امام بايستى، هر چند اين كار مستلزم آن باشد كه پشت به قبله باشى.

اين سيره همه مسلمانان جهان از جمله خود سلفى ها هنگام سلام كردن بر پيامبر و ابوبكر و عمر است. آنان رو به ضريح و پشت به قبله مى ايستند و سلام مى دهند. و اما تفسيرى كه بر كلام مجلسى پس از كلمه «يعنى» آورده، خيانتى بيش نيست و همه شيعيان نماز زيارت را رو به قبله مى خوانند و اگر گردآورنده سؤالها بخواهد اين گونه سخن بگويد، نه تنها كسى را هدايت نمى كند، بلكه گمراه بودن خود را براى همگان آشكار مى سازد.

ص: 343

پرسش 156

شيعه همواره با گفتار پيامبر «أُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ فِي أَهْلِ بَيْتِي» استدلال مى كنند، ولى خود شيعه با تعداد زيادى از اهل بيت عليهم السلام دشمنى مى نمايند.

پاسخ

يادآور شديم كه اهل بيت دو اصطلاح دارند:

1. اهل بيتى كه در آيه كريمه تطهير آمده است و مقصود از آن، طبق نقل مسلم، درصحيح خود كسانى هستند كه در تحت عبا قرار گرفتند و در گذشته خود گردآورنده پرسشها اين حديث را نقل كرد «اللّهمّ هَؤُلَاء أَهْلِ بَيْتِي».

2. اهل بيتى كه در مورد خمس وارد شده، به بنى هاشم تفسير مى شود. در اين جا به همه افراد بنى هاشم ازصالح و طالح شامل مى شود.

كسانى كه به خاندان هاشم منسوب اند، همگى از احترام والايى بر خوردارند وصدقه بر آن ها حرام است، مگر اين كه يكى از آن ها راه خلاف را در پيش گيرد و گنهكار شود كه اين يك وظيفه الهى است و از شاخه هاى امر به معروف و نهى از منكر به شمار مى رود. بنابراين، شيعه به تمام اهل بيت پيامبر احترام مى گذارد، مگر اين كه فاقدصلاحيت باشند.

ص: 344

پرسش 157

شيعه مى گويد: اصحاب، نص بر خلافت على را پنهان كرده اند، اگر چنين است چرا فضايل او را پنهان نكرده اند؟

پاسخ

هيچ گاه شيعه نگفته است كه اصحاب، نص بر خلافت على را پنهان كرده اند. شيعه معتقد است نص بر ولايت على راصد و دهصحابى و هشتاد و چهار تابعى و سيصد و شصت دانشمند نقل كرده اند. «(1)» ولى راجع به فضايل بايد يادآور شويم كه دستخوش حب و بغض ها بوده، دوستان از ترس و دشمنان به خاطر بغض، فضايل او را نقل نكرده اند. حتى اين كلمه را از احمد بن حنبل همگى شنيده اند كه گفته است: در مورد هيچ كس از اصحاب پيامبر به اندازه على عليه السلام فضايل با سندصحيح نقل نشده است. «(2)»


1- . الغدير، ج 1، صص 311- 41
2- تاريخ دمشق ابن عساكر، ج 3، ص 83، چاپ دوم؛ مستدرك حاكم 3، ص 107؛ الرياض النضره، ج 3، ص 165

ص: 345

پرسش 158

شيعيان مى گويند: حضرت عسكرى پدر امام زمان فرمان داد كه خبر امام مهدى عليه السلام را از همه پنهان سازند و به جز افراد مورد اعتماد نگويند.

از طرفى مى گويند: اگر كسى امام خود را نشناسد، خدا را نشناخته است!؟

پاسخ

مطلب نخست درست است؛ زيرا خلافت عباسى پيوسته با گماشتن جاسوسانى درصدد يافتن مكان و زمان تولد حضرت مهدى بود تا فرعون وار به حيات موساى زمان خاتمه دهد، ولى خدا او را ناكام گذاشت و اراده خود را بر حفظ امام تنفيذ كرد و فقط كسانى محدود، از مكان وجود حضرت اطلاع داشتند و او را ملاقات مى كردند.

و امّا اين كه مى گويد: هركس امام خود را نشناسد خدا را نشناخته، مراد رؤيت امام و اطلاع از مكان وجود او نيست. همه ما اكنون پيامبر خداصلى الله عليه و آله را شناخته ايم هر چند او را نديده ايم. واقعاً چقدر جاى تأسف است كه چنين اشكالات بى پايه سبب اتلاف وقت انسان ها مى شود؟!

ص: 346

پرسش 159

شيعيان مى گويند: خداوند عمر امامشان راصدها سال طولانى كرده، چون همه مردم به او نياز دارند.

به آن ها مى گوييم: پس چرا عمر پيامبر را طولانى نكرد مردم به او نيز نياز داشتند؟

پاسخ

مردم به پيامبران نيازمندند. برخى از آن ها نيز از عمر طولانى برخوردار بودند؛ مانند حضرت نوح و برخى عمرى كوتاه داشتند مثل حضرت مسيح. مگر همه اسرار و رموز جهان بر ما آشكار است؟

علت طولانى بودن عمر امام اين است كه آن حضرت مأمور است حكومت واحد جهانى الهى تشكيل دهد و تا زمينه ظهور او، كه آمادگى جهانيان است، فراهم نگردد، ظهور نمى كند. بنابراين، در طولانى بودن عمر عزيز او، هدف خاصى است كه در ديگران نيست.

ص: 347

پرسش 160

جعفر برادر حسن عسكرى است. او گفته است: برادرش فرزندى نداشته، ليكن شيعيان سخن او را قبول نمى كنند، چون او معصوم نيست، ولى ادعاى عثمان بن سعيد را كه مى گويد: حسن فرزندى داشته قبول مى كنند، با اين كه او هم معصوم نيست، اين مطلب چگونه توجيه مى شود؟

پاسخ

اوّلًا انحراف جعفر، برادر امام عسكرى عليه السلام، كه يك بحث تاريخى رجالى است و نمى توان در اين فرصت درباره او گفتگو كرد.

همين اندازه بدانيم كه خلفاى عباسى از وجود او سوء استفاده كرده و چنين مطالبى را از زبان او انتشار مى دادند.

ثانياً: اعتقاد شيعه به ولادت حضرت مهدى عليه السلام ارتباطى به عثمان ابن سعيد ندارد؛ زيرا علاوه بر شيعيان، متجاوز از 40 تن از علماى اهل سنّت بر ولادت آن حضرت تصريح كرده اند و حتّى ابن عربى در فتوحات، اسامى دوازده امام را تا به امام مهدى عليه السلام ذكر كرده است. و شيعيان مورد اعتماد حضرت عسكرى عليه السلام كه به ديدار حضرت مهدى عليه السلام نايل شده بودند، رؤيت خود را نيز نقل كرده و تولد حضرتش را به حدّ تواتر رسانيده اند.

از اين گذشته روايات مربوط به معرفى حضرت مهدى با تمام

ص: 348

خصوصياتش، بيش از آن است كه بتوان در اينجا آورد.

ازگردآورنده پرسش ها تقاضا مى كنيم براى آگاهى ازبشارت هاى آمدن حضرت مهدى عليه السلام در كتب شيعه و سنى به كتاب تذكرة الخواص سبط ابن جوزى و منتخب الأثر مراجعه كند تا روشن شود كه مسأله حضرت مهدى عليه السلام پيش از تولد آن حضرت، زبانزد محدثان و دانشمندان و راويان بوده است.

پرسش 161

از عقايد شيعه، اعتقاد به «طينت» است؛ يعنى خداوند شيعيان را از خاك مخصوص آفريده و اگر شيعه گناه كند آن را پاى سنى مى نويسند و نيكى هاى سنى در نامه عمل شيعه نوشته مى شود. آيا چنين عقيده اى با «اختيار» كه شيعه بدان معتقد است تناقض ندارد؟

پاسخ

اخبار طينت به معناى خاك نيست كه ايشان تصور كرده اند، بلكه كنايه از قانون وراثتى است كه قرآن به آن تصريح مى كند:

وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً. «(1)»

«سرزمين پاكيزه گياهش به فرمان پروردگار مى رويد، امّا


1- اعراف: 58

ص: 349

سرزمين هاى بد طينت، جز گياه ناچيز و بى ارزش نمى روياند.»

بنابراين، پدران و مادرانى كه داراى اصلاب پاك و ارحام مطهّر هستند، فرزندان پاك را تحويل جامعه مى دهند، ولى اصلاب و ارحام آلوده، زمينه ناپاكى را در فرزند پديد مى آورند. البته هر دو بهصورت زمينه است و شخص مى تواند با اراده خود آن زمينه را تقويت كند يا بر آن غلبه نمايد.

و چون اين مسأله بهصورت زمينه است، هرگز با اختيار انسان منافات ندارد. البته كسانى كه زمينه هاى بد دارند، اگر بر آن زمينه ها غلبه كنند، پاداشى دو برابر خواهند داشت.

آنچه گفته شد، يكى از معانى «طينت» است. در اين جا تفسير ديگرى هست كه جاى بازگويى آن نيست، آنچه مهم است دروغى است كه در آخر سؤال آورده كه گناهان شيعه را پاى سنى مى نويسند، اين تهمت است و در هيچ يك از كتب عقايد شيعه وجود ندارد و خلاف قرآن است كه مى فرمايد: أَلَّا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى. «(1)»


1- النجم: 38

ص: 350

پرسش 162

علماى شيعه مى گويند: انصار دوستان على بودند و در جنگصفين در لشكر على قرار داشتند. مى گوييم اگر چنين است چرا خلافت را به على ندادند و به ابوبكر سپردند؟

پاسخ

با طرح اين پرسش مى خواهند القا كنند كه نصى برخلافت على عليه السلام وجود ندارد. يادآور مى شويم زمانى كه در سقيفه، رييس اوس به رغم ميل قبيله خزرج، به ابوبكر رأى داد، سر وصداى زيادى در ميان انصار برخاست و خزرجيان همگى گفتند:

«لَا نُبايعُ إِلَّا عَلِيّاً»؛ «جز با على با كسى بيعت نمى كنيم.»

اگر نصى در كار نبود، چرا آنان از ميان همه مهاجران على را برگزيدند؟

و امّا اين كه چرا با چنين عقيده اى به على رأى ندادند، علت آن بهصورت فشرده چنين است:

اوّلًا: گروهى از همين مهاجر و انصار، پيشگامان تشيع بودند و بر اراده خود باقى ماندند و لذا آنگاه كه امام به خلافت رسيد، تا پاى جان در ركاب حضرت جنگيدند.

ثانياً: گروهى هر چند لب به اعتراض نگشودند، ولى همراهى آن ها با خلافت، به معناى اعتقاد به آن نبود، بلكه مخالفت در آن شرايط را مصلحت نمى ديدند؛ زيرا پيرو امام على بودند كه براى حفظ اسلام و رفع فتنه سكوت كردند.

ص: 351

حاصل آن كه با اين اشكالات كودكانه، نصصريح غدير را كه 110صحابى و 84 تابعى نقل كرده نمى توان ناديده گرفت.

پرسش 163

ما همواره با دو گروه مواجهيم:

الف) گروهى كه ادعا مى كنند قرآن تحريف شده و به اين كتاب آسمانى طعنه مى زنند.

ب) افرادى كه گناهشان اين است به جاى على، ابوبكر را برگزيده اند و به اينصورت، به اهل بيت طعنه مى زنند. اكنون پرسش اين است كه چرا شيعه در مقابل گروه نخست ساكت و در برابر گروه دوم سرسخت است؟

پاسخ

پيش تر در باره تحريف قرآن مطالبى آورديم و گفتيم كه شيعه هرگز قائل به تحريف كتاب خدا نبوده و نيست و عقايد را نبايد از كتاب هاى روايى و حديثى گرفت و گرنهصحيحين و كتاب هاى سنن، داراى رواياتى است كه حاكى از تحريف قرآن است. عقيده را بايد از كتب مخصوص به بيان عقايد گرفت كه در آنجا روايات تحقيق و بررسى شده و نظر نهايى استخراج گرديده است و در مذهب شيعه، در مورد عقايد، روايات متواتر پذيرفته مى شود نه اخبار آحاد و نه رواياتى كه با قرآن در تضاد است وروايات تحريف از انسان هاى نادرست و فاسد نقل شده كه ما در گذشته اسامى آن ها را آورديم و يكى از آن ها احمد سيّارى است كه از نظر شيعه و سنى به فساد عقيده معروف اند. شيعه همان طور كه نسبت به اهانت به اهل بيت عليه السلام حساسيت نشان مى دهد، در مورد كسانى كه به قرآن طعنه

ص: 352

زنند، حساس است و نشانه آن كتاب هاى تحقيقى است كه در مورد عدم تحريف قرآن نوشته شده مانند: «آلاء الرحمن» نوشته مرحوم بلاغى و «البيان فى تفسير القرآن» نوشته آية اللَّه خويى، «صيانة القرآن من التحريف» نوشته مرحوم معرفت و «التحقيق فى نفى التحريف» نوشته آقاى سيد على ميلانى و بسيارى كتب ديگر.

شما يا از اين كتاب ها خبر نداريد و يا اگر داريد، توان ديدن آن ها را نداريد و حاضر به پذيرفتن حقايق نيستيد!

ص: 353

پرسش 164

خداوند متعال مى فرمايد: اتَّبِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ وَ لا تَتَّبِعُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ. «(1)» در اين آيه تصريح مى كند كه جز از خدا و پيامبر پيروى نكنيد و امامت براى آن است كه امام فرمان هاى الهى را كه به ما رسيده اجرا كند، نه اين كه دين جديدى براى مردم بياورد.

پاسخ

پيامبر در مدّت رسالت 23 ساله خود، بر اثر گرفتارى ها و خفقانِ 13 ساله مكّه و نبردهاى فراوان در اقامت ده ساله اش در مدينه، از بيان جزئيات احكام باز ماند. قسمتى را بيان كرد و قسمت ديگر را بر عترت كه هم سنگ قرآنند، واگذاشت.

دين اسلام، دين جاودانه است و شرايط زمان و مكان، مسائل جديدى پديد مى آورد كه در زمان پيامبر خدا مطرح نبود. پاسخ درست به اين سؤال چيست؟ شيعه مى گويد: چه مانعى دارد كه خدا براى رساندن احكام شريعت، گروهى را در مكتب غيبى پرورش دهد تا همگان بازگو كنندگان چيزى باشند كه بر پيامبر نازل شده و تفصيل آن به عترت موكول


1- اعراف: 3.« آنچه كه از سوى پروردگار شما به سوى شما فرود آمده پيروى كنيد و ازسرپرستان ديگرى پيروى نكنيد.»

ص: 354

گرديده است.

دور نرويم، پس از پيامبرصلى الله عليه و آله، تابعان و بعد فقها، هزاران فرع را مطرح كرده و آن را با يك رشته ادلّه قطعى و ظنّى بيان كردند، در حالى كه اين احكام از زبان پيامبر شنيده نشده، بلكه بر اثر يك رشته قياس ها و ظنون و استحسان ها به دست آمده است. شما درباره اين استنباط ها چه مى گوييد؟ آيا همه آن ها را پيامبر گفته است؟ به طور مسلّم نه، امّا آن فقيهان به گمان خود توانسته اند آنچه كه بر پيامبر نازل شده را از قرآن و سنت و موازين فقهى استخراج كنند. حال اگر اين كار را عترت با آموزش هاى غيبى انجام دهند و در اختيار بگذارند، همگى جزئى است از آنچه كه به پيامبر نازل شده است.

اگر واقعاً مقابله به مثل در اينجاصحيح باشد، اين سؤال به خودِ شما متوجه است. شما دربرابر سنت پيامبر، سنت هاى ديگرى را مطرح كرديد و در ابواب فقه، سنتى به نام سنت ابوبكر و سنتى به نام عمر درست كرديد، آيا اين ها همان گفته هاى پيامبر است؟ پس چرا نام شيخين را بر آن سنّت ها نهاديد؟ و اگر غير از آن است، چرا از آن پيروى مى كنيد؟

ص: 355

پرسش 165

مذهب شيعه به وسيله راويانى مانند زراره و ديگران به آن ها رسيده است. در عين حال، امامان شيعه اين افراد را مذمّت كرده اند اما شيعيان با اعتماد به قول افرادِ مذمّت شده، نظر امام خود را ردّ مى كنند! اين چگونه است؟

پاسخ

اوّلًا: شيعه در مورد معارف و احكام، تقريباً از 15000 راوى بهره گرفته و از اين طريق احاديث اهل بيت عليهم السلام را نگهدارى كرده است. چنين نيست كه معارف و احكام را از چند فرد اندك گرفته باشند كه مذمّت شده اند و درصورت ثبوت مذمّت، آيين تشيع فرو ريزد.

نگاهى كوتاه به كتاب «تنقيح المقال» علّامه مامقانى و كتاب «معجم رجال الحديث» آية اللَّه خويى، عظمت راويان و كثرت حافظان حديث روشن مى شود.

ثانياً: اگر مذمّتى درباره «زراره» وارد شده، رواياتى هم در مدح او رسيده است و خود حضرات ائمه در روايات مدح يادآور مى شوند كه ما با نكوهش اين افراد، مى خواهيم جان و مال آن ها را حفظ كنيم؛ زيرا زرارة بن اعين، از رجال سرشناس كوفه و كاملًا شناخته شده بود، ارتباط نزديك او با امامصادق عليه السلام جاى گفتگو نبود، ولى در عين حال، خلافت اموى و عباسى درباره آن ها حساسيت داشت؛ زيرا شيخ قبيله و در عين

ص: 356

حال عالم و دانشمند بود. ائمه در برخى مجالس كه مأموران اطلاعاتى نظام حضور داشتند، به نكوهش او و دو تن از يارانش پرداخت تا جان و مال او را در شرايط خفقان حفظ كنند. هركس شرايط خفقان و ترس و قتل و وحشت آن دوران را به خاطر آورد، متوجه خواهد شد چرا ائمه اهل بيت برخى از شيعيان نزديك به خود را نكوهش مى كردند. آنان مى خواستند جان شيعيان را حفظ كنند و دستگاه حكومت نفهمد آنان به اهل بيت منسوب و شيعه اند. ابوبصير به امامصادق عليه السلام مى گويد: «فدايت شوم! ما را لقبى مى دهند كه پشت ما را مى شكند. دل هاى ما را مى ميراند و حاكمان بر اثر همين لقب خون ما را حلال مى دانند ... امام مى فرمايد:

لقب رافضه را مى گويى؟ مى گويد: آرى ...». «(1)» اين گوشه اى از شرايط وحشتناك آن زمان است.


1- روضه كافى، ص 34؛ فضائل الشيعه، مرحوم صدوق، ص 21

ص: 357

پرسش 166

اگر شيخين انسان هاى خوبى نبودند، پس به نظر شما پيامبر در تربيت يارانش شكست خورده است؟ روشن است اين بزرگترين توهين به پيامبر است.

پاسخ

اگر ياران پيامبرصلى الله عليه و آله منحصر به اين دو نفر و همفكران آنان بودند، سؤال شما جاى طرح داشت، ولى پيامبر خداصلى الله عليه و آله قريب يكصد هزارصحابى داشت كه پانزده هزار آن ها با نام و نشان در كتاب ها ثبت شده اند، و در گذشته گفتيم ياران پيامبرصلى الله عليه و آله از نظر عقيده و رفتار يكدست نبودند و چنين نبود كه همگان محكوم اين اقليتى باشند كه نظر شما را به خود جلب كرده است. اين اقليت خلافت را قبضه كردند و برخى هم از آنان پيروى نمودند ولى برخى ديگر مخالفت كردند و اكثريتى نيز خاموش ماندند و اظهار نظر را به مصلحت ندانستند.

اصولًا تكيه بر خلفا و ناديده گرفتن ديگر ياران پيامبرصلى الله عليه و آله نوعى اهانت به ديگران است. حال فرض كنيد چند نفر انگشت شمار از ياران پيامبر نمره خوبى نگرفته باشند؛ اين دليل بر ديگران نيست. از اين گذشته خواص ياران پيامبر منحصر به خلفا نبود. چرا شما از ابو ايويب انصارى فاتح روم، عمار ياسر، ابوذر غفارى، ابن تيهان، سلمان، عبداللَّه بن مسعود، عثمان بن مظعون و ده ها انسان وارسته ديگر كه در غزوات بدر، احد،

ص: 358

خندق، خيبر و حنين جان باختند و با خون خود درخت اسلام را سيراب كردند، ياد نمى كنيد؟!

پيامبر گرامىصلى الله عليه و آله انقلاب عظيمى در جهان به وجود آورد و مسير تاريخ را دگرگون ساخت و عظمت انقلاب او در گرو نيك و بد بودن چند فرد معدود نيست كه اگر تاريخ درباره آنان قضاوت كند، اهانت به پيامبر باشد.

فرض كنيد معلمى در كلاسى زحمت بكشد، ولى در ميان شاگردان، چند نفر معدود موفق به كسب امتياز نشوند، آيا اين اهانت به آن معلم بزرگوار است؟

اگر بد بودن برخى از ياران، نشانه عدم موفقيت پيامبر است، پس مسأله جنگ با مرتدان عرب را چگونه توجيه مى كنيد؟! بالأخره همه آن ها مسلمان بودند ولى بعداً به عقيده شما از اسلام برگشتند. پس به عقيده شما پيامبر در تربيت خود موفق نبوده است؟!

ص: 359

پرسش 167

شيعيان مى گويند امامت واجب است، چون امام از شريعت اسلامى حفاظت مى كند و مسلمانان را به راه راست سوق مى دهد و احكام را از كم و زياد شدن پاسدارى مى كند. بايد از آنان پرسيد: كدام يك از امامان دوازده گانه شما به رياست و حكومت رسيد تا چنين كارى را انجام دهد؟

پاسخ

گرد آورنده پرسش ها تصور مى كند امامان شيعه در طول 250 سال، دست روى دست گذارده و هيچ كارى را انجام نداده اند و اگر در رأس قدرت نبودند، هيچ نوع تأثيرى در هدايت جامعه و بازدارى ظالمان از ظلم نداشته اند، در حالى كه ائمه اهل بيت از طرق مختلف توانستند در هدايت جامعه اثرگذار باشند:

1. دانشگاه اسلامى كه در مدينه با كف با كفايت امام باقر و امامصادق پى ريزى شد ومتجاوز از 4000 محدث و فقيه تربيت كرد و تحويل جهان اسلام داد، خود اين تأثر عظيمى در رهبرى امّت داشته است.

حسن بن على الوشاء مى گويد: من در مسجد كوفه نهصد استاد حديث ديدم كه همگان مى گفتند: حدثنى جعفر بن محمد. «(1)»


1- رجال نجاشى، ترجمه حسن بن على الوشاء، شماره 79

ص: 360

همچنين ديگر امامان شيعه، اگر چه بر مسند قدرت نبودند، اما از نظر آموزش و تعليم دين و بازدارى جامعه از انحراف، اثر بارزى داشتند.

2. از نظر مبارزه با ظلم و ستم، هر چند كمتر تظاهر مى كردند، امّا به طور معقول، مسلمانان را به بى لياقتى حكام اموى و عباسى توجه مى دادند و از همين طريق خوفى در دل حكام انداختند و توانستند از خودكامگى آنان تا حدى بكاهند و اگر امامان شيعه دست روى دست مى گذاشتند و با ظالمان هم دست و هم سو بودند، به شمشير و زهر جفا كشته نمى شدند.

3. از اين گذشته، اگر درباره خدمات امامان شيعه لب فرو بنديم و هيچ نگوييم، اين حقيقت را نمى توانيم منكر شويم كه امامت از جانب خدا لطفى است بر جامعه و مى تواند در هر درجه اثر گذار باشد. حال اگر بر اثر مساعد نبودن شرايط، حاكميت سياسى را به دست نگرفتند، اين تقصير و كوتاهى مردم است، نه گناه قانون و يا امام. عين همين مطلب درباره پيامبران الهى جارى است. بنى اسرائيل پيامبران را از دم تيغ مى گذراندند؛ چنان كه قرآن مى فرمايد: ... وَ قَتْلَهُمُ اْلأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ ... «(1)»

و با اين حال خدا فيض نبوت را قطع نكرد و پياپى پيامبران خود را براى آن ها فرستاد.

پيامبر و امام حتى با نداشتن حاكميت سياسى، مى توانند احكام را بيان كنند و حجّت را بر مردم اقامه نمايند و از تحريف جلوگيرى كنند.


1- نساء: 155

ص: 361

پرسش 168

در كتاب نهج البلاغه آمده است: على با پروردگارش مناجات مى كرد و اين دعا را مى گفت: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي» اگر او معصوم بود، اين چگونه استغفار است؟

پاسخ

پيامبر اسلام، به اتفاق مسلمانان، معصوم از گناه بود؛ به خصوص پس از بعثت، كسى در عصمت او خدشه نكرد، ولى با اين حال روزى هفتاد بار استغفار مى كرد و مى فرمود:

«إِنَّهُ لَيُغَانُ عَلَى قَلْبِي وَ إِنِّي لَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً».

«من دلم زنگار مى گيرد و روزى هفتاد بار استغفار مى كنم.»

خداوند در قرآن به پيامبرش دستور استغفار مى دهد، «(1)» آيا معناى آن اين است كه پيامبر معصوم نيست؟ بزرگان تفسير و عقايد در مورد اين نوع استغفارها بحث هاى جالب و شيرينى دارند به خصوص در مورد كلمات امام در دعايى كه به كميل بن زياد آموخت، از همه اين ها بگذريم، سخن امام جنبه آموزشى دارد.


1- غافر: 55 و محمد: 19

ص: 362

پرسش 169

شيعيان معتقدند هيچ پيامبرى نبوده مگر آن كه به ولايت دعوت كرده است. به شيعه گفته مى شود كه پيامبران به توحيد و اخلاص دعوت مى كردند نه به ولايت على و اگر چنين ولايتى هست چرا تنها شيعيان آن را نقل كرده اند؟

پاسخ

از دير باز گفته اند: اثبات يك چيز، چيزهاى ديگر را نفى نمى كند.

درست است كه پيامبران به توحيد و يكتاپرستى دعوت مى كردند، ولى دعوت آن ها منحصر به اين نبود. آن ها به ده ها چيز دعوت مى كردند و يكى از آن ها توحيد بود. چنين نيست كه تنها به توحيد دعوت كنند.

به گواه اين كه حضرت مسيح در عين دعوت به توحيد، به نبوت پيامبر اسلام نيز بشارت داد و دعوت كرد.

و امّا اين كه چرا فقط شيعه آن را نقل كرده است، اين را بايد از خود شما پرسيد كه چرا با وجود اسامى ائمه اهل بيت در كتب پيشينيان، تنها شيعه آن را نقل مى كند و شما نقل نمى كنيد. شما هرگاه به فضايل اهل بيت مى رسيد، دست و دلتان مى لرزد و مى كوشيد آن ها را تضعيف كنيد يا معارضى براى آن ها بسازيد.

از اين گذشته، مقصود دعوت به ولايت آن ها نيست، مقصود بشارت از ولايت آن هاست و اين مسأله درباره پيامبرصلى الله عليه و آله كاملًاصادق است و خداوند به پيامبران پيشين دستور داد كه از نبوت پيامبر خاتم گزارش دهند. در اين مورد به سوره احزاب آيه 7 مراجعه شود.

ص: 363

پرسش 170

آيا ائمه ازدواج موقت كرده اند يا نه؟

پاسخ

در مشروعيت ازدواج موقت كافى است كه قرآن آن را در سوره مباركه نساء، آيه 24 آورده است و فرموده است: ... فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً ... و نيز كافى است بدانيم كه تا زمان عمر بن خطابصحابه عادل از آن بهره مى گرفتند و اگر امرى نامشروع بود،صحابه پيامبر گرد حرام نمى گشتند تا اين كه عمر از آن نهى كرد. حالا خواه ائمه شيعه انجام داده باشند يا نه، اين كار تأثيرى در حكم خدا ندارد.

با وجود تصريح قرآنى و روايات متواتر در مشروعيت ازدواج موقت در زمان پيامبر نيازى به مسأله ديگر نيست.

ص: 364

پرسش 171

امام على بن ابى طالب دروازه علم است، پس چگونه حكم مذى را نمى داند و كسى را نزد پيامبر مى فرستد تا احكام متعلق به مذى را به او بياموزد؟

پاسخ

حديث «أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ أَنْتَ بَابُهَا» را متجاوز ازصد و چهل و سه محدث سنى در كتاب هاى خود نقل كرده اند كه ذكر نام و شمارهصفحه كتاب ها به درازا مى انجامد. در اين مورد به كتاب الغدير «(1)»

مراجعه كنيد تا ازصحت خبر آگاه شود. اگر اعتراضى داريد بر گفتار پيامبر متوجه است نه على. از اين گذشته على از روز نخست عالم و آگاه آفريده نشده، و از روز نخست حضور در محضر پيامبر به تدريج چيزهايى از او آموخته تا اين كه به مقام محدَّثى رسيده است. و اعزام فردى به نزد رسول خدا براى سؤال اين مسأله مى تواند توجيه هاى گوناگونى داشته باشد و شايد يكى از وجوه اين باشد كه به مردم بفهماند: آنچه مى گويد، در سنت و اسلام از شخص پيامبر است.


1- الغدير: ج 6، صص 111- 86

ص: 365

پرسش 172

خلافى كه اصحاب پيامبر مرتكب شده اند اين است كه از ولايت على منحرف شدند. پس چرا شيعيان در مورد فرقه هاى ديگر مانند فطحيه و واقفيه كه امامت بعضى را قبول نمى كنند، روايت نقل كرده اند؟

پاسخ

اين پرسش تكرارى است و پيش از اين (پرسش 150) به پاسخ آن پرداختيم و نيز يادآور مى شويم انحراف از حق، از سوى هر كس كه باشد مذموم و نكوهيده است، ولى ميان دو انحراف فرق است. برخى از اصحاب (نه همه) چون ولايت على را نپذيرفته اند و طبعاً بقيه را نيز نمى پذيرند، در حالى كه آن دو گروه تا نيمه راه آمده اند و ولايت ائمه را تا امام هفتم پذيرفته اند، قياس اين دو قياس مع الفارق و نادرست است.

افزون بر آن احرازصدق در گفتار براى نقل روايت كفايت مى كند.

در ضمن يادآور مى شويم انحراف همه اصحاب از على عليه السلام تهمتى است كه او به شيعه مى زند، در حالى كهصحابه پيامبر به گروه هاى مختلف تقسيم مى شدند.

ص: 366

پرسش 173

منابع شيعه مى گويند: ائمه تقيه مى كنند، پس چگونه معصوم انند؟

پاسخ

اين پرسش هم تكرارى است و بارها گفته ايم كه ائمه در مسائل محدودى از روى اضطرار و ناچارى در مجالس عمومى با حاكمان وقت همسويى نشان مى دادند و اضطرار مجوز اين همسويى بود و اگر اعتراضى در اين زمينه هست، بايد به قرآن متوجه شود كه تقيه را تجويز كرده است زيرا وقتى اين آيه: إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ ... «(1)»

در مورد تقيه عمار نازل گرديد پيامبر به عمار فرمود: «إِنْ عَادُوا لَكَ بِمِثْل ذَلِكَ فَعُدْ لَهُم». «(2)» قرآنصريحاً به مسلمانان دستور مى دهد كه در مواردى از در تقيه وارد شوند چنان كه مى فرمايد: ... إِلَّا أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاةً .... «(3)»

امام شافعى مى گويد: هرگاه حاكم جائر مسلمان از نظر شرايط با حاكم كافر يكسان شد، تقيه لازم است، بنابراين تقيه در اينصورت، يك امر حياتى است كه خلاف آن مايه قتل و نابودى جمعيت مؤمنين است. «(4)»


1- نحل: 106
2- به تفاسير فريقين مراجعه شود.
3- آل عمران: 28
4- مفاتيح الغيب، ج 8، ص 13

ص: 367

احمد بن حنبل پيشواى سلفى ها در مسأله خلق قرآن و همچنين ياران او تقيه كردند هر چند تقيه احمد با آنان به نوعى فرق داشت. اين تنها امامان شيعه نيستند كه تقيه كرده اند، بلكه حضرت ابراهم قهرمان توحيد- در نظر مفسران تقيه كرد، آنگاه كه به مشركان عصر خود مى گويد: فَقَالَ إِنِّي سَقِيمٌ، «من بيمارم» (صافات/ 89)، حضرت در اين جا تقيه كرده است تا آنان حضرت را وادار به بيرون رفتن از شهر نكنند و ايشان پس از آن كه آنان شهر را ترك كردند به سراغ بت ها رود و آنها را درهم شكند. هر چند متأسفانهصحيح بخارى ابراهيم عليه السلام را در اين جا دروغگو معرفى مى كند. «(1)»


1- صحيح بخارى، ج 4، 112، كتاب بدء الخلق.

ص: 368

پرسش 174

كلينى نقل مى كند كه از امام على خواستند كه بدعت هاى خلفاى سه گانه را اصلاح كند امّا على نپذيرفت وگفت: اين مايه تفرقه است و بدعت هاى خلفا از نظر شيعه مخالف با قرآن و سنت بود، چرا على انكار نكرد؟

پاسخ

امر به معروف و نهى از منكر شرايطى دارد كه فقها در كتابهاى فقهى آن را بيان كرده اند و يكى از شرايط اين است كه دفع «فاسد» به «افسد» نشود. در چنين شرايطى مطرح كردن اين مسائل نه تنها تأثيرى نداشت، بلكه اثر سوء مى گذاشت، لذا در اثناى جنگصفين مردى از بنى اسد از اصحاب على از آن حضرت پرسيد: چطور شد كه قوم شما، شما را از خلافت بازداشتند و حال آن كه شما شايسته تر بوديد؟

او اين سؤال را در وقت غير مناسب مطرح كرد، يعنى موقعى مطرح كرد كه على با معاويه درگير بوده است.

امام بهصورت ملامت گونه اى قبل از جواب به او گفت: كه آخر هر پرسشى جايى دارد، حالا وقت اين گفتگوها نيست مسأله روز ما، مسأله معاويه است «هَلُمَّ الْخَطْبَ فِي ابْنِ أَبِي سُفْيَان». «(1)»


1- صحيح بخارى، ج 4، ص 112، كتاب بدء الخلق.

ص: 369

امام على عليه السلام خواست با يكى از «بدعتها» به نامصلاة تراويح مبارزه كند،صداى گروهى بلند شد و گفتند: واعمراه، با اين شرايط چگونه مى توانست با بدعتها مبارزه كند.

پرسش 175

عمر على را در شوراى شش نفره قرار داد، چرا على با وجود نص بر خلافت خود، حاضر شد در اين شورا عضو شود؟ و چرا نگفت كه درباره او نصّى وارد شده است؟

پاسخ

اين سؤال تكرارى است و در گذشته از آن پاسخ گفتيم. اگر كسى شرح حال شوراى شش نفره را بخواند مى فهمد كه مشاركت آن حضرت از روى اكراه بود و عمويش عباس از آن حضرت پرسيد: چرا شركت كردى؟ فرمود: مى خواهم از اختلاف پرهيز كنم.

اين گزينش با ارعاب و تهديد انجام گرفت، خليفه پس از انتخاب شش نفر، به محمد بن مسلمه دستور داد: اگر اقليت با اكثريت توافق نكردند، فوراً اعدام شوند.

اگر جناح مساوى شورا با جناحى كه عبدالرحمان در آن قرار دارد، موافقت نكردند فوراً كشته شوند.

اگر كانديدها در ظرف سه روز در تعيين جانشين به توافق نرسيدند

ص: 370

همگى از دم تيغ بگذرند و ...

در چنين محيط ارعاب و تهديد نمى توان موافقت امام را يك موافقت اختيارى انديشيد.

گذشته از اين اگر شوراى شش نفره امام را انتخاب مى كرد، امام مى پذيرفت به همان دليلى كه پس از قتل عثمان پذيرفت. و اين به معنى ناديده گرفتن نص بر خلافت نيست، كه اكثريت آن را پذيرفته باشند.

پرسش 176

شيعه رواياتى را جعل كرده اند كه متضمن اسامى ائمه دوازده گانه است، ولى يكى از علماى آنها گفته: ذكر سلسله وار اين دوازده تن در آن روايات موجود نيست.

پاسخ

اين چه اشكال و پرسشى است كه مطرح مى كند؟! اين عالم درباره ترتيب اسامى امامان مى گويد: اسامى امامان در آن روايات ذكر شده امّا ترتب ولايت آن ها در آن احاديث نيامده است. اين چه ربطى به جعل روايت و دروغگويى پرسشگر دارد.

ص: 371

پرسش 177

شيعه ادعا مى كند كه بيشترصحابه بعد از وفات پيامبر مرتد شدند (يعنى امامت على را نپذيرفتند) پس چرا مى گوييد على عليه السلام از ترس مرتد شدن، با آن ها به وجودِ نص احتجاج نكرد و با آن ها نجنگيد؟

پاسخ

اين سؤال تكرارى است و ما نيز مكرر به آن پاسخ گفته ايم. بنابراين، نيازى به تكرار نمى بينيم.

پرسش 178

شيعه گمان مى كند نصى درباره امامانشان وجود دارد ولى استاد فيصل نور در كتاب «الإمامة والنص» اين روايات را نقد كرده است.

پاسخ

در اينجا چون كفگير به ته ديگ خورده، پناه به كتاب ديگرى مى برد و بدون اين كه مطالب او را نقل كند، مدعى مى شود كه اين پرسش ها باعث هدايت گروهى از جوانان شده است.

به هر حال نصوصى كه درباره امامان يكى پس از ديگرى وارد

ص: 372

شده، در كتاب هاى فراوانى از محدثان تنظيم شده كه برخى از آن ها را نام مى بريم:

1. كلينى در كافى در كتاب الحجه.

2. شيخ حر عاملى در كتاب اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات.

*** اينجانب به عنوان يك جوان شيعه كه عقايد خود را از قرآن و سنت پيامبر و روايات متواتر از ائمه معصومين عليهم السلام گرفته ام پس از خواندن اين كتابچه به غرض ورزى طراحان پرسش ها پى بردم و با نگاشتن اين رساله، به وظيفه دينى خود، عمل كردم.

ولى در دفتر ديگرى پرسش هايى را از سلفى ها مى پرسم كه خوشبختانه واقعاً مايه هدايت هزاران جوان فريب خورده شده و در گوشه و كنار جهان آثار ارزشمندى از خود به جاى نهاده است و ده ها هزار جوان را به روشن بينى رهنمون گرديده كه شما مى توانيد در هر كشور نمونه هاى فراوانى از آن ها بيابيد و همين مايه وحشت و دستپاچگى اين گروه شده و به اين اقدام ها دست زده اند. يادآور مى شوم مذهب اهل بيت عليهم السلام همچنان در حال پيشروى و گسترش است و حتى وهابيان را در پايگاه خود؛ يعنى نجد به وحشت افكنده است؛ زيرا مى بينند كه گروهى آشكارا وبى ترس و بيم و با دليل و برهان پذيرفتن مذهب اهل بيت عليهم السلام را اعلام مى كنند.

27 رجب 1428 ه. ق.

روز مبعث حضرت رسولصلى الله عليه و آله

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109