سيرى در علوم قرآن

مشخصات كتاب

سرشناسه : جعفری، یعقوب

عنوان و نام پديدآور : سیری در علوم قرآن/ تالیف یعقوب جعفری

مشخصات نشر : تهران: سازمان اوقاف و امور خیریه، انتشارات اسوه، 1373.

مشخصات ظاهری : ص 400

شابک : 7500ریال ؛ 7500ریال ؛ 964-8073-07-47500ریال

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی قبلی

يادداشت : چاپ سوم: پائیز 1382؛ 20000 ریال

یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس

موضوع : قرآن -- علوم قرآنی

موضوع : قرآن -- تحقیق

شناسه افزوده : سازمان اوقاف وامور خیریه. انتشارات اسوه

رده بندی کنگره : BP69/5/ج 7س 9 م م م

رده بندی دیویی : 297/15

شماره کتابشناسی ملی : م 73-4051

مقدمه:

حضور در خلوت قرآن و كشف راز و رمزهاى آن، كار هركس نيست و اين امر در اختيار خاصّان درگاه الهى است كه از سرچشمه عصمت آب نوشيده اند. اما نمى توان دست روى دست گذاشت زيرا اگر هم چنين حضورى ميسور نباشد، مى توان بر گستره علوم و معارف قرآن نشست و قطره اى زلال از جارى قرآن چشيد و دل و جان را با آن نوازش داد.

وجود انسانهاى مختلف با استعدادهاى گوناگون، مانند جدولها و نهرها و رودخانه هاست كه هريك به اندازه سعه وجودى خود از آب باران پر مى شوند. آيات قرآنى با خيرات و بركاتى كه دارد، مانند باران رحمت الهى است كه بايد هركسى مطابق استعدادها و شايستگى هاى خود از آن برخوردار باشد و آن باران پرفيض را در خود جريان بدهد.

فرزانگان و متفكران بزرگى در طول چهارده قرن كنار اين سفره گسترده الهى نشسته اند و هركس به اندازه فهم و درك خود از آن تغذيه كرده اند و بهره ها برده اند اما هنوز هم اين سفره پر خير و بركت باز است و هركس بايد مطابق استعداد خود از آن استفاده نمايد مهم

اينست كه انسان در خود احساس نياز كند و هرچه اين احساس شديدتر باشد، دسترسى به معارف و علوم قرآنى آسانتر خواهد بود:

آب كم جو تشنگى آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست همنشينى با قرآن و گوش جان سپردن به نواى آن، معرفت و بصيرت انسان را بالا

سيرى در علوم قرآن، ص: 6

مى برد و سبب مى شود كه انسان از آيات دلنواز آن بهره برگيرد و در فضاى عطرآگين قرآنى نفس بكشد.

آنچه در پى مى آيد سير كوتاهى است در معارف بلند اين كتاب عظيم الهى كه نگارنده طى چند سال در فرصت هائى كه پيش مى آمد، انجام داده است و در اين لحظه هاى خوش دمسازى با قرآن، از نكات جالب و آموزنده آن ره توشه اى گرفته است كه لذت گوارائى آن را با خواننده تقسيم مى كند و او را به مطالعه اين برگها كه به سبب وجود آيات قرآنى نورانى شده است، فرا مى خواند.

روش ما در اين سفر قرآنى بدين گونه است كه خود را سرسپرده قرآن مى كنيم و آنچه كه از آيات قرآنى و كنار هم چيدن آنها بدست مى آيد، اصل قرار مى دهيم و مطالب ديگر را به صورت جنبى بر آن مى افزائيم و بسيار كوشيده ايم كه هرگز افكار پيش ساخته اى بر قرآن تحميل نشود تا خداى نكرده به دره خطرناك" تفسير به رأى" سقوط نكنيم.

در اين رساله نخست نامها و اوصاف قرآن را كه در خود قرآن آمده به مدد آيات قرآنى برشمرده ايم و اين اسماء را كه همانند اسماء حسنى الهى است مورد بررسى قرار داده ايم و در صدد راهيابى به معانى بلندى كه در پشت اين الفاظ نهفته است برآمده ايم سپس

كيفيت نزول قرآن و عكس العمل هائى كه از سوى مخاطبين قرآن در عهد رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به عمل آمده، با استناد به آيات قرآنى مورد بحث قرار گرفته آنگاه در بخش بعدى آداب تلاوت قرآن بدانگونه كه خود قرآن از ما خواسته است بررسى شده و در بخش هاى بعدى نكات جالبى از ويژگيهاى قرآن و شيوه هاى پيام رسانى آن آورده شده و در آخر براى آشنائى بيشتر و بهتر با مفاهيم قرآنى، چند اصطلاح قرآنى با سبك خاصى مورد بحث قرار داده شده است.

اميد است كه خداوند ما را از متمسكين به قرآن و عترت قرار بدهد.

قم- يعقوب جعفرى

25/ 1/ 1373

سيرى در علوم قرآن، ص: 7

بخش اول: نامهاى قرآن

اشاره

سيرى در علوم قرآن، ص: 9

هركدام از كتابهاى آسمانى براى خود نام خاصى داشته است، قرآن نيز كه مجموعه آياتى است كه از طريق وحى به جان و دل پيامبر گرامى اسلام نازل شده، داراى نام و يا نام هايى است كه در خود قرآن آمده است.

البته درست روشن نيست كه در زمان حيات پيامبر از قرآن به چه نام مشخصى ياد مى شد، اما تكرار كلمه قرآن در جاى جاى مجموعه وحى الهى، اين گمان را تقويت مى كند كه اين مجموعه به همان نام قرآن خوانده مى شد.

همچنين در رواياتى كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و ائمه عليهم السّلام درباره فضل قرآن نقل شده نام" قرآن" و" مصحف" و" كتاب الله" تكرار شده است.

به هرحال براى قرآن اين كتاب آسمانى مسلمانان، نام هاى گوناگونى در خود قرآن اطلاق شده است كه هركدام بيانگر بعد خاصى از قرآن و داراى بار ويژه اى

است.

در مورد تعداد نام هاى قرآن بعضى ها افراط كرده و هر صفتى را كه در قرآن براى قرآن ذكر شده است، به عنوان" نام" تلقى كرده اند مثلا از قاضى شيظله نقل شده كه قرآن پنجاه و پنج اسم دارد «1» در مقابل بعضى ها هم گفته اند قرآن فقط يك اسم دارد و آن قرآن

______________________________

(1)- زركشى، البرهان فى علوم القرآن ج 1 ص 272.

سيرى در علوم قرآن، ص: 10

است و بقيه همه صفات قرآن مى باشد.

ما تصور مى كنيم همانگونه كه قول اول نمى تواند قابل قبول باشد و مثلا نمى توانيم يكى از اسامى قرآن را عربى و يكى را امر و يا حبل بدانيم، همچنين قول دوم نيز با واقع تطبيق نمى كند زيرا نام هائى مانند فرقان و ذكر و كتاب اگر هم در قرآن به عنوان صفت ذكر شده باشد لا اقل در عرف مسلمين به عنوان نام تلقى شده است و مى توان آنها را" علم منقول" دانست همانگونه كه خود كلمه" قرآن" نيز همين حكم را دارد.

اينك صفاتى را كه ميتوان از آنها به عنوان نام هاى قرآن ياد كرد، مورد بحث قرار مى دهيم:

1- قرآن

معروفترين نام مجموعه وحى محمدى همان قرآن است و اين نام بيشتر از همه نام هاى ديگر، در خود قرآن آمده و در طول قرن ها و نسل ها كاملا جاافتاده است اين كلمه شصت و هشت بار در قرآن تكرار شده كه در همه جا به معنى همين كتاب آسمانى است جز در دو مورد كه به صورت قرآن الفجر ذكر شده منظور از آن نماز صبح مى باشد (سوره الاسراء آيه 78).

كلمه قرآن بيشتر به صورت تنها ذكر شده و گاهى هم با صفت هائى چون حكيم، مبين،

مجيد، كريم، عظيم، ذى الذكر، عربى و در مواردى به صورت هذا القرآن آمده است كه در بخش هاى آينده به آنها خواهيم پرداخت.

بحث مهمى كه در اينجا وجود دارد بحث در اشتقاق واژه قرآن است و اينكه آيا اساسا كلمه قرآن يك واژه عربى اصيل است و يا از واژه هاى دخيل مى باشد؟ و به فرض اول ماده اشتقاق آن چيست؟

بعضى از نويسندگان معاصر به پيروى از برخى مستشرقان غربى احتمال داده اند كه واژه قرآن يك واژه غير عربى است كه مانند بسيارى از واژه هاى سريانى و آرامى

سيرى در علوم قرآن، ص: 11

و عبرى در اثر مجاورت عرب ها با اين زبانها وارد زبان عربى شده است. «بلاشر» و «كرنكو» گفته اند كه قرآن از كلمه" قريانا" كه يك واژه سريانى يا عبرانى است و به معنى خواندنى و خوانده شده، آمده؛ گرفته شده است. «1» بعضى از نويسندگان معاصر عربى اين احتمال را بعيد ندانسته و آن را پذيرفته اند. «2»

ما تصور مى كنيم به مجرد مشابهت واژه اى با واژه اى نبايد آنها را همريشه و يكى را متخذ از ديگرى دانست مگر اينكه دليلى در دست باشد زيرا اگر اين باب باز شود ادبيات دچار هرج و مرج خواهد شد و كسانى از آن سوء استفاده خواهند نمود همانگونه كه اخيرا چنين چيزى اتفاق افتاده و كسانى گفته اند قريش از" كورش" و مكه از" مهكه" و ابراهيم از" بهرام" و چاه زمزم از" زمزمه" گرفته شده است. «3»

شك نيست كه در زبان عربى و حتى قرآن واژه هاى دخيل و بيگانه وجود دارد اما بايد در اين موضوع دقت و احتياط لازم را به عمل آورد و به قدر

متيقن بسنده كرد.

به هرحال ادباء و دانشمندان اسلامى واژه قرآن را يك واژه اصيل عربى مى دانند ولى در ريشه اشتقاق آن اختلاف دارند، اكنون ما گفتار چند تن از صاحبنظران را در اين باره نقل مى كنيم و سپس به جمع بندى آن مى پردازيم.

ابن اثير مى گويد:

معنى اصلى واژه «قرآن» جمع كردن است. قرآن را قرآن گفتند به اين جهت كه آن، قصه ها و امر و نهى و وعده و وعيد را جمع كرده و نيز آيات و سوره ها را به يكديگر پيوسته است و قرآن مصدر است مانند غفران و كفران ... «4»

ابن منظور مى گويد:

______________________________

(1)- دكتر محمود راميار، تاريخ قرآن؛ ص 25.

(2)- دكتر صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن ص 20.

(3)- يوسف فضائى جامعه شناسى دينى جاهليت قبل از اسلام (قسمت يادداشتها ص 140).

(4)- ابن اثير، النهايه ج 4 ص 30.

سيرى در علوم قرآن، ص: 12

ابو اسحق نحوى گفته است كه كلام خداوند را كه به پيامبرش نازل كرده، كتاب و قرآن و فرقان مى نامند. اين كتاب را از آنجهت قرآن مى نامند كه سوره ها را جمع كرده و آنها را به هم پيوسته است ... و از شافعى نقل شده كه قرآن اسم است و همزه ندارد و از ماده" قرئت" اخذ نشده است بلكه قرآن اسم كتاب خداست مانند تورات و انجيل.

طبرسى مى گويد:

قرآن در اصل به معنى خواندن است و آن مصدر قرئت به معنى تلاوت كردم مى باشد اين معنى از ابن عباس نقل شده و بعضى ها گفته اند كه قرآن به معنى مقروء آمده از باب استعمال مصدر به معنى مفعول مانند كتاب و حساب كه به معنى مكتوب و محسوب آمده است.

راغب اصفهانى مى گويد:

قرائت به معنى

پيوند دادن حروف و كلمات به يكديگر در مقام ترتيل مى باشد كلمه قرآن به كتابى كه بر محمد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم نازل شده اختصاص يافته است، همچنانكه تورات بر كتاب موسى و انجيل بر كتاب عيسى اطلاق مى شود. بعضى از علماء گفته اند كه در ميان كتب آسمانى به اين كتاب قرآن گفته شده از آن جهت كه قرآن ثمره همه آن كتابها بلكه ثمره همه علوم را جمع كرده است. «1»

دكتر صبحى صالح مى گويد:

فراء گفته است كه قرآن از قرينه مشتق شده زيرا آيات آن شبيه يكديگر و گويا كه قرينه هم هستند و اشعرى گفته است قرآن از" قرن" مشتق شده كه به معنى ضميمه كردن چيزى به چيزى است زيرا كه سوره ها و آيات قرآن ضميمه يكديگرند ... و لحيانى گفته است قرآن مصدر مهموز بر وزن غفران مى باشد و از قرء به معنى تلاوت كردن مشتق شده و مصدر به معنى مفعول است. «2»

______________________________

(1)- راغب اصفهانى، المفردات ص 414.

(2)- صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، ص 18- 19.

سيرى در علوم قرآن، ص: 13

از اين گونه تعبيرات در كتب لغت و تفسير و علوم قرآن بسيار است و ما نمونه هائى از آن را نقل كرديم بقيه تكرار همين مطالب است از جمع بندى اين گفته ها، نظريات و اقوال زير بدست مى آيد:

1- قرآن اسم خاص كتاب خداست و نه مشتق است و نه مهموز (شافعى)

2- قرآن از قرن به معنى ضميمه كردن آمده (اشعرى)

3- قرآن از قرء به معنى جمع كردن آمده است (ابن اثير و ابو اسحق)

4- قرآن از قرء به معنى خواندن و قرائت كردن آمده است (طبرسى و

لحيانى)

به اين اقوال دو قول هم از مستشرقين اضافه مى كنيم:

1- قرآن به معنى تبليغ كردن است (بلاشر) «1»

2- قرآن به معنى با صداى بلند و خوش خواندن است (پطروشفسكى) «2»

ما تصور مى كنيم كه قرآن اسم خاص كتاب آسمانى اسلام است و همه معانى ذكر شده را مى توان در آن لحاظ كرد. وقتى كسى قرآن مى خواند هم كلمات و آيات آن را به يكديگر ضميمه كرده و جمع نموده و هم مى خواند و هم تبليغ مى كند و هم با صداى بلند و خوش مى خواند. (چون مطالعه بى صدا را نمى توان قرائت ناميد)

2- فرقان:

يكى ديگر از نام هاى قرآن «فرقان» است كه در چندين آيه از قرآن كريم اين اسم آمده است پيش از آنكه به بحث هاى ادبى و لغوى درباره فرقان بپردازيم، دو نكته را خاطرنشان مى كنيم:

1- فرقان اسم خاص قرآن نيست و به كتب آسمانى ديگر نيز اطلاق مى شود بطوريكه در خود قرآن به كتاب آسمانى موسى فرقان اطلاق شده است.

______________________________

(1)- رژى بلاشر، در آستانه قرآن ص 133.

(2)- پطروشفسكى، اسلام در ايران ص 111.

سيرى در علوم قرآن، ص: 14

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ «1»

همانا به موسى و هارون فرقان را داديم.

2- بعضى از روايات ائمه معصومين عليهم السلام استفاده مى شود كه فرقان به همه قرآن اطلاق نمى شود بلكه به محكمات آن اختصاص دارد.

امام صادق عليه السّلام فرمود:

القرآن جملة الكتاب و الفرقان المحكم الواجب العمل به «2»

قرآن همه كتاب است و فرقان محكماتى است كه عمل به آن واجب است.

واژه «فرقان» بدون شك از ماده (فرق) مشتق شده كه به معنى جدا كردن و فاصله انداختن ميان دو چيز است و قرآن از آن نظر

فرقان ناميده مى شود كه ميان حق و باطل و درست و نادرست فرق مى گذارد و تمييز مى دهد. در اينجا نيز مصدر به معنى فاعل آمده است.

بعضى از نويسندگان معاصر درباره واژه فرقان نيز (مانند قرآن) احتمال داده اند كه مأخوذ از ريشه آرامى و يا سريانى بوده باشد «3»، اما همانگونه كه پيش از اين گفتيم چنين امرى دليل مى خواهد و مجرد تشابه كافى نيست. گستردگى اشتقاقات اين ماده در زبان عربى، اصل عربى بودن آن را تأييد مى كند. «4»

______________________________

(1)- سوره انبياء، آيه 48.

(2)- اصول كافى، ج 2 ص 630.

(3)- صبحى صالح؛ مباحث فى علوم القرآن، ص 20.

(4)- رجوع كنيد به زمخشرى، اساس البلاغه ص 472 و اگر اشتقاق اكبر اين دريد را بپذيريم و «فلق» را هم از ريشه فرق بدانيم اشتقاقات بيشترى خواهيم داشت.

سيرى در علوم قرآن، ص: 15

صدر المتألهين شيرازى در مورد قرآن و فرقان و فرق ميان اين دو و مرتبه وجودى هركدام از آنها بيانى دارد كه خلاصه آن چنين است:

قرآن در لغت به معنى جمع كردن و فرقان به معنى جدا كردن است، قرآن اشاره به علم اجمالى است كه به عقل بسيط معروف است كه عبارت است از علم به همه موجودات به نحو بسيط و اجمالى. و فرقان اشاره است به علم نفسانى كه در نفوس فاضله تكثر پيدا كرده است و نفس گرامى پيامبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در يك مقام، عقل بسيط قرآنى است كه با همه معقولات متحد است و در يك مقام، لوح نفسانى است كه در آن تفاصيل همه علوم و صور حقايق قرار گرفته است و اين

مصحفى كه هم اكنون در دست ماست از جهتى قرآن و از جهتى فرقان است. «1»

شايد بتوان گفت كه حقايق آيات الهى در مقام جمع الجمعى قرآن و در مقام شهود و عينيت فرقان است و يا بگوئيم در نسبت به حق تعالى قرآن در نسبت به بندگان فرقان و يا بگوئيم در مقام اعتقاد قرآن و در مقام عمل فرقان است ...

تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً «2»

مبارك است كسى كه فرقان را بر بنده خود نازل كرد تا به همه جهانيان نذير و بيم دهنده باشد.

3- صحف- مصحف

يكى ديگر از نام هائى كه در قرآن براى قرآن ذكر شده «صحف» مى باشد كه بعدها به صورت مصحف رواج يافت، البته در قرآن كريم به همه كتاب هاى آسمانى «صحف» اطلاق شده مانند صحف ابراهيم و موسى، اين واژه در هشت مورد در قرآن استعمال شده كه از جمله آنها اين آيه است:

______________________________

(1)- ملاصدرا؛ اسرار الايات، ص 13.

(2)- سوره الفرقان، آيه 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 16

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً «1»

پيامبرى از خدا كه صحف پاك را تلاوت مى كند.

مصحف به مجموعه صحيفه هاى نوشته شده اطلاق مى شد و لذا پس از رحلت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به نسخه هايى از قرآن كه مربوط به شخص خاصى مى شد گفته مى شد مانند: مصحف ابن مسعود، مصحف عثمان و مصحف معاذ؛ بنابراين مصحف وجود كتبى قرآن است و لذا رواياتى در فضيلت خواندن قرآن از روى مصحف وارد شده و اينكه نور چشم را زياد مى كند. «2»

به نظر مى رسد كه مصحف به مجموعه اوراقى گفته مى شود كه در آن متون مذهبى و مقدسى

نوشته شده باشد اگرچه كتاب آسمانى پيامبران هم نباشد و لذا مى بينيم كه به كتاب حضرت فاطمه عليهما السّلام دختر گرامى پيامبر، مصحف فاطمه گفته مى شود كتابى كه در آن علوم اولين و آخرين آمده و در اختيار ائمه معصومين عليهم السلام بوده و بدون شك منظور از آن قرآن نيست. «3»

4- ذكر:

اين نام نيز در قرآن به قرآن اطلاق شده است. با ملاحظه بعضى از آياتى كه در آنها ذكر به معناى قرآن آمده چنين استنباط مى شود كه ذكر به معنى رابطه پيامبر با خداست و منظور ثبت شدن حقايق غيبى در خاطره و ذهن پيامبر است حقايقى كه از طريق وحى الهى دريافت مى كند همانگونه كه وجود لفظى اين حقايق كلام و وجود كتبى آنها كتاب است، وجود ذهنى و عقلى آنها هم ذكر است با اين تفاوت كه كلام و كتاب

______________________________

(1)- سوره بينه، آيه 2.

(2)- اصول كافى ج 2 ص 613.

(3)- رجوع شود به علامه مجلسى، مرآة العقول ج 3 ص 55 شرح آيات مربوط به مصحف فاطمه.

سيرى در علوم قرآن، ص: 17

هر دو كار خداست و لذا كلام الله و كتاب الله گفته مى شود ولى ذكر كار پيامبر است و بهمين جهت به قرآن ذكر الله گفته نمى شود.

البته اين برداشتى كه ما از ذكر كرديم منافات و مغايرتى با اين ندارد كه بگوئيم ذكر بودن قرآن به معناى يادآورى و تذكر احكام و معارف الهى به مردم است و يا بگوئيم قرآن از آنجهت ذكر است كه علو و شرف دارد. همچنانكه در لغت به اين معانى آمده است. «1»

از جمله مواردى كه از قرآن به عنوان ذكر ياد شده

است آيات زير مى باشد:

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «2»

ما ذكر (قرآن) را نازل كرديم و ما نيز نگهبان آن هستيم.

وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ «3»

و اين ذكر مباركى است كه نازل كرديم.

در قرآن كريم حدود بيست بار واژه ذكر به معنى قرآن آمده است.

5- كتاب:

شايد بتوان گفت در قرآن كريم پس از واژه قرآن بيشتر از هر واژه اى كلمه كتاب در مورد قرآن بكار رفته است. اين كلمه گاهى به صورت مفرد و گاهى با اضافه و به صورت كتاب الله و گاهى همراه با صفاتى مانند مبين و حكيم و منير و مسطور و متشابه و غير اينها ذكر شده است.

______________________________

(1)- فيومى، المصباح المنير ص 253.

(2)- سوره الحجر، آيه 9.

(3)- سوره الانبياء، آيه 50.

سيرى در علوم قرآن، ص: 18

دانشمندان علم لغت واژه كتاب را به معناى جمع كردن چيزى بر چيزى دانسته اند «1» و علت اينكه به نوشتار كتاب گفته مى شود اين است كه حروف و كلمات با يكديگر ضميمه مى شوند. البته مى دانيم كه كتاب به معناى مكتوب است. اطلاق كتاب بر قرآن نيز از آن نظر است كه قرآن كلمات و حروف را در سطرها جمع كرده و يا سوره ها و آيه ها را جمع كرده است.

در قرآن كريم به همه كتاب هاى آسمانى كه بر پيامبران نازل شده كلمه كتاب اطلاق گرديده است ولى بيشتر در مورد قرآن بكار رفته كه از براى نمونه به دو آيه اشاره مى كنيم:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً «2»

سپاس خداوندى را كه بر بنده خود كتاب را نازل كرد و در آن كجى قرار نداد.

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ

تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً «3»

و بر تو نازل كرديم كتاب را كه بيان كننده همه چيز و مايه هدايت و رحمت است.

در عرف دانشمندان اسلامى و فقهاء و اصوليين و متكلمين منظور از كتاب الله همان قرآن است و اصطلاح كتاب و سنت ناظر به همين است و گاهى هم كتاب الله گفته مى شود همانطور كه اين تعبير در حديث معروف ثقلين آمده است.

آيا كتاب خدا با كلام خدا تفاوت دارد؟

______________________________

(1)- ابن فارس، مقائيس اللغة ج 5 ص 158.

(2)- سوره كهف، آيه 1.

(3)- سوره نحل، آيه 64.

سيرى در علوم قرآن، ص: 19

مرحوم صدر المتألهين مى گويد: فرق ميان كلام خدا و كتاب خدا مانند فرق ميان بسيط و مركب است و گفته شده است كه كلام از عالم امر و كتاب از عالم خلق است و كلام وقتى تشخص يافت كتاب مى شود. «1»

طبق اين نظر كلام اصل و ريشه كتاب است و طبعا از حيث رتبه مقدم بر آن مى شود اما ما تصور مى كنيم كه عكس اين مطلب درست است و ريشه و اساس و مادر كلام خدا كتاب خداست زيرا كه اين كتابى كه بر جان و دل پيامبر نازل شده و هم اكنون در اختيار ماست صورتى است از حقيقت والائى كه نزد خداست و از آن حقيقت به لوح محفوظ و كتاب مكنون و كتاب مبين و رقّ منشور و ام الكتاب تعبير مى شود. جايگاه علوم و دفتر علم ازلى خداوند، رمز اصلى و كليد فهم اينكه چگونه قرآن بيان كننده همه چيز (تبيان كل شى ء) است نيز در همين است اين مطلب را بطور مشروح در آينده بحث خواهيم كرد.

حال مى گوئيم وقتى

كتاب تشخص پيدا مى كند و تنزل مى يابد، به صورت كلام به گوش رسول مى رسد و كتاب خدا كلام خدا مى شود مگر اينكه كتاب را به معناى كاغذ و مركبى بگيريم كه كلمات خدا در آن و با آن نوشته شده است.

______________________________

(1)- ملاصدرا، اسرار الايات ص 16.

سيرى در علوم قرآن، ص: 21

بخش دوم: صفات قرآن

اشاره

سيرى در علوم قرآن، ص: 23

قرآن كريم براى معرفى خود و بيان ويژگى هاى خاصى كه دارد در آيات متعددى اوصاف و عناوين گوناگونى را ذكر كرده كه مطالعه و تفكر در يك يك آنها ما را با دنياى شگفت انگيز و نورانى قرآن آشنا مى كند و به تحرك و تدبر وادار مى سازد.

عناوينى كه به صورت اوصاف قرآن در آيات قرآنى آمده بيش از پنجاه عنوان است ما براى سهولت كار و نيز جهت استفاده بيشتر و بهتر، آنها را به چند دسته تقسيم مى كنيم كه هر دسته اى بيانگر بعد خاصى از قرآن است، با توجه به مجموع عناوين و اوصافى كه ذكر شده مى توان آنها را تحت چند موضوع مورد مطالعه قرار داد:

1- قرآن در رابطه با خداوند

2- هدايتگرى و روشنگرى قرآن

3- قداست و عظمت قرآن

4- اتقان و استحكام قرآن

5- جنبه هاى عاطفى قرآن

6- جامعيت قرآن

7- هشداردهندگى قرآن در رابطه با گمراهان

8- قرآن در مقام تصديق كتابهاى آسمانى پيشين

سيرى در علوم قرآن، ص: 24

9- جنبه هاى لفظى قرآن

اينك هركدام از اين موضوعات را كه شامل چند عنوان و صفت براى قرآن مى باشد مطرح مى كنيم و آيات مربوطه را مورد تدبر و دقت قرار مى دهيم.

قرآن در رابطه با خداوند

اشاره

قرآن كريم به عنوان مجموعه وحى الهى و به عنوان يك حقيقت از چند رابطه و نسبت برخوردار است: رابطه قرآن با خدا، رابطه قرآن با پيامبر و رابطه قرآن با مردم.

آنچه كه اكنون موردنظر ماست رابطه نخستين است و اينكه قرآن چه نسبت هائى با خدا دارد.

در آيات قرآنى اوصافى براى قرآن ذكر شده كه پيوند و نسبت قرآن را با خداوند بيان مى كند.

اين هم نمونه هائى از آن اوصاف:

1- آيات الله

در موارد متعددى قرآن به عنوان آيات الله توصيف شده است. آيات جمع آيه است و آن در لغت به معنى علامت و نشانه و معجزه و كارى شگفت انگيز و هم به معنى جماعت آمده است. «1»

تمام پديده هاى جهان آفرينش آيات خدا و نشانه هاى علم و قدرت اوست، قرآن كريم هم، از آنجهت كه معجزه است و هيچكس توانائى آوردن نظير آن را ندارد، آيات الله شمرده شده است و به بيان ديگرى مى توانيم بگوئيم كه موجودات عالم آيات

______________________________

(1)- لسان العرب ج 14 ص 61- نهايه ابن اثير ج 1 ص 87.

سيرى در علوم قرآن، ص: 25

تكوينى خدا است و قرآن نيز از لحاظ دلالت بر قدرت الهى آيات تكوينى و از لحاظ اشتمال بر معارف و احكام، آيات تشريعى خداوند است.

در قرآن كلمه آيه و آيات بطور مكرر آمده است كه در بسيارى از آنها منظور همان قرآن است و در سه مورد به صورت" آيات الله" آمده كه همراه با تلاوت است از جمله در اين آيه:

تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ «1»

اين آيات خداست كه به درستى بر تو تلاوت مى كنيم و همانا تو از مرسلين هستى.

به نظر مى رسد

كه اطلاق واژه آيه و آيات بر قرآن به دو صورت مى باشد نخست اينكه همه قرآن نشانه هاى خداست و آيات الله است و ديگر توجهى به آيه اصطلاحى در مقابل سوره نشده و در اين مقام است كه آيات الله داراى دو مرحله است مرحله احكام و ايجاز و مرحله تفصيل و بسط، چنانكه مى فرمايد:

كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «2»

كتابى است كه آيات آن مستحكم شده و سپس با تفصيل از جانب خداوند حكيم و خبير بيان شده است.

دوم اينكه آيه به معنى جمله هاى خاصى است كه از جائى شروع و در جائى ختم مى شود و واحد تشكيل دهنده سوره است مثلا مى گوئيم سوره حمد داراى هفت آيه مى باشد. البته تعيين آيه به اين معنى توقيفى است و معيار خاصى ندارد و تابع تعليم و ارشاد شارع مى باشد.

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 252.

(2)- سوره هود، آيه 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 26

آيه به معنى دوم اصطلاح متأخرى نيست كه مثلا بوسيله صحابه و تابعين مصطلح بشود بلكه مربوط به زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم مى باشد و در زمان خود پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم هم اين اصطلاح بوده است و همو مقاطع آيات را تعيين نموده است و بعضى از آيات در همان زمان معروف بوده مانند" آية الكرسى" يا آيات هفتگانه سوره حمد كه در قرآن به عنوان «سبعا من المثانى» از آن ياد شده است (البته مطابق بعضى از تفسيرها).

2- كلام الله:

درباره اين صفت پيش از اين در مقام بحث از كتاب الله صحبت كرديم و فرق ميان كتاب الله و كلام الله را

بيان نموديم، اكنون مى گوئيم كلام خدا نيز مانند آيات او به دو گونه است كلام تكوينى و كلام تشريعى، همه موجودات عالم كلام تكوينى خداوند است؛ مى بينيم كه خداوند از حضرت مسيح عليه السلام به عنوان كلمه خود ياد مى كند:

إِنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ «1»

خداوند به تو مژده مى دهد به كلمه اى از خودش كه نام او مسيح فرزند مريم است.

و در جاى ديگر پايان ناپذيرى قدرت خود را چنين ترسيم مى كند:

قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً «2»

بگو اگر دريا مركب شود براى كلمات پروردگار من همانا آن دريا تمام شود پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام شود هرچند همانند آن دريا را هم كمك بگيريم.

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 45.

(2)- سوره كهف، آيه 109.

سيرى در علوم قرآن، ص: 27

و اما كلام تشريعى خداوند همان وحى او به انبياء است كه از جمله آيات قرآن كريم مى باشد. در چند آيه از قرآن عنوان" كلام الله" و" كلمات الله" به آيات قرآنى اطلاق شده است:

وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ «1»

و تلاوت كن آنچه بر تو وحى شده از كتاب پروردگارت تغيير دهنده اى براى كلمات خدا نيست.

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ «2»

و اگر يكى از مشركين از تو پناه بخواهد به او پناه بده تا كلام الله را بشنود.

درباره حقيقت و چگونگى كلام خدا بحث جنجالى و معروفى در كتب علم كلام وجود دارد كه در طول تاريخ باعث كشمكش ها و حتى خونريزى هاى بسيارى شده است

اهل حديث و سلفيه معتقدند كه كلام خدا مانند ذات او قديم است و معتزله عقيده دارند كه كلام خدا حادث و مخلوق است و ابو الحسن اشعرى قائل به كلام نفسى است و هركدام براى خود حرفهائى دارند كه اينجا جاى ذكر آنها نيست «3» و فقط روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل مى كنيم كه از اين روايت موضع ائمه معصومين عليهم السلام در اين بحث مشخص مى شود.

قلت لابى الحسن موسى بن جعفر يا ابن رسول الله ما تقول فى القرآن فقد

______________________________

(1) سوره كهف، آيه 27.

(2) سوره توبه، آيه 6

(3) تفصيل اين بحث را از لحاظ تاريخى و كلامى و حديثى، اينجانب در جزوه اى تحت عنوان «حدوث و قدم قرآن» آورده ام.

سيرى در علوم قرآن، ص: 28

اختلف فيه من قبلنا فقال قوم: انه مخلوق و قال قوم: انه غير مخلوق، فقال عليه السلام: اما انى لا اقول فى ذلك ما يقولون و لكنى اقول انه كلام الله. «1»

راوى مى گويد به امام كاظم عرض كردم اى فرزند پيامبر درباره قرآن چه مى گوئى كه در اين باره اختلاف شده است گروهى مى گويند كه قرآن مخلوق است و گروهى مى گويند كه او مخلوق نيست. حضرت فرمود: اما من در اين باره آنچه را كه آنها گفته اند نمى گويم بلكه مى گويم كه قرآن كلام خداست.

3- امر الله:

يكى ديگر از اوصاف قرآن كه در خود قرآن آمده عنوان" امر الله" است اين صفت نيز در مقام لحاظ رابطه و نسبت قرآن با خداست و بيانگر اين معنى است كه قرآن دربرگيرنده دستورات و اوامر الهى است.

ذلِكَ أَمْرُ اللَّهِ أَنْزَلَهُ إِلَيْكُمْ وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ

يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً «2»

آن امر خداست كه به سوى شما نازل كرده است و هركس از خدا بترسد بدى هاى او را ناديده مى گيرد و اجر او را بيشتر مى كند.

بدون شك منظور از" امر الله" در اين آيه قرآن است و مراد از آن امر تشريعى خداست كه درباره قوانين مربوط به زندگى انسانها است زيرا كه قبل و بعد آيه در مورد مسائل و احكام طلاق مى باشد. در مقابل اين امر تشريعى امر تكوينى خداوند است كه مربوط به عالم خلقت و فرمان تخلف ناپذير خداوند در ايجاد پديده هاى جهان مى باشد كه شامل پديده هاى طبيعى و اجتماعى است.

______________________________

(1)- توحيد صدوق ص 224- روايات ديگرى هم به همين مضمون وارد شده است.

(2)- سوره طلاق، آيه 6.

سيرى در علوم قرآن، ص: 29

درباره پديده هاى طبيعى:

إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «1»

همانا فرمان خدا به اينصورت است كه چون چيزى را اراده كند مى گويد موجود باشد پس موجود مى گردد.

و درباره پديده هاى اجتماعى:

فَإِذا جاءَ أَمْرُ اللَّهِ قُضِيَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنالِكَ الْمُبْطِلُونَ «2»

پس چون امر خدا فرا رسيد حكم به حق شد و در اين هنگام اهل باطل دچار خسران مى شوند.

4- تنزيل:

از اوصاف ديگر قرآن كه بعضى ها آن را به عنوان نام ذكر كرده اند صفت تنزيل است كه از باب اطلاق مصدر و اراده مفعول مى باشد اين صفت از آنجهت در نسبت قرآن با خداست كه بيانگر اين حقيقت است كه قرآن ساخته و پرداخته ذهن بشر نيست بلكه از جانب خداوند نازل شده است.

نزول قرآن هم به صورت تنزيل و هم به صورت انزال آمده و فرق ميان تنزيل و انزال در اين است

كه انزال به معنى نزول دفعى و يكبارگى است ولى تنزيل به معنى نزول تدريجى است، مى دانيم كه قرآن دوبار نازل شده يكبار به صورت يكپارچه و مشتمل بر همه قرآن كه در ليلة القدر در ماه مبارك رمضان نازل شده و به احتمال زياد مراد از آن نزول حقيقت قرآنى بر جان و دل پيامبر است و يكبار هم به صورت تدريجى در طول 23 سال نازل شده و مراد از آن نزول تفصيلى و جداجداى آيات قرآن است و اين

______________________________

(1)- سوره يس، آيه 83.

(2)- سوره غافر، آيه 78.

سيرى در علوم قرآن، ص: 30

همان كثرت در وحدت و وحدت در كثرت است.

البته در اين باره- بخواست خدا- به تفصيل در آينده بحث خواهيم كرد در اينجا منظور اين است كه معناى تنزيل روشن شود.

اطلاق تنزيل به قرآن در موارد متعددى (يازده مورد) از قرآن آمده كه در بعضى از آنها تنزيل به" الكتاب" اضافه شده و در بعضى اضافه نشده است ولى در همه آن موارد، تنزيل به خداوند نسبت داده شده است آنهم با اوصافى مانند رحمن و رحيم، رب العالمين، حكيم، حميد، عزيز حكيم و عزيز عليم. در بيشتر موارد پس از بيان تنزيل قرآن از انذار و بيم دادن كافران و در يك مورد علاوه بر انذار از تبشير هم صحبت شده است به عنوان نمونه دو آيه از آنها را مى خوانيم:

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ «1»

همانا قرآن فرود آورده پروردگار جهانيان است كه روح الامين آن را بر قلب تو نازل كرده تا تو از بيم دهندگان باشى.

تَنْزِيلُ الْكِتابِ مِنَ اللَّهِ

الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّينَ «2»

فرو فرستادن كتاب از جانب خداوند عزيز و حكيم. ما كتاب را به حق به سوى تو فرستاديم پس خدا را عبادت كن در حالى كه دين خود را بر او خالص كرده اى.

نكته اى كه اضافه مى كنيم اين است كه در دو آيه از اين يازده آيه، تنزيل بدون

______________________________

(1)- سوره شعراء، آيات 192 و 193.

(2)- سوره زمر، آيات 1 و 2.

سيرى در علوم قرآن، ص: 31

همراهى كلمه" من" ولى در بقيه همراه با كلمه من آمده است كه جاى تدبر و تفكر است.

مى دانيم كه كلمه" من" يكنوع واسطه را تداعى مى كند يعنى اين تعبير كه قرآن نازل كرده خداست با اين تعبير كه نازل شده از جانب خداست مى تواند اين فرق را داشته باشد كه در تعبير اولى واسطه حذف شده و در تعبير دوم عنايت به واسطه هم هست البته در يكى از دو آيه اى كه تنزيل بدون كلمه" من" آمده در آيه بعدى تصريح به واسطه كه همان روح الامين است، شده است؛ دقت كنيد.

5- حبل الله:

در سوره آل عمران مى خوانيم:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعاً وَ لا تَفَرَّقُوا «1»

همگى به ريسمان خدا چنگ بزنيد و متفرق نشويد.

بگفته بعضى از مفسران منظور از ريسمان خدا در اين آيه قرآن است بنابراين تفسير يكى از اوصاف قرآن «حبل الله» مى باشد. البته در بعضى روايات حبل الله در اين آيه به عترت پيامبر تفسير شده است و اين منافاتى با تفسير اولى ندارد و مى توان گفت هم قرآن و هم اهل بيت حبل الله هستند.

اتفاقا در روايتى از رسول گرامى، اين معنى به صورت ظريفى بيان

شده است كه فرمود:

ايها الناس انى قد تركت فيكم حبلين ان اخذتم بهما لن تضلوا بعدى احدهما اكبر من الاخر كتاب الله حبل ممدود من السماء و عترتى اهل بيتى.

اى مردم من در ميان شما دو تا ريسمان باقى گذاشتم كه اگر آنها را اخذ

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 103.

سيرى در علوم قرآن، ص: 32

كنيد پس از اين گمراه نمى شويد يكى از اين دو از ديگرى بزرگتر است، كتاب خدا كه ريسمانى است كه از آسمان به زمين كشيده شده و عترت من اهل بيت من.

6- وحى:

وحى در لغت به معناى اشاره سريع و با شتاب و نوشتن و الهام و كلام مخفى و القاء مطلب به ديگرى است «1» و در اصطلاح مطالبى است كه از جانب خداوند به پيامبران القاء مى شود و صورت هاى مختلفى دارد كه تفصيل آن در كتب كلامى و تفسيرى آمده است.

يكى از صفات قرآن كه در خود قرآن آمده است همان عنوان" وحى" مى باشد كه بيانگر رابطه قرآن با خداوند است و اينكه آيات قرآنى حقايق والائى است كه از طرف خداوند به پيامبر خود القاء شده است.

إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى «2»

قرآن چيزى نيست جز وحى كه القاء شده و شديد القوى آن را تعليم داده است.

قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ «3»

بگو همانا شما را به وسيله وحى الهى هشدار مى دهم ولى گوش ناشنوا دعوت حق را هنگامى كه بيم داده مى شود، نمى شنود.

______________________________

(1) مفردات راغب ص 552- المصباح المنير ج 2 ص 369- نهايه ابن اثير ج 5 ص 163.

(2)- سوره نجم، آيه 5.

(3)- سوره انبياء، آيه

45.

سيرى در علوم قرآن، ص: 33

هدايتگرى و روشنگرى قرآن

اشاره

استعدادها و امكانات بالقوه اى كه در ساختار وجودى انسان به وديعت نهاده شده است، اگر به صورت صحيحى پرورش يابد و در مسير درستى قرار گيرد، در چنين صورتى است كه انسان به هدف والائى كه براى آن آفريده شده، دست خواهد يافت و به كمال مطلوب خواهد رسيد.

پيامبران و سفراى الهى براى چنين هدفى مبعوث شده اند. آنها معلمانى هستند كه انسانها را در جهت استفاده درست از امكانات وجودى خود تعليم مى دهند و راه رسيدن به سعادت و كمال را پيش پاى آنها مى گذارند و بدينگونه انسان را" هدايت" مى كنند.

قرآن كريم به عنوان مهمترين كتاب آسمانى كه براى بشر نازل شده است، عنايت خاصى به مسئله هدايت دارد و اساسا هدف نهائى قرآن همان هدايت است. بهمين جهت قرآن به جنبه هدايتگرى و روشنگرى خود تأكيد بسيار دارد و اوصاف و عناوين متعددى را براى خود ذكر مى كند كه مربوط به اين بعد از ابعاد قرآن است.

اينك عنوان هائى را كه ناظر به جنبه هدايتگرى قرآن است و از آنها به عنوان نام هاى وصفى ياد مى شود مورد تدبر قرار مى دهيم:

1- نور:

نقش تعيين كننده نور در پرورش و رشد گياهان و جانوران امرى واضح است و همچنين نور سبب مى شود كه انسان اشياء را از يكديگر تمييز و تشخيص بدهد و راه را

سيرى در علوم قرآن، ص: 34

از چاه بشناسد. با توجه به همين خواص نور است كه قرآن خود را به عنوان نور معرفى مى كند.

فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنْزَلْنا وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ «1»

ايمان بياوريد به خداوند و پيامبرش و نورى كه نازل كرديم و خداوند به آنچه كه انجام مى دهيد

آگاه است.

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «2»

اى مردم براى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمد و به سوى شما نورى آشكار نازل كرديم.

در جاى ديگرى مسلمانان صدر اسلام را به خاطر پيروى از نور قرآن مورد ستايش قرار مى دهد و آنان را گروه رستگاران معرفى مى كند. اشاره به اينكه استفاده از روشنائى قرآن رمز رسيدن به فلاح و رستگاران است:

فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «3»

پس آنانكه به او (پيامبر اسلام) ايمان آوردند و او را گرامى داشتند و كمك كردند و از نورى كه همراه با او نازل شده است پيروى نمودند، آنان همان رستگارانند.

و در آيه اى ديگر هدف از نزول قرآن را چنين بيان مى كند:

______________________________

(1)- سوره تغابن، آيه 8.

(2)- سوره نساء، آيه 174.

(3) سوره اعراف، آيه 157.

سيرى در علوم قرآن، ص: 35

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ «1»

اين كتابى است كه به سوى تو نازل كرديم تا مردم را از تاريكى ها به سوى روشنائى ببرى.

2- هدى

يكى ديگر از اوصاف قرآن كه بيانگر جنبه هدايتگرى آنست،" هدى" است كه بطور مكرر در قرآن آمده است. واژه هدى مصدر و به معنى هدايت است و در اطلاق به قرآن معنى فاعلى مى دهد، البته اين نظر دانشمندان علوم قرآن است «2» ولى ما تصور مى كنيم كه لزومى ندارد هدى را به معنى هادى بگيريم، بلكه مى توان آن را به همان معناى مصدرى به قرآن اطلاق نمود و اراده مبالغه و تأكيد كرد. همانگونه كه كلماتى مانند نور و رحمت و شفاء و بلاغ و

بصائر را به قرآن اطلاق مى كنيم.

اكنون نمونه هايى از آيات مربوطه را مى آوريم و به تدبر در مضامين آنها مى نشينيم.

فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ «3»

همانا آن را بر قلب تو با اذن خداوند فرود آورد كه تصديق كننده چيزى است كه پيش روى اوست و هدايت و بشارت براى مؤمنان است.

هذا بَيانٌ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ مَوْعِظَةٌ لِلْمُتَّقِينَ «4»

______________________________

(1)- سوره ابراهيم، آيه 1.

(2)- سيوطى، الاتقان فى علوم القرآن ج 2 ص 51.

(3)- سوره بقره، آيه 97.

(4)- سوره آل عمران، آيه 138.

سيرى در علوم قرآن، ص: 36

اين بيانى است براى مردم و هدايت و موعظه اى است براى متقين.

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ «1»

و نازل كرديم بر تو كتاب را كه بيان كننده همه چيز و هدايت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است.

هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «2»

اين بصيرت هائى است براى مردم و هدايت و رحمت است براى قومى كه يقين دارند.

بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد در اين آيات و آيات ديگرى كه مشابه آنهاست و ما نياورديم، متعلق هدايت، متقين و مؤمنين و مسلمين و اهل يقين است و نه همه مردم بخصوص اينكه ميان عموم مردم و مؤمنين فرق گذاشته مانند آيه 138 آل عمران و آيه 20 جاثيه كه خوانديم. در اين آيات بطوريكه ديديم، قرآن براى عموم مردم بيان و بصائر و براى متقين و اهل يقين هدايت عنوان شده است. بنابراين مى توان گفت كه منظور از هدى در اين آيات هدايت خاصى است كه مخصوص اهل ايمان است. البته اين مطلب مانع از

آن نيست كه قرآن به نوع ديگرى هدايت كننده عموم مردم باشد.

البته در يك آيه از آيات مربوط به موضوع، متعلق" هدى" عموم مردم ذكر شده:

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ «3»

ماه رمضان كه قرآن در آن نازل شده هدايت كننده مردم است.

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 89.

(2)- سوره جاثيه، آيه 20.

(3)- سوره بقره، آيه 185.

سيرى در علوم قرآن، ص: 37

درست است كه در اين آيه متعلق" هدى"،" ناس" است ولى به نظر مى رسد كه منظور از ناس در خصوص اين آيه مؤمنين باشد زيرا در دنباله همين آيه حكم وجوب روزه بيان شده و خطاب به مسلمين است:

فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ

هركس از شما اين ماه را درك كند آن را روزه بدارد.

3- مبين:

اين صفت به تنهائى به قرآن اطلاق نشده بلكه به حالت مركب و به صورت كتاب مبين و قرآن مبين و نور مبين آمده است و به هرحال يكى از صفات قرآن مى باشد و دربرگيرنده اين مطلب است كه قرآن كتابى روشن و آشكار است و انسان مى تواند به آسانى از رهنمودهاى آن استفاده كند و به راحتى خود را در مسير هدايت قرآن قرار بدهد.

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ وَ قُرْآنٍ مُبِينٍ «1»

اينست كتاب و قرآن آشكار و روشن.

تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ «2»

اينست آيات قرآن و كتاب روشن.

اين دو آيه را باهم مقايسه كنيد و ببينيد چگونه دو كلمه قرآن و كتاب در اين آيات جاى خود را به يكديگر داده اند و شكل جمله بندى يكسان است. ضمنا در اين دو آيه

______________________________

(1)- سوره حجر، آيه 1.

(2)- سوره نمل، آيه 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 38

و چند آيه ديگر صفت" مبين" مانند

موصوف خود به صورت نكره آمده ولى در آيات ديگرى اين تركيب به صورت معرفه آمده است به عنوان نمونه:

وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ «1»

قسم به همين كتاب روشن كه ما آن را در شبى مبارك نازل كرديم.

در آيه ديگرى، از قرآن به عنوان نور مبين ياد شده است:

قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «2»

همانا به سوى شما از جانب پروردگارتان برهانى آمد و نور روشنى به سوى شما نازل كرديم.

4- بصائر:

عنوان" بصائر" به همين صورت جمع، به قرآن اطلاق شده است. بصائر جمع بصيرت است كه به معنى بينش درست و درك صحيح مى باشد و ناظر به اين مطلب است كه قرآن كريم، بينش انسان را نافذ و تند و تيز مى كند و به او توانائى فهم درست و درك حقائق عالم را ارزانى مى دارد. انسانى كه با هدايت قرآن گام برمى دارد، در تفكرات و انديشه ها و همچنين در تصميم گيرى هاى خود دچار اشتباه و انحراف نمى شود.

هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «3»

اين بصيرت هائى از جانب پروردگارتان مى باشد و هدايت و رحمتى است براى قومى كه ايمان آورده اند.

______________________________

(1)- سوره دخان، آيه 2.

(2)- سوره نساء، آيه 174.

(3)- سوره اعراف، آيه 203.

سيرى در علوم قرآن، ص: 39

هذا بَصائِرُ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «1»

اين بصيرتهائى است براى مردم و هدايت و رحمتى است براى قومى كه يقين دارند.

به طوريكه در ذيل عنوان" هدى" متذكر شديم به نظر مى رسد كه هدايت قرآن مراحل گوناگونى دارد. يك مرحله آن عام است و شامل همه مردم از مؤمن و غير مؤمن مى شود و مرحله ديگر آن هدايت

خاصى است كه فقط مؤمنين را دربرمى گيرد. در آيه اى كه هم اكنون خوانديم، اين مطلب به وضوح ديده مى شود.

قرآن در مرحله نخست بصيرت ها را باز مى كند و انسان را به تفكر صحيح وادار مى سازد تا راه مستقيم را دريابد. اين مرحله براى عموم مردم است و چون انسانى راه درست را پيدا كرد و به خدا و رسول ايمان آورد، چنان نيست كه رسالت قرآن درباره او تمام شده باشد و قرآن او را به حال خود بگذارد بلكه مرحله ديگرى از هدايت آغاز مى شود كه ويژه مؤمنان است و آن نيز مراحلى دارد: اسلام و ايمان و يقين.

5- بلاغ:

از جمله اوصافى كه در قرآن ذكر شده و به جنبه هدايتگرى قرآن مربوط مى شود، عنوان" بلاغ" است. اين واژه كه مصدر از باب تفعيل است به معناى پيام رسانى و تبليغ مى باشد. قرآن كريم مجموعه اى از پيام هاى خداوند است كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم مأموريت داشت كه آنها را به مردم ابلاغ كند تا مردم با دريافت اين پيام هاى آسمانى و به كارگيرى انديشه هاى خود، به آن نوع از زندگى كه شايسته مقام انسانى است برسند.

أُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبِّي وَ أَنَا لَكُمْ ناصِحٌ أَمِينٌ «2»

پيام هاى پروردگارم را به شما مى رسانم و من نسبت به شما اندرزگوى

______________________________

(1)- سوره جاثيه، آيه 20.

(2)- سوره اعراف، آيه 68.

سيرى در علوم قرآن، ص: 40

امينى هستم.

هذا بَلاغٌ لِلنَّاسِ وَ لِيُنْذَرُوا بِهِ وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ لِيَذَّكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «1»

اين بلاغى است براى مردم تا بدان بيم داده شوند و بدانند كه او خدائى يگانه است و صاحبان خرد اندرزگرند.

در اين آيه سه هدف براى

پيام هاى قرآن ذكر شده و البته با آوردن حرف واو در اول (و لينذروا به) اشاره به اين كرده كه هدف ها منحصر به اين سه تا نيست، بلكه هدف ها متعدد است كه از جمله آنها اين سه هدف مى باشد:

1- انذار و بيم دادن مردم.

2- ايمان آوردن مردم به خداى يگانه.

3- تذكر به صاحبان خرد.

6- ذكر و تذكره

اين دو عنوان كه تقريبا به يك معنى است در موارد متعددى به صورت صفت براى قرآن آمده است و به خصوص كلمه" ذكر" در آيات بسيارى وارد شده و منظور از آن جنبه يادآورى و اندرزگوئى قرآن است. بايد ديد كه قرآن چه چيزى را يادآورى مى كند؟

متعلق ذكر و يادآورى مى تواند چند موضوع باشد:

1- يادآورى عظمت خدا و نعمت هاى او و نيز وعده هاى او.

2- يادآورى تعليمات پيامبران گذشته.

3- يادآورى سرگذشت امت هاى پيشين.

4- يادآورى حقايقى كه انسان مى تواند با عقل خود آنها را درك كند.

______________________________

(1)- سوره ابراهيم، آيه 52.

سيرى در علوم قرآن، ص: 41

آياتى كه كلمه ذكر و تذكره در آنها به عنوان صفتى براى قرآن آمده بسيار است و نمونه هائى از آن را مى آوريم:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1» و نازل كرديم بر تو ذكر را تا به مردم آنچه را كه به آنها نازل شده بيان كنى و شايد آنان بينديشند.

وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ «2» و اين ذكر مباركى است كه نازل كرديم، آيا شما آنرا انكار مى كنيد؟

وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِلْمُتَّقِينَ «3» و آن تذكره اى است براى متقين.

إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ اتَّخَذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلًا «4» همانا اين تذكره اى است پس هركس بخواهد، راهى را به

سوى پروردگار خويش برمى گزيند.

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 44.

(2)- سوره انبياء، آيه 50.

(3)- سوره مزمل، آيه 19.

(4)- سوره مزمل، آيه 19.

سيرى در علوم قرآن، ص: 42

عظمت و قداست قرآن

اشاره

در ميان كتب آسمانى متعددى كه از جانب خداوند متعال براى بشر نازل شده، قرآن كريم از ارزش و اعتبار ويژه اى برخوردار است و موقعيت ممتاز و برجسته اى دارد. با صرف نظر از اينكه كتابهاى آسمانى ديگر مانند تورات و انجيل، تحريف شده و سودجويان در آنها دست برده اند و آيات آنها را جابه جا كرده و يا تغيير داده اند، قرآن در مقايسه با تورات و انجيل واقعى نيز در جايگاه والائى است و عظمت و اعتبار خاصى دارد همچنانكه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز در مقايسه با پيامبران ديگر چنين است. دليل روشن اين مطلب خاتميت اسلام است. اديان پيشين جنبه موقت داشتند ولى اسلام به عنوان آخرين پيام الهى، دين جاودانى بشر است.

روى همين اصل، عظمت و علو مقام قرآن و قداست و كرامت اين كتاب آسمانى مورد تأكيد بسيار است و اين معنى در آيات قرآنى بطور مكرر مورد عنايت قرار گرفته است و دسته اى از نام هاى وصفى قرآن ناظر به همين جنبه از ابعاد قرآن مى باشد كه در زير بدانها اشاره مى شود:

1- احسن الحديث:

هر چيز نو و تازه اى را حديث مى گويند، اما بيشتر به سخن نو ابتكارى حديث گفته مى شود و لذا به روايات وارده از معصومين حديث اطلاق مى شود، زيرا كه سخنان نو و بى سابقه در ميان عرب ها بود. يكى از صفات قرآن حديث است و اين به خاطر

سيرى در علوم قرآن، ص: 43

مضمون هاى تازه و ابتكارى قرآن و نيز تازگى اسلوب و شيوه بيان قرآن است كه ميان عربها سابقه نداشت.

مضامين موجود در ميان عرب قبل از اسلام بيشتر تفاخر به نياكان و تعريف از

اسب و شمشير و چيزهائى از اين قبيل بود و شيوه بيان آنها نيز يا نثر بود و يا نظم اما قرآن هم از لحاظ مضمون و محتوا و هم از لحاظ شيوه بيان به صورت كاملا جديد و تازه ارائه شد، بگونه اى كه مايه تعجب ادبا و سخنرانان و سخن شناسان آن زمان قرار گرفت. آنها مى گفتند: قرآن نه شعر است و نه نثر بلكه چيز ديگرى است.

اطلاق صفت" حديث" به قرآن در آيات متعددى آمده كه از آنجمله است:

فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِيثِ أَسَفاً «1» نزديكست كه اى پيامبر از شدت تأسف جان خود را به دنبال آنان هلاك كنى از اينكه آنان به اين حديث ايمان نمى آورند.

فَذَرْنِي وَ مَنْ يُكَذِّبُ بِهذَا الْحَدِيثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ. «2»

كيفر كسانى را كه اين حديث را تكذيب مى كنند به من واگذار كن بزودى آنان را از جائى كه نمى دانند، عذاب خواهيم كرد.

در آيه اى كه ذيلا مى خوانيم قرآن نه تنها حديث بلكه احسن الحديث و زيباترين سخن نو معرفى شده است كه بيانگر مجد و عظمت قرآن است:

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ «3»

______________________________

(1)- سوره كهف، آيه 6.

(2)- سوره قلم، آيه 44.

(3)- سوره زمر، آيه 23.

سيرى در علوم قرآن، ص: 44

خداوند قرآن را كه نيكوترين سخن است نازل كرد، كتابى كه آياتش باهم مشابهت دارد و دوتا دوتا است كه از تلاوت آن لرزه بر اندام خداترسان مى افتد، سپس آرامش مى يابند و به ذكر خدا مى پردازند.

در اين آيه، قرآن به عنوان زيباترين سخنى معرفى

شده كه خاصيت عجيبى دارد بگونه اى كه در دلهاى مؤمنان نفوذ مى كند و آنها را دچار هيجان و احساسات مى سازد و سپس به آنان آرامش و اطمينان مى بخشد.

2- كريم

اين صفت كه بيانگر كرامت و قداست قرآن است تنها يك بار در قرآن به خود قرآن اطلاق شده است:

إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِيمٌ فِي كِتابٍ مَكْنُونٍ لا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ تَنْزِيلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ «1» همانا كه آن قرآن كريم است در كتابى نهان (لوح محفوظ) كه جز دست پاكان به آن نرسد فرستاده شده از جانب پروردگار عالميان.

3- مجيد

مجد به معناى عظمت و كرامت فراگير و گسترده است و مجيد هم صفت خداست كه داراى فضل و كرم بى پايان است و هم صفت قرآن است كه معانى و معارف فراوانى را دربرگرفته است.

اين صفت چهار بار در آيات قرآنى آمده، يكبار به عنوان صفتى براى خدا و يك بار به عنوان صفتى براى عرش خدا و دوبار هم به عنوان صفتى براى كلام خدا

______________________________

(1)- سوره واقعه، آيات 77 تا 80.

سيرى در علوم قرآن، ص: 45

و قرآن.

ق- وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْ ءٌ عَجِيبٌ «1» قسم به قرآن با مجد و عظمت بلكه آنان از اينكه بيم دهنده اى از خودشان آمده است تعجب مى كنند و كافران مى گويند كه اين چيز شگفتى است.

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِيدٌ فِي لَوْحٍ مَحْفُوظٍ «2» بلكه اين كتاب، قرآن با مجد و عظمت است كه در لوح محفوظ (صفحه علم ازلى الهى) نگاشته شده است.

4- عزيز

صفت عزيز در قرآن معمولا به خداوند اطلاق شده و بيشتر همراه با صفت ديگرى از خداوند مانند حكيم و قوى و ذو انتقام و غفار و رحيم و حميد و غفور آمده است و در اين مورد عزيز به معناى صاحب قدرت قاهره اى است كه هيچ قدرتى نمى تواند او را مقهور سازد.

اما اطلاق صفت عزيز به قرآن فقط در يك مورد از آيات قرآنى آمده است:

وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «3»

و همانا آن كتاب عزيزى است كه نه از مقابل و نه از پشت سر باطل

______________________________

(1)- سوره قاف، آيات 1 و 2.

(2)- سوره بروج، آيات 22-

21.

(3)- سوره فصلت، آيه 42.

سيرى در علوم قرآن، ص: 46

نمى تواند به او راه يابد فرستاده شده از جانب خداوند حكيم و حميد است.

عزيز بودن قرآن به خاطر قدرت منطق و استدلال و اتقان و استحكام معارف آنست كه هيچگاه مقهور و مغلوب واقع نمى شود. البته مى توانيم معناى ديگر واژه عزيز را هم لحاظ كنيم. يكى از معانى عزيز چيز كمياب نادر الوجودى است كه به دست آوردن آن سخت و دشوار باشد. اطلاق عزيز به قرآن مى تواند از همين مقوله باشد.

5- مبارك

بركت و مبارك و تبرك از يك خانواده است و به معناى محل اجتماع خيرات و فيوضات است. مبارك بودن قرآن نيز ناظر به همين معناست و قرآن كريم منبع خيرات و سرچشمه فيوضات است و ملتى كه قرآن را برنامه زندگى خود قرار دهد به همه خوبى ها دست خواهد يافت و از بركات زمين و آسمان برخوردار خواهد شد و شايستگى آن را خواهد داشت كه از افاضات الهى بهره مند شود.

وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «1» و اين كتاب با بركتى است كه نازل كرديم از آن پيروى كنيد و تقوا داشته باشيد تا مورد رحمت قرار گيريد.

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «2»

كتاب مباركى است كه به تو نازل كرديم تا در آيات آن تدبر كنند و صاحبان انديشه متذكر شوند.

______________________________

(1)- سوره انعام، آيه 155.

(2)- سوره ص، آيه 29.

سيرى در علوم قرآن، ص: 47

جالب اينكه قرآن هم خود مبارك است و هم در شب مباركى نازل شده است، «شب قدر».

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنْذِرِينَ «1»

ما قرآن را در

شب مباركى نازل كرديم، ما بيم دهندگانيم.

6- على

صفت على كه از علو مشتق شده از جمله آن گروه از صفات قرآن است كه ناظر به بعد عظمت و قداست آن مى باشد و برترى قرآن و علو مرتبه آن را نسبت به ديگر كتابهاى آسمانى بيان مى كند. علو مرتبه قرآن چيزى است كه در مخزن علم الهى و ام الكتاب ثبت شده است.

إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ «2» همانا ما آن را قرآن عربى قرار داديم تا شما انديشه كنيد و همانا قرآن در ام الكتاب نزد ما بلند پايه و استوار است.

7 و 8 و 9- مكرمه، مرفوعه، مطهره

اين سه عنوان پشت سرهم در يك آيه از قرآن به قرآن اطلاق شده و نشانگر اوج عظمت و قداست و بلندپايگى و والائى قرآن است.

مكرمه- داراى كرامت و بزرگى مرفوعه- داراى مرتبه اى بلند و والا

______________________________

(1)- سوره دخان، آيه 3.

(2)- سوره زخرف، آيه 4.

سيرى در علوم قرآن، ص: 48

مطهره- پاك و منزه از هر شائبه كَلَّا إِنَّها تَذْكِرَةٌ فَمَنْ شاءَ ذَكَرَهُ فِي صُحُفٍ مُكَرَّمَةٍ مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ بِأَيْدِي سَفَرَةٍ كِرامٍ بَرَرَةٍ «1» همانا قرآن براى تذكر است تا هركس كه بخواهد پند گيرد در صحيفه هاى مكرم نگاشته شده كه بس بلند مرتبه و پاك است بدست سفيران حق كه عالى رتبه و نيكو هستند.

______________________________

(1)- سوره عبس، آيه 11- 16.

سيرى در علوم قرآن، ص: 49

اتقان و استحكام قرآن

اشاره

يكى از ويژگيهاى مهم و برجسته قرآن كه مى تواند يكى از وجوه اعجاز آن باشد، اتقان و استحكام و استوارى و قاطعيت اين كتاب آسمانى است.

همچنانكه جهان آفرينش و كتاب تكوينى خدا براساس حق و عدل استوار است و در قانون خلقت هيچگونه سستى و ضعف مشاهده نمى شود، قرآن نيز كه كتاب تشريعى خداوند است بر همان اساس نازل شده و آيات آن محكم و متقن و غير قابل خدشه است.

خداوند در مورد عالم خلقت مى فرمايد:

ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِ «1» خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه در آنهاست نيافريد مگر براساس حق.

مشابه همان تعبير را در مورد آيات قرآنى هم آورده است.

تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ «2»

اين آيات خداست كه براساس حق بر تو تلاوت مى كنيم همانا تو از فرستادگانى.

______________________________

(1)- سوره روم، آيه 8.

(2)- سوره بقره،

آيه 252.

سيرى در علوم قرآن، ص: 50

اينست كه قرآن كريم اوصافى را براى خود ذكر مى كند كه همگى بيانگر اتقان و استحكام قرآن و دورى آن از هرگونه ضعف و سستى مى باشد. اينك آن اوصاف را مورد مطالعه قرار مى دهيم.

1- قيّم

«قيم» به معناى استوار و درست و از لحاظ ادبى يك از اوزان صفت مشبهه از ماده قام يقوم مى باشد.

در قرآن كريم اين صفت گاهى براى دين اطلاق شده و گاهى براى خود قرآن و گاهى براى صحف مطهره و اين مى رساند كه ارتباط تنگاتنگى ميان اين سه وجود دارد:

ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ «1» اين، دين استوار است ولى بسيارى از مردم نمى دانند.

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً لِيُنْذِرَ بَأْساً شَدِيداً مِنْ لَدُنْهُ وَ يُبَشِّرَ الْمُؤْمِنِينَ «2» سپاس خداوند را كه بر بنده خود كتاب را نازل كرد و در آن كجى قرار نداد كتابى استوار تا بوسيله آن مردم را از عذابى سخت بترساند و مؤمنان را بشارت بدهد.

رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ يَتْلُوا صُحُفاً مُطَهَّرَةً فِيها كُتُبٌ قَيِّمَةٌ «3»

______________________________

(1)- سوره روم، آيه 30.

(2)- سوره كهف، آيات 1 و 2.

(3)- سوره بينه، آيه 3.

سيرى در علوم قرآن، ص: 51

رسولى از جانب خدا كه كتابهاى آسمانى پاك را تلاوت مى كند و در آن كتابهاست نامه هاى استوار.

اكنون ببينيم كه منظور از" قيم" بودن قرآن چيست؟ در اين باره وجوهى ذكر شده:

* قيم به معناى مستقيم است و در قرآن هيچگونه كجى وجود ندارد. (تأكيد كلمه ماقبل)

* قيم به معناى تضمين كننده مصالح مردم از طريق بيان احكام و شرايع.

* قيم به معناى تدبيركننده امور و

قرآن كريم از آنجهت كه متضمن بيان دين قيم است در واقع تدبيركننده امور دنيوى و اخروى مردم مى باشد. (شبيه معناى قبلى)

* قيم به معناى معتدل و قرآن كتابى است كه در آن افراط و تفريط نشده است.

* قيم به معناى نگهبان و قرآن با تصديق كردن كتابهاى آسمانى ديگر در حقيقت آنها را حفظ مى كند.

به نظر ما همه اين وجوه را مى توان به قرآن حمل كرد و مانعى از آن نيست.

2- قول فصل

اين تعبير به معناى سخن جدى و قاطعى است كه ميان حق و باطل فاصله مى اندازد و هرگز قابل نقض و ابرام نيست اين تعبير را بيشتر در حل اختلافات و در قضاوتهاى مهم به كار مى برند و مى توان گفت كه قول فصل، آن سخن آخرى است كه چون و چرا ندارد و جاى شك و ترديد باقى نمى گذارد.

قرآن كريم قول فصل است و حق و باطل را از هم جدا مى كند. سخنى است كه بالاى آن سخنى نيست و حكم آن قاطع و غير قابل ترديد است:

إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ وَ ما هُوَ بِالْهَزْلِ «1»

______________________________

(1)- سوره طارق، آيات 13 و 14.

سيرى در علوم قرآن، ص: 52

همانا كه قرآن قول فصل است و هرگز سخنى بيهوده نيست.

همانگونه كه قرآن «قول فصل» است روز قيامت هم «يوم فصل» مى باشد و قضاوتهائى كه در آن روز مى شود قابل تشكيك و ترديد نيست.

هذا يَوْمُ الْفَصْلِ جَمَعْناكُمْ وَ الْأَوَّلِينَ «1» اين، روز فصل است كه شما و پيشينيان را در آن جمع كرديم.

3- برهان

برهان آن دليل محكمى است كه مطلب را به ثبوت مى رساند و طرف مقابل در برابر آن عاجز و ناتوان مى شود. زيرا كه مقدمات آن بر چيزهاى يقينى و عينى استوار است. اطلاق صفت «برهان» بر قرآن از آنجهت است كه مجموعه قرآن به خاطر اعجازى كه دارد دليل محكمى بر حقانيت پيامبر اسلام است و مى توانيم بگوئيم كه معارفى كه در آيات قرآنى آمده است همه برهانى و مطابق دليل و منطق مى باشد.

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «2» اى مردم همانا براى شما برهانى از پروردگارتان آمده

است و به سوى شما نورى آشكار نازل كرديم.

قرآن كريم كه خود برهان و مطالب آن برهانى است در چندين مورد از مشركان و كافران طلب برهان مى كند و از آنها مى خواهد كه اگر راست مى گويند، براى ادعاى خود برهانى اقامه كنند به عنوان نمونه به اين آيه توجه كنيد:

______________________________

(1)- سوره مرسلات، آيه 38.

(2)- سوره نساء، آيه 174.

سيرى در علوم قرآن، ص: 53

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «1» آيا خدائى جز الله وجود دارد؟ برهان خود را بياوريد اگر از راستگويانيد.

4- بيّنه

«بينه» در اصطلاح فقهى فقط به شاهد عادل گفته مى شود ولى معناى لغوى آن اعم از اين معناست و به دليل روشن و آشكار گفته مى شود و در قرآن كريم هم بينه به معناى دليل و حجت و برهان و معجزه استعمال شده و از معجزات پيامبران به عنوان بينات نام برده شده و گاهى اين كلمه توأم با واژه" زبر" آمده است كه منظور كتابهاى آسمانى است.

همه پيامبران داراى بينه بودند و قرآن از قول بعضى از انبياء از جمله صالح و شعيب و موسى نقل مى كند كه آنها به قوم خود گفته اند كه ما داراى بينه هستيم كه منظور اينست كه دليل روشنى بر صدق نبوت خود داريم. پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم نيز صاحب بينه است و بينه مهم او همان قرآن است.

فَقَدْ جاءَكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَّبَ بِآياتِ اللَّهِ وَ صَدَفَ عَنْها «2» همانا براى شما از طرف پروردگارتان حجت آشكار و هدايت و رحمت آمده است اكنون كيست ستمكارتر از كسى كه

آيات خدا را تكذيب كند و از آن روى برگرداند.

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 64.

(2)- سوره انعام، آيه 157.

سيرى در علوم قرآن، ص: 54

5- ام الكتاب

مى دانيم كه آيات قرآنى دو دسته است دسته اى را محكمات و دسته اى را متشابهات مى گويند بطوريكه در بحث محكم و متشابه خواهد آمد براى فهم درست آيات متشابه بايد آنها را به آيات محكم عرضه كرد و در واقع كليد فهم درست متشابهات قرآن، محكمات آن است.

قرآن كريم به آيات محكمات كه مرجع آيات متشابهات است صفت" ام الكتاب" را داده است كه در حقيقت محكمات ما در همه معارف قرآنى است. اين آيات علاوه بر اينكه خود معنى روشنى دارند، آيات ديگر را هم تغذيه مى كنند و با تركيب محكمات با متشابهات معانى جديدى به دست مى آيد و اين رمز جاودانگى قرآن است (توضيح مطلب را در بحث محكم و متشابه خواهيد خواند).

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ «1» خداوند كسى است كه كتاب را بر تو نازل كرد كه قسمتى از آن محكمات است كه مادر كتاب است و قسمتى ديگر متشابهات مى باشد.

بطوريكه بارها گفته ايم قرآن كه كتاب تشريعى خداست مشابهت هائى با عالم آفرينش كه كتاب تكوينى خداست دارد. همانگونه كه قرآن محكمات و متشابهات دارد عالم آفرينش نيز اين حالت را دارا مى باشد كه در قرآن از آن به عالم محو و اثبات و عالم ام الكتاب تعبير آورده مى شود. عالم محو و اثبات عالم تغييرات و تبدلات است كه مشابه آيات متشابهات قرآن است و عالم ام الكتاب عالم ثبوت و علم حضورى خداوند است كه آنهم مشابه آيات

محكمات قرآن مى باشد.

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 7.

سيرى در علوم قرآن، ص: 55

يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ «1»

خداوند آنچه را كه بخواهد محو و يا اثبات مى كند و ام الكتاب در پيش اوست.

6- حق اليقين

اين تعبير به معناى يقين بايسته و درجه بالاى يقين و اطمينان مى باشد و در دو مورد از آيات قرآن به خود قرآن اطلاق شده است از جمله در اين آيه:

وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ «2» و همانا كه آن (قرآن) حق اليقين است پس به نام پروردگار بزرگت تسبيح كن.

در آياتى كه قبل از اين دو آيه آمده است در اين باره صحبت مى كند كه قرآن از جانب خداوند نازل شده و اگر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم سخنانى را به دروغ به خدا نسبت مى داد، خدا شاهرگ گردن او را مى زد. آيات ما قبل قرينه است بر اينكه منظور از حق اليقين بودن قرآن اينست كه آيات قرآنى بطور يقين سخنان خداست و هرگز شائبه اى در آن نيست و چون از عالم بالا و از سرچشمه وحى الهى منشاء گرفته بدون شك سخنى است محكم و استوار و هيچ ترديد و شكى در آن راه ندارد.

7- حكيم

از آنجا كه قرآن كريم از جانب خداوند حكيم نازل شده، خود نيز لقب حكيم دارد. حكمت به معناى رسيدن به حق و معرفت حقايق عالم مى باشد و قرآن از آن جهت

______________________________

(1)- سوره رعد، آيه 39.

(2)- سوره حاقه، آيات 51 و 52.

سيرى در علوم قرآن، ص: 56

حكيم است كه معارف آن دقيقا مطابق با حقايق هستى و براساس فطرت انسانى است و آيات حكيمانه آن هماهنگ با نظام خلقت مى باشد و لذا قرآن كتابى براى همه انسانها در همه قرنها تا روز قيامت است زيرا هرگونه تغييرى و تبديلى در جامعه هاى بشرى به وجود بيايد خارج از فطرت انسان نيست

و فطرت بشرى تغيير نمى يابد.

ذلِكَ نَتْلُوهُ عَلَيْكَ مِنَ الْآياتِ وَ الذِّكْرِ الْحَكِيمِ «1» آن را (قرآن را) بر تو تلاوت مى كنيم كه عبارت است از آيات و ذكر حكيم.

الم تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ «2» اين آيات كتاب حكيم است.

لازم است توجه كنيم كه آيات قرآنى مشتمل بر مطالب گوناگونى در موضوعات مختلف مى باشد. اما در عين حال قاعده واحدى در همه آن آيات حاكم است و آن اينكه تمام آيات مطابق با حقائق هستى است و مى توانيم چنين بگوئيم كه آيات قرآنى در عين اشتمال بر مطالب مختلف، حقيقت واحده اى است و همين است معناى حكيم بودن قرآن (وحدت در كثرت و كثرت در وحدت) با توجه به اين مطلب مى توانيم درباره اين آيه بيانديشيم:

الر كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «3» قرآن كتابى است كه آيات آن محكم نازل شده و سپس تفصيل داده شده است از جانب خداوند حكيم و آگاه.

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 58.

(2)- سوره يونس، آيه 1.

(3)- سوره هود، آيه 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 57

جنبه هاى عاطفى قرآن

اشاره

«عقل» و «عاطفه» به عنوان دو عامل نيرومند، انسان را به حركت و تلاش وادار مى سازند و به زندگى او معنا و مفهوم مى دهند و او را در" انتخاب" و" سازندگى" كه دو خصيصه مهم انسانى هستند كمك مى كنند.

اگر اين دو نيرو از انسان گرفته شود و يا به صورت درستى اعمال نگردد انسان موجود بى محتوا و بى خاصيتى مى شود كه فرقى ميان او و جماد نيست. انسان با عقل انتخاب مى كند و با عاطفه مى سازد. يافتن راه وظيفه عقل و ايجاد حركت، كار عاطفه و احساس است. اين دو نيرو

كه مكمل يكديگرند بايد پابه پاى هم و در كنار هم مورد توجه قرار بگيرند.

قرآن كريم به عنوان كتاب هدايت انسان همواره دو نيروى عقل و عاطفه را زير چتر حمايت خود دارد و دست انسان را مى گيرد و به او راه درست استفاده از اين دو نيرو را ياد مى دهد و با آيات حكيمانه و معارف بلند و تعبيرات شيرين و زلال خود اين هر دو را سيراب مى كند و لذا مى بينيم مطالب و معارف قرآنى گاهى به صورت استدلالى و برهانى آمده و از انسان خواسته شده كه عقل و انديشه خود را به كار گيرد و گاهى به صورت عاطفى و با تعبيرهائى آمده كه احساس خواننده را برمى انگيزد و او را به حركت و نشاط وادار مى كند.

اين يكى از روشهاى تعليم و تربيت در قرآن كريم است كه هم در بيان احكام و هم در طرح مسائل عقيدتى، علاوه بر راه عقل از طريق احساس و عاطفه هم وارد

سيرى در علوم قرآن، ص: 58

مى شود و انسان را در دنياى شيرين و هيجان انگيزى قرار مى دهد كه او را سرسپرده خود مى سازد. دنيائى كه هيچ دليل و برهانى قدرت آفرينش آن را ندارد ايمانى كه از اين طريق بدست مى آيد ايمان عشق و ايثار و جهاد و شهادت است وگرنه ايمان بدست آمده از برهان و استنتاجات عقلى، تنها به كار مجادله و مجاب كردن طرف مقابل مى آيد البته چنين ايمانى مى تواند پاسخگوى سؤالات و اشكالات عقلى انسان باشد و او را از حيرت و ضلالت نجات بدهد اما نمى تواند خاصيت ديناميكى و حركت آفرينى داشته باشد.

بنگريد كه قرآن كريم چگونه در

مباحث توحيد و خداشناسى علاوه بر استدلالات عقلى از راه احساس و عاطفه وارد شده و با برقرارى پيوندهاى عاطفى ميان خدا و مردم در آنها ايمانى بوجود آورده است كه حاضرند همه چيز خود را در آن راه فدا كنند. ايمان عشق و شور و حركت و تلاش؛ ايمان عاشقان و خودباختگان؛ ايمان بدست آمده از برهان صديقين. نمونه هائى از اين نوع آيات را مى خوانيم:

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ أَنَّ الْكافِرِينَ لا مَوْلى لَهُمْ «1» اين بدان جهت است كه خداوند دوست و حامى مؤمنان است اما كافران دوست و حامى ندارند.

إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ «2» همانا خداوند از مؤمنان جانها و مالهايشان را خريدارى كرد.

لا تَجِدُ قَوْماً يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ يُوادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لَوْ كانُوا آباءَهُمْ أَوْ أَبْناءَهُمْ أَوْ إِخْوانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ يُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ

______________________________

(1)- سوره محمد، آيه 11.

(2)- سوره توبه، آيه 111.

سيرى در علوم قرآن، ص: 59

هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1»

هرگز مردمى را نخواهى يافت كه ايمان به خدا و روز قيامت داشته باشند ولى با دشمنان خدا و رسول او دوستى كنند هرچند كه پدران يا فرزندان يا برادران يا خويشان آنها باشند. چنين مردمى هستند كه خداوند در دلهايشان ايمان را نگاشته و آنان را بوسيله روح القدس تأييد كرده است و نيز آنها را به بهشتى داخل مى كند كه نهرها از زير آن جارى است و جاويدان در

آنجا هستند. خدا از آنان راضى و آنان از خدا خشنودند آنها حزب خدايند و بدانيد كه حزب خدا همان رستگارانند.

ملاحظه مى كنيد كه در آيات بالا چگونه احساسات و عواطف مؤمنان مورد توجه قرار گرفته و قرآن با طرح موضوعاتى از قبيل مولى بودن خداوند بر مؤمنان و دادوستد ويژه او با آنان و بريدن مؤمنان از دشمنان خدا هرچند كه نزديكترين فاميل آنها باشد و تأييد روح القدس از مؤمنان و خشنودى متقابل خدا و آنان، اطلاق لقب حزب خدا بر آنان و تضمين رستگارى آنان و موضوعات ديگرى از اين نوع، رابطه خاصى ميان خدا و مؤمنان برقرار مى كند و از اين گونه آيات در قرآن كريم بسيار است.

اكنون با توجه به جنبه هاى عاطفى كه در بعضى از آيات قرآنى آمده است، مى توانيم بگوئيم كه چند صفت از اوصاف قرآن ناظر به اين بعد از ابعاد قرآن است كه عبارتند از:

1- بشرى

بشرى و بشارت به معنى خبر دادن از چيزى است كه شنونده را خوشحال مى كند يكى از عنوانهائى كه در خود قرآن به قرآن اطلاق شده عنوان" بشرى" است. در واقع

______________________________

(1)- سوره مجادله، آيه 22.

سيرى در علوم قرآن، ص: 60

آيات قرآنى و پيامهائى كه در آن آمده است، مژده ها و نويدهائى است كه هر فرد با ايمانى را خوشحال مى كند و در او روح اميد مى آفريند و باعث دلگرمى و اطمينان خاطر و آرامش او مى گردد.

اين صفت در آيات متعددى بر قرآن اطلاق شده كه به عنوان نمونه، دو مورد را مى آوريم. آيات قرآن و كتاب مبين است كه هدايت و مژده براى مؤمنان مى باشد:

قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ

الَّذِينَ آمَنُوا وَ هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ «1» بگو كه اين آيات را روح القدس از جانب پروردگارت به حق و راستى نازل كرده تا اهل ايمان را ثابت قدم كند و هدايت كننده و مژده اى براى مسلمانان است.

در مورد اين صفت قرآن توجه خوانندگان عزيز را به دو نكته جلب مى كنيم:

الف- درست است كه قرآن بشارت دهنده است اما نه براى همه بلكه بشارت قرآن به مؤمنين اختصاص دارد و لذا در هر كجا كه از قرآن به عنوان «بشرى» ياد شده قيدى براى آن آمده كه يكى از اين سه تعبير است: مؤمنين، مسلمين و محسنين.

ب- بايد ديد كه متعلق و مضمون مژده هاى قرآن به مؤمنان چيست و قرآن چه چيزهائى را نويد مى دهد؟ با مراجعه به آيات قرآنى معلوم شد كه در چند آيه متعلقى براى بشارت ذكر نشده كه مى تواند شامل همه خيرات و بركات باشد و در چند آيه متعلق بشارت ذكر شده و قرآن مؤمنان را به موضوعات ياد شده در زير مژده مى دهد:

1- اجر كبير يا پاداش بزرگ (سوره اسراء آيه 9)

2- اجر حسن يا پاداش نيكو (سوره كهف آيه 2)

3- اجر كريم و مغفرت يا پاداش گرامى و بخشش (سوره يس آيه 11)

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 102.

سيرى در علوم قرآن، ص: 61

4- رحمت و رضوان خدا و بهشت پرنعمت (سوره توبه آيه 21)

5- قدم صدق در نزد پروردگار (سوره يونس آيه 2)

6- فضل كبير (سوره احزاب آيه 47)

7- پيروزى از جانب خدا و فتح نزديك (سوره صف آيه 13)

با توجه به اين موضوعات و موضوعات ديگرى كه در آيات تبشيرى قرآن آمده است پرواضح است كه قرآن جوامع

بشرى را به سعادت دنيا و آخرت مژده مى دهد و اين همان مطالبى است كه پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم در مجلسى كه براى خويشاوندان خود ترتيب داده بود ذكر كرد.

در آن مجلس پيامبر پس از بيان مطالبى فرمود:

انى قد جئتكم بخير الدنيا و الاخرة من براى شما خير دنيا و آخرت آورده ام.

2- شفاء

يكى ديگر از صفات قرآن صفت «شفاء» است قرآن نسخه شفابخش همه دردهاى بشرى است و تمام بيماريهاى روحى و اجتماعى و اخلاقى را درمان مى كند و جامعه اى سالم و بهينه مى سازد. قرآن تمام كينه ها و عداوتها و خودخواهى ها و جاه طلبى ها را مى زدايد و با سالم سازى افراد و محيط، اجتماع سعادتمندانه اى را به ارمغان مى آورد.

قرآن در سه آيه خود را به عنوان «شفاء» معرفى مى كند:

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ «1»

اى مردم همانا به سوى شما آمده است موعظه اى از جانب

______________________________

(1)- سوره يونس، آيه 57.

سيرى در علوم قرآن، ص: 62

پروردگارتان و شفاى آنچه در سينه هاست و هدايت كننده و رحمتى است بر مؤمنان.

وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً «1» و نازل مى كنيم از قرآن آنچه را كه شفا و رحمت براى مؤمنان است ولى ظالمان را جز ضرر و زيان چيزى نمى افزايد. سيرى در علوم قرآن 62 2 - شفاء ..... ص : 61

قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ فِي آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَيْهِمْ عَمًى «2»

بگو كه قرآن براى مؤمنان مايه هدايت و شفا است و كسانى كه

ايمان نياورده اند در گوشهاى آنان پرده ايست و قرآن براى آنها مايه كورى مى باشد.

بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد در آيه دوم و سوم اين حقيقت به روشنى بيان شده كه هرچند قرآن براى مؤمنان شفا و رحمت است اما براى كافران و ظالمان نه تنها مايه شفا نيست بلكه باعث خسران و كورى نيز هست. شايد منظور اين باشد كه كافران و ظالمان با كفر و ظلم خود دچار ضرر و زيان و گمراهى شده اند چون آيات قرآنى بر آنها خوانده مى شود و آنها در مقام تكذيب و انكار قرار مى گيرند، اين خود ضرر و زيان و گمراهى جديد و مضاعفى براى آنها محسوب مى شود.

______________________________

(1)- سوره اسراء، آيه 82.

(2)- سوره فصلت، آيه 44.

سيرى در علوم قرآن، ص: 63

3- رحمت:

اطلاق صفت «رحمت» به قرآن، به طور مكرر در آيات متعددى آمده است و اين صفت بيشتر با صفت هدايت و در يك مورد با صفت شفاء همراه بوده و هميشه بعد از هدايت و شفاء آمده است بنظر مى رسد كه مفهوم رحمت متفرع بر هدايت و شفاء و چيزى بالاتر از آنهاست و يك فرد يا جامعه نخست بايد راه را پيدا كند و ناخالصى ها را بريزد و سپس به مرحله رحمت قدم بگذارد و شايسته دريافت رحمت و فيض هاى خداوند رحمان و رحيم گردد.

بهرحال اين صفت در آيات گوناگونى آمده كه دو نمونه از آنرا ذكر مى كنيم:

هذا بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «1»

اين (قرآن) بصيرتهائى است از طرف پروردگارتان و هدايت و رحمتى است بر مؤمنان.

تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكِيمِ هُدىً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِينَ «2»

اين آيات كتاب حكيم و هدايت و رحمتى براى نيكوكاران است.

______________________________

(1)-

سوره اعراف، آيه 203.

(2)- سوره لقمان، آيه 3.

سيرى در علوم قرآن، ص: 64

جامعيت قرآن

اشاره

يكى از ويژگيهاى بسيار مهم قرآن اين است كه اين كتاب آسمانى، جامع تمام علوم و معارف است چه علومى كه بشر تاكنون به آن دست يافته و چه علومى كه هنوز در دسترس بشر قرار نگرفته است و به شرحى كه خواهيم گفت همه يافته هاى علمى و كل دانش بشر به اضافه علومى كه هنوز بشريت پى به آن نبرده است در قرآن كريم آمده و تمام آنچه كه شده است و مى شود و خواهد شد در اين سفره گسترده الهى موجود است.

از آنجا كه اين بحث بحث مهمى است و نياز به توضيح بيشترى دارد ما قبلا آن قسمت از صفات قرآن را كه ناظر به جامعيت قرآن است مى آوريم و سپس درباره جامعيت قرآن و چگونگى آن بحث مى كنيم اينك آيات:

1- تبيان كل شى ء

«تبيان» مصدر از باب تفعيل و به معناى كثرت بيان مى باشد قرآن كريم در آيه اى كه مى خوانيم خودش را تبيان كل شى ء معرفى كرده كه در اينجا مصدر به معناى فاعلى است و منظور اين است كه قرآن بسيار بيان كننده است:

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمِينَ «1»

و قرآن را بر تو نازل كرديم كه بيان كننده همه چيز و مايه هدايت و رحمت

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 89.

سيرى در علوم قرآن، ص: 65

و مژده براى مسلمانان است.

2- تفصيل كل شى ء

تفصيل به معناى بيان مطلب به طور مشروح است به گونه اى كه شامل جزئيات مطلب هم باشد اين صفت را نيز قرآن براى خود آورده است:

ما كانَ حَدِيثاً يُفْتَرى وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ «1»

قرآن سخن دروغى نيست، بلكه تصديق كننده كتاب هاى آسمانى است كه پيش روى اوست و تفصيل همه چيز و مايه هدايت و رحمت براى گروهى است كه ايمان آورده اند.

3- مفصل

يكى ديگر از صفات قرآن كه ناظر به جامعيت آن است، صفت مفصل است كه در اين آيه آمده است:

وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ مُفَصَّلًا وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ «2»

خداوند كسى است كه كتاب را براى شما به طور مفصل نازل كرد و كسانى كه كتاب را به آنها داديم مى دانند كه آن از جانب پروردگارت به حق نازل شده پس، از ترديدكنندگان مباش.

به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد در اين آيات بخصوص در آيه نخستين، قرآن

______________________________

(1) سوره يوسف، آيه 111.

(2) سوره انعام، آيه 114.

سيرى در علوم قرآن، ص: 66

خودش را بيان كننده همه چيز معرفى مى كند اكنون بايد ديد كه منظور از اين مطلب چيست و قرآن كريم چگونه تفصيل همه اشياء را در بردارد؟

بسيارى از مفسران در توجيه و تفسير اين مطلب گفته اند: از آنجا كه قرآن يك كتاب هدايت است و با هدف ارشاد و تربيت انسانها نازل شده بنابراين منظور از بيان همه چيز اين است كه قرآن تمام مسائل مربوط به هدايت و تربيت انسانها را بيان نموده و چيزى را فروگذار نكرده است اين مطلب به اين مى ماند كه يك نفر كتاب

مفصلى درباره شيمى تأليف كند و بگويد همه چيز در اين كتاب آمده، منظور او از همه چيز، آن چيزهائى است كه مربوط به شيمى است، و او هرگز نمى گويد كه حتى مسائل ادبى هم در كتاب او آمده قرآن نيز اعلام مى كند تمام چيزهائى كه مربوط به هدايت و تربيت بشر است در اين كتاب آمده است.

ما تصور مى كنيم كه اين تفسير هرچند راحت و قانع كننده است اما با ظواهر اين آيات و آيات ديگرى كه خواهيم آورد سازگار نيست، به نظر ما اين آيات بيانگر يك حقيقت والائى است كه درك آن براى ما مشكل و حتى گيج كننده است اما حق نداريم براى اقناع خودمان از يك حقيقت قرآنى دست برداريم و يا از كنار آن به آسانى عبور كنيم قرآن در اين آيات اعلام مى كند كه تفصيل همه چيز (كل شى ء) در قرآن بيان شده تعبير (كل شى ء) يك تعبير عام است و وسيع ترين مفهوم را دارد و حتى علوم مادى و علوم خالص را هم در برمى گيرد و ظاهر اين آيات مى رساند كه قرآن بيان كننده تمام علوم و معارف حتى آنهائى كه هنوز بشر به آن نرسيده است، مى باشد.

شايد بتوان گفت كه قرآن كريم نسخه اى از لوح محفوظ و كتاب مبين و امام مبين است كه طبق نص صريح قرآن همه چيز در آن احصاء شده «1» و همه چيز حتى چيزى كه به سنگينى ذره يا كوچكتر از آن باشد، در آن وجود دارد «2» و هيچ خشك و ترى نيست مگر

______________________________

(1)- و كل شى ء احصيناه فى امام مبين (سوره يس، آيه 12).

(2)- لا يعزب عنه مثقال ذره فى السموات و لا فى الارض و

لا اصغر من ذلك الا فى كتاب مبين (سوره سباء، آيه 3).

سيرى در علوم قرآن، ص: 67

اين كه در آن قرار گرفته «1» و هيچ سرنهانى در آسمان و زمين وجود ندارد مگر اينكه در آن آمده است «2».

البته به گفته خود قرآن، لوح محفوظ و كتاب مكنون «3» جايگاه قرآن است و اين مى رساند كه نوعى سنخيت ميان اين دو وجود دارد و اگر در اينجا به اتحاد ظرف و مظروف نظر بدهيم كار گزافى نكرده ايم (دقت كنيد).

علاوه بر آياتى كه خوانديم آيات ديگرى در قرآن وجود دارد كه ناظر به همين مطلب است مثلا در آيه اى پس از بيان اين حقيقت قابل دقت و تعمق كه تمام حيوانات روى زمين و پرندگان آسمان امت هائى مانند شما هستند، مى گويد:

ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ ءٍ «4»

ما در كتاب، هيچ چيز را فروگذار نكرديم.

به احتمال زياد منظور از «كتاب» در اين آيه همان قرآن است و اين كه بعضى از مفسران احتمال داده اند كه منظور از آن، كتاب آفرينش باشد احتمال بعيدى است زيرا اطلاق كتاب به عالم آفرينش در قرآن نيامده بلكه كتاب يا به معنى مكتوب كه شامل قرآن و ساير كتب آسمانى و نامه است آمده و يا به لوح محفوظ اطلاق شده است البته از عالم آفرينش و پديده هاى هستى به عنوان «كلمه» و «كلمات» ياد شده است ولى بحث ما در واژه «كتاب» است.

همچنين در آيه ديگرى مى فرمايد:

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ «5»

______________________________

(1)- لا رطب و لا يابس الا فى كتاب مبين (سوره انعام، آيه 59).

(2)- و ما من غائبته فى السماء و الارض الا فى

كتاب مبين (سوره نحل، آيه 75).

(3)- بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ (سوره بروج، آيه 22).

(4)- سوره انعام، آيه 38.

(5)- سوره كهف، آيه 54.

سيرى در علوم قرآن، ص: 68

ما در اين قرآن براى مردم همه گونه مثلى را آورديم.

البته در اين آيه صحبت از مثل هائى است كه براى تربيت مردم آورده مى شود ولى مسأله اين است كه در قرآن به ظاهر همه مثل ها را ما نمى بينيم بنابراين تعبير «كل مثل» هم مانند تعبير «كل شى ء» مى شود كه بايد جاى آن را جستجو كرد.

در اينجا توجه خوانندگان عزيز را به دو روايت از ائمه معصومين عليهم السلام جلب مى كنيم كه در آنها تعبير «تبيان لكل شى ء» به علم آنچه كه شده است و مى شود و خواهد شد، تفسير شده است:

عن ابى عبد الله عليه السلام، قال: انى لا علم ما فى السموات و ما فى الارض و اعلم ما فى الجنة و اعلم ما فى النار و اعلم ما كان و ما يكون ثم مكث هنيئة فرأى ان ذلك كبر على من سمعه منه فقال علمت ذلك من كتاب الله عز و جل يقول:

فيه تبيان كل شى ء «1»

امام صادق عليه السلام مى فرمايد: من آنچه را كه در آسمانهاست و آنچه را كه در زمين است مى دانم و آنچه را كه در بهشت است و آنچه را كه در آتش جهنم است مى دانم و آنچه را كه شده است و يا خواهد شد، مى دانم سپس مقدارى مكث كرد و ديد كه اين مطلب براى شنونده سنگين است پس فرمود: همه اينها را از كتاب خدا دانسته ام خداوند مى فرمايد: بيان همه چيز در آن است.

قال ابو عبد

الله عليه السلام: انى لا خبر خبر السماء و خبر الارض و خبر ما كان و خبر ما هو كائن كانه فى كفى ثم قال: من كتاب الله اعلمه ان الله يقول: فيه تبيان كل شى ء «2»

______________________________

(1)- اصول كافى ج 1 ص 389.

(2)- تفسير البرهان ج 2 ص 380.

سيرى در علوم قرآن، ص: 69

امام صادق عليه السلام فرمود: من خبر مى دهم از خبر آسمان و خبر زمين و خبر آنچه كه شده و خبر آنچه مى شود به طورى كه گويا در كف دست من است سپس فرمود: اينها را از كتاب خدا دانسته ام خداوند مى فرمايد بيان همه چيز در آن است.

با توجه به اين روايات و روايات ديگرى كه به همين مضمون وارد شده است معلوم مى گردد كه از نظر ائمه معصومين عليهم السلام قرآن كريم تمام علوم اولين و آخرين را در برگرفته است و معارف قرآنى منحصر به مسائل تربيتى نيست و حتى علوم مادى را هم شامل مى شود.

در قرآن آياتى وجود دارد كه تفكر در آنها مى تواند در اين زمينه ما را يارى كند در اين آيات با كنايه و تصريح گوشزد شده است كه به وسيله قرآن مى توان كارهاى خارق العاده اى را انجام داد مثلا در آيه اى كه ذيلا مى آوريم دقت كنيد:

وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتى بَلْ لِلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعاً «1»

اگر قرآنى باشد كه به وسيله آن كوهها به حركت درآيند و يا زمين قطعه قطعه شود و يا به وسيله آن با مردگان سخن گفته شود (همين قرآن است).

هدف آيه اين است كه اگر به وسيله قرآن چنين كارهائى هم انجام

بگيرد باز اهل عناد ايمان نخواهند آورد.

اما به هرحال اين آيه مى تواند اشاره اى باشد به اينكه اگر كسى كليد فهم قرآن و راز و رمزهاى مربوط به آن را به دست آورده باشد مى تواند در طبيعت اينگونه تصرف كند.

______________________________

(1)- سوره رعد، آيه 31.

سيرى در علوم قرآن، ص: 70

همچنين حروف مقطعه كه تاكنون كسى با قاطعيت معناى آنها را بيان نكرده، براى خود عالمى دارد و با كشف اسرار آنها مى توان با دنيائى از علوم و معارف آشنا شد و احتمال اين كه اين حروف كليدهائى براى راهيابى به درون قرآن و بطون گوناگون آن باشد احتمال بعيدى نيست.

اتفاقا در بعضى از روايات مطالبى درباره حروف مقطعه آمده كه تفكر و تدبر بسيارى را مى طلبد امام باقر عليه السلام به ابو لبيد مخزومى فرمود:

يا ابا لبيد ان فى حروف القرآن المقطعة لعلما جمّا «1»

اى ابو لبيد در حروف مقطعه قرآن علم سرشارى وجود دارد.

همچنين در بعضى از روايات برداشتهاى عجيبى از حروف مقطعه قرآن شده است مثلا در چند روايت امام صادق عليه السلام سال انقراض حكومت بنى اميه را از «المص» كه در اول سوره اعراف آمده، پيش بينى كرده است. «2»

و نيز روايات متعددى كه درباره ظاهر و باطن و يا ظهر و بطن قرآن آمده و اين كه قرآن بطنى دارد و بطن آن نيز بطنى دارد بسيار قابل تعمق و دقت است.

به طورى كه بارها گفته ايم قرآن كريم كه كتاب تشريعى خداوند است درست مانند عالم آفرينش است كه كتاب تكوينى خداست همان گونه كه طبيعت از عناصر گوناگونى تشكيل شده كه تاكنون حدود صد و هشت نوع عنصر كشف شده است و هر يك از

آنها به تنهائى براى خود خواصى دارد و چون چند تا از آنها باهم تركيب مى شوند خاصيت جديدى پيدا مى كند و مى توان از تركيب هاى گوناگون آنها خواص بى شمارى را به دست آورد، قرآن كريم نيز به همين صورت است آيات قرآنى به تنهائى معنائى مى دهد و در تركيب با آيه ديگرى معناى جديد پيدا مى كند و با چيدن چند آيه در كنار هم مى توان به مطلبى پى برد كه آن آيات در تنهائى چنين مطلبى را بيان نمى كند.

______________________________

(1)- تفسير البرهان ج 2 ص 3.

(2)- تفسير البرهان ج 2 ص 3.

سيرى در علوم قرآن، ص: 71

در حقيقت آيات قرآنى عناصرى هستند كه مى توانند دستمايه اى براى ساختن پديده هاى علمى جديدى باشند كه از تركيب دوتائى و سه تائى و چندتائى آنها مفاهيم و معارف بى شمارى به دست مى آيد.

چيزى كه هست اين است كه چنين كارى از عهده هركس برنمى آيد و تنها با تأييد الهى و با تدبير عميق در آيات قرآن انجام مى پذيرد و اين ائمه معصومين عليهم السلام هستند كه مى توانند تمامى راز و رمزها و ظهر و بطن هاى قرآن را كشف كنند البته اين مانع از آن نيست كه افراد ديگرى هم به قسمتى از اسرار خفيه قرآن پى ببرند و با تدبر مداوم در آيات قرآن، گنجينه هائى از علوم آن را استخراج كنند.

سيرى در علوم قرآن، ص: 72

چند صفت ديگر براى قرآن

اشاره

تاكنون تعداد زيادى از صفات قرآن را كه در خود قرآن آمده است با تبويب و دسته بندى خاصى بيان كرديم و بطور اجمال توضيحاتى را درباره هركدام از آنها داديم اكنون چند صفت از اوصاف قرآن را كه خارج از تقسيم بندى هاى گذشته هستند، در اينجا مى آوريم و

اين بخش از بحث را كه مربوط به صفات قرآن است به پايان مى بريم.

قرآن در مقام تصديق كتابهاى آسمانى پيشين

از آنجا كه پيامبران الهى همگى از يك منبع الهام مى گيرند و همگى از طريق وحى الهى پيام هاى آسمانى را دريافت مى كنند، روشن است كه كتابهاى آسمانى آنها مكمل و مصدق يكديگرند و در ميان آنها قرآن كريم كه آخرين و كاملترين كتاب آسمانى است، تصديق كننده همه كتابهاى آسمانى پيشين مى باشد اين مطلب در آيات متعددى از قرآن مجيد بيان شده و لذا يكى از صفات قرآن كه در خود قرآن آمده عبارت است از: مصدق.

بايد ديد كه قرآن چگونه كتابهاى آسمانى پيشين را تصديق مى كند و منظور از آن چيست؟ پيش از آن كه به پاسخ اين پرسش بپردازيم نمونه هائى از آياتى را كه اين مطلب در آنها آمده است باهم مى خوانيم:

سيرى در علوم قرآن، ص: 73

وَ هذا كِتابٌ أَنْزَلْناهُ مُبارَكٌ مُصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها «1»

و اين كتابى است كه ما فرستاديم با بركت است و تصديق كننده چيزى است كه در مقابل اوست تا مردم مكه و اطراف آنرا بيم دهى.

وَ ما كانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ يُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لكِنْ تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَ تَفْصِيلَ الْكِتابِ لا رَيْبَ فِيهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمِينَ «2»

اين قرآن طورى نيست كه از طرف غير خدا به افتراء آمده باشد بلكه آن تصديق چيزى است كه در آن شكى نيست و از جانب پروردگار جهانيان است.

بدون شك منظور از چيزى كه پيش روى قرآن است و قرآن آنها را تصديق مى كند تورات و انجيل و كتابهاى آسمانى ديگر است. حال بايد ديد كه منظور از تصديق كردن

قرآن چيست و چگونه قرآن آن كتابها را كه در عصر نزول قرآن همگى تحريف شده بودند و قرآن از تحريف آنها خبر داده است، تصديق مى كند؟

معمولا گفته مى شود كه قرآن اصل و اساس نزول تورات و انجيل را از جانب خداوند تصديق و گواهى مى كند. و اين به معنى آن نيست كه تورات و انجيل تحريف شده مورد تأييد و تصديق قرآن است.

اين سخن براى خود سخن درستى است اما با توجه به اين كه در آيات مربوطه قرآن تصديق كننده چيزى كه پيش روى اوست (الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ) و يا تصديق كننده چيزى كه با اهل كتاب است (معهم) معرفى شده، اين توجيه جاى تأمل است زيرا از اين

______________________________

(1)- سوره انعام آيه 93.

(2)- سوره يونس آيه 37.

سيرى در علوم قرآن، ص: 74

آيات استفاده مى شود كه قرآن همين تورات و انجيلى را كه در دست مردم و در اختيار اهل كتاب است، تصديق مى كند.

ديگر اين كه اين آيات در مقام محاجّه با اهل كتاب آمده و اين كه بگوئيم قرآن حقانيت نزول تورات و انجيل را قبول دارد، چه چيزى را به نفع پيامبر اسلام ثابت مى كند؟

به نظر مى رسد كه حقيقت ديگرى در اينجا مورد توجه قرآن است و منظور اين است كه نزول قرآن و بعثت پيامبر اسلام، وعده ها و پيشگوئيهاى اين كتابها را كه از آمدن پيامبر خاتم خبر داده اند، تحقق بخشيده و عينيت داده است. و در واقع قرآن و وحى الهى بر پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم، تصديق و تأييد و گواه صدق وعده هاى كتب آسمانى است.

جالب اين كه با وجود تحريفاتى كه در انجيل و تورات به عمل آمده اين

حقيقت كه پيامبرى در آينده مبعوث خواهد شد در همين كتب تحريف شده موجود است. «1» و يهود و نصارى با توجّه به تعليمات كتب آسمانى خود، همواره در انتظار منجى و تسلى دهنده ايكه از طرف خداوند خواهد آمد، هستند.

اين حقيقت را ما از يكى از آياتى كه صفت مصدق بودن قرآن را ذكر كرده است استفاده كرديم. اكنون آن را نقل مى كنيم:

وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ «2»

و چون كتابى از جانب خدا (قرآن) به سوى آنها آمد كه تصديق كننده چيزيكه با آنها بود مى باشد و با آنكه پيشتر (پيش از بعثت پيامبر اسلام) در مقابل كافران وعده فتح و نصرت مى دادند، پس چون آنچيزيكه آنها خود مى شناختند بسويشان آمد، بر آن كافر شدند پس

______________________________

(1)- رجوع شود به كتاب، بشارات عهدين.

(2)- سوره بقره آيه 89.

سيرى در علوم قرآن، ص: 75

لعنت خدا بر كافران باد.

تدبر و دقت در مضمون اين آيه بخوبى ما را به آن حقيقتى كه در بالا گفتيم رهنمون مى شود و روشن مى سازد كه مصدق بودن قرآن به اين معنا نيست كه قرآن حقانيت كتب آسمانى ديگر را تصديق مى كند (هرچند كه اين مطلب فى نفسه درست است) بلكه منظور اين است كه وعده ها و نويدهاى مكررى كه در تورات و انجيل آمده بود و ظهور پيامبرى نجات دهنده پيشگوئى شده بود و يهود و نصارى بخوبى با اين وعده آشنائى داشتند و با آن زندگى مى كردند، با نزول قرآن و بعثت حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله

و سلم اين وعده ها تحقق پيدا كرد و به واقعيت رسيد و بدينگونه آمدن قرآن گواهى بر درستى آن وعده ها كه در تورات و انجيل آمده بود، گرديد.

عربى بودن قرآن

يكى ديگر از اوصافى كه در قرآن براى قرآن آمده عربى بودن قرآن است اين مطلب در يازده آيه از قرآن آمده است كه از جمله آنها است:

إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «1»

ما آنرا قرآن عربى نازل كرديم تا شما انديشه كنيد.

قُرْآناً عَرَبِيًّا غَيْرَ ذِي عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ «2»

قرآنى عربى كه در آن كجى وجود ندارد شايد آن ها پرهيزكار شوند.

اين كه قرآن بر عربى بودن خود تأكيد دارد مى تواند علت هاى مختلفى داشته

______________________________

(1)- سوره يوسف آيه 2.

(2)- سوره زمر آيه 28.

سيرى در علوم قرآن، ص: 76

باشد كه ما به دو علت اشاره مى كنيم:

1- درست است كه قرآن كتاب آسمانى همه ملتها از عرب و غير عرب مى باشد ولى چون مخاطبين اوليه قرآن عرب بودند و بايد آنها بخوبى قرآن را مى فهميدند تا بتوانند مفاهيم آنرا به اقوام ديگر هم برسانند، قرآن به زبان عربى نازل شد. حال با وجود اينكه قرآن به زبان عربى بود باز بعضى از مخالفان و مشركان و كفار، در فهم و درك قرآن تعلل مى كردند و از انديشيدن در معارف و حقائق قرآن كوتاهى مى نمودند. اين بود كه قرآن به آنها گوشزد مى كند كه اين كتاب به زبانى عربى يعنى همان زبان خود شماست و ديگر جائى براى بهانه جوئى نيست و اگر قرآن به زبان ديگرى بود آنها مى توانستند بهانه جوئى كنند و با اين عذر كه زبان قرآن را نمى فهمند، توجهى به قرآن نكنند.

اين مطلب را از آيه اى كه مى خوانيم مى توان

بدست آورد:

وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آياتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذِينَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ «1»

و اگر ما قرآن را به زبان عجمى نازل مى كرديم مى گفتند چرا آيات آن مفصل و روشن نيست آيا كتاب عجمى بر امت عربى نازل مى شود بگو اين قرآن براى مؤمنان مايه هدايت و شفاست.

2- علت ديگرى كه سبب شد قرآن بر عربى بودن خود تاكيد كند اين بود كه بعضى از مخالفان اسلام وقتى در مقابل معارف بلند قرآن قرار گرفتند، براى اين كه از عظمت آن بكاهند گفتند كه اين مطالب از خود محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم نيست بلكه آنها را از كسان ديگرى مى آموزد و چون در ميان خود كسى را نمى يافتند كه قرآن را به او نسبت بدهند و لذا مى گفتند محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم اين مطالب را از كاهنان و افراد ديگرى كه براى

______________________________

(1)- سوره فصلت آيه 44.

سيرى در علوم قرآن، ص: 77

عرب ها ناشناخته بود يادگرفته است.

قرآن كريم در مقام ردّ اين تهمت خاطرنشان مى سازد كه اشخاص مورد ادعاى آنها عرب نبودند در حاليكه قرآن به زبان عربى روشنى نازل شده است و يكى از مهمترين وجوه اعجاز قرآن فصاحت و بلاغت آنست و هيچ بشرى نمى تواند مانند آنرا بياورد و اين خصيصه قابل يادگيرى از ديگران بخصوص كسانيكه خود عرب نيستند نمى باشد:

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «1»

ما مى دانيم كه آنها مى گويند اين آيات را بشرى به او ياد مى دهد در حاليكه زبان كسى كه اينها را

به او نسبت مى دهند عجمى است ولى اين قرآن به زبان عربى آشكار است.

نكته اى را كه در اينجا بايد تذكر بدهيم اين است كه عربى بودن قرآن به اين معناست كه اسلوب و شيوه بيان و جمله بندى و نوع كلمات قرآن عربى است و اين مانع از آن نيست كه در قرآن گاهى كلمات غير عربى هم استعمال شده باشد البته بعضى ها مانند ابن جرير و ابو عبيده و شافعى معتقدند كه در قرآن هرگز الفاظ غير عربى به كار نرفته و تمام الفاظ آن عربى است «2» ولى اين سخن با واقعيت تطبيق نمى كند و الفاظ متعددى در قرآن آمده كه عربى نيست و از زبانهاى ديگرى مانند فارسى و عبرى وارد ادبيات عرب شده است و اين هيچ گونه نقصى به حساب نمى آيد زيرا قرآن براساس محاوره و ادبيات موجود نازل شده منتهى در فصاحت و بلاغت به حد اعجاز رسيده است و چون پيش از قرآن اين كلمات در ميان عربها استعمال مى شد، در قرآن نيز آمده است.

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 103.

(2)- سيوطى: الاتقان، ج 2 ص 135.

سيرى در علوم قرآن، ص: 78

بعضى از ادباء درباره كلمات غير عربى كه در قرآن آمده كتابهاى مستقلى نوشته اند از جمله سيوطى در كتابى به نام «المهذب فيما وقع فى القرآن من المعرّب» به اين مسئله پرداخته است و در الاتقان نيز بعضى از آن كلمات را آورده مانند: اباريق- ارائك- اسباط- استبرق- تنور- جبت- جهنم- حوب- دينار- رس- زنجبيل- سجل سجيل- سجين- سنا- سندس- شطر- صراط- فردوس- قنطار- كافور- متكا- مرجان و كلمات ديگر ... «1»

______________________________

(1)- همان ص 137 به بعد

سيرى در علوم قرآن،

ص: 79

بخش سوم: نزول قرآن

اشاره

سيرى در علوم قرآن، ص: 81

نزول و انزال و تنزيل

قرآن كريم به عنوان مجموعه وحى الهى در قلب مبارك محمد رسول گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم جاى گرفته و بر زبان مبارك آن حضرت جارى شده و به مردم رسيده است صدور اين پيام هاى آسمانى از وجود بارى تعالى و وصول آن به پيامبر و مردم حقيقتى است كه قرآن كريم از آن با تعبيرهاى «نزول» و «انزال» و «تنزيل» ياد كرده كه هر سه از اشتقاقات يك واژه است.

واژه «نزول» در لغت موارد استعمال متعددى دارد كه بازگشت آنها به دو معنى است يكى حلول و قرار گرفتن در جائى و ديگرى فرود آمدن از بالا به پائين «1».

در قرآن كريم انزال به هر دو معنى استعمال شده است معنى اول يعنى قرار دادن در جائى، در اين آيه شريفه آمده:

وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ «2»

بگو خدايا وارد كن مرا در جائى مبارك كه تو بهترين نازل كنندگانى.

______________________________

(1)- ابن منظور لسان العرب، ج 11، ص 656 و زمخشرى اساس البلاغه، ص 628.

(2)- سوره مؤمنون، آيه 29.

سيرى در علوم قرآن، ص: 82

معنى دوم را به عنوان نمونه در اين آيه شريفه ملاحظه بفرمائيد.

وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً «1»

و فرو فرستاديم از آسمان آبى را

همچنين در قرآن كريم ماده «نزل» و اشتقاقات آن به معانى ديگرى علاوه بر معناى ياد شده آمده است مثلا در آيات زير «انزال» به معنى خلق كردن آمده.

وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ «2»

خلق كرديم آهن را كه در آهن نيروى بسيارى است.

وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ الْأَنْعامِ ثَمانِيَةَ أَزْواجٍ «3»

و براى شما هشت جفت

چهارپا آفريد.

قَدْ أَنْزَلْنا عَلَيْكُمْ لِباساً يُوارِي سَوْآتِكُمْ «4»

و براى شما لباس قرار داديم كه شما را بپوشاند.

البته در قرآن كريم نزول و انزال و تنزيل درباره خود قرآن بيشتر از همه چيز به كار رفته است كه به ذكر آن خواهيم پرداخت.

اكنون ببينيم كه اين سه كلمه از لحاظ معنى چه فرقى باهم دارند؟ كلمه نزول مصدر نزل است كه فعل لازم مى باشد و جاى گفتگو ندارد بحث بر سر دو كلمه انزال و تنزيل است كه بايد ديد آيا اين دو كلمه با همديگر فرقى دارند يا نه و اگر آرى آن فرق

______________________________

(1)- سوره لقمان، آيه 10.

(2)- سوره حديد، آيه 25.

(3)- سوره زمر، آيه 39.

(4)- سوره اعراف، آيه 26.

سيرى در علوم قرآن، ص: 83

چيست و بر چه مبنائى است؟

گاهى چنين تصور مى شود كه ميان انزال و تنزيل فرقى وجود ندارد زيرا فرق هائى كه گفته اند همه قابل نقض است اما بايد گفت كه مسائل ادبى مانند قواعد رياضى نيست كه هيچگونه استثنائى نداشته باشد وقتى كلمه اى در اكثر مواقع به صورت خاصى استعمال شد بايد آن را به عنوان يك قاعده قبول كرد اگرچه استثناءهائى هم داشته باشد به هرحال ميان دو واژه «انزال» و «تنزيل» فرق هائى گفته شده است كه اهم آنها عبارتند از:

1- انزال به معنى نازل كردن دفعى و يكباره است و تنزيل به معناى نازل كردن تدريجى است اين قول از بيشتر مفسران و اهل لغت نقل شده است «1» هرچند براى آن موارد نقضى هم وجود دارد.

2- تنزيل به معنى نازل كردن تدريجى است و انزال اعم از دفعى و تدريجى است «2».

3- تنزيل دلالت بر تكثير مى كند ولى انزال اين دلالت

را ندارد سيبويه از ابو الحسن نقل مى كند كه گفته انزال و تنزيل از نظر من هيچگونه فرقى ندارند جز اينكه در تنزيل نوعى تكثير وجود دارد «3».

4- تنزيل دلالت بر ترتيب دارد ولى انزال چنين نيست «4».

به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد اين وجوه خيلى به هم نزديك است و اساس و مبناى همه آنها تفاوتى است كه ميان باب افعال و باب تفعيل وجود دارد و به گونه اى كه علماى علم صرف گفته اند در باب تفعيل نوعى مبالغه و تكثير است و روشن است كه تكثير هر چيزى برحسب خودش است و تكثير در ماده تنزيل مستلزم تدريجى بودن

______________________________

(1)- زبيدى، تاج العروس، ج 8، ص 133- جزائرى، فروق اللغات، ص 57- طباطبائى، الميزان، ج 2، ص 12.

(2)- راغب اصفهانى، المفردات، ص 510.

(3)- لسان العرب، ج 11، ص 656.

(4)- فيومى، المصباح المنير، ج 2، ص 305.

سيرى در علوم قرآن، ص: 84

نزول مى باشد و ترتيب نيز در جائى است كه اشياء و افراد متعددى باشد تا بتوان آنها را ترتيب كرد بنابراين قول به اين كه انزال دفعى است و تنزيل تدريجى قول درستى است و لااقل درباره نزول قرآن بايد آن را پذيرفت زيرا به طورى كه خواهيم گفت قرآن به دو صورت نازل شده است دفعى و تدريجى و نوع آياتى كه ناظر بر نزول دفعى قرآن است با كلمه انزال آمده و نوع آياتى كه نزول تدريجى قرآن را مى رساند با كلمه تنزيل همراه است (تفصيل مطلب را به زودى خواهيم آورد).

پيش از آنكه مطالب مربوط به انزال و تنزيل قرآن را مطرح كنيم چند نكته را كه از مقايسه آياتى كه مشتمل بر اين دو

كلمه است به دست آورده ايم براى خوانندگان محترم تذكر مى دهيم:

نكته اول: تنزيل هميشه در مورد نزول خير و بركت استعمال شده مانند نزول قرآن نزول غذاى آسمانى (منّ و سلوى) مانند (آيه 80 از سوره طه) آيه اى را پيدا نكرديم كه در آن تنزيل در نزول عذاب و شر استعمال شده باشد اما كلمه انزال اعم از نعمت و عذاب است البته انزال نيز در بيشتر موارد درباره خير و بركت استعمال شده مانند انزال قرآن و يا غذاى آسمانى (مائده) و يا باران اما در چند آيه از قرآن انزال در مورد نزول عذاب استعمال شده است مانند اين دو آيه:

فَأَنْزَلْنا عَلَى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ «1»

پس نازل كرديم بر ستمگران عذابى از آسمان به خاطر آن كه آنها فسق مى كردند.

إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ «2»

ما بر ساكنان اين آبادى عذابى از آسمان نازل خواهيم كرد.

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 59.

(2)- سوره عنكبوت، آيه 34.

سيرى در علوم قرآن، ص: 85

نكته دوم: غير از انزال و تنزيل، اشتقاقات ديگر اين ماده درباره قرآن استعمال نشده است حتى كلمه تنزّل (از باب تفعل) در مورد نزول قرآن نيامده ولى درباره نزول ملائكه و شياطين استعمال شده است:

تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ «1»

ملائكه و روح در آن شب (شب قدر) به اذن پروردگارشان نازل مى شوند.

هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ «2»

آيا به شما خبر بدهم كه شياطين بر چه كسانى نازل مى شوند؟ شياطين بر هر شخص بسيار دروغگوى بدكار نازل مى شوند.

نكته سوم: در قرآن كريم در مورد نزول تورات و انجيل همواره از

كلمه «انزال» استفاده شده است و كلمه تنزيل درباره آنها به كار نرفته جز در يك مورد كه آن هم مربوط به قبل از نزول تورات است «3» و از آنجا كه معروف ميان علماء اين است كه تورات و انجيل يك بار آن هم به صورت دفعى نازل شده اند «4» مى توان اين مطلب را شاهدى بر دفعى بودن «انزال» و تدريجى بودن «تنزيل» دانست.

اكنون پس از اين بحثهاى مقدماتى وارد بحث درباره نزول قرآن مى شويم پيش از هر چيز بايد ديد كه منظور از نزول قرآن چيست؟ آيا قرآن نيز مانند باران از بالا به پائين و از آسمان به زمين فرود آمده است؟ به اين سئوال نمى توان پاسخ مثبت داد زيرا لازمه

______________________________

(1)- سوره قدر، آيه 4.

(2)- سوره شعراء، آيه 221.

(3)- رجوع كنيد به آيه 93 از سوره آل عمران.

(4)- رجوع شود به سيوطى، الاتقان، ج 1 ص 42.

سيرى در علوم قرآن، ص: 86

اين مطلب جسم بودن و مادى بودن قرآن است و چنين تصور مى شود كه گويا قرآن به صورت اوراق نوشته شده اى بوده كه مثلا فرشته اى مانند كبوتران نامه رسان آن را از آسمان به زمين فرود آورده و به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم تسليم كرده است! چنين تصورى درباره قرآن باطل و نادرست است.

همچنين لازمه آن جسم بودن و مكان داشتن خداوند است كه گويا در عرش يا جائى از آسمان نشسته و قرآن را بر زمين فروفرستاده است! تعالى اللّه عن ذلك.

بايد بگوئيم كه منظور از نزول قرآن يك نزول معنوى و روحانى است و حقيقت قرآن كه در صقع ذات الهى بوده به نوعى تنزل يافته

و به صورتى درآمده كه براى پيامبر كه از جنس بشر است و وجودى مادى و جسمانى دارد، قابل درك و دريافت شده است.

و به عبارت ديگر نزول قرآن عبارت است از افاضه اى كه از طرف خداوند متعال به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم شده و پيامبر شايستگى همسو شدن با عوالم غيبى را پيدا كرده و حقائق الهى از طريق وحى بر جان و دل پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نشسته است.

نزول دفعى و نزول تدريجى قرآن

شك نيست كه قرآن كريم در طول بيست و سه سال و يا بيست سال در طول رسالت پيامبر گرامى اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم به تدريج و برحسب اقتضاى مناسبتها و نيازها نازل شده است اما از ظواهر بعضى از آيات قرآنى و همچنين از رواياتى كه از طريق عامه و خاصه وارد شده چنين استفاده مى شود كه قرآن علاوه بر نزول تدريجى، نزول ديگرى هم داشته كه به صورت دفعى و يكپارچه بوده است آيا واقعا قرآن دوبار نازل شده و يا بايد ظواهر آيات و نصّ رواياتى را كه مشعر بر اين معناست، تأويل كرد؟

در اين مسأله اقوال مختلفى وجود دارد كه ما نخست آن اقوال را با ذكر دلائلى كه اقامه كرده اند، نقل مى كنيم و در آخر نظر خود را ذكر خواهيم كرد.

قول اول- قرآن كريم دوبار نازل شده است يكبار به صورت دفعى و يكپارچه از جانب خداوند به «بيت المعمور» و يا «بيت العزة» كه در آسمان چهارم است، نازل شده و يكبار هم به صورت تدريجى و نجومى در طول سالهاى رسالت نزول يافته است طبق

سيرى

در علوم قرآن، ص: 87

اين قول از نزول دفعى به «انزال» و از نزول تدريجى به «تنزيل» تعبير آورده شده است.

اكثر مفسران و اهل حديث اين قول را انتخاب كرده اند و حتى قرطبى در تفسير خود بر اين نظريه ادعاى اجماع كرده «1» و زركشى اين قول را مشهورترين و صحيح قولها دانسته است «2» نخستين كسى كه اين قول به او نسبت داده شده، ابن عباس است كه گفته خداوند قرآن را به يكباره در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان دنيا انزال كرده است «3».

براى اثبات اين نظريه به آيات و رواياتى استناد شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1- آيات مورد استناد عبارت است از آياتى كه دلالت بر نزول قرآن در ماه رمضان و شب قدر مى كند مانند:

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ «4»

ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده است.

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ «5»

ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ «6»

ما قرآن را در شبى مبارك نازل كرديم.

______________________________

(1)- الجامع الاحكام القرآن، ج 2 ص 297.

(2)- زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج 1 ص 228.

(3)- طبرسى، مجمع البيان، ج 10 ص 786.

(4)- سوره بقره، آيه 185.

(5)- سوره قدر، آيه 1.

(6)- سوره دخان، آيه 3.

سيرى در علوم قرآن، ص: 88

ظاهر اين آيات دلالت دارد بر اين كه قرآن كريم يكباره و به صورت مجموع در ماه رمضان آن هم در شب قدر نازل شده است درست است كه به يك آيه هم قرآن اطلاق مى شود اما از سياق آيات چنين به نظر مى رسد كه منظور مجموع قرآن است نه

بعضى از آن البته كسانى اين آيات را به نحوى توجيه كرده اند كه با نزول چند آيه هم جور در مى آيد و ما در آينده راجع به اين مطلب و وجه جمع ميان نزول قرآن در شب قدر و نزول آن در شب بيست و هفتم رجب كه شب بعثت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم است به طور مستقل بحث خواهيم كرد.

2- روايات متعدد و معتبرى هم از طريق اهل سنت و هم از طريق شيعه وارد شده كه دلالت دارد بر اين كه قرآن به صورت دفعى و يكپارچه در شب قدر نازل شده است:

امام صادق عليه السلام فرمود:

نزل القرآن جملة واحدة فى شهر رمضان الى البيت المعمور ثمّ انزل من البيت المعمور فى طول عشرين سنة «1»

قرآن به يكباره در ماه رمضان به بيت المعمور نازل شده و سپس از بيت المعمور در طول بيست سال نازل شده است.

مشابه اين روايت از طريق اهل سنّت نيز وارد شده «2» منتهى در روايات ما محل نزول دفعى قرآن «بيت المعمور» ذكر شده ولى در روايات اهل سنت از اين محل به «بيت العزة» تعبير شده است.

قول دوم- قرآن كريم يكبار به صورت دفعى بر قلب پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نازل شده و يكبار هم به صورت تدريجى بر زبان آن حضرت جارى گشته است.

اين قول از فيض كاشانى است و در مقدمه تفسير صافى آن را عنوان كرده و گفته

______________________________

(1)- تفسير عياشى، ج 1، ص 80 همين روايت در اصول كافى ج 2، ص 629 نيز آمده با اين تفاوت كه به جاى بيست سال بيست و

سه سال ذكر شده است.

(2)- رجوع شود به سيوطى، الدرالمنثور، ج 1، ص 189، و الاتقان، ج 1، ص 39.

سيرى در علوم قرآن، ص: 89

است منظور از بيت المعمور نيز كه در حديث آمده همان قلب پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم است به گونه اى كه در اين آيه شريفه آمده است:

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ «1»

قرآن را روح الأمين بر قلب تو نازل كرده است.

فيض كاشانى چنين توضيح مى دهد كه مجموع قرآن به يكباره بر قلب پيامبر نازل شده و سپس در طول بيست سال به تدريج از باطن قلب پيامبر به ظاهر زبان آن حضرت آمده و اين هنگامى صورت مى گرفت كه جبرئيل به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم وحى مى آورد و الفاظ قرآن را بر او مى خواند «2».

براى اين قول مى توان شاهد ديگرى از قرآن آورد:

وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ «3»

به قرآن عجله نكن پيش از آن كه وحى آن به تو حكم شود.

ظاهر اين آيه و آيات ديگرى كه مشابه آن است دلالت مى كند بر اين كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم پيش از نزول جبرئيل يا روح الأمين و آوردن وحى كه در مناسبت هاى گوناگون و در طول رسالت به طور مرتب انجام مى گرفت، از قرآن و آيات آن خبر داشته و گاهى به اقتضاى موقعيت براى اظهار آن عجله مى كرده اما اجازه نداشته كه پيش از نزول جبرئيل آن را ابراز نمايد.

قول سوم- قرآن كريم در پشت اين الفاظ موجود، داراى حقيقت ديگرى است كه با فهم عادى نميتوان آن را درك كرد و اين حقيقت

قابل تفصيل و تجزيه نيست و يك حقيقت بسيط و داراى احكام و استحكام است با توجه به اين معنا مى توان گفت

______________________________

(1)- سوره شعراء، آيه 194.

(2)- مقدمه تفسير صافى، ج 1 ص 56.

(3)- سوره طه، آيه 114.

سيرى در علوم قرآن، ص: 90

يك بار همان حقيقت بسيط قرآن به صورت دفعى نازل شده و يك بار هم قرآن به حالت تفصيل و در موقعيت مقتضى و در فاصله هاى گوناگون به تدريج نازل شده است.

اين قول از مرحوم علامه طباطبائى است كه در تفسير الميزان آن را مفصلا مطرح كرده و توضيحات لازم را داده است.

ايشان با استناد به آيات متعددى معتقدند كه قرآن در يك مرحله به صورت حقيقت واحده اى است و جايگاه آن «ام الكتاب» و «لوح محفوظ» و «كتاب مكنون» است در اين مرحله قرآن متصف به علىّ و حكيم است و در مرحله ديگر به صورت الفاظ نازل گرديده و لباس قرائت و عربيت پوشيده و حالت تفصيلى به خود گرفته و داراى ناسخ و منسوخ مى باشد مرحله اول به صورت دفعى و مرحله دوم به صورت تدريجى نازل شده است.

از جمله آياتى كه مورد استناد اين قول قرار گرفته به عنوان نمونه اين آيات را مى توان ياد كرد:

كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «1»

قرآن كتابى است كه آيات آن محكم قرار داده شده و سپس تفصيل يافته است از جانب خداوند حكيم و آگاه.

حم وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ «2»

قسم به كتاب مبين ما آن را قرآن عربى قرارداديم تا شما بيانديشيد و آن در ام الكتاب

نزد ما على و حكيم است.

بنابراين قرآن در حالت مجمل و محكم و بسيط بودنش به يكباره نازل شده و

______________________________

(1)- سوره هود، آيه 1.

(2)- سوره زخرف، آيه 4.

سيرى در علوم قرآن، ص: 91

در حالت مفصل بودنش كه لباس الفاظ پوشيده است به تدريج فرود آمده است. «1»

در اينجا اين توضيح را بدهيم كه نبايد حقيقت بسيط قرآن را كه مرحوم علامه طباطبائى بيان كرده با مسأله كلام نفسى كه اشاعره آن را مطرح نموده اند، اشتباه كرد زيرا كلام نفسى اشاعره براى توجيه عقيده آنها درباره قديم بودن قرآن عنوان شده و موضوع پيشنهادى علامه طباطبائى چيزى است كه حادث شده و قديم نيست.

قول چهارم- قرآن فقط يكبار نازل شده آن هم به صورت تدريجى و نجومى. و اساسا نزول دفعى قرآن قابل تصور نيست زيرا در قرآن آيات بسيارى وجود دارد كه مربوط به حوادثى است كه سالها پس از بعثت پيامبر اتفاق افتاده است چگونه مى توان تصور كرد كه اين آيات قبلا نازل شده باشد؟

پيروان اين نظريه آياتى را كه نزول قرآن را در ماه رمضان و شب قدر مى داند توجيه كرده اند مثلا گفته اند كه قسمتى از آيات در شب قدر نازل شده و يا اولين آيه در شب قدر نازل شده (تفصيل اين توجيهات را بعدا خواهيم آورد) و درباره رواياتى كه در آنها براى قرآن دو نوع نزل دفعى و تدريجى عنوان شده گفته اند كه خبر واحد است و در اين گونه مسائل نمى توان به آنها استناد كرد.

يكى از كسانى كه اين نظريه را مطرح كرده، شيخ مفيد عليه الرحمة است كه سخن شيخ صدوق عليه الرحمة را كه قائل به نزول

دوگانه قرآن بود، رد مى كند و مى گويد ريشه اعتقاد صدوق روايت واحدى است كه موجب علم نمى شود آنگاه نمونه هائى از آياتى را كه مربوط به حوادث زمان پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم است مى آورد و نتيجه مى گيرد كه قرآن فقط يكبار آنهم تدريجى نازل شده به عقيده شيخ مفيد اعتقاد به نزول دفعى قرآن با مذهب مشبّهه تناسب دارد كه قرآن را قديم مى دانستند «2».

بعضى از پيروان اين قول استبعاد ديگرى را عنوان كرده و گفته اند نزول دفعى قرآن آن هم به آسمان چهارم چه فايده اى دارد قرآن براى هدايت بشر نازل شده و اگر در دسترس بشر نباشد، چگونه هدايتگرى كند؟

______________________________

(1)- رجوع شود به الميزان، ج 2، ص 14- 16.

(2)- شيخ مفيد، تصحيح الاعتقاد، ص 102- 103.

سيرى در علوم قرآن، ص: 92

اين بود اجمالى از نظريه ها و اقوالى كه در اين زمينه وجود دارد.

ما تصور مى كنيم كه قول به دوبار نازل شدن قرآن قول بعيدى نيست و نمى توان به خاطر چند استبعاد عقلى از ظاهر آيات و نص رواياتى كه براى قرآن دو نوع نزول دفعى و تدريجى را اثبات كرده است دست برداشت و براى رفع اشكالات شيخ مفيد و پيروان او در اين مسأله، مى توان گفت كه منظور از نزول دفعى قرآن اين است كه علوم و معارف و اهداف ترسيم شده در قرآن، در آغاز بعثت يكجا بر جان و دل پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نازل شده و سپس در طول سالهاى رسالت به تناسب ضرورتها به تدريج و با تفصيل بيشترى بر پيامبر ابلاغ گرديده و در اين مرحله است كه گاهى

به حوادث روزمره نيز اشاره شده است و اين مانع از آن نيست كه معارف قرآن قبلا و پيش از وقوع اين حوادث بر پيامبر نازل شده باشد زيرا كه اينگونه آيات نيز كه ناظر به حوادث روزمره است در مسير هدفهاى تربيتى قرآن است كه قبلا ترسيم شده است.

و اما اينكه نزول دفعى قرآن چه فايده اى دارد، بعضى از مفسران فوائدى را ذكر كرده اند كه چنگى به دل نمى زند ولى آيا ما از فوائد وجودى تمام پديده هاى هستى آگاهى داريم؟ بسيارى از حقايق در جهان وجود دارد كه ما از آنها و فوائد آنها بى خبريم بنابراين وقتى دليلى بر وجود چيزى اقامه شد نفى آن به جهت عدم آگاهى از فايده وجود آن، كوته نظرى است و ما حق نداريم چيزى را كه از فايده وجودى آن اطلاع نداريم، نفى كنيم.

نزول قرآن در ليلة القدر

نزول قرآن در ماه مبارك رمضان آنهم در يك شب كه همان شب قدر باشد، امر مسلمى است كه قرآن در سه مورد آنرا بيان كرده كه دو مورد آن صريح در مطلب است و يك مورد هم به قرينه دو مورد ديگر ناظر به آن است. در يك مورد وقت نزول قرآن، ماه رمضان و در مورد ديگر شب قدر و در مورد سوم شب مباركى معرفى شده كه همان شب قدر است اين موارد به ترتيب در آيات زير آمده است:

سيرى در علوم قرآن، ص: 93

شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ «1»

ماه رمضان ماهى است كه قرآن در آن نازل شده است.

إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ «2»

ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم.

وَ الْكِتابِ الْمُبِينِ إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِي لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ «3»

قسم

به كتاب مبين كه ما قرآن را در شبى مبارك نازل كرديم.

شب قدر كه شب نزول قرآن است در قرآن شبى مبارك معرفى شده كه در آن شب فرشتگان و روح براى تقدير امور بر زمين نازل مى شوند و آن شب يك شب استثنائى است و طبق روايات بسيارى كه درباره شب قدر وارد شده مقدرات و حوادثى كه در طول سال اتفاق خواهد افتاد، در آن شب رقم زده مى شود و آن شب، شب تعيين سرنوشت هاست.

بدون شك شب قدر بيرون از ماه رمضان نيست ولى كدام شب از رمضان شب قدر است، به درستى روشن نيست حتى ائمه معصومين عليهم السلام عمدا از تعيين آن خوددارى كرده اند و آن را يكى از سه شب نوزدهم و بيست و يكم و بيست و سوم رمضان دانسته اند تا مردم چندين شب را به اميد شب قدر مشغول عبادت شوند هرچند كه در بعضى از روايات شب بيست و سوم ماه مورد عنايت خاص قرار گرفته است «4».

اكنون بايد ديد كه منظور از اينكه قرآن در شب قدر نازل شده چيست؟ پاسخ اين

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 185.

(2)- سوره قدر، آيه 1.

(3)- سوره دخان، آيه 2.

(4)- رجوع شود به: تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 787.

سيرى در علوم قرآن، ص: 94

سئوال براى كسانى كه قائل به نزول دوگانه قرآن- دفعى و تدريجى- هستند آسان است و آنها مى گويند قرآن به صورت دفعى و به يكباره در شب قدر در ماه رمضان نازل شده و نزول تدريجى آن نيز بيست و يا بيست و سه سال طول كشيده است و به طورى كه پيش از اين بحث كرديم اساسا

اين سه آيه ظهور روشنى در نزول دفعى قرآن در آن شب معهود را دارد به اضافه اينكه روايات متعددى كه نمونه هائى از آن را نقل كرديم اين مطلب را تأييد مى كند.

بهرحال اگر براى قرآن دو نوع نزول قائل شويم، در فهم اين آيات مشكلى نخواهيم داشت و خواهيم گفت كه مجموع قرآن يا حقيقت بسيط قرآنى و يا علوم و معارف قرآنى به يكباره در شب قدر از لوح محفوظ به آسمان چهارم يا بيت المعمور يا بيت العزة و يا قلب پيامبر نازل شده است (مطابق تعبيرات مختلفى كه ذكر آن گذشت) آنگاه همين قرآن در مقام تفصيل و در قالب الفاظ به تدريج و در طول سالهاى رسالت شرف نزول يافته است.

اما كسانى كه نزول دفعى قرآن را قبول ندارند و معتقدند كه قرآن تنها يكبار آنهم به صورت تدريجى نازل شده است، در توجيه اين سه آيه مطالبى گفته اند كه در زير مى آوريم «1»:

1- آغاز نزول قرآن در شب قدر از ماه رمضان بوده است و در توضيح اين مطلب گفته اند كه اين سخن مانند اين تعبير است كه بگوئيم فلان حكومت در فلان تاريخ تأسيس شده است كه منظور آغاز تأسيس و شروع كار آن است.

اين تأويل نمى تواند مورد قبول باشد زيرا ظاهر آيات سه گانه و تركيب و سياق سخن در آنها دلالت بر نزول قرآن به عنوان يك مجموعه و حقيقت واحده اى مى كند كه هدايتگر مردم است و دست كشيدن از اين ظاهر، دليل محكم و روشنى مى خواهد كه قائلين اين وجه چنين دليلى را ارائه نكرده اند ديگر اينكه اين وجه با قول اهل سنت كه بعثت پيامبر را

در ماه رمضان مى دانند، سازگار است ولى با نظر علماى شيعه كه روز

______________________________

(1)- اين وجوه در اكثر تفاسير و كتب علوم قرآنى آمده است؛ مانند: مجمع البيان، ج 1 ص 276- تفسير فخر رازى، ج 5 ص 80- الاتقان، ج 1 ص 40- البرهان، ج 1 ص 228- التمهيد، ج 1 ص 83.

سيرى در علوم قرآن، ص: 95

بيست و هفتم رجب را روز بعثت مى دانند، جور در نمى آيد.

بعضى از نويسندگان معاصر كه اين وجه را قبول كرده اند در توجيه اشكال بالا گفته اند كه حساب بعثت، از حساب نزول قرآن جداست چون در طول سه سال اول بعثت پيامبر مأمور به تبليغ نبود و پس از آنكه مأمور به تبليغ شد، نزول قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى شروع شد كه آغاز آن در ماه رمضان بود «1».

اين نويسنده هنگامى اين سخن را مى گويد كه خود به نزول دفعى قرآن قائل نيست و معتقد است كه قرآن يكبار آنهم به صورت تدريجى نازل شده است حال مى گوئيم بدون شك آياتى از قرآن در اول بعثت نازل شده است آيا شما اين آيات را از قرآن نمى دانيد اين سخن كه قرآن از سال سوم بعثت به بعد عنوان كتاب آسمانى پيدا كرد چه معنائى دارد؟ آيا آن آياتى كه در ابتداى بعثت نازل گرديد (مانند آيات سوره علق و آياتى از سوره مدثر) عنوان كتاب آسمانى ندارد؟ واقعا كه ادعاى عجيبى است!

2- هر سال در شب قدر آن مقدار از قرآن كه در طول آن سال مورد نياز بوده يكجا بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نازل مى شد و سپس در طول سال

جبرئيل آن را به تدريج مى آورد.

طبق اين نظر منظور از رمضان در آيه، رمضان خاصى نيست، بلكه شامل همه ماه رمضانهاى طول رسالت پيامبر است.

اين وجه از وجه اولى نيز سست تر است و چيزى جز يك تأويل بى دليل و تكلف بى جهت نيست و ظاهر آيات آن را دفع مى كند بخصوص اينكه فعل هاى «انزل» و «انزلناه» كه در آيات موردنظر آمده است به صورت ماضى است و نمى تواند شامل رمضان ها و ليلة القدرهاى آينده باشد و اين مطلب روشن است.

3- منظور از تعبير «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ» اين است كه درباره ماه رمضان و وجوب صيام آن، قرآن نازل شده كه منظور آياتى از قرآن است كه مربوط به رمضان و روزه دارى است گفته اند همانگونه كه به مجموع كتاب آسمانى، قرآن گفته مى شود، به چند آيه هم قرآن اطلاق مى شود.

______________________________

(1)- التمهيد فى علوم القرآن، ج 1، ص 80.

سيرى در علوم قرآن، ص: 96

اين وجه از دو وجه اولى هم سست تر است و تدبر در آيه بى پايگى اين سخن را روشن مى سازد زيرا آيه اى كه درباره رمضان نازل شده همين آيه است و محتواى آن يك جمله خبرى است و خبر دادن در يك آيه از نزول همين آيه كار عبث و غير حكيمانه اى است كه كلام خداوند از آن بدور است. از اين گذشته دو آيه ديگر را كه نزول قرآن در شب قدر را بيان مى كنند چه بايد كرد؟

4- منظور اين است كه قسمت عمده قرآن در ماههاى رمضان سالهاى رسالت نازل شده است و لذا مى توان از راه تغليب نزول همه قرآن را به ماه رمضان نسبت داد.

اين وجه نيز در

سستى و ضعف دست كمى از وجوه قبلى ندارد و جريانات تاريخى آن را رد مى كند بخصوص اينكه نزول قرآن به تمام ايام و ليالى رمضان نسبت داده نشده بلكه به قرينه دو آيه ديگر «1»

نزول قرآن فقط در يك شب از رمضان كه همان شب قدر است اتفاق افتاده و پرواضح است كه كسى نمى تواند ادعا كند كه قسمت اعظم قرآن در نزول تدريجى خود در شب هاى قدر دوران رسالت نازل شده است.

اين بود تأويلات مختلفى كه در مورد آيات مربوط به نزول قرآن در رمضان و ليلة القدر گفته شده اما به طوريكه تذكر داديم حقيقت اين است كه هيچ يك از اين وجوه و تأويلات با ظاهر و سياق آن آيات مناسب نيست بخصوص آيه سوره دخان كه در آن صحبت از انزال كتاب مبين است كه به مجموع قرآن اطلاق مى شود.

با توجّه به سستى اين وجوه چهارگانه و عدم تناسب آنها با ظواهر آيات ياد شده به نظر مى رسد همان وجهى كه در آغاز بيان كرديم مناسبتر و قوى تر است و منظور آيات اين است كه قرآن كريم به صورت دفعى و يكباره در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده هرچند به صورت تدريجى و به اقتضاى نياز در طول بيست و يا بيست و سه سال فرود آمده است اين معنى علاوه بر اين كه با ظاهر آيات مطابقت دارد، با روايات متعددى هم تأييد شده است كه نمونه اى از آنها را پيش از اين نقل كرديم.

مطلب ديگر اين كه اين معنى، مشكل ديگرى را كه گهگاه مطرح مى شود حل

______________________________

(1)- آيه سوره قدر و آيه سوره دخان.

سيرى در علوم قرآن، ص:

97

مى كند و آن اينكه نزول قرآن در ماه رمضان با عقيده شيعه درباره اينكه بعثت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم روز 27 رجب بوده، سازگار نيست زيرا بدون شك آياتى چند در اول بعثت نازل شده و طبق رواياتى كه از طريق شيعه و سنى رسيده است، پنج آيه از سوره علق همزمان با آغاز بعثت و آياتى از سوره مدثر با فاصله اندكى از آن نازل شده است.

با توجه به مطلبى كه گفتيم پاسخ اين سئوال روشن است و آن اين كه منظور از نزول قرآن در رمضان نزول دفعى و يكپارچه آن است و اين مانع از آن نمى شود كه چند آيه در مرحله نزول تدريجى قرآن در 27 رجب نازل شده باشد بنابراين مى توانيم بگوئيم كه قرآن در لوح محفوظ بوده و در آغاز بعثت فقط چندين آيه جهت اعلام رسالت و نبوت پيامبر و به عنوان براعت استهلال بر وى نازل گرديده و سپس در يكى از شبهاى ماه رمضان اولين سال بعثت كه همان ليلة القدر بود، مجموع قرآن يكباره بر قلب آن حضرت نازل شده (به شرحى كه پيش از اين گفته ايم).

البته بعضى ها اين احتمال را هم مطرح كرده اند كه روز بعثت پيامبر هيچگونه آيه اى بر وى نازل نشد و فقط به او اعلام رسالت شد اما اين احتمال با توجه به روايات بسيارى كه از طريق فريقين وارد شده و نزول پنج آيه اول سوره علق را همزمان با آغاز رسالت دانسته است احتمال بسيار بعيدى است و نمى توان آن را پذيرفت.

نكته ديگرى كه در اينجا يادآور مى شويم اين است كه تعيين روز 27 رجب

به عنوان روز بعثت، موضوعى است كه شيعيان تقريبا در آن اتفاق نظر دارند و هرچند بيشتر علماء اهل سنت بعثت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم را در ماه رمضان مى دانند اما در چندين روايت كه از طريق آنها وارد شده همين 27 رجب روز بعثت پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم ذكر شده است «1».

كيفيت نزول قرآن

نزول آيات قرآنى بر پيامبر اسلام يك نزول مادى نيست كه مثلا قرآن به صورت لوحى يا دفترى يا اوراقى در آسمان نوشته شده باشد آنگاه فرشته اى مانند كبوتر

______________________________

(1)- رجوع شود به: سيره حلبى. ج 1 ص 238 و كنز العمال ج 12 ص 312.

سيرى در علوم قرآن، ص: 98

نامه رسان آن را بر زمين فرود آورد و تسليم پيامبر كند! بلكه همانگونه كه قبلا نيز اشاره كرديم نزول قرآن يك نزول معنوى و روحانى است و عبارت است از افاضه اى كه از طرف خداوند به پيامبر شده و پيامبر شايستگى دريافت پيامهاى الهى را پيدا كرده و حقائق الهى از طريق وحى در قلب او جاى گرفته است.

اكنون ببينيم كه اين افاضه به چه صورت بوده و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم اين پيامها را چگونه دريافت مى كرده است؟

قبلا بدانيم افاضاتى كه از جانب خداوند براى كسى يا چيزى صورت مى گيرد و پيامبر يا مطلبى به او القاء مى گردد در قرآن تعبيرهاى مختلفى دارد كه عبارتند از:

1- وحى، اين تعبير در قرآن كريم معمولا در مورد پيامبران به كار رفته اما در مواردى هم درباره غير پيامبران نيز استعمال شده است مانند:

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ «1»

و به

مادر موسى وحى كرديم كه او را شير بده و ...

وحى به مادر موسى عليه السلام در سوره طه آيه 38 نيز آمده است.

وَ أَوْحى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً «2»

پروردگار تو، به زنبور عسل وحى كرد كه از كوهها براى خود خانه هائى بگيريد.

وَ أَوْحى فِي كُلِّ سَماءٍ أَمْرَها «3»

در هر آسمانى امر آن را وحى نمود.

______________________________

(1)- سوره قصص، آيه 7.

(2)- سوره نحل، آيه 68.

(3)- سوره فصلت، آيه 12.

سيرى در علوم قرآن، ص: 99

2- الهام، اين كلمه فقط يكبار در قرآن آمده و در مورد غرائزى است كه خداوند به نفس انسانى افاضه كرده است:

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها «1»

قسم به نفس و آنكه آن را آفريد پس به او فجور و تقوا را الهام نمود.

3- تكليم، كه به معنى ايجاد كلام است به صورتى كه مخاطب مطلب را به وسيله آن دريافت كند. مانند اين آيات:

مِنْهُمْ مَنْ كَلَّمَ اللَّهُ «2»

و از پيامبران كسانى هستند كه خداوند با آنها سخن گفت.

وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْلِيماً «3»

و خداوند با موسى سخن گفت

(درباره تكليم و مفهوم آن به زودى بحث خواهيم كرد)

4- انزال و تنزيل، اين دو واژه در فرستادن قرآن و كتب آسمانى ديگر به كار رفته و پيش از اين به تفصيل در اين مورد سخن گفتيم.

5- تنبئه، به معنى خبر دادن و آگاه ساختن:

قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِكُمْ «4»

همانا خداوند ما را از اخبار شما آگاه كرده است.

______________________________

(1)- سوره ضحى، آيات 7 و 8.

(2)- سوره بقره، آيه 253.

(3) سوره نساء، آيه 164.

(4) سوره توبه، آيه 94.

سيرى در علوم قرآن، ص: 100

قالَ نَبَّأَنِيَ الْعَلِيمُ الْخَبِيرُ «1»

گفت

خداوند عليم و خبير به من خبر داده است.

6- اقراء، اين واژه معادل فارسى ندارد و مفهوم آن وادار كردن كسى است به قرائت و خواندن كه در اين آيه آمده است:

سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى «2»

به زودى تو را وادار به خواندن مى كنيم تا فراموش نكنى.

7- القاء، به معنى انداختن مطلب به فكر و ذهن طرف است. به اين آيه توجه كنيد كه خداوند خطاب به پيامبر مى فرمايد:

إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا «3»

ما به زودى سخن سنگينى بر تو القاء خواهيم كرد.

8- قصّ، به معناى خبر دادن است كه بيشتر در مورد خبر دادن از حالات گذشتگان و قصه گوئى استعمال مى شود اين واژه در قرآن هم به خبر دادن از گذشتگان آمده و هم به معناى خبر دادن از حق آمده كه هردو مى تواند محل شاهد ما باشد:

إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلِينَ «4»

حكم جز براى خدا نيست كه از حق خبر مى دهد و او بهترين جدا سازندگان است.

______________________________

(1)- سوره مريم، آيه 3.

(2)- سوره اعلى، آيه 6.

(3)- سوره مزمل، آيه 5.

(4)- سوره انعام، آيه 57.

سيرى در علوم قرآن، ص: 101

نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِ «1»

ما خبر آنها را به حق بر تو خبر مى دهيم.

9- تعليم، به معناى ياد دادن است و در مورد تعليم انبياء و تعليم قرآن استعمال شده:

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها «2»

و خداوند به آدم همه نامها را تعليم كرد.

الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ «3»

خداوند رحمان كه قرآن را تعليم كرد.

10- ارائه، به معناى نشان دادن است اين واژه گاهى در قرآن در مورد نشان دادن حقائق به پيامبر استعمال شده و گاه در مورد نشان دادن آيات خدا و

ملكوت زمين و آسمان به پيامبران آمده است:

إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِما أَراكَ اللَّهُ «4»

ما كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا ميان مردم به وسيله چيزى كه به تو نشان داديم حكم كنى.

وَ كَذلِكَ نُرِي إِبْراهِيمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «5»

______________________________

(1)- سوره كهف، آيه 13.

(2)- سوره بقره، آيه 31.

(3)- سوره رحمن، آيه 2.

(4)- سوره نساء، آيه 105.

(5)- سوره انعام، آيه 75.

سيرى در علوم قرآن، ص: 102

و همچنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان مى دهيم.

لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى «1»

تا بر تو بعضى از آيات بزرگ خود را نشان دهيم.

11- رؤيا، گاهى خداوند در عالم رؤيا چيزى را به كسى القاء مى كند مانند رؤياى حضرت ابراهيم و رؤياى پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم:

لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيا بِالْحَقِ «2»

همانا خداوند پيامبرش را در رؤياى حق او تصديق نمود.

12- كتابت، در قرآن كريم گاهى كتابت به معناى آمدن يك مطلب در كتاب آسمانى استعمال شده كه مربوط به وحى الهى مى شود:

وَ كَتَبْنا لَهُ فِي الْأَلْواحِ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مَوْعِظَةً «3»

همانا براى او (موسى) در الواح از هر چيزى موعظه اى نوشتيم.

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ «4»

همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه بندگان صالح من وارثان زمين خواهند بود.

اين دوازده كلمه اى كه ذكر كرديم همگى تعبيرات گوناگونى است از همان افاضه

______________________________

(1)- سوره طه، آيه 23.

(2)- سوره فتح، آيه 27.

(3)- سوره اعراف، آيه 45.

(4)- سوره انبياء، آيه 105.

سيرى در علوم قرآن، ص: 103

الهى كه بر پيامبران مى شود و در قرآن آمده است و ما معمولا به

آن وحى مى گوئيم اكنون ببينيم كه خداوند چگونه و به چه صورتى به پيامبران خود افاضه مى كند و حقائق را در جان و دل آنها قرار مى دهد؟ قرآن كريم به اين سئوال چنين پاسخ مى دهد:

وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ ما يَشاءُ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ «1»

هيچ بشرى نيست كه خداوند با او سخن بگويد مگر از طريق وحى يا از پشت پرده و يا پيكى مى فرستد كه به اذن خدا آنچه را كه مى خواهد به او وحى مى كند همانا خداوند على و حكيم است.

تدبر در مضمون اين آيه نشان مى دهد كه تكليم و سخن گفتن خداوند با پيامبران خود به سه صورت انجام گرفته است:

اول- وحى به صورت القاء در قلب و يا به تعبير روايات «دميدن در ذهن و نفس» در اين نوع از وحى، پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نه صدائى مى شنود و نه فرشته اى مى بيند و مطالب مستقيما در جان و دل او قرار مى گيرد.

اطلاق كلام و تكليم به اين نوع از وحى اشكالى ندارد زيرا كلام در واقع انتقال دادن يك مفهوم به ديگرى است خواه اين انتقال به وسيله الفاظ و صدا باشد و خواه به وسيله چيز ديگرى انجام گيرد البته ما معمولا از الفاظ و صداها استفاده مى كنيم ولى خداوند مى تواند بدون آنها هم مطلب را به پيامبر انتقال دهد.

دوم- به صورت صدائى كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم آن را مى شنود ولى صاحب آن را نمى بيند كه قرآن از اين نوع به «وراء حجاب» تعبير آورده است. در اين

نوع از وحى، خداوند صدائى را در جائى ايجاد مى كند و پيامبر آن صدا را مى شنود مى توان گفت آن محلى كه صدا در آن ايجاد مى شود به نوعى واسطه ميان خدا و پيامبر است.

سوم- به صورت پيامى كه به وسيله فرشته و پيك الهى به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم القاء

______________________________

(1)- سوره شورى، آيه 51.

سيرى در علوم قرآن، ص: 104

مى شود كه طبق روايات گاهى پيامبر فرشته را به شكل اصلى و يا به شكل شخص بخصوصى مى بيند و گاهى هم او را نمى بيند ولى پيام را او دريافت مى كند.

وحى محمّدى

اشاره

با توجه به آيات و روايات بسيارى كه درباره چگونگى نزول وحى بر پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم آمده است معلوم مى شود كه پيامبر از هر سه طريق كه در آيه بالا آمده، دريافت وحى مى كرده است و آيات قرآنى گاهى مستقيما بر قلب پيامبر القاء مى شد و گاهى صدائى مى شنيد و صاحب صدا را نمى ديد و گاهى هم فرشته وحى را به صورت اصلى و يا به صورت شخص معينى مى ديد اينك تفصيل اين سه حالت:

حالت اول- وحى الهى به طور مستقيم و بدون هيچ گونه واسطه اى در قلب پيامبر مى نشست اين حالت سخت ترين حالات بود و چون وحى به اين صورت نازل مى شد پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم غرق در عرق مى شد و حالتى شبيه حالت غشوه پيدا مى كرد و سنگينى وحى در تمام وجود او آشكار مى شد:

إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا «1»

ما به زودى سخنى سنگين بر تو القاء خواهيم كرد.

امام صادق عليه السلام در تفسير اين آيه فرمود: اين حالت هنگامى بود كه

وحى بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نازل مى شد و ميان او و خدا ملكى واسطه نبود و در اين هنگام شبيه غشوه بر او عارض مى گرديد «2».

ابن عباس گفته است وقتى بر پيامبر وحى نازل مى شد سنگينى و درد شديدى حس مى كرد و دچار سردرد مى شد «3».

______________________________

(1)- سوره مزمل، آيه 4.

(2)- بحار الانوار، ج 18 ص 271.

(3)- همان مدرك، ص 261.

سيرى در علوم قرآن، ص: 105

همچنين از حضرت امير المؤمنين عليه السلام نقل شده كه فرمود: چون سوره مائده بر پيامبر نازل شد آن حضرت بر استر شهباء سوار بود و به سبب نزول وحى چنان سنگين شد كه استر از رفتن باز ماند و پشتش خم شد و شكمش پائين آمد به طورى كه نزديك بود ناف مركب به زمين برسد و آن حضرت بيهوش شد و دست خود را بر سر شيبةبن وهب گذاشت و چون آن حالت برطرف شد سوره مائده را بر ما خواند «1».

زراره مى گويد از امام صادق عليه السلام درباره غشوه اى كه به هنگام نزول وحى بر پيامبر خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم عارض مى شد پرسيدم حضرت در پاسخ فرمود: اين هنگامى بود كه ميان او و خداوند هيچكس نبود و خداوند بر پيامبر تجلى مى كرد سپس فرمود: اى زراره نبوت همين است «2».

حالت دوم- پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم صدائى مى شنيد ولى صاحب صدا را نمى ديد در اين حالت نيز پيامبر رنج زيادى را تحمل مى كرد و سنگينى وحى و ارتباط با عالم غيب را با تمام وجود حس مى كرد.

حارث بن هشام از پيامبر صلى اللّه عليه و

آله و سلم نقل مى كند كه فرمود: گاهى وحى همانند صدائى چون صداى جرس بر من مى آيد و آن بر من سختترين حالت است سپس از من دور مى شود و من وحى را دريافت كرده ام «3».

از عبد الله بن عمر نقل شده كه از پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم پرسيد آيا وحى را حس مى كنى؟

فرمود: آرى صداهائى مانند صداى بهم خوردن فلزها مى شنوم و ادامه داد هنگامى نيست كه وحى بر من نازل شود و من گمان نكنم كه روحم گرفته مى شود «4».

حالت سوم- وحى به وسيله فرشته و پيك الهى بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نازل مى شد و اين آسان ترين و راحت ترين حالات وحى بود و چون وحى به واسطه ملك بر پيامبر نازل مى شد ديگر آن رنج و ناراحتى جسمى را نداشت به طورى كه در دنباله همان

______________________________

(1)- تفسير عياشى ج 1 ص 288 شبيه اين قصه از چند نفر ديگر هم نقل شده است.

(2)- توحيد صدوق، ص 115.

(3)- بحار الانوار ج 8 ص 260- الاتقان ج 1 ص 44.

(4)- الاتقان، ج 1 ص 44.

سيرى در علوم قرآن، ص: 106

حديث حارث بن هشام آمده است كه پيامبر فرمود: گاهى ملك به صورت مردى بر من ظاهر مى شود و با من سخن مى گويد و من سخن او را دريافت مى كنم و اين آسانترين نوع آن بر من است.

فرشته اى كه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم وحى مى آورد جبرئيل نام داشت و در قرآن از او با نامها و اوصاف مختلفى ياد شده است كه عبارتند از: جبرئيل، روح الأمين، شديد القوى، رسول كريم كه

به ترتيب در آيات زير آمده است:

قُلْ مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ «1»

بگو هركس با جبرئيل دشمن باشد پس او قرآن را به اذن خدا بر قلب تو نازل كرده است.

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ «2»

قرآن را روح الأمين بر قلب تو نازل كرده است.

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى «3»

وحى را شديد القوى ياد داده است.

إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ «4»

همانا آن گفته رسول كريم است.

در اين آيات «روح الأمين» و «شديد القوى» و «رسول كريم» به جبرئيل تفسير

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 97.

(2)- سوره شعراء، آيه 193.

(3)- سوره نجم، آيه 5.

(4)- سوره تكوير، آيه 19.

سيرى در علوم قرآن، ص: 107

شده است.

مطلب مهمى كه بايد در اينجا ذكر كنيم اين است كه فرود وحى به وسيله ملك به چند صورت انجام مى گرفت:

1- پيامبر وحى را از ملك دريافت مى كرد ولى خود او را نمى ديد به اين حالت در آيه اى كه در بالا آورديم، اشاره شده است نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى قَلْبِكَ. و خود پيامبر در اشاره به اين حالت فرموده: «ان روح القدس نفث فى روعى» «1». روح القدس در نفس و ذهن من دميد.

2- پيامبر فرشته را به همان صورت اصلى مى ديد اين حالت فقط دوبار اتفاق افتاد كه ظاهرا يكبار در آغاز بعثت و يكبار هم در معراج بود. قرآن كريم از اين دو ديدار خبر مى دهد:

ديدار اول-

عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى «2» پيامبر را «شديد القوى» تعليم داد كه صاحب قدرت است پس استوار شد (به صورت اصلى خود) در حالى كه او بر افقى فراتر بود.

ديدار دوم-

وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى «3» او را يكبار ديگر ديد نزد درخت سدرة المنتهى.

در روايات و احاديث هم اين آيات به همين صورت تفسير شده است و در تفسير صافى آمده كه هيچ پيامبرى جبرئيل را به صورت اصلى نديد مگر حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم كه او را دوبار ديد يكبار در زمين و يكبار در آسمان «4».

البته صورت اصلى جبرئيل كه يك موجود مادى نيست چه بوده ما نمى دانيم اما در بعضى از روايات آمده كه چون پيامبر جبرئيل را در صورت اصلى ديد، مشاهده كرد

______________________________

(1)- الاتقان، ج 1 ص 44.

(2)- سوره نجم، آيات 5- 7.

(3)- سوره نجم، آيات 13- 14.

(4)- تفسير صافى، ج 5 ص 91.

سيرى در علوم قرآن، ص: 108

كه افق را فرا گرفته است «1».

3- پيامبر فرشته را نه به صورت اصلى، بلكه به شكل يك انسان مى ديد و شايد بتوان گفت كه اين شايع ترين نوع ملاقات پيامبر با جبرئيل بود مطابق رواياتى كه از طريق شيعه و سنى آمده پيامبر خدا، جبرئيل را به شكل «دحية بن خليفه كلبى» مى ديد و به اصحابش مى فرمود: هنگامى كه دحيه كلبى را پيش من ديديد بر من وارد نشويد. و در جنگ بنى قريظه مسلمانان دحيه كلبى را ديدند كه به تنهائى به طرف دشمن مى رود وقتى به پيامبر خبر دادند اظهار داشت كه او جبرئيل بود و

براى ايجاد وحشت ميان آنها مى رفت «2».

همچنين در بعضى از احاديث، ديدار حضرت على عليه السلام با دحيه و سلام كردن او بر آن حضرت نقل شده كه پيامبر پس از رفتن دحيه فرمود: او جبرئيل بود.

واضح است كه ديدار با جبرئيل با صورت اصلى او براى پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم با توجه به جنبه بشرى كه داشت مشكل و طاقت فرسا بود و لذا جبرئيل به صورت يك انسان متمثل مى شد تا ديدار با پيامبر آسان باشد و چون دحيه كلبى طبق روايات، زيباترين فرد در مدينه بود و وقتى راه مى رفت همه او را تماشا مى كردند، تمثل جبرئيل به شكل او از هر جهت تناسب داشت.

______________________________

(1)- الدر المنثور، ج 6 ص 123؛ سفينة البحار، ج 1 ص 441.

(2)- سيره ابن هشام، ج 3 ص 245.

سيرى در علوم قرآن، ص: 109

بخش چهارم: عكس العملهاى مخاطبين قرآن

اشاره

سيرى در علوم قرآن، ص: 111

درماندگى مشركان در مقابل عظمت قرآن

با نزول قرآن، عربها خود را در مقابل كلامى تازه و سخنى نو يافتند كه با همه اشعار و خطبه ها و سخنان فصيح و بليغ و پرطمطراق آنها تفاوتى آشكار داشت سخن سرايان و سخن شناسان عرب در عصر جاهلى كه تمام هنرشان در ساختن و پرداختن جملات موزون و شعرهاى نغز بود و خود را قهرمان ميدان فصاحت و بلاغت مى دانستند، وقتى با آيات دلنشين قرآن و جاذبه هاى شگفت انگيز آن مواجه شدند، خود را در مقابل عظمت قرآن عاجز و ناتوان يافتند و ناباورانه برترى فوق العاده قرآن را بر مجموع ميراثهاى ادبى خود پذيرا شدند.

آنها با كلامى جديد روبرو شدند كه نه شعر بود نه نثر اما از شعر و نثر زيباتر و رساتر بود و گيرائى و شيوائى آن بر شاهكارترين سروده هاى آنان تفوق داشت آنها مى ديدند كه قرآن از همان كلمات و الفاظ متداول ميان آنها تركيب يافته اما چينش كلمات و انتخاب واژه ها و نظم بديع و اسلوب نوينى كه در آن به كار رفته، قابل مقايسه با قوى ترين آثار ادبى آنها نيست و تمام آنها در برابر قرآن رنگ مى بازد و ارزش خود را از دست مى دهد.

مهمتر اينكه علاوه بر فصاحت و بلاغت و فنون كلام، قرآن مفاهيم و معانى و مضامينى كاملا جديد را مطرح مى كند كه در ميان آنها سابقه نداشت آنها مى ديدند كه در

سيرى در علوم قرآن، ص: 112

قرآن سخن از مضامين كهنه و تكرارى مانند تفاخر به اسب و شمشير و قبيله و يا وصف معشوق نيست، بلكه قرآن معانى جديدى را مطرح مى كند كه مغزها را تكان

مى دهد و دلها را روشن مى كند و انسان را به تفكر وادار مى سازد.

شيرينى و جذابيت قرآن و نوآوريها و نظم دلنشين آن، مردم عصر جاهلى را مجذوب و مفتون خود كرد و آنها در فرصتهاى مناسب با علاقه تمام به آياتى از قرآن كه بر زبان حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم جارى مى شد گوش مى دادند و از آن لذت مى بردند اما گوش دادن به قرآن پى آمدهاى ديگرى داشت كه خوشايند سردمداران كفر و شرك نبود.

مشركين مكه گسترش دعوت پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم را خطر بزرگى براى خود و منافع سياسى و اقتصادى خود مى ديدند و به هيچ وجه حاضر نبودند كه اسلام به عنوان يك دين جديد كه همه بنيادهاى فكرى و فرهنگى و سياسى و اقتصادى آنها را در هم مى ريزد، پابگيرد و قد علم كند آنها تصميم داشتند به هر نحوى كه شده در مقابل اين خطر بايستند و از نفوذ و گسترش اسلام جلوگيرى كنند.

مشكل بزرگ مشركين مكه در آن برهه از زمان، جذابيت و حلاوت قرآن بود كه مردم را به سوى خود جذب مى كرد و به دنبال خود مى كشيد و اين امر موجب نفوذ پيامبر اسلام در دلهاى مردم و در نتيجه آشنائى آنها با تعليمات اسلام و احيانا پذيرش دين جديد مى شد. اين بود كه مشركين مكه براى مقابله با خطرى كه منافع آنها را تهديد مى كرد مى بايست درباره قرآن و نفوذ آن چاره اى مى انديشيدند و مردم را توجيه مى كردند و به نحوى اهميت و اعتبار قرآن را مورد خدشه قرار مى دادند اما جذابيت و حلاوت قرآن و اسلوب شگفت انگيز

آن در حدى بود كه آنها نمى توانستند كوچكترين عيب و نقصى در آن پيدا كنند به راستى كه مشركان مكه در برابر عظمت قرآن سرگشته و درمانده شده بودند.

درماندگى آنها به حدى بود كه براى جلوگيرى از نفوذ قرآن تهمتهاى عجيب و غريبى به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم مى زدند تهمتهائى كه دروغ بودن آنها بر همگان روشن بود گاهى مى گفتند او ديوانه است و گاهى مى گفتند او ساحر است و گاهى مى گفتند او كاهن

سيرى در علوم قرآن، ص: 113

است و گاهى مى گفتند او شاعر است و گاهى مى گفتند او كذّاب است.

قرآن كريم اين تهمتها را در آيات متعددى نقل مى كند از جمله:

وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذَّابٌ «1»

و تعجب كردند از اينكه از خودشان بيم دهنده اى بر آنان بيايد و كافران گفتند كه او ساحر و كذاب است.

وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلِيلًا ما تُؤْمِنُونَ وَ لا بِقَوْلِ كاهِنٍ قَلِيلًا ما تَذَكَّرُونَ «2»

و آن سخن شاعر نيست چه اندك ايمان مى آوريد و سخن كاهن هم نيست چه اندك متذكر مى شويد.

وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ «3»

و گفتند اى كسى كه ذكر به او نازل شده همانا تو مجنون هستى.

مشركان اين تهمتها را بر پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم مى زدند در حالى كه همه او را مى شناختند و او بيش از چهل سال در ميان مردم زندگى كرده بود و چنين تهمتهائى بر او نمى چسبيد و لذا مشركان از اين ترفندها طرفى نبستند و اين تناقض گوئيها سودى بر آنها نداشت.

اينست كه سران قريش و سردمداران كفر و

شرك، جهت پيدا كردن راهى براى كوبيدن قرآن و ايجاد خدشه در آن، جلسه اى در «دار الندوة» تشكيل دادند تا راه حلى براى اين مشكل پيدا كنند «دار الندوة» خانه اى بود كه درب آن به مسجد الحرام باز

______________________________

(1)- سوره ص، آيه 4.

(2)- سوره حاقه، آيات 41- 42.

(3)- سوره حجر، آيه 6.

سيرى در علوم قرآن، ص: 114

مى شد و از زمان قصى بن كلاب محل رايزنيها و تصميم گيريهاى قريش بود «1».

گردهمائى سران قريش در «دار الندوة» با حضور وليد بن مغيره مخزومى و با سخنرانى او آغاز شد وليد بن مغيره كه به حكيم عرب شهرت داشت سخنان خود را چنين آغاز كرد:

«اى سران قريش شماها صاحبان كرامت و بزرگوارى هستيد عربها نزد شما مى آيند و وقتى رفتند سخنان گوناگونى از شما نقل مى كنند اينك سخن خود را يكى كنيد و تصميم مشتركى بگيريد، درباره اين مرد (محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم) چه مى گوئيد؟

گفتند: مى گوئيم كه او شاعر است.

وليد چهره درهم كشيد و گفت: ما شعر زياد شنيديم سخن او به شعر شباهت ندارد.

گفتند: مى گوئيم كه او كاهن است.

وليد گفت: وقتى سراغ او مى رويد مى بينيد كه او مانند كاهن ها حرف نمى زند.

گفتند: مى گئيم كه او ديوانه است.

وليد گفت: وقتى سراغ او مى رويد مى بينيد كه او ديوانه نيست.

گفتند: مى گوئيم كه او ساحر و جادوگر است.

وليد گفت: منظورتان از ساحر چيست؟

گفتند: ساحر كسى است كه دو دشمن را بهم نزديك مى كند و دو دوست را از هم جدا مى سازد.

در اين هنگام وليد پيشنهاد آنها را پذيرفت و گفت همه بگوئيد كه او ساحر است.

از آن مجلس بيرون آمدند و هريك از آنها كه پيامبر اسلام صلى

اللّه عليه و آله و سلم را مى ديدند مى گفتند:

تو ساحر هستى تو ساحر هستى «2».

______________________________

(1)- سيره ابن هشام، ج 1 ص 132.

(2)- مجمع البيان ج 10 ص 583 اين داستان با تفاوتهاى مختصرى در سيره ابن هشام ج 1 ص 288 نيز

سيرى در علوم قرآن، ص: 115

اين بود كه آيات 11 تا 25 سوره مدثر نازل شد و از توطئه آنها خبر داد.

پيش از آنكه متن آيات را بخوانيم صورت ديگر اين داستان را هم كه باز طبرسى نقل كرده مى آوريم. روايت دوم طبرسى به اين صورت است:

هنگامى كه آياتى از اول سوره مؤمن بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم نازل شد او به مسجد آمد و آن آيات را تلاوت كرد وليد بن مغيره نزديك پيامبر بود و آن آيات را مى شنيد وقتى پيامبر متوجه استماع او شد آن آيات را دوباره تلاوت كرد وليد از آنجا بيرون آمد و به مجلس قبيله خود بنى مخزوم رفت و در آنجا چنين اظهار داشت:

لقد سمعت من محمد انفا كلاما ما هو من كلام الانس و لا من كلام الجن و ان له لحلاوة و ان عليه لطلاوة و ان اعلاه لمثمر و ان اسفله لمغدق و انه ليعلو و ما يعلى.

از محمد سخنى شنيدم كه نه كلام انس است و نه كلام جن و براى آن حلاوتى است و بر آن زيبائى و طراوتى است. بالاى آن ميوه مى دهد و پائين آن همچون باران تند است. آن بر همه برترى دارد و چيزى از آن برتر نمى شود.

وليد اين سخنان را گفت و به منزل خود رفت قريش با يكديگر گفتند: به

خدا قسم كه وليد از دين خود خارج شده و دين محمد را پذيرفته است و اگر او چنين كند تمام قريش از او پيروى خواهند كرد چون وليد به ريحانه قريش معروف است.

ابو جهل گفت: كار او را به من واگذار كنيد اين بگفت و نزد وليد آمد در حالى كه اظهار ناراحتى و حزن مى كرد، وليد گفت: اى پسر برادر تو را چه شده است كه اينچنين غمگين و ناراحت هستى؟ ابو جهل گفت: ناراحتى من از آنجاست كه قريش بر تو كه سن و سالى از تو گذشته، ايراد مى گيرند و گمان مى كنند كه تو سخن محمد را بيشتر جلوه داده اى.

______________________________

آمده است.

سيرى در علوم قرآن، ص: 116

وليد همراه با ابو جهل از خانه بيرون آمد و به مجلس قوم خود وارد شد سپس گفت:

«شما گمان مى كنيد كه محمد ديوانه است آيا هيچ ديده ايد كه كار ديوانگان را بكند؟

همه گفتند: نه.

گفت: گمان مى كنيد كه او كاهن است آيا هيچ علامتى از كهانت در او ديده ايد؟

همه گفتند: نه.

گفت: گمان مى كنيد كه او شاعر است آيا تا به حال ديده ايد كه او شعرى بخواند؟

همه گفتند: نه.

گفت: گمان مى كنيد كه او دروغگو است آيا تا به حال از او دروغى شنيده ايد؟

همه گفتند: نه. او پيش از نبوت به راستگوى امين شهرت داشت. سيرى در علوم قرآن 116 درماندگى مشركان در مقابل عظمت قرآن ..... ص : 111

اينجا قريش به وليد گفتند: تو درباره او چه مى گوئى؟

وليد مقدارى فكر كرد و آن سو و اين سو نگريست، سپس گفت:

محمد چيزى جز يك ساحر و جادوگر نيست آيا نمى بينيد كه چگونه ميان مرد و خانواده و فرزندان و برده هايش جدائى

مى افكند بنابراين او ساحر است و آنچه مى گويد سحر اثر كننده اى است «1».

آيات 11 تا 25 سوره مدثر درباره همين اظهارنظر وليد بن مغيره نازل شده و به صورت تابلو زيبائى ضمن ترسيم حالات روحى او، اظهار نظرش را درباره قرآن نقل مى كند باهم بخوانيم:

ذَرْنِي وَ مَنْ خَلَقْتُ وَحِيداً، وَ جَعَلْتُ لَهُ مالًا مَمْدُوداً، وَ بَنِينَ شُهُوداً، وَ مَهَّدْتُ لَهُ تَمْهِيداً، ثُمَّ يَطْمَعُ أَنْ أَزِيدَ، كَلَّا إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنِيداً، سَأُرْهِقُهُ صَعُوداً، إِنَّهُ فَكَّرَ وَ قَدَّرَ، فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ، ثُمَّ قُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ ثُمَّ نَظَرَ ثُمَّ عَبَسَ وَ بَسَرَ، ثُمَّ أَدْبَرَ وَ

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 10 ص 584.

سيرى در علوم قرآن، ص: 117

اسْتَكْبَرَ، فَقالَ إِنْ هذا إِلَّا سِحْرٌ يُؤْثَرُ، إِنْ هذا إِلَّا قَوْلُ الْبَشَرِ «1»

مرا با كسى كه به تنهائى آفريده ام وابگذار، آنكه براى او مالى بسيار و فرزندانى كه همه حاضرند قرار دادم و زمينه را براى او آماده ساختم، در عين حال باز هم طمع دارد كه بر آن بيفزايم، نه چنان است چون او به آيات ما عناد ورزيد، به زودى او را وارد عذاب خواهم كرد، او انديشيد و تدبير بدى كرد، كشته باد چه تدبير بدى كرد، باز هم كشته باد چه تدبير بدى كرد، آنگاه نگاه كرد، سپس چهره درهم كشيد و روترش كرد، آنگاه پشت نمود و تكبر كرد، پس گفت اين جز سحرى اثركننده نيست، و اين جز سخن بشر نيست.

داورى وليد بن مغيره درباره قرآن كه پس از مشورتها و انديشيدنهاى بسيار، قرآن را سحر ناميد نشانگر نهايت درماندگى مشركان در برابر عظمت قرآن است.

______________________________

(1)- سوره مدثر، آيات 11 تا 25.

سيرى در علوم قرآن، ص:

118

توطئه هاى مشركان بر ضد قرآن

اشاره

به طورى كه گفتيم دشمنان اسلام براى مقابله با نفوذ گسترده قرآن با زدن تهمت هاى ناروائى به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم و اينكه او شاعر يا كاهن يا ساحر يا مجنون است، نهايت درماندگى و عجز و ناتوانى خود را آشكار كردند، و چون از اين ترفندها طرفى نبستند، از راههاى ديگرى وارد شدند و توطئه هاى ديگرى را عنوان كردند.

هدف مشركان، بى اعتبار كردن قرآن و زير سئوال بردن اساس وحى و جلوگيرى از گرايش مردم به سوى قرآن بود و براى رسيدن به اين هدف دست به هر كارى مى زدند و راههاى گوناگونى را تجربه مى كردند.

اينك ما بعضى از آن توطئه ها را كه خود قرآن از آنها خبر داده است، مورد بحث قرار مى دهيم و آنها را به ترتيب اهميت و نه به ترتيب زمانى، در اينجا ذكر مى كنيم:

توطئه اول: مطالب قرآن از ديگران اخذ شده است

يكى از توطئه هاى مهمى كه بر ضد قرآن ترتيب داده شد، اين بود كه گفتند مطالب و موضوعاتى كه در قرآن آمده وحى آسمانى نيست، بلكه محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم آنها را از بعضى از دانايان عصر خود و از علماء يهود و نصارى ياد گرفته و سپس به صورت قرآن عرضه كرده است.

سيرى در علوم قرآن، ص: 119

به طورى كه قرآن از كافران نقل مى كند آنها گاهى قرآن را همان افسانه هاى پيشينيان معرفى مى كردند و گاهى آن را افترائى بر خدا قلمداد مى كردند كه در ساختن آن، افرادى محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم را يارى كرده است:

يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلَّا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ «1»

و كافران مى گويند كه اين (قرآن) نيست مگر افسانه هاى پيشينيان.

وَ

قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلَّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا «2»

و كافران گفتند كه اين دروغى بيش نيست كه خود آن را بافته و ديگران به او كمك كرده اند آنان با اين سخن ظلم و زور آورده اند و نيز گفتند افسانه هاى پيشينيان است كه آن را نوشته و صبح و شام بر او املاء مى شود.

به گفته مفسران، دشمنان اسلام براى توجيه اين تهمت، اسامى چند تن را كه در زمان پيامبر خواندن و نوشتن بلد بودند، ذكر مى كردند و مدعى بودند كه پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم مطالب را از آنها مى گيرد. آنها افراد متعددى را به عنوان معلمان پيامبر نام مى بردند كه اسامى بعضى از آنها در تفاسير آمده است مانند بلعام رومى كه آهنگرى در مكه بود و سلمان فارسى و يعيش يا عائش غلام حضرمى يا دو غلام از اهالى عين التمر به نامهاى يسار و خير يا عداش رومى غلام حويطب و افراد ديگر «3».

______________________________

(1)- سوره انعام، آيه 25.

(2) سوره فرقان، آيات 4- 5.

(3)- رجوع شود به تفاسير، ذيل آيه شريفه بالا.

سيرى در علوم قرآن، ص: 120

نوع كسانى كه به عنوان معلمان پيامبر قلمداد مى شدند افراد غير عرب بودند كه به هر دليل در مكه و حجاز زندگى مى كردند و به نظر مى رسد كه چون عرب ها زبان آنها را نمى فهميدند خيال مى كردند كه آنها از دانش بيشترى برخوردارند به خصوص اينكه آنها مربوط به مليت و فرهنگ ديگرى بودند و طبعا سخنانى مى گفتند كه براى عرب مكه

تازگى داشت.

از آيه شريفه اى كه آورديم استفاده مى شود كه طراحان اين توطئه چنين عنوان مى كردند كه گويا پيامبر خدا از كسانى خواسته كه افسانه هاى پيشينيان را براى او بنويسند سپس آن نوشته را كسانى صبح و شام بر او مى خواندند و اين مضحك ترين تهمتى است كه كفار مكه بر پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم مى زدند. اگر چنين گروهى وجود داشتند به هرحال شناخته مى شدند و حد اقل خود آنها به پيامبر ايمان نمى آورند درحالى كه كسانى كه نام آنها به عنوان معلمان ادعائى پيامبر ذكر شده اند خود به آن حضرت ايمان آورده بودند و با جان و دل در راه اسلام فعاليت مى كردند.

قرآن كريم اين تهمت ناروا را در جاى ديگر نيز مطرح مى كند و به آن پاسخى محكم و منطقى مى دهد:

وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ «1»

ما مى دانيم كه آنها مى گويند: همانا او را بشرى تعليم مى دهد در حالى كه زبان كسى كه به او نسبت مى دهند عجمى است و اين زبان عربى آشكار است.

پاسخ قرآن از اين تهمت، روشن و منطقى و برنده است زيرا همه كسانى كه به عنوان معلمان پيامبر معرفى شده اند غير عرب بودند و پرواضح است كسى كه اهل يك

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 103.

سيرى در علوم قرآن، ص: 121

زبان نباشد نمى تواند در آن زبان كتابى پديد آورد كه از لحاظ فصاحت و بلاغت و نظم و اسلوب و گيرائى و شيوائى، در اوج عظمت باشد و بزرگان و ادباء آن زبان در برابر جملات آن كتاب اين چنين دچار شگفتى و حيرت باشند و خود

را در مقابل آن عاجز و ناتوان ببينند.

معلم تراشى براى پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم منحصر به مشركان مكه و دشمنان معاصر پيامبر نبود، بعدها نيز دشمنان اسلام كه از هيچ تهمت و دروغى درباره پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم خوددارى نمى كردند، از اين حربه زنگ زده استفاده كردند و معلم هاى تازه اى را براى پيامبر عنوان نمودند.

يكى از كسانى كه اين تهمت را مجددا مطرح ساخت، يوحناى دمشقى بود او كه از علماى معروف مسيحيت شمرده مى شد، مدتها در دستگاه بنى اميه در عهد يزيد و عبد الملك بن مروان و چند خليفه اموى ديگر مشاور و خزانه دار حكومت بود او در رساله اى كه به نام مباحثه اى ميان مسيحى و مسلمان نوشت، مدعى شد كه پيامبر اسلام علم خود را از مردى از اهل كتاب اخذ كرده است اين تهمت را بعد از او شخصى به نام «تئوفانس» تكرار كرد و بعدها برپايه نوشته هاى يوحنا و تئوفانس كتابى تحت عنوان «مكاشفه بحيرا» نوشته شد و به نويسنده اى كه گويا در قرن ششم و هفتم ميلادى مى زيسته و معاصر پيامبر اسلام بوده، نسبت داده شد درحالى كه طبق تحقيق، اين كتاب در اواخر قرن پنجم هجرى (قرن يازدهم ميلادى) يعنى پس از جنگهاى صليبى نوشته شده است «1».

البته بعد از جنگهاى صليبى، نويسندگان مسيحى در دروغ بافى و تهمت زنى بر اسلام و قرآن و پيامبر اسلام سنگ تمام گذاشته بودند. كتابهائى كه در اين عصر عليه اسلام نوشته شد، بعدها مايه شرمندگى علماء مسيحى و نويسندگان غربى گرديد و آنها كتابهاى متعددى در عذرخواهى از گستاخى و بى شرمى سلف خود

نگاشتند اما در عين

______________________________

(1)- دكتر محمود راميار، تاريخ قرآن، ص 128- 129.

سيرى در علوم قرآن، ص: 122

حال بعضى از مستشرقان غربى مجددا بعضى از آن تهمت ها را در قالبهاى تازه اى تكرار كردند كه يكى از آن تهمت ها همين موضوع معلم تراشى براى پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم است.

معلمان موهومى كه بعضى از نويسندگان مسيحى و به پيروى از آنها چند مستشرق غرض ورز براى پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم ساخته و پرداخته اند، عبارتند از:

1- ورقة بن نوفل، او از خويشان حضرت خديجه همسر پيامبر بود و از علماء اهل كتاب به شمار مى رفت و در زمان بعثت پيامبر، او پيرمردى نابينا بود كه به زودى از دنيا رفت. جريان ملاقات كوتاه او با پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم در كتب تاريخ و سيره بدينگونه آمده است كه در آغاز بعثت كه براى اولين بار فرشته وحى در غار حراء بر پيامبر نازل شد، آن حضرت به خانه خديجه آمد و موضوع را با او در ميان گذاشت خديجه پيش ورقة بن نوفل رفت و جريان را تعريف كرد، ورقه گفت: اين همان ناموس اكبر است كه خداوند بر موسى نازل كرده بود.

بعد از اين واقعه ورقه در كنار كعبه در حال طواف پيامبر را ملاقات كرد و جريان را از او پرسيد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم آنچه را ديده بود، نقل كرد ورقه گفت: به خدا قسم كه تو پيامبر اين امت هستى و همان ناموس اكبر كه بر موسى مى آمد بر تو آمده است «1».

البته صحت اين

داستان مورد ترديد است و اگر هم صحيح باشد هيچگونه دلالتى بر مدعاى نويسندگان مسيحى ندارد. چگونه ممكن است كه در يك ديدار كوتاه، اينهمه علوم و معارف كه در قرآن آمده از شخصى منتقل شود؟

راستى كه دشمنان اسلام چه سخنان پوچ و مضحكى مى گويند!

2- بحيرا، راهب دير بصرى، نام اين شخص «سرجيوس» يا «جورجيوس» يا «سرجيس» مى باشد كه در ديرى در «بصرى» در سرزمين شام اقامت داشت و به سبب موقعيتى كه در مسيحيت يافته بود، ملقب به «بحيرا» شده بود كه به معناى مرد دانا

______________________________

(1)- سيره ابن هشام، ج 1 ص 254.

سيرى در علوم قرآن، ص: 123

و گزيده است.

به نوشته كتب تواريخ و سير پيامبر اسلام دوباره با بحيرا ملاقات كرده است:

اول- در سن 9 تا 13 سالگى كه همراه عموى خود ابو طالب در يك سفر تجارتى به شام عزيمت مى كرد. در اين سفر بود كه وقتى كاروان نزديك دير بصرى رسيد بحيرا ديد كه ابرى بالاى سر يك نفر از كاروانيان حركت مى كند و همه اهل كاروان را مهمان كرد و آثار نبوت را در وجود محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم يافت و سفارش هاى لازم را درباره او به ابو طالب كرد «1».

دوم- در سن 21 تا 24 سالگى كه در كاروان تجارتى خديجه همراه با غلامى به نام «ميسره» عازم شام بود و در همان دير بصرى با بحيرا ملاقات نمود «2».

البته از عبارت ابن هشام روشن نمى شود كه آيا اين بحيرا همان بحيرائى است كه پيامبر را در سفر قبلى كه همراه عمويش ابو طالب بود، ملاقات كرد يا بحيراى ديگرى است ولى سيره نويسان متأخر

آنها را دو نفر دانسته اند و از اولى به نام بحيرا و از دومى به نام نسطورا ياد كرده اند «3».

ملاقات پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم با راهب دير بصرى دستاويزى براى دشمنان اسلام قرار گرفته و آنها مدعى شده اند كه رسول خدا مطالب خود را از آن راهب اخذ كرده است! سخنى سست تر از اين نمى توان يافت چگونه ممكن است كه شخصى اينهمه علوم و احكام و معارف را در يك ملاقات كوتاه از شخص ديگرى ياد بگيرد بخصوص اينكه پيامبر در اين ملاقات در سنين كودكى و جوانى بود و ملاقات در حضور عمويش ابو طالب و يا ميسره غلام خديجه اتفاق افتاد.

قرآن كريم در برابر اين تهمت علاوه بر پاسخى كه پيشتر نقل كرديم، يك پاسخ

______________________________

(1)- همان كتاب، ج 1 ص 191.

(2)- همان كتاب، ج 1 ص 199.

(3)- سيره حلبى، ج 1 ص 133.

سيرى در علوم قرآن، ص: 124

كلى مى دهد اين پاسخ به گونه اى است كه ديگر جاى هيچ گونه ترديد و بحث باقى نمى ماند:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ يُحِيطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ «1»

آيا مى گويند كه محمد قرآن را از خود بافته است بگو سوره اى مانند آن را بياوريد و جز خدا از هركس هم كه مى خواهيد كمك بگيريد اگر راست مى گوئيد اما آنها چيزى را كه احاطه به علم آن نداشتند و تأويل آن را نيافته بودند، تكذيب كردند و پيشينيان آنها نيز انبياء را تكذيب كردند بنگر كه سرانجام ستمگران

چگونه است؟

از اين آيه چند مطلب استفاده مى شود:

1- قرآن در برابر كسانى كه چنين تهمتهائى را بر پيامبر مى زنند تحدى مى كند و آنها را به معارضه با سوره هاى قرآن مى خوانند و همه مى دانيم كه تاكنون نتوانسته چنين كارى را انجام بدهد.

2- پس از اين مبارزطلبى، با روانشناسى خاصى سخن آنها را تحليل مى كند و اظهار مى دارد كه چون قرآن فراتر از علم و دانش آنها بود، به تكذيب آن پرداختند.

3- به سابقه اين كار در امتهاى گذشته اشاره مى كند و يادآور مى شود كه همواره كسانى در برابر انبياء قرار گرفته اند و آنها را تكذيب كرده اند.

توطئه دوم: گوش دادن به قرآن ممنوع!

______________________________

(1)- سوره يونس، آيات 38- 39.

سيرى در علوم قرآن، ص: 125

براى مبارزه با گسترش روزافزون نفوذ قرآن در ميان مردمى كه دلباخته قرآن شده بودند و با گوش دادن به آن دين جديد را مى پذيرفتند، كفار قريش نغمه ديگرى ساز كردند و آن اينكه گوش دادن به قرآن را تحريم نمودند و مردم بخصوص تازه واردانى را كه به مكه مى آمدند از شنيدن قرآن بازداشتند و آشكارا شنيدن قرآن را ممنوع كردند و حتى دستور دادند كه اگر احيانا در جائى با محمد روبرو شديد و ديديد كه قرآن مى خواند با سروصدا و ايجاد هياهو و با خواندن شعر و رجز با آن معارضه كنيد تا آيات قرآنى شنيده نشود.

اين تصميم كفار قريش را، خود قرآن كريم چنين نقل مى كند:

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ «1»

و كافران گفتند: به اين قرآن گوش فرا ندهيد و با سخنان لغو با آن معارضه كنيد شايد كه چيزه شويد.

كفار قريش خواستند با اين اقدام جلو

نفوذ قرآن را بگيرند اما جالب اينستكه جذابيت و شيرينى قرآن به حدى بود كه خود كسانيكه اين قانون را وضع كرده بودند و با سرسختى مردم را از شنيدن قرآن بازمى داشتند، اولين كسانى بودند كه قانون شكنى كردند و مخفيانه به استماع قرآن پرداختند!

طبق نوشته ابن هشام پس از تحريم استماع قرآن سه تن از سران قريش كه عبارت بودند از: ابوسفيان و ابوجهل و اخنس بن شريق يك شب بدون اطلاع از يكديگر از خانه هاى خود بيرون آمدند و در كنار خانه پيامبر هركدام در گوشه اى مخفى شدند تا به قرآن گوش بدهند و تا صبح همانجا بودند بامدادان كه راه خانه خود را پيش گرفتند هر سه نفر به همديگر رسيدند و يكديگر را سرزنش كردند و گفتند اگر ديگران از وضع ما باخبر شوند به ما چه خواهند گفت؟ تصميم گرفتند كه ديگر اين كار را نكنند اما شب دوم

______________________________

(1)- سوره فصلت، آيه 26.

سيرى در علوم قرآن، ص: 126

نيز هريك از آنها به خيال اينكه ديگران نخواهند آمد، باز كنار خانه پيامبر آمد و هنگام صبح باز همديگر را ديدند و شرمنده شدند و تصميم گرفتند كه ديگر تكرار نكنند ولى شب سوم نيز همان برنامه تكرار شد و اين بار تصميم جدى و قاطع گفتند كه ديگر اين كار را ترك كنند. «1»

توطئه سوم: صبح ايمان بياوريد و شب كافر شويد!

توطئه ديگرى كه جمعى از كفار از اهل كتاب براى بى اعتبار كردن قرآن و كاستن از نفوذ آن، ترتيب دادند اين بود كه چند نفر به صورت دسته جمعى هنگام صبح ادعاى ايمان كنند و بگويند كه به قرآن ايمان آورديم ولى شبانگاه اعلام بى ايمانى و كفر كنند

و چنين قلمداد نمايند كه خيال مى كرديم قرآن چيز معتبرى است ولى چون ايمان آورديم و از نزديك با آن آشنا شديم ديديم كه چنان نيست و لذا از ايمان خود برگشتيم!

آنها اين نقشه را مى كشيدند تا مسلمانان را در ايمان خود سست كنند و اعتبار و عظمت قرآن را زير سؤال ببرند. اما خداوند پرده از روى نقشه آنها برداشت و در آيه اى كه مى خوانيم از توطئه آنها خبر داد:

وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ «2»

و گروهى از اهل كتاب گفتند: آغاز روز به آنچه كه بر گروه مؤمنان نازل شده ايمان بياوريد و در پايان روز به آن كافر شويد شايد كه برگردند.

به گفته مفسران اينها دوازده نفر از دانشمندان و احبار يهود بودند كه براى ايجاد

______________________________

(1)- سيره ابن هشام، ج 1 ص 344.

(2)- سوره آل عمران، آيه 72.

سيرى در علوم قرآن، ص: 127

شك و تزلزل در ميان اصحاب حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم اين نقشه ماهرانه را كشيدند و قرار گذاشتند كه اول صبح به ظاهر ايمان بياورند و در پايان روز از محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم اعلام بيزارى كنند تا بدينوسيله آنهائى را كه به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم و قرآن ايمان آورده بودند دچار شك و ترديد سازند خداوند با اين آيه پيامبر را از نقشه آنها باخبر كرد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم و مسلمانان را در جريان توطئه آنان قرار داد.

توطئه چهارم: استهزاء قرآن:

استهزاء به پيامبران و آيات الهى

سابقه اى طولانى دارد و هيچ پيامبرى نيامد مگر اينكه مورد استهزاء و ريشخند مخالفان قرار گرفت:

يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «1»

اى دريغ بر مردم كه هيچ پيامبر بر آنها نيامد مگر اينكه او را مسخره كردند.

وقتى چيزى مورد استهزاء و سخريه قرار گرفت، مردم به ديده حقارت به آن مى نگرند مخالفان انبياء هم مى خواستند آنها را تحقير كنند و سخنانشان را بى اهميت جلوه دهند.

كافران عصر پيامبر اسلام نيز پيامبر و قرآن را استهزاء كردند و هدف آنها تحقير اسلام در نظر مردم بود. قرآن كريم در چندين مورد به اين موضوع پرداخته است در جائى با يك استفهام انكارى خطاب به منافقين مى گويد:

قُلْ أَ بِاللَّهِ وَ آياتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِؤُنَ «2»

______________________________

(1)- سوره يس، آيه 30.

(2)- سوره توبه، آيه 65.

سيرى در علوم قرآن، ص: 128

بگو آيا به خدا و آيات او و پيامبرش استهزاء مى كرديد.

و در جائى پيامبر و مؤمنان را از تماس با استهزاءكنندگان قرآن برحذر مى دارد:

إِذا سَمِعْتُمْ آياتِ اللَّهِ يُكْفَرُ بِها وَ يُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ «1»

هنگامى كه شنيديد به آيات خدا كفر ورزيده مى شود و به آن استهزاء مى شود، با اينچنين افراد ننشينيد.

وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ «2»

و چون كسانى را ديدى كه وارد در آيات ما شده اند از آنها اعراض كن.

و در جائى از شيطنت كفار كه گاهى به قصد استخفاف و تحقير و استهزاء به قرآن گوش مى دادند و سپس پيامبر را مسخره مى كردند و به او تهمت جنون و جادوگرى مى زدند، پرده بر مى دارد:

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ يَسْتَمِعُونَ إِلَيْكَ وَ إِذْ هُمْ نَجْوى إِذْ

يَقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَسْحُوراً انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا «3»

ما داناتريم به آنچه كه آنها گوش مى دهند هنگامى كه به تو گوش مى دهند در حالى كه باهم نجوا مى كنند و هنگامى كه ظالمان مى گويند:

پيروى نمى كنيد مگر از مردمى كه جادو شده است نگاه كن چگونه بر تو مثلهائى مى زنند پس گمراه شدند و راهى نيافتند.

______________________________

(1)- سوره نساء، آيه 140.

(2)- سوره انعام، آيه 68.

(3)- سوره اسراء، آيات 47- 48.

سيرى در علوم قرآن، ص: 129

و در جاى ديگرى از سرنوشت استهزاءكنندگان به آيات الهى و جايگاه آنها كه جهنم خواهد بود خبر مى دهد:

ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً «1»

اينست كه جزاى آنها جهنم است به سبب اينكه كفر ورزيدند و به آيات من و پيامبران من مسخره كردند.

و بدينگونه از توطئه خطرناك استهزاء به آيات الهى و قرآن كريم پرده برمى دارد و هشدارهاى لازم را به مسلمانان مى دهد تا تحت تأثير استهزاءكنندگان به قرآن قرار نگيرند.

______________________________

(1)- سوره كهف، آيه 106.

سيرى در علوم قرآن، ص: 130

بهانه جوئى كفار در برابر قرآن:

كفار و منافقان عصر پيامبر كه در برابر عظمت قرآن ناتوان شده بودند با بهانه هاى واهى و عذرهاى غير منطقى، ايمان نياوردن خود را توجيه مى كردند. قرآن كريم قسمتى از اين بهانه جوئى ها را براى ما نقل كرده است:

چرا قرآن يكدفعه نازل نشده است؟

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا «1»

و كافران گفتند: چرا قرآن به يكباره بر وى نازل نشده است؟ همچنين است تا دل تو را به وسيله آن استوار سازيم.

قرآن ديگرى بياور!

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا

بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما يَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا ما يُوحى إِلَيَ «2»

و چون آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود آنها كه اميدى بر ملاقات ما ندارند مى گويند: قرآنى جز اين بياور و يا آنرا تبديل كن بگو من

______________________________

(1)- سوره فرقان، آيه 32.

(2)- سوره يونس، آيه 15.

سيرى در علوم قرآن، ص: 131

نمى توانم آنرا از جانب خودم تبديل كنم من پيروى نمى كنم مگر آنچه را كه بر من وحى شود.

چرا قرآن بر مرد بزرگى از ايران و روم نازل نشده؟

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ «1»

و گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از دو آبادى بزرگ نازل نشده است؟

ثروت و اولاد ما بيشتر است

أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالًا وَ وَلَداً «2»

آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد و گفت به من مال و اولاد داده شده است.

آنچه از پدرانمان مانده براى ما كافى است

وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ لا يَهْتَدُونَ «3»

و چون به آنها گفته مى شود كه به سوى چيزى كه خداوند نازل كرده و به سوى پيامبر بيائيد مى گويند آنچه پدرانمان را بر آن يافتيم براى ما بس است آيا هرچند كه پدرانشان چيزى ندانند و هدايت نشوند؟

______________________________

(1)- سوره زخرف، آيه 31.

(2)- سوره مريم، آيه 77.

(3)- سوره مائده، آيه 104.

سيرى در علوم قرآن، ص: 132

چرا گنجى بر او نرسيد و يا

فرشتگان با او نيامدند؟

أَنْ يَقُولُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَكٌ إِنَّما أَنْتَ نَذِيرٌ «1»

اينكه بگويند چرا گنجى بر وى نازل نشده و يا فرشته اى همراه او نيامده همانا تو بيم دهنده اى هستى.

نفوذ قرآن در دلهاى اهل ايمان:

در مقابل عكس العملهاى تند و غير منطقى كفار و مشركان در برابر قرآن، واكنش مؤمنان و مسلمانان در مقابل آيات قرآنى بسيار جالب بود هنگامى كه آياتى از قرآن نازل مى شد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم آن را بر مسلمانان مى خواند، همچون باران رحمتى بر دلهاى تشنه مؤمنان بود و آنها از تلاوت آيات قرآنى به وجد مى آمدند و دلهايشان روشن مى شد و براى آنها مايه اميدوارى و موجب آرامش خاطر و اطمينان قلب بود.

قرآن كريم همانگونه كه عكس العملهاى نامطلوب كافران را در مقابل قرآن نقل كرده (كه مقدارى از آنها را آورديم) همچنين عكس العملهاى اهل ايمان و مسلمانان عصر نزول قرآن را نيز بيان كرده است، اينك به چند نمونه توجه فرمائيد:

وَ قِيلَ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا ما ذا أَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا خَيْراً لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا فِي هذِهِ الدُّنْيا حَسَنَةٌ وَ لَدارُ الْآخِرَةِ خَيْرٌ وَ لَنِعْمَ دارُ الْمُتَّقِينَ «2»

و به كسانى كه تقوا پيشه كرده اند گفته شد پروردگارتان چه چيزى بر شما نازل كرده است؟ گفتند: خير را. براى كسانيكه در اين دنيا خوبى كردند خوبى است و خانه آخرت بهتر است و چه نيكوست خانه پرهيزكاران.

______________________________

(1)- سوره هود، آيه 12.

(2)- سوره نحل آيه 30.

سيرى در علوم قرآن، ص: 133

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ ... «1»

ايمان آورد پيامبر و مؤمنان به آنچه از سوى پروردگارش بر وى نازل شده است.

وَ يَرَى الَّذِينَ

أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَ يَهْدِي إِلى صِراطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ «2»

و كسانيكه به آنها علم داده شده مى بينند كه آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل گرديده، حق است و به راه خداوند عزيز و حميد هدايت مى شوند.

وَ إِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاكْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِينَ «3»

(دانشمندان نصارى) وقتى مى شنوند آنچه را كه بر پيامبر نازل شده است مى بينى چشمانشان اشك مى ريزد به سبب آنچه كه از حق شناخته اند مى گويند خدايا ايمان آورديم ما را با گواهان بنويس.

وَ الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَفْرَحُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ ... «4»

و كسانى را كه به آنها كتاب داده ايم شادمان مى شوند به سبب آنچه بر

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 285.

(2)- سوره سباء، آيه 6.

(3)- سوره مائده، آيه 83.

(4)- سوره رعد، آيه 36.

سيرى در علوم قرآن، ص: 134

تو نازل كرده ايم.

وَ إِذا ما أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زادَتْهُ هذِهِ إِيماناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إِيماناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ «1»

و هنگاميكه سوره اى نازل مى گردد گروهى از آنها مى گويند كداميك از شماست كه اين سوره ايمان او را افزايش داده باشد پس آنها كه ايمان آورده اند بر ايمانشان افزوده مى گردد و آنها شادى مى كنند.

به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد طبق آياتى كه در بالا خوانديم عكس العمل مؤمنان بخصوص آن گروه از مؤمنان كه قبلا از يهود و نصارى و اهل كتاب بودند اين بود كه با شنيدن قرآن خوشحال مى شدند و بر مراتب ايمان آنها افزوده مى شد و از اينكه حق را شناخته اند اشك شوق مى ريختند و به همديگر مژده خير مى دادند.

______________________________

(1)- سوره توبه، آيه

124.

سيرى در علوم قرآن، ص: 135

بخش پنجم: آداب خواندن قرآن

اشاره

سيرى در علوم قرآن، ص: 137

تلاوت:

قرآن كريم و ديگر كتب آسمانى و اساسا هر نوع متن مذهبى علاوه بر قرائت يك نوع تلاوت دادند و بايد آنها را تلاوت كرد «تلاوت» از ماده تلى، يتلو است كه در لغت به دو معنى آمده است: يكى پيروى و تبعيت كردن و ديگر خواندن يك متن از روى تدبر «1». وقتى گفته مى شود كه قرآن تلاوت كرد در واقع هر دو معنى موردنظر است يعنى قرآن را از روى تدبر خواند و از آن پيروى كرد بنابراين در «تلاوت» علاوه بر خواندن يك نوع عمل كردن هم هست و اگر هم عمل نباشد لا اقل انتظار و توقع آن موجود است.

براى همين است كه تلاوت مخصوص متون مذهبى و كتابهاى آسمانى و آيات الهى است و به خواندن نامه و يا يك كتاب معمولى تلاوت گفته نمى شود.

يكى از وظايف مهم انبياء عليهم السلام «تلاوت آيات الهى» بود كه مى بايست سخنان خدا را با روشى كه مخصوص آنهاست به مردم ابلاغ مى كردند و مى خواندند و اين وظيفه كه همان وظيفه پيام رسانى است موجب مواجه و رودرروئى پيامبران با مردم مى شد و عكس العملهاى مختلفى را سبب مى گرديد البته پيش از اين مرحله، خداوند خود آياتش را بر پيامبران تلاوت مى كرد و آنگاه آنها مأمور به تلاوت بر مردم مى شدند.

______________________________

(1)- مفردات راغب ص 71.

سيرى در علوم قرآن، ص: 138

تِلْكَ آياتُ اللَّهِ نَتْلُوها عَلَيْكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ «1»

اين آيات خداست كه به حق بر تو تلاوت مى كنيم و همانا تو از فرستادگان هستى.

اين وظيفه يعنى تلاوت آيات خدا در موارد متعددى در قرآن كريم براى پيامبران

اثبات شده و يكى از هدفهاى رسالت انبياء همان تلاوت آيات معرفى شده است:

كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا «2»

همانگونه كه در ميان شما پيامبرى از خودتان فرستاديم تا آيات ما را بر شما تلاوت كند.

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ «3»

خداوند كسى است كه در ميان امّى ها پيامبرى از خودشان مبعوث كرد تا آيات او را تلاوت كند.

در مقابل تلاوت آيات خدا كه توسط پيامبران صورت مى گرفت مردم چند نوع عكس العمل از خود نشان مى دادند. گاهى عكس العمل آنها مساعد بود و در جهت اهداف انبياء عليهم السلام حركت مى كرد و موجب افزايش ايمان افراد و انتشار اهداف آن پيامبر مى شد و گاهى هم پاسخ نامطلوبى مى دادند و در مقابل تلاوت آيات خدا به مسخره كردن و يا تكذيب آن مى پرداختند و اين به وضع محيط و روحيه هاى متفاوت افراد بستگى داشت. هر دو نوع پاسخ و عكس العمل را در برابر تلاوت آيات از سوى پيامبران

______________________________

(1)- سوره بقره آيه 252.

(2)- سوره بقره آيه 151.

(3)- سوره جمعه آيه 2.

سيرى در علوم قرآن، ص: 139

قرآن كريم بيان كرده است:

در مورد عكس العمل ها و پاسخ هاى مطلوب:

وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إِيماناً «1»

و چون آيات الهى بر آنها خوانده مى شود بر ايمانشان مى افزايد.

إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا «2»

و چون بر آنها آيات خداوند تلاوت مى شود، سجده كنان و گريان مى افتند.

در مورد عكس العمل ها و پاسخ هاى نامطلوب:

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ «3»

و چون آيات بينات ما بر آنها تلاوت مى شود در سيماى كافران ناراحتى احساس مى كنى.

وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِ

آياتُنا وَلَّى مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها «4»

و چون آيات ما بر او تلاوت مى شود خودخواهانه پشت مى كند گويا كه آنرا نشنيده است.

نوع ديگر از تلاوت، تلاوت مردم است. مردم وظيفه دارند كه آيات الهى را

______________________________

(1)- سوره انفال آيه 2.

(2)- سوره مريم آيه 58.

(3)- سوره حج آيه 72.

(4)- سوره لقمان آيه 7.

سيرى در علوم قرآن، ص: 140

تلاوت كنند آنهم تلاوتى كه در شأن آيات الهى باشد و حق آنرا ادا كند:

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاوَتِهِ أُولئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ مَنْ يَكْفُرْ بِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْخاسِرُونَ «1»

كسانيكه به آنها كتاب داديم آنرا آنچنانكه شايسته آنست تلاوت مى كنند. آنان به كتاب ايمان آورده اند و هركس به آن كفر ورزد از زيانكاران است.

اكنون ببينيم كه در اين آيه شريفه منظور از «حق تلاوت» يا همان تلاوت شايسته چيست؟ گفتيم كه در معناى تلاوت يك نوع عمل كردن و پيروى هم لحاظ شده است بنابراين مى توان گفت كه تلاوت شايسته تلاوتى است كه عمل را در پى دارد، اينكه گفتيم تلاوت با عمل كردن رابطه دارد، و در آيه زير هم به آن اشاره شده است و از كسانى كه ديگران را به كارهاى نيك دعوت مى كنند ولى خود آن را بجا نمى آورند انتقاد شده و اين روش با تلاوت كتاب مغاير دانسته شده است:

أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ «2»

آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و نفس خود را فراموش مى كنيد در حاليكه شما كتاب را تلاوت مى نمائيد.

احتمال ديگر در معناى «حق تلاوت» اينستكه كتاب را با تدبر و تأمل قرائت كند. در اين باره حديثى از امام صادق عليه السلام

نقل شده به اين شرح:

ان حق تلاوته هو الوقوف عند ذكر الجنة و النار يسأل فى الاولى و يستعيذ من الاخرى «3»

______________________________

(1)- سوره بقره آيه 121.

(2)- سوره بقره آيه 44.

(3)- مجمع البيان ج 1 ص 375.

سيرى در علوم قرآن، ص: 141

همانا حق تلاوت درنگ كردن هنگام ذكر بهشت و جهنم است كه اولى را از خدا طلب كند و در دومى به خدا پناه ببرد.

از مجموع مطالب بالا نتيجه مى گيريم كه سه نوع تلاوت داريم:

1- تلاوت خدا بر پيامبر

2- تلاوت پيامبر بر مردم

3- تلاوت مردم ميان خودشان

و باز نتيجه مى گيريم كه تلاوت مخصوص متون مذهبى است و آن در مرحله اول تدبر و تفكر در مضمون آن متن و در مرحله بعدى عمل كردن به آن را به دنبال دارد.

قرائت:

قرائت به معناى خواندن است و لفظ «قرآن» نيز از آن مشتق شده است. «1» بايد دانست كه قرائت با مطالعه تفاوت دارد در مطالعه تنها وجود ذهنى مكتوب حاصل مى شود ولى در قرائت علاوه بر وجود ذهنى، وجود لفظى مكتوب نيز ملحوظ مى باشد و بايد متن موردنظر از طريق مخارج حروف و دهان و زبان اداء شود.

در مورد قرآن قرائت يعنى اداء حروف و كلمات از مخارج آن و بوسيله زبان و دهان موضوعيت دارد.

قرائت قرآن امرى ممدوح و مطلوب است و قرآن خود به آن دستور داده است، طبق اين دستور هر مقدار كه براى انسان ميسور شود و فراهم باشد بايد قرائت قرآن كند:

عَلِمَ أَنْ لَنْ تُحْصُوهُ فَتابَ عَلَيْكُمْ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَيَكُونُ مِنْكُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الْأَرْضِ يَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ

______________________________

(1)- اين

موضوع راى در بخش اول همين كتاب بحث كرده ايم، بدانجا رجوع كنيد.

سيرى در علوم قرآن، ص: 142

يُقاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَيَسَّرَ مِنْهُ «1»

خداوند دانست كه شما نمى توانيد همه آن را به شمار آوريد (همه شب را عبادت كنيد) پس از شما در گذشت پس آن مقدار كه فراهم شود از قرآن بخوانيد و دانست كه از شما كسانى بيمار مى شوند و ديگرانى هستند كه در پى فضل خداوند در زمين مسافرت مى كنند و ديگرانى هستند كه در راه خدا پيكار مى كنند پس آن مقدار از قرآن كه فراهم شود بخوانيد.

اين آيه شريفه در مورد پيامبر و ياران او است كه قسمتهاى زيادى از شب را بيدار مى ماندند و به خواندن نماز و قرائت قرآن مى پرداختند در اين آيه خداوند آنها را از اين امر معاف مى دارد و از آنها مى خواهد كه به اندازه ميسور قرآن بخوانند.

اكنون بايد ديد كه اندازه ميسور چقدر است؟ صاحب مجمع البيان، اقوال مختلفى در اين باره نقل مى كند بعضى ها آن را پنجاه آيه و بعضى ها صد آيه و بعضى دويست آيه و بعضى ثلث قرآن دانسته اند «2» و در روايتى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است:

القرآن عهد الله الى خلقه فقد ينبغى للمرء المسلم ان ينظر فى عهده و ان يقرء منه فى كل يوم خمسين آيه «3»

قرآن عهد و فرمان خداوند بر خلق او است پس بر هر فرد مسلمانى شايسته است كه در عهد خداوند نگاه كند و روزى پنجاه آيه بخواند.

در روايات ديگرى مقدارهاى ديگرى تعيين شده ولى به نظر مى رسد مقدار تعيين شده موضوعيت نداشته باشد و منظور اين باشد كه

هر مقدار ميسر بود و انسان اراده

______________________________

(1)- سوره مزمل آيه 20.

(2)- مجمع البيان ج 1 ص 576.

(3)- اصول كافى ج 4 ص 412 (با ترجمه فارسى)

سيرى در علوم قرآن، ص: 143

خواندن آن را بنمايد همان مقدار بخواند و مقدار آن بستگى به حال و حوصله شخص دارد.

ترتيل

«ترتيل» در لغت به معناى منظم و استوار كردن آمده، عربها مى گويند:

رجل رتل الاسنان؛ و منظورشان مردى است كه دندانهاى منظمى دارد اين واژه در قرآن كريم در دو جا آمده هر دو در مورد خواندن مخصوص قرآن است:

كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلًا «1»

بدينسان خواستيم قلب تو را استوار سازيم و ترتيل كرديم قرآن را ترتيل كردنى.

وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلًا «2»

و ترتيل كن قرآن را ترتيل كردنى.

منظور از «ترتيل» قرآن چيست؟ با توجه به معناى لغوى كلمه منظور اينست كه قرآن با آرامش و طمأنينه و به صورت منظم و مرتب و بدون عجله و شتاب خوانده شود كه در چنين حالتى هم در خواننده اثر خود را مى گذارد و هم شنونده را تحت تأثير جاذبه خود قرار مى دهد.

از حضرت امير المؤمنين عليه السلام درباره معناى ترتيل قرآن حديثى نقل شده به اين شرح:

عن عبد الله بن سليمان، قال: سألت ابا عبد الله عن قول الله عز و جل «و رتل

______________________________

(1)- سوره فرقان آيه 32.

(2) سوره مزمل آيه 4.

سيرى در علوم قرآن، ص: 144

القرآن ترتيلا» قال قال امير المؤمنين صلوات الله عليه: بينه تبيانا و لا تهذه هذا الشعر و لا تنثره نثر الرمل و لكن افزعوا قلوبكم القاسية و لا يكن هم احدكم آخر السورة «1»

از امام صادق درباره آيه ترتيل پرسيدند، فرمود:

امير المؤمنين فرموده است: يعنى قرآن را خوب بيان كن و همانند شعرا آنرا به شتاب نخوان و مانند ريك آن را پراكنده نساز ولى دلهاى سخت خود را بوسيله آن به بيم و هراس افكنيد و همت شما اين نباشد كه سوره را به آخر برسانيد.

بنابراين كسيكه قرآن را تند و با شتاب مى خواند به صورتيكه فرصت انديشيدن در معانى آن را ندارد، او قرآن را با ترتيل نخوانده است. آن نوع قرائت قرآن را ترتيل مى گويند كه شمرده و با آرامش خوانده شود آنهم بگونه اى كه در دلها اثر بگذارد و اين در صورتى ممكن است كه با صداى زيبا و حزن انگيز خوانده شود بطوريكه در روايات متعددى به آن امر شده و ائمه اطهار عليهم السلام قرآن را با صداى خوش مى خواندند.

همچنين ترتيل همراه با انديشيدن در آيات قرآنى است. در اين زمينه روايت ديگرى را نقل مى كنيم:

عن الصادق عليه السلام ان القرآن لا يقرء هذرمة و لكن يرتل ترتيلا فاذا مررت بآية فيها ذكر الجنة فقف عندها و سل الله عز و جل الجنة و اذا مررت بآية فيها ذكر النار فقف عندها و تعوذ بالله من النار «2»

امام صادق فرمود: قرآن با شتاب و سرعت خوانده نشود و بايد با ترتيل خوانده شود و هرگاه به آيه اى كه در آن نام بهشت ذكر شده گذر كنى در آنجا توقف كن و از خدا بهشت را درخواست نما و هرگاه به آيه اى كه در

______________________________

(1)- اصول كافى ج 4 ص 418.

(2)- اصول كافى ج 4 ص 422.

سيرى در علوم قرآن، ص: 145

آن نام دوزخ آمده است رسيدى در آنجا نيز توقف

كن و از جهنم به خدا پناه ببر.

استعاذه

يكى از آداب مخصوص تلاوت قرآن اينست كه هنگام شروع در تلاوت آيات بايد جمله استعاذه را به زبان آورد و گفت: (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم) و بدينگونه از شر شيطان رجيم به خدا پناه برد و آنگاه شروع به تلاوت قرآن كرد. اين دستورى استكه خود قرآن كريم آنرا فرمان داده است:

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ «1»

و چون خواستى قرائت قرآن كنى پس پناه به خدا ببر از شيطان رانده شده همانا او تسلطى بر مؤمنان ندارد و آنها بر خدا توكل مى كنند.

«استعاذه» عبارت است از پناه بردن كسى كه در مرتبه پائين است به كسى كه در مرتبه بالاست در جهت دفع شرى كه احتمال وقوع آن مى رود و در واقع نوعى كمك خواستن از صاحب قدرتى است كه از انسان در مقابل خطر و يا شرى دفاع كند.

در اينجا نيز انسان در موقع خواندن قرآن از خداوند كمك مى خواهد كه او را در مقابل شر شيطان و وسوسه هاى او يارى كند تا بتواند آيات قرآنى را بدون دغدغه بخواند و از آن استفاده كند و دل خود را با نور قرآن روشن سازد.

مطابق آيه اى كه آورديم مؤمنين موظف هستند كه به هنگام شروع به تلاوت آيات قرآنى استعاذه كنند و از شيطان به خدا پناه ببرند. اكنون ببينيم كه صورت استعاذه چگونه است؟ مرحوم طبرسى در مجمع البيان چهار نوع استعاذه نقل كرده است به اين شرح:

______________________________

(1)- سوره نحل آيات 98- 99.

سيرى در علوم قرآن، ص: 146

ابن كثير

و عاصم و ابو عمر چنين گفته اند: (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم) و نافع و ابن عامر و كسائى چنين گفته اند: (اعوذ بالله من الشيطان الرجيم انه هو السميع العليم) و حمزه چنين گفته است: (نستعيذ بالله من الشيطان الرجيم) و ابو حاتم چنين گفته است:

(اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم)

البته بعد از استعاذه بايد با نام خداى رحمان رحيم تلاوت را شروع كرد و گفتن (بسم الله الرحمن الرحيم) در آغاز تلاوت مستحب است مگر هنگامى كه در شروع آيات انتخابى آيه عذاب باشد.

در اينجا توجه خوانندگان گرامى را به يك حديث جلب مى كنيم:

قال الصادق عليه السلام: اغلقوا ابواب المعصية بالاستعاذه و انتحوا ابواب الطاعة بالتسمية «1»

امام صادق فرمود: درب هاى گناه را با «استعاذه» (يعنى گفتن اعوذ بالله من الشيطان الرجيم) ببنديد و درب هاى اطاعت را با «تسميه» (يعنى گفتن بسم الله الرحمن الرحيم) بگشائيد.

استماع و انصات

يكى از آدابى كه هنگام قرائت قرآن بايد رعايت شود، سكوت و گوش دادن به قرآن است وقتى كسى قرآن تلاوت مى كند ديگران بايد به آن گوش بدهند و سكوت را رعايت كنند.

در اين مورد آيه اى در قرآن كريم داريم به اين شرح:

وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «2»

و چون قرآن خوانده شود پس به آن گوش فرا دهيد و ساكت باشيد تا

______________________________

(1)- بحار الانوار ج 92 ص 316.

(2)- سوره اعراف آيه 204.

سيرى در علوم قرآن، ص: 147

مورد رحمت قرار بگيريد.

بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد خداوند در اين آيه كريمه مردم را به هنگام قرائت قرآن به دو چيز امر كرده است:

1- «استماع» كه به معنى گوش دادن است و اين غير از (سماع) است

كه به معنى مطلق شنيدن مى باشد. در استماع توجه به معنى و مفهوم كلام هم وجود دارد.

2- «انصات» كه به معناى سكوت توأم با توجه است و مطلق سكوت را انصات نمى گويند.

طبق اين دستور لازم است كه موقع تلاوت قرآن مردم گوش جان به آن بسپارند و مجرد سكوت و شنيدن آيات بدون توجه به معنى و مفهوم آن كافى نيست و نمى تواند رحمت الهى را سبب شود.

مفسران در باره اينكه چه موقع سكوت و گوش دادن به قرآن واجب و چه موقع مستحب است مطالبى دارند كه ما خلاصه اى را از آنچه كه مرحوم طبرسى گفته است در اينجا مى آوريم:

گفته شده است كه منظور آيه هنگام نماز پشت سر امام جماعت است كه مؤمنين بايد ساكت باشند و به قرائت او گوش بدهند اين سخن از ابن عباس و ابن مسعود و سعيد بن جبير و سعيد بن مسيب و مجاهد و زهرى نقل شده و همين مطلب از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده است.

و گفته شده كه منظور، سكوت هنگام خوانده شدن خطبه نماز جمعه است و اين سخن از عطا و عمر و بن دينار و زيد بن اسلم نقل شده و بعضى ها گفته اند كه منظور آيه هم نماز و هم خطبه است.

شيخ ابو جعفر رحمة الله عليه فرموده است: قوى ترين قولها همان قول اول است زيرا حالتى كه در آن سكوت براى قرائت قرآن واجب است تنها در حال قرائت امام جماعت در نماز است.

سيرى در علوم قرآن، ص: 148

و در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: سكوت براى قرائت قرآن هم در نماز

و هم در غير نماز لازم است ولى شيخ ابو جعفر اين را حمل بر استحباب كرده است.

اما در روايتى از امام صادق عليه السلام مى پرسند كه مردى قرآن مى خواند آيا سكوت و گوش دادن به او واجب است؟ امام مى فرمايد: آرى هنگامى كه پيش تو قرآن خوانده شد بر تو واجب است كه سكوت كنى و به آن گوش فرادهى.

احتمال ديگرى هم زجاج داده و آن اينكه منظور از استماع در اين آيه عمل كردن به مضمون آيات است وقتى گفته مى شود كه خداوند دعاى فلانى را شنيد منظور اينست كه آنرا اجابت كرد و عملى ساخت «1»

تدبر

كسى كه قرآن مى خواند و كسى كه به آن گوش مى دهد، لازم است كه در آيات كتاب الهى به تدبر و تفكر بپردازد و با انديشيدن در مضامين آيات، خود را در معرض تابش نور الهى قرار دهند و در يك فضاى معنوى نفس بكشند.

تدبر در آيات قرآنى انسان را در دنيائى از معارف والا و مفاهيم بلندى قرار مى دهد كه هيچ چيز با آن برابرى نمى كند و آيات قرآنى به عنوان كليدهاى سعادت انسانى در اختيار او قرار مى گيرند.

قرآن كريم مردم بخصوص صاحبان انديشه را به تدبر در آيات خود فرا خوانده است:

كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْبابِ «2»

كتابى است مبارك كه آنرا نازل كرديم تا مردم در آيات آن تدبر كنند و صاحبان انديشه متذكر باشند.

______________________________

(1)- مجمع البيان ج 4 ص 791.

(2)- سوره ص آيه 29.

سيرى در علوم قرآن، ص: 149

و در جاى ديگر از كسانيكه در آيات قرآن تدبر نمى كنند گله مى كند و دلهاى آنها را مهر شده

مى نامد كه سخن حق در آنها نفوذ ندارد:

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها «1»

چرا در قرآن تدبر نمى كنند يا بر دلهايشان قفلها زده شده است؟

و در جاى ديگر اهل معنى را به توجه و تذكر در آيات قرآنى كه به آسانى در اختيار آنهاست و هيچگونه پيچيدگى ندارد فرا مى خواند:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّكِرٍ «2»

همانا قرآن را براى توجه به آن آسان قرار داديم آيا توجه كننده اى هست؟

تعليم قرآن

ياد گرفتن و ياد دادن قرآن به ديگران اجراى عظيم دارد و اولين معلم قرآن ذات باريتعالى است كه قرآن را به مردم ياد داد:

الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ «3»

خداوند رحمان كه قرآن را ياد داد.

همچنين يكى از وظايف بسيار مهم پيامبر گرامى اسلام ياد دادن قرآن به مردم بود و طبق آيات قرآنى پيامبر خدا موظف بود كه نخست آيات خدا را براى مردم تلاوت كند

______________________________

(1)- سوره محمد آيه 24.

(2)- سوره قمر آيه 17.

(3)- سوره رحمن آيه 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 150

و در آنها روح ايمان را به وجود آورد و نيز نفوس آنها را تهذيب و تزكيه كند پس از طى اين مراحل وقتى مردم آمادگى پيدا كردند پيامبر وظيفه داشت كه در اين مرحله كتاب را كه همان قرآن است همراه با حكمت به مردم تعليم بدهد:

هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ «1»

او خدائى استكه در ميان امّى ها پيامبرى از خودشان مبعوث كرد كه بر آنها آيات خدا را تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و به آنها كتاب و

حكمت ياد بدهد هرچند كه آنان پيش از اين در گمراهى آشكار بودند.

در روايات و احاديث معصومين عليهم السلام نيز تأكيدها و تشويق هاى بسيارى درباره تعليم و تعلم قرآن و يادگيرى كتاب الهى شده استكه به عنوان نمونه به دو حديث زير توجه فرمائيد:

قال رسول الله (ص): خياركم من تعلّم القرآن و علّمه «2»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بهترين شما كسى است كه قرآن را ياد بگيرد و يا آن را ياد بدهد.

قال الصادق (عليه السلام) ينبغى للمؤمن ان لا يموت حتى يتعلم القرآن او يكون فى تعلّمه «3»

امام صادق عليه السلام فرمود: براى شخص مؤمن شايسته است كه نميرد تا قرآن را بياموزد و يا در راه تعليم آن باشد.

______________________________

(1)- سوره جمعه آيه 2.

(2)- بحار الانوار ج 92 ص 186.

(3)- بحار الانوار ج 92 ص 189.

سيرى در علوم قرآن، ص: 151

و در بعضى از روايات يكى از حقوقى كه فرزند بر والدين دارد اين موضوع عنوان شده كه به او قرآن ياد بدهد و داستان عبد الرحمن بن سلمى و قرآن ياد دادن او به يكى از فرزندان امام حسين عليه السلام معروف است كه امام دهان عبد الرحمن را پر از طلا كرد.

حفظ قرآن

از بر كردن و حفظ قرآن نعمت بزرگى است كه بعضى ها به آن رسيده اند در ميان امت اسلامى از عهد رسول الله تا به امروز كسانى به عنوان حافظان قرآن شناخته شده اند و در جامعه اسلامى از موقعيت و جايگاه ويژه اى برخوردار بوده اند.

اولين حافظ قرآن شخص رسول الله است كه قرآن را حتى پيش از آنكه به تدريج و به وسيله جبرائيل به او

نازل شود از حفظ داشت و چون جبرائيل به تناسب جريانات آيه اى را بر آنحضرت مى آورد، گاهى پيامبر در خواندن آيه بر او پيشى مى گرفت و لذا خداوند پيامبر خود را به صبر و حوصله دعوت كرد و از او خواست كه تا آيه نازل نشده آنرا نخواند:

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ «1»

زبانت را به آن نجنبان كه در آن شتاب كنى همانا بر ماست گردآورى و خواندن آن پس وقتى آنرا خوانديم تو از خواندن آن پيروى كن.

بطوريكه در بخش نزول قرآن گفته ايم قرآن كريم دوبار بر پيامبر نازل شده يك بار در ليلة القدر يكجا بر قلب رسول خدا نازل شده و يك بار هم در طول بيست و سه سال و به طور تدريجى شرف نزول يافته است.

به هرحال پيامبر خدا و بسيارى از صحابه حافظ قرآن بودند و پس از رحلت پيامبر

______________________________

(1)- سوره قيامت آيات 16- 18.

سيرى در علوم قرآن، ص: 152

نيز طبقه و گروهى به نام قراء در ميان مسلمانان زندگى مى كردند كه حافظ قرآن بودند.

در روايات معصومين براى حافظان قرآن مقام و مرتبه ويژه اى بيان شده كه بيانگر جلالت قدر حافظان قرآن است:

قال رسول الله: اشراف امتى حملة القرآن و اصحاب الليل

پيامبر خدا فرمود: اشراف امت من حاملان قرآن و شب زنده داران هستند.

قال الصادق عليه السلام الحافظ للقرآن العامل به مع السفرة الكرام البررة

امام صادق عليه السلام فرمود: حافظ قرآن كه عامل به آن هم باشد با سفراى الهى كه كريم و نيكوكار هستند، مى باشند.

با توجه به روايات به نظر مى رسد كه حفظ كردن قرآن يك امر مرسوم ميان اصحاب و

ائمه اطهار عليهم السلام بوده، زيرا در روايات متعددى از امام در اين باره سؤال شده است كه گاهى قسمتهائى از قرآن را حفظ مى كنيم ولى بعدا آن را فراموش مى كنيم و ائمه اطهار از اين كار آنها را برحذر داشته اند همچنين درباره كسانى كه حافظه خوبى ندارند ولى با زحمت و مشقت قرآن را حفظ مى كنند، وعده پاداش بيشترى داده اند:

عن ابى عبد الله عليه السلام قال: ان الذى يعالج القرآن ليحفظه بمشقة منه و قلة حفظ، له اجران «1»

امام صادق عليه السلام فرمود: كسيكه درباره قرآن زحمت مى كشد تا با مشقت آنرا حفظ كند درحالى كه حافظه اش كم است، براى او دو پاداش داده مى شود.

______________________________

(1)- بحار الانوار ج 92 ص 187.

سيرى در علوم قرآن، ص: 153

بخش ششم: ويژگيهاى قرآن

اشاره

سيرى در علوم قرآن، ص: 155

مراجعه مستمر به قرآن كريم و تدبر در آيات نورانى آن هر انسان صاحب انديشه و آگاهى را به اين حقيقت رهنمون مى شود كه قرآن داراى امتيازات و خصوصيات ويژه اى است كه هيچ كلامى و كتابى آن خصوصيات را ندارد.

بسيارى از خصوصيات و ويژگى هاى برجسته قرآن را در بخش مربوط به صفات قرآن بيان كرديم و توضيحات لازم را داديم و اينك بعضى ديگر از ويژگيهاى قرآن را كه بيرون از صفات قرآن است در اين بخش مى آوريم تا آشنائى بيشترى با اين كتاب آسمانى داشته باشيم و بر بصيرت ما درباره قرآن افزوده گردد.

عجز بشر از آوردن مانند قرآن

قرآن معجزه جاويدان اسلام است و اعجاز آن از اينجهت است كه هيچكس را توانائى آوردن سوره اى همانند سوره هاى قرآن نيست و اگر تمام دانشمندان و متفكران عالم جمع شوند و عقول خود را روى هم بريزند، هرگز نخواهند توانست كه جملاتى مانند يك سوره از سوره هاى قرآن بسازند.

اين موضوع را قرآن كريم در زمان نزول خود مطرح كرد و جهانيان را آشكارا به معارضه و مبارزه طلبيد و اكنون كه بيش از چهارده قرن از آن زمان مى گذرد، اين دعوت

سيرى در علوم قرآن، ص: 156

همچنان به قوت خود باقى است و قرآن همچنان، مبارز مى طلبد و به اصطلاح «تحدى» مى كند.

به گواهى تاريخ از آغاز تحدى قرآن تا اين تاريخ هيچكس نتوانسته است همانند سوره اى از سوره هاى قرآن را بياورد و دشمنان اسلام از هر راهى براى مقابله با گسترش اسلام وارد شده اند و حتى جنگهاى خونينى براه انداخته اند اما از اين راه كه به ظاهر راه آسانترى مى نمايد وارد نشده اند و اين

نيست مگر از جهت اعجاز قرآن كريم و اينكه براستى بشر از آوردن مانند قرآن ناتوان است.

قرآن كريم در سه مرحله تحدى كرده و منكران نبوت پيامبر اسلام را به معارضه و مقابله طلبيده است:

در مرحله اول از آنها خواسته است كه مانند همه قرآن را بياورند:

قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً «1»

بگو اگر جن و انس جمع شوند بر اينكه مانند اين قرآن را بياورند نخواهند توانست مانند آنرا بياورند اگرچه پشتيبان همديگر باشند.

بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد در اين آيه با تمام قرآن تحدى شده است ولى از آنجا كه اين سوره (سوره اسراء) يك سوره مكى است و طبعا در موقع نزول اين آيه همه قرآن نازل نشده بود، معلوم است كه تحدى به آن آياتى شده كه تا زمان نزول اين آيه نازل شده بود و درست است كه ما حجم آن آيات را نمى دانيم ولى بهرحال قسمتهائى از قرآن نازل شده بوده و ميان مردم به قرآن شهرت داشته است و در آن زمان قرآن با تمام آيات و سوره هاى خود تحدى كرده است.

در مرحله دوم، قرآن از مرحله اول تنازل مى كند و منكران را به آوردن همانند ده

______________________________

(1)- سوره اسراء، آيه 88.

سيرى در علوم قرآن، ص: 157

سوره از سوره هاى خود مى خواند:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَياتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «1»

يا مى گويند قرآن را دروغ بسته است بگو پس شما نيز مانند ده سوره آن به دروغ بياوريد و جز خدا هركس را كه مى توانيد به

كمك بخواهيد، اگر راست مى گوئيد.

در اين آيه حجم تحدى تقليل مى يابد و به ده سوره مى رسد البته اين آيه نيز در يك سوره مكى است و در زمانى نازل شده كه همه قرآن نازل نشده بوده است.

در مرحله سوم، باز هم قرآن تنازل مى كند و تنها يك سوره از سوره هاى قرآن را به تحدى مى گذارد و از آنها مى خواهد حال كه تمام قرآن و يا ده سوره از سوره هاى آن را نياورديد پس مانند تنها يك سوره از سوره هاى آن را بياوريد:

أَمْ يَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ «2»

يا مى گويند كه قرآن دروغ بسته است بگو پس سوره اى مثل آنرا بياوريد و جز خدا هركس را مى توانيد به كمك بخواهيد اگر راست مى گوئيد.

وَ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِمَّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي

______________________________

(1)- سوره هود، آيه 13.

(2)- سوره يونس، آيه 38.

سيرى در علوم قرآن، ص: 158

وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ «1»

و اگر در آنچه كه به بنده خود نازل كرده ايم ترديد داريد، پس سوره اى مانند آن را بياوريد و گواهان خود را جز خدا بخواهيد اگر راست مى گوئيد و اگر نكرديد و هرگز نخواهيد كرد پس بترسيد از آتشى كه سوخت آن مردم و سنگ است و بر كافران آماده شده است.

در اين دو آيه اخير كه اولى مكى و دومى مدنى است قرآن تنها با يك سوره تحدى كرده و آنان را به مبارزه و معارضه طلبيده است و در دنباله آيه

دوم پيش بينى كرده است كه آنها هرگز نخواهند توانست كه سوره اى مانند قرآن را بياورند و اين خود دو معجزه است يكى عجز بشر از آوردن مانند قرآن و ديگرى درست بودن خبر غيبى قرآن دائر بر اينكه مردم هرگز دست به چنين كارى نخواهند زد و همه ما بخوبى مى دانيم كه تاكنون هيچ فرد يا گروهى نتوانسته اند سوره اى به اتقان و استحكام يكى از سوره هاى قرآن بياورند.

در اينجا اين بحث مطرح مى شود كه چه چيزى باعث معجز بودن قرآن شده است چرا تاكنون هيچكس نتوانسته مانند آنرا بياورد؟ و يا اگر كسى هم مانند «مسيلمه كذاب» و «سجاح» جملاتى را آورده اند، جز رسوائى و خذلان براى خود نياورده اند و خود را مضحكه ديگران قرار داده اند و بالاخره وجه يا وجوه اعجاز قرآن چيست؟

بحث درباره وجوه اعجاز قرآن هم در كتب كلامى آمده و هم در تفاسير و كتب مربوط به علوم قرآن عنوان شده است و اين مسئله به لحاظ اهميتى كه دارد مورد توجه خاص صاحبنظران قرار گرفته است و با وجود اينكه اين موضوع از ديرباز به طور تفصيل محل بحث و بررسى واقع شده، هنوز هم زمينه براى بحث هاى بيشتر موجود است و بطوريكه خواهيم ديد متأخران وجوه جديدى را عنوان كرده اند كه در كلام

______________________________

(1)- سوره بقره، آيات 23 و 24.

سيرى در علوم قرآن، ص: 159

پيشينيان نيامده است.

با مراجعه با كتب كلامى و تفسيرى و كتابهائى كه درباره علوم قرآنى و يا منحصرا راجع به اعجاز قرآن نوشته شده، بنظر مى رسد كه بحث درباره وجوه اعجاز قرآن به صورت يك مسئله اعتقادى به اوائل قرن سوم مربوط مى شود و از آن

فراتر نمى رود.

هرچند در كلمات پيامبر و ائمه عليهم السلام و بعضى از متقدمين از صحابه و تابعين اشاراتى به اين موضوع شده است اما طرح آن به صورت يك مسئله آنهم به روش كلامى، بعدها صورت گرفته.

شايد بتوان گفت نخستين كسى كه اين مسئله را عنوان كرده و راجع به آن كتاب نوشته، جاحظ (متوفى 255) است كه كتاب «نظم القرآن» را پديد آورد. البته اين كتاب در دست نيست اما خود وى در كتاب «الحيوان» از آن كتاب ياد مى كند و مى گويد: من كتابى نوشته ام كه در آن آياتى از قرآن را جمع كرده ام ... اگر آن را بخوانى برترى قرآن را در ايجاز و جمع معانى بسيار با الفاظ اندك درمى يابى. سپس قطعه هائى از آن را نقل مى كند. «1» همچنين بعضى از كسانى كه پس از جاحظ درباره اعجاز قرآن و يا بلاغت آن كتاب نوشته اند از نظم القرآن جاحظ نام برده اند و مثلا باقلانى در كتاب خود از آن ياد مى كند و جاحظ را به قصور يا تقصير متهم مى سازد. زيرا كه او چيز تازه اى نياورده و همان مطالب متكلمين پيشين را تكرار كرده است. «2»

پس از جاحظ كسانى اين مسئله را دنبال كردند و كتابهائى نوشتند كه از جمله آنهاست كتاب «اعجاز القرآن فى نظمه و تأليفه» «3» نوشته محمد بن زيد واسطى (متوفى 307) اين كتاب نيز در دست نيست ولى مطالبى از آنرا عبد القاهر جرجانى (متوفى 471) در كتاب خود «دلائل الاعجاز» آورده است. همچنين كتاب «اعجاز القرآن» «4»

______________________________

(1)- جاحظ، الحيوان ج 3 ص 86.

(2)- باقلانى، اعجاز القرآن ص 6.

(3)- ابن نديم، الفهرست ص 63- داوودى، طبقات المفسرين

ج 2 ص 148.

(4)- اين كتاب تحت عنوان «النكت فى اعجاز القرآن» به ضميمه كتاب «بيان اعجاز القرآن» از خطابى

سيرى در علوم قرآن، ص: 160

تأليف على بن عيسى رمانى (متوفى 384) كه از متكلمين شيعه بود و كتاب «بيان اعجاز القرآن» از خطابى (متوفى 388) و كتاب «اعجاز القرآن» ابو بكر باقلانى كه از شهرت و معروفيت بيشترى برخوردار است.

بهرحال بحث درباره وجوه اعجاز قرآن، بحث رائجى شد و علاوه بر كتابهاى مستقل به كتب كلامى و تفسيرى نيز راه يافت و البته اين بحث بيشتر در زمينه نظم و اسلوب و فصاحت و بلاغت قرآن بود. بعدها وجوه ديگرى نيز مطرح شد و بر تعداد آن افزوده گرديد تا جائيكه سيوطى گفته است بعضى ها وجوه اعجاز قرآن را به هشتاد وجه رسانيده اند. «1» زركشى در كتاب «البرهان فى علوم القرآن» دوازده وجه براى اعجاز قرآن نقل كرده كه به اختصار عبارتند از:

1- خداوند مردم را از معارضه با قرآن منصرف كرده (اين همان قول به صرفه است)

2- اعجاز قرآن مربوط به تأليف خاص آن مى باشد.

3- اعجاز قرآن به خاطر خبرهاى غيبى و پيشگوئى هاى آن است.

4- اعجاز قرآن به سبب قصه ها و اخبارى است كه از گذشتگان آورده است.

5- اعجاز قرآن به سبب خبر دادن از باطن افراد است (نمونه هائى از اينگونه آيات را آورده)

6- اعجاز قرآن به خاطر نظم و صحت معانى و فصاحت الفاظ آن است.

7- وجه اعجاز قرآن فصاحت و غرابت اسلوب و سلامت آن از هرگونه عيب است.

______________________________

و «الرسالة الشافية» از جرجانى با تحقيق محمد خلف الله و محمد زغلول سلام در قاهره از طرف دار المعارف چاپ شده. گفتنى

است كه نام كتاب رمانى را ياقوت در معجم الادباء ج 14 ص 75 و داوودى در طبقات المفسرين ج 1 ص 425 همان «اعجاز القرآن» ذكر كرده است.

(1)- قاضى طباطبائى، تعليقه بر اللوامع الالهيه ص 220 به نقل از كتاب «معترك الأقران» سيوطى

سيرى در علوم قرآن، ص: 161

8- وجه اعجاز قرآن نظم و تأليف خاص آن است بگونه ايكه در كلام عرب سابقه نداشت.

9- وجه اعجاز قرآن چيزى است كه نمى توان از آن تعبير كرد به اين معنى كه وجه اعجاز قرآن چيزى است كه درك مى شود ولى قابل توصيف نيست.

10- اعجاز قرآن به علت استمرار فصاحت و بلاغت در همه قرآن است.

11- اعجاز قرآن به علت بلاغتى است كه ذوق آنرا مى فهمد و نفس آنرا مى پذيرد.

12- اعجاز قرآن به سبب همه آن وجوهى است كه گفته شد و نبايد وجه واحدى را درنظر گرفت.

زركشى پس از نقل دوازده وجه بالا به وجوه ديگرى نيز اشاره مى كند. «1»

در اينجا نظرات بعضى از متكلمين از معتزله و اشاعره و شيعه را در مورد وجوه اعجاز قرآن به اختصار نقل مى كنيم:

قاضى عبد الجبار معتزلى معتقد است كه وجه اعجاز قرآن اينستكه قرآن عرب را به معارضه طلبيده ولى آنان با وجود اينكه در فصاحت به نهايت آن رسيده بودند، با قرآن معارضه نكردند و اين هيچ علتى نداشت جز آنكه از آوردن مانند قرآن عاجز بودند. بنابراين همان ترك معارضه دليل اعجاز قرآن است. «2»

خطابى پس از نقل بعضى از وجوه مى گويد: اعجاز قرآن از اينجهت است كه با فصيح ترين لفظها و زيباترين نظم و تأليف، صحيح ترين معانى را دربرگرفته است. «3»

بسيارى از معتزله فصاحت و

بلاغت را جهت اعجاز قرآن مى دانستند و مى گفتند

______________________________

(1)- بدر الدين زركشى، البرهان فى علوم القرآن ج 2 ص 93- 107 همين مطلب را سيوطى نيز به صورت پراكنده آورده (الاتقان ج 2 ص 118).

(2)- عبد الجبار همدانى، شرح الاصول الخمسه ص 586.

(3)- خطابى، بيان اعجاز القرآن ص 27 چاپ شده در مجموعه ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن.

سيرى در علوم قرآن، ص: 162

عرب ها همواره در مقابل فصاحت و بلاغت قرآن تعظيم مى كردند. «1»

- باقلانى اعجاز قرآن را در دو جهت مى داند يكى نظم و اسلوب غريب آن و ديگرى فصاحت و بلاغتى كه در سطح بسيار بالائى در قرآن وجود دارد. «2»

- ايجى و جرجانى بلاغت قرآن را جهت اعجاز آن مى دانند و مى گويند: در قرآن تمام فنون بلاغت به كار برده شده و هيچيك از بلغاء هرچند هم به قله آن رسيده باشند، قادر نيستند همه وجوه بلاغت را در سخن خود به كار گيرند. «3»

- شيخ طوسى مى گويد: قوى ترين قول در نزد من قول كسى است كه مى گويد:

معجز بودن و خارق العاده بودن قرآن بخاطر فصاحت بالاى آن با نظم مخصوص كه دارد، مى باشد. فصاحت به تنهائى و نظم به تنهائى و همينطور صرفه نمى تواند وجه اعجاز قرآن باشد. «4»

ابن ميثم بحرانى اظهار مى دارد كه حق اينست كه جهت اعجاز قرآن مجموع سه چيز است فصاحت بالا و اسلوب خاص و اشتمال بر علوم شريفه. وى اضافه مى كند كه منظور از علوم شريفه ايكه در قرآن موجود است عبارت است از علم توحيد و علم اخلاق و سياسات و كيفيت سلوك الى الله و علم احوال پيشينيان ... «5»

- علامه حلى معتقد است كه

جهت اعجاز قرآن همان فصاحت بالغه آن است و لذا عرب ها همواره فصاحت قرآن را تعظيم مى كردند و بهمين جهت است كه افرادى مانند «نابغه» وقتى با فصاحت قرآن آشنا شدند اسلام آوردند. «6»

______________________________

(1)- فاضل مقداد، اللوامع الالهيه ص 219.

(2)- باقلانى، اعجاز القرآن ص 35.

(3)- شرح المواقف ج 8 ص 245.

(4)- شيخ طوسى، الاقتصاد الهادى الى الرشاد ص 173، البته شيخ در تمهيد الاصول قول به صرفه را تقويت كرده ولى بعدها از آن نظر برگشته است.

(5)- ابن ميثم بحرانى، قواعد المرام ص 133.

(6)- علامه حلى، مناهج اليقين، نسخه خطى آستان قدس رضوى برگ 120.

سيرى در علوم قرآن، ص: 163

- فاضل مقداد پس از نقل اقوال در مسئله، اين قول را كه جهت اعجاز قرآن مجموع اسلوب و فصاحت و اشتمال بر علوم شريفه است، تقريب مى كند. «1»

اين بود اجمالى از نظريه ها و اقوال متكلمين گذشته در مورد وجوه اعجاز قرآن و البته وجوه ديگرى نيز به طور جسته و گريخته گفته شده كه متكلمين به آنها اعتنا نكرده اند مانند: نبودن تناقص در قرآن، شيرينى و حلاوت قرآن، تازگى قرآن در گوش شنوندگان هرچند مكرر هم باشد و از اين قبيل.

علاوه بر وجوهى كه نقل كرديم و متكلمان گذشته قرنها روى آنها بحث كرده اند و به تكرار مكررات پرداخته اند اخيرا نويسندگان معاصر بخصوص نويسندگان مصرى وجوه تازه اى را عنوان كرده اند كه به آنها نيز اشاره مى كنيم.

نويسندگانى مانند شيخ محمد عبده و رشيد رضا وطنطاوى و مصطفى صادق رافعى و سيد قطب و عبد الرزاق نوفل و همينطور سيد هبة الدين شهرستانى و صبحى صالح و مانند آنها مطالب تازه اى درباره زيبائى هاى قرآن و روش هاى فنى

و تكنيكى ويژه اى كه در آن به كار گرفته شده است، آورده اند كه بعضى از آنها به همان اسلوب قرآن باز مى گردد كه از قديم مطرح بود ولى اينها به صورت جديدى مطرح كرده اند اما بعضى از آنها كاملا تازه و بى سابقه است كه از جمله آنها موارد زير را مى توان نام برد:

1- اعجاز در آهنگ و موسيقى كلمات. شايد نخستين كسى كه به اين موضوع پرداخت رافعى بود كه نخست در كتاب «تاريخ آداب العرب» و سپس در كتاب «اعجاز القرآن» خود، اين مطلب را عنوان كرد. به عقيده او انتخاب كلمات و حتى حروف براى معانى گوناگونى از لحاظ آهنگ و موسيقى لفظ كاملا حساب شده است و الفاظ قرآن در شدت و رخوت و ترقيق و تفخيم با معانى آن متناسب است. «2» او معتقد است كه تركيب كلمات و حروف در قرآن براساس موسيقى خاصى است كه با معانى آن هماهنگ

______________________________

(1)- فاضل مقداد، اللوامع الالهيه ص 221.

(2)- رجوع شود به: رافعى، تاريخ آداب العرب ج 2 ص 225.

سيرى در علوم قرآن، ص: 164

است. «1» اين موضوع را مرحوم طالقانى نيز در تفسير خود مورد توجه قرار داده است. «2»

2- اعجاز در كشف اسرار خلقت كه گاهى از آن به اعجاز علمى قرآن تعبير مى شود نويسندگانى مانند: طنطاوى و فريد و جدى و مرحوم شهرستانى روى اين مسئله بسيار كار كرده اند و البته غث و ثمين را در هم آميخته اند و بعضى از آيات قرآنى را با علوم روز و اكتشافاتى كه اخيرا در پديده هاى هستى شده، تطبيق كرده اند.

3- اعجاز عددى قرآن. اين موضوع را شايد نخستين بار شخصى به نام

رشاد خليفه عنوان كرد و با استفاده از كامپيوتر چيزهائى را ارائه داد اما چون بعدها حسن نيت و وثاقت او مورد ترديد قرار گرفت، كار او ارزش خود را از دست داد ولى عبد الرزاق نوفل به شيوه ديگرى اعجاز عددى قرآن را مطرح كرده كه قابل توجه و بررسى است. «3»

به طوريكه ملاحظه مى فرمائيد هم پيشينيان و هم معاصران بيشتر به الفاظ قرآن توجه كرده اند و كمتر به معانى آن پرداخته اند. به نظر مى رسد كه اگر به همان اندازه كه روى الفاظ قرآن كار شده است، در مورد معانى بلند و معارف عميق قرآن كار مى شد وجوه بهترى در اعجاز قرآن به دست مى آمد.

اين بود نگاهى گذرا و اجمالى به وجوهى كه در اعجاز قرآن گفته شده است.

______________________________

(1)- رافعى، اعجاز القرآن ص 241 به بعد.

(2)- رجوع شود به تفسير پرتوى از قرآن جلد مربوط به تفسير جزء آخر قرآن.

(3)- رجوع شود به: عبد الرزاق نوفل، الاعجاز العددى فى القرآن.

سيرى در علوم قرآن، ص: 165

مصونيت قرآن از تحريف

اشاره

يكى از امتيازات مهم و برجسته قرآن مصون و محفوظ ماندن از تحريف و جابجائى و زيادى و نقصان است آنچه كه به عنوان قرآن ميان ماست بدون كمى و زيادى همانست كه بر پيامبر خدا (ص) نازل شده و به همان صورت، دست نخورده باقى مانده است و هيچكس بر آن چيزى نيفزوده و چيزى كم نكرده است.

اين مطلبى است كه مسلمين از شيعه و سنى بر آن وحدت نظر دارند و اگر از افراد نادرى از شيعه و سنى قول به تحريف نقل شده باشد به هيچ وجه اهميت ندارد و خلاف مسلمات امت اسلامى است.

در خود قرآن

آيات متعددى وجود دارد كه از آنها استفاده مى شود كه قرآن هرگز قابل تحريف شدن نيست و خداوند با قدرت كامله خود، قرآن را از هرگونه تحريف و تغييرى حفظ مى كند:

إِنَّ الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي آياتِنا لا يَخْفَوْنَ عَلَيْنا أَ فَمَنْ يُلْقى فِي النَّارِ خَيْرٌ أَمْ مَنْ يَأْتِي آمِناً يَوْمَ الْقِيامَةِ اعْمَلُوا ما شِئْتُمْ إِنَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ- إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالذِّكْرِ لَمَّا جاءَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ- لا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ «1»

______________________________

(1)- سوره فصلت، آيات 40- 42.

سيرى در علوم قرآن، ص: 166

كسانيكه در آيات ما الحاد مى كنند بر ما پوشيده نيستند آيا آنكس كه در آتش افكنده شود بهتر است يا كسيكه با ايمنى در روز قيامت بيايد.

آنچه را كه مى خواهيد عمل كنيد كه خداوند به اعمال شما بينا است.

كسانيكه وقتى قرآن به آنها نازل شد كافر شدند (بدانند) كه آن كتابى است عزيز كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سر به او راه پيدا نمى كند و آن فرستاده شده اى است از جانب خداى حكيم حميد.

در اين آيه شريفه نخست به كسانى كه در فكر الحاد در آيات قرآنى هستند و مى خواهند به قرآن صدمه اى بزنند هشدار داده مى شود كه كار و فعاليتهاى آنها از نظر خدا پوشيده نيست و خداوند آنها را زير نظر دارد و سپس آنها را تهديد به آتش جهنم مى كند و مجددا هشدار مى دهد كه هر كارى بكنند خداوند به آن آگاه است و در آخر قرآن را كتابى عزيز و قدرتمند معرفى مى كند كه هيچ باطلى از هيچ طرف به قرآن راه پيدا نمى كند.

و اين مطلب صراحت دارد بر اينكه قرآن تحريف نشده است زيرا چه باطلى بالاتر از تحريف مى تواند وجود داشته باشد و چون طبق اين آيه هيچ باطلى به قرآن راه پيدا نمى كند بنابراين تحريف و تغيير هم به آن راه نمى يابد.

إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ «1»

ما قرآن را نازل كرديم و ما آنرا نگهبان هستيم

همانگونه كه پيش از اين گفته ايم يكى از نامهاى قرآن «ذكر» است و اين اسم در موارد ديگرى نيز بر قرآن اطلاق شده در اين آيه خداوند به صراحت و روشنى اعلام مى دارد كه نگهبان قرآن است و آنرا از هر خطرى محفوظ و مصون خواهد كرد و بنابراين راهيابى تحريف و تغيير در قرآن كريم امرى محال و ناشدنى است.

______________________________

(1)- سوره حجر، آيه 9.

سيرى در علوم قرآن، ص: 167

براستى چگونه ممكن است كه خداوند خود نگهبان قرآن باشد و در عين حال كسانى براى اعمال غرضهاى شيطانى خود در آيات قرآنى دست ببرند و چيزى را بر آن بيفزايند و يا چيزى را از آن بكاهند. چنين چيزى امكان ندارد.

لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا بَيانَهُ «1»

زبان خود را حركت نده تا به آن (قرآن) عجله كنى همانا برماست جمع آورى و خواندن آن و چون آنرا خوانديم تو از خواندن آن پيروى كن سپس بر ماست بيان آن.

اين آيه در مجموع دلالت دارد بر اينكه خواندن و جمع آورى قرآن و سپس بيان آن به عهده خداوند است و بنابراين كسانى نمى توانند در مقام جمع آورى و خواندن قرآن چيزى بر آن بيفزايند و يا

از آن بكاهند.

بطور كلى عنايت خاص پروردگار به قرآن كريم كه از اين آيات و آيات ديگر بدست مى آيد، خود تضمينى است بر سلامت قرآن از هر نوع تحريف و تغييرى كه دستهاى ناپاك و غرض آلودى بخواهند در آن اعمال كنند و همين عنايت خاص خداوند است كه از آستين فرزندان قرآن به درآمد و با همتى بلند قرآن را همچون جان خود عزيز داشتند و نگذاشتند كلمه اى كم و زياد شود. يك نمونه از اين اهتمام، داستان ابوذر غفارى است كه در مجلس عثمان بن عفان بر سر اثبات حرف واو در اول جمله وَ الَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ «2» با كعب الاحبار قاطعانه برخورد كرد.

اين در حالى است كه كتب آسمانى ديگر مانند تورات و انجيل تحريف شده اند و دست خيانت و سودجوئى در آنها بازى كرده و از اعتبار انداخته است:

______________________________

(1)- سوره قيامت، آيات 16- 19.

(2)- سوره توبه، آيه 34.

سيرى در علوم قرآن، ص: 168

مِنَ الَّذِينَ هادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ «1»

از يهوديان كسانى سخنان (خدا) را از جايگاه خود تحريف مى كردند.

وَ قَدْ كانَ فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَسْمَعُونَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ «2»

و بودند گروهى از آنها (اهل كتاب) كه سخنان خدا را مى شنيدند سپس آنرا تحريف مى كردند از پس آنكه آنرا مى فهميدند و به آن آگاهى داشتند.

فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلًا «3»

پس واى بر كسانى كه كتاب را با دستان خود مى نويسند سپس مى گويند اين از جانب خداست تا آنرا به بهاى اندكى بفروشند.

بايد توجه داشت كه تورات و انجيل مانند قرآن نبودند

كه خداوند آنها را حفظ كند زيرا كه اولا اين كتابها معجزه پيامبرانشان نبودند و ثانيا كتابى براى همه اعصار و قرون نبودند اما قرآن هم معجزه پيامبر اسلام بود و هم كتاب آسمانى دينى بود كه آخرين دينها است و دينى پس از آن نخواهد آمد و لذا بر خدا لازم بود كه از راه لطف اين كتاب را از هرگونه تحريفى حفظ كند چون قرآن مانند تورات و انجيل نبود كه بهرحال دين جديدى مى آمد و تحريف آنها را تصحيح مى كرد.

______________________________

(1)- سوره نساء، آيه 46.

(2)- سوره بقره، آيه 75.

(3)- سوره بقره، آيه 79.

سيرى در علوم قرآن، ص: 169

از آن گذشته در عصر رسول گرامى اسلام هرچند كه دوران جاهليت بود اما بشر نسبت به نسل هاى گذشته به درجه اى از بلوغ فكرى رسيده بود كه چون دين اسلام را پذيرفت از كتاب آسمانى آن به دقت محافظت نمايد و نگذارد حتى حرف واوى در آن دچار تحريف گردد.

در مورد مصونيت قرآن از تحريف و تغيير علاوه بر آياتى كه آورديم از اخبار و احاديث معصومين نيز شواهد و دلائل محكمى در دست داريم كه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم:

1- روايات ارجاع به قرآن

روايات متعددى از معصومين رسيده است كه مردم را به مراجعه به قرآن و استفاده از نور و هدايت آن با تأكيد تمام دعوت كرده اند اگر قرآن داراى تحريف بود هرگز ائمه مردم را اينچنين به سوى قرآن نمى خواندند.

قال على عليه السلام: و اعلموا ان هذا القرآن هو الناصح الذى لا يغش و الهادى الذى لا يضل و المحدث الذى لا يكذب و ما جالس هذا القرآن من احد الاقام عنه بزيادة او

نقصان زيادة فى هدى او نقصان فى عمى ...

فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لأوائكم «1»

على عليه السلام فرمود: و بدانيد كه اين قرآن همان نصيحت كننده اى است كه غل و غش نمى كند و هدايت كننده اى است كه گمراه نمى سازد و سخنگوئى است كه دروغ نمى گويد و هيچكس با اين قرآن همنشين نمى شود مگر آنكه وقتى از پيش آن برمى خيزد، يا چيزى بر او مى افزايد و يا چيزى از او مى كاهد افزايش در هدايت و كاستى از كورى ضلالت ... پس بوسيله قرآن دردهاى خود را شفا ببخشيد و در

______________________________

(1)- نهج البلاغه، خطبه 202.

سيرى در علوم قرآن، ص: 170

ناراحتى ها از او كمك بخواهيد.

عن على بن سالم عن ابيه قال قلت لابى عبد الله عليه السلام: يابن رسول الله ما تقول فى القرآن؟ فقال: هو كلام الله و قول الله و كتاب الله و وحى الله و تنزيله و هو الكتاب العزيز الذى لا يأتيه الباطل من بين يديه و من خلفه تنزيل من حكيم حميد «1»

على بن سالم از پدرش نقل مى كند كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم كه درباره قرآن چه مى گوئى؟ فرمود: آن كلام خدا و سخن خدا و كتاب خدا و وحى و تنزيل خدا است و آن همان كتاب عزيزى است كه باطل نه از پيش رو و نه از پشت سر در او راه نمى يابد و نازل شده از جانب خداى حكيم و حميد است.

از اين گونه روايات بسيار داريم كه در آنها پيامبر و ائمه ارزش و اهميت قرآن را گوشزد كرده اند و مردم را به سوى قرآن رهنمون شده اند پرواضح است كه اگر خللى در قرآن بود بدينگونه مردم

به سوى آن دعوت نمى شدند.

2- موضوع عرض روايات به قرآن:

علاوه بر اينكه در روايات ما مردم به سوى قرآن دعوت شده اند حتى قرآن ميزان و معيار و الگوى صحت روايات هم معرفى شده است بدينگونه كه در روايات متعددى از معصومين دستور رسيده است كه هر روايتى از ما به شما برسد آنرا به قرآن عرضه كنيد اگر مخالف قرآن شد آن روايت را به ديوار بزنيد و بدانيد كه آن روايت از ما نيست و يك روايت جعلى است. البته روايات مربوط به اين قسمت زياد است و ما تنها به ذكر دو

______________________________

(1)- الامالى ص 545.

سيرى در علوم قرآن، ص: 171

روايت بسنده مى كنيم:

قال الصادق عليه السلام ان على كل حق حقيقة و على كل صواب نورا فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه «1»

هر حقى حقيقتى دارد و هر كار خوبى نورى دارد پس هرچه كه موافق كتاب خدا شد آنرا اخذ كنيد و هرچه كه مخالف كتاب خدا شد آنرا ترك نمائيد.

عن الصادق عليه السلام اذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب الله فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فردوه «2»

امام صادق عليه السلام فرمود: هنگاميكه دو حديث مختلف بر شما وارد شد آنها را بر كتاب خدا عرضه كنيد و آنچه كه موافق كتاب خدا شد اخذ كنيد و آنچه را كه مخالف كتاب خدا شد رد كنيد.

3- حديث ثقلين:

حديث معروف و متواتر ثقلين نيز به خوبى دلالت دارد بر اينكه قرآن تحريف نشده و تا روز قيامت هم تحريف نخواهد شد و تمسك به قرآن و اهل بيت پيامبر مايه نجات خواهد بود.

قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:

انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا «3»

پيامبر خدا (ص) فرمود: همانا در ميان شما دو چيز پربها ترك مى كنم:

______________________________

(1)- امالى شيخ صدوق ص 367.

(2)- وسائل الشيعه ج 18 ص 75.

(3)- اين حديث به طور متواتر طريق شيعه و سنى نقل شده است.

سيرى در علوم قرآن، ص: 172

كتاب خدا و عترت من ماداميكه به اين دو چنگ بزنيد، پس از من گمراه نخواهيد شد.

در مقابل اينگونه احاديث كه نمونه هاى اندكى از آن را نقل كرديم احاديث ديگرى وارد شده كه ظاهر آن اشاره به تحريف قرآن دارد و اين گروه از احاديث نيز هم از طريق شيعه «1» و هم از طريق سنى «2» نقل شده است اما هم علماء و محققان شيعه و هم علماء و محققان اهل سنت اين احاديث را طرد كرده اند و يا آنها را به نحوى توجيه و تأويل نموده اند و هرگز به مضمون آنها رأى نداده اند مگر چند تن از افراد معدود و محدود كه در مقابل اتفاق علماء اسلام اعتنائى به سخن آنها نمى شود.

همچنين رواياتى دلالت دارد بر اينكه امير المؤمنين على عليه السلام پس از رحلت رسول اكرم مدتها در خانه نشست و مصحفى را جمع كرد و چون آنرا به قوم ارائه كرد آنها آن مصحف را رد كردند و حضرت آنرا به خانه آورد و يا رواياتى دلالت دارد بر اينكه وقتى قائم آل محمد (ص) حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه) قيام و ظهور كرد قرآنى متفاوت با قرآن فعلى ارائه خواهد نمود.

در مقابل اين دو مطلب يعنى مصحف حضرت على و قرآن حضرت مهدى

بايد گفت كه اين مصحف ها كه به احتمال بسيار قوى يكى هستند، يا مشتمل بر تأويل و تفسير آيات نيز بوده همانگونه كه شيخ مفيد احتمال داده است «3» و يا از نظر ترتيب سور و آيات با قرآن موجود تفاوت داشته است همانگونه كه مرحوم علامه طباطبائى احتمال

______________________________

(1)- حاجى نورى اين قبيل احاديث را در كتاب فصل الخطاب آورده است.

(2)- احاديث تحريف حتى در صحاح سته و از جمله صحيح بخارى ج 6 ص 210 و موارد ديگر و صحيح مسلم ج 1 ص 565 و موارد ديگر آمده است. رجوع شود به: سيد على ميلانى، التحقيق فى نفى التحريف ص 139 به بعد.

(3)- شيخ مفيد، اوائل المقالات ص 81 (چاپ كنگره شيخ مفيد)

سيرى در علوم قرآن، ص: 173

داده است «1» اما در اصل آيات نازل شده تفاوتى نداشته است و بنابراين نبايد آنرا دليل بر تحريف دانست.

همچنين بعضى ها مدعى شده اند كه طبق رواياتى هر چيزى كه در امت هاى گذشته اتفاق افتاده در امت اسلامى نيز اتفاق خواهند افتاد و چون امت هاى پيشين كتب آسمانى خود را تحريف نموده اند پس قرآن نيز تحريف شده است.

اين سخن بسيار سست و بى مايه است اگر هم آن روايات را بپذيريم دليل آن نمى شود كه همه حالات امم گذشته تكرار شود بلكه ممكن است منظور روايت تكرار بعضى از آن حالات باشد زيرا به يقين مى دانيم كه بر امت هاى گذشته حالاتى رخ داده كه بر امت اسلامى رخ نداده است مانند مسخ شدن بعضى از آنها و يا نسخ شرايع آنها و از اين قبيل.

بهرحال آنچه از آيات و روايات قطعى و اتفاق مسلمين روشن و واضح

است اينست كه قرآن كريم به همانگونه كه در ميان ماست بر پيامبر نازل شده و هيچگونه تحريف و افزايش و كاهشى در آن وجود ندارد.

______________________________

(1)- علامه طباطبائى، الميزان ج 12 ص 119.

سيرى در علوم قرآن، ص: 174

تنوع در بيان مطالب

اشاره

نظم و تأليف آيات قرآن كريم و روشى كه قرآن در بيان مطالب خود به كار برده است با تمام كتابهائى كه به دست بشر تأليف و تصنيف شده فرق اساسى و جوهرى دارد.

در كتابهائى كه به دست بشر تأليف شده است معمولا يك يا چند مطلب، موضوع قرار داده مى شود و با فصل بندى خاصى بحث درباره آن موضوع دنبال مى شود و مجموع مطالبى كه مربوط به يك مسئله است يكجا و با نظم معينى آورده مى شود. و كتاب با يك مقدمه و چند فصل يا باب يا بخش قوام پيدا مى كند و پايان مى يابد.

قرآن كريم در نظم و تأليف و بيان مطالب خود هرگز از چنين روشى پيروى نكرده است بلكه مطالب مختلف را از قبيل اعتقادات و اجتماعيات و عبادات و سياسات و اقتصاديات و مانند آنها به صورت متنوع و پراكنده و در مقاطع مختلف بيان كرده و در واقع آيات قرآنى مانند سفره گسترده اى است كه در آن انواع غذاها را مى توان ديد.

از يكسو قرآن مطالب بسيار متنوع و گوناگونى را عنوان مى كند و از سوى ديگر آن مطالب را يكجا جمع نمى كند بلكه به طور پراكنده و متناسب با هدف خاصى كه در آيه دنبال مى كند مى آورد و حتى داستانهائى كه از امم گذشته و انبياء سلف نقل كرده نوعا در لابلاى سوره هاى مختلف پراكنده است و هر قسمتى از داستان كه

با هدف خاص آيه اى تناسب داشته باشد آورده مى شود. گاهى حتى يك قسمت از يك داستان در چندين مورد تكرار مى شود.

سيرى در علوم قرآن، ص: 175

در روش قرآن آنچه مهم است تناسب مطلب با هدف تربيتى خاصى است كه آيه براى آن آمده است تكرار و تقطيع يك مطلب يا داستان نيز براى همين موضوع است. سيرى در علوم قرآن 175 تنوع در بيان مطالب ..... ص : 174

آن كريم خود به اين روش يعنى تنوع و پراكندگى مطلب، در بعضى از آيات اشاره كرده است.

در مورد تنوع مطلب و گستردگى آن، آيات زير قابل دقت است:

وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ «1»

و كتاب را بر تو نازل كرديم درحاليكه بيان كننده همه چيز است.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِي هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ «2»

و همانا در اين قرآن براى مردم از هر نمونه اى آورديم.

و در مورد پراكندگى مطالب در آيات متعدد آيه زير قابل توجه است:

وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزِيلًا «3»

و قرآنى كه آنرا جدا ساختيم تا آنرا با درنگى بر مردم بخوانى و نازل كرديم آنرا نازل كردنى.

شايد سرّ اين پراكندگى در نزول تدريجى قرآن باشد قرآن در طول بيست و سه سال و در مناسبتهاى مختلف نازل شده و در هر مناسبتى هر مطلبى كه لازم بوده در آيات آمده است و همين امر باعث پيدا شدن مجموعه اى دلنشين و گوش نواز و عقل پرور شده

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 89.

(2)- سوره كهف، آيه 54.

(3)- سوره اسراء، آيه 106.

سيرى در علوم قرآن، ص: 176

كه هر قسمتى از آن به تنهائى غذاى كاملى براى روح انسانى است.

اساسا همانگونه كه

بارها گفته ايم قرآن كريم مشابهتهاى عجيبى با عالم طبيعت دارد و همانگونه كه در كتاب تكوينى خدا يعنى طبيعت تنوع فوق العاده اى ديده مى شود و مجموعه اى روح نواز از اشياء مختلف و رنگها و طعم ها و پديده هاى جوراجور در طبيعت در كنار هم قرار داده شده- كه هر چيزى به جاى خويش نيكوست- در آيات و سور قرآنى نيز همان روش حاكميت دارد و تنوع مطالب، هر نوع ذائقه اى را به سوى خود مى خواند و روح انسانى را تغذيه مى كند.

اين تنوع در بيان مطلب كسانى را وادار كرده كه براى قرآن تفسير موضوعى بنويسند و موضوعات گوناگونى را با توجه به مجموع آيات مربوطه يكجا مورد بحث و بررسى قرار بدهند.

با اينكه اين روش مى تواند از جهاتى مفيد و آموزنده باشد و بخصوص براى محققين دستمايه اى نيرومند گردد اما بنظر مى رسد كه تفسير قرآن نيز مانند خود قرآن باشد مناسب تر است و بهتر اينستكه تفسير قرآن به ترتيب آيات و سور پيش برود و همانند خود قرآن سفره اى متنوع براى مراجعه كننده باشد.

نبودن اختلاف در مطالب قرآن

با وجود تنوع و گستردگى مطالب در آيات قرآنى كه در بحث پيش مطرح گرديد يكى از امتيازات و حتى وجوه اعجاز قرآن نبودن اختلاف و تناقض در ميان مطالب قرآن است.

با اينكه قرآن در هر موضوعى وارد شده و اظهار نظر كرده و يك مطلب را با عبارتهاى مختلف و گاهى با همان عبارت تكرار كرده، در عين حال نمى توان ميان دو مطلب از مطالب قرآنى تناقض پيدا كرد.

يك بشر هر اندازه هم در فنى متخصص باشد وقتى كتابى را در فنى تأليف مى كند در صورتيكه فصول كتاب را در ازمنه مختلف بنويسد،

متخصصان ديگرى كه به

سيرى در علوم قرآن، ص: 177

آن كتاب مراجعه مى كنند اختلاف سليقه هاى بسيارى در آن مى بينند و حتى شايد تناقض ها و تضادهائى در آن پيدا بكنند.

اگر مدت تأليف كتاب زياد طول بكشد (مثلا بيست سال) و كتاب نه درباره يك موضوع بلكه در باره موضوعات متنوع بسيارى تأليف شده باشد و نويسنده آن در حالات مختلفى از غم و شادى و جوانى و پيرى و بيمارى و تندرستى و در بحرانهاى مهمى كه براى او پيش آمده آن كتاب را بنويسد، پرواضح است كه بخشهاى مختلف كتاب با همديگر هماهنگ نخواهد بود و نويسنده دچار تضادها و تناقض هاى بسيارى خواهد شد.

مثلا شما شاعران بزرگ و معروف را در نظر بگيريد آيا شعرهائى كه در جوانى و اوائل كار سروده اند با شعرهائى كه در دوران پختگى و كسب تجربه هاى فراوان سروده اند يكى است؟

ولى قرآن از يك هماهنگى و استحكام و اتقان عجيبى برخوردار است و اين در حالى است كه همه مى دانيم كه آيات قرآنى در طول بيست و سه سال آنهم در حالتهاى مختلف نازل شده بعضى از آيات در حال جنگ و شدت بحران و بعضى از آنها در حال صلح و آرامش بعضى از آنها در اوائل كار پيامبر كه دوران غربت و بيكسى اسلام بود آمده و بعضى ديگر در مدينه و يا پس از فتح مكه و دوران شوكت و اقتدار اسلام نازل شده و پيامبر آن آيات را از چهل سالگى تا شصت و سه سالگى به مردم خوانده است.

با اين وجود آيات مكى به همان نسبت محكم و متقن است كه آيات مدنى و آياتيكه در

ابتداى بعثت نازل شده بهمان مقدار فصاحت و بلاغت دارد كه آيات نازل شده در اواسط يا اواخر حيات پيامبر. همچنين آياتيكه بهنگام سختى ها و شدائد فرود آمده به همان درجه از اعجاز است كه آيات نازل شده در هنگام فراغت و آسايش.

اين حقيقت را كه در قرآن تناقض و اختلاف وجود ندارد، خود قرآن دليلى بر حقانيت و اعجاز قرآن گرفته و مردم را به انديشيدن در اين مسئله فراخوانده و فرموده است:

سيرى در علوم قرآن، ص: 178

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً «1»

آيا در قرآن تدبر نمى كنند؟ اگر قرآن از جانب غير خداوند بود در آن اختلافات بسيارى مى يافتند.

البته معلوم است كه منظور از نبودن اختلاف در قرآن، نفى تناقض در ميان مطالب قرآن و نبودن اختلاف و تضاد در ميان موضوعات مطرح شده در آن است ولى اختلافاتى مانند اختلاف در كوتاهى و بلندى آيات و يا اختلاف قرائات و يا اختلاف در درجه فصاحت و بلاغت آيات، در قرآن وجود دارد ولى دليل بر سستى و ضعف نيست همچنين مسئله وجود ناسخ و منسوخ در قرآن ربطى به وجود اختلاف در آيات ندارد زيرا كه آيات منسوخه ديگر از نظر معنى و محتوا به كنار گذاشته شده اند و مدت آنها موقتى بوده و آن مدت به سر آمده است بنابراين آيات منسوخه را نمى توان در مقابل آيات ناسخه قرار داد زيرا آن آيات ديگر داراى حكم معتبر نيستند و از اول آن آيات براى مدت معينى نازل شده بودند وقتى آن مدت تمام شد ديگر نبايد آنها را با آيات ناسخه

در عرض هم قرار داد.

و نيز آياتى كه داراى عموم هستند و بعضى از آيات آنها را تخصيص مى دهند اين گونه آيات نيز ميان هم اختلاف و تناقض ندارند بلكه وجود مخصص دليل بر آنستكه از اول عموميت عام اراده نشده است.

بهرحال آنچه مسلم است اينستكه با وجود اينكه آيات قرآنى در مقاطع مختلف و در حالتهاى گوناگون و در طول بيست و سه سال نازل شده است، هيچگونه تضاد و تناقضى ميان آيات و مطالب آن وجود ندارد و اين خود يكى از نشانه هاى بارز حقانيت قرآن است و به روشنى دلالت بر اين مى كند كه قرآن از جانب آفريدگار جهان است.

______________________________

(1)- سوره نساء، آيه 82.

سيرى در علوم قرآن، ص: 179

تازگى قرآن

براى كسانى كه انس با قرآن دارند و به طور منظم قرآن را تلاوت مى كنند اين مطلب جالب است كه قرآن را هميشه تر و تازه مى يابند و اينهمه تكرار و دوباره خوانى براى آنها ملال آور و خسته كننده نيست.

البته اين يك امر وجدانى است و هركس كه مداومت در قرائت قرآن داشته باشد با وجدان خود آنرا درمى يابد و به آن اعتراف دارد و اين در حالى است كه اگر انسان يك متن را دو سه بار خوانده باشد ديگر رغبتى به خواندن آن ندارد و اگر به ناچار مجددا آنرا بخواند برايش بسيار خسته كننده خواهد بود.

آيات قرآنى از يك نظم و نسق خاصى برخوردار است كه تكرار در خواندن آن هرچند صدها بار هم باشد، نشاط و شوق را از خواننده آن نمى گيرد بلكه با وجود آنهمه تكرار باز هم طراوت و تازگى خود را دارد.

به نظر مى رسد كه سر اين مطلب

علاوه بر تاييدات غيبى و الهى، در اين است كه قرآن مطالب را به صورت متنوع آورده است و همانگونه كه در بحث پيش گفتيم آيات قرآنى مانند سفره گسترده اى است با غذاهاى رنگارنگ و لذيذ كه هر بيننده را به سوى خود جلب مى كند و نياز هر نيازمندى را برطرف مى سازد. خواننده قرآن مجبور نيست كه مطلب موردنظر خود را در فصلهاى بعدى بيابد و در انتظار تمام شدن فصلى و شروع فصلى ديگر باشد بلكه هر كجاى قرآن را كه باز كند گمشده خود را در همانجا با چند آيه

سيرى در علوم قرآن، ص: 180

پس و پيش پيدا مى كند و همين تنوع و گستردگى مطالب است كه طراوت و تازگى قرآن را حفظ كرده و نشاط خواننده را سبب مى شود.

اگر عميق تر فكر كنيم خواهيم ديد كه مطلب از اين هم بالاتر است و علاوه بر تنوع مطالب طرز القاء مطلب هم صورتى ديگر دارد. به اين معنى كه قرآن مطالب را به صورتى و در قالبى ارائه مى دهد كه هر خواننده اى مطابق با استعداد و قدرت انديشه خود از آن بهره مند مى شود ممكن است يك آيه براى كسى كه استعداد فكرى متوسطى دارد، يكنوع معنى بدهد و همان آيه براى شخصى كه از استعداد بالائى برخوردار است نوع ديگرى معنى بدهد.

به عبارت ديگر آيات قرآنى بگونه اى است كه هركس به اندازه ظرفيت فهم و درك و مقام علمى خود از آن استفاده مى كند و با انس گرفتن با قرآن هربار كه آيه اى را مجددا مى خواند از آن مطلب تازه اى بدست مى آورد و شايد معنى اين جمله كه در بعضى از احاديث آمده

همين باشد كه درباره قرآن فرمود: اقرء وارق يعنى بخوان و بالاتر برو.

بنابراين با خواندن مداوم قرآن فهم و درك انسان افزايش مى يابد و هربار كه آيه اى را به طور مجدد مى خواند مطابق با فهم جديد خود از آن، معناى جديدى درك مى كند. و لذا قرآن همواره براى او تازگى دارد و هر قدر هم پيش برود و سطح فكر او ارتقاء پيدا كند باز مجال براى درك معناى جديدترى وجود دارد و نمى توان به تمام وجوه معانى قرآن و بطون مختلف آن دست پيدا كرد و لذا قرآن هميشه تازگى و طراوت خود را دارد.

شايد براى همين حقيقت است كه يكى از اوصاف قرآن «احسن الحديث» است يعنى زيباترين سخن تازه:

اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلى ذِكْرِ اللَّهِ ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ

سيرى در علوم قرآن، ص: 181

يَشاءُ وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ «1»

خداوند زيباترين سخن تازه را نازل كرد كتابى كه آيات آن مشابه هم و دو به دو است. از تلاوت آن پوست كسانى كه از پروردگار خود مى ترسند جمع مى شود و سپس پوست و دل آنها با ياد خدا نرم مى شود اين هدايت خداست كه هركس را بخواهد هدايت مى كند و كسى كه خداوند او را گمراه سازد هدايت كننده اى براى او نخواهد بود.

در اين آيه علاوه بر اينكه از قرآن به عنوان احسن الحديث نام برده شد به اين حقيقت نيز اشاره شده كه خواندن قرآن با خواندن قرآن فرق دارد و كسانى كه خوف و خشيت الهى در وجود آنهاست موقع تلاوت آيات

قرآنى دچار حالت روحى ويژه اى مى شوند و گاهى پوست بدنشان از تاثير آيات الهى جمع مى شود و گاهى به آرامش و سكون مى رسند. طبيعى است كه در اين حالتهاى روحانى است كه عمق معانى قرآن رخ مى نمايد و شخص را به رعب و يا وجد مى اندازد.

در اينجا توجه خوانندگان عزيز را به يك روايت جلب مى كنيم:

از امام صادق عليه السلام پرسيدند كه چرا قرآن هميشه تازه است فرمود:

لان الله تبارك و تعالى لم يجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس فهو فى كل زمان جديد و عند كل قوم غض الى يوم القيامة «2»

زيرا كه خداوند قرآن را براى زمانى خاص و مردمى خاص قرار نداده پس قرآن در هر زمانى جديد است و در پيش هر قومى با طراوت است.

______________________________

(1)- سوره زمر، آيه 23.

(2)- بحارالانوار، ج 92 ص 15.

سيرى در علوم قرآن، ص: 182

غيبگوئى قرآن

اشاره

در قرآن كريم آيات متعددى وجود دارد كه در آنها بعضى از وقايعى كه هنوز اتفاق نيفتاده پيشگوئى شده است چند نمونه از اين اخبار غيبى به فاصله اندكى اتفاق افتاد و صحت پيشگوئى قرآن ثابت شد و چند نمونه ديگر هنوز اتفاق نيفتاده است يعنى اساسا موعد مقرر آن نرسيده است ولى به قرينه نمونه هائى كه به وقوع پيوسته حتم داريم كه بقيه نيز در وقت مقتضى و در زمان معين خود واقع خواهد شد.

البته قرآن يك كتاب هدايت است و در شأن آن نيست كه همه حوادث آينده را پيش بينى كند و تنها در چند مورد بخصوص غيبگوئى كرده و آن نيز بخاطر هدفهاى تربيتى است البته با توجه به بطون قرآن و راز و رمزهائى

كه دارد، كسانى كه اهليت دارند مى توانند از قرآن همه چيز را پيشگوئى كنند و به طورى كه در بحث «جامعيت قرآن» ذكر كرديم اين كار از عهده ائمه معصومين عليهم السلام برمى آيد. اما اخبار غيبى كه آشكارا در آيات قرآنى آمده چند مورد بيش نيست و ما اكنون به عنوان نمونه بعضى از آن آيات را كه مشتمل بر اخبار غيبى است ذكر مى كنيم:

1- حوادث روز قيامت

وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَ

سيرى در علوم قرآن، ص: 183

نُفِخَ فِيهِ أُخْرى فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْكِتابُ وَ جِي ءَ بِالنَّبِيِّينَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ «1»

و در صور دميده شد پس هركس كه در آسمانها و زمين بود بيهوش شد مگر كسانى كه خدا خواست. سپس بار ديگر در صور دميده شد پس ناگهان همه آنها برخاستند درحاليكه نگاه مى كردند. و زمين با نور پروردگارش روشن شد و كتاب نهاده شد و پيامبران و شهدا آورده شدند و ميان آنها به حق قضاوت گرديد و به آنها ظلم نشد.

فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ يَقُولُ الْإِنْسانُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ كَلَّا لا وَزَرَ «2»

پس وقتيكه چشم درخشيد و ماه گرفته شد و آفتاب و ماه يكجا جمع شدند در آن روز انسان مى گويد گريزگاه كجاست نه چنين است گريزگاهى نيست.

يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ «3»

روزى كه آسمان را در هم پيچيم مانند پيچيدن دفتردارنامه يا طومار را.

همانگونه كه در آغاز خلقت شروع كرديم

به همانگونه بر مى گردانيم اين وعده اى است بر ما آنرا انجام خواهيم داد.

______________________________

(1)- سوره زمر، آيات 69- 68.

(2)- سوره قيامت، آيات 11- 7.

(3)- سوره انبياء، آيه 104.

سيرى در علوم قرآن، ص: 184

البته آيات درباره پيشگوئى حوادث روز قيامت بسيار است و از وقوع حوادث و وقايع مهمى در روز قيامت خبر مى دهد. ما تنها به چند نمونه از اين آيات بسنده كرديم.

2- غلبه روم بر ايران

غُلِبَتِ الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي بِضْعِ سِنِينَ لِلَّهِ الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ بِنَصْرِ اللَّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ «1»

روميان در نزديكى همين سرزمين مغلوب شدند و آنان پس از مغلوب شدن بزودى طى چند سال پيروز خواهند شد. جلوتر و بعدتر همه كارها با اراده خدا است و آن روز مؤمنان به سبب يارى خدا خوشحال مى شوند، او هركسى را كه بخواهد، كمك مى كند و او نيرومند و مهربان است.

اين آيه پس از آن نازل شد كه خبر پيروزى بزرگ ايران بر روم به شهر مكه رسيد مشركان مكه شادمان شدند و اين بدانجهت بود كه ايرانيان در آن زمان مجوسى و آتش پرست بودند و از لحاظ عقيده مشابهتهائى با كفار و مشركان مكه داشتند و در مقابل رومى ها مسيحى و خداپرست بودند و از نظر عقيده با مسلمانان نزديك بودند. اين بود كه مشركان مكه پيروزى ايران بر روم را نمونه اى از پيروزى شرك بر توحيد قلمداد

______________________________

(1)- سوره روم، آيات 5- 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 185

كردند و گفتند ما نيز بر مسلمانان پيروز خواهيم شد.

قرآن كريم در همين آيه براى تقويت روحيه

مسلمانان پيشگوئى كرد كه بزودى ايران از روم شكست خواهد خورد و جبهه توحيد پيروز خواهد شد. و مدت آنرا نيز بيان كرد و آن كمتر از نه سال بود (كلمه «بضع» از سه تا نه سال را شامل مى شود) اين پيشگوئى با توجه به شرايط موجود بسيار عجيب و باورنكردنى به نظر مى رسيد اما بهر حال اوضاع جنگ عوض شد و در مدتى كمتر از نه سال روميان بر ايرانيان غلبه كردند. «1»

3- پيدايش گروه مؤمنان ويژه

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرِينَ يُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ «2»

اى گروه مؤمنان هركس از شما از دين خود خارج شود، پس بزودى خداوند قومى را مى آورد كه آنها را دوست دارد و آنها او را دوست دارند بر مؤمنان فروتن و بر كافران گردن فراز هستند در راه خدا جهاد مى كنند و از مذمت كردن مذمت كننده اى نمى هراسند اين فضل خداست كه به هركس كه بخواهد مى دهد و خدا گشاينده داناست.

در اين آيه خداوند به مؤمنان عصر پيامبر هشدار مى دهد كه اگر هم آنها از ايمان خود برگردند و كافر شوند باز اسلام و دين خدا پابرجا خواهد بود و خداوند گروههائى از

______________________________

(1)- توضيح بيشتر اين مطلب را در كتاب بينش تاريخى قرآن از همين نويسنده ملاحظه بفرمائيد.

(2)- سوره مائده، آيه 54.

سيرى در علوم قرآن، ص: 186

مردم را خواهد آورد كه شرائط ايمان واقعى را داشته باشند. حال منظور از اين گروه چه كسانى هستند، در تفاسير از اقوام

مختلفى ياد شده است از جمله اينكه وقتى اين آيه نازل شد از پيامبر پرسيدند: آنها چه كسانى هستند؟ پيامبر دست خود را بر پشت سلمان زد و فرمود:

هذا و ذووه ثم قال: لو كان الدين معلقا بالثريا لتنا و له رجال من ابناء فارس «1»

منظور اين (سلمان) و قوم او هستند. سپس فرمود: اگر دين در ستاره ثريا باشد، مردانى از فرزندان ايران به آن دست پيدا مى كنند.

البته تفسيرهاى ديگرى هم شده از جمله اينكه منظور مردم يمن هستند يا منظور اصحاب حضرت على هستند كه با ناكثين و قاسطين و مارقين جنگيدند و صاحب مجمع البيان همين قول را انتخاب مى كند. «2»

4- داستان فتح مكه

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ «3»

كسيكه ابلاغ قرآن را بر تو واجب كرده محققا تو را به محل بازگشت (مكه) عودت خواهد داد.

اين آيه هنگامى نازل شد كه پيامبر در دوران ضعف و ناتوانى از مكه خارج شده

______________________________

(1)- مجمع البيان ج 3 ص 321

(2)- مجمع البيان ج 3 ص 321

(3)- سوره قصص، آيه 85.

سيرى در علوم قرآن، ص: 187

بود و به سوى مدينه مى رفت به جحفه رسيده بود كه آيه شريفه نازل شد و موجب تسلاى خاطر آنحضرت گرديد و از لحن آيه پيداست كه بازگشت پيامبر بازگشتى پيروزمندانه خواهد بود.

هشت سال طول نكشيد كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم با يك سپاه عظيم و از موضع قدرت وارد مكه گرديد و مكه بدون خونريزى فتح شد و وعده الهى تحقق پيدا كرد. اين آيه از جمله آياتى است كه خبر غيبى آن محقق شده است.

5- خروج «دابة الارض»

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ «1»

و هنگامى كه وعده الهى بر آنان محقق شد، براى آنان جانورى از زمين بيرون مى آوريم كه با آنان سخن بگويد. مردم نشانه هاى ما را باور نمى كردند.

منظور از اين «دابة» چيست و آن چه نوع حيوانى است و چگونه و كجا و چه زمانى با مردم سخن خواهد گفت، علم آن با خداست آنچه از تفاسير برمى آيد اينستكه خروج اين حيوان از علامتهاى قيامت و اشراط ساعة است گويا آن حيوان در ميان صفا و مروه سخن خواهد گفت و مؤمن و كافر را مشخص خواهد نمود و اين كار را از جانب خدا انجام

خواهد داد. و در بعضى از روايات «دابة الارض» كه تعيين كننده مؤمن و كافر است به وجود امير المؤمنين على عليه السلام تفسير شده است. «2»

______________________________

(1)- سوره نمل، آيه 82.

(2)- رجوع شود به مجمع البيان ج 7 ص 365

سيرى در علوم قرآن، ص: 188

6- شكسته شدن سد يأجوج و مأجوج

حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ «1»

تا وقتيكه يأجوج و مأجوج گشوده شوند و از هر تپه اى شتابان بيايند و وعده حق نزديك شود و ناگهان ديدگان كسانيكه كافر شده اند خيره گردد ايواى بر ما كه از اين غافل بوديم بلكه ما ستمگر بوديم.

طبق تفاسير منظور از گشوده شدن يأجوج و مأجوج شكسته شدن سد آنهاست كه باعث مى شود يأجوج و مأجوج از هر طرف بر سر مردم بريزند و چشمان كافران خيره شود. در اينجا ما از حقيقت ماجرا بى خبريم و همين قدر مى دانيم كه شكسته شدن سد يأجوج و مأجوج از علامتهاى قيامت است و قريب الوقوع بودن قيامت و روز رستاخيز را خبر خواهد داد.

7- مشاهده آيات آفاقى و انفسى

سَنُرِيهِمْ آياتِنا فِي الْآفاقِ وَ فِي أَنْفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ «2»

______________________________

(1)- سوره انبياء، آيات 97- 96.

(2)- سوره فصلت، آيه 53.

سيرى در علوم قرآن، ص: 189

بزودى نشانه هاى خود را در افقها و نيز در جانهايشان به آنان ارائه خواهيم كرد تا بر آنان روشن شود كه خدا حق است آيا براى پروردگارت كافى نيست كه او بر همه چيز گواه است؟

در اين آيه شريفه خداوند خبر از كشفياتى مى دهد كه در آينده در افق ها و نفوس بشرى به عمل خواهد آمد و مردم نشانه هاى قدرت الهى را در آفاق و انفس بالعيان مشاهده خواهند كرد و بوسيله مشاهده آن آيات به وجود خدا و حقانيت راه او پى خواهند

برد.

8- تشكيل حكومت صالحان

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ «1»

همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه محققا بندگان صالح من وارثان روى زمين خواهند بود.

طبق تفاسير، اين موضوع در زمان ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف اتفاق خواهد افتاد و آنحضرت در رأس حكومت واحد جهانى صالحان و بندگان خوب خدا قرار خواهد گرفت و بر تمام زمين حكومت خواهد كرد و بدينگونه حكومت عدل جايگزين حكومت جور خواهد بود. در انتظار آنروز!

اين بود نمونه هاى اندكى از موارد غيب گوئى در قرآن كريم كه به طور اختصار آورديم. كسانى كه طالب تفصيل بيشترى هستند، به كتب تفاسير از شيعه و اهل سنت مراجعه نمايند.

______________________________

(1)- سوره انبياء، آيه 105.

سيرى در علوم قرآن، ص: 190

البته پيشگوئيهاى قرآن منحصر در اين موارد نيست و ما فقط نمونه هائى را آورديم و در ضمن مطلبى را كه در ابتداى بحث گفتيم تكرار مى كنيم كه در شأن قرآن نيست همه وقايع آينده را خبر بدهد و اگر هم گاهى اين كار را كرده به خاطر هدفهاى خاصى است كه دنبال مى كند.

در عين حال كسانيكه با راز و رمز قرآن و بطون آن آشنائى دارند مى توانند علوم اولين و آخرين و اخبار غيبى را از قرآن بدست آوردند.

سيرى در علوم قرآن، ص: 191

بخش هفتم: شيوه هاى پيام رسانى قرآن

اشاره

سيرى در علوم قرآن، ص: 193

شيوه هاى پيام رسانى قرآن

قرآن كريم در بيان مفاهيم و معانى بلند خود و ابلاغ پيامهاى خاصى كه براى بشريت دارد شيوه هاى ويژه اى را به كار برده و با قالبها و شكلهاى متنوعى با مردم ارتباط معنوى برقرار كرده است.

در اين بخش بر سر آنيم كه درباره شيوه هاى پيام رسانى قرآن و روشهائى كه قرآن در القاء مطالب خود به كار بسته است صحبت كنيم و ببينيم كه قرآن براى نفوذ و تأثير بيشتر در احساس و انديشه مردم از چه راههائى وارد شده است.

مثل هاى قرآن

اشاره

يكى از شيوه هاى معمول در پيام رسانى قرآن عينيت بخشيدن و تجسم دادن به مفاهيم عقلى است كه در قالب مثل هاى گوناگونى آمده است. قرآن در موارد متعددى براى پائين آوردن سطح مطلب و قرار دادن يك مطلب عقلى در دسترس فكر بشر از مثل استفاده كرده است و با تشبيه معقول به محسوس مطالب مهمى را در اختيار مردم قرار داده است.

مثل زدن و تشبيه كردن مطلب به امور مادى، از روشهاى متداولى است كه قرآن كريم به وفور از آن استفاده كرده و مطالب بلند خود را در پوششى از شيرينى و جذابيت مثل بيان نموده است. قرآن، هدف خود را از زدن اين مثلها به كار انداختن فكر و انديشه

سيرى در علوم قرآن، ص: 194

مردم معرفى مى كند:

وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ «1»

همانا براى مردم در اين قرآن از هر مثلى زديم شايد كه يادآور بشوند.

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «2»

و اين مثلهائى است كه مى زنيم شايد آنها بينديشند.

وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ «3»

و اين مثلهائى است كه بر مردم

مى زنيم و نمى فهمند آنرا مگر دانايان.

از اين آيات استفاده مى شود كه هرچند كه مثل زدن مطلب را آسان مى كند و در دسترس عقل و انديشه قرار مى دهد اما اينطور نيست كه مثل زدن آنچنان مطلب را مبتذل و ساده كند كه همگان حتى آنها كه درست نمى انديشند از آن استفاده كنند بلكه در عين حالى كه مثل زدن به درك بهتر مطلب كمك مى كند، تنها دانايان و انديشمندان از آن بهره مى برند و آنها نيز بايد عقل و انديشه خود را به كار اندازند و درست بينديشند تا بهتر استفاده كنند.

در اينجا توجه خوانندگان محترم را به مثلهائى كه در قرآن آمده و مشتمل بر حدود پنجاه مثل است جلب مى كنيم. البته ما در اينجا قصد توضيح و تفصيل نداريم و تنها آياتى را كه مشتمل بر ذكر مثل است با ترجمه آن مى آوريم و براى تتميم فائده، هر مثلى را در چند خط بطور بسيار مختصر توضيح مى دهيم باشد كه براى خوانندگان عزيز

______________________________

(1)- سوره زمر آيه 27.

(2)- سوره حشر، آيه 21.

(3)- سوره عنكبوت، آيه 43.

سيرى در علوم قرآن، ص: 195

مفيد فائده گردد.

1- مثل كسى كه آتش روشن كرده بود:

مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِي اسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمَّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَكَهُمْ فِي ظُلُماتٍ لا يُبْصِرُونَ «1»

مثل آنها مثل كسى است كه آتشى افروخت و چون اطراف خود را روشن كرد خداوند نور آنها را از بين برد و آنها را در تاريكى رها ساخت كه نبينند.

اين مثل درباره منافقان است كه برق ايمانى در دل آنها مى جهد ولى بزودى خاموش مى شود و در تاريكى ضلالت و گمراهى باقى مى مانند همانند كسى كه در بيابان تاريكى آتشى روشن كند

تا با استفاده از نور آن راه بيفتد ولى آن آتش خاموش گردد و آن شخص مانند سابق در تاريكى بماند.

2- مثل باران و رعد و برق:

أَوْ كَصَيِّبٍ مِنَ السَّماءِ فِيهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِي آذانِهِمْ مِنَ الصَّواعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَ اللَّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ يَكادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصارَهُمْ كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فِيهِ وَ إِذا أَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قامُوا وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَ أَبْصارِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ «2»

يا مانند بارانى از آسمان است كه در آن تاريكى هائى و رعد و برقى است از شدت صاعقه ها از ترس مرگ انگشتان خود را در

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 17.

(2)- سوره بقره، آيات 20- 19.

سيرى در علوم قرآن، ص: 196

گوش هايشان مى گذارند و خدا بر كافران محيط است نزديك است كه برق چشمان آنها را ببرد هر وقت به آنها روشنائى مى دهد در نور آن راه مى روند و هر وقت كه تاريكى بر آنها غالب مى شود مى ايستند. و اگر خدا مى خواست گوش آنها و ديدگان آنها را از بين مى برد كه خدا بر هر چيزى تواناست.

اين مثل نيز كه بلافاصله پس از مثل اول آمده مربوط به منافقان است و حال تحير و سرگردانى آنها به بارانى تشبيه شده كه داراى رعد و برق است و اينان مانند كسى هستند كه با هراس و دلهره در بيابانى تاريك قرار گرفته هر وقت برقى از آسمان مى جهد با استفاده از نور آن قدرى راه مى رود و سپس مى ايستد طبيعى است كه شخص با چنين وضعى كه در هراس و رعب و وحشت است نمى تواند راه به جائى برد اگرچه گهگاه روشنائى هائى بتابد و بطور موقت اطراف

را روشن كند.

3- مثل پشه:

إِنَّ اللَّهَ لا يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلًا ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوا فَيَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلًا يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ «1»

خداوند پروا ندارد از اينكه مثلى بزند پشه يا برتر از آنرا پس كسانى كه ايمان آورده اند مى دانند كه آن حق است و از جانب پروردگارشان مى باشد ولى كافران مى گويند خداوند از اين مثل چه اراده كرده است.

با آن مثل جمعى را گمراه مى كند و جمعى را هدايت مى كند و گمراه نمى كند با آن مگر فاسقان را.

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 26.

سيرى در علوم قرآن، ص: 197

اين مثلى است براى بيان مقام تسليم مؤمن و عناد كافر در مقابل خدا كه اگر خداوند به چيز حقير و پستى مانند پشه مثل بزند و از آن سخن به ميان آورد مؤمن در برابر آن تسليم است ولى كافر آنرا تحقير مى كند و بدينسان آن ضرب المثل باعث گمراهى كافران و هدايت مؤمنان مى شود.

4- مثل سنگ:

ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ «1»

آنگاه دلهاى شما بعد از آن سخت شد پس آن مانند سنگ يا از آن سختتر شد و همانا بعضى از سنگهاست كه از آن جويها روان گردد و بعضى از سنگهاست كه بشكافد و از آن آب خارج شود و بعضى از آنها از خشيت خدا فرود مى آيد

و خدا از آنچه كه مى كنيد غافل نيست.

اين آيه خطاب به بنى اسرائيل است و سختى دل آنها را در مقام قبول سخنان حق به سنگ و يا چيزى از آن سختتر تشبيه مى كند.

5- مثل كران و گنگان و كوران:

وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ «2»

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 74.

(2)- سوره بقره، آيه 171.

سيرى در علوم قرآن، ص: 198

مثل كسانى كه كافر شدند مثل كسى است كه بانگ مى زند به حيوانى كه نمى شنود مگر خواندن و صدا را. كران و گنگان و كورانند پس آنها نمى فهمند.

مثلى است براى كافران كه مانند حيواناتى هستند كه وقتى با آنها سخن گفته شود معنى آنرا نمى فهمند و تنها صدائى را مى شنوند و كافران مانند همانند حيوانات از شنيدن سخن حق كر و در گفتن حق لال و در ديدن جلوه حق كورند.

6- مثل هفت سنبل:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ يُضاعِفُ لِمَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ «1»

مثل كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند مانند مثل يك دانه است كه هفت سنبل از آن برويد و در هر سنبلى صد دانه باشد و خداوند براى هركس كه بخواهد چند برابر مى كند و خدا گشاينده داناست.

قرآن كريم اين مثل را براى پاداش كسانى كه اموال خود را در راه خدا احسان مى كنند آورده كه براى آنها چندين برابر پاداش خواهد داد مانند يك دانه كه در زمين كاشته شود و از آن هفت خوشه و در هر خوشه اى صد دانه برويد در واقع هفتصد مقابل آنچه كه كاشته شده بهره بردارى مى شود.

7- مثل سنگى كه بر روى آن خاك باشد:

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 261.

سيرى در علوم قرآن، ص: 199

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى كَالَّذِي يُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَيْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَكَهُ صَلْداً لا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِمَّا كَسَبُوا وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ «1»

اى گروه مؤمنان صدقه هاى خود را با منت گذاشتن و اذيت كردن باطل نكنيد مانند كسى كه مال خود را براى رياى مردم انفاق مى كند و به خدا و روز قيامت ايمان ندارد پس مثل او مانند مثل سنگ لغزانى است كه بر روى آن خاكى است پس باران به آن رسيده و آنرا لغزنده كرده است پس آنها بر هيچ چيزى از آنچه كه فراهم كرده اند قدرت ندارند و خدا قوم كافر را هدايت نمى كند.

در اينجا كسى كه

مال خود را جهت خودنمائى و ريا به ديگران مى بخشد مورد مثل است و كار او از لحاظ بى ارزشى و بى ثباتى به سنگ لغزنده اى كه خاكى بر روى آن است و بارانى بر آن باريده و سنگ لغزنده تر شده، تشبيه گرديده است.

8- مثل باغ و باران:

مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ تَثْبِيتاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ كَمَثَلِ جَنَّةٍ بِرَبْوَةٍ أَصابَها وابِلٌ فَآتَتْ أُكُلَها ضِعْفَيْنِ فَإِنْ لَمْ يُصِبْها وابِلٌ فَطَلٌّ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ «2»

مثل كسانى كه اموال خود را جهت خشنودى خدا و استوار كردن نفوس خود انفاق مى كنند مانند مثل باغى بر پشته اى است كه بر آن بارانى سخت رسيده باشد پس ميوه خود را چهار برابر بدهد و اگر هم

______________________________

(1)- سوره بقره آيه 264.

(2)- سوره بقره، آيه 265.

سيرى در علوم قرآن، ص: 200

باران سختى نرسد پس باران نرمى رسيده باشد و خدا به آنچه كه مى كنيد بيناست.

در اين آيه كار كسانى كه بخاطر خدا اموال خود را احسان مى كنند به باغى تشبيه شده كه در زمين مساعدى باشد بارانهاى مفيدى هم به او برسد و در نتيجه ميوه هاى فراوانى برويد.

9- مثل آدم و عيسى:

إِنَّ مَثَلَ عِيسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ «1»

همانا مثل عيسى نزد خداوند مانند مثل آدم است كه او را از خاك آفريد سپس گفت باش پس شد.

جريان ولادت حضرت عيسى است كه بدون پدر زاده شد. خلقت او به خلقت حضرت آدم تشبيه شده كه بدون پدر و مادر آفريده شد.

10- مثل كشتزار و باد سموم:

مَثَلُ ما يُنْفِقُونَ فِي هذِهِ الْحَياةِ الدُّنْيا كَمَثَلِ رِيحٍ فِيها صِرٌّ أَصابَتْ حَرْثَ قَوْمٍ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَأَهْلَكَتْهُ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ «2»

مثل چيزى كه در اين زندگى دنيا خرج مى كنند مانند مثل بادى است كه در آن سرمائى سخت باشد و به زراعت قومى بوزد كه بر خود ظلم كرده اند پس آن را نابود سازد. خدا به آنها ظلم نكرده بلكه بر نفس خود

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 59.

(2)- سوره آل عمران، آيه 117.

سيرى در علوم قرآن، ص: 201

ظلم كرده اند.

اين مثل درباره دنياپرستانى است كه مال خود را براى دنيا خرج مى كنند و طبيعى است كه هيچگونه استفاده معنوى از آن نخواهند كرد. مانند كشتزارى كه باد سموم بر آن بوزد و محصول را نابود سازد آنها نيز محصولى به دست نخواهند آورد.

11- مثل نور و ظلمت:

أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرِينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «1»

آيا آنكس كه مرده اى باشد و ما او را زنده كنيم و براى او نورى قرار بدهيم كه در روشنائى آن ميان مردم راه برود، چنين كسى مانند كسى است كه در تاريكى هاست و از آن بيرون نمى شود. بدينسان براى كافران اعمالى كه انجام مى دهند آراسته شده است.

منظور از اين مثل مقايسه ميان مؤمن و كافر است كه اولى زنده است و روشنائى دارد و دومى غرق در ظلمات است و نمى تواند خود را از آن برهاند.

12- مثل رفتن شتر در سوراخ سوزن:

إِنَّ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا وَ اسْتَكْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِي سَمِّ الْخِياطِ وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُجْرِمِينَ «2»

______________________________

(1)- سوره انعام، آيه 122.

(2)- سوره اعراف، آيه 40.

سيرى در علوم قرآن، ص: 202

كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند و از آن سرپيچيدند، درهاى آسمان براى آنها باز نخواهد شد و داخل بهشت نخواهند شد تا وقتيكه شتر در سوراخ سوزن برود و بدينسان مجرمان را جزا مى دهيم.

طبق اين آيه تكذيب كنندگان آيات الهى هرگز نجات نخواهند يافت و وارد بهشت نخواهند شد اين كار به همان اندازه محال است كه فى المثل شتر با آن بزرگى از سوراخ يك سوزن معمولى عبور كند!

13- زمين پاك و زمين ناپاك:

وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً كَذلِكَ نُصَرِّفُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَشْكُرُونَ «1»

و شهر پاك روئيدنى هايش به اذن پروردگارش بيرون مى آيد و آنكه پليد است بيرون نمى آورد مگر چيز حقير و پست. بدينسان آيات را براى قومى كه سپاسگزارند برمى گردانيم.

زمين پاك و ناپاك كه در اولى گياه مى رويد و در دومى نمى رويد مثل دو نوع از طينتهاى انسانى است كه يكى مستعد دريافت نور الهى است و ديگرى چنين استعدادى را ندارد.

14- مثل سگ:

فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ

______________________________

(1)- سوره اعراف، آيه 58.

سيرى در علوم قرآن، ص: 203

الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1»

پس مثل او مانند مثل سگ است كه اگر به او حمله كنى زبانش را بيرون مى آورد و اگر او را رها كنى باز زبانش را بيرون مى آورد اينست مثل گروهى كه آيات ما را تكذيب كردند پس داستانها را بگو شايد آنها بينديشند.

اين مثل در مورد شخص دانشمندى است كه برخلاف دانش خود تابع شيطان شده و از خدا روى گردانيده است كه طبق تفاسير منظور بلعم باعور و يا امية بن ابى الصلت مى باشد. چنين شخصى مانند سگ است همانگونه كه به سگ حمله كنى يا نكنى زبانش را بيرون مى آورد او نيز در مقابل دعوت حق بى تفاوت است.

15- مثل چهارپايان:

وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ «2»

همانا آفريديم براى جهنم بسيارى از جن و انس را آنها دل ها دارند ولى با آن نمى فهمند و چشم ها دارند ولى با آن نمى بينند و گوشها دارند ولى با آن نمى شنوند آنها مانند چهارپايانند بلكه آنها گمراه ترند آنان همان غافلان هستند.

مثلى است براى كافران كه خداوند به آنها ابزار فهم و درك داده ولى آنها از آن

______________________________

(1)- سوره اعراف، آيه 176.

(2)- سوره اعراف، آيه 179.

سيرى در علوم قرآن، ص: 204

ابزار كه همان دل و چشم و گوش است استفاده صحيح نمى كنند. مثل آنها مثل چهارپايان است كه آنها نيز دل

و چشم و گوش دارند ولى نمى فهمند و در واقع كافران از حيوانات هم گمراه ترند زيرا به حيوانات عقل داده نشده ولى به اينان عقل داده شد و در عين حال نمى فهمند.

16- مثل باران و گياه:

إِنَّما مَثَلُ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّى إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها أَتاها أَمْرُنا لَيْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِيداً كَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ «1»

همانا مثل زندگى دنيا مانند آبى است كه آنرا از آسمان نازل كرديم پس گياه زمين از آنچه مردم و حيوانات مى خوردند، با آن آب مخلوط شد و چون زمين زيور خود را برگرفت و زينت يافت و مردم پنداشتند كه بر آن قدرت يافته اند ناگهان شبى يا روزى امر ما بر آن رسيد و آنرا تباه ساختيم چنانكه گوئى ديروز نبوده است. بدينسان آيات خود را براى قومى كه مى انديشيدند تفصيل مى دهيم.

در اين آيه شريفه زندگى دنيا و دلخوشكنك هاى آن به زراعتى تشبيه شده كه باران بر آن ببارد و خوب رشد كند و باطراوت شود اما ناگهان آفتى آنرا بزند و نابودش كند. زندگى و مظاهر آن نيز مانند همان زراعت است كه ناگهان پژمرده خواهد شد و از بين خواهد رفت به صورتيكه گويا چنين شخصى اصلا نبوده است.

______________________________

(1)- سوره يونس، آيه 24.

سيرى در علوم قرآن، ص: 205

17- مثل كور و كر:

مَثَلُ الْفَرِيقَيْنِ كَالْأَعْمى وَ الْأَصَمِّ وَ الْبَصِيرِ وَ السَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا أَ فَلا تَذَكَّرُونَ «1»

مثل دو گروه مانند كور و كر و بينا و شنوا است آيا اين دو در مثل يكسان هستند چرا متذكر نمى شويد.

اينهم مثلى است براى دو گروه گمراهان و هدايت يافتگان كه گروه اول به كور و كر و گروه دوم به بينا و شنوا تشبيه شده اند.

18- مثل كسيكه مى خواهد آب بخورد:

لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْ ءٍ إِلَّا كَباسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلالٍ «2»

براى اوست دعوت حق و كسانى كه جز او را مى خوانند چيزى به آنها پاسخ نخواهند داد مگر مانند كسى كه دو كف دست خود را به سوى آب باز كرده تا به دهانش برساند در حاليكه به آن نخواهد رسيد و دعوت كافران چيزى جز گمراهى نيست.

مشركان و بت پرستان كه جز خدا را مى خوانند به كسى تشبيه شده اند كه دست خود را دراز كرده تا پر آب كند و بخورد ولى هرگز آبى به دست نمى آورد و در تشنگى باقى مى ماند.

______________________________

(1)- سوره هود، آيه 24.

(2)- سوره رعد، آيه 14.

سيرى در علوم قرآن، ص: 206

19- مثل آب و كف آب:

أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ «1»

از آسمان آبى نازل كرد پس سيلى از دره ها روان گشت به اندازه آنها و آن سيل كف برآمده اى را با خود برداشت. همچنين از آنچه كه مى سوزانند به خاطر زيور يا متاعى كفى مانند كف آب به وجود مى آيد. بدينگونه خداوند حق و باطل را مى زند اما كف به كنارى مى رود و اما آنچه كه به مردم نفع مى رساند در زمين مى ماند و بدينگونه خداوند مثل ها را مى زند.

در اينجا براى پايدارى حق و ناپايدارى باطل دو مثل زده شده در مثل اول حق

به آب باران و باطل به كفى كه روى سيل است تشبيه شده و در مثل دوم حق به فلزى كه براى درست كردن زيورآلات گداخته مى شود و باطل به كف روى آن مثال زده شده است به اين بيان كه هر دو كف هرچند خودى مى نمايد ولى از بين رفتنى است ولى آب باران و فلز گداخته شده هرچند كه كف روى آنها را گرفته است بهرحال مى مانند و به مردم منفعت مى رسانند.

20- مثل خاكستر و باد:

مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمالُهُمْ كَرَمادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُوا عَلى شَيْ ءٍ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ. «2»

______________________________

(1)- سوره رعد، آيه 17.

(2)- سوره ابراهيم، آيه 18.

سيرى در علوم قرآن، ص: 207

مثل كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند اعمال آنها مانند خاكسترى است كه در يك روز تند بادى بر آن بوزد. آنها از آنچه كه فراهم كرده اند بر چيزى قادر نباشند. اين همان گمراهى دور است.

اعمال كافران در اين آيه به خاكسترى تشبيه شده است كه در يك روز طوفانى تندبادى بر آن بوزد معلوم است كه آن خاكستر نابود مى شود و در فضا پراكنده مى گردد اعمال خير كافران نيز در اثر كفر و بى ايمانى تباه خواهد شد.

21- مثل درخت پاك و درخت ناپاك:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ تُؤْتِي أُكُلَها كُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ وَ مَثَلُ كَلِمَةٍ خَبِيثَةٍ كَشَجَرَةٍ خَبِيثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ «1»

آيا نديدى چگونه خداوند مثلى زد؟ سخن پاك مانند درخت پاك است كه ريشه آن ثابت و شاخه آن در آسمان است ميوه خود را در هر زمانى به اذن پروردگارش مى دهد. و خدا مثل ها را براى مردم مى زند شايد كه متذكر شوند. و مثل سخن ناپاك مانند درخت ناپاك است كه از روى زمين خارج شده و قرارى ندارد.

اين آيات مشتمل بر دو مثل است در مثل اول سخن پاك و مفيد به درخت اصيلى تشبيه شده كه هم ريشه دارد و هم شاخه و هم در هر زمانى ميوه مى دهد سخن حكيمانه و حق نيز

همان حالت را دارد. در مثل دوم سخن ناپاك و باطل به درخت بى ريشه تشبيه

______________________________

(1)- سوره ابراهيم، آيه 26- 24.

سيرى در علوم قرآن، ص: 208

شد كه رشد و نمو ندارد سخن باطل نيز رشد ندارد و مفيد نيست.

22- مثل بنده و آزاد:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ يُنْفِقُ مِنْهُ سِرًّا وَ جَهْراً هَلْ يَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ «1»

خداوند مثل زد بنده مملوكى را كه بر چيزى توانائى ندارد و كسى را كه از طرف خود به او روزى نيكو داده ايم و او از آنچه داده ايم پنهان و آشكار انفاق مى كند آيا اين دو مساوى هستند؟ سپاس خداى را بلكه بسيارى از آنها نمى دانند.

در اين مثل دو نفر با يكديگر مقايسه شده اند يكى بنده مملوكى كه چيزى ندارد و ديگرى مرد آزادى كه داراى امكانات است و همواره احسان مى كند معلوم است كه اين دو مساوى نيستند اين مثل يا براى مقايسه ميان معبودهاى باطل كه هيچ قدرتى ندارند و ذات بارى تعالى كه منشاء همه قدرتهاست مى باشد و يا براى مقايسه ميان كافر و مؤمن است كه اولى هيچ عمل ارزنده اى ندارد ولى دومى داراى اعمال حسنه و كارهاى با ارزش است.

23- مثل گنگ و سخنور:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْ ءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ أَيْنَما يُوَجِّهْهُ لا يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَ مَنْ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ هُوَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2»

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 75.

(2)- سوره نحل، آيه 76.

سيرى در علوم قرآن، ص: 209

و خدا مثل زد دو مرد را يكى از آنها گنگ است و توانائى بر چيزى را ندارد و او سربار صاحب خويش است كه هر كجا او را بفرستد چيزى نياورد آيا چنين شخصى با كسى كه امر به عدالت مى كند و خود نيز بر راه راست است، مساوى هستند؟

بيان حال دو گروه

از انسانهاست گروهى كه هيچ خيرى در وجودشان نيست و گروه دوم كسانى كه با دعوت به عدل همواره در فكر صلاح جامعه هستند و آنها در عين حاليكه مردم را به عدل دعوت مى كنند خود نيز به راه راست قدم برمى دارند.

24- مثل زنى كه ريسمان تابيده اى را باز مى كرد:

وَ لا تَكُونُوا كَالَّتِي نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكاثاً تَتَّخِذُونَ أَيْمانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَنْ تَكُونَ أُمَّةٌ هِيَ أَرْبى مِنْ أُمَّةٍ إِنَّما يَبْلُوكُمُ اللَّهُ بِهِ وَ لَيُبَيِّنَنَّ لَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ ما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ «1»

و نباشيد مانند آن زنى كه باز مى كرد رشته خود را پس از محكم شدن تارها. شما سوگندهاى خود را نيرنگى ميان خود قرار مى دهيد تا گروهى از گروهى ديگر بالاتر باشد همانا خداوند شما را به وسيله آن آزمايش مى كند و در روز قيامت آنچه را كه در آن اختلاف مى كرديد به شما بيان خواهد نمود.

كسانى كه پيمان شكنى مى كنند و حتى سوگندهاى خود را وسيله نيرنگ مى كنند، به زنى تشبيه شده اند كه پنبه را مى ريسد و به آن تاب مى دهد سپس رشته هائى را كه تابانده است دوباره از هم باز مى كند.

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 92.

سيرى در علوم قرآن، ص: 210

25- مثل جامعه ناسپاس:

وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتِيها رِزْقُها رَغَداً مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذاقَهَا اللَّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ «1»

و خدا مثل زد آبادى اى را كه آسوده و آرام بود روزى آن به طور فراوان از هر جائى مى رسيد پس به نعمتهاى خدا كافر شد و خدا لباس گرسنگى و ترس را به آن چشانيد به سبب كارهائى كه كرده بودند.

شهرى كه از هر نعمتى برخوردار بود ولى در اثر ناسپاسى و كفران نعمت وضع آن عوض شد و مردم آن به گرسنگى و ناامنى افتادند، مثلى است براى جامعه هائى كه چنين كنند و سپاس نعمتهاى الهى را بجا نياورند.

26- مثل فقير و غنى:

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَيْنِ جَعَلْنا لِأَحَدِهِما جَنَّتَيْنِ مِنْ أَعْنابٍ وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ وَ جَعَلْنا بَيْنَهُما زَرْعاً ... «2»

و براى آنها مثل بزن دو مرد را كه به يكى از آنها دو تا باغ انگور داده بوديم و آنها را در ميان درختان خرما قرار داده بوديم و ميان آن دو زراعتى قرار داده بوديم ...

اين مثل در ضمن يازده آيه كه ما همه آنها را نياورديم بيان شده و مثلى است براى دو نوع زندگى كه يكى مربوط به شخص ثروتمند باغدارى مى شود كه درآمد

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 112.

(2)- سوره كهف، آيات 43- 32.

سيرى در علوم قرآن، ص: 211

زيادى دارد ولى به خود مغرور است و به فقيران فخر مى فروشد و ديگرى فقير است ولى اميدش به خداست ميان اين دو نفر سخنانى رد و بدل مى شود و بالاخره آفت عظيمى بر باغ مرد ثروتمند مى افتد و محصول او نابود مى شود.

27- مثل باران و گياه:

وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلَ الْحَياةِ الدُّنْيا كَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ فَأَصْبَحَ هَشِيماً تَذْرُوهُ الرِّياحُ وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ مُقْتَدِراً «1»

و براى آنها مثل بزن زندگى دنيا را مانند آبى كه آنرا از آسمان نازل كرديم پس گياه زمين با آن مخلوط شد پس آن خرد شد و بادها پراكنده اش ساخت و خدا بر هر چيزى تواناست.

زندگى دنيا به بارانى تشبيه شده كه از آسمان بيايد و گياهان برويند آنگاه آن گياهان خشك و خرد شده و بوسيله باد پراكنده شوند. منظور اينستكه عاقبت زندگى دنيا همين است.

28- مثل افتادن از آسمان:

وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ «2»

و كسى كه به خدا شريك قرار بدهد مانند اينستكه از آسمان افتاده پس پرنده او را ربوده است و يا اينكه باد او را در مكانى دوردست پراكنده ساخته است.

______________________________

(1)- سوره كهف، آيه 45.

(2)- سوره حج، آيه 31.

سيرى در علوم قرآن، ص: 212

مثلى است براى مشركان كه سرانجام آنها نابودى است.

29- مثل مگس:

يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ «1»

مثلى زده شد پس آنرا بشنويد آنها كه جز خدا مى خوانيد نمى توانند مگسى بيافرينند هرچند كه دور هم جمع شوند و اگر مگس چيزى از آنها سلب كند نمى توانند آنرا از او بگيرند. ناتوان است طالب و مطلوب!

اين مثل در مورد بت هائى است كه بت پرستان و مشركان مى پرستيدند خداوند در اين آيه ناتوانى آنها را مجسم مى كند تا مشركان به خود آيند و از خود بپرسند كه چگونه اين اشياء ضعيف و ناتوان را شريك خدا قرار مى دهند.

30- مثل نور:

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ «2»

______________________________

(1)- سوره حج، آيه 73.

(2)- سوره نور، آيه 35.

سيرى در علوم قرآن، ص: 213

خدا نور آسمانها و زمين است مثل نور او مانند قنديلى است كه در آن چراغى است آن چراغ در بلورى است آن بلور مانند ستاره اى درخشان است كه از درخت مبارك زيتون برافروخته مى شود نه مربوط به شرق است و نه مربوط به غرب روغن آن نور مى دهد هرچند كه آتشى به آن نرسد. نورى است بالاى نور. خداوند هركسى را كه بخواهد به نور خود هدايت مى كند و خدا مثل ها را براى مردم مى زند و خدا

به همه چيز داناست.

در اين آيه مثلى براى نور خدا كه فراگير آسمانها و زمين است زده شده و آن قنديلى است كه در آن چراغى بسيار نورانى روشن است با آن مشخصاتى كه در آيه ذكر شده است.

31- مثل سراب:

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ «1»

و كسانى كه كافر شدند اعمالشان مانند سرابى است در خشكزارى كه آدم تشنه آنرا آب مى پندارد. تا وقتيكه پيش آن بيايد آنرا چيزى نيابد و خدا را نزد آن بيابد كه حسابش را به او بدهد و خدا شتابنده در حساب است.

سراب زمين نمكزارى است كه از دور آب مى نمايد. در اينجا خداوند اعمال كافران را به سراب تشبيه مى كند از اينجهت كه آنها نيز اعمال خود را چيز قابلى مى دانند

______________________________

(1)- سوره نور، آيه 39.

سيرى در علوم قرآن، ص: 214

در حاليكه چنين نيست و اعمالشان هيچ گونه ارزشى ندارد.

32- مثل تاريكى ها:

أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ «1»

يا مانند تاريكى هائى است در دريائى عميق كه آنرا موجى بالاى موج بپوشاند و از فراز آن ابرى باشد ظلماتى است كه بعضى بالاى بعضى ديگر است وقتى دستش را بيرون كند نتواند كه آنرا ببيند و كسى كه خداوند براى او نورى قرار نداده پس او نور ندارد.

اين آيه كه بلافاصله پس از آيه قبلى آمده، مثل دومى براى اعمال كافران و بى ارزش بودن آن ذكر شده است در اين مثل اعمال كافران به تاريكيهاى مضاعف تشبيه شده است همانگونه كه در تاريكى محض نمى توان چيزى را ديد، كافران نيز نتيجه اعمال صالح خود را نخواهند ديد.

33- مثل چهارپايان:

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا «2»

آيا گمان مى كنى كه بيشتر آنان مى شنوند و مى انديشند آنان نيستند مگر مانند چهارپايان بلكه آنها گمراه ترند.

______________________________

(1)- سوره نور، آيه 40.

(2)- سوره فرقان، آيه 44.

سيرى در علوم قرآن، ص: 215

مثلى است براى خودپرستان كه مانند حيوانات سخن حق را نمى شنوند و در آن انديشه نمى كنند.

34- مثل خانه عنكبوت:

مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ «1»

مثل كسانيكه جز خدا را دوستان خود قرار دادند مانند مثل عنكبوت است كه خانه اى برگرفت و همانا سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر بدانند.

پناهگاهى كه مشركان براى خود اتخاذ كرده اند مانند خانه عنكبوت سست و بى پايه است و با اندك تكانى از بين مى رود.

35- مثل برده هاى شريك:

ضَرَبَ لَكُمْ مَثَلًا مِنْ أَنْفُسِكُمْ هَلْ لَكُمْ مِنْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ مِنْ شُرَكاءَ فِي ما رَزَقْناكُمْ فَأَنْتُمْ فِيهِ سَواءٌ تَخافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنْفُسَكُمْ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الْآياتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «2»

براى شما مثلى از خودتان زد آيا براى شما شريكانى از برده هاى خودتان در آنچه كه به شما روزى داديم، وجود دارد كه با شما در آن مساوى باشد؟ بگونه ايكه از آنها بترسيد مانند ترستان از خودتان.

بدينسان خداوند آيات را تفصيل مى دهد بر قومى كه مى انديشند.

______________________________

(1)- سوره عنكبوت، آيه 41.

(2)- سوره روم، آيه 28.

سيرى در علوم قرآن، ص: 216

اين مثل بدانجهت آورده شد كه همانگونه كه انسان از برده هاى خود براى خود شريكى در اموال خود نمى داند و به آن راضى نمى شود، خداوند نيز براى خود شريكى نمى داند و به آن رضايت نمى دهد.

36- مثل اصحاب قريه:

اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جاءَهَا الْمُرْسَلُونَ ... «1»

و براى آنها مثل بزن مردم آبادى را كه پيامبران به سوى آنان آمدند ...

اين مثل كه در شانزده آيه آمده مشتمل است بر جريان آن سه نفرى كه از جانب خداوند براى هدايت قومى آمدند و چون آنها به سخنان فرستادگان اعتنائى نكردند خداوند بر آنها بلا نازل كرد و همگى هلاك شدند.

37- مثل نوكر چند آقا:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا رَجُلًا فِيهِ شُرَكاءُ مُتَشاكِسُونَ وَ رَجُلًا سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلًا الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ «2»

خداوند مثل زد مردى را كه در او چند نفر شريك ستيزه جو هستند و مردى را كه مختص يك مرد است آيا اين دو در مثل باهم مساوى هستند؟ سپاس خدا را بلكه بسيارى از آنها نمى دانند.

مثلى است براى مشركان كه بت هاى متعددى را شريك خدا قرار مى دادند مثل

______________________________

(1)- سوره يس، آيات 29- 13.

(2)- سوره زمر، آيه 29.

سيرى در علوم قرآن، ص: 217

آنها مانند مثل نوكرى است كه چندين آقا داشته باشد هركدام از آنها به چيزى امر مى كنند و او نمى داند كه چكار بكند ولى مؤمن فقط بنده خداى واحدى است و تكليف خود را بخوبى مى داند.

38- مثل بهشتيان و دوزخيان:

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ «1»

مثل بهشتى كه اهل تقوا به آن وعده داده شده اند كه در آن نهرهائى از آبى است كه رنگ آن تغيير نمى كند و نهرهائى از شيرى است كه طعم آن تغيير نمى كند و نهرهائى از شرابى است كه براى نوشندگان گوارا است و نهرهائى از عسل مصفا است و براى آنها در آنجا از هر ميوه اى است و آمرزشى است از جانب پروردگارشان آيا مثل اينها مانند كسى است كه جاودانه در آتش است آبى جوشان مى خورند كه امعاء آنها را قطعه قطعه مى كند.

اين مثل يا به

صورت مثل مقابله اى است كه يعنى آيا حال بهشتيان با آنهمه نعمت مانند حال دوزخيان است با اينهمه عذاب؟ و يا اين دو از جهت خلود و جاويدان بودن به هم تشبيه شده اند يعنى همانگونه كه بهشتيان در نعمت الهى جاويدانه اند دوزخيان نيز در عذاب الهى جاويد هستند.

______________________________

(1)- سوره محمد، آيه 15.

سيرى در علوم قرآن، ص: 218

39- مثل گياهيكه قوى شد:

وَ مَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ «1»

و مثل آنها (اصحاب پيامبر) در انجيل مانند زراعتى است كه بوته هاى خود را بيرون دهد پس آنرا استوار كند پس بر ساقه هاى خود بايستد بگونه ايكه برزگران را دچار شگفتى سازد تا كافران به آنها به خشم آيند.

در اينجا خداوند اصحاب رسول الله را به زراعتى تشبيه مى كند كه بوته هاى قوى و نيرومندى داشته باشد و با هر بادى از جا كنده نشود. آنان نيز در ايمان خود استوار و محكم بودند و مشكلات و شدائد آنان را شكست نمى داد.

40- مثل خوردن گوشت برادر مرده:

وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً أَ يُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ «2»

و غيبت نكند بعضى از شما بعضى ديگر را. آيا يكى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ شما آنرا ناخوش مى داريد. و از خدا بترسيد همانا خداوند توبه پذير و مهربان است.

در اينجا غيبت و بدگوئى از ديگران به خوردن گوشت او در حاليكه مرده است تشبيه شده گويا كسى كه در غياب كسى از او بد مى گويد و از شخصيت او كم مى كند مانند اينست كه گوشت او را مى خورد آنهم درحاليكه مرده است چون غيبت شونده حضور ندارد تا از خود دفاع كند مانند مرده اى كه قدرت دفاع از خود را ندارد.

______________________________

(1)- سوره فتح، آيه 29.

(2)- سوره حجرات، آيه 12.

سيرى در علوم قرآن، ص: 219

41- مثل ياقوت و مرجان:

فِيهِنَّ قاصِراتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لا جَانٌّ فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ كَأَنَّهُنَّ الْياقُوتُ وَ الْمَرْجانُ «1»

در آنهاست كوتاه چشمانى كه پيش از آنها (بهشتيان) نه انسى با آنان در آميخته و نه جنى. پس به كدامين نعمتهاى پروردگارتان تكذيب مى كنيد؟ آنها مانند ياقوت و مرجان هستند.

زيبائى حوريان بهشتى را به ياقوت و مرجان مثل زده است.

42- مثل مرواريد پوشيده:

وَ حُورٌ عِينٌ كَأَمْثالِ اللُّؤْلُؤِ الْمَكْنُونِ «2»

و زنان سفيد كه مانند مرواريد پوشيده هستند.

اين مثل نيز براى بيان زيبائى حوريان بهشتى است.

43- مثل گياه افسرده:

اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطاماً «3»

______________________________

(1)- سوره رحمان، آيات 58- 56.

(2)- سوره واقعه، آيه 23.

(3)- سوره حديد، آيه 20.

سيرى در علوم قرآن، ص: 220

بدانيد كه زندگى دنيا بازى و بيهودگى و زينت و فخرفروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و اولاد است مانند بارانى كه برزگران را رويش آن به شگفتى آورد سپس خشك شود و آن را به رنگ زرد ببينى آنگاه كوبيده شود.

در اينجا زندگى اين دنيا به گياهى تشبيه شده كه دراثر باران شكوفا شود و خود را نشان دهد ولى پس از اندك مدتى آن گياه خشك و افسرده گردد و بالاخره زير دست و پا خورد شود. زندگى دنيا نيز هرچند ظاهرى پر زرق و برق داشته باشد بالاخره از بين رفتنى است.

44- مثل شيطان:

كَمَثَلِ الشَّيْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قالَ إِنِّي بَرِي ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ «1»

مانند شيطان هنگامى كه به انسان گفت: كافر باش پس چون كافر شد گفت: من از تو بيزارم من از خداوندى كه پروردگار جهانيان است مى ترسم.

در اين آيه منافقان به شيطان مثل زده شده اند همانگونه كه شيطان مردم را اغراء و اغواء مى كند و چون گمراه شدند از آنها بيزارى مى جويد منافقان نيز اين كار را درباره يهود بنى نضير كردند (داستان يهود بنى نضير و منافقان در آيات قبل از اين آمده است.)

45- مثل كوههاى از هم پاشيده:

______________________________

(1)- سوره حشر، آيه 16.

سيرى در علوم قرآن، ص: 221

لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1»

اگر اين قرآن را بر كوه نازل مى كرديم، آن را خاشع و از هم پاشيده از ترس خداوند مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم شايد انديشه كنند.

در اين آيه عظمت قرآن و نفوذ عميق آن در قالب يك مثل بيان شده و آن اينكه اگر اين قرآن بر كوهها نازل مى شد كوهها از هم مى پاشيدند قلب مؤمن نيز در برابر قرآن مانند آن كوهها خاشع و با شور و هيجان است.

46- مثل الاغى با بار كتاب:

مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوها كَمَثَلِ الْحِمارِ يَحْمِلُ أَسْفاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «2»

مثل كسانى كه تورات را برداشتند سپس آن را برنداشتند مانند مثل الاغ است كه كتابهائى را حمل كند. چه بد است مثل گروهى كه آيات خدا را تكذيب كردند و خدا ظالمان را هدايت نمى كند.

مثلى است براى علماء يهود كه تورات را مى دانستند اما به آن عمل نمى كردند درست مانند خرى كه بار كتاب بر او باشد آن كتابها را حمل مى كند بدون اينكه بداند در آنها چه چيزى نوشته شده است.

______________________________

(1)- سوره حشر، آيه 21.

(2)- سوره جمعه، آيه 5.

سيرى در علوم قرآن، ص: 222

47- مثل چهار زن:

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ كانَتا تَحْتَ عَبْدَيْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَيْنِ فَخانَتاهُما فَلَمْ يُغْنِيا عَنْهُما مِنَ اللَّهِ شَيْئاً وَ قِيلَ ادْخُلَا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِينَ وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتاً فِي الْجَنَّةِ وَ نَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ عِمْرانَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيهِ مِنْ رُوحِنا وَ صَدَّقَتْ بِكَلِماتِ رَبِّها وَ كُتُبِهِ وَ كانَتْ مِنَ الْقانِتِينَ «1»

خداوند مثل زده براى كافران زن نوح و زن لوط را كه در اختيار دو مرد از بندگان صالح ما بودند پس به آنها خيانت كردند پس آن دو (نوح و لوط) آنها را هيچگونه از خدا بى نياز نكردند و به آن دو زن گفته شد كه همراه با ساير وارد شوندگان به آتش، در آن وارد شويد. و خدا براى مؤمنان مثل زده زن فرعون

را هنگامى كه گفت: خدايا پيش خودت در بهشت خانه اى براى من بساز و مرا از فرعون و عمل او نجات بده و مرا از ظالمان نجات بده. و نيز مريم دختر عمران را كه فرج خود را نگهداشت پس در آن از روح خود دميديم و او كلمات پروردگارش را و كتب او را تصديق كرد و از فروتنان بود.

در اين چند آيه دو زن كافر كه عبارت بودند از زن نوح و زن لوط براى كافران و دو زن مؤمن كه عبارت بودند از زن فرعون و حضرت مريم براى مؤمنان مثل زده شده است دو زن اولى در حضيض كفر و دو زن دومى در اوج ايمان بودند.

48- مثل كجان و راستان:

______________________________

(1)- سوره تحريم، آيات 12- 10.

سيرى در علوم قرآن، ص: 223

أَ فَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلى وَجْهِهِ أَهْدى أَمَّنْ يَمْشِي سَوِيًّا عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «1»

آيا كسى كه افتاده بر روى خويش راه مى رود هدايت يافته تر است يا آن كسى كه بر صراط مستقيم راه مى رود؟

اين هم يك نوع مثل مقابله اى است هرچند كه در آن از لفظ مثل و يا كاف تشبيه استفاده نشده در اينجا حال دو نفر باهم مقايسه مى شود كسى كه به صورت افتاده و بى آنكه راه را درست ببيند راه مى رود و كسى كه بر صراط مستقيم است و درست راه مى رود معلوم است كه دومى هدايت يافته تر است.

*** اين بود مثلهايى كه در قرآن كريم زده شده و در آنها مطالب عقلى كه شايد براى بعضى ها قابل فهم و درك نباشد، در قالب مثل هائى از محسوسات بيان شده تا آن مطالب مهم در دسترس همه قرار بگيرد و

با انديشيدن در مضمون مثل پى به مطالب عاليه اى كه در پشت سر آن مثل است ببرند و از آن اخذ توشه كنند. در واقع اين مثل ها انگيزه ايست براى متفكران كه درست بينديشند و درست نتيجه گيرى كنند.

______________________________

(1)- سوره ملك، آيه 22.

سيرى در علوم قرآن، ص: 224

سوگندهاى قرآن

اشاره

براى اينكه مخاطب از حقانيت و درستى مطلب اطمينان حاصل كند، معمولا در ميان مطلب از ابزار تاكيد استفاده مى شود يكى از مهمترين و مؤثرترين ابزار تاكيد سوگند خوردن است. قرآن كريم نيز براى افاده تأكيد در كلام و جهت حصول اطمينان بر مخاطب، گاهى از سوگند استفاده كرده و در بيان مطالب مهم خود سوگند به كار برده است تا اهميت مطلب و حتمى بودن آنرا به مخاطب تفهيم كند.

سوگندهاى قرآن دو گونه است: يكى سوگند به خدا است كه در آن خداوند به ذات خود سوگند مى خورد و ديگر سوگند به مخلوقات خدا كه بسيار متنوع است و پديده هاى گوناگون عالم هستى را در بر مى گيرد:

نوع اول كه در آن خداوند به ذات خود قسم ياد كرده، در هفت مورد از قرآن كريم آمده است كه عبارتند از:

فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ «1»

نه قسم به پروردگارت ايمان نمى آورند.

______________________________

(1)- سوره نساء، آيه 65.

سيرى در علوم قرآن، ص: 225

فَوَ رَبِّكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ «1»

پس به پروردگار تو قسم كه از همه آنها سؤال خواهيم كرد.

وَ يَسْتَنْبِئُونَكَ أَ حَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَ رَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ «2»

از تو مى پرسند كه آيا آن حق است بگو آرى قسم به پروردگارم كه آن حق است و شما عاجزكنندگان نيستيد.

فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ «3»

پس قسم به پروردگارت

كه همه آنها و شياطين را محشور خواهيم كرد.

زَعَمَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَ «4»

كافران گمان كردند كه برانگيخته نخواهند شد بگو آرى قسم به پروردگارم كه برانگيخته خواهيد شد.

فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّكُمْ تَنْطِقُونَ «5»

پس قسم به پروردگار آسمان و زمين كه آن حق است مانند اينكه شما سخن مى گوئيد.

______________________________

(1)- سوره حجر، آيه 92.

(2)- سوره يونس، آيه 53.

(3)- سوره مريم، آيه 68.

(4)- سوره تغابن، آيه 7.

(5)- سوره ذاريات، آيه 23.

سيرى در علوم قرآن، ص: 226

فَلا أُقْسِمُ بِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ إِنَّا لَقادِرُونَ «1»

قسم به پروردگار مشرقها و مغربها كه ما توانا هستيم.

در اين هفت مورد خداوند به ذات خود قسم مى خورد و يا از پيامبر مى خواهد كه به ذات او قسم ياد كند. و در چند مورد هم از زبان ديگران نقل مى كند كه به ذات الهى قسم ياد كرده اند. در آياتى كه در زير مشاهده مى فرمائيد اولى از قول حضرت ابراهيم و دومى از قول كافران نقل شده:

تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ «2»

سوگند به خدا كه درباره بتهاى شما چاره خواهم انديشيد.

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ «3»

و سوگند خورند به خدا شديدترين سوگندها را كه خدا كسى را كه مرده است مبعوث نخواهد كرد.

نوع دوم از سوگندهاى قرآن سوگند به مخلوقات خدا و پديده هاى گوناگون هستى است كه به صورت متنوعى در قرآن آمده است. چيزهائى كه در اين نوع سوگند، متعلق قسم خداوند قرار گرفته عبارتند از:

1- اجرام فلكى:

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها وَ النَّهارِ إِذا جَلَّاها وَ اللَّيْلِ إِذا يَغْشاها وَ السَّماءِ

______________________________

(1)- سوره معارج، آيه

40.

(2)- سوره انبياء، آيه 57.

(3)- سوره نحل، آيه 38.

سيرى در علوم قرآن، ص: 227

وَ ما بَناها وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها «1»

سوگند به خورشيد و پرتو آن و به ماه هنگامى كه به دنبال آن آيد و به روز هنگامى كه تابناكش سازد و به شب هنگامى كه بپوشدش و به آسمان و آنچه آن را ساخت و به زمين و آنچه آن را گسترانيد.

وَ النَّجْمِ إِذا هَوى «2»

سوگند به ستاره هنگامى كه فرود مى آيد.

2- مكانها:

وَ الْبَيْتِ الْمَعْمُورِ وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ وَ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ «3»

سوگند به خانه آباد و سقف برافراشته و درياى آكنده.

لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ «4»

سوگند به اين شهر در حاليكه تو در آن هستى.

3- زمانها

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ «5»

______________________________

(1)- سوره شمس، آيات 5- 1.

(2)- سوره نجم، آيه 1.

(3)- سوره طور، آيات 6- 4.

(4)- سوره بلد، آيات 2- 1.

(5)- سوره قيامت، آيه 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 228

سوگند به روز قيامت.

وَ الْيَوْمِ الْمَوْعُودِ «1»

سوگند به روز تعيين شده.

فَلا أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ وَ اللَّيْلِ وَ ما وَسَقَ «2»

سوگند به شفق و به شب و آنچه فراگيرد.

وَ اللَّيْلِ إِذا عَسْعَسَ وَ الصُّبْحِ إِذا تَنَفَّسَ «3»

قسم به شب هنگامى كه تاريكيش پشت كند و به صبح هنگامى كه بدرخشد.

وَ الْفَجْرِ وَ لَيالٍ عَشْرٍ «4»

سوگند به فجر و به شبهاى دهگانه.

وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفِي خُسْرٍ «5»

سوگند به عصر كه انسان در زيانكارى است.

______________________________

(1)- سوره بروج، آيه 2.

(2)- سوره انشقاق، آيات 17- 16.

(3)- سوره تكوير، آيات 18- 17.

(4)- سوره فجر، آيات 2- 1.

(5)- سوره عصر، آيات 2- 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 229

4- اشخاص:

لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ «1»

سوگند به جان تو كه آنها در مستى خويش فرو رفته اند.

وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ «2»

سوگند به پدر و آنچه كه متولد شد.

5- نيروهاى عمل كننده:

وَ الصَّافَّاتِ صَفًّا فَالزَّاجِراتِ زَجْراً «3»

سوگند به آنانكه صف بندند صف بستنى پس آنها كه زجر مى كنند زجر كردنى.

وَ الذَّارِياتِ ذَرْواً فَالْحامِلاتِ وِقْراً فَالْجارِياتِ يُسْراً فَالْمُقَسِّماتِ أَمْراً «4»

سوگند به پاشندگان پاشيدنى پس بردارندگان به سنگينى پس روندگان به آسانى پس تقسيم كنندگان كار.

وَ الْمُرْسَلاتِ عُرْفاً فَالْعاصِفاتِ عَصْفاً وَ النَّاشِراتِ نَشْراً فَالْفارِقاتِ فَرْقاً فَالْمُلْقِياتِ

______________________________

(1)- سوره حجر، آيه 72.

(2)- سوره بلد، آيه 3.

(3)- سوره صافات، آيات 2- 1.

(4)- سوره ذاريات، آيات 4- 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 230

ذِكْراً «1»

سوگند به فرستاده شدگان پياپى و به تندروندگان تند رفتنى و به گسترانندگان گسترانيدنى و به جدائى افكندگان جداكردنى و به القاء كنندگان ذكر.

وَ الْعادِياتِ ضَبْحاً فَالْمُورِياتِ قَدْحاً فَالْمُغِيراتِ صُبْحاً «2»

سوگند به اسبانى كه نفسشان به شماره افتاده و به تاخت كنندگانى كه با سم ستورشان آتش برافروزند و يورش برندگان در صبح.

6- كتاب و قلم:

وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ فِي رَقٍّ مَنْشُورٍ «3»

سوگند به كتاب نوشته شده در پوستى گسترده.

ن وَ الْقَلَمِ وَ ما يَسْطُرُونَ «4»

سوگند به قلم و آنچه مى نويسند.

7- قرآن:

______________________________

(1)- سوره مرسلات، آيات 5- 1.

(2)- سوره عاديات، آيات 3- 1.

(3)- سوره طور، آيات 3- 2.

(4)- سوره قلم، آيه 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 231

يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ «1»

سوگند به قرآن حكيم.

ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ «2»

سوگند به قرآن كه داراى ذكر است.

ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجِيدِ «3»

سوگند به قرآن مجيد.

8- نفس انسانى:

وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ «4»

سوگند به نفس مذمت كننده

وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها «5»

سوگند به نفس و آنچه آنرا آفريد پس به آن راه فجور و تقوى را ياد داد.

9- ميوه:

______________________________

(1)- سوره يس، آيه 1. سيرى در علوم قرآن 231 9 - ميوه: ..... ص : 231

(2)- سوره ص، آيه 1.

(3)- سوره ق، آيه 1.

(4)- سوره قيامت، آيه 2.

(5)- سوره شمس، آيه 6.

سيرى در علوم قرآن، ص: 232

وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ «1»

سوگند به انجير و زيتون.

*** ديديم كه بسيارى از پديده هاى جهان آفرينش در قرآن كريم متعلق سوگند قرار مى گيرد و خداوند در كلام خود به بعضى از موجودات خود قسم ياد مى كند. اكنون بايد ديد كه هدف از اين سوگندها تنها بيان تأكيد مطلب است و يا هدفهاى ديگر نيز در پشت سر اين سوگندها وجود دارد؟

پرواضح است كه دليل اصلى آوردن سوگند در كلام يك متكلم تأكيد بر اهميت مطلبى است كه پس از سوگند مى آيد. وقتى مى گوئيم قسم به جانم كه تو را دوست دارم منظور متكلم از آوردن اين سوگند تاكيد بر جمله «تو را دوست دارم» است و البته هميشه متكلم به چيزى كه براى او عزيز است سوگند مى خورد.

ولى در قرآن علاوه بر اين موضوع هدف ديگر هم وجود دارد و آن وادار كردن مردم به مطالعه و تفكر در چيزهائى است كه مورد قسم واقع شده است و لذا چيزهائيكه در قرآن مورد قسم واقع شده از تنوع و گستردگى خاصى برخوردار مى باشد و در واقع قرآن كريم با اين قسم ها سوژه هائى به دست مى دهد كه مردم درباره آنها بينديشند و اى بسا

در اين انديشه هاست كه به حقائق والائى پى مى برند و به مفاهيم مهم و سازنده اى دست مى يابند و يا از نظر روحى تقويت مى شوند.

وقتى قرآن به اسبانى كه زير پاى مجاهدان نفس نفس مى زنند قسم مى خورد و يا به مجاهدانى كه بامدادان به صفوف دشمن يورش مى برند سوگند ياد مى كند بديهى است كه در اينجا نفس قسم موضوعيت دارد و تأثير و كارآئى آن در نفوس مؤمنان بيشتر از تأثير يك جمله انشائى است.

و يا وقتى به عمر و جان پيامبر قسم مى خورد و يا شهر مكه را با اين وصف كه

______________________________

(1)- سوره تين، آيه 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 233

پيامبر هم در آن باشد مورد قسم قرار مى دهد، ارزش و اعتبار پيامبر را ترسيم مى كند.

سوگند خوردن قرآن به اجرام فلكى و به زمين و آسمان و ستارگان و شب و روز و روشنائى و تاريكى و پديده هاى ديگر عالم خلقت، نوعى فراخوانى مردم به مطالعه و تفكر در اين پديده هاست كه هم عاليترين درس خداشناسى را از آن بياموزند و هم نيروهاى نهفته در طبيعت را به استخدام خود درآورند.

و يا در سوره مباركه تين در كنار سوگند خوردن به طور سينا و شهر مكه كه جايگاه وحى الهى و تأمين كننده غذاى روحى براى انسان بودند، به دو غذاى جسمى انجير و زيتون هم سوگند مى خورد و اين معناى خاص خود را دارد و عموميت و شمول آموزه هاى قرآن را مى رساند كه پابه پاى نيازهاى روحى انسان به نيازهاى جسمى او نظر دارد.

معمولا وقتى ما سوگندى مى خوريم براى تأكيد يك مطلب ديگر است و مثلا سوگند مى خوريم كه فلان عمل را انجام داده ايم. چيزى كه به آن

قسم مى خوريم «مقسم به» و مطلبى كه بخاطر آن قسم مى خوريم «جواب قسم» خوانده مى شود. در قرآن كريم گاهى جواب قسم حذف شده و تنها قسم و مقسم به آمده است يعنى خداوند در مواردى به چيزى قسم مى خورد ولى موضوع و مطلبى را كه قسم براى تأكيد آن باشد ذكر نمى كند. در اينگونه موارد منظور خداوند بيان اهميت و ارزش مقسم به است و جواب قسم هم حقانيت اوست كه بيان نشده است. از اين نمونه مى توان به موارد زير اشاره كرد:

ص وَ الْقُرْآنِ ذِي الذِّكْرِ بَلِ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ «1»

قسم به قرآن كه داراى ذكر است بلكه كافران در سركشى و ستيز هستند.

______________________________

(1)- سوره ص، آيات 2- 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 234

در اين آيه جواب قسم ذكر نشده و پس از قسم و مقسم به مطلب جديدى با حرف «بل» شروع شده است. در اينجا منظور خداوند بيان عظمت قرآن است و جواب قسم هم از خود مقسم به معلوم است و آن اينكه قرآن داراى ذكر است، و مانند همين آيه است آيه (ق و القرآن المجيد) كه در آنجا نيز جواب قسم نيامده و هدف بيان عظمت قرآن است.

لا أُقْسِمُ بِيَوْمِ الْقِيامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ أَ يَحْسَبُ الْإِنْسانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظامَهُ «1»

سوگند مى خورم به روز قيامت و سوگند مى خورم به نفس ملامت كننده آيا انسان گمان كرده كه ما استخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد.

ملاحظه مى كنيد كه در اين آيات شريفه دو تا قسم آمده ولى جوابى براى قسم ها ذكر نشده در اينجا نيز منظور بيان حقانيت و اهميت روز قيامت و نيز بيان اهميت

نفس لوامه كه همان وجدان بشرى است، مى باشد و جواب قسم از خود مقسم به پيداست.

______________________________

(1)- سوره قيامت، آيات 3- 1.

سيرى در علوم قرآن، ص: 235

خطابهاى قرآن

يكى از شيوه هاى قرآن در بيان مطالب خود اينست كه گاهى پيش از بيان مطلب، مخاطب خود را ندا مى دهد و از او نام مى برد. معلوم است كه اين روش از نظر روانى تأثير زيادى در مخاطب دارد و او را به انديشيدن كامل در محتوى خطاب و مطلب ارائه شده وادار مى سازد.

اين موضوع در علوم تربيتى و روانشناسى روشن شده كه وقتى متكلم نام مخاطب را به صورت خطاب بيان كند توجه مخاطب يا شنونده به سخن متكلم جلب مى شود و او را از حواس پرتى و عدم توجه به سخن نجات مى دهد. وقتى به هنگام خطابه و سخنرانى مى گوئيم: اى آقا يا اى خانم مطلب چنان است و يا تيپ خاصى را با وصف آنها خطاب مى كنيم و مثلا مى گوئيم: آقاى راننده احتياط كن و يا نام شخص خاصى را مى بريم و مى گوئيم حسن آقا با تو هستم فلان كار را انجام بده، در همه اين موارد مخاطب مورد نظر كه شايد تا آن زمان توجهى به گفته هاى گوينده نداشت، با تمام حواس به سخن گوينده توجه خواهد نمود و پيام او را دريافت خواهد كرد.

به هرحال ذكر نام يا صفت شنونده در سخن گوينده يكى از شيوه هاى تجربه شده براى جلب توجه اوست. قرآن كريم نيز در موارد بسيارى از همين شيوه استفاده كرده و مخاطب هاى خاصى را نام برده است بعضى از آنها عبارتند از:

1- خطاب به عموم مردم: گاهى روى سخن با عموم مردم اعم

از مؤمن و كافر است در اينگونه موارد گاهى مطلب با خطاب (يا أَيُّهَا النَّاسُ) آغاز مى شود كه در بيست و يك

سيرى در علوم قرآن، ص: 236

مورد آمده است و گاهى با خطاب (يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ) است كه در دو مورد آمده است.

نمونه اين گونه خطابها به قرار زير است:

يا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ «1»

اى مردم عبادت كنيد پروردگارتان را كه شما و كسانى را كه پيش از شما بودند آفريد شايد پرهيزگار باشيد.

يا أَيُّهَا الْإِنْسانُ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ «2»

اى انسان چه چيزى تو را نسبت به پروردگار كريمت مغرور كرد؟

البته توجه كنيم كه در خطاب" يا ايها الناس" حكم روى افراد بشر رفته و در خطاب" يا ايها الانسان" حكم روى نوع بشر است.

2- خطاب به مؤمنان: در اينگونه خطابها روى سخن با گروه مؤمنان است بديهى است كه اينگونه خطابها اثر روحى خوبى بر اهل ايمان مى گذارد و لذت اين خطاب، مطلبى را كه پس از آن مى آيد بسيار آسان مى نمايد هرچند كه دشوار باشد.

معمول ترين خطاب در قرآن كريم همين خطاب به مؤمنان است كه با تعبير:

(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) آمده است اين تعبير در هشتاد و هفت مورد از قرآن كريم ذكر شده است و با تفحصى كه به عمل آمد معلوم شد مطلبى كه پس از خطاب آمده يكى از شش مورد است كه به ترتيب كثرت ورود به شرح زير است.

امر- در بسيارى از موارد پس از خطاب (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) به چيزى امر مى شود و حكمى به صورت امر ابلاغ مى گردد به عنوان نمونه:

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 21.

(2)- سوره

انفطار، آيه 6.

سيرى در علوم قرآن، ص: 237

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد قيام به عدل كنيد.

نهى- در موارد بسيار ديگرى پس از اين خطاب از چيزى و يا چيزهائى نهى مى شود. به عنوان نمونه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَأْكُلُوا الرِّبَوا أَضْعافاً مُضاعَفَةً «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد چند برابر ربا نخوريد.

سؤال- گاهى پس از ذكر اين خطاب، مؤمنان مورد سؤال قرار مى گيرند و بيشتر مربوط به مسائل اخلاقى و اعتقادى است. به عنوان نمونه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجِيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ «3»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد آيا شما را به تجارتى راهنمائى كنيم كه شما را از عذابى دردناك نجات مى دهد؟

خبر- در چند مورد، جمله بعد از خطاب يك مطلب خبرى است كه از حقيقتى و يا حكمى خبر مى دهد، به عنوان نمونه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ عَدُوًّا لَكُمْ «4»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد همانا از همسران و فرزندانتان دشمنانى

______________________________

(1)- سوره نساء، آيه 135.

(2)- سوره آل عمران، آيه 13.

(3) سوره صف، آيه 10.

(4)- سوره تغابن، آيه 14.

سيرى در علوم قرآن، ص: 238

براى شما هستند.

شرط- در چند مورد بعد از خطاب به مؤمنان يك جمله شرط آمده است كه مشتمل بر بيان يك حقيقت است، به عنوان نمونه:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از خدا بپرهيزيد، خدا براى شما قوه تشخيص مى دهد.

3- خطاب به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و اله و سلم: گاهى خطاب خصوصى تر مى شود و تنها به شخص پيامبر اسلام متوجه مى گردد و پس از خطاب

امر يا نهى يا خبرى بيان مى شود.

مانند:

يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ «2»

اى پيامبر آنچه را كه از خدا بر تو نازل شده ابلاغ كن.

يا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللَّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ «3»

اى پيامبر! براى تو خدا و كسانى كه از تو پيروى كرده اند، كافى است.

و همچنين آياتى كه در آنها به پيامبر «مزّمّل» و يا «مدّثّر» خطاب شده است.

4- خطاب به كافران: در آياتى از قرآن كريم خداوند كافران را مورد خطاب قرار

______________________________

(1)- سوره انفال، آيه 29.

(2)- سوره مائده، آيه 67.

(3) سوره انفال، آيه 64.

سيرى در علوم قرآن، ص: 239

داده و از اعمال آنها انتقاد كرده است اين خطابها گاهى مربوط به همه كافران است و به صورت (يا أَيُّهَا الَّذِينَ كَفَرُوا) و يا (يا أَيُّهَا الْكافِرُونَ) آمده و گاهى مربوط به اهل كتاب است كه به صورت (يا أَهْلَ الْكِتابِ) و يا (يا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ) آمده و يا خطاب به يهود است كه به صورت (يا ايها الذين هادوا) آمده است.

گاهى هم خطاب به كافران است اما نه به صورتى كه دين و آئين آنها مورد توجه باشد بلكه عمل خلاف آنها مورد توجه است و خطاب نيز روى همين عمل خلاف رفته است، مانند:

ثُمَّ إِنَّكُمْ أَيُّهَا الضَّالُّونَ الْمُكَذِّبُونَ لَآكِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ «1»

سپس شما اى گروه گمراهان و تكذيب كننده از درخت زقوم خواهيد خورد.

قُلْ أَ فَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ «2»

بگو آيا به من امر مى كنيد كه جز خدا را بپرستم اى نادانان؟

غير از خطابهائى كه ذكر شد در قرآن خطابهاى ديگرى هم آمده كه خصوصى تر است و در ضمن داستانهاى انبياء

وارد شده است، مانند: يا موسى يا يحيى؛ يا بنى اسرائيل؛ و همچنين خطابهائى از قول ديگران نقل شده، مانند: ايها العزيز- ايها الصديق- ايها الملاء و مانند آنها.

______________________________

(1)- سوره واقعه، آيه 51.

(2) سوره زمر، آيه 64.

سيرى در علوم قرآن، ص: 240

واداشتن به تفكر

در ميان جانداران روى زمين، انسان تنها موجودى است كه به او عقل داده شده و مى تواند به كمك عقل مسائل و موضوعات را تحليل كند و به نتايج لازم برسد. با به كارگيرى همين دستگاه خرد و انديشه است كه انسان مى تواند از مجهولات خود بكاهد و به كسب معلومات جديد موفق شود.

تمام اختراعات و اكتشافات بشر در طول تاريخ چه در علوم رياضى و طبيعى و چه در عالم سياست و كشوردارى و چه در مفاهيم عقلى و نظرى همه و همه در سايه تفكر و انديشيدن بوده است و بشر توانسته به كمك عقل و انديشه دورانهاى تاريك جهل را پشت سر بگذارد و از غارنشينى و زندگى جنگلى به كاخ نشينى برسد و بسيارى از نيروهاى نهفته در طبيعت را به استخدام خود درآورد.

تفكر نه تنها در كشفيات علمى و اختراعات صنعتى حائز اهميت است بلكه در مسائل تربيتى و اجتماعى نيز نقش تعيين كننده اى دارد و انسان به كمك همين تفكر مى تواند در بهينه سازى مناسبات اجتماعى و فراهم كردن يك زندگى دسته جمعى سالم موفق شود.

به خاطر همين اهميت تفكر و انديشيدن است كه قرآن كريم در پيام رسانى خود و در تربيت جامعه اسلامى برين، بهاى بيشترى به تفكر داده و از آن ابزارى براى رسيدن به كمال مطلوب ساخته است.

قرآن كريم آنچنان به مسئله تفكر اهميت مى دهد كه يكى

از اهداف مهم نزول

سيرى در علوم قرآن، ص: 241

قرآن را همان واداشتن مردم به تفكر اعلام مى كند:

وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «1»

و براى تو ذكر را نازل كرديم تا به مردم بيان كنى چيزى را كه بر آنها نازل شده و شايد آنها تفكر كنند.

طبق اين آيه هدف از نزول قرآن دو چيز بوده است يكى رساندن سخن خدا به مردم و ديگرى وادار كردن مردم به تفكر و انديشيدن و اين مى رساند كه ابلاغ پيام هاى الهى به مردم بدون اينكه آنها از درون خود حركتى بكنند و بينديشند مفيد فايده نيست همانگونه كه تفكر انسان بدون راهنمائى وحى الهى به جائى نمى رسد. و اين هر دو بايد در كنار هم باشد تا انسان به زندگى انسانى دست پيدا كند و اين همان مضمونى است كه در روايات عقل آمده:

عن هشام عن موسى بن جعفر قال: يا هشام ان لله على الناس حجتين حجة ظاهرة و حجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل و الانبياء و الائمة و اما الباطنة فالعقول «2»

امام موسى بن جعفر به هشام فرمود: اى هشام خداوند را براى مردم دو حجت مى باشد حجت ظاهرى و حجت باطنى حجت ظاهرى انبياء و امامان هستند و حجت باطنى همان عقل هاى آنهاست.

خداوند كه انسان را به تفكر و تدبر دعوت كرده، ابزار آنرا نيز در اختيار انسان قرار داده است اين ابزار دو نوع است:

نوع اول: ابزارى كه در درون انسان قرار دارد مانند چشم و گوش و خرد كه

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 44.

(2)- اصول كافى ج 1 ص 19.

سيرى در علوم قرآن، ص: 242

انديشيدن به

وسيله آنها انجام مى گيرد و انسان به وسيله چشم و گوش كه كانالهاى ارتباطى ميان او و جهان خارج است سوژه را دريافت مى كند و با عقل آنها را مى سنجد و نتيجه گيرى مى كند:

قُلْ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَكُمْ وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ «1»

بگو خداست آنكه شما را آفريد و براى شما گوش و ديده ها و قلبها قرار داد، اندك است آنچه سپاس مى گزاريد.

نوع دوم: ابزارى كه در بيرون از ذات انسانى است مانند سرگذشت پيشينيان و يا گفته هاى ديگران كه بايد آنها را شنيد و روى آنها انديشيد.

فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «2»

قصه ها را بازگو كن شايد آنها بينديشند.

فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ «3»

پس مژده بده بندگان مرا آنها كه سخن را مى شنوند و سخنى را كه بهتر است پيروى مى كنند آنان همان كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده و آنان همان صاحبان خردها هستند.

همچنين خداوند در قرآن كريم موضوعاتى را براى انسان پيشنهاد مى كند كه روى آنها بينديشند تا به نتايج مطلوب برسند موضوعات پيشنهادى قرآن از منظومه شمسى

______________________________

(1)- سوره ملك، آيه 23.

(2)- سوره اعراف، آيه 176.

(3)- سوره زمر، آيه 18.

سيرى در علوم قرآن، ص: 243

گرفته تا خلقت خود انسان را شامل مى شود:

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ «1»

همانا در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و شد شب و روز نشانه هائى براى

صاحبان خرد وجود دارد آنها كه خدا را در حال ايستاده و در حال نشسته و در حال خوابيده ياد مى كنند و در آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند. پروردگارا اينهمه را باطل نيافريدى منزهى تو پس ما را از عذاب آتش نگهدار.

إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِيها مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَ تَصْرِيفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ «2»

همانا در آفرينش آسمانها و زمين و گردش شب و روز و كشتى كه در دريا به چيزى كه به مردم سود مى دهد، در جريان است و آنچه كه خداوند از آسمان نازل كرده از آبى پس به وسيله آن زمين را پس از مرگش زنده كرده و در آن از هر جنبنده اى پراكنده ساخته و نيز در گردش بادها و ابرى كه ميان آسمان و زمين مسخر است، همانا نشانه هائى براى قومى كه مى انديشند وجود دارد.

أَ وَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِ

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيات 190- 191.

(2)- سوره بقره، آيه 164.

سيرى در علوم قرآن، ص: 244

وَ أَجَلٍ مُسَمًّى «1»

آيا در نفس هاى خود نمى انديشيد؟ خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست جز به حق و مدتى تعيين شده نيافريد.

*** با توجه به آيات فوق و آيات مشابه ديگر، قرآن كريم از همه انسانها دعوت مى كند كه در تمام پديده هاى هستى و همچنين زندگى خود فكر كنند.

بديهى است كه اگر انسان عقل و انديشه خود را بكار گيرد و از امكانات فراوانى كه خداوند در اختيار او قرار داده انديشيده استفاده كند، به نتايج مطلوبى خواهد رسيد و مشكلى نخواهد داشت.

تأكيد قرآن بر تفكر و تعقل و تدبر و تعريفى كه از عالمان و عاقلان و صاحبان خرد كرده است انگيزه مهمى براى وادار كردن مردم به انديشيدن در مسائل گوناگون زندگى است و بدينسان قرآن مى خواهد افرادى متفكر و انديشمند تربيت كند.

______________________________

(1)- سوره روم، آيه 8.

سيرى در علوم قرآن، ص: 245

برهان و جدل

اشاره

براى اثبات يك مطلب در درجه اول بايد از راه دليل و برهان وارد شده و با مقدمات علمى مطلب را ثابت كرد اما گاهى طرف مقابل اهل منطق و برهان نيست بلكه در برابر حق و حقيقت لجاجت مى كند و با سرهم كردن حرفهاى غير منطقى و جدل كردن مى خواهد سخن باطل خود را به كرسى بنشاند. در مقابل چنين شخصى جدل و مناظره ضرورت پيدا مى كند و بايد با جدل و مناظره او را مغلوب كرد.

در قرآن كريم هر دو روش به كار برده شده و در جهت اثبات مطالب حقه گاهى از برهانهاى محكم و گاهى از جدل و مناظره استفاده شده است و ما اكنون نمونه هائى از هر دو را مى آوريم:

الف- برهان:

اشاره

از نظر قرآن تمام پيامبران و بخصوص پيامبر اسلام داراى بينه بودند آنهم بينه هاى آشكار. منظور از بينه همان حجت و برهان است كه براى اثبات مطالب خود اقامه مى كردند پيامبران اين بينات را از جانب خدا آورده بودند و مردم در برابر آن بينات گاهى تسليم مى شدند و در موارد بيشترى عناد مى كردند و سرباز مى زدند. اما بهرحال پيامبران بينات را مى آوردند تا حجت بر مردم تمام شود:

وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَيِّناتِ ثُمَّ إِنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِكَ فِي الْأَرْضِ

سيرى در علوم قرآن، ص: 246

لَمُسْرِفُونَ «1»

به تحقيق پيامبران ما با بينه ها به سوى آنها آمدند آنگاه بسيارى از آنها در زمين اسرافكار شدند.

وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُوا وَ جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ «2»

و به تحقيق اقوامى را كه پيش از شما بودند هلاك كرديم هنگاميكه ستم كردند و پيامبران ما با بينه ها به سوى آنها آمدند.

لِيَهْلِكَ

مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ لَسَمِيعٌ عَلِيمٌ «3»

تا آنكس كه هلاك مى شود از روى بينه هلاك شود و آنكس كه زنده مى شود از روى بينه زنده شود و همانا خداوند زنده و داناست.

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ «4»

بگو براى خداست حجت رسا پس اگر بخواهد همه شما را هدايت مى كند.

يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَكُمْ بُرْهانٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نُوراً مُبِيناً «5»

اى مردم از جانب پروردگارتان بر شما برهانى آمده و به سوى شما نور

______________________________

(1)- سوره مائده، آيه 32.

(2)- سوره يونس، آيه 13.

(3)- سوره انفال، آيه 42.

(4)- سوره انعام، آيه 149.

(5)- سوره نساء، آيه 174.

سيرى در علوم قرآن، ص: 247

آشكارى نازل كرديم.

بنابراين اساس دين بر بينه و برهان و حجت و دليل استوار است و پيامبران همواره با مردم با بينه هاى روشن و حجتهاى آشكار سخن مى گفتند منتهى گاهى مردم آنها را مى پذيرفتند و گاهى نمى پذيرفتند.

قرآن كريم در بسيارى از موارد مطلب را با بينه و برهان بيان كرده ولى برهانهاى قرآن همانند برهانهاى اصحاب فلسفه و كلام نيست. برهانهائى كه در فلسفه و كلام به كار گرفته مى شود پيچيده و مغلق است و به درد عموم مردم نمى خورد و كسانى از آنها استفاده مى كنند كه مقدماتى از علم داشته باشند اما برهانهاى قرآن بگونه اى است كه هم براى عالمان و هم براى غير عالمان از مردم عامى قابل استفاده است. بنابراين در برهانهاى قرآنى نبايد اسلوب ها و روش هاى معمول در فلسفه و كلام را جستجو كرد بلكه اين برهانها سبك خاص خود را دارد.

البته مى توانيم بعضى از برهانهاى قرآنى را قابل

مقايسه و تشبيه با برهانهاى كلامى بدانيم ما اكنون به چند نمونه از اين برهانها اشاره مى كنيم:

1- برهان وجوب و امكان

در اين مورد مى توانيم آيه زير را تلاوت كنيم در اين آيه به فقر و غنا تصريح شده كه از خواص ممكن و واجب است:

يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ «1»

اى مردم شمائيد محتاجان به خدا و خداوند همو است بى نياز پسنديده.

2- برهان نظم

______________________________

(1)- سوره فاطر، آيه 15.

سيرى در علوم قرآن، ص: 248

در اين مورد به آيه زير توجه فرمائيد:

قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ «1»

پيامبرانشان به آنها گفتند آيا در وجود خدا شكى هست در حاليكه او نظم دهنده آسمانها و زمين است.

3- برهان تمانع

«2» در اين مورد آيه زير را تلاوت مى كنيم:

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا «3»

اگر در زمين و آسمان خدايانى جز اللّه بود همانا فساد مى كردند.

4- برهان امكان اعاده

به آيه زير توجه فرمائيد:

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ «4»

و به ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد گفت: چه كسى اين استخوانها را كه پوسيده است زنده خواهد كرد؟ بگو كسى آنها را زنده مى كند كه اول بار آنها را آفريد و او به هر نوع خلقتى آگاه است.

______________________________

(1)- سوره ابراهيم، آيه 10.

(2)- البته بحث درباره اين برهانها و ايرادهائى كه فلاسفه غرب از جمله هيوم به اين برهانها كرده و پاسخ آنها از حوصله اين كتاب خارج است. به كتاب روش رئاليسم از مرحوم علامه طباطبائى مراجعه فرمائيد.

(3)- سوره انبياء، آيه 22.

(4)- سوره يس، آيات 79- 78.

سيرى در علوم قرآن، ص: 249

ب- جدل

اشاره

در قرآن از فن جدل و مناظره نيز استفاده شده است جدل عبارت است از ترتيب مقدمات غير علمى براى مغلوب كردن طرف مقابل و يا استفاده از موضوعاتى كه طرف مقابل آنها را قبول دارد با شيوه خاصى كه در كتب منطق و كتب مخصوص آداب مناظره آمده است.

در قرآن از دو نوع جدل ياد شده است:

1- جدل به باطل

و آن جدالى است كه اهل باطل براى سركوبى حق مى كنند اين نوع جدال مذموم است و در آن از مقدمات باطل براى رسيدن به يك نتيجه استفاده مى شود:

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ «1»

و از مردم كسانى هستند كه درباره خدا مجادله مى كنند بدون آنكه علمى يا هدايتى يا كتابى روشن كننده داشته باشند.

2- جدال به احسن

اين نوع جدال از نظر قرآن مطلوب است و قرآن به آن امر كرده. اين جدال جدالى است كه براى اثبات يك مطلب حق است و نيز مقدمات آن طورى انتخاب شده كه موجب اهانت به طرف مقابل و رنجش خاطر او نمى گردد بلكه با جملاتى مؤدبانه و زيبا ادا مى شود:

وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ «2»

و با اهل كتاب مجادله نكنيد مگر با چيزى كه آن نيكوتر است.

______________________________

(1)- سوره لقمان، آيه 20.

(2)- سوره عنكبوت، آيه 46.

سيرى در علوم قرآن، ص: 250

ادْعُ إِلى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ «1»

به راه پروردگارت با حكمت و موعظه نيكو دعوت كن و با آنها با روشى كه نيكوتر است مجادله نما.

در اين آيه به پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم دستور داده مى شود كه در مقام دعوت مردم به ترتيب از سه روش استفاده كند: اول به وسيله حكمت و مقدمات علمى دوم به وسيله تحريك احساسات آنها و موعظه و سوم استفاده از مقدمات جدلى آنهم به صورت زيبائى كه احساسات طرف مقابل جريحه دار نشود.

در اينجا براى تتميم فايده صورت مجادله اى را كه ميان نمرود و حضرت ابراهيم واقع شده و

نيز مجادله ميان پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و اله و سلم و نصاراى نجران را كه هر دو در قرآن آمده است، مى آوريم:

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ «2»

آيا نديدى كسى را كه با ابراهيم درباره پروردگارش محاجه و مناظره كرد كه خدا به او سلطنت داده بود هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. گفت: من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم! ابراهيم گفت: همانا خداوند آفتاب را از مشرق بيرون مى آورد تو آن را از مغرب بيرون بياور. در اينجا آنكه كافر بود (نمرود) بهت زده شد و خدا گروه ظالمان را هدايت نمى كند.

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 125.

(2)- سوره بقره، آيه 258.

سيرى در علوم قرآن، ص: 251

طبق مضمون و شأن نزول اين آيه نمرود در مقابل استدلال ابراهيم به اينكه خدا زنده مى كند و مى ميراند دستور داد كه دو نفر از محكومين به اعدام را حاضر كردند سپس دستور داد يكى را كشتند و ديگرى را آزاد كردند آنگاه رو به ابراهيم گفت من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم! ابراهيم سخن را عوض كرد و با يك مقدمه جدلى نمرود را مغلوب و ساكت نمود.

فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكاذِبِينَ «1»

پس

هركس با تو درباره آن (نبوت) پس از علم و يقينى كه بر تو حاصل شده، محاجه كند پس بگو بيائيد فراخوانيم پسران ما و پسران شما و زنان ما و زنان شما و جانهاى ما و جانهاى شما را سپس مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار بدهيم.

در اين آيه كه به آيه مباهله معروف است پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و اله و سلم ماموريت مى يابد در مقابل نصاراى نجران كه به مقام محاجه و مناظره با پيامبر آمده بودند، آنها را به مباهله دعوت كند به اين صورت كه دو طرف عزيزترين كسان خود را فراخوانند و در مقابل يكديگر قرار گيرند آنگاه هركسى را كه از دو طرف دروغ مى گويد نفرين كنند. در مقابل اين دعوت نصاراى نجران عقب نشينى كردند و مغلوب شدند.

از مجموع اين بحثها معلوم شد كه قرآن كريم در پيام رسانى خود از روش برهان و جدل نيز استفاده كرده است و با اين روش مطالب خود را به اثبات رسانيده و مخالف را مغلوب نموده و به اصطلاح قطع كرده است.

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 61.

سيرى در علوم قرآن، ص: 252

ايجاز و اطناب

اشاره

وقتى متكلمى سخن مى گويد اگر سخن او به صورت معمولى و مبتذل باشد شنونده رغبتى به گوش دادن نشان نمى دهد ولى اگر با استفاده از تكنيك هاى خاص كلام و همراه با فنون فصاحت و بلاغت باشد، شنونده را به سوى خود جلب خواهد كرد.

يكى از فنون مهم فصاحت و بلاغت كه باعث جلب شنونده به كلام متكلم مى شود، ايجاز و اطناب است در اهميت موضوع كافى است كه بدانيم كه به عقيده بعضى از

اهل فن، فصاحت چيزى جز ايجاز و اطناب نيست.

«ايجاز» عبارت است از بيان يك مطلب با الفاظى كمتر از معمول آنهم بگونه اى كه به اداى مقصود متكلم لطمه اى نزند و يا موجب پيچيدگى عبارت نشود و «اطناب» عبارت است از بيان يك مطلب با الفاظى بيشتر از معمول البته در جائى كه مقام اقتضاى آنرا بكند. واسطه ميان ايجاز و اطناب را «مساوات» مى گويند كه لفظ با معنى مساوى است و اينگونه سخن گفتن خالى از لطف كلام است.

به عقيده اهل فن تمام جملات قرآن يا با ايجاز ادا شده و يا با اطناب. و كلام مساوى در قرآن وجود ندارد. «1»

در كتب مربوط به فنون فصاحت و بلاغت، بحثهاى مفصلى درباره ايجاز

______________________________

(1)- سيوطى، الاتقان ج 2 ص 54.

سيرى در علوم قرآن، ص: 253

و اطناب و اقسام آنها شده است كه ما وارد آن بحثها نمى شويم و تنها به ذكر نمونه هائى از ايجاز و اطناب در آيات قرآنى مى پردازيم.

ايجاز گاهى با حذف يك يا چند كلمه است كه سياق كلام به آنها دلالت دارد و گاهى كلمه اى حذف نمى شود ولى در عبارت از كلمه اى استفاده مى شود كه معناى وسيعى دارد و شامل مفاهيم متعددى مى شود. به اولى ايجاز حذف و به دومى ايجاز قصر گفته مى شود.

دو نمونه از ايجاز حذف در آيات قرآنى:

إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ «1»

تو را عبادت مى كنيم و از تو كمك مى خواهيم.

در اين آيه متعلق كلمه «نستعين» حذف شده يعنى مشخص نشده كه از خداوند براى چه چيزى كمك خواسته مى شود و تقدير آن چنين است كه (على كل الامور) يعنى بر همه چيز و چون واضح و روشن بوده اين كلمات حذف شده است.

وَ لَوْ تَرى

إِذْ وُقِفُوا عَلَى النَّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ «2»

و اگر ببينى كه كافران بر آتش نگهداشته شده اند. پس گفتند: اى كاش برمى گشتيم.

در اين آيه بعد از حرف «لو» كه به معنى «اگر» مى باشد شرط آمده ولى جزاء حذف شده است و مشخص نشده كه اگر كافران را ايستاده و بر آتش مى ديدى چه مى شد و تقدير آن چيزى مشابه اين جمله است كه: (لرأيت امرا فضيعا) يعنى منظره وحشتناكى

______________________________

(1)- سوره حمد، آيه 5.

(2)- سوره انعام، آيه 27.

سيرى در علوم قرآن، ص: 254

مى ديدى و چون اين عبارت از سياق جملات قبلى روشن است و لذا حذف شده و لزومى به ذكر آن نيست.

دو نمونه از ايجاز قصر در آيات قرآنى:

إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِيتاءِ ذِي الْقُرْبى «1»

خداوند امر مى كند به عدل و احسان و پرداختن به خويشاوندان

در اين آيه چيزى حذف نشده ولى از كلماتى استفاده شده كه بر معانى و مفاهيم بسيارى دلالت مى كند و در واقع با الفاظى اندك معانى بسيارى بيان شده است مثلا كلمه عدل با اينكه سه حرف بيشتر ندارد ولى مفاهيم زيادى را دربرگرفته چون عدل در اينجا به معناى اعتدال و ميانه روى است و مى دانيم كه همه اخلاق پسنديده به عدل و ميانه روى برمى گردد همچنين شامل اعتدال سياسى و اجتماعى و اقتصادى نيز مى شود. بنابر اين با يك لفظ انبوهى از معنا و مفهوم اراده شده است.

«اطناب» هم مانند «ايجاز» دو نوع دارد يكى اطناب بسط و ديگرى اطناب زيادت. اولى با تكثير جمله هاست به اين صورت كه با اضافه كردن چند مطلب مختلف به روى هم مطلب ديگرى تقويت شود (به طوريكه در مثال ها خواهيم ديد) دومى با زيادت كلمه

يا جمله اى بخاطر تاكيد در مطلب كه خود اين نوع به اقسام زيادى تقسيم مى شود.

دو نمونه از اطناب بسطى در قرآن:

الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ «2»

كسانى كه عرش و اطراف آن را حمل مى كنند، به ستايش پروردگارشان

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 90.

(2)- سوره غافر، آيه 7.

سيرى در علوم قرآن، ص: 255

تسبيح مى گويند و به او ايمان دارند.

در اين آيه جمله (و يؤمنون به) از قبيل اطناب است زيرا معلوم است كه حاملان عرش الهى به خدا ايمان دارند و نيازى به ذكر آن نيست و اينكه باز خداوند مى فرمايد آنها به خدا ايمان دارند به خاطر فايده اى است و آن اينكه ارزش و اهميت ايمان بر مردم معلوم شود.

وَ وَيْلٌ لِلْمُشْرِكِينَ الَّذِينَ لا يُؤْتُونَ الزَّكاةَ «1»

واى بر مشركان آنها كه زكات نمى دهند.

در اين آيه براى مشركان صفتى آورده و آن اين كه آنها زكات نمى دهند در حاليكه معلوم است كه مشركان زكات نمى دهند ذكر اين صفت يك نوع اطناب بسطى است و هدف از آن بيان اهميت زكات است

دو نمونه از اطناب زيادت در قرآن:

وَ قالَ اللَّهُ لا تَتَّخِذُوا إِلهَيْنِ اثْنَيْنِ «2»

و خدا گفت دو تا خدا اتخاذ نكنيد.

در اين آيه ذكر كلمه «اثنين» يك اطناب است و دوگانه بودن از كلمه «الهين» به دست مى آيد و اينكه مجددا دوگانه بودن تكرار مى شود يك نوع تاكيد است و فايده آن اين است كه اتخاذ دو خدا به خاطر همين دوتا بود نشان ممنوع است و دوتائى در اين جا موضوعيت دارد.

______________________________

(1)- سوره فصلت، آيه 7.

(2)- سوره نحل، آيه 51.

سيرى در علوم قرآن، ص: 256

فَمَنْ لَمْ يَجِدْ فَصِيامُ ثَلاثَةِ أَيَّامٍ فِي الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْكَ عَشَرَةٌ كامِلَةٌ «1»

پس اگر كسى (در ايام حج قربانى) پيدا نكرد پس سه روز در حج روزه بگيرد

و هفت روز هنگامى كه بازگشتند اين ده روز كامل است.

در اين آيه جمله (تلك عشرة كامله) از باب اطناب است و براى تاكيد مى باشد و فايده آن اين است براى شنونده اين ابهام باقى نماند كه تصور كند منظور سه روز در حج و يا هفت روز موقع برگشتن است كه هركدام را انتخاب كند كافى باشد. جمله «و تلك عشرة كامله» اين ابهام را از بين مى برد و روشن مى سازد كه ده روز كامل بايد روزه بگيرد سه روز در حج و هفت روز پس از بازگشت.

بهرحال ايجاز و اطناب به عنوان دو عامل مهم فصاحت و بلاغت در قرآن رعايت شده و قرآن در پيام رسانى خود اين صنعت كلامى را به كار برده است.

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 196.

سيرى در علوم قرآن، ص: 257

ارائه الگو از خوبان و بدان

يكى از مهمترين ابزار تعليم و تربيت كه اثر قاطع و تعيين كننده اى در ساختن شخصيت فرد و جامعه دارد، ارائه نمونه ها و الگوهاى گويا از ارزشها و ضد ارزشهاست.

بدينصورت كه صفات نيك و صفات ناپسند تجسم پيدا كند و در قالب نمونه هاى عينى ارائه شود.

براى اين كار مى توان از قصه و داستان و بخصوص تاريخ كه منبعى غنى و سرشار از عبرتها و عبرت آموزيهاست، استفاده كرد با استفاده از قصه و تاريخ مى توان به خوبى ها و بدى ها عينيت داد و آنها را در قالب نمونه هاى تاريخى تجسم بخشيد بگونه ايكه شخص، آنها را همانند نمايشنامه از نزديك ببيند و خود را در كنار قهرمان تاريخ بداند و با آنها باشد و عاقبت خوب يا بد آنها و عوامل شكست و پيروزى را به خوبى درك كند.

تاريخ به ما

چيزهاى مهمى مى آموزد و ما مى توانيم از داده هاى تاريخ مدرسه اى بسازيم و با بررسى انگيزه هاى شكست و پيروزى و بالا آمدن و پائين رفتن شخصيتهاى تاريخى و قهرمان داستان، درسهاى عملى از آن بياموزيم.

قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت به صورت گسترده اى از تاريخ استفاده كرده است و با طرح قصه هاى گوناگون تاريخى و با استفاده منطقى از تاريخ آنرا در خدمت اهداف خود قرار داده است قرآن در قصه هاى خود نيكى ها و زشتى ها را مجسم مى كند

سيرى در علوم قرآن، ص: 258

و شنونده و يا خواننده را در حالتى قرار مى دهد كه گويا در فضاى داستان نفس مى كشد و با شخصيتهاى آن زندگى مى كند و بدينگونه الگوهائى كه قرآن كريم در قصه هاى خود به دست مى دهد نمونه هاى عينى و لمس شده از خوبان و بدان است و اين در پرورش افراد بسى مؤثر و كارساز است. و لذا قرآن هدف از ذكر قصه ها را عبرت آموزى و رسيدن به آرامش خاطر و واداشتن مردم به تفكر معرفى مى كند:

لَقَدْ كانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبابِ «1»

همانا در قصه هاى آنان عبرتى براى صاحبان انديشه است.

وَ كُلًّا نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَكَ «2»

از داستانهاى پيامبران همه را براى تو بازگو مى كنيم تا قلب تو را به وسيله آن آرامش بدهيم.

فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ «3»

قصه ها را بازگو كن تا شايد آنها بينديشند.

هرچند كه همه قصه هاى قرآن هدف هاى مشخصى را تعقيب مى كند و همه آنها نمونه هائى از افراد خوب و بد ارائه مى دهد ولى در بعضى از آنها به خصوص انگشت روى نمونه ها مى گذارد و با هدف الگو قرار دادن آنها به قصه مى پردازد.

گاهى

دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار مى دهد و آنها را با همديگر مقايسه

______________________________

(1)- سوره يوسف، آيه 111.

(2)- سوره هود، آيه 120.

(3)- سوره اعراف، آيه 176.

سيرى در علوم قرآن، ص: 259

مى كند تا شنونده يا خواننده خود راه بيفتد و با انديشيدن درباره آن دو نمونه و سنجش عملكرد آنها با يكديگر به نتايج مطلوبى دست پيدا كند:

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبا قُرْباناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِما وَ لَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قالَ إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِينَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِي وَ إِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحابِ النَّارِ وَ ذلِكَ جَزاءُ الظَّالِمِينَ فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ «1»

و بر آنان داستان دو پسر آدم را به حق بخوان هنگاميكه هر دو قربانى كردند پس قربانى يكى قبول شد و از ديگرى قبول نشد (يكى به ديگرى) گفت: البته تو را مى كشم او گفت همانا خداوند از پرهيزگاران قبول مى كند اگر تو دست خود را دراز كنى كه مرا بكشى من دست خود را به سوى تو دراز نخواهم كرد كه تو را بكشم من از پروردگار جهانيان مى ترسم من مى خواهم گناه من و گناه خود را بردارى تا از اصحاب آتش شوى و اينست جزاى ستمگران پس نفس آن ديگرى او را وادار به كشتن برادرش كرد پس او را كشت و از زيانكاران شد.

در اين آيات دو پسر حضرت آدم به نامهاى هابيل و قابيل با يكديگر مقايسه شده اند و هابيل يعنى برادرى كه قربانى

او قبول گرديد و به دست برادرش كشته شد نمونه الگوى انسان خوب و قابيل برادر ديگر كه قربانى او قبول نشد و دست به جنايت زد و برادر خود را كشت نمونه انسان بد و شرور معرفى شده اند.

ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ ... «2»

______________________________

(1)- سوره مائده، آيات 27- 30.

(2)- سوره تحريم، آيات 10- 12.

سيرى در علوم قرآن، ص: 260

در اين آيات شريفه كه متن و ترجمه آن در بخش مثلهاى قرآن (مثل 47) گذشت، دو زن بد را با دو زن خوب مقايسه مى كند دو زن بد زن نوح و زن لوط هستند با اينكه همسر پيغمبر بودند اما گمراه شدند و با اعمال زشت و ناپسند خود به صورت نمونه هائى از انسانهاى بد درآمدند. و دو زن خوب عبارت بودند از زن فرعون و مريم كه نمونه هاى پاكى و ايمان و تقوا بودند. قرآن كريم در اينجا زن نوح و زن لوط را نمونه براى خوبان و زن فرعون و مريم را نمونه براى بدان قرار مى دهد.

همچنين گاهى در قرآن كريم سرگذشت قومى و يا فرد خاصى مورد توجه قرار مى گيرد و به عنوان الگو و نمونه معرفى مى شود تا مردم با مطالعه عملكرد آن قوم يا فرد و سرانجام نيك يا بدى كه داشتند درس هاى ارزنده اى بياموزند.

اكنون فرازهائى ديگر از نمونه هاى بدان را از زبان قرآن كريم بازگو مى كنيم:

أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُها فِي الْبِلادِ وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ وَ فِرْعَوْنَ ذِي الْأَوْتادِ الَّذِينَ طَغَوْا فِي الْبِلادِ فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ

إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ «1»

آيا نديدى كه پروردگارت با عاد چه كرد؟ اهل شهر ارم كه داراى ستون ها بود كه مانند آن در شهرهاى ساخته نشده بود و نيز قوم ثمود كه سنگ ها را در بيابان شكافته بودند و نيز فرعون كه صاحب نيروى بسيار بود آنان در شهرها طغيان كردند پس در آنها فساد بيشترى نمودند پس پروردگارت بر آنها پى درپى تازيانه عذاب فرود آورد.

در اين آيات شريفه قوم عاد و قوم ثمود و فرعون به عنوان نمونه هائى از جامعه ها و افراد فاسد ارائه مى شوند و سرانجام آنها نيز كه در اثر طغيان و فساد دچار بدبختى ها

______________________________

(1)- سوره فجر، آيات 6- 14.

سيرى در علوم قرآن، ص: 261

گرديدند، گوشزد شده است.

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ ... «1»

و بخوان بر آنها داستان كسى را كه آيات خود را به او داديم ولى او از آن آيات بيرون آمد پس شيطان او را دنبال كرد پس او از گمراهان شد و اگر مى خواستيم با آن آيات او را بالا مى برديم اما او به زمين فروماند و از هواى نفس خود پيروى كرد.

اين آيه در مورد «بلعم باعور» است كه دانشمندى سرشناس بود اما در اثر پيروى از هواى نفس نتوانست از علم و دانش خود استفاده شايان بكند و از جمله گمراهان و رانده شدگان درگاه الهى گرديد.

همچنين گاهى نمونه ها و الگوهائى از افراد خوب و پاك كه در قرآن ذكر مى شود كه آشنائى با آنها و بررسى و ارزيابى عملكرد خوب آنها مى تواند الگو و

اسوه خوبى براى مردم باشد اينك دو نمونه از اين گونه افراد را از زبان قرآن نقل مى كنيم:

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً «2»

و به ياد آورد در كتاب ابراهيم را كه بسيار راستگو و پيامبر بود هنگامى كه به پدرش گفت چرا چيزى مى پرستى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه مى تواند از تو رفع حاجتى بكند.

______________________________

(1)- سوره اعراف، آيات 175- 176.

(2) سوره مريم، آيات 41- 42.

سيرى در علوم قرآن، ص: 262

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولًا نَبِيًّا وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا «1»

و به ياد آور در كتاب، اسماعيل را كه او در وعده خود صادق بود و پيامبر بود و خانواده خود را به نماز و زكات دعوت مى كرد و نزد پروردگارش پسنديده بود.

و بدينگونه قرآن كريم با ارائه نمونه هاى عينى از افراد و جوامع خوب و بد و ياد آورى اعمال زشت يا پسنديده آنها در تربيت درست افراد و جوامع اسلامى گامهاى مهمى برمى دارد و با اعمال اين شيوه صفات خوب و بد را در برابر ديدگاه مردم تجسم و عينيت مى بخشد و اين شيوه و روش در امر تعليم و تربيت بسيار كارساز مى باشد.

______________________________

(1)- سوره مريم، آيات 54- 55.

سيرى در علوم قرآن، ص: 263

وعده و وعيد

براى ايجاد انگيزه در افراد كه به سوى اعمال شايسته روى بياورند و از كارهاى ناپسند دورى گزينند، وعده پاداشهاى خوب و بد و به اصطلاح وعده و وعيد

بسيار مؤثر است و انسانها همواره پاداشهاى نيك و سرانجام خوب را دوست دارند و از اينكه سزاى ناشايستى به آنها داده شود و به عاقبت بدى گرفتار آيند بسيار نگران هستند.

قرآن كريم بهشت و جهنم را به عنوان دو انگيزه مهم در تربيت افراد مطرح كرده و با ترسيم عاقبت خويش و سرنوشت شوم بدان، مردم را به انجام اعمال صالح تشويق و از ارتكاب معاصى و گناهان برحذر داشته است.

البته اولياء خدا و بندگان صالح و شايسته او نيازى به اين وعده و وعيد ندارند و انگيزه آنها در انجام واجبات و پرهيز از محرمات، بهشت و جهنم نيست بلكه آنها انگيزه بالاترى دارند و آن رسيدن به مقام قرب الهى است. معروف است كه حضرت على عليه السلام به پيشگاه الهى چنين عرضه مى داشت:

الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك

خدايا تو را از ترس آتش و يا بجهت طمع در بهشت عبادت نمى كنم بلكه تو را شايسته عبادت پيدا كردم پس تو را پرستيدم.

سيرى در علوم قرآن، ص: 264

همچنين در بعضى از روايات عبادت كسانى كه از ترس جهنم عبادت مى كنند به كار برده ها تشبيه شده و عبادت كسانى كه با طمع بهشت عبادت مى كنند به كار عمله ها و مزد بگيرها تشبيه شده ولى عبادت كسانى كه خدا را براى خدا عبادت مى كنند مانند كار آزادگان قلمداد شده است.

اما بهرحال بهشت و جهنم و وعده و وعيد در بسيارى از افراد مردم مى تواند انگيزه مهمى براى انجام وظايف باشد و لذا قرآن كريم از اين انگيزه بخوبى استفاده كرده و با يادآورى

بهشت جاويدان و نعمت هاى بى پايان الهى و نيز جهنم سوزان و انواع عذاب ها و شكنجه هائى كه در آن خواهد بود، مردم را به اطاعت از دستورات الهى تشويق كرده و از آنها خواسته است كه مراقب اعمال خود باشند.

پيامبر اسلام هم «بشير و مبشر» بود و هم «نذير و منذر» يعنى هم مردم را به بهشت جاويدان الهى وعده مى داد و هم آنها را از عذابهاى سخت و دردناك قيامت مى ترسانيد اين دو لقب را قرآن كريم به پيامبر اسلام داده است:

إِنَّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً «1»

ما تو را به حق مژده دهنده و بيم دهنده فرستاديم.

البته اين دو لقب اختصاص به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم نداشت و همه انبياء اين دو لقب را داشته اند و يكى از وظايف رسالت و نبوت همين مژده دادن و بيم دادن مردم بوده است تا مردم به انجام وظايف خود وادار شوند.

فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ «2»

پس خداوند پيامبران را برانگيخت در حالى كه آنها مژده دهنده و بيم

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 119.

(2)- سوره بقره، آيه 213.

سيرى در علوم قرآن، ص: 265

دهنده بودند.

قرآن كريم آيات بسيارى را به ذكر بهشت و نعمتهاى گوناگون الهى و ذكر جهنم و كيفرهاى سخت مجرمين اختصاص داده است و ضمنا خاطرنشان ساخته كه وعده ها و وعيدهاى خدا در قرآن حق است و عملى خواهد شد:

وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا «1»

وعده خداوند حق است و چه كسى در سخن گفتن راستگوتر از خداست؟

فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ «2»

پس تذكر بده با قرآن كسى را كه از وعيد من بيم دارد.

قرآن براى مؤمنان و

صالحان و پرهيزكاران وعده بهشت و لذات گوناگون آن را داده است باهم آيات زير را بخوانيم:

لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبادِ «3»

براى كسانى كه تقوا پيشه كنند، نزد پروردگارشان باغ هائى است كه هميشه در آنها هستند و نيز همسران پاكيزه و خوشنودى از خدا و خداوند بر بندگان بيناست.

______________________________

(1)- سوره نساء، آيه 122.

(2)- سوره ق، آيه 45.

(3)- سوره آل عمران، آيه 15.

سيرى در علوم قرآن، ص: 266

مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِيها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى وَ لَهُمْ فِيها مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ وَ مَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ كَمَنْ هُوَ خالِدٌ فِي النَّارِ وَ سُقُوا ماءً حَمِيماً فَقَطَّعَ أَمْعاءَهُمْ «1»

داستان بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده است اينست كه در آن باغ بهشت، نهرهائى از آب زلال گوارا است و نهرهائى از شير بى آنكه طعم آن تغيير كند و نهرهائى از شراب كه لذتى براى نوشندگان است و نهرهائى از عسل ناب و براى آنها در آنجا از تمام ميوه ها وجود دارد و نيز بخششى از پروردگارشان آيا اينان مانند كسى هستند كه جاودانه در آتش است و آب جوشيده جهنم را مى نوشند و امعائشان قطعه قطعه مى شود؟

إِنَّ لِلْمُتَّقِينَ مَفازاً حَدائِقَ وَ أَعْناباً وَ كَواعِبَ أَتْراباً وَ كَأْساً دِهاقاً لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً وَ لا كِذَّاباً «2»

همانا براى پرهيزكاران گشايشى است باغ ها و انگورهاست و دوشيزگان همانند است و جامهاى پر از شراب است در آنجا نه سخن بيهوده مى شنوند

و نه دروغ.

آنچه آورديم نمونه هائى بود از آيات بسيارى كه درباره بهشت و باغ هاى آن و نعيم آخرت و لذات گوناگون و خوشى ها و برخوردارى هاى آنجهانى كه وصف آنها در

______________________________

(1)- سوره محمد، آيه 15.

(2)- سوره نبأ، آيات 31- 35.

سيرى در علوم قرآن، ص: 267

قرآن كريم آمده و به يك كلام:

فِيها ما تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ «1»

در بهشت همه آن چيزهائى كه انسان آنها را دوست دارد و چشمانش از آن لذت مى برد، موجود است.

اينهمه نعمت و لذت و خوشى مخصوص كسانى است كه ايمان به خدا و عمل صالح داشته باشند و از فرامين الهى كه توسط انبياء او ابلاغ شده است، اطاعت كرده باشند.

در مقابل اين نعمت ها و لذت ها و بهشت جاويدان، جهنم سوزان و عذاب هاى دردناك و شكنجه هاى خوردكننده است كه در قيامت نصيب كافران و منافقان و كسانى خواهد بود كه سخن انبياء را بيهوده انگاشته اند و از دستورات خداوند سرپيچى كرده اند.

آياتى كه درباره جهنم و عذاب هاى اخروى در قرآن آمده بسيار است به عنوان نمونه به چند مورد توجه فرمائيد:

وَ اسْتَفْتَحُوا وَ خابَ كُلُّ جَبَّارٍ عَنِيدٍ مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقى مِنْ ماءٍ صَدِيدٍ يَتَجَرَّعُهُ وَ لا يَكادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِنْ كُلِّ مَكانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِيظٌ «2»

و طلب پيروزى كردند و هر گردنكش عنودى نااميد شد. پشت سر او دوزخ است و از آب چرك خون آلود نوشانيده شود آن را جرعه جرعه مى نوشد و گواراى او نيست و مرگ از هر سو به طرف او مى آيد در حاليكه او مرده نيست و از پشت سر او عذابى غليظ است.

______________________________

(1)- سوره زخرف، آيه 71.

(2)-

سوره ابراهيم، آيات 15- 17.

سيرى در علوم قرآن، ص: 268

إِنَّا أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ ناراً أَحاطَ بِهِمْ سُرادِقُها وَ إِنْ يَسْتَغِيثُوا يُغاثُوا بِماءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرابُ وَ ساءَتْ مُرْتَفَقاً «1»

ما براى ستمگران آتشى را آماده كرده ايم كه سرا پرده آن آنها را فراگرفته است و اگر طلب كمك كنند به آنها آبى همچون آهن گداخته داده مى شود كه چهره ها را بريان مى كند چه بد نوشابه اى است و چه زشت آسايشگاهى!

وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلى جَهَنَّمَ زُمَراً حَتَّى إِذا جاؤُها فُتِحَتْ أَبْوابُها وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها أَ لَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنْكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ آياتِ رَبِّكُمْ وَ يُنْذِرُونَكُمْ لِقاءَ يَوْمِكُمْ هذا قالُوا بَلى وَ لكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذابِ عَلَى الْكافِرِينَ قِيلَ ادْخُلُوا أَبْوابَ جَهَنَّمَ خالِدِينَ فِيها فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِينَ «2»

و آنها كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم كشيده شدند وقتى كه به سوى آن آمدند درهايش به روى آنها باز شد و نگهبانان آن به آنها گفتند آيا پيامبران ما به سوى شما نيامدند كه آيات پروردگارشان را بر شما بخوانند و شما را از ملاقات چنين روزى بترسانند گفتند: آرى اما سرنوشت عذاب بر كافران راست آمد. گفته شد وارد دربهاى جهنم شويد جاودانه در آن خواهيد بود و چه زشت است جايگاه متكبران.

از اين تابلوهاى گويا و عجيب در قرآن فراوان است و ما فقط نمونه هائى را آورديم ضمنا يادآور مى شويم كه هم بهشت و نعمت هاى آن و هم جهنم و عذابهاى آن

______________________________

(1)- سوره كهف، آيه 29.

(2)- سوره زمر، آيات 71- 72.

سيرى در علوم قرآن، ص: 269

كه در روز قيامت به نيكوكاران و بدكاران داده خواهد شد تجسم اعمال خوب و

بد آنها در دنياست كارهاى خوب و اعمال صالح به صورت بهشت و لذات آن مجسم خواهد شد و اعمال بد و ناشايست به صورت جهنم و عذاب آن تجسم خواهد يافت:

يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً «1»

روزى كه هر نفسى آنچه را كه از كار خير انجام داده آماده و حاضر مى يابد و همينطور آنچه را كه از كار بد انجام داده است. آرزو مى كند كه ميان او و آن مسافت دورى مى بود.

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 30.

سيرى در علوم قرآن، ص: 270

تكرار در قرآن

اشاره

يكى ديگر از شيوه ها و روشهائى كه قرآن كريم در پيام رسانى خود از آن استفاده كرده تكرار يك كلمه يا جمله يا يك آيه كامل است اين تكرارها چنانكه خواهيم ديد فوائد و آثارى دارد و از محسنات كلام به شمار مى رود.

تكرار در قرآن دوگونه است:

1- تكرار لفظى

گاهى يك كلمه تكرار شده مانند:

قَوارِيرَا قَوارِيرَا «1»

گاهى يك جمله كامل تكرار شده كه گاهى جمله تكرار شده در سوره هاى مختلف قرار دارد و در كنار هم نيست مانند:

وَ ما ظَلَمُونا وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ. كه يكبار در سوره بقره آيه 75 آمده و يكبار در سوره اعراف آيه 160 آمده است و مانند: كانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً كه يكبار در سوره روم آيه 9 و يكبار در سوره فاطر آيه 44 و يكبار در سوره غافر آيه 21 تكرار شده است.

______________________________

(1)- سوره مؤمنون، آيه 36.

سيرى در علوم قرآن، ص: 271

و گاهى جمله تكرار شده در كنار هم قرار گرفته است مانند:

أَصْحابُ الْيَمِينِ ما أَصْحابُ الْيَمِينِ «1»

الْحَاقَّةُ مَا الْحَاقَّةُ وَ ما أَدْراكَ مَا الْحَاقَّةُ «2»

فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً «3»

كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ «4»

همچنين گاهى يك جمله در فواصل آيات يك سوره تكرار شده كه هدف از آن جلب توجه مخاطب به مضامينى است كه در آن سوره آمده است مانند: «فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ» كه در سوره رحمن سى و يك مرتبه در فواصل آيات تكرار شده و «فَوَيْلٌ يَوْمَئِذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ» كه در سوره مرسلات ده مرتبه تكرار شده؛ اين جمله ها پس از بيان مطالبى كه شبيه يكديگرند به صورت ترجيع بند آمده است.

اينگونه تكرارها براى تأكيد مطلب و تقرير كلام

و يا نشان دادن عظمت و اهميت موضوع است و در مجموع هدف اينست كه توجه شنونده به خوبى به سوى موضوع يا مطلب موردنظر جلب شود. در مواردى هم تكرار يك كلمه براى اينست كه ميان موضوع و محمول يا مبتدا و خبر فاصله زيادى مى افتد كه در اينصورت تكرار موضوع يا مبتدا براى يادآورى مفيد است مانند:

ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ «5»

______________________________

(1)- سوره واقعه، آيه 27.

(2)- سوره حاقه، آيات 17- 18.

(3) سوره انشراح، آيات 6- 7.

(4)- سوره تكاثر آيات 3- 4.

(5)- سوره نحل آيه 119.

سيرى در علوم قرآن، ص: 272

إِنِّي رَأَيْتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوْكَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي ساجِدِينَ «1»

2- تكرار معنوى:

منظور از اين نوع تكرار تكرار يك مضمون يا مفهوم است مانند تكرار داستان ابراهيم يا موسى و مانند آن كه در موارد متعددى با جملات و عبارات متفاوتى تكرار شده و يا از مقاطع مختلف شروع شده است.

در اينجا داستان حضرت موسى را كه حدود سى بار در قرآن تكرار شده در نظر مى گيريم با بررسى موارد متعددى كه اين قصه در آنجاها تكرار شده است، ملاحظه مى كنيم كه در هر مورد به صورت خاصى آمده و تابع هدف ويژه اى است كه قصه براى آن نقل مى شود. در اين موارد قصه به طور كامل تكرار نشده بلكه تفاوتهاى اساسى با همديگر دارد.

مثلا در سوره «اعلى» و «نجم» اشاره مختصرى به حضرت موسى عليه السلام مى شود و خبرى از جريانات او نيست و در سوره «اعراف» داستان به صورت متوسطى ذكر مى شود آنهم در كنار قصه هاى چند تن

از پيامبران مانند نوح و هود و لوط و شعيب كه در همه آنها داستان برانگيخته شدن پيامبر و تكذيب قوم آنها آمده است. داستان حضرت موسى از بعثت او با اين آيه شروع مى شود:

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ «2»

سپس بعد از آنها موسى را با آيات خود به سوى فرعون و قوم او فرستاديم پس به آن آيات ظلم كردند نگاه كن كه عاقبت مفسدان چگونه است.

______________________________

(1)- سوره يوسف، آيه 4.

(2)- سوره اعراف، آيه 103.

سيرى در علوم قرآن، ص: 273

قصه حضرت موسى در سوره «طه» با تفصيل بيشترى آمده و آغاز آن به قبل از بعثت او مربوط مى شود زمانيكه موسى با همسر خود حركت مى كرد كه از دور آتشى را ديد و به همسرش گفت: تو اينجا باش من آتشى را ديدم و به سوى آن مى روم و بقيه داستان كه در اين سوره بدينگونه آغاز مى شود:

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى «1»

آيا داستان موسى به تو رسيده است؟

همچنين در سوره «قصص» داستان حضرت موسى از پيش از بعثت هم فراتر مى رود و به زمان تولد موسى مى رسد و اينكه چگونه موسى در ميان سختگيرى هاى فرعون زاده شد و او را كه نوزادى بيش نبود به روى تخته پاره گذاشته و به دريا انداختند و فرعون او را از آب گرفت و خود بزرگش كرد و دنباله قضايا:

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ «2»

و وحى كرديم به مادر موسى كه او

را شير بده و چون بر او بيمناك شدى او را در دريا بيانداز و نترس و غمگين مباش ما او را به سوى تو برمى گردانيم و او را از پيامبران قرار خواهيم داد.

با توجه به آيات مربوط به قصه حضرت موسى در سوره هاى مختلف، اين حقيقت به وضوح روشن مى شود كه قصه حضرت موسى در هيچ سوره بعينه و بدون كم

______________________________

(1)- سوره طه، آيه 9.

(2)- سوره قصص، آيه 7.

سيرى در علوم قرآن، ص: 274

و زياد تكرار نشده بلكه در هر سوره اى به نحوى آمده؛ گاهى به اجمال و گاهى به تفصيل و نيز صحنه هائى در آيات يك سوره آمده كه در سوره هاى ديگر نيامده و همواره قصه به صورتى تكرار شده كه مطلبى اضافى نسبت به سوره هاى ديگر دارد و بعضى از صحنه ها فقط يك بار آمده و هرگز در سوره هاى ديگر تكرار نشده مانند داستان ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر كه منحصرا در سوره كهف آمده است «1».

داستانهاى ديگر قرآن نيز مشابه داستان حضرت موسى است كه اگرچه يك داستان در بعضى از سوره ها تكرار شده ولى به نوعى قصه پردازى شده كه با سوره هاى ديگر متفاوت است بنابراين تكرار بعضى از قصه ها و يا مطالب ديگر در قرآن تكرار معنوى است و در هر جا براساس هدفهاى خاصى تكرار شده كه براى تفهيم بهتر مطلب ضرورى بوده است.

______________________________

(1)- تفصيل بيشتر اين موضوع را در كتاب: التصوير الفنى فى القرآن نوشته سيد قطب ص 126 به بعد بخوانيد.

سيرى در علوم قرآن، ص: 275

بخش هشتم: آشنائى با چند اصطلاح قرآنى

اشاره

سيرى در علوم قرآن، ص: 277

نسخ و انساء

نسخ

در لغت به معناى زائل كردن و برطرف ساختن و هم به معناى جابجا كردن و انتقال دادن است البته به صورت مجازى در معانى ديگرى هم استعمال مى شود «1» مانند استنساخ كتاب يا تناسخ كه بازگشت همه به دو معنائى است كه گفتيم و در اصطلاح دانشمندان نسخ معناى ويژه اى دارد كه در تفاسير و كتب كلامى به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است و آن عبارت است از برداشتن و ازاله امرى كه در شرع مقدس ثابت شده است و به عبارت ديگر احكام موقت و يا امور وضعيه اى كه مدت آنها سرآمده و وقت آنها به پايان رسيده است.

در اين كه نسخ در شريعت امرى ممكن و جائز است ميان مسلمانان اختلافى وجود ندارد تنها يهود و نصارى در اين مسأله مخالف هستند و بخصوص يهود، كه نسخ در شريعت را امرى محال و غير ممكن مى دانند آنها چنين استدلال مى كنند كه تشريع يك حكم، قطعا به خاطر مصلحتى بوده است اكنون كه آن حكم برداشته مى شود اگر

______________________________

(1)- ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 61.

سيرى در علوم قرآن، ص: 278

مصلحت باقى است نسخ حكم، كار عبثى است كه حكيم تعالى آن را انجام نمى دهد و اگر باقى نيست چگونه خداوند آن را قبلا نمى دانسته است و اين مستلزم جهل و كشف خلاف است.

اين شبهه پاسخ بسيار روشنى دارد كه در كتب كلامى ما آمده است و آن اين كه مصلحت حكم مزبور، موقتى بوده و به زمان خاصى تعلق داشته و با سرآمدن آن زمان معين، مصلحت حكم نيز از بين مى رود و طبعا

آن حكم نسخ مى شود. «1»

گذشته از اين بعضى از حكمها به خاطر امتحان اشخاص ابلاغ مى شود و مصلحتى در خود حكم نيست مانند ذبح فرزند، كه حضرت ابراهيم به آن مأمور شد. رفع و نسخ چنين احكامى نه تنها ممكن، بلكه لازم است. جالب اين كه درهمين تورات فعلى آيات متعددى وجود دارد كه همديگر را نسخ مى كنند مانند آياتى كه سن كسانى را كه بايد در خدمت خيمه اجتماع باشند تعيين مى كند كه در جائى 30 سال و در جائى 25 سال ذكر شده است «2».

به هرحال از ديدگاه دانشمندان اسلامى امكان نسخ احكام و آيات قرآنى امر مسلم و پذيرفته شده اى است و خود قرآن به طور آشكار از آن خبر داده است:

ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ «3»

آيه اى را نسخ نمى كنيم و يا آن را از يادها نمى بريم مگر اين كه بهتر از آن و يا مانند آن را مى آوريم آيا نمى دانى كه خداوند به هر چيزى تواناست؟

______________________________

(1)- رجوع شود به كشف المراد ص 358 و كتب كلامى ديگر.

(2)- اين احكام به ترتيب در عهد عتيق (تورات) سفر عدد، اصحاح 4، شماره 3 و اصحاح 8 شماره 24 و اصحاح 23 شماره 32 آمده است.

(3)- سوره بقره، آيه 106.

سيرى در علوم قرآن، ص: 279

وَ إِذا بَدَّلْنا آيَةً مَكانَ آيَةٍ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يُنَزِّلُ قالُوا إِنَّما أَنْتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ «1»

و هنگامى كه آيه اى را به جاى آيه اى مى آوريم- و خدا به آنچه نازل كرده داناتر است- آنها مى گويند كه تو افتراء مى بندى بلكه بيشتر آنها نمى دانند.

از اين آيات

نكات گوناگونى به دست مى آيد از جمله اين كه:

1- اين آيات نه تنها به امكان نسخ، بلكه به وقوع آن نيز دلالت دارد بخصوص آيه دوم از وقوع نسخ و عكس العمل كفار در مقابل آن خبر مى دهد بنابراين سخن بعضى ها كه نسخ را فقط در مرحله امكان قبول دارند ولى وقوع آن را انكار مى كنند، سخن بى موردى است.

2- نسخ منحصر به احكام نيست، بلكه در تكوينيات هم امكان وقوع دارد زيرا آيه در اصطلاح قرآنى همانگونه كه به آيات قرآن اطلاق مى شود به تكوينيات هم به عنوان نشانه هاى قدرت خدا اطلاق مى شود و قرآن كريم در موارد بسيارى پديده هاى آفرينش را هم به عنوان آيات الهى معرفى مى كند به عنوان نمونه:

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً «2»

پسر مريم و مادر او را آيه قرار داديم.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها «3»

______________________________

(1)- سوره نحل، آيه 106.

(2) سوره مؤمنون، آيه 50.

(3)- سوره يوسف، آيه 105.

سيرى در علوم قرآن، ص: 280

اى بسا آيه اى در آسمانها و زمين كه بر آن مرور مى كنند.

هذِهِ ناقَةُ اللَّهِ لَكُمْ آيَةً فَذَرُوها تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللَّهِ «1»

اين ناقه خداست و آيه اى براى شماست بگذاريد در زمين خدا بخورد.

وَ آيَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَيْتَةُ أَحْيَيْناها «2»

و آيه اى است براى آنها زمين مرده كه آن را زنده كرديم.

به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد در اين آيات به موجودات و پديده هاى خلقت از آن جهت كه نشانه هاى خداوند هستند آيه اطلاق شده است و نظائر آن در قرآن بسيار است حال با توجه به اين اصطلاح مى گوئيم نسخ آيات كه در دو آيه قبلى آمده، هم شامل آيات قرآنى است و هم شامل

تكوينيات است و نسخ در تكوينيات را مى توان همان" بداء" دانست كه خود بحث مفصلى دارد و لذا در بعضى از روايات، مرگ يك امام و قيام امام ديگرى در جاى او نوعى نسخ دانسته شده است.

3- از آيات نسخ استفاده مى شود كه هنگامى كه حكم يا موضوعى نسخ مى شود حتما حكم يا موضوع ديگرى جايگزين آن مى گردد و چنان نيست كه با نسخ چيزى آن چيز از بين مى رود و چيز ديگرى جاى آن را نمى گيرد. (نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها).

4- نسخ يك چيزى به معناى اين است كه ديگر مصلحتى در وجود منسوخ باقى نمانده است و اين ناسخ است كه داراى مصلحت مى باشد حال يا به اندازه مصلحتى كه در منسوخ بوده و يا بيشتر از آن.

______________________________

(1)- سوره اعراف، آيه 73.

(2)- سوره يس، آيه 33.

سيرى در علوم قرآن، ص: 281

بايد توجه داشت كه حتى در صورتى كه مصلحت ناسخ با منسوخ برابر باشد باز نسخ آن لازم بوده زيرا منسوخ به مرحله اى رسيده كه فاقد مصلحت شده است.

بنابراين نسخ چيزى با وجود تساوى و تماثل مصلحت در ناسخ و منسوخ چيز عبث و بيهوده اى نيست زيرا كه منسوخ، ديگر داراى مصلحت نبوده است.

5- دنباله آيه «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ ...» پاسخ به قول يهود است آنجا كه مى فرمايد:

«أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ» در اين جمله خداوند از شمول و عموميت قدرت خود سخن مى گويد و قول يهود را كه نسخ در احكام و موضوعات را جائز نمى دانند و قدرت خداوند را محدود به نظام موجود مى انگارند، رد مى كند.

يهود مى پنداشت كه چون خداوند جهان آفرينش را براساس نظام

خاص آن آفريده ديگر نمى تواند تصرفى برخلاف آن نظام انجام بدهد و در واقع يهود خداوند را مانند يك حاكم معزول مى دانند كه حاكميت خود را از دست داده و قدرت تصرف در جهان آفرينش را ندارد.

وَ قالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ يُنْفِقُ كَيْفَ يَشاءُ «1»

و يهود گفتند كه دست خداوند بسته است دستان خود آنها بسته است و به سبب حرفى كه زده اند لعنت شده اند بلكه دستان خداوند باز است و هرگونه كه بخواهد انفاق مى كند.

در اين آيه و هم در دنباله آيه «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ ...» صحبت از عموميت و گستردگى قدرت خداوند است تا اين معنا روشن شود كه خداوند در اسارت نظامى كه خود ساخته است، نمى باشد و همواره قدرت بهم زدن آن نظام را دارد.

وقوع نسخ در قرآن امرى مسلم و غير قابل ترديد است و دانشمندان اسلامى

______________________________

(1)- سوره مائده، آيه 64.

سيرى در علوم قرآن، ص: 282

در اين باره كتابها نوشته اند، و از جمله آنهاست كتاب «الناسخ و المنسوخ» از ابو بكر النحاس كه 138 آيه را به عنوان آيات منسوخه آورده است هرچند كه اكثريت قريب به اتفاق آنها قابل مناقشه است.

مرحوم آيت اللّه العظمى خوئى «قدس سره» 36 مورد از مواردى را كه نحاس آورده به عنوان نمونه هاى روشنى از آياتى كه در آنها ادعاى نسخ شده در كتاب «البيان» ذكر كرده و در آنها مناقشه كرده است يكى از آياتى كه منسوخ بودن آن را كسى انكار نكرده آيه «نجوا» است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ناجَيْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقَةً «1»

اى كسانى كه با

پيامبر نجوا مى كنيد (درگوشى حرف مى زنيد) پيش از نجوا صدقه بدهيد.

اين آيه با آيه بعدى نسخ شد و طبق روايات مستفيضه اى كه از طريق سنى و شيعه نقل شده وقتى آيه نجوا نازل شد تنها كسى كه به آن عمل نمود، حضرت على بود و هيچكس ديگرى به آن عمل نكرد تا اين كه آيه نسخ شد. «2»

انساء

اين واژه به معناى وادار كردن كسى به فراموش كردن چيزى است اين كلمه با اشتقاقات مختلف خود شش بار در قرآن ذكر شده و آنچه محل نظر است موردى است كه در آيه نسخ آمده است. «ما نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِها» منظور از نسخ آيه معلوم شد اكنون بايد ديد منظور از «انساء» آيه چيست؟ منظور اين است كه خداوند كارى مى كند كه به طور كلى آيه اى از يادها فراموش مى شود و اين بالاتر از نسخ است در نسخ خود آيه

______________________________

(1)- سوره مجادله، آيه 12.

(2)- رجوع شود به بحار، ج 35، ص 376 به بعد.

سيرى در علوم قرآن، ص: 283

موجود است و حكم آن از بين رفته ولى در انساء، خود آيه نيز از بين رفته و خداوند آن را از يادها برده است.

صاحب مجمع البيان در اين باره مى گويد:

اين نوع فراموش كردن بر مردم جائز است به اين صورت كه مأمور به ترك قرائت آيه اى بشوند و در طول زمان آن را فراموش كنند اما بر پيامبر جائز نيست.

چون منجر به نفرت مردم از او مى شود شيخ ابو جعفر در تفسير آيه چنين گفته اما جماعتى از محققان آن را درباره پيامبر نيز جائز دانسته اند و گفته اند كه منجر به نفرت نمى شود چون اين كار

به خاطر مصلحتى انجام مى گيرد، همچنين جائز است كه خداوند آيه اى را حقيقتا از يادها ببرد هرچند كه جماعتى بسيار باشند به اين صورت كه نسيان را در قلبهاى آنان قرار بدهد هرچند كه اين يك نوع خرق عادت است و در واقع معجزه اى براى پيامبر شمرده مى شود.

كسانى كه آيه را بر نسيان حمل كرده اند و شمول آيه را بر شخص پيامبر جائز دانسته اند به اين آيه استناد كرده اند كه مى فرمايد:

سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى إِلَّا ما شاءَ اللَّهُ «1»

يعنى به زودى تو را وادار به خواندن مى كنيم پس ديگر فراموش نمى كنى مگر آنچه را كه خدا بخواهد.

مفهوم آيه اين است كه مگر آنچه را كه خدا بخواهد كه تو آن را فراموش كنى. «2»

مرحوم علامه طباطبائى رحمه الله شمول آيه را در حق پيامبر نمى پذيرفت و معتقد است كه نسيان بر پيامبر جائز نيست و استثناء در آيه «سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى» تنها براى بيان

______________________________

(1)- سوره اعلى، آيه 7.

(2)- مجمع البيان، ج 1، ص 347.

سيرى در علوم قرآن، ص: 284

بقاء قدرت خداوند است نه براى بيان وقوع آن در خارج. «1»

مطلب ديگر اينكه بعضى ها كلمه ننسها را در آيه نسخ از ماده نسأ گرفته اند كه به معنى تأخير انداختن است اما سياق آيه، اين احتمال را نفى مى كند زيرا آيه با قاطعيت بيان مى كند كه وقتى آيه اى نسخ يا انساء شد آيه ديگرى جايگزين آن مى شود و لازمه جايگزينى، از بين رفتن حكم يا خود آيه قبلى است و اين با تأخير انداختن جور در نمى آيد زيرا در تأخير، آيه موجود است و تنها ذكر آن به تأخير افتاده و احتياجى به جايگزينى ندارد (دقت شود).

______________________________

(1)-

الميزان، ج 1، ص 256.

سيرى در علوم قرآن، ص: 285

محكم و متشابه و تأويل

محكم عبارت است از كلامى متقن كه دلالت آن بر معنى مقصود واضح و روشن است و احتمال وجوه ديگرى نمى رود و اين كلمه مأخوذ است از «حكم» كه در لغت به معنى منع و سدّ مى باشد گويا كلام محكم مانع از آن است كه احتمال معناى ديگرى جز آنچه متكلم اراده كرده است، داده شود.

متشابه عبارت است از كلامى كه مقصود متكلم از آن روشن نيست و احتمال معانى گوناگونى داده مى شود و اين كلمه مأخوذ از «تشابه الوجوه» است كه به معنى شباهت صورتها به همديگر مى باشد گويا در كلمه مأخوذ از متشابه معانى مختلفى كه شبيه يكديگرند، احتمال داده مى شود و يا كلام به گونه اى است كه شباهت به معانى گوناگونى دارد.

اكنون كه به طور اجمال معناى محكم و متشابه را دانستيم مى گوئيم كه آيات قرآنى به يك اعتبار و از يك نظر به دو قسم تقسيم مى شود: محكم و متشابه.

محكم آن گروه از آياتى است كه واضح الدلالة است و احتمال معناى ديگر نمى رود اكثر آيات قرآنى از اين گروه است و متشابه آن دسته از آيات قرآنى است كه قابل تطبيق با وجوه و معانى گوناگونى است اين نوع از آيات قرآنى در مقايسه با آيات محكم اندك هستند. اين تقسيم بندى در خود قرآن كريم به اين بيان آمده است:

هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ

سيرى در علوم قرآن، ص: 286

مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ

فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبابِ. «1»

او خداوندى است كه براى تو كتاب را نازل كرد برخى از آن، آيات محكمات هستند كه همانها امّ الكتاب مى باشند و برخى ديگر از آن، آيات متشابهات هستند پس آنها كه در دل آنان مرض است از متشابهات پيروى مى كنند تا فتنه اى بپا كنند و يا آن را تأويل بنمايند در حالى كه تأويل آن را كسى نمى داند جز خدا و راسخان در علم.

مى گويند ما به آن ايمان آورديم همه آن آيات از جانب خداوند است و متذكر نمى شود مگر صاحبان انديشه.

مهمترين سؤالى كه در اينجا مطرح مى شود اين است كه وجود آيات متشابه در قرآن كه قابل تأويل و توجيه به معانى مختلف است چه حكمتى دارد؟ و آيا بهتر نبود كه همه آيات قرآنى از نوع محكم بودند تا آنها كه دلهايشان مريض است، آيات متشابه را دستاويز خود قرار ندهند؟

در پاسخ اين پرسش بايد بگوئيم كه اسلام يك دين جاودانى است و قرآن براى عصر معينى نازل نشده است و لذا قرآن كريم بايد طورى نازل مى شد كه در هر عصرى و با هر فرهنگى مفيد فائده باشد و پيامهاى خود را برساند وجود آيات متشابه در قرآن يكى از الطاف الهى براى بشر در تداوم نسل ها و قرن هاست و اين آيات رمز جاودانگى قرآن است و در حقيقت مى توان گفت كه خداوند مطالبى را كه در هر عصرى و براى هر نوع استعدادى يكسان است به صورت آيات محكم آورده و مطالبى را كه هر قومى به اندازه استعداد خود و مطابق با رشد فكر

و جولان انديشه اش بايد بفهمد به صورت آيات متشابه آورده و در واقع آيات متشابه رمزهائى براى كشف اسرار و علومى

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 7.

سيرى در علوم قرآن، ص: 287

هستند كه هركسى مطابق استعداد و شايستگى خود مى تواند به آن اسرار و علوم دست يابد و كليد رمز هم معرفى شده است و آن همان آيات محكمات هستند كه قرآن از آنها به عنوان امّ الكتاب يعنى مادر كتاب ياد مى كند.

به عبارت ديگر: مى توان گفت كه آدمى با برگشت دادن آيات متشابه به آن محكمات و با كنار هم چيدن چند آيه متشابه و محكم به مطالبى دست پيدا مى كند كه شايد ديگران به آنها نرسيده اند.

بنابراين، اشتمال قرآن بر آيات متشابه يكى از نعمتهاى بزرگ و الطاف خداوند براى بشر تا روز قيامت است و اگر كسانى از آن سوء استفاده مى كنند و آيه متشابه را نه براى دريافت معانى عميق، بلكه جهت فتنه انگيزى دستاويز خود قرار مى دهند، اين ديگر مربوط به قرآن نيست بلكه عامل آن، فتنه جوئى افراد فرصت طلب بيماردل هستند و اساسا سؤ استفاده از يك حقيقت و يا يك ابزار كار باعث نامطلوب بودن آن حقيقت و يا آن ابزار نيست و اين درست به آن مى ماند كه از چاقو كه براى استفاده هاى مشروع ساخته شده در شكافتن شكم يك انسان بى گناه استفاده شود.

بعضى ها از جمله مرحوم علّامه طباطبائى گفته اند كه اشتمال قرآن بر آيات متشابه از روى ناچارى بوده و قرآن كه با زبان اهل آن زمان نازل شده ناچار بود كه در بيان معارف بلند خود از الفاظ و اسلوب هاى متداول زمان استفاده كند و آن الفاظ كشش

اين معانى را نداشت و براى همين بود كه در بعضى از آيات تشابه به وجود آمد و منظور اصلى در خفاء قرار گرفت.

البته از يك نظر تمام آيات قرآنى محكم و متقن هستند و همه از جانب خداوند حكيم نازل شده اند و در آنها سستى و ضعف و فتور راه ندارد.

كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ «1»

كتابى است كه آيات آن محكم بوده است سپس تفصيل داده شده و از

______________________________

(1)- سوره هود، آيه 7.

سيرى در علوم قرآن، ص: 288

جانب خداوند حكيم و آگاه است.

اين نوع محكم بودن كه شامل همه آيات قرآنى است در مقابل ضعف و سستى است و ربطى به محكم و متشابه كه مورد بحث ماست، ندارد.

به هرحال علت وجود متشابه در قرآن هرچه باشد، اكنون بايد ديد كه راه استفاده از آيات متشابه چيست؟

پاسخ اين سؤال به روشنى از قرآن استفاده مى شود و آن اين كه آيات متشابه را به كمك تأويل مى توان درك نمود.

تأويل به معناى توجيه و تبيين لفظ متشابه و يافتن منظور اصلى از آن است و به كمك تأويل مى توان به مفهوم درست آيات متشابه پى برد اين كلمه از ماده «اول» است كه به معنى بازگشت مى باشد در واقع با تأويل يك آيه آن را به معناى درست آن ارجاع مى دهيم.

بايد توجه كنيم كه تأويل منحصر به آيات متشابه نيست بلكه از يك نظر تمام آيات قرآنى تأويل دارند و آن در صورتى است كه براى آيه معنائى بجز معناى ظاهرى آن گفته شود كه در لسان روايات به اين معناى دوم بطن قرآن گفته مى شود همانگونه كه به معناى اولى كه ظاهر آيه

است ظهر قرآن گفته مى شود به اين روايت توجه كنيد:

عن فضيل بن يسار قال: سألت ابا جعفر (ع) عن هذه الرواية:" ما من القرآن آية الاولها ظهر و بطن"؟ فقال:" ظهره تنزيله و بطنه تأويله «1»

فضيل مى گويد: از امام باقر (ع) معناى اين روايت را پرسيدم كه آيه اى از قرآن نيست مگر اين كه ظاهر دارد و باطنى. امام فرمود: ظاهر آن تنزيل آنست و باطن آن تأويل آنست.

______________________________

(1)- بحار الانوار، ج 92 ص 98.

سيرى در علوم قرآن، ص: 289

و در روايت ديگرى مى خوانيم:

قال رسول الله (ص): ان منكم من يقاتل على تأويل القرآن كما قاتلت على تنزيله و هو على بن ابيطالب «1»

از شما كسى هست كه بنابر تأويل قرآن جنگ خواهد كرد همانگونه كه من بنابر تنزيل قرآن جنگ كردم و او على بن ابيطالب (ع) است.

بنابراين همه آيات قرآنى حتى محكمات آن، ممكن است تأويل داشته باشد اما تأويل درباره متشابهات قرآن، معناى خاصى دارد و آن پى بردن به معنائى است كه در پشت آن الفاظ متشابه نهفته است.

بايد توجه داشت كه تأويل مخصوص قرآن و يا حتى مخصوص الفاظ نيست بلكه گاهى براى توجيه يك عمل و پيدا كردن محمل صحيح براى كارى كه به ظاهر ناپسند مى نمايد نيز تأويل گفته مى شود همانگونه كه در داستان خضر و موسى آمده است وقتى خضر دست به كارهائى زد كه به ظاهر كارهاى زشت به نظر مى رسيد و مورد سؤال موسى قرار گرفت، خضر در پاسخ موسى گفت:

سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً «2»

به زودى از تأويل كارهائى كه نتوانستى بر آنها تحمل كنى تو را خبر خواهم داد.

بدون شك آيات متشابهات

قرآن داراى توجيه و تأويلى است كه بيانگر معناى صحيح آيه است و اگر كسى تأويل درست را بداند معناى درست آنها را خواهد دانست حال بايد ديد چه كسى تأويل صحيح آيات متشابه را مى داند؟ مسلما خداوند خود از

______________________________

(1)- بحار الانوار، ج 92 ص 96.

(2)- سوره كهف، آيه 78.

سيرى در علوم قرآن، ص: 290

تأويل درست متشابهات آگاه است ولى آيا جز خدا كسى يا كسان ديگرى نيز مى توانند به تأويل صحيح متشابهات پى ببرند؟

در آيه اى كه مربوط به متشابهات است و كامل آن را پيش از اين آورديم در اين باره چنين آمده است:

وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا

در اين قسمت از آيه دو نظريه وجود دارد:

يكى اينكه «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» عطف بر الله است و جمله بعدى جمله حاليه براى راسخون است در اين صورت معنى آيه چنين مى شود كه تأويل متشابهات را كسى جز خدا و راسخان در علم نمى داند كه مفهوم آن اين است كه راسخان در علم نيز تأويل متشابهات را مى دانند.

دوم اينكه «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ» عطف بر الله نيست بلكه جمله جديدى است و به تعبير ادبى الراسخون مسند اليه و مبتدا است و «يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ» خبر و مسند آن است در اين صورت معنى چنين خواهد بود كه تأويل متشابه را فقط خداوند مى داند و اما راسخان در علم تنها مى گويند كه به آن ايمان داريم و مى دانيم كه همه از سوى خداوند است. طبق اين نظريه، از تأويل آيات متشابه تنها خداوند آگاه است.

ما تصور مى كنيم كه نظريه نخست صحيح است و با

توجه به مجموع آيات و روايات و شواهد و قرائنى كه در دست است، راسخون در علم نيز تأويل درست آيات متشابه را مى داند و در عين حال در مقابل خدا سر تعظيم و تسليم فرود مى آورند و مى گويند همه اين آيات از جانب خداوند است بعضى از شواهد و قرائنى كه درستى اين نظريه را تأييد مى كند، عبارت است از:

1- تعبير راسخان در علم با تسليم شدن و اظهار ايمان سازگار نيست زيرا غير راسخان نيز مى توانند چنين كنند اين تعبير با دانستن تأويل آيات مناسبتر است. سيرى در علوم قرآن 290 محكم و متشابه و تأويل ..... ص : 285

از عهد پيامبر تاكنون ديده نشده است كه كسى از صحابه و تابعين و

سيرى در علوم قرآن، ص: 291

مفسران بعدى آيه اى از قرآن را تفسير و معنى نكنند و بگويند كه اين آيه از متشابهات است و تأويل آن را تنها خدا مى داند بلكه آنها درباره تمام آيات قرآنى اظهار كرده اند و به هرحال معنائى براى آيه ذكر نموده اند.

3- بدون شك همه آيات قرآنى براى هدايت بشر نازل شده در صورتى كه علم به تأويل متشابهات به خداوند اختصاص داشته باشد وجود آيات متشابه در قرآن لغو و بيهوده خواهد بود و يكى از دو محذور لازم خواهد آمد يا اين كه بشر به آيات متشابه هيچگونه احتياجى ندارد و يا خداوند بشر را از دانستن چيزى كه به آن نيازمند است، بازداشته است.

اما اگر بگوئيم كه راسخان در علم نيز تأويل متشابهات را مى دانند اين امر، اختصاص دادن بعضى از آيات قرآنى به دانشمندان است و بيان اين نكته است كه بعضى از آيات

قرآنى در سطح بالائى است كه تنها علما و دانشمندان را به كار مى آيد و هر كسى مطابق فهم خود نصيبى از قرآن دارد.

4- خداوند در مواردى انسان را به تدبر در آيات قرآنى فراخوانده است اگر علم متشابهات را به خدا اختصاص دهيم، اين فراخوانى بى معنا خواهد بود چون آيات محكمات را بدون تدبر هم مى توان فهميد.

5- اين كه آيات محكمات را ام الكتاب توصيف كرده شايد اشاره به اين باشد كه آيات متشابه را به كمك آيات محكم مى توان فهميد و با ارجاع متشابه به محكم و چيدن آيات مختلف در كنار هم، تأويل آيات متشابه به دست مى آيد و اين همان سخن معروف است كه آيات قرآنى همديگر را تفسير مى كنند.

6- از همه اينها گذشته در احاديث مختلفى آيه مورد بحث به همين صورت معنا شده است يعنى اين كه راسخان در علم عطف به الله دانسته شده و آنگاه در اين احاديث راسخان در علم هم معرفى شده اند به عنوان نمونه به اين دو حديث توجه فرمائيد:

سيرى در علوم قرآن، ص: 292

1- عن ابى جعفر (ع): قال الله: (و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فى العلم) نحن نعلمه «1»

امام باقر (ع) فرمود: خداوند فرموده تأويل آن را جز خدا و راسخان در علم كس ديگرى نمى داند، ما آن را مى دانيم.

2- عن الصادق (ع): نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تأويله «2»

راسخان در علم ما هستيم و تأويل متشابه را ما مى دانيم.

______________________________

(1)- بحار الانوار، ج 92 ص 98.

(2)- تفسير صافى، ج 2 ص 295.

سيرى در علوم قرآن، ص: 293

أجل و مداوله

اجل:

بحث درباره أجل يك بحث كلامى است و متكلمين درباره

آجال بحثهاى متعددى را عنوان كرده اند كه وارد آنها نمى شويم و تنها اين اصطلاح را از ديد آيات قرآنى بررسى مى كنيم.

أجل در لغت به معناى وقت و مدت است اينكه به مرگ، اجل گفته مى شود، از اين نظر است كه مدت عمر شخص به پايان مى رسد.

اين واژه در قرآن به طور مكرر استعمال شده و در مواردى به معناى لغوى آن كه همان مدت است آمده «1» ولى در مواردى بيشتر أجل به معناى پايان حيات و سرانجام زندگى يك فرد يا جامعه استعمال شده و از آن «أجل مسمى» تعبير آورده شده است.

از نظر قرآن همانگونه كه يك فرد، عمر معين و مشخصى دارد و چون مدت تعيين شده أجل مسمّى به سر رسيد به ناچار حيات و زندگى آن شخص خاتمه خواهد يافت، يك جامعه نيز همان سرنوشت را دارد، (آيات مربوطه را به زودى خواهيم خواند).

تشبيه جامعه به فرد در كلام بسيارى از جامعه شناسان و دانشمندان فلسفه تاريخ

______________________________

(1)- مانند سوره بقره، آيه 235 و سوره حج، آيه 33 و سوره قصص، آيه 29.

سيرى در علوم قرآن، ص: 294

به خصوص كسانى كه به حركت دوره اى تاريخ معتقدند مانند توسيديد، ابن خلدون، هگل، تاين بى، و ديگران، آمده است آنها مى گويند همانگونه كه يك فرد دوران كودكى و جوانى و پيرى دارد و بالاخره مى ميرد، يك جامعه نيز همين حالت را دارد.

قرآن كريم ضمن بيان مراحل زندگى يك فرد، اين حقيقت را خاطرنشان مى سازد كه هر انسانى اجل تعيين شده اى دارد و از آن به أجل مسمى تعبير مى آورد:

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ يُخْرِجُكُمْ طِفْلًا ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ثُمَّ

لِتَكُونُوا شُيُوخاً وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلًا مُسَمًّى وَ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «1»

اوست خدائى كه شما را از خاك آفريده، سپس از نطفه سپس از خون بسته شده، سپس شما را به صورت طفلى درآورد تا اينكه به رشد و قوت خود برسد و سپس پير شويد، البته بعضى از شما جلوتر، از دنيا مى رود و تا به أجل معين خود برسيد و تا انديشه كنيد.

هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ طِينٍ ثُمَّ قَضى أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ «2»

اوست خدائى كه شما را از گل آفريد، سپس مدتى را تعيين نمود و مدت تعيين شده نزد اوست سپس شما شك مى كنيد.

در اين آيات، سخن از اجل معين افراد است كه پس از طى مراحل گوناگون زندگى، در وقت معين به زندگى آنها پايان داده خواهد شد.

آيات ديگرى در قرآن مجيد آمده كه در آنها صحبت از أجل معين امت ها و

______________________________

(1)- سوره مؤمن، آيه 67.

(2)- سوره انعام، آيه 2.

سيرى در علوم قرآن، ص: 295

جامعه هاست و از نظر قرآن، هر جامعه اى مانند يك شخص عمر معينى دارد و پس از فرارسيدن مدت تعيين شده به ناچار نابود خواهد شد و جاى خود را به جامعه ها و تمدن هاى ديگرى خواهد داد. و از اين حقيقت به عنوان مداوله نام مى برد كه به زودى درباره آن بحث خواهيم كرد اكنون به آياتى كه براى جامعه ها و امتها اجل مشخصى تعيين مى كند، توجه فرمائيد:

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ «1»

هر امتى را اجل معينى است كه چون فرارسد لحظه اى پس و پيش نمى شود.

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً

آخَرِينَ ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ «2»

سپس بعد از آنها اقوام ديگرى پديد آورديم اجل هيچ امتى پس و پيش نخواهد شد.

به گونه اى كه ملاحظه مى فرمائيد قرآن كريم براى جامعه شخصيت مستقلى مانند فرد قائل است و معتقد است كه جامعه نيز زندگى مى كند و مى ميرد و مرگ و نابودى سرنوشت محتوم هر جامعه است بحث بعدى كه درباره مداوله است، اين بحث را تكميل خواهد كرد.

مداوله:

شكست و پيروزى و پيدايش و زوال جوامع بشرى همواره از يك سلسله قوانين و مقرراتى پيروى مى كنند كه آن را سنتهاى خدا در تاريخ مى ناميم يك از اين سنتها

______________________________

(1)- سوره اعراف، آيه 34.

(2)- سوره مؤمنون، آيات 42 و 43.

سيرى در علوم قرآن، ص: 296

حقيقتى است كه قرآن از آن به مداوله تعبير مى كند كه به معناى انتقال و جابه جا شدن است و منظور از آن اين است كه شكست و پيروزى در ميان اقوام و ملل گوناگون دست به دست مى گردد و هر گاهى نوبت به گروهى مى رسد.

قرآن كريم با طرح مسأله مداوله فوائد و نتايجى را بر آن مترتب مى كند كه بسيار آموزنده است اكنون آياتى را كه در اين زمينه آمده، نقل و سپس قدرى درباره آن گفتگو مى كنيم:

وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمِينَ وَ لِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرِينَ «1»

سست نشويد و غمگين نباشيد كه شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد اگر شما را

جراحتى رسيد به آن جمعيت نيز جراحتى مانند آن رسيده است ما اين روزها را در ميان مردم مى گردانيم و تا خداوند افراد با ايمان را مشخص كند و از ميان شما گواهانى برگيرد و خداوند ستمگران را دوست نمى دارد و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و كافران را به تدريج نابود سازد.

براى توضيح آيات شريفه به مطالب زير توجه فرمائيد:

1- به گفته مفسران اين آيه پس از جريان جنگ احد نازل شد و در حقيقت يك نوع تحليل آموزنده اى است از نتائجى كه از جنگ احد به دست آمد.

در اين جنگ چنانكه مى دانيم پيروزى اوليه نصيب مسلمانان گشت ولى در اثر عدم اطاعت جمعى از مسلمانان از دستور مقام فرماندهى سرنوشت جنگ عوض شد

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيات 139- 141.

سيرى در علوم قرآن، ص: 297

و مسلمانان شكست خوردند و جمعى از شخصيتهاى برجسته از مسلمانان از جمله حمزه عموى پيامبر شهيد شدند.

در اين آيه ضمن دلدارى و تسلاى خاطر نسبت به مسلمانان كه مبادا روحيه خود را از دست بدهند، به يكى از سنتهاى الهى در كل تاريخ اشاره شده، تا مسلمانان به خود مغرور نباشند و خود را تافته جدابافته از ديگران ندانند و بدانند كه براى رسيدن به پيروزى و ايجاد جامعه برتر بايد تلاش كنند و ايمان داشته باشند.

2- در اين آيه مسأله اى تحت عنوان مداوله مطرح شده كه يكى از سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ است و منظور از آن اين است كه شكست و پيروزى دست به دست مى گردد و هر جمعى طعم تلخ شكست را مى چشد، منتها بعضى از جوامع در مقابل شكست، خود

را مى بازند و از بين مى روند و بعضى ديگر بر مقاومت خود مى افزايند و نه تنها از بين نمى روند، بلكه آن شكست را سكوى پرش خود قرار مى دهند و با تجربه جديدى وارد ميدان مى شوند.

در آيه شريفه از اين موضوع به صورت ايام نام برده شده است يوم علاوه بر معناى متعارف خود به مقدار زمانى گفته مى شود كه حادثه اى مهم در آن اتفاق افتاده باشد (عربها حادثه مهمى را كه اتفاق افتاده است، يك يوم مى نامند يوم فجار، يوم ذى قار، يوم احد و ... كه مجموعا به ايام العرب شهرت يافته است) در اين آيه متذكر مى شود كه اين يوم ها كه با شكستها و پيروزيها همراه مى باشد، همواره ميان اقوام و ملل در حال گردش است و اين، خود يكى از سنتهاى خدا در تاريخ است.

قرآن كريم با يادآورى اين مطلب به جامعه ها اميد و حركت مى بخشد و مقرر مى دارد كه:

پيروزى در ملك هيچ كس نيست بنابراين دليلى بر يأس وجود ندارد آنان كه اكنون در اوج پيروزى هستند، به زودى حركت ايام آنها را پائين مى كشاند، و آنها كه اكنون ضعيف و ناتوان هستند، روزى به پيروزى مى رسند، و با اين تذكر به آنها كه پيروزى را در آغوش كشيده اند هشدار مى دهد كه به خود مغرور نباشند و در مقابل به آنها كه شكست خورده اند نويد مى دهد كه دچار يأس و نوميدى نشوند.

سيرى در علوم قرآن، ص: 298

بنابراين طرح مسأله مداوله، حركت آفرين و اميدساز و درعين حال هشدارى به قدرتمندان است.

3- در دنباله آيه شريفه منافع و آثار مداوله بيان مى شود و اين مطلب مورد بحث قرار مى گيرد كه هدف از

اين كار چيست؟ و چرا هر قومى بايد روزى طعم تلخ شكست را بچشد؟ براى اين موضوع چهار هدف را ذكر مى كند، ولى منحصر در آن نمى داند زيرا در بيان اين هدفها مطلب با حرف واو شروع مى شود (و ليعلم) و اين امر را مى رساند كه مسأله مداوله آثار و نتائج بسيار دارد كه فهم مردم نمى تواند همه آنها را درك كند و از ميان آنها فقط چهار نتيجه بيان مى شود:

الف- آشكار شدن ايمان مؤمنان: اين شكست باعث مى شود كه افراد با ايمان شناخته شوند و از آنها كه ايمان ندارند متمايز گردند، در اينجا تعبير قرآن اين است كه تا خدا بداند كه مؤمنان چه كسانى هستند، ولى بايد توجه داشت كه علم خداوند مانند علم ما نيست بلكه تعلق گرفتن علم او به يك چيزى، عين وقوع آن چيز است يعنى وقتى علم خداوند به چيزى تعلق گرفت آن چيز بى درنگ وجود پيدا مى كند بنابراين منظور اين نيست كه خداوند قبلا نمى دانست و پس از اين جريان علم پيدا كرد بلكه منظور اين است كه ايمان مؤمنان قبلا ناشناخته بود و اكنون مورد تعلق علم خدا قرار گرفت و ظهور پيدا كرد و براى همه روشن گرديد كه مؤمن كيست.

ب- گرفتن گواهان: يكى ديگر از هدفهاى موردنظر، تربيت افراد نخبه و نمونه است كه وجود آنها الگو براى ديگران باشد كه چگونه در هنگام سختيها و شدائد تا سرحد جان مقاومت نشان مى دهند تا ارزشهائى را كه به آن اعتقاد دارند، حفظ كنند چنين افرادى چه كشته شوند و چه در حال حيات باشند، گواهان و حجتهائى براى ساير مردم هستند چنانكه در

آيه ديگر مى خوانيم:

لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً «1»

تا شما گواهان بر مردم باشيد و پيامبر نيز گواه شما باشد.

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 143.

سيرى در علوم قرآن، ص: 299

البته بعضى ها گفته اند كه در آيه مورد بحث آنجا كه مى فرمايد: وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ منظور همان كشته شدگان در راه خدا هستند و معناى آيه اين است كه خداوند مى خواهد از شما قربانيانى بگيرد، اما چنين احتمالى بعيد به نظر مى رسد زيرا ظاهرا كلمه شهيد در قرآن هيچ كجا به معناى مقتول در راه خدا استعمال نشده است (اگرچه در روايات و دعاها به اين معنا استعمال شده) و از اين گذشته سياق آيه و تعبيرى كه در آن آمده با اين مطلب سازگار نيست زيرا تعبير اتخاذ شهيد تناسبى با اين معنا ندارد، بلكه بيشتر با همان معناى شاهد گرفتن و نمونه ارائه كردن مناسبت دارد.

ج- از بين بردن ناخالصى هاى مؤمنان: هدف ديگرى كه قرآن براى مداوله مطرح مى كند ريختن ناخالصى ها است به اين معنا كه مؤمنان با اين شكستها پخته تر و در كوره ناكاميها و تلخيها ذوب شوند و اعماق وجودشان از آلودگيها و شائبه ها جدا گردد و با بصيرتى جديد و تجربه اى جديد به ميدان بيايند.

البته اين امر غير از آشكار شدن ايمان مؤمنان و ظهور گروه با ايمان است منظور اين است كه همان مؤمنانى كه ايمان آنها به مرحله ظهور رسيد از نظر مراحل ايمان به جايگاه والائى برسند و آنچنان باشند كه خدا مى خواهد.

د- نابودى تدريجى كافران: يكى ديگر از آثار و خواص مداوله اين است كه در اثر همين شكستها و پيروزيها و در طول حركت

مداوم تاريخ، به تدريج كافران از بين مى روند و بساط كفر برچيده مى شود و اين نتيجه نهائى مداوله و شكستها و پيروزيهاى متناوب است زيرا همانگونه كه گفتيم، مداوله سبب قوى تر شدن جبهه ايمان و ريختن ناخالصى هاى مؤمنان مى شود و اين مساوى است با ضعيف تر شدن جبهه كفر و از بين رفتن تدريجى آن. «1»

______________________________

(1)- رجوع شود به بينش تاريخى قرآن، تأليف نگارنده.

سيرى در علوم قرآن، ص: 300

املاء و استدراج

بسيارى از نظريه هاى موجود در زمينه تفسير تاريخ روى اين مطلب تأكيد دارند كه هر تمدنى محكوم به نابودى است و هر جامعه اى مانند يك فرد انسانى پس از طى دورانهاى مختلف از كودكى و جوانى و پيرى سرانجام به مرحله مرگ مى رسد و هيچ قدرتى نمى تواند جلو آن را بگيرد.

اين مطلب هم در سخنان فلاسفه و متفكران قديم از قبيل: توسيديد و ابن خلدون آمده و هم در سخنان فلاسفه جديد مانند: هگل و ماركس و تاين بى. منتها ماركس وقتى به دوران كمونيسم نهائى مى رسد اين مرحله را مرحله ثبوت و سكون مى داند و از قانون تضاد و تحول استثناء مى كند ولى به هر صورت، بيشتر صاحبنظران براى هر جامعه اى دوران مشخص و عمر معينى را پيش بينى مى كنند و معتقدند كه هر تمدنى پس از طى مراحلى سرانجام از بين رفتنى است.

اكنون ما بر سرآنيم كه نظر قرآن را در اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم و در آياتى كه ناظر به اين مسأله است، تدبر كنيم.

قرآن كريم در آيات متعددى، از حتميت سقوط هر تمدنى خبر مى دهد و خاطرنشان مى سازد كه براى هر امتى دوران مشخصى وجود دارد كه چون آن دوران به سر

رسيد، آن جامعه قابليت بقاء و استمرار را از دست مى دهد و سرانجام مى ميرد اكنون به اين آيات توجه كنيد:

سيرى در علوم قرآن، ص: 301

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ «1»

براى هر امتى وقت معينى است كه چون به سر رسد، نمى توانند لحظه اى پس و پيش كنند.

وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ «2»

و ما هيچ آبادى را نابود نكرديم مگر اينكه براى آن برنامه اى معلوم بود، وقت معين هيچ امتى جلو نمى افتد و نمى توانند آن را به تأخير بيندازند.

وَ إِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِيداً كانَ ذلِكَ فِي الْكِتابِ مَسْطُوراً «3»

هيچ آبادى نيست مگر اينكه كه ما آن را پيش از روز قيامت نابود مى سازيم يا گرفتار عذابى شديد مى كنيم اين مطلبى است كه در كتاب نوشته شده است.

چنانكه ملاحظه مى فرمائيد، اين آيات به طور صريح و روشن سقوط و نابودى هر جامعه اى را در وقت خود بيان مى كند، مطابق اين آيات هر جامعه اى را پرونده و كتابى است كه در آن، مدت حيات و زمان مرگ آن جامعه ثبت شده است.

در مورد سقوط و نابودى جامعه ها قرآن كريم دو واژه را به كار برده كه قابل تدبر

______________________________

(1)- سوره اعراف، آيه 34.

(2)- سوره حجر، آيه 5.

(3)- سوره اسراء، آيه 58.

سيرى در علوم قرآن، ص: 302

و تأمل است آن دو واژه عبارتند از: املاء و استدراج، منظور از «املاء» مهلتى است كه گاهى خداوند طبق مصالحى به ستمگران و جباران مى دهد و منظور از «استدراج» فراهم آوردن تدريجى زمينه هاى

هلاك و نابودى براى ستمگران در عين قدرت و برخوردارى از آن است.

گاهى در جامعه عوامل سقوط پديد مى آيد اما سقوط آن جامعه به تعويق مى افتد و مدتى طول مى كشد كه به سرنوشت محتوم خود برسد، اين مهلت دادن بدانجهت است كه ظالمان بيشتر گناه كنند و چهره آنها مشخص تر شود تا به عذابى سخت تر و دردناكتر گرفتار شوند:

وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ «1»

كافران گمان نكنند اينكه به آنان مهلت مى دهيم به نفع آنهاست، ما به آنان مهلت مى دهيم تا به گناهانشان بيفزايند و بر آنهاست عذابى خوار كننده.

مهلت دادن به ستمگران گاهى با استدراج توأم است يعنى خداوند ضمن اينكه مهلت مى دهد، زمينه هاى هلاك را به تدريج و مرحله به مرحله فراهم مى كند اما فرد ظالم و يا جامعه ظالم متوجه نيست و نمى داند كه پايه هاى قدرت او در حال فرو ريختن است او همچنان مست و سرخوش و مغرور، به طغيانگرى و فتنه انگيزى خود ادامه مى دهد و هنگامى به خود مى آيد كه همه چيز از هم پاشيده و فروريخته است.

وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ. «2»

و كسانى را كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج و از آن راه كه نمى دانند مجازاتشان خواهيم كرد.

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 178.

(2)- سوره اعراف، آيه 182.

سيرى در علوم قرآن، ص: 303

درباره املاء و استدراج كه مى توان آنها را دو سنت از سنتهاى الهى دانست، امير المؤمنين على (ع) جملاتى دارد كه درخور تعمق و تدبر است، به عقيده امام، مهلت دادن به ستمگران يك قانون عام در تاريخ

است و هيچ ستمگرى هلاك نشد مگر اينكه قبلا به او مهلت داده شد:

فان اللّه لم يقصم جبارى دهر قطّ الّا بعد تمهيل و رخاء و لم يجبر عظم احد من الامم الا بعد ازل و بلاء.

خداوند هرگز جباران دنيا را درهم نشكست مگر پس از مهلت دادن و فراخى، و هرگز استخوان شكسته ملتى را ترميم نكرد، مگر پس از آزمايش و شدت.

همچنين در مورد استدراج جملات روشنگرانه و بيداركننده اى در نهج البلاغه آمده است و امام با تعبيرهاى لطيف و احساس برانگيزى اين مسأله را مطرح مى كند و به كسانى كه غرق در نعمت هستند و امكانات بسيارى در اختيار آنهاست، هشدارهاى لازم را مى دهد:

كم من مستدرج بالاحسان اليه و مغرور بالستر عليه و مفتون بحسن القول فيه و ما ابتلى اللّه احدا بمثل الاملاء له. «1»

چه بسا افرادى كه به وسيله نعمت غافلگير مى شوند و به خاطر پرده پوشى خدا بر گناهانشان مغرور مى گردند در اثر تعريف و تمجيد از آنان فريب مى خورند و خداوند هيچكس را به چيزى مانند مهلت دادن امتحان نكرده است.

______________________________

(1)- نهج البلاغه، كلمات قصار 166.

سيرى در علوم قرآن، ص: 304

مطلبى كه بايد در اينجا به آن توجه كنيم، اينستكه مهلت دادن خداوند هميشه براى افزايش عذاب نيست، بلكه گاهى اين مهلت دادن از باب لطف و عنايت الهى است كه سقوط را به تأخير مى اندازد تا جامعه براى اصلاح خود فرصتى ديگر پيدا كند كه اگر اين فرصت را هم به فوت بدهد، ديگر سقوط و نابودى حتميت خواهد يافت. به اين آيه شريفه توجه كنيد:

وَ لَوْ يُؤاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها

مِنْ دَابَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِعِبادِهِ بَصِيراً. «1»

اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه كه انجام داده اند، مؤاخذه مى كرد، به روى زمين هيچ جنبنده اى باقى نمى ماند ولى آنان را براى زمان معينى به تأخير مى اندازد و چون زمانشان فرارسيد، خداوند بر بندگان خود بيناست.

______________________________

(1)- سوره طه، آيه 65.

سيرى در علوم قرآن، ص: 305

سنتهاى الهى

اشاره

در تعيين عامل محرك تاريخ و توجيه تغييرات و دگرگونيهاى اساسى در جامعه و تاريخ بشرى، نظريه هاى گوناگونى ابراز شده است. اينك نظر قرآن را درباره اين مسأله مهم و اساسى جويا شويم.

اگر بخواهيم نظر قرآن را در يك جمله بيان كنيم بايد بگوئيم مهمترين انگيزه حركت تاريخ و جامعه، «سنّتهاى الهى» است؛ ولى اينكه منظور از اين «سنّتها» چيست و كاربرد آن تا كجا است، مطلبى است كه بايستى مورد بحث و بررسى قرار گيرد.

قبلا بگوئيم كه قرآن كريم هرگونه تغيير و تحولى را كه در جوامع بشرى بوجود مى آيد به سنّتهاى الهى نسبت مى دهد و متذكر مى شود كه هيچگونه تحولى در خارج از اين سنّتها اتفاق نمى افتد. همچنين خاطرنشان مى سازد كه سنتهاى الهى تغييرناپذير است و اين سنّتها بر كل تاريخ بشرى در گذشته و حال و آينده حاكميت دارد.

سُنَّةَ اللَّهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا «1»

اين سنت خدا است در مورد گذشتگان و در سنت خدا هيچگونه تغييرى نخواهى يافت.

فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ

______________________________

(1)- سوره احزاب، آيه 62.

سيرى در علوم قرآن، ص: 306

تَحْوِيلًا «1»

آيا آنان جز سنتى را كه حاكم بر پيشينيان

بود انتظار دارند؟ پس در سنت خدا هيچگونه تغييرى نخواهى يافت و در سنّت خدا هيچگونه دگرگونى نخواهى يافت.

به طورى كه از آيات بالا و آيات ديگرى كه مشابه آنها است به دست مى آيد، پيدايش و زوال تمدنها و به طور كلى هرگونه تغيير و تبديل در جوامع بشرى نمى تواند خارج از چهارچوب سنّتها و نواميس و قوانين جارى الهى اتفاق بيفتد.

حال بايد ديد كه اين سنّتها چيست؟

سنّتهاى موردنظر قرآن عبارت است از قوانينى كه از تركيب غرائز و عواطف و فكر و انديشه و عملكرد انسان و نحوه ارتباط او با جهانى كه در آن زندگى مى كند، به دست مى آيد كه طبعا همه عوامل اجتماعى و اقتصادى و جغرافيائى موجود در روابط انسانها را در برمى گيرد.

به عبارت ديگر سنتهاى الهى يك سلسله قضاياى شرطى هستند كه در صورت وجود شرط و يا سبب وجود جزا و يا مسبب نيز حاصل خواهد شد. اين قضاياى شرطى از طبيعت زندگى انسان و ارتباط او با جهان پيرامونش استخراج مى شود.

بعنوان مثال: وجود ظلم و تجاوز در هيأت حاكمه يك جامعه سقوط آن را به دنبال خواهد داشت و يا گسترش راحت طلبى و رفاه در زندگى و خو گرفتن مردم به عيش و نوش، قدرت دفاعى آنها را در مقابل دشمن ضعيف خواهد كرد و در صورت تهاجم دشمن، تاب مقاومت نخواهند داشت و يا اختلاف طبقاتى فاحش در يك جامعه كه باعث قويتر شدن ثروتمندان و گرسنه تر شدن محرومان باشد، يك انقلاب داخلى را در پى خواهد داشت.

______________________________

(1)- سوره فاطر، آيه 43.

سيرى در علوم قرآن، ص: 307

اينها نمونه هائى است از سنّتها و نواميس الهى كه غير قابل تغيير

هستند و بدون ترديد در صورت وقوع شرط يا «مقدم» جزا يا «تالى» نيز واقع خواهد شد.

يا مثلا زير پا گذاشتن ارزشهاى معنوى و تكذيب انبياء و تعاليم آنان در ميان يك قوم، هلاكت نهائى آن قوم و پيروزى حتمى پيروان حقّ را به دنبال خواهد داشت. اين سنّتى است كه قرآن كريم روى آن تاكيد فراوان دارد. به اين آيات توجه كنيد:

وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَ لا نَصِيراً سُنَّةَ اللَّهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا «1»

و اگر كافران با شما بجنگند عقب نشينى خواهند كرد و آنگاه هيچگونه دوست و كمكى پيدا نخواهند كرد. اين سنت خدا است كه در گذشته جريان داشته است و در سنّت خدا هيچگونه تبديلى نخواهى يافت.

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرِينَ أَمْثالُها. «2»

آيا در روى زمين سير نكرديد تا سرانجام كسانى را كه پيش از آنان بودند ببينيد كه خداوند آنان را كوبيد؟ و براى كافران مانند آن اتفاق خواهد افتاد.

بطور كلى مى توان سنتهاى الهى را به يك اصل كلى و يك قاعده عمومى برگشت داد و آن اينكه هرگاه جامعه امكانات و توانائيهاى خود را در مسيرى كه از جانب خدا و بوسيله پيامبران تعيين شده است، قرار دهد و خود را با عالم هستى كه خواه ناخواه در برابر خدا خضوع دارد منطبق سازد و بين خود و اراده الهى رابطه ايجابى برقرار كند و

______________________________

(1)- سوره فتح، آيات 22 و 13.

(2)- سوره محمد، آيه 10.

سيرى در علوم قرآن، ص: 308

بالاخره مسؤوليت

خود را در برابر حق بشناسد، چنين جامعه اى صعود مى كند و قابليت بقا مى يابد. در مقابل، اگر جامعه اى با اراده الهى رابطه سلبى داشته باشد و امكانات خود را نه در راه رسيدن به تكامل انسانى، بلكه در راه هوسهاى زودگذر قرار بدهد، چنين جامعه اى دير يا زود تاوان اين انحراف از مسير حق را خواهد داد و دچار سرنوشت شومى خواهد شد.

قرآن كريم با ترسيم صحنه هاى مهيّج و نمونه هاى عينى از آنچه كه بر پيشينيان گذشته است، سنتها و نواميس الهى را آويزه گوش انسانها مى سازد و تذكر مى دهد كه تاريخ آئينه اى است كه عينيت يافتن و حتمى بودن سنتهاى الهى را به خوبى مى نماياند.

نكته مهم اينكه قرآن با بيان اين مطلب و ارائه نمونه هاى عينى آن از اين سنّتها يك انگيزه ديناميكى مى سازد و از انسان مى خواهد كه با توجه به اين سنن، جامعه خود را اصلاح كند و سرنوشت خوبى براى خود رقم بزند؛ درست مثل قوانين طبيعى كه با كشف آن و آگاهى از خواص اشياء مى توان نيروهاى عظيمى را به خدمت گرفت و از آن در جهت بهبود زندگى و ايجاد رفاه و آسايش بهره گيرى نمود. مثلا نيروى آب و سيل اگر به صورت صحيحى در پشت سدها مهار شود مى توان از آن در جهت بهبود زندگى استفاده كرد و توربينهاى بزرگى را به حركت درآورد و از نيروى برق آن استفاده نمود و همچنين آب را به نقاط مرتفع رسانيد و به كشاورزى رونق داد؛ اما اگر اين نيروها مهار نشود، نه تنها نفعى به حال بشر نخواهد داشت بلكه چه بسا باعث خرابيهاى بسيار نيز گردد.

براى استفاده از

اين نيرو بايستى اول آن را شناخت و كشف كرد و سپس راههاى استفاده از آن را به دست آورد و همينطور است نيروى اتم و نيروى الكتريسيته و ...

همچنين با كشف خواص اشياء و تركيب صحيح آنها با يكديگر مى توان در معالجه امراض خود و در آسان كردن بسيارى از سختيها و حل بسيارى از مشكلات از آن بهره گيرى نمود. انسان امروز با كشف قسمتهائى از قوانين حاكم بر طبيعت توانسته است بسيارى از غيرممكنها را ممكن سازد: در هوا پرواز كند، ساعتها زير آب بماند، همديگر را از فاصله هاى بسيار دور ببينند و سخن يكديگر را بشنوند و هزاران مثال ديگر.

سيرى در علوم قرآن، ص: 309

همه اينها از بركت كشف قوانين طبيعت است. قوانين حاكم بر جامعه نيز (كه قرآن از آن به عنوان سنن ياد مى كند) به همان نحو است. اگر انسان بتواند آن قوانين را كشف كند و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد به نتايج مطلوب و مثبتى خواهد رسيد و زندگى خوب و استوار و جامعه اى متمدن و پيشرو خواهد داشت و مشكلات اجتماعى را به خوبى و آسانى حل خواهد كرد.

اين است كه قرآن همواره ما را به ياد اين قوانين مى اندازد و خاطرنشان مى سازد كه جامعه ما نيز مانند طبيعت براى خود قوانين و سنتهائى دارد كه با كشف آن مى توان به نتايج درخشانى نائل شد.

بنابراين، قرآن كريم تاريخ را نه به عنوان يك سرگرمى و يا قصه گوئى، بلكه به عنوان الگوئى براى حركت انسان معاصر به سوى آينده اى بهتر مطرح مى سازد و به اين طريق سنتهاى تغييرناپذير الهى را در كل تاريخ به

انسان گوشزد مى كند تا راههاى پيروزى و رسيدن به يك زندگى ايده آل انسانى را بيابد و از چيزهائى كه طبق سنت الهى موجب فساد و تباهى و سقوط جامعه ها مى شود پرهيز كند.

تخلف ناپذيرى سنتها

يكى از ويژگيهاى خاص سنتهاى الهى كه همواره بايد مورد توجه باشد، تخلف ناپذيرى اين سنتها و حتميت وقوع آنها است. همانگونه كه قوانين طبيعى استثناءبردار نيست و در حوزه حكومت خود با جزميت تمام و بدون كوچكترين تخلفى جارى است، سنتهاى حاكم بر تاريخ و جوامع بشرى نيز دقيقا همين حكم را دارد و همانگونه كه مثلا جاذبه زمين و يا قوانين مربوط به نور و يا خواص فيزيكى و شيميائى و حتى مكانيكى اشياء در محدوده زمان و مكان خاصى قرار نمى گيرد و هميشه و همه جا حضورى آشكار دارد، سنتهاى الهى نيز از چنين خاصيتى برخوردار است و اساسا اين سنتها از مقوله علت و معلول است و قانون عليت به هيچ وجه استثناءبردار نيست و هركجا علت پديد آمد به ناچار معلول نيز به دنبال آن پديدار خواهد شد.

قرآن كريم روى اين مطلب اصرار و تأكيد فراوان دارد و چنانكه خواهيم ديد در

سيرى در علوم قرآن، ص: 310

آيات متعددى تخلف ناپذيرى سنتها را گوشزد مى كند و اين بدان سبب است كه مبادا قومى و يا ملتى خود را نسبت به اقوام ديگر تافته جدابافته اى بدانند و چنين بپندارند كه آنان از كاربرد سنتهاى الهى در امانند و از كارهاى بدشان چشم پوشى خواهد شد، چون آنان قومى برترند، همچنانكه قوم يهود به همين پندار نادرست مبتلا بودند و خود را نژادى برتر مى انگاشتند كه با خدا رابطه ويژه اى دارند و در سايه

همين رابطه گناهانشان به حساب نمى آيد و اگر گناه هم بكنند به آتش دوزخ نخواهند رفت و اگر هم بروند، چند روزى بيش در آن نخواهند ماند:

وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَيَّاماً مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِنْدَ اللَّهِ عَهْداً فَلَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ. «1»

و گفتند كه آتش ما را نخواهد رسيد مگر چند روزى اندك. بگو: آيا از خدا پيمانى گرفته ايد كه او نتواند پيمان خود را بشكند يا به خدا چيزى را مى گوئيد كه نمى دانيد؟

آرى، براى نژادپرستانى مانند يهود خداوند هشدار مى دهد كه سنتهاى خداوند در جامعه بشرى تخلف ناپذير است و استثناء بردار نيست و هيچ قومى نبايد خود را ملتى شكست ناپذير بداند، بلكه بايد خود را در گرو اعمال خود و مقهور سنن الهى ببيند.

به هرحال، خداوند پرده هاى غفلت و فراموشى را از ديدگاه انسان كنار مى زند و با مطرح ساختن تجربه هاى مكرر تاريخى، فكر و انديشه انسان را به اين حقيقت بزرگ رهنمون مى شود كه او نمى تواند بيرون از سنتهاى الهى زندگى كند و اين سنت به هيچ عنوانى تغيير نمى يابد. اين موضوع در آيه «فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا» كه قبلا ترجمه آن گذشت، با قاطعيت هرچه تمامتر بيان شده است.

همچنين در آيه زير ضمن بيان يكى از سنتهاى حاكم بر تاريخ، خلل ناپذيرى آن

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 80.

سيرى در علوم قرآن، ص: 311

را گوشزد مى نمايد:

وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّى أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللَّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِينَ. «1»

همانا پيامبرانى پيش

از تو مورد تكذيب قرار گرفتند. پس آنان بر اين تكذيبها صبر كردند و اذيت شدند تا اينكه پيروزيمان به آنان رسيد. و هيچ چيزى نمى تواند كلمات خدا را دچار تبديل و تغيير سازد. و همانا خبر پيامبران بر تو آمده است.

در بعضى از آيات قرآنى مطلب از تاريخ و تجربه هاى بشرى فراتر مى رود و به ابتداى خلقت جهان كشانيده مى شود و انسان را به تفكر درباره ابتداى خلقت و اعاده آن فرا مى خواند كه اين خود يك نوع سنت تخلف ناپذير الهى است:

أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ. «2»

آيا نديدند كه چگونه خداوند آفرينش را شروع كرد و سپس آن را برمى گرداند؟ همانا كه اين كار براى خدا آسان است.

براى فهم و درك درست مسأله «سنن» و تخلف ناپذيرى و حتمى بودن آن، قرآن همواره به مطالعه دقيق نمونه هاى تاريخى آن دعوت مى كند و از انسان مى خواهد كه با چشمى باز و بصيرتى نافذ و گوشى شنوا مطلب را بررسى كند و تمام خواص و امكانات خود را بكار گيرد تا به حقيقتى كه در پشت اين نمونه هاى تاريخى وجود دارد پى ببرد و جريان و حكومت سنتهاى تخلف ناپذير الهى را در جاى جاى تاريخ بشرى ملاحظه كند و از آن براى امروز و فرداى خود توشه اى بسازد:

______________________________

(1)- سوره انعام، آيه 34.

(2)- سوره عنكبوت، آيه 19.

سيرى در علوم قرآن، ص: 312

إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ لِنَجْعَلَها لَكُمْ تَذْكِرَةً وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ. «1»

ما هنگامى كه آب طغيان كرد شما را به «رونده» سوار كرديم تا آن را براى شما مايه تذكر و يادآورى قرار بدهيم و

گوشهاى شنوا آن را بشنوند.

فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ. «2»

پس اين خانه هاى آنان است كه به خاطر ظلمى كه كردند كوبيده شده است. همانا در آن نشانه اى است براى مردمى كه علم دارند.

مقهور بودن همه عوامل قدرت در برابر سنتها

معمولا براى بقاى يك نظام و يك جامعه روى عوامل قدرت حساب مى شود؛ مثلا داشتن قدرت نظامى و يا شكوفا بودن اقتصاد و يا پيشرفتهاى علمى و يا آبادانى شهرها و عواملى از اين قبيل نشانه ثبات و پايدارى نظام و جامعه تلقى مى شود. اما گاهى در پشت اين مظاهر قدرت، عوامل سقوط و نابودى در آن جامعه رخنه مى كند و در بطن آن پرورش مى يابد و در نتيجه طبق سنت الهى محكوم به نابودى مى شود. در چنين حالتى است كه هيچيك از عوامل قدرت نمى تواند در مقابل سنتهاى الهى مقاومت كند و نظام را از سقوط نجات دهد.

قرآن كريم اين موضوع را در آيات متعددى مطرح كرده و به طغيانگرانى كه به قدرت خود مغرورند و خود را شكست ناپذير مى دانند خاطرنشان مى سازد كه سنتهاى الهى آنچنان قوى و تخلف ناپذير است كه هيچ عاملى نمى تواند در برابر آن ايستادگى كند و حتى ممكن است همان چيزى كه به عنوان عامل بقاى آن نظام شناخته مى شود به

______________________________

(1)- سوره حاقه، آيه 11 و 12.

(2)- سوره نمل، آيه 52.

سيرى در علوم قرآن، ص: 313

يك عامل سقوط و نابودى بدل شود.

در اين زمينه در آيات قرآنى از چندين نوع مظاهر قدرت نام برده شده است كه ستمگران در جهت ادامه حكومت و سلطه خود به آن مغرور بودند و قرآن سستى و بى پايگى همه آنها را در مقابل

سنتهاى الهى بيان مى كند:

قدرت نظامى و آثار تمدن:

أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثاراً فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ «1»

آيا در روى زمين سير نمى كنند تا ببينند سرانجام گذشتگان چگونه بود؟ آنها از لحاظ قدرت و نيرو و هم از لحاظ داشتن آثار در روى زمين از اينان قوى تر بودند. پس خداوند آنان را به خاطر گناهانشان مؤاخذه و هلاك نمود.

مغرور بودن به علم و دانش:

فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ «2»

پس هنگامى كه پيامبرانشان با بينه ها به سوى آنان آمدند به علمى كه نزد آنان بود مغرور و فرحناك شدند و فرود آمد بر ايشان آنچه كه به آنان مسخره مى كردند.

نيرومندى و كثرت جمعيت:

______________________________

(1)- غافر، آيه 21.

(2)- سوره غافر، آيه 83.

سيرى در علوم قرآن، ص: 314

أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً «1»

آيا نمى داند كه خداوند پيش از او از قرون گذشته كسى را هلاك نمود كه از لحاظ قدرت و كثرت جمعيت از او نيرومندتر بود؟

كثرت مال و فرزند:

وَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقِيمٌ كَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوا أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالًا وَ أَوْلاداً «2»

و خداوند آنان (كفار و منافقان) را لعنت كرد و براى آنهاست عذابى پايدار، مانند كسانى كه پيش از شما بودند و از لحاظ قدرت و كثرت اموال و فرزندان از شما نيرومندتر بودند.

جنگجوئى و خشونت:

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً «3»

و چه بسا هلاك نموديم پيش از آنها از قرنهائى كه از لحاظ خشونت و صلابت قوى تر از آنها بودند.

آبادانى شهرها:

أَ وَ لَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا أَشَدَّ

______________________________

(1)- سوره قصص، آيه 78.

(2)- سوره توبه، آيه 69.

(3)- سوره ق، آيه 36.

سيرى در علوم قرآن، ص: 315

مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوها أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوها ... «1».

آيا در روى زمين سير نمى كنند تا ببينند كه سرانجام پيشينيان چگونه بوده است؟ از لحاظ قدرت از آنان قوى تر بودند و زمين را كاويدند و آن را آباد ساختند بيشتر از آنكه آنان آباد كردند ...

داشتن وسائل رفاه و زندگى لوكس:

وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً «2»

و چه بسا هلاك نموديم پيش از آنها از قرنهائى كه از لحاظ كالاها و از لحاظ منظر از آنها زيباتر بودند.

با تتبع در اين آيات و آيات مشابه آنها روشن مى شود كه وقتى در جامعه اى عوامل سقوط و نابودى رخنه كرد و طبق سنتهاى الهى محكوم به سقوط شد، ديگر هيچيك از مظاهر قدرت نمى تواند آن جامعه را نجات دهد.

نكته ديگرى كه از اين آيات استفاده مى شود اين است كه از ديرباز داشتن قدرت و ثروت و كثرت جمعيت و آبادانى شهرها مقياس پيشرفت و ثبات جامعه شناخته شده است؛ اما قرآن در وراى اين مظاهر فريبنده از عامل ديگرى خبر مى دهد كه در صورت اقتضاء و پيدا شدن زمينه، جامعه را به سقوط مى كشاند.

بسيار بودند كسانى كه دل خود را به همين مظاهر قدرت خوش كرده بودند و خود را شكست ناپذير مى دانستند؛ اما در اثر عملكرد ناشايست، به نابودى كشيده شدند و كارى از دست آنها برنيامد. آرى همه چيز مقهور سنتهاى الهى است.

______________________________

(1)- سوره روم، آيه 9.

(2)- سوره مريم، آيه 74.

سيرى در

علوم قرآن، ص: 316

توبه و استغفار

اين دو واژه و مشتقات آنها در قرآن كريم به طور مكرر آمده و به گونه اى كه خواهيم گفت توبه با استغفار يكى نيست، بلكه تفاوتهائى ميان آن دو موجود است.

توبه از ماده تاب يتوب توبا مشتق شده و به معنى بازگشت مى باشد كسى كه توبه مى كند در واقع به سوى خداوند بازمى گردد. در قرآن كريم توبه هم به خدا نسبت داده شده و هم به بنده و در هر دو مورد به معناى رجوع و بازگشت مى باشد.

توبه عبارت است از بازگشت انسان به سوى خداوند با حالت پشيمانى از گناهى كه كرده با اين قصد كه ديگر آن گناه را تكرار نكند. توبه كردن از گناه واجب است و خداوند در قرآن كريم بندگان خود را به آن امر كرده است:

وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ «1».

همگى به خداوند توبه كنيد اى گروه اهل ايمان تا رستگار شويد.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى رَبُّكُمْ أَنْ يُكَفِّرَ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خداوند توبه كنيد توبه اى خالص و

______________________________

(1)- سوره نور، آيه 31.

(2)- سوره تحريم، آيه 8.

سيرى در علوم قرآن، ص: 317

بادوام، شايد كه پروردگارتان بدى شما را ناديده بگيرد.

از ديدگاه قرآن توبه كسى قبول است كه داراى شرائط ويژه اى باشد:

إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ يَتُوبُونَ مِنْ قَرِيبٍ فَأُولئِكَ يَتُوبُ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ كانَ اللَّهُ عَلِيماً حَكِيماً، وَ لَيْسَتِ التَّوْبَةُ لِلَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ حَتَّى إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّي تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِينَ يَمُوتُونَ وَ هُمْ كُفَّارٌ أُولئِكَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِيماً «1»

همانا بر خداست توبه كسانى را بپذيرد كه از روى نادانى كار بد كنند آنگاه به زودى توبه نمايند پس خدا توبه آنها را مى پذيرد و خدا عليم و حكيم است و

قبول نيست توبه كسانى كه كارهاى بد مى كنند تا وقتى كه مرگ يكى از آنها فرارسد و بگويد اكنون توبه كردم، همچنين قبول نيست توبه كسانى كه مى ميرند در حالى كه كافرند، براى آنها عذاب دردناكى آماده كرده ايم.

طبق اين آيات شريفه قبولى توبه شرائط خاصى دارد كه عبارتند از:

1- توبه بايد از گناهى باشد كه از روى جهالت و نادانى انجام گرفته است و البته منظور از جهالت در اينجا اين نيست كه گناه بودن آن عمل را نمى دانست بلكه منظور اين است كه بر سبيل عناد با خدا و در مقام معارضه با حقتعالى آن عمل را انجام نداده باشد ممكن است انسان گناهى را مرتكب شود اما نه به عنوان عناد با خدا بلكه از روى هوى و هوس كه خود نوعى جهالت است در چنين صورتى است كه اگر واقعا توبه كند توبه او پذيرفته مى شود اما اگر گناه را در مقام معارضه با خدا و با انگيزه عناد و لجاجت مرتكب شد، معلوم نيست كه خداوند توبه از چنين گناهى را قبول كند.

2- توبه بايد زود انجام بگيرد و انسان حق ندارد توبه را به تأخير بياندازد البته در

______________________________

(1)- سوره نساء، آيات 17 و 18.

سيرى در علوم قرآن، ص: 318

بعضى از روايات عبارت (من قريب) به زودتر از مرگ تفسير شده است و گويا منظور اين است كه تا پيش از مرگ توبه كند و اگر با رسيدن نشانه هاى مرگ توبه كرد قبول نيست. اگر منظور اين باشد جمله بعدى (و ليست التوبة) توضيح آن خواهد بود.

3- توبه بايد هنگامى باشد كه انسان قدرت انتخاب و اختيار و آزادى عمل داشته

باشد اما اگر انسان به مرحله اى رسيد كه با مرگ دست به گريبان شد و آثار آن را معاينه و مشاهده كرد، ديگر فرصتى براى توبه نيست و توبه در اين دم آخر مقبول درگاه الهى نخواهد بود.

4- توبه كسانى كه كافر از دنيا مى روند قبول نيست بنابراين پشيمانى كفار در عالم برزخ و يا در روز قيامت سودى به حال آنها نخواهد داشت.

شبيه آياتى كه خوانديم آيه ياد شده در زير است:

أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءاً بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «1»

همانا اگر كسى از شما از روى جهالت كار بدى كند آنگاه توبه نمايد و خود را اصلاح سازد، به درستى كه خداوند آمرزنده و بخشنده است.

در اين آيه شرط ديگرى براى قبولى توبه آمده است و آن عبارت است از اصلاح حال شخص كه بايد بعد از توبه انجام گيرد و شايد اين شرط اشاره باشد به اين كه توبه كننده بايد تصميم قطعى بگيرد كه ديگر به سوى گناهى كه از آن توبه كرده بازنگردد و آن را تكرار نكند. البته قيد اصلاح بعد از توبه در آيات ديگرى نيز آمده است كه ما آنها را نياورديم.

از بعضى از آيات چنين استفاده مى شود كه اگر توبه با شرائط لازم انجام بگيرد، قبولى آن از سوى خداوند حتمى است زيرا در اين آيات، خداوند به طور قطعى وعده قبول توبه را مى دهد:

______________________________

(1)- سوره انعام، آيه 54.

سيرى در علوم قرآن، ص: 319

فَمَنْ تابَ مِنْ بَعْدِ ظُلْمِهِ وَ أَصْلَحَ فَإِنَّ اللَّهَ يَتُوبُ عَلَيْهِ «1»

پس هركس توبه كند پس از آن كه ظلم كرده، و اصلاح نمايد، پس خداوند توبه او را

قبول مى كند.

وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى «2»

همانا من آمرزنده هستم براى كسى كه توبه كند و ايمان داشته باشد و عمل صالح انجام دهد و آنگاه هدايت شود.

به طورى كه از اين آيات و آيات ديگر استفاده مى شود، بخشيده شدن گناهان كسى كه توبه مى كند حتمى است و خداوند آن را وعده داده است گاهى ممكن است حتى بدون توبه هم عفو الهى شامل حال كسى بشود به گونه اى كه گويا توبه كرده است خداوند كريم در قرآن اين مژده را به بندگان خود داده ولى آن را حتمى و الزامى نكرده است:

ثُمَّ أَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَ عَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ذلِكَ جَزاءُ الْكافِرِينَ، ثُمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «3»

سپس خداوند آرامش خود را بر پيامبرش و مؤمنان نازل كرد و لشكرى فرستاد كه آن را نمى ديد و كافران را عذاب نمود و اين است جزاى كافران، سپس خداوند بعد از اين هركس را كه بخواهد مى بخشد، خدا آمرزنده و بخشنده است.

______________________________

(1)- سوره مائده، آيه 39.

(2)- سوره طه، آيه 82.

(3)- سوره توبه، آيات، 26 و 27.

سيرى در علوم قرآن، ص: 320

لِيَجْزِيَ اللَّهُ الصَّادِقِينَ بِصِدْقِهِمْ وَ يُعَذِّبَ الْمُنافِقِينَ إِنْ شاءَ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ كانَ غَفُوراً رَحِيماً «1»

تا خداوند راستگويان را به سبب راستگوئى شان پاداش دهد و منافقان را عذاب كند اگر بخواهد و يا آنها را بيامرزد كه خدا آمرزنده و بخشنده است.

البته عفو ابتدائى خداوند كه گاهى شامل حال بنده اى مى شود كه هنوز توبه نكرده، امرى مسلم است

و آيات بسيارى به آن دلالت دارد منتهى در دو آيه اى كه آورديم لفظ توبه به كار رفته و منظور همان عفو ابتدائى است. بديهى است كه عفو ابتدائى خداوند كه گاهى شامل حال بعضى از بندگان مى شود، براى خود حساب و كتابى دارد و شامل همه نمى شود، بلكه كسانى از آن برخوردار مى شوند كه در خود شايستگى و اهليت آن را ايجاد كنند اگرچه از گناه بخصوصى توبه نكرده اند.

مطلب ديگرى كه در اينجا متذكر مى شويم اين است كه گاهى بنده خالصى از اين كه لحظه اى از ياد الهى غافل شده و يا ترك اولائى از او سرزده و يا انتخاب احسن نكرده است خود را گناهكار مى داند و از اين نقيصه به درگاه خداوند توبه مى كند. توبه اى كه در قرآن كريم به بعضى از انبياء عليهم السلام نسبت داده شده، از اين نوع است:

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ فَتابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «2»

پس آدم از پروردگار خود كلماتى را دريافت نمود پس به او توبه كرد همانا او بسيار توبه پذير و بخشنده است.»

وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إِلَيْكَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ «3»

______________________________

(1)- سوره احزاب، آيه 24.

(2)- سوره بقره، آيه 37.

(3)- سوره اعراف، آيه 148.

سيرى در علوم قرآن، ص: 321

موسى بيهوش افتاد و چون به هوش آمد، گفت: منزهى خدايا به سوى تو توبه كردم و من از نخستين مؤمنان هستم.

استغفار:

اين واژه از ماده غفران است كه در لغت به معناى پوشانيدن و ستر كردن آمده و با معناى اصطلاحى آن كه همان آمرزيدن است، تناسب روشنى دارد. در واقع خداوند با آمرزيدن گناه كسى بر روى

عمل زشت او پرده مى كشد استغفار به معناى درخواست و عفو و طلب آمرزش است.

درست است كه دو واژه توبه و استغفار در نهايت به يك مفهوم بازگشت مى كنند اما از ظاهر آيات و روايات چنين استفاده مى شود كه اين دو باهم فرق دارند.

در قرآن كريم در چند آيه توبه و استغفار به گونه اى در كنار هم ذكر شده كه دلالت بر دوگانگى مفهوم آنها دارد:

وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّي رَحِيمٌ وَدُودٌ «1»

و به پروردگارتان استغفار كنيد سپس به او توبه نمائيد همانا پروردگار بخشنده و دوستدار است.

شبيه اين تعبير كه ميان استغفار و توبه با لفظ ثم فاصله انداخته در چهار مورد از قرآن آمده كه دلالت بر تفاوت ميان اين دو مفهوم دارد همچنين در حديث مشهورى كه لشكريان عقل و جهل را مى شمارد، توبه كه ضد آن اصرار است و استغفار كه ضد آن اغترار است به عنوان دو مفهوم جداگانه به حساب آمده است «2».

ميان توبه و استغفار تفاوتهائى چند وجود دارد كه از جمله آنها مى توان تفاوتهاى زير را ياد كرد:

______________________________

(1)- سوره هود، آيه 90.

(2)- اصول كافى، ج 1 ص 12.

سيرى در علوم قرآن، ص: 322

1- انسان فقط درباره خودش مى تواند توبه بكند و از طرف كس ديگرى نمى توان توبه كرد اما استغفار اعم است و انسان هم مى تواند براى خودش و هم براى كس ديگر استغفار كند. در اين باره آيات و روايات بسيارى داريم:

وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً «1»

اگر آنها هنگامى كه به نفسهاى خود ظلم كردند پيش تو بيايند و از

خدا طلب آمرزش كنند و پيامبر هم براى آن ها طلب آمرزش كند (استغفار كند) خدا را توبه پذير و بخشنده مى يابند.

قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ «2»

گفت: به زودى براى شما از خدا طلب آمرزش (استغفار) مى كنم كه او آمرزنده و مهربان است.

همچنين در روايات بسيارى درباره استغفار كردن براى پدر و مادر و مؤمنين و يا استغفار كردن فرشتگان براى افراد بخصوص سخنان گوناگونى آمده است.

2- در توبه عدد و مقدار مطرح نيست ولى در استغفار گاهى عددهاى بخصوصى عنوان شده است در قرآن عدد هفتاد و در روايات عددهاى صد، هفتاد، بيست و پنج و مانند آنها آمده است:

إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ «3»

اگر براى آنها هفتاد بار استغفار كنى خداوند آنها را نمى بخشد.

______________________________

(1)- سوره نساء، آيه 64.

(2)- سوره يوسف، آيه 98.

(3)- سوره توبه، آيه 80.

سيرى در علوم قرآن، ص: 323

عن ابى عبد الله (ع) ان رسول الله (ص) كان لا يقوم من مجلس و ان خف حتى يستغفر الله خمسا و عشرين مرة «1»

امام صادق (ع) مى فرمايد: پيامبر خدا از هيچ مجلسى بلند نمى شد اگر چه كوتاه بود، مگر اين كه بيست و پنج مرتبه استغفار مى گفت.

در روايات عددهاى خاص ديگرى هم بخصوص در بعضى از نمازهاى مستحبى آمده كه به آن تعداد استغفار گفته شود.

3- توبه بايد در حال حيات و زندگى باشد توبه پس از مرگ معنى ندارد ولى از آنجا كه استغفار به طورى است كه كسى براى كسى ديگر مى تواند انجام دهد بنابراين پس از مرگ او نيز مى تواند براى او استغفار كند به اين روايت توجه كنيد:

عن ابى عبد الله (ع) اى

مؤمن عاد مؤمنا فى الله عز و جل فى مرضه و كل الله به ملكا من العواد يعوده فى قبره و يستغفر له الى يوم القيامة «2»

امام صادق (ع) فرمود: هر مؤمنى براى خدا مؤمن ديگرى را در بيماريش عيادت كند خداوند براى او فرشته اى موكل مى كند كه در قبرش از او عيادت مى كند و تا روز قيامت بر او استغفار مى كند.

4- حقيقت توبه همان بازگشت به خدا و پشيمانى از گناه است و همين پشيمانى موجب آمرزش گناه است ديگر در حقيقت آن تقاضاى آمرزش گناه نيست ولى در حقيقت استغفار تقاضاى آمرزش هم وجود دارد.

5- توبه فقط موجب بخشيده شدن گناه موردنظر مى شود ولى استغفار علاوه بر بخشيده شدن گناه، موجب گشايشى در زندگى مادى و وفور نعمتها و دورى از بلاها و كيفرهاى اين دنيائى است.

______________________________

(1)- وسائل الشيعه، ج 4 ص 140.

(2)- وسائل الشيعه، ج 2 ص 634.

سيرى در علوم قرآن، ص: 324

با توجه به آيات و روايات مربوط به استغفار، به خوبى روشن مى شود كه استغفار از نزول بلا براى شخص و جامعه جلوگيرى مى كند و فراوانى نعمت و فراخى روزى را به دنبال خود دارد.

وَ ما كانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ «1»

خداوند مادامى كه تو در ميان آنها هستى آنها را عذاب نمى كند و خدا عذاب كننده آنها نيست مادامى كه آنها استغفار مى كنند.

امير المؤمنين على عليه السلام در تفسير اين آيه بيان زيبائى دارد به اين شرح:

كان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فدونكم الآخر فتمسكوا به اما الامان الذى رفع فهو رسول الله (ص) و

اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون.

بر روى زمين دو تا امان از عذاب خدا وجود داشت كه يكى از آنها برداشته شده و بر شما باد به ديگرى پس به آن چنگ بزنيد. امانى كه برداشته شده، وجود پيامبر خدا بود و امانى كه هنوز باقى است عبارت است از استغفار.

خداوند مى فرمايد: وَ ما كانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ.

اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كانَ غَفَّاراً يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يُمْدِدْكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ وَ يَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهاراً «2»

(از زبان حضرت نوح) به پروردگارتان استغفار كنيد كه او بسيار آمرزنده است تا از آسمان باران فراوان به شما بفرستد و شما را با اموال و اولاد

______________________________

(1)- سوره انفال، آيه 33.

(2)- سوره نوح، آيات 10- 12.

سيرى در علوم قرآن، ص: 325

كمك كند و براى شما بهشتها و نهرهائى قرار دهد.

وَ أَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً حَسَناً إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى وَ يُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ «1»

و اين كه به پروردگارتان استغفار كنيد سپس به او توبه نمائيد تا اين كه شما را بهره مند سازد بهره اى نيكو تا وقت معين و به هر صاحب فضلى فضلش را بدهد.

وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْراراً وَ يَزِدْكُمْ قُوَّةً إِلى قُوَّتِكُمْ وَ لا تَتَوَلَّوْا مُجْرِمِينَ «2»

و اى قوم به پروردگارتان استغفار كنيد سپس به او توبه نمائيد تا از آسمان باران فراوان به شما بفرستد و نيروئى بر نيروى شما بيفزايد و پشت نكنيد در حالى كه گنهكاريد.

به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد، در اين آيات استغفار عامل

برخوردارى از نعمتهاى دنيا و به كمال رسيدن استعدادها و نزول بركات آسمانى و افزايش نيرو و توان شخص و يا جامعه معرفى شده است. درست است كه در دو آيه اخير پس از استغفار از توبه هم ياد شده ولى به قرينه اين كه در آياتى كه توبه به تنهائى آمده چنين نتائجى بر آن مترتب نشده و هم به قرينه دو آيه ايكه در بالا خوانديم مى توان گفت كه اين آثار و نتائج مربوط به استغفار است.

غير از آياتى كه در بالا آورديم در احاديث معصومين نيز براى استغفار آثار مادى از قبيل دفع بلاهاى آسمانى و برخوردارى از نعمتهاى اين جهانى ذكر شده است كه قابل

______________________________

(1)- سوره هود، آيه 3.

(2)- سوره هود، آيه 52.

سيرى در علوم قرآن، ص: 326

مطالعه و تأمل و دقت است به عنوان نمونه به چند حديث توجه فرمائيد:

قال على (ع): و قد جعل الله سبحانه الاستغفار سببا لدور الرزق و رحمة الخلق «1»

على (ع) فرمود: همانا خداوند استغفار را موجب فراوانى روزى و رحمت بر خلق قرار داده است.

قال على (ع): ان الله اذا اراد ان يصيب اهل الارض بعذاب قال لو لا الذين يتحابون بجلالى و يعمرون مساجدى و يستغفرون بالاسحار لا نزلت عذابى «2»

على (ع) فرمود: همانا وقتى خداوند اراده كند كه به اهل زمين عذابى برساند مى گويد: اگر نبودند كسانى كه جلال مرا دوست مى دارند و مساجد مرا آباد مى كنند و سحرگاهان استغفار مى كنند، هر آينه عذاب خود را نازل مى كردم.

عن عمر الجمال قال شكوت الى ابى الحسن قلة الولد فقال لي: استغفر الله و كل البيض بالبصل «3»

از عمر جمال نقل شده كه گفت: به

امام موسى بن جعفر از كمى فرزند شكايت كردم فرمود: خدا را استغفار كن و تخم مرغ را با پياز بخور.

عن الربيع بن صبيح ان رجلا اتى الحسن (عليه السلام) فشكى اليه الجدوبة فقال له الحسن استغفر الله و اتاه آخر فشكى اليه الفقر فقال له: استغفر الله و آتاه آخر فقال له: ادع الله ان يرزقنى ابنا فقال استغفر الله فقلنا له: اتاك

______________________________

(1)- نهج البلاغه، خطبه 141.

(2)- وسائل الشيعه، ج 3 ص 486.

(3)- وسائل الشيعه، ج 17 ص 57.

سيرى در علوم قرآن، ص: 327

رجال يشكون ابوابا و يسئلون انواعا فامرت كلهم بالاستغفار فقال: ما قلت ذلك من ذات نفسى انما اعتبرت فيه قول الله: استغفروا ربكم انه كان غفارا «1»

ربيع بن صبيح مى گويد: مردى پيش امام حسن (ع) آمد و از قحطى و گرسنگى پيش او شكايت كرد امام حسن به او فرمود: خدا را استغفار كن مرد ديگرى آمد و از فقر شكايت كرد پس به او نيز فرمود: خدا را استغفار كن مرد ديگرى آمد و گفت: براى من دعا كن كه خداوند پسرى به من بدهد و به او نيز فرمود: خدا را استغفار كن. پس ما به امام حسن گفتيم: مردانى پيش تو آمدند و از ابواب مختلف شكايت كردند و انواع گوناگونى درخواست نمودند و تو همه آنها را امر به استغفار كردى. پس فرمود: اينها را از پيش خودم نگفتم بلكه در اين سخن قول خداوند را در نظر گرفتم كه مى فرمايد: استغفروا ربكم ...

از مجموع آيات و رواياتى كه آورديم چنين نتيجه مى گيريم كه استغفار يك نوع اثر وضعى در زندگى دنيا دارد و موجب فراخى روزى

و فراوانى مال و اولاد و نيز مانع از نزول بلاهاى آسمانى است.

______________________________

(1)- وسائل الشيعه، ج 17 ص 199.

سيرى در علوم قرآن، ص: 328

شفاعت

خداوند كريم نسبت به بندگان خود بسيار مهربان و رؤف است و همواره آنان را مورد لطف و مرحمت خود قرار داده است. يكى از مظاهر رحمت واسعه الهى و لطف عام و گسترده او، راههائى است كه جهت بخشش بندگان گنهكار خود پيش روى آنها قرار داده و زمينه را براى رهائى آنها از آتش جهنم فراهم ساخته است. يكى از اين راهها راه شفاعت است.

شفاعت در لغت به معنى نزديك شدن دو چيز به يكديگر است گفته مى شود:

كان فردا فشفعته يعنى تنها بود دوتايش كردم «1» بنابراين، معنى لغوى شفاعت پيوستگى و انضمام چيزى به چيز ديگر است و در اصطلاح اهل كلام و تفسير، شفاعت درخواست بعضى از بندگان صالح خداوند است كه از درگاه الهى بخشيده شدن گناهان شخص خاصى را طلب مى كند.

طبق آيات متعددى كه نمونه هائى از آن را خواهيم آورد، همه فرق مسلمين (جز معتزله) شفاعت را قبول دارند و آن را مقام و منزلتى مى دانند كه خداوند به بعضى از بندگان خود از انبياء و اولياء عنايت كرده و به آنها اين امتياز را داده است كه درباره گنهكاران از اهل ايمان شفاعت كنند و آمرزش گناهان آنها را از خدا بخواهند.

البته شفاعت براى خود ضوابط و شرائطى دارد و هركسى مشمول شفاعت شافعان نمى شود و از طرف ديگر هيچكس نمى تواند بدون اذن پروردگار درباره كسى

______________________________

(1)- ابن فارس، معجم مقائيس اللغة، ج 3 ص 201.

سيرى در علوم قرآن، ص: 329

شفاعت كند و

در روز قيامت تنها كسانى شفاعت خواهند كرد كه از جانب خداوند مأذون باشند.

اما گروه معتزله كه معتقدند مرتكب گناه كبيره مخلّد در جهنّم است، شمول شفاعت بر گنهكاران را انكار مى كنند و آيات شفاعت را به اين صورت تأويل و توجيه مى كنند كه شفاعت مربوط به اهل معصيت نيست، بلكه مربوط به اهل طاعت است و نوعى ترفيع رتبه و افزايش ثواب بر آنان است. «1»

اين سخن معتزله دور افتادن از نص آيات و روايات است و انكار چيزى است كه آيات و روايات آشكارا بر آن دلالت دارد البته اين نوع اجتهاد در مقابل نص از گروه معتزله بعيد نيست.

در اينجا به همين اشاره بسنده مى كنيم و وارد بحثهاى كلامى نمى شويم و موضوع شفاعت را از ديدگاه قرآن كريم دنبال مى كنيم.

در قرآن كريم لفظ شفاعت و مشتقات آن سى و يكبار آمده كه جز يك مورد در همه آنها شفاعت به معناى مصطلح آن مى باشد و آن لفظ شفع است كه در سوره فجر آيه 3 به معناى جفت در مقابل فرد آمده است.

در اينجا جهت آگاهى خوانندگان محترم از ديدگاه قرآن درباره شفاعت، آيات مربوط به شفاعت را به چند گروه تقسيم مى كنيم و نمونه هائى از آن را مى آوريم بديهى است كه نظر نهائى قرآن درباره شفاعت هنگامى روشن مى شود كه مجموع آيات را در نظر بگيريم و بعضى از آن را به وسيله بعضى ديگر معنا كنيم تا با جمع بندى آيات وارده به ديدگاه قرآن پى ببريم. اكنون مى گوئيم آيات مربوط به شفاعت به چند گروه تقسيم مى شود:

1- آياتى كه شفاعت در روز قيامت را به طور مطلق نفى مى كند مانند:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ

آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا

______________________________

(1)- رجوع شود به قاضى عبد الجبار، شرح الاصول الخامسة، ص 689.

سيرى در علوم قرآن، ص: 330

خُلَّةٌ وَ لا شَفاعَةٌ وَ الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ «1»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد از آنچه كه به شما روزى كرده ايم انفاق كنيد پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن نه دادوستد وجود دارد و نه دوستى و نه شفاعت و كافران همان ظالمان هستند.

ملاحظه مى كنيد كه در اين آيه شفاعت به طور كلى نفى شده است ولى به قرينه آيات بسيارى كه بعضى از آنها را خواهيم آورد مى بايد اين آيه را تأويل به نفى شفاعت از كافران بكنيم اتفاقا در خود اين آيه نيز قرينه اى بر اين معنا وجود دارد و آن دنباله آيه است كه سخن از كافران به ميان آمده است.

2- آياتى كه دلالت دارد بر اينكه در قيامت شفاعت وجود دارد ولى مورد قبول خداوند نيست مانند:

وَ اتَّقُوا يَوْماً لا تَجْزِي نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَيْئاً وَ لا يُقْبَلُ مِنْها شَفاعَةٌ وَ لا يُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ «2»

و بترسيد از روزى كه كسى از طرف كسى جزا داده نمى شود و نه شفاعتى از او قبول مى گردد و نه بدلى از او پذيرفته مى شود و نه آنها كمك خواهند شد.

فَما تَنْفَعُهُمْ شَفاعَةُ الشَّافِعِينَ «3»

پس شفاعت شفاعت كنندگان به آنها سودى نخواهد داد.

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 254.

(2)- سوره بقره، آيه 48.

(3)- سوره مدثر، آيه 48.

سيرى در علوم قرآن، ص: 331

در اين گونه آيات از اينكه شفاعت شافعين در حق گنهكاران پذيرفته شود و اين شفاعت سودى به حال آنها داشته باشد، نفى

شده است ولى منظور اين آيات كافران هستند. زيرا آيه اولى خطاب به يهود است و آيه دومى در مورد كسانى است كه روز قيامت را تكذيب مى كردند.

3- آياتى كه شفاعت را مخصوص ذات اقدس الهى مى كند مانند:

قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمِيعاً لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «1»

بگو شفاعت همگى از آن خداست ملك آسمانها و زمين مال اوست سپس به سوى او برمى گرديد.

ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ «2»

براى شما جز خداوند دوستى و شفيعى نيست آيا متذكر نمى شويد.

درست است كه در اين آيات شفاعت به خداوند اختصاص داده شده ولى اين مانع از آن نيست كه كسان ديگرى هم به اذن خداوند شفاعت كنند و در واقع شفاعت كسانى كه مأذون از طرف پروردگار هستند همان شفاعت خداوند است.

4- آياتى كه در آنها شفاعت كردن بتها با قطعيت نفى شده است مانند:

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا يَعْلَمُ فِي السَّماواتِ وَ لا فِي الْأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ «3»

جز خدا چيزهائى را عبادت مى كنند كه نه ضررى به آنها مى رسانند و

______________________________

(1)- سوره زمر، آيه 44.

(2)- سوره سجده، آيه 4.

(3)- سوره يونس، آيه 18.

سيرى در علوم قرآن، ص: 332

نه نفعى و مى گويند اينها شفاعت كنندگان ما نزد خدا هستند بگو آيا به خداوند از چيزى خبر مى دهيد كه نه در آسمانها و نه در زمين از آنها آگاهى ندارد.

در اينگونه آيات، شفاعت بتها و معبودهاى باطل به كلى نفى شده و اين باور نادرست كه آنها بتوانند شفاعتى

در حق پرستندگان خود بكنند رد شده است و بت پرستان، هم به خاطر بت پرستى و هم به خاطر اين اعتقاد باطل مورد مؤاخذه و عتاب قرار گرفته اند.

5- آياتى كه در آن زبانحال كفار در روز قيامت آمده كه آنها آرزوى شفاعت شافعى را مى كنند ولى هرگز به اين آرزوى خود نخواهند رسيد مانند:

يَقُولُ الَّذِينَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جاءَتْ رُسُلُ رَبِّنا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنا مِنْ شُفَعاءَ فَيَشْفَعُوا لَنا «1»

و مى گويند كسانى كه روز قيامت را از پيش فراموش كرده بودند، پيامبران پروردگارمان به حق آمدند آيا براى ما شفيعانى وجود دارد كه بر ما شفاعت كند؟

البته از دنبال همين آيه استفاده مى شود كه اين آرزو هرگز تحقق نمى پذيرد.

6- آياتى كه دلالت دارند بر اينكه در روز قيامت كسانى با اجازه پروردگار شفاعت خواهند نمود و جالب اينكه آيات مربوط به اين قسمت خيلى بيشتر از آيات قبلى است مانند:

مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ «2» چه كسى مى تواند پيش خدا شفاعت كند مگر با اجازه او.

______________________________

(1)- سوره اعراف، آيه 53.

(2)- سوره بقره، آيه 255.

سيرى در علوم قرآن، ص: 333

يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ «1»

در آن روز شفاعت فايده نخواهد كرد مگر از كسى كه خدا به او اذن داده است.

لا تُغْنِي شَفاعَتُهُمْ شَيْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ يَشاءُ «2»

و شفاعت آنها چيزى فائده نخواهد داد مگر پس از آنكه خدا به هر كس كه بخواهد اجازه شفاعت بدهد.

به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد در اين آيات اصل شفاعت شفاعت كنندگان اثبات شده است چيزيكه هست اين است كه تنها كسانى مى توانند اين مقام و موقعيت را داشته باشند كه

از جانب خدا مأذون باشند و بدون اجازه خدا احدى حق شفاعت كردن را ندارد.

7- آياتى كه دلالت دارند كه شفاعت تنها درباره كسانى پذيرفته مى شود كه خداوند اجازه شفاعت در حق آنها را به شافع داده باشد مانند:

وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى «3»

و شفاعت نمى كنند مگر در حق كسى كه خداوند به او اجازه بدهد.

طبق اين آيات شفاعت شوندگان نيز با اجازه خداوند انتخاب خواهند شد بنابراين، هم شفاعت كنندگان و هم شفاعت شوندگان هر دو گروه را خداوند انتخاب

______________________________

(1)- سوره طه، آيه 109.

(2)- سوره نجم، آيه 26.

(3)- سوره انبياء، آيه 28.

سيرى در علوم قرآن، ص: 334

مى كند.

8- آياتى كه شفاعت كنندگان را معرفى مى كند مانند:

لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ «1»

در سخن گفتن بر او سبقت نمى گيرند و آنها (ملائكه) به امر خدا عمل مى كنند مى داند آنچه را كه برابر آنها و آنچه را كه پشت سر آنهاست و شفاعت نمى كنند مگر بر كسانى كه خدا رضايت بدهد و آنها از ترس خداوند بيمناكند.

عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً «2»

اميد است كه پروردگارت تو را به مقامى پسنديده برانگيزد.

در آيه نخست از شفاعت فرشتگان سخن به ميان آمده و در آيه دوم از مقام محمودى كه پيامبر خواهد داشت صحبت شده است طبق اجماع مفسران قرآن كه روايات زيادى هم آن را تأييد مى كند، منظور از مقام محمود همان مقام شفاعت است كه خداوند به پيامبر اسلام صلى اللّه عليه و آله و سلم اعطا خواهد نمود.

با جمع بندى آيات شفاعت كه در هشت گروه آورديم نظر

قرآن كريم درباره شفاعت روشن مى شود و آن اينكه شفاعت از آن خداست و در روز قيامت تنها كسانى درباره گنهكاران شفاعت خواهند كرد كه از جانب خداوند مأذون و مجاز باشند و شفاعت آنان نيز شامل حال كسانى خواهد بود كه خدا آنها را براى اين كار انتخاب كند.

علاوه بر قرآن در روايات نيز از شفاعت سخن به ميان آمده و گروههائى به عنوان شفاعت كنندگان معرفى شده اند:

______________________________

(1)- سوره انبياء، آيات 27 و 28.

(2)- سوره اسراء، آيه 79.

سيرى در علوم قرآن، ص: 335

عن النبى صلى اللّه عليه و آله و سلم قال: شفاعتى لاهل الكبائر من امتى «1»

پيامبر فرمود: شفاعت من براى صاحبان گناه كبيره از امت من است.

قال على عليه السلام: ثلاثة يشفعون الى الله عز و جل فيشفعون الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء «2»

على عليه السلام فرمود: سه گروه در پيش خدا شفاعت مى كنند و شفاعت آنها پذيرفته مى شود: پيامبران پس علما سپس شهدا.

اكنون كه پيامبران و اولياء الهى از علما و شهدا داراى مقام شفاعت هستند، بخصوص پيامبر بزرگوار اسلام از لحاظ شفاعت كردن داراى مقام محمود مى باشد و اين مقام را خداوند به آنها داده است، مى توانيم از آنها درخواست شفاعت كنيم و از آنها بخواهيم كه روز قيامت پيش خداوند ما را شفاعت كنند. اين درست مانند درخواست تعليم احكام و يا درخواست هدايت كردن است و همانگونه كه پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم، هادى و مزكى و معلم است، شافع هم هست و مى توانيم از او تقاضاى هدايت و تزكيه و تعليم و شفاعت بكنيم.

بنابراين، سخن وهابى ها كه درخواست شفاعت از پيامبر را شرك مى دانند،

سخن باطل و بى ربطى است و شفاعت خواهى از انبياء و اولياء خدا نهايت تذلل و خضوع در برابر خداست و بنده به خاطر گناهانى كه كرده خود را در خور لطف الهى نمى بيند اما با حسن ظنى كه به خدا دارد از رحمت او مأيوس نمى شود و با درخواست شفاعت از كسانى كه خدا به آنها اذن شفاعت داده آنها را وسيله قرار مى دهد تا از رحمت واسعه الهى بهره مند شود.

اين است كه مى بينيم اصحاب رسول خدا همواره از آن حضرت درخواست

______________________________

(1)- سنن ابى داود، ج 2 ص 279.

(2)- خصال صدوق، ص 142.

سيرى در علوم قرآن، ص: 336

شفاعت مى كردند و آن حضرت با مهربانى و عطوفت خاصى به آنها قول شفاعت مى داد. اكنون به دو نمونه از احاديثى كه درباره شفاعت خواهى اصحاب از رسول خدا در كتب حديثى آمده توجه فرمائيد:

1- عن عوف بن مالك فى حديث طويل قال رسول الله (ص) خيرنى ربى بين ان يدخل نصف امتى الجنة بغير حساب و لا عذاب و بين الشفاعة قلنا: يا رسول الله ما الذى اخترت؟ قال: اخترت الشفاعة قلنا جميعا: يا رسول الله اجعلنا من اهل شفاعتك؟ قال: ان شفاعتى لكل مسلم «1»

عوف بن مالك مى گويد: پيامبر خدا فرمود: پروردگارم مرا ميان اينكه نيمى از امتم بدون حساب و عذاب وارد بهشت شود و ميان شفاعت مخيّر كرد گفتيم: كدام را اختيار كردى يا رسول الله؟ فرمود: شفاعت را.

همگى گفتيم: يا رسول الله ما را از اهل شفاعت خود قرار بده پيامبر فرمود: شفاعت من به هر مسلمانى شامل مى شود.

2- عن انس قال: سألت النبى (ص) ان يشفع لى يوم القيامة فقال: انا فاعل.

قلت:

فاين اطلبك؟ قال: اطلبنى اول ما تطلبنى على الصراط «2»

انس مى گويد: از پيامبر درخواست كردم كه روز قيامت مرا شفاعت كند فرمود: چنين خواهم كرد گفتم: تو را كجا پيدا كنم؟ فرمود: اولين جائى كه مرا طلب مى كنى بر صراط طلب كن.

______________________________

(1)- مجمع الزوائد، ج 10 ص 369.

(2)- سنن ترمذى، ج 4 ص 621.

سيرى در علوم قرآن، ص: 337

ايمان و كفر

در قرآن كريم واژه ايمان و مشتقات آن حدود 480 بار و واژه كفر و مشتقات آن حدود 510 بار تكرار شده است و اين بيانگر اهتمام خاص قرآن به مفهوم اين دو واژه است و نشان مى دهد كه قرآن در جهت تعيين مرزهاى ايمان و كفر چگونه بسط كلام داده است.

ايمان در لغت به معناى تصديق و آرامش و سكون قلب است و كفر در لغت به معناى پوشاندن آمده و به زارعان و برزگران از آن جهت كه دانه ها را زير خاك مى پوشانند، كفار گفته مى شود. اما در تعيين معناى اصطلاحى و شرعى ايمان و كفر اقوال، بلكه مذاهب مختلف وجود دارد. اكنون ما بعضى از آن اقوال را به طور خلاصه ذكر مى كنيم و در آخر نظر خود را درباره معنائى كه براى ايمان و كفر از مجموع آيات قرآنى به دست مى آيد، ذكر خواهيم كرد البته در اينجا بحث روى ايمان است و به تبع آن معناى كفر هم روشن خواهد شد.

1- ايمان تنها يك نوع اعتقاد و تصديق است و جايگاه آن قلب است و اقرار به زبان و عمل كردن، مربوط به حقيقت ايمان نيست.

متكلمين شيعه و همينطور اشاعره و اهل سنت قائل به اين قول هستند همچنين مرجئه نيز

همين عقيده را دارند با تفاوتى كه به زودى خواهيم گفت.

2- ايمان عبارت است از تصديق قلبى به اضافه اقرار به زبان و عمل كردن به دستورات شرع.

اين قول مربوط به خوارج و معتزله و بعضى از اهل حديث است و هر سه گروه،

سيرى در علوم قرآن، ص: 338

عمل را جزء حقيقت ايمان مى دانند با اين تفاوت كه خوارج معتقدند: هركس عمل به دستورات شرع نكرد و مرتكب گناه كبيره شد هرچند كه در قلب و زبان هم معتقد باشد، كافر است و مرحله اى ميان ايمان و كفر وجود ندارد. اما معتزله مى گويند با اين كه عمل جزء حقيقت ايمان است ولى كسى كه عمل نكرد و مرتكب كبيره شد، كافر نمى شود بلكه فاسق مى شود و آن مرحله و منزله اى است ميان دو منزله ايمان و كفر.

3- ايمان عبارت است از تصديق به قلب و اقرار به زبان. گوينده اين قول خواجه نصير طوسى است. «1»

4- ايمان تنها اقرار به زبان است. ديگر اعتقاد قلبى و عمل ظاهرى در حقيقت ايمان اخذ نشده است و اين قول كراميه است «2».

در ميان اين چهار نظريه آنچه كه با مجموع آيات قرآنى سازگار است، همان نظريه نخست است كه ايمان را فقط اعتقاد و تصديق قلبى مى داند. بر اين نظريه شواهد و قرائنى از قرآن داريم كه به قرار زير است:

1- در مواردى از قرآن كريم، جايگاه ايمان، قلب معرفى شده و اين مى رساند كه عمل، جزء حقيقت ايمان نيست. اكنون به چند آيه در اين زمينه توجه فرمائيد:

أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ «3»

آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را در دلهاى آنها

نوشته و به وسيله روحى از خود تأييدشان كرده است.

قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمانُ فِي قُلُوبِكُمْ «4»

______________________________

(1)- كشف المراد، ص 426.

(2)- شهيد ثانى، حقائق الايمان، ص 130، چاپ شده به ضميمه قواعد العقائد.

(3)- سوره مجادله، آيه 22.

(4)- سوره حجرات، آيه 14.

سيرى در علوم قرآن، ص: 339

اعراب گفتند كه ايمان آورديم بگو ايمان نياورده ايد بلكه بگوئيد تسليم شده ايم و هنوز ايمان به قلبهاى شما داخل نشده است.

وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ «1»

ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهاى شما زينت بخشيد.

به گونه اى كه ملاحظه مى فرمائيد در اين آيات و چند آيه ديگر، قلب محل و جايگاه ايمان معرفى شده است و اين بهترين شاهد اين مدعاست كه ايمان يك امر قلبى است و اقرار به زبان و عمل كردن، جزء حقيقت ايمان نيست هرچند كه سعادت و نجات انسان به عمل بستگى دارد.

2- گذشته از اين آيات، در آيات ديگر هم ايمان و عمل صالح در كنار هم و به عنوان دو حقيقت ذكر شده:

مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ «2»

كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و عمل صالح كند پس پاداشهاى آنان نزد پروردگارشان مى باشد.

مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً «3»

وَ بَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ «4»

______________________________

(1)- سوره حجرات، آيه 7.

(2)- سوره بقره، آيه 62.

(3)- سوره نحل، آيه 97.

(4)- سوره بقره، آيه 25.

سيرى در علوم قرآن، ص: 340

و مژده بده كسانى را

كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند به اين كه براى آنها بهشتهائى است.

از اين نوع آيات كه عمل صالح عطف بر ايمان شده، بسيار داريم و عطف ميان دو مطلب دليل بر تغاير آنهاست يعنى نشان مى دهد كه مطلب اول غير از مطلب دوم است و آن دو نمى تواند يكى باشد. بنابراين نمى توان عمل صالح را جزء حقيقت ايمان دانست.

3- همچنين در بعضى از آيات قرآنى مؤمن را با وصف ايمان مورد خطاب قرار مى دهد و از عمل بد او انتقاد مى كند و يا او را به سوى عمل نيكى دعوت مى نمايد و يا مؤمن را با وصف ايمان مورد عفو قرار مى دهد و روشن است كه عفو در صورتى است كه گناهى كرده باشند. اينهمه دلالت دارد كه عمل جزء ايمان نيست.

اينك آيات مربوط به اين قسمت را مى خوانيم:

لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرِينَ أَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ «1»

مؤمنان نبايد كافران را دوستان خود اتخاذ كنند و مؤمنان ديگر را دوستان خود اخذ نكنند.

وَ لَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَ اللَّهُ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ «2»

همانا خدا شما را عفو كرد و خدا بر مؤمنان عنايت دارد.

وَ إِنَّ فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكارِهُونَ يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما

______________________________

(1)- سوره آل عمران، آيه 28.

(2)- سوره آل عمران، آيه 152.

سيرى در علوم قرآن، ص: 341

يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ «1»

و همانا گروهى از مؤمنان كراهت دارند. آنها با تو درباره حق پس از آنكه روشن شد مجادله مى كنند گويا كه آنها به سوى مرگ كشيده مى شوند و آنها نگاه مى كنند.

وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما «2»

و اگر دو طائفه از مؤمنين باهم جنگيدند

پس ميان آنها صلح دهيد.

با توجه به اين آيات، به خوبى روشن مى شود كه عمل، جزء ايمان نيست وگرنه مؤمنان بدينگونه به علت عمل ناشايست مورد انتقاد نمى شدند و يا مورد عفو قرار نمى گرفتند و يا مأمور به عملى نمى شدند.

*** كسانى كه قائلند عمل جزء حقيقت ايمان است مانند خوارج و معتزله و جمعى از اهل حديث، به آيات و رواياتى استناد كرده اند كه مهمترين آنها عبارتند از:

1- وَ لِلَّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ «3»

و براى خداست بر مردم حج بيت الله الحرام براى كسانى كه بتوانند به آن راه پيدا كنند و كسى كه كافر شد پس خدا از جهانيان بى نياز است.

مى گويند در اين آيه شريفه انجام ندادن حج، كفر معرفى شده است بنابراين اگر

______________________________

(1)- سوره انفال، آيات 5- 6.

(2)- سوره حجرات، آيه 9.

(3)- سوره آل عمران، آيه 97.

سيرى در علوم قرآن، ص: 342

كسى اعتقاد قلبى داشته باشد ولى عمل واجبى را مانند حج انجام ندهد، مؤمن نيست بلكه كافر است البته اين استدلال از طرف خوارج عنوان شده و عقيده معتزله را نيز كه به منزلة بين المنزلتين قائل هستند، نفى مى كند.

از اين استدلال، پاسخهاى گوناگونى داده شده از جمله اينكه كفر در اينجا به معنى ترك است يا بگوئيم هدف آيه تغليظ و تشديد در امر حج مى باشد كه ترك آن به منزله كفر است يا بگوئيم اساسا جمله و من كفر جمله مستقلى است و ربطى به حج ندارد «1» و از اين قبيل ...

اما بررسى لحن آيه و جمله بندى خاصى كه در آن به كار رفته، بخوبى

نشان مى دهد كه آيه در مقام تشريع است آنهم تشريع چيزى كه در شريعت انبياى گذشته از ابراهيم به بعد موجود بوده است. اينكه بلافاصله پس از تشريع حج و اعلام وجوب آن جمله و من كفر وارد شده، واضح است كه منظور، كفر به تشريع حج و انكار آن مى باشد و آيه ناظر به كسى است كه اصل وجوب حج را انكار نمايد و پرواضح است كه چنين شخصى كافر است زيرا انكار وجوب حج به انكار رسالت منجر مى شود. «2»

2- هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدادُوا إِيماناً مَعَ إِيمانِهِمْ «3»

او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنين نازل كرد تا بر ايمانشان بيفزايد.

گفته شده كه طبق اين آيه، ايمان، قابل افزايش است و اين، دليل بر اين است كه عمل جزء حقيقت ايمان است زيرا اگر ايمان تنها اعتقاد قلبى بود، قابل كم و زياد شدن نبود براى اينكه انسان يا به چيزى اعتقاد دارد و يا ندارد و ديگر افزايش و كاهش ايمان معنى نخواهد داشت. حال مى گوئيم قابل افزايش بودن ايمان تنها از طريق كم و زياد

______________________________

(1)- فخر رازى، التفسير الكبير، ج 8 ص 164.

(2)- رجوع شود به خوارج در تاريخ ص 256 از همين نويسنده.

(3)- سوره فتح، آيه 4.

سيرى در علوم قرآن، ص: 343

شدن عمل قابل تصور است بنابراين عمل، جزء ايمان است.

در پاسخ مى گوئيم: بلى ايمان قابل افزايش و كاهش است و به اصطلاح، ايمان مقول به تشكيك مى باشد ولى اين دليل نمى شود كه عمل را جزء ايمان بگيريم زيرا اعتقاد هم قابل افزايش و كاهش است زيرا اعتقاد ممكن است از روى يقين باشد

و يا از روى ظن و وهم باشد حتى اگر از روى يقين هم باشد خود آن داراى مراتب است. يقينى كه به وجود آتش از طريق لمس آن پيدا مى كنيم با يقينى كه به وجود آتش از طريق ديدن دود آن از پشت ديوار به دست مى آوريم بسيار فرق دارد آنگونه كه از قرآن استفاده مى شود، يقين سه مرحله دارد:

علم اليقين، حق اليقين و عين اليقين «1»

بنابراين حتى اگر اعتقاد كسى بر مبناى يقين باشد باز داراى مراتب و قابل كمى و زيادى است و مسلم است كه ايمان يك فرد عادى و معمولى به وجود خداوند نمى تواند مانند ايمان امير المؤمنين على عليه السلام باشد كه فرمود: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا اگر پرده ها برداشته شود، بر يقين من افزوده نخواهد شد.

البته بسيارى از فرقه هاى مرجئه كه ايمان را يك امر قلبى مى دانند گفته اند كه الايمان لا يزيد و لا ينقص ايمان كم و زياد نمى شود «2» اما علما و متكلمين شيعه كه ايمان را تنها اعتقاد قلبى مى دانند معتقدند كه ايمان كم و زياد مى شود و اين كمى و زيادى مربوط به مراتب اعتقاد است و ضمنا عمل صالح نيز ايمان را بالا مى برد همانگونه كه در قرآن كريم آمده است:

إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ «3»

به سوى او سخنان پاكيزه صعود مى كند و عمل صالح آن را بالا مى برد.

______________________________

(1)- مستفاد از سوره واقعه آيه 95، و سوره تكاثر آيه 5 و 7.

(2)- بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 207- و شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 141.

(3)- سوره فاطر، آيه 10.

سيرى در علوم قرآن، ص: 344

در همينجا

تذكر مى دهيم كه ميان ما و مرجئه در بيان حقيقت ايمان تفاوتهائى وجود دارد يكى اينكه آنها ايمان را يك حقيقت بسيط مى دانند كه قابل افزايش و كاهش نيست و حتى بعضى از فرق آنها ايمان را نه يك اعتقاد و تصديق، بلكه تنها معرفت و شناخت مى دانند اگرچه تصديقى هم در كار نباشد. «1»

ديگر اينكه مرجئه ايمان قلبى را در سعادت و نجات انسان كافى مى دانند و ارزش و بهائى به اعمال نمى دهند ولى به نظر ما درست است كه ايمان يك امر قلبى است ولى ايمان به تنهائى باعث نجات نيست، بلكه ايمان در صورتى فائده دارد كه همراه با عمل صالح باشد و منظور از عمل صالح انجام فرائض و ترك محرمات است.

3- دليل ديگر كسانى كه عمل را جزء حقيقت ايمان مى دانند روايات متعددى است كه در اين زمينه وارد شده است.

از جمله آنها حديث معروفى است كه ابو صلت هروى از امام رضا و او از پدرانش تا حضرت امير المؤمنين و او از پيامبر نقل كرده كه پيامبر فرمود:

الايمان قول باللسان و معرفة بالقلب و عمل بالاركان «2»

ايمان گفتارى است به زبان و معرفتى است با قلب و عملى است با اعضاء بدن.

اين روايت از جمله معدود رواياتى است كه با همين سند و با همين مضمون هم در كتب شيعه آمده و هم در كتب اهل تسنن و از ابو حاتم يكى از محدثين سنى نقل شده كه از ابو صلت حكايت مى كند كه گفته: اسناد اين روايت به قدرى عالى است كه اگر آن را بر مجنون بخوانى شفا پيدا مى كند و هم ابو حاتم گفته كه

ائمه حديث بر اين روايت اجماع كرده اند و با آن بر ضد مرجئه احتجاج نموده اند. «3»

______________________________

(1)- اسفرائينى، التبصير فى الدين، ص 97.

(2)- بحار الانوار، ج 6، ص 68.

(3)- مدرك قبل، ص 6.

سيرى در علوم قرآن، ص: 345

همچنين در حديث ديگرى از پيامبر خدا نقل شده كه فرمود: لا يزنى الزانى و هو مؤمن و لا يسرق سارق و هو مؤمن «1». مؤمن درحالى كه مؤمن است زنا نمى كند و در حالى كه مؤمن است دزدى نمى كند.

و نيز در حديث ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود:

ملعون ملعون من قال: الايمان قول بلا عمل «2»

ملعون است ملعون است كسى كه بگويد ايمان قول بدون عمل است.

شهيد ثانى در پاسخ به اين استدلال مطالبى مى گويد كه خلاصه آن چنين است:

بعضى از روايات باب از نظر سند مخدوش است و آنهائى هم كه سند صحيح دارند حمل بر بيان شروط ايمان مى شوند نه بيان حقيقت آن «3».

همانگونه كه گفتيم متكلمان شيعه اعتقاد قلبى تنها را باعث نجات انسان نمى دانند، بلكه آن اعتقاد را مايه نجات مى دانند كه توأم با عمل باشد بنابراين مى توان گفت كه احاديث نيز ناظر به همين معنى است يعنى ايمانى كه نجات دهنده است ايمانى است كه همراه با عمل باشد.

به عبارت ديگر: روايات در معنى ايمان نجات دهنده اين مطالب را مى گويند و آنها در صدد بيان حقيقت ايمان نيستند.

و نيز مى توانيم بگوئيم كه روايات، حدود و شرائط ايمان كامل و كمال ايمان را بيان مى كنند درحالى كه بحث ما در بيان حقيقت ايمان صرف است.

______________________________

(1)- مدرك قبل، ص 63.

(2)- مدرك قبل، ص 19.

(3)- حقيقة الايمان، ص 140. سيرى در علوم

قرآن 346 احباط و تكفير ..... ص : 346

سيرى در علوم قرآن، ص: 346

احباط و تكفير

اشاره

اين دو اصطلاح به طور مكرر در قرآن كريم آمده و منظور از احباط باطل شدن و از بين رفتن اعمال صالحه و خوبيهاى گذشته به سبب انجام اعمال بد، و منظور از تكفير از بين رفتن گناهان گذشته به علت اعمال نيك است.

مسأله احباط و تكفير از مسائل مهم علم كلام است و متكلمين درباره آن بحثهاى مفصلى كرده اند و ما پيش از آن كه آيات مربوطه را بياوريم به طور اجمال و بسيار فشرده به اختلاف ميان متكلمين در اين باره اشاره مى كنيم تا زمينه اى براى فهم بهتر بحثهاى قرآنى باشد.

از نظر متكلمين و علماء شيعه احباط تنها مربوط به اعمال كافران و مشركان است و درباره مؤمنين صدق نمى كند به اين معنى كه تنها كفر و شرك است كه اعمال خوب آدمى را حبط مى كند و از بين مى برد و آن را بى اثر مى سازد به طورى كه در روز قيامت هيچگونه پاداشى براى آنها داده نمى شود (هرچند كه ممكن است خداوند در اين دنيا به نحوى اعمال نيك كافران را جبران كند و حق آنها را ضايع نسازد) و درباره تكفير، اعتقاد علماء شيعه اين است كه هرچند ممكن است بعضى از اعمال نيك، عقوبت بعضى از اعمال بد گذشته را از بين ببرد و كفاره آن گناهان باشد ولى اين مسأله هرگز عموميت ندارد و اين طور نيست كه انسان هر عمل زشت و هر معصيتى را بكند سپس با انجام يك كار خوب و عمل صالح، آثار آن اعمال زشت را از بين ببرد (تفصيل مطلب را در بررسى آيات

مربوط به اين موضوع بيان خواهيم كرد).

اشاعره و اهل سنت نيز در اين عقيده با علماء شيعه موافق هستند و احباط و

سيرى در علوم قرآن، ص: 347

تكفير را قبول ندارند «1».

در مقابل شيعه و اشاعره، متكلمين معتزله قائل به احباط و تكفير به طور مطلق هستند آنها مى گويند: ارتكاب گناه كبيره باعث باطل شدن اعمال صالحه پيشين انسان مى شود همانگونه كه عمل صالح بعدى گناهان پيشين را جبران مى كند.

معتزله معتقدند كه اگر كسى يك عمر اعمال صالحه انجام دهد و فرائض و واجبات خود را به طور كامل به جاى آورد ولى در نهايت مرتكب يك گناه كبيره شود تمام اعمال صالحه و فرائضى كه تا آن زمان انجام داده بود، به هدر مى رود و باطل مى شود و عكس آن نيز صادق است. اولى را احباط و دومى را تكفير مى نامند.

در ميان معتزله، ابو هاشم جبائى قائل به موازنه است و منظور از موازنه اين است كه كارهاى خوب و بد انسان سنجيده مى شود و به ميزان معاصى از حسنات انسان كاسته مى شود و بقيه آن پاداش داده مى شود و همينطور است در طرف مقابل، اگر گناهان از حسنات زيادتر باشد به مقدار تفاضل عقوبت دارد «2».

علماء شيعه و اشاعره عقيده معتزله را در مورد احباط و تكفير و موازنه، رد مى كنند و آن را مغاير با عموم آيات و رواياتى مى دانند كه خداوند قول داده كه عمل كسى را ضايع نكند و اگر به سنگينى يك ذره عمل نيك يا بد داشته باشد آن را پاداش بدهد همچنين مقتضاى عدل الهى هم همين است كه هر عملى چه خوب و چه بد براى خود حساب

خاصى داشته باشد كه موجب مدح و يا ذم شخص گردد و در ميان عقلاء هم همينطور است و آنها يك شخص را به خاطر كار خوبى كه كرده مدح مى كنند و به خاطر كار بدى كه مرتكب شده ذم مى كنند «3».

همانگونه كه گفتيم اين بحث يك بحث كلامى است و تفصيل آن را به كتب كلامى موكول مى كنيم و اينك آياتى از قرآن مجيد را كه در آنها موضوع احباط و تكفير

______________________________

(1)- جرجانى، شرح المواقف، ج 8، ص 209 و تفتازانى، شرح المقاصد ج 5، ص 141.

(2)- رجوع شود به قاضى عبد الجبار، شرح الاصول الخمسة، ص 626.

(3)- رجوع شود به علامه حلى، كشف المراد، ص 413.

سيرى در علوم قرآن، ص: 348

آمده است مورد مطالعه و تدبر قرار مى دهيم:

احباط:

تمام آياتى كه در قرآن كريم در مورد حبط اعمال آمده و نمونه هائى از آن را خواهيم آورد، درباره اعمال كفار و مشركان است تنها يك آيه از آيات احباط درباره مؤمنين مى باشد كه در آنجا حبط معناى ديگرى دارد به شرحى كه خواهيم گفت.

اكنون قسمتى از آيات مربوط به حبط عمل را با هم مى خوانيم:

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِالْإِيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ «1»

و هركس كفر به ايمان ورزد همانا عمل او حبط مى شود.

وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «2»

و اگر شرك بورزند همانا آنچه عمل كرده اند حبط مى شود.

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللَّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ أُولئِكَ الَّذِينَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرِينَ «3»

كسانى كه به آيات خدا كافر مى شوند و پيامبران را به ناحق

مى كشند و نيز كسانى از مردم را كه امر به قسط و عدل مى كنند، مى كشند، پس به آنها عذابى دردناك را مژده بده آنها كسانى هستند كه اعمالشان در دنيا و آخرت حبط شده و براى آنها ياورانى وجود ندارد.

______________________________

(1)- سوره مائده، آيه 5.

(2)- سوره انعام، آيه 88.

(3)- سوره آل عمران، آيه 21- 22.

سيرى در علوم قرآن، ص: 349

أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ «1»

آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و ملاقات او كفر ورزيدند پس عملهايشان حبط گرديد.

لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِينَ «2»

و اگر مشرك شوى، البته عمل تو حبط مى شود و از زيانكاران خواهى شد.

أُولئِكَ لَمْ يُؤْمِنُوا فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ «3»

آنان ايمان نياوردند پس خداوند اعمالشان را حبط نمود.

چنان كه ملاحظه مى فرمائيد، در اين آيات و آيات ديگرى كه مشابه آنهاست (و ما به جهت رعايت اختصار همه آنها را نياورديم) تنها كفر و شرك عامل حبط اعمال و باطل شدن و بى اثر بودن كارهاى نيك معرفى شده است كه همه به آن عقيده دارند و با اين آيات نمى توان به احباط كه معتزله به آن معتقدند، استدلال كرد و ارتكاب گناه كبيره را از فردى كه به خدا ايمان دارد، موجب حبط اعمال صالحه او دانست.

تنها آيه اى كه درباره مؤمنان اشاره به حبط دارد، آيه ياد شده در زير است:

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ

______________________________

(1)- سوره كهف، آيه 105.

(2)- سوره زمر، آيه 65.

(3)- سوره احزاب، آيه 19.

سيرى در علوم قرآن، ص: 350

بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ «1»

اى كسانى كه ايمان

آورده ايد صداهاى خود را بالاى صداى پيامبر بلند نكنيد و در سخن گفتن با او مانند سخن گفتنتان با يكديگر بلند حرف نزنيد مبادا اعمال شما حبط شود درحالى كه شما نمى دانيد.

در اين آيه شريفه بلند كردن صدا روى صداى پيامبر، موجب حبط احتمالى عمل براى مؤمنان معرفى شده است و ممكن است كسى بگويد كه طبق اين آيه يك گناه كبيره باعث حبط اعمال مؤمنان مى شود و بنابراين نمى توان حبط عمل را به مشركان و كافران اختصاص داد.

از اين اشكال مى توان به دو نوع پاسخ داد:

1- بلند كردن صدا بر پيامبر و درشت سخن گفتن با او با گناهان ديگر فرق دارد و اين يك نوع اهانت به پيامبر و استخفاف اوست فرق اين گناه با گناهان ديگر در اين است كه اگر تكرار شود به مرحله انكار نبوت مى رسد و آن عين كفر است.

2- منظور از حبط در اين آيه از بين رفتن ثواب ملاقات با پيامبر است زيرا ملاقات با پيامبر خدا و سخن گفتن با وى خود نوعى عمل نيك و موجب ثواب مى باشد حال اگر كسى در اين ملاقات و گفتگو با پيامبر صداى خود را بلند كند و با او درشت حرف بزند اجر و پاداشى را كه از اين ملاقات به او مى رسيد از بين مى برد و شخص بدون آن كه خود بداند دچار چنين خسارتى مى شود و منظور از حبط در آيه همين است.

مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه در اين زمينه بيانى دارد كه خلاصه آن چنين است:

اصحاب ما گفته اند كه منظور از حبط در اين آيه شريفه، حبط ثواب همين عمل يعنى ملاقات با پيامبر خداست زيرا

اگر ملاقات كنندگان با پيامبر اين كار را همراه با تعظيم و توقير آن حضرت انجام مى دادند مستحق ثواب مى شدند اما چون اين چنين

______________________________

(1)- سوره حجرات، آيه 2.

سيرى در علوم قرآن، ص: 351

نمى كردند مستحق عقاب مى شدند و اين ثواب و فيض از دست آنها مى رفت و در واقع عمل آنها حبط مى شد. بنابراين معتزله نمى توانند با اين آيه به عقيده خود استدلال كنند «1».

در حقيقت آيه موردنظر، مانند اين آيه شريفه است

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد صدقات خود را با منت گذاشتن و اذيت كردن باطل نكنيد.

منظور اين است كه منت و اذيت، ثواب صدقه را از بين مى برد و آن را باطل مى كند همانند اعمالى كه با ريا انجام مى گيرد ريا تنها آن عمل خاص را باطل مى كند و بى اثر مى سازد. در آيه مورد نظر هم درشت گوئى با پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلم تنها ثواب ملاقات با آن حضرت را نابود مى كند و كارى به اعمال ديگر شخص ندارد طبق اين بيان آيه شريفه به طور كلى از مسأله احباط كه معتزله به آن عقيده دارند و هر گناه كبيره اى را موجب حبط و بطلان اعمال صالحه قبلى از هر نوع كه باشد مى دانند، به كلى بيگانه است و به آن ربطى ندارد.

تكفير:

منظور از تكفير اين است كه عمل صالحى كه شخص انجام مى دهد باعث از بين رفتن عقوبت و اثر گناه گذشته او مى شود هرچند كه شخص از آن گناهان توبه نكند طبق عقيده معتزله اگر شخصى چندين گناه كبيره مرتكب مى شود، چون يك عمل صالح خداپسند انجام داد گناهان قبلى

او خود به خود بى اثر مى شود و از نامه اعمال او محو مى گردد.

در مقابل معتزله، عقيده شيعه و اشاعره اين است كه تكفير به طور اجمال صحيح

______________________________

(1)- طبرسى، مجمع البيان ج 9، ص 196.

(2)- سوره بقره، آيه 264.

سيرى در علوم قرآن، ص: 352

است و ممكن است كه يك عمل صالح در شرائط معينى بعضى از گناهان بخصوصى را از بين ببرد اما كليت آن مورد قبول نيست و با عموم و شمول آيات و روايات مجازات اعمال، مغايرت دارد. و اساسا اعتقاد به تكفير به آن عموميتى كه معتزله مى گويند باعث تجرى مردم در ارتكاب گناهان مى شود آنها هر معصيتى را مرتكب مى شوند سپس با يك عمل صالح به خيال خود، آنها را جبران مى كنند البته اين مسأله را نبايد به توبه قياس كرد زيرا توبه شرائطى دارد كه يكى از آنها پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم به عدم بازگشت به آنهاست ولى در تكفيرى كه معتزله مى گويند چنين شرائطى وجود ندارد و گناهان گذشته خود به خود با يك عمل صالح از بين مى روند.

همانگونه كه گفتيم تكفير به طور اجمال مورد قبول همه مسلمين است زيرا كه اين مسأله در قرآن كريم آمده است بحث در عموميتى است كه معتزله از اين آيات فهميده اند ولى شيعه و اشاعره عموميت آيات را قبول ندارند.

اكنون چند نمونه از اين نوع آيات را مورد تدبر قرار مى دهيم:

إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً «1»

اگر از كبائر گناهانى كه از آن نهى شده ايد اجتناب كنيد گناهان شما را ناديده مى گيريم و شما را به جايگاه نيكى وارد مى كنيم.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ

تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقاناً وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ «2»

اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از خدا بترسيد خداوند قدرت تشخيص به شما مى دهد و گناهانتان را ناديده مى گيرد و شما را مى بخشد كه خدا داراى فضل عظيم است.

______________________________

(1)- سوره نساء، آيه 31.

(2)- سوره انفال، آيه 29.

سيرى در علوم قرآن، ص: 353

وَ مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّئاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُ أَجْراً «1»

و هركس از خدا بترسد خداوند گناهان او را ناديده مى گيرد و پاداش بزرگى به او مى دهد.

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ طَرَفَيِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ ذلِكَ ذِكْرى لِلذَّاكِرِينَ «2»

نماز را در دو طرف روز و قسمتى از شب به پادار كه حسنات، گناهان را از بين مى برند و اين تذكرى است بر آنها كه اهل تذكرند.

معتزله با اين آيات و نظائر آن كه در قرآن آمده به عقيده خود درباره عموميت تكفير استدلال كرده اند درحالى كه اگر در مضمون همين آيات دقت و تدبر نمائيم خواهيم ديد كه آيات داراى چنين عموميتى نيستند بلكه در آن دسته از آيات كه صحبت از تكفير سيئات شده اين مطلب آمده است كه شرط ناديده گرفتن گناهان، داشتن تقوا و حالت خداترسى و اجتناب از كبائر است و هرگز از اين آيات فهميده نمى شود كه هر عمل صالحى در هر شرائطى كفاره گناهان گذشته باشد و اگر در بعضى از آيات كه ما نياورديم مطلب به صورت مطلق ذكر شده آنهم به قرينه آيات ديگر مقيد به همان شرائط است و پرواضح است كه اگر اين شرائط موجود شود و انسان حالت تقوا و خداترسى پيدا

كند و از گناهان بپرهيزد، اين خود نوعى توبه است و شايد بهترين نوع توبه باشد و با وجود توبه، خداوند گناهان گذشته را مى بخشد و ناديده مى گيرد.

باقى مى ماند آيه اى كه اخيرا آورديم و در آن عبارت: «إِنَّ الْحَسَناتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئاتِ» آمده بود و در رواياتى هم كه در تفسير اين آيه وارد شده، آمده است كه وضوى كامل و نمازهاى پنجگانه گناهان شخص را مانند ريختن برگ درختان خشك

______________________________

(1)- سوره طلاق، آيه 5.

(2)- سوره هود، آيه 114.

سيرى در علوم قرآن، ص: 354

مى ريزد «1».

ممكن است كسى اين آيه را دليلى بر عقيده معتزله در مسأله تكفير بداند.

مرحوم شيخ طوسى در تفسير اين آيه سه وجه ذكر كرده:

1- منظور از سيئات در اينجا گناهان صغيره است.

2- منظور از حسنات در اينجا توبه و استغفار است.

3- منظور اين است كه مداومت بر حسنات موجب مى شود كه انسان از سيئات دورى كند «2».

به نظر مى رسد كه وجه سوم اولى و آنسب باشد چون مراد از حسنات در اينجا نماز است و مداومت بر نماز در انسان حالتى به وجود مى آورد كه شخص از گناهان دورى مى گزيند اين حقيقت در آيه ديگرى از قرآن كريم به روشنى آمده است:

إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ «3»

نماز از فحشاء و منكر باز مى دارد.

به هرحال با توجه به كل آيات مربوط به تكفير روشن مى شود كه آيات دلالت بر آن عموميت و شمولى كه معتزله قائل هستند ندارد، بلكه از بين رفتن آثار گناه به سبب انجام عمل صالح شرائط و قيودى دارد كه در قرآن آمده و ما به آن اشاره كرديم.

______________________________

(1)- تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 307.

(2)- تفسير

التبيان ج 6، ص 80.

(3)- سوره عنكبوت، آيه 45.

سيرى در علوم قرآن، ص: 355

هدايت و ضلالت

[هدايت]

اشاره

هر انسانى كه از مادر متولد مى شود تا وقتى كه چشم از اين جهان فرومى بندد، همواره تحت حمايت و ارشاد و هدايت الهى زندگى مى كند و او چه مؤمن باشد چه كافر از اين نعمت برخوردار است منتهى گاهى از اين نعمت استفاده مى كند و به نور ايمان دست مى يابد و گاهى با كفران اين نعمت، پا به دنياى كفر و ضلالت مى گذارد.

بايد دانست كه هدايت الهى نه تنها شامل انسان مى شود، بلكه حتى حيوانات و جمادات نيز به نوعى تحت هدايت الهى هستند.

به طورى كه از آيات قرآنى استفاده مى شود اساسا هدايت الهى چند نوع است:

1- هدايت تكوينى:

اين نوع هدايت الهى شامل تمامى اشياء از جماد و نبات و حيوان است و اساسا قوام و پايدارى هر چيزى و هماهنگى او با طبيعت در اثر همين هدايت است و اساسا نظام عالم آفرينش و تعادلى كه در ميان موجودات عالم برقرار است، بستگى به همين هدايت تكوينى الهى دارد.

قرآن كريم از اين نوع هدايت الهى چنين ياد مى كند:

سيرى در علوم قرآن، ص: 356

رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى «1»

(موسى و هارون گفتند) پروردگار ما كسى است كه خلقت هر چيزى را به او عطا نمود و آنگاه هدايت كرد.

سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى الَّذِي خَلَقَ فَسَوَّى وَ الَّذِي قَدَّرَ فَهَدى «2»

پاكيزه بدار نام پروردگار برتر خود را، آن كس كه آفريد سپس راست كرد و تقدير نمود سپس هدايت كرد.

در اثر همين نوع هدايت است كه هر موجودى جايگاه خاص خود را در طبيعت دارد و بخصوص گياهان و حيوانات با راههاى تغذيه و دفاع از خود آشنا هستند و حيوانات به كمك غرائز

خود راه زندگى خود را مى پيمايند و حتى انسان نيز در اين نوع از هدايت با موجودات ديگر شريك است و بچه اى كه از رحم مادر پا به دنيا مى گذارد در جستجوى غذا براى حفظ حيات خويش است و با گريه كردن، ناملائمات را به پدر و مادر خود خبر مى دهد.

2- هدايت عقلى:

خداوند علاوه بر هدايت تكوينى، انسان را به نوع ديگر از هدايت ممتاز كرده و آن هدايت عقلى است. عقل و انديشه كه از نعمتهاى اختصاصى انسان در برابر حيوانات ديگر است، مانند چراغى راه زندگى را روشن مى كند و انسان در تمام مراحل زندگى خود با چيدن چند مقدمه در كنار هم، به نتيجه هائى مى رسد كه تا آن زمان از آن بى خبر بوده است و به مدد عقل راه بهتر زيستن و استفاده از نيروهاى طبيعى را به دست

______________________________

(1)- سوره طه، آيه 50.

(2)- سوره اعلى، آيات 1- 3.

سيرى در علوم قرآن، ص: 357

مى آورد.

در اين مورد مى توان آيه زير را شاهد آورد:

أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ وَ لِساناً وَ شَفَتَيْنِ وَ هَدَيْناهُ النَّجْدَيْنِ «1»

آيا به او دو چشم و يك زبان و دو لب نداديم و آيا او را به دو بلندى هدايت نكرديم؟

خداوند با دادن چشم و زبان و ساير اعضاء بدن همراه با عقل و قدرت تشخيص و ارزيابى آنچه كه از طريق همين اعضاء دريافت مى كند و سنجش آنها با يكديگر، انسان را در جهت راهيابى به سعادت و نجات، هدايت و كمك كرده است و انسان تنها حيوان متفكر و انديشمند است و مى تواند به استنتاجات عقلى و استنباطهاى فكرى برسد و خير و صلاح را تشخيص بدهد.

3- هدايت تشريعى:

اين نوع هدايت را خداوند با ارسال رسل و انزال كتب براى بشر ارزانى داشته است خداوند پيامبران خود را همراه با برنامه و قانون و كتاب فرستاده و آنها راه سعادت را به بشر نشان داده اند و انسان ها را به آنچه كه خير و صلاح واقعى آنها در آن است، هدايت

كرده است.

اين نوع هدايت در قرآن كريم به صورتهاى مختلفى ذكر شده است:

وَ اللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ يَهْدِي السَّبِيلَ «2»

و خداوند حق را مى گويد و همو به راه هدايت مى كند.

______________________________

(1)- سوره بلد، آيه 10.

(2)- سوره احزاب، آيه 4.

سيرى در علوم قرآن، ص: 358

هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِ «1»

خداوند كسى است كه پيامبر خود را با هدايت و دين حق فرستاد.

وَ إِنَّكَ لَتَهْدِي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2»

و تو هدايت مى كنى به راه راست.

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتِي هِيَ أَقْوَمُ «3»

همانا اين قرآن هدايت مى كند به راهى كه درست است.

اين نوع هدايت الهى شامل حال تمام افراد بشر از مؤمن و كافر مى باشد و دعوت پيامبران عام است هم مؤمن و هم كافر به يك اندازه مخاطب پيامبران هستند، حال كسى خود را در مسير اين هدايت الهى قرار بدهد يا ندهد، آزاد و مختار است و هيچگونه جبرى در كار نيست.

إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً «4»

ما انسان را به راه هدايت كرديم خواه شكرگزار باشد يا ناسپاس.

4- هدايت مخصوص مؤمنان:

غير از انواع هدايتهاى سه گانه كه ذكر شد، خداوند را هدايت ويژه اى است كه اختصاص به مؤمنان و راهيان راه خدا دارد وقتى كسى با اختيار و آزادى كه دارد راه

______________________________

(1)- سوره توبه، آيه 33.

(2)- سوره شورى، آيه 52.

(3)- سوره اسراء، آيه 9.

(4)- سوره انسان، آيه 3.

سيرى در علوم قرآن، ص: 359

انبياء را انتخاب نمود و به خدا و آئين او ايمان آورد و دل خود را در معرض تابش نور الهى قرار داد، در چنين صورتى خداوند فياض با هدايتهاى خاص خود چنين بنده اى را نوازش مى دهد و او

را بالا مى برد و به مراحل عاليه مى رساند.

اين نوع هدايت مخصوص آنهائى است كه آگاهانه قدم در مسير حق گذاشته اند و جان و دل را به رهنمودهاى پيامبران سپرده اند. براى چنين كسانى خداوند وعده هدايتها و عنايتهاى بيشتر داده است.

درباره اين نوع از هدايت، آيات بسيارى در قرآن كريم آمده است كه چند آيه را به عنوان نمونه باهم مى خوانيم:

وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً «1»

و خداوند بر هدايت كسانى كه هدايت يافته اند، مى افزايد.

وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ «2»

و كسانى كه هدايت شدند خداوند بر هدايت آنها مى افزايد و تقوايشان مى دهد.

وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا «3»

و كسانى كه در راه ما كوشش كردند آنها را به راههاى خود هدايت خواهيم كرد.

______________________________

(1)- سوره مريم، آيه 76.

(2)- سوره محمد، آيه 17.

(3)- سوره عنكبوت، آيه 69.

سيرى در علوم قرآن، ص: 360

يَهْدِي بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ «1»

خداوند به وسيله قرآن هركس را كه از رضايت او پيروى مى كند، به سوى راههاى سلامت هدايت مى كند.

در موارد متعددى قرآن كريم خودش را مايه هدايت و رحمت براى گروه مؤمنان و محسنان و متقين و اسلام آورندگان و صاحبان يقين معرفى كرده است و از همين آيات استفاده مى شود كه قرآن علاوه بر هدايت عامى كه براى همه بشر از مؤمن و كافر دارد، هدايت مخصوصى براى متقين و مؤمنين دارد.

همچنين در چندين آيه، خداوند از هدايت مخصوصى صحبت مى كند كه آن را، نه براى همه بلكه براى كسانى كه بخواهد، مى دهد.

وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ «2»

و خداوند هركس را كه بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند.

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ

وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ «3»

و همچنين قرآن را به عنوان آيات بينات فرستاديم و خداوند هركس را كه اراده كند هدايت مى كند.

ذلِكَ هُدَى اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ «4»

اين هدايت خداست كه بوسيله آن هركس را كه بخواهد، هدايت

______________________________

(1)- سوره مائده، آيه 16.

(2)- سوره بقره، آيه 213.

(3)- سوره حج، آيه 16.

(4)- سوره زمر، آيه 23.

سيرى در علوم قرآن، ص: 361

مى كند.

در اين آيات، هدايت الهى به اراده و مشيت خدا متعلق شده است و روشن است كه مشيت الهى بدون ملاك و ضابطه نيست و براساس معيارهاى حكيمانه است و بنابراين، مشيت او بر هدايت افرادى كه راه او را رفته اند، تعلق مى گيرد.

در اينجا نكته اى را تذكر مى دهيم و آن اين كه طبق آيات قرآنى هدايت مخصوص مؤمنان قابل افزايش است بنابراين وقتى در نماز مى گوئيم: اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (ما را به راه راست هدايت فرما) منظور افزودن بر مراتب هدايت است و يا اين كه منظور تجدد لحظه به لحظه هدايت الهى است كه موجب ثابت ماندن در صراط مستقيم مى شود.

5- هدايت الزامى:

نوع ديگرى از هدايت الهى است كه در مرحله امكان وجود دارد ولى هرگز به مرحله وقوع نرسيده است و آن هدايت الزامى و اجبارى همه افراد روى زمين است به گونه اى كه تمام مردم چه بخواهند و چه نخواهند به خدا و پيامبر او ايمان بياورند.

خداوند قدرت چنين كارى را دارد ولى هيچ وقت آن را انجام نداده و نخواهد داد آياتى كه به اين معنى دلالت دارد متعدد است از جمله اين آيات:

قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداكُمْ أَجْمَعِينَ «1»

بگو پس براى خداست حجت فراگير اگر بخواهد همه شما را

هدايت مى كند.

______________________________

(1)- سوره انعام، آيه 149.

سيرى در علوم قرآن، ص: 362

وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً «1» و اگر پروردگار تو بخواهد همه مردم روى زمين هدايت مى شوند.

أَ فَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ لَوْ يَشاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعاً «2» آيا مؤمنان مأيوس نشدند از اينكه اگر خدا بخواهد مردم همگى هدايت مى شوند.

آرى خداوند قدرت هدايت عموم مردم را دارد همانگونه كه در تكوينيات چنين است و مثلا حركت ستارگان و گردش منظومه هاى شمسى و حتى كار بعضى از اعضاء بدن انسان مانند قلب و دستگاه هاضمه براساس هدايت الزامى خداوند است و اراده هيچ موجودى در آنها اثر ندارد و خللى در كار آنها نمى كند.

اما خداوند در مورد هدايت تشريعى با اين كه قدرت الزام و اجبار را دارد چنين نكرده است و انسانها را در انتخاب راه از چاه آزاد گذارده و البته ابزار تشخيص را هم به او داده به وسيله پيامبران او را به راه راست دعوت نموده است اگر خداوند چنين كارى را انجام مى داد و همه را خواه و ناخواه وادار به ايمان مى كرد. مسأله تكليف باطل مى شد و افراد خوب از بد تمييز داده نمى شدند و در واقع اگر چنين كارى صورت مى گرفت ايمان آوردن اجبارى كافران امتيازى براى آنها نبود ولى حق كسانى كه از روى اختيار ايمان مى آوردند، ضايع مى شد.

ضلالت:

گمراهى و ضلالت نقطه مقابل هدايت است و آن حالتى است كه كافران و

______________________________

(1)- سوره يونس، آيه 99.

(2)- سوره رعد، آيه 31.

سيرى در علوم قرآن، ص: 363

منافقان و تمام كسانى كه از راه خدا و پيامبر كنار افتاده اند به آن مبتلايند.

گمراهان كسانى هستند كه برخلاف فطرت پاك خود و برخلاف تعاليم انبياء از خدا و راه درست دور افتاده اند و در مسيرى برخلاف مسير حق گام برمى دارند.

خداوند درباره اين كافران و معاندان چنين مى فرمايد:

وَ مَنْ يَتَبَدَّلِ الْكُفْرَ بِالْإِيمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبِيلِ «1» و كسى كه كفر را با ايمان تبديل كند از راه راست گمراه شده است.

وَ مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً «2» و كسى كه به خدا و ملائكه و كتابها و پيامبران او و روز قيامت كافر باشد همانا به گمراهى سخت و دورى افتاده است.

مسأله مهمى كه بايد در اينجا مورد بحث قرار بگيرد اين است كه در بعضى از آيات قرآنى گمراه شدن گمراهان به خداوند نسبت داده شده كه گويا اين خداست كه كافران را گمراه كرده و آنها را از راه بدر برده است:

إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ تُضِلُّ بِها مَنْ تَشاءُ وَ تَهْدِي مَنْ تَشاءُ «3»

(حضرت موسى مى گويد) آن نيست مگر آزمايش تو، هركس را كه بخواهى گمراه مى كنى و هركس را كه بخواهى هدايت مى نمائى.

فَيُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشاءُ وَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ «4»

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 108.

(2)- سوره نساء، آيه 136.

(3)- سوره اعراف، آيه 155.

(4)- سوره ابراهيم، آيه 4.

سيرى در علوم قرآن، ص: 364

پس خداوند هركس را كه بخواهد گمراه مى كند و هركس را كه بخواهد هدايت مى كند و او عزيز و حكيم است.

وَ مَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ «1»

و كسى كه خدا او را گمراه كرد، كسى نمى تواند او را هدايت كند.

بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد در اين آيات

اضلال و گمراه ساختن بخدا نسبت داده شده و اگر چنين باشد كافران و گمراهان تقصيرى نخواهند داشت، زيرا اگر خدا آنها را گمراه نمى كرد آنها بدين حق مى گرويدند.

خوشبختانه پاسخ اين اشكال يا سؤال را خود قرآن به روشنى داده است و از آنجا كه بعضى از آيات قرآنى بعضى ديگر را تفسير مى كنند با مراجعه به آيات ديگرى كه در اين زمينه آمده است مى توان به معناى صحيح آنها پى برد و پاسخ اين اشكال را دريافت.

با توجه به مجموع آيات روشن مى شود كه درست است خداوند گروهى را گمراه مى كند اما اين گمراه كردن براى خود ضوابط و معيارهايى دارد و چنان نيست كه بدون ملاك و معيار خداوند كسى را گمراه كند بلكه گمراه كردن خدا شامل حال كسانى است كه در درجه اول خودشان گمراهى را انتخاب كرده اند و با سرپيچى از فرمانهاى خدا و دور شدن از راه انبياء با دست خود و با اراده خود ضلالت را برگزيده اند و چون چنين كرده اند خداوند نيز بر گمراهى آنها افزوده است درست مانند افزودن هدايت بر كسانى كه با اراده خود هدايت را برگزيده اند (توضيح اين مطلب را در بيان نوع چهارم از انواع هدايت ذكر كرديم)

در همين جا توجه خوانندگان را به آياتى جلب مى كنيم كه در آنها معيار گمراه كردن خدا بيان شده و از اين آيات بخوبى روشن مى شود كه خداوند تنها كسانى را گمراه

______________________________

(1)- سوره رعد، آيه 33.

سيرى در علوم قرآن، ص: 365

مى كند كه خود با اراده خود گمراهى را انتخاب كرده اند و به كفر و ظلم و گناه روى آورده اند.

يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً وَ

ما يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِينَ «1»

بوسيله آن (مثل) خداوند بسيارى را گمراه و بسيارى را هدايت مى كند و گمراه نميكند مگر فاسقان را.

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ «2»

چنين است خداوند آن كس را كه اسرافكار و اهل شك است گمراه مى كند.

كَذلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكافِرِينَ «3»

چنين است خداوند كافران را گمراه مى كند.

فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ «4»

و چون آنها لغزيدند، خداوند دلهايشان را لغزانيد و خدا گروه فاسقان را هدايت نمى كند.

وَ يُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِينَ «5»

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 26.

(2)- سوره غافر، آيه 34.

(3)- سوره غافر، آيه 75.

(4)- سوره صف، آيه 5.

(5)- سوره ابراهيم، آيه 27.

سيرى در علوم قرآن، ص: 366

و خداوند گمراه مى كند ظالمان را.

بطورى كه ملاحظه مى فرمائيد، در اين آيات شريفه گمراه كردن خداوند مخصوص كافران و ظالمان و فاسقان است و پرواضح است كه آنها پيش از آن كه متعلق گمراه كردن خدا باشند، خود گمراه شده اند و كار خداوند در حقيقت تثبيت آنها در حالتى است كه خود خواسته اند.

به قرينه اين آيات بايد آياتى را كه بطور مطلق گمراه كردن را بخدا نسبت مى دهد به همين معنا حمل كنيم و بگوئيم كه خداوند تنها گمراهان را گمراهتر مى كند و توفيق و لطف خود را از آنها سلب مى كند.

بنابراين، اين گمراهى در برابر آن هدايت مخصوص مؤمنان است كه از گروه كافران سلب مى شود وگرنه هدايت تشريعى عام خدا، شامل كافران نيز هست و آنها هر لحظه مى توانند بسوى خدا بازگردند.

سيرى در علوم قرآن، ص: 367

نسيئى

اشاره

در ميان اعراب جاهلى چهار ماه از دوازده ماه قمرى بعنوان ماههاى حرام شناخته مى شد كه عبارتند از: ذيقعده،

ذيحجه، محرم و رجب. در اين چهار ماه جنگ و خونريزى ممنوع بود و نوعى آتش بس برقرار مى شد. اسلام نيز اين سنت را كه بهرحال به نفع صلح بشرى بود امضاء كرد و به آن رسميت داد و جنگ در آن ماهها را حرام كرد، در قرآن كريم آمده است:

يَسْئَلُونَكَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فِيهِ قُلْ قِتالٌ فِيهِ كَبِيرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ كُفْرٌ بِهِ «1»

از تو درباره جنگ در ماه حرام مى پرسند بگو جنگ در آن گناه بزرگ و بازداشتن از راه خدا و كفر به اوست.

علاوه بر حرمت جنگ در ماههاى حرام، ماه ذيحجه امتياز ديگرى هم داشت و آن انجام مناسك حج در آن ماه بود.

هرچند كه اعراب عصر جاهليت، احترام به ماههاى حرام را رعايت مى كردند اما گاهى بخاطر مصلحتهائى بعضى از آن ماهها را پس و پيش مى كردند و مثلا ماه محرم را كه ماه حرام بود، بعضى از سالها يك ماه به تأخير مى انداختند و بجاى محرم ماه صفر را

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 217.

سيرى در علوم قرآن، ص: 368

ماه حرام اعلام مى كردند و اين جابجائى و به تأخير انداختن ماههاى حرام را «نسيئى» مى گفتند.

مفهوم «نسيئى» و تاريخچه آن:

نسيئى بر وزن فعيل از ماده نسأ به معناى تأخير است و به گفته ابن منظور اين واژه در مواردى مانند به تأخير افتادن عادت ماهانه زنها از وقت خود و يا تأخير افتادن اجل كسى و تأخير در قيمت كالاى فروخته شده و مانند آنها استعمال مى شود و «نسيئى» به معناى ماهى است كه عربها در جاهليت آن را به تأخير مى انداختند. سپس از فرا نقل مى كند كه نسيئى يا مصدر است

و يا فعيل به معناى مفعول است. «1» اما طبرسى از ابوعلى نقل مى كند كه گفته: نسيئى مصدر است مانند: نذير و نكير و اينكه بعضيها گفته اند نسيئى فعيل به معناى مفعول است درست نيست زيرا در اين صورت نسيئى نام آن ماه مى شود درحاليكه منظور از نسيئى عمل به تأخير انداختن ماه حرام است. «2» ولى بطوريكه در عبارت ابن منظور ديديم و ديگران نيز گفته اند نسيئى به معناى خود ماه به تاخير افتاده نيز گفته مى شود.

همه كتب لغت نسيئى را به معناى تأخير گرفته اند اما در بعضى از آنها معناى ديگرى ذكر شده و آن اضافه كردن و افزودن است. گفته مى شود: نسأت ابلى فى ظمئتها يعنى بر تشنگى شترم افزودم «3» كه البته اين افزايش عطش از جهت تأخير در آب دادن است بنابراين مى توان گفت اين واژه به معناى افزايش ناشى از تأخير است.

جابجائى و تأخير انداختن بعضى از ماههاى حرام رسم و عادتى بود كه اعراب جاهلى تا سال دهم هجرت طى مراسم خاصى آن را انجام مى دادند و اين كار براى خود متصديان ويژه اى داشت كه به آنها «قلامسه» مى گفتند. آنها اين سمت را از پدران خود

______________________________

(1)- ابن منظور، لسان العرب ج 1 ص 166- 167.

(2)- طبرسى، مجمع البيان، ج 5 ص 44.

(3)- زمخشرى، اساس البلاغه ص 929 و شبيه آن: زبيدى، تاج العروس ج 1 ص 124.

سيرى در علوم قرآن، ص: 369

به ارث مى بردند.

ابن هشام مى گويد: اولين كسى كه ماهها را براى عرب نسيئى كرد و آن را حلال يا حرام نمود «قلمس» بود كه حذيفه بن عبد بن فقيم نام داشت و پس از او پسرش عباد

بن حذيفه جاى او را گرفت و پس از او پسرش قلع بن عباد و پس از او امية بن قلع و پس از عوف بن اميه و پس از او ابو ثمامه جناده بن عوف متصدى اين كار شد كه آخرين آنها بود و در اوائل اسلام همو بود كه عمل نسيئى را انجام مى داد. عربها پس از فراغت از حج دور او جمع مى شدند و او چهار ماه حرام را كه عبارتند از: رجب و ذيقعده و ذيحجه و محرم، مشخص مى كرد و اگر مى خواست يكى از آنها را حلال كند ماه محرم را حلال مى كرد و عربها هم مى پذيرفتند و بجاى محرم، ماه صفر را حرام مى كرد و عربها مى پذيرفتند و تعداد چهار ماه حرام كامل مى شد. «1»

از عبارت ابن هشام چنين برمى آيد كه عمل نسيئى ميان عربها سابقه طولانى و زيادى نداشته و تنها در طول مدت شش نسل اين عمل انجام مى گرفته است، اين مطلب سخنى را كه بيرونى گفته و تاريخ نسيئى را به دويست سال پيش از اسلام مربوط مى دانسته تقويت مى كند. او مى گويد:

«عربها مى خواستند كه حج را به هنگامى بيندازند كه كالاهاى ايشان از پوست و ميوه فراهم شود و در بهترين ازمنه و خرمترين اوقات باشد، از همسايگان يهود خود قريب دويست سال پيش از اسلام كبيسه را ياد گرفتند و همانگونه كه يهود، تفاضل سال خود را با سال خورشيدى بهنگامى كه به يكماه مى رسيد در آخر سال قمرى قرار مى دادند، ايشان هم چنين كردند و كسانى در موسم حج در صورت لزوم يك ماه را نسيئى اعلام مى كردند.» «2»

______________________________

(1)- ابن هشام، السيرة النبويه ج 1

ص 46 مسعودى در كتاب التنبيه و الاشراف ص 186 اولين قلمس را جناده بن عوف معرفى كرده كه اشتباه است بلكه او آخرين قلمس و معاصر با پيامبر اسلام بود و اينكه آيا او اسلام را پذيرفت يا نه اختلاف است.

(2)- بيرونى، الاثار الباقيه ص 93.

سيرى در علوم قرآن، ص: 370

شبيه اين مطلب را قلقشندى نيز آورده است و مى گويد:

«عرب جاهلى بر رسم ابراهيم و اسماعيل بودند و در سالهاى خود نسيئى بكار نمى بردند تا اينكه يهود در يثرب با آنها مجاورت كرد و عربها خواستند حج خود را در خرمترين وقت سال و آسانترين زمان براى رفت وآمدهاى تجارتى انجام دهند، كبيسه را از يهود ياد گرفتند.» «1»

همانگونه كه گفتيم اين كار براى خود متصدى و مباشر خاصى داشت و با لقب قلمس ملقب بود و به مجموع آنها قلامسه مى گفتند. قلمس در لغت به معناى درياست و اين لقب كنايه از كثرت جود و بخشش آن افراد بود. قلامسه كه از قبيله بنى كنانه بودند در ميان عربها قدر و منزلتى داشتند و لذا شاعران بنى كنانه همواره با اين سمت كه در انحصار قبيله آنها بود بر ديگران تفاخر مى كردند. عمير بن قليس مى گويد:

لقد علمت معد ان قومى كرام الناس ان لهم كراما

فأى الناس فأتونا بوترو اى الناس لم نعلك لجاما

السنا الناسئين على معدشهور الحل نجعلها حراما «2»

رسم بر اين بود كه هر سال پس از پايان مراسم حج متصدى امر نسيئى خطاب به مردم مى گفت: كسى حق ندارد به من ايراد كند و يا پاسخ بگويد و يا سخن مرا رد كند و مردم او را تصديق مى كردند و سپس او

يا ماه محرم را حرام اعلام مى كرد و يا ماه صفر را به جاى محرم حرام معرفى مى كرد. «3»

نظر قرآن درباره نسيئى:

قرآن كريم درباره نسيئى مى فرمايد:

______________________________

(1)- قلقشندى، صبح الاعشى، ج 2 ص 398.

(2)- ابن هشام، السيرة النبويه ج 1 ص 46 صاحب بلوغ الارب اين شعرها را به كميت نسبت داده است.

(3)- مجمع البيان، ج 5 ص 45.

سيرى در علوم قرآن، ص: 371

إِنَّمَا النَّسِي ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا يُحِلُّونَهُ عاماً وَ يُحَرِّمُونَهُ عاماً لِيُواطِؤُا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللَّهُ فَيُحِلُّوا ما حَرَّمَ اللَّهُ زُيِّنَ لَهُمْ سُوءُ أَعْمالِهِمْ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكافِرِينَ. «1»

همانا نسيئى افزايش در كفر است و به وسيله آن كافران به گمراهى كشيده مى شوند. يك سال آن را حلال مى كنند و يك سال آنرا حرام مى كنند تا تعداد ماههائى را كه خداوند حرام كرده كامل كنند و آنچه را كه حرام كرده حلال نمايند، زشتى اعمال آنها در نظرشان زينت داده شده و خداوند كافران را هدايت نمى كند.

بطوريكه ملاحظه مى فرمائيد اين آيه شريفه عمل نسيئى را بشدت مورد انتقاد قرار مى دهد و آن را موجب افزايش كفر و مايه گمراهى كافران مى داند زيرا كافران و مشركان علاوه بر اينكه از نظر اعتقادى كافر بودند و بخداوند ايمان نداشتند با اين كار عملا حلال خدا را حرام و حرام او را حلال مى كردند و اين گمراهى مضاعف و افزايش در مراتب كفر بود.

سال نهم هجرت كه آخرين سال استفاده از نسيئى بود موسم حج به ماه ذيقعده افتاده بود و در اين سال پيامبر خدا درباره حج دوتا تصميم مهم گرفت:

اول اينكه شركت مشركان در حج ممنوع است.

دوم اينكه استفاده از

نسيئى ممنوع است.

از اين دو تصميم مهم كه از سال بعد قابل اجراء بود، تصميم اول در موسم حج سال نهم هجرى ابلاغ گرديد و حضرت على ابن ابيطالب عليه السلام به دستور پيامبر آياتى از سوره برائت را در منى تلاوت كرد تا همه تكليف خود را بدانند. «2» و تصميم دوم در سال بعد كه شخص پيامبر در مراسم حج شركت كرده بود ابلاغ شد.

______________________________

(1)- سوره توبه، آيه 37.

(2)- تاريخ طبرى، ج 2 ص 192 و سنن ترمذى، ج 2 ص 183.

سيرى در علوم قرآن، ص: 372

در سال دهم هجرت كه به حجة الوداع معروف است، موسم حج به ذيحجه واقعى افتاده بود و در همين سال پيامبر خدا همراه با ساير مسلمانان حج بجا آوردند و در چندين نوبت خطبه هاى روشنگرانه اى ايراد فرمود و تذكرات مهمى به مردم داد از جمله در روز عيد قربان ضمن خطبه اى آيه مربوط به نسيئى را كه پيش از اين آورديم قرائت نمود سپس فرمود:

الا و ان الزمان قد استدار كهيئته يوم خلق الله السموات و الارض و ان عدة الشهور عند الله اثنا عشر شهرا فى كتاب الله منها اربعة حرم ثلاثه متوالية ذوالقعده و ذوالحجه و المحرم و رجب الذى يدعى شهر مضر الذى بين جمادى الاخرة و شعبان و الشهر تسعة و عشرون يوما و ثلاثون الاهل بلغت؟

فقال الناس: نعم. فقال: اللهم اشهد ... «1»

آگاه باشيد كه زمان به حالت روزى برگشت كه خدا آسمانها و زمين را آفريد. همانا تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب خدا دوازده تاست چهار ماه از آن حرام است سه ماه پشت سر هم ذيقعده و ذيحجه

و محرم و يكى هم رجب كه ماه مضر خوانده مى شود و ميان جمادى الاخر و شعبان است و ماه ممكن است بيست و نه روز يا سى روز باشد، آيا رساندم؟ مردم گفتند: آرى فرمود: خدايا شاهد باش ...

منظور پيامبر از برگشتن زمان به حال اول خود چيست؟ بيشتر مفسران گفته اند منظور اين است كه چهار ماه حرام كه به سبب نسيئى از جاى اصلى خود منتقل شده بود در سال دهم هجرى به حالتى كه قبل از پيدايش نسيئى داشتند برگشتند «2» بعضى ها هم احتمال داده اند كه چون عيد قربان سال دهم هجرى در اعتدال ربيعى قرار داشت و

______________________________

(1)- واقدى، المغازى، ج 2 ص 1112 و علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 21 ص 381.

(2)- فخر رازى، التفسير الكبير، ج 16 ص 57.

سيرى در علوم قرآن، ص: 373

ساعات شب و روز مساوى بود، پيامبر چنين فرموده است. «1»

در اينجا احتمال ديگرى نيز به نظر مى رسد و آن اينكه منظور پيامبر اين بوده كه با لغو نسيئى تعداد ماههاى سال ديگر از دوازده ماه تجاوز نخواهد كرد زيرا بطوريكه خواهيم گفت عمل نسيئى باعث مى شد كه تفاضل حاصل از نسيئى را كبيسه كنند و بعضى از سالها را سيزده ماه بگيرند. اين احتمال از آنجهت قوت مى يابد كه تعبير پيامبر كه فرمود: كهيئته يوم خلق السموات و الارض مشابه آيه قرآن است كه قبل از آيه نسيئى آمده و در مقام بيان دوازده ماه بودن سال است:

إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فِي كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ «2»

همانا تعداد ماهها نزد خداوند در كتاب خدا در همان روزيكه آسمانها

و زمين را آفريد، دوازده تاست.

ديگر اينكه خود پيامبر پس از بيان بازگشت زمان به حال اوليه بلافاصله دوازده ماه بودن سال را ذكر مى كند. بنابراين بعيد نيست كه منظور حضرت از استداره همان باشد كه ما احتمال داديم.

هدف از «نسيئى» چه بود؟

مهمترين مسئله در بحث نسيئى اين است كه ببينيم هدف اعراب جاهلى از اين عمل چه بود و چه انگيزه اى سبب مى شد كه آنها ماههاى حرام را جابجا كنند و به تأخير بيندازند؟ در اينجا دو نظريه وجود دارد كه ما هر دو را نقل مى كنيم و سپس به تحقيق مطلب مى پردازيم:

______________________________

(1)- آلوسى، بلوغ الارب، ج 3 ص 72.

(2)- سوره توبه، آيه 36.

سيرى در علوم قرآن، ص: 374

1- از آنجا كه عربها روح جنگجوئى داشتند و زندگى آنها از طريق جنگ و غارت اموال ديگران تامين مى شد، در ماههاى حرام كه سه ماه آن پشت سر هم بود و مى بايست در آن ماهها دست از جنگ و غارت مى كشيدند، دچار مضيقه مالى مى شدند و زندگى بر آنها سخت مى گذشت و لذا ماههاى حرام را جابجا مى كردند و حرام بودن ماه محرم را به ماه صفر واگذار مى نمودند تا فرصتى براى جنگ و بدست آوردن غنائم جنگى پيدا شود.

2- موسم حج براى عربها بخصوص مردم مكه بسيار مهم بود و علاوه بر ارزش اجتماعى و سياسى براى آنها ارزش اقتصادى فراوانى داشت و از آنجا كه حج بايد در ماه ذيحجه انجام مى گرفت و گاهى ذيحجه به فصل گرماى طاقت فرساى مكه مى افتاد كه هم حج گزاران در زحمت بودند و هم محصولات اعراب از قبيل ميوه و پوست در بازار نبود و مبادلات تجارى به نحو

مطلوبى انجام نمى گرفت، اين بود كه با عمل نسيئى و شناور كردن ماههاى قمرى كارى كردند كه موسم حج هميشه در يك فصل معتدلى باشد تا بتوانند به راحتى محصولات خود را عرضه كنند و بازار پررونقى داشته باشند.

بيشتر مفسران نظريه اول را انتخاب كرده اند و انگيزه عمل نسيئى را خصلت جنگجوئى و غارتگرى اعراب دانسته اند «1» طبق اين نظر نسيئى يك عمل ساده اى بود كه بعضى از سالها انجام مى گرفت و حرمت ماه محرم به صفر انداخته مى شد. اگر چنين باشد نبايد اين جابجائى به ماههاى ديگر هم سرايت داده شود و بايد محدود به محرم و صفر باشد درحاليكه از ظواهر آيات و روايات خلاف اين فهميده مى شود. فخر رازى گفته است: اكثر علما معتقدند كه اين تاخير مخصوص يك ماه نبود بلكه تمام ماههاى سال را شامل مى شد. فخر رازى اضافه مى كند كه پيش ما همين نظر صحيح است. «2»

بعضى از مفسران و بسيارى از علما نجوم و هيئت نظريه دوم را انتخاب كرده اند و

______________________________

(1)- شيخ طوسى، التبيان، ج 5 ص 217 و طبرسى، مجمع البيان، ج 5 ص 45 و علامه طباطبائى، الميزان ج 9 ص 284 و زمخشرى، الكشاف، ج 2 ص 270.

(2)- تفسير فخر رازى، ج 16 ص 57.

سيرى در علوم قرآن، ص: 375

نسيئى را مربوط به تعيين وقت مناسب براى انجام مناسك حج دانسته اند بنا به گفته نلينو:

قديميترين شخصى كه اين نظر را اظهار كرده ابو معشر بلخى (متوفى 272) است كه در كتاب (الالوف) گفته:

«... اعراب چنان خواستند كه زمان حجشان سازگارتر با زمان سوداگريشان باشد و هوا معتدل باشد و زمان برگ كردن درختان و روئيدن

گياه باشد تا سفر به مكه و سوداگرى كردن در عين انجام مناسك حج آسان شود پس عمل كبيسه كردن را از جهودان آموختند و آن را نسيئى يعنى تأخير ناميدند جز اينكه در بعضى كارها مخالف جهودان عمل كردند اينان در هر نوزده سال قمرى هفت ماه قمرى كبيسه مى كردند تا مطابق با نوزده سال شمسى شود ولى اعراب در هر بيست و چهار سال قمرى دوازده ماه قمرى كبيسه مى گرفتند» «1»

ابو ريحان بيرونى هم همين نظريه را دارد و در عبارتى كه پيش از اين از كتاب الاثار الباقيه او نقل كرديم اين نظر را تاييد نموده است. علاوه بر آن كتاب در كتاب «التفهيم» نيز همين نظر را ابراز كرده و مى گويد:

«پس عربها خواستند كه حج ايشان هم به ذيحجه باشد و هم به خوشترين وقتى از سال و فراخترين گاهى از نعمت ... اين كبيسه از جهودان بياموختند و آن به دست گروهى كردند به لقب قلامس و آن شغل از پدر همى يافت و اين شمار نگاه داشت. چون كبيسه خواستى كردن، به خطبه اندر گفتى فلان ماه را تاخير كردم.» «2»

طبق اين نظر، نسيئى فقط تاخير انداختن يك ماه حرام به ماه ديگر نبود بلكه اين عمل نوعى كبيسه كردن و تطبيق سالهاى قمرى با شمسى بود كه عربها آن را از اقوام ديگر آموختند و بخاطر حج آن را به كار گرفتند.

آقاى نلينو پس از نقل اين نظريه از ابو معشر و بيرونى و چند تن از مستشرقان

______________________________

(1)- آلفونسو نلينو، تاريخ نجوم اسلامى، ص 112.

(2)- بيرونى، التفهيم لاوائل التنجيم، ص 224؛ مسعودى نيز همين نظر را دارد: التنبيه و

الاشراف، ص 186.

سيرى در علوم قرآن، ص: 376

غربى آن را نظريه اى مبتنى بر حدس و گمان قلمداد مى كند و كبيسه كردن را در خور يك جامعه متمدن مى داند و اينكه عرب جاهلى بتواند كبيسه كند بعيد مى شمارد. «1»

ما تصور مى كنيم كه نظر ابو معشر بلخى و بيرونى در بيان انگيزه نسيئى درست و مطابق با شواهد و قرائنى است كه در دست است و عمل نسيئى يك نوع كبيسه كردن براى تثبيت موسم حج در يك فصل مناسب از سال بود كه هم هوا خوب باشد و هم ميوه ها و محصولات ديگر به دست آمده باشد و هم مبادلات بازرگانى بخوبى انجام گيرد. بعضى از شواهد و قرائنى كه اين نظريه را تائيد مى كند، عبارتند از:

1- در قرآن كريم در آيه اى كه قبل از آيه نسيئى است روى دوازده گانه بودن ماهها تأكيد بسيار شده است و اين مى رساند كه قرآن هرگونه عملى را كه موجب افزايش تعداد ماهها باشد نفى مى كند و مى توان گفت كه آيه ناظر بر عمل كبيسه كردن ماههاست كه در بعضى از سالها تفاضل حاصل از ماههاى قمرى را جمع مى كردند و آن را يك ماه به حساب مى آوردند و در آن سال تعداد ماهها به سيزده تا مى رسيد. بنابراين آيه نسيئى و آيه قبل از آن در مقام نفى كردن عملى است كه تعداد ماهها را از دوازده تا افزايش مى دهد و اين معنى جز با نظريه كبيسه كردن براى تطبيق سالهاى قمرى و شمسى جور در نمى آيد. بخصوص اينكه پيشتر نقل كرديم كه طبق گفته بعضى از لغت شناسان واژه نسيئى به نوعى افزايش و زيادت نيز دلالت دارد.

2-

اگر اسامى ماههاى قمرى را كه هم اكنون نيز مورد استعمال است مورد توجه قرار بدهيم خواهيم ديد كه چند تا از آنها ناظر بر فصول سال است مانند ربيع كه به معناى بهار است و جمادى كه به معناى يخ بستن آبست و رمضان كه به معناى شدت گرما است. «2»

______________________________

(1)- تاريخ نجوم اسلامى، ص 118 به بعد.

(2)- البته رمضان در بعضى از روايات يكى از نامهاى خدا معرفى شده ولى بهرحال معنى لغوى آن همان است كه گفتيم.

سيرى در علوم قرآن، ص: 377

پيش از نسيئى ماههاى قمرى نامهاى ديگرى داشتند كه در كتابها آمده است «1» نامهاى فعلى كه در دوران جاهليت معاصر با اسلام نيز به همين صورت بوده بيانگر مطابقت سالهاى قمرى و شمسى است كه از كبيسه كردن و نسيئى حاصل شده است.

البته بعيد نيست كه ترتيب نامها به مرور زمان به هم خورده باشد كه مثلا دو جمادى بلافاصله بعد از دو ربيع آمده اين احتمال هم وجود دارد كه ربيع عربستان همان خريف مناطق ديگر باشد بگونه اى كه صاحب بلوغ الارب احتمال داده است «2».

3- بطوريكه از آيه نسيئى ظاهر مى شود حسابگران نسيئى بصورت مرتب ماه حرام را (كه منظور همان ماه محرم است) يك سال حلال مى كردند و يك سال حرام مى كردند. (يحلونه عاما و يحرمونه عاما) و اين نشان مى دهد كه اين كار از روى برنامه خاصى بوده و حساب و كتابى داشته و يكسال در ميان انجام مى گرفته است و اگر هدف از اين كار تنها فاصله انداختن ميان ماههاى حرام و دادن فرصت به جنگجوئى و غارتگرى بود، لازم بود كه همه ساله

اين كار را انجام بدهند و يا حد اقل امكان اين بود كه چند سال پشت سر هم اين كار را بكنند و يا آنرا ترك كنند. اينكه به طور مرتب آنهم يكسال در ميان اين كار انجام مى شد، دلالت بر نوعى كبيسه كردن دارد كه هدف ديگرى غير از دادن فرصت به جنگجوئى و غارتگرى داشته است.

4- رواياتى از بعضى از مفسران اوليه نقل شده كه آشكارا دلالت بر ارتباط نسيئى با موسم حج مى كند از جمله روايتى كه از مجاهد نقل شده است او مى گويد:

«مشركان در هر ماه دو سال حج بجاى مى آورند دو سال در ذيحجه دو سال در محرم دو سال در صفر و همينطور تا اينكه موسم حج در سال قبل از حجة الوداع كه همان سال نهم هجرى بود به ذيقعده افتاد و سال بعد كه موسم ذيحجه بود پيامبر حج به جاى آورد.» «3»

______________________________

(1)- مسعودى، مروج الذهب، ج 2 ص 191.

(2)- بلوغ الارب، ج 3 ص 77.

(3)- مجمع البيان، ج 5 ص 45 و تفسير طبرى، ج 6 ص 131 در روايت طبرى اضافه شده كه سال نهم

سيرى در علوم قرآن، ص: 378

5- اينكه گفته شده كه عربها نمى توانستند سه ماه پشت سر هم از جنگ و غارت دست بردارند و معيشت آنها دچار مضيقه مى شد اگر هم درست باشد در مورد اعراب بدوى درست است وگرنه درباره اعراب شهرنشين به خصوص مكه نمى توان چنين داورى كرد زيرا كه مردم مكه نوعا سوداگران و سرمايه دارانى بودند كه از طريق تجارت و رباخوارى به ثروت خود مى افزودند و براى آنها آرامش و امنيت بيش از هر چيزى سودمند بود.

حال با توجه به اينكه متصديان و حسابگران نسيئى از اشراف مكه بودند، درستتر اين مى نمايد كه آنها اين عمل را نه به جهت رخصت دادن به جنگ و غارت و ناامنى بلكه به جهت رونق دادن به تجارت و سوداگرى خود انجام مى دادند.

______________________________

هجرت دومين سالى بود كه حج در ذيقعده انجام مى گرفت و در اين سال ابو بكر با مسلمانان به حج رفت.

سيرى در علوم قرآن، ص: 379

عرش و كرسى

اشاره

اين دو واژه كه معناى مشابهى دارند، در قرآن كريم به طور مكرر آمده اند و به خصوص واژه «عرش» در موارد متعددى مورد استعمال قرار گرفته و بيست و دوبار در قرآن تكرار شده است.

عرش

نخست بحث را درباره عرش دنبال مى كنيم و پيش از آنكه آيات مربوطه را مورد تدبر قرار بدهيم اين واژه را از ديدگاه اهل لغت بررسى مى كنيم.

خليل بن احمد مى گويد: عرش به معناى تخت پادشاه است و همچنين قوام و پايدارى امر كسى را عرش او مى خوانند و چون ثبات كار كسى از بين رفت مى گويند:

«زال عرشه» يعنى عرش او از بين رفت «1».

ابن فارس مى گويد: عرش اصل واحدى است و به معناى ارتفاع و بلندى در چيزى آمده است و از همين معنى در موارد متعددى به صورت استعاره استفاده شده است از جمله به معناى تخت «2».

______________________________

(1)- ترتيب العين، ص 529.

(2)- ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 4 ص 264.

سيرى در علوم قرآن، ص: 380

فيروزآبادى و زبيدى در معناى عرش همان گفته هاى خليل را عنوان كرده اند و چندين مورد از موارد استعمال آنرا نيز آورده اند مانند عرش به معناى ركن و اساس هر چيز و عرش به معناى سقف خانه و مانند آنها «1».

راغب اصفهانى مى گويد: عرش در اصل به معناى چيز مسقف مى باشد و لذا به داربست درخت انگور كه مانند سقف خانه است عرش و معرش گفته مى شود؛ سپس بعضى از موارد استعمال اين واژه را مى آورد «2».

اكنون كه به طور اجمال با معناى لغوى عرش آشنا شديم، مى گوئيم كه عرش در قرآن گاهى در همين معناى لغوى استعمال شده و گاهى درباره حقيقت والائى كه مربوط

به خداوند است و به آن عرش خدا گفته مى شود، به كار رفته است.

در دو آيه زير كلمه «عرش» به معناى لغوى آن يعنى همان تخت معمولى استعمال شده است:

وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ «3»

به او (بلقيس) از هر چيز داده شده و از را تخت بلندى است.

وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ «4»

و پدر و مادر خود را بر تخت قرار داد.

و اما اطلاق عرش به حقيقت والائى كه اختصاصى خداوند است يعنى همان عرش خداوند، در آيات متعددى آمده است و ما اكنون چند آيه را به عنوان نمونه ذكر

______________________________

(1)- زبيدى، تاج العروس، ج 4 ص 321.

(2)- راغب اصفهانى، المفردات، ص 341.

(3)- سوره نمل، آيه 23.

(4)- سوره يوسف، آيه 100.

سيرى در علوم قرآن، ص: 381

مى كنيم و آنگاه درباره اينكه منظور از عرش خدا چيست بحث خواهيم كرد.

إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ «1»

همانا پروردگار شما كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد سپس بر عرش چيره شد. كار را تدبير مى كند شفاعت كننده اى نيست مگر پس از اجازه او اين پروردگار شماست پس او را عبادت كنيد آيا يادآور نمى شويد؟

اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ «2»

خداوند كسى است كه آسمانها را بدون ستونى كه ببينيد مرتفع ساخت سپس بر عرش چيره شد و آفتاب و ماه را مسخر كرد

كه هركدام تا مدت معينى در حركت هستند امر را تدبير مى كند و آيات را تفصيل مى دهد تا شما به ملاقات پروردگارتان يقين داشته باشيد.

وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ «3»

و عرش پروردگارت را بالاى آنها در آنروز (روز قيامت) هشت نفر حمل مى كنند.

______________________________

(1)- سوره يونس، آيه 3.

(2)- سوره رعد، آيه 2.

(3)- سوره حاقه، آيه 17.

سيرى در علوم قرآن، ص: 382

وَ هُوَ الْغَفُورُ الْوَدُودُ ذُو الْعَرْشِ الْمَجِيدُ «1»

و اوست آمرزنده دوستدار، صاحب عرش با عظمت.

اين بود نمونه هائى از آيات مربوط به عرش خدا كه در بعضى از آنها چنين آمده كه خداوند بر عرش «استواء» دارد، اكنون بايد ديد كه منظور از عرش خدا چيست و استواء خداوند بر عرش چه معنا دارد؟ آيا منظور اينستكه خداوند داراى تخت عظيمى است كه مثلا در آنجا نشسته و از آنجا تدبير امور مى كند و عالم آفرينش را مى چرخاند و همان تخت است كه در روز قيامت هشت فرشته آنرا حمل خواهند كرد؟

آنچه مسلم است اينستكه اين چنين تصورى درباره عرش خدا با اساس توحيد ناسازگار است و از آنجا كه در جاى خود ثابت شده كه خداوند جسم نيست و مكان ندارد، نمى توان عرش خدا را چنين معنى مادى كرد.

البته حشويه و اهل حديث از اشاعره و اهل سنت الفاظ اين آيات را به همان ظاهر آن حمل كرده اند و براى فرار از محذور بزرگى كه اشاره كرديم گفته اند ما از كيفيت آن بى خبريم و با گفتن يك «بلكفه» يعنى بلا كيف خود را راحت كرده اند.

اهل حديث استواء خداوند بر عرش را همچون صفات خبرى ديگر مانند داشتن صورت و دست و چشم و ...

بر خداوند اثبات مى كنند آنها بدون آنكه الفاظ را تأويل كرده باشند، ظواهر آيات و روايات را به همان صورت بر خدا حمل مى كنند. «2»

ابو الحسن اشعرى استواء بر عرش را به همان ظاهر خود مى گيرد و با تمسك به ظاهر آياتى از قرآن متذكر مى شود كه خداوند در عالم بالاست همانجا كه عرش او در

______________________________

(1)- سوره بروج، آيه 15.

(2)- رجوع شود به: ابن خزيمه، التوحيد و اثبات صفات الرب، ص 56 به بعد و ابن حنبل، السنه ص 19 به بعد.

سيرى در علوم قرآن، ص: 383

آنجا قرار گرفته است! «1»

همانگونه كه گفتيم اين عقيده با اساس توحيد اسلامى مغايرت دارد و نمى توان با اين عذر كه ما حقيقت آنرا نمى دانيم، لوازم جسم و ماده را بر خدا حمل كرد.

بعضى ها تصور كرده اند كه عرش رمز قدرت خداست و استواء بر عرش به معنى تسلط بر قدرت مطلقه است و به عبارت ديگر استواء بر عرش يك تركيب كنائى است و دلالت بر اقتدار خداوند در عالم و حكمرانى مطلقه او در جهان هستى است.

فخر رازى در تفسير خود پس از رد عقيده اهل حديث و اينكه نمى توان براى خداوند جهت قائل شد، اين قول را از «قفال» نقل مى كند و آنرا مى پذيرد و مى گويد:

منظور از استواء بر عرش، اعمال قدرت و جريان مشيت خداوند است. «2»

مرحوم طبرسى نيز مطالب مشابهى ذكر مى كند و استواء بر عرش را به معناى استقرار سلطنت و ملك مى داند. «3»

همچنين مرحوم علامه طباطبائى پس از ذكر مقدمه اى دائر بر اينكه از قديم، پادشاهان و قدرتمندان براى خود بساطى يا تختى ترتيب مى دادند كه به آن عرش گفته مى شد و

آن تخت مركز حكومت و اعمال قدرت و تدبير امور مملكت بود، چنين اظهار مى دارد كه: اين گفته خداوند «ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ» كنايه است از استيلاء و چيرگى خداوند بر ملك خود و قيام او بر تدبير امور، قيامى كه به تمام كارها از كوچك و بزرگ شامل مى شود. «4»

در تأييد اين نظريه مى توان گفت كه اساسا كلمه «استواء» به معنى استيلاء چيرگى است چنانكه در شعر اخطل هم به همان معنى استعمال شده است:

______________________________

(1)- اشعرى، الابانه عن اصول الديانه، ص 85.

(2)- فخر رازى، التفسير الكبير، ج 14 ص 116.

(3)- طبرسى، مجمع البيان، ج 4 ص 659.

(4)- الميزان، ج 8 ص 153.

سيرى در علوم قرآن، ص: 384 قد استوا بشر على العراق من غير سيف و دم مهراق «1»

مطلب ديگرى كه اين نظريه را تأييد مى كند اينستكه در بيشتر آياتى كه مشتمل بر استواء بر عرش مى باشد، در قبل و بعد آيه صحبت از خلقت آسمانها و زمين و تدبير امور عالم آفرينش و بيان مظاهر قدرت بى پايان الهى است و اين مى رساند كه منظور از استواء بر عرش بيان قدرت خداست و اينكه او بر ملك هستى استيلا و غلبه دارد.

ما تصور مى كنيم اين نظريه داراى يك نقص است و آن اينكه طبق اين نظريه حقيقتى به نام «عرش» وجود ندارد و عرش كنايه از قدرت الهى است درحاليكه با توجه به آيات و روايات نمى توان به چنين مطلبى ملتزم شد بلكه از آيات و روايات چنين برمى آيد كه خداوند، موجود خاصى به نام عرش دارد كه غير از آسمانها و زمين است و در روز قيامت هشت فرشته آنرا حمل خواهد كرد.

با توجه

به مطلب بالا مى گوئيم بدون شك موجودى به نام عرش وجود دارد منتهى ما از حقيقت آن بى خبريم و البته در آياتى كه تعبير استواء بر عرش آمده مى توانيم آنرا به استيلاء خداوند بر نظام آفرينش حمل كنيم.

كرسى

كرسى در لغت به معناى تخت است و اين واژه به همين معنى در خود قرآن كريم آمده است:

وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً «2»

همانا سليمان را امتحان كرديم و بر تخت او جسدى را انداختيم.

قرآن كريم از يك نوع كرسى خبر داده كه مخصوص خداوند است و آن كرسى به

______________________________

(1)- اللوامع الالهيه، ص 105.

(2)- سوره ص، آيه 34.

سيرى در علوم قرآن، ص: 385

وسعت آسمانها و زمين است:

وَ لا يُحِيطُونَ بِشَيْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ «1»

و به چيزى از علم خداوند احاطه پيدا نمى كنند مگر آن مقدار كه بخواهد. كرسى او آسمانها و زمين را دربرگرفته است.

اكنون بايد ديد كه منظور از كرسى خداوند چيست؟

در اينجا نيز اهل حديث و حشويه آنرا به ظاهر خود گرفته اند و كرسى را همانند عرش تخت خدا در عالم بالا مى دانند.

ولى محققان آنرا به نوعى تأويل كرده اند. ابن عباس گفته است كه منظور از كرسى علم خداوند است و بعضى ها آنرا همان ملك خدا دانسته اند و بعضى آنرا فلك محيط بر افلاك قلمداد كرده اند و در بعضى از روايات چنين آمده:

ما السماوات السبع فى الكرسى الا كحلقة ملقاة بارض فلاة «2»

آسمانهاى هفتگانه در برابر كرسى نيست مگر مانند حلقه اى كه در بيابان افتاده باشد.

و در روايتى از فضيل بن يسار نقل شده كه امام صادق عليه السلام فرمود:

يا فضيل كل شى ء

فى الكرسى السموات و الارض و كل شى ء فى الكرسى «3»

اى فضيل همه چيز در كرسى است آسمانها و زمين؛ همه چيز در كرسى است.

______________________________

(1)- سوره بقره، آيه 255.

(2)- المفردات، ص 445.

(3)- اصول كافى، ج 1 ص 179.

سيرى در علوم قرآن، ص: 386

صاحب مجمع البيان در تفسير كرسى چهار قول نقل كرده است:

1- منظور از كرسى علم خداوند است اين تفسير از ابن عباس و مجاهد و نيز از امام باقر و امام صادق عليه السلام نقل شده است.

2- كرسى به معنى همان عرش است (و اينها دو حقيقت متفاوت نيستند.)

3- منظور از كرسى در اينجا ملك و سلطنت و قدرت است و معنى آيه اينستكه قدرت خداوند آسمانها و زمين را فراگرفته است.

4- كرسى تختى است در زير عرش ... و بعضى ها گفته اند كه آسمانها و زمين بر كرسى است و كرسى زير عرش است. «1»

در اينجا نيز ما معتقديم كه كرسى هم مانند عرش و لوح و قلم حقيقت والائى است كه ما از كنه آن خبر نداريم. در عين حال با توجه قبل و بعد آيات مى توان گفت كه كرسى مظهر علم خداست همانگونه كه عرش مظهر قدرت اوست.

پايان

______________________________

(1)- مجمع البيان، ج 2 ص 628.

سيرى در علوم قرآن، ص: 387

فهرست ها:

اشاره

فهرست اشخاص فهرست كتابها فهرست قبائل فهرست مطالب

سيرى در علوم قرآن، ص: 389

فهرست اشخاص

آدم، 200، 259

آلفونسونلينو، 375

آلوسى، 373

ابراهيم، 75، 102، 250، 261، 272

ابن اثير، 11، 13

ابن جرير، 77

ابن حنبل، 382

ابن خزيمه، 382

ابن خلدون، 294، 300

ابن دريد، 14

ابن عامر، 146

ابن عباس، 87، 104، 147، 385

ابن فارس، 18، 327، 379

ابن كثير، 146

ابن مسعود، 16، 147

ابن منظور، 11، 81، 368

ابن ميثم بحرانى، 162

ابن نديم، 159

ابن هشام، 123، 125، 369

ابو اسحاق نحوى، 12

ابو بكر، 378

ابو بكر النحاس، 282

ابو جهل، 115، 125

ابو حاتم، 146، 344

ابو الحسين اشعرى، 12، 27، 382

ابو ذر غفارى، 167

ابو سفيان، 125

ابو صلت هروى، 344

ابو طالب، 123

ابو لبيد مخزومى، 70

ابو عبيده، 77

ابو معشر بلخى، 375، 376

ابو هاشم جبائى، 347

اخطل، 383

اخنس بن شريق، 125

اسفرائينى، 344

اسماعيل، 262

امية بن قلع، 369

سيرى در علوم قرآن، ص: 390

انس بن مالك، 36

ايجى، 162

باقلانى، 159، 162

بحيرا، 122

بغدادى عبد القاهر، 343

بلعام رومى، 119

بلعم باعورا، 261

بلقيس، 380

بيرونى ابو ريحان، 369، 375

پطروشفسكى، 13

تئوفانس، 121

تاين بى، 294، 300

تفتازانى، 347

توسيديد، 249، 300

جاحظ، 159

جبرئيل، 89، 106، 107، 151

جرجانى، 162، 347

جزائرى سيد نعمت الله، 83

جعفر بن محمد امام صادق (ع)، 14، 70، 88، 104، 105، 144، 146، 150، 152، 170، 181، 323، 345

جعفرى يعقوب، 6

حاجى نورى، 172

حارث بن هشام، 105، 106

حذيفة بن عبد، 369

حسن بن على (امام)، 327

حسين بن على (امام)، 151

حمزه عموى پيامبر، 197

حويطب، 119

خديجه، 122، 123

خضر، 274، 289

خطابى، 159، 161

خليل بن احمد، 379

خوئى آيت الله العظمى، 282

داوودى، 159

دحيه كلبى، 108

راغب اصفهانى، 12، 83، 380

راميار محمود، 11، 121

ربيع بن صبيح، 326

رژى بلاشر، 11، 13

رشاد خليفه، 164

رشيد رضا، 163

روح الامين، 30، 89، 106

روح القدس، 57، 107

زبيدى، 83، 368، 380

زراره، 105

سيرى در علوم قرآن، ص: 391

زركشى بدر الدين، 9،

87، 160، 161

زجاج، 148

زمخشرى، 14، 81، 368، 374

زهرى، 147

زيد بن اسلم، 147

سجاح، 158

سرجيس، 122

سرجيوس، 122

سعيد بن جبير، 147

سعيد بن مسيب، 147

سلمان فارسى، 119، 186

سيبويه، 83

سليمان، 384

سيد قطب، 163، 274

سيوطى جلال الدين، 35، 77، 85، 88، 160، 161، 252

شافعى، 12، 13، 77

شعيب، 53، 272

شهرستانى سيد هبة الدين، 163

شهرستانى عبد الكريم، 343

شهيد ثانى، 238، 345

شيبة بن وهب، 105

شيظله، 9

صبحى صالح، 11، 12، 14، 163

صدر المتألهين، 15، 18، 19

صدوق شيخ، 91

طالقانى سيد محمود، 164

طباطبائى علامه، 83، 90، 172، 248، 283، 287، 383

طبرسى، 115، 145، 350، 368 سيرى در علوم قرآن 391 فهرست اشخاص ..... ص : 389

رى، 377

طنطاوى، 163

طوسى شيخ ابو جعفر، 147، 162، 374

عائش حضرمى، 119

عاصم، 146

عباد بن حذيفه، 369

عبد الجبار معتزلى (قاضى)، 161، 329، 347

عبد الرحمن بن سلمى، 151

عبد الرزاق نوفل، 163، 164

عبد القاهر جرجانى، 159

عبد الله بن سليمان، 143

عبد الله بن عمر، 105

عبد الملك بن مروان، 120

عثمان بن عفان، 16، 167

عداش رومى، 119

سيرى در علوم قرآن، ص: 392

عطا، 147

علامه حلى، 162، 347

على بن ابيطالب (ع)، 108، 143، 169، 172، 186، 187، 263، 282، 289، 326، 335، 343، 371

على بن سالم، 170

على بن عيسى رمانى، 160

على بن موسى الرضا (ع)، 344

عمر و بن دينار، 147

عمر جمال، 326

عمير بن قليس، 370

عوف بن مالك، 336

عيسى، 12، 200

فاطمه، 16

فاضل مقداد، 162، 163

فخر رازى، 342، 372، 374، 383

فرعون، 222، 272

فريد وجدى، 164

فضائى يوسف، 11

فضيل بن يسار، 288، 385

فيروز آبادى، 380

فيومى، 17، 83

فيض كاشانى، 88، 89

قابيل، 259

قاضى طباطبائى، 160

قرطبى، 87

قصى بن كلاب، 144

قفال، 383

قلع بن عباد، 369

قلقشندى، 370

كرنكو، 11

كسائى، 146

كعب الاحبار، 167

كورش، 11

لحيانى، 12

لوط، 222، 259، 272

مأجوج، 188

ماركس، 300

مجاهد، 147، 377

مجلسى محمد باقر (علامه)، 16، 372

محمد بن زيد واسطى، 159

محمد

بن على امام باقر (ع)، 147، 170، 288، 292

محمد خلف الله، 160

محمد زغلول سلام، 160

محمد عبده، 163

سيرى در علوم قرآن، ص: 393

مريم، 26، 222

مسعودى، 369، 375

مسيلمه كذاب، 158

مصطفى صادق رافعى، 163

مفيد محمد بن محمد (شيخ)، 91، 172

موسى، 13، 53، 98، 102، 122، 272، 289، 356

موسى بن جعفر (ع)، 27، 128، 241

مهدى موعود (عج)، 172، 189

ميسره، 123

ميلانى سيد على، 172

نابغه، 162

نسطورا، 123

نصير الدين طوسى (خواجه)، 338

نوح، 222، 259، 324

نمرود، 250

واقدى، 372

ورقة بن نوفل، 122

وليد بن مغيرة، 114، 117

هابيل، 259

هارون، 14، 356

هشام بن حكم، 241

هگل، 294، 300

هود، 272

هيوم، 248

يأجوج، 188

ياقوت حموى، 160

يوحناى دمشقى، 121

سيرى در علوم قرآن، ص: 394

فهرست كتابها

الآثار الباقيه، 369، 375

الابانه عن اصول الديانه، 383

الاتقان فى علوم القرآن، 35، 77، 88، 94، 105، 107، 161، 252

اساس البلاغه، 14، 81، 368

اسرار الايات، 15، 18

اسلام در ايران، 13

اصول كافى، 14، 16، 88، 141، 144، 242، 321

اعجاز القرآن رافعى، 159

اعجاز القرآن فى نظمه و تأليفه، 159

الاقتصاد الهادى الى الرشاد، 162

الالوف، 375

امالى صدوق، 170، 171

انجيل، 12، 42، 73، 85، 168

اوائل المقالات، 172

بحار الانوار، 104، 105، 146، 150، 181، 292، 344، 372

البرهان تفسير، 70

البرهان فى علوم القرآن، 9، 87، 94، 160

بشارات عهدين، 74

بلوغ الارب، 370، 373، 377

البيان، 282

بيان اعجاز القرآن، 195، 161

بينش تاريخى قرآن، 185، 299

پرتوى از قرآن، 164

تاج العروس 83، 367، 380

تاريخ آداب العرب، 163

تاريخ قرآن، 11، 121

تاريخ طبرى، 371

تاريخ نجوم اسلامى، 376

التبصير فى الدين، 344

التبيان، 354، 374

التحقيق فى نفى التحريف، 172

ترتيب العين، 379

تصحيح الاعتقاد، 91

التصوير الفنى فى القرآن، 274

تفسير صافى، 88، 89، 107، 292

سيرى در علوم قرآن، ص: 395

تفسير طبرى، 377

تفسير عياشى، 88، 105

تفسير فخر رازى، 94، 342، 372، 383

التفهيم لاوائل التنجيم، 375

التمهيد، 94، 95

تمهيد

الاصول، 162

التنبيه و الاشراف، 365، 375

توحيد صدوق، 28، 105

التوحيد و اثبات صفات الرب، 382

تورات، 12، 42، 73، 85، 167

ثلاثة رسائل فى اعجاز القرآن، 161

الجامع لاحكام القرآن، 87

جامعه شناسى دينى جاهليت قبل از اسلام، 11

حدوث و قدوم قرآن، 27

حقايق الايمان، 338، 345

الحيوان، 51

خوارج در تاريخ، 342

در آستانه قرآن 13

الدر المنثور، 88، 108

دلايل الاعجاز، 159

الرسالة الشافيه، 160

روش رئاليسم، 248

زبور، 102، 189

سفينة البحار، 108

السنة، 382

سنن ترمذى، 336، 371

سيره ابن هشام، 108، 114، 122، 126، 369

سيره حلبى، 97، 123

شرح الاصول الخمسه، 161، 329، 347

صحيح بخارى، 172

صحيح مسلم، 172

طبقات المفسرين، 159، 160

عهد عتيق، 278

الفرق بين الفرق، 343

فروق اللغات، 83

فصل الخطاب، 172

الفهرست ابن نديم، 159

قواعد العقاعد، 338

قواعد المرام، 162

الكشاف، 374

كشف المراد، 278، 338، 347

كنز العمال، 97

لسان العرب، 24، 81، 83

اللوامع الالهيه، 160، 163

مباحث فى علوم القرآن، 11، 12، 14

سيرى در علوم قرآن، ص: 396

مباحثه اى ميان مسلمان و مسيحى، 121

مجمع البيان، 87، 93، 94، 114، 116، 140، 145، 148، 186، 283، 351، 354، 374، 377، 386

مجمع الزوائد، 336

مرآة العقول، 16

مروج الذهب، 377

المصباح المنير، 17، 83

مصحف فاطمه، 16

المفردات، 12، 32، 83، 137، 380، 385

مقائيس اللغة، 17، 327، 379

معترك الاقران، 160

معجم الادباء، 160

المغازى، 372

مكاشفه بحيرا، 121

الملل و النحل، 363

المهذب فى ما وقع فى القرآن من المعرب، 78

مناهج اليقين، 162

الميزان، 83، 90، 173، 284، 374، 383

الناسخ و المنسوخ، 282

النكت فى اعجاز القرآن، 151

نظم القرآن، 159

النهاية ابن اثير، 11، 24، 32

نهج البلاغه، 169، 303

وسائل الشيعه، 171، 323، 327

سيرى در علوم قرآن، ص: 397

فهرست قبائل و گروهها

آرامى، 14، 15

احبار يهود، 126

اشاعره، 91، 337، 346، 351، 382

اصوليين، 18

اهل حديث، 87، 337، 341، 382

اهل سنت، 88، 172، 189، 337، 344، 346

اهل كتاب، 74، 121، 122، 126، 134، 239، 249

بنى اسرائيل،

197

بنى اميه، 70، 120

بنى قريظه، 108

بنى كنانه، 370

بنى مخزوم، 115

تابعين، 26، 290

جهودان، 375

حشويه، 382، 385

خوارج، 337، 341

سريانى، 11، 14

سلفيه، 27

شيعه، 88، 94، 165، 172، 189، 337، 346، 351

صحابه، 26، 151، 290

عبرى، 11، 77

فلاسفه، 368، 370

قراء، 152

قريش، 11، 114، 115، 125

قوم ثمود، 260

قوم عاد، 260

متكلمين 18، 160، 293، 337، 346

مجوسى، 184

مرجئه، 344

مسيحيت، 120، 122

مشبهه، 91

معتزله، 27، 161، 328، 329، 341، 347، 351

مفسران، 87

نصارى، 74، 118، 134، 168، 277، 281، 369

وهابيان، 335

يهود، 74، 118، 134، 168، 277، 281، 369

سيرى در علوم قرآن، ص: 398

فهرست مطالب:

مقدمه 5

بخش اول: نامهاى قرآن 7

قرآن 10

فرقان 13

صحف و مصحف 15

ذكر 16

كتاب 17

بخش دوم: صفات قرآن 21

قرآن در رابطه با خداوند 24

هدايتگرى و روشنگرى قرآن 33

عظمت و قداست قرآن 42

اتقان و استحكام قرآن 49

جنبه هاى عاطفى قرآن 57

جامعيت قرآن 64

چند صفت ديگر 72

بخش سوم: نزول قرآن 79

نزول و انزال و تنزيل 81

نزول دفعى و تدريجى 86

نزول قرآن در ليلة القدر 92

سيرى در علوم قرآن، ص: 399

كيفيت نزول قرآن 97

وحى محمدى 104

بخش چهارم: عكس العملهاى مخاطبين قرآن 109

درماندگى مشركان در مقابل عظمت قرآن 111

توطئه هاى مشركان بر ضد قرآن 118

بهانه جوئى كفار در برابر قرآن 130

نفوذ قرآن در دلهاى مؤمنان 132

بخش پنجم: آداب خواندن قرآن 135

تلاوت 137

قرائت 141

ترتيل 134

استعاذه 145

استماع و انصات 146

تدبر 148

تعليم 149

حفظ قرآن 151

بخش ششم: ويژگيهاى قرآن 153

عجز بشر از آوردن مانند قرآن 155

مصونيت قرآن از تحريف 165

تنوع در بيان مطالب 174

تازگى قرآن 179

غيبگوئى قرآن 182

سيرى در علوم قرآن، ص: 400

بخش هفتم: شيوه هاى پيام رسانى قرآن 191

مثلهاى قرآن 193

سوگندهاى قرآن 224

خطابهاى قرآن 235

واداشتن به تفكر 240

برهان و جدل 245

ايجاز و اطناب 252

ارائه الگو از خوبان و بدان 257

وعده و وعيد 263

تكرار در

قرآن 270

بخش هشتم: آشنائى با چند اصطلاح قرآنى 275

نسخ و انساء 277

محكم و متشابه و تأويل 285

اجل و مداوله 293

املاء و استدراج 300

سنت هاى الهى 305

توبه و استغفار 316

شفاعت 328

ايمان و كفر 337

احباط و تكفير 346

هدايت و ضلالت 355

نسيئى 367

عرش و كرسى 379

فهرستها 387

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109